31. سوره لقمان

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره لقمان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1)

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (2)

هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3)

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (6)

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (7)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (8)

خالِدِينَ فِيها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10)

هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (11)

وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (12)

وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13)

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (14)

وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي

ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15)

يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16)

يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (17)

وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18)

وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19)

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (21)

وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22)

وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23)

نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ (24)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25)

لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26)

وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ

يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27)

ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29)

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31)

وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ (32)

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33)

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)

آشنايي با سوره

31- لقمان

سوره به نام لقمان حكيم است و در آيات 12 تا 20 موعظه هاى حكيمانه اى را از لقمان به پسرش بيان كرده است، كه درباره خدا و دين و برخورد انسانى با مردم و ميانه روى در رفتار است. در مجموع، اين سوره، پيام توحيد و حكمت و معرفت و معاد را بيان مى كند و فطرت بشرى آدميان را مورد خطاب قرار مى دهد

تا از طريق توجه به نعمتهاى الهى، به شناخت و اطاعت او گردن نهاده و به سعادت ابدى برسد. در مكه و نزديكيهاى هجرت نازل شده است و داراى 34 آيه مى باشد.

شان نزول

ترويج فساد با موسيقى حرام

شأن نزول آيه هاى 6 و 7 سوره لقمان

نضر بن حرث از جمله ثروتمندانى بود كه پس از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهموقعيت و منافع خويش را در خطر ديد. او مى دانست كه نزد پيامبر جايگاهى ندارد. از اين رو، همراه با ديگر مخالفان پيامبر، همه امكانات و سرمايه هاى خود را در مبارزه با ايشان به كار گرفت. او براى رسيدن به هدف هاى ناشايست خود با هزينه بسيار، عدّه اى را در گوشه و كنار شهر و در اطراف خانه كعبه مى گماشت تا آنان با شايعه پراكنى و نسبت هاى دروغ، شخصيت پيامبر را تحقير كنند. او باقدرتى كه از راه انباشتن زر و سيم فراهم ساخته بود مى كوشيد اراده خود را بر ديگران تحميل كند. وقتى مى ديد آواى دل نشين و موسيقى طراوت بخش قرآن، چنان اثرگذار است كه مردم به سمت پيامبر روى آورده و به سخنان او گوش مى دهند، براى بى اثر كردن آن و پراكندن مردم از گرد پيامبر، تصميم گرفت به عملى خنثى كننده، با جاذبه بيش تر نياز جوانان رابه گونه اى كاذب پاسخ دهد. او بر غريزه جنسى جوانان انگشت گذاشت و با خريد كنيزان آوازه خوان و زيبارو، آنان را ارزان و حتى رايگان در اختيار جوانان مى گذاشت و آنان را به فساد مى كشاند. او اين روش پست را نسبت به جوانانى كه هنوز به پيامبر ايمان نياورده بودند، به كار مى گرفت؛ چون او مى دانست دير يا زود گفتار دل نشين

پيامبر بر آنان اثر مى گذارد و به او مى پيوندند. نضربن حرث با تشكيل محافل رقص و موسيقى، بازار خود را داغ مى كرد و جوانان را به دام مى انداخت. اين مرد خبيث، تنها به جنبه هاى سرگرم كننده كار ناشايست خود قانع نمى شد، بلكه اعمال پوچ و بيهوده خود را براى مسخره كردن آيه هاى الهى به كار مى گرفت. به همين سبب آيه هاى 6 و 7 سوره لقمان نازل شد و با اشاره به اين عمل گمراهان، عذابى دردناك را به آنان وعده داد:

بعضى از مردم، سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى جهل و نادانى گمراه سازند و آيه هاى الهى را به مسخره مى گيرند. براى آنان عذاب خوار كننده در راه است. «» هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مستكبرانه روى برمى گردانند، گويى آن را نشنيده اند و گوش هايش سنگين است. او را به عذابى دردناك بشارت ده. «» (1)

پيامبر اسلام در حديثى مى فرمايد:

آموزش دادن كنيزان خواننده (خوانندگان) و خريد و فروش آنان حرام و درآمدى نيز كه از اين راه به دست مى آيد، حرام است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 17، ص 12؛ نمونه بينات، ص 613.

(2) تفسير نمونه، ج 17، ص 13.

ترويج فساد با موسيقى حرام

شأن نزول آيه هاى 6 و 7 سوره لقمان

نضر بن حرث از جمله ثروتمندانى بود كه پس از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهموقعيت و منافع خويش را در خطر ديد. او مى دانست كه نزد پيامبر جايگاهى ندارد. از اين رو، همراه با ديگر مخالفان پيامبر، همه امكانات و سرمايه هاى خود را در مبارزه با ايشان به كار گرفت. او براى رسيدن به هدف هاى ناشايست خود با هزينه بسيار،

عدّه اى را در گوشه و كنار شهر و در اطراف خانه كعبه مى گماشت تا آنان با شايعه پراكنى و نسبت هاى دروغ، شخصيت پيامبر را تحقير كنند. او باقدرتى كه از راه انباشتن زر و سيم فراهم ساخته بود مى كوشيد اراده خود را بر ديگران تحميل كند. وقتى مى ديد آواى دل نشين و موسيقى طراوت بخش قرآن، چنان اثرگذار است كه مردم به سمت پيامبر روى آورده و به سخنان او گوش مى دهند، براى بى اثر كردن آن و پراكندن مردم از گرد پيامبر، تصميم گرفت به عملى خنثى كننده، با جاذبه بيش تر نياز جوانان رابه گونه اى كاذب پاسخ دهد. او بر غريزه جنسى جوانان انگشت گذاشت و با خريد كنيزان آوازه خوان و زيبارو، آنان را ارزان و حتى رايگان در اختيار جوانان مى گذاشت و آنان را به فساد مى كشاند. او اين روش پست را نسبت به جوانانى كه هنوز به پيامبر ايمان نياورده بودند، به كار مى گرفت؛ چون او مى دانست دير يا زود گفتار دل نشين پيامبر بر آنان اثر مى گذارد و به او مى پيوندند. نضربن حرث با تشكيل محافل رقص و موسيقى، بازار خود را داغ مى كرد و جوانان را به دام مى انداخت. اين مرد خبيث، تنها به جنبه هاى سرگرم كننده كار ناشايست خود قانع نمى شد، بلكه اعمال پوچ و بيهوده خود را براى مسخره كردن آيه هاى الهى به كار مى گرفت. به همين سبب آيه هاى 6 و 7 سوره لقمان نازل شد و با اشاره به اين عمل گمراهان، عذابى دردناك را به آنان وعده داد:

بعضى از مردم، سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى جهل و نادانى گمراه سازند و آيه هاى الهى

را به مسخره مى گيرند. براى آنان عذاب خوار كننده در راه است. «» هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مستكبرانه روى برمى گردانند، گويى آن را نشنيده اند و گوش هايش سنگين است. او را به عذابى دردناك بشارت ده. «» (1)

پيامبر اسلام در حديثى مى فرمايد:

آموزش دادن كنيزان خواننده (خوانندگان) و خريد و فروش آنان حرام و درآمدى نيز كه از اين راه به دست مى آيد، حرام است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 17، ص 12؛ نمونه بينات، ص 613.

(2) تفسير نمونه، ج 17، ص 13.

صفر در برابر بى نهايت

شأن نزول آيه 27 سوره لقمان

يهوديان با روحيه برترى طلبانه و خودخواهانه اى كه داشتند، حاضر نبودند تسليم پيامبر شوند. آنان دانش پيامبر را اندك و برگرفته از تورات مى دانستند و حتى به سخنان آن حضرت گوش نمى دادند. ازاين رو، آن را يك نقطه ضعف مى پنداشتند و بر آن بودند تا با طرح پرسش هايى پيامبر را شكست دهند و برترى خود را ثابت كنند. پس نزد حضرت رفتند و درباره روح پرسيدند. در اين حال آيه 85 سوره اسراء نازل شد:

درباره روح از تو مى پرسند. بگو روح از سنخ فرمان پروردگار من است.

آنان از اين پاسخ غير منتظره غافل گير شدند، ولى كوتاه نيامدند و به پيامبر گفتند: چون تورات پر از مطالب حكمت آميز است، ما را بس است. در اين هنگام، ادامه آيه چنين نازل شد:

از علم به شما جز مقدار اندكى داده نشده است.

اين آيه به گوش يهوديان رسيد. دانشمندان يهود نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى محمّد! منظور تو از اين آيه كه به شما دانش اندكى داده، چيست؟ آيا ما هستيم يا امت خودت؟ پيامبر فرمود: منظور هر دو

امت هستند. آنان دلگير شدند و با عصبانيت گفتند: شامل حال ما نمى شود؛ زيرا تورات منبع كامل هر دانشى است. پيامبر فرمود: آن چه شما درباره توارت مى گوييد باز در برابر دانش خداوند بسيار اندك است. سپس آيه 27 سوره لقمان نازل شد. در اين آيه، دانش بى نهايت خداوند به روشنى، اين گونه بيان مى شود كه اگر انبوه درختان روى زمين و جنگل هايى كه بسيارى از كوه ها و دشت ها را پوشانيده است، به قلم تبديل شوند و هم چنين اگر همه اقيانوس هاى روى زمين كه در حدود سه چهارم كره زمين را با ژرفاى بسيار پوشانيده است، مركب شوند، وضع شگفت انگيزى پديد خواهد آمد و علوم بسيارى را با آن ها مى توان نوشت، به ويژه اگر هفت (1) درياى ديگر به وسعت همه اقيانوس هاى روى زمين بر آن افزوده شود. روشن مى شود كه دامنه دانش خداوند تا چه حد گسترده است. با اين حال، اگر همه اين ها پايان گيرد، باز هم علوم خداوند ادامه دارد. با توجه به اين بيان گويا و روشن، انسان يقين مى كند كه آموخته هايش در برابر دانش خدا، هم چون صفرى در برابر بى نهايت است. تنها مى تواند بگويد: دانش من به آن جا رسيده كه به نادانى خود پى برده ام و اين ها را همه مى توان در آيه 27 سوره لقمان ديد:

و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد، سخنان خدا پايان نپذيرد. بى شك خداست كه شكست ناپذير حكيم است. «» (2)

پاورقى:

(1) عدد هفت در اين جا به بسيارى درياها اشاره مى كند.

(2) شأن نزول آيات، ص 439.

پرسش گرى بى جا

شأن نزول آيه 34 سوره لقمان

«حارث بن عمرو»، از باديه نشينان اطراف مدينه، براى

رفتن به مدينه، محله اش را ترك كرد و پس از پيمودن مسافتى طولانى، در حالى كه گرسنه بود، وارد مدينه شد. هر كس او را مى ديد به سبب وضع آشفته و موهاى ژوليده از او فاصله مى گرفت.

طايفه او به نام «بنى مازن» نيز وضعيت اقتصادى مناسبى نداشتند. آنان راهزنانى بدنام و پرآوازه بودند كه به كاروان هاى تجارتى حمله مى كردند و از راه دزدى و غارت، روزگار مى گذراندند. اگر هم ناتوان مى ماندند، براى گذران زندگى، ناچار اجير شده و آلت دست قبيله هاى ديگر قرار مى گرفتند و در كنار آنان مى جنگيدند.

هنگام هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه، عده اى از اين قبيله به پيامبر ايمان آوردند، ولى عده اى هم چنان ذلّت اجير شدن براى ديگران را ادامه دادند و كارهاى گذشته را تكرار كردند. حارث بن عمرو نيز از اين دست افراد بود كه اينك به قصد استهزا و تحقير پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شهر مدينه شد و پس از جست وجوى پيامبر، وى را در مسجد ملاقات كرد. به او نزديك شد، وضع ژوليده و به هم ريخته آن مردِ باديه نشين مانع از ملاقات او با پيامبر نشد. پيامبر او را به حضور پذيرفت و دانست كه او با چه هدفى به ملاقات پيامبر خدا آمده است. آن مرد از زمان وقوع قيامت پرسيد؛ پرسشى كه دانش آن تنها نزد خداست. پيش از آن كه پيامبر سخنى بگويد، او فورى پرسيد: اگر به راستى پيامبر خدا هستى، بگو من در كجا و در كدام نقطه از كره زمين متولد شده ام و در كدام نقطه چشم فرو مى بندم. در اين هنگام آيه هاى زير نازل شد و خبر داد كه هيچ كس غير

از خدا، از لحظه وقوع قيامت خبر ندارد؛ نه تنها زمان وقوع قيامت، بلكه مسايل ديگرى را كه جزئيات آن در اختيار خداست، كسى جز او نمى داند و ديگران را به آن راهى نيست. البته آگاهى بر پاره اى از اين دانش ها به صورت كلى، در نسبت دادن همه آن دانش به ذات پاك خداوند اشكالى به وجود نمى آورد. مثلاً بعضى از اولياى الهى از زمان مرگ يا محل دفن خود خبر دارند، ولى اين جنبه آموزشى دارد و به اندازه اى است كه خدا مى خواهد يا اين كه دانش پزشكى قادر است پسر يا دختر بودن جنين را در رحم تشخيص دهد، ولى از ويژگى هاى جنين به طور قطعى نمى تواند خبر دهد:

در حقيقت، خداست كه علم [به] قيامت نزد اوست و باران را مى فرستد و آن چه را در رحم هاست، مى داند و كسى نمى داند فردا چه به دست مى آورد و كسى نمى داند در كدامين سرزمين جان مى سپارد. در حقيقت، خداست [كه] داناى آگاه است. «34» (1)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 440.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{الم}

{تِلْكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {آياتُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْكِتابِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الْحَكِيمِ} نعت تابع

{هُدىً} حال، منصوب {وَرَحْمَةً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {لِلْمُحْسِنِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{الَّذِينَ} نعت تابع {يُقِيمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الصَّلاةَ} مفعولٌ به، منصوب يا

در محل نصب {وَيُؤْتُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الزَّكاةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِالْآخِرَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {هُمْ} ضمير فصل بدون محل {يُوقِنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {هُدىً} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنْ} حرف جر {رَبِّهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأُولئِكَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْمُفْلِحُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَمِنَ} (و) حرف استيناف / حرف جر {النَّاسِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {مَنْ} مبتدا مؤخّر {يَشْتَرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لَهْوَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْحَدِيثِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لِيُضِلَّ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَنْ} حرف جر {سَبِيلِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {بِغَيْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عِلْمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَيَتَّخِذَها}

(و) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {هُزُواً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَذابٌ} مبتدا مؤخّر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مُهِينٌ} نعت تابع

{وَإِذا} (و) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تُتْلى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آياتُنا} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مُسْتَكْبِراً} حال، منصوب {كَأَنْ} (ك) حرف جر / حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / اسم أنْ محذوف {لَمْ} حرف جزم {يَسْمَعْها} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنْ محذوف {كَأَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {فِي} حرف جر {أُذُنَيْهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر كأن محذوف {وَقْراً} اسم كأنّ منصوب {فَبَشِّرْهُ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِعَذابٍ} حرف جر و اسم بعد از

آن مجرور {أَلِيمٍ} نعت تابع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَعَمِلُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الصَّالِحاتِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {جَنَّاتُ} مبتدا مؤخّر {النَّعِيمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر أنَّ محذوف

{خالِدِينَ} حال، منصوب {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {وَعْدَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {حَقًّا} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْعَزِيزُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْحَكِيمُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {السَّماواتِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بِغَيْرِ} حال، منصوب {عَمَدٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {تَرَوْنَها} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَأَلْقى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {رَواسِيَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَنْ}

حرف نصب {تَمِيدَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {بِكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَبَثَّ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {دابَّةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَأَنْزَلْنا} (و) حرف استيناف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنَ} حرف جر {السَّماءِ} اسم مجرور يا در محل جر {ماءً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَأَنْبَتْنا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {زَوْجٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كَرِيمٍ} نعت تابع

{هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَلْقُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَأَرُونِي} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ن) حرف وقايه / (ي) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {ماذا} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {دُونِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير

متصل در محل جر، مضاف اليه {بَلِ} حرف اضراب {الظَّالِمُونَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {ضَلالٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مُبِينٍ} نعت تابع

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {آتَيْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لُقْمانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْحِكْمَةَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {أَنِ} حرف تفسير {اشْكُرْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَشْكُرْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَإِنَّما} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {يَشْكُرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لِنَفْسِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَمَنْ} (و) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {كَفَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَإِنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {غَنِيٌّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{حَمِيدٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{وَإِذْ} (و) حرف استيناف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لُقْمانُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لاِبْنِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَعِظُهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {يا} (يا) حرف ندا {بُنَيَّ} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لا} حرف جزم {تُشْرِكْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الشِّرْكَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَظُلْمٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {عَظِيمٌ} نعت تابع

{وَوَصَّيْنَا} (و) حرف استيناف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بِوالِدَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {حَمَلَتْهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أُمُّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف

اليه {وَهْناً} حال، منصوب {عَلى} حرف جر {وَهْنٍ} اسم مجرور يا در محل جر {وَفِصالُهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فِي} حرف جر {عامَيْنِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {أَنِ} حرف تفسير {اشْكُرْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لِي} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلِوالِدَيْكَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلَيَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْمَصِيرُ} مبتدا مؤخّر

{وَإِنْ} (و) حرف عطف / حرف شرط جازم {جاهَداكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {عَلى} حرف جر {أَنْ} حرف نصب {تُشْرِكَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِي} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لَيْسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر ليس محذوف {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عِلْمٌ} اسم ليس، مرفوع يا در محل رفع {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {تُطِعْهُما} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير

مستتر (أنت) در تقدير {وَصاحِبْهُما} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فِي} حرف جر {الدُّنْيا} اسم مجرور يا در محل جر {مَعْرُوفاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {وَاتَّبِعْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {سَبِيلَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مَنْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَنابَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَيَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ثُمَّ} حرف عطف {إِلَيَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مَرْجِعُكُمْ} مبتدا مؤخّر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَأُنَبِّئُكُمْ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{يا} (يا) حرف ندا {بُنَيَّ} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّها} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {إِنْ} حرف شرط جازم {تَكُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون

بر نون محذوف / اسم كاد، ضمير مستتر (هي) در تقدير {مِثْقالَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {حَبَّةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {مِنْ} حرف جر {خَرْدَلٍ} اسم مجرور يا در محل جر {فَتَكُنْ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مجزوم به سكون / اسم كاد، ضمير مستتر (هي) در تقدير {فِي} حرف جر {صَخْرَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير {أَوْ} حرف عطف {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَوْ} حرف عطف {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَأْتِ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) {بِهَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَطِيفٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {خَبِيرٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {بُنَيَّ} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَقِمِ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {الصَّلاةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَأْمُرْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِالْمَعْرُوفِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَانْهَ} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {عَنِ} حرف جر {الْمُنْكَرِ} اسم مجرور يا در

محل جر {وَاصْبِرْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {عَلى} حرف جر {ما} اسم مجرور يا در محل جر {أَصابَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {ذلِكَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {عَزْمِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْأُمُورِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تُصَعِّرْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {خَدَّكَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لِلنَّاسِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَمْشِ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {مَرَحاً} حال، منصوب {إِنَّ} حرف نصب {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يُحِبُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {كُلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مُخْتالٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَخُورٍ} نعت تابع

{وَاقْصِدْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فِي} حرف جر {مَشْيِكَ} اسم مجرور يا در محل جر /

(ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاغْضُضْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {مِنْ} حرف جر {صَوْتِكَ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {أَنْكَرَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {الْأَصْواتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لَصَوْتُ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْحَمِيرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَوْا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {سَخَّرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَأَسْبَغَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نِعَمَهُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ظاهِرَةً} حال، منصوب {وَباطِنَةً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَمِنَ} (و) حرف استيناف / حرف جر {النَّاسِ}

اسم مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {مَنْ} مبتدا مؤخّر {يُجادِلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {بِغَيْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عِلْمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {هُدىً} معطوف تابع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {كِتابٍ} معطوف تابع {مُنِيرٍ} نعت تابع

{وَإِذا} (و) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قِيلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَهُمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اتَّبِعُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ما} نائب فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَنْزَلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَلْ} حرف اضراب {نَتَّبِعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَجَدْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آباءَنا} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوَلَوْ} همزه (أ) حرف استفهام / (و) حاليه / حرف شرط غير جازم {كانَ}

فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الشَّيْطانُ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {يَدْعُوهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير {إِلى} حرف جر {عَذابِ} اسم مجرور يا در محل جر {السَّعِيرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يُسْلِمْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {وَجْهَهُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِلَى} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مُحْسِنٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {فَقَدِ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف تحقيق {اسْتَمْسَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِالْعُرْوَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْوُثْقى} نعت تابع {وَإِلَى} (و) حرف استيناف / حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {عاقِبَةُ} مبتدا مؤخّر {الْأُمُورِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَمَنْ} (و) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {كَفَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم

{يَحْزُنْكَ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {كُفْرُهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلَيْنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مَرْجِعُهُمْ} مبتدا مؤخّر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَنُنَبِّئُهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَمِلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {عَلِيمٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {بِذاتِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الصُّدُورِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{نُمَتِّعُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {قَلِيلاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {ثُمَّ} حرف عطف {نَضْطَرُّهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {إِلى} حرف جر {عَذابٍ} اسم مجرور يا در محل جر {غَلِيظٍ} نعت تابع

{وَلَئِنْ} (و) حرف استيناف / (ل) موطئه / حرف شرط جازم {سَأَلْتَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ

به {مَنْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {السَّماواتِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْأَرْضَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {لَيَقُولُنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) محذوف در محل رفع و فاعل / نون تأكيد ثقليه {اللَّهُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {قُلِ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {الْحَمْدُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {بَلْ} حرف اضراب {أَكْثَرُهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لا} حرف نفى غير عامل {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {ما} مبتدا مؤخّر {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الْغَنِيُّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْحَمِيدُ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{وَلَوْ} (و) حرف استيناف / حرف شرط غير جازم {أَنَّما} حرف

مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ما) اسم أنّ {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر زائد {شَجَرَةٍ} تمييز، منصوب {أَقْلامٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {وَالْبَحْرُ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَمُدُّهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {بَعْدِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {سَبْعَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أَبْحُرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ما} حرف نفى غير عامل {نَفِدَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {كَلِماتُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {عَزِيزٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {حَكِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{ما} حرف نفى غير عامل {خَلْقُكُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {بَعْثُكُمْ} معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {كَنَفْسٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {واحِدَةٍ} نعت تابع {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {سَمِيعٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {بَصِيرٌ} خبر إنَّ

ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُولِجُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {اللَّيْلَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {النَّهارِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَيُولِجُ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {النَّهارَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {اللَّيْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَسَخَّرَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الشَّمْسَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْقَمَرَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {كُلٌّ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَجْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {إِلى} حرف جر {أَجَلٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مُسَمًّى} نعت تابع {وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {خَبِيرٌ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{ذلِكَ}

مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِأَنَّ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الْحَقُّ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {ما} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {يَدْعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {دُونِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْباطِلُ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع {وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الْعَلِيُّ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْكَبِيرُ} خبر أنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْفُلْكَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {تَجْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {فِي} حرف جر {الْبَحْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {بِنِعْمَتِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لِيُرِيَكُمْ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك)

ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْ} حرف جر {آياتِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {فِي} حرف جر {ذلِكَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {لَآياتٍ} (ل) حرف ابتدا / اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لِكُلِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {صَبَّارٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {شَكُورٍ} نعت تابع

{وَإِذا} (و) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {غَشِيَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مَوْجٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {كَالظُّلَلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {دَعَوُا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مُخْلِصِينَ} حال، منصوب {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الدِّينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَلَمَّا} (ف) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {نَجَّاهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَى} حرف جر {الْبَرِّ} اسم مجرور يا در محل جر {فَمِنْهُمْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مُقْتَصِدٌ} مبتدا مؤخّر {وَما} (و) حرف استيناف / حرف نفى

غير عامل {يَجْحَدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {بِآياتِنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {كُلُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {خَتَّارٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كَفُورٍ} نعت تابع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {النَّاسُ} عطف بيان تابع {اتَّقُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {رَبَّكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاخْشَوْا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَوْماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يَجْزِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {والِدٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَنْ} حرف جر {وَلَدِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {مَوْلُودٌ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُوَ} مبتدا ثان (دوم) {جازٍ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {عَنْ} حرف جر {والِدِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {شَيْئاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {وَعْدَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا

در محل جر {حَقٌّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {فَلا} (ف) حرف عطف / حرف جزم {تَغُرَّنَّكُمُ} فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْحَياةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {الدُّنْيا} نعت تابع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {يَغُرَّنَّكُمْ} فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْغَرُورُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {عِنْدَهُ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {عِلْمُ} مبتدا مؤخّر {السَّاعَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {وَيُنَزِّلُ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْغَيْثَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَيَعْلَمُ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {الْأَرْحامِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف استيناف / حرف نفى غير عامل {تَدْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {نَفْسٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ماذا} مفعولٌ به مقدّم {تَكْسِبُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {غَداً} ظرف

يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تَدْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {نَفْسٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِأَيِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَرْضٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {تَمُوتُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {عَلِيمٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {خَبِيرٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Alif-lam-meem

2.Tilka ayatu alkitabi alhakeemi

3.Hudan warahmatan lilmuhsineena

4.Allatheena yuqeemoona alssalata wayu/toona alzzakata wahum bial-akhirati hum yooqinoona

5.Ola-ika AAala hudan min rabbihim waola-ika humu almuflihoona

6.Wamina alnnasi man yashtaree lahwa alhadeethi liyudilla AAan sabeeli Allahi bighayri AAilmin wayattakhithaha huzuwan ola-ika lahum AAathabun muheenun

7.Wa-itha tutla AAalayhi ayatuna walla mustakbiran kaan lam yasmaAAha kaanna fee othunayhi waqran fabashshirhu biAAathabin aleemin

8.Inna allatheena amanoo waAAamiloo alssalihati lahum jannatu alnnaAAeemi

9.Khalideena feeha waAAda Allahi haqqan wahuwa alAAazeezu alhakeemu

10.Khalaqa alssamawati bighayri AAamadin tarawnaha waalqa fee al-ardi rawasiya an tameeda bikum wabaththa feeha min kulli dabbatin waanzalna mina alssama-i maan faanbatna feeha min kulli zawjin kareemin

11.Hatha khalqu Allahi faaroonee matha khalaqa allatheena min doonihi bali alththalimoona fee dalalin mubeenin

12.Walaqad atayna luqmana alhikmata ani oshkur lillahi waman yashkur fa-innama yashkuru linafsihi waman kafara fa-inna Allaha ghaniyyun hameedun

13.Wa-ith qala luqmanu liibnihi wahuwa yaAAithuhu ya bunayya la tushrik biAllahi inna alshshirka lathulmun AAatheemun

14.Wawassayna al-insana

biwalidayhi hamalat-hu ommuhu wahnan AAala wahnin wafisaluhu fee AAamayni ani oshkur lee waliwalidayka ilayya almaseeru

15.Wa-in jahadaka AAala an tushrika bee ma laysa laka bihi AAilmun fala tutiAAhuma wasahibhuma fee alddunya maAAroofan waittabiAA sabeela man anaba ilayya thumma ilayya marjiAAukum faonabbi-okum bima kuntum taAAmaloona

16.Ya bunayya innaha in taku mithqala habbatin min khardalin fatakun fee sakhratin aw fee alssamawati aw fee al-ardi ya/ti biha Allahu inna Allaha lateefun khabeerun

17.Ya bunayya aqimi alssalata wa/mur bialmaAAroofi wainha AAani almunkari waisbir AAala ma asabaka inna thalika min AAazmi al-omoori

18.Wala tusaAAAAir khaddaka lilnnasi wala tamshi fee al-ardi marahan inna Allaha la yuhibbu kulla mukhtalin fakhoorin

19.Waiqsid fee mashyika waoghdud min sawtika inna ankara al-aswati lasawtu alhameeri

20.Alam taraw anna Allaha sakhkhara lakum ma fee alssamawati wama fee al-ardi waasbagha AAalaykum niAAamahu thahiratan wabatinatan wamina alnnasi man yujadilu fee Allahi bighayri AAilmin wala hudan wala kitabin muneerin

21.Wa-itha qeela lahumu ittabiAAoo ma anzala Allahu qaloo bal nattabiAAu ma wajadna AAalayhi abaana awa law kana alshshaytanu yadAAoohum ila AAathabi alssaAAeeri

22.Waman yuslim wajhahu ila Allahi wahuwa muhsinun faqadi istamsaka bialAAurwati alwuthqa wa-ila Allahi AAaqibatu al-omoori

23.Waman kafara fala yahzunka kufruhu ilayna marjiAAuhum fanunabbi-ohum bima AAamiloo inna Allaha AAaleemun bithati alssudoori

24.NumattiAAuhum qaleelan thumma nadtarruhum ila AAathabin ghaleethin

25.Wala-in saaltahum man khalaqa alssamawati waal-arda layaqoolunna Allahu quli alhamdu lillahi bal aktharuhum la yaAAlamoona

26.Lillahi ma fee alssamawati waal-ardi inna Allaha huwa alghaniyyu alhameedu

27.Walaw annama fee al-ardi min shajaratin aqlamun waalbahru yamudduhu min baAAdihi sabAAatu abhurin ma nafidat kalimatu Allahi inna Allaha AAazeezun hakeemun

28.Ma khalqukum wala baAAthukum illa kanafsin

wahidatin inna Allaha sameeAAun baseerun

29.Alam tara anna Allaha yooliju allayla fee alnnahari wayooliju alnnahara fee allayli wasakhkhara alshshamsa waalqamara kullun yajree ila ajalin musamman waanna Allaha bima taAAmaloona khabeerun

30.Thalika bi-anna Allaha huwa alhaqqu waanna ma yadAAoona min doonihi albatilu waanna Allaha huwa alAAaliyyu alkabeeru

31.Alam tara anna alfulka tajree fee albahri biniAAmati Allahi liyuriyakum min ayatihi inna fee thalika laayatin likulli sabbarin shakoorin

32.Wa-itha ghashiyahum mawjun kaalththulali daAAawoo Allaha mukhliseena lahu alddeena falamma najjahum ila albarri faminhum muqtasidun wama yajhadu bi-ayatina illa kullu khattarin kafoorin

33.Ya ayyuha alnnasu ittaqoo rabbakum waikhshaw yawman la yajzee walidun AAan waladihi wala mawloodun huwa jazin AAan walidihi shay-an inna waAAda Allahi haqqun fala taghurrannakumu alhayatu alddunya wala yaghurrannakum biAllahi algharooru

34.Inna Allaha AAindahu AAilmu alssaAAati wayunazzilu alghaytha wayaAAlamu ma fee al-arhami wama tadree nafsun matha taksibu ghadan wama tadree nafsun bi-ayyi ardin tamootu inna Allaha AAaleemun khabeerun

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

الف، لام، ميم. (1)

اين است آيات كتاب حكمت آموز، (2)

[كه براى نيكوكاران رهنمود و رحمتى است، (3)

[همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و زكات مى دهند، و [هم ايشانند كه به آخرت يقين دارند. (4)

آنانند كه از جانب پروردگارشان از هدايت برخوردارند، و ايشانند كه رستگارانند. (5)

و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند، و [راه خدا] را به ريشخند گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود. (6)

و چون آيات ما بر او خوانده شود، با نِخوت روى برمى گرداند، چنانكه گويى آن را نشنيده

[يا] گويى در گوشهايش سنگينى است؛ پس او را از عذابى پر درد خبر ده. (7)

در حقيقت، كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، باغهاى پر نعمت خواهند داشت، (8)

كه در آن جاودان مى مانند؛ وعده خداست كه حق است و هموست شكست ناپذير سنجيده كار. (9)

آسمانها را بى هيچ ستونى كه آن را ببينيد خلق كرد و در زمين كوههاى استوار بيفكند تا [مبادا زمين شما را بجنباند، و در آن از هر گونه جنبنده اى پراكنده گردانيد، و از آسمان آبى فرو فرستاديم و از هر نوع [گياه نيكو در آن رويانيديم. (10)

اين، خلق خداست. [اينك به من نشان دهيد كسانى كه غير از اويند چه آفريده اند؟ [هيچ!] بلكه ستمگران در گمراهى آشكارند. (11)

و به راستى، لقمان را حكمت داديم كه: خدا را سپاس بگزار و هر كه سپاس بگزارد، تنها براى خود سپاس مى گزارد؛ و هر كس كفران كند، در حقيقت، خدا بى نياز ستوده است. (12)

و [ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش -در حالى كه وى او را اندرز مى داد- گفت: «اى پسرك من، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است.» (13)

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى. و از شير باز گرفتنش در دو سال است. [آرى، به او سفارش كرديم كه شكرگزارِ من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه به سوى من است. (14)

و اگر تو را وادارند تا در باره چيزى كه تو را بدان دانشى نيست به

من شرك ورزى، از آنان فرمان مبر، و[لى در دنيا به خوبى با آنان معاشرت كن، و راه كسى را پيروى كن كه توبه كنان به سوى من بازمى گردد؛ و [سرانجام بازگشت شما به سوى من است، و از [حقيقت آنچه انجام مى داديد شما را با خبر خواهم كرد. (15)

«اى پسرك من، اگر [عمل تو] هموزن دانه خَردلى و در تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين باشد، خدا آن را مى آورد، كه خدا بس دقيق و آگاه است. (16)

اى پسرك من، نماز را برپا دار و به كار پسنديده وادار و از كار ناپسند باز دار، و بر آسيبى كه بر تو وارد آمده است شكيبا باش. اين [حاكى از عزم [و اراده تو در] امور است. (17)

و از مردم [به نِخوت رُخ برمتاب، و در زمين خرامان راه مرو كه خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد. (18)

و در راه رفتن خود ميانه رو باش، و صدايت را آهسته ساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است. (19)

آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است، مسخّر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است؟ و برخى از مردم در باره خدا بى آنكه دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمى خيزند. (20)

و چون به آنان گفته شود: «آنچه را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد»، مى گويند: «[نه!] بلكه آنچه كه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم»؛ آيا هر چند شيطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند؟ (21)

و هر كس خود را -در حالى كه نيكوكار باشد- تسليم خدا كند، قطعاً در ريسمان استوارترى چنگ درزده، و فرجام كارها به سوى خداست. (22)

و هر كس كفر ورزد، نبايد كفر او تو را غمگين گرداند. بازگشتشان به سوى ماست، و به [حقيقت آنچه كرده اند آگاهشان خواهيم كرد. در حقيقت، خدا به راز دلها داناست. (23)

[ما] آنان را اندكى برخوردار مى سازيم، سپس ايشان را در عذابى پر فشار درمانده مى كنيم. (24)

و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلماً خواهند گفت: «خدا.» بگو: «ستايش از آنِ خداست» ولى بيشترشان نمى دانند. (25)

آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خداست، در حقيقت، خدا همان بى نياز ستوده صفات است. (26)

و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد، سخنان خدا پايان نپذيرد. قطعاً خداست كه شكست ناپذير حكيم است. (27)

آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرينش يك تن نيست، كه خدا شنواى بيناست. (28)

آيا نديده اى كه خدا شب را در روز درمى آورد، و روز را [نيز] در شب درمى آورد، و آفتاب و ماه را تسخير كرده است [كه هر يك تا وقت معلومى روانند و [نيز] خدا به آنچه مى كنيد آگاه است؟ (29)

اين ها همه دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى خوانند باطل است، و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است. (30)

آيا نديده اى كه كشتيها به نعمت خدا در دريا روان مى گردند تا برخى از نشانه هاى

[قدرت خود را به شما بنماياند؟ قطعاً در اين [قدرت نمايى،] براى هر شكيباى سپاسگزارى، نشانه هاست. (31)

و چون موجى كوه آسا آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را براى او خالص گردانند، و[لى چون نجاتشان داد و به خشكى رساند برخى از آنان ميانه رو هستند، و نشانه هاى ما را جز هر خائن ناسپاسگزارى انكار نمى كند. (32)

اى مردم، از پروردگارتان پروا بداريد، و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى به كار فرزندش نمى آيد، و هيچ فرزندى [نيز] به كار پدرش نخواهد آمد. آرى، وعده خدا حق است. زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد، و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد. (33)

در حقيقت، خداست كه علم [به قيامت نزد اوست، و باران را فرو مى فرستد، و آنچه را كه در رحمهاست مى داند و كسى نمى داند فردا چه به دست مى آورد، و كسى نمى داند در كدامين سرزمين مى ميرد. در حقيقت، خداست [كه داناى آگاه است. (34)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» الم

«2» اين آيات كتاب حكيم است [كتابى پرمحتوا و استوار]!

«3» مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است.

«4» همانان كه نماز را برپا مى دارند، و زكات را مى پردازند و آنها به آخرت يقين دارند.

«5» آنان بر طريق هدايت از پروردگارشانند، و آنانند رستگاران!

«6» و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى، از راه خدا گمراه سازند و آيات الهى را به استهزا گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده است!

«7» و هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مستكبرانه روى برمى گرداند، گويى آن

را نشنيده است؛ گويى اصلاً گوشهايش سنگين است! او را به عذابى دردناك بشارت ده!

«8» [ولى] كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، باغهاى پرنعمت بهشت از آن آنهاست؛

«9» جاودانه در آن خواهند ماند؛ اين وعده حتمى الهى است؛ و اوست عزيز و حكيم [شكست ناپذير و دانا].

«10» [او] آسمانها را بدون ستونى كه آن را ببينيد آفريد، و در زمين كوه هايى افكند تا شما را نلرزاند [و جايگاه شما آرام باشد] و از هر گونه جنبنده اى روى آن منتشر ساخت؛ و از آسمان آبى نازل كرديم و بوسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم.

«11» اين آفرينش خداست؛ امّا به من نشان دهيد معبودانى غير او چه چيز را آفريده اند؟! ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.

«12» ما به لقمان حكمت داديم؛ [و به او گفتيم:] شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، [زيانى به خدا نمى رساند]؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است.

«13» [به خاطر بياور] هنگامى را كه لقمان به فرزندش - در حالى كه او را موعظه مى كرد - گفت: (پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.)

«14» و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد [به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد]، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ [آرى به او توصيه كردم] كه براى من و براى پدر و مادرت شكر

بجا آور كه بازگشت [همه شما] به سوى من است!

«15» و هرگاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى [بلكه مى دانى باطل است]، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن؛ و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند؛ سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم.

«16» پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى [كار نيك يا بد] باشد، و در دل سنگى يا در [گوشه اى از] آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را [در قيامت براى حساب] مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است!

«17» پسرم! نماز را برپا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصايبى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهمّ است!

«18» [پسرم!] با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد.

«19» [پسرم!] در راه رفتن، اعتدال را رعايت كن؛ از صداى خود بكاه [و هرگز فرياد مزن] كه زشت ترين صداها صداى خران است.

«20» آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخّر شما كرده، و نعمتهاى آشكار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانى داشته است؟! ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنگرى درباره خدا مجادله مى كنند!

«21» و هنگامى كه به آنان گفته شود: (از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد!)، مى گويند: (نه،

بلكه ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم!) آيا حتّى اگر شيطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان كند [باز هم تبعيّت مى كنند]؟!

«22» كسى كه روى خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد، به دستگيره محكمى چنگ زده [و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است]؛ و عاقبت همه كارها به سوى خداست.

«23» و كسى كه كافر شود، كفر او تو را غمگين نسازد؛ بازگشت همه آنان به سوى ماست و ما آنها را از اعمالى كه انجام داده اند [و نتايج شوم آن] آگاه خواهيم ساخت؛ خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است.

«24» ما اندكى آنها را از متاع دنيا بهره مند مى كنيم، سپس آنها را به تحمّل عذاب شديدى وادار مى سازيم!

«25» و هرگاه از آنان سؤال كنى: (چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟) مسلّماً مى گويند: (اللّه)، بگو: (الحمد للّه [كه خود شما معترفيد]!) ولى بيشتر آنان نمى دانند!

«26» آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است!

«27» و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد؛ خداوند عزيز و حكيم است.

«28» آفرينش و برانگيختن [و زندگى دوباره] همه شما [در قيامت] همانند يك فرد بيش نيست؛ خداوند شنوا و بيناست!

«29» آيا نديدى كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند، و خورشيد و ماه را مسخّر ساخته و هر كدام تا سرآمد يعنى به

حركت خود ادامه مى دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

«30» اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حقّ است، و آنچه غير از او مى خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است!

«31» آيا نديدى كشتيها بر [صفحه] درياها به فرمان خدا، و به [بركت] نعمت او حركت مى كنند تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد؟! در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا و شكرگزارند!

«32» و هنگامى كه [در سفر دريا] موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند [و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد]، خدا را با اخلاص مى خوانند؛ امّا وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند [و به ايمان خود وفادار مى مانند، در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر پيش مى گيرند]؛ ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند!

«33» اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمّل مى كند، و نه فرزند چيزى از كيفر [اعمال] پدرش را؛ به يقين وعده الهى حقّ است؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا [شيطان] فريبكار شما را [به كرم] خدا مغرور سازد!

«34» آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست، و اوست كه باران را نازل مى كند، و آنچه را كه در رحم ها[ى مادران] است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند عالم و آگاه است!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

الم (1)

اين آيات [با عظمتِ] كتاب محكم و استوار است، (2)

كه سراسر هدايت و رحمتى است براى نيكوكاران. (3)

همانان كه نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به آخرت يقين دارند. (4)

اينانند كه از سوى پروردگارشان بر بلنداى هدايتند، و اينانند كه رستگارند، (5)

و برخى از مردم اند كه افسانه هاى بيهوده و سخنان ياوه و سرگرم كننده را مى خرند تا از روى نادانى و بى دانشى [مردم را] از راه خدا گمراه كنند و آن را به مسخره بگيرند؛ اينانند كه براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود. (6)

چون آيات ما بر او خوانده شود متكبرانه روى برمى گرداند، گويى آنها را نشنيده است، انگار در دو گوشش سنگينى است، پس او را به عذابى دردناك مژده ده؛ (7)

و يقيناً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، براى آنان بهشت هاى پرنعمت خواهد بود، (8)

كه در آنجا جاودانه اند؛ خدا وعده كرده است وعده اى به حقّ و درست، و او تواناى شكست ناپذير و حكيم است. (9)

آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينند، آفريده و در زمين كوه هايى استوار افكنده است تا شما را نلرزاند و به اضطراب نيندازد، و در آن از هر جنبنده اى پراكنده كرده است، و از آسمان آبى نازل كرديم پس [به وسيله آن] از هر نوع گياه نيكو و با ارزش در آن رويانديم. (10)

اين است آفرينش خدا. پس به من نشان دهيد آنها كه غير اويند [و شما به عنوان معبود برگزيده ايد] چه چيزى آفريده اند؟ [آنها چيزى نيافريده اند] بلكه ستمكاران در گمراهى آشكارى هستند. (11)

و به راستى ما به لقمان حكمت عطا

كرديم كه نسبت به خدا سپاس گزار و شاكر باش و هركه سپاس گزارد تنها به سود خود سپاس مى گزارد، و هركه ناسپاسى كند [به خدا زيان نمى زند، زيرا] خدا بى نياز و ستوده است. (12)

و [ياد كن] هنگامى كه لقمان به پسرش در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت: پسركم! به خدا شرك نورز، بى ترديد شرك ستمى بزرگ است. (13)

و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش به او حامله شد [در حالى كه] سستى به روى سستى [به او دست مى داد] و باز گرفتنش [از شير] در دو سال است [و سفارش كرديم] كه براى من و پدر و مادرت سپاس گزارى كن؛ بازگشت [همه] فقط به سوى من است. (14)

و اگر آن دو نفر تلاش كنند تا بر پايه جهالت و نادانى [و بدون معرفت و دانش كه روشنگر حقايق است] چيزى را شريك من قرار دهى، از آنان اطاعت مكن؛ ولى در دنيا با آن دو نفر به شيوه اى پسنديده معاشرت كن و راه كسى را پيروى كن كه [با توبه و ايمان و اخلاص] به من بازگشته است؛ سپس بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را از آنچه انجام مى داديد، آگاه مى كنم. (15)

پسركم! اگر عمل هموزن دانه خردلى و در درون سنگى يا در آسمان ها يا در دل زمين باشد، خدا آن را [در قيامت براى حسابرسى] مى آورد؛ يقيناً خدا لطيف و آگاه است. (16)

پسركم! نماز را برپا دار و مردم را به كار پسنديده وادار و از كار زشت بازدار و بر آنچه [از مشكلات و سختى ها] به تو مى رسد

شكيبايى كن، كه اينها از امورى است كه ملازمت بر آن از واجبات است. (17)

متكبرانه روى از مردم برمگردان، و در زمين با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد. (18)

و در راه رفتنت ميانه رو باش، و از صدايت بكاه كه بى ترديد ناپسندترين صداها صداى خران است. (19)

آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، مسخّر و رام شما كرده، و نعمت هاى آشكار و نهانش را بر شما فراوان و كامل ارزانى داشته، و برخى از مردم اند كه همواره بدون هيچ دانشى [بلكه از روى جهل و نادانى] و بدون هيچ هدايتى و هيچ كتاب روشنى درباره خدا مجادله و ستيز مى كنند. (20)

و چون به آنان گويند: از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد، مى گويند: [پيروى نمى كنيم] بلكه ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم. آيا [كوركورانه از گذشتگان پيروى مى كنند] و هرچند كه شيطان آنان را با اين پيروى به عذاب فروزان دعوت كند؟! (21)

و هركس همه وجود خود را به سوى خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد بى ترديد به محكم ترين دستگيره چنگ زده است؛ و سرانجام و عاقبت همه كارها فقط به سوى خداست. (22)

و هركس كفر ورزد، كفرش تو را اندوهگين نسازد؛ بازگشت آنان فقط به سوى ماست، پس آنان را از آنچه انجام داده اند آگاه مى كنيم؛ يقيناً خدا به نيّات و اسرار سينه ها داناست. (23)

اندكى [از نعمت هاى مادى] برخوردارشان مى كنيم، سپس آنان را [به وارد شدن] در عذابى سخت ناچار مى كنيم، (24)

و اگر از آنان

بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟ قطعاً مى گويند: خدا. بگو: همه ستايش ها ويژه خداست [آيا درك مى كنند كه همه امور به دست خداست؟ نه] بلكه بيشترشان معرفت و دانش ندارند؛ (25)

آنچه در آسمان ها و زمين است، فقط در سيطره مالكيّت و فرمانروايى خداست؛ يقيناً خدا همان بى نياز و ستوده است. (26)

اگر [براى نوشتن و ثبت كردن كلمات خدا كه در حقيقت مخلوقات او هستند] آنچه درخت در زمين است قلم باشد و دريا [مركب] و هفت درياى ديگر آن را پس از پايان يافتنش مدد رسانند، كلمات خدا پايان نپذيرد؛ يقيناً خدا تواناى شكست ناپذير و حكيم است. (27)

آفريدن شما و برانگيختنتان [براى ما] جز مانند [آفريدن و برانگيختن] يك تن نيست؛ يقيناً خدا شنوا و بيناست. (28)

آيا ندانسته اى كه خدا شب را در روز فرو مى برد و روز را در شب فرو مى برد، و خورشيد و ماه را مسخّر و رام كرده است كه هر كدام تا مدتى معين روانند؛ و يقيناً خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. (29)

اين [آفريده هاى شگفت و اين تغييرات و تحولات] دليل بر اين است كه خدا فقط حق است و آنچه به جاى او مى پرستند باطل است، و بى ترديد خدا همان والا مرتبه و بزرگ است. (30)

آيا ندانسته اى كه كشتى ها به سبب نعمت هاى خدا [چون باد، هوا و ديگر عوامل] در دريا روانند تا خدا برخى از نشانه هاى قدرت خود را به شما نشان دهد؛ بى ترديد در اين [واقعيت] براى هر شكيباى سپاس گزارى نشانه هايى [از توحيد، قدرت و ربوبيت خدا]ست. (31)

و چون آنان را [در دريا] موجى

[به دنبال موجى] مانند ابرهاى سايه انداز فرو پوشد، خدا را در حالى كه ايمان و عبادت را براى او [از هرگونه شركى] خالص مى كنند، مى خوانند، و زمانى كه آنان را به خشكى مى رساند برخى از آنان به راه ميانه و معتدل [كه راه توحيد است] مى روند [و برخى پيمان مى شكنند] و آيات ما را جز هر پيمان شكن خائن و كفرپيشه اى انكار نمى كند. (32)

اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد، و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى چيزى [از عذاب دوزخ را] از فرزندش دفع نمى كند، و نه هيچ فرزندى دفع كننده چيزى از [عذاب] پدر خويش است. بى ترديد وعده خدا حق است، پس زندگى دنيا شما را نفريبد، و مبادا شيطان شما را به [كرم و رحمت] خدا مغرور كند. (33)

يقيناً خداست كه دانش قيامت فقط نزد اوست، و [تنها او] باران را نازل مى كند، و [اوضاع و احوال] آنچه را در رحم هاست مى داند؛ و هيچ كس نمى داند فردا چه چيزى [از خير و شر] به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؛ بى ترديد خدا دانا و آگاه است. (34)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

الم اين حروف گفته شد كه اسرار الهى است (1)

اينست قرآن عظيم و آيات كتاب خداى حكيم (2)

كه رحمت و هدايت است براى نيكوكاران عالم (3)

آنان كه نماز بپا ميدارند و زكات فقيران ادا ميكنند و به عالم آخرت كاملا يقين دارند (4)

هم آنان از لطف پروردگار خويش به راه راستند و هم آنان رستگاران عالمند (5)

و برخى از مردمان فاسد فتنه انگيز مانند نصر حارث كسى است كه گفتار و

سخنان لغو و باطل را مانند قصه هاى دروغ و افسانه هاى شهوت انگيز مفسد اخلاق و سرود مطرب بهر وسيله تهيه ميكند تا خلق را به جهالت از راه خدا و آموختن علوم و معارف قرآن گمراه سازد و قرآن را به تمسخر و استهزاء ميگيرد اين مردمان فاسد كافر به عقاب با خوارى و ذلت گرفتار شوند (6)

و هرگاه بر اين مردم تلاوت آيات قرآن شود چنان با غرور و تكبر پشت گرداند كه گوئى هيچ آن آيات الهى را نشنيد، پندارى از هر دو گوش كر است اى رسول گرامى اين كس را به عذاب دردناك بشارت ده (7)

آنان كه به خدا ايمان آوردند و به اعمال نيكو پرداختند باغهاى پر نعمت بهشت جاودانى مخصوص آنهاست (8)

و آنها در بهشت ابد هميشگى خواهند بود اين وعده خدا محقق و حتمى است و خدا بر همه كار عالم مقتدر و به حقيقت هر چيز آگاهست (9)

سقف رفيع آسمانها را بى ستونى كه به حس مشاهده كنند خلق كرده و كوه هاى بزرگ را در زمين بنهاد تا از حيرت و اضطراب برهيد شايد يك معنى كوه ها انبياء و رجال الهى باشند كه خلق را هدايت كرده و از حيرت و گمراهى در امر معاش و معاد ميرهانند و در روى زمين انواع مختلف حيوانات را منتشر و پراكنده ساخت و هماز آسمان آب باران فرود آورديم و به آن آب نباتات پرفايده برويانيديم (10)

اين آسمان و زمين و كوه و باران و گياه و حيوان و غيره كه بيان شد همه آفريده خداست حال شما مشركان بگوئيد

آنان كه به جز خدا معبود شما هستند در جهان چه آفريده اند؟ هيچ نيافريده اند بلكه ستمكاران مشرك كه آنها را شريك خدا گرفتند دانسته و آشكار در گمراهى هستند (11)

و ما به لقمان مقام علم و حكمت عطا كرديم و فرموديم كه بر اين نعمت بزرگ خدا را شكر كن و هر كس شكر حق گويد به نفع خود اوست كه خدا نعمتش بيفزايد و هر كه ناسپاسى و كفران كند باز به زيان خود اوست كه خدا از شكر و سپاس خلق بى نياز و به ذات خود ستوده صفات است (12)

اى رسول ما، ياد كن وقتى را كه لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت اى پسر عزيزم نخست پند من بتو اينست كه هرگز شرك به خدا نياور كه شرك بسيار ظلمبزرگى است زيرا مخلوق عاجز فانى را به جاى خالق قادر ابدى نهاده اى و اين وضع شى، در غير موضع و منشا هر گونه ظلم به خود و به خلق است (13)

و ما به هر انسانى سفارش كرديم كه در حق پدر و مادر خود نيكى كن خصوص مادر كه چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدت دو سال كه طفل را از شير بازگرفته هر روز بر رنج و ناتوانيش بيفزوده، اى فرزند در حق آنان بسيار نيكى و سپاسگزارى كن و نخست شكر من كه خالق و منعم و آنگاه شكر پدر و مادر بجاى آور كه بازگشت خلق به سوى من و پاداش نيك و بد خلق با من خواهد بود (14)

و اگر پدر و مادر تو را

بر شرك به خدا كه آن را به حق نميدانى وادار كنند در اين صورت ديگر آنها را اطاعت مكن وليك در دنيا با آنها به حسن خلق مصاحبت كن و از راه آن كس كه به درگاه ما رجوع و انابه اش بسيار است پيروى كن كه پس از مرگ رجوع شما به سوى منست و من شما را به پاداش اعمالتان آگه خواهم ساخت (15)

باز لقمان گفت اى فرزندم بدان كه خدا اعمال بد و خوب خلق را گر چه به مقدار خردلى در ميان سنگى يا در طبقات آسمانها يا زمين پنهان باشد همه را در محاسبه مياورد كه خدا بر همه چيز توانا و آگاهست (16)

اى فرزند عزيزم نماز بپادار و امر بمعروف و نهى از منكر كن و بر اين كار از مردم نادان هر آزار بينى صبر پيش گير كه اين صبر و تحمل در راه تربيت و هدايت خلق نشانه اى از عزم ثابت مردم بلند همت در امور عالم است (17)

و هرگز به تكبر و ناز از مردم اهل نياز رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر قدم برمدار كه خدا هرگز مردم متكبر خودستا را دوست نميدارد و عاقبت خوار و ذليلشان خواهد كرد (18)

در رفتارت ميانه روى اختيار كن و سخن آرام گو نه با فرياد بلند كه منكر و زشتترين صداها صوت الاغ است شايد صدا و هياهوى مردم جاهل عالم نماى ريائى مغالطه كار مراد باشد چنان كه از اخبار بدست مى آيد (19)

يا شما مردم به حس مشاهده نمى كنيد كه خدا انواع موجوداتى كه

در آسمانها و زمين است براى شما مسخر كرده و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را براى شما فراوان فرموده با وجود اين برخى از مردم بى خبر از كتاب روشن حق از روى جهل و گمراهى در دين خداى متعال مجادله ميكنند (20)

و چون به اين مردم اهل جدل و عناد بگوئيد كه بيائيد و از كتابى كه خدا براى هدايت خلق فرستاده پيروى كنيد جواب دهند ما تنها از طريقى كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى ميكنيم اى رسول بگو آيا هر چند پدرانتان را شيطان به آتش دوزخ بخواند باز پيرو آنها ميشويد؟ (21)

و هر كس روى تسليم و رضا به سوى خدا آرد و نكوكار باشد چنين كس به محكمترين رشته الهى چنگ زده و بدانيد كه پايان كارها به سوى خداست (22)

اى رسول ما، تو از كفر هر كه كافر شود و تو را تكذيب كند محزون مباش كه رجوعشان به سوى ماست و ما آنان را سخت از كيفر كردارشان آگه ميسازيم كه همانا خدا از اسرار دلهاى خلق هم آگاهست (23)

اندك زمانى آن كافران را به لذات فانى دنيا برخوردار ميسازيم آنگاه بعد ازمرگ به عذاب سختشان به ناچار گرفتار خواهيم كرد (24)

و اگر از اين كافران سوال كنى آن كيست كه آسمانها و زمين را آفريده البته جوابدهند خداست اى رسول ما، بازگو ستايش خداى را كه كافران نيز معترفند آرى اكثر آنها بر اين حقيقت كه آفريننده جهان خداست اگر به زبان گويند به دل آگاه نيستند (25)

هر چه در آسمان و زمين است همه ملك خداست

و خدا ذاتش بى نياز و اوصافش همه پسنديده است (26)

و اگر هر درخت روى زمين در كف نويسندگان عالم قلم شود و آب دريا به اضافه هفتدرياى ديگر مداد گردد باز نگارش كلمات خدا كه موجودات بى نهايت كتاب آفرينش است ناتمام بماند كه همانا خدا را اقتدار بى نهايت و حكمت بى پايان است (27)

خلقت و بعثت همه شما خلايق بى شمار در آسانى بر خدا جز مثل يك تن واحد نيست كه همانا خدا به يك لحظه شنواى سخنان بى شمار و بينا به احوال خلق بى نهايتاست (28)

آيا اى رسول نديدى و اى مردم به حس مشاهده نميكنيد كه خدا شب را در روز و روز را در شب داخل كند و خورشيد و ماه را مسخر ساخته كه هر يك تا وقت معينى و به نظم ثابت مخصوصى گردش كنند؟ و نميدانيد كه خدا به هر چه از نيك و بد ميكنيد آگاهست (29)

اين قدرت كامل بدين سبب است كه خداى يكتا حق مطلق و آنچه به جز او به خدائى ميخوانيد همه باطل محض است و تنها خدا كه حق و وجود حقيقى است بلند مرتبه و بزرگوار است (30)

نمى بينى كه چگونه كشتى به دريا به لطف و احسان خدا سير ميكند تا به شما بعضى از آيات قدرتش را بنماياند كه همانا در اين كار آيات عجائب حكمتهاى خدا البته بر هر شخض صبور در بلا و شكرگزار در نعمت پديدار است (31)

و هرگاه كه دريا طوفانى شود و موجى مانند كوه ها آنها را فرو گيرد در آن حال خدا

را با عقيده پاك و اخلاص كامل ميخوانند و چون باز به ساحل نجاتشان رسانيد بعضى بر قصد طاعت و شكر خدا باقى مانند و بعضى به كفر شتابند و آيات ما را انكار نميكند جز آن كس كه غدار و عهد شكن و كافر و ناسپاس است (32)

اى مردم از خدا بترسيد و بينديشيد از آن روزى كه نه هيچ پدرى را به جاى فرزند و نه هيچ فرزندى را به جاى پدر پاداش و كيفر كنند البته وعده خدا حق و حتمى است پس زنهار شما را زندگانى دنيا فريب ندهد و از عقاب خدا شيطان به عفو وكرمش سخت مغرورتان نگرداند (33)

همانا علم ساعت قيامت نزد خداست و او باران را فروبارد و او آنچه از نر و ماده و زشت و زيبا كه در رحمهاى آبستن است ميداند و هيچ كس نميداند كه فردا ازسود و زيان چه خواهد كرد و هيچكس نميداند كه به كدام سرزمين مرگش فرا ميرسد و به خاك ميرود پس تنها خدا به همه چيز خلايق دانا و بر كليه اسرار و دقايق عالم آگاهست (34)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

الف، لام، ميم. (1)

اين، آياتِ كتابِ سراسر حكمت است. (2)

كه (مايه ى) هدايت و رحمت، براى نيكوكاران است. (3)

آنان كه نماز به پا مى دارند و زكات مى پردازند و تنها آنان به آخرت يقين دارند. (4)

آنان بر هدايتى از پروردگارشان هستند و هم آنانند رستگاران. (5)

و برخى از مردم، خريدار سخنان بيهوده و سرگرم كننده اند، تا بى هيچ علمى، (ديگران را) از راه خدا گمراه كنند و آن را به مسخره

گيرند؛ آنان برايشان عذابى خواركننده است. (6)

و هرگاه آيات ما بر او خوانده شود، مستكبرانه روى برگرداند، چنان كه گويى آن را نشنيده، گويا در گوش هاى او سنگينى است، پس او را به عذابى دردناك بشارت ده. (7)

همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، براى آنان باغ هاى پر نعمت (بهشت) است. (8)

در آن جاودانه اند، وعده ى الهى حق است و اوست شكست ناپذيرِ حكيم. (9)

(خداوند،) آسمان ها را بدون ستونى كه آن را ببينيد آفريد، و در زمين كوه هايى بيفكند كه زمين شما را نلرزاند، و در آن از هر جنبنده اى منتشر ساخت؛ و از آسمان، آبى فرو فرستاديم پس در زمين (انواع گوناگونى) از جفت هاى (گياهان) نيكو و پر ارزش رويانديم. (10)

اين آفرينش خداست، پس به من نشان دهيد كه (معبودان) غير او چه آفريده اند؟ آرى، ستمگران (مشرك) در گمراهى آشكارند. (11)

و ما به لقمان حكمت داديم، كه شكر خدا را به جاى آور و هر كس شكر كند، همانا براى خويش شكر كرده؛ و هر كس كفران كند (بداند به خدا زيان نمى رساند، زيرا) بى ترديد خداوند بى نياز و ستوده است. (12)

و (ياد كن) زمانى كه لقمان به پسرش در حال موعظه ى او گفت: فرزندم! چيزى را همتاى خدا قرار نده، زيرا كه شرك (به خدا)، قطعاً ستمى بزرگ است. (13)

و ما انسان را درباره ى پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش او را حمل كرد، در حالى كه هر روز ناتوان تر مى شد، (و شير دادن) و از شير گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش كرديم كه) براى من و پدر و مادرت سپاس

گزار، كه بازگشت (همه) فقط به سوى من است. (14)

و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش كردند چيزى را كه بدان علم ندارى، شريك من سازى، از آنان فرمان مبر، ولى با آنان در دنيا به نيكى رفتار كن، و راه كسى را پيروى كن كه به سوى من باز آمده است، پس بازگشت شما به سوى من است، من شما را به آنچه عمل مى كرديد آگاه خواهم ساخت. (15)

اى فرزندم! اگر (عمل تو) همسنگ دانه ى خردلى باشد و در دل تخته سنگى يا در آسمان ها يا در زمين نهفته باشد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد، زيرا كه خداوند دقيق و آگاه است. (16)

فرزندم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آنچه از سختى ها به تو مى رسد مقاومت كن كه اين (صبر) از امور واجب و مهم است. (17)

و روى خود را از مردم (به تكبّر) بر مگردان، و در زمين مغرورانه راه مرو، زيرا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد. (18)

و در راه رفتن (و رفتارت)، ميانه رو باش و از صدايت بكاه، زيرا كه ناخوش ترين صداها، آواز خران است. (19)

آيا نديديد كه خداوند آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است براى شما مسخّر كرده، و نعمت هاى ظاهرى و باطنى خود را بر شما سرازير كرده است، ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايتى و بدون هيچ كتاب روشنگرى، درباره ى خداوند به جدال و ستيز مى پردازند. (20)

و هرگاه به آنان گفته شود: آنچه را خدا نازل كرده پيروى كنيد.

گويند: بلكه ما آنچه را پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى خواهيم كرد. آيا اگر شيطان آنان را به عذاب فروزان فرا خواند (باز هم بايد از او تبعيّت كنند)؟! (21)

و هر كس روى خود را (به حقيقت) به سوى خدا كند، در حالى كه نيكوكار باشد، پس بى ترديد به دستگيره (و رشته ى) محكمى چنگ زده، و پايان همه ى كارها به سوى اوست. (22)

(اى پيامبر!) هر كس كفر ورزيد، كفرش تو را محزون نكند، بازگشت آنان تنها به سوى ماست، پس ما آنان را به عملكردشان آگاه خواهيم كرد، قطعاً خداوند به آنچه در سينه هاست آگاه است. (23)

آنان را (در دنيا) اندكى بهره مند مى سازيم، سپس به عذاب سختى گرفتارشان خواهيم ساخت. (24)

و اگر از آنان سؤال كنى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟ حتماً خواهند گفت: خدا. بگو: ستايش از آنِ خداست، ولى بيشتر مردم نمى دانند. (25)

آنچه در آسمان ها و زمين است از آنِ خداست، همانا خداوند بى نياز و ستوده است. (26)

و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم شوند، و دريا و از پسِ آن هفت دريا به كمك آيند، (و مركّب شوند تا كلمات خدا را بنويسند،) كلمات خدا به پايان نرسد، همانا خداوند شكست ناپذير و حكيم است. (27)

آفرينش و رستاخيز (همه ى) شما (نزد خدا چيزى) جز مانند (آفريدن و زنده كردن) يك تن نيست، همانا خداوند شنوا و بيناست. (28)

آيا نديدى كه خداوند، پيوسته شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند، و خورشيد و ماه را تسخير كرده، هر يك تا زمان معيّنى در حركت اند؟ همانا خداوند به

آنچه انجام مى دهيد آگاه است. (29)

اين همه، دليل بر آن است كه خداوند، حق، و آنچه غير از او مى خوانند باطل است، و همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است. (30)

آيا نمى بينى كه كشتى ها در سايه ى نعمت خداوند در دريا حركت مى كنند، تا خداوند بخشى از آيات قدرت خود را به شما نشان دهد؟ همانا در اين (حركت كشتى ها) براى مردم شكيبا و سپاس گزار، نشانه هايى است. (31)

و هرگاه موجى (خروشان در دريا) همچون ابرها(ى آسمان) آنان را بپوشاند، خدا را با طاعتى خالصانه مى خوانند، پس چون خداوند آنان را به خشكى (رساند و) نجات دهد، بعضى راه اعتدال پيش گيرند (و بعضى راه انحراف)، و جز پيمان شكنانِ ناسپاس، آيات ما را انكار نمى كنند. (32)

اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى مسئوليّت (اعمال) فرزندش را نمى پذيرد و هيچ فرزندى به جاى پدرش قبول مسئوليّت نمى كند، قطعاً وعده ى خداوند حق است، پس زندگى دنيا شما را نفريبد و (شيطانِ) فريبكار، شما را نسبت به خدا فريب ندهد. (33)

بى گمان آگاهى از زمان (برپايى قيامت) مخصوص خداست، و اوست كه باران را نازل مى كند، و آنچه را در رحم هاست مى داند، و هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند كه در چه سرزمينى مى ميرد، همانا خداوند عليم و خبير است. (34)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

الف، لام، ميم. (1)

اين است آيتهاى كتاب با حكمت، (2)

رهنمونى و بخشايشى براى نيكوكاران. (3)

آنان كه نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به سراى پسين بى گمان باور دارند. (4)

ايشان بر راهى

راست از پروردگار خويشند، و اينانند رستگاران. (5)

و از مردمان كس هست كه سخن بيهوده را مى خرد تا بى هيچ دانشى [مردم را] از راه خدا - شنيدن آيات قرآن - گمراه سازد و آن را به مسخره مى گيرد، اينان را عذابى است خواركننده. (6)

و چون آيات ما بر او خوانده شود با حالت گردن كشى روى بگرداند گويى كه آنها را نشنيده [و] گويى در گوشهاى وى گرانى است، پس او را به عذاب دردناك مژده ده. (7)

همانا كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند ايشان راست بهشتهاى پرنعمت. (8)

در آنجا جاودانه اند، وعده راست خداست، و اوست تواناى بى همتا و داناى استواركار. (9)

آسمانها را بى ستونى كه ببينيدش بيافريد، و در زمين كوه هاى پابرجا و استوار بيفكند تا [زمين] شما را نجنباند و از هر جنبنده اى در آن بپراكند. و از آسمان آبى فرو فرستاديم پس در آن (زمين) از هرگونه گياه نيكو و سودمند رويانيديم. (10)

اين است آفرينش خداى، پس به من بنماييد آنها كه غير اويند - بتها - چه آفريده اند، بلكه ستم كاران در گمراهى آشكارند. (11)

و هرآينه لقمان را حكمت - درستى انديشه و گفتار و كردار - داديم كه: خداى را سپاس دار، و هركه خداى را سپاس گزارد آن سپاسگزارى به سود خويش كرده، و هركه ناسپاسى كند همانا خداوند بى نياز و ستوده است. (12)

و [ياد كن] آنگاه كه لقمان پسر خويش را پند همى داد كه: اى پسرك من، به خدا انباز مگير، كه انباز گرفتن [با خداى] هرآينه ستمى بزرگ است. (13)

و آدمى را درباره پدر و مادرش

سفارش كرديم - [از آن رو كه] مادرش وى را برداشت - در شكم - در حال ناتوانى بر ناتوانى - حمل او برايش سستى و ناتوانى روز افزون بود -، و باز گرفتنش از شير در دو سال است، - كه مرا و پدر و مادرت را سپاس دار، بازگشت [همه] به سوى من است. (14)

و اگر آن دو بر تو سخت گيرند و بكوشند كه چيزى را با من انباز گيرى كه بدان دانشى ندارى، پس فرمان ايشان مبر و در اين جهان با آنان به شيوه نيكو و پسنديده زيست كن، و راه كسى را پيروى كن كه [به اخلاص و توحيد] سوى من بازگردد، سپس بازگشت همه شما به سوى من است پس شما را بدانچه مى كرديد آگاه مى كنم. (15)

اى پسرك من، همانا كردار آدمى اگر همسنگ دانه خردلى - خردترين دانه، كنايه از كمترين كردار - باشد و در درون سنگ سخت يا در آسمانها يا در زمين [نهفته] باشد خدا آن را [براى حساب] بيارد - حاضر كند -، كه خدا باريكدان و آگاه است. (16)

اى پسرك من، نماز را برپا دار و به كار نيك و پسنديده فرمان ده و از كار زشت و ناپسند بازدار و بر آنچه به تو رسد شكيبايى كن، كه اين از كارهاى استوار است. (17)

و روى خود [به تكبر] از مردمان مگردان و در زمين خرامان و نازان راه مرو، كه خدا هيچ خرامنده نازنده را دوست ندارد. (18)

و در راه رفتن ميانه رو باش، و آواز خويش فرود آر، كه زشتترين بانگها بانگ خران است. (19)

آيا نديده ايد كه خدا آنچه را در آسمانها و زمين است از بهر شما رام كرد و نعمتهاى آشكار و نهان خويش را بر شما گسترده و فراوان كرد؟ و از مردمان كس هست كه درباره خدا بى هيچ دانشى و ره يافتى و كتاب روشنى گفت وگو و ستيزه مى كند. (20)

و چون به آنان گفته شود: آنچه را خداى فرو فرستاده پيروى كنيد، گويند: بلكه ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم. آيا [شيطان را پيروى مى كنند] هر چند شيطان آنها را به عذاب سوزان بخواند (21)

و هركه روى خويش به خداى يكتا سپارد - دين و عمل و طاعت خود را براى خدا خالص سازد - و نيكوكار باشد پس براستى به دستاويز استوار چنگ زده است، و سرانجام [و بازگشت] كارها به سوى خداست. (22)

و هركه كافر شود كفر او تو را اندوهگين مكناد، بازگشتشان به ماست، پس آنان را بدانچه كرده اند آگاه مى كنيم. همانا خدا به آنچه در سينه هاست داناست. (23)

اندكى [در دنيا] برخوردارشان مى كنيم سپس به عذاب سخت گرفتارشان مى سازيم. (24)

و اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را بيافريد، هرآينه گويند: خدا، بگو: سپاس و ستايش خداى راست، بلكه بيشترشان نمى دانند - كه اين اقرار عليه شان است -. (25)

خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است. همانا خداست بى نياز و ستوده. (26)

و اگر هرچه درخت در زمين است قلم گردد و دريا مركب، و هفت درياى ديگر از پس [نابودى] آن بيفزايندش [و با آن بنويسند، كار نوشتن] سخنان خدا پايان نيابد، همانا خدا تواناى بى همتا و داناى با

حكمت است. (27)

آفريدن و برانگيختن شما نيست مگر همچون [آفريدن و برانگيختن] يك تن. همانا خدا شنوا و بيناست. (28)

آيا نديده اى كه خدا شب را در روز درمى آورد و روز را در شب - اشاره است به كوتاه و بلند شدن شب و روز، يا رفتن روز و آمدن شب و به عكس -، و خورشيد و ماه را رام ساخت كه هر يك تا سرآمدى نامبرده - معين - روان است؟ و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است. (29)

اين [همه توانايى و آگاهى] از آن روست كه خداست كه حق است و آنچه جز او مى خوانند باطل است و خداست والا و بزرگ. (30)

آيا نديده اى كه كشتى به [سبب] نعمت خدا - نگاه داشتن آن بر روى آب و وزيدن باد و لطافت آب كه حركت كشتى را ميسر مى سازد - در دريا مى رود تا [خداى] برخى از نشانه هاى [قدرت] خود را به شما بنمايد؟ هرآينه در اين [كار] براى هر شكيباى سپاسگزارى نشانه ها و عبرتهاست. (31)

و چون آنان - سرنشينان كشتى - را موجى مانند سايبانها فراگيرد خداى را بخوانند در حالى كه دين - عبادت و طاعت - را ويژه او كنند، و چون آنان را به سوى خشكى برهاند پس [تنها] برخى از ايشان ميانه رو - بر راه راست توحيد - باشند، و جز فريب كاران و پيمان شكنان ناسپاس نشانه هاى ما را انكار نكنند. (32)

اى مردم، از پروردگارتان پروا كنيد و از روزى بترسيد كه هيچ پدرى به كار فرزند خويش نيايد - او را سود ندهد - و نه هيچ فرزندى از پدر خويش چيزى

را كفايت كند - سودمند افتد يا عذابى را از او دفع كند -. همانا وعده خدا راست است، پس زندگانى دنيا شما را فريب ندهد - كه با آرزوى دراز و تكيه به عفو و مهلت دادن خدا، فريفته و بر گناهان دلير شويد - و آن فريبنده - شيطان يا هر فريبنده اى - شما را نفريبد. (33)

همانا خداست كه دانش هنگام رستاخيز نزد اوست، و باران را فرو فرستد - داند كه باران كى فرستد - و آنچه در زهدانهاست مى داند و هيچ كس نمى داند كه فردا چه خواهد كرد، و كسى نمى داند به كدام زمين خواهد مرد، همانا خدا دانا و آگاه است. (34)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

الف. لام. ميم. (1)

اينها آيه هاي كتاب حكمتآميز است. (2)

نيكوكاران را هدايت و رحمتي است: (3)

آنان كه نماز مي گزارند و زكات مي دهند و به آخرت يقين دارند. (4)

اينان از جانب پروردگارشان هدايت يافته اند و اينان رستگارانند. (5)

بعضي از مردم خريدار سخنان بيهوده اند، تا به ناداني مردم را از راه خدا گمراه كنند و قرآن را به مسخره مي گيرند. نصيب اينان عذابي است خواركننده . (6)

و چون آيات ما بر آنها خوانده شود، با خودپسندي روي برگردانند، چنان كه گويي نشنيده اند. يا همانند كسي كه گوشهايش سنگين شده باشد. او را به عذابي دردآور بشارت ده . (7)

نصيب آنان كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كرده اند، باغهاي پر نعمت بهشت است. (8)

در آنجا جاويدانند، وعده خدا راست است. او پيروزمند و حكيم است. (9)

آسمانها را بي

هيچ ستوني كه ببينيد بيافريد و بر روي زمين كوهها را بيفكند تا نلرزاندتان و از هر گونه جنبنده اي در آن بپراكند. و از آسمان آب فرستاديم و در زمين هر گونه گياه نيكويي رويانيديم. (10)

اين آفرينش خداست. پس به من بنمايانيد آنها كه غير او هستند چه آفريده اند. بلكه ظالمان در گمراهي آشكاري هستند. (11)

هر آينه به لقمان حكمت داديم و گفتيم: خدا را سپاس گوي ، زيرا هر كه سپاس گويد به سود خود سپاس گفته ، و هر كه ناسپاسي كند خدا بي نياز و ستودني است. (12)

و لقمان به پسرش گفت -و او را پند مي داد- كه : اي پسرك من، به خدا شرك مياور، زيرا شرك ستمي است بزرگ. (13)

آدمي را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوانتر مي شد و پس از دو سال از شيرش باز گرفت. و سفارش كرديم كه : مرا و پدر و مادرت را شكر گوي كه سرانجام تو نزد من است. (14)

اگر آن دو به كوشش از تو بخواهند تا چيزي را كه نمي داني چيست با من شريك گرداني اطاعتشان مكن. در دنيا با آنها به وجهي پسنديده زندگي كن و خود، راه كساني را كه به درگاه من باز مي گرداند در پيش گير. بازگشت همه شما به سوي من است و من از كارهايي كه مي كرده ايد آگاهتان مي كنم. (15)

اي پسرك من، اگر عمل به قدر يك دانه خردل در درون صخره اي يا در آسمانها يا در زمين باشد، خدا

به حسابش مي آورد، كه او ريزبين و آگاه است. (16)

اي پسرك من، نماز بگزار، و امر به معروف و نهي از منكر كن و بر هر چه بر تو رسد صبر كن كه اين از كارهايي است كه نبايد سهلش انگاشت. (17)

به تكبر از مردم روي مگردان و به خودپسندي بر زمين راه مرو، زيرا خدا هيچ به ناز خرامنده فخر فروشي را دوست ندارد. (18)

در رفتارت راه ميانه را برگزين و آوازت را فرود آر، زيرا ناخوشترين بانگها بانگ خران است. (19)

آيا نديده ايد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين است رام شما كرده است و نعمتهاي خود را چه آشكار و چه پنهان به تمامي بر شما ارزاني داشته ؟ و پاره اي از مردم بي هيچ دانشي يا راهنمايي و كتاب روشني ، درباره خدا جدال مي كنند. (20)

و چون به آنها بگويند: از آنچه خدا نازل كرده است متابعت كنيد. گويند: نه ، ما از آييني كه پدران خود را بر آن يافته ايم متابعت مي كنيم. اگر چه شيطان به عذاب آتششان فراخوانده باشد. (21)

هر كه روي خويش به خدا كند و نيكوكار باشد هر آينه به دستگيره استواري چنگ زده است، و پايان همه كارها به سوي خداست. (22)

آن كس كه كافر شده است كفرش تو را غمگين نسازد. بازگشتشان نزد ماست. پس به كارهايي كه كرده اند آگاهشان مي كنيم. زيرا خدا به آنچه در دلها مي گذرد آگاه است. (23)

اندكي كاميابشان مي سازيم، سپس به بيچارگي به عذاب سختشان مي كشانيم. (24)

اگر از

آنها بپرسي : چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است. خواهند گفت: خدا. بگو: سپاس خدا را. بلكه بيشترشان نادانند. (25)

از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است و خدا بي نياز و ستودني است. (26)

و اگر همه درختان روي زمين قلم شوند و دريا مركب و هفت درياي ديگر به مددش بيايد، سخنان خدا پايان نمي يابد. و خدا پيروزمند و حكيم است. (27)

آفرينش همه شما و باز زنده كردنتان تنها همانند زنده كردن يك تن است. هر آينه خدا شنوا و بيناست. (28)

آيا نديده اي كه خدا از شب مي كاهد و به روز مي افزايد و از روز مي كاهد و به شب مي افزايد و آفتاب و ماه را رام خود ساخت كه هر يك تا زماني معين در حركت است؟ و خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (29)

اين بدان سبب است كه خداي يكتا حق است و هر چه به جز او مي خوانند باطل است و خداست بلندمرتبه و بزرگوار. (30)

آيا نديده اي كه كشتي به نعمت خدا در دريا روان مي شود تا خدا پاره اي از آيات قدرت خود را به شما بنماياند؟ در اين، براي مردم شكيباي سپاسگزار عبرتهاست. (31)

و چون موجهاي عظيم همانند ابرها آنها را فرو پوشد، خدا را از روي اخلاص در دين بخوانند. و چون نجاتشان دهد و به خشكي برد. برخي به عهد خويش وفا كنند. و جز غداران كافر نعمت، آيات ما را انكار نكنند. (32)

اي مردم، از پروردگارتان بترسيد و از روزي كه هيچ پدري كيفر فرزند

را به عهده نگيرد و هيچ فرزندي كيفر پدر را عهده دار نشود پروا كنيد. وعده خدا حق است. زندگي دنيا فريبتان ندهد و نيز شيطان فريبكار به كرم خدا مغرورتان نسازد. (33)

خداست كه مي داند كه قيامت چه وقت مي آيد. اوست كه باران مي باراند و از آنچه در رحمهاست آگاه است. و هيچ كس نمي داند كه فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسي نمي داند كه در كدام زمين خواهد مرد. خدا دانا و آگاه است. (34)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

الم (الف. لام. ميم) (1)

اين آيات كتاب حكمتآموز است (2)

رهنمود و رحمتى براى نيكوكاران (3)

[همان] كسانى كه نماز را برپا مى دارند و زكات را مى پردازند و به آخرت يقين دارند (4)

اينانند كه از سوى پروردگارشان از هدايتى برخوردارند و هم اينانند كه رستگارند (5)

و از مردمان كسى هست كه خريدار سخنان سرگرمكننده است تا بى هيچ علمى [مردمان را] از راه خدا گمراه گرداند، و آن را به ريشخند گيرد، اينانند كه عذابى خفتبار [در پيش] دارند (6)

و چون آيات ما بر او خوانده شود، متكبرانه روى برگرداند كه گويى آن را نشنيده است، چنانكه گويى در گوشهايش سنگينى اى هست، پس او را از عذاب دردناك خبر ده (7)

بى گمان كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، بوستانهاى پرناز و نعمت براى آنان است (8)

كه جاودانه در آنند، وعده الهى حق است، و او پيروزمند فرزانه است (9)

آسمانها را بدون ستونهايى كه ببينيد پديد آورد، و در زمين كوه ها بيفكند تا شما را نجنباند، و در آن

از هرگونه جانورى پراكند، و از آسمان آبى فرو فرستاديم، آنگاه در آن از هر گونه اى ارزشمند رويانديم. (10)

اين آفرينش خداست، پس به من نشان دهيد كسانى كه [مدعى و] در برابر او هستند چه چيزى آفريده اند؟ آرى ستمكاران [مشرك] در گمراهى آشكارند (11)

و به راستى به لقمان حكمت بخشيديم، كه خداى را سپاس گو، [و بدان كه] هر كس سپاسگزارى كند، همانا به سود خويش سپاس گزارده است، و هر كس كفران ورزد، [بداند كه] خداوند بى نياز ستوده است (12)

و چنين بود كه لقمان به پسرش - كه پندش مى داد - گفت فرزندم به خداوند شرك مياور، چرا كه شرك ستم بزرگى است (13)

و انسان را در حق پدر و مادرش سفارش كرديم كه مادرش او را با ضعف روزافزون، آبستن بوده است، [و شير دادن] و از شير گرفتن او دو سال به طول انجاميده، براى من و پدر و مادرت سپاس بگزار كه سير و سرانجام به سوى من است (14)

و اگر تو را وادارند چيزى را كه بدان علم ندارى شريك من گردانى، از آنان فرمان مبر، و با آنان در دنيا به نيكى همنشينى كن، و به راه كسى برو كه به سوى من بازگشته است، سپس بازگشت شما به سوى من است، آنگاه از [حقيقت و نتيجه] كار و كردارتان آگاهتان مى سازم (15)

فرزندم بدان كه اگر [عملى] هم سنگ دانه خردلى باشد، و آنگاه در دل تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خداوند آن را به ميان مى آورد، چرا كه خداوند باريكبين آگاه است (16)

فرزندم نماز را برپا

دار و امر به معروف و نهى از منكر كن، و بر مصيبتى كه تو را فرارسد شكيبايى كن كه اين از كارهاى سترگ است (17)

و رويت را از مردم [به تكبر] برمگردان و در زمين خرامان راه مرو، چرا كه خداوند، هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد (18)

و ميانه روى كن و صدايت را آهسته بدار، چرا كه ناخوشترين آوازها بانگ درازگوشان است (19)

آيا نينديشيده ايد كه خداوند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، براى شما رام كرد، و نعمتهاى آشكار و پنهانش را بر شما تمام كرد، و از مردم كسى هست كه بدون هيچ علمى و هيچ رهنمودى و هيچ كتاب روشنگرى در حق خداوند مجادله مى كند (20)

و چون به ايشان گفته شود از آنچه خداوند نازل كرده است پيروى كنيد گويند بلكه از آنچه پدرانمان را طرفدار آن يافته ايم پيروى مى كنيم، حتى اگر شيطان ايشان را به سوى عذاب آتش دوزخ بخواند (21)

و هر كس روى دلش را به سوى خداوند نهد و نيكوكار باشد، به راستى كه دست در دستاويز استوارى زده است، و سرانجام كارها با خداوند است (22)

و هر كس كفر ورزد، كفر او تو را اندوهگين نكند، بازگشتشان به سوى ماست، آنگاه ايشان را از [حقيقت و نتيجه] آنچه كرده اند آگاه سازيم، كه بى گمان خداوند داناى راز دلهاست (23)

اندكى برخوردارشان سازيم، سپس به عذابى سخت و سنگين دچارشان سازيم (24)

و اگر از ايشان پرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است گويند خداوند، بگو سپاس خداى را، ولى بيشترينه آنان نمى دانند (25)

آنچه در آسمانها و زمين

است از آن خداوند است، بى گمان خداوند بى نياز ستوده است (26)

و اگر آنچه درخت در زمين هست، قلم شود، و دريا [چون مركب باشد] سپس هفت دريا به آن مدد برساند، كلمات الهى به پايان نرسد، كه خداوند پيروزمند فرزانه است (27)

آفرينش و برانگيختن شما [در قيامت] جز مانند تنى يگانه نيست، بى گمان خداوند شنواى بيناست (28)

آيا ننگريسته اى كه خداوند از شب مى كاهد و بر روز مى افزايد و از روز مى كاهد و بر شب مى افزايد و خورشيد و ماه را رام كرده است كه هر يك تا سرآمدى معين روان است، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (29)

اين از آن است كه خداوند بر حق است، و آنچه به جاى او مى پرستند، باطل است، و بى گمان خداوند است كه بلندمرتبه بزرگ است (30)

آيا ننگريسته اى كه كشتى ها به نعمت الهى در دريا روانند، تا به شما از آيات خويش بنماياند، بى گمان در اين براى هر شكيباى شاكرى مايه هاى عبرت هست (31)

و چون موجى سايبانوار آنان را فراگيرد، خداوند را در حالى كه دين خود را براى او پيراسته مى دارند، به دعا مى خوانند آنگاه چون آنان را برهاند و به خشكى برساند، بعضى از ايشان ميانه رو [و درستكارند] [و بعضى كجرو] و جز غدار ناسپاس كسى منكر آيات ما نمى شود (32)

اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد و از روزى بترسيد كه هيچ پدرى به داد فرزندش نرسد، و هيچ فرزندى فريادرس پدرش نباشد، بى گمان وعده الهى حق است، پس زندگانى دنيا شما را نفريبد، و [شيطان] فريبكار شما را نسبت به خداوند فريفته نگرداند (33)

بى گمان آگاهى از

قيامت خاص خداوند است، و باران را نيز او نازل مى كند، و مى داند كه در رحمها چيست، و هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند كه در كدامين سرزمين مى ميرد، بى گمان خداوند داناى آگاه است (34)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

الم (1)

اين است آيتهاى كتاب استوار (2)

راهنمائى و رحمتى براى نيكوكاران (3)

آنان كه بپاى دارند نماز را و دهند زكات را و ايشانند به آخرت يقين دارندگان (4)

آنانند بر هدايتى از پروردگارشان و آنانند رستگاران (5)

و از مردم است آنكه مى خرد داستانهاى بيهوده (سخنهاى هوسناك) را تا گمراه كند از راه خدا به نادانى و بگيرد آنها را به استهزاء آنان را است عذابى خواركننده (6)

و گاهى كه خوانده شود بر او آيتهاى ما پشت كند كبرورزنده چنانكه گوئى نشنيده است آن را گوئى كه در گوشهايش است سنگينى پس نويدش ده به عذابى دردناك (7)

همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند ايشان را است باغستان نعمتها (8)

جاودانان در آن وعده خدا به درست و او است عزتمند حكيم (9)

آفريد آسمانها را بى ستونى كه بينيدش و افكند در زمين لنگرهائى نبادا كج شود به شما و پراكند در آن از هر جنبنده اى و فرستاديم از آسمان آبى پس رويانيديم در آن از هر جفتى گرامى (10)

اين است آفرينش خدا پس بنمايانيدم چه چيز آفريدند آنان كه جز اويند بلكه ستمگرانند در گمراهيى آشكار (11)

و همانا داديم به لقمان حكمت را كه سپاسگزار براى خدا و آنكه سپاس گزارد جز اين نيست كه سپاس گزارد براى خويش و

آنكه ناسپاسى ورزد همانا خدا است بى نياز ستوده (12)

و گاهى كه گفت لقمان به فرزند خود و اندرزش همى داد اى پسرك من شرك نورز به خدا همانا شرك است ستمى بزرگ (13)

و اندرز گفتيم انسان را در باره پدر و مادر بارور گشت بدو مادرش سستى اى بر سستى اى و از شير بازگرفتنش در دو سال كه شكرگزار براى من و براى پدر و مادر خويش بسوى من است بازگشت (14)

و اگر كوشيدند با تو كه شرك ورزى با من آنچه را نيستت بدان دانشى پس فرمانبرداريشان نكن و همراهيشان كن در دنيا به خوشى و پيروى كن راه آن را كه بازگشت كند بسوى من بسوى من است بازگشت شما پس آگهيتان دهم بدانچه بوديد مى كرديد (15)

اى پسرك من همانا آن اگر باشد به سنگينى دانه اى از خردل پس باشد در سنگى خارا يا در آسمانها يا در زمين بياردش خدا همانا خدا است بخشنده آگاه (16)

اى پسرك من بپاى دار نماز را و فرمان كن به نيكى و بازدار از بدى و شكيبا شو بر آنچه رسدت همانا اين است از عزيمت كارها (17)

و دژم نساز روى خود را براى مردم و نرو در زمين خرامان همانا خدا دوست ندارد آن را كه خرامانى خودپسند است (18)

و ميانه رو باش در روش خويش و فرو كش از آواز خويش همانا ناخوشترين آوازها آواز خران است (19)

آيا نبينيد كه خدا رام كرد براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و فراوان كرد بر شما روزى هاى خويش را آشكار و نهان و از مردم است آنكه

بستيزد در خدا بى دانشى و نه رهبريى و نه كتابى درخشان (20)

و اگر گفته شود بديشان پيروى كنيد آنچه را فرستاد خدا گويند بلكه پيروى كنيم آنچه يافتيم پدران خويش را بر آن و اگر چه باشد شيطان بخواندشان بسوى عذاب سوزان (21)

و آنكه تسليم كند روى خود را بسوى خدا و او است نكوكار همانا پناه جست به دستاويزى استوار و بسوى خدا است فرجام كارها (22)

و آنكه كفر ورزد اندوهگين نسازدت كفرش بسوى ما است بازگشت ايشان تا آگهيشان دهيم بدانچه كردند همانا خدا دانا است به راز سينه ها (23)

بهره مندشان سازيم اندكى و سپس ناگزيرشان سازيم بسوى عذابى انبوه (24)

و اگر پرسيشان كه آفريد آسمانها و زمين را هر آينه گويند خدا بگو سپاس خدا را بلكه بيشتر ايشان نمى دانند (25)

خداى را است آنچه در آسمانها و زمين است همانا خدا است بى نياز ستوده (26)

و اگر باشد آنچه در زمين است از درخت قلمهائى و دريا را كمك كند از پس آن هفت دريا پايان نيابد سخنان خدا همانا خدا است عزّتمند حكيم (27)

نيست آفرينش شما و نه برانگيختن شما مگر چون يك تن همانا خدا است شنواى بينا (28)

آيا نبينى خدا فرو مى برد شب را در روز و فرو مى برد روز را در شب و رام كرد مهر و ماه را هر كدام روان است بسوى سرآمدى نامبرده و آنكه خدا است به آنچه مى كنيد آگاه (29)

اين بدان است كه خدا است حقّ و هر چه خوانند جز او باطل است و آنكه خدا است مهتر بزرگ (30)

آيا نديدى كشتى

روان است در دريا به نعمت خدا تا بنماياند شما را از آيتهايش همانا در اين است آيتهائى براى هر شكيبائى سپاسگزار (31)

و هر گاه فراگيردشان موجى چون توده هاى ابر خوانند خدا را پاك دارنده برايش دين را و هنگامى كه رهانيدشان بسوى خشكى از ايشان است ميانه روى و نستيزد با آيتهاى ما جز هر پيمان شكنى ناسپاس (32)

اى مردم بترسيد پروردگار خود را و بترسيد از روزى كه بى نياز نگرداند پدرى از فرزند خويش و نه فرزندى كه بى نياز كند از پدر خود چيزى را همانا وعده خدا است حقّ پس نفريبد شما را زندگانى دنيا و نفريبد شما را به خدا فريبنده (سرگرمى) (33)

همانا خدا نزد او است علم ساعت و فرود آورد باران را و داند آنچه را در زهدانها است و نداند كسى چه چيز فراهم مى آورد فردا و نداند كسى به كدام زمين مى ميرد همانا خدا است داناى آگاه (34)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Alif, Lam, Meem.

2 These are the signs of the Definitive Book,

3 a guidance and mercy for the virtuous,

4 who maintain the prayer, and pay the zakat, and are certain of the Hereafter.

5 Those follow their Lord’s guidance, and it is they who are the felicitous.

6 Among the people is he who buys diversionary talk that he may lead [people] astray from Allah’s way without any knowledge, and he takes it in derision. For such there is a humiliating punishment.

7 And when Our signs are recited to him he turns away disdainfully as if

he had not heard them [at all], as if there were a deafness in his ears. So inform him of a painful punishment.

8 As for those who have faith and do righteous deeds, for them will be gardens of bliss,

9 to remain in them [forever]—a true promise of Allah, and He is the All-mighty, the All-wise.

10 He created the heavens without any pillars that you may see, and cast firm moun-tains in the earth lest it should shake with you, and He has scattered in it every kind of animal. And We sent down water from the sky and caused every splendid kind [of plant] to grow in it.

11 This is the creation of Allah. Now show Me what others besides Him have created. Rather the wrongdoers are in manifest error!

12 Certainly We gave Luqman wisdom, saying, ‘Give thanks to Allah; and whoever gives thanks, gives thanks only for his own sake. And whoever is ungrateful, [let him know that] Allah is indeed all-sufficient, all-laudable.’

13 When Luqman said to his son, as he advised him: ‘O my son! Do not ascribe any partners to Allah. Polytheism is indeed a great injustice.’

14 We have enjoined man concerning his parents: His mother carried him through weakness upon weakness, and his weaning takes two years. Give thanks to Me and to your parents. To Me is the return.

15 But if they urge you to ascribe to Me as partner that of which you have no knowl-edge, then do not obey

them. Keep their company honourably in this world and fol-low the way of him who turns to Me penitently. Then to Me will be your return, whereat I will inform you concerning what you used to do.

16 ‘O my son! Even if it should be the weight of a mustard seed, and [even though] it should be in a rock, or in the heavens, or in the earth, Allah will produce it. Indeed Allah is all-attentive, all-aware.

17 O my son! Maintain the prayer and bid what is right and forbid what is wrong, and be patient through whatever may visit you. That is indeed the steadiest of courses.

18 Do not turn your cheek disdainfully from the people, and do not walk exultantly on the earth. Indeed Allah does not like any swaggering braggart.

19 Be modest in your bearing, and lower your voice. Indeed the ungainliest of voices is the donkey’s voice.’

20 Do you not see that Allah has disposed for you whatever there is in the heavens and whatever there is in the earth and He has showered upon you His blessings, the outward and the inward? Yet among the people are those who dispute concerning Allah without any knowledge or guidance or an illuminating scripture.

21 When they are told, ‘Follow what Allah has sent down,’ they say, ‘We will rather follow what we found our fathers following.’ What! Even if Satan be calling them to the punishment of the Blaze?

22 Whoever surrenders his heart to Allah and

is virtuous, has certainly held fast to the firmest handle, and with Allah lies the outcome of all matters.

23 As for those who are faithless, let their faithlessness not grieve you. To Us will be their return, and We will inform them about what they have done. Indeed Allah knows best what is in the breasts.

24 We will provide for them for a short time, then We will shove them toward a harsh punishment.

25 If you ask them, ‘Who created the heavens and the earth?’ they will surely say, ‘Al-lah.’ Say, ‘All praise belongs to Allah!’ Yet most of them do not know.

26 To Allah belongs whatever is in the heavens and the earth. Indeed Allah is the All-sufficient, the All-laudable.

27 If all the trees on the earth were pens, and the sea replenished with seven more seas [were ink], the words of Allah would not be spent. Indeed Allah is all-mighty, all-wise.

28 Your creation and your resurrection are not but as of a single soul. Indeed Allah is all-hearing, all-seeing.

29 Have you not regarded that Allah makes the night pass into the day and makes the day pass into the night; and He has disposed the sun and the moon, each moving for a specified term, and that Allah is well aware of what you do?

30 That is because Allah is the Reality, and whatever they invoke besides Him is nul-lity, and because Allah is the All-exalted, the All-great.

31 Have you not regarded that the

ships sail at sea by Allah’s blessing, that He may show you some of His signs? There are indeed signs in that for every patient and grateful [servant].

32 When waves cover them like awnings, they invoke Allah, putting exclusive faith in Him. But when He delivers them towards land, [only] some of them remain unswerv-ing. And no one will impugn Our signs except an ungrateful traitor.

33 O mankind! Be wary of your Lord and fear the day when a father shall not atone for his child, nor the child shall atone for its father in any wise. Indeed Allah’s promise is true. So do not let the life of the world deceive you, nor let the Deceiver deceive you concerning Allah.

34 Indeed the knowledge of the Hour is with Allah. He sends down the rain, and He knows what is in the wombs. No soul knows what it will earn tomorrow, and no soul knows in what land it will die. Indeed Allah is all-knowing, all-aware.

ترجمه انگليسي شاكر

Alif Lam Mim. (1)

These are verses of the Book of Wisdom (2)

A guidance and a mercy for the doers of goodness, (3)

Those who keep up prayer and pay the poor-rate and they are certain of the hereafter. (4)

These are on a guidance from their Lord, and these are they who are successful: (5)

And of men is he who takes instead frivolous discourse to lead astray from Allah's path without knowledge, and to take it for a mockery; these shall have an

abasing chastisement. (6)

And when Our communications are recited to him, he turns back proudly, as if he had not heard them, as though in his ears were a heaviness, therefore announce to him a painful chastisement. (7)

(As for) those who believe and do good, they shall surely have gardens of bliss, (8)

Abiding in them; the promise of Allah; (a) true (promise), and He is the Mighty, the Wise. (9)

He created the heavens without pillars as you see them, and put mountains upon the earth lest it might convulse with you, and He spread in it animals of every kind; and We sent down water from the cloud, then caused to grow therein (vegetation) of every n (10)

This is Allah's creation, but show Me what those besides Him have created. Nay, the unjust are in manifest error (11)

And certainly We gave wisdom to Luqman, saying: Be grateful to Allah. And whoever is grateful, he is on!y grateful for his own soul; and whoever is ungrateful, then surely Allah is Self-sufficient, Praised. (12)

And when Luqman said to his son while he admonished him: O my son! do not associate aught with Allah; most surely polytheism is a grievous iniquity-- (13)

And We have enjoined man in respect of his parents-- his mother bears him with faintings upon faintings and his weaning takes two years-- saying: Be grateful to Me and to both your parents; to Me is the eventual coming. (14)

And if they contend with you that you should

associate with Me what you have no knowledge of, do not obey them, and keep company with them in this world kindly, and follow the way of him who turns to Me, then to Me is your return, then will I inform you o (15)

O my son! surely if it is the very weight of the grain of a mustard-seed, even though it is in (the heart of) rock, or (high above) in the heaven or (deep down) in the earth, Allah will bring it (to light); surely Allah is Knower of subtleties, Aware; (16)

O my son! keep up prayer and enjoin the good and forbid the evil, and bear patiently that which befalls you; surely these acts require courage; (17)

And do not turn your face away from people in contempt, nor go about in the land exulting overmuch; surely Allah does not love any self-conceited boaster; (18)

And pursue the right course in your going about and lower your voice; surely the most hateful of voices is braying of the asses. (19)

Do you not see that Allah has made what is in the heavens and what is in the earth subservient to you, and made complete to you His favors outwardly and inwardly? And among men is he who disputes in respect of Allah though having no knowledge nor guidance (20)

And when it is said to them: Follow what Allah has revealed, they say: Nay, we follow that on which we found our fathers. What! though the Shaitan calls

them to the chastisement of the burning fire! (21)

And whoever submits himself wholly to Allah and he is the doer of good (to others), he indeed has taken hold of the firmest thing upon which one can lay hold; and Allah's is the end of affairs. (22)

And whoever disbelieves, let not his disbelief grieve you; to Us is their return, then will We inform them of what they did surely Allah is the Knower of what is in the breasts. (23)

We give them to enjoy a little, then will We drive them to a severe chastisement. (24)

And if you ask them who created the heavens and the earth, they will certainly say: Allah. Say: (All) praise is due to Allah; nay! most of them do not know. (25)

What is in the heavens and the earth is Allah's; surely Allah is the Self-sufficient, the Praised. (26)

And were every tree that is in the earth (made into) pens and the sea (to supply it with ink), with seven more seas to increase it, the words of Allah would not come to an end; surely Allah is Mighty, Wise. (27)

Neither your creation nor your raising is anything but as a single soul; surely Allah is Hearing, Seeing. (28)

Do you not see that Allah makes the night to enter into the day, and He makes the day to enter into the night, and He has made the sun and the moon subservient (to you); each pursues its course till an appointed

time; and that Allah is Aware of what you d (29)

This is because Allah is the Truth, and that which they call upon besides Him is the falsehood, and that Allah is the High, the Great. (30)

Do you not see that the ships run on in the sea by Allah's favor that He may show you of His signs? Most surely there are signs in this for every patient endurer, grateful one. (31)

And when a wave like mountains covers them they call upon Allah, being sincere to Him in obedience, but when He brings them safe to the land, some of them follow the middle course; and none denies Our signs but every perfidious, ungrateful one. (32)

O people! guard against (the punishment of) your Lord and dread the day when a father shall not make any satisfaction for his son, nor shall the child be the maker of any satisfaction for his father; surely the promise of Allah is true, therefore let not (33)

Surely Allah is He with Whom is the knowledge of the hour, and He sends down the rain and He knows what is in the wombs; and no one knows what he shall earn on the morrow; and no one knows in what land he shall die; surely Allah is Knowing, Aware. (34)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) A.L.M.

(2) These are verses from the Wise Book,

(3) [offered] as guidance and mercy for those who act kindly,

(4) who keep up

prayer, pay the welfare tax and are convinced about the Hereafter.

(5) Those hold on to guidance from their Lord; such will be prosperous.

(6) Some men buy up sporting tales to mislead [others] from God's way without having any knowledge, and they take it [all] as a joke. Those shall have shameful torment.

(7) Whenever Our verses are recited to him, he turns around disdainfully as if he had not even heard them, just as if both his ears were hard of hearing. Announce painful torment to him!

(8) The ones who believe and perform honorable deeds will have gardens of Bliss to live in for ever.

(9) God's promise is true, and He is the Powerful, the Wise.

(10) He has created the heavens without any visible support. He has cast headlands on the earth lest it sway with you, and dispersed all kinds of animals throughout it. We send water down from the sky with which We grow every type of noble species.

(11) This is God's creation. Show me what those others besides Him have created! Indeed, wrongdoers are in obvious error.

(12) We gave Luqman wisdom: "Give thanks to God. Anyone who gives thanks, merely gives thanks for his own sake; while anyone who is ungrateful [will find] God is Transcendent, Praiseworthy."

(13) Thus Luqman told his son as he was instructing him: "My dear son, do not associate anything [in your worship] of God [Alone]. Association is such a serious wrong!"

(14) We have commissioned (every)man to [look after]

his parents: his mother bears him with one fainting spell after another fainting spell, while his wearing takes two years. Thank Me as well as your parents; towards Me lies the Goal!

(15) Yet if either of them should strive to make you associate anything with Me which you have no knowledge about, do not obey them although you should (still) keep company with both of them properly during [their life in] this world. Follow the way of anyone who feels concerned about Me. Then to Me will be your return and I shall notify you about whatever you have been doing.)

(16) "My dear son, if there existed the weight of a mustard seed, and it lay in some boulder in either Heaven or Earth, God would still bring it forth. God is so Gracious, Informed.

(17) "My dear son, keep up prayer, command what is proper and forbid dishonor. Endure patiently whatever may afflict you; for that shows determination in [handling] matters

(18) Do not sneer down your cheek at other men nor walk brashly around the earth: God does not love every swaggering boaster.

(19) Act modestly in the way you walk, and lower your voice: The ugliest sound is a donkey's voice!

(20) Do you not see how God has harnessed whatever is in Heaven and whatever is on Earth for you? He has lavished His favor on you both publicly and privately. Yet some men will still argue about God without having any knowledge or guidance, nor any enlightening Book!

(21) Whenever they are told: "Follow whatever God has sent down," they say: "Rather we follow what we found our forefathers doing." Even though Satan has been inviting them to the torment of the Blaze?

(22) Anyone who commits his person peacefully to God and acts kindly has grasped the Firmest Handle! Towards God lies the destiny of matters.

(23) No matter who disbelieves, do not let his disbelief sadden you; to Us will be their return and We shall notify them about whatever they have done. God is Aware of what is on people's minds.

(24) We will let them enjoy themselves for a little while; then We will drive them along to stern torment.

(25) If you should ask them who created Heaven and Earth, they would say: "God." SAY: "Praise be to God!" However most of them do not realize it.

(26) God owns whatever is in Heaven and Earth; God is Transcendent, Praiseworthy.

(27) If only the trees on earth were pens and the [inky] sea were later on replenished with seven other seas, God's words would never be exhausted; God is Powerful, Wise!

(28) Your creation and your rebirth [happen] only as with a single soul. God is Alert, Observant.

(29) Have you not seen how God wraps night up in daylight and wraps daylight up in night? He regulates the sun and moon: each runs along on a fixed course. God is Informed about anything you do!

(30) That is because God is the Truth while anything they appeal

to instead of Him is false. God is the Sublime, the Great!

(31) Have you not seen ships sailing along at sea because of God's favor, so He may show you some of His signs? In that are signs for every [person who is] persevering, grateful.

(32) Whenever waves cover them like awnings, they appeal to God sincerely; religion belongs to Him! Yet once He delivers them to land, some of them act disinterested. It is only every ungrateful swindler who repudiates Our signs.

(33) Mankind, heed your Lord and dread the day when no parent will make amends for his child nor will any offspring make amends in any way for his parent. God's promise is true, so do not let worldly life deceive you, nor even let the Deceiver deceive you concerning God.

(34) God has knowledge about the Hour. He sends down showers and knows whatever wombs contains. Yet no person knows what he will earn tomorrow, nor does any person know in what land he will die . Still, God is Aware, Informed!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

Alif Lam Mim (1)

Those are the signs of the Wise Book (2)

for a guidance and a mercy to the good-doers (3)

who perform the prayer, and pay the alms, and have sure faith in theHereafter. (4)

Those are upon guidance from their Lord; those are theprosperers. (5)

Some men there are who buy diverting talk to lead astray from the way of Godwithout knowledge, and to take

it in mockery; those--there awaits thema humbling chastisement. (6)

And when Our signs are recited to such a man he turns away, waxing proud, asthough he heard them not, and in his ears were heaviness; so give him goodtidings of a painful chastisement. (7)

Surely those who believe, and do deeds of righteousness, there awaits themGardens of Bliss (8)

therein to dwell forever--God's promise in truth; and He is the All-mighty,the All-wise. (9)

He created the heavens without pillars you can see, and He cast on the earthfirm mountains, lest it shake with you, and He scattered abroad in it allmanner of crawling thing. And We sent down out of heaven water, and causedto grow in it of every generous kind. (10)

This is God's creation; now show me what those have created that are apartfrom Him! Nay, but the evildoers are in manifest error. (11)

Indeed, We gave Lokman wisdom: `Give thanks to God. Whosoever gives thanksgives thanks only for his own soul's good, and whosoever is ungrateful--surely God is All-sufficient, All-laudable.' (12)

And when Lokman said to his son, admonishing him, `O my son, do not associateothers with God; to associate others with God is a mighty wrong.' (13)

And We have charged man concerning his parents--his mother bore him inweakness upon weakness, and his weaning was in two years'--Be thankful to Me,and to thy parents; to Me is the homecoming. (14)

But if they strive with thee to make thee associate with Me that whereof thouhast no knowledge, then do not obey

them. Keep them company honourable inthis world; but follow the way of him who turns to Me. Then unto Me youshall return, and I shall tell you what you were doing.' (15)

`O my son, if it should be but the weight of one grain of mustard-seed, andthough it be in a rock, or in the heavens, or in the earth, God shall bringit forth; surely God is All-subtle, All-aware. (16)

O my son, perform the prayer, and bid unto honour, and forbid dishonour.And bear patiently whatever may befall thee; surely that is true constancy. (17)

Turn not thy cheek away from men in scorn, and walk not in the earthexultantly; God loves not any man proud and boastful. (18)

Be modest in thy walk, and lower thy voice; the most hideous of voices isthe ass's.' (19)

Have you not seen how that God has subjected to you whatsoever is in theheavens and earth, and He has lavished on you His blessings, outward andinward? And among men there is such a one that disputes concerning Godwithout knowledge or guidance, or an illuminating Book; (20)

and when it is said to them, `Follow what God has sent down,' they say, `No;but we will follow such things as we found our fathers doing.' What? Eventhough Satan were calling them to the chastisement of the burning? (21)

And whosoever submits his will to God, being a good-doer, has laid hold ofthe most firm handle; and unto God is the issue of all affairs. (22)

And whoso disbelieves, let

not his disbelief grieve thee; unto Us they shallreturn, and We shall tell them what they did. Surely God knows all thethoughts within the breasts. (23)

To them We give enjoyment a little, then We compel them to a harshchastisement. (24)

If thou askest them, `Who created the heavens and the earth?' they will say,`God.' Say: `Praise belongs to God.' Nay, but most of them haveno knowledge. (25)

To God belongs all that is in the heavens and the earth; surely God--He isthe All-sufficient, the All-laudable. (26)

Though all the trees in the earth were pens, and the sea--seven seas after itto replenish it, yet would the Words of God not be spent. God is All-mighty,All-wise. (27)

Your creation and your upraising are as but as a single soul. God isAll-hearing, All-seeing. (28)

Hast thou not seen how that God makes the night to enter into the day andmakes the day to enter into the night. and He has subjected the sun and themoon, each of them running to a stated term, and that God is aware of whatyou do? (29)

That is because God--He is the Truth, and that they call upon apart fromHim--that is the false; and for that God is the All-high,the All-great. (30)

Hast thou not seen how that the ships run upon the sea by the blessing ofGod, that He may show you some of His signs? Surely in that are signs forevery man enduring, thankful. (31)

And when the waves cover them like shadows they call upon God, making

theirreligion sincerely His; but when he has delivered them to the land, some ofthem are lukewarm. And none denies Our signs, except every ungratefultraitor. (32)

O men, fear your Lord, and dread a day when no father shall give satisfactionfor his child, and no child shall give satisfaction for his father whatever.Surely God's promise is true; so let not the present life delude you, and letnot the Deluder delude you concerning God. (33)

Surely God--He has knowledge of the Hour; He sends down the rain; He knowswhat is in the wombs. No soul knows what it shall earn tomorrow, and no soulknows in what land it shall die. Surely God is All-knowing, All-aware. (34)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Alif.Lam.Mim. (1)

These are revelations of the wise Scripture, (2)

A guidance and a mercy for the good, (3)

Those who establish worship and pay the poor due and have sure faith in the Hereafter. (4)

Such have guidance from their Lord. Such are the successful. (5)

And of mankind is he who payeth for mere pastime of discourse, that he may mislead from Allah's way without knowledge, and maketh it the butt of mockery. For such there is a shameful doom. (6)

And when Our revelations are recited unto him he turneth away in his pride as if he heard them not, as if there were a deafness in his ears. So give him tidings of a painful doom. (7)

Lo! those who believe and do good works, for them are

gardens of delight, (8)

Wherein they will abide. It is a promise of Allah in truth. He is the Mighty, the Wise. (9)

He hath created the heavens without supports that ye can see, and hath cast into the earth firm hills, so that it quake not with you; and He hath dispersed therein all kinds of beasts. And We send down water from the sky and We cause (plants) of every goodly kind to grow therein. (10)

This is the Creation of Allah. Now show me that which those (ye worship) beside Him have created. Nay, but the wrong doers are in error manifest! (11)

And verily We gave Luqman wisdom, saying: Give thanks unto Allah; and whosoever giveth thanks, he giveth thanks for (the good of) his soul. And whosoever refuseth Lo! Allah is Absolute, Owner of Praise. (12)

And (remember) when Luqman said unto his son, when he was exhorting him: O my dear son! Ascribe no partners unto Allah. Lo! to ascribe partners (unto Him) is a tremendous wrong (13)

And We have enjoined upon man concerning his parents. His mother beareth him in weakness upon weakness, and his weaning is in two years. Give thanks unto Me and unto thy parents. Unto Me is the journeying. (14)

But if they strive with thee to make thee ascribe unto Me as partner that of which thou hast no knowledge, then obey them not. Consort with them in the world kindly, and follow the path of him who repenteth unto Me. Then

unto Me will be your return, and I shall tell you what ye used to do. (15)

O my dear son! Lo! though it be but the weight of a grain of mustard seed, and though it be in a rock, or in the heavens, or in the earth, Allah will bring it forth. Allah is Subtile, Aware. (16)

O my dear son! Establish worship and enjoin kindness and forbid iniquity, and persevere whatever may befall thee. Lo! that is of the steadfast heart of things. (17)

Turn not thy cheek in scorn toward folk, nor walk with pertness the land. Lo! Allah loveth not each braggart boaster. (18)

Be modest in thy bearing and subdue thy voice. Lo! in harshest of all voices is the voice of the ass. (19)

See ye not how Allah hath made serviceable unto you whatsoever is in the skies and whatsoever is in the earth and hath loaded you with His favors both without and within? Yet of mankind is he who disputeth concerning Allah, without knowledge or guidance or a Scripture giving light. (20)

And if it be said unto them: Follow that which Allah hath revealed, they say: Nay, but we follow that wherein we found our fathers. What! Even though the devil were inviting them unto the doom of flame? (21)

Whosoever surrendereth his purpose to Allah while doing good, he verily hath grasped the firm hand hold. Unto Allah belongeth the sequel of all things. (22)

And whosoever disbelieveth, let not his disbelief afflict

thee (O Muhammad). Unto Us is their return, and We shall tell them what they did. Lo! Allah is Aware of what is in the breasts (of men). (23)

We give them comfort for a little, and then We drive them to a heavy doom. (24)

If thou shouldst ask them: Who created the heavens and the earth? they would answer: Allah. Say: Praise be to Allah! But most of them know not. (25)

Unto Allah belongeth whatsoever is in the heavens and the earth. Allah, He is the Absolute, the Owner of Praise. (26)

And if all the trees in the earth were pens, and the sea, with seven more seas to help it, (were ink), the words of Allah could not be exhausted. Allah is Mighty, Wise. (27)

Your creation and your raising (from the dead) are only as (the creation and the raising of) a single soul. Lo! Allah is Nearer, Knower. (28)

Hast thou not seen how Allah causeth the night to pass into the day and causeth the day to pass into the night, and hath subdued the sun and the moon (to do their work), each running unto an appointed term; and that Allah is Informed of what ye do? (29)

That (is so) because Allah, He is the True, and that which they invoke beside Him is the False, and because Allah, He is the Sublime, the Great. (30)

Hast thou not seen how the ships glide on the sea by Allah's grace, that He may show you

of His wonders? Lo! therein indeed are portents for every steadfast, grateful (heart). (31)

And if a wave enshroudeth them like awnings, they cry unto Allah, making their faith pure for Him only. But when He bringeth them safe to land, come of them compromise. None denieth Our signs save every traitor ingrate. (32)

O mankind! Keep your duty to your Lord and fear a Day when the parent will not be able to avail the child in aught, nor the child to avail the parent. Lo! Allah's promise is the very truth. Let not the life of the world beguile you, nor let the deceiver beguile you, in regard to Allah. (33)

Lo! Allah! With Him is knowledge of the Hour. He sendeth down the rain, and knoweth that which is in the wombs. No soul knoweth what it will earn tomorrow, and no soul knoweth in what land it will die. Lo! Allah is Knower, Aware. (34)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Alif Lam Mim. (1)

These are Verses of the Wise Book, (2)

A Guide and a Mercy to the Doers of Good, (3)

Those who establish regular Prayer and give regular Charity and have (in their hearts) the assurance of the Hereafter. (4)

These are on (true) guidance from their Lord; and these are the ones who will prosper. (5)

But there are among men those who purchase idle tales without knowledge (or meaning) to mislead (men) from the Path of Allah and throw ridicule (on the

Path): for such there will be a humiliating Penalty. (6)

When Our Signs are rehearsed to such a one he turns away in arrogance as if he heard them not as if there were deafness in both his ears: announce to him a grievous Penalty. (7)

For those who believe and work righteous deeds there will be Gardens of Bliss. (8)

To dwell therein. The promise of Allah is true: and He is Exalted in power Wise. (9)

He created the heavens without any pillars that ye can see; He set on the earth mountains standing firm lest it should shake with you; and He scattered through it beasts of all kinds. We send down rain from the sky and produce on the earth every kind of noble creature in pairs. (10)

Such is the Creation of Allah: now show Me what is there that others besides Him have created: nay but the Transgressors are in manifest error. (11)

We bestowed (in the past) wisdom on Luqman: "Show (thy) gratitude to Allah." Any who is (so) grateful does so to the profit of his own soul: but if any is ungrateful verily Allah is free of all wants worthy of all praise. (12)

Behold Luqman said to his son by way of instruction: "O my son! Join not in worship (others) with Allah: for false worship is indeed the highest wrong-doing." (13)

And We have enjoined on man (to be good) to his parents: in travail upon travail did his mother bear him and in

years twain was his weaning: (hear the command) "Show gratitude to Me and to thy parents: to Me is (thy final) Goal. (14)

"But if they strive to make the join in worship with Me things of which thou hast no knowledge obey them not; Yet bear them company in this life with justice (and consideration) and follow the way of those who turn to Me (in love): in the End the return of you all is to Me and I will tell you the truth (and meaning) of all that ye did." (15)

"O my son!" (said Luqman) "If there be (but) the weight of a mustard- seed and it were (hidden) in a rock or (anywhere) in the heavens or on earth Allah will bring it forth: for Allah understands the finest mysteries (and) is well-acquainted (with them). (16)

"O my son! establish regular prayer enjoin what is just and forbid what is wrong: and bear with patient constancy whatever betide thee; for this is firmness (of purpose) in (the conduct of) affairs. (17)

"And swell not thy cheek (for pride) at men nor walk in insolence through the earth; for Allah loveth not any arrogant boaster. (18)

"And be moderate in thy pace and lower thy voice; for the harshest of sounds without doubt is the braying of the ass." (19)

Do ye not see that Allah has subjected to your (use) all things in the heavens and on earth and has made His bounties flow to you in exceeding measure (both)

seen and unseen? Yet there are among men those who dispute about Allah without knowledge and without guidance and without a Book to enlighten them! (20)

When they are told to follow the (revelation) that Allah has sent down they say: "Nay we shall follow the ways that we found our fathers (following)." What! even if it is Satan beckoning them to the Penalty of the (Blazing) Fire! (21)

Whoever submits his whole self to Allah and is a doer of good has grasped indeed the most trustworthy hand-hold: and with Allah rests the End and Decision of (all) affairs. (22)

But if any reject Faith let not his rejection grieve thee: to Us is their return and We shall tell them the truth of their deeds: for Allah knows well all that is in (mens) hearts. (23)

We grant them their pleasure for a little while: in the end shall We drive them to a chastisement unrelenting. (24)

If thou ask them who it is that created the heavens and the earth they will certainly say "Allah." Say: "Praise be to Allah!" But most of them understand not. (25)

To Allah belong all things in heaven and earth: verily Allah is He (that is) free of all wants worthy of all praise. (26)

And if all the trees on earth were pens and the Ocean (were ink) with seven Oceans behind it to add to its (supply) yet would not the Words of Allah be exhausted (in the writing): for Allah is Exalted in

power Full of Wisdom. (27)

And your creation or your resurrection is in no wise but as an individual soul: for Allah is He Who hears and sees (all things). (28)

Seest thou not that Allah merges Night into Day and He merges Day into Night; that He has subjected the sun and the moon (to His Law) each running its course for a term appointed: and that Allah is well acquainted with all that ye do? (29)

That is because Allah is the (only) Reality and because whatever else they invoke besides Him is Falsehood; and because Allah He is the Most High Most Great. (30)

Seest thou not that the ships sail through the Ocean by the grace of Allah? That He may show you of His Signs? Verily in this are Signs for all who constantly persevere and give thanks. (31)

When a wave covers them like the canopy (of clouds) they call to Allah offering Him sincere devotion. But when He has delivered them safely to land there are among them those that halt between (right and wrong). But none reject Our Signs except only a perfidious ungrateful (wretch)! (32)

O mankind! do your duty to your Lord and fear (the coming of) a Day when no father can avail aught for his son nor a son avail aught for his father. Verily the promise of Allah is true: let not then this present life deceive you nor let the Chief Deceiver deceive you about Allah. (33)

Verily the knowledge of

the Hour is with Allah (alone). It is He Who sends down rain and He Who knows what is in the wombs. Nor does anyone know what it is that he will earn on the morrow: nor does anyone know in what land he is to die. Verily with Allah is full knowledge and He is acquainted (with all things). (34)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Alif, Lam, Mim.

2. Voici les versets du Livre plein de sagesse,

3. c'est un guide et une miséricorde aux bienfaisants,

4. qui accomplissent la Salat, acquittent le Zakat et qui croient avec certitude en l'au-delà.

5. Ceux-là sont sur le chemin droit de leur Seigneur et ce sont eux les bienheureux.

6. Et, parmi les hommes, il est [quelqu'un] qui, dénué de science, achète de plaisants discours pour égarer hors du chemin d'Allah et pour le prendre en raillerie. Ceux-là subiront un châtiment avilissant.

7. Et quand on lui récite Nos versets, il tourne le dos avec orgueil, comme s'il ne les avait point entendus, comme s'il y avait un poids dans ses oreilles. Fais-lui donc l'annonce d'un châtiment douloureux.

8. Ceux qui croient et accomplissent les bonnes oeuvres auront les Jardins des délices,

9. pour y demeurer éternellement, - c'est en vérité une promesse d'Allah. - C'est Lui le Puissant, le Sage.

10. Il a créé les cieux sans piliers que vous puissiez voir; et Il a enfoncé des montagnes fermes dans la terre pour l'empêcher de basculer avec vous; et Il

y a propagé des animaux de toute espèce. Et du ciel, Nous avons fait descendre une eau, avec laquelle Nous avons fait pousser des plantes productives par couples de toute espèce.

11. ‹Voilà la création d'Allah. Montrez-Moi donc ce qu'ont créé, ceux qui sont en dehors de Lui?› Mais les injustes sont dans un égarement évident.

12. Nous avons effectivement donné à Luqman la sagesse: ‹Sois reconnaissant à Allah, car quiconque est reconnaissant, n'est reconnaissant que pour soi- même; quant à celui qui est ingrat..., En vérité, Allah se dispense de tout, et Il est digne de louange›.

13. Et lorsque Luqman dit à son fils tout en l'exhortant: ‹ش mon fils, ne donne pas d'associé à Allah, car l'association à [Allah] est vraiment une injustice énorme›.

14. Nous avons commandé à l'homme [la bienfaisance envers] ses père et mère; sa mère l'a porté [subissant pour lui] peine sur peine: son sevrage a lieu à deux ans.› Sois reconnaissant envers Moi ainsi qu'envers tes parents. Vers Moi est la destination.

15. Et si tous deux te forcent a M'associer ce dont tu n'as aucune connaissance, alors ne leur obéis pas; mais reste avec eux ici-bas de façon convenable. Et suis le sentier de celui qui se tourne vers Moi. Vers Moi, ensuite, est votre retour, et alors Je vous informerai de ce que vous faisiez›.

16. ‹ش mon enfant, fût-ce le poids d'un grain de moutarde, au fond d'un rocher, ou dans les cieux ou dans la terre, Allah le fera venir. Allah est infiniment

Doux et Parfaitement Connaisseur.

17. ش mon enfant, accomplis la Salat, commande le convenable, interdis le blâmable et endure ce qui t'arrive avec patience. Telle est la résolution à prendre dans toute entreprise!

18. Et ne détourne pas ton visage des hommes, et ne foule pas la terre avec arrogance: car Allah n'aime pas le présomptueux plein de gloriole.

19. Sois modeste dans ta démarche, et baisse ta voix, car la plus détestée des voix, c'est bien la voix des ânes›.

20. Ne voyez-vous pas qu'Allah vous a assujetti ce qui est dans les cieux et sur la terre? Et Il vous a comblés de Ses bienfaits apparents et cachés. Et parmi les gens, il y en a qui disputent à propos d'Allah, sans science, ni guidée, ni Livre éclairant.

21. Et quand on leur dit: ‹Suivez ce qu'Allah a fait descendre›, ils disent: ‹Nous suivons plutٍt ce sur quoi nous avons trouvé nos ancêtres›. Est-ce donc même si le Diable les appelait au châtiment de la fournaise!

22. Et quiconque soumet son être à Allah, tout en étant bienfaisant, s'accroche réellement à l'anse la plus ferme. La fin de toute chose appartient à Allah.

23. Celui qui a mécru, que sa mécréance ne t'afflige pas: vers Nous sera leur retour et Nous les informerons de ce qu'ils faisaient. Allah connaît bien le contenu des poitrines.

24. Nous leur donnons de la jouissance pour peu de temps; ensuite Nous les forcerons vers un dur châtiment.

25. Si tu leur demandes: ‹Qui a créé les cieux

et la terre? ›, ils diront, certes: ‹Allah!› Dis: ‹Louange à Allah!›. Mais la plupart d'entre eux ne savent pas.

26. A Allah appartient tout ce qui est dans les cieux et en terre. Allah est Celui qui se suffit à Lui-même, Il est Le Digne de louange!

27. Quand bien même tous les arbres de la terre se changeraient en calames [plumes pour écrire], quand bien même l'océan serait un océan d'encre où conflueraient sept autres océans, les paroles d'Allah ne s'épuiseraient pas. Car Allah est Puissant et Sage.

28. Votre création et votre résurrection [à tous] sont [aussi faciles à Allah] que s'il s'agissait d'une seule âme. Certes Allah est Audient et Clairvoyant.

29. N'as-tu pas vu qu'Allah fait pénétrer la nuit dans le jour, et qu'il fait pénétrer le jour dans la nuit, et qu'Il a assujetti le soleil et la lune chacun poursuivant sa course jusqu'à un terme fixé? Et Allah est Parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

30. Il en est ainsi parce qu'Allah est la Vérité, et que tout ce qu'ils invoquent en dehors de Lui est le Faux, et qu'Allah, c'est Lui le Haut, le Grand.

31. N'as-tu pas vu que c'est par la grâce d'Allah que le vaisseau vogue dans la mer, afin qu'Il vous fasse voir de Ses merveilles? Il y a en cela des preuves pour tout homme patient et reconnaissant.

32. Quand une vague les recouvre comme des ombres, ils invoquent Allah, vouant leur Culte exclusivement à Lui; et lorsqu'Il les sauve, en

les ramenant vers la terre ferme, certains d'entre eux deviennent réticents; mais, seul le grand traître et le grand ingrat renient Nos signes.

33. ش hommes! Craignez votre Seigneur et redoutez un jour où le père ne répondra en quoi que ce soit pour son enfant, ni l'enfant pour son père. La promesse d'Allah est vérité. Que la vie présente ne vous trompe donc pas, et que le Trompeur (Satan) ne vous induise pas en erreur sur Allah!

34. La connaissance de l'Heure est auprès d'Allah; et c'est Lui qui fait tomber la pluie salvatrice; et Il sait ce qu'il y a dans les matrices. Et personne ne sait ce qu'il acquerra demain, et personne ne sait dans quelle terre il mourra. Certes Allah est Omniscient et Parfaitement Connaisseur.

ترجمه اسپانيايي

1. 'lm.

2. Éstas son las aleyas de la Escritura sabia,

3. como dirección y misericordia para quienes hacen el bien.

4. que hacen la azalá, dan el azaque y están convencidos de la otra vida.

5. Esos tales están dirigidos por su Señor, ésos son los que prosperarán.

6. Hay entre los hombres quien compra historietas divertidas para, sin conocimiento, extraviar a otros del camino de Alá y para tomarlo a burla. Quienes tal hagan tendrán un castigo humillante.

7. Cuando se le recitan Nuestras aleyas, se aleja altivamente, como si no las hubiera oído, como si hubiera estado sordo. ¡Anúnciale un castigo doloroso!

8. Quienes, en cambio, hayan creído y obrado bien tendrán los jardines de la Delicia.

9. en los que estarán eternamente.

¡Promesa de Alá verdad! Él es el Poderoso, el Sabio.

10. Ha creado los cielos sin pilares visibles. Ha fijado en la tierra las montañas para que ella y vosotros no vaciléis. Ha diseminado por ella toda clase de bestias. Hemos hecho bajar agua del cielo y crecer en ella toda especie generosa.

11. Ésta es la creación de Alá. ¡Mostradme, pues, qué han creado los otros dioses que hay fuera de Él! Sí, los impíos están evidentemente extraviados.

12. Dimos a Luqmán la sabiduría: «¡Sé agradecido con Alá! Quien es agradecido lo es, en realidad, en provecho propio. Quien es desagradecido... Alá Se basta a Sí mismo, es digno de alabanza».

13. Y cuando Luqmán amonestó a su hijo, diciéndole: «¡Hijito! ¡No asocies a Alá otros dioses, que la asociación es una impiedad enorme!».

14. Hemos ordenado al hombre con respecto a sus padres -su madre le llevó sufriendo pena tras pena y le destetó a los dos años-: «Sé agradecido conmigo y con tus padres. ¡Soy Yo el fin de todo!

15. Pero, si te insisten en que Me asocies aquello de que no tienes conocimiento, ¡no les obedezcas! En la vida de acá ¡pórtate amablemente con ellos! ¡Sigue el camino de quien vuelve a Mí arrepentido! Luego, volveréis a Mí y ya os informaré de lo que hac

16. «¡Hijito! Aunque se trate de algo del peso de un grano de mostaza y esté escondido en una roca, en los cielos o en la tierra, Alá lo sacará a luz. Alá es

sutil, está bien informado.

17. ¡Hijito! ¡Haz la azalá! ¡Ordena lo que está bien y prohíbe lo que está mal! ¡Ten paciencia ante la adversidad! ¡Eso sí que es dar muestras de resolución!

18. ¡No pongas mala cara a la gente, ni pises la tierra con insolencia! Alá no ama a nadie que sea presumido, jactancioso.

19. ¡Sé modesto en tus andares! ¡Habla en voz baja! ¡La voz más desagradable es, ciertamente, la del asno!»

20. ¿No veis que Alá ha sujetado a vuestro servicio lo que está en los cielos y en la tierra, y os ha colmado de Sus gracias, visibles u ocultas? Pero hay algunos hombres que discuten de Alá sin tener conocimiento, ni dirección, ni Escritura luminosa.

21. Y, cuando se les dice: «¡Seguid lo que Alá ha revelado!», dicen: «¡No, sino que seguiremos lo mismo que nuestros padres seguían!» ¿Y si el Demonio les llamara al castigo del fuego de la gehena?

22. Quien se somete a Alá y hace el bien se ase del asidero más firme. El fin de todo es Alá.

23. Si alguien no cree, ¡que su incredulidad no te entristezca! Volverán a Nosotros y ya les informaremos de lo que hacían. Alá sabe bien lo que encierran los pechos.

24. Les dejaremos que gocen por breve tiempo. Luego, les arrastraremos a un duro castigo.

25. Si les preguntas: «¿Quién ha creado los cielos y la tierra?», seguro que dicen: «¡Alá!» Di: «¡Alabado sea Alá!» No, la mayoría no saben.

26. Es de Alá lo que

está en los cielos y en la tierra. Alá es Quien Se basta a Sí mismo, el Digno de Alabanza.

27. Si se hicieran cálamos de los árboles de la tierra, y se añadieran al mar, luego de él, otros siete mares más, no se agotarían las palabras de Alá. Alá es poderoso, sabio.

28. Crearos y resucitaros cuesta a Alá tanto como si se tratara de una sola persona. Alá todo lo oye, todo lo ve.

29. ¿No ves que Alá hace que la noche entre en el día y que el día entre en la noche, ha sujetado el sol y la luna, prosiguiendo los dos su curso hasta un término fijo, y que Alá está bien informado de lo que hacéis?

30. Esto es así porque Alá es la Verdad, pero lo que ellos invocan en lugar de invocarle a Él es lo falso. Alá es el Altísimo, el Grande.

31. ¿No ves que las naves navegan por la gracia de Alá, para que Él os muestre algunos de Sus signos? Ciertamente, hay en ello signos para todo aquél que tenga mucha paciencia, mucha gratitud.

32. Y, cuando las olas les cubren cual pabellones, invocan a Alá rindiéndole culto sincero. Pero, en cuanto les salva, llevándolos a tierra firme, algunos de ellos vacilan. Nadie niega Nuestros signos sino todo aquél que es pérfido, desagradecido.

33. ¡Hombres! ¡Temed a vuestro Señor y tened miedo de un día en que el padre no pueda satisfacer por su hijo, ni el hijo por su padre!

¡Lo que Alá promete es verdad! ¡Que la vida de acá no os engañe, y que el Engañador no os engañe acerca de Alá!

34. Alá tiene conocimiento de la Hora. Envía abajo la lluvía. Sabe lo que encierran las entrañas de la madre, mientras que nadie sabe lo que el día siguiente le deparará, nadie sabe en qué tierra morirá. Alá es omnisciente, está bien informado.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Alif Lلm Mيm.

2. Dies sind die Verse des weisen Buches.

3. Eine Führung und eine Barmherzigkeit für jene, die Gutes tun,

4. Die das Gebet verrichten und die Zakat zahlen und die fest ans Jenseits glauben.

5. Sie sind es, die der Führung ihres Herrn folgen, und sie sind es, die Erfolg haben werden.

6. Unter den Menschen gibt es einen, der eitle Geschichten erhandelt, um (die Leute) irrezuleiten, hinweg von Allahs Pfad, ohne Wissen, und um damit Spott zu treiben. Solcher harrt eine schmنhliche Strafe.

7. Und wenn ihm Unsere Zeichen vorgetragen werden, so kehrt er sich verنchtlich ab, als hنtte er sie nicht gehِrt, als wنre eine Schwerhِrigkeit in seinen Ohren. So künde ihm eine schmerzliche Strafe an.

8. Die aber glauben und gute Werke tun, ihnen werden Gنrten der Wonne,

9. Darin sie weilen werden immerdar. Eine Verheiكung Allahs in Wahrheit! Und Er ist der Allmنchtige, der Allweise.

10. Er hat die Himmel erschaffen ohne Stützen, die ihr zu sehen vermِchtet, und Er hat in der Erde feste Berge gegründet, damit sie nicht mit euch bebe,

und hat allerlei Getier über sie verstreut. Und Wir senden Wasser aus den Wolken nieder und lassen jede edle Art auf ihr sprieكen.

11. Dies ist Allahs Schِpfung. Zeigt mir nun, was andere, auكer Ihm, geschaffen haben. Nein, die Frevler sind in offenkundigem Irrtum.

12. Wir verliehen Luqmلn Weisheit, auf daك er Allah dankbar sein mِchte: denn wer da dankbar ist, der ist dankbar zum Besten seiner eigenen Seele. Ist aber einer undankbar, dann ist wahrlich Allah Sich Selbst genügend, preiswürdig.

13. Und (denke daran) da Luqmلn zu seinem Sohn sprach, indem er ihn ermahnte: «O mein lieber Sohn, setze Allah keine Gِtter zur Seite, denn Gِtzendienst ist fürwahr eine schwere Sünde.»

14. Und Wir haben dem Menschen für seine Eltern ans Herz gelegt - seine Mutter trug ihn in Schwنche über Schwنche, und seine Entwِhnung erfordert zwei Jahre -: «Sei dankbar Mir und deinen Eltern. Zu Mir ist die Heimkehr.

15. Doch wenn sie mit dir eifern, damit du Mir das zur Seite setzest, wovon du keine Kenntnis hast, dann gehorche ihnen nicht. In weltlichen Dingen aber verkehre mit ihnen auf geziemende Weise. Doch folge dem Weg dessen, der sich zu Mir wendet. Dann werdet ihr zu Mir zurückkehren, und Ich werde euch verkünden, was ihr getan.»

16. «O mein lieber Sohn, hنtte es auch nur das Gewicht eines Senfkorns und wنre es in einem Felsen oder in den Himmeln oder in der Erde, Allah wird es gewiكlich hervorbringen. Wahrlich, Allah ist scharfsinnig. allwissend.

17. O mein lieber Sohn, verrichte das Gebet und gebiete

Gutes und verbiete Bِses und ertrage geduldig, was dich auch treffen mag. Das ist fürwahr ein Merkmal einer festen Gemütsart.

18. Und weise deine Wange nicht verنchtlich den Menschen und wandle nicht hochmütig auf Erden; denn Allah liebt keine eingebildeten Prahler.

19. Und wandle gemessenen Schritts und dنmpfe deine Stimme; denn wahrlich, die widerwنrtigste der Stimmen ist der Eselsschrei.»

20. Habt ihr nicht gesehen, daك Allah euch alles dienstbar gemacht hat, was in den Himmeln und was auf der Erde ist, und Seine Wohltaten reichlich über euch ergossen hat نuكerlich wie innerlich? Und doch gibt es unter den Menschen so manchen, der über Allah streitet, ohne Kenntnis und ohne Führung und ohne ein erleuchtendes Buch.

21. Und wenn zu ihnen gesprochen wird: «Folget dem, was Allah herniedergesandt hat», dann sagen sie: «Nein, wir wollen dem folgen, wobei wir unsere Vنter vorfanden.» Wie! selbst wenn der Satan sie zu der Strafe des brennenden Feuers lنdt?

22. Wer aber sein Antlitz auf Allah richtet und Gutes tut, der hat fürwahr die festeste Handhabe ergriffen. Und bei Allah ruht das Ende aller Dinge.

23. Und jener, der unglنubig ist, laك seinen Unglauben dich nicht bekümmern. Zu Uns wird ihre Heimkehr sein, dann werden Wir ihnen verkünden, was sie getan; denn Allah weiك recht wohl, was in den Herzen ist.

24. Wir werden sie eine kleine Weile sich ergِtzen lassen; dann aber werden Wir sie zu strenger Strafe treiben.

25. Und wenn du sie fragst: «Wer schuf die Himmel und die Erde?» - dann werden sie gewiك antworten: «Allah».

Sprich: «Aller Preis gebührt Allah.» Jedoch die meisten von ihnen wissen es nicht.

26. Allahs ist, was in den Himmeln und auf Erden ist. Wahrlich, Allah ist der Sich Selbst Genügende, der Preiswürdige.

27. Und wenn alle Bنume, die auf der Erde sind, Federn wنren, und der Ozean (Tinte), und sieben Ozeane würden nachtrنglich ihm zugefügt, selbst dann kِnnten Allahs Zeichen nicht erschِpft werden. Wahrlich, Allah ist allmنchtig, allweise.

28. Eure Erschaffung und eure Auferweckung sind nur die eines einzigen Wesens. Wahrlich, Allah ist allhِrend, allsehend.

29. Hast du denn nicht gesehen, daك Allah die Nacht in den Tag übergehen lنكt und den Tag übergehen lنكt in die Nacht und daك Er die Sonne und den Mond dienstbar gemacht, so daك jedes seine Bahn lنuft zu einem bestimmten Ziel, und daك Allah wohl kundig ist dessen, was ihr tut?

30. Dies, weil Allah allein die Wahrheit ist - und was sie sonst auكer Ihm anrufen, ist Falsches - und weil Allah, Er, der Erhabene ist, der Groكe.

31. Hast du denn nicht gesehen, daك die Schiffe über das Meer hinsegeln mit Allahs Gaben, auf daك Er euch von Seinen Zeichen zeige? Hierin sind wahrlich Zeichen für jeden Standhaften, Dankbaren.

32. Und wenn Wogen sie bedecken gleich Hüllen, dann rufen sie Allah an, in lauterem Gehorsam gegen Ihn; doch rettet Er sie dann ans Land, so folgen (nur) einige von ihnen der rechten Bahn. Und niemand leugnet Unsere Zeichen, auكer allen Treulosen, Undankbaren.

33. O ihr Menschen, fürchtet euren Herrn und fürchtet den Tag, da der

Vater nicht Buكe leisten wird für seinen Sohn, noch wird der Sohn im geringsten Buكe leisten kِnnen für seinen Vater. Allahs Verheiكung ist wahr. Das Leben dieser Welt soll euch nicht tنuschen, noch soll der Verführer euch tنuschen über Allah.

34. Wahrlich, bei Allah allein ist die Kenntnis der «Stunde». Er sendet den Regen nieder, und Er weiك, was in den Mutterschِكen ist. Niemand weiك, was er sich morgen eintragen wird, und niemand weiك, in welchem Lande er sterben wird. Wahrlich, Allah ist allwissend,allkundig.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Alif, Lâm, Mîm .

2. Questi sono i versetti del Libro saggio

3. guida e misericordia per coloro che compiono il bene

4. che assolvono all'orazione e pagano la decima e fermamente credono nell'altra vita,

5. che seguono la guida del loro Signore: questi sono coloro che prospereranno.

6. Tra gli uomini vi è chi compra storie ridicole per traviare gli uomini dal sentiero di Allah e burlarsi di esso: quelli avranno un castigo umiliante.

7. Quando gli si recitano i Nostri versetti, volge le spalle superbo come se non li avesse sentiti, come se avesse un peso nelle orecchie. Dagli annuncio di un doloroso castigo.

8. Coloro che credono e compiono il bene avranno i Giardini della Delizia,

9. dove rimarranno in perpetuo: questa in verità la promessa di Allah. Egli è l'Eccelso, il Saggio.

10. Ha creato i cieli senza pilastri che possiate vedere, ha infisso le montagne sulla terra,-ché altrimenti si sarebbe mossa e voi con essa e l'ha

popolata di animali di tutte le specie. Abbiamo fatto scendere un'acqua [dal cielo] e abbiamo fatto germogliare ogni tipo di magnifica specie [di piante].

11. Questa la creazione di Allah. Mostratemi allora quello che hanno creato gli altri [che adorate] all'infuori di Lui. No, gli ingiusti sono in errore palese.

12. Certamente fummo Noi a dare la saggezza a Luqmân : «Sii riconoscente ad Allah: chi è riconoscente lo è per se stesso. Quanto a colui che è ingrato, in verità Allah è Colui che basta a Se stesso, il Degno di lode».

13. E [ricorda] quando Luqmân disse a suo figlio: «Figlio mio, non attribuire ad Allah associati. Attribuirgli associati è un'enorme ingiustizia».

14. Abbiamo imposto all'uomo di trattare bene i suoi genitori: lo portò sua madre di travaglio in travaglio e lo svezzò dopo due anni: «Sii riconoscente a Me e ai tuoi genitori . Il destino ultimo è verso di Me.

15. E se entrambi ti obbligassero ad associarMi ciò di cui non hai conoscenza alcuna, non obbedire loro, ma sii comunque cortese con loro in questa vita e segui la via di chi si rivolge a Me. Poi a Me farete ritorno e vi informerò su quello che avrete fatto».

16. « O figlio mio, anche se fosse come il peso di un granello di senape, nel profondo di una roccia o nei cieli o sulla terra, Allah lo porterà alla luce . Allah è dolce e ben informato.

17. O figlio mio, assolvi all'orazione, raccomanda le buone consuetudini e proibisci

il biasimevole e sopporta con pazienza quello che ti succede: questo il comportamento da tenere in ogni impresa.

18. Non voltare la tua guancia dagli uomini e non calpestare la terra con arroganza: in verità Allah non ama il superbo vanaglorioso.

19. Sii modesto nel camminare e abbassa la tua voce: invero la più sgradevole delle voci è quella dell'asino».

20. Non vedete come Allah vi ha sottomesso quel che è nei cieli e sulla terra e ha diffuso su di voi i Suoi favori, palesi e nascosti? Ciononostante vi è qualcuno tra gli uomini che polemizza a proposito di Allah senza avere né scienza né guida né un Libro luminoso .

21. E quando si dice loro: « Seguite quello che Allah ha rivelato», rispondono: « Seguiremo invece quello che abbiamo trovato presso i nostri avi!» [Insisterebbero così] anche se Satana li chiamasse al castigo del la Fiamma?

22. Chi sottomette il suo volto ad Allah e compie il bene, si afferra all'ansa più salda. In Allah è l'esito di tutte le cose!

23. Quanto a chi è miscredente, non ti affligga la sua miscredenza: a Noi faranno ritorno e li informeremo di quel che avranno fatto. Allah conosce perfettamente cosa c'è nei cuori.

24. Diamo loro godimento effimero per un po' di tempo e poi li spingeremo con forza nel castigo terribile.

25. Se domandi loro: « Chi ha creato i cieli e la terra?», certamente risponderanno: « Allah». Di': «Lode ad Allah!» Ma la maggior parte di loro non sanno.

26. [Appartiene]

ad Allah tutto quello che è nei cieli e sulla terra. Allah basta a Se stesso, è il Degno di lode.

27. Anche se tutti gli alberi della terra diventassero calami , e il mare e altri sette mari ancora [fossero inchiostro], non potrebbero esaurire le parole di Allah. In verità Allah è eccelso, saggio .

28. La vostra creazione e resurrezione [per Allah] è [facile] come quella di una sola anima. Allah è l'Audiente, Colui che tutto osserva.

29. Non hai visto come Allah ha fatto sì che la notte compenetri il giorno e il giorno compenetri la notte? E [come] ha sottomesso il sole e la luna, ciascuno dei quali procede [nel suo corso] fino a un termine stabilito?

30. Ciò in quanto Allah è la Verità, mentre quel che invocano all'infuori di Lui è falsità. Allah è l'Altissimo, il Grande.

31. Non hai visto che è per grazia di Allah che la nave solca il mare, affinché vi mostri qualcuno dei Suoi segni? In verita in ciò vi sono segni per ogni uomo di perserveranza, di riconoscenza.

32. Quando li copre un'onda come fosse tenebra, invocano Allah e Gli rendono un culto puro; quando poi [Allah] li mette al sicuro sulla terra ferma, alcuni di loro seguono una via intermedia . Solo il peggior traditore, il peggior ingrato rinnegherà i Nostri segni.

33. Uomini, temete il vostro Signore e paventate il Giorno in cui il padre non potrà soddisfare il figlio né il figlio potrà soddisfare il padre in alcunché. La promessa

di Allah è verità. Badate che non vi inganni la vita terrena e non vi inganni su Allah l'Ingannatore .

34. In verità la scienza dell'Ora è presso Allah, Colui che fa scendere la pioggia e conosce quello che c'è negli uteri. Nessuno conosce ciò che guadagnerà l'indomani e nessuno conosce la terra in cui morrà. In verità Allah è il Sapiente, il Ben informato .

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Aлиф лaм мим.

2. Этo - знaмeния книги мyдpoй,

3. кaк pyкoвoдcтвo и милocть для твopящиx дoбpo,

4. кoтopыe выcтaивaют мoлитвy и дaют oчиcтитeльнyю пoдaть, oни - тe, кoтopыe вepyют в бyдyщyю жизнь.

5. Oни нa пpямoм пyти oт иx Гocпoдa, oни - пoлyчившиe ycпex.

6. Cpeди людeй ecть и тoт, ктo пoкyпaeт зaбaвнyю иcтopию, чтoбы cбить c пyти Aллaxa бeз вcякoгo знaния, и oбpaщaeт этo в зaбaвy. Oни - тe, для кoтopыx yнизитeльнoe нaкaзaниe.

7. A кoгдa читaют eмy Haши знaмeния, oн oтвopaчивaeтcя гopдeливo, кaк бyдтo бы и нe cлыxaл, кaк бyдтo бы в yшax y нeгo глyxoтa. Oбpaдyй жe eгo мyчитeльным нaкaзaниeм!

8. Пoиcтинe, тe, кoтopыe yвepoвaли и твopили блaгoe, - им - caды блaгoдaти, -

9. для вeчнoгo пpeбывaния тaм пo oбeщaниию Aллaxa иcтиннoмy. Oн - Вeликий, Мyдpый!

10. Oн coтвopил нeбeca бeз oпopы, кoтopyю бы вы видeли, и бpocил нa зeмлю пpoчнo cтoящиe, чтoбы oнa нe кoлeбaлacь c вaми, и pacceял тaм вcякиx живoтныx, и низвeли Mы c нeбa вoдy и взpacтили нa нeй вcякyю блaгopoднyю пapy.

11. Этo - твopeниe Aллaxa. Пoкaжитe жe Mнe, чтo coздaли тe, кoтopыe

пoмимo Heгo. Дa, нeпpaвeдныe - в явнoм зaблyждeнии!

12. Mы eщe paньшe дapoвaли Лyкмaнy мyдpocть: "Блaгoдapи Aллaxa! Kтo блaгoдapит, тoт блaгoдapит для caмoгo ceбя, a ктo нeблaгoдapeн... Пoиcтинe, Aллaxa - Бoгaт, Слaвeн!"

13. Boт cкaзaл Лyкмaн cвoeмy cынy, yвeщaя eгo: "O cынoк мoй! He пpидaвaй Aллaxy coтoвapищeй: вeдь мнoгoбoжиe - вeликaя нecпpaвeдливocть".

14. И зaвeщaли Mы чeлoвeкy eгo poдитeлeй. Maть нocит eгo co cлaбocтью пoвepx cлaбocти, oтлyчeниe eгo - в двa гoдa. Блaгoдapи Meня и твoиx poдитeлeй: кo Mнe вoзвpaщeниe.

15. A ecли oни бyдyт ycepдcтвoвaть, чтoбы ты пpидaл Mнe в coтoвapищи тo, o чeм y тeбя нeт никaкoгo знaния, тo нe пoвинyйcя им. Coпpoвoждaй иx в этoм миpe в дoбpe и cлeдyй пo пyти тex, ктo oбpaтилcя кo Mнe. Пoтoм кo Mнe вaшe вoзвpaщeниe, и Я coбщy вaм o тoм, чтo вы coвepшaли.

16. "O cынoк мoй! Ecли этo бyдeт нa вec гopчичнoгo зepнa и бyдeт в cкaлe, или в нeбecax, или в зeмлe, - Aллax вывeдeт eгo. Пoиcтинe, Aллax Мyдp и Свeдyщ!

17. O cынoк мoй! Bыcтaивaй мoлитвy, пoбyждaй к блaгoмy, yдepживaй oт зaпpeтнoгo и тepпи тo, чтo тeбя пocтиглo, - вeдь этo из твepдocти в дeлax.

18. He кpиви cвoю щeкy пpeд людьми и нe xoди пo зeмлe гopдeливo. Пoиcтинe, Aллax нe любит вcякиx гopдeцoв, xвacтливыx!

19. И copaзмepяй cвoю пoxoдкy и пoнижaй cвoй гoлoc: вeдь caмый нeпpиятный из гoлocoв - кoнeчнo, гoлoc ocлoв".

20. Paзвe вы нe видeли, чтo Aллax пoдчинил вaм тo, чтo в нeбecax и нa зeмлe, и пpoлил вaм милocть явнyю и тaйнyю? И cpeди людeй ecть тaкoй,

кoтopый пpeпиpaeтcя oтнocитeльнo Aллaxa бeз вcякoгo знaния и pyкoвoдитeльcтвa и пpocвeщaющeгo пиcaния.

21. И кoгдa cкaжyт им: "Cлeдyйтe зa тeм, чтo ниcпocлaл вaм Aллax!" - oни гoвopят: "Heт, мы пocлeдyeм зa тeм, нa чeм нaшли oтцoв нaшиx". Paзвe дaжe ecли бы и caтaнa звaл иx к нaкaзaнию aдa?

22. A ктo oбpaтил cвoe лицo к Aллaxy и твopит дoбpo, тoт yxвaтилcя зa нaдeжнyю oпopy. K Aллaxy - зaвepшeниe дeл!

23. A ктo нe yвepoвaл, - пycть нe пeчaлит тeбя eгo нeвepиe. K Haм иx вoзвpaщeниe, и Mы cooбщим им o тoм, чтo oни coвepшили. Пoиcтинe, Aллax знaeт пpo тo, чтo в гpyди!

24. Mы дaдим им нeмнoгo пoпoльзoвaтьcя, a пoтoм вынyдим иx к мyчитeльнoмy нaкaзaнию.

25. A ecли ты иx cпpocишь: "Kтo coтвopил нeбeca и зeмлю?" - oни, кoнeчнo, cкaжyт: "Aллax". Cкaжи: "Xвaлa Aллaxy!" - нo бoльшaя чacть иx нe знaeт!

26. Aллaxy пpинaдлeжит тo, чтo в нeбecax и нa зeмлe. Пoиcтинe, Aллax - Бoгaт, Пpecлaвeн!

27. Ecли бы вce тo, чтo нa зeмлe из дepeвьeв, - пepья, a мopю, кpoмe нeгo, пoмoгли бы eщe ceмь мopeй, нe иccякли бы cлoвeca Aллaxa. Пoиcтинe, Aллax - Вeлик, Мyдp!

28. Baшe твopeниe и вocкpeшeниe тaкoвo жe, кaк и eдинoй дyши. Пoиcтинe, Aллax - Слышaщий, Видящий!

29. Paзвe ты нe видишь, чтo Aллax ввoдит нoчь в дeнь и ввoдит дeнь в нoчь, и Oн пoдчинил coлнцe и лyнy, - вcякий нaпpaвляeтcя к oпpeдeлeннoмy пpeдeлy,... и чтo Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe?

30. Этo пoтoмy, чтo Aллax ecть иcтинa, a тo, чтo вы пpизывaeтe пoмимo Heгo, -

лoжь, и пoтoмy чтo Aллax - Выcoк, Вeлик.

31. Paзвe ты нe видeл, чтo cyднo плывeт пo мopю пo милocти Aллaxa, чтoбы пoкaзaть вaм Eгo знaмeния? Пoиcтинe, в этoм - знaмeния для вcякoгo тepпeливoгo, блaгoдapнoгo!

32. И кoгдa иx пoкpoeт вoлнa, как ceнь, oни взывaют к Aллaxy, oчищaя пpeд Hим вepy; a кoгдa Oн иx cпaceт нa cyшy, тo cpeди ниx oкaзывaeтcя yдepживaющийcя. Ho oтpицaeт Haши знaмeния тoлькo вcякий измeнник, нeвepный!

33. O люди! Бoйтecь Гocпoдa вaшeгo и cтpaшитecь дня, кoгдa poдитeль нe вoзмecтит зa peбeнкa и poждeнный нe вoзмecтит ничeм зa cвoeгo poдитeля! Пoиcтинe, oбeтoвaниe Aллaxa - иcтинa; пycть жe тeбя нe oбoльщaeт жизнь ближaйшaя, и пycть нe oбoльщaeт вac oбoльcтитeль oб Aллaxe.

34. Пoиcтинe, y Aллaxa вeдeниe o чace; Oн низвoдит дoждь и знaeт, чтo в yтpoбax, нo нe знaeт дyшa, чтo oнa пpиoбpeтeт зaвтpa, и нe знaeт дyшa, в кaкoй зeмлe yмpeт. Пoиcтинe, Aллax - Вeдyщий, Знaющий!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Elif lâm mîm.

2- Bunlardr beyannda hikmet, hükümlerinde metânet bulunan kitabn âyetleri.

3- O kitap, iyilik edenleri doًru yola sevkeden, onlara rahmet olan bir kitaptr.

4- Onlar, namaz klarlar ve zekât verirler ve âhirete de iyice inanm lardr.

5- Onlardr Rablerinden doًru yolu bulanlar, onlardr kurtulup muratlarna erenler.

6- فnsanlardan, aslsz ve bo lâflar satn alan var, halk, bilgisi olmadً halde Allah yolundan saptrmak ve Kur'ân' alaya almak için; onlar, ِyle ki ilerdir ki onlaradr hor-hakir bir hale getiren azap.

7- Ona âyetlerimiz okununca ba n çevirir; sanki duymaz onu, sanki iki kulaًnda da aًrlk var; artk müjdele onu elemli bir azapla.

8- قüphe yok ki inananlarndr ve iyi i lerde bulunanlarndr Naîm cennetleri.

9- Ebedî kalrlar orada; Allah'n vaadi gerçektir ve odur üstün, hüküm ve hikmet sâhibi.

10- Gِkleri direksiz yaratm tr, onlar gِrüp durursunuz ve yeryüzüne de sallanp sizi sarsmamas için metin daًlar koymu tur ve oraya bütün mahlûkat yaym tr ve gِkten yaًmur yaًdrm tr da yerde her çe it güzelim nebât, çifter-çifter bitirmi tir.

11- ف te bunlar, Allah'n yarattklardr, ondan ba kasnn ne yarattًn gِsterin bana; hayr, zulmedenler, apaçk bir sapklk içindedir.

12- Ve andolsun ki biz, ükret Allah'a diye Lokmân'a hikmet verdik ve kim ükrederse faydas kendisinedir ve kim nankِrlük ederse artk üphe yok ki Allah, müstaًnîdir, hamde lâyk odur.

13- An o zaman ki hani Lokmân, oًluna ًِüt verirken oًulcaًzm demi ti, Allah'a irk ko ma; üphe yok ki irk, elbette pek büyük bir zulümdür.

14- Ve biz, insana, anasna-babasna itâat etmesini tavsiye ettik; anas, yaratl zayf olduًu halde gebelikle büsbütün zayflam fakat gene de onu ta m t ve gebelikle sütten kesme müddeti, iki yl sürmü tü; artk ükret bana ve ananla babana; dِnüp geleceًin yer, benim tapmdr.

15- Eًer o hususta bir bilgin olmadً halde, bana irk ko man için sava rlarsa seninle, itâat etme onlara ve dünyâda iyilik et onlara ve dِnüp benim itâatimi kabûl edenlerin yoluna uy, sonra dِnüp geleceًiniz yer, benim tapmdr; neler yaptًnz ben haber vereceًim size.

16- Ey oًulcaًzm, yaptًn hayr veya er, bir hardal tanesi kadar bile olsa, o da bir ta içinde, yahut gِklerde, yahut da yeryüzünde bulunsa Allah, onu gene meydana çkarr; üphe yok ki Allah'n lütfü boldur, o, her eyden haberdardr.

17- Ey oًulcaًzm,

namaz kl, iyiliًi emret, kِtülükten vazgeçirmeye çal halk ve bu hususta uًradًn skntlara dayan; üphe yok ki bunlar, kesin olarak yaplmas gereken i lerdendir.

18- Ve ululanp insanlardan yüz çevirme ve yeryüzünde, kendini beًenerek kibirle yürüme; üphe yok ki Allah, ululanp ِvünenlerin hiçbirini sevmez.

19- Ululanarak deًil, miskince de deًil, vakarla yürümeye bak, sesini fazla çkarma; üphe yok ki seslerin en çirkini, e ek anrmasdr.

20- Gِrmediler mi ki gerçekten de Allah, râm etti size ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde ve gِrünen ve gizli olan nîmetlerini size yayd, tamamlad ve insanlar içinde, Allah hakknda mücâdeleye giri en var bilgisi, delili ve aydnlatc bir kitab yokken.

21- Ve onlara, Allah ne indirdiyse ona uyun dendi mi hayr derler, biz, atalarmz neye uymu bulduysak ona uyarz; ya قeytan, onlar yakp kavuran azâba çaًryorduysa.

22- Ve kim, ِzünü, iyiliklerde bulunarak Allah'a teslîm ederse gerçekten de o, üphe yok ki saًlam bir kulpa yap m tr ve i ler, sonucu, Allah tapsna varr.

23- Ve kim, kâfir olursa onun kâfirliًi, tasalandrmasn seni; dِnüp varacaklar yer, bizim tapmzdr da ne yaptlarsa biz haber veririz onlara; üphe yok ki Allah, gِnüllerde ne varsa hepsini bilir.

24- Onlar az bir müddet geçindiririz de sonra istemedikleri halde onlar aًr bir azâba atarz.

25- Onlara, andolsun ki, gِkleri ve yeryüzünü kim yaratt diye sorsan Allah derler mutlaka. De ki: Hamd Allah'a, hayr, onlarn çoًu bilmez.

26- Allah'ndr ne varsa gِklerde ve yeryüzünde; üphe yok ki Allah, müstaًnîdir, hamde lâyktr.

27- Yeryüzünde ne kadar aًaç varsa hepsi kâlem, deniz de mürekkeb olsa ve bundan sonra da yedi deniz daha

mürekkeb olup o denize katlsa gene Allah'n sِzleri yazlp tükenmez; üphe yok ki Allah, üstündür, hüküm ve hikmet sâhibidir.

28- Sizin yaratl nz da, tekrar diriltilmeniz de bir ki inin yaratlmas ve diriltilmesi gibidir ancak; üphe yok ki Allah, duyar, gِrür.

29- Gِrmedin mi ki Allah, geceyi ksaltr, bir ksm gündüz olur, gündüzü ksaltr, bir ksm gece olur ve râm etmi tir güne i ve ay; hepsi de mukadder bir zamâna kadar yollarnda akp durur ve üphe yok ki Allah, ne yapyorsanz hepsinden de haberdardr.

30- Bu da u yüzdendir; çünkü Allah, gerçektir ve ondan ba ka herneye kulluk ediyorsanz hepsi de bo tur ve üphe yok ki Allah, ِyle bir mâbuttur ki odur pek yüce ve büyük.

31- Gِrmedin mi ki gemiler, gerçekten de Allah'n nîmetiyle denizlerde akp gider size onun delillerini gِstermek için; üphe yok ki bundan adamakll sabreden ve adamakll ükreden herkese, elbette deliller var.

32- Onlar, gِlgeler yapan, daًlar gibi dalgalar sard m dîni, yalnz ona âit bilerek ve ِzlerini yalnz ona baًlayarak Allah' çaًrrlar; onlar kurtarnca içlerinde a r gitmeyen, geri kalmayan ve vaadine vefâ eden ki iler bulunur ve zâten de ahdine hiç vefâ etmeyen nankِr ki ilerden ba kas bile-bile inkâr etmez delillerimizi.

33- Ey insanlar, çekinin Rabbiniz-den ve korkun o günden ki baba, oًluna bir fayda veremediًi gibi oًulun da babaya hiçbir hayr olmaz ve sakn aldatmasn sizi dünyâ ya ay ve sakn o hilebaz قeytan, aldatmasn sizi Allah hakknda.

34- قüphe yok ki Allah katndadr kyâmetin kopacaً zaman ve yaًmurun ne vakit ve nereye yaًacaً ve o bilir rahîmlerdekini ve hiçbir kimse, yarn ne kazanacaًn bilmez ve

hiçbir kimse, Nerede ِleceًini bilmez; üphe yok ki Allah, her eyi bilir, her eyden haberdardr.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Əlif, Lam, Mim!

2. Bu hikmətli Kitabın (Qur'anın) ayələridir.

3. (O Qur'an) yaxşı əməllər edənlərə bir hidayət (doğru yolu göstərən rəhbər) və rəhmətdir.

4. O kəslər ki, namaz qılar, zəkat verər və axirətə tam yəqinliklə inanarlar.

5. Onlar öz Rəbbi tərəfindən (göstərilmiş) doğru yoldadırlar. Nicat tapanlar da (axirət əzabından qurtarıb savaba yetişənlər də) onlardır!

6. İnsanlar içərisində eləsi də vardır ki, nadanlığı üzündən (tutduğu işin günahını anlamadan xalqı) Allah yolundan (islam dinindən) döndərmək və bu minvalla onu məsxərəyə qoymaq üçün mə'nasız (oyun-oyuncaq) sözləri satın alarlar. Məhz belələrini alçaldıcı bir əzab gözləyir.

7. Və ayələrimiz ona oxunduğu zaman onları eşitmirmiş, qulaqlarında ağırlıq (karlıq) varmış kimi təkəbbürlə arxasını çevirər. (Ya Rəsulum!) Sən də ona şiddətli bir əzabla (axirətdə cəhənnəm odunda yanacağı ilə) müjdə ver!

8. İman gətirib yaxşı işlər görənləri Nəim cənnətləri gözləyir.

9. Onlar orada əbədi qalacaqlar. Allahın (mö'minlərə verdiyi cənnət) və'di haqdır. O, yenilməz qüvvət, hikmət sahibidir!

10. Allah gördüyünüz göyləri dirəksiz yaratmış (yaxud O, göyləri görə bildiyiniz bir dirək olmadan xəlq etmiş), sizi yırğalamasın (atıb-tutmasın) deyə, yerdə möhkəm durmuş dağlar bərqərar etmiş və ora (yer üzünə) cürbəcür heyvanlar səpələmişdir. Biz göydən yağış yağdırdıq və (onunla) yerdə növbənöv gözəl (bitkilər, meyvələr) yetişdirdik.

11. Bu (gördükləriniz) Allahın yaratdıqlarıdır. İndi siz də Mənə (Allahdan) başqalarının nə yaratdığını göstərin. Xeyr, zalımlar (müşriklər) açıq-aşkar əyri yoldadırlar (haqq yoldan azmışlar).

12. Həqiqətən, Loğmana: "Allaha şükür et!" (deyə) hikmət verdik. Kim (Allahın ne'mətlərinə) şükür etsə, özü üçün şükür edər. Kim

nankor olsa, (bilsin ki) Allah onun şükürünə möhtac deyildir, (özlüyündə) şükürə (tə'rifə) layiqdir! (Onun bütün işləri bəyəniləndir!)

13. (Ya Rəsulum!) Yadında olsun ki, bir zaman Loğman öz oğluna nəsihət edərək belə demişdi: "Oğlum! Allaha şərik qoşma. Doğrudan da, Allaha şərik qoşmaq böyük zülmdür! (Ağır günahdır!)"

14. Biz insana ata-anasına (yaxşılıq etməyi, valideyninə yaxşı baxmağı, onlarla gözəl davranmağı) tövsiyə etdik. Anası onu (bətnində) çox zəif bir halda daşımışdı. (Uşağın süddən) kəsilməsi isə iki il ərzində olur. (Biz insana buyurduq: ) "Mənə və ata-anana şükür et. Axır dönüş Mənədir!

15. Əgər (ata-anan) bilmədiyin bir şeyi Mənə şərik qoşmağına cəhd göstərsələr, (bu işdə) onlara itaət etmə. (Qalan) dünya işlərində onlarla gözəl keçin (onlara itaət et). Tövbə edib Mənə tərəf dönənlərin (islamı qəbul edənlərin) yolunu tut. Sonra (qiyamət günü) Mənim hüzuruma qayıdacaqsınız. Mən də (dünyada) nə etdiklərinizi (bir-bir) sizə xəbər verəcəyəm!"

16. (Loğman öyüd-nəsihətinə davam edərək) dedi: "Oğlum, (dünyada gördüyün hər hansı yaxşı, yaxud pis iş) bir xardal dənəsi ağırlığında olsa da, bir qayanın (daşın) içində, yaxud göylərdə və ya yerin təkində olsa da, Allah onu (qiyamət günü) ortaya gətirər (onun haqq-hesabını çəkər). Həqiqətən, Allah lətifdir (bütün incə, nazik işləri biləndir; lütfkardır), (hər şeydən) xəbərdardır!

17. Oğlum! Namaz qıl, (insanlara) yaxşı işlər görməyi əmr et, pis işləri qadağan elə. (Bu yolda) sənə üz verəcək müsibətlərə döz. Həqiqətən, bu (dediklərim) vacib əməllərdəndir!

18. Adamlardan təkəbbürlə üz çevirmə, yer üzündə lovğa-lovğa gəzib dolanma. Həqiqətən, Allah heç bir özündən razını, lovğalanıb fəxr edəni sevməz!

19. Yerişində müvazinət gözlə (nə çox yeyin, nə də çox asta get) və (danışında) səsini qaldırma. Cünki ən

çirkin səs uzunqulaq səsidir!

20. (Ey İnsanlar!) Məgər Allahın göylərdə və yerdə olanları (günəşi, ayı, ulduzları və buludları; meyvələri, bitkiləri, dənizləri, çayları və gölləri) sizə ram etdiyini (sizin istifadənizə verdiyini), aşkar (görmə, eşitmə, sağlamlıq) və gizli (əql, şüur, fəhm, elm və i. a.) ne'mətləri sizə bolluca ehsan etdiyini görmürsünüzmü? İnsanlar içərisində eləsi də vardır ki, nə bir elmi, nə bir doğru yol göstərən rəhbəri, nə də bir nurani (ilahi) kitabı olmadan Allah barəsində mübahisə edər.

21. Onlara (Məkkə əhlinə): "Allahın nazil etdiyinə (Qur'ana) tabe olun!" deyildikdə, onlar: "Xeyr, biz atalarımızın getdiyi yolla (ibadət etdiyi dinə) tabe olacağıq!" - deyə cavab verərlər. Bəs Şeytan onları cəhənnəm odunun əzabına çağırırsa necə? (Yenədəmi həmin yolla gedəcəklər?)

22. Kim yaxşı əməl sahibi olub özünü (səmimi-qəlbdən) Allaha təslim edərsə, o artıq ən möhkəm ipdən (dəstəkdən - Qur'andan, imandan) yapışmış olur. Bütün işlərin axırı Allaha gəlib çıxacaqdır! (Buyuruq Allahındır!)

23. Kim küfr etsə, onun küfrü (ya Rəsulum) səni kədərləndirməsin. Onlar Bizim hüzurumuza qayıdacaqlar. Biz də onlara (dünyada) nələr etdiklərini xəbər verəcəyik. Həqiqətən, Allah ürəklərdə olanları biləndir!

24. Biz onlara bir qədər gün-güzəran (bir az dünya malı) verəcək, sonra da (axirətdə) ağır bir əzaba düçar edəcəyik!

25. (Ya Rəsulum!) Həqiqətən, əgər sən (müşriklərdən): "Göyləri və yeri kim yaratmışdır?" - deyə soruşsan, onlar mütləq: "Allah!" - deyə cavab verəcəklər. De: "Həmd olsun Allaha!" Lakin onların əksəriyyəti (həmd-sənanın kimə məxsus olduğunu) bilməz!

26. Göylərdə və yerdə nə varsa, Allahındır. Allah (bəndələrinin, o cümlədən müşriklərin ibadətinə) möhtac deyildir və (özlüyündə hər cür) şükrə (tə'rifə) layiqdir! (Onun bütün işləri bəyəniləndir!)

27. Əgər yer üzündəki bütün ağaclar

qələm, dərya da arxasından yeddi dərya qatılaraq (mürəkkəb) olsaydı, yenə də Allahın sözləri (yazmaqla) tükənməzdi. Həqiqətən, Allah yenilməz qüdrət, hikmət sahibidir!

28. (Ey insanlar!) Sizi (yoxdan) yaratmaq və (qiyamət günü) diriltmək (Allah üçün) ancaq bir nəfəri yaratmaq və diriltmək kimidir. Həqiqətən, Allah (hər şeyi) eşidəndir, görəndir!

29. (Ya Rəsulum!) Məgər Allahın gecəni gündüzə, gündüzü də gecəyə qatdığını (gah gündüzü, gah da gecəni uzatdığını), günəşi və ayı ram (sizin mənafeyinizə tabe) etdiyini görmürsənmi? Onların hər biri (öz hədəqəsində, dairəsində) müəyyən müddətədək (qiyamət gününə qədər) dövr edər. Həqiqətən, Allah nə etdiklərinizdən xəbərdardır!

30. Bu (deyilənlər) ona görədir ki, Allah haqq, (müşriklərin) Ondan qeyri ibadət etdikləri isə batildir. Həqiqətən, Allah (hər şeydən) ucadır, (hər şeydən) böyükdür!

31. (Ya Rəsulum!) Sizə öz qüdrət əlamətlərindən bə'zisini göstərsin deyə, gəmilərin dənizdə Allahın lütfü ilə üzdüyünü görmürsənmi? Həqiqətən, bunda (əziyyətlərə) səbr, (Allahın ne'mətlərinə) çox şükür edən hər kəs üçün ibrətlər vardır!

32. (Kafirləri) ətrafına kölgə salan uca dağlar (yaxud qara buludlar) kimi dalğalar bürüdüyü zaman onlar dini (ibadəti) Allaha məxsus edərək yalnız Ona dua edərlər. Allah onları sağ-salamat quruya çıxartdıqda içərilərindən bə'ziləri (küfrlə iman arasında) orta mövqe tutar. (Bə'ziləri isə öz küfründə qalar). Bizim ayələrimizi yalnız çox xain, nankor olanlar danarlar!

33. Ey insanlar! Rəbbinizdən qorxun. Atanın oğula, oğulun da ataya heç bir şeylə kara gələ bilməyəcəyi bir gündən həzər edin. Allahın və'di, şübhəsiz ki, haqdır. (Qiyamət günü mütləq gələcəkdir). Ehtiyatlı olun ki, dünya həyatı sizi aldatmasın. Şeytan sizi Allaha arxayın edib (Allah ?z bəndələrinə mehribandır, onların hamısını bağışlayacaq, günahlarından keçəcək deyə) tovlamasın!

34. Həqiqətən, o saatı (qiyamətin qopacağı vaxtı) ancaq Allah

bilir. Yağışı (istədiyi vaxt) göydən O yağdırır, bətnlərdə olanı (doğulacaq uşağın oğlan, yaxud qız, xəstə və ya sağlam, xoşbəxt və ya bədbəxt, yaxşı və ya pis əməl sahibi olacağını) O bilir. Heç kəs səhər nə kəsb edəcəyini (savab, yaxud günah qazanacağını), heç kəs harada öləcəyini bilməz. Allah isə, şübhəsiz ki, (hər şeyi) biləndir, (hər şeydən) xəbərdardır!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. الم

2. يہ حكمت كي (بھري ہوئي) كتاب كي آيتيں ہيں

3. نيكوكاروں كے لئے ہدايت اور رحمت ہے

4. جو نماز كي پابندي كرتے اور زكوٰة ديتے اور آخرت كا يقين ركھتے ہيں

5. يہي اپنے پروردگار (كي طرف) سے ہدايت پر ہيں اور يہي نجات پانے والے ہيں

6. اور لوگوں ميں بعض ايسا ہے جو بيہودہ حكايتيں خريدتا ہے تاكہ( لوگوں كو) بيسمجھے خدا كے رستے سے گمراہ كرے اور اس سے استہزاء كرے يہي لوگ ہيں جن كو ذليل كرنے والا عذاب ہوگا

7. اور جب اس كو ہماري آيتيں سنائي جاتي ہيں تو اكڑ كر منہ پھير ليتا ہے گويا اُن كو سنا ہي نہيں جيسے اُن كے كانوں ميں ثقل ہے تو اس كو درد دينے والے عذاب كي خوشخبري سنادو

8. جو لوگ ايمان لائے اور نيك كام كرتے رہے اُن كے لئے نعمت كے باغ ہيں

9. ہميشہ اُن ميں رہيں گے۔ خدا كا وعدہ سچا ہے اور وہ غالب حكمت والا ہے

10. اُسي نے آسمانوں كو ستونوں كے بغير پيدا كيا جيسا كہ تم ديكھتے ہو اور زمين پر پہاڑ (بنا كر) ركھ ديئے تاكہ

تم كو ہلا ہلا نہ دے اور اس ميں ہر طرح كے جانور پھيلا ديئے۔ اور ہم ہي نے آسمانوں سے پاني نازل كيا پھر (اُس سے) اس ميں ہر قسم كي نفيس چيزيں اُگائيں

11. يہ تو خدا كي پيدائش ہے تو مجھے دكھاؤ كہ خدا كے سوا جو لوگ ہيں اُنہوں نے كيا پيدا كيا ہے؟ حقيقت يہ ہے كہ يہ ظالم صريح گمراہي ميں ہيں

12. اور ہم نے لقمان كو دانائي بخشي۔ كہ خدا كا شكر كرو۔ اور جو شخص شكر كرتا ہے تو اپنے ہي فائدے كے لئے شكر كرتا ہے۔ اور جو ناشكري كرتا ہے تو خدا بھي بيپروا اور سزاوار حمد (وثنا) ہے

13. اور (اُس وقت كو ياد كرو) جب لقمان نے اپنے بيٹے كو نصيحت كرتے ہوئے كہا كہ بيٹا خدا كے ساتھ شرك نہ كرنا۔ شرك تو بڑا (بھاري) ظلم ہے

14. اور ہم نے انسان كو جسے اُس كي ماں تكليف پر تكليف سہہ كر پيٹ ميں اُٹھائے ركھتي ہے (پھر اس كو دودھ پلاتي ہے) اور( آخركار) دو برس ميں اس كا دودھ چھڑانا ہوتا ہے (اپنے نيز) اس كے ماں باپ كے بارے ميں تاكيد كي ہے كہ ميرا بھي شكر كرتا رہ اور اپنے ماں باپ كا بھي (كہ تم كو) ميري ہي طرف لوٹ كر آنا ہے

15. اور اگر وہ تيرے درپے ہوں كہ تو ميرے ساتھ كسي ايسي چيز كو شريك كرے جس كا تجھے كچھ بھي علم نہيں تو ان كا كہا نہ ماننا۔ ہاں دنيا (كے كاموں) ميں ان كا اچھي طرح ساتھ دينا اور جو

شخص ميري طرف رجوع لائے اس كے رستے پر چلنا پھر تم كو ميري طرف لوٹ كر آنا ہے۔ تو جو كام تم كرتے رہے ميں سب سے تم كو آگاہ كروں گا

16. ( لقمان نے يہ بھي كہا كہ) بيٹا اگر كوئي عمل (بالفرض) رائي كے دانے كے برابر بھي (چھوٹا) ہو اور ہو بھي كسي پتھر كے اندر يا آسمانوں ميں (مخفي ہو) يا زمين ميں۔ خدا اُس كو قيامت كے دن لاموجود كرے گا۔ كچھ شك نہيں كہ خدا باريك بين (اور) خبردار ہے

17. بيٹا نماز كي پابندي ركھنا اور (لوگوں كو) اچھے كاموں كے كرنے كا امر اور بري باتوں سے منع كرتے رہنا اور جو مصيبت تجھ پر واقع ہو اس پر صبر كرنا۔ بيشك يہ بڑي ہمت كے كام ہيں

18. اور (ازراہ غرور) لوگوں سے گال نہ پھلانا اور زمين ميں اكڑ كر نہ چلنا۔ كہ خدا كسي اترانے والے خود پسند كو پسند نہيں كرتا

19. اور اپني چال ميں اعتدال كئے رہنا اور (بولتے وقت) آواز نيچي ركھنا كيونكہ (اُونچي آواز گدھوں كي ہے اور كچھ شك نہيں كہ) سب آوازوں سے بُري آواز گدھوں كي ہے

20. كيا تم نے نہيں ديكھا كہ جو كچھ آسمانوں ميں اور جو كچھ زمين ميں ہے سب كو خدا نے تمہارے قابو ميں كر ديا ہے اور تم پر اپني ظاہري اور باطني نعمتيں پوري كردي ہيں۔ اور بعض لوگ ايسے ہيں كہ خدا كے بارے ميں جھگڑتے ہيں نہ علم ركھتے ہيں اور نہ ہدايت اور نہ كتاب روشن

21. اور جب اُن سے كہا

جاتا ہے كہ جو (كتاب) خدا نے نازل فرمائي ہے اُس كي پيروي كرو۔ تو كہتے ہيں كہ ہم تو اسي كي پيروي كريں گے جس پر اپنے باپ دادا كو پايا۔ بھلا اگرچہ شيطان ان كو دوزخ كے عذاب كي طرف بلاتا ہو (تب بھي؟)

22. اور جو شخص اپنے تئيں خدا كا فرمانبردار كردے اور نيكوكار بھي ہو تو اُس نے مضبوط دستاويز ہاتھ ميں لے لي۔ اور (سب)كاموں كا انجام خدا ہي كي طرف ہے

23. اور جو كفر كرے تو اُس كا كفر تمہيں غمناك نہ كردے ان كو ہماري طرف لوٹ كر آنا ہے پھر جو كام وہ كيا كرتے تھے ہم اُن كو جتا ئيں گے۔ بيشك خدا دلوں كي باتوں سے واقف ہے

24. ہم اُن كو تھوڑا سا فائدہ پہنچائيں گے پھر عذاب شديد كي طرف مجبور كر كے ليجائيں گے

25. اور اگر تم اُن سے پوچھو كہ آسمانوں اور زمين كو كس نے پيدا كيا تو بول اُٹھيں گے كہ خدا نے۔ كہہ دو كہ خدا كا شكر ہے ليكن ان ميں اكثر سمجھ نہيں ركھتے

26. جو كچھ آسمانوں اور زمين ميں ہے (سب) خدا ہي كا ہے۔ بيشك خدا بيپروا اور سزا وارِ حمد (وثنا) ہے

27. اور اگر يوں ہو كہ زمين ميں جتنے درخت ہيں (سب كے سب) قلم ہوں اور سمندر (كا تمام پاني) سياہي ہو (اور) اس كے بعد سات سمندر اور (سياہي ہو جائيں) تو خدا كي باتيں (يعني اس كي صفتيں) ختم نہ ہوں۔ بيشك خدا غالب حكمت والا ہے

28. (خدا كو) تمہارا پيدا كرنا اور

جِلا اُٹھانا ايك شخص (كے پيدا كرنے اور جلا اُٹھانے) كي طرح ہے۔ بيشك خدا سننے والا ديكھنے والا ہے

29. كيا تم نے نہيں ديكھا كہ خدا ہي رات كو دن ميں داخل كرتا ہے اور (وہي) دن كو رات ميں داخل كرتا ہے اور اُسي نے سورج اور چاند كو (تمہارے) زير فرمان كر ركھا ہے۔ ہر ايك ايك وقتِ مقرر تك چل رہا ہے اور يہ كہ خدا تمہارے سب اعمال سے خبردار ہے

30. يہ اس لئے كہ خدا كي ذات برحق ہے اور جن كو يہ لوگ خدا كے سوا پكارتے ہيں وہ لغو ہيں اور يہ كہ خدا ہي عالي رتبہ اور گرامي قدر ہے

31. كيا تم نے نہيں ديكھا كہ خدا ہي كي مہرباني سے كشتياں دريا ميں چلتي ہيں۔ تاكہ وہ تم كو اپني كچھ نشانياں دكھائے۔ بيشك اس ميں ہر صبر كرنے والے (اور) شكر كرنے والے كے لئے نشانياں ہيں

32. اور جب اُن پر (دريا كي) لہريں سائبانوں كي طرح چھا جاتي ہيں تو خدا كو پكارنے (اور) خالص اس كي عبادت كرنے لگتے ہيں پھر جب وہ اُن كو نجات دے كر خشكي پر پہنچا ديتا ہے تو بعض ہي انصاف پر قائم رہتے ہيں۔ اور ہماري نشانيوں سے وہي انكار كرتے ہيں جو عہد شكن اور ناشكرے ہيں

33. لوگو اپنے پروردگار سے ڈرو اور اُس دن كا خوف كرو كہ نہ تو باپ اپنے بيٹے كے كچھ كام آئے۔ اور نہ بيٹا باپ كے كچھ كام آسكے۔ بيشك خدا كا وعدہ سچا ہے پس دنيا كي زندگي تم كو دھوكے

ميں نہ ڈال دے۔ اور نہ فريب دينے والا (شيطان) تمہيں خدا كے بارے ميں كسي طرح كا فريب دے

34. خدا ہي كو قيامت كا علم ہے اور وہي مينھہ برساتا ہے۔ اور وہي (حاملہ كے) پيٹ كي چيزوں كو جانتا ہے (كہ نر ہے يا مادہ) اور كوئي شخص نہيں جانتا كہ وہ كل كيا كام كرے گا۔ اور كوئي متنفس نہيں جانتا كہ كس سرزمين ميں اُسے موت آئے گي بيشك خدا ہي جاننے والا (اور) خبردار ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn E.L.M. (Arşa van tîpên ji hevçûî hey Yez¬dan dizane).

2. Evanan beratên Pirtûk a bijejke ne.

3. (Evan beratan) ji bona qencîkaran beledî û dilovanîyeke (me hinartîye).

4. Ewanê nimeja xwe dikin û baca malê xwe didin hene! (qencîkar ew in). Ewanan bi danê para da jî di nêzîk da bawer dikin.

5. Ewanê ku li ser beledîya ji Xudayê xwe ne, evanan in. Evan bi xweber jî serfiraz bûne.

6. Hinek ji merivan he¬ne, ji bo ku rêya Yezdan bi nezanî li ber kesan wunda bikin mijûlîyên beredayî dikirin, ewan (mijûlîyan) ji xwe ra dixne tinaz. Ji bona van ra şapateke bihatî heye.

7. Gava beratên me ji wî ra te xwundinê, ewa pa¬ra da bi quretî pişta xwe (dide wan beratan) tu dibê qe ne bihîstîye (diçe). Dibe qey di herdu guhe wî da gûhesin heye. Îdî tu mizgînîya wî bi şapateke dilsoz bide.

8. Ewanê bawer kirine û karê aştî kirine hene! Ji bona wan ra bihişta xwurinan heye.

9. (Ewanê di wê bihiştê da) her bimînin. Eva (maîna wan) peymaneke raste ji Yezdan e. Loma bi

rastî Yezdan bi xweber jî servahatê bijejke ye.

10. Yezdan hûn ça dibînin ezman bê stûn afirandîye. Ji bo ku zemîn we nehejîne ewî di zemîn da çîyayên direj û bilind danîne. Ji hemîşk candaran ewî di zemîn da reşandîye. Îdî me ji ezmanan da aveke (wusa) hinartîye, em bi wê avê ji hemî zone rindên (hêşînaîyê) di zemîn da hêşîn dikin.

11. Afirandinê Yezdan evan e. Îdî ka hûn (gelî filan) bidine nîşanê min ewanê pêştirê Yez¬dan ka çi afirandine? (Ewan qe tu tişt ne afirandine). Lê ewanê cewr kirine hene! Ewan di wundabûneke xwûyadanin.

12. Bi sond! Me ji bona Loqman ra zanîna retkokî anîye; ji bo ku sipazîya Yezdan bike. Kîjan sipazî bike, îdî ewa hey ji bona xwe ra sipazî dike, kîjan jî nonkorî bike, bi rastî Yezdan ji wî (bê perwayê) pesinvan e.

13. Di gavekî da Loqman ji bona kurê xwe ra bi şîret (aha) gotîye: "Kure min! Tu ji bona Yezdan ra hevrîyan çê neke, loma bi rastî hevrîçêkirin cewreke pir mezin e."

14. Me li meriva şîreta da û bavê wan kirîye, "ku ewa meriva sipazî ji bona min û da û bavê xwe ra bike, loma dîya wî ewa bi cefaê li ser cefan hildaye û bardar bûye. Ewa meriva heya du salan paşê ji şîr vebûye. Êwra (para da) hey li bal min da ne."

15. "Heke ewan da û bavê te bi te ra tekoşîn kirin; ku tu ewan tiştên tu zanîna te bi wan tune ye, tu ewan ji bo¬na min ra bixî

hevrî, îdî tu (di vê tekoşînê da) bi gotina wan neke, tu di cêhanê da bi wan ra bi qencî hevaltîyan bike û tu peyrewîya wan ê ji sikatîyan, li bal min da zivirîne bi¬ke. Paşê şixwa hûnê hemîşkê jî li bal min da bizivirin. Îdî (wê gavê) ezê ji bona we ra tişta we kiribû, bêjim."

16. "Kurê min! Heke (keda) te wekî tovê henzelê be jî, di nava kevirê hilû da be, ya jî di ezman û zemîn da be, hey Yezdanê ewê (keda) te bîne. Loma bi rastî Yezdan bi hemî tiştên hûrê nexûya ê veşartî agahdar e."

17. "Kurê min! Tu nimêja xwe bike û tu fermana bi qencîyan û parisandina ji sikatîyan bike, tu li ser wan rîpên bi te da tên hew bike. Loma bi rastî (evan kirinên wusan in Yezdan fermana kirina wan) bi vê nevê kirîye."

18. "(Kure min!) Tu rûye xwe ji bona (kirinê) merivan (ji wan) nequrçîmîne û tu bi quretî di ze¬mîn da negere. Loma bi rastî Yezdan ji hemî qureyên sewirkar hez nake."

19. "(Kurê min!) Tu di gera xwe da giranî bike û tu dengê xwe nişîv bike. Loma bi rastî siktirê dengan, dengê keran e."

20. Ma qey hûn nabînin, ku bi rastî Yezdan ji bona we ra hemî tiştên di ezman û zemîn da heyî, xistîne bine destê we, ewî qencîyên xwe yên xwûyaî û ne xwûyaî li ser we da pir pêk anîye? (Bi vî ra jî) hi¬nek ji merivan hene; bê zanîn bê beled û bê pirtûkên ruhnaîker,

tekoşînê (di mafê hebûna) Yezdan da dikin.

21. Gava ji bona wan ra (aha) bê gotinê: "(Gelî kesan!) tişta ku Yezdan hinartîye hûn bibine peyrewê wî." (Ewan bersiv dane û) gotine: "(Na, em bi gotina we nakin) 1ê tişta ku em rast hatin; bav û bapîrên me li pey wan bûn, emê jî peyrewîya wan bikin." Gelo heke pelîd ewan gazî bal agirê hilopît kiribe jî, ewanê dîsa (di şopa bav û kalê xwe da) herin?

22. Bi sond! Kîjanê bi qencîyan rûyê xwe ji bona (perestîya) Yezdan ra xurî kiribe, îdî ewî bi qulpa zexm girtîye. Şixwa encama bûyera (hemî jî) li bal Yezdan da ne.

23. Û kîjan jî fıletîya (Yez¬dan) bike, îdî bira fıletîya wî te mirûz neke. Loma dawîyê da jî zivirandina wan li bal me da ne; îdî tişta ewan kirîye emê ji bona wan ra bêjin. Bi rastî Yezdan bi tiştên di singan da heye pir dizane.

24. Em ewan (filan) hindik berxwudar dikin, paşê emê ewan li bal şapateke giran da stûxar bikin.

25. Heke tu ji wan bipirsî, "Gelo kê ezman û zemîn afirandîye?" (Ewanê bersiva te aha bidin û) bêjin: "Yezdan (afirandîye)". Tu (aha) bêje, "Çiqa sipazî hene ji bona Yezdan ra ne." Lê pirê wan nizanin.

26. Çi tiştên di ezman û zemîn da hene! Hemî ji bona Yezdan ra ne. Loma bi rastî Yezdan bi xweber jî zenginê pesinvan e.

27. Bi rastî çiqa darên di zemîn da heye bibine gilîgo (qelem) û avşîn jî bibine hubur, ji peyvîda jî hevt avşîn bibine piştevan,

tevê wan hubran be (ewan hemî jî binivîsin) dîsa dawîya peyvên Yezdan nayên. Bi rastî Yez¬dan servehatê bijejke ye.

28. Afirandina we (ji piştî) mirinê rakirina we û şandina we (li bal civînê da) wekî (afirandin û raki¬rina merivekî) bi tenê ye (qe tu raqetandin) tune ye. Bi rastî Yezdan dibêhê û dibîne.

29. Ma qey tu nabînî, ku bi rastî Yez¬dan şevê dixe ro e û royê jî dixe şevê (herdukan bi vî awaî kurt û dirêj dike) û roj û hîv jî di fermana xwe da sernerm kirîye; heryek ji wan heya danê navdaî dikişin? Bi rastî Yezdan tişta hûn dikin bi agah e.

30. Wusa ne! Loma bi rastî Yezdan mafî (bi xweber heye). Lê ewan tiştên ku ewan (filan) ji pêştirê wî perestîya wan dikin, ewan pûç in. Bi rastî Yezdan bi xwer jî bilindê mezin e.

31. Ma qey tu nabînî, ji bo ku Yez¬dan hinekî ji beratên xwe bide nişanê we, kelek bi qencîyên wî di deryayê da dikişe? Bi rastî di van (bûyeran da) ji bona hemî hewkerê sipazvan ra beratên (derhoze) hene.

32. Gava pêlê deryayê wekî sîye ewan diniximîne, ewan xwurî gazî Yezdan dikin: Loma "ol" xurî ji bona Yezdan ra ne. Îdî gava me ewan li bal reşaîyê da fereste ki¬rin; hinek ji wan rêyeke nîvwarî ji xwe ra digirin. Ji pêştirê sêwirkarên pir file, qe tu keş beratên me venaşêrin.

33. Gelî kesan! Hûn parizaya Xudayê xwe bikin û hûn ji wê roya, ku bav, ji bona zara xwe ra û zar jî ji

bona bavê xwe ra, bi tu tiştî nayê xelat û celatkirinê bitirsin. Loma bi rastî peymana Yezdan (daye) maf e. Îdî bira jîna cîhanî we nede xapandinê. Û bira (sêwrandinê pelîd ku dibêje: "Xuda mezin e wê we bibaxişîne") nede xapandinê.

34. Loma bi rastî zanîna danê (rabûna hemîtî hey) li bal Yezdan e, ewa bariştê dibarîne, ewa bi tişta di malberxika da heyî dizane, qe tu candar nizane, ka wê di sibehê da, ji bona xwe ra çi ked bike û tu candar nizane jî ka wê li kû zemînî bimire. Bi rastî ewê (bi hemî tiştan dizane) û agahdarê (bi hemî tiştan e) ewa hey Yezdan e.

ترجمه اندونزي

Maka bersabarlah kamu, sesungguhnya janji Allah adalah benar dan sekali- kali janganlah orang- orang yang tidak meyakini (kebenaran ayat- ayat Allah) itu menggelisahkan kamu.(60)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (1)

Alif Laam Miim.(1) (2)

Inilah ayat- ayat Al Quran yang mengandung hikmah,(2) (3)

menjadi petunjuk dan rahmat bagi orang- orang yang berbuat kebaikan.(3) (4)

(yaitu) orang- orang yang mendirikan salat, menunaikan zakat dan mereka yakin akan adanya negeri akhirat.(4) (5)

Mereka itulah orang- orang yang tetap mendapat petunjuk dari Tuhannya dan mereka itulah orang- orang yang beruntung.(5) (6)

Dan di antara manusia (ada) orang yang mempergunakan perkataan yang tidak berguna untuk menyesatkan (manusia) dari jalan Allah tanpa pengetahuan dan menjadikan jalan Allah itu olok- olokan. Mereka itu akan memperoleh azab yang menghinakan.(6) (7)

Dan apabila dibacakan kepadanya ayat- ayat Kami dia berpaling dengan menyombongkan diri seolah- olah dia belum mendengarnya, seakan-

akan ada sumbat di kedua telinganya; maka beri kabar gembiralah dia dengan azab yang pedih.(7) (8)

Sesungguhnya orang- orang yang beriman dan mengerjakan amal- amal saleh, bagi mereka surga- surga yang penuh kenikmatan,(8) (9)

Kekal mereka di dalamnya; sebagai janji Allah yang benar. Dan Dialah Yang Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana.(9) (10)

Dia menciptakan langit tanpa tiang yang kamu melihatnya dan Dia meletakkan gunung- gunung (di permukaan) bumi supaya bumi itu tidak menggoyangkan kamu; dan memperkembang biakkan padanya segala macam jenis binatang. Dan Kami turunkan air hujan dari langit, lalu Kami tumbuhkan padanya segala macam tumbuh- tumbuhan yang baik.(01) (11)

Inilah ciptaan Allah, maka perlihatkanlah olehmu kepadaku apa yang telah diciptakan oleh sembahan- sembahan (mu) selain Allah sebenarnya orang- orang yang lalim itu berada di dalam kesesatan yang nyata.(11) (12)

Dan sesungguhnya telah Kami berikan hikmah kepada Lukman, yaitu:" Bersyukurlah kepada Allah. Dan barang siapa yang bersyukur (kepada Allah), maka sesungguhnya ia bersyukur untuk dirinya sendiri; dan barang siapa yang tidak bersyukur, maka sesungguhnya Allah Maha Kaya lagi Maha Terpuji".(12) (13)

Dan (ingatlah) ketika Lukman berkata kepada anaknya, di waktu ia memberi pelajaran kepadanya:" Hai anakku, janganlah kamu mempersekutukan (Allah) sesungguhnya mempersekutukan (Allah) adalah benar- benar kelaliman yang besar".(13) (14)

Dan Kami perintahkan kepada manusia (berbuat baik) kepada dua orang ibu- bapaknya; ibunya telah mengandungnya dalam keadaan lemah yang bertambah- tambah, dan menyapihnya dalam dua tahun. Bersyukurlah kepada- Ku dan kepada dua orang ibu bapakmu, hanya kepada- Kulah kembalimu.(14) (15)

Dan jika keduanya memaksamu untuk mempersekutukan dengan Aku sesuatu yang tidak ada pengetahuanmu tentang itu,

maka janganlah kamu mengikuti keduanya, dan pergaulilah keduanya di dunia dengan baik, dan ikutilah jalan orang yang kembali kepada- Ku, kemudian hanya kepada- Kulah kembalimu, maka Ku- beritakan kepadamu apa yang telah kamu kerjakan.(15) (16)

(Lukman berkata):" Hai anakku, sesungguhnya jika ada (sesuatu perbuatan) seberat biji sawi, dan berada dalam batu atau di langit atau di dalam bumi, niscaya Allah akan mendatangkannya (membalasinya). Sesungguhnya Allah Maha Halus lagi Maha Mengetahui.(16) (17)

Hai anakku, dirikanlah salat dan suruhlah (manusia) mengerjakan yang baik dan cegahlah (mereka) dari perbuatan yang mungkar dan bersabarlah terhadap apa yang menimpa kamu. Sesungguhnya yang demikian itu termasuk hal- hal yang diwajibkan (oleh Allah).(17) (18)

Dan janganlah kamu memalingkan mukamu dari manusia (karena sombong) dan janganlah kamu berjalan di muka bumi dengan angkuh. Sesungguhnya Allah tidak menyukai orang- orang yang sombong lagi membanggakan diri.(18) (19)

Dan sederhanalah kamu dalam berjalan dan lunakkanlah suaramu. Sesungguhnya seburuk- buruk suara ialah suara keledai.(19) (20)

Tidakkah kamu perhatikan sesungguhnya Allah telah menundukkan untuk) kepentingan (mu apa yang di langit dan apa yang di bumi dan menyempurnakan untukmu nikmat-Nya lahir dan batin. Dan di antara manusia ada yang membantah tentang (keesaan) Allah tanpa ilmu pengetahuan atau petunjuk dan tanpa Kitab yang memberi penerangan.(20) (21)

Dan apabila dikatakan kepada mereka:" Ikutilah apa yang diturunkan Allah". Mereka menjawab:" (Tidak), tapi kami (hanya) mengikuti apa yang kami dapati bapak- bapak kami mengerjakannya". Dan apakah mereka (akan mengikuti bapak- bapak mereka) walaupun setan itu menyeru mereka ke dalam siksa api yang menyala- nyala (neraka).(21) (22)

Dan barang siapa yang menyerahkan dirinya kepada

Allah, sedang dia orang yang berbuat kebaikan, maka sesungguhnya ia telah berpegang kepada buhul tali yang kokoh. Dan hanya kepada Allah- lah kesudahan segala urusan.(22) (23)

Dan barang siapa kafir maka kekafirannya itu janganlah menyedihkanmu. Hanya kepada Kami- lah mereka kembali, lalu Kami beritakan kepada mereka apa yang telah mereka kerjakan. Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui segala isi hati.(23) (24)

Kami biarkan mereka bersenang- senang sebentar, kemudian Kami paksa mereka (masuk) ke dalam siksa yang keras.(24) (25)

Dan sesungguhnya jika kamu tanyakan kepada mereka:" Siapakah yang menciptakan langit dan bumi" Tentu mereka akan menjawab:" Allah". Katakanlah:" Segala puji bagi Allah"; tetapi kebanyakan mereka tidak mengetahui.(25) (26)

Kepunyaan Allah- lah apa yang di langit dan yang di bumi. Sesungguhnya Allah Dia- lah Yang Maha Kaya lagi Maha Terpuji.(26) (27)

Dan seandainya pohon- pohon di bumi menjadi pena dan laut (menjadi tinta), ditambahkan kepadanya tujuh laut (lagi) sesudah (kering) nya, niscaya tidak akan habis- habisnya (dituliskan) kalimat Allah. Sesungguhnya Allah Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana.(27) (28)

Tidaklah Allah menciptakan dan membangkitkan kamu (dari dalam kubur) itu melainkan hanyalah seperti (menciptakan dan membangkitkan) satu jiwa saja. Sesungguhnya Allah Maha Mendengar lagi Maha Melihat.(28) (29)

Tidakkah kamu memperhatikan, bahwa sesungguhnya Allah memasukkan malam ke dalam siang dan memasukkan siang ke dalam malam dan Dia tundukkan matahari dan bulan masing- masing berjalan sampai kepada waktu yang ditentukan, dan sesungguhnya Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan.(29) (30)

Demikianlah, karena sesungguhnya Allah, Dia- lah yang hak dan sesungguhnya apa saja yang mereka seru selain dari Allah itulah yang batil; dan sesungguhnya Allah,

Dialah Yang Maha Tinggi lagi Maha Besar.(30) (31)

Tidakkah kamu memperhatikan bahwa sesungguhnya kapal itu berlayar di laut dengan nikmat Allah, supaya diperlihatkan-Nya kepadamu sebagian dari tanda- tanda (kekuasaan)-Nya. Sesungguhnya pada yang demikian itu benar- benar terdapat tanda- tanda bagi semua orang yang sangat sabar lagi banyak bersyukur.(31) (32)

Dan apabila mereka dilamun ombak yang besar seperti gunung, mereka menyeru Allah dengan memurnikan ketaatan kepada-Nya maka tatkala Allah menyelamatkan mereka sampai di daratan, lalu sebagian mereka tetap menempuh jalan yang lurus. Dan tidak ada yang mengingkari ayat- ayat Kami selain orang- orang yang tidak setia lagi ingkar.(32) (33)

Hai manusia, bertakwalah kepada Tuhanmu dan takutilah suatu hari yang (pada hari itu) seorang bapak tidak dapat menolong anaknya dan seorang anak tidak dapat (pula) menolong bapaknya sedikit pun. Sesungguhnya janji Allah adalah benar, maka janganlah sekali- kali kehidupan dunia memperdayakan kamu, dan jangan (pula) penipu (setan) memperdayakan kamu dalam (menaati) Allah.(33) (34)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Alif, Laam, Miim. (1)

Ini ialah ayat-ayat Kitab (Al-Quran) yang mengandungi hikmat-hikmat dan kebenaran yang tetap kukuh, (2)

Menjadi hidayah petunjuk dan rahmat bagi orang-orang yang sedia mengerjakan amal-amal yang baik (3)

Iaitu orang-orang yang mendirikan sembahyang, dan memberi zakat, serta mereka yakin tentang adanya hari akhirat. (4)

Mereka itulah yang tetap mendapat hidayah petunjuk dari Tuhan mereka, dan merekalah orang-orang yang berjaya. (5)

Dan ada di antara manusia: orang yang memilih serta membelanjakan hartanya kepada cerita-cerita dan perkara-perkara hiburan yang melalaikan; yang berakibat menyesatkan (dirinya dan orang ramai) dari ugama Allah dengan tidak berdasarkan

sebarang pengetahuan; dan ada pula orang yang menjadikan ugama Allah itu sebagai ejek-ejekan; merekalah orang-orang yang akan beroleh azab yang menghinakan. (6)

Dan apabila dibacakan kepadanya ayat-ayat Kami, berpalinglah dia dengan angkuhnya, seoleh-oleh ada penyumbat pada kedua telinganya; maka gembirakanlah dia dengan balasan azab yang tidak terperi sakitnya. (7)

Sesungguhnya orang-orang yang beriman dan beramal soleh, mereka akan beroleh Syurga yang penuh dengan berbagai nikmat, (8)

kekalan mereka di dalamnya. Demikian dijanjikan Allah - janji yang tetap benar; dan Dia lah jua yang Maha Kuasa, lagi Maha Bijaksana. (9)

Ia menciptakan langit dengan tidak bertiang sebagaimana yang kamu melihatnya; dan Ia mengadakan di bumi gunung-ganang yang menetapnya supaya bumi itu tidak menghayun-hayunkan kamu; dan Ia biakkan padanya berbagai jenis binatang. Dan Kami menurunkan hujan dari langit, lalu Kami tumbuhkan di bumi berbagai jenis tanaman yang memberi banyak manfaat. (10)

Ini (semuanya adalah) ciptaan Allah, maka cubalah kamu tunjukkan kepadaKu apakah yang telah diciptakan oleh makhluk-makhluk yang lain daripadaNya (yang kamu sembah itu)? (Tidak ada sesuatu pun) bahkan orang-orang yang zalim (dengan perbuatan syiriknya) itu berada dalam kesesatan yang jelas nyata. (11)

Dan sesungguhnya Kami telah memberi kepada Luqman, hikmat kebijaksanaan, (serta Kami perintahkan kepadanya): Bersyukurlah kepada Allah (akan segala nikmatNya kepadamu)". Dan sesiapa yang bersyukur maka faedahnya itu hanyalah terpulang kepada dirinya sendiri, dan sesiapa yang tidak bersyukur (maka tidaklah menjadi hal kepada Allah), kerana sesungguhnya Allah Maha Kaya, lagi Maha Terpuji. (12)

Dan (ingatlah) ketika Luqman berkata kepada anaknya, semasa ia memberi nasihat kepadanya:" Wahai anak kesayanganku, janganlah engkau mempersekutukan Allah (dengan sesuatu yang

lain), sesungguhnya perbuatan syirik itu adalah satu kezaliman yang besar". (13)

Dan Kami wajibkan manusia berbuat baik kepada kedua ibu bapanya; ibunya telah mengandungnya dengan menanggung kelemahan demi kelemahan (dari awal mengandung hingga akhir menyusunya), dan tempoh menceraikan susunya ialah dalam masa dua tahun; (dengan yang demikian) bersyukurlah kepadaKu dan kepada kedua ibubapamu; dan (ingatlah), kepada Akulah jua tempat kembali (untuk menerima balasan). (14)

Dan jika mereka berdua mendesakmu supaya engkau mempersekutukan denganKu sesuatu yang engkau - dengan fikiran sihatmu - tidak mengetahui sungguh adanya maka janganlah engkau taat kepada mereka; dan bergaulah dengan mereka di dunia dengan cara yang baik. Dan turutlah jalan orang-orang yang rujuk kembali kepadaKu (dengan tauhid dan amal-amal yang soleh). Kemudian kepada Akulah tempat kembali kamu semuanya, maka Aku akan menerangkan kepada kamu segala yang kamu telah kerjakan. (15)

(Luqman menasihati anaknya dengan berkata): "Wahai anak kesayanganku, sesungguhnya jika ada sesuatu perkara (yang baik atau yang buruk) sekalipun seberat bijih sawi, serta ia tersembunyi di dalam batu besar atau di langit atau pun di bumi, sudah tetap akan dibawa oleh Allah (untuk dihakimi dan dibalasNya); kerana sesungguhnya Allah Maha Halus pengetahuanNya; lagi Amat Meliputi akan segala yang tersembunyi. (16)

"Wahai anak kesayanganku, dirikanlah sembahyang, dan suruhlah berbuat kebaikan, serta laranglah daripada melakukan perbuatan yang mungkar, dan bersabarlah atas segala bala bencana yang menimpamu. Sesungguhnya yang demikian itu adalah dari perkara-perkara yang dikehendaki diambil berat melakukannya. (17)

"Dan janganlah engkau memalingkan mukamu (kerana memandang rendah) kepada manusia, dan janganlah engkau berjalan di bumi dengan berlagak sombong; sesungguhnya Allah tidak suka kepada

tiap-tiap orang yang sombong takbur, lagi membanggakan diri. (18)

"Dan sederhanakanlah langkahmu semasa berjalan, juga rendahkanlah suaramu (semasa berkata-kata), sesungguhnya seburuk-buruk suara ialah suara keldai". (19)

Tidakkah kamu memperhatikan bahawa Allah telah memudahkan untuk kegunaan kamu apa yang ada di langit dan yang ada di bumi, dan telah melimpahkan kepada kami nikmat-nimatNya yang zahir dan yang batin? Dalam pada itu, ada di antara manusia orang yang membantah mengenai (sifat-sifat) Allah dengan tidak berdasarkan sebarang pengetahuan atau sebarang petunjuk; dan tidak juga berdasarkan mana-mana Kitab Allah yang menerangi kebenaran. (20)

Dan apabila dikatakan kepada mereka (yang ingkar): "Turutlah akan apa yang telah diturunkan oleh Allah" mereka menjawab:" (Tidak), bahkan Kami hanya menurut apa yang Kami dapati datuk nenek kami melakukannya". Patutkah mereka (menurut datuk neneknya) sekalipun Syaitan mengajak mereka itu (melakukan perbuatan yang menjerumuskan mereka) ke dalam azab api neraka yang marak menjulang? (21)

Dan sesiapa yang berserah diri bulat-bulat kepada Allah (dengan ikhlas) sedang ia berusaha mengerjakan kebaikan, maka sesungguhnya ia telah berpegang kepada simpulan (tali ugama) yang teguh dan (ingatlah) kepada Allah jualah kesudahan segala urusan. (22)

Dan sesiapa yang kufur ingkar, maka janganlah engkau (wahai Muhammad) berdukacita tentang kekufurannya itu; kepada Kamilah tempat kembalinya mereka, kemudian Kami akan memberitahu kepada mereka tentang apa yang mereka telah kerjakan. Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui akan segala (isi hati) yang terkandung di dalam dada. (23)

Kami akan berikan mereka menikmati kesenangan bagi sementara (di dunia), kemudian Kami akan memaksa mereka (dengan menyeretnya) ke dalam azab yang amat berat. (24)

Dan sesungguhnya jika engkau (wahai Muhammad) bertanya kepada

mereka (yang musyrik) itu: "Siapakah yang menciptakan langit dan bumi?" Sudah tentu mereka akan menjawab: "Allah". Ucapkanlah (wahai Muhammad): "Alhamdulillah" (sebagai bersyukur disebabkan pengakuan mereka yang demikian - tidak mengingkari Allah), bahkan kebanyakan mereka tidak mengetahui (hakikat tauhid dan pengertian syirik). (25)

Allah jua yang memiliki segala yang ada di langit dan di bumi; sesungguhnya Allah Dia lah jua yang Maha Kaya, lagi sentiasa Terpuji. (26)

Dan sekiranya segala pohon yang ada di bumi menjadi pena, dan segala lautan (menjadi tinta), dengan dibantu kepadanya tujuh lautan lagi sesudah itu, nescaya tidak akan habis Kalimah-kalimah Allah itu ditulis. Sesungguhnya Allah Maha Kuasa, lagi Maha Bijaksana. (27)

(Bagi Allah Yang Maha Kuasa) soal menciptakan kamu semua (dari tiada kepada ada), dan soal membangkitkan kamu hidup semula sesudah mati, tidak ada apa-apa sukarnya, hanyalah seperti (mencipta dan menghidupkan semula) seorang manusia sahaja. Sesungguhnya Allah Maha Mendengar, lagi Maha Melihat. (28)

Tidakkah engkau memerhatikan bahawa Allah memasukkan malam pada siang dan memasukkan siang pada malam (silih berganti), dan Ia memudahkan matahari dan bulan (untuk faedah makhluk-makhlukNya)? Tiap-tiap satu dari keduanya beredar untuk suatu masa yang telah ditetapkan. Dan (ingatlah) sesungguhnya Allah Maha Mengetahui dengan mendalam akan apa yang kamu lakukan. (29)

Bersifatnya Allah dengan penuh kekuasaan dan luas ilmu pengetahuan itu kerana bahawasanya Allah Dia lah sahaja Tuhan Yang Sebenar-benarnya, dan bahawa segala yang mereka sembah selain dari Allah adalah palsu belaka. Dan (ingatlah) sesungguhnya Allah Dia lah Yang Maha Tinggi keadaanNya, lagi Maha Besar (kekuasaanNya). (30)

Tidakkah engkau memerhatikan bahawasanya kapal-kapal belayar di laut dengan nikmat Kurnia Allah,

untuk diperlihatkan kepada kamu sebahagian dari tanda-tanda kemurahanNya? Sesungguhnya yang demikian itu mengandungi keterangan-keterangan dan bukti (untuk berfikir) bagi tiap-tiap (mukmin) yang tetap teguh pendiriannya, lagi sentiasa bersyukur. (31)

Dan (orang-orang yang tidak bersifat demikian) apabila mereka dirempuh serta diliputi oleh ombak yang besar seperti kelompok-kelompok awan menyerkup, pada saat itu mereka semua berdoa kepada Allah dengan mengikhlaskan kepercayaan mereka kepadaNya semata-mata. Kemudian bila sahaja Allah menyelamatkan mereka ke darat maka sebahagian sahaja di antara mereka yang bersikap adil (lalu bersyukur kepada Allah serta mengesakanNya). Dan sememangnya tiada yang mengingkari bukti-bukti kemurahan Kami melainkan tiap-tiap orang yang bersifat pemungkir janji, lagi amat tidak mengenang budi. (32)

Wahai sekalian manusia, bertaqwalah kepada Tuhan kamu, dan takutilah akan hari (akhirat) yang padanya seseorang ibu atau bapa tidak dapat melepaskan anaknya dari azab dosanya, dan seorang anak pula tidak dapat melepaskan ibu atau bapanya dari azab dosa masing-masing sedikit pun. Sesungguhnya janji Allah itu adalah benar, maka janganlah kamu diperdayakan oleh kehidupan dunia, dan jangan pula kamu diperdayakan oleh bisikan dan ajakan Syaitan yang menyebabkan kamu berani melanggar perintah Allah. (33)

Sesungguhnya di sisi Allah pengetahuan yang tepat tentang hari kiamat. Dan Dia lah jua yang menurunkan hujan, dan yang mengetahui dengan sebenar-benarnya tentang apa yang ada dalam rahim (ibu yang mengandung). Dan tiada seseorang pun yang betul mengetahui apa yang akan diusahakannya esok (sama ada baik atau jahat); dan tiada seorangpun yang dapat mengetahui di bumi negeri manakah ia akan mati. Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui, lagi Amat Meliputi pengetahuanNya. (34)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema,

Mwenye kurehemu

1. Alif Lam Mym.

2. Hizo ni Aya za Kitabu kilichotengenezwa vizuri kabisa.

3. Muongozo na rehema kwa wafanyao mema.

4. Wale wanaosimamisha swala na kutoa zaka, nao wana yakini na Akhera.

5. Hao ndio wako juu ya muongozo utokao kwa Mola wao na hao ndio wenye kufaulu.

6. Na katika watu yupo anayenunua maneno ya upuuzi ili kupoteza katika njia ya Mwenyeezi Mungu pasipo elimu, na kuifanyia mzaha, hao watapata adhabu ifedheheshayo.

7. Na wanaposomewa Aya zetu huzipa mgongo kwa kujivuna kama hawakuzisikia, kama kwamba masikioni mwake mna uziwi, basi mpe khabari za adhabu yenye kuumiza.

8. Hakika wale walioamini na wakafanya vitendo vizuri, zitakuwa kwao Bustani za neema.

9. Watakaa humo milele ni ahadi ya Mwenyeezi Mungu iliyo haki, na yeye ndiye Mwenye nguvu, Mwenye hekima.

10. Ameziumba mbingu pasipo nguzo mzionazo na ameiweka milima ardhini ili (ardhi) isikuyumbisheni, na ametawanya humo wanyama wa kila namna na tumeyateremsha maji kutoka mawinguni na humo tumeotesha (mimea) mizuri ya kila aina.

11. Haya ndiyo maumbile ya Mwenyeezi Mungu, basi nionyesheni ni nini walichoumba wale walio kinyume naye, lakini madhalimu wamo katika upotovu dhahiri.

12. Na kwa hakika tulimpa Luqmani hekima ya kwamba, mshukuru Mwenyeezi Mungu, na atakayekushukuru, basi kwa hakika atashukuru kwa ajili ya nafsi yake, na atakaekufuru, basi Mwenyeezi Mungu ni Mkwasi, Mwenye kusifiwa.

13. Na (kumbukeni) Luqmani alipomwarnbia mwanawe huku akimsihi: Ewe mwanangu! usimshirikishe Mwenyeezi Mungu na chochote, hakika shirki ndiyo dhulma kubwa.

14. Na tumemuusia mwanadamu kwa ajili ya wazazi wake, mama yake amembeba kwa udhaifu juu ya udhaifu, na

kumwachisha kunyonya katika miaka rniwili, kwamba: Unishukuru mimi na wazazi wako, marudio (ya mwisho) ni kwangu.

15. Na kama (wazazi wako) wakikushurutisha kunishirikisha na yule ambaye huna khabari naye, basi usiwatii, na kaa nao kwa wema hapa duniani, na shika njia ya yule anayeelekea kwangu kisha mtarejea kwangu, basi nitakuambieni mliyokuwa mkiyatenda.

16. Ewe mwanangu! kwa hakika jambo lolote lijapokuwa na uzito wa chembe ya khardali, likawa ndani ya mwamba au mbinguni au ardhini, Mwenyeezi Mungu atalileta, bila shaka Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi, Mwenye khabari.

17. Ewe Mwanangu! simamisha swala na uamrishe mema, na kukataza mabaya na usubiri juu ya yale yanayokupata, hakika hayo ni katika mambo yanayoazimiwa.

18. Wala usiwafanyie watu jeuri, wala usitembee katika nchi kwa maringo hakika Mwenyeezi Mungu hampendi kila ajivunaye, ajifakharishaye.

19. Na ushike mwendo wa katikati, na uteremshe sauti yako, bila shaka sauti ya punda ni mbaya kuliko sauti zote.

20. Je, hamuoni ya kwamba Mwenyeezi Mungu amekutiishieni, vilivyomo mbinguni na ardhini, na akakukamilishieni neema zake zilizo dhahir na za siri? na wako watu wanaobishana katika (mambo ya) Mwenyeezi Mungu pasipo elimu wala muongozo wala Kitabu chenye nuru.

21. Na wanapoambiwa, fuateni aliyoyateremsha Mwenyeezi Mungu, husema: Bali tunafuata tuliyowakuta nayo baba zetu. Je, ijapokuwa shetani, anawaita kwenye adhabu ya Moto?

22. Na ajisalimishaye uso wake kwa Mwenyeezi Mungu naye nimtenda mema, basi bila shaka amekwisha kamata kishikio kilicho madhubuti, na mwisho wa mambo yote ni kwa Mwenyeezi Mungu.

23. Na anayekufuru, basi isikuhuzunishe kufru yake, marudio yao ni kwetu, ndipo tutawaambia yale waliyoyafanya, hakika Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi wa

yaliyomo vifuani.

24. Tutawastarehesha kidogo, kisha tutawasuknma katika adhabu ngumu.

25. Na kama ukiwauliza: Ni nani aliyeziumba mbingu na ardhi? Bila shaka watasema: Mwenyeezi Mungu. Sema kila sifa njema ni ya Mwenyeezi Mungu lakini wengi wao hawajui.

26. Kila kilichomo mbinguni na ardhini ni cha Mwenyeezi Mungu, hakika Mwenyeezi Mungu ndiye Mkwasi, Mwenye kusifiwa.

27. Na lau kama miti yote iliyomo ardhini ingelikuwa kalamu, na bahari akaifanya wino, baada yake bahari nyingine saba, maneno ya Mwenyeezi Mungu yasingelikwisha. Bila shaka Mwenyeezi Mungu ni Mwenye nguvu Mwenye hekima.

28. Hakukuwa kuumbwa kwenu wala kufufuliwa kwenu ila kama nafsi moja hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwenye kusikia, Mwenye kuona.

29. Je, huoni ya kwamba Mwenyeezi Mungu huingiza usiku katika mchana, na huingiza mchana katika usiku na amevitiisha jua na mwezi, vyote hupita mpaka wakati uliowekwa, na Mwenyeezi Mungu anazo khabari za mnayoyatenda.

30. Hivyo ni kwa sababu Mwenyeezi Mungu ndiye Haki, na wanachokiomba badala yake ni uongo, na bila shaka Mwenyeezi Mungu ndiye Mtukufu, Mkuu.

31. Je, huoni kwamba jahazi hupita baharini kwa neema za Mwenyeezi Mungu ili awaonyeshe dalili zake: Hakika katika hayo mna mazingatio kwa kila mwenye subira nyingi, mwenye shukrani.

32. Na wimbi linapowafunika kama vivuli, humuomba Mwenyeezi Mungu kwa kumtii kweli kweli, lakini anapowaokoa kuwaleta barani, baadhi yao hushika mwendo wa kati kati, wala hapana anayezikanusha neema zetu ila kila mdanganyifu mkuu, kafiri mkubwa.

33. Enyi watu! Mcheni Mola wenu na iogopeni siku ambayo haitamfaa baba kwa watoto wake, wala mtoto hatamfaa baba yake hata kidogo, bila shaka ahadi ya Mwenyeezi Mungu ni haki,

basi yasikudanganyeni maisha ya dunia hii, wala asikudanganyeni mdanganyifu katika (mambo ya) Mwenyeezi Mungu.

34. Kwa hakika ujuzi wa Kiyama uko kwa Mwenyeezi Mungu, naye huteremsha mvua, kuyajua yaliyomo matumboni, na nafsi yoyote haijui ni nini itakayochuma kesho, wala haijui nafsi itafia ardhi gani, bila shaka Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi Mwenye khabari.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 311

(31) سوره لقمان مكى است و داراى سى و چهار آيه مى باشد (34)

[سوره لقمان (31): آيات 1 تا 11] ترجمه آيات به نام خدا، كه رحمتى عمومى، و رحمتى خاص مؤمنين دارد،

الم (1).

اين آيه هاى كتابى است سراسر حكمت، (كتابى كه جايى براى لهو در آن نيست) (2).

كتابى كه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است (3). ______________________________________________________ صفحه ى 312

آن كسانى كه نماز گزارند و زكات دهند، و خود به دنياى ديگرى يقين دارند (4).

آنان قرين هدايتى از پروردگار خويشند، و آنان خود رستگارانند (5).

بعضى از مردم گفتار بازيچه را ميخرند، تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه كنند، و راه خدا را مسخره گيرند، آنان عذابى خفت آور دارند (6).

و چون آيه هاى ما را بر آنان بخوانند، تكبركنان پشت كنند و بروند، گويى آن را نشنيده اند، تو گويى گوشهايشان كر است، اينگونه افراد را به عذابى غم انگيز نويد ده (7).

(در مقابل) كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته كرده اند، بهشتهاى پر از نعمت دارند (8).

كه جاودانه در آن متنعم باشند، و اين وعده درست خدا است، كه نه ضعف در او راه دارد، و نه لغو، بلكه نيرومند و حكيم است (9).

آسمان ها را بدون ستونى كه شما ببينيد بيافريد، و در زمين لنگرها انداخت، تا كه شما را نلرزاند و

در آن از همه گونه جانوران پراكنده كرد، و از آسمان آبى نازل كرديم، و در آن همه گونه گياه خوب رويانديم (10).

اين خلقت خدا است، پس شما هم به من نشان دهيد، غير از خدا كه شما خدايشان پنداشته ايد چه چيزى خلق كرده اند، (خودشان اعتراف دارند كه جز خدا خالقى نيست، پس علت شركشان خلقت نيست)، بلكه علت شرك اين ستمكاران اين است كه در ضلالتى آشكار قرار دارند (11).

بيان آيات [مضامين سوره مباركه لقمان و غرض از نزول آن

غرض اين سوره- به طورى كه آغاز و انجام آن، و نيز سياق تمامى آيات آن اشاره مى كند- دعوت به توحيد و ايقان و ايمان به معاد، و عمل به كليات شرايع دين است.

از ابتداى سوره پيداست كه در باره بعضى از مشركين نازل شده، كه مردم را از راه خدا و شنيدن قرآن، به وسيله تبليغاتى دروغ جلوگيرى نموده، مى خواستند مساله خدا و دين را از ياد مردم ببرند، اتفاقا روايت وارده در تفسير آيه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ..."- به طورى كه خواهيد ديد- نيز همين را مى گويد.

پس اين سوره نازل شد تا اصول عقايد و كليات شرايع حق را بيان نمايد، و در برابر احاديث سرگرم كننده آنان مقدارى از داستان لقمان و مواعظش را ايراد كرده است.

و اين سوره- به شهادت سياقى كه آيات آن دارد- در مكه نازل شده، و يكى از آيات بر جسته آن آيه" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ ..." است. ______________________________________________________ صفحه ى 313

" الم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ ... يُوقِنُونَ"

تفسير مفردات اين آيات در سوره هاى قبل گذشت، چيزى كه تذكرش لازم است اين است كه:" كتاب" را به لفظ" حكيم" توصيف كرده، و اين دلالت دارد بر اينكه هيچ لهو الحديثى در آن وجود ندارد، بلكه نقطه ضعف و درزى ندارد كه سخن باطل و لهو الحديث بخواهد آن را پر كند، و نيز آن را توصيف كرد به دو وصف" هدى" و" رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ" تا صفت حكيم بودن قرآن را تكميل كند، پس قرآن به سوى واقع و حق هدايت مى كند، و به واقع نيز مى رساند، نه مثل لهو الحديث كه انسان را از مهمش باز داشته، و به واقعى نمى رساند، و نيز قرآن رحمت است، نه نقمت تا از نعمت باز بدارد.

آن گاه محسنين را توصيف و معرفى نموده به اين كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، كه دو ركن مهم عملند، و به اين كه داراى ايقان به آخرتند، و معلوم است كه يقين به آخرت مستلزم يقين به توحيد و رسالت و همه شرايط و مراحل تقوى نيز هست، و همه اين توصيف ها كه براى كتاب كرده در مقابل لهو الحديث است، و دارد به كسى كه گوش به لهو الحديث مى دهد، مى گويد: به اين حقايق گوش كن، نه به لهو الحديث.

[نكوهش كسى كه براى اضلال مردم و منصرف ساختن آنان از حقائق و معارف قرآن، به ترويج" لَهْوَ الْحَدِيثِ" مى پرداخته است

" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً ..."

كلمه" لهو" به معناى هر چيزى است كه آدمى را از مهمش باز بدارد، و لهو الحديث آن سخنى است كه

آدمى را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازد، مانند حكايات خرافى، و داستانهايى كه آدمى را به فساد و فجور مى كشاند، و يا از قبيل سرگرمى به شعر و موسيقى و مزمار و ساير آلات لهو كه همه اينها مصاديق لهو الحديث هستند.

" لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ"- مقتضاى سياق اين است كه مراد از" سبيل اللَّه" قرآن كريم، و معارف حق و صحيح، از اعتقادات، و دستور العملها، و به خصوص داستانهاى انبياء، و امم گذشته بوده باشد، چون لهو الحديث و خرافات ساخته و پرداخته فكر انسانهاست كه است دست به دست گشته، در درجه اول معارض با اين داستانهاى حق و صحيح است، و در درجه دوم بنيان ساير معارف حق و صحيح را در انظار مردم سست نموده، و سپس منهدم مى سازد.

مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد:" وَ يَتَّخِذَها هُزُواً"، يعنى حديث را مسخره مى كند، چون نام خرافات نيز حديث است، و همين باعث و هن هر حديثى مى شود، و سبب مى گردد مردم احاديث واقعى را نيز به سخريه بگيرند.

پس همان طور كه گفتيم مراد از" سبيل اللَّه"، قرآن است، بدان جهت كه مشتمل بر ______________________________________________________ صفحه ى 314

قصص و معارف است، و گويا مراد كسى كه خريدار لهو الحديث است اين است كه مردم را از قرآن منصرف نموده و گمراه نمايد، و قرآن را به سخريه بگيرد به اين كه به مردم بگويد اين نيز حديثى است مانند آن احاديث، و اساطيرى است چون آن اساطير.

جمله" بِغَيْرِ عِلْمٍ" متعلق به كلمه" يضل" است، و در حقيقت وصف ضلالت گمراهان است، نه ضلال گمراه كنندگان،

هر چند گمراه كنندگان نيز علم ندارند، آن گاه ايشان را تهديد مى كند به اينكه" أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ- ايشان عذابى خوار كننده دارند"، چون در دنيا مغرور و متكبر بودند.

" وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً ..."

در اين آيه آن كسى را كه خريدار لهو الحديث بود، توصيف مى كند و كلمه" وقر" به معناى بار سنگين است، و مراد از اينكه فرمود:" گويا در دو گوشش وقر است" اين است كه گويا چيزى به گوشهايش بسته كه از شنيدن جلوگيرى مى كند. بعضى «1» هم گفته اند:" اصلا اين كلمه كنايه از كرى است".

و معناى آيه اين است كه چون بر اين خريدار لهو الحديث آيات قرآنى ما قرائت مى شود، پشت مى كند، و از آن رو مى گرداند و استكبار مى ورزد، مثل اينكه اصلا آن را نشنيده باشد، گويى كر است، پس تو او را به عذابى دردناك بشارت ده.

در سياق آيات مورد بحث، هم ضمير مفرد به" مَنْ يَشْتَرِي" برگردانده و فرموده:

" يشترى- مى خرد"، و" ليضل- تا گمراه كند"، و" يتخذها- آن را مى گيرد" تا رعايت لفظ شده باشد، و هم ضمير جمع برگردانده و فرموده" أُولئِكَ لَهُمْ- آنان برايشان" تا رعايت معنا شده باشد، چون خريدار لهو الحديث يك نفر نيست، آن گاه مجددا چند ضمير مفرد برگردانيده و فرموده:" عليه"،" ولى"،" يسمعها"،" اذنيه" تا باز رعايت لفظ شده باشد بعضى «2» اين طور گفته اند، ليكن ممكن است بگوييم به" مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ" همه جا ضمير مفرد برگردانيده، و ضمير جمع آيه قبلى به مجموع گمراه كننده و گمراه شده كه سياق بر او دلالت دارد

بر مى گردد. پس ضميرهاى مفرد همه به" من" كه مفرد است برگشته است.

" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ ... الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" در اين آيه بعد از انذار آن خريدار، و تهديدش به عذاب خوار كننده، و سپس عذاب اليم، رجوع شده است به بشارت محسنين، و خوشدل ساختن آنان به بهشت نعيم جاودان، كه _______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 21، ص 80. ______________________________________________________ صفحه ى 315

خود او وعده داده، و وعده اش حق است.

و چون غرض آن كسى كه خريدار لهو الحديث بوده اين بوده كه امر را بر فريب خوردگانش مشتبه سازد، و بدين غرض قرآن را اساطير و افسانه هاى كهنه اى مانند افسانه هاى خودش پنداشته، و آن را خوار شمرده است و هر چه از آيات آن بر او تلاوت شود اعتناء نمى كند، و از پذيرفتنش استكبار مى كند، و اين عمل خوار شمردن خداى سبحان است، لذا در اين آيه اولا وعده به محسنين را با جمله" وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا" تاكيد نمود، و در ثانى خود را به عزت مطلق ستوده، تا بفهماند او با خوار شمردن وى خوار نمى شود، و نيز با حكمت مطلق ستوده، تا بفهماند هيچ باطلى در سخن او نيست، و نه هيچ خرافه و مزاحى.

آن گاه براى بار سوم خود را چنين ستوده، كه تدبير مى كند امر آسمان ها و زمين و نبات و حيوان و انسان را، چون آفريدگار آنهاست، پس مى تواند اين دسته را وعده بهشت داده و آن دسته را وعده عذاب دهد، و وعده او حق است، و جمله" خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ..."،

در اين مقام است.

" خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها

... مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ" در تفسير آيه" اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها" «1» گفتيم كه كلمه" ترونها" احتمال دارد قيد توضيحى باشد، و معنا اين باشد كه" شما آسمانها را مى بينيد كه ستون ندارد"، و احتمال هم دارد قيد احترازى باشد و معنا چنين باشد كه:" خدا آنها را بدون ستونى ديدنى خلق كرده"، تا اشعار داشته باشد به اينكه آسمانها ستون دارد، ليكن ديدنى نيست.

" وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ"- يعنى كوه هاى شامخى در زمين نهاد، تا زمين دچار اضطراب نگشته و شما را مضطرب نكند، و اين خود اشعار دارد بر اينكه بين كوه ها و زلزله ها رابطه اى مستقيم است.

" وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ"- يعنى در زمين از هر جنبده اى منتشر كرد.

" وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ"- يعنى نازل كرديم از جهت بالاى سر شما آبى، (كه همان باران باشد)، و رويانديم در آن مقدارى از هر دو جفت نباتى شريف، كه منافع شما در آن است، و برايتان فوايدى دارد.

در اين بيان اشاره است به اينكه نباتات نيز مانند حيوانات نر و ماده اند، كه بحث _______________

(1) سوره رعد، آيه 2. ______________________________________________________ صفحه ى 316

مفصل آن در آياتى كه نظير اين آيه است گذشت.

در اين آيه التفاتى از غيبت (القى، بث- خداوند افكند و منتشر كرد)، به تكلم با غير (ما از آسمان آب نازل كرديم) به كار رفته- تا به طورى كه گفته اند- اشاره باشد به اينكه نسبت به اينكار خود يعنى فرستادن آب عنايت بيشترى دارد.

" هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي

ضَلالٍ مُبِينٍ" بعد از آنكه خلقت و تدبير خود را نسبت به آسمانها و زمين و آنچه روى آنهاست به رخ آنان كشيد، و با اين بيان ربوبيت و الوهيت خود را اثبات كرد، اينك در اين آيه به ايشان تكليف مى فرمايد كه حال، شما به من نشان دهيد، خدايان شما اگر راستى اله و رب هستند، چه چيزى خلق كرده اند، تا اگر نتوانستند چيزى نشان دهند، وحدانيت خداى تعالى در الوهيت و ربوبيت ثابت گردد.

و اگر به ايشان تكليف كرده كه به من نشان دهيد خدايانتان چه چيزى خلق كرده اند، با اينكه مشركين اعتراف دارند كه خلقت تنها از خدا است، و خلقت هيچ موجودى را مستند به آلهه خود نمى دانند، تنها و تنها تدبير را مستند به آنها مى دانند، از اين جهت است كه: خلقتى را به خدا نسبت داده كه در عين اينكه خلقت است تدبير نيز هست، و از تدبير جدا نيست، پس اگر تدبير عالم به دست خدايان ايشان است بايد آنها نيز چون خدا چنين خلقت و تدبيرى داشته باشند، و چون خلقتى ندارند تدبيرى نيز ندارند، پس هيچ معبودى غير از او نيست، و هيچ ربى سواى او وجود ندارد.

سياق آيه شريفه خطاب رسول خدا (ص) به مردم است، چون نوع اين خطابها جز به زبان رسول خدا (ص) درست در نمى آيد، و معنا ندارد خدا به مردم بگويد به من نشان دهيد.

بحث روايتى [(رواياتى در باره شان نزول آيه:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ..." و اينكه غنا لهو الحديث است)]

در مجمع البيان گفته آيه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ..." در باره نضر

بن حارث بن علقمة بن كلدة بن عبد الدار بن قصى بن كلاب نازل شد، چون او مردى تاجر بود، به ايران سفر مى كرد و در آن جا اخبار و افسانه هاى ايرانى را از منابعش مى گرفت و مى آمد براى قريش تعريف مى كرد، و به ايشان مى گفت: محمد از عاد و ثمود برايتان تعريف مى كند، و من از ______________________________________________________ صفحه ى 317

رستم و اسفنديار و اكاسره، مردم هم قصه هاى او را گوش مى دادند و به آيات قرآن گوش فرا نمى دادند، (نقل از كلبى) «1».

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور از بيهقى از ابن عباس نيز آمده، و بعيد نيست كه علت نزول همه سوره بوده باشد. هم چنان كه قبلا نيز بدان اشاره شد «2».

و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از يحيى بن عباده، از امام صادق (ع) روايت كرده كه در معناى لهو الحديث فرمود: يكى از مصاديق آن غناست «3».

مؤلف: اين معنا در كافى هم به سند وى از مهران از امام صادق (ع) «4»، و نيز به سندش از وشاء از حضرت رضا (ع) «5»، و نيز به سندش از حسن بن هارون از آن جناب روايت شده است «6».

و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت آورده كه گفت: من از آن جناب شنيدم كه مى فرمود غنا از آن گناهانى است كه خدا وعده آتش به مرتكبش داده، آن گاه اين آيه را خواند:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ" «7».

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى

بصير روايت كرده كه گفت از امام باقر (ع) پرسيدم كسب زنان آوازخوان چطور است؟ فرمود: اگر مى خواند تا مردها دورش جمع شوند حرام است، و اگر براى عروسى ها دعوت مى شود عيبى ندارد، و اين كلام خدا است كه مى فرمايد:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" «8».

و در مجمع البيان گفته: ابو امامه از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: آموختن غنا به زنان، و كنيز مغنيه را فروختن حلال نيست، و پول آن حرام است، و خدا در تصديق اين فتوى در كتاب خود نازل كرده كه:

_______________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 313.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 158.

(3) معانى الاخبار، ص 349، ح 1.

(4) كافى، ج 6، ص 431، ح 5.

(5) فروع كافى، ج 6، ص 432، ح 8.

(6) فروع كافى، ج 6، ص 433، ح 16.

(7) فروع كافى، ج 6، ص 431، ح 4.

(8) فروع كافى، ج 5، ص 119، ح 1. ______________________________________________________ صفحه ى 318

" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ..." «1».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از جمع كثيرى از صاحبان كتب حديث از ابى امامه از رسول خدا (ص) روايت كرده است «2».

و نيز در همان كتاب است كه از امام صادق (ع) روايت شده كه آن جناب فرمود: لهو الحديث عبارت است از طعنه و استهزاى حق، همان رفتارى كه ابو جهل و ياران او مى كردند، و ابو جهل فرياد مى زد اى گروه قريش آيا مى خواهيد خبرتان دهم كه آن زقومى كه رفيقتان شما را از آن مى ترساند چيست؟ آن گاه مى فرستاد تا كره و خرما مى آوردند، مى گفت:

اين همان زقوم

است كه او شما را از آن مى ترساند، امام صادق (ع) سپس فرمود:

غنا نيز از مصاديق لهو الحديث است «3».

و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا، از على بن الحسين (ع) روايت كرده كه فرمود: هيچ امتى كه در آن موسيقى باشد پاك و مقدس نشده و نمى شود «4».

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در تفسير" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ" فرمود: اين شخص نضر بن حارث بن علقمة بن كلدة، يك نفر از بنى عبد الدار بن قصى است، و اين نضر مردى دانا و داراى روايات و احاديث تاريخى بود، و اشعار مردم را نيز مى دانست، آيه شريفه او را ملامت كرده كه دنبال احاديث لغو مى رود، ولى وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود رو مى گرداند «5».

و نيز در همان كتاب از پدرش از حسين بن خالد روايت كرده كه گفت از ابو الحسن حضرت رضا (ع) پرسيدم معناى آيه" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" چيست؟ حضرت انگشتان خود را مشبك نموده فرمود: آسمان اين طور محبوك به زمين است، پرسيدم چطور محبوك به زمين است، با اينكه خداى تعالى مى فرمايد:" خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها"؟

فرمود: سبحان اللَّه مگر نفرموده" بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها"؟ عرض كردم: بله، فرمود: پس معلوم مى شود ستونى هست ولى آن را نمى بينيد «6».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 313.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 159.

(3) مجمع البيان، ج 8، ص 313.

(4) الدر المنثور، ج 5، ص 160.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 161.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 328.

ترجمه آيات به تحقيق لقمان را حكمت داديم، (و چون لازمه حكمت شكر منعم است، به او گفتيم:) خدا را سپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى دارد، و هر كه كفران كند، (دود كفرانش به ______________________________________________________ صفحه ى 320

چشم خودش مى رود،) چون خدا بى نياز است، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى شود)، و نيز ستوده است، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند) (12).

و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مى داد گفت: اى پسرك من! به خدا شرك ميار، كه شرك، ستمى است بزرگ (13).

ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصا مادرش، كه با ناتوانى روز افزون حامل وى بوده، و از شير بريدنش تا دو سال طول مى كشد، سفارش كرديم، و گفتيم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه سرانجام به سوى من است (14).

و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعتشان مكن، و در اين دنيا به نيكى همدمشان باش، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است پيروى كن، كه در آخر بازگشت شما نيز نزد من است، و از اعمالى كه مى كرده ايد خبرتان مى دهيم (15).

اى پسرك من! اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى، آنهم پنهان در دل سنگى، يا در آسمان يا در زمين باشد، خدا آن را مى آورد، كه خدا دقيق و كاردان است (16).

اى پسرك من! نماز به پا دار، و امر به معروف و از منكر نهى كن، و بر مصائب خويش صبر كن، كه اين از كارهاى مطلوب است (17).

اى پسرك من، از در كبر

و نخوت از مردم روى بر مگردان و در زمين چون مردم فرحناك راه مرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمى دارد (18).

در راه رفتن خويش معتدل باش، و صوت خود ملايم كن، كه نامطبوع ترين آوازها آواز خران است (19).

بيان آيات در اين آيات اشاره شده به اينكه به لقمان حكمت داده شد، و چند حكمت نيز از او در اندرز به فرزندش نقل شده، و در قرآن كريم جز در اين سوره نامى از لقمان نيامده، و اگر در اين سوره آمده، به خاطر تناسبى است كه داستان سراسر حكمت او با داستان خريدار لهو الحديث داشته، چون اين دو نفر در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، يك فرد انسان آن قدر دانا و حكيم است كه كلماتش راهنماى همه مى شود، و در مقابل، فرد ديگرى يافت مى شود كه راه خدا را مسخره مى كند، و براى گمراه كردن مردم اين در و آن در مى زند، تا لهو الحديثى جمع آورى نمايد. ______________________________________________________ صفحه ى 321

[مقصود از شكر خدا كه عبارت بود از حكمتى كه خداوند به لقمان داد (وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ..."]

" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ... فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ" كلمه" حكمت"- به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى شود- به معناى معرفت علمى است در حدى كه نافع باشد، پس حكمت حد وسط بين جهل و جربزه است «1».

در جمله" أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ" بعضى «2» گفته اند: كلمه" قلنا" در تقدير است، و معنايش اين است كه: بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جمله مذكور تفسير

حكمت دادن به لقمان است و مى خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اين بود كه:" خدا را شكر بگزار" چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى خودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحو محتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش، بدان جهت كه نعمت اوست شناخته شود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كند شناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.

در جمله" أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ" التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته، چون قبلا سياق، سياق تكلم با غير بود، و مى فرمود:" آتينا" اين جا هم بايد فرموده باشد" ان اشكر لنا" و اگر اينطور نفرمود، بدان جهت است كه تعبير به" نا- ما" در جمله" آتينا" از گوينده براى اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحيح است، ولى در مساله شكر صحيح نبود، چون با توحيد در شكر تناسب نداشت.

" وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ" اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد فايده شكر تنها به خود شاكر عايد مى شود، هم چنان كه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مى گردد، نه به خدا، چون خدا غنى مطلق است، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون حميد و محمود است، چه شكرش بگزارند

و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمى رساند.

و اگر در شكر تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد، و در كفر تعبير به _______________

(1) چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لايق در مساله تفكر، و خلاصه نداشتن مرز و حدى براى فكر، و اين خود يكى از بلاهاى خطرناك است، چون چنين كسى از حق تجاوز مى كند، بلكه امور دقيق و غير مطابق با واقع را استخراج مى كند، و چه بسا سرانجام كارش در مسائل عقلى به الحاد و فساد عقيده، و احيانا جنون سوفسطايى بكشد، و در مسائل شرعى به وسواس بيانجامد. (مترجم).

(2) مجمع البيان، ج 8، ص 316. ______________________________________________________ صفحه ى 322

ماضى كرده، كه تنها يك بار را مى رساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كه استمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد.

[اشاره به علت اينكه شرك به خدا شرك عظيم است

" وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ" عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است، و عظمت معصيت به عظمت كسى است كه نافرمانى اش مى شود، چون كه مؤاخذه عظيم نيز عظيم است، بنا بر اين بزرگترين گناهان و نافرمانى ها نافرمانى خدا است، چون عظمت كبريايى همه از او است، و فوق هر عظمت و كبريايى است، چون خدايى است بى شريك، و بزرگترين نافرمانيهاى او اين است كه برايش شريك قائل شوى.

" إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ"- در اين جمله عظمت شرك را مقيد به قيدى با مقايسه با ساير گناهان نكرد، تا بفهماند كه عظمت ظلم شرك آن

قدر است كه با هيچ گناه ديگرى قابل قياس نيست.

" وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ ... إِلَيَّ الْمَصِيرُ" اين آيه، جمله معترضه اى است كه در وسط كلمات لقمان قرار گرفته، و از كلمات او نيست، و اگر در اينجا واقع شده، براى اين است كه دلالت كند بر وجوب شكر والدين، مانند شكر خدا، بلكه شكر والدين، شكر خدا است، چون منتهى به سفارش و امر خداى تعالى است، پس شكر پدر و مادر عبادت خدا و شكر اوست.

" حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ"- در اين جمله پاره اى از مشقات و اذيت ها كه مادر در حمل فرزند، و تربيت او تحمل مى كند، ذكر شده تا شنونده را به شكر پدر و مادر و بخصوص مادر وا بدارد.

كلمه" وهن" به معناى ضعف است، و در آيه شريفه حال و به معناى صاحب وهن است، ممكن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدير كلام" تهن وهنا على وهن" بوده باشد. و كلمه" فصال"، به معناى از شير جدا شدن، و شير ندادن به بچه است، و معناى اينكه فرمود:

" از شير گرفتنش در دو سال است"، يعنى بعد از تحقق دو سال، آن نيز محقق مى شود، و در نتيجه مدت شير دادن دو سال مى شود، و چون با آيه" وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً- حملش و از شير گرفتنش سى ماه است" «1» ضميمه شود، اين نكته به دست مى آيد كه كمترين مدت حاملگى زن شش ماه است، كه در بحث روايتى آينده، باز به اين نكته اشاره خواهد شد

_______________

(1) سوره احقاف، آيه 15. ______________________________________________________ صفحه ى 323

ان شاء اللَّه.

" أَنِ اشْكُرْ لِي وَ

لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ"- اين جمله تفسير" وَصَّيْنَا ..." است، و معنايش اين است كه وصيت ما همانا امر به شكر پدر و مادر بود، هم چنان كه امر به شكر خدا نيز كرديم، و جمله" إِلَيَّ الْمَصِيرُ" انذار و تاكيد امر به شكر است.

در اين جمله نيز التفاتى نظير التفات در جمله" أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ" بكار رفته، كه نكته اش نيز همان نكته است.

[توضيحى در مورد اينكه فرمود: اگر والدين خواستند براى من چيزى را كه بدان علم ندارى شريك بگيرى اطاعتشان مكن

" وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ... كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" يعنى اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزى را كه علم بدان ندارى و يا حقيقت آن را نمى شناسى شريك من بگيرى، اطاعتشان مكن، و براى من شريكى مگير، و مراد از اينكه شريك مفروض حقيقتش نامعلوم است، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد، و مجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمى گيرد، پس برگشت معنا به اين مى شود كه چيزى را كه چيزى نيست شريك من مگير، اين حاصل آن چيزى است كه زمخشرى در كشاف گفته «1»، و چه بسا آيه" أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ" «2» اين معنا را تاكيد مى كند، يعنى به شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.

ولى بعضى «3» ديگر از مفسرين گفته اند كلمه" تشرك" در اينجا به معناى" تكفر" و كلمه" ما" به معناى" الذى" است، و معناى آيه اين است كه هر چه پدر و مادر به تو اصرار كردند كه به من كفر

بورزى، كفرى كه هيچ دليل و حجتى بر آن نداشته باشى، اطاعتشان مكن، مؤيد اين احتمال اين است كه خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر سلطان يعنى برهان بر شرك را نفى كرده، از آن جمله مثلا فرموده:" ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ" «4» و آيات ديگرى نظير آن.

" وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ"- اين دو جمله به منزله _______________

(1) تفسير كشاف، ج 3، ص 494.

(2) آيا خدا را به چيزى اطلاع مى دهيد كه خودش در همه آسمانها و زمين از وجود آن بى خبر است؟. سوره يونس، آيه 18.

(3) تفسير روح المعانى، ج 21، ص 87.

(4) نمى پرستيد بجاى خدا مگر نامهايى را كه خود شما و پدرانتان خدايشان خوانده ايد، و گر نه خدا هيچ سلطانى بر آن نازل نكرده. سوره يوسف، آيه 40. ______________________________________________________ صفحه ى 324

خلاصه و توضيحى است از مطالب دو آيه قبل، كه سفارش والدين را مى كرد، و از اطاعت آنان در مورد شرك به خدا نهى مى كرد.

مى فرمايد: بر انسان واجب است كه در امور دنيوى نه در احكام شرعى كه راه خدا است، با پدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت كند، نه به طور ناشايست، و رعايت حال آن دو را نموده، با رفق و نرمى رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، مشقاتى كه از ناحيه آنان مى بيند تحمل نمايد، چون دنيا بيش از چند روزى گذرا نيست، و محروميتهايى كه از ناحيه آن دو مى بيند قابل تحمل است، بخلاف دين، كه نبايد به خاطر پدر

و مادر از آن چشم پوشيد، چون راه سعادت ابدى است، پس اگر پدر و مادر از آنهايى باشند كه به خدا رجوع دارند، بايد راه آن دو را پيروى كند، و گر نه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.

از اين بيان روشن مى شود كه در جمله" وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ" اختصارى لطيف بكار رفته، چون در عين كوتاهيش مى فهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، بايد راهشان را پيروى كنى، و گر نه اطاعتشان بر تو واجب نيست، و بايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانى را كه با خدا هستند پيروى نمايى.

" ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"- يعنى اين مطلبى كه گفته شد تكليف و وظيفه دنيايى شما است، و سپس چيزى نمى گذرد كه به سوى من بر مى گرديد، آن وقت شما را به حقيقت آنچه مى كرديد آگاه مى كنم، و بر حسب كرده هايتان چه خير و چه شر حكم خواهم كرد.

از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه جمله" فِي الدُّنْيا" سه نكته را در بر دارد، اول اينكه مصاحبت به نيكى و معروف را منحصر مى كند در امور مادى و دنيايى، نه امور دينى و معنوى، دوم اينكه تكليف را سبك مى كند، و مى فهماند تكليف مذكور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشت شمار، و مدتى اندك به دوش شما است، پس تحمل بار خدمت به آنان شما را خيلى به ستوه نياورد، سوم اينكه مى فهماند اين كلمه در مقابل جمله" ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ" قرار دارد، و در نتيجه سفارش مى شود به اينكه آخرت را در نظر داشته باشند.

" يا

بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ..."

مى گويند «1» كه ضمير در" انها" به خصلت- كه يا خير است يا شر-، بر مى گردد، چون _______________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 319. ______________________________________________________ صفحه ى 325

از سياق چنين بر مى آيد، و در عين حال همين ضمير اسم" كان"، و جمله" مِثْقالَ حَبَّةٍ" خبر آن است. و مراد از بودن آن در صخره، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است، يا در جوف آسمانها يا در دل زمين، و مراد از آوردن آن، حاضر كردنش براى حساب و جزاست.

فصل سابق از كلام لقمان كه نقل شد راجع به توحيد و نفى شريك بود، و مضمون آيه مورد بحث فصل ديگرى از كلام اوست، كه مربوط به معاد و حساب اعمال است، و معنايش اين است كه اى پسرم! اگر آن خصلتى كه انجام داده اى، چه خير و چه شر، از خردى و كوچكى همسنگ يك دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و كوچك در شكم صخره اى، و يا در هر مكانى از آسمانها و زمين باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهد كرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطيف است، و چيزى در اوج آسمانها و جوف زمين و اعماق دريا از علم او پنهان نيست و علم او به تمامى پنهان ها احاطه دارد، خبيرى است كه از كنه موجودات با خبر است.

[معناى اينكه لقمان بعد از فرزند به صبر بر مصايب صبر را از «عزم الامور» خواند]

" يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ

الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ" اين آيه و آيه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره اى از دستورات راجع به عمل و اخلاق پسنديده است.

از جمله اعمال، نماز است، كه عمود دين است، و دنبال آن امر به معروف و نهى از منكر است، و از جمله اخلاق پسنديده صبر در برابر مصائبى است كه به آدمى مى رسد.

و كلمه" ذلك" در جمله" إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ" اشاره است به صبر، و اگر اشاره را به لفظ" ذلك" آورده، كه براى دور است، نه" هذا" كه براى نزديك است، براى اين است كه به اهميت آن اشاره كرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.

و اينكه بعضى «1» از مفسرين گفته اند اشاره است به همه مطالب قبلى، كه عبارت است از نماز، امر به معروف، و نهى از منكر، و صبر، صحيح نيست، چون تنها در اين آيه نيست كه صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده، بلكه اين مطلب مكرر در كلام خداى تعالى آمده، از آن جمله فرموده:" وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ" «2» و نيز فرموده:

_______________

(1) روح المعانى، ج 21، ص 89.

(2) و هر آينه آن كس كه صبر كند و ببخشايد اين عمل از عزم الامور است. سوره شورى، آيه 43. ______________________________________________________ صفحه ى 326

" إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ" «1».

كلمه" عزم" به طورى كه راغب گفته عبارت است از تصميم قلبى بر گذراندن و فيصله دادن به كارى، و اگر صبر را كه همان حبس نفس از انجام امرى است، از عزم دانسته، از

اين جهت است كه عقد قلبى ما دام كه سست نشده، و اين گره دل باز نگشته، انسان بر آن امرى كه بر انجامش تصميم گرفته، و در دل گره زده است، پا بر جا و بر تصميم خود باقى است، پس كسى كه بر امرى صبر مى كند، حتما در عقد قلبى اش و محافظت بر آن جديت دارد، و نمى خواهد كه از آن صرفنظر كند، و اين خود از قدرت و شهامت نفس است «2».

و اينكه بعضى «3» گفته اند:" معنايش اين است كه اين از عزيمت خدا، و ايجاب او در امور است، صحيح نيست، و از لفظ آيه دور است. و همچنين گفتار بعضى «4» ديگر كه گفته اند كه عزم در لغت" هذيل" عبارت است از جزم.

[توضيح سفارشات ديگر لقمان به فرزند:" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ ..."]

" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ" راغب گفته كلمه" صعر" به معناى كج بودن گردن، و كلمه" تصعير" به معناى گرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ" «5»، و نيز گفته: كلمه" مرح" به معناى شدت خوشحالى، و زياده روى در آن است «6». و بنا به گفته وى معنا چنين مى شود كه: روى خود از در تكبر از مردم بر مگردان، و نيز در زمين چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند، و اگر كبر را خيلاء خوانده اند، بدين جهت است كه آدم متكبر خود را بزرگ خيال مى كند، و

چون فضيلت براى خود خيال مى كند، زياد فخر مى فروشد. بعضى ديگر در معناى آيه گفته اند: معناى" لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ" اين است كه در وقت حاجت، گردن خود را از در تذلل و احساس خوارى براى مردم كج مكن، و در مقابل _______________

(1) اگر صبر كنيد و تقوى به خرج دهيد، اين خود از عزم الامور است. سوره آل عمران، آيه 186.

(2) مفردات راغب، ماده" عزم".

(3) تفسير كشاف، ص 497. و روح المعانى، ج 21، ص 90.

(4) روح المعانى، ج 21، ص 90.

(5) مفردات راغب، ماده" صعر".

(6) مفردات راغب، ماده" مرح". ______________________________________________________ صفحه ى 327

هنگام بى نيازى هم غرور و خيلاء تو را نگيرد «1»

ليكن اين معنا با ذيل آيه نمى سازد، چون در ذيل آيه مى فرمايد خدا متكبران را دوست نمى دارد.

" وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ" كلمه" قصد" در هر چيز به معناى حد اعتدال در آن است «2»

، و كلمه" غض" به طورى كه راغب گفته به معناى نقصان در نگاه كردن و صدا كردن است، و بنا به گفته وى غض صوت به معناى آهسته و كوتاه صدا كردن است، و معناى آيه اين است كه در راه رفتنت ميانه روى را پيش گير، و در صدايت كوتاه و ناقص آن را پيشه ساز، كه ناخوش ترين صوت ها صوت خران است، كه در نهايت بلندى است «3». بحث روايتى [رواياتى در باره حقوق والدين و حد اطاعت از ايشان

در كافى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: يكى از گناهان كبيره عقوق والدين، و يكى ديگر

نوميدى از رحمت خدا، و يكى ايمنى از مكر اوست، و روايت شده كه از هر گناهى بزرگتر شرك به خدا است «4». و در كتاب فقيه در حقوقى كه از امام زين العابدين (ع) روايت كرده فرموده:

بزرگترين حق خدا بر تو اين است كه او را بپرستى، و چيزى شريكش نسازى كه اگر اينكار را به اخلاص كردى خداوند حقى براى تو بر خود واجب مى كند، و آن اين است كه امور دنيا و آخرتت را كفايت مى كند.

و نيز فرمود: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او تو را طورى حمل كرد كه احدى، احدى را آن طور حمل نمى كند، آرى او تو را در داخل شكم خود حمل كرد، و از ميوه قلبش چيزى به تو داد، كه احدى به احدى نمى دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت نمود، و باك نداشت از اينكه گرسنه و تشنه بماند، بلكه پروايش همه از گرسنگى و تشنگى تو بود، او باك نداشت از اينكه برهنه بماند، همه پروايش از برهنگى تو بود، او هيچ پروايى _______________

(1) روح المعانى، ج 21، ص 90.

(2) مفردات راغب، ماده" قصد".

(3) مفردات راغب، ماده" غض".

(4) اصول كافى، ج 2، ص 278، ح 4. ______________________________________________________ صفحه ى 328

نداشت از گرما، ولى سعيش اين بود كه بر سر تو سايه بيفكند، او به خاطر تو از خواب خوش صرفنظر كرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه اين تلاشها براى اين است كه تو مال او باشى، و تو نمى توانى از عهده شكر او برآيى، مگر با يارى و توفيق خدا.

و اما حق پدرت اين

است كه بدانى او ريشه تو است، چون اگر او نبود تو نبودى، پس هر وقت از خودت چيزى ديدى كه خوشت آمد، بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است، پس حمد خدا گوى، و شكر پدر بجاى آر، آن قدر كه با اين نعمت برابرى كند، و هيچ نيرويى نيست جز به وسيله خدا «1». و در كافى به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: مردى نزد رسول اكرم (ص) رفت و گفت: يا رسول اللَّه به چه كس نيكى كنم؟ فرمود به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود به پدرت «2». و در مناقب آمده كه روزى حسين بن على (ع) به عبد الرحمن بن عمرو بن عاص گذشت، پس عبد الرحمن گفت: هر كه مى خواهد به مردى نظر كند كه محبوبترين اهل زمين است نزد اهل آسمان، به اين شخص نظر كند، كه دارد مى گذرد، هر چند كه من بعد از جنگ صفين تا كنون با او همكلام نشده ام.

پس ابو سعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسين (ع) به او فرمود: آيا مى دانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمانم، و با اين حال در صفين شمشير به روى من و پدرم كشيدى؟ به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمن عذر خواهى كرد و گفت: آخر چه كنم رسول خدا (ص) به خود من سفارش فرمود كه پدرت را اطاعت كن، حضرت فرمود: مگر كلام

خداى را نشنيدى كه فرمود:" وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما" و نيز مگر از رسول خدا (ص) نشنيده اى كه فرمود: اطاعت (پدر و مادر و يا هر كس كه اطاعتش واجب است) بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است معروف و پسنديده نيست، و نيز مگر نشنيده اى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا نبايد اطاعت شود «3».

_______________

(1) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 376.

(2) كافى، ج 2، ص 159، ح 9.

(3) مناقب، ج 4، ص 73- طبع قم. ______________________________________________________ صفحه ى 329

و در كتاب فقيه در ضمن كلمات كوتاه رسول خدا (ص) آمده كه فرمود:" لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق" «1»

كه ترجمه اش در صفحه قبل گذشت.

و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام باقر (ع) روايت كرده كه گفت شنيدم مى فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك، كه آنها هم باز خواست كننده اى دارد، ممكن است فكر كنيد كه گناه مى كنم و سپس از خدا طلب آمرزش مى كنم، ولى خداى عز و جل مى فرمايد:" نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ- به زودى مى نويسيم آنچه به دست خود از پيش فرستاده اند، و آنچه اثر از ايشان بجاى مانده، و ما هر چيزى را در كتابى آشكارا مى نويسيم" و نيز فرموده:" إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ" «2»

كه ترجمه اش گذشت.

[رواياتى در باره نماز، صبر و پرهيز از گناهان كوچك و راجع به معناى جمله:" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ"]

و نيز

در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم بهترين چيزى كه با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقرب مى جويند، و نزد خدا محبوب ترين چيز است چيست؟ فرمود: من بعد از معرفت هيچ چيزى بهتر از اين نماز سراغ ندارم ... «3». و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضيل، از ابى الحسن (رضا (ع))، روايت كرده كه فرمود: نماز مايه تقرب هر پرهيزكار است «4». و در مجمع البيان جمله" وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ" را تفسير كرده، به مشقت ها و اذيت هايى كه در اثر امر به معروف و نهى از منكر به انسان مى رسد، و اين تفسير را به على (ع) نسبت داده «5». و نيز جمله" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ"، را تفسير كرده به اينكه روى خود را به كلى از مردم مگردان، و از كسى كه دارد با تو سخن مى گويد از در توهين اعراض مكن، و اين معنا را به ابن عباس، و امام صادق (ع) نسبت داده است «6». و در الدر المنثور است كه طبرانى، و ابن عدى، و ابن مردويه، از ابى ايوب انصارى _______________

(1) فقيه، ج 4، ص 273.

(2) اصول كافى، ج 2، ص 270، ح 10.

(3) فروع كافى، ج 3، ص 264، ح 1.

(4) فروع كافى، ج 3، ص 265، ح 6.

(5 و 6) مجمع البيان، ج 8، ص 319. ______________________________________________________ صفحه ى 330

روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا (ص) از معناى جمله" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ" پرسيد: فرمود: اينكه در استهزاء و توهين به اشخاص دهن

كجى نموده لوچه آويزان كنى «1». و در مجمع البيان در ذيل جمله" إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ" گفته كه: از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: منظور، عطسه كردن به صداى بلند و زشت است، و همچنين اينكه كسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشايندى بلند كند، مگر اينكه در حال دعا يا قراءت قرآن باشد «2». مؤلف: و در همه اين معانى كه گذشت مخصوصا در مساله عاق والدين، روايات بسيار زيادى هست كه به منظور اختصار از نقلش خوددارى كرديم.

گفتارى در داستان لقمان و پاره اى از كلمات حكمت آميزش در دو فصل [1- شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده شدنش، در روايات

فصل اول نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده، و از داستانهاى او جز آن مقدار كه در آيات" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ..." آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى از آنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم.

در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده:" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است «3». و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد،

و يقين خوبى داشت، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 5، ص 166.

(2) مجمع البيان، ج 8، ص 320.

(3) اصول كافى، ج 1، ص 16. ______________________________________________________ صفحه ى 331

روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم، و بلاء را نمى پذيرم، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد.

ملائكه- به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد- پرسيدند: اى لقمان چرا؟ گفت: براى اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است، و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد.

ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حكمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به

حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارت مى كرد، روزى داوود به او گفت: اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد «1». و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود «2». فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره _______________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 315.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 160. ______________________________________________________ صفحه ى 332

مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با

كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش مى شد اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسيار گرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.

لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت، مگر آنكه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت، قاضيان را تسليت مى گفت، و برايشان نوحه سرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت مى گرفت، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مى كرد، هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.

و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند-

به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند- كه: اى لقمان آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر او اينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مى كنم.

ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت ها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمى بيچاره مى ماند، و كسى هم كمكش نمى كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، كارش به يكى از دو احتمال مى انجامد، يا اين است كه در داورى اش رأى و نظريه اش مطابق ______________________________________________________ صفحه ى 333

حق و واقع مى شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست، و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاكتش قطعى است، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسان تر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنيا خاسر و زيانكار است، و هم در آخرت، چون دنيايش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد.

ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست، پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد،

خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد.

لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مى آمد، و به حكمت سخن مى گفت، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت.

[2- پاره اى از مواعظ و حكم آن جناب

سپس امام صادق (ع) فرمود: بعد از آنكه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذيرفت، خداى عز و جل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدون اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عز و جل خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت.

لقمان بسيار بديدن داوود مى رفت، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حكمت ها و علوم بسيار در اختيارش مى گذاشت، و داوود همواره به او مى گفت: خوشا به حالت اى لقمان، كه حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى، و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد.

آن گاه امام صادق (ع) در ذيل آيه" وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ: يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ" فرمود: لقمان پسرش" بآثار" را وقتى اندرز مى داد آن قدر كلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تاثر

قرار مى گرفت.

اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه: اى پسرم! تو از آن روزى كه به دنيا افتادى، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى، و خانه اى كه دارى به طرف آن مى روى نزديك تر به تو است، از خانه اى كه از آن دور مى شوى، پسرم همواره با علما بنشين، و با دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن، كه اگر چنين كنى از تعليم تو ______________________________________________________ صفحه ى 334

دريغ مى ورزند، و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير، و يك باره ترك آن مگوى، و گر نه سربار جامعه خواهى شد، و در دنيا آن چنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگير كه از شهوتت جلوگيرى كند، و آن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزد خدا محبوبتر از روزه است.

پسرم دنيا دريايى است عميق، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند، و چون چنين است تو كشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را از توكل قرار ده، و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخيره كن، اگر نجات يافتى، به رحمت خدا يافته اى و اگر هلاك شدى به گناهانت شده اى.

پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى، تو را در بزرگى سود مى رساند و تو از آن بهرمند شوى، و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشى قائل است، نسبت به آن اهتمام مى ورزد، و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكار بستنش را مى آموزد و كسى كه مى خواهد راه تاديب را بياموزد، سعى و كوشش بسيار

مى شود، و كسى كه سعى و كوشش را در طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر مى خورد، و آن را عادت خود قرار مى دهد.

آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده اى، و از جانشين خودت سود مى برى، و هر صاحب رغبتى به تو اميد مى بندد، كه از ادبت چيزى بياموزد، و هر ترسنده اى از صولتت هراسناك مى شود.

زنهار، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب، در طلب ادب دچار كسالت نشوى، و اگر در امر دنيا شكست خوردى، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى، و بدان كه اگر طلب علم از تو فوت شود، در امر آخرتت شكست خورده اى، و در روزها و شبها و ساعتهايت بهره اى بگذار براى طلب علم، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علم ضايع نمى كند.

و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى، و هرگز با مردى فقيه جدال مكن، و هرگز با صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هيچ ستمگرى سازگارى و دوستى مكن، و با هيچ فاسقى برادرى مورز، و با هيچ متهمى رفاقت مكن، و علم خود را مانند پولت گنجينه كن، و بهر كس و ناكس عرضه مدار.

پسرم از خداى عز و جل آن چنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن و انس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند، و از خدا اميد رحمت داشته باش آن چنان كه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى، باز احتمال و ______________________________________________________ صفحه ى 335

اميد اينكه خدا تو را بيامرزد داشته باشى.

پسرش به او

گفت: پدر جان چطور چنين چيزى ممكن است، كه در عين داشتن چنان خوفى، اين چنين اميدى هم داشته باشم، و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمع مى شود؟ لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آرند، در آن دو نور يافت مى شود، نورى براى خوف، و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با مقياسى بسنجند، برابر همند، هيچ يك از ديگرى حتى به سنگينى يك ذره بيشتر نيست، و كسى كه به خدا ايمان دارد، به گفته او نيز ايمان دارد، و كسى كه به گفته او ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل مى كند، و كسى كه به فرمان او عمل نكند، گفتار او را تصديق نكرده، پس اين حالات دل هر يك گواه ديگرى است. پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام مى دهد، و كسى كه براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد، براستى ايمان به خدا دارد، و كسى كه خدا را اطاعت مى كند، از او هراسناك نيز هست، و كسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، و كسى كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروى مى كند، و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او مى شود، و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند، از غضب او هيچ باكى ندارد، و پناه مى بريم به خدا از غضب او.

پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالى هيچ خلقى را خوارتر از دنيا نيافريده، آيا نمى بينى كه نعيم دنيا

را مزد و پاداش مطيعان نكرده، و آيا نمى بينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنه كاران قرار نداده؟ «1». و در كتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى است كه جامع همه حكمتهاى تو باشد؟ گفت: اينكه خود را در باره چيزى كه برايم ضمانت كرده اند به زحمت نيندازم، و آنچه را كه به خود من واگذار نموده اند ضايع نكنم، (يعنى عمر خود را صرف رزقى كه ضامن آن شده اند نسازم، و در باره سعادت آخرتم كه به خود من واگذار نموده اند اهمال نكنم) «2».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 164- 162.

(2) قرب الاسناد، ص 35. ______________________________________________________ صفحه ى 336

و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد، يكى اين است كه: پسرم اگر در باره مردن شك دارى، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمى توانى چنين كنى، و اگر در باره قيامت شك دارى، بيدارى را از خودت بردار، و هرگز نمى توانى.

براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرى اداره مى شود، و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ، و بيدارى بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است.

و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زياد نزديكش مشو، كه از آن دور خواهى ماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت، (يعنى در طلب دنيا ميانه رو باش).

و نيز فرموده: پسرم هر جنبنده اى مثل خود

را دوست مى دارد، مگر فرزند آدم كه هم افق خود را- در مزيتى از مزايا- دوست نمى دارد، و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش كساد خواهد شد) همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرار نمى گردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمى شود، (پسرم) هر كه با قير سر و كار پيدا كند، سرانجام به قير آلوده مى شود، آميزش با فاجران نيز چنين است، عاقبت از او ياد مى گيرد، (چون نفس انسان خود پذير است)، (پسرم) هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هر كس به جايى ناباب قدم نهد، عاقبت متهم مى شود، و كسى كه همنشينى با بدان كند، سالم نمى ماند، و كسى كه اختيار زبان خود را در كف ندارد، سرانجام پشيمان مى شود.

و نيز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگير، ولى يك دشمن مگير، پسرم وظيفه اى نسبت به خلاق خود دارى، و وظيفه اى نسبت به خلقت، اما خلاق تو همان دين تو است، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض و منفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير.

پسرم بنده اخيار باش، ولى فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنيا و آخرتت سالم بماند، و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد، پسرم اين طور مباش كه به مردم نشاندهى كه از خدا مى ترسى، و در قلب بى پرواى از او باشى «1». و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه از درى

از امام صادق (ع) روايت _______________

(1) بحار الانوار، ج 13، ص 417، حديث 11. ______________________________________________________ صفحه ى 337

كرده كه گفت: از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه: پسرم مردم قبل از زمان تو براى فرزندان خود جمع كردند، و الآن تو مى بينى كه نه آنچه جمع كرده بودند مانده است، و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين است كه تو بنده اى اجير هستى كه مامور شده اى كارى را انجام دهى، و وعده ات دادند كه در مقابل مزدت بدهند؟

پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده، تا اجرت را كامل دهند.

و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق شود. چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود، به كارد قصاب نزديك تر شده است، و ليكن دنيا را به منزله پلى بگير، كه بر روى نهرى زده باشند، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى، و ديگر تا ابد به سوى آن برنگردى، پس بايد آن را خراب كنى، نه اينكه تعمير نمايى، چون تو مامور به تعمير آن نيستى.

و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداى عز و جل بايستى، از چهار چيز بازخواست خواهى شد، از جوانى ات كه در چه راهى تباه كردى، و از عمرت كه در چه فانى اش ساختى، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا مصرف نمودى، پس خود را آماده كن و جوابى مهيا بساز، و از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور، چون اندك دنيا دوام و بقاء ندارد، و

بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست، پس حواست را جمع كن، و سخت در كار خويش بكوش، و پرده از روى خود كنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند، و قبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواسته هايت حائل شود «1». و در بحار از قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: لقمان به پسرش گفت: پسر جان! زنهار از كسالت و بد خلقى و كم صبرى، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمى آورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سكينت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن، و با همه مردم خوش خلق باش.

پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى، و بر برادران تفضل نمايى، حسن خلق و روى خوش داشته باش، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او را دوست مى دارند، و فجار از او دورى مى نمايند، پسر جان! به آنچه خدا قسمت تو كرده قانع باش تا

_______________

(1) كافى، ج 4، ص 202، باب ذم دنيا، ح 20. ______________________________________________________ صفحه ى 338

زندگى تو با صفا شود، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند به سبب قطع طمعشان بود «1». مؤلف: اخبار در مواعظ لقمان بسيار

زياد است، ما به منظور اختصار به همين مقدار اكتفاء كرديم.

_______________

(1) بحار، ج 13، ص 419، ح 14. صفحه ى 340

ترجمه آيات مگر نمى بينيد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين هست رام شما كرد؟ و نعمتهاى خويش را آشكارا و نهان بر شما كامل نمود؟ (و باز) بعضى از مردم بدون علم و هدايت و كتاب، در باره خدا مجادله مى كنند (20).

و چون به آنها گفته شود: چيزى را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد، گويند: (نه)، تنها آيينى را كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم، حتى اگر شيطان (در نتيجه پيروى از پدرانشان) به سوى عذاب سوزان دعوتشان كند، باز هم آنان را پيروى مى كنند؟ (21).

هر كس توجه بى شائبه خويش را سوى خدا كند، و نيكوكار باشد، به دستاويز محكمى چنگ زده، و عاقبت كارها سوى خدا است (22).

و هر كه انكار كند انكارش ترا محزون نكند، چون بازگشتشان سوى من است، و ما از اعمالشان خبرشان مى دهيم، كه خدا مكنون سينه ها را مى داند (23).

اندكى برخوردارشان كنيم، و سپس به سوى عذابى سختشان بكشيم (24).

اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمين را كى آفريده؟ گويند: خدا، بگو پس ستايش هم خاص خداست، ولى بيشترشان نمى دانند (25).

هر چه در آسمانها و زمين هست از خدا است، و خدا همو بى نياز و ستوده است (26).

اگر آنچه در زمين درخت هست، قلم باشد، و دريا، به كمك آن دريا، هفت درياى ديگر مركب، كلمات خدا تمام نشود، كه خدا نيرومند و حكيم است (27).

خلق كردن شما، و از نو زنده كردنتان جز به مانند خلق كردن يك تن نيست،

چون خدا شنوا و بينا است (28).

مگر نمى بينى كه خدا شب را به روز مى برد، و روز را به شب مى برد، و آفتاب و ماه را به خدمت ______________________________________________________ صفحه ى 341

گرفته، كه هر يك به مدتى معين روان است، و خدا از اعمالى كه مى كنيد آگاه است (29).

چنين است، چون خدا حق است، و آنچه سواى او مى خوانند باطل است، و خدا والاى بزرگ است (30).

مگر نمى بينى كه به نعمت خدا كشتى به دريا روان است، تا آيه هاى خويش به شما بنماياند؟ كه در اين براى همه صبرپيشگان سپاسگزار عبرتهاست (31).

و چون موجى بمانند كوه ها، آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند، و دين را خاص او كنند، و چون به خشكيشان برد، تنها بعضى شان معتدلند، و آيه هاى ما را جز عهدشكنان كفران پيشه انكار نمى كنند (32).

اى مردم! از پروردگارتان بترسيد، و از روزى كه پدر براى فرزندش كارى نسازد، و فرزند به هيچ وجه كار ساز پدر خود نشود، بيمناك باشيد، كه وعده خدا حق است، زندگى اين دنيا فريبتان ندهد، و شيطان فريبنده، در كار خدا به فريبتان نكشد (33).

بدرستى علم رستاخيز پيش خدا است، كه باران فرود آورد، و آنچه را در رحمها است بداند، كسى نمى داند كه فردا چه مى كند و كسى نمى داند كه در كدام سرزمين مى ميرد، اما خدا دانا و آگاه است (34).

بيان آيات در اين آيات به ما قبل داستان لقمان برگشته، كه آيات وحدانيت خدا و نداشتن شريك، و ادله آن را ذكر نمود، و بدين جا منتهى شد، كه فرمود:" هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ".

" أَ

لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً" از اين جا به ما قبل داستان لقمان رجوع شده، و همين خود دليل است بر اينكه خطاب (آيا نمى بينيد) به مشركين است، هر چند كه ذيل آيه اشعار دارد بر عموميت خطاب.

و بنا بر اين صدر آيه تتمه كلام رسول خدا (ص)، و متصل است به جمله" هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ" و ديگر التفاتى در جمله" أَ لَمْ تَرَوْا" نيست.

و بنا بر تقديرى كه آيه مورد بحث جزو كلام خداى تعالى باشد، آن وقت در جمله" أَ لَمْ تَرَوْا" التفاتى از سياق غيبت در جمله" بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ"، به سياق خطاب، به كار رفته است، و التفات در مثل اين گونه موارد از باب شدت يافتن و جد گوينده، و ______________________________________________________ صفحه ى 342

عصبانيتش از جهل شنوندگان، و اصرارشان بر گمراهى است، كه هيچ راهنمايى سودى به ايشان نمى بخشد، و هيچ اشارتى در حالشان مؤثر واقع نمى شود، به همين جهت با اينكه تا كنون در سياق غيبت حرف مى زد، ناگهان روى سخن به خود شنوندگان نموده، آنچه كه در معرض ديد و شنوايى ايشان است به رخشان مى كشد، بلكه از خواب خرگوشى خود بيدار گشته، و از غفلت بدر آيند.

و به هر حال چه اينكه بنا به گفته ما جمله" أَ لَمْ تَرَوْا" متصل به جمله" فَأَرُونِي" باشد، و التفاتى در كار نباشد، و چه به گفته ديگران عطف و متصل به جمله" بَلِ الظَّالِمُونَ" باشد، و التفاتى از غيبت به خطاب در آن شده باشد، مراد

از تسخير آسمانها و زمين براى انسان، انسانى كه آسمان و زمين را مى بيند، آن نظام و ارتباطى است كه در اجزاى عالم مشاهده مى كنيم، و مى بينيم كه چگونه سراپاى عالم را در تحت نظامى عام اداره نموده، و انسان را كه اشراف اجزاى اين عالم محسوس است، شعور و اراده اش را درست كرده و تدبير مى كند، پس مى فهميم كه خداى تعالى سراپاى عالم را مسخر و محكوم اين نظام كرده، تا انسان كه شريف ترين اجزاى آن است پديد آيد و به كمال برسد.

[معناى اينكه فرمود:" سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ"]

كلمه" تسخير" به معناى وادار كردن فاعل به فعلش مى باشد، به طورى كه فاعل، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد، بلكه به اراده تسخير كننده انجام دهد، همان طور كه نويسنده، قلم را وادار مى كند تا به اراده او بنويسد، و مخدوم و مولى، بنده و خدمتگزار خود را وادار مى كند تا مطابق دستور و خواست او عمل را انجام دهد، و اسباب مؤثر در عالم هر چه باشد، با سببيتى كه هر يك مخصوص به خود دارد، آن كارى را انجام مى دهد كه خدا مى خواهد، و خدا از مجموع آنها نظامى را مى خواهد كه با آن عالم انسانى را تدبير كند، و حوائج او را بر آورد.

از آنچه گذشت معلوم شد كه" لام" در كلمه" لكم" لام تعليل غايى است، و معناى آن" به خاطر شما" است، و در نتيجه تسخير كننده اين اسباب خدا خواهد بود، نه انسان به خلاف اينكه لام را براى ملك بگيريم كه در آن صورت تسخير كننده انسان خواهد بود، ولى با

مشيت خداى تعالى، هم چنان كه بعضى احتمال آن را داده اند، و پيشرفت انسانها در مرور زمان، و به خدمت گرفتن اجزاى عالم را در بيشتر مقاصدش، شاهد گفته خود گرفته اند، و ليكن اين احتمال با جمله" أَ لَمْ تَرَوْا" نمى سازد، چون اگر تسخير كننده خود انسان بود، مسخر خود را مى ديد، و ديگر حاجت به اين سؤال نبود.

" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً"- كلمه" اسباغ" به معناى سنگ تمام گذاشتن، و ______________________________________________________ صفحه ى 343

نيز توسعه دادن است، و معناى جمله اين است كه:" نعمت هاى ظاهرى و باطنى را بر شما تمام كرد، و توسعه داد". كلمه" نعم" جمع نعمت است، و نعمت در اصل لغت به معناى بناى نوع بوده، ولى استعمالش در هر چيزى كه سازگار آدمى است، و انسان از آن لذت مى برد، غلبه كرده است، و بيشتر در اين امور استعمال مى شود.

و مراد از نعمتهاى ظاهرى بنا بر اين كه خطاب در آيه به مشركين باشد، حواس ظاهرى، از گوش چشم و اعضاى بدن، و نيز سلامتى و عافيت و رزق طيب و گوارا، و مراد از نعمت هاى باطنى نعمتهاى غايب از حس است، مانند شعور و اراده و عقل.

و اما بنا بر اينكه خطاب به عموم انسانها باشد مراد از نعمت هاى ظاهرى آن نعمت هاى ظاهرى مذكور به اضافه دين خواهد بود، چون دين نيز از نعمت هاى محسوسى است كه امور دنيا و آخرت مردم را نظام مى بخشد.

و مراد از نعمت هاى باطنى باز همان نعمت هاى باطنى مذكور خواهد بود، به اضافه مقامات معنوى كه تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مى گردد.

[نكوهش برخى از مردم كه از روى تقليد

و بدون" علم"،" هدى" و" كتاب منير" در باره خدا مجادله مى كنند]

" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ" در اين آيه به سياق سابق برگشت شده، كه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (ص) مى كرد، و كلمه" مجادله" به معناى بحث و مناظره به منظور غلبه يافتن بر خصم است، و مقابله اى كه بين" علم" و" هدى" و" كتاب" انداخته، اشاره دارد به اينكه مراد از علم آن حجتهاى عقلى است كه با تحصيل و اكتساب به دست مى آيد، و مراد از هدايت، آن حقايقى است كه خدا از طريق وحى و يا الهام به دل انسان افاضه مى كند، و مراد از كتاب، كتابهاى آسمانى است كه از طريق وحى و نبوت به خدا منتهى و مستند مى شود، و به همين جهت كه مستند به اوست آن را منير و روشنگر توصيف كرد، و اين سه طريق از طرق علم است كه چهارمى برايش نيست.

و بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه: بعضى از مردم بدون هيچ يك از اين سه علم در وحدانيت خدا از حيث ربوبيت و الوهيت مجادله مى كنند، و هيچ حجت قابل اعتمادى ندارند، تنها و تنها مدركشان تقليد است.

" وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا ..."

ضميرهاى جمع همه به كلمه" من" بر مى گردد، كه از لحاظ معنا جمع است، هم چنان كه ضمير مفرد در آيه قبلى نيز به" من" بر مى گشت از لحاظ لفظش، كه مفرد است.

و اگر در جمله" وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ" فرمود

پيروى كنيد آنچه را كه خدا ______________________________________________________ صفحه ى 344

نازل كرده، با اينكه مى توانست بفرمايد: پيروى كنيد كتاب و يا قرآن را، براى اين است كه اشاره كند به اينكه دعوت رسول خدا (ص) داراى حجت و برهان است، نه صرف زورگويى و ادعا، براى اينكه نزول اين كتاب مؤيد به حجت نبوت است، پس گويا فرموده:" وقتى دعوت مى شوند به سوى توحيد، توحيدى كه كتاب بر آن دلالت دارد، كتابى كه نزولش از ناحيه خدا قطعى است، در پاسخ چنين و چنان مى گويند".

و به عبارتى ديگر، وقتى حقايق و معارف را با دليل در اختيار آنان قرار مى دهند، ايشان در مقابل با تحكم و زور جواب مى دهند، بدون اينكه هيچ حجتى بر گفتار خود ارائه دهند، و آن اين است كه مى گويند: ما پدران خود را بر كيش شرك يافتيم، و ايشان را پيروى مى كنيم.

" أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ"- يعنى آيا پدران خود را پيروى مى كنند حتى در صورتى كه شيطان ايشان را به وسيله اين پيروى به سوى عذاب آتش دعوت كرده باشد؟ و بنا بر اين، استفهام در آيه انكارى، و كلمه" لو" وصليه، و عطف بر محذوف خواهد بود، و تقدير آن چنين مى شود:" ا يتبعونهم لو لم يدعوهم الشيطان و لو دعاهم؟" يعنى آيا پدران خود را پيروى مى كنند، چه در صورتى كه شيطان ايشان را دعوت نكرده باشد، و چه در صورتى كه دعوت كرده باشد؟

و حاصل كلام اين مى شود، كه پيروى وقتى نيكو و بجاست، كه پيروى شدگان بر حق بوده باشند، و اما اگر خود آنان بر باطل بوده باشند، و پيروى آنان

پيروان را به شقاوت و عذاب سعير بكشاند، ديگر اين پيروى به جا و صحيح نيست، چون پيروى در پرستش غير از خدا است، و كسى غير از خدا قابل پرستش نيست." وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ" اين جمله استينافى است و احتمال هم دارد كه حال از مفعول" يدعوهم" باشد، و در معناى جمله حاليه ضميرى به ايشان برگردد، كه در اين صورت معناى آيه و ما قبلش اين است كه: آيا حتى اگر شيطان ايشان را دعوت به فلان و فلان كرده باشد، در حالى كه هر كس محسن باشد و روى خود تسليم به سوى خدا كرده باشد نجات يافته، و رستگار است و نيز در حالى كه عاقبت امور به سوى خدا راجع است، پس واجب مى شود كه همو معبود باشد.

و اسلام وجه به سوى خدا، به معناى تسليم آن براى اوست، به اين معنا كه انسان با همه وجودش رو به خدا كند. و او را پرستش نمايد، و از ما سواى او اعراض كند، و كلمه ______________________________________________________ صفحه ى 345

" محسن" اسم فاعل از مصدر احسان است، و احسان به معناى به جا آوردن اعمال صالح است با داشتن يقين به آخرت، هم چنان كه در اول سوره كه مى فرمايد:" هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ"، خودش محسنين را به اين معنا تفسير كرده، فرموده:" الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ- كسانى كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، و در حالى كه به آخرت يقين دارند". و كلمه" عروة الوثقى" به معناى دست آويزى است

كه قابل جدا شدن نباشد.

و معناى آيه اين است كه هر كس خود را يگانه بداند، و با يقين به معاد عمل صالح انجام دهد، او اهل نجات است، و سرانجام هلاك نخواهد شد، چون سرانجامش به سوى خدا است، و همو وعده نجات و رستگاريش داده است.

از اين بيان روشن مى شود كه جمله" وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ"، در مقام تعليل جمله" فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى مى باشد، چون اين جمله (دستاويز محكم) استعاره تمثيلى، از نجات و رستگارى است، مى گويد براى اين به چنين دستاويزى چنگ زده، كه منتهى به خدايى است، كه وعده چنين نجات و فلاحى را داده است.

" وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ ... إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ" اين آيه رسول خدا (ص) را تسليت مى دهد و دلخوش مى كند تا اندوه بر او چيره نشود، به اينكه بالآخره روزى به سوى خدا بر مى گردند، و خدا به آنچه مى كرده اند آگاهشان مى كند، يعنى حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان آتش است برايشان هويدا مى گردد.

" نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ"- در اين جمله با بيانى ديگر از حقيقت حال كفار پرده بردارى مى كند، چون در جمله" إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا" چه بسا توهم گردد، مادامى كه در دنيا و متنعم به نعمت هاى آن هستند، دست خدا به ايشان نمى رسد، و از قدرت خدا خارجند، بله بعد از آنكه مردند يا مبعوث شدند آن وقت داخل در قدرت خدا مى شوند، و خدا با عذاب خود از ايشان انتقام مى گيرد.

لذا اين جمله اين توهم را دفع نموده و مى فهماند كه كفار در دنيا نيز حتى يك لحظه خارج از

تدبير خدا نيستند، و اگر با متاع اندك دنيا بهره مندشان مى كند، چيزى نخواهد گذشت كه مضطر و ناچارشان مى كند، تا با پاى خود به سوى عذابى غليظ روان شوند. پس به هر حال مغلوب و مقهورند، و دائما امر آنان به دست خدا است و نمى توانند خدا را به ستوه آورند نه در حال بهره منديشان، و نه در غير آن حال. ______________________________________________________ صفحه ى 346

" وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ" اين آيه اشاره است به اينكه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد، و به آن معترفند، اعتراف ناخودآگاه، براى اينكه اگر از ايشان سؤال شود چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟

اعتراف خواهند كرد به اينكه خدا عز اسمه آن را آفريده، و وقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبر آنها نيز همو خواهد بود، چون تدبير جدا از خلقت نيست. و وقتى خالق و مدبر عالم خدا باشند، و آن منعمى كه نعمت ها را قبض و بسط مى دهد، به يكى تنگ مى گيرد، و به ديگرى توسعه مى دهد. و نيز آن كسى كه همه ترسها و اميدها از او و به او است، پس معبود هم همو است، و شريكى برايش نيست پس ناخودآگاه به وحدانيت خدا اعتراف دارند.

لذا به رسول گرامى خود (ص) دستور مى دهد، تا خدا را بر اين اعتراف ناخودآگاهشان حمد گويد، مى فرمايد:" قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ" آن گاه اشاره به اين معنا مى كند كه اكثر آنان معناى اعتراف خود را كه خدا خالق است، و لوازم اين اعتراف را نمى دانند،" بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ"، بله اندكى از ايشان اين

معنا را مى دانند، و ليكن آنها هم در برابر حق خضوع ندارند، و آن را دانسته و با يقين بدان انكار مى كنند، هم چنان كه در جاى ديگر در باره اين طائفه فرموده:" وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ" «1». [احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت و ربوبيت، از طريق انحصار ملك حقيقى در او، و غنى و حميد على الاطلاق بودنش جل و علا]

" لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ" چون اعترافشان به خالق بودن خداى سبحان مستلزم اثبات يگانگى او در ربوبيت و الوهيت بود، زيرا تدبير و تصرف در دست اوست، و اعتراف به خالق بودن او كافى در استلزام مذكور بود لذا در تماميت حجت به همان مقدار اكتفاء نمود، و رسول خدا (ص) را مامور به حمد نمود و قوم را به خاطر غفلتشان جاهل خواند.

آن گاه در آيه مورد بحث براى بار دوم از طريق انحصار ملك حقيقى در خدا، احتجاج كرد بر وحدانيت او، چون او غنى مطلق، و محمود مطلق است.

بيان اين احتجاج اين است كه خداى تعالى مبدأ تمامى خلائق، و دهنده تمامى كمالات است، پس خود او بايد داراى هر چيز باشد كه موجودات محتاج به آنند، پس او غنى على الاطلاق است، چون اگر از جهتى غنى و از جهتى ديگر محتاج باشد، نمى تواند از آن جهت، دهنده كمال باشد و اين خلف فرض است، زيرا گفتيم كه او دهنده هر كمال است.

_______________

(1) آن را انكار كردند، در حالى كه دلهايشان بدان يقين داشت. سوره نمل، آيه 14. ______________________________________________________ صفحه ى 347

[افاده كثرت و وسعت خلق و تدبير خداى

تعالى

و چون غنى على الاطلاق است، پس آنچه در زمين و آسمانهاست، ملك اوست، پس او مالك على الاطلاق نيز هست، و مى تواند در ملك خود به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، پس هر تدبير و تصرفى كه در عالم واقع مى شود از آن اوست، چون اگر چيزى از آن تدبيرها از غير او باشد، آن غير نيز به همان مقدار مالك خواهد بود، و حال آنكه گفتيم مالك على الاطلاق اوست، و چون تدبير و تصرف تنها از خدا است، پس تنها او رب العالمين، و الهى است كه بايد پرستيده شود، و از انعام و احسانش سپاسگزارى گردد.

اين آن معنايى است كه جمله:" لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ" بدان اشاره مى كند، جمله" لِلَّهِ ما فِي ..." حجت بر وحدانيت خدا است، و جمله" إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ" تعليل مالكيت على الاطلاق اوست.

و اما كلمه" حميد" كه به معناى محمود در افعال است، مبدء ديگرى است براى حجت، چون حمد به معناى ثناى در مقابل جميل اختيارى است، و هر جميل كه در عالم است ملك خداى سبحان است، پس قهرا ثناهايى هم كه هر جميلى استحقاق آن را دارد، به خدا بر مى گردد، و ثناى خدا است، پس خدا حميد على الاطلاق است، و اگر از اين تدبير متقن و جميل كه در عالم است چيزى و مقدارى از آن از غير خدا بود، و آن مقدار هيچ نسبتى و ارتباطى با خدا نداشت، حمد و ثناى آن مقدار جميل نيز مال غير خدا مى شد. نه مال خدا، در نتيجه خدا حميد على الاطلاق، و حميد

نسبت به هر چيز نمى بود، و حال آنكه فرض كرديم كه او حميد على الاطلاق است، و خلف فرض باطل است.

" وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ ..."

كلمه" من شجرة"، بيان موصول" ما" مى باشد، و" شجرة" واحد" شجر" است، كه در اين مقام كه سياق، سياق" لو" مى باشد، استغراق و كليت را مى رساند، يعنى هر درختى كه در زمين است، و مراد از" بحر" هم، مطلق دريا است، و معناى جمله" يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ" اين است كه هفت درياى ديگر نظير درياى مفروض آن را كمك كند، و بر آن اضافه شود.

و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تكثير است، نه اينكه اين عدد خصوصيتى داشته باشد. و اما لفظ" كلمة" در لغت به معناى لفظى است كه دلالت بر معنايى داشته باشد، و به همين جهت لفظ بى معنا را كلمه نمى گويند، ولى در كلام خداى سبحان بر" هستى" اطلاق شده است، البته هستى افاضه شده به امر او، كه از آن به كلمه" كن" تعبير كرده و فرموده: ______________________________________________________ صفحه ى 348

" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «1»

و نيز حضرت مسيح را" كلمة" خوانده و فرموده:" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ" «2». پس معناى آيه اين است كه اگر تمامى درختان زمين قلم گردد، و دريا به اضافه هفت درياى ديگر مانند آن مركب فرض شود، و با اين قلم و مركب كلمات خدا را- بعد از تبديل آنها به الفاظ- بنويسند، آب درياها قبل از تمام شدن كلمات (مخلوقات) خدا تمام مى شود،

چون آب درياها هر چه باشد متناهى است، و كلمات خدا نامتناهى.

از اينجا معلوم مى شود كه در آيه شريفه حذف و اختصارگويى شده، و جمله" إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" در مقام تعليل است، و معناى آن اين است كه:" زيرا خداى تعالى عزيز است، و چيزى عزيز و قاهر بر او نيست"، پس اين كتابى هم كه گفتيم آنچه را نزد خدا است تمام نمى كند، و حكيم است، و به همين جهت تدبير را به غير واگذار نمى سازد.

آيه مورد بحث متصل به ما قبل است، براى اينكه اين آيه نيز مانند آيه قبلى دلالت دارد بر اينكه تدبير خلق مخصوص خداى سبحان است، و نه غير، چيزى كه هست آيه مورد بحث در اين صدد است كه وسعت تدبير خدا، و كثرت اوامر تكوينى او را در خلق و تدبير برساند، مى فرمايد: آن قدر اوامرش در خلق و تدبير بسيار است، كه دريا و هفت درياى ديگر مثل آن اگر مداد شوند، و درختان زمين به صورت قلم در آيند، و بخواهند كلمات او را بنويسند، درياها قبل از تمام شدن اوامر او تمام مى شوند.

[توضيح اينكه تعليل امكان معاد به اينكه خدا سميع و بصير است متضمن جواب به اين اشكال است كه اعمال و نيات بى شمار از افراد بى شمار چگونه ضبط شده مخلوط و مشتبه نمى شوند]

" ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ" اين جمله در مقام بيان امكان معاد است، چون مشركين از اين جهت كه بسيارى مردگان و در هم و برهم شدن خاك آنها با خاك زمين را مى ديدند، و مى ديدند كه هيچ امتيازى

بين خاك فلان شخص با خاك آن ديگرى نيست، لذا زنده شدن مردگان را بعيد مى شمردند.

به همين جهت خداى تعالى در اين آيه فرموده:" خلقت و بعث همه شما عينا مانند بعث يك فرد است، همانطور كه بعث يك فرد براى ما ممكن است، بعث افراد در هم و برهم شده نيز مثل آن ممكن است چون هيچ چيزى خدا را از چيز ديگر باز نمى دارد، و بسيارى عدد

_______________

(1) امر او بيش از اين نيست كه چون اراده كند هستى چيزى را بگويد" باش" و او هست شود.

سوره يس، آيه 82.

(2) و كلمه او كه وى را به مريم القاء كرد. سوره نساء، آيه 171. ______________________________________________________ صفحه ى 349

او را به ستوه نمى آورد، و نسبت به قدرت او يكى با بسيار، مساوى است"، و اگر در آيه مورد بحث با اينكه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضميمه فرمود، براى اين است كه در ضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانى و دشوارى يكسانند، بلكه اصلا فعل خدا متصف به آسانى و دشوارى نمى شود.

شاهد اين معنا اضافه شدن خلق و بعث به ضمير جمع مخاطب (كم- شما) مى باشد، كه منظور از آن، همه مردم است، و آن گاه تشبيه همه به يك نفر است، و معنايش اين است كه: خلقت همه شما مردم با همه كثرتى كه داريد، و همچنين بعث شما، مانند خلق و بعث يك نفر است، و شما با همه بسياريتان با يك نفر مساوى هستيد، براى اينكه اگر فرض شود كه بعث همه شما و پاداش و كيفر دادن به اعمال همه شما دشوار باشد، لا بد به

خاطر جهل دشوار مى شود، يعنى از آنجايى كه هر يك نفر از شما هزاران كار نيك و بد دارد، اين كارها با هم مخلوط و مشتبه مى شود، و خدا نمى داند كدام كار از كدام يك از شما است. و ليكن بعد از آنكه ثابت شد كه خدا جاهل نيست، چون شنواى اقوال و بيناى اعمال شماست، و به عبارتى ديگر هر چه از شما سر بزند در برابر او، و زير نظر او سر مى زند، پس ديگر مخلوط و مشتبه شدن اعمال شما براى او فرضى است محال.

با اين بيان جواب اعتراضى كه به آيه شده، داده مى شود. اعتراضى اين است كه مناسب با تعليل براى يكسان بودن بعث يك نفر و يك ميليون نفر به (سميع و بصير) نيست، بلكه مناسب براى چنين تعليلى اين است كه بفرمايد:" إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ"، و يا" إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ" و يا امثال آن، چون قدرت و قوت و عزت و امثال آن با خلقت و بعث ارتباط دارد، نه با" سميع" و" بصير" بودن.

جوابش اين شد كه آيه شريفه در مقام پاسخ به اعتراض و اشكالى است كه در ذهن مشركين بود، و آن اين است كه هزارها عمل از ميليونها نفوس چطور ضبط مى شود، و مخلوط و مشتبه نمى گردد، تا جزاء داده شود. پس اشكال متوجه جمله" فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا" در سه آيه قبل است، كه آيه مورد بحث از آن جواب مى دهد به اينكه چطور گفتارها و كردارهاى ميليونها نفوس بر او مشتبه مى شود، با اينكه هر كس هر چه مى كند زير نظر و مشاهده او مى كند، و هيچ گفتار و

كردارى از نظر او پوشيده نيست.

در سه آيه قبل كه مى فرمود:" فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا" دنباله اش فرمود:" إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" يعنى چون خدا داناست به آنچه كه در دلهاست، و معلوم است كه بنا بر اين تعليل ملاك در جزاء خوبى و بدى دلهاست، هم چنان كه آيه" وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ ______________________________________________________ صفحه ى 350

تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ" «1»

همين معنا را مى رساند.

و بنا بر اين، آيه شريفه در هر دو حال جواب از اشكال بالا مى شود، اما، اگر آن اشكال را هم بر اساس بسيارى منويات، و نهانى هاى دلها تصوير كنيم، و بگوييم خداوند چطور به حساب اين همه منويات خلايق مى رسد، و اشتباه نمى كند، آيه مذكور در پاسخ مى گويد:" إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ- خدا داناى به منويات است".

و اگر اشكالى بر اساس اعمال و اقوال خارجى طرح شود و گفته شود كه خدا چگونه به حساب اين همه اعمال از اين همه خلايق مى رسد و اشتباه نمى كند، آن وقت آيه مورد بحث جواب آن را مى دهد كه خدا شنواى اقوال و بيناى اعمال است، پس اشكال و جوابى كه در آيه مورد بحث آمده نظير اشكال و جوابى است كه در آيه" قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى «2»

آمده، دقت بفرماييد.

بعضى «3»

از مفسرين از اعتراض مذكور جوابهاى ديگرى داده اند، كه تمام نيست، اگر از خوانندگان كسى بخواهد بدانها واقف شود، بايد به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.

[استشهاد براى علم خدا به اعمال بندگان به تدبير جارى در نظام شب و روز]

" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ

فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ..."

در اين آيه براى مضمون آيه قبلى، يعنى علم خدا به اعمال بندگان استشهاد شده است به تدبيرى كه در نظام شب و روز جارى است، كه گاهى اين طولانى و آن كوتاه، و گاهى اين كوتاه و آن طولانى مى شود، كه البته فصول سال و نيز سرزمينهاى مختلف در اين كوتاهى و بلندى شب و روز مؤثرند، اما در هر فصل و در هر منطقه نظام ثابت است.

و همچنين تدبيرى كه در آفتاب و ماه، و اختلاف طلوع و غروب آن دو جارى است، و همچنين اختلافى كه بر حسب حس در مسير و جريان آن دو است، همه اينها دليل بر تدبيرى است كه خدا در سراسر جهان دارد، چون مى بينيم هر يك از آفتاب و ماه نظام دقيقى دارد، كه هيچ خلل و تشويش و اضطرابى در آن نيست، و همه اينها دليل بر علم و اطلاع مدبر آنهاست، چون برقرار ساختن چنين نظامى دقيق بدون علم محال است.

_______________

(1) و اگر اظهار كنيد آنچه كه در دلهايتان هست، و يا پنهان سازيد، خدا با همان شما را محاسبه مى كند. سوره بقره، آيه 284.

(2) (فرعون) گفت پس كار امتهاى گذشته به كجا انجاميد؟ (موسى) گفت علم آن نزد پروردگار من است پروردگار من نه اشتباه مى كند و نه فراموش. سوره طه، آيه 51 و 52.

(3) روح المعانى، ج 21، ص 101. ______________________________________________________ صفحه ى 351

پس مراد از" ايلاج" شب در روز اين است كه شب رو به بلندى بگذارد و بعضى از ساعات روز را اشغال كند،

يعنى، بعضى از ساعات كه قبلا روز بودند جزو خود سازد و مراد از" ايلاج" روز در شب عكس اين معنا است، و مراد از اينكه فرمود: هر يك از آفتاب و ماه مسخر و رام شده، تا اجلى مسمى جريان دارند، اين است كه هر وضعى از اوضاعشان تا وقتى معين است، و دوباره به وضع اول بر مى گردند.

پس هر كس اين نظام دقيق را كه در آفتاب و ماه است در نظر بگيرد، شكى نمى كند در اينكه مدبرش با علم، امر آنها را تدبير كرده، علمى كه آميخته با جهل نيست، نه اينكه خودش تصادفا و اتفاقا چنين نظامى به خود گرفته باشد." وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ"- اين جمله عطف است بر موضع جمله" أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ"، و تقديرش چنين است:" ا لم تر ان اللَّه يولج ..."، و" ا لم تر ان اللَّه بما تعملون خبير"، چون به طورى كه گفته اند «1»

كسى كه نظام شب و روز و آفتاب و ماه را ببيند، ممكن نيست از عالم بودن صانع آن به دقايق و اعمال مهم آن غافل بماند.

ليكن به نظر ما اين نتيجه گيرى، يعنى نتيجه گيرى علم به آنچه مردم مى كنند، از علم به نظامى كه در شب و روز و آفتاب و ماه جارى است، درست نيست، زيرا چنين استنتاجى صرف حدس است، يعنى مردم بايد حدس بزنند كه خدايى كه داناى به آن نظام است، به اعمال ايشان نيز عالم است، و علم حدسى را مشاهده و رؤيت خواندن صحيح نيست، (چون از علم قطعى به رؤيت تعبير مى كند نه از حدس).

و شايد مراد از ديدن خبير بودن خدا

به اعمال، در جمله" آيا نمى بينى كه خدا به اعمال شما خبير است؟" اين باشد كه اگر انسان در نظام و اعمال خودش بدان جهت كه عمل يك فرد انسانى است دقت كند، خواهد ديد كه اعمال او از چند جهت قابل تقسيم است، از يك جهت تقسيم مى شود به اعمالى كه از قواى ظاهرى يعنى حواس پنجگانه بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه صادر مى شود، و اعمالى كه از قواى باطنى او يعنى قوه مدركه و فعاله سر مى زند.

از جهت دوم تقسيم مى شود به اعمالى كه همه قواى او در آن دخالت دارند، و اعمالى كه بعضى از آن قوا در آن مؤثرند.

و از جهت سوم اعمالى كه جنبه جاذبه دارند، و جلب نفع مى كنند، و اعمالى كه جنبه _______________

(1) روح المعانى، ج 21، ص 103. ______________________________________________________ صفحه ى 352

دافعه دارند، و دفع ضرر مى نمايند.

و از جهت چهارم تقسيم مى شود به اعمالى كه در طفوليت از او سر مى زند، و اعمالى كه در دوران كودكى اش و اعمالى كه در دوران جوانى اش، و اعمالى كه در دوران پيرى اش انجام مى دهد، و همچنين تقسيماتى ديگر.

آن گاه اگر در ارتباط اين اعمال با يكديگر، و استخدام بعضى از آنها براى بعضى ديگر، و راه يابى نفس در انجام هر يك از آنها در آنجايى كه انجام داده، و سزاوار بوده كه انجام دهد و نيز در حركت انسان با اين كاروان قوى و اعمال به سوى غايت ها، و آن كمال و سعادتى كه در مال كار مترتب بر آنها مى شود. و نيز در فرورفتگيش در ورطه هاى ماديت، و موطن زينت و فتنه و سرانجام ناجى بودن بعضى و هالك

شدن بعضى ديگر، تدبر و دقت كند.

آرى اگر در اين نظام حيرت انگيز باريك شود، خواهد ديد و ديگر شكى نخواهد كرد در اينكه آنچه كرده و مى كند، تقديرى بوده كه خدا مقدرش كرده، و نظامى بوده كه صانع عليم و آفريدگار توانا رديف كرده است، و ديدن اين نظام علمى عجيب، ديدن اين معنا است كه" خدا به آنچه مى كنيد خبير است" (و خدا داناتر است).

" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ" بعد از آنكه خداى سبحان فرمود: مبدأ هر چيز خدا است، و در نتيجه وجود و تدبير امر هر چيز مستند به اوست، و عود هر چيزى هم به سوى اوست، بدون فرق بين فرد و جمعيت، و بين قليل و كثير، و نيز خاطرنشان كرد كه هيچ چيز از خلقت و امر به دست خدايانى كه ايشان مى خوانند نيست، اينك تمامى اين مطالب را در تحت يك بيان جامع جمع كرد، و با كلمه" ذلك" به آنچه تا كنون گفته شده اشاره نموده و فرموده:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ ...".

[معناى" حق" بودن خداى تعالى و" على" و" كبير" بودن او عز اسمه

توضيح آن: كلمه" حق" به معناى ثابت است، اما نه از هر جهت، بلكه از جهت ثبوتش، و در مقابل آن كلمه" باطل" به معناى غير ثابت است، از جهت عدم ثبوتش، و جمله" بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" به خاطر ضمير فصلى كه در آن هست، و نيز بخاطر معرفه آوردن خبر،- الف و لام آوردن بر سر كلمه"

حق"- انحصار را مى رساند، يعنى انحصار مبتداء در خبر.

پس جمله" بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" ثبوت را منحصر مى كند در خدا، و مى فرمايد: تنها خدا است كه ثابتى است كه با بطلان آميخته نيست، و به عبارت ديگر ثابت از جميع جهات است، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدير است، پس وجودش مطلق است، يعنى مقيد به هيچ ______________________________________________________ صفحه ى 353

قيد و مشروط به هيچ شرطى نيست، پس وجود او ضرورى و عدمش محال است، به خلاف غير او از موجودات ممكن الوجود، كه وجودشان تقديرى است، يعنى به تقدير و فرضى كه مسبب آن موجود شود آن نيز موجود مى شود، پس وجود ممكنات مقيد است به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى شوند، نه بخودى خود و به ضرورتى از ذات خود.

و وقتى حقيقت هر چيز عبارت است از ثبوت آن، پس خداى تعالى كه ثبوتش ضرورى است، به ذات خود حق است، ولى غير او به وسيله او حق مى شوند.

و وقتى اين معنا مورد دقت قرار گيرد، و آن طور كه شايد و بايد در آن تامل شود، معلوم مى شود:

اولا تمامى موجودات در وجود يافتن، مستند به خداى تعالى هستند، و همچنين نظام عامى كه در عموم آنها، و نيز نظامهاى جزئى كه در بعضى از آنها يعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است، همه مستند به خداى تعالى است.

و ثانيا كمالات وجودى كه در حقيقت، صفات وجودند، از قبيل علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، وحدت، خلق، ملك، غنى، حمد، و خبير بودن، چه آنها كه در آيات سابق ذكر شده، و چه آنها كه ذكر

نشده، صفاتى است كه قائم به خداى تعالى است، كه يا عين ذات اويند، مانند علم و قدرت، و يا صفاتى خارج از ذات اويند، كه از فعل او انتزاع مى شود، مانند صفت خالق و رازق و رحيم، كه از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى شوند.

و ثالثا قبول شريك در ذات او، يا در تدبيرش، و نيز هر صفتى كه معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است، يعنى اينگونه اوصاف در او نيست، و به همين جهت آنها را صفات سلبيه خدا مى گوييم، مانند بى شريكى، تعددناپذيرى، بى جسمى، بى مكانى، بى زمانى، جهل، عجز، بطلان، زوال و امثال آن.

براى اينكه همه اين صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقيد به قيدى نيست، همين نداشتن قيد عدمى (به حكم نفى در نفى موجب اثبات است)، اطلاق وجود او را اثبات مى كند.

و شايد جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ"، ثبوت صفات را به هر دو مرحله اش افاده كند، چون نام" العلى" تنزه خدا را از هر چيز كه لايق به ساحت او نيست افاده مى كند، پس بدليل اينكه" العلى" است مجمع همه صفات سلبى است.

و كلمه" كبير" وسعت او را نسبت به هر كمال وجودى افاده مى كند، پس چون كبير است مجمع تمام صفات ثبوتى است. ______________________________________________________ صفحه ى 354

پس صدر آيه يعنى جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" برهان بر مضمون ذيل آن، يعنى جمله" أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ" است، و ذيل آن برهان بر جامعيت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتيه و سلبيه هر دو است، كه بيانش گذشت، پس خدا ذاتى است مستجمع

و دارنده همه صفات كمال، پس او" اللَّه" است، كه عزيز است نام او. جمله" وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ"، از آنجا كه در مقابل جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" است، لذا هر چه در باره اين جمله گفته شد، مقابل آن، در آن جمله جريان مى يابد، يعنى خدايانى كه مشركين براى خود اتخاذ كرده اند، هيچ بهره اى از حقيقت ندارند، و از خلق و تدبير چيزى مستند به آنها نيست، چون شريك در الوهيت و ربوبيت باطل است و حقيقتى در آن نيست و چون به هر تقدير باطل است، پس از خلق و تدبير به هيچ وجه چيزى مستند به آنها نمى شود.

مطلب ديگر اينكه در آيه شريفه از اسماء الحسنى سه اسم" حق" و" على" و" كبير" ذكر شده، و از آنچه گذشت معلوم شد كه كلمه" حق" به معناى واجب الوجود است، و كلمه" على" از صفات سلبيه، و كلمه" كبير" از صفات ثبوتيه كه قريب المعنى با عبارت" مستجمع صفات كمال" است.

" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ ..."

حرف" باء" در جمله" بِنِعْمَتِ اللَّهِ" باء سببيت است، و ذكر نعمت از قبيل مقدمه چينى براى آخر آيه است، و در آن اشاره است به وجوب شكر خداى تعالى، در برابر نعمتش، براى اينكه شكر منعم واجب است.

و معناى آيه اين است كه آيا نمى بينى كه كشتى در دريا به وسيله نعمت او به حركت در مى آيد؟ و آن نعمت عبارت است از اسباب حركت، و جريان كشتى، يعنى باد، و رطوبت داشتن آب، و امثال آن.

بعضى «1»

از مفسرين احتمال داده اند كه باى

مذكور باى تعديه، و يا به معناى" مع- با" باشد، و مراد از" نعمت" طعام و ساير محمولاتى باشد كه كشتى ها بارگيرى مى كنند، بنا بر احتمال دوم معنا چنين مى شود كه: آيا نمى بينى كه كشتى با بارش در دريا به حركت در مى آيد؟ و بنا بر احتمال اول چنين مى شود: آيا نمى بينى كه كشتى بارش را در دريا به حركت در مى آورد؟

_______________

(1) روح المعانى، ج 21، ص 105. ______________________________________________________ صفحه ى 355

و آيه شريفه با جمله" إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ" تمام شده است. كلمه" صبار" يعنى كسى كه در هنگام ناملايمات بسيار صبر مى كند، و" شكور" يعنى كسى كه در برخورد با نعمت ها بسيار شكرگزار است، و اين تعبير به طورى كه گفته اند «1» كنايه از مؤمن است.

" وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ... كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ" راغب گفته كلمه" ظلة" به معناى ابرى است سايه افكن، و بيشتر به ابرى ظلة مى گويند كه عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در قرآن فرموده:" كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ" و نيز فرموده:" عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ" «2».

و معنايش اين است كه چون موجى در دريا مانند قطعه اى ابر برايشان احاطه مى كند، دست از همه چيز شسته، فقط متوجه خدا مى شوند، و از او نجات خود را مى طلبند، در حالى كه دين را برايش خالص دارند، و خلاصه مى خواهد بفرمايد: اين خواندن خدا در آن حال دليل بر اين است كه فطرتشان فطرت توحيد و يگانه پرستى است.

" فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ"- كلمه" مقتصد" به معناى كسى است كه راه" قصد" يعنى راه مستقيم را مى پيمايد كه مراد از آن راه توحيدى

است كه فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مى كرد، و تعبير به" منهم- بعضى از ايشان"، براى اندك شمردن آنان است، و معنايش اين است كه همين كه خداى سبحان اين گرفتاران دريا را كه خدا را به خلوص مى خواندند نجات داد، و به خشكى رساند، اندكى از ايشان مقتصدند.

" وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ"- كلمه" ختار" مبالغه است و از ماده" ختر" مى باشد كه به معناى شدت مكر و حيله است، و از سياق بر مى آيد كه اين عده بيشتر آن مردمند، و معنايش اين است كه از آن جمعيت گرفتار در دريا، بيشترشان آيات ما را انكار كردند، و آيات ما را انكار نمى كند، مگر هر نيرنگ باز كفران پيشه.

" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ ... وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ" بعد از آنكه حجت ها و مواعظ شافى و وافى را بيان نمود، در اين جمله كه خاتمه آن مواعظ است، در بيانى عمومى همه را مخاطب قرار داده و به سوى تقوى دعوت و از روز قيامت انذار مى كند، قيامتى كه هيچ بى نياز كننده اى نيست، كه آدمى را بى نياز كند، مگر ايمان و تقوى.

_______________

(1) روح المعانى، ج 21، ص 105.

(2) مفردات راغب، ماده" ظلل". ______________________________________________________ صفحه ى 356

[معناى جمله:" وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ"]

راغب گفته: كلمه" جزاء" به معناى بى نيازى و كفايت است «1»، و گفته:" غررت فلانا" به اين معنا است كه من رگ خواب او را جستم، و آنچه از او مى خواستم گرفتم، و" غرة" به معناى غفلت در بيدارى است، و كلمه" غرار" به معناى غفلت با چرت و فتور است،- تا آنجا كه مى گويد: پس

غرور به معناى هر چيزى است كه آدمى را فريب مى دهد، چه مال باشد، و چه جاه، و چه شهوت، و چه شيطان، چيزى كه هست بعضى از مفسرين كلمه" غرور" را به شيطان تفسير كرده اند، و اين بدان جهت است كه او خبيث ترين فريب دهندگان است و بعضى ديگر آن را به دنيا تفسير كرده اند چون در مثل گفته شده" الدنيا تغر و تضر و تمر- دنيا غرور مى آورد و ضرر مى زند و مى گذرد" «2».

و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى شود:" اى انسانها بپرهيزيد از پروردگارتان"، و او خداى سبحان است،" و بترسيد روزى را" و آن روز قيامت است، كه" لا يجزى" كفايت نمى كند" پدرى از فرزندش، و نه مولودى كفايت كننده و بى نياز كننده است" چيزى را" از والد خويش، كه وعده خدا" به آمدن قيامت" حق" است، يعنى ثابت است و تخلف ناپذير،" فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا" پس زنهار، كه زندگى دنيا با زينت فريبنده خود شما را بفريبد" وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ" و بطور كلى بهوش باشيد، كه هيچ فريبنده اى چه از شؤون زندگى باشد، و چه خصوص شيطان شما را گول نزند.

" إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ" كلمه" غيث" به معناى باران مى باشد، و معناى جمله هاى آيه روشن است.

چيزى كه در تفسير اين آيه لازم است گفته شود، اين است كه در اين آيه سه مورد از مواردى كه علم خدا متعلق بدانها است بر شمرده، يكى علم به

قيام قيامت، كه از مسائلى است كه خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده، و احدى جز او از تاريخ وقوع آن خبر ندارد، هم چنان كه جمله" إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ- به درستى خدا نزد او است علم به قيامت"، نيز اين انحصار را مى رساند.

دوم مساله فرستادن باران، و سوم علم بدانچه در رحم زنان است، از پسر و دختر، كه خداوند اين دو را نيز به خود اختصاص داده مگر آنكه خودش تعليم كسى كند.

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" جزاء".

(2) مفردات راغب، ماده" غرر". ______________________________________________________ صفحه ى 357

و دو چيز ديگر هم شمرده، كه انسان از آن اطلاعى ندارد، و به خاطر همين از حوادث آينده خود بى خبر است، اول اينكه:" وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً- هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دستش مى آيد"، دوم اينكه:" وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ- و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد".

و گويا مراد از تذكر اين دو نكته، يادآورى اين معنا باشد، كه خداى تعالى، عالم به هر كوچك و بزرگ است، حتى مثل مساله قيامت را مى داند، كه علمش براى خلق فراهم نمى شود، و خود شما به آن كه مهمترين مساله است علمى نداريد، پس خدا مى داند و شما نمى دانيد، و چون چنين است، پس زنهار كه به وى شرك ورزيد، و از اوامرش تمرد كنيد، و از پذيرفتن دعوتش رو گردانيد، و در نتيجه به خاطر نادانى خود هلاك شويد.

بحث روايتى [چند روايت در بيان مراد از نعمت هاى ظاهر و باطن در ذيل آيه" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً"]

در كتاب كمال الدين به سندى كه

به حماد بن ابى زياد دارد روايت كرده، كه وى گفت: من از آقاى خودم موسى بن جعفر (ع) از آيه" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً" پرسيدم، فرمود نعمت ظاهرى، امام ظاهر، و نعمت باطنى، امام غائب است «1».

مؤلف: البته اين روايت از باب تطبيق يكى از مصاديق بر كل آيه است، و آيه مدلولش اعم از مورد روايت است.

و در تفسير قمى به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت: مردى نزد امام ابى جعفر (ع) به عنوان سؤال آيه" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً" را تلاوت كرد، امام (ع) فرمود: اما نعمت ظاهرى، رسول خدا (ص) و معرفت و توحيدى است كه آن جناب در باره خداى عز و جل آورده، و اما نعمت باطنى ولايت ما اهل بيت و عقد مودت ما است ... «2».

مؤلف: اين روايت نيز مانند روايت قبلى از باب تطبيق است.

و در مجمع البيان در ذيل جمله" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ ..." گفته: و در روايت ضحاك از ابن عباس آمده كه گفت: من از رسول خدا (ص) پرسيدم معناى اين آيه _______________

(1) كمال الدين، ج 2، ص 368، ح 6.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 165. ______________________________________________________ صفحه ى 358

چيست؟ حضرتش فرمود: اى ابن عباس اما آنچه كه ظاهر است اسلام است و آنچه كه خدا آفريده، از خلقت و رزقى كه به تو افاضه كرده، و اما آنچه باطن است اين است كه اعمال زشتت را پوشانده و رسوايت نكرده، اى ابن عباس خداى تعالى مى فرمايد: من سه چيز را به مؤمن داده ام، كه از خود او نيست، اول دعائى كه مؤمنين بعد

از او بر او مى خوانند با اينكه او ديگر عملى ندارد، و دوم اينكه ثلث مالش را براى خودش قرار دادم، تا با آن گناهانش را ببخشم، سوم اينكه كارهاى زشتش را پوشاندم، و به هيچ يك از آنها رسوايش نكردم، با اينكه اگر يكى از آنها را بر ملا و فاش مى ساختم، حتى خاندانش او را طرد مى كردند، تا چه رسد به غريبه ها «1».

مؤلف: قريب به اين مضمون را سيوطى در الدر المنثور به چند طريق از ابن عباس آورده، و اين حديث هم مانند دو حديث قبلى از باب تطبيق يكى از مصاديق نعمت هاى ظاهرى و باطنى بر كلى آن است «2».

و در توحيد به سند خود از عمر بن اذينة از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در حديثى فرمود: رسول خدا (ص) فرموده: هر مولودى با فطرت يعنى معرفت اينكه خدا آفريدگار اوست متولد مى شود، و اين همان است كه خداى تعالى مى فرمايد:

" وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ- و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده هر آينه حتما خواهند گفت اللَّه" «3».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ" از امام (ع) نقل كرده كه فرمود" كشتى ها در دريا به قدرت خدا حركت مى كنند" «4».

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه" إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ" نقل كرده كه فرمود: صبار آن كسى است كه در برابر فقر و فاقه خويشتن دارى مى كند، و شكور آن كسى است كه بر همه احوال شكر خدا مى گزارد «5».

و در مجمع

البيان در ذيل همين آيه گفته: در حديث آمده، كه ايمان دو نيم است، نيمى صبر است، و نيمى شكر «6».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 320.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 167.

(3) التوحيد صدوق، ص 330، ح 9.

(4 و 5) تفسير قمى، ج 2، ص 166- 167.

(6) مجمع البيان، ج 8، ص 323. ______________________________________________________ صفحه ى 359

مؤلف: اين حديث از همين آيه شريفه گرفته شده، كه ما در ذيل آن گفتيم كنايه است از مؤمن.

و در تفسير قمى در ذيل جمله" إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ" معصوم فرموده:" ختار" به معناى خداع و نيرنگ باز است، و در ذيل جمله" إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ" فرموده: منظور از اين وعده، وعده قيامت است «1».

[وصف دنيا از زبان امير المؤمنين (عليه السلام) در جواب مردى كه از دنيا بدگويى مى كرد]

و در كتاب ارشاد مفيد نقل كرده كه امير المؤمنين (ع) شنيد كه مردى از دنيا بدگويى مى كند، بدون اينكه بفهمد چه مى گويد، و چه بايد در باره آن بگويد پس در پاسخش مطالبى فرمود، كه از آن جمله اين است كه: دنيا جاى راستى است، براى كسى كه با دنيا صادق باشد، و جاى عافيت است براى كسى كه از دنيا چيز بفهمد، و جاى بى نياز كردن خويش است، براى كسى كه از آن توشه برگيرد، و نيز دنيا، مسجد انبياى خدا، و محل نزول وحى اوست، و مصلاى ملائكه، و تجارتخانه اولياى خدا است، در دنيا رحمت به چنگ آوريد، و در آن بهشت را كسب كنيد، پس اين كى است كه دنيا را مذمت مى كند؟ با اينكه خود دنيا ناپايدارى و جدا شدنش از اهل دنيا را

اعلام مى كند، و به بانگ بلند از فراق و جدايى خبر مى دهد، و خودش خبر از مرگ خود مى دهد، با نمونه اى كه از سرور دارد بشر را به سرور آخرت تشويق مى كند، و با نمونه اى كه از بلاء دارد مردم را از بلاى آخرت بر حذر مى دارد، و اين ترغيب و تحذيرش را به بهترين بيان صورت مى دهد.

پس هان اى كسى كه دنيا را مذمت مى كنى، و در عين حال كه آن را فريبگر مى خوانى، فريب خورده اين بيان خويشى، او كى تو را فريب داده؟ آيا با بستر مرگ پدرانت؟

و قبور ايشان كه ايشان را كهنه و پوسيده كرد تو را گول زده؟ و يا با افتادن مادرانت در گودال گورها؟ تو مگر يادت نيست كه چقدر با دست خود و به مباشرت خود آنان را پرستارى و عيادت كردى، به اميد اينكه شايد بهبودى يابند، و چقدر و با چه علاقه اى شرح بيماريشان را براى پزشكان بيان مى كردى، و از آنان التماس دواء مى نمودى، نه آن علاقه و حرصت سودى به حال آنان بخشيد، و نه ميانجى گريت فائده اى به حالشان داشت، اين وضع كه خودت ديدى و دنيا نشان تو داد، بستر مرگ تو را به تو نشان داد، كه در آن روز نيز نه گريه ات به جايى مى رسد، و نه دوستانت سودى به حالت دارند «2».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 167.

(2) ارشاد مفيد، ص 157، چاپ بيروت. ______________________________________________________ صفحه ى 360

و در خصال از ابى اسامة از ابى عبد اللَّه امام صادق (ع) روايت كرده كه وى گفت: امام صادق (ع) فرمود: آيا نمى خواهيد از پنج چيز خبرتان دهم، كه خداى تعالى

احدى از خلق خود را به آنها آگاه نساخته؟ مى گويد: عرضه داشتم: بله، فرمود: خداوند تاريخ قطعى قيام قيامت را مى داند، و به احدى از خلق خود خبر نداده، و خداوند باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم ها هست مى داند، و هيچ كس نمى داند كه فردا چه چيزى كسب مى كند، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، ولى خدا همه اينها را مى داند، و از آنها با خبر است «1».

[چند روايت در مورد انحصار علم به چند چيز در خداى تعالى در ذيل آيه:" إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ..."]

مؤلف: در عين حال روايات بسيار زيادى از رسول خدا (ص) و ائمه (ع) رسيده كه اين حضرات از آينده حال خود و از زمان مرگشان و اينكه در چه سرزمينى از دنيا مى روند خبر داده اند، و اين روايات بسيار، روايت بالا و نظائر آن را تقييد مى كند، و حاصل مجموع روايات اين مى شود، كه علم اين پنج امر مخصوص خدا است، و به كسى نداده، مگر آن كس كه خود به وى تعليم نموده است، البته در اين دسته از روايات رواياتى هست كه قبول تقييد نمى كند، مثلا در آنها آمده كه حتى به تعليم الهى نيز كسى در اين پنج مساله آگاه نمى شود، ليكن به اين روايات نبايد اعتناء كرد، براى اينكه روايات پيشگوييهاى ائمه و رسول خدا (ص) آن قدر زياد است، كه نمى شود به خاطر يك روايت از همه آنها چشم پوشيد.

و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه گفت: مردى به نام وراث از قبيله بنى مازن بن حفصة بن قيس غيلان، نزد

رسول خدا (ص) آمد، و گفت: اى محمد قيام قيامت چه وقت است؟ تا از اين بدبختى ها نجات يابيم؟ ديگر اينكه قحطى همه جا و همه سرزمينهاى ما را فرا گرفته، چه وقت نعمت فراوان مى شود؟، و من وقتى از قبيله ام بيرون مى آمدم زنم حامله بود، چه وقت پا سبك مى كند؟ ديگر اينكه امروز فهميدم چه چيزها به دستم آمد، بفرما فردا چه به دست مى آورم؟ و ديگر اينكه من فهميدم در كجا بدنيا آمدم، بفرما ببينم در كجا از دنيا مى روم؟ پس اين آيه در پاسخ وى نازل شد «2».

مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، براى اينكه آيه شريفه با فقرات سؤال منطبق نيست، در آيه نيامده كه خدا مى داند حمل حامله چه وقت به دنيا مى آيد، تا جواب از

_______________

(1) خصال، ج 1 ص 290، ح 49.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 169. ______________________________________________________ صفحه ى 361

سؤال وراث باشد، و نيز در آيه نيامده كه تنها خدا مى داند چه وقت قحطى بر طرف مى شود.

و در همان كتاب است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده كه گفت: هيچ چيز از نظر پيامبرتان مخفى نيست، مگر همان پنج سر غيبى كه آيه آخر سوره لقمان متعرض آن است «1».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 5، ص 169.

تفسير نمونه

سوره لقمان

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 34 آيه است

محتواى سوره لقمان

مشهور و معروف ميان مفسران اين است كه اين سوره در مكه نازل شده گر چه بعضى مانند شيخ طوسى در تبيان ، اندكى از آيات اين سوره را مانند آيه چهارم كه سخن از نماز و زكات مى گويد، و يا مانند

فخر رازى كه علاوه بر اين آيه آيه 27 را كه از علم وسيع پروردگار بحث مى كند استثناء كرده اند، ولى دليل روشنى براى اين استثناها وجود ندارد، چرا كه نماز و زكات (البته زكات به صورت كلى ) در مكه نيز وجود داشته است ، و داستان شرح وسعت علم پروردگار نيز چيزى نيست كه نشانه مدنى بودن در آن باشد.

بنابراين سوره لقمان به حكم مكى بودن مشتمل بر محتواى عمومى سوره هاى مكى است ، يعنى پيرامون عقايد اساسى اسلامى مخصوصا مبدء و معاد و همچنين نبوت بحث مى كند.

به طور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:

بخش اول بعد از ذكر حروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت و رحمت بودن آن براى مؤ منانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند، و در نقطه مقابل ، سخن از كسانى مى گويد كه در برابر اين آيات آنچنان سرسختى و لجاجت نشان مى دهند كه گوئى گوشهايشان كر است ، علاوه بر اين سعى دارند با ايجاد سرگرميهاى ناسالم ديگران را نيز از قرآن منحرف نمايند.

بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و بر پا داشتن آن بدون هيچگونه ستون ، و آفرينش كوهها در زمين ، و جنبندگان مختلف ، و نزول باران

و پرورش گياهان سخن مى گويد.

بخش سوم به همين مناسبت قسمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند كه از توحيد و مبارزه با شرك شروع شده ، و با توصيه به نيكى كردن به پدر و مادر، و نماز، و امر به

معروف و نهى از منكر، و شكيبائى در برابر حوادث سخت ، و خوشروئى با مردم ، و تواضع و فروتنى و اعتدال در امور پايان مى يابد.

در بخش چهارم بار ديگر به دلائل توحيد باز مى گردد، و سخن از تسخير آسمان و زمين و نعمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنها بر اساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند، سخن مى گويد، و از آنها بر مساءله خالقيت پروردگار كه پايه عبوديت او است اقرار مى گيرد.

و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده بر مى دارد، و در همين رابطه علاوه بر ذكر آيات آفاقى ، از توحيد فطرى كه تجليش به هنگام گرفتار شدن در ميان امواج بلا است به طرز جالبى بحث مى كند.

بخش پنجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساءله معاد و زندگى پس از مرگ دارد، به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود، به فكر آن سراى جاويدان باشد.

اين مطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط با انسان از جمله لحظه مرگ او و حتى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.

ضمنا روشن است نامگذارى اين سوره به سوره لقمان به خاطر همان بحث قابل ملاحظه و پر مغزى است كه از اندرزهاى لقمان در اين سوره آمده ، و تنها سوره اى است كه از اين مرد حكيم سخن مى گويد.

فضيلت سوره لقمان

روايات متعددى در فضيلت اين سوره از پيامبر

گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعضى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده است ، از جمله : در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة لقمان ، كان لقمان له رفيقا يوم القيامة ، و اعطى من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنكر: ((كسى كه سوره لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوست او است ، و به عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند (به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها) ده حسنه به او داده مى شود)). <1>

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من قرء سورة لقمان فى ليلة و كل الله به فى ليلة ثلاثين ملكا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يصبح ، فاذا قرئها بالنهار لم يزالوا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يمسى : ((كسى كه سوره لقمان را در شب بخواند، خدا سى فرشته را مامور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان و لشكر شيطان مى كند، و اگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند. <2>

بارها گفته ايم و باز هم مى گوئيم كه اينهمه فضيلت و ثواب و افتخار براى خواندن يك سوره قرآن به خاطر آنست كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقه لسان نبايد اينهمه فضيلت را

انتظار داشت .

تفسير:

نيكوكاران كيانند؟

اين سوره ، با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود، و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است ، كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته ، چنان محتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را به كلى دگرگون مى سازد (الم ).

لذا بعد از ذكر ((حروف مقطعه )) مى گويد: ((اين آيات كتاب حكيم است )) (تلك آيات الكتاب الحكيم ).

((تلك )) در لسان عرب براى اشاره به دور است ، و كرارا گفته ايم كه اين تعبير مخصوصا كنايه از عظمت و اهميت اين آيات است گوئى در اوج آسمانها و در نقطه دور دستى قرار گرفته !

توصيف ((كتاب )) به ((حكيم )) يا به خاطر استحكام محتواى آن است ، چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد، و هر گونه خرافه را از خود دور مى سازد جز حق نمى گويد، و جز به راه حق دعوت نمى كند، درست در مقابل ((لهو الحديث )) (سخنان بيهوده ) كه در آيات بعد مى آيد قرار دارد.

و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مى گويد، تعليم مى دهد، اندرز مى گويد، تشويق مى كند، انذار مى نمايد، داستانهاى عبرت انگيز بيان مى كند، و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است ، و اين سرآغاز، تناسب مستقيمى دارد با سخنان لقمان حكيم كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده .

البته هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى ((حكمت

)) در آيه فوق منظور باشد.

آيه بعد هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: ((اين كتاب حكيم مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است )) (هدى و رحمة للمحسنين ).

((هدايت )) در حقيقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار))، چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود، و در عمل خود آن را به كار مى بندد، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.

قابل توجه اينكه در اينجا قرآن ، مايه هدايت و رحمت ((محسنين )) شمرده شده ، و در آغاز سوره نمل ، مايه هدايت و بشارت ((مؤ منين )) (هدى و بشرى للمؤ منين ).

و در آغاز سوره بقره ، مايه هدايت ((متقين )) (هدى للمتقين ).

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليم و پذيرش حقائق در انسان زنده نمى شود، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود.

و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم ، مرحله ايمان فرا مى رسد كه علاوه بر هدايت ، بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت .

و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحله عمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مى شود.

بنابراين سه آيه فوق ، سه مرحله پى در پى از مراحل تكامل بندگان خدا را بازگو مى كند: مرحله پذيرش حق ، مرحله ايمان و مرحله عمل ، و قرآن در اين سه مرحله به ترتيب مايه هدايت و بشارت و رحمت است (دقت

كنيد).

آيه بعد محسنين را با سه وصف ، توصيف كرده ، مى گويد: ((آنها كسانى

هستند كه نماز را بر پا مى دارند، زكات را ادا مى كنند، و به آخرت يقين دارند)) (الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و بالاخرة هم يوقنون )

پيوند آنها با خالق از طريق نماز، و با خلق خدا از طريق زكات ، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظائف .

و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار ((محسنين )) را چنين بيان مى كند: ((آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند)) (اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون ).

جمله ((اولئك على هدى من ربهم ))، از يكسو نشان مى دهد كه هدايت آنها از طرف پروردگارشان تضمين شده است ، و از سوى ديگر تعبير ((على ))، دليل بر اين است كه گوئى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است ، و آنها بر اين مركب سوار و مسلطند.

و از اينجا تفاوت اين ((هدايت )) با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مى شود، چرا كه هدايت نخستين همان آمادگى پذيرش حق است ، و اين هدايت برنامه وصول به مقصد مى باشد.

ضمنا جمله اولئك هم المفلحون كه طبق ادبيات عرب ، دليل بر حصر است ، نشان مى دهد كه تنها راه رستگارى ، همين راه است ، راه نيكوكاران ، راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمان كامل دارند. بعضى از مفسران گفته اند كه نخستين

آيات مورد بحث درباره ((نضر بن

حارث )) نازل شده است .

او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد، و در ضمن ، داستانهاى ايرانيان را براى قريش بازگو مى نمود، و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمود را نقل مى كند، من داستانهاى رستم و اسفنديار، و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مى گويم !، آنها دور او را گرفته ، استماع قرآن را ترك مى گفتند.

بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در باره مردى نازل شده كه كنيز خواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت .

مرحوم ((طبرسى )) مفسر بزرگ ، بعد از ذكر اين شان نزول مى گويد:

حديثى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه نقل شده شاءن نزول فوق را تاءييد مى كند، چرا كه آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن ، و اثمانهن حرام و قد نزل تصديق ذلك فى كتاب الله : ((و من الناس من يشترى لهو الحديث ...)).

((آموزش دادن كنيزان خواننده ، و خريد و فروش آنها حرام است و درآمدى كه از اين راه به دست مى آيد نيز حرام است ، گواه اين مطلب چيزى است كه خداوند در كتابش فرموده : و من الناس من يشترى لهو الحديث ....

غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين !

در اين آيات ، سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه

((محسنين )) و ((مؤ منين )) قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.

در اينجا سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد، و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد!

نخست مى فرمايد: ((بعضى از مردم ، سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا خلق خدا را از روى جهل و نادانى ، از راه خدا گمراه سازند)) (و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم ).

((و آيات خدا را به استهزاء و سخريه گيرند)) (و يتخذها هزوا). <3>

و در پايان آيه اضافه مى كند: ((عذاب خوار كننده از آن اين گروه است )) (اولئك لهم عذاب مهين ).

خريدارى كردن سخنان باطل و بيهوده يا به اين گونه است كه به راستى افسانه هاى خرافى و باطل را با دادن پول به دست آورند، آنچنان كه در داستان ((نضر بن حارث )) خوانديم .

و يا از اين طريق است كه براى ترتيب دادن مجالس لهو و باطل و خوانندگى كنيزان خواننده خريدارى كنند، چنانكه در حديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ضمن شان نزول بيان شد.

و يا صرف كردن مال به هر صورت و به هر طريقى كه به وسيله آن به اين هدف نامشروع يعنى سخنان باطل و بيهوده برسند.

عجب اينكه اين كوردلان مطالب باطل و بيهوده را به گرانترين قيمت خريدارى مى كردند، اما آيات الهى و حكمت را كه پروردگار، رايگان در اختيارشان گذارده ناديده مى گرفتند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه خريدارى (اشتراء) در اينجا معنى

كنائى داشته باشد و منظور از آن هر گونه تلاش و كوشش براى رسيدن به اين منظور است .

و اما ((لهو الحديث ))، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غفلت زا را كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد، خواه از قبيل ((غنا)) و الحان و آهنگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد، و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ ، بلكه از طريق محتوى انسان را به بيهودگى و فساد، سوق مى دهد.

و يا از هر دو طريق ، چنانكه در تصنيفها و اشعار عاشقانه خوانندگان معمولى است كه هم محتوايش گمراه كننده است و هم آهنگش !

و يا مانند داستانهاى خرافى و اساطير كه سبب انحراف مردم از ((صراط مستقيم )) الهى مى گردد.

و يا سخنان سخريه آميزى كه به منظور محو حق و تضعيف پايه هاى ايمان مطرح مى شود، همانند چيزى كه از ابوجهل و يارانش نقل مى كنند كه رو به قريش مى كرد و مى گفت : ((مى خواهيد شما را از ((زقوم )) كه ((محمد)) ما را به آن تهديد مى كند اطعام كنم ؟! سپس مى فرستاد و ((كره و خرما)) حاضر مى كردند و مى گفت : اين همان ((زقوم )) است ! … و به اين ترتيب آيات الهى را بباد استهزاء مى گرفت .

به هر حال ((لهو الحديث )) معناى گسترده اى دارد كه همه اينها و مانند آن را فرا مى گيرد، و اگر در روايات اسلامى و سخنان مفسرين روى يكى از اينها انگشت گذارده شده

است هرگز دليل بر انحصار و محدوديت مفهوم آيه نيست .

در احاديثى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده تعبيرهائى ديده مى شود كه بيانگر همين وسعت مفهوم اين كلمه است :

از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الغناء مجلس لا ينظر الله الى اهله ، و هو مما قال الله عز و جل ((و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله )): ((مجلس غنا و خوانندگى لهو و باطل ، مجلسى

است كه خدا به اهل آن نمى نگرد، (و آنها را مشمول لطفش قرار نمى دهد) و اين مصداق همان چيزى است كه خداوند عزوجل فرموده ((بعضى از مردم هستند كه سخنان بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند)). <4>

تعبير به ((لهو الحديث )) بجاى ((الحديث اللهو)) گويا اشاره به اين است كه هدف اصلى آنها همان لهو و بيهودگى است ، و سخن ، وسيله اى براى رسيدن به آن است .

جمله ((ليضل عن سبيل الله )) نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم گمراه كردن اعتقادى را شامل مى شود آنچنان كه در داستان نضر بن حارث و ابو جهل خوانديم و هم منحرف ساختن اخلاقى آنچنان كه در احاديث غنا آمده است .

تعبير ((بغير علم )) اشاره به اين است كه اين گروه گمراه و منحرف حتى به مذهب باطل خود نيز ايمان ندارند، بلكه صرفا از جهل و تقليدهاى كوركورانه پيروى مى كنند، آنها جاهلانى هستند كه ديگران را نيز به جهل و نادانى خود گرفتار مى سازند.

اين در صورتى است كه تعبير

((بغير علم )) را توصيف براى گمراه كنندگان بدانيم ، اما بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه توصيفى براى ((گمراه شوندگان )) باشد، يعنى مردم جاهل و بيخبر را ناآگاهانه به وادى انحراف و باطل مى كشانند.

اين بيخبران گاه از اين هم فراتر مى روند، يعنى تنها به جنبه هاى سرگرمى و غافل كننده اين مسائل قانع نمى شوند، بلكه سخنان لهو و بيهوده خود را وسيله اى براى استهزاء و سخريه آيات الهى قرار مى دهند، و اين همان است كه در آخر آيه فوق به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: و يتخذها هزوا.

اما توصيف عذاب به ((مهين )) (خوار كننده و اهانت بار) به خاطر آن است كه جريمه بايد همانند جرم باشد، آنها نسبت به آيات الهى توهين كردند، خداوند

هم براى آنها مجازاتى تعيين كرده كه علاوه بر دردناك بودن توهين آور نيز مى باشد.

آيه بعد به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده ، و در واقع آن را با عكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند و مى گويد: ((هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند، گوئى آيات ما را نشنيده ، گوئى اصلا گوشهايش سنگين است )) و اصلا هيچ سخنى را نمى شنود (و اذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا).

و در پايان ، كيفر دردناك چنين كسى را اينگونه بازگو مى كند: ((او را به عذاب دردناك بشارت ده ))! (فبشره بعذاب اليم ).

تعبير به ولى مستكبرا اشاره به اين است كه رويگرداندن او تنها به

خاطر مزاحمت با منافع دنيوى و هوسهايش نيست ، بلكه از اينهم فراتر مى رود و انگيزه استكبار و تكبر در برابر خدا و آيات خدا كه بزرگترين گناه است در عمل او نيز وجود دارد.

جالب اينكه نخست مى گويد: ((آنچنان بى اعتنائى به آيات الهى مى كند كه گوئى اصلا آن را نشنيده و كاملا بى اعتنا از كنار آن مى گذرد)) سپس اضافه مى كند: ((نه تنها اين آيات را نميشنود، گوئى اصلا كر است و هيچ سخنى را نمى شنود))!

جزاى چنين افراد نيز متناسب اعمالشان است همانگونه كه عملشان براى اهل حق دردآور بود، خداوند مجازاتشان را نيز دردناك قرار داده ، و به عذاب اليمشان گرفتار مى سازد!

توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به ((بشر)) (بشارت ده ) در مورد عذاب دردناك الهى متناسب با كار مستكبرانى است كه آيات الهى را به باد سخريه

مى گرفتند و بوجهل صفتانى كه ((زقوم جهنم )) را با كره و خرما تفسير مى كردند!

در آيات بعد به شرح حال مؤ منان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد، در پايان نيز به آنان ختم گردد، مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنها است )) (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم ).

آرى اين گروه بر عكس مستكبران بى ايمان ، و گمراه كنندگان كوردل كه نه آثار خدا را در جهان مى بينند و نه سخنان فرستادگان خدا را به گوش جان مى شنوند، به حكم عقل و خرد بيدار

و چشم بينا و گوش شنوا كه خدا نصيبشان كرده هم به آيات الهى ايمان مى آورند و هم در اعمال صالح خود آن را به كار مى گيرند و چه جالب است كه آنها ((عذاب اليم )) داشتند و اينها ((جنات نعيم )) دارند.

مهمتر اينكه اين باغهاى پر نعمت بهشتى ، براى آنها جاودانه است ((هميشه در آن خواهند ماند)) (خالدين فيها).

((اين وعده مسلم الهى است ، وعده اى تخلف ناپذير)) (وعد الله حقا).

و خداوند نه وعده دروغين مى دهد، و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجز است ، چرا كه ((او عزيز و قدرتمند، و حكيم و آگاه است )) (و هو العزيز الحكيم ).

اين نكته قابل دقت است كه در مورد مستكبران ، ((عذاب )) به صورت مفرد ذكر شده و در مورد مؤ منان صالح العمل ، ((جنات )) به صورت جمع ، چرا كه رحمت خدا همواره بر غضبش پيشى گرفته .

تاكيد بر خلود و وعده حق الهى نيز تاءكيدى بر همين فزونى ((رحمت ))

بر ((غضب )) است .

((نعيم )) كه از ماده ((نعمت )) است ، معنى گسترده اى دارد كه همه انواع نعمتهاى مادى و معنوى را شامل مى شود، حتى نعمتهائى كه براى ما محبوسان زندان تن در اين دنيا قابل درك نيست ((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد: ((نعيم )) به معنى ((نعمت بسيار)) است (النعيم النعمة الكثيرة ).

1 - تحريم غنا

بدون شك غنا به طور اجمال از نظر مشهور علماى شيعه حرام است و شهرتى در سرحد اجماع و اتفاق دارد.

بسيارى از علماى اهل سنت نيز بر اين عقيده تاءكيد كرده اند،

هر چند بعضى از آنها استثناهائى براى آن قائل شده اند، و شايد بعضى از اين استثناها در حقيقت استثناء نباشد و خارج از موضوع غنا محسوب شود (و به اصطلاح تخصصا خارج است ).

((قرطبى )) در ذيل آيات مورد بحث در همين زمينه چنين مى گويد: ((غناى معمول در ميان گروهى از مردم ، هر گاه مشتمل بر اشعار عاشقانه در باره زنان و توصيف زيبائيهاى آنان ، و ذكر شراب و محرمات ديگر باشد، همه علما در حرمت آن متفقند، چرا كه مصداق لهو و غناى مذموم مى باشد، و اما اگر از اين امور خالى گردد، مختصرى از آن در اعياد و جشنهاى زفاف جائز است ، و همچنين براى نشاط بخشيدن به هنگام انجام كارهاى مشكل ، آنگونه كه در تاريخ اسلام در مساله حفر خندق آمده ، و يا اشعارى كه ((انجشه )) به هنگام حركت قافله به سوى مكه در حجة الوداع براى تحريك شتران مى خوانده است ، اما آنچه امروز در ميان ((صوفيه )) معمول است كه انواع آلات طرب را در اين زمينه به كار مى برند

حرام است )). <5>

آنچه را كه قرطبى به صورت استثناء بيان كرده از قبيل خواندن ((حدى )) (آواز مخصوص ) براى شتران يا اشعار مخصوصى كه مسلمانان با آهنگ به هنگام حفر خندق مى خواندند به احتمال قوى اصلا جزء غنا نبوده و نيست ، و شبيه اشعارى است كه گروهى با آهنگ مخصوص در راهپيمائيها يا مجالس جشن و عزادارى مذهبى مى خوانند.

در منابع اسلامى دلائل زيادى بر تحريم غنا در دست است كه از جمله آيه فوق

و من الناس من يشترى لهو الحديث … و بعضى ديگر از آيات قرآن مى باشد كه حداقل طبق رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده بر غنا تطبيق گرديده ، و يا غنا از مصاديق آن شمرده شده است .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه و اجتنبوا قول الزور (حج - 30) فرمود: قول الزور الغنا: ((سخن باطل همان غنا است )). <6>

و نيز همان امام (عليه السلام ) در تفسير آيه و الذين لا يشهدون الزور (فرقان 72) فرمود: ((منظور از آن غنا است )). <7>

و در تفسير همين آيه مورد بحث ، روايات متعددى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) نقل شده است كه يكى از مصداقهاى ((لهو الحديث )) را كه موجب ((عذاب مهين )) است غنا معرفى كرده اند. <8>

علاوه بر اين روايات فراوان ديگرى - منهاى تفسير آيات - در منابع اسلامى ديده مى شود كه تحريم غنا را بطور مؤ كد بيان مى كند.

در حديثى كه از ((جابر بن عبدالله )) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم : كان ابليس اول من تغنى : ((شيطان اولين كسى بود كه غنا خواند)). <9>

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده است : بيت الغناء لا - تؤ من فيه الفجيعة ، و لا تجاب فيه الدعوة ، و لا يدخله الملك : ((خانه اى كه در آن غنا باشد،

ايمن از مرگ و مصيبت دردناك نيست ، و دعا در آن به اجابت نمى رسد، و فرشتگان وارد آن نمى شوند)). <10>

و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : الغناء يورث النفاق ، و يعقب الفقر: ((غنا، روح نفق را پرورش مى دهد و فقر و بدبختى مى آفريند)). <11>

در حديث ديگر كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده از جمله كسانى را كه ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است زن خواننده و كسى است كه اجرتى به او مى دهد و كسى كه آن پول را مصرف مى نمايد! (المغنية ملعونة ، و من اداها ملعون ، و آكل كسبها ملعون ). <12>

در منابع معروف اهل سنت نيز روايات متعددى در اين زمينه نقل شده است .

از جمله روايتى است كه در ((در المنثور)) از جمع كثيرى از محدثين از ابى امامة از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است كه فرمود: لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن و اثمانهن حرام : ((تعليم زنان خواننده حلال نيست ، و همچنين خريد و فروش اين كنيزان ، و چيزى كه در مقابل آن گرفته مى شود نيز حرام است )). <13>

نظير همين معنى را نويسنده التاج از ترمذى و امام احمد نقل كرده است (التاج جلد 5 صفحه 287).

((ابن مسعود)) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه فرمود: الغناء ينبت النفاق

فى القلب كما ينبت الماء البقل : ((غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد

همانگونه كه آب گياهان را))!. <14>

روى هم رفته رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است بقدرى زياد است كه به حد تواتر مى رسد، و به همين دليل اكثر علماى اسلام فتوى به حرمت داده اند علاوه بر علماى شيعه كه تقريبا در اين سخن اتفاق نظر دارند، تحريم آن از ابو - حنيفه نيز نقل شده است ، و هنگامى كه از احمد پيشواى معروف اهل سنت درباره غنا سؤ ال كردند در پاسخ گفت : ينبت النفاق : ((روح نفاق را در آدمى مى روياند))!.

و مالك ، پيشواى ديگر اهل سنت در پاسخ اين سؤ ال گفت : يفعله الفساق : ((مردم فاسق به دنبال آن مى روند))!

و ((شافعى )) تصريح كرده است كه شهادت اصحاب غنا قبول نيست ، و اين خود دليل بر فسق آنها است .

از اصحاب شافعى نيز نقل شده كه فتواى شافعى را تحريم مى دانند، بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند. <15>

2 - غناء چيست ؟

در حرمت غناء چندان مشكلى وجود ندارد، مشكل تشخيص موضوع غناء است .

آيا هر صوت خوش و زيبائى غنا است ؟

مسلماء چنين نيست ، زيرا در روايات اسلامى آمده و سيره مسلمين نيز حكايت مى كند كه قرآن و اذان و مانند آن را با صداى خوش و زيبا بخوانيد.

آيا غنا هر صدائى است كه در آن ((ترجيع )) (رفت و آمد صدا در حنجره و به اصطلاح غلت دادن ) باشد؟ آن نيز ثابت نيست .

آنچه از مجموع كلمات فقهاء و سخنان اهل سنت در اين زمينه مى توان استفاده كرد اين است كه غناء، آهنگهاى طرب انگيز

و لهو و باطل است .

و به عبارت روشنتر: غناء آهنگهائى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد.

و باز به تعبير ديگر: غناء به صوتى گفته مى شود كه قواى شهوانى را در انسان تحريك مى نمايد، و انسان در آن حال احساس مى كند كه اگر در كنار آن صدا، شراب و فساد جنسى نيز باشد كاملا مناسب است !.

اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه يك ((آهنگ )) هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم محتواى آن ، به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى مطرب بخوانند، و گاه تنها آهنگ ، غنا است ، به اين ترتيب كه اشعار پر محتوى يا آيات قرآن و دعاء و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عياشان و فاسدان است ، و در هر دو صورت حرام مى باشد (دقت كنيد).

ذكر اين نكته نيز لازم است كه گاه براى غنا دو رقم معنى ذكر مى شود ((معنى عام )) و ((معنى خاص ))، معنى خاص همان است كه در بالا گفتيم يعنى آهنگهاى تحريك شهوات و متناسب مجالس فسق و فجور.

ولى معنى عام هر گونه صوت زيبا است ، و لذا آنها كه غنا را به معنى عام تفسير كرده اند بر آن دو قسم قائل شده اند ((غناى حلال )) و ((غناى حرام )).

منظور از غناى حرام همان است كه در بالا گفته شد و منظور از غناى حلال صداى زيبا و خوشى است كه مفسده انگيز نباشد، و متناسب با مجالس فسق و فجور نگردد.

بنابراين

در اصل تحريم غنا تقريبا اختلافى نيست ، اختلاف در نحوه تفسير

آن است .

البته ((غنا)) مصاديق مشكوكى نيز دارد (مانند همه مفاهيم ديگر) كه انسان به راستى نمى داند فلان صوت مناسب مجالس فسق و فجور است يا نه ؟ و در اين صورت به حكم اصل برائت محكوم به حليت است (البته بعد از آگاهى كافى از مفهوم عرفى غنا طبق تعريف فوق ).

و از اينجا روشن مى شود صداها و آهنگهاى حماسى كه متناسب ميدانهاى نبرد و يا ورزش و يا مانند آن است دليلى بر تحريم آن نيست .

البته در زمينه غنا بحثهاى ديگرى نيز وجود دارد از قبيل پاره اى از استثناها كه بعضى براى آن قائل شده اند، و جمعى آن را انكار كرده اند، و مسائل ديگر كه بايد در كتب فقهى از آن سخن گفت .

آخرين سخنى كه در اينجا ذكر آن را لازم مى دانيم اين است كه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است و اما استفاده از آلات موسيقى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است .

3 - فلسفه تحريم غنا

دقت در مفهوم ((غنا)) با شرائطى كه در شرح موضوع آن گفتيم ، فلسفه تحريم آن را به خوبى روشن مى سازد.

در يك بررسى كوتاه به مفاسد زير برخورد مى كنيم :

الف : تشويق به فساد اخلاق - تجربه نشان داده است - و تجربه بهترين شاهد و گواه است - كه بسيارى افراد تحت تاثير آهنگهاى غناء، راه تقوى و پرهيزكارى را رها كرده ، و به شهوات و فساد روى مى آورند.

مجلس غنا معمولا مركز انواع

مفاسد است و آنچه به اين مفاسد دامن مى زند همان غناء است .

در بعضى از گزارشهائى كه در جرائد خارجى آمده مى خوانيم كه در مجلسى كه گروهى از دختران و پسران بودند، و آهنگ خاصى از غناء در آنجا اجرا شد آنچنان هيجانى به دختران و پسران دست داد كه به يكديگر حمله ور شدند و فجايع زيادى بار آوردند كه قلم از ذكر آن شرم دارد.

در تفسير ((روح المعانى ))، سخنى از يكى از سران ((بنى اميه )) نقل مى كند كه به آنها مى گفت : از غنا بپرهيزيد كه حيا را كم مى كند، شهوت را مى افزايد شخصيت را در هم مى شكند، جانشين شراب مى شود، و همان كارى را مى كند كه مستى انجام مى دهد. <16>

و اين نشان مى دهد كه حتى آنها نيز به مفاسد آن پى برده بودند.

و اگر مى بينيم در روايات اسلامى كرارا آمده است كه غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد اشاره به همين حقيقت است ، روح نفاق همان روح آلودگى به فساد و كناره گيرى از تقوا و پرهيزكارى است .

و نيز اگر در روايات آمده است كه فرشتگان در خانه اى كه غنا در آن است وارد نمى شوند به خاطر همين آلودگى به فساد است ، چرا كه فرشتگان پاكند و طالب پاكيند، و از اين محيطهاى آلوده بيزارند.

ب - غافل شدن از ياد خدا - تعبير به ((لهو)) كه در تفسير ((غنا)) در بعضى از روايات اسلامى آمده است ، اشاره به همين حقيقت است كه غناء انسان را آنچنان مست شهوات

مى كند كه از ياد خدا غافل مى سازد.

در آيات فوق خوانديم كه ((لهو الحديث ))، يكى از عوامل ((ضلالت )) از ((سبيل الله )) است ، و موجب ((عذاب اليم )).

در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر: ((هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند (و در شهوات فرو ببرد) آن در حكم قمار است .)) <17>

ج - آثار زيانبار بر اعصاب - غنا و موسيقى در حقيقت ، يكى از عوامل مهم تخدير اعصاب است ، و به تعبير ديگر مواد مخدر گاهى از طريق دهان و نوشيدن وارد بدن مى شوند، (مانند شراب ).

و گاه از طريق بوئيدن و حس شامه (مانند هروئين ).

و گاه از طريق تزريق (مانند مرفين ).

و گاه از طريق حس سامعه است (مانند غنا).

به همين دليل گاهى غنا و آهنگهاى مخصوصى ، چنان افراد را در نشئه فرو مى برد، كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست مى دهد، البته گاه به اين مرحله نمى رسد اما در عين حال تخدير خفيف ايجاد مى كند.

و به همين دليل بسيارى از مفاسد مواد مخدر در غنا وجود دارد، خواه تخدير آن خفيف باشد يا شديد.

((توجه دقيق به بيوگرافى مشاهير موسيقيدانان نشان مى دهد كه در دوران عمر به تدريج دچار ناراحتيهاى روحى گرديده اند، تا آنجا كه رفته رفته اعصاب خود را از دست داده ، و عده اى مبتلا به بيماريهاى روانى شده ، و گروهى مشاعر خود را از كف داده ، و به ديار جنون رهسپار شده اند، دستهاى

فلج و ناتوان گرديده بعضى هنگام نواختن موسيقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سكته ناگهانى شده اند)). <18>

در بعضى از كتبى كه در زمينه آثار زيانبار موسيقى بر اعصاب آدمى نوشته شده است حالات جمعى از موسيقى دانان و خوانندگان معروف آمده است كه به هنگام اجراى برنامه گرفتار سكته و مرگ ناگهانى شده ، و در همان مجلس جان خود را از دست داده اند. <19>

كوتاه سخن اينكه آثار زيانبخش غنا و موسيقى بر اعصاب تا سر حد توليد جنون ، و بر قلب و فشار خون ، و تحريكات نامطلوب ديگر به حدى است كه نياز به بحث زيادى ندارد.

از آمارهائى كه از مرگ و ميرها در عصر ما تهيه شده چنين استفاده مى شود كه مرگهاى ناگهانى نسبت به گذشته افزايش زيادى يافته است ، عوامل اين افزايش را امور مختلفى ذكر كرده اند از جمله افزايش غنا و موسيقى در سطح جهان .

د - غنا يكى از ابزار كار استعمار

استعمارگران جهان هميشه از بيدارى مردم ، مخصوصا نسل جوان ، وحشت داشته اند، به همين دليل بخشى از برنامه هاى گسترده آنها براى ادامه استعمار، فرو بردن جامعه ها در غفلت و بى خبرى و ناآگاهى و گسترش انواع سرگرميهاى نا سالم است .

امروز مواد مخدر تنها جنبه تجارتى ندارد، بلكه يك ابزار مهم سياسى ، يعنى سياستهاى استعمارى است ، ايجاد مراكز فحشاء، كلوپه اى قمار و همچنين سرگرميهاى ناسالم ديگر، و از جمله توسعه غنا و موسيقى ، يكى از مهمترين ابزارى است كه آنها براى تخدير افكار مردم بر آن اصرار دارند، و به

همين دليل قسمت عمده وقت راديوهاى جهان را موسيقى تشكيل مى دهد و از برنامه هاى عمده وسائل ارتباط جمعى همين موضوع است . اين آفرينش خدا است ، ديگران چه آفريده اند؟

به دنبال بحثى كه پيرامون قرآن ، و ايمان به آن در آيات گذشته بود در دو آيه مورد بحث از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد.

در آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى

هم دارند (آفرينش آسمان ، و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين ، و سپس آفرينش جنبندگان ، و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنها است ) اشاره مى كند.

مى فرمايد: ((خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد)) (خلق السماوات بغير عمد ترونها).

((عمد)) (بر وزن قمر) جمع ((عمود)) به معنى ستون است ، و مقيد ساختن آن به ((ترونها))، دليل بر اين است كه آسمان ستونهاى مرئى ندارد، مفهوم اين سخن آنست كه ستونهائى دارد اما غير قابل رؤ يت نيست ، و چنانكه پيش از اين هم در تفسير سوره رعد گفته ايم ، اين تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته .

در حديثى كه ((حسين بن خالد)) از امام ((على بن موسى الرضا)) (عليهم السلام ) نقل كرده به اين معنى تصريح شده است ، فرمود: سبحان الله ، ا ليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال : ثم عمد و

لكن لا ترونها: ((منزه است خدا، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد: عرض كردم آرى ، فرمود: پس ستونهائى هست ولى شما آن را نمى بينيد))! <20> و. <21>

به هر حال جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيه 2 سوره رعد (جلد 10 صفحه 110) آورديم .

سپس درباره فلسفه ((آفرينش كوهها)) مى گويد: ((خداوند در زمين كوههائى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند)) (و القى فى الارض رواسى ان

تميد بكم ). <22>

اين آيه كه نظائر فراوانى در قرآن دارد نشان مى دهد كه كوهها وسيله ثبات زمينند، امروز از نظر علمى نيز اين حقيقت ثابت شده كه كوهها از جهات متعددى مايه ثبات زمين هستند.

از اين نظر كه ريشه هاى آنها به هم پيوسته و همچون زره محكمى ، كره زمين را در برابر فشارهائى كه از حرارت درونى ناشى مى شود حفظ مى كند، و اگر آنها نبودند زلزله هاى ويرانگر آنقدر زياد بود كه شايد مجالى به انسان براى زندگى نمى داد.

و از اين نظر كه اين قشر محكم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشيد مقاومت مى كند كه اگر كوهها نبود، جزر و مد عظيمى در پوسته خاكى زمين به وجود مى آمد كه بى شباهت به جزر و مد درياها نبودند و زندگى را بر انسان ناممكن مى ساخت .

و از اين نظر كه فشار طوفانها را در هم مى شكند، و تماس هواى مجاور زمين را به هنگام حركت وضعى زمين به حداقل مى رساند و

اگر آنها نبودند صفحه زمين همچون كويرهاى خشك در تمام طول شب و روز صحنه طوفانهاى مرگبار و بادهاى در هم كوبنده بود. <23>

حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش ، و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نوبت به آفرينش موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدم به عرصه حيات بگذارند، مى گويد: ((و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت )) (و بث فيها من كل دابة ).

تعبير به ((من كل دابة ))، اشاره به تنوع حيات و زندگى در چهره هاى مختلف است از جنبندگانى كه از كوچكى با چشم عادى ديده نمى شوند و سرتاسر محيط ما را پر كرده اند گرفته ، تا جنبندگان غولپيكرى كه عظمت آنها انسان را در وحشت فرو مى برد.

همچنين جنبندگان به رنگهاى مختلف و چهره هاى كاملا متفاوت ، آبزيان و هوا زيان ، پرندگان و خزندگان ، حشرات گوناگون و مانند آنها كه هر كدام براى خود عالمى دارند، و مساءله حيات را در صدها هزار آئينه منعكس مى سازند.

اما پيدا است كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند، لذا در جمله هاى بعد به اين دو موضوع اشاره كرده مى گويد: ((از آسمان آبى فرستاديم و به وسيله آن در روى زمين ، انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم )) (و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم ).

به اين ترتيب اساس زندگى همه جنبندگان ، مخصوصا انسان را كه آب و گياه تشكيل مى دهد بيان مى كند، سفره اى

است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش ، دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.

قابل توجه اينكه در بيان آفرينش سه قسمت نخست ، افعال به صورت غائب ذكر شده ، ولى به مساءله نزول باران و پرورش گياهان كه مى رسد، افعال را به صورت متكلم بيان كرده مى فرمايد: ((ما از آسمان آبى فرستاديم ، و ما در زمين گياهانى رويانديم )).

اين خود يكى از فنون فصاحت است كه به هنگام ذكر امور مختلف ، آنها را در دو يا چند شكل متنوع بيان كنند تا شنونده هيچگونه احساس خستگى

نكنند، بعلاوه اين تعبير نشان مى دهد كه نزول باران و پرورش گياهان مورد توجه خاصى بوده است .

اين آيه بار ديگر به ((زوجيت در جهان گياهان )) اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است ، چرا كه در آن زمان ، زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود، و قرآن از آن پرده برداشت (شرح بيشتر پيرامون اين مساله را مى توانيد در جلد 15 ذيل آيه 7 سوره شعراء مطالعه فرمائيد).

ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به ((كريم )) اشاره به انواع مواهبى است كه در آنها وجود دارد.

بعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش ، و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را به مشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد، مى گويد: ((اين آفرينش خدا است ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند))؟! (هذا

خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونه ).

مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچيك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند، بنابر اين آنها به توحيد خالقيت معترف بودند، با اينحال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كنند، چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم ، و آنهم دليل بر توحيد عبوديت است .

لذا در پايان آيه ، عمل آنها را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده مى گويد: ((ولى ظالمان در گمراهى آشكارند)) (بل الظالمون فى ضلال مبين ).

مى دانيم ((ظلم )) معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غير

محل مى شود، و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.

ضمنا تعبير فوق اشاره لطيفى است به ارتباط ((ظلم )) و ((ضلال ))، زيرا هنگامى كه انسان موقعيت موجودات عينى را در جهان نشناسد، يا بشناسد و رعايت نكند و هر چيز را در جاى خويش نبيند، مسلما اين ظلم سبب ضلالت و گمراهى او خواهد شد. احترام پدر و مادر:

به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته ، در آيات مورد بحث و چند آيه بعد از آن ، سخن از ((لقمان حكيم )) و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده ، و مسائل مهم اخلاقى كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس است نيز بازگو شده است .

اين اندرزهاى دهگانه

كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند، و هم اصول وظايف دينى ، و هم مباحث اخلاقى را.

در اينكه ((لقمان )) كه بود؟ و چه ويژگيهائى داشت ؟ در بحث نكات بخواست خدا سخن خواهيم گفت ، ولى در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه قرائن نشان مى دهد او پيامبر نبود، بلكه مردى بود وارسته و مهذب كه در ميدان مبارزه با هواى نفس پيروز شده ، و خداوند نيز چشمه هاى علم و حكمت را در قلب او گشوده بود.

در عظمت مقام او همين بس كه خدا اندرزهايش را در كنار سخنان خود قرار داده ، و در لابلاى آيات قرآن ذكر فرموده است ، آرى هنگامى كه قلب انسان بر اثر پاكى و تقوى به نور حكمت روشن گردد، سخنان الهى بر زبانش جارى مى شود و همان مى گويد كه خدا مى گويد، و آن گونه مى انديشد كه خدا مى پسندد!

با اين توضيح كوتاه به تفسير آيات باز مى گرديم .

در نخستين آيه مى فرمايد: ((ما به لقمان حكمت داديم ، و به او گفتيم كه براى خدا شكرگزارى كن ، چرا كه هر كس شكر نعمت او را ادا كند، به سود خويش شكر كرده ، و هر كس كفران كند، زيانى به خدا نمى رساند، چرا كه خداوند، بى نياز و ستوده است )) (و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد). <24>

در اينكه ((حكمت )) چيست ؟ بايد گفت براى ((حكمت ))

معانى فراوانى ذكر كرده اند، مانند ((شناخت اسرار جهان هستى )) و ((آگاهى از حقايق قرآن )) و ((رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل )) و ((معرفت و شناسائى خداوند)).

اما همه اين معانى را مى توان يكجا جمع كرده و در تفسير حكمت چنين گفت : حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود ((مجموعه اى از معرفت و علم ، و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت )) بوده است .

در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه براى ((هشام بن حكم )) فرمود: ((مراد از حكمت ، فهم و عقل است )). <25>

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: اوتى معرفة امام زمانه : ((حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خود آگاهى داشت )). <26>

روشن است هر يك از اينها يكى از شاخه هاى مفهوم وسيع حكمت محسوب مى شود و با هم منافاتى ندارد.

به هر حال ((لقمان )) به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست ، و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست ، و اصلا حكمت همين است :

((به كار بستن هر چيز در جاى خود)) بنابراين ((شكر)) و ((حكمت )) به يك نقطه باز مى گردند.

در آيه ، ضمنا نتيجه ((شكران )) و ((كفران )) نعمتها به اين صورت

بيان شده كه ((شكر نعمت به سود خود انسان )) و ((كفران نعمت نيز به زيان خود او است )) چرا كه خداوند از همگان بى نياز است ، اگر همه ممكنات ، شكرگزارى كنند چيزى بر عظمتش افزوده نمى شود، و ((اگر جمله كاينات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد))!

((لام )) در جمله ان اشكر لله لام اختصاص است و ((لام )) در لنفسه لام نفع است بنابراين سود شكرگزارى كه همان دوام نعمت ، و افزايش آن ، به اضافه ثواب آخرت است عائد خود انسان مى شود، همانگونه كه زيان كفران فقط دامان خودش را مى گيرد.

تعبير به ((غنى حميد))، اشاره به اين است كه شكرگزار در برابر افراد عادى يا چيزى به بخشنده نعمت مى دهد، و يا اگر چيزى نمى دهد با ستايش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد، ولى در مورد خداوند هيچيك از اين دو

معنى ندارد، او از همگان بى نياز است ، و شايسته ستايش همه ستايشگران ، فرشتگان حمد او مى گويند و تمام ذرات موجودات به تسبيح و حمد او مشغولند و اگر انسانى به زبان قال ، كفران كند، كمترين اثرى ندارد، حتى ذرات وجود خودش به زبان حال مشغول حمد و ثناى اويند!

قابل توجه است كه ((شكر)) با ((صيغه مضارع )) كه نشانه تداوم و استمرار است بيان شده ، و ((كفر)) با ((صيغه ماضى )) كه حتى بر يك مرتبه نيز صادق است ، اشاره به اينكه كفران حتى براى يكبار ممكن است عواقب دردناكى بار آورد، اما شكرگزارى لازم است و مستمر و مداوم باشد، تا انسان

مسير تكاملى خود را طى كند.

بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده چنين مى فرمايد:

((به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش ، در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت : پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است )) (و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ).

حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مساله عقيدتى برود و آن مساءله ((توحيد)) است ، توحيد در تمام زمينه ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبى و ضد الهى از شرك سرچشمه مى گيرد، از دنيا پرستى مقام پرستى ، هوا پرستى ، و مانند آن كه هر كدام شاخه اى از شرك محسوب مى شود.

همانگونه كه اساس تمام حركتهاى صحيح و سازنده ، توحيد است ، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستان

كبريائى او در هم شكستن !

قابل توجه اينكه لقمان حكيم ، دليل بر نفى شرك را اين ذكر مى كند كه شرك ظلم عظيم است ، آن هم با تعبيرى كه از چند جهت ، تاءكيد در بر دارد. <27>

و چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند، و هم درباره خلق خدا كه آنها را به گمراهى بكشانند و

با اعمال جنايتبار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند!

دو آيه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است ، اما معترضه نه به معنى بى ارتباط، بلكه به معنى سخنان الهى كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زيرا در اين دو آيه ، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنها است و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر ((الله )).

بعلاوه تاءكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.

نخست مى فرمايد: ((ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم )) (و وصينا الانسان بوالديه ).

آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده مى گويد: ((مادرش او را حمل كرد در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد)) (حملته امه وهنا على وهن ). <28>

اين مساءله از نظر علمى ثابت شده ، و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.

به همين دليل ، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامينها

مى شوند كه اگر جبران نگردد ناراحتيهائى براى آنها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد، چرا كه ((شير، شيره جان مادر است )).

لذا به دنبال آن مى افزايد: ((پايان دوران شيرخوارگى او دو سال است )) (و فصاله فى عامين ).

همانگونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است ((و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين )): ((مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند)) (بقره - 233).

البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود.

به هر حال مادر در اين 33 ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى ) بزرگترين فداكارى را هم از نظر روحى و عاطفى ، و هم از نظر جسمى ، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش انجام مى دهد.

جالب اينكه در آغاز توصيه درباره هر دو مى كند ولى به هنگام بيان زحمات و خدمات تكيه روى زحمات مادر مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگريها و حق

عظيم او مى سازد.

سپس مى گويد: ((توصيه كردم كه هم شكر مرا بجاى آور و هم شكر پدر و مادرت را)) (ان اشكر لى و لوالديك ).

شكر مرا بجا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.

و چقدر جالب و پر معنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته .

و در پايان آيه با لحنى كه

خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: ((بازگشت همه شما به سوى من است )) (الى المصير).

آرى اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهده حساب الهى در مورد شكر نعمتهايش ، و همچنين در مورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آنها بر آئيد.

بعضى از مفسران در اينجا به نكته اى توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تاءكيد بر رعايت حقوق پدر و مادر كرارا آمده است ، اما سفارش نسبت به فرزندان كمتر ديده مى شود (جز در مورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنائى در عصر جاهليت بوده است ).

اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده است كه فرزندان ، پدر و مادر را مخصوصا به هنگام پيرى و از كار افتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناكترين حالت براى آنها و بدترين ناشكرى براى فرزندان

محسوب مى شود. <29>

و از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادرممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه حتى در مساءله عقائد و كفر و ايمان ، بايد با آنها مماشات كرد، در آيه بعد مى افزايد: ((هرگاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى ، از آنها اطاعت مكن )) (و

ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).

هرگز نبايد رابطه انسان و پدر و مادرش ، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.

تعبير به ((جاهداك )) اشاره به اين است كه پدر و مادر گاه به گمان اينكه سعادت فرزند را مى خواهند، تلاش و كوشش مى كنند كه او را به عقيده انحرافى خود بكشانند، و اين در مورد همه پدران و مادران ديده مى شود.

وظيفه فرزندان اين است كه هرگز در برابر اين فشارها تسليم نشوند، و استقلال فكرى خود را حفظ كرده ، عقيده توحيد را با هيچ چيز معاوضه نكنند.

ضمنا جمله ((ما ليس لك به علم )) (چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى ) اشاره به اين است كه اگر فرضا دلائل بطلان شرك را ناديده بگيريم ، حداقل دليلى بر اثبات آن نيست ، و هيچ شخص بهانه جوئى نيز نمى تواند دليلى بر اثبات شرك اقامه كند.

از اين گذشته اگر شرك حقيقتى داشت ، بايد دليلى بر اثبات آن وجود داشته باشد، و چون دليلى بر اثبات آن نيست خود دليلى بر بطلان آن مى باشد.

باز از آنجا كه ممكن است ، اين فرمان ، اين توهم را به وجود آورد كه در برابر پدر و مادر مشرك ، بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلا فاصله

اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مساءله كفر و شرك ، دليل بر قطع رابطه مطلق با آنها نيست بلكه در عين حال ((با آنها در دنيا به طرز شايسته

اى رفتار كن )) (و صاحبهما فى الدنيا معروفا).

از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن ، و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى ، تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها نباش ، اين درست نقطه اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است .

لذا بعدا مى افزايد: ((راه كسانى را پيروى كن كه به سوى من باز گشته اند)) راه پيامبر و مؤ منان راستين (و اتبع سبيل من اناب الى ).

چرا كه بعد از آن ((بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه در دنيا عمل مى كرديد آگاه مى سازم )) و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).

نفى و اثباتهاى پى در پى ، و امر و نهى ها در آيات فوق ، براى اين است كه مسلمانان در اين گونه مسائل كه در بدو نظر تضادى در ميان انجام دو وظيفه لازم تصور مى شود خط اصلى را پيدا كنند، و بدون كمترين افراط و تفريط، در مسير صحيح قرار گيرند، و اين دقت و ظرافت قرآن در اين ريزه كاريها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عميق آن است .

به هر حال آيه فوق كاملا شبيه چيزى است كه در آيه 8 سوره عنكبوت آمده است كه مى گويد: و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).

و درباره آن شان نزولى در بعضى از تفاسير نقل شده

است كه در ذيل آيه 8 سوره عنكبوت آورديم .

1- لقمان كه بود؟

نام لقمان در دو آيه از قرآن در همين سوره آمده است ، در قرآن دليل صريحى بر اينكه او پيامبر بوده است يا تنها يك فرد حكيم ، وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان ، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن از رسالت و دعوت به سوى توحيد و مبارزه با شرك و انحرافات محيط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نيز بشارت و انذار در برابر امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در مورد لقمان هيچيك از اين مسائل ذكر نشده و تنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه با فرزندش بيان شده - هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد - آمده است ، و اين گواه بر اين است كه او تنها يك مرد حكيم بوده است .

در حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نقل شده چنين مى خوانيم : حقا اقول لم يكن لقمان نبيا، و لكن كان عبدا كثير التفكر، حسن اليقين ، احب الله فاحبه و من عليه بالحكمة … ((به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود، ولى بنده اى بود كه بسيار فكر ميكرد، ايمان و يقينش عالى بود، خدا را دوست مى داشت ، و خدا نيز او را دوست داشت ، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود…)).

در بعضى از تواريخ آمده است كه لقمان غلامى سياه از مردم سودان مصر بود، و با وجود چهره نازيبا، دلى روشن و

روحى مصفا داشت ، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت ، و امانت را به خيانت نمى آلود، و در امورى كه مربوط به او نبود دخالت نمى كرد. <30>

بعضى از مفسران احتمال نبوت او را داده اند ولى چنانكه گفتيم هيچ دليلى

بر آن نيست ، بلكه شواهد روشنى بر ضد آن داريم .

در بعضى از روايات آمده است كه شخصى به لقمان گفت : ((مگر تو با ما شبانى نمى كردى ))؟ در پاسخ گفت : آرى چنين است .

سؤ ال كننده پرسيد: پس از كجا اينهمه علم و حكمت نصيب تو شد؟ در پاسخ گفت : قدر الله ، و اداء الامانة و صدق الحديث و الصمت عما لا يعنينى : ((اين به خواست خدا بود، و اداء امانت كردن ، و راستگوئى و سكوت در برابر آنچه به من مربوط نبود)). <31>

در ذيل روايتى كه در بالا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرديم نيز چنين آمده است : ((روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود، ناگهان ندائى شنيد كه اى لقمان ! آيا مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى ؟

لقمان در پاسخ آن ندا گفت : اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مى پذيرم و تن به اين آزمون بزرگ نمى دهم ! ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مى شوم ، زيرا مى دانم اگر چنين مسؤ ليتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى كند و از

لغزشها نگه مى دارد.

فرشتگان - در حالى كه آنها را نمى ديد - گفتند: اى لقمان براى چه ؟

گفت : براى اينكه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها، و مهمترين مراحل است ، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است ، اگر خدا انسان را حفظ كند شايسته نجات است و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است كسى كه در دنيا سر بزير و در آخرت سربلند باشد بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سربزير باشد، و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد و آخرت را نيز از دست خواهد داد!

((فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتى فرو رفتند، لقمان اين سخن را گفت و به خواب فرو رفت ، و خداوند نور حكمت در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد زبان به حكمت گشود!...)). <32>

2 - گوشه اى از حكمت لقمان

بعضى از مفسران در اينجا به تناسب اندرزهاى لقمان كه در آيات اين سوره منعكس است قسمتهائى از سخنان حكمت آميز اين مرد الهى را بازگو كرده اند كه ما فشرده اى از آن را در اينجا مى آوريم :

الف : لقمان به فرزندش چنين مى گفت : يا بنى ! ان الدنيا بحر عميق ، و قد هلك فيها عالم كثير، فاجعل سفينتك فيها الايمان بالله ، و اجعل شراعها التوكل على الله ، و اجعل زادك فيها تقوى الله ، فان نجوت فبرحمة الله و ان هلكت فبذنوبك !:

((پسرم ! دنيا درياى ژرف و عميقى است كه خلق بسيارى در آن غرق

شده اند، تو كشتى خود را در اين دريا ايمان به خدا قرار ده ، بادبان آن را توكل بر خدا، زاد و توشهات را در آن تقواى الهى ، اگر از اين دريا رهائى يابى به بركت رحمت خدا است ، و اگر هلاك شوى به خاطر گناهان تو است )). <33>

همين مطلب در كتاب كافى ، ضمن سخنان امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم به صورت كاملترى از لقمان حكيم نقل شده است :

يا بنى ان الدنيا بحر عميق ، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى الله ، و حشوها الايمان ، و شراعها التوكل ، و قيمها العقل ، و دليلها العلم ، و سكانها الصبر: ((پسرم دنيا درياى عميقى است كه گروه بسيارى در آن

غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى الهى باشد، و زاد و توشهات ايمان ، و بادبان اين كشتى توكل ، و ناخداى آن عقل ، و راهنماى آن علم ، و سكان آن صبر است )). <34>

ب - در گفتار ديگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنين مى گويد:

پسرم ! هنگامى كه مسافرت مى كنى ، اسلحه و لباس و خيمه و وسيله نوشيدن آب ، و وسائل دوختن و داروهاى ضرورى را كه هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانيد بكنيد بردار، و با همسفران در همه چيز جز در معصيت الهى همراهى كن .

پسرم ! هنگامى كه با جمعى مسافرت كردى در كارهايت با آنها مشورت كن .

در صورت آنها تبسم نما.

در مورد زاد و توشه اى كه دارى سخاوتمند باش

.

هنگامى كه تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو كمك بخواهند آنها را يارى كن .

تا مى توانى سكوت اختيار كن .

نماز بسيار بخوان .

در مركب و آب و غذا كه دارى سخاوتمند باش .

اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده .

اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب كوشش كن و بدون انديشه و تامل كافى پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير كه هر كس در پاسخ مشورت خالصترين نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مى گيرد.

هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى كنند، با آنها به

تلاش بر خيز.

دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو.

اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند هميشه جواب مثبت بده ، و هرگز نه نگوى ، زيرا گفتن نه ، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است …

هرگز نماز را از اول وقت تاخير نينداز، و اين دين خود را فورا ادا كن .

با جماعت نماز بگذار، هر چند در سختترين حالات باشيد…

اگر مى توانى از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن .

((كتاب الهى را تلاوت كن ، و ذكر خدا را فراموش منما)). <35>

ج - اين داستان نيز از لقمان معروف است ، در آن هنگام كه به صورت برده اى براى آقايش كار مى كرد، روزى به او گفت : گوسفندى براى من ذبح كن و دو عضو كه بهترين اعضاى آنست براى من بياور.

او گوسفندى را ذبح كرد

و زبان و دل آن را براى وى آورد.

چند روز ديگر همين دستور را به او داد منتها گفت ، دو عضو كه بدترين اعضاى آن است براى من بياور لقمان بار ديگر گوسفندى را ذبح كرد و همان زبان و دل را براى او آورد، او تعجب كرد و از اين ماجرا سؤ ال كرد، لقمان در پاسخ گفت : قلب و زبان اگر پاك باشند از هر چيز بهترند و اگر ناپاك شوند از همه چيز خبيثتر و بدتر!. <36>

اين گفتار را با حديثى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم .

فرمود: ((به خدا سوگند، حكمتى كه به لقمان از سوى پروردگار عنايت

شده بود، به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا قوى و نيرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى كرد، ساكت و خاموش بود با دقت مى نگريست بسيار فكر مى كرد، تيزبين بود، و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد و در مجالس (به رسم مستكبران ) تكيه نمى كرد، و رعايت آداب را كاملا مى نمود، آب دهن نمى افكند، با چيزى بازى نمى كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد… هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد مگر اينكه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از كسى مى شنيد حتما ماخذ آن سخن و تفسير آن را سؤ ال مى كرد، با فقيهان و عالمان بسيار نشست و برخاست داشت … به سراغ علومى مى رفت كه بتواند به وسيله آن بر هواى نفس چيره شود، نفس

خود را با نيروى فكر و انديشه و عبرت مداوا مى نمود، و تنها به سراغ كارى مى رفت كه به سود (دين يا دنياى ) او بود، در امورى كه به او ارتباط نداشت هرگز دخالت نمى كرد، و از اين رو خداوند حكمت را به او ارزانى داشت . <37> همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن !

نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است كه حلقه مبدء و معاد را تكميل مى كند.

مى گويد: ((پسرم ! اگر اعمال نيك و بد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مى كند، و حساب آن را مى رسد چرا كه خداوند دقيق و آگاه است )) (يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير).

((خردل )) گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.

اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش ، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين ، يا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب ، و پاداش و كيفر

حاضر مى كند، و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود!

ضمير در ((انها)) به ((حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد)) باز مى گردد.

توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان ، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها در كتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى ، خمير مايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤ ثر از شرور و بديها است .

ذكر ((سماوات )) و ((ارض )) بعد از بيان ((صخره )) در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص است .

در حديثى كه در ((اصول كافى )) از ((امام باقر)) (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم : اتقوا المحقرات من الذنوب ، فان لها طالبا، يقول احدكم اذنب و استغفر، ان الله عز وجل يقول سنكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ، و قال عز وجل : انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير:

((از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام كسى از آن باز خواست مى كند، گاهى بعضى از شما مى گويند ما گناه مى كنيم و به دنبال آن استغفار مى نمائيم ، در حالى كه خداوند عز وجل مى گويد: ما تمام آنچه آنها از پيش فرستاده اند و همچنين آثارشان را، و همه چيز را در لوح محفوظ احصا كرده ايم ، و نيز فرموده : اگر اعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى

باشد در دل صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا اندرون زمين ، خدا آن را حاضر مى كند چرا كه خداوند لطيف و خبير است )).

بعد از تحكيم پايه هاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته ، مى گويد:

((پسرم نماز را بر پا دار)) (يا بنى اقم الصلوة ).

چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفى ، و زندگى تو را روشن مى سازد.

آثار گناه را از جانت مى شويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد، و تو را از فحشاء و منكرات باز مى دارد.

بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى امر به معروف و نهى از منكر پرداخته مى گويد: ((مردم را به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها باز دار)) (و اءمر بالمعروف و انه عن المنكر).

و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است ، پرداخته مى گويد: ((در برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تو وارد مى شود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است )) (و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور).

مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر، مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهكاران آلوده و خودخواه ، به آسانى تسليم نمى شوند، و حتى

در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهيان از منكر بر مى آيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبائى هرگز نمى توان بر اين مشكلات پيروز شد.

((عزم )) به معنى اراده محكم است و تعبير به ((عزم الامور)) در اينجا يا به معنى كارهائى است كه دستور مؤ كد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهائى كه انسان بايد نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنى باشد اشاره به اهميت آنست .

تعبير ((ذلك )) اشاره به صبر و شكيبائى است و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همه امورى كه در آيه فوق ذكر شده ، از جمله نماز و امر به معروف و نهى

از منكر، باز گردد، ولى در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير بعد از مساله صبر مطرح شده كه احتمال اول را تقويت مى كند.

سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته ، نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصيه كرده مى گويد: ((با بى اعتنائى از مردم روى مگردان )) (و لا تصعر خدك للناس ).

((و مغرورانه بر روى زمين راه مرو)) (و لا تمش فى الارض مرحا).

((چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد)) (ان الله لا يحب كل مختال فخور).

((تصعر)) از ماده ((صعر)) در اصل يكنوع بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن خود را كج مى كند.

((مرح )) (بر وزن فرح ) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است .

((مختال )) از

ماده ((خيال ))، و ((خيلاء)) به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلات و پندارها خود را بزرگ مى بيند.

((فخور)) از ماده ((فخر)) به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مى كند (تفاوت مختال و فخور در اين است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است ، و دومى به اعمال كبر آميز خارجى است ).

و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر و بى اعتنائى ، و ديگر غرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند، و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.

مخصوصا با توجه به ريشه لغوى ((صعر)) روشن مى شود كه اين گونه صفات

يكنوع بيمارى روانى و اخلاقى است ، يكنوع انحراف در تشخيص و تفكر است ، و گر نه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه پندارها و تخيلات نمى شود.

ناگفته پيدا است كه منظور ((لقمان ))، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست ، بلكه منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذارده است .

در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد - در برابر دو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت -

بيان كرده مى گويد: ((پسرم ! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن )) (و اقصد فى مشيك ).

((و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن )) (و اغضض من صوتك ).

((چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است !)) (ان انكر الاصوات لصوت الحمير).

در واقع در اين دو آيه از دو صفت ، نهى ، و به دو صفت ، امر شده :

((نهى )) از ((خود برتربينى ))، و ((خودپسندى ))، كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب مى شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود ببندد هر چند خود را با

ديگرى مقايسه نكند.

گر چه اين دو صفت غالبا تواءمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند.

و ((امر)) به رعايت اعتدال در ((عمل )) و ((سخن ))، زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است .

و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است ، در ميان مردم محبوب ، و در پيشگاه خدا عزيز است .

قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهائى ناراحت كننده تر از صداى خران باشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگام شنيدنش احساس مى كند، گوشت اندامش فرو مى ريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد، آنچه به راستى

از صداهاى معمولى كه انسان مى شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مى باشد، كه نعره ها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است .

نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن ، بلكه گاه به جهت بى دليل بودن ، چرا كه به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا به واسطه نيازى است ، اما اين حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمه فرياد را وقت و بى وقت سر مى دهد!

و شايد به همين دليل است كه در بعضى از روايات نقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مى شود شيطانى را ديده است .

بعضى گفته اند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ !

به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز به بحث و گفتگو ندارد.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين آيه به عطسه اى كه با صوت بلند ادا مى شود، و يا داد و فرياد به هنگام سخن گفتن تفسير گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است .

1 - آداب راه رفتن

درست است كه راه رفتن مساله ساده اى است ، اما همين مساله ساده مى تواند بيانگر حالات درونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا هم گفته ايم روحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مى شود و گاه يك عمل كوچك حاكى از يك روحيه ريشه دار است .

و

از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى را فروگزار نكرده است .

در حديثى از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من مشى على الارض اختيالا لعنه الارض ، و من تحتها، و من فوقها!: ((كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود زمين ، و كسانى كه در زير زمين خفته اند، و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند))!.

باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : نهى ان يختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف الله به من شفير جهنم و كان قرين قارون لانه اول من اختال !

((پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مى فرستد

و همنشين قارون خواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد)).

و نيز از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: ((خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است : از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده است كه به سوى معصيت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بردارد. و لذا قرآن فرموده است : در زمين متكبرانه راه مرو... و نيز فرموده : اعتدال را در راه رفتن رعايت كن )).

در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر

گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه از كوچه اى عبور مى فرمود: ديوانه اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را گرفته اند و به او نگاه مى كنند فرمود: على ما اجتمع هؤ لاء: ((اينها براى چه اجتماع كرده اند)) عرض كردند: على المجنون يصرع : ((در برابر ديوانه اى كه دچار صرع و حمله هاى عصبى شده است )).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ما هذا بمجنون الا اخبركم بمجنون حق المجنون : ((اين ديوانه نيست ، مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم ))؟!

عرض كردند آرى اى رسولخدا.

فرمود: ان المجنون : المتبختر فى مشيه ، الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه فذالك المجنون و هذا المبتلى : ((ديوانه واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مى دارد، دائما به پهلوهاى خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تكان مى دهد)) (و كبر و غرور از تمام وجود او مى بارد).

اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است !

2 - آداب سخن گفتن

در اندرزهاى لقمان اشاره اى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام باب وسيعى براى اين مساله گشوده شده ، از جمله اينكه :

تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است .

چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : السكوت راحة للعقل : ((سكوت مايه آرامش فكر است )).

و در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهم االسلام ) آمده است من علامات الفقه :

العلم و الحلم و الصمت ، ان الصمت باب من ابواب الحكمه : ((از نشانه هاى فهم و عقل ، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است ، سكوت درى از درهاى حكمت است )).

ولى البته در روايات ديگر تاكيد شده است ، ((در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤ من بايد هرگز سكوت نكند)) ((پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت ))، ((وسيله رسيدن به بهشت و رهائى از دوزخ ، سخن گفتن به موقع است )).

3 - آداب معاشرت

آنقدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت ، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده .

بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است ، كه نمونه اى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم .

شخصى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد يا رسول الله او صنى ، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط: ((مرا سفارش كن ، فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن )).

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة افضل من حسن الخلق !: ((در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود))!.

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : البر و حسن

الخلق يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار: ((نيكو كارى و حسن خلق ، خانه ها را آباد، و عمرها را زياد مى كند.

و نيز از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوى الله و حسن الخلق : ((بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است )).

در مورد تواضع و فروتنى نيز از على (عليه السلام ) مى خوانيم : زينة الشريف التواضع : ((آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است )).

و بالاخره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : التواضع اصل كل خير نفيس ، و مرتبة رفيعة ، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقايق ما فى مخفيات العواقب ... و من تواضع لله شرفه الله على كثير من عباده ... و ليس لله عز و جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع :

((فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است ، تواضع مقام والائى است ، و اگربراى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى كرد...

كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى بخشد...

هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است )). تكيه گاه مطمئن !

بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبداء و معاد و راه و رسم زندگى و برنامه هاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به

سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه ((معرفة الله )) و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود. <56>

روى سخن را به همه انسانها كرده مى گويد: ((آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كنند))؟ (الم تروا ان الله سخر لكم ، ما فى السموات و ما فى الارض ).

تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه هم شامل امورى مى شود كه در قبضه اختيار او است و با ميل و اراده اش در مسير منافع خود به كار مى گيرد، مانند بسيارى از موجودات زمينى ، يا امورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند، همچون خورشيد و ماه .

بنابر اين ، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمان انسان باشند يا نه ، و به اين ترتيب لام در ((لكم )) به اصطلاح لام منفعت است . <57>

سپس مى افزايد: ((خداوند نعمتهاى خود را - اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن - بر شما گسترده و افزون ساخت )) (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة ).

((اسبغ )) از ماده ((سبغ )) (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع و كامل است ، سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است .

در اينكه منظور از نعمتهاى ((ظاهر)) و ((باطن )) در اين آيه چيست ؟ مفسران بسيار سخن گفته اند.

بعضى نعمت ((ظاهر))

را چيزى مى دانند كه براى هيچكس قابل انكار نيست

همچون آفرينش و حيات و انواع روزيها، و نعمتهاى ((باطن )) را اشاره به امورى مى دانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست (مانند بسيارى از قدرتهاى روحى و غرائز سازنده ).

بعضى نعمت ((ظاهر)) را اعضاى ظاهر و نعمت ((باطن )) را قلب شمرده اند.

بعضى ديگر نعمت ((ظاهر)) را زيبائى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت ((باطن )) را ((معرفة الله )) دانسته اند.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه ((ابن عباس )) از آن حضرت در اين زمينه سؤ ال كرد، فرمود: ((ابن عباس ! نعمت ظاهر اسلام است ، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزى هائى كه به تو ارزانى داشته .

و اما نعمت باطن ، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است )). <58>

در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ((نعمت آشكار، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفة الله و توحيد است كه پيامبر آورده ، و اما نعمت پنهان ، ولايت ما اهلبيت و پيمان دوستى با ما است )). <59>

ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى از مصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مى كند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدود سازد.

و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون ، انسان را احاطه كرده

، كفران مى كنند، و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند، مى فرمايد: ((بعضى از مردم هستند كه در باره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى ، مجادله مى كنند)) (و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير).

و بجاى اينكه بخشنده آنهمه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك و انكار، از سر جهل و لجاجت مى آورند.

در اينكه فرق در ميان ((علم )) و ((هدايت )) و ((كتاب منير)) چيست ؟ شايد بهترين بيان اين باشد كه ((علم )) اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل و خرد خويش درك مى كند، و ((هدى )) اشاره به معلمان و رهبران الهى و آسمانى و دانشمندانى است كه مى توانند در اين مسير دست او را بگيرند و به سر منزل مقصود برسانند، و منظور از ((كتاب منير)) كتابهاى آسمانى مى باشد كه از طريق وحى ، قلب و جان انسان را پر فروغ مى سازند.

در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مى جويند، و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.

آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى گويند: نه ، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم

))! (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبائنا).

و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف ، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست ، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى فرمايد: ((آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند))؟! (او لو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير). <60>

در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مى زند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم است آشكار مى سازد.

آرى رهبرى شيطان به تنهائى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند در لفافه هاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوت به سوى آتش دوزخ نيز به تنهائى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كننده مجهول الحال باشد، حال اگر دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنم باشد تكليف روشن است .

آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مى كند و به دنبال دعوت شيطان به سوى جهنم مى رود؟!

سپس به بيان حال دو گروه مؤ من خالص و كفار آلوده پرداخته ، آنها را در مقايسه با يكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده ، مورد توجه قرار مى دهد، مى گويد: ((كسى كه قلب و جان خود را

تسليم خدا كند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى كه محسن و نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است )) (و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى ).

منظور از ((تسليم وجه براى خدا)) در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا ((وجه )) (به معنى صورت ) به خاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات او به كار مى رود.

تعبير به ((هو محسن )) از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است .

چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى

نجات از قعر دره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست ، غير آن ، همه پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است ، علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است ، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است .

و لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((عاقبت همه كارها به سوى خدا است )) (و الى الله عاقبة الامور).

در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده : سيكون بعدى فتنة مظلمة ، الناجى منها من تمسك بالعروة الوثقى ، فقيل يا رسول الله و ما العروة الوثقى ؟ قال ولاية سيد الوصيين

، قيل يا رسول الله و من سيد الوصيين ؟ قال : امير المؤ منين ، قيل يا رسول الله و من امير المؤ منين ؟ قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى ، قيل يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟ قال : اخى على بن ابى طالب (عليه السلام ): ((بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهائى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض كردند: اى رسولخدا عروة الوثقى چيست ؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است .

عرض كردند يا رسول الله سيد اوصياء كيست ؟ فرمود: امير مؤ منان .

عرض كردند امير مؤ منان كيست ؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من ، باز براى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست ؟ فرمود: برادرم على بن ابى طالب (عليه السلام ) <61>

روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از ((عروة الوثقى )) دوستى اهلبيت (عليهم السلام ) يا دوستى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان از فرزندان حسين (عليه السلام ) است نقل شده . <62>

بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است ، و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد.

سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مى گويد: ((كسى كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد)) (و من كفر فلا يحزنك كفره ).

چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى ، او است كه

بر خويشتن ظلم و ستم مى كند.

اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى دهد كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اينكه مشاهده مى كرد گروهى جاهل و لجوج ، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه هاى واضح ، ترك مى گويند و به بيراهه سر مى نهند، سخت رنج مى برد، و آنقدر غمگين ، و اندوهناك مى شد كه بارها خداوند او را دلدارى مى دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز.

و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است ((بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن ، آگاه مى سازيم )) (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا).

نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز باخبريم ((زيرا خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است )) (ان الله عليم بذات الصدور).

اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى سازد يا از آنچه در آن اختلاف داشتند با خبر مى كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه به اينكه ((ننبئكم )) از ماده ((نبا)) مى باشد، و ((نباء))

طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى شود كه محتوا و فايده مهمى دارد و صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است ،

روشن مى شود كه اين تعبيرات اشاره به آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مى كند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى ماند، آنچه را مردم در اين دنيا انجام مى دهند و غالبا به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا آماده مى كند.

حتى آنچه در دل انسان مى گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست ، همه را به صاحبان آنها گوشزد مى كند!.

سپس مى افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند، ((ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مى گذاريم - و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است - سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مى كشانيم )) عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ).

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد، و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است ، و چقدر متفاوت است حال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مى شوند با آنها كه تمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زده اند، در دنيا پاك و نيكوكار زندگى مى كنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند. ده وصف از اوصاف پروردگار

در شش آيه فوق مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است

كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند:

++غنى ، حميد، عزيز، حكيم ، سميع ، بصير، خبير، حق ، على و كبير.

اين از يك نظر، و از سوى ديگر در آيه نخست از ((خالقيت )) خداوند سخن مى گويد و در آيه دوم از ((مالكيت مطلقه )) او در آيه سوم از ((علم بى انتهايش )) بحث مى كند و در آيه چهارم و پنجم از ((قدرت نامتناهيش ))

و در آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است ((حق )) است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند.

با توجه به اين بحث اجمالى ، به شرح آيات باز گرديم :

نخست مى فرمايد: ((اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است بطور قطع در پاسخ مى گويند ((الله )) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ).

اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود (سوره عنكبوت آيه 6361، زمر 38، زخرف 9) از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، و نمى توانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند.

و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همه انسانها است .

سپس مى گويد حال كه آنها به توحيد خالق معترفند: ((بگو حمد و ستايش مخصوص الله است كه خالق همه چيز مى باشد نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمى دانند و نمى

فهمند كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد)) (قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون ).

سپس به مساله ((مالكيت )) حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست ، مى فرمايد: ((از آن خدا است آنچه در آسمان و زمين است )) (لله ما فى السموات و ما فى الارض ).

بديهى است آن كس كه ((خالق )) و ((مالك )) است مدبر امور جهان نيز مى باشد و به اين ترتيب بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت ، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت ) ثابت مى گردد.

و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مى افزايد: ((خداوند غنى و حميد است )) (ان الله هو

الغنى الحميد).

او غنى على الاطلاق ، و حميد از هر نظر است ، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و اين دليل زنده غناى او مى باشد.

و از آنجا كه ((حمد)) به معنى ستايش بر كار نيكى است كه به اختيار از كسى سر مى زند و هر نيكى در جهان مى بينيم از سوى پروردگار است پس همه ستايشها از آن او است ، حتى اگر ما زيبائى گل را مى ستائيم و جاذبه عشقهاى ملكوتى را توصيف مى كنيم و عظمت كار يك ايثارگر جانباز را ارج مى نهيم باز در حقيقت او را مى ستائيم كه اين زيبائى و آن

جاذبه و عظمت نيز از او است ، پس او ((حميد على الاطلاق )) است .

آيه بعد ترسيمى از علم بى پايان خدا است ، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است :

قبلا ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه مطابق آنچه در تفسير على بن ابراهيم آمده است : ((گروهى از يهود، هنگامى كه پيرامون مساله روح از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كردند و قرآن در پاسخ آنها گفت : قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا: ((روح از فرمان پروردگار من است ، و بهره شما از علم جز اندكى بيش نيست )) اين سخن بر آنان گران آمد و از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند كه آيا اين فقط در باره ما است ، فرمود: نه ، همه را شامل مى شود (حتى ما را).

ولى آنها افزودند اى محمد! تو در مورد خود گمان مى كنى بهره كمى از علم دارى در حالى كه قرآن به تو داده شده ، و به ما هم تورات ، در قرآنت آمده است ((كسى كه حكمت به او داده شده خير كثير به او داده شده است )) اين سخنان با هم سازگار نيست !

در اينجا آيه و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام … (آيه مورد بحث ) نازل شد، و روشن ساخت كه علم انسان هر قدر هم گسترده باشد در برابر علم خداوند ذره بى مقدارى بيش نيست ، و آنچه نزد شما بسيار است نزد خدا بسيار

كم است . <63>

نظير اين روايت را از طريق ديگرى در ذيل آيه 109 سوره كهف بيان كرديم .

به هر حال قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مى گويد: ((اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است )) (و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ).

((يمده )) از ماده ((مداء)) به معنى مركب يا ماده رنگينى است كه با آن مى نويسند، و در اصل از ((مد)) به معنى كشش گرفته شده زيرا خطوط به وسيله كشش قلم بر صفحه كاغذ پيدا مى شود.

بعضى از مفسران معنى ديگرى نيز براى آن نقل كرده اند و آن روغنى است كه در چراغ مى ريزند و سبب روشنائى چراغ است ، و هر دو معنى در واقع به يك ريشه باز مى گردد.

((كلمات )) جمع ((كلمه )) است و در اصل به معنى الفاظى است كه انسان با آن سخن مى گويد، سپس به معنى گسترده ترى اطلاق شده ، و آن هر چيزى است كه مى تواند بيانگر مطلبى باشد، و از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند، به هر موجودى ((كلمة الله ))

اطلاق شده ، مخصوصا در مورد موجودات شريفتر و باعظمت تر، اين تعبير به كار رفته

، چنانكه در باره مسيح (عليه السلام ) در آيه 171 سوره نساء مى خوانيم : انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته (نظير همين معنى در آيه 45 سوره آل عمران نيز آمده است ).

سپس به همين مناسبت ((كلمات الله )) به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است .

اكنون بايد درست بينديشيم كه براى نوشتن تمام معلومات يك انسان ، گاه يك قلم با مقدارى مركب كفايت مى كند، حتى ممكن است با همين يك قلم انسانهاى ديگرى نيز مجموعه معلوماتشان را بر صفحه كاغذ بياورند ولى قرآن مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند، مى دانيم گاه از يك درخت تنومند از ساقه و شاخه هايش ، هزاران بلكه ميليونها قلم به وجود مى آيد، و با در نظر گرفتن حجم عظيم درختان روى زمين و جنگلهائى كه بسيارى از كوهها و دشتها را پوشانيده است ، و تعداد قلمهائى كه از آن به وجود مى آيد، و همچنين اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين كه تقريبا سه چهارم صفحه كره زمين را با عمق و ژرفاى بسيار پوشانيده است مركب شوند، چه وضع عجيبى را براى نوشتن ايجاد مى كند و چقدر علوم و دانشها را با آن مى توان نوشت .

مخصوصا با توجه به افزوده شدن هفت درياى ديگر به آن كه هر كدام از آنها معادل تمام اقيانوسهاى روى زمين باشد، و بالاخص با توجه به اينكه عدد هفت در اينجا به معنى تعداد نيست بلكه براى تكثير است و اشاره به درياهاى بى حساب مى كند، روشن مى شود كه وسعت دامنه علم

خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه اينها پايان مى گيرد و باز علوم او پايان نخواهد گرفت .

آيا ترسيمى براى بى نهايت از اين جالبتر و زيباتر به نظر مى رسد؟ اين عدد به قدرى زنده و گويا است كه امواج فكر انسان را در افقهاى بيكران و نامحدود

با خود همراه مى برد، و غرق در حيرت و ابهت مى كند.

با توجه به اين بيان گويا و روشن ، انسان احساس مى كند كه معلوماتش در برابر آنچه در علم خدا است همچون يك صفر در برابر بى نهايت است ، و شايسته است فقط بگويد: ((دانش من به آنجا رسيده كه به نادانى خود پى برده ام )) حتى تشبيه به قطره و دريا براى بيان اين واقعيت نارسا به نظر مى رسد.

از جمله نكات لطيفى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه ((شجره )) به صورت مفرد، و ((اقلام )) به صورت جمع آمده ، تا بيانگر تعداد فراوان قلمهائى باشد كه از يك درخت با تمام ساقه و شاخه هايش به وجود مى آيد.

و نيز تعبير ((البحر)) به صورت مفرد و ((الف و لام جنس )) براى آن است كه تمام اقيانوسهاى روى زمين را شامل شود، بخصوص اينكه تمام اقيانوسهاى جهان با هم مربوط و متصلند و در واقع در حكم يك درياى پهناورند.

و جالب اينكه در باره ((قلمها)) سخن از قلمهاى اضافى و كمكى نمى كند اما در باره اقيانوسها سخن از هفت درياى ديگر به ميان مى آورد، چرا كه به هنگام نوشتن قلم بسيار كم مصرف مى شود آنچه بيشتر مصرف مى

گردد مركب است .

انتخاب كلمه ((سبع )) (هفت ) در لغت عرب براى تكثير شايد از اين نظر باشد كه پيشينيان عدد كرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسى امروز نيز با چشم غير مسلح ديده مى شود هفت كره بيش نيست ) و با توجه به اينكه ((هفته )) به صورت يك دوره كامل زمان هفت روز بيشتر نيست و تمام كره زمين را نيز به هفت منطقه تقسيم مى كردند و نام هفت اقليم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود كه چرا هفت به عنوان يك عدد كامل در ميان آحاد و براى بيان كثرت به كار رفته است . <64>

بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد و مى فرمايد: ((آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ همانند يك فرد بيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است )) (ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ان الله سميع بصير).

بعضى از مفسران گفته اند كه جمعى از كفار قريش از روى تعجب و استبعاد در مساله معاد مى گفتند: خداوند ما را به گونه هاى مختلفى آفريده است و در طى مراحل گوناگون ، روزى نطفه بوديم و سپس علقه شديم ، بعد مضغه گشتيم ، و سپس تدريجا به صورتهاى گوناگون در آمديم ، چگونه خداوند همه ما را در يكساعت آفرينش جديدى مى دهد؟

آيه مورد بحث نازل شد و به سخن آنها پاسخ گفت .

در حقيقت آنها از اين نكته غافل بودند كه مفاهيمى همچون ((سخت ))

و ((آسان )) و ((كوچك )) و ((بزرگ )) براى موجوداتى همچون ما كه قدرت محدودى داريم ، قابل تصور است ، ولى در برابر قدرت بى پايان حق ، همگى يكسان و برابر مى باشند، آفرينش يك انسان با آفرينش همه انسانها هيچ تفاوتى ندارد، و آفرينش يك موجود در يك لحظه يا در طول ساليان دراز در پيشگاه قدرت او يكسان است .

اگر تعجب كفار قريش از اين بوده است كه چگونه اين طبايع مختلف ، و اشكال گوناگون و شخصيتهاى متنوع ، آن هم بعد از آنكه بدن انسان خاك شد و خاكها پراكنده گشتند و به هم آميختند، چگونه ممكن است از هم جدا شوند و هر كدام به جاى خود باز گردند؟ پاسخ آن را علم بى پايان ، و قدرت بى انتهاى خداوند مى دهد.

او چنان روابطى در ميان موجودات بر قرار ساخته كه يك واحد همچون يك مجموعه ، و يك مجموعه همانند يك واحد است .

اصولا انسجام و به هم پيوستگى اين جهان ، آنچنان است كه هر كثرتى در آن به وحدت باز مى گردد، و خلقت مجموع انسانها از همان اصولى تبعيت مى كند كه خلقت يك انسان تبعيت دارد.

و اگر تعجب آنها از كوتاهى زمان بوده كه چگونه مراحلى را كه انسان از حال نطفه تا دوران جوانى طى ساليان دراز طى مى كند ممكن است در لحظات كوتاهى طى شود؟ پاسخ آن را نيز قدرت پروردگار مى دهد، ما در جهان جانداران اطفال انسان را مى بينيم كه بايد مدتها طول بكشد تا راه رفتن را به خوبى ياد بگيرند يا قادر به

استفاده از هر نوع غذا شوند، در حالى كه جوجه ها را مى بينيم همينكه سر از تخم بيرون آوردند و متولد شدند برمى خيزند و راه مى روند و حتى بدون نياز به مادر غذا مى خورند، اينها نشان مى دهد كه اين گونه مسائل در برابر قدرت خداوند، تاثيرى ندارد.

ذكر ((سميع )) و ((بصير)) بودن خداوند در پايان اين آيه ، ممكن است پاسخ به ايراد ديگرى از ناحيه مشركان باشد كه به فرض همه انسانها با تنوع خلقتى كه دارند و با تمام ويژگيهايشان در ساعت معينى برانگيخته شوند، ولى اعمال آنها و سخنانشان چگونه مورد حساب قرار مى گيرد؟ اعمال و گفتار امورى هستند كه بعد از وجود نابود مى شوند.

قرآن پاسخ مى دهد خداوند شنوا و بينا است ، تمام سخنان آنها را شنيده و همه اعمالشان را ديده (بعلاوه فنا و نابودى مطلق در اين جهان مفهوم ندارد، بلكه اعمال و اقوالشان همواره موجود خواهد بود).

از اين گذشته جمله فوق تهديدى است نسبت به اين بهانه جويان كه خداوند از گفتگوهاى شما براى سمپاشى در افكار عمومى بى خبر نيست ، و حتى از آنچه در دل داريد و بر زبان جارى نكرده ايد نيز آگاه است .

آيه بعد تاءكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: آيا نديدى كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند))؟ (الم تر ان الله يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل ).

و نيز آيا نديدى كه ((خداوند خورشيد و ماه را در مسير منافع

انسانها مسخر ساخته ))؟ (و سخر الشمس و القمر).

و هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند (كل يجرى لاجل مسمى )

((و اينكه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است ))؟ (و ان الله بما تعملون خبير).

((ولوج )) در اصل به معنى ((دخول )) است ، و داخل كردن شب در روز و روز در شب ممكن است اشاره به افزايش تدريجى و كوتاه شدن شب و روز در طول سال باشد كه تدريجا از يكى كاسته ، و به صورت نامحسوسى بر ديگرى مى افزايد، تا فصول چهار گانه سال با ويژگيها و آثار پر بركتش ظاهر گردد (تنها در دو نقطه از روى زمين است كه اين تغيير تدريجى و فصول چهارگانه نيست يكى نقطه حقيقى قطب شمال و جنوب است كه در طول سال ، ششماه شب ، و ششماه روز مى باشد، و ديگرى خط باريك و دقيق استوا است كه در تمام سال ، شب و روز يكسان است .

و يا اشاره به اين باشد كه تبديل شب به روز، و روز به شب به خاطر وجود جو زمين بطور ناگهانى صورت نمى گيرد تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطرات مختلف قرار دهد، بلكه نخستين اشعه آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاريكى نفوذ كرده ، كم كم نفوذ بيشترى پيدا مى كند، تا تمام صفحه آسمان را بگيرد، درست بعكس چيزى كه به هنگام پايان روز و دخول شب تحقق مى يابد.

اين انتقال تدريجى و كاملا منظم و حساب شده از مظاهر قدرت خدا است . البته اين دو

تفسير با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمعا در معنى آيه منظور باشند.

در مورد تسخير ((شمس )) و ((قمر)) و ساير كرات آسمانى براى انسانها - چنانكه قبلا هم گفته ايم - منظور تسخير در راه خدمت به انسان است ، و به تعبير ديگر لام در ((سخر لكم )) لام نفع است ، نه لام اختصاص ، و اين تعبير در قرآن مجيد در مورد خورشيد و ماه و شب و روز و نهرها و درياها و كشتيها آمده است ، و همه اينها بيانگر عظمت شخصيت انسان و گستردگى نعمتهاى خداوند در مورد او است كه تمام موجودات زمين و آسمان به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند و با اينحال شرط انصاف نيست كه او فرمان نبرد. <65>

جمله ((كل يجرى لاجل مسمى )) اشاره به اين است كه اين نظام حساب شده و دقيق تا ابد ادامه نمى يابد، و پايان و سرانجامى دارد كه همراه با پايان گرفتن دنيا است ، همان چيزى كه در سوره ((تكوير)) چنين از آن ياد شده است : اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت : ((هنگامى كه خورشيد بى فروغ گردد و ستارگان به تيرگى گرايند…)).

ارتباط جمله ((ان الله بما تعملون خبير)) با توجه به آنچه در بالا گفتيم با اين بحث روشن مى شود، چرا كه خداوندى كه خورشيد و ماه با عظمت را با آن حساب دقيق به كار گرفته ، و شب و روز را با آن نظم مخصوص هزاران و ميليونها سال وارد يكديگر مى كند، چنين پروردگارى چگونه ممكن است از اعمال انسانها بى خبر بماند،

آرى او هم اعمال را مى داند و هم نيات و انديشه ها را.

و در آخرين آيه مورد بحث به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد: ((اينها دليل بر آن است كه خداوند حق است ، و آنچه غير از او مى خوانند باطل است ، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است )) (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير). <66>

مجموع بحثهائى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود، اين امور را اثبات كرد كه ((حق )) تنها او است و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است ، و ((على و كبير)) كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد و به گفته شاعر:

الا كل شى ء ما خلا الله باطل

و كل نعيم لا محالة زائل :

((آگاه باشيد هر چه جز خدا است باطل است و هر نعمتى سرانجام ، زوال پذير است )).

اين سخن را به تعبير فلسفى مى توان چنين بيان كرد:

حق اشاره به وجود حقيقى و پايدار است ، و در اين جهان آن وجود حقيقى كه قائم بالذات و ثابت و بر قرار و جاودانى باشد تنها او است ، و بقيه هر چه هست در ذات خود وجودى ندارد و عين بطلان است كه هستى خود را از طريق وابستگى به آن وجود حق پايدار پيدا مى كند، و هر لحظه نظر لطفش را از آنها بر گيرد در ظلمات فنا

و نيستى ، محو و ناپديد مى شود.

به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حقتعالى بيشتر گردد

به همان نسبت حقانيت بيشترى كسب مى كند.

به هر حال همانگونه كه گفتيم اين آيات مجموعه اى از ده صفت از صفات برجسته خدا، و ده اسم از اسماء حسناى او است ، و مشتمل بر دلائل قوى و انكار ناپذيرى بر بطلان هر گونه شرك و لزوم توحيد در تمام مراحل عبوديت است . در گرداب بلا!

باز در دو آيه مورد بحث سخن از نعمتهاى خدا و دلائل توحيد در آفاق و انفس است .

در نخستين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد، و در دومين آيه سخن

توحيد فطرى است و مجموعا بحثهائى را كه در آيات قبل آمد تكميل مى كند.

مى گويد: ((آيا نديدى كشتيها بر صفحه درياها به فرمان خدا، و به بركت نعمت او حركت مى كنند))؟! (ا لم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمة الله ). <67>

((هدف اين است كه گوشه اى از آيات عظمتش را به شما نشان دهد)) (ليريكم من آياته ).

آرى ((در اينها نشانه هائى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند)) (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).

بدون شك حركت كشتيها بر صفحه اقيانوسها نتيجه مجموعه اى از قوانين آفرينش است :

حركت منظم بادها از يكسو.

وزن مخصوص چوب يا مواردى كه با آن كشتى را مى سازند از سوى ديگر.

ميزان غلظت آب از سوى سوم .

و فشارى كه از ناحيه آب بر اجسامى كه در آن شناور مى شوند از سوى چهارم .

و هرگاه در يكى از اين امور اختلالى رخ دهد

يا كشتى در قعر دريا فرو مى رود، يا واژگون مى شود و يا در وسط دريا سرگردان و حيران مى ماند.

اما خداوندى كه اراده كرده است پهنه درياها را بهترين شاهراه براى مسافرت انسانها، و حمل مواد مورد نياز از نقطه اى به نقطه ديگر قرار دهد، اين شرائط را كه هر يك نعمتى از نعمتهاى او است فراهم ساخته .

عظمت قدرت خدا در صفحه اقيانوسها و كوچكى انسان در مقابل آن به قدرى است كه در گذشته كه تنها از نيروى باد براى حركت كشتى استفاده مى شد،

اگر تمام مردم جهان جمع مى شدند كه يك كشتى را در وسط دريا بر خلاف مسير يك باد سنگين به حركت در آورند قدرت نداشتند.

و امروز هم كه قدرت موتورهاى عظيم جانشين باد شده است باز وزش طوفان آنقدر سخت و سنگين است كه عظيمترين كشتيها را جابجا مى كند، و گاه آنها را در هم مى شكند.

و اينكه در آخر آيه روى اوصاف ((صبار)) و ((شكور)) (بسيار صابر و شكيبا و بسيار شكرگزار) تكيه شده ، يا به خاطر اين است كه زندگى دنيا مجموعه اى است از ((بلا)) و ((نعمت )) كه هر دو وسيله آزمايشند، ايستادگى و شكيبائى در برابر حوادث سخت ، و شكرگزارى در برابر نعمتها مجموعه وظيفه انسانها را تشكيل مى دهد.

لذا در حديثى كه بسيارى از مفسران از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند مى خوانيم : الايمان نصفان نصف صبر و نصف شكر: ((ايمان دو نيمه است ، نيمه اى صبر و نيمه اى شكر. <68>

و يا

اشاره به اين است كه براى درك آيات با عظمت الهى در پهنه آفرينش انگيزه اى لازم است ، همچون شكر منعم تواءم با صبر و شكيبائى براى دقت و كنجكاوى هر چه بيشتر.

بعد از بيان نعمت حركت كشتيها در درياها كه هم در گذشته و هم امروز، بزرگترين و مفيدترين وسيله حمل و نقل انسانها و كالاها بوده است ، اشاره به يكى از چهره هاى ديگر همين مساءله كرده مى گويد: هنگامى كه آنها بر كشتى سوار شوند، و در وسط دريا قرار گيرند و دريا طوفانى شود، و امواج كوه پيكر، همچون ابرها بالاى سر آنان قرار گيرد، خدا را با اخلاص مى خوانند)) (و اذا غشيهم موج

كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين ).

((ظلل )) جمع ((ظله )) (بر وزن قله ) است ، و مفسران براى آن چند معنى ذكر كرده اند:

((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد: ((ظله )) به معنى ابرى است كه سايه مى افكند، و غالبا در مواردى به كار مى رود كه موضوع ناخوش آيندى در كار است .

بعضى نيز آن را به معنى سايبان از ماده ((ظل )) دانسته اند.

بعضى نيز آن را به معنى كوه گرفته اند.

گرچه اين معانى - در رابطه با آيه مورد بحث - تفاوت زيادى با هم ندارد ولى با توجه به اينكه در قرآن كرارا اين كلمه به معنى ابرهاى سايه افكن آمده و با توجه به اينكه تعبير غشيهم (آنها را مى پوشاند) تناسب بيشترى با معنى ابر دارد، اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد.

يعنى امواج عظيم دريا آنچنان بر مى خيزد، و اطراف آنها

را احاطه مى كند كه گوئى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است ، سايه اى وحشتناك و هول انگيز.

اينجا است كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده ، خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند، دستش از همه جا بريده مى شود تمام وسائل عادى و مادى از كار مى افتد، هيچ روزنه اميدى براى او باقى نمى ماند جز نورى كه از درون جان او و از عمق فطرتش مى درخشد.

پرده هاى غفلت را كنار مى زند قلب او را روشن مى سازد، و به او مى گويد: كسى هست كه مى تواند تو را رهائى بخشد!

همان كس كه امواج دريا فرمان او را مى برند، و آب و باد و خاك سرگردان او هستند.

اينجا است كه توحيد خالص همه قلب او را احاطه مى كند، و دين و آئين و پرستش را مخصوص او مى داند.

سپس اضافه مى كند: ((هنگامى كه خداوند آنها را از اين مهلكه رهائى بخشيد - امواج فرو نشست ، و او سالم به ساحل نجات رسيد - مردم دو گروه مى شوند بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند و به عهد و پيمانى كه در دل در آن لحظات حساس با خدا كردند پايبند و وفادار مى مانند)) (فلما نجاهم الى البر فمنهم مقتصد). <69>

ولى گروهى ديگر همه چيز را به دست فراموشى سپرده و باز لشكر غارتگر شرك و كفر بر كشور قلبشان چيره مى شود.

جمعى از مفسرين ، آيه فوق را اشاره اى به اسلام آوردن ((عكرمة بن ابى جهل )) دانسته اند.

به هنگام

فتح مكه ، چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه مردم را جز چهار نفر مشمول عفو عمومى قرار داده بود، و تنها در مورد اين چهار نفر كه يكى از آنها عكرمة بن ابى جهل بودحكم اعدام صادر فرموده بود كه هر كجا آنها را بيابيد از بين ببريد، (چرا كه از هيچگونه كارشكنى و كينه توزى و جنايت بر ضد اسلام و مسلمين فروگذار نبودند) عكرمه ناچار از مكه فرار كرد.

به كنار درياى احمر آمد و سوار بر كشتى شد در دريا تند بادى خطرناك دامان او را گرفت ، اهل كشتى به يكديگر گفتند: بيائيد با بتها وداع گوئيد و تنها دست به دامان لطف ((الله )) بزنيد كه از اين خدايان ما كارى ساخته نيست !

((عكرمه )) گفت : اگر جز توحيد ما را در دريا نجات ندهد در خشكى نيز نجات نخواهد داد، بارالها من با تو عهد و پيمان مى بندم كه اگر مرا از اين مهلكه برهانى به سراغ محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى روم و دست در دست او مى گذارم ، چرا كه او را بخشنده و كريم مى دانم .

سرانجام او نجات يافت و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و مسلمان شد. <70>

در تواريخ اسلامى آمده است كه ((عكرمه )) بعدا در صف مسلمانان راستين قرار گرفت و در ماجراى جنگ ((يرموك )) يا ((اجنادين )) شربت شهادت نوشيد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: ((آيات ما را هيچكس جز پيمانشكنان كفران كننده انكار نمى كنند)) (و ما يجحد

باياتنا الا كل ختار كفور).

((ختار)) از ماده ((ختر)) (بر وزن چتر) به معنى پيمانشكنى است .

اين كلمه صيغه مبالغه است چرا كه مشركان و گنهكاران كرارا در گرفتاريها رو به سوى خدا مى آورند، عهد و پيمانها با خدا مى بندند و نذرها مى كنند، اما هنگامى كه طوفان حوادث فرو نشست پيمانهاى خود را پى در پى مى شكنند، و نعمتهاى الهى را به دست كفران مى سپارند.

در حقيقت ((ختار)) و ((كفور)) كه در ذيل اين آيه آمده نقطه مقابل ((صبار)) و ((شكور)) است كه در ذيل آيه قبل آمده است (كفران در مقابل شكرگزارى ، و پيمانشكنى در مقابل شكيبائى و باقيمانده بر سر عهد و پيمان ) چرا كه وفاى به عهد تنها براى شكيبايان امكان پذير است آنها هستند كه به هنگام شعله ور شدن ايمان فطرى در درون جانشان سعى مى كنند اين نور الهى ديگر به خاموشى نگرايد و حجابها و پرده ها روى آن نيفتد. وسعت علم خداوند

در اين دو آيه كه آخرين آيه سوره لقمان است ، نخست به صورت يك جمع بندى از مواعظ و اندرزهاى گذشته ، و دلائل توحيد و معاد، همه انسانها را به خدا و روز قيامت توجه مى دهد، سپس از غرور ناشى از دنيا و شيطان بر حذر مى دارد

و بعد به وسعت دامنه علم خداوند و شمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد.

مى فرمايد: ((اى مردم از خدا بپرهيزيد)) (يا ايها الناس اتقوا ربكم ).

((و از روزى بترسيد كه نه پدر بار گناه فرزندش را به دوش مى كشد، و نه فرزند چيزى از مسئوليت پدر را تحمل

مى كند)) (و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا).

در حقيقت دستور اول ، توجه به مبدء است ، و دستور دوم توجه به معاد.

دستور اول ، نيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند، و دستور دوم احساس پاداش و كيفر را، و بدون شك كسى كه بداند شخص خبير و آگاهى تمام اعمال او را مى بيند و مى داند و ثبت و ضبط مى كند، و از سوى ديگر محكمه و دادگاه عدلى براى رسيدگى به تمام جزئيات آن تشكيل مى دهد، چنين انسانى كمتر آلوده گناه و فساد مى شود.

جمله ((لا يجزى )) از ماده جزا است و ((جزا)) از نظر لغت به دو معنى آمده يكى پاداش و كيفر دادن در برابر چيزى (چنانكه گفته مى شود جزاه الله خيرا: خداوند او را پاداش خير داد).

و ديگرى كفايت كردن و جانشين شدن و تحمل نمودن ، چنانكه در آيه مورد بحث آمده است : لا يجزى والد عن ولده : ((هيچ پدرى ، مسؤ ليت اعمال فرزندش را قبول نمى كند و به جاى او نمى نشيند و از او كفايت نمى كند)).

ممكن است هر دو به يك ريشه باز گردد، چرا كه پاداش و كيفر نيز جانشين عمل مى شود، و به مقدار آن است (دقت كنيد).

به هر حال در آن روز هر كس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خم اعمال خويش گرفتار كه به ديگرى نمى پردازد، حتى پدر و فرزند كه نزديكترين رابطه ها را با هم دارند هيچكدام به فكر ديگرى نيستند.

اين آيه

نظير همان است كه در آغاز سوره حج آمده كه درباره قيامت و زلزله

رستاخيز مى گويد: يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت : ((روزى كه آن را مشاهده كنيد، مادران شيرده فرزندان شير خوار خود را فراموش مى كنند.))

قابل توجه اينكه در مورد ((پدر)) تعبير به لا يجزى ، (فعل مضارع مى كند) و در مورد فرزند تعبير به ((جاز)) (اسم فاعل ). اين تفاوت تعبير ممكن است از باب تنوع در سخن باشد، يا اشاره به وظيفه و مسؤ ليت فرزند در مقابل پدر، زيرا اسم فاعل دوام و تكرار بيشترى را مى رساند.

به تعبير ديگر از عواطف پدرى انتظار مى رود كه حداقل در پاره اى از موارد تحمل عذاب فرزند را بكند آنچنان كه در دنيا ناملايمات او را به جان مى خريد ولى در مورد فرزند انتظار مى رود كه مقدار بيشترى از ناملايمات پدر را به خاطر حقوق فراوانى كه بر او دارد متحمل شود، در حالى كه هيچيك از اين دو، در آن روز، كمترين مشكلى را از ديگرى نمى گشايند و همه گرفتار اعمال خويشند و سر در گريبان خود.

در پايان آيه انسانها را از دو چيز بر حذر مى دارد، مى فرمايد: ((وعده خدا حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان شما را گول زند)) (ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور).

در واقع در برابر دو امر كه در آغاز آيه بود، دو نهى در اينجا ديده مى شود زيرا اگر توجه به خدا و ترس از حساب و جزا در انسان زنده شود ترسى

از انحراف و آلودگى در او نيست ، مگر از دو راه : يكى اينكه زرق و برق دنيا، واقعيتها را در نظر او دگرگون سازد، و قدرت تشخيص را از او بگيرد كه حب دنيا ريشه همه گناهان است ، ديگر اينكه وسوسه هاى شيطانى او را فريب دهد، و مغرور سازد و از مبدا و معاد دور كند.

اگر اين دو راه نفوذ گناه بسته شود ديگر هيچ خطرى او را تهديد نمى كند، و به اين ترتيب چهار دستور فوق مجموعه كاملى از برنامه نجات آدمى

را فراهم مى سازد.

در آخرين آيه اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيه قبل به ميان آمد، سخن از علومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد: ((آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است )) (ان الله عنده علم الساعة ).

((و او است كه باران را نازل مى كند و از تمام جزئيات نزول آن آگاه است )) (و ينزل الغيث ).

و نيز ((او است كه از فرزندانى كه در رحم مادرانند(با تمام مشخصات آنها) آگاه است )) (و يعلم ما فى الارحام ).

و ((هيچكس نمى داند فردا چه مى كند)) (و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غدا).

((و هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟)) (و ما تدرى نفس باى ارض تموت ).

((خداوند عالم و آگاه است )) (ان الله عليم خبير).

گوئى مجموع اين آيه پاسخ به سؤ الى است كه در زمينه قيامت مطرح مى شود همان سؤ الى كه بارها مشركان قريش از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند و گفتند: متى

هو: روز قيامت كى خواهد بود (اسراء51).

قرآن در پاسخ آنان مى گويد: هيچكس جز خدا، از لحظه قيام قيامت آگاه نيست و طبق صريح آيات ديگر خداوند اين علم را از همه مخفى داشته است ان الساعة آتية اكاد اخفيها: ((قيامت خواهد آمد و من مى خواهم آن را پنهان سازم )) (طه - 15).

تا هرگز غرور و غفلت دامان افراد را نگيرد.

سپس مى گويد: نه تنها مساله قيامت است كه از شما پنهان است ، در زندگى روزمره شما و در ميان نزديكترين مسائلى كه با مرگ و حياتتان سر و كار دارد مطالب فراوانى وجود دارد كه شما از آن بيخبريد.

زمان نزول قطرات حياتبخش باران كه زندگى همه جانداران به آن بستگى دارد بر هيچيك از شما آشكار نيست ، و تنها با حدس و تخمين و گمان از آن بحث مى كنيد.

همچنين از زمان پيدايش شما در شكم مادر و خصوصيات جنين ، احدى آگاه نيست .

و نيز آينده نزديك يعنى حوادث فرداى شما و نيز محل مرگ و بدرود حياتتان بر همه پوشيده است .

شما كه از اين مسائل نزديك به زندگى خود اطلاعى نداريد چه جاى تعجب كه از لحظه قيام قيامت بى خبر باشيد. <71>

در تفسير در ((المنثور)) نقل شده كه مردى به نام ((وراث )) از طائفه ((بنى مازن )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد گفت : اى محمد! كى قيامت بر پا مى شود؟ بعلاوه شهرهاى ما در خشكسالى فرو رفته ، كى فراوانى نعمت مى شود؟ و نيز هنگامى كه آمدم همسرم باردار بود كى فرزند مى آورد؟ و

نيز من مى دانم امروز چه كرده ام فردا چه خواهم كرد؟ و بالاخره من مى دانم در كجا متولد شده ام بگو ببينم

در كدام سرزمين مى ميرم ؟!

آيه فوق نازل شد و گفت علم همه اين امور نزد خدا است . <72>

1 - انواع غرور و فريب !

آيات فوق هشدار مى دهد كه زرق و برق زندگى دنيا شما را نفريبد سپس از فريب شيطان سخن مى گويد و نسبت به آن اعلام خطر مى كند، زيرا مردم چند گروهند.

بعضى آنقدر ضعيف و ناتوانند كه تنها مشاهده زرق و برق دنيا براى فريب و غرورشان كافى است .

اما بعضى كه مقاومت بيشترى دارند، وسوسه هاى شيطان نيز بايد به آن افزوده شود، و شيطان درون و برون دست به دست هم دهند تا آنها را بفريبند، تعبيرات آيه فوق هشدارى است به همه اين گروهها.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه غرور (بر وزن جسور) به معنى هر موجود فريبنده است ، و اينكه آن را تفسير به شيطان كرده اند، در حقيقت بيان مصداق واضح آن است ، و الا هر انسان فريبنده ، هر كتاب فريبنده ، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى ، كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع اين كلمه داخل است ، مگر اينكه مفهوم شيطان را چنان وسعت دهيم به گونه اى كه همه اينها را شامل شود.

لذا راغب در مفردات مى گويد: غرور هر چيزى است كه انسان را مغرور سازد و بفريبد، اعم از مال و مقام و شهوت و شيطان ، و اينكه به شيطان تفسير شده به خاطر اين است كه

خبيث ترين فريبندگان است . و اينكه بعضى آن را به دنيا تفسير كرده اند به خاطر فريبندگى دنياست

چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم تغر و تضر و تمر: ((مى فريبد و ضرر مى زند و مى گذرد!)). <73>

2 - فريبندگى دنيا

بدون شك بسيارى از مظاهر زندگى دنيا غرورآميز و غفلت زا است ، و گاه چنان انسان را به خويشتن مشغول مى دارد كه از هر چه غير آن است غافل مى سازد. به همين دليل در بعضى از روايات اسلامى از امير مومنان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از آن حضرت پرسيدند: اى الناس اثبت راءيا: چه كسى از همه مردم بافكرتر، و از نظر انديشه ثابتتر است ؟ فرمود: من لم يغره الناس من نفسه و لم تغره الدنيا بتشويقها: كسى كه مردم فريبكار او را نفريبند، و تشويق هاى دنيا نيز او را فريب ندهد. <74>

ولى با اين حال در لابلاى صحنه هاى مختلف همين دنياى فريبنده صحنه هاى گويائى است كه ناپايدارى جهان و تو خالى بودن زرق و برقهاى آن را به روشنترين وجهى بيان مى كند حوادثى كه هر انسان هوشمندى را مى تواند بيدار كند، بلكه ناهوشمندان را تيز هوشيار مى سازد.

در حديثى مى خوانيم كه امير مومنان على (عليه السلام ) از كسى شنيد كه دنيا را مذمت مى كند و آن را فريبنده مى شمرد، على (عليه السلام ) رو به او كرد و فرمود: ايها الذام للدنيا المغتر بغرورها، المخدوع باباطيلها، ا تغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هى المتجرمة عليك ؟ متى استهوتك ؟ ام متى

غرتك ؟ ابمصارع آبائك من البلى ام بمضاجع امهاتك تحت الثرى …؟!

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزود منها، و دار موعظة لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله ، و مصلى ملائكة الله ، و مهبط وحى الله ، و متجر اولياء الله …

((اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى ! در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى ، و فريفته باطلهاى آن هستى .

تو خود مغرور به دنيا شده اى ، سپس از آن مذمت مى كنى ؟

تو از جرم دنيا شكايت دارى ، يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟

كى دنيا تو را گول زده ؟، و چه موقع تو را فريب داده است ؟! آيا به محل سقوط پدرانت در دامن فنا، و يا بخوابگاه مادرانت در زير خاك تو را فريب داده است ؟…

اما بدان اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كسى كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است براى آنكه از آن اندرز گيرد دنيا مسجد دوستان خداست ، و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق !.... <75>

3 - اين علوم پنجگانه مخصوص خدا است

گذشته از اينكه لحن آيه فوق حكايت از اين دارد كه آگاهى از قيامت و نزول باران و چگونگى جنين در رحم مادر، و امورى را كه انسان در آينده انجام مى

دهد، و محل مرگ او، در اختيار خداوند است و ديگران را به آن راهى نيست ، رواياتى كه در تفسير آيه نيز وارد شده اين حقيقت را تاكيد مى كند.

از جمله در حديثى مى خوانيم : ان مفاتيح الغيب خمس لا يعلمهن الا الله

و قراء هذه الاية : كليدهاى غيب پنج است كه هيچكس جز خدا نميداند سپس آيه فوق را تلاوت فرمود. <76>

در روايت ديگرى كه در ((نهج البلاغه )) آمده است مى خوانيم : هنگامى كه على (عليه السلام ) از بعضى حوادث آينده خبر مى داد يكى از ياران عرض كرد: اى امير مومنان ! از غيب سخن ميگوئى ؟ و به علم غيب آشنائى ؟

امام خنديد و به آن مرد كه از طايفه بنى كلب بود فرمود: يا اخا كلب ! ليس هو بعلم غيب ، و انما هو تعلم من ذى علم ، و انما علم الغيب علم الساعة و ما عدده الله سبحانه بقوله ان الله عنده علم الساعة … فيعلم الله سبحانه ما فى الارحام ، من ذكر او انثى ، و قبيح او جميل ، و سخى او بخيل ، و شقى او سعيد، و من يكون فى النار حطبا و فى الجنان للنبيين مرافقا، فهذا علم الغيب الذى لا يعلمه احد الا الله ، و ما سوى ذلك فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه و دعا لى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى :

اى برادر كلبى ! اين علم غيب نيست ، اين فرا گرفته اى است از عالمى (يعنى پيامبر) علم غيب تنها علم قيامت است ، و آنچه خداوند سبحان در

اين آيه بر شمرده … و بعد از ذكر آيه شريفه فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است ، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل ؟ سعادتمند است يا شقى ؟ چه كسى آتشگيره دوزخ است و چه كسى در بهشت دوست پيامبران ؟… اينها علوم غيبيهاى است كه غير از خدا كسى نمى داند و غير از آن علومى است كه خداوند به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است ، و برايم دعا نمود كه خدا آن را در سينه ام جاى دهد و اعضاى پيكرم را از آن مالامال سازد. <77>

از اين روايت به خوبى بر مى آيد كه منظور از عدم آگاهى مردم از اين امور پنجگانه تمام خصوصيات آنها است ، فى المثل اگر روزى وسائلى در اختيار بشر قرار گيرد - كه هنوز آن روز فرا نرسيده است - و از پسر يا دختر بودن جنين به طور قطع آگاه شوند، باز اين امر مساله اى ايجاد نمى كند، چرا كه آگاهى از جنين به آن است كه تمام خصوصيات جسمانى ، زشتى و زيبائى ، سلامت و بيمارى ، استعدادهاى درونى ذوق علمى و فلسفى و ادبى ، و ساير صفات و كيفيات روحى را بدانيم ، و اين امر براى غير خدا امكان پذير نيست .

همچنين اينكه باران در چه موقع نازل مى شود؟ و كدام منطقه را زير پوشش قرار مى دهد؟ و دقيقا چه مقدار در دريا و چه مقدار در صحرا و دره و كوه و بيابان مى بارد؟ جز

خدا كسى نمى داند.

در مورد حوادث فردا، و فرداها، و خصوصيات و جزئيات آنها نيز همين گونه است .

و از اينجا پاسخ سوالى كه غالبا در اينجا مطرح مى شود به خوبى روشن مى گردد كه مى گويند ما در تواريخ و روايات متعددى مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) و حتى بعضى از اولياء الله غير از امامان ، از مرگ خود خبر دادند، و يا محل دفن خود را بيان كردند، از جمله در حوادث مربوط به كربلا، بارها در روايات خوانده ايم كه پيامبر يا امير مومنان (عليه السلام ) و انبياى سلف كه از وقوع شهادت امام حسين (عليه السلام ) و يارانش در اين سرزمين خبر داده اند.

و در كتاب اصول كافى بابى در زمينه آگاهى ائمه از زمان وفاتشان ديده مى شود.

پاسخ اين است كه : آگاهى بر پاره اى از اين امور به صورت علم اجمالى آنهم از طريق تعليم الهى - هيچ منافاتى با اختصاص علم تفصيلى آنها به ذات پاك خداوند ندارد.

و تازه همانگونه كه گفتيم همين اجمال نيز ذاتى و استقلالى نيست ، بلكه

جنبه عرضى و تعليمى دارد، و از طريق تعليم الهى است ، به مقدارى كه خدا مى خواهد و صلاح مى داند. <78>

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه يكى از يارانش سوال كرد: آيا امام علم غيب مى داند؟ قال : لا، و لكن اذا اراد ان يعلم الشى ء اعلمه الله ذلك :

((فرمود: نه ، امام علم غيب را (ذاتا) نمى داند، ولى هنگامى كه اراده كند چيزى را بداند خدا

به او تعليم مى دهد.)) <79>

در زمينه علم غيب و چگونگى آگاهى انبيا و امامان از آن روايات فراوانى وارد شده كه در ذيل آيات مناسب از آن بحث خواهيم كرد، ولى مسلم است كه در اين ميان علومى وجود دارد كه غير از خدا هيچكس از آن آگاه نيست . <80>

پروردگارا! چشم قلب ما را به نور علوم و دانشها روشن فرما! و گوشه اى از علم بى پايانت را به ما ارزانى فرما.

خداوندا! چنان فرما كه زرق و برق اين جهان ما را نفريبد و شيطان فريبنده و هواى نفس ما را مغرور نسازد

بارالها! چنان كن كه همواره از احاطه علميات به ما آگاه باشيم ، و در محضرت آنچه بر خلاف رضاى تو است انجام ندهيم .

تفسير مجمع البيان

آشنايى با سوره لقمان اين سوره انسان ساز در شمار قرآن، سى ويكمين سوره است كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات روشنگر و الهام بخش آن به نكاتى در آشنايى با آن اشاره مى رود:

1 - چرا سوره لقمان؟

نام اين سوره مباركه «لقمان» است، و اين نام بلند و جاودانه از آيه دوازدهم آن برگرفته شده است، چرا كه در اين سوره، از «لقمان» آن مرد دانشور و فرزانه سخن به ميان آمده، و او به عنوان پدرى نمونه به تابلو رفته و اندرزهاى انسان ساز و ارزشمند او به فرزندش، در شمارى از آيات آمده است كه سخت در خور تدبّر تعمّق است. ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرللّه... (40)

2 - فرودگاه آن در مورد فرودگاه اين سوره دو نظر است:

1 - به باور بيشتر مفسّران و دانشوران اين

سوره در مكّه و در كنار كهن ترين خانه توحيد و تقوا بر زجاجه جان محمد (ص) فرود آمده است.

2 - امّا «ابن عباس» برآن است كه سه آيه از آيات آن در مدينه، و ديگر آيات آن در مكّه فرود آمده است. لازم به يادآورى است كه آيات سه گانه اى كه به باور «ابن عباس» در مدينه فرود آمده است، عبارتند از آيه هاى: 27، 28 و 29.

به باور ما همه آيات اين سوره از نظر محتوا و آهنگ، بسان سوره هايى است كه در مكّه فرود آمده، چرا كه در همه آيات سى وچند گانه اين سوره از شكوه و عظمت قرآن، صفات مردم توحيدگرا، نشانه هاى خدا در آفرينش، دلايل توحيدگرايى و يكتاپرستى و موضوع معاد و جهان پس از مرگ سخن رفته است.

3 - شمار آيات و واژه هاى آن در اين مورد نيز دو نظر آمده است:

1 - به باور قاريان «حجاز» اين سوره داراى سى و سه آيه است.

2 -ت امّا از ديدگاه ديگر قاريانِ و مفسّران اين سوره از سى وچهار آيه تشكيل شده است. گفتنى است كه قاريان كوفه حروف مقطعه آغاز آن را يك آيه، و قاريان بصره و شام «مخلصين له الدّين» را يك آيه مى دانند.

اين سوره از 548 واژه، و از 2110 حرف ساخته شده است.

4 - پاداش تلاوت آن 1 - در اين مورد از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قراء سورة لقمان، كان لقمان له رفيقا يوم القيامه، و اعطى من الحسنات عشراً بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنكر.(41)

كسى كه سوره «لقمان» را براى دريافت پيام آن، و عمل به

مقررات و اندرزهايش تلاوت كند، در روز رستاخيز «لقمان» دوست و همنشين او خواهد بود، و به شمار كسانى كه كارهاى شايسته و خداپسندانه يا ناپسندانه انجام داده اند، ده حسنه به او داده مى شود.

2 - و از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه فرمود:

من قراء سورةَ لقمان فى كلّ ليلة و كلّ الله به فى ليلة ثلاثين ملكاً محفظونه من ابليس و جنوده حتى يصح، فاذا قرئها بالنّهار لم يزالوا يحفظونه من ابليس و جنوده حتّى يحسى:(42)

هركس سوره لقمان را در هر شب تلاوت كند، خداى فرزانه سى فرشته را براى نگهبانى از او خواهد گماشت، و آنها تا بامداد حفاظت از او را در برابر شيطان و سپاهيانش به عهده خواهند گرفت، و اگر در روز اين سوره را تلاوت كند، تا شامگاه آن روز همچنان فرشتگان او را از شرارت و وسوسه شيطان و لشكريانش حراست خواهند كرد.

5 - دورنمايى از محتواى آن همان گونه كه اشاره رفت، اين سوره به نام «لقمان» آن فرزانه نامدار و آن دانشور و دانشمند شايسته كردارى است كه در زندگى دانش و بينش و بيان و عملكرد شايسته و خداپسندانه را به هم آميخته بود؛ همو كه افزون بر اينكه دانشورى فرزانه و نام آور است، پدرى نمونه و الهام بخش نيز مى باشد، و خدا فرازهايى از اندرزهاى انسان ساز او به فرزندش را به تابلو مى برد.

اين سوره كه در مكّه و دوران نزديك هجرت پيامبر فرود آمده، از نظر محتوا با سوره هاى مكّى هماهنگ است، از اين رو بسان برخى از سوره ها، با حروف مقطّعه آغاز و با بيان شكوه و عظمت قرآن و

ترسيم وصف شايسته كرداران و مردم با ايمان، ادامه مى يابد، آن گاه زنجيره اى از نشانه هاى روشن و روشنگر وجود و يكتايى و عظمت آفريدگار هستى، قدرت و دانش بى كران خدا، حكمت و فرزانگى و هدفدارى، و عدالت او در آسمانها، زمين، كوه ها، جبندگان، فرود باران، و پرورش و شكوفايى گل ها و گياهان و طراوت و زيبايى درختان و ميوه هاى متنوّع را در چشم انداز حق جويان قرار مى دهد، و با بيان دلايل يكتايى آفريدگار هستى، شرك و شرك گرايان را به خاطر گرفتار آمدن در كمند دنباله روى و تعصب انگيزى و حق ستيزى به باد انتقاد مى گيرد، و سرانجام با بحث از معاد و جهان پس از مرگ و هشدار به انسان هاى سركش و مغرور و ده ها اندرز و صدها نكته الهام بخش در لابلاى اين بحث ها آن را به پايان مى رساند.

اگر بر آن باشيم كه دورنمايى از مفاهم بلند و معارف انسان ساز اين سوره را در يك نگاه بنگريم، با اين عناوين روبرو مى گرديم:

شكوه و عظمت اين كتاب حكمت آموز، نشانه هاى نيكوكاران، موسيقى و آوازه خوانى، اين شاهكار آفريدگار هستى است، خدايان دروغين چه آفريده اند؟ پدر نمونه از ديدگاه قرآن، گراميداشت مقام پدر و مادر، مرز فرمانبردارى از پدر و مادر، پاره اى از اندرزهاى لقمان، نعمت هاى آشكار و نهان، راز شكوه و عظمت لقمان، آفت دنباله روى، ترسيمى زيبا از دانش بى كران خدا، پرتوى از نشانه هاى او در درياها و اقيانوس ها، چهار درس انسان ساز، و ده ها نكته و درس و پند و اندرز ديگرى كه خواهد آمد. - الف، لام، ميم.

2 - اين است آيات [روشن و روشنگرِ] كتاب حكمت آميز [و استوار]:

3 - [كتاب پرشكوهى كه رهنمون و بخشايشى است براى

نيكوكاران [و پروا پيشگان .

4 - [براى همانان كه نماز [و راه و رسم عادلانه آن را به راستى برپا مى دارند و زكات [و حقوق مالى خود را] مى پردازند، و به سراى آخرت [و جهان پس از مرگ يقين مى آورند.

5 - اينان هستند كه بر هدايتى از پروردگار خويش اند، و اينان همان رستگارانند.

6 - و از ميان مردم كسى است كه سخنان سرگرم كننده [و بيهوده را مى خرد تا به هيچ [آگاهى و] دانشى [به وسيله آنها ساده انديشان و خوش باوران را] از راه خدا گمراه سازد، و آن را به تمسخر گيرد؛ اينان هستند كه عذاب خواركننده اى خواهند داشت.

7 - و هنگامى كه آيات [روشنگرى ، بر او تلاوت مى گردد، تكبركنان [و با خودبزرگ بينى جنون آميز، نشنيده مى گيرد و ]دور مى گردد؛ به گونه اى كه گويى آنها را نشنيده است؛ و گويى در گوشهايش سنگينى است؛ پس او را به عذابى دردناك مژده ده!

8 - بى گمان كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام دادند، بوستان ها [و باغ هاى سرسبز و] پر نعمت [بهشت براى آنان خواهد بود.

9 - در آنجا جاودانه خواهند بود. [اين را،] خدا به حق [و راستى به آنان وعده فرموده است؛ و او همان پيروزمند و فرزانه است.

10 - [اوست كه آسمان ها را بى هيچ [پايه و] ستونى كه آن را ببينيد، شما را بلرزاند؛ و از هر جنبنده اى در آن پراكند؛ و از آسمان آبى [به صورت برف و باران فرود آورديم، و از هرگونه [گياه ارزشمندى در آن رويانيديم.

شأن نزول در مورد شأن نزول و

داستان فرودِ ششمين آيه مورد بحث دو روايت آمده است:

1 - به باور گروهى از جمله «كلبى» اين آيه شريفه در نكوهش «نضربن حرث» يكى از سردمداران شرك و بيداد فرود آمد؛ چرا كه او مردى بازرگان و تاجر پيشه بود كه براى تجارت به ايران سفر مى كرد، و در آنجا ضمن انجام كار خويش، افسانه ها و داستان هاى ايران باستان را نيز مى آموخت، آن گاه پس از بازگشت به مكّه آنها را با آب و تاب بسيار براى شرك گرايان و بت پرستان مى پرداخت و باز مى گفت، و پس جذب دل هاى ساده انديشان مى گفت: اگر محمد (ص) براى شما از افسانه ها و داستان هاى «عاد» و «ثمود» باز مى گويد، من هم داستان هاى دلنشين «رستم» و «اسفنديار» و سرگذشت شاهان ايران زمين را باز مى گويم؛ و بدين شگرد و دجالگرى مردم را بر گرد خويش سرگرم مى ساخت و از شنيدن آيات روشنگر و انسان ساز قرآن باز مى داشت.

2 - امّا به باور «ابن عباس» آيه مورد اشاره درباره مردى فرود آمده كه كنيزى خواننده را خريدارى كرد، تا هرگاه خواست برايش آوازه خوانى كند؛ و آن آوازه خوان او را از ياد خدا باز مى داشت. روايتى از پيامبر گرامى در اين مورد آورده اند كه ديدگاه دوّم را تأييد مى كند، چرا كه مى فرمايد:

لا يحل تعلم المغنيّات و لا بيعهنّ، و انما فهنّ حرام، و قد نزل تصديق ذلك فى كتاب الله: و من الناس من يشترى لهو الحديث...(43)

آموزش كنيزكان آوازه خوان حرام، و خريد و فروش آنان نيز كارى ناروا و ناپسند است، و سود و بهره اى از اين راه به دست مى آيد نيز حرام است؛ گواه اين حقيقت قرآن است كه مى فرمايد: و از مردم كسى

است كه سخنان سرگرم كننده و بيهوده را خريدارى مى كند...

آن گاه افزود: به خدايى كه جان من در كف قدرت اوست هيچ انسانى صداى خود را به آوازه خوانى بلند نمى كند، جز اينكه دو شيطان در كنارش قرار گرفته و به وسيله دو پاى خود بر سينه و پشت او به انگيزه همكارى و هميارى مى كوبند تا آوازه خوانى اش به پايان رسد.

تفسير شكوه كتاب حكمت آموز

در آخرين آيات سوره پيشين قرآن شريف پيرامون رسالت پيامبر و درستى دعوت توحيد آن حضرت سخن گفت، اينك اين سوره مباركه را با آياتى درباره شكوه و عظمت قرآن، كه سند جاودانه رسالت اوست، آغاز مى كند و پس از حروف مقطّعه كه درباره اش سخن رفت مى فرمايد:

الم، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ اين است آيه هاى روشن و روشنگر كتاب استوار و حكمت آموز؛

* * *

و مى افزايد:

هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ كتاب پرشكوهى كه براى نيكوكاران و پرواپيشه گان رهنمود و رحمت، و براى فرمانبرداران بارگاه خدا و كسانى كه به وظيفه انسانى و رسالت دينى خويش عمل مى كنند، مايه هدايت و بخشايش است.

به باور پاره اى منظور از «نيكوكاران» در آيه شريفه، توحيدگرايان و يكتاپرستان؛ و به باور پاره اى ديگر منظور مردم با ايمان و كسانى هستند كه كارهاى شايسته انجام مى دهد.

وصف نيكوكاران آن گاه در وصف اين شايسته كرداران مى فرمايد:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ

براى همان كسانى كه نماز و فرهنگ انسان ساز و راه و رسم عادلانه آن را برپا مى دارند،

وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ

و زكات و حقوق محرومان را با اخلاص و براى تقرب به بارگاه خدا مى دهند،

وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ و به روز بازپسين يقين مى آورند.

* *

*

و آن گاه درباره فرجام خوش و پرشكوه آنان مى فرمايد:

أُوْلَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ اينانند كه بر شاهراه هدايت پروردگار خويشند،

وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ و اينانند كه شايسته كردار و رستگارند.

موسيقى و آوازه خوانى در ششمين آيه مورد بحث به نكوهش مردم بيهوده گو و حق ستيز پرداخته و مى فرمايد:

وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ و از مردم كسانى هستند كه سخنان سرگرم كننده و بيهوده را خريدارى مى كنند و با دل بستن به آنها و پيروزى از بى هدفى و بيهوده گرايى و گناه، فكر خود و ديگران را از اوج گيرى به سوى حق و عدالت باز مى دارند.

از ديدگاه بيشتر مفسّران منظور از سخنان بيهوده در آيه شريفه، غنا و آوازه خوانى و موسيقى است.

از «ابن عباس» و «ابن مسعود» و ديگران نيز همين ديدگاه روايت شده است. و در شمارى از روايات از سه امام راستين حضرت باقر، صادق و رضا - كه درود خدا بر آنان - نيز روايت رسيده است كه: موسيقى و آوازه خوانى از سخنان بيهوده و «لهوالحديث» است، قالوا منه الغناء(44)

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه در تفسير آيه فرمود:

هوالطعنى بالحقّ والاستهزاء به...(45)

منظور، زبان به طعنه زدن و ناروا گشودن به حقايق و ارزشها و به ريشخند گرفتن آنهاست، كه پاره اى از مردم نادان و سركشى بدان دست مى يازد؛ درست بسان دجالگردى «ابوجهل» و همفكران گمراهش كه نزد قريش آمدند و سركرده آنان گفت: هان اى گروه قريش! آيا من از «زقوم» دوزخ كه محمد (ص) شما را از آن مى ترساند، به شما ندهم و نخورانم؟ و آن گاه دستور داد براى آنان كره و خرما آوردند و

در حالى كه آنان را به خوردن آنها فرا مى خواند، باريشخند و دلقك بازى مى گفت: اين است همان قومى كه محمد (ص) شما را از آن مى ترساند!

آن گاه امام صادق عليه السلام افزود: و از جمله سخنان بيهوده، آوازه خوانى است: و من الغناء.

با اين بيان از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه هرچه انسان را سرگرم سازد و از ياد خدا و فرمانبردارى او باز دارد جزء سخنان بيهوده مى باشد، و تفاوتى نمى كند كه كار بيهوده و بى معنا سرگرم كننده باشد، و يا سخن گمراه گر؛ به كار بردن ابزار و آلات موسيقى باشد، يا به ريشخند گرفتن كتاب پرشكوه خدا.

«ابومسلم» در تفسير آيه اين ديدگاه را برگزيده، امّا «عطا» مى گويد: منظور از سخنان بيهوده، كارهاى بى هدف و بيهوده و سرگرم كننده و دروغ است.

«قتاده» و «بكلى» نيز برآنند كه: هر گفتار و كردارى كه بازيچه و بيهوده به شمار آيد، و نيز هر دروغ و افسانه بافى و سخن ناروايى جزء «لهوالحديث» است و قرآن از آنها هشدار مى دهد.

«ابن عمر»، از پيامبر گرامى آورده است كه در تفسير آيه مورد بحث مى فرمود: منظور كسانى هستند كه در راه باطل و بيداد بريز و بپاش مى كنند، امّا در راه درست و پسنديده دينارى هزينه نمى نمايند و دل آنان به آن راضى نمى گردد.

عن ابن عمر انّه سمع النبى (ص) فى هذا الايه: و من الناس من يشترى لهو الحديث...

قال: كثير النفقه سمع فيه، ولا تطيب نفسه بدرهم يتصدّق به(46)

و نيز آورده اند كه فرمود:

من ملاء مسامعه من غناء لم يؤذن له ان يسمع صوت الرّوحانيين يوم القيامه: كسى كه گوش خود را در اين

جهان از موسيقى و آوازه خوانى آكنده سازد، در روز رستاخيز هرگز به او اجازه نمى دهند تا نداى جانبخش و صداى دل انگيز روحانيون را بشنود!

پرسيدند: اى پيامبر خدا: منظور از روحانيون چه كسانى هستند؟ قيل و ما الرّوحانيون يا رسول الله؟

آن حضرت فرمود:

قراء اهل الجّنة:(47)

خوانندگان بهشتى.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ تا بدون هيچ آگاهى و دانشى از درستى كار ناروا و راه و رسم خود، افزون بر گمراه ساختن خويش، ديگران را نيز از راه خدا به بيراهه كشد و گمراه سازد.

پاره اى واژه «لَيضل» به فتح خوانده اند كه در آن صورت منظور اين است كه: تا به بيراهه افتد و گمراه گردد، چرا كه فرجام اين راه و اين كار زشت و ظالمانه خواه ناخواه گمراهى است، و كسى كه چنين راهى را برگزيند، سرانجام كارش به تباهى و نگونسارى مى انجامد، اگر چه سخنان بيهوده و باطل را به هدف گمراهى نيز پيروى نكند و خريدارى ننمايد.

«قتاده» مى گويد: بر گمراهى انسان همين بس كه سخنان بيهوده و بى اساس را به جاى گفتار حق برگزيند و با آنها وقت و فرصت خويش را از دست بدهد.

به باور «ابن عباس» منظور از «راه خدا» يا «سبيل الله» در آيه شريف، تلاوت قرآن و دريافت پيام انسان ساز آن و عمل به مقررات و قوانين آن است.

وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا

و آن را تمسخر و ريشخند گيرد.

منظور به باد تمسخر گرفتن آيات انسان ساز قرآن و يا راه و رسم و برنامه اى است كه انسان را به خدا نزديك مى سازد.

أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ اينان هستند كه عذابى خواركننده خواهند داشت، و

خدا آنان را به كيفر كردار زشت و ناپسندشان به خفت و خوارى خواهد كشيد.

* * *

در ادامه سخن در مورد گمراهان و بيدادگران مى افزايد:

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا

و هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان تلاوت گردد، با كبر و غرور و خود بزرگ بينى جنون آميزى پشت به حق مى كنند و دور مى گردند، چنانكه گويى آنها را نشنيده اند!

كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا

تو گويى در گوش هاى آنان سنگينى و كرى است و بدان دليل آيات خدا را نمى شنوند.

فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ پس اى پيامبر! چنين فرد و چنين مردمى را به عذابى دردناك و دردانگيز نويد ده!

* * *

در هشتمين آيه مورد بحث به وصف ايمان آوردگان و شايسته كرداران راستين پرداخته و مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ به يقين آن كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، در سراى آخرت، بوستان هاى سرسبز و باغ هاى پر نعمت بهشت براى آنان است، و از آن نعمت هاى ماندگار بهره ور و برخوردار خواهند شد.

* * *

و مى افزايد:

خَالِدِينَ فِيهَا

در آن باغ ها و بوستان ها جاودانه خواهند بود؛

وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا

اين را خدا به حق به آنان وعده فرموده است، و مى دانيم كه در وعده او تخلّف راه ندارد.

وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ و او همان شكست ناپذير و فرزانه است.

او در كيفر كفرگرايان و تبهكاران، توانا و پيروزمند است، و در همه كارها و تدابير امور و تنظيم شئون و ارسال مقررات زندگى براى بشر فرزانه و سنجيده كار و درست كردار است، و همه كارها را

براساس حكمت و مصلحت انجام مى دهد.

اين شاهكار آفريدگار هستى است در آخرين آيه مورد بحث به نگرش بر نظام آفرينش و شاهكار خدا در بر افراشتن آسمانها - كه دليل روشن يكتايى قدرت و دانش وصف ناپذير اوست - توجّه مى دهد و مى فرمايد:

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا

خداى يكتا و بى همتاست كه آسمانها را بى هيچ پايه و ستونى كه شما آن را بنگريد و ببينيد، آفريد. منظور از اين بيان نفى پايه و ستون است، چرا كه اگر در برافراشتن و پديدآوردن آنها ستونى به كار رفته بود، انسان ها آن را مى ديدند.

افزون برآن، ستونى كه بتواند آسمان ها را نگاه دارد، بايد بسيار بزرگ و محكم باشد و تازه خود آن ستون و پايه بزرگ نيز نياز به ستونى ديگرى دارد. با اين بيان آفرينش آسمانها و برافراشتن آنها بدون هيچ پايه و ستونى، بهترين دليل بر وجود خداى يكتا و قدرت بى كران اوست.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه خدا آسمان ها را بدون ستونى كه شما آن را ببينيد، پديد آورد؛ امّا به باور ما اين تفسير نادرست است، و همان ديدگاه نخست تفسير درست آيه است.

وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و در زمين كوه هاى استوار و سر به آسمان ساييده افكند، و لنگرهايى شگفت پديد آورد تا مباد زمين شما را بلرزاند و نگران سازد.

وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ

و در كران تا كران زمين از هر جنبنده و جاندارى، از انسان گرفته تا انواع و اقسام جانوران، حيوانات، پرندگان، و ديگر موجودات ريز و درشت، پراكند و گسترانيد.

وَأَنزَلْنَا مِنْ السَّمَاءِ مَاءً

و از آسمان آبى

زندگى ساز و جانبخش كه مايه حيات جانداران است، به صورت برف و باران فرو فرستاديم.

فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

و آن گاه به وسيله آن باران رحمت و آب زندگى ساز از هرگياه ارزشمندى در آن رويانيديم. به باور پاره اى منظور اين است كه: و به وسيله آن آب، در روى زمين انواع گوناگونى از هر گل و گياه و روييدنى پر ارج و پر بها رويانيديم.

آيا هركدام از اين شاهكارها و تدابير شگفت آور و تفكّرانگيز دليلى روشن بر وجود آفريدگارى دانا و توانا و فرزانه نيست؟!

- اين است آفرينش خداوند [يكتا]؛ پس به من بنماييد آنها كه جز او پند [و شما گمراهان، آنها را همتا و شريك او مى پنداريد، ]چه آفريده اند؟! [روشن است كه هيچ چيز،] بلكه بيداد گران در گمراهى آشكارى هستند.

12 - و به يقين ما به «لقمان» [دانش و] فرزانگى داديم كه: خداوند [يگانه را سپاس بگزار؛ و هر كس [او را] سپاس گزارد تنها به سود خود سپاس مى گزاريد؛ و هر كس [ذات پاك او را ناسپاسى كند، [هرگز زيان و گزندى به خدا نخواهد رساند] چرا كه خدا بى نياز و ستوده است.

13 - و هنگامى را [به ياد آور] كه «لقمان» به پسرش - در حالى كه او را [پند و] اندرز مى داد - گفت: هان اى پسرك من! [هرگز] به خدا شرك مورز، چرا كه شرك [به او] بيدادى سهمگين است.

14 - و به انسان [و فرزندانش نسبت به پدر و مادرش سفارش كرديم؛ [چرا كه مادرش به او بادار گرديد در حالى كه [با رشد جنين، به تدريج

ناتوان و ناتوان تر مى شد؛ و از شير باز گرفتن او در [پايان دو سال است؛ [آرى به انسان سفارش كرديم كه سپاس من و پدر و مادرت را بگزار؛ [چرا كه بازگشت [و فرجام كار همگان تنها به سوى من است.

15 - و اگر آن دو [تن بر سر اين [موضوع با تو به ستيزه برخاستند تا چيزى را كه به [درستى و حقانيت آن دانشى ندارى، شريك من سازى، از آن فرمان مبر؛ امّا در اين جهان به شيوه پسنديده اى با آنان نشست و برخاست نما! و از راه كسى كه توبه كنان به سوى ما باز مى گردد، پيروى كنى؛ پس بازگشت شما تنها به سوى من است؛ آن گاه شما را از [حقيقت آنچه انجام مى داديد، خبر خواهم داد.

تفسير ...خدايان دروغين چه آفريده اند؟

در آيات گذشته پرتوى از شگفتى هاى آفرينش - كه نمايشگر يكتايى، قدرت، حكمت، تدبير و عظمت آفريدگار هستى است - به تابلو رفت، اينك در نخستين آيه مورد بحث در اشاره به آن جلوه هاى روشن و روشنگر عظمت نظام بخش بزرگ و فرزانه، به يكباره روى سخن را به شرك گرايان مى كند و مى فرمايد:

هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ اين است آفرينش خداى يكتا و بى همتا، پس شما نيز به من بنماييد كه آن خدايان دروغينى كه جز او هستند و شما گمراهان آنها را همتا و نظير او مى پنداريد، چه آفريده اند؟!

هدف آيه شريفه اين است كه: آنچه از آفرينش آسمانها و نظام شگفت آور آنها بيان شده، و آنچه از زمين و پديده هاى گوناگونش به نمايش آمد، همه و

همه آفريده خدا هستند، پس آفريده خدايان پندارى شما - كه آنها را مى پرستيد - چيست؟ آنها را به ما نشان دهيد.

بَلْ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ روشن است كه هيچ چيز نيافريده اند و خود پديده اى ناتوانند و بيدادگران و شرك گرايان در گمراهى آشكارى هستند.

آرى، آنان بر اين پرسش تفكّرانگيز و الهام بخش پاسخى ندارند و نمى توانند نمونه اى از جلوه هاى آفرينش، يا پديده اى كه خدايان دروغين و موهوم آنان پديد آورده باشند، به كسى نشان دهند؛ و با اين وصف به خود نمى آيند تا از بت هاى گوناگون دورى جسته و به خداى توانا و كتاب و پيامبر او روى آورند و تنها ذات پاك و بى همتاى او را بپرستند؛ بلكه آنان با حق ناپذيرى خويش از حقيقت روشن و آشكار روى برتافته و به دين وسيله به خويشتن بيداد روا مى دارند.

موقعيت و مقام لقمان پس از ترسيم زنجيره اى از نشانه هاى قدرت خدا و يكتايى او در كران تا كران آفرينش، اينك به سرگذشت درس آموز پدر و مربى نمونه و دانش و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشته است مى پردازد و مى فرمايد:

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ

و به يقين ما به لقمان دانش و حكمت داديم. به او خرد سرشار و آگاهى بسيار و موفقيت در انجام كارهاى شايسته ارزانى داشتيم و او با بهره ورى از اين نعمت هاى معنوى درست عمل مى كرد و براساس حق و عدالت رفتار مى نمود.

* * *

درباره موقعيت اين مرد فرزانه و دانشمند ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى، او انسانى فرزانه و خردمند و بزرگ بود، نه پيام آور خداى يكتا.

بيشتر مفسّران از جمله: «ابن عباس»،

«مجاهد» و «قتاده» و بسيارى ديگر، اين ديدگاه را پذيرفته اند.

2 - امّا در برابر اينان گروهى ديگر، بسان «عكرمه»، «سدى» و «شيعى»، او را پيامبرى در شمار پيامبران خدا مى نگرند و واژه «حكمت» در آيه شريفه را اشاره به ارزان شدن وحى و رسالت به او تفسير نموده اند.

3 - پاره اى او را بنده اى از بندگان شايسته كردار خدا و افريقايى تبار مى پندارند كه پوستى رنگين و لبهايى بسان سياهان داشت و در عصر رسالت حضرت داود عليه السلام مى زيست.

در مورد او آورده اند كه: يكى از بندگان خدا به او گفت: هان اى لقمان! آيا تو همان كسى نيستى كه مدتى شبان بودى و به همراه ما به دشت و صحرا مى آمدى؟ ألست كنت ترعاىً معنا؟

او پاسخ داد: چرا؟ فقال نعم پرسيد: پس اين دانش و بينش و موقعيت نيكو از كجا؟

فمن اين او تپت ماارى؟

او پاسخ داد: و از اين شرايط و نعمت هاى گرانى كه به من ارزانى گرديد چهار چيز است:

1 - خواست آفريدگار هستى و تقدير و اندازه گيرى حكيمانه او،

2 - امانتدارى و امانت را به صاحب آن رساندن،

3 - راستى در سخن،

4 - و ديگر سكوت خردمندانه از آنچه برايم سودبخش و رشد دهنده نبود و به من ربطى نداشت.

قدرالله، واداء الامانة، و صدق الحديث، و الصمت عمالا معيتنى.

پاره اى چون «وهب» او را پسر خواهر حضرت «ايّوب» شمرده اند، و «مقاتل» او را پسر خاله آن حضرت مى داند.

از پيامبر گرامى آورده اند كه در مورد او فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيامبر خدا نبود، امّا بنده اى از بندگان بسيار انديشمند و

متفكّر و با ايمان بود، و يقين او به خدا نيكو و تزلزل ناپذير بود. او خدا را بسيار دوست مى داشت، و پروردگارش نيز او را دوست مى داشت كه نعمت گران فرزانگى و حكمت را به او بخشيد. حقاً اقول: لم يكن لقمان نبياً ولكن كان عبداً كثير التّفكر، حسن اليقين، احبّ اللّه فاجّه، و مَنَّ عليه بالحكمة(48)

او روزى به هنگام نيمروز در خانه اش در خواب خوش بود كه ندايى دل انگيز گوش جانش را نوازش داد كه: هان اى لقمان! آيا مى خواهى خداى جهان آفرين تو را به عنوان نماينده و جانشين خود در زمين برگزيند تا در ميان مردم براساس عدل و داد داورى و حكومت كنى؟

لقمان پاسخ داد: اگر پروردگارم مرا در گزينش آزاد قرار داده است نه، چرا كه من در انديشه سلامت جسم و روح و دين و آيين و عملكرد خود هستم، و هرگز خويشتن را به رنج و خطر و بلا و گرفتارى نمى افكنم، و اين مسئوليت بزرگ را بر نمى گزينم! امّا اگر فرمان مى دهد، با همه وجود فرمانبردار اويم؛ چرا كه اگر فرمان اين كار را بدهد، بى گمان، خود در راه انجام اين مسئوليت خطير ياريم نموده و توفيق انجام وظيفه نيز مى دهد.

فرشتگان - بى انكه لقمان آنان را ببيند با صداى رسا اورا مخاطب ساختند كه: هان اى لقمان! چرا؟ و براى چه اين مسئوليت بزرگ و مقام پرشكوه را بر نمى گزينى؟ لم يا لقمان!

پاسخ داد: براى اينكه مسئوليت داورى و حكومت در جامعه سخت ترين كار و مشكل ترين مسئوليت است، و تاريكى و ابهام از هرسو آن را فرا گرفته و انسان بر لبه پرتگاه است.

آرى، اين گونه است كه اگر داور و حاكم خود را از لغزش و انحراف و خودكامگى و اشتباه پاس دارد و در شاهراه عدل و داد گام سپارد، در خور نجات و رستكارى است، امّا اگر از راه حق و عدالت انحراف جست و دستخوش اشتباه و گناه گرديد، از راه بهشت پر طراوت و زيبا انحراف جسته است و به همين دليل است كه من خواهان چنين مسئوليت سنگينى نيستم.

آن گاه افزود: به باور من كسى كه در دنيا به ظاهر فاقد مقام و موقعيت و در سراى آخرت ارجمند و پرشكوه باشد، بهتر از آن است كه در دنيا ارجمند و در سراى آخرت بى مقدار و خوار باشد؛ بى گمان كسى كه اين جهان را برآن سراى جاودانه بر گزيند، هرگز در اينجا به آرزوهاى خود نرسيده و سراى جاودانه را نيز خواهد باخت!

فرشتگان از پاسخ لقمان و سبك گفتار و استدلال زيبا و قانع كننده او شگفت زده شدند و او نيز به خواب عميقى فرو رفت و آفريدگار پر مهر به او نعمت گران حكمت را ارزانى داشت و آن گاه از خواب بيدار شد.

لقمان، در زندگى از نعمت گران بينش و حكمت خويش بهرور مى شد و براساس آن سخن مى گفت و عمل مى كرد و با پيامبر خدا، داود در ارشاد و هدايت مردم همكارى مى كرد و با همه وجود، او را در راه هدف يارى مى نمود و از بينش و فرزانگى خويش در اين راه بهره مى گرفت.

داود به او مى گفت: هان اى لقمان! به تو نعمت گران حكمت ارزانى گرديد امّا بار گران رسالت و مسئوليت هاى سنگين آن از تو باز

داشته شد.

بازگشت به آيه مورد بحث آرى، قرآن در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

أَنْ اشْكُرْ لِلَّهِ و ما به لقمان دانش و فرزانگى داريم، و به او گفتيم كه: هان اى لقمان! تنها خداى يكتا را به خاطر نعمت گران حكمت سپاسگزارى كن.

وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ و هركس نعمت هاى گران خدا را سپاس گزارد، در حقيقت به سود خويشتن حق شناسى و سپاسگزارى مى كند، چرا كه هم پاداشِ حق شناسى خود را دريافت خواهد داشت، و هم اين حق شناسى و سپاسش باعث فزونى نعمت هاى او مى گردد.

وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ

و هر كسى ناسپاسى نمايد، زيانى به خدا نمى رساند، چرا كه او از سپاس سپاسگزاران، بى نياز و در كارهاى يش ستوده است.

به باور برخى منظور اين است كه: تنها خداى يكتاست كه در خور سپاس و زيبنده ستايش است چرا كه همه نعمت ها را او ارزانى داشته است و انسان هنگامى كه درست بينديشد خود را وامدارِ بارگاه او مى نگرد و با همه وجود در مى يابد كه بايد با انجام درست مسئوليت ها و گام سپردن در راه حق و عدالت و دورى جستن از شرك و ناسپاس و بيداد اين وام گران را ادا كند.

پدر نمونه از ديدگاه قرآن در سومين آيه مورد بحث، قرآن به ظاهر روى سخن را به پيامبر گرامى نموده و مى فرمايد:

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ و تو اى پيامبر! هنگامى را به يادآور و به مردم يادآورى كن كه لقمان به فرزندش - در حالى كه او را اندرز مى داد و ادب و اخلاق مى آموخت - گفت:

يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ

هان اى پسركم! مباد به خداى يكتا شرك ورزى و براى او همتا بگيرى.

إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ چرا كه شرك و شرك گرايى ستمى سهمگين است.

مى دانيم كه ستم و بيداد از نياز و نقص بر مى خيزد، و ذات پاك و بى نياز خدا از اين آفت ها پاك و منزّه است، از اين رو نبايد براى او همتا و شريك گرفت؛ كسى كه براى خداى يگانه شريك و نظير مى تراشد، در حقيقت او را نشناخته و در شناخت ذات پاك او به خود ستم روا داشته است، و خود انسان مشرك است كه بيدادگر و ناقص است.

به باور پاره اى منظور اين است كه: مباد با شرك گرايى و باور شرك، به خويشتن ستم روا داشته و خود را تباه سازى گراميداشت مقام پدر و مادر

در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ و ما به فرزندان انسان درباره حرمت پدر و مادر و گراميداشت مقام آن دو سفارش كرديم.

از آنجايى كه در آيه پيش به سپاس از نعمت ها و ارزانى دارنده آنها فرمان داد، اينك در اين آيه روشنگرى مى كند كه اصل حق شناسى و سپاسگزارى، در برابر هر نعمت دهنده اى لازم و نيكوست و به همين دليل هم به فرزندان انسان رهنمود مى دهند كه نسبت به پدر و مادر كه در حقيقت دو مربّى و دو آموزگار زندگى او هستند ارج گذارد و به آن دو نيكى كند.

اين احترام به پدر و مادر و سفارش آن دو، پس از فرمان سپاسگزارى از خدا آمده است، تا روشنگرى كند كه او آفريننده انسانها و تدبيرگر امور و شئون اوست، و

پدر و مادر وسيله اى براى آفرينش و نگهدارى او.

آن گاه در ترسيم اهميت نقش بزرگ مادر و تلاش و پايدارى و دلسوزى او مى فرمايد:

حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ مادرش به او باردار گرديد، در حالى كه با رشد جنين به تدريج سست و ناتوان تر مى شود. اين تفسير و دريافت از آيه شريفه از «حسن» و «ضحاك» است، امّا به باور «ابومسلم» منظور اين است كه: نطفه پدر و مادر است كه هر دو سست و ناتوان هستند و خدا اين انسان را از آن نطفه بى مقدار و ناچيز مى آفريند.

گروهى برآنند كه: نطفه انسان، در آغازين روزهاى آفرينشش، پديده اى ناتوان و بى مقدار است، امّا براساس نظام و تدبير آن نظام بخش دانا و توانا به تدريج نيرومند شده و پس از نُه ماه به صورت انسانى كامل جلوه گر مى شود.

و برخى نيز، همچون «ابن عباس» و «قتاده»، واژه «وهنا...» را به مفهوم شدت و سختى و تلاشِ پس از تلاش و كوشش، تا مرحله ولادت كودك، تفسير كرده اند.

در ادامه آيه، قرآن در اشاره به كار بزرگ ديگر مادر در حق فرزندش مى فرمايد:

وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ و پايان دوران شيرخوارگى كودك و بازگرفتن او از شير مادر، پايان دو سالگى است، چرا كه نوزاد پس از ولادت بايد به مدت دوسال شير بخورد، و از نعمت غذاى آماده و مناسبى كه دستگاه آفرينش برايش فراهم آورده است بهره ور گردد.

قرآن در اين مورد در آيه ديگرى مى فرمايد:

والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين.(49)

مادران، فرزندانشان را دو سال كامل شير مى دهند.

و بدين سان قرآن روشنگرى مى كند كه دوران شيرخوارگى انسان نيز بسان دوران باردارى مادر و رشد

جنينِ اين مادر است كه نقش بزرگى در نگاهدارى و پرستارى و سلامت كودك ايفا مى كند.

آن گاه مى افزايد:

أَنْ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ ما به انسان سفارش كرديم كه هم سپاس مرا كه آفريدگار تو هستم بجا آور، و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش كه آن دو را وسيله اى براى آفرينش تو به عنوان مربّى و آموزگارت برگزيدم.

با اين بيان، جمله مورد بحث در حقيقت تفسير و بيان روشن آغاز آيه است كه مى فرمايد:

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ و لازم به يادآورى است كه منظور از سپاسگزارى از خدا، فرمانبردارى از اوست، و سپاس از پدر و مادر نيز نيكى و خوش رفتارى با آنان و رعايت حرمت و حقوق آنان است.

إِلَيَّ الْمَصِيرُ

و اين هم هشدارى جالب است كه هان اى انسان ها! به هوش باشيد كه بازگشت همه شما و فرجام كارتان تنها به سوى من است، بنابراين مراقب گفتار و عملكردتان باشيد!

مرز فرمانبردارى از پدر و مادر

در آخرين آيه مورد بحث در اشاره به مرز فرمانبردارى از پدر و مادر مى فرمايد:

وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا

و اگر پدر و مادر به ناروا كوشيدند، و بر سر اين موضوع با توجه به ستيزه و كشمكش بر خاستند تا چيزى را كه به درستى و حقانيت آن دليل و دانشى ندارى، آن را شريك و همتاى من سازى و در زندگى شرك ورزى، ديگر در اينجا از آنان فرمان مبر.

اين تعبير در آيه كه: آنچه را بدان دانش و آگاهى ندارى، آن را به خدايى نگير و با پرستش آن به خداى يكتا شرك

مورز، بيانگر اين نكته است كه جز خداى يگانه، هرگز خدايى نيست؛ چرا كه اگر بود نشانه هاى وجود و قدرت و دعوت او را مى ديديم و چون دليل و نشانى از آن نيست پس وجود ندارد و آفريدگار و گرداننده جهان همان خداى يكتاست؛ بنابراين اگر پدر و مادرت بر آن شدند كه تو را به شرك و بيداد بكشانند ديگر از آنان فرمان مبر.

وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا

آرى، در شرك و بيداد آنان، همراه و همگام و فرمانبردار آنان مباش، امّا با آن دو در زندگى دنيا به طور شايسته و پسنديده اى رفتار كن و ياريشان رسان.

وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَ و از راه كسى كه توبه كنان به سوى بارگاه من باز مى گردد، و قلب و فكر و دل خويشتن در گرو عشق ما نهاده است، پيروى نما؛ چرا كه اين پيام آوران و شايسته كرداران هستند كه فرمانبردار من مى باشند.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ پس بازگشت همه شما به سوى من خواهد بود.

فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ آن گاه است كه شمارا از حقيقت آنچه در زندگى اين جهان انجام مى داديد، آگاه خواهم ساخت.

پاره اى از اندرزهاى لقمان 1 - در تفسير آمده است كه: لقمان در دوران جوانى خويش براى مردى ثروتمند و صاحب امكانات شبانى مى كرد. روزى آن مرد ثروتمند نزد او آمد و گفت: هان اى لقمان! گوسفندى از گوسفندان مرا سر ببر، و دو عضو از بهترين اعضا و اندام هاى آن را برايم بياور. لقمان گوسفندى را سر بريد و دل و زبان آن حيوان را براى او آورد و اتاه بالقلب و اللسان.

آن مرد

نكته سنج پرسيد: دليل اين گزينش چه بود؟ فسأله عن ذلك؟

پاسخ داد: سرورم! اين دو عضو از بهترين و نيكوترين اعضاى بدن هستند، آن گاه كه پاك و پاكيزه باشند و مسؤلانه رفتار كنند؛ و بدترين و پليدترين ها خواهند بود، آن گاه كه پليدى پذيرند و تباه گردند، فقال انّتهما لطبيب شيى ء اذا طابا واخبث و شيى ء اذا خبثا(50)

2 - روزى دوست و كارفرماى او به دستشويى رفت و توقّف وى در آنجا به طول انجاميد. لقمان او را مخاطب ساخت و گفت: دوست عزيز! نشستن بسيار دستشويى «كبد» را دردمند و بيمارى بواسير مى آورد؛ حرارت بدن را به بخش هاى فوقانى بدن رسانده و باعث سردرد و بيمارى مغز و اعصاب مى گردد، بنابراين در دستشويى سبك بنشين و سبك برخيز!

3 - از نشانه هاى حكمت و خردمندى و خردورزى او اين بود كه پند و اندرزهاى خود را در تابلو زيبايى نوشت و به دروازه باغ ملّى و پارك شهر آويخته تا مردم آنها را بخوانند و بهره ور گردند و بدين سان با خيرخواهى و مهر و زبان روشنگرى و آگاهى دهى مردم را به ارزش ها فرا مى خواند و از گناه و بيداد، طبيبانه هشدار مى داد.

4 - «عبدالله دينار»، در اين مورد آورده است كه: روزى لقمان آن مرد فرزانه از سفر بازگشت و پيش از رسيدن به خانه، به غلام خويش برخورد.

از او پرسيد: پسرم! حال و روز پدرم چگونه است؟

او گفت: پدرت جهان را بدرود گفت!

لقمان گفت: سرورم را از دست دادم و خود بر سرنوشت خويش حاكم گرديدم.

آن گاه از همسرش پرسيد و گفت: پسرم، او چه مى كند؟

پاسخ داده

شد، او نيز از دنيا رفت!

لقمان اندوه زده گرديد وگفت بايد همسر و شريك ديگرى براى زندگى برگزيد!

پس پرسيد: خواهرم چه مى كند؟

غلام گفت: او هم عمرش را به شما داد!

لقمان ناراحت شد و گفت: اينك از مسؤليتى كه در مورد آن داشتم آزاد شدم.

آن گاه پرسيد حال برادرم چگونه است؟

پاسخ داده شد، او هم جهان را بدرود گفت.

لقمان با شنيدن اين خبر، گفت پشتم شكست و بى يار و ديار شدم.

5 - روزى از لقمان پرسيدند: به باور شما بدترين انسان ها كيست؟ او پاسخ داد: كسى كه در برابر ديدگان مردم، بى باك و بدون حيا و آزرم دست به گناه و بيداد يازد و از افكار عمومى و داورى ملّى پروا نكند. اى الناس شرّ؟ قال: الذى لايبالى ان يراه الناس مسيئاً.

6 - از او پرسيدند: چرا پوست تو رنگين، و سيما و چهره ات زيبا و پرجاذبه نيست؟

پاسخ داد: از نقش و سيما و چهره من عيب مى جويى يا از نقش آفرين و پديدآورنده آن، كداميك؟

7 - روزى به حضور حضرت داود عليه السلام شرفياب گرديد و ديد آن بزرگوار چيزى مى بافد، امّا چون تا آن روز «زره» نديده بود ندانست كه او «زره» مى بافد. خواست از آن حضرت بپرسد كه چه مى كنى؟ امّا حكمت و فرزانگى اش او را به شكيبايى فرمان داد ساعتى گذشت و كار بافتن «زره» به پايان رسيد و آن گاه «داود» آن را به تن كرد و فرمود: چه لباس خوبى براى رزم و پيكار است!

«لقمان» آن گاه دريافت كه آنچه را «داود» مى بافت «زره» بود، و از آن در ميدان هاى پيكار براى حفاظت

از بدن در برابر تيرها و نيزه هاى دشمن بهره مى برند. او با دريافت اين حقيقت گفت: سكوت متفكرانه حكمتى است ارزشمند، امّا دريغ كه آراستگان به اين ويژگى اخلاقى و انسانى در ميان جامعه، در شمار اندكند! فقال: الصحت حكم و قيل فاعله.

حضرت داود كه سخن سنجيده او را مى شنيد، اندكى در مورد آن انديشيد و فرمود راستى كه تو انسانى فرزانه اى، و واژه ارزشمند «حكيم» زيبنده توست.

8 - و نيز آورده اند كه آن مرد فرزانه و پدر نمونه روزى دست فرزندش را گرفت، و در حالى كه او را اندرز مى داد گفت:

يا بنى! اِنّ الدنيا بحر عميق، و قد هلك فيها عالم كثير، فاجعل سفينئك فيه الايمان بالله، و اجعل شراعها التّوكل على الله، و اجعل زادك تقوى الله فان نجوت فبرحمةالله، و اِ هلك فبذنوبك(51)

هان اى پسركم! دنيا درياى ژرف و بى كران است كه دانشوران و دانشمندان بسيارى در آن غرق شده اند؛ بر اين باور براى نجات خويش ايمان آگاهانه و عاشقانه و خالصانه به خدا را در اين جهان كشتى نجات خود ساز، و بادبان آن را توكل و اعتماد به پروردگار قرار ده، و زاد و توشه و وسايل سفرت را پرواى خدا برگزين، آن گاه اگر در اين درياى ژرف از غرق شدن نجات يافتى بدان كه نجات و رهايى ات به مهر و بخشايش خداست، و اگر نابود شدى آگاه باش كه به كيفر گناه و بيداد خودت به هلاكت افتاده اى!

9 - از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه در باره لقمان فرمود: او در پند و اندرز حكيمانه اش به فرزند خويش گفت: فرزندم! در سفرهاى خود هماره چيزهايى،

نظير شمشير، كفش، عمامه، لباس هاى موردنياز، ظرف آب، سوزن و نخ خياطى، داروهاى ضرورى و ديگر اقلامى كه به كار خود همراهانت خواهد آمد به همراه داشته باش، و با همسفرانت در هر كار شايسته و سازنده اى، جز گناه ونافرمانى خدا همگام و همكار باش! وكن لاصحابك موافقاً الاّ فى معصيةالله.(52)

و نيز افزود: هان اى فرزند عزيز! هنگامى كه با گروهى به سفر مى روى، در كارهاى مربوط به خود و آنان اهل تبادل نظر و بهره ورى از انديشه هاى همه را از ياد نبر و با آنان مشورت نما. هماره چهره اى شاد و گشاده داشته باش، و آنچه به همراه آورده اى سخاوتمندانه به آنان ببخش و آنان را نيز بهره ور ساز! هنگامى كه تو را دعوت كردند، دعوتشان را بپذير و اگر از تو يارى خواستند، آنان را يارى كن! از سكوت تفكّرانگيز بهره گير و نماز و نيايش با خدا، بسيار داشته باش! در زندگى سخاوتمند باش و در آب و نان و مركب و امكانات ديگران را بهره ور ساز. به هنگام نياز به گواهى و شهادت، به حق و عدالت گواهى ده و اگر با تو مشورت شد، ديدگاه شايسته و بايسته خود را از آنان دريغ مدار!

پسرم! در هيچ كارى نينديشيده وارد مشو، و در هيچ مشورتى نسنيجده پاسخ مده، بلكه بسيار بينديش و آن گاه ديدگاه دقيق و نظر درست و كارسازت را اعلام نما. هماره در حال ايستاده يا نشسته، غذا خوردن يا نماز و نيايش، فكر خود را به كار انداز و خردمندى و خردورزى را از ياد مبر. تا مشورتى كه با تو شده است نظرى نيكو و سازنده بيان دارى و پاسخى

راهگشا بدهى، چرا كه وقتى كسى خيرخواهى اش را درباره مشورت كننده خالص و صاف نسازد خدا انديشه و بينش را از او مى گيرد.

اگر دوستانت حركت كردند تو نيز حركت كنى؛ و اگر آنان به كار درستى دست زدند تو نيز همكارشان باش. به سخن كسى كه از تو بزرگتر است گوش جان سپار، و هماره به هنگام پاسخگويى به دوستانت و خواسته عادلانه آنان پاسخ مثبت ده، چرا كه پاسخ منفى در تقاضاها و خواسته هاى عادلانه ناپسند است و از ناتوانى انسان خبر مى دهد.

پسركم! اگر در راه سفر جادّه را گم كرديد، دركنارش فرود آييد و تدبيرى بينديشيد تا راه درست را بيابيد، و اگر در تصميم خود دستخوش ترديد شديد، بينديشيد و شكيبايى ورزيد تا درست تصميم بگيريد؛ اگر در راه، يك نفر را تنها ديديد، هرگز از او راهنمايى نخواهيد و راه گم كرده را از او مپرسيد و مجوييد، چرا كه ممكن است او دزد و خطرناك باشد و يا بسان شيطان شما را به بيراهه كشد. اگر دو تن را ديديد، از آن دو نيز برحذر باشيد مگر آنكه به درستى آنان اطمينان يابيد، چرا كه انسان به وسيله دو چشم خود مى تواند حق را بنگرد تو بشناسد.

هان اى فرزند عزيزم! هنگامى كه زمان انجام نماز رسيد هرگز براى كارى ديگر آن را به وقت ديگر مينداز، بلكه در اوّل توقت نماز گزار و آن گاه از پى كارهاى ديگر برو، چرا كه نماز بسان وامى معنوى است كه بايد در هنگامه مقرر ادا گردد. اگر نماز به صورت جماعت بر پا مى شود، تو نيز نمازت را با آنان بخوان،

اگر چه در شرايط سخت و يا ميدان كارزار باشى!

پسرم! هرگز برروى مركب نخواب، چرا كه ممكن است جان خويش به خطر افكنى و از پا درآيى و اين از فرزانگى بدور است بلكه در جايى به استراحت پرداز كه بتوانى با انديشه اى آرام و خاطرى آسوده بخوابى و خطرى تو را تهديد نكند.

هنگامى كه از سفر بازگشتى، پس از رسيدن به منزل نخست به كار و علوفه مركب خويش برسى و آن گاه به كار خود. منزلگاه خويشتن را در سرزمينى خوش آب و هوا و پرگل و لاله و سرسبز و پرطراوت برگزين، و هنگامى كه در جايى فرود آمدى نخست دو ركعت نماز بگذار، و به هنگام حركت نيز چنين كن و بر ساكنان آن درود نثار نما، چرا كه در هر سرزمينى فرشتگانى هستند.

پسركم! اگر توانستى پيش از خوردن غذا نخست مقدارى از آن را در راه تقرب به خدا انفاق نما، و آن گاه خود بخور. هنگامى كه بر مركب سوارى كتاب خدا را به شايستگى تلاوت كن، و در انجام هركارى به ويژه كارهاى خطير خداى يكتا را ستايش كن و از او يارى بخواه و با او نيايش نما. هرگز همه شب را به سفر مباش، و هرگز در راه سفر به آواز خوانى مپرداز.(53)

10 - و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود: به خداى سوگند نه به خاطر نژاد و تبار، به «لقمان» نعمت گران حكمت و بينش ارزانى گرديد، و نه به خاطر دارايى و ثروت بسيار، و نه قدرت اندام و زيبايى چهره؛ بلكه بدان دليل اين نعمت به او ارزانى گرديد كه در انجام فرمان

خدا، و دورى جستن از نافرمانى و گناه پرتلاش و پر اخلاص بود. او هماره چهره اى آرام داشت و فكر ژرف و عميق و هوشى تيز! او روزها هرگز نمى خوابيد، و در حضور ديگران هرگز تكيه نمى داد و پايش را دراز نمى كرد. در برابر ديدگان مردم آب دهان نمى ريخت و عمر خود را بيهوده صرف كارى نمى كرد. از فرط خويشتن دارى كسى او را در حال شستشوى بدن و يا غسل نديد، و در راه دين باورى و ديندارى و حفظ دينِ خود از ترس گناه نخنديد و خشم نگرفت و با كسى شوخى نكرد.

او براى ارزش هاى مادّى و زرق و برق دنيا، آن گاه كه بر او روى آورد شادمانى نكرد، و زمانى كه دنيا به او پشت كرد نيز اندوهگين نگرديد. شمار فرزندانش بسيار بود و از شگفتى هاى روزگار، بيشتر آنان پيش از خودِ لقمان مردند، امّا او براى هيچ يك از آنان نگريست. هرگز از كنار دو انسانى كه در كشمكش بودند نگذشت، جز اينكه آنان را آشتى داد، و هرگز سخنى را نپذيرفت جز اينكه نخست مفهوم و گوينده آن را دريافت و شناخت.

او هماره در نشست دين شناسان و دانشوران شركت مى جست، و نزد داوران و قاضيان و فرمانروايان مى رفت و ضمن اندرز دادن آنان بر گرفتاريشان تأسف مى خورد. او بر فرمانروايان عادلى كه با خدا و عدالت آشنا بودند و همه قدرت ها و ثروت ها را از آن خدا مى دانستند مهر مى ورزيد و دعا مى كرد و از زورمداران و خودكامكان دورى مى جست.

او هرآنچه را براى پيكار با هواى نفس لازم بود و انسان را قدرت و نيرومندى مى بخشيد، همه

را فرا مى گرفت، و كدروتهاى روح و جان را با خردورزى و انديشه و ژرفنگرى و عبرت آموزى مداوا مى كرد. آنچه در راه هدفِ مقدس و آرمانش مفيد بود دل مى بست و از آنچه براى هدف مقدسش مفيد نبود چشم مى پوشيد؛ آرى، به پاداش اين راه و رسم و اين انديشه و عملكرد لقمان بود كه نعمت حكمت به او ارزانى گرديد.

- پسركم! بى گمان آن [كارى كه انسان در زندگى خويش انجام مى دهد] اگر هموزن دانه خردلى باشد، و در درون سنگى سخت يا در [گوشه اى از] آسمانها يا در [ نقطه اى دور افتاده از] زمين [نهفته باشد، خدا آن را [براى حساب مى آورد، چرا كه خدا [سخت دقيق و آگاه است.

17 - هان اى پسركم! نماز را به پادار، و به كار پسنديده فرمان ده و از كار ناپسند [و ناروا] باز دار، و در برابر آنچه به تو مى رسد شكيبايى پيشه ساز؛ بى ترديد اينها از كارهايى است كه [انجام هماره آنها] خواسته شده است.

18 - و از مردم [به تكبّر و ناز] چهره ات را برمتاب؛ و با سرمستى [و خودخواهى در زمين راه مرو، چرا كه خدا هيچ خودپسند فخر فروشى را دوست نمى دارد.

19 - و در راه رفتن خود ميانه رو باش و بانگ خويش را فرود آر، كه ناپسندترين بانگها بانگ خران است.

20 - آيا نديده ايد كه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است، براى شما [انسانها] رام گردانيده و نعمت هاى خود را در حالى كه [پاره اى آشكار و [پاره اى از آنها] نهانند بر شما كامل [و گسترده ساخته

است؟! و از ميان مردم كسى است كه بى هيچ دانش و رهنمود و كتاب روشنگرى در باره خدا به ستيزه مى پردازند.

نگرشى بر واژه ها

تصعّر: از ريشه «صعر» برگرفته شده و به مفهوم نوعى بيمارى دامى است كه شتر گرفتار شده و گردنش كج مى شود.

مرح: آفتِ مستى و غرورى است كه از بسيارى نعمت و امكانات گريبانگير ظالمان و خود كامگان مى گردد.

مختال: از ريشه «خيال» و به مفهوم كسى است كه خود بزرگ بين است و خود را برتر از ديگران مى پندارد.

فخور: اين واژه از ريشه «فخر» برگرفته شده، و به مفهوم كسى است كه فخر فروشى مى كند.

حمير: جمع واژه «حمار» به مفهوم «خر» آمده است.

تفسير اندرزهاى انسان ساز لقمان در اين آيات فرو فرستنده قرآن دگرباره به اندرزهاى انسان ساز لقمان به فرزندش بازگشته و مى فرمايد:

يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُنْ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ پسركم! بى گمان آن كارهايى كه انسان در زندگى خويش انجام مى دهد، خواه كارهاى شايسته و عادلانه اى باشد و يا ظالمانه و ناروا، همه آنها را، اگر هموزن خردل باشد و در درون سنگى سخت، يا در گوشه اى از آسمانها يا در نقطه اى دور افتاده از زمين نهفته باشد، خدا در روز رستاخيز آن را براى حسابرسى و پاداش و كيفر حاضر خواهد ساخت.

در آيه شريفه ضمير «انّها» ممكن است، نظير ضمير آيه شريفه «فانّها لاتعمى الابصار» قصّه باشد.

«زجاج»، آورده است كه: روزى فرزند لقمان از او پرسيد: پدرجان! آيا آفريدگار هستى از وجود دانه ناچيزى كه در ژرفترين اعماق درياها

و اقيانوس ها بى كران مى باشد آگاه است؟ اوپاسخ دادى: آرى پسرم! اگر چه آن دانه ريز و ناچيز هموزن خردل باشد.

و نيز اگر آن دانه «خردل» يا هموزن آن، در دل كوهى سر به آسمان ساييده افتاده باشد. فتكن فى صخرة.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: و نيز اگر آن دانه ناچيز در ميانه كوهى بسيار بزرگ باشد كه به چشم انسان ها نيايد، خداى دانا از آن آگاه است.

و نيز اگر در گوشه اى از آسمانها و يا نقطه اى دور افتاده از زمين نهفته باشد؛ او فى السّموات او فى الارض.

آمدن اين جمله پس از جمله پيش، به نوعى تأكيد و روشنگرى بيشتر در مورد اين واقعيت دينى و عقيدتى است، وگرنه كوه يا صخره بخشى از زمين پهناور خداست، و زمانى كه خدا كار نيك و بد انسان را گرچه به اندازه دانه ناچيز «خردل» و در گوشه اى از زمين و در دل كوهى قرار گرفته باشد، براى پاداش و كيفر در روز رستاخيز حاضر مى سازد، ديگر روشن است اگر در كران تا كران آسمانها و زمين هم باشد آن را مى آورد. با اين بيان در آيه مورد بحث نكته دوّم تأكيد براى نكته نخست است؛ درست بسان اين آيه كه مى فرمايد: اقراء باسم ربّك الّذى خلق، خلق الانسان من علق.(54) بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از علق پديد آورد.

امّا به باور «سدى» منظور از «صخره» در اين آيه آن كوهى مى باشد كه نه در آسمانهاست و نه در زمين، بلكه سنگ سختى است كه در طبقه و رويه هفتم زمين است، امّا بايد خاطر نشان ساخت كه اين سخن را

دانشمندانِ قرآن پژوه نپذيرفته اند.

در مورد «يأت بهاالله»نيز دو نظر است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه: خداى جهان آفرين كار كوچك و بزرگ انسان، حتى كارى كه هموزن خردل باشد، همه را حاضر مى سازد تا پاداش آن يا كيفرش را به انجام دهنده آن كار بدهد.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه خدا به همه عملكردهاى انسان، حتى كارهاى بسيار كوچك و ناچيز او هم آگاه است و در صورت لزوم آن را مى آورد تا پاداش و يا كيفر آن را بدهد. آيه مورد بحث نظير اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره.(55)

پس هركسى هموزن ذره اى نيكى كند، ثمره نيك آن را خواهد ديد، و هركس هموزن ذرّه اى بدى كند، نتيجه آن را هم خواهد ديد.

از ششمين امام نور حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود:

اتقّو المحقرات من الذّنوب، فانّ لها طالباً، لا يقولى احدكم اذنب و استغفرالله انّ الله تعالى يقول ان لكّ مثقال حبّة من خردل... يأب بهاالله(56)

هان اى بندگان خدا، از گناهان كوچك بترسيد و بدآنها دست نيازيد، چرا كه سرانجام كسى از آنها بازخواست خواهد كرد؛ و هرگز كسى از شما خويشتن را نفريبد و نگويد: گناه مى كنم و از پى آن، روى توبه به بارگاه خدا مى آورم؛ چرا كه خدا مى فرمايد: عملكرد نيك و ناپسند انسان اگر هموزن «خردل» ناچيزى باشد و در درون صخره هاى بزرگ و يا در گوشه اى از كرانه هاى آسمانها و يا زمين نهفته باشد، خدا آن را مى آورد و از آن بازخواست نموده

و پاداشى را خواهد داد، و آن گاه آنحضرت به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت كه:

يا بنىّ! انّها ان لكّ مثقال حبة...

إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ

چرا كه خدا لطيف و آگاه است.

آرى، او با ظرافت و دقّت وصف ناپذيرى به همه كارها كوچك و بزرگ بندگان خويش رسيدگى مى كند و با باريك بينى شگفت آورى به نيك و بد پاداش كيفر مى دهد و از زمان و مكان انجام كارها آگاه است.

به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه ذات پاك و بى همتاى او به همه كارهاى نهانى و ناپيدا آگاه است، و به همه امورِ نهان و آشكار داناست، و در كران تا كران هستى چيزى بر او پوشيده نمى ماند.

* * *

اين پدر نمونه و آگاه به گونه اى كه آيات نشا مى دهد، پس از روشنگرى جالبى درباره دو اصل اساسى توحيدگرايى و يكتاپرستى و ايمان به معاد و جهان پس از مرگ، اينك در ادامه سخن با فرزندش مى گويد:

يَا بُنَيَّ أَقِمْ الصَّلَاةَ

پسر جانم! نماز را كه راز پيوند انسان با آفريدگار خويش است بپادار، و همه نمازهاى مقررّ را در دقت شايسته و بايسته و با شرايط درست آنها بخوان.

گفتنى است كه واژه «بنىّ» به صورت «تصغير» نشان از مهر و محبت پدر نمونه و فرزانه به فرزند خويش است كه در آغاز پاره اى از آيات آمده است.

وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ و مردم را به كارهاى خداپسندانه و فرمانبردارى از ذات پاك آفريدگار هستى فراخوان.

وَانْهَ عَنْ الْمُنكَرِ

و از كارهاى ناپسند هشدار ده و بازدار.

واژه «منكر» به مفهوم كار ناپسند و ناروايى است كه نافرمان خدا به شمار آمده

و خرد سالم و دين و آيين آسمان آن را گناه مى شمارد و از انجامش باز مى دارد، و در برابر آن «معروف» مى باشد كه منظور كار پسنديده و عادلانه اى است كه خرد درست و دين آسمان مردم را به انجام آن بر مى انگيزد.

وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ و در برابر رنج و گرفتارى هايى كه در اين راه بر تو مى رسد شكيبايى قهرمانانه پيشه ساز. اين تفسير و روشنگرى در مورد آيه شريفه از امير مؤمنان عليه السلام است، امّا «جبايى» بر آن است كه: و در برابر رنج ها و بيمارى ها و ديگر گرفتارى هاى زندگى شكيبايى پيشه ساز.

إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ

بى گمان اين از اراده استوار و تصميم آهنين انسان در انجام كارهاى شايسته، و دورى گزيدن از بديها و نارواها است.

گفتنى است كه هر واژه «عزم» به مفهوم اراده استوار و تزلزل ناپذير انسان مى باشد كه پيش از هر اقدام و انجام هر كارى نخست تصميم مى گيرد و آن گاه به انجام آن روى مى آورد، و اين اراده و تصميم در برابر دو دلى و ترديد قرار دارد.

امّا به باور پاره اى واژه «خرم» به مفهوم مهيّا شدن براى انجام كارى آمده و واژه «عزم» تصميم آهنين و استوارتر آغاز و انجام آن است؛ درست همان گونه كه گفته مى شود: در راه انجام شايسته كار، نخست پيرامون آن درست بينديش و آن گاه پس از روشن شدن چگونگى آن اقدام نما.

* * *

پدر نمونه در ادامه سخن و پند و اندرز به فرزندش مى افزايد:

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ و چهره ات را با خودكامگى و به خود نازيدن، از مردم بر متاب! و اگر كسى با تو

سخنى مى گويد، با روى آوردن به ديگرى و رويگردانى از او وى را كوچك مشمار.

يادآورى مى گردد كه از «ابن عباس» نيز اين ديدگاه را آورده اند؛ و نيز از ششمين امام نور حضرت صادق روايتى رسيده است كه اين تفسير را تاييد مى كند.

در ادبيات و فرهنگ عرب هنگامى كه شترى بيمار گرديده و گردنش براى هميشه كج شده است، مى گويند: «اصاب البعير صعر» به اين شتر مرضى رسيده است كه به گردنش آسيب وارد آورده و آن را كج كرده است.

با اين بيان گويى «لقمان» در اندرز خود به فرزندش مى گويد: پسرم! چهره ات را با تكبر و ناز از مردم بر متاب، چرا كه هيچ بيمارى اخلاقى براى انسان زيانبارتر از خودبزرگ بينى و غرور نيست.

در اشعار عرب نيز اين واژه به همين مفهوم آمده است كه شاعر مى گويد:

و كنّا اذا الجبّار صعّر خدّه و ما بوديم آن گاه كه آن بيداد پيشه از ما روى گردانيد، آن قدر در برابرش ايستاديم تا به ما روى آورد.

«مجاهد» در اين مورد آورده است كه: اگر ميان انسان با ديگرى كشمكشى پديد آيد، و آن گاه آزردگى و رنجش آن درگيرى باعث شود كه انسان به هنگام ديدار فرد مورد نظر از او روى برتابد، اين روى برتافتن را «صعر» مى گويند.

و «عكرمه» مى گويد: منظور اين است كه فردى به ديگرى سلام كند، امّا او از روى كبر و غرور چهره برتابد و گردنكشى كند.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا

و در روى زمين خرامان و مغرور گام بر مدار!

إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

چرا كه

خدا هيچ عنصر متكبّر و فخر فروشى را دوست نمى دارد.

* * *

و مى افزايد:

وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ پسرم! در راه رفتن خويش ميانه رو و معتدل باشى و به آرامى و وقار گام سپار.

آيه مورد بحث، بسان اين آيه شريفه است كه در وصف بندگان شايسته خداى مهربان مى فرمايد:

و عبادالرحمان الّذين يحشون على الارض هوناً(57)

و بندگان خداى رحمان آن كسانى هستند كه در روز زمين به آرامى و وقار راه مى روند.

«قتاده» در اين مورد بر آن است كه منظور فروتنى در راه رفتن است و لقمان به فرزندش اندرز مى دهد كه در راه رفتن خويش فروتنى پيشه سازد.

و «سعيد بن جبر» مى گويد: منظور اين است كه: به هنگام راه رفتن با كبر و غرور گام برمدار.

وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ و صداى خويش را فرود آور و فرياد مزن، بلكه به آرامى و فروتنى با پروردگارت سخن بگو. به باور پاره اى منظور اين است كه: به هنگام سخن، صداى خويشتن را بلند نكن و فرياد مزن، بلكه به آرامى و وقار سخن بگو!

إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ

چرا كه ناخوش آيندترين و زشت ترين صداها صداى خران است.

«قتاده» مى گويد: آرى، زشت ترين صداها صداى خران است، چرا كه آغاز صداى آنها «زقير» و پايانش «شهيق» است.

با اين بيان پدر نمونه در اندرز انسان ساز خويش به فرزندش، او را به ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن فرمان مى دهد.

از «زيدبن على» آورده اند كه: منظور صداى نخراشيده انسان هاى مغرور و تربيت نيافته است كه بسان صداى حيوان مورد اشاره است؛ و بدين سان عناصر فرومايه و بى ادب را قرآن شريف به چهارپايانى

تشبيه مى كند.

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه منظور عطسه زدن بسيار بلند و ناسنجيده و يا فرياد برآوردن و بانگ زدن كسى است كه بدون هيچ نياز به پرخاش و فرياد، صداى خود را به گونه اى بلند مى كند كه از وقار و شكوه و زيبايى مى افتد؛ روشن است كه اگر در اين كار هدفى درست داشته باشد و يا براى انجام كار شايسته و بايسته اى، بسان تلاوت قرآن و... صداى خود را بلند كند، هرگز شامل اين هشدار نمى گردد.

نعمت هاى آشكار و نهان قرآن پس از ترسيم اندرزهاى چندگانه «لقمان»، اينك روى سخن را به همه انسانها نموده و با توجّه دادن افكار و انديشه ها به آيات و نشانه هاى قدرت خدا در كران تا كران آفرينش مى فرمايد:

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ آيا شما انسان ها نديده ايد كه خدا آنچه در آسمانها و زمين است، همه را براى شما رام گردانيد؟

منظور از پديده هاى آسمان، كه پديدآورنده هستى آنها را براى انسانها رام ساخته است خورشيد فروزان، ماه تابان و ستارگان بى شمارند؛ و منظور از پديده هاى زمينى نيز، گلها و گياهان، درختان و ميوه هاى رنگارنگ، جنبندگان و حيوانات و ديگر پديده هاست كه انسان از آنها بهره ور مى گردد و به تناسب شرايط و نيازهاى گوناگون خويش از آنها مصرف مى كند.

وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً

و نعمت هاى بسيار خود را در حالى كه برخى از آنها آشكار و پاره اى نهانند بر شما گسترانيد و فراوان ساخت.

منظور از نعمت هاى آشكار او، نعمت هاى گران چون: نعمت آفرينش و حيات انسان، قدرت و تواناى هاى گوناگون او بر ادامه راه زندگى و

تمايلات و كشش هاى گوناگون است كه با تنظيم شايسته و بايسته آنها مى توانيد به زندگى درخور شأن خويش برسيد؛ و منظور از نعمت هاى نهان، آن نعمت هايى است كه تنها در پرتو انديشه مى توان آنها را شناخت.

به باور «ابن عباس» منظور از نعمت هاى نهان خدا، مصالح دين و دنياى مردم است كه بر آنان نهان مى باشد، امّا آفريدگار هستى به همه آنها داناست، و آن نعمت ها براساس سنّت هاى جهان شمول او در ميان مردم گسترده است.

و نيز از او آورده اند كه: از پيامبر گرامى در تفسير آيه شريفه پرسيدم تا مفهوم آن برايم روشن شود كه فرمود:

امّا ماظهر فالاسلام و ما سوى الله من خلقك و ما افاض عليك من الرّزق، و امّا مابطن فستر مساوى ء عملك و لم يفضحك به.(58)

منظور از نعمت آشكار خدا بر انسانها، نعمت گران اسلام و نيز آفرينش كامل و شگفت انگيز و سازمان يافته تو، به وسيله پديد آورنده هستى و رزق و روزيهايى است كه او به تو ارزانى مى دارد؛ و امّا نعمت باطنى، پوشاندن زشتى هاى عملكرد تو و رسوا نساختن تو در برابر چشم مردم به كيفر آنهاست.

هان اى «ابن عباس»! خدا فرمود: من سه نعمت را، در حالى كه از آنِ انسان با ايمان نيست براى او قرار دادم:

1 - نخست اينكه آمرزشخواهى دوستان و آشنايان او را پس از مرگش، كه به روح او هديه مى گردد، همه آنها را به وى خواهم رسانيد.

2 - اختيار يك سوم از دارايى او را به خودش دادم تا با وصيّت و انفاق شايسته آن، وسيله آمرزش گناهان خود را فراهم آورد.

3 - و

ديگر اينكه گناهان و لغزشها و زشتكارى هاى او را در اين جهان پوشيده داشتم، چرا كه اگر جز اين بود نزديكانش نيز از او مى گريختند تا چه رسد به بيگانگان از «ربيع» آورده اند كه: منظور از نعمت هاى آشكار خدا، اعضا و اندامها و دستگاه هاى گوناگونى است كه براى زندگى به انسان ارزانى شده، و منظور از نعمت هاى نهانى، روح و جان و قلب اوست.

و از «عطا» آورده اند كه: منظور از نعمت روشن و آشكار، آسان شدن وظايف و مقررات دينى براى مردم در اسلام است، و منظور از نعمت نهانى، موضوع شماعت در سراى آخرت مى باشد.

به باور «مجاهد» نعمت نمايان، ظهور اسلام و پيروزى آن بر بدانديشان و بدخواهان است و نعمت نهان، امدادهاى غيبى است كه به وسيله فرشتگان نصيب شايستگان مى گردد.

امّا به باور «ضحاك» نعمت آشكار سيماى پرشكوه و زيبا و قامت برافراشته است، و منظور از نعمت نهان، شناخت آفريدگار توانا و فرزانه مى باشد.

از ديدگاه پاره اى نعمت آشكار، قرآن شريف، اين كتاب پرشكوه خداست؛ و نعمت نهان، دريافت مفاهيم و معارف و تفسير تأويل آيات آن است.

از پنجمين امام نور حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه در اين مورد فرمود:

النّعمة الظّاهرة النّبى و ماجاء به النّبى من معرفةالله عزّوجل و توحيده، و امّا النعمة الباطنة ولايتنا اهل البيت.(59)

منظور از نعمت آشكار، وجود گرانمايه پيامبر و دين و آيين آن حضرت، از شناخت پروردگار گرفته تا يكتاپرستى و يكتاگرايى و ديگر مقررات انسان ساز دين خداست، و منظور از نعمت نهان دوست داشتن ما خاندان رسالت و الگو و نمونه قرار دادن پيشوايان راستين اهل بيت در

زندگى است.

به باور ما همه اين ديدگاه ها، با هم سازگارند، چرا كه همه آنها بيانگر نعمت هاى خدا هستند و آيه شريفه نيز از نعمت هاى آشكار و نهان او بر مردم سخن مى گويد.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ

و از مردم كسى است كه درباره خدا بى هيچ دانش و آگاهى و بدون هيچ رهنمود و دليل و بى هيچ كتاب روشن و روشنگرى به ستيزه بر مى خيزد و وجود پديد آورنده هستى، يا يكتايى آن ذات پاك و بى همتا را مورد ترديد قرار مى دهد و در نتيجه به جاى نگرشى بر آن همه نشانه هاى قدرت و عظمت و تعمّق در نعمت هاى بى شمار و رنگارنگ او و ايمان عميق به آفريدگار اين همه شگفتى ها، سر از كفر و انكار در مى آورد.

پرتوى از آيات در آيات هشتگانه اى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، قرآن افزون برگراميداشت «لقمان»، اين فرزانه و انديشمند، زنجيره اى از پند و اندرزهاى انسان ساز او را نيز به تابلو مى برد، و نكات درس آموز و الهام بخشى را ترسيم مى كند كه به پاره اى از آنها به طور فشرده اشاره مى رود:

1 - راز شكوه و عظمت لقمان گروهى از مفسّران و دانشوران، آن مرد فرزانه را پيامبرى از پيام آوران خدا بر شمرده اند؛ امّا به باور ما از آيات اين سوره و نيز آيات هشتگانه اى كه از او به بزرگى ياد مى كند، و اندرزهاى او را در چشم انداز مردم قرار مى دهد، اين موضوع دريافت نمى گردد.

امّا از آيات و روايات رسيده در اين مورد، اين نكته ظريف و الهام بخش به روشنى دريافت

مى گردد كه: او انسانى فرزانه و خردمند و خردورز بود.

انسانى سپاسگزار بارگاه خدا و نعمت هاى بى شمار او بود. انسانى توحيد گرا و يكتا پرست به شمار مى رفت، نسبت به پدر و مادر خويش، فرزندى حق شناس و قدردانى بود، معاد و جهان پس از مرگ و پاداش و كيفر را باور مى داشت. نمازگزار بود و با آفريدگار هستى پيوندى گسست ناپذير داشت، مردم را به ارزشها فرا مى خواند و با گفتار و عملكرد سنجيده، از ضد ارزشها باز مى داشت، در راه حق و عدالت به ويژگى شكيبايى و پايدارى آراسته بود، در راه زندگى، انسانى مؤدب و فرهيخته و فروتن بود، و در گفتار و سخن ادب انسانى را رعايت مى كرد، و سرانجام اين كه او انسانى معتدل و برخوردار از توازن بود، و از افراط و تفريط بيزارى مى جست؛ آرى، از اندرزهاى او و روايات رسيده دريافت مى گردد كه او اين گونه بود و راز عظمت و شكوه و جايگاه بلندش نيز همين ويژگى هاى عقيدتى، انسانى، اخلاقى، فرهنگى و معنويش بود.

پيامبر گرامى در مورد او فرمود:

حقّاً اقول لم يكن لقمان نبيّاً و لكن كان عبداً كثيرالتّفكر، حسن اليقين، احب الله فاجّه و مَنَّ عليه بالحكمة...(60)

در مورد لقمان به حق مى گويم كه او پيامبرى از پيامبران خدا نبود، امّا بنده اى شايسته از بندگان او به شمار مى رفت، كه بسيار مى انديشيد، ايمان و باورى زيبا و نيكوداشت، دوستدار خدا بود، و خدا نيز او را دوست مى داشت و نعمت گران دانش و حكمت را به او ارزانى داشت.

و نيز در سخن ديگرى، خود او راز عظمت خويش را اين اصول چندگانه شمرده است:

1 -

پذيرنده تقدير و خواست خدا و مهر و لطف او،

2 - امانتدارى و اداى امانتها،

3 - راستى و راستى پيشگى،

4 - و ديگر سكوت سنجيده و حساب شده، قدرالله، و اداء الامانة، و صدق الحديث، و الصّمت عمالا يغينى.(61)

2 - پدر نمونه او در نقش پدرى و مديريت و سرپرستى خانه و خانواده، انسانى نمونه بود، به همين دليل قرآن شريف ضمن معرفى او به عنوان پدر نمونه، و ترسيم اندرزهاى جامع و كامل و انسان ساز او، به همه پدران اين درس انسان ساز و جامعه پرداز را مى دهد كه بايد ا فزون بر رسيدگى به مسايل اقتصادى خانه و خانواده، به بعد فرهنگى و فكرى و اخلاقى و عقيدتى و انسانى خانه و خانواده انديشيد و در هر شبانه روز فرصتى شايسته و بايسته را براى فرزندان خويش به ويژه نوجوانان و جوانان در نظر گرفت، و به آنان نشست و در گوش جان آنان درس توحيد و تقوا، سپاس به بارگاه خدا، رعايت حقوق و حرمت ديگران، درس معاد و شناخت جهان پس از مرگ، و ادب زندگى انسانى را زمزمه كرد.

3 - شيوه زندگى و ادب آموزى و نيز اين آيات انسان ساز به پدران و مادران، به مربيان و آموزگاران، و به متفكران و اصلاحگران اين درس را مى دهد كه در سازندگى و برازندگى و تربيت نسل آينده بايد از كجا و چگونه آغاز كرده و چگونه همه جانبه و با برنامه به همه ابعاد شخصيت مادّى و معنوى و اخلاقى و روحى و انسانى نسل جوان نگريست، و چگونه از دگرگونى مطلوب فكرى و فرهنگى و عقيدتى بايد

عبور كرد تا به او اخلاق و ادب آموخت و او را به حقوق خدا، خانواده، مردم، و خويشتن آگاه و آشنا ساخت و براى رعايت اين حقوق و حدود برانگيخت و همراهى كرد.

21 - و هنگامى كه بر آنان گفته شود: از آنچه خداوند [يكتا] فرو فرستاده است پيروى كنيد، مى گويند: [هرگز،] بلكه ما از آنچه پدران [و نياكان خود را بر آن يافته ايم پيروى مى نماييم! آيا گرچه شيطان [با اين كار] آنان را به عذابِ آتش شعله ور فراخواند [باز هم از پيشينيان گمراه خويش دنباله روى مى كنند]؟!

22 - و هركس روى [به سوى حق و عدالت آورد و] خود را تسليم خدا سازد و نيكوكار باشد، به يقين به استوارترين دستگيره [زندگى چنگ زده است؛ و سرانجامِ كارها تنها به سوى خداست.

23 - و هركس كفر ورزد، مباد كه كفرگرايى او تو را اندوهگين سازد، بازگشت آنان تنها به سوى ماست، پس آنان را از آنچه [در زندگى دنيا] انجام مى دادند با خبر خواهيم ساخت؛ به يقين خدا به [راز نهفته در] ژرفاى سينه ها داناست.

24 - آنان را [در اين جهان اندكى بهره ور [و برخوردار] مى سازيم، آن گاه به [وارد شدن در] عذابى خشن [و هراس انگيز ]ناگزيرشان مى نماييم.

25 - و اگر از آنان بپرسى كه: چه كسى [اين آسمانها و زمين را آفريده است؟ خواهند گفت: خدا، [اى پيامبر!] بگو: ستايش از آن خداست، امّا بيشترشان نمى دانند.

تفسير آفت واپسگرايى و دنباله روى از پيشينان در آيات پيش از حق ستيزى مردمى سخن رفت كه با وجود انبوه نشانه ها و دليل هاى روشن و نعمت هاى رنگارنگ و بى شمار، به جاى ايمان

به پديد آورنده اين همه شگفتى ها، بدون هيچ دانش و آگاهى در باره آفريدگار هستى و يكتايى و بى همتايى او به ستيزه پرداختند، اينك در اين آيات قرآن شريف در اشاره به منطق سست شرك گرايان مى فرمايد:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَائنَا

و هنگامى كه به شرك گرايان و حق ستيزان گفته شود: از آنچه خدا برپيامبرش محمد (ص) فرو فرستاده است پيروى كنيد، آنان مى گويند: هرگز! بلكه ما از آنچه پدران و نياكان خويش را برآن يافته ايم، پيروى مى كنيم، نه از وحى الهى! در اين جمله، قرآن شرك گرايان را سخت به باد نكوهش مى گيرد، چرا كه راه و رسم آنان نه براساس دليل و برهان و دانش و آگاهى، بلكه براساس دنباله روى كوركورانه از ديگران است، و اين نيز در نگرش قرآن، سخت ناپسند مى باشد.

آن گاه در ادامه آيه در نفى پندار آنان مى فرمايد:

أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ

آيا هرچند شيطان با اين شيوه زشت و بى خردانه آنان را به عذاب آتش شعله ور دوزخ بخواند، باز هم از پدران خويش دنباله روى مى كنند؟!

در آيه مورد بحث «همزه استفهام» پيش از «واو» قرار گرفته، كه خود نشانگر انكارى بودن اين پرسش است، و جواب «لو» نيز حذف گرديده و آيه شريفه در حقيقت اين گونه است: أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ لا تبعوهم، شيطان اين شرك گرايان را به دنباله روى از پدران و نياكانشان، و دورى جستن از دعوت آسمانى پيامبر وسوسه مى كند و درست همين آفت ويرانگر است كه آنان را از شاهراه هدايت و نجات دور ساخته و به سوى آتش

شعله ور مى كشاند با اين بيان گويى حقيقت اين گونه است كه شيطان آنان را به سوى آتش فرا مى خواند.

* * *

در دوّمين آيه مورد بحث قرآن در وصف مردم خداجو و توحيدگرا مى فرمايد:

وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى و هركسى كه روى به حق و عدالت آورد، و انديشه و عملكرد و دين و آيين خود را از شرك و انحراف پاك مسازد، و در حالى كه نيك انديشى و شايسته كردار است، كارهاى خود را براساس تدين و دانش انجام دهند و تنها به بارگاه خدا روى آورد، و به او تقرّب جويد، در حقيقت به دستگيره اى استوار و گسست ناپذير چنگ زده و به پناهگاهى استوار پناه برده است. گفتنى است كه واژه «وثقى» مؤنثِ «اوثق» مى باشد.

وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ

و فرجام كارها به سوى خداوند يكتا و بى همتاست، و پاداش پرشكوه نيز نزد اوست.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: و سرانجام كارها تنها به سوى اوست، و هيچ كس نمى تواند با فرمان و يا هشدار خود اين حقيقت را تغيير دهد و يا در اين روند دخالت و تصرّف نمايد.

* * *

آن گاه در مورد مردم حق ستيز و كفرگرا مى فرمايد:

وَمَنْ كَفَرَ فَلَا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ و كسى كه كفر ورزد و نافرمانى كند، هرگز نبايد كفرگرايى و حق ستيزى او تو را اندوهگين سازد.

إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا

بازگشت آنان تنها به سوى ماست، و ما آنان را از آنچه انجام مى دادند، و نيز از ثمره شوم گناه و بيدادشان آگاه خواهيم ساخت و كيفر كارشان را خواهيم داد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

چرا كه

خدا به راز نهفته در اعماق سينه ها داناست.

* * *

پس مى افزايد:

نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا

آنان را در اين جهان اندكى بهره ور و برخوردار مى سازيم، امّا دوران كاميابيشان كوتاه است.

ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ

آن گاه آنان را مجبور مى سازيم تا به عذابى سخت و خشن، كه از هر سو بر سر آنان مى ريزد وارد گردند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ بى گمان خواهند گفت: خداى يكتا!

قُلْ الْحَمْدُ لِلَّهِ هان اى پيامبر! و يا اى شنونده! بگو: سپاس و ستايش از آن خداست؛ از آن آفريدگار توانايى كه ما را هدايت كرد، و توفيقِ شناخت خود و ايمان به دين و آيين موردنظرش را به ما ارزانى داشت.

به باور «جبايى» منظور اين است كه: خداى يكتا را ستايش كن و سپاس او را گزار كه داراى دين و آيينى روشن هستى؛ به گونه اى كه دوست و دشمن به درستى و حقانيت آن گواهى مى دهند.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ امّا بيشترشان نمى دانند كه همين اعتراف آنان به آفريدگارى خدا نشانگر حقانيت راه و رسم تو و پوچى شرك گرايى و اصلاح ستيزى آنان است.

26 - آنچه در آسمان ها و زمين است، تنها از آن خداست، بى گمان خدا همان بى نياز و ستوده است.

27 - و اگر هر آنچه درخت در زمين [پهناور خدا] است قلم گردد، و دريا، [يا همه آبهاى زمين مركّب شود] و پس از آن هفت دريا [ى ديگر هم آن را افزايش دهند،

[تا بدين وسيله آفريده هاى خدا و نشانه هاى قدرت او نگارش يابد، همه اينها پايان مى پذيرد، امّا] كلمات [و آفريده هاى خدا پايان نمى پذيرد؛ به يقين خدا پيروزمند و فرزانه است.

28 - آفريدن و برانگيختن [همه شما [انسانها در برابر قدرت خدا ]جز بسان [آفرينش و انگيزش يك تن نيست، به راستى كه خدا شنوا و بيناست.

29 - آيا نديده اى كه خدا شب را در روز فرو مى برد و روز را در شب؛ و خورشيد و ماه را رام ساخته است [و] هركدام تا سرآمدى مقرّر [در مدار خود] روانند؟! و [آيا نداسته ايد كه ]خدا از آنچه انجام مى دهيد آگاه است؟!

30 - اين [توانايى و آگاهى از آن روست كه تنها خدا حق است و [هر] آنچه را كه جز او مى خوانند [و مى پرستند] باطل است و [از آن روست كه خدا همان بلند مرتبه و بزرگ است.

تفسير ترسيمى زيبا از دانش بى كران خدا

در آيات پيش سخن از فطرت توحيدگراى انسان و اعتراف شرك گرايان به آفريدگارى خدا و گردانندگى ذات پاك او بود، اينكه در ادامه همان نكته و در اشاره به آفرينش آسمانها و زمين مى فرمايد:

لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آن خداست؛ چرا كه همان قدرت بى همتايى كه آفريدگار هستى است، همو فرمانروا و گرداننده جهان و انسان است و تمامى پديده ها آفريده اويند و كران تا كران هستى و همه پديده ها به گونه اى براساس نظم و حساب و دانش و حكمت پديد آمده اند كه براى هيچ خردمند و خردورزى جاى چون و چرا نمى ماند.

إِنَّ اللَّهَ هُوَ

الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

به راستى كه خدا همان بى نياز از سپاسِ سپاسگزاران، و همان ستوده صفاتى است كه در خور ستايش و بزرگداشت است.

* * *

در دومين آيه مورد بحث در قالب مثالى جالب و تفكّرانگيز به ترسيم دانش و قدرت وصف ناپذير خدا پرداخته و مى فرمايد:

وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ و اگر آنچه درخت در زمين گسترده و پهناور خداست به صورت قلم درآيد، و دريا، يا همه آبهاى روى زمين براى آن مركب شود، و پس از آن هفت درياى ديگر هم به يارى آن آيند و با اين همه قلم و مركب بخواهند آفريده ها و نشانه اى قدرت و دانش وصف ناپذير خد را بنويسند، همه اينها درهم شكسته شده و پايان مى پذيرند، امّا نگارش كلمات خدا و علم بى كران او پايان نمى پذيرد.

به باور ما منظور از «كلمات» در آيه شريفه، دانش بى كران و قدرت وصف ناپذير خداست؛ چرا كه قدرت و دانش او بى كران است و كلماتى كه نشانگر قدرت بى همانند و عالم بى مثال و بى كران او باشد نيز نامتناهى است؛ از اين رو اگر درختان روى زمين قلم گردند و آبهاى آن مركب و بخواهند به وسيله آنها علم بى كران و بى پايان او را بنويسند، همه اينها پايان مى پذيرد، امّا دانش او پايان نخواهد پذيرفت.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ به يقين خدا پيروزمند و فرزانه است.

آرى، او به هر كار و هر چيزى تواناست و همه پديده ها را براساس حكمت آفريده است.

* * *

در سوّمين آيه مورد بحث در اشاره به قدرت بى كران خدا مى فرمايد:

مَا خَلْقُكُمْ

وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ

آفريدن و برانگيختن شما مردم براى او در آستانه رستاخيز، بسان آفرينش و انگيزش يك انسان است؛ چرا كه قدرت او بى كران مى باشد تو آفرينش دگرباره شما در روز رستاخيز از آفرينش نخستين شما نيز براى او آسانتر است.

«مقاتل» مى گويد: سردمداران شرك و كفر در مورد آفرينش انسان در روز رستاخيز ترديد افكنى مى نمودند و مى گفتند: خدا در اى جهان ما را به صورت مرحله به مرحله و گام به گام از نطفه گرفته تا علقه، مضغه و... آفريده است، با اين وصف چگونه ممكن است در آستانه رستاخيز تمامى انسانها به يكباره آفريده شده، و در پيشگاه او حضور يابند؟! و درست در برابر اين ترديد افكين شرك گرايان بود كه آيه مورد بحث فرود آمد.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

به يقين خدا شنوا و بيناست؛ او هم همه سخنان را مى شنود و هم از ژرفاى جانها و اعماق دلها و قلب ها آگاه است و انديشه ها و نيت ها و فكرها را مى داند.

* * *

در چهارمين آيه مورد بحث روى سخن را به پيشواى آسمانى مردم، پيامبر گرامى نموده و با برانگيختن همه انديشه ها مى فرمايد:

أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ هان اى پيامبر! آيا نديده اى كه خدا شب را در روز فرو مى برد و روز را در شب؟ به باور «قتاده» منظور اين است كه: آيا نمى نگرى كه خدا شب را به تدريج در روز فرو مى برد و روز را به آرامى در شب وارد مى سازد؟

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: آيا نمى بينى كه خدا شب را در پى روز قرار مى دهد و

روز را در پى شب.

وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ

و خورشيد و ماه را در جهت منافع انسانها، براساس حكمت و نظم فراهم ساخت.

كُلٌّ يَجْرِي إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى و هركدام تا سرآمدى مقرّر و معلوم در مدار خويش روانند و براساس نظم شگرف و هدف حكيمانه اى حركت مى كنند.

وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

و آيا نمى دانيد كه خدا از آنچه انجام مى دهيد آگاه است؟

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ آنچه گفته شد بدان جهت بود كه شما انسانهاى حق جو و حق پو بدانيد كه تنها خدا حق است، از اين رو بايد رو به بارگاه او بياوريد و در زندگى تنها او را بپرستيد و فرمان او را گردن گذاريد.

وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ و همه آنچه را كه جز او مى خوانند و به ناروا مى پرستند، باطل و بى اساس است.

وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ

و اين توانايى و آگاهى خدا، از آن روست كه ذات پاك و بى همتاى او، همان بلندمرتبه و بزرگ است.

گفتنى است كه دو آيه آخر بحث، در سوره مباركه حجّ نيز تفسير شد.

- آيا نديده اى كه كشتى به [بركت نعمت خدا [و تدبير حكيمانه او] در دريا روان مى گردد تا [نظام بخش اين نظام شگرفت، ]پاره اى از نشانه هاى [قدرت خود را به شما بنماياند؟! راستى كه در اين [كار بزرگ براى هر بسيار شكيبا و سپاسگزارى نشانه هايى [از قدرت و فرزانگى خدا] است.

32 - و هنگامى كه موجى [سهمگين بسان ابرهاى سايه افكن آنان را بپوشاند، خدا را - در حالى كه دين خود

را براى او خالص ساخته اند - مى خوانند امّا آن گاه كه آنان را به سوى خشكى [آورد و] رهايى بخشد، [تنها] برخى ما را جز هر فريبكار و ناسپاسى انكار نمى كند.

33 - هان اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد و از روزى بترسيد كه نه پدرى به كار فرزندش خواهد آمد [و گناه او را به دوش خواهد كشيد] و نه فرزندى به كار پدرش خواهد آمد [و عذابى را از او دور خواهد ساخت ؛ بى گمان وعده خدا حق است، بنابراين مبادا كه زندگى دنيا [و زرق و برق آن شما را بفريبد؛ و مباد كه [شيطانِ فريبنده شما را به بخشندگى خدا فريب دهد.

34 - به يقين خداست كه دانش [و آگاهى از هنگامه فرا رسيدن ]رستاخيز نزد اوست، و باران را فرود مى آورد، و آنچه را كه در زهدآنها قرار دارد مى داند، و كسى نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و كسى نمى داند كه در كدامين سرزمين جهان را بدرود خواهد گفت؛ بى گمان خداست كه دانا و آگاه است.

نگرشى بر واژه ها

ظلل: اين واژه جمع «ظلّه» به مفهوم سايه افكن آمده است و به ابر نيز بدان دليل كه سايه مى افكند، همين واژه به كار مى رود.

ختّار: از ماده «ختر» به مفهوم پيمان شكنى و نيز به معناى زشت ترين و ناپسندترين مكر و نيرنگ است، و «ختار» به نيرنگ باز و حيله گر گفته مى شود.

مقتصد: از ريشه قصد، به مفهوم ميانه روى و اعتدال در كارها و راه و رسم زندگى است.

يجزى: بى نياز مى كند، بسنده مى نمايد.

تفسير نشانه هاى او در درياها و اقيانوس ها

در آيات پيش سخن از نشانه هاى قدرت

خدا و نعمت هاى او بود، اينكه در نخستين آيه مورد بحث در اشاره به نشانه هاى يكتايى و فرزانگى خدا در كران تا كران هستى مى فرمايد:

أَلَمْ تَرَى أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَةِ اللَّهِ آيا نديده اى و نمى دانى كه كشتى ها به بركت نعمت خدا و لطف و مهر و تدبير حكيمانه او بر پهنه امواج بيكران درياها و اقيانوس ها روانند؟ روشن است كه اگر خواست و تدبير او نباشد آنها در آن امواج كوه آسا و پرخطر غرق و نابود مى گردند.

لِيُرِيَكُمْ مِنْ آيَاتِهِ هدف اين است كه نظام بخش اين نظام تفكّرانگيز، بدين وسيله پاره اى از نشانه هاى يكتايى و قدرت بى كران خود را به دانشوران و دانشمندان شما بنماياند، چرا كه اوست كه با فرستادن بادها، كشتى ها را در مسير موردنظر به حركت در آورده و به ساحل مى رساند.

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

راستى كه در اين نظام شگرف براى هر بسيار شكيبا و سپاسگزارى نشانه هايى از يكتايى و قدرت بى كران و فرزانگى آفريدگار هستى است.

به باور مفسّران منظور اين است كه، در حركت كشتى ها بر روى امواج خطر خيز درياها و اقانوس ها، و به سلامت رسيدن آنها به هدف كه تنها به خواست و تدبير خدا انجام مى پذيرد، براى هر انسان درست انديش و آگاهى كه در انجام شايسته و بايسته وظايف و مسؤوليت ها شكيبا، و در برابر نعمت هاى خدا سپاسگزار است، نشانه هايى از وجود و يكتايى خداست.

از آيه شريفه اين نكته انسان ساز دريافت مى گردد كه شكيبايى و پايدارى در برابر رنج ها و مشكلات، و سپاسگزارى و قدرشناسى در برابر نعمت ها، برترين عبادت هاست.

«شعبى» در اين مورد مى گويد:

ويژگى شكيبايى نيمى از ايمان و سپاسگزارى و حق شناسى نيم ديگر آن است؛ و ويژگى يقين، كه به مفهوم باور عميق و عالمانه آفريدگار هستى و ايمان آگاهانه به يكتايى و دانايى او و فرمانبردارى خردمندانه از مقررات اوست، در حقيقت همه ايمان است.

در روايت است كه ايمان بر دو نيم است؛ نيمى از آن در شكيبايى واقعى و سنجيده و درست است، و نيم ديگرش در سپاسگزارى و حق شناسى. الايمان نصفان، نصفه صبر، نصفه شكر(62)

با اين بيان به نظر مى رسد تفسير آخرين جمله آيه مورد بحث اين گونه است كه: در اين نظام شگفت انگيز كشتى و دريا، براى توحيدگرايان و مردم با ايمان نشانه اى از يكتايى خداست.

* * *

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

وَإِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوْا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ و هنگامى كه بركشتى مى نشينند و با طوفانى شدن دريا موج هايى سهمگين بسان توده هاى ابر بر سرشان سايه مى افكند و آنان را تهديد مى كند، از ترس غرق و نابود شدن در كام امواج خروشان دريا، خدا را خالصانه و پاك دلانه مى خوانند ودينِ خود را براى او خالص ساخته و تنها او را آفريدگار و گرداننده هستى و نجات بخش گرفتاران مى دانند.

به باور «قتاده» قرآن بدان دليل موج ها را به ابرهاى سايه افكن و سايه گستر تشبيه مى كند كه به شيوه اى خاصّ بر روى هم سوار مى گردند؛ امّا به باور «مقاتل» بدان جهت كه بسان كوه هايى سهمگين در برابر كشتى پديدار مى شوند.

فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ

امّا هنگامى كه خدا نجاتشان داد و آنان را از كام آن موج هاى خطرخيز و مرگبار، كه هر لحظه بسان پلنگى شكار

افكن بى سويشان حمله مى برد، رهايى بخشيده و به سلامت به ساحل رسانيد، آنجاست كه پاره اى راه اعتدال را پيش گرفته و به پيمان خود با خدا، به هنگام هجوم خطرها، وفادار مى مانند و براساس عدل و داد رفتار مى كنند، امّا گروهى ديگر با جستن از خطر دگرباره همه چيز را فراموش نموده و به شرك و بيداد سقوط مى كنند.

به باور پاره اى آيه مورد بحث، به اسلام گرايى و ايمان آوردن «عكرمه»، فرزند «ابوجهل» اشاره دارد كه بر اثر طوفانى شدن دريا و قرار گرفتن در ورطه هلاكت، سرگذشت او را پاره اى از مفسّران اين گونه آورده اند:

هنگامى كه پيامبر مهر و عدالت با سربلندى وارد مكّه شد، به همه كسانى كه روزگارى در مورد او دشمنى و بى مهرى كرده بودند، امان داد و جز چندتن - كه بسيار شرارت پيشه بودند - همه را بخشيد و عفو عمومى اعلان كرد.

آن حضرت دستور داد كه چهارتن از خطرناكترين دشمنان اسلام و مردم مسلمان را - كه با شرارت بسيار خود، راه را براى رشد مردم و پيشرفت دين حق مسدود ساخته و زيان هاى بسيارى وارد كرده بودند - در هر كجا يافتند به كيفر بيدادشان برسانند و نابود سازند، از اين رو آن چهارتن - كه «عكرمه»، فرزند «ابوجهل»، «عبدالله»، فرزند «اخطل»، «قيس بن حبابه» و «عبدالله بن سعد» بودند - فرار را برقرار برگزيده و پس از رساندن خويش به كنار دريا، بر كشتى نشستند تا جان خود را نجات دهند.

كشتى از بندر حركت كرد و پس از دور شدن از ساحل بود كه دريا طوفانى گرديد و خطر غرق شدن كشتى و

سرنشنيان آن بر همه سايه افكند؛ تلاشها براى كنترل كشتى طوفان زده بجايى نرسيد و دست ها از همه جا كوتاه و اميدها به نااميدى گراييد. در آن لحظات حساس و آن شرايط مرگبار بود كه يكباره دل ها از همه خدايان دروغين گسست و با بيدار شدن فطرت توحيدگراى انسانها، به خداى جهان آفرين روى آورده و همگى فرياد برآوردند كه بايد از بت ها و خدايان دروغين بريد و به خداى يكتا ايمان آورد. چرا كه اگر خدايان دروغينى كه ما آنها را مى پرستيم نقشى در جهان داشتند، اينك ما را نجات مى دادند، چرا كه آنچه ما را در دريا نجات ندهد، در خشكى نيز نجات نخواهد داد.

در ميان آن گروه، «عكرمه» نيز با خداى خويش پيمان بست كه اگر از مرگ و نابودى نجات يافت، به حضور پيامبر باز گردد و به خداى جهان آفرين ايمان آورد و به پيامبرش دست بيعت دهد و راه و رسم او را برگزيند.

پس از روى آوردن سرنشينان كشتى به بارگاه خدا و توبه آنان بودكه دريا بتدريج آرام شد، و طوفان سهمگين فرو نشست، و همگان به سلامت به ساحل رسيدند، و از آن ميان «عكرمه» در راه وفاى به پيمان خويش، به پيشگاه پيامبر شرفياب گرديد و ضمن پوزشخواهى از آن حضرت، اسلام آورد؛ امّا پاره اى عهد خويش را فراموش كردند و پس از رسيدن به ساحل، دگرباره به شرك و بيداد پاى فشردند.

درباره واژه «مقتصد» در آيه مورد بحث ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن زيد» اين واژه به مفهوم راه راست در كار دين و آيين آمده است.

2 - امّا به باور «حسن»

به مفهوم پايدارى بر ايمان و توحيدگرايى است.

3 - از ديدگاه «ابن عباس» منظور وفادار ماندن به پيمانى است كه دريا و به هنگامه احساس خطر با خدا بسته است.

4 - امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه انسان در قلمرو گفتار به آفريدگار هستى ايمان آورد، امّا در ژرفاى جان، ذات پاك او را انكار كند و باور ندارد.

به هر حال در آخرين فراز آيه مورد بحث در اشاره به پيمان شكنانى كه پس از نجات از طوفان دگرباره به كفر و بيداد بازگشتند مى فرمايد:

وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ

و آيات و نشان هاى يكتايى و قدرت ما را جز هر فريبكار و ناسپاسى انكار نمى كند.

* * *

در سومين آيه مورد بحث قرآن روى سخن را به مردم نموده و در هشدارى سخت مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ هان اى مردم! پرواى پروردگارتان را پيشه سازيد و از او بترسيد و مقررات او را محترم شماريد!

وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ و از روزى بترسيد كه نه پدرى به كار فرزندش خواهد آمد و گناه او را به دوش خواهد كشيد؛

وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا

و نه فرزندى به كار پدرش خواهد آمد و عذابى را از او دور خواهد ساخت.

به بيان ديگر منظور اين است كه: نه پدرى فرزند خويش را بسنده و بى نياز مى سازد، و نه فرزندى پدرش را؛ چرا كه هركدام در انديشه نجات خويشند و به ديگرى نمى توانند يارى برسانند.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمْ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا

به يقين وعده خدا در مورد فرارسيدن

روز رستاخيز و پاداش و كيفر كارها حق است و در آن تخلّف نخواهد شد؛ پس مباد كه زندگى زودگذر اين جهان و زرق و برق فناپذير آن شما را بفريبد؛ و اين حقيقت، كه چند روزى به شما فرصت و مهلت داده شد، و در كنار نعمت هاى رنگارنگ خدا روزگار مى گذرانيد، فرجام زندگى و مرگ و جهان پس از مرگ و پاداش كيفر عملكردها را از ياد ببريد!

وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ

و مباد كه شيطان فريبكار شما را فريب دهد.

به باور گروهى از جمله «مجاهد»، منظور از فريبنده در آيه شريفه، شيطان است.

امّا به باور «سعيدبن جبير» منظور اميد كاذب به بخشايش خدا و دست يازيدن به گناه و بيداد با اين پندار بيهوده است.

و از ديدگاه پاره اى ديگر، هر آنچه انسان را مغرور سازد و او را به گناه و ستم سوق داده و از فرمانبردارى خدا غافل سازد، فريبنده و فريبكار است، خواه شيطان باشد يا اميد كاذب، يا هر آفت ديگر!

در روايت است كه:

اليسَ من دان نفسه، و عمل لها بعدالموت، و الفاجر من اتبع نفسه هواها، و تمنّى على الله.(63)

انسان هوشمند و زيرك آن كسى است كه آينده نگر باشد و براى پس از مرگ كار كند و سرمايه گذارى نمايد؛ و گناه پيشه آن كسى است كه از هوس هاى خود پيروى نموده و در همان حال از بارگاه خدا آرزوى عافيت و نجات داشته باشد.

گفتنى است كه واژه «غرور» را پاره اى به ضمّ «غين» قرائت كرده اند كه در آن صورت تفسير آيه اين است كه: و مباد كه زرق و برق و جلوه گرى هاى دنيا با

نيرنگ هاى خود و يا هواهاى دل با وسوسه هايش شما را فريب دهند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ

بى گمان خداست كه دانش رستاخيز و آگاهى از هنگامه فرارسيدن آن نزد اوست و بس.

وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ و نعمت زندگى ساز باران را تنها اوست كه در هر زمان و هركجا كه بخواهد فرود مى آورد؛ درست همان گونه كه در روايت آمده است كه:

انّ مفاتيح الغيب خمس لا يعلمهنّ الا الله.(64)

كليدهاى غيب و نهان پنج چيز است كه جز خدا كسى به آنها آگاهى ندارد.

وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ و اوست كه آنچه را در رحم ها قرار داد مى شناسد، و مى داند كدامين آنان پسر خواهند بود و كدامين شان دختر! كدام يك از نعمت سلامت برخوردار خواهند شد و كداميك محروم! كدام يك تنها خواهند بود و كدام يك دو قلو!

وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا

و كسى نمى داند كه فردا چه چيزى به دست خواهد آورد، و دستاورد فردايش چه خواهد بود!

به بيان ديگر اينكه هيچ كسى نمى داند كه فردا زنده است يا جهان را بدرود گفته؛ پس چگونه مى تواند دريابد كه فردا چه چيزى به دست خواهد آورد؟

وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ و هيچ كس نمى داند كه در كدامين سرزمين خواهد مرد.

به بيان پاره اى، انسان هنگامى كه گامى برمى دارد، نمى داند گام دوم را برخواهد داشت يا مرگ او را امان نخواهد داد؟

از پيشوايان نور آورده اند كه اين امور پنج گانه را هيچ كس جز ذات پاك و بى همتاى خدا به طور روشن و گسترده نمى داند و از آنها آگاهى ندارد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

پرتوى از

آيات الف - چهار درس انسان ساز

در سومين آيه مورد بحث كه ترجمه و تفسير آن گذشت، قرآن روى سخن را متوجّه مردم مى سازد و دلسوزانه و خيرخواهانه و بى نظير اين درس هاى انسان ساز و تفكرانگيز را، كه هر كدام براى بيدارى و هشيارى و هدايت عصر و نسلى بسنده است، به مردم مى دهد:

1 - نخست درس توحيدگرايى و يكتاپرستى و پرواپيشگى مى دهد كه: هان اى مردم! پرواى پروردگارتان را پيشه سازيد! يا ايهاالناس اتقوا ربّكم.

2 - آن گاه درس معاد و شناخت جهان پس از مرگ و سراى پاداش و كيفر را بيان مى كند و مى فرمايد: هان اى مردم! از روز سخت و سرنوشت سازى بترسيد كه بى هيچ ترديدى در راه راست؛ از روزى كه همه پيوندها و وسايل و اسباب از كار مى افتد و انسان مى ماند و عملكردش! و اخشوا يوماً...

3 - پس از فريب و غرور هشدار مى دهد كه سخت هستى سوز است و مى فرمايد: هان اى بندگان خدا! بدانيد كه رستاخيز راست است و خواهد آمد، پس مباد كه زرق و برق دنيا و شيطان فريبنده و ديگر فريبكاران شما را بفريبند! انّ وعدالله حقّ+ فلا تغرنكم الحيوة الدنيا...

ب: تنّوع وسايل غرور و فريب همان گونه كه وسايل و راه هاى هدايت و راهيابى متنوّع و گوناگون است، بايد به هوش بود كه وسايل فريب و غرور و غفلت نيز بسيار است كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1 - زرق و برق دنيا،

2 - هواى دل،

3 - وسوسه هاى شيطان،

4 - و ديگر وسوسه همنوعان فريبكار،

و جالب اين است كه قرآن از همه اين وسايل فريب سخت هشدار مى دهد و

مى فرمايد: و مباد كه فريبنده و فريبكار شما را بفريبد و به دروغ به بخشايش خدا اميدوار سازد.

آرى، اين فريبنده غرور آفرين مى تواند شيطان باشد و مى تواند هواى دل انسان، باشد. مى تواند جاذبه هاى دنيا باشد و يا وسوسه همنوعان بدانديش و زشتكار و بيدادپيشه!

امير مؤمنان عليه السلام هشدار مى دهد كه: هان اى مردم به هوش باشيد كه زرق و برق و جاه و مقام دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذارد و مى گذرد. و قال عليه السلام فى صفةالدنيا: تغرّ و تضُّر و تمّر(65)

و نيز آن گرانمايه عصرها و نسل ها هوشمندترين انسان ها را، انسانى وصف كرد كه مردم فريبكار نتوانند او را فريب دهند و پل پيروزى خويش سازند، و وسوسه هاى دنيا و جاذبه هاى آن نيز او را اسير نسازد.

از آن حضرت پرسيدند: كدامين انسانها هوشمندتر و بافكرتر و ژرفنگرترند؟ اى النّاس اثبت رأياً؟

آن حضرت فرمود: آن كسى كه مردم فريبكار نتوانند او را بفريبند، و وسوسه ها و جاذبه ها و تشويق ها و انگيزه هاى زندگى زودگذر دنيا نيز او را فريب ندهد. من لم يغرّه النّاس و لم تغرّه الدّنيا تشويقها.(66)

ج: آن روى سكّه و از شگفتى هاى اين جهان كه به راستى از نشانه هاى يكتايى خدا و دانش و علم بى كران، و فرزانگى و حكمت وصف ناپذير اوست، اين نكته عميق و تفكّرانگيز و ژرف مى باشد كه همه اين اسباب غرور و وسائل غفلت و فريب گويى سكّه دو رويه اى هستند كه هركدام اگر به درستى مورد نگرش و مطالعه قرار گيرند، هشدار دهنده و عبرت آموز عبرت انگيزند، و اين ما هستيم كه خود را فريب مى دهيم و دچار غفلت مى سازيم.

امير مؤمنان عليه السلام

به كسى كه زرق و برق زندگى و جاه و جبروت و جاذبه هاى آن را به باد نكوهش گرفته بود، فرمود:

ايّهاالذام للدنيا المغتر بغرورها، المخدوع باباطيلها، أَتغتر بالدّنيا ثم تذمّها؟!

هان اى نكوهشگرى كه دنيا و زرق و برق و جاذبه هاى آن را به باد نكوهش گرفته اى و در همان حال خود به دام فريب آن گرفتار آمده، و به بندها و بافته هاى پوچ و باطل آن در غلطيده اى!

آيا در حالى كه فريب دنيا و جاذبه هاى آن را خورده و به اسارت رفته اى، آن را نكوهش مى كنى؟

و آن گاه روشنگرى فرمود كه:

ان الدّنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزودّ منها، و دار موعظة لمن اتغط بها...(67)

راستى كه اين دنيا براى آن كسى كه با آن راستى پيشه سازد، خانه صدق و راستى است؛ و براى كسى كه از آن چيزى بفهمد سراى تندرسى و سلامت است، و براى آن كسى كه از آن زاد و توشه برگيرد سراى بى نيازى است، و براى كسى كه از آن پند گيرد سراى اندرز است.

مردمى! دنيا سجده گاه دوستان خداست، و نمازگاه فرشتگان پروردگار؛ فرودگاه وحى اوست و تجارتخانه دوستان و دوستداران حق. در آن مهر و بخشايش خدا را به دست مى آورند و بهشت پر طراوت و زيباى او را در پرتو انجام كارهاى شايسته و در برابر بندگى او سود مى برند...

* * *

بار خدايا! ما را از بندگان آگاه و بينا و سپاسگزار نعمت هايت قرار ده! پروردگارا! ما را از آفت هاى هستى سوز غرور و غفلت و خودكامگى و خودپرستى بدور داشته و به ارزش هاى

انسانى و اسلامى آراسته دار!

آمين ربّ العالمين.

تفسير اطيب البيان

سوره لقمان ، غرض سوره : دعوت به توحيد و ايمان و يقين به معاد و عمل به كليات شرايع دين است .

(1) (الم ): (الف _ لام _ ميم ) از حروف مقطعه قرآنيست كه گفتيم سوره هايي كه باحروف مقطعه مشابه آغاز مي شوند معاني و مقاصد مشترك دارند.

(2) (تلك ايات الكتاب الحكيم ): (اين آيات كتابي است حكيمانه )

(3) (هدي و رحمه للمحسنين ): (كه هدايت و رحمتي براي نيكوكاران است )

(4) (الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه وهم بالاخره هم يوقنون ):(كسانيكه نماز را بپا مي دارند و زكات مي دهند و آنان به آخرت يقين دارند)

(5) (اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون ): (ايشان بر هدايتي ازجانب پروردگارشان هستند و آنان همان رستگارانند)يعني اين قرآن كتابيست كه هيچ سخن لهو (لهو الحديث ) و باطلي در آن وجودندارد. بلكه حتي نقطه ضعف و رخنه اي هم ندارد و قرآن به سوي واقع و حق هدايت مي كند و رحمت است و انسان را به نعمت مي رساند البته اين صفت هدايت و رحمت بودن قرآن اختصاص به نيكوكاران دارد، يعني كسانيكه در مرحله عقيده و عمل خودنيكوكارند و نماز را به عنوان آشكارترين مظاهر بندگي به پا مي دارند و زكات را كه نمونه عبادات عملي و حق جامعه است ادا مي كنند و به آخرت يقين دارند البته يقين به آخرت مستلزم يقين به توحيد و نبوت و داشتن تقوي نيز هست و در آخر مي فرمايد:آنها كساني هستند كه پروردگارشان به واسطه ايمانشان هدايتشان نموده و ايشان

رستگارو فائز خواهند بود.

(6) (ومن الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبييل الله بغير علم ويتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين ): (بعضي از مردم خريدار گفتار بازيچه هستند،تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را مسخره مي گيرند، آنان عذابي خفت آوردارند)

(7) (واذا تتلي عليه اياتنا ولي مستكبرا كان لم يسمعها كان في اذنيه و قرافبشره بعذاب اليم ): (و زمانيكه آيات ما را بر آنان بخوانند، با تكبر روي مي گردانند،گويي آن را نشنيده اند، همچنانكه گويا گوشهايشان كر است ، پس او را به عذابي دردناك نويد بده ).(لهو الحديث ) سخني است كه آدمي را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازداز قبيل حكايت خرافي و افسانه ها و داستانهايي كه انسان را به فساد و گناهان مي كشاند ويا از قبيل سرگرمي به غناء، شعر، موسيقي و آلات موسيقي چون چنگ و طنبور و... .و مراد از (سبيل الله ) در اين آيه ، قرآن كريم و معارف حقه اعتقادي و عملي آن بخصوص قصص انبياء و امم گذشته است .مي فرمايد: بعضي از مردم هستند كه براي آنكه ديگران را از شنيدن و درك مفاهيم قرآني باز بدارند، از روي گمراهي و جهل به سراغ احاديث خرافي و لهو و لعب مي روندو قرآن را به تمسخر مي گيرند و آن را از جمله افسانه هاي خرافي گذشتگان مي شمارند وآنگاه در مقام تهديد آنها مي فرمايد: ايشان به جهت غرور و تكبري كه در دنيا داشتندعذابي خوار كننده خواهند داشت در ادامه اينچنين افرادي را توصيف مي كند به

اينكه وقتي آيات قرآني بر آنها تلاوت مي شود با تكبر پشت مي كنند گويا اصلا آن را نشنيده يا گوششان كر است و مجددا در مقام تهديد مي فرمايد اين خريداران لهو الحديث را دربرابر تكذيب و استكبارشان به عذابي دردناك بشارت بده .

(8) (ان الذين امنوا وعملو الصالحات لهم جنات النعيم ): (همانا كسانيكه ايمان آورده و اعمال شايسته بجا آورند برايشان بهشتهاي پر نعمت خواهد بود)

(9) (خالدين فيها وعد الله حقا وهو العزيز الحكيم ): (كه در آن جاودانه خواهندبود، وعده خدا بر حق است و او غالب و حكيم است )در اينجا به بشارت نيكوكاران مي پردازد و آنان را به بهشت جاويد دلخوش مي سازدو مي فرمايد كه وعده خدا حق است يعني خدا هرگز وعده خود را خلاف نمي كند و اوعزيز مطلق است كه هرگز خواري و ذلت نمي پذيرد و حكيمي است كه در كلام حق اوابدا باطل و خرافه و مزاحي نيست .

(10) (خلق السموات بغير عمد ترونها والقي في الارض رواسي ان تميد بكم وبث فيها من كل دآبه وانزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم ):(آسمانها را بدون ستوني كه ببينيد آفريد و در زمين لنگرهايي بيانداخت كه شما رانلرزاند و در آن از همه نوع جانوران پراكنده كرد و از آسمان آبي نازل كرديم و در آن همه گونه ازواج گياهان نيكو رويانديم )مي فرمايد خدا آسمانها را بدون ستوني كه ببينيد خلق كرده كه اگر اين قيد توضيحي باشد، يعني آسمانها بدون ستون آفريده شده و اگر قيد احترازي باشد، منظور اين است كه آسمانها ستون دارد اما ديدني

نيست (28). آنگاه مي فرمايد، خداوند در زمين كوههاي بلندي را قرار داد كه مانند لنگر عمل مي كنند و مانع از لرزش و اضطراب زمين مي گردندكه اين امر در علم روز به ثبوت رسيده كه كوهها تأثير زيادي بر وقوع زلزله دارند. و خداوند در زمين از انواع جنبدگان پراكنده و منتشر نموده و از آسمان آب باران رانازل فرموده كه آب مايه حيات همه جانداران است و بواسطه آن از هر دو جفت گياهان نيكو و شريف رويانيده كه منافع و فوائدي براي انسان دارند.

(11) (هذا خلق الله فاروني ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون في ضلال مبين ): (اين خلقت خداست ، پس به من نشان دهيد كه معبودهاي فرضي غير او چه چيزي را خلق كرده اند؟ بلكه ظالمان در گمراهي آشكارند)پس از بر شمردن نمونه هاي خلقت و تدبير خود و اثبات الوهيت و ربوبيت خويش ،اينك از قول رسولخدا خطاب به آنها مي فرمايد: به من نشان دهيد كه آلهه و ارباب شماكه آنها را به غير خدا مي پرستيد، چه چيزي خلق كرده اند؟ چون خلقت از تدبير جدانيست و همينكه اين آلهه ها خلقتي ندارند معلوم مي شود كه در عالم وجود صاحب هيچ تدبيري نيز نمي باشند، پس تنها خالق و رب هستي خداي يكتاست و اين مشركان ظالم درگفتار خود كه مي گويند: خلقت از آن خداست و تدبير از آن آلهه ها است ، در گمراهي آشكاري هستند.

(12) (ولقد اتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر فان الله غني حميد): (و به تحقيق به لقمان

حكمت داديم كه خدا را شكرگزار، كه هر كس شكر گزارد به نفع خود سپاسگزاري كرده و هر كس كفران نمايد،خداوند بي نياز و ستوده است )(حكمت ) يعني معرفت علمي در حديكه نافع باشد، كه همان حد وسط بين جهل وجربزه است ، چون جربزه يعني افراط و زياده روي در تفكر و به مقدار بيش از مورد نافع و لازم .به هر جهت مي فرمايد ما به لقمان حكمت داديم و همين حكمت شامل اين بود كه خدا را شكر گزارد و انگيزه اي براي سپاس او بود، چون شكر يعني بكار بردن نعمت درجاي خودش به طوريكه صاحب نعمت را بهتر آشكار كند و چنين شكري محتاج به شناخت منعم و نعمتهاي اوست .به هر جهت مي فرمايد هر كس سپاس گزارد نفع آن عايد نفس خودش مي شود و خدااز آن بهره مند نمي گردد، همچنين هر كس كه كفران نمايد ضرر اين كفران هم عايد نفس خودش مي شود و خدا از آن بهره مند نمي گردد، همچنين هر كس كه كفران نمايد ضرراين كفران هم عايد نفس خودش مي شود، چون خدا بي نياز مطلق است و نياز به شكركسي ندارد و نيز بواسطه نعماتش ستوده و ستايش شده است لذا كفران هم ضرري به اونمي زند و فرقي نمي كند كه فردي كه مورد نعمت واقع شده شكرگزار باشد يا ناسپاس درهر صورت خداوند بي نياز و ستوده است .

(13) (واذ قال لقمن لابنه وهو يعظه يابني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ): (آنزمان كه لقمان به پسر خود پند مي داد، گفت : اي پسرك

من ، به خدا شرك مورز، بدرستي كه شرك ظلمي بسيار بزرگ است )چون عظمت هر عملي به عظمت اثر آن بستگي دارد و عظمت نافرماني و معصيت به عظمت كسي است كه مورد نافرماني و معصيت قرار گرفته ، زيرا مؤاخذه و بازخواست شخص عظيم نيز به عظمت خود اوست . بنابراين بزرگترين نافرمانيها و معاصي نافرماني خداست و چون او خدايي لاشريك است . بالاترين معصيت نسبت به او اين است كه انسان براي او شريك قائل شود و بهمين دليل لقمان پسر خود را از شرك منع مي كند.

(14) (ووصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا علي وهن وفصاله في عامين ان اشكر لي ولوالديك الي المصير): (و ما انسان را در خصوص پدر و مادرش ،مخصوصا مادرش كه با ناتواني روز افزون حامل او بوده و تا از شير گرفتنش دو سال طول كشيد، سفارش كرديم و گفتيم : مرا و پدر و مادرت را سپاس گزار باش كه سرانجام و بازگشت به سوي من است )

(15) (وان جاهداك علي ان تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهماوصاحبهما في الدنيا معروفا واتبع سبيل من اناب الي ثم الي مرجعكم فانبئكم بماكنتم تعملون ): (و اگر بكوشند تا چيزي را كه در مورد آن علم نداري شريك من بگيري ، از آنها اطاعت مكن و با آنها در دنيا به نيكي هم نشيني و مصاحبت نما و هر كس را كه به سوي من بازگشته پيروي كن كه در نهايت بازگشت شما بسوي من است و آنگاه من شما را از اعمالي كه مي كرده ايد با خبر مي سازم )اين

دو آيه جملات معترضه ايست كه به جهت اهميت و وجوب شكر والدين دراينجا ذكر شده چون شكر والدين منتهي به شكر خداست و عبادت او محسوب مي شود.در اينجا به انسان امر مي كند كه حقوق والدين را ادا نمايد چون عاق والدين يكي ازهفت گناه كبيره است و شخصي كه مورد عاق (نفرين ) پدر و مادر واقع شود وارد بهشت نخواهد شد، آنگاه در خصوص مادر سفارش بيشتري مي كند چون او با ضعفي روزافزون كودك را حمل مي كند و تا دو سال مدت شيردهي او، نهايت توجه را به كودك مي نمايد. از اين آيه و آيه (و حمله وفصاله ثلاثون شهرا)(29) حمل و شيردهي اوسي ماه است )استفاده مي شود كه كمترين مدت حاملگي زن 6 ماه است ، به هر جهت هيچ رنجي بارنجي كه مادر براي حمل و تولد و پرورش نوزاد مي كشد برابري نمي كند و بهمين دليل خداوند امر مي كند كه انسان سپاس گزار خالق و پدر و مادر خود باشد و براي تأكيد درامر به شكر و انذار انسان از عدم اطاعت از اين امر مي فرمايد: بازگشت و نهايت بسوي من است .آنگاه مي فرمايد: اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزي را كه علمي بدان نداري و حقيقت آن را نمي شناسي ، شريك من بگيري ، از آنها اطاعت نكن ، و علت نامعلوم بودن حقيقت اين شريك آنست كه چنين چيزي اصلا وجود ندارد و در اين موردخاص وجوب اطاعت از والدين ساقط مي شود و پيوند عقيدتي بر پيوند خوني برتري يابد.آنگاه به انسان

امر مي كند كه در امور دنيوي و غير ديني ، با پدر و مادر خود به طورپسنديده و متعارف مصاحبت كند و با رفق و مدارا و ملايمت با آنها رفتار نمايد چون دنيا بيش از چند روز گذرا نيست و لذا انسان بايد هر محروميت و مشقتي كه از ناحيه پدرو مادرش به او رسيد، تحمل كند. و چنانچه آنها از كساني باشند كه به خدا رجوع مي كنند، بايد از راه آنها پيروي كند و در غير اين صورت از راه كساني پيروي كند كه به درگاه خدا رجوع و انابه مي كنند، پس اين وظيفه و تكليف دنيايي انسان است اما درادامه مي فرمايد: شما در روز قيامت بسوي من باز مي گرديد و آنوقت شما را به حقيقت اعمالتان خبر مي دهم و براساس اعمالتان ميان شما حكم خواهم كرد.

(16) (يا بني انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن في صخره اوفي السموات او في الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير): (اي پسركم همانا اگر عمل تو، به اندازه دانه خردلي ، در دل سنگي ، در آسمان يا در زمين باشد، خداوند آن را مي آوردبدرستي كه او باريك بين و آگاه است )لقمان در مقام سفارش ، پس از مسأله توحيد و نفي شريك ، به معاد و حسابرسي اعمال مي پردازد و مي گويد: اي پسرم اگر آن خصلتي كه انجام داده اي ، چه خير و چه شر، از كوچكي و ناچيزي همچون دانه خردلي باشد كه درون صخره اي در آسمان يازمين قرار گرفته ، خداوند آن را براي حساب و جزا

حاضر خواهد كرد چون او باريك بين و دقيق است و هيچ چيزي از علم او مخفي نمي ماند و علمش تا عمق اشياء و امورمخفي نفوذ دارد و خبير است ، لذا به كنه موجودات و تمام امور پنهاني آنها احاطه وآگاهي دارد.

(17) (يا بني اقم الصلوه وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر علي مااصابك ان ذلك من عزم الامور): (اي پسرم نماز را بپا دار و به نيكي امر كن و از بدي و منكر باز دار و بر آنچه به تو مي رسد صبر كن همانا اين از كارهاي مطلوب است )اين آيه و آيه بعدي حاوي دستورالعمل لقمان درباره عمل و اخلاق است ، در ابتدابه نماز سفارش مي كند كه ستون دين است بدنبال آن به امر به معروف و نهي از منكرمي پردازد كه ضمانت اجرايي و عملي احكام الهي است و هرگز اصلاح فرد بدون اصلاح جامعه تمام و كمال نمي شود و آنگاه به صبر سفارش مي كند كه صبر در برابر مصائب ازجمله اخلاق پسنديده است و مراد از آن نگهداري نفس و خويشتنداري در امور است تابتواند در برابر آنچه تصميم و عزم نموده استوار و ثابت باشد.

(18) (ولا تصعر خدك للناس ولا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور): (اي پسرك من با كبر و نخوت از مردم رخ مگردان و در زمين با حالت فرحناك راه مرو كه همانا خداوند خود پسندان فخر فروش را دوست نمي دارد)(مرح ) يعني شدت خوشحالي و غفلت و (صعر) كج بودن گردن مي فرمايد: اي پسرم با حالت كبر و نخوت از

مردم رو مگردان و در زمين مانند افرادي كه بسيار خوشحالندراه مرو چون خدا كساني را كه دچار خيالات و كبر هستند دوست ندارد، و اگر انسان متكبر را مختال ناميد به جهت آنست كه انسان متكبر خود را صاحب فضيلت مي پنداردو زياد فخر مي فروشد و خود را برتر از ديگران خيال مي كند.

(19) (واقصد في مشيك واغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير): (و در روش خود معتدل و ميانه رو باش و صداي خود را ملايم كن ، هماناناخوشايندترين صداها آواز خران است )مي فرمايد: در راه رفتن خود ميانه روي را در پيش بگير و صوت خود را كوتاه وآهسته كن ، چون نامطلوبترين صداها بانگ خران است كه بسيار بلند است ، خر و آواز اودو مثل براي مذمت هستند(30).

(20) (الم تروا ان الله سخر لكم مافي السموات وما في الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ولا هدي و لا كتاب منير): (آيا نمي بينيد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين است مسخر شما نمود ونعمتهاي آشكار و نهان خود را بر شما تمام كرد؟ ولي بعضي از مردم بدون علم و هدايت و كتاب درباره خدا مجادله مي كنند)از اين جا به ما قبل داستان لقمان (آيه 11) رجوع شده و خطاب ابتدائي با مشركين است و التفاتي از سياق غيبت در جمله (بل الظالمون في ضلال مبين ) به سياق خطاب ، به كار رفته و اين التفات از باب شدت يافتن و جد گوينده از جهل مخاطبين و اصرارشان برگمراهي و

غفلت است .به هر جهت خطاب به آنها و به منظور تنبيه و بيداري ايشان مي فرمايد: آيا نمي بينيدكه خدا همه اجزاء هستي در نظام عام آن را با هم ارتباط بخشيده و امر عالم و انسان كه اشرف اجزاء آن است ، را تدبير نموده و سرا پاي عالم را مسخر و محكوم اين نظام كرده تا انسان پديد آيد و به كمال برسد؟(تسخير) يعني وادار كردن فاعل به فعلش بطوريكه فاعل ، فعل خود را به اراده تسخير كننده انجام دهد. و اسباب مؤثر در عالم كه هر يك سببيتي مخصوص به خوددارند و همه ، آن كاري را انجام مي دهند كه خدا بخواهد و خداوند از مجموع آنهانظامي را مي خواهد كه با آن عالم انساني را تدبير كرده و حوائج او را برآورد. پس (لام )در كلمه (لكم ) لام غايت است يعني خداوند به خاطر شما اجزاي عالم را مسخر نموده .در ادامه مي فرمايد: خداوند نعمات ظاهري و باطني را بر شما تمام كرده و توسعه داده است . نعمت يعني هر امري كه سازگار آدمي است و انسان از آن لذت مي برد دراينجا مراد از نعمتهاي ظاهري ، گوش و چشم ، اعضاي بدن و سلامتي و عافيت و رزق طيب است و مراد از نعمات باطني ، نعمتهاي غايب از حس مانند شعور و اراده و عقل مي باشد. آنگاه مجددا خطاب را متوجه رسولخدا ص نموده و مي فرمايد بعضي ازمردم بدون هيچ يك از اين سه قسم آگاهي (علم ، هدايت ، كتاب ) در وحدانيت خدا ازنظر الوهيت و ربوبيت مجادله

مي كنند و هيچ حجت قابل اعتمادي ندارند به جز تقليد.(مجادله ) يعني بحث و مناظره به منظور غلبه بر خصم .(علم ) عبارتست از حجتهاي عقلي و اكتسابي و (هدايت ) يعني حقايقي كه از راه وحي يا الهام به انسان افاضه مي شود و (كتاب ) يعني كتابهاي آسماني ، كه اين سه طريق از طرق علم است و چهارمي ندارد.

(21) (واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه اباءنا اولوكان الشيطان يدعوهم الي عذاب السعير): (و زمانيكه به ايشان گفته شود: چيزي راكه خدا نازل كرده پيروي كنيد، گويند: تنها از آييني كه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروي مي كنيم ، حتي اگر شيطان آنها را بسوي عذاب سوزان دعوت كند؟)

(22) (ومن يسلم وجهه الي الله وهو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقي والي الله عاقبه الامور): (و هر كس توجه خود را سوي خدا كند در حاليكه نيكوكارباشد، به دستاويز محكمي چنگ زده و عاقبت كارها به سوي خداست )يعني مشركان در برابر دعوت به دين توحيد كه كتاب آسماني بر آن دلالت دارد و ازناحيه خدا نازل شده است ، در پاسخ از روي زور و تحكم و بدون هيچ حجت عقلي مي گويند: ما پدران خود را بر طريقه شرك يافتيم و فقط از آنها پيروي مي كنيم ، خداونددر پاسخ آنها مي فرمايد: حتي در صورتي كه شيطان آنها را با اين پيروي به سوي عذاب آتش فرا بخواند، باز هم تقليد مي كنند؟ يعني پيروي وقتي نيكو و بجاست كه پيروي شدگان بحق باشند، اما اگر خود آنها بر باطل

باشند، پيروي از آنها فقط انسان را بسوي شقاوت و عذاب جهنم رهنمون مي شود.در حاليكه هر كس نيكوكار باشد و روي خود را تماما تسليم و متوجه به جانب خداكرده باشد و با يقين به معاد، اعمال صالح بجا آورد، يقينا اهل نجات خواهد بود، چون سرانجام همه امور به سوي خداست و خدا به چنين كسي وعده نجات و رستگاري داده است .يعني كسي كه با تمام وجودش رو به سوي خدا كند و او را يگانه شمارد و اعمال صالح انجام دهد به دست آويز محكمي متمسك شده كه منتهي به خدايي است كه به اووعده نجات داده و لذا رستگار خواهد شد.

(23) (ومن كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليم بذات الصدور): (و هر كس كفر بورزد، كفر او تو را محرون نسازد، چون بازگشت آنهابسوي من است و ما آنها را از اعمالشان خبر مي دهيم ، همانا خدا دانا به اسرارسنيه هاست )

(24) (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الي عذاب غليظ): (مدت كمي برخوردارشان مي سازيم و پس از آن ايشان را به سوي عذابي سخت مي كشيم )اين آيات در مقام تسليت و دلخوشي دادن به رسولخدا ص است كه از كفر و انكارمشركان اندوهگين نشود و بداند كه سرانجام روزي آنها به سوي خدا باز مي گردند وخدا آنها را از حقيقت اعمالشان آگاه مي كند و آثار سوء آن به ايشان خواهد رسيدهمچنانكه فرمود (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم همانا بازگشت ايشان فقط بسوي ماست و بدرستي كه حسابرسي آنها بر عهده ماست ) و هيچ حسابرسي و اخباري همچون

اخبار شخص خبير نيست (ولا ينبؤك مثل خبير) در ادامه مي فرمايد حقيقت حال كفاراين است كه در همين دنيا هم يك لحظه از سيطره قدرت و تدبير خدا خارج نيستند وخدا كه اسرار نهاني سينه هاي آنان را مي داند، مدت اندكي آنها را در دنيا بهره مند مي كنداما در نهايت مضطر و ناچارشان مي نمايد تا با پاي خود به سوي عذابي شديد روانه شوند، پس در هر حال مغلوب و مقهور پروردگارند و امر ايشان بدست خداست

(25) (ولئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله قل الحمد لله بل اكثرهم لايعلمون ): (و اگر از ايشان بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده ، حتمامي گويند: خدا، بگو ستايش مخصوص خداست ، بلكه بيشتر ايشان نمي دانند)اشاره به اين مطلب است كه آنها هم مانند ساير انسانها بر فطرت توحيد آفريده شده اند و ناخود آگاه اعتراف مي كنند كه خالق هستي خداست ، پس وقتي آفريدگارهستي خداست ، مدبر آن نيز همو خواهد بود، چون تدبير از خلقت جدا نيست ، آنوقت به پيامبر خود دستور مي دهد تا خدا را به جهت اين اعتراف آنها، حمد و سپاس گويد وبعد اشاره مي كند كه اكثر آنها معناي اين اعتراف و لوازم آن را نمي دانند، البته اندكي ازآنها اين معنا را درك مي كنند ولي آنها هم به جاي خضوع در برابر حق ، آن را دانسته ،انكار مي نمايند همچنانكه فرمود (وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم (35) آن را انكار كردنددر حاليكه نفوسشان به آن يقين داشت )

(26) (لله ما في السموات والارض ان الله

هو الغني الحميد): (هر چه درآسمانها و زمين است از آن خداست همانا خدا بي نياز و ستوده است )در اين آيه از طريق انحصار ملك حقيقي در خدا، بر وحدانيت او احتجاج مي كند به اين بيان كه خدا مبدأ تمام خلائق و عطا كننده همه كمالات است .پس او غني مطلق است و ديگران همه محتاج اويند و بهمين دليل هر چه در آسمانهاو زمين است از آن اوست و او مي تواند در ملك خود به هر صورت كه بخواهد تصرف كند، لذا امر تدبير و تصرف عالم فقط بدست خداست .و نيز خداوند ستوده و حميد است . (حميد) يعني ستايش شده در افعال و همه افعال خدا جميل است و ستايش هر فعل جميلي در نهايت به ستايش او منتهي مي شود، پس خداوند حميد مطلق است .

(27) (ولو ان ما في الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحرما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ): (و اگر آنچه در زمين درخت است ، قلم شوند و دريا، به كمك آن هفت درياي ديگر مركب شود، كلمات خدا تمام نشود، هماناخدا نيرومند و حكيم است )مراد از عدد هفت افاده تكثير است نه آنكه خصوصيتي در عدد هفت باشد، يعني اگرتمام درختان قلم شده و تمام درياها مركب شوند تا كلمات الهي را بنگارند و آنها را به صورت الفاظي دال بر آن درآورند، هر آينه نخواهند توانست چون كلمات الهي ومخلوقات او نامحدود است .(كلمه خدا) عبارتست از هستي افاضه شده به امر او، كه بر همه موجودات صادق است همچنان كه خود، مسيح

را كلمه الله خوانده و از جمله كلمات الهي كلمات كتاب اوست من جمله اينكه فرمود (به تحقيق كلمه ما بر بندگان فرستاده مان سبقت گرفت ، كه همانا ايشان نصرت خواهند شد)(36)يا اينكه فرمود (اگر نبود كلمه پروردگارت كه سبقت گرفته هر آينه عذاب ملازم ايشان بود)(37)و آنگاه در مقام تعليل مطلب فوق مي فرمايد: خداي تعالي عزيز و حكيم است . يعني او عزيزي است كه هيچ كس بر او غالب و قاهر نمي شود، پس اين درختان و درياهانمي توانند كلمات خدا را به تمامه بنويسند و بر آن احاطه يابند. و نيز حكيم است و لذاامر تدبير عالم را به غير واگذار نمي كند.

(28) (ما خلقكم ولا بعثكم الا كنفس واحده ان الله سميع بصير): (خلق كردن شما و از نو زنده كردنتان جز مانند خلق يك تن نيست ، همانا خدا شنوا و بيناست )اين جمله در مقام اثبات امكان وقوع معاد و رفع استبعاد از آن است ، چون مشركان به جهت كثرت تعداد مردگان و آميخته شدن آنها با خاك ، از نو زنده شدن مردگان راامري بعيد و غيرممكن مي شمردند، چون ميان خاك همه مردگان هيچ تمايزي وجودنداشت .اما خداوند در جواب آنها مي فرمايد خلقت و بعث شما درست مانند خلق كردن يك نفر است ، چون هيچ امري ، خدا را از امر ديگر مانع نمي شود و بسياري عدد، او رابه عجز نمي آورد و نسبت قدرت او به خلق يك نفر و خلق تعدادي بسيار، يكي است ، واصولا فرقي بين خلقت نخستين و خلقت مجدد و مسأله عود وجود ندارد، چون

اصلافعل خدا متصف به دشواري و آساني نمي شود و علت اينكه براي خدا خلقت مجددهمه اموات با خلق يك نفر تفاوتي نمي كند اين است كه خداوند شنواي اقوال شما وداناي به اعمال شماست بنابراين كثرت اعمال از افراد مختلف ، او را مانع از حسابرسي نمي شود و هيچ امر پنهاني از او مخفي نمي ماند و همه خلائق را به تناسب اعمالشان جزامي دهد.

(29) (الم تر ان الله يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل و سخرالشمس و القمر كل يجري الي اجل مسمي و ان الله بما تعملون خبير): (آيانمي بيني كه خدا شب را در روز و روز را در شب فرو مي برد و آفتاب و ماه را مسخرنموده و همه به مدتي معين جريان دارند و اينكه خدا از اعمالي كه مي كنيد آگاه است؟) مراد از ايلاج شب در روز و بالعكس اين است كه شب بلند شده و بعضي از ساعات روز را اشغال كند و يا روز طولاني گشته و از بعضي ساعات شب بكاهد. در اينجا به نظام شب و روز و جريان ماه و خورشيد براي علم خدا نسبت به اعمال بندگان استشهاد شده ،يعني خدايي كه روز و شب را تقدير نموده و ماه و خورشيد و اوضاع جاري ثابت درمدار آنها را تدبير كرده و فصول مختلف را پديد آورده ، يقينا پروردگاري عليم و قديراست و لذا ممكن نيست كه از اعمال خلائق غافل باشد. و انسان اگر در نظام و اعمال خودش دقت كند خواهد ديد كه اعمال او از چند جهت تقسيم مي شود. 1) اعمال

قواي ظاهري كه از حواس پنجگانه صادر مي گردد. 2) اعمال قواي باطني يعني قوه ادراك وفعل .از جهت ديگر در بعضي اعمال او همه قوا دخالت دارند و بعضي از اعمال او هستندكه فقط يك يا چند قوه در آن مؤثرند و بعضي تقسيمات ديگر را در اعمال خود درمي يابد، اما به هر حال وقتي در ارتباط اين اعمال دقت كند، درك مي نمايد كه همه اعمال او مطابق تقديري است كه پروردگارش مقدر كرده و نظامي عجيب است كه صانع عليم و قدير آن را ترتيب داده ، لذا خدا به خلق خود و آنچه مي كنند آگاه است .

(30) (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هوالعلي الكبير): (چنين است ، چون خداست كه حق است و آنچه به غير او مي خوانندباطل است و همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است )يعني اينكه مبدأ هر چيز خداست و وجود و تدبير همه عالم مستند به اوست و درنهايت بازگشت آنها نيز بسوي اوست ، بدليل آنست كه خداوند حق است ، يعني ثبوت منحصر در خداست و او ثابتي است كه بطلان در او راه ندارد و از جميع جهات ثابت است و وجود او مطلق است و مقيد به هيچ قيد و شرطي نيست يعني وجود او واجب وضروري و عدمش محال است ، و هر چه در عالم وجود است مستند به اوست و همه كمالات وجودي قائم به اوست و هيچ شريكي در امر تدبير با او مشاركت ندارد، چون غير او همه موجودات ممكن الوجودند و وجودشان تقديري

و مقيد است و در ذات خود ضرورتي ندارند، لذا آنچه به غير او مي خوانند يعني آلهه و معبودهاي فرضي مشركين همه باطل و غير ثابت و عدمي هستند، چون خدا هيچ شريكي در امر الوهيت وربوبيت ندارد و در آخر مي فرمايد او والا و بزرگ است كه نام (علي ) منزه بودن خدا ازهر چيزي كه لايق ساحت او نيست ، را افاده مي كند پس (علي ) در بردارنده همه صفات سلبيه خداست و (كبير) وسعت او را نسبت به هر كمال وجودي و صفت ثبوتي بيان مي كند، يعني خدا ذاتي است واجب الوجود كه مستجمع جميع صفات كماليه سلبيه وثبوتيه است .

(31) (الم تر ان الفلك تجري في البحر بنعمت الله ليريكم من اياته ان في ذلك لايات لكل صبار شكور): (آيا نمي بيني كه كشتي در دريا به نعمت خدا روان است تاآيه هاي خود را به شما بنماياند؟ همانا در اين امر براي همه خويشتنداران سپاسگزارعبرتهايي وجود دارد.)

(32) (واذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الي البر فمنهم مقتصد و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور): (و زمانيكه موجي مانندابرها، آنها را فرا گيرد، خدا را با اخلاص در دين ، مي خوانند و وقتي آنها را بسوي خشكي برده و نجات دهد، فقط بعضي از ايشان معتدلند، و آيات ما را جز نيرنگ انديشان كفران پيشه انكار نمي كنند)مراد از (نعمت ) در اينجا اسباب حركت كشتي و جريان آن بوسيله باد و سيال بودن آب و قانون شناوري اجسام در آن است ، و باء در عبارت (بنعمه الله )

باء سببيت است ،يعني آيا نمي بيني كه كشتي به وسيله نعمت خدا به حركت درمي آيد تا خدا آيات خويش را به شما نشان دهد و به موجب آن شكر بجا آوريد؟ همانا در امر حركت كشتي در دريابراي افراد بسيار صابريكه در هنگام ناملايمات خويشنداري مي ورزند و افراد بسيارشكرگزار كه در برابر نعمات الهي بسيار سپاس گزاري مي كنند، آيات و نشانه هايي وجوددارد، گفته شده (38) كه آوردن اين دو صفت (صبار) و (شكور) كنايه از فرد مؤمن است .در ادامه مي فرمايد: وقتي در دريا موجي چون ابر بر آنها احاطه كند، و دست از همه اسباب بشويند، در آن زمان فقط متوجه خدا مي شوند و نجات خود را با حالت اخلاص در عبوديت ، فقط از او مي طلبند و اين امر دليل برآنست كه فطرت آنها بر توحيد ويگانه پرستي بنا شده . اما وقتي خدا آنها را از دريا بسوي خشكي برده و نجات مي دهد،عده كمي از آنها بر طريقت مستقيم و راه فطري توحيد قرار مي گيرند و اكثرا به راه شرك مي روند و آيات ما را انكار مي كنند، اما آيات ما را جز افراد نيرنگ باز و كفران پيشه انكار نمي كنند.

(33) (يا ايها الناس اتقوا ربكم واخشوا يوما لا يجزي والد عن ولده ولامولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوه الدنيا ولايغرنكم بالله الغرور): (اي مردم از پروردگارتان بترسيد و از روزي كه پدر براي فرزندش كفايت نكند و فرزند نيز به هيچ وجه نتواند از پدرش چيزي را كفايت كندخشيت داشته باشيد، همانا

وعده خدا حق است ، پس زندگي اين دنيا شما را نفريبد وشيطان و هر فريبنده اي شما را از راه خدا فريفته نكند)در اينجا بعد از ذكر همه موعظه ها و حجتهاي كافي در خاتمه ، همه مردم را به سوي تقوي دعوت و از روز قيامت انذار مي كند، مي فرمايد: روز قيامت روزيست كه در آن هيچ بي نياز كننده اي نيست كه انسان را بي نياز كند، مگر ايمان و تقوي . و هر آينه وعده خداوند به امر بعث و زنده شدن اموات وعده اي به حق است كه هرگز تخلف نمي پذيردو ثبوت آن حتمي است پس مبادا كه زندگي دنيا با زينت فريبنده خود شما را بفرييد وهوشيار باشيد كه هيچ فريبنده اي چه از شئون زندگي دنيا باشد و چه خصوص شيطان (كه قسم ياد كرده همه شما را اغوا كند و تحت ولايت خود داخل نمايد) شما را فريب ندهد.

(34) (ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث ويعلم ما في الارحام وما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير):(همانا علم رستاخيز فقط در نزد خداست كه باران فرود آورد و آنچه را در رحمهاست مي داند، كسي نمي داند كه فردا چه مي كند و كسي نمي داند كه در كدام سرزمين مي ميرد،همانا خدا دانا و آگاه است )در اين آيه سه مورد از مواردي كه علم خدا به آنها تعلق گرفته بر شمرده ، يكي علم به قيامت است كه اين علم فقط به خدا اختصاص دارد و كسي جز او به آن احاطه

نداردهمچنانكه فرمود: (ان الله عنده علم الساعه به درستي كه علم به قيامت تنها در نزدخداست )دوم : فرستادن باران و سوم : علم به آنچه در رحم زنان باردار است . و اين دو علم نيزبه خدا اختصاص دارد، مگر آنكه خودش آن را تعليم كسي نمايد(39).و دو مورد ديگر را كه بر شمرده از موارديست كه انسان از آن بي اطلاع است و ازحوادث آينده خود خبر ندارد و علم به اين موارد نيز اختصاص به خداوند دارد، يكي اينكه هيچكس نمي داند فردا چه چيزي را بدست مي آورد و ديگر اينكه هيچ كس نمي داند در چه سرزميني مي ميرد.و با يادآوري اين دو مورد مي خواهد بفرمايد كه خداي تعالي عالم به هر امركوچك و بزرگي است از علم به قيامت تا علم به احوال و اقوال آينده بندگان ، ولي انسان از حوادث آتي بي خبر است و اگر غيب مي دانست هر آينه همه خيرها را بسوي خودجلب نموده و همه امور ناپسند را از خود دفع مي كرد، اما نظام زندگي دنيا بر اين اساس بنا شده كه بعضي امور براي انسان آشكار و بعضي مخفي باشد و اين امر به جهت آنست كه نظام آزمايش و امتحان الهي و پس از آن مجازات در محضر حق ، كامل و تمام شود.لذا با توجه به اينكه خدا مي داند و علم مطلق دارد اما علم بشر ناقص و جزئي است ،پس بر انسانهاست كه فقط او را بپرستند و از اوامر او پيروي كنند و از دعوتش روي نگردانند كه در اين صورت به جهت ناداني خويش

هلاك خواهند شد.

تفسير نور

سيماى سوره ى لقمان

اين سوره، از سوره هاى مكّى است و به مناسبت نام لقمان، كه در تمام قرآن

تنها دوبار، آن هم در اين سوره آمده، لقمان ناميده شده است. ششمين سوره از

سوره هاى هفتگانه «لامات» است كه با حروف مقطّعه ى «الم» آغاز شده است.

محتواى سوره ى لقمان را مى توان در اين موارد خلاصه نمود:

1- بيان عظمت و اهميّت قرآن در هدايت بشر.

2- تقسيم انسان ها به نيكوكار و مستكبر و بيان سرنوشت آنان.

3- بيان برخى معجزات علمى قرآن از قبيل قانون جاذبه و زوجيّت گياهان.

4- نصايح و موعظه هاى حكيمانه ى لقمان به فرزندش.

5- دلايل ايمان به مبدأ و معاد.

6- بيان علوم اختصاصى خداوند، مانند: زمان مرگ و برپايى قيامت.

از مجموع بيست و نه سوره قرآن كه با حروف مقطّعه آغاز مى شود، در بيست و چهار مورد،

پس از آن حروف، عظمت قرآن مطرح شده كه بيانگر آن است كه اين قرآن از همين حروف

الفبا كه در اختيار شماست تأليف يافته، ولى هيچ كس از شما نمى تواند همانند آن را بياورد.

عموم نويسندگان، كتابِ خود را خالى از نقص نديده و به خاطر نقص ها واشكالات كتابشان،

از خواننده عذرخواهى مى كنند و از پيشنهادها و انتقادها استقبال مى كنند؛ تنها خداوند است

كه درباره ى كتاب خود با صراحت مى فرمايد: (الكتاب الحكيم) تمام آياتش، محكم و بر

اساس حكمت است. كتابى استوار و خلل ناپذير كه هيچ نقص و عيبى در آن راه ندارد.

نماز، جامع همه ى كمالات معنوى است مانند: طهارت، تلاوت قرآن، اقرار به توحيد و

نبوّت و ولايت، ذكر و دعا، سلام، قيام، ركوع، سجود و توجّه به حقّ؛ و زكات جبران همه ى

كاستي هاى مادّى است.

در قرآن، مفهوم «زكات»، گسترده تر

از آن است كه در فقه آمده، زيرا علاوه بر زكاتِ فقهي،

عموم كمك هاى مالى را شامل مى شود.

خداوند در يك جا، قرآن را مايه ى هدايت متّقين مى خواند، (هديً للمتّقين) <1> و در جاى

ديگر آن را مايه ى هدايت و بشارت مؤمنان مى داند، (هديً و بشرى للمؤمنين) <2> و در

اين سوره، قرآن را مايه ى هدايت و رحمت براى نيكوكاران مى شمرد، (هديً و رحمه

للمحسنين) پس قرآن مراحل سه گانه ى تكامل را در بردارد، مايه ى هدايت، بشارت و

رحمت است. <3>

1-ارشاد و هدايت، بايد بر اساس حكمت باشد. (آيات الكتاب الحكيم هديً)

2- قرآن، عين هدايت و رحمت است و در اين زمينه هيچ گونه نقص و نارسايى

ندارد. (هديً و رحمه) (كلمه هاى «هديً» و «رحمه» در قالب مصدرى آمده كه

نشان مبالغه مى باشد. <4> )

3- ارشاد و هدايت، بايد همراه رحمت و محبّت باشد. (هديً و رحمه)

4- نيكوكاران، آمادگى پذيرش حقّ را دارند. (هديً للمحسنين)

5- نماز و زكات، از يكديگر جدا شدنى نيستند. (يقيمون الصلوه و يؤتون الزّكاه)

6- اقامه ى نماز و پرداخت زكات بايد سيره ى دائمى باشد. «(يقيمون» و «يؤتون»،

در قالب مضارع آمده كه نشان استمرار است)

7- چون اسلام دين جامعى است، تكليف هاى آن نيز جامع و همه جانبه است.

تكليف بدنى : «نماز»، مالى : «زكات» و قلبى : «يقين». (الصلوه، الزّكاه، يوقنون)

8- ارتباط با خدا (اقامه ى نماز) و ارتباط با مردم (پرداختن زكات)، همراه با

ايمان به قيامت ارزشمند است. (و هم بالاخره هم يوقنون)

9- نيكوكار كسى است كه هم به مسائل اقتصادى توجّه دارد و هم به مسائل

معنوي. (للمحسنين الذين يقيمون... يؤتون)

از اين آيه استفاده مى شود كه رستگارى بر اساس توفيق و هدايت پروردگار حاصل

مى شود،

كه البتّه آن نيز در سايه ى تلاش و مجاهده، به انسان داده مى شود، چنانكه در

جاى ديگر مى خوانيم : (اِنّ الّذين جاهدوا فينا لَنَهديّنّهم سُبلنا و اِنّ الله لَمَع المحسنين) <5> آنان

كه در راه ما تلاش و مجاهده كردند، ما راه را به آنان نشان داديم و همانا خداوند با

نيكوكاران است.

1- نيكوكاران از هدايت هاى الهى برخوردارند. (اولئك على هُديً من ربّهم)

2- هدايت، از شئون ربوبيّت است. (هديً من ربّهم)

3- توفيق كارهاى خير، لطف خداوند است. (للمحسنين... هُديً من ربّهم)

4- اقامه نماز و پرداخت زكات، زمينه ى بهره گيرى از هدايت قرآن را فراهم

مى سازد. (الّذين يقيمون... و يؤتون... اولئك على هُديً)

5- رستگاري، مخصوص كسانى است كه اهل نماز، زكات و يقين به آخرت

باشند. (اولئك هم المفلحون)

كلمه ى «لَهو»، به معناى چيزى است كه انسان را از هدف مهم بازدارد. «لهو الحديث»، به

سخن بيهوده اى گويند كه انسان را از حقّ باز دارد، نظير حكايات خرافى و داستان هايى كه

انسان را به فساد و گناه مى كشاند. اين انحراف گاهى به خاطر محتواى سخن است و گاهى

به خاطر اسباب و ملازمات آن از قبيل آهنگ و امور همراه آن. <6>

شخصى به نام نضربن حارث كه از حجاز به ايران سفر مى كرد، افسانه هاى ايرانى مانند

افسانه ى رستم و اسفنديار و سرگذشت پادشاهان را آموخته و براى مردم عرب بازگو

مى كرد و مى گفت : اگر محمّد براى شما داستان عاد و ثمود مى گويد، من نيز قصّه ها و اخبار

عجم را بازگو مى كنم. اين آيه نازل شد و كار او را شيوه اى انحرافى دانست.

برخى مفسّران در شأن نزول اين آيه گفته اند: افرادى كنيزهاى خواننده را مى خريدند تا

برايشان بخوانند و از اين

طريق مردم را از شنيدن قرآن توسط پيامبر باز مى داشتند، كه

آيه ى فوق، در مذّمت چنين افرادى نازل شد. <7>

اين آيه به يكى از مهم ترين عوامل گمراه كننده كه سخن باطل است اشاره نموده است. در

آيات ديگر قرآن، به برخى ديگر از عوامل گمراهى مردم اشاره شده كه عبارتند از:

الف : طاغوت، كه گاهى با تحقير (استخفّ قومه) <8> و گاهى با تهديد مردم را منحرف

مى كند. (لاجعلنّك من المسجونين) <9>

ب : شيطان، كه با وسوسه هايش انسان را گمراه مى كند. (يريد الشيطان ان يضلّهم) <10>

ج : عالم و هنرمند منحرف كه با استفاده از دانش و هنرش ديگران را منحرف مى سازد. (و

اضلّهم السّامري) <11>

د: صاحبان قدرت و ثروت، كه با استفاده از قدرت و ثروت، مردم را از حقّ باز مى دارند. (انّا

اَطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلّونا السبيلا) <12>

ه: گويندگان و خوانندگانى كه مردم را سرگرم كرده و آنان را از حقّ و حقيقت باز مى دارند.

(يشرى لهو الحديث ليضلّ عن سبيل الله)

1- سرمايه گذارى براى مبارزه و تهاجم فرهنگى عليه حقّ، سابقه اى طولانى دارد.

(و من النّاس من يشترى لهو الحديث)

2- هر آنچه در مقابل حكمت قرار گيرد، لهو و مانع رسيدن به كمال است.

(الكتاب الحكيم لهو الحديث) (تعجّب از افرادى است كه حكمت رايگان پيامبر

معصوم را رها كرده و بدنبال خريد لهو از افراد لاابالى مى باشند.)

3- ابزار مخالفان راه خدا، منطق و حكمت نيست، سخنان لهو و بى پايه است.

(من يشترى لهوالحديث ليضلّ عن سبيل الله)

4- خريد وسايل لهو و امورى كه انسان را از كمال باز مى دارد، نشانه ى جهالت و

نادانى است. (يشترى لهو الحديث... بغير علم)

5- تناسب كيفر با

عمل، نشانه ى عدالت است. آنها كه حقّ را با تمسخر اهانت

مى كنند، عذابشان اهانت آور و ذلّت بار است. (يتّخذها هزواً... لهم عذاب مهين)

دورى از سخن و مجلس باطل

از ديدگاه اسلام، آهنگ هايى كه متناسب با مجالس فسق و فجور و گناه باشد و قواى

شهوانى را تحريك نمايد، حرام است، ولى اگر آهنگى مفاسد فوق را نداشت، مشهور فقها

مى گويند: شنيدن آن مجاز است.

امام باقر(عليه اسلام) فرمود: غنا، از جمله گناهانى است كه خداوند براى آن وعده ى آتش داده

است، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (و من النّاس من يشترى لهو الحديث...). <13> بنابراين

غنا، از گناهان كبيره است، زيرا گناه كبيره به گناهى گفته مى شود كه در قرآن به آن وعده ى

عذاب داده شده است.

در سوره ى حج مى خوانيم : (واجتنبوا قول الزّور) <14> از سخن باطل دورى كنيد. امام

صادق (عليه اسلام) فرمود: مراد از «قول زور» آوازه خوانى و غناست. <15>

از امام صادق و امام رضا : نيز نقل شده كه يكى از مصاديق «لهو الحديث» در سوره ى

لقمان، غنا مى باشد.

در روايات مى خوانيم : <16>

غنا، روح نفاق را پرورش مى دهد و فقر و بدبختى مى آورد.

زنان آوازه خوان و كسى كه به آنها مزد مى دهد و كسى كه آن پول را مصرف مى كند،

مورد لعنت قرار گرفته اند، همان گونه كه آموزش زنان خواننده حرام است.

خانه اى كه در آن غنا باشد، از مرگ و مصيبت دردناك در امان نيست، دعا در آن به

اجابت نمى رسد و فرشتگان وارد آن نمى شوند. <17>

آثار مخرّب غنا

1- ترويج فساد اخلاق و دور شدن از روح تقوا و روى آوردن به شهوات و گناهان،

تا آنجا

كه يكى از سران بنى اميّه (با آن همه آلودگي) اعتراف مى كند: غنا، حيا را كم و شهوت را زياد

مى كند، شخصيّت را درهم مى شكند و همان كارى را مى كند كه شراب مى كند.

برخى انسان ها از راه نوشيدن شراب و يا تزريق هروئين و مرفين مى توانند خود را وارد

دنياى بى خيالى وبى تفاوتى كنند، برخى هم از طريق شنيدن سخنان باطل و شهوت انگيزِ يك

آوازه خوان، غيرت خود را ناديده مى گيرند و در دنياى بى تفاوتى به سر مى برند.

2- غفلت از خدا، غفلت از وظيفه، غفلت از محرومان، غفلت از آينده، غفلت از امكانات و

استعدادها، غفلت از دشمنان، غفلت از نفس و شيطان. انسانِ امروز با آن همه پيشرفت در

علم و تكنولوژي، در آتشى كه از غفلت او سرچشمه مى گيرد، مى سوزد.

آري، غفلت از خدا، انسان را تا مرز حيوانيّت، بلكه پائين تر از آن پيش مى برد. (اولئك

كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون) <18>

امروزه استعمارگران براى سرگرم كردن و تخدير نسل جوان، از همه ى امكانات از جمله

ترويج آهنگ هاى مبتذل، از طريق انواع وسائل و امواج، براى اهداف استعمارى خود سود

مى جويند.

3- آثار زيانبار آهنگ هاى تحريك آميز و مبتذل بر اعصاب، بر كسى پوشيده نيست. در

كتاب تأثير موسيقى بر روان و اعصاب، نكات مهمّى از پايان زندگى و فرجام بدِ نوازندگان

آلات موسيقى و گرفتارى آنها به انواع بيماري هاى روانى و سكته هاى ناگهانى و بيماري هاى

قلبى و عروقى و تحريكات نامطلوب ذكر شده كه براى اهل نظر قابل توجّه و تأمّل است. <19>

خواننده ى عزيز!

خداوند، جهان را براى بشر و بشر را براى تكامل و رشد و قرب معنوى آفريد. او جهان

آفرينش را مسخّر ما

نمود و فرشتگان را به تدبير امور ما وادار كرد. انبيا و اوليا را براى هدايت

ما فرستاد و آنان تا سرحدّ مرگ و شهادت پيش رفتند. فرشتگان را براى آدم به سجده وا

داشت، روح الهى را در انسان دميد و بهترين صورت و سيرت را به انسان عطا كرد، قابليّت

رشد تا بى نهايت را در او به وديعه گذاشت، او را با عقل، فطرت، و انواع استعدادها مجهّز نمود

و تنها در آفرينش او، به خود آفرين گفت. (فتبارك الله احسن الخالقين) <20>

آيا اين گل سرسبد هستي، با آن همه امتيازات مادّى و معنوي، بايد خود را در اختيار هر

كسى قرار دهد؟ امام كاظم (عليه اسلام) فرمود: به هر صدايى گوش فرا دهي، برده ى او هستي. آيا

حيف نيست ما برده يك خواننده ى كذائى باشيم !؟

آيا شما حاضريد هر صدايى را روى نوار كاست ضبط كنيد؟ پس چگونه ما هر صدايى را

روى نوار مغزمان ضبط مى كنيم ؟ عمر، فكر و مغز، امانت هايى است كه خداوند به ما داده تا در

راهى كه خودش مشخّص كرده صرف كنيم و اگر هر يك از اين امانت ها را در غير راه خدا

صرف كنيم به آن امانت خيانت كرده ايم و در قيامت بايد پاسخگو باشيم.

قرآن با صراحت در سوره ى اسراء مى فرمايد: (انّ السمع والبصر والفؤاد كلّ اولئك كان

عنه مسئولاً) <21> گوش و چشم و دل همگى مورد سؤال قرار مى گيرند. آرى انسان بايد

نگهبان چشم و گوش و دل خود باشد و اجازه ندهد هر ندايى وارد آن شود. در حديث

مى خوانيم : دل، حَرَم خداست، نگذاريد غير خدا وارد آن شود. <22>

اسلام، براى برطرف كردن خستگى و

ايجاد نشاط، راه هاى مناسب و سالمى را به ما ارائه

كرده است؛ ما را به سير و سفر، ورزش و شنا، كارهاى متنوّع و مفيد، ديد و بازديد، گفتگوهاى

علمى و انتقال تجربه، رابطه با فرهيختگان و مهم تر از همه ارتباط با آفريدگار هستى و ياد او

كه تنها آرام بخش دل هاست، سفارش كرده است. چرا خود را سرگرم لذّت هايى كنيم كه

پايانش، ذلّت و آتش باشد. حضرت على (عليه اسلام) مى فرمايد: «لا خير فى لذّهٍ من بعدها النّار» <23> ، در

لذّت هايى كه پايانش دوزخ است خيرى نيست. «مَن تَلذّد لمعاصى الله اَورثه الله ذلاًّ» <24> هر

كس با گناه و از طريق آن لذّت جويى كند، خداوند او را خوار و ذليل مى نمايد.

كلمه ى «وَقر»، به معناى سنگينى است. به افراد با شخصيّت و سنگين نيز باوقار مى گويند.

از اين آيه استفاده مى شود كه افراد متكبّر، حتّى حاضر به شنيدن سخن حقّ نمى باشند. چه

رسد به آنكه آن را بشنوند و در آن انديشه كنند و اگر منطقى نبود نپذيرند.

1- شنيدن سخنان لهو و باطل، آمادگى پذيرش حقّ را از انسان سلب مى كند. (لهو

الحديث... ولّى مستكبراً)

2- برخى افراد، از هر زبانى آيات الهى را بشنوند، باز هم زير بار نمى روند. (و اذا

تُتلى عليه آياتنا ولّى مستكبراً)

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ى من آنچه البتّه به جايى نرسد فرياد است

3- روحيه ى استكباري، مانع پذيرش حقّ و حقيقت است. (ولّى مُستكبراً)

4- گوش ندادن به سخن حقّ، نشانه ى استكبار است. (مُستكبراً كان لم يسمعها)

5- آن كه طالب سخنان باطل باشد، آمادگى شنيدن قرآن را ندارد. (يشترى لهو

الحديث... اذا تتلى عليه... لم يسمعها)

6- مستكبران، سزاوار تحقير هستند. (كأنّ

فى اُذنيه وقراً)

7- يكى از شيوه هاى تبليغى و تربيتى قرآن، استفاده از مثال و تمثيل است. (كَأن...

كَأَنّ...)

8- كسى كه حقّ را نمى پذيرد، مثل كسى است كه هر دو گوش او سنگين باشد.

(كأنّ فى اُذنيه وَقرا)

در آيات قبل بيان شد كه برخى با سخنان لغو و بيهوده، مى كوشند تا پيروان حقّ را گمراه

كنند، آنان با داشتن روحيّه ى استكبارى و گوش ندادن به آيات آسماني، مؤمنان را به

تمسخر مى گيرند. خداوند متعال در اين آيه، مؤمنان را با بشارت به نعمت هاى بهشت

دلدارى مى دهد.

1- بهشت، مخصوص اهل ايمان و عمل صالح است. (انّ الّذين آمنوا و عملوا

الصّالحات لهم جنّات...)

2- تحقير و تمسخرّ مستكبران، با وعده ها و بشارت هاى الهى براى مؤمنان واقعى

جبران مى شود. (انّ الّذين آمنوا... لهم جنّات...)

3- ايمان همراه با عمل صالح، شرط بهره گيرى از الطاف الهى است. (آمنوا و

عملوا الصالحات لهم جنّات النعيم)

4- تكبّر و اعراض مخالفان، زودگذر است ولى پاداش اهل ايمان ابدى است.

(خالدين فيها)

5- وعده ها و پاداش هاى الهى را باور كنيم و جدّى بگيريم. (وعدالله حقّاً)

6- قدرت و حكمت الهي، پشتوانه ى وعده هايش مى باشد. (وعدالله حقّاً و هو

العزيز الحكيم)

7- قدرت و عزّت خداوند، بر پايه ى حكمت او عملى مى شود. (العزيزُ الحكيم)

(آري، امروزه عملكرد بسيارى از قدرتمندان، حكيمانه نيست.)

گرچه به هر موجودى مى توان از چند زاويه نگريست، ولى معمولاً هر چيزى در يك جهت

و از يك زاويه، اهميّت و برجستگى ويژه اى دارد. در اين آيه، ويژگى مهمّ آسمان ها و كرات،

معلّق بودن آنها و پايه هاى نامرئى آنهاست. خصوصيّت مهمّ كوه ها، ثبات و جلوگيرى از

لرزش زمين است. جهت مهّم حيوانات، تنوّع و گستردگى آنها در زمين، و ويژگى مهم

گياهان، زوجيّت و پر ارزش

بودن آنها است.

در اين آيه، به چند نمونه از اعجاز علمى قرآن در زمانى كه بشر حتّى تصور و گمان آن را

نيز نداشت، اشاره شده است : يكى اشاره به ستون ها و اهرم هاى نامرئى براى استقرار كرات

و اجرام آسماني. يعنى قوّه ى جاذبه و نيروى گريز از مركز، دو قدرتى كه رمز گردش كرات در

مدار خود هستند. اعجاز ديگر، اشاره به محافظت زمين از لرزش، به وسيله ى استقرار كوه ها

و همچنين اشاره به قانون زوجيّت در گياهان مى باشد.

1- نديدن، دليل نبودن نيست. (آسمان ها ستون دارد، گرچه ما آن را نمى بينيم)

(بغير عمد ترونها)

2- قبل از هر چيز، استقرار و آرامش لازمه ى زندگى است. (أن تميد بكم)

3- نظام حاكم بر زمين، به خاطر انسان است. (أن تميد بكم)

4- از الطاف الهي، پخش بودن و پراكندگى منابع مورد نياز، در تمام كره ى زمين

است. (بثّ فيها)

5- آب، نعمتى بس بزرگ و با اهميّت است. آب، مايه ى رويش وپرورش بسيارى

از موجودات است. «(ماءً»، نكره وبا تنوين آمده كه نشانه عظمت است.)

6- به گياهان و سبزي ها و محيط زيست، كريمانه بنگريم كه خداوندِ كريم، در

قرآن كريم، آنها را كريم خوانده است. (من كلّ زوج كريم) 1- در بحث و گفتگو، از نمونه هاى عينى استفاده كنيم. (هذا)

2- ابتدا راه حقّ را بيان كنيد و سپس از مخالفان حق، انتقاد يا با آنان مبارزه كنيم.

(هذا خلق الله فارونى ماذا)

3- يكى از راه هاى خداشناسي، مقايسه ميان قدرت او و قدرت ديگران است.

(هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الّذين من دونه)

4- تنها به ادّعا گوش ندهيم، دليل و سند و نمونه بخواهيم. (فاروني)

5- سرسختى و لجاجت در برابر حقّ، ظلم است. (بل الظالمون)

(اين همه آثار را

مى بينند، ولى باز هم با خدا و راه حقّ دشمنى دارند).

6- كسانى كه به سراغ غير خدا مى روند، هم گمراهند و هم ظالم. (بل الظالمون فى

ضلال)

7- انحراف شرك، بر كسى پوشيده نيست. (ضلال مبين) 1- حكمت، عطاى خداوند است، نه كسب كردني. (گرچه مقدّمات آن قابل

كسب است.) (و لقد آتينا لقمان الحكمه)

2- نعمت ويژه، شكر ويژه مى طلبد. (آتينا لقمان الحكمه... اشكر لله) چنانكه خداوند

در برابر اعطاى نعمت ويژه ى كوثر به پيامبر اسلام، از او شكر ويژه

مى خواهد. (انّا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و انحر) <25>

3- اوّلين فرمان به حضرت موسى بعد از نبوّت، فرمان نماز و اوّلين فرمان بعد از

دادن حكمت به لقمان، فرمان شكرگزارى است. (ان اشكر لِلّه)

4- شكر نعمت هاى خداوند، به سود خود انسان است. (و من يشكر فانّما يشكر

لنفسه) چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم : (لئن شكرتم لازيدنّكم) <26>

5- هرگونه دارايى و غنى ارزش نيست، غنايى ارزشمند است كه از هر آفت به

دور باشد. (غنيّ حميد)

6- خداوند، حميد است، چه انسان ها او را حمد كنند يا نكنند. (غنيّ حميد)

سيماى لقمان حكيم

در تفسير الميزان بحثى درباره ى جناب لقمان آمده است كه بخشى از آن را نقل مى كنيم :

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: لقمان، پيامبر نبود، ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد و به

خداوند ايمان واقعى داشت. خدا را دوست داشت و خداوند نيز او را دوست مى داشت و به او

حكمت عطا كرد.

امام صادق (عليه اسلام) مى فرمايند: لقمان، حكمت را به خاطر مال و جمال و فاميل دريافت نكرده

بود، بلكه او مردى پرهيزكار، تيزبين، باحيا و دلسوز

بود. اگر دو نفر با هم درگير مى شدند و

خصومتى پيدا مى كردند، ميان آنها آشتى برقرار مى كرد.

لقمان با دانشمندان زياد مى نشست. او با هواى نفس خود مبارزه مى كرد و... <27>

او داراى عمرى طولاني، معاصر حضرت داود واز بستگان حضرت ايّوب بود. او ميان

حكيم شدن يا حاكم شدن مخيّر شد و حكمت را انتخاب كرد.

از لقمان پرسيدند: چگونه به اين مقام رسيدى ؟ گفت : به خاطر امانت داري، صداقت و

سكوت درباره ى آنچه به من مربوط نبود. <28>

امام صادق (عليه اسلام) فرمود: لقمان نسبت به رهبر آسمانيِ زمان خود معرفت داشت. <29>

گرچه خداوند به او كتاب آسمانى نداد، ولى همتاى آن يعنى حكمت را به او آموخت.

روزى مولاى لقمان از او خواست تا بهترين عضو گوسفند را برايش بياورد. لقمان زبان

گوسفند را آورد. روز ديگر گفت : بدترين عضو آن را بياور. لقمان باز هم زبان گوسفند را آورد.

چون مولايش دليل اين كار را پرسيد، لقمان گفت : اگر زبان در راه حقّ حركت كند و

سخن بگويد، بهترين عضو بدن است وگرنه بدترين عضو خواهد بود. <30>

در عظمت لقمان همين بس كه خدا و رسول او و امامان معصوم : پندهاى او را براى

ديگران نقل كرده اند.

گوشه اى از نصايح لقمان

اگر در كودكى خود را ادب كني، در بزرگى از آن بهره مند مى شوي.

از كسالت و تنبلى بپرهيز، بخشى از عمرت را براى آموزش قرار بده و با افراد لجوج،

گفتگو و جدل نكن.

با فقها مجادله مكن، با فاسق رفيق مشو، فاسق را به برادرى مگير و با افراد متّهم،

همنشين مشو.

تنها از خدا بترس و به او اميدوار

باش. بيم و اميد نسبت به خدا در قلب تو يكسان باشد.

بر دنيا تكيه نكن و دل مبند و دنيا را به منزله ى پلى در نظر بگير.

بدان كه در قيامت از تو درباره ى چهار چيز مى پرسند: از جوانى كه در چه راهى صرف

كردي، از عمرت كه در چه فنا كردي، از مال و دارايى ات كه از چه راهى بدست آوردى و آن را

در چه راهى مصرف كردي.

به آنچه در دست مردم است چشم مدوز و با همه ى مردم با حسن خلق برخورد كن.

با همسفران زياد مشورت كن و توشه ى سفر خود را بين آنها تقسيم كن.

اگر با تو مشورت كردند، دلسوزى خود را خالصانه به آنها اعلام كن. اگر از تو كمك و

قرضى درخواست كردند، مساعدت كن و به سخن كسى كه سنّ او بيشتر از توست، گوش فراده.

نمازت را در اوّل وقت بخوان، نماز را حتّي در سخت ترين شرايط به جماعت بخوان. <31>

اگر در نماز بودي، قلب خود را حفظ كن.

اگر در حال غذا خوردن بودي، حلق خود را حفظ كن.

اگر در ميان مردم هستي، زبان خود را حفظ كن.

هرگز خدا و مرگ را فراموش مكن، امّا احسانى كه به مردم مى كنى يا بدى كه ديگران

در حقّ تو مى كنند فراموش كن. <32>

حكمت؛ معرفت، طاعت

حكمت، بينشى است كه در سايه ى معرفت الهى پديد آيد و بر اساس فكر در اسرار هستى

و رسيدن به حقّ، نور و تقوا مى توان به آن دست يافت.

امام باقر(عليه اسلام) فرمودند: حكمت، همان فهم، معرفت و شناخت عميق است، شناختى كه

انسان را

به بندگى خدا و رهبر آسمانى وا دارد و از گناهان بزرگ دور سازد. امام صادق (عليه اسلام)

فرمودند: رأس حكمت، طاعت خداوند است. <33>

راغب در معناى اين واژه مى گويد: حكمت، رسيدن به حقّ به واسطه علم وعقل است. <34>

پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: من سراى حكمت هستم و عليّ درگاه آن، هركس طالب حكمت

است بايد از اين راه وارد شود. «انا دار الحكمه و عليّ بابها فمن اراد الحكمه فليأت الباب» <35> در

روايات متعدّد، اهل بيت : دروازه و كليد حكمت معرّفى شده اند. <36>

ارزش حكمت

يكى از وظايف انبيا، آموزش كتاب و حكمت است. (و يعلّمهم الكتاب والحكمه) <37>

حكمت، همتاى كتاب آسمانى است، و به هر كس حكمت عطا شود، خير كثير داده شده

است. (يؤتى الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا) <38>

به گفته ى روايات؛ حكمت، همچون نورى است كه در جان قرار مى گيرد و آثار آن در گفتار

و رفتار انسان پيدا مى شود. <39>

حكمت، بينش و بصيرتى است كه اگر در فقير باشد، او را در جامعه از ثروتمند محبوب تر

مى كند و اگر در صغير باشد، او را بر بزرگسالان برترى مى بخشد. <40>

حكمت، گمشده ى مؤمن است <41> و در فراگيرى آن به قدرى سفارش شده است كه

فرموده اند: همان گونه كه لؤلؤ قيمتى را از ميان زباله بر مى داريد، حكمت را حتّي اگر از

دشمنان بود فرا گيريد. <42>

فرد حكيم در مسائل سطحى و زودگذر توقّف ندارد، توجّه او به عاقبت و نتيجه ى امور

است. نه نزاعى با بالا دست خود دارد و نه زيردستان را تحقير مى كند، سخنى بدون علم

و

آگاهى نمى گويد و در گفتار و رفتارش تناقضى يافت نمى شود.

نعمت هاى الهى را ضايع نمى كند و به سراغ بيهوده ها نمى رود، مردم را مثل خود دوست

دارد و هر چه را براى خود بخواهد براى آنان مى خواهد و هرگز با مردم حيله نمى كند.

حكمت چگونه به دست مى آيد؟

حكمت، هديه اى است كه خداوند به مخلصين عنايت مى فرمايد. در روايات متعدّد

مى خوانيم : «مَن اَخلَصَ لله اربعين صَباحاً ظَهرت يَنابيع الحكمه من قلبه على لسانه»، هر كس

چهل شبانه روز كارهايش خالصانه باشد، خداوند چشمه هاى حكمت را از دل او به زبانش

جارى مى سازد. <43>

در حديث ديگرى مى خوانيم : كسى كه در دنيا زاهد باشد و زرق و برق ها او را فريب ندهد،

خداوند حكمت را در جانش مستقر مى كند. <44> حفظ زبان، كنترل شكم و شهوت، امانتداري،

تواضع و رها كردن مسائل غير مفيد، زمينه هاى پيدايش حكمت است. <45>

نمونه هاى حكمت

خداوند در سوره ى اسراء از آيه 22 تا آيه 38 دستوراتى داده و در پايان مى فرمايد: اين اوامر

و نواهى حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است، آن دستورات عبارتند از:

يكتاپرستى و دورى از شرك، احسان و احترام به والدين به خصوص در هنگام پيري، گفتار

كريمانه و تواضع همراه با محبّت، دعاى خير به آنان، پرداخت حقّ الهى به اولياى خدا، فقرا و

در راه ماندگان، پرهيز از اسراف و ولخرجي، ميانه روى در مصرف، پرهيز از نسل كشى و عمل

نامشروع جنسي، دورى از تصرّف در مال يتيم، اداى حقّ مردم و دورى از كم فروشي، پيروى

نكردن از چيزى كه به آن هيچ علم و آگاهى ندارى ودورى از راه رفتن متكبّرانه.

سپس مى فرمايد: (ذلك مما اوحى اليك

ربّك من الحكمه) اين سفارشات نمونه هاى

حكمت الهى است.

موعظه، يكى از راه هاى دعوت به حقّ است و هيچ كس از آن بى نياز نيست. يكى از

نام هاى قرآن، موعظه است. (قد جائتكم موعظه من ربّكم) <46> و در كتاب هاى حديث،

فصلى مخصوصِ مواعظ به چشم مى خورد.

در برخى روايات آمده است : گاهى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل مى فرمود: مرا موعظه كن. <47>

حضرت على (عليه اسلام) نيز گاهى به بعضى از يارانش مى فرمود: مرا موعظه كن، زيرا در شنيدن

اثرى است كه در دانستن نيست. <48>

1- شيوه هاى تربيتِ فرزند را از بزرگان بياموزيم. (و اذ قال لقمان لابنه)

2- در موعظه بايد ابتدا، ذهن و حواسّ شنونده را به خود متوجّه كنيم. (يا بنيّ)

3- موعظه بايد بر اساس حكمت باشد. (و لقد آتينا لقمان الحكمه... و هو يعظه)

4- فرزند، به نصيحت نياز دارد. از فرزندانمان غافل نشويم. (قال لقمان لابنه)

5- در تبليغ، ابتدا از نزديكان خود شروع كنيم. (قال لقمان لابنه)

6- از بهترين راه هاى تربيت صحيح فرزند، گفتگوى صميمى با اوست. (و هو

يعظه يا بنيّ)

7- از رسالت هاى پدر نسبت به فرزند، موعظه است. (قال لقمان لابنه و هو يعظه)

8- با نوجوان بايد با زبان موعظه سخن گفت، نه سرزنش. (و هو يعظه يا بنيّ)

9- موعظه بايد با محبّت و عاطفه همراه باشد. (يا بنيّ)

10- يكى از شرايط تأثير موعظه، احترام و شخصيّت دادن به طرف مقابل است.

(يا بنيّ)

11- در ارشاد و موعظه، مسايل اصلى را در اولويّت قرار دهيم. (يعظه... لا تشرك)

12- مهم ترين و محوري ترين بُعد حكمت، توحيد است. (آتينا لقمان الحكمه... قال...

لاتشرك)

13- شرك، بزرگ ترين خطر و اصلي ترين مسئله است، در

نزد خداوند، همه ى

دنيا متاع قليل است، (متاع الدنيا قليل) <49> ، ولى شرك ظلم عظيم است. (لظلمٌ

عظيم) يعنى اگر همه ى دنيا را به كسى بدهند كه مشرك شود، نبايد بپذيرد.

14- مواعظ خود را با دليل و منطق بيان كنيم. (لاتشرك... انّ الشرك لظلم عظيم)

معناى شرك

شرك، معناى وسيع و گسترده اى دارد كه بارزترين آن شرك به معناى بت پرستى است و

اين نوع شرك، به فتواى فقها موجب خروج از جرگه ى دين و سبب ارتداد انسان مى شود.

شرك معانى ديگرى نيز دارد: اطاعت بى چون و چرا از غير خدا و يا پيروى از هواى نفس

كه قرآن مى فرمايد: (و لقد بعثنا فى كلّ امّه رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت) <50> و

همانا فرستاديم در هر امّتى رسولي، كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت اجتناب كنيد. يا

مى خوانيم : (أفرأيت من اتّخذ الهه هواه) <51> آيا نديدى كسى كه هواى نفس خود را خداى خود

قرار داده است.

در قرآن بيش از 100 مرتبه عبارتِ «دون الله» و «دونه» آمده است، يعنى اطاعت و

پرستش غير خدا شرك است. مؤمنان نيز در مواردى كه به غير از فرمان الهى و معيارهاى

الهى عمل مى كنند، از مدار توحيد خارج مى شوند. (و ما يؤمن اكثرهم بالله الاّ و هم

مشركون) <52> يعنى اكثر مؤمنان، مشرك نيز هستند و تكيه گاه هاى غير الهى دارند.

در روايت آمده است كه اين گونه شرك، از حركت مورچه در شب تاريك بر سنگ سياه

پوشيده تر است.

بنابراين شرك، تنها بت پرستى نيست، بلكه وابستگى به هر قدرت، مقام، مال، مدرك،

قبيله و هر امرى كه در جهت خدا نباشد، شرك است.

آثار شرك

1- حبط عمل :

شرك،

كارهاى خوب انسان را از بين مى برد، همان گونه كه آتش، درختانِ سبز يك جنگل

را از بين مى برد. قرآن، خطاب به پيامبر مى فرمايد: (لئن اشركت ليحبطنّ عملك) <53> اگر

مشرك شوي، تمام اعمالت نابود مى شود.

2- اضطراب و نگرانى :

هدف يك فرد خداپرست و موحّد، راضى كردن خداى يكتاست كه زود راضى مى شود، امّا

كسى كه به جاى خدا در فكر راضى كردن ديگران باشد، دائماً گرفتار اضطراب و نگرانى است.

زيرا تعداد مردم زياد است و هر كدام هم خواسته ها و توقّعات گوناگونى دارند.

حضرت يوسف (عليه اسلام) در زندان به دوستان مشرك خود فرمود: (ءارباب متفرّقون خير ام الله

الواحد القهّار) <54> ، آيا چند سرپرست و ارباب بهتر است يا يك خداى واحد.

قرآن مى فرمايد: مثال كسى كه از خدا جدا شود، مثال كسى است كه از آسمان پرتاب شود

و طعمه ى انواع پرندگان قرار گيرد و هر ذرّه ى او به مكان دورى پرتاب شود. (و مَن يشرك

بالله فكانّما خَرَّ من السماء فتَخطّفه الطيَر او تَهوى به الرّيح فى مكان سَحيق) <55>

آري، توحيد و بندگى خالص خداوند، قلعه ى محكمى است كه انسان را از هدر رفتن، به هر

كس دل بستن، دور هر كس چرخيدن، به هر كس اميد داشتن، تملّق و ستايش از هر كس و

ترسيدن از هر كس، حفظ مى كند. در حديث مى خوانيم : «كلمه لااله الاّ الله حِصنى فمن دَخل

حِصنى أمِنَ من عذابي» <56> ، توحيد قلعه و دژ محكمى است كه هر كس در آن وارد شود، از

عذاب خداوند در امان خواهد بود.

3- اختلاف و تفرقه :

در جامعه ى توحيدي، محور همه چيز خداوند است، رهبر، قانون و راه را خدا تعيين مى كند

و همه

دور همان محور مى چرخند، ولى در جامعه ى شرك آلود، به جاى خداى واحد،

طاغوت ها، سليقه ها و راه هاى متعدّد وجود دارد و مردم را دچار اختلاف و تفرقه مى نمايد.

قرآن مى فرمايد: (لاتكونوا من المشركين من الّذين فرّقوا دينهم) <57> از مشركان نباشيد، از

كسانى كه (به خاطر سليقه هاى شخصى و نظريّات از پيش ساخته)، عامل تفرقه مى شوند.

4- خوارى و ذلّت در قيامت :

قرآن مى فرمايد: (لا تَجعل مع الله الهاً آخَرَ فتُلقى فى جهنّم مَلوماً مَخذولاً) <58> با خداى واحد،

معبود ديگرى قرار ندهيد كه با ملامت به دوزخ پرتاب خواهيد شد.

نشانه هاى شرك

يكى از نشانه هاى شرك، بهانه گيرى در برابر قانون الهى است. قرآن به بعضى از آنها

اشاره نموده، مى فرمايد:

آيا هرگاه پيامبر قانونى آورد كه با سليقه ى شما هماهنگ نبود، تكبّر مى ورزيد؟ (أفكلّما

جاءكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم) <59>

همين كه فرمان جهاد مى رسيد، مى گفتند: چرا به ما دستور جنگ و جهاد داديد؟ (لِمَ

كتَبتَ علينا القِتال) <60>

هنگامى كه غذا براى گروهى از بنى اسرائيل رسيد، گفتند: چرا اين غذا؟ (لن نَصبِرَ على

طعام واحد) <61>

هرگاه خداوند مثالى مى زد، مى گفتند: چرا اين مثال ؟ (ماذا اراد الله بهذا مثلاً) <62>

نشانه ى ديگر شرك، برترى دادن فاميل، مال، مقام و... بر اجراى دستور خدا است. در آيه 24

سوره توبه مى خوانيم : اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، فاميل، ثروت، تجارت و

مسكن نزد شما از خدا و رسول و جهاد در راه او محبوب تر باشد، منتظر قهر خدا باشيد.

شرك به قدرى خطرناك است كه با وجود آن كه قرآن چهار مرتبه در كنار توحيد، به

احسانِ والدين سفارش كرده، امّا اگر والدين فرزند خود را به غير خدا

فرا خوانند، قرآن

مى فرمايد: نبايد از آنها اطاعت كرد. <63>

انگيزه هاى شرك

مردم، يا به خاطر قدرت به سراغ كسى مى روند كه قرآن مى فرمايد: تمام مردم حتّى قدرت

آفريدن يك مگس را ندارند، (لن يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له) <64>

يا به خاطر لقمه نانى به سراغ اين و آن مى روند، كه قرآن مى فرمايد: (لا يملكون لكم

رزقاً) <65>

يا به خاطر رسيدن به عزّت به سراغ كسى مى روند كه قرآن مى فرمايد: (فانّ العزّه لله

جميعاً) <66>

يا به خاطر نجات از مشكلات، دور كسى جمع مى شوند كه قرآن مى فرمايد: (فلا يملكون

كشف الضرّ عنهم) <67>

و در جاى ديگر مى فرمايد: كسانى كه به جاى خدا به سراغشان مى رويد، بندگانى مثل

خودتان هستند: (عباد امثالكم) <68> چرا شما بهترين آفريننده را رها مى كنيد و به ديگران

توجّه داريد؟ (تذرون احسن الخالقين) <69>

مبارزه با شرك

اوّلين پيام و هدف تمام انبيا، مبارزه با شرك و دعوت به بندگى خالصانه خداوند

است.(ولقد بعثنا فى كلّ اُمّه رسولاً اَنِ اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت) <70>

تمام گناهان، مورد عفو قرار مى گيرد، جز شرك. (اَنِ الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون

ذلك) <71> انبيا مأمور بودند با صراحت كامل از انواع شرك ها برائت جويند. <72> شريك قرار دادن

براى خداوند مردود است، گرچه درصد آن بسيار كم باشد. اگر %99 كار براى خداوند و تنها يك

درصد آن براى غير خدا باشد، تمام كار باطل است. چنانكه قرآن مى فرمايد: (و اعبدوا الله و

لا تشركوا به شيئاً) <73>

نه تنها بت ها و طاغوت ها، بلكه انبيا و اولياى الهى نيز نبايد شريك خداوند قرار گيرند.

خداوند به حضرت عيسى

مى فرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را شريك خدا قرار

دهيد. (ءانتَ قلتَ للناس اتّخذونى و امّى الهَين من دون الله) <74> شريك دانستن براى خداوند،

افترا، تهمت و گناه بزرگ است. (و مَن يشرك بالله فقد افترى اثماً عظيماً) <75>

شرك، به قدرى منفور است كه خداوند مى فرمايد: پيامبر و مؤمنين حقّ ندارند براى

مشركان، حتّي اگر از خويشاوندانشان باشند، استغفار نمايند. (ما كان للنبيّ والّذين آمنوا اَن

يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قُربي) <76>

اسلام، با استدلال و منطق به مبارزه با شرك مى پردازد و مى فرمايد: غير خدا چه آفريده

كه شما به آن دل بسته ايد!؟ (ماذا خلقوا من الارض) <77> مرگ و حيات شما به دست كيست ؟

عزّت و ذلّت شما به دست كيست ؟

آري، رها كردن خداوندى كه قدرت و علم بى نهايت دارد و به سراغ افراد و اشيائى رفتن

كه هيچ كارى به دستشان نيست، بزرگ ترين ظلم به انسانيّت است. اسير جماد و انسان شدن

و تكيه به صنعت كردن و كمك از عاجز خواستن خردمندانه نيست. يكى از اهداف نقل

داستان ها و تاريخ گذشتگان در قرآن، ريشه كن كردن رگه هاى شرك است.

كلمه ى «وَهن»، به معناى ضعف جسمانى است، چنانكه «توهين» به معناى تضعيفِ

شخصيّت است.

دايره ى احسان، گسترده تر از انفاق است. احسان، شامل هر نوع محبّت و خدمت مى شود،

ولى انفاق معمولاً در كمك هاى مالى به كار مى رود. در قرآن كريم، احسان به والدين در كنار

توحيد مطرح شده است. (و قَضى ربّك اَلاّ تعبدوا اِلاّ ايّاه و بالوالدين احسانا) <78>

در آيه مورد بحث، ابتدا درباره ى نيكى به والدين سفارش شده، سپس به دوران باردارى

مادر اشاره كرده تا وجدان اخلاقى انسان را تحريك و بيدار كند و به او تذكّر دهد كه

گذشته ها را فراموش نكند. همواره به ياد داشته باشد كه مادرش او را حمل كرد و از شيره ى

جانش به او داد و به خاطر آسايش او از خواب و خوراك خود صرف نظر كرد كه هيچ كس

حاضر نبود چنين زحمت هايى را تحمّل كند. چون حقّ مادر بيشتر در معرض تضييع است و

يا حقّ او بيش از پدر است، خداوند سفارش مخصوص نموده است.

والدين و فرزند، حقوق متقابل دارند، در آيه ى قبل موعظه پدر نسبت به فرزند مطرح شد،

و در اين آيه احسان و سپاس فرزند نسبت به والدين.

1- از سخن حقّ پيروى كنيم، چه موعظه ى بنده ى خدا باشد، (لقمان) و چه

وصيّت خداوند سبحان. (وصّينا)

2- همه ى انسان ها، در هر رتبه و شرايطى كه باشند مديون والدين هستند. (وصّينا

الانسان) «(الانسان»، شامل همه ى مردم مى شود)

3- احترام والدين، حقّى است انسانى نه فقط اسلامي، حتّي والدين كافر را بايد

احسان نمود. (وصّينا الانسان بوالديه)

4- آن كه زحمت بيشترى مى كشد، بايد به صورت ويژه تقدير شود و نامش

جداگانه برده شود. (والديه - اُمّه)

5- در فرمان هاى عمومي، بايد استدلال نيز عام باشد. (چون مخاطب، همه

انسان ها هستند، باردارى مادران مطرح است كه مربوط به همه ى مردم است و

هر انسانى مادر دارد). (حملته اُمّه)

6- به بهانه آن كه كاري، وظيفه ى طبيعى فردى است، نبايد از سپاس و احسان او،

شانه خالى كنيم. (بارداري، امرى طبيعى است، ولى ما مسئوليّت داريم كه به

مادر احترام گذاريم و از زحمات او قدردانى كنيم). (حملته اُمّه)

7- يادى از گذشته ها كنيم تا روحيّه ى شكرگزارى در

ما زنده شود. (حملته اُمّه)

8- دوران باردارى و شيردادن، از عوامل پديدآورنده ى حقوق مادر بر فرزند و

مهم ترين دوران شكل گيرى شخصيّت فرزند است. (حمله اُمّه... و فصاله)

9- جدا كردن كودك از شير مى تواند در خلال دو سال باشد و واجب نيست بعد

از پايان دو سال باشد. (كلمه ى «فصال»، به معناى بازگرفتن كودك از شير است

و «فى عامين»، نشان آن است كه در لابلاى دو سال نيز مى توان كودك را از شير

گرفت، گرچه بهتر است دو سال تمام شود.)

10- تحمّل سختى در راه انجام وظيفه، سرچشمه ى پيدايش حقوق فوق العاده

است. كسانى كه با وجود ضعف و خستگى بار مسئوليّتى را بر دوش

مى كشند، حقّ بيشترى بر انسان دارند. (وهناً على وهن)

11- سپاسگزارى از والدين، از جايگاه والايى نزد خداوند برخوردار است. (ان

اشكر لى ولوالديك) بعد از شكر خداوند، تشّكر از والدين مطرح است.

12- سرانجام همه ى ما به سوى خداست، پس از ناسپاسى نسبت به والدين

بترسيم. (اليّ المصير)

13- ايمان به رستاخيز، انگيزه ى عمل صالح از جمله احسان به والدين است.

(اليّ المصير)

14- حقّ خداوند، بر حقّ والدين مقدّم است. (ان اشكر لى ولوالديك) تشكّر و

احسان به والدين، ما را از خداوند غافل نكند.

در پايانِ پيام هاى اين آيه، به طور گذرا به دو بحثِ احسان به والدين و شكر

خداوند، اشاره اجمالى داريم :

احسان به والدين

در آيه هاى 83 سوره ى بقره، 36 سوره ى نساء، 151 سوره ى انعام و 23 سوره ى اسراء در

رابطه با احسان به والدين سفارش شده، ولى در سوره ى لقمان، احسان به والدين به صورت

وصيّت الهى مطرح شده است.

در موارد متعدّدى از قرآن، تشكّر از والدين در كنار تشكّر از خدا مطرح

شده و در بعضى

موارد نيز به زحمات طاقت فرساى مادر اشاره شده است.

جايگاه والدين به قدرى بلند است كه در آيه ى بعد مى فرمايد: اگر والدين تلاش كردند تو را

به سوى شرك گرايش دهند، از آنان اطاعت نكن، ولى باز هم رفتار نيكوى خود را با آنان قطع

نكن. يعنى حتّي در مواردى كه نبايد از آنان اطاعت كرد، نبايد آنها را ترك كرد.

آري، احترام به والدين از حقوق انسانى است، نه از حقوق اسلامي، از حقوق دائمى است،

نه از حقوق موسمى و موقّت.

در روايات مى خوانيم كه احسان به والدين در همه حال لازم است، خوب باشند يا بد، زنده

باشند يا مرده.

پيامبر را ديدند كه از خواهر رضاعى خود بيش از برادر رضاعى اش احترام مى گيرد، دليل

آن را پرسيدند، حضرت فرمود: چون اين خواهر بيشتر به والدينش احترام مى گذارد. <79>

در قرآن مى خوانيم كه حضرت يحيى و حضرت عيسى (عليه السلام) هر دو مأمور بودند به مادران

خويش احترام گذارند. <80>

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: بعد از نماز اوّل وقت، كارى بهتر از احترام به والدين نيست. <81>

در كربلا، پدرى را شهيد كردند و فرزندش به يارى امام برخواست. امام حسين (عليه اسلام) به فرزند

فرمود: برگرد، زيرا مادرت داغ شوهر ديده و شايد تحمّل داغ تو را نداشته باشد. جوان گفت :

مادرم مرا به ميدان فرستاده است. <82>

گستره ى معناى والدين

در فرهنگ اسلام، به رهبر آسماني، معلّم و مربّى و پدرِ همسر نيز پدر گفته مى شود.

در روزهاى پايانى عمر پيامبر كه حضرت در بستر بيمارى بودند، به على (عليه اسلام) فرمودند: به

ميان مردم برو

و با صداى بلند بگو:

لعنت خدا بر هر كس كه عاقّ والدين باشد،

لعنت خدا بر هر برده اى كه از مولايش بگريزد،

لعنت خدا بر هر كسى كه حقّ اجير و كارگر را ندهد.

حضرت على (عليه اسلام) آمد و در ميان مردم اين جملات را گفت و برگشت. بعضى از اصحاب اين

پيام را ساده پنداشتند و پرسيدند: ما درباره ى احترام به والدين و مولا و اجير قبلاً اين گونه

سخنان را شنيده بوديم، اين پيام تازه اى نبود كه پيامبر از بستر بيمارى براى ما بفرستد.

حضرت كه متوجّه شد مردم عمق پيام او را درك نكرده اند، بار ديگر على (عليه اسلام) را فرستاد و

فرمود: به مردم بگو:

مُرادم از عاقّ والدين، عاق كردن رهبر آسمانى است. يا عليّ! من و تو پدر اين امّت هستيم

و كسى كه از ما اطاعت نكند عاقّ ما مى شود.

من و تو مولاى اين مردم هستيم و كسانى كه از ما فرار كنند، مورد قهر خدا هستند.

من و تو براى هدايت اين مردم اجير شده ايم و كسانى كه حقّ اجير را ندهند، مورد لعنت

خدا هستند.

در اين ماجرا ملاحظه مى فرماييد كه گرچه احسان و اطاعت از والدين يك معناى معروف

و رسمى دارد، ولى در فرهنگ اسلام مسأله از اين گسترده تر است.

شكر خداوند

خداوند، نيازى به عبادت و تشكّر ما ندارد و قرآن، بارها به اين حقيقت اشاره نموده و

فرموده است : خداوند از شما بى نياز است. <83> ولى توجّه ما به او، مايه ى عزّت و رشد خود

ماست، همان گونه كه خورشيد نيازى به ما ندارد، اين ما هستيم كه اگر منازل خود را رو به

خورشيد بسازيم، از نور

و روشنايى آن استفاده مى كنيم.

يكى از ستايش هايى كه خداوند در قرآن از انبيا دارد، داشتن روحيه ى شكرگزارى است.

مثلاً درباره ى حضرت نوح با آن همه صبر و استقامتى كه در برابر بى وفايى همسر، فرزند و

مردم متحمّل شد، خداوند از شكر او ياد كرده و او را شاكر مى نامد. (كان عبداً شكوراً) <84>

بارها خداوند از ناسپاسى اكثر مردم شكايت كرده است.

البتّه توفيق شكر خداوند را بايد از خدا خواست، همان گونه كه حضرت سليمان از او چنين

درخواست كرد: (ربّ اوزعنى أن أشكر نعمتك الّتى انعمت عليّ) <85> ما غالباً تنها به نعمت هايى

كه هر روز با آنها سر و كار داريم توجّه مى كنيم و از بسيارى نعمت ها غافل هستيم، از جمله

آنچه از طريق نياكان و وراثت به ما رسيده و يا هزاران بلا كه در هر آن از ما دور مى شود و يا

نعمت هاى معنوي، مانند ايمان به خدا و اولياى او، يا تنفّر از كفر و فسق و گناه كه خداوند در

قرآن از آن چنين ياد كرده است : (حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر

والفسوق والعصيان) <86>

علاوه بر آنچه بيان كرديم، بخشى از دعاهاى معصومين نيز توجّه به نعمت هاى الهى و

شكر و سپاس آنهاست، تا روح شكرگزارى را در انسان زنده و تقويت كند.

شكر الهي، گاهى با زبان و گفتار است و گاهى با عمل و رفتار.

در حديث مى خوانيم : هرگاه نعمتى از نعمت هاى الهى را ياد كرديد، به شكرانه ى آن

صورت بر زمين گذارده و سجده كنيد و حتّي اگر سوار بر اسب هستيد، پياده شده و اين كار را

انجام دهيد و اگر نمى توانيد، صورت

خود را بر بلندى زين اسب قرار دهيد و اگر اين كار را هم

نمى توانيد، صورت را بر كف دست قرار داده و خدا را شكر كنيد. <87>

نمونه هاى شكر عملى

1- نماز، بهترين نمونه ى شكر خداوند است. خداوند به پيامبرش مى فرمايد: به شكرانه ى

اينكه ما به تو «كوثر» و خير كثير داديم، نماز بر پا كن. (انّا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و

انحر) <88>

2- روزه؛ چنانكه پيامبران الهى به شكرانه نعمت هاى خداوند، روزه مى گرفتند. <89>

3- خدمت به مردم. قرآن مى فرمايد: اگر بى سوادى از باسوادى درخواست نوشتن كرد، سر

باز نزند و به شكرانه سواد، نامه ى او را بنويسد. (ولا يأب كاتب أن يكتب كما علّمه الله) <90>

در اينجا نامه نوشتن كه خدمت به مردم است، نوعى شكر نعمت سواد دانسته شده است.

4- قناعت. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «كن قَنِعاً تكن اشكر الناس» <91> قانع باش تا

شاكرترين مردم باشي.

5- يتيم نوازي. خداوند به پيامبرش مى فرمايد: به شكرانه ى اينكه يتيم بودى و ما به تو

مأوا داديم، پس يتيم را از خود مران. (فامّا اليتيم فلا تقهر) <92>

6-كمك به محرومان و نيازمندان. خداوند به پيامبرش مى فرمايد: به شكرانه ى اينكه

نيازمند بودى و ما تو را غنى كرديم، فقيرى را كه به سراغت آمده از خود مران. (و امّا السائل

فلا تنهر) <93>

7-تشكّر از مردم. خداوند به پيامبرش مى فرمايد: براى تشكّر و تشويق زكات دهندگان، بر

آنان درود بفرست، زيرا درود تو، آرام بخش آنان است. (و صلّ عليهم انّ صلاتك سكن

لهم) <94>

تشكّر از مردم تشكر از خداوند است، همان گونه كه در روايت آمده است :

كسى كه از

مخلوق تشكّر نكند، از خداوند شكرگزارى نكرده است. «مَن لم يشكر المنعم من المخلوقين لم

يشكر الله» <95>

تلخي ها هم تشكّر مى خواهد

قرآن مى فرمايد: (عسى أن تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسى أن تحبّوا شيئاً و هو شرّ

لكم) <96> چه بسيار چيزهايى كه شما دوست نداريد، ولى در حقيقت به نفع شماست و چه

بسيار چيزهايى كه شما دوست داريد، ولى به ضرر شماست.

اگر بدانيم؛ ديگران مشكلات بيشترى دارند.

اگر بدانيم؛ مشكلات، توجّه ما را به خداوند بيشتر مى كند.

اگر بدانيم؛ مشكلات، غرور ما را مى شكند و سنگدلى ما را برطرف مى كند.

اگر بدانيم؛ مشكلات، ما را به ياد دردمندان مى اندازد.

اگر بدانيم؛ مشكلات، ما را به فكر دفاع و ابتكار مى اندازد.

اگر بدانيم؛ مشكلات، ارزش نعمت هاى گذشته را به ما يادآورى مى كند.

اگر بدانيم؛ مشكلات، كفّاره ى گناهان است.

اگر بدانيم؛ مشكلات، سبب دريافت پاداش هاى اُخروى است.

اگر بدانيم؛ مشكلات، هشدار و زنگ بيدارباش قيامت است.

اگر بدانيم؛ مشكلات، سبب شناسايى صبر خود و يا سبب شناسايى دوستان واقعى است.

و اگر بدانيم؛ ممكن بود مشكلات بيشتر يا سخت ترى براى ما پيش آيد، خواهيم دانست

كه تلخي هاى ظاهرى نيز در جاى خود شيرين است.

آري، براى كودك، خرما شيرين و پياز و فلفل تند و ناخوشايند است، امّا براى والدين كه

رشد و بينش بيشترى دارند، ترش و شيرين هردو خوشايند است.

حضرت على (عليه اسلام) در جنگ اُحد فرمود: شركت در جبهه از مواردى است كه بايد شكر آن را

انجام داد. «و لكن من مواطن البشرى و الشكر» <97> و دختر او حضرت زينب (سلام الله عليها) در پاسخ

جنايتكاران بنى اميّه فرمود: در كربلا جز زيبايى نديدم. «ما رأيت الاّ جميلاً»

<98>

به يكى از اولياى خدا گفته شد حقّ تشكّر از خداوند را بجا آور. او گفت : من از تشكّر و

سپاس او ناتوانم. خطاب آمد: بهترين شكر همين است كه اقرار كنى من توان شكر او را ندارم.

سعدى گويد:

از دست و زبان كه برآيد

كز عهده شكرش به درآيد

بنده همان به كه زتقصير خويش

عذر به درگاه خدا آورد

در قرآن، سه نوع اطاعت داريم :

1- اطاعت مطلق نسبت به خداوند، پيامبر و اولى الامر. (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى

الامر منكم) <99>

2- عدم اطاعت مطلق از كافران، منافقان، مفسدان، گناهكاران، ظالمان و....(و لاتطع

الكافرين و المنافقين) <100> ، (لاتطع آثماً او كفوراً) <101> ، (لا تتّبع سبيل المفسدين) <102>

3- اطاعت مشروط نسبت به والدين؛ يعنى اگر دستورات مفيد يا مباح دادند، لازم است پيروى

كنيم، امّا اگر تلاش كردند فرزند را به غير خدا فراخوانند نبايد اطاعت كرد.

1- انسان به طور فطرى گرايش توحيدى دارد و ديگران براى مشرك كردن او

تلاش مى كنند. (جاهداك)

2- در كنار بيان كليّات، به تبصره ها نيز توجّه داشته باشيم. (در كنار سفارش به

اطاعت از والدين «وَصّينا الانسان»، به انحرافات احتمالى والدين نيز توجّه شده

است). (جاهداك على ان تشرك)

3- شرك، هيچ گونه منطق علمى ندارد. (ليس لك به علم)

4- تقليد كوركورانه ممنوع است. (ما ليس لك به علم فلا تطعهما)

5- حقّ خدا، بر هر حقّى از جمله حقّ والدين، مقدّم است. (فلا تطعهما)

6- هرگاه الگويى را از كسى مى گيريم، الگوى مناسب ديگرى را جايگزين آن

كنيم. (فلاتطعهما واتبع)

7- در موارد انحرافي، اطاعت از والدين لازم نيست، ولى زندگى عادّى را بايد

حفظ كرد. (فلا تطعهما و صاحبهما فى

الدنيا معروفا)

8- همزيستى مسالمت آميز با غير مسلمانان، بدون تبعيّت از فرهنگ آنان جايز

است. (فلا تطعهما و صاحبهما... معروفا)

9-كار خوب و معروف در هيچ حالى نبايد ترك شود. (صاحبهما فى الدنيا معروفا)

10- تا آخر عمر بايد با والدين به نيكى رفتار كرد. (حتّي با والدين مشرك)

(صاحبهما فى الدنيا معروفا)

11- انسان هاى خدايي، شايسته الگو شدن هستند. (واتّبع سبيل مَن اناب اليّ)

12- گاهى در انتخاب عقيده و رفتار در خانواده، تفكيك لازم است؛ در زندگى

دنيوى همراه با والدين، ولى در پيروى كردن، راه پاكان و صالحان. (واتّبع

سبيل مَن اَناب اليّ)

13- ايمان به معاد، ضامن اصلاح امور و اطاعت انسان از راه خداست. (اليَّ

مرجعكم)

14- قيامت عرصه ى حضور انسان ها در محضر الهى است. (اليَّ مرجعكم فاُنبّئكم)

«خردل» گياهى است با دانه هاى سياه رنگ و بسيار كوچك كه دانه هاى آن در كوچكى و

حقارت ضرب المثل است.

1- توجّه دادن فرزند به علم و قدرت الهي، نشانه ى حكمت است. (آتينا لقمان

الحكمه... يا بنيّ...)

2- در موعظه، براى هر توصيه اى نام مخاطب را تكرار كنيم. (تكرار «يا بُنيّ» در

اين سوره و تكرار «يا ابت» در سوره ى مريم آيات 40 تا 45).

3- ايمان انسان به حضور عملش در قيامت، سرچشمه ى اصلاح اوست. (أن تك

مثقال حبّه... يأت بها الله)

4- در يك ارزيابى و نظارت كامل، بايد كوچك ترين كارها نيز مورد توجّه قرار

گيرد. (مثقال حبّه من خردل)

5- كوچكي، «خَردَل» سفتي، «صَخرَه» دورى و ناپيدايي، «السّموات، الارض»، در علم

الهى و قدرت احضار عمل اثرى ندارد. (يأت بها الله)

6- خداوند به همه چيز آگاه و بر همه چيز تواناست. (يأت بها الله... لطيف خبير)

7- اعمال انسان، در اين جهان از بين نمى رود. (يأت بها الله)

8-

حسابرسى خداوند دقيق است، زيرا او لطيف است. (لطيفٌ خبير)

مراد از «عَزم» در اينجا، يا عزم و اراده ى قطعى خداوند بر انجام اين امور است و يا لزوم

عزم و تصميم جدّى انسان بر انجام آنها.

با اين كه در قرآن، 28 مورد در كنار نماز از زكات ياد شده، امّا در اين جا كنار نماز امر به

معروف ذكر شده است. شايد به خاطر آن كه در اين آيه مورد خطاب فرزند است وفرزندان

معمولاً ثروتى ندارند كه زكات بپردازند. (اقم الصلوه وامر بالمعروف)

حضرت على (عليه اسلام) مى فرمايد: در مشقت و سختي هايى كه در راه امر به معروف و نهى از

منكر به تو مى رسد، صبر كن. <103>

صبر، گاهى در برابر مصيبت است، (وبشّرالصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبه) <104> گاهى

در برابر انجام وظيفه، (وامر بالمعروف و انه عن المنكر واصبر على ما اصابك) و گاهى در

برابر گناه، چنانكه يوسف در زندان گفت : (ربّ السُجن احبّ اليّ...) پروردگار! زندان نزد من

بهتر از ارتكاب گناهى است كه مرا به آن مى خوانند، تا آنجا كه فرمود: (انّه مَن يتّق و يصبر

فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين) <105>

1- يكى از وظايف والدين نسبت به فرزندان، سفارش به نماز است. (يا بُنيّ اَقِم الصلوه)

2- پاكسازى درونى را با دورى از شرك و بازسازى روحى را با نماز آغاز كنيم.

(لاتشرك... اقم الصلوه)

3- وجوب امر به معروف و نماز، مخصوص دين اسلام نيست. (قبل از اسلام

نيز، لقمان سفارش به نماز كرده است) (يا بُنيّ اقم الصلوه وامر بالمعروف)

4- فرزندان خود را از طريق سفارش به نماز، مؤمن و خدايي، و از طريق سفارش

به امر

به معروف و نهى از منكر، افرادى مسئول و اجتماعى تربيت كنيم. (يا

بُنيّ اقم الصلوه وامر بالمعروف)

5- آگاهى فرزندان خود را به قدرى بالا ببريم كه معروف ها و منكرها را بشناسند

تا بتوانند امر و نهى كنند. (يا بُنيّ - وَ امُر - وَ انهَ)

6- بعد از توجّه به مبداء و معاد، مهم ترين عمل، نماز است. (اقم الصلوه)

7-كسى كه مى خواهد در جامعه امر و نهى كند و قهراً با هوس هاى مردم درگير

شود، بايد به وسيله ى نماز خودسازى و خود را از ايمان سيراب كند. (اقم

الصلوه وامر بالمعروف)

8- فرزندان خود را آمر به معروف و ناهى از منكر بار آوريم. (وامر بالمعروف...)

9- امر به معروف، هميشه قبل از نهى از منكر است. (وامر بالمعروف وانه عن المنكر)

رشد معروف ها در جامعه، مانع بروز بسيارى از منكرات مى گردد.

10- در مسير حقّ بودن كافى نيست، لازم است ديگران را نيز به مسير حقّ دعوت

كنيم. (وامر بالمعروف) چنانكه در سوره عصر مى خوانيم : (الّذين آمنوا و عملوا

الصالحات و تواصوا بالحقّ)

11- در تبليغ دين و اجراى فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر، بايد صبر و

سعه ى صدر داشته باشيم. (واصبر على ما اصابك) نهى از منكر، با تلخي ها و

نيش زدن هاى گناهكاران همراه است، مبادا عقب نشينى كنيم.

12- پدر حكيم، رسيدن سختى به فرزندش را مى پذيرد و فرمان صبر مى دهد،

ولى ضربه به مكتبش را كه سكوت در برابر فساد باشد، هرگز. (و انه عن المنكر

و اصبر على ما اصابك)

13- امر به معروف و نهى از منكر از مسايل مهم است و صبر در برابر آنچه در اين

راه به انسان مى رسد ارزش دارد. (انّ ذلك من عزم الامور)

سيمايى از نماز

به

مناسبت سفارش به نماز و امر به معروف در اين آيه، اكنون به توضيح مختصرى

پيرامون اين دو فريضه مى پردازيم :

نماز، ساده ترين، عميق ترين و زيباترين رابطه ى انسان با خداوند است كه در تمام اديان

آسمانى بوده است.

نماز، تنها عبادتى است كه سفارش شده قبل از آن، خوش صداترين افراد بر بالاى

بلندى رفته و با صداى بلند، شعارِ «حيّ على الصلوه، حيّ على الفلاح، حيّ على خيرالعمل» را

سر دهند، با اذانِ خود سكوت را بشكنند و يك دوره انديشه هاى ناب اسلامى را اعلام و

غافلان را بيدار كنند.

نماز به قدرى مهم است كه حضرت ابراهيم (عليه اسلام) هدف خود را از اِسكان زن و فرزندش

در صحراى بى آب و گياه مكّه، اقامه ى نماز معرّفى مى كند، نه انجام مراسم حج.

امام حسين (عليه اسلام) ظهر عاشورا براى اقامه ى دو ركعت نماز، سينه ى خود را سپر تيرهاى

دشمن قرار داد.

قرآن، به حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليه السلام) دستور مى دهد كه مسجد الحرام را براى

نمازگزاران آماده و تطهير نمايند. آري، نماز به قدرى مهم است كه زكريّا و مريم و ابراهيم و

اسماعيل : خادم مسجد و محل برپايى نماز بوده اند.

نماز، كليد قبولى تمام اعمال است و اميرالمؤمنين (عليه اسلام) به استاندارش مى فرمايد: بهترين

وقت خود را براى نماز قرار بده و آگاه باش كه تمام كارهاى تو در پرتو نمازت قبول مى شود. <106>

نماز، ياد خداست و ياد خدا، تنها آرام بخش دلهاست.

نماز، در بيشتر سوره هاى قرآن، از بزرگ ترين سوره (بقره) تا كوچك ترين آن (كوثر)

مطرح است.

نماز، از هنگام تولّد در زايشگاه كه در گوش نوزاد اذان و اقامه مى گويند

تا پس از مرگ

كه در گورستان بر مرده نماز مى خوانند، جلوه مى كند.

هم براى حوادث زمينى مانند زلزله و بادهاى ترس آور آمده و هم براى حوادث آسمانى

مانند خسوف و كسوف، نماز آيات واجب گشته و حتّي براى طلب باران، نماز باران آمده است.

نماز، انسان را از انجام بسيارى منكرات و زشتي ها باز مى دارد. <107>

در نماز، تمام كمالات به چشم مى خورد كه ما چند نمونه از آن را بيان مى كنيم :

نظافت و بهداشت را در مسواك زدن، وضو، غسل و پاك بودن بدن و لباس مى بينيم.

جرأت، جسارت و فرياد زدن را از اذان مى آموزيم.

حضور در صحنه را از اجتماع در مساجد ياد مى گيريم.

توجّه به عدالت را در انتخاب امام جماعت عادل مى يابيم.

توجّه به ارزشها و كمالات را از كسانى كه در صف اوّل مى ايستند، به دست مى آوريم.

جهت گيرى مستقل را در قبله احساس مى كنيم. آري، يهوديان به سويى و مسيحيان به

سوى ديگر مراسم عبادى خود را انجام مى دهند و مسلمانان بايد مستقل باشند و لذا به فرمان

قرآن، كعبه، قبله ى مستقل مسلمانان مى شود، تا استقلال در جهت گيرى آنان حفظ شود.

مراعات حقوق ديگران را در اين مى بينيم كه حتّي يك نخ غصبي، نبايد در لباس

نمازگزار باشد.

توجّه به سياست را آنجا احساس مى كنيم كه در روايات مى خوانيم : نمازى كه همراه با

پذيرش ولايت امام معصوم نباشد، قبول نيست.

توجّه به نظم را در صف هاى منظّم نماز جماعت و توجّه به شهدا را در تربت كربلا و

توجّه به بهداشت محيط را در سفارشاتى كه براى پاكى و نظافت مسجد و مسجدي ها داده

شده

است، مى بينيم.

توجّه به خدا را در تمام نماز، توجّه به معاد را در «مالك يوم الدين»، توجّه به انتخاب راه

را در «اهدنا الصراط المستقيم»، انتخاب همراهان خوب را در «صراط الّذين انعمت عليهم»،

پرهيز از منحرفان و غضب شدگان را در «غير المغضوب عليهم ولا الضّالّين»، توجّه به نبوّت و

اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در تشهّد و توجّه به پاكان و صالحان را در «السلام علينا و على عباد

الله الصالحين» مى بينيم.

توجّه به تغذيه ى سالم را آنجا مى بينيم كه در حديث آمده است : اگر كسى مشروبات

الكلى مصرف كند، تا چهل روز نمازش قبول نيست.

آراستگى ظاهر را آنجا مى بينيم كه سفارش كرده اند از بهترين لباس، عطر و زينت در

نماز استفاده كنيم و حتّي زنها وسايل زينتى خود را در نماز همراه داشته باشند.

توجّه به همسر را آنجا مى بينيم كه در حديث مى خوانيم : اگر ميان زن و شوهرى كدورت

باشد و يا يكديگر را بيازارند و بد زبانى كنند، نماز هيچ كدام پذيرفته نيست.

اينها گوشه اى از آثار و توجّهاتى بود كه در ضمن نماز به آن متذكّر مى شويم. امام

خمينى (قدس سره) فرمود: نماز، يك كارخانه ى انسان سازى است.

امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف، يعنى سفارش به خوبي ها و نهى از منكر، يعنى بازداشتن از بدي ها.

انجام اين دو امر مهم نياز به سنّ خاصّى ندارد، زيرا لقمان به فرزندش مى گويد: (يا بنّى

اقم الصلوه و امر بالمعروف...)

امر به معروف، نشانه ى عشق به مكتب، عشق به مردم، علاقه به سلامتى جامعه و

نشانه ى آزادى بيان، غيرت ديني، ارتباط دوستانه بين مردم و نشانه ى فطرت

بيدار و نظارت

عمومى و حضور در صحنه است.

امر به معروف و نهى از منكر، سبب تشويق نيكوكاران، آگاه كردن افراد جاهل، هشدار

براى جلوگيرى از خلاف و ايجاد نوعى انضباط اجتماعى است. قرآن مى فرمايد: شما

مسلمانان بهترين امّت هستيد، زيرا امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد. <108>

حضرت على (عليه اسلام) مى فرمايد: امر به معروف و نهى از منكر، مصلحت عامّه است. <109> چنانكه

در حديث ديگر مى خوانيم : كسى كه جلوى منكر را نگيرد، مانند كسى است كه مجروحى را در

جاده رها كند تا بميرد. <110>

پيامبرانى همچون حضرت داود و حضرت عيسى (عليه السلام) به كسانى كه نهى از منكر نمى كنند،

لعنت فرستاده اند. <111>

قيام امام حسين (عليه اسلام) براى امر به معروف و نهى از منكر بود. «انما خرجتُ لطلب الاصلاح

فى امّه جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر» <112>

در حديث مى خوانيم : به واسطه ى امر به معروف و نهى از منكر، تمام واجبات به پا داشته

مى شود. <113>

قرآن مى فرمايد: اگر در مجلسى به آيات الهى توهين مى شود، جلسه را به عنوان اعتراض

ترك كنيد تا مسير بحث عوض شود. <114>

انسان بايد هم در دل از انجام گناه ناراحت باشد، هم با زبان، آن را نهى كند و هم با أعمال

قدرت و قانون، مانع انجام آن شود.

اگر كسى را به كار خوبى دعوت كرديم، در پاداش كارهاى خوب او نيز شريك هستيم، ولى

اگر در برابر فساد، انحراف و گناه ساكت نشستيم، به تدريج فساد رشد مى كند و افراد فاسد و

مفسد بر مردم حاكم خواهند شد.

سكوت و بى تفاوتى در مقابل گناه، سبب مى شود كه

گناه كردن عادّى شود، گنهكار جرأت

پيدا كند، ما سنگدل شويم، شيطان راضى گردد و خدا بر ما غضب نمايد.

امر به معروف و نهى از منكر، دو وظيفه ى الهى است و توهّماتى از اين قبيل كه :

گناه ديگران كارى به ما ندارد، آزادى مردم را سلب نكنيم، من اهل ترس وخجالت هستم،

با يك گل كه بهار نمى شود، عيسى به دين خود موسى به دين خود، ما را در يك قبر قرار

نمى دهند، ديگران هستند، من چرا امر به معروف كنم؟ با نهى از منكر، دوستان يا مشتريان

خود را از دست مى دهم، و امثال آن، نمى توانند اين تكليف را از دوش ما بردارند. البتّه امر به

معروف و نهى از منكر بايد آگاهانه، دلسوزانه، عاقلانه وحتّي المقدور مخفيانه باشد.

گاهى بايد خودمان بگوييم، ولى آنجا كه حرف ما اثر ندارد، وظيفه ساقط نمى شود، بلكه

بايد از ديگران بخواهيم كه آنان بگويند.

حتّي اگر براى مدّت كوتاهى مى توان جلوى فساد را گرفت، بايد گرفت و اگر با تكرار

مى توان به نتيجه رسيد، بايد تكرار كرد.

«تَصعير»، نوعى بيمارى است كه شتر به آن گرفتار مى شود و گردنش كج مى شود. لقمان

به فرزندش مى گويد: تو بر اساس تكبّر مثل شترِ بيمار، گردنت را با مردم كج نكن.

«مَرَح»، به معناى شادى زياد است كه در اثر مال و مقام به دست مى آيد.

«مُختال» به كسى گويند كه بر اساس خيال و توهّم خود را برتر مى داند، و «فَخور» به معناى

فخرفروش است.

تكبّر، هم توهين به مردم است، هم زمينه ساز رشد كدورت هاى جديد و هم تحريك

كننده ى كينه هاى درونى قديم.

در حديث مى خوانيم : هر كس با تكبّر در زمين راه رود، زمين

و هر موجودى كه زير آن و

روى آن است، او را لعنت مى كنند. <115>

1- با مردم، چه مسلمان و چه غير مسلمان، با خوشرويى رفتار كنيم. (لا تصعّر

خدّك للنّاس)

2- تكبّر ممنوع است، حتّي در راه رفتن. (لا تمش فى الارض مرحا)

3- از عامل خشنودى خداوند براى تشويق و از ناخشنودى او براى ترك زشتي ها

و گناهان استفاده كنيم. (انّ الله لايحبّ)

4- به موهومات، خيالات و بلندپروازي ها خود را گرفتار نسازيم. (مُختال)

5- بر مردم فخر فروشى نكنيم. (انّ الله لايحبّ كلّ مُختال فَخور)

تواضع

در اين آيه لقمان به فرزندش مى گويد: در زمين متكبرانه راه نرو (لا تمش فى الارض

مرحاً) و در سوره ى فرقان، اوّلين نشانه ى بندگان خوب خدا، حركت متواضعانه ى آنهاست.(و

عباد الرّحمن الّذين يمشون على الارض هَونا) <116>

يكى از اسرار نماز كه در سجده ى آن بلندترين نقطه بدن را (حداقل در هر شبانه روز 34

مرتبه در هفده ركعت نماز واجب) روى خاك مى گزاريم، دورى از تكبّر، غرور و تواضع در برابر

خداوند است.

گرچه تواضع در برابر تمام انسان ها لازم است، امّا در برابر والدين، استاد و مؤمنان لازم تر

است. تواضع در برابر مؤمنان، از نشانه هاى برجسته ى اهل ايمان است. (اذّله على

المؤمنين) <117>

بر خلاف تقاضاى متكبّران كه پيشنهاد دور كردن فقرا را از انبيا داشتند، آن بزرگواران

مى فرمودند: ما هرگز آنان را طرد نمى كنيم. (و ما انا بطارد الّذين آمنوا) <118>

انسانِ ضعيف و ناتوانى كه از خاك و نطفه آفريده شده، و در آينده نيز مردارى بيش

نخواهد بود، چرا تكبّر مى كند!؟

مگر علم محدود او با فراموشى آسيب پذير نيست !؟

مگر زيبايي، قدرت، شهرت و ثروت او، زوال پذير نيست !؟

مگر بيماري، فقر و مرگ

را در جامعه نديده است !؟

مگر توانايي هاى او نابود شدنى نيست !؟

پس براى چه تكبّر مى كند!؟ قرآن مى فرمايد: متكبّرانه راه نرويد كه زمين سوارخ نمى شود،

گردن كشى نكنيد كه از كوه ها بلندتر نمى شويد. (ولاتَمشِ فى الارض مَرحاً اِنّك لن تَخرق الارض

و لن تَبلغ الجبال طولا) <119>

نمونه هايى از تواضع اولياى الهى

1- شخص اوّل آفرينش كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، آنگونه مى نشست كه هيچ امتيازى بر

ديگران نداشت و افرادى كه وارد مجلس مى شدند و حضرت را نمى شناختند، مى پرسيدند:

كدام يك از شما پيامبر است ؟ «ايّكم رسول الله» <120>

2- در سفرى كه براى تهيه غذا هر كس كارى را به عهده گرفت، پيامبر نيز كارى را به

عهده گرفت و فرمود: جمع كردن هيزم با من. <121>

3- همين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ديدند براى نشستنَ بعضى فرش نيست، عباى خود را دادند

تا چند نفرى روى عباى حضرت بنشينند. <122>

پوشيدن لباس ساده، سوار شدن بر الاغ برهنه، شير دوشيدن، هم نشينى با بردگان، سلام

كردن به اطفال، وصله كردن كفش و لباس، پذيرفتن دعوت مردم، جارو كردن منزل، دست

دادن به تمام افراد و سبك نشمردن غذا از سيره هاى حضرت بود. <123>

4- برخى شيعيان خواستند به احترام امام صادق (عليه اسلام) حمّام را خلوت و به اصطلاح قُرق

كنند، حضرت اجازه نداد و فرمود: «لا حاجه لى فى ذلك المؤمن اَخفّ من ذلك» نيازى به اين كار

نيست، زندگى مؤمن ساده تر از اين تشريفات است. <124>

5- هر چه اصرار كردند كه سفره ى امام رضا (عليه اسلام) از سفره غلامان جدا باشد،

آن حضرت

نپذيرفت. <125>

6- شخصى در حمّام، امام رضا(عليه اسلام) را نشناخت و از او خواست تا او را كيسه بكشد، حضرت

بدون معرّفى خود و با كمال وقار تقاضاى او را قبول كرد. همين كه آن شخص حضرت را

شناخت، شروع به عذرخواهى كرد، حضرت او را دلدارى دادند. <126>

از نشانه هاى تواضع، پذيرفتن پيشنهاد و انتقاد ديگران و نشستن در پايين تر از جايى است

كه در شأن اوست.

امام حسن (عليه اسلام) مى فرمايد: تند راه رفتن، ارزش مؤمن را كم مى كند. <127>

در حديث مى خوانيم : در دعوت مردم به سوى خداوند و تلاوت قرآن، بلند كردن صدا

اشكال ندارد. <128>

در سفارش هاى لقمان، نُه امر، سه نهى و هفت دليل براى اين امر و نهي ها آمده است :

نه امر: 1- نيكى به والدين. 2- تشّكر از خدا و والدين. 3- مصاحبت همراه با نيكى به والدين.4-

پيروى از راه مؤمنان و تائبان. 5- برپا داشتن نماز. 6- امر به معروف. 7- نهى از منكر. 8-

اعتدال در حركت. 9- پايين آوردن صدا در سخن گفتن.

و امّا سه نهى : 1- نهى از شرك. 2- نهى از روى گردانى از مردم. 3- نهى از راه رفتن با تكبّر.

و امّا هفت دليل :

1- چون شكرگزارى انسان به نفع خود اوست، پس شكرگزار باشيد. «و من يشكر فانّما يشكر

لنفسه»

2- چون شرك، ظلم بزرگى است، پس شرك نورزيد. «ان الشرك لظلمٌ عظيم»

3- چون بازگشت همه به سوى اوست و بايد پاسخگو باشيد، پس به والدين احترام بگذاريد.

«اِليَّ المصير»، «اليَّ مرجعكم»

4- چون خداوند بر همه چيز آگاه است، پس مواظب اعمال خود باشيد. «ان الله لطيف خبير»

5-

چون شكيبايى از كارهاى با اهميّت است، پس صابر باشيد. «ان ذلك من عزم الامور»

6- چون خداوند متكبّران را دوست ندارد، پس تكبّر نورزيد. «انّ الله لا يحبّ كلّ مختال فخور»

7- چون بدترين صداها، صداى بلند خران است، پس صداى خود را بلند نكنيد. «انّ انكر

الاصوات لصوت الحمير»

1- اسلام، دين جامعى است و حتّي براى راه رفتن دستور و برنامه دارد. (واقصد

فى مشيك)

2- در آيين الهي، عقايد و اخلاق در كنار هم مطرح است. (لا تشرك بالله... واقصد

فى مشيك)

3- ميانه روي، دورى از افراط وتفريط، و متانت در راه رفتن، سفارش قرآن است.

(واقصد فى مشيك)

4- نه فقط در راه رفتن، بلكه در همه ى كارها ميانه روى را مراعات كنيم. (واقصد

فى مشيك)

5- صداى خود را كوتاه كنيم، از فرياد بيهوده بپرهيزيم و بيانى نرم و آرام داشته

باشيم. (واغضض من صوتك)

6- فرياد كشيدن و بلند كردن صدا، امرى ناپسند و نكوهيده است. (واغضض من

صوتك انّ انكر الاصوات لصوت الحمير)

«اِسباغ» به معناى گسترانيدن و توسعه دادن است.

در اين آيه به دو گونه نعمت اشاره شده است، نعمت ظاهرى مانند: سلامتي، روزي، زيبايى

و امثال اينها و نعمت باطنى مانند: ايمان، معرفت، اطمينان، حسن خلق، امداد غيبي، علم،

فطرت، ولايت و....

شايد بتوان گفت : مراد از علم در آيه، استدلال عقلى و مراد از هدايت، هدايت هاى فطرى و

مراد از كتاب، وحى الهى است، كه برخى افراد بدون استناد به هيچ يك از عقل، فطرت و

وحي، درباره ى خدا سخن مى گويند و اظهار نظر مى كنند.

1- بى توجّهى به آفريده ها و نقش آنها در زندگى بشر، سبب سرزنش و توبيخ

است. (ألم تروا) سعدى مى گويد:

اين همه نقش

عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

2- تمام آفريده ها هدفدار و به خاطر بهره گيرى انسان است. (سخّر لكم)

3- انسان قادر است آنچه را در آسمان و زمين است، به تسخير خود درآورد.

(سخّر لكم)

4- نعمت هاى الهي، هم گسترده وفراوان است، (اسبغ) هم در دسترس بندگان،

(عليكم) و هم متنّوع. (ظاهره و باطنه)

5- نبايد از نعمت هاى باطنى خداوند غفلت كنيم و به آنها بى توجّه باشيم. (ألم

تروا... باطنه)

6- على رغم گستردكى و فراوانى نعمت ها، انسان درباره ى خدا مجادله مى كند و

اين نوعى كفران نعمت است. (اسبغ عليكم نعمه... يجادل فى الله)

7- جدالّ منطقى نيكوست، (و جادلهم بالّتى هى احسن) <129> ولى جدالى كه بدون

پشتوانه ى علمى و به دور از هدايت الهى و مخالف با كتاب خدا باشد،

بى ارزش است. <130> (يجادل فى الله بغير علم و لا هُديً و لا كتاب منير)

8- در جهان بينى الهي، عقل، فطرت و وحي، منابع معتبر شناخت هستند، نه غير

آن. (علمٍ، هديً، كتابٍ منير)

كلمه ى «قيل»، نشانه ى شدّت تعصّب كافران است، يعنى هر حرف حقّى از هر گوينده اى

باشد، آنان لجاجت مى كنند و نمى پذيرند و كارى به گوينده ندارند. «قيل لهم»

1- نمونه ى جدال ناروا، تعصّب بر افكار باطل نياكان است. (يجادل فى الله بغير

علم... قالوا بل نتّبع ما وجدنا عليه آبائنا)

2- پيروى از وحى و آنچه از جانب خداوند است، لازم است. (اتّبعوا ما انزل الله)

3- با دعوت منحرفان به حقّ، با آنان اتمام حجّت كنيم. (قيل لهم)

4- براى انسان دو راه وجود دارد: الف : راه خدا، (ما انزل الله) ب : راه شيطان.

(الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير)

5- عقايد نياكان، در سرنوشت نسل

آينده مؤثّر است. (وجدنا عليه آباءنا)

6- تقليد و تعصّبِ كوركورانه ممنوع. (وجدنا عليه آباءنا... اولوكان) (تعصّب

نارواى خويشاوندي، از موانع حقّ پذيرى و رشد انديشه است)

7- محيط، جامعه و تاريخ، در انتخاب راه مؤثّر است. (وجدنا عليه آباءنا)

(انسان بايد با نور علم، عقل و وحي، حركت كند تا هر كجا در محيط، جامعه

و تاريخ، انحراف ديد، از آن پرهيز كند.)

8- منطق حقّ، اصل است، نه ملّى گرايى وعقايد ورفتار نياكان. (أولو كان الشيطان...)

9- شيطان به طور مستمرّ، انسان را به باطل مى خواند. (كان الشيطان يدعوهم)

10- هر راهى جز وحي، بيراهه است و به عذاب دوزخ منتهى مى شود. (يدعوهم

الى عذاب السعير)

11- سرانجام پيروى از افكار پوچ نياكان، دوزخ است. (عذاب السعير)

در قرآن يكصد و چهل مرتبه، كلماتى از ريشه ى «سِلم» بكار رفته و واژه هايى همچون

سلام، اسلام و مسلم از اين مادّه است.

در آيه قبل خوانديم كه گروهى از مردم به نياكان منحرف خود دل بسته وبه آنان رو مى كنند؛

در اين آيه مى خوانيم : نيكان و پاكان، به خداى متعال دل مى بندند و به سوى او رو مى كنند.

در آيه قبل، دعوت شيطان از مردم و كشاندن آنان به سوى دوزخ مطرح شد؛ اين آيه راه

نجات از وسوسه هاى شيطان را تسليم خدا شدن و انجام كار نيك مى داند.

تسليم غير خدا بودن، بردگى و اسارت است، ولى تسليم خدا بودن، آزادى و رشد است.

چنانكه قرآن مى فرمايد: (فمَن اَسلم فاولئك تَحَرَّوا رَشَداً) <131> راستى اگر تمام هستى تسليم

خدايند، چرا ما نبايد تسليم او باشيم !؟ قرآن مى فرمايد: (أ فغير دين الله يبغون و له اسلم

مَن فى السموات و الارض) <132> آيا به

سراغ غير خدا مى رويد در حالى كه هر كس در

آسمان ها و زمين است، تسليم اوست.

خداوند، فرمانِ تسليمِ بشر را صادر فرموده است، (فله اَسلِموا) <133> پيامبر نيز بايد تسليم

خدا باشد، (اُمرت أن اكون اوّل من اسلم) <134> در اين آيه نيز مى فرمايد: (و مَن يُسلم وجهه

الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقي) هر نيكوكارى كه خالصانه جهت گيرى

الهى داشته باشد، به ريسمان محكمى چنگ زده است. در آيه اى ديگر مى خوانيم : (مَن

اَسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربّه) <135> نيكوكارى كه خالصانه، تسليم خدا باشد،

پاداشى تضمين شده دارد. يا مى خوانيم : (و مَن احسن ممّن اَسلم وجهه لله) <136> چه كسى

بهتر است از آنكه خود را تسليم خدا كرده است.

انسان براى نجات و پيروزى خود، تكيه گاه هاى متعدّدى انتخاب مى كند و به ريسمان هاى

گوناگونى چنگ مى زند، مانند: قدرت، ثروت، مقام، فاميل، دوست، نَسَب و... ولى همه ى اين

طناب ها روزى پاره مى شوند و اين تكيه گاه ها كارايى خود را از دست مى دهند. تنها چيزى

كه پايدار، ماندگار و عامل نجات است، چنگ زدن به ريسمان محكم الهى و تسليم بودن در

برابر او و انجام اعمال صالح است.

در روايات مى خوانيم : رهبران معصوم و اهل بيت پيامبر: و علاقه و مودّت آنان،

ريسمان محكم الهى و عروه الوثقى مى باشند. «نحن العروه الوثقي» <137> ، «العروه الوثقى المودّه

لآل محمّد» <138>

1- تسليم خدا شدن، يك امر اختيارى است و اكراه و اجبارى وجود ندارد. (مَن

يسلم وجهه)

2- تسليم خدا بودن، بايد با عمل همراه باشد. (يسلم... و هو محسن)

3- نيكوكار بودن، به تنهايى كافى نيست، اخلاص در

عمل هم لازم است. (يسلم

وجهه... و هو محسن)

4- معنويات را با تمثيل و تشبيه به محسوسات و ماديّات بيان كنيم. (عملِ

خالصانه، به ريسمانى محكم تشبيه شده است). (عروه الوثقي)

5- با توجّه به معاد و تفّكر درباره ى آينده، راه خود را انتخاب كنيم. (و الى الله

عاقبه الامور)

6- آفرينش، همه به يك سوى و يك هدف روانه است. (و الى الله عاقبه الامور)

در آيه ى 23، از محزون شدن پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به خاطر كفر گروهى از مردم نهى شده است و

اين مى تواند به چند دليل باشد:

الف : آنان آنقدر ارزش ندارند كه تو براى آنان محزون شوي.

ب : اندوه براى كفر آنان، تو را از كارهاى ديگر باز مى دارد.

ج : كفر آنان به تو آسيبى نمى رساند.

د: تو در تبليغ و موعظه ى آنان كوتاهى نكردى تا نگران باشي.

ه': چون كفّار به سوى ما باز مى گردند و راهى براى فرار ندارند، جاى حزن و اندوه نيست.

از مقدّم شدن كلمه ى «الينا» بر كلمه ى «مَرجعهم»، استفاده مى شود تنها مرجع اوست و از

كلمه ى «مرجع» نيز استفاده مى شود كه مبداء هم اوست، زيرا «مَرجع»، يعنى رجوع به آن

چيزى كه در آغاز بوده است. به علاوه «الينا مَرجعهم» جمله ى اسميّه و نشانه ى قطعى و

حتمى بودن معاد است.

1- مقايسه ميان افراد نيك و بد، يكى از راه هاى شناخت و انتخاب است. (مَن

يُسلِم وجهه... و مَن كفر)

متاع كفر و دين بى مشترى نيست گروهى اين، گروهى آن پسندند.

2- پيامبر، دلسوز همه بود و حتّي از انحراف و كفر مخالفان نيز رنج مى برد.

(فلايحزنك كفرهم)

3- انبيا، به تسلّى و دلدارى الهى نياز دارند. (فلا يحزنك كفرهم)

4- مسئوليّت رهبران

ديني، ارشاد مردم است، نه وصول نتيجه. (و مَن كفر فلا

يحزنك كفره)

5- كفر مردم، در سرنوشت خودشان مؤثّر است. (فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم)

6- كفّار شاد نباشند، زيرا سرانجام گذر پوست به دبّاغ خانه مى افتد. (الينا

مرجعهم)

7- مرجع و مبداء انسان ها، تنها خداوند است. (الينا مرجعهم)

8- دو چيز باعث سعه ى صدر و رفع نگرانى مؤمنين از انحراف ديگران مى شود:

يكى توجّه به علم خداوند و ديگرى توجّه به معاد. (فلا يحزنك كفره الينا

مرجعهم... عليم بذات الصدور) (حال كه دانستيم خداوند همه چيز را مى داند و

بازگشت همه به سوى اوست، پس جاى هيچ نگرانى نيست.)

9- در قيامت، انسان با گزارش عملكردِ خود روبروست. (فننبّئهم بما عملوا)

10- نيّت ها و انگيزه هايى را كه در دل داشتيم، خداوند مى داند و در قيامت ظاهر

مى كند. (فننبّئهم... انّ الله عليم بذات الصّدور)

11- توجّه به رسوايى روز قيامت، مى تواند مانع لجاجت و پافشارى بر كفر باشد.

(فننبّئهم بما عملوا)

12- نعمت هاى دنيوي، ما را نفريبد كه در برابر نعمت هاى اخروى اندك و ناچيز

است. (نمتّعهم قليلا)

13- ارزش كارها را با توجّه به عاقبت آنها محاسبه كنيم. (نمتّعهم قليلا ثمّ نضطرّهم الى

عذاب غليظ)

14- كفرَ امروز كافران، انتخابى است، (و مَن كَفَر) ولى به دوزخ رفتن فرداى آنان

اجبارى است. (نضطرّهم)

15- رفاه مادّي، نشانه ى سعادت نيست. (نمتّعهم قليلا ثمّ نضطرّهم الى عذاب غليظ)

شبيه اين تعبير، در موارد ديگر قرآن نيز آمده است، از جمله آيات : 61 و 63 عنكبوت، 38

زمر و 9 زخرف كه نشان مى دهد مشركان، منكر خالقيّت خدا نبودند و انحرافشان در شريك

قراردادن بت ها به هنگام عبادت و آرزوى شفاعت از آنان بود، (و ما نعبدهم الاّ ليقرّبونا الى

الله زُلفي) <139> در

حالى كه خود، آنها را از سنگ و چوب تراشيده بودند.

امام باقر (عليه اسلام)، پاسخ مشركان در اين آيه را نشان فطرى بودن توحيد دانستند. <140>

1- خالق بودنِ خداوند، بر مشركان نيز پوشيده نيست. (ليقولنّ الله قل الحمد لله)

2- مشركان به انحراف خود اقرار ضمنى دارند. (لئن سئلتهم... ليقولنّ الله)

3- همه ى آفريده ها از آنِ اوست، پس تنها او را ستايش كنيم. (قل الحمدلله)

4- سپاس خداوند را به زبان آوريم. (قل الحمدلِلّه)

5- انحراف مشركان معمولاً برخاسته از جهل آنان است. (بل اكثرهم لايعلمون) 1- خداوند، نه در آفريدن و نه در اداره عالم، نيازمند كسى نيست. (خلق السموات...

لله ما فى السموات... هو الغنيّ)

2- تنها خداوند، خالق و مالكِ آفريده هاست، (لله ما فى السموات و الارض) و تنها

اوست كه بى نياز و سزاوار ستايش است. (انّ الله هو الغنيّ الحميد)

3- سفارش به حمد و ستايش خداوند در آيه ى قبل، به خاطر نياز او نيست. (قل

الحمدلله... هو الغنيّ الحميد)

در آيه 109 سوره ى كهف نيز مى خوانيم : (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لَنَفدَ البحر

قبلَ أن تَنفد كلمات ربّى و لو جئنا بمِثله مَدَداً) بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم

مركّب شود، دريا پايان مى گيرد، پيش از آن كه كلمات پروردگارم تمام شود، هر چند همانند

آن (درياى اوّل) را كمك قرار دهيم.

شايد مراد از «سبعه ابحر»، كثرت باشد و عدد خصوصيّتى نداشته باشد. يعنى اگر آب همه ى

درياها هم مركّب شود، باز هم نمى توانند همه ى نعمت هاى الهى را بنويسند.

1- مكتب انبيا، انسان را از ساده نگرى و محدود بينى بريده و به بى نهايت مرتبط

مى كند. (و لو اَنَّما... ما نفدت كلمات الله)

2-

كلمات الهي، قابل شمارش نيستند. (ما نفدت كلمات الله)

كلمه الله چيست ؟

1- نعمت هاى خداوند. (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر...) <141>

2- سنّت هاى الهي. (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انّهم لهم المنصورون) <142> و (ولولا

كلمه الفصل لقضى بينهم) <143>

3- آفريده هاى ويژه ى خداوند. (انّما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته) <144>

4- حوادثى كه انسان با آنها آزمايش مى شود. (و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات) <145>

5- آيات الهي. درباره ى حضرت مريم مى خوانيم : (و صدّقت بكلمات ربّها) <146>

6- اسباب پيروزى حقّ بر باطل. (و يريد الله ان يحقّ الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين) <147> ،

(و يمح الله الباطل و يحقّ الحق بكلماته) <148>

از جمع مطالب گذشته به دست مى آيد كه مراد از «كلمه» تنها لفظ نيست، بلكه مراد

سنّت ها، مخلوقات، اراده و الطاف الهى است كه در آفرينش جلوه مى كند.

بنابراين، اگر همه ى درختان قلم و همه ى درياها مركّب شوند، نمى توانند كلمات الهى را

بنويسند، يعنى نمى توانند آفريده هاى خدا، الطاف الهى و سنّت هايى را كه در طول تاريخ

براى انسان ها و همه ى موجودات وجود داشته است بنويسند. «والله العالم»

در روايت مى خوانيم : امام كاظم (عليه السلام) فرمود: مصداق كلمات الله ما هستيم كه فضايل ما

قابل ادراك و شماره نيست. <149> آري، اولياى خدا از طرف ذات مقدّس او واسطه ى فيض

هستند و هر لطف و كمالي، از طريق آن بزرگواران به ديگران مى رسد.

ريشه ى تشكيك و ترديد در اصل معاد؛ گاهى طول زمان است كه چگونه مردگان پس از

گذشت زمان طولاني، دوباره زنده مى شوند، گاهى خود مردگان است كه چگونه

استخوان هاى پوسيده، پراكنده و درهم آميخته، از هم

تفكيك مى شوند و گاهى آگاهى از

رفتار، كردار و افكار است كه پس از آفرينش مجدّدِ مردگان، چگونه به حساب اين همه

انسان رسيدگى خواهد شد؟ خداوند در اين آيه با يك جمله، پاسخ همه ى اين شبهات را

مى دهد كه زنده كردن همه ى شما با آفرينش يك نفر يكسان است و زمان در آن تأثيرى

ندارد. او زمزمه هاى شما را مى شنود و مى بيند و تمام رفتار و كردارتان را مى داند و به حساب

همه مى رسد.

1- در علم و قدرت الهي، كميّت و جمعيّت، زمان و مكان، نهان و آشكار، تأثيرى

ندارد. (ما خلقكم و لابعثكم الاّ كنفس واحده)

كوتاه و بلند شدن شب و روز، آن هم به تدريج، در پرورش موجوداتى كه به تاريكى يا

روشنايى بيشترى نياز دارند، نقش مهمّى دارد.

در اين آيه از كوتاه و بلند شدن شب و روز و تسخير خورشيد و ماه به وسيله ى خداوند،

سخن گفته شده، سپس به حركت هر يك، براى مدّتى معيّن اشاره شده و آنگاه در آخر آيه

آمده است: خداوند به آنچه شما انسان ها انجام مى دهيد آگاه است، يعنى هدف همه ى

هستى و تحوّلات گوناگون در نظام آفرينش، عمل انسان هاست، پس بايد كارى كنيم كه

رضاى خدا در آن باشد.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

بيشتر خطاب هاى قرآن به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، تنها به شخص آن حضرت نيست، بلكه عموم مردم

را شامل مى شود. مثلاً به پيامبر مى فرمايد: «اگر هريك از پدر يا مادر يا

هر دوى آنان نزد تو

به پيرى رسند، به آنان اُف نگو واز آنها اظهار دلتنگى مكن» <150> ، در حالى كه مى دانيم پيامبر،

پدر و مادر خود را در كودكى از دست داده و آنان زنده نبودند تا نزد حضرت به پيرى برسند.

در اين آيه نيز گرچه خطاب (ألم تر) به پيامبر اسلام است، ولى آخر آيه كه مى فرمايد: (انّ

الله بما تعملون خبير) نشان مى دهد كه آيه عموم مردم را شامل مى شود.

1- از راههاى شناخت خداوند، مطالعه در طبيعت و اسرار هستى است. (ألم تر...)

2- كم و زياد شدن طول شب و روز را تصادفى نپنداريم، بلكه كارى الهى و با

طرح و برنامه است. (يولج...)

3- خورشيد نيز حركت دارد. (الشمس و القمر كلّ يجري)

4- حركات اجرام، زمان بندى شده است. (كلّ يجرى الى أجلٍ مسمّيً)5

5- تغييرات شب و روز وتسخير خورشيد و ماه، در جهت بهره ورى و استفاده ى

انسان است. (انّ الله بما تعملون خبير) (اعمال و رفتار انسان ها نيز بايد مفيد و

هدفمند باشد).

از آيه ى 24 تا آيه 30، ده صفت از صفات الهى مطرح شده است : غنيّ، حميد، عزيز،

حكيم، سميع، بصير، خبير، حقّ، عليّ، كبير و در هر آيه به نكته اى اشاره شده است، مثلاً در

آيه 25، خالقيّت خداوند مطرح شده، «خلق السموات...» در آيه 27، به نعمت هاى الهى

اشاره شده، «مانفدت كلمات الله» و در آيه ى 28، قدرت مطلقه ى پروردگار در مبداء و معادِ

انسان بيان شده است. «ما خَلقُكم و لابَعثُكم»

تنها خداوند و آنچه از جانب او و يا وابسته به او باشد، حقّ است و هر چه غير از او و يا

وابسته به غير او باشد، باطل و ناپايدار است.

1-

منشاء همه ى افعال و صفات خداوند در آفرينش، ثابت و پايدار بودن اوست.

(ذلك بانّ الله هوالحقّ)

2- حقّ و باطل، ملاك انتخاب است، نه تقليد، تبليغ، تطميع و يا تهديد. (ذلك بانّ

الله هوالحقّ و اَنّ ما يدعون من دونه الباطل)

3- در بيان حقيقت، صراحت و قاطعيّت داشته باشيم. (در اين آيه، سه مرتبه

كلمه ى «اَنّ» به كار رفته كه نشانه ى تأكيد است.)

حركت كشتى در دريا، نتيجه ى مجموعه اى از نعمت هاى الهى است، از جمله : حركت باد،

وزن مخصوص و قوانين فشار آب كه سبب شناور شدن اجسام روى آن مى شود.

علاوه بر اين، درياها راه طبيعى بى خرج و عمومى هستند كه همه ى بخش هاى زمين را به

يكديگر ارتباط مى دهند و هنوز هم با پيشرفت هاى بشر در صنعت هوايي، بيشترين كالاها

از طريق كشتى حمل مى شود.

در قرآن، صبر و شكر، در موارد متعدّدى كنار هم آمده اند و شايد رمزش اين باشد كه

مسائلى كه در اطراف انسان مى گذرد، يا طبق مراد است كه جاى شكر دارد ويا خلاف ميل

انسان است كه جاى صبر دارد، پس انسان دائماً بايد يا در حال صبر باشد، يا در حال شكر و

گرنه در حال كفران و غفلت خواهد بود.

1- علاوه بر آيات آسماني، به آيات زمينى نيز توجّه كنيم. (در آيات قبل به

آسمان، و ماه و خورشيد اشاره كرد، در اين آيه به زمين، دريا و كشتي) (اَلَم تَرَ

أنّ الفلك...)

2- در دعوت به خدا و بيان نعمت ها، تبليغ و ارشاد، از مسائل طبيعى و در

دسترس مردم استفاده كنيم. (اَلَم تَرَ أنّ الفلك...)

3- به آفريده ها ساده ننگريم. (اَلَم تَرَ) آفريده ها، آيات الهى هستند. (ليريكم)

4- حركت كشتى در آب، از نعمت هاى پر

رمز و راز الهى است. (تجرى فى البحر

بنعمت الله)

5- اگر مى خواهيم نشانه هاى زيادترى از قدرت نمايى خدا را درك كنيم و

بهره هاى فراوان ترى از نعمت هاى الهى ببريم، بايد حوصله ى بيشترى از

خود نشان دهيم. «(صبّار»، يعنى صبر زياد) و بايد سعى كنيم از داده ها بهترين

استفاده را ببريم و همواره سپاس گزار باشيم. «(شكور»، يعنى شكر زياد)

«ظُلَل» جمع «ظُلَّه» به معناى ابرى است كه سايه مى افكند و غالباً در مواردى بكار مى رود

كه موضوع ناخوشايندى در كار باشد. «مُقتَصِد» به معناى اعتدال در كار، و وفاى به عهد و

پيمان است.

كلمه ى «خَتّار» صيغه ى مبالغه، به معناى بسيار پيمان شكن است، چون مشركان و

گنهكاران، مكرّر در گرفتاري ها رو به سوى خدا مى آورند و عهد و پيمان مى بندند، امّا پس از

فرونشستن حوادث، باز پيمان شكنى مى كنند، خداوند آنان را «خَتّار» ناميده است.

ايمان گروهى از مردم، دائمى و پايدار است، ولى ايمان گروهى مقطعى و موسمى است،

يعنى فقط هنگامى كه اسباب و وسايل مادّى قطع شود، اين گروه متوجّه خدا مى شوند. مثل

برق اضطرارى كه وقتى همه ى برق ها خاموش شد، سراغ آن مى روند.

1- انسان به طور فطرى خداشناس است، لكن وسايل و اسباب مادّى همچون

پرده اى روى فطرت را مى پوشاند و بروز حوادث و خطرها، اين پرده را كنار

مى زند. (غشيهم... دعوا الله)

2- رفاه مادّي، عامل غفلت است، ولى خطرها و تنگناها، عامل توجّه، تضرّع،

خلوص وغرورزدايي. (اذاغشيهم... دعوُا الله...)

3- قطع اميد از اسباب عادّي، يكى از راه هاى رسيدن به اخلاص است. (مخلصين

له الدين)

4- براى اولياى خدا، غفلت عارضى است، (اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا) <151>

ولى براى گروهي، اخلاص عارضى است. (اذا غشيهم... مخلصين)

5- دعاى خالصانه در مظانّ اجابت است.

(دعوا الله مخلصين... نجّاهم)

6- انسان داراى اختيار و اراده است. (فمنهم مقتصد) (بعضى پس از رهايى از

مشكلات، بر راه حقّ باقى مى مانند، ولى بعضى به راه انحراف و شرك بر

مى گردند، و اين نمايان گر آزادى اراده واختيار بشر است)

7- لازمه ى ايمان، اعتدال است. (به جاى آنكه بفرمايد: «فمنهم مؤمن»، فرمود:

(فمنهم مقتصد)

8- پيمان شكنى و ناسپاسي، انسان را به كفر مى كشاند. (و ما يجحد بآياتنا الاّ كلّ ختّار

كفور)

اخلاص

اخلاص آن است كه كارى صد در صد براى خدا باشد. تا آنجا كه حتّي اگر يك درصد و يا

كمتر از آن هم براى غير خدا باشد، عبادت باطل و يا مورد اشكال است.

اگر مكان نماز را براى غير خدا انتخاب كنيم، مثلاً در جايى بايستيم كه مردم ما را ببينند

و يا دوربين ما را نشان دهد.

اگر زمان عبادت را براى غير خدا انتخاب كنيم، مثلاً نماز را در اوّل وقت بخوانيم تا

توجّه مردم را به خود جلب كنيم.

اگر شكل و قيافه اى كه در آن نماز مى خوانيم، براى غير خدا باشد، مثلاً عبايى به دوش

بگيريم، گردنى كج كنيم، در صداى خود تغييرى بدهيم و هدفى جز رضاى خدا داشته باشيم،

در همه ى اين موارد، نماز باطل است و به خاطر رياكاري، گناه هم كرده ايم.

به بيانى ديگر، اخلاص آن است كه تمايلات و خواسته هاى نفساني، طاغوت ها و

گرايش هاى سياسى و خواسته هاى اين و آن را در نظر نگيريم، بلكه انگيزه ى ما تنها يك چيز

باشد و آن اطاعت از فرمان خدا و انجام وظيفه.

براستى رسيدن به اخلاص جز با امداد الهى امكان ندارد. قرآن در آيه 32 سوره لقمان

مى فرمايد: هنگامى كه موجى همچون ابرها آنان را فراگيرد، خدا

را خالصانه مى خوانند، امّا

زمانى كه آنان را به خشكى نجات داد، (تنها) بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند (وبه ايمان

خود وفادار مى مانند).

راه هاى كسب اخلاص

1- توجّه به علم و قدرت خداوند.

اگر بدانيم تمام عزّت ها، قدرت ها، رزق و روزي ها به دست اوست، هرگز براى كسب عزّت،

قدرت و روزى به سراغ غير او نمى رويم.

اگر توجّه داشته باشيم كه با اراده ى خداوند، موجودات خلق مى شوند و با اراده ى او، همه

چيز محو مى شود. اگر بدانيم او هم سبب ساز است هم سبب سوز، يعنى درخت خشك را

سبب خرماى تازه براى حضرت مريم قرار مى دهد و آتشى را كه سبب سوزاندن است، براى

حضرت ابراهيم گلستان مى كند، به غير او متوسّل نمى شويم.

صدها آيه و داستان در قرآن، مردم را به قدرت نمايى خداوند دعوت كرده تا شايد مردم

دست از غير او بكشند و خالصانه به سوى او بروند.

2- توجّه به بركات اخلاص.

انسان مخلص تنها يك هدف دارد و آن رضاى خداست و كسى كه هدفش تنها رضاى

خدا باشد، نظرى به تشويق اين و آن ندارد، از ملامت ها نمى ترسد، از تنهايى هراسى ندارد، در

راهش عقب نشينى نمى كند، هرگز پشيمان نمى شود، به خاطر بى اعتنايى مردم، عقده اى

نمى شود، يأس در او راه ندارد، در پيمودن راه حقّ كارى به اكثريّت و اقليّت ندارد.

قرآن مى فرمايد: رزمندگان مخلص باكى ندارند كه دشمن خدا را بكشند، يا در راه خدا

شهيد شوند. امام حسين (عليه اسلام) در آستانه ى سفر به كربلا فرمود: ما به كربلا مى رويم، خواه شهيد

شويم، خواه پيروز، هدف انجام تكليف است.

3- توجّه به الطاف خدا.

راه ديگرى كه ما را به اخلاص نزديك مى كند يادى از الطاف خداوند است.

فراموش نكنيم

كه ما نبوديم، از خاك و مواد غذايى نطفه اى ساخته شد و در تاريكي هاى رحم مادر قرار گرفت،

مراحل تكاملى را يكى پس از ديگرى طى كرد و به صورت انسان كامل به دنيا آمد. در آن

زمان هيچ چيز نمى دانست و تنها يك هنر داشت و آن مكيدن شير مادر. غذايى كامل كه تمام

نيازهاى بدن را تأمين مى كند، شير مادر همراه با مهر مادري، مادرى كه بيست و چهار ساعته

در خدمت او بود. آيا هيچ وجدان بيدارى اجازه مى دهد كه بعد از رسيدن به آن همه نعمت،

قدرت و آگاهي، سرسپرده ى ديگران شود؟ چرا خود را به ديگرانى كه نه حقّى بر ما دارند و نه

لطفى به ما كرده اند بفروشيم !؟

4- توجّه به خواست خدا.

اگر بدانيم كه دلهاى مردم به دست خداست و او مقلّب القلوب است، كار را براى خدا انجام

مى دهيم و هر كجا نياز به حمايت هاى مردمى داشتيم، از خدا مى خواهيم كه محبّت و

محبوبيّت و جايگاه لازم را در دل مردم و افكار عمومى نصيب ما بگرداند.

حضرت ابراهيم در بيابان هاى گرم و سوزان حجاز، پايه هاى كعبه را بالا برد و از خداوند

خواست دلهاى مردم به سوى ذرّيه اش متمايل گردد. هزاران سال از اين ماجرا مى گذرد و هر

سال ميليون ها نفر عاشقانه، پر هيجان تر از پروانه، دور آن خانه طواف مى كنند.

چه بسيار افرادى كه براى راضى كردن مردم خود را به آب و آتش مى زنند، ولى باز هم

مردم آنان را دوست ندارند، و چه بسا افرادى كه بدون چشم داشت از مردم، مادّيات، نام، نان و

مقام، دل به خدا مى سپارند و خالصانه به تكليف خود عمل مى كنند، امّا در

چشم مردم نيز از

عظمت و كراماتى ويژه برخوردارند، بنابراين، هدف بايد رضاى خدا باشد و رضاى مردم را نيز

از خدا بخواهيم.

5- توجّه به بقاى كار.

كار كه براى خدا شد، باقى و پا برجا مى ماند، چون رنگ خدا به خود گرفته و كار اگر براى

خدا نباشد، تاريخِ مصرفش دير يا زود تمام مى شود. قرآن مى فرمايد: (ما عندكم يَنفد و ما

عندالله باق) <152> و هيچ عاقلى باقى را بر فانى ترجيح نمى دهد و با آن معامله نمى كند.

6- مقايسه ى پاداش ها.

در پاداش مردم، انواع محدوديّت ها وجود دارد، مثلاً اگر مردم بخواهند پاداش يك پيامبر

را بدهند، بهترين لباس، غذا و مسكن را در اختيار او قرار مى دهند، در حالى كه تمامى اين

نعمت ها محدوديّت دارد و براى افراد نااهل نيز پيدا مى شود. نااهلان هم مى توانند از انواع

زينت ها، كاخ، باغ و مَركب هاى مجلّل شخصى استفاده كنند.

امّا اگر كار براى خدا شد، پاداشى بى نهايت در انتظار است، پاداشهاى مادّى و معنوي.

در اينجا نيز اگر درست فكر كنيم، عقل به ما اجازه نمى دهد كه پاداشهاى بى نهايت و جامع

را با پاداشهاى محدود بشرى عوض كنيم.

عبارتِ «لايَجزي»، هم به معناى جزا و كيفر و پاداش است و هم به معناى كفايت و تكفّل،

كه در اينجا مراد معناى دوّم است. «غَرور»، صيغه ى مبالغه، به معناى بسيار فريبنده است

كه مصداق روشن آن شيطان است وبه هر چيز يا كسى گفته مى شود كه انسان را مى فريبد.

1- همه بايد از خدا پروا داشته باشيم و از انواع انحرافات عقيدتي، اخلاقى و

عملى بپرهيزيم. (يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم)

2- بهترين زاد و توشه براى روزى كه حتّي پدر و فرزند به داد يكديگر

نمى رسند، تقواست. (اتّقوا

ربّكم واخشوا يوماً لايجزى والد...)

3- خطر قيامت جدّى است، لذا هشدارهاى پى در پى لازم است. (دو بار امر و دو

بار نهى در آيه آمده است : «اتّقوا - اخشوا - لا تغرّ نّكم - لايغرّنّكم»)

4- روز قيامت، روز بزرگى است. (كلمه ى «يوماً»، نكره و با تنوين آمده، نشانه ى

عظمت و بزرگى است.) (اخشوا يوماً)

5- در قيامت، هركس گرفتار عمل خويش است و عهده دار كار ديگرى نيست.

(لايجزي... شيئاً)

6- آنچه انسان را از قيامت غافل مى كند، دنيا و شيطان فريبنده است. (فلا تغرّنّكم

الحياه الدنيا و لايغرّنّكم بالله الغرور)

7- حَسَب و نَسَب، در قيامت كارايى ندارد. (لا يجزى والد و لا مولود) (وقتى پدر

وفرزند به فرياد يكديگر نمى رسند، حساب ديگران روشن است)

8- ترس از قيامت، مانع فريفتگى انسان به زندگى دنيا است. (اخشوا يوماً... و

لايغرّنّكم بالله الغرور)

9- شيطان در بعضى اوقات، حتّي در مقدّس ترين امور براى فريب افراد استفاده

مى كند. (و لايغرّنّكم بالله الغرور)

قيامت، روز تنهايى

خداوند، حكيم است و خدايِ حكيم، ساخته ى خود را نابود نمى كند. دنيا، خانه اى است كه

مهندسش آن را خراب مى كند تا، بناى بهترى بسازد. بنا بر روايات؛ مرگ، تغيير لباس، تغيير

منزل و مقدّمه اى براى تكامل و زندگى ابدى است.

به علاوه عدالتِ خداوند، وجود قيامت را براى انسان ضرورى مى كند، زيرا ما خوبان و

بدانى را مى بينيم كه در دنيا به پاداش و كيفر نمى رسند، بنابراين خداوند عادل بايد سراى

ديگرى را براى آن پاداش و كيفر آنها قرار دهد.

گرچه گاه و بيگاه كيفر و پاداشهايى در دنيا مشاهده مى شود، ولى جايگاه بسيارى از اعمال

تنها قيامت است، زيرا در بعضى موارد امكان آن در دنيا وجود ندارد. مثلاً كسى

كه در راه خدا

شهيد شده، در دنيا حضور ندارد تا پاداش بگيرد و يا كسى كه افراد زيادى را كشته، در دنيا

امكان تحمّل بيش از يك كيفر را ندارد.

علاوه بر آنكه رنج و كيفر خلافكار در دنيا به تمام بستگان بى تقصيرش نيز سرايت

مى كند، پس بايد پاداش و كيفر در جايى باشد كه به ديگران سرايت نكند.

جمع شدن ذرّات پخش شده ى مردگان نيز كار محالى نيست. همان گونه كه ذرّات چربيِ

پخش شده در مُشكِ دوغ، در اثر تكانِ مُشك، يكجا جمع مى شود، خداوند نيز با تكان شديد

زمين، اجزاى همه ى مردگان را يكجا جمع مى كند. (اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت

الارض اثقالها) <153> بگذريم كه خود ما نيز از يك تك سلول آفريده شده ايم كه اين سلول نيز از

ذرّات خاكى است كه تبديل به گندم، برنج، سبزى و... شده و به صورت غذاى والدين و سپس

نطفه و سرانجام به شكل انسانى كامل در آمده است.

آنچه در اين آيه مورد توجّه قرار گرفته، صحنه ى دلخراشى است كه پدر نمى تواند كارى

براى فرزند خود انجام دهد. در موارد ديگر قرآن، صحنه هايى مطرح شده كه اگر آن آيات را

يكجا بنگريم غربت، ذلّت و وحشت انسان را درك خواهيم كرد:

در آن روز، نه مال به فرياد انسان مى رسد و نه فرزند. (يوم لا ينفع مال ولا بنون) <154>

در آن روز، دوستان گرم و صميمى از حال يكديگر نمى پرسند. (و لا يسئل حميم حمياًٌ) <155>

در آن روز، پشيمانى و عذرخواهى سودى ندارد. (و لا يؤذن لهم فيعتذرون) <156>

در آن روز، نسبت ها و آشنايي ها سودى ندارند. (فلا انساب بينهم يومئذ) <157>

در آن روز، وسيله ها و

سبب ها از كار مى افتد. (تَقطّعت بهم الاسباب) <158>

به هر حال، آن روز، روز غربت و تنهايى انسان است.

علم به زمان وقوع مرگ و قيامت، مخصوص خداست. اگر انسان ها بدانند كه مرگ آنها دور

است و قيامت به اين زودى برپا نمى شود، مغرور شده و بيشتر به گناه آلوده مى شوند و اگر

بدانند كه قيامت به زودى برپا مى شود، وحشت كرده و دست از كار و فعاليّت بر مى دارند،

بنابراين ما كه زمان مرگ و قيامت را نمى دانيم بايد همواره آماده باشيم.

علم به نوزادنِ در رحمِ مادران، مخصوص خداست. گرچه دستگاه ها و آزمايشات علمى امروز نشان مى دهند كه جنين پسر است يا دختر، امّا علم خداوند ازلى و نامحدود است؛

علاوه بر اين، علم به «ما فى الارحام» تنها مربوط به پسر يا دختر بودن جنين نيست، بلكه

استعدادها، حالات، روحيّات، و صدها دانستنى ديگر را نيز شامل مى شود كه با هيچ دستگاه

و آزمايش و امكانات بشري، قابل دست يابى نيست.

حضرت على (عليه اسلام) مى فرمايد: «عرفتُ الله بِفَسخِ العَزائم و حلّ العقود» <159> ، خدا را با شكسته

شدن اراده ها و تغيير تصميم ها شناختم.

حضرت على (عليه اسلام) ذيل آيه فرمودند: «مَن قَدَم الى قَدَم» <160> ، يعنى انسان يك گام كه بر

مى دارد، از گام آينده ى خود خبر ندارد.

1- علم بشر محدود است و قابل مقايسه با علم بى نهايت خداوند نيست. (يعلم...

ما تدرى نفس)

2- برنامه ريزي، تدبير و تنظيم امور لازم است، امّا قدرتى مافوق در كار است كه

انسان نمى داند فردا چه مى شود. (و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً)

3- هيچ كس به زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست. (و ما تدرى

نفس بأى ارض

تموت) (اگر در روايات مى خوانيم كه فلان وليّ خدا، مكان يا زمانِ فوت يا

شهادت خود را مى دانست، آگاهى و علمى است كه از طرف خداوند به او

عطا شده است، وگرنه به طور استقلالى هيچ كس خبر ندارد.)

4- به گفته ى كاهنان، فال بينان، كف بينان و پيشگويان در مورد آينده ى خود

اعتماد نكنيم. (و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً)

5- انسانى كه نه از مرگ خود خبر دارد، نه از موقعيّت فرداى خود، چرا مغرور

است ؟ (ما تدرى نفس...)

6- انسان بايد همواره آماده ى حضور در صحنه و پاسخ گويى باشد. (و ما تدرى

نفس بايّ ارض تموت)

پروردگار!

قرآن را نور ما، قانون ما، اميد ما، منطق ما، مايه ى تعقّل و تفكّر ما، موعظه ى ما،

شفاى ما، آرامش ما و نجات ما قرار بده. آمين ربّ العالمين

«والحمد للّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Refer to the commentary of Baqarah: 1.

The Quran is a book of wisdom and knowledge. Whoever seeks guidance from it receives it. As its wisdom is complete and perfect its guidance is thorough-leaves no aspect of material or spiritual life, individual as well as collective, unattended, and invariably leads to truth, goodness and salvation-and its practicability depends on the intellect and taqwa (awareness of the laws made by Allah in both the creative and legislative realms and its application in minutest detail in day to day life) of the person who puts it into practice. See commentary of Baqarah: 2 to 5, 177, and Ali Imran: 138. The availability of such an all-encompassing and comprehensive guidance is a mercy from Allah.

(see commentary for verse 2)

(see commentary

for verse 2)

(see commentary for verse 2)

It is related that in the time of the Holy Prophet there was a pagan Nadhr ibn al Harith who went to Syria for trade and brought back stories of Persian heroes, with which he allured the crowds of the Quraysh and persuaded them to believe that his stories were preferable to the word of Allah.

Aqa Mahdi Puya says:

Lahw means idle or amusing discourse which disengages attention from meaningful thought, field of inquiry or argument. On this basis the Ahl ul Bayt have applied the term "lawh al hadith " to music.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Please refer to the commentary of Baqarah: 164; Rad: 2 and Nahl: 15.

(no commentary available for this verse)

Luqman, it is said, was not a prophet of Allah but was blessed with wisdom. He was the nephew of prophet Ayyub. He lived for one thousand years, from the time of Dawud to the time of Yunus. Once, when he was asleep, angels came and asked if he would like to be Allahs deputy on the earth. To this, he replied that if it was a command from Allah, he would accept it, however, if Allah had asked his desire he would like to be excused because it was a great responsibility to dispense justice among men, and he could not bear the burden.

Another saying about Luqman is that he was an Ethiopian carpenter whom the Greek called Aesop. He was a very obedient servant

of the Lord, extremely pious and modest who mostly remained silent, engrossed in higher thoughts. His fear of sins was such that he never rejoiced over any gain nor grieved over any loss, even at the death of his children.

It is said that whenever he passed over any vegetation they used to disclose their respective properties latent in them. He used to visit Dawud and discuss with him complicated issues to find out their solution. Refer to Ibrahim: 8. The basis of the divine laws is mans own good, and not any benefit to Allah who is above all needs. When we obey His will, we bring our position into conformity with our own nature as made by Him.

It is said that one of Luqmans wives and some of his children were disbelievers, but he preached unity of Allah to them and ultimately they became believers.

Polytheism has been described as the greatest iniquity (zulmun azim). Now refer to Allahs reply to Ibrahim in Baqarah: 124 that He would bestow imamah on his descendants but it would not reach the unjust (zalim). The position of Ali ibn abi Talib and the Imams of the Ahl ul Bayt has been discussed in the commentary of said verses.

The obedience to parents is compulsory on every one except in case it goes against Allah.

Refer to the commentary of Baqarah: 83 and 215; Bani Israil: 23 and Ankabut: 8.

Aqa Mahdi Puya says:

The assertion of last clause in verse 14 is that thanking Allah is more important than thanking parents, although

both are necessary.

In verse 15 we are commanded not to follow those parents who do not follow the right path. Instead, one should follow the path of those who constantly seek nearness to Allah. Refer to the commentary of Ankabut: 8.

(see commentary for verse 14)

Aqa Mahdi Puya says:

This verse refers to total resurrection and to the fact that nothing will escape the attention of Allah.

For "latif" refer to the commentary of Hajj: 63.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Refer to the commentary of Baqarah: 256 for urwatil wathqa (strongest handle) and Ali Imran: 103 for hablillah (cord of Allah).

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Refer to the commentary of Kahf: 109.

Aqa Mahdi Puya says:

For the infinite almighty Lord the creation and resurrection of a whole mass is as easy as the creation and resurrection of a single soul. The whole is so well connected with its components that the creation and the resurrection of a component also affects the whole.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Imam Ali said:

"Your yesterday is past. You have no hold over it. Your tomorrow has not yet come, therefore it is uncertain whether you will be there or not, but your today is the day you must use in the best possible way

and act as you are commanded by Allah."

Once a Beduin came to the Holy Prophet and asked:

(i) When will the day of judgement come to pass?

(ii) When will it rain? Let me know as I have planted seeds in my field.

(iii) My wife is pregnant. What will she deliver? A boy or a girl?

(iv) Where will they bury me when I die?

The Holy Prophet replied that all these matters are known only to Allah, no one else knows about it, and quoted this verse.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109