1. سوره الفاتحه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الفاتحه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2)

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3)

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6)

صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ (7)

آشنايي با سوره

1- فاتحه [گشاينده]

چون قرآن با اين سوره شروع مى شود و اين سوره آغازگر قرآن است، «فاتحه ناميده مى شود. بخاطر حمد و ستايشى كه در اين سوره از خداوند بعمل آمده نام ديگرش سوره «حمد» است. و نيز بنام «شكر» و «وافيه و «نور» هم از آن ياد مى شود. نام ديگرش «سبع المثانى است و نيز «ام الكتاب . امام صادق(ع) فرموده است: سوره اى كه اولش ستايش، وسطش اخلاص و آخرش نيايش است. (تفسير برهان ج 1 ص 42.) اين سوره 7 آيه دارد و در سال سوم بعثت آمده و چهل و سومين سوره است كه در مكه نازل شده است. بعضى هم اين سوره را اولين سوره دانسته اند. شده است. بعضى هم اين سوره را اولين سوره دانسته اند.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{الْحَمْدُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {رَبِّ} نعت تابع {الْعالَمِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{مالِكِ} نعت تابع {يَوْمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الدِّينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{إِيَّاكَ} مفعولٌ به مقدّم {نَعْبُدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {وَإِيَّاكَ} (و) حرف عطف / مفعولٌ به مقدّم {نَسْتَعِينُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير

{اهْدِنَا} فعل

امر، مبنى بر حذف حرف عله (ى) / (نا) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {الصِّراطَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {الْمُسْتَقِيمَ} نعت تابع

{صِراطَ} بدل تابع {الَّذِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَنْعَمْتَ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {غَيْرِ} بدل تابع {الْمَغْضُوبِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلاَ} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {الضَّالِّينَ} معطوف تابع

آوانگاري قرآن

1.Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi

2.Alhamdu lillahi rabbi alAAalameena

3.Alrrahmani alrraheemi

4.Maliki yawmi alddeeni

5.Iyyaka naAAbudu wa-iyyaka nastaAAeenu

6.Ihdina alssirata almustaqeema

7.Sirata allatheena anAAamta AAalayhim ghayri almaghdoobi AAalayhim wala alddalleena

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان (1)

ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان، (2)

رحمتگر مهربان، (3)

[و] خداوند روز جزاست. (4)

[بار الها] تنها تو را مى پرستيم، و تنها از تو يارى مى جوييم. (5)

ما را به راه راست هدايت فرما، (6)

راه آنان كه گرامى شان داشته اى، نه [راه مغضوبان، و نه [راه گمراهان. (7)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

«1» به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«2» ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

«3» [خداوندى كه] بخشنده و بخشايشگر است [و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته].

«4» [خداوندى كه] مالك روز جزاست.

«5» [پروردگارا!] تنها تو را مى پرستيم؛ و تنها از تو يارى مى جوييم.

«6» ما را به راه راست هدايت كن...

«7» راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى؛ نه كسانى كه بر آنان غضب كرده اى؛ و نه گمراهان.

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى. (1)

همه ستايش ها، ويژه خدا، مالك و مربّى جهانيان است. (2)

رحمتش بى اندازه و مهربانى اش هميشگى است. (3)

مالك و فرمانرواى روز پاداش و كيفر است. (4)

[پروردگارا!] تنها تو را مى پرستيم وتنها از تو كمك مى خواهيم. (5)

ما را به راهِ راست راهنمايى كن. (6)

راه كسانى [چون پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان كه به خاطر لياقتشان] به آنان نعمتِ [ايمان، عمل شايسته و اخلاق حسنه] عطاكردى، هم آنان كه نه مورد خشم تواند و نه گمراه اند. (7)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان (1)

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است آفريننده جهانها است (2)

خدائى كه بخشنده و مهربانست (3)

پادشاه روز جزا است، روز كيفر نيك و بد خلق (4)

پروردگارا تنها تو را ميپرستيم و از تو يارى مى جوئيم و بس (5)

تو ما را به راه راست هدايت فرما (6)

راه آنان كه بانها انعام فرمودى مانند انبياء و اولياء نه راه كسانى كه بر آنها خشم فرمودى مانند يهود و نه گمراهان عالم چون اغلب نصارى (7)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان. (1)

سپاس و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. (2)

(خدايى كه) بخشنده و مهربان است. (3)

(خدايى كه) مالك روز جزاست. (4)

(خدايا) تنها ترا مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوئيم. (5)

(خداوندا!) ما را به راه راست هدايت فرما. (6)

(خداوندا! ما را به) راه كسانى كه آنها را مشمول نعمت خود ساختى، (هدايت كن) نه غضب شدگان و نه گمراهان! (7)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان (1)

سپاس و ستايش خداى راست، پروردگار جهانيان، (2)

آن بخشاينده مهربان، (3)

خداوند و فرمانرواى روز پاداش. (4)

تو را مى پرستيم و بس و از تو يارى مى خواهيم و بس. (5)

ما را به راه راست راه بنماى، (6)

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى نيكويى كردى نه راه خشم گرفتگان بر آنها و نه راه گمراهان. (7)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان (1)

ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان است. (2)

آن بخشاينده مهربان، (3)

آن فرمانرواي روز جزا. (4)

تنها تو رامي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم. (5)

ما را به راه راست هدايت كن: (6)

راه كساني كه ايشان را نعمت داده اي ، نه خشم گرفتگان بر آنها و نه گمراهان. (7)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان (1)

سپاس خداوند را كه پروردگار جهانيان است (2)

خداى رحمان مهربان (3)

دادار روز جزا (4)

[خداوندا] تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم (5)

ما را بر راه راست استوار بدار (6)

راه كسانى كه آنان را نواخته اى، آنان نه كه از نظر انداخته اى، و نه گمراهان (7)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1)

سپاس خدايرا پروردگار جهانيان (2)

بخشاينده مهربان (3)

كه فرمانرواى روز رستاخيز است (4)

خدايا تو را پرستش كنيم و از تو يارى خواهيم (5)

ما را به راه راست هدايت فرما (6)

راه آنانكه برايشان روزى فرستادى نه راه غضب شدگان و نه راه گمگشتگان (7)

ترجمه انگليسي قرائي

1 In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

2 All praise belongs to Allah, Lord of all the worlds,

3 the All-beneficent, the All-merciful,

4 Master of the Day of Retribution.

5 You [alone] do we worship, and to You [alone] do we turn for help.

6 Guide us on the straight path,

7 the path of those whom You have blessed—such as have not incurred Your wrath, nor are astray.

ترجمه انگليسي شاكر

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful. (1)

All praise is due to Allah, the Lord of the Worlds. (2)

The Beneficent, the Merciful. (3)

Master of the Day of Judgment. (4)

Thee do we serve and Thee do we beseech for help. (5)

Keep us on the right path. (6)

The path of those upon whom Thou hast bestowed favors. Not (the path) of those upon whom Thy wrath is brought down, nor of those who go astray. (7)

ترجمه انگليسي ايروينگ

(1) In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(2) Praise be to God, Lord of the Universe,

(3) the Mercy-giving, the Merciful

(4) Ruler on the Day for Repayment!

(5) You do we worship and You do we call on for help.

(6) Guide us along the Straight Road,

(7) the road of those whom You have favored, with whom You are not angry, nor who are lost!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate (1)

Praise belongs to God, the Lord of all Being, (2)

the All-merciful, the All-compassionate, (3)

the Master of the Day of Doom. (4)

Thee only we serve; to Thee alone we pray for succour. (5)

Guide us in the straight path, (6)

the path of those whom Thou hast blessed, not of those against whomThou art wrathful, nor of those who are astray. (7)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful (1)

Praise be to Allah, Lord of the Worlds, (2)

The Beneficent, the Merciful. (3)

Owner of the Day of Judgment, (4)

Thee (alone) we worship; Thee alone we ask for help. (5)

Show us the straight path, (6)

The path of those whom Thou hast favored; Not (the path) of those who earn Thine anger nor of those who astray. (7)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful. (1)

Praise be to Allah the Cherisher and Sustainer of the World. (2)

Gracious Most Merciful. (3)

Master of the Day of Judgment. (4)

Thee do we worship and Thine aid we seek. (5)

Show us the straight way. (6)

The way of those on whom Thou hast bestowed Thy Grace Those whose (portion) is not wrath and who go not astray. (7)

ترجمه فرانسوي

1. Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

2. Louange à Allah, Seigneur de l'univers.

3. Le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux,

4. Maître du Jour de la rétribution.

5. C'est Toi [Seul] que nous adorons, et c'est Toi [Seul] dont nous implorons secours.

6. Guide-nous dans le droit chemin,

7. le chemin de ceux que Tu as comblés de faveurs, non pas de ceux qui ont encouru Ta colère, ni des égarés.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!

2. Alabado sea Alá, Señor del universo,

3. el Compasivo, el Misericordioso,

4. Dueño del día del Juicio,

5. A Ti solo servimos y a Ti solo imploramos ayuda.

6. Dirígenos por la vía recta,

7. la vía de los que Tú has agraciado, no de los que han incurrido en la ira, ni de los extraviados.

ترجمه آلماني

1. Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

2. Aller Preis gehِrt Allah, dem Herrn der Welten,

3. Dem Gnنdigen, dem Barmherzigen,

4. Dem Meister des Gerichtstages.

5. Dir allein dienen wir, und zu Dir allein flehen wir um Hilfe.

6. Führe uns auf den geraden Weg,

7. Den Weg derer, denen Du Gnade erwiesen hast, die nicht (Dein) Miكfallen erregt haben und die nicht irregegangen sind.

ترجمه ايتاليايي

1. In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

2. La lode [appartiene] ad Allah, Signore dei mondi,

3. il Compassionevole, il Misericordioso,

4. Re del Giorno del Giudizio.

5. Te noi adoriamo e a Te chiediamo aiuto.

6. Guidaci sulla retta via,

7. la via di coloro che hai colmato di grazia, non di coloro che [sono incorsi] nella [Tua] ira , né degli sviati.

ترجمه روسي

1. Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

2. Xвaлa - Aллaxy, Гocпoдy миpoв,

3. Mилocтивoмy, Mилocepднoмy,

4. Цapю в дeнь cyдa!

5. Teбe мы пoклoняeмcя и Тебя пpocим пoмoчь!

6. Beди нac пo дopoгe пpямoй,

7. пo дopoгe тex, кoтopыx Tы oблaгoдeтeльcтвoвaл, нe тex, oтopыe нaxoдятcя пoд гнeвoм, и нe зaблyдшиx.

ترجمه تركي استانبولي

1- Rahman ve rahîm Allah adiyle.

2- Hamd, SETâlemlerin rabbi Allah'a.

3- Rahmandr, rahîmdir.

4- din gününün sahibidir.

5- Ancak sana ibadet ederiz ve ancak senden yardm dileriz.

6- Bize doًru yolu gِster.

7- nimetlendirdiًin ki ilerin yolunu; gazebe uًram larn da deًil, sapklarn da.

ترجمه آذربايجاني

1. Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

2. Həmd (şükür və tə'rif) olsun Allaha (və ya: Həmd məxsusdur Allaha) - aləmlərin Rəbbinə,

3. (Bu dünyada hamıya) mərhəmətli, (axirətdə isə ancaq mö'minlərə) rəhmli olana,

4. Haqq-Hesab (qiyamət) gününün sahibinə!

5. Biz yalnız Sənə ibadət edirik və yalnız Səndən kömək diləyirik!

6. Bizi doğru (düz) yola yönəlt!

7. Ne'mət verdiyin kəslərin yoluna! Qəzəbə düçar olmuşların və (haqdan) azmışların (yoluna) yox!

ترجمه اردو

1. شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

2. سب طرح كي تعريف خدا ہي كو (سزاوار) ہے جو تمام مخلوقات كا پروردگار ہے

3. بڑا مہربان نہايت رحم والا

4. انصاف كے دن كا حاكم

5. (اے پروردگار) ہم تيري ہي عبادت كرتے ہيں اور تجھ ہي سے مدد مانگتے ہيں

6. ہم كو سيدھے رستے چلا ان لوگوں كے رستے جن پر تو اپنا فضل وكرم كرتا رہا

7. نہ ان كے جن پر غصے ہوتا رہا اور نہ گمراہوں كے

ترجمه پشتو

1. شروع كوم د خداي په نامه چې بخښونكې او مهربان

2. ټول صفتونه د خداي لپاره دي چې د دوو جهانو خاوند دي.

3. هغه خداي چې بخښوونكې دي (او رحمت يې هر عام او خاص ته شامل دي).

4. (هغه خداي چې) د قيامت د ورځې خاوند دي.

5. (اي خدايه) يوازې ستا عبادت كوم، او يوازې له تا مرسته غواړم.

6. مونږ ته نيغه لار راوښيه.

7. د هغه كسانو لار چې تا پرې نعمتونه نازل كړي دي،نه د هغو كسانو لاره چې تۀ پرې غصه شوې يې او نه د ګمراهانو لار.

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn

2. Çiqas pesindan û sipasî hene! Hemû ji bona Xuda yê cihanê ra ne.

3. Dilovan ê Dilovîn ewa ye.

4. (Ewa) serokê roja xelat û celatane.

5. Em hey xurî ji te ra perestî dikin û hey em ji te arîkarî dixwazin.

6. Tu me bîne ser rîyarast.

7. Ewanê te bi wan qencî kirine hene! Ewa rîya wan e. Rîya wan kesne te li wan xeşîm kiriye, nîne û rîya wan kesne, ku tû ji wan bi xeşmî hêrs bûyî jî nîneû (rîya wan kesne) rê wunda û rê wundanok bi xweber jî nîne. (Tu evan dilxwazîne me li te bike.)

ترجمه اندونزي

1. Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang.

2. Segala puji hanya bagi Allah, Tuhan semesta alam,

3. Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang,

4. Yang menguasai hari pembalasan.

5. (Ya Allah), hanya kepada Engkaulah kami menyembah dan hanya kepada Engkaulah kami mohon pertolongan.

6. Tunjukkanlah kami ke jalan yang lurus,

7. (yaitu) jalan orang-orang yang telah Engkau anugerahkan nikmat kepada mereka, bukan (jalan) mereka yang dimurkai dan bukan (pula jalan) mereka yang sesat.

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani. (1)

Segala puji tertentu bagi Allah, Tuhan yang memelihara dan mentadbirkan sekalian alam. (2)

Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani. (3)

Yang Menguasai pemerintahan hari Pembalasan (hari Akhirat). (4)

Engkaulah sahaja (Ya Allah) Yang Kami sembah, dan kepada Engkaulah sahaja kami memohon pertolongan. (5)

Tunjukilah kami jalan yang lurus. (6)

Iaitu jalan orang-orang yang Engkau telah kurniakan nikmat kepada mereka, bukan (jalan) orang-orang yang Engkau telah murkai, dan bukan pula (jalan) orang-orang yang sesat. (7)

ترجمه سواحيلي

1. Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

2. Kila sifa njema ni ya Mwenyeezi Mungu, Mola wa viumbe.

3. Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

4.Mwenye kumiliki siku ya malipo.

5.Wewe tu tunakuabudu, na kwako tu tunataka msaada.

6.Tuongoze njia iliyo nyooka.

7.Njia ya wale uliowaneemesha, siyo ya (wale) waliokasirikiwa, wala ya (wale) waliopotea.

تفسير سوره

تفسير الميزان

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 5]

ترجمه آيات:

بنام خدايى كه هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان. (1)

ستايش مر خدا را كه مالك و مدبر همه عوالم است. (2)

هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان. (3)

خدايى كه مالكيت على الاطلاقش در روز جزا. (4)

براى همه مكشوف ميشود تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم (5).

بيان [سبب ابتداء به" بسم اللَّه"]

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) بسيار مى شود كه مردم، عملى را كه مى كنند، و يا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزيزى و يا بزرگى آغاز مى كنند، تا باين وسيله مبارك و پر اثر شود، و نيز آبرويى و احترامى به خود بگيرد، و يا حد اقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا ياد آن به ميان ______________________________________________________

صفحه 25

مى آيد، به ياد آن عزيز نيز بيفتند.

[آغاز نمودن اعمال و گفتار با نام خدا ادب است و عمل را خدايى و نيك فرجام مى كند]

عين اين منظور را در نامگذاريها رعايت مى كنند، مثلا مى شود كه مولودى كه برايشان متولد مى شود، و يا خانه، و يا مؤسسه اى كه بنا مى كنند، بنام محبوبى و يا عظيمى نام مى گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود، و آن بناى جديد، باقى

بماند، و مسماى اولى به نوعى بقاء يابد، و تا مسماى دومى باقى است باقى بماند، مثل كسى كه فرزندش را به نام پدرش نام مى گذارد، تا همواره نامش بر سر زبانها بماند، و فراموش نشود.

اين معنا در كلام خداى تعالى نيز جريان يافته، خداى تعالى كلام خود را به نام خود كه عزيزترين نام است آغاز كرده، تا آنچه كه در كلامش هست مارك او را داشته باشد، و مرتبط با نام او باشد، و نيز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب، مؤدب كند، و بياموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهايش اين ادب را رعايت نموده، آن را با نام وى آغاز نموده، مارك وى را به آن بزند، تا عملش خدايى شده، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلى از آن اعمال، خدا و رضاى او باشد، و در نتيجه باطل و هالك و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدايى آغاز شده كه هلاك و بطلان در او راه ندارد.

خواهيد پرسيد كه دليل قرآنى اين معنا چيست؟ در پاسخ مى گوئيم دليل آن اين است كه خداى تعالى در چند جا از كلام خود بيان فرموده: كه آنچه براى رضاى او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بى اثر خواهد بود، و نيز فرموده: بزودى بيك يك اعمالى كه بندگانش انجام داده مى پردازد، و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام نداده اند نابود و هباء منثورا مى كند، و آنچه به غير اين منظور انجام داده اند، حبط و بى اثر و باطل مى كند، و نيز فرموده: هيچ چيزى

جز وجه كريم او بقاء ندارد، در نتيجه هر چه به احترام او و وجه كريمش و به خاطر رضاى او انجام شود، و به نام او درست شود باقى مى ماند، چون خود او باقى و فنا ناپذير است، و هر امرى از امور از بقاء، آن مقدار نصيب دارد، كه خدا از آن امر نصيب داشته باشد.

و نيز اين معنا همانست كه حديث مورد اتفاق شيعه و سنى آن را افاده مى كند، و آن اين است كه رسول خدا (ص) فرمود: (هر امرى از امور كه اهميتى داشته باشد، اگر به نام خدا آغاز نشود، ناقص و أبتر مى ماند، و به نتيجه نمى رسد) «1» و كلمه (ابتر) بمعناى چيزيست كه آخرش بريده باشد.

از همين جا مى توانيم بگوئيم حرف (باء) كه در اول (بسم اللَّه) است، از ميان معناهايى كه براى آنست، معناى ابتداء با اين معنايى كه ما ذكر كرديم مناسب تر است، در نتيجه معناى جمله اين مى شود: كه (من به نام خدا آغاز مى كنم).

_______________

1- تفسير صافى ج 1 ص 52 ______________________________________________________

صفحه 26

[غرض از سراسر قرآن يك امر است و آن هدايت، اين يك امر با نام خدا آغاز شده

مخصوصا اين تناسب از اين جهت روشن تر به نظر مى رسد كه كلام خدا با اين جمله آغاز شده، و كلام، خود فعلى است از افعال، و ناگزير داراى وحدتى است، و وحدت كلام به وحدت معنا و مدلول آن است، پس لا جرم كلام خدا از اول تا به آخرش معناى واحدى دارد، و آن معناى واحد غرضى است كه به خاطر آن غرض، كلام خود را به بندگان خود القاء كرده است.

حال آن

معناى واحدى كه غرض از كلام خداى تعالى است چيست؟ از آيه: (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ، از سوى خدا به سوى شما نورى و كتابى آشكار آمد، كه به سوى خدا راه مى نمايد) ...، «1» و آياتى ديگر، كه خاصيت و نتيجه از كتاب و كلام خود را هدايت بندگان دانسته، فهميده ميشود: كه آن غرض واحد هدايت خلق است، پس در حقيقت هدايت خلق با نام خدا آغاز شده، خدايى كه مرجع همه بندگان است، خدايى كه رحمان است، و به همين جهت سبيل رحمتش را براى عموم بندگانش چه مؤمن و چه كافر بيان مى كند، آن سبيلى كه خير هستى و زندگى آنان در پيمودن آن سبيل است، و خدايى كه رحيم است، و به همين جهت سبيل رحمت خاصه اش را براى خصوص مؤمنين بيان مى كند، آن سبيلى كه سعادت آخرت آنان را تامين نموده، و به ديدار پروردگارشان منتهى مى شود، و در جاى ديگر از اين دو قسم رحمتش، يعنى رحمت عامه و خاصه اش خبر داده، فرمود: (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ، فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ، رحمتم همه چيز را فرا گرفته، و بزودى همه آن را به كسانى كه تقوى پيشه كنند اختصاص مى دهم) «2» اين ابتداء به نام خدا نسبت به تمامى قرآن بود، كه گفتيم غرض از سراسر قرآن يك امر است، و آن هدايت است، كه در آغاز قرآن اين يك عمل با نام خدا آغاز شده است.

[علت ابتداء هر سوره با بسم اللَّه

و اما اينكه اين نام شريف بر سر هر سوره تكرار شده، نخست بايد دانست كه خداى سبحان

كلمه (سوره) را در كلام مجيدش چند جا آورده، از آن جمله فرموده: (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ)، «3» و فرموده: (فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ) «4» و فرموده: (إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ)، «5» و فرموده: (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها). «6» از اين آيات مى فهميم كه هر يك از اين سوره ها طائفه اى از كلام خدا است، كه براى خود و جداگانه، وحدتى دارند، نوعى از وحدت، كه نه در ميان ابعاض يك سوره هست، و نه ميان سوره اى و سوره اى ديگر.

و نيز از اينجا مى فهميم كه اغراض و مقاصدى كه از هر سوره بدست مى آيد مختلف است، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ايفاء مى كند، غرضى را كه تا سوره تمام نشود

_______________

1- سوره مائده آيه 16

2- سوره اعراف آيه 156

3- سوره يونس آيه 38

4- سوره هود آيه 13

5- توبه آيه 86

6- سوره نور آيه 1 ______________________________________________________

صفحه 27

آن غرض نيز تمام نمى شود، و بنا بر اين جمله (بسم اللَّه) در هر يك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقيب شده است.

پس بسم اللَّه در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص اين سوره هست و آن معنايى كه از خصوص اين سوره بدست مى آيد، و از ريخت اين سوره برمى آيد حمد خدا است، اما نه تنها بزبان، بلكه باظهار عبوديت، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و در خواست هدايت است، پس كلامى است كه خدا به نيابت از طرف بندگان خود گفته، تا ادب در مقام اظهار عبوديت را به بندگان خود بياموزد.

و اظهار عبوديت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل

از انجامش بسم اللَّه مى گويد، و امر ذى بال و مهم همين كارى است كه اقدام بر آن كرده، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است، و معنايش اين است: خدايا من به نام تو عبوديت را براى تو آغاز مى كنم، پس بايد گفت: متعلق باء در بسم اللَّه سوره حمد" ابتداء" است، در حقيقت مى خواهيم اخلاص در مقام عبوديت، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانيم، و بگوئيم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم، تا اين عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممكن هم هست همانطور كه قبلا گفتيم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنايش اين باشد كه خدايا من خواندن سوره و يا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است، و لكن معنى ابتداء مناسب تر است، براى اينكه در خود سوره، مسئله استعانت صريحا آمده، و فرمود: (إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، ديگر حاجت به آن نبود كه در بسم اللَّه نيز آن را بياورد.

[معنى و موارد استعمال لفظ" اسم"]

و اما اسم؟ اين كلمه در لغت بمعناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و اين كلمه از ماده (سمه) اشتقاق يافته، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كداميك از كدام شخص است، و ممكن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدأ اشتقاقش هر چه باشد كارى نداريم، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم) مى فهمد، لفظ دلالت كننده است، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كه

غير مدلول و مسمى باشد.

البته اين يك استعمال است، استعمال ديگر اينكه اسم بگوئيم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است، كه در اين مورد كلمه (اسم) ديگر از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان خارجى است، چون چنين اسمى همان مسماى كلمه (اسم) به معناى قبلى است.

مثلا كلمه (عالم- دانا- كه يكى از اسماء خداى تعالى است) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به اين اسم مسمى شده، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش، و همين كلمه در عين حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسير صفاتش خبرى نداريم، در ______________________________________________________

صفحه 28

مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنايى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم، ديگر اسم لفظ نيست، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات.

و اما اينكه چرا با اين كلمه چنين معامله اى شده، كه يكى مانند ساير كلمات از مقوله الفاظ، و جايى ديگر از مقوله اعيان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئيم علتش اين شده كه نخست ديده اند لفظ (اسم) وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمياتى كند، ولى بعدها بر خوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمايز كردنش از ديگران كار اسم را مى كند، به طورى كه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكايت كند، آن اوصاف درست كار الفاظ را مى كند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنين ديدند، اينگونه اوصاف را هم اسم ناميدند.

نتيجه اين نامگذارى اين شد كه فعلا

(اسم) همانطور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است، همچنين در مورد صفات معرف هر كسى نيز استعمال مى شود، و به اين لحاظ از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان است.

آن گاه ديدند آن چيزى كه دلالت مى كند بر ذات، و از هر چيزى به ذات نزديكتر است، اسم بمعناى دوم است، (كه با تجزيه و تحليل عقلى اسم شده)، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم بمعناى دوم است، از اين رو اسم بمعناى دوم را اسم ناميدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم.

البته همه اينها كه گفته شد مطالبى است كه تحليل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد، پس هر جا كلمه (اسم) را ديديم، ناگزيريم حمل بر همان معناى اول كنيم.

در صدر اول اسلام اين نزاع همه مجامع را بخود مشغول كرده بود، و متكلمين بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آيا اسم عين مسمى است؟ و يا غير آنست؟ و لكن اينگونه مسائل ديگر امروز مطرح نمى شود، چون آن قدر روشن شده كه به حد ضرورت رسيده است، و ديگر صحيح نيست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده، قال و قيل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به يك طرف داده، سخن ديگرى را ابطال كند، پس بهتر آن است كه ما نيز متعرض آن نشويم.

[توضيح لفظ جلاله" اللَّه"]

و اما لفظ جلاله (اللَّه)، اصل آن (ال اله) بوده، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده، و بصورت اللَّه در آمده است، و

كلمه (اله) از ماده (إله) باشد، كه به معناى پرستش است، وقتى مى گويند (اله الرجل و ياله)، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد، ممكن هم هست از ماده (و ل ه) باشد، كه بمعناى تحير و سرگردانى است، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (مالوه) است، هم چنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده) مى باشد، و اگر خداى را اله گفته اند، چون مالوه و معبود است، و يا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسايى او حيران و ______________________________________________________

صفحه 29

سرگردان است.

و ظاهرا كلمه (اللَّه) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص) خدا شده، و گر نه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مى شناختند، هم چنان كه آيه شريفه:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ؟ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده، هر آينه خواهند گفت: اللَّه)، «1» و آيه: (فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ، وَ هذا لِشُرَكائِنا، پس در باره قربانيان خود گفتند:

اين مال اللَّه، و اين مال شركائى كه ما براى خدا داريم)، «2» اين شناسايى را تصديق مى كند.

از جمله ادله اى كه دلالت مى كند بر اينكه كلمه (اللَّه) علم و اسم خاص خدا است، اين است كه خداى تعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مى شود، ولى با كلمه (اللَّه) توصيف نمى شود، مثلا مى گوييم اللَّه رحمان است، رحيم است، ولى بعكس آن نميگوئيم، يعنى هرگز گفته نميشود: كه رحمان اين صفت را دارد كه اللَّه است و نيز مى گوييم (رحم

اللَّه و علم اللَّه و رزق اللَّه، خدا رحم كرد، و خدا دانست، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نميگوئيم (اللَّه الرحمن، رحمان اللَّه شد)، و خلاصه، اسم جلاله نه صفت هيچيك از اسماء حسناى خدا قرار مى گيرد، و نه از آن چيزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته ميشود.

از آنجايى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى كند، و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است، لذا مى توان گفت كه كلمه (اللَّه) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحيح است بگوئيم لفظ جلاله (اللَّه) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، و گر نه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه (اللَّه) پيش از اينكه نام خداى تعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد، و غير از عنايتى كه در ماده (ا ل ه) است، هيچ عنايت ديگرى در آن بكار نرفته است.

[معنى رحمن و رحيم و فرق آن دو]

و اما دو وصف رحمان و رحيم، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق يافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، كه قلب هنگام ديدن كسى كه فاقد چيزى و يا محتاج به چيزى است كه نقص كار خود را تكميل كند، متاثر شده، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آيد، تا حاجت آن بيچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند، چيزى كه هست اين معنا با لوازم امكانيش در باره خدا صادق نيست، و به عبارت ديگر، رحمت در خداى تعالى هم

به معناى تاثر قلبى نيست، بلكه بايد نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد.

_______________

1- زخرف آيه 87

2- انعام آيه 136 ______________________________________________________

صفحه 30

كلمه (رحمان) صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه (رحيم) بر وزن فعيل صفت مشبهه است، كه ثبات و بقاء و دوام را ميرساند، پس خداى رحمان معنايش خداى كثير الرحمة، و معناى رحيم خداى دائم الرحمة است، و بهمين جهت مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنين و كافر مى شود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده، از آن جمله فرموده: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى مصدر رحمت عامه خدا عرش است كه مهيمن بر همه موجودات است) «1» و نيز فرموده: (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا، بگو آن كس كه در ضلالت است بايد خدا او را در ضلالتش مدد برساند) «2» و از اين قبيل موارد ديگر.

و نيز بهمين جهت مناسب تر آنست كه كلمه (رحيم) بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها بمؤمنين افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فنا ناپذير است، و آن عالم آخرت است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: (وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً، خداوند همواره، به خصوص مؤمنين رحيم بوده است)، «3» و نيز فرموده: (إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ، بدرستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است)، «4» و آياتى ديگر،

و به همين جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و كافر مى شود، و رحيم خاص مؤمنين است.

[معنى حمد و فرق آن با مدح

(الْحَمْدُ لِلَّهِ) كلمه حمد بطورى كه گفته اند به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثنا شونده باختيار خود انجام داده، بخلاف كلمه (مدح) كه هم اين ثنا را شامل ميشود، و هم ثناى بر عمل غير اختيارى را، مثلا گفته مى شود (من فلانى را در برابر كرامتى كه دارد حمد و مدح كردم) ولى در مورد تلألؤ يك مرواريد، و يا بوى خوش يك گل نمى گوئيم آن را حمد كردم بلكه تنها مى توانيم بگوئيم (آن را مدح كردم).

حرف (الف و لام) كه در اول اين كلمه آمده استغراق و عموميت را مى رساند، و ممكن است (لام) جنس باشد، و هر كدام باشد مالش يكى است.

براى اينكه خداى سبحان مى فرمايد:

(ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ، اين است خداى شما كه خالق هر چيز است)، «5» و اعلام ميدارد كه هر موجودى كه مصداق كلمه (چيز) باشد، مخلوق خداست، و نيز فرموده: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ آن خدايى كه هر چه را خلق كرده زيبايش كرده)، «6» و اثبات كرده كه هر چيزى كه مخلوق است به آن _______________

1- سوره طه آيه 5

2- سوره مريم آيه 75

3- سوره احزاب آيه 43

4- سوره توبه آيه 117

5- سوره غافر آيه 62

6- سوره سجده آيه 7 ______________________________________________________

صفحه 31

جهت كه مخلوق او است و منسوب به او است حسن و زيبا است، پس حسن و زيبايى دائر مدار خلقت است، هم چنان كه خلقت دائر مدار حسن ميباشد، پس هيچ

خلقى نيست مگر آنكه به احسان خدا حسن و به اجمال او جميل است، و بعكس هيچ حسن و زيبايى نيست مگر آنكه مخلوق او، و منسوب به او است.

و نيز فرموده: (هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ او است خداى واحد قهار)، «1» نيز فرموده: (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ، ذليل و خاضع شد وجوه در برابر حى قيوم) «2» و در اين دو آيه خبر داده است از اينكه هيچ چيزى را به اجبار كسى و قهر قاهرى نيافريده، و هيچ فعلى را به اجبار اجبار كننده اى انجام نميدهد، بلكه هر چه خلق كرده با علم و اختيار خود كرده، در نتيجه هيچ موجودى نيست مگر آنكه فعل اختيارى او است، آن هم فعل جميل و حسن، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آن او است.

و اما از جهت اسم، يك جا فرموده: (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خدا است كه معبودى جز او نيست، و او را است اسماء حسنى)، «3» و جايى ديگر فرموده: (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ، خداى را است اسمايى حسنى، پس او را به آن اسماء بخوانيد، و آنان را كه در اسماء او كفر مى ورزند رها كنيد، و بخودشان واگذاريد)، «4» و اعلام داشته كه او هم در اسمائش جميل است، و هم در افعالش، و هر جميلى از او صادر مى شود.

پس روشن شد كه خداى تعالى هم در برابر اسماء جميلش محمود و سزاوار ستايش است، و هم در برابر افعال جميلش، و نيز روشن شد كه هيچ حمدى از هيچ حامدى در برابر هيچ

امرى محمود سر نمى زند مگر آنكه در حقيقت حمد خدا است، براى آنكه آن جميلى كه حمد و ستايش حامد متوجه آنست فعل خدا است، و او ايجادش كرده، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است.

[استشهاد بر اينكه جنس حمد و همه حمد از آن خدا است از سوى ديگر ظاهر سياق و به قرينه التفاتى كه در جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ...، بكار رفته، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنين دلالت دارد كه سوره مورد بحث كلام بنده خداست، به اين معنا كه خداى تعالى در اين سوره به بنده خود ياد مى دهد كه چگونه حمدش گويد، و چگونه سزاوار است ادب عبوديت را در مقامى كه مى خواهد اظهار عبوديت كند، رعايت نمايد، و اين ظاهر را جمله (الْحَمْدُ لِلَّهِ) نيز تاييد ميكند.

براى اينكه حمد توصيف است، و خداى سبحان خود را از توصيف واصفان از بندگانش _______________

1- سوره زمر آيه 4

2- سوره طه آيه 111

3- سوره طه آيه 8

4- سوره اعراف آيه 180 ______________________________________________________

صفحه 32

[بيان اينكه خدا از حمد حامدان منزه است و دليل آن

منزه دانسته، و فرموده: (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، خدا منزه است از آنچه توصيفش مى كنند، مگر بندگان مخلص او)، «1» و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ جا عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا، بجز عده اى از انبياء مخلصش، كه از آنان حكايت كرده كه حمد خدا گفته اند، در خطابش به نوح (ع) فرموده: (فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، پس بگو حمد آن خدايى

را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد)، «2» و از ابراهيم حكايت كرده كه گفت: (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ، «3» سپاس خدايى را كه در سر پيرى اسماعيل و اسحاق را بمن داد) و در چند جا از كلامش به رسول گراميش محمد (ص) فرموده: كه (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بگو الحمد للَّه)، «4» و از داود و سليمان (ع) حكايت كرده كه: (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ گفتند: الحمد للَّه) «5» و از اهل بهشت يعنى پاك دلانى كه از كينه درونى، و كلام بيهوده، و فسادانگيز پاكند، نقل كرده كه آخرين كلامشان حمد خدا است، و فرموده: (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ). «6»

و اما غير اين موارد هر چند خداى تعالى حمد را از بسيارى مخلوقات خود حكايت كرده، و بلكه آن را به همه مخلوقاتش نسبت داده، و فرموده: (وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ)، «7» و نيز فرموده:

(وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ)، «8» و نيز فرموده: (وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، هيچ چيز نيست مگر آنكه خدا را با حمدش تسبيح مى گويد). «9»

الا اينكه بطورى كه ملاحظه مى كنيد همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده كه گفتيم، منزه ميدارد، هر جا سخن از حمد حامدان كرده، حمد ايشان را با تسبيح جفت كرده، و بلكه تسبيح را اصل در حكايت قرار داده، و حمد را با آن ذكر كرده، و همانطور كه ديديد فرموده: تمامى موجودات با حمد خود او را تسبيح مى گويند.

خواهى پرسيد چرا خدا منزه از حمد حامدان است؟ و چرا نخست تسبيح را از ايشان حكايت

كرده؟ مى گوييم براى اينكه غير خداى تعالى هيچ موجودى به افعال جميل او، و به جمال و كمال افعالش احاطه ندارد، هم چنان كه به جميل صفاتش و اسماءش كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است، احاطه ندارد، هم چنان كه خودش فرموده: (وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً، احاطه علمى به او ندارند). «10»

_______________

1- سوره صافات آيه 160

2- مؤمنون آيه 28

3- سوره ابراهيم آيه 39

4- سوره نمل آيه 93

5- سوره نمل آيه 15

6- سوره يونس آيه 10

7- شورى آيه 5

8- سوره رعد آيه 13

9- سوره اسراء آيه 44

10- سوره طه آيه 110 ______________________________________________________

صفحه 33

بنا بر اين، مخلوق خدا به هر وضعى كه او را بستايد، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه يافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته، و به آن تقدير اندازه گيرى كرده، و حال آنكه خداى تعالى محدود بهيچ حدى نيست، نه خودش، و نه صفات، و اسمائش، و نه جمال و كمال افعالش، پس اگر بخواهيم او را ستايش صحيح و بى اشكال كرده باشيم، بايد قبلا او را منزه از تحديد و تقدير خود كنيم، و اعلام بداريم كه پروردگارا! تو منزه از آنى كه به تحديد و تقدير فهم ما محدود شوى، هم چنان كه خودش در اين باره فرموده: (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، خدا مى داند و شما نمى دانيد). «1»

اما مخلصين از بندگان او كه گفتيم: حمد آنان را در قرآن حكايت كرده، آنان حمد خود را حمد خدا، و وصف خود را وصف او قرار داده اند، براى اينكه خداوند ايشان را خالص براى خود كرده.

پس

روشن شد آنچه كه ادب بندگى اقتضاء دارد، اين است كه بنده خدا پروردگار خود را به همان ثنائى ثنا گويد كه خود خدا خود را به آن ستوده، و از آن تجاوز نكند، هم چنان كه در حديث مورد اتفاق شيعه و سنى از رسول خدا (ص) رسيده كه در ثناى خود مى گفت: (لا احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك) «2» پروردگارا من ثناء تو را نمى توانم بشمارم، و بگويم، تو آن طورى كه بر خود ثنا كرده اى.

پس اينكه در آغاز سوره مورد بحث فرمود: (الْحَمْدُ لِلَّهِ) تا باخر، ادب عبوديت را مى آموزد، و تعليم مى دهد كه بنده او لايق آن نبود كه او را حمد گويد، و فعلا كه مى گويد، به تعليم و اجازه خود او است، او دستور داده كه بنده اش بگويد.

[معنى رب" مالك مدبر"]

(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) ...، بيشتر اساتيد قرائت خوانده اند (ملك يوم الدين)، اما كلمه (رب) معناى اين كلمه مالكى است كه امر مملوك خود را تدبير كند، پس معناى مالك در كلمه (رب) خوابيده،

[معنى مالكيت و تقسيم آن به حقيقى و اعتبارى

و ملك نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، يك نوع اختصاص مخصوص است. كه بخاطر آن اختصاص، چيزى قائم به چيزى ديگر مى شود، و لازمه آن صحت تصرفات است، و صحت تصرفات قائم به كسى مى شود كه مالك آن چيز است، وقتى مى گوئيم: فلان متاع ملك من است، معنايش اين است كه آن متاع يك نوع قيامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى توانم در آن تصرف كنم، ولى اگر من نباشم ديگرى نمى تواند در آن تصرف

كند.

_______________

1- سوره نحل آيه 74

2- سنن ابى داود ج 2 ص 52 ______________________________________________________

صفحه 34

البته اين معناى ملك در ظرف اجتماع است، كه (مانند ساير قوانين اجتماع) امرى وضعى و اعتبارى است، نه حقيقى، الا اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مى ناميم، توضيح اين كه ما در خود چيزهايى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه، و حقيقتا ملك ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است، مانند اجزاء بدن ما، و قواى بدنى ما، بينايى ما، و چشم ما، شنوايى ما، و گوش ما، چشايى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بويايى ما، و بينى ما، و نيز دست و پا و ساير اعضاى بدن ما، كه حقيقتا مال ما هستند، و مى شود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است، اگر ما نباشيم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى عليحده اى ندارند، و معناى اين ملك همين است كه گفتيم: اولا هستيشان قائم به هستى ما است، و ثانيا جدا و مستقل از ما وجود ندارند، ثالثا اين كه ما مى توانيم طبق دلخواه خود از آنها استفاده كنيم، و اين معناى ملك حقيقى است.

آن گاه آنچه را هم كه با دسترنج خود، و يا راه مشروعى ديگر بدست مى آوريم، ملك خود مى دانيم، چون اين ملك هم مانند آن ملك چيزى است كه ما به دلخواه خود در آن تصرف مى كنيم، و لكن ملك حقيقى نيست، به خاطر اين كه ماشين سوارى من و خانه و فرش من وجودش قائم بوجود من نيست، كه وقتى

من از دنيا مى روم آنها هم با من از دنيا بروند، پس ملكيت آنها حقيقى نيست، بلكه قانونى، و چيزى شبيه بملك حقيقى است.

[مالكيت خدا حقيقى است و ملك حقيقى جدا از تدبير متصور نيست

از ميان اين دو قسم ملك آنچه صحيح است كه به خدا نسبت داده شود، همان ملك حقيقى است، نه اعتبارى، چون ملك اعتبارى با بطلان اعتبار، باطل مى شود، يك مال ما دام مال من است كه نفروشم، و به ارث ندهم، و بعد از فروختن اعتبار ملكيت من باطل مى شود، و معلوم است كه مالكيت خداى تعالى نسبت به عالم باطل شدنى نيست.

و نيز پر واضح است كه ملك حقيقى جداى از تدبير تصور ندارد، چون ممكن نيست فرضا كره زمين با همه موجودات زنده و غير زنده روى آن در هستى خود محتاج بخدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نياز از او باشد، وقتى خدا مالك همه هستى ها است، هستى كره زمين از او است، و هستى حيات روى آن، و تمامى آثار حيات از او است، در نتيجه پس تدبير امر زمين و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ما سواى خويش است، چون كلمه رب بمعناى مالك مدبر است.

[معنى" عالمين"]

(و اما كلمه عالمين) اين كلمه جمع عالم بفتحه لام است، و معنايش" آنچه ممكن است كه با آن علم يافت" است، كه وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع، است، يعنى آنچه با آن قالب مى زنند، و مهر و موم مى زنند، و امضاء مى كنند، و معلوم است كه معناى اين كلمه شامل

تمامى موجودات ______________________________________________________

صفحه 35

مى شود، هم تك تك موجودات را مى توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حيوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب، و عالم عجم.

و اين معناى دوم كه كلمه عالم بمعناى صنف صنف انسانها باشد، با مقام آيات كه مقام شمردن اسماء حسناى خدا است، تا مى رسد به (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) مناسب تر است، چون مراد از يوم الذين روز قيامت است، چون دين بمعناى جزاء است، و جزاء در روز قيامت مخصوص به انسان و جن است، پس معلوم مى شود مراد از عالمين هم عوالم انس و جن، و جماعتهاى آنان است.

و همين كه كلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده، به اين معنا آمده، خود، مؤيد احتمال ما است، كه در اينجا هم عالمين به معناى عالم اصناف انسانها است، مانند آيه: (وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ، تو را بر همه زنان عالميان اصطفاء كرد)، «1» و آيه (لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً، تا براى عالميان بيم رسان باشد)، «2» و آيه: (أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ؟ آيا به سر وقت گناه زشتى مى رويد، كه قبل از شما احدى از عالميان چنان كار نكرده است). «3»

[فرق بين مالك و ملك و اينكه قرائت" ملك يوم الدين" بنظر بهتر مى رسد]

و اما (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ)، در سابق معناى مالك را گفتيم، و اين كلمه اسم فاعل از ملك بكسره ميم- است، و اما ملك بفتحه ميم و كسره لام، صفت مشبهه از ملك به ضم ميم است، بمعناى سلطنت و نيروى اداره نظام قومى، و

مالكيت و تدبير امور قوم است، نه مالكيت خود قوم، و بعبارتى ديگر ملك، مالك مردم نيست، بلكه مالك امر و نهى و حكومت در آنان است.

البته هر يك از مفسرين و قاريان كه يك طرف را گرفته اند، براى آن وجوهى از تاييد نيز درست كرده اند، و هر چند هر دو معناى از سلطنت، يعنى سلطنت بر ملك به ضمه، و ملك به كسره، در حق خداى تعالى ثابت است، الا آنكه ملك بضمه ميم را مى شود منسوب بزمان كرد، و گفت: ملك عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولى ملك بكسره ميم به زمان منسوب نمى شود، و هيچ وقت نمى گويند: مالك قرن چندم، مگر بعنايتى دور از ذهن، در آيه مورد بحث هم ملك را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: (ملك يوم الدين)، پادشاه روز جزاء، و در جاى ديگر باز فرموده: (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، امروز ملك از كيست؟ از خداى واحد قهار) «4» و به همين دليل قرائت (ملك يوم الدين) به نظر بهتر مى رسد.

_______________

1- سوره آل عمران آيه 42

2- سوره فرقان آيه 1

3- سوره اعراف آيه 80

4- سوره غافر آيه 16 ______________________________________________________

صفحه 36

بحث روايتى [شاهد احاديثى در باره معنى بسم اللَّه و جزء قرآن بودن آن و معنى رحمن و رحيم و حمد خدا ...)]

در كتاب عيون اخبار الرضا، و در كتاب معانى، از حضرت رضا (ع)، روايت آورده اند:

كه در معناى جمله (بسم اللَّه) فرمود: معنايش اين است كه من خود را به داغ و علامتى از علامتهاى خدا داغ مى زنم، و آن داغ عبادت است، (تا همه بدانند من بنده چه كسى هستم)، شخصى پرسيد: سمة

(داغ) چيست؟ فرمود: علامت. «1»

مؤلف: و اين معنا در مثل فرزندى است كه از معناى قبلى ما متولد شده، چون ما در آنجا گفتيم: باء در (بسم اللَّه) باء ابتداء است، چون بنده خدا عبادت خود را به داغى از داغهاى خدا علامت مى زند، بايد خود را هم كه عبادتش منسوب به آن است به همان داغ، داغ بزند.

و در تهذيب از امام صادق (ع)، و در عيون و تفسير عياشى از حضرت رضا (ع) روايت آورده اند، كه فرمود: اين كلمه به اسم اعظم خدا نزديك تر است از مردمك چشم به سفيدى آن. «2»

مؤلف: و بزودى معناى روايت در (پيرامون اسم اعظم) خواهد آمد انشاء اللَّه تعالى.

و در كتاب عيون از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه فرمود: كلمه (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) جزء سوره فاتحة الكتاب است، و رسول خدا (ص) همواره آن را ميخواند، و آيه اول سوره بحسابش مى آورد، و فاتحة الكتاب را سبع المثانى مى ناميد. «3»

مؤلف: و از طرق اهل سنت و جماعت نظير اين معنا روايت شده است، مثلا دارقطنى از ابى هريره حديث كرده كه گفت: رسول اللَّه (ص) فرمود: چون سوره حمد را ميخوانيد، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را هم يكى از آياتش بدانيد، و آن را بخوانيد، چون سوره حمد، ام القرآن، و سبع المثانى است، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يكى از آيات اين سوره است. «4»

و در خصال از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت ايشان فرمودند: اين مردم را چه ميشود؟ خدا آنان را بكشد، به بزرگترين آيه از آيات خدا پرداخته و پنداشتند كه گفتن آن آيه بدعت است. «5»

_______________

1- عيون اخبار الرضا

ج 1 ب 26 ح 19 و معانى الاخبار ص 3

2- تهذيب ج 2 ص 289 ح 15 و عيون اخبار الرضا ج 2 ب 30 ح 11 و تفسير عياشى ج 1 ص 21 ح 13

3- عيون اخبار الرضا ج 1 ص 235 ب 28 ح 59

4- سنن دارقطنى ج 1 ص 309 ح 17

5- خصال و بحار ج 92 ص 236 ح 28 و مجمع البيان ج 1 ص 19 ______________________________________________________

صفحه 37

و از امام باقر (ع) روايت است كه فرمود: محترم ترين آيه را از كتاب خدا دزديدند، و آن آيه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ است، كه بر بنده خدا لازم است در آغاز هر كار آن را بگويد، چه كار بزرگ، و چه كوچك، تا مبارك شود. «1»

مؤلف: روايات از ائمه اهل بيت (ع) در اين معنا بسيار زياد است، كه همگى دلالت دارند بر اينكه بسم اللَّه جزء هر سوره از سوره هاى قرآن است، مگر سوره برائت، كه بسم اللَّه ندارد، و در روايات اهل سنت و جماعت نيز رواياتى آمده كه بر اين معنا دلالت دارند.

از آن جمله در صحيح مسلم از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: در همين لحظه پيش سوره اى بر من نازل شد، آن گاه شروع كردند بخواندن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، «2» و از ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: (وى حديث را صحيح دانسته)، رسول خدا (ص) غالبا اول و آخر سوره را نمى فهميد كجا است، تا آنكه آيه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل ميشد، (و بين دو سوره قرار ميگرفت). «3»

مؤلف: اين معنا بطرق شيعه از امام باقر

(ع) روايت شده. «4»

و در كافى و كتاب توحيد، و كتاب معانى، و تفسير عياشى، از امام صادق (ع) روايت شده كه در حديثى فرمود: اللَّه، اله هر موجود، و رحمان رحم كننده بتمامى مخلوقات خود، و رحيم رحم كننده به خصوص مؤمنين است. «5»

و از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: رحمان اسم خاص است به صفت عام، و رحيم اسم عام است به صفت خاص. «6»

مؤلف: از بيانى كه ما در سابق داشتيم روشن شد كه چرا رحمان عام است، و مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحيم خاص است، و تنها شامل حال مؤمن مى گردد، و اما اينكه در حديث بالا فرمود رحمان اسم خاص است به صفت عام، و رحيم، اسم عام است به صفت خاص، گويا مرادش اين باشد كه رحمان هر چند مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحمتش خاص دنيا است، و رحيم هر چند عام است، و رحمتش هم دنيا را مى گيرد، و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤمنين است، و

_______________

1- خصال و بحار ج 92 ص 238 ح 39

2- صحيح مسلم ج 4 ص 112

3- سنن ابى داود ج 1 ص 209 ج 788

4- بطرق خاصه از امام باقر (ع) نقل شده كه رسول اللَّه اول و آخر سوره را بسم اللَّه مى دانست 5- اصول كافى ج 1 ص 114 ح 1 باب معانى الاسماء و اشقاقها و التوحيد ص 230 ح 2 و معانى الاخبار ص 3 ح 1 و تفسير عياشى ج 1 ص 22 ح 19- 20

6- مجمع البيان ج 1 ص 21 ______________________________________________________

صفحه 38

بعبارتى ديگر رحمان مختص است به

افاضه تكوينيه، كه هم مؤمن را شامل ميشود، و هم كافر را، و رحيم هم افاضه تكوينى را شامل است و هم تشريعى را، كه بابش باب هدايت و سعادت است، و مختص است به مؤمنين، براى اينكه ثبات و بقاء مختص به نعمت هايى است كه به مؤمنين افاضه ميشود، هم چنان كه فرمود: (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ). «1»

و در كشف الغمه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: پدرم استرى را گم كرد، و فرمود: اگر خدا آن را بمن بر گرداند، من او را به ستايش هايى حمد مى گويم، كه از آن راضى شود، اتفاقا چيزى نگذشت كه آن را با زين و لجام آوردند، سوار شد همين كه، لباسهايش را جابجا و جمع و جور كرد، كه حركت كند، سر باسمان بلند كرد و گفت: (الحمد للَّه)، و ديگر هيچ نگفت، آن گاه فرمود: در ستايش خدا از هيچ چيز فروگذار نكردم، چون تمامى ستايش ها را مخصوص او كردم، هيچ حمدى نيست مگر آنكه خدا هم داخل در آنست. «2»

مؤلف: در عيون، از على (ع) روايت شده: كه شخصى از آن جناب از تفسير كلمه (الْحَمْدُ لِلَّهِ) پرسيد، حضرت فرمود: خداى تعالى بعضى از نعمت هاى خود را آنهم سر بسته و در بسته و بطور اجمال براى بندگان خود معرفى كرده، چون نميتوانستند نسبت بهمگى آنها معرفت يابند، و بطور تفصيل بدان وقوف يابند چون عدد آنها بيش از حد آمار و شناختن است، لذا به ايشان دستور داد تنها بگويند (الحمد للَّه على ما انعم به علينا). «3»

مؤلف: اين حديث اشاره دارد بآنچه گذشت، كه گفتيم حمد از ناحيه بنده در حقيقت

يادآورى خداست، اما به نيابت، تا رعايت ادب را كرده باشد.

بحث فلسفى [بيان عقلى اينكه هر ثناء و حمدى به حمد خدا منتهى مى شود]

برهانهاى عقلى قائم است بر اينكه استقلال معلول در ذاتش و در تمامى شئونش همه بخاطر و بوسيله علت است، و هر كمالى كه دارد سايه ايست از هستى علتش، پس اگر براى حسن و جمال، حقيقتى در وجود باشد، كمال آن، و استقلالش از آن خداى واجب الوجود متعالى است، براى اينكه او است علتى كه تمامى علل به او منتهى مى شوند.

و ثنا و حمد عبارت از اين است كه موجود با وجود خودش كمال موجود ديگرى را نشان دهد، البته موجود ديگرى كه همان علت او است، و چون تمامى كمالها از تمامى موجودات به خداى _______________

1- سوره اعراف 118

2- كشف الغمه ج 1 ص 118

3- عيون اخبار الرضا ج 1 ص 220 ح 30 ______________________________________________________

صفحه 39

تعالى منتهى مى شود، پس حقيقت هر ثناء و حمدى هم به او راجع مى شود، و به او منتهى مى گردد، پس بايد گفت (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).

[بيان

(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) «1» الخ كلمه عبد بمعناى انسان و يا هر داراى شعور ديگريست كه ملك غير باشد، البته اينكه گفتيم (يا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد بمعناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى ميماند (هر مملوكى كه ملك غير باشد)، كه باين اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مى شوند، و بهمين اعتبار خداى تعالى فرموده: (إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً، هيچ

كس در آسمانها و زمين نيست مگر آنكه با عبوديت رحمان خواهند آمد). «2»

كلمه عبادت از كلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، و لكن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اينكه جوهرى در كتاب صحاح خود گفته: كه اصل عبوديت بمعناى خضوع است، «3» معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گر نه خضوع هميشه با لام، متعدى مى شود، و مى گويند: (فلان خضع لفلان، فلانى براى فلان كس كرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه عبادت بخودى خود متعدى مى شود، و مى گوئيم: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ، ترا مى پرستيم) از اينجا معلوم مى شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست.

و كوتاه سخن، اينكه: عبادت و پرستش از آنجايى كه عبارت است از نشان دادن مملوكيت خويش براى پروردگار، با استكبار نمى سازد، ولى با شرك مى سازد، چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند، لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت نهى نكرده، ولى از شرك ورزيدن باو نهى كرده، چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است، لذا در باره استكبار باين عبارت فرموده: (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ، آنهايى كه از عبادت من سر مى پيچند، و تكبر مى كنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد)، «4» و در باره شرك فرموده: (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً، واحدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد) «5» پس معلوم مى شود شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده، چون اگر چيزى ممكن و

مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، بخلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نميشود.

_______________

1- سوره فاتحه آيه 5

2- سوره مريم آيه 93

3- الصحاح للجوهرى ج 2 ص 503

4- سوره غافر آيه 60

5- سوره كهف آيه 110 ______________________________________________________

صفحه 40

[فرق بين عبوديت عبد در برابر مولى و عبوديت بندگان نسبت به خدا]

و عبوديت ميان بندگان و موالى آنان تنها در برابر آن چيزى صحيح است كه موالى از عبيد خود مالكند، هر مولايى از عبد خود بان مقدار اطاعت و انقياد و بندگى استحقاق دارد، كه از شئون بنده اش مالك است، و اما آن شئونى را كه از او مالك نيست، و اصلا قابليت ملك ندارد، نمى تواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى كند، مثلا اگر بنده اش پسر زيد است، نمى تواند از او بخواهد كه پسر عمرو شود، و يا اگر بلندقامت است، از او بخواهد كه كوتاه شود، اينگونه امور، متعلق عبادت و عبوديت قرار نمى گيرد.

اين وضع عبوديت عبيد در برابر موالى عرفى است، و اما عبوديت بندگان نسبت به پروردگار متعال، وضع ديگرى دارد، چون مالكيت خدا نسبت به بندگان وضع عليحده اى دارد، براى اينكه مولاى عرفى يك چيز از بنده خود را مالك بود، و صد چيز ديگرش را مالك نبود، ولى خداى تعالى مالكيتش نسبت به بندگان على الاطلاق است، و مشوب با مالكيت غير نيست، و بنده او در مملوكيت او تبعيض بر نميدارد، كه مثلا نصف او ملك خدا، و نصف ديگرش ملك غير خدا باشد، و يا پاره اى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پاره اى تصرفات ديگر جائز نباشد.

هم چنان كه

در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى شود، و مى توانيم باو فرمان دهيم، كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است) مملوك ما قرار نمى گيرد، و نيز پاره اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد، و پاره اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.

پس خداى تعالى مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرطها است، و ما و همه مخلوقات مملوك على الاطلاق، و بدون قيد و شرط اوئيم، پس در اينجا دو نوع انحصار هست، يكى اينكه رب تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اينكه عبد تنها و منحصرا عبد است، و جز عبوديت چيزى ندارد،

[وجه تقدم مفعول در" إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ"]

و اين آن معنايى است كه جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ ...) بر آن دلالت دارد، چون از يك سو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده (نعبدك، مى پرستيمت) بلكه فرموده: تو را مى پرستيم يعنى غير تو را نمى پرستيم و از سوى ديگر قيد و شرطى براى عبادت نياورده، و آن را مطلق ذكر كرده، در نتيجه معنايش اين مى شود كه ما به غير از بندگى تو شانى نداريم، پس تو غير از پرستيده شدن شانى ندارى، و من غير از پرستيدنت كارى ندارم.

نكته ديگر اينكه ملك از آنجا كه (به بيان گذشته) قوام هستيش به مالك است، ديگر تصور ______________________________________________________

صفحه 41 ندارد كه خودش حاجت و حائل از مالكش باشد، و يا

مالكش از او محجوب باشد، مثلا وقتى جنابعالى به خانه زيدى نگاه مى كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد، يكى اينكه اين خانه خانه ايست از خانه ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا بياد او نباشى، و اما اگر نظرت بدان خانه از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اينصورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده اى، چون مالك آن است. و از آنجايى كه برايت روشن شد كه ما سواى خدا بجز مملوكيت، ديگر هيچ چيز ندارند، و مملوكيت، حقيقت آنها را تشكيل ميدهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند، و محجوب باشد، هم چنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم، و از مالك آن غفلت داشته باشيم، از اينجا نتيجه مى گيريم كه خداى تعالى حضور مطلق دارد، هم چنان كه خودش فرموده: (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ؟ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ، أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ، آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدانكه ايشان از ديدار پروردگارشان در شكند، بدانكه خدا بهر چيزى احاطه دارد)، «1» و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.

اما از جانب پروردگار عز و جل، به اينكه بنده او وقتى او را عبادت مى كند، او را بعنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره

مورد بحث در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مى گفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مى پرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم.

و اما از ناحيه بنده، حق عبادت اين است كه خود را حاضر و روبروى خدا بداند، و آنى از اينكه دارد عبادت مى كند. غايب و غافل نشود، و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد، و نيز عبادت خود را قسمت نكند، كه در يك قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت ديگر آن، مشغول و بياد غير او باشد.

حال يا اينكه اين شرك را، هم در ظاهر داشته باشد، و هم در باطن، مانند عبادت عوام بت پرستان، كه يك مقدار از عبادت را براى خدا مى كردند، و يك مقدار را براى نماينده خدا، يعنى بت، و اينكه گفتيم عوام بت پرستان، براى اين بود كه خواص از بت پرستان اصلا عبادت خدا را

_______________

1- سوره فصلت آيه 54 ______________________________________________________

صفحه 42

نمى كردند، و يا آنكه اين شرك را تنها در باطن داشته باشد، مانند كسى كه مشغول عبادت خداست، اما منظورش از عبادت غير خدا است و يا طمع در بهشت، و ترس از آتش است، چه تمام اينها شرك در عبادت است كه از آن نهى فرموده اند، از آن جمله فرموده اند: (فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ، خداى را با ديندارى خالص عبادت كن)، «1» و نيز فرموده: (أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ

بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ، آگاه باش كه از آن خدا است دين خالص و كسانى كه از غير خدا اوليائى گرفتند گفتند ما اينها را نمى پرستيم مگر براى اينكه قدمى بسوى خدا نزديكمان كنند، بدرستى كه خدا در ميان آنان و اختلافى كه با هم داشتند حكومت مى كند). «2»

[شرائط كمال عبادت و اوصاف عبادت حقيقى

بنا بر اين عبادت وقتى حقيقتا عبادت است كه عبد عابد در عبادتش خلوص داشته باشد، و خلوص، همان حضورى است كه قبلا بيان كرديم، و روشن شد كه عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه به غير خدا بكسى ديگر مشغول نباشد، و در عملش شريكى براى سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت بسته و متعلق بجايى نباشد، نه به اميدى، و نه ترسى، حتى نه اميد به بهشتى، و نه ترس از دوزخى، كه در اين صورت عبادتش خالص، و براى خدا است، بخلاف اينكه عبادتش بمنظور كسب بهشت و دفع عذاب باشد، كه در اينصورت خودش را پرستيده، نه خدا را.

و همچنين عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه بخودش هم مشغول نباشد كه اشتغال به نفس، منافى با مقام عبوديت است، عبوديت كجا و منم زدن و استكبار كجا؟

و گويا علت آمدن پرستش و استعانت بصيغه متكلم مع الغير (ما تو را مى پرستيم و از تو يارى ميجوئيم) همين دورى از منم زدن و استكبار بوده باشد، و ميخواهد بهمين نكته اشاره كند كه گفتيم مقام عبوديت با خود ديدن منافات دارد، لذا بنده خدا عبادت خود، و همه بندگان ديگر را در نظر گرفته ميگويد: ما تو را مى پرستيم، چون بهمين مقدار

هم در ذم نفس و دور افكندن تعينات و تشخصات اثر دارد، چون در وقتى كه من خود را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديك ترم، بخلاف اينكه خودم را مخلوط با ساير بندگان، و آميخته با سواد مردم بدانم، كه اثر تعينى و تشخص را از بين برده ام.

از آنچه گذشت اين مسئله روشن شد، كه اظهار عبوديت در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) الخ، از نظر معنا و از حيث اخلاص، جمله ايست كه هيچ نقصى ندارد، تنها چيزى كه بنظر مى رسد نقص است، اين است كه بنده عبادت را بخودش نسبت ميدهد و بملازمه براى خود دعوى استقلال در وجود و

_______________

1- سوره زمر آيه 2

2- سوره زمر آيه 3 ______________________________________________________

صفحه 43

در قدرت و اراده مى كند، با اينكه مملوك هيچگونه استقلالى در هيچ جهتى از جهاتش ندارد، چون مملوك است.

و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر بنظر مى رسد، اضافه كرد: كه (وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، يعنى همين عبادتمان نيز باستقلال خود ما نيست، بلكه از تو نيرو مى گيريم، و استعانت ميجوئيم.

پس بر رويهم دو جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) يك معنا را مى رسانند، و آن عبادت خالصانه است كه هيچگونه شايبه اى در آن نيست.

و ممكن است بهمين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را بيك سياق آورد، و نفرمود: (اياك نعبد اعنا و اهدنا الخ، تو را عبادت مى كنيم ما را يارى فرما و هدايت فرما) بلكه فرمود: (تو را عبادت مى كنيم و از تو يارى مى طلبيم).

خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى يعنى (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) اين وحدت سياق را رعايت نكرد؟ و نفرمود: (اياك نعبد

و اياك نستعين و اياك نستهدى الى صراط مستقيم)؟، در جواب مى گوييم: اين تغيير سياق در خصوص جمله سوم علتى دارد، كه بزودى انشاء اللَّه بيان مى كنيم.

پس با بيانى كه در ذيل آيه: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) الخ آورديم، وجه و علت التفاتى كه در اين سوره از غيبت به حضور شده روشن گرديد، و نيز وجه انحصار عبادت در خدا، كه از مقدم آوردن مفعول (اياك) از فعل (نعبد و نستعين) استفاده ميشود، و همچنين وجه اينكه چرا در كلمه (نعبد) عبادت را مطلق آورد، و نيز وجه اينكه چرا بصيغه متكلم مع الغير فرمود: (نعبد) و نفرمود (اعبد، من عبادت مى كنم)، و باز وجه اينكه چرا بعد از جمله (نعبد) بلا فاصله فرمود: (نستعين) و وجه اينكه چرا دو جمله نامبرده را در سياق واحد شركت داد، ولى جمله سوم يعنى (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) را بان سياق نياورد، روشن گرديد.

البته مفسرين نكات ديگرى در اطراف اين سوره ذكر كرده اند، كه هر كس بخواهد ميتواند بكتب آنان مراجعه كند، و خداى سبحان طلبكارى است كه احدى نميتواند دين او را بپردازد.

[سوره الفاتحة (1): آيات 6 تا 7]

ترجمه آيات:

ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما. (6)

صراط آنان كه برايشان انعام فرمودى. نه آنان كه برايشان غضب كردى. و نه گمراهان (7).

بيان [معنى صراط]

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) الخ، معناى كلمه (هدايت) از بيانى كه در ذيل (صراط) از نظر خواننده مى گذرد معلوم ميشود.

و اما صراط، اين كلمه در لغت به معناى طريق و سبيل نزديك بهمند، و اما از نظر عرف و اصطلاح قرآن كريم، بايد بدانيم كه خداى تعالى صراط را

بوصف استقامت توصيف كرده، و آن گاه ______________________________________________________

صفحه 45

بيان كرده كه اين صراط مستقيم را كسانى مى پيمايند كه خدا بر آنان انعام فرموده.

و صراطى كه چنين وصفى و چنين شانى دارد، مورد درخواست عبادت كار، قرار گرفته، و نتيجه و غايت عبادت او واقع شده، و بعبارت ديگر، بنده عبادت كار از خدايش درخواست مى كند كه عبادت خالصش در چنين صراطى قرار گيرد.

[چند مقدمه براى توضيح و تفسير آيه" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ"]

توضيح و تفسير آيه مورد بحث محتاج بچند مقدمه است مقدمه اول اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش براى نوع بشر و بلكه براى تمامى مخلوقات خود راهى معرفى كرده، كه از آن راه بسوى پروردگارشان سير مى كنند و در خصوص انسان فرموده: (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ، إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ، هان اى آدمى، بدرستى كه تو بسوى پروردگارت تلاش مى كنى، و اين تلاش تو- چه كفر باشد و چه ايمان- بالآخره بديدار او منتهى ميشود). «1»

و در باره عموم موجودات فرموده: (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ بازگشت بسوى او است) «2» و نيز فرموده:

(أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ، آگاه باش كه همه امور بسوى او برمى گردد) «3» و آياتى ديگر كه بوضوح دلالت دارند بر اينكه تمامى موجودات راهى براى خود دارند، و همه راههاشان بسوى او منتهى ميشود.

مقدمه دوم اينكه از كلام خداى تعالى بر مى آيد كه سبيل نامبرده يكى نيست، و همه سبيلها و راهها يك جور و داراى يك صفت نيستند، بلكه همه آنها از يك نظر به دو قسم تقسيم ميشوند، و آن اين آيه شريفه است كه فرموده: (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ

إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؟

وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؟ اى بنى آدم آيا با تو عهد نكردم كه شيطان را نپرستى، كه او تو را دشمنى آشكار است؟ و اينكه مرا بپرستى كه اين است صراط مستقيم)؟. «4»

پس معلوم ميشود در مقابل صراط مستقيم راه ديگرى هست، هم چنان كه اين معنا از آيه:

(فَإِنِّي قَرِيبٌ، أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ، فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي، وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ، من نزديكم، و دعاى خواننده خود را در صورتى كه واقعا مرا بخواند مستجاب مى كنم پس بايد مرا اجابت كنند، و بمن ايمان آورند، باشد كه رشد يابند) «5» استفاده ميشود، چون مى فهماند بعضى غير خدا را ميخوانند، و غير خدا را اجابت نموده، بغير او ايمان مى آورند.

و همچنين از آيه: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ، مرا بخوانيد تا اجابت كنم، كسانى كه از عبادت من سرپيچى مى كنند، بزودى با خوارى و ذلت بجهنم در مى آيند)، «6» كه مى فهماند راه او نزديك ترين راه است، و آن راه عبارتست از عبادت _______________

1- سوره انشقاق آيه 6

2- تغابن آيه 3

3- شورى 53

4- يس 61

5- بقره آيه 186

6- مؤمن آيه 60 ______________________________________________________

صفحه 46

و دعاى او، آن گاه در مقابل، راه غير خدا را دور معرفى كرده، و فرمود: (أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ، آنان را از نقطه اى دور صدا مى زنند) «1» كه مى رساند غايت و هدف نهايى كسانى كه ايمان به خدا ندارند، و مسير و سبيل ايمان را نمى پيمايند، غايتى است دور.

[راه بسوى خدا دو گونه است: دور و نزديك

تا اينجا روشن شد كه راه بسوى خدا دو تا است، يكى دور، و

يكى نزديك، راه نزديك راه مؤمنين، و راه دور راه غير ايشان است، و هر دو راه هم بحكم آيه (6 سوره انشقاق) راه خدا است.

[تقسيم ديگرى براى راه بسوى خدا]

مقدمه سوم اينكه علاوه بر تقسيم قبلى، كه راه خدا را بدو قسم دور و نزديك تقسيم مى كرد، تقسيم ديگرى است كه يك راه را بسوى بلندى، و راهى ديگر را بسوى پستى منتهى ميداند، يك جا مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ، كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده، و از پذيرفتن آن استكبار ورزيدند، دربهاى آسمان برويشان باز نميشود) «2» معلوم ميشود آنهايى كه چنين نيستند، دربهاى آسمان برويشان باز ميشود، چون اگر هيچكس بسوى آسمان بالا نميرفت، و درب هاى آسمان را نمى كوبيد، براى درب معنايى نبود.

و در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى كسى كه غضب من بر او احاطه كند، او بسوى پستى سقوط مى كند) «3»- چون كلمه (هوى) از مصدر (هوى) است، كه معناى سقوط را ميدهد.

و در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ كسى كه ايمان را با كفر عوض كند، راه را گم كرده)، «4» كه مى رساند دسته سومى هستند كه نه راهشان بسوى بالا است، و نه بسوى سقوط، بلكه اصلا راه را گم كرده دچار حيرت شده اند، آنها كه راهشان بسوى بالا است، كسانى هستند كه ايمان به آيات خدا دارند، و از عبادت او استكبار نمى كنند، و بعضى ديگر راهشان بسوى پستى منتهى ميشود، و آنها كسانى هستند كه بايشان غضب شده، و بعضى ديگر اصلا راه

را از دست داده و گمراه شده اند، و آنان (ضالين) اند، و اى بسا كه آيه مورد بحث باين سه طائفه اشاره كند، (الذين انعمت عليهم) طائفه اول، و (مغضوب عليهم) طائفه دوم، و (ضالين) طائفه سوم باشند.

و پر واضح است كه صراط مستقيم آن دو طريق ديگر، يعنى طريق (مغضوب عليهم)، و طريق (ضالين) نيست، پس قهرا همان طائفه اول، يعنى مؤمنين خواهد بود كه از آيات خدا استكبار نمى ورزند.

_______________

1- سوره فصلت آيه 44

2- سوره اعراف آيه 40

3- سوره طه آيه 81

4- سوره بقره آيه 108 ______________________________________________________

صفحه 47

[سبيل مؤمنين نيز تقسيمات و درجاتى دارد]

مقدمه چهارم اينكه از آيه: (يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند بلند مى كند، و كسانى را كه علم داده شده اند، به درجاتى بالا مى برد)، «1» بر مى آيد كه همين طريق اول نيز تقسيم هايى دارد، و يك طريق نيست و كسى كه با ايمان بخدا براه اول يعنى سبيل مؤمنين افتاده، چنان نيست كه ديگر ظرفيت تكاملش پر شده باشد، بلكه هنوز براى تكامل ظرفيت دارد، كه اگر آن بقيه را هم بدست آورد آن وقت از اصحاب صراط مستقيم ميشود.

[ضلالت، شراك و ظلم در خارج يك مصداق دارند]

توضيح اينكه اولا بايد دانست كه هر ضلالتى شرك است، هم چنان كه عكسش نيز چنين است، يعنى هر شركى ضلالت است، بشهادت آيه (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ، و كسى كه كفر را با ايمان عوض كند راه ميانه را گم كرده است)، «2» و آيه: (أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ

مُسْتَقِيمٌ، وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً، و شيطان را نپرستيد، كه دشمن آشكار شما است، بلكه مرا بپرستيد، كه اين است صراط مستقيم، در حالى كه او جمع كثيرى از شما را گمراه كرده)، «3» كه آيه اولى كفر را ضلالت، و دومى ضلالت را كفر و شرك ميداند، و قرآن شرك را ظلم، و ظلم را شرك ميداند، از شيطان حكايت مى كند كه بعد از همه اضلالهايش، و خيانت هايش، در قيامت ميگويد: (إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ، من بآنچه شما مى كرديد، و مرا شريك جرم ميساختيد، كفر مى ورزم و بيزارم، براى اينكه ستمگران عذابى دردناك دارند)، «4» و در اين كلام خود شرك را ظلم دانسته، و در آيه:

(الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ، وَ هُمْ مُهْتَدُونَ، كسانى كه ايمان آورده، و ايمان خود را آميخته با ظلم نكردند ايشان امنيت دارند، و راه را يافته اند)، «5» ظلم را شرك و نقطه مقابل ايمان شمرده است، چون اهتداء و ايمنى از ضلالت و يا عذاب را كه اثر ضلالت است مترتب برداشتن صفت ايمان و زايل گشتن صفت ظلم كرده است.

و كوتاه سخن آنكه ضلالت و شرك و ظلم در خارج يك مصداق دارند، و آنجا هم كه گفته ايم: هر يك از اين سه معرف ديگرى است، و يا بوسيله ديگرى معرفى مى شود، منظورمان مصداق است، نه مفهوم چون پر واضح است كه مفهوم ضلالت غير ظلم و شرك، و از ظلم غير از آن دوى ديگر، و از شرك هم باز غير آن دو تاى ديگر است.

حال كه اين معنى را دانستى

معلوم شد: كه صراط مستقيم كه صراط غير گمراهان است، صراطى است كه بهيچ وجه شرك و ظلم در آن راه ندارد، هم چنان كه ضلالتى در آن راه نمى يابد، نه _______________

1- سوره مجادله آيه 11

2- سوره بقره آيه 108

3- سوره يس آيه 62

4- ابراهيم آيه 22

5- سوره انعام آيه 82 ______________________________________________________

صفحه 48

ضلالت در باطن، و قلب، از قبيل كفر و خاطرات ناشايست، كه خدا از آن راضى نيست، و نه در ظاهر اعضاء و اركان بدن، چون معصيت و يا قصور در اطاعت، كه هيچيك از اينها در آن صراط يافت نمى شود، و اين همانا حق توحيد علمى و عملى است، و توحيد هم همين دو مرحله را دارد، ديگر شق سومى برايش نيست، و بفرموده قرآن، بعد از حق غير از ضلالت چه مى تواند باشد؟ آيه:

(82- سوره انعام)، كه چند سطر قبل گذشت، نيز بر همين معنا منطبق است، كه در آن امنيت در طريق را اثبات نموده، باهتداء تام و تمام وعده مى دهد، البته اينكه گفتيم وعده ميدهد، بر اساس آن نظريه ادبى است، كه مى گويند اسم فاعل حقيقت در آينده است، (دقت بفرمائيد) اين يك صفت بود از صفات صراط مستقيم. مقدمه پنجم اينكه اصحاب صراط مستقيم در صورت عبوديت خدا، داراى ثبات قدم بتمام معنا هستند، هم در فعل، و هم در قول، هم در ظاهر، و هم در باطن، و ممكن نيست كه نام بردگان بر غير اين صفت ديده شوند، و در همه احوال خدا و رسول را اطاعت مى كنند، چنانچه نخست در باره آنها فرمود: (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ

مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، كسى كه خدا و رسول را اطاعت كند، چنين كسانى با آنان هستند كه خدا بر ايشان انعام كرده، از انبياء، و صديقين، و شهدا، و صالحان، كه اينان نيكو رفقايى هستند)، «1» و سپس اين ايمان و اطاعت را چنين توصيف كرده: (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً، وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ: أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ، أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ، ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ، وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ، لَكانَ خَيْراً لَهُمْ، وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً، نه به پروردگارت سوگند، ايمان واقعى نمى آورند، مگر وقتى كه تو را حاكم بر خود بدانند، و در اختلافاتى كه ميانه خودشان رخ مى دهد بهر چه تو حكم كنى راضى باشند، و احساس ناراحتى نكنند، و صرفا تسليم بوده باشند، بحدى كه اگر ما واجب كنيم كه خود را بكشيد، يا از شهر و ديارتان بيرون شويد، بيرون شوند، ولى جز عده كمى از ايشان اينطور نيستند، و حال آنكه اگر اينطور باشند، و به اندرزها عمل كنند، براى خودشان بهتر، و در استواريشان مؤثرتر است). «2»

تازه مؤمنينى را كه چنين ثبات قدمى دارند، پائين تر از اصحاب صراط مستقيم دانسته، وصف آنان را با آن همه فضيلت كه برايشان قائل شد، ما دون صف اصحاب صراط مستقيم دانسته، چون در آيه (68 سوره نساء) فرموده: اين مؤمنين با كسانى محشور و رفيقند كه خدا بر آنان انعام _______________

1- سوره نساء آيه 69

2- سوره نساء آيه 66 ______________________________________________________

صفحه 49

كرده، (يعنى

اصحاب صراط مستقيم)، و نفرموده: از ايشانند، و نيز فرموده: با آنان رفيقند، و نفرموده يكى از ايشانند، پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقيم، يعنى (الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) مقامى عالى تر از مؤمنين دارند.

نظير آيه (69- سوره نساء)، در اينكه مؤمنين را در زمره اصحاب صراط مستقيم ندانسته، بلكه پائين تر از ايشان مى شمارد، آيه: (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) «1» مى باشد، چون در اين آيه مؤمنين را ملحق بصديقين و شهداء كرده، و با اينكه جزو آنان نيستند، بعنوان پاداش، اجر و نور آنان را بايشان داده، و فرموده: (و كسانى كه به خدا و رسولان وى ايمان آورده اند، در حقيقت آنها هم نزد پروردگارشان صديق و شهيد محسوب مى شوند، و نور و اجر ايشان را دارند).

پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقيم، قدر و منزلت و درجه بلندترى از درجه مؤمنين خالص دارند، حتى مؤمنينى كه دلها و اعمالشان از ضلالت و شرك و ظلم بكلى خالص است.

پس تدبر و دقت در اين آيات براى آدمى يقين مى آورد: به اينكه مؤمنين با اينكه چنين فضائلى را دارا هستند، مع ذلك در فضيلت كامل نيستند، و هنوز ظرفيت آن را دارند كه خود را به (الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ برسانند)، و با پر كردن بقيه ظرفيت خود، همنشين با آنان شوند، و بدرجه آنان برسند، و بعيد نيست كه اين بقيه، نوعى علم و ايمان خاصى بخدا باشد، چون در آيه (يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ، خداوند آنهايى را كه از شما ايمان آورده اند، و آنان كه علم به

ايشان داده شده، بدرجاتى بالا مى برد) «2» دارندگان علم را از مؤمنين بالاتر دانسته، معلوم مى شود: برترى (الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) از مؤمنين، بداشتن همان علمى است كه خدا به آنان داده، نه علمى كه خود از مسير عادى كسب كنند، پس اصحاب صراط مستقيم كه (أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) بخاطر داشتن نعمتى كه خدا بايشان داده، (يعنى نعمت علمى مخصوص)، قدر و منزلت بالاترى دارند، و حتى از دارندگان نعمت ايمان كامل نيز بالاتراند، اين هم يك صفت و امتياز در اصحاب صراط مستقيم.

[موارد استعمال صراط و سبيل در قرآن و فرق آن دو]

مقدمه ششم اينكه خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر نام صراط و سبيل را برده، و آنها را صراط و سبيل هاى خود خوانده، با اين تفاوت كه بجز يك صراط مستقيم بخود نسبت نداده، ولى سبيل هاى چندى را بخود نسبت داده، پس معلوم مى شود: ميان خدا و بندگان چند سبيل و يك صراط مستقيم بر قرار است، مثلا در باره سبيل فرموده: (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا، و

_______________

1- سوره حديد آيه 19

2- سوره مجادله آيه 11 ______________________________________________________

صفحه 50

كسانى كه در راه ما جهاد كنند، ما بسوى سبيل هاى خود هدايتشان مى كنيم)، «1» ولى هر جا صحبت از صراط مستقيم به ميان آمده، آن را يكى دانسته است، از طرف ديگر جز در آيه مورد بحث كه صراط مستقيم را به بعضى از بندگان نسبت داده، در هيچ مورد صراط مستقيم را بكسى از خلايق نسبت نداده، بخلاف سبيل، كه آن را در چند جا بچند طائفه از خلقش نسبت داده، يك جا آن را برسولخدا (ص) نسبت داده، و فرموده: (قُلْ هذِهِ

سَبِيلِي، أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ، بگو اين سبيل من است، كه مردم را با بصيرت بسوى خدا دعوت كنم)، «2» جاى ديگر آن را به توبه كاران نسبت داده، و فرموده:

(سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ، راه آن كس كه بدرگاه من رجوع كند)، «3» و در سوره نساء آيه (115) آن را به مؤمنين نسبت داده، و فرموده: (سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ).

از اينجا معلوم ميشود كه سبيل غير از صراط مستقيم است، چون سبيل متعدد است، و باختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف ميشود، بخلاف صراط مستقيم، كه يكى است، كه در مثل بزرگراهى است كه همه راههاى فرعى بدان منتهى ميشود، هم چنان كه آيه: (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ، سُبُلَ السَّلامِ، وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، از ناحيه خدا بسوى شما نورى و كتابى روشن آمد، كه خدا بوسيله آن هر كس كه در پى خوشنودى او باشد به سبيل هاى سلامت راه نمايى نموده و باذن خود از ظلمت ها بسوى نور بيرون مى كند، و بسوى صراط مستقيمشان هدايت مى فرمايد) «4» بان اشاره دارد، چون سبيل را متعدد و بسيار قلمداد نموده، صراط را واحد دانسته است، حال يا اين است كه صراط مستقيم همه آن سبيل ها است، و يا اين است كه آن سبيل ها همانطور كه گفتيم راه هاى فرعى است، كه بعد از اتصالشان بيكديگر بصورت صراط مستقيم و شاه راه در مى آيند.

مقدمه هفتم اينكه از آيه شريفه: (وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ، بيشترشان بخدا ايمان نمى آورند، مگر توأم با شرك)، «5» برمى آيد كه يك مرحله از

شرك (كه همان ضلالت باشد)، با ايمان (كه عبارت است از يكى از سبيل ها) جمع ميشود، و اين خود فرق ديگرى ميان سبيل و صراط است، كه سبيل با شرك جمع ميشود، ولى صراط مستقيم با ضلالت و شرك جمع نميشود، هم چنان كه در آيات مورد بحث هم در معرفى صراط مستقيم فرمود: (وَ لَا الضَّالِّينَ).

دقت در آيات نامبرده در بالا بدست ميدهد: كه هر يك از سبيل ها با مقدارى نقص، و يا حد اقل با امتيازى جمع ميشود، بخلاف صراط مستقيم، كه نه نقص در آن راه دارد و نه صراط

_______________

1- سوره عنكبوت آيه 69

2- سوره يوسف آيه 108

3- سوره لقمان آيه 15

4- مائده 16

5- سوره يوسف آيه 106 ______________________________________________________

صفحه 51

مستقيم زيد از صراط مستقيم عمرو امتياز دارد، بلكه هر دو صراط مستقيم است، بخلاف سبيل ها، كه هر يك مصداقى از صراط مستقيم است، و لكن با امتيازى كه بواسطه آن از سبيل هاى ديگر ممتاز ميشود، و غير او مى گردد، اما صراط مستقيمى كه در ضمن اين است، عين صراط مستقيمى است كه در ضمن سبيل ديگر است، و خلاصه صراط مستقيم با هر يك از سبيل ها متحد است.

[مثل صراط مستقيم نسبت به سبيل هاى خدا مثل روح است نسبت به بدن

هم چنان كه از بعضى آيات نامبرده و غير نامبرده از قبيل آيه: (وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) «1» و آيه: (قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً، بگو بدرستى پروردگار من، مرا بسوى صراط مستقيم كه دينى است قيم، و ملت حنيف ابراهيم، هدايت فرموده) «2» نيز اين معنا استفاده ميشود.

چون هم عبادت را صراط

مستقيم خوانده، و هم دين را، با اينكه اين دو عنوان بين همه سبيل ها مشترك هستند، پس ميتوان گفت مثل صراط مستقيم نسبت به سبيل هاى خدا، مثل روح است نسبت به بدن، همانطور كه بدن يك انسان در زندگيش اطوار مختلفى دارد، و در هر يك از آن احوال و اطوار غير آن انسان در طور ديگر است، مثلا انسان در حال جنين غير همان انسان در حال طفوليت، و بلوغ، و جوانى، و كهولت و سالخوردگى، و فرتوتى است، ولى در عين حال روح او همان روح است، و در همه آن اطوار يكى است، و با بدن او همه جا متحد است.

و نيز بدن او ممكن است باحوالى مبتلا شود، كه بر خلاف ميل او باشد و روح او صرفنظر از بدنش آن احوال را نخواهد، و اقتضاى آن را نداشته باشد، بخلاف روح كه هيچوقت معرض اين اطوار قرار نمى گيرد، چون او مفطور بفطرت خدا است، كه بحكم (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ)، «3» فطرياتش دگرگون نمى شود، و با اينكه روح و بدن از اين دو جهت با هم فرق دارند، در عين حال روح آن انسان نامبرده همان بدن او است، و انسانى كه فرض كرديم مجموع روح و بدن است.

همچنين سبيل بسوى خدا بهمان صراط مستقيم است، جز اينكه هر يك از سبيل ها مثلا سبيل مؤمنين، و سبيل منيبين، و سبيل پيروى كنندگان رسول خدا (ص)، و هر سبيل ديگر، گاه ميشود كه يا از داخل و يا خارج دچار آفتى مى گردد، ولى صراط مستقيم همانطور كه گفتيم هرگز دچار اين دو آفت نميشود، چه، ملاحظه فرموديد: كه ايمان كه يكى

از سبيل ها است، گاهى با شرك هم جمع ميشود هم چنان كه گاهى با ضلالت جمع ميشود، اما هيچ يك از شرك و ضلالت با صراط مستقيم جمع نمى گردد، پس معلوم شد كه براى سبيل مرتبه هاى بسيارى است، بعضى از آنها

_______________

1- سوره يس آيه 61

2- سوره انعام آيه 161

3- سوره الروم 30 ______________________________________________________

صفحه 52

خالص، و بعضى ديگر آميخته با شرك و ضلالت است، بعضى راهى كوتاه تر، و بعضى ديگر دورتر است، اما هر چه هست بسوى صراط مستقيم مى رود و بمعنايى ديگر همان صراط مستقيم است، كه بيانش گذشت.

و خداى سبحان همين معنا يعنى اختلاف سبيل و راههايى را كه بسوى او منتهى ميشود و اينكه همه آن سبيل ها از صراط مستقيم و مصداق آنند، در يك مثلى كه براى حق و باطل زده بيان كرده، و فرموده: (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ، ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ، أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً، وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ، خدا آبى از آسمان مى فرستد سيل گيرها هر يك بقدر ظرفيت خود جارى شدند، پس سيل كفى بلند با خود آورد از آنچه هم كه شما در آتش بر آن ميدميد تا زيورى يا اثاثى بسازيد نيز كفى مانند كف سيل هست خدا اينچنين حق و باطل را مثل مى زند كه كف بى فائده بعد از خشك شدن از بين مى رود و اما آنچه بحال مردم نافع است در زمين باقى ميماند خدا مثلها را اينچنين مى زند). «1»

بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين

مثل ظرفيت دلها و فهم ها را در گرفتن معارف و كمالات، مختلف دانسته است، در عين اينكه آن معارف همه و همه مانند باران متكى و منتهى بيك رزقى است آسمانى، در آن مثل يك آب بود، ولى باشكال مختلف از نظر كمى و زيادى سيل در آمد، در معارف نيز يك چيز است، عنايتى است آسمانى، اما در هر دلى بشكلى و اندازه اى خاص در مى آيد، كه تمامى اين بحث در ذيل خود آيه سوره رعد انشاء اللَّه خواهد آمد، و بالآخره اين نيز يكى از تفاوتهاى صراط مستقيم با سبل است، و يا بگو: يكى از خصوصيات آنست.

[معنى صراط مستقيم با نتيجه گيرى از مقدمات ذكر شده و با توجه به معنى كلمه" مستقيم"]

حال كه اين هفت مقدمه روشن گرديد، معلوم شد كه صراط مستقيم راهى است بسوى خدا، كه هر راه ديگرى كه خلايق بسوى خدا دارند، شعبه اى از آنست، و هر طريقى كه آدمى را بسوى خدا رهنمايى مى كند، بهره اى از صراط مستقيم را دارا است، باين معنا كه هر راهى و طريقه اى كه فرض شود، بان مقدار آدمى را بسوى خدا و حق راهنمايى مى كند، كه خودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد، اگر آن راه بمقدار اندكى از صراط مستقيم را دارا باشد، رهرو خود را كمتر بسوى خدا مى كشاند، و اگر بيشتر داشته باشد، بيشتر مى كشاند، و اما خود صراط مستقيم بدون هيچ قيد و شرطى رهرو خود را بسوى خدا هدايت مى كند، و مى رساند، و بهمين جهت خداى تعالى نام آن را صراط مستقيم نهاد، چون كلمه صراط بمعناى راه روشن است، زيرا از ماده (ص

ر ط)

_______________

1- سوره رعد آيه 17 ______________________________________________________

صفحه 53

گرفته شده، كه بمعناى بلعيدن است، و راه روشن كانه رهرو خود را بلعيده، و در مجراى گلوى خويش فرو برده، كه ديگر نمى تواند اين سو و آن سو منحرف شود، و نيز نمى گذارد كه از شكمش بيرون شود.

و كلمه (مستقيم) هم بمعناى هر چيزى است كه بخواهد روى پاى خود بايستد، و بتواند بدون اينكه بچيزى تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد، مانند انسان ايستاده اى كه بر امور خود مسلط است، در نتيجه برگشت معناى مستقيم بچيزى است كه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد، حال كه معناى صراط آن شد، و معناى مستقيم اين، پس صراط مستقيم عبارت ميشود از صراطى كه در هدايت مردم و رساندنشان بسوى غايت و مقصدشان، تخلف نكند، و صد در صد اين اثر خود را به بخشد، هم چنان كه خداى تعالى در آيه شريفه: (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً، و اما آنهايى كه به خدا ايمان آورده و از او خواستند تا حفظشان كند، بزودى خدايشان داخل رحمت خاصى از رحمت هاى خود نموده، و بسوى خويش هدايت مى كند، هدايتى كه همان صراط مستقيم است)، «1» آن راهى را كه هرگز در هدايت رهرو خود تخلف ننموده، و دائما بر حال خود باقى است، صراط مستقيم ناميده.

و نيز در آيه: (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ، يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً، كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ، كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، وَ هذا

صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً، كسى كه خدايش بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و كسى كه خدايش بخواهد گمراه كند، سينه اش را تنگ و بى حوصله مى سازد، بطورى كه گويى باسمان بالا مى رود، آرى اين چنين خداوند پليدى را بر آنان كه ايمان ندارند مسلط مى سازد، و اين راه مستقيم پروردگار تو است) «2» طريقه مستقيم خود را غير مختلف و غير قابل تخلف معرفى كرده، و نيز در آيه: (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ، فرمود اين صراط مستقيم من است، و من خود را بدان ملزم كرده ام، بدرستى بندگان من كسانيند، كه تو نمى توانى بر آنان تسلط يابى، مگر آن گمراهى كه خودش باختيار خود پيروى تو را بپذيرد)، «3» سنت و طريقه مستقيم خود را دائمى، و غير قابل تغيير معرفى فرموده، و در حقيقت مى خواهد بفرمايد: (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا، براى سنت خدا نه تبديلى خواهى يافت، و نه دگرگونى)، «4»

[پنج نكته در باره صراط مستقيم

پس از آنچه كه ما در باره صراط مستقيم گفتيم پنج نكته بدست آمد.

_______________

1- سوره نساء آيه 174

2- سوره انعام آيه 125

3- سوره حجر 42

4- سوره فاطر آيه 43 ______________________________________________________

صفحه 54

نكته اول- اينكه طرقى كه بسوى خداى تعالى منتهى مى شود از نظر كمال، و نقص، و نايابى و رواجى، و دورى و نزديكيش از منبع حقيقت، و از صراط مستقيم، مختلف است، مانند طريقه اسلام و ايمان، و عبادت، و اخلاص، و اخبات. هم چنان كه در مقابل اين نامبرده ها، كفر، و شرك، و جحود، و

طغيان، و معصيت، نيز از مراتب مختلفى از گمراهى را دارا هستند، هم چنان كه قرآن كريم در باره هر دو صنف فرموده: (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا، وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ، وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ، براى هر دسته اى درجاتى است از آنچه مى كنند، تا خدا سزاى عملشان را بكمال و تمام بدهد، و ايشان ستم نمى شوند). «1»

و اين معنا نظير معارف الهيه است، كه عقول در تلقى و درك آن مختلف است، چون استعدادها مختلف، و بالوان قابليت ها متلون است، هم چنان كه آيه شريفه (رعد- 17) نيز باين اختلاف گواهى ميداد.

نكته دوم- اينكه همانطور كه صراط مستقيم مهيمن و ما فوق همه سبيل ها است، همچنين اصحاب صراط مستقيم كه خدا آنان را در آن صراط جاى داده، مهيمن و ما فوق ساير مردمند، چون خداى تعالى امور آنان را خودش بعهده گرفته، و امور مردم را بعهده آنان نهاده، و امر هدايت ايشان را بانان واگذار نموده، و فرموده: (وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، اينان بهترين رفيقند)، «2» و نيز فرموده: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الَّذِينَ آمَنُوا، الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ، وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ، وَ هُمْ راكِعُونَ، تنها ولى و سرپرست شما خدا است، و رسول او، و آنان كه ايمان آورده اند، يعنى آنان كه نماز ميگذارند، و در حال ركوع صدقه ميدهند)، «3» كه بحكم آيه اول صراط مستقيم و يا بگو (صراط الذين انعم اللَّه عليهم)، را صراط انبياء و صديقين و شهداء و صالحين دانسته، بحكم آيه دوم با در نظر گرفتن روايات متواتره صراط، امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) شمرده است، و آن جناب را اولين فاتح اين

صراط دانسته، كه انشاء اللَّه بحث مفصل آن در آيه بعدى خواهد آمد.

[تحقيق در باره معنى هدايت در" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ"]

نكته سوم- اينكه وقتى مى گوئيم: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما) هدايت بسوى صراط مستقيم وقتى معنايش مشخص مى شود، كه معناى صراط مستقيم معين گردد، لذا ما نخست به بحث لغوى آن پرداخته، مى گوئيم در صحاح گفته هدايت بمعناى دلالت است، ساير «4» علماى اهل لغت به وى اشكال كرده اند، كه اين كلمه همه جا بمعناى دلالت نيست، بلكه وقتى بمعناى دلالت است، كه مفعول دومش را بوسيله كلمه (الى) بگيرد، و اما در جايى كه خودش و بدون كلمه نامبرده هر دو مفعول خود را گرفته باشد، نظير آيه (اهْدِنَا الصِّراطَ)، كه هم ضمير (نا) و هم (صراط) را

_______________

1- سوره احقاف آيه 19

2- سوره نساء آيه 69

3- مائده 55

4- الصحاح للجوهرى ج 6 ص 33- 25 ______________________________________________________

صفحه 55

مفعول گرفته، بمعناى ايصال و رساندن مطلوب است، مثل كسى كه در مقابل شخصى كه مى پرسد منزل زيد كجا است؟ دست او را گرفته بدون دادن آدرس، و دلالت زبانى، او را بدر خانه زيد برساند.

و استدلال كرده اند بامثال آيه: (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ، تو هر كس را كه دوست بدارى هدايت نمى كنى، و لكن خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مى كند)، «1» كه چون كلمه هدايت در آن هر دو مفعول را بدون حرف (الى) گرفته، بمعناى رساندن به مطلوبست، نه راهنمايى، چون دلالت و راهنمايى چيزى نيست كه از پيغمبر (ص) نفى شود، زيرا او همواره دلالت ميكرد، پس معنا ندارد آيه نامبرده بفرمايد: تو هر

كس را بخواهى دلالت نمى كنى، بخلاف اينكه كلمه نامبرده بمعناى رساندن بهدف باشد، كه در اينصورت صحيح است بفرمايد تو نمى توانى هر كه را بخواهى بهدف برسانى.

و در آيه: (وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً)، «2» كه راجع بهدايت خدا يعنى رساندن بمطلوب و هدف است، آن را بدون حرف (الى) متعدى بدو مفعول كرده است، بخلاف آيه: (وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)، «3» كه راجع بهدايت رسول خدا (ص) است، كلمه هدايت را با حرف (الى) متعدى بدو مفعول كرده است.

پس معلوم ميشود هدايت هر جا كه بمعناى رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودى خود به هر دو مفعول متعدى ميشود، و هر جا كه بمعناى نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف (الى) بدو مفعول متعدى ميشود.

اين اشكالى بود كه بصاحب صحاح كردند، و لكن اشكالشان وارد نيست، چون در آيه (56- قصص) كه هدايت را از رسول خدا (ص) نفى مى كرد، نفى در آن مربوط به حقيقت هدايت است، كه قائم بذات خداى تعالى است، ميخواهد بفرمايد مالك حقيقى، خداى تعالى است، نه اينكه تو اصلا دخالتى در آن ندارى، و بعبارتى ساده تر، آيه نامبرده در مقام نفى كمال است، نه نفى حقيقت، علاوه بر اينكه خود قرآن كريم آن آيه را در صورتى كه معنايش آن باشد كه اشكال كنندگان پنداشته اند، نقض نموده، از مؤمن آل فرعون حكايت مى كند كه گفت: (يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ، اى مردم مرا پيروى كنيد، تا شما را برشاد برسانم). «4»

پس حق مطلب اين است كه معناى هدايت در آنجا كه با حرف (الى) مفعول دوم را بگيرد، و آنجا كه بخودى خود

بگيرد، متفاوت نميشود، و بطور كلى اين كلمه چه بمعناى دلالت باشد، و چه _______________

1- سوره قصص آيه 56

2- سوره نساء آيه 68

3- شورى آيه 52

4- سوره غافر آيه 38 ______________________________________________________

صفحه 56

بمعناى رساندن بهدف، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف (الى) هست، چيزى كه هست اگر مى بينيم گاهى بدون اين حرف مفعول دوم را گرفته، احتمال ميدهيم از باب عبارت متداول (دخلت الدار) باشد، كه در واقع (دخلت فى الدار داخل در خانه شدم) ميباشد.

و كوتاه سخن آنكه: هدايت عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف، بوسيله نشان دادن راه، و اين خود يك نحو رساندن بهدف است، و كار خدا است، چيزى كه هست خداى تعالى سنتش بر اين جريان يافته كه امور را از مجراى اسباب به جريان اندازد، و در مسئله هدايت هم وسيله اى فراهم مى كند، تا مطلوب و هدف براى هر كه او بخواهد روشن گشته، و بنده اش در مسير زندگى به هدف نهايى خود برسد.

و اين معنا را خداى سبحان بيان نموده، فرموده: (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ، يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند، سينه او را براى اسلام پذيرا نموده، و ظرفيت ميدهد)، «1» و نيز فرموده: (ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ، ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ، سپس پوست بدن و دلهايشان بسوى ياد خدا نرم ميشود و ميل مى كند، اين هدايت خدا است، كه هر كه را بخواهد از آن موهبت برخوردار ميسازد). «2»

و اگر در آيه اخير، لينت و نرم شدن با حرف (الى) متعدى شده، از اين جهت بوده كه كلمه نامبرده بمعناى ميل، اطمينان، و

امثال آن را متضمن است، و اينگونه كلمات هميشه با حرف (الى) متعدى ميشوند، و در حقيقت لينت نامبرده عبارتست از صفتى كه خدا در قلب بنده اش پديد مى آورد، كه بخاطر آن صفت و حالت ياد خدا را مى پذيرد، و بدان ميل نموده، اطمينان و آرامش مى يابد، و همانطور كه سبيل ها مختلفند، هدايت نيز باختلاف آنها مختلف ميشود، چون هدايت بسوى آن سبيل ها است، پس براى هر سبيلى هدايتى است، قبل از آن، و مختص بان.

آيه شريفه: (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا، لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا، وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ، و كسانى كه در ما جهاد مى كنند، ما ايشان را حتما به راه هاى خود هدايت مى كنيم، و بدرستى خدا با نيكوكاران است)، «3» نيز باين اختلاف اشاره مى كند چون فرق است بين اينكه بنده خدا در راه خدا جهاد كند، و بين اينكه در خدا جهاد كند، در اولى شخص مجاهد سلامت سبيل، و از ميان برداشتن موانع آن را ميخواهد، بخلاف مجاهد در دومى، كه او خود خدا را ميخواهد، و رضاى او را مى طلبد، و خدا هم هدايت بسوى سبيل را برايش ادامه ميدهد، البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آنجا كه وى را مختص بذات خود جلت عظمته كند.

_______________

1- سوره انعام آيه 125

2- سوره زمر آيه 23

3- سوره عنكبوت آيه 69 ______________________________________________________

صفحه 57

[آيا طلب هدايت توسط نماز گزار تحصيل حاصل نيست؟]

چهارم اينكه: صراط مستقيم از آنجايى كه امرى است كه در تمامى سبيل هاى مختلف محفوظ ميباشد، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده، باز هم بسوى آن هدايت شود، خداى

تعالى او را از صراط بسوى صراط هدايت كند، باين معنا كه سبيلى كه قبلا بسوى آن هدايتش كرده بوده، با هدايت بيشترى تكميل نموده به سبيلى كه ما فوق سبيل قبلى است هدايت فرمايد، پس اگر مى بينيم كه در آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خدا است، از زبان ايشان حكايت مى كند، كه همه روزه ميگويند: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما)، نبايد تعجب كنيم، و يا اشكال كنيم كه چنين افرادى هدايت شده اند، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند؟ و اين در حقيقت تحصيل حاصل است، و تحصيل حاصل محال است، و چيزى كه محال است، سؤال بدان تعلق نميگيرد، و درخواست كردنى نيست.

زيرا جوابش از مطلب بالا معلوم شد، چون گفتيم صراط در ضمن همه سبيل ها هست و گفتيم سبيل ها بسيار، و داراى مراتبى بسيارند، چون چنين است بنده خدا از خدا ميخواهد: كه او را از صراطى (يعنى سبيلى) بصراطى ديگر كه ما فوق آنست هدايت كند، و نيز از آن بمافوق ديگر.

و نيز نبايد اشكال كنيم به اينكه اصلا درخواست هدايت بسوى صراط مستقيم، از مسلمانى كه دينش كامل ترين اديان، و صراطش مستقيم ترين صراطها است، صحيح نيست، و معناى بدى ميدهد، چون مى رساند كه وى خود را در صراط مستقيم ندانسته، و درخواست دينى كامل تر مى كند.

چون هر چند كه دين و شريعت اسلام كاملترين اديان سابق است، ولى كاملتر بودن شريعت مطلبى است، و كاملتر بودن يك متشرع از متشرعى ديگر مطلبى است ديگر، درخواست يك مسلمان و دارنده كاملترين اديان، هدايت بسوى صراط مستقيم را، معنايش آن نيست كه شما فهميديد

بلكه معنايش اين است كه خدايا مرا به مسلمان تر از خودم برسان، و خلاصه ايمان و عمل باحكام اسلام را كامل تر از اين ايمان كه فعلا دارم بگردان، و مرا بمرتبه بالاترى از ايمان و عمل صالح برسان.

يك مثل ساده مطلب را روشن ميسازد، و آن اين است كه هر چند كه دين اسلام از دين نوح و موسى و عيسى (ع) كاملتر است، ولى آيا يك فرد مسلمان معمولى، از نظر كمالات معنوى، به پايه نوح و موسى و عيسى (ع) مى رسد؟ قطعا ميدانيم كه نميرسد، و اين نيست، مگر بخاطر اينكه حكم شرايع و عمل بانها غير حكم ولايتى است كه از تمكن در آن شرايع و تخلق بان اخلاق حاصل ميشود، آرى دارنده مقام توحيد كامل و خالص، هر چند از اهل شريعت هاى گذشته باشد، كامل تر و برتر است از كسى كه بان مرتبه از توحيد و اخلاص نرسيده، و حيات ______________________________________________________

صفحه 58

معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته، و نور هدايت الهيه در قلبش راه نيافته است، هر چند كه او از اهل شريعت محمديه (ص)، يعنى كامل ترين و وسيع ترين شريعت ها باشد، پس صحيح است چنين فردى از خدا در خواست هدايت بصراط مستقيم، يعنى براهى كه كملين از شرايع گذشته داشتند، بنمايد، هر چند كه شريعت خود او كاملتر از شريعت آنان است.

[پاسخ عجيب برخى مفسرين و اشكال وارد بر آنان

در اينجا به پاسخ عجيبى بر ميخوريم، كه بعضى از مفسرين محقق و دانشمند از اشكال بالا داده اند، پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد، وى گفته: بطور كلى دين خدا در همه ادوار بشريت يكى

بوده، و آنهم اسلام است، و معارف اصولى آن كه توحيد و نبوت و معاد باشد، و پاره اى فروعى كه متفرع بر آن اصول است، باز در همه شرايع يكى بوده، تنها مزيتى كه شريعت محمديه (ص) بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع تر، و شامل شئون بيشترى از زندگى انسانها است، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشترى شده، و از سوى ديگر در اين دين، براى اثبات معارفش بيك طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده، بلكه به همه انحاء استدلال، از قبيل حكمت، و موعظه حسنه، و جدال احسن، تمسك شده است، پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگين تر از يك مسلمان عهد مسيح (ع) است، و هم معارف دينش بيشتر و وسيع تر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش، و هر يك از معارفش، يك نقطه انحراف دارد، و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است، از اين رو از خدا درخواست مى كند، كه در سر دو راهى هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند.

و هر چند كه دين خدا يكى، و معارف كلى و اصولى در همه آنها يكسان است، و لكن از آنجايى كه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقت داشتند، لذا خداى تعالى بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم، و ببينيم چگونه در سر دو راهى هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند، ما نيز عبرت بگيريم، و از خداى خود استمداد كنيم.

اشكالى كه باين پاسخ وارد است، اين است كه:

اساس، آن اصولى است كه مفسرين سابق در مسلك تفسير زير بناى كار خود كرده بودند، اصولى كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است: مى پنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولى دين يكى است، مثلا واقعيت ايمان بخدا، در نوح (ع)، و در يك فرد از امت او يكى است، و نيز ترس از خدا در آن دو يك حقيقت است، و شدت و ضعفى در كار نيست، و سخاوت، و شجاعت، و علم، و تقوى، و صبر، و حلم، و ساير كمالات معنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش يك چيز است، و چنان نيست، كه در رسول خدا (ص) مرتبه عاليتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها ______________________________________________________

صفحه 59

باشد، و تنها تفاوتى كه يك پيغمبر با يك فرد امتش، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده، و رعيتش را كوچكتر شمرده، بدون اينكه اين جعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد، عينا نظير جعلى كه در ميان خود ما مردم است، يكى را پادشاه، و بقيه را رعيت او اعتبار مى كنيم، بدون اينكه از حيث وجود انسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند.

و اين اصل، منشا و ريشه اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست، و آن اين است كه براى ماده، اصالت قائل بودند، و از آنچه ما وراء ماده است، يا بكلى نفى اصالت نموده، يا در باره اصالت آن توقف مى كردند، تنها از ما وراء ماده، خدا را، آنهم بخاطر دليل، استثناء مى كردند.

و عامل اين

انحراف فكرى يكى از دو چيز بود، يا بخاطر اعتمادى كه بعلوم مادى داشتند، مى پنداشتند كه حس براى ما كافى است، و احتياجى بماوراء محسوسات نداريم، و يا (العياذ باللَّه) قرآن را لايق آن نمى دانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافى است.

اين بحث دنباله اى طولانى دارد كه انشاء اللَّه تعالى در بحث هاى علمى آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت.

نكته پنجم- اينكه مزيت اصحاب صراط مستقيم بر سايرين، و همچنين مزيت صراط آنان بر سبيل سايرين، تنها بعلم است، نه عمل، آنان بمقام پروردگارشان علمى دارند كه ديگران ندارند، و گر نه در سابق هم گفتيم، كه در سبيل هاى پائين تر صراط مستقيم، اعمال صالح كامل، و بدون نقص نيز هست، پس وقتى برترى اصحاب صراط مستقيم به عمل نبود، باقى نمى ماند مگر علم، و اما اينكه آن علم چه علمى و چگونه علمى است؟ انشاء اللَّه در ذيل آيه: (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها) «1» در باره اش بحث خواهيم كرد.

در اينجا تنها مى گوئيم آيه: (يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ، وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ، خدا كسانى از شما را كه ايمان دارند، و كسانى كه علم داده شده اند، بدرجاتى بلند مى كند) «2» و همچنين آيه: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ، كلمه طيب خودش بسوى خدا بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد) «3» باين مزيت اشعار دارد، چون مى رساند آنچه خودش بسوى خدا بالا مى رود، كلمه طيب و علم است، و اما عمل صالح، اثرش كمك در بالا رفتن علم است، و بزودى در تفسير آيه نامبرده تتمه

مطالب خواهد آمد انشاء اللَّه.

_______________

1- سوره رعد آيه 17

2- سوره مجادله آيه 11

3- سوره فاطر آيه 10 ______________________________________________________

صفحه 60

بحث روايتى [(شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته)]

[اقسام عبادت

در كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت آمده، كه در معناى عبادت فرموده اند:

عبادت سه جور است، مردمى هستند كه خدا را از ترس عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت بردگان ناتوان است، و منشاش زبونى بردگى است، مردمى ديگر خداى تبارك و تعالى را بطلب ثوابش عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت اجيران است و منشا آن علاقه باجرت است، مردمى ديگر خداى عز و جل را بخاطر محبتى كه باو دارند عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت آزادگان، و بهترين عبادت است. «1»

و در نهج البلاغه آمده كه مردمى خدا را بدان جهت عبادت مى كنند كه بثوابش رغبت دارند، عبادت آنان عبادت تجارت پيشگان است، و خود نوعى تجارت است، قومى ديگر خدا را از ترس، بندگى مى كنند، كه عبادتشان عبادت بردگان است، قومى سوم هستند كه خدا را از در شكر عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت آزادگان است. «2»

و در كتاب علل، و نيز كتاب مجالس، و كتاب خصال، از امام صادق (ع) آمده: كه فرمودند مردم، خدا را سه جور عبادت مى كنند، طبقه اى او را بخاطر رغبتى كه بثوابش دارند عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت حريصان است، و منشا آن طمع است، و جمعى ديگر او را از ترس آتش عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت بردگان، و منشاش زبونى و ترس است، و لكن من خداى عز و جل را از اين جهت عبادت مى كنم، كه دوستش دارم، و اين عبادت بزرگواران است، كه خدا

در باره شان فرموده: (وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ «3» و ايشان در امروز از فزع ايمنند)، و نيز فرموده: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي، يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ «4»، بگو: اگر خدا را دوست ميداريد پس پيروى من كنيد تا خدا هم دوستتان بدارد)، پس هر كس خداى عز و جل را دوست بدارد، خدا هم او را دوست ميدارد، و هر كس خدا دوستش بدارد، از ايمنان خواهد بود، و اين مقامى است مكنون، و پوشيده، كه جز پاكان با آن تماس پيدا نمى كنند. «5»

_______________

1- اصول كافى ج 2 ص 84 ح 5 باب العبادة

2- نهج البلاغه فيض الاسلام ص 1192 ح 229

3- نمل آيه 89

4- آل عمران آيه 31

5- علل الشرائع ج 1 ص 12 ح 8 باب 8 و خصال ص 188 ح 259 و امالى صدوق ص 41 ح 4 طبع بيروت ______________________________________________________

صفحه 61

مؤلف: از بيانى كه در گذشته گذشت، معناى اين سه روايت روشن ميشود، و اگر عبادت احرار و آزاد مردان را گاهى به شكر، و گاهى ديگر به حب، توصيف كردند، از اين جهت است كه برگشت هر دو بيكى است، چون شكر عبارت است از اينكه نعمت ولى نعمت را در جايش مصرف كنى، و شكر عبادت باين است كه از روى محبت انجام شود، و تنها براى خود خدا صورت بگيرد، نه منافع شخصى، و يا دفع ضرر شخصى، بلكه خدا را عبادت كنى، بدان جهت كه خدا است، يعنى بذات خود جامع تمامى صفات جمال و جلال است، و او چون جميل بالذات است، ذاتا محبوب است، يعنى خودش دوست داشتنى است، نه اينكه چون

ثواب ميدهد، و يا عقاب را بر ميدارد؟ مگر محبت جز ميل بجمال و مجذوب شدن در برابر آن چيز ديگرى است؟.

پس برگشت اينكه بگوئيم: خدا معبود است، چون خدا است، و يا چون جميل و محبوب است، و يا چون ولى نعمت است، و شكرش واجب است، همه بيك معنا است.

و از طرق عامه از امام صادق (ع) روايت شده كه در تفسير آيه (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) الخ، فرموده: يعنى، ما از تو غير تو را نميخواهيم، و عبادتت در عوض چيزى نمى كنيم، آن طور كه جاهلان به خيال خود تو را عبادت مى كنند، در حالى كه در دل بياد همه چيز هستند جز تو. «1»

مؤلف: اين روايت به نكته اى اشاره مى كند، كه قبلا از آيات مورد بحث استفاده كرديم، كه معناى عبادت، حضور و اخلاص است، چون عبادت بمنظور ثواب، و يا دفع عذاب، با خلوص و حضور منافات دارد.

و در كتاب تحف العقول، از امام صادق (ع) روايتى آمده، كه در ضمن آن فرمود: هر كس معتقد باشد كه خدا بصفت عبادت ميشود، نه به ادراك، اعتقاد خود را بخدايى حوالت داده كه غايب است، و كسى كه معتقد باشد كه پروردگار متعال به صفت موصوفش عبادت ميشود، توحيد را باطل كرده، چون صفت، غير موصوف است، و كسى كه معتقد باشد كه موصوف، منسوب به صفت عبادت ميشود، خداى كبير را كوچك و صغير شمرده است، پس مردم، خدا را آن طور كه هست نميتوانند اندازه گيرى كنند. «2»

[معنى" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ" و پاسخ ضمنى به شبهه تحصيل حاصل

و در كتاب معانى، از امام صادق (ع) روايت آورده، كه در معناى جمله:

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ فرموده: خدايا ما را بلزوم طريقى ارشاد فرما، كه به محبت تو، و به بهشتت منتهى ميشود، و از اينكه پيروى هواهاى خود كنيم، و در نتيجه هلاك گرديم، جلو مى گيرد، و نيز

_______________

1- نقل از تفسير صافى ج 1 ص 53 ط اسلاميه.

2- تحف العقول ص 242 طبع نجف. ______________________________________________________

صفحه 62

نمى گذارد آراء خود را اخذ كنيم، و در نتيجه نابود شويم. «1»

و نيز در معانى از على (ع) روايت آورده، كه در باره آيه نامبرده فرمود: يعنى خدايا! توفيق خودت را كه ما تا كنون بوسيله آن تو را اطاعت كرديم، در باره ما ادامه بده، تا در روزگار آينده مان نيز هم چنان تو را اطاعت كنيم. «2»

مؤلف: اين دو روايت دو وجه مختلف در پاسخ از شبهه تحصيل حاصل را بيان مى كند، شبهه اين بود كه شخص نمازگزار، راه مستقيم را يافته، كه نماز مى گزارد، ديگر معنا ندارد در نماز خود از خدا هدايت بسوى راه مستقيم را درخواست كند. روايت اولى پاسخ ميدهد به اينكه: مراتب هدايت در مصداقهاى آن مختلف است، و نمازگزار همه روزه از خدا ميخواهد از هر مرتبه اى كه هست بمرتبه بالاتر هدايت شود، و روايت دومى پاسخ ميدهد: كه هر چند مراتب آن در مصاديق مختلف است، و لكن از نظر مفهوم يك حقيقت است، و نمازگزار نظرى باختلاف مراتب آن ندارد، بلكه تنها نظرش اين است كه اين موهبت را از من سلب مكن، و هم چنان آن را ادامه بده.

و نيز در معانى از على (ع) روايت آورده كه فرمود: صراط مستقيم در دنيا آن راهى است كه كوتاه تر از غلو، و بلندتر

از تقصير، و در مثل فارسى نه شور شود، و نه بى نمك باشد، بلكه راه ميانه باشد، و در آخرت عبارتست از طريق مؤمنين بسوى بهشت. «3»

[مراد از" الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ"]

باز در معانى از على (ع) روايت آورده، كه در معناى جمله (صراط الذين) الخ، فرمود: يعنى بگوئيد: خدايا ما را به صراط كسانى هدايت فرما، كه بر آنان اين انعام فرمودى كه موفق بدينت و اطاعتت نمودى، نه اين انعام كه مال و سلامتى شان دادى، چون بسا ميشود كسانى به نعمت مال و سلامتى متنعم هستند، ولى كافر و يا فاسقند.

آن گاه اضافه فرمود: كه ايشان آن كسانيند كه خدا در باره آنها فرموده: (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ، فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، مِنَ النَّبِيِّينَ، وَ الصِّدِّيقِينَ، وَ الشُّهَداءِ، وَ الصَّالِحِينَ، وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً) «4» «5»،

[روايتى از رسول خدا (ص) در باره سوره حمد و فضيلت آن

و در كتاب عيون از حضرت رضا (ع) از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين (ع) روايت آورده كه فرمود: از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: خداى تعالى فرموده:

فاتحة الكتاب را بين خودم و بنده ام تقسيم كردم، نصفش از من، و نصفش از بنده من است، و بنده ام هر چه بخواهد باو ميدهم، چون او ميگويد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)، خداى عز و جلش ميگويد:

_______________

1- معانى الاخبار ص 33 ذ ح 4

2- معانى الاخبار ص 33 ذ ح 4

3- معانى الاخبار ص 33 ذ ح 4

4- سوره نساء آيه 69

5- معانى الاخبار ص 36 ذ ح 9 ______________________________________________________

صفحه 63

بنده ام كار خود را با نام من آغاز كرد، و بر من است اينكه امور

او را در آن كار تتميم كنم، و در احوالش بركت بگذارم، و چون او ميگويد: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) پروردگار متعالش ميگويد:

بنده من مرا حمد گفت، و اقرار كرد: كه نعمت هايى كه در اختيار دارد، از ناحيه من است، و بلاهايى كه به وى نرسيده، باز بلطف و تفضل من است، و من شما فرشتگان را گواه مى گيرم، كه نعمت هاى دنيايى و آخرتى او را زياده نموده، بلاهاى آخرت را از او دور كنم، همانطور كه بلاهاى دنيا را از او دور كردم.

و چون او ميگويد: (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) خداى جل جلالش ميگويد: بنده ام شهادت داد: كه من رحمان و رحيم هستم، من نيز شما را شاهد مى گيرم، كه بهره او را از نعمت و رحمت خود فراوان ساخته، نصيبش را از عطاء خودم جزيل و بسيار مى كنم، و چون او ميگويد: (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ)، خداى تعالايش ميگويد: شما شاهد باشيد، همانطور كه بنده ام اعتراف كرد به اينكه من مالك روز جزا هستم، در آن روز كه روز حساب است، حساب او را آسان مى كنم، و حسنات او را قبول نموده، از گناهانش صرفنظر مى كنم.

و چون او ميگويد: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ)، خداى عز و جلش مى فرمايد: بنده ام راست گفت، و براستى مرا عبادت كرد، و بهمين جهت شما را گواه مى گيرم، در برابر عبادتش پاداشى دهم، كه هر كس كه در عبادت، راه مخالف او را رفته بحال او رشك برد.

و چون او ميگويد: (وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، خداى تعالايش ميگويد: بنده ام از من استعانت جست، و بسوى من پناهنده گشت، من نيز شما را شاهد مى گيرم، كه او را در امورش اعانت كنم، و در شدايدش

بدادش برسم، و در روز گرفتاريهايش دست او را بگيرم.

و چون او ميگويد: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)، تا آخر سوره، خداى عز و جلش ميگويد: همه اينها و آنچه غير اينها درخواست كند بر آورده است، من همه خواسته هايش را استجابت كردم، و آنچه آرزو دارد برآوردم، و از آنچه مى ترسد ايمنى بخشيدم.

«1»

مؤلف: قريب باين مضمون را مرحوم صدوق در كتاب علل خود از حضرت رضا (ع) روايت كرده، «2» و اين روايت همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد، سوره فاتحة الكتاب را در نماز تفسير مى كند، پس اين خود مؤيد گفته قبلى ما است، كه گفتيم: اين سوره كلام خداى سبحان است، اما به نيابت از طرف بنده اش، و زبان حال بنده اش در مقام عبادت، و اظهار عبوديت است، كه چگونه خدا را ثناء ميگويد، و چگونه اظهار بندگى مى كند، و بنا بر اين سوره اصلا براى _______________

1- عيون اخبار الرضا ص 234 ب 28 ح 59

2- علل ج 2 ص 315 ب 1 ح 1 ______________________________________________________

صفحه 64

عبادت درست شده، و در قرآن هيچ سوره اى نظير آن ديده نميشود، منظورم از اين حرف چند نكته است. اول اينكه سوره مورد بحث از اول تا بآخرش كلام خدا است، اما در مقام نيابت از بنده اش، و اينكه بنده اش وقتى روى دل متوجه بسوى او ميسازد، و خود را در مقام عبوديت قرار ميدهد، چه ميگويد. و دوم اينكه اين سوره بدو قسمت تقسيم شده، نصفى از آن براى خدا، و نصفى ديگر براى بنده خدا است.

نكته سوم اينكه اين سوره مشتمل بر تمامى معارف قرآنى است، و با همه كوتاهيش بتمامى معارف قرآنى اشعار دارد، چون قرآن كريم

با آن وسعت عجيبى كه در معارف اصوليش، و نيز در فروعات متفرعه بر آن اصول هست، از اخلاقش گرفته تا احكام، و احكامش از عبادات گرفته تا سياسات، و اجتماعيات، و وعده ها، و وعيدها، و داستانها، و عبرت هايش، همه و همه بياناتش به چند اصل بر مى گردد، و از آن چند ريشه جوانه مى زند، اول توحيد، دوم نبوت، و سوم معاد، و فروعات آن، و چهارم هدايت بندگان بسوى آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است، و اين سوره با همه اختصار و كوتاهيش، مشتمل بر اين چند اصل ميباشد، و با كوتاه ترين لفظ، و روشن ترين بيان، بانها اشاره نموده است.

[بيان ويژگى هاى سوره حمد و مقايسه آن با آنچه مسيحيان در نماز مى خوانند]

حال براى اينكه بعظمت اين سوره پى ببرى، ميتوانى معارف مورد بحث در اين سوره را كه خداى تعالى آن را جزو نماز مسلمانان قرار داده، با آنچه كه مسيحيان در نماز خود ميگويند، و انجيل متى (6:- 9- 13) آن را حكايت مى كند، مقايسه كنى، آن وقت مى فهمى كه سوره حمد چيست.

در انجيل نامبرده كه بعربى ترجمه شده، چنين ميخوانيم (پدر ما آن كسى است كه در آسمانها است، نام تو متقدس باد، و فرمانت نافذ، و مشيتت در زمين مجرى، همانطور كه در آسمان مجرى است، نان ما كفاف ما است، امروز ما را بده، و ديگر هيچ، و گناه ما بيامرز، همانطور كه ما گناهكاران بخويشتن را مى بخشيم، (يعنى از ما ياد بگير)، و ما را در بوته تجربه و امتحان قرار مده، بلكه در عوض از شر شرير نجات ده.

خوب، در اين معانى كه الفاظ اين جملات آنها

را افاده مى كند دقت بفرما، كه چه چيزهايى را بعنوان معارف الهى و آسمانى به بشر مى آموزد، و چگونه ادب بندگى در آن رعايت شده، اولا بنمازگزار مى آموزد، كه بگويد: پدر ما (يعنى خداى تعالى) در آسمانها است، (در حالى كه قرآن خدا را منزه از مكان ميداند) و ثانيا در باره پدرش دعاى خير كند، كه اميدوارم نامت متقدس باشد، (البته فراموش نشود كه متقدس باشد، نه مقدس، و خلاصه قداست قلابى هم داشته باشد كافى است) و نيز اميدوارم كه فرمانت در زمين مجرى، (و تيغت برا) باشد، همانطور كه در آسمان هست، حال چه كسى ميخواهد دعاى اين بنده را در باره خدايش مستجاب كند؟ نميدانيم، آنهم دعايى كه ______________________________________________________

صفحه 65

بشعارهاى احزاب سياسى شبيه تر است، تا بدعاى واقعى.

و ثالثا از خدا و يا بگو پدرش درخواست كند: كه تنها نان امروزش را بدهد، و در مقابل بخشش و مغفرتى كه او نسبت به گنهكاران خود مى كند، وى نيز نسبت باو با مغفرت خود تلافى نمايد، و همانطور كه او در مقابل جفاكاران از حق خود اغماض مى كند، خدا هم از حق خود نسبت باو اغماض كند، حالا اين نمازگزار مسيحى چه حقى از خودش دارد، كه از خود او باشد، و خدا باو نداده باشد؟ نميدانيم.

و رابعا از پدر بخواهد كه او را امتحان نكند، بلكه از شر شرير نجات دهد، و حال آنكه اين درخواست درخواست امرى است محال، و نشدنى، براى اينكه اينجا دار امتحان و استكمال است، و اصلا نجات از شرير بدون ابتلاء و امتحان معنا ندارد.

[سخن عجيب گوستاولوبون

از همه اينها بيشتر وقتى تعجب مى كنى، كه نوشته

قسيس فاضل گوستاولوبون را در كتاب تاريخ تمدن اسلامش ببينى، كه ميگويد اسلام در معارف دينى چيزى بيشتر از ساير اديان نياورده، چون همه اديان بشر را بسوى توحيد، و تزكيه نفس، و تخلق باخلاق فاضله، و نيز به عمل صالح دعوت مى كردند، اسلام نيز همين ها را گفته، چيزى كه برترى يك دين را بر دين ديگر اثبات مى كند باين است كه ببينيم كدام يك از اديان ثمره بيشترى در اجتماعات بشرى داشته، (و لا بد منظورش اين است كه ثمره دين مسيحيت در تعليم و تربيت بيشتر از اسلام است) و از اين نيز عجيب تر آنكه بعضى از مسلمان نماها نيز اين گفتار وى را نشخوار كرده، و پيرامون آن داد سخن داده است.

بحث روايتى ديگر

[چند روايت درباره مراد از" صراط مستقيم"]

در كتاب فقيه و در تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت آورده اند، كه فرمود:

صراط مستقيم، امير المؤمنين (ع) است. «1»

و در كتاب معانى از امام صادق (ع) روايت آورده، كه فرمود: صراط مستقيم، طريق بسوى معرفت خدا است، و اين دو صراط است، يكى صراط در دنيا، و يكى در آخرت، اما صراط در دنيا عبارتست از امامى كه اطاعتش بر خلق واجب شده، و اما صراط در آخرت، پلى است كه بر روى جهنم زده شده، هر كس در دنيا از صراط دنيا بدرستى رد شود، يعنى امام خود را بشناسد، و او را اطاعت كند، در آخرت نيز از پل آخرت باسانى مى گذرد، و كسى كه در دنيا امام خود را

_______________

1- معانى الاخبار ص 32 ح 2 و عياشى ج 1 ص 24 ح 25 ______________________________________________________

صفحه 66

نشناسد، در آخرت هم قدمش

بر پل آخرت مى لغزد، و بدرون جهنم سقوط مى كند. «1»

و نيز در كتاب معانى از امام سجاد (ع) روايت آورده كه فرمود: بين خدا، و بين حجت خدا حجابى نيست، و نه خدا از حجت خود در پرده و حجاب است، مائيم ابواب خدا، و مائيم صراط مستقيم، و مائيم مخزن علم او، و مائيم زبان و مترجم هاى وحى او، و مائيم اركان توحيدش، و مائيم گنجينه اسرارش. «2»

و از ابن شهر آشوب از تفسير وكيع بن جراح، از ثورى، از سدى، از اسباط از ابن عباس روايت شده، كه در ذيل آيه: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) گفته: يعنى اى بندگان خدا، بگوئيد: خدايا ما را بسوى محبت محمد و اهل بيتش (ع) ارشاد فرما. «3»

مؤلف: و در اين معانى روايات ديگرى نيز هست، و اين روايات از باب جرى، يعنى تطبيق كلى بر مصداق بارز و روشن آنست، مى خواهند بفرمايند كه مصداق بارز صراط مستقيم، محبت آن حضرات است.

[توضيح اصطلاح" جرى" يعنى تطبيق كلى بر مصداق بارز]

اين را هم بايد دانست، كه كلمه جرى (تطبيق كلى بر مصداق)، كه ما در اين كتاب از آن بسيار نام مى بريم، اصطلاحى است كه از كلمات ائمه اهل بيت (ع) گرفته ايم.

مثلا در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده، كه گفت: من از امام باقر (ع) از اين حديث پرسيدم، كه فرموده اند: هيچ آيه اى در قرآن نيست، مگر آنكه ظاهرى دارد، و باطنى، و هيچ حرفى در قرآن نيست، مگر آنكه براى او حدى و حسابى است، و براى هر حدى مطلعى است، منظورشان از اين ظاهر و باطن چيست؟ فرمود: ظاهر قرآن تنزيل آن، و باطنش

تاويل آنست، بعضى از تاويلهاى آن گذشته، و بعضى هنوز نيامده، (يجرى كما يجرى الشمس و القمر)، مانند آفتاب و ماه در جريان است، هر وقت چيزى از آن تاويل ها آمد، آن تاويل واقع مى شود، «4» (تا آخر حديث). و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست، و اين خود سليقه ائمه اهل بيت (ع) است، كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردى كه قابل انطباق با آن باشد تطبيق مى كنند، هر چند كه اصلا ربطى بمورد نزول آيه نداشته باشد، عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مى داند، براى اينكه قرآن بمنظور هدايت همه انسانها، در همه ادوار نازل شده، تا آنان را بسوى آنچه بايد بدان معتقد باشند، و آنچه بايد بدان متخلق گردند، و آنچه كه بايد عمل كنند، هدايت كند، چون معارف نظرى قرآن مختص بيك عصر خاص، و يك حال مخصوص نيست، آنچه را قرآن فضيلت _______________

1- معانى الاخبار ص 32 ح 1

2- معانى الاخبار ص 35 ح 5

3- مناقب ج 3 ص 73 س 8

4- عياشى ج 1 ص 11 ح 5 ______________________________________________________

صفحه 67

خوانده، در همه ادوار بشريت فضيلت است، و آنچه را رذيلت و ناپسند شمرده، هميشه ناپسند و زشت است، و آنچه را كه از احكام عملى تشريع نموده، نه مخصوص بعصر نزول است، و نه باشخاص آن عصر، بلكه تشريعى است عمومى و جهانى و ابدى.

و بنا بر اين، اگر مى بينيم كه در شان نزول آيات، رواياتى آمده، كه مثلا ميگويند: فلان آيه بعد از فلان جريان نازل شد، و يا فلان آيات در باره فلان شخص يا فلان واقعه نازل شده،

بارى نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه، و آن شخص بدانيم، چون اگر اينطور فكر كنيم، بايد بعد از انقضاء آن واقعه، و يا مرگ آن شخص، حكم آيه قرآن نيز ساقط شود، و حال آنكه حكم آيه مطلق است، و وقتى براى حكم نامبرده تعليل مى آورد، علت آن را مطلق ذكر مى كند.

مثلا اگر در حق افرادى از مؤمنين مدحى مى كند، و يا از عده اى از غير مؤمنين مذمتى كرده، مدح و ذم خود را بصفات پسنديده، و ناپسند آنان تعليل كرده، و فرموده: اگر آن دسته را مدح كرده ايم، بخاطر تقوى، و يا فلان فضيلت است، و اگر اين دسته را مذمت كرده ايم، بخاطر فلان رذيلت است، و پر واضح است كه تا آخر دهر، هر كسى داراى آن فضيلت باشد، مشمول حكم آن آيه است، و هر كسى داراى اين رذيلت باشد، حكم اين آيه شامل حالش مى شود. و نيز قرآن كريم خودش صريحا بر اين معنا دلالت نموده، مى فرمايد: (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ، خدا با اين قرآن كسى را هدايت مى كند، كه پيرو خوشنودى خدا باشد)، «1» و نيز فرموده:

(وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، و اينكه قرآن كتابى است عزيز، كه نه در عصر نزول، باطل در آن رخنه مى كند، و نه در اعصار بعد)، «2» و نيز فرموده: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، بدرستى كه ما قرآن را نازل كرديم، و بطور قطع خود ما آن را حفظ خواهيم كرد). «3»

و روايات در تطبيق آيات قرآنى بر ائمه اهل بيت (ع)، و يا تطبيق بعضى از

آنها بر دشمنان ائمه (ع)، و خلاصه روايات جرى بسيار زياد است، كه در ابواب مختلف وارد شده، و اى بسا عده آنها بصدها روايت برسد، و ما فعلا در اينجا نمى خواهيم همه آنها را ذكر كنيم، بلكه هر يك از آنها را در بحث هاى روايتى آنها ذكر مى كنيم و در اينجا تنها خواستيم معناى كلمه جرى را گفته، خاطر نشان سازيم: كه ما اين اصطلاح را از ائمه اهل بيت (ع) گرفته ايم، و حتى در بحثهاى روايتى نيز بيشتر آنها را متروك گذاشته، نقل نمى كنيم، مگر آن مقدارى را كه ارتباطى با بحث، و يا غرض از آن داشته باشد، (دقت فرمائيد).

_______________

1- سوره مائده آيه 16

2- سوره فصلت آيه 42

3- سوره حجر آيه 9

تفسير نمونه

ويژگيهاى سوره حمد

اين سوره در ميان سوره هاى قرآن درخشش فوق العادهاى دارد كه از مزاياى زير سرچشمه مى گيرد:

1- آهنگ اين سوره

اين سوره اساسا با سوره هاى ديگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اينكه سوره هاى ديگر همه بعنوان سخن خدا است ، اما اين سوره از زبان بندگان است ، و به تعبير ديگر در اين سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است .

آغاز اين سوره با حمد و ستايش پروردگار شروع مى شود .

و با ابراز ايمان به مبدء و معاد (خداشناسى و ايمان به رستاخيز) ادامه مى يابد، و با تقاضاها و نيازهاى بندگان پايان مى گيرد.

انسان آگاه و بيدار دل ، هنگامى كه اين سوره را مى خواند، احساس مى كند كه بر بال و پر فرشتگان قرار گرفته و به آسمان

صعود مى كند و در عالم روحانيت و معنويت لحظه به لحظه به خدا نزديكتر مى شود .

اين نكته بسيار جالب است كه اسلام بر خلاف بسيارى از مذاهب ساختگى يا تحريف شده كه ميان ((خدا)) و ((خلق )) واسطه ها قائل مى شوند به مردم دستور مى دهد كه بدون هيچ واسطه با خدايشان ارتباط برقرار كنند!.

اين سوره تبلورى است از همين ارتباط نزديك و بى واسطه خدا با انسان ، و مخلوق با خالق ، در اينجا تنها او را مى بيند، با او سخن مى گويد، پيام او را با گوش جان مى شنود، حتى هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى در اين ميان واسطه

نيست و عجب اينكه اين پيوند و ارتباط مستقيم خلق با خالق آغازگر قرآن مجيد است .

2- سوره حمد، اساس قرآن است

در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه ((الحمد ام القرآن )) و اين به هنگامى بود كه جابر بن عبدالله انصارى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به او فرمود:

((الا اعلمك افضل سورة انزلها الله فى كتابه ؟ قال فقال له جابر بلى بابى انت و امى يا رسول الله ! علمنيها، فعلمه الحمد، ام الكتاب ))

((آيا برترين سوره اى را كه خدا در كتابش نازل كرده به تو تعليم كنم ، جابر عرض كرد آرى پدر و مادرم به فدايت باد، به من تعليم كن ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سوره حمد كه ام الكتاب است به او

آموخت سپس اضافه فرمود اين سوره شفاى هر دردى است مگر مرگ )). <1>

و نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: ((و الذى نفسى بيده ما انزل الله فى التوراة ، و لا فى الزبور، و لا فى القرآن مثلهاهى ام الكتاب )) ((قسم به كسى كه جان من به دست او است خداوند نه در تورات و نه در انجيل و نه در زبور، و نه حتى در قرآن ، مثل اين سوره را نازل نكرده است ، و اين ام الكتاب است )). <2>

دليل اين سخن با تاءمل در محتواى اين سوره روشن مى شود، چرا كه اين سوره در حقيقت فهرستى است از مجموع محتواى قرآن ، بخشى از آن توحيد و شناخت صفات خدا است ، بخشى در زمينه معاد و رستاخيز سخن مى گويد و بخشى از هدايت و ضلالت كه خط فاصل مؤ منان و كافران است سخن مى گويد، و نيز در آن اشارهاى است به حاكميت مطلق پروردگار و مقام ربوبيت و نعمتهاى

بى پايانش كه به دو بخش عمومى و خصوصى (بخش رحمانيت و رحيميت ) تقسيم مى گردد، و همچنين اشاره به مساءله عبادت و بندگى و اختصاص آن به ذات پاك او شده است .

در حقيقت هم بيانگر توحيد ذات است ، هم توحيد صفات ، هم توحيد افعال ، و هم توحيد عبادت .

و به تعبير ديگر اين سوره مراحل سه گانه ايمان : اعتقاد به قلب ، اقرار به زبان ، و عمل به اركان را در بر دارد، و مى دانيم ((ام

)) به معنى اساس و ريشه است .

شايد به همين دليل است كه ((ابن عباس )) مفسر معروف اسلامى مى گويد: ((ان لكل شى ء اساسا… و اساس القرآن الفاتحة )).

((هر چيزى اساس و شالوده اى دارد… و اساس وزير بناى قرآن ، سوره حمد است )). روى همين جهات است كه در فضيلت اين سوره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شد: ((ايما مسلم قراء فاتحة الكتاب اعطى من الاجر كانما قراء ثلثى القرآن ، واعطى من الاجر كانما تصدق على كل مؤ من و مؤ منه )) هر مسلمانى سوره حمد را بخواند پاداش او به اندازه كسى است كه دو سوم قرآن را خوانده است (و طبق نقل ديگرى پاداش كسى است كه تمام قرآن را خوانده باشد) و گوئى به هر فردى از مردان و زنان مؤ من هديه اى فرستاده است )). <3>

تعبير به دو سوم قرآن شايد به خاطر آنست كه بخشى از قرآن توجه به خدا است و بخشى توجه به رستاخيز و بخش ديگرى احكام و دستورات است كه بخش اول و دوم در سوره حمد آمده ، و تعبير به تمام قرآن به خاطر آن است كه همه قرآن را از يك نظر در ايمان و عمل مى توان خلاصه كرد كه اين هر دو در سوره

حمد جمع است .

3- سوره حمد افتخار بزرگ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )

جالب اينكه در آيات قرآن سوره حمد به عنوان يك موهبت بزرگ به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) معرفى شد، و در برابر كل

قرآن قرار گرفته است ، آنجا كه مى فرمايد: ((و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم )): ((ما به تو سوره حمد كه هفت آيه است و دو بار نازل شده داديم همچنين قرآن بزرگ بخشيديم )) (سوره حجر آيه 87).

قرآن با تمام عظمتش در اينجا در برابر سوره حمد قرار گرفته است ، نزول دوباره آن نيز به خاطر اهميت فوق العاده آن است . <4>

همين مضمون در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: ((ان الله تعالى افرد الامتنان على بفاتحة الكتاب و جعلها بازاء القرآن العظيم و ان فاتحة الكتاب اشرف ما فى كنوز العرش )): ((خداوند بزرگ به خاطر دادن سوره حمد بالخصوص بر من منت نهاده و آنرا در برابر قرآن عظيم قرار داده ، و سوره حمد باارزشترين ذخائر گنجهاى عرش خدا است !. <5>

4- تاءكيد بر تلاوت اين سوره

با توجه به بحثهاى فوق كه تنها بيان گوشهاى از فضيلت سوره حمد بود روشن كه چرا در احاديث اسلامى در منابع شيعه و سنى اينهمه تاءكيد بر تلاوت آن شده است ، تلاوت آن به انسان ، روح و ايمان مى بخشد، او را به خدا نزديك مى كند، صفاى دل و روحانيت مى آفريند، اراده انسان را نيرومند و تلاش او را در راه خدا و خلق افزون مى سازد، و ميان او

و گناه و انحراف فاصله مى افكند.

به همين دليل در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ((رن ابليس اربع رنات اولهن يوم

لعن ، و حين اهبط الى الارض ، و حين بعث محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) على حين فترة من الرسل ، و حين انزلت ام الكتاب )): ((شيطان چهار بار فرياد كشيد و ناله سر داد نخستين بار روزى بود كه از درگاه خدا رانده شد سپس هنگامى بود كه از بهشت به زمين تنزل يافت ، سومين بار هنگام بعثت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از فترت پيامبران بود، و آخرين بار زمانى بود كه سوره حمد نازل شد))!. <6>

محتواى سوره

هفت آيه اى كه در اين سوره وجود دارد هر كدام اشاره به مطلب مهمى است :

((بسم الله )) سر آغازى است براى هر كار، و استمداد از ذات پاك خدا را به هنگام شروع در هر كار به ما مى آموزد.

((الحمد لله رب العالمين )) درسى است از بازگشت همه نعمتها و تربيت همه موجودات به الله ، و توجه به اين حقيقت كه همه اين مواهب از ذات پاكش سرچشمه مى گيرد.

((الرحمن الرحيم )) اين نكته را بازگو مى كند كه اساس خلقت و تربيت و حاكميت او بر پايه رحمت و رحمانيت است ، و محور اصلى نظام تربيتى جهان را همين اصل تشكيل مى دهد.

((مالك يوم الدين )) توجهى است به معاد، و سراى پاداش اعمال ، و حاكميت خداوند بر آن دادگاه عظيم .

((اياك نعبد و اياك نستعين ))، توحيد در عبادت و توحيد در نقطه اتكاء انسانها را بيان مى كند.

((اهدنا الصراط المستقيم ))، بيانگر نياز و عشق بندگان به مساءله هدايت و نيز توجهى است به

اين حقيقت كه هدايتها همه از سوى او است !

سرانجام آخرين آيه اين سوره ، ترسيم واضح و روشنى است از صراط مستقيم راه كسانى است كه مشمول نعمتهاى او شده اند، و از راه مغضوبين و گمراهان جدا است .

و از يك نظر اين سوره به دو بخش تقسيم مى شود بخشى از حمد و ثناى خدا سخن مى گويد و بخشى از نيازهاى بنده .

چنانكه در عيون اخبارالرضا (عليه السلام ) در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : خداوند متعال چنين فرموده ((من سوره حمد را ميان خود و بنده ام تقسيم كردم نيمى از آن براى من ، و نيمى از آن براى بنده من است ، و بنده من حق دارد هر چه را مى خواهد از من بخواهد: هنگامى كه بنده مى گويد : بسم الله الرحمن الرحيم خداوند بزرگ مى فرمايد بنده ام بنام من آغاز كرد، و بر من است كه كارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر بركت كنم ، و هنگامى كه ((الحمد لله رب العالمين )) خداوند بزرگ مى گويد بنده ام مرا حمد و ستايش كرد، و دانست نعمتهائى را كه دارد از ناحيه من است ، و بلاها را نيز من از او دور كردم ، گواه باشيد كه من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنياى او مى افزايم ، و بلاهاى آن جهان را نيز از او دفع مى كنم همانگونه كه بلاهاى دنيا را دفع كردم .

و هنگامى كه مى گويد ((الرحمن الرحيم )) خداوند مى

گويد: بنده ام گواهى داد كه من رحمان و رحيمم ، گواه باشيد بهره او را از رحمتم فراوان مى كنم ، و سهم او را از عطايم افزون مى سازم .

و هنگامى كه مى گويد ((مالك يوم الدين )) او مى فرمايد: گواه باشيد همانگونه كه او حاكميت و مالكيت روز جزا را از آن من دانست ، من در روز حساب ، حسابش را آسان مى كنم ، حسناتش را مى پذيرم ، و از سيئاتش صرف نظر مى كنم .

و هنگامى كه مى گويد ((اياك نعبد)) خداوند بزرگ مى گويد بنده ام راست مى گويد، تنها مرا پرستش مى كند، من شما را گواه مى گيرم بر اين عبادت خالص ثوابى به او مى دهم كه همه كسانى كه مخالف اين بودند به حال او غبطه خورند.

و هنگامى كه مى گويد ((اياك نستعين )) خدا مى گويد: بنده ام از من يارى جسته ، و تنها به من پناه آورده گواه باشيد من او را در كارهايش كمك مى كنم ، در سختيها به فريادش مى رسم ، و در روز پريشانى دستش را مى گيرم .

و هنگامى كه مى گويد ((اهدنا الصراط المستقيم …)) (تا آخر سوره ) خداوند مى گويد اين خواسته بنده ام بر آورده است ، و او هر چه مى خواهد از من بخواهد كه من اجابت خواهم كرد آنچه اميد دارد، به او مى بخشم و از آنچه بيم دارد ايمنش مى سازم . <7>

چرا نام اين سوره فاتحة الكتاب است ؟

((فاتحة الكتاب )) به معنى آغازگر كتاب (قرآن ) است ، و از

روايات مختلفى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه اين سوره در زمان خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز به همين نام شناخته مى شده است .

از اينجا دريچه اى به سوى مساءله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود و آن اينكه بر خلاف آنچه در ميان گروهى مشهور است كه قرآن در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به صورت پراكنده بود، بعد در زمان ابوبكر يا عمر يا عثمان جمع آورى شد قرآن در زمان خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به همين صورت امروز جمع آورى شده بود، و سرآغازش همين سوره حمد بوده است ، والا نه اين سوره نخستين سوره اى بوده

است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و نه دليل ديگرى براى انتخاب نام فاتحة الكتاب براى اين سوره وجود دارد.

مدارك متعدد ديگرى در دست است كه اين واقعيت را تاءييد مى كند كه قرآن به صورت مجموعه اى كه در دست ماست در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و به فرمان او جمع آورى شده بود.

على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: قرآن در قطعات حرير و كاغذ و امثال آن پراكنده است آن را جمع آورى كنيد سپس اضافه مى كند على (عليه السلام ) از آن

مجلس برخاست و آن را در پارچه زرد رنگى جمع آورى نمود سپس بر آن مهر زد (و انطلق على (عليه السلام ) فجمعه فى ثوب اصفر ثم ختم عليه ). <8>

گواه ديگر اينكه خوارزمى دانشمند معروف اهل تسنن در كتاب ((مناقب )) از ((على بن رياح )) نقل مى كند كه على بن ابى طالب و ابى بن كعب ، قرآن را در زمان رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جمع آورى كردند.

سومين شاهد جمله اى است كه حاكم نويسنده معروف اهل سنت در كتاب ((مستدرك )) از ((زيد بن ثابت )) آورده است :

زيد مى گويد: ((ما در خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قرآن را از قطعات پراكنده جمع آورى مى كرديم و هر كدام را طبق راهنمائى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در محل مناسب خود قرار مى داديم ، ولى با اين حال اين نوشته ها متفرق بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) دستور داد كه آن را يكجا جمع كند، و ما را از ضايع ساختن آن بر حذر مى داشت )).

سيد مرتضى دانشمند بزرگ شيعه مى گويد: ((قرآن در زمان رسول الله به همين صورت كنونى جمع آورى شده بود)). <9>

طبرانى و ابن عساكر از ((شعبى )) چنين نقل مى كنند كه شش نفر از انصار قرآن را در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جمع آورى كردند <10> و قتاده نقل مى كند كه از انس پرسيدم چه كسى قرآن

را در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جمع آورى كرد، گفت چهار نفر كه همه از انصار بودند: ابى بن كعب ، معاذ، زيد بن ثابت ، و ابوزيد <11> و بعضى روايات ديگر كه نقل همه آنها به طول مى انجامد.

به هر حال علاوه بر اين احاديث كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الكتاب براى سوره حمد همانگونه كه گفتيم شاهد زنده اى براى اثبات اين موضوع است .

سؤ ال :

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه ميتوان اين گفته را باور كرد با اينكه در ميان گروهى از دانشمندان معروف است كه قرآن پس از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جمع آورى شده ، (بوسيله على (عليه السلام ) يا كسان ديگر).

در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت :

اما قرآنى كه على (عليه السلام ) جمع آورى كرد تنها خود قرآن نبود بلكه مجموعه اى بود از قرآن و تفسير و شاءن نزول آيات ، و مانند آن .

و اما در مورد عثمان قرائنى در دست است كه نشان مى دهد عثمان براى جلوگيرى از اختلاف قرائتها اقدام به نوشتن قرآن واحدى با قرائت و نقطه گذارى نمود (چرا كه تا آن زمان نقطه گذارى معمول نبود).

و اما اصرار جمعى بر اينكه قرآن به هيچوجه در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جمع آورى نشده و اين افتخار نصيب عثمان يا خليفه اول و دوم گشت شايد بيشتر به خاطر فضيلت سازى بوده باشد، و لذا هر دستهاى اين فضيلت را

به كسى نسبت مى دهد و روايت در مورد او نقل مى كند.

اصولا چگونه مى توان باور كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين كار مهمى را ناديده گرفته باشد در حالى كه او به كارهاى بسيار كوچك هم توجه داشت ، مگر نه اين است كه قرآن قانون اساسى اسلام ، كتاب بزرگ تعليم و تربيت ، زير بناى همه برنامه هاى اسلامى و عقائد و اعتقادات است ؟ آيا عدم جمع آورى آن در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين خطر را نداشت كه بخشى از قرآن ضايع گردد و يا اختلافاتى در ميان مسلمانان بروز كند.

به علاوه حديث مشهور ((ثقلين )) كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود من از ميان شما مى روم و دو چيز را به يادگار مى گذارم كتاب خدا و خاندانم اين خود نشان مى دهد كه قرآن به صورت يك كتاب جمع آورى شده بود.

و اگر مى بينيم رواياتى كه دلالت بر جمع آورى قرآن توسط گروهى از صحابه زير نظر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشكلى ايجاد نمى كند، ممكن است هر روايت عده اى از آنها را معرفى كند.

ميان همه مردم جهان رسم است كه هر كار مهم و پرارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مى كنند، و نخستين كلنگ هر مؤ سسه ارزندهاى را به نام كسى كه مورد علاقه آنها است بر زمين مى زنند، يعنى آن

كار را با آن شخصيت مورد نظر از آغاز ارتباط مى دهند.

ولى آيا بهتر نيست كه براى پاينده بودن يك برنامه و جاويد ماندن يك تشكيلات ، آن را به موجود پايدار و جاويدانى ارتباط دهيم كه فنا در ذات او راه ندارد، چرا كه همه موجودات اين جهان به سوى كهنگى و زوال مى روند، تنها چيزى باقى مى ماند كه با آن ذات لايزال بستگى دارد.

اگر نامى از پيامبران و انبياء باقى است به علت پيوندشان با خدا و عدالت و حقيقت است كه كهنگى در آن راه ندارد، و اگر فى المثل اسمى از ((حاتم )) بر سر زبانها است به خاطر همبستگيش با سخاوت است كه زوال ناپذير است .

از ميان تمام موجودات آنكه ازلى و ابدى است تنها ذات پاك خدا است و به همين دليل بايد همه چيز و هر كار را با نام او آغاز كرد و در سايه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستين آيه قرآن مى گوئيم ((بنام خداوند بخشنده بخشايشگر))

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كار نبايد تنها از نظر اسم و صورت باشد، بلكه بايد از نظر واقعيت و معنى با او پيوند داشته باشد چرا كه اين ارتباط آن را در مسير صحيح قرار مى دهد و از هر گونه انحراف باز مى دارد و به همين دليل چنين كارى حتما به پايان مى رسد و پر بركت است .

به همين دليل در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ((كل امر ذى بال لم يذكر فيه اسم الله فهو ابتر)): ((هر

كار مهمى كه بدون نام خدا شروع شود بيفرجام است )). <12>

امير مؤ منان على (عليه السلام ) پس از نقل اين حديث اضافه مى كند انسان هر كارى را مى خواهد انجام دهد بايد بسم الله بگويد يعنى با نام خدا اين عمل را شروع مى كنم ، و هر عملى كه با نام خدا شروع شود خجسته و مبارك است .

و نيز مى بينيم امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: سزاوار است هنگامى كه كارى را شروع مى كنيم ، چه بزرگ باشد چه كوچك ، ((بسم الله )) بگوئيم تا پر بركت و ميمون باشد)).

كوتاه سخن اينكه پايدارى و بقاء عمل بسته به ارتباطى است كه با خدا دارد.

به همين مناسبت خداوند بزرگ در نخستين آيات كه به پيامبر وحى شد دستور مى دهد كه در آغاز شروع تبليغ اسلام اين وظيفه خطير را با نام خداشروع كند: ((اقرء باسم ربك )). <13>

و مى بينيم حضرت نوح (عليه السلام ) در آن طوفان سخت و عجيب هنگام سوار شدن بر كشتى و حركت روى امواج كوه پيكر آب كه هر لحظه با خطرات فراوانى روبرو بود براى رسيدن به سر منزل مقصود و پيروزى بر مشكلات به ياران خود دستور مى دهد كه در هنگام حركت و در موقع توقف كشتى ((بسم الله )) بگويند (و قال اركبوا فيها بسم الله مجراها و مرسيها) (سوره هود آيه 41).

و آنها اين سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقيت و پيروزى پشت سر گذاشتند و با سلامت و بركت از كشتى پياده شدند چنانكه قرآن مى گويد: ((قيل يا نوح اهبط

بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك )) (سوره هود آيه 48).

و نيز سليمان در نامه اى كه به ملكه سبا مى نويسد سر آغاز آن را ((بسم الله )) قرار مى دهد (انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم …) (سوره نحل آيه 30).

و باز روى همين اصل ، تمام سوره هاى قرآن با بسم الله آغاز مى شود تا هدف اصلى كه همان هدايت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقيت و پيروزى و بدون شكست انجام شود.

تنها سوره توبه است كه ((بسم الله )) در آغاز آن نمى بينيم چرا كه سوره توبه با اعلان جنگ به جنايتكاران مكه و پيمانشكنان آغاز شده ، و اعلام جنگ با توصيف خداوند به رحمان و رحيم سازگار نيست .

در اينجا توجه به يك نكته لازم است و آن اينكه ما در همه جا بسم الله مى گوئيم چرا نمى گوئيم ((بسم الخالق )) يا ((بسم الرازق )) و مانند آن ؟!

نكته اين است كه ((الله )) چنانكه به زودى خواهيم گفت ، جامعترين نامهاى خدا است و همه صفات او را يكجا بازگو مى كند، اما نامهاى ديگر اشاره به بخشى از كمالات او است ، مانند خالقيت و رحمت او و مانند آن .

از آنچه گفتيم اين حقيقت نيز روشن شد كه گفتن ((بسم الله )) در آغاز هر كار هم به معنى ((استعانت جستن )) به نام خدا است ، و هم ((شروع كردن به نام او)) و اين دو يعنى ((استعانت )) و ((شروع )) كه مفسران بزرگ ما گاهى آن

را از هم تفكيك كرده اند و هر كدام يكى از آن دو را در تقدير گرفته اند به يك ريشه باز مى گردد، خلاصه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند يعنى هم با نام او شروع مى كنم و هم از ذات پاكش استمداد مى طلبم .

به هر حال هنگامى كه كارها را با تكيه بر قدرت خداوند آغاز مى كنيم خداوندى كه قدرتش مافوق همه قدرتها است ، سبب مى شود كه از نظر روانى نيرو و توان بيشترى در خود احساس كنيم ، مطمئن تر باشيم ، بيشتر كوشش كنيم ، از

عظمت مشكلات نهراسيم و ماءيوس نشويم ، و ضمنا نيت و عملمان را پاكتر و خالصتر كنيم .

و اين است رمز ديگر پيروزى به هنگام شروع كارها به نام خدا.

گر چه هر قدر در تفسير اين آيه سخن بگوئيم كم گفته ايم چرا كه معروف است على (عليه السلام ) از سر شب تا به صبح براى ((ابن عباس )) از تفسير ((بسم الله )) سخن مى گفت ، صبح شد در حالى كه از تفسير ((با)) بسم الله فراتر نرفته بود)) ولى با حديثى از همان حضرت اين بحث را همينجا پايان مى دهيم ، و در بحثهاى آينده مسائل ديگرى در اين رابطه خواهيم داشت .

((عبدالله بن يحيى )) كه از دوستان امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود به خدمتش آمد و بدون گفتن بسم الله بر تختى كه در آنجا بود نشست ، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمين افتاد و سرش شكست ، على (عليه السلام ) دست بر سر او كشيد و زخم

او التيام يافت بعد فرمود: آيا نمى دانى كه پيامبر از سوى خدا براى من حديث كرد كه هر كار بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود، گفتم پدر و مادرم به فدايت باد مى دانم و بعد از اين ترك نمى گويم ، فرمود: در اين حال بهره مند و سعادتمند خواهى شد.

امام صادق (عليه السلام ) هنگام نقل اين حديث فرمود: بسيار مى شود كه بعضى از شيعيان ما بسم الله را در آغاز كارشان ترك مى گويند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بيدار شوند و ضمنا اين خطا از نامه اعمالشان شسته شود)) <14>

1- آيا بسم الله جزء سوره است ؟

در ميان دانشمندان و علماء شيعه اختلافى در اين مساءله نيست ، كه بسم الله جزء سوره حمد و همه سوره هاى قرآن است ، اصولا ثبت بسم الله در متن قرآن مجيد در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده اين امر است زيرا مى دانيم در متن قرآن چيزى اضافه نوشته نشده است ، و ذكر بسم الله در آغاز سوره ها از زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تاكنون معمول بوده است .

و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن ، نويسنده تفسير المنار جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زير كرده است :

در ميان علما گفتگو است كه آيا بسم الله در آغاز هر سورهاى جزء سوره است يا نه ؟ دانشمندان پيشين از اهل مكه اعم از فقهاء و قاريان قرآن از جمله ابن كثير و اهل كوفه از جمله عاصم و كسائى از قراء،

و بعضى از صحابه و تابعين از اهل مدينه ، و همچنين شافعى در كتاب جديد، و پيروان او و ثورى و احمد در يكى از دو قولش معتقدند كه جزء سوره است ، همچنين علماى اماميه و از صحابه طبق گفته آنان على (عليه السلام ) و ابن عباس و عبدالله بن عمر و ابوهريره ، و از علماى تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهرى و ابن المبارك اين عقيده را برگزيده اند.

سپس اضافه مى كند مهمترين دليل آنها اتفاق همه صحابه و كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند بر ذكر بسم الله در قرآن در آغاز هر سورهاى جز سوره برائت است ، در حالى كه آنها متفقا توصيه مى كردند كه قرآن را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل آمين را در آخر سوره فاتحه ذكر نكرده اند …

سپس از مالك و پيروان ابوحنيفه و بعضى ديگر نقل مى كند كه آنها بسم الله را يك آيه مستقل مى دانستند كه براى بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها نازل شده است .

و از احمد (فقيه معروف اهل تسنن ) و بعضى از قاريان كوفه نقل مى كند كه آنها بسم الله را جزء سوره حمد مى دانستند نه جزء ساير سوره ها. <15>

از مجموع آنچه گفته شده چنين استفاده مى شود كه حتى اكثريت قاطع اهل تسنن نيز بسم الله را جزء سوره مى دانند.

در اينجا بعضى از رواياتى را كه از طرق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده يادآور مى شويم : (و اعتراف مى كنيم

كه ذكر همه آنها از حوصله اين بحث خارج ، و متناسب با يك بحث فقهى تمام عيار است ).

((معاوية بن عمار)) از دوستان امام صادق (عليه السلام ) مى گويد از امام پرسيدم هنگامى كه به نماز برمى خيزم بسم الله را در آغاز حمد بخوانم ؟ فرمود بلى مجددا سؤ ال كردم هنگامى كه حمد تمام شد و سورهاى بعد از آن مى خوانم بسم الله را با آن بخوانم ؟ باز فرمود آرى : <16>

2 دارقطنى از علماى سنت به سند صحيح از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه مردى از آن حضرت پرسيد السبع المثانى چيست ؟ فرمود: سوره حمد است ، عرض كرد سوره حمد شش آيه است فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم نيز آيه اى از آن است . <17>

3 بيهقى محدث مشهور اهل سنت با سند صحيح از طريق ابن جبير از ابن عباس چنين نقل مى كند: استرق الشيطان من الناس اعظم آية من القرآن بسم الله الرحمن الرحيم : مردم شيطان صفت ، بزرگترين آيه قرآن بسم الله الرحمن الرحيم را سرقت كردند)) (اشاره به اينكه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند). <18>

گذشته از همه اينها سيره مسلمين همواره بر اين بوده كه هنگام تلاوت قرآن بسم الله را در آغاز هر سورهاى مى خواندند، و متواترا نيز ثابت شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن را نيز تلاوت مى فرمود، چگونه ممكن است چيزى جزء قرآن نباشد و پيامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت كنند.

و اما

اينكه بعضى احتمال داده اند كه بسم الله آيه مستقلى باشد كه جزء قرآن است اما جزء سوره ها نيست ، احتمال بسيار سست و ضعيفى به نظر مى رسد، زيرا مفهوم و محتواى بسم الله نشان مى دهد كه براى ابتدا و آغاز كارى است ، نه اينكه خود يك مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقيقت اين جمود و تعصب شديد است كه ما بخواهيم براى ايستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح كنيم و آيه اى همچون بسم الله را كه مضمونش فرياد مى زند سر آغازى است براى بحثهاى بعد از آن ، آيه مستقل و بريده از ما قبل بعد بپنداريم .

تنها ايراد قابل ملاحظه اى كه مخالفان در اين رابطه دارند اين است كه مى گويند در شمارش آيات سوره هاى قرآن (بجز سوره حمد) معمولا بسم الله را يك آيه حساب نمى كنند، بلكه آيه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.

پاسخ اين سؤ ال را ((فخر رازى )) در تفسير كبير به روشنى داده است آنجا كه مى گويد: هيچ مانعى ندارد كه بسم الله در سوره حمد به تنهائى يك آيه باشد و در سوره هاى ديگر قرآن جزئى از آيه اول محسوب گردد. (بنابر اين مثلا در سوره كوثر ((بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر)) همه يك آيه محسوب مى شود ).

به هر حال مساءله آنقدر روشن است كه مى گويند: يك روز معاويه در دوران حكومتش در نماز جماعت بسم الله را نگفت ، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فرياد زدند اسرقت ام نسيت ؟:

آيا بسم الله را دزديدى يا فراموش كردى ؟. <19>

2- الله جامعترين نام خداوند

در جمله بسم الله نخست با كلمه اسم روبرو مى شويم كه به گفته علماى ادبيات عرب اصل آن از سمو (بر وزن غلو) گرفته شده كه به معنى بلندى و ارتفاع است ، و اينكه به هر نامى اسم گفته مى شود به خاطر آنست كه مفهوم آن بعد از نامگذارى از مرحله خفا و پنهانى به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع مى رسد، و يا به خاطر آنست كه لفظ با نامگذارى ، معنى پيدا مى كند و از مهمل و بى معنى بودن در مى آيد و علو و ارتفاع مى يابد. <20>

به هر حال بعد از كلمه اسم ، به كلمه ((الله )) برخورد مى كنيم كه جامعترين نامهاى خدا است ، زيرا بررسى نامهاى خدا كه در قرآن مجيد و يا ساير منابع اسلامى آمده نشان مى دهد كه هر كدام از آن يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مى سازد، تنها نامى كه اشاره به تمام صفات و كمالات الهى ، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان الله مى باشد.

به همين دليل اسماء ديگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى كلمه ((الله )) گفته مى شود به عنوان نمونه :

((غفور)) و ((رحيم )) كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى كند (فان الله غفور رحيم بقره 226).

((سميع )) اشاره به آگاهى او از مسموعات ، و ((عليم )) اشاره به آگاهى او از همه چيز است (فان الله سميع عليم بقره 227). ((بصير))، علم او را

به همه ديدنيها بازگو مى كند (و الله بصير بما تعملون حجرات 18). ((رزاق ))، به جنبه روزى دادن او به همه موجودات اشاره مى كند و ((ذوالقوه )) به قدرت او، و مبين به استوارى افعال و برنامه هاى او (ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين زاريات 58).

و بالاخره ((خالق )) و ((بارء)) اشاره به آفرينش او و ((مصور)) حاكى از صورتگريش مى باشد (هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى حشر24).

آرى تنها ((الله )) است كه جامعترين نام خدا مى باشد، لذاملاحظه مى كنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف ((الله )) قرار مى گيرند هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر: ((او است الله كه معبودى جز وى نيست او است حاكم مطلق ، منزه از ناپاكيها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى ايمنى بخش ، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت )).

يكى از شواهد روش جامعيت اين نام آنست كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله لا اله الا الله مى توان كرد، و جمله لا اله الا العليم ، الا الخالق ، الا الرازق )) و مانند آن به تنهائى دليل بر توحيد و اسلام نيست ، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مى خواهند به معبود مسلمين اشاره كنند الله را ذكر مى كنند، زيرا توصيف خداوند به الله مخصوص مسلمانان است .

3- رحمت عام و خاص خدا.

مشهور در ميان گروهى از مفسران اين است كه صفت رحمان ، اشاره به

رحمت عام خدا است كه شامل دوست و دشمن ، مؤ من و كافر و نيكوكار و بدكار مى باشد، زيرا مى دانيم باران رحمت بى حسابش همه را رسيده ، و خوان نعمت بى دريغش همه جا كشيده همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهره مندند، و روزى خويش را از سفره گسترده نعمتهاى بى پايانش بر مى گيرند، اين همان رحمت عام او است كه پهنه هستى را در بر گرفته و همگان در درياى آن غوطه ورند.

ولى ((رحيم )) اشاره به رحمت خاص پروردگار است كه ويژه بندگان مطيع و صالح و فرمانبردار است ، زيرا آنها به حكم ايمان و عمل صالح ، شايستگى اين را يافته اند كه از رحمت و بخشش و احسان خاصى كه آلودگان و تبهكاران از آن سهمى ندارند، بهره مند گردند.

تنها چيزى كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد آنست كه ((رحمان )) در همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است كه نشانه عموميت آنست ، در حالى كه ((رحيم )) گاهى به صورت مقيد ذكر شده كه دليل بر خصوصيت آن است مانند كان بالمومنين رحيما: ((خداوند نسبت به مؤ منان رحيم است )) (احزاب 43) و گاه به صورت مطلق مانند سوره حمد.

در روايتى نيز از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: و الله اله كل شيى ء، الرحمان بجميع خلقه ، الرحيم بالمؤ منين خاصة : ((خداوند معبود همه چيز است ، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان ، و نسبت به خصوص مؤ منان رحيم است )) <21>

از سوئى ديگر ((رحمان )) را صيغه مبالغه

دانسته اند كه خود دليل ديگرى بر عموميت رحمت او است ، و رحيم را صفت مشبهه كه نشانه ثبات و دوام است و اين ويژه مؤ منان مى باشد.

شاهد ديگر اينكه رحمان از اسماء مختص خداوند است و در مورد غير او به كار نمى رود، در حالى كه رحيم صفتى است كه هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال مى شود، چنانكه درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در قرآن مى خوانيم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم : ناراحتيهاى شما بر پيامبر گران است ، و نسبت به هدايت شما سخت علاقمند است ، و نسبت به مؤ منان مهربان و رحيم مى باشد (توبه - 128 ).

لذا در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : الرحمان اسم خاص ، بصفة عامة ، و الرحيم اسم عام بصفة خاصة : رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد (نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گيرد) ولى ((رحيم )) اسم عام است به صفت خاص (نامى است كه بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود اما اشاره به رحمت ويژه مؤ منان دارد). <22>

با اين همه گاه مى بينيم كه رحيم نيز به صورت يك وصف عام استعمال مى شود البته هيچ مانعى ندارد كه تفاوتى كه گفته شد در ريشه اين دو لغت باشد، اما استثناهائى نيز در آن راه يابد.

در دعاى بسيار ارزنده و معروف امام حسين (عليه السلام ) بنام دعاى عرفه مى خوانيم :

يا رحمان الدنيا و الاخرة و رحيمهما: ((اى خدائى كه رحمان دنيا و آخرت توئى و رحيم دنيا و آخرت نيز توئى ))!

سخن خود را در اين بحث با حديث پر معنى و گويائى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: ان الله عز و جل ماة رحمة ، و انه انزل منها واحدة الى الارض فقسمها بين خلقه بها يتعاطفون و يتراحمون ، و اخر تسع و تسعين لنفسه يرحم بها عباده يوم القيامة !: ((خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد كه يكى از آن را به زمين نازل كرده است ، و درمخلوقاتش تقسيم نموده و تمام عاطفه و محبتى كه در ميان مردم است از پرتو همان است ، ولى نود و نه قسمت را براى خود نگاه داشته و در قيامت بندگانش را مشمول آن مى سازد.)) <23>

4- چرا صفات ديگر خدا در بسم الله نيامده است ؟!

اين موضوع قابل توجه است كه تمام سوره هاى قرآن با بسم الله شروع مى شود (بجز سوره برائت آن هم به دليلى كه سابقا گفتيم ) و در بسم الله پس از نام ويژه ((الله )) تنها روى صفت ((رحمانيت و رحيميت )) او تكيه مى شود، و اين سؤ ال انگيز است كه چرا سخنى از بقيه صفات در اين موضع حساس به ميان نيامده ؟

اما با توجه به يك نكته ، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه در آغاز هر كار لازم است از صفتى استمداد كنيم كه آثارش بر سراسر جهان پرتوافكن است ، همه

موجودات را فرا گرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانى نجات بخشيده است .

بهتر است اين حقيقت را از زبان قرآن بشنويد آنجا كه مى گويد: و رحمتى وسعت كل شيى ء:((رحمت من همه چيز را فرا گرفته است )) (اعراف 156).

و در جاى ديگر از زبان حاملان عرش خدا مى خوانيم ربنا وسعت كل شيى ء رحمة : ((خدايا رحمت خود را بر همه چيز گسترده اى )) (مؤ من 7).

از سوى ديگر مى بينيم پيامبران براى نجات خود از چنگال حوادث سخت و طاقت فرسا و دشمنان خطرناك ، دست به دامن رحمت خدا مى زدند قوم ((موسى )) براى نجات از چنگال فرعونيان مى گويند و نجنا برحمتك : ((خدايا ما را به رحمت خود رهائى بخش )) (يونس 86).

در مورد((هود)) و پيروانش چنين مى خوانم : فانجيناه و الذين معه برحمة منا: هود و پيروانش را به وسيله رحمت خويش (از چنگال دشمنان ) رهائى بخشيديم (اعراف 72).

اصولا هنگامى كه حاجتى از خدا مى طلبيم مناسب است او را با صفاتى كه پيوند با آن حاجت دارد توصيف كنيم مثلا عيسى مسيح (عليه السلام ) به هنگام درخواست مائده آسمانى (غذاى مخصوص ) چنين مى گويد: اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء … و ارزقنا و انت خيرالرازقين : ((بار الها مائدهاى از آسمان بر ما نازل گردان … و ما را روزى ده و تو بهترين روزى دهندگانى )) (مائده 114).

((نوح )) پيامبر بزرگ خدا نيز اين درس را به ما مى آموزد، آنجا كه براى پياده شدن از كشتى در يك جايگاه مناسب ، چنين دعا كند رب

انزلنى منزلامباركا و انت خير المنزلين : ((پروردگارا! مرا به طرز مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى )) (مؤ منون 29).

و نيز ((زكريا)) به هنگام درخواست فرزندى از خدا كه جانشين و وارث او باشد خدا را با صفت خير الوارثين توصيف مى كند و مى گويد رب لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين : خداوندا! مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثانى )) (انبياء89). بنابراين در مورد آغاز كارها به هنگامى كه مى خواهيم با نام خداوند شروع كنيم بايد دست به دامن رحمت واسعه او بزنيم ، هم رحمت عام و هم رحمت خاصش آيا براى پيشرفت در كارها و پيروزى بر مشكلات صفتى مناسبتر از اين صفات مى باشد؟!

جالب اينكه نيروئى كه همچون نيروى جاذبه ، جنبه عمومى دارد و دلها را به هم پيوند مى دهد همين صفت رحمت است ، براى پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت رحمت بايد استفاده كرد.

مؤ منان راستين با گفتن بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز كارها دل از همه جا بر مى كنند و تنها به خدا دل مى بندند، و از او استمداد و يارى مى طلبند، خداوندى كه رحمتش فراگير است ، و هيچ موجودى از آن ، بى نصيب نيست .

اين درس را نيز از بسم الله به خوبى مى توان آموخت كه اساس كار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنائى دارد كه تا عوامل قاطعى براى آن پيدا نشود تحقق نخواهد يافت ، چنانكه در دعا مى خوانيم يا من سبقت رحمته غضبه : ((اى خدائى كه رحمتت بر غضبت پيشى گرفته است )).

<24> انسانها نيز بايد در برنامه زندگى چنين باشند، اساس و پايه كار را بر رحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند، قرآن 114 سوره دارد، 113 سوره با ((رحمت )) آغاز مى شود، تنها سوره توبه كه با اعلان جنگ و خشونت آغاز مى شود و بدون بسم الله است ! جهان غرق رحمت او است

بعد از ((بسم الله )) كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آنست كه به ياد مبدء بزرگ عالم هستى و نعمتهاى بى پايانش بيفتند، همان نعمتهاى فراوانى كه سراسر وجود ما را احاطه كرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگيزه ما در راه عبوديت است .

اينكه مى گوئيم : انگيزه به خاطر آنست كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مى رسد فورا مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند.

به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم ، كه سخن از انگيزه هاى خداشناسى به ميان مى آيد((وجوب شكر منعم )) را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى ، يادآور مى شوند.

و اينكه مى گوئيم : راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمتهاى او است ، به خاطر آن است كه بهترين و جامعترين راه براى شناخت مبدء، مطالعه در اسرار آفرينش و رازهاى خلقت و مخصوصا وجود نعمتها در رابطه با زندگى انسانها است .

به اين دو دليل سوره فاتحة الكتاب با اين جمله شروع مى شود (الحمد لله رب العالمين ).

براى پى بردن

به عمق و عظمت اين جمله لازم است ، به تفاوت ((حمد)) و ((مدح )) و ((شكر)) و نتايج آن توجه شود:

1 ((حمد)) در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است ، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است ، ما او را حمد و ستايش مى گوئيم .

ولى ((مدح )) به معنى هر گونه ستايش است ، خواه در برابر يك امر اختيارى باشد يا غير اختيارى ، فى المثل تعريفى را كه از يك گوهر گرانبها مى كنيم ، عرب آن را مدح مى نامد، و به تعبير ديگر مفهوم مدح ، عام است در حالى كه مفهوم حمد خاص مى باشد.

ولى مفهوم ((شكر)) از همه اينها محدودتر است ، تنها در برابر نعمتهائى شكر و سپاس مى گوئيم كه از ديگرى با ميل و اراده او به ما رسيده است <25> و اگر به اين نكته توجه كنيم كه الف و لام ((الحمد)) به اصطلاح الف و لام جنس است و در اينجا معنى عموميت را مى بخشد، چنين نتيجه مى گيريم كه هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .

حتى هر انسانى كه سرچشمه خير و بركتى است ، و هر پيامبر و رهبر الهى كه نور هدايت در دلها مى پاشد، هر معلمى كه تعليم مى دهد، هر شخص سخاوتمندى كه بخشش مى كند، و هر طبيبى كه مرهمى بر زخم جانكاهى مى نهد ستايش آنها از ستايش خدا سرچشمه مى گيرد، چرا

كه همه اين مواهب در اصل از ناحيه ذات پاك او است ، و يا به تعبير ديگر حمد اينها، حمد خدا، و ستايش اينها ستايشى براى او است .

و نيز اگر خورشيد نورافشانى مى كند، ابرها باران مى بارند، و زمين بركاتش را به ما تحويل مى دهد، اينها نيز همه از ناحيه او است ، بنابر اين تمام حمدها به او بر مى گردد.

و به تعبير ديگر جمله الحمدلله رب العالمين ، اشاره اى است هم به توحيد ذات و هم صفات و هم افعال (دقت كنيد).

2 اصولا توصيف ((الله )) در اينجا به ((رب العالمين ))، در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است ، گوئى كسى سؤ ال مى كند چرا همه حمدها مخصوص خدا است ، در پاسخ گفته مى شود: براى اينكه او ((رب العالمين )) و پروردگار جهانيان است . قرآن مجيد مى گويد الذى احسن كل شيى ء خلقه : ((خداوند كسى است كه آفرينش هر چيزى را به بهترين صورت انجام داد)) (سجده 7).

و نيز مى گويد: و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها: ((هر جنبنده اى در زمين است روزيش بر خدا است )) (هود 6).

3 از كلمه ((حمد)) اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند همه اين مواهب و نيكيها را با اراده و اختيار خود ايجاد كرده است ، بر ضد گفته آنان كه خدا را همانند خورشيد يك مبدء مجبور فيض بخش مى دانند.

4 جالب اينكه حمد تنها در آغاز كار نيست ، بلكه پايان كارها نيز چنانكه قرآن به ما تعليم مى

دهد با حمد خدا خواهد بود.

در مورد بهشتيان مى خوانيم دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمين : ((سخن آنها در بهشت نخست منزه شمردن خداوند از هر عيب و نقص ، و تحيت آنها سلام ، و آخرين سخنشان الحمد لله رب العالمين است )) (يونس 10).

5 اما كلمه ((رب )) در اصل به معنى مالك و صاحب چيزى است كه به تربيت و اصلاح آن مى پردازد و كلمه ((ربيبه )) كه به دختر همسر انسان گفته مى شود از همينجا گرفته شده است ، زيرا او هر چند از شوهر ديگرى است ولى زير نظر پدر خوانده اش پرورش مى يابد.

اين كلمه بطور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غير خدا اطلاق گردد حتما به صورت اضافه است مثلا مى گوئيم ((رب الدار)) (صاحب خانه ) ((رب السفينة )) (صاحب كشتى ). <26>

در تفسير ((مجمع البيان )) معنى ديگرى نيز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است كه فرمان او مطاع مى باشد، اما بعيد نيست كه هر دو معنى به يك اصل باز گردد. <27>

6 كلمه ((عالمين )) جمع عالم است و عالم به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف كه داراى صفات مشترك و يا زمان و مكان مشترك هستند، مثلا مى گوئيم عالم انسان و عالم حيوان و عالم گياه ، و يا مى گوئيم عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم ديروز، بنابراين ((عالم )) خود به تنهائى معنى جمعى دارد و هنگامى كه به صورت ((عالمين )) جمع

بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى اين جهان است .

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه جمع با((ين )) معمولا براى جمع عاقل است در حاليكه همه عالمهاى اين جهان صاحبان عقل نيستند، به همين دليل بعضى از مفسران كلمه عالمين را در اينجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائى از صاحبان عقل مى دانند مانند فرشتگان و انسانها و جن .

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمع بخاطر تغليب باشد (منظور از تغليب اين است كه مجموعهاى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصيف كنيم ).

7 نويسنده تفسير((المنار)) مى گويد: از جد ما امام صادق (عليه السلام ) كه رضوان خدا بر او باد چنين نقل شده كه مراد از ((عالمين )) تنها انسانها هستند. سپس اضافه مى كند در قرآن نيز ((عالمين )) به همين معنا آمده است مانند ((ليكون للعالمين نذيرا)): خداوند قرآن را بر بندهاش فرستاد تا جهانيان را انذار كند (سوره فرقان آيه 1) <28>

ولى اگر موارد استعمال عالمين را در قرآن در نظر بگيريم خواهيم ديد كه هر چند كلمه عالمين در بسيارى از آيات قرآن به معنى انسانها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسيعترى دارد، و انسانها و موجودات ديگر جهان را در بر مى گيرد، مانند ((فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين )): ستايش مخصوص خدا است كه مالك و پروردگار آسمانها و زمين ، مالك و پروردگار جهانيان است )) (جاثيه آيه 36).

و مانند ((قال فرعون و ما رب العالمين قال رب السموات و الارض و ما بينهما)): ((فرعون

گفت پروردگار عالميان چيست ؟ موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است )) (آيه 23 و 24 سوره شعراء).

جالب اينكه در روايتى كه صدوق در كتاب ((عيون الاخبار)) از على (عليه السلام ) نقل كرده چنين مى خوانيم : ((كه امام عليه السلام در ضمن تفسير آيه الحمدلله رب العالمين فرمود: رب العالمين هم الجماعات ، من كل مخلوق من الجمادات و الحيوانات : ((رب العالمين اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بى جان و جاندار)). <29>

اما اشتباه نشود كه در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد، زيرا اگر چه كلمه عالمين مفهومش گسترده و وسيع است ، ولى از آنجا كه گل سر سبد مجموعه موجودات جهان انسان مى باشد، گاهى انگشت روى او گذارده مى شود، و بقيه را تابع و در سايه او مى بيند، بنابراين اگر در روايت امام سجاد (عليه السلام ) تفسير به انسانها شده بخاطر آن است كه هدف اصلى در اين مجموعه بزرگ انسانها هستند.

8 اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى عالم را به دو گونه تقسيم كرده اند: عالم كبير و عالم صغير، و منظورشان از عالم صغير وجود يك انسان است ، چرا كه وجود يك انسان خود به تنهائى مجموعه اى است از نيروهاى مختلفى كه حاكم بر اين عالم بزرگ مى باشد، و در حقيقت انسان نمونه بردارى از همه جهان است .

آنچه سبب مى شود كه مخصوصا ما روى مفهوم وسيع عالم تكيه كنيم آن است كه بعد از جمله الحمدلله آمده در اين جمله همه حمد و ستايش

را مخصوص خدا مى شمريم ، سپس رب العالمين را به منزله دليلى بر آن ذكر مى كنيم ، مى گوئيم : همه ستايشها مخصوص او است چرا كه هر كمالى و هر نعمتى و هر موهبتى كه در جهان وجود دارد مالك و صاحب و پروردگارش او مى باشد.

1- خط سرخ بر همه رب النوعها

مطالعه تاريخ اديان و مذاهب نشان مى دهد كه منحرفان از خط توحيد راستين ، همواره براى اين جهان رب النوعهايى قائل بودند، سرچشمه اين تفكر غلط اين بوده كه گمان مى كردند هر يك از انواع موجودات نياز به رب النوع مستقلى دارد كه آن نوع را تربيت و رهبرى كند، گويا خدا را كافى براى تربيت اين انواع نمى دانستند!.

حتى براى امورى همانند عشق عقل ، تجارت ، جنگ و شكار رب النوعى قائل بودند، از جمله يونانيان دوازده خداى بزرگ (رب النوع ) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز قله المپ بزم خدائى دائر ساخته ، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!. <30>

در ((كلده )) پايتخت كشور ((آشور)) رب النوع آب ، رب النوع ماه ، رب النوع خورشيد و رب النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را بنامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها ((ماردوك )) را رب الارباب مى شمردند.

در ((روم )) نيز خدايان متعدد رواج داشت و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه جا داغتر بود.

آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت ، كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند

(چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند).

عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت ، و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه ((در خانه )) داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك رب النوعى داشتند!

به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه روميها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنانكه يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر و محافل فراوانتر از افراد ملت مى باشند!

از اين خدايان مى توان رب النوع كشاورزى ، رب النوع آشپزخانه ، و رب النوع انبار غذا، رب النوع خانه ، رب النوع شعله گاز، رب النوع آتش رب النوع ميوه ها، رب النوع درو، رب النوع درخت تاك ، رب النوع جنگل رب النوع حريق و رب النوع دروازه بزرگ رم و رب النوع آتشكده ملى را نام برد. <31>

كوتاه سخن اينكه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همانطور كه الان هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده .

در عصر نزول قرآن نيز بتهاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا قسمتى از آنها جانشين رب النوعهاى پيشين بودند.

از همه گذشته گاهى بشر را نيز عملا رب خود قرار مى دادند، چنانكه قرآن در نكوهش مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مى دانستند مى گويد ((اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله )): آنها احبار و رهبانهايشان

را ارباب بجاى خدا مى دانستند (توبه 31).

به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اينكه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد، مايه تفرقه و تشتت و پراكندگى است ، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از بسم الله نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده ، در همين رابطه است ((الحمد لله رب العالمين )) همه ستايشها مخصوص خداوندى است كه رب همه جهانيان است .

و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام رب النوعها مى كشد و آنها را به وادى عدم همانجا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گلهاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.

قابل توجه اينكه همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه الله خداوند يگانه ايكه مالك و رب و سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.

2- پرورش الهى راه خداشناسى

گرچه كلمه ((رب )) همانگونه كه گفتيم در اصل به معنى مالك و صاحب است ، ولى نه هر صاحبى ، صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود .

دقت در سير تكاملى موجودات زنده ، و تحول و دگرگونيهاى موجودات بى جان ، و فراهم آمدن زمينه هاى تربيت موجودات ، و ريزه كارى هايى كه در هر يك از اين قسمتها نهفته شده است يكى از بهترين

طرق خداشناسى است .

هماهنگيهائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالبا بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، يكى از نمونه هاى زنده آن است .

فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در برابر آن بپاخيزيم ، در يك لحظه كوتاه فرمانى هماهنگ به تمام ارگانهاى بدن ما به صورت ناآگاه صادر مى شود، بلافاصله ، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور فراوان به تمام سلولها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند احساس گرسنگى بكلى فراموش مى شود.

چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس ، با اين سرعت ، در ميان تمام ذرات وجود انسان ، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه خداوند عالم و قادر ممكن است ؟!

آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه بخواست خدا هر كدام در جاى خود خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند. معنى ((رحمن )) و ((رحيم )) و گسترش مفهوم آنها و همچنين تفاوت ميان اين دو كلمه را در تفسير ((بسم الله )) مشروحا خوانديم ، و نيازى به تكرار نيست . نكته اى كه در اينجا بايد اضافه كنيم اين است كه اين دو صفت كه از مهمترين اوصاف الهى است در نمازهاى

روزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند (دو مرتبه در سوره حمد و يك مرتبه در سورهاى بعد از آن مى خوانيم ) و به اين ترتيب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش مى ستائيم .

اين در حقيقت درسى است براى همه انسانها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به اين اخلاق الهى متخلق كنند، بعلاوه اشاره اى است به اين واقعيت كه اگر ما خود را عبد و بنده خدا مى دانيم مبادا رفتار مالكان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى شود.

در تاريخ بردگى مى خوانيم :

((صاحبان آنها با قساوت و بيرحمى عجيبى با آنها رفتار مى كردند، چنانكه مى گويند اگر بندهاى در انجام خدمات اندك قصورى مى ورزيد مجازاتهاى

سخت مى ديد: شلاق مى خورد، او را به زنجير مى كشيدند، به آسيابش مى بستند به حفر معادن مى گماشتند، در زير زمينها و سياهچالهاى هولناك حبس مى كردند و اگر گناهش بزرگتر بود به دارش مى آويختند!. <32>

در جاى ديگر مى خوانيم : ((غلامان محكوم را در قفس درندگان مى انداختند و اگر جان سالم به در مى بردند درنده ديگرى را داخل قفس او مى كردند)).

اين بود نمونه هاى از رفتار مالكان با بردگان خويش ، اما خداوند جهان در قرآن كرارا تذكر مى دهد كه اگر بندگانم بر خلاف دستورم عمل كردند و پشيمان شدند مى بخشم ، مى آمرزم ، رحيم و مهربانم آنجا كه مى فرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا <33> ((اى كسانى كه از حريم

بندگى سرباز زده ايد از رحمت خدا ماءيوس نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد (توبه كنيد و از درياى بى پايان رحمت خدا بهره مند شويد).

بنابراين آوردن ((رحمان و رحيم )) بعد از رب العالمين اشاره به اين نكته است كه ما در عين قدرت نسبت به بندگان خويش ، با مهربانى و لطف رفتار مى كنيم اين بنده نوازى و لطف خدا، بندگان را شيفته او مى سازد: كه با يك دنيا علاقه بگويند ((الرحمن الرحيم )).

اينجا است كه انسان متوجه چقدر فاصله است بين رفتار خداوند بزرگ با بندگان خويش ، و روش مالكان با زيردستان خود، مخصوصا در عصر شوم ، بردگى . ايمان به رستاخيز دومين پايگاه

در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مى كند و مى گويد: ((خداوندى كه مالك روز جزا است )) (مالك يوم الدين ).

و به اين ترتيب محور مبدء و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در وجود انسان تكميل مى گردد.

جالب اينكه در اينجا تعبير به مالكيت خداوند شده است ، كه نهايت سيطره و نفوذ او را بر همه چيز و همه كس در آن روز مشخص مى كند، روزى كه همه انسانها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مى شوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مى گيرند، تمام گفته ها و كارها و حتى انديشه هاى خود را حاضر مى بينند، هيچ چيز حتى به اندازه سر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است ، و اكنون اين انسان است كه بايد بار همه مسئوليتهاى اعمال خود را

بر دوش كشد!.

حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده ، بلكه بنيانگزار سنت و برنامه اى بوده است ، باز بايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.

بدون شك مالكيت خداوند در آن روز يك مالكيت اعتبارى ، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه در اين جهان ملك ما است ، نمى باشد، چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات و اسنادى مى آيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان مى رود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است آن پيوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است كه اگر يك لحظه از او بريده شوند نابود مى شوند، همانگونه كه اگر رابطه لامپهاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنائى در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.

و تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه خالقيت و ربوبيت است ، آنكس كه موجودات را آفريده و تحت حمايت خود پرورش مى دهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مى بخشد، مالك حقيقى موجودات است . نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت به اعضا پيكرمان مى توانيم پيدا كنيم ، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم ، نه به معنى مالكيت اعتبارى ، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطه سرچشمه مى گيرد.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او تعبير به مالك روز جزا مى كنيم ؟

پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه

مالكيت خداوند گر چه شامل هر ((دو جهان )) مى باشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است ، چرا كه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيتهاى اعتبارى بريده مى شود، و هيچكس در آنجا چيزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است ، يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله روزى كه هيچكس مالك هيچ چيز براى كمك به ديگرى نيست ، و همه كارها به دست خدا است (سوره انفطار آيه 19).

به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مى شتابد، با زبانش از او دفاع مى كند، با اموالش از او حمايت مى نمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمى خيزد گاه با طرحها و نقشه هاى گوناگون ، او را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.

ولى آن روز هيچيك از اين امور وجود ندارد، و به همين دليل هنگامى كه از مردم سؤ ال شود لمن الملك اليوم حكومت امروز از آن كيست ؟! مى گويند: لله الواحد القهار: براى خداوند يگانه پيروز است !)) (سوره مؤ من آيه 16).

اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ كه همه چيز در آن بطور دقيق مورد محاسبه قرار مى گيرد اثر فوق العاده نيرومندى در كنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشايست دارد، و يكى از علل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه نماز انسان را هم به ياد مبدئى مى اندازد كه از همه كار او با خبر است و هم به ياد دادگاه بزرگ

عدل خدا.

تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه با اعتقاد مشركان و منكران رستاخيز به مبارزه بر مى خيزد، زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به ((الله )) يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده ، لذا هنگامى كه از آنها مى پرسيدند: آفريدگار آسمانها و زمين كيست ؟ مى گفتند: خدا! و لئن سئلتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن الله (لقمان 25) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مى شدند و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : كافران گفتند آيا مردى را به شما معرفى بكنيم كه مى گويد هنگامى كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بار ديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت ! آيا او بر خدا دروغ بسته يا ديوانه است ؟!)) (سبا آيه 8).

در حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه به آيه ((مالك يوم الدين )) مى رسيد، آنقدر آنرا تكرار مى كرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند.

كان على بن الحسين اذا قرء مالك يوم الدين يكررها حتى يكادان يموت . <34>

اما كلمه ((يوم الدين )) اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآن استعمال شده به معنى قيامت آمده است چنانكه در قرآن در آيه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به اين معنى اشاره شده است (اين تعبير متجاوز

از ده بار در قرآن مجيد به همين معنى آمده ).

و اينكه چرا آن روز، روز دين معرفى شده ؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است و دين در لغت به معنى جزا مى باشد، و روشنترين برنامه اى كه در قيامت اجرا مى شود همين برنامه جزا و كيفر و پاداش است ، در آن روز پرده از روى كارها كنار مى رود، و اعمال همه دقيقا مورد محاسبه قرار مى گيرد و هر كس جزاى اعمال خويش را اعم از خوب و بد مى بيند.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يوم الدين ، روز حساب است . <35>

اما طبق اين روايت ((دين )) به معنى حساب است ، شايد اين تعبير از قبيل ذكر علت و اراده معلول باشد، زيرا همى شه حساب مقدمهاى براى جزا است .

بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه علت نامگذارى رستاخيز به يوم الدين اين است كه در آن روز هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مى بيند.

ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيحتر به نظر مى رسد. انسان در پيشگاه خدا

اينجا سر آغازى است براى نيازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، و در حقيقت لحن سخن از اينجا عوض مى شود، زيرا آيات قبل حمد و ثناى پروردگار و اظهار ايمان به ذات پاك او و اعتراف به روز قيامت بود.

اما از اينجا گوئى بنده با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار خود را در حضور او، و در برابر ذات پاكش مى بيند، او را مخاطب ساخته

نخست از عبوديت خويش در برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مى گويد:((تنها ترا مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم )) (اياك نعبد و اياك نستعين ).

به تعبير ديگر: هنگامى كه مفاهيم آيات گذشته در جان انسان جاى گيرد، و اعماق وجودش به نور الله پرورش دهنده جهانيان روشن مى شود، و رحمت عام و خاص او و مالكيتش در روز جزا را درك مى كند، انسان به صورت يك فرد كامل از نظر عقيده در مى آيد، اين عقيده عميق توحيدى نخستين ثمره اش از يكسو بنده خالص خدا بودن ، و از بندگى بتها و جباران و شهوات در آمدن ، و از سوى ديگر دست استمداد به ذات پاك او دراز كردن است .

در واقع آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات مى گفت و در اينجا سخن از توحيد عبادت ، و توحيد افعال است .

توحيد عبادت آنست كه هيچكس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم تنها به فرمان او گردن نهيم ، تنها قوانين او را به رسميت بشناسيم و از هر نوع بندگى و تسليم در برابر غير ذات پاك او بپرهيزيم .

توحيد افعال آنست كه تنها مؤ ثر حقيقى را در عالم او بدانيم (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ) نه اينكه عالم اسباب را انكار كنيم و به دنبال سبب نرويم بلكه معتقد باشيم كه هر سببى هر تاءثيرى دارد، آن هم به فرمان خدا است ، او است كه به آتش سوزندگى ، و به خورشيد روشنائى و به آب

حياتبخشى داده است .

ثمره اين عقيده آنست كه انسان تنها متكى به الله خواهد بود، تنها قدرت و عظمت را مربوط به او مى داند، و غير او در نظرش فانى ، زوال پذير، و فاقد قدرت مى باشد.

تنها ذات الله قابل اعتماد و ستايش است ، و لياقت اين دارد كه انسان او را تكيه گاه خود در همه چيز قرار دهد.

اين تفكر و اعتقاد انسانرا از همه كس و همه موجودات بريده و تنها به خدا پيوند مى دهد، حتى اگر به دنبال عالم اسباب مى رود نيز به فرمان او است يعنى در لابلاى اسباب ، قدرت خدا را كه مسبب الاسباب است مشاهده مى كند.

اين عقيده آن قدر روح انسانرا وسيع و افق فكر او را بالا مى برد كه به بى نهايت و ابديت مى پيوندد و از محيطهاى محدود آزاد و رها مى سازد.

1- نقطه اتكاء فقط او است

طبق آنچه در ادبيات عرب خوانده ايم هنگامى كه مفعول بر فاعل مقدم شود، معنى حصر از آن استفاده مى گردد، و در اينجا مقدم شدن كلمه اياك بر نعبد و نستعين دليل بر انحصار است و نتيجه آن همان توحيد عبادت و توحيد افعالى است كه در بالا بيان كرديم .

حتى در عبوديت و بندگى خود نيز احتياج به كمك او داريم ، و در اين راه نيز بايد از او استعانت جست ، مبادا گرفتار انحراف و عجب و ريا و امورى مانند اينها بشويم كه عبوديت ما را پاك در هم مى ريزد.

به تعبير ديگر در جمله اول كه مى گوئيم تنها تو را مى پرستيم كمى بوى

استقلال دارد، بلافاصله با جمله اياك نستعين آنرا اصلاح مى كنيم و آن حالت بين الامرين (نه جبر و نه تفويض ) را در عبارت خود مجسم مى سازيم و الگوئى خواهد بود براى همه كارهاى ما.

2- ذكر صيغه جمع در نعبد و نستعين

و همچنين آيات بعد كه همه به صورت جمع است نشان مى دهد كه اساس عبادت مخصوصا نماز بر پايه جمع و جماعت است ، حتى به هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مى خيزد بايد خود را ميان جمع و جماعت ببيند، تا چه رسد به ساير كارهاى زندگيش .

به اين ترتيب هر گونه فردگرائى ، و تكروى ، انزواطلبى و مانند اينها مفاهيمى مردود از نظر قرآن و اسلام شناخته مى شود .

مخصوصا نماز، از اذان و اقامه كه دعوت به اجتماع براى نماز است گرفته (حى على الصلوة بشتاب به سوى نماز ...) تا سوره حمد كه آغازگر نماز است ، السلام عليكم كه پايان آن است همه دليل بر اين است كه اين عبادت در اصل جنبه اجتماعى دارد، يعنى بايد به صورت جماعت انجام شود، درست است كه نماز فرادى نيز در اسلام صحيح است اما عبادت فردى جنبه فرعى و درجه دوم را دارد.

3- در برخورد نيروها از او كمك مى گيريم

بشر در اين جهان با نيروهاى مختلفى روبرو است ، هم از نظر نيروهاى طبيعى ، و هم از نظر نيروهاى درون ذاتى خود. براى اينكه بتواند در برابر عوامل مخرب و ويرانگر و منحرف

كننده ، مقاومت كند احتياج به يار و مدد كارى دارد، اينجا است كه خود را

در زير چتر حمايت پروردگار قرار مى دهد، همه روز از خواب بر مى خيزد، و با تكرار جمله اياك نعبد و اياك نستعين اعتراف به عبوديت پروردگار كرده و از ذات پاك او براى پيروزى در اين مبارزه بزرگ كمك مى گيرد، و شامگاهان نيز با تكرار همين جمله سر به بستر مى نهد، با ياد او بر مى خيزد و با ياد و استمداد از وجود او بخواب مى رود و خوشا به حال كسى كه به چنين مرحلهاى از ايمان برسد، در برابر هيچ گردنكشى و زورمندى سر تعظيم فرود نمى آورد، در مقابل جاذبه ماديات خود را نمى بازد، همچون پيامبر اسلام مى گويد: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين : نماز و عبادتم ، مرگ و حياتم همه از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان است (انعام 162). پيمودن صراط مستقيم

پس از اظهار تسليم در برابر پروردگار و وصول به مرحله عبوديت و استعانت و استمداد از ذات پاك او نخستين تقاضاى بنده اين است كه او را به راه راست ، راه پاكى و نيكى ، راه عدل و داد، و راه ايمان و عمل صالح هدايت فرمايد، تا خدائى كه همه نعمتها را به او ارزانى داشته نعمت هدايت را نيز بر آن بيفزايد.

گر چه اين انسان در چنين شرائط مؤ من است ، و با خداى خود آشنا ولى امكان دارد كه هر آن اين نعمت به خاطر عواملى از او سلب گردد، و از صراط مستقيم منحرف و گمراه شود.

پس بايد هر شبانه روز لااقل ده بار از خداى خود بخواهد

كه لغزش و انحرافى براى او پيش نيايد.

بعلاوه اين صراط مستقيم كه همان آئين حق است مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد در پيمودن اين درجات يكسان نيستند، هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد، باز درجات بالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان با ايمان بايد از خدا بخواهد تا او را به آن درجات هدايت كند.

در اينجا اين سؤ ال معروف كه چرا ما همواره در خواست هدايت به صراط مستقيم از خدا مى كنيم مگر ما گمراهيم ؟ مطرح مى شود.

وانگهى به فرضى كه اين سخن از ما زيبنده باشد از پيامبر و امامان كه نمونه انسان كامل بودند چه معنى دارد؟!

در پاسخ اين ايراد مى گوئيم :

اولا: همانطور كه اشاره شد انسان در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف درباره او مى رود، به همين دليل بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او را بر راه راست ثابت نگهدارد.

ما نبايد فراموش كنيم كه وجود و هستى و تمام مواهب الهى ، لحظه به لحظه از آن مبدء بزرگ به ما مى رسد.

سابقا گفتيم مثل ما و همه موجودات (از يك نظر) مثل لامپهاى برق است ، اگر مى بينيم نور لامپ ، متصل و يكنواخت پخش مى شود به خاطر آنست كه لحظه به لحظه نيرو از منبع برق به او مى رسد منبع برق هر لحظه نور جديدى توليد مى كند و بوسيله سيمهاى ارتباطى به لامپ تحويل مى گردد.

هستى ما نيز همانند نور اين لامپها است گر چه به صورت يك وجود ممتد جلوه گر است ، ولى در

حقيقت لحظه به لحظه وجود تازه اى از منبع هستى آفريدگار فياض ، به ما مى رسد.

بنابر اين همانگونه كه هر لحظه وجود تازهاى به ما مى رسد، به هدايت جديدى نيز نيازمنديم بديهى است اگر موانعى در سيمهاى معنوى ارتباطى ما با خدا ايجاد شود، كژيها، ظلمها، ناپاكيها و … پيوند ما را از آن منبع هدايت قطع مى كند، و همان لحظه از صراط مستقيم منحرف خواهيم شد.

ما از خدا طلب مى كنيم كه اين موانع پيش نيايد و ما بر صراط مستقيم ثابت بمانيم .

ثانيا: هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجا مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.

اين را نيز مى دانيم كه طريق تكامل نامحدود است و به سوى بى نهايت همچنان پيش مى رود.

بنابر اين جاى تعجب نيست كه حتى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت صراط مستقيم كنند، چه اينكه كمال مطلق تنها خدا است ، و همه بدون استثناء در مسير تكاملند چه مانع دارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمايند.

مگر ما بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صلوات و درود نمى فرستيم ؟ مگر مفهوم صلوات ، تقاضاى رحمت تازه پروردگار براى محمد و آل محمد نيست ؟

مگر خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى فرمود: رب زدنى علما خدايا علم (و هدايت ) مرا بيشتر كن !

مگر قرآن نمى گويد: و يزيد الله الذين اهتدوا هدى : خداوند هدايت هدايت يافتگان را افزون مى كند (مريم 76).

و نيز مى گويد: و الذين اهتدوا زادهم هدى و

آتاهم تقواهم : آنها كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و تقوا به آنها مى دهد محمد 17).

و از اينجا پاسخ سؤ الى كه مربوط به درود بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امامان است نيز روشن كه اين درود و صلوات در حقيقت تقاضاى مقام بالاتر و والاتر براى آن بزرگواران است .

براى روشن شدن آنچه گفتيم به دو حديث زير توجه فرمائيد:

1 امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير جمله اهدنا الصراط المستقيم مى فرمايد، يعنى ادم لنا توفيقك الذى اطعناك به فى ماضى ايامنا، حتى نطيعك كذلك فى مستقبل اعمارنا:خداوندا توفيقاتى را كه در گذشته بر ما ارزانى داشتى و به بركت آن تو را اطاعت كرديم ، همچنان ادامه ده تا در آينده عمرمان نيز تو را اطاعت كنيم . <36>

2 امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يعنى ارشدنا للزوم الطريق المؤ دى الى محبتك ، و المبلغ الى جنتك ،والمانع من ان نتبع اهوائنا فنغطب ، او ان ناخذ بارائنا فنهلك : يعنى خداوندا ما را بر راهى كه به محبت تو مى رسد و به بهشت واصل مى گردد، و مانع از پيروى هوسهاى كشنده و آراء انحرافى و هلاك كننده است ، ثابت بدار. <37>

صراط مستقيم چيست ؟

آنگونه كه از بررسى آيات قرآن مجيد بر مى آيد صراط مستقيم همان آئين خدا پرستى و دين حق و پايبند بودن به دستورات خدا است چنانكه در سوره

انعام آيه 161 مى خوانيم : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا و ما

كان من المشركين : بگوخداوند مرا به صراطمستقيم هدايت كرده : به دين استوار،آئين ابراهيم كه هرگز به خداشرك نورزيد.

در اينجا دين ثابت و پا بر جا و آئين توحيدى ابراهيم و نفى هر گونه شرك به عنوان صراط مستقيم معرفى شده كه اين جنبه عقيدتى را مشخص مى كند.

اما در سوره يس آيه 61 و 62 چنين مى خوانيم : الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : ((اى فرزندان آدم مگر با شما پيمان نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد (به دستورات او عمل ننمائيد) و مرا پرستش كنيد اين همان صراط مستقيم است )).

در اينجا به جنبه هاى عملى آئين حق اشاره شده كه نفى هر گونه كار شيطانى و عمل انحرافى است .

و به گفته قرآن در سوره آل عمران آيه 101 راه رسيدن به صراط مستقيم پيوند و ارتباط با خدا است (و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم ).

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه راه مستقيم همى شه يك راه بيشتر نيست زيرا ميان دو نقطه تنها يك خط مستقيم وجود دارد كه نزديكترين راه را تشكيل مى دهد.

بنابر اين اگر قرآن مى گويد صراط مستقيم ، همان دين و آئين الهى در جنبه هاى عقيدتى و عملى است به اين دليل است كه نزديكترين راه ارتباط با خدا همانست .

و نيز به همين دليل است كه دين واقعى يك دين بيشتر نيست ان الدين عند الله الاسلام :((دين در نزد خدا اسلام است ))(آل عمران آيه 19).

به خواست خدا بعدا

خواهيم ديد كه اسلام معنى وسيعى دارد كه هر آئين توحيدى را در آن عصر و زمان كه رسميت داشته و با آئين جديد نسخ نشده است شامل مى شود.

و از اينجا روشن مى شود تفسيرهاى مختلفى كه مفسران در اين زمينه نقل كرده اند همه در واقع به يك چيز باز مى گردد:

بعضى آن را به معنى اسلام .

بعضى به معنى قرآن .

بعضى به پيامبر و امامان راستين .

و بعضى آنرا به آئين الله كه جز آن را قبول نمى كند، تفسير نموده اند تمام اين معانى بازگشت به همان دين و آئين الهى در جنبه هاى اعتقادى و عملى مى كند.

همچنين رواياتى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و هر كدام به زاويه اى از اين مساءله اشاره كرده همه به يك اصل باز مى گردد، از جمله : از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده : الصراط المستقيم صراطالانبياء و هم الذين انعم الله عليهم : ((صراط مستقيم راه پيامبران است و همانها هستند كه مشمول نعمتهاى الهى شده اند)). <38>

از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه اهدنا الصراط المستقيم فرمود: الطريق و معرفة الامام : ((منظور راه و شناخت امام است .)) <39>

و نيز در حديث ديگرى از همان امام نقل شده : و الله نحن الصراط المستقيم : ((به خدا سوگند مائيم صراط مستقيم )). <40>

در حديث ديگرى باز از همان امام مى خوانيم كه فرمود: صراط مستقيم ، امير مؤ منان على (عليه السلام ) است . <41>

مسلم است كه پيامبر

(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) همه به همان

آئين توحيدى خدا دعوت مى كردند، دعوتى كه جنبه هاى اعتقادى و عملى را در بر مى گرفت .

جالب اينكه ((راغب )) در كتاب ((مفردات )) در معنى صراط مى گويد:((صراط)) راه مستقيم است ، بنابر اين مستقيم بودن در مفهوم صراط افتاده ، و ذكر آن به صورت توصيف ، براى تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است . دو خط انحرافى !

اين آيه در حقيقت تفسير روشنى است براى ((صراط مستقيم )) كه در آيه قبل خوانديم ، مى گويد: مرا به راه كسانى هدايت فرما كه آنان را مشمول انواع نعمتهاى خود قرار دادى (نعمت هدايت ، نعمت توفيق ، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت ) نه آنها كه بر اثر اعمال زشت ، و انحراف عقيده غضب تو دامنگيرشان شد و نه آنها كه جاده حق را رها كرده و در بيراهه ها گمراه و سرگردان شده (صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ).

در حقيقت چون ما آشنائى كامل به راه و رسم هدايت نداريم ، خدا به ما دستور مى دهد كه در اين آيه طريق و خط پيامبران و نيكوكاران و آنها كه مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهيم .

و نيز به ما هشدار مى دهد كه در برابر شما همى شه دو خط انحرافى قرار دارد، خط ((مغضوب عليهم )) و خط((ضالين )) كه به زودى به تفسير اين دو آشنا

خواهيم شد.

1- الذين انعمت عليهم كيانند ؟

سوره نساء آيه 69 اين گروه را تفسير كرده است : و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا:

((كسانى كه دستورات خدا و پيامبر را اطاعت كنند، خدا آنها را با كسانى قرار مى دهد كه مشمول نعمت خود ساخته ، از پيامبران و رهبران صادق و راستين و جانبازان و شهيدان راه خدا و افراد صالح ، و اينان رفيقان خوبى هستند)).

همانگونه كه ملاحظه مى كنيم اين آيه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مى كند:((پيامبران ، صديقين ، شهداء، و صالحين .

اين مراحل چهارگانه شايد اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم و مترقى و مؤ من ، نخست بايد رهبران حق و انبياء وارد ميدان شوند.

و به دنبال آنها مبلغان صديق و راستگو كه گفتار و كردارشان با يكديگر هماهنگ است ، تا اهداف پيامبران را از اين طريق در همه جا گسترش دهند.

به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، طبيعتا عناصر آلوده و آنها كه مانع راه حقند سر بر دارند، جمعى بايد در مقابل آنها قيام كنند و عده اى شهيد شوند و با خون پاكشان درخت توحيد آبيارى گردد.

در مرحله چهارم محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است اجتماعى پاك و شايسته و آكنده از معنويت .

بنابراين ما در سوره حمد در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهيم كه در خط اين چهار گروه قرار گيريم ، خط انبياء خط صديقين ، خط شهدا

و صالحين و روشن

است كه در هر مقطع زمانى بايد در يكى از اين خطوط، انجام وظيفه كنيم و رسالت خويش را ادا نمائيم .

2- ((مغضوب عليهم )) و ((ضالين )) كيانند؟

جدا كردن اين دو از هم در آيات فوق نشان مى دهد كه هر كدام اشاره به گروه مشخصى است .

در اينكه فرق ميان اين دو چيست سه تفسير وجود دارد:

1 از موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن مجيد چنين استفاده مى شود كه ((مغضوب عليهم )) مرحله اى سختتر و بدتر از ضالين است ، و به تعبير ديگر ضالين گمراهان عادى هستند، و مغضوب عليهم ، گمراهان لجوج و يا منافق ، و به همين دليل در بسيارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذكر شده .

در آيه 106 سوره نحل مى خوانيم و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله : ((آنهائى كه سينه خود را براى كفر گسترده ساختند غضب پروردگار بر آنها است )).

و در آيه 6 سوره فتح آمده است ، و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اعدلهم جهنم : ((خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك و آنها را كه درباره خدا گمان بد مى برند مورد غضب خويش قرار مى دهد، و آنها را لعن مى كند، و از رحمت خويش دور مى سازد، و جهنم را براى آنان آماده ساخته است .

به هر حال مغضوب عليهم آنها هستند كه علاوه بر كفر، راه لجاجت و عناد و دشمنى با

حق را مى پيمايند و حتى از اذيت و آزار رهبران الهى و پيامبران در صورت امكان فروگذار نمى كنند آيه 112 سوره آل عمران مى گويد: و بائوا بغضب من الله … ذلك بانهم كانوايكفرون بايات الله و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما

عصوا و كانوا يعتدون : ((غضب خداوند شامل حال آنها (يهود) شد چرا كه به خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران الهى را به ناحق مى كشتند)).

2 جمعى از مفسران عقيده دارند كه مراد از ((ضالين )) منحرفين نصارى و منظور از ((مغضوب عليهم )) منحرفان يهودند.

اين برداشت به خاطر موضعگيريهاى خاص اين دو گروه در برابر دعوت اسلام مى باشد، زيرا همانگونه كه قرآن هم صريحا در آيات مختلف بازگو مى كند، منحرفان يهود، كينه و عداوت خاصى نسبت به دعوت اسلام نشان مى دادند، هر چند در آغاز، دانشمندان آنها از مبشران اسلام بودند، اما چيزى نگذشت كه به جهاتى كه اينجا جاى شرح آن نيست از جمله به خطر افتادن منافع ماديشان سرسختترين دشمن شدند، و از هر گونه كار شكنى در پيشرفت اسلام و مسلمين فروگذار نكردند (همانگونه كه امروز نيز موضع گروه صهيونيست در برابر اسلام و مسلمانان همين است ).

و با اين حال تعبير از آنها به ((مغضوب عليهم )) بسيار صحيح به نظر مى رسد ولى بايد توجه داشت كه اين تعبير در حقيقت از قبيل تطبيق كلى بر فرد است ، نه انحصار مفهوم مغضوب عليهم در اين دسته از يهود.

اما منحرفان از نصارى كه موضعشان در برابر اسلام تا اين حد سرسختانه نبود، تنها در شناخت آئين حق گرفتار گمراهى شده بودند،

از آنها تعبير به ضالين شده كه آن هم از قبيل تطبيق كلى بر فرد است .

در احاديث اسلامى نيز كرارا مغضوب عليهم به يهود و ضالين به منحرفان نصارى تفسير شده است و نكته اش همانست كه در بالا اشاره شد. <42>

3 اين احتمال نيز وجود دارد كه ضالين به گمراهانى اشاره مى كند كه اصرارى بر گمراه ساختن ديگران ندارند در حالى كه ((مغضوب عليهم )) كسانى

هستند كه هم گمراهند و هم گمراه گر، و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود سازند!.

شاهد اين معنى آياتى است كه سخن از كسانى مى گويد كه مانع هدايت ديگران به راه راست بودند و به عنوان ((يصدون عن سبيل الله )) از آنها ياد شده در آيه 16 سوره شورى مى خوانيم : و الذين يحاجون فى الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد: ((آنها كه بعد از پذيرش دعوت اسلام از ناحيه مؤ منان ، در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مخاصمه و بحثهاى انحرافى بر مى خيزند، حجت و دليلشان در پيشگاه خدا باطل و بى اساس است و غضب خدا بر آنها است و عذاب شديد در انتظارشان خواهد بود.

اما با اين همه چنين به نظر مى رسد كه جامعترين اين تفاسير همان تفسير اول است تفسيرى كه بقيه تفسيرها در آن جمع است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آن محسوب مى شود بنابر اين دليلى ندارد كه ما مفهوم وسيع آيه را محدود كنيم .

و الحمد لله رب العالمين

(پايان سوره حمد)

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره مباركه

الف - محل فرود اين سوره اين سوره به اعتقاد ابن عبّاس و قتاده، در مكه، به عقيده مجاهد در مدينه، و از ديدگاه برخى ديگر، يك بار در مكه و يك بار در مدينه بر قلب مصفاى پيامبر(ص) فرود آمده است. ب - نامهاى آن

1. فاتحة الكتاب بدان دليل كه نخستين سوره قرآن شريف و نيز آغاز قرائت نماز است.

2. حمد

بدان علّت كه سراسر آن ستايش خداست.

3. امّ الكتاب بدان جهت كه بر ديگر سوره هاى قرآن مقدم است.

در فرهنگ عرب، به هر پديده اى كه جامع و يا مقدم بر پديده هاى ديگر باشد، «امّ» گفته شده است؛ مانند: «امّ الرّأس» به معناى «پوستى كه دربردارنده مغز است» يا «امّ القرى» كه به مكه اطلاق مى شود؛ چرا كه زمين از آن نقطه پرشرافت گسترش داده شده است، و يا ازنظر شكوه معنوى و شرافت، برترين مكان است.

برخى بر اين انديشه اند كه اين سوره بدان دليل به اين نام خوانده شده كه عصاره و چكيده پيام قرآن، يعنى توحيدگرايى و يكتاپرستى كه برترين هدف دعوتهاى توحيدى است و ديگر اصول و فروع پيامهاى آسمانى به آن برمى گردد، به سبكى جالب در آن آمده است.

4. السّبع بدان سبب كه هفت آيه دارد.

5. مثانى درمورد اين نام، دو ديدگاه مطرح است: نخست اينكه در هر نماز واجب و مستحب دوبار خوانده مى شود؛ و ديگر بدان جهت كه دوبار بر قلب مصفاى پيامبر(ص) فرود آمده است.

آنچه آمد، نامهاى مشهور اين سوره است. امّا نامهاى ديگر آن

كه چندان معروف نيست:

6. وافيه بدان دليل كه بايد تمامى آن را در نماز قرائت كرد.

7. كافيه بدان جهت كه خود به تنهايى مى تواند جاى سوره ديگرى را بگيرد؛ درحاليكه هيچ سوره اى نمى تواند جاى آن را در نماز بگيرد.

در اين مورد، از پيامبر گرامى (ص) نقل شده است كه فرمود:

«امّ القرآن عوض عن غيرها و ليس غيرها عوضاً عنها.»

سوره «حمد» در نماز مى تواند جاى ديگر سوره ها را بگيرد امّا هيچ سوره ديگرى نمى تواند جايگزين آن شود و نقش آن را داشته باشد.

8. اساس از ابن عبّاس آورده اند كه: براى هر پديده، پايه و اساسى است. اساس قرآن، سوره فاتحه و اساس اين سوره، «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» است.

9. شفاء

بدان دليل به آن «شفاء» گفته شده است كه پيامبر گرامى (ص) فرمود:

«فاتحةالكتاب شفاء من كلّ داء.»

اين سوره، شفابخش هر درد و بيمارى است.

10. صلوة

بدان علّت نام صلوة يا نماز بر قرآن نهاده اند كه پيامبر گرامى(ص) فرمود:

«قال اللَّه تعالى: قسمت الصّلوة بينى و بين عبدى نصفين نصفها لى و نصفها لعبدى...»

خداى پرمهر پيام داد كه: نماز - يعنى اين سوره - را ميان خود و بندگان نمازگزارم بطور شايسته و بايسته و برابر تقسيم كرده ام. نيمى از آنِ من است و نيمى از آنِ هر بنده نمازگزار؛ چرا كه وقتى بنده نمازگزار شروع به خواندن مى كند و مى گويد: «الحمد للَّه ربّ العالمين»، خدا مى فرمايد: بنده ام مرا خالصانه ستايش كرد. هنگامى كه مى خواند: «الرّحمن الرّحيم مالك يوم الدّين»، خدا مى فرمايد: بنده ام به گونه اى شايسته مرا ثنا گفت و باشكوه وصف ناپذيرى مرا ياد كرد. و زمانى كه

مى خواند: «ايّاك نعبد و ايّاك...»، خدا مى فرمايد: اين پيوند عاشقانه اى است ميان من و بنده ام؛ آنچه او مى خواهد، بايد به او ارزانى شود.

آنچه آمد، ده نام براى اين سوره مباركه بود.

ج - فضيلت اين سوره 1. از پيامبر گرامى(ص) آورده اند كه:

هر كس سوره فاتحه را تلاوت كند، پاداش تلاوت دو سوّم قرآن به او ارزانى مى شود، و از چنان پاداشى بهره مند مى شود كه گويى به هر زن و مرد باايمانى، انفاق خالصانه كرده است.

قال رسول اللَّه(ص): «ايّما مسلم قرأ فاتحةالكتاب اعطى من الأجر كانّما قرأ ثلثى القرآن...»

2. و نيز در روايت ديگرى آمد كه گويى همه قرآن را تلاوت كرده است:

«... كانّما قرأالقرآن.»

3. ابىّ بن كعب آورده است كه اين سوره را بر پيامبر گرامى (ص) تلاوت كردم. آن حضرت فرمود:

«والّذى نفسى بيده ماانزل اللَّه فى التّوراة و لا فى الأنجيل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها...»

به خدايى كه جان من در كف قدرت اوست، چنين سوره اى را خداوند نه در تورات فرو فرستاده است، نه در انجيل، نه در زبور و نه در ديگر سوره هاى قرآن. اين سوره مباركه، «امّ الكتاب» و «سبع مثانى» است كه ميان خدا و بندگان نمازگزارش تقسيم شده است، آن هم با حقوق برابر و متقابل؛ و براى بنده در آن است هر آنچه بخواهد.

4. محمّدبن مسعود از پيامبر گرامى(ص) نقل كرده است كه به جابر فرمود:

«ألا اعُلّمك افضل سورة انزلهااللَّه فى كتابه؟»

آيا نمى خواهى برترين سوره اى را كه خدا در كتاب خويش فرو فرستاده است، به تو بياموزم؟

جابر پاسخ داد: چرا اى پيامبر خدا! بياموز!

فرمود: دوست دارى از فضيلت

آن براى تو بگويم؟

پاسخ داد: آرى؛ پدر و مادرم به قربانت.

فرمود: اين سوره، شفاى هر درد و بيمارى است جز مرگ.

5. از امام صادق(ع) آورده اند كه فرمود:

«من لم يبرءه الحمد لم يبرءه شى ء.»

كسى كه به بركت سوره «حمد» شفا نيابد، هيچ چيز او را بهبود نخواهد بخشيد.

6. اميرمؤمنان(ع) از پيامبر گرامى(ص) نقل كرده است كه فرمود:

«اِنّ اللَّه تعالى قال لى «وَ لَقَدْ آ تَيْناكَ سَبْعَاً مِنَ الْمَثانى والْقُرْآنَ الْعَظيمَ.»(26)

خداى جهان آفرين به من پيام داد كه هان اى پيامبر! ما هفت آيه مباركه كه دربردارنده پرمحتواترين ثنا و ستايش است، و نيز قرآن شكوهمند را بر تو فرو فرستاديم.

و بدينسان، سوره حمد را دربرابر همه قرآن شريف قرار داد و با فرود آن بر من منّت نهاد.

آنگاه پيامبر گرامى(ص) افزود: سوره حمد، شريف ترين گنجينه هاى عرش است.

و خداوند اين سوره را به محمّد(ص) اختصاص داد، و با آن، شكوه و شرافتى وصف ناپذير به پيامبر(ص) ارزانى داشت؛ و از پيام آوران خويش، جز سليمان كه «بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم» آن را به او عطا فرمود، هيچيك را در اين شرافت و سند برترى شركت نداد. تنها سليمان(ع) بود كه در اين شكوه و شرافت شركت داشت؛ و قرآن سرگذشت وى را اينگونه آورده است كه: «اِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ اِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ»(27).

آنگاه افزود كه هركس آن را با تدبّر تلاوت كند و در همانحال دوستى محمّد(ص) و خاندان او را در گستره دل جاى دهد و به ظاهر و محتواى اين كتاب آسمانى ايمان داشته و فرمانبردار آن باشد، دربرابر هر حرفى از آن، پاداشى ارزشمند به او ارزانى مى شود كه هر يك

از اين پاداشها برتر از اين جهان و نعمتهاى مادى آن است؛ و اگر كسى به هنگام تلاوت اين سوره به آن گوش جان سپارد، به اندازه يك سوّم پاداش تلاوت آن را دريافت خواهد داشت. از اين رو در كسب اين خير فراوان و نجات بخش بكوشيد؛ آن را غنيمت شماريد و اجر بيشترى فراهم آوريد؛ زيرا ممكن است فرصت ازدست برود و حسرت و اندوه در دل بماند كه چرا بهره نگرفتيد.

د - پناه بردن به خدا يا «استعاذه»

همه تلاوت كنندگان و قاريان مشهور برآنند كه پيش از «بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم»، «استعاذه» يا «پناه بردن به خدا» زيبنده است؛ امّا در ويژگيهاى آن، ديدگاهها گوناگون است:

1. برخى چون ابن كثير، عاصم و ابوعمرو، اينگونه پناه بردن را پسنديده اند: «اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم».

2. امّا نافع، كسايى و ابن عامر، اين عبارت را ترجيح داده اند: «اعُوذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم انّه هوالسّميع البصير».

3. و حمزه، اين عبارت را پيشنهاد كرده است: «نستعيذ باللَّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم».

ه - نگرشى بر واژه ها

واژه «اعوذ» به معناى «پناه مى برم»، و «استعاذه» به معناى «پناه بردن» است.

واژه «شيطان» در فرهنگ عرب، به هر سركش و حق ستيزى - خواه انسان، خواه حيوان و يا جن - اطلاق مى شود؛ به همين جهت در قرآن شريف «شياطين الجنّ والانس» آمده است.

برخى، شيطان را بر وزن فيعال و مأخوذ از «شطن» به معناى «دورشده» دانسته اند؛ و بعضى ديگر آن را بر وزن «فعلان» و از فعل «شاطه» به مفهوم «باطل شد» گرفته اند. به نظر نگارنده، ديدگاه نخست صحيح است؛ چرا كه در فرهنگ عرب، «شاطن» به معناى «سركش و نافرمان» آمده است: «ايّما شاطن عصاه عكاه» (هر گردنكشى را كه

نافرمانى او كند، در غل و زنجير مى كشد و به زندان مى افكند).

واژه «رجيم» بر وزن «فعيل» از «رجم» به مفهوم «دورشده» است.

و دو واژه «سميع» و «عليم»، به معناى «شنوا» و «دانا» است.

و - تفسير

خداوند دستور مى دهد كه از شرارت شيطان به او پناه بريم؛ چرا كه هيچ انسانى از وسوسه هاى گمراهگرانه آن موجود پليد بركنار نيست. به همين جهت است كه قرآن مى فرمايد:

«فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ.»(28)

و هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شر شيطان رانده شده به خدا پناه ببر.

معناى جملاتى كه بعنوان استعاذه ترسيم شد، اين است كه: من از شرارت و وسوسه هاى شيطان رانده شده و دور از رحمت خدا، به آفريدگار تواناى هستى پناه مى برم؛ به خدايى كه همه شنيدنيها را مى شنود و همه دانستنيها را مى داند و بر تمامى امور دانا است.

آغاز سوره حمد

«بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم»

به نام خداوند بخشاينده مهربان همه پيروان مذهب خاندان وحى و رسالت براين باورند كه «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» يك آيه از سوره مباركه «حمد» و هر سوره ديگرى است؛ از اين رو اگر كسى در نماز خويش آن را نخواند، نمازش باطل است؛ خواه نماز واجب باشد يا مستحب. و نيز در نمازهايى كه سوره «حمد» را بايد بلند خواند، بلندخواندن «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» نيز لازم است.

گرچه اين احكام ازنظر دانشمندان اهل سنّت، جاى بحث دارد، درمورد آيه بودن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» جز در سوره نمل، همگان را برآن اتفاق نظر است.

امّا كسانى كه آن را آيه اى جداگانه مى دانند، «صراطالّذين» را تا آخر سوره حمد يك آيه مى شمارند؛ و آنان كه آن را آيه اى مجزّا نمى شمارند و بيان آن را براى بركت خواهى

لازم مى دانند، «صراطالّذين انعمت عليهم» را يك آيه، و پس از آن را آيه ديگر بحساب مى آورند.

نكته ديگر اينكه: در بين قاريان مشهور، حمزه، خلف، يعقوب و يزيدى ميان سوره ها را با بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم فاصله نمى افكنند؛ امّا بقيه، در پايان هر سوره، سوره ديگر، جز سوره انفال و توبه، را با بسم اللَّه آغاز مى كنند.

فضيلت بسم اللَّه از هشتمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه فرمود: هركس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم را با ايمان و اخلاص به زبان آورد، از فاصله سياهى چشم تا سفيدى آن، به اسم اعظم نزديكتر مى شود.

و ابن عبّاس از پيامبر گرامى (ص) آورده است كه فرمود:

«اذا قال المعلّم للصّبى: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، فقال الصّبى بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، كتب اللَّه براءة للصّبى و براءة لأبويه و براءة للمعلّم.»

هنگامى كه كودك به دستور آموزگار خود، بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم را بر زبان مى راند، خداوند براى او و پدر و مادر و آموزگارش، سند بيزارى و رهايى از آتش دوزخ را مى نويسد.

ابن مسعود در اين مورد مى گويد: همه برآنند كه خداوند آنها را از شعله هاى سركش آتشهاى نوزده گانه دوزخ رهايى بخشد؛ پس بسم اللَّه الرّحمن الرحيم را بسيار بخوانند كه آن نيز نوزده حرف است و خداوند هر حرفى از آن را سپر يك شعله آتش دوزخ قرار مى دهد.

و از امام صادق (ع) آورده اند كه فرمود: خداى اين كج انديشان را بكشد! چگونه خواندن بزرگترين آيات قرآن - يعنى بسم اللَّه - را بدعت پنداشتند؟

واژه ها

واژه «اسم»، برگرفته از «سُمُّو» و به معناى رفعت و بلندمرتبه بودن است. اصل اين واژه «سمو» و جمع آن «اسماء» است؛ مانند «قَنَوَ» كه جمع آن «اقناء» است. برخى آن را از «سمه» و «وسم» به مفهوم «نشان و علامت» گرفته اند؛

امّا ديدگاه نخست بهتر بنظر مى رسد؛ چرا كه با حذف حرف نخست واژه اى چون «سمه»، همزه وصل برسر آن در نمى آيد.

واژه «اللَّه»، نام ويژه خداست؛ و درمورد اصل آن، دو وجه از سيبويه ذكر شده است:

نخست اينكه «إلاه» بر وزن فعال بوده كه حرف اول آن حذف و الف و لام جانشين آن شده است.

ديگر اينكه «لاه» بر وزن «فعل» بوده كه الف و لام تعظيم بر سر آن درآمده و «اللَّه» شده است.

در خصوص اينكه واژه مقدّس «اللَّه» جامد است يا مشتق، بعضى آن را مشتق و برخى غيرمشتق اعلام كرده اند. كسانى كه آن را مشتق دانسته اند، درباره اصل آن، وجوهى بيان كرده اند؛ براى نمونه:

1. عدّه اى براين باورند كه اين واژه از «الوهيت» به معناى «پرستش» گرفته شده است؛ كه با توجّه به اين نظر، در مفهوم «اللَّه» مى توان گفت: ذات يگانه اى كه شايسته پرستش است».

2. پاره اى آن را مشتق از «وله» به مفهوم «تحير» مى دانند. كه مطابق اين نظر، خداى يكتا ذات بى همتايى است كه خردها در شكوه و عظمت او سرگردان مى شود.

3. گروهى آن را از «الهت» به معناى «گريه كردم» گرفته اند؛ كه بر اين باور، خداى يكتا ذات بى همانندى كه تمامى پديده ها و انسانها، هنگام نياز، به سوى او ناله و فزع مى كنند.

4. دسته اى آن را مشتق «از الهت اليه» به معناى «به سوى او آرامش يافتم» مى دانند؛ كه در اينصورت، معناى «اللَّه» اين مى شود كه «دلها تنها با ياد او آرام مى گيرد».

5. و دسته اى نيز آن را از «لاه» به مفهوم «پوشيده شد» گرفته اند؛ كه بنابر اين نظر، «اللَّه» ذات بى همتايى است كه از پندارها و انديشه ها پوشيده

است و تنها با دلايل و نشانه هاى روشن، آشكار و شناخت او ممكن مى شود.

دو واژه «الرَّحمن» و «الرَّحيم»، هر دو اسم اند و از «رحمت» و «مهر خدا» برگرفته شده اند. اين دو واژه، معناى مبالغه اى دارند؛ يعنى بسيار بخشاينده و مهربان؛ كه واژه نخست، مبالغه بيشترى دارد.

برخى از واژه شناسان معتقدند كه «رحمن»، واژه عربى نيست؛ چرا كه هنگام فرودآمدن اين واژه مقدس، عدّه اى، به بيان خود قرآن شريف، در مقام شگفتى و حيرت گفتند: «و ماالرّحمن؟!» (رحمان چيست؟!) امّا بنظر مى رسد كه اين سخن، درست نيست؛ زيرا اين واژه در اشعار عرب پيش از اسلام، فراوان آمده است.

تفسير

در معناى «بسم اللَّه»، سه بيان آمده است:

1. به معناى «كمك خواستن از خدا»؛ و به همين منظور، نام بلند او آورده مى شود.

2. به معناى «يارى جستن از ذات بى همتاى او».

واژه «اسم» در «بسم اللَّه»، بجاى صاحب نام نشسته است؛ درست مانند اينكه گفته شود: «باللَّه»؛ همانگونه كه وقتى كسى را به نام مى خوانند، در واقع، با خود او كار دارند و نام، تنها يك جانشين است.

3. به معناى مصدرى، يعنى «نام بردن»؛ همچون: «اكرمته كرامة» كه «كرامة» بجاى اكرام آمده و معنايش اين است كه: قرائت خود را با نام بردن از خدا آغاز مى كنم.

از ديدگاه نگارنده، اين نظر بهتر است؛ چرا كه ما موظفيم كارهاى خود را با نام پرشكوه خدا آغاز كنيم، نه اينكه از شكوه و عظمت او گزارش دهيم؛ همانگونه كه دستور داده شده است در شروع خوردن و آشاميدن و سربريدن حيوان و ديگر امور، نام بلند او برده شود و اگر جز اين باشد، بويژه به هنگام سربريدن حيوان، بى گمان مخالفت با دستور

است.

واژه مقدّس «اللَّه»، نام خداست؛ و خدا همان آفريدگار بى همتايى است كه به دليل آفريدگارى اش، شايسته پرستش است.

در «الرّحمن الرّحيم»، دليل پيشى گرفتن واژه «الرّحمن» بر «الرّحيم» كه هر دو از صفات خدا هستند، اين است كه «رحمن» تنها به خدا گفته مى شود و بس؛ امّا اطلاق «رحيم» بر ديگرى نيز جايز است.

از پيامبر گرامى (ص) نقل كرده اند كه فرمود: مسيح گفت: خداوند در دنيا رحمن و در آخرت رحيم است.

و برخى از تابعين نيز برآنند كه «رحمن» به معناى «پرمهر به همه بندگان» است، خواه باايمان باشند يا مشرك؛ و «رحيم» به مفهوم «مهربان به ايمان آوردگان و شايستگان» و مربوط به سراى آخرت است.

روشن است كه گستردگى و فراگيرى مهر او در اين جهان، بدين معناست كه همه، خواه باايمان و سپاسگزار و يا ناسپاس، را آفريده و از نعمتهاى رنگارنگ حيات بهره ور ساخته است و به آنان روزى مى بخشد؛ و فراگيرى رحمت او در سراى آخرت، كه تنها مردم باايمان و شايسته كردار را دربر مى گيرد، به اين مفهوم است كه در اين جهان به آنان توفيق آگاهى و ايمان و انجام كارهاى شايسته ارزانى داشته است و در آخرت، آمرزش و تكريم خاصّ خود را نثارشان خواهد كرد و آنان را به بهشت پرطراوت و زيبا وارد خواهد ساخت.

از ششمين امام نور(ع) آورده اند كه فرمود: «رحمن» نام خاصّ خدا و بيانگر ويژگى مهر فراگير او در دنيا است.

عكرمه مى گويد: خدا به اعتبار يك جنبه از مهر و رحمت خويش، «رحمن» است و به اعتبار صد رحمت خود، «رحيم». و اين نكته را از بيان روشنگر پيامبر(ص) الهام گرفته

است كه فرمود: خدا صد رحمت دارد كه تنها يكى از آنها را به زمين فرستاده و ميان مردم تقسيم كرده است؛ از اين رو، مهر مردم به يكديگر و عواطف و احساساتى كه به هم نشان مى دهند، همه در نتيجه همان يك رحمت است. و نود و نه رحمت ديگر خدا، ويژه خود اوست؛ تا در روز رستاخيز و سراى آخرت، بندگان شايسته و بايسته خويش را مشمول آنها قرار دهد.

و نيز آورده اند كه در سراى آخرت، اين يك بخش از رحمت او نيز به آن 99 بخش ديگر ضميمه مى شود و با همه آنها به بندگان مهر خواهد ورزيد.

جزءِ اوّل / سوره حمد

1. بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.

2. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمينَ.

3. الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.

4. مالِكِ يَوْمِ الدّينِ.

5. اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينُ.

6. اِهْدِنَاالصِّراطَالْمُسْتَقيمَ.

7. صِراطَالَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَاالضّالّينَ.

ترجمه 1. به نام خداوند بخشاينده مهربان.

2. ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان،

3. بخشاينده و مهربان،

4. [و] فرمانرواى روز پاداش و كيفر است.

5. [بار خدايا!] تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.

6. ما را به راه راست هدايت فرما؛

7. راه آنان كه بر آنها نعمت ارزانى داشتى، نه [راه كسانى كه بر آنان خشم گرفتى، و نه راه گمراهان.

نگرشى بر واژه ها

واژه «حمد» با واژه «مدح» و «سپاس»، معنا و مفهومى نزديك دارد؛ معنايى متّضاد با واژه هاى «ذمّ»، «هجا» و «كفران».

در ستايش مقرّر نشده است كه بايد دربرابر نعمت، سپاسگزار شد؛ امّا شكر و سپاس تنها دربرابر نعمت و نيكى قرار

دارد.

واژه «ربّ» به معناى پروردگار است. امّا معانى ديگرى نيز براى آن آمده است؛ كه عبارتند از:

1. بزرگ و مورد اطاعت و احترام؛

2. مالك؛ چنانكه پيامبر(ص) به فردى فرمود: «أ ربّ غنم أمْ ربّ ابل؟» (تو مالك گوسفندى يا شتر؟)

3. صاحب اختيار؛

4. پرورش دهنده؛

5. اصلاحگر.

يادآور مى شود كه واژه «ربّ»، درمورد خداى يكتا به تنهايى بكار مى رود و در ساير موارد با اضافه مى آيد؛ مانند: «ربُ الدّار»، كه به معناى صاحبخانه است.

واژه «عالمين» جمع عالم است. البته «عالم» خود نيز جمع است، با اين تفاوت كه از جنس خود مفردى ندارد و به گروهى از خردمندان گفته مى شود. امّا در زبان عامّه، «عالم»، همه پديده ها و موجودات، از جاندار گرفته تا بيجان و انسان و پديده هاى ديگر را دربرمى گيرد. در اين آيه شريفه نيز «عالم» به همين معنا آمده است؛ چرا كه در جايى مى فرمايد: «و ماربُ العالمين؟» ([فرعون گفت و پروردگار جهانيان چيست؟) [موسى(ع) پاسخ داد و] گفت: «قالَ رَبُ السَّماواتِ وَالْاَرْض ِ وَ مابَيْنَهُما ...»(29) (پروردگار آسمانها و زمين و هر آنچه ميان آنهاست...).

واژه «مَلِك» به معناى پادشاه و فرمانروا آمده، و «مالك» كسى است كه توانايى تصرّف در دارايى خويش را دارد و كسى نمى تواند از تصرّفات شايسته و بايسته او جلوگيرى كند.

«يوم الدّين»: يوم به معناى «روز» است و «دين» به چند معنا آمده؛ كه عبارتند از:

1. پاداش و كيفر

2. حساب 3. فرمانبردارى و پيروى امّا معناى «دين» در اينجا روشن و عبارت است از «پاداش و حساب» ؛ چرا كه مفهوم آن، بروشنى در اين آيه شريفه آمده است كه:

«اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفس ٍ بِما

كَسَبَتْ...»(30)

امروز هر كس را به اندازه عملكردش جزا مى دهند...

و نيز در اين آيه شريفه كه:

«... لاتَعْتَذِرُواالْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.»(31)

هان اى كسانى كه كفر ورزيده ايد! امروز پوزش مخواهيد. جز اين نيست كه برابر آنچه [در دنيا ]انجام مى داديد، به شما جزا داده مى شود.

واژه «نعبد» به معناى «مى پرستيم» است.

پرستش و عبادت در فرهنگ واژه شناسان، به مفهوم نهايت خضوع و فرمانبردارى است؛ و هنگامى كه گفته مى شود: «طريقٌ مُعبّد»، يعنى راهى كه بر اثر رفت و آمد بسيار در آن، كوبيده شده است. همچنين به اين دليل به برده «عبد» گفته مى شود كه رام و فرمانبردار صاحب خويش است.

واژه «نستعين» به مفهوم «از تو يارى مى جوييم» آمده است.

«اهدنا» يعنى «ما را هدايت كن». هدايت در فرهنگ عرب، به معناى «ارشاد و راه نمودن» است و به كسى كه پيشاپيش مردم حركت مى كند و آنان را راه مى نمايد، «هادى» گفته مى شود.

«صراط» به معناى راه روشن و گسترده است.

«مغضوب عليهم» كسانى هستند كه خداوند بر آنان خشم گرفته است. «مغضوب» از ماده «غضب» به مفهوم «شدّت و سختى» گرفته شده است. به همين جهت به سنگ سخت «غضبة» مى گويند.

«الضّالين» به معناى «گمراهان» است.

اصل «ضلال»، به معناى هلاك و نابودى است. در قرآن آمده است كه:

«وَ قالُوا اِذا ضَلَلْنا فِى الْاَرْض ِ اَاِنَّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ...»(32)

و [شرك گرايان گفتند: آيا هنگامى كه در زمين نابود [و ناپديد] شويم، [ بازهم ]آفرينش تازه اى خواهيم يافت؟...

و نيز آمده است كه: «... وَ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ»(33).

تفسير

«الحمد للّه»

همه ستايشها و سپاسها از آن خدايى است كه زيبنده پرستش است؛ چرا كه او ارزانى دارنده نعمتها و تواناييها

بر همه موجودات، ازجمله انسان است. او آفريدگار هستى و پروردگار جهانيان است.

روشن است كه از آفريدگارى و پروردگارى او، دو حقيقت نيز دريافت مى شود:

1. سپاس نعمت و سپاسگزارى از ارزانى دارنده نعمتها؛

2. سبك و شيوه سپاسگزارى.

«الرّحمن الرّحيم»

معناى اين دو صفت و تفاوت آنها با يكديگر، در تفسير «بسم اللَّه الرّحْمن الرّحيم» ازنظر شما خواننده گرامى گذشت. تكرار اين دو صفت پس از ستايش خدا، براى تأكيد است؛ امّا «رمّانى» بر اين باور است كه بيان آن دو پس از «بسم اللَّه» و بعد از ستايش خدا، تكرارى است. لكن از آنجا كه نام «اللَّه» به معناى تنها قدرتى است كه شايسته پرستش است، دو صفت «الرّحْمن الرّحيم» سبب اين شايستگى انحصارى و اين حقّ ويژه خدا را بيان مى كنند؛ و آمدن آنها بعد از حمد و ستايش خدا، براى ترسيم دليل اين سپاسگزارى و ستايش است.

«مالك يوم الدّين»

پس از ترسيم مالكيت خدا بر كران تا كران هستى، اين آيه شريفه فرمانروايى و سررشته دارى او را در آن جهان بيان مى دارد؛ و روشن است كه منظور از «يوم» در اينجا، بخشى از زمان است نه روز دربرابر شب.

پاره اى برآنند كه منظور از «روز»، ادامه نور و روشنايى است تا سرنوشتها روشن شود و هر كس در جايگاه شايسته خود قرار گيرد.

عدّه اى ديگر گفته اند: «يوم الدّين» يعنى همان روز سرنوشتى كه بر ديندارى و دين باورى راستين انسانها در زندگى پاداش داده مى شود.

و برخى معتقدند كه «يوم الدّين» يعنى روزى كه جز دين و ديندارى، چيزى سود نمى بخشد.

نكته ديگر در اين باره آن است كه: با اينكه خداوند مالك و فرمانرواى هر دو جهان

است، بدان جهت بر مالكيت و فرمانروايى او در روز دين - يعنى كيفر و پاداش - تأكيد مى شود كه عظمت و سرنوشت ساز بودن و اهميت بسيار آن روز را بيان كند.

در قرآن شريف، نظير اين تعبير، بسيار بچشم مى خورد؛ مثلاً خداى جهان آفرين كه آفريدگار همه موجودات و سراسر هستى است، پروردگار عرش اعلام مى شود: «ربّ العرش ...» تا نشانى از عظمت و شكوه وصف ناپذير عرش باشد.

گفتنى است كه اين آيه شريفه، بيانگر اصل معاد و جهان پس از مرگ، لزوم اميد و هراس از آن روز، و درست انديشى و عملكرد شايسته است؛ چرا كه حتّى تصوّر جهان پس از مرگ، خوف و اميد را در انسان پديد مى آورد، تا چه رسد به ايمان عميق و باور ژرف آن.

«ايَّاك نعبد و ايَّاك نستعين»

مطابق دستور ادبيات عرب، مقدّم شدن «ايّاك» بر دو فعل پس از خود، نشانگر انحصار و به اين معناست كه: بارخدايا! تنها تو را مى پرستيم (نه غير تو را)؛ و تنها از تو يارى مى طلبيم (نه از ديگرى).

عبادت و پرستش، نوعى سپاسگزارى و در واقع هدف آن است؛ چرا كه پرستش، درحقيقت آخرين مرحله خضوع و عالى ترين درجه بزرگداشت است و تنها قدرت شكوهمندى را شايسته و زيبنده است كه كلِّ هستى و نعمتها و زندگى و تمايلات و كششها را ارزانى داشته است؛ و از آنجا كه در اوج يقين هستيم كه جز خداى تواناى هستى، هيچكس ديگر توان ارزانى داشتن نعمتها را ندارد، به اينجا مى رسيم كه پرستش و عبادت، تنها ويژه خداست و براى او.

آرى؛ اگر انسان شايسته كردارى به ديگرى نيكى كند، بى گمان درخور سپاس

است، همانگونه كه فرمانبردارى از همنوع ممكن است؛ امّا پرستش، ويژه خدا است و بس.

آيا پرستش همان فرمانبردارى است؟

با توجّه به مطالبى كه آمد، روشن مى شود ديدگاهى كه پرستش را همان فرمانبردارى مى نگرد، سست و نادرست است؛ چرا كه اطاعت، تنها موافقت فرمان است و بس؛ به همين دليل نمى توان به پسرى كه فرمانبردار پدر و يا برده اى كه اطاعت كننده صاحب خويش است، عنوان عبادت كننده و پرستشگر داد. امّا بت پرستان، بتها را پرستش مى كردند نه اطاعت؛ زيرا بتها دستور و فرمانى نداشتند تا اطاعت شوند.

منظور از «ايّاك نستعين»، بيان اين حقيقت است كه «خدايا! توفيق و يارى بر پرستش و بندگى ات را تنها از تو مى خواهيم و بس»؛ و روشن است كه معناى توفيق، رديف ساختن و فراهم آوردن اسباب آن چيزى است كه در پيدايش بدانها نياز هست. از اين رو، نمى توان گفت كسى كه ديگرى را در كارى يارى مى كند، به او توفيق داده است؛ چرا كه او توانسته فقط يك سبب يا بخشى از كار را رديف كند، امّا گردآورى و فراهم ساختن همه اسباب و مقدّمات، از قلمرو قدرت انسانها خارج و در انحصار خداست؛ و درست به همين دليل، ارزانى دارنده توفيق، تنها اوست و بايد از او توفيق خواست.

چرا تكرار؟

دليل تكرار واژه «ايّاك» اين است كه چنانچه اين واژه فقط يك بار گفته مى شد، شايد اين پندار پديد مى آمد كه راه تقرّب به خدا، جمع ميان پرستش و يارى خواهى از اوست، و بايد هر دو باشند تا به خدا تقرّب جست و با يكى از آن دو نمى توان به او نزديك شد؛ درحاليكه چنين نيست.

براى نمونه مى توان با تفكّر در عظمت خدا، او را پرستيد و به او تقرّب جست؛ گرچه در آن ساعت از او يارى هم نخواست.

برخى برآنند كه اين تكرار تنها براى تأكيد است درست مانند اينكه بگوييم: اين خانه ميان حسن و ميان حسين مشترك است، كه در اين مورد، بكاربردن واژه «ميان» براى يك بار هم كافى است و دوّمى براى تأكيد آمده است. در اينجا «ايّاك» درمورد دو فعل بكار رفته؛ امّا روشن است كه اگر براى يك فعل تكرار مى شد، تأكيدش بيشتر بود.

و بعضى نيز گفته اند اين تكرار بدان جهت است كه به ما بياموزد هميشه و همه جا و براى هر خواسته اى، خداى بخشاينده نعمتها را ياد كنيم و از او كمك بخواهيم.

آيا پرستش بدون كمك او ممكن است؟

در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه: چرا «ايّاك نعبد» بر «ايّاك نستعين» پيشى گرفته است، با اينكه مى دانيم يكتاپرستى و عبادت خدا بدون يارى او نشايد؟

پاسخ اين است كه: بى ترديد يارى خدا مقدّم بر پرستش اوست؛ چرا كه اگر كمكى ازجانب او نباشد، انسان ازعهده هيچ كارى برنمى آيد. امّا نكته مهم اينجاست كه چنين نيست كه اگر انسان از خدا يارى نخواست، خدا او را فراموش كند و به وى يارى نرساند. با اين بيان، كمك رسانى خدا به انسان از عبادت او جلوتر است، امّا مانعى ندارد كه اين درخواست پس از پرستش و عبادت او صورت گيرد.

افزون بر نكته اى كه آمد، هنگامى كه دو مطلب با هم مربوط باشند، پس و پيش گفتن آنها چندان مهم بنظر نمى رسد. بعنوان مثال، چه بگوييم: «حقّ او

را پرداختى؛ چه كار خوبى كردى!» و چه بگوييم: «چه كار خوبى كردى كه حقّ او را پرداختى!» هر دو يك پيام و محتوا را منتقل مى كنند.

برخى نيز در پاسخ اين سؤال گفته اند: ممكن است اين درخواست يارى، براى عبادت و پرستشهاى بعدى باشد.

آيا تكليف بدون قدرت ممكن است؟

پرسش ديگرى در اينجا مطرح است؛ و آن اينكه فرمان خدا به عبادت و پرستش و بيان وظيفه و ترسيم تكليف، پس از ارزانى داشتن قدرت بر انجام آن است، چرا كه در غير اينصورت، تكليف به ناممكن مى شود؛ با اين بيان، يارى طلبى از خدا چه اثرى دارد؟

پاسخ اين است كه خود اين يارى طلبى از خدا، پرستش او و بريدن از همه علل و اسباب ظاهرى و دست به سوى آفريدگار هستى گشودن است؛ بسان اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «... رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ...»(34) (...پروردگارا! به حق داورى فرما...). با اينكه مى دانيم او جز به حق داورى نخواهد كرد.

و نيز ممكن است يارى خواستن از خدا، عاملى براى استمرار اداى وظيفه باشد.

قدرت همپاى عبادت يا...

عدّه اى بر اين انديشه پاى فشرده اند كه قدرت و توان، هميشه با عبادت و انجام دادن هر كارى همراه است؛ چرا كه اگر مقدّم بر آن باشد، ديگر درخواست آن بى معنا خواهد بود، و خود به خود حاصل مى شود.

امّا اين سخن درست بنظر نمى رسد؛ زيرا ممكن است فردى با داشتن قدرت و توان، بازهم به دو دليل از خداى توانا يارى و توفيق بخواهد:

نخست اينكه از سرچشمه قدرت بخواهد كه تصميم و خواست بنده اش را بر اداى وظيفه و پرستش خالصانه خدا نيرومند سازد و كار را بر

او آسان كند؛ بعنوان مثال، پاداش و ثمره عبادت را براى او روشن سازد تا شور و شوق او افزون شود.

ديگر اينكه از او عاجزانه بخواهد قدرت و توانِ بنده اش را تداوم بخشد و آن را از او سلب نكند، تا در آينده نيز به انجام دادن وظيفه توفيق يابد؛ و يا اينكه لحظه به لحظه آن قدرت را تجديد كند.

نحوه روى آوردن از خبر به خطاب ابتداى سوره مباركه «حمد»، سخن از شكوه و عظمت خداست؛ سخن از اين است كه ستايش تنها زيبنده اوست؛ امّا بناگاه سبك تغيير مى يابد و خدا مخاطب قرار مى گيرد. اين شيوه، در اشعار عرب فراوان بچشم مى خورد و بى سابقه نيست.

كسائى در تفسير اين آيات مى گويد: تقدير و حقيقت آيه بدينصورت است كه:

[هان اى پيامبر! بگو:] تنها تو را مى پرستيم. نظير اين آيه شريفه كه:

«وَلَوْتَرى اِذِالْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا اَبْصَرْنا...»(35)

[هان اى پيامبر!] اگر گناهكاران را آنگاه كه در پيشگاه پروردگارشان سرها را به زير افكنده اند، بنگرى، [مى گويند]: پروردگارا! [آنچه وعده داده بودى ديديم و شنيديم...

در اين آيه شريفه، فعل «مى گويند» در تقدير است.

و همچنين در اين آيه شريفه:

«... وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ...»(36)

... و فرشتگان از هردرى برآنان وارد مى شوند [و مى گويند]: درود بر شما باد...

«اهدناالصّراطالمستقيم»

ما را به راه راست هدايت فرما

در معناى «اهدنا» وجوهى ارائه شده است؛ ازجمله:

1. پايدارى در راه حق بار خدايا! ما را بر دين حق و راه و رسم مقبولت ثابت و پايدار كن.

گرچه خداوند به مهر خويش، همه انسانها را

راه نموده است، گاه انسان دچار لغزش مى شود و انديشه ها و پندارهاى بى اساس و پوچى برقلب او راه مى يابد؛ به همين جهت، بسيار بجا خواهد بود كه خاضعانه از خداى خود بخواهد او را در دين توحيديش استوار دارد و به روشنى درك او بيفزايد تا در اين مسير پايدارتر شود؛ مگر نه اينكه خود قرآن مى فرمايد:

«وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً...»(37)

و كسانى كه راه يافته اند، [خدا] به هدايت آنان خواهد افزود...

در زبان عامه نيز نظير اين مطلب ديده مى شود؛ بعنوان مثال، چنانچه فردى بركسى كه مشغول خوردن است وارد شود، به او مى گويد: «بخور... بخور!» منظور اين است كه ادامه بده.

2. پاداش بار خدايا! پاداش شكوهمند رهروى از راه راست و عمل به دستورات دين حق را به ما عنايت فرما.

درست نظير اين آيه شريفه كه:

«...يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ...»(38)

...پروردگارشان آنان را به پاس ايمانشان هدايت مى كند [يعنى پاداش مى دهد]...

با اين بيان، معناى «اهدناالصّراطالمستقيم» اين خواهد بود كه «بار خدايا! ما را به بهشت پرشكوه خود كه پاداش ما است، هدايت فرما».

و آيه شريفه زير، تأييدكننده اين ديدگاه است:

«...اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى هَدانا لِهذا...»(39)

...ستايش از آن خدايى است كه ما را به اين راه [و به اين پاداش شكوهمند] راه نمود...

3. براى آينده بهتر

و برخى بر اين انديشه اند كه معناى جمله مورد بحث اين است كه:

بار خدايا! ما را در زندگى آينده نيز به راه راست هدايت فرما؛ همانگونه كه در گذشته چنين كردى.

افزون بر آنچه آمد، گاه ممكن است انسان هوشمند در نيايش با خدا چيزى بخواهد كه براى او فراهم

است و دعايى كند كه برآورده است. اين مشكلى ايجاد نمى كند. در قرآن نيز نظيرش موجود است؛ ازجمله:

«...رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ...»(40)

...پروردگارا! به حق داورى فرما...

كه خواسته اى برآورده شده است.

و نيز نظير اين آيه شريفه كه از زبان ابراهيم(ع) مى فرمايد:

«وَلا تُخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ.»(41)

و در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند، مرا رسوا مساز.

كه خواسته آن پيامبر بزرگ، اگر دعا هم نمى كرد، برآورده مى شد.

4. براى تداوم نعمتها

به هرحال، خواستن و نيايش، عبادت و پرستش خدا و بريدن و گسستن از همه و پيوند با آفريدگار هستى است؛ و ممكن است آثار و ثمرات انسانساز و مفيد ديگرى نيز داشته باشد، همانگونه كه ما باايمان به يكتايى خدا و پاك و منزّه بودنش از تمامى عيوب و نقايص، بازهم جملاتى سازنده و روشنگر بعنوان «ذكر» بر زبان مى آوريم و مى گوييم: سبحان اللَّه ...؛ الحمدللَّه؛ و نظير اينها.

5. راز ديگر

ممكن است در همين درخواست و نيايش، مصالحى براى ما باشد كه بدون آن نباشد؛ و اصولاً خدا بدان جهت ما را به راه راست راهنمايى فرموده است كه مى دانست ما با همه وجود از او چنين تقاضايى خواهيم كرد.

6. ادامه تكليف و اثر ديگر دعا و درخواست اين است كه خداى پرمهر با يارى خويش، اداى اين تكليف و وظيفه را براى ما تداوم مى بخشد تا بدينوسيله پاداش بهتر و بيشترى نصيب ما شود.

صراط مستقيم چيست؟

«صراط مستقيم»، به معناى «راه راست» است؛ و قرآن پژوهان چند معنا براى آن آورده اند:

1. كتاب خدا؛ از پيامبر گرامى (ص) و امير مؤمنان (ع) نيز نقل كرده اند كه «صراط

مستقيم، قرآن است».

2. اسلام؛ اين بيان از ابن عبّاس و ديگران آمده است.

3. دين استوارى كه جز آن پذيرفته نخواهد شد.

4. پيامبر و امامان نور؛ اين معنا در انبوه روايات آمده است.

امّا واقعيت اين است كه «صراط مستقيم»، مفهومى گسترده دارد و همه آنچه آمد را شامل مى شود؛ و هر كدام، مصداقى از اين راه درست است.

«صراطالّذين انعمت عليهم»

اين آيه، بيان روشن «صراط مستقيم» است و نشانگر اين حقيقت كه اين راه درست و راست، راه كسانى است كه تو به آنان نعمت ارزانى داشتى. و اين مردم را قرآن اينگونه معرفى مى كند:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ...»(42)

و كسانى كه از خدا و پيامبر فرمان برند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا به آنان نعمت داده است؛ [يعنى پيامبران و راستگويان و شهيدان و شايستگان...

پس، نعمت داده شدگان اينانند.

واژه «نعمت» ازنظر واژه شناسان، به معناى «فزونى» است و در اين آيه شريفه، «صراط مستقيم» با صراحت تمام بعنوان «نعمت» آمده است؛ امّا هنگامى كه آن را راه كسانى معرّفى مى كند كه نعمت داده شده اند، اين واقعيت روشنتر مى شود كه خود آن «نعمت» خداست.

«غيرالمغضوب عليهم»

به اعتقاد همه مفسّران، منظور از كسانى كه خداوند برآنان خشم گرفته است، يهوديان بدانديش و بدرفتارند. قرآن شريف در اين باره مى فرمايد:

«... مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازيرَ...»(43)

...كسانى كه خدا آنان را لعنت كرد و بر آنان خشم گرفت و از آنان بوزينگان و خوكان پديد آورد...

روشن است كه اينان همان يهوديان بهانه جو و حق ستيزند؛ كه خداوند

به بنى اسرائيل مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِى السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ.»(44)

و بى گمان شما كسانى از خودتان را كه روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز كردند، نيك شناختيد؛ پس ما به آنان گفتيم: «بوزينگانى طردشده باشيد!»

«ولاالضّالين»

و نه گمراهان منظور از گمراهان در اينجا يهوديان و مسيحيان هستند، كه قرآن مى فرمايد:

«... وَلا تَتَّبِعُوا اَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ اَضَلُّوا كَثيرَاً وَضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبيلِ.»(45)

از هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه شدند و بسيارى [از مردم را [نيز ]گمراه ساختند و خود از راه راست انحراف جستند، پيروى مكنيد.

ترسيم صفت آشكار هر گروه حسن بصرى مى گويد:

اگر قرآن، يهود را «مغضوب عليهم» و نصارا را «ضالّين» معرفى مى كند، معنايش اين نيست كه يهود گمراه نيستند و يا نصارا مورد خشم خدا قرار نگرفته اند؛ هرگز. بلكه خداوند بر هر دو دسته خشم گرفته است و هر دو جماعت گمراه اند؛ امّا قرآن در اينجا روشنترين صفت منفى آنان را ترسيم مى كند، تا بسان نشانه اى هر كدام را مشخّص سازد.

و پاره اى بر اين اعتقادند كه منظور از دارندگان اين آفتها، همه كفرگرايانند، نه گروهى خاص؛ و اين حال روز همه آنان است.

امّا عبدالقاهر جرجانى مى گويد:

منظور از اين دو وصف [مورد خشم قرارگرفتگان و گمراهان ، نه گروهى خاص هستند و نه مردمى مشخّص؛ بلكه معناى خود واژه ها مدّ نظر است؛ بعنوان مثال: هنگامى كه مى گوييم: «به خدا پناه مى برم از اينكه در رديف خشم گرفتگان باشم»، منظور، گروه خاصّى نيست، بلكه مقصود هر فردى است كه خداوند بر

او خشم گرفته است؛ همانگونه كه وقتى مى گوييم: «بار خدايا! مرا در زمره كسانى قرار ده كه بر آنان نعمت ارزانى داشته اى»، اينجا نيز گروه خاصّى مورد نظر نيست.

رواياتى در عظمت سوره حمد

از ششمين امام نور (ع) آورده اند كه در پاسخ به كسى كه راجع به آيه شريفه «وَلَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعَاً مِنَ الْمَثانى وَالْقُرْآنَ الْعَظيمَ.»(46) مى پرسيد، فرمود: «منظور از آن، سوره «حمد» است كه تكرار مى شود».

آنگاه افزود كه پيامبر خدا(ص) فرمود:

خداى پرمهر بر من منّت نهاد كه از گنجينه هاى بهشت، اين سوره مباركه را فرو فرستاد. در اين سوره، آياتى است با اين ويژگيها:

1. بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم؛ كه خدا درباره آن مى فرمايد:

«...وَ اِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى اَدْبارِهِمْ نُفُورَاً.»(47)

و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد كنى، آنان با نفرت پشت مى كنند.

2. الحمدللَّه ربّ العالمين. اين آيه مباركه، سخن پيوسته اهل بهشت است كه خداى را دربرابر پاداش شكوهمند و نعمتهاى وصف ناپذيرش سپاس مى گويند.

3. مالك يوم الدّين. فرشته وحى در اين مورد مى گويد: هيچ انسان باايمانى، اين آيه شريفه را با اخلاص به زبان نمى راند، جز اينكه خدا و آسمانيان او را گواهى و تصديق مى كنند.

4. ايّاك نعبد. اين آيه شريفه، بيانگر اخلاص كامل در پرستش خداست.

5. و ايّاك نستعين، برترين خواسته اى است كه بنده از خداى خويش مى خواهد.

6. اهدناالصّراطالمستقيم، همان راه پيام آورانى است كه خداوند باران نعمت خويش را برآنان باراند.

محمّد حلبى مى گويد: «مالك يوم الدّين» و «اهدناالصراطالمستقيم» يعنى امير مؤمنان(ع).

از امام صادق(ع) آورده اند كه فرمود: هرگاه در نماز جماعت بودى كه امام جماعت از سوره حمد فارغ شد، بگو: «الحمدللَّه

ربّ العالمين».

نظم شگفت انگيز سوره حمد

1. هنگامى كه انسانى جستجوگر، نعمتهاى خدا را در كران تا كران هستى مى نگرد و به آنها مى انديشد و درمى يابد كه روشنترين و عالى ترين و راستگوترين گواه نعمتهاى آفريدگار تواناى هستى خود اوست، با نام بلند و پرشكوه او زندگى نوينى را آغاز مى كند و مى گويد: بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم... و با اين بيان، به او ايمان مى آورد.

2. و آنگاه كه درمى يابد دو وصف و دو ويژگى او، «رحمن» و «رحيم» است و اوست بخشاينده و بسيار مهربان، در وجود خود احساس آرامش مى كند.

3. و پس از ايمان و اقرار به يكتايى آن بخشاينده نعمتها، به ستايش ذات بى همتاى او برمى خيزد؛ كه الحمدللَّه ربّ العالمين.

4. و هنگامى كه بيشتر مطالعه مى كند و پى مى برد تنها او نيست كه نعمتهاى خدا به وى ارزانى شده است، بلكه همگان از اين خوان پربركت و گسترده بهره ورند، درمى يابد كه فقط پروردگار جهانيان است كه رزق و روزى همه را ارزانى مى دارد و او براستى «رحمن» است.

5. و زمانى كه نافرمانى و ناسپاسى مردم را دربرابر نعمتها مى نگرد و مى بيند كه مردم بجاى سپاس نعمتها، ناسپاسى و گناه مى كنند و با اينحال ارزانى دارنده نعمتها به آنان مهر مى ورزد و نعمتها را از آنان نمى گيرد، يقين مى كند كه او براستى «رحيم» است.

6. فرد باايمان وقتى در اين مرحله به رفتار و كردار مردم نظر مى افكند و مى بيند روابط آنان با يكديگر ظالمانه است و كسى حقوق ديگرى را رعايت نمى كند، درمى يابد كه براستى بايد روزى باشد كه حقوق پايمال شده ستمديدگان از ستمكاران گرفته شود؛ و آن روز، روز كيفر و پاداش واقعى است. و اينجاست كه

در ايمان خود استوارتر مى شود كه بدرستى او مالك روز حساب است (مالك يوم الدّين).

7. و با دقّت و دريافت اين حقيقت كه آفريدگار او و سراسر هستى، روزى بخش است و پرمهر، مى ميراند و حيات مى بخشد، پديد مى آورد و دگرگون مى سازد، امّا خود ذات بى همانند و پراقتدارى است كه جاودانه است، به كمالِ يقين مى رسد كه راستى جز او هيچكس شايسته پرستش نيست و به اوج توحيدگرايى پر مى كشد و مى گويد: «ايّاك نعبد ...»

8. او رشته سخن را دگرگون مى سازد؛ رو به بارگاه خدا مى آورد و مى انديشد كه براى حيات شايسته و نجات از آفتها و هجوم آرا و ديدگاههاى متفاوت و متّضاد، بايد از كسى كه فرمانرواى هستى است، يارى بطلبد؛ به همين جهت، براى موفقيت در بندگى و كسب اسباب و وسايل رهايى و پيروزى، از آن سبب ساز مساعدت مى خواهد و با همه وجود نيايش مى كند كه: «ايّاك نستعين» (تنها از تو يارى مى طلبيم).

9. عارف پاك و شايسته كردار، با رسيدن به اين مرحله از شناخت و پس از آنكه در راه راست، استوار و ثابت قدم شد، از شدت درك و فهم، ميان بيم و اميد است: مى ترسد برايش لغزشى پيش آيد و گناهى از او سرزند؛ چرا كه تنها پيامبران و امامان و چهره هاى معصوم و پاك، خداساخته اند و از اشتباه و وسوسه ها مصون. از اين رو، با همه وجود، پايدارى و ثبات قدم در پيمايش راه حق را از خدا مى طلبد و نيايشگرانه مى گويد: «اهدناالصّراطالمستقيم».

10. و واژه «صراط» و «مستقيم»، بسيار جامع و كامل و دربردارنده همه مقرّرات و برنامه هاى سعادت آفرين زندگى از يك سو و تقاضاى موفّقيت در ميدان

عمل به مقرّرات ازسوى ديگر، و نيز پيروى از كسانى است كه خدا فرمانبردارى آنان را واجب ساخته و آنان را سرمشق و الگوى زندگى قرار داده است. انسان توحيدگرا پس از آگاهى از تمامى اين حقايق و پيمودن اين پله هاى كمال و جمال، درمى يابد كه خدا بندگان شايسته اى دارد كه مشمول الطاف و نعمتهاى اويند (صراطالّذين انعمت عليهم ...)؛ و اينان برگزيده خدايند. و بايد از خدا بخواهد كه او را نيز در زمره آنان قرار دهد؛ تا گمراهان و گمراهگران كه دشمن حقّ و فضيلت اند و از ديدن حقيقت كور و با راه اعتدال مخالف، و آفريدگار هستى آنان را لعن كرده و رسوايى دنيا و كيفر سخت آخرت را براى آنان فراهم ساخته است، نتوانند او را گمراه سازند؛ و بدينسان، با توكّل به خدا و روى آوردن به بارگاه او، از شرارت آنان مصون و محفوظ بماند.

آرى؛ چنين انسانى با اين شناخت و انديشه روشن و هدفهاى بلند است كه با همه وجود خود بر زبان مى راند: «صراطالّذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولاالضّالين».

تفسير اطيب البيان

(1)(بسم الله الرحمن الرحيم ) :آغاز مي كند خداي متعال كلام رابا نام خود ،كه گرامي باد نامش ،تاآنچه ازمعنا دراين كلام افاده مي شود مرتبط با او باشد و براي آنكه ادبي باشد كه بندگان درگفتار و كردار به آن مؤدب باشند و رعايت نمايند وبانام اوآغاز كنند تا عمل آنها باطل و بي ثمر نباشد،چون هرعملي كه براي وجه الله نباشد باطل و بي نتيجه است ،پس هر امري ازامور همان مقدارش كه براي خداي تعالي درآن بهره اي باشد ،مقبول درگاه الهي است و آنچه

براي غيرخداباشد،پس خداوندبه آن اعتنايي نمي كند،ورسول گرامي اسلام (ص) مي فرمايد:(كل امر ذي بال لم يبداء فيه باسم الله فهو ابتر)،(هرامري ازامور كه اهميتي داشته باشد اگر به نام خدا آغاز نشود ناقص و ناتمام و بي نتيجه مي ماند)،وهدف قرآن هدايت است و بسم ا... درآغاز هرسوره به غرض خاص همان سوره ارتباط مي يابد.پس هدايت بانام خداوند بخشنده مهربان آغاز مي شود، و اوست خدايي كه مرجع بندگان است و اوست بخشنده اي كه آشكار مي كند بربندگانش (اعم ازمؤمن و كافر)راههاي رحمت خاص به مؤمنين را، كه آن نيك بختي و سعادت مؤمنان درآخرت و درجوار لقاي پروردگارشان است .پس بسم ا... كلامي است كه خداوند درآن به نيابت ازبنده اش سخن مي گويد،تاادب درمقام اظهار عبوديت رابه بندگان خود بياموزد،چون اظهاربندگي درعبد،دراعمالش كه مطابق به روش عبوديت باشدتجلي مي يابد.و(اسم )مشتق است از(سمه )به معني علامت ،يااز (سمو)به معني رفعت وبلندي كه اين صحيحتر است .و لفظ جلاله (الله )اصل آن (ال اله )بوده است ،(اله )ازريشه (اله )يعني پرستش كرد و يا ازريشه (وله )يعني متحير و سرگردان شد چون عقلها درباره خدا حيران مي شود.ولفظ جلاله (الله )اسمي است براي آن ذات مقدس ازلي كه در بردارنده ومستجمع تمام صفات كماليه است و اوست كه بندگانش رابه بسوي خويش هدايت مي كند .و (الرحمن )صيغه مبالغه است كه دلالت مي كند بركثرت و زيادي رحمت و(الرحيم )صفت مشبهه است كه دلالت مي كند برثبات و بقاء و دوام رحمت ،پس صفت رحمان دلالت مي كند بررحمتي كه شامل همه بندگان اعم ازمؤمن وكافراست اما صفت رحيم ،دلالت مي

كندبررحمت خاصي كه خداوند برمؤمنين افاضه مي كند و گوياي نعمت دائمي و رحمت ثابت و باقي است .

(2)(الحمدلله ):حمد به معناي ستايش دربرابر عمل نيكوي اختياري است ،(به خلاف مدح كه به عمل ارادي و غير ارادي تعلق مي گيرد)و خداوند خبرداده است كه او آنچه راآفريده به اجبار و قهر قاهري خلق نكرده است (هو الواحدالقهار)،بلكه هرچه آفريده با علم و اختيار خلق نموده و همانا هرچيز را به نيكوترين وجه ممكن و متصور براي آن آفريده است (الذي احسن كل شيئي خلقه )،پس هيچ مخلوقي نيست جزآنكه به واسطه انتساب به خدا نيكووحسن است و هيچ حسن وزيبايي نيست مگر آنكه مخلوق او و منسوب به اوست ، پس خداوند هم دربرابر اسماء زيبايش و هم دربرابر افعال جميلش شايسته ستايش است ، و جنس حمد مخصوص خداست وهمه حمدازآن اوست .و او كه ذاتش منزه است به بنده اش ستايش خود راتعليم و تلقين مي كند كه چگونه حمدش گويد و چگونه سزاوار است ادب عبوديت را درمقام بندگي رعايت نمايد، براي آنكه حمدتوصيف است و خداي سبحان خودراازتوصيف واصفان منزه و برتردانسته است (سبحان الله عمايصفون )، و درغير چنين موردي خداي تعالي (وان من شيي ء الا يسبح بحمده )،همه جا حمدبندگان راباتسبيح قرين نموده است چون هيچ موجودي جزخدا احاطه به تمام افعال و اسماء و صفات جماليه او ندارد، زيرا آنچه را وصف كنند، به آن احاطه يافته اند و اورامحدودكرده اند وموصوف به وصف آنان محدود مي شود چون حال آنكه خدامحدودبه هيچ حدي نيست ،پس حمد ازجانب ماصحيح نمي شود جزآنكه قبلا اورامنزه ازتحديد و

تقديرفهم هاي ناقص خود بنمائيم ، بنابراين خداوند خود به نيابت ازبندگان خالص و خاص خودش ، حمد آنان را حمد خود ووصف آنان را وصف خود قرار داده است ،همچنانكه ازرسولخدا(ص )نقل شده است (لا أحصي ثناءعليك انت كما اثنيت نفسك )پروردگارا من ستايش تو را نمي توانم بشمارم وبگويم ، تو آنگونه اي كه خود خويش را ستوده اي .(رب العا لمين ): (رب )آن مالكي ،است كه تدبير امر مملوك خويش مي كند،پس قيام و قوام عبد و زندگي و شئون وي متعلق به او است ، مثلا اجزاي انسان كه متعلق به خود اوست ازدست و پاو چشم و گوش و قدرت و قوت همه قائم به وجود انسان است و غير مستقل از او مي باشد و خداوند آزادي دخل وتصرف درآنها را به انسان بخشيده و براي او راهي را قرار داده كه او را به اختيارخويش قرار داده وارد بهشت مي كند.به همين صورت ،تمامي مخلوقات حقيقتاقوام به ذات الهي دارند و هرگزازاراده و مشيت او جدا نمي شوند(خداوند مالكيت حقيقي دارد نه اعتباري وقراردادي )و اين مالكيت الهي نسبت به عوالم هرگز جداشدني و باطل شدني نيست .واما(العالمين )جمع كلمه (عالم )به معني (آنچه ممكن است كه به آن علم يافت )مي باشد،كه معناي اين كلمه شامل تمامي موجودات مي شود،هم تك تك آنهاراميتوان عالم خواند و هم نوع آنها را مانند عالم جمادات ،عالم گياهان ،عالم حيوانات ، عالم انسانها و همچنين كواكب ، صنف هرنوعي را هم مي توان عالم خواند، مثل عالم عرب ، عالم عجم ، عالم انس ، عالم جن ،عالم ستارگان

و خداوندپروردگار همه اين عوالم است .

(3)(الرحمن الرحيم ):اينها هردو ،دوصفت ازرحمت او هستند و خداوندسبحان رحمان است دردنيا و آخرت و رحيم است درهردوي آنها ،و ستايش برفعل جميل گاهي ازادراك حسن وزيبايي خود فاعل و صفات او ناشي مي شودو گاهي بانظر به مقام او و شوق به او ياترس از او، واقع مي شود و محققا به منشاءاول باكلام (الحمدلله )و به منشاءدوم باكلام (الرحمن الرحيم )و به منشاءسوم باكلام (رب العالمين )اشاره شده است .

(4)(مالك يوم الدين ):ملك منسوب به زمان است ،و ملك كسي است كه مالك نظام قومي و تدبير امور آنهاست ، نه مالكيت خود آن قوم ، پس خدا هماناروز جزا را به نفس خود نسبت داده است چون او مالك امر و حكم است ، پس اومالك روز جزاست ،اين بنابر تقدير قرائت (ملك يوم الدين )است .اما مالك ازريشه (ملك ) ازلوازم خلق و ايجاد است ،يعني قيوميت الهي ، پس خداوند تعالي داراي (ملك )(به ضمه ميم )

مي باشد ،چون اوداراي نفوذ اداره است و خداي تعالي داراي (ملك )(به كسره ميم )مي باشد چون داراي قدرت بخشش يا منع كردن است ، (اياك نعبد): عبد يعني هرمملوكي اعم ازانسان ياغيراو و عبادت آن است كه بنده خودرادرمقام مملوكيت رب و مالك خودقراردهد و به همين جهت عبادت بااستكبار و تكبركردن منافات دارد(ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ) ،(همانا كساني كه ازعبادت من تكبر بورزند بزودي باذلت و خواري وارد جهنم خواهندشد)اماعبادت باشرك منافات ندارد ،چون گاه محقق مي شود كه بيش ازيك نفردرمالكيت بنده اي ياعبادت عبدي مشاركت داشته

باشند، كما اينكه شايع است كه انسان چند خداي متعد د را عبادت كند كه اين همان شرك است و خداوندشريك ورزيدن راممكن ديده و ازآن نهي كرده است (ولايشرك بعباده ربه احدا) ،(و هيچ كس راشريك درعبارت پروردگارش نگيرد)،و يكي ازمصاديق شرك آن است كه انسان خداي متعال رابپرستد اما اوامر غير خدا را بطورجزئي ياكلي درمقام عبوديت بجا آورد و بهمين جهت خداوند مي فرمايد: (ومايؤمن اكثرهم بالله الاو هم مشركون )،(اكثر آنها ايمان بخدا نمي آورند جزآنكه درحال شرك هستند)، و عبوديت حق مطلق است يعني بدون هيچ قيد وشرطي است ، و همه مخلوقات مملوك علي الاطلاق و بدون قيد وشرط خدا هستيم ،يعني هم رب منحصر درمالكيت و معبودبودن است و هم خلق منحصردرعبوديت و بندگي است و جزعبوديت شأن ديگري ندارد،پس به همين جهت در(اياك نعبد) مفعول رامقدم داشته است وعبادت دراين جمله مطلق و نامحدوداست ، و واجب است كه براي معبود حاضر باشد(و خدا حضور مطلق دارد لذاشأن بنده هم آنست كه درمقام عبادت غفلت نكند و حاضرباشد)و بهمين جهت ازصيغه مخاطب استفاده شده است و نيز به جهت اينكه هدف عبادت تنهاخداست و نه غير او و نبايد عبادت خدابانظربه غير خداباشد،اما اينكه خداوندرابه طمع بهشت يابراي ترس ازدوزخ عبادت كنند ،اگرچه عبادت درذات خودش امر پسنديده اي است اما اين نوع ازعبادت بااخلاص و مقام انقطاع ازغيرخدامنافات دارد،و اينكه كلام به لفظ جمع (متكلم مع الغير )آورده شده است بجهت سركوبي نفس درمقام عبادت است ،چون مقام عبوديت باخود بيني منافات دارد وانسان هنگام عبادت بايد خود رادرآن مقام فاني ببيند و بيان تعين وتشخص

و فرديت دراين مقام مستلزم خودبيني و انيت و استقلال است .

(5)(واياك نستعين ):نسبت مي دهيم عبادت را به ذات خودمان و ادعا مي كنيم درحالي كه در همين عبادت هم ازتو نيرو مي گيريم و ازخودمان استقلالي نداريم ، پس (اياك نعبدواياك نستعين ) روي هم يك معنا رامي رسانند و آن عبادت خالصانه است كه هيچگونه شائبه اي درآن نيست و اخلاص بابكاربردن بدل منافات دارد و لذا كلمه اياك تكرار شده است .

(6)(اهدناالصراط المستقيم ):هدايت يعني دلالت ياراهنمايي و صراط همان طريق ، راه ياسبيل است و سبيل واحد نيست ،بلكه متعدد است ،پس دراين مقام يك طريق مستقيم داريم و طرق متعددي غيرازآن .

(7)(صراط الذين انعمت عليهم ،غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين ):وآن صراط راه كساني است كه طالب هدايت هستند و عبادتشان خالص براي پروردگار است ،دراينجا طريقي به سوي اعلي و بلندي است كه آن طريق مؤمنين به آيات الهي است كه ازعبادت او تكبر نمي كنند و طريقي به سوي پستي وانحطاط كه آن طريقه كساني است كه مورد غضب الهي هستند ،مانند :يهود(ومن يحلل عليه غضبي فقد هوي )،(كسيكه غضب من براواحاطه كند ،به سوي پستي سقوط مي كند)، و طريقي هم ازآن گمراهان وسرگشتگان وادي هدايت است ، كه همان ضالون ياگمراهان هستند، مانند نصاري كه مشرك مي باشند و هرضلالتي شرك ، و هرشركي گمراهي و ظلم است .پس صراط مستقيم ،راه كساني است كه گمراه نيستند و درآن راه ، شرك و ظلم و گمراهي واقع نمي شود،نه درباطن ضمير ازقبيل كفر وشرك و نه درظاهرجوارح واعضاءازقبيل معصيت ياكوتاهي ازعبادت واين همان توحيد علمي وعملي است

(توحيد نظري و توحيد عملي ) و هيچ شق سومي هم وجود ندارد.غيرازحق چيست جزگمراهي ؟ و همانا خداوند به پويندگان راه مستقيم نعمت ارزاني نموده است ، آنهم از والاترين نعمتها، خداي متعال ذكر مي كند كه صراطمستقيم يكي است ، در حاليكه سبيل هاي متفاوتي را سبيل خود خوانده است پس ، آشكار مي شود كه سبيلهاي متعددي هست براي وصول به صراط مستقيم كه واحد است (والذين جاهدوافينا لنهد ينهم سبلنا)، (آنان كه درراه ما مجاهده كنندآنها رابه راههاي خود هدايت مي كنيم ) و هرگزدرقرآن (الصراط) را به فردي ازمخلوقاتش نسبت نداده است به خلاف (سبل ) كه آن را به انبياء و غيرايشان نسبت داده است ،پس (صراط)هرگز باشرك مصاحبت و هم نشيني نمي يابد،اما(سبيل) ممكن است كه درآن گمراهي و ايمان مجتمع شوند، لذا سبيل باشرك جمع مي شودبه خلاف صراط.اما عبادت همان صراط مستقيم است و دين راه مستقيم مي باشد، كلمه صراطبه معناي راه روشن است، زيرا ازماده (ص- ر- ط ) گرفته شده كه به معناي بلعيدن است و راه روشن ، مانند آن است كه پيروان و سالكان خود رابلعيده ودرمجراي خويش فرو برده كه ديگر نمي توانند به اين سو و آن سو منحرف شوند،پس آنهارادرمسيرمستقيم حفظ مي كند واين از بزرگترين نعمتهاي الهي است .

تفسير نور

در ميان اقوام و ملل مختلف، رسم است كه كارهاى مهم و با ارزش را به نام بزرگى از بزرگان خويش كه مورد احترام و علاقه ى آنهاست، شروع مى كنند تا آن كار ميمون و مبارك گردد و به انجام رسد. البتّه آنان بر اساس اعتقادات صحيح يا فاسد

خويش عمل مى كنند. گاهى به نام بت ها وطاغوت ها وگاهى با نام خدا و به دست اولياى خدا، كار را شروع مى كنند. چنانكه در جنگ خندق، اوّلين كلنگ را رسول خدا صلى الله عليه وآله بر زمين زد. <6>

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» سر آغاز كتاب الهى است. «بسم اللَّه» نه تنها در ابتداى قرآن، بلكه در آغاز تمام كتاب هاى آسمانى بوده است. در سر لوحه ى كار و عمل همه ى انبيا «بسم اللَّه» قرار داشت. وقتى كشتى حضرت نوح در ميان امواج طوفان به راه افتاد، نوح عليه السلام به ياران خود گفت: سوار شويد كه «بسم اللَّه مجريها و مرسيها» <7> يعنى حركت و توقّف اين كشتى با نام خداست. حضرت سليمان عليه السلام نيز وقتى ملكه سبا را به ايمان فراخواند، دعوتنامه خود را با جمله ى «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» <8> آغاز نمود.

حضرت على عليه السلام فرمود: «بسم اللَّه»، مايه بركت كارها و ترك آن موجب نافرجامى است. همچنين آن حضرت به شخصى كه جمله ى «بسم اللَّه» را مى نوشت، فرمود: «جَوِّدها» آنرا نيكو بنويس. <9>

بر زبان آوردن «بسم اللَّه» در شروع هر كارى سفارش شده است؛ در خوردن و خوابيدن ونوشتن، سوارشدن بر مركب ومسافرت وبسيارى كارهاى ديگر. حتّى اگر حيوانى بدون نام خدا ذبح شود، مصرف گوشت آن حرام است و اين رمز آن است كه خوراك انسان هاى هدف دار و موحّد نيز بايد جهت الهى داشته باشد.

در حديث مى خوانيم: «بسم اللَّه» را فراموش نكن، حتّى در نوشتن يك بيت شعر. و رواياتى در پاداش كسى كه اوّلين بار «بسم اللَّه» را به كودك ياد بدهد، وارد شده است. <10>

سؤال: چرا در شروع هر كارى

«بسم اللَّه» سفارش شده است؟

پاسخ: «بسم اللَّه» آرم ونشانه ى مسلمانى است وبايد همه كارهاى او رنگ الهى داشته باشد. همانگونه كه محصولات و كالاهاى ساخت يك كارخانه، آرم و علامت آن كارخانه را دارد؛ خواه به صورت جزيى باشد يا كلّى. مثلاً يك كارخانه چينى سازى، علامت خود را روى تمام ظروف مى زند، خواه ظرف هاى بزرگ باشد يا ظرف هاى كوچك. يا اينكه پرچم هر كشورى هم بر فراز ادارات و مدارس و پادگان هاى آن كشور است و هم بر فراز كشتى هاى آن كشور در درياها، و هم بر روى ميز ادارى كارمندان.

سؤال: آيا «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» آيه اى مستقل است؟

پاسخ: به اعتقاد اهل بيت رسول اللّه عليهم السلام كه صد سال سابقه بر ساير رهبران فقهى مذاهب دارند و در راه خدا به شهادت رسيده و در قرآن نيز عصمت و پاكى آنها به صراحت بيان شده است، آيه «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» آيه اى مستقل و جزء قرآن است. فخر رازى در تفسير خويش شانزده دليل آورده كه «بسم اللَّه» جزء سوره است. آلوسى نيز همين اعتقاد را دارد. در مسند احمد نيز «بسم اللَّه» جزء سوره شمرده شده است. <11> برخى از افراد كه بسم اللَّه را جزء سوره ندانسته و يا در نماز آن را ترك كرده اند، مورد اعتراض واقع شده اند. در مستدرك حاكم آمده است: روزى معاويه در نماز بسم اللَّه نگفت، مردم به او اعتراض نمودند كه «أسرقت أم نَيستَ»، آيه را دزديدى يا فراموش كردى؟! <12>

امامان معصوم عليهم السلام اصرار داشتند كه در نماز، بسم اللَّه را بلند بگويند. امام باقر عليه السلام در مورد كسانى كه «بسم اللَّه» را در نماز نمى خواندند

و يا جزء سوره نمى شمردند، مى فرمود: «سَرقوا اكرم آية» <13> بهترين آيه قرآن را به سرقت بردند. در سنن بيهقى در ضمن حديثى آمده است: چرا بعضى »بسم اللَّه« را جزء سوره قرار نداده اند! <14>

شهيد مطهّرى قدس سره در تفسير سوره حمد، ابن عباس، عاصم، كسايى، ابن عمر، ابن زبير، عطاء، طاووس، فخررازى وسيوطى را از جمله كسانى معرّفى مى كند كه بسم اللَّه را جزء سوره مى دانستند.

در تفسير قرطبى از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «بسم اللَّه» تاج سوره هاست. تنها در آغاز سوره برائت (سوره توبه) بسم اللَّه نيامده و اين به فرموده حضرت على عليه السلام به خاطر آن است كه «بسم اللَّه» كلمه امان و رحمت است، واعلام برائت از كفّار و مشركين، با اظهار محبّت ورحمت سازگار نيست. <15>

سيماى «بسم اللّه»

1- «بسم اللَّه» نشانگر رنگ وصبغه ى الهى وبيانگر جهت گيرى توحيدى ماست. <16>

2- «بسم اللَّه» رمز توحيد است وذكر نام ديگران به جاى آن رمز كفر، و قرين كردن نام خدا بانام ديگران، نشانه ى شرك. نه در كنار نام خدا، نام ديگرى را ببريم ونه به جاى نام او. <17>

3- «بسم اللَّه» رمز بقا ودوام است. زيرا هرچه رنگ خدايى نداشته باشد، فانى است. <18>

4- «بسم اللَّه» رمز عشق به خدا وتوكّل به اوست. به كسى كه رحمن و رحيم است عشق مى ورزيم و كارمان را با توكّل به او آغاز مى كنيم، كه بردن نام او سبب جلب رحمت است.

5 - «بسم اللَّه» رمز خروج از تكبّر و اظهار عجز به درگاه الهى است.

6- «بسم اللَّه» گام اوّل در مسير بندگى و عبوديّت است.

7- «بسم اللَّه» مايه ى فرار شيطان است. كسى كه خدا را همراه داشت، شيطان در او مؤثّر نمى افتد.

8 - «بسم اللَّه» عامل قداست يافتن كارها و بيمه كردن آنهاست.

9- «بسم اللَّه» ذكر خداست، يعنى كه خدايا من تو را فراموش نكرده ام.

10- «بسم اللَّه» بيانگر انگيزه ماست، يعنى خدايا هدفم تو هستى نه مردم، نه طاغوت ها ونه جلوه ها و نه هوس ها.

11- امام رضا عليه السلام فرمود: «بسم اللَّه» به اسم اعظم الهى، از سياهى چشم به سفيدى آن نزديك تر است. <19>

1- «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در آغاز سوره، رمز آن است كه مطالب سوره، از مبدأ حقّ و مظهر رحمت نازل شده است.

2- «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در آغاز كتاب، يعنى هدايت تنها با استعانت از او محقّق مى شود. <20>

3- «بسم اللَّه» كلامى كه سخن خدا با مردم وسخن مردم با خدا، با آن شروع مى شود.

4- رحمت الهى همچون ذات او ابدى و هميشگى است. «اللَّه الرّحمن الرّحيم»

5 - بيان رحمت الهى در قالب هاى گوناگون، نشانه ى اصرار بر رحمت است. (هم قالب «رحمن»، هم قالب «رحيم») «الرّحمن الرّحيم»

6- شايد آوردن كلمه رحمن و رحيم در آغاز كتاب، نشانه اين باشد كه قرآن جلوه اى از رحمت الهى است، همانگونه كه اصل آفرينش و بعثت جلوه لطف ورحمت اوست. «الرّحمن الرّحيم»

«ربّ» به كسى گفته مى شود كه هم مالك وصاحب چيزى است و هم در رشدو پرورش آن نقش دارد. خداوند هم صاحب حقيقى عالم است و هم مدبّر و پروردگار آن. پس همه هستى حركت تكاملى دارد و در مسيرى كه خداوند معيّن كرده، هدايت مى شود.

علاوه بر سوره حمد، چهار

سوره ى انعام، كهف، سبأ وفاطر نيز با جمله «الحمدللّه» آغاز گرديده، ولى فقط در سوره حمد بعد از آن «ربّ العالمين» آمده است.

مفهوم حمد، تركيبى از مفهوم مدح و شكر است. انسان در برابر جمال و كمال و زيبايى، زبان به ستايش و در برابر نعمت و خدمت واحسان ديگران، زبان به تشكّر مى گشايد. خداوند متعال به خاطر كمال و جمالش، شايسته ى ستايش وبه خاطر احسان ها و نعمت هايش، لايق شكرگزارى است.

«الحمدللّه» بهترين نوع تشكّر از خداوند است. هر كس در هرجا، با هر زبانى، هرگونه ستايشى از هر كمال و زيبايى دارد، در حقيقت سرچشمه ى آن را ستايش مى كند. البتّه حمد خداوند منافات با سپاسگزارى از مخلوق ندارد، به شرط آنكه به امر خدا و در خط و مسير او باشد.

خداوند مسير رشد و تربيت همه را تعيين نموده است: «ربّنا الّذى اعطى كل شيى ء خلقه ثمّ هدى» <21> پرودگار ما همه ى موجودات را نعمت وجود بخشيده و سپس به راه كمالش هدايت نموده است. او به زنبور عسل ياد داده كه از چه گياهى بمكد و به مورچه آموخته است كه چگونه قوت زمستانى خود را ذخيره كند و بدن انسان را چنان آفريده كه هر گاه كمبود خون پيدا كرد، خون سازى نمايد. چنين خداوندى، شايسته حمد وسپاسگزارى است.

خداوند، پروردگار همه ى آفريده هاست. «و هو ربّ كلّ شى» <22> آنچه در آسمان ها و زمين و ميان آنهاست، پروردگارشان اوست. «ربّ السّموات والارض و مابينهما» <23> حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «من الجمادات والحيوانات» يعنى او پروردگار جاندار و بى جان است. «له الخلق والامر تبارك اللّه ربّ العالمين» هم

آفرينش از اوست و هم اداره ى آن، و او پرورش دهنده ى همه است.

مراد از «عالَمين» يا فقط انسان ها هستند، مانند آيه 70 سوره حجر كه قوم لوط به حضرت لوط گفتند: «أوَ لم ننهك عن العالمين» آيا ما تو را از ملاقات با مردم نهى نكرديم؟ و يا مراد همه ى عوالم هستى است. «عالَم» به معناى مخلوقات و «عالَمين» به معناى تمام مخلوقات نيز استعمال شده است. از اين آيه فهميده مى شود كه تمام هستى يك پروردگار دارد كه اوست و آنچه در جاهليت و در ميان بعضى از ملّت ها اعتقاد داشتند كه براى هر نوع از پديده ها خدايى است و آن را مدّبر و ربّ النوع آن مى پنداشتند، باطل است.

1- همه ستايش ها براى اوست. «الحمدللَّه» <24>

2- خداوند در تربيت و رشد هستى اجبارى ندارد. زيرا حمد براى كارهاى غير اجبارى است. «الحمدللَّه»

3- همه هستى زيباست و تدبير همه هستى نيكوست. زيرا حمد براى زيبايى و نيكويى است. «الحمدللَّه»

4- دليل ستايش ما، پروردگارى اوست. «الحمدللَّه ربّ العالمين»

5 - رابطه ى خداوند با مخلوقات، رابطه ى دائمى و تنگاتنگ است. «ربّ العالمين» (نقاش و بنّا هنر خود را عرضه مى كند و مى رود، ولى مربّى بايد هر لحظه نظارت داشته باشد.)

6- همه ى هستى، تحت تربيت خداوند يكتاست. «ربّ العالمين»

7- امكان رشد و تربيت، در همه ى موجودات وجود دارد. «ربّ العالمين»

8 - خداوند هم انسان ها را با راهنمايى انبيا تربيت مى كند، (تربيت تشريعى) و هم جمادات ونباتات وحيوانات را رشد وپرورش مى دهد. (تربيت تكوينى) «ربّ العالمين»

9- مؤمنان در آغاز كتاب (قرآن) با

نيايش به درگاه خداوند متعال، «الحمدللّه ربّ العالمين» مى گويند و در پايان كار در بهشت نيز، همان شعار را مى دهند كه «آخر دعويهم أن الحمدللّه ربّ العالمين» <25>

كلمه «رحمن» به معناى مبالغه و شدّت در رحمت و گستردگى آن است. از كاربرد دو صفت «رحمن» و «رحيم» در قرآن، استفاده مى شود كه رحمانيّت درباره همه ى مخلوقات ورحيم بودن، مربوط به انسان وموجودات مكلّف است.

خداوند رحمت را برخود واجب كرده است، «كتب ربّكم على نفسه الرّحمة» <26> و رحمت او بر همه چيز سايه گسترده است، «و رحمتى وسعت كلّ شيى ء» <27> همچنين پيامبر و كتاب او مايه رحمتند، «رحمةً للعالمين» <28> آفرينش وپرورش او براساس رحمت است و اگر عقوبت نيز مى دهد از روى لطف است. بخشيدن گناهان و قبول توبه ى بندگان و عيب پوشى از آنان و دادن فرصت براى جبران اشتباهات، همه مظاهر رحمت و مهربانى اوست.

1- تدبير وتربيت الهى، همراه محبّت و رحمت است. (در كنار كلمه «ربّ»، كلمه «رحمن» آمده است.) «ربّ العالمين الرحمن الرحيم»

2- همچنان كه تعليم نيازمند رحم و مهربانى است، «الرّحمن علّم القرآن» <29> تربيت و تزكيه نيز بايد بر اساس رحم و مهربانى باشد. «ربّ العالمين الرّحمن الرّحيم»

3- رحمانيّت خداوند، دليل بر ستايش اوست. «الحمدللَّه... الرّحمن الرّحيم»

مالكيّت خداوند، حقيقى است و شامل احاطه و سلطنت است، ولى مالكيّت هاى اعتبارى، از سلطه ى مالك خارج مى شود و تحت سلطه ى واقعى او نيست. «مالك يوم الدين»

با آنكه خداوند مالك حقيقى همه چيز در همه وقت است، ولى مالكيّت او در روز قيامت و معاد جلوه ى ديگرى دارد؛

در آن روز تمام واسطه ها

واسباب قطع مى شوند. «تقطّعت بهم الاسباب» <30>

نسبت ها و خويشاوندى ها از بين مى رود. «فلا انساب بينهم» <31>

مال و ثروت و فرزندان، ثمرى ندارند. «لا ينفع مال و لا بنون» <32>

بستگان و نزديكان نيز فايده اى نمى رسانند. «لن تنفعكم ارحامكم» <33>

نه زبان، اجازه عذر تراشى دارد و نه فكر، فرصت تدبير. تنها راه چاره لطف خداوند است كه صاحب اختيار آن روز است.

لفظ «دين» در معانى گوناگون به كار رفته است:

الف: مجموعه ى قوانين آسمانى. «إنّ الدّين عنداللَّه الاسلام» <34>

ب: عمل و اطاعت. «للّه الدّين الخالص» <35>

ج: حساب و جزا. «مالك يوم الدّين»

«يوم الدّين» در قرآن به معناى روز قيامت است كه روز كيفر و پاداش مى باشد. «يسئلون ايّان يوم الدّين» <36> مى پرسند روز قيامت چه وقت است؟ قرآن در مقام معرّفى اين روز، چنين مى فرمايد: «ثم ما ادريك ما يوم الدّين . يوم لا تملك نفس شيئاً و الامر يومئذ للّه» <37> (اى پيامبر!) نمى دانى روز دين چه روزى است؟ روزى كه هيچ كس براى كسى كارآيى ندارد وآن روز تنها حكم و فرمان با خداست.

«مالك يوم الدّين» نوعى انذار و هشدار است، ولى با قرار گرفتن در كنار آيه ى «الرّحمن الرّحيم» معلوم مى شود كه بشارت و انذار بايد در كنار هم باشند. نظير آيه شريفه ديگر كه مى فرمايد: «نبّى ء عبادى انّى أنا الغفور الرّحيم . و أنّ عذابى هو العذاب الاليم» <38> به بندگانم خبر ده كه من بسيار مهربان و آمرزنده ام، ولى عذاب و مجازات من نيز دردناك است. همچنين در آيه ديگر خود را چنين

معرّفى مى كند: «قابل التَّوب شديد العقاب» <39> خداوند پذيرنده ى توبه مردمان وعقوبت كننده ى شديد گناهكاران است.

در اوّلين سوره ى قرآن، مالكيتَ خداوند عنوان شده است، «مالكِ يوم الدّين» و در آخرين سوره، مَلِكيت او. «ملك النّاس»

1- خداوند متعال، از جهات مختلف قابل عبادت است و ما بايد حمد و سپاس او را به جا آوريم. به خاطر كمال ذات و صفات او كه «اللّه» است، به خاطر احسان و تربيت او كه «ربّ العالمين» است و به خاطر اميد و انتظار رحم و لطف او كه «الرّحمن الرّحيم» است و به خاطر قدرت و هيبت او كه «مالك يوم الدّين» است.

2- قيامت، پرتوى از ربوبيّت اوست. «ربّ العالمين... مالك يوم الدين»

3- قيامت، جلوه اى از رحمت خداوند است. «الرّحمن الرّحيم مالك يوم الدين»

انسان بايد به حكم عقل، بندگى خداوند را بپذيرد. ما انسان ها عاشق كمال هستيم و نيازمند رشد و تربيت، و خداوند نيز جامع تمام كمالات و ربّ همه ى هستى است. اگر به مهر و محبّت نيازمنديم او رحمان و رحيم است و اگر از آينده دور نگرانيم، او صاحب اختيار و مالك آن روز است. پس چرا به سوى ديگران برويم؟! عقل حكم مى كند كه تنها بايد او را پرستيد و از او كمك خواست. نه بنده هوى و هوس خود بود و نه بنده زر و زور ديگران.

در نماز، گويا شخص نمازگزار به نمايندگى از تمام خداپرستان مى گويد: خدايا نه فقط من كه همه ى ما بنده توايم، ونه تنها من كه همه ى ما محتاج و نيازمند لطف توايم.

خدايا! من كسى جز تو را ندارم

«ايّاك» ولى تو غير مرا فراوان دارى و همه هستى عبد و بنده ى تو هستند. «ان كلّ من فى السموات و الارض الاّ اتى الرّحمن عبداً» <40> در آسمان ها و زمين هيچ چيزى نيست مگر اين كه بنده و فرمان بردار تو هستند.

جمله «نعبد» هم اشاره به اين دارد كه نماز به جماعت خوانده شود و هم بيانگر اين است كه مسلمانان همگى برادر و در يك خط هستند.

مراحل پرواز معنوى، عبارت است از: ثنا، ارتباط و سپس دعا. بنابراين اوّل سوره ى حمد ثناست، آيه ى «ايّاك نعبد» ارتباط و آيات بعد، دعا مى باشد.

چون گفتگو با محبوب واقعى شيرين است، لذا كلمه «ايّاك» تكرار شد.

1- ابتدا بايد بندگى خدا كرد، آنگاه از او حاجت خواست. «نعبد، نستعين»

2- بندگى، تنها در برابر خداوند رواست نه ديگران. «ايّاك»

3- قوانين حاكم بر طبيعت محترم است، ولى اراده ى خداوند حاكم وقوانينِ طبيعى، محكوم هستند. <41> لذا فقط از او كمك مى خواهيم. «ايّاك نستعين»

4- گر چه عبادت از ماست، ولى در عبادت كردن نيز نيازمند كمك او هستيم. «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» <42>

5 - چون خداوند بيشترين لطف را بر ما كرده، ما بهترين تذلّل را به درگاهش مى بريم. «الرّحمن الرّحيم ايّاك نعبد»

6- «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» يعنى نه جبر است و نه تفويض. چون مى گوييم: «نعبد» پس داراى اختيار هستيم و نه مجبور. وچون مى گوييم: «نستعين» پس نياز به او داريم و امور به ما تفويض نشده است.

7- عبادت، مقدمّه و وسيله ى استمداد است. ابتدا عبادت آمده آنگاه استمداد. «ايّاك

نعبد و ايّاك نستعين»

8 - شناخت خداوند و صفات او، مقدمّه دست يابى به توحيد و يكتاپرستى است. «ربّ العالمين، الرّحمن الرّحيم، مالك يوم الدّين، ايّاك نعبد»

9- از آداب دعا و پرستش اين است كه انسان خودرا مطرح نكند و خود را در حضور خداوند احساس كند. «ايّاك نعبد...»

10- توجّه به معاد، يكى از انگيزه هاى عبادت است. «مالك يوم الدّين ايّاك نعبد»

در قرآن مجيد دو نوع هدايت مطرح شده است:

الف: هدايت تكوينى، نظير هدايت زنبور عسل كه چگونه از شهد گلها بمكد و چگونه كندو بسازد. و يا هدايت و راهنمايى پرندگان در مهاجرت هاى زمستانى و تابستانى. آنجا كه قرآن مى فرمايد: «ربّنا الّذى اعطى كلّ شى ء خلقه ثم هدى» <43> بيانگر اين نوع از هدايت است.

ب: هدايت تشريعى كه همان فرستادن انبياى الهى و كتب آسمانى براى هدايت بشر است.

كلمه ى «صراط» <44> بيش از چهل مرتبه در قرآن آمده است. انتخاب راه و خط فكرى صحيح، نشانه ى شخصيت انسان است.

راههاى متعدّدى در برابر انسان قرار دارد كه او بايد يكى را انتخاب كند:

راه خواسته ها وهوس هاى خود.

راه انتظارات وهوس هاى مردم.

راه وسوسه هاى شيطان.

راه طاغوت ها.

راه نياكان و پيشينيان.

راه خدا و اولياى خدا.

انسان مؤمن، راه خداوند واولياى او را انتخاب مى كند كه بر ديگر راهها امتيازاتى دارد:

الف: راه الهى ثابت است، بر خلاف راه هاى طاغوت ها و هوس هاى مردم و هوس هاى شخصى كه هر روز تغيير مى كنند.

ب: يك راه بيشتر نيست، در حالى كه راه هاى ديگر متعدّد و پراكنده اند.

ج: در پيمودن آن، انسان به مسير و مقصد مطمئن است.

د: در پيمودن آن، شكست و باخت وجود ندارد.

راه مستقيم، راه خداست. «انّ ربّى على صراطٍ مستقيم» <45>

راه مستقيم، راه انبياست. «انّك لَمِن المرسلين على صراطٍ مستقيم» <46>

راه مستقيم، راه بندگى خداست. «و أنِ اعبدونى هذا صراط مستقيم» <47>

راه مستقيم، توكّل وتكيه بر خداست. «مَن يعتصم باللّه فقدهُدىَ الى صراطمستقيم» <48>

راه مستقيم، يكتاپرستى و تنها يارى خواستن از اوست. <49>

راه مستقيم، كتاب خداوند است. <50>

راه مستقيم، راه فطرت سالم است. <51>

انسان، هم در انتخاب راه مستقيم و هم در تداوم آن بايد از خدا كمك بگيرد. مانند لامپى كه روشنى خود را هر لحظه از نيروگاه مى گيرد.

در راه مستقيم بودن، تنها خواسته اى است كه هر مسلمان، در هر نماز از خداوند طلب مى كند، حتّى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و ائمّه اطهار عليهم السلام از خداوند ثابت ماندن در راه مستقيم را مى خواهند.

انسان بايد همواره، در هر نوع از كارهاى خويش، اعم از انتخاب شغل، دوست، رشته ى تحصيلى وهمسر، راه مستقيم را از خداوند بخواهد. زيرا چه بسا در عقايد، صحيح فكر كند، ولى در عمل دچار لغزش شود و يا بالعكس. پس هر لحظه، خواستن راه مستقيم از خدا، ضرورى است.

راه مستقيم مراتب و مراحلى دارد. حتّى كسانى كه در راه حقّ هستند، مانند اولياى خداوند، لازم است براى ماندن در راه و زيادشدن نورِ هدايت، دعا كنند. «والّذين اهتدوا زادَهم هُدى» <52>

راه مستقيم، همان راه ميانه و وسط است كه حضرت

على عليه السلام مى فرمايد: «اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطى هى الجادّة» <53> انحراف به چپ و راست گمراهى و راه وسط، جاده ى هدايت است.

راه مستقيم يعنى ميانه روى واعتدال واحتراز از هر نوع افراط وتفريط، چه در عقيده و چه در عمل. يكى در عقايد از راه خارج مى شود وديگرى در عمل و اخلاق. يكى همه كارها را به خدا نسبت مى دهد، گويا انسان هيچ نقشى در سرنوشت خويش ندارد. و ديگرى خود را همه كاره و فعّال مايشاء دانسته و دست خدا را بسته مى داند. يكى رهبران آسمانى را همچون مردمان عادى و گاهى ساحر و مجنون معرّفى مى كند و ديگرى آن بزرگواران را در حدّ خدا مى پندارد. يكى زيارت امامان معصوم و شهدا را بدعت مى داند و ديگرى حتّى به درخت و ديوار، متوسل شده و ريسمان مى بندد. يكى اقتصاد را زير بنا مى داند و ديگرى، دنيا و امورات آن را ناديده مى انگارد.

در عمل نيز يكى غيرت نابجا دارد و ديگرى همسرش را بى حجاب به كوچه و بازار مى فرستد. يكى بخل مى ورزد و ديگرى بى حساب سخاوت به خرج مى دهد. يكى از خلق جدا مى شود و ديگرى حقّ را فداى خلق مى كند.

اينگونه رفتار وكردارها، انحراف از مسير مستقيم هدايت است. خداوند دين پا برجا واستوار خود را، راه مستقيم معرّفى مى كند. <54> در روايات آمده است كه امامان معصوم عليهم السلام مى فرمودند: راه مستقيم، ما هستيم. <55> يعنى نمونه ى عينى و عملى راه مستقيم و اسوه و الگو براى قدم برداشتن در راه، رهبران آسمانى هستند. آنها در دستورات خود درباره ى تمام مسائل زندگى از قبيل كار، تفريح،

تحصيل، تغذيه، انفاق، انتقاد، قهر، صلح و علاقه به فرزند و ... ، نظر داده و ما را به اعتدال و ميانه روى سفارش كرده اند. <56> جالب آنكه ابليس در همين صراطِ مستقيم به كمين مى نشيند. <57>

در قرآن و روايات، نمونه هاى زيادى آمده كه در آنها به جنبه ى اعتدال، تأكيد و از افراط و تفريط نهى شده است. به موارد ذيل توجّه كنيد:

«كلوا و اشربوا و لاتسرفوا» <58> بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد.

«لا تَجعل يدك مَغلولةً الى عُنقك و لاتبسُطها كلّ البَسط» <59> در انفاق، نه دست بر گردن قفل كن - دست بسته باش - و نه چنان گشاده دستى كن كه خود محتاج شوى.

«الّذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً» <60> مومنان، به هنگام انفاق نه اهل اسرافند و نه اهل بخل، بلكه ميانه رو هستند.

«لا تجهر بصلوتك و لاتخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلاً» <61> نماز را نه بلند بخوان ونه آهسته، بلكه با صداى معتدل نماز بخوان.

نسبت به والدين احسان كن؛ «و بالوالدين احساناً» <62> امّا اگر تو را از راه خدا بازداشتند، اطاعت از آنها لازم نيست. «ان جاهداك على ان تشرك بى... فلاتطعهما» <63>

پيامبر هم رسالت عمومى دارد؛ «و كان رسولاً نبيّاً» <64> و هم خانواده خويش را دعوت مى كند. «و كان يأمر اهله بالصلوة» <65>

اسلام هم نماز را سفارش مى كند كه ارتباط با خالق است؛ «اقيموا الصلوة» و هم زكات را توصيه مى كند كه ارتباط با مردم است. «اتوا الزكوة» <66>

نه محبت ها شما را از گواهى حقّ منحرف سازد؛

«شهداء لِلّه و لو على انفسكم» <67> و نه دشمنى ها شما را از عدالت دور كند. «و لا يَجرِمنّكم شَنئان» <68>

مؤمنين هم دافعه دارند؛ «أشداء على الكفار» و هم جاذبه دارند. «رحماء بينهم» <69>

هم ايمان و باور قلبى لازم است؛ «امنوا» و هم عمل صالح. «عملوا الصالحات» <70>

هم اشك و دعا و درخواست پيروزى از خدا لازم است؛ «ربّنا افرغ علينا صبراً» و هم صب <71> ورى وپايدارى در سختى ها. «عشرون صابرون يغلبوا مأتين» <72> شب عاشورا امام حسين عليه السلام هم مناجات مى كرد و هم شمشير تيز مى كرد.

روز عرفه و شب عيد قربان، زائر خانه ى خدا دعا مى خواند و روز عيد بايد در قربانگاه با خون آشنا شود.

اسلام مالكيّت را مى پذيرد، «الناس مسلّطون على اموالهم» <73> ولى اجازه ضرر زدن به ديگرى را نمى دهد و آن را محدود مى سازد. «لا ضَرر و لا ضِرار» <74>

آرى، اسلام دين يك بعدى نيست كه تنها به جنبه اى توجّه كند و جوانب ديگر را فراموش كند، بلكه در هر كارى اعتدال وميانه روى وراه مستقيم را سفارش مى كند.

1- همه ى هستى، در مسيرى كه خداوند اراده كرده در حركتند. خدايا! ما را نيز در راهى كه خود دوست دارى قرار بده. «اهدنا الصراط المستقيم»

2- درخواست هدايت به راه مستقيم، مهم ترين خواسته ى يكتاپرستان است. «ايّاك نعبد... اهدنا الصراط المستقيم»

3- براى دست يابى به راه مستقيم، بايد دعا نمود. «اهدنا الصراط المستقيم»

4- ابتدا ستايش، آنگاه استمداد و دعا. «الحمدللَّه... اهدنا»

5 - بهترين نمونه استعانت از خدا، درخواست راه مستقيم است. «ايّاك نستعين اهدنا اهدنا الصّراط

المستقيم»

اين آيه راه مستقيم را، راه كسانى معرّفى مى كند كه مورد نعمت الهى واقع شده اند وعبارتند از: انبيا، صدّيقين، شهدا وصالحين. <75> توجّه به راه اين بزرگواران و آرزوى پيمودن آن وتلقين اين آرزو به خود، ما را از خطر كجروى وقرار گرفتن در خطوط انحرافى باز مى دارد. بعد از اين درخواست، از خداوند تقاضا دارد كه او را در مسير غضب شدگان وگمراهان قرار ندهد. زيرا بنى اسرائيل نيز به گفته قرآن، مورد نعمت قرار گرفتند، ولى در اثر ناسپاسى ولجاجت گرفتار غضب شدند.

قرآن، مردم را به سه دسته تقسيم مى نمايد: كسانى كه مورد نعمت هدايت قرار گرفته وثابت قدم ماندند، غضب شدگان و گمراهان.

مراد از نعمت در «انعمتَ عليهم»، نعمتِ هدايت است. زيرا در آيه ى قبل سخن از هدايت بود. علاوه بر آنكه نعمت هاى مادى را كفّار ومنحرفين وديگران نيز دارند.

هدايت شدگان نيز مورد خطرند و بايد دائماً از خدا بخواهيم كه مسير ما، به غضب و گمراهى كشيده نشود.

مغضوبين در قرآن

در قرآن، افرادى همانند فرعون و قارون و ابولهب و امّت هايى همچون قوم عاد، ثمود و بنى اسرائيل، به عنوان غضب شدگان معرّفى شده اند. <76>

بنى اسرائيل كه داستان زندگى و تمدن آنها در قرآن بيان شده است، زمانى بر مردم روزگار خويش برترى داشتند؛ «فَضّلتُكم على العالَمين» <77> لكن بعد از اين فضيلت و برترى، به خاطر كردار و رفتار خودشان، دچار قهر و غضب خداوند شدند «و باؤوا بغضب من اللّه» <78> اين تغيير سرنوشت، به علّت تغيير در رفتار و كردار آنان بوده است. دانشمندان يهود، دستورات وقوانين آسمانى تورات را تحريف كردند،

«يحرّفون الكلم» <79> وتجّار وثروتمندان آنان نيز به ربا وحرام خوارى و رفاه طلبى روى آوردند، «اخذهم الرّبا» <80> وعامّه مردم نيز در برابر دعوت به جهاد و مبارزه، از روى تن پرورى و ترس، از رفتن به جبهه نبرد و ورود به سرزمينِ مقدّس، سر باز زدند. «فاذهب انت و ربّك فقاتلا انّا هيهُنا قاعدون» <81> به خاطر اين انحرافات، خدا آنان را از اوج عزّت و فضيلت، به نهايت ذلّت و سرافكندگى مبتلا ساخت.

ما در هر نماز، از خداوند مى خواهيم كه مانند غضب شدگان نباشيم. يعنى نه اهل تحريف آيات و نه اهل ربا و نه اهل فرار از جهاد در راه حقّ، و همچنين از گمراهان نباشيم، آنان كه حقّ را رها كرده و به سراغ باطل مى روند و در دين و باور خود غلوّ و افراط كرده و يا از هوى و هوس خود و يا ديگران پيروى مى كنند. <82>

انسان در اين سوره، عشق و علاقه و تولاّى خود را به انبيا و شهدا و صالحان و راه آنان، اظهار و ابراز داشته و از مغضوبان و گمراهان تاريخ نيز برائت و دورى مى جويد و اين مصداق تولّى و تبرّى است.

ضالّين در قرآن

«ضلالت» كه حدود دويست مرتبه اين واژه با مشتقاتش در قرآن آمده است. گاهى در مورد تحيّر بكار مى رود، «و وَجدَك ضالاً» <83> وگاهى به معناى ضايع شدن است، «اضلّ اعمالهم» <84> ولى اكثراً به معناى گمراهى وهمراه با تعبيرات گوناگونى نظير: «ضلال مبين»، «ضلال بعيد»، «ضلال قديم» به چشم مى خورد.

در قرآن افرادى به عنوان گمراه معرّفى شده اند، از جمله: كسانى كه ايمان

خود را به كفر تبديل كردند، <85> مشركان، <86> كفار، <87> عصيان گران، <88> مسلمانانى كه كفّار را سرپرست و دوست خود گرفتند، <89> كسانى كه مردم را از راه خدا باز مى دارند، كسانى كه به خدا يا رسول خدا توهين مى كنند، آنان كه حقّ را كتمان مى كنند و كسانى كه از رحمت خدا مأيوسند.

در قرآن نام برخى به عنوان گمراه كننده آمده است، از قبيل: ابليس، فرعون، سامرى، دوست بد، رؤسا ونياكان منحرف.

گمراهان خود بستر وزمينه ى انحراف را فراهم و گمراه كنندگان از اين بسترها و شرايط آماده، استفاده مى كنند. بسترهاى انحراف در قرآن عبارتند از: هوسها، <90> بت ها، <91> گناهان <92> ، پذيرش ولايت باطل، <93> جهل و نادانى. <94>

1- انسان در تربيت، نيازمند الگو مى باشد. انبيا، شهدا، صدّيقين وصالحان، نمونه هاى زيباى انسانيّت اند. «صراط الّذين انعمت عليهم»

2- آنچه از خداوند به انسان مى رسد، نعمت است. قهر و غضب را خود به وجود مى آوريم. <95> «انعمت، المغضوب عليهم»

3- ابراز تنفّر از مغضوبان و گمراهان، جامعه اسلامى را در برابر پذيرش حكومت آنان، مقاوم و پايدار مى كند. «غير المغضوب عليهم ولا الضّالّين» <96>

تفسير انگليسي

BISMILLAHIR-RAHMANIR-RAHIM, as the first verse, is the part and parcel of al Fatihah.

Aqa Mahdi Puya says:

The Holy Prophet said:

LA SALATA ILLA BIFATIHATUL KITAB WA BISMILLAHIR RAHMANIR RAHIM MIN AYATIHA

There is no prayer (salat) without al Fatihah, and bismillahir rahmanir rahim is one of its verses. The Ahl ul Bayt (the thoroughly purified members of the family of the Holy Prophet), and the scholars, who follow their teachings, time and again, had verified this saying of

the Holy Prophet. So according to Muhammad and ali Muhammad bismillahir rahmanir rahim is a verse by itself, which, if not recited as a part of al Fatihah, the prayer is rendered null and void. It is not only the component of al Fatihah but also of every surah except al Bara-at.

In the light of the clear decisions and evidences of the practical acts of the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt, the arguments of the dissenting scholars carry no weight. According to the Holy Prophet and his divinely chosen Ahl ul Bayt bismillahir rahmanir rahim is the first of the seven verses of al Fatihah. And when Muhammad and ali Muhammad have said so, there remains no doubt whatsoever. Any opinion contrary to the verdict of Muhammad and ali Muhammad is pure conjecture.

Abu Hanifa, founder of the Hanafi school, gave permission to his followers to recite bismillahir rahmanir rahim quietly, with al Fatihah, in prayers, because the Holy Prophet used to recite al Fatihah with bismillahir rahmanir rahim in his prayers, yet in his (Abu Hanifas) opinion it was not a part of the surah. (Tafsir Kabir - Abdul Hayy) There are some scholars who admit that al Fatihah consists of seven verses but to insist on their misconceived notion that bismillahir rahmanir rahim is not included in it they split the last verse into two separate verses, although the meaning and the construction of the verse does not justify it.

According to the Holy Prophet any deed begun without reciting bismillah goes bad

and lacks effectiveness. As al salat is known as the best deed (khayrul amal) and al Fatihah is the inaugurator of the book it is logical that bismillahir rahmanir rahim is the first verse of al Fatihah.

Once a man offered prayers in presence of the Holy Prophet without saying bismillahir rahmanir rahim in his recitation of al Fatihah. The Holy Prophet told him:

You have rendered your prayer null and void by omitting bismillah from Fatihah. Do you not know that bismillah is the part of al Fatihah? (Durrul Manthur by Suyuti)

On one occasion, Mu-awiyah, while leading a prayer in Madina, recited al Fatihah without bismillah. At the end the participating pray-ers, made a hue and cry. To pacify the protestations he prayed the same prayer again and recited al Fatihah with bismillah. This event bears out the fact that those who saw and heard the Holy Prophet, prior to the influx of alterations, knew that if in any prayer al Fatihah is recited without bismillah, it is rendered null and void. (Fakhruddin Razi and Kanzul Ummal)

Bismillahir rahmanir rahim, in addition to al Fatihah, is also the part of al Naml:

Verily, it is from Sulayman; and it is In the name of Allah, the beneficent, the merciful. This is the beginning of the letter prophet Sulayman wrote to the queen of Shiba.

Whatever be the point of view of the dissenting scholars, it has been decisively established that the Holy Prophet always recited bismillahir rahmanir rahim as the part of al Fatihah, therefore, we all should follow

him.

BISMILLAH

To start any good deed with "(I begin) in the name of Allah, the beneficent, the merciful" means a supplication unto Allah for successful completion of the work. It also means that the supplicant undertakes the job in the name of and on behalf of Allah to serve the good in the work as well as achieve his own legitimate purpose. In other words he dedicates his life to Allah and employs his self-interest-oriented activity in the service of overall goodness. He admits his helplessness and relies on the truth that ability to make any work fruitful is exclusively with Allah, and with no one else. By invoking Allah in the name of His beneficence and mercy he prays for His aid to achieve success in his undertaking. It is quite logical to believe that the divine beneficence and mercy would bless such a faithful. It does.

It is a fact that nothing exists or takes effect outside the course of Allahs will. The will of Allah governs the scope of every activity but does not determine the desires and methods of any created being. Anything that happens or exists without seeking Allahs pleasure, is covered by the will of Allah, but is not blessed with His grace. Should an individual begin any work without saying bismillah, it may be completed but without earning the divine pleasure. The desires and actions of an individual shall be blessed only when he surrenders them to Allahs pleasure. The Holy Prophet has made it known that anything done without

invoking the divine grace by reciting bismillah is not approved by Allah.

As said earlier anyone can begin any work, without invoking Allah with bismillah, and it will be executed, if the divine will allows it. However, in this event, it does not earn the divine pleasure, but on the contrary is liable to be punished according to the degree of evil involved, the intention of the individual, the nature and the effect of the work. Even if it is not evil in its nature, disciplinary action can be taken because the individual has relied upon his ability and will which is as bad as setting oneself against the almighty Lord.

The very act of any one starting his work in the name of Allah whom he remembers as beneficent and merciful, eloquently speaks of the individuals obedience to the supreme being, who in return would automatically be reciprocal to the devotees expectation in seeking His pleasure and mercy. In starting a work in the name of Allah, the reciter demonstrates the undernoted aspects of fundamental importance:

1. Acknowledgement of the supreme being as his Lord master.

2. Confession of his own helplessness.

3. Belief in Allah as the ever-living and all-knowing - almighty.

4. Reliance on the supreme being, seeking His pleasure and mercy, and invoking Him with His mercy-invoking attributes.

5. Conviction at heart and confidence that if called, the beneficent and the merciful Allah will certainly not deny him His mercy.

The words of bismillah i.e., in the name of Allah, have wide and discernible implications. The words may mean

not only in the name of but also:

1. For the sake of

2. To the service of

These and many other implications will serve the supplicant when he sincerely turns to Allah for obtaining His mercy and blessings.

One of the many unique features and distinguishing factors about the originality of Islam is bismillah which was never before used by or known to any of the other corrupted or falsified creeds of the world. Rodwell, wrongly informed, states that bismillah, in its Quranic form, was taught to the Quraysh for the first time by the poet Umayya (of Tayf). This claim of Rodwell is contradicted by unimpeachable evidence of historic authenticity that the term was totally unknown to the Quraysh to such an extent that they even resented the use of it (see verse 60 of al Furqan). Besides, even till as late as in the 6th year of Hijra, the Quraysh did not allow the term bismillah, as used in the Quran, to be used in the treaty drawn between the Muslims and the Makkans at Hudaybiyah. At the use of the term bismillahir rahmanir rahim Suhayl bin Amru, the delegate of the Quraysh, objected that he did not know what it meant. Ultimately the term used was bis-mika-allahumma which was then current among the Quraysh. There is no evidence in the usage of the people of other creeds to show that this term was borrowed by the Holy Prophet. Moreover, Islam does not claim to be a new religion preached for the first time to mankind.

Islams claim is that the truth was revealed to mankind, one and all, in various stages, in many languages; the difference is in the presentation of the truth in its fullness, in all its details.

We never sent a messenger save with the language of his people. (IBRAHIM: 4)

ALLAH

Aqa Mahdi Puya says:

There is no fitting equivalent, in the English or any other language, to convey and express the essential essence of the word ALLAH. In the earlier times the idea of a "supreme being" was conveyed to man by the prophets of Allah, but due to the general low level of knowledge, a single word, containing the all-embracing sense and significance of the supreme, universal and absolute being, was not made known.

"Father" may imply creativeness but, in no way, refers to compassion, beneficence and mercy. The word father implies that the father of the universe had a father and a mother who gave birth to him, because it does not indicate that the father of the heaven and the earth had no father or mother to bring him into being. It also fails to establish his uncreated self-existing eternity, unless explanatory words are added. The word Allah is a compound of the definite article al and the noun ilah, meaning "that God". The literal meaning of ilah is "puzzling" if waliha is the source, and "referred to" if it is derived from aliha; in either sense, it can be used for the supreme being unto whom man must surrender.

Known to every one, there is only one

universal ultimate whom all human beings devotedly worship; and upon whom they depend and rely. He is undefinable, beyond the reach of human intelligence, unknowable to knowledge, unimaginable, yet recognised by one and all.

Imam Jafar bin Muhammad al Sadiq pointed to the spirit and vision of the word Allah to an atheist, in the course of a discussion. He said:

"When you are in a ship, sailing in the middle of an ocean, and a wind-storm comes on from every side, and there is no conceivable means of rescue, yet, in this hopeless situation, you make efforts, in hope of deliverance; this ultimate faith is Allah, referred to by Allah in verse 22 of Yunus."

Aqa Mahdi Puya says:

The word Allah points to that which is already in the consciousness, but cannot be arrested by comprehension, or conceived mentally. It is universal, because it is connected with the whole as well as with the part. Whether the word Allah is a proper noun or a common noun, because of the article al, is a solvable controversy. The common noun ilah, appropriating definite sense with the definite article al, referring to that which is universally known and recognised by every conscious being, unconfinable to form or concept, never to be two or more save one, becomes a proper noun.

So it is concised in the word Allah, giving it the unique unity of the sense of a proper noun. It must be noted that as the absolute can never be perceived by consciousness, so it cannot be defined by

any name. One can refer to Him by personal pronouns, of which "He" (huwa) is the most suitable. The word Allah stands for the absolute self, the greatest name (ism azam), the one perfect total of all good and excellence with no defect.

In contemporary commentaries it is speculated that the word Allah might have been derived from the Hebrew uluhim. Allahumma is closer to uluhim than Allah, because the infidels, very intimate associates of the Jews, were more familiar with Allahumma than Allah, which was a new development. At any event what has been said earlier is further substantiated by the argument put forward to indicate the etymological development of the word.

In the process of evolution, the intellect of man began to make adjustments in the man-god relationship. He had been bowing in adoration to the powerful, useful, harmful, or unintelligible manifestations of nature which, step by step, developed into worship of imaginary deities. As the pantheon of man-made gods grew, man, in desperation, began to seek a supreme being, over the heads of the mini-gods, serving the chief to administer the destiny of man, in one way or other. So gradually man started to seek a supreme being with all comprehensive authority. The word Allah, more suitable than the other words, became popular among the people.

The two possible words ilah is derived from, are alaha and walah meaning astonishment and wonder. The word Allah is formed by adding the definite article al to alah, which means the one who is beyond the reach of

conception, or even imagination, and out of the range of knowledge.

The quest for knowledge about Allah comes to a close when the seeker in astonishment confesses that with all his sincere efforts supported by intellect and insight he cannot know Him.

Imam Muhammad bin Ali al Baqir said:

Observe and examine the creation of Allah, do not pry into the being of Allah because no one knows what He is except He.

Imam Ali ibn abi Talib said:

He! O He whom none knows what He is, nor how He is, nor where He is, nor in what respect He is, but He. (Al Mashlul)

The name Allah stands for the supreme one who encompasses everything in the universe but nothing can encompass Him. He is the ever-living allknowing almighty. He has no equal. There is none comparable to Him. He has no associate or partner. All goodly names and ideal attributes belong to Him. He owns and controls that which is in the heavens and that which is in the earth and that which is in between them, the kingdom of the universe. It is only His will that is done. He is the all-seeing, all-hearing, all-just, all-merciful. He is eternal, infinite and essential. He is the first, the immediate and the ultimate.

The name Allah is called the ismi-dhat, the name of the absolute self, the only essential being owning all the divine attributes. The other names called asma ul husna are appellative and descriptive, relating to various attributes, each separately applicable according to His dealings with His creation.

He

is Allah, the creator, the maker, the fashioner. His are the asma ul husna (the excellent names), (HASHR: 24)

The word Allah has been divinely chosen. The religious-minded know fully well what wonderful efficacy the name of Allah has.

RAHMANIR RAHIM

Aqa Mahdi Puya says:

The words rahman and rahim point out to the essence of one divine attribute-rahmah (mercy or grace), yet, in application, each demonstrates a distinct aspect of the divine mercy. He is rahman to all His creation, one and all, be they obedient or disobedient; and He is rahim to the faithful who do good and receive His mercy as a reward, or as an appreciation of the goodness of their souls.

Rahmah (grace), which is the root of both the words rahman and rahim, is the most comprehensive attribute of Allah. It is the source which initiates and stimulates His activities. Creation, sustenance of the creatures, guidance and legislation are the outcome of His universal grace. Mercy or grace stands for active willingness to give with no strings attached, without expectation of return, just for the well-being and good of His dear created beings.

No being is out of His grace. Rahman signifies the (all) penetrating and (all) enveloping universal grace of Allah. But every one receives His mercy according to his ability of receiving and containing, in relation to its usefulness for each individual, neither less nor more than that which is appropriate and equitable. To give more than what one deserves would mean to waste the grace. Therefore the worthiness on the part of

the creature itself restricts or limits the measure of grace to be bestowed. The manner of giving is just. His justice is as universal as His grace. In short, as he gives to each and all unreservedly and with no expectation of return, His gift is grace; and as He gives to each according to its merits His gift is justice. This grace subject to merit is implied in the attribute rahim.

Grace and justice are not two separate attributes, in fact, one cannot be conceived without the other. They, together, are responsible for every activity in the realm of creation and the laws controlling the operation of creation. Every being, in the scheme of existence, under all circumstances, represents His grace and justice, whereas many theological and secular theories, based upon conjecture and insufficient knowledge, suppose that grace and justice are two contradictory dispositions of Allah.

Creation of life, brought about by His mercy, makes evident that He is an everliving uncaused supreme being, hayy bidh-dhat, and on account of the mercy and its demonstration it is inevitable that He, in His will and decision, is on His own, absolute and final.

He is the creator of the creation and of the nature of creation, therefore, He is essentially all-aware and all-knowing.

He is the beneficent and merciful. He loves each and every living being, so the beloved must stay attached with Him. He is near, gives answer to the supplicants when they cry unto Him.

As it is His mercy which sustains the whole universe, He alone is

the true bountiful.

Belief in His mercy and beneficence, derived from observation and contemplation in its operation, creates love, brotherhood, justice, peace and harmony in the social, economic and political life of the human beings; and as an individual, every one of them makes a choice of sincerity, integrity and piety as a way of life.

The mission of Islam is to reform mankind not only by giving fair warning to the wrongdoers who adopt the life of sin and crime but also by creating love and attachment with the merciful Lord. The true message of Allah had always been available to mankind, but in view of the interests of the ruling classes; greed, and inadequate knowledge, many a fictitious god had been fabricated. All these imaginary deities were ruthless, arrogant and cruel. In many instances people worshipped those revengeful ferocious idols in hope of avoiding their venomous anger. The manipulation of fear and terror gave birth to superstitions, false beliefs and irrational systems, which brought mankind into bondage, reduced to slavery, century after century, till, at last, the merciful Lord struck a death blow to all irrational false beliefs and sent down Muhammad, not only as a nadhir, a warner, but also as a bashir, the bearer of glad tidings. The Holy Prophet was introduced to mankind as a "mercy unto the worlds".

"We sent you not (O Muhammad) but (as) a mercy unto the worlds" (ANBIYA: 107)

The Holy Prophet proclaimed that "there is no god save Allah", and directed the individual and collective behaviour to love

and kindness so as to let man get rid of fear and terror for good, as long as the human race lives in this world.

To frighten with the consequences of wrongdoing is a negative approach, whereas to invite unto love and attachment with a real beneficent and merciful Lord-sustainer is a positive step towards a meaningful life, wherein even a wrongdoer can obtain amnesty if he undertakes to make amends and go straight. The religion of Allah, Islam, grows out of the divine mercy and attracts universal attention with its references, and relies on it to give feasible sense and significance to the relationship between the creator and the created beings.

The religion sent for mankind is Islam which means peace, and the prophet deputised by Allah to translate it into action has been made the "mercy unto the worlds".

The Quran relies upon the beneficence and mercy of Allah to assure man that he is safe in the hands of the beneficent and the merciful Allah, if he willingly surrenders to the almighty Lord of the worlds.

These two attributes of Allah, the creator Lord of the universe, are first presented to man to make him know that his master, by Himself, is beneficent and merciful, which automatically draws man nearer to the real master. Man runs away from dreadful events and things, but to escape the imaginary affliction or hurt from such terrifying agents he may yield to them under compulsion in order to appease their anger. Man, by nature, loves a beneficent being who benefits

him, and a merciful being who overlooks his shortcomings. The submission of man to a beneficent and merciful being will undoubtedly be out of love rather than the caution to be safe from any tyrannical affliction, against which he is assured of safety by the qualities of beneficence and mercy.

Right from the beginning the Quran educates man with the truth that his Lord is the most loveable being whose primary quality is beneficence and mercy.

Islam teaches man to start every good effort with the holy name of Allah, who is beneficent and merciful, by invoking His mercy to bless his efforts.

Several other religions and creeds in the world have tried their best to bring down God to the level of man to make man god-minded and reform him. But Islam offers guidance to man to rise unto Allah and get nearer to Him, as nearer as his individual efforts, strengthened by his personal sincerity, can take him.

Islam wants to make man god-minded, so as to create in him the belief that he is nothing, can do nothing and can achieve nothing by himself, for himself or for anybody else. There is none other besides Allah who alone exists and who alone can cause anything to be or not to be. If man assures himself (and acts upon it) that it is Allahs will that is done, and only He and none else can fulfil anything and there is none who can resist His will, it gives him confidence and success. It is our common experience

that when a mother censures her child to discipline his conduct, the child, even while being reproved, rushes towards the bosom of his mother. Why? It is because the young human soul is sure, and in his own heart is convinced of his mothers love, full of mercy. There is none else better than her in giving him the required protection even when her own self is being offended by him. It is also seen many a time that when a child in a family is reprimanded by the parents, displeased at any of his offences, he seeks protection with those of the members of the family who, he knows, love him and would surely give him the required protection. This same phenomenon works with maximum effectiveness in the man-god relationship.

Some people want less, and some desire for more, but no human being is free from wants. The demand of indispensable needs in presence of inherent helplessness makes man look for a supreme provider. Islam, at the very outset, creates in man love for and attachment with the Lord-nourisher of the worlds, so as to depend upon the divine mercy with sure conviction of getting that which is needed, by invoking in the name of His beneficence and mercy, the prime attributes of Allah.

It is reported that, with some of his companions, the Holy Prophet, by chance, passed through a graveyard. He covered its ground as quickly as he could. After attending the business, for which he had taken up the excursion, he returned by

the same route. But then, very slowly, he walked down the distance of the graveyard. The companions wanted to know the reason. The Holy Prophet informed them that at the time of their first crossing, in one of the graves, a dead man was paying the penalty of his sins, and as a "mercy unto the worlds" he could not stay at a place where punishment was being administered; but during the return journey it so happened that the child of the man in trouble, for the first time, learned and recited bismillahir rahmanir rahim, on account of which the process of punishment had been cancelled.

The merit and the beauty of a religion lies in its perfection, in its contents and its comprehensive presentation. The Quran in this regard is singularly unique. In contrast to the various different creeds of the world, which might have been using some term or the other, the Quranic term, with clarity and perfection, brings home to man the truth that Allah, the Lord of the universe, is not an awful, dreadful, cruel being, void of love and compassion, but His prime attributes are His boundless love and compassion which invite, attract, encourage and even insist upon every sensible human being to rush to Him for the fulfilment of his demands, and to seek His succour in helplessness.

It is said that al Fatihah is the quintessence of the Quran, and bismillahir rahmanir rahim is the essence of al Fatihah, and the letter ba of bismillah is the embodiment of bismillahir

rahmanir rahim, and the dot below the first letter ba of bismillah is the spirit of the first verse. Ali, son of Abu Talib, the first of the holy Imams, had said:

"I am the dot below the ba of bismillah" which means that to Ali has been entrusted the whole of the book and its true exposition, i.e. Ali had been endowed with the knowledge of the Quran with its external meaning and internal interpretation. The statement of Ali is testified by the well-known and universally accepted declaration (hadith) of the Holy Prophet:

I am the city of knowledge and Ali is its gate.

AL HAMDU

Alhamdu means that (all) praise, thanks, gratitude, be to Allah alone, not to any one else, from the beginning of the universe to its end, not under compulsion, but because He alone, and none else, deserves to be praised, not only for the fulfilment of his particular desires but also, mainly, for all the bounties and blessings made available to man in his existence.

The love of the merciful for His creation is so deep and fulfilling that no compensation, even in the form of gratitude, can be offered to Him. In fact He needs no return. The divine mercy is independent of gratitude. It reaches and covers all the created beings whether the creatures show gratitude or not for the benefits and bounties they make use of and enjoy. The smallest bounty is an unconditional favour. Man does not deserve it, nor has he any right to claim any favour from the

Lord. It is the all-embracing mercy of the merciful Lord which reaches one and all, whether any creature asks for it or not, whether the recipient acknowledges it or not.

A person likes to be praised if he accomplishes or acquires something extraordinary, novel or very important, after investing his best efforts, but the good in Allah is with Him. He has not acquired it.

He is goodness itself in its fullness and perfection. He is not in need of praise. In a prayer, He is praised, only to make the pray-er love and cherish the attributes which are praised, because as a matter of course, he would like to possess the attributes which he is praising.

The all-knowing Lord-nourisher is fully aware of the needs and wants of all His creatures more than they themselves know. He bestows His favours and bounties without receiving petitions from them, yet to educate, train and discipline the mankind, prayer, in which He is praised, is necessary, so that man remains attached with the merciful creator, while enjoying the divine bounties, conscious of the absolute sovereignty of the Lord of bounties and grace.

Aqa Mahdi Puya says:

To find out the truth in connection with the praise and the praising (hamd) the question as to who praises whom, must be answered. Man can praise Allah if his existence is presumed to be as eternal as Allah, whereas, in fact, it is Allah who created man and taught him how to praise. Truly, the praise as well as the praising both belong to Allah.

Allah is the hamid, the praiser, and also the mahmud, the praised. There is none else other than Allah who is the subject as well as the object of the praise, and in this sense no one can share His praise. This is implied in the preposition li (for), which signifies the exclusive authorisation.

Hamd, adoration through praise, takes the place of gratitude to be expressed for getting favours and bounties. Man, by nature, shows his readiness to yield to love and compassion, even to the extent of unconditional surrender. To depend upon the co-operation and help of others is human. When he finds that someone, attached to him, is taking interest in his well-being, he is automatically drawn to him. His desire for a happy life makes him go after that which helps and protects, and avoid that which he finds harmful to his existence and welfare. By realising that praise, in any form or content, must be for Allah, and for no one else, and that Allah alone deserves every praise and adoration, man is freed from the fear of awesome tyranny, corruption and servitude which he presumed that the dreadful and false gods would inflict upon him. On the contrary now he knows that his real master is the Lord of beneficence and mercy whom he approaches through His praise. He is free to get as near to Him as he likes in order to earn more and more from the bountiful benefactor who Himself is ready to bestow favours and bounties, in

abundance, on the sincere seeker and on those on whose behalf He is beseeched.

The Arabic word shukr implies gratitude for some particular favour, whereas hamd, without reference to any particular quality, is an objective gratitude, for all that is good and gracious, profitable and advantageous. It may also involve the idea of free, unrestricted and unqualified admiration. But, again, admiration refers to the Arabic word madh which is used both for the animate as well as the inanimate objects, without necessarily implying that existence of the qualities admired depends on the conscious will of the object, in which case admiration will relate to the qualities admired, not to the possessor of those qualities. Allah is never praised in this sense. The prefix al confirms that hamd is for no one but Allah who alone, not merely on account of the manifestations of the divine attributes, but because He is the sole owner of those glorious qualities, deserves to be praised; identifying His self-existent absolute self. The qualities belong only to Him alone, to none else, and it is so for all times since eternity, and will be so till eternity. So, in this sense the English word "praise" should be understood and used as a translation of hamd.

Hamd (the praise) is Allahs. It has no beginning and no end. We, the created beings, do our best, within our limitations, to give expression to the "real praise" (hamd). His hamd, as His grace, is unlimited and continuous. No one can praise the merciful even for a

whole life-time and say that justice has been done, because every time one gives thanks to Allah he inhales and also exhales, drawing in the good life-giving air and exhaling the bad air, two bounties he is receiving for which only once can he say "I thank the bountiful Lord". It is impossible to thank Allah for the innumerable bounties He has put at the disposal of man, right inside his body, and in the world where he lives as an individual as well as a member of the community. Even the thanks and praises he offers to the bountiful have been taught to him by the Lord of the worlds. Therefore, every creature is, all the time under the obligation of the bountiful grace of Allah.

By praising, we reach the stage where the infinite goodness of our Lord purges out of us the taste for evil and creates in us the eagerness to get nearer and nearer to Him to earn His mercy which purifies us and reflects in us the divine attributes.

RABBUL ALAMIN

Rabb in Arabic stands for nourisher, cherisher, and sustainer. According to Raghib, an Arab lexicologist, the word rabb signifies "the fostering of a thing in such a manner as to make it attain one condition after another until its goal of completion".

Our Lord is He who gave unto everything its form, and then guided it aright. (TAHA; 50)

This is rahmah, mercy, from the rabbul alamin.

The love and mercy of Allah towards His creatures surpasses, in quantity and quality, the love of

both the father and mother put together. From the birth to the last breath everything in the universe depends upon the rububiyat, the nourishing, cherishing, sustaining and protecting aspect of the mercy of the Lord of the worlds. No single English word to give the meaning of the word rabb could be found, but "Lord" seems to be the only alternative if readers remember the above noted description whenever the word "Lord" appears in our text.

RUBUBIYAT

Aqa Mahdi Puya says:

Rububiyat speaks of another attribute - lutf, meaning tenderness and refinement in diffusing through every ones mind and feelings to know the needs and make available the necessary means of satisfaction. This position gives authority to exercise legislative powers which, in fact, justifies the establishment of the office of nabuwat and imamat.

By making Allah known as the rabbul alamin, Islam has disclosed the truth to mankind that He is the Lord of everything in the universe, be that human, animal, vegetable, mineral, perceptible or imperceptible, visible or invisible, near or far, in the earth or in the heavens, or in between them. With infinite power, able to do all things, the all-wise almighty creator of matter and meaning is a supreme sovereign in every aspect of His absolute authority. His independent will extends to and covers all kinds of the worlds created by Him.

The five "mystic" classifications of the worlds are as under:

Material or physical NASUT

Metaphysical MALAKUT

or supernatural

Spiritual JABARUT

Divine LAHUT

Imperceptible and GHAYBUL GHAYUB

unknowable

The rububiyat begins to operate as early as the will to create a being takes

effect, and continues to nurture the created being with love, care and never-ceasing vigilance, providing all its needs according to the changes it goes through. It is like a self-imposed duty to guide the creature to make conscious efforts to avoid harm and avail profit.

"Verily, We have created everything by (the right) measure". (QAMAR: 49)

Things necessary for the living beings, all over the universe, in all times, are available to satisfy various wants and needs. The quality and quantity of the "resources" have been determined according to the collective requirements of all that which has been created. Some things are rare, some things are plentiful, but at all events nothing is less or more. A thoughtful study of the complex of "things" brings the obvious fact to light that there is only one single owner master who has set the wonderfully harmonious working of the universe in motion, allowed life to be created, and in addition, enabled each and every creation to put into effect the aim of its being brought into existence.

The heat of the sun changes the water into a mass of fog and the wind takes it to the sky in the shape of rolling clouds and drives them over various parts of the earth; and when the stored water in the clouds melts on account of the solar glow, it rains all over the earth. The earth receives the water and grows "food" for all the living beings. Every being finds, all that which serves to maintain life on earth, ready,

as soon as it comes into being, duly provided and arranged in the required quantity and quality. The milk, a new-born baby feeds on, is ready in the mothers breasts well in advance of its birth.

The merciful rabbul alamin has provided manifold bounties for the survival and happiness of the incomprehensibly large number of the members of each of the innumerable species in the universe. There is perfect harmony and undisturbable control in the continuous working of nature. Each creature, perfectly formed and fully equipped, has an inherent capacity to make use of the available "resources of the bounties", and obtain its own means of sustenance from one complete regular system. This orderly arrangement, according to the Quran, takes effect by means of taqdir and hidayat.

Taqdir means "consider a thing well; fix in measure and quantity, render possible".

Imam Ali ibn abi Talib had said:

Allah had conditioned and circumstanced the operation of all that has been created under precise (self) regulating laws, in the sphere of time and space, made their unlike, complex and diverse dispositions agree and fit well together, implanted and infused rhythm and balance and co-ordination in their nature, to give them the inbuilt discipline that follows an orderly system. (NAHJ AL BALAGHA)

The appropriate assignment of a prescribed condition is taqdir, a precise system of laws which cannot be tampered with or led astray outside its logical course by any force except by almighty Allah, who is omnipotent and able to do all things. The perfect working of the well defined plan under

definite laws depends upon His justice. As the 26th verse of Ale Imran says: "In Thy hand is all good", the almighty Lord through these precise laws, governing the operation of creation, has provided the living beings all the opportunities to make effort and win success by relying upon them.

The whole complex of the immeasurable universe is working in perfect harmony, keeping the living beings inhabiting it, and the living conditions and circumstances provided for them, in co-operative accord. No one can make the slightest attempt to disturb the "predestined nature of creation". The law of cause and effect can never be made to stop its inevitable function. The various elements can never do otherwise than as they have been directed under the divine laws of the nature. In this sense the meaning of the word taqdir should be understood.

Hidayat means "right guidance". All the living beings, all over the universe, are motivated to exercise their free choice and do that which is meaningful and profitable, and avoid that which is absurd and harmful, by discovering, understanding and making use of the "controlled by precise laws" environment.

Taqdir governs every natural phenomenon and hidayat directs all the activities of the living beings. Their combined application is universal. Every being in the universe is so perfectly designed that each fulfils its own individual needs from one and the same environment. But in order to refer to the particular aspect of sustenance and preservation which the nourishing and preserving Lord justly and mercifully supplies for the benefit of

His creatures, a few typical examples are sufficient.

A newly born child at once sucks the mothers breast. The roots of the plants and trees absorb from the earth only that which helps their growth, leaving out the unessential, notwithstanding its presence in the soil. As soon as a fish is born it swims. Every creature functions under the divine guidance.

Glorify the name of your Rabb (the Lord) the most high;

He who creates then fashions in the proportion.

And He who has planned, then guided, (ALA: 1, 2, 3)

The whole universe has been designed, created and guided (to function according to the divine laws) by one single authority who is eternal., almighty, all-knowing, all-just, benevolent and merciful.

The perfect unity and harmony found in the sustainment of the creation points towards the supreme authority of one Lord of the worlds. There is no room for anyone to claim the position of a false god or goddess because for sustenance he or she also depends on the rabbul alamin. So all unreasonable beliefs in the false imaginary deities are destroyed for ever.

(He is) the Lord of the heavens and the earth and all that which is in between them. (SHU-ARA: 23, 24)

Alamin means the heavens and the earth and that which is in between them. According to the Quran, out of the seven heavens, the lowest is the starry space (sama ud dunya), above which, there are six heavens, not physical in nature, but controlling the physical region as the intermediary stage to the ultimate.

The physical directions, up and

down, are relative definitions. The ultimate, the goal or the termination is the Lord of the worlds. The most sublime being, who encompasses and penetrates the whole universe, is the absolute high (up).

They ask you of "the hour"; whereto (is) its anchorage? Wherein are you (concerned with) its notion? Unto your Lord (alone) is its termination, (NAZI-AT: 42-44)

The most finite and least encompassing and penetrating or the lowest (down) is the water, as described by the Quran.

Aqa Mahdi Puya says:

The above noted verses give the most credible explanation of the anchorage of all "efforts" or "strives". It is the sa-at or the qiyamat. As explained above the absolute ups and downs is a guidance for the solution of many theological terms of utmost importance such as mi-raj, qiyamat, the angelic spheres and the other abstract realms.

By introducing Allah as the rabbul alamin, Islam has warned and alerted mankind not to do injustice to any creation of Allah. He will punish the unjust offender because even the smallest degree of injustice displeases the just Lord of the worlds. Also, this term makes man realise that Allah is the master not only of mankind or animate and visible objects but He is the Lord of everything in the universe - human or animal, vegetable or mineral, visible or invisible, perceptible or imperceptible, near or far.

RAHMANIR RAHIM

(see commentary for verse 2)

MALIKI YAWMID DIN

Allah is the master of the day of faith, or the day of the final judgement.

He who sits in judgement is known as a judge. The

Arabic word is qadi. Here the word qadi is not used because qadi is not the law-giver or lawmaker, but only an executor of the law made and enforced by some other authority, and therefore, is restricted by the judicial system in force. The malik or the master is the law-maker as well as the executor of His own laws. With the supreme powers of a law-maker He uses His discretion not only in passing the judgement but also in carrying it out, according to the merits of each individual case and in view of His own satisfaction, in the light of explanations given by the accused. When an accused is proved guilty, the qadi cannot grant pardon or remission of punishment but the malik can grant amnesty to the petitioner at His own independent discretion which cannot be challenged.

A master, who is also the beneficent, the merciful and the Lord-nourisher, would naturally be just as well as kind and compassionate when He sits in judgement over His own created, nourished and protected creatures. The justice, strict application of law to requite according to the deeds, will be modified by blending mercy with it. Only those, found unpardonable, not deserving to receive the benefit of His benevolence, will suffer the penalty. This aspect of the nature of the master of the day of final judgement has been revealed through the holy name rabb, to keep man alert against the strict justice and at the same time keep him hopefully expectant of the divine mercy.

The maliki

yawmiddin gives fair warning to mankind to anticipate strict justice, the rahmanir rahim rabbul alamin gives hope to expect mercy. So Islam prevents terror and cruelty and give currency to love and sympathy in order to change mans conduct for the better. The divine plan had been set in motion through the Holy Prophet as the "mercy unto the worlds".

"Say: O My servants who have been inordinately immoderate in their actions to hurt themselves, despair not of the mercy of Allah. Verily Allah forgives all sins. Verily He is the oft-forgiving, the merciful." (ZUMAR: 53)

Ali, the first holy Imam, has composed several prayers, masterpieces of literature, to be recited to invoke the merciful Lord. One such masterpiece is the well-known Dua al Kumayl.

O my Allah, my master, my RABB!

Can Thou really see that I am thrown into the fire, notwithstanding my belief in Thy unity; inspite of Thy awareness thoughtfully perceived by me,

Thy praise eloquently pronounced by me, my soul abounding with Thy love; and despite my sincere confession and invocation, stooping low before Thy Lordship? Far be it from Thee!

Thou art too generous to abandon him whom Thou has nourished. (AL KUMAYL)

Aqa Mahdi Puya says:

The actual malik (master) is He who exercises absolute authority over everything in His possession. Everything owes its existence to Him He is the absolute. Therefore, the use of the term "master" for the possession and the right of possession (malikiyyat), or power and authority (mulukiyyit) is true and real in the case of Allah only. For others it would

be only figurative and unreal. This is also strictly applicable to all His other attributes.

YAWMIDDIN

What man today, in this life, believes and disbelieves, will be laid bare on the day of faith. The believers and the disbelievers will witness the truth manifested before them. His reward to the righteous believers and His punishment to the wicked disbelievers will be announced. Both will thereafter live through the recompense requited by the maliki yawmiddin. Therefore, the day of faith, in fact, is the day of judgement, or the day of reckoning.

There will be a day of judgement or requital, but it does not exclude Allahs authority to reward and punish while life, prior to the promised day, goes on. It is one of the aspects of the infinite mercy that the act of judging is continuous. This aspect serves as a warning to keep man on the right path, or to encourage him to return to it if he drifts or goes astray. The day of judgement is the day of final requital.

The life after death is the continuation of the life in this world, to be lived in paradise or hell, in view of the good or evil done here. As you sow so shall you reap. At every stage of existence the divine judgement stays operative.

The Holy Prophet advised his followers:

Keep on judging your conduct to make yourself ready for the (final) judgement and assess your deeds continuously ahead of the (final) assessment.

Aqa Mahdi Puya says:

Yawm (day), mentioned in the Quran, is not, on every

occasion, the day of the earth, from sunrise to sunset. It can be a moment or a period of time extending even to fifty thousand years as per verse 4 of al Ma-arij.

Therefore, according to the context in which it is used, the day may be of an indefinitely small or long period of time, not what we understand in terms of the orbit of the earth around the sun.

A thorough study of the Quran shows that whenever movement is mentioned, the downward course, or things descending from Allah to the terrestrial realm, are described as "night"; and the upward course, or things ascending towards Allah, are described as "day". The descending course is also described as nuzul.

The blowing of the trumpet (nufkhus sur; will breathe (spirits) into forms. All the creatures will take their final shape. The influence of time and space which separate one creature from the other will be removed. All will be brought together. It was He from whom everyone had come forth and unto Him every one shall return through the agency of the grace and guidance of (His) rububiyat. Each shall take up the position he or she is entitled on merit. Din is stipulated as such with reference to the yawmid din. Thus the masterdom of the malik assumes complete manifestation.

O man! Verily you are striving unto your Lord (with) a striving and are about to meet Him. (INSHIQAQ: 6)

And what will make you know what yawmiddin shall be?

And what will make you know what yawmiddin is?

(It is)

a day on which no soul shall own anything (helpful) for any (other) soul; the absolute (supreme) command on that day shall be Allahs. (INFITAR: 17 - 19)

The ultimate, absolute and real authority belongs to Allah who is the first as well as the final cause of all creation. All the other authorities are unreal and imaginary. Therefore, the normal course to be adopted by man is that which has been stated above - striving unto the Lord.

This is the day when people will stand before Allah, the Lord cherisher of the worlds (TATFIF: 6).

This day cannot be taken as a day of any duration. It shall be a day which will not be followed by any night.

The human beings would discard virtue and indulge in evil, employing immorality and tyranny to perpetrate all kinds of heinous crimes and destroy peace and harmony, essential for a normal and orderly life in this world, if they do not know and believe that there is an all-just authority to question, judge and punish the evil-doers. Therefore belief in the life after death and the yawmiddin is rooted in the basis of Islamic teachings.

What! Do those who commit evil suppose that We shall make them as those who believe and do good, that equal shall be their life and their death? Bad is their judgement. And Allah created the heavens and the earth with truth, and that every soul shall be recompensed (according to) what it has earned. And they will not be unjustly treated. (JATHIYAH: 21, 22)

IYYAKA

Aqa

Mahdi Puya says:

All creatures, irrespective of social position or authority, in like manner, must submit to His will, and obey and worship Him. They have to seek His help in every activity. No one, not being equal to Him, is left out or exempted from His service. All are His servants. He is the original creator and the supreme law-giver. Every thing is created by Him, therefore, it has to abide by the laws He has made. No finite being can claim the rank of a god nor anyone can worship any finite being as a god, and also there is no room for ta-addud, the numeration of the infinite. The infinite is absolute and the finite is composite (a creature).

NA-BUDU

Worship is not mere carrying out some ritual. In thought and action "Thee alone we worship" is an unconditional commitment to the service of Allah, and none else, in order to live and die as it would please the Lord-master. The devotee puts an obligation upon himself to serve only Allah and none else. It creates an essential spirit of faithfulness to the only real master, and sets him free from the fear and subjugation of all the false authorities. The faithful servant, consequently, invokes the masters pleasure to obtain the fulfilment of his needs and wants, because he expects nothing from anyone else except from the real master whom he serves exclusively. This declaration is also a source of total satisfaction, as the devotee vows to live and die as Allah wills, and not

as he himself prefers.

Aqa Mahdi Puya says:

Man owes loyalty to none but Allah, and true loyalty demonstrates itself by making him do nothing but carry out the will and command of the master, abide by His instructions, and represent His pleasure. To pay homage to or bow down before even a stone by His order, or to seek help through the means approved and established by Him is, in fact, His worship, because it is in conformity with the loyalty a servant owes to his master. To employ ways and means, in contravention to His orders, even to worship Him, is disloyalty.

So far Allah has been referred to as He, His, and Him, third person singular pronouns. Now one feels that one is standing in the presence of the absolute, so it is time to address Him in the second person singular by using the word iyyaka which means "Thee alone" and none else, the negation of everything else other than Him and the assertion of the Only One. The created being, as an individual, disappears, and makes an appearance as a member of the community of the fellow creatures, a unique characteristic of the religion of Islam which unites individual and collective behaviour in perfect harmony to promote the cause of humanity.

No community or society of individuals can serve the Lord-master without an Imam (guide). It is also true that no one can be installed in this position except the person who represents His universal grace. Therefore the almighty Allah had sent the Holy

Prophet as the "mercy unto the worlds". The reach and scope of the Holy Prophets mission is as all-inclusive as Allahs rububiyat, which, of course, had established his finality (khatamiyat). According to some authentic traditions, the Holy Prophet, during the ascension (mi-raj), led the prayers attended by all the prophets and messengers of Allah, who had been sent, before him, as the representatives of the almighty Lord to guide mankind, together with the angels, which, again, had instituted his supreme leadership (imamat kubra). The institution of a supreme leader, to guide mankind in its collective obedience to and worship of the Lord of the worlds, is the basis of the essential Islamic form of government, approved by Allah. It means that absolute sovereignty is in the hands of Allah and it cannot be delegated to any one but to the person who represents His universal will and grace, who is in communion with Him, and who knows the relation of the infinite to the finite and the interrelationship between the finite beings.

Seek they other than the religion of Allah, when unto Him submits whosoever is in the heavens and the earth, willingly or unwillingly, and unto Him they shall be returned. (ALI IMRAN: 83)

He is Allah, the creator, the master, the fashioner. His are the most beautiful names. All that is in the heavens and the earth glorifies Him, and He is the mighty, the wise. (HASHR: 24)

There is none in the heavens and the earth but must come unto the beneficent as a servant.

(MARYAM: 93)

Keeping to the norm of the universal submission, man must also submit and surrender his will to Allahs will, and seek help from no one but Him. The Quran, in view of the execution and regulation of Allahs will, in the operation of creation, guides mankind to learn from the "book of creation".

This verse throws light on the doctrines of determinism and free-will, a controversial issue in philosophy, theology, ethics and jurisprudence. The act of obedience and seeking help prove that human being exercise freedom of choice, and, therefore, are responsible for their actions, because they are not passive targets of Allahs activity, but have been given free-will by Allah to make their own decisions and act upon them. Their free-will and its outcome are conditioned by Allahs will, order and providence. The will of Allah does not directly determine the deeds of creatures, making the creatures will entirely ineffective, in which case they would not be responsible for their actions, as the determinists say. It is true that the creatures cannot exercise absolute free-will because their actions and judgements have to abide by the laws created and enforced by the will of Allah as explained earlier while making clear the meaning of the word taqdir. As Imam Muhammad bin Ali al Baqir has said there is no predetermination as far as the activity of the created beings is concerned but every action is conditioned by the laws, made by Allah, operating the creation, so there can be no unbridled use of freedom. It

is a conciliation between freedom of action and complying with the will of Allah.

In the Quran the predominance of Allahs will is mentioned to point out the overall supremacy of the laws made and enforced by Allah; and also the freedom of choice granted to man is confirmed to make it clear that although living beings have the freedom to do what they will, shouldering the responsibility of their actions, they cannot do away with the will of Allah. In common terminology it is a via media. Allahs activity can be described as "action", and the activity of the creature as "reaction". There cannot be a "reaction" without an "action". And if there is no "reaction" the action would be considered unproductive. In this sense Allahs action operates in the realm of creation to which the creatures, consciously or unconsciously, willingly or unwillingly, react. The action is conditioned by the nature of the "actor". The divine action, the outcome of Allahs boundless grace, can be nothing but pure good, but the reaction of the finite creature may take a different course and produce evil for which the bad receptivity of the finite creature should be held responsible. The Quran says:

Whatever good befalls you (O man) it is from Allah, and whatever of evil befalls you, it is from yourself; (NISA: 79)

It is logical as well as profitable to seek help only from Allah whom the supplicant has accepted as his rabb, and has undertaken to serve Him only, because the infinite mercy of the merciful

Lord will be available to the seeker of help in proportion to the sincerity of his commitment. Through this prayer, the pray-er, in all his prayers, invokes the divine mercy, and even if the desired relief is apparently delayed or withheld, he gets the satisfaction that petition has been put forward to the proper authority who alone knows what is best for the invoker, in his own interest. As only light, not darkness comes forth from the light, so the withholding of mercy of the merciful Lord should never be misunderstood as indifference or pitilessness, because inadequate and faulty conjectures cannot comprehend the infinite wisdom of the all-wise Lord.

IHDINAS SIRATAL MUSTAQIM

A true believer in the truth, however learned and wise he may be, has to pray for this blessing from the all-knowing and all-wise Lord. Man needs guidance not only to have knowledge of the theory and practice of the doctrine he believes in, but also to perceive the extraordinary truths which open up new spiritual horizons.

The right path, mentioned here, is neither any particular path nor the doctrines of the religion. There are several angles of human life in this world. The physical, mental, moral and spiritual aspects of living, together with its many divisions, need guidance to find the right path. The guidance to the right path mentioned in the Quran encompasses all aspects of the various paths open to the human soul in this life. To fulfil the purpose of his creation, which is the ultimate purpose of mans existence in this

world, he prays to the creator for spiritual assistance to keep him on the right path.

Aqa Mahdi Puya says:

llyyaka na-budu wa iyyaka nasta-in is the norm of human activity. Man must obey Allahs will, and seek His help, which also is obedience to Him. Human life is a striving to reach the absolute perfection, Allah. However perfect mans attainment be in this direction, it will still be finite. Only the infinite is absolute perfection. The distance between the infinite and the finite is infinite. Mans effort and strive in the way to perfection, by perpetual obedience and quest for help and guidance, should be continuous, then alone he can keep to the right path which leads to Allah.

SIRATAL LADHINA AN-AMTA ALAYHIM

The right path has been clearly defined, unmistakable in meaning, positive in application. Any path, fancied and chosen by man, individually or collectively, according to this verse, is not the right path. The right guidance, identified beyond doubt, has been made available to mankind. To follow the path of the divinely guided guides, on whom Allah has bestowed His bounties, is the right guidance. Their path leads to the divine grace. It satisfies the essential fulfilment of those who desire to always remain rightly guided. Attached with the rightly guided guides, man must rely upon their model righteousness to give form and meaning to the life spent in this world. The rightly guided guides are only those whom Allah Himself has thoroughly purified:

Verily, Allah intends but to keep off from you uncleanness O you Ahl

ul Bayt, and purify you with a thorough purification. (AHZAB: 33)

The essential prerequisite for following the path of an ideal, worthy of imitation, is to love the cherished model with heart and soul. To serve this necessity the almighty Allah and His Holy Prophet have enjoined the love of the Ahl ul Bayt, the thoroughly purified and divinely chosen guides, who show the right path.

Say you (O Muhammad): "I ask of you no recompense therefor, save love of (my) relatives (Ahl ul Bayt)." And who earns good, We increase for him (more) good therein, verily Allah is oft-forgiving, thankful. (SHURA: 23)

Love and attachment with the chosen guides, the Ahl ul Bayt, is known, in the religious doctrines of the original Islam, Shiism, as tawalla.

Aqa Mahdi Puya says:

Wherever you turn you shall find (only) His manifestation. (BAQARAH; 115)

Therefore, it may be said that all paths lead to Him, whether the path is straight or curved. Though it is true that every creation, in some way or the other, is His manifestation, yet that which is closer to His essence in comprehensiveness and gives a better vision of His unity, absoluteness and omnipotence, is more effective in making clear His supreme being. To follow the track of such manifestations is, in fact, itself the right path, which has been instituted by the almighty Allah as the true guidance.

A sure and clear view of the straight path is possible when there is a model or a guiding example. The Quran identifies it as the path of those on

whom Allah has bestowed His bounties.

Who so obeys Allah and the messenger (Muhammad), they are with those upon whom Allah has bestowed favours, of the prophets, and the truthful, and the witnesses, and the righteous; and the best are they as companions!

(NISA: 69)

Whereby Allah guides him who follows His pleasure, into the ways of peace, and brings them out of darkness unto light by His grace (will), and guides them to the right path. (MA-IDAH: 16)

Though His bounties are the outcome of His universal grace (rahmaniyat), encompassing all His creatures,

"My grace (mercy) embraces all things", (ARAF: 156),

yet out of His rahimiyat He has chosen the prophets, the truthful, the witnesses, the righteous, and those who follow their footsteps, in letter and spirit, as His friends. Even those who had been thoroughly purified by Allah and whose path has been described as an ideal for the whole mankind, had always turned to Allah because the (two bows length or nearer) distance, between theirs and the infinite beings perfection, was visible to them only. So man must aspire to rise higher and higher, then only he becomes aware of the distance and submits unconditionally to the supreme being.

The gift of mental, moral and spiritual perfection, the real favour and true bounty, which enables man to avoid sin, is indicated in this verse. It also identifies the perfect beings whose purity had never been corrupted by any evil of any kind, from the beginning to the end of their life on this earth. Such men of ideal purity,

who knew why and how the universe was created by Allah and the laws which govern its operation, therefore, did not commit any mistake, in thought and action, are called ma-sumin (infallible). They are only fourteen in Islam- the Holy Prophet and his divinely chosen twelve successors, and Fatimah, the daughter of the Holy Prophet. In addition, the prophets and the messengers of Allah, who had been sent before the Holy Prophet, are also ma-sum (infallible).

When Allah asks mankind to necessarily follow the path of those upon whom He has bestowed His bounties, it is a must that there always should be, till the end of the world, people on whom He bestows His bounties, who are destined to be the ideal, testified models of righteousness, on the earth. These men cannot be but those who should, of course, be like and comparable to the Holy Prophet in purity, wisdom and that which made the Holy Prophet the khayrul bashr, the best among mankind; otherwise without the availability of the model, the command to follow in its footsteps would be an injustice. This verse proves, beyond doubt, the existence of an Imam in every age, uptil the day of judgement.

To know about whom the Quran says "he who is the best in knowledge and wisdom", the divinely guided guide, read the following verses:

VERSE 269 IN BAQARAH.

VERSE 55 IN MA-IDAH.

VERSE 35 IN YUNUS.

VERSE 16 IN RAD.

VERSE 9 IN ZUMAR.

VERSE 26 IN MULK.

These verses guide the seeker of truth to find out the essential qualities a religious

leader or a spiritual guide must possess, and then to select his leader, without fear or favour, because,

"there is no compulsion in religion" (BAQARAH: 256).

Freedom of choice has been given to man as a test and a trial, after revealing the truth which teaches to distinguish between good and evil. The Quran does not mention names but only describes qualities in order to give the seeker of truth an open opportunity to exercise his freedom of choice.

He to whom wisdom is given, he truly has received abundant good. (BAQARAH: 269)

Besides, "I and Ali are of the one and the same light", and "I am the city of knowledge and Ali is its gate", there are several traditions (see "Essentials for the readers of the Holy Quran" from page 1 to 7) which clearly make known the unique position of Ali in Islam. Through these traditions Muhammad and Ali have been proved to be the same in physical and spiritual purity. The meaning of this verse, in the light of other verses, is that to be guided aright, one should, in the absence of the Holy Prophet, follow Ali, and the divinely chosen genuine guides among his progeny, because while departing from this world the Holy Prophet gave his last and final guidance to all his followers, for all times:

I will soon be called back, so I will have to go away from you, but I leave behind, among you, the thaqalayn (two weighty indispensable influential authorities), the book of Allah and my Ahl ul Bayt.

Should you be attached to these two, never, never shall you go astray, after me, for verily these two will never be separated from each other; and, joined together, they shall meet me at kawthar.

The Holy Prophet and the Holy Imams are the models. Their personal purity, according to verse 33 of al Ahzab, from the moment of their arrival in this physical world to their departure, had been the unquestionable manifestation of the glory of the divine purity. Through verse 177 of al Baqarah, man is directed to follow the path of those whose piety has been described therein. They are the Ahl ul Bayt.

"My Ahl ul Bayt are like the ark of Nuh. Who so gets into it is saved; and who so stays away is drowned and lost," said the Holy Prophet.

The privilege of receiving direction by means of wahi, or revelation, a special medium of communicating the divine will, through the agency of an angel-messenger (Jibra-il) to the prophets and messengers of Allah, who had to convey the divine message in verbatim, was brought to an end after the Holy Prophet, the last of Allahs messengers. No angel did ever come to any one after the last prophet, Muhammad, with any message whatsoever from Allah.

Wahi, through the messenger-angel, had been sent only to a messenger of Allah, endowed with a thorough purity, which alone could sustain, carry and convey it. No human being, who does not possess the essential cleanliness, is in a condition to bear the divine revelation conveyed through

angelic agency, unless Allah Himself purifies him with a thorough purification. Only that substance which is inherently pure in its innate genesis and particularly moulded, with a purpose in view, can hold up the energy and reproduce it in the same tone. All the prophets were the true messengers of Allah but each had a different receiving capacity, therefore, the Holy Prophet was not only the last of the prophets of Allah but also stood high and distinguished amongst the divinely chosen messengers, because in purity, strength and wisdom he was the ultimate model designed by Allah.

These messengers, We have exalted some of them above some others; of them are some unto whom Allah has spoken, and some He raised many degrees, (BAQARAH: 253)

Now, a new school of thought, in an attempt to make up an excuse for the continuation of prophethood, puts forward several untenable arguments based upon conjectures. It is said that the divine favours of guiding a human soul, through wahi, can be bestowed on any one upto the day of judgement. No one can deny that the divine guidance through revelation may continue as long as Allah wills. The word wahi literally means a mental awakening to an idea. Also any one may conceive any idea but this wahi cannot be said to have been revealed to him from Allah.

And verily satans do inspire (yuwhuna) their friends to dispute with you. (AN-AM: 122)

So Shaytan also, through his own methods, "inspires" his friends, but the confused simpletons are led to believe that

the wahi is from Allah.

The wahi from Allah, known as ilham, through inspiration, guides those whom He chooses. The chosen being may be a man, or even a bee.

And your Lord inspired (awha) the bee: Choose habitations in the hills and in the trees and in that which they thatch; (NAHL: 69)

It cannot be a sensible argument to say that by receiving wahi from Allah, a bee becomes the messenger of Allah.

Only when a meaningful message is conveyed through the agency of the messenger-angel, Jibra-il, a person can claim to be the messenger of Allah. This method of divine communication had been terminated after the Holy Prophet, Muhammad, therefore, he is the last messenger of Allah.

This day I have perfected for you, your religion, and have completed My favour on you, and chosen for you Islam (to be) the religion; (MA-IDAH: 33)

When Allah, the Quran, as the source of the law and practice of the faith, the procedure of prayers, and the qiblah are the same, and Allah has perfected the religion, completed the favour and finally named the religion, why should any one feel the necessity of a new messenger, and for what purpose Allah would summon the messenger-angel to go to any person if there is no new message to be added to His already perfected, completed and final book? Although many impostors have come and gone with false claims to prophethood, but, in truth, as explained above, there is no necessity of a messenger after the Holy Prophet, Muhammad, nor any messenger

will come, in future, till eternity.

GHAYRIL MAGHDUBI ALAYHIM WALADDALLIN

"Not (the path) of those inflicted with Your wrath, nor (the path) of those gone astray" is an explanatory clause of the 7th verse. The supplicant gives expression to his dislike and aversion for those who have rebelled against the divine authority and gone astray, and earned the wrath of Allah.

Aqa Mahdi Puya says:

There is no need to take ghayril maghdubi as the qualifying adjectival clause for the personal pronoun alayhim, or the relative pronoun alladhina, as Zamaqshari says, because an-amta alaykim is a restriction. Therefore, these two clauses should be taken as appositional clauses in the negative form. Ghayril maghdubi and waladdallin are those who have deviated from the right path, to follow which has been made obligatory by Allah, and by overstepping the prescribed limits have gone astray. By doing so they have earned the wrath of Allah. Those who neither fall short of and lag behind (taqsir), nor overstep the boundaries (ghulu), in fact, walk on the right path of the Holy Prophet. The Jews are said to be in the category of maghdubi, as an example of taqsir, and the Christians in the category of dallin, as an example of ghulu, but truly, those who fall short of and lag behind in the matter of carrying out Allahs commands are included in the maghdubi and those who overstep the boundaries and transgress the limits, laid down by Allah, are included in the dallin.

The Holy Prophet who, according to the Quran, "neither errs, nor

is deceived, nor he speaks of (his own) desire", positively asked his followers to adhere to and abide by the guidance his Ahl ul Bayt (Ali and his descendants) would reveal and demonstrate, after him, as his divinely chosen successors. Who so, among his ummah, makes less their divinely set up position, renders himself liable to be grouped with the maghdubi; and who so elevates and exalts the men of ordinary character to higher status of spiritual guides, not confirmed by Allah and His prophet, renders himself liable to be joined with the dallin. Likewise those who glorify the prophets and their successors as gods are also condemnable as dallin.

Those who sincerely want to be guided aright should not only keep themselves attached with the divinely guided righteous guides, but also must keep themselves aloof from the misled, misguided and wicked impostors, avoid their company, and feel repulsion for their wicked ways and evil thoughts. This contempt of the maghdubi and dallin is called tabarra in the religious doctrines of the original Islam, known as Shiism. Both these clauses do not name the persons but describe their trend and tendency, therefore, whoever fits in this description earns the wrath of Allah, and for that reason is condemned and disliked.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109