وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:شهرستانی، علی، 1337 -

عنوان قراردادی:وضوء النبی: البحث التاریخی... .فارسی

عنوان و نام پدیدآور:وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله: بحث تاریخی: تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو، و اسباب و انگیزه های آن/ نویسنده سیدعلی شهرستانی؛ مترجم سیدهادی حسینی.

مشخصات نشر:تهران: دلیل ما، 1391.

مشخصات ظاهری:638 ص.

فروست:سلسله پژوهش هایی درباره وضو؛ 1.

شابک:190000 ریال:978-964-397-791-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه:ص.[607]-638؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:وضو -- تاریخ

موضوع:فقه تطبیقی

شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، 1343 - ، مترجم

رده بندی کنگره:BP185/5/ش9و63041 1391

رده بندی دیویی:297/352

شماره کتابشناسی ملی:2723742

ص: 1

اشاره

وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله

وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله

مرویات عثمان بن عفان

اثر

سید علی شهرستانی

ترجمه

سید هادی حسینی

جلد دوم

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست موضوعات

تقدیم··· 9

درآمد··· 11

مقدّمه··· 15

تعبّد و مُتعبِّدان··· 23

اجتهاد و مجتهدان··· 28

مجتهدان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله··· 35

مجتهدان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله··· 40

عثمان و اجتهاد··· 45

عثمان و وضو··· 47

مخالفانِ عثمان··· 56

چه کسی اختلاف در وضو را آغازید ؟··· 59

عثمان و بدعت در وضو··· 71

چرا وضویی نو ؟··· 78

امام علی علیه السلام و وضو··· 82

وضو در دوره امویان··· 87

وضو در دوره عبّاسیان··· 97

ص: 5

منصور و وضو··· 99

مهدی و وضو··· 102

رشید و وضو··· 105

سخن پایانی··· 111

واکاوی رویکرد روایی در وصفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله··· 119

بخش اوّل : واکاوی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند

و دلالت و نسبت··· 121

وارسی روایات عثمان بن عفّان از نظر سند و دلالت و نسبت··· 135

روایات وضوی غَسْلی··· 139

وارسی سندی··· 165

1 - وارسی سندی روایات حُمران از عثمان··· 167

شرح حال حُمران (راوی وضوی عثمان)··· 210

تاریخ یهود در عراق··· 215

مدارس دینی عراق قبل از اسلام··· 229

ارتباط عرب با امپراطور روم و فارس··· 235

فتح عراق و سقوط مناذره··· 243

عین التَّمر··· 245

مهم ترین ملحقات و توابع عین التمر··· 247

1 . شفاثا··· 247

2 . نقیره··· 247

3 . غزه··· 247

4 . حصن اُخیضر··· 248

ص: 6

فتح عین التمر··· 249

سقوط حصن··· 252

اسیران فتح عین التمر و شمار آنها··· 261

حُمران بن اَبان کیست ؟··· 304

نام حُمران و نام پدر او چیست ؟··· 313

حُمران عرب است یا عجم ؟··· 315

ادلّه عرب بودن حُمران و نقض آنها··· 321

یهودی بودن حُمران··· 334

نصرانی بودن حُمران··· 338

حُمران و افشای اَسرار خلافت··· 345

حُمران و افشای راز جانشینی سعد بن اَبی وقّاص بر کوفه··· 349

حُمران و ازدواج در عدّه··· 351

حُمران و عامر بن عبد قَیْس زاهد··· 352

رشوه ولید به حُمران··· 356

ضرب سکّه به نام حُمران··· 358

چکیده··· 361

2 - وارسی سندی روایات غیر حُمران از عثمان··· 372

وارسی دلالت روایات وضوی غَسلی··· 405

مناقشه دلالی··· 407

مرحله انتقالی··· 432

نسبت خبر به او··· 457

زُهری کیست ؟··· 468

ص: 7

دیگر راویان وضوی عثمانی و جاهای تمرکز آنان··· 494

مقایسه میان تبعید حُمران یهودی و تبعید دیگران··· 494

عثمانی بودن بصره··· 504

واسط··· 508

بصره و موالی··· 513

موالی و شعوبیّه··· 519

موالی و اهل بیت علیهم السلام··· 525

قریشیان··· 538

تطبیق بحث های پیشین··· 543

قریشی ها··· 559

موالیان قریشی ها··· 566

موالیان غیر قریشی و ایرانی··· 576

بعضی از شگفتی های راویان وضوی عثمانی··· 593

خدشه دار بودنِ راویانِ وضوی عثمانی··· 610

نگرش سازش : سازگار ساختن اَخباری که اهل سنّت در شستن پا و سر روایت کرده اند با اَخباری که از پیامبر در مَسح این دو عضو هست··· 620

سخن پایانی··· 680

منابع و مآخذ··· 681

ص: 8

تقدیم

به مردانِ علم و تحقیق و دانش پژوهانِ شریعت ؛

به همه کسانی که در هر جای این کره خاکی در پی حقیقت و شیفته علم اند ؛

به آنان که از بندهای تعصّب رهیده اند و دوست دارند تاریخ تشریع و ملابسات آن را با تحلیل و واقع نگری بکاوند ؛

به برادرانم ، علمای الأزهر ، زیتونه ، قرویّین ، قاریونس ، مکّه ، دانشگاه مدینه ، اُم دُرمان و دیگر دانشگاه های اسلامی ؛

به زنان مسلمانِ بیدار و آگاه در هر کجا که هستند ؛

به کسانی که شناخت تاریخ اسلام را دوست دارند و می خواهند سببِ اختلافِ مسلمانان (و شعبه شعبه شدن آنها به مذهب ها و فرقه ها) را دریابند ؛

این پژوهش را در راستای پیشرفتِ حرکتِ مبارک علمی ، تقدیم می دارم .

ص: 9

ص: 10

درآمد

وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از موضوعات مهمّی است که باید در قالب «تشریع و ملابسات احکام در میان مسلمانان» به وارسی آن پرداخت .

به دلیلِ تناقض گویی های فراوانِ در آن و بدان خاطر که نخستین الگوی طرح ما (بررسی مقایسه ای فقه اسلامی) از اوّلین باب فقه باشد ، بحث در این زمینه را از چهار جنبه بررسی کرده ایم :

1 . رویکرد تاریخی

در این قسمت ، به اختلاف مسلمانان در وضو از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخر دوران

عبّاسی اوّل ، پرداختیم ، زمان اختلاف را مشخص ساختیم ، به مسائل پشت پرده آن رهنمون شدیم و به امور جدیدی که در عصرهای متأخّر از سوی خلفای با آن همراه گشت ، اشاره کردیم .

این بحث ، به منزله مقدّمه ای برای پژوهش در این راستا بود ، و بارها به صورت خلاصه و کامل چاپ شد و به زبان های گوناگون ترجمه گردید .

2 . رویکرد روایی

در این عرصه ، اختلاف نقل های بعض از صحابه را با روایات اهل بیت علیهم السلام

ص: 11

و با بعض دیگر از صحابه ، در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس معیارهای

رجالی و درایه ای شیعه و سنّی می آوریم . بعضی از مبانی اختلاف و اَسبابی را که در صحیح دانستن این نقل یا آن روایت ، دنبال کرده ایم ، روشن ساخته ایم و آنچه را از صحابه یا اهل بیت روایت شده است نپذیرفته ایم مگر اینکه با سیره عمومی و مبانی فقهی و اقوال دیگرشان سازگار باشد و اصطلاح «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به شخص) را بر آن گذارده ایم .

و این بحث جدیدی است و بجاست در فروع اختلافی به کار رود ؛ چراکه پشت پرده مسئله و ریشه های اختلاف را می نمایاند .

3 . رویکرد قرآنی و لغوی

در این ناحیه ، همه وجوهی را که اهل سنّت در قرائت جرّ « وأرجُلَکم » آورده اند ، ذکر کردیم و پاسخ گفتیم .

نیز ادّعاهای اهل سنّت را در قرائت آیه وضو بیان کرده ایم و آنچه را برای اثبات شستن پاها - در وضو - گفته شده و ممکن است به ذهن آید ، آورده ایم و پاسخ داده ایم .

در پایان به چگونگی استدلال اهل سنّت به قرائتِ شاذّ رفع « وأرجُلَکم » برای اثبات شستن پاها اشاره داریم و جواب آن را باز گفته ایم .

در فصل پایانی بحث قرآنی ، همه آنچه را اهل سنّت پیرامون قاعده «جرّ به جوار» (جرّ کلمه از باب جرّ لفظ کناری آن) گفته اند و به آن برای اثبات شستن پاها استدلال کرده اند (و اینکه « وأرجُلَکم » از باب مجاوره با « بِرُؤُوسِکُمْ » مجرور است و مفاد آن شستن پاهاست) آورده ایم و پاسخ داده ایم .

ص: 12

خوش داشتم در آغاز پژوهش در این زمینه ، به سبب جمع قرآن از سوی

عثمان اشاره کنم و اینکه آیا جمع او در اختلاف فقهی میان مسلمانان اثر گذارد یا نه ؟ نیز به دلایل تقویت کننده ای که بعدها از آن برای استوار سازی وضوی عثمان ، استفاده شد ؛ مانند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله :

- ویلٌ لأعْقاب (أو للعراقیب) مِنَ النّار ؛ وای بر پاشنه ها از آتش .

- أَسْبِغوا الوضوء ؛ وضو را به طور کامل و تمام به جای آورید .

- أَتِمّوا الوُضوءَ ؛ وضوی کامل و تمام بگیرید .

و دیگر بحث ها که با قرآن و زبان عرب ، مرتبط اند ، لیکن گستردگی بحث اجازه نداد همه این آرزوها را تحقّق بخشیم ، به پژوهشی در مسئله جمع قرآن در کتابی جداگانه ، بسنده کردیم و دیگر بحث ها را برای وقت دیگر وا نهادیم .

4 . رویکرد تأسیسی (فقهی و اصولی)

این بخش ، واکاوی مهم ترین مسائل وضو و احکام آن (بدون پرداختن به بیان چگونگی وضوی پیامبر) از دید فقهای مذاهب اسلامی و نگرش های اصولی شان می باشد و استدلال هایی را که در اسباب و موجبات وضو و نواقض آن آورده اند .

در این زمینه ، به دلایل فقهی و اصولی آنها اشاره می کنیم و نقل اقوال را بی طرفانه می آوریم و دیدگاه خود را با ادلّه و شواهد تقویت می کنیم .

این بحث - اگر به انجام رسد - وسیع تر و شامل تر از سخنانی است که فقهای پیشین ما در کتاب های استنباطی فقه اختلافی آورده اند . امیدواریم به خواست خدای متعال بر این کار توفیق یابیم .

ص: 13

اکنون پس از چاپ رویکرد تاریخی «وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله» با خوانندگان گرامی همراه می شویم تا بحث را از جنبه دیگری پی گیریم و آن رویکرد روایی در مسئله وضوست که در یک مقدّمه و دو بخش سامان یافته است :

بخش اوّل : وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت .

بخش دوّم : وارسی روایات اهل بیت در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند

و دلالت و نسبت .

ص: 14

مقدّمه

اشاره

ص: 15

ص: 16

مقدّمه

پیش از پرداختن به رویکرد روایی مسئله وضو و وارسی روایاتی که حاکی وصف وضوی پیامبرند ، بجاست سیمایی از جامعه اسلامی را هنگام ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله بیاوریم و مسائل پشت پرده ای را بنمایانیم که زمینه را برای اختلاف در احکام شرعی (از جمله وضوی پیامبر) آماده ساخت .

در کتاب «منع تدوین حدیث» بعضی از علل و اسباب و ملابساتی(1) را روشن ساختیم که به تقسیم مسلمانان به دو گروه فکری - بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله - انجامید و

هر کدام از آنها روش و مبنای خود را داشتند .

بعضی از صحابه به لزوم گرفتن احکام از قرآن و سنّت فرا می خواندند و رأی و اجتهاد را در قبال آن برنمی تافتند .

ص: 17


1- . واژه «مُلابِسات» جمع مُلابَسَة از ماده «لَبْس» به معنای خلط نا آشکار چیزی به چیز دیگر و مشتبه ساختن آن است ، برخی آن را به «شرایط ، اوضاع و احوال» معنا کرده اند . شاید ترکیب فارسی «زد وبند» (که به معنای ساخت و پاخت و سازش پنهانی دو یا چند تن برای پیش بردن کاری یا به دست آوردن چیزی است) ترجمه مناسبی برای واژه «ملابسات» باشد . مقصود از «ملابسات تشریع» یا «ملابسات احکام» ، همه انگیزه ها و تصرفات و فضاسازی هایی است که به شیوه ها و ترفندهای گوناگون ، در حیطه شریعت صورت گرفت و به تغییر بسیاری از احکام و فروع فقهی انجامید و بدعت هایی در دین پدید آورد و سیمایی از شریعت را نمایاند که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله سابقه نداشت (م) .

بعضی دیگر به مشروع بودن نظر اشخاص قائل بودند و قول آنان را در برابر نص (قرآن و سنّت) درست می دانستند ؛ چراکه بر این باور بودند که آنان ملاکات احکام و روح تشریع را دریافته اند .

گروه نخست ، راه طاعت و امتثال همه احکام صادر از خدا و پیامبر را در پیش گرفتند . اینان به خود و دیگران اجازه نمی دادند که در احکام شرعی ، به آرای شخصی و اجتهادات بر ناگرفته از قرآن و سنّت ، عمل کنند .

گروه دوّم - مجتهدان در برابر نص - کسانی بودند که در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی فتوا می دادند و با وجود نص ، در پی مصلحت برمی آمدند .

اینان گرچه به رسالت پیامبر اعتقاد داشتند ، لیکن آن قداست و مکانتی را که خدا به پیامبر ارزانی داشت ، نمی پذیرفتند و در مواقع بسیاری با پیامبر صلی الله علیه و آله چنان رفتار می کردند که گویا آن حضرت یک انسان ناکامل است . خطا و صواب می کند و لعن و ناسزا می گوید ، سپس برای نفرین شده ها آمرزش می خواهد .(1)

این تقسیم فکری میان صحابه ، از اسبابی است که اختلاف مسلمانان را در احکام شرعی - بعد از پیامبر - رقم زد .

این تقسیم در بر دارنده علل دیگری است که در لابلای بحث - به خواست خدا - به آن می پردازیم .

آری ، داعیانِ اجتهاد در راستای مشروع بودن این اختلاف به حدیث

ص: 18


1- . صحیح مسلم 4 : 2008 ؛ مسند احمد 2 : 316 و449 ، حدیث 8184 و9801 و جلد 3 ، ص400 ، حدیث 15329 .

پیامبر

صلی الله علیه و آله استدلال کرده اند که فرمود : اِخْتلافُ أُمّتی رَحْمَة ؛(1) اختلاف امّتم مایه رحمت است .

لیکن آیا به راستی «اختلاف امّت ، مایه رحمت است» به معنایی که آنان تفسیر می کنند ؟ یا این حدیث معنای دیگری دارد ؟

اگر این معنا درست باشد ، دو روایت زیر را از پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه تفسیر

کنیم ؟!

لاَ تَخْتَلفوا فَتَهْلِکُوا ؛(2) اختلاف نکنید [ وگرنه ] هلاک می شوید .

سَتَفْرُقُ أُمّتی إلی نَیِّف وَسَبعینَ فِرْقَةً ؛ فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ والباقی فی النَّار ؛(3) أُمّتم هفتاد و اندی فرقه خواهند شد ؛ یک فرقه نجات می یابد و دیگران در دوزخ اند .

با آنکه کتاب دینی مسلمانان یکی است و یک پیامبر دارند ، چرا بدین اندازه میانشان اختلاف است ؟

یکی «دستْ باز» و دیگری «دستْ بسته» نماز می خواند ، یکی پاها را در نماز به هم می چسباند و دیگری پاها را از هم باز می کند ، یکی پاها را در وضو می شوید و دیگری مَسْح می کشد ، یکی بَسْمَلَه را به جَهْر می گوید و دیگری به اِخفات ، یکی پس از حمد «آمین» بر زبان می آورد و دیگری نه .

عجیب این است که همه اینان اقوال و افعالشان را - با وجود این ناسازگاری آشکار - به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهند !

ص: 19


1- . کنز العمّال 10 : 59 ، حدیث 28686 . در «فیض القدیر 1 : 274» آمده است : سُبکی می گوید : این حدیث ، میان محدّثان معروف نمی باشد . برای این روایت بر سند صحیح یا ضعیف یا موضوعی دست نیافتم .. . حافظ عراقی می گوید : سند این روایت ضعیف است .
2- . بنگرید به ، صحیح بخاری 2 : 849 ، حدیث 2279 .
3- . بنگرید به ، الأحادیث المختاره 7 : 90 ؛ مصنّف عبدالرزّاق 10 : 156 ، حدیث 18675 .

آیا همه اینها را پیامبر صلی الله علیه و آله گفت و انجام داد و هر دو نقل از آن حضرت ، درست است ؟ یا همه این نقل ها (چنان که اهل سنّت قائل اند) صحیح اند ؟!

یا در همه این حالت ها ، فعل پیامبر صلی الله علیه و آله واحد بود ؟

اگر فعل پیامبر واحد بود ، این اختلاف (که گاه دفع و انکار آن دشوار است) از کجا پدید آمد ؟

آیا در شریعت خدا وظیفه داریم بر یک رأی بمانیم یا به اختلاف امر شده ایم ؟

اختلاف نقل از یک صحابی را به چه چیزی می توان تفسیر کرد ؟(1)

چرا دو نگرش در شریعت پدید آمد ؟ یکی به تعدّد فرا می خواند و دیگری به وحدت ؟

اگر متعدّد بودن (چند دستگی) مطلوب شارع بود ، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرقه ناجیه امّت را به یکی از 73 فرقه منحصر ساخت و بقیه را دوزخی شمرد ؟

آیا بر اساس تفسیر پیشین از اختلاف ، پیامبر صلی الله علیه و آله نباید همه را اهل نجات به شمار می آورد و یکی را دوزخی می دانست ؟!

بلکه مجالی برای اینکه حتّی یک فرقه در آتش باشد ، باقی نمی ماند .

و اگر یکپارچگی مطلوب شارع بود ، چرا متعدّد بودن را صحیح دانست و ملتزم شد ؟

آیا اینکه گفته اند «اختلاف امّت به همین اعتبار رحمت است» درست است ؟

در این صورت ، تأکید خدای سبحان بر وحدت کلمه ، برای چیست ؟

ص: 20


1- . در مقدّمه جلد سوّم ، این مطلب را روشن خواهیم ساخت .

و اگر تفرقه مطلوب شارع بود ، معنای این سخن خدای متعال چیست که

می فرماید :

« وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً » ؛(1) اگر این قرآن از نزد غیر خدا بود ، در آن اختلاف فراوانی می یافتند .

و نیز اینکه :

« وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » ؛(2) این [ تعالیم و احکام ] راه مستقیم من است آن را بپیمایید و از راه ها[ی دیگر ] پیروی نکنید که شما را از راه خدا پراکنده می سازد . خدا

شما را به اینها سفارش می کند بدان امید که پرهیزکار شوید .

قائل شدن به متعدّد بودن یا ایمان به وحدت ، به عواملی برمی گردد که منجر شد مسلمانان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چند دسته شوند که مهم ترین آنها تقسیم مسلمانان به دو گروه اصلی است :

1 . مکتب تعبّد محض = یکپارچگی در پرتو پیروی از نص [ متن محوری ]

2 . مکتب اجتهاد و رأی = چند دستگی در پرتو پیروی از رأی [ رأی محوری ]

در کتاب «منع تدوین حدیث» و «تاریخ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله» درباره این دو مکتب ، به تفصیل سخن گفته ایم و ریشه های اجتهاد و رأی را نزد عرب قبل از اسلام روشن ساخته ایم ؛ اینکه درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله چه تصوّری داشتند و چگونه با آن حضرت همچون یک شخص عادی برخورد می کردند که خطاب و

ص: 21


1- . سوره نساء 4 آیه 82 .
2- . سوره انعام 6 آیه 153 .

صواب می کند و در هنگام خشم چیزی را می گوید که در حالت خرسندی آن را بر زبان نمی آورد .

بالاتر از این ، بر اساس فهم بعضی از آنان ، پیامبر صلی الله علیه و آله فقط پادشاهی بود که جنگید و پیروز شد و تعالیم او ، مقرّراتی اند که از نزد خود صادر کرد و خدای سبحان چیزی را در این زمینه نازل نفرمود .

اسلام برای آنکه امّت را متحد سازد ، شهادت «أن لا إلهَ إلاّ اللّه» (خدایی جز خدای یکتا نسیت) و شهادت «وَأَنّ محمّداً رَسولُ اللّه» (و محمّد رسول خداست) را آورد .

شهادت اوّل ، به قصد اجتماع عرب (و از آنجا همه جهان) بر یک اعتقاد بود ؛ یکتایی معبود و ترک پرستش خدایان و بت های موجود نزد آنان .

شهادت دوّم ، پایان دادن به رهبران متعدّد و درگیری های قبیله ای و گرد آمدن پیرامون یک رهبر را در نظر داشت و آن [ شخص یگانه ] پیامبر انسانیّت بود .

یعنی اسلام خواست از نظر اعتقادی آنان را یکدست سازد و همه ، خدای متعال را بپرستند و تنها محمّد صلی الله علیه و آله را به عنوان رهبر روحی و سیاسی واجتماعی بپذیرند ؛ زیرا وحدت فکری و رهبری ، از اموری است که اُمّت را قوی می سازد و شأن آنان را بالا می برد (بر خلاف متعدّد بودن ، که به تفرقه و اختلاف می انجامد) .

اکنون - به طور فشرده - پیرامون تعبّد و متعبّدان و اجتهاد و مجتهدان و نقش هر کدام از این دو در وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله سخنانی را می آوریم .

ص: 22

تعبّد و مُتعبِّدان

قرآن و سنّت ، متعدّد بودن (چند دستگی) را تشریع نکردند ، بلکه آمدند تا این اعتقاد جاهلی را (که بر حُبّ ذات و طمع در ریاست مبتنی بود) بشکنند و نابود سازند .

خدای سبحان در قرآن بارها و با الفاظ مختلف بر وجوب پیروی از پیامبر اُمّی ، تأکید می ورزد :

« مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ؛(1) هرکه از پیامبر فرمان بَرَد ، از خدا اطاعت کرده است .

« وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ » ؛(2) هرکس از خدا و پیامبرش اطاعت کند و از خدا بترسد و بیم داشته باشد [ راه درستی را می پیماید ] و اینان اند که بَرَنده اند .

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ » ؛(3) ای کسانی که ایمان آوردید ، از خدا اطاعت کنید و پیامبر را فرمان برید ، و اعمالتان را باطل نسازید .

« إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ؛(4) سخن مؤمنان هنگامی که سوی پیامبر

ص: 23


1- . سوره نساء 4 آیه 80 .
2- . سوره نور 24 آیه 52 .
3- . سوره محمّد صلی الله علیه و آله 47 آیه 33 .
4- . سوره نور 24 آیه 51 .

دعوت شوند تا میانشان حکم کند ، این است که : «شنیدیم و فرمان بردیم» و اینان اند که رستگارند .

« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛(1) هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد که آن گاه که خدا و رسولش در امری حکم کند ، برای خویش حقّ اختیار قائل شود ؛ و هرکس خدا و رسول او را عصیان ورزد ، در گمراهی آشکار است .

و دیگر آیاتی که به پیروی و طاعت پیامبر صلی الله علیه و آله امر می کند و بیشتر آنها با طاعت خدای متعال مقرون است و این بدان معناست که امر پیامبر صلی الله علیه و آله همان امر خداست .

در عظمتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت جز از جانب خدا سخن نمی گوید ، همین بس که خدای متعال می فرماید :

« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی » ؛(2) پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید ، آنچه بر زبان می رود جز وحیی که به او می شود ، نیست .

« إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ » ؛(3) همانا مؤمنان - تنها - کسانی اند که به خدا و رسولش ایمان آورند و هنگامی که برای کاری همگانی نزدش باشند ، بی اجازه او بیرون نروند [ ای پیامبر ] آنان که از تو ا جازه می گیرند ، همان کسانی اند که به خدا و رسول او ایمان [ راستین ] دارند .

ص: 24


1- . سوره احزاب 33 آیه 36 .
2- . سوره نجم 53 آیه 3 - 4 .
3- . سوره نور 24 آیه 62 .

در سنّت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بارها به وجوب پیروی اَقوال و اَفعال پیامبر (بر وجه تعبّد و التزام مطلق) امر شده است .

در حدیث اَریکه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

یُوشِکُ الرَّجُلُ مُتّکِئاً عَلَی أَریکَتِه ، یُحَدِّثُ بِحَدیثٍ مِنْ حَدیثی ، فَیَقُول :

بَیْنَنا وَبَیْنَکُم کتابُ اللّه ، فَما وَجَدْنا فیه مِن حلالٍ اسْتَحْلَلناه ، وما وَجَدْنا

فیه من حَرامٍ ، حَرَّمناهُ .

ألا وَإنَّ ما حَرَّمَ رسولُ اللّه ، مثلُ ما حَرَّمَ اللّه ُ ؛(1)

نزدیک است که شخصی بر تخت تکیه زند ، حدیثی از من را بر زبان آورد ، سپس گوید :

میان ما و شما کتاب خدا هست ! هر حلالی را که در آن یافتیم ، حلال می دانیم و هر حرامی را که در آن یافتیم ، حرام می شماریم .

بدانید که آنچه را رسول خدا حرام ساخت ، مانند همان حرام هایی است که خدا حرام فرمود .

و دیگر احادیثی که در سنّت هست .

افزون بر این ، احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که متعبّدان به اقوال و اَفعال و تقریرهای پیامبر صلی الله علیه و آله را می ستاید ، مانند این سخن که فرمود :

یا مَعْشر قُریش ، لَتَنْتَهُنّ أو لَیَبْعَثنّ علیکم مَن یَضْرِبُ رِقابَکُم بالسَّیْف

عَلَی الدّین ، قد امْتَحَنَ اللّه ُ قَلْبَهُ للإیمان !

ص: 25


1- . مسند احمد 4 : 132 ؛ سنن ابن ماجَه 1 : 6 ، حدیث 12 ؛ سنن ابی داود 4 : 200 ، حدیث 2604 ؛ مستدرک حاکم 1 : 108 ؛ سنن بیهقی 9 : 331 .

قالوا : مَنْ هُو یا رسولَ اللّه ؟

وقال أبوبکر : مَن هُو یا رسول اللّه ؟

وقال عُمَر : مَنْ هُو یا رسول اللّه ؟

قال : هو خاصِفُ النَّعل !

وکان قد أَعْطَی علیّاً نَعْلَه یَخْصِفُها ؛(1)

ای گروه قریش [ از مخالفت ها ] دست بردارید یا خدا بر شما کسی را برانگیزد که ایمان قلبی اش را آزمود ، در راه دین گردنتان را می زند !

پرسیدند : ای رسول خدا ، او کیست ؟

ابوبکر گفت : او چه کسی است ای رسول خدا ؟

عُمَر پرسید : ای رسول خدا ، او کیست ؟

پیامبر

صلی الله علیه و آله فرمود : او پینه دوز کفش است !

آن حضرت کفش خویش را به علی داده بود تا پینه کند .

و درباره عمّار یاسر فرمود :

إنّ عمّاراً ملِئَ إیماناً إلی مُشاشه ؛(2)

عمّار سراپا آکنده از ایمان است .

و نیز فرمود :

مَن عادی عَمّاراً عاداه اللّه ُ ، ومَن أَبْغَضَ عمّاراً أَبْغَضَهُ اللّه ُ ؛(3)

هرکه با عمّار دشمنی ورزد ، خدا با او درمی افتد ؛ و هرکه با عمّار کینه توزد ، خدا از او نفرت دارد .

ص: 26


1- . کنز العمّال 13 : 50 و75 ، حدیث 36373 و36518 - 36519 .
2- . شرح نهج البلاغه 10 : 103 و جلد 20 ، ص38 ؛ وقعة صفّین : 323 .
3- . الإصابة 2 : 512 .

و آن گاه که حَنْظَلَه ندای پیامبر را در جنگ اُحُد لبّیک گفت و در صبح دم شبِ زِفاف ، با حالت جنابت ، روانه جنگ شد و شهید گشت ، پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرمود :

همرزمتان را فرشتگان غسل می دهند ، ماجرا را از همسرش بپرسید !

همسر حنظله گفت : آن گاه که آوای جنگ را شنید ، با اینکه جُنُب بود سوی آن شتافت .

پیامبر

صلی الله علیه و آله فرمود : به همین جهت است که ملائکه او را غسل می دهند .(1)

ص: 27


1- . الإصابة 1 : 361 .

اجتهاد و مجتهدان

جریانِ تعبّد ، همان مسیر صحیحی است که خدا برای بندگانِ مؤمنش خواست که به خدا و رسولش ایمان آورند و در پی پیامبر راه بپیمایند و اَوامرِ او را گردن نهند و به امر و نهیِ پیامبر تن دهند ، و از سرِ طاعت و امتثال ، مطیع آن حضرت باشند نه اینکه آرای شخصی شان را اعمال کنند یا تحت تأثیر آرای موروثی قرار گیرند .

تاریخ از وجود صحابه ای خبر می دهد که به خود اجازه می دادند پیامبر را تخطئه کنند و در برابر اَقوال و اَفعالِ او بایستند ، واین رفتاری تازه نبود ؛ چراکه

قرآن و سنّت ، این پدیده را به عنوان یک سنّتِ تاریخی در ادیان گذشته ، مطرح می سازد .

در آیین های سابق ، مردم به پیامبران ایمان می آوردند ، در میانِ آنان همان گونه که تکذیب کنندگان بودند ، مؤمنان ویژه و مقرّب و حواریان نیز وجود داشتند ؛ و در این میان ، دسته ای یافت می شدند که با وجود ایمان به انبیا به اختلاف افتادند و آنچه را انبیا آوردند به درستی درنیافتند یا فهمیدند امّا [ آن را با خواسته های

نفسانی خود تفسیر کردند و درآمیختند و به خطا رفتند ] .

قرآن مجید ، وجود صحابه ای را می نمایاند که مسلمان شدند و به خدا و رسول [ در ظاهر ] ایمان آوردند ، لیکن تا حدّ زیادی تعبّدناپذیر باقی ماندند و قداستِ پیامبر و دائره وجوب اِطاعت او را درک نمی کردند ؛ زیرا گاه مانند کمترین مردمان با او برخورد داشتند ، با آن حضرت مخالفت می ورزیدند و بر او اعتراض می کردند و صداشان را بر سرِ آن حضرت بالا می بردند و ...

ص: 28

قرآن کریم ، بسیاری از این حالات نامسئولانه را روشن می سازد و به عِلاج آنها می پردازد ، خدای سبحان می فرماید :

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ » ؛(1)

ای کسانی که ایمان آوردید ، صداهاتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و با او درشت گویی نکنید - آن گونه که بعضتان با بعضِ دیگر به درشتی سخن می گویید - مبادا که ناآگاهانه اعمالتان تباه شود .

این آیه ، صراحت دارد بر اینکه مخاطبان مؤمنانی بودند که شهادتین را بر زبان می آوردند و اهل زنا یا قتل یا دیگر گناهان نبودند ، بلکه با صدای بلند ، پیامبر را صدا می زدند به گونه ای که آشکار می ساخت آنان به آنچه شأن نبوّت اقتضا دارد ، پایبند نیستند و پیامبر را یک شخص عادی - مانند خودشان - می شمارند . بنابراین ، نیازی نمی دیدند که به سخنِ پیامبر متعبّد باشند . همین امر

باعث شد که خدا آنان را به اِحباط (از بین رفتن) اعمالشان تهدید کند .

مانند این سخن خدای متعال :

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ » ؛(2)

ای کسانی که ایمان آوردید ، چرا هنگامی که به شما گویند برای جهاد در راه خدا بکوچید ، به زمین [ خانه و اموالتان ] می چسبید ؟!

ص: 29


1- . سوره حجرات 49 آیه 2 .
2- . سوره توبه 9 آیه 38 .

« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ » ؛(1)

کسانی که خدا و رسولش را می آزارند ، خدا آنها را لعن می کند .

« أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ

وَیَتَنَاجَوْنَ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَةِ الرَّسُولِ » ؛(2)

آیا ندیدی کسانی را که از نجوا نهی شدند و سپس مرتکب آن شدند ؟! به گناه و عدوان و معصیتِ پیامبر ، با هم نجوا می کنند !

شیخ طبرسی درباره این آیه که : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرسُولِهِ »(3) نقل می کند که ابن جِنّی تصریح دارد معنای آن چنین است :

این گونه نباشید که خود گزیده تان را انجام دهید و آنچه را خدا و رسولش امر می کند واگذارید ، معنای قرائت مشهور همین است ؛ یعنی امری را بر امرِ خدا مقدّم ندارید .(4)

و آیاتِ دیگری که به طور تردیدناپذیر اشاره یا تصریح به وجود این گروه در جامعه صدر اسلام دارد . هرگاه این آیات و اسباب نزولِ آنها ملاحظه شود ، می توان دریافت که این گروه ، اندک نبودند و این خطّ مشی از نظر کمّی و کیفی حوزه گسترده ای از تفکّر مسلمانان را در بر می گرفت .

و این دلالت ها - تنها - به قرآن منحصر نیست ، بلکه سنّت قولی و عملی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز وجودِ این خطّ مشی را می نمایاند و با شدّت تمام ، به انتقاد از آن

ص: 30


1- . سوره احزاب 33 آیه 57 .
2- . سوره مجادله 58 آیه 8 .
3- . سوره حجرات 49 آیه 1 .
4- . مجمع البیان 5 : 129 .

می پردازد و آن را مردود می شمارد ؛ چراکه عمل و اجتهاد این گروه ، به سخن پیامبر محدود نماند ، بلکه بر آن شد تا آن را به قرآن بکشاند .

از این روست که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به بعضی از اصحاب می فرماید :

مالکم تَضْرِبُون کتابَ اللّه بعضَهُ ببعض ؟ بهذا هَلَکَ مَن کان قبلکم ؛(1)

چه تان شده که بعضی از کتاب خدا را به بعضِ دیگر می زنید ؟ کسانِ پیش از شما به همین شیوه ، هلاک شدند .

و در حدیث دیگر ، می فرماید :

أَیُتَلَعَّبُ بکتاب اللّه وأنا بین أظهُرِکم ؛(2)

آیا در حالی که من میانتان هستم ، کتاب خدا بازیچه می شود ؟!

نیز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود :

أبهذا أُمِرتم ؟ أبهذا عُنیتُم ؟ إنّما هَلَکَ الّذین مِنْ قَبْلکم بِأَشباه هذا (ضَرَبوا کتابَ اللّه بَعْضَه ببعض) أَمَرَکُم اللّه بأمرٍ فَاتَّبِعوه ، وَنَهاکم عن شیء فَانْتَهُوا ؛(3)

آیا به این امر شدید ؟ آیا این را از شما خواستند ؟ کسان پیش از شما با نظایر این چیزها از میان رفتند (بعضی از کتاب خدا را به بعض دیگر زدند) هرچه را خدا فرمان داد ، بپیروید و از هرچه نهی کرد باز ایستید .

و در روایت دیگر ، می فرماید :

أبهذا أُمِرْتم ولهذا خُلِقتم أن تَضْرِبوا کتابَ اللّه بعضاً ببعض ؟! اُنْظُرُوا

ص: 31


1- . کنز العمّال 1 : 110 ، حدیث 977 .
2- . سنن نسائی المجتبی 6 : 142 ، حدیث 3401 .
3- . کنز العمّال 1 : 191 ، حدیث 967 مؤسسة الرسالة ، 1409 ه .

ما أُمِرتُم به فَاتَّبِعُوه ، وما نُهِیْتُم عنه فَانْتَهُوا ؛(1)

آیا به این امر شدید و برای این خلق شدید که بعضی از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟! نیک بنگرید به چه امر شدید ، آن را بپیروید و از چه نهی شدید تا به آن دست نیازید .

رسول خدا صلی الله علیه و آله اصحابش را در تعامل با قرآن و حدیث ، از این مزاحمت ها و ناسازگاری های نفرت آور برحذر می داشت ؛ چراکه ایمان به خدا و رسول اقتضا می کرد آنان به آنچه خدا می گوید و پیامبر فرمان می دهد ، تسلیم باشند . عدم تسلیم در برابرِ قدسیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و گفته ها و کارهای آن حضرت ، با ایمان مطلق به خدا و رسول ، برخورد داشت .

خدا از عواقب این نوع اندیشه ، مؤمنان را بیم می دهد و خبر می دهد که این کار ، به فتنه می انجامد .

در تفسیر این سخنِ خدای متعال که : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ »(2) (ای ایمان آورندگان ، خدا و رسول را اجابت کنید) تا آنجا که می فرماید : « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً »(3) (از فتنه ای بترسید که تنها به ستمگرانِ شما اصابت نمی کند) از زُبیر بن عَوّام رسیده است که گفت :

ص: 32


1- . کنز العمّال 1 : 191 ، حدیث 966 مؤسسه الرسالة ، 1409 ه . در «سنن نسائی 6 : 142 ، حدیث 3401» به اسناد از محمود بن لَبید آمده است که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاه شد که مردی در یک مجلس سه بار زنش را طلاق داده است ، خشمناک برخاست وگفت : آیا در حالی که من در میانتان هستم با کتاب خدا بازی می شود ؟! تا اینکه مردی بلند شد و گفت : ای رسول خدا ، آیا او را به قتل نرسانم ؟!
2- . سوره انفال 8 آیه 24 .
3- . سوره انفال 8 آیه 25 .

ما زمانی این آیه را می خواندیم وگمان نمی کردیم که روزی خودمان مصداق آن باشیم ! امّا به یک باره دیدیم که مقصود از آن ما هستیم !(1)

سُدِّی می گوید :

این آیه در خصوصِ اهل بدر فرود آمد [ ولی ] روز جنگ جَمَل

گریبان گیر آنها شد .

شایان ذکر است که اینان همان کسان اند که از نوشتنِ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بازداشتند و قرآن ها را سوزاندند و قائل شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله اَحَدی را پس از خود جانشین نساخت و این امر را به مسلمانان وانهاد ، و آن حضرت قرآن را گرد نیاورد ونمی دانست که پیامبر مُرسل است تا اینکه وَرَقة بن نَوْفَل به او خبر داد و..

از آنجا که پیدایش این فکر در جامعه تازه مسلمان ، امری سازگار با تاریخ و اِخبار قرآن از سنّت های امّت های گذشته بود ، شارع مقدّس به موازنه میان دو گروه دست یازید و فرقه حق و جریان صحیح را روشن ساخت و بیان داشت که راه نجات ، و مقصود خدای متعال ، همان شیوه تعبّد محض است نه اجتهاد و رأی و تفسیر امور بر اساسِ ذوق ها و گرایش ها و باورهای موروثی .

خدای متعال می فرماید :

« إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ » ؛(2)

ص: 33


1- . تفسیر ابن کثیر 2 : 300 .
2- . سوره نور 24 آیه 62 .

همانا مؤمنان [ راستین ] کسانی اند که به خدا و رسولش ایمان آورند و آن گاه که بر کاری همگانی با او گرد آیند ، بی اجازه پیامبر بیرون نروند [ ای پیامبر ] البته آنان که از تو اذن می طلبند ، کسانی اند که ایمان به خدا دارند .

قرآن در این آیه ، اجازه خواستن از پیامبر را مساوی ایمان به خدا می شمارد ؛ زیرا آنان که از پیامبر اجازه می خواستند دارای عقیده استوار بودند و فهم صحیح نسبت به وجوب اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند ، و به آنچه پیامبر می گفت و انجام می داد ، پایبند بودند بر خلافِ دیگرانی که این نگرش را نداشتند و بر خلاف آن راه می پیمودند یا طبق آرا و اجتهاداتشان آن را تفسیر می کردند .

و دیگر آیاتی که در این راستا سخن می گوید ؛ مانند این آیه که خدای متعال در آن می فرماید :

« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ

لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛(1) هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد که هنگام حکم خدا و رسول درباره امری ، برای خویش حقّ اختیار قائل شوند .

و هرکه خدا و رسولش را فرمان نبرد ، در گمراهی آشکار است .

ص: 34


1- . سوره احزاب 33 آیه 36 .

مجتهدان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله

برای کسانی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی عمل می کردند ، اثری بزرگ وجود داشت ، به گونه ای که به خود اجازه می دادند اَعمالی را که پیامبر از آنها نهی کرد یا

امر نفرمود ، انجام دهند و از حدّ خود فراتر روند و پیامبروار بر پیامبر اعتراض کنند و در برابر نصّ صریح ، اجتهاد ورزند .

ماجرای خالد بن ولید با بنی جُذَیْمَه در سال هشتم هجری از این نمونه هاست .

پیامبر ، خالد را برای دعوت بنی جُذَیْمَه به اسلام - و نه جنگ با آنها - فرستاد . خالد به آنها دستور داد سلاح بر زمین نهند ، چون آنها این کار را کردند به آنها خیانت کرد و به جهتِ خون خواهی ای که میان خالد و آنها در جاهلیّت وجود داشت ، به کشتار آنان دست یازید .

چون این خبر به پیامبر رسید ، دست ها را به آسمان بلند کرد و فرمود : «خدایا ، من از آنچه خالد انجام داد سوی تو بیزاری می جویم» سپس [ حضرت ] علی علیه السلام را با اموالی فرستاد تا از بنی جُذَیمه دل جویی کند و خون بها و [ خسارت ] اموالشان را بپردازد .(1)

نمونه دیگر قتل مِرداس بن نَهِیک به دست اُسامة بن زید است .

پس از آنکه مِرداس تکبیر گفت و شهادتین را بر زبان آورد (و حرمتِ خون مسلمان بدیهی است) اُسامه او را به قتل رساند و گوسفندانش را به تصرّف درآورد با این ادّعا که مرداس از ترس شمشیر اسلام آورد .

ص: 35


1- . بنگرید به ، تارخ طبری 2 : 164 ؛ سیره ابن هشام 5 : 96 .

چون رسول خدا این ماجرا را دریافت ، فرمود : به قصد تصرّف گوسفندانش

او را به قتل رساندید ؟ آن گاه این آیه را قرائت کرد :

« وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا » ؛(1)

به آن که نزد شما اسلام را اظهار می کند ، نگویید : «تو مؤمن نیستی !» تا [ بدین بهانه ] زندگی دنیا را بجویید .(2)

نمونه دیگر ، سخنِ مردی از انصار درباره تقسیمی است که پیامبر انجام داد .

وی گفت : سوگند به خدا ، این قسمتی است که رضای خدا در آن نبود ! ... این سخن بر پیامبر صلی الله علیه و آله گران آمد ، صورتش برافروخته شد و به خشم آمد ... سپس فرمود : موسی بیش از این آزار دید ! و بُردبار ماند .(3)

عجیب است که رویکردِ اشتباه حتّی در مباحات جریان یافت . پیامبر در امری اجازه داد ، مردمانی از آن دوری گزیدند . خبر آن به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، به خشم

آمد و فرمود :

گروهی را چه شده که از کاری که من انجام می دهم خودداری می ورزند ؟! به خدا سوگند ، من از آنان داناتر و خداترس ترم .(4)

دردناک تر از این ، ماجرایی است که بعضی از رهبرانِ این طرزِ تفکّر با

ص: 36


1- . سوره نساء 4 آیه 94 .
2- . بنگرید به تفسیر فخر رازی 11 : 3 ؛ الکشّاف 1 : 585 ؛ تفسیر ابن کثیر 1 : 540 .
3- . صحیح بخاری 5 : 2333 ، حدیث 5977 .
4- . همان ، ص2263 ، حدیث 5750 .

دست یازی به مسائل ناموسی ، پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار می دادند تا آنجا که طلحه و عثمان گفتند :

آیا [ این درست است که ] محمّد ما را از ازدواج با دختر عموهایمان باز می دارد و خود پس از مرگ ما با زنانمان ازدواج کند ؟!

اگر حادثه ای برای پیامبر پیش آید (پس از وی) زنانش را می گیریم .(1)

طلحه خواستار عایشه و عثمان خواهانِ اُمّ سَلَمَه بود ، خدای سبحان این آیات را نازل کرد :(2)

« وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ

أَبَداً » ؛(3)

شما حق ندارید که رسول خدا را بیازارید ، و بعد از او با زنانش ازدواج کنید .(4)

نکته شایان توجّه این است که ابوبکر و عُمَر به دور از این اجتهاد نبودند ، بلکه هر کدام بهره ای از اعتراض بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و عدم امتثال اوامرش را دارند ؛(5) به ویژه عُمَر بن خطّاب که در ماجراهای فراوانی با آن حضرت مخالفت کرد ؛ مانند :

ص: 37


1- . تفسیر قرطبی 14 : 329 ؛ روح المعانی 22 : 74 ؛ بنگرید به کلام سُدِّی در دلائل الصدق 3 : 337 - 339 .
2- . بنگرید به ، الدرّ المنثور 5 : 214 به نقل از سُدّی در تفسیر آیه ؛ الطرائف 2 : 493 .
3- . سوره احزاب 33 آیه 53 .
4- . الدرّ المنثور 6 : 644 ؛ نیز بنگرید به ، الطرائف 2 : 493 .
5- . حلیة الأولیاء 3 : 227 ؛ البدایة والنهایه 7 : 298 ؛ مسند احمد 3 : 15 ، حدیث 11133 ؛ مجمع الزوائد 6 : 225 .

- عُمَر برنمی تافت که در برابر آزادی اسیران «جنگ بدر» فدیه بگیرند و بر قتلِ آنان پای می فشرد .(1)

- اعتراض بر پیامبر صلی الله علیه و آله در نمازِ آن حضرت بر منافق .(2)

- ناخشنودی عُمَر از قسمتی که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد .(3)

- برخورد تُند با پیامبر صلی الله علیه و آله در صُلحِ حُدَیبیّه .(4)

- درخواست از پیامبر برای استفاده از مکتوبات یهود در شریعت .(5)

- متّهم ساختن پیامبر در واپسین لحظات عُمْر ، به یاوه گویی یا چیرگی درد بر او .(6)

- و دیگر اجتهاداتی که در آنها به مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست .

از یاد نبریم که مسلمانان آن گاه که پیامبر قلم و دوات خواست تا نوشته ای بنویسد که بعد از او هرگز گمراه نشوند ، به دو دسته تقسیم شدند :

الف) گروهی می گفتند : دستور پیامبر را عملی سازید .

ب) دسته ای گفتند : آنچه را عُمَر می گوید درست است .

همین امر ، خود نقاب از وجود دو اندیشه تا آخرین لحظات حیات پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 38


1- . الفصول المهمّه : 113 به نقل از مصادر گوناگون .
2- . اجتهاد الرسول : 209 - 211 .
3- . مسند احمد 1 : 20 ، حدیث 127 .
4- . بنگرید به ، صحیح مسلم 3 : 1411 ، حدیث 1785 ؛ مسند احمد 3 : 485 ، حدیث 16018 .
5- . المصنّف عبد الرزّاق 10 : 313 ، حدیث 19213 ؛ مجمع الزوائد 1 : 174 .
6- . صحیح بخاری 1 : 54 ، حدیث 114 و جلد 4 ، ص1611 ، حدیث 4169 در این دو جا آمده است «غَلَبَه الوَجَعُ» (درد بر پیامبر چیره شده است) . در «المنتقی من منهاج الاعتدال : 347» از ابن عبّاس نقل شده است که عُمَر گفت : «إنّ الرَّجُلَ لَیَهْجُر» (این مرد هذیان می گوید) . ابو البقاع عکبری (م 538 ه ) در شرح «دیوان المتنبّی 9 : 2» به این جمله استشهاد می کند .

برمی دارد ، و اینکه نگرش اجتهاد به رأی ، نگرشی قوی و مؤثّر در تاریخ و فقه و حیاتِ مسلمانان بود ؛ و همین پدیده ، تعدّدیت و حجیّت رأی را بعد از وفات پیامبر مشروع ساخت .

پوشیده نماند که بحثی که در اینجا برای ما اهمیت دارد ، شناخت مسئله «وضوی پیامبر» از خلالِ بیان ملابسات تشریع اسلامی بر وجه عموم ، و آنچه به وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله تعلق دارد ، به وجه خاص است .

ص: 39

مجتهدان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله

تاکنون به دو جریانِ مُتعبِّدان و مجتهدان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و بقای آن دو تا آخرین لحظه حیات پیامبر صلی الله علیه و آله پی بُردیم . به خاطر شرایط مختلفی زمامِ خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به دست رؤسای اجتهاد و رأی افتاد . اینان به خاطر اموری که به نظرشان آمد ، تصمیم گرفتند با نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت ورزند .

در تذکرة الحفّاظ آمده است :

ابوبکر مردم را بعد از وفات پیامبر گرد آورد و گفت : شما احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورید که در آنها اختلاف دارید ، مردمان بعد از شما اختلاف شدیدتری خواهند یافت . بنابراین ، از رسول خدا حدیث نقل نکنید ، هرکه از شما [ مسئله ای را ] پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید .(1)

از عُروة بن زُبیر نقل شده که گفت :

عُمَر می خواست سُنَن را بنویسد ، در این باره با اَصحاب رسول خدا مشورت کرد ، آنان نیز به کتابتِ سنّت رأی دادند .

عمر یک ماه در این زمینه از خدا طلب خیر و گشایش می کرد ، روزی چون به صبح درآمد ، خدا عزمش را جزم کرد ، گفت : می خواستم سنن را بنگارم ، قومی را به یاد آوردم که پیش از شما کتاب هایی را نگاشتند و سراسر بدان مشغول شدند و کتاب خدا را

ص: 40


1- . تذکرة الحفّاظ 1 : 2 - 3 ؛ توجیه النظر 1 : 60 .

وانهادند ؛ به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزی نمی پوشانم .(1)

از یحیی بن جَعْدَه روایت شده که گفت :

عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس برایش بدا پدید آمد که آن را ننگارد . پس از آن ، به شهرها نوشت : هرکه چیزی از سنّت نزدش هست آن را محو سازد .(2)

از قاسم بن محمّد بن اَبی بکر نقل شده که گفت :

به عمر خبر رسید که در دستِ مردمان نوشته هایی است ، آن را برنتافت و ناپسند دانست و گفت : ای مردم ، به من خبر رسیده که در دستتان نوشته هایی است . محبوب ترین آنها پیش خدا موزون ترین و راست و درست ترین آنهاست . هیچ کس نزد خود نوشته ای نگذارد مگر اینکه آن را به من سپارد تا نظر خویش را در آن بیان کنم .

می گوید : مردم گمان کردند که عمر می خواهد در آنها بنگرد و آنها را بر امری که در آن اختلافی نباشد استوار سازد ، از این رو نوشته هاشان را آوردند .

عمر جملگی را در آتش سوزاند و گفت : آرزویی [ خام ] بود همچون آرزوی اهل کتاب .(3)

ص: 41


1- . مصنّف عبدالرزّاق 11 : 257 ، حدیث 20484 ؛ تقیید العلم : 50 ؛ المدخل إلی السنن الکبری : 407 ، حدیث 731 .
2- . کتاب العلم ابو خیثمه : 11 ، حدیث 26 ؛ تقیید العلم : 53 .
3- . طبقات ابن سعد 5 : 188 . در این مأخذ آمده است : «مثناة کمثناة أهل الکتاب» .

در الطبقات الکبری و مسند احمد آمده است که محمود بن لَبِید گفت ، شنیدم عثمان بر منبر می گفت :

برای اَحَدی روا نیست حدیثی را از رسول خدا روایت کند که در عهدِ ابوبکر و عُمَر شنیده نشده است .(1)

از معاویه رسیده که گفت :

ای مردم ، از رسول خدا کمتر روایت بر زبان آورید ؛ و اگر می خواهید حدیث کنید ، آنچه را در عهد عُمَر حدیث شد ، بازگویید .(2)

این مطالب ، تقسیم مسلمانان را به دو گرایش فکری می نمایاند :

1 . خطّ مشی ابوبکر و عُمَر و خلفایی که از آن دو پیروی کردند . اینان تدوین حدیث را نمی پسندیدند و صحابه را از نقل حدیث پیامبر باز می داشتند .

2 . اندیشه گروه دیگر از صحابه که راه و رسمِ تدوین حدیث را - حتّی در عهد عُمَر - در پیش گرفتند . از آنهایند : علیّ بن اَبی طالب علیه السلام ، مُعاذ بن جَبَل ، اُبَیّ بن کعب ، اَنس بن مالک ، ابو سعید خُدری ، ابوذر و دیگران .

اینان به تدوین و نقل حدیث پرداختند ، هرچند تیغ تیز بر گردنشان نهند ؛ چراکه راوی گوید :

در حالی که ابوذر در «جَمْره وسطی»(3) بود نزدش رفتم . مردمی

ص: 42


1- . طبقات ابن سعد 2 : 336 ؛ تاریخ دمشق 39 : 180 .
2- . مسند الشامیّین 3 : 250 ، حدیث 2191 ؛ کنز العمّال 10 : 129 ، حدیث 29473 .
3- . در مکّه در سرزمین مِنا سه جَمْرَه وجود دارد که حاجیان بر آنها به عنوان نماد شیطان ، سنگ پرتاب می کنند : جَمْرَة الأولی ، جمرة الوُسْطی ، جَمْرة العقبة م .

گردش حلقه زده بودند و از او استفتا می کردند . ناگهان مردی آمد و در برابر او ایستاد و گفت : مگر از فتوا نهی نَشُدی ؟ ابوذر روی سویِ او کرد و گفت : مگر تو نگهبانِ منی ! اگر شمشیر آخته بر گردنم نهید و تشخیص دهم سخنی را که از رسولِ خدا شنیده ام باید بگویم ، پیش از آنکه گردنم را بزنید ، می گویم .(1)

در مقابل ، می نگریم که خلفا و پیروانشان از حدیث و تدوین آن منع می کردند و به ضرب و شتم و تهدید محدثان می پرداختند .

و از اینجا بود که میان این دو نگرش در موضع گیری اختلاف روی داد : یکی به نقل حدیث و تدوین آن می پردازد ، و دیگری از آن منع می کند و از مردم می خواهد تدوین و نقل حدیث از پیامبر را به حدّاقل رسانند . این یکی به لزوم عرضه حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بر قرآن قائل است (اینکه اگر حدیث موافق قرآن بود باید آن را برگرفت و اگر بر خلاف قرآن باشد باید به دور افکند) و آن دیگری ضرورتی برای این کار نمی بیند .

و این چنین - به تدریج - اصول فکری دو طرف ترسیم گردید و سامان یافت .

ص: 43


1- . صحیح بخاری 1 : 37 ؛ سنن دارمی 1 : 146 ، حدیث 545 ؛ المطالب العالیه 12 : 679 .

در بخش رویکرد تاریخی (جلد اوّل کتاب «وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله») به خوانندگان وعده دادیم که بحثی را پیرامون اسباب منع تدوین حدیث و چگونگی پیدایش دو مکتب فکری در شریعت ، خواهیم آورد ، لیکن از آنجا که این بحث را گسترده دیدیم ، آن را در کتاب جداگانه ای با عنوان «منع تدوین حدیث ، اسباب و نتایج آن» آوردیم و به عهد خویش وفا کردیم . هرکس خواهان آگاهی بیشتر در این زمینه است به کتاب مذکور مراجعه کند

ص: 44

عثمان و اجتهاد

در کشاکش این رویدادها و قبضه امور به وسیله جریان اجتهاد و رأی ، زمینه ای برایشان فراهم آمد تا سیره ابوبکر و عُمَر را در کنار کتاب خدا و سنّت پیامبر - به عنوان رکن سوّم شریعت - مطرح سازند . و بعد از عُمَر بر هرکس که عهده دار خلافت شود شرط کردند که به این قاعده برآمده از اجتهادشان پای بند باشد .

عثمان آن را پذیرفت و امام علی علیه السلام با شدّت تمام از قبول این شرط (عمل به سیره شَیْخَین) سرباز زد ؛ زیرا پذیرش آن به معنایِ دست کشیدن از مکتب تعبّد محض ، و درآمدن در گروه اجتهاد و رأی بود . و این را علی علیه السلام (به پیروی از

پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن مجید) نمی توانست بپذیرد ؛ زیرا پذیرش آن حضرت ، هاله ای از شرعیّت بر این فکر نوپیدا می افکند .

پیداست که عبدالرحمان بن عوف با این شرط ، می خواست عثمان را به عمل ، طبقِ اجتهاداتِ شیخین (ابوبکر وعُمَر) مُلزم سازد و دائره شرعیّت اجتهاد را به آن دو منحصر سازد ، لیکن واقعیّتی که پس از آن خود را نمایاند بر خلافِ خواسته ابوبکر و عُمَر و ابن عوف شد ؛ چراکه اندیشه اجتهاد - به خودی خود - این چهارچوب را (چهارچوبی که نمی تواند انسان را به این حصر قانع سازد) برنمی تافت .

تشریعِ سیره ابوبکر و عمر - طبق اجتهاد آن دو - و ارتقای آن تا حدِّ سنّت پیامبر ، برای جاانداختن آرایی بود که آن دو در عهدشان بنیان نهادند ، و بدان

ص: 45

جهت صورت می گرفت که به آرای آنها مشروعیّت بخشند و به دیگران اجازه مخالفت با آنها را ندهند .

عثمان معتقد بود که او در چیزی کمتر از ابوبکر و عمر نیست ، چرا او به سیره شیخین تمسّک جوید و سیره و اجتهاد خاصِ خود را نداشته باشد ؟!

عثمان مدّتی بر سیره شیخین وفادار ماند تا اینکه خواست استقلال رأی داشته باشد و خود را ضلع سوّم مکتب اجتهاد و رأی قرار دهد . از گوشه و کنار بر او شوریدند و فریادهای اعتراض بالا گرفت ؛ زیرا اجتهاداتِ عثمان دائره سیره شیخین را وسعت بخشید .

این اجتهادها عثمان را از عهدی که سپرد و پایبندی به آن را بر خود حتمی ساخت ، بیرون آورد ، نیز اجتهاد را از چهارچوب و حصاری که داشت درآورد . به این ترتیب ، حلقه های اجتهاد و رأی نزد ابوبکر و عمر تکمیل گردید و در زمان عثمان به اوج خود رسید تا آنجا که صحابه را واداشت او را متّهم سازند که دین را تحریف کرد و درهم شکست و ویران ساخت ، و سپس او را به نَعْثَلِ یهودی تشبیه کردند ؛(1) به ویژه آنکه بعضی از اجتهاداتش (چنان که در وضو می نگریم) با احکام یهود سازگاری داشت .

از این روست که افراد بسیاری را می یابیم که آرای عثمان را رد کردند و با فقه جدیدی که عثمان می خواست آن را در مسائل فقهی (از جمله وضو) تطبیق دهد ، به مخالفت برخاستند .

ص: 46


1- . بنگرید به ، المعجم الکبیر 1 : 83 ، حدیث 118 ؛ مسند راهویه 4 : 262 ، حدیث 14 ؛ مجمع الزوائد 7 : 228 .

عثمان و وضو

پیامدهای اجتهادات گوناگون در شریعت - به روشنی - در زمانِ عثمان آشکار شد تا آنجا که مسلمانان طاقتِ تحمّل آنها را نداشتند و علیه او شوریدند .

همین تحوّل در مسیر تشریع ها و حیات مسلمانان ، ابن عبّاس را برانگیخت تا عُمَر را بر آن آگاه سازد .

عمر روزی در خلوت با خویشتن سخن می گفت ، پیکی سوی ابن عبّاس فرستاد [ و آن گاه که وی آمد ] به او گفت :

.. چگونه این امّت با هم اختلاف می یابند با اینکه کتاب و پیامبر و قبله شان یکی است ؟

ابن عبّاس گفت : ای امیر مؤمنان ، قرآن بر ما نازل شد ، آن را خواندیم و علّت نزولش را دریافتیم . بعدِ ما اقوامی قرآن را می خوانند و نمی دانند در چه زمینه ای نازل شد ! برای هر گروهی رأیی است ، وقتی برای هر قومی رأیی باشد [ با هم ] اختلاف می یابند و آن گاه که اختلاف یافتند به جان هم می افتند و یکدیگر را می کشند .

عُمَر ، ابن عبّاس را سرزنش کرد و از پیش خود راند .

ابن عبّاس برگشت ، بعدها عُمَر او را فراخواند و آنچه را او گفته بود دریافت ، به او گفت : بسیار خوب ! آنچه را [ آن روز ] بر زبان آوردی ، بازگوی .(1)

ص: 47


1- . سنن سعید بن منصور 1 : 176 ، حدیث 42 ؛ کنز العمّال 2 : 145 333 ، حدیث 4167 .

و این چنین ، اختلاف پدیدار گشت . صحابه در دانسته و نادانسته های

خویش با هم اختلاف پیدا کردند ، اکثریّتِ کوبنده ، ضدّ عثمان شد و گروه اندکی با او ماندند و اجتهاد و رأی و حرف های سلیقه ای در ذهنیّتِ عثمان تا زمانِ قتلش ، حاکم بود . این اجتهاد بر بسیاری از فروع فقهی - اگر نگوییم همه آنها - اثر گذاشت تا آنجا که بر مسائل مهم و واضح ، بلکه بر روشن ترین مسئله - یعنی وضو - بازتاب یافت .

در بحث تاریخی (جلد اوّل کتابِ حاضر)(1) وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را بررسی کردیم تا بُعد اجتهادی و میزان تأثیر آن را در این مسئله (که نماز جز بدان پذیرفته نیست) دریابیم ؛ زیرا [ این سؤال ها به ذهن می آید که ] :

چگونه مسلمانان در وضو اختلاف یافتند با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله در طول 23 سال

پیش چشم آنان ، وضو می گرفت ؟

این اختلاف چه زمانی رخ داد ؟

چه کسی این اختلاف را پدید آورد ؟

انگیزه های اختلاف در آن چه بود ؟

بی گمان مسلمانان در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله در کیفیّتِ وضو تابعِ پیامبر بودند ، یک وضو بیشتر وجود نداشت . چگونه مسلمانان به کسانی که اعضای وضو را دوبار می شویند و سر وپاها را مسح می کشند و کسانی که همه اعضای وضو را سه بار می شویند تقسیم شدند ؟!

ص: 48


1- . این کتاب ، بارها چاپ شد و به زبان های مختلف ترجمه گردید و به عنوان مقدّمه ای برای پژوهش در این عرصه به شمار می آید و در آن اسباب و انگیزه های اختلاف مسلمانان در وضو ، وارسی شده اند .

سخن کسانی که از باب احتیاط ، به جمع میان مَسْح و غَسْل قائل اند ، یا به خاطر تساوی ادلّه نزد آنها ، به تخییر فتوا می دهند ، این اجماع مرکّب را نمی شکند ؛ چراکه اینها اقوال شاذّند .

هر کدام از آنها ادّعا می کند که آن را پیامبر انجام داد و فعلِ او به صواب می باشد و دیگران به خطا می روند !

در زمان پیامبر علیهماالسلام در وضو اختلاف نبود و اختلافی در وضو به ما نرسیده است ، چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله همواره در میان مردم حضور داشت .

در زمان خلافت ابوبکر (با اینکه دوران کوتاهی بود) نیز اختلافی در وضو سراغ نداریم ؛ چه اگر می بود آشکار می شد واین خود بر پایداری وضو در میان مسلمانان در عهد او دلالت دارد و اینکه مسلمانان در آن دوران به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله متعبّد بودند ؛ به ویژه آنکه روایتی در بیان وضو از ابوبکر به ما نرسیده است که خود عدم وجود اختلاف در آن زمان را بیان می دارد .

همچنین اختلاف خاصّی را در زمانِ عُمَر نمی بینیم مگر در مسئله جواز یا عدم جواز مسح بر پا افزار که امام علی علیه السلام و عُمَر در آن اختلاف داشتند .(1)

ص: 49


1- . در تفسیر عیّاشی 1 : 301 - 302 ، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود : حضرت علی علیه السلام در مسح بر پا افزار - در عهد عُمَر - با قوم مخالفت ورزید .. . و در ص297 ، حدیث 46 ، به اسناد از زراره و ابو حنیفه ، از ابی بکر بن حزم آمده است که می گفت : مردی وضو گرفت و بر کفش مسح کشید ، به مسجد درآمد و نماز گزارد . حضرت علی علیه السلام آمد و پا بر گردنش گذارد وفرمود : وای بر تو ! بی وضو نماز می خوانی ! آن مرد گفت : عُمر مرا به این کار فراخواند . حضرت علی علیه السلام دست او را گرفت و پیش عمر بُرد و با صدای بلند فرمود : ببین بر تو چه روایت می کند ؟ عمر گفت : راست می گوید ! من او را امر کردم ، وضوی رسول خدا چنین است . امام علی علیه السلام فرمود : پیش از نزول سوره مائده یا بعد از آن ؟ عمر گفت : نمی دانم . حضرت علی علیه السلام فرمود : چرا چیزی را که نمی دانی فتوا می دهی ؟ حکم قرآن بر مسح بر پا افزار مقدّم است . مقصود این است که سوره مائده از آخرین سوره هایی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و در آن حکم وضو بیان شده است : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » سرها و پاهاتان را مسح کشید مراد ، مسح بر پاست نه بر کفش .

نیز میان سعد و عبداللّه بن عُمر - در حضور عُمَر - در مسح بر پا افزار اختلافی روی داد(1) و بیش از این ، چیزی را نمی یابیم .

پیداست که این امر ، در اصل وضو و ماهیتِ آن ، اختلافی را شکل نمی دهد .

عدم وجود وضوی بیانی(2) از سوی عمر ، نبودِ اختلاف آشکار در وضو را - در عهد او - می نمایاند ؛ به ویژه آن گاه که دریابیم فتوحات در آن زمان توسعه یافت و کسانی که تازه به اسلام درآمدند نیازمند آموزش وضو بودند .

اگر در ماهیّتِ وضو اختلافی می بود ، روند طبیعی اقتضا می کرد که از سوی عُمَر - یا در زمان او - روایاتی صادر شود . از آنجا که چیزی در این باره نمی یابیم ، می توان دریافت که وضو در زمان عُمَربه همان صورتِ زمان پیامبر بود واختلافی در آن نبود . تنها چیزی که در آن دوران به چشم می خورد ، نسبتِ مسح بر پاها ، به عُمَر است .(3)

ص: 50


1- . الدر المنثور 3 : 29 ؛ المعجم الأوسط 3 : 205 ، حدیث 2931 . در مسند احمد 1 : 366 ، به سند صحیح از خصیف آمده است که مقسم غلام آزاد شده عبداللّه بن حارث بن نوفَل او را خبر داد که ابن عبّاس گفت : من نزد عمر بودم آن گاه که سعد بن اَبی وَقّاص و ابن عمر از مسح بر خفّین پرسیدند ؟ (سعد قائل بر مسح بر پا افزار بود و ابن عمر آن را جایز نمی دانست) عمر به نفع سعد حکم کرد . ابن عبّاس گفت : ای سعد ، می دانیم که پیامبر بر پا افزار مسح کرد ، لیکن قبل از نزول سوره مائده یا بعد از آن ؟ ... ابن عبّاس گفت : هیچ کس نمی تواند بگوید پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نزول سوره مائده بر کفش ها مسح کشید ! عمر خاموش ماند .
2- . وضوی بیانی ، بیانِ شیوه وضو گرفتن و آموزش عملی آن است م .
3- . بنگرید به ، عمدة القاری 2 : 240 (در این مأخذ می خوانیم که ابن شاهین آن را در کتاب «الناسخ والمنسوخ» آورده است) .

اختلاف در وضو در زمان عثمان آشکار شد ، ادلّه و شواهد تاریخی بر آن گواهی می دهد .

متّقی هندی از ابو مالک دمشقی روایت می کند که گفت :

برایم روایت شده است که در زمانِ خلافتِ عثمان بن عفّان ، در وضو ، اختلاف پدید آمد .(1)

مسلم در «صحیح» خود ، از قُتَیبة بن سعید و احمد بن عَبْدَة الضَّبِّی آورده است که گفتند : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز - که همان دراوردی است - از زید بن اَسلم ، از حُمران - غلامِ آزاد کرده عثمان - که گفت :

هنگام وضویی نزدِ عثمان آمدم . وی وضو گرفت ، سپس گفت : مردم احادیثی را از پیامبر باز می گویند که نمی دانم چیستند جز اینکه دیدم پیامبر مانند این وضوی من ، وضو می گرفت ، سپس گفت : «هرکه این گونه وضو بگیرد ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد» .(2)

این دو روایت ، اختلاف در وضو را میانِ عثمان و سایر مردمانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند ، بیان می دارد و اِستمرارِ دو خطّ مشی را در این دوران ثابت می کند : نخست ، اجتهاد و رأی که خلیفه آن را رهبری می کرد ، دوّم ، تعبّد محض که محدّثان ، سردمداران آن بودند .

ص: 51


1- . کنز العمّال 9 : 193 و در چاپ دیگر ، ص443 ، حدیث 26890 .
2- . صحیح مسلم 1 : 207 ، حدیث 8 ؛ کنز العمّال 9 : 184 423 ، حدیث 26797 .

به عبارت دیگر ، در این بُرهه ، دو وضو وجود داشت :

1 . وضوی عثمان .

2 . وضوی مُحدّثان .

عثمان خواست گروه اهل حدیث را نادان جلوه دهد ، گفت : «احادیثی نقل می کنند که نمی دانم آنها چیست» با اعتراف عثمان به اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کنند ، بی آنکه جرأت کند آنها را دروغ گو شمارد یا به حدیث سازی متّهم سازد .

هرگاه ملاحظات زیر را به این دو روایت بیفزایم ، روشن می شود که بی هیچ تردیدی در زمان عثمان اختلاف در وضو روی داد :

الف) عدم وجود وضوی بیانی از سوی ابوبکر و عُمَر ، بلکه وجود روایتی از عُمَر که دلالت دارد وی از مسح کنندگان پاها بود ؛ زیرا عینی در «عمدة القاری» اسم عُمَر را در شمار مسح کنندگان می آورد .(1)

همچنین از عبداللّه بن عُمَر، خبر مسح بر پاها رسیده است . طحاوی به سندش از نافع ، از ابن عُمَر نقل می کند که وی هنگامی که وضو می گرفت و کفش هایش به پا بود ، با دستش بر پشت پاها مسح می کشید و می گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله این چنین می کرد .(2)

از عایشه رسیده که وی با وضوی عبدالرحمان (برادرش) مخالفت ورزید و به او گفت :

ص: 52


1- . عمدة القاری 2 : 240 .
2- . شرح معانی الآثار 1 : 35 ، حدیث 160 .

یا عبد الرَّحمن ، أَسبغِ الوضوءَ ؛ فإنّی سمعتُ رسولَ اللّه یقول : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار ؛(1)

ای عبد الرحمان ، وضو را کامل به جا آور ! از رسول خدا شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه پاها از آتش !(2)

عایشه می خواست با استفاده از واژه «اسباغ» و جمله «ویلٌ للأعقاب» بر لزوم شستن پاها دلیل آورد ، در حالی که این دو کلمه بر مطلوب او دلالت ندارند ، بلکه در سخن عایشه اشاره به ثبوتِ مسح نزدِ او از رسول خداست ، امّا عایشه با استفاده از شمول و دلالتِ جمله «ویلٌ للأعقاب» با اجتهاد از پیش خود ، شستن پاها را مطرح می سازد .

اگر به راستی عایشه دید که رسول خدا پاهایش را می شوید ، لازم بود بگوید : «ای عبدالرحمان ، پاهایت را بشوی ؛ زیرا من دیدم پیامبر پاهایش را می شست» نه اینکه به جمله «ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار» (وای بر پاشنه های پا از آتش)

ص: 53


1- . صحیح مسلم 1 : 213 ، حدیث 240 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 154 ، حدیث 452 ؛ المصنّف عبدالرزّاق 1 : 23 ، حدیث 69 ؛ الموطّأ 1 : 19 ، حدیث 35 ؛ مسند احمد 6 : 112 ، حدیث 24857 .
2- . شایان توجّه است که جمله «ویلٌ للأعقابِ مِنَ النّار» وای بر پاشنه ها از آتش دوزخ بنا بر شروح اهل سنّت و تفسیر خاصّ آنها از این جمله ، این گونه ترجمه شد (و از این پس هم این ترجمه خواهد آمد) . لیکن چنان که مؤلّف محترم در آثار دیگر خویش به تبیین آن پرداخته است ، احتمال دیگری نیز در تفسیر این جمله هست . به فرض صدور این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله معنای آن این است که «وای بر نسل های بعد ، از آتش دوزخ» ؛ یعنی وای بر آیندگانی که به سخن خدا و رسول تعبّد ندارند و در شریعت - از جمله وضو - چیزهایی را وارد می سازند و به بدعت هایی دست می یازند که خدا و پیامبر از آنها بیزار است و با این تحریف ها ، آتش دوزخ را پذیرا می شوند (م) .

استدلال کند ، و از آنجا که ندید پیامبر صلی الله علیه و آله پاهایش را بشوید ، بر وجوب شستن پا - بر اساسِ پندار خودش - به قول پیامبر صلی الله علیه و آله (و نه به فعل ایشان) استدلال کرد .

از سویی احتمال می رود این خبر و اَمثالِ آن ، از روایاتِ ساختگی ای باشد که امویان به عایشه نسبت داده اند .

به این ترتیب دریافتیم که سیره مسلمانان در وضو - از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخر دورانِ شیخین - مَسْح بود ؛ زیرا از آنها وضوی بیانی نرسیده است ، نیز بدان خاطر که در عهد ابوبکر و عُمَر در وضو اختلافی نبود ، و فعلِ فرزندانِ آنها را در وضو ، این گونه سراغ داریم .(1)

ب) عدم صدور بیاناتی در چگونگی وضو از صحابه ای که کثیر الحدیث اند (مانند ابی هُریره و عایشه و ابن عُمَر) و نه از سوی بزرگان صحابه و اشخاصِ اصیل (مانند ابن مسعود و عمّار و ابوذر و سلمان) و نه از جانب همسران پیامبر و موالی آن حضرت ، به جز اَنس - که صاحبِ وضوی مَسْحی مخالف باوضوی حجّاج بن یوسف ثقفی است(2) - با اینکه حالت طبیعی اقتضا می کرد روایاتی از آنان صدور یابد .

ص: 54


1- . مانند عبداللّه بن عمر ، و عبدالرّحمان بن اَبی بکر ، و محمّد بن اَبی بکر ، و حتّی عایشه دختر ابوبکر ، پیش از وفات سعد بن اَبی وَقّاص . زیرا اختلاف عایشه بابرادرش در روزی رخ داد که سعد بن اَبی وقّاص وفات کرد چنان که در صحیح مسلم و سنن بیهقی 1 : 230 وجامع البیان 6 : 180 و دیگر مآخذ هست و سعد در سال 54 یا 55 یا 58 درگذشت ؛ بنگرید به ، اُسْد الغابه 2 : 293 .
2- . خبر این ماجرا را در منابع زیر بنگرید : تفسیر طبری 6 : 82 ؛ تفسیر ابن کبیر 2 : 44 ؛ تفسیر قرطبی 6 : 92 .

ج) شمار روایات وضویی عثمان نسبت به دیگر احادیثِ او حجم انبوهی را تشکیل می دهد ؛ زیرا از مجموع 142 حدیث از عثمان در ابواب مختلف ، نزدیک به 20 حدیث یا بیشتر درباره وضوست .

د) وجود ظواهر و مشترکات غریبی در روایاتِ وضویی عثمان ، که تنها عثمان آنها را روایت می کند و در آنها اشاره است به اینکه وی در موضعِ اتهام می باشد و با او ، در وضو اختلاف روی داد .

ه ) وضع بعضی از احادیث که از خلالِ آنها خواسته اند سرانِ معارضانِ فقهی و سیاسی عثمان را گرد آورند و آنان را در صف مؤیّدانِ وضوی او شمارند .(1)

ص: 55


1- . بنگرید به ، کنز العمّال 9 : 195 و 95 ، حدیث 26876 و26907 (در این مأخذ ادّعا شده که طلحه و زبیر و حضرت علی علیه السلام و سعد به صحّت وضوی غسلی عثمان شهادت دادند ، با آنکه آنان از معارضان فقهی و فکری و عملی عثمان اند) .

مخالفانِ عثمان

پس از روشن شدن زمان اختلاف مسلمانان در وضو ، بجاست کسانی را بشناسیم که از رسولِ خدا حدیث نقل می کردند ؛ چراکه عثمان نام آنها را بر زبان نمی آورد .

راه دست یابی به آنها شناختِ مخالفانِ همیشگی یا مقطعی عثمان در بدعت های دیگر اوست ؛ مانند : تمام خواندن نماز ظهر در مِنی ،(1) عفو عبیداللّه بن عُمَر ،(2) تعطیل حدود و ردّ شهود (چنان که در ماجرای شرابخواری ولید بن عُقْبَه رخ داد) ،(3) مقدّم داشتن خطبه در نماز عید فطر و قربان ،(4) اذانِ سوّم در روز جمعه ،(5) و دیگر بدعت ها .

از آنجا که در وارسی های مقدماتی این پژوهش (یعنی رویکرد تاریخی) [ جلد اول وضوی پیامبر ] به اسامی اینان پی بردیم ، گزیده ای از مخالفانِ مُطّرد یا شبه مُطّرد عثمان را در این بدعت ها می آوریم و آنان افراد ذیل اند :

1 . علیّ بن ابی طالب علیه السلام .

2 . عبداللّه بن عبّاس .

3 . طلحة بن عُبَیداللّه .

ص: 56


1- . صحیح بخاری 2 : 53 ؛ صحیح مسلم 1 : 481 - 482 ، حدیث 15 و17 ؛ تاریخ طبری 4 : 268 .
2- . تاریخ طبری 4 : 239 ؛ سنن بیهقی 8 : 61 ؛ طبقات ابن سعد 5 : 15 .
3- . انساب الأشراف 5 : 34 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 106 .
4- . صحیح بخاری 2 : 23 ؛ صحیح مسلم 2 : 602 ، حدیث 201 ؛ سنن ترمذی 2 : 21 ، حدیث 529 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 406 ، حیث 1273 ؛ فتح الباری 2 : 161 .
5- . المصنّف ابن اَبی شیبه 2 : 48 ؛ تاریخ یعقوبی 2 : 162 ؛ المنتظم 5 : 7 .

4 . زُبیر بن عَوّام .

5 . سعد بن اَبی وقّاص .

6 . عبداللّه بن عُمَر .

7 . عایشه ، دختر ابوبکر .

8 . اَنس بن مالک .

حال که دریافتیم حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس - به طور قطع - وضوی مَسْحی می گرفتند و از کسانی به شمار می روند که احادیث فراوانی روایت کرده اند ، برایمان روشن می شود که مقصود از «مردمی که از پیامبر حدیث می کردند» در کلام عثمان ، سرانِ صحابه و بزرگانِ آنهاست ، نه تصویری که عثمان (از این رهگذر که آنها را نمی شناسد) خواست از آنها ترسیم کند .

بر این نام ها ، اسامی این صحابه را نیز می توان افزود که به وضوی مَسْحی معتقد بودند یا این وضو را به آنها نسبت داده اند ؛ مانند :

1 . عَبّاد بن تمیم بن عاصم مازِنی .

2 . اَوس بن اَبی اَوس ثَقَفی .

3 . رِفاعة بن رافع .

4 . اَبو مالک اَشعری .

5 . عبداللّه بن مسعود .(1)

6 . جابر بن عبداللّه انصاری .(2)

ص: 57


1- . چراکه اهل سنّت ادّعا می کنند ابن مسعود به وضوی غَسْلی بازگشت و این ، یعنی وی به وضوی مَسْحی قائل بود .
2- . عَیْنی ، وی را جزو مسح کنندگان می شمارد ؛ بنگرید به عمدة القاری 2 : 240 .

7 . عمر بن خطّاب ،(1)

و دیگران .

اکنون می توانیم بفهمیم که عثمان چه کسانی را در نظر داشت که مخالف وضوی او یند و دریابیم روایتی که در آن موافقت طلحه و زبیر و علی و سعد با وضویِ عثمان ادّعا شده ، ساختگی است ؛ زیرا اینان از مخالفانِ عثمان به شمار می آمدند . طلحه و زبیر از سرسخت ترین کسانی اند که علیه عثمان همدست شدند و از نخستین افرادی اند که مردم را به قتل او فرا خواندند .

از مخالفتِ بعضی از صحابه با اَغلبِ اجتهادات عثمان و ورود نام آنها در فهرست وضوی ثنایی مَسْحی(2) (و نبودنِ آنها در فهرست وضوی ثلاثی غَسْلی(3)) رهنمون می شویم به اینکه مقصود عثمان در این عبارت و دیگر عبارت هایی که در این زمینه بیان می دارد ، اَمثالِ این اشخاص از صحابه اند .

ص: 58


1- . عمدة القاری 2 : 240 .
2- . وضوی ثُنایی مَسْحی ، یعنی دو بار شستن هریک از اعضای وضو یک بار به عنوان واجب و بار دیگر به عنوان مستحب و سپس مسح سر و پاها با آبی که از وضو بر دست ها می ماند (م) .
3- . وضوی ثُلاثی غَسْلی ، یعنی سه بار شستن هریک از اعضا و پس از آن ، شستن سر و پاها ، به شیوه ای خاص . این وضو ، میان اهل سنت معمول است و به وضوی عثمانی معروف می باشد م .

چه کسی اختلاف در وضو را آغازید ؟

نمی خواهیم مطالبی را که در جلد اوّل این کتاب (رویکرد تاریخی) بیان کردیم در این جا بازگوییم یا خلاصه کنیم ، لیکن فاصله زیادی که میان چاپ آن جلد و این جلد (بحث روایی) ایجاد شد و شاید بعضی از خوانندگان آنچه را در زاویه اوّل آوردیم از یاد برده باشند ، دوست داریم صورتِ اجمالی از بحث تاریخی را در اینجا به دست دهیم تا خواننده زاویه دوّم را بر اساسِ زاویه اوّل دریابد .

این کار برای خوانندگان جلد اوّل نیز سودمند می افتد ؛ زیرا به منزله تلخیص و بازگویی کلیّاتی است که در آن خواندند و بدین ترتیب می توانند این دو بحث را به هم ربط دهند .

نشانه های زیادی دلالت دارند که عثمان اختلاف در وضو را آغازید ، و مسلمانان در زمانِ حیات وی ، قول و فعل او را برنگرفتند (زیرا دانستیم که مردم با وی اختلاف داشتند) امّا در دوره های بعد ، خلفای اُمَوی و عبّاسی - به جهت مصالحی که پسندیدند - بر وضوی عثمان تأکید ورزیدند .

دیدیم که چگونه عثمان (با توجه به کثرتِ مسح کنندگان و نقل حدیث از پیامبر و قوت استدلالشان) ، از برخورد تند و خشنِ خود دست کشید و مواضعی را در پیش گرفت که بر ضعف وی - در برابر آنها - دلالت می کند ، و اشاره است به نیرومندی خطّ مشیی که با او در تعارض بود ؛ زیرا :

اوّلاً : عثمان [ این دسته از ] مردم را به دروغ یا بدعت یا نوآوریِ چیز جدیدی

ص: 59

در دین متّهم نساخت ، بلکه آنان را نقل کنندگان حدیث دانست و درباره شان شک نمی پراکند . همین ، خود اعترافی از جانب عثمان است به اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند .

اگر آنان دروغ گو و بدعت گذار بودند و از مُحدّثان به شمار نمی آمدند ، عثمان آن را بر زبان می آورْد (چنان که آنها دروغ و بدعت را به عثمان نسبت دادند) نه اینکه با این سخن که «لا أدری ما هی» (نمی دانم آنها چیست) نسبت به روایات آنان خود را به نادانی بزند .

عثمان با این سخنِ خویش ، ماهیّت و منزلت این دسته از مردم را - به طور اجمال - برای ما آشکار می سازد .

ثانیاً : اگر مردم آغازگر اختلاف بودند ، عثمان با آنها با یکی از سه روش زیر برخورد می کرد :

الف) برخورد قاطع و بازدارنده

همان شیوه ای که عُمَر با ضَبِیع بن عُسل حَنْظَلی در پیش گرفت(1) و بعدها عثمان آن را به طور گسترده - حتّی در ناچیزترین امور - با صحابه به کار برد .(2)

ب) یاری خواستن از مسلمانان

یعنی همه مسلمانان را به یاری خویش بطلبد تا جلو کسانی که غیر دین را

ص: 60


1- . وی صحابی ای بود که از عمر درباره متشابهات قرآن پرسید . عمر او را کتک زد تا سرش به خون آلایید ، و 200 تازیانه به او زد و بر اُلاغ او را نشاند و به بصره تبعید ساخت ومردم را از هم نشینی با او بازداشت . وی که شخصیّتی برای خود داشت به پستی و زبونی افتاد بنگرید به ، مسائل امام احمد 1 : 478 ، حدیث 81 ؛ سنن دارمی 1 : 54 - 55 ، تاریخ دمشق 23 : 411 .
2- . نگاه کنید به تاریخ طبری 4 : 251 و284 و318 و398 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 87 و115 و137 و181 ؛ البدایة والنهایه 7 : 173 و224 .

وارد شریعت می سازند ، بگیرد ؛ چنان که در توضیح ابوبکر برای کشتار قبیله مالک بن نُوَیره (و دیگر قضایا) می نگریم که وی این توجیه را آورد که آنان زکات نمی پرداختند !

ج) احتجاج و مناظره

به این صورت که عثمان ، مُحدِّثان را دعوت می کرد و دلیل های قاطع برای آنها می آورد تا مسلمانان بر فقر علمی شان پی ببرند و شاید بعضی از آنها از موضعشان بازمی گشتند . همان کاری که امام علی علیه السلام با خوارج انجام داد ، ابن عبّاس را برای محاجّه سوی آنها فرستاد و گروه زیادی از آنان به سپاه امام پیوستند .

ولی عثمان هیچ یک از این روش ها را با محدّثان به کار نگرفت ، بلکه در موضعِ مُتّهمی انگشت نما که به دفاع از خود برخیزد ، ظاهر شد ؛ با اینکه در دورانِ خلافتِ خویش از به کارگیری خشونت و زور پروا نداشت ، معترضان بر سعید بن عاص را به کوفه تبعید کرد (چنان که ابوذر را به بیابان رَبَذَه فرستاد) ، ابن

مسعود را از قرائت قرآن بازداشت [ و بعضی از دنده های او را شکست ] ، عمّار را

لگدی کوفت که بادِ فَتْق گرفت ، حضرت علی علیه السلام را به جهت مشایعت ابوذر و اعتراض در برابر تبعید عمّار ، تهدید کرد .(1)

می نگریم که عثمان علی رغم برخوردهای شدید با بعضی از صحابه ، در طرح اجتهاداتش و هنگام اعتراض بعضی از مسلمانان بر وی - در این اجتهادات - موضع آرام و نرمی را در پیش می گیرد . وقتی که به اتمام نماز در مِنی بر او

ص: 61


1- . بنگرید به ، اَنساب الأشراف 5 : 55 .

اعتراض شد ، گفت : «رأیی بود که به نظرم آمد !»(1) هنگامی که امام علی علیه السلام در خوردن صید حَرَم با او مخالفت ورزید ، تنها دست ها را به هم زد و برخاست و گفت : «چرا دست از سَرِ ما برنمی داری ؟!» با اینکه واقعیّتِ موجود و اهمیّت شریعت اقتضا می کرد که در صورتِ برحق بودن ، از موضعِ قدرت برخورد کند .

این نرم خویی را عثمان در همه وضوها و طرح های وضویی اش آشکار می ساخت ؛ ذهن ها را به آرامی و با استفاده از تعبیر «أَحْسَنَ الوُضوءَ» (کسی که وضو را نیکو به جا آورد) آماده می ساخت ، و پیروانش را به تبلیغ آن فرا می خواند .

نیز عثمان از مسلمانان یاری نطلبید و از آنها کمک نخواست ، بلکه این مسلمانان بودند که یکدیگر را صدا زدند تا بر بدعت های عثمان پایان بخشند تا جایی که او را به قتل رساندند . اگر محدّثان آغازگر اختلاف در وضو بودند ، مسلمانان و راویانِ آنها با ایشان برخورد می کردند ، و با انگیزه قوی دینی که داشتند امر را بر مردم روشن می ساختند و نوبت به اقدام خلیفه نمی رسید ؛ چنان که در ماجرای منع زکات ، صحابه - خود - عهده دار نشر احادیثی شدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وجوب زکات و کیفر ادا نکردن آن رسیده بود .

از سویی نشانه هایی بر خلافِ این فرض هست که دلالت دارد عثمان آغازگر اختلاف در وضو بود و آنها عبارت اند از :

یک : اینکه عثمان به اسم احدی از مخالفانِ خود تصریح نمی کند ، نشانه ترسِ او از چیزی است .

دو : عثمان مخالفان را به دروغ و بدعت متّهم نساخت، بلکه تنها به این بسنده

ص: 62


1- . نگاه کنید به ، اَنساب الأشراف 5 : 39 ؛ تاریخ طبری 4 : 268 .

کرد که معارضان خود را توصیف کند به اینکه از رسول خدا حدیث بر زبان می آورند ، سپس در شناختِ آنها وروایاتشان خود را به نادانی زد .

سه : نمی توان یافت که حتّی نزدیکان عثمان (مانند مروان ، مُغِیره ، زید بن ثابت) از وضوی عثمان دفاع کنند . آنها با اینکه هنگام هجوم مردم به خانه عثمان به دفاع از او برخاستند ، از وضوی وی حمایت نکردند .

ثالثاً : اینکه عثمان در اعلانِ وضوی جدید ، شیوه های نا مأنوسی را به کار گرفت ، تأکیدی است بر اینکه او در موضع اتهام قرار داشت ، می خواست طرح جدیدی افکند ؛ زیرا :

1 . عثمان موالی اش را (مانند حُمران و ابن دارَه) برای نقل نظریّه وضویی خود به خدمت گرفت .

حُمران از اُسَرای یهودی «عینِ التَّمْر» بود که در سال سوّم خلافت عثمان اسلام آورد .(1) همین دلیلی است که نقلِ وضوی عثمان پس از این تاریخ روی داد و تأکیدی است بر اینکه این وضو در شش سال آخر حکومت عثمان روی داد ، و مانند دیگر آرا و اجتهادات اوست که به انتقام مسلمانان از او انجامید . از این روست که امام علی علیه السلام می فرماید :

حتّی أَجْهَزَ علیه عَمَلُه ؛(2)

تا اینکه عملِ عثمان دامن گیر او شد .

2 . عثمان (با اندک مناسبتی) به صورتِ تبرُّعی (داوطلبانه) ، بدون آنکه از وی بپرسند به تعلیم وضوی خود مبادرت می ورزید . مانند شتاب وی در آموزش

ص: 63


1- . بنگرید به ، تاریخ طبری 3 : 415 ، طبقات ابن سعد 7 : 147 ؛ تاریخ الاسلام ذهبی : 395 ؛ تاریخ بغداد 5 : 332 .
2- . نهج البلاغه ، خطبه 3 .

وضوی غسلی به ابن دارَه ، به محض شنیدن مضمضه او ،(1) و نشستن بر سر محلّه ها و مطرح کردن وضوی غسلی .(2)

عبارت «أَحْبَبْتُ أن أُریکموه»(3) (دوست داشتم وضوی پیامبر را به شما بنمایانم) صریح است در تبرّع عثمان بر این کار .

معاویه نیز در وضوی غَسْلی آن را به کار بَست [ البته ] با افزودنِ مَسحِ سر به مشتی آب ، تا آنجا که قطرات آب از سرش جاری می شد . وی [ می خواست ] به مردم وضوی پیامبر را بنمایاند !(4)

عین این عبارت درباره وضوی منسوب به بَراء بن عازِب [ نیز ] آمده است .(5)

بیشتر روایاتِ وضوی مَسحی از این تبرُّع (که چیزی را در خود نهفته دارد) تهی است .

3 . عثمان می کوشید گروهی را بر صحّتِ وضوی خود شاهد بگیرد و در حدّ ممکن نظر شمار بیشتر از آنها را برای تأیید وضوی جدیدش جذب کند تا بتواند به آن مشروعیّت بخشد . از یکی می پرسید : فلانی ، آیا وضوی پیامبر این چنین نبود ؟ او پاسخ می داد : آری . از دیگری همین سؤال را می کرد تا اینکه جمعی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت و سپس گفت : سپاس خدای را که با من در این امر موافق بودید .(6)

ص: 64


1- . سنن بیهقی 1 : 68 ، حدیث 298 .
2- . سنن دارقطنی 1 : 91 ، حدیث 5 .
3- . همان ، ص91 - 92 ، حدیث 4 و6 .
4- . بنگرید به ، مسند احمد 4 : 94 ، حدیث 16900 .
5- . مسند احمد 4 : 288 ، حدیث 18560 . در این مأخذ آمده است که براء ، فرزندان و اهلش را گرد آورد و گفت : بیایید تا به شما نشان دهم رسول خدا چگونه وضو می گرفت .
6- . سنن دارقطنی 1 : 85 ، حدیث 9 ؛ کنز العمّال 9 : 192 ، حدیث 26883 .

حتّی بعضی ادّعا کرده اند که عثمان ، طلحه و زبیر و حضرت علی علیه السلام و سعد را شاهد گرفت و آنها شهادت دادند .(1)

این در حالی است که صحابه نیازمند آموزش وضو نبودند ؛ چرا که وضو برایشان روشن بود ، و نیز اشخاص ذکر شده ، از جمله معارضان فقه (و بعضی از آنها از مخالفانِ فقه و وضوی) او بودند ، چگونه آنان به نفع او شهادت دادند ؟!

باری ، این احادیث بر قدرتِ مخالفان و ضعف موضع عثمان - در وضوی جدیدش - دلالت می کند .

4 . عثمان ، وضوهای ثلاثی غَسْلی خود را - طبق رأی و استحسان - با جمله های ثابتی از پیامبر صلی الله علیه و آله همراه می ساخت تا از آنها برای تقریرِ وضوی جدیدش سود جوید ؛ یعنی از معلومی به مجهولی که می خواست آن را اثبات کند ، روی می آورد . گاه در پی وضویش می گفت : «پیامبر فرمود هرکه وضو را به نیکویی به جا آورد ، سپس دو رکعت نماز گزارَد ، مانند روزی که از مادر زاده شده از گناه پاک می شود» ،(2) و زمانی این جمله را می آورد که : «پیامبر فرمود : هرکس وضو بگیرد و طهارت را نیکو سازد ، کفّاره گناهان گذشته اوست»(3) .

و می خواست ما را مبهوت سازد هنگامی که می گفت : «به خدا سوگند ، حدیثی را برایتان باز می گویم که اگر آیه ای از قرآن نبود ، آن را نمی گفتم ! شنیدم

ص: 65


1- . بنگرید به ، کنز العمّال 9 : 195 ، حدیث 26907 . این روایت - چنان که ابن اَبی حاتم و هیثمی و دارقطنی تصریح کرداند ، مُرسَل است . به نظر می رسد این حدیث در راستای خدمت به عثمان و امویان وضع شده باشد .
2- . همان .
3- . کنز العمّال 9 : 184 ، حدیث 26800 .

پیامبر می فرمود : شخصی که به نیکویی وضو گیرد ، سپس نماز گزارد ، گناهان میان او و نمازی که به جا می آورد ، آمرزیده می شود» .(1)

عُروه می گوید : آن آیه [ این سخن خداست که فرمود : ] « إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ » ؛(2) کسانی که بَیِّنات و هدایت هایی را که نازل کردیم - و در کتاب برای مردم روشن ساختیم - کتمان می کنند ، خدا ایشان را لعنت می کند و لعنت کنندگان بر آنها نفرین می فرستند .

آیا وضو را به خوبی انجام دادن ، این همه ترس باز ایستادن (اگر آیه ای در قرآن نبود) دارد ؟ با اینکه ده ها صحابی این مضمون (استحبابِ اِحسانِ وضو = نیکو به جای آوردن وضو) را از پیامبر روایت می کردند .

روشن خواهیم ساخت که امویان از رهگذر عایشه و ابو هُرَیره ، مفهوم «احسانِ وضو» را به خدمت گرفتند و آن را به «اِسباغ وضو» (کامل به جا آوردن وضو) و به جمله «وای بر پاشنه ها از آتش» ربط دادند ، سپس غَسل (شستن) را از آن استفاده کردند (نه چیز دیگر) ، چراکه ایشان اِسباغ را به سه بار شستن اعضا و جمله «ویل للأعقاب من النار» را به شستن پاها تفسیر نمودند .

5 . خنده و تبسّم های عثمان در اوایل اِحداث وضوی غَسْلی (یعنی در دورانی که بر شستن سه بار اعضا تأکید داشت) ، نیز شایان توجّه است . وی گاه وقتی که آب وضو برایش می آوردند می خندید و برای آنکه نگاه ها را به وضویش جلب

ص: 66


1- . صحیح مسلم 1 : 206 ، حدیث 227 ؛ نیز بنگرید به ، مسند احمد 1 : 67 .
2- . سوره بقره 2 آیه 159 .

کند ، می گفت : «چرا نمی پرسید از چه روی می خندم ؟» گاه جواب می داد که پیامبر را دید که چونان او وضو می گرفت ،(1) و گاه به اینکه چنین وضویی سبب آمرزش گناهان و خطاهای وضوی گیرنده است ،(2) و زمانی به اینکه چنان وضویی و نمازِ در پیِ آن ، گناهان را می آمرزد ،(3) و گاه بیان می داشت دلیل خنده اش این بود که در نزدیک به همن مکان پیامبر را دید که آبی خواست و چون او وضو گرفت ، سپس خندید و اَصحاب از راز خنده اش پرسیدند ، و آن حضرت فرمود : هرگاه بنده آبی برای وضو بخواهد و صورتش را بشوید ، خدا گناهانی را که با صورت مرتکب شده است ، پاک می کند .. .(4)

می دانیم نقل این سخن [ از پیامبر صلی الله علیه و آله ] که : «هرگاه بنده در وضو صورتش را بشوید ، خدا خطاهای صورتش را پاک می کند ...»(5) خنده آور نیست . اینکه عثمان در توجیه خنده اش می گوید : «پیامبر را دید که در همان مکان که وی وضو گرفت ، وضو گرفت و خندید» برای مبالغه در تأکید بر شرعیّت وضوی غسلی ثلاثی است .

این عنایت ها همه حکایت از این دارند که عثمان به شیوه های گوناگون می خواست چیزی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دهد وگرنه ، چرا دیگران در نقل وضوی مسحی شان این تبسّم ها و خنده ها را (با این فراوانی) از پیامبر نقل

ص: 67


1- . بنگرید به ، کنز العمّال 9 : 190 ، حدیث 26863 .
2- . کنز العمّال 9 : 193 ، حدیث 26886 ؛ مسند احمد 1 : 58 و61 ، حدیث 415 و430 .
3- . بنگرید به ، کنز العمّال 9 : 191 ، حدیث 26872 .
4- . مسند احمد 1 : 58 ؛ کنز العمّال 9 : 191 ، حدیث 26782 . پیداست که عثمان این تبسُّم را ساخت و به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داد تا خنده هایش را هنگام وضو ، توجیه کند .
5- . مسند احمد 1 : 58 ؛ مجمع الزوائد 1 : 224 .

نکردند ؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله در دیگر تعالیم ، تبسّم و خنده این چنینی نداشت ؟

6 . همه وضوهای بیانی عثمان ، دارای سه بار شست و شویند ، و خبری از او درباره یک بار و دو بار شستن ، نیامده است ؛ با اینکه اَخباری از حضرت علی علیه السلام و عُمَر و عبّاس و جابر و دیگران در این زمینه هست .

در اینجا این سؤال به ذهن می آید که آیا عثمان یک بار و دو بار شستن را ، بسنده نمی دید ؟ یا اینکه سه بار شستن عثمان امر جدیدی را در بر داشت که همان تأکید بر وضوی ثلاثی جدید است (که پس از آن ، عثمان به شستن پاها سرایتش داد ، و معاویه شستن سر را به آن افزود) و مقصود از اسباغِ وضو ، فقط همین دانسته شد و به این ترتیب ، حکم مسح سر و پا - در مذاهب اربعه - از میان رفت ؛ چراکه به جای آن ، شستن را تجویز کردند .(1)

مؤیّد این سخن ، روایتِ عبداللّه بن عَمْرو بن عاص است که در آن به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت پس از وضوی ثلاثی غَسْلی فرمود : «هرکه بر این افزود یا از آن کاست ، روش نادرستی را پیمود و ستمکار است» .(2)

آیا معقول است که بگوییم هرکس در وضو یک یا دو بار اعضا را بشوید ، کار ناشایستی را انجام می دهد و ستم روا می دارد ، با اینکه این گونه وضو ، از پیامبر صلی الله علیه و آلهو بزرگان صحابه ثابت است ؟!

به نظر می رسد عثمان و پیروانش ، می خواستند فقط و فقط بر وضوی غَسْلی ثُلا ثی تأکید ورزند، ومقصود از اسباغ وضو (وضوی کامل) را تنها همین بدانند .

ص: 68


1- . بنگرید به ، الفقه علی المذاهب الأربعه جزیری 1 : 57 - 62 .
2- . سنن اَبی داود 1 : 33 ، حدیث 135 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 146 ، حدیث 422 ؛ سنن بیهقی 1 : 79 ، حدیث 379 ؛ نیز بنگرید به ، شرح سیوطی بر این حدیث در پی نوشت «سنن نسائی 1 : 88» .

7 . وضوهای عثمان - در درون خود - اشاراتی را در بر دارد که به بدعت این وضو از سوی عثمان و سرایت دادن آن به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله رهنمون است ؛ از جمله :

اینکه عثمان می گوید : «پیامبر را دیدم که مثل این وضوی من وضو می گرفت»(1) و این سخن که «دیدم رسول خدا همین وضوی من را انجام داد»(2) و نمی گوید که : چونان رسول خدا وضو گرفتم یا مانند آن حضرت وضو ساختم .

این جمله ها - به خودی خود - دلالت دارند که عثمان وضوی خود را میزان و ملاک قرار می داد !

منحصر ساختن قبولی نماز و غفران گناهان ، به وضوی غَسْلی ثُلا ثی (به ویژه آنکه وی وضوی غَسْلی ثُنایی و آحادی را - که از شمار زیادی از صحابه و تابعان رسیده است - نقل نمی کند)(3) این ، خود اشاره است به اینکه عثمان تنها این وضو را قبول داشت .

وجود جمله «لا یُحَدِّثُ نَفْسَه فیهما بشیءٍ»(4) (میان وضو و نماز سخنی نگوید) در وضوهای عثمان که می توان گفت برای پاک نشان دادن خود و دور ساختن شبهه از خویش ، آن را بر زبان می آورد تا بر وضوی خویش بیشتر مشروعیّت بخشد .

ص: 69


1- . صحیح بخاری 1 : 72 ، حدیث 162 ؛ سنن ابی داود 1 : 106 ؛ سنن بیهقی 1 : 48 ، حدیث 218 ؛ سنن نسائی 1 : 82 ، حدیث 91 .
2- . سنن دارمی 1 : 188 ، حدیث 693 ؛ سنن نسائی المجتبی 1 : 65 ، حدیث 85 ؛ مصنّف عبدالرزّاق 1 : 44 ، حدیث 139 .
3- . در حالی که گروه بسیاری از صحابه و تابعان آن را روایت کرده اند .
4- . سنن نسائی المجتبی 1 : 65 ، حدیث 85 ؛ سنن بیهقی 1 : 48 و53 ، حدیث 218 و247 .

صحبت نکردن عثمان در اثنای وضو (هنگامی که بدعت وضویی اش در نزد یارانش پابر جا شد) برای آن بود که هاله ای از قداست بر خویش افکند تا آنجا که وی جواب سلام را نمی داد و توجیه می کرد به اینکه پیامبر فرموده است هرکس وضو بگیرد و شهادتین را بر زبان آورد و در این میان با کسی حرف نزند ، گناهان میان دو وضویش [ وضوی پیشین و وضوی جدید ] آمرزیده است ، با اینکه جواب سلام واجب است ، و بر فرضِ صحّت این روایت عثمان ،(1) جواب سلام ، حرف زدن - به معنای عرفی - به شمار نمی رود .

همه اینها ، قراین و شواهدی اند که ما را مطمئن می سازند به اینکه آغازگر اختلاف در وضو ، شخص عثمان بود و هموست که وضوی ثُلا ثی غَسْلی جدیدی را مطرح ساخت .

ص: 70


1- . کنز العمّال 9 : 193 ، حدیث 26885 - 26888 ؛ سنن دارقطنی 1 : 92 ، حدیث 5 .

عثمان و بدعت در وضو

پیش از آنکه سبب یا اسبابی را روشن سازیم که عثمان را به بدعت این وضوی ثلاثی جدید واداشت (و پاسخ آنها) بجاست نخست به علّت قتلِ وی بپردازیم ؛ چراکه در جلد اول این پژوهش ، به این نکته دست یافتیم که بزرگ ترین عاملی که قاتلانِ عثمان را واداشت بر وی هجوم آورند ، نوآوری های وی در دین بود (و نه صرفِ تصرّفات و سیاست های مالی و اداری نادرست) .

این مطلب را می توان از نکاتِ اساسی زیر دریافت :

یک : طَلحه و زُبَیر از نخستین کسانی بودند که علیه عثمان مردم را تحریک کردند و به قتلش فتوا دادند با اینکه عثمان سخاوتمندانه اموالِ فراوانی را به گونه ای شگفت آور ، در اختیار آنها قرار داد .(1) همچنین به عبدالرحمان بن عوف امکانات بسیاری بخشید(2) و افزون بر این ، به او وعده خلافت داد .(3) برای باقی صحابه نیز - جز گروهی اندک از آنها - به وفور اموالی را فرستاد .

ص: 71


1- . در «تاریخ طبری 4 : 405» آمده است ، عثمان به طلحه پنجاه هزار [ دینار ] بخشید و دویست هزار [ دینار ] به او صله داد . اَحشام و غلامان طلحه فزونی یافت ، تنها از عراق روزانه برایش هزار دینار درآمد غلّه می رسید و زمان مرگ سی میلیون درهم ارث برجای گذاشت که دو میلیون و هزار درهم و دویست هزار دینار از آنها نقد بود . درباره حجم انبوه اموال زُبَیر ، بنگرید به کتاب «الفتنة الکبری 1 : 147» .
2- . اموال ابن عوف ، هزار شتر و صد اسب و ده هزار گوسفند و زمینی که با بیست شتر آبکش ، کشت می شد . مروج الذهب 2 : 333 .
3- . زیرا در «شرح نهج البلاغه 1 : 188» آمده است که آن حضرت فرمود : واللّه ما فَعَلْتَها إلاّ لأنّک رَجَوْتَ منه ما رَجا هو مِن صاحِبِه ، دَقَّ اللّه ُ بینکما عِطْرَ مِنْشَم ؛ به خدا سوگند این کار را نکردی مگر برای اینکه از او همان امید را داشتی که وی از همدمش امید داشت ؛ خدا میانتان جدایی بیندازد .

از این رو ، غیر منطقی است اگر تصوّر کنیم صحابه او را فقط به جهتِ ایثار اموال به خویشاوندانش به قتل رساندند ، با اینکه خودشان بهره فراوانی از اموال را به دست آورده بودند .

بلکه انگیزه های دینی و بدعت هایِ عثمان ، باعث شد او را به قتل رسانند . بسا بعضی از آنها در مکاتباتی باشد که طبری نخواسته آنها را بیاورد ،(1) و بسا همین ها دستاویز قتل او را فراهم آورد ، اسبابی که ابن اثیر ذکر بسیاری از آنها را وا می نهد .(2)

دو : سیاست مالی طبقاتی عثمان ، عزلِ او را ایجاد می کرد (نه قتلش را)(3) و از آنجا که صحابه او را با خفّت - بنا بر تعبیر ابن عُمَر(4) - به قتل رساندند ، باید سببی را جُست که خونِ او را مباح می ساخت . شاید اختراعاتِ دینی او باعث این کار شد ، نه بدعت در تصرّفات خارجی به تنهایی .

سه : بدعت های دینی و فقهی - به یقین - از عثمان بروز یافت . هریک از صحابه ، به روش خود بر آنها احتجاج ورزید ، لیکن عثمان از آنها دست نکشید

ص: 72


1- . در «تاریخ طبری 2 : 661» درباره سبب اختلاف میان عثمان و ابوذر و مرگ غریبانه وی در صحرای «ربذه» آمده است : تاریخ نگاران در این باره چیزهای فراوان و امور شنیعی را روایت کرده اند که ناپسندم آمد آنها را بیاورم .
2- . در الکامل فی التاریخ 3 : 58 می خوانیم : سبب حرکت مردم سوی قتل عثمان را ذکر کردیم و اَسباب زیادی را که مردم دستاویز قتلشان قرار دادند به عللی که انگیزه برای این کار شد واگذاردیم .
3- . ابن ابی الحدید ، در «شرح نهج البلاغه 1 : 200» می نویسد : نظر ما این است که : این کارها گرچه بدعت بود امّا به حدّی نمی رسید که خون عثمان به آنها مباح شود . آنان باید او را از خلافت خلع می کردند .. .
4- . بنگرید به ، شرح نهج البلاغه 3 : 8 .

(مانند نماز در مِنی ،(1) افزودنِ اذان سوّم در روز جمعه در سال هفتم خلافت - که مردم بر وی عیب گرفتند و گفتند این کار بدعت است(2) - و مقدّم داشتن خطبه را بر نماز عید فطر و قربان(3) و ...) اینها بیانگر بدعت گذاری عثمان در بعضی از مسائل فقهی است . بعید به نظر نمی رسد که عثمان این گونه بدعت ها را به مسائل فقهی دیگر (همچون وضو) سریان داده باشد .

چهار : تصرّفات و بدعت های عملی عثمان ، برساخته های علمی و دینی ای را در پی داشت که از آنها بر اسلام و احکامِ اسلامی احساسِ خطر می شد .

عدم اجرایِ حد بر وَلید بن عُقْبَه ، یعنی ابطال حدود و تهدید شهود .(4)

تأیید دیدگاه سعد بن عاص درباره زمین های سرسبز و آباد (و اینکه آنها بوستان قریش و بنی امیّه است) به معنای اِبطال قانونِ توزیع «فَیْ ء» (اموال عمومی) بود که خدا برای جهادگرانی قرار داد که با شمشیر بر آنها دست یافتند .(5)

اعطای فدک و خُمس آفریقا به مروان ،(6) یعنی پایمالی قانون ارث ؛ چراکه اگر فدک مال پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، پس از آن حضرت به ورثه او می رسید ، و اگر «فَیْ ء»

ص: 73


1- . بنگرید به ، صحیح بخاری 1 : 367 ، حدیث 1034 و جلد 2 ، ص296 ، حدیث 1574 ؛ الدرّ المنثور 8 : 159 .
2- . اَنساب الأشراف 5 : 528 ، شماره 1374 ؛ المنتظم 5 : 7 - 8 .
3- . فتح الباری 2 : 452 ؛ نیل الأوطار 3 : 362 ؛ تاریخ الخلفاء : 164 - 165 .
4- . در «انساب الأشراف 5 : 522 ، شماره 1356» این قول مشهور عایشه آمده است که گفت : عثمان حدود را باطل ساخت و شهود را تهدید کرد . از حضرت علی علیه السلام نقل است که به عثمان گفت : حدود را باطل ساختی و قومی را که علیه برادرت شهادت دادند ، تازیانه زدی و حکم را دگرگون کردی ... الإمامة والسیاسه 1 : 37
5- . شرح نهج البلاغه 3 : 21 و35 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 31 و40 ؛ تاریخ طبری 2 : 462 .
6- . بنگرید به ، المعارف : 195 ؛ انساب الأشراف 5 : 515 ، شماره 1336 ؛ الإمامة والسیاسه 1 : 35 .

مسلمانان باشد ، این کار عثمان ، اِبطالِ قانونِ «فَیْ ء» به شمار می آمد .

و به همین گونه ، دیگر احداثات وی .

پنج : آنچه این مطلب را تأکید می کند ، عباراتی است که از صحابه معاصر عثمان درباره این برساخته ها و ابداعات صادر شده است و بر بدعت های دینی عثمان دلالت دارد ؛ مانند :

طلحه به عثمان گفت : چیزهایی از پیشِ خود در دین اختراع کردی که مردم به یاد ندارند .(1)

و نیز این سخن که : مردم بر تو گرد آمدند ، و از بدعت هایی که پدید آوردی ناخرسندند .(2)

زبیر گفت : او را بکشید که دینتان را دگرگون ساخت .(3)

عبداللّه بن مسعود گفت : صاحبتان را جز این نمی بینم که در دین تغییر و تبدیل آورد .

ابن مسعود همواره این سخن را بیان می داشت :

راست ترین سخن ، کتاب خداست و بهترین هدایت ، رهنمود محمّد است و بدترین امور ، مُحْدَثاتِ آنهایند ؛ هر امر مُحْدَث (و اختراعِ از پیش خود در دین) بدعت است و هر بدعتی گمراهی می باشد ، و هر گمراهی جایش دوزخ است .(4)

ص: 74


1- . اَنساب الأشراف 5 : 533 ، شماره 1378 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 667 .
2- . تقریب المعارف : 278 .
3- . شرح نهج البلاغه 4 : 340 .
4- . انساب الأشراف 5 : 524 ، شماره 1366 ؛ و بنگرید به ، شرح نهج البلاغه 3 : 42 .

در سخن دیگر آمده است که گفت : همانا خون عثمان حلال است .(1)

عمّار در خطبه ای در صفّین گفت : اینان که اگر دنیاشان به سلامت باشد از نابودی دین باکی ندارند ، می پرسند : چرا عثمان را کشتید ؟ گوییم : برای بدعت هایی که ایجاد کرد .(2)

عمّار به عَمْرو بن عاص گفت : عثمان می خواست دینِ ما را تغییر دهد ، ما هم او را کشتیم .(3)

سعد بن اَبی وقّاص درباره قتل عثمان می گوید : ما از یاری اش دست کشیدیم ، اگر می خواستیم ، از او دفاع می کردیم ، لیکن عثمان دین را تغییر داد و خود تغییر یافت .(4)

هاشم مِرْقال گفت : عثمان برساخته هایی را پدید آورد و بر خلاف حکم خدا راه پیمود .(5)

مالک اشتر گفت : عثمان در دین تغییر و تبدیل پدید آورد .(6)

عایشه پیراهن رسول خدا را بیرون آورد و گفت : این پیراهن و موی رسول خداست که نپوسیده است در حالی که دینش از بین رفت .(7)

و در سخن دیگری گفت : این جامه رسول خداست که نفرسود ، در حالی که

ص: 75


1- . انساب الأشراف 5 : 525 .
2- . صفّین : 319 .
3- . صفّین : 339 ؛ شرح نهج البلاغه 8 : 22 .
4- . الامامة والسیاسه 1 : 48 .
5- . تاریخ طبری 3 : 94 .
6- . انساب الأشراف 5 : 534 .
7- . المختصر فی اَخبار البشر 1 : 172 و در چاپ دار الکتب ، ص239 .

عثمان سنّت او را تباه ساخت !(1)

و در جای دیگر عثمان را به یک شخص یهودی تشبیه کرد و گفت : بکشید این نَعْثَل را که کافر است .(2)

امام علی علیه السلام در روز شورا فرمود :

اَما إنّی أَعْلَمُ أَنّهم سَیُوَلُّونَ عثمانَ ، وَلَیُحْدِثَنَّ البِدَعَ والأَحْداث ؛(3)

هوشیار باشید ! می دانم که اینان عثمان را (به خلافت) خواهند گماشت ، و او بدعت ها و برساخته هایی را در دین پدید می آورد .

بعضی از اَصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله به بعض دیگر نوشتند که نزد ما گردآیید ! اگر جهاد می خواهید ، جهاد اینجاست .(4)

کشتنِ عثمان را جهاد شمردند ! این سخن راست درنمی آید مگر برای حفظ دین از تحریف و بازیچه شدن آن .

مسلمانان - همه - بدعت های عثمان را دانستند ، بدعت هایی که می خواست آنها را جبران کند ؛ مانند توسعه مسجد الحرام .

مردم گفتند : مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله را توسعه داد و در سنّتِ آن حضرت تغییر پدید آورد .(5)

آنان مانع دفن عثمان در مقابر مسلمانان شدند(6) تا اینکه شبانه در «حشّ

ص: 76


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 175 ؛ شرح نهج البلاغه 3 : 9 .
2- . تاریخ طبری 3 : 12 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 100 ؛ الفتنة ووقعة الجمل : 115 .
3- . شرح نهج البلاغه 1 : 192 .
4- . تاریخ طبری 2 : 644 ، حوادث سال 34 ه .
5- . اَنساب الأشراف 5 : 527 ، شماره 1371 .
6- . بنگرید به ، تاریخ طبری 3 : 440 .

کوکب» (که گورستان یهود بود) با ترس و لرز ، دفن شد [ وی را بر دری حمل می کردند ] و سرش [ به آن می خورد و ] طَق طَق می کرد .(1)

این رفتارها از صحابه و مردم و مسلمانان بروز نیافت مگر پس از اینکه به انحرافات و بدعت های دینی عثمان پی بردند ، نه صرف تصرّفات بد مالی اش و ویران سازی اقتصاد و اختلال نظام اداری .

از همه اینها درمی یابیم که عثمان به تغییر و ایجاد چیزهایِ نو در دین گرایش داشت . تعجّبی ندارد که وی طرح وضوی جدیدی را پی ریزد ؛ چنان که به طرح آرای دیگری در شریعت پرداخت (مانند : اتمام نماز ظهر در منا ، مقدّم آوردن خطبه در نماز عید فطر و قربان ، اذان سوّم در روز جمعه و..) .

ص: 77


1- . تهذیب الکمال 19 : 457 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ المدینه ابن شُبّه 1 : 113 .

چرا وضویی نو ؟

عوامل تربیتی و روانی و سیاسی و اجتماعی گوناگونی عثمان را به ابداع وضویی نو برانگیخت و به سه بار شستن اعضا گرایش یافت و سپس به شستن سر و پا - به جای مسح - حکم کرد . بعضی از آن عوامل چنین اند :

1 . عثمان خود را سزاوار قانون گذاری می دانست و شأنِ خویش را از ابوبکر و عُمَر کمتر نمی دید ، چرا برای آن دو فتوا جایز باشد و برای او نه ؟ با اینکه همه

جزو مکتب اجتهاد و رأی اند و هر کدامشان خلیفه پیامبر به شمار می آیند !

2 . وی در ظواهر دینی از افراطی ها به شمار می آید (افراطی که از آن نهی شده است) . هنگام ساخت مسجد النبی ، وی یک خشت حمل می کرد و آن را از خود دور نگه می داشت ، و آن گاه که خشت را می گذاشت ، دستانش را فُوت می کرد و به جامه اش می نگریست (که کثیف نشده باشد) اگر گردی بر آن نشسته بود ، فُوت می کرد . همه اینها بدان جهت بود که وی نسبت به نظافت وسواس داشت .(1)

در حالی که عمّار با وجودِ ضعف بدنی ، دو خشت را برمی داشت .

عثمان هر روز پنج بار غُسل می کرد ،(2) هنگام وضو پاسخ سلام مؤمن را نمی گفت(3) و خود بیان می داشت که از زمانِ بیعت با رسول خدا ، به آلتش دست نکشیده است .(4)

ص: 78


1- . بنگرید به ، العقد الفرید 5 : 90 ؛ سمط النجوم العوالی 1 : 365 .
2- . المحلّی 2 : 16 ؛ نیز بنگرید به ، صحیح مسلم 1 : 207 ، حدیث 231 ؛ شرح نووی بر صحیح مسلم 3 : 115 .
3- . سنن دارقطنی 1 : 96 ؛ کنز العمّال 9 : 443 ، حدیث 26888 .
4- . سنن ابن ماجه 1 : 113 ؛ تاریخ دمشق 39 : 225 ؛ المحلّی 2 : 79 .

و دیگر رفتارهایی که نشان می دهد عثمان از نظر روانی برای زیاده روی و تعمّق در دین و وسواس در نظافت ، آمادگی داشت .

3 . استفاده عثمان از نظافت و طهارت بودن وضو ؛ این نگرش با فکر عثمان سازگار بود . از این رو ، به نظر وی سه بار شستن اعضا و شستن به جای مسح کشیدن ، نظافت فزون تری را داراست واین کار - از نظر وی - عیبی ندارد .

بسا این رویکرد عثمان متأثّر از نگرش حُمران باشد یا همین نگاه در حُمران بن اَبان اثر نهاد ، همان یهودی که با اسیران «عین التّمر» از سرزمین «بین النهرین»

به مدینه آمد .

4 . بعضی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله درباره نیکو و کامل به جا آوردنِ وضو(1) این فرصت را برای عثمان فراهم آورد که برای طرح وضوی غَسْلی خویش از آنها استفاده کند ؛ زیرا پس از وضوی غسلی اش می گفت : واللّه ، برایتان حدیثی را بیان می دارم ، واللّه اگر آیه ای در کتاب خدا نبود ، این حدیث را نمی گفتم . شنیدم رسول خدا می فرمود : شخصی که وضوی نیکو گیرد [ یعنی از هر نظر آداب آن را رعایت کند ] و پس از آن نماز گزارد ، خدا گناهان میان وضو و نماز در پی آن را می آمرزد .(2)

وی سپس جمله «وضو را کامل بگیرد» و «وای بر پاشنه ها از آتش» را برای شستن [ پاها ] دلیل می آوَرْد .

5 . هنگام یورش بر وی ، می خواست هاله سنگینی از قداست را بر خود

ص: 79


1- . بنگرید به ، صحیح مسلم 1 : 206 ، حدیث 6 .
2- . صحیح مسلم 1 : 306 ، حدیث 227 .

بیفکند تا انقلابیّون را از قتل خویش باز دارد . از کارهای نیک خویش سخن گفت و اینکه «بِئْرِ رُوْمَه»(1) (و غیر آن) را خرید و وقف کرد(2) تا بقای خود را بر ایمان ثابت کند . وضوی جدید ، گامی در این مسیر بود . وی می خواست درد را چاره کند ، لیکن به درمانِ درد با درد پرداخت ، نه با دوا .

6 . عثمان مردم را به اختلافات فقهی و بگومگو در آنها مشغول می ساخت تا از قتل او دست بردارند و به سیاست های مالی و اداری ناشایست او نیندیشند . این کار درباره بسیاری از آرای وی رخ داد ، امّا نتیجه خوبی برای او در بر نداشت . از این رو امام علی علیه السلام فرمود که عملِ عثمان مردم را بر وی شوراند .(3)

7 . از مهم ترین انگیزه های بدعت های عثمان این بود که امویان بر گِردش حلقه زدند و به بنای فقه سیاسی جدیدی دست یازیدند . این امر ، بزرگان صحابه را (مانند ابن مسعود ، ابن عبّاس و ...) از همکاری با او دور ساخت و خلأ فقهی ای را پدید آورد که امویانِ صاحب نفوذِ دربار عثمان ، زیرکانه این خلأ را پر ساختند .

8 . وجود حالت سازش بسیاری از صحابه ، باعث شد که عثمان از طرح آنچه به نظرش می رسد ، نپرهیزد ؛ زیرا نهایت بدانجا می رسید که می گفت : «رأیی است که به نظرم آمد»(4) عبداللّه بن عُمَر گفت : «اختلاف مایه شر است»(5)

ص: 80


1- . رُومَه : نام چاهی در مدینه که عثمان آن را حفر کرد ، و گفته اند آن را خرید و وقف کرد تاج العروس 16 : 307 (م) .
2- . بنگرید به ، تاریخ طبری 3 : 415 و434 ؛ البدایة والنهایه 7 : 197 و200 .
3- . نهج البلاغه 1 : 35 ، خطبه 3 .
4- . بنگرید به ، الکامل فی التاریخ 2 : 494 ؛ البدایة والنهایه 7 : 154 .
5- . سنن بیهقی 3 : 144 ، حدیث 5219 ؛ سنن ابی داود 2 : 199 ، حدیث 1960 .

ابن مسعود بیان داشت : «عثمان امام است ، با او مخالفت نمی ورزم» .(1)

واین یعنی آنچه را عثمان مطرح می ساخت در نهایت ، استوار می گردید .

9 . شیوع اجتهاد و پذیرش آن از سوی بسیاری از صحابه ، زمینه را برای استقبال از آنچه عثمان (یا معاویه) مطرح می کرد به عنوان رأی پذیرفته ، هموار ساخت . این حالت در پی اجتهادات و آرای فراوانی از عُمَر (و پیش از او ابوبکر) در جامعه سرایت یافت .

از همه این امور (و امور جزئی دیگری که در بخش تاریخی آوردیم) درمی یابیم که این توجیهات ، عثمان را به اختراع وضوی ثلاثی غَسْلی جدید برانگیخت ، وضویی که صحابه مکتب تعبّد ، آن را برنتافتند .

ص: 81


1- . سنن بیهقی 3 : 144 ، حدیث 5221 .

امام علی علیه السلام و وضو

امام علی علیه السلام آن گاه که خلافت را عهده دار گشت (و آن حضرت در میان خلفای چهارگانه ، تنها خلیفه ای بود که مکتب تعبّد محض را پذیرفت) بر آن شد که وضویِ پیامبر صلی الله علیه و آله را برای مسلمانان تبیین کند و به بدعت های عثمان در وضوی پیامبر بپردازد و به اختراعات او در این زمینه اشاره کند . اقداماتِ آن حضرت را در این راستا می توان در بندهای زیر درآورد :

1 . در کتاب های فقه(1) و تفسیر(2) و حدیث(3) ثابت است که وضوی امام علی علیه السلام همان وضوی ثُنائی مَسْحی بود که بسیاری از صحابه آن را می پیرویدند و در رأس آنها ابن عبّاس و طالبیّون و اَنس بن مالک قرار داشت .

2 . امام علی علیه السلام به بدعت هایی که بر سرِ وضو درآمد اشاره می کرد ؛ مانند اینکه پس از وضوی مَسْحی و آشامیدن از آب باقی مانده از وضو ، فرمود : گروهی از مردم این کار را مکروه می دانند ، در حالی که پیامبر رادیدم آن را به جا می آورد و «هذا وُضُوءُ مَن لَمْ یُحْدِث» ؛(4) این وضوی کسی است که بدعتی در آن پدید نیاورد .(5)

ص: 82


1- . بنگرید به ، فتح الباری 1 : 213 ؛ المحلّی 1 - 2 ک 56، مسئله 200 ؛ المغنی 1 : 151 ، مسئله 175 .
2- . بنگرید ، تفسیر طبری 6 : 86 ؛ احکام القرآن جصّاص 2 : 346 - 347 ؛ تفسیر ابن کثیر 2 : 45 .
3- . مسند احمد 1 : 95 ، 116 ، 124 و148 ؛ مسند دارمی 1 : 181 ؛ مسند حمیدی 1 : 26 ، حدیث 47 و دیگر منابع حدیثی .
4- . در جلد اوّل این پژوهش روشن ساختیم که مقصود از «حدث» در اینجا حدثِ ناقض وضو نمی باشد و کسانی که چنین عقیده ای دارند ، قولشان فاسد است .
5- . مسند احمد 1 : 78 ، حدیث 583 ؛ سنن نسائی المجتبی 1 : 84 ، حدیث 130 ؛ سنن بیهقی 1 : 75 ، حدیث 359 .

و این سخن آن حضرت ، وجود کسانی را اثبات می کند که در وضو چیزهایی تازه پدید آوردند ، و تنها عثمان بود که پیش از آن حضرت ، وضوی برساخته از پیش خود را رایج ساخت .

3 . از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود :

می دانید که والیان قبل از من ، بر خلاف پیامبر - به عمد - بر اعمالی دست یازیدند ... و سنّت آن حضرت را تغییر دادند ... چه خواهید گفت اگر مقام ابراهیم را به جایی برگردانم که رسول خدا نهاد ... و وضو و غسل و نماز را به اوقات و احکام و جای خودشان بازگردانم .(1)

این سخن تقریباً صراحت دارد که عثمان در وضوء بدعت گذارد ؛ زیرا امام علیه السلام آشکارا بیان می دارد که والیان پیش از او ، بدعت گذاردند و از آنجا که ابوبکر و عُمَر به بدعت در وضو دست نیازیدند ، می توان دریافت که مقصود امام علیه السلام عثمان است .

4 . امام علیه السلام درباره کیفیّت وضو ، نامه ای برای محمّد بن ابی بکر - والی خویش - نوشت که در آن آمده است :

سه بار مَضْمَضَه و سه بار استنشاق کن ، صورت را بشوی ، سپس دست راست و آن گاه دست چپ را بشوی ، و پس از آن سر و پاها را مسح بکش ..

ص: 83


1- . الکافی 8 : 58 ، حدیث 21 .

من خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین می کرد .(1)

5 . امام علیه السلام در احادیثِ وضویی خود آگاه می ساخت و اشاره می کرد که خاستگاه بدعت آوری در وضو ، اجتهاد و رأی است ، در حالی که وضو - بلکه دین را - با رأی نمی توان دریافت ، می فرمود :

اگر درکِ دین به رأی بود ، کف پاها از روی آن به مسح سزاوارتر بود ، لیکن دیدم که رسول خدا روی پاها را مسح می کشید .(2)

و می فرمود :

به نظرم آمد کفِ پاها از روی آنها به مسح شایسته ترند تا اینکه دیدم رسولِ خدا روی آنها را مسح می کرد .(3)

این سخن بیان می دارد که دین - از جمله وضو - را (آن گونه که بعضی می پندارند) نمی توان با رأی دریافت وگرنه کف پا از ظاهر آن اَولی به مسح بود ، پس چگونه می توان - با اجتهاد و رأی - از مسح ، به شستن ظاهر و کف پاها عدول کرد ؟!

6 . چگونگی وضوهایِ بیانی امام علی علیه السلام (و نیز ابن عبّاس و اَنس) در لابلای

ص: 84


1- . بنگرید به ، امالی مفید : 267 ؛ امالی طوسی : 29 . شیخ طوسی این حدیث را با سندی که ثقفی صاحب «الغارات» در ضمن آن هست ، می آورد . در الغارات چاپی این حدیث تحریف شده است . این تحریف را (که در نسخه های چاپی الغارات روی داده است) در مقدّمه پژوهش (جلد اوّل) روشن ساختیم . شایان توجّه است که این نامه به دست معاویه افتاد و امام از این واقعه بسیار متأسّف گردید . معاویه به آن می نگریست و در شگفتی فرو می رفت و آن را از نامه های ابوبکر می انگاشت .
2- . مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 25 ، حدیث 183 ؛ سنن ابی داود 1 : 42 ، حدیث 164 .
3- . سنن اَبی داود 1 : 42 ، حدیث 164 .

خود ادلّه ای از کتاب و سنّت را در بردارند ، و صرفِ یک ادّعا به خاطر رؤیتِ وضوی پیامبر نیستند ؛ چراکه سخن امام علی علیه السلام درباره رد به کارگیری رأی در دین(1) ، متضمّن دلالت قرآن بر مسح می باشد و امام علیه السلام طبق آیه وضو - که ظهور در مسح پاها دارد - آن را اصلی مسلّم می داند و بر به کارگیری رأی در اینجا مُهر بطلان می زند .

اگر رأی را در اینجا پذیریم باید کف پا از روی آن به مسح سزاوارتر باشد و در هر دو صورت (چه کف پا چه روی آن) مَسح ، مشروع است [ نه غَسْل ] .

پس از بیانِ مشروعیّتِ مسح ، امام تأکید می ورزد که پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که روی

پاهایش را مسح می کشید .

و چنین است ابن عبّاس ، آنجا که می گوید :

در کتاب خدا نیافتم مگر دو شستن و دو بار مسح کردن را .(2)

اَنس بن مالک - خادم پیامبر - با رأی حَجّاج که به شستن پاهامعتقد بود (بدین دلیل که پاها معمولاً آلوده و کثیف اند) معارضه می کرد به اینکه :

سخن خدا راست و سخن حجّاج دروغ است ، خدای متعال می فرماید : « وَمْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(3) سرها و پاهاتان را مسح بکشید .(4)

ص: 85


1- . این سخن علی علیه السلام که فرمود : اگر دین به رأی بود ، کف پا از پشت آن به مسح سزامندتر بود ، لیکن دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله روی پاها را مسح می کشید تأویل مختلف الحدیث : 56 .
2- . مسند احمد 6 : 358 ؛ سنن بیهقی 1 : 72 ؛ نیز بنگرید به ، المصنّف عبدالرزّاق 1 : 19 ، حدیث 55 .
3- . سوره مائده 5 آیه 6 .
4- . تفسیر طبری 6 : 82 ؛ تفسیر ابن کثیر 2 : 44 ؛ 6 : 92 .

مقصود اصلی - در اینجا - این است که امام علی علیه السلام از کتاب و سنّت دلیل می آوَرْد و رأی را می کوبید ، بر خلاف وضوهای ادّعایی عثمان ، که به سبب محض رؤیت [ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله ] بود و به چیزهایی چنگ می آویخت که ربطی به اعمالِ وضو نداشت .

امام علیه السلام می خواست به اجتهادِ عثمان در وضو اشاره کند و آن را بکوبد .

7 . افزون بر همه اینها ، در نقل وضوهای امام علی علیه السلام و دیگر کسانی که به وضوی مسحی قائل اند (ابن عبّاس ، انس و ...) اَثری از خنده و تبسّم به چشم نمی آید و شاهد گرفتن ها (که برای ترس از طرحِ فکر جدید است) و تبرُّع (اقدام داوطلبانه) در تعلیم وضو به صرف شنیدن صدای مضمضه (و دیگر ترفندها که در وضوهای عثمان آوردیم) دیده نمی شود .

در این روایت ها ، حالت طبیعی را می نگریم که با سیر امور در تعلیم وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله (وضوی صحیح) هماهنگ اند ، و وضوی جدید برآمده از رأی را باطل می سازند ؛ چراکه تعالیم آنها نفی و اثبات را - با هم - در بر دارند .

ص: 86

وضو در دوره امویان

چون امام علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه با امام حسن علیه السلام صلح کرد و قدرت را به دست گرفت ، بر آن شد که ، همان مشیِ فقهی عثمان را ترسیم کند و از نظر اعتقادی آن را تقویت نماید و آرای عموزاده اش را بپذیرد .

هنگامی که معاویه نماز ظهر را در مکّه دو رکعت خواند ، مروان و عَمْرو بن عثمان سوی او برخاستند و گفتند : هیچ کس مانند تو ، پسر عمویت را رسوا نساخت !

معاویه پرسید : آن رسوایی و عیب چیست ؟

آن دو گفتند : مگر نمی دانی که عثمان نماز را در مکه تمام خواند ؟

معاویه ، گفت : وای بر شما ! آیا نماز عثمان جز این گونه بود ؟ با پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر ، این گونه نماز گزاردم .

معاویه گفت : من با پیامبر و با ابوبکر و عُمَر نماز را شکسته خواندم !

آن دو گفتند : پسر عمویت نماز را تمام گزارد ، مخالفت با او برای تو عیب است .

معاویه به سوی مِنا روانه شد و نماز عصر را چهار رکعت گزارد .(1)

در جمع میانِ دو خواهر که به ملکِ شخص در می آید ، نیز معاویه از عثمان

ص: 87


1- . بنگرید به ، مسند احمد 4 : 94 ، حدیث 16903 ؛ مجمع الزوائد 2 : 157 . طبرانی در «المعجم الکبیر» قسمت هایی از روایت را می آورد .

پیروی کرد .(1) و نیز تکبیر مستحب در نماز را بدان جهت که عثمان ترک کرده بود ، واگذارْد ، و زیاد بن أبیه ، به پیروی از معاویه آن را ترک کرد .(2)

همچنین از اَدای تلبیه در حج خودداری ورزید ؛(3) زیرا روایت کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر تلبیه گفتند و ذکر نکردند که عثمان تلبیه گفته باشد .(4)

و افزون بر اینها ، دیگر مفردات فقهی .

در بیان قاعده «حق با کسی است که چیره شود» معاویه همان اعتقاد عثمان را داشت .(5)

افزون بر این ، معاویه برخی مفاهیم اعتقادی (و در رأس آنها افکار عثمان) را که برای تثبیت ارکان حکومت اموی سودمند بود ، در ذهن ها جا می انداخت .

ص: 88


1- . بنگرید به ، الموطّأ 2 : 538 ، حدیث 1122 ؛ سنن دارقطنی 3 : 281 ، حدیث 135 ؛ الدر المنثور 2 : 477 .
2- . فتح الباری 2 : 270 ، حدیث 751 .
3- . سنن نسائی المجتبی 5 : 253 ، حدیث 97 ؛ سنن بیهقی 5 : 113 ، حدیث 9230 .
4- . بنگرید به ، المحلّی 7 : 136 .
5- . در الامامة والسیاسه : 58 ، آمده است که چون شورش علیه عثمان شدّت یافت ، ابن عمر از او پرسید : اگر اینان بر تو چیره شدند ، چه کنیم ؟ گفت : همواره با جماعت [ گروه اکثریّت که به پیروزی می رسند ] باشید . در تایخ ابن خلدون 2 : 170 ، می خوانیم که حضرت علی علیه السلام فرستادگانی را سوی معاویه فرستاد و او را بیم داد و از درگیری به ناحق بازداشت . معاویه ناسزا بر زبان آورد و گفت : بازگردید ! میان ما و شما ، شمشیر حکم خواهد کرد . و در مصنّف ابن اَبی شیبه 7 : 251 و دیگر منابع آمده است که معاویه روز جمعه - در نُخَیله - خطبه خواند و گفت : ما با شما برای اینکه نماز گزارد ، روزه بگیرید ... نمی جنگیم ، مبارزه می کنیم تا امارت بر شما را به چنگ آوریم . در طبقات ابن سعد 4 : 149 ، می خوانیم که ابن عمر می گفت : در فتنه نمی جنگم ، و پشت سر کسی که پیروز شود نماز می گزارم !

مهم در اینجا پذیرشِ فقه عثمان از سوی معاویه و تأثیرِ آن بر وضوست . باری ، فقه اموی خط مشی عثمان را پیمود و می خواست از عبارتِ «اسباغ در وضو» و «وای بر پاشنه ها از آتش» برای نهادینه ساختنِ وضوی عثمانی ، استفاده کند .

1 . عبدالرحمان بن ابی بکر (سال 55 هجری) روزی که سعد بن اَبی وقّاص درگذشت - به منزل خواهرش عایشه آمد نزد او وضو گرفت . عایشه به او گفت :

یا عبدالرَّحمن ، أَسْبِغ الوضوء ؛ فإنّی سَمِعْتُ رسولَ اللّه یقول : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار !(1)

ای عبدالرحمان ، وضو را کامل به جا آور ! چراکه شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه پاها از آتش !

نیک بنگرید که چگونه عایشه از سخن پیامبر : «أَسْبِغُوا الوضوء» (با اینکه مقام استدلال به آن را اقتضا می کرد)(2) به استدلال به «ویلٌ للأعقاب من النّار» عدول کرد .

این عدول ، ورای ادّعای عایشه (و ورای امویان و قبل از ایشان عثمان) دلالتِ «وَیْلٌ للأعقاب» را بر وضوی غَسْلی ، در خود نهفته دارد و این فهم ، نزد پیروان مکتب اجتهاد و رأی ، تا به امروز جا افتاده است .

این حدیث ، اختلاف میان وضویی را که عایشه در سر داشت و وضوی برادرش را می نمایاند و از آنجا که عایشه می خواست بر غَسْل (شستن) دلیل

ص: 89


1- . الموطّأ 1 : 19 ، حدیث 35 ؛ صحیح مسلم 1 : 213 ، حدیث 240 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 154 ، حدیث 452 ؛ شرح معانی الآثار 1 : 38 ، حدیث 188 .
2- . زیرا عایشه گفت : ای عبدالرحمان ، وضو را کامل بگیر .

آورد ، از مفهوم مخالفِ آن درمی یابیم که عبدالرحمان به مسح پاها معتقد بود .

ابو هُرَیره نیز می خواست عین رفتار عایشه را درآوَرَد . آنجا که دید قومی با آفتابه وضو می گیرند ، گفت :

أَسْبِغُوا الوضوء ! فإنّی سمعتُ أبا القاسم یقول : ویلٌ للعَراقیب منَ النّار !(1)

وضو را کامل به جا آورید ! چراکه از ابوالقاسم شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش !

بسیاری از عالمان ، حدیثِ ابو هُرَیره را برای حدیثِ «مُدْرَج» مثال می آورند ؛(2) زیرا به این صورت ، از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث شنیده نشده است . این حدیث ما را رهنمون می سازد به اینکه ابوهریره - چون عایشه - می خواست از جمله «ویلٌ للأعقاب یا للعراقیب» بر وضوی غسلی عثمانی ، دلیل آورد .

بیشتر از این ها را از روایتِ ابن جُرَیْج می توان دریافت که می گوید : از عطا پرسیدم : چرا پاها راچون سر مسح نکشم ، در حالی که امر به مسح (در آیه) درباره هر دوست ؟

ص: 90


1- . صحیح مسلم 1 : 214 - 215 ، حدیث 242 .
2- . حدیث «مُدْرَج» حدیثی است که کلمات بعضی از راویان در آن آمده باشد . اِدراج دو نوع است : ادراج در اسناد ، و ادراج در متن ... ادراج در متن ، در اوّل حدیث می باشد ؛ مانند حدیثِ ابو هریره : «اَسْبِغُوا الوضوء ، ویلٌ للأعقاب من النّار» پیامبر صلی الله علیه و آله این دو جمله را در آنِ واحد ، به این سیاق ، برزبان نیاورد ، بلکه هر کدام از این جمله مورد خاص خود را دارد ، لیکن ابو هُرَیره قسم اوّل را در قسم دوّم اِدراج کرد بنگرید به ، تدریب الراوی 1 : 270 . ادراج در حدیث - به عمد - جایز نمی باشد (بنگرید به ، مقدّمه ابن صلاح : 76 ؛ تدریب الراوی : 270)

عطا گفت : جز به مسح سر و شستن پا معتقد نیستم . شنیدم ابو هریره

می گفت : «وای بر پاشنه ها از آتش !» .

مردمانی قائل به مسح اند ، امّا من پاها را می شویم .(1)

عطا برای شستن پاها به قول ابو هُریره استدلال می کند که گفت : وای بر پاشنه ها از آتش .

این سخن ، حلقه های پی در پی را در راستای تثبیتِ وضوی غَسْلی ، برای ما می نمایاند . از عدولِ عایشه و اِدراج ابو هُرَیره و استدلال عطا ، سلسله حرکات تکاملی که برای تقریر و تقویتِ وضوی عثمانی صورت گرفت ، روشن می گردد .

2 . امویان بر استوار سازی وضوی عثمان ادامه دادند ، و مکتب تعبّد محض بر بطلانِ آن (به جهت مخالفت این وضو با کتاب و سنّت) پای می فشرد .

زیرا در آن زمان ، دو فقه شکل گرفت : فقه نبوی و فقه اُمَوی .

ابن ماجَه به اِسناد از رُبَیِّع - دختر مُعَوّذ - آورده است که گفت : ابن عبّاس نزدم آمد و از این حدیث پرسید (یعنی حدیثی که رُبَیِّع گفت : پیامبر وضو گرفت و پاها را شست) ابن عبّاس گفت :

إنّ النّاسَ أَبَوا إلاّ الغَسل ، ولا أَجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ المَسْح ؛(2)

مردم جز شستن (پاها) را برنتافتند ، و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم !

حُمَیدی می گوید : برای ما حدیث کرد سُفیان ، گفت : برای ما حدیث کرد

ص: 91


1- . مصنّف عبدالرزّاق 1 : 20 ، حدیث 58 .
2- . مصنّف عبدالرزّاق 1 : 20 ، حدیث 58 .

عبداللّه بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، گفت : علی بن حسین [ امام سجّاد علیه السلام ] مرا سوی رُبَیِّع - دخترِ معوّذ بن عَفْراء - فرستاد تا از وضوی پیامبر بپرسم (چراکه پیامبر [ برای آموزش وضو به وی ] نزد او وضو گرفت) بر رُبَیِّع درآمدم ، ظرفِ آبی را برایم بیرون آورد ... گفت :

با این ظرف سوی پیامبر روانه شدم . آن حضرت نخست دستش را - پیش از آنکه داخل ظرف کند - سه بار شست ، آن گاه سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، و صورت را سه بار شست ، بعد ازآن ، هر کدام از دست ها را سه بار شست و شو داد ، سپس پیش رو و پشت سر را مسح کشید ، و پاها را سه بار شست .

پسر عمویت (ابن عبّاس) نزدم آمد و مرا از این وضو پرسید ، آن را باز گفتم ، گفت :

ما عَلِمْنا فی کتاب اللّه إلاّ غَسلَتَیْن ومَسْحَتَیْن ؛(1)

ما در کتاب خدا جز دو شستن و دو مَسح کشیدن ، سراغ نداریم .

در اینجا ، به برخوردِ دو وضو در عصر اموی پی می بریم :

الف) میان رُبَیِّع و ابن عبّاس .

ب) میان رُبَیِّع و امام سجّاد علیه السلام و عبداللّه بن محمّد بن عقیل .

رُبَیِّع ، وضوی غَسْلی را پذیراست و بر آن اصرار می ورزد با اینکه می داند عترت پیامبر نقل چنین وضویی را از آن حضرت نمی پذیرند ؛ زیرا ابن عبّاس

ص: 92


1- . مسند حُمَیدی 1 : 164 ؛ مسند احمد 6 : 358 ، حدیث 27060 ؛ مصنّف عبدالرزّاق 1 : 96 ، حدیث 5 .

با استدلال به قرآن ضعف آن را می نمایاند و در اعتراض او اشاره است به اینکه نسبت غَسل به پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفتنی نیست و در حدیث دیگری - از باب الزام آنان به آنچه خود قبول دارند - با رأی ، استدلال به مسح می کند ؛ به اینکه در تیمّم ، دو عضو مَسْحی حذف می شود .(1)

این دو حدیث ، تأکیدی است بر اینکه امویان از رهگذر بزرگان و محدِّثان [ وابسته ] خود ، وضوی غَسْلی عثمانی را پشتیبانی می کردند .

3 . وضوی غَسْلی کارش بدانجا رسید که حجّاج (کسی که از دین هیچ آگاهی ای نداشت و با احکامِ شریعت بیگانه بود) آن را پذیرفت و بر منبر اعلان کرد .

طبری - به سندش به حُمَید - می آورد که گفت :

موسی بن اَنَس به اَنس (در حالی که ما نزدش بودیم) گفت : ای ابو حمزه ، حجّاج در اهواز برایمان خطبه خواند و ما همراه او بودیم ، از وضو سخن به میان آورد و گفت [ خداوند می فرماید ] : « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ » ، « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(2) ؛ صورت و دست ها را بشویید و سر و پاها را مسح کشید .

چیزی نزدیک تر به انسان از کثیفی پاهایش نیست ، کف پا و روی آن و پاشنه ها را بشویید .

ص: 93


1- . در مصنّف عبدالرزّاق 1 : 19 ، حدیث 59 ، به اسناد از ابن عبّاس آمده است که گفت خدا دو شستن و دو مسح کردن را واجب ساخت . آیا نمی نگرید که تیمّم را ذکر کرد و به جای دو شستن ، دو مسح کشیدن قرار داد ، و مسح سر و پا را واگذاشت ؟!
2- . سوره مائده 5 آیه 6 .

اَنس گفت : سخن خدای راست است و حجّاج دروغ بافت ، خدای متعال فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(1) سرها و پاهاتان

را مَسح بکشید .(2)

این اعلان و استدلال حَجّاج ، از سویی دلالت دارد که امویان وضوی عثمانی را پذیرفتند و از دیگر سو روشن می سازد که تحکیم اجتهاد و رأی در وضو ، در جهتِ مقابله تمام عیار با وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام می باشد .

در حالی که امام علی علیه السلام تأکید می ورزد بر اینکه اگر وضو به رأی اشخاص

باشد ، کفِ پا از روی آن به مَسح سزاوارتر است ، لیکن من دیدم که پیامبر روی پا را مسح کشید . حجّاج در معارضه با این سخن و مخالفت با قرآن ، تصریح می کند که باید همه پا (کف پا و پاشنه آن) شسته شود ؛ چراکه بیشتر در معرض آلودگی اند .

بدین سان مجالی برای شک در این مطلب باقی نمی ماند که امویان وضوی عثمانی را پذیرفتند و همان روش عثمان را پیمودند و عین استدلال های او را آوردند و افزون بر آن ، آن را با آرا و تأویلات و اجتهادها و دلالت های بعید ، پروراندند و رواج دادند و همین رویکرد ، عدم اصالت این وضو را بیان می دارد و اینکه آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت نکردند .

برای تثبیت بیشتر این وضوی ادّعایی ، آن را به بزرگانِ قائل به وضوی مَسحی (مانند امام علی علیه السلام ، ابن عبّاس و اَنس) نسبت دادند و اینکه آنان اعضای وضو را

ص: 94


1- . سوره مائده 5 آیه 6 .
2- . تفسیر طبری 6 : 128 ؛ نیز بنگرید به ، تفسیر ابن کثیر 2 : 26 ؛ الدرّ المنثور 3 : 28 .

سه بار می شستند یا پاها را - در وضو - می شستند یا ... تا خود را از اتهام بدعت آوری دور سازند و در این راستا به منع تدوین آنچه بر خلاف خطّ مشی حاکم باشد ، دست یازیدند .

حتّی عُمَر بن عبدالعزیز ، به تدوین این احادیث حکم کرد و برای اینکه آن را به صورت یک کتاب همگانی در دسترس همه قرار دهد ، به آنان دستور داد که از ابن شهاب زُهْری حدیث برگیرند به این دلیل که اَعلم از او را نخواهند یافت .

رجاء بن حَیْوَة را - که بزرگ ترین فقیه شام به شمار می آمد - به خدمت گرفتند تا مردم را راهنما شود و به آرای عبدالملک بن مروان آنان را فتوا دهد .(1)

و مانند آن از عبداللّه بن عُمَر رسیده است(2) و اینکه وی مردم را به اَخذِ دین از عبدالملک برمی انگیخت .

ابو هُرَیره از داعیان به سکوت در برابر ظلم امویان بود ،(3) و عایشه فقیه ترین

مردمان و نیکو رأی ترین آنها(4) و .. .

همه اینها برای تضعیفِ ارکانِ فقه تعبُّد محض و تحریف وضوی نبوی ، در

ص: 95


1- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 9 : 154 ، شماره 189 . در این مأخذ قول سعید بن جبیر آمده است که گفت : رجاء بن حَیْوَة از برترین فقهای شام به شمار می آمد ، لیکن وقتی به حرفش آوردم او را اموی یافتم ، می گفت : عبدالملک بن مروان ، چنین حکم کرد !
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 18 : 410 ، شماره 3559 ؛ تاریخ بغداد 10 : 388 ؛ المنتظم 6 : 39 . به ابن عمر گفته شد که پس از او از چه کسی احکام شریعت را بپرسیم ؟ گفت : مروان پسر فقیهی دارد ، از او سؤال کنید .
3- . بنگرید به ، کتاب الأموال : 499 ، شماره 1102 ؛ الشعر والشعراء : 392 .
4- . مستدرک حاکم 4 : 140 . قائل این قول ، عطاء بن اَبی رباح است که دستش در جنگ با عبداللّه بن زبیر قطع شد . بنی امیّه به جارچی دستور دادند بانگ بزند که : جز عطا برای مردم فتوا ندهد ! بنگرید به ، تهذیب التهذیب 7 : 181

یک صف درآمدند . به همین جهت است که شمار مؤیّدانِ وضوی عثمان ، در عصر امویان ، فزونی می یابد (در حالی که در زمان عثمان و پیش از آن ، وضوی ثُنائی مَسْحی رجحان داشت) .

علی رغم همه تلاش های دولت اموی ، تابعان قائل به وضوی مسحی ، باقی ماندند ؛ اَمثال : عُرْوَة بن زُبیر ، حسن بصری ، ابراهیم نَخَعی ، شَعْبی ، عِکرِمَه ، عَلْقَمة بن قَیْس ، امام باقر و صادق علیهماالسلام و دیگران (که محقق و مُتَتَبِّع به اسامی آنها پی می برد) .

امویان - هرچند به وضوی غَسْلی فراخواندند - ولی نتوانستند با وضوی مَسْحی مقابله کنند . در وضوی ائمّه علیهم السلام تا اواخر عهد اموی ، تقیّه مشاهده نمی شود ؛ امام باقر علیه السلام به توصیفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله می پرداخت ، بی آنکه به این قیل و قال ها اعتنا کند .

اُمویان با بعضی از صحابه و تابعان (مانند اَنس ، ابن عبّاس ، امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و ...) خوش رفتار بودند و بر ایشان سخت نمی گرفتند ، هرچند گاهی در بعضی شرایط با کسانی برخورد شدید و خشن داشتند .

در حدیث ابو مالک اشعری آمده است که وی ترس داشت از اینکه وضوی پیامبر یا نماز آن حضرت را برای قومش بیان کند .(1)

ص: 96


1- . بنگرید به ، مسند احمد 5 : 342 ، حدیث 22949 .

وضو در دوره عبّاسیان

دولتِ عبّاسیان بر پایه شعار «خشنود سازی آل محمّد» شکل گرفت . مردم پیرامونشان گِرد آمدند و به اعتبار اینکه دولتِ حق مدار است ، تأییدش کردند . ابو العبّاس سَفّاح بخشی از حکومتش را به پاک سازی دشمنانِ اموی و دنباله های آنها سپری ساخت و از کشمکش های فقهی دور ماند و رویارویی با علویان را وانهاد .

چون خلافت به منصور عبّاسی رسید و ارکان دولت استوار گردید ، موازنه به هم خورد . منصور با صله ، هدایا ، مناصب حکومتی ، کرسی های قضا و ... به خریدنِ فقها پرداخت ، امّا وی و پیروانش از خریدنِ ابو حنیفه درماندند ، بر او سخت گرفتند و به آزارش دست یازیدند بی آنکه فایده ای عایدشان شود . البته در شکارِ شاگردش قاضی ابو یوسف ، کامیاب شدند .

امام صادق علیه السلام به عنوان رهبر مکتب تعبّد محض و صاحب وضوی ثُنائی مَسْحی ، مانع بزرگی در راه اهدافِ فکری منصور و عبّاسیان بود . منصور شیوه های مختلف را برای زبان ْبند ساختنِ امام به کار برد . از ابو حنیفه خواست مسائل دشواری فراهم آورد و از امام علیه السلام بپرسد تا او در پاسخ درماند ، این ترفند مؤثّر نیفتاد و ابو حنیفه اذعان داشت که امام صادق علیه السلام داناترین مردمان است .(1)

منصور ، مذهب مالک را پذیرفت و از او خواست احادیث را تدوین کند و

ص: 97


1- . بنگرید به ، مناقب ابی حنیفه خوارزمی 1 : 73 ؛ جامع اَسانید اَبی حنیفه 1 : 222 .

مأخذ واحدی را فرهم آورد که وی مردم را به آن وادارد .(1) سیاست مورد نظر را برای مالک ترسیم کرد و به او گفت : از علی و ابن عبّاس نپیرُوَد ، اقوال ابن عُمَر را

بیاورد ، هرچند بر خلاف علی و ابن عبّاس باشد ؛(2) چراکه می دانست او تنها کسی است که خلفای سه گانه را بر دیگر صحابه برتر می داند ، و حکومت نیز (چون مالک) حضرت علی علیه السلام را مانند یک فرد عادی می شمرد .(3)

این برنامه فقهی - اعتقادی منصور ، وضوی پیامبر را نیز در بر گرفت . منصور به وضوی عثمانی (وضوی غَسْلی ثُلا ثی) ملتزم شد و وضوی نبوی - وضوی مَسْحی ثُنائی - را وانهاد . این کار ، به خاطر دشمنی با آل البیت (که آنان را رقیبان

خود می دانست) صورت گرفت یا برای آن بود که طالبیان را شناسایی کند ؛ چراکه وضوی مَسْحی ثُنائی از جمله فروع فقهی ای بود که شیعه بدان شناخته می شد .

ص: 98


1- . ترتیب المدارک 1 : 192 . در این مأخذ آمده است : الموطَّأ تحت نظر دولت عبّاسی نوشته شد ... منصور به مالک گفت : کتابی بنویس تا مردم را بر عمل به آن وادارم .. مالک الموطّأ را نوشت .
2- . الطبقات الکبری 4 : 147 ؛ نیز بنگرید به ، الإمام الصادق والمذاهب الأربعه 1 : 504 .
3- . موقف الخلفاء العبّاسیّین : 170 .

منصور و وضو

از داود رَقِّی نقل شده است که گفت :

بر امام صادق علیه السلام درآمدم ، گفتم : فدایت شوم ! اَعضای وضوی را چند بار باید شست ؟

فرمود : خدا یک بار را واجب ساخت ، پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت ضعفِ مردم ، یک بار دیگر بر آن افزود ، هرکه آنها را سه بار بشوید وضویش باطل است .

در این میان ، داود بن زُرْبی آمد و همین سؤال را از امام پرسید ، امام علیه السلام فرمود : باید هر یک از اعضا را سه بار بشوید ، و به کمتر از آن ، نمازی از وی پذیرفته نیست .

داود می گوید : بدنم به لرزه افتاد ، و می خواست افکار شیطانی به ذهنم آید که امام علیه السلام تغییر رنگ چهره و حالت مرا دریافت و فرمود : ای داود ، آرام باش ! این ، همان پوشاندن عقیده [ تقیّه ] است و در غیر این صورت سر را به باد دادن !

از نزد آن حضرت بیرون آمدیم . منزل ابن زُرْبی کنار باغ منصور بود . به وی خبر داده بودند که او رافضی است و با جعفر بن محمّد آمد و شد دارد .

منصور گفت : من به وضوی جعفر بن محمّد آگاهم ، اگر چون او وضو بگیرد ، این سخن برایم ثابت می شود و او را خواهم کشت .

ص: 99

از این رو ، هنگام آماده شدن داود برای نماز - به گونه ای که متوجّه نشود - او را زیر نظر گرفت . داود بن زُربی (همان گونه که امام علیه السلام به او امر کرد) اعضای وضو را - به طور کامل - سه بار می شست . هنوز وضو را به پایان نرسانده بود که منصور پیکی سویش فرستاد و او را فراخواند .

داود بن زُرْبی می گوید : چون بر منصور درآمدم ، به من مرحبا گفت و بیان داشت که ای داود ، گزارش باطلی از تو به من رسید ، تو آن گونه نیستی ! وضویت را نگریستم ، چون وضوی رافضه نبود ، مرا حلال کن ، و دستور داد صد هزار درهم به او بدهند .

داود رَقِّی می گوید : به همراه داود بن زُرْبی به دیدار امام علیه السلام رفتیم ، وی به امام گفت : فدایت شوم ! خونِ ما را در دنیا حفظ کردی ، امید داریم به یُمن برکت شما وارد بهشت شویم .

امام

علیه السلام فرمود : خدای تو و همه برادرانِ با ایمانت را بهشتی گرداند ، و به وی فرمود : آنچه بر تو گذشت برای داود رَقّی بازگوی تا ذهنش آرام گیرد .

داود ، همه ماجرا را بیان کرد .

امام

علیه السلام فرمود : بدین علّت ، آن فتوا را دادم ؛ چراکه وی در آستانه قتل قرار گرفته بود !

سپس فرمود : ای داود بن زُرْبی ، اکنون اعضای وضو را دو بار بشوی ، و بر آن میفزا ، وگرنه نمازت پذیرفته نیست .(1)

ص: 100


1- . رجال کشّی 2 : 600 ، شماره 564 ؛ وسائل الشیعه 1 : 443 ، حدیث 1172 .

امام صادق علیه السلام به سیاست منصور - که در کمین فرصت بود و افراد را غافل گیر می ساخت - آگاه بود و می دانست که برای داود بن زُرْبی ، نسبت به وضوی ثُنائی مَسْحی ، سخن چینی کرده اند ، و منصور در کمین است . از این رو حکمی را بیان داشت که داود را از کشتن برهاند .

روشن است که منصور وضوی ثُنائی مَسْحی را ملاکی تعیین کننده می انگاشت که بر پیرویِ مکتب تعبّد محض و حدیث ، که همان مکتب امام صادق علیه السلام است دلالت می کرد ، و همین را برای قتلِ معتقدانِ بدان کافی می دانست .

ص: 101

مهدی و وضو

مهدی عبّاسی همان سیاستِ منصور را در پیش گرفت . وی از رهگذر وضوی صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست نفوذیان دربارش را شناسایی کند . اینکه داود زُرْبی - در قضیّه وضو - تحت نظر بود بدان معناست که جاسوس ها در راستای شناسایی مخالفانِ حکومت و مکتب اجتهاد و رأی ، بر ملاکِ وضوی ثُنائی مسحی تأکید داشتند .

از داود بن زُرْبی روایت شده که گفت :

از امام صادق علیه السلام درباره وضو پرسیدم ، فرمود : اعضای وضو را سه بار بشوی ... مگر اهل بغداد و سپاه آنان را نمی نگری ؟!

گفتم : چرا .

داود می گوید : روزی در خانه مهدی وضو می گرفتم ، کسانی که از آنان بی خبر بودم ، مرا زیر نظر داشتند .

مهدی گفت : هرکه می پندارد تو رافضی هستی - در حالی که این گونه وضو می گیری - دروغ گوست .

با خود گفتم : واللّه ، امام علیه السلام به همین جهت مرا به این وضو امر کرد .(1)

این حدیث ثابت می کند که نزاع پیرامون وضو همچنان ادامه داشت و حُکّام بر ضرورتِ التزام به وضوی عثمانی و ترک وضوی نبوی (وضوی ثُنایی مَسْحی) تأکید داشتند .

ص: 102


1- . تهذیب الأحکام 1 : 82 ، حدیث 214 ؛ الاستبصار 1 : 71 ، حدیث 219 .

پوشیده نماند که مهدی عبّاسی دیدگاه امام علی علیه السلام را در فقه و امامت ، خوش نداشت . قاسم بن مُجاشِع تمیمی ، وصیّت نامه خویش را بر مهدی عرضه کرد . در آن ، بعد از شهادت به وحدانیّتِ خدا و نبوّت محمّد ، آمده بود : «علیّ بن اَبی طالب وصیّ رسول خداست و وارثِ امامت بعد از آن حضرت» .

مهدی چون به این جای وصیّت رسید ، آن را دور انداخت و در آن ننگریست .(1)

مهدی از شَریک قاضی پرسید :

نظرت درباره علی چیست ؟

شَریک گفت : آنچه را که جدّت عبّاس و فرزند عبداللّه معتقد بود ، باور دارم .

پرسید : آنها چه نظری داشتند ؟

گفت : عبّاس در حالی درگذشت که علی نزدش اَفضل صحابه بود . بزرگان مهاجران از او درباره شأنِ نزولِ آیات می پرسیدند ، در حالی که او به پرسشْ از احدی محتاج نشد تا اینکه درگذشت .

و امّا عبداللّه ، پیشاپیش علی - با دو شمشیر - شمشیر می زد و علی برایش فرماندهی گران قدر و رهبری بی چون چرا به شمار می آمد .

اگر امامت علی به ستم بود ، نخستین بار پدرت ا ز او دست برمی داشت ؛ چراکه به دین خدا آگاه بود و احکام الهی را می دانست .

ص: 103


1- . تجارب الأُمم ابن مسکویه 3 : 483 ؛ تاریخ طبری 8 : 876 ، حوادث سال 169 ه .

مهدی با این سخن ، ساکت شد . زمان اندکی از این ماجرا نگذشت که هارون به کوفه آمد و شَریک را از منصب قضا عزل کرد .(1)

اینها همه ، دشمنی آنان را با مکتب حضرت علی علیه السلام و خلافت و فقه و حدیث و سنّتِ آن حضرت - از جمله مسئله وضو - اثبات می کند .

ص: 104


1- . تاریخ بغداد 9 : 292 ، شماره 4838 .

رشید و وضو

دوره حکومتِ هارون الرشید ، زمانِ اوج قدرتِ عبّاسیان و عصر طلایی آنهاست . هارون همان روش اَسلاف خویش را در برنتافتن خطّ مشی فقهی و اعتقادی امام علی علیه السلام و ابن عبّاس در پیش گرفت (هرچند ابن عبّاس جَدّ او به شمار می آمد) .

از گفت و گوی سابق میان مهدی و شریک اندکی نگذشت تا اینکه هارون به کوفه آمد و شریک را از منصب قضا برکنار کرد .(1)

ستم هایی را که هارون بر علویان روا داشت فراوان است و نیازی نیست که ما در اینجا به شرح آنها بپردازیم . آنچه شایان تأکید است (افزون بر مبارزه سیاسی و نظامی) ستیز فقهی هارون با علویان است .

مردی نزد رشید آمد و او را از مکان یحیی بن عبداللّه بن حسن باخبر ساخت و قیافه و لباس و هیئت و همراهان او را توصیف کرد . رشید مطمئن نشد و پرسید :

آیا یحیی را می شناسی ؟

گفت : در گذشته او را می شناختم و از این رو ، دیروز دریافتم که خود اوست .

رشید پرسید : او را برایم توصیف کن .

گفت : مردی چهارشانه ، گندم گون ، طاس ، خوش چشم ، شکم گُنده .

ص: 105


1- . تاریخ بغداد 9 : 292 .

رشید پرسید : خود اوست ! چه می گفت ؟

گفت : نشنیدم چیزی بگوید جز اینکه دیدم نماز می گزارد . چون برای نماز آماده شد ، یکی از غلامانش را - که از دیرباز او را می شناختم و بر در کاروان سرا نشسته بود - دیدم که جامه شسته ای را آورد . وی آن را بر دوش انداخت و جامه پشمین را درآورد .

بعد از [ نماز ] ظهر نمازی خواند که به گمانم نماز عصر بود . دو رکعتِ اوّل را طولانی و دو رکعتِ دوّم را سبک خواند (در همه این حالات او را زیر نظر داشتم) .

رشید گفت : آفرین ! خوب به خاطر سپرده ای ! آن نماز عصر می باشد که وقتش نزد آنها ، همان زمان است .(1)

رشید به دیگر توصیفاتِ آن شخص و حرف هایش اطمینان نیافت تا اینکه به توصیف چگونگی نماز عصر و وقتِ آن و جمع میانِ دو نماز پرداخت ، در اینجا بود که راستیِ سخنِ او را دریافت و شناختش کامل و ثابت شد .

این سخن ، نشان می دهد که چگونه حاکمان با پست فطرتی از فروع فقهی [ برای دسترسی به آمالشان ] در همه زمینه ها ، استفاده می کردند .

وضو ، یکی از شاخص هایی بود که رشید آن را برای شناختِ شیعه به کار می برد تا به آنها ضربه بزند . ماجرای او با علیّ بن یقطین ، بیانگرِ همین ترفند است .

از محمّد بن فَضْل روایت است که گفت :

ص: 106


1- . تاریخ طبری 3 : 458 -459 ؛ مقاتل الطالبیّین : 310 .

روایات اصحابِ ما در مسح پاها مختلف بود که آیا از سر انگشتان است تا برآمدگی روی پا یا عکسِ آن ؟

علیّ بن یَقْطین به امام کاظم علیه السلام نامه نوشت که : فدایت شوم ! اصحاب ما در مسح پا اختلاف دارند ، اگر صلاح می دانید ، با خطِ خود ، حکمی را بنویسید تا - إن شاء اللّه - بدان عمل کنم .

امام

علیه السلام نوشت : اختلافی را که در وضو یادآور شدی ، دریافتم ؛ در این باره به تو امر می کنم که سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کنی ، صورتت را سه بار بشوی و ناخن ها را میان موی ریش بِدَوان ، و دستت را تا آرنج سه بار شست و شو ده ، و همه سرت را مسح بکش و نیز ظاهر و باطن گوش هایت را ، و پاهایت را تا استخوان مچ سه بار بشوی ، و این شیوه وضو را مخالفت مَوَرز .

چون این نامه به دست علیّ بن یقطین رسید ، از وضویی که امام برایش ترسیم کرده بود (و اجماع شیعه بر خلاف آن است) در شگفت ماند . با خود گفت : مولایم به آنچه گفته داناتر است و من امر او را فرمانبُردارم !

علیّ بن یقطین - در وضو - بر همین دستور امام علیه السلام بر خلاف اجماع شیعه ، عمل می کرد تا امر آن حضرت را امتثال کند .

از علیّ بن یقطین نزد رشید ، سخن چینی شد . گفتند : او رافضی و مخالفِ توست !

رشید به بعضی از خواصِ خود گفت : سخن درباره علیّ بن

ص: 107

یَقْطین ، نزدِ من زیاد بر زبان می آید ؛ اتهام می زنند که او بر خلاف ماست و به رَفض (تشیّع) گرایش دارد ! در حالی که من در خدمتِ او [ به ما ] کوتاهی نمی بینم ، بارها او را آزمودم و اتهامی را که بر او می زنند برایم آشکار نشد ! دوست دارم به گونه ای که خودش نفهمد عقیده اش را دریابم و دلم نسبت به او صاف شود .

گفتند : ای امیر مؤمنان ، رافضی ها ، در وضو ، با اهل سنّت مخالف اند ؛ آن را سبک به جا می آورند و به شستن پا عقیده ندارند ، او را به گونه ای که خودش متوجّه نشود ، به وضو گرفتن امتحان کن .

رشید گفت : آری ، این کار امر او را روشن می سازد .

رشید مدّتی ابن یقطین را از کارهای بیرون معاف کرد و به شغلی در خانه واداشت . هنگامی که وقت نماز فرا می رسید ، وی در حجره ای خلوت برای وضو و نماز می رفت .

[ روزی ] آن گاه که وقت نماز درآمد ، رشید پشت دیوار آن حجره ، مخفیانه ایستاد .

ابن یقطین ، آبی برای وضو خواست و چونان که امام فرموده بود ، وضو ساخت و رشید او را می نگریست . چون رشید وضو گرفتن وی را دید ، نتوانست خود را کنترل کند بیرون جَست و صدا زد : ای ابن یقطین ، دروغ گفت آن که پنداشت تو رافضی هستی !

به این ترتیب ، منزلت ابن یقطین نزد هارون فزونی یافت .

ص: 108

بعد از این ماجرا ، نامه ای از امام کاظم علیه السلام به دستش رسید که در آن آمده بود :

ای علیّ بن یقطین ، اکنون آن گونه نماز گزار که خدا امر کرد ؛ یک بار صورتت را به عنوان فریضه بشوی و بار دیگر برای کمال و تمام ، دست ها را نیز تا آرنج همین گونه شست و شو بده ، و جلو سر و روی پاها را از زیادی آب وضویت مسح بکش . بیمی که بر تو می رفت زایل شد ، والسلام .(1)

از این حدیث می فهمیم که نظام حاکم (و اشخاص پیرامون آنها) وضوی ثُنائی مسحی را راهی برای شناسایی شیعه در دربار هارون به کار می بردند ؛ چراکه وضو یک امر عبادی بود که هر روز پیش از نماز تکرار می شد و واضح ترین شاخص فقهی برای شناخت رافضه (به تعبیر هارون) به شمار می رفت .

در هر حال ، اختلاف در وضو ، به شدّت ادامه یافت و زبانه می کشید . مُحدّثان که از اصحاب مکتب تعبّد محض بودند ، جز به وضوی ثُنائی مسحی (وضوی نبوی) عقیده نداشتند و دولت و پیروانش (فقهایی که از حدیث گویی منع می کردند و از پیروان مکتب اجتهاد و رأی به شمار می آمدند) جز به وضوی ثلاثی غَسْلی (وضوی عثمانی) تن نمی دادند .

هنگامی که دولت عبّاسی مذاهب اسلامی را در چهار مذهب منحصر ساخت

ص: 109


1- . الإرشاد 2 : 227 ؛ مناقب ابن شهر آشوب 4 : 288 ؛ الخرائج والجرائح 1 : 335 ؛ اِعلام الوری : 293 ؛ کشف الغمّه 3 : 18 ؛ الثاقب فی المناقب 1 : 452 ، حدیث 380 .

(که همه آنها جزو مکتب اجتهاد و رأی بودند) و آرای فقهی شان تدوین یافت ، و در ضمن آن وضوی عثمانی را نگاشتند ، بر آن تأکید تمام کردند و در فروض و سنن و آداب و کیفیّتِ آن ، به شدّت اختلاف پیدا کردند .

این شکاف اختلاف در وضو ، بسیار گسترش یافت به طوری که به هم آوردنِ آن کاری دشوار گشت و به این ترتیب ، دو وضو ، همچون دو خطّ متوازی شد که هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند و به هم نمی رسند .

ص: 110

سخن پایانی

از همه آنچه گذشت ، حقیقتی - در کمالِ اهمیّت و روشنی - آشکار می گردد و مفاد آن این است که مخالفانِ وضوی عثمانی ، ناگهانی سر در نیاوردند و ظهورشان در ساحت فقهی دور از انتظار نبود ، بلکه عکس آن صحیح است .

زیرا حلقه های اجتهاد در برابر کتاب و سنّت از یک سو ، و حلقه های مخالفت با تدوین و حدیث گویی از دیگر سو (و از ناحیه خلفا) تسلسل داشت .

گروه زیادی از بزرگان صحابه بر تدوین و حدیث گویی پای می فشردند ، از این رو ، مانعان به گشودن باب اجتهاد و رأی پناه آوردند و متعبّدان بر تعبّد محض خویش باقی ماندند و از عمل به اجتهاد و رأی منع کردند .(1)

نتیجه طبیعی بستنِ بابِ نگارش و نقل حدیث ، گرایش به اجتهاد و رأی و اعتقاد به مشروعیّتِ دیدگاه های گوناگون و حجیّتِ آرا شد . ابوبکر و عمر برای خود باب اجتهاد و رأی را باز کردند . این عمل آنها باعث شد که پس از آنها ، این باب برای همه صحابه گشوده شود [ و هرکس خود را شایسته اجتهاد و فتوا به

رأی بداند ] .

اینکه عُمَر زمامِ اختیار خلیفه سوّم را - در روز شورا - به دستِ عبدالرحمان بن عوف سپرد ، تأکیدی بود بر لزومِ گردن نهادن به سمت و سویی که ابن عوف در آن باشد ، مشروط و مقیّد به قید پیروی سیره شَیْخَیْن .

ص: 111


1- . برای آگاهی بیشتر و تفصیل سخن در این باره ، بنگرید به کتاب «منع تدوین الحدیث» اثر نگارنده .

ابن عوف هنگام بیعت با عثمان همین شرط را به اجرا درآورد .(1)

امّا امام علی علیه السلام با این شرطی که به زور در شریعت چپانده شده بود (و بدون نصّی از قرآن و سنّت آن را امضا کردند) تن در نداد ، و گروه بسیاری از بزرگان صحابه آن حضرت را تأیید کردند و این شرط جدید را برنتافتند .

تعهّد عثمان به التزام به سیره شیخین ، او را در محذوراتی انداخت و به نزاع و خصومت با بزرگان صحابه (و در رأس آنها عبدالرّحمان بن عوف) کشاند ؛ زیرا عبدالرحمان معتقد بود باید بر اجتهاداتِ ابوبکر و عمر بسنده شود ، و عثمان برای خود حقّ اجتهاد را محفوظ می دید ؛ چراکه به نظرش شأن وی کمتر از آنها نبود .(2) این گونه شد که عبدالرحمان در حالتِ قهر با عثمان ، درگذشت .

صحابه - از جمله امام علی علیه السلام - طبق سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : «آنان را به آنچه خود پذیرفته اند ، وادارید»(3) از عثمان خواستند که به تعهّد خویش در روز شورا وفا کند . امّا عثمان خود را مبسوط الید (اختیارْ دار) می دید و معتقد بود که در اجتهادات و تصرّفات فقهی و عملی اش هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد . این شیوه ، آتش اختلاف میان او و صحابه را به گسترده ترین وجه برافروخت و سرانجام به حیاتِ عثمان پایان داد .

قاعده «سیره شیخین» حتّی در دوران خلافتِ امام علی علیه السلام اثرِ خود را برجای

ص: 112


1- . تاریخ طبری 2 : 586 ؛ البدایة والنهایه 7 : 146 ؛ سبل الهدی والرشاد 11 : 278 م .
2- . نویسنده محترم در اینجا ضرب المثل «ما دقّ بینهما عطر مِنْشَم» را می آورد که امام علی علیه السلام پس از حوادث شورا و گزینش عثمان از سوی عبدالرحمان و برتری دادن او بر حضرت علی علیه السلام بر زبان آورد ، این عبارت ، به معنای آشکار ساختن عیب ها و دشمنی هاست . سخن امام علی علیه السلامپیش از این آمد .
3- . وسائل الشیعه 26 : 320 ، حدیث 33078 .

گذاشت . با اینکه آن حضرت خود را بر آن ملزم نکرد و از نظر عملی و فقهی تعهّدی بدان نسپرد ، بلکه در روز شورا قاطعانه آن را رد کرد ، و به این شرط با مردم بیعت کرد که آنان را به کتاب و سنّت فرا خواند .

آنان شرط امام علیه السلام را پذیرفتند ، سپس عهد خود را در جاهای متعدّد (مانند نماز تراویح ، مسئله فدک و ...)(1) شکستند . امام علی علیه السلام از خطّ مشی اجتهاد و رأی و پیامدهای فاسدی که به مرور زمان از آن بروز می یافت ، به شدّت آزرده خاطر شد .

به جهتِ پشتیبانی خلافت و حکومت از مکتب اجتهاد و رأی ، این جریان در ساحتِ فرهنگ اسلام تاخت و تاز کرد و فراگیر شد ، و خطّ مشی تعبّد محض در سینه های صحابه ای که تحتِ فشار قرار داشتند و یارای بازگرداندنِ مردم را به جادّه صواب (به خاطر سهمگین شدن جریان مقابل) نداشتند ، باقی ماند .

چنین بود که عُمَر به خود جرأت داد محدِّثان را کیفر دهد(2) و راه را برای

ص: 113


1- . در کافی 8 : 58 ، حدیث 21 ، به اسناد از سُلیم بن قیس ، در حدیثی طولانی آمده است : علی علیه السلامرو به مردمی کرد که از اهل بیت و خواص و شیعیانِ او بودند ، فرمود : می دانم که والیانِ پیش از من - به قصد - اعمالی را بر خلافِ پیامبر صلی الله علیه و آله مرتکب شدند ، عهد آن حضرت را شکستند و سنّتش را تغییر دادند ، و اگر مردم را به ترک آنها وادارم و آن اعمال را به جای خودشان آن گونه که در عهد پیامبر بود بازگردانم ، لشکریان از گردم پراکنده می شوند ... بنگرید که چه خواهند کرد اگر مقام ابراهیم را به موضعی برگردانم که رسول خدا نهاد ، فدک را به ورثه فاطمه بازگردانم ... به خدا سوگند ، فرمان دادم که مردم در ماه رمضان جز برای ادای فریضه صف نبندند و اعلام کردم که اجتماع آنها برای انجام نوافل [ نماز تراویح ] بدعت است ، ناگهان بعضی از سپاهیان که همراهم می جنگیدند ، فریاد برآوردند که : ای اهل اسلام ، سنّتِ عمر از بین رفت !
2- . در مختصر تاریخ دمشق 17 : 101 ، به نقل از عبدالرحمان بن عوف آمده است که گفت : عُمَر سوی اَصحاب پیامبر عبداللّه بن مسعود ، حذیفة بن یمان ، ابو درداء ، ابوذر ، عقبة بن عامر که در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی بودند پیک فرستاد ، آنان را گرد آورد و گفت : این احادیثی را که از پیامبر در همه جا نشر می دهید ، برای چیست ؟ گفتند : ما را از نقل حدیث پیامبر باز می داری ؟! گفت : همین جا - نزد من - بمانید و تا زنده ام زیر نظر من باشید ! ما داناتریم ، از شما حدیث می گیریم و [ آنچه به صلاح باشد ] به شما بازمی گردانیم . و در کتاب شرف اصحاب الحدیث : 20 (اثر خطیب بغدادی) آمده است که عُمَر ، عبداللّه بن مسعود و ابی درداء و ابی مسعود اَنصاری را فرا خواند و آنها را بر نشر حدیث نکوهید و در مدینه حبس کرد .

عثمان چنان هموار سازد که وی نسبت به احادیثِ وضویی صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله خود را به نادانی بزند و بگوید : «یَتَحَدَّثون بأحادیثٍ لا أدری ما هی !» ؛ اَحادیثی را روایت می کنند که نمی دانم آنها چیست !

آری ، عثمان چنان احادیث را انکار کرد که گویا هرگز پیش از آن ، آنها را نشنید و ندید که پیامبر صلی الله علیه و آله در طول عمر مبارکش آنها را بر زبان آورد و بدان گونه وضو گرفت .

عثمان نیز (چون عُمَر) به نهی از نقل حدیث و فتوا دست یازید . در زمان او ابوذر و ابن مسعود و عمّار (و اَمثال آنها) در شدیدترین تنگناها و سخت ترین فشارها قرار گرفتند ؛ چراکه به منع نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله تن نمی دادند .

و آن گاه که خلافت به حجّاج رسید بر دست جابر بن عبداللّه انصاری ، و گردن سَهْل بن سعد ساعدی و اَنس بن مالک - به قصد خفّت و خوار ساختن آنها - مُهر نهاد و مردم را واداشت که از آنان دوری گزینند و حدیث نشنوند .(1)

در کتاب المحن (اَبوالعَرَب تمیمی) آمده است که : حجّاج بر دست حسن

ص: 114


1- . اُسْد الغابه 2 : 366 .

بصری و ابن سیرین و انس بن مالک نیز مُهر زد .(1)

بنابراین ، جریان فکری فقهی معارض با وضوی عثمانی ، یک جریان موقّت و گذرا نبود ، بلکه امتداد طبیعی جریان نقل حدیث (که با اجتهاد و رأی تعارض داشت) به شمار می آمد .

بی گمان ، مقصود از «اُناس» (گروهی از مردم) در احادیثِ وضویی عثمان ، بزرگان صحابه یا ادامه دهندگان اندیشه آنها بودند و اینان با منع از نقل و نگارش حدیث مخالفت می کردند و احکام را توقیفی (از سوی خدا) می دانستند که نباید زیاده و کم شود و بر این باور بودند که با وجود نصّ قرآنی و سنّت نبوی و صراحت آن ، مجالی برای اجتهاد و رأی باقی نمی ماند ، لیکن گروه حاکم با تأویلاتِ خویش آیات محکم را متشابه قرار می دادند و سنّت ثابت را مشکوک می نمایاندند .

به زودی خواهیم دانست که اصحاب تدوین (نویسندگان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله) از پیروان و یارانِ وضوی ثُنائی مَسْحی بودند یا دست کم از یاورانِ وضوی ثلاثی غَسْلی نبودند .

این مسئله از سویی ارتباط میانِ مُدَوِّنان و مکتب تعبّد را در وضو اثبات می کند و از سوی دیگر پیوندِ میان منع کنندگان از تدوین حدیث و جریان اجتهاد و رأی را تأکید می کند .

[ وضوی ثُنائی مَسْحی در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله ریشه داشت ] تا آنجا که عبداللّه بن

ص: 115


1- . کتاب المحن : 438 - 439 (به نقل از «الفکر الأُصولی» اثر عبدالمجید صغیر) ؛ بنگرید به ، منع تدوین الحدیث : 256 - 262 (اثر نگارنده) .

عُمَر (که خود از کسانی بود که با اجتهاداتِ پدرش مخالفت می ورزید)(1) مسح بر کفش را برنمی تافت ؛ زیرا از پیامبر شنیده بود که مسح بر پا افزار جایز نمی باشد ، و وضو با مسح بر کفش را نمی توان «وضو» شمرد ، و آیه وضو(2) مسح بر پا را بیان می دارد (نه بر کفش) .(3)

هرچند گفته اند که ابن عُمَر از این موضعِ خود دست کشید و به مَسح بر پا افزار گرایید ، لیکن مهم - در اینجا - این است که وی در زمان حیاتِ پدرش ، مسح بر کفش را نمی پذیرفت . از این موضعِ وی در آن زمان (و دیگر جهت گیری هایی که در دفاع از احکام ثابت شریعت - بر ضدّ اجتهادات پدرش - بروز یافت) نمی توان چشم پوشید .(4)

در اینجا اصالتِ وضوی مسحی و اَحق بودنِ آن ثابت می شود . رجوع ابن عُمَر از مَسح بر پا افزار و عدم رجوع وی - بعدها - چندان مهم نمی باشد ؛ چراکه این امر به شرایطی باز می گردد که وی در آن می زیست . به نظر می رسد وی موضع سیاسی ثابتی نداشت و در اواخر عمر ، پیرو حکومتِ امویان شد .

در زمان خلافت امام علی علیه السلام مکتب تعبّد محض (که به نقل و نگارش حدیث پایبند بود) با جدیّت به فعالیّت پرداخت و از روش های مناسب استفاده کرد . نامه امام علی علیه السلام به محمّد بن اَبی بکر (والی آن حضرت بر مصر)(5) و دیگر موضع گیری های وضویی و فقهی آن حضرت در بسیاری از احکام شرعی (از

ص: 116


1- . بنگرید به ، منع تدوین الحدیث : 256 - 262 اثر نگارنده .
2- . سوره مائده 5 آیه 6 .
3- . بنگرید به ، مسند احمد 1 : 366 .
4- . بنگرید به ، منع تدوین الحدیث : 256 اثر نگارنده .
5- . بنگرید به ، الغارات 1 : 251 - 254 ؛ شرح نهج البلاغه 6 : 73 .

جمله وضوی ثُنائی مَسْحی ، نماز و دیگر احکام بدیهی شرعی) تأکید می ورزد .

امام علی علیه السلام پیشوای مکتب تعبّد بود و به فتح باب نگارش و نقل حدیث فرامی خواند . امام علیه السلام کوشید آثاری را که حکومت های پیشین با اجتهادات پیاپی برجای گذاشته اند محو سازد . آن حضرت بر ضرورت پیروی روش تعبّد محض و گام نهادن پشت سر پیامبر در همه احکام و اعمال ، تأکید داشت .

بنابراین ، وضو را نمی توان از مسئله نقل حدیث و تدوین آن و مسئله اجتهاد و تعبّد - در حالی از احوال - جدا ساخت ؛ چراکه پیشروانِ مکتب تعبّد محض همان پیشوایان وضوی ثُنائی مَسْحی اند ، و پیش گامانِ اجتهاد (در زمان عثمان و بعد از او) همان پیشوایان وضوی ثُلا ثی غَسْلی می باشند .

نباید فراموش کرد که عثمان به صراحت بر زبان آورد که معارضان او در وضو کسانی اند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کنند . این عینِ سخن اوست که گفت : «إنّ أُناساً یَتَحَدَّثُون عن رسول اللّه» ؛ مردمانی از رسول خدا حدیث می کنند !

در طولِ بحث روایی به ملابساتی در این زمینه پی خواهیم بُرد ؛ به ویژه پس از وارسی روایات صحابه و اهل بیت در توصیف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله .

نیز این بحث تاریخی و حدیثی ، از رویکردی پرده برمی دارد که انتشار وضوی عثمان را بر دوش گرفت ؛ زیرا کسانی که این وضو را پذیرفتند گروه های زیر بودند :

- قریشیان .

- موالی تبارها .

- بصری ها .

قَدَری ها و مُرجئه و هم فکرانشان .

ص: 117

شمار فراونی از اینان از موالیان ابوبکر و عُمَر بودند و آل ابولَهَب و آل طَلْحه و موالی ثَقیف و مُراد و عَبْس و بنی اُمَیّه و معاویه و .. .

نوک نیزه در انتشار وضوی غسلی عثمان ، حُمران بن اَبان (طویدا یهودی یا به نظر ابن حجر «طوریط») است . عطاء بن یزید شامی (که فردی گمنام و ناشناخته است) این وضو را از حُمران روایت کرد . سپس زُهری احادیث وضوی عثمانی را آراست و مترتّب ساخت و در قلمروی گسترده پراکند .

مراکز انتشار این وضو در قرن اوّل و دوّم ، پس از مدینه (زمان ایجاد این وضو در عهد عثمان) شام (پایگاه امویان) و بصره (که حال و هوای عثمانی داشت) و واسط (به دست حجّاج ثقفی) بود .

آنچه گذشت نگاهی گذرا به مطالبی است که در جلد اوّل آوردیم و بیان آن در اینجا لازم به نظر آمد .

بحث روایی در این پژوهش ، پس از مقدّمه ، از دو بخش تشکیل شده است .

بر علما و پژوهشگران پوشیده نیست که تعامل ما با اسانید و روایات وضو که در صحاح و سنن آمده اند با آنچه در کتاب های امامیّه هست ، فرق دارد . هر کدام از این دو را جداگانه می آوریم و بر اساس قواعد رجالی و درایه ای و اصولی و فقهی شان بررسی می کنیم . از این رو ، قواعد شیعه و نظرات علمای آنها را در وارسیِ روایات اهل سنّت ، به کار نمی بریم و نیز عکس آن .

بدین سان ، نقض و ابرام و قبول و ردّی که در لابلای بحث ها خواهد آمد ، بر اساس قواعد و اصول هر طایفه ای است ، نه اینکه گویای التزام ما بدان باشد .

ص: 118

واکاوی رویکرد روایی در وصفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

ص: 119

این رویکرد ، در دو بخش تنظیم شده است :

بخش اوّل : وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت .

بخش دوّم : وارسی روایاتِ اهل بیت در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند

و دلالت و نسبت .

ص: 120

بخش اوّل: واکاوی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت

اشاره

ص: 121

ص: 122

راویانی که چگونگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را در صحاح و سُنَن بیان کرده اند ، عبارتند از :

عثمان بن عفّان

عبداللّه بن عبّاس

علیّ بن اَبی طالب علیه السلام

عبداللّه بن زید مازِنی

عبداللّه بن عَمْرو بن عاص

رُبَیِّع بنت مُعَوّذ

عایشه دختر ابوبکر

عبداللّه بن اُنَیْس

پیش از وارد شدن به اصل بحث و وارسی روایات بیانی نزد هر دو طرف (مکتب تعبّد محض و مکتب اجتهاد و رأی) بجاست نگرش اجمالی از روش کار خویش را در این قسم ، ارائه دهیم .

کتاب الجامع الصحیح اثر ترمذی را به عنوان گام اوّل برای شناخت روایات

وضو ، که ترمذی آنها را در باب «ما جاء فی وضوء النبی صلی الله علیه و آله کیف کان» (روایاتی که بیان می دارند وضوی پیامبر چگونه بود) می آورد ، برگرفته ایم ؛ زیرا وی در

ص: 123

هر بابی از ابواب کتابش اسامی همه صحابه ای را ذکر می کند که در آن باب روایت دارند .

سپس روایات این صحابه را از صحاح و مُسندها و کتاب های سُنَن که در دسترس است ، درآوردیم و همه آنها را از نظر سند و دلالت و نسبت (و به تعبیر فقها از نظر اصالتِ صدور و اصالتِ ظهور و جهت صدور) بررسی کردیم .

بحث سند و دلالت ، روشن به نظر می رسد و نیازی به توضیح آن نیست . امّا اصطلاح «نسبة الخبر» نیازمند توضیح است ؛ زیرا پس از وارسی سند و دلالت ، این بحث پیش می آید که آیا انتساب این خبر به فلان صحابی که این خبر را به او نسبت داده اند ، امکان دارد یا نه ؟

آیا این خبر با دیگر روایات و سیره عملی او سازگار می افتد یا نه ؟

میزان تطابق این خبر منسوب با ثوابت حدیثی دیگری که از پیامبر صلی الله علیه و آله صدور یافت ، چه اندازه است ؟

در پایان آنچه که یکی از دو نقل را ترجیح می دهد ، می آوریم .

زیرا بسی مهم است که به همه اطراف رویداد فقهی مدّ نظر اشاره کنیم . این کار از رهگذر واکاوی همه جنبه های شخصیّتی که آن رویداد به وی منسوب است یا می توان به او نسبت داد ، بر اساس اطلاعات عمومی ای که از وی سراغ داریم ، ممکن است .

سپس می کوشیم این منسوب را با نتیجه نهایی به دست آمده ، تطبیق دهیم و مقدار سازگاری و انسجام این نسبت - یا عدم آن - را با او بسنجیم .

مطلوب این است که به امکانِ انتساب آن واقعه فقهی به فلان شخصیّت وعدم

ص: 124

آن از نظر اثبات (چنان که اصولیان قائل اند) برسیم ، با چشم پوشی از ادّعای وقوع و عدم وقوع آن در عمل خارجی .

این وارسی ، بحث تازه ای نیست . نقد متن حدیث ، نزد صحابه و تابعان (بلکه نزد همه فقها و نویسندگان و پژوهشگران) معمول و متداول بوده و هست . در مقدّمه بحث تاریخی آن را روشن ساختیم . زرکشی استدراک های عایشه را بر صحابه در کتابی گرد می آورد و آن را «الإجابة فیما استدرکته السیّدة عائشة علی الصحابة» (گردآوری آنچه عایشه بر صحابه استدراک کرد) می نامد .

حدیثی که امکانِ نقد آن می رود ، این قابلیّت را دارد که به روایت «معلول در متن» بپیوندد (اصطلاحی که علمای درایه به کار می برند) .

فقها و پژوهشگران ، اسمِ «نقد داخلی خبر» را بر این گونه احادیث اطلاق می کنند که این اطلاق به اصطلاح ما «نسبة الخبر إلیه» نزدیک است .

علما - در بحث هاشان - این روش را به صورت یک قاعده عمومی که دارای پایه ها و ثوابت و مصداق هایی باشد ، در نیاوردند و برای شناخت همه مفردات موضوع مورد بحث آن را به کار نمی برند ، گرچه هنگام وارسی روایات فقهی - از نظر سند و دلالت - به صورتی اندک و گذرا ، غالباً بدان اشاره می کنند .

نیز فقها ، برای حکم درباره روایات فلان شخص ، فقه وتاریخ و سیره و احوال او را نمی کاوند ، بلکه از لابلای پی بردن به یک یا دو روایت از وی ، موضع گیری می کنند و این کار پذیرفتنی نیست ؛ زیرا اعتماد بر یک روایت - به تنهایی - بدون مقایسه با اَشباه و نظایر آن و آگاهی به روایات معارض ، چیزی را بسنده نمی کند و نمی تواند فقه و سیره فرد را برای ما به تصویر کشد .

ص: 125

ابن خلدون ، با اشاره به این مسئله ، می نویسد :

در موارد بسیاری مورّخان و مفسّران و امامان حدیث ، در حکایت ها و رویدادها به اشتباه می افتند ؛ زیرا تنها بر نقل (خواه قوی باشد یا ضعیف) اعتماد می ورزند و آن را بر اصول عرضه نمی کنند و با اَشباه آن نمی سنجند و با معیار حکمت آن را نمی کاوند ، در پی آگاهی بر طبایع کائنات و تحکیم نظر و بصیرت در اخبار ، برنمی آیند . از این رو از حق منحرف می شوند و در بیابان وهم و اشتباه ، سرگردان می مانند .(1)

سیّد مرتضی (از عالمان شیعه) در جواب روایتی در کافی که از امام صادق علیه السلام درباره قدرتِ خدا روایت شده است ، می گوید :

بدان که اقرار بدانچه این روایت در بر دارد ، واجب نیست . این حدیث که در کتاب های شیعه و در کتاب های همه مخالفانِ ما روایت شده است ، انواع خطاها و مطالب باطل را در بر دارد ؛ محال هایی که تصوّر آن جایز نیست و باطل هایی که دلیل بر بطلان و فساد آن دلالت دارد (مانند : تشبیه ، جبر ، قائل شدن به صفات قدیم برای خدا) .

از این رو ، باید حدیث را با عرضه بر عقول نقد کرد و هرگاه از آن سالم درآمد ، بر ادلّه صحیح (مانند قرآن و آنچه در معنای قرآن است) عرضه داشت و هرگاه از آن به سلامت رست ، می تواند خبر

ص: 126


1- . مقدّمه ابن خلدون : 9 - 10 ؛ منهج نقد المتن : 12 .

حق و گوینده ، راست گو باشد .

هر خبر واحدی را نمی توان حق شمرد و قطع یافت که شخصی که آن را خبر می دهد ، راست گو می باشد .(1)

ذَهَبی از خطیب بغدادی ، نقل می کند که یهود ادّعا کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله جزیه را از اهل خیبر برداشت و نوشته ای را نمایاندند که در آن شهادت بعضی از صحابه بود و مُدّعی شدند که آن نوشته به خطّ امام علی است .

این نوشته در سال 447 هجری پیش قاسم بن مَسْلَمه وزیر (القائم باللّه عبّاسی) برده شد . القائم باللّه آن را بر خطیب بغدادی نشان داد . خطیب در آن نیک نگریست و گفت : این نوشته ساختگی است ! پرسیدند : از کجا فهمیدی تقلّبی است ؟

خطیب گفت :

در این نوشته ، شهادت معاویه است . وی در روز فتح مکّه اسلام آورد ، در حالی که خیبر در سال هفتم هجری فتح شد ، و در این نوشته ، شهادت سعد بن مُعاذ هست که در جنگ بنی قُرَیظه (دو سال قبل از فتح خیبر) درگذشت .(2)

نگرش ابن خلدون ، سیّد مرتضی ، حکایتی که ذَهَبی از خطیب بغدادی می آورد (و دیگران) گرچه با ما در اصول ، سازگاری دارد ، لیکن دیدگاه ما را ترسیم نمی کند ؛ زیرا ما به آن - به تنهایی - بسنده نمی کنیم ، چراکه مدار کار ما - در

ص: 127


1- . رسائل الشریف المرتضی 1 : 409 - 410 ، مسئله 13 .
2- . بنگرید به ، تاریخ الاسلام 31 : 101 ؛ تذکرة الحفّاظ 3 : 1141 ؛ البدایة والنهایه 12 : 102 .

اینجا - بحث از تطابق این منقول از این شخص با مواضع [ دیدگاه ها ] و روایات دیگر خاصّ صادر از اوست ، نه فقط مقایسه آن با اصول دیگر و نظایر آن ، برای اینکه بدانیم آن از شریعت است یا نیست .

به عنوان نمونه ، اگر خبری وارد شود و مفاد آن این باشد که عُمَر به اجتهاد و رأی عمل نمی کرد واین خبر را روایتِ عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله - که آن حضرت از عمل به رأی بازداشت - تقویت کند ، پیش ما چند گزینه هست :

- بگوییم خبری که از عُمَر وراد شده است ، دروغ می باشد ؛ زیرا با نگاهی اجمالی به سیره عُمَر درمی یابیم که وی به اجتهاد عمل می کرد و تفسیر او در برابر مواقف و احکام به رأی بود ، نه به متن آیه وروایت .

بدین سان ، آنچه را عُمَر روایت کرده است یا بر یک وجهی حمل می شود یا از اعتبار می افتد .

- و یا روایاتی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله پیرامون نهی از اجتهاد نقل می کند ، دروغ بدانیم .

- و یا به صحّت روایاتی که از اجتهاد باز می دارند و درستی روایتی قائل شویم که بیان می دارد عُمَر به اجتهاد عمل نمی کرد و برای سیره عملی عُمَر [ که به رأی و اجتهاد فتوا می داد ] در حدّ توان راه چاره بجوییم .

ما در برابر این ابر تیره ایم ، نمی توانیم از آن بیرون آییم مگر با نتیجه ای که پیرو

هوا و هوس است ؛ زیرا جمع میان این روایت و سیره عُمَر ، کاری بس دشوار نمی نماید ؛ چراکه اشخاص ، سیره را تصحیح نمی کنند ، بلکه سیره ، مقیاس و میزان برای اشخاص و شناختِ اهداف آنهاست .

ص: 128

این جمع ، جمع میان سیره قطعی عُمَر در عمل به رأی ، و روایاتِ قطعی ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله در نهی از عمل به رأی و اجتهاد ، می باشد . روشن است که سیره عُمَر (و غیر او) نمی تواند با سیره قولی و عملی و تقریر پیامبر صلی الله علیه و آله معارضه کند . از این رو ، باید سیره عُمَر را دور افکند و در پی راه حل و توجیه عملی معقولی برآمد که در ورای صدور این مقوله و امثال آن ، نهفته است .

و اینکه برای بعضی تخطئه عُمر یا دیگر صحابه سخت است و برنمی تابند که وی از آنچه از پیامبر روایت می کند فراتر رود ، پذیرفتنی نیست و نمی توان آن را مقیاسی برای گذر از حقایق قرار داد ؛ زیرا عُمَر معصوم نبود ، هم خطا می کرد و هم صواب می گفت .

برای دریافت حقیقت ، لازم است سیره عمومی عُمَر (یا غیر او) را بشناسیم و اینکه آیا او از گروه اجتهاد به رأی بود یا از اصحاب مکتب تعبّد محض ؟

از آنجا که نزد مسلمانان ثابت است که عُمَر از رهبران اجتهاد و رأی به شمار می آید ، چاره ای جز ساقط کردن این روایت «که بیان می دارد عُمَر به رأی عمل نمی کرد» نمی ماند ، حتّی اگر از باب جَدَل ، فرض کنیم سند و دلالت آن درست است . زیرا با سیره قطعی عمومی ای که از عُمَر - در عمل به اجتهاد و رأی - سراغ داریم ، منافات دارد و نیز بدان خاطر که ایمان داریم در نقل این گونه ماجراها ، هواهای نفسانی و اَمیال شخصی حکم می رانند و بدان جهت که فقه و تاریخ - ناگزیر - از این اجتهادها اثر پذیرفتند .

دکتر محمّد روّاس قلعه چی در موسوعة فقه عمر بن الخطّاب می نویسد :

نزد فقها معروف است که فقه بنای متکاملی دارد ، بعضی از آن گردنِ بعض دیگر را می گیرد .

ص: 129

برای آنکه رأی فقهی صادر از مجتهد مقبول افتد ، باید با بنای فقهی اش منسجم باشد .

هرگاه فتوایی با بنای فقهی ناساز باشد یا سخن شاذّی باشد ، پذیرفته نمی شود و اگر با بنای فقهی اش هماهنگ افتد ، مقبول به شمار می آید ، هرچند سند آن ضعف باشد .

من سخنانی را که از عُمَر نقل می شود و با بنای فقهی اش پیوند دارد ، برای او ثابت می دانم ، هرچند [ از نظر سند ] ضعیف باشند .

انسجام با بنای فقهی ، به منزله شواهد برای حدیث ضعیف اند که به وسیله آنها حدیث قوی می گردد و پشتوانه ای استوار می یابد .

به عنوان نمونه : اگر از عمر نقل کنند که وی با یک کف آب ، مضمضه و استنشاق می کرد [ گوییم این روایت صحیح است ] زیرا دیدگاه عُمَر در نجاسات بر صحّت آن گواهی می دهد ، چراکه نزد عمر آب از نظر مادّی و معنوی ، نجس نمی شود . از این رو ، مضمضه و استنشاق با یک کف آب ، مانعی ندارد .(1)

امّا نگرش ما از قول دکتر قلعه چی نیز گسترده تر است ؛ زیرا به معرفت بنای فقهی اختصاص ندارد ، بلکه شناختِ سیره عمومی و موضع گیری های دیگر عُمَر و روایات او را در فقه و اقوال و خطبه هایش را (که در کتاب های تاریخ پراکنده اند) در بر می گیرد .

پرداختن به این گونه امور ، نگاهی دقیق تر درباره صحابی راوی و عقاید

ص: 130


1- . موسوعة فقه السلف فقه عمر بن الخطّاب : 11 .

و افکار رایج در عهد او را به دست می دهد و میزان تطابق این نقل را از وی و صحّت انتسابش را بدو ، می نمایاند .

این نکته ، شایان بحث و بررسی است ؛ زیرا بسیاری از اقوالی را که در مسائل مشکل ، به این و آن منسوب اند ، حل می کند ، نیز آرایی را که در ورای نسبت این اقوال نهفته اند ، روشن می سازد .

این نگرش را از آن طرف هم می توانیم تطبیق کنیم ؛ یعنی می توانیم هر روایتی را که با ثوابت علمی و دینی (مانند قرآن و سنّت) ناسازگار باشد از اعتبار بیندازیم ، هرچند از نظر سند و دلالت ، صحیح به شمار آید .

از ابو هُرَیره روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : خدا خاک را روز شنبه و کوه ها را روز یکشنبه و درختان را روز دوشنبه ... آفرید تا اینکه عالَم در هفت روز خلق شد .(1)

باید این روایت و امثال آن را دور افکنیم ؛ زیرا بر خلافِ صریح قرآن است که در هفت آیه - در هفت سوره - بیان می دارد که خدای سبحان عالَم را در شش روز خلق کرد .(2)

این روایت ، در بیشتر موارد با صدورش از ابو هُرَیره هماهنگ است و می توان آن را به وی نسبت داد [ امّا ] نمی توان تصدیق کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته است ، هرچند صحابی آن را روایت کند .

ص: 131


1- . بنگرید به ، صحیح مسلم 4 : 2149 ، حدیث 2789 ؛ سنن نسائی 9 : 3 ، حدیث 17483 ؛ مسند احمد 2 : 327 ، حدیث 8323 ؛ التاریخ الکبیر 1 : 413 ، شماره 1317 و دیگر کتاب ها .
2- . سوره اعراف 7 آیه 54 ؛ سوره یونس (10) آیه 3 ؛ سوره هود (11) آیه 7 ؛ سوره فرقان (25) آیه 59 ؛ سوره سجده (32) آیه 4 ؛ سوره ق (50) آیه 38 ؛ سوره حدید (57) آیه 4 .

دست یابی به سیره عمومی راوی و روایت ، در چنین بحث هایی مطلوب اند ؛ زیرا صورتی نزدیک به واقع را به دست می دهند و رویکرد فکری راوی و امکان تطابق این قول با او و عدم آن را به ما می شناسانند و بر ملابسات فراوانی آگاه می سازند و اینکه در ورای نسبت این اقوال به این و آن ، چه کسانی قرار دارند و انگیزه های مختلف آنان از این یا آن نسبت و نفی این یا آن نقل ، چیست .

در پایان ، تأکید می کنیم که به خاطر حساسیّت موضوع و کثرت خوانندگان آن (طلاّب علوم دینی و دانشجویان دانشگاهی) سعی ما (در حدّ توان) بسط دادن عبارت و شرح اندیشه و طرحِ آن به دو روش قدیم و جدید است تا در بحث هایی که مطرح می سازیم به هیچ کدام ستم نکنیم و بحث ها برای هر دو گروه ، تهی از فایده نباشد .

زیرا واکاوی های سندی ، بحث های تخصّصی محض اند ، دانشجویان جدید آن را نمی پسندند و گاه برای افراد غیر متخصّص سنگین اند ، در مانند بحث های جدید (مانند : «نسبة الخبر إلیه») نیز حال چنین است . گاه آکادمی اسلامی (مقصودم حوزوی و اَزهری است) فایده ای در طرح آن نمی بیند .

از خوانندگان امید داریم که صبور باشند و هر دو روش را با هم بنگرند تا فایده ای که از این پژوهش امید می رود ، به دست آید و دریابند که آنچه را نوشتیم و شیوه ای را که در پیش گرفتیم ، از موضوع بحث بیرون نیست ، بلکه این دو روش ، دو پایه برای یک گام اند .

بدین سان ، کار ما در «نسبة الخبر إلیه» در سه محور است :

1 . وارسی امکانِ صدور این خبر از فرد مشخص و عدم آن .

ص: 132

2 . عرضه خبر بر سیره علمی و عملی شخص - از نظر قولی و فعلی و تقریری - برای پی بردن به آنچه بر خلاف این سیره است .

3 . تطابق خبر منقول با اصول و ثوابت دیگر شریعت و عدم آن .

اکنون ، پس از مرور سریع اندیشه و طرح بحث ، سخن تِرْمِذی را می آوریم که در باب «ما جاء فی وضوء النبی کیف کان» (روایاتی که بیان می دارند وضوی پیامبر چگونه بود) پس از ذکر حدیثی از حضرت علی علیه السلام می نگارد :

و در این باب [ احادیثی از اشحاص زیر هست ] :

از عثمان ، عبداللّه بن زید ، ابن عبّاس ، عبداللّه بن عَمْرو ، رُبَیِّع، عبداللّه بن اُنَیس ، عایشه .(1)

اکنون روایات این دسته از صحابه را بر اساس تقسیم و باب بندی ما (نه بر حسب ترتیب تِرْمِذی) می آوریم .

ص: 133


1- . سنن ترمذی 1 : 67 ، حدیث 48 ، باب 37 .

ص: 134

وارسی روایات عثمان بن عفّان از نظر سند و دلالت و نسبت

اشاره

وارسی سندی روایات غسلی .

وارسی دلالت آنها .

نسبت این روایات به عثمان .

ص: 135

ص: 136

وارسی های ما روشن ساخت که عثمان عهده دار طرحِ وضوی غَسْلی شد و آن را پذیرفت . از این رو ، اشاره به روایات مَسْحی وی ضرورت ندارد ، گرچه این روایات در صحاح و سنن موجودند ، لیکن اندک اند و نزد آنان پذیرفته نیست .

مهم وارسی روایاتِ غَسْلی و خدشه در سند و دلالت آنهاست ، سپس پی بردن به روایات مرحله انتقالی (انتقال عثمان از وضوی ثُنائی مَسْحی به وضوی ثُلا ثی غَسْلی) و در پایان ، واکاوی رویدادهایی که این بدعت را همراهی کرد و مقدار صحّت ادّعای ما یانفی آن .

و این کار ، از رهگذر عرضه نتایج [ این وضو ] بر روان و شخصیّت عثمان و اطرافیان وی (کسانی که به وضوی عثمان پایبند بودند و آن را میان مسلمانان پراکندند) صورت می گیرد .

این بحث با وارسی روایتِ مورد اعتماد در صحاح و سنن و رویکرد راویان در آن ارتباط می یابد و اینکه آیا این روایت تصادفی آمد یا برنامه ریزی شده ، نقل گردید .

باری ، امویان و مروانیان و واعظان آنها ، تلاش های زیادی در پیرایش و استوار سازی و تثبیت ارکانِ وضوی عثمان ، انجام دادند ، گرچه این وضو در

ص: 137

آغاز نشو و نمای خود ، معالمی آشفته و صورتی تیره و ناروشن داشت ؛ زیرا این وضو از طریق حُمران بن اَبان و عطاء بن یسار و زُهری (و امثال اینان) انتشار یافت و پابر جا گردید .

چگونه است که خبر وضوی غَسْلی را عبداللّه بن عَمْرو بن عاص روایت می کند وابن مسعود (که صاحب ظرفِ وضو و مسواک و کفش پیامبر است)(1) آن را روایت نمی کند ؟!

عبداللّه بن عَمْرو بن عاص ، کسی است که در جنگ یَرْموک به دو بار شتر از کتاب های یهود دست یافت(2) و با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت می کرد و زیر بارِ حرف های آن حضرت نمی رفت .(3)

چرا وضوی ابن عبّاس و اَنس با وضوی رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) و حجّاج بن یوسف ثقفی ، اختلاف دارد ؟ این اختلاف ، بر چه چیزی رهنمون است ؟

ص: 138


1- . سنن ترمذی 5 : 674 ، حدیث 3711 ؛ مستدرک حاکم 3 : 443 ، حدیث 5679 ؛ فتح الباری 7 : 92 ؛ صحیخ بخاری 3 : 1368 ، حدیث 3532 ؛ الجمع بین الصحیحین 1 : 464 ، حدیث 744 .
2- . این بار شتر ، گاه «یرموکیّه» و گاه «زامله» نامیده شده است (بنگرید به ، سیر اعلام النُّبلاء 3 : 81 ؛ الإسرائیلیّات وأثرها فی کتب التفسیر : 74 و94 و237) .
3- . طبقات ابن سعد 4 : 264 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 3 : 85 .
روایات وضوی غَسْلی

ص: 139

ص: 140

حدیث (1)

بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن عبداللّه اُوَیْسی ، گفت : برایم حدیث کرد ابراهیم بن سعد ، از ابن شهاب که عطاء بن یزید به او خبر داد که حُمران - مولای عثمان - به او خبر داد که دید :

عثمان ظرف آبی خواست ، بر دو کف دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست . سپس دست راست را در ظرف فرو برد ، مضمضه واستنشاق کرد . آن گاه سه بار صورت را و سه بار دو دستش را تا آرنج شست . پس از آن ، سرش را مسح کرد . بعد از آن دو پایش را تا قوزک(1) سه بار شست .

آن گاه گفت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهانِ گذشته اش آمرزیده شود .(2)

حدیث (2)

بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد ابو یَمان [ گفت ] به ما خبر داد شُعَیب ، از زُهْری ، گفت : به من خبر داد عَطاء بن یزید ، از حُمران - غلامِ عثمان - که او دید :

عثمان [ آب ] وضویی خواست ، از آن ظرف بر دستانش آب ریخت و آن دو

ص: 141


1- . در متن حدیث واژه «کعب» هست که به معنای «بند استخوان» ، «مفصل» ، «استخوان برآمده روی پا» ، «آژِ پا» ، «قوزک پا» ، «پاشنه» ، «قاب» و ... آمده است م .
2- . صحیح بخاری 1 : 51 .

را سه بار شست . سپس دست راستش را در ظرف فرو برد ، مضمضه و استنشاق و فین کرد . آن گاه صورتش را سه بار و دستانش را تا آرنج سه بار شست ، پس از آن سرش را مسح کشید و بعد هر پایش را سه بار شست ، سپس گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت و فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن دو رکعت ، حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)

حدیث (3)

بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد عَبْدان [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه [ گفت : ] به ما خبر داد مَعْمَر ، گفت : برایم حدیث کرد زُهْری ، از عطاء بن زید ، از حُمران ، گفت :

عثمان رضی الله عنه را دیدم که وضو گرفت ، سه بار بر دستانش آب ریخت ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، پس از آن ، دست راستش را تا آرنج سه بار شست ، بعد دست چپش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید ، سپس پای راست را سه بار شست ، پس از آن ، سه بار پای چپ را شست .

آن گاه گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، پس از آن دو رکعت نماز گزارد و در آن به چیزی حدیث نفس نکند ، گناهان پیشین او آمرزیده شود .(2)

ص: 142


1- . صحیح بخاری 1 : 52 .
2- . صحیح بخاری 1 : 234 .

حدیث (4)

مسلم می گوید : برایم حدیث کرد زُهَیر بن حَرْب [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یعقوب بن ابراهیم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از ابن شهاب ، از عطاء بن یزید لیثی ، از حُمران - غلامِ عثمان - که وی دید :

عثمان ظرف آبی خواست ، بر دو کف خویش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، بعد دست راستش را در ظرف فرو بُرد ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دو دستش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید ، بعد دو پایش را سه بار شست .

سپس گفت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)

حدیث (5)

مسلم می گوید : برایم حدیث کرد ابو طاهر ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح وحَرْملة بن یحیی تُجیبی ، گفتند : به ما خبر داد ابن وهب ، از یونس ، از ابن شهاب که عطاء بن یزید لیثی او را خبر داد که حمران - مولای عثمان - او را خبر داد که :

عثمان رضی الله عنه آب وضویی خواست ، وضو گرفت [ به این نحو که ] سه بار دو کف دست را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، بعد دست راست را تا آرنج سه بار شست ، پس از آن ، مانند دست

ص: 143


1- . صحیح مسلم 2 : 205 ، حدیث 4 .

راست ، دستِ چپ را شست ، سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پای راست را تا قوزک سه بار شست ، بعد پای چپ را مثل پای راست ، شست .

سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، سپس برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)

حدیث (6)

نسائی می گوید : به ما خبر داد سُوَید بن نَصْر ، گفت : به ما خبر داد عبداللّه ، از مَعْمَر ، از زُهری ، از عطاء بن یزید لَیْثی ، از حُمران بن اَبان ، گفت :

عثمان را دیدم که وضو گرفت ، بر دو دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، بعد سه بار صورت را شست ، پس از آن دست راست را سه بار تا آرنج شست ، آن گاه دست چپ را مانند دست راست شست ، سپس سرش را مسح کشید ، بعد قدم راست را سه بار شست ، پس از آن قدم چپ را مانند قدم راست شست .

آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که مانند وضوی من وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آ ن به چیزی حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(2)

حدیث (7)

نسائی می گوید : به ما خبر داد احمد بن محمّد بن مُغیره ، گفت : برای ما

ص: 144


1- . صحیح مسلم 2 : 204 ، حدیث 3 .
2- . سنن نسائی 1 : 64 .

حدیث کرد عثمان (وی ابن سعید بن کثیر بن دینار حِمْصی است) از شُعَیب (وی ابن ابی حَمْزَه است) از زُهری [ گفت : ] به من خبر داد عطاء بن یزید از حُمران که دید :

عثمان آب وضو خواست . بر دستانش از آن ظرف آب ریخت و آن را سه بار شست ، سپس دست راست را در آب وضو فرو برد ، مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، سپس سه بار دستانش را تا آرنج شست ، بعد سرش را مسح کشید ، پس از آن هر پایش را سه بار شست .

سپس گفت : رسول خدا را دیدم مانند این وضویم وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، بعد برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن به چیزی حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)

حدیث (8)

نسائی می گوید : به ما خبر داد احمد بن عَمْرو بن سَرْح و حارثُ بن مِسْکین - به قرائت بر او و من می شنیدم ، متن اینجا از اوست - از ابن وَهْب ، از یونس ، از

ابن شهاب که عطاء بن یزید لیثی او را خبر داد که حُمران - غلام عثمان - او را خبر داد که :

عثمان آب وضویی خواست و وضو گرفت . سه بار دو کف دستش را شست ، بعد مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار شست ، آن گاه دست راست را تا آرنج سه بار شست ، سپس از آن دست چپ را مانند دست راست شست ، پس از آن سرش را مسح کشید ، سپس پای راست را تا قوزک سه بار شست ، بعد پای چپ را مانند آن شست .

ص: 145


1- . سنن نسائی 1 : 65 .

آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که مانند این وضوی من وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، بعد برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)

حدیث (9)

دارِمی می گوید : به ما خبر داد نَصْر بن علی جَهْضَمی [ گفت : ] برای ما حدیث

کرد عبدالأعلی ، از مَعْمَر ، از زُهْری ، از عطاء بن یزید ، از حُمران بن اَبان (وابسته

عثمان) که :

عثمان وضو گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت و دستانش را شست و سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .

سپس گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت (همین گونه که من وضو گرفتم) سپس فرمود : هرکه [ مانند ] این وضوی مرا بگیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان پیشین او آمرزیده شود .(2)

حدیث (10)

ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن علی حُلْوانی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالرزّاق [ گفت : ] به ما خبر داد مَعْمَر ، از زُهری ، از عطاء بن یزید لیثی ، از حُمران بن اَبان (مولای عثمان) گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت . بر دو دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست و دست راست

ص: 146


1- . همان ، ص80 .
2- . سنن دارمی 1 : 176 .

را تا آرنج سه بار شست . بعد دست چپ را مانند دست راست شست ، پس از آن سرش را مسح کشید ، آن گاه قدم راست را سه بار شست ، بعد قدم چپ را مانند قدم راست شست .

سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مثل این وضوی من وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه مثل این وضوی مرا بگیرد ، بعد دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)

حدیث (11)

ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن مثنّی [ گفت : ] برای ما حدیث

کرد ضحّاک بن مَخْلَد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالرحمان بن وَرْدان [ گفت : ] برایم حدیث کرد ابو سَلَمَة بن عبدالرحمان [ گفت : ] برایم حدیث کرد حُمران ، گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت ...

وی سپس مانند آنچه را در حدیث دهم گذشت می آورد و مضمضه و استنشاق را ذکر نمی کند ، می گوید :

سرش را سه بار مسح کشید ، سپس پاهایش را سه بار شست .

آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که این گونه وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه کمتر از این وضو گیرد ، او را بسنده است .

در این حدیث ، ماجرای نماز بعد از وضو را نمی آورد .(2)

ص: 147


1- . سنن ابی داود 1 : 26 ، حدیث 106 .
2- . همان ، حدیث 107 .

حدیث (12)

دارقطنی روایت می کند ، می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد یوسف بن موسی [ گفت : ] به ما خبر داد ابو عاصم نَبیل ، از عبدالرّحمان بن وَرْدان [ گفت : ] به من خبر داد ابو سَلَمَه که حُمران او را خبر داد که :

عثمان رضی الله عنه آب وضویی خواست، دو دستش را سه بار شست، صورت را سه بار شست ، دو ذراع دستانش را سه بار شست ، سر را سه بار مسح کشید .

و گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم بدین گونه وضو گرفت و فرمود : هرکه کمتر از این وضو گیرد ، او را کفایت می کند .(1)

حدیث (13)

[ در مسند احمد آمده است ] برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یعقوب(3) [ گفت : ] برای ما حدیث

کرد پدرم ، از ابن اسحاق [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن ابراهیم بن حَرْث تَیْمی ، از مُعاذ بن عبدالرّحمان تیمی ، از حُمران بن اَبان (مولای عثمان رضی الله عنه) گفت :

عثمان را بر درب مسجد دیدم که آب وضو خواست ، دستانش را شست ، سپس مضمضه و استنشاق و فین کرد ، بعد صورت را سه بار شست . آن گاه دست ها را تا آرنج سه بار شست ، سپس سرش را مسح کرد و دستانش را به

ص: 148


1- . سنن دارقطنی 1 : 83 ، حدیث 14 .
2- . مقصود از «أبی» پدرم ، احمد بن حنبل است .
3- . یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف زهُری .

ظاهر گوش ها [ گوش خارجی ] مالید و پس از آن بر ریش کشید . بعد پاها را تا قوزک پا سه بار شست ، سپس برخاست دو رکعت نماز خواند .

آن گاه گفت : برایتان همان وضویی را گرفتم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدم و نمازی را خواندم که دیدم پیامبر گزارد .

سپس گفت : پیامبر هنگامی که از این دو رکعت نماز فارغ شد ، فرمود : هرکه بدان گونه که من وضو گرفتم وضو بگیرد ، بعد دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان میان آن نماز و نماز دیروزش آمرزیده شود .(1)

حدیث (14)

ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن داود اسکندرانی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد زیاد بن یونس [ گفت : ] برایم حدیث کرد سعید بن زیاد مؤذّن ، از عثمان بن عبدالرحمان تَیْمی ، گفت :

از ابن مُلَیْکه درباره وضو پرسیدند ، گفت : دیدم درباره وضو از عثمان سؤال شد ، آبی خواست ، آفتابه ای آوردند . بر دست راستش آب ریخت ، سپس دستش را در آب فرو برد و سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، بعد دست راست را سه بار و پس از آن دست چپ را سه بار شست . آن گاه دستش را در آب فرو برد ، آبی گرفت و سر و گوش هایش را مسح کشید و داخل و بیرون گوش ها را یک بار شست . سپس پاهایش را شست .

پس از آن ، گفت : سؤال کنندگان از وضو کجایند ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(2)

ص: 149


1- . مسند احمد 1 : 68 .
2- . سنن ابی داود 1 : 27 ، حدیث 108 .

حدیث (15)

ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن موسی [ گفت : ] به ما خبر داد

عیسی [ گفت : ] به ما خبر داد عبیداللّه (یعنی ابن اَبی زیاد) از عبداللّه بن عبید بن عُمَیر ، از ابو عَلْقَمَه که :

عثمان آبی خواست ، آن گاه [ بدین گونه ] وضو گرفت : با دست راست بر دست چپ آب ریخت ، سپس آن دو را تا مچ شست . بعد مضمضه و استنشاق کرد .

و وضوی ثلاثی را ذکر می کند ، می گوید : سرش را مسح کشید ، بعد پاهایش را شست و گفت : دیدم رسول خدا مانند همین وضو را که شما از من دیدید ، وضو گرفت .

سپس وی حدیث را مانند حدیث زُهری(1) ادامه می دهد و به پایان می برد .(2)

دارقطنی این روایت را به سندش از عبیداللّه بن اَبی زیاد قَدّاح می آورد ، می گوید : به ما خبر داد عبداللّه بن عُبَید بن عُمَیر ، از ابو عَلْقَمَه ، از عثمان بن عفّان .

می گوید : عثمان روزی آب وضو خواست ، پس از آن مردمانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را فرا خواند . با دست راست بر دست چپ آب ریخت و آن را سه بار شست ، بعد سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، سپس دستش را تا آرنج سه بار سه بار شست ، بعد سر و آن گاه پایش را مسح کرد و پاکیزه شان ساخت .

ص: 150


1- . مقصود ، حدیث شماره 10 است که پیش از این آمد .
2- . سنن ابی داود 1 : 27 ، حدیث 109 .

سپس گفت: رسول خدا را دیدم که مثل همین وضویی را که شما ازمن دیدید،

وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه وضو گیرد و آن را نیک به جا آورد ، سپس دو رکعت نماز گزارد ، نسبت به گناهانش مانند روزی است که از مادر زاده شد .

آن گاه عثمان پرسید : ای فلانی ، آیا همین گونه بود ؟ وی پاسخ داد : آری . [ از صحابی دیگری پرسید : ] ای فلانی ، آیا بدین گونه بود ؟ گفت : بله .

تا اینکه مردمانی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت ، سپس گفت : سپاس خدای را که مرا در این کار موافقت کردید .(1)

حدیث (16)

دارقطنی می گوید : به ما خبر داد محمّد بن قاسم بن زکریّا [ گفت : ] به ما خبر داد ابو کُرَیْب [ گفت : ] به ما خبر داد مُصعب بن مِقْدام ، از اسرائیل .

و برای ما حدیث کرد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد موسی بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد ابوبکر بن اَبی شَیْبَه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبداللّه بن نمیر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اسرائیل ، از عامر بن شَقیق ، از ابو وائل ، گفت :

دیدم عثمان بن عفّان وضو گرفت ، دستش را سه بار و صورت را سه بار شست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و دو ذراع (ساق دست ها) را سه بار شست ، و سر و ظاهر و باطن گوش هایش را مسح کشید ، سپس قدم هایش را سه بار شست و میانِ انگشت های آن دست دواند و سه بار میان ریش خویش - آن گاه که صورت را شست - دست دواند .

سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مانند کاری را که من کردم ، انجام داد .

(لفظ دو رایت ، حرف به حرف ، یکی است) .

ص: 151


1- . سنن دارقطنی 1 : 85 ، حدیث 9 .

موسی بن هارون می گوید : جایی از این حدیث به نظر ما اشتباه است ؛ زیرا در آن شستن صورت ، پیش از مضمضه و استنشاق است .

عبدالرحمان بن مهدی از اسرائیل با همین سند آن را روایت می کند و مضمضه و استنشاق را پیش از شستن صورت می آورد .

ابو غَسّان ، مالک بن اسماعیل از اسرائیل پیروی می کند و مضمضه و استنشاق را قبل از شستن صورت می آورد (و همین شیوه ، صواب و درست است) .(1)

نیز دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن احمد بن نضر [ گفت : ] به ما خبر داد ابو غسّان [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل .

و به ما خبر داد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد موسی بن هارون [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو خَیْثَمَه [ گفت : ] به ما خبر داد عبدالرحمان بن مهدی [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل ، از عامل بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت ، دو کف خویش را سه بار شست ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست و ساق های دستانش را سه بار شست ، سر و ظاهر و باطن گوش هایش را مسح کشید ، میان موهای ریش دست دواند و قدم هایش را شست و میان انگشتان قدم دست دواند و گفت : رسول خدا را دیدم که مثل این کار من را کرد .

دو حدیث [ از نظر الفاظ و معنا ] به هم نزدیک اند .(2)

ص: 152


1- . سنن دارقطنی 1 : 86 ، حدیث 12 .
2- . همان ، حدیث 13 .

نیز دارقطنی می گوید : به ما خبر داد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد

موسی بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد پدرم [ گفت : ] به ما خبر داد یحیی بن آدم [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل ، از عامر بن شَقیق بن جَمْرَه ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت را شست و سه بار میان ریش دست دواند و ساق دستان را سه بار سه بار شست و سر را سه بار مسح کشید و پاها را سه بار سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم که این کار را کرد .(1)

حدیث (17)

دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن اسماعیل بن یوسف سُلَمی [ گفت : ] به ما خبر داد أیّوب بن سلیمان بن بلال [ گفت : ] برایم حدیث کرد ابوبکر ، از سلیمان بن بلال ، از اسحاق بن یحیی ، از معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب ، از پدرش عبداللّه بن جعفر ،

از عثمان بن عفّان که :

عثمان وضو گرفت ، هر یک از دو دستش را سه بار شست و سه بار استنشاق و سه بار مضمضه کرد ، صورت را سه بار شست ، هریک از ساق های دست را سه بار سه بار شست ، سر را سه بار مسح کشید و هر یک از پاهایش را سه بار سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو می گرفت .(2)

ص: 153


1- . سنن دارقطنی 1 : 91 ، حدیث 2 .
2- . همان ، حدیث 1 .

حدیث (18)

طَبَرانی در المعجم الأوسط می گوید :

برای ما حدیث کرد مُعاذ ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو مُصْعَب ، گفت : برای ما حدیث کرد عَطّاف بن خالد مخزومی ، از طلحه (مولای آل سُراقه) گفت :

معاویة بن عبداللّه بن جعفر را دیدم وضو می گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، و دست ها را سه بار شست ، سر را مسح کشید و پاها را سه بار شست .

سپس گفت : عبداللّه بن جعفر را دیدم بدین گونه وضو می گرفت و عبداللّه بن جعفر گفت : عثمان را دیدم این گونه وضو می گرفت و عثمان گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(1)

طَبَرانی در المعجم الصغیر می گوید :

برای ما حدیث کرد عمر بن سنان مَنْبِجِی در «مَنْبِج»(2) [ گفت : ] به ما خبر داد

ابو مُصْعَب ، احمد بن ابی بکر زُهری [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عَطّاف بن خالد مخزومی ، از طلحه (وابسته آل سُراقه) از معاویة بن عبداللّه بن جعفر ، از پدرش ، گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و سه بار صورت را شست ، و دست ها را سه بار سه بار شست ، یک بار سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(3)

ص: 154


1- . المعجم الأوسط 8 : 235 .
2- . نام شهری در شام تاج العروس 7 : 419 (م) .
3- . المعجم الصغیر 1 : 187 .

حدیث (19)

دارقطنی - به سندش - از صفوان بن عیسی ، از محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، از ابن دارَه (مولای عثمان) روایت می کند که گفت :

در منزل عثمان بر او داخل شدم ، صدای مضمضه مرا شنید ، گفت : ای محمّد ، گفتم : گوش بفرمانم . گفت : آیا از رسول خدا برایت حدیث نکنم ؟ گفتم : چرا .

گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را در جایی که بر جنازه ها نماز می گزارند ، دیدم ، آبی برایش آوردند ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست و دو ساق را سه بار سه بار شست و سه بار سر را مسح کشید و قدم هایش را سه بار سه بار شست .

سپس عثمان گفت : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه بود . دوست داشتم آن را نشانتان دهم .(1)

احمد و طَحاوی و بَیْهقی - به سندهاشان - روایت کرده اند از صفوان بن عیسی ، از محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، گفت :

بر ابن دارَه (مولای عثمان) درآمدم ، شنید مضمضه می کنم ، گفت : ای محمّد ، گفتم : جانم . گفت : آیا از وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله باخبرت نسازم ؟

گفت : عثمان را در مقاعد(2) دیدم ، آب وضویی خواست . سه بار مضمضه و

ص: 155


1- . سنن دارقطنی 1 : 91 ، حدیث 4 .
2- . از «مقاعد» نشستگاه ها تفسیرهای مختلفی شده است . در «شرح صحیح مسلم 3 : 114» آمده است : گفته اند : مقاعد دکّان هایی نزدیک خانه عثمان بود ، و گفته اند : پلّه ها ، و گفته اند : جایی در نزدیکی مسجد که برای نشستن برگزید جهت برآوردن نیازهای مردم ، وضو و مانند آن . در پی نوشت «الموطّأ 1 : 30» آمده است : مقاعد ، سکوهایی پیرامون مسجد بود ، و گفته اند : سنگی نزدیکی خانه عثمان که با مردم بر آن می نشست . عیاض می گوید : لفظ مقاعد اقتضا دارد که جایی باشد که نشستن در آنجا معمول بود . در «عمدة القاری 22 : 43» آمده است : مقاعد (بر وزن مساجد) نامِ مکانی در مدینه . در «مسند ابی یعلی 6 : 73» می خوانیم : مقاعد ، جایی که جبرئیل می آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله با او می نشست . در «التمهید 22 : 213 ، اثر ابن عبدالبر» آمده است : مقاعد ، دکّان هایی نزدیک خانه عثمان بود که مردم بر آنها می نشستند . در «معجم البلدان 5 : 164» آمده است : مقاعد (جمع مقعد) نزدیک باب الأقبر در مدینه ، و گفته اند : سقف هایی پیرامون آن و ... در «سبل الهدی والرشاد 11 : 24» آمده است : مقاعد و آن ، جای جنازه هاست . در کتاب های لغت ، از جمله در «لسان العرب 3 : 357» آمده است : مقاعد ، جای نشستن مردم در بازارها و غیر آن (م) .

سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار و ساق دست ها را سه بار شست ، سرش را سه بار مسح کشید و قدم هایش را شست ، سپس گفت : هرکه دوست دارد به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بنگرد ، این [ وضو ] وضوی رسول خداست .(1)

حدیث (20)

دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد شعیب بن محمّد حَضْرَمی (در مکّه) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ربیع بن سلیمان حَضْرَمی [ گفت : ] به ما خبر داد صالح بن عبدالجبّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن بَیْلَمانی از پدرش از عثمان بن عفّان که :

عثمان در مقاعد (مقاعد در مدینه ، جایی نزدیکی مسجد که بر جنازه ها نماز می گزاردند) وضو گرفت، دو کف خود را سه بار سه بار شست، سه بار استنشاق

ص: 156


1- . مسند احمد 1 : 61 ؛ شرح معانی الآثار 1 : 36 ؛ سنن بیهقی 1 : 62 متن از مسند احمد است .

و سه بار مضمضه کرد ، صورتش را سه بار و دست هایش را تا آرنج سه بار شست و سر را سه بار مسح کشید و قدم هایش را سه بار شست .

در حالی که وضو می گرفت ، شخصی بر او سلام کرد . عثمان تا از وضو فارغ نشد ، جواب سلامش را نداد . چون وضو را به پایان رساند ، با او سخن گفت و پوزش خواست و گفت : مرا از جواب سلامت باز نداشت مگر این سخن که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود :

هرکس بدین گونه وضو گیرد و [ در میان وضو ] حرف نزد ، سپس بگوید : «گواهی می دهم که خدایی جز اللّه وجود ندارد ، یگانه است و شریکی ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست» [ گناهان ] میان دو وضویش آمرزیده می شود .(1)

حدیث (21)

دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید [ گفت : ] به ما خبر داد زید بن حُباب [ گفت : ] برایم حدیث کرد عمر بن عبدالرحمان بن سعید مخزومی [ گفت : ] برایم حدیث کرد جدّم که :

عثمان با گروهی از اصحاب بیرون آمد تا اینکه در مقاعد [ تخت های کنار

مسجد ] نشست . آب وضویی خواست ، سه بار دستانش را شست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست و دو ساقش را سه بار شست و سرش را یک بار مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .

سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که این گونه وضو گرفت . من وضو

ص: 157


1- . سنن دارقطنی 1 : 92 ، حدیث 5 .

داشتم ، لیکن دوست داشتم به شما نشان دهم پیامبر چگونه وضو گرفت .(1)

حدیث (22)

دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد احمد بن محمّد بن زیاد [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه بن احمد بن حنبل [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] به ما خبر داد ابن اَشْجَعی [ گفت : ] به ما خبر داد پدرم از سفیان ، از سالم ابو نَضْر ، از بُسْر بن سعید ، گفت :

عثمان به مقاعد [ جای نشستن مردم ] آمد ، آب وضویی خواست . مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت خود را سه بار شست . دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار شست . سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت . به گروهی از اصحاب پیامبر - که نزدش بودند - گفت : ای افراد ، آیا چنین نبود ؟ گفتند : آری .(2)

در مسند احمد روایت بدین گونه است :

برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن اَشْجعی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از سفیان ، از سالم ابو نضر ، از بُسْر بن سعید ، گفت :

عثمان به مقاعد [ تخت گاه ها ] آمد ، آب وضویی خواست . مضمضه و استنشاق کرد . سپس صورت را سه بار شست ، دست ها را سه بار سه بار شست . آن گاه سرش را و پاهایش را سه بار سه بار مسح کشید ، سپس گفت :

ص: 158


1- . همان ، ص93 ، حدیث 8 .
2- . همان ، ص85 ، حدیث 10 .

رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت . و به گروهی از اصحاب پیامبر که نزدش بودند ، گفت : ای اصحاب ، آیا چنین نبود ؟ گفتند : چرا .(1)

حدیث (23)

حارث می گوید : برای ما حدیث کرد یونس بن محمّد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد لیث ، از یزید بن ابی حبیب ، از ابو نضر که :

عثمان (در حالی که طلحه ، زبیر ، علی و سعد نزدش بودند) آب وضویی خواست . سپس در حالی که آنان نگاه می کردند ، وضو گرفت . صورت را سه بار شست . سپس سه بار بر دست راستش آب ریخت . پس از آن ، سه بار بر دست چپ آب ریخت . بعد سرش را مسح کشید . پس از [ مسح سر ] بر پای راست آب پاشید و آن را سه بار شست . سپس بر پای چپ آب پاشاند و آن را سه بار شست.

آن گاه به کسان حاضر در آنجا گفت : شما را به خدا ، آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طور که من الآن وضو ساختم ، وضو گرفت ؟ گفتند : آری .

عثمان این وضو را گرفت و این حرف را زد ، بدان خاطر که از وضوی افراد [ به گونه دیگر ] خبری به او رسید .(2)

ابو یعلی این روایت را بدین سان می آورد :

برای ما حدیث کرد غسّان ، از لیث بن سعید ، از یزید بن اَبی حبیب ، از ابو نضر که عثمان آب وضویی ساخت .. .

ص: 159


1- . مسند احمد 1 : 67 .
2- . بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث 1 : 39 ، حدیث 69 . در «مسند ابو یعلی 2 : 8 ، حدیث 633» آمده است : از غسّان بن ربیع ، از لیث .. . هیثمی در «مجمع الزوائد 1 : 229» این روایت را می آورد و در آن می خوانیم : سه بار بر پای راست آب پاشید ، سپس آن را شست . آن گاه بر پای چپ آب پاشید ، سپس آن را سه بار شست .

و پس از آوردن مانند عبارات پیشین ، می افزاید : سپس بر پای راست سه بار آب پاشید و آن را شست . آن گاه بر پای چپ آب پاشید و سه بار آن را شست .(1)

حدیث (24)

احمد می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن جُرَیج ، از عطا ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مثل این را .

مقصود از «مثل این» ، روایتی است که احمد پیش از آن می آورد و آن روایت ، چنین است :

برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عامر (یعنی اَحول) از عطا ، از ابو هُرَیره که :

پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست ، دستانش را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و قدم هایش را شست .(2)

حدیث (25)

برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن ابی بکر مُقَدَّمی و ابو ربیع زَهْرانی ، گفتند : برای ما حدیث کرد حمّاد بن زید ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان ، گفت :

رسول خدا را دیدم وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار

ص: 160


1- . المقصد العلی 1 : 85 ، حدیث 135 ؛ مجمع الزوائد 1 : 229 .
2- . مسند احمد 2 : 348 .

شست . ساق های دست را سه بار سه بار شست . سر را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .(1)

برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن ابی بکر مُقَدَّمی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد حمّاد بن زید ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان ، گفت :

رسول خدا را دیدم وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و یک بار پاها را شست .(2)

حدیث (26)

ابن ابی شَیْبَه می گوید : برای ما حدیث کرد ابو معاویه ، از حجّاج ، از عطا که :

عثمان سه بار سه بار ، وضو گرفت و یک بار سر را مسح و یک بار پاها را شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو ساخت .(3)

حدیث (27)

بَیْهقی در الخلافیّات می نگارد :

به ما خبر داد ابوالحسن ، علی بن احمد بن عَبْدان [ گفت : ] به ما خبر داد احمد بن عبید صَفّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن ابراهیم بن مِلْحان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یحیی بن بُکَیْر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد لیث بن سعد ، از خالد ، از سعید بن اَبی هلال ، از عَطاء بن اَبی رَباح که :

برای عثمان آب وضویی آورده شد .

ص: 161


1- . مسند احمد 1 : 72 .
2- . همان ، ص66 .
3- . مصنّف ابن ابی شیبه 1 : 19 ، حدیث 12 .

وی سپس حدیث را ذکر می کند و می گوید :

سپس سر را سه بار تا پشت گردن و درون و برون گوش ها را مسح کشید و پای راست را سه بار و پای چپ را سه بار شست ، آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت .(1)

حدیث (28)

عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یزید بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد جریری ، از عُروة بن قَبیصَه ، از مردی از انصار ، از پدرش که عثمان گفت :

آیا نشانتان ندهم وضوی رسول خدا چگونه بود ؟ گفتند : چرا .

وی آبی خواست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار و ساق ها را سه بار شست و سر را مسح کشید و پاها را سه بار شست ، سپس گفت : بدانید که گوش ها جزو سر است .

آن گاه گفت : خواستم وضوی رسول خدا را برایتان انجام دهم .(2)

عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد وَهْب بن بقیّه واسطی [ گفت : ] به ما خبر داد خالد (یعنی ابن عبداللّه) از جریری ، از عُروة بن قَبیصَه ، از مردی از انصار ، از پدرش ، گفت :

پیش عثمان ایستاده بودم . گفت : آیا به شما خبر ندهم رسول خدا چگونه وضو می ساخت ؟ گفتیم : چرا .

ص: 162


1- . الخلافیّات 1 : 335 -336 .
2- . مسند احمد 1 : 60 - 61 .

عثمان آب وضویی خواست ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، سپس دست هایش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سر و گوش هایش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .

سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه وضو می گرفت .(1)

* * *

این 28 روایت ، مشهورترین روایاتی است که از عثمان درباره وضو روایت شده است .

ده روایت اوّل ، در میان آنها عمده اند و همه آنها را زُهْری از عطاء بن یزید لیثی از حُمران از عثمان ، روایت می کند .

روایات یازدهم تا پانزدهم ، حالشان از دیگر روایات بهتر است .

روایات شانزدهم تا بیست و هشتم ، کثرت طُرُق را از عثمان و چگونگی انتشار وضوی او را روشن می سازند .

برای آسان سازی مراجعه به این روایات ، آنها را در جدول زیر می آوریم :

روایت (1) تا (10) زُهْری ، از عطاء بن یزید لَیْثی ، از حُمران ، از عثمان .

روایت (11) و (12) ابو سَلَمة بن عبدالرحمان ، از حُمران ، از عثمان .

روایت (13) مُعاذ بن عبدالرحمان تَیْمی ، از حُمران ، از عثمان .

روایت (14) ابن اَبی مُلَیْکه ، از عثمان .

روایت (15) ابو عَلْقَمَه مصری ، از عثمان .

روایت (16) شَقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) از عثمان .

ص: 163


1- . همان ، ص74 .

روایت (17) و (18) عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب ، از عثمان .

روایت (19) ابن دارَه (زید یا عبداللّه) از عثمان .

روایت (20) عبدالرحمان بَیْلَمانی ، از عثمان .

روایت (21) جدّ عمر بن عبدالرحمان بن سعید مخزومی ، از عثمان .

روایت (22) بُسْر بن سعید ، از عثمان .

روایت (23) ابو نَضْر سالم ، از عثمان .

روایت (24) تا (27) عطاء بن اَبی رَباح ، از عثمان .

روایت (28) مردی از انصار ، از پدرش ، از عثمان .

ص: 164

وارسی سندی
اشاره

1 - وارسی سندی روایات حُمران از عثمان

2 - وارسی سندی روایاتِ دیگران از عثمان

ص: 165

ص: 166

(1) وارسی سندی روایات حُمران از عثمان
اشاره

شایان تأکید است که عمده سندهایی که در صحاح و مسندها و سُنَن اهل سنّت معتبرند ، سند پانزده روایتِ نخست است و از میان آنها ، بیشتر بر سیزده روایت اوّل ، تکیه می شود و از این سیزده روایت ، مدار بر ده روایت اوّل می چرخد .

پس از حذف روایت 14 و15 (به خاطر ضعفشان) ملاحظه می شود که همه سندهای سیزده روایت اوّل به حُمران بن اَبان از عثمان می رسد .

این روایات بیست و هشت گانه را برگزیدیم و سندهای آنها را بررسی می کنیم با اینکه می دانیم روایات دیگری نزد اهل سنّت هست که اعتبار آنها از این روایات کمتر است .

این نمونه ها بدان خاطر انتخاب شد که این روایات در کتاب های فقه ملاک استدلال اند . دیگر روایات نزد اهل سنّت متروک می باشند ، آنها را برای دلالت بر فراوانی طُرُق آوردیم با تأکید بر اینکه صحیح ترین روایات ، روایات حمران اند .

راستی ، حُمران بن ابان (که به نقل روایات وضوی عثمان اختصاص یافت) کیست ؟

ص: 167

وی شخصی است که در یکی از مدارس دینی در «عین التَّمر»(1) در زمان ابوبکر به همراه 39 شخص دیگر اسیر شد و در ضمن گروهِ نخست اسیرانی بود که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه آورده شدند .

افرادی که در «عین التَّمر» اسیر شدند ، چه کسانی بودند ؟ نقش آنها در اسلام چه بود ؟

خاطرنشان می سازیم که توضیح چنین امری شایسته است در کتاب ویژه ای جداگانه بیاید و در چند صفحه در اینجا یا آنجا خلاصه نشود ؛ زیرا به پژوهشگر صورتی غیر آن چیزی که از تاریخ اسلام و پژوهش حدیث می داند و با آن آشناست ، ارائه می دهد .

ما [ در اینجا ] نمی توانیم همه آنچه را که با واقعیّات این امور ارتباط دارند ، پی جوییم . به عرضه آنچه از متون و مستندات اولیّه در این راستا به دست آوردیم بسنده می کنیم و پیش روی خوانندگان گرامی می نهیم بدان امید که صاحب نظران این عرصه ، در تکامل این طرح و آراستن و استفاده از آن در قلمروهای مختلف دیگر - در تاریخ اسلام - با ما یار و مددکار باشند .

به نظر نگارنده ، واکاوی این امر ، برای دستیابی به سیاستِ در پرده خلفا (در تعاملشان با ماجراها و چگونگی چاره جویی آنها برای امور حسّاسِ شریعت و جامعه) انسان را یاری می کند ؛ زیرا تحقیق در زندگی این افراد ، ابعاد بسیاری را روشن می سازد که در تاریخ و سیره مغفول ماندند و حتّی در کتاب های جَرْح و تعدیل مورد غفلت اند .

ص: 168


1- . عین التَّمر ، نام شهری در غرب کوفه و نزدیک «انبار» که در سال 12 هجری به دست خالد بن ولید فتح شد .

این امر ، موضوع بکر و دست نخورده ای است که تاکنون بحث و بررسی

نشده است .

وارسی شخصیّت حُمران و رفقای اسیر وی ، وارسی شخصیّت های گمنامی است که نقش های خطیری در تاریخ اسلام برجای گذاشتند و از نظر دور ماندند .

آشنایی با حمران و کشف شخصیّت وی از ضروریّات این بحث می باشد . وی در کتاب های بزرگان ، شخصی گمنام یا فراموش شده است و روشی را که ما ترسیم کردیم ارکان این شخصیّت را روشن می سازد .

زیرا ما - از آغاز بحث - وعده دادیم که فقط به اقوال رجالی ها و محدّثان و فقها و مورّخان پایبند نباشیم ، بلکه برای کشف شخصیّت های فراموش شده یا به فراموشی سپرده شده در تاریخ و حدیث ، ماورای اینها و هر آنچه را با موضوع مرتبط است (تاریخی یا جغرافیایی یا لغوی یا سیاسی یا فقهی) بکاویم و همین ما را برانگیخت که به این نتیجه مهم دست یابیم (و سپاس خدای را) .

از این رو ، بحث فقط از حُمران و رفیقان او نیست ، بلکه راویانی که در طبقات دیگر از آنها روایت می کنند ، نیز وارسی می شوند .

همه روایات سیزده گانه که در کتاب های صحاح و سنن مورد اعتمادند ، به بررسی سندی (از حُمران گرفته تا اصحاب مصنّفات حدیثی که از او روایت کرده اند) نیاز دارند . اگر در رجال این سندها جَرْح و طعنی باشد ، باید آن را وارسی کنیم .

بخاری ، حُمران را ضمنِ ضُعفا می آورد .(1)

ص: 169


1- . تحریر تقریب التهذیب 1 : 321 ؛ پی نوشت تهذیب الکمال 7 : 306 به نقل از بخاری .

ابن سعد تصریح می کند که اهل بصره به روایت حُمران احتجاج نمی کنند ، می گوید :

حُمران کثیر الحدیث است ، بصری ها را ندیدم به روایت او احتجاج کنند .(1)

هیچ یک از رجالی ها جز ابن حِبّان او را توثیق نکرده است ؛ چراکه وی او را در کتاب الثقات(2) می آورد .

لیکن می دانیم که توثیقات ابن حِبّان ارزشی ندارد ؛ زیرا وی در رجال از متساهلان ( آسان گیران) است ، گاه در کتابش کسانی را می آورد که خودش هم آنها را نمی شناسد .(3)

از کسانی که از حُمران دفاع کرده اند و به توثیق وی پرداخته اند ، ذَهَبی است .(4) ما در سخن وی و چگونگی توثیق او تعلیقی داریم که خواهد آمد .

بشّار عوّاد نتیجه نهایی را درباره حمران - به طور خلاصه - بیان می دارد ، می گوید :

احدی جز ابن حِبّان و ذَهَبی را ندیدم که حُمران را توثیق کند .

ابن سعد می گوید : بصری ها را ندیدم به حدیث او احتجاج کنند . بخای او را در میان ضعفا می آورد ...

ص: 170


1- . طبقات ابن سعد 5 : 283 .
2- . الثقات 4 : 79 .
3- . بنگرید به ، مقدّمه لسان المیزان 1 : 14 - 15 ؛ سلسلة الأحادیث الضعیفه 2 : 300 اثر البانی ؛ مقدّمه محقّق المعجم الکبیر (طبرانی) 1 : 12 - 17 ؛ پی نوشت سیر اعلام النُّبلاء 18 : 170 .
4- . میزان الاعتدال 1 : 2291 .

از مجموع آنچه در شرح حال وی آمده است به دست می آید که حُمران بدان پایه امین نیست که به توثیقِ مطلق وی بینجامد . شاید همین امر برای بخاری روشن شد [ که او را در ضعفا آورد ] هرچند بخاری و مسلم در صحیح خود به روایتِ وی احتجاج کرده اند .(1)

بنابراین ، سیزده روایت اوّل (با اینکه اعتماد اهل سنّت بر آنهاست) همه شان به حُمران بن اَبان ضعیف اند و حُمران (چنان که بشّار عوّاد گفت) بدان پایه امین نیست که به توثیق مطلقِ وی منجر شود .

نمی دانم بخاری و مسلم چگونه در صحیح خود به روایت حُمران احتجاج کرده اند با اینکه توثیق وی از رجالی ها نرسیده است و بخاری او را در ضعفا می آورد ؟!

چگونه اهل بصره به حدیث او احتجاج نمی کنند با اینکه وی وابسته عثمان و کاتب و پرده دار وی و نزد او مقرّب بود و عثمان اموال منقول و غیر منقول فراوانی را به او بخشید ؟ برای چه ؟

آیا اینکه درباره اش گفته اند وی کثیر الحدیث بود ، درست است ؟ اگر درست است ، چرا در صحاح و سنن جز چند روایت را (که از شمار انگشتان دست فراتر نمی رود) از او نمی نگریم ؟

آری ، روایات حُمران از عثمان در خصوص وضو ، فراوان است و بر خلاف گفته سخن ابن سعد (اینکه می گوید : ندیدم به روایت او احتجاج کنند) به آنها احتجاج شده است .

ص: 171


1- . تحریر تقریب التهذیب 1 : 321 - 322 .

اگر اهل بصره ، که از نظر فکری و خطّ مشی ، نزدیک ترین کسان به حُمران بودند (کسانی که چند دهه زمانی با او زیستند) حدیث او را ترک کردند ، چگونه اخبار وضویی او در عصرهای متأخّر انتشار یافت ؟ هیچ معجم حدیثی را نمی بینیم که در صدر آن حدیث حُمران از عثمان درباره وضو نباشد .

کدام قول را بگیریم ؟ قول ابن سعد که می گوید : «حُمران کثیر الحدیث بود ، ندیدم به روایت او احتجاج کنند» یا قول ذهبی که : «حُمران فقیه فارسی ، قلیل الحدیث است»(1) یا قول ابن حِبّان که : «حمران به بصره آمد ، بصری ها از زبان وی حدیث نوشتند» .(2)

آیا میان این اقوال تعارض هست ؟ آیا می توان میان آنها جمع کرد ؟

اگر بخواهیم کم کم به این اندیشه نزدیک شویم تا هرچه بیشتر به حقیقت حال حُمران پی ببریم ، باید آنچه را ابن قُتَیْبَه (م 276 ه ) در المعارف می نگارد ،

بخوانیم .

وی ، می نویسد :

حُمران (غلام عثمان) وی حُمران بن اَبان بن عبد عمرو است و به «ابو زید» کنیت یافت . مُسیَّب بن نَجَبَه فَزاری در زمان ابوبکر رضی الله عنه او را در «عین التَّمر» اسیر کرد . امیر لشکر ، خالد بن ولید بود ، او را ختنه کرده یافت .

وی یهودی و نامش «طُوَیدا» بود . برای عثمان خریداری شد ،

ص: 172


1- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 182 .
2- . الثقات 4 : 79 .

سپس عثمان او را آزاد کرد و از کاتبان عثمان گشت . سپس عثمان بر او خشم گرفت و او را به بصره فرستاد . وی عامل [ جاسوس ] عثمان در بصره بود . او بود که بدی هایی از عامر بن عبدالقیس به عثمان نوشت و عثمان عامر را [ به شام ] تبعید کرد .

چون مصعب به قتل رسید ، حُمران یورش آورد و بصره را گرفت و بر این شهر سلطه داشت تا اینکه خالد بن عبداللّه [ قَسْری ] آمد و او را برکنار کرد .

چون حجّاج به بصره آمد ، حُمران را آزار رساند و از وی صد هزار درهم ستاند . حُمران به عبدالملک نامه نوشت و از حجّاج شکایت کرد .

عبدالملک به حجّاج نوشت : حُمران برادر کسانی است که درگذشتند و عموی آنهاست که باقی ماندند . با او به نیک رفتار باش و مالش را برگردان .

حُمران زنی از بنی سعد را گرفت و فرزندانش با عرب ها ازدواج کردند .(1)

ابن حَجَر در نزهة الألباب می نویسد :

حُمران بن اَبان (وابسته عثمان) «طورط» لقب داشت . وی یهوی بود ، سپس اسلام آورد .(2)

ص: 173


1- . المعارف : 248 .
2- . نزهة الألباب فی الألقاب : 448 ، ترجمه 1855 (ترتیب الفایی کتاب اقتضا می کند که «طویط» باشد ، نه «طورط» .

منابع اتفاق دارند بر اینکه حُمران از اسیران فارسی در «عین التَّمر» بود که در سال 12 هجری به مدینه آورده شد . خالد بن ولید او را در کَنیسه یهودیان ، ضمن چهل غلام ختنه شده یافت و در میان مردم تقسیم کرد . حُمران ، نصیبِ مُسیَّب بن نَجَبَه فزاری شد ، سپس او را به عثمان فروخت .(1)

نام حُمران (چنان که از ابن قُتَیبه گذشت) «طویدا» و لقبش (چنان که ابن حجر بیان داشت) «طورط» بود . پدرش «اَبّا» نامیده می شد . بنی حُمران آن را به «ابن اَبان» تغییر دادند .(2)

لقب حُمران در همه نسخه های فتوح البلدان (چاپی و خطّی) که ما دیدیم ، «تمری» آمده است .(3) سپس کتاب های دیگر آن را به «نمری» تبدیل کردند . این جایگزینی و تغییر بر چه چیزی دلالت دارد ؟

این اسیر فارسی یهودی ، چون در میان عرب درآمد ، زن عربی گرفت(4) و از این رهگذر ، فرزندانش ادّعا کردند که از نسل حُمران بن اَبان نمری اند .

باری ، «طویدا» را به «حمران» ، «اَبّا» را به «اَبان» ، «تمری» را به «نمری» تبدیل کردند و وجود قبایلی از نَمِر بن قاسط (در «عین التمر») که با خالد بن ولید جنگیدند و خالد آنها را اسیر ساخت و کشت و از بین برد ، فرزندانِ حُمران را بر

ص: 174


1- . بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 148 ؛ تهذیب الکمال 7 : 303 ؛ تاریخ الاسلام 5 : 395 ؛ مختصر تاریخ دمشق 7 : 253 ؛ وفیات الأعیان 4 : 181 ؛ تاریخ بغداد 5 : 332 ؛ تاریخ طبری 3 : 415 ؛ الأخبار الطوال : 112 ؛ معجم البلدان 5 : 301 .
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 7 : 303 ؛ مختصر تاریخ دمشق 7 : 253 ؛ فتوح البلدان : 345 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 148 .
3- . فتوح البلدان : 345 .
4- . در «المعارف : 248» آمده است : حُمران زنی از بنی سعد را گرفت و فرزندانش در میان عرب ازدواج کردند .

این کار یاری رساند و زمینه را برای درآمدن حُمران و فرزندانش در قبیله عربی «نمر بن قاسط» آماده ساخت .

سخن مُصْعَب بن زبیر به حُمران در «یوم الجُفْرَه»(1) سال 71 هجری ، این مطلب را تأکید می کند .

مصعب به حُمران گفت :

ای یهودی زاده ، تو یک کافر نَبَطی(2) بودی که در «عین التمر» اسیر شدی .(3)

سخن حَجّاج آن را بیشتر تأکید می کند که روزی - در حالی که عَبَّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود - گفت :

حُمران چه می گوید ؟! اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید پدرش «اُبَیّ» است ،(4) و اینکه وی غلامِ عثمان بود ، گردنش را می زنم .(5)

عامر بن عبدالقیس (شخص زاهد و عابد) پیش از مصعب و حجّاج ، حُمران را به اینکه از عرب نیست ، نکوهید .(6)

ص: 175


1- . جُفْرَه ، به معنای زمین فراخ و گرد است و نام مکانی در «بصره» می باشد . یوم الجفره ، جنگی است که میان خالد بن عبداللّه که از سوی عبدالملک بن مروان آمده بود و میان اهل بصره (اصحاب مصعب بن زبیر) درگرفت (معجم البلدان 2 : 147) (م) .
2- . نبط : طایفه ای از عجم که در عراقین [ کوفه و بصره ] فرود آمدند (فرهنگ فارسی عمید ، واژه «نبط») (م) .
3- . تاریخ طبری 6 : 154 - 155 .
4- . در «تهذیب الکمال 7 : 301» آمده است : «بن اَبان» و گفته اند : «ابن اُبیّ» [ نیز ] گفته اند «ابن اُبَّا» .
5- . فتوح البلدان : 513 ؛ انساب الأشراف 13 : 36 .
6- . بنگرید به ، المعارف : 194 ؛ العقد الفرید 3 : 378 - 379 .

همه اینها بیانگر آن است که این اقوالی که حُمران را بزرگ می سازند ، در اَواخر حیات وی بر زبان آمدند ؛ آن گاه که جایش محکم و بازویش قوی شد و به مال فراوان و منزلتی بزرگ دست یافت ، توان و قدرتی که دیگران را - بر مُلکشان - می ترساند .

آری ، حُمران بن اَبان یک رَجُلِ سیاسی بود که مکارانه و زیرکانه عمل می کرد و همین ، دیگران را می ترساند .

زیرا وی یک انسان عادی نبود ، بلکه شخص بافرهنگی بود که در مدارس یهود درس آموخت و خواندن و نوشتن را یاد گرفت ، سابقه تعامل با قومیّت ها و ادیان مختلف را داشت و با خلفا و اُمَرا زیست و از آنها تجربه سیاسی به دست آورد ؛ به ویژه از مولایش مروان بن حکم تجربه کسب کرد .

مروان بن حکم همان شخصی است که هنگامی که می خواست با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کند ، امام علیه السلام درباره اش فرمود :

به بیعت مروان نیازی ندارم . دست او ، کفِ یهودی است . اگر با دست ، با من بیعت کند با تَه ، آن را می شکند .(1)

پدر و مادر حُمران یهودی بودند و خانواده اش به یهودی بودن پایبندی داشتند و در نشر تعالیم آن می کوشیدند و از این رو ، کودک خویش «طویدا» را به معبد یهود فرستادند تا تعالیم آنها را بیاموزد .(2)

مسلمانان این حقیقت را می دانستند و اینکه حُمران در میان عرب فرزند خوانده است .

ص: 176


1- . بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 263 چاپ قدیم ؛ نهج البلاغه 1 : 122 ، خطبه 73 .
2- . بنگرید به ، تاریخ ابن خلدون 2 : 82 ؛ تاریخ ابن کثیر 6 : 354 .

کتاب هایی را که خواهیم آورد به افشای این حقیقت گویایند . حقیقتی که حُمران و اولادش کوشیدند آن را محو سازند ، لیکن از بین نرفت .

نکته مهمّ دیگر این است که : این شخص که اصالت یهودی داشت و از این دین برآمد و سرازیر شد ، اسلام نیاورد مگر در سال سوّم حکومت عثمان (یعنی در سال 26 هجری) و علی رغم این اسلام متأخّر ، بر مناصب مهمّی در دولت عثمان بالا رفت ؛ چراکه عثمان او را دربان و کاتب خویش ساخت ،(1) پشت سر عثمان

نماز می خواند وهرگاه عثمان خطا می کرد، عبارت درست را به وی القا می کرد و می رساند،(2) و [ همچنان ] ترقّی کرد وانگشتر [ مُهر ] عثمان به دست وی درآمد.(3)

چون در گوشه و کنار حکومت عثمان انقلاب به راه افتاد (به ویژه شورش مصری ها) امور در فضای دیگری درآمد .

از سویی عثمان آرامش را می خواست و می کوشید انقلابیّون را راضی سازد و خواسته هاشان را برآورد و از دیگر سو ، در آنجا اشخاص (مانند : مروان ، حُمران ، معاویه) یا تشکیلاتی وجود داشت که به عقب نشینی عثمان از مواضعش تن نمی دادند و از او می خواستند شدّت و قاطعیّت را در پیش گیرد و تسلیم خواسته های انقلابیون نشود .

این را امام علی علیه السلام دریافت و به عثمان گفت و عثمان آن را تصدیق کرد سپس از قرارش برگشت .

ص: 177


1- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ العقد الفرید 4 : 70 و149 و168 ؛ تاریخ خلیفه : 106 ؛ تاریخ طبری 6 : 180 ؛ تاریخ دمشق 15 : 178 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 4 : 183 .
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 7 : 304 ؛ تاریخ دمشق 15 : 177 ؛ الإصابة 1 : 380 .
3- . انساب الأشراف 6 : 182 . متن عبارت چنین است : خاتم عثمان نخست در دست حُمران بن ابان بود ، سپس - هنگامی که حُمران به بصره رفت - مروان آن را گرفت و همراه وی بود .

در شرح نهج البلاغه آمده است :

چون علی علیه السلام با عثمان سخن گفت :

عثمان بیرون آمد و خطبه ای خواند که در آن از تغییر رفتار خویش سخن راند و پیش مردم توبه کرد و بیان داشت : من اوّلین کسم که پند آموزد .. ، مروان و بستگانش را [ از خود ] دور سازم .

چون از منبر فرود آمد [ و به خانه رفت ] دریافت که مروان و سعید و تنی چند از بنی امیّه در خانه اش نشسته اند و در خطبه اش حضور نیافته اند ، لیکن خبرش به آنها رسیده است .

همین که عثمان نشست ، مروان گفت : ای امیرمؤمنان ، سخن بگویم یا ساکت باشم ؟

نائله - دختر فَرافِصَه - همسر عثمان ، به مروان گفت : سخن مگو و خاموش باش ! به خدا سوگند ، شما عثمان را خواهید کشت و کودکانش را یتیم خواهید کرد . او سخنی بر زبان آورد که نباید از آن دست بکشد .

مروان به نائله گفت : تو را چه به این دخالت ها ؟! به خدا پدرت مُرد در حالی که [ در طول عمر ] وضوی درست و حسابی نگرفت !

نائله گفت : ای مروان ، یواش ! از پدرم جز به نیکی یاد مکن . واللّه اگر پدرت عموی عثمان نبود و غم و عیبش او را در بر نمی گرفت ، چیزهایی از او برایت می گفتم که مرا تکذیب نمی کردند .

عثمان از مروان روی گرداند .

ص: 178

مروان سخن خود را تکرار کرد و گفت : ای امیر مؤمنان ، حرف بزنم یا خاموش بمانم ؟

عثمان گفت : بگو .

مروان گفت : پدر و مادرم فدایت باد ... این آسیب ها را بر خلافت خویش زدی ، اگر دست نگه می داشتی و بُردبار می ماندی ، برایت بهتر بود .

عثمان گفت : برو و با آنان حرف بزن ، من شرم دارم با آنان سخن بگویم و آنها را بازگردانم .

مروان سوی مردم - که از سر و دوش هم بالا می رفتند - آمد و گفت : چه می خواهید ؟ چنان جمع شده اید که گویا برای غارت آمدید ! رویتان زشت باد ! آیا می خواهید فرمانروایی مان را از دست ما درآورید ؟! از ما دور شوید ! به خدا سوگند اگر ما را قصد کنید ، انتقام جویانه بر شما بگذریم و چیزی را به شما فرود آوریم که خشنودتان نسازد و در پیامد کارتان ستوده نشوید .

به منزل هاتان برگردید . واللّه ، کسی نمی تواند آنچه را داریم از ما به زور بگیرد .

مردم در حالی که عثمان و مروان را ناسزا می گفتند ، بازگشتند . بعضی شان پیش علی علیه السلام رفتند وماجرا را به آن حضرت خبر دادند.

امام

علیه السلام به عبدالرحمان بن اَسود رو کرد و پرسید : آیا در خطبه عثمان حاضر بودی ؟ گفت : آری . پرسید : حرف مروان را به مردم شنیدی ؟ گفت : آری .

ص: 179

امام

علیه السلام فرمود : ای بندگان خدا ، ای مسلمانان به فریاد رسید ! اگر در خانه نشینم ، می گوید : مرا ترک کردی و خوارم ساختی ! و اگر زبان گشایم و آنچه را می خواهد به او برسانم ، مروان می آید و او را (پس از سالمندی و مصاحبت با پیامبر صلی الله علیه و آله) بازیچه خود می سازد و به هرسو که خواست می راند .

علی

علیه السلام بی درنگ خشمناک برخاست [ و سوی خانه عثمان به راه افتاد ] تا اینکه بر عثمان درآمد و گفت : آیا مروان از تو دست برنمی دارد مگر اینکه تو را از دین منحرف سازد و عقلت را بفریبد ؟! همراهی تو با او همچون شتر کوچ است [ که بر کجاوه اش

زنی نشانند و ] هرسو خواهند برانند .

واللّه ، مروان در دین و عقل ، نگرش درستی ندارد و من آن روز را می بینم که تو را در نیمه راه رها خواهد ساخت . پس از این عتاب ، من اینجا نخواهم آمد ، شرفت را تباه ساختی و بر رأی و نظرت چیره شدند .

سپس امام علیه السلام برخاست [ و رفت ] نائله (دختر فَرافِصَه) آمد وگفت: سخن علی را شنیدی ، او سویت باز نخواهد گشت و به دیدارت نمی آید . فرمان بردار مروان شدی ، هرجا که خواهد تو را می راند .

عثمان گفت : چه کنم ؟ .. .(1)

آری ، مروان و معاویه بر عثمان سیطره یافتند و عثمان ابزار دست آنان شد .

ص: 180


1- . شرح نهج البلاغه 2 : 142 .

نیز در شرح نهج البلاغه آمده است :

چون مردم چوب به دست برای کشتن عثمان آمدند ... و عثمان این را دریافت ، پیش علی علیه السلام آمد [ و از آن حضرت خواست جلو آنها را بگیرد و برشان گرداند ] امام علیه السلام فرمود : بارها با تو سخن گفتم ، امّا تو وعده دادی و عمل نکردی و به حرف و قولت وفادار نماندی ! و این ، کار مروان و معاویه و ابن عامر و عبداللّه بن سعد بود . آنان را فرمان بُردی و حرف مرا نشنیدی .

عثمان گفت : آنان را نافرمانی کنم و تو را فرمان برم .(1)

آری ، هر یک از مروان بن حکم و حُمران بن اَبان و معاویة بن ابی سفیان ، به شیوه خاصّ خودشان بر قتل عثمان ، دسیسه چیدند . مروان و حُمران از زبان عثمان و بدون آگاهی او ، به والی مصر نامه نوشتند و با این کار ، به قتل او دست یازیدند .

از مروان نقل است که به حُمران گفت :

این شیخ [ یعنی عثمان ] سست و خرفت شده است . برخیز و به ابن اَبی سَرْح بنویس گردن کسانی را که ضدّ عثمان شورش به راه انداختند ، بزند .

آن دو ، این کار را انجام دادند .(2)

همین نامه ، سبب قتل عثمان شد (این را در کتاب دیگری که در این باره خواهیم نوشت - به خواست خدا - روشن می سازیم) .

ص: 181


1- . همان ، ص244 .
2- . البدء والتاریخ 2 : 218 .

آری ، حُمران برای دادن معلومات نادرست به عثمان از اشخاص رشوه

می گرفت . مُغیره بن شعبه ، آن گاه که مالی از کوفه بر عثمان درآمد ، برای حُمران (دربان عثمان) بخشی از اموال را قرار داد تا به او خبر دهد عثمان چه کسی را می خواهد به جای او بگمارد . حُمران هم این کار را کرد .(1)

آن گاه که خبر شراب خواری ولید بن عُقْبَه به عثمان رسید ، حمران را فرستاد تا در این باره تحقیق کند . ولید به او رشوه داد ، حمران پیش عثمان بازگشت و ولید را ستود و شراب خواری اش را دروغ شمرد .(2)

شیوه این اسیر یهودی (که وضو را از عثمان برای ما روایت می کند) بدین گونه بود . زبان ْبازی و چاپلوسی می کرد و بر امور غلبه می یافت . وی با وجود این گَنده کاری ها ، نزد عثمان و معاویه و مروان (بلکه نزد همه امویان) جایگاه بزرگی به دست آورد .

چرا نزد امویان به این منزلت و مقام دست یافت ؟ آیا از سوی یهود پشتیبانی می شد ؟ یا ستون پنجم یهود بود ؟ (اینها فقط پرسش اند) .

اَصْمَعی می گوید :

برایم حدیث کرد شخصی ، گفت : یک شیخ اَعرابی آمد و حمران را دید ، پرسید : این کیست ؟ گفتند : حُمران بن ابان است .

گفت : او را دیدم که عبایش از دوشش کج شد . مروان بن حکم و سعید بن عاص ، بر هم پیشی می جستند که آن را راست کنند .

ص: 182


1- . تاریخ المدینه 3 : 1030 - 1031 (شایان توجّه است که نام وی به «بحران» حاجب عثمان ، تصحیف شده است) .
2- . بنگرید به ، فتوح البلدان : 491 ؛ مختصر تاریخ دمشق 7 : 253 ؛ معجم البلدان 1 : 434 - 435 .

ابو عاصم می گوید : این سخن را برای شخصی از نسل عبداللّه بن عامر ، نقل کردم ، وی گفت : پدرم برایم حدیث کرد ، گفت :

حُمران بن اَبان پایش را دراز کرد . معاویه و عبداللّه بن عامر ، برای مالیدن پایش بر هم پیش دستی می کردند .(1)

دراز کردن حُمران پایش را پیش دو سرورش معاویه و عبداللّه بن عامر و اینکه این دو برای مالش پای وی بر هم پیشی می گرفتند ، چه معنا می دهد ؟!

مروان بن حکم و سعید بن عاص ، هر دو عرب اند و روح عربیّت بر آن دو چیره بود [ و عرب را برتر از عجم می دانستند ] با وجود این ، چگونه به راست کردن ردای عجم زاده ای که غلامشان به شمار می آمد ، سبقت می جستند ؟!

چه چیز عبدالملک بن مروان را واداشت که حمران را به منزله عمو و برادر پدرش بشمارد و اینکه او یکی از ارکانِ چهارگانه بنی امیّه است و به حجّاج (هنگامی که صد هزار درهم از حمران غرامت گرفت) نوشت :

حُمران برادر کسی است که درگذشت و عموی شخصی است که باقی ماند ، وی یکی از ستون های چهارگانه بنی امیّه می باشد ، مالی را که از او ستاندی به وی برگردان .(2)

در معجم البلدان و فتوح البلدان آمده است :

ص: 183


1- . بنگرید به ، انساب الأشراف 6 : 89 ؛ تاریخ طبری 6 : 165 ؛ الوافی بالوفیات 3 : 169 ؛ تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ مختصر تاریخ دمشق 7 : 254 .
2- . بنگرید به ، انساب الأشراف 6 : 89 ؛ تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 169 ؛ مختصر تاریخ دمشق 7 : 254 .

یکی از قریه های بصره ، به حُمران منسوب است و آن «حمرانات» می باشد .(1)

در معجم البلدان و فتوح البلدان و اَنساب الأشراف درباره شهر «عبّادان» و سبب نام گذاری آن و اینکه این شهر به «عَبّاد بن حُصَین» منسوب است می خوانیم :

بَلاذُری می گوید : عبّادان ، تُیُول حُمران بن ابان (غلامِ عثمان) از سوی عبدالملک بن مروان بود (گفته اند بخشی از آن به زیاد تعلّق داشت) .

حُمران جزو اسیران «عین التَّمر» به شمار می آمد . ادّعا می شد که وی از «نمر بن قاسط» است .

روزی حجّاج (در حالی که عبّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود) گفت : حُمران چه می گوید ؟ اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که غلام عثمانم ، گردنش را می زنم .

عَبّاد بی درنگ از نزد حجّاج بیرون آمد و حُمران را از سخن وی باخبر ساخت .

حُمران سمت غرب نهر را به عبّاد بخشید و سمت شرقی را [ برای خود ] نگه داشت . غرب نهر به عَبّاد بن حُصَیْن نسبت یافت .(2)

به این بخشش بزرگ حُمران به عبّاد بنگرید ! به خاطر چه چیزی حُمران

ص: 184


1- . معجم البلدان 1 : 435 ؛ فتوح البلدان : 506 .
2- . معجم البلدان 4 : 74 متن از این مأخذ است ؛ فتوح البلدان : 513 ؛ انساب الأشراف 13 : 36 .

غرب نهر را به عَبّاد بخشید ؟ آیا فقط برای آوردن خبر حجّاج به او بود ؟ یا دلیل دیگری داشت ؟

در زندگی این مرد ، چیزهای عجیب و غریبی هست که [ در این مجال ] نمی توانیم آنها را استقرا کنیم و گرد آوریم .

با وجود خباثت و دنائت سیره حُمران و سرشت او ، بعضی همچون ابن عبدالبرّ سخنان شگفتی درباره اش آورده اند .

ابن عبدالبرّ ، می نگارد :

حمران از علمای بزرگ است ، اهل امانت داری و رأی و شرف ، به ولاء و نَسَبش .(1)

ذَهَی در سیر اعلام النُّبلاء ، او را به وصف شگرفی توصیف می کند ، می گوید :

الفارسی الفقیه ؛(2)

فقیه فارسی .

در میزان الاعتدال می نگارد :

حُمران شخصی ثقه از اسیران «عین التَّمر» است . عروه ، عطاء بن یزید لیثی ، زید بن اَسلم (و عدّه ای) از او روایت کرده اند .

ابن سعد در «الطبقات» او را می آورد و می گوید : «ندیدم به روایتِ حمران احتجاج کنند» . بخاری او را در ضُعَفا می آورد ، لیکن آنچه را ابن سعد می گوید ، هرگز بلیِّه او نبود .(3)

ص: 185


1- . التمهید 22 : 211 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 182 .
3- . میزان الاعتدال 1 : 604 ، شماره 2291 .

در تحفة الأحوذی می خوانیم :

ثقةٌ من الثانیة ؛(1)

حمران از تابعان مورد اطمینان است .

با تحقیق این موضوع ، درمی یابیم که حُمران گرچه عمرش طولانی شد و در سال هشتاد و اندی درگذشت(2) (و گفته اند سال 75 یا 76 یا 71)(3) جز از عثمان و معاویه روایت نمی کند با اینکه با بسیاری از صحابه (مانند : امام علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، انس بن مالک ، عبداللّه بن عمر ، عایشه ، ... و دیگران) هم عصر است .

شایان تأکید است که بر خلاف سخن ابن سعد که می گوید : «حُمران کثیر الحدیث است و احتجاج به حدیث او را ندیدم» همه روایات حُمران از معاویه و عثمان ،(4) از شمار انگشتان دست فراتر نمی رود و روایاتش در حیات عامه جایگاهی ندارد مگر در وضوی عثمانی که کتاب های اهل سنّت از آنها آکنده اند و طُرُق فراوانی از او هست .

وهمین ، برعهده گرفتنِ جهت خاصّی را برای وضوی غسلی بیان می دارد .(5)

ص: 186


1- . تحفة الأحوذی 7 : 4 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 183 .
3- . تهذیب التهذیب 3 : 25 ؛ التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة 1 : 305 .
4- . گاه یک روایت هست که آن را از عُمَر روایت می کند .
5- . روایات غیر وضوئی حُمران ، بدین گونه اند : در «سنن ترمذی» از حُرَیث بن سائب روایت است که گفت : شنیدم حسن می گفت : برایم حدیث کرد حُمران بن اَبان از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : برای بنی آدم حقّی در سوای این خصلت ها نیست : خانه ای که در آن سکنا گزیند ، جامه ای که عورتش را بپوشاند ، نان خشک و آب سنن ترمذی 4 : 3 ؛ مستدرک حاکم 4 : 312 ؛ مسند ابو داود طیالسی : 14 ؛ المعجم الکبیر 1 : 91 ؛ تحفة الأحوذی 7 : 4 ؛ حلیة الأولیاء 1 : 61 ؛ تهذیب الکمال 5 : 561 ؛ طبقات المُحدّثین باصبهان 3 : 20 ، با اندکی تفاوت . در «تاریخ دمشق» آمده است : برای ما حدیث کرد احمد بن محمّد بن هانی [ گفت : ] به ما خبر داد احمد بن حنبل و شنیدم درباره حُرَیث بن سائب از او پرسیدند ، گفت : حریث ، شیخ بصری است ، حدیث منکری را از حسن ، از حُمران ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند [ این حدیث که ] : هر چیزی که بیشتر از سایه خانه ای و نان خشکی و جامه ای که عورت بنی آدم را بپوشاند ، باشد ، بنی آدم در آن حقّی ندارد . گفتم : قتاده مخالف آن است . گفت : آری ، سعید ، از قتاده ، از حسن ، از حُمران ، از مردی از اهل کتاب (تاریخ دمشق 15 : 174) . در «الدرّ المنثور» روایت است از عبد بن حُمَید ، از حُمران بن ابان ، از مردی از اهل کتاب که گفت : خدا به بنده اش بیش از سه چیز نمی دهد مگر اینکه روز قیامت او را بازخواست می کند : نانی که بدنش را به پا دارد ، سرپناهی که او را در خود جای دهد ، لباسی که عورتش را از مردم بپوشاند (الدرّ المنثور 6 : 388) . در «تاریخ بغداد» می خوانیم : حسن گفت از حُمران پرسیدم : چرا به این حدیث عمل نمی کنی ؟ گفت : دنیا زمین گیرم کرد (تاریخ بغداد 6 : 183 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ دمشق 15 : 174) . از جعفر بن یَرْقان ، از میمون بن مهران ، از حُمران بن اَبان ، از عثمان بن عفّان ، روایت است که [ از عثمان پرسیدند : ] آیا مُحرم می تواند ریحان را ببوید ؟ گفت : آری ، و می تواند به بوستان درآید (تاریخ دمشق 15 : 294) . از ابو بِشْر عَنْبَری ، از حُمران بن اَبان ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است که فرمود : هرکس در حالی بمیرد که بداند خدایی جز اللّه نیست ، وارد بهشت می شود (سیر اعلام النُّبلاء 9 : 102 ؛ صحیح ابن حِبّان 15 : 430 ؛ حلیة الأولیاء 7 : 174 ؛ مستدرک حاکم 1 : 351 ؛ سنن بیهقی 6 : 274) . از مسلم بن یسار ، از حُمران ، از عثمان بن عفّان ، از عُمَر بن خطّاب روایت است که گفت ، شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : کلمه ای را سراغ دارم که بنده ای به حق و راستی آن را نمی گوید مگر اینکه [ بدن او ] بر آتش حرام می شود [ و آن کلمه ] «لا إله إلاّ اللّه (خدایی جز اللّه نیست) می باشد (مسند احمد 1 : 63 ؛ بغیة الباحث : 19 ؛ موارد الظمآن : 31 ؛ حلیة الأولیاء 2 : 296 ؛ صحیح ابن حِبّان 1 : 434 ؛ مستدرک حاکم 1 : 72 و351) . از ابو تیاح روایت است که گفت ، شنیدم حُمران بن اَبان از معاویه روایت کرد که گفت : شما نمازی را می گزارید که ما که مصاحب پیامبر بودیم ندیدیم آن حضرت آن را بگزارد . پیامبر از دو رکعت نماز پس از نماز عصر نهی کرد (مسند احمد 4 : 99 ؛ صحیح بخاری 1 : 146 و جلد 4 ، ص219 ؛ سنن بیهقی 2 : 453 ؛ مصنّف ابن ابی شیبه 2 : 245 ؛ مسند ابو یعلی 13 : 346 ؛ شرح معانی الآثار 1 : 304 ؛ المعجم الکبیر 19 : 333) . اینها روایات غیر وضویی حمران اند ، همان ها که ذهبی را واداشت به او لقب «فقیه» بدهد ! روایات وضویی حُمران (غیر از روایاتی که از عثمان در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند) مانند موارد زیرند : هِشام بن عروه ، از پدرش ، از حُمران بن اَبان ، از عثمان روایت می کند که گفت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هیچ مردی نیست که وضوی نیکو و خوب بگیرد و سپس نماز گزارد مگر اینکه گناهان میان آن و نماز دیگرش آمرزیده شود (مصنّف ابن ابی شیبه 2 : 280 ؛ منتخب مسند عبد بن حمید : 50) . مسلم از شعبه ، از جامع بن شدّاد مُحاربی روایت می کند که گفت : شنیدم حُمران بن اَبان ، در مسجد بصره برای ابو برده حدیث می کرد که شنید عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کرد که : هرکه وضوی کامل بگیرد آن گونه که خدا امر کرد نمازهای پنج گانه ، کفّاره گناهان بین آنهاست (صحیح مسلم 1 : 143 - در این مأخذ این زیادت هست : شنیدم حُمران بن اَبان ، برای ابو بُرْدَه در این مسجد «فی إمارة بِشْر» (در إمارت بُشر حدیث می کرد که ... ) - تاریخ دمشق 15 : 173 ؛ مسند ابن جعد : 84 ؛ صحیح ابن حِبّان 3 : 319 ؛ منتخب مسند عبد بن حمید : 49 ؛ مسند ابو داود الطیالسی : 13) . روایاتی مانند این روایت ، در ترغیب وضو ، از حُمران هست . کثرت روایات وضویی از وی و اندک بودن غیر آنها ، چه معنا می دهد ؟ آیا به معنای وجود پذیرش روایات وضویی وی - نه غیر آن - از سوی وی و اموی ها نمی باشد ؟

ص: 187

نیز اعتبار روایت حُمران از عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان صحیح ترین روایات در وضو ، سخن ما را تأیید می کند .

افزون بر این ، بسیاری از کسانی که وضوی عثمانی را به واسطه حُمران روایت کردند و انتشار دادند ، از شعوبی ها و از موالیان آل ابوبکر و عُمَر و آل ابولَهَب و آل طلحه و موالیان ثقیف ، مراد ، عَبْس ، بنی امیّه و معاویه اند .

ص: 188

اینان بر اسلام کینه داشتند ، به عقده اسارت گرفتار آمدند ، پدرانشان در جنگ ها کشته شدند و فرزندان آنان بودند .

کانون تمرکز اینها شهر «بصره» بود . شهری که در نهان و گاه آشکارا (هنگامی که پس از صلح امام حسن علیه السلام و قتل مصعب بن عُمیر(1) ، حُمران و شماری از موالی به نفع عبدالملک بن مروان ، بر آن سلطه یافت)(2) در قبضه حُمران و دار ودسته خطرناک وی بود .

از این روست که شمار بسیاری از راویان وضوی عثمان از طریق حُمران ، از دودمان موالی و از شامی ها و بصری هاست و از قَدَری ها و حکومتی ها و گزافه بافان و کسانی که انواع طعن ها درباره شان بر زبان آمده است .

در شرح حال این راویان ، مانند این عبارات را می نگریم :

مولای اموی ها .

مولای ریحانه (کنیز آزاد شده ابن عبدالرحمان بن یزید فهری قرشی) .

مولای محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .

مولای قیس بن مَخْرَمة بن عبدالمطّلب .

مولای بنی اُمیّه .

عجمی مَرْوَزی طوسانی ، به «شاه» معروف بود . سمعانی او را به «قرشی» توصیف می کند . به نظر می رسد وی مولای قریشی ها بود .

مولای بنی تَیْم بن مُرَّه .

ص: 189


1- . انساب الأشراف 6 : 89 ؛ تاریخ طبری 6 : 165 ؛ تاریخ دمشق 54 : 290 .
2- . بنگرید به ، انساب الأشراف 6 : 79 - 93 ؛ تاریخ دمشق 16 : 125 ؛ تاریخ طبری 6 : 153 ؛ تاریخ خلیفه : 206 .

حلیف (هم پیمان) بنی تیم .

مولای آل ابوبکر صدّیق ، وی مولای عبداللّه بن عتیق بن عبدالرحمان بن ابوبکر بود .

مولای بنی زُهْره از قریش .

مولای عُمَر بن خطّاب فهری قرشی .

مولای بنی تَیْم ، وی مولای عمر بن عبداللّه بن مَعْمَر تَیْمی است .

مولای قریش ، اصل وی از اصبهان بود . خاندانش می گفتند : ما از فارس ، از اهل اصبهانیم .

مولای بنی عامر بن لُؤَی ، از قریش .

مولای آل ابوالعیص بن اُمیّه اموی .

مولای آل ابو خَیْثَم ، کارگزار عمر بن خطّاب فهری قرشی ، بر مکّه .

مولای قرشی های بنی مخزوم .

و ... .

یا عباراتی را می نگریم که بر تعاونِ مدنی شامی بصری دلالت دارد ؛ مانند :

مدنی است ، در شام سکنا گزید .

غلامی است مدنی شامی بصری .

غلامی است شامی .

حِمْصی ، مولای بنی امیّه ، او را ریحانة الشام لقب دادند .

اصل وی از بصره است .

در بصره بود و در آن رفت و آمد داشت .

قرشی ، بصری ، شامی .

ص: 190

واسطی شامی .

واسطی است ، در رصافه می نشست و حدیث می کرد .

و ...

این ، چکیده سخن درباره حُمران بود . اندکی بعد ، فصل جداگانه ای را به وی اختصاص می دهیم و در آن شخصیّت حُمران و رفقای او را که با وی در «عین التّمر» اسیر شدند ، تبیین می کنیم .

پیش از آن ، نمای کوچکی از سرزمین مابین النهرین و پیدایش اَدیان و قومیّت ها - از جمله یهود - را در آن ارائه می دهیم تا از لابلای آن بر یکی بودن وضوی ثلاثی عثمانی حُمرانی با وضوی یهود ، تأکید کنیم و مخالفتِ آن را با وضوی ثُنایی مَسْحی نبوی بیان داریم و اینکه این اختلاف فقهی ، چیز تصادفی و عارضی نبود ، بلکه ریشه های سیاسی و اجتماعی داشت .

پس از همه آنچه درباره حُمران و ضعف روایاتش بیان شد ، می گوییم : راویان دیگری نیز در سند این ده روایت وجود دارند که در آنها خدشه شده است و بجاست آنها را بیاوریم .

روایت اوّل

در اسناد روایت اوّل ، ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری ، هست که سماع آن از زُهری ثابت نیست و در آنچه از وی روایت می کند ، ثبت [ دقیق و استوار ] نمی باشد .

صالح بن محمّد حافظ می گوید : سماع وی از زُهری ، آن گونه که آورده اند نیست ؛ زیرا وی هنگامی که از زُهری حدیث شنید خُردسال بود .(1)

ص: 191


1- . تهذیب الکمال 2 : 92 .

ذَهَبی می گوید : روایت وی از زهری به آن استواری که گفته اند ، نیست .(1)

ذُهْلی می گوید : ابراهیم بن سعد زُهری از زُهری و از اصحاب زهری روایت می کند . حدیث زُهری را فراوان روایت می کند و احادیث غریبی را از او می آورد .(2)

ابن سعد می نگارد : وی شخصی ثقه و کثیر الحدیث بود و گاه در حدیث خطا می کرد .(3)

افزون بر این ، از بعضی از تصریحات یحیی بن سعید قطّان ، لیّن بودن ، بلکه تضعیف آن فهمیده می شود .

عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید :

شنیدم پدرم می گفت : نزد یحیی بن سعید [ قطّان ] ، عقیل و ابراهیم

بن سعد ، یاد شد . وی جوری نام آن دو را بر زبان آورد که گویا آنها را تضعیف می کند ، می گفت : عقیل و ابراهیم بن سعد !! عقیل و ابراهیم بن سعد !!(4)

ابن عدی می نویسد :

برای ما حدیث کرد زکریّا بن یحیی ساجی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن محمّد حمّانی ، گفت : ابراهیم بن سعد را نزد شریک

ص: 192


1- . پی نوشت تهذیب الکمال 2 : 94 .
2- . تهذیب الکمال 32 : 310 .
3- . طبقات ابن سعد 7 : 322 .
4- . بنگرید به ، تهذیب التهذیب 1 : 122 - 123 ؛ پی نوشت تهذیب الکمال 2 : 94 . سپس ، احمد بن حنبل به دفاع از ابراهیم بن سعد می پردازد و یحیی بن سعید قطّان را متّهم می سازد که از حال وی خبر نداشت .

دیدم ، گفت : ای ابو عبداللّه ، با من احادیثی است ، آنها را حدیث می کنی ؟ خود را کسل (بی حال) می یابم . گفت : آنها را برایت بخوانم ؟ گفت : سپس چه می گویی ؟ گفت : می گویم شریک برایم حدیث کرد ! گفت : در این صورت ، تکذیب می شوی .(1)

خلاصه اِسناد روایت اوّل این است که سماع ابراهیم از زُهری ثابت نیست و اگر ثابت شود ، چندان استوار نمی باشد ؛ زیرا وی در بعضی از آنچه بدان حدیث می کرد ، خطا می نمود . قطّان او را تضعیف کرده است .

این راوی ، سوگند یاد کرد و قسم خورد که حدیثی را روایت نکند مگر اینکه پیش از آن ساز بزند و آواز بخواند .

خطیب بغدادی می نویسد :

یکی از اصحاب حدیث پیش ابراهیم آمد تا از او احادیث زُهری را بشنوند . شنید [ با نواختن موسیقی ] آواز می خواند ، گفت : حریص بودم از تو حدیث بشنوم امّا اکنون هرگز از تو حدیث فرا نمی گیرم .

ابراهیم گفت : در این صورت ، خودت ضرر می کنی . عهد کردم که در بغداد حدیثی نگویم مگر اینکه پیش از آن [ با موسیقی ] آواز بخوانم .

این ماجرا از وی در بغداد شیوع یافت و به رشید رسید . وی را فرا خواند و از حدیث مخزومیّه ای پرسید که به خاطر سرقت زیور آلات ، پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را بُرید .

ص: 193


1- . الکامل ابن عدی 1 : 246 .

ابراهیم ، عودی خواست . رشید پرسید : عود بُخور می خواهی ؟ ابراهیم گفت : نه ، [ مقصودم ] تارِ موسیقی است . رشید خندید . ابراهیم بن سعد به خنده رشید پی برد و گفت : ای امیر مؤمنان ، شاید به شما هم آن سخن سفیه رسیده است که مرا آزرد و مجبورم کرد سوگند بخورم [ بی ساز و آواز حدیث نخوانم ] ؟ رشید گفت : آری .

رشید ، عود موسیقی خواست و ابراهیم این آواز را خواند :

یا اُمّ طلحة إنّ البِیْنَ قد أَفِدا

قَلَّ الثواءُ لئن کان الرَّحیل غَدا

- ای مادر طلحه ، وقت جدایی فرا رسید . اگر کوچ فردا باشد ، وقت ماندن و زیستن اندک است .

رشید پرسید : چه کسانی از فقهای شما سماع [ رقص و آواز ] را مکروه می داند ؟

ابراهیم گفت : کسانی که خدا دست و پاشان را بست .

رشید پرسید : آیا از مالک بن انس در این باره چیزی به تو رسیده است ؟

ابراهیم گفت : نه واللّه ، جز اینکه پدرم خبر داد که آنها در یک مهمانی در بنی یربوع گرد آمدند و در آن زمان جزو بزرگان بودند و مالک از نظر فقه و منزلت کمترین آنها بود .

با ایشان دف ها (دایره ها) و طنبورها (= پیانو) و دو تار بود ، می نواختند و می رقصیدند و مالک دفّ مربعی به همراه داشت [ می زد ] و می خواند :

ص: 194

سُلَیمی أَجْمَعت بَیْنا

فَ-أَ یْنَ لقاؤُها أَیْنا

وَقَد قالت لأَتْراب

لَها زُهْر تَلاقَینا

تَعالَیْنَ فقد طابَ

لَنا العَیْشُ تَعالَیْنا

- سُلَیمی ما را گرد آورد ، پس خودش کجا رفت ؟

- به همسالان گفت : گُل و غنچه ای [ به دست ] دارد [ با آن ] ما را دیدار می کند .

- بیایید که ما خوشیم ، بیایید که زندگی گوارایمان است .

رشید خندید و مال انبوهی را به او صله داد .(1)

آری ، ابراهیم حدیث شریف نبوی را با مقدّمه غنایی می آمیزد و ادّعا می کند که امام مالک دایره می زد و آواز می خواند !

نیز در این اسناد و اسناد نُه حدیثی که در پی آن می آید ، ابن شهاب زُهری هست . شرح حال او در «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به او) خواهد آمد ؛(2) زیرا ده روایت اوّل از روایات حُمران از عثمان (روایاتی که نزد اهل سنّت عمده اند) همه شان به طریق زُهری روایت شده اند . ما با وی در آنجا درنگی داریم و از خلالِ آن ، ارزش روایاتی که او روایت کرده است به دست می آید .

روایت دوّم

در این روایت افزون بر حُمران و زُهْری درباری (حکومتی) ، ابو یَمان ، حکم بن نافع بهرانی قرار دارد . سماع وی از شعیب ثابت نیست ؛ زیرا وی کتاب های

ص: 195


1- . تاریخ بغداد 6 : 82 .
2- . در بحث های آینده این مطلب را روشن خواهیم ساخت .

شعیب را گرفت و به حدیث از آنها پرداخت . احادیث وی از شعیب «منقطع» می باشد .

ابو زُرعه و محمّد بن عوف تصریح دارند به اینکه ابو یَمان از شعیب حدیث نشنید مگر یک روایت را .(1)

ابن شعیب بن اَبی حمزه می گوید :

ابو الیَمَان نزدم آمد و کتاب های شعیب را از من گرفت . پس از این ماجرا ، وی می گفت : به ما خبر داد شعیب .

گویا این کار را بدان سبب روا می دانست که شنید شعیب به قومی می گفت : [ هرچه در نوشته هایم دیدید ] آن را از من روایت کنید .(2)

ابوبکر اثرم حدیث می کند که شنید ابو عبداللّه [ احمد بن حنبل ] هنگامی که درباره ابو یَمَان ازاو پرسیدند ، گفت :

چه چیزی را بر خود نبش قبر می کنی ؟

سپس گفت : ابو یَمان می گوید : «به ما خبر داد شعیب» با این کار ، چیز عجیبی را روا می سازد .. .(3)

این تدلیس از سوی ابو یمَان ، روایت او را از شعیب ، منقطع می سازد .

روایت سوّم و چهارم

در سند این دو روایت ، حُمران بن اَبان هست که خلاصه شرح حال او دانسته شد . در فصل ویژه او ، شرح حال مفصّلِ او را می آوریم .

ص: 196


1- . بنگرید به تصریح ابو زرعه در «تهذیب الکمال 7 : 15» و تصریح محمّد بن عوف در «سیر اعلام النُّبلاء 10 : 322» .
2- . تهذیب الکمال 7 : 150 .
3- . همان ، ص149 .

روایت پنجم

در سند این روایت ، حَرْمَلَة بن یحیی تُجیبی ، ابو حَفْص مصری ، قرار دارد .

ابو حاتم می گوید :

حدیث حَرْمَلَة بن یحیی ، نوشته می شود و بدان احتجاج نمی شود .(1)

ابن عدی می نگارد :

از عبداللّه بن محمّد بن ابراهیم فرهاذانی خواستم چیزی از حدیث حرمله را بر من املا کند .

گفت : فرزندم ، با حرمله چه کار داری ؟ حرمله ضعیف است !

سپس سه حدیث از حرمله را برایم املا کرد و بر آن نیفزود .(2)

دوری می نویسد :

شنیدم یحیی می گفت : شیخی در مصر هست که وی را «حرمله» گویند . وی داناترین افراد به «ابن وَهْب» است . یحیی چیزهای زشتی را از او ذکر کرد که خوش ندارم آنها را بیاورم .(3)

با وجود این ، ابن شاهین(4) و دیگران وی را توثیق کرده اند .

نیز در این اِسناد ، یونس بن یزید بن اَبی نجاد اَیْلی ، ابو یزید قرشی قرار داد . گرچه عِجْلی و نسائی و یحیی بن مَعین او را توثیق کرده اند ،(5) لیکن کسانی

ص: 197


1- . الجرح والتعدیل 3 ، شماره 122 .
2- . الکامل فی ضعفاء الرجال 2 : 458 ؛ طبقات الحفّاظ : 214 .
3- . تاریخ ابن معین بروایة الدوری 2 : 366 ؛ تهذیب الکمال 5 : 55 .
4- . بنگرید به پی نوشت «تهذیب الکمال 5 : 552» .
5- . بنگرید به توثیق عجلی در «الثقات : 488» و توثیق نسائی در «تهذیب الکمال 32 : 557» و توثیق یحیی بن مَعین در «الجرح والتعدیل 9 ، شماره 1042» .

اوصافی درباره اش آورده اند که او را از درجه وثاقت پایین می آورد و در اینکه احادیث زُهری را می دانست ، شک برمی انگیزد .

یعقوب بن شیبه می گوید :

وی صالح الحدیث(1) بود ، به حدیث زُهری آگاهی داشت .(2)

وَکیع می گوید :

یونس بن یزید اَیْلی را دیدار کردم . درباره احادیث زهری معروف با او گفت و گو کردم . کوشیدم حدیثی را برایم اقامه کند ، این کار را نکرد .(3)

محمّد بن سعد می نویسد :

یونس بن یزید ، حلو الحدیث (شیرین سخن) بود ، بسیاری از احادیث او دل پسند می افتاد ، حدیث وی حجّت نیست ، گاه چیز مُنکر (ناشناخته) را می آورد .(4)

ابو زُرْعه می گوید :

به وی اشکالی نیست .(5)

ابن خِراش می نویسد :

وی صدوق (راست گو) است .(6)

ص: 198


1- . مراتب تعدیل حدیث از نظر اهل سنّت ، شش درجه دارد و در این میان ، صالح الحدیث در مرتبه ششم پایین ترین مرتبه قرار می گیرد (م) .
2- . تهذیب الکمال 32 : 557 .
3- . الجرح والتعدیل 1 : 224 .
4- . طبقات ابن سعد 7 : 520 .
5- . الجرح والتعدیل 9 ، شماره 1042 .
6- . تهذیب الکمال 5 : 557 .

ابن حَجَر می نگارد :

وی شخصی ثقه است جز اینکه در روایت وی از زُهری اندکی اشتباه وجود دارد و در روایت از دیگران دارای خطاست .(1)

می دانیم که تعبیرهایی چون «صالح الحدیث» ، «لا بأس به» ، «صدوق» ، «لیس بحجّة» به معنای نزول وی از مرتبه وثاقت است . از این رو ، روایت او را صحیح شمردن (با وجود حُمران در سند آن) در نهایت اشکال است .

روایت ششم و هفتم و هشتم

در سند این روایات ، حُمران بن اَبان هست که خلاصه ای از شرح حال وی گذشت .

روایت نهم

در سند این روایت «عبد الأعلی بن عبدالأعلی» (سامی قرشی بصری) وجود دارد . ابن مَعین و ابو زُرْعَه وی را توثیق کردند ،(2) لیکن کسان دیگری وی را «لیّن الحدیث» دانسته اند و توصیف هایی آورده اند که او را از مرتبه وثاقت پایین می آورد .

ابو حاتم می گوید :

وی «صالح الحدیث» است .(3)

نسائی می نویسد :

در وی اشکالی نیست .(4)

ص: 199


1- . تقریب التهذیب 2 : 386 .
2- . الجرح والتعدیل 6 ، شماره 147 ؛ تهذیب الکمال 16 : 361 .
3- . همان .
4- . تهذیب الکمال 16 : 362 .

ابن سعد می نگارد :

در حدیث ، قوی نمی باشد .(1)

ذَهَبی می گوید :

وی ، صدوق است .(2)

محمّد بن بشّار می نویسد :

واللّه ، عبدالأعلی بن عبدالأعلی ، نمی دانست که دو طرفش درازتر است یا پاهایش(3) .(4)

بالاتر از اینها ، وی «قَدَری» است .

عُقَیْلی می نویسد :

ص: 200


1- . طبقات ابن سعد 7 : 290 .
2- . المغنی فی الضعفاء 6 ، ترجمه 3445 .
3- . الضعفاء عقیلی 3 : 59 .
4- . این عبارت ، ترجمه «أَنَّ طَرَفیه أَطْوَل أو أَنَّ رِجْلَیه أَطول» است . در بعضی موارد از جمله در «سیر اعلام النُّبلاء 9 : 243» این گونه ضبط است : «أَیّ طَرَفَیْه أَطْول أو أَیُّ رِجْلَیْه أَطول» ؛ نمی داند کدام یک از دو طرفش یا کدام پایش درازتر است . ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه 20 : 196» می نویسد : در کنایه از جاهل می گویند : «ما یدری أیّ طرفیه أطول» گفته اند مقصود از دو طرف «آلت تناسلی و زبان است» ، و گفته اند : یعنی شخص نمی داند نَسَب پدری اش برتر است یا نسب مادری اش . در «لسان العرب 9 : 218 - 219» آمده است : اَطراف رَجُل : دایی ها و عموها و هر خویشاوند محرم است . عرب گوید : «لا یُدْرَی أیّ طَرَفَیه اَطول» یعنی نمی داند کدام یک از والدین او باشرافت تر است . ابو هیثم می گوید : به شخص گویند : «فلانی نمی داند کدام یک از دو طرفش طولانی تر است» یعنی کدام یک از دو نیمه اش درازتر است ... و گفته اند : مقصود از دو طرف «زبان و فرج» است و گفته اند : «مقعد و دهان» . عبارت را در اینجا می توان این گونه ترجمه کرد : عبدالأعلی نمی داند دستانش درازتر است یا پاهایش م .

برای ما حدیث کرد عبداللّه بن احمد ، گفت : پدرم [ یعنی احمد بن

حنبل ] می گفت : عبدالأعلی بن عبدالأعلی ، به «قَدَر» اعتقاد داشت .(1)

ابن حِبّان می نگارد :

در حدیث «متقن» است . قَدَری می باشد [ امّا ] به آن دعوت

نمی کرد .(2)

ابو داود می گوید :

پس از هزیمت [ شکست ابراهیم ] تغییر مذهب داد .(3)

آجُرّی می نویسد :

هنگام هزیمت ، عقیده اش تغییر کرد .(4)

کسی که این حال و سرگذشت را دارد ، به صحّت روایاتش حکم نمی شود ، بلکه روایات او «حَسَن» به شمار می آید .

این حکم در صورتی درست است که به «قَدَر» فرانخواند . امّا اگر از مبلّغان به «قَدَر» باشد ، روایتش - به نظر بسیاری از رجالی ها - از درجه «حَسَن» می افتد .

با توجّه به اینکه هزیمت (هزیمت ابراهیم بن عبداللّه بن حسن) در سال 145 هجری روی داد ، روشن می شود که روایت نصر جَهْضَمی از عبدالأعلی پس از تغییر مذهب او روی داد .

ص: 201


1- . الضعفاء عقیلی 3 : 58 .
2- . الثقات ابن حِبّان 7 : 130 .
3- . پی نوشت تهذیب الکمال 16 : 362 .
4- . سؤالات الآجرّی 1 : 350 .

زیرا عبدالأعلی در سال 189 از دنیا رفت و نصر بن علی بن نصر بن علی جَهْضَمی ، در سال 250 درگذشت .

اگر سماع نصر را از عبدالأعلی پیش از هزیمت [ ابراهیم ] فرض کنیم باید

عمرش به اندازه ای بیش از 105 سال باشد ، که با آن تحمّل روایت برایش ممکن شود .

مثل اینکه تولّد نصر را در سال 137 فرض کنیم . تا هنگام هزیمت [ ابراهیم ] 8 ساله باشد .

این سخن به راستی بعید است ؛ زیرا لازم می آید که عُمرِ نصر به 113 سال برسد و چنین عمر طولانی را هیچ کس برای نصر بیان نکرده است .

روایت دهم

در سند این روایت ، حسن بن علی خلال حُلْوانی هست ، کسی که نسائی ،(1) یعقوب بن اَبی شیبه ،(2) خطیب بغدادی (بر اساس سخنی که از وی حکایت شده است)(3) او را توثیق می کند .

لیکن افرادی او را نکوهیده اند و بر وی خدشه دارند .

عبداللّه بن احمد بن حنبل درباره اش می گوید : «پدرم وی را نستود»(4) نیز احمد بن حنبل درباره اش می گوید : «چیزهایی از وی به من رسید که آنها را خوش

ص: 202


1- . تهذیب الکمال 6 : 262 .
2- . همان .
3- . مِزّی آن را در «تهذیب الکمال 6 : 262» از وی روایت می کند ، لیکن این توثیق را در «تاریخ بغداد 7 : 366» نیافتیم .
4- . تهذیب الکمال 6 : 262 ؛ تاریخ بغداد 7 : 365 - 366 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 303 .

ندارم» ،(1) «او را طالب حدیث نمی شناسم و ندیدم در پی حدیث باشد» ،(2)

«مرزنشینان از او ناراضی اند» .(3)

داود بن حسین می گوید :

از ابو سَلَمَة بن شبیب درباره علم حُلوانی پرسیدم ، گفت : باید آن را به مستراح انداخت .(4)

احمد بن حنبل به گونه ای وی را می نکوهد که موجب توقّف در قبول روایات اوست .

ابو سَلَمَة بن شبیب ، هرگز روایت حُلْوانی را نمی پذیرد .

بالاتر از این ، احمد بن حنبل به خدشه فردی و خاصّ خود بسنده نمی کند ، بلکه عدم رضایت مرزنشینان را (که مجموعه ای از مسلمانان اند) برای ما روایت می کند و این مذمّت جمعی (همگانی) مانند سرزنش فردی نیست .

خلاصه کلام درباره حلوانی این است که توثیق مطلق یا طرح مطلق وی مشکل است از این رو ، باید در روایات او توقّف کرد و درنگ نمود و هرگاه با روایات ثقه در تعارض افتاد از احتجاج بدان پرهیخت .

حال اِسناد ده روایت اوّل - با شتاب - ا ین است . سه روایت دیگر (11 ، 12 ، 13) باقی ماند. این سه روایات نیزبه خاطر وجود حُمران درسند آنها ضعیف اند، لیکن روایت 11 و12 را ابو سَلَمَة بن عبدالرحمان بن عوف از حمران روایت می کند و روایت 13 را مُعاذ بن عبدالرحمان تیمی از حُمران نقل می کند .

ص: 203


1- تهذیب الکمال 6 : 262 ؛ تاریخ بغداد 7 : 365 - 366 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 303 .
2- تهذیب الکمال 6 : 262 ؛ تاریخ بغداد 7 : 365 - 366 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 303 .
3- تهذیب الکمال 6 : 262 ؛ تاریخ بغداد 7 : 365 - 366 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 303 .
4- . تهذیب الکمال 6 : 262 .

روایت یازدهم

در سند این روایت ، افزون بر حُمران ، محمّد بن مثنّی بن عبید عَنْزی بصری زَمِن هست . وی را به ویژگی هایی وصف کرده اند که بر عدم ضبط وی دلالت دارد و اینکه وی در حدیث «ثبت» نیست .

نسائی می گوید :

اشکالی در وی نیست ، در کتابش تغییر می داد .(1)

صالح بن محمّد حافظ می نویسد :

رُک گو بود و کم عقل به نظر می رسید .(2)

ابو حاتم می نگارد :

صالح الحدیث است ، صدوق می باشد .(3)

خطیب بغدادی می گوید :

وی صدوق ، پارسا ، فاضل و عاقل بود .(4)

می دانیم که تعبیرهایی چون : «لا بأس به» ، «صدوق» ، «صالح الحدیث» (و مشابه اینها) به نبود شرط ضبط رهنمون است . بر روایات اینان جز پس از وارسی ، اعتماد نمی شود .

این در صورتی است که راوی از دیگر خدشه ها سالم بماند . امّا اگر وی در کتابش تغییر می داد و در عقلش کاستی ای باشد ، اعتماد بر روایات او آشکارا سفاهت و نابخردی است .

ص: 204


1- . تهذیب الکمال 26 : 363 .
2- . همان .
3- . الجرح والتعدیل 8 ، شماره 409 .
4- . تاریخ بغداد 3 : 285 .

همچنین در سند روایت یازدهم ، عبدالرحمان بن وَرْدان (ابوبکر مکّی)

هست .

یحیی بن مَعین درباره وی می گوید :

وی فردی صالح بود .(1)

ابو حاتم می نگارد :

به حدیث وی اشکالی نیست .(2)

دارقطنی می نویسد :

وی شخصی قوی نمی باشد .(3)

ابن حجر می گوید :

وی مقبول است .(4)

این گونه الفاظ ، راوی را از مرتبه وثاقت پایین می آورد و روایت وی «حَسَن» می شود ، نه «صحیح» .

این زمانی است که دیگر راویان ثقه و عادل باشند . امّا در سند این روایت (روایت 11) محمّد بن مثنّی زَمِن هست که در کتابش تغییر می داد ، و عبدالرحمان بن وردان که نزد دارقطنی «قوی» نمی باشد ، و حُمران بن اَبان طویدای یهودی .

ص: 205


1- . تهذیب الکمال 17 : 477 .
2- . الجرح والتعدیل 5 ، شماره 1401 .
3- . تهذیب التهذیب 6 : 293 .
4- . تقریب التهذیب 2 : 502 .

روایت دوازدهم

در سند این روایت ، عبدالرّحمان بن وَرْدان و حُمران بن اَبان هست (که حال این دو را دانستیم) از این رو ، به این روایت - از نظر سند - نمی توان احتجاج کرد .

روایت سیزدهم

در سند این روایت ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری هست که ثبت نمی باشد و در بعضی از احادیثش خطا می نمود . یحیی بن سعید قطّان او را «لیّن الحدیث» می دانست ، بلکه گاه او را تضعیف می کرد .

نیز وی حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نمی کرد مگر اینکه پیش از آن موسیقی می نواخت و آواز می خواند و ادّعا کرد که امام مالک دایره ای مربّع شکل به همراه داشت و در یک مهمانی در «بنی یربوع» آواز خواند . از این رو ، هارون الرشید ، به وی جایزه داد ، مال انبوهی را به وی ارزانی داشت .

همچنین در سند این حدیث ، محمّد بن اسحاق بن یسار می باشد که جدّش «یسار» از اسیران «عین التمر» است ؛ یعنی با حُمران بن اَبان به اسارت درآمد .

درباره محمّد بن اسحاق - به راستی - خدشه های فراوانی هست .

امام مالک درباره اش می گوید :

وی دجّالی از دجّال هاست .(1)

در جای دیگر می نگارد :

شهادت می دهم که وی کذّاب است .(2)

ص: 206


1- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 38 .
2- . الضعفاء والمتروکین ابن جوزی 3 : 41 ؛ الکامل فی الضعفاء 6 : 103 .

جوزجانی می نویسد :

انواع بدعت ها را به وی نسبت داده اند .(1)

هِشام بن عُروه می گوید :

ابن اسحاق دروغ گوست .(2)

ابو داود طَیالسی می نگارد :

جز از سر ناچاری از وی روایت نکردم .(3)

احمد بن حنبل می گوید :

ابن اسحاق ، تدلیس می کرد .(4)

نیز می گوید :

ابن اسحاق حجّت نیست .(5)

در خبر دیگری آمده است که گفت :

ابن اسحاق ، شیفته حدیث بود . کتاب های مردم را می گرفت و در کتاب های خویش می نهاد .(6)

عبداللّه بن احمد از پدرش نقل می کند که گفت :

به احادیث ابن اسحاق در سُنَن احتجاج نمی شود .(7)

ص: 207


1- . تهذیب الکمال 24 : 418 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 54 .
3- . همان ، ص52 .
4- . تهذیب الکمال 24 : 422 .
5- . همان .
6- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 46 .
7- . همان .

ابن ابی خَیْثَمَه می گوید :

ابن مَعین می گفت : ابن اسحاق بدان گونه که گفته اند نیست ، ضعیف می باشد .(1)

از ابن ابی خَیْثَمه از ابن مَعین نقل است که :

ابن اسحاق ، سقیم است ، قوی نمی باشد .(2)

میمونی می گوید :

شنیدم یحیی بن مَعین می گفت :

محمّد بن اسحاق ضعیف است .(3)

نسائی می گوید :

ابن اسحاق قوی نیست .(4)

دارقطنی می گوید :

به [ حدیث ] وی احتجاج نمی شود .(5)

نیز آورده اند :

یحیی بن سعید قطّان وی را تضعیف می کرد .(6)

بعضی از این طعن ها در اسقاط راوی و روایتش کافی است ، در حالی که همه آنها در محمّد بن اسحاق جمع است .

ص: 208


1- . تاریخ بغداد 1 : 232 .
2- . همان ؛ تهذیب الکمال 24 : 423 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 47 .
4- . الضعفاء نسائی شماره 513 .
5- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 54 .
6- . همان ، ص52 .

افزون بر این ، معاذ بن عبدالرّحمان بن عثمان بن عبیداللّه بن عثمان تیمی ، از آل طلحه می باشد . هیچ کس جز ابن حِبّان - از این نظر که او را در «الثقات» می آورد - و ذَهبی ، وی را توثیق نکرده است .(1)

می دانیم که با توثیق ابن حِبّان - به تنهایی - حجّت به پا نمی شود . ذهبی هم متأخّر است و توثیق او ارزشی ندارد . از این رو ، بهترین سخنی که درباره ابن اسحاق می توان گفت این است که وی «صدوق» می باشد و این وصف ، مرتبه پایین تر از وثاقت است .

بدین سان ، این اِسناد ، به حُمران و ابراهیم بن سعد و محمّد بن اسحاق و مَعاذ بن عبدالرّحمان تیمی ، مبتلاست .

ص: 209


1- . حال وی - در توثیق - حال حُمران می باشد که تنها ابن حِبّان و ذهبی وی را توثیق کرده اند .
شرح حال حُمران (راوی وضوی عثمان)

خلاصه مناقشه سندی روایات ، به حُمران بن اَبان (= طویدای یهودی) از عثمان رسید .

روایات دیگر را (یعنی روایات 14 تا 28) مردمان دیگری از عثمان از غیر حمران آورده اند که آنها را پس از این فصل ، بررسی می کنیم .

پیش از وارسی بخش دوّم روایات عثمان (که از غیر حُمران روایت شده اند و موضوع «نسبة الخبر إلیه» ) بجاست با شخصیّت حمران بیشتر آشنا شویم و اینکه چگونه این فرد ، بدین منزلت بزرگ و مؤثّر در تغییر رویدادها در عهد اموی رسید ؟

قابلیّت هایی که وی را از این جایگاه نزد امویان برخوردار ساخت چه بود ؟

تا آنجا که می بینیم نهری در بصره به نام او شد و حُمران از اموال و املاک خویش زمین بزرگی را به عَبّاد بن حُصَین حَبَطی بخشید به گونه ای که بعدها شهر مشهور «عبّادان» [ آبادان ] گشت .

وی دارایی ها و حمام های دیگری دربصره و کوفه و شام (و دیگر جاها) داشت که اموال هنگفتی از آنها سویش سرازیر می شد .

دادنِ تیول هایی در بصره به او چه معنا می دهد با اینکه وی به این شهر تبعید بود ؟

چرا وی این درآمدها را مختصّ خود می سازد و چیزی از آنها را به مسلمانان

ص: 210

ارزانی نمی دارد تا اینکه حجّاج بن یوسف ثقفی از وی به خشم می آید و از او می خواهد که این اموال را پس دهد ؟

وارسی شخصیّت حُمران کم اهمیّت تر از وارسی شخصیّت عبداللّه بن سبا نیست (با وجود ملاحظه تفاوات فراوان میان این دو ، در شخصیّت و نقش آفرینی ها) زیرا روایات نقل شده از ابن سبا ، ادّعاهایی است که در کتاب های اهل سنّت هست و اثری از آنها را در کتاب های شیعه نمی یابیم .

و در مقابل ، آنچه در کتاب های شیعه هست اهل سنّت را سود نمی بخشد و سخنی را که در این زمینه می خواهند بیان دارند اثبات نمی کند و به همین خاطر میان این و آن خلط کردند و ادعاهایی را که در کتاب هاشان بود به شیعه نسبت دادند و به دروغ و زور ، گفتند : مذهب شیعه بر اساس [ عقاید ] فلان یهودی بنا شد .

مهم در اینجا این است که ما برای ابن سبا نقش مهمّی در کتاب های شیعه امامیّه نمی بینیم و هرگز حکم شرعی از وی حکایت نشده است . بر خلاف حُمران که نقش بزرگی در وضوی غسلی دارد و احادیث وی (از عثمان از پیامبر) از صحیح ترین احادیث وضو به شمار می رود . این امر ، چه معنا می دهد ؟

این را با صرف نظر از شخصیّت عبداللّه بن سبا (اینکه آیا وی یک شخصیّت حقیقی است یا وهمی و خیالی) می گوییم .

در هر حال ، این پرسش به ذهن می آید که این همه سر و صدا و گزاف گویی درباره شخصیّت عبداللّه بن سبا و فراموش سپاری نقش حمران بن ابان در کتاب های اهل سنّت ، برای چیست ؟ آن یهودی که - با همه توان - در ویران سازی اسلام می کوشید ، که بود ؟

ص: 211

آیا حُمران است که هفت دهه در دوران اسلام زیست و کاتب و دربان عثمان بود یا عبداللّه بن سباست که اگر شخصیّت او وهمی نباشد ، مشکوک است ؟

اهل سنّت درباره ابن سبا فراوان قلم زده اند و همه نوشته هاشان بحث های تاریخی است ، به شریعت ربط نمی یابد . نمی بینیم که به یک حدیث از او در احکام شرعی - در کتاب های شیعه امامیّه - اشاره کنند .

از آنجا که بحث ما ، یک بحث فقهی ، حدیثی ، تاریخی ، عقایدی است و راویان ، واسطه های بَشَری اند که شریعت آسمانی را به ما انتقال می دهند ، بر ماست که پیرامون راویانی که در سلسله احادیث واقع شده اند ، بحث کنیم تا امانت و صدق و وثاقت آنها را در ابلاغ این تعالیم به دست آوریم تا به آنچه به ما رساندند مطمئن باشیم .

حق داریم درباره شخصیّت حمران سخن را بگسترانیم ؛ چراکه وی در کتاب های حدیثی و تاریخی ، به شکل مطلوب بحث نشده است ، بلکه گمنام است و در پس پرده ، در کتاب های جرح وتعدیل و رجال ، ناشناخته مانده است و شرح حال مفصّلی از او را نمی بینیم . نه رجالی های افراطی(1) به وی پرداخته اند

و نه اعتدالی ها .(2) آری ، بعضی از متساهلان و معتدلان ، گذرا متعرّض وی شده اند و این اندازه ، برای وارسی این شخصیّت کفایت نمی کند .

ص: 212


1- . مانند : شعبة بن حجّاج ، یحیی بن سعید قَطّان ، مالک بن اَنس ، عفّان بن مسلم بصری ، ابو نُعَیم فضل بن دُکَین ، یحیی بن مَعین ، علی بن مدینی ، ابو حاتم رازی ، جوزجانی ، نسائی ، ابو الفتح اَزدی ، ابن قَطّان ، ابن حَزْم ، ابن خِراش و دیگران .
2- . ذهبی آنان را مثال می زند به : بخاری ، احمد ، ابو زرعه رازی ، ابن عدی . زرکشی ، دارقطنی را [ بر آنان ] می افزاید .

سؤال این است : چرا حمران را وانهادند و درباره اش تغافل ورزیدند با اینکه وی مهم ترین مسئله عبادی را - که وضو باشد - روایت می کند ؟!

این امر باید بحث شود ؛ زیرا حجیّت خبر از رهگذر حجیّت راوی و وثاقت آن به دست می آید . اگر راوی ثقه نباشد ، خبر حجیّت ندارد .

خوش داشتیم این امر را به ائمّه جرح و تعدیل وانهیم تا درباره شخصیّت حُمران قطع یابیم ؛ زیرا تشخیص و شناخت احوال راوی ، بر عهده آنهاست . آنها از نظر زمانی - نسبت به ما - به راویان نزدیک ترند و قواعد و اصول مرسوم - نزد آنها - را بهتر می شناسند .

امّا چون دیدیم این امر را فراموشانده اند ، بر آن شدیم تا به وارسی حُمران و رفیقان او (که با وی اسیر شدند و اسامی شان در کتاب های تاریخ هست) بپردازیم تا دریابیم آیا می توان بر وی و آنان اعتماد کرد یانه ؟

زیرا بعضی از آنها - به ویژه حمران که وضو را روایت می کند - در زمان های متأخّر ، از راویان حدیث و سیره - از پیامبر صلی الله علیه و آله - شدند .

آیا آن گونه که ذهبی می گوید ، حُمران از علما و فقهای بزرگ است ؟ یا از رشوه خواران و کسانی که اسرار خلافت را فاش می ساختند ؟

شخصیّتِ حُمران و منظومه سِرّی وی و دوستانش (اسیران عین التَّمر) مسئله شایان واکاوی و بررسی است و بحث پیرامون وی ، یک بحث رجالی تاریخی است (نه فقط تاریخی) زیرا حُمران از رجال حدیث پیامبر است .

تاریخ زندگی حمران را به عنوان مقدّمه ای برای آگاهی بر شخصیّت وی (و میزان امکان اعتماد بر او) می آوریم .

ص: 213

طول و تفصیل و استقراء در بیان این امور درباره حُمران و دیگران ، برای پژوهشگر افق هایی را برای تفکّر در جوانب شخصیّت امثال این اسیران و موالی (و اهداف خلفا و حُکّام از نزدیک ساختن آنها به خود) می گشاید ؛ زیرا در وارسی این امور و باز کردن پرونده ها و پیچیدگی های آن ، فواید فراوانی وجود دارد و به نظر نگارنده بک بحث تأسیسی در عقاید و تاریخ و حدیث است و از بحث کشف حقیقت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله فراتر می رود .

ضرورت پرداختن به این پژوهش وقتی بیشتر روشن می شود که پس از آگاهی به اختلاف وضوی عثمان از وضوی اهل بیت علیهم السلام و وضوی دیگر صحابه و بالاتر از این ، نزدیک بودن وضوی عثمان به وضوی یهود ، درمی یابیم که راوی وضوی ثلاثی غَسْلی از عثمان ، یک یهودی است که در مابین النهرین (عراق) اسیر شد و از شاگردان مدارس یهود بود .

از این رو ، برای دستیابی به حقیقت لازم است به موضوعات زیر - گذرا - اشاره کنیم :

تاریخ ورود یهود به عراق .

فراوانی مدارس دینی و آب در عراق .

علاقه یهود به حکومت های پیاپی بر عراق قبل از فتح اسلامی .

اهتمام یهود به خواندن و نوشتن ، آبیاری ، زراعت و دیگر حرفه ها .

اهتمام رجال دین و کاهنان آنها در تربیت نونهالان در عبادتْ خانه ها .(1)

وارسی این امور ، ما را در شکستِ طلسم حُمران و کشف شخصیّت مجهول وی تا اندازه ای یاری می رساند .

ص: 214


1- . تاریخ الدیانة الیهودیّه : 27 .

در مقابل ، وجود مدارس دینی در عراق ، تأکیدی است بر :

شیوع بی سوادی در جزیرة العرب .

کم آبی در حجاز .

مراجعه عرب - قبل از اسلام و بعد از آن - در غالب امورشان به اهل کتاب برای مشاوره و دریافت نظر آنها .

سوء استفاده یهود از این روی آوری عرب به آنها برای تحریف شریعت اسلام .

گاه در میان امّت اسلامی ، کسانی یهودیانی را بر این تحریف مدد می رساندند (یا به خاطر صدمه زدن به اسلام یا از طریق تلاش برای دستیابی به هدف دیگری یا از روی غفلت و نادانی) از این رو ، قرآن مسلمانان را از گرفتن معارف از یهود نهی می کند و بیان می دارد که برای تشخیص سخن خدا از سخن دروغی که بر خدا بسته اند ، باید آن را بر قرآن عرضه داشت .

اکنون گزیده ای از تاریخ یهود را در عراق می آوریم تا به اصل حُمران و ریشه های فکری او و مناطقی که در آن زیست ، آگاه شویم .

تاریخ یهود در عراق

یهودیّت ، کیش عبرانی های سرازیر شده از نسل ابراهیم علیه السلام است ؛ کسانی که به اَسباط دوازده گانه بنی اسرائیل معروف اند . از نسل اسحاق (فرزند ابراهیم) یا از نسل نوه ابراهیم علیه السلام حضرت یعقوب (اسرائیل) آغاز شد و با زاد و ولد این اَسباط دوازده گانه ، فزونی یافت .

ص: 215

عبرانی ها به «عبرانی» منسوب اند . این اسم در «تورات» به حضرت

ابراهیم علیه السلام اطلاق شده است .(1)

و گفته اند : این اسم از عبور ابراهیم علیه السلام از نهر فرات یا صحرا گرفته شد .

یهود (= بنی اسرائیل) این وصف را برای خود و زبانشان برگزیدند . در سِفْر تکوین آمده است که خدا یعقوب را «اسرائیل» نامید ؛ زیرا یعقوب با خدا کشتی گرفت و بر وی چیره شد ؛ چراکه یعقوب بر خدا قوی بود !

آری ، مملکت سلیمان بن داود ، پس از درگذشت وی (در سال 932 قبل از میلاد) شکاف خورد و از یک مملکت متحد به دو مملکت درگیر با هم تبدیل شد :

1 . مملکت شمالی اسرائیل ، که پایتخت آن «شِکیم»(2) و «ترصه»(3) سپس «سامره (سبطیه)(4) در منطقه «اندلس» بود .

ص: 216


1- . سِفر تکوین 14/13 .
2- . شِکیم : شهری است نزدیک نابلس فلسطین در جوار آن قبر یوسف بن یعقوب قرار دارد (لغت نامه دهخدا ، واژه شکیم) (م) .
3- . تِرصاه : یکی از شهرهای کنعانیان بود که یوشع آن را متصرّف شد و به اَسباط بنی اسرائیل داد و تا 50 سال پایتخت مملکت شمالی ایشان بود . وقتی که عمری سامره را بنا نمود ... ترصه در نهایت نیکویی و رونق بود ... بعضی برآنند که «ترصه» همان «تلوزه» می باشد و آن بر تلّی که به شمال شرقی کوه عیبال دو میل مسافت دارد واقع است ... «کاندر» و «ولسون» ... گمان می برند که موقع آن نیز تیاسیر می باشد و آن به راهی که در میانه نابلس یعنی شکیم و بیسان یعنی بیت شان می باشد واقع است و در اطراف شمالی این قریه ، مغاره و قبرهای چندی هست که گمان می برند قبر چهار پادشاه اوّل اسرائیل است (لغت نامه دهخدا ، واژه ترصاه) (م) .
4- . سامر ، سامریه : شهری مشهور در فلسطین وسطی و آن همان «سبطیه» است که به مسافت سی میلی شمال اورشلیم و شش میلی شمال غربی شکیم واقع است لغت نامه دهخدا ، واژه سامر (م) .

2 . مملکت جنوبی یهودا که پایتخت آن «اورشلیم» شد .(1)

در اصحاح هفدهم از ملوک الثانی (دوّم پادشاهان) تفاصیل این رویدادها هست .(2)

پس از ویرانی «هیکل»(3) و به اسارت درآمدن بنی اسرائیل از سرزمینشان به «بابل» آیین «تقدمات»(4) و«قرابین»(5) از بین رفت و به جای آن «صلوات»(6)

ص: 217


1- . تاریخ الدیانة الیهودیّه : 24 ؛ الصَّلاة فی الشرائع القدیمة : 132 .
2- . بنگرید به ، کتاب المقدّس العهد القدیم : 615 .
3- . هیکل : بت خانه ، عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد ... مقصود از «هیکل» در بیشتر مواضع کتاب مقدّس ، هیکل اورشلیم است که در کوه سوریا بنا شده بود و شباهت چادر جماعت می داشت . و در کتاب مقدّس ، سه هیکل مذکور است : اوّل هیکلِ سلیمان می باشد . داود اراده داشت که هیکلی از برای خداوند بسازد امّا خداوند وعده فرمود که پسرش سلیمان آن هیکل را تمام خواهد کرد . دوّم هیکلِ زر و بابل . کوروش پادشاه ایران در سال 536 قبل از میلاد ، امر فرمود که بعضی از یهود اسرای بابل مراجعت کنند . علی هذا عده کثیری با زر و بابل که حکمران ایشان بود مراجعت نمودند . در سال دوّمین بنای هیکل ثانی را گذاشت . سوّم هیکل هیردیس . پس از آنکه هیکل زر و بابل تخمیناً 500 سال برپا بود ، آثار خرابی در او پیدا شد و باعث گردید که هیردیس اعظم آن را تعمیر فرماید لغت نامه دهخدا ، واژه هیکل ، به نقل از «قاموس کتاب مقدّس» (م) .
4- . تقدمات جمع «تقدمه» است به معنای پیشکش و هدیه م .
5- . قرابین ، جمع «قُربان» می باشد به معنای قربانی ها و آنچه انسان را به خدا نزدیک سازد م .
6- . صلوات جمع «صلاة» یا «صلوة» است به معنای دعا و تسبیح می باشد . «در یهودیّت روزی سه نماز بر مردان واجب و بر زنان مستحب است نماز صبح ، نماز عصر و نماز مغرب نماز در کنیسه بهتر است و در صورتی که دست کم ده مرد در کنیسه حضور داشته باشند ، نماز جماعت برپا می شود . در این حال یک نفر کاهن ، لاوی یا کسی که از سایرین پیرتر است و عبری را خوب می داند ، جلو می ایستد و دعاهایی به عبری و قسمت هایی از متن تورات را می خواند و خم و راست می شوند . معروف ترین عبارتی که خوانده می شود «شِمَعْ (یعنی بشنو) نام دارد که از تورات گرفته شده است» (آشنایی با ادیان بزرگ ، ویراست 2 ، حسین توفیقی ، چاپ چهاردهم ، تابستان 1390 ، ص121) (م) .

نهاده شد که تا به امروز باقی است .(1)

وضو و نماز یهودی (به جای «تقدمات» و «قرابین» ) از همین جا پدید آمد .(2)

دکتر ظأظأ در فصل چهارم کتاب «الفکر الدینی الیهودی ، أطواره ومذاهبه - الشعائر الیهودیّة / الصلاة» (دوره های اندیشه دینی یهودی و مذاهب آن - شعائر یهودیّت ، نماز) می نویسد :

اوّلین ادای شکر و عبادتِ این چنین ، تقدمات (پیشکش های) قابیل و هابیل بود (تکوین 4/3 - 4) .

سِفْر تکوین ، دسته ای از نمازهای پراکنده و عبادات از آباء را - از این قبیل - می آورد و اَسفار پس ا ز آن ، انواع تقدمات و قرابینی را که به طور رسمی مقرّرند و به دست کاهنان در مکان های مخصوص عبادت تقسیم می شود .

و نیز نمازهای متفرّقه را برای مردان خدا و انبیای او ذکر می کند ...

تا آن دوران ، این نماز ، معیّن و اجباری نبود ، بلکه به صورت ارتجالی بر حسب احوال و نیازهای شخصی و عمومی ، خوانده می شد .. .

ص: 218


1- . بنگرید به ، الفکر الدینی الیهودی : 142 .
2- . «شستن دست ها تا مچ به عنوان وضو ، پس از برخاستن از خواب و برای عبادت ... و بر سر انداختن پارچه عبادت طلیت ، صیصیت برای نماز صبح واجب است» (آشنایی با ادیان بزرگ ، ص121) (م) .

در «میشنا» (برکات 32) آمده است :

نماز از «قرابین» بهتر است ؛ چراکه عبادات به وسیله «تقدمات» (که عبارت است از تقدیم چیزی از مال انسان ؛ یعنی ماده حسّی زمینی) بر اساس مذبح مادّی است بر خلافِ عبادت روحی به وسیله نمازها که اظهار عواطف و احساسات و تقدیمِ شکر روحی صادر از نفس انسان بر مسلخ قلب و عقل و شهوات جسدی می باشد .

خدای متعال ، اراده و رغبتش را در افضل بودن این عبادت بر تقدمات به زبان پیامبرانش آشکار کرد و برای ما روشن ساخت که توبه حقیقی و اعمال خیر و نیک و پرهیز از کارهای شر و بد ، برتر از تقدمات و ذبایح می باشد (اشعیا /11 - 12) و نماز قائم مقام آنهاست (هوشع 14/3) .. .

نماز دو نوع است : فردی (یعنی شخصی) و مشترک (یعنی عمومی) .

نماز فردی ، نمازهای ارتجالی افراد است که بر اساس شرایط و احتیاجات شخصی تلاوت می شود و به آیین های مذهبی و مواعید [ جشن ها و ایّام روزه ] و مواسم ، ربطی ندارد .

مثال های متعدّدی از این قبیل در کتاب مقدّس هست ؛ مانند نماز ابراهیم به خاطر رهایی سدوم .. .

نماز مشترک ، نمازهایی است که با شرکت دسته ای از اشخاص به

ص: 219

صورت علنی و عمومی در مکان های مخصوص و مواعید معلوم (بر حسب آیین ها و قوانینی که از سوی رؤسای دین و کاهنان مقرّر می شود) برگزار می گردد .

نمازهای مناسکی - نزد اسرائیلی ها - وضع نشد مگر پس از تأسیس مکان های عبادت ؛ مانند خیمه اجتماع ، هیکل [ ساختمان بلند ] .

اوّل نماز آیینی ، هنگام تقدیم نورسِ میوه ها و پس از ا دای اَعشار بود (تثنیه 26/5 - 10 و13 و15) و زمان هدیه ذبایح کفّاره گناهان (لاوین 16/21) .

[ نماز ] برکت هارون و اولاد سه گانه اش ، از انواع نماز عبادی است (عدد 65/22 - 27) .

وی سپس می نویسد :

وضع نماز مستعمل : این نماز) اکنون به حسب اقسام آن مختلف است .(1)

بنابراین ، یهودی و اسرائیلی ، نشانه های سیاسی و جغرافی و حتّی فکری و عقیدتی دارد که به انتساب به حکومت سیاسی مستقل در شمال و جنوب رهنمون است ، هرچند ما در نگاه ابتدایی میان آن دو فرق نمی نهیم .

دکتر احمد سوسه ، وقایع ورود یهود را به عراق شرح می دهد و به چگونگی عرب شدن بعضی از یهودیان عبرانی اشاره می کند ، می گوید :

مهم این است که - در اینجا - می نگریم کلدانی ها بر خلاف اقدام آشوری ها (که اسیران را پراکندند و به مناطق کوهستانی دور افتاده

ص: 220


1- . الفکر الدینی الیهودی : 141 - 145 .

تبعید کردند) اسیران یهودی شان را به مرکز دولت «بابل» آوردند و در کنار شهرها و آبادی هاشان ساکن ساختند . این کار به آنان امکان داد در حالت تبعید تجمّع یابند و سنّت ها و آیین های دینی شان را به جا آورند و جامعه خاصّ خود را به وجود آورند .

آنان زبان کلدانی ها ، سپس زبان عربی را (که جایگزین زبان آرامی شد که در اصل با آن حرف می زدند) یاد گرفتند .

از این رو ، می توان به یهودیانی که در این منطقه ماندند (بر این اساس که به مرور زمان زبان عربی را فراگرفتند) یهود مستعرب نام نهاد(1) .(2)

یهودی ها - عموماً - به زراعت و کندن جوی ها و نهرها اهتمام داشتند و در مناطقی که آب فراوان داشت ساکن می شدند ، با سد سازی آشنا بودند و سکونت آنها در مناطق این چنینی با وضوی غسلی شان هماهنگ می افتاد ، به عکس صحابه که در جزیرة العرب (در صحراهای تهی از آب) می زیستند .

خدای سبحان ، سخن ابراهیم علیه السلام را حکایت می کند که گفت : « رَبَّنَا إِنِّی

أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُ-حَرَّمِ » ؛(3) پروردگارا ، ذریّه ام را در بیابان بی آب و علف (نزد بیت الحرام تو) ساکن ساختم .

می دانیم که وضوی عثمان و وضویی که حمران از وی روایت می کند ، با وضوی یهود در بلادِ رافدین (سرزمینی که بدان فرود آمدند) هماهنگ است ، نه با وضوی مسلمانان در جزیرة العرب .

ص: 221


1- . بنگرید به ، 341. - Graetz "History of the gews" Vol. 1,pp 339
2- . ملامح من التاریخ القدیم لیهود العراق : 126 .
3- . سوره ابراهیم 14 آیه 37 .

دکتر سوسه ، جای نهرهای چهارگانه در سرزمین رافدی ها و حدود آن و مدارس فقهی یهودی موجود در آنجا را شرح می دهد ، می گوید :

در صدر این نهر [ یعنی فرات ] دو شهر بود :

یکی از آن دو ، «سورا» نامیده می شد و به مدرسه فقهی یهودی اش شهرت داشت که یکی از بزرگ ترین مدارس یهودی در «بابل» به شمار می آمد .

شهر دیگر ، «شارمحسیه» نامیده می شد و در سمت دوّم «سورا» قرار داشت . از دو طرف این نهر ، چند شاخه منشعب می شد که زمین های زراعی را که میان دجله و فرات امتداد داشت ، سیراب می ساخت . این نهر در بخش پایانی اش در زمان عرب به اسم «نهر نیل» معروف شد .

و روایت شده است که این نهر ، در زمان حجّاج (که آن را تجدید کرد و توسعه داد و چنان وسیع شد که به «نیل مصر» شبیه شد) این نام را یافت .(1)

یهودیان چندین مدرسه دینی [ در عراق ] تأسیس کردند . در پی انتقال علمای آنها از فلسطین [ به عراق ] درس و بحث های فقهی آنان رونق یافت و جامعه یهودی را ایجاد کردند که داری امکانات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گشت و در ارتباطات بین المللی برایش حساب باز می شد .

دکتر حسن ظأظأ ، می نگارد :

ص: 222


1- . ملامح من التاریخ القدیم لیهود العراق : 161 .

مراکز بحث علمی و دینی در عراق ، به سه نقطه تقسیم می شد :

«نهر دعه» در سرزمین مابین النهرین در شمال عراق تا جنوب شرقی شهر «رُها» .

شهر «سوره» نزدیک بغداد ، در سرزمین جزیره ، وسط عراق .

و سرانجام پایگاه سوّمی برای فعالیّت یهودی تلمودی در عراق در نزدیکی «سوره» در شهر «عانَه» پدید آمد که نام قدیمی آن «فومبادیثا» بود .(1)

دکتر ظأظأ در آغاز کتابش ، صورتی از عهد قدیم و مذاهب یهود و فرقه های آن را به دست می دهد و می نویسد :

عهد قدیم ، به سه قسم ، تقسیم می شود :

1 . تورات ، که از پنج کتاب تألیف یافته است و به موسی نسبت داده می شود و توصیف می شود به اینکه تورات از جانب خدا در «طور سینا» بر موسی نازل شد .

پنج کتاب تورات ، عبارت اند از : سِفر تکوین ، سِفر خروج ، سِفر لوابین ، سفر عدد ، سفر تثنیه .

2 . اَسفار انبیا (نبیئیم) که در بر دارنده رخدادهای عبری ها پس از موسی است [ یعنی ] از زمان ورود آنها به سرزمین فلسطین تا اینکه در اسارت بابلی ، از آنجا اخراج شدند .

این اسفار ، دو بخش دارد :

ص: 223


1- . الفکر الدینی الیهودی : 82 .

انبیای اوّل ، که از چهار سِفْر تألیف یافته است .

انبیای آخر ، که محتوی تراث رهبران روحی ای است که یهود را در شرایط سیاسی و نظامی تاریک و سخت ، نجات دادند .

3 . کُتُب (کتوبیم) که مجموعه ای از اَسفار است و بر آنها طبع ادبی شعری غلبه دارد و در ضمن آنها «مزامیر داود» و «اَمثال سلیمان» آمده است و ...

عهد قدیم از این سه جزء تألیف می یابد . این کتاب اسامی دیگری نیز دارد ؛ مانند :

«مقراء» متنی که در عباداتشان آن را می خوانند و در احکام شرعی بدان رجوع می کنند .

«مِسوده» مقصود از آن نصّ مقدّس است که با تواتر از اسلاف آنها روایت شده است .

یهود بر این باور است که کتاب مقدّس آنها در زمان درازی از مصادر مختلف به طور شفاهی روایت می شد و اگر علمای آنها نبود ، روایات آنها نابود می گشت .

از شرایعی که بر زبان ها روایت می شود و آن را بی واسطه بعد از تورات می شمارند ، «مِشْنا یا مِشنه» است و گمان می کنند که آن به پیامبر خدا ، موسی مسند است . متن مشنا را یهودا هنّاسی نوشت و از سوی علمای آنان شرح گردید .

دکتر ظأظأ سپس «تلمود» و «گمارا» را ذکر می کند و درباره تلمود می گوید که دو تلمود وجود دارد :

ص: 224

1 . تلمود غربی که تلمود اُورشلیمی نامیده می شود .

2 . تلمود شرقی که تلمود بابلی نام دارد .. .(1)

گمارا ، تفسیرها و احکامی را در بر دارد که شرح کتاب «میشنا» است .

دانشمندان یهودی ، تلمود را در فلسطین و بابل تدوین کردند . نگارش تلمود فلسطینی به نیمه قرن چهارم میلادی باز می گردد . یوحنّا بن نجه (مؤسس آکادمی طبری) آن را نوشت .

امّا نسخه بابلی تلمود ، از تولیدات آکادمی های یهودی ، هنگام اسارت بابلی یهود است و حجم آن به سه برابر حجم تلمود اوّل می رسد . مدارس «سورا» و «نهر دعه» و «بومیدیثیا» آن را تدوین کردند .

سپس ظأظأ به «میشنا» اشاره می کند و اینکه آن به شش بخش تقسیم می شود :

1 . کتاب «زراعیم» که قوانین دینی خاصّ زمین و زراعت را در بر دارد و با نمازهای واجب و ادعیه آغاز می شود .

2 . کتاب «مُوعَد» (یعنی عید) که محتوی احکام دینی و فرائض خاصّ روز شنبه و بقیه اعیاد و روزهای مقدّس است .

3 . کتاب «تاشیم» (یعنی زنان) که در آن نظم و احکام خاصّ ازدواج و طلاق هست .

4 . کتاب «نزیقین (یعنی زیان ها) که در بر دارنده قوانین مدنی جنایی (قصاص ، عقوبات ، تعویضات) می باشد .

5 . کتاب «قداشیم» که احکامِ خاصّ قربانی ها و خدمت به هیکل (معبد) را در بر دارد .

ص: 225


1- . الفکر الدینی الیهودی : 82 .

6 . کتاب «طهاروت» (یعنی طهارت) که به احکام پاکی ها و ناپاکی ها ، خوردنی ها و آشامیدنی های حلال و حرام می پردازد .

کتاب طهاروت ، که دوازده فصل دارد .. .(1)

دکتر ظأظأ ، فصل های آن را - یکی پس از دیگری - می شمارد .

وی در فصل ششم کتاب خویش به مذاهب و فِرَق نزد یهود اشاره می کند و چهارده فرقه از آنها را نام می برد که اوّل آن سامری ها و آخرین آنها بنی اسرائیل است .

ظأظأ درباره فرقه اوّل می نگارد :

این فرقه به شهر «سامره» قدیم منسوب است که در اطراف آن می زیستند و بر ویرانه های آن شهر «نابلس» بنا گردید .

سامره ، پایتخت مملکت اسرائیل بود که از عرش سلیمان - بعد از وفات او - جدا شد .

نابلس یا سامره ، پیش از آنکه پای عبری ها یا یهود فلسطین بدانجا برسد ، شهر «شکیم» نامیده می شد و کوه مقدّسی به نام کوه «جرزیم» بر آن اشراف داشت .

در تورات آمده است : یعقوب (جدّ اعلای عبری ها) معبد مقدّس خویش را - برای خدا - در این مکان ساخت و آن را «بیت اِل» (یعنی خانه خدا) نامید .

سامری ها می پندارند که آنها بر دین صحیح باقی اند و موسی

ص: 226


1- . الفکر الدینی الیهودی : 74 .

قبله اش را «بیت اِل» قرار داد ، امّا داود و سلیمان ، شکل جامعه دینی را به دل خواه خویش تغییر دادند تا آنجا که به مملکتی شبیه مملکت «فرعون» یا «بُخْت نَصَّر» تغییر یافت و این دو قبله قدیم را [ نیز ] تغییر دادند ؛ چنان که پیامبرانی که پس از موسی آمدند ، شکل دین را تغییر دادند و آن را مشوّه ساختند و تحریف کردند .. .

تا اینکه می نویسد :

متن مقدّسی عبادی شان تورات موسی است و گاه سِفْر «یوشع بن نون» به آن اضافه می شود و بدین ترتیب ، کتاب مقدّس آنها فقط از شش سِفر تشکیل می شود .

آنان از نسخه موجود نزد باقی یهود استفاده نمی کنند ، بلکه نسخه ای برای خود به روایت خاص دارند که با تورات رایج اختلاف محسوسی دارد .

همچنین لهجه شان عبری است و خطّ مختلفی دارند و می پندارند که این لهجه و خط - به طور صحیح و دقیق - از عهد موسی به آنان رسیده است .

وی در پایان می نگارد :

چنان که این طائفه خویش را «سامره» می نامد ، برای خود اسامی دیگری را برگزیده است که مشهورترین آنها «بنی اسرائیل» (پسران یعقوب) و نیز «بنی یوسف» (فرزندان یوسف) است .(1)

ص: 227


1- . الفکر الدینی الیهودی : 205 -209 .

اندکی بعد ، آنچه را کُرد علی درباره وضوی سامره حکایت می کند ، خواهیم آورد و اینکه این وضو به وضویی که حُمران از عثمان روایت می کند ، نزدیک است و از هر نظر با وضویی که امام باقر علیه السلام از پیامبر نقل می کند ، فرق دارد .

از آنجا که حُمران بن اَبان ، مهم ترین مُروِّج وضوی بیانی غَسْلی از عثمان است و وضوی وی - چنان که گفتیم - با طبیعت جغرافیایی عراق و جریان آب در آن ، سازگار است و وضوی یهود و مانی ها و ستاره پرستان و مجوس (زردشتی ها) در آنجا رواج داشت ، در حالی که این وضو با صریح قرآن و طبیعت جزیرة العرب و کمیابی آب در آن ، هماهنگی ندارد و دین خدا دین آسان گیری است نه سخت گیری (چنان که با روایت ثابت از پیامبر - نزد همه فرقه های اسلامی - ناسازگار است که آن حضرت به یک مدّ آب وضو می گرفت و به یک صاع غسل می کرد) بر ماست که درباره زندگی حُمران و سیره وی و سیره رفقایش که با او اسیر شدند و مقدار تأثیر آنها بر ساحت سیاسی دینی در دوره های نخست تاریخ اسلام ، به تفصیل سخن گوییم .

نیز لازم است نگاهی سریع بر مدارس دینی یهود در آن مناطق بیندازیم تا از خلال آن به اسامی شاگردانی که در آنها درس خواندند و از این مدارس بیرون آمدند ، پی ببریم تا به گرایش های فکری آنها - و به ویژه رویکرد حمران بن ابان - آگاه شویم ؛ چراکه وی در یکی از این مدارس به اسارت درآمد .

اگر این دو جنبه را به پایان رساندیم ، پس از آن ، اندکی درباره اقوام موجود در آن سخن خواهیم گفت ؛ مانند : ارمنی ها ، نبطی ها ، کردها ، فارس ها و نیز ادیان رایج در آن زمان .

ص: 228

همه اینها برای آگاهی به روش نظافت و وضوی آنهاست .

این بحث ، بحثی پردامنه و عمیق است و جنبه ها و شاخه های بی شماری دارد که نمی توان آنها را در چند صفحه برشمرد و به طور کامل آورد . از این رو ، فقط برای دستیابی به نتیجه ای ، به بیان بعضی از امور مهم بسنده می کنیم که به بعضی از رجال این دوران و منطقه و گرایش های آنها و به امر وضو ارتباط دارد .

تفاصیل این امور را به جای دیگری وامی نهیم .

مدارس دینی عراق قبل از اسلام

رفائیل بابو اسحاق ، در «مدارس عراق قبل از اسلام» می نویسد :

اُسقف های عراق در هر شهر و روستایی کنیسه هایی را برافراشتند و در درون آنها یا در کنارشان مکتب یا مدرسه ای را به پا کردند که فرزندان طایفه شان در آن خواندن و نوشتن و دیگر علوم معروف در آن زمان - به ویژه معارف دینی - را یاد می گرفتند .. .

اوّلین مؤسسه های علمی نزد نصارای عراق «مکتب خانه ها» بود که دارای انواع متعدّد و شیوه های متنوّع بودند . بعضی از آنها برای تعلیم اَیتام بود و بعضی برای تربیت اولاد فقیران .

این آموزش گاه ها کوچک نبودند ، گاه در آنها صدها شاگرد علم می آموخت و ساکنان آنجا اوقاف فراوانی برای این مدارس وقف می کردند .

وی ، سپس در فصل پنجم به «مدارس کنیسه های نصرانی» اشاره می کند و می نویسد :

ص: 229

مدارسِ کنیسه ها از قدیمی ترین مدارس عراق بعد از میلادند . در آغاز آنها مکتب خانه هایی برای کودکان بودند که بر روی رحل هاشان اصول دین و خواندن و نوشتن را می آموختند .

مدرسه نصرانیِ نخست ، در کنیسه ها ساخته شد . به نظر می رسد اوّلین مکتب خانه ، در «مداین» در کنیسه کوخی بزرگی که ستون های آن را رسول مارماری (درگذشته به سال 82 میلادی) برافراشت ، بنا گردید .. .

سپس سر اُسقف ها و اُسقف ها در هر دَیْر یا قریه یا شهری ، یک یا دو کنیسه یا بیشتر از آن ، ساختند . در داخل یا در کنار آنها مدرسه ای وجود داشت تا رعایای آنها در کلاس های آن ، آداب دینی و قرائت و کتابت را فراگیرند .

چون خالد بن ولید به «عین التمر» گذشت ، در کنیسه یکی از قریه های آن به نام «نقیره» کودکانی را یافت که کتابت می آموختند و میانشان حمران [ که بعدها ] غلام عثمان بن عفّان [ شد ] بود .

چون خالد سوی «عانه» (عانات) رهسپار شد ، فرمانده آن پیش خالد آمد و خواستار صُلح شد . خالد هم مصالحه کرد . وی آنچه را خالد خواست به وی داد به شرط آنکه کلیسا و کنیسه آنان را ویران نسازد .

خاورشناس فرانسوی «دو فال» در فصل نهم به مدارس یهود اشاره می کند و می گوید :

ص: 230

پس از اسارت بابل در حدود سال 577 قبل از میلاد ، یهود در عراق ساکن شدند . آنان در هر کنیسه ای مکتبی را برافراشتند تا فرزندانشان مبانی دین و خواندن و نوشتن را بیاموزند . سپس در طلب علم کوشیدند و مدارس عالی و دانشکده های دینی را به پا کردند که در آنها علمای فراوان و اَحبار بی شماری درخشیدند .

از بزرگ ترین شهرهای عراق که به آداب عبری و تلمود بابلی شهرت یافت شهر «نهردعه» (Nahardea) و «فومبدیثه» (Pumbeditha) و «سورا» (Sora) است .

به نظر این مُورِّخ ، نامِ «نهردعه» بر بقعه ای که شهرهای مذکور در آن بود و بر غیر آنها (شهرهایی که تلمود به آن اشاره کرده است) اطلاق می شد .

وی ، آن گاه به این مدارس اشاره می کند و می نگارد :

مدرسه نهردعه : محلّ وقوع «نهردعه» در جوار «عانه» بود . یهود در آنجا ساکن شدند و آن را مرکزی ساختند که در آن هدایایی را برای هیکل [ معبد ] اورشلیم و مدارس آن ، جمع می کردند تا اینکه به مرور زمان از شهرهای مهمّ تلمود شد و مدرسه دینی آن شهرت یافت و از قرن دوّم میلادی آوازه فراوانی یافت .

از رؤسای آن ، حبر سموئیل فلکی (درگذشته به سال 257 میلادی) معروف شد ، همو که مدرسه «فومبدیثه» را ساخت و کوشش شایانی را برای تحکیم و تقویتِ پایه های صداقت میان فارس و

ص: 231

یهود ، انجام داد . امّا این مدرسه ، زمان زیادی آباد نماند ؛ زیرا در ایّام خراب این شهر (در سال 259 میلادی) ویران شد .

مدرسه «نهردعه» در آن زمان بر اساس نظام دانشگاه ها حرکت می کرد . دارای نظام دمکراتی و بر پایه قوانینی بود که شاگردان و ملّت را (با هم) سود می رساند .

مدرسه - یا دانشکده - فومبدیثه : واژه «فومبدیثه» به معنای فم البداة (نام نهری در عراق) است . این شهر در نزدیکی «اَنبار» قرار داشت . در نواحی آن ، حبر سموئیل فلکی ، مدرسه اش را بنا کرد که از بزرگ ترین مدارس تلمود در عراق به شمار می آمد .

سپس این مدرسه پیشرفت کرد و با مدرسه «سورا» در تدبیر شؤون یهود مشارکت جُست .

سموئیل فلکی : افزون بر این ، در شریعت یهود ، بسیار خبره بود و نهایت توانش را در راه موفقیتِ آن به کار برد .

مدرسه - یا دانشکده - سورا : شهر «سورا» در کنار «حلّه» است و در کنار رود «نیل» [ عراق ] بنا شد و در قدیم به «نهر سورا» معروف بود . ابنِ سرابی ها آن را «صراة الأکبر» می نامیدند . حجّاج بن یوسف ثقفی بار دیگر به حفر آن پرداخت .

در سورا گروه های زیادی از یهود پرورش یافتند . در گذشته این مکان ، مَقر «رأس الجالوت» بود .. .

مدرسه سورا ، مقام بالاتری از مدرسه «فومبدیثه» داشت . رئیس آن

ص: 232

در مرتبه دینی و در انتخاب رئیس «جالیه» (اهل ذمّه) دارای حقّ اولویّت بود .. .

مدرسه «سورا» و «فومبدیثه» شئون دین یهود را اداره می کردند ؛ به ویژه در زمانی که عهد تلمود بابلی سپری شد .. .

شهرت این دو مدرسه ، در نواحی مسکونی انتشار یافت و در آداب زبان عبری ، جایگاه بلندی را به دست آورد و رؤسای آنها مدّت زیادی در تفاسیر دینی و معاملات دنیوی ، مرجع شدند ؛ به خصوص در روزگار شارحانی که به «سبورائیم» معروف بودند و فعالیّت علمی آنها در «سورا» و «فومبدیثه» نزدیک 50 سال (500 - 550 میلادی) ادامه یافت و مهم ترین کارشان تعلیق بر تلمود و تنظیم ابواب و هماهنگ ساختن فصول آن به شکل معروف امروزه بود .(1)

اینها مشهورترین مدارس یهودی و مسیحی عراق اند . آنها را آوردیم تا از رهگذر آن بر اسامی مدارسی که در اطراف «عین التمر» (از سمت انبار یا حلّه) بود پی ببریم و بانیان و مدرّسان آنها را بشناسیم ؛ زیرا حُمران بن اَبان در این منطقه اسیر شد و در مدرسه دینی یهود درس می خواند و این مدرسه - بر اساس قراینی که در دست داریم - در اطراف ناحیه «کفل» بود .

پیداست که پس از اسارت بابلی ، یهودیّت در «بابل» غلبه یافت و طبیعی است که مدارس یهودی در آن فراوان شود .

ص: 233


1- . مدارس العراق قبل الإسلام : 134 .

بسا مدرسه ای که حمران در آن درس خواند ، مشابه مدرسه یهودی «سورا» یا «فومبدیثه» بود .

همزیستی ادیان یهودی و مسیحی و مجوسی را در کنار هم انکار نمی کنیم . این ادیان ، خانه های عبادت را مکانی برای تعلیم و تربیت اولادشان ساختند و معابد و کنیسه ها(1) (و نظایر آنها) در آن زمان برای این غرض فراهم آمد .(2)

آری ، سرزمین های بین النهرین ، برای یهود و دیگر ادیان ، اهمیّت فراونی داشت ؛ زیرا گهواره تمدّن ها بود .

به یهود و دیگران ، در جنگ های میان آنها و مجوس ، آزار و اذیّت هایی رسید (به ویژه در شهر «نهردعه» و مدرسه آن) لیکن دیری نگذشت که ارتباط دوستی شان را با فارس محکم کردند ؛ زیرا آنها هم پیمانانشان بودند و به دست آنها بود که از اسارت بابلی آزاد شدند .

پیش از این سخن «دُفال» (یکی از مستشرقان) گذشت که حبر یهودی ، سموئیل فلکی ، پایه های صداقت میان فارس و یهود را محکم ساخت .

به وسیله مادر شاپور دوّم (ذو الأکتاف ، 310 - 379 میلادی) که نامش «اَفرا هرمز» بود ، به سلاله مالکه نزدیک شدند . این زن آنها را در شئونشان یاری رساند و نفوذ وی بر فرزند پادشاهش در به دست آوردن توجّه شاپور دوّم (که حدود 70 سال حکومت کرد) به یهود اثر فراوانی داشت .

ص: 234


1- . کنائس جمع «کنیسه» می باشد . این واژه ا ز فعل آرامی «کنش» یعنی جمع گرفته شده است . کنیسه ، معنای «مجمع» (محلّ گرد آمدن) را می رساند و به معنای محلّ نماز نصارا و یهود آمده است . برخی «کنیسه» را برای نصارا و «کنیس» را برای یهود قرار داده اند .
2- . بنگرید به ، مدارس العراق قبل الإسلام : 28 - 31 .

در تواریخ مسیحی آمده است که یهود از این نفوذ بهره بردند تا کینه مجوس را بر مسیحی ها در مملکت ساسانی ، برانگیزند . مارسموئیل - رئیس مدرسه «نهردعه» - نقش مهمّی را در تحکیم بهبود روابط و ایجاد ریسمان صلح و دوستی میان فرس و یهود ، بازی کرد .(1)

استاد احمد سوسه ، به اَخمینی های فارس و چگونگی تعامل آنها با یهودیان بابلی اشاره می کند و می نویسد :

در بابل ، به شعائر دینی شان پرداختند و کاهنان آنها اعمال دینی شان را پی گرفتند .

کسانی بر این باورند که کنیس یهودی (به عنوان یک تجمّع تعبدی) از آثار تبعیدی [ یهودیان ] است .

از این تجمّع ها «کنیسه ها» مؤسّسات دینی یهود پدید آمد سپس تا پس از بازگشت اسیران بابل و ساخت هیکل از نو ، استمرار یافت ؛ زیرا دریافتند که این کنشت ها خدمتی را انجام می دهند که یهود بی نیاز از آن نیست .(2)

ارتباط عرب با امپراطور روم و فارس

پیش از اسلام دو امپراتور روم بیزانسی و فارس ساسانی وجود داشت . مرکز امپراتور بیزانس شهر «قسطنطنیّه» و پایتخت دولت ساسانی شهر «مداین» (تیسفون) بود .

ص: 235


1- . ملامح من التاریخ القدیم لیهود العراق : 156 .
2- .

حکومت بیزانس تا غرب سرزمین شام (فلسطین و نواحی آن) ادامه می یافت

و فرمانروایی فارس سرزمین های عربی همچون عراق را در بر می گرفت . این دو امپراتوری با عرب همکاری داشتند .

مناذره لخمی [ آل منذر یا فرمانروایان حیره ] سپری برای دولت ساسانی در برابر غارات اعراب بابانی به شمار می آمدند ؛ چنان که غسّانی ها [ آل جفنه یا ملوک شام ] امپراتور روم را از حمله های دشمنان حفظ می کردند .

پایتخت مناذره ، شهر «حیره» بود . پس از درگذشت خسرو انوشیروان حکومت ساسانیان - اندک اندک - رو به ضعف نهاد ؛ چراکه پادشاهانی که پس از وی آمدند ، ظلم و ستم را در پیش گرفتند و اعرابی که با آنها همکاری می کردند از حکومت فارس فاصله گرفتند و از این رو ، اسلام آمد تا آنان را از ظلم شاهان ساسانی برهاند .

پیش از این مطلب ، بجاست نمایی اجمالی از فتوح عراق ارائه دهیم و اینکه این پیروزی ها چه زمانی آغاز شد و چگونه پایان یافت و حدود این مناطق کجاها بود .

فتح عراق باهجوم خالد بن ولید بر این سرزمین در سال 12 هجری (آوریل 633 میلادی) شروع شد و در سال 19 هجری (640 میلادی) با فتح نهاوند پایان یافت ؛ یعنی فتح عراق عرب و عراق عجم ، حدود 8 سال طول کشید .

آنچه در این میان مهم است ، بیانِ ملابسات دخول خالد به عراق و مناطقی است که وی بر آنها گذشت ؛ چراکه عراق به سه قسم تقسیم شد :

ص: 236

1 . منطقه غرب نهر فرات

این منطقه ، منطقه صحرایی وسیعی است که تا جنوب امتداد دارد و چندین شهر را شامل می شود که مهم ترین آنها «حیره» (مرکز حکومت مناذره) است که قبایل لخم ، اَزد ، نمر بن قاسط (و دیگر قبیله ها) در آن ساکن بود .

2 . منطقه عراق

این منطقه در جنوب مابین النهرین واقع است و از شمال به شمال «مدائن» (تیسفون) وصل می شود تا اینکه به «موصل» می رسد .

این منطقه به خاطر فراوانی آب ، سبز و خرّم بود و به انواع درختان و میوه ها رونق داشت و ساسانیان بر آن حکومت می راندند و عراقی های پیشین (بابلی ها ، آشوری ها ، اکدانی ها) در آن به سر می بردند و بیشتر ساکنان آن به زراعت می پرداختند .

3 . منطقه موصل و جزیره

این منطقه ، قسمت شمالی ما بین النهرین است که عراقیان پیشین ، فارس ها ، کُردها ، اَرمنی ها و قومیّت های دیگر در آن زندگی می کردند و تا نهر «شاپور» (که به دست فارس ها بود و بر دهانه آن شهر «قرقیسیا» ساخته شد) امتداد می یابد .

این منطقه نیز پُرمحصول و سرسبز بود و عرب پس از فتوح اسلامی در آن سکنا گزیدند .

سرزمین عراق از دو سو (سمت جنوبی و جنوب شرقی) فتح گردید ، امّا فتح منطقه موصل ، از جنوب آن آغاز شد ، لیکن به اتمام نرسید تا اینکه از سمت شمال - از سمتِ شام - کامل شد .

ص: 237

آری ، ساسانی ها ، شهر «مداین» را پایتخت خویش ساختند ؛ زیرا موقعیّت ممتاز داشت و دارای آب و هوای معتدل و نهرهای فراوان بود .

نهر فرات ، حدّ فاصل [ مرز ] میان امپراتور فارس و بادیه عرب را تشکیل می داد ؛ زیرا کوه ها و نهرها و بیابان ها (و مانند آن) در آن دوران ، فواصل طبیعی و

جغرافیایی میان ممالک و دولت ها به شمار می آمدند .

این امر ، مانع راهیابی ساسانی ها به جانب غربی نهر فرات نیز نمی شد و این کار از طریق مناذره (کسانی که با ساسانی ها همکاری داشتند) صورت می گرفت .

قوای فارس ، در مناطق غربی فرات ، حضور مسلّح و قوی داشت ، در پیرامون شهرهای آنجا (حیره ، عین التمر ، اَنبار و ...) به جنگ های پراکنده ای در اینجا و آنجا دست می یازید .

این نیروهای جنگی به منزله قوای پشتیبان پادشاهان حیره بودند .

شهر حیره ، در سه مایلی جنوب کوفه در جایی که به آن «نجف» گفته می شود ، قرار داشت . گمان کرده اند که [ زمانی ] دریای فارس به آن متصل بود ... و گفته اند از آن رو این شهر «حیره» نامیده شد که «تُبَّع اکبر» چون راهی خراسان شد ، سربازان ضعیف خویش را در اینجا برجای نهاد و به آنها گفت : «حیروا به» یعنی در اینجا اقامت کنید .. .(1)

و گفته اند : «حیرنا» و «حیرتوا» در تواریخ سریانی در برابر واژه «عسکر» (لشکر و سپاه) نزد مسلمانان است و این کلمه به معنای «حضر» و «حاضر»

ص: 238


1- . معجم البلدان 2 : 329 ؛ تاج العروس 11 : 120 ؛ الحیره : 99 و115 ، اثر یوسف غنیمه چاپ بغداد ، 1936م ؛ تارخی مختصر الدول : 148 ، اثر ابن عبری ، چاپ بیروت ، 1890م .

و «حاضره» است . از این رو ، بعضی از مستشرقان گمان کرده اند که «حضر» (نام مکان معروف در عراق) از این اصل عربی (یعنی از «حضر») گرفته شده است .(1)

دکتر جواد علی ، می افزاید :

از وصف اهل اَخبار حیره به دست می آید که این شهر از آب دور نبود و نهری آن را به فرات وصل می کرد ، بلکه به نظر می آید این نهر در حیره شعبه شعبه می شد و دسته ای از نهرها را در آن به وجود می آورد .

امّا نواحی آن بر دریای نجف ، در کنار فُرات بنا گردید و بسا مزارع حیره و اَملاک ثروتمندانِ آن ، بر ساحل دریا و کنار رود ، قرار داشتند .

از نهرهای حیره ، نهر کافر است . بعضی از اهل اخبار ، آن را نهر حیره می دانند .

تولّد شهر کوفه در اسلام با اُفول ستاره شهر حیره رقم خورد ؛ زیرا مردم از آن شهر قدیم به شهر اسلامی جدید نقل مکان کردند و سنگ های حیره و قصرهای آن را در بنای کوفه به کار گرفتند .

این کار - بدون شک - به نابود شدن تاریخ این شهر جاهلی یاری رساند جز اینکه زمان درازی در دوران اسلامی - در هنگامِ فرسودگی - مقاومت کرد تا اینکه اجلش فرا رسید و در شمار شهرهای باستانی درآمد .(2)

ص: 239


1- . بنگرید به ، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام» 3 : 156 .
2- . همان ، ص158 - 159 .

و گفته اند : پادشاهان حیره - در واقع - کارگزاران ملوک فارس بودند و از خود جداگانه استقلال نداشتند ، بلکه شاهان فارس مراقبانی بر ایشان می گماردند تا [ مخفیانه ] کارها و تصرّفات و حتّی نَفَس ها [ زندگی خصوصی ] آنان را زیر نظر بگیرند .

بنابراین ، ارتباط پادشاهان حیره با شاهان فارس - از نظر سیاسی و اقتصادی - انکارناشدنی است .

ابن حجر ، آنجا که از «حیره» سخن به میان می آورد ، می نویسد :

حیره در دست ملوک عربی بود که زیر نظر حکومتِ آل فارس قرار داشتند . پادشاه آنان - در آن روزگار - ایاس بن قبیصه طایی بود . پس از قتل نعمان بن منذر ، حکومت این شهر را از زیر دست کسرا در اختیار گرفت .(1)

چون «جنگ های ردّه» برای مسلمانان پیش آمد ، مثنّی بن حارثة بن سَلَمَه (شیخ قبیله شیبان که از قوی ترین قبایل در اطراف حیره بود) با قوای ساسانی فارسی موجود در آنجا درگیر شد .

این کشمکش برای مسلمانان این فرصت را پیش آورد که درباره فتح عراق از سمت حیره بیندیشند . ابوبکر - هنگامی که عیاض بن غنم برای فتح «دُومة الجَنْدَل» رهسپار شد - به خالد بن ولید فرمان داد که سوی حیره برود .

خالد دریافت که فتح «دُومة الجَنْدَل» کار آسانی نیست . برای آنکه به عیاض یاری رساند به او پیوست و در 24 رجب سال 12 هجری آن را فتح کرد ، سپس

ص: 240


1- . فتح الباری 6 : 603 .

به مدینه بازگشت و برای جنگ عراق ، نیرو و تجهیزات آماده ساخت .

ما همه این طول و تفصیل را به خاطر ارتباط وضو به یک شخص یهودی (که رگ و ریشه فارسی داشت ، در بلاد رافدین می زیست) آوردیم .

دینوری در الأخبار الطِّوال می نگارد :

خالد بر اَنبار هجوم آورد و در «عین التّمر» فرود آمد که از پایگاه های نظامی فارسیان به شمار می آمد . یکی از آنها تیری به عَمْرو بن زیاد بن حُذَیفة بن هشام بن مُغیره زد و او را کشت و در همان جا دفن شد .

خالد اهل عین التّمر را محاصره کرد تا اینکه بی امان آنها را پایین آورد ، سپس گردن آنها را زد و زن و فرزندشان را اسیر ساخت .

از این اسیران ، ابو محمّد بن سیرین بود و حُمران ، غلام عثمان بن عفّان .(1)

در تاریخی یعقوبی (م 284 ه ) آمده است :

خالد بن ولید سوی شام حرکت کرد . چون به «عین التمر» رو نهاد ، به گروهی از سپاهیان کسرا که «عقّة بن ابی هلال ، نَمْری» فرمانده آنها بود ، برخورد . آنان به دژ پناه بُردند ، سپس به حکم خالد تن دادند . خالد گردن نَمْری را زد .

پس از آن خالد حرکت کرد تا اینکه به گروهی از بنی تغلب برخورد که هُذَیل بن عمران سرکرده شان بود ، او را پیش انداخت و گردنش

ص: 241


1- . الأخبار الطِّوال : 112 .

را زد و اسیران فراوانی از آنها گرفت و آنان را به مدینه فرستاد .

و به کنیسه یهود مأموری را فرستاد و از آنها 20 غلام [ پسر نوجوان ] گرفت و به انبار فرستاد .(1)

در الکامل (اثر ابن اثیر) می خوانیم :

آن گاه سال 12 هجری فرا رسید ... در محرّم این سال ، ابوبکر خالد بن ولید را که در «یمامه» به سر می برد ، فرمان داد که سوی عراق حرکت کند .

و گفته اند : خالد از یمامه به مدینه آمد ، سپس ابوبکر او را سوی عراق روانه کرد . خالد به راه افتاد تا اینکه به «بانقیا» و «باروسما» و «اُلِّیس» رسید و با اهل آن مصالحه کرد ... سپس حرکت کرد تا اینکه به «حیره» فرود آمد . اَشراف حیره به همراه اَیاس بن قبیصه طائی (که پس از نعمان بن مُنذر ، امیر حیره بود) پیش خالد آمدند . خالد آنها را به اسلام یا دادن جزیه یا جنگ فرا خواند . آنها جزیه را برگزیدند . خالد به [ پرداخت ] 90 هزار درهم [ در سال ] با آنان مصالحه کرد و این اوّلین جزیه ای بود که در اسلام از فرس (از حیره و قریه هایی که خالد با اهل آنها مصالحه کرد) گرفته شد .

و گفته اند : ابوبکر به خالد امر کرد که کار را از «اُبُلَّه» ... از «کاظمه» (کویت کنونی) شروع کند .. .(2)

ص: 242


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 133 .
2- . الکامل 2 : 238 .

در تاریخ ابن خلدون آمده است :

خالد آنچه را در قلعه بود به غنیمت گرفت و زن و فرزند آنان را اسیر ساخت و از بِیعه (که همان کنیسه است) پسرانی را که انجیل می آموختند به اسارت درآورد و میان مردم آنها را تقسیم کرد .

از آنهاست : سیرین ابو محمّد ، نصیر ابو موسی ، حمران ، غلام عثمان .

خالد ، شخصی را به همراه خُمس غنایم ، سوی ابوبکر فرستاد تا خبر این پیروزی ها را به وی برساند .(1)

بکری (م 487 ه ) در معجم ما استعجم به ارتباط میان فارس و عرب - پیش از اسلام - اشاره می کند ، می گوید :

در کنیسه عین التمر ،(2) خالد بن ولید ، پسران عربی را یافت که در دست کسرا گرو بودند . اینان در شام و عراق مُتفرّق شدند .

از آنهاست عالم نسّابه ، جدّ ابن اَبی اسحاق حضرمی نحوی و جدّ محمّد بن اسحاق (صاحب المغازی) .

و از اسیران عین التمر ، حسن بن ابی الحسن بصری و محمّد بن سیرین است ، دو غلام جمیله ، دختر ابو قطبه انصاری .(3)

فتح عراق و سقوط مناذره

آری ، خالد بن ولید ، از طریق «کاظمه» (که همان کویت امروزین است) به

ص: 243


1- . تاریخ ابن خلدون 2 : 82 .
2- . مقصود از کنیسه در اینجا «کَنیس» است که معبد یهود می باشد .
3- . معجم ما استعجم 1 : 319 ؛ و به نقل از آن در عمده القاری 7 : 142 .

«اُبلّه» (که اکنون در بصره واقع است) وارد عراق شد و از آنجا به «مذار» رفت که در استان عماره میان قلعه صالح و قرنه قرار دارد .

سپس خالد - برای بار دوّم - به «اُبُلّه» (= بصره) بازگشت و از آنجا به «ولجه» رفت که در استان ناصریّه (ذی قار ، در آن زمان) واقع است و بیشتر آن از اراضی مناذره بود .

خالد از ذی قار به «ألیس»(1) سپس به «امغیشیا» (که دو منطقه میان ناصریّه و سماوه اند) آن گاه به «حیره» ، پس از آن به «انبار» ، سپس به «عین التمر» ، بعد به «دُومة الجَنْدَل» رفت و از آنجا سوی شام رهسپار شد .

وی بار دیگر از «دومة الجندل» به «نجف» سپس به «حیره» و «هیت» و «حدیثه» به عراق بازگشت و به اطراف «عانه» گذشت و با لشکرش در این مناطق می گردید .

خالد سرانجام از «حمص» سوی جزیرة العرب رهسپار شد (مسیرهای خالد را در آخر کتاب ، روی نقشه شماره 1 آورده ایم) .

آزاد سازی این شهرها ، دستاورد تحرّک نظامی خالد بن ولید بود ؛ زیرا وی سوی عراق بیرون آمد ، از «مذار» گذشت . لشکریان مذار را پراکنده ساخت و از «نهر المرأة» گذشت . جابان فارسی با وی مصالحه کرد ، سوی «هرمزگرد» (ناحیه ای که در اَطراف عراق بود) رفت آنجا را فتح نمود و به حیره درآمد . عبدالمسیح بن صلوبا غسّانی ، پیش وی آمد و بر دادن جزیه با او مصالحه کرد .(2)

ص: 244


1- . به همراه مثنّی بن حارثه .
2- . البدء والتاریخ 5 : 165 - 166 .

باری ، از رهگذر این تحرّک ، دژها و پایگاه های نظامی موجود در آنجا - یا به زور یا با صلح - فتح گردید .(1)

با سقوط عین التمر ، خالد بن ولید راه را برای سقوط نظامی دو دولتِ مناذره عربی و ساسانی فارسی هموار ساخت .

برای وارسی بیشتر این موضوع ، به ناحیه «عین التَّمر» (و توابع و ملحقات جغرافیایی آن) نگاهی می افکنیم چراکه در میان شهرهای مجاور اهمیّت استراتژیک و موقعیّت ممتاز داشت و نیز بدان خاطر که حُمران و رفقایش در آن به اسارت درآمدند .

عین التَّمر

عین التمر (که اکنون جزو آثار باستانی است) در فاصله 92 کیلومتری غرب استان کربلا - میان «شفاثا» و «رحالیه» قرار دارد .(2)

یاقوت حموی (م 626 ه ) در معجم البلدان می نگارد :

عین التمر ، شهری نزدیک انبار در غرب کوفه است . در جایی که به آن «شفاثا» گویند . از این دو مکان ، خرمای خشک و تمر به دیگر شهرها صادر می شود . در این شهر - به راستی - خرما فراوان است .

این شهر در کنار بیابان قرار دارد و شهری قدیمی است که مسلمانان در زمان ابوبکر ، به دست خالد بن ولید (در سال 12 هجری) فتح کردند. خالد با لشکرکشی (وبه زور) آن را فتح کرد . از این رو ، زنان آن را به اسارت درآورد و مردانش را کشت .

ص: 245


1- . البدایة والنهایه 6 : 342 - 346 .
2- . عین التمر علی طالب الشرقی : 15 .

از اسیران این شهر ... حمران بن اَبان ، غلام عثمان است .. .(1)

عین التمر ، یک پایگاه استراتژیکی مهمّی به شمار می آمد که جنگ جویان فارس و روم - در طول دوران ها - به آن طمع داشتند و شهرت این شهر ، شاپور (پسر اردشیر) را برانگیخت با «نضیره» دختر «ضَیْزَن» (پادشاه حضر)(2) در آن ازدواج کند .

این کار پس از سیطره شاپور بر شهر وی صورت گرفت که با باروهای بلند و طلسم های بازدارنده ، محافظت می شد .(3)

دکتر جواد علی ، به این سخن اشاره دارد آنجا که می گوید :

انتخاب عین التمر از سوی وی ، رهنمون است بر اینکه در آن بنایی ملوکانه بود که صلاحیّت داشت مکانی برای عروسی باشد . چقدر دژ اُخیضر برای این کار سزامند بود ؛ چراکه به راستی قلعه ای شاهانه به شمار می آمد .(4)

بنابراین ، شهر عین التمر ، شهری قدیمی است و این قلعه نیز قدیمی می باشد و به ماقبل اسلام برمی گردد . شاید دژی که خالد بن ولید فتح کرد همین قلعه باشد ؛ زیرا در نزدیکی عین التمر قرار داشت .

ص: 246


1- . معجم البلدان 4 : 176 .
2- . حضر ، قلعه و دژ بزرگی بود که ساطری ها در کنار فرات آن را - در برابر تکریت - بنا کردند . شاپور فرزند اردشیر پس از دو سال (و گفته اند چهار سال) محاصره ، آن را فتح کرد و این کار با همکاری «نضیره» دختر ساطری ها صورت گرفت (بنگرید به ، الکامل فی التاریخ 1 : 297 - 298 ؛ البدایة والنهایه 2 : 181 - 182) .
3- . برای آگاهی بیشتر بنگرید به ، معجم البلدان 2 : 267 - 269 ؛ الروض الأنف 1 : 152 - 155 .
4- . موسوعة العتبات المقدّسه 8 : 30 به نقل از جواد علی .
مهم ترین ملحقات و توابع عین التمر
اشاره

عین التمر در آن زمان توابع زیادی داشت که مهم ترین آنها عبارت بودند از :

1 . شفاثا

شفاثا ، در جنوب شرقی «عین التمر» واقع بود . در راهی که اکنون به «کربلا» می انجامد و 25 کیلومتر از «عین التمر» فاصله دارد و در 67 کیلومتری سمت غربی کربلا قرار دارد .(1)

2 . نقیره

نقیره ، قریه ای در نزدیکی «عین التمر» بود .

حموی در معجم البلدان درباره «نقیره» می نویسد :

در یکی از آبادی های عین التمر که «نقیره» گفته می شد ، در کنیسه ای کودکانی را یافتند که نوشتن می آموختند . در میان آنان ، حُمران - غلام عثمان - وجود داشت .(2)

3 . غزه

غزه در سمتِ راست «عین التمر» بود . مکانی که طَبَری آن را یادآور می شود و می گوید :

ابن هبیره از «نهر سعید» سرازیر شد تا اینکه در غزه عین التمر فرود آمد .(3)

ص: 247


1- . عین التمر : 53 .
2- . معجم البلدان 5 : 301 ؛ در «تاریخ دمشق 2 : 82» آمده است : در کنیسه یهود کودکانی را یافتند .. .
3- . تاریخ طبری 4 : 290 .
4 . حصن اُخیضر

این دژ در فاصله 50 کیلومتری غرب کربلا و 17 کیلومتری شفاثا(1) و 42 کیلومتری سمت شرقی «عین التمر» قرار داشت .

لویس ماسینیون در کتاب بعثة إلی العراق آن را این گونه وصف کرده است :

موقعیّت اُخیضر از بهترین و عالی ترین پایگاه هاست ؛ به خاطر بنای قلعه ای در آنجا .. .

اُخَیْضر بهترین حفاظ ها [ سپرهای امنیّتی ] را در ناحیه ای واقع در مرز صحرا داشت .. .

نهرهایی که از فرات می آمد در آن جاری بود . اطراف اُخیضر را بیشه ها و نیزارهای فراوانی در بر می گرفت .(2)

دکتر مصطفی جواد ، سپس به حصن اُخیضر می پردازد که همان دژ شهر از میان رفته «عین التمر» است .(3)

به گمان زیاد ، قصر اُخیضر همان قصری است که شاپور در آن با نضیره (دختر ضیزن) عروسی کرد .

ص: 248


1- . عین التمر : 196 . حصن اُخَیْضِر به نام قصر اُخَیْضر نیز معروف است ؛ زیرا عرب در بناهای محکم آن که بزرگانشان آنها را برافراشتند پناه می گرفت و در زمان خطر ، جاهای دفاعشان بود و به آنها «قصور» می گفتند . عرب فرات - همواره - بر جاهای مقاومی که در صحرا برپا بود ، واژه «قصر» را به کار می برد ؛ زیرا این مکان ها (مانند : قصر اُخیضر و قصر العین در ناحیه عین التمر) برای جلوگیری از غارت های مهاجمان بود (بنگرید به ، المفصّل فی تاریخ العرب 5 : 296) .
2- . بنگرید به ، بعثة إلی العراق : 2 .
3- . موسوعة العتبات المقدّسة ، قسم کربلاء 1 : 26 ، 27 ، 30 .

پوشیده نماند که بیشتر ساکنان عین التمر در آن زمان عرب بودند . دو قبیله «عنزه» و «طی» غالب آنان را تشکیل می دادند .(1)

همین امر ، عُمر بن خطّاب را برانگیخت تا آن را «قریة العرب» بنامد .(2)

نیز اقوام دیگری (از فرس و غیر آنها) در عین التمر بودند که به شکل گروه های کوچکی در نواحی اطراف آن پراکنده یافت می شدند .

امّا در قریه ها و نواحی تابعه عین التمر ، مخلوطی از «نبط» و «عرب» سکنا داشتند و شغلشان کشاورزی و دامداری بود . بیشتر ساکنان این آبادی ها را نبطی ها تشکیل می دادند . درباره نبط گفته اند : آنان از عرب بودند و گفته شده است که آنها ربطی به عرب ندارند و ریشه شان از اقوام قدیمی است که در مابین النهرین ساکن بودند .(3)

فتح عین التمر

پس از آنکه خالد بن ولید از فتح انبار فارغ شد ، سوی فتح عین التمر رهسپار گردید ؛ زیرا عین التمر در بلاد رافدی ها موقعیّت استراتژیک داشت و عرب با فرس همکاری می کردند و سپاه فرس که در آن ناحیه مرزبانی می داد ، ساز و برگ لازم را برای جلوگیری از هجوم اعراب فراهم می آورد .

عقة بن اَبی عقّه - عربی که با فرس همکاری می کرد - از حصنی که در راه سپاه

ص: 249


1- . تاریخ ابن خلدون 2 : 359 ؛ بنگرید به ، المفصّل فی تاریخ العرب 5 : 292 .
2- . المعرفة والتاریخ فسوی 3 : 312 . در این مأخذ آمده است : فرزندان «عبد ربّه بن زیتون» که در بیت المقدس اند ، از این اسیران اند .
3- . بنگرید به ، المعرفة والتاریخ 3 : 10 و15 یا جلد 5 ، ص10 و15 در چاپ دیگر) .

اسلام واقع بود (و نزد مورّخان به نام «حصن عین التمر» معروف است)(1) با گروه فراوانی از قبایل نمر بن قاسط و تغلب و ایاد ، برای رویارویی با خالد بیرون آمد و به منطقه ای رسید که از حصن مذکور به اندازه نیم روز راه(2) ، فاصله داشت ، در راهی که به «کرخ بغداد» (معروف به «راه کرخ») می انجامید .(3)

در روایت سیف آمده است که :

عقّه به مهران گفت : عرب جنگ با عرب را بهتر می داند ، ما را با خالد واگذار .

مهران گفت : راست گفتی ، به جانم سوگند شما به جنگ عرب داناترین (مثل ما که سازوکار جنگ با عجم را بهتر بلدیم) بدین ترتیب وی را فریفت و سپر خود ساخت و گفت : این گوی و این میدان ، اگر به ما نیاز یافتید ، کمکتان می کنیم .(4)

ص: 250


1- . این حصن به نام «حصن عین التمر» مشهور بود از باب نسبت به شهر عین التمر که در نزدیکی آن قرار داشت لیکن بلاذری هنگام ذکر «عین التمر» این حصن را «قصر شاپور» می نامد (بنگرید به ، فتوح البلدان : 250) .
2- . این جمله ، ترجمه عبارت «مقدار روحة أو غدوة» است . مؤلّف در پی نوشت می آورد : «غَدْوَه» از اوّل روز تا ظهر و «رَوْحَة» بعد از ظهر است [ مقصود از ] غدوه در اینجا حرکت در صبح است . و گفته اند : «غُدْوَه» از صبح تا طلوع خورشید است . غدو و رواح ، در همه روز به کار رفته است . بنگرید به ، مشارق الأنوار 2 : 129 . به نظر می رسد مقصود اندازه مسافتی است که انسان در نصف روز پیاده یا سواره - رفت و برگشت - می پیماید و در پرتو آن مسافت تعیین می شود [ گویند : یک روز راه یا سه روز راه یا نصف روز راه یا ... ] .
3- . بنگرید به تاریخ طبری 2 : 324 .
4- . تاریخ طبری 3 : 376 ؛ تاریخ ابن اثیر 2 : 269 .

لشکر ایران تحتِ فرمان بهرام چوبین (همو که عقّه به وی پشت گرم بود) برای جنگ با خالد بیرون نیامد ، بلکه در حالت آماده باش در درون قلعه ، به انتظار سرنوشت جنگ خالد و عقّه ، باقی ماند .

چون خبر شکست عقّه و سپاه وی به مهران رسید ، از دژ فرود آمد و گریخت و آنجا را وانهاد . بازمانده های نصارای اعراب [ که از جنگ شکست خورده جان سالم به در بردند : نمر ، تغلب ، ایاد ] به قلعه بازگشتند ، آن را باز یافتند ، در آن وارد شدند و پناه گرفتند .

خالد آمد و گرداگرد آنها حلقه زد و به شدّت آنان را محاصره کرد .

چون این حال را دیدند ، خواستار صُلح شدند . خالد صُلح را نپذیرفت مگر اینکه به حکم او تن دهند .

آنان به حکم خالد تن دادند . خالد آنها را در غل و زنجیر کرد و قلعه تسخیر شد .

سپس خالد دستور داد گردن عقّه و کسانی را که با او اسیر شدند و آنها که به حکم وی تن دادند - همه را - بزنند و این کار صورت گرفت .(1)

خالد همه آنچه را در قلعه بود به غنیمت گرفت و در کنیسه ای که در حصن بود چهل نوجوان را یافت که انجیل می آموختند و درش بسته بود . خالد در کنیسه را شکست و آن پسران را میان فرماندهان و غنیمت گیران تقسیم کرد . حُمران از خُمس غنایم به عثمان رسید .

ص: 251


1- . در «المحبر : 479 - 480 ، ابن حبیب بغدادی» آمده است : خالد در عین التمر در حالی که قصد رفتن به شام را داشت ، عقّه بن جشم بن هلال نمری را دار زد ، ذریه شان را اسیر ساخت و جنگ جویان آنها را کشت . از این اسرا ، سیرین ابو محمّد بن سیرین بود و حمران غلام عثمان .

و از این غلامان بود سیرین (پدر محمّد بن سیرین) که انس بن مالک او را گرفت .

و گروه دیگر از موالی گرفته تا اشخاص مشهور ، که خدا به آنها و ذریّه شان خیر را اراده کرد .(1)

در الأخبار الطِّوال می خوانیم :

خالد در عین التمر سرداری از عرب را - که هلال بن عقبه نامیده مشد - کشت و به دار آویخت . وی از نمر بن قاسط بود .

و به قبیله ای از بنی تغلب و نمر گذشت ، بر آنان شبیخون زد [ از آنها ] کشت و غنیمت گرفت تا اینکه به شام رسید .(2)

سقوط حصن

بیشتر منابع متفق اند بر اینکه معرکه حصن ، نبرد شدیدی میان مسلمانان و اصحاب عقّه بن اَبی عقّه بود و با سقوط حصن ، عین التمر سقوط کرد . از این روست که غالب اسیرانی که خالد اسیر ساخت ، از درون قلعه است .

عین التمر و مناطق اطراف آن ، پس از فتح حصن ، مقاومت نکردند یا نجنگیدند ، بلکه با صلح تسلیم شدند . حال دیگر شهرهایی که خالد بر آنها گذشت و پس از درگیری اندکی تسلیم شدند ، چنین است . از این رو ، قواعد

ص: 252


1- . تاریخ طبری 2 : 324 ؛ المنتظم 4 : 107 ؛ الکامل فی التاریخ 2 : 246 ؛ البدایة والنهایه 6 : 349 - 350 ؛ عمدة القاری 7 : 142 ؛ الروض المعطار حمیری : 423 . بند پایانی این سخن «وجماعة آخرون من الموالی إلی آخرین من المشاهیر ...» (و گروه دیگر ...) از «البدایة والنهایه» است .
2- . الأخبار الطّوال : 112 .

اسارت (اسارت زن و فرزند جنگ جویان یا کسانی که جنگ جویان را یاری رساندند) در آنها به اجرا درنیامد .(1)

مؤیّد این ادّعا این است که در لابلای کتاب های تاریخ به چیزی دست نمی یابیم که به وجود عملیّات اسارت دسته جمعی (در شهرهایی که سپاه مسلمانان به فرماندهی خالد فتح کرد و از کاظمه شروع شد تا اُبُلَّه ، مَذار ، وَلَجَه ، اُلَّیْس ، اَمْغِیشَیَا ، حیره ، اَنبار) رهنمون باشد مگر آنچه در حصن عین التمر رخ

داد .

زیرا بیشتر مورّخان اتفاق نظر دارند که اوّلین اسیرانی که از سمت شرق وارد مدینه گشت ، اسیران عین التمر بود (نه از ناحیه دیگر) .(2)

این امر بیان می دارد که آنان بدون جنگ تسلیم خالد شدند بر خلاف کسانی که مقاومت ورزیدند تا اینکه در حصن به اسارت درآمدند ؛ چراکه جزو فرزندان جنگ جویان بودند .

شایان تأکید است که طبیعت جنگ هایی که خالد ضدّ سپاه ایران و یاوران عربشان - هنگام ورود به عراق - راه انداخت ، به روشِ هجوم سریع ، حمله و

ص: 253


1- . آنچه را بلاذری در «فتوح البلدان : 249» روایت می کند به قوّت این دیدگاه را پشتیبانی می کند ؛ چراکه می نویسد : گفته اند : خالد با اهل عین التمر صلح کرد وا ین اسیران در کنیسه ای در یکی از نواحی یافت شد .
2- . تاریخ طبری 2 329 ؛ التحفة اللطیفه 2 : 448 ؛ تاریخ بغداد 1 : 216 ؛ مشاهیر علماء الأمصار : 222 ؛ المنتظم 8 : 157 ؛ التمهید 3 : 240 22 : 211 ؛ تاریخ دمشق 2 : 87 (و جلد 15 ، ص175) ؛ تهذیب الکمال 7 : 302 (و جلد 24 ، ص411) ؛ سیر اعلام النُّبلاء 7 : 35 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 103 ؛ معجم الأُدباء 5 : 219 . کسانی خلاف این را آورده اند ، لیکن سخنان آنها در برابر آنان که قائل اند اسیران حصن عین التمر ، نخستین اسیرانی اند که در عهد ابوبکر وارد مدینه شد ، پایدار نمی ماند .

فرار و عدم استقرار در یک جا ، نزدیک است . این نوع از جنگ میان قبایل عرب متداول بود با این تفاوت که :

به سیطره بر منطقه درگیری از جانب طرف پیروز اکتفا می شد و این کار با تعیین شخصی بر آنها از رجال همان منطقه (به جای تهی ساختن شهر از ساکنان پس از پایانِ جنگ) صورت می گرفت .

این را در درگیری هایی که خالد در فتح عراق انجام داد ، می نگریم ؛ زیرا حالت های اسارت گرفتن یا اسیر ساختن را در این مناطق (که خالد فتح کرد) نمی بینیم مگر در حصن عین التمر .

این امر اثبات می کند که رویارویی ها میان اطراف درگیر در اوّلین شهرهایی که خالد به آنها گذشت ، سریع و برق آسا بود و در نهایت به صلح یا عقب نشینی طرف زیان دیده (بت پرست ها و اهل کتاب یا دیگران) برای جنگ ضدّ مسلمانان در جای دیگر ، می انجامید .

معنای این سخن آن است که اهل این شهرها پایداری نمی کردند و تا آخر به حفظ سرزمینشان نمی پرداختند ، برخلاف آنچه در جنگ عقّه و اَفرادش با خالد و لشکرش روی داد تا اینکه به تسلیم همه کسانی که در حصن عین التمر به سر می بردند ، انجامید .

این شیوه جنگی (حمله و گریز) در پنج درگیری از هشت جنگ خالد به کار گرفته شد ، هرگاه معرکه عین التمر را هشتمین آنها بشماریم .

و حتّی در سه جنگ باقی مانده از این هشت کارزار ، ثابت نشده است که خالد به اسارت گرفت یا جنگ جویان یا ذریه آنها را (یا کسانی که آنها را یاری

ص: 254

رساندند) به اسارت درآورد مگر در معرکه حصن (حصن عین التمر) که در آن افراد به اسارت درآمدند .

امّا شهر عین التمر با صُلح فتح شد .(1) این سخن ، نزد مورّخان مشهور است .

مؤیّد این مطلب ، کوتاهی فاصله زمانی جنگ های خالد است که در کمتر از یک سال به دست آمد . خالد در همه این نواحی (که در امتداد نهر فرات قرار داشتند و از «کاظمه» شروع می شد و به «فراض» سوریه امروزین ، جای تلاقی نهر خابور به فرات در بخش «دیر الزور» پایان می یافت)(2) در این مدّت کوتاه جنگید . اگر فتح آنها به صورت صُلح میان خالد و اَهالی این مناطق نبود ، امکان نداشت بتواند این اراضی را نگه دارد .

امّا ابن عساکر (م 571 ه ) در تاریخ دمشق به اسناد از ابن اسحاق ، در سبب یورش ابوبکر به عین التمر روایت می کند ، می گوید :

عمرو بن عاص ، پس از قتل خالد بن سعید بن عاص ، به ابوبکر

ص: 255


1- . محمّد بن آدم بن یحیی در «کتاب الخرائج : 54» می گوید : به ما خبر داد اسماعیل ، گفت : برای ما حدیث کرد حسن ، گفت : برای ما حدیث کرد یحیی ، گفت : برای ما حدیث کرد حسن بن صالح ، از اَشعث ، از شعبی که گفت : خالد بن ولید با اهل حیره و عین التمر ، صلح کرد و این کار را به ابوبکر نوشت ، وی آن را اجازه داد . یحیی می گوید ، به حسن بن صالح گفتم : آیا با اهل عین التمر مانند اهل حیره صُلح شد چیزی برعهده خودشان بود نه بر زمین هاشان ؟ گفت : آری بنگرید به ، فتوح البلدان : 249 ؛ تاریخ بغداد 1 : 15 .
2- . در محرّم سال 12 هجری ، کاظمه فتح شد و در صفر سال 12 هجری «مذار» ، «وَلَجَه» ، «اُلِّیس» ، و «اَمغیشَیا» فتح گردید . میان صفر و ذی القعده همین سال ، «اَنبار» ، «عین التَّمر» ، «دُومة الجَنْدَل» ، «حصید» ، «خَنافس» ، «مصیخ» ، «ثنی» ، «رُضاب» و «فِراض» فتح شد . بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 310 و312 و315 و320 و326 ؛ الکامل فی التاریخ 2 : 238 ؛ تاریخ ابن خلدون 2 : 508 .

نامه نوشت و از وی یاری خواست .

ابوبکر به خالد بن ولید - که در حیره بود - نامه نوشت و به او فرمان داد که با افراد نیرومند سپاهش اهل شام را یاری رساند و سوی آنها رهسپار شود و بر افراد ضعیف سپاه ، شخصی از آنان را بگمارد .

چون نامه ابوبکر به دست خالد رسید ، گفت : این ، کار «اَعیسر بن اُمّ شمله» [ یعنی عمر بن خطّاب ] است . خوش نداشت فتح عراق به دستِ من صورت گیرد [ من را به شام فرستاد و عمرو بن عاص را میدان داد ] .

خالد بر ضعفا (افراد ضعیف سپاه) عمیر بن سعد را گماشت و بر قسمت هایی از عراق که مسلمان شدند (و بر حیره و قریاب و خراج آن) مثنّی بن حارثه شیبانی را به جای خود نشاند .

سپس به راه افتاد تا اینکه در عین التمر فرود آمد و بر اهل آن شبیخون زد و دژهای آن را (که در آن جنگ جویانِ کسرا قرار داشتند و کسرا آنها را در آنجا نهاد) محاصره کرد تا اینکه آنان را به زیر کشید و گردنشان را زد .

از عین التَّمر افراد فراوانی را به اسارت گرفت و سوی ابوبکر فرستاد ...

در کنیسه یهود ، در یکی از قریه های عین التمر (که «نقیره» نام داشت) کودکانی را یافت که کتابت می آموختند . در میان آنها حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بود .(1)

ص: 256


1- . تاریخ دمشق 2 : 87 - 88 .

احتمال قوی می رود که در این عبارت تساهل هست و قلعه در «نقیره» بود و مقصود از جنگ در «عین التمر» همین قلعه و دژ است (نه غیر آن) چراکه یاقوت حَمَوی می نگارد :

در کنیسه ای در یکی از قریه های عین التَّمر (که «نقیره» گفته می شد) کودکانی را یافتند که کتابت می آموختند . در میان آنها حمران ، غلام عثمان وجود داشت .(1)

وی جنگی و اسارتی جز این را ذکر نمی کند .

آری ، کوروش چون شهر بابل را اشغال کرد و امپراتور کلدانی را از بین بُرد ، فارسیان سکونت در نواحی مختلف عراق را آغازیدند که تا ساحلِ شرقی نهر فرات (نه غربی آن) گسترش یافت .

نیز عرب عربستان ، پس از فتح عراق ، چون زمین های آن را سرسبز و فراوانی نهرها و آب ها را در آن دیدند ، برای سکونت بدانجا آمدند و دیار ربیعه ، دیاربکر ، دیار مُضَر (و مانند آن) را بنیان نهادند .

فرس در بلاد رافدی ها نزدیک به هشت قرن حاکم بود . سرانجام با سقوط امپراتور ساسانی در سال 14 هجری ، به دست مسلمانان این حکومت پایان یافت .

در میان این قومیّت ها و ادیان ، کسانی به عنوان عبادت و نظافت پاها را می شستند و بعضی از آنها (مانند صابئی ها) نزدیک نهرها زندگی می کردند ؛ زیرا آیین های دینی شان به آب وابسته بود .

ص: 257


1- . معجم البلدان 5 : 301 .

فرقه ای از صابئی ها «مُغَسّله» نامیده می شد .(1)

صابئی ، قبل از نماز پیش نهر می رود و می گوید : «ابرخ یرد نه ربه ادمیه هی» یعنی خجسته باد یردنه بزرگ آب ، مایه حیات .. .

و پیش از آنکه به آب نزدیک شود ، کمربندش را می بندد ، سپس دستانش را می شوید و صورت را سه بار می شوید ، آن گاه آب به دست می گیرد و انگشتان دست راستش را جمع می کند و بر پیشانی (از آغاز شقیقه راست تا انتهای شقیقه چپ) می کشد . پس از آن ، سبابه را سه بار در آب فرو می برد ، سپس گوش هایش را پاک می کند و به شستن زانوها و ساق های پا دست می یازد ، آن گاه سه بار با دست راست مضمضه می کند و آب را به سمت چپ بیرون می اندازد ، سپس سه بار زانوهایش را می شوید ، پس از آن ، ساق ها را سه بار می شوید و در حالی که دو دستش با هم درازند و کف دست ها به طرف زمین است ، انگشتانش را در نهر فرو می برد و در پایان دو بار پای راست و یک بار پای چپ را در آب فرو می برد و قبل از هر کدام از این اعمال (که گذشت) دعایی می خواند .

نیز یهود پاهاشان را می شستند .

از این خاستگاه ، بعید به نظر نمی رسد که وضویی که حُمران (= طویدا یهودی) بدان فرا می خواند ، وضوی غیر اسلامی باشد ؛ چراکه با وضوی یهود و

ص: 258


1- . مغتسله ، اقوام فراوانی در نواحی «بطائح» اند . صابئه بطایح به شست و شو اعتقاد دارند و همه آنچه را می خورند می شویند ، رئیس آنها به «حسیس» معروف است ... شیلی بن فرح از مغتسله بود جز اینکه با آنها مخالفت می ورزید ، لباس نیکو می پوشید و غذای لذیذ می خورد و به مذهب یهود گرایش داشت و بدان معتقد بود الفهرست : 477 ، اثر ابن ندیم . ابن خلدون می گوید : دین نبط ؛ این دین ، بدعت صابئه است (تاریخ ابن خلدون 2 : 38) .

جغرافیای وادی رافدین و فراوانی آب در آنجا سازگار است ، نه با جزیرة العرب .

دکتر کُرد علی ، از یک نسخه خطّی از کاهنان طایفه سامری در «نابلس» متن زیر را حکایت می کند :

و امّا وضو :

وضو گیرنده ، نخست دستانش را می شوید و هرگاه از اصحاب کار با دست باشد [ مانند : کارگر ، کشاورز و ... ] دستانش را تا آرنج و بازوها سه بار می شوید ، سپس سه بار مضمضه و استنشاق می کند ، آن گاه صورتش را می شوید و گوش هایش را سه بار مسح می کشد و در نماز ، تورات را به زبان تلاوت می کند .. .(1)

در البدء والتاریخ اثر احمد بن سهل بلخی (م 322 ه )(2) شرایع یهود ذکر شده است ، در آن می خوانیم :

و امّا وضوی یهود و غسل آنان ، مانند طهارت مسلمانان - یکسان - است - جز اینکه در آن مسح سر وجود ندارد و نخست پای چپ را می شویند .. .(3)

در تورات ، سِفر خروج (اِصحاح 30 ، آیه 18 - 21) آمده است :

«و خداوند به موسی بدین مضمون فرمود (18) که حوض بِرِنجینی برای شست و شو و پایه هایش را نیز از بِرِنج بساز و آن را در میان

ص: 259


1- . خطط الشام 6 : 219 .
2- . قول دیگر این است که این کتاب ، اثر مطهّر بن طاهر مقدسی م 503 ه است .
3- . البدء والتاریخ 4 : 36 .

چادر جماعت و مذبح بگذار و بر آن آب بریز (19) و هارون و پسرانش دست ها و پای های ایشان را در آن شست و شو نمایند (20) هنگامی که به چادر جماعت درآیند با آب شست و شو نمایند مبادا که بمیرند و یا اینکه هنگام آمدنِ ایشان به مذبح ، به خصوص خدمت سوزانیدن هدیه آتشین به خداوند (21) و دست ها و پای هایشان را شویند تا آنکه نمیرند و این از برای او و ذریه اش در قرن های ایشان قانون ابدی باشد (22)» .(1)

و در سفر خروج (اِصحاح 40 ، آیه 30 - 31) می خوانیم :

«و حوض را در میان چادر جماعت و مذبح قرار داد و آب را جهت شست و شو بر آن ریخت (31) و موسی و هارون و پسرانش دست ها و پای های ایشان را در آن می شستند (32) و هنگامی که به چادر جماعت درمی آمدند و وقتی که به مذبح نزدیک می شدند ، شست و شو می نمودند به نهجی که خداوند به موسی امر فرموده بود (33)» .(2)

از آنجا که دریافتیم بی شکّ و شبهه ، حُمران یهودی بود ، وضوی حُمران نیز با روحیه وی و روحیات عثمان که به نظافت حساسیّت داشت و به یهودیّت متهم شد ، سازگار می افتاد ؛ چنان که شستنِ پاها - که عثمان بدان فرا می خواند - با وضوی ادیان سرزمین های مابین النهرین هماهنگ بود .

ص: 260


1- . کتاب مقدّس عهد عتیق و عهد جدید ترجمه فاضل خان همدانی ، چاپ سوّم ، 1388 ، ص161 .
2- . همان ، فصل چهلم ، ص183 .

این ادّعا پس از آگاهی به نزدیک بودن حُمران با فُرس (که به نظافت اهمیّت می دادند) و زندگی با ایشان ، ثابت می شود .

اطلاع بر مکان هایی که فُرس در آنها یافت می شد و شناسایی سران آنها و پیمان هایی که میان آنان و عرب برقرار بود ، امور فراوانی را روشن می سازد که در ملابسات احکام شرعی - از جمله وضو - بر مردم پوشیده مانده است .

به اسیران «عین التمر» بازمی گردیم تا به گرایش های آنها پی ببریم و اینکه بیانِ این موضوع تا چه اندازه ما را در این بحث یاری می رساند .

اسیران فتح عین التمر و شمار آنها

از آنجایی که راوی وضوی غَسْلی از عثمان ، از اُسرای عین التَّمر است و در این شهر اقوامی می زیستند که دین های مختلف داشتند (عرب ، فارس ، یهود ، نصارا ، مجوس ، صابئی و ...) و آمیختن این ادیان و قومیّت ها با هم و آوردنِ این اسیران به حجاز ، در آینده جزیرة العرب اثر می نهاد ، باید شمار آنها را بشناسیم و به نقش آنها و فرزندان و نوه هاشان در ساختار خلافت اسلامی - بعدها - پی ببریم .

زیرا شناختِ اجمالی سیره و تاریخ اینان ، افق های سیاسی و تاریخی و اجتماعی فراوانی را به روی ما می گشاید .

همه این امور را به عنوان مقدّمه شناخت حال حُمران بن ابان (راوی وضوی عثمان) وارسی می کنیم ؛ چراکه شخصیّت حمران و اهمیّت وی ، از شخصیّتِ ساختگی عبداللّه بن سبا (یا از مبالغه ای که در وی شده است و بیش از حد بادش کرده اند) به مراتب بالاتر است .

ص: 261

حمران به همراه دسته ای از بافرهنگ های اهل کتاب اسیر شد که خواندن و نوشتن می دانست (بلکه علوم دیگر را می شناخت) پیداست که این افراد برای اسلام تازه نفس ، خطر جدّی به شمار می آمدند .

به این مطلب دست یافتیم که عملیّات اسیر سازی ، دو گونه انجام یافت :

بخشی از آن از داخل قلعه صورت گرفت .

شمار دیگری از افراد ، از کنیسه ها و معابدی اسیر شدند که در «حصن» (دژ) وجود داشت یا به آن نزدیک بود (چنان که در متن یعقوبی آمد) .(1)

این امر رهنمون است به اینکه خالد آنان را در «حصن» اسیر نکرد ، بلکه به کنیسه ای که یهود داشت لشکر فرستاد و از آنها بیست غلام گرفت .

لیکن طبری بیان می دارد که این نوجوانان که به اسارت درآمدند ، در حصن اسیر شدند و نزد فُرس گروگان بودند .

طَبَری (م 310 ه ) می نگارد :

خالد گردن همه کسانی را که در حصن بودند ، زد و کلّ کسانی که حصن آنها را در بر داشت ، اسیر ساخت و آنچه را در آن بود به غنیمت گرفت .

در کلیسای ایشان ، چهل نوجوان را یافت که انجیل می آموختند . آنان در جایی در بسته بودند . خالد در را شکست و پرسید : شما کیانید ؟ گفتند : ما گروگانیم . خالد آنان را در میان اهل بلاد تقسیم کرد .

ص: 262


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 133 - 134 .

از این غلامان بود :

1 . ابو زیاد ، غلام ثقیف .

2 . حُمران ، غلام عثمان .

3 . نصیر ، ابو موسی بن نصیر .

4 . سیرین ، پدر محمّد بن سیرین .

5 . ابو عُمْرَه ، جدّ عبداللّه بن عبدالأعلی (شاعر) .(1)

این عبارت که «ووجد فی بیعتهم» (در کلیسای ایشان غلامانی را یافت) اشاره است به اینکه یهود مکانی داشتند که در آن کتاب مقدّس را یاد می گرفتند .

خلیفة بن خیّاط عصفری (م 240 ه ) از ابو عُبَیده و علی بن محمّد (و دیگران) سخنی را روایت می کند که دلالت دارد شمار آنها بیش از 20 نوجوان بود .

وی می نویسد :

خالد بن ولید به «عین التّمر» آمد و ایشان را محاصره کرد تا اینکه به حکم خالد تن دادند . خالد کشت و اسیر ساخت ... در گروهی که شمارشان به 40 تن می رسید ، خوش ندارم نامشان را بیاورم .(2)

در اینجا این سؤال به ذهن می آید که : چرا خلیفة بن خیّاط ذکر اسامی اسیران را نمی پسندد ؟ آیا بدان خاطر است که آنان بعدها به مناصب مهمّی در خلافت اسلامی بالا رفتند و ذکر نامشان ، مکانت آنان را برای ایشان خدشه دار می ساخت یا موضوع چیز دیگری است ؟

ص: 263


1- . تاریخ طبری 2 : 324 ؛ الکامل فی التاریخ 2 : 246 ؛ الإکتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول اللّه کلاعی 4 : 102 ؛ نهایة الأرب (نویری) 19 : 113 .
2- . تاریخ خلیفة بن خیّاط : 118 .

نیز می توانیم بپرسیم : چرا خلیفة بن خیّاط کاری را که دیگر مؤرّخان (مانند طبری و ابن اثیر) انجام دادند ، در پیش می گیرد و اسبابی را که درباره قتل عثمان گفته اند ،(1) وامی نهد ؟

یا چرا مورّخان آنچه را در نامه محمّد بن ابی بکر به معاویه آمده است با تعلیل سخیفی (اینکه عموم مردم تاب شنیدن این اخبار را ندارند) ترک می کنند ؟(2)

چگونه با اینکه دوران سپری شد و میان خلیفة بن خیّاط و طبری و ابن اثیر فاصله زمانی افتاد ، این کار را انجام نمی دهند ؟

آیا این به وحدت روش مورّخانی برمی گردد که برای نظام حاکم قلم می زدند ؟ آنان آنچه را خوشایند سلطان بود می نوشتند و آنچه را بدش می آمد ، وا می نهادند .

چگونه به خاطر جریحه دار نشدن احساسات توده مردم ، از بیان حقایق تلخ موجود در تاریخ روی برمی تابند ؟

شگفت تر از همه این است که چگونه خلیفة بن خیّاط ، سیرین و یسار و نصیر و رباح و هرمز را در زمره اُسَرا می آورد و از حُمران بن اَبان نام نمی برد ؟ این کار بر چه چیز دلالت دارد ؟ آیا فراموشی یا جهل است یا با عنایت خاصّی صورت می گیرد ؟

خطیب بغدادی (م 460 ه ) در تاریخ بغداد و ابن عساکر (م 571 ه ) در تاریخ دمشق به اسنادشان از مصعب بن عبداللّه زبیری ، روایت کرده اند که گفت :

ص: 264


1- . توضیح بیشتر در این زمینه در جلد اوّل کتاب «وضوء النبی» بحث تاریخی گذشت .
2- . همان .

محمّد بن سیرین ، از عین التمّر ، از اسیران خالد بن ولید است .

خالد در این شهر چهل نوجوان را مخفی یافت ،(1) آنان را نشناخت ، گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم . خالد ایشان را میان مردم تقسیم کرد . سیرین از آنهاست [ که نصیب اَنس شد ] و به وسیله مکاتبه [ مکاتبه اَنَس (مالک) با سیرین (برده) ] آزاد گردید .(2)

ابن عساکر این خبر را به طریق دیگری از مُصعب بن عبداللّه زبیری ، روایت می کند ، می نگارد :

خالد در آن مکان چهل نوجوان ختنه شده یافت . آنها را نشناخت . گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم .

خالد ایشان را در میان مردم تقسیم کرد . سیرین از آنهاست . اَنس با وی مکاتبه کرد و با مکاتبه ، آزاد شد .

از آنهاست حُمران بن اَبان ، وی «ابن ابا» بود . فرزندانش «ابن اَبان» گفتند .(3)

در تهذیب الکمال از ابوبکر بن اَبی خَیْثَمه ، از مُصْعب بن عبداللّه زبیری نقل است [ که گفت ] :

محمّد بن سیرین از «عین التمر» از اُسَرای خالد بن ولید است . خالد در آن چهل غلام ختنه شده یافت . به نظرش ناشناس آمدند . گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم .

ص: 265


1- . در «وفیات الأعیان 4 : 181» به جای واژه «مختفین» واژه «مُختَّنین» آمده است . محقق این کتاب یادآور می شود که در «تاریخ بغداد» چاپ مصر این واژه ، «مُجَنَّنین» ضبط است .
2- . تاریخ بغداد 5 : 332 ؛ تاریخ دمشق 53 : 180 .
3- . تاریخ دمشق 15 : 174 - 176 .

خالد آنها را میان مردم تقسیم کرد . ابن سیرین از آنهاست [ که به دست اَنس افتاد ] اَنس با وی عقد مکاتبه بست و او با مکاتبه آزاد گردید .

عمّار بن حسن رازی ، از علوان روایت می کند که اول اسیری که از سمتِ مشرق وارد مدینه شد ، حُمران بن اَبان بود .(1)

ابن عدیم (م 660 ه ) در بغیة الطلب در شرح حال ابو العتاهیه ، سخنی را روایت می کند که دلالت دارد شمار آنها بیش از 70 غلام بود .

وی می نویسد :

کیسان جدّ پدری «ابو العتاهیه» در خُردسالی - به خاطر ذکاوت و زیرکی اش - لقب «کیسان» یافت . وی از اهل عین التّمر ، جزو هفتاد و اَندی کودکی بود که خالد - در دوران خلافت ابوبکر - آنها را اسیر ساخت .

در میان آنها از فرزندان عجمی ها جز «سیرین» (ابو محمّد بن سیرین) نبود . ابوبکر به ایشان امر کرد ... در میان عشایرشان تقسیم شدند .

ابو سُوَید(2) به دست عباد بن رفاعه عَنزی - یکی از بنی نصر - افتاد ؛ زیرا وی گفت از «عَنزه» است . از این رو ، عباد او را به فرزند خواندگی پذیرفت . وی در سپاه سعد بن اَبی وَقّاص - در زمان جنگ قادسیّه - به همراه عباد ، در کوفه بود .

ص: 266


1- . تهذیب الکمال 7 : 301 - 303 .
2- . ابو سُوید ، لقب «کیسان» است .

مرزبانی از محمّد بن ابی العتاهیه روایت می کند که گفت : ... کیسان در زمان ورود خالد بن ولید در کوفه ، کودکی صغیر و یتیم (از ناحیه پدر و مادر) بود . عباد ، از باب خویشاوندی ، کفالت وی را پذیرفت .

محمّد - فرزندش - بیش از این جمله را درباره وی خبر نمی داد .(1)

ابن خلّکان (م 681 ه ) در شرح حال محمّد بن سیرین ، می نگارد :

پدرش «سیرین» از اهل «جرجرایا» بود . کنیه اش «ابو عمره» است . وی کاسه های مسی می ساخت . به عین التَّمر آمد ، در این شهر بدین شغل پرداخت . خالد بن ولید او را ... به همراه چهل غلام ختنه شده اسیر ساخت . آنان را ناشناس یافت . گفتند : ما اهل مملکتیم . خالد آنها را میان مردم تقسیم کرد .(2)

تلمسانی در نفح الطیب از کتاب خزائنی ، این گونه حکایت می کند :

ولید بن عبدالملک ، موسی بن نصیر (غلام عمویش عبدالعزیز بن مروان) را کارگزار خود ساخت . وی را «بکری» صدا می زدند ؛ زیرا اصالت پدرش «نصیر» از بردگانی بود که خالد بن ولید ، در عین التمر به آنها دست یافت و ادّعا کردند که آنها گروگان اند و از بکر بن وائل می باشند .

نصیر غلام نابالغی بود که به دست عبدالعزیز بن مروان افتاد . وی او را آزاد ساخت .(3)

ص: 267


1- . بغیة الطلب فی تاریخ حلب 4 : 1753 .
2- . وفیات الأعیان 4 : 181 ، شماره 565 .
3- . نفح الطیب 1 : 250 .

ابن جوزی (م 597 ه ) می نویسد :

خالد آنها را محاصره کرد تا اینکه ایشان را [ از دژ ] فرود آورد و

گردن آنها و گردن «عَقَّه» را زد و اسیران فراوانی از آنها گرفت . در کنیسه آنان چهل غلام یافت که انجیل می آموختند و در مکانی در بسته قرار داشتند . خالد در را شکست و آنان را میان اهل بلاء(1) تقسیم کرد .. .(2)

در تاریخ ابن خلدون (م 808 ه ) می خوانیم :

آنچه در قلعه بود به غنیمت گرفت و زن و فرزندشان را اسیر ساخت و از «بِیعه» (که همان «کنیسه» است) غلامانی را گرفت که انجیل فرامی گرفتند ، آنان را میان مردم تقسیم کرد .

از آنهاست : سیرین (ابو محمّد) ، نصیر (ابو موسی) ، حُمران غلام عثمان .

و خبر فتح و خُمس غنایم را برای ابوبکر فرستاد .(3)

متن ابن جوزی و ابن خلدون ، به متن طبری (که اندکی پیش آمد) نزدیک است و بسا برگرفته از آن باشد .

جمله «وَوَجَدَ فی بِیْعَتهم» (در معبد آنان چهل غلام یافت) یا «وَأَخَذَ من

ص: 268


1- . در «المنتظم» و نیز در «تاریخ طبری 2 : 577» و بعضی از منابع دیگر این واژه ، به همین گونه ، ضبط شده است . معنای آن را از دوست ارجمندم ، نویسنده و شاعر ، محقق و ادیب فاضل ، «شیخ قیس عطّار» پرسیدم . ایشان بیان داشتند که مقصود از «اهل البلاء» «مجاهدان فاتح» است (م) .
2- . المنتظم 4 : 107 .
3- . تاریخ ابن خلدون 2 : 512 .

البِیْعَة» (از معبد آنها غلامانی را گرفت) «بِیعه» مکان عبادت یهود است که آن را «کُنِشْت» می نامند .

اینکه یعقوبی و ابن جوزی ، اسیران را به «السَّبْی الکثیر» (اسیران فراوان) وصف می کنند و نیز سخن طبری که می گوید : «خالد گردن همه اهل قلعه را زد» تناسب ندارد مگر با فراوانی شمار اسیرانی که در «کنیسه» یا «بیعه» یافتند .

مؤیّد آن سخن ابن عدیم است که شمار آنها را «هفتاد و اَندی»(1) می آورد و کیسان (جدّ ابو العَتاهِیه) را جزو آنها ذکر می کند و این عدد ، اندک نمی باشد .

لیکن توصیف ابن حجر(2) و ابن خلدون ،(3) با این عبارت که «غلامانی از کنیسه گرفته شدند» اندک بودن را گویاست .

باری ، در شمار این اسیران ، متون مختلف اند : گفته اند : «20 اسیر یا غلام بودند» و گفته شده است : «چهل غلام» (که همین مشهور است)(4) و گفته اند : هفتاد و اندی غلام .

نکته شایان توجّه این است که افراد معروف این اسیران (افزون بر مخفی سازی شمار دقیق و اَسامی شان) سعی داشتند گذشته قومی و دینی شان پنهان بماند . ادّعا می کردند که از عرب اند و گروگان اند و اهل مملکت .

ص: 269


1- . بغیة الطلب 4 : 1752 .
2- . در «فتح الباری 2 : 576» آمده است : «ووجد بها غلماناً من العرب ، کانوا رهناً تحت ید کسری» ؛ در آن غلامانی از عرب را یافت که در دست کسرا گرو بودند .
3- . تاریخ ابن خلدون 2 : 512 .
4- . افزون بر طبری در «تاریخ طبری 2 : 324» ، خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد 5 : 332» ، ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ 2 : 246» ، ابن کثیر در «البدایة والنهایه 6 : 350» ، مِزّی در «تهذیب الکمال 7 : 303» بر این رأی ، تکیه دارند .

بالاتر از این ، بعضی از آنها (مانند حُمران) قصد داشتند اسامی شان و نام پدران خویش و القاب آنها را تغییر دهند . بعضی شان ادّعا می کردند که فقط «سیرین» از اولاد عجمی هاست و نصیر (پدر موسی بن نصیر) ادّعا می کرد که «بَکْری» است و کیسان (جدّ ابو العتاهیه) ادّعا داشت که از «عَنَزَه» است . محمّد بن ابی العَتاهِیَه بیش از این سخنی را بر زبان نیاورد که کیسان یتیم بود و عباد از

سر خویشاوندی کفالتش را عهده دار شد و .. .

همه این ادّعا در برابر این حقیقت پایدار نمی ماند که آنها از عجم ها بودند و دیانت های مختلف داشتند ، در میانشان کسانی اند که بر یهودی بودن وی تصریح شده است و آنان عَرَب نبودند .

بدین ترتیب ، احتمالی را که ما دادیم درست از کار درآمد ؛ اینکه حُمران و نوجوانانِ همراه او را که خالد اسیرشان ساخت ، از فرزندان فرماندهان فرس (که در دژ حضور داشتند) بودند ، نه فرزندان عرب هایی که با فرس همکاری داشتند .

اشاره کردیم که فرس فرزندان عرب هایی را که با آنان همکاری داشتند می گرفتند و آنها را در ظاهر برای تعلیم و تربیت در کنار فرزندانشان قرار می دادند و در باطن آنها را گرو می گرفتند تا پدرانشان در وظایف و مسئولیّت هاشان کوتاهی نکنند و سستی نورزند .

در مقابل فرس ، عهده دارِ [ آموزش فرزندان آنها ] می شدند و به تعلیم و تربیت فرزندان آنها به همراه اولادشان اهتمام داشتند تا در آینده هم پیمانان آنها و

جانشینان خوبی برای پدرانشان باشند .

ص: 270

بنابراین ، اولاد عرب و فرزندان فرمانروایانِ فرس ، زیر نظر حکومت فرس ، آموزش می دیدند و خواندن و نوشتن و حساب و فنون فارسی را فرا می گرفتند و در پانزده سالگی علوم ادبی و طبیعی و امور دیانت را می آموختند و آن گاه که 20 ساله می شدند به حکمت آزمون می شدند .

درباره انوشیروان (کسرای اوّل) آمده است :

وی در کودکی به مدرسه رفت و انواع علوم لازم را فرا گرفت . این مدرسه در دوران ساسانیان به مدرسه «جندی شاپور» مشهور شد .(1)

همین امر ، امکان آمیختن زبان عربی را به فارسی (و عکس آن را) روشن می سازد . این نتیجه را (و آنچه را درباره فرس گفته اند) از کلام حُمران درآوردیم که هنگامی که خالد اسیرشان ساخت به وی گفت : ما گروگانیم و اهل مملکت .(2)

این سخن ادّعای حُمران است که می خواست با زیرکی اش مصون بماند . ادّعا کرد که وی عرب است و از فرزندان جنگ جویان و از فارسیان نیست .

لیکن صواب و درست (که مورّخان بر آن تصریح دارند) رأیی است که خالد بر آن پای فشرد ، اینکه : آنان از فرزندان جنگ جویان فارس و عربی اند که با سپاه خالد جنگیدند و به همین خاطر ، خالد اولادشان را اسیر ساخت .

اگر آنها فرزند جنگ جویان نمی بودند ، خالد اسیرشان نمی ساخت ، بلکه به وضع جزیه بر آنها بسنده می کرد .

مواضع دشمنانه حُمران و مروان(3) با اسلام و نیرنگ بازی با آن ، بدان خاطر بود

ص: 271


1- . مدارس العراق : 35 .
2- . بنگرید به ، الکامل فی التاریخ 1 : 397 - 398 .
3- . در «نهج البلاغه 1 : 123 ، خطبه 73» آمده است که به امام علی علیه السلام گفتند : ای امیرالمؤمنین ، مروان با تو بیعت کرد ! امام علیه السلام فرمود : «لا حاجة لی فی بیعته إنّها کفّ یهودیّة» ؛ نیازی به بیعت او ندارم ، بیعت او دست یهودی است . امام مؤیّد باللّه ، یحیی بن حمزه بن علی حسینی در «الدیباج الوضی 2 : 542» آورده است که گفته اند : حکم - پدر مروان - در یمامه ، یهودی بود .

که حُمران ، یهودی و از فرزندان جنگ جویان بود و نیز دوستش مروان ریشه یهودی داشت و از فرزندان مشرکانی بود که در آغاز ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر پیامبر و رسالت آن حضرت مقاومت کردند .

یعنی یکی از آن دو (حُمران) از فرس و از یهود بود که شدیدترین دشمنی ها را با افراد با ایمان داشتند و دیگری (مروان) ، متّهم به یهودیّت و از مشرکانی بود که خدای متعال درباره شان می فرماید : « لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا » ؛(1) دشمن ترین مردمان با اهل ایمان ، یهودند و کسانی که مشرک اند .

آری ، اینان ، بعضی از رفقای حُمران اند . اگر بخواهیم پرگویی کنیم از موضوع بحث ، خارج می شویم ، لیکن می گویم : چون دیگران نیستیم که نام «عبداللّه بن سبا» را می آورند و شرح زندگانی اش را نمی آورند و به این سخن اکتفا دارند که وی یک یهودی بود که از صنعای یمن آمد و در زمان عثمان به ظاهر مسلمان شد و در صفوف مسلمانان خود را جا زد و در شهرهای آنان (شام ، کوفه ، بصره ، مصر) آمد و شد داشت و بشارت می داد که برای محمّد - مانند عیسی بن مریم - رجعتی است و جبرئیل در نزول قرآن بر محمّد خطا کرد (زیرا مأمور بود آن را بر علی نازل کند) و دیگر یاوه هایی که عین و اثری از آنها در کتاب های شیعه یافت

ص: 272


1- . سوره مائده 5 آیه 82 .

نمی شود تا «طه حسین» به ردّ آنها بپردازد ؛ چراکه می نویسد :

کسانی که ابن سبا را تا این حدّ بزرگ می کنند ، بر خود و تاریخ خیلی ولخرجی روا می دارند . نخستین نکته ای که می نگریم این است که در منابع مهمّی که مخالفت با عثمان را آورده اند ، نامی از «ابن سبا» نمی یابیم .

ابن سعد ، آن گاه که ماجراهای خلافت عثمان یا شورش مردم را علیه او می آورد ، ابن سبا را نام نمی برد .

بَلاذُری در «انساب الأشراف» (که به نظرم مهم ترین مصادر برای این داستان است و بیشتر از دیگر کتاب ها به شرح آن می پردازد) ابن سبا را نمی آورد .

ماجرا را طبری از سیف بن عُمَر ذکر می کند و به نظر می رسد مورّخان پس از وی ، داستان را از او گرفته اند .. .

تا اینکه می گوید :

همه اینها اموری اند که به عقل راست نمی آید و با نقل ثابت نشده است و سزاوار نیست امور تاریخ بر آن بنا گردد .

یک پرسش

آیا حُمران بن اَبان از آنچه درباره عبداللّه بن سبا گفته اند ، خطرناک تر و اَولی نیست ؟

اینکه گفته اند افکار ابن سبا ، اندیشه های مزدک مجوسی بود (چراکه در آن زهد و تقوا به چشم می خورد) به آنچه درباره عثمان و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص می گویند ، نزدیک است ؛ اینکه آن دو قرآن را در یک شب ختم می کردند

ص: 273

و عبدالرحمان بن عمرو بن عاص ، روزه دهر می گرفت و با زنان نمی آمیخت (و از این دست کارها) .

اینکه گفته اند : «ابن سبا در عصر عثمان اسلام ظاهری آورد و در صفوف مسلمانان رخنه کرد و در شهرهاشان آیند و روند داشت» حُمران هم چنین بود (اگر نگوییم حُمران بیشتر از ابن سبا این سیره را داشت) زیرا به هرکه می رسید - بی آنکه از او بپرسند - حدیث وضوی عثمان را باز می گفت(1) و میان شام و بصره و کوفه ، در آمد و رفت بود و با اوامرِ خلیفه ، اموال و املاک و زمین هایی را در این

شهرها به دست آورد .

حُمران در حیات خلافت اسلامی - به راستی - نقش های خطیری ایفا کرد . وی و مروان نامه های تقلّبی را از جانب عثمان می نوشتند . عثمان وی را برای پی جویی بعضی از حقایق فرستاد ، وی رشوه می گرفت و شهادت ناحق می داد ووو .. .

باری ، بر ماست که کسانی را که در صف اسلام شکاف پدید آوردند و احکام خدا را تغییر دادند و احکام دیگری را جایگزین آنها کردند و کسانی که عثمان را در ورطه نوآوری ها و بدعت ها انداختند ، شناسایی کنیم .

اهل مدینه از نامه شان به سرزمین ها و به مسلمانانی که در مرزها پراکنده بودند ، چه در سر داشتند که نوشتند :

شما در طلب دین محمّد برای جهاد بیرون رفتید . دین محمّد را خلیفه شما تباه ساخت و وانهاد ، بیایید و دین محمّد را به پا دارید .(2)

ص: 274


1- . متن این روایات ، در بحث تاریخی جلد اول این کتاب گذشت .
2- . تاریخ طبری 3 : 401 .

در متن ابن اثیر آمده است :

دین محمّد را خلیفه تان فاسد ساخت .(1)

آیا کارهای حُمران و سازمان سرّی او ، آتش فتنه و اختلاف را میان مسلمانان شعله ور ساخت ؟ یا کارهای مخالفانِ عثمان - که از شهرها آمدند - فتنه را برافروخت ؟

لازم است این امور ، در این گونه پژوهش های علمی و عملی (که در سلوک دینی و واقعیّت عصر حاضر اثر دارد) وارسی شود نه اقوال تو خالی ای را که برای ابن سبا ادّعا می کنند .

امثال این اسیران تازه مسلمان ، بر آن شدند که با دروغ ها و جعل احادیث و یاری گروهی از مسلمان ها ضدّ دیگری (نه ضدّ غیر مسلمان ها) سمومشان را در قلب امّت اسلام بدمند .

پژوهش ما با اشخاص برجسته ای از این اسیران ارتباط دارد ؛ به ویژه آنها که در نقل حدیث از خلفا از پیامبر صلی الله علیه و آله نقش داشتند ؛ زیرا نقل امثال اینان ، روشی را - درست یا غلط - در نقل حدیث بنیان می نهد . از این رو ، باید بدانچه نقل می کنند ، اهتمام ورزید و آن را بر قرآن و سنّت صحیح عرضه داشت و جوانب تاریخی و روانی و اجتماعی اش را کاوید ، اگر درست بود ، آن را برگیریم وگرنه آن را به دیوار زنیم .

امکان دارد برای بعضی از این اسیران یا برای فرزندانشان در نگارش تاریخ - در آینده - نقشی باشد . باید در رویدادهایی که نقل می کنند (به خصوص آنها که

ص: 275


1- . الکامل فی التاریخ 3 : 168 .

به میراث یهود و فقه آنها ارتباط می یابد) درنگ ورزید .

همچنین در حیات بعض دیگر از آنها کسانی را می یابیم که عهده دار امارت و فرماندهی سپاه و موقعیّت های حسّاس و مهم و (دیگر کارهای مشابه اینها) در خلافت اموی و عبّاسی می شوند .

تحقیق علمی و روشی که پی گرفتیم ما را به کشف اسم نزدیک به 30 غلام رساند که در «عین التمر» اسیر شدند . بعضی از آنها در معبد یهودیان و برخی در بیرون از آن به اسارت درآمدند . انکار نمی کنیم که امکان تداخل بعضی از این اسامی با یکدیگر و زیادت و نقصان آنها هست .

به عنوان نمونه : ابو عُبَید ، گاه نام «عُبَید» را می آورد . این عبید ، گاه «ابن حُنَیْن»

(غلام عُمَر بن خطّاب) است و زمانی غلام «بَلْقَین» و گاه غلام «مُعَلّی» .

بسا این اسامی ، برای سه شخص باشد و بسا نام یک شخص باشد ؛ زیرا دانستیم که آنان سعی داشتند گذشته شان را مخفی سازند ، به همین خاطر ، اسامی و نام پدران و القاب و عشایر آنها متعدّد است .

بر این اساس است که فهرست اُسَرا زیاده و کم می شود .

با اشاره به تک تک اُسرا و جمع آنها ، امیدواریم خواننده را بر شخصیّت های آنان و بر احتمالات و ظروف و ملابساتی که اسارت در آن شرایط رخ داد ، آگاه سازیم .

اکنون جدول اسامی آنان را می آوریم . نخست به آنچه بَلاذُری در فتوح البلدان نقل می کند می پردازیم ، سپس دانسته های دیگران را بر آن می افزاییم که از 6 یا 7 نفر (نزد بلاذری) به 30 تن - نزد دیگران - بالا می رود .

بَلاذُری می نگارد :

ص: 276

سپس خالد به «عین التمر» آمد و به فتح حصن آن پرداخت . در آن اَنبار بزرگ سلاح و سربازانِ اعاجم وجود داشت . اهل حصن از قلعه بیرون می آمدند و می جنگیدند ، سپس به قلعه می رفتند . خالد و مسلمانان آنان را محاصره کردند تا اینکه امان خواستند . خالد از دادن امان خودداری ورزید . قلعه را به زور فتح کرد و ساکنان آن را کشت و اسیر ساخت .

در کنیسه ای در آن دژ ، گروهی را یافت . آنان را به اسارت درآورد ، از این اسیران ، افراد ذیل اند :

1 . حُمران بن اَبان بن خالد نَمِری (= طوید بن أبِّی یا أبّا تَمری) غلام عثمان .

وی غلام مُسَیَّب بن نَجَبَه فَزاری بود . عثمان او را از وی خرید و آزاد ساخت .

2 . سیرین ، ابو محمّد بن سیرین و برادرانش .

وی از غلامان انس بن مالک انصاری بود .(1)

3 . ابو عُمْرَه ، جدّ عبداللّه بن عبدالأعلای شاعر .(2)

ص: 277


1- . المعارف : 442 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 121 ؛ تاریخ بغداد 5 : 332 ، شماره 2857 ؛ تاریخ دمشق 53 : 172 ، شماره 6444 . در «فتوح البلدان 1 : 249» آمده است : گفته اند که سیرین اهل «جرجرایا» بود . برای دیدار خویشاوندانش در آنجا به سر می برد . در کنیسه به همراه آن افراد به اسارت درآمد . خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد 5 : 332» می گوید : برای ما حدیث کرد ابن عایشه ، گفت : سیرین پدر محمّد بن سیرین اهل «جرجرایا» بود . کاسه مسی می ساخت . به عین التمر آمد تا در آنجا بدین شغل بپردازد . خالد وی را اسیر ساخت . ابن سعد در «الطبقات الکبری 7 : 121» این حرف را نفی می کند و می گوید : این سخن اشتباه است .
2- . طبری در جایی از کتابش می آورد : ابو عمره ، از اُسرای معبدی است که در آن نوجوانی یافت شد . ولای ابو عمره ، به بنی مرّه به «شرحبیل بن حسنه» نسبت داده می شود . مشهور این است که وی غلام «شیبان» یا «شبان» بود بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 324 و345 ؛ تاریخ دمشق 9 : 178 و33 : 416 ، شماره 3657 ؛ فتوح مصر و أخبارها : 239 . در «تاریخ دمشق 33 : 417» آمده است : پسر عبدالأعلی همسر خواهر «موسی بن نصیر»بود . وی نزد عبدالعزیز بن مروان منزلتی داشت . خانه اش را که دارای حمّام بود به وی اختصاص داد . ابو سعید می گوید : آن حمّام ، حمّام تبن است . در «البدایة والنهایه 9 : 205» آمده است : عمر بن عبدالعزیز می خواست ابو عمره را سوی «یون» قیصر روم بفرستد و او را به اسلام دعوت کند .

4 . یَسار ، جدّ محمّد بن اسحاق ، صاحب السیرة [ = السِّیَر والمغازی ] .(1)

وی غلامِ قَیْس بن مَخْرَمَة بن عبدالمطّلب بود .(2)

مالک بر تتبّع ابن اسحاق غزوات پیامبر را از اولاد یهودی که اسلامی آورند ، خُرده می گرفت .(3)

5 . مُرَّه ، وی همان «ابو عُبَیده بن مُرَّه» و جدّ «محمّد بن زید بن عبید بن مرّه» است .(4)

از پسران وی ، نفیس بن محمّد بن زید بن عُبَیْد بن مُرَّه است (صاحب قصر در حَرّه) کسی که درباره وی و فرزندانش می گویند : عُبَید بن مُرَّة بن معلّی انصاری زُرَقی .(5)

ص: 278


1- . تهذیب الکمال 24 : 405 ، شماره 5057 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 7 : 33 ، شماره 15 .
2- . تاریخ خلیفة بن خیّاط : 18 ؛ فتوح البلدان : 248 ؛ تاریخ طبری 2 : 345 ؛ معجم ما استعجم 1 : 319 ، شماره 16 .
3- . الثقات 7 : 382 ، اثر ابن حِبّان .
4- . فتوح البلدان 1 : 28 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 345 ؛ الثقات 2 : 186 . در «تاریخ دمشق 2 : 87» آمده است : عبید مولی المعلّی .
5- . بَلاذُری در «فتوح البلدان 1 : 28» هنگام سخن درباره قصر نفیس عبید بن مرّه می نویسد : وی ، نفیس بن محمّد بن زید بن عبید بن مرّه ، غلامِ معلّی است . عبید و پدرش از اسیران «عین التمر» بود . عبید بن مرّه ، در ایّام حرّه ، درگذشت . وی «ابو عبداللّه» کنیت یافت . شایسته بود بلاذری به جای «نفیس» عبید معلّی را ضمن اسیران عین التّمر بشمارد (بنگرید به ، الخراج وصناعة الکتابة 1 : 365 ؛ الثقات 2 : 186 ؛ المعرفة والتاریخ 3 : 312) . در «الطبقات الکبری 5 : 87» آمده است : عبید ، غلام عبید بن المعلّی (برادر ابو سعید بن معلّی زرقی) عبید به «ابو عبداللّه» کنیت یافت و از اسیران عین التّمر بود که خالد بن ولید در خلافت ابوبکر اسیر ساخت و به مدینه فرستاد . می گویند : عبید بن مرّه ، جدّ نفیس بن محمّد بن زید بن عبید تاجر ، صاحب قصر نفیسی بود که در ناحیه حرّه واقم قرار داشت . عبید ، غلام عبید بن معلّی در «لیالی الحرّه» در ذی حجّه سال 63 درگذشت . وی ، ثقه و دارای احادیث اندکی است .

6 . نصیر ، ابو موسی بن نصیر ،(1) صاحب المغرب .

وی از موالیان بنی اُمیّه بود و گفته اند : در مرزها موالیانی از اولاد کسانی که آزاد ساخت ، داشت .(2)

وی از کسانی است که ادّعا دارند از «بَکْر بن وائل» اند و خودش را «بکری» لقب داد .

نیز بَلاذُری در «فتوح البلدان» ضمن سخنانی که درباره قصر نفیس بیان می دارد ، نام شخص هفتمی را می آورد که از اسیران عین التمر بود ، این شخص ، عُبَیده بن مُرَّه است .(3)

7 . عُبَیْد بن مُرَّه .

بدین ترتیب عُبَید و پدرش «مُرَّه» از اُسرای عین التّمرند .

ص: 279


1- . تاریخ خلیفة بن خیّاط : 118 .
2- . فتوح البلدان : 248 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 411 ؛ الکامل فی التاریخ 4 : 252 ؛ نفح الطیب 1 : 250 .
3- . اندکی پیش ، در پی نوشت ، از «فتوح البلدان 1 : 28» نقل شد که : عبید و پدرش از اسیران عین التمر بودند .

این هفت نفر را بلاذری می آورد . اشخاصی را که دیگران آورده اند ، اینهایند :

8 . ابو زیاد ، غلام ثقیف .

نام وی در ضمن غلامانی که خالد در فتح «عین التمر» اسیر ساخت در «تاریخ طبری» ،(1) «الإکتفا بما تضمّنه من مغازی رسول اللّه» ،(2) «المنتظم»(3) و «نهایة الأرب»(4) آمده است .

9 . حرث (و گفته اند حُرَیث) .

وی غلام شخصی از بنی عبّاد بود . طبری و ابن جوزی ، وی را جزوِ اسرای مذکور نام می برند .(5)

10 . عُلا ثَه .

طبری و ابن جوزی ، وی را آورده اند .(6)

11 . عُمَیْر بن زیتون .

وی ، جدّ عبد ربّه بن سلیمان بن زیتون بود .(7)

در تاریخ دمشق - به سندش - از محمّد بن اسحاق ، می خوانیم :

در میان آنها عُمَیر بن زیتون بود که [ فرزندانش ] در بیت المقدس است و یسار ، غلام اُبی بن کعب - وی ابوالحسن بن اَبی الحسن

ص: 280


1- . تاریخ طبری 2 : 324 .
2- . الإکتفاء 4 : 102 .
3- . المنتظم 4 : 107 .
4- . نهایة الأرب
5- . تاریخ طبری 2 : 324 ؛ المنتظم 4 : 107 .
6- . همان .
7- . تاریخ طبری 2 : 324 ؛ المعرفة والتاریخ 3 : 312 ؛ تاریخ دمشق 2 : 87 .

بصری است - و اَفْلَح ، غلام ابو ایّوب انصاری .(1)

در یکی از قریه های عین التّمر در کنیسه یهود کودکانی را یافتند که کتابت می آموختند .(2)

12 . ابو قَیْس ، از موالیان شام .

طبری در ماجرای عین التَّمر وی را می آورد .(3)

13 . ابن اُخت نَمِر (خواهر زاده نمر) .

طبری وابن جوزی ، وی را آورده اند .(4)

14 . ابو عبداللّه ، غلام بنی زُهْرَه .

طَبَری و ابن حِبّان و ابن عساکر ، وی را ذکر کرده اند .(5)

15 . خَیْر ، غلام ابو داود انصاری (که بعدها یکی از بنی مازن بن نجّار شد) چنان که در تاریخ طبری و تاریخ دمشق و ثقات ابن حِبّان ، می خوانیم .(6)

16 . اَفْلَح ، غلام ابو ایّوب انصاری .(7)

ص: 281


1- . اندکی بعد به نام این شخص و اسم یسار بصری پدر حسن بصری پی خواهید بُرد .
2- . تاریخ دمشق 2 : 87 . در «تهذیب الکمال 7 : 302» و در «تاریخ دمشق 15 : 174» از صالح بن کیسان نقل است که گفت : حمران - غلام عثمان - از اسیران عین التَّمر سپاه خالد بن ولید است و [ نیز ] افلح غلام ایّوب از این اُسَراست .
3- . در «تاریخ طبری 2 : 324» آمده است : در نَسَب ابو قیس ثبت است که از موالیان قدیم اهل شام بود .
4- . تاریخ طبری 2 : 324 ؛ المنتظم 4 : 107 .
5- . تاریخ طبری 2 : 345 ؛ الثقات 2 : 186 ؛ تاریخ دمشق 2 : 87 در این مأخذ آمده است : ابو عبیداللّه ، غلام بنی زهره .
6- . تاریخ طبری 2 : 345 ؛ تاریخ دمشق 2 : 87 ؛ الثقات 2 : 186 .
7- . تاریخ دمشق 2 : 87 و جلد 15 ، ص174 ؛ تهذیب الکمال 7 : 302 .

17 . رَباح ، ابو عبداللّه و عبیداللّه (دو فرزند رباح) .

خلیفة بن خیّاط (م 240 ه ) آنان را ذکر می کند .(1)

ص: 282


1- . تاریخ خلیفة بن خیّاط 1 : 118 . در «سنن ابو داود 2 : 283 ، حدیث 2275» و در «مسند احمد 1 : 59 ، حدیث 416» از رباح روایت است که گفت : مولایم کنیزی رومی شان را به همسری ام درآوردند . با وی آمیزش کردم ، غلام سیاهی مثل خودم را زایید ، او را «عبداللّه» نامیدم . سپس با وی همبستر شدم ، غلام سیاهی مانند خودم را به دنیا آورد ، او را «عُبَیداللّه» نامیدم . پس از آن یکی از غلامان رومی مولایم که «یوحَنّا» نام داشت ، او را فریفت ... آن دو را پیش عثمان بردیم ، اعتراف کردند . عثمان گفت : آیا می پسندید که میان آن دو به قضاوت رسول خدا حکم کنم ؟ رسول خدا [ در این موارد ] حکم می کرد که : «الولد للفراش وللعاهر الحجر» فرزند به شوهر منسوب است و برای زناکار ، سنگ است . موسی بن اسماعیل (شیخ ابو داود) می گوید : به نظرم می آید ابن میمون گفت : عثمان آن دو را - که برده بودند - تازیانه زد . نَصْر بن حجّاج بن عِلاط بَهْزی ، ادّعا کرد که عبیداللّه بن رباح (و در خبر دیگر آمده است عبداللّه بن رباح) برادر اوست و با عبدالرحمان بن خالد بن ولید در این ماجرا درافتاد ؛ زیرا عبدالرحمان بن خالد ادّعا می کرد که مولای اوست و در فراش خالد به دنیا آمده است [ یعنی پدر عبداللّه ، برده خالد بوده است و فرزند وی ، برده خالد می باشد ] (بنگرید به ، تاریخ دمشق 37 : 426 ، شماره 4441 و428) این شخص ندیم یزید بن معاویه در دمشق بود . معاویه در جنگ با روم ، فرماندهی یکی از لشکرهایش را به او سپرد . امّا برادرش «عبداللّه بن رباح» بصری است . ابن خِراش می گوید : وی اهل مدینه بود ، به بصره درآمد . سراغ ندارم مَدَنی از او روایت کند . وی مرد بزرگی است . خلیفة بن خیّاط می گوید : وی در ولایت مهلّب کشته شد (بنگرید به ، تهذیب التهذیب 5 : 181 ، شماره 358 ؛ تهذیب الکمال 14 : 487 ، شماره 3257) . در «انساب الأشراف 5 : 182» آمده است : با ابو بلال بیعت کردند . وی در ضمن 30 نفر از بصره بیرون آمد . به عبداللّه بن رباح انصاری (که از سوی عبیداللّه بن زیاد) که نگهبان پُل بود برخوردند . وی آنان را از سلطان بیم داد . آنان بازنگشتند و به اهواز درآمدند و به مالی که برای ابن زیاد بُرده می شد ، دست یافتند .. . خبر آنان به ابن زیاد رسید . در سال 60 اَسلم بن زرعه کلابی را به جنگ آنها فرا خواند ... به همراه ابن زرعه ، عبداللّه بن رباح انصاری بود . به ابو بلال گفتند : در میان ایشان دوستت «ابن رباح» هست . گفت : از خدا یاری می خواهیم ، آنان یاران ستمگران اند .

18 . هُرْمُز و پسرانش (که در بصره هرامزه نامیده می شدند) چنان که در تاریخ خلیفة بن خیّاط هست .(1)

19 . مَعْبَد ، غلام اَنس بن مالک انصاری .

این شخص را ، تنها قُدامة بن جعفر (م 311 - 320 ه ) در کتاب الخراج می آورد .(2)

20 . ابو فَرْوَه ، عبدالرَّحمان بن اسود .

گفته اند : نام وی «کیسان» بود . فرزندش - عبداللّه بن اَبی فَرْوه - از اسیران موالی است ، و ربیع - دربان منصور - ربیع بن یونس بن محمّد بن ابی فروه است .

گفته اند : بدان خاطر «ابو فَرْوَه» لقب یافت که در هنگام اسارت ، پوستینی به تن داشت .(3)

در انساب الأشراف می خوانیم :

ثابت است که وی از اسیران «عین التمر» بود . شخصی از بنی ضَبَّه وی را آزاد کرد .

هیثم و مدائنی گفته اند : ابو فَرْوَه از اسیران عین التَّمر بود . ناعم اسدی وی را خرید .(4)

ص: 283


1- . تاریخ خلیفة بن خیّاط : 79 و در چاپ دیگر ، ص118 .
2- . الخراج وصناعة الکتاب 1 : 356 .
3- . الخراج وصناعة الکتاب 1 : 357 .
4- . انساب الأشراف 4 : 212 ؛ فتوح البلدان : 249 .

در فتوح البلدان از مداینی نقل است که گفت :

ابو فَرْوَه و نصیر ، از اسیران «عین التّمر» بودند . ناعم اسدی ابو فَرْوَه را خرید ، سپس عثمان وی را از ناعم خرید و به قبرکَنی گماشت .

چون مردم بر عثمان شوریدند ، به همراه آنها علیه عثمان بود [ زبانش لکنت داشت (1)] گفت : «یا اُثمان ردّ المذالم» [ مقصودش این بود که : ای عثمان ردّ مظالم کن ] .

عثمان گفت : تو اوّل [ نفر ] آنهایی ! تو را از مال زکات خریدم تا قبر حفر کنی ، امّا این کار را وانهادی .(2)

از آن رو «ابو فَرْوَه» لقب یافت که هنگام اسارت پوستینی به تن داشت .

گفته اند : خالد با اهل حصن عین التَّمر صلح کرد . این اسیر در کنیسه ای در یکی از طسوج (ناحیه ها) یافت شد .(3)

در الطبقات الکبری و تاریخ دمشق آمده است :

ابو فَرْوَه ، عقیده خوارج را داشت . به همراه ابن زبیر جنگید و در مسجدالحرام دفن شد .(4)

21 . اَسلم حَبَشی بجاوی .

وی ابو زید بن اَسلم ، غلام عمر است ... از اسیران عین التمر .

ص: 284


1- . الوافی بالوفیات 17 : 222 .
2- . انساب الأشراف 4 : 212 ؛ فتوح البلدان 1 : 49 ؛ الوافی بالوفیات 17 : 222 .
3- . فتوح البلدان 1 : 249 .
4- . طبقات ابن سعد بخش متمّم 1 : 350 ، شماره 62 ؛ تاریخ دمشق 8 : 245 ، شماره 652 ؛ تهذیب الکمال 2 : 448 ، شماره 367 .

این را ابن عبدالبر (م 463 ه ) در «التمهید» و ابن حجر در «تهذیب التهذیب» و ابن عماد حنبلی در «شذرات الذهب» و ذهبی در «تاریخ الاسلام» و دیگران ، آورده اند .(1)

22 . یسار بصری .

وی ابوالحسن بصری معروف است . مِزِّی در شرح حال فرزندش او را می آورد .(2)

در اینکه غلام چه کسی بود ، اختلاف است .

یسار ، از اسیران عین التمر می باشد ،(3) و گفته اند : از اسیران کنیسه ای در عین التمر ،(4) و گفته شده است : از اسیران میسان .(5)

ص: 285


1- . التمهید 3 : 240 . در «تاریخ دمشق 8 : 347 ، شماره 694» و در «رجال صحیح بخاری 1 : 96 ، شماره 109» آمده است : عُمَر در سال 11 هجری - در مکّه - او را خرید . عالمانی در منابع زیر بیان می دارند که وی در «عین التمر» اسیر شد : خَزْرَجی در «خلاصة تهذیب الکمال 1 : 31» ، ابن حجر در «تهذیب التهذیب 1 : 233 ، شماره 501» ، ابن عماد حنبلی در «شذرات الذهب 1 : 88» ، ذهبی در «تاریخ الاسلام 5 : 361 ، شماره 4» ؛ «العبر فی خبر من غبر 1 : 91» ؛ «التحفة اللطیفة 1 : 177 ، حدیث 443» . قول دیگری هست که وی در «یمن» اسیر شد و در سال 80 یا 81 در خلافت عبدالملک بن مروان از دنیا رفت و مروان بن حکم بر وی نماز گزارد (بنگرید به ، التاریخ الأوسط : 137 ، شماره 603) .
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 6 : 95 ، شماره 1612 ؛ الجرح والتعدیل 3 : 40 ، شماره 177 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 482 ، حدیث 234 .
3- . تاریخ دمشق 2 : 87 (در این مأخذ آمده است : یسار غلام اُبی بن کعب ، وی ابوالحسن بن ابی الحسن بصری است) ؛ معجم ما استعجم 1 : 319 ، شماره 16 ؛ عمدة القاری 7 : 142 .
4- . معجم ما استعجم 1 : 319 ، شماره 16 .
5- . تهذیب الکمال 6 : 95 ، شماره 1216 ؛ الجرح والتعدیل 3 : 40 ، شماره 177 ؛ الإصابة 6 : 707 ، شماره 9427 ؛ الکامل فی التاریخ 2 : 336 .

23 . جَدّ ابن ابی اسحاق حَضْرَمی .

وی به همراه کسانی که در کنیسه اسیر شدند به اسارت درآمد .(1) او جدّ ابو

البحر ، عبداللّه بن ابی اسحاق حَضْرمی نحوی است .(2)

موالی آل حضرمی ، هم پیمانان بنی عبد شمس بن عبد مَناف بودند ، و ابو بحر بر عرب طعن می زد .(3)

درباره وی فرزدق می سراید :

فلو کان عبداللّه مولی هجوتُهُ

ولکنّ عبداللّه مولی موالیا(4)

- اگر عبداللّه ، عبد می بود ، ریشخندش می کردم ، لیکن وی برده برده هاست [ ارزش استهزاء را ندارد ] .

24 . کَیْسان ، جدّ ابو العَتاهِیَه شاعر .

وی ، اهل عین التمر بود و با کسانی که اسیر شدند به اسارت درآمد . کیسان به قبیله «عَنزَه» انتساب یافت ، لیکن ابو العَتاهِیه جز به خویشاوندی موالی رغبت نداشت و خود را جز در جمله و شمار آنها نمی گذاشت . غلام ابوبکر بود ، سپس ابوبکر به درخواست «عَبّاد بن رِفاعه عَنَزی» کیسان را به وی بخشید .(5)

ص: 286


1- . معجم ما استعجم 1 : 319 ، شماره 16 ؛ در «عمدة القاری 7 : 142» جدّ ابی اسحاق ، ثبت است .
2- . الوافی بالوفیات 17 : 38 ، شماره 3 ؛ تهذیب الکمال 14 : 307 ؛ البلغة فیروزآبادی : 119 ، شماره 169 .
3- . تهذیب الکمال 14 : 308 ؛ تاریخ دمشق 67 : 110 .
4- . الفهرست ابن ندیم : 47 .
5- . الأغانی 4 : 5 ؛ اللباب فی تهذیب الأنساب 2 : 370 ؛ الإصابه 5 : 80 ، شماره 6298 ؛ تاریخ بغداد 6 : 250 ، شماره 3288 ؛ تاریخ الاسلام 15 : 458 ، شماره 4 .

در بغیة الطلب فی تاریخ حلب آمده است :

خالد در آن ناحیه درآمد . کیسان ، صغیر و یتیم بود با شماری از کودکان به دست خالد افتاد . خالد آنها را سوی ابوبکر صدّیق فرستاد .

عَبَّاد بن رِفاعه عَنَزی (یکی از بنی نَصْر بن سعد که بطنی از بنی یَقْدُم بن عَنَزة بن اَسَد بن رَبیعة بن نِزار می باشند) هنگامی که ابوبکر این کودکان را دریافت کرد [ در آنجا ] حضور داشت .

چون ابوبکر از انساب آنها پرسید ، هریک از آنها به اندازه شناختی که از نسبش داشت ، او را باخبر ساخت .

ذکر «عَنَزه» از زبان «کیسان» به گوش عَبّاد بن رِفاعه خورد . از ابوبکر خواست او را به وی ببخشد و ابوبکر این کار را کرد .

این کار پس از آن صورت گرفت که کیسان ، سهم ابوبکر و ملک خالص او شد .

لقب «کیسان» بر وی غلبه یافت ؛ زیرا فطانت و زیرکی و ذکاوت او در خُردسالی ، می درخشید .(1)

25 . عُبَید بن حُنَیْن ، غلام آل زید بن خطّاب .

وی را غلام زُرَیْق هم می گفتند .(2)

در تهذیب الکمال می خوانیم :

ص: 287


1- . بنگرید به ، بغیة الطلب فی تاریخ حلب 4 : 1753 .
2- . مشاهیر علی الأمصار : 73 ، شماره 515 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 925 ، شماره 1005 .

گفته اند : وی از اسرای عین التمر - در زمان خلافت ابوبکر - بود که خالد آنها را به مدینه فرستاد .(1)

26 . عُبَیْد غلام بَلْقَیْن .

در تاریخ دمشق آمده است :

خالد بن ولید حرکت کرد تا اینکه بر «عین التمر» فرود آمد [ در این شهر ] کشت و اسیر ساخت .

از اسیران این افرادند : ابو عُمره (غلام بنی شیبان) که همان ابو عبدالأعلی بن اَبی عمره است ، عُبَید (غلام بَلْقَیْن) از انصار از بنی زُرَیق .(2)

در الإصابه می خوانیم :

از کسانی که خالد اسیر ساخت ، اینان اند : سیرین ، ابو عُمْرَه ، عبد [ عبید ] (غلام بَلْقَیْن) ، حُمران بن اَبان .(3)

27 . عبدالرّحمان .

وی ، جدّ احمد بن محمّد بن حمّاد بن عبدالرّحمان ، ابو بشر دولابی است ، صاحب کتاب «الذریّة الطاهره» (م 310 ه ) .

در الإصابة در شرح حال «عبداللّه بن ابی لیلا انصاری» از احمد بن محمّد بن حمّاد ، از پدرش ، از جدّش ، از عبدالرّحمان روایت است که گفت :

ص: 288


1- . تهذیب الکمال 19 : 197 ، شماره 3712 .
2- . تاریخ دمشق 9 : 178 ، شماره 793 .
3- . الإصابه 6 : 707 ، شماره 9428 . می گویم : شاید این شخص و نفر پیش از وی ، یک نفر باشد و شاید با نفر دیگری ، یکی باشد .

من از اسرای عین التمر بودم . عبداللّه بن اَبی لیلا مرا خرید و آزاد ساخت و «عبدالرحمان» نامید .(1)

28 . سُمَیْر بن نهار (= شُتَیْر بن نهار) .

در «الجرح والتعدیل» و «تعجیل المنفعه» و «الإکمال» آمده است : سُمیر بن نَهار بصری ، از اسیران عین التمر است .(2)

از ابو هُرَیره روایت است که یحیی بن معین گفت : از شُتَیر بن نهار جز حدیث حَمّاد بن سَلَمَه را نشنیدم . احادیث دیگر از سَمیر بن نهار است .(3)

ابو نَضْرَه می گوید : وی از اوّلین کسانی است که در این مسجد قصّه گفت .(4)

29 . اَثیر بن عَمْرو سَکونی (= اثیر بن عمریا) .(5)

در مقاتل الطالبیّین از عمر بن تمیم و عمرو بن اَبی بکار ، روایت است که :

چون علی ضربت خورد ، اَطبّای کوفه را گرد آوردند . هیچ یک از آنها داناتر از اثیر بن عمرو بن هانی سکونی ، به جراحت و زخم آن حضرت نبود .

وی طبیبی صاحب کرسی بود . جراحات را درمان می کرد و از 40

ص: 289


1- . الإصابه 4 : 220 ، شماره 4926 .
2- . الجرح والتعدیل 4 : 311 ، شماره 1358 ؛ تعجیل المنفعه 1 : 168 ، شماره 425 ؛ الإکمال لرجال احمد 1 : 647 ؛ تهذیب الکمال 12 : 378 ، شماره 2699 .
3- . الاکمال 4 : 378 ، اثر ابن ماکولا .
4- . تهذیب التهذیب 4 : 274 ، شماره 543 . در «تهذیب الکمال 12 : 378 ، شماره 2699» آمده است : وی ، اوّلین کسی است که در این مسجد یعنی مسجد بصره حدیث گفت .
5- . در «الاستیعاب 3 : 1128 ، شماره 1855» آمده است : اثیر بن عمرو سکونی ، او را اثیر بن عمریا صدا می زدند بنگرید به ، الجوهره فی نسب الإمام علی وآله : 115 .

غلامانی بود که خالد در «عین التمر» به آنها دست یافت و اسیرشان ساخت .(1)

در الوافی بالوفیات می خوانیم :

وی همراه کسرا بود ، برایش طبابت می کرد . صحرای «اثیر» در کوفه به وی منسوب است .(2)

30 . جدّ کَلْبی ، عالم نسب شناس (چنان که در معجم ما استعجم آمده است) .(3)

31 . صَهْبای تغلبی .

وی «اُمّ ولد» شد . امام علی از وی دارای دو فرزند گشت : عُمَر و رقیّه .

عُمَر اَطْرف - چنان که گفته اند - فرزند این زن اسیر از «عین التمر» است . قول ضعیفِ مردودی هست که «خَوْلَه حَنَفی» (مادر محمّد بن علی بن اَبی طالب) نیز از اسیران عین التمر می باشد .

لیکن این سخن را نمی پذیریم و بطلان آن را در کتاب «التسمیات» روشن ساختیم .

خلاصه آنچه گذشت این است که : میان اسیران عین التمر کسانی اند که نقش مهم و خطیری در اسلام یافتند . بعضی شان از موالیان خلفای سه گانه شدند و اولاد و نوه های آنها از افراد صاحب نفوذ در خلافت امویان و عبّاسیان بودند ؛ مانند :

ص: 290


1- . مقاتل الطالبیّین : 23 . نیز بنگرید به ، الإکمال 1 : 14 ؛ معجم البلدان 1 : 93 ؛ تاج العروس 10 : 22 .
2- . الوافی بالوفیات 18 : 173 .
3- . معجم ما استعجم 1 : 319 ، در رسم «عین التمر» .

کَیْسان ، جدّ ابو العَتاهِیَه شاعر .

گفته اند وی غلام ابوبکر و سهم خالص او درآمد ، سپس به درخواست عَبَّاد بن رِفاعه ، او را به وی بخشید .(1)

اَسْلَم - پدر زید بن اَسلم - غلام عُمَر بن خطّاب .

عمر ، در حجّ سال 11 یا 12 وی را در مکّه خرید .(2) در تاریخ دمشق آمده است که عمر «اَسْلَم» را مقدّم می داشت و ابن عمر ، او را احترام می کرد .(3)

سیرین ، پدر محمّد بن سیرین .

خالد او را پیش عمر فرستاد . اَنس با وی مکاتبه کرد و با عقد کتابت آزاد شد .(4)

حُمران بن اَبان ، غلام عثمان .

در این پژوهش ، شرح حال بیان می شود و نقش وی در تحریف شریعت و قتل عثمان روشن خواهد شد .

عبدالرحمان بن اسود .

نام وی را «کیسان» هم گفته اند ، معروف به «ابو فَرْوَه» غلام عثمان .

پوشیده نماند که جاحظ ، یونس بن ابی فَرْوَه را جزو «زنادقه» (بی دینان) شمرده است .

در لسان المیزان آمده است :

قَیس بن زبیر و یونس بن ابی فَرْوَه (کاتب عیسی بن موسی) با هم

ص: 291


1- . الإصابه 5 : 80 ، شماره 6298 ؛ بغیة الطلب 4 : 1753 .
2- . التعدیل والتجریح 1 : 405 ، شماره 120 ؛ رجال صحیح بخاری 1 : 96 ، شماره 109 .
3- . تاریخ دمشق 8 : 343 .
4- . تاریخ بغداد 5 : 332 ، شماره 2857 ؛ تاریخ دمشق 15 : 175 و جلد 53 ، ص180 .

دوست و هر دو از زندیقان بودند .(1)

در انساب الأشراف می خوانیم :

یونس بن محمّد بن عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، یتیمی در خانه جدّه اش بود . جدّه اش کنیز نفیسی داشت . روزی یونس - بی آنکه جدّه اش بداند - با آن کنیز آمیزش کرد و او را باردار ساخت . وی ربیع را به دنیا آورد ... همان ربیع که همدم منصور شد .

جدّه اش و یونس این فرزند را انکار می کردند . چون جوان شد ، جدّه اش او را فروخت . زیاد بن عبیداللّه حارثی (کارگزار ابو العبّاس در مدینه) او را خرید و به ابو العبّاس هدیه کرد ، سپس به دست منصور افتاد .

چون منصور دربانی اش را به وی سپرد ، ربیع دل فرزندان ابو فَرْوَه را به دست آورد و به آنها نیکی کرد و میلشان را [ سوی خود ] برانگیخت . آنها شهادت دادند که وی فرزند یونس است و یونس به وی اقرار کرد .(2)

در الأغانی آمده است :

ربیع بر اساس ادّعای خانواده و کسانش ، فرزند یونس بن ابی فَرْوَه است . و گفته اند : پسر او نبود و آل ابی فروه این نسبت را برنمی تافتند و می پنداشتند که وی افتاده در جایی یافت شد .

ص: 292


1- . چنان که ابن حجر از وی حکایت می کند . بنگرید به ، لسان المیزان 6 : 334 ، شماره 1192 ؛ الأغانی 14 : 346 .
2- . انساب الأشراف 4 : 213 .

یونس بن اَبی فروه کفالتش را بر عهده گرفت و او را پرورش داد و بزرگ کرد. چون خادم منصور شد، ادّعا کرد که فرزند یونس است.(1)

در تاریخ بغداد می خوانیم :

ابن عیّاش مَنْتوف ، در نسب ربیع ، طعن زشتی را بر زبان آورد ، به ربیع می گفت : شباهتی از مسیح در تو هست (با این سخن وی را می فریفت) ربیع او را گرامی می داشت تا اینکه منصور بدان آگاهش ساخت و گفت : مقصود وی از این جمله این است که تو پدر نداری [ حرام زاده ای ] .

از آن به بعد ، ربیع به ابن عیّاش اعتنا نمی کرد و او را از خود می راند .. .

ربیع ، دربانِ ابو جعفر منصور و [ نیز ] غلامِ او بود ، سپس وزیرش شد . پس از منصور ، دربان مهدی [ عبّاسی ] گشت . هموست که با مهدی بیعت و عیسی بن موسی را خلع کرد .

از فرزندان اوست : فضل (دربانِ هارون و محمّد مخلوع) فرزندش عبّاس بن فضل (دربانِ محمّد امین) .

عبّاس ، حاجب بن حاجب بن حاجب است [ یعنی هم خودش دربان بود و هم پدرش و هم جدّش ربیع ] .

گفته اند : ربیع بن یونس ، برای منصور و هادی [ عبّاسی ] وزارت کرد و وزارت مهدی [ عبّاسی ] را نیافت .

ص: 293


1- . الأغانی 19 : 234 .

وی در آغاز سال 170 هجری درگذشت .(1)

در البدایة والنهایه از فضل بن ربیع بن یونس نقل است که :

وی دل رشید را به دست آورد و بر او نفوذ داشت . برامکه به دست وی از میان رفتند . یک بار وزیر رشید شد . شباهت شدیدی به برامکه داشت ، آنان خود را به او شبیه می کردند . از تلاش [ برای بدگویی ] درباره آنها دست نکشید تا اینکه هلاک شدند .(2)

درباره اهمیّت و ارجمندی ابو فَرْوَه نزد عثمان روایتی که عبدالرزّاق بن همّام از نافع از ابن عُمَر می آورد ، کفایت می کند . وی در المصنّف می نگارد :

عُمَر بن خطّاب هر نمازگزاری از اسیران عرب را [ که در دار الإماره بود ] آزاد ساخت و بر آنها شرط کرد که سه سال - بعد از او - به خلیفه [ پس از او ] خدمت کنند و او مانند عُمَر با ایشان رفتار کند .

خیار ، شرط سه سال خدمتش را به عثمان با دادن غلامش «ابو فروه» از عثمان خرید . عثمان خیار را رها ساخت و او آزاد شد و ابو فروه را [ به جای او ] گرفت .(3)

عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، جدّ ربیع (غلام منصور عبّاسی) است . وی و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر ، در دوران نوجوانی دوستان صمیمی یکدیگر بودند و از هم جدا نمی شدند . هر کدام که جامه ای می پوشید ، دیگری مثل آن را به تن می کرد .

ص: 294


1- . تاریخ بغداد 8 : 414 ، شماره 4521 ؛ تاریخ دمشق 18 : 90 ؛ بغیة الطلب 8 : 3611 .
2- . البدایة والنهایه 10 : 263 .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 8 : 380 ، حدیث 15612 و جلد 9 ، ص168 ، حدیث 16781 .

عبدالملک جامه ای پوشید و ابن اَبی فَرْوَه مانند آن را به تن کرد و مصعب جامه ای [ مثل آن را ] نیافت که بپوشد . ابن ابی فَرْوَه ، ماجرا را به پدرش گفت ، پدرش ، مثل لباس آن دو را - به دست پسرش - بر تن مصعب کرد .

چون مصعب والی عراق شد ، ابن ابی فَرْوَه را کاتب خویش ساخت . روزی وی نزد مصعب بود که گردنبند جواهر نشانی را که از بلاد عجم به دست آمده بود (و جز خدا کسی نمی دانست چقدر قیمت دارد) پیش او آوردند ، مصعب آن را به دست چرخاند و از [ زیبایی ] آن در شگفت ماند ، سپس به ابن ابی فَرْوَه گفت : اگر این را به تو ببخشم ، آیا شادمانت می سازد ؟

ابن ابی فَرْوَه گفت : آری واللّه ، خدا امیر را به سلامت بدارد .

مصعب گردنبند را به او داد . آن را نگریست و به شدّت مسرور شد .

مصعب گفت : می بینم که بدان شادمان شدی .

ابن ابی فَرْوَه گفت : آری .

مصعب گفت : به خدا سوگند ، روزی که آن جامه را به من پوشاندی ، من بیشتر از سروری که اکنون تو داری ، شاد شدم .

آن گردنبند همچنان نزد ابن ابی فَرْوَه بود تا اینکه ایّام مصعب به سر آمد و پس از آن ، سببِ ثروت ابن اَبی فَرْوَه و بی نیازی نسلِ او شد .

مصعب زبیری بیان می دارد : کارگزار خراسان بر گنجی دست یافت که در آن نخل طلایی بود و به کسرا تعلّق داشت . خوشه های آن از مروارید و گوهر و یاقوت سرخ و سبز بود . آن را پیش مصعب بن زبیر آوردند ، قیمت گذاران را گرد آورد ، آن را دو میلیون دینار قیمت گذاشتند .

ص: 295

مصعب گفت : این را به که دهم ؟

گفتند : به زنان و اهل و عیالت .

مصعب گفت : نه ، به شخصی می دهم که پیش از از این منّتی بر ما نهاد و لُطف نیکویی بر ما روا داشت . عبداللّه بن اَبی فَرْوَه را صدا بزنید .

مصعب آن نخل طلایی را به عبداللّه بن اَبی فَرْوَه داد . چون مصعب کشته شد ، ابن اَبی فَرْوَه به عبدالملک بن مروان نامه نوشت و مالی را به او بخشید . از این رو

به مال خویش از ناحیه عبدالملک مصون ماند و ثروتمندترین اهل مدینه بود .(1)

عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، فرزندی به نام اسحاق داشت . در مجلسی که در آن زُهری حضور داشت نشسته بود و می گفت : رسول خدا فرمود ... رسول خدا فرمود ...

زُهْری گفت : ای ابن اَبی فَرْوَه ، خدا تو را بکشد ! چقدر بر خدا جسارت می ورزی ! چرا سند احادیث را نمی آوری ؟! احادیثی را بیان می داری که دهنه و افسار ندارند .. .

بخاری می گوید : وی شخصی متروک است . احمد بن حنبل از حدیثش نهی کرد و گفت : حدیث چهار نفر را نمی نویسم : ... و اسحاق بن عبداللّه بن اَبی فَرْوَه .(2)

اینان بعضی از اسیران عین التمرند . گوشه ای از زندگی آنها و زندگی فرزندان و نوه هاشان را دانستیم .

ص: 296


1- . الوافی بالوفیات 17 : 222 - 223 .
2- . تهذیب الکمال 2 : 450 ، شماره 367 .

میان این اسیران (یا میان اولاد و نوه های آنها) کسانی یافت می شوند که در کتابت تاریخ و فتوحات نقش داشتند ؛ مانند : یَسار ، جدّ محمّد بن اسحاق ، صاحب المغازی ، همو که ابن حِبّان از مالک بن اَنس حکایت می کند که وی تتبُّعِ غزوات پیامبر را از اولاد یهودی که مسلمان شدند ، بر ابن اسحاق ، خُرده می گرفت .(1)

نمی خواهم جُرم پدران را بر گردن فرزندان بگذارم ، بلکه قصدم فقط این است که نظر خوانندگان را به این حقیقت جلب کنم که باید در منقولات امثال این افراد درنگ ورزید . اینان ، گاه مطالب صحیح و گاه باطل را نقل می کنند .

کلام مالک بن انس ، اندکی پیش گذشت که بر ابن اسحاق انتقاد داشت که چرا شرح حال جنگ های پیامبر را از زبان اولاد یهودی تازه مسلمان ، پی جسته است .(2)

همچنین میان اینان ، نصیر بن عبدالرّحمان است ، کسی که در خلافت عمر و عثمان ، شهربان معاویه بود ، سپس معاویه بر او خشم گرفت و دیگری را جایش گذاشت و بعدها دوباره وی را به کارش برگرداند .

حکایت است که عبدالعزیز بن مروان ، به عیادتِ نصیر بن عبدالرّحمان - هنگامی که بیمار شد - می رفت .(3) این نصیر ، همان ابو موسی بن نصیر ، صاحب فتوحات در بلاد مغرب است ، شخصی که ابن کثیر درباره اش می گوید : نایب بنی اُمیّه در فتوح بلاد مغرب .(4)

ص: 297


1- . الثقات 7 : 382 .
2- . همان .
3- . الإصابه 6 : 496 ، شماره 8869 ؛ الکامل فی التاریخ 4 : 252 ؛ نیز بنگرید به ، نفح الطیب 1 : 240 .
4- . تفسیر ابن کثیر 2 : 120 .

شلبی از کتاب العجائب والغرائب از بیرونی نقل می کند که گفت : برایم حدیث کرد پدرم ، از موسی بن نصیر (وی یهودی از اهل کتاب بود ، اسلام آورد و بر مغرب امارت یافت) .(1)

مؤیّد این مطلب ، سخنی است که در تاریخ دمشق آمده است :

گفته اند : موسی بن نصیر کتاب می خواند . دریافت که بنی امیّه امارت می یابند . از این رو ، هنگامی که در مدینه بود ، به مروان پیوست ، سپس رهسپار شام شد و حال و روزش ترقّی کرد .(2)

نیز میان اینان محمّد بن سیرین (که به خواب گزار معروف است) هست . ابن اَبی شیبه در المُصنَّف از وی روایت می کند که گفت :

کَعْب بن سوّار او را به کنیسه درآورد ، تورات را بر سرش گذاشت و به خدا سوگندش داد .(3)

در اخبار القضاة می خوانیم :

کَعْب بن سوّار او را در مذبح (قربان گاه) می آورد و بر سرش انجیل می نهاد و به خدا سوگندش می داد .(4)

بیهقی ، روایت سابق را از ابن سیرین - با ایهام - تغییر می دهد و آن را تحریف شده نقل می کند و می نویسد :

ص: 298


1- . آکام المرجان : 139 .
2- . تاریخ دمشق 61 : 211 ، شماره 7758 .
3- . مصنّف ابن اَبی شیبه 4 : 300 ، حدیث 20374 .
4- . اخبار القضاة 1 : 278 .

کعب بن سوّار یک یهودی را به کنیسه درآورد و بر سرش تورات نهاد .(1)

با این خبر ، شخصی که وارد کنیسه شد ، غیر ابن سیرین می شود .

پوشیده نماند که یهود در تعبیر خواب و قصّه ها ، ید طولایی دارند . چنان که می گویند آن را از یوسف پیامبر آموخته اند .

نکته شایان ذکر در اینجا این است که : کنیسه بیشتر به محلّ عبادت یهود اطلاق می شد . مسیحیّت آن را از یهود گرفته اند .

در المدوّنة الکبری آمده است :

ابو موسی اشعری ، یک یهودی را سوگند داد .

شعبی می گوید : اگر او را به کنیسه درمی آورد ، بر او سخت می گرفت و سوگند شدید می داد .(2)

شعبی در این روایت ، نام کنیسه را بر محلّ عبادت یهود اطلاق کرده است . به همین سبب ، گاه اصحاب سیره و راویان ، انجیل را نام می برند و مقصودشان کتاب مقدّس یهود نیز هست که این را باید در جای دیگر روشن ساخت .

اگر نگاهی واکاوانه به اسامی دیگر اسیران و احوال آنها و نام های فرزندانشان بیندازیم ، درمی یابیم که کسانی از آنها هرگز به خدا ایمان نیاوردند و تا پایان عُمر

زندیق و یهود باقی ماندند و همین ما را وامی دارد که در نقل روایات آنها هرچه بیشتر احتیاط کنیم .

ص: 299


1- . سنن بیهقی 10 : 180 ، حدیث 20507 .
2- . المدوّنة الکبری 5 : 201 .

در الأغانی آمده است :

سعید بن عبدالرّحمان ... بر هشام بن عبدالملک درآمد . وی زیباروی بود . با عبدالصمد بن عبدالأعلی (از اسیران عین التمر) مُربِّی ولید بن یزید بن عبدالملک ، آمد و رفت داشت . عبدالصمد (که لوطی و زندیق بود) او را به لواط با خود برانگیخت .(1)

در تاریخ دمشق می خوانیم :

عبدالصمد به بی دینی متهم بود . وی ولید بن یزید را فاسد ساخت .(2)

در لسان المیزان آمده است : وی اهل لواط بود .(3)

از هشام بن عبدالملک نقل است که به ولید بن یزید نوشت :

خبردار شدم که عبدالصمد را یار و همدم و ندیم خویش گرفته ای ، درستی این خبر برایم ثابت شد ، تو را از کار زشت مُبرّا نمی دانم . عبدالصمد را سرزنش کن و از خود دور ساز .

در پی این پیغام ، ولید او را بیرون راند .(4)

مانند این سخن درباره عبداللّه بن عبدالأعلی (مربّی ایّوب بن سلیمان بن عبدالملک) بر زبان آمده است .

مرزبانی می گوید :

ص: 300


1- . الأغانی 8 : 281 .
2- . تاریخ دمشق 36 : 237 ، شماره 4075 .
3- . لسان المیزان 4 : 21 ، شماره 56 .
4- . تاریخ طبری 4 : 223 ؛ الأغانی 7 : 15 ؛ تاریخ دمشق 36 : 238 .

عبداللّه متّهم به بی دینی بود . گفته اند : سلیمان بن عبدالملک فرزندش ایّوب را بدو سپرد و او ایّوب را بی دین ساخت . سلیمان با دسیسه به پسرش سمّی خوراند و به قتلش رساند .(1)

در نقط العروس (اثر ابن حزم) می خوانیم :

سلیمان فرزندش ایّوب را پنهانی کشت ؛ زیرا وی نصرانی و مرتد شد . سلیمان ایّوب را به عبداللّه بن عبدالأعلی شاعر سپرده بود . عبداللّه زندیق بود ، ایّوب را بی دین ساخت .

سلیمان سمّی به وی خوراند و او را کشت .(2)

در الکامل (اثر مبرّد) مطلبی آمده است که اشاره دارد به اینکه عُمَر بن عبدالعزیز در دین عبداللّه بن عبدالأعلی شک داشت ؛ چراکه هنگامی که او را - بدان خاطر که زبان رومی می دانست - پیش «یون» فرستاد ، شخصی را برای جاسوسی از او رهسپار ساخت .(3)

بنابراین ، میان این اسیران کسانی وجود داشتند که هم جنس باز بودند و مردم (به ویژه خلفا و فرزندان آنها) را بی دین می ساختند و نیز کسانی که عرب را خوش نداشتند و بر آنها طعن می زدند و کسانی که قصّه گو بودند ، ووو .

با درازگویی درباره اسیران عین التمر ، امیدواریم شناخت کافی نسبت به خلق و خو و دینِ هم قطاران و همتایان حُمران به دست آید ؛ زیرا انسان به وسیله همدمان و دوستانش شناخته می شود .

ص: 301


1- . لسان المیزان 3 : 305 ، شماره 1265 به نقل از «معجم الشعراء» اثر مرزبانی .
2- . الوافی بالوفیات 10 : 29 ، شماره 3 به نقل از نقط العروس .
3- . الکامل 1 : 405 اثر مبرّد ؛ لسان المیزان 3 : 305 ، شماره 1265 .

بعضی از یاران حُمران ، از موالی خلفای سه گانه و برخی از موالی خلفای اُمَوی بودند و شماری از آنان مناصبی را در این حکومت ها به دست داشتند .

وجود شخصیّت هایی مانند اینان در جریان های سیاسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تصادفی نبود . آنها در این رخدادها نقش منفی یا مثبت داشتند ، گرچه واقع ماجرا بیشتر بیانگر نقش منفی بسیاری از آنهاست و اینکه عقده اسارت در دلشان موج می زد و تحت تأثیر سوابق اعتقادی شان قرار داشتند .

در بحث «نسبة الخبر إلیه» درخواهیم یافت که موالی از آقایان خویش پیروی می کردند . اگر اولیای آنا افرادی صالح بودند (مانند اهل بیت علیهم السلام) آداب آنها را می یافتند و اگر موالی قریش می شدند ، از افکار و دیدگاه های آنان اثر می پذیرفتند .

با این سخن ، قصد ندارم همه موالی و برده ها یا کسانی را که پیش از اسلام شان یهودی یا مسیحی بودند ، خدشه دار سازم ؛ چراکه یهودیّت و مسیحیّت از ادیان رایج در آن زمان بود ، لیکن باقی بودن بر یهودیّت یا مسیحیّت و دعوت به این دین ها با تظاهر به اسلام ، خطری بود که جوانب بسیاری از شالوده اسلام و جامعه اسلامی را زیر و رو می ساخت .

نکته شایان تأکید این است که موالی ، قشر اجتماعی جدید به شمار می آمد که بر جامعه اسلامی عربی عارض شد . کسانی که بر تربیت آنها اشراف می یافتند آنها را خوب یا بد بار می آوردند ؛ گاه تربیت آنها صحیح و سالم و گاه فاسد و تخریبی بود .

این امر ، به قیّم و والی آنها برمی گشت . اگر سرپرست آنها افکار صحیح

ص: 302

داشت و دارای گرایش های سالم بود ، آنان را از نظر فکری و عقیدتی سالم ، تحویل جامعه می داد و اگر وایشان می نهاد و از نظر اخلاقی نسبت به آنها بی اعتنا می ماند ، آنان جزو اَشرار می شدند .

به همین مقدار پیش درآمد و بیان ملابسات مرتبط با ماجرا (قومیّت ها ، ادیان ، شناخت منطقه جغرافیایی و ...) بسنده می کنم تا وارد اصل موضوع (راوی ، مروی ، روایت) شویم و ثابت نماییم که شخصیّت حُمران بن اَبان و راویان از او - در طبقات پایین تر - بیشتر از قریشیان و پیروان حکومت یا از تبار موالی و از ساکنان بصره بودند ؛ زیرا بصره از مراکز نفوذ حمرانی عثمانی بود و همین رهنمون است به وجود پذیرش آشکارِ وضوی عثمانی از سوی قشرهای خاصّ اجتماعی و تصادفی نبودن آن .

این ادّعا ، بر اساس نقشه مفصّلی که برای راویان وضو از عثمان ، در پایان همین جلد آمده است ، روشن می شود .

در این راستا ، روایات ضدّ و نقیضی که از عثمان هست کفایت می کند ؛ گاه متن این روایات با هم مغایرت دارند و گاه با روایات دیگر صحابه ناسازگار می افتند .

از این روست که می بینیم گاه گویند : «اهل بصره به حدیث حُمران احتجاج نمی کنند» و گاه گویند : «بصریان از حُمران حدیث می کنند» .

این تخالف و اضطراب برای چیست ؟

امر به همین جا متوقّف نمی ماند ، بلکه این آشگفتی و تحریف به نص روایت دست می برد . «مَسَحَ ظهر قدمیه» (پشت پاها را مسح می کشید) به «طهَّر قَدَمیه»

ص: 303

(پاها را می شست) تغییر می یابد یا جمله «فأنقاهما» (هر دو پا را تمیز می ساخت) به «مَسَحَ ظهر قدمیه» اضافه می شود تا شنونده را به شستن پاها سوق دهد .

یا در جای دیگر می بینیم جمله «وضّأ قدمیه» (پاهایش را وضو می داد) را به معنای «حَسَّن ونَظَّف» (پاهایش را نیکو و نظیف می ساخت) تغییر می دهند بی آنکه مراد از آن را روشن سازند که آیا نیکو ادا کردن فریضه مسح است یا شستن .

باید این امور را در لابلای این کتاب بحث کنیم .

اکنون به شخصیّت حُمران باز می گردیم و می گوییم :

حُمران بن اَبان کیست ؟

حُمران از اسیران «عین التّمر» است . خالد او را با افراد دیگری اسیر ساخت . حُمران و رفقایش اوّلین اسیران عجم بودند که به مدینه درآمدند .

در الوافی بالوفیات (و دیگر کتاب ها) آمده است که این اسیران ، نخستین اسیرانی بودند که از مشرق وارد مدینه شدند .(1)

کنیه حمران ، ابو زید است .(2)

اوصاف حُمران ، چنین بود : کچل و طاس ، بی ریش و کوسه ، در صورتش مویی وجود نداشت .(3)

ص: 304


1- . طبقات ابن سعد 7 : 148 ؛ تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 ؛ تاریخ دمشق 15 : 172 ، شماره 1741 ؛ الإصابه 2 : 180 ، شماره 2000 ؛ تاریخ الإسلام 5 : 395 ، شماره 4 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 103 ، شماره 3 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 4 : 182 ، شماره 73 ؛ عمدة القاری 3 : 5 .
2- . شرح صحیح مسلم نووی 1 : 218 .
3- . کتاب البرصان والعرجان والعمیان والحولان : 519 .
سخنان عالمان درباره حُمران

ابن سعد (م 230 ه ) در الطبقات الکبری می گوید :

حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بن عفّان ، از اسیران «عین التّمر» بود ، کسانی که خالد آنها را به مدینه فرستاد . فرزندانش او را به «نَمِر بن قاسط» نسبت دادند .

حُمران از عثمان و غیر او ، روایت می کند .

سبب آمدن حُمران به بصره این بود که وی ، بعضی از اسرار عثمان را فاش ساخت . عثمان از آن باخبر شد و گفت : در این شهر نمان .

حُمران از مدینه کوچید و در بصره فرود آمد و در این شهر اموالی به دست آورد و دارای نسل و دنباله شد .(1)

ابن قُتَیْبه (م 276 ه ) در المعارف می گوید :

مُسَیَّب بن نَجَبَه فَزاری در زمان ابوبکر ، حُمران را در «عین التّمر» اسیر کرد . امیر سپاه ، خالد بن ولید بود . او را ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود .. .(2)

ابن عبدالبر (م 463 ه ) در التمهید می نویسد :

حمران ، غلام عثمان ...

حمران از اسیران «عین التمر»است . اوّلین اسیرانی که در خلافت ابوبکر صدّیق به مدینه درآمدند . خالد او را اسیر ساخت و دید

ص: 305


1- . طبقات ابن سعد 7 : 148 .
2- . المعارف : 436 .

نوجوانی سرخ رو ، ختنه شده و زیرک است . او را پیش عثمان فرستاد و عثمان آزادش ساخت .

خانه حُمران - در بصره - به صحنِ مسجد جامع مُشرف بود . عثمان آن را به وی واگذارد و نیز زمینی را در چند فرسخی اُبُلَّه (بعد از رودخانه) به او سپرد .

اهل سیره و علم گفته اند : حمران از علمای بزرگ ، امانت دار و صاحب رأی و شرف - و به ولاء و نسبش - بود . وی یکی از شاهدانی است که به شرب خمر وَلید بن عُقْبَه شهادت دادند و علی به شهادت وی ، ولید را تازیانه زد .(1)

ابن عبدالبر در الإستذکار می نگارد :

حمران ، غلام عثمان بن عفّان .

وی حمران بن ابان بن نَمِر بن قاسط (عمو زاده صهیب) است . نَسَب وی را در «التمهید» در ذیل این حدیث آوردیم . وی از اسیران عین التّمر بود که اوّلین اسیرانی بودند که در زمان ابوبکر صدّیق وارد مدینه شدند . خالد بن ولید او را اسیر ساخت .

سرگذشت حمران را - به طور کامل - در «التمهید» آوردیم . وی از علمای بزرگ بود .. .(2)

پیش از آنکه بحث را ادامه دهیم ، تعلیق مفصّلی بر مقطع پایانی سخن ابن عبدالبر در «التمهید» داریم .

ص: 306


1- . التمهید 22 : 211 ؛ نیز بنگرید به ، عمدة القاری 7 : 142 .
2- . الاستذکار 1 : 196 .

معروف است که حمران ساکن بصره نبود و در جایی نیامده است که وی در کوفه سکنا داشت تا از شهودی باشد که بر شراب خواری ولید شهادت دادند .

در متونی که خواهد آمد ، عکس این مطلب هست و اینکه عثمان او را برای پرس و جو درباره شرب خمر ولید بن عَقْبَة بن اَبی مُعَیط فرستاد ، ولید به وی رشوه داد و حُمران با گرفتن رشوه ، آنچه را از ولید پیش عثمان گفته بودند ، تکذیب کرد .

چون برای عثمان ، خبر صحّت شراب خواری ولید ثابت شد ، بر حمران خشم گرفت و او را به بصره تبعید کرد .

در تاریخ دمشق از صالح بن کسیان (متوفای دهه سوّم یا چهارم هجری)(1) نقل است که گفت :

حمران - غلام عثمان - از اسیران عین التّمر بود . خالد بن ولید او را اسیر ساخت . اَفلح - غلام ابو ایّوب - از این اسیران است .(2)

ابن قتیبه در المعارف می نویسد :

حمران بن اَبان بن عبد عمرو ، به «ابو زید» کنیت یافت . مُسیَّب بن نَجَبَه فزاری - در زمان ابوبکر - از عین التّمر او را اسیر ساخت . امیر سپاه ، خالد بن ولید بود . حُمران را ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود . برای عثمان خریده شد ، سپس عثمان او را آزاد ساخت و از کاتبان او شد .

ص: 307


1- . تهذیب التهذیب 1 : 273 ، شماره 2884 .
2- . تاریخ دمشق 15 : 174 ، شماره 1741 .

سپس عثمان بر وی خشم گرفت و او را به بصره راند . وی عامل [ جاسوس ] عثمان در بصره بود . هنگام تبعید در بصره ، ماجرای عامر بن عبدالقیس را برای عثمان نوشت .

چون مصعب کشته شد ، حُمران به پا خاست و بصره را گرفت . همچنان در بصره حکم می راند تا اینکه خالد بن عبداللّه آمد و او را بر کنار ساخت .

چون حجّاج به بصره آمد به آزار حُمران پرداخت و صد هزار درهم از او گرفت . حمران از دست او به عبدالملک شکوه کرد . عبدالملک به حجّاج نوشت که : حُمران برادر پدرم بود و عموی من است ، با او نیک رفتار باش .

[ در پی این نامه ] حجّاج ، مالِ حُمران را به او پس داد .(1)

در تاریخ خلیفة بن خیّاط می خوانیم :

چون مصعب به قتل رسید ، حُمران بر کوفه سیطره یافت و به بیعت با عبدالملک بن مروان فراخواند .(2)

این گونه نقل کرده اند و صواب این است که وی بر بصره غلبه یافت ، نه کوفه .(3)

ص: 308


1- . المعارف : 435 - 436 ؛ نیز بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 472 ؛ تاریخ طبری 3 : 524 - 525 و جلد 6 ، ص165 ؛ تاریخ دمشق 45 : 290 .
2- . تاریخ خلیفة بن خیّاط : 269 .
3- . در «تاریخ دمشق 45 : 290» آمده است : عبداللّه بن زبیر ، مصعب را به ولایت بصره بازگرداند . مصعب وقتی از بصره بیرون می آمد ، عمر بن عبیداللّه بن معمر تیمی را به جای خویش می نهاد . چون مصعب کشته شد ، حمران بن اَبان بر بصره مسلّط شد و سوی بیعت عبدالملک فراخواند . نیز در دیگر کتاب های سیره و تاریخ آمده است که حمران بر بصره سیطره یافت ، نه کوفه .

مِزِّی (م 742 ه ) در تهذیب الکمال می گوید :

حُمران بن اَبان - غلام عثمان بن عفّان - از اسیران عین التّمر است . وی به دست مُسیَّب بن نَجَبَه افتاد . عثمان او را از وی خرید و آزاد ساخت .

حُمران ، دوران ابوبکر و عُمَر را درک کرد .(1)

ذَهَبی (م 748 ه ) در تاریخ الإسلام می نگارد :

حُمران بن اَبان ، از اسیران عین التّمر بود . به دست مُسیَّب بن نَجَبَه افتاد . عثمان ، حُمران را از او خرید و آزاد ساخت .

حُمران در بصره ساکن شد و از عثمان و ابن عُمَر و معاویه حدیث کرده است .(2)

در سیر اعلام النُّبلاء آمده است :

حمران بن اَبان فارسی ، شخصی فقیه ، غلام امیر مؤمنان عثمان . وی از اسیران عین التمر بود ، عثمان از مُسیَّب بن نَجَبَه او را خرید .(3)

ابن حجر (م 852 ه ) در نزهة الألباب فی الألقاب می گوید :

طورط ، لقب حمران بن اَبان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .

ص: 309


1- . تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 .
2- . تاریخ الاسلام 5 : 295 ، شماره 4 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 182 ، شماره 73 .

مُسَیَّب بن نَجَبَه از عین التمر او را اسیر ساخت . امیر سپاه خالد بود . عثمان او را خرید وکاتب عثمان شد. سپس بر وی خشم گرفت و او را به بصره بیرون راند . وی از رجال صحیح مسلم و صحیح بخاری است .(1)

در تقریب التهذیب می خوانیم :

حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بن عفّان است . او را در زمان ابوبکر صدّیق خرید . وی فردی ثقه از راویان نسل دوّم است . در سال 75 از دنیا رفت (و غیر آن را هم گفته اند) .(2)

عَیْنی (م 855 ه ) در عمدة القاری می نگارد :

حُمران بن اَبان بن خالد بن عمرو ، از اسیران عین التّمر است . خالد بن ولید او را اسیر ساخت . دریافت نوجوانی زیرک است . او را پیش عثمان فرستاد . عثمان او را آزاد ساخت .

حمران ، کاتب و دربان عثمان بود و از سوی حجّاج به ولایت نیشابور دست یافت .

بخاری وی را در کتاب ضُعفای خود می آورد و در صحیح خود به روایت وی به احتجاج می کند ، و هم چنین مسلم و صاحبان صحاح چهارگانه .

ابن سعد می گوید : حُمران کثیر الحدیث بود ، ندیدم به حدیث او

ص: 310


1- . نزهة الألباب فی الألقاب 1 : 488 ، شماره 1855 .
2- . تقریب التهذیب 1 : 189 ، شماره 1513 .

احتجاج کنند . وی در سال 75 درگذشت .

حجّاج به خاطر ولایت پیشین او بر بصره ، از وی صد هزار درهم غرامت گرفت ، سپس به شفاعت عبدالملک این مبلغ را به او بازگرداند .(1)

می پرسیم : اگر آنچه را عاصم اَحول از ابن سیرین روایت می کند صحیح باشد که گفت :

مردم از اسناد نمی پرسیدند . چون فتنه رخ داد ، گفتند : رجال حدیثتان را نام ببرید . از این پس ، به نقل های اهل سنّت نگاه می شد و حدیثشان را می گرفتند ، و به نقل های اهل بدعت می نگریستند و حدیث آنها را کنار می نهادند .(2)

و آنچه را که خطیب در «الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع» از خَیْثَمَة بن عبدالرحمان روایت می کند که گفت :

مردم تا زمان مختار از اسناد نمی پرسیدند . در این دوران بود که افراد [ به دروغ ] متّهم شدند .(3)

و آنچه را ابن تیمیّه در «منهاج السنّه» می آورد که :

اسناد از ویژگی های این امّت و از خصایص اسلام است . سپس از خصایص اهل سنّت می باشد . رافضه کمترین عنایت را بدان دارند ؛ زیرا آنچه را که باب میلشان نیست ، راست نمی دانند . علامت کذب

ص: 311


1- . عمدة القاری 3 : 5 ؛ نیز بنگرید به ، طبقات ابن سعد 5 : 283 .
2- . صحیح مسلم 1 : 15 .
3- . الجامع لأخلاق الراوی 1 : 130 .

روایت پیش آنها این است که بر خلاف میل و هوای دل آنها باشد .

از این روست که عبدالرّحمان بن مهدی می گوید : اهل علم آنچه را به سود و ضررشان است ، می نویسند و اهل هوا ، جز آنچه را به نفع آنهاست نمی نگارند .(1)

می پرسیم : اگر همه اینها صحیح باشد ، اهل سنّت که باید حدیثش را گرفت و اهل بدعت که باید حدیث او را در وضو وانهاد ، کیانند ؟ آیا حُمران بن اَبان است یا غیر او ؟

هنگامی که عراق میدان حرکت جعل حدیث بود و آن را «دار الضرب» (سرزمین جعل حدیث) می نامیدند ،(2) چرا دروغ و جعل حدیث را به مختار ثقفی نسبت می دهند و به «حُمران» و «ابن دارَه» نسبت نمی دهند که با این و آن خلوت می کرد تا وضوی عثمان را برایشان حدیث کند ؟!

آیا اسنادی که ابن تیمیّه بدان فرا می خواند و آن را از خصایص اهل سنّت می شمارد ، این است ؟

آیا وضوی غسلی (که در صحاح و مسانید اهل سنّت روایت شده است) باب میل دل رافضه است یا همسو با هوا و هوس اهل سنّت می باشد ؟

چه کسی با رأی [ نه قرآن و حدیث ] در جا انداختن وضوی غَسْلی می کوشید و می گفت : شستن از مسح تمیزتر است ، شستن هم مسح است و هم زیادت بر آن و ... ، قائل این سخن ، اهل سنّت اند یا رافضه ؟

ص: 312


1- . منهاج السنّة النبویّه 7 : 37 .
2- . منهاج السّنة النبویّه 2 : 468 ؛ المنتقی فی منهاج الإعتدال : 88 .

آیا اهل علم (محدّثان) آنچه را به سود یا ضررشان بود ، درباره راویان وضوی غسلی - به ویژه حمران بن اَبان - نوشتند یاحال این شخص ، اکنون و پس از گذشت قرون ، آشکار شد ؟

امامانِ بزرگ رجالی و حدیثی کجایند تا عیب و نقص های اَمثال این راویان را بیان دارند و رسوایشان سازند ؟

در این عرصه پرسش های فراوانی هست ، آنها را به وقت خویش وامی نهیم و تنها به پاسخ بعضی از سؤال هایی که مطرح کردیم - با تفصیل بیشتر - بسنده می کنیم .

نام حُمران و نام پدر او چیست ؟

کتاب ها برای حُمران چندین نام آورده اند . گفته اند بعضی از آنهانام های وی در دوران یهودی بودنش بود و اسمی که سرانجام بر وی ماند ، همان «حُمران» است .

ابن قُتیبه می گوید : حُمران ... یهودی بود ، نامش «طویدا» است .

ابن حجر می نویسد : «طورط» لقب حمران بن اَبان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .

حجّاج درباره حُمران می گوید : اگر وی خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که پدرش «اِبی» بود .. .

پیداست که نام «اِبی» و «آبی» و مشابه این دو ، نام های یهودی است .

اگر به «قاموس کتاب مقدّس» رجوع کنیم ، می بینیم که رئیس مدرسه یهودی «اِبا» بود .

ص: 313

با مراجعه به طبقات اَحبار یهود (امورائیم) در فلسطین و بابل در عراق و اسامی آنها درمی یابیم که میان این اَسامی نام هایی نزدیک به«ابا» هست ؛ مانند «حِیابرابا» ، «شمعون برابا» و «ابّا اریکا» مشهور به لقب «رب» در «سوره» علم بود .

ربا بن نحمان یا نحمانی (270 - 330) از فومبدیثا (عانه) ربا بن یوسف ، عَلَم در قریه «محوزه» بابّابَرْحَنّان ، در «نارس» (نزدیک سوره) مدرسه ای ساخت ، رفرام کبیر بربّابّا از «فومبدیثا» و«سمابرربّا» از فومبدیثا .(1)

شاید پدر حُمران از این اَحبار و از معلّمانِ این مدارس به شمار می آمد و یا از فرزندان فرماندهان لشکر فرس (موجود در آنجا) بود .

در قاموس کتاب مقدّس آمده است :

اَبی : به گمان بسیار ، اسم عبری در این حالت ، مختصر «اَبیة» یا «ابیا» است که به معنای «خدای پدر» یا «خدای پدری» است و آن ، مادر پادشاه حزقیا و دختر زکریّا بود .(2)

نیز آمده است :

اَبا : یهود و مسیحیان نخستین ، این نام را در نمازهاشان به کار می بردند و به خدمت کاران و بندگان ، اجازه نمی دادند در خطاب به صاحب خانه [ ارباب خویش ] واژه «اَبا» را به کار برند .(3)

ص: 314


1- . الفکر الدینی الیهودی : 85 - 87 .
2- . القاموس الکتاب المقدّس : 20 .
3- . همان ، ص18 .

همچنین می خوانیم :

اَبیا : نام فرقه ای از یهود که در زمان داود پیامبر به خدمت هیکل می پرداخت . زکریّا ابو یوحنّای تعمید دهنده ، از این فرقه است .(1)

و گفته اند : اوّلین شخصی که نام «ابا» یا «ابی» را به کار بُرد ، ابن صامغان ، از پادشاهان طوایفی است که در زمان اسکندر ، در عراق حکومت می کردند و از نبطی ها بودند .

شاید این «ابا» از پدران و نیاکان حمران بود و حُمران به اسم جدّش - و به خاطر سکونت وی در این منطقه - نامیده شد .

ابن ماکولا از قومی نقل می کند که آنان گفتند : نام پدر حُمران «اُبی» بود .(2)

به نظر می رسد این واژه ، تحریف شده واژه «آبی» یا «اِبی» باشد .

حُمران عرب است یا عجم ؟

این پرسش در ذهن خلجان دارد و باید آن را روشن ساخت ؛ زیرا متونی ، عرب بودن حُمران را ادعا دارند و نصوص دیگری بر عجمی بودن وی پا می فشارند و متونی نیز مشترک اند ، هر دو را می توان از آنها استفاده کرد .

ما نخست اقوال و سپس شیوه استدلال به آنها را از سوی قائلان می آوریم و آنچه را در ردّ و پاسخ آنها می توان گفت بیان می کنیم .

کسانی که به عرب بودن حُمران قائل اند

نخستین کسی که حمران را عرب دانست و نَسَب او را به نَمِر بن قاسط

ص: 315


1- . همان ، ص25 .
2- . الإکمال 1 : 8 ، اثر ابن ماکولا ؛ توضیح المشتبه : 149 .

رساند ، ابو منذر ، هشام بن محمّد بن سائب بن بِشْر کَلْبی (م 204 ه ) در کتاب «نسب مَعَدّ» و «الیمن الکبیر» است .

سپس ابن خیّاط (م 240 ه ) در «طبقات» حُمران را در ضمن محدّثان طبقه اوّل می آورد .(1)

نیز ابن عبد ربّه (م 328 ه ) در العقد الفرید هنگام ذکر قبیله نَمِر بن قاسط می گوید :

و از نَمِر بن قاسط است ، حُمران بن اَبان .(2)

ابن حَزْم (م 456 ه ) و ابن حجر (م 852 ه ) به طور کامل یا ناقص ، نسب حُمران را به مَعَدّ بن عدنان می رسانند که بر عرب بودن وی دلالت دارد .

ابن حزم می گوید : حمران بن اَبان بن خالد(3) بن عبد عَمْرو(4) بن عقیل بن عامر بن جَنْدلة بن جُذَیمة بن کَعْب بن سَعْد بن اَسْلَم بن اَوْس بن اَوْس بن مَناة بن نَمِر بن قاسط(5) بن هِنْب بن أفصَی(6) بن دُعْمی بن جَدِیْلَة بن اَسد بن ربیعة بن نِزار بن مَعَدّ بن عدنان .(7)

ابن عبدالبر (م 463 ه ) در التمهید می نگارد :

ص: 316


1- . طبقات ابن خیّاط : 200 و204 .
2- . العقد الفرید 3 : 210 .
3- . واژه «ابن خالد» در المعارف اثر ابن قتیبه نیست .
4- . نسب حمران در «المعارف : 435» در اینجا پایان می یابد ؛ تهذیب التهذیب 3 : 21 ، شماره 31 ؛ الإستیعاب 2 : 728 .
5- . در «مختصر تاریخ دمشق 7 : 253» نسب حمران تا همین جاست .
6- . در «تهذیب الکمال 7 : 301» نسب حمران در اینجا به پایان می رسد .
7- . جمهرة انساب العرب : 292 - 301 .

ادّعا شده است که حُمران بن اَبان ، پسر عموی صُهَیب صحابی (معروف به «صهیب رومی») است ؛ زیرا در خالد بن عبد عمرو ، به هم می رسند .(1)

لیکن وی در نام پدر حُمران خطا می کند و آن را «اَعین» می نامد (که گمان می رود این خطا از سوی ناسخان باشد) زیرا می گوید : حمران بن اَعین بن خالد بن عبد عمرو .. .

زیرا ابن عبدالبر ، نَسب حُمران را در دو کتاب الاستیعاب و الاستذکار صحیح می آورد و می نگارد : «حمران بن اَبان ...»(2) و این دو کتاب را وی بعد از التمهید نوشته است .

همچنین ابن عساکر (م 571 ه ) ،(3) ابن حجر (م 852 ه ) ،(4) مِزِّی (م 742 ه )(5) در شرح حال حُمران ، او را عرب دانسته اند .

این کتاب ها ، قدیمی ترین منابعی اند که حُمران را عرب و از نسل نَمِر بن قاسط شمرده اند .

به نظر می رسد همه این مصادر بر کلام ابن کَلْبی وابن خیّاط تکیه کرده اند ؛ چراکه آن دو از امامان این فن اند .

نقض این سخنان

واقع ماجرا عرب بودن حُمران را برنمی تابد .

ص: 317


1- . التمهید 22 : 211 .
2- . الإستیعاب 2 : 728 ؛ الإستذکار 1 : 196 .
3- . تاریخ دمشق 15 : 172 ، شماره 1741 .
4- . الإصابه 2 : 180 ، شماره 2000 .
5- . تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 .

ابن سعد (م 230 ه ) می گوید :

حُمران بن اَبان (غلام عثمان بن عفّان) از عثمان روایت می کند . وی به بصره تغییر مکان داد و در آن سکنا گزید .

فرزندانش ادّعا کردند که آنان از قبیله نَمِر بن قاسط بن ربیعه اند .(1)

وی در جای دیگر می نویسد :

حُمران بن اَبان - غلام عثمان بن عفّان - از اسیران عین التمر بود ؛ کسانی که خالد بن ولید آنها را به مدینه فرستاد .

فرزندانش خود را به نَمِر بن قاسط نسبت دادند .(2)

بَلاذُری (م 279 ه ) می گوید :

حُمران بن اَبان از اسیران عین التمر بود . ادّعا کرد که از قبیله نَمِر بن قاسط است . روزی حجّاج گفت : اگر حمران خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که پدرش «اِبِّی»(3) است ، گردنش را می زنم .(4)

حَمَوی (م 626 ه ) از بلاذُری نقل می کند که گفت :

روزی حجّاج (در حالی که عَبّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود) گفت : حُمران چه می گوید ؟ اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که غلامِ عثمان بود ، گردنش را می زنم .(5)

ص: 318


1- . طبقات ابن سعد 5 : 283 .
2- . همان ، جلد 7 ، ص148 .
3- . «اِبِّی» و «اَبِّی» مخفّف ابراهیم است .
4- . انساب الاشراف 13 : 36 .
5- . معجم البلدان 4 : 74 به نقل از انساب الأشراف 13 : 36 .

از سیاق این عبارت اخیر و از دیگر سخنان می فهمیم که : [ مدتی ] پس از درگذشت حُمران ، فرزندانش ادّعای عرب بودن کردند . این ادّعا را دیگران - از جمله معاصران حُمران - دروغ پنداشتند ؛ زیرا هیچ یک از معاصران وی او را عرب ندانستند ، بلکه همه شان او را به عجم بودن و یهودیّت توصیف کردند .

ابن سعد - در متن پیشین - بیان می دارد که فرزندان حُمران - نه خود او - ادّعا کردند که به نَمِر بن قاسط منسوب اند ، لیکن بَلاذُری تصریح دارد که خود حُمران ادّعای عرب بودن کرد .

اعتراض حجّاج (که به قومیّت خود معروف بود ونسبت به عرب تعصّب داشت)(1) بر ادّعای حمران و اصرار وی بر اینکه باید حمران نام پدر حقیقی اش را بیاورد (که «اِبی» یا «اَبّا» بود) تصادفی بر زبان نیامد ، بلکه سببی او را بر این کار

برانگیخت و آن سبب این بود که واژه «اَبِّی» یا «اَبّا» غیر عربی است و جز کسانی اندک ،(2) عرب آن را به کار نمی برد .

در نتیجه ، اطلاق این اسم بر پدرش ، بهترین دلیل بر عرب نبودن وی و عرب نبودن پدر و جدّش می باشد و این ، نشانه ای متمایز میان عربی و عجمی است .

این نام ، نزد یهود وجود داشت . حَمَوی - به سندش - از مَعْبَد بن کَعْب بن مالک روایت می کند که گفت :

چون پیامبر صلی الله علیه و آله بر بنی قُرَیْظَه درآمد ، در [ آبگاه ] یکی از چاه های

آنان در ناحیه ای از اموالشان که آن را «چاه اَبّا» می گفتند، فرود آمد.(3)

ص: 319


1- . بنگرید به ، العقد الفرد 3 : 364 ، الکامل فی اللغة 1 : 397 ، اثر مبرّد .
2- . بنگرید به ، معجم البلدان 1 : 74 .
3- . معجم البلدان 1 : 59 .

بنی قُرَیظه عرب نبودند . آنان از نسل هارون - برادر موسی علیه السلام - به شمار می آمدند . در جزیرة العرب فرود آمدند و با عرب هم قسم شدند .(1)

از کسانی که بر عرب بودن حمران و نَسَب جدید وی طعن زد ، مصعب بن زُبَیر بن عوّام (م 72 ه ) است .(2) این کار هنگام مخالفت حمران با او در «یوم الجُفْرَه»(3) و طرف داری اش از عبدالملک بن مروان روی داد .

مصعب وقتی وی را دستگیر کرد ، گفت :

ای یهودی زاده ، تو یک کافر نَبَطی بودی که در عین التمر اسیر شدی ، پدرت را «اِبِّی» صدا می زدند .(4)

مُصْعَب بن عبداللّه زبیری (م 256 ه )(5) می نویسد : حُمران بن اَبان ، «ابن اَبا» بود ، فرزندانش او را «ابن ابان» گفتند .(6)

ص: 320


1- . برای آگاهی بیشتر ، بنگرید به ، الأغانی 3 : 110 وجلد 22 ، ص111 ؛ اللباب فی تهذیب الأنساب 3 : 26 ؛ انساب سمعانی 4 : 475 (وجلد 5 ، ص503) .
2- . مصعب بن زبیر بن عَوّام بن خُویلد بن اَسَد بن عبدالعزّی بن قُصَی بن کلاب ، امارت عراقین بصره و کوفه را به دست آورد و سوی خلافت برادرش عبداللّه بن زُبیر فرا می خواند . بر این منوال بود تا اینکه عبدالملک بن مروان سوی وی حرکت کرد و او را در جایی نزدیک دیر جاثلیق (نزدیک نهر دُجَیل) به قتل رساند (بنگرید به ، طبقات ابن سعد 5 : 182 ؛ تاریخ بغداد 13 : 105 ، شماره 7093) .
3- . یوم الجُفْرَه ، جنگی بود که میان خالد بن عبداللّه فرمانده سپاه عبدالملک و اهل بصره (یاران مصعب بن زبیر) روی داد . خالد در جایی به نام «جُفْرَه» موضع گرفت و با مصعب جنگید و .. (م) .
4- . انساب الأشراف 5 : 470 ؛ تاریخ طبری 4 : 93 ؛ الکامل فی التاریخ 4 : 93 .
5- . مصعب بن عبداللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن زبیر بن عوّام اسدی ، اهل مدینه بود و در بغداد ساکن شد و بیش از 80 سال عمر کرد . وی نسب ها را می شناخت . او را فقیه ترین قریشی در اَنساب شمرده اند بنگرید به ، تاریخ بغداد 13 : 112 ، ترجمه 7097 ؛ تهذیب التهذیب 10 : 147 ، شماره 311 ؛ اللباب فی تهذیب الأنساب 2 : 60 .
6- . بنگرید به تاریخ الإسلام 6 : 53 .

این سخن را ابن عساکر نیز در تاریخ خویش می آورد .(1)

مِزّی درباره اسم پدر حُمران اقوال را ذکر می کند ، می گوید : نام اَبان ، «ابی» بود و گفته اند «ابا» .(2)

افزون بر این ، غلبه سرخ و سفیدی بر پوست حُمران ، از صفات فرس بود . از این رو ، کوفه «الکوفة الحمراء» نامیده می شد ؛ زیرا موالیان فرس در آن وجود داشتند که پوستشان سرخ و سفید بود ، بر خلاف عرب که رو گندمی بودند و گندم گونی - که آن را سبزه می نامیدند - از رنگ هایی است که عرب بدان افتخار می کرد تا آنجا که فضل لَهَبی می سراید :

وَأَ نا الأَخْضر مَن یَعْرِفنی

أَخْضرُ الجَلْدَةِ مِن بَیْتِ العَرَب

- منم سبزه رو ، هرکه مرا می شناسد پوست من سبزه است از نژاد عرب .

اینها سخنانی است که بر عَجَم بودن حُمران دلالت دارد .

ادلّه عرب بودن حُمران و نقض آنها

اکنون ادلّه ای را می آوریم که عُروبت حُمران را ادّعا دارند ، سپس هریک از آنها را نقض می کنیم .

دلیل اوّل

عین التمر ، شهر عربی بود . عمر بن خطّاب آن را «قریة العرب» می نامید . طبیعی است که هرکه در آن اسیر شود باید از اهل آن باشد ؛ یعنی بی هیچ چون و چرایی عرب باشد .

ص: 321


1- . تاریخ دمشق 15 : 175 .
2- . تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 .

پاسخ

این دلیل با دو مطلب نقض می شود :

1 . اینکه شهری عربی باشد ، از زندگی بعضی از عجم ها در آن یا وجود حامیان فارسی آنها باز نمی دارد .

2 . تکذیب عرب بودن حُمران از سوی مُصْعَب بن زبیر و عامر بن قیس و حجّاج بن یوسف ثقفی (و دیگران) مجالی برای شک در فارس بودن وی باقی نمی گذارد ؛ زیرا آنان از معاصران او بودند و عهد و دوران آنها به حُمران نزدیک بود ، او و سابقه اش را می شناختند ؛ زیرا قومیّت و دین ، دو امری اند که امکان ندارد کسی به آسانی و راحتی آن دو را انکار کند .

اینکه اینان ادّعای عرب بودن حمران را انکار کردند و حُمران خاموش ماند و از ردّ آنها دست کشید و به سوراخ خود خزید ، ادّعای عُروبت وی را تکذیب می کند .

دلیل دوّم

در کتاب های نسب شناسان آمده است که حُمران از قبیله نَمِر بن قاسط بود .

ابن کَلْبی (م 204 ه ) در نسب مَعَدّ بن عدنان اسامی فرزندان نَمِر بن قاسط را می آورد : تیم اللّه ، اَوس مَنات ، عبد منات [ و قاسط ] .

سپس فرزندان اوس بن مَنات را ذکر می کند که عبارت اند از : اَسْلَم ، صَعْب ، معاویه ، اسود .

پس از آن ، اولاد اَسْلَم بن زید بن مَنات را می آورد : سعد ، عائده ، عامر .

آن گاه به ذکر فرزندان سعد بن اَسْلَم بن زید بن مَنات می پردازد ومی گوید : از

ص: 322

آنهاست : صُهَیْب بن سِنان بن مالک بن عبد عَمْرو بن عقیل بن جَنْدَلَة بن جَذیْمَة بن کعب [ بن سعد بن اَسْلَم بن اَوس مَنات بن نَمِر بن قاسط ] صحابی پیامبر .. .

و از آنهاست حُمران بن اَبان بن خالد بن عبد عمرو بن عقیل [ بن جَنْدَلة بن جَذیْمَة بن کَعْب بن سعد بن اَسْلَم بن اَوس مَنات بن نَمِر بن قاسط ] کسی که به او

غلام عثمان بن عفّان و کاتب او گفته می شد .(1)

این متن بر عرب بودن حُمران و انتساب وی بدین قبیله دلالت دارد .

پاسخ

این دلیل را با امور چهارگانه زیر می توان رد کرد :

اوّل : معاصران حمران ، در بودن حمران از نَمِر بن قاسط تشکیک کردند و از وی خواستند از این انتساب دست بکشد .

انکار معاصران حمران ، پیش از انتساب حُمران به عُروبت از سوی اثبات گران است .

دوّم : در مقابل این ادّعا ، نصّ مورّخان و نسب شناسان دیگری قرار دارد که این نسبت را برای حُمران نپذیرفتند .

اشعری یمنی ، در التعریف بالأنساب نَسَب نَمِر بن قاسط را می آورد و حُمران بن اَبان را از آنها نمی شمارد .

همچنین ابن خلدون ، حُمران را در فهرست کسانی که آنها را از رجال نَمِر بن قاسط می شمارد ، نمی آورد .(2)

ص: 323


1- . نسب مَعَدّ بن عدنان 1 : 18 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ دمشق 15 : 172 ، شماره 1741 .
2- . تاریخ ابن خلدون 2 : 360 .

بسیاری از نَسَب شناسان و مورّخان ، همین رویکرد را دارند .

سوّم : در کتاب های تاریخ آمده است که چون اسیران عین التمر به مدینه رسیدند ، ابوبکر از اَنساب یکایک آنها پرسید . هر کدامشان به اندازه شناختی که از نسب خویش داشت ، او را باخبر ساخت . نوبت به کیسان که رسید گفت از «عَنزَه» است . عَبّاد بن رِفاعه (یکی از بنی هَدْم بن عَنْزة بن اَسد بن ربیعة بن نِزار)

در آن روز ، نزد ابوبکر حضور داشت . کیسان به طور خالص مال ابوبکر شد . عباد از ابوبکر خواست او را به وی ببخشد . ابوبکر کیسان را به عباد بخشید و عباد او را آزاد کرد .(1)

کیسان - از سوی ابوبکر به عَبّاد بن رِفاعه عَنَزی ، بخشیده شد . اگر حُمران از بنی نمر بن قاسط به شمار می آمد (و نَسَب و عشیره اش نزد آنها معروف بود) چرا یکی از بنی نمر را نمی بینیم که از ابوبکر بخواهد او را به وی هبه کند ؟

آیا اینکه چنین درخواستی از ابوبکر نشد بدان خاطر بود که این قبیله از میان رفته بود ؟ یا از رجال آنها در مجلس ابوبکر وجود نداشت ؟

اگر ابوبکر موالی را در میان قبایل آنها تقسیم کرد ، چرا نام حُمران را در میانِ قبیله نَمِر بن قاسط نمی بینیم ؟

چهارم : خود ابن کَلْبی از موالی است ، جدش از اسیران عین التَّمر می باشد . وی سنگ خودش را به سینه می زند .(2) از این رو ، سخنش در اینجا پذیرفته نیست .

ص: 324


1- . الإصابه 5 : 80 ، شماره 6298 ؛ بغیة الطلب 4 : 1752 - 1753 ؛ الأغانی 4 : 5 .
2- . این ضرب المثل فارسی ، به جای این ضرب المثل ، در متن است : «فهو یجرّ النّار لقرصه» ؛ وی آتش را سوی قرص نان خود می کشد م .

دلیل سوّم

بعضی از مورّخان و نویسندگان ، تصریح دارند که اسیران عین التمر از غلامان عرب بودند که کسرا اسیرشان ساخت .

بَکْری (م 487 ه ) در معجم ما استعجم بیان می دارد :

در کنیسه عین التمر ، خالد بن ولید غلامانی از عرب را یافت که در دستِ کسرا گرو بودند . آنان در شام و عراق توزیع شدند . از آنهاست جدّ کَلْبی (عالم نسب شناس) ، جدّ ابن اَبی اسحاق حَضْرَمی نحوی ، جدّ محمّد بن اسحاق (صاحب المغازی) .

از اسیران عین التمر است حسن بن ابی الحسن بصری و محمّد بن سیرین ، هر دو غلامه جمیله ، دختر ابو قطبه انصاری .(1)

پاسخ

این ادّعا را می توان در چهار نکته پاسخ داد :

1 . تنها بکری این ادّعا را دارد و عینی در عمدة القاری آن را از وی نقل می کند . اینکه آمده است «آنان در دست کسرا گروگان بودند» سخن خود بکری یا سخن مشایخ مورّخ اوست ، نه سخن حمران یا دیگر اسیران ، ؛ زیرا آنان به صراحت نگفتند که آنها غلامان عرب گروگان در دست کسرا بودند ، بلکه فقط اشاره کردند که آنها گروگان بودند و گروگان اعم از این است که از غلامان عرب باشند یا از غیر عرب .

2 . حُمران با این سخن که : «نَحْنُ رَهْنُ أهل مَمْلکة» (ما گروگان اهل

ص: 325


1- . معجم ما استعجم 1 : 319 ، شماره 16 ؛ عمدة القاری 7 : 142 .

مملکتیم) می خواست کاری کند که او و رفیقانش در دام بردگی خالد نیفتند . این سخن به معنای راست بودن ادّعای حمران نیست .

یعنی حمران می خواست به خالد بگوید : ما بندگان جنگجویان فارس و عربی که با شما می ستیزند نیستیم تا بتوان ما را به بردگی گرفت ، بلکه آنان ما را در مقابل چیزی گرو گرفتند و اکنون میانمان فکّ رهن شد .

یعنی می خواستند بگویند : ما فرزندانِ کسانی که با شما می جنگند نیستیم تا ما را به بردگی بگیرید ، بلکه نزد فرس گروگان بودیم ، اهل مملکت ، قدرت در اختیارشان بود ، ما را برده خود ساختند ؛ یعنی ما بنده حکومتی آنها بودیم ، نه برده خالص .

میان این دو فرق آشکاری هست : عبد مملُکت یا عبد مملَکت ، این است که حکوت بر مردمی چیره شود و اشخاصی را - که در اصل آزادند - به بردگی بگیرد ، بر خلاف «عبد قِنّ» که ملک خالص و محض مولاست .

پوشیده نماند که کلام حمران ، شبیه سخن اهل نجران به عُمَر است ؛ چراکه آنان به عمر گفتند : ما بنده مملکتیم ، برده خالص نمی باشیم .(1)

این سخن را گفتند تا به بردگی درنیایند ، لیکن خالد به کلام حُمران اهمیّتی نداد و او همه اسیران همراه او را به بردگی گرفت و میان غنیمت گیرانِ عرب تقسیم کرد .

3 . بَکْری حُمران را در میان کسانی که ادّعای عرب بودن آنها شده است ، نمی آورد و اگر هم ذکر می کرد او را سودی نمی بخشید ؛ زیرا دیگر اسیران

ص: 326


1- . النهایه 4 : 359 ، اثر ابن اثیر .

عین التمر را که به عنوان عرب ذکر کرده است ، همه شان عجم بودند ، هرچند بعضی از آنها جز این را ادّعا کردند .

از آن جمله است جدّ عبداللّه بن ابی اسحاق حضرمی که فَرَزْدق ، عُروبتِ وی را تکذیب می کند ، بلکه تصریح دارد که وی از موالی است :

فلو کان عبداللّه مولی هَجَوْتُه

ولکنّ عبداللّه مولی موالیا(1)

- اگر عبداللّه مولا (برده) بود هجوش می کردم ، لیکن عبداللّه مولای موالی (برده برده ها) است .

در اینجا می نگریم که معاصرانِ اسیران عین التمر ، کسانی از آنها را که ادّعای عرب بودن داشتند ، تکذیب کردند .

بعید نمی باشد که آنچه را درباره حمران گفته اند و او را پسر عموی صُهَیب دانسته اند به خاطر شباهتی است که میان آن دو وجود داشت .

از این نظر که حمران در عرب بودن مشکوک بود و متّهم شد که عرب بودن را به خود نسبت می دهد ، شبیه صُهَیب رومی است . عُروبتِ صُهَیب هم مشکوک بود و از سوی عمر به عجم بودن متّهم شد .(2)

ص: 327


1- . در «لسان العرب 15 : 409» و نیز در «تاج العروس 20 : 311» در تبیین این بیت آمده است : عبداللّه بن ابی اسحاق ، مولای حضرمی ها به شمار می آمد . حضرمی ها ، هم پیمانان بنی عبدشمس بودند و حلیف (هم پیمان) نزد عرب ، [ به منزله ] مولاست .اینکه «موالیاً» گفت و آن را نصب داد ، به خاطر ضرورت شعری است که آن را به اصلش برگرداند م .
2- . بنگرید به ، الآحاد والمثانی 1 : 128 ، حدیث 285 . در این کتاب ، قول عُمَر به صُهَیب آمده است که گفت : در اسلام جز سه چیز را در تو نمی بینم : ادّعا کردی که از نمر بن قاسط می باشی ، در حالی که تو از مهاجرانی ... طبقات الأولیاء 1 : 153 ؛ تاریخ دمشق 24 : 242 .

کسی که به عُرُوبت صُهَیب قائل است ، ادّعا کرده است که پدر وی ، سنان بن مالک - یا عموی صُهَیْب - کارگزار کسرا در «اُبُلَّه» (بصره) بود .

منازل آنها در سرزمین موصل در روستایی ، در کنار فرات - که بعد از جزیره و موصل قرار داشت - بود . روم بر این ناحیه شبیخون زد و صُهَیب را - که پسری خُردسال بود - اسیر کرد . صُهَیب در روم پرورش یافت(1) و از این رو ، صُهیب رومی لقب یافت .

حُمران می خواست همین را به خالد بن ولید بگوید ؛ اینکه وی فرزند یکی از رجال عرب است ، فرس آنها را گروگان گرفت تا پدرانشان در خدمت به کسرا سستی نکنند . آنها نزد فرس بنده حکومت بودند ، نه برده خالص .

لیکن می توان گفت که این سخن با تعلیم یهود به آنان جور درنمی آید ، زیرا کسرا مجوسی بود ، نه یهودی .

پاسخ این است که زرتشتی بودن کسرا بدان معنا نیست که در فارس دیانت دیگری وجود نداشت ؛ به ویژه آنکه می دانیم دوستی نزدیکی میان یهود و فرس حکم فرما بود و این فارسیان بودند که یهود را از اسارت بابلی رهانیدند .

آنچه ادّعای حمران و اولادش را در انتساب به نَمِر بن قاسط ، به ویژه اَوس مَنات (یکی از شاخه های قبیله نَمِر) آسان و راحت ساخت این بود که افراد این بطن پیش از هجوم خالد - بر آنها - از میان رفتند یا خالد بقیّه آنها را نابود ساخت ؛

زیرا سرآمد آنها ، لبید بن عُتْبَة بن عبد عَمْرو بن عُقَیل را از میان بُرد .

«عبد عمرو» جدّ لَبید ، جدّ حُمران بن اَبان و نیز - بر اساس این ادّعا - جَدّ صُهَیب بن سنان ، است !

ص: 328


1- . الإستیعاب 2 : 726 ، شماره 1226 .

بنو نَمِر - شاخه ای از ربیعه عدنانی - همان بنو نَمِر بن قاسط اند . فرزندان نَمِر ، عبارت اند از : تیم اللّه ، اَوس منات ، عبد مَنات ، قاسط .

بنو اَوس بن مَنات را ، که حُمران و صُهَیب ادّعا کردند که از آنهایند ، خالد از میان برد . عدم وجود یکی از افراد این قبیله که انتساب حُمران و صُهیب را به خود برنتابد ، آنان را واداشت که انتساب به این قبیله را ادّعا کنند .

افزون بر این باید مناسبت میان «تَمری» و «نَمری» را در نظر داشت ؛ زیرا در متون اولیّه واژه «تمری» هست که سپس به «نَمِری» تبدیل شد .

4 . کسانی که از عین التَّمر اسیر شدند - از جمله حُمران - از غیر عرب و از عُلُوج بودند .

در نفح الطیب در شرح حال موسی بن نصیر آمده است :

گویند : ولید بن عبدالملک ، موسی بن نصیر (غلام عمویش ، عبدالعزیز بن مروان) را به کار گماشت .

و گفته می شد که وی بَکْری است ؛ زیرا اصالتِ پدرش نصیر ، از

علوج بود . خالد بن ولید در عین التَّمر به آ نها دست یافت ، ادّعا کردند که گروگان اند و از قبیله بکر بن وائل می باشند .

نصیر ، برده عبدالعزیز بن مروان شد . وی او را آزاد کرد .

به همین خاطر ، در وی اختلاف هست .

و گفته اند : وی لخمی بود .(1)

در اینجا نیز سردرگمی در نَسَبِ عربی اسیرانی که در «عین التمر» اسیر شدند ،

ص: 329


1- . نفح الطیب 1 : 250 .

ملاحظه می شود . آنان به راست و چپ می روند و خود را گاه به این قبیله و گاه به آن قبیله می چسبانند ، و این نیست مگر به خاطر عدم عُرُوبت آنها .

دلیل چهارم

در شرح حال ابو العَتاهِیه در بغیة الطلب فی اخبار حلب آمده است :

در میان اسیران «عین التمر» جز سیرین (ابو محمّد بن سیرین) از

اولاد عجم نبود . ابوبکر به توزیع آنها دستور داد ، در میان عشیره هاشان تقسیم شدند . ابو سُوَید به عباد بن رِفاعه عَنَزی (یکی از بنی نَصْر) داده شد ؛ زیرا گفت از عَنَزه است . عباد او را به فرزندی پذیرفت و با وی در کوفه بود .(1)

این سخن ، دلیل عُرُوبت آنان (جز سیرین) است .

پاسخ

1 . در نقض آنچه گفته اند ، می گوییم : اگر ادّعای شما درست باشد (این ادّعا که بیشتر اسیران از عرب بودند و از اولاد عجم جز سیرین میان آنها نبود) چرا گزارش های تاریخی ، جز «کیسان» (ابو سُوَید) را به عنوان عرب نام نمی برد . اگر عربی غیر او در میان آنها بود ، نامش برده می شد .

2 . سخن ابن عدیم در «بغیة الطلب» بر زبان دیگران نیامده است . وی به تنهایی آن را می گوید و همین گویاست به اینکه این سخن ، نظر شخصی اوست (نه روایت از مشایخ) پس بر این سخن ، به عنوان دلیلِ تاریخی عُروبت دیگر اسیران ، نمی توان تکیه کرد .

ص: 330


1- . بغیة الطلب 4 : 1752 .

3 . ثابت کردیم که میان اسیران عین التمر ، عجم های دیگری غیر از «سیرین» وجود داشتند (مانند «نصیر» پدر موسی که از علوجی بود که خالد بن ولید بر آنها دست یافت) حتّی بعضی از این اسیران ، مانند عبدالرحمان بن اَسْوَد (= کیسان ، معروف به ابو فَرْوَه) نمی توانست الفاظ عربی را درست ادا کند و بگوید : «ای عثمان ، ردّ مظالم کن» .(1)

بالاتر از این ، میان آنها کسانی بودند که به عجم بودن افتخار می کردند و جز به ازدواج در میان موالی تن نمی دادند ؛ مانند ابو بحر حَضْرَمی نحوی که بر عرب طعن می زد .(2)

* * *

اینها مهم ترین دلیل هایی اند که ادّعا شده است یا گاه برای استدلال بر عُروبت حمران ادّعا می شود و حال آنها به دست آمد .

نصوص دیگری که در عجم بودن وی صراحت دارند از این ادلّه بسنده است . این متون ، بیان می دارند که وی علج غیر عربی بود و بعدها خود را به عرب نسبت داد . ذهبی تصریح می کند که حُمران ، فقیه فارسی است .

این نسبت از سوی حمران و فرزندانش ، پس از ازدواج با زنی از بنی سعد و ازدواج فرزندانش در میان عرب ، ثابت شد . مصعب بن زبیر ، پس از رویداد «یوم الجُفْره» در حدود سال 70 هجری ،(3) به خاطر این کار به حُمران گوشه زد .

ص: 331


1- . وی جمله «یا عثمان ردّ المظالم» را این گونه اَدا می کرد : یا اُثمان ردّ المذالم .
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 14 : 307 ؛ تاریخ دمشق 67 : 110 .
3- . انساب الأشراف 5 : 470 ؛ تاریخ طبری 5 : 519 ؛ الکامل فی التاریخ 4 : 93 ؛ نهایة الإرب 21 : 79 .

حجّاج بن یوسف ثقفی ، سخنش را به طور رسمی درباره وی ، در دوران پایانی زندگی اش گفت .(1)

افزون بر این ، در المعرفة والتاریخ اثر فَسَوی (م 280 ه ) آنجا که حمران و عامر بن عبدالقیس ، پیش زیاد بگو مگو کردند ، آمده است که حمران به او گفت :

خدا مانند تو را زیاد نکند .

عامر گفت : خدا مثل تو را میان ما فراوان سازد تا خیّاط و دَبَّاغ و کفّاش ما باشید .(2)

در العقد الفرید اثر ابن عبدالبر (م 328 ه ) آمده است :

حُمران به عامر گفت : خدا مثل تو را در میان ما فراوان نگرداند .

عامر به حمران گفت : خدا مثل تو را در میان ما زیاد کند .

به عامر گفتند : او تو را نفرین می کند و تو دعایش می کنی ؟!

عامر گفت : آری ، راه های ما را جاروب کنند ، کفش های ما را بدوزند و لباس هایمان را ببافند .(3)

باری ، ادّعای عُروبت حمران از سوی خودش ، و فرزندانش مطرح شد و پس از درآمدن وی در میانِ رجال دولت (و بعد از آنکه به بصره آمدند) جا افتاد ؛ زیرا آنها می خواستند نزد عرب دارای شأنی باشند و این شأن برای آنها به دست نمی آمد مگر اینکه از آنان به شمار آیند ؛ چراکه نسبتِ فارسی به آنها ، از جایگاه آنها - نزد عرب - می کاست .

ص: 332


1- . فتوح البلدان 1 : 362 ؛ انساب الأشراف 13 : 36 ؛ معجم البلدان 4 ؛ 74 .
2- . المعرفة والتاریخ 2 : 42 . مانند این سخن در «تاریخ دمشق 26 : 10» هست .
3- . العقد الفرید 3 : 361 - 362 . مانند این مطلب در «الإمتاع والمؤانسة 3 : 391» اثر ابو حیّان توحیدی م 414 ه وجود دارد .

حاصل کلام این است که حُمران عرب نبود و انتساب وی (و نیز انتساب

صُهَیب) به قبیله نَمِر بن قاسط ، به خاطر یکی از سه عامل زیر است :

انقراض رجال این قبیله بر اثر جنگ های پیاپی .

نبود رئیسی که از منافع این قبیله دفاع کند .

ضعف این قبیله و امکان انتساب هر کسی به آن ؛ چراکه در غالب موارد ضعیف می خواهد جایگاه خویش را با انتساب به این و آن ، قوی سازد .

ص: 333

یهودی بودن حُمران

نقش های مهمّی که حُمران (= طویدا) عهده دار شد ، بر اهمیتِ شخصیّت و نقش های سلبی او دلالت دارد . همه این اَدوار همراه است با مماشات وی با جاسوس های یهود و موالیانی که کینه اسلام را به دل داشتند ، همان ها که امروز «ستون پنجم» نامیده می شوند .

حمران یهودی بود ، سرانجام در زمان عثمان اسلام آورد و در سایه حکومت عثمان و دولت اموی و مروانی ، از نردبان ترقّی بالا رفت .

اکنون ادلّه یهودی بودن حُمران را در پیِ هم می آوریم :

1 . قول مُصعب بن زبیر به حُمران : ای فرزند یهودی ، تو یک علج نَبَطی بودی که در «عین التمر» اسیر شدی ،(1) پدرت «امی»(2) صدا زده می شد .(3)

2 . در «تاریخ دمشق»(4) و «تهذیب الکمال»(5) و «وفیات الأعیان»(6) (و دیگر کتاب ها) آمده است که چون خالد دژ عین التمر را فتح کرد ، در آن چهل غلام ختنه شده یافت .

ص: 334


1- . تاریخ طبری 5 : 519 ؛ الکامل فی التاریخ 4 : 93 .
2- . ضبط مشهور این واژه «ابی» است . محقّق «انساب الأشراف» اشاره دارد که در بعضی از نسخه ها «أنه» و در بعضی «أنِی» هست .
3- . انساب الأشراف 5 : 470 .
4- . تاریخ دمشق 15 : 175 .
5- . تهذیب الکمال 17 : 303 .
6- . وفیات الأعیان 4 : 181 ، شماره 565 .

ختنه از سنّت های یهود است .(1) آنان فرزندانشان را ختنه می کنند برخلاف نصارا که به ختنه ایمان ندارند و این کار در نزد آنها واجب نیست ،(2) بلکه در انجیل «برنابا» (1/2) سخنی آمده است که ختنه را رد می کند .(3)

این مطلب دلالت دارد که همه غلامانی که در عین التمر به اسارت درآمدند ، از یهود بودند ؛ زیرا همه شان ختنه شده بودند .

ابن عبدالبر در التمهید می نگارد :

حُمران بن اَبان از اسیران عین التّمر بود . وی اوّلین اسیری است که در خلافت ابوبکر به مدینه درآمدند .

خالد او را اسیر ساخت . دید غلامی سفید پوست ، ختنه شده و باهوش است . وی را برای عثمان فرستاد و عثمان او را آزاد کرد .(4)

3 . غلامانی که در کنیسه یهود در یکی از قریه های عین التّمر به اسارت درآمدند ، نوشتن و احکام دین را در مدارسشان می آموختند .(5)

در تاریخ یعقوبی (م 284 ه ) سخنی است که این امر را بیان می دارد :

خالد اسیران بسیاری از آنها را گرد آورد و به مدینه فرستاد . به

ص: 335


1- . بنگرید به ، خطط الشام 6 : 217 ، اثر محمّد کُرد علی .
2- . بنگرید به ، البدء والتاریخ 4 : 46 .
3- . نیز بنگرید به ، انجیل توما : 7/53 . در این انجیل آمده است : شاگردانش پرسیدند : آیا ختنه مفید است یا سودمند نیست ؟ وی گفت : اگر مفید بود ، پدر پسران ، آنان را از مادرانشان ختنه شده به دنیا می آورد .
4- . التمهید 22 : 211 .
5- . تاریخ دمشق 2 : 87 .

کنیسه یهود گروهی را مأموریّت داد و از آنها بیست غلام [ به اسارت ] گرفت .(1)

ابن حِبّان از مالک نقل می کند که وی ، تتبّعُ (پی جویی) غزوات پیامبر را از اولاد یهود [ که ماجراها را به خاطر داشتند ] از سوی ابن اسحاق (صاحب المغازی) برنمی تافت [ و معتقد بود که راوی باید راست گو ، عادل ... باشد ] .(2)

این امر اشاره دارد که دیگر اسیران هم یهودی بودند .

شلبی از کتاب العجائب والغرائب (اثر بیرونی) از موسی بن نصیر نقل می کند که وی از اهل کتاب یهودی بود ، اسلام آورد و بر «مغرب» امارت یافت .

پیش از این ، از «مُصنّف ابن اَبی شیبه» و «اخبار القضاة» نقل کردیم که کَعْب بن سَوَّار ، محمّد بن سیرین را به کنیسه می آورد و تورات بر سرش می گذاشت .

این کار ، در یهودی بودنِ این اسیر صراحت دارد .

مانند این ، قول مرزبانی درباره عبداللّه بن عبدالأعلی است به اینکه وی در دینش متّهم بود .

اینکه آورده اند این اسیران - از جمله حُمران - انجیل می آموختند ، تسامحی است ؛ زیرا بر تورات (کتاب یهود) انجیل نیز اطلاق می شود ، چراکه هم عهد قدیم (تورات) و هم عهد جدید (انجیل) را در بر دارد .

نسبت به «کنیسه» هم همین حال جاری است . این مکان در اصل ، محلّ عبادت یهود بود ، سپس بر محلّ عبادت نصارا اطلاق شد .

ص: 336


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 133 .
2- . الثقات 7 : 382 .

4 . وجود مدارس علمی یهودی در اطراف شهر «عین التّمر» در منطقه ای که «نقیره» نامیده می شد و اسارت حمران در آن ، به یهودی بودن وی اشاره دارد .

5 . قول مُصعب بن زبیر ، حجّاج بن یوسف و اَقوال بزرگانی مانند ابن قُتَیبه ، ابن حجر ، ابن عبدالبر - همه - بیانگر یهودی بودن حُمران است .

ابن قُتَیبه (م 276 ه ) در المعارف می گوید :

حمران را ... ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود .(1)

ابن حجر (م 851 ه ) در نزهة الألباب فی الألقاب می نویسد :

طورط ، لقب حُمران بن ابان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .(2)

6 . اختلاف نقلِ وضویی حُمران با نقلِ وضویی اهل بیت علیهم السلام (که از رسول

خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند) بلکه تشابه وضویی را که حُمران از عثمان نقل می کند با وضوی یهود ، به یهودیّت حمران رهنمون است و همه موارد پیشین را تأکید می کند .

ص: 337


1- . المعارف : 436 .
2- . نزهة الألباب : 448 ، شماره 1855 .
نصرانی بودن حُمران

متون دیگری هست که می توان از آنها نصرانی بودن حُمران (نه یهودی بودن او) را استفاده کرد .

گزارش هایی بیان می دارند که اسیرانی را که در آن معبد یافتند ، انجیل می آموختند .(1)

این امر ، بیانگر نصرانی بودن آنهاست ؛ زیرا یهود انجیل را نمی آموزند ، به عکس نصارا که هم عهد قدیم (تورات) وهم عهد جدید (انجیل) را یاد می گیرند.

پاسخ

این کلام ، حرف باطلی است ؛ زیرا همه نقل ها به طبری باز می گردد و طبری این سخن را از سیف بن عُمَر ضَبّی روایت می کند . وی بسیار حدیث جعل می کرد و به بی دینی متّهم است و متروک می باشد و احادیث او ، در شمار احادیث ضعیف اند .

این زیادات که «یتعلّمون الإنجیل» (در آنجا انجیل می آموختند) در دیگر متونی که دیگر مورّخان نقل کرده اند ، وجود ندارد .

متن سخنی که سیف بن عُمَر حکایت می کند ، چنین است : «خالد در بیعه آنها چهل غلام یافت که انجیل می آموختند» .

لفظ «بِیعه» (کنشت) مخصوص یهود می باشد . از این رو ، ذکر انجیل ، تحریفی از سوی سیف یا تساهُلی آسیب زاست .

ص: 338


1- . تاریخ طبری 2 : 343 ؛ الکامل فی التاریخ 2 : 395 ؛ المنتظم 4 : 107 ؛ تاریخ ابن خلدون 2 : 512 .

دیانتِ غالب در میان عرب (به ویژه قبیله نَمِر بن قاسط) نصرانی بود . اگر حمران ، عرب و از نَمِر بن قاسط به شمار آید ، باید نصرانی باشد ، نه یهودی .

پاسخ

این ادّعا ثابت نشده است ، حتّی اگر به عُروبت حُمران قائل شویم و او را از قبیله نَمِر بن قاسط بدانیم ، ضرورتی ندارد که هر عربی و پیروان این یا آن قبیله عرب ، از نصارا باشد . یهودی ، نصرانی ، صابئی ، مشرک در میان اعراب و در هر یک از قبایل آنها (از جمله در قبیله نَمِر بن قاسط) وجود داشت .

در بسیاری از متون ، تنها واژه «کنیسه» هست که مُعَرَّب واژه «کنشت» می باشد ، بلکه اصل لفظ «کنیسه» برای محلّ عبادت یهود به کار می رفت ، سپس به محلّ عبادت نصارا اطلاق شد .(1)

بغدادی در خزانة الأدب در قول اَخطل می گوید :

لیت کانت کنیسة الروم إذ

ذاک علینا قطیفة وخباء

- کاش کنیسه روم می بود ؛ زیرا ما را می پوشاند و پنهان می ساخت .

کنیسه - در اینجا - عبادتگاه نصاراست . اصل آن عبادتگاه یهود بود ، معرب «کنشت» به زبان فارسی .(2)

در مصباح المنیر می خوانیم :

کنیسه محلّ عبادت یهود است و بر محلّ عبادت نصارا [ نیز ] اطلاق می شود .(3)

ص: 339


1- . المغرب 2 : 234 .
2- . خزانة الأدب 1 : 435 .
3- . المصباح المنیر 2 : 542 .

بنابراین ، متون تراثی ، از انجیل آموختنِ حُمران تهی است ، به جز آنچه را سیف بن عُمَر می آورد .

نیز یک نص را هم در مسیحیّت حمران نمی یابیم ، همه نصوص یهودی بودن او را بیان می دارند و قرائن فراوان ، مجالی برای شک در یهودیّت او باقی نمی گذارند .

بدین سان ، دریافتیم که شخصیّت حُمران و کسانی که با او اسیر شدند ، شخصیّت های خطیری اند که باید در آنها درنگ کرد و از یادشان نبرد ؛ به ویژه حُمران که ناشر وضوی عثمان بن عفّان و راوی آن تا سال 80 هجری است .

بحث درباره حمران ، بحث تاریخی ، اعتقادی و رجالی است که به علم حدیث ارتباط می یابد ؛ زیرا حمران از رجال حدیث از رسول خداست .

امامان جَرح و تعدیل ، این شخصیّت را خوب نمی کاوند و به اَدای حقّ وی نمی پردازند ، تنها به عبارات کلّی اکتفا می کنند . یکی می گوید : «فقیه فارسی است» دیگری می گوید : «از راویان ثقه تابعی است» ، دیگری او را «از علمای بزرگ و اهل رأی و شرف» می شمارد .

در حالی که این پژوهش روشن ساخت که وی نه فقیه است و نه فردی ثقه می باشد و آن گونه که گفته اند ، از علمای بزرگ به شمار نمی آید .

حُمران روایات چندی را از افراد معدودی روایت می کند که شمار آنها (از سال 12 تا سال 80 هجری) از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رود .

وی رشوه گرفت و اسرار خلافت را فاش کرد و نقش های مهمّی را در سیاست و حکومت ایفا نمود .

ص: 340

حُمران به طور به راستی متمرکز ، وضوی عثمانی را پذیرفت . این نکته از خلال کثرت روایتش و خلوت با این و آن به دست می آید . وی پیش از آنکه از او درباره وضوی عثمان و وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بپرسند ، آن را روایت می کرد .

و اینها همه به دست می دهد که اقوال مدح درباره حمران ، عاطفی و برای اَغراض خاصّی است و در ورای آنها مقاصد و اهداف معلومی وجود دارد .

حتّی اینکه می گویند وی عرب بود یا در عجم بودن و یهودیّت او تشکیک می کنند ، برای دو چندان ساختن معلوماتی است که درباره او هست و این معلومات را خاکستری ساختن تا نتوان بر آنها اعتماد کرد .

به نظر نگارنده ، بهترین شخصی که حمران را از نظر رجالی معرّفی می کند ، بشّار عوّاد است ، آنجا که می نگارد :

اَحَدی جز ابن حِبّان و ذهبی را ندیدم که حُمران را توثیق کند ... از مجموع شرح حال وی به دست می آید که این شخص بدان پایه امین نبود که این امانت ، به توثیقِ مطلق وی بینجامد .. .(1)

سؤال این است که : اگر حال حُمران بدین گونه است ، چرا روایت او را در وضو ، از صحیح ترین روایات شمرده اند ؟!

اگر پژوهشگر در سیره حمران نیک بیندیشد و درنگ ورزد ، درمی یابد که وی در قتلِ عثمان نقش مهمّی داشت ؛ زیرا وی به دستور مروان به والی عثمان در مصر نوشت که شورشیان بر عثمان را هنگام بازگشت - پیش او - به قتل برساند ، سپس بی آنکه عثمان بداند ، مُهر عثمان را بر آن نامه زد .

ص: 341


1- . تحریر تقریب التهذیب 1 : 321 - 322 .

این کار اینان ، بر خلاف وعده ای بود که عثمان به آنها داد که والی را برکنار سازد و خواسته هایشان را برآورد .

در البدء والتاریخ آمده است :

چون عثمان به آن قوم آنچه را می خواستند [ وعده ] داد ، مروان بن حکم (که انگشتر عثمان را به همراه داشت) به حُمران بن اَبان - کاتب عثمان - گفت :

این شیخ سست و خرفت شده است . برخیز و به ابن اَبی سَرْح بنویس که گردن کسانی را که علیه عثمان شوریدند ، بزند . آن دو این کار را انجام دادند .. .(1)

در تاریخ المدینه می خوانیم :

چون اهل مصر از نزد عثمان بازگشتند ، سواری را دیدند که هم عرض آنها راه می پیماید [ به او ] شک کردند ، او را گرفتند و تفتیش کردند ، امّا چیزی نیافتند . شخصی از آنها گفت : شاید حاجت شما در آن مَشک باشد !

آنان مشک را نگاه کردند ، دیدند نامه ای به ابن اَبی سَرْح در آن هست و در آن آمده است :

هرگاه فلا نی و فلا نی بر تو درآمد ، گردنشان را بزن .

آنان پیش عثمان بازگشتند و گفتند : این مهر تو بر این نامه است ، آیا توبه ات این بود ؟

ص: 342


1- . البدء والتاریخ 5 : 204 .

عثمان گفت : من آن را ننوشتم و بدان امر نکردم و سوگند خورد که این نامه از او نیست .

گفتند : مهر تو بر آن است !

عثمان گفت : مهرم به دستِ فلا نی - مروان یا حُمْران - است .. .(1)

در اَنساب الأشراف (پس از بیان احتجاج شورشیان علیه عثمان درباره نامه ای که نوشت و انکار آن از سوی عثمان) آمده است :

انگشتر (مهر) عثمان ، نخست در دست حُمران بن اَبان بود . سپس هنگامی که حمران به بصره کوچید ، مروان آن را گرفت و همراه او بود .(2)

حُمران بن اَبان (بر اساس تحقیق نگارنده) پیش از آنکه عثمانی و اَموی باشد ، مروانی بود ؛ زیرا منافع مروان و اولادش را بر منافع عثمان و اموی ها ترجیح می داد . پس از صلح امام حسن با معاویه ، ضدّ معاویه دست به کار شد و خطّ مروانی را در مقابل خطّ اموی ، یاری رساند .

نیز وی در سال 71 هجری در «یوم الجُفْرَه» در کنار عبدالملک بن مروان علیه مُصْعب بن زبیر به پا خاست .

در الفتوح (اثر ابن اَعْثَم) ماجرای جهیدن حُمران بر [ کرسی امارت ] بصره ، در سال 41 هجری و یاری مروانی ها از سوی او ، آمده است . در آن می خوانیم :

بیعت حسن با معاویه به اهل بصره رسید . بلوا کردند و گفتند : تن نمی دهیم که حکومت به دست معاویه افتد . شخصی از آنها که

ص: 343


1- . تاریخ المدینه 2 : 216 ، شماره 2013 .
2- . انساب الأشراف 5 : 555 .

حُمران بن اَبان نامیده می شد ، به پا خاست و حکومت بصره را به دست گرفت و سوی حسین بن علی فراخواند .

این خبر به معاویه رسید ، عمرو بن اَبی اَرطات (برادر بُسر) را فراخواند ، لشکری به دستش داد و به بصره فرستاد .

عمرو با لشکرش پیش می آمد ، آشوبگران پراکنده شدند و از منزل هاشان بیرون نیامدند .. .(1)

این خبر اگر راست باشد ، موضع تخریبی از سوی حُمران است ؛ چراکه وی امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را دوست نداشت ، بدون آگاهی امام حسین علیه السلام سوی او دعوت کرد تا در صفِ اسلام شکاف ایجاد کند .

افزون بر این ، تنها ابن اعثم این خبر را نقل می کند . دیگران روایت کرده اند که وی پس از صلح امام حسن (در سال 41 هجری) بر بصره تسلّط یافت ، سپس آن را به بُسر بن ارطات (که معاویه به بصره فرستاد) سپرد .

حمران ، بار دیگر پس از قتل مصعب بن زبیر - در سال 72 هجری - بر بصره سیطره یافت . وی و عبیداللّه بن اَبی بَکْرَه ، بر سر ولایت بصره کشمکش کردند . حمران از عبداللّه بن اَهْتَم یاری خواست و ولایت بر بصره را به دست آورد .

حمران نزد بنی اُمیّة منزلتی داشت ، از این رو ، بصره را به خالد بن عبداللّه تسلیم کرد(2) .

ص: 344


1- . الفتوح 4 : 296 . نیز بنگرید به ، تاریخ طبری 3 : 169 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 278 ؛ المنتظم 5 : 186 ؛ البدایة والنهایه 8 : 22 .
2- . مقصود مؤلف از این عبارت ، پیوندِ دوستی دو طرفه میان حُمران و بنی اُمیّه است . حُمران به خاطر احترام به اَوامر بنی اُمیّه ، حکومتِ بصره را واگذارد م .

در هر حال ، مروان و حمران ، پشت فتنه هایی بودند که از فتنه قتل عثمان آغاز شد و به تقسیم مسلمانان در وضو ، ختم شد .

به نظر نگارنده ، وارسی نقش حمران و مروان در قتل عثمان - به راستی - مهم است و آرزومندیم بتوانیم آن را در بحثی جداگانه - ان شاء اللّه - بیاوریم .

حُمران و افشای اَسرار خلافت

باری ، حمران بن اَبان با اینکه دربان و کاتب عثمان و مورد اعتماد وی بود ، چندین بار به مولایش خیانت کرد ، از مهم ترین آنها افشای اَسرار خلافت بود .

در تاریخ یعقوبی آمده است :

روایت است که عثمان مریض شد و بیماری اش شدّت یافت . حُمران بن ابان را خواست و عهدنامه ای را برای شخص بعد از خود نوشت و جای اسم را خالی گذاشت .

سپس عثمان به دست خود [ در آن جای خالی ] نوشت : «عبدالرحمان بن عوف» و آن نامه را پیچید و بست و سوی اُمّ حبیبه (دختر ابو سفیان) فرستاد .

حُمران در راه نامه را خواند [ و به آن نام پی برد ] نزد عبدالرَحمان

آمد و او را از ماجرا باخبر ساخت .

عبدالرَّحمان به شدّت خشمناک شد و گفت : من او را آشکارا به کار گماشتم و او مرا مخفیانه ولایت می دهد .

این خبر پر و بال یافت و در مدینه انتشار پیدا کرد . بنی امیّه به خشم آمدند . عثمان ، حُمران را (که غلام آزاد شده او بود) فرا خواند و او

ص: 345

را صد ضربه تازیانه زد و به بصره فرستاد .

همین امر ، سبب دشمنی میان او و عبدالرَّحمان بن عوف شد .(1)

در تاریخ دمشق (و دیگر کتاب ها) از لَیْث بن سعد روایت است که :

عثمان بن عفّان از بیماری ای رنج می برد ، ترسید که بمیرد . از این رو وصیّت کرد و عبدالرّحمان بن عوف را جانشین خود ساخت .

عبدالرّحمان در حج به سر می برد . کسی که کتابت این وصیّت را عهده دار شد ، حُمران - غلام آزاد شده عثمان - بود . عثمان به حُمران گفت که اَحَدی را از این وصیّت باخبر نسازد .

عثمان از آن بیماری بهبود یافت و عبدالرّحمان از حج باز آمد ، حمران را دید و از او حال عثمان را جویا شد . حمران او را از مرضی که عثمان گرفت خبر داد و پنهانی به وی گفت که عثمان او را جانشین خود ساخت .

عبدالرّحمان به حُمران گفت : این چه کاری بود که کردی ؟! باید به او خبر دهم [ که تو این راز را به من گفتی ] .

حُمران گفت : در این صورت ، واللّه ، مرا هلاک می سازی .

عبدالرّحمان گفت : نمی توانم این کار را وانهم [ باید به او

بگویم ] تا چون تویی را در چنین امری امین خویش نسازد ، لیکن تا برایت امان نگیرم این کار را نخواهم کرد .

عبدالرّحمان به عثمان گفت : یکی از کسانت گناهی کرده است که

ص: 346


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 169 .

وبالی بر تو در عفو از او نیست ، گناهش را به تو نگویم مگر اینکه او را امان دهی .

عثمان گفت : این کار را کردم [ و امانش دادم ] .

عبدالرّحمان رازی را که حمران به او گفت به عثمان خبر داد . عثمان حُمران را صدا زد و گفت : یا باید تو را صد تازیانه بزنم یا از پیشم [ از این شهر ] بیرون شو .

حُمران خروج [ از مدینه ] را برگزید و سوی کوفه بیرون آمد .(1)

جمله «خرج إلی الکوفه» (سوی کوفه رهسپار شد) در«تاریخ دمشق» و«تاریخ الإسلام» (اثر ذَهَبی) آمده است ، لیکن با متون دیگر سازگار نمی افتد که در آنها آمده است عثمان حمران را به بصره تبعید کرد .

در روایت ابن شَبَّه (که پیشتر از متن ابن عساکر و ذَهَبی است) آمده است : «فاختار الخروج إلی العراق» ؛ خروج سوی عراق را برگزید .

با وارسی درمی یابیم که اولاد حُمران و اراضی و اَنهار و حمّام وی (همه شان) در بصره در دو سوی نهرند ، نه در کوفه .

صاحب تاریخ المدینه ماجرای افشای راز عثمان را به وسیله حُمران می آورد ، سپس می نویسد :

حمران خروج سوی عراق را انتخاب کرد و در آنجا - به خاطر مکانتی که پیش عثمان داشت - مال و فرزندانی به دست آورد . آنان

ص: 347


1- . تاریخ دمشق 15 : 178 - 179 ؛ نیز بنگرید به ، تاریخ الاسلام 5 : 396 ؛ تهذیب الکمال 7 : 304 .

در عراق ، دارای عدد [ و افراد ] و شَرَف و اموال شدند .(1)

همچنین خبر را به سند دیگری می آورد و در آن آمده است :

عثمان بن عفّان به خون ْ دماغی مبتلا شد . حمران را صدا زد و گفت : خلافت را پس از من برای عبدالرّحمان بنویس . وی این کار را کرد ، سپس نزد عبدالرّحمان رفت و گفت : مژده ای [ برایت ] دارم ! عبدالرّحمان پرسید : آن مژده چیست ؟ حمران گفت : عثمان خلافت را پس از خود برای تو نوشت .

عبدالرّحمان پیش عثمان آمد و گفت : آیا سزامند توست که عهد خلافت را - پس از خود - برای من بنویسی ؟! خدا می داند که می ترسم بدان خاطر که در میان خانواده ام عدالت نورزیده باشم ، مرا حسابرسی کند ، چه رسد به امّت محمّد !

عثمان گفت : این تصمیم را برایت گرفتم ، آیا حُمران خبرت داد ؟

عبدالرحمان گفت : آری .

عثمان [ حمران را فراخواند و به او ] گفت،: ای حُمران با خدا عهد بستم که تا ابد در جایی که من ساکنم تو نباشی ، سپس او را از مدینه تبعید کرد .. .(2)

ابن سعد در الطبقات الکبری می نگارد :

سبب نزول حُمران به بصره این شد که وی بعضی از اَسرار عثمان

ص: 348


1- . تاریخ المدینة 2 : 139 ، شماره 1806 .
2- . تاریخ المدینه 2 : 138 ، شماره 1805 .

را فاش ساخت . خبر آن به عثمان رسید . عثمان گفت : در این شهر سکونت مکن .

حمران از مدینه کوچید و در بصره فرود آمد و در آنجا اموالی به دست آورد و دارای نسلی شد .(1)

حُمران و افشای راز جانشینی سعد بن اَبی وقّاص بر کوفه

ابن شَبَّه ، برای تازیانه زدنِ عثمان غلامش «بحران» را سبب دیگری می آورد .

پیداست که در این سخن «بحران» تصحیف «حُمران» است ؛ زیرا عثمان غلام و دربانی به نام «بحران» نداشت .

وی ، می گوید :

برای ما حدیث کرد علی بن محمّد ، از عیسی بن یزید ، از شیخی از اهل مکّه ، از عبدالملک بن حُذَیفه ، گفت :

مُغیرة بن شعبه با مالی از کوفه بر عثمان درآمد . اصحابش به او گفتند : با مالی که به امیر مؤمنان پیشکش کردی ، شادی اش را چگونه دیدی ؟

گفت : صورتی را دیدم که مرا هرگز به کوفه باز نخواهد گرداند .

پرسید : از کجا این را دانستی ؟

گفت : آن را به شما نخواهم گفت .

مُغیره برای «بحران» (دربان عثمان) جعاله قرار داد که هرگاه عثمان کسی را بر کوفه گماشت ، خبرش را به او بدهد .

ص: 349


1- . طبقات ابن سعد 7 : 148 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 21 ، شماره 31 .

[ پس از آنکه عثمان این کار را کرد ] دربان عثمان پیش مُغیره آمد و گفت : عثمان سعد بن اَبی وقّاص را بر کوفه گماشت .

مُغیره نزد عثمان آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ، آیا کسی از من به تو شکایت کرد ؟ آیا از من خبر ناخوشایندی به تو رسید ؟

عثمان پرسید : ماجرا چیست ؟ [ چرا این پرسش ها را می کنی ؟ ]

مُغیره گفت : چرا مرا برکنار کردی و سعد را به کار گرفتی ؟

عثمان پرسید : این کار شده است ؟

مُغیره گفت : آری .

عثمان پرسید : چه کسی آن را به تو خبر داد ؟

مُغیره گفت : امر شایع تر از این است [ که یک نفر خبر دهد ] .

عثمان سوی سعد پیک فرستاد . وی آمد . پرسید : آیا اَحَدی را [ از این امر ] باخبر ساختی ؟ سعد گفت : نه .

عثمان سوی مُغیره مأمور فرستاد [ وی آمد ] عثمان گفت : به خدا سوگند ، یا خبر می دهی که چه کسی این را به تو خبر داد یا خونت را می ریزم .

مُغیره گفت : قصه را برایت می گویم و او را از ماجرا خبر داد .

عثمان بحران را فراخواند و او را شصت تازیانه زد و سرش را تراشید و دستور داد در بازار بگردانند .

هُوذه سُلَمی ، سرود :

لاَ بَعْدَ بحران یُفْشِی سِرَّنا ملکٌ

سِتُّون سوطاً وَرَأْس بعد مَحْلُوق

ص: 350

وَطیف فی السُّوق أَعلاها وأَسفلِها

لم یَلْقَه قبله فی النّاس مَخلوق

- پس از بحران راز ما را غلامی فاش نمی سازد [ بحران که فاش ساخت ] 60 تازیانه خورد و سرش تراشیده شد .

- در بالا و پایین بازار او را گرداندند . پیش از آن ، در میان مردم مخلوقی او را (بدین حالت) ندید .

مردمانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را بر عثمان عیب گرفتند . از این رو عثمان او را آزاد ساخت .(1)

حُمران و ازدواج در عدّه

حُمران که ذهبی او را فقیه می شمارد ، با زنی در حال عدّه ازدواج کرد .

طبری دو روایت از سیف بن عُمَر (سیف این دو روایت را برای سرپوش گذاشتن بر رسوایی عثمان و نقشه اش با عبدالرّحمان بن عوف ، جعل می کند) می آورد و آن دو ، بدین گونه اند :

حُمران با زنی در عدّه ازدواج کرد . عثمان میان آن دو جدایی

انداخت . حمران را تازیانه زد و به بصره تبعید کرد .

چون آنچه را خدا خواست انجام یافت و خبرهای خوشی از حمران به عثمان رسید . به او اجازه داد [ به مدینه بیاید ] وی در مدینه ، برعثمان درآمد .(2)

ص: 351


1- . تاریخ المدینه 2 : 139 ، شماره 1807 .
2- . تاریخ طبری 2 : 640 .
حُمران و عامر بن عبد قَیْس زاهد

در تاریخ طبری از سیف بن عُمَر نقل است که گفت :

حُمران بن اَبان زنی را در عدّه به عقد خود درآورد . عثمان وی را تنبیه کرد و میانشان جدایی انداخت و حُمران را به بصره تبعید کرد .

حُمران در بصره با عبداللّه بن عامر بن کُرَیز [ حاکم بصره ] همدم شد . روزی برای رفتن پیش عامر بن عبدالقیس مذاکره کردند .

عامر بن عبدالقیس از مردم کناره گرفته بود . حمران گفت : آیا

نمی پسندید که من بر شما سبقت گیرم و به او خبر دهم .

حمران رهسپار شد و بر عامر بن عبدالقیس - در حالی که از روی

مصحف قرآن می خواند - در آمد و گفت : امیر [ عبداللّه بن عامر ] می خواهد پیش شما بیاید ، دوست داشتم باخبرت سازم .

عامر بن عبدالقیس ، قرائتش را قطع نکرد و به وی رو ننمود .

حُمران از نزد وی برخاست و بیرون آمد ، چون به در خانه رسید ، ابن عامر او را دیدار کرد . حمران به او گفت : از نزد کسی می آیم که برای آل ابراهیم فضلی بر خود نمی بیند .

ابن عامر از عامر بن عبدالقیس اجازه گرفت ، بر او درآمد و کنارش

نشست . عامر مصحف را بست و ساعتی با وی سخن گفت .

ابن عامر به وی گفت : آیا سایه ات را بر سر ما نمی اندازی ؟ عامر گفت : سعد بن اَبی العرجاء ، شرف [ بزرگی و ریاست ] را دوست دارد .

ص: 352

ابن عامر گفت : آیا تو را کارگزار نسازیم ؟ عامر گفت : حُصَین بن ابی الحُر کارگزاری را دوست دارد .

ابن عامر گفت : آیا به تو زن ندهیم ؟ عامر گفت : ربیعة بن عسل

شیفته زنان است .

ابن عامر گفت : حُمران می پندارد که تو برای آل ابراهیم بر خود

فضلی نمی بینی ! عامر مصحف را گشود ، در آغاز صفحه این آیه بود و وی از همان جا شروع به خواندن کرد : « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِین » ؛(1) خدا آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید .

چون به حُمران بی اعتنایی شد [ وی آن را به دل گرفت و ] به تفتیش عقاید عامر پرداخت و از وی سعایت نمود . اقوامی برایش شهادت دادند و عثمان او را به شام تبعید کرد .

آن گاه که به علمِ وی پی بردند ، به وی اجازه بازگشت دادند . امّا عامر سرباز زد و در شام ماند .(2)

در تاریخ ابن خلدون آمده است :

حُمران بن ابان نیز (بدان خاطر که عثمان او را برای ازدواج با زنی در عدّه ، تازیانه زد و به بصره تبعید کرد) کینه عثمان را به دل گرفت و در بصره ، ملازم ابن عامر شد .

ص: 353


1- . سوره آل عمران 3 آیه 33 .
2- . تاریخ طبری 2 : 639 - 640 ؛ تاریخ ابن اثیر 3 : 36 - 37 (در این مأخذ به جای «سعد بن اَبی العرجاء» ، «سعد بن اَبی الفرحاء» آمده است .

در بصره ، عامر بن عبدالقیس می زیست که زاهدی تارک دنیا و ریاضت کش بود .

حمران ، ابن عامر را علیه او تحریک کرد ، امّا سعایت وی در او

نگرفت .

سپس عثمان به حمران اجازه داد [ که از تبعید درآید ] وی به همراه قومی به مدینه آمد ، آنان از عامر بن عبدالقیس بدگویی کردند که : ازدواج نمی کند ، گوشت نمی خورد و به نماز جمعه حضور نمی یابد .

عثمان ، عامر را پیش معاویه فرستاد و در آنجا ماند تا بی گناهی اش

روشن گردید و معاویه فضل و حقّ او را شناخت و گفت : پیش صاحبت [ حاکم عراق ] برگرد .

عامر گفت : به شهری که اهل آن نسبت به من نارواها بستند ، باز

نمی گردم .

عامر در شام ماند . فراوان عبادت می کرد و تا زمان مرگ تنها در سواحل زیست .(1)

در العقد الفرید می خوانیم :

روایت است که حمران (غلام عثمان) نزد عبداللّه بن عامر (حاکم

عراق) پیرامونِ بدگویی عامر بن عبدالقیس از عثمان و طعن بر او ، سخن چینی کرد ، امّا عامر ، آن را انکار کرد .

حمران به وی گفت : خدا مثل تو را در میان ما زیاد نگرداند !

ص: 354


1- . تاریخ ابن خلدون 2 : 591 .

عامر در پاسخ گفت : خدا مثل تو را میان ما فراوان سازد !

به عامر گفتند : او تو را نفرین می فرستد و تو او را دعا می کنی !

عامر گفت : آری ، راه های ما را بروبند ، کفش هایمان را بدوزند ، لباس هایمان را ببافند .. .(1)

از لوط بن یحیی و ابن عَوانه روایت است که :

عامر بن عبد قَیْس بر امارت عثمان و سیره او خُرده می گرفت .

حمران بن ابان (غلام عثمان) خبر وی را به عثمان نوشت . عثمان به عبداللّه بن عامر بن کُرَیْز نوشت ، عامر را سوی وی رهسپار سازد (ابن عامر این کار را کرد) .

چون عامر بر عثمان درآمد ، عثمان دید مردم به خاطر عبادت و زهد عامر ، آوارگی و پریشان سازی او را کاری نادرست می دانند ، با عامر مهربانی کرد و او را گرامی داشت و به بصره بازگرداند .

دیگران گویند : عثمان ، عامر را به شام تبعید کرد ، سپس به بصره

بازگرداند .(2)

سبب حقیقی در تبعید عامر بن عبدالقیس ، انتقاد وی از عثمان بود . حُمران جاسوس عثمان به شمار می آمد .

آنچه را سَیْف جعل کرده است و طبری و دیگران از وی نقل می کنند در برابر حقیقت پایدار نمی ماند .

ص: 355


1- . العقد الفرید 3 : 361 - 362 .
2- . انساب الأشراف 13 : 15 نیز بنگرید به جلد 5 ، ص547 .
رشوه ولید به حُمران

در فتوح البلدان آمده است :

حمران بن اَبان (که در عین التّمر به اسارت درآمد) به مُسَیَّب بن نَجَبَه فزاری تعلّق گرفت . عثمان بن عفّان او را خرید ، به وی کتابت آموخت و او را کاتب خویش ساخت .

سپس عثمان بر حمران خشم گرفت ؛ زیرا عثمان ، وی را برای وارسی ماجرای ولید بن عُقْبَة بن اَبی مُعَیط - که برایش خبر آوردند - فرستاد . حمران از ولید رشوه گرفت و آنچه را درباره اش گفته بودند ، تکذیب کرد .

پس از آن ، عثمان به صحّت ماجرای ولید[ شراب خواری و ... ] یقین یافت و بر حمران خشم گرفت و گفت : «هرگز در اینجا ننشین

و نمان» و او را به شهری غیر از مدینه مخیّر ساخت .

حمران بصره را انتخاب کرد و از عثمان خواست خانه بزرگی به وی - در بصره - واگذارد .

عثمان این درخواست را زیاده خواهی دانست و به ابن عامر گفت :

خانه ای مانند منزل خویش را به او ارزانی دار .

ابن عامر خانه ای را که در بصره داشت به او داد .(1)

در مختصر تاریخ دمشق می خوانیم :

عثمان حُمران را به کوفه فرستاد تا درباره کارگزار آن پرس و جو

ص: 356


1- . فتوح البلدان : 346 - 347 .

کند . وی به عثمان دروغ گفت ، عثمان هم او را از جوار خویش بیرون راند . از این رو ، وی در بصره سکنا گزید .(1)

در معجم البلدان آمده است :

عثمان بر حُمران خشمناک شد ؛ زیرا خبرهایی از ولید بن عُقْبَه بن اَبی مُعَیط به عثمان رسید ، وی حُمران را برای وارسی ماجرا فرستاد ، حُمران از ولید رشوه گرفت و آنچه را درباره اش گفته بودند ، تکذیب کرد .

سپس صحت آن خبرها برای عثمان ثابت شد ، بر حُمران خشم گرفت و گفت : «هرگز نزدم سکونت مورز» و او را مخیر ساخت که شهری غیر از مدینه را برگزیند .

حمران بصره را انتخاب کرد و از عثمان خواست خانه ای بسیار بزرگ در بصره به او واگذارد .

عثمان آن را زیاده خواهی دانست و به ابن عامر گفت : خانه ای مثل یکی از خانه هایت را به او بده .

ابن عامر ، دار حمران را - که صاحب آن عُتْبَة بن عبداللّه بود - به او وا نهاد (این خانه در بصره در کوچه بنی سَمُرَه قرار داشت) .(2)

ص: 357


1- . مختصر تاریخ دمشق 7 : 253 .
2- . معجم البلدان 1 : 434 - 435 ؛ فتوح البلدان : 347 .
ضرب سکّه به نام حُمران

ضرب سکّه ، در میان اعراب ، در زمان عثمان رواج یافت و این کار با اندکی تغییر در سکه های دوران ساسانی صورت گرفت .

بر روی سکه ، بیشتر تصویر نیم رخ «خسرو پرویز» (به علت فراوانی و دسترسی به قالب های آن) دیده می شود که درون یک دایره و نیم دایره محصور است . در مقابل پادشاه ساسانی ، نام خلیفه یا حاکم اموی ، به خط پهلوی و گاه به خط کوفی ، نقش بسته است .

در حاشیه خارجی دایره ، تصاویر ماه و ستاره ، حک شده اند و در فاصله های میان آنها ، شعارهای اسلامی (مانند : بسم اللّه ، بسم اللّه ربّی ، ربّی اللّه ... ) به خط کوفی نوشته شده اند .

ویژگی ها و نشانه هایی دیگری نیز در پشت و روی این سکه های درهم و دینار و ... به چشم می خورد که ذکر آنها در اینجا سودمند به نظر نمی رسد .

مهم این است که خلفای اموی (معاویه ، عبدالملک بن مروان و ... ) به ضرب سکه دست یازیدند و حاکمان و والیانی که از طرف آنها منصوب می شدند ، به نام خود سکه ضرب کردند .

معاویه ، عبدالملک بن مروان ، عبداللّه بن زبیر ، مصعب بن زبیر ، سَمُرَة بن جُنْدَب ، حَکَم بن عاص ، حَجّاج بن یوسف ، مُصَلَّب بن ابی صفره ، و ... از کسانی اند که به نام آنها سکه - به سبک سکه های ساسانی - ضرب شد .

این سکه ها ، حدود سال 41 تا 94 هجری را در بر می گیرد و شمار کسانی که

ص: 358

به نام آنها سکه ضرب شده است ، به حدود 42 نفر می رسد .(1)

در این میان ، حُمران بن اَبان ، از کسانی است که در سال 72 هجری به نام خود سکه ضرب کرد و سندی انکار ناپذیر از جاه طلبی خویش را در تاریخ به یادگار گذاشت که به نوبه خود ، برگ مهمی از تاریخ زندگی او را ورق می زند و گویای شخصیت مرموز و چند لایه و موزیانه و فرصت طلب اوست که به تحقیقات باستان شناسنانه و اطلاعاتی نیازمند است که متخصصان این رشته با مطالعه شرح حال حُمران ، می توانند تفسیرهای واقع بینانه تری را ارائه دهند .

شایان توجه است که در بیشتر این سکه ها و نیز در سکه حُمران بن اَبان ، نمادهای آیین زرتشت ، نمایان است که نشان از ارتباط او با فارسیان می باشد .

تصاویر ماه و ستاره ، سمبل های مذهب زرتشت اند . معنا و مفهوم بعضی از نقش ها و کلمه های حک شده بر روی این سکه ها ، هنوز به درستی روشن نشده است .

در اینجا عکس روی و پشتِ سکه حُمران بن اَبان را می آوریم :(2)

ص: 359


1- . سکه های ایران از آغاز تا دوره زندیه ، اثر علی اکبر سرافراز و فریدون آور زمانی با اندکی تصرف و تغییر .
2- . این سکه در کتاب خانه حاج حسین ملک ، در مجموعه آثار گران بها ، نگهداری می شود .

ص: 360

چکیده

آنچه را بیان شد ، می توان در نکات زیر خلاصه کرد :

1 . وارسی شخصیّت حمران ، ده ها بلکه صدها برابر مهم تر از بررسی عبداللّه بن سبا می باشد . وی را از یاد برده اند و ابن سبا را ساخته اند یا بیش از حد باد و

بزرگش کرده اند .

2 . حُمران فارسی یهودی ، در سال 12 هجری ، در عین التمر به اسارت درآمد . وی از فرزندان جنگ جویان بود ، نه از گروگان ها .

3 . اینکه حمران کشف عورت شد تا معلوم شود در ناحیه شرمگاهی مو درآورده است یا نه ، اشاره دارد به اینکه وی نوجوان بود و نه مرد بالغ .

4 . حُمران ، حصّه مسیَّب بن نَجَبَه گردید . سپس برای عثمان خریداری گردید و دربان و کاتب او شد و کسی که اشتباهات عثمان را در نماز می گرفت و واژه و عبارت درست را (از پشت سر عثمان) به وی القا می کرد و می رساند .

حُمران در مدینه می زیست ، سپس در بصره و پس از آن در دمشق ساکن شد . برای مأموریّتی به کوفه رفت ، امّا رشوه گرفت و خیانت کرد و بازگشت .

5 . حمران و 39 غلام دیگر در کنیسه یهود به اسارت درآمدند . وی [ در آنجا ]

تورات را یاد می گرفت .

6 . پدرانش تا آخرین نفس با خالد جنگیدند و حمران با رفیقانش در حصن (و پایگاه نظامی عجمان) به اسارت درآمدند . آنان اوّل اسیرانی بودند که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله از سمتِ عراق ، به مدینه درآمدند .

7 . این پندار که حُمران ، عمو زاده صُهیب بن سنان رومی و از اولاد اَوس بن مَنات (یکی از فرزندان نَمِر بن قاسط) است، پنداری پوچ و باطل است .

ص: 361

8 . حُمران از سوی عثمان دو بار به بصره تبعید شد : یک بار برای افشای راز و بار دیگر برای رشوه گیری .

ادّعا شده است که بار سوّمی نیز به خاطر ازدواج با زنی در عدّه ، نفی بلد شد ، امّا این ادّعا ، ادعای پوچ و دروغ است .

مهم این است که در هر بار ، عثمان ، ملکی هایی را به وی واگذارْد و این بدان معناست که تبعید وی ، تبعید سیاسی بود ، نه مانند تبعید ابوذر به رَبَذَه و در تنهایی زیستن و مُردن .

9 . در التمهید اثر ابن عبدالبر ، آمده است : خانه حمران در بصره به صحن مسجد جامع مشرف بود . عثمان آن را به وی واگذارْد و نیز زمینی را در آن سوی رود ، در چند فرسخی «اُبُلَّه» در اختیارش گذاشت .

10 . حمران در بصره ماند و تیول ها و املاک خویش را اداره می کرد و در جایی نیامده است که در «یوم الدار» به دفاع از عثمان بپردازد .

نیز وی هم چنان تیره و تار ماند و در جنگ جَمَل و صفّین و نهروان مورد توجه نیست [ نام و نشانی از او به چشم نمی خورد ] .

11 . هنگام صلح امام حسن با معاویه ، در سال 41 هجری ، حمران به بصره هجوم آورد و زمام این شهر را گرفت و بر آن چیره شد .(1)

12 . حمران در دوران اموی و مروانی محترم بود . در گزارش های تاریخی آمده است که وی پایش را دراز می کرد و معاویه (م 60 ه ) و عبداللّه بن عامر (م 58 ه ) برای مالش پای او پیشی می جستند .

ص: 362


1- . تاریخ طبری 3 : 169 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 278 ؛ تاریخ ابن خلدون 6 : 169 .

13 . اَصمعی از شیخی که حمران را دید حکایت می کند که گفت : این شخص را دیدم که عبا از دوشش کج شد . مروان بن حکم (م 65 ه ) و سعید بن عاص (م 58 ه ) برای راست کردن آن از هم سبقت می گرفتند .

این [ اندازه ] تکریم و احترام برای بنده آزاد شده ای که سرّ خلافت را فاش می ساخت ، رشوه می ستاند ، برای چیست ؟

14 . در فتوح البلدان آمده است : روزی که یزید بن معاویه مُرد (سال 64 هجری) عبیداللّه بن زیاد بر نهر «اُمّ عبداللّه» گذشت . نخلستانی را دید ، دستور داد

آنها را قطع کنند ، و این کار انجام شد و حمّام حمران بن اَبان را خراب کرد .(1)

این نقل به مخالفت حُمران با خطّ اُموی در دوره های پسین و سپس گرایش به خطّ مروانی ، رهنمون است و به وجود حمّامی اشاره دارد که درآمد فراوانی داشت به گونه ای که از نظر مالی خطری برای اُمویان به شمار می آمد و به همین خاطر ، عبیداللّه بن زیاد دستور داد آن را ویران سازند .

15 . در تاریخ الاسلام (اثر ذهبی) و عمدة القاری (اثر عینی) آمده است که حُمران در عهد حجّاج بن یوسف ، والی نیشابور(2) شد .(3)

ص: 363


1- . فتوح البلدان : 365 .
2- . نیشابور ، نام شهری در خراسان است . در سبب نام گذاری آن گفته اند : شاپور یکی از پادشاهان ساسانی از فرمانروایی دست کشید و ناپیدا شد . سپاهیان در پی او برآمدند . چون به نیشابور رسیدند ، گفتند : «نیست سابور» یعنی شاپور در اینجا نیست از این رو ، آنجا «نیسابور» نامیده شد (معجم البلدان 3 : 167) (مؤلّف) . در پی نوشت «لغت نامه دهخدا 15 : 22953» آمده است : چون شاپور شاه آنجا را بدید ، گفت : «نیکو جایی است ، شهری شود» در آن زمان در آنجا نیزاری بود ، فرمان داد تا نی ها را برگیرند و به جای آن شهری بنا کردند و نیشابورش نامیدند ، مرکّب از دو کلمه «نی» و «شاپور» (م) .
3- . تاریخ الاسلام 5 : 396 ؛ عمدة القاری 3 : 5 .

16 . حجّاج (م 95 ه ) از حُمران صد هزار درهم غرامت ستانْد . این خبر به عبدالملک بن مروان (م 86 ه ) رسید . به حجّاج نوشت : حمران برادر کسی است که درگذشت [ یعنی مروان یا عثمان ] و عموی شخصی است که باقی ماند [ یعنی خودش ] و او یکی از چهار ستون بنی اُمیّه است .

17 . حُمران از سوی خالد بن اَسید ، امارت «شاپور»(1) را یافت و این کار برای قدردانی از وی بود .

در انساب الأشراف آمده است : به همین خاطر حجّاج او را زندانی ساخت . حمران شعری نوشت و سوی عبدالملک فرستاد . در پی آن ، عبدالملک سخنی را که در رقم پیشین آمد ، برای حجّاج نوشت .(2)

18 . حُمران به خاطر خبری که عَبّاد بن حُصَین از حجّاج برای او آورد ، سمت غربی فرات (شهر آبادان کنونی) را به عَبّاد واگذارد .

این امر ، به وسعت اراضی و املاک وی در بصره و پیرامون آن ، رهنمون است .

19 . حمران در «یوم الجُفْرَه» با عبدالملک بن مروان ، ضدّ مصعب همکاری کرد . چون مصعب در سال 71 به بصره درآمد ، به عبیداللّه بن اَبی بَکْرَه روی کرد

ص: 364


1- . شاپور ، شهری است میان خوزستان و اصفهان ، و گفته اند : شاپور دهستانی در زمین فارس است . درباره ولایت حمران بر «شاپور» بنگرید به ، تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ تاریخ دمشق 15 : 177 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 104 . تنها ذهبی در «الکاشف 1 : 350 ، شماره 1229» می گوید : حمران از سوی حجّاج به امارت شاپور گماشته شد .
2- . انساب الأشراف 5 : 472 .

و گفت : ای پسر مسروح ، تو سگ توله ای هستی که با مادرش سگان به نوبت جفت می شدند و انواع توله سگ های سرخ و سیاه و زرد (از هر نر سگ ، سگی شبیه خود آن) را می زایید .. .

سپس حمران را صدا زد و به او گفت : ای یهودی زاده ... (تا آخر سخن وی که اندکی پیش آمد) .

آن گاه به حَکَم بن مُنذر بن جارود گفت : ای فرزند خبیث .. .

و آنان را واداشت زنانشان را طلاق دهند و اولادشان را در لشکرگاه گرد آورْد و آنان را در نواحی بصره گرداند .. .(1)

* * *

بدین سان روشن شد که درازگویی در شخصیّت حمران ، بجا و مناسب بود ؛ زیرا وی یک شخص عادی نمی باشد . سیره و زندگی وی آکنده از ماجراهای سیاسی مهم اند که در رأس آنها پذیرش و نشر وضوی عثمان قرار دارد .

وی پیش این و آن می نشست و وضوی عثمانی را باز می گفت ، وضویی که بسیاری از صحابه در آن شک داشتند ؛ مانند :

داماد و پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن اَبی طالب

علیه السلام .(2)

خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله انس بن مالک .(3)

دانشمند امّت و عمو زاده محمّد صلی الله علیه و آله ابن عبّاس .(4)

ص: 365


1- . تاریخ طبری 3 : 518 - 519 ، حوادث سنه 71 هجری .
2- . بنگرید به ، سنن نسائی المجتبی 1 : 84 ، حدیث 130 .
3- . بنگرید به ، تفسیر طبری 6 : 128 .
4- . سنن دارقطنی 1 : 96 ، حدیث 5 ؛ سنن بیهقی 1 : 72 ، حدیث 345 .

اَوس بن ابی اَوس ثقفی .(1)

عَبّاد بن تمیم بن عاصم مازنی .(2)

رِفاعة بن رافع .(3)

اگر شستن پاها امری ثابت و نزد همه صحابه مورد اتفاق بود ، سخن در آن جا نداشت .

لیکن اختلاف صحابه و تابعان را در آن می نگریم :(4)

ص: 366


1- . غریب الحدیث 1 : 268 اثر ابن سلام ؛ سنن ابی داود 1 : 41 ، باب 62 ، حدیث 160 . در «مسند احمد 4 : 8 ، حدیث 16203» آمده است : پیامبر صلی الله علیه و آله بر قناتِ قومی درآمد ، وضو گرفت و پاهایش را مسح کشید .
2- . شرح معانی الآثار 1 : 35 ؛ اسد الغابه 1 : 216 ، ترجمه تمیم بن زید ، الإصابة 1 : 370 ، شماره 844 ؛ نیل الأوطار 1 : 210 ؛ کنز العمّال 9 : 186 ، شماره 26822 ؛ المعجم الکبیر 2 : 60 ، حدیث 1286 . در «مجمع الزوائد 1 : 234» به سندش از عباد بن تمیم ، از عمویش عبداللّه مازنی آمده است : پیامبر وضو گرفت و بر پاها مسح کشید و عروه این کار را انجام داد . در «الاصابه» آمده است : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و آب را بر پاهایش مسح کشید . طبرانی از عبادة بن تمیم از پدرش روایت می کند که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و پاهایش را مسح کشید .
3- . در «سنن دارمی 1 : 350 ، حدیث 1329» به سندش تا رفاعة بن رافع آمده است که وی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نشست بود ، آن حضرت فرمود : نماز هیچ کدام از شما تمام نیست مگر اینکه وضو را کامل آن گونه که خدای عزّ وجل امر کرده است بگیرد ؛ صورت و دست ها را تا آرنج بشوید و سر و پاها را تا قوزک مسح بکشد . سنن دارقطنی 1 : 95 ، حدیث 4 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 156، حدیث 460 .
4- . در بحث تاریخی جلد اوّل این کتاب این سخن رایج نزد اهل سنّت را اشتباه دانستیم که می گویند : عروة بن زُبیر ، از نظرش در مسح پاها برگشت و به شستن پاها اعتقاد یافت . روایتی که در «مصنّف عبدالرزّاق 1 : 21 ، حدیث 60» و «مصنّف ابن ابی شیبه 1 : 26 ، حدیث 194» بر اساس آنچه طحاوی - به سندش - از عباد بن تمیم ، از عمویش می آورد ، این است که : پیامبر وضو گرفت و پاها را مسح کشید ، و عروه همین کار را انجام می داد (شرح معانی الآثار 1 : 35) . نیز [ در آنجا ] گفتیم حسن بصری به مسح پاها عقیده داشت (بنگرید به ، مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 25 ، حدیث 179 ؛ مصنّف عبدالرزّاق 1 : 18 ، حدیث 53) . همچنین ، مذهب ابراهیم نخعی مسح بر پاها بود (طبقات ابن سعد 6 : 274 ؛ فقه ابراهیم نخعی 1 : 139) . مذهب شَعْبی هم ، همین بود (بنگرید به ، تفسیر طبری 6 : 129 ؛ مصنّف عبدالرزّاق 1 : 19 ، حدیث 56 ؛ تفسیر غرائب القرآن 2 : 557) . مذهب عِکرمه نیز همین است (بنگرید به ، تفسیر طبری 6 : 129 ؛ تفسیر قرطبی 6 : 92 ؛ تفسیر فخر رازی 11 : 128 ؛ تفسیر غرائب القرآن 2 : 557) .

یکی به مسح پاها عقیده دارد و دیگری به شستن آنها .

یکی به وضوی دیگری اعتراض می کند .

ابن عبّاس ، رُبَیِّع (دختر معوِّذ) را با ظرفی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن وضو می گرفت ، محاکمه کرد .

ورای شستن پاها کسانی چون اینان قرار دارند : حُمران (= طویدای یهودی) و عثمان (که عایشه او را به «نعثل یهودی» شبیه کرد) و عبداللّه بن عمرو بن عاص (که به دو لنگه بار از کتاب های یهود دست یافت) و مروان (که علی علیه السلام دست او را کف یهودی دانست) و معاویه که ارتباطات مهمّی با اهل کتاب داشت .(1)

با توجّه به دیدگاه و نظر این افراد ، باید وضوی غسلی ثلاثی را (که در ورای آن عقاید یهود نهفته است) دور افکنیم .

بِدعی بودن این وضو ، هنگامی بیشتر ثابت می شود که دریابیم بدعت های

ص: 367


1- . بنگرید به ، نهج البلاغه 1 : 122 ، خطبه 73 ؛ انساب الأشراف 5 : 63 چاپ قدیم .

عثمان (که یکی از آنها همین وضوی غسلی است) در شش سال پایانی خلافت عثمان روی داد و در این سال ها ، عملکرد عثمان نزد صحابه مقبول نبود .

زیرا طلحه و زبیر ،(1) ابن مسعود ،(2) عمرو بن عاص ،(3) مالک اشتر ،(4) ابوذر ،(5) عبدالرّحمان بن عوف ،(6) بر عثمان اعتراض کردند .

زبیر می گفت : عثمان را بکشید ، وی دینتان را عوض کرد .(7)

از عایشه رسیده است که گفت : نعثل را به قتل رسانید ، خدا نعثل را بکشد .(8)

از جبلة بن عمرو ساعدی روایت است که گفت : ای نعثل ، واللّه تو را می کشم و بر شتری دراز پا و گر سوارت می کنم و سوی ریگزاری داغ می فرستم .

محمّد بن ابی بکر ، ریش عثمان را گرفت و گفت : ای نعثل ، خدا تو را خوار و ذلیل سازد .

جَهْجهاه غفاری گفت : ای نعثل ، از این منبر فرود آی .

در نامه اصحاب پیامبر (که در مدینه بودند) به شهرها آمده است : دین محمّد را خلیفه تان تباه ساخت [ بیایید و ] آن را به پا دارید .(9)

ص: 368


1- . انساب الأشراف 5 : 539 ؛ الفتوح 2 : 393 .
2- . بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 524 ؛ شرح نهج البلاغه 3 : 42 ، خطبه 137 ؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 7 : 106 ، حدیث 34552 .
3- . انساب الأشراف 5 : 580 .
4- . انساب الأشراف 5 : 532 - 534 ؛ بنگرید به ، الفتوح 2 : 399 - 400 .
5- . انساب الأشراف 5 : 542 ؛ شرح نهج البلاغه 3 : 55 .
6- . انساب الأشراف 5 : 546 .
7- . شرح نهج البلاغه 9 : 36 ، خطبه 137 .
8- . الفتوح 2 : 421 . در «تاریخ طبری 3 : 12» و «الکامل فی التاریخ 3 : 100» آمده است که : عایشه گفت : نعثل را بکشید ، او کافر است .
9- . الکامل فی التاریخ 3 : 58 .

دفن عثمان در «حَشّ کوکب» (قبرستان یهود)(1) در بیرون بقیع .

با اینکه این وضو ، در شش سال آخر خلافت عثمان پدید آمد و عثمان (در این دوران) نزد صحابه مقبول نبود و حال راوی وضوی عثمان ، حُمران را دانستیم ، چگونه حدیث وی صحیح ترین احادیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله در وضو به شمار می آید ؟!

افزون بر همه اینها ، این وضو بر خلاف صریح قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است . صحیح دانستن آن ، از عجایب روزگار می باشد .

بدین سان ، دانستیم که اصل وضوی غسلی ، به سرزمین رافدی ها و وجود آب فراوان و به یهود و دیگر ادیان که پاها را در وضو می شویند ، ارتباط می یابد ؛ زیرا راوی آن ، یک یهودی و از ساکنان آن منطقه است .

این وضو با اوضاع عربستان و جغرافیای آن ساز نمی افتد .

نیز این وضو از صریح قرآن و روایاتی که شیعه و سنّی از پیامبر نقل کرده اند ، فاصله دارد مگر آنچه را حمران از عثمان از پیامبر روایت می کند .

آری ، قرآن چند وجه در بر دارد . می توان زبان قرآن را در معارف دینی بر وجوه متعدّد حمل کرد ، لیکن این امر را در آیات احکام و وظایف متکلّمان نمی توان تصوّر کرد .

معقول نیست که آیات احکام پیچیده باشد یا بیرون از سیاق و ظهور لغوی فرض شود .

آیه وضو « وَامْسَحُوا » درمسح ظهور دارد. واژه « وَأَرْجُلَکُمْ » بر « بِرُؤُوسِکُمْ » معطوف می باشد .

ص: 369


1- . تاریخ طبری 4 : 412 ؛ شرح نهج البلاغه 3 : 28 ؛ انساب الأشراف 5 : 57 .

این را هر انسانی که فطرتش سالم و زبانش راست و درست باشد (و در پیچ و خم املاهای نحویان نیفتد) می فهمد . نمی توان آن را بر احتمال دور حمل کرد و مانند « وُجُوهَکُمْ » شستن را از آن اراده نمود یا قائل شد به اینکه «مسح» به معنای شستن سبک است .(1)

و دیگر ترفندها و بهانه های مشابه این ، که بر خلاف ظواهر الفاظ است و برای فرار از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام بر زبان می آید .

در کتاب خدا و در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وضو عبارت است از دو شستن و دو مسح ؛ شستن صورت و دست ها ، مسح سر و پاها .

خدای متعال می فرماید : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛(2) ای کسانی که ایمان آوردید، هنگامی که سوی نماز برخاستید ، صورت ودست هاتان را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا قوزک (برآمدگی روی پا) مسح کشید .

این آیه ، ظاهر و محکم و صریح در مسح سر و پاهاست ، لیکن اهل سنّت آن را تأویل کردند و با تأویلات دور و وجوه ضعیف (که از سوی علمای ادب بیان شده است) از آیات متشابه ساختند .

به خاطر همین بهانه تراشی ها و مانند آن ، امام صادق علیه السلام فرمود :

أصحابُ العَربیّة یُحَرِّفُون الکَلِمَ عن مَواضِعِه ؛(3)

عربی دان ها ، کلمه ها را از جای خودش تحریف می کنند .

ص: 370


1- . در بحث قرآنی این پژوهش ، این امور را روشن ساخته ایم .
2- . سوره مائده 5 آیه 6 .
3- . مستدرک الوسائل 4 : 28 ، حدیث 4701 .

روایات صحیح شیعه و سنّی در شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها تواتر دارد ، لیکن مکتب حمرانی عثمانی ، به شستن سر و پاها اعتقاد یافت و سه بار شستن را بر آن افزود و با قرآن و سنّت ثابت پیامبر مخالفت ورزید .

«ولا حولَ ولا قوّة إلاَّ باللَّهِ العلیّ العظیم» ؛ و هیچ حرکت و نیرویی جز به مدد خدای بلند مرتبه و بزرگ نیست .

ص: 371

(2) وارسی سندی روایات غیر حُمران از عثمان

پس از آنکه بررسی روایات سیزده گانه ای را که در سند آنها حُمران بود به پایان رساندیم ، اکنون روایات پانزده گانه باقی مانده را که از غیر حمران اند ، می آوریم .

این روایات بدان خاطر روایت شده اند که بر فراوانی طُرُق از عثمان دلالت کنند و اینکه روایتِ وضوی غسلی از عثمان به حُمران اختصاص ندارد .

نیز این روایات ، گرچه نزد آنها مورد اعتماد نیستند ، لیکن آنها را آورده اند تا بر انتشار آن از عثمان رهنمون باشد و بدین معناست که در اینجا اشخاص دیگری هست که وضوی غسلی را از عثمان روایت کرده اند و آنها عبارتند از :

1 . ابن اَبی مُلَیْکه .

2 . ابو عَلْقَمه مصری .

3 . شقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) .

4 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب .

5 . ابن دارَه (زید یا عبداللّه) .

6 . عبدالرّحمان بَیْلمانی .

7 . جدّ عُمَر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی .

8 . بُسْر بن سعید .

9 . عَطاء بن اَبی رَباح .

10 . مردی از انصار ، از پدرش ، از عثمان .

ص: 372

اکنون - به اجمال و سریع - بر اساس ارقامی که در اوّل کتاب آوردیم ، به بررسی اسانید این روایات می پردازیم .

1 . ابن ابی مُلَیْکَه (سند روایت چهاردهم)

در سند این حدیث ، سعید بن زیاد مُؤَذِّن (غلام جُهَیْنَة بن زُهره) هست . جز ابن حِبّان وی را توثیق نمی کند .

بارها بیان شد ، که توثیق ابن حِبّان - به تنهایی - ارزشی ندارد . از این رو ، این شخص ، مجهول الحال است .

عثمان بن سعید می گوید : از یحیی بن مَعین درباره سعید مُؤذِّن پرسیدم ، گفت : او را نمی شناسم .(1)

نیز این روایت «مُرسل» است ؛ زیرا عبداللّه بن عبیداللّه بن اَبی مُلَیکه تیمی اَحول ، از عثمان حدیث نشنید .

ابو زُرعه می گوید : روایتِ عبداللّه بن اَبی مُلَیکه از عُمر و از عثمان ، مُرسل است .(2)

2 . ابو عَلْقَمه مصری (سند روایتِ پانزدهم)

در سند این روایت ، عبیداللّه بن اَبی زیاد قَدَّاح هست . مجموع اقوالی که درباره وی وارد شده است ، دلالت دارد بر اینکه وی ضعیف می باشد .

عُقَیْلی می گوید : وی روایاتِ مُرسل را می آورد و [ سند ] حدیث را استوار

نمی سازد .(3)

ص: 373


1- . تاریخ ابن مَعین دارمی : 118 ، شماره 365 .
2- . المراسیل ابن ابی حاتم : 113 ، شماره 86 .
3- . ضعفاء العقیلی 3 : 118 ، شماره 1099 .

ابن مَعین (بر اساس روایت معاویة بن صالح و دوری و جعفر بن اَبان از وی) می گوید : وی ، ضعیف است .(1)

ابو داود می گوید : احادیث وی «منکر» اند .(2)

نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست ،(3) ، نیز می گوید : وی ، قوی نمی باشد ،(4) و در قولی دیگر بیان می دارد : وی ، ثقه نیست .(5)

یحیی بن سعید قطّان می گوید : وی «وسط» است [ نه قوی و نه ضعیف ] بدان پایه نیست [ یعنی در حدّ کمال ثقه نمی باشد (6)] .

بخاری وی را در شمار ضعفا می آورد .(7)

از این اقوال - روی هم رفته - به دست می آید که این شخص ضعیف است ؛ به ویژه با این ملاحظه که ذهبی وی را در کتاب های سه گانه اش (میزان الإعتدال ،(8) دیوان الضعفاء ،(9) المغنی فی الضعفاء(10)) می آورد و از وی دفاع نمی کند ، در حالی که به دفاع از رُوات مقدوح می پردازد و می کوشد آنها را توثیق نماید .

ص: 374


1- . ضعفاء العقیلی 3 : 118 ، شماره 1099 . تنها ابو مریم از ابن معین نقل می کند که وی گفت : عبیداللّه بن ابی زیاد قدّاح ، ثقه است تهذیب الکمال 19 : 43 ، شماره 3635 .
2- . تهذیب الکمال 19 : 43 .
3- . همان .
4- . الضعفاء والمتروکین نسائی شماره 255 .
5- . تهذیب الکمال 19 : 44 .
6- . ضعفاء العقیلی 3 : 118 ، شماره 1099 .
7- . ضعفاء الصغیر بخاری : 72 ، شماره 214 .
8- . میزان الاعتدال 3 : 8 ، رقم 5360 .
9- . دیوان الضعفاء 2 : شماره 2692 .
10- . المغنی فی الضعفاء 2 : 415 ، شماره 3923 .

از آنجا که ذهبی وی را می آورد و در برابر قدح او خاموش می ماند و در صدد دفاع از وی برنمی آید ، می فهمیم که وی به اَقوال کسانی گرایش دارد که او را تضعیف کرده اند .

حال این روایات پانزده گانه ، از دیگر احادیث بهتر است و به آنها بر وضوی عثمانی ثلاثی غسلی استدلال شده است .

چنان که پیداست همه این روایات نقص هایی دارند که نمی توانند حجّت به پا دارند ؛ به ویژه با این آگاهی که سَرْ نیزه سیزه روایت اوّل ، حُمران بن اَبان یهودی

تمری (= طویدا بن اَبّا) است .

امّا دیگر روایات ، تنها برای فراوان نمایی روایات وضویی عثمان اند .

به راستی این فراوان نمایی از عثمان برای چیست ؟ قیمتِ این روایات وضویی عثمان (که در قرون نخست انتشار یافتند و همواره صفحات و اوراق را پر ساختند با اینکه باید به حالشان گریست) چقدر است ؟

با آگاهی بر اسانید این روایات فراوان نما (افزون بر محتوای خدشه دار آنها) درمی یابیم که در انتشار آنها رازی نهفته بود که انگیزه هایی را در خود پنهان داشت .

3 . شقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) (سند روایت شانزدهم)

این سند ، از دو جهت تضعیف می شود :

یک : در سند آن عامر بن شقیق بن جَمْرَه اسدی قرار دارد .

یحیی بن معین می گوید : وی ضعیف الحدیث است .(1)

ص: 375


1- . الجرح والتعدیل 6 : 322 ، شماره 1801 .

ابو حاتم می گوید : وی قوی نمی باشد . راهی برای توثیق او نیست .(1)

ابن حجر می گوید : وی لیّن الحدیث است .(2)

احمد درباره وی چیزی گفت .(3)

ابن حَزْم اَندلسی (آنجا که درباره آب دواندن میان موهای ریش سخن می گوید) می نویسد :

این حدیث صحیح نمی باشد ؛ زیرا عامر به قوّت نقل مشهور نیست .(4)

از اموری که احتجاج به این روایت را ناممکن می سازد ، متن معلولِ آن است . امکان صدور چنین متن آشفته ای از یک شخص وجود ندارد (در وارسی متن این روایت ، بیان آن خواهد آمد) .

دو : جهت دوّمی که سند این روایت بدان تضعیف می شود این است که «ابو وائل» (شقیق بن سلمه اسدی) افزون بر اینکه ناپیدا تدلیس می کرد(5) یا مخفیانه به

ارسال می پرداخت ،(6) از اصحاب قدرت وحکومت و از واعظانِ سلاطین به شمار می رفت و طبق نظر حکومت فتوا می داد .

شقیق بن سَلَمَه ، نخست علی علیه السلام را بر عثمان ترجیح می داد (که مذهب حق همین است) سپس تغییر موضع داد و عثمان را از علی علیه السلام برتر می دانست .

ص: 376


1- . همان .
2- . تقریب التهذیب 1 : 387 ، شماره 3093 .
3- . بحر الدم : 81 ، شماره 489 ؛ علل احمد بن حنبل : 60 ، شماره 92 .
4- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 14 : 42 .
5- . مغمز التدلیس این است که راوی از کسی که روایت شنیده است به وسیله صیغه وهمی ، سخنی را که از او نشنید روایت کند .
6- . ارسال خفی این است که راوی با صیغه وهمی از هم عصر خود روایتی را بیاورد که از او نشنید .

حمّاد بن زید می گوید :

عاصم بن بَهْدَلَه گفت : از ابو وائل پرسیدند : علی پیش تو محبوب تر است یا عثمان ؟ پاسخ داد : علی برایم محبوب تر بود ، سپس عثمان برایم از علی محبوب تر شد .(1)

همچنین این شخص از حجّاج ثقفی (که یاریگر وضوی غسلی است) دفاع می کرد .

ابو نُعَیم - به سندش - از زِبْرِقان روایت می کند که گفت :

نزد ابو وائل (شقیق بن سَلَمه) بودم . حجّاج را ناسزا گفتم و کارهای زشت او را یادآور شدم .

ابو وائل گفت : او را ناسزا نگو ! تو چه می دانی ؟ شاید گفته است : «خدایا مرا بیامرز» و خدا او را آمرزیده باشد .(2)

ابو وائل به ارسال دست می یازید . ابو زرعه می گوید : روایت ابو وائل از ابوبکر صدّیق ، مُرسل است .(3)

ابن ابی حاتم می گوید : از پدرم پرسیدم : آیا ابو وائل از ابو درداء حدیث شنید ؟ وی پاسخ داد : او را درک کرد و سماع چیزی را حکایت نکرد . ابو درداء در شام بود و ابو وائل در کوفه .

پرسیدم : ابو وائل تدلیس می کرد ؟ وی پاسخ داد : نه . وی چنان است که احمد بن حنبل می گفت ؛ یعنی روایت را مُرسل می آورد ولی تدلیس نمی کرد .(4)

ص: 377


1- . تهذیب الکمال 12 : 553 ، شماره 2766 .
2- . حلیة الأولیاء 4 : 102 .
3- . المراسیل ابن ابی حاتم : 88 ، شماره 40 .
4- . همان .

احمد بن محمّد اَثْرَم ، می گوید : به ابو عبداللّه گفتم : آیا ابو وائل از عایشه حدیث شنید ؟ وی گفت : من ندیدم ! بسا میان ابو وائل و عایشه ، مسروق در سند چند روایت گنجانده شد .(1)

با وجود همه اینها ، بعید نمی نماید که ابو وائل حدیث وضو را از عثمان تدلیس یا ارسالی خفی و نهفته کرده باشد ؛ زیرا همین را درباره اش گفته اند .

اینکه ابو حاتم می گوید : «ابو وائل ارسال می کرد ، نه تدلیس» سخن عجیبی است ؛ زیرا اینکه ابو وائل به شکلی که بر شنونده مخفی بماند از صحابی حدیث می کرد ، عین تدلیس می باشد .

معنای تدلیس این است که راوی از شخص معاصر خود روایتی را حدیث کند که از او نشنیده است .

آنچه این احتمال را به ذهن نزدیک تر می کند این است که ابو وائل ، کوفی است و عثمان در «مدینه» می زیست ، کی وضوی عثمان را دید و آن را از او روایت کرد ؟!

نیز همان گونه که روایت ابو وائل از ابو درداء (که در شام می زیست) صحیح نمی باشد ، روایت وی از عثمان (که در مدینه به سر می برد) درست نیست .

4 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب (سند روایت هفدهم)

در سند این روایت عبدالحمید بن عبداللّه بن عبداللّه بن اُوَیس ، ابوبکر بن اَبی اُوَیس اَعشی قرار دارد .

ص: 378


1- . همان .

نسائی وی را تضعیف می کند .(1)

اَزْدی می گوید : وی حدیث جعل می کرد .(2)

ابن مَعین گاه او را ثقه می داند و گاه می گوید : در وی اشکالی نیست .(3)

ابن حزم می نویسد : درباره ابوبکر حرف و حدیث هایی هست ،(4) نیز می گوید : به شدّت به او گوشه و کنایه زده اند ،(5) و در جایی می نگارد : در روایت وی ، امر عظیمی هست .(6)

نیز در سند این روایت ، اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه تیمی هست که به راستی شخصی ضعیف می باشد ، نه در اصول می توان به وی احتجاج کرد و نه در امور اعتباری .

علی بن مَدینی می گوید : از یحیی بن سعید قطّان درباره اسحاق بن یحیی پرسیدم ، گفت : وی ، شبیه «لا شی ء» است(7) [ بود و نبودش یکی است ، هیچ ارزشی ندارد ] .

ص: 379


1- . تهذیب التهذیب 6 : 107 ، شماره 239 .
2- . میزان الإعتدال 4 : 244 ، شماره 4769 ؛ المغنی فی الضعفاء 2 : 587 ، شماره 3481 . امّا از آنجا که اهل سنّت این سخن را خوش ندارند بشنوند ، حملات ویرانگری را به اَزْدی کرده اند . ذهبی می گوید : این لغزش زشتی است که از وی سر زده است . بشّار عوّاد در «تحریر تقریب التهذیب 2 : 299» می نویسد : اگر سخن اَزدی ذکر نشود ، بهتر است.
3- . تهذیب الکمال 16 : 445 ، شماره 3721 .
4- . المحلّی 3 : 273 .
5- . المحلّی 4 : 137 .
6- . المحلّی 7 : 384 .
7- . تهذیب الکمال 2 : 490 ، شماره 389 .

نیز می گوید : از او چیزی را روایت نمی کنیم .(1)

احمد بن حنبل می گوید : وی مُنکر الحدیث است ، قابل اعتنا نیست .(2)

نیز می گوید : وی متروک الحدیث می باشد .(3)

یحیی بن مَعین می گوید : وی شخصی ضعیف است . گاه می گوید : وی ضعیف است ، قابل اعتنا نیست ، حدیثش نوشته نمی شود .(4)

عمرو بن علی می گوید : وی ، متروک الحدیث ، منکر الحدیث است .(5)

نسائی می نویسد : وی ثقه نمی باشد ،(6) نیز می گوید : وی متروک الحدیث است .(7)

ابو زُرعه می گوید : وی واهی الحدیث است .(8)

ابو حاتم می گوید : وی ضعیف الحدیث است ، قوی نیست ، نمی توانیم حدیث او را معتبر بدانیم .(9)

دارقطنی می گوید : اسحاق بن یحیی شخصی ضعیف است .(10)

ص: 380


1- . همان .
2- . الجرح والتعدیل 2 : 236 ، شماره 835 .
3- . تهذیب الکمال 2 : 491 .
4- . همان .
5- . همان .
6- . همان .
7- . همان .
8- . الجرح والتعدیل 2 : 236 .
9- . همان .
10- . سنن دارقطنی 1 : 91 ، ذیل حدیث 1 . از همه این اقوال ، می توان به میزانِ جفای بخاری و ترمذی به حقیقت پی برد ؛ زیرا می گویند : «در وی از ناحیه حِفظش بگو مگو کرده اند ، در حالی که دانستیم وی افزون بر اینکه «واهی الحدیث» است ، به خودی خود ، ضعیف می باشد .

بشّار عوّاد نیز تصریح می کند که وی شخصی ضعیف است .(1)

نیز در سند این حدیث ایّوب بن سلیمان بن بلال تیمی (وابسته عبداللّه بن محمّد بن عبدالرّحمان بن ابی بکر) است . وی نیز مخدوش می باشد .

ساجی و ابوالفتح گویند : اَحادیثی را حدیث می کرد که متابعی برای آنها نبود سپس اَزْدی احادیث غریب صحیحی را برای او نقل کرد .(2)

ابن عبدالبر در التمهید می گوید : ایّوب بن سلیمان بن بلال ، شخصی ضعیف است .(3)

دارقطنی وی را با این سخن تلیین (تضعیف) می کند که در وی اشکالی نیست .(4)

نیز باجی با این سخن به تلیین (تضعیف) وی می پردازد که : وی شخص صالحی است ، در او اشکالی وجود ندارد .(5)

با توثیق وی از سوی ابن حِبّان(6) و ابو داود (بر اساس روایت آجری از وی)(7) بهترین سخنی که درباره وی می توان گفت این است که روایتی که ایّوب بن سلیمان در سندش باشد ، برای شواهد و متابعات صلاحیّت دارد ، احتجاج به آن امکان ندارد .

ص: 381


1- . تحریر تقریب التهذیب 1 : 124 .
2- . تهذیب التهذیب 1 : 353 ، شماره 742 .
3- . پی نوشتِ تهذیب الکمال 3 : 473 .
4- . تهذیب التهذیب 1 : 353 ، شماره 742 .
5- . التعدیل والتجریح 1 : 389 ، شماره 98 .
6- . ثقات ابن حِبّان 8 : 126 ، شماره 12556 .
7- . تهذیب التهذیب 1 : 353 ، رقم 742 .

هرگاه به اَیّوب (که مُلَیَّن است) اسحاق بن یحیی را (که تضعیف شده است) و عبدالحمید بن عبداللّه را (که گفته اند حدیث جعل می کرد) ضمیمه کنیم ، درمی یابیم که قیمتِ سند این حدیث از بین می رود .

سند روایت هیجدهم

در سند این حدیث ، طلحه ، وابسته آل سراقه قرار دارد که مجهول الشخص و مجهول الحال است .(1)

احتمال داده اند وی با طلحة بن سَمُرَه وطلحة بن اَبی شهده (که هر دو مجهول اند) یکی است .(2)

نیز در سند این روایت ، عطّاف بن خالد بن عبداللّه بن عاص مخزومی قرار دارد ، شخصی که امام مالک بن انس ، او را نمی پسندید .

مُطَرِّف می گوید ، مالک از من پرسید : آیا عطّاف حدیث می کند ؟ گفتم : آری . مالک آن را گران دانست .(3)

مالک پرسید : عطّاف حدیث می کند ؟ گفتند : آری . مالک گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »(4) (ما از خداییم و سوی او باز می گردیم) [ وا مصیبتا ] .(5)

احمد بن حنبل می گوید : ابن مهدی او را نمی پسندید .(6)

ص: 382


1- . بنگرید به ، التاریخ الکبیر بخاری 4 : 350 ، شماره 3098 ؛ الجرح والتعدیل 4 : 481 ، شماره 2107 .
2- . بنگرید به پی نوشت الجرح والتعدیل 4 : 481 ؛ لسان المیزان 3 : 211 ، شماره 949 .
3- . تهذیب التهذیب 7 : 198 ؛ تهذیب الکمال 20 : 140 ، شماره 3853 .
4- . سوره بقره 2 آیه 156 .
5- . تهذیب التهذیب 7 : 198 ؛ تهذیب الکمال 20 : 141 .
6- . تهذیب الکمال 20 : 140 .

عُقَیلی و بَیْهقی او را تضعیف کردند(1) و ابن جوزی او را در شمار ضعفا می آورد .(2)

یحیی بن مَعین ، بَزّار ، ابو زُرعه رازی ، ابو حاتم رازی ، ابن عدی ، ابن داود و نسائی ، او را لَیِّنُ الحدیث دانسته اند .

ابن حَزْم اَندلسی می گوید : عَطّاف بن خالد ، از اعتبار ساقط است ، روایت از وی روا نیست مگر با این بیان که وی شخصی ضعیف می باشد .(3)

با وجود ضعف طلحه و عَطّاف ، می بینیم که عَطّاف (که شخصی ضعیف است) به تنهایی این روایت را از طلحه (وابسته آل سراقه) که شخصی ناشناخته است ، روایت می کند . حدیثی را که شخص غیر ثقه روایت کند و منفرد هم باشد ، روایت ضعیف است .

طَبَرانی پس از آنکه این حدیث را در المعجم الأوسط می آورد ، می گوید : این حدیث را از معاویة بن عبداللّه بن جعفر روایت نکرده است مگر طلحه (وابسته آل سراقه) عطّاف - به تنهایی - این حدیث را روایت می کند .(4)

وی پس از آنکه این حدیث را در العجم الصغیر می آورد ، می گوید : از عبداللّه [ بن جعفر ] روایت نکرده است مگر فرزندش [ معاویه ] و از معاویه روایت نکرده است مگر طلحه . این حدیث را فقط عطّاف روایت می کند .(5)

ص: 383


1- . ضعفاء العقیلی 3 : 425 ، شماره 1466 ؛ المجموع للنووی 9 : 58 .
2- . الضعفاء والمتروکین 2 : 179 ، شماره 2318 .
3- . المحلّی 4 : 127 .
4- . المعجم الأوسط 8 : 235 ، شماره 8499 .
5- . المعجم الصغیر 1 : 311 ، ترجمه 515 .

بدین سان این حدیث ، به عطّاف (که شخصی ضعیف است) و به طلحه (که فردی مجهول است) و به تفرُّد مبتلاست و از اعتبار می افتد .

5 . ابن دارَه (زید یا عبداللّه) (سند روایت نوزدهم)

در سند این روایت ، ابن دارَه (وابسته عثمان) قرار دارد که مجهول الشخص و مجهول الحال است . از وی اطلاعی در دست نیست جز اینکه وی از موالیان عثمان (مخترع وضوی سه گانه غَسْلی) بود و کسی که در اینجا و آنجا با افراد خلوت می کرد و حدیث وضویی عثمان را برایشان می گفت .

ابن حَجَر می گوید : ابن دارَه ، مجهول الحال است .(1)

شوکانی می گوید : ابن دارَه ، مجهول الحال است .(2)

اهل سنّت کوشیده اند وی را در شمار صحابه درآورند تا بتوانند بگویند که وی صحابی ثقه است ، لیکن پوشیده بودن حال این شخص بر آنها (بلکه خفای اسم وی) فریبشان داد .

ابن حَجَر می گوید : در نام وی اختلاف است . ابن مَنْدَه ، وی را جزو صحابه می آورد و «عبداللّه» می نامد و دلیلی بر صحابی بودنش نمی آورد ... بخاری او را «زید» می نامد .(3)

ابن اثیر می گوید : در اسم وی اختلاف شده است . گفته اند «عبداللّه» و گفته اند «زید بن داره» .(4)

ص: 384


1- . تلخیص الحبیر 1 : 82 .
2- . نیل الأوطار 1 : 197 .
3- . تعجیل المنفعه : 533 ، شماره 1450 .
4- . اسد الغابه 3 : 152 . با اینکه وی مجهول است ، جای بسی شگفتی است که ابن حبان در «الثقات 4 : 247 ، شماره 2744» آن را ذکر می کند .

نیز از نظر متن ، روایت مضطرب است ؛ زیرا گاه ابن دارَه بر عثمان وارد می شود و می شنود که عثمان مضمضه می کند و او را برای تعلیم وضو فرا می خواند ، و گاه محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم بر ابن دارَه داخل می شود و می شنود که ابن داره مضمضه می کند و او را برای تعلیم وضو فرا می خواند .

6 . عبدالرحمان بَیْلَمانی (سند روایت بیستم)

در سند این روایت ، صالح بن عبدالجبّار حَضْرمی هست .

ابن قطّان درباره اش می گوید : نام صالح بن عبدالجبّار را جز در این حدیث [ در جای دیگر ] سراغ ندارم . وی مجهول الحال است .(1)

ابن حجر می نگارد : عُقَیلی در شرح حال ابن بَیْلَمانی می گوید : صالح بن عبدالجبّار ، احادیث منکری را از او روایت می کند .(2)

بعضی از این احادیث منکر را ذهبی در میزان الاعتدال و ابن عدی در الکامل فی الضعفاء می آورد .(3)

ابن حجر این سخن عُقَیلی را می آورد که گفت : صالح بن عبدالجبّار از ابن بَیْلَمانی نسخه ای را حدیث می کند که در آن احادیث منکری هست .(4)

نیز در سند این حدیث ، محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی وجود دارد . وی شخصی ضعیف و منکر الحدیث است . به حدیث وی ، هیچ کس احتجاج نمی کند .

ص: 385


1- . نصب الرایه 1 : 1 .
2- . لسان المیزان 3 : 172 ، شماره 698 .
3- . بنگرید به ، میزان الإعتدال 3 : 407 ، شماره 3814 و الکامل فی الضعفاء 6 : 178 ، شماره 1661 .
4- . تهذیب التهذیب 9 : 161 ، شماره 489 ؛ لسان المیزان 3 : 172 ، شماره 698 .

ابن حِبّان در المجروحین می گوید : محمّد از پدرش (عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی) نسخه ای شبیه به دویست حدیث را روایت می کند که همه شان جعلی اند . احتجاج به آنها و آوردن آنها در کتاب ها جایز نیست مگر برای تعجُّب .(1)

ابن عدی می نویسد : آنچه از ابن بَیْلَمانی روایت شده است ، بلا در آن از سوی ابن بیلمانی است .(2)

ابن مَعین می گوید : ابن بَیْلَمانی ، در زمره هیچ است .(3)

ابو حاتم و بخاری و نسائی گویند : وی منکر الحدیث می باشد .(4)

بخاری می افزاید : حمیدی در وی بگومگو داشت ، او را تضعیف می کرد .(5)

ابو نُعَیم وی را در الضعفاء می آورد و می گوید : وی ، منکر الحدیث است .(6)

ابو زُرعه رازی ، ابن بَیْلَمانی را در «اَسامی الضّعفاء» ذکر می کند .(7)

هَیْثمی در مجمع الزوائد پس از نقل این حدیث ، می نویسد :

در سند این حدیث ، محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی قرار دارد که بر ضعف وی اجماع هست .(8)

ص: 386


1- . المجروحین 2 : 264 ، شماره 948 .
2- . الکامل فی ضعفاء الرجال 6 : 180 ، شماره 1661 .
3- . تهذیب الکمال 25 : 594 ، شماره 5392 .
4- . همان .
5- . التاریخ الکبیر 1 : 163 ، ترجمه 484 .
6- . الضعفاء ابو نعیم 1 : 140 ، شماره 216 .
7- . اَسامی الضعفاء ، ترجمه 295 .
8- . مجمع الزوائد 1 : 239 .

ابن حَجَر در تقریب التهذیب می نویسد : ابن بَیْلَمانی ضعیف است .

بشّار عوّاد (در پی سخن ابن حجر) می آورد : بلکه ابن بیلمانی متروک می باشد . ابو حاتم و بخاری و نسائی و ابو نُعَیم گفته اند : وی منکر الحدیث است . ابن حِبّان می گوید : از پدرش نسخه ای را روایت می کند که ... و دیگران هم او را - به راستی - تضعیف کرده اند . در مثل این شخص نمی توان گفت : ضعیف است .(1)

نیز عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ضعیف است ؛ به ویژه در روایاتی که فرزندش محمّد از او روایت می کند .(2)

بَزَّار می گوید : دارای احادیث منکری هست . وی نزد اهل علم ضعیف است .(3)

دارقطنی می گوید : وی ضعیف است ، حجّت به روایت او به پا نمی شود .(4)

ابن حجر در تقریب التهذیب او را ضعیف می داند .(5)

نیز ابن حجر در تلخیص الحبیر می گوید : محمّد بن بَیْلَمانی - به راستی - ضعیف است و نیز پدرش ضعیف می باشد .(6)

ص: 387


1- . تحریر تقریب التهذیب 3 : 277 -278 ، شماره 6067 .
2- . در «تهذیب التهذیب 6 : 135 ، شماره 305» آمده است : هرگاه محمّد از پدرش عبدالرحمان بیلمانی روایت کند ، نباید حدیث او را معتبر شمرد ؛ زیرا وی بر پدرش احادیث شگفتی را جعل می کند بنگرید به ثقات ابن حِبّان 5 : 91 ، شماره 4000 .
3- . کشف الأستار : 1390 - 1391 به نقل از پی نوشت تهذیب الکمال 25 : 596 .
4- . سنن دارقطنی 3 : 134 ، ذیل حدیث 165 .
5- . تحریر تقریب التهذیب 2 : 309 ، شماره 3819 .
6- . تلخیص الحبیر 1 : 84 .

زَیْلَعی می گوید : ابن قَطّان گفت : بدان که محمّد بن حارث ، به راستی ضعیف است و بدحال تر از ابن بَیْلَمانی و پدرش می باشد .(1)

صالح جَزَرَه می گوید : حدیث وی مُنکر است ، به دست نیامد که وی از یکی از صحابه حدیث شنیده باشد مگر از سُرَّق .

ابن حجر می گوید ، می گویم : بر اساس اطلاق این سخن ، حدیث ابن بَیْلَمانی از صحابه ای که اولاً نام برده شده اند [ ابن عبّاس ، ابن عُمَر ، ابن عَمْرو ، معاویه ، عَمْرو بن اَوس ، عَمْرو بن عَنْبَسَه ، عثمان بن عفّان ، سعید بن زید ] نزد صالح ،

مُرسل است .(2)

باری ، این راوی ضعیف است . روایت وی از هیچ یک از صحابه جز «سُرَّق» صحیح نمی باشد .

پس ، این حدیث مُرسل است و از جهت محمّد بن بَیْلَمانی و پدرش عبدالرّحمان و صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی [ در سند آن ] ، ضعیف می باشد .

7 . جدّ عُمر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی (سند روایت بیست و یکم)

در سند این حدیث ، عمر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی قرار دارد . وی شخصی مجهول الحال است ؛ زیرا درباره وی جز قول ابو حاتم رازی بیان نشده است که می گوید : عمر بن عبدالرّحمان بن سعید صِرْم مخزومی ، از جدّش روایت می کند و زید بن حُباب ، از وی روایت آورده است .(3)

ابن حجر در تقریب التهذیب می کوشد ، حال وی را بالا بیاورد و می گوید : وی مقبول است ، امّا بشّار عوّاد این سخن را در پی آن می آورد : بلکه وی مجهول

ص: 388


1- . نصب الرایة 4 : 176 . بنگرید چگونه وی در ضعف ، ضرب المثل شده است .
2- . تهذیب التهذیب 6 : 135 ، شماره 305 .
3- . الجرح والتعدیل 6 : 122 ، شماره 662 .

الحال است . تنها دو نفر از او روایت کرده اند : یکی از آن دو ، واقدی است و ابن حِبّان - به تنهایی - وی را در شمار افراد ثقه می آورد(1) .(2)

افزون بر این ، سعید بن یَرْبوع مخزومی در خلافت عُمَر نابینا شد ،(3) امکان نداشت وی وضوی عثمانی را ببیند ، سپس روایت کند .(4)

8 . ابو النَّضْر ، سالم از بُسْر بن سعید (سند روایت بیست و دوّم)

در سند این روایت ، احمد بن محمّد بن زیاد بصری صوفی (شیخ دارقطنی) هست . گرچه وی را خلیلی و سلمی توثیق می کند ،(5) لیکن بر وی عیب گرفته اند که برای نقل حدیث اُجرت می گرفت .

مَسْلَمَه می گوید : وی شخصی ثقه بود و حدیث را نیک ادا می کرد .. . بر نقل حدیث اُجرت می ستاند .(6)

ابن قطّان می گوید : به حدیث وی اعتنا نمی شود مگر از باب رشوه گرفتن بر سماع .(7)

ص: 389


1- . پوشیده نماند که مقصود این است که توثیق ابن حِبّان - به تنهایی - قابل اعتنا نیست .
2- . تحریر تقریب التهذیب 3 : 101 ، شماره 5076 . در این مأخذ آمده است : عمرو بن عثمان بن عبدالرحمان .. .
3- . التاریخ الکبیر 3 : 253 ، شماره 1511 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 88 ، شماره 167 .
4- . بسا گویند راوی «عمر بن عثمان بن عبدالرحمان بن سعید مخزومی» از جدّش می باشد . بنابراین ، جدّش عبدالرحمان راوی وضو بود ، نه سعید . لیکن می توان گفت : اوّلاً این تنها یک احتمال است ؛ ثانیاً به فرض این گونه باشد ، می گوییم : وقتی عثمان به قتل رسید ، عبدالرحمان شش ساله بود . از این رو به روایت وی اعتنا نمی شود مگر بر وجهی که قابل اعتنا نیست .
5- . لسان المیزان 1 : 308 ، شماره 927 .
6- . همان .
7- . لسان المیزان 1 : 308 ، شماره 927 .

ابن حَجَر تصریح می کند که وی دارای اَوهامی است .(1)

دارقطنی از وی حدیثی را - به سندش - از سمی از اَنس روایت می کند ، سپس می گوید : این اشتباهی قبیح است . از سمی از اَنس چیزی صحیح نمی باشد . توهّم در اینجا از شیخ ماست .(2)

نیز در سند این روایت «ابن اَشجعی» هست که میان دو شخص زیر مُردّد است :

ابو عُبیدة بن عبیداللّه بن عبیدالرّحمان اشجعی .

عبّاد بن عبیداللّه بن عبیدالرحمان اشجعی .

دانسته نشده است که این دو اسم یک شخص اند یا دو شخص ؟!

مِزّی در تهذیب الکمال تصریح می کند که دانسته نمی شود این دو ، دو نفرند یا یک نفر .(3)

ذَهَبی در شرح حال اَشجعی تصریح می کند که این دو ، دو نفرند ؛ زیرا در شمار کسانی که از اَشجعی روایت می کنند ، می نویسد : و دو فرزندش : ابو عُبَیده و عباد .(4)

ابن حَجَر این دیدگاه را تقویت می کند که این دو ، یک شخص اند ، سپس می کوشد وی را بالا ببرد با این سخن که وی مقبول است .(5)

ص: 390


1- . همان .
2- . همان .
3- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 34 : 423 .
4- . سیر اعلام النُّبلاء 8 : 515 ، شماره 136 .
5- . تقریب التهذیب 1 : 656 ، شماره 8232 ؛ بنگرید به ، تهذیب التهذیب 12 : 178 ، شماره 762 .

لیکن حق این است که وی مجهول است . به همین خاطر ، هیثمی در مجمع الزوائد (پس از آنکه حدیثی را از بُرَیده از پیامبر صلی الله علیه و آله می آورد) می گوید : در سند این روایت ، ابو عُبَیدة بن اشجعی هست . کسی را که از او نام ببرد و [ نیز ] شرح حالش را نیافتم .(1)

با ملاحظه روایت احمد که در آن آمده است «سپس سر و پاهایش را سه بار سه بار مسح کرد» و روایت دارقطنی که در آن می خوانیم «سپس صورت را سه بار و دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار ، شست . آن گاه سرش را مسح کشید» ، می توان دریافت که بازیگر در نقل این وضو کیست ؟

این مطلب ، هنگام وارسی متن روایات روشن خواهد شد .

سند روایت بیست و سوّم

در سند این روایت ، ابو نَضْر ، سالم بن اَبی اُمیّه تیمی (وابسته عُمَر بن عبیداللّه

بن مَعْمَر تیمی) هست که از عثمان حدیث نشنید ، بلکه به طور مُرسل از عثمان روایت می کند . از این رو ، روایت وی از عثمان «مُنقطع» است .

هَیْثَمی می گوید : ابو نَضْر ، از ده نفری که بهشت به آنها بشارت داده شد ، حدیث نشنید .(2)

دارقطنی در خصوص این حدیث ، می نگارد : این روایت را یزید بن اَبی حبیب از ابو نَضْر - به طور مرسل - از عثمان روایت می کند و حجّتی را نمی آورد .(3)

ص: 391


1- . مجمع الزوائد 1 : 52 .
2- . مجمع الزوائد 1 : 299 (نزد اهل سنّت ، عثمان از ده نفری است که به آنها وعده بهشت داده شد) .
3- . العلل دارقطنی 3 : 17 - 18 .

چنان که ابو نَضْر از ده نفری که به آنها بهشت بشارت داده شد ، به طور مُرسل روایت می کند ، از عثمان بن اَبی العاص و از عوف بن مالک ، به طور مُرسل روایت می کند .(1)

نیز در سند این حدیث ، غَسّان بن ربیع هست ، کسی که دارقطنی گاهی او را ضعیف می داند و گاه می گوید «لیّن الحدیث» است و گاه می گوید : «صالح الحدیث» می باشد .(2)

ابن حَجَر و ذَهَبی می گویند : وی در حدیث حجّت نیست .(3)

ذهبی و ابن جوزی ، وی را در شمار ضعفا آورده اند .(4)

افزون بر همه اینها ، طُرُقی که نزد ایشان مورد اعتماد است (« از ابو نَضْر از بُسْر بن سعید» و «از وکیع بن جرّاح») تنها «سه بار سه بار وضو گرفتن» هست ، نه وضوی بیانی که ابن اشجعی آن را می افزاید و نه وضوی بیانی و نام بردن کسانی که دیدند عثمان آن گونه وضو گرفت، که ابونَضْر به طور مرسل از عثمان می آورد.

به زودی درخواهیم یافت ، بازیگری که این اضافات را در نقل وضوی عثمان می آورد ، کیست .

9 . عطاء بن اَبی رَباح (سند روایت بیست و چهارم)

در سند این روایت ، عطاء بن اَبی رَباح هست که در «جَنَد» [ از شهرهای

ص: 392


1- . تهذیب التهذیب 3 : 372 ، شماره 798 .
2- . مجمع الزوائد 1 : 229 .
3- . لسان المیزان 4 : 418 ، شماره 1280 ؛ میزان الإعتدال 5 : 403 ، شماره 6665 (ابن حِبّان - بنا بر عادت خویش - به تنهایی ، وی را در «الثقات 9 : 2 ، شماره 14850» می آورد) .
4- . بنگرید به ، المغنی فی الضعفاء 26 : 506 ، شماره 4867 ؛ الضعفاء والمتروکین 2 : 246 ، شماره 2679 .

مرکزی یمن ] در دوران خلافت عثمان به دنیا آمد و در «مکّه» پرورش یافت و بزرگ شد . وقتی وی متولّد شد ، دو سال (یا بیشتر از آن) از خلافت عثمان می گذشت . وی از عثمان روایت نشنید . از این رو ، روایت وی از عثمان «مُرسَل» است (چنان که روایتش از بسیاری از صحابه مرسل است) چه رسد به ارسال وی از پیامبر صلی الله علیه و آله .

ابن حجر می گوید : عطا - به طور مرسل - از عثمان روایت می کند .(1)

ذَهَبی می نگارد : عطا از پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر ، از عَتَّاب بن اَسید ، از عثمان بن عفّان ، به طور مُرسل روایت می کند .(2)

احمد می گوید : در میان روایات مُرسل ، ضعیف تر از مُرسل حسن بصری و عطاء بن ابی رَباح ، وجود ندارد ، چراکه این دو از هر کسی روایت دریافت می کردند .(3)

علی بن مَدینی می گوید : عطا از هر نوع آدمی حدیث می ستاند .(4)

همچنین در این روایت ، همّام بن یحیی بصری هست ، کسی که بیان داشته اند وی ضعیف الحافظه و بد حافظه بود . هرگاه از روی کتاب حدیث می کرد ، صالح الحدیث بود ، لیکن نزدش دفتری از عطاء بن اَبی رباح بود ، از دستش افتاد و گم شد .

حدیث وی در وضو - در اینجا - از حافظه وی است از این رو ضعیف

ص: 393


1- . تهذیب التهذیب 7 : 180 ، شماره 385 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 5 : 79 ، شماره 79 .
3- . میزان الإعتدال 5 : 90 ، شماره 5646 .
4- . تهذیب الکمال 20 : 83 ، شماره 3933 .

می باشد . بلکه یحیی بن سعید قطّان ، او را هم از نظر حفظ و هم از نظر کتابت ، ضعیف الحدیث می داند . بَرْدِیْجی و ابو زُرْعه و ساجی او را لیّن الحدیث دانسته اند .

همه اینها - چنان که پیداست - به خاطر سوء حفظ وی است .

عبدالرّحمان بن مهدی می گفت : هرگاه همّام از کتابش حدیث کند ، حدیث وی صحیح است [ امّا ] یحیی [ بن سعید ] نه حدیثش را از کتاب می پسندید و نه از حفظش .(1)

یحیی بن سعید به هَمّام اعتنا نداشت و از او حدیث نمی کرد(2) و می گفت : از همّام بن یحیی روایت نمی کنم .(3)

عمرو بن علی ، می گوید : شنیدم ابراهیم بن عَرْعَرَه به یحیی گفت : «برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد همّام» ابراهیم گفت : خاموش باش ، وای بر تو !(4)

یزید بن زُرَیْع می گوید : حفظ همّام ، بد بود و کتابش خوب .(5)

در سخن ذهبی آمده است : آنچه را از روی کتاب می خواند ، خوب بود امّا از حفظ ، احادیث را راست و درست ادا نمی کرد .(6)

ساجی می گوید : وی صدوق و بد حافظه است . آنچه را از روی کتابش

ص: 394


1- . پی نوشت تهذیب الکمال 30 : 308 .
2- . تهذیب التهذیب 11 : 60 ، شماره 108 .
3- . الکامل فی الضعفاء 7 : 129 ، شماره 2047 .
4- . تهذیب التهذیب 11 : 60 ، شماره 108 .
5- . همان .
6- . میزان الإعتدال 7 : 92 ، شماره 9261 .

حدیث کرده است ، نیک است و آنچه را از حفظ می گوید : ارزشی ندارد .

ابوبکر بَرْدِیْجی می گوید : هَمَّام صدوق است . حدیث وی را باید نوشت امّا نباید بدان احتجاج کرد .(1)

از ابو زُرْعَه درباره وی سؤال شد ، گفت : اشکالی در وی نیست .(2)

همه این افراد ، بر بد حافظه بودن همّام اتفاق نظر دارند و اینکه وی هرگاه از روی کتابش حدیث کند «صالح الحدیث» است(3) مگر یحیی بن سعید قَطَّان که نه احادیث وی را از روی کتابش می پسندید و نه از حفظش .

لیکن هَمَّام روایاتی را که از عطاء بن اَبی رَباح (کسی که روایات را مُرسل می آورد) نوشت ، گم کرد و از دست داد .

احمد بن حنبل می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان که هَمَّام می گفت : از عطا دفتری را نوشتم از دستم افتاد [ از دست دادم ، گم شد ] .(4)

وی پس از زمان درازی اعتراف کرد که به سبب عدم مراجعه به کتاب هایش ، خطا می کرد .

حسن بن عَلی حُلْوانی می گوید ، شنیدم عفّان می گفت : همّام به کتابش رجوع نمی کرد و در آن نمی نگریست . حدیث هایی بر زبان می آرود که بر خلاف واقع بود ، امّا به کتابش مراجعه نمی کرد ، بعدها به کتاب هایش نگاه کرد و گفت :

ص: 395


1- . تهذیب التهذیب 11 : 61 .
2- . الجرح والتعدیل 9 : 107 ، شماره 457 .
3- . نه اینکه «صحیح الحدیث» باشد آن گونه که ابن مهدی گمان کرد .
4- . الکامل فی الضعفاء 7 : 130 ، شماره 2047 .

ای عفّان ، ما فراوان نادرست حدیث گفتیم ، از خدای متعال آمرزش می طلبیم .(1)

نیز در سند این حدیث عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیْج اموی هست ، شخصی که بنده امّ حبیب یا غلام اُمیّة بن خالد بود . وی به تدلیس و ارسال مشهور است . امامان رجالی اجماع دارند که به حدیث وی نباید احتجاج شود مگر زمانی که به سماع تصریح کند (هرگاه به سماع تصریح نکند ، نباید به حدیث وی احتجاج کرد) .

در اینجا وی به سماع تصریح ندارد و به «عَنْعَنَه» بسنده می کند ؛ یعنی می گوید : «از عطا» و نمی گوید «برایم حدیث کرد عطا» یا «از عطا شنیدم» از این رو ، روایت وی در اینجا در حکم روایتِ منقطع است .

ابوبکر اَثْرَم می گوید ، احمد بن حنبل می گفت : هرگاه ابن جُرَیْج بگوید : «فلانی گفت» و «خبر داده شدم» روایات منکری را می آورد و هرگاه بگوید «به من خبر داد» و «شنیدم» سخن وی تو را کفایت می کند .(2)

ابوالحسن میمونی ، از احمد بن حنبل نقل می کند که : هرگاه ابن جُرَیج «قال» (گفت) بگوید ، از حدیث وی بپرهیزید و هرگاه بگوید «شنیدم» یا «پرسیدم» چیزی را می آورد که در نفس نسبت به آن جای نگرانی نیست .(3)

یحیی بن سعید می گوید : هرگاه ابن جُرَیْج بگوید «برایم حدیث کرد» حدیث را شنیده است و اگر بگوید : «به من خبر داد» قرائت می باشد و هرگاه «قال» (گفت) بگوید ، حدیث وی شبیه باد است .(4)

ص: 396


1- . ضعفاء العقیلی 4 : 368 ، شماره 1980 .
2- . تهذیب الکمال 18 : 348 ، شماره 3539 .
3- . همان .
4- . همان ، ص351 .

دارقطنی می گوید : از تدلیس ابن جُرَیْج بپرهیزید ؛ چراکه وی قبیح التدلیس است ، تدلیس نمی کند مگر در آنچه که آن را از مجروح شنید .(1)

پوشیده نماند که «عَنْعَنَه» در ایجا به معنای عدم تصریح به سماع است و در نتیجه ، روایت وی به منزله روایت منقطع می باشد .

اینها همه با چشم پوشی از قول یزید بن زُرَیْع درباره وی است که می گفت : ابن جُرَیْج صاحب غثاء (کف ، تفاله) است .(2)

از مالک بن انس روایت است که : ابن جُرَیْج ، حاطب لیل است (در سیاهی شب هیزم گرد می آورد) [ یعنی هرچه به دستش آمد حدیث می کند ] .(3)

سند روایت بیست و پنجم

در سند این روایت عطاء بن اَبی رَباحِ مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید (و اندکی پیش درباره اش سخن گفتیم) .

نیز در سند این حدیث ، حَجَّاج بن اَرطاة بن ثور است ، کسی که خطا و تدلیس فراوان می کرد .(4)

یحیی بن مَعین می گوید : حدیث وی قوی نیست ، تدلیس می کرد(5) ... در جای

دیگر می گوید : وی شخصی ضعیف است .(6)

ص: 397


1- . تهذیب التهذیب 6 : 359 ، شماره 758 .
2- . تاریخ بغداد 10 : 404 ، شماره 5573 .
3- . تهذیب الکمال 18 : 349 .
4- . تهذیب التهذیب 2 : 174 ، شماره 365 .
5- . تهذیب الکمال 5 : 425 ، شماره 1112 .
6- . تاریخ بغداد 8 : 235 ، شماره 4341 .

عِجْلی می گوید : وی صاحب ارسال است ... مردم به خاطر تدلیس حدیث ، بر وی عیب گرفته اند .(1)

ابو زُرْعَه می گوید : وی صدوق [ و ] مدلّس است .(2)

نسائی می گوید : وی قوی نیست .(3)

ابن سعد می گوید : در حدیث ضعیف است .(4)

دارقطنی می گوید : به [ حدیث ] وی احتجاج نمی شود .(5)

یحیی بن سعید قطّان می گوید : حجّاج را عمداً وانهادم ، و هرگز از وی حدیث ننوشتم .(6)

عبداللّه بن مبارک می گوید : حجّاج تدلیس می کرد . از عَمْرو بن شعیب برای ما حدیث می گفت ، احادیثی را که عَرْزَمی او را حدیث کرد و عَرْزَمی شخصی متروک است ، به وی اقرار نمی کنیم .(7)

یعقوب بن اَبی شَیْبَه می گوید : وی «واهی الحدیث» است . در حدیث وی اضطراب فراوانی هست .(8)

احمد می گوید : وی از حافظان بود . از احمد پرسیدند : چرا وی نزد مردم بدان پایه نیست [ که از او حدیث بشنوند ] ؟ احمد گفت : زیرا در حدیث وی

ص: 398


1- . الثقات عجلی 1 : 284 ، شماره 264 .
2- . تهذیب الکمال 5 : 425 ، شماره 1112 .
3- . تاریخ بغداد 6 : 236 .
4- . طبقات ابن سعد 6 : 359 .
5- . پی نوشت تهذیب الکمال 5 : 427 .
6- . تهذیب الکمال 5 : 425 .
7- . همان .
8- . همان ، ص427 .

زیادتی بر حدیث مردم هست . کمتر حدیثی است که وی بیاورد و در آن زیادت نباشد .(1)

احمد می گوید : حجّاج تدلیس می کرد . وقتی از او می پرسیدند : چه کسی تو را حدیث کرد ، می گفت : این را نگویید ، بگویید : چه کسی را ذکر کردی !!(2)

ابو حاتم رازی می گوید : وی صدوق است ، از ضعفا تدلیس می کرد .(3)

این راوی ضعیف است . بهترین فرض این است که وی «صالح الحدیث» بود (و نه قوی) و در همه این موارد ، وی مُدَلِّس است و آن گاه که به سماع تصریح نکند (چنان که در همین روایت ، به صورت «عنعنه» حدیث می کند و به سماع تصریح ندارد) روایتش به منزله روایت منقطع می باشد .

سند روایت بیست و ششم

در سند این روایت عطاء بن اَبی رَباح مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید (و پیش از ا ین درباره اش سخن گفتیم) .

نیز در سند این روایت ، حَجَّاج بن اَرطاة بن ثور می باشد که شخصی ضعیف یا «صالح الحدیث» است و قوی نیست و اجماع وجود دارد که وی مُدَلّس است و در اینجا نیز به سماع تصریح نمی کند .

همچنین در سند این حدیث ابو معاویه ضَریر است . کسی که در غیر اَعْمَش مضطرب الحدیث می باشد ، تدلیس و خطا می کند و دانستیم که مدلّس هرگاه به سماع تصریح نکند ، حدیث وی مانند حدیث منقطع است .

ص: 399


1- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 70 ، شماره 27 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 73 ، شماره 27 .
3- . الجرح والتعدیل 3 : 156 ، شماره 673 .

احمد بن حنبل می گوید : حدیث ابو معاویه ضَریر (در غیر حدیث از اَعْمَش) مضطرب است ، آن را خوب حفظ ندارد .(1)

ابن خِراش می گوید : وی صدوق است و در حدیث از اَعْمَش ، ثقه می باشد و در غیر حدیث از اَعْمَش ، حدیث وی مضطرب است .(2)

ابن نُمَیْر می گوید : در غیر اَعْمَش ، حدیث وی اضطراب شدیدی دارد .(3)

ابو داود می گوید : ابو معاویه هرگاه از حدیث از اعمش فراتر رود ، خطایش فراوان می شود . احادیث هشام بن عروه و ابن اسماعیل و عبداللّه بن عمر را نادرست روایت می کرد .(4)

یحیی می گوید : ابو معاویه از عبیداللّه بن عمر اَحادیث منکری را می آورد .(5)

ابو داود می گوید ، از احمد پرسیدم : حدیث ابو معاویه از هشام بن عروه چگونه است ؟ گفت : در آنها احادیث مضطرب است ، از آنها احادیثی را به پیامبر صلی الله علیه و آله رفع می دهد .(6)

دارقطنی وی را به تدلیس توصیف می کند .(7)

ابن سعید می گوید : وی کثیر الحدیث است ، تدلیس می کرد .(8)

ص: 400


1- . تهذیب الکمال 25 : 128 ، شماره 5173 .
2- . تهذیب الکمال 25 : 132 .
3- . تاریخ بغداد 5 : 247 ، شماره 2735 .
4- . تاریخ بغداد 5 : 248 .
5- . همان .
6- . پی نوشت تهذیب الکمال 25 : 134 .
7- . تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس : 36 ، شماره 61 .
8- . تهذیب التهذیب 9 : 121 ، شماره 192 .

یعقوب بن شیبه می گوید : گاه تدلیس می نمود .(1)

بنابراین ، ابو معاویه در حدیث از اَعْمَش ثقه است و در غیر اعمش ، حدیث وی مضطرب می باشد ، وی تدلیس می کرد و در حدیث به اشتباه می افتاد .

سند روایت بیست و هفتم

در سند این روایت ، عطاء بن اَبی رَباح مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید .

وضوح بیشتر در اینجا این است که بَیْهَقی پس از اینکه این روایت را می آورد ، می گوید : این روایت «مُرْسَل» است .(2)

و قول زَیْلَعی که می گوید : این روایت میان عطاء بن اَبی رَباح و عثمان «منقطع» می باشد .(3)

و سخن ابن حجر که می نگارد : بَیْهَقی این روایت را از عطاء بن ابی رَباح از عثمان روایت می کند و در آن انقطاع هست .(4)

نیز در سند این روایت یحیی بن عبداللّه بن بُکَیر(5) می باشد (وابسته بنی مخزوم ، ابو زکریّا مصری) نسائی می گوید : وی شخصی ضعیف است .(6)

در جای دیگر می نویسد : وی ثقه نیست .(7)

ص: 401


1- . تاریخ بغداد 5 : 248 ، شماره 2735 .
2- . سنن بیهقی 1 : 63 ، ذیل حدیث 300 .
3- . نصب الرایه 1 : 32 ، از قول شیخ در الإمام .
4- . تلخیص الحبیر 1 : 84 ، حدیث 85 .
5- . وی به جدّش نسبت داده می شود و گویند : یحیی بن بُکَیر .
6- . تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
7- . تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .

ابو حاتم می گوید : حدیثش را می نویسند و بدان احتجاج نمی شود .(1)

یحیی بن مَعین می گوید : اهل مصر درباره اش از من پرسیدند ، گفتم : [ شخصی ] شایان اعتنا نیست .(2)

از نظر ساجی وی «لیّن الحدیث» است ، چراکه می گوید : وی صدوق است ، از لیث روایت می کند و بیش از اندازه حدیث می آورد .(3)

یحیی بن مَعین می گوید : یحیی بن بُکیر ، المُوَطَّأ را به وسیله عرضه حبیب (کاتب لیث) سماع کرد و بد عَرضه ای بود . بر مالک خطوط مردم را می خواند ، دو ورق را سه ورق می کرد .(4)

مَسْلَمة بن قاسم می گوید : درباره وی اختلاف نظر است ؛ زیرا سماع وی از مالک با عرضه حبیب صورت گرفت .(5)

با وجود این ، گروهی وی را توثیق کرده اند . از آنهاست یعقوب بن سفیان ، ابن قانع ، خلیلی و ذهبی .(6) ابن حِبّان وی را در الثقات می آورد .(7)

بهترین سخن درباره وی این است که : روایات وی معتبر است . از آنها آنچه را با راویان ثقات سازگار باشد ، می توان گرفت .

ص: 402


1- تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
2- تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
3- تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
4- تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
5- تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
6- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 31 : 404 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 208 ، شماره 388 .
7- . الثقات ابن حِبّان 9 : 262 ، شماره 16333 .

شاید ابن حجر در هدی الساری به همین نکته اشاره دارد ، چراکه می گوید : بخاری از حدیث وی آنچه را ثقات بر آن موافقت داشتند ، می چید .(1)

و ما دریافتیم که راویان وضوی عثمان ثقه نیستند ، بدین معنا که تاکنون هیچ یک از اسانید وضو به عثمان ، صحیح نمی باشد .

نیز در سند این روایت ، سعید بن ابی هلال لیثی (ابو العلاء مصری ، وابسته عروة بن شُیَیْم لیثی) هست .

احمد بن حنبل درباره وی می گوید : نمی دانم چه چیزی است [ چه مرض و انگیزه ای دارد ] ؟! در اَحادیث خلط می کند .(2)

ابو حاتم او را «لیّن الحدیث» می داند با این سخن که : در وی اشکالی نیست .(3)

ابن حَزْم می گوید : وی قوی نمی باشد .(4)

ساجی می نویسد : وی صدوق است .(5)

با توثیقات کسانی که وی را توثیق کرده اند ، حال وی چنان که ابن حجر می نگارد ، صدوق است جز اینکه ساجی از احمد حکایت می کند که وی خلط می کرد(6) و در نتیجه روایت وی صحیح نیست .

این زمانی است که در سند روایت تنها او باشد ، چه رسد به وقتی که یحیی بن عبداللّه بن بُکَیر هم باشد و نیز عطا که اهل سنّت اتفاق دارند وی از عثمان حدیث نشنید .

10 . مردی از انصار از پدرش (روایت بیست و هشتم)

ناشناختگی شخصی از انصار و ناشناس بودن پدرش [ در عدم اعتبار این روایت ] کفایت می کند .

به نظر می رسد اهل سنّت می خواهند وضوی عثمان را به هر حیله و وسیله ای نشر دهند .

ص: 403


1- . پی نوشت تهذیب الکمال 31 : 404 .
2- . تهذیب التهذیب 4 : 83 ، شماره 159 .
3- تهذیب التهذیب 4 : 83 ، شماره 159 .
4- تهذیب التهذیب 4 : 83 ، شماره 159 .
5- تهذیب التهذیب 4 : 83 ، شماره 159 .
6- . تقریب التهذیب 1 : 242 ، شماره 2410 (و در چاپ سال 1415 ، تحقیق عبدالقادر عطا ، جلد 1 ، ص366 ، شماره 2417) .

و همچنین عروة بن قَبیصَه (در سند این روایت) شخصی مجهول الحال و

مجهول الهویه است و اینکه ابن حِبّان به تنهایی وی را در الثقات می آورد ،(1) ارزشی ندارد .

افزون بر این ، یزید بن هارون و خالد بن عبداللّه ، از سعید بن ایاس جَریری بصری پس از آشفتگی فکری اش ، حدیث شنیدند . وی در اَیّام طاعون ، دچار اختلاط [ حواس ] شد .(2)

این مطالب ، خلاصه ای در مناقشه سندی روایات عثمان بود . اگر ترس از طولانی شدن سخن نداشتیم ، در نقد رجال سند این روایات ، بیش از این سخن می گفتیم .

ص: 404


1- . الثقات ابن حِبّان 7 : 287 ، رقم 10101 .
2- . بنگرید به ، التاریخ الکبیر بخاری 3 : 456 ، شماره 1520 ؛ الضعفاء والمتروکین (نسائی) : 53 ، شماره 271 ؛ تهذیب الکمال 10 : 340 ، شماره 2240 ، الثقات (عجلی) 1 : 394 ، شماره 576 .
وارسی دلالت روایات وضوی غَسلی
اشاره

ص: 405

ص: 406

مناقشه دلالی

از خلالِ بررسی سریع و مناقشه اسانید وضوی عثمانی روشن شد که همه روایات حُمران از عثمان (به خاطر وجود حمران و بعضی از افراد دیگر) ضعیف اند و نیز روایات غیر حُمران از عثمان ضعیف می باشند ؛ به خاطر ضعف بعضی از راویان آنها یا بدان سبب که مُرسَل اند یا در آنها تدلیس بعضی از مُدَلِّسان هست یا از بعضی از آنها رایحه جعل به مشام می رسد .

وقتی روایات حُمران از عثمان (که نزد اهل سنّت صحیح ترین روایات در وضویند) راوی اش حمران (= طویدا)(1) باشد ، دیگر روایات - به خاطر ضعفی که دارند - به فزونی بیان نیاز ندارد .

اگر از مرحله مناقشه سندی بگذریم و به مرحله مناقشه متن و دلالت روایات برسیم ، می بینیم که روایات عثمان با روایات وضویی دیگر صحابه (خواه از مؤیّدان وضوی عثمان باشند و خواه از مخالفان وی) از چند جنبه برخورد دارد و همین امر به ضعف آنها (و بالاتر از آن ، به صحیح نبودن آنها) رهنمون است .

وضوی علیّ بن اَبی طالب علیه السلام و عبداللّه بن عبّاس و اَنس بن مالک ، بیان می دارد که شستن صورت و دست ها یکبار واجب است و دو بار آن ، سُنّت مستحب می باشد و سه بار شستن بدعت است و وضو را باطل می سازد .

ص: 407


1- . شخصی که بخاری آن را در شمار ضعفا می آورد و جز ابن حِبّان و ذهبی ، وی را توثیق نمی کند .

نیز بیان می دارد که واجب در سر و پاها ، مسح است نه شستن .

بعضی از این وضو را در وضوی مؤیّدان عثمان می بینیم و بعض دیگر آن را نزد آنها نمی نگریم .

وضویی که به عبداللّه بن زید بن عاصم انصاری نسبت داده اند ،(1) بیان می دارد

که پیامبر صلی الله علیه و آله دست ها را تا آرنج دو بار دو بار می شست ، لیکن همه روایات عثمان ، جز سه بار سه بار را نقل نمی کند .

در حالی که بیشتر روایات عثمان چگونگی مسح سر یا بعض آن را مُهمل می گذارد و بعضی از آنها مسح سر را با حکم گوش ها روشن می سازد (و بیش از این تفصیل نمی دهد) . در اینجا روایاتی را می بینیم که اهل سنّت آنها را از عبداللّه

بن زید بن عاصم انصاری و رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله با دو دست ، جلو و پشت سر را مسح کشید یا از جلو سر شروع کرد و به پشت سر رساند ، سپس دست ها را به مکانی که از آنجا آغازید برگرداند .

از دیگر راویان وضوی ثلاثی غَسلی در آب دواندن لای موهای ریش ، روایتِ صحیحی نزد اهل سنّت وجود ندارد مگر آنچه در «تخلیل اللحیه» از عثمان رسیده است .

اگر از اختلافات وضوی عثمان با وضوی دیگر صحابه بگذریم ، اضطراب آشکاری را در روایات خود عثمان می نگریم و پس از آن ، دلایل و نشانه ها و آثارِ پیشرفتِ تدریجی در چگونگی بنای هرم وضوی عثمانی را مشاهده می کنیم که

ص: 408


1- . در جلد آینده - به خواست خدا - عدم صحّت انتساب این وضوی به وی خواهد آمد . امویان قریشی آن را به وی نسبت دادند تا انصار را به صف مؤیّدان وضوی عثمان بکشانند .

از عثمان شروع می شود و با حُمران و حجّاج وابن شهاب (و دیگران) ادامه می یابد و به سیاست خلفای اموی و عبّاسی برای شناسایی طالبیان از رهگذر وضو (و دیگر احکام فقهی اختلافی) منتهی می شود .

از آنجا که معالم این وضوی جدید حتّی نزد خود عثمان (چه رسد به پیروان او و کسانی که وضویش را پذیرفتند) به شکل دقیق و مشخص ، واضح نبود ، روایات وضو از عثمان و اَتباع وی مشوّش و آشفته است ، دوره ای پس از دورای غربال می شد تا اینکه در عصر زُهری ، دائره اختلاف آن به حداقلّ ممکن چیده شد و به صورت وضوی عثمانی که امروزه معمول است (با اختلافاتی که در آن باقی است) درآمد .

برای روشن تر شدن این ادّعا ، تنها ده نمونه از اضطرابات در وضوی عثمانی را می آوریم ،(1) و اینکه چگونه پیروان عثمان برای پراکندن وضوی او و خفه کردن نفس های وضوی ثنایی مسحی اصیل ، کوشیدند و همه توانشان را به کار بستند .

یک

در روایتِ شماره (15) که ابو داود - به سندش از ابو عَلْقَمَه - می آورد ، آمده است : «وضوی ثلاثی را ذکر کرد ، گفت : سرش را مسح کشید ، سپس پاهایش را شست ...» آن گاه مانند حدیث زهری ، روایت را ادامه می دهد و به پایان می برد .

حدیث زُهری ، روایتِ شماره (10) است که در آن می خوانیم : «سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پای راستش را سه بار شست ، پس از آن ، پای چپ را مثل پای راست ، شست و شو داد» .

لیکن در متنِ روایت دارقطنی (روایت شماره 15) که طریق آن ، همان طریقی

ص: 409


1- . اگرچه ، این اضطراب ها ، بسیار بیشتر از اینهاست .

است که ابو داود از عبیداللّه بن اَبی زیاد از قدّاح روایت می کند ، آمده است : «سپس سرش را مسح کشید ، آنگاه پاهایش را تمیز و پاکیزه ساخت» .

روایت دارقطنی از ابو عَلْقَمه ، در مسح سر و پاها ظهور دارد ؛ زیرا واژه «اِنقاء» اعم از مسح و شستن است و گاه در مسح صراحت بیشتر دارد ؛ زیرا می گوید «سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پاهایش را» .

لیکن در روایت ابو داود از ابو عَلْقَمه «شستن پاها» آمده است !!

[ با توجه به این دو متن می توان گفت : ] متأخّران (یا بعضی از آنها) باروایت بازی کردند و فهم خویش را بر آن تحمیل نمودند یا ابو عَلْقَمَه ، هر روزی آن را به شکلی حدیث می کرد که با آنچه پیش از آن آورد ، هماهنگ نبود .

شاهدی که بیان می دارد اهل سنّت روایت را بازیچه خویش ساختند و اَفهام خویش را بر روایت تحمیل کردند ،(1) متقی هندی متوفّای 975 هجری است . وی در کتابش کنز العمّال روایت دارقطنی را نقل می کند و «غسل» (شستن) و «انقاء» (تمیز ساختن) را با هم گرد می آورد و می گوید : «سپس سرش را شست ، آن گاه پاهایش را شست و پاکیزه شان ساخت» .(2)

دو

متن روایت (16) از عامر بن شقیق ، از ابو وائل ، به اشکال مختلف روایت شده است . عامر بن شقیق ، سببِ اضطراب در این روایت است ؛ چراکه وی (چنان که ابن حزم می گوید) به قوّت نقل ، مشهور نمی باشد .(3)

ص: 410


1- . این کار را نزد اهل سنّت ، فراوان می نگریم . آنان روایات مسح بر پاها را بر مسح بر پاپوش حمل می کنند ، در حالی که آن دو ، دو حکم متغایرند .
2- . کنز العمّال 9 : 192 ، حدیث 26883 .
3- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 14 : 42 .

الف) موسی بن هارون می گوید : در این حدیث ، جایی هست که در آن - به نظر ما - اشتباه است ؛ زیرا ابتدا به شستنِ صورت پیش از مضمضه و استنشاق ، می باشد .(1)

ب) موسی بن هارون به تصحیح این اضطراب دست می یازد ، می گوید : این روایت را عبدالرّحمان بن مهدی از اسرائیل با همین اسناد می آورد و در آن ، مضمضه و استنشاق ، قبل از شستن صورت هست .. .(2)

لیکن روایت ابن مهدی که اشکال تأخیر مضمضه و استنشاق را برطرف می سازد ، در اشکال دیگری می افتد و آن این است که وضو را می آورد و در آن شستنِ ذراعین (ساق دست ها) نیامده است .

ابن جارود (م 307 ه ) می گوید :

برای ما حدیث کرد اسحاق بن منصور [ گفت : ] به ما خبر داد

عبدالرّحمان - یعنی ابن مهدی - گفت : برای ما حدیث کرد اسرائیل ، از عامر بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :

دیدم عثمان وضو گرفت . کف دستانش را سه بار شست ، مضمضه و استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست و سر و برون و درون گوش هایش را مسح کشید و پاهایش را شست .

از اسحاق پرسیدند : در این حدیث ، شستنِ ذراعین نیست !

وی پاسخ داد : آنچه نزدم بود ، به تو دادم .(3)

ص: 411


1- . سنن دارقطنی 1 : 86 ، ضمن حدیث 12 .
2- . همان .
3- . المنتقی من السنن : 30 ، حدیث 72 .

در این جا احتمال نمی رود که اسحاق سهو و اشتباه کرده باشد ؛ زیرا تصریح می کند که آنچه را نزدش بود ارزانی داشت ؛ یعنی آنان را به آنچه شنید - به همان گونه که شنفت - خبر داد و در آن ، شستن ذراعین نبود .

آنچه این مطلب را تأکید می کند این است که عبدالرزّاق از اسرائیل ، از عامر بن شقیق از ابو وائل (شقیق بن سَلَمَه) این وضو را روایت می کند ، می گوید :

دو کف دست را سه بار سه بار شست ، مضمضه و استنشاق و فین کرد ، صورت را سه بار سه بار شست .

می گوید : و گمان می کنم گفت : و ذراعین را سه بار سه بار شست .. .(1)

وی چون این وضو را بدون ذکر شستن ذراعین می شنود و می بیند وضوی ناقصی هست ، می کوشد این شکاف را با «حسبتُهُ قال» (گمان می کنم گفت) پر سازد .

ابن خُزَیمه این روایت را - به سندش - از اسحاق بن منصور ، از عبدالرّحمان بن مهدی ، از اسرائیل ، از عامر بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، می آورد و در آن ذکر «الیدین» (دست ها) نیست .

سپس عبدالرّحمان بن مهدی ، می گوید :

و شستن دو دست را تا آرنج آورده است . نمی دانم چگونه آن را [ با اینکه در اصل روایت نیست ] می آورد ؟!(2)

ص: 412


1- . مصنّف عبدالرزّاق 1 : 41 ، حدیث 125 .
2- . صحیح ابن خزیمه 1 : 78 ، روایت 152 .

ج) در همه روایات ابو وائل آمده است «و سرش را سه بار مسح کشید» ، «سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید» .

با اینکه سه بار مسح سر ، بر خلافِ سخن حافظانِ ثقه است .

بَیْهقی می گوید :

از وجه های غریب (و شگفتی) که از عثمان روایت شده است مسح سه بار سر است جز اینکه این کار بر خلاف [ عقیده ] حافظان ثقه

می باشد ، نزد اهل معرفت حجّت نیست .(1)

ابو داود می گوید : همه احادیث صحیح عثمان ، دلالت دارند که مسح سر یک بار است .. .(2)

د) بخاری و مسلم و ترمذی وابو داود و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی و مالک و احمد (هیچ یک از اینها) وضوی بیانی مفصّل را از ابو وائل روایت نکرده اند ؛ زیرا آنان از عامر بن شقیق ، از ابو وائل ، بعضی از جزئیّات وضو را آورده اند و بیشترشان به این قول ابو وائل از عثمان بسنده کرده اند که : «رسول خدا وضو گرفت و میان ریش خویش آب دواند» یا «سه بار سه بار وضو گرفت» .

اینان ، این وضوی مفصّل مضطرب را نیاورده اند .

هرگاه همه روایاتی راکه به عامر بن شقیق از ابو وائل از عثمان منتهی می شود بنگریم و اضطراب های آنها را ملاحظه کنیم (با اینکه طرق همه آنها به عامر بن شقیق صحیح است) در می یابیم که بازی کننده در نقل این وضو ، عامر یا ابو وائل یا عثمان است .

ص: 413


1- . تلخیص الحبیر 1 : 412 به نقل از سنن بیهقی 1 : 62 .
2- . سنن ابی داود 1 : 26 ، ذیل حدیث 108 .

سه

روایت (17) و (18) از عبداللّه بن جعفر ، از عثمان است .

در روایت (18) به روایت طبرانی در المعجم الأوسط آمده است : «ومسح برأسه» (و سرش را مسح کشید) بی آنکه عدد مسح را بیان دارد ، لیکن همین روایت را طبرانی در المعجم الصغیر می آورد و در آن آمده است : «ومسح برأسه واحدة» (سرش را یک بار مسح کشید) و قید وحدت (یک بار) را اضافه می کند .

در روایت (17) آمده است : «و سرش را سه بار مسح کشید» و قید سه بار را در مسح سر می افزاید .

چه کسی با روایات وضو بازی می کند ؟

این کار از دو شخص بیرون نیست : اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه تیمی (که فردی ضعیف است) یا طلحة ، وابسته آل سُراقه (که فردی مجهول می باشد) .

چهار

روایت (19) مضطرب است ؛ زیرا متن آن - بر اساس روایت دارقطنی - تصریح دارد بر اینکه ابن داره ، وابسته عثمان (که شخصی مجهول است) بر عثمان درآمد . شنید عثمان مضمضه می کند . عثمان وی را برای تعلیم وضو فراخواند .

امّا متن آن - طبق روایت احمد و طَحاوی و بَیْهقی - تصریح دارد بر اینکه محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، بر ابن دارَه داخل شد . شنید ابن دارَه مضمضه می کند . ابن دارَه وی را برای تعلیم وضو صدا زد .

ص: 414

افزون بر این ، ادّعای تثلیث در مسح سر (چنان که دانستیم) بر خلاف نظر حافظان ثقه است .

پنج

در روایت (20) که دارقُطنی (م 385 ه ) به سندش از محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ، از پدرش ، از عثمان روایت می کند ، آمده است : سرش را سه بار مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .

همین روایت را ابو یعلی موصلی (م 307 ه ) به سندش از محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ، از پدرش ، از عثمان روایت می کند و در آن آمده است : و سرش را مسح کشید ، سپس پاهایش را شست .(1)

در روایت ابو یعلی ، تثلیث مسح سر و سه بار شستن پاها نیست ، لیکن پس از گذشتِ مدّتی ، نزد دارقطنی ، تثلیث در مسح سر و شستن پاها به آن اضافه می شود .

به نظر می رسد بازی کننده در اینجا صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی است که

ص: 415


1- . در «المقصد العلی 1 : 86 ، حدیث 139) آمده است : برای ما حدیث کرد عبیداللّه بن عامر قواریری [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن حارث [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن عبدالرحمان بن بیلمانی ، از پدرش ، گفت : عثمان بن عفّان را در مقاعد دیدم نشسته بود و وضو می گرفت . شخصی بر او گذشت و سلام کرد . عثمان جواب سلام را نداد تا اینکه از وضو فارغ شد و به مسجد درآمد [ به آن مرد رسید ] ایستاد وگفت : مرا از جواب سلامت بازنداشت مگر اینکه شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : هرکه وضو گیرد ، دو دستش را بشوید ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کند و سه بار صورتش را بشوید و دستانش را تا آرنج [ سه بار بشوید ] و سرش را مسح کشد و آن گاه پاهایش را بشوید ، سپس حرف نزند تا اینکه بگوید : گواهی می دهم که خدایی جز «اللّه» نیست ، یگانه است و شریک ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست ، گناهان میان دو وضویش آمرزیده شود .

شخصی مجهول الحال می باشد و در [ سند ] روایت دارقطنی قرار دارد یا محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی است که هر روز به شکلی حدیث می کرد .

در اصل روایت ، فقط شستن پاها آمده است ، امّا چون در همه روایات عثمان - که نزد اهل سنّت مورد اعتماد است - سه بار شستن پاها هست ، این روایت را در قالب وضوی عثمانی ریختند و قید تثلیث را در شستن پاها بر آن افزودند و آن را به تثلیثِ مسح سر نیز تعمیم دادند .

تثلیث مسح سر ، گرچه به نظر آنان از عثمان محفوظ نمی باشد ، لیکن کسانی وجود دارند که به آن عمل کردند و به صدور آن از عثمان قائل شدند ؛ چراکه بیهقی می نویسد :

روایاتی که به مسح سه بار سر قائل اند ، بر خلاف دیدگاه حافظان ثقه اند و نزد اهل معرفت حجّت نمی باشند ، گرچه بعضی از اصحاب ما بدان احتجاج کرده است .(1)

نیز هنگام ذکر روایت هِشام بن عُرْوَه از پدرش از حُمران می گوید : «عثمان در مقاعد ، سه بار سه بار وضو ساخت ...» شافعی در تکرار مسح ، بر این روایت اعتماد کرده است .(2)

به نظر می رسد صالح حَضْرَمی به تثلیث مسح سر عقیده یافت ، سپس این روایت را در راستای منافع خود به کار گرفت یا امر وضو ، نزد محمّد بن

ص: 416


1- . سنن بیهقی 1 : 62 ، حدیث 296 .
2- . همان ، حدیث 295 . نیز بنگرید به ، شرح النووی علی صحیح مسلم 1 : 108 ؛ زیرا می گوید : شافعی به حدیث عثمان که در صحیح مسلم است احتجاج می کند که : «پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار سه بار وضو گرفت» .

عبدالرَّحمان بن بَیْلَمانی ، به طور کامل استقرار نداشت . از این رو ، در نقلش به پریشانی و اضطراب افتاد .

شش

در روایت (22) که احمد (م 241 ه ) به سندش آن را از سالم ، ابو نَضْر ، از بُسْر بن سعید ، از عثمان روایت می کند ، آمده است : سپس سر و پاهایش را سه بار سه بار مسح کشید .

همین روایت را دارقطنی ، از استادش ، احمد بن محمّد بن زیاد (م 340 ه ) با تحریفِ اصل آن ، روایت می کند ؛ زیرا روایت به این صورت در می آید :

سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار سه بار ، و پاهایش را سه بار سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید .

روایتِ اوّل در مسح سر و پاها (سه بار سه بار) ظهور دارد ، لیکن به نظر می رسد احمد بن محمّد بن زیاد (استاد دارقطنی) از این منقول خوشش نمی آید و از فهم خود به آن می افزاید ، پاها را بر شستن صورت و دست ها معطوف می سازد و عبارت به «شستن سه بار سه بار پاها» تغییر می یابد . سپس ناچار می شود مسح سر را در آخر بیاورد و بگوید : «سپس سرش را مسح کشید» .

و بدین سان وضویی را آورد که هیچ مسلمانی بدان قائل نیست ؛ زیرا چگونه [ می توان پذیرفت که ] مسح سر از مسح یا شستن پاها به تأخیر افتد ؟!

نیک بنگرید که چگونه روایتی که به مسح سر و پاها قائل است در خلال صد سال ، به روایتی دگرگون می شود که به شستنِ سه بار سه بار پاها - پیش از مسح سر - قائل است .

ص: 417

چون در وضوی ثابت از عثمان - نزد اهل سنّت - یک بار مسح سر هست و روایت احمد در مسح سه بار سر ظهور دارد ، احمد بن محمّد بن زیاد (شیخ دارقطنی) درصدد برمی آید که روایت را در این مَصب بریزد ، می گوید : «سپس سرش را مسح کشید» .

بدین ترتیب ، در این روایت در دو عرصه بازی می کند :

الف) در اصل روایت - نزد احمد - تثلیث مسح سر و پاها هست . احمد بن محمّد بن زیاد ، آن را به یک بار مسح سر تغییر می دهد .

ب) نیز تثلیث مسح پاها را به سه بار شستن آن دو ، دگرگون می سازد . وی در اثنای این تبدیل ، مسح سر را پس از شستنِ پاها می آورد و از این رو ، دارقطنی می گوید :

این روایت صحیح است مگر در تأخیر مسح سر که غیر محفوظ است . ابن اَشجعی - به تنهایی - آن را از پدرش روایت می کند .(1)

افزون بر این ، در روایاتی - به طُرُق فراوان - از سالم (ابو نضر) جز این نیامده است که «عثمان سه بار سه بار وضو می گرفت» و وضوی بیانی مفصّل در آنها نیست . از این رو ، دارقطنی می گوید :

این روایت را به همین اسناد ، دو تن از عَدَنی ها (عبداللّه بن ولید و یزید بن حکیم) و فِرْیابی و ابو احمد و ابو حُذَیفه ، از سفیان ثَوْری روایت کرده اند و همه شان می گویند : عثمان سه بار سه بار وضو ساخت و گفت : رسول خدا را دیدم این چنین وضو گرفت .

و بر این ، نیفزودند .

ص: 418


1- . سنن دارقطنی 1 : 85 ، ضمن حدیث 10 .

وَکیع بر خلاف اینان روایت می کند از ثوری ، از ابو نضر ، از ابو اَنس [ مالک بن اَبی عامر ] از عثمان که : پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار سه بار وضو می گرفت .(1)

وضویی که ابو نضر آن را روایت می کند ، وضوی مُجملی است . در آن تفصیل چگونگی شستن و مسح وجود ندارد .

لیکن روایت (22) که ابن اَشجعی (که شخصی مجهول است) آن را روایت می کند ، ادّعای تفصیل و اشهاد بعضی از صحابه را دارد .

دارقُطنی به دست بردن ابن اَشجعی اشاره دارد . ما افزون بر آن ، ساحتِ [ شخصی به نام ] سالم ابو نَضْر را از این بازی ، بَری نمی دانیم .

هفت

در روایت (23) که حارث بن اَبی اُسامه (م 282 ه ) آن را به سندش از سالم ابو نضر ، از عثمان روایت می کند ، آمده است :

سپس بر پای راستش آب پاشید ، آن گاه آن را سه بار شست . پس از آن بر پای چپش آب پاشاند ، بعد آن را سه بار شست .

همین روایت را ابو یَعْلی (م 307 ه ) می آورد و در آن آمده است :

سپس سه بار بر پای راست آب پاشاند ، بعد آن را شست . آن گاه بر پای چپ آب افشاند ، بعد آن را سه بار شست .

هیثمی همین روایت ابو نَضْر را نقل می کند و در آن مانند روایتِ ابو یَعْلی را می آورد .

ص: 419


1- . همان .

در روایت حارث ، اوّل آب پاشیدن است ، سپس سه بار شستن ، در حالی که روایت ابو یَعْلی در سه بار آب افشاندن و یک بار شستن ظهور دارد .

در روایت (22) اسامی کسانی که برای عثمان شهادت دادند که وضوی وی مانند وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است وجود ندارد و به عبارت «لِنَفَر مِن أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله عنده» (برای گروهی از اصحاب رسول خدا که نزدش بودند) بسنده می کند .

همچنین روایت رقم (15) به روایتِ دارقطنی - به سندش - از ابو عَلْقَمه ، از عثمان به این سخن بسنده دارد که «حتّی استشهد ناساً من أصحاب النبی» ؛ تا اینکه مردمانی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت .

روایت (23) بدان خاطر آمده است که ادّعا کند کسانی که برای عثمان شهادت دادند ، عبارت اند از : علی ، طلحه ، زُبیر ، سعد بن اَبی وقّاص .

لیکن در روایت (15) که ابو داود آن را در سنن خویش می آورد ، نامی از صحابه ای که برای عثمان شهادت دادند ، نیست .

به نظر می رسد روایت (22) از روایت (21) تحریف شده است ؛ چراکه در آن آمده است : «إنّ عثمان خرج فی نفر من أصحابه ...» ؛ عثمان به همراه چند تن از اصحابش بیرون آمد .. .

ابو نَضْر سالم و ابو عَلْقَمه ، واژه «اصحابه» (اصحاب عثمان) را به «اَصحاب النبی» تحریف کردند و ابو نَضْر در روایت (23) اسامی چهار تن از صحابه را می آورد که همه آنها دشمنان سیاسی و فقهی عثمان بن عفّان اند .

نکته ای که این امر را روشن می سازد این است که هیچ یک از این چهار تن ،

ص: 420

وضوی ثلاثی غسلی (همچون وضوی عثمان) را روایت نکرده اند ، بلکه امام علی علیه السلام (که بر اساس این روایت یکی از چهار نفری است که عثمان بر وضویش شاهد گرفت) با وضوی عثمان مخالفت می ورزید و به وضوی نبوی ، ثُنایی مسحی پایبند بود .(1)

افزون بر این ، مسلم نیشابوری تصریح دارد به اینکه عبارت «وَعِنْدَه رجالٌ مِن أَصْحاب رسول اللّه» (و نزد عثمان رجالی از اصحاب رسول خدا بود) را روایت نکرده است مگر قُتَیبه از وکیع ، از سفیان ، از ابو نَضْر ، از ابو انس ، از عثمان .

و امّا ابوبکر بن اَبی شَیْبَه و زُهَیر بن حَرْب ، جز این را روایت نکرده اند که : «إنّ عثمان توضّأ بالمقاعد ، فقال : ألا أُریکم وضوء رسول اللّه ؟ ثمّ توضّأ ثلاثاً ثلاثاً» ؛(2) عثمان در مقاعد وضو می گرفت ، گفت : آیا وضوی رسول خدا را به شما ننمایم ؟ سپس سه بار سه بار وضو ساخت .

نیز روایتی را که احمد و بزّار در مسندشان و ابن اَبی شَیْبَه در المُصنّف می آورد ، به نقل از حُمران بن اَبان از عثمان ، بیان می دارد که :

عثمان آبی خواست ، سپس وضو گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت را سه بار و ذراع دو دست را سه بار شست و سر و پشت پاها را مسح کشید ، آن گاه خندید .

به اصحابش گفت : آیا نمی پرسید که چرا خندیدم ؟

آنان پرسیدند : ای امیر مؤمنان ، از چه چیزی خندیدی ؟

ص: 421


1- . بر اساس مطالبی که در بحث تاریخی روشن ساختیم و در دو جلد آینده ، توضیح بیشتر خواهد آمد .
2- . صحیح مسلم 1 : 207 ، حدیث 230 .

عثمان گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که نزدیک به همین مکان ، آبی خواست ، همان گونه که من وضو گرفتم وضو ساخت ، سپس خندید .

به اصحابش فرمود : آیا نمی پرسید چه چیزی مرا خنداند ؟

آنان پرسیدند : ای رسول خدا ، چه چیز شما را خنداند .. .(1)

در اینجا ، عثمان به اصحاب خودش (نه اصحاب پیامبر) وضو را نشان می دهد سپس ادّعا می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را برای اصحاب خویش نمایاند . گویا اهل سنّت از این ادّعای عثمان سوء استفاده کردند و به چهار نفر از اصحاب پیامبر (که نامشان آمد) نسبت دادند که به وضوی جدید عثمان شهادت دادند .

هشت

در روایت (25) (از طریق مُقَدَّمی و ابو رَبیع زَهْرانی ، نزد احمد) از عطاء از عثمان آمده است که گفت :

رأیت رسولَ اللّه توضّأ ، فَغَسل وجهه ثلاثاً ویدیه ثلاثاً وغسل ذراعیه ثلاثاً ثلاثاً ، ومسح برأسه وغسل رجلیه غسلاً ؛(2)

رسول خدا را دیدم که وضو گرفت ، صورتش را سه بار و دستانش را سه بار و دو ذراعش را سه بار سه بار شست .

سرش را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .

اگر وی از «سه بار شستن دست ها پیش از سه بار شستن ذراع» امر استحبابی

ص: 422


1- . مسند احمد 1 : 58 ، حدیث 415 ؛ مسند بزّار 2 : 74 ، حدیث 420 ؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 16 ، حدیث 56 .
2- . مسند احمد 1 : 72 .

را در نظر دارد ، آنچه همه مسلمانان بر آن هم عقیده اند ، استحباب شستن دو دست (یعنی کف دست ها) پیش از وضوی صورت است ، نه بعد آن .

و اگر چیز دیگری را قصد می کند ، آن چیست ؟

امّا روایت دوّمی که احمد آن را از مُقَدَّمی روایت می کند که [ گفت : ] برای ما حدیث کرد حمّاد ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان [ که گفت ] :

رسول خدا را دیدم که وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .

اگر مقصود از دست ها ، کف دست هاست (چنان که در روایت پیش آمد) در این روایت ذکری از شستن ذراعین نیست .

و اگر مقصود از شستنِ دو دست ، دو ذراع باشد [ در این صورت ] مقصود وی از «دو دست» و «دو ذراع» در روایتِ پیشین چیست ؟

می نگریم که روایاتِ «24» تا «27» را عطاء بن اَبی رباح از عثمان روایت می کند .

با چشم پوشی از اینکه عطا از عثمان روایت نشنید و او را ندید ، در اینجا اضطراب ها و اختلافاتی را در روایاتی می نگریم که در مراحل وضوی اختراعی عثمان پدید آمد .

در روایت (24) و (25) که آن دو را احمد (م 241 ه ) روایت می کند آمده است : «ومسح برأسه» (و سرش را مسح کشید) و هرگز از عدد ذکری به میان نمی آید .

در روایت (26) که ابن اَبی شَیْبَه (معاصر احمد) آن را می آورد ، می خوانیم «ومسح برأسه مسحة» (سرش را یک بار مسح کشید) .

ص: 423

در این روایت ، مسح سر به قید «یک بار» مقیّد می شود .

روایت (27) که بَیْهقی (م 458 ه ) آن را می آورد ، بر آن است تا بگوید : «ثمّ مسح برأسه ثلاثاً حتّی قفاه وأُذُنیه ظاهرهما وباطنهما» ؛ سپس سرش را سه بار تا پشت سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید .

این روایت (افزون بر زیادتِ مسح سر تا پشت آن و مسح ظاهر و باطن گوش ها) تثلیث را در مسح سر می افزاید .

با اینکه همه این روایات از عطاء بن اَبی رباح است ، این دگرگونی و تکامل در فاصله دو قرن برای چیست ؟ چه کسی با این روایات بازی می کند ؟

به نظر می رسد بعضی از راویان آنچه را خوش داشتند و در وضو به نظرشان درست می آمد ، حدیث می کردند یا عطا هر بار به شکلی حدیث می کرد که برخلاف بار دیگر بود .

مثل این اختلاف را در حکم «قَدَمین» می بینیم .

روایت (24) می گوید : «وَوَضَّأَ قَدَمَیْه» (پاهایش را وضو داد) بی آنکه بیان دارد

مراد از وضو دادن پاها ، مسح است یا شستن .

روایت (25) و (26) می گوید : «وَغَسَلَ رِجْلَیه غَسْلاً» ؛ پاهایش را یک بار شست .

و در نتیجه ، وضو دادن به معنای شستن یک بار تغییر می یابد و شستن با «غسلاً» تأکید می شود .

در روایت (27) که بیهقی آن را پس از دو قرن می آورد ، می خوانیم : «وَغَسَلَ

ص: 424

رِجْلَیه الیمنی ثلاثاً ، ثُمَّ غَسَلَ الیُسری ثلاثاً» ؛(1) پای راست را سه بار شست ، آن گاه پای چپ را سه بار شست و شو داد .

به این پیشرفت قدم به قدم در پی ریزی وضوی غَسْلی ثلاثی (که بر خلاف وضوی اصیل ثنائی مَسْحی است) نیک بنگرید .

نُه

روایت (28) در دو جا بازیچه شده است :

1 . در این روایت (که از طریق یزید بن هارون از جَریری است) پس از چشم پوشی از ضعف سند ، این اِدراج دیده می شود : «وَاعْلَموا أَنَّ الأُذنین مِنَ الرأس» ؛ بدانید که گوش ها جزو سرند .

زیرا این جمله از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت نیست ، امّا عثمان یا یکی از راویان آن را در حدیث وضو ، درآورده اند .

ابن حجر درباره حدیث «الأُذنان من الرأس»(2) (گوش ها جزو سرند) خاطرنشان می سازد که این حدیث از هشت نفر از صحابه روایت است که عبارت اند از : ابو اُمامَه ، عبداللّه بن زید ، ابن عبّاس ، ابو هُرَیره ، ابو موسی ، عبداللّه بن عمر ، عایشه ، اَنس بن مالک .

وی هرگز با ایشان ، این حدیث عثمان را ذکر نمی کند و تصریح دارد به اینکه در حدیث ابو اُمامَه و عبداللّه بن زید «مُدَرّج» هست و دیگر اسانید صحیح

ص: 425


1- . شایان توجّه است که این روایت در صحیح بخاری و مسند احمد و ... نیز هست م .
2- . بنگرید به ، تلخیص الحبیر 1 : 433 .

نمی باشد ؛ چراکه میان ضعیف و مُرسل و منقطع و مُعَلَّل در نوسان اند .

حدیث عثمان - در اینجا - از نظر سند ضعیف است و اگر از این ضعف چشم پوشیم در آن ادراج وجود دارد .

به نظر می رسد یزید بن هارون ، به این تلاعُب دست یازید ؛ زیرا در روایت دیگر از طریق خالد بن عبداللّه ، این تصرّف وجود ندارد .

2 . در روایت از طریق خالد بن عبداللّه از جَریری ، مقدّم داشتن شست صورت بر مضمضه و استنشاق هست و این کار ، بر خلاف سیره و عمل همه مسلمانان است .

این روایت می گوید : صورت را سه بار شست ، و سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه دست ها را شست .

ده

روایات عثمان - افزون بر برخورد با دیگر روایات - میان خودشان نیز ناسازند :

در بعضی از روایات عثمان آمده است که وی سرش را مسح کشید ، بی آنکه سخن از یک بار یا سه بار بر زبان آورد .

بعضی از آنها بیان می دارد که عثمان ، فقط یک بار سرش را مسح کشید .

در بعضی آمده است که وی سر را سه بار مسح کشید .

بعضی از آنها بیان می دارد که عثمان سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید .

در بعضی می خوانیم وی دست ها را بر ظاهر گوش ها کشید ، نه باطن آن .

بعضی این عمل را از عثمان نمی آورد .

ص: 426

در روایتی آمده است که عثمان گفت : بدانید که گوش ها جزو سرند ، لیکن باقی روایات این سخن را از وی ذکر نمی کنند .

در بعضی از روایات عثمان می خوانیم که وی پاهایش را تطهیر کرد و سخن از مَسْح و غَسْل در میان نیست .

در بعضی از روایات می خوانیم که وی گاه پاهایش را مسح می کشید (توضیح این روایت خواهد آمد) .

در بعضی از روایات آمده است که وی پاهایش را مسح کشید و تمیز کرد .

در بعضی روایات هست که عثمان پاهایش را شست .

در بعضی از آنها می خوانیم وی پاهایش را سه بار شست .

بعضی روایات بیان می دارد که وی بر پایش آب افشاند ، سپس آنها را سه بار شست .

در بعضی از آنها آمده است که سه بار آب پاشید ، سپس آنها را شست .

بعضی از روایات عثمان ذکر می کند که وی هنگامی که پاهایش را شست ، میان انگشتان پا آب دواند .

در بعضی از آنها تخلیل مذکور نیست .

در بعضی از روایات آمده است که وی سه بار میان موهای ریش خویش آب دواند .

در بعضی از آنها تخلیل لحیه نیامده است .

در بعضی از آنها می خوانیم که وی تخلیل لحیه نکرد ، لیکن دو دست را بر ریش خود کشید .

ص: 427

روایات نزد همه مسلمانان بیان می دارد که وضو یک بار کفایت می کند و دو بار نیز مستحب و سنّت است و در جواز تثلیث و عدم آن اختلاف دارند .

شگفت اینجاست که همه روایات عثمان جز تثلیث را ذکر نمی کند ! اینکه «سه بار صورت را شست» و «سه بار دست ها را شست» .

بیشتر آنها بیان می دارد که «پاها را سه بار شست» .

در میان این روایات حتّی یک روایت ، در یک یا دو بار شستن صورت و دست ها وجود ندارد .

بالاتر از این ، می بینیم بعضی روایات تثلیث را حتّی در مسح سر بیان می دارد !

راز این پافشاری بر تثلیث (نه توحید و تثنیه) چیست ؟

بیشتر از این ، می بینیم معاویه سرش را مسح نمی کشد ، بلکه می شوید .

در سنن ابو داود آمده است :

معاویه برای مردم وضو گرفت . چون به سرش رسید ، مشتی آب گرفت و با دست چپ آن را بر وسط سرش ریخت تا حدّی که آب از سرش می چکید یا نزدیک بود بچکد .

سپس از جلو سر تا پس آن و از انتها تا جلو سرش مسح کشید .(1)

از خلال همین کار (و آنچه را عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) نقل می کند) تثلیث مسح سر (یا بگو شستن آن) را استفاده کردند .

زیرا فعل معاویه با حقیقت مسح اختلاف دارد . حقیقت مسح در ایّام معاویه حکمش را از دست داد تا اینکه فقهای مذاهب چهارگانه ، شستن سر را به جای مسح آن اجازه دادند .

ص: 428


1- . سنن ابی داود 1 : 31 ، حدیث 124 .

یا می توانیم بگوییم : ما حکم الزامی به مسح را در وضوی مسلمانان

نمی بینیم ؛ زیرا جَزَری در الفقه علی المذاهب الأربعه هنگام نقل وضوی حنفیّه می گوید : هرگاه شخص سرش را با صورت بشوید ، از مسح کفایت می کند .

و درباره وضوی مالکیّه می نگارد : فرض چهارم : مسح همه سر از رستنگاه موی سر تا گودی پشت سر .

با اینکه می دانیم آنان آب جدیدی را برای سر شرط می دانند و با کشیدن مکلّف دستش را از رستنگاه موی جلو سر تا گودی پشت آن ، شستن حاصل می شود .(1)

درباره وضوی شافعی می نویسد : هرگاه به جای مسح سرش را بشوید ، کفایت می کند ، لیکن خلاف اَولی است .(2)

و درباره وضوی حنابله می گوید : شستن سر از مسح آن کفایت می کند (چنان که دیگران گفته اند) به شرط کشیدن دست بر سر ، و این کار - همان گونه که دانستی - مکروه است .(3)

آری ، این وضو ، روند تکاملی را پیمود . از تثلیث شستن اعضا و شستن پاها شروع شد تا بدان جا رسید که ابن عُمَر هفت بار پاهایش را می شست و وضو را همان تمیز ساختن می شمرد .(4)

ص: 429


1- . الفقه علی المذاهب الأربعه 1 : 58 .
2- . همان ، ص61 .
3- . همان ، ص62 .
4- . فتح الباری 1 : 240 ، حدیث 139 ؛ و به نقل از آن در مواهب الجلیل 1 : 262 .

و ابو هُرَیره ، دست ها را تا زیر بغلش می شست .(1)

همه اینها از یک سوست و از سوی دیگر می بینیم که روایات عثمان ثواب را فلّه ای برای وضوی سه گانه غَسْلی کیل می کند و در مشخص کردن مدّت فاعلیّت ( اثرگذاری ) این ثواب ، مختلف است :

گاه عثمان می گوید ، هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن دو رکعت ، هیچ حدیث نفس نکند ،(2) گناهان گذشته اش را بیامرزند .

و گاه بیان می دارد : هرکه کمتر از این وضوی مرا بگیرد ، او را کفایت می کند (و از نماز بعد از آن ، سخنی به میان نمی آورد) .

و گاه می گوید : گناهان میان این نماز و نماز دیگرش آمرزیده شود .

و گاه بیان می دارد : از گناهانش بیرون می آید ، مانند روزی که مادرش او را

ص: 430


1- . سنن نسائی 1 : 95 ، حدیث 149 .
2- . این عبارت ، ترجمه «لا یحدّث نفسه فیهما بشیء» است . در «حاشیه سندی بر سنن نسائی 1 : 65 و96 آمده است : یعنی تا جای ممکن وسوسه را از خود دور سازد و ... . اینکه به قلب و وجه خویش [ یعنی با همه وجودش به نماز ] روی آورد . و در «سبل السلام 1 : 43» می خوانیم : یعنی نفس خود را به امور دنیا و اموری که ربطی به نماز ندارند ، مشغول نسازد . در «شرح سنن نسائی 1 : 64 ، اثر سیوطی» آمده است : حکیم ترمذی در روایتی واژه «من الدنیا» را افزوده است . نَووی می گوید : مراد این است که نفس خود را به چیزی از امور دنیا و آنچه به نماز تعلّق ندارند حدیث نکند و اگر حدیث [ و سخنی ] بر او عارض شد ، به مجرّد عروضش ، از آن روی گرداند م .

زایید .

پدیده کیل ثواب بی حساب ، از نشانه های جعل حدیث است .

ابو یَقْظان ، عطیّه جُبُوری می گوید : از نشانه های وضع در حدیث ، فراون آوردن پاداش بی حساب است .(1)

دکتر سباعی ، ضمن بیان علامت وضع در متن حدیث می گوید :

اشتمال حدیث بر افراط در ثواب عظیم بر فعلِ صغیر .. .

مثل : هرکه نماز ضحی را فلان و فلان رکعت بگزارد ، ثواب هفتاد پیامبر به او داده شود .

و مثل : هرکه «لا إله إلاّ اللّه» بگوید ، خدای متعال برایش پرنده ای خلق می کند که هفتاد هزار زبان دارد ، برای هر زبانی هفتاد هزار لغت هست که برای او آمرزش می طلبند .(2)

ناسازگاری ها و اضطرابات دیگری در اینجا هست که خواننده هشیار ، به محضِ دقّت در روایات عثمانی (که در این کتاب آوردیم) می تواند به آنها پی ببرد .

افزون بر این ، اگر دیگر روایاتی را که از عثمان نیاوردیم ، ملاحظه کنیم ، انبوهی از اختلالاتی را می بینیم که بی هیچ شک و شبهه ای دلالت دارند وضویی را که عثمان نقل می کند ، وضوی اصیل پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ، بلکه وضوی خاص عثمان می باشد که به نظرش رسید و ایادی اُموی و مروانی و دست های موالیان آنها (و دست پرورده های اُموی ها و مروانی ها) آن را به خدمت گرفتند ، سپس آن را میان مسلمانان پراکندند . از این رو ، انتشار یافت و شایع شد .

ص: 431


1- . مباحث فی تدوین السنة المطهّره : 49 اثر جبوری .
2- . السنّة ومکانتها فی التشریع الإسلامی : 102 .
مرحله انتقالی

پس از آنکه از مناقشات سندی روایات عثمان فارغ شدیم و دیدیم که هیچ کدام از آنها حجّت به پا نمی دارند و جاهای ضعف و خدشه در آنها را دانستیم و به نشانه های وضع و جعل و پذیرش وضوی جدیدی که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و در زمانِ ابوبکر و عُمَر وجود نداشت ، پی بردیم .

پس از همه اینها می گوییم :

از اموری که میان مسلمانان در آن اختلافی نیست این است که عثمان در شش سال آخر حکومت (نه شش سال اوّل) به بدعت های دینی و سیاسی دست یازید .

وی در سال 23 هجری حکومت را به دست گرفت و در سال 35 هجری به قتل رسید . بدعت هایش از سال 29 هجری آغاز شد .

طبری درباره رویدادهای سال 29 هجری می نگارد :

واقدی روایت می کند از عمر بن صالح بن نافع ، از صالح (وابسته تُؤمَه) که گفت : شنیدم ابن عبّاس می گفت :

اوّل بار که مردم - به صورت آشکار - درباره عثمان بگومگو کردند این بود که وی در زمان حکومتش نماز را در منا دو رکعت می گزارد تا اینکه در سال ششم حکومتش آن را تمام خواند .

شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را بر وی خُرده گرفتند ... حتّی علی - در میان کسانی که پیش او آمدند - نزدش رفت و گفت :

ص: 432

به خدا سوگند ، امری حادث نشد و عهدی قدیم نگشت . به یاد داری که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز را در منا دو رکعت می گزارد ، سپس ابوبکر و پس از او عُمَر آن را انجام می دادند و تو در آغاز حکومت ، همین کار را می کردی ، نمی دانم [ چرا از آن دست کشیدی ] سوی چه روی آوردی ؟!

عثمان گفت : رأیی است که به نظرم رسید .(1)

ابن سعد ، می نویسد :

به ما خبر داد محمّد بن عمر [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن عبداللّه ، از زُهری ، گفت :

چون عثمان عهده دار حکومت شد ، دوازده سال امارت کرد . در عملکرد شش سال اوّل امارت وی ، مردم چیزی را بر وی خرده نگرفتند .. .

سپس در امر مردم توانی کرد و در شش سال آخر ، خویشاوندان و خاندانش را به کار گماشت .. .(2)

مؤرّخان و سیره نویسان - همه - بر این حقیقت متفق اند . یک نمونه از بدعت های فقهی عثمان (تمام خواندن نماز در منا) و یک مورد از بدعت های سیاسی اش (به کارگیری خویشان و وابستگان) را آوردیم .

هر دو مورد در سال 29 هجری شروع شد ؛ یعنی در شش سال آخر حکومت عثمان .

ص: 433


1- . تاریخ طبری 2 : 606 ، حوادث سنه 29 ه .
2- . طبقات ابن سعد 3 : 64 .

به نظر می رسد عثمان در سال های آغازین حکومتش وضوی ثُنائی مَسْحی

می گرفت . سپس - اندک اندک - سوی وضوی ثلاثی غَسْلی بالا آمد و پلّکان آن را پیمود .

معالم [ شرایط و طرز ] این وضو نزد خود عثمان هم مشوّش و درهم برهم است ؛ زیرا نمی داند آیا می تواند مشاهدات خویش را از فعل پیامبر صلی الله علیه و آله (یک بار یا دو بار شستن اعضای وضو) که سنّت آن حضرت شمرده می شد ، از نظر بیندازد یا نه ؟

وی گاه می توانست این امر را با رفقا و موالیانش (امثال حُمران و ابن دارَه) بررسی کند و سخن ایشان که فعل رسول خدا با وضوی ادیان دیگر نزدیک بود .

این امر به وی جرأت داد که رأی خود را (به اعتبار اینکه آن را از رسول خدا مشاهده کرد) سنّت دائمی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دهد ؛ به ویژه پس از این ادّعا که شنید پیامبر می گفت : این ، وضوی من و وضوی انبیای قبل از من است .

به نشر این وضو ، گروهی از پیروان عثمان و در رأس آنها حمران بن اَبان (طویدای یهودی) ملتزم شدند . این وضوی جدید را نشر دادند یا بگو به آن وجه شرعی و آسمانی دادند .

[ با اینکه کمّ و کیف ] معالمِ این وضو پریشان و سردرگم بود و در جزئیّات و تفاصیل اختلاف داشت .

اوّل کسی که دایره تشویش و اضطراب را در این وضوی جدید تنگ کرد ، حُمران بن اَبان بود ، لیکن این کار مطلوب را بسنده نمی نمود و معالم [ شرایط و کیفیّت ] این وضو تا حدّ زیادی مه آلود (ناروشن) ماند ، امّا با درجه کمتر .

ص: 434

سپس ابن شهاب زُهْری (دستمال اُمَرای اموی) آمد و دائره تناقض های

موجود در متون را به حدّاقل ممکن رساند و وضوی عثمان را از تناقض پیراست .

به همین خاطر روایت زُهری از عطاء بن یزید لیثی شامی ، از حُمران بن اَبان (طویدای یهودی) از عثمان ، از بهترین روایات وضویی [ نزد اهل سنّت ] اند .

این روایات ، همان ده روایت اوّل است که همواره اعتماد اهل سنّت بر آنهاست .

عثمان و انتقال وی از مَسح به غَسْل

برای روشن ساختن این حقیقت ، اکنون بعضی از روایات عثمان را که به مسح گرایش دارند ، می آوریم . روایاتی که به نظر ما در نیمه دوّم از شش سال اوّل حکومت عثمان صادر شدند .

این روایات مَسْحی که در آنها تثلیث مغسولات هست ، مرحله انتقالی را نزد عثمان شکل می دهند و منظومه وی از وضوی مَسْحی به وضوی غَسْلی است ؛ یعنی بدعت ها را با تثلیث آغازید ، سپس شستن پاها را در پی آن آورد .

روایت اوّل

عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سعید ، از قَتاده ، از مُسلم بن یسار ، از حُمران بن اَبان ، از عثمان بن عفّان که :

عثمان آب وضویی خواست ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دو ذراع دستش را سه بار شست و سر و پشت پا را مسح کشید .

ص: 435

سپس خندید و به اصحابش گفت : آیا از آنچه مرا خنداند نمی پرسید ؟

اصحاب گفتند : ای امیر مؤمنان ، از چه چیزی خندیدی ؟

عثمان گفت : دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در جایی نزدیک به همین مکان ، آبی خواست ، همان گونه که من وضو گرفتم وضو گرفت ، سپس خندید و به اصحاب گفت : آیا نمی پرسید که چه چیزی مرا خنداند ؟

اصحاب پرسیدند : ای رسول خدا ، چه چیز تو را خنداند ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بنده هرگاه آب وضویی بخواهد ، وقتی صورت را بشوید ، خدا هر خطایی را که با آن مرتکب شده است ، پاک می سازد ، و آن گاه که دو ذراع خویش را بشوید ، چنین است [ خدا گناهانی را که او با دست انجام داده است ، می زداید ] و اگر سرش را مسح کشد ، چنین است و هنگامی که پاهایش را تطهیر کند ، چنین است .(1)

روایت دوّم

دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد قاضی حسین بن اسماعیل [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن مِقْدام [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن بکر [ گفت : ] به ما خبر داد عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قَدّاح [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه بن عُبَید بن عُمیر ، از ابو عَلْقَمه ، از عثمان بن عفّان ، گفت :

روزی عثمان آب وضویی خواست ، سپس تنی چند از اصحاب پیامبر را فراخواند [ که به وضویش بنگرند ] با دست راست بر دست چپ آب ریخت

ص: 436


1- . مسند احمد 1 : 58 ، حدیث 415 ؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 16 ، حدیث 56 ؛ مسند بزّار 2 : 74 ، حدیث 420 .

و آن را سه بار شست ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، آن گاه دستش را تا آرنج سه بار سه بار شست .

پس از آن ، سر را مسح کشید ، سپس پاهایش را تمیز کرد .

آن گاه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضو (که شما از من دیدید) وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه وضوی بگیرد و این کار را خوب انجام دهد ، سپس دو رکعت نماز گزارد ، مانند روزی که مادرش او را زایید ، از گناهان پاک می شود .

پس از آن ، عثمان گفت : ای فلا نی ، آیا چنین نبود ؟ وی گفت : آری [ به شخص دیگر رو کرد و پرسید ] ای فلا نی ، آیا این گونه نبود ؟ وی پاسخ داد : چرا [ این کار را ادامه داد ] تا اینکه گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را شاهد گرفت .

آن گاه گفت : سپاس خدای را که بر این کار با من موافقت کردید(1) .(2)

روایت سوّم

عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن اَشجعی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از سفیان ، از سالم ، (ابو نَضْر) از بُسْر بن سعید ، گفت :

عثمان به مقاعد آمد . آب وضویی خواست ، مضمضمه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار شست ، سپس سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار سه بار شست .

ص: 437


1- . سنن دارقطنی 1 : 85 ، حدیث 9 .
2- . دریافتم که این روایت در «سنن ابی داود 1 : 27 ، حدیث 109» بدین گونه تحریف شده است : «ومسح برأسه ، ثمّ غسل رجلیه» ؛ سر را مسح کشید ، سپس پاها را شست .

آن گاه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو ساخت . به شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که نزدش بودند رو کرد و پرسید : آیا این چنین نبود ؟ آنان پاسخ دادند : آری .(1)

روایت چهارم

احمد می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن جُرَیْج ، از عطاء ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مثل آن را .

مقصود از «مثل این حدیث» حدیثی است که در قبل می آورد و آن چنین است : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عامر - یعنی احول - از عطاء ، از ابو هُرَیره که گفت :

پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سر را مسح کشید و پاها را وضو داد .(2)

مناقشه در سه روایت ازاین چهار روایت (یعنی روایت دوّم و سوّم و چهارم) گذشت و مناقشه در روایت اوّل خواهد آمد .

روایت دوّم - در اینجا - همان روایتی است که در شماره (15) گذشت و در آن عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قَدَّاح هست که شخص ضعیفی می باشد .

روایت سوّم - در اینجا - روایتی است که در شماره (22) آمد .

در این روایت «ابن اَشْجَعی» وجود دارد که میان «ابو عُبَیدة بن عُبَیدالرّحمان اَشْجَعی» و «عَبَّاد بن عُبَیداللّه بن عبیدالرّحمان اَشْجَعی» مُرَدّد است ، نمی توان

ص: 438


1- . مسند احمد 1 : 67 (روایت شماره 22 که در صفحات پیشین آمد) .
2- . مسند احمد 2 : 348 (روایت شماره 24 که پیش از این گذشت) .

دانست که این دو ، یک شخص اند یا دو تا ، و بر فرض که یک شخص باشند ، وی مجهول الحال است .

و امّا روایت چهارم در اینجا ، همان روایتی است که در شماره (24) گذشت .

در این روایت ، عَطاء بن اَبی رَباح هست که از عثمان حدیث نشنید و به طور مُرسل از وی روایت می کرد .

نیز در این روایت ، هَمَّام بن یحیی بصری وجود دارد که شخصی ضعیف الحافظه و کثیر الخطاست ، وی دفتری را که از عطا در آن روایت نوشت ، گم کرد .

همچنین در این روایت ، ابن جُرَیْج قرار دارد که هر خس و خاشاکی را جمع می کرد . در اینجا روایت را به طور مُعَنْعَن از عطا می آورد و به سماع از وی تصریح نمی کند و در نتیجه ، روایتش از عطا ، مانند روایتِ منقطع است .

و امّا حال روایت اوّل ، چنین است :

در این روایت ، محمّد بن جعفر هُذَلی بصری - معروف به غُنْدُر - هست که شخصی فراموش کار و کودن بود .

احمد بیان می دارد وی ، سفیه (احمق) بود .(1)

علی بن عَثَّام می گوید : وی ساده لوح (ابله) بود .(2)

هرگاه بخواهیم به ارزش این شخص و میزان حماقت و نادانی اش پی ببریم ، کافی است به سخن یحیی بن مَعین در این باره بنگریم .

ابن مَعین می گوید :

غُنْدُر یک ماهی خرید و به خانواده اش گفت آن را آماده سازید و

ص: 439


1- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 25 : 7 ، شماره 5120 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 100 .

خود خوابید . عیالش ماهی را [ پختند و ] خوردند و دست غندر را به ماهی آغشتند . وقتی غندر از خواب برخاست ، گفت : ماهی را بیاورید .

گفتند : ماهی را خوردی ! گفت : نخوردم . گفتند : دستت را بو کن . وی این کار را کرد و گفت : راست گفتید ، لیکن سیر نشدم .(1)

صاحب بصری می گوید :

به غُندر گفتم : مردم بر سلامتِ [ عقل ] تو(2) طعنه می زنند !

گفت : بر من دروغ می بندند .

گفتم : چیزی از درستی سلامتت را برایم حدیث کن .

گفت : روزی روزه گرفتم و در آن از روی فراموشی ، سه بار چیزی خوردم ، سپس روزه ام را به پایان رساندم .(3)

یحیی بن مَعین می نگارد :

بر غندر درآمدیم . گفت : حدیثی را برایتان نگویم مگر اینکه با من به بازار بیایید و راه بروید تامردم شما را ببینند و مرا گرامی بدارند .

می گوید : پشتِ سر وی سوی بازار حرکت کردیم . مردم از وی می پرسیدند : ای ابو عبداللّه [ کنیه غندر ، ابو عبداللّه بود ] اینان کیانند ؟ وی پاسخ داد : اینها اصحاب حدیث اند . از بغداد نزدم آمده اند تا از من حدیث بنویسند .(4)

ص: 440


1- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 101 ؛ تهذیب الکمال 25 : 9 ؛ تهذیب التهذیب 9 : 85 ، شماره 129 .
2- . عدول وی را از واژه «بلادت» به «سلامت» ملاحظه کنید .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 101 .
4- . همان .

نیز در سند این روایت ، قَتاده هست . یحیی بن سعید آشکارا بیان می دارد که وی از مُسلم بن یَسار حدیث نشنید .(1)

و قبل از همه اینها ، در سند این روایت ، حُمران بن اَبان (طویدای یهودی) قرار دارد که حالش را دانستیم و بر بعضی از اَدوارِ وی آگاه شدیم .

از همه آنچه آوردیم این نتیجه به دست می آید که : همه روایاتی که از عثمان روایت شده اند ، ناصحیح اند و (بر اساس قواعد علمیِ حدیثی و رجالی که اهل سنّت بیان می دارند) نمی توان بر آنها اعتماد کرد .

ما افزون بر این دو علم (درایة و رجال) ماجرا را از زاویه های دیگری نیز وارسی کردیم و گفتیم به اینکه مجموع این روایات (در هر حال) صدور مانندی از عثمان را گویایند ، هرچند عثمان موضوع را اشتباهی فهمید و مردم را بر رأی خویش واداشت .

نیز شیوه تاریخی ، ابایی ندارد که مجموع این روایات را به عنوان اخبار تاریخی بگیریم که (با صرف نظر از ارزش حدیثی و تشریعی آنها) در عصرهای پیشین صدور یافتند .

ما این اخبار را برمی گیریم و آنها را وارسی و تحلیل می کنیم تا صورتی واضح از حرکت و سیر وضویی را از آنها درآوریم و اینکه چگونه بدعت گذاران و پذیرندگان آن ، حرکت پلّکانی را در پیش گرفتند و آن را به جایی که اکنون طایفه ای از مسلمانان آن گونه وضو می گیرند ، رساندند .

مبانی حدیثی ورجالی ، گاه می گوید : «فلان روایت به خاطر وجود فلان

ص: 441


1- . تهذیب الکمال 27 : 553 ، شماره 5949 .

شخص ضعیف است و از اعتبار می افتد» و به همین بسنده می کند ، لیکن بر اساس روش تحلیلی تاریخی ما ، باید دید ناشر این روایت کیست ؟ چه انگیزه هایی داشت ؟ بار معنایی این روایت در قرن اوّل و دوّم چه بود ؟ بر مسلمانان آن زمان تا چه اندازه تأثیر نهاد ؟

شیوع این روایت در این حد از فراوانی و نشر آن از رهگذر شبکه های بَصْری و شامی (همراه با اختصاص راویان آن در چهار محور قریش ، موالی قریش ، موالی غیر قریش ، فرس که مجهول اند) از خلأ نیامده است .

از این روست که می بینیم امروزه طایفه بزرگی از مسلمانان به این روایات عمل می کنند و برای درست انگاری آنها به هر حیله ای (تفسیر یا تأویل یا مشابه آن) دست می یازند و همین ، دلالت دارد بر اینکه وضوی غَسْلی ، ریشه ها و امتدادها و پذیرش خاصّی از جهات ویژه ای دارد که تفاصیل آن از دستشان رفت ، آنها را تدوین کردند و کتاب هاشان به آنها آکنده شد .

بنابراین ، این روایات چهارگانه ، به مرحله انتقالی رهنمون است و حلقه ای از زنجیره تکامل وضو را نزد عثمان ، حُمران ، زُهْری می نمایاند و شبکه آن را از وضوی ثُنائی مَسْحی به وضوی ثلاثی غَسْلی ، مجسّم می سازد .

روایت اوّل ، بیان می دارد که عثمان صورت را سه بار و دو ذراعش را سه بار شست و سر و پشت پاها را مسح کشید .

این روایت ، وضوی اصیل را می آورد و در آن ، جز سه بار شستن اضافه نشده است .

زیرا وقتی عثمان این وضو را گرفت ، روایت کرد که وی در آن وضوی

ص: 442

رسول خدا را دنبال می کند ، لیکن هنگامی که خواست مشاهدات خویش را از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کند ، آن را بدون «تثلیث» بیان داشت .(1)

و مسح پشت پاها را ، «پاکیزه ساختن پاها» نامید .

شستنِ یک بار و دو بارِ دست و صورت و مسح پاها ، با سنّتِ رسولِ خدا هماهنگ است .

امّا کاری را که عثمان انجام داد ، از فعلی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله دید و از سنّتِ

آن حضرت ، بیرون بود .

عثمان تعارض فعل خویش را با فعل پیامبر ، در حضور گروهی نامشخص از کسانی که وضویش را دیدند ، ادّعا کرد .

روایت دوّم ، وضوی جدید عثمان را یک گام جلوتر می آورد و بیان می دارد که عثمان «مسح برأسه ، ثمّ رجلیه» ؛ سر و پس از آن ، پاهایش را مسح کشید .

در این روایت از «ظَهْر القدمین» (پشت پاها) به لفظ «الرِّجْلَیْن» عدول می کند تا این نکته را به ذهن ها اندازد که ممسوح خصوص پشت پاها نیست ، بلکه همه پاهاست . سپس «فَأَنْقاهما» (پاها را تمیز کرد) را بر آن می افزاید تا مبالغه در مسح

را بیان دارد .

در این روایت نیز شاهد گرفتن تنی چند از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هست .

در روایت سوّم ، اصل مسح سر و پاها حفظ می شود ، لیکن (افزون بر تثلیث در شستن صورت و دست ها) تثلیث را در مسح سر و پا ، می افزاید .

ص: 443


1- . زیرا وی سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کرد که : «هرگاه بنده آب وضویی بخواهد و صورت را با آن بشوید ، خدا هر خطایی را که با صورتش کرده است ، از بین می برد و هرگاه دو ذراعش را بشوید ، چنین است» و سه بار شستن را نقل نکرد .

این روایت ، بیان می دارد که عثمان شماری از اصحاب رسول خدا را شاهد گرفت ، امّا اسامی آنها را بیان نمی دارد .(1)

در حالی که دانستیم تثلیث در مسح سر ، در روایات صحیح از پیامبر ثابت نیست ، بلکه در روایات عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) آمده است

و این کار را معاویة بن اَبی سفیان انجام می داد .

سپس روایت چهارم می آید تا تثلیث را در شستن صورت و دست ها از امور مسلّم بینگارد و مسح سر را بی هیچ توضیحی بیاورد و حکم پاها را مبهم وانهد .

در این روایت آمده است که عثمان «وَضَّأَ قَدَمَیْه» (پاهایش را وضو داد) .

«وَضَّأ» (چنان که لغت دانان آورده اند) به معنای «حَسَّنَ» (آراست) و «نَظَّفَ» (پاکیزه ساخت) است .

روشن نیست که آیا مرادش از توضئه ، مسح است یا شستن .

پس از این مراحل است که وضوی عثمانی کامل می شود . [ وضو گیرنده ] پاها را سه بار سه بار می شوید و تا آنجا پیشرفت می کند که سر را سه بار می شوید و حتّی - در عهد معاویه و بعد از آن - ظاهر و باطن گوش ها را مسح می کشد .

این وضو [ همچنان ] پیشرفت می کند تا اینکه ابو هُرَیره دست ها را تا زیر بغل ها می شوید و از اینکه مردم او را [ در حال این کار ] ببینند می ترسد و پاهایش را می شوید تا اینکه شستن را تا ساق پاها بالا می برد .

نسائی در سنن خویش - به سندش - از ابو حازم روایت می کند که گفت :

در حالی که ابو هُرَیره برای نماز وضو می گرفت ، پشت سرش

ص: 444


1- . پیش از این گذشت که عثمان گروهی از اصحاب خویش را شاهد گرفت ، نه اصحاب پیامبر را .

بودم . وی دستانش را شست تا اینکه به زیر بغل ها رساند .

پرسیدم : ای ابو هُریره ، این چه وضویی است ؟

ابو هُرَیره گفت : ای بنی فرّوخ(1) شما اینجا بودید ؟! اگر می دانستم شما اینجایی ، این وضو را نمی گرفتم .(2)

احمد - به سندش - از نُعیم مُجْمِر روایت کرده است که گفت :

با ابو هُرَیره بر بام مسجد بالا رفتم . زیرِ پیراهن جامه هایی به تن داشت، آنها را در آورد، سپس وضو گرفت وصورت ودست هایش را شست و آب وضو را تا بازوهایش بالا بُرد و پاها را تا ساق ها شست .

سپس گفت : شنیدم رسول خدا می فرمود : امّتم در روز قیامت ، از آثار وضو ، پیشانی و دست و پا سفید [ و نورانی ] می آیند . هر کدام از شما می تواند شستن را به بخشی از جلو سر و ساق پاها گسترش دهد ، این کار را بکند(3) .(4)

ابوهُرَیره در سال 59 هجری درگذشت و ابو حازم (سلمان اَشْجَعی) در

ص: 445


1- . بنو فرّوخ ، از عرب نبودند ذکر اخبار اصبهان : 5 .
2- . سنن نسائی 1 : 93 ، حدیث 149 .
3- . این عبارت ، ترجمه «فمن استطاع منکم أن یطیل غُرَّته فلیفعل» است . در «عمدة القاری 2 : 248» در معنای این جمله آمده است : یعنی صورت را از بالای پیشانی تا زیر چانه طولاً و از گوش تا گوش عرضاً بشوید . نیز در این مأخذ و در دیگر منابع آمده است که ذکر «غُرّه» (پیشانی) از باب تغلیب یا اقتصار است و شامل «تحجیل» (شستن ساق پاها) می شود (م) .
4- . مسند احمد 2 : 400 ، حدیث 9184 . به خاطر عجیب و غریب بودن این روایت ، بخاری در «الصحیح 1 : 63 ، حدیث 136» آن را بی دنباله می آورد و به نقل سخن نعیم مجمر بسنده می کند .

رأس سال 100 هجری از دنیا رفت (1) و نُعیم مُجْمِر ، نزدیک سال 120 هجری درگذشت .(2)

این دو ، وضوی ابو هُرَیره را در عصر اموی و پس از آنکه وضوی عثمانی (وضویی که موالی و امویان و دشمنان علی علیه السلام بدان پایبند بودند) گام های وسیعی برداشت ، دیدند .

روایتی را که ابن اَبی شَیْبَه - به سندش - از ابو زُرْعَه می آورد ، بیان می دارد که

ابو هُرَیره در عهد اُموی به این وضو عقیده داشت .

ابو زُرعه می گوید : با ابو هُرَیره به خانه مروان بن حکم درآمدم . آب وضویی خواست و وضو ساخت . چون ساق دست ها را شست به فراتر از آرنج کشاند و چون پاها را شست ، از مچ پا به ساق ها سرایت داد .

پرسیدم : این چه وضویی است ؟

گفت : این وضو ، مبلغ حلیه (اندازه تحجیل) است .(3)

به ارتباط اموی و مروانی در وضو ، نیک بنگرید . ابو هُرَیره (که گرایش اُمَوی دارد) از حدود وضو فراتر می رود و در خانه مروان بن حکم در دین تعمّق می کند . مروان همان شخصی است که حمران بن اَبان یهودی (ناشر وضوی عثمان) به دست وی پرورش یافت .

ص: 446


1- . تقریب التهذیب 1 : 246 ، شماره 2479 و در چاپ دیگر ، جلد 1 ، ص375 ، شماره 2486 . در «تهذیب الکمال 11 : 259 شماره 2440» آمده است : ابو حازم با ابو هُریره ، پنج سال نشست و برخاست داشت .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 5 : 227 ، شماره 94 . در این مأخذ آمده است : نعیم مُجمره ده سال با ابو هُریره هم نشین بود .
3- . مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 58 ، حدیث 606 .

نیز ابن اَبی شَیْبَه - به سندش - از ابو زُرْعَه ، روایت دیگری را می آورد که گفت :

بر ابو هُرَیره درآمدم . تا شانه ها و زانوهایش وضو گرفت . گفتم : آیا به آنچه خدا بر تو واجب ساخت ، بسنده نمی کنی ؟

گفت : آری ، لیکن شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : مَبْلَغ حلیه [ اندازه تحجیل ] مَبْلَغِ وضوست .

دوست داشتم زیورهایم را بیفزایند .(1)

ابو زُرْعه ، همان ابن عَمْرو بن جَریر بَجَلی است ،(2) که به همراه جدّش جریر بر

ص: 447


1- . مصنّد ابن اَبی شیبه 1 : 58 ، حدیث 607 .
2- . جریر بن عبداللّه بجلی ، چهل روز پیش از وفات پیامبر اسلام آورد . وی رئیس بجیله در جنگ های عراق - در زمان عمر - و کارگزار عثمان بر آذربایجان بود . چون امام علی علیه السلام بار خلافت را بر دوش گرفت ، جریر بعد از جنگ جمل با آن حضرت بیعت کرد . امام او را پیش معاویه فرستاد تا از وی بیعت بگیرد . وی کندی نمود و با معاویه دسیسه چید مردم او را بدین کار متهم کردند . وی سپس به قرقیسا گریخت و با علی علیه السلام در جنگ صفّین شرکت نجست . مسجد وی در کوفه ، از مسجدهای نفرین شده است . وی و اشعث به جای بیعت با علی علیه السلام با سوسمار بیعت کردند . امام علی علیه السلام فرمود : آن دو و امامشان - روز قیامت - به صورت سوسمار محشور می شوند . وی در سال 51 یا 54 هجری درگذشت . ماجرا بدین گونه بود که وی به همراه گروهی از کوفه خارج شدند و به قرقیسا سکنا گزیدند و گفتند : در شهری که در آن عثمان سرزنش می شود ، اقامت نمی کنیم . ابو زرعه ، نوه چنین شخصی است . بنگرید به ، وقعه صفّین : 15 و29 - 34 و59 ؛ شرح نهج البلاغه 2 : 61 و جلد 3 ، ص70 و115 و18 و جلد 4 ، ص74 ؛ الغارات 2 : 484 ؛ تاریخ طبری 3 : 70 - 71 ؛ اسد الغابة 1 : 280 ؛ تاریخ بغداد 1 : 187 ، شماره 28 .

معاویه درآمد ،(1) و سراپا به ابو هُرَیره پیوست .(2)

این راوی تصریح می کند که ابو هُرَیره این وضو را در زمان مروان بن حکم گرفت ؛ یعنی پس از آنکه وضوی عثمانی دوره هایی را پیمود و اُمویان و دنباله های آنها تثلیثِ مسح سر را پذیرفتند .

این راویان سه گانه (ابو حازم ، نُعَیم مُجْمِر ، ابو زُرْعَه) که از ملازمان ابو هُرَیره بودند ، تصریح دارند که ابو هریره ادّعا نکرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله این وضوی اختراعی را گرفت ، بلکه گاه به توسعه در «غُرّه» (پیشانی) استدلال می کند و گاه به حدیث «مبلغ الحلیه»(3) و گاه وضویی را که در آن شستن را به

ص: 448


1- . سیر اعلام النُّبلاء 5 : 8 ، شماره 3 .
2- . تهذیب الکمال 33 : 324 ، شماره 7370 .
3- . قرطبی در «الجامع لأحکام 6 : 87» می نگارد : قاضی عیاض می گوید : مردم بر خلاف این وضوی ابو هُرَیره اجماع دارند و اینکه نباید از حدود وضو فراتر رفت ... غیر او می گوید : این فعل مذهب ابو هریره و از کارهایی است که تنها ابو هریره انجام داد و آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله حکایت نکرد ، بلکه از قول پیامبر که «أنتم الغرّ المحجّلون» و از این سخن آن حضرت که : «تبلغ الحلیه» استنباط کرد چنان که ذکر می کند . و از این رو ، ابن حجر از اسناد این فعل به پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی ابو هریره ، تعجّب می کند ؛ چراکه مسلم در «صحیح مسلم 1 : 216 ، حدیث 246» به سندش از نُعیم بن عبداللّه مُجْمِر روایت می کند که گفت : ابو هُرَیره را دیدم که وضو می گرفت . صورتش را به طور کامل شست ، سپس دست راست را شست تا اینکه آب را به بازو رساند ، آن گاه دست چپ را شست تا اینکه بازو را هم آب کشید . پس از آن سر را مسح کشید و بعد پای راست را به همراه ساق شست و سپس پای چپ را با ساق آن شست . آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت ؛ و گفت ، رسول خدا فرمود : شما به خاطر وضوی کامل - در روز قیامت - پیشانی و پا سفیدید ، هر کدام از شما که می تواند ، شستن را تا بالای پیشانی و ساق پاها امتداد دهد . ابن حجر در «تلخیص الحبیر 1 : 88 ، شماره 91» می گوید : شگفت تر از این آن است که ابو هُرَیره - در روایت مسلم - این کار را به پیامبر اسناد می دهد . اَلبانی در «ارواء الغلیل 1 : 133» (به نقل از ابن قیّم در «هادی الارواح 1 : 316» می گوید : این زیادت [ یعنی «فمن استطاع منکم فلیُطل غرّته» ] در حدیث «مدرج» است [ یعنی جزو حدیث نیست و در آن ادراج کرده اند ] . این زیادت ، سخن ابو هُرَیره است ، نه کلام پیامبر صلی الله علیه و آله . شماری از حافظان آن را روشن ساخته اند . شیخ ما می گفت : این عبارت نمی تواند کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد ؛ زیرا «غُرّه» در دست نیست و جز در صورت نمی باشد و اطاله (امتداد) آن ناممکن است ، غرّه ، در [ قسمت ] سر داخل می شود . از این رو ، در دست ، غُرّه نامیده نمی شود .

زیر بغل می رساند ، پنهان می سازد .

در همه اینها وی - در پناه امویان - به وضوی عثمان پایبند است .

بعضی از اهل سنّت ، ابو هُریره را در این وضو پیروی کرده اند (با اینکه قاضی عیاض تصریح می کند به اینکه مردم بر خلاف آن اجماع دارند) اینان در حکم مسئله اختلاف دارند .

نَووی می گوید :

اصحاب ما بر استحباب شستنِ بالای آرنج ها و مچ پا متفق اند . سپس گروهی از آنها استحباب این کار را به طور مطلق آورده اند و غایت استحباب را به حدّی مشخص نکرده اند .. .

دسته ای می گوید : تا نصف ساق و بازو مستحب است .

قاضی حسین و دیگران گفته اند : استحباب به زیر بغل و زانو می رسد .

بَغَوی می گوید : شستنِ نصف بازو و بالاتر از آن و نیمی از ساق و مافوق آن مستحب است .(1)

ص: 449


1- . المجموع نووی 1 : 489 - 490 .

بنگرید وضوی عثمان به کجا رسید ؟!

مانند کار ابو هُرَیره را عبداللّه بن عمر بن خطّاب انجام می دهد .

ابن اَبی شیبه ، به سندش ، از نافع (غلام ابن عُمَر) روایت می کند که : عبداللّه بن

عمر گاه - در تابستان - وضو را به زیر بغل می رساند .(1)

و این وضو در زمان اموی ها نیز وجود داشت ؛ زیرا نافع (غلام ابن عمر) از اسیران کابل است که در سال 44 هجری فتح شد(2) و از آنجا او را آوردند ، سپس به مِلک عبداللّه بن عمر درآمد .

روایت وی از ابن عُمَر ، پس از این تاریخ می باشد . این روایت - به ناچار - در زمان بنی امیّه یا بنی مروان است .

پیشرفت و تکامل وضو ، چهره وجیه تری یافت ، آن گاه که عَمْرو بن شعیب ، متوفّای سال 118 هجری (نبیره عمرو بن عاص ، همو که از عمر بن عبدالعزیز خواست لعن امام علی علیه السلام را بر منبرها ادامه دهد)(3) به روایت از پدرش از جدّش روایت کرد که :

ص: 450


1- . مصنّف ابن ابی شیبه 1 : 57 ، حدیث 604 .
2- . تاریخ دمشق 61 : 426 ؛ تاریخ خلیفة بن خیّاط : 206 .
3- . در «الأمالی الخمیسیّة : 53» آمده است : چون عمر بن عبدالعزیز ، در خطبه اش به جایی رسید که بنی امیّه - در آن جای خطبه - علی را لعن می کردند ، به جای آن خواند : «خدا به عدل و احسان و کمک مالی به خویشاوندان فرا می خواند ، و از فحشا و کارهای زشت نهی می کند» . و بدین گونه ، لعن امیرالمؤمنین علیه السلام را در بالای منبرها حذف کرد . عمرو بن شعیب برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان ، سنّت چه شد ؟! سنّت را پاس دار ! و وی را به لعن علی علیه السلام برمی انگیخت . عمرو بن عبدالعزیز گفت : ساکت شو ، خدا رویت را زشت گرداند، این کار بدعت است ، نه سنّت .

مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پرسید : ای رسول خدا ، وضو چگونه است ؟

پیامبر

صلی الله علیه و آله ظرف آب خواست . کف دو دست را سه بار سه بار شست ، سپس صورت را سه بار و پس از آن ذراع دو دست را سه بار شست . آن گاه سرش را مسح کشید . دو انگشت سبّاحه (اشاره) را در گوش ها فرو برد و با دو انگشت ابهام (شصت) ظاهر گوش ها و با دو انگشت سبّاحه باطن گوش ها را مسح کشید .

پس از آن ، پاهایش را سه بار سه بار شست .

سپس گفت : وضوی رسول خدا چنین است . هرکه بر این افزود یا از این کاست [ وضو را ] بد انجام داد و ظلم کرد یا [ بر وضو ] ظلم روا داشت و بد وضو گرفت .(1)

عَمْرو بن شعیب به این ادّعا دست یازید که هرکس یک یا دو بار وضو گیرد ، به وضو آسیب می رساند و ظلم می کند و جز وضوی ثلاثی عثمانی صحیح نمی باشد .

از این رو ، علمای اهل سنّت در توجیه این حدیث حیران مانده اند .(2)

ابن حجر می گوید :

ص: 451


1- . سنن اَبی داود : 33 ، حدیث135 .
2- . نَووی در «المجموع 1 : 502» می گوید : اصحاب ما در معنای «أساء وظلم» بدی و ظلم کرد اختلاف دارند : گفته اند : ... و گفته شده است ... و گویند . برای آگاهی به تحیّر و سردرگمی علمای سنّی ، به منابع ذیل بنگرید : تلخیص الحبیر 1 : 83 ، ذیل حدیث 82 ؛ مغنی المحتاج 1 : 59 ؛ نیل الأوطار 1 : 209 ؛ تحفة الأحوذی 1 : 114 ؛ عون المعبود 1 : 157 (و دیگر منابع) .

مسلم این روایت را جزو روایات منکر عَمْرو بن شعیب می شمارد ؛ زیرا طاهر آن مذمّت کمتر از سه بار شستن است .(1)

وی سپس در پی توجیه حدیث برمی آید .

این عالمان از یاد بُرده اند که این کار از پیامدهای پذیرش وضوی عثمان از سوی اموی ها و مروانی هاست و از برساخته های عَمْرو بن شعیب می باشد و حدیث ثابت از پیامبر نیست تا چاره اندیشی و توجیه شود .

با اینکه باید بر عَمْرو بن شعیب گریست(2) و وی مخترع حدیث «فمن زاد أو

ص: 452


1- . فتح الباری 1 : 233 .
2- . می دانیم که عَمْرو بن شعیب ، ناصبی است و اجماع وجود دارد که به روایتِ ناصبی احتجاج نمی شود . افزون بر این ، همه احایث عَمْرو بن شُعَیب که آنها را از پدرش از جدّش روایت می کند آکنده از اشکالاتی است که آنها را از حیطه احتجاج خارج می سازد با چشم پوشی از سخنانی که درباره شخصیّتِ عمرو بن شعیب هست . سُفیان بن عُیَیْنَه می گوید : وی از پدرش از جدّش روایت می کند . در حدیث وی نزد مردم ، اشکالی هست (سیر اعلام النُّبلاء 5 : 166 ، شماره 61) . ابو عَمْرو بن علاء می گوید : قَتاده و عَمْرو بن شُعیب عیبی جز این ندارند که هرچه را می شنیدند ، حدیث می کردند (الضعفاء 3 : 273 ، شماره 1280 ، اثر عقیلی) . ابوالحسن میمونی می گوید : شنیدم احمد بن حنبل می گفت : عَمْرو بن شعیب دارای احادیث منکری است . حدیث وی نوشته می شود و معتبر است ، امّا حجّت نمی باشد (تهذیب الکمال 22 : 68) . علی بن مَدینی ، از یحیی بن سعید نقل می کند که : عَمْرو بن شعیب نزد ما شخصی ضعیف است (الجرح والتعدیل 6 : 238 ، شماره 1323) . ابو عبید آجرّی می گوید : از ابو داود پرسیدند آیا روایتِ عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش نزد تو حجّت است ؟ پاسخ داد : نه ، نصف حجّت هم نیست (تهذیب الکمال 22 : 71 - 72) . عبّاس از یحیی بن مَعین روایت می کند که گفت : هرگاه وی از پدرش از جدّش روایت می کند ،از روی کتاب [ و نوشته ] است در حالی که می گوید : «پدرم از جدّم» ضعف وی از همین جاست (سیر اعلام النُّبلاء 5 : 168) . از معمر بن ایّوب نقل است که گفت : هرگاه پیش عمرو بن شعیب می رفتم به خاطر شرم از مردم ، سرم را می پوشاندم (الکامل فی الضعفاء 5 : 114 ، شماره 1281) . ابو حاتم البستی می گوید : هرگاه وی از پدرش روایت می کند ، پدرش شعیب است و هرگاه از جدّش روایت می کند و مقصودش عبداللّه بن عمرو (جدّ شعیب) می باشد [ باید دانست که ] شعیب ، عبداللّه بن عمرو [ بن عاص ] را ندید . و خبر مدّ نظر با این نقل وی «منقطع» است . و اگر مقصودش جدّ نزدیک وی می باشد ، وی محمّد بن عبداللّه بن عمرو است و این شخص صحابی پیامبر نبود و در نتیجه روایت با این نقل «مُرسل» می شود المجروحین 2 : 72 ، شماره 621 ، اثر ابن حِبّان . خلاصه کلام این است که این شخص ، ناصبی و خدشه دار است تا آنجا که معمر بن اَیّوب ، وقتی نزدش بود ، سرش را می پوشاند . و سند وی «از پدرش از جدّش» در نهایت اشکال است .

نقص فقد اَساء وظلم» (هرکه بر این وضو افزود یا کاست ، به آن آسیب رساند و ظلم روا داشت) می باشد که بطلان آن روشن است ، در اینجا کسانی از پیروان مکتب وضویی عثمان را ببینیم که طبق آنچه عَمْرو بن شُعَیب می گوید ، فتوا داده اند .

ابن حجر ، می نگارد :

از امور شگفت سخنی است که شیخ ابو حامد اسفرایینی از بعضی از علما حکایت می کند که : کاستن از سه بار جایز نیست .

گویا وی به ظاهر حدیث مذکور تمسّک جسته است .(1)

دانستیم که این فتوا جای تعجّب ندارد ؛ زیرا به چگونگی سیر پلکانی این وضو از عثمان به حمران به زُهری پی بردیم و اینکه چگونه این وضو با پشتیبانی

ص: 453


1- . فتح الباری 1 : 233 - 234 .

اموی ها (از طریق موالیان و دشمنان امام علی علیه السلام و ابو هُرَیره و عبداللّه بن عُمَر) میان مسلمانان انتشار یافت . سپس عمرو بن شعیب (و امثال وی) آمدند تا آنچه را برای آنها شیرین و خوشایند است ، بر زبان آورند .

نیز دریافتیم که این وضوی غَسْلی ، وضوی سیاسی شد که امویان و مروانیان از رهگذر آن ، رقیبان خویش را شناسایی می کردند .

اختلاف میانِ محدّثان و اصحاب رأی و میانِ حکومت و مخالفان آن - در این مسئله - روشن است .

در این سیاق ، حرص مکتب پیروان عثمان را بر قالب ریزی این روایات چهارگانه در قالب وضوی سه گانه غَسلی عثمانی ، می نگریم .

روایت اوّل که می گوید «ومسح برأسه وظهر قدمیه» (و سر و پشت پاها را مسح کشید) به عمد یا اشتباه - در مجمع الزوائد - منقلب می شود به «ومسح برأسه وطهّر قدمیه» ؛(1) و سر را مسح کشید و پاها را پاکیزه ساخت .

روایت دوّم که بیان می دارد «ثمّ مسح برأسه ، ثمّ رجلیه ، فأنقاهما» (سپس سر و آن گاه پاها را مسح کشید و آن دو را تمیز ساخت) عمداً منقلب می شود به روایتی که می گوید : «ومسح برأسه ثمّ غسل رجلیه» ؛ سپس سر را مسح کشید و پاها را شست .

روایت سوّم به شکل رسوایی تحریف می شود . در حالی که نصّ روایت چنین است : «ثمّ غسل وجهه ثلا ثاً ویدیه ثلا ثاً ، ثمّ مسح برأسه ورجلیه ثلا ثاً ثلا ثاً» ؛ سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار شست ، آن گاه سرش و پاها را سه بار سه بار مسح کشید .

ص: 454


1- . مجمع الزوائد 1 : 229 .

این نصّ ، به وضویی دگرگون می شود که هیچ یک از مسلمانان بدان قائل

نیست ؛ زیرا شخصی که آن را تحریف می کند می خواهد این روایت را با وضوی عثمانی (که نزدش پذیرفته است) سازگار سازد و مطابقت دهد . از این رو شستن سر را از سه بار به یک بار تغییر می دهد و مسح سر را پس از شستن پاها می آورد و در نتیجه ، روایت را بدین شکل درمی آورد : «ثمّ غسل وجهه ثلا ثاً ویدیه ثلا ثاً ثلا ثاً ورجلیه ثلا ثاً ثلا ثاً ثمّ مسح برأسه» ؛ سپس صورت را سه بار و دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید .

در حالی که دیگر روایات بیان می دارند عثمان گروهی از اصحابش را بر وضوی خویش شاهد گرفت ، این روایت بر آن است که ادّعا کند عثمان شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را شاهد گرفت و آنان برایش شهادت دادند .

تحریف گران هنگامی که از تحریف متن حدیث درماندند ، به تحریف مفاد آن روی آوردند و گفتند مقصود از مسح ، شستن است ؛ زیرا شستن ، مسح است و زیادت بر آن یا مسح بیشتر یا .. .

و آن گاه که نصّ قرآن که می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(1) (سر و پاها را مسح بکشید) آنان را درمانده ساخت ، انواع قرائت ها را جعل کردند و اختلاف در وضو را به آنها نسبت دادند .

نیز به وجوه اعرابی دوری روی آوردند تا آیه را از ظهور آن برگردانند .(2)

و چون دیدند این کار آنها را سودی نمی بخشد ، گفتند که نزول قرآنی مسح است ، لیکن سنّت به شستن می باشد و .. .

ص: 455


1- . سوره مائده 5 آیه 6 .
2- . این مطلب را در جلد پنجم این پژوهش روشن ساخته ایم با عنوان «آیة الوضوء وإشکالیّة الدلالة فی القراءة والنحو والمأثور» .

آنچه آنان را به این کار واداشت ، وضوی عثمان بود (نه وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله) به بعضی از مراحل تکامل این وضو و بازی هایی که در آن شکل گرفت ، پی بردیم و به بعضی از اَسامی اشخاصی که این وضو را پذیرفتند و در معرض اتهام اند (و در رأس آنها حمران بن اَبان طویدای یهودی) آگاه شدیم .

هرگاه نتایجی را که به دست آوردیم بر ملابسات رویدادها و جزئیّاتِ ماجراها عرضه کنیم ، بر ماهیّات کسانی که وضوی عثمانی را پذیرفتند و گرایش های سیاسی وفقهی وعشائری آنها ووابستگی های اعتقادی ومذهبی شان و مراکز سکونت و کانون انتشار آنان ، پی می بریم .

هرگاه نتایجی را که بدان دست یافتیم از طریقِ «نسبة الخبر إلیه» بر همه اینها عرضه بداریم ، به نتیجه درست می رسیم و حقیقت ، به روشنی برایمان آشکار می شود .

زیرا نسبت خبر به شخص ، هرگاه به موارد ذیل ضمیمه شود ، نتیجه روشنی پیرامون فرق میان وضوی نبوی ثُنائی مَسْحی و وضوی عثمانی ثلاثی غَسلی ، آشکار می گردد :

به عدم صحّت اسانید (چنان که دریافتیم) .

به اضطراب متون روایات عثمانی .

به تحریفاتی که در بعضی متون صورت گرفت .

به روند پلکانی این وضو در عهد معاویه ، مروان ، عبدالملک بن مروان ، و رسیدن وضو به زیر بغل ها و زانوها نزد ابو هُرَیره .

به نزدیک بودن وضوی غسلی به وضوی یهود .

ص: 456

نسبت خبر به او
اشاره

ص: 457

ص: 458

سیاست اموی بر ظلم بدنی و روحی و تحریف فکری و اعتقادی پا گرفت و در این راستا بر زینِ سیاستِ ترهیب و ترغیب (بیم و امید) سوار شد .

معاویه در همان آغاز به دست گیری امور ، این سیاست را اعلان داشت ؛ چراکه بعد از صلح امام حسن علیه السلام و شروطی که هر دو طرف بر آن موافقت کردند و آن را امضا نمودند ، گفت :

بدانید هر عهدی را که به حسن بن علی سپردم ، زیر این دو پایم می نهم و به آن وفا نمی کنم .(1)

در رز جمعه ، در نُخَیله ،(2) آشکارا هدفش را از حکومت بیان داشت و گفت :

با شما نجنگیدم که روزه بگیرید و نماز گزارید و حج بروید و زکات بدهید . می دانم که این کارها را انجام می دهید .

با شما مبارزه کردم تا امیرتان شوم . امارت را خدا به من داد و شما آن را خوش ندارید .(3)

معاویه این سیاست را به همین منوال تا اواخر اَیّام سلطنتش دنبال کرد . هنگامی که برای فرزندش یزید بیعت اجباری ستاند ، به یکی از پیروانش دستور داد سخنرانی کند . وی برخاست و مردم را به بیعت یزید فراخواند و گفت :

ص: 459


1- . مقاتل الطالبیّین : 45 ؛ نیز بنگرید به ، ارشاد مفید 2 : 14 .
2- . جایی است در نزدیکی کوفه .
3- . البدایة والنهایه 8 : 131 ؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 6 : 187 ، حدیث 30556 .

امیر مؤمنان این شخص است (با دست به معاویه اشاره کرد) اگر وی درگذشت ، این فرد امیر مؤمنان است (با دست اشاره به یزید کرد) هرکه از آن رو برتابد ، سروکارش با این است (با دست به شمشیرش اشاره کرد) .

معاویه گفت : تو سرامدِ خُطبایی .(1)

مروان با همان نعره قبیله ای (که شیفته حکومت بود) برجای پای عثمان و معاویه گام برمی داشت و مردم را به بیعتِ یزید فرا می خواند و این کار را مانند بیعت ابوبکر و عُمَر و سنّت آن دو ، توصیف می کرد .

نسائی - به سندش - از محمّد بن زیاد روایت می کند که گفت :

چون معاویه برای پسرش یزید بیعت گرفت ، مروان گفت : این کار [ تعیین خلیفه پس از خود ] سنّت ابوبکر و عُمَر است .

عبدالرّحمان بن ابوبکر گفت : سنّت هرقل و قیصر می باشد .. .(2)

عین همین شیوه را عبدالملک بن مروان در پیش گرفت . وی سیاستِ رُعب و وحشت را شدّت بخشید و در راستای پابرجا کردن افکارش و دست یابی به حکومت و حفظ آن ، شمشیر را به عنوان حرف اوّل و آخر ، حاکم ساخت ؛ چراکه عبدالملک دو سال پس از قتل ابن زبیر ، حج گزارد و خطبه خواند و در سخنرانی اش گفت :

امّا بعد ، خلفای پیش از من از بیت المال می خوردند و خودشان

ص: 460


1- . البیان والتبیین 1 : 158 - 159 .
2- . سنن نسائی 6 : 458 ، حدیث 11491 .

خورده می شدند . به خدا سوگند ، من دردهای این امّت را جز با شمشیر مداوا نمی کنم .

من خلیفه مستضعف (یعنی عثمان) و خلیفه چرب زبان (یعنی معاویه) و خلیفه اُبنه ای (یعنی یزید بن معاویه) نیستم .

ای مردم ، ما هر غرامتی را از شما تحمّل می کنیم تا وقتی که پرچم برافرازی یا جهیدن بر منبر [ قیام علیه حکومت و چشم داشت به آن ] نباشد .

این شخص عَمْرو بن سعید بود ، حق و قرابتش را می دانید . با سرش چنین گفت ، با شمشیرمان چنان کردیم .. .(1)

یک بار ، عبدالملک بن مروان - در دوران حکومتش - در حلقه درس اُمّ درداء نشسته بود . اُمّ درداء از او پرسید : ای امیر مؤمنان ، خبردار شدم که پس از عبادت و انجام مراسم مذهبی ، طلا (شیره انگور) می نوشی ؟!

عبدالملک گفت : آری به خدا ، ای اُمّ درداء ، گاه خون [ نیز ] آشامیدم .(2)

عبدالملک دست حجّاج را بازگذاشت تا هرچه می خواهد تباهی پدید آورد و او را از مقرّبان ویژه خود ساخت .

حجّاج صالحان را کشت و آواره ساخت و به هر کار زشتی دست یازید تا آنجا که وقتی از حسن بصری درباره عبدالملک پرسیدند ، گفت : چه بگویم درباره شخصی که یکی از کارهای بدش حجّاج است .(3)

ص: 461


1- . تاریخ خلیفه : 273 ؛ البدایة والنهایه 5 : 68 ؛ تاریخ دمشق 37 : 135 .
2- . تاریخ دمشق 37 : 151 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 4 : 249 .
3- . النجوم الزاهره : 189 و212 .

این چهار حاکم (معاویه ، مروان ، عبدالملک ، حجّاج) جز زبان شمشیر و تهدید نمی شناختند و دغدغه ای جز حفظ قدرت و حکومت در سر نداشتند ، عین همان اندیشه ای که عثمان به خاطر آن کشته شد ؛ زیرا از تختِ حکومت دست نکشید [ تا اینکه به قتل رسید ] .

لیکن اینان ، همزمان کوشیدند کاخ فقهی و عقایدی و فکری اموی را بنا کنند تا با بنای بلند مکتب تعبّد محض درافتد ؛ مکتبی که علی علیه السلام و حسن و حسین و امامان بعد از آنها و حامیان پیرامون آنها (صحابه شان و صحابیان بزرگ پیامبر) پس از پیامبر صلی الله علیه و آله در پیش گرفتند .

اینان ، با فقه امام علی علیه السلام و صحابیان متعبّد (که از پیامبر حدیث می کردند و به سنّت مبارک آن حضرت تمسّک می جستند) دشمنی می ورزیدند .

از این روست که می بینیم عثمان حُمران بن اَبان (= طویدای یهودی) را محرم راز و مبلّغ وضوی جدیدش می سازد و مروان پشت پرده ، امور را با حُمران هماهنگ می نماید و عبا بر دوش حمران راست و ریست می کند .(1)

و ابو هُریره این وضوی جعلی را در خانه مروان بن حکم به گونه ای انجام می دهد که شستن دست ها از آرنج فراتر می رود و شستنِ پاها به ساق ها می رسد .

حُمران علی رغم اینکه تا سال 80 هجری زیست و صحابیان بسیاری در مدینه و در دیگر شهرها وجود داشت ، فقط از عثمان و معاویه روایت می کند .(2)

عبدالملک بن مروان ، حُمران و حجّاج و زُهری را برای هدفی خاص ، به گونه ای ویژه می پروراند .

ص: 462


1- . تاریخ دمشق 15 : 177 ؛ تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 103 ، شماره 3 ؛ تاریخ طبری 3 : 524 ؛ اَنساب الأشراف 5 : 472 .
2- . بنگرید به تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 .

آنچه در نهایت شگفتی است این است که عبدالملک بن مروان ، دست پرورده اش زُهْری را به نقل حدیث و نگارش آن و نشر علم فرا می خواند در وقتی که کارگزارش حجّاج ، بر دست و گردن بزرگانِ صحابه ، با سُرب مهر می زد و آنان را از نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله باز می داشت .(1)

حجّاج بر گردن انس بن مالک انصاری (خادم رسول خدا)(2) و بر گردن سهل

بن سعد ساعدی انصاری ،(3) و بر دست جابر بن عبداللّه انصاری ، مُهر زد . با این کار می خواست آنها را زبون سازد و مردم از آنها بپرهیزند و از آنان حدیث نشنوند .(4)

فرق میان این دو امر در چیست ؟ هدف از حدیث گفتن زُهری و منع این اَفراد از حدیث ، چه می باشد ؟

در همان زمان که کارهای زشت عبدالملک سر به آسمان می کشید ، می بینیم عبداللّه بن عُمَر از نخستین کسانی است که با وی بیعت می کند .(5)

افزون بر این ، هنگامی که حکومت به عبدالملک رسید ، در حجره اش قرآن می خواند ، آن را بست و گفت : این آخرین عهدم با تو بود .(6)

بالاتر از این ، ابن عُمَر مردم را به اخذ دین از عبدالملک فرامی خواند و او را فقیه توصیف می کرد . از عُبادة بن نُسَیّ نقل است که گفت :

ص: 463


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 272 .
2- . شخصی که در وضوی غسلی ، مخالف حجّاج بود .
3- . کسی که از وی روایت است که گفت : ما امر شدیم که در نماز دست راست را روی دست چپ بگذاریم .
4- . بنگرید به ، اسد الغابه 2 : 366 .
5- . بنگرید به ، صحیح بخاری 6 : 6254 ، حدیث 6844 .
6- . تاریخ دمشق 37 : 127 .

به ابن عمر گفتند : شما بزرگان قریش نزدیک است منقرض شوید . بعد از شما [ مسائل دین را ] از که بپرسیم ؟

ابن عمر گفت : مروان فرزند فقیهی دارد ، از او بپرسید .(1)

به نظر می رسد ، ابو هُریره و عبداللّه بن عُمَر و نافع غلام ابن عمر (و هم مشربان آنان) مبلّغان عبدالملک بن مروان بودند . به ذهن مردم می انداختند که حکومت وی ، یک حکومت الهی است که از پیش به آن بشارت داده اند .

روایت کرده اند که ابو هُرَیره به عبدالملک - که نوجوانی بود - نگریست و گفت : این غلام ، فرمانروایی یابد .(2)

عبدالملک بن مروان به عبداللّه بن عُمَر - که در مسجد بود و از اختلاف مردم سخن می گفت - گذشت . ابن عمر [ با اشاره به عبدالملک ] گفت : اگر این غلام حاکم شود ، مردم بر او گرد می آیند .

عبدالملک این کارهای ابن عُمَر را (یعنی بشارت به حکومت وی ، بیعت با او ، دعوت مردم برای اخذ دین از وی و ...) از یاد نبرد . به حجّاج نوشت که در حج به عبداللّه بن عُمر اقتدا شود ،(3) نیز به وی نوشت و دستور داد که در امر حج با ابن عُمَر مخالفت نورزد .(4)

نافع (غلام ابن عُمَر) نیز همین تار را می نواخت ، می گفت : در مدینه جوانی را کوشاتر و فقیه تر و قرآن خوان تر از عبدالملک بن مروان ندیدم .(5)

ص: 464


1- . تاریخ بغداد 10 : 388 ، شماره 5568 ؛ تاریخ دمشق 37 : 119 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 274 ، شماره 89 .
3- . تاریخ دمشق 37 : 121 .
4- . صحیح بخاری 2 : 599 ، حدیث 1580 .
5- . سنن نسائی 2 : 421 ، حدیث 3998 .

و می گفت : در مدینه ، جوانی زاهدتر و با همت تر و نمازخوان تر و علم جویاتر از عبدالملک ندیدم .(1)

در روایتی آمده است که گفت : نماز خوان تر و علم جویاتر از عبدالملک ندیدم .(2)

ابو الزِّناد ، عبداللّه بن ذَکْوان (وابسته آل عثمان)(3) می گفت :

فقهای مدینه چهار نفرند : سعید بن مُسیَّب ، عروة بن زبیر ، قَبیصَة بن ذُؤَیب ، عبدالملک بن مروان .(4)

سیاست عبدالملک و حَجّاج (و اَمثال این دو) دعوت به فقه عثمان و پذیرفتن رأی وی بود .(5)

عبدالملک می گفت :

ص: 465


1- . بنگرید به ، طبقات ابن سعد 5 : 234 ؛ تاریخ دمشق 37 : 119 .
2- . تاریخ بغداد 10 : 388 ؛ تاریخ دمشق 37 : 119 (در این مأخذ آمده است : جوانی نماز طولانی تر و داناتر به علم از عبدالملک ندیدم) .
3- . ابو الزِّناد ، عبداللّه بن ذکوان ، ابو عبدالرحمان قرشی مدنی ، پدرش ، غلام رمله دختر شیبة بن ربیعه ، زن عثمان بود و گفته اند : غلام عایشه (دختر عثمان بن عفّان) و گفته اند : ذکوان ، برادر ابو لؤلؤ قاتل عُمَر می باشد و این نقل تأیید می کند که اموی ها در قتل عُمَر ید طولایی داشتند . ابو الزِّناد ، کاتب خالد بن عبدالملک بن حارث بن حکم ، در مدینه بود . سپس کاتب عبدالحمید بن عبدالرحمان بن زید بن خطّاب شد . با حساب دیوان مدینه بر هشام بن عبدالملک درآمد . ابو داود می گوید : ابو الزِّناد نزد سلطان ، آبرومند بود . از این رو مالک او را نمی پسندید . وی در سال 131 (و گفته اند 133) هجری در سنّ 66 سالگی از دنیا رفت (سیر اعلام النُّبلاء 5 : 445 ، شماره 199 ؛ تاریخ ابن مَعین 3 : 237 ، شماره 1110 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 224 ، شماره 352 و جلد 5 ، ص178) .
4- . تاریخ دمشق 37 : 119 .
5- . وضو از آن موارد است .

به آنچه در مصحف شماست (مصحفی که امام مظلوم - عثمان - شما را بر آن واداشت) بچسبید و بر شما باد فرائض [ و احکام میراثی ] که امام مظلومتان رحمه الله شما را بر آن گرد آورد .(1)

از شَعْبی روایت است که گفت : حجّاج از وی درباره ارث خواهر و مادر و جدّ پرسید [ یعنی آن گاه که وارث ، خواهر و مادر و جد باشد ] ، شعبی به اختلاف پنج تن از اصحاب پیامبر (عثمان ، زید ، ابن مسعود ، علی ، ابن عبّاس) در این باره ، او را پاسخ داد ... سپس سخن ابن عبّاس را شرح داد .

حجّاج پرسید : امیر مؤمنان - یعنی عثمان - در این زمینه چه می گوید ؟

شعبی ، نظر عثمان را بیان داشت . حجّاج گفت : به قاضی امر کن ، آنچه را عثمان انجام داد ، در پیش گیرد .(2)

در ضمن این فضای فقهی ساختگی ، می بینیم کسانی عهده دار امور مهمّ دینی شدند که جزو گمنام ها و طُلَقا بودند .

عثمان و معاویه و مروان و عبدالملک (همه شان) حُمران (= طویدا) را در راستای نشر افکارشان به خدمت گرفتند و حُمران از آنها برای تحقّق اهداف یهودی و شعوبی اش(3) استفاده می کرد .

حجّاج بن یوسف ثقفی نیز از جمله نقشه و برنامه ای بود که به فقه و فکر اموی فرا می خواند .

ص: 466


1- . طبقات ابن سعد 5 : 233 ؛ تاریخ دمشق 37 : 135 ، البدایة والنهایه 9 : 64 .
2- . حلیة الأولیاء 4 : 326 ؛ سیر اَعلام النُّبلاء 4 : 315 .
3- . شُعوبی : طرفدار و هوادار شعوبیّت (نهضتی در بطن امّت اولیّه اسلام که برتری و امتیاز اعراب را بر دیگران برنمی تافت) (م) .

عبدالملک ، زُهری را (که دستمال اُمرا نام یافت) به شکل رسوایی برای خدمت به فقه و سیاستِ امویان به کار گرفت .

راز این کار چیست ؟ به پیروی از اینان ، ابو هُریره و ابن عُمَر (و امثال این دو) وضوی غسلی را روایت می کردند .

در راویان وضو از عثمان (در مسیر عمومی شان) ملاحظه می شود که [ همه ] از قریشی ها و موالی و بصریان و شامیان و یاران گروه حاکم و مبلّغان رأی و افراد خدشه دار و دشمنان فقه تعبّد محض (به رهبری امام علی علیه السلام) بودند و در رأس آنها ، طویدا بن اَبّا یهودی تمری (که حُمران بن اَبان نمری نام یافت) قرار داشت .

از کلّ این فضای مه آلود - در نگرش وضویی که نزد عثمان بود - حُمران انتخاب شد تا نقش نشر و تبلیغ این وضو را اَدا کند ، سپس عبدالملک ، زُهری را برگزید تا پس از حمران روایاتی را نقل کند و بنویسد که در خدمت نگرش اموی باشد . وی در این راستا نقش بزرگی داشت و به شکل مطلوب از عهده این کار برآمد و روایات وضوی عثمانی حمرانی را پیراست و اختلافات میان آنها را بی اعتبار ساخت و اضطراباتی را که در وضوی عثمان وجود داشت به کمترین حدّ رساند و در این راستا تا حدودی موفّق شد .

پیچ و خم ها در وضوی ثلاثی غسلی ، در سه نفر نهفته است :

1 . عثمان بن عفّان (که در بحث تاریخی درباره اش سخن گفتیم) .

2 . حُمران بن اَبان (درباره وی سخنانی گذشت) .

3 . محمّد بن شهاب زُهری (همو که دستمال اُمرا نامیده می شد) .

ص: 467

زُهری کیست ؟

از آنجا که درباره زُهری ، سخنی نگفتیم ، اکنون به شرح حال وی می پردازیم .

این پرسش به ذهن می آید که زُهری کیست ؟ چرا نقل وضوی عثمان (از حمران ، از عطاء) تنها به وی اختصاص یافت ؟

با اینکه زُهری با شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هم دوره بود ؛ مانند جابر بن عبداللّه انصاری ، سهل بن سعد ساعدی ، ابن عُمَر ، عبداللّه بن عبّاس ، اَنس بن مالک .

چرا زُهری از اصحاب پیامبر - کسانی که آنها را دید و با آنها زیست - این وضو را روایت نمی کند ؟(1)

چرا حال زُهری همچون حال حُمران است که جز از عثمان و معاویه(2) (و در نقلی از ابن عُمَر)(3) روایت نمی کند با اینکه حُمران با بزرگان صحابه زیست و عمرش طولانی شد تا اینکه پس از سال 75 هجری درگذشت .

بالاتر از این ، زُهری این وضو را از اشخاص گمنام (و کسانی که در آنها جای خدشه و بگو مگو است) مانند عطاء بن یزید لیثی (که برده آزاد شده است) از حمران بن اَبان (= طویدا) از عثمان اُمَوی روایت می کند و با اینکه معاصر حُمران است ، بی واسطه از او روایت نمی کند ؟ این کار چه معنا دارد ؟

افزون بر این ، چرا [ حتی ] یک روایت (باواسطه یا بی واسطه) از یکی از

ص: 468


1- . ابن مَنْجَوَیْه می گوید : وی ده نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را دید تهذیب الکمال 26 : 432 .
2- . تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 .
3- . چنان که در سخن ذهبی آمده است و این مطلب نادرست است . بنگرید به ، تاریخ الاسلام 5 : 395 ، شماره 4 .

صحابه (مانند : علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، انس بن مالک ، جابر بن عبداللّه انصاری و دیگران) در وضوی مسحی روایت نمی کند ؟ این کار بر چه چیزی دلالت دارد ؟

بجاست اندکی در کنار زُهری به سر بریم و شخصیّت و موضع گیری ها و نقش وی را در استوار سازی فقه حاکمان بکاویم .

نام وی ، محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب زُهری (منسوب به زُهْرَة بن کلاب) است . بین سال های 51 و58 در مدینه به دنیا آمد . مشهور این است که وی در سال 51 یا 52 هجری متولّد شد و در سال 124 هجری در سنّ 72 یا 73 سالگی در شام مُرد و در همانجا دفن شد .

روایت است که از زُهری پرسیدند : آیا جدّت در جنگ بدر حضور یافت ؟ پاسخ داد : آری ، لیکن ازآن طرف (یعنی در صف مشرکان بود) پدرش مسلم ، به همراه مُصْعَب بن زبیر بود .(1)

زُهْری ، در شرح حال خویش و چگونگی ارتباطش با عبدالملک بن مروان ، می گوید :

در حالی بزرگ شدم و سر درآوردم که نوجوانی بودم و سهمی از دیوان نداشتم . نَسَب قومم را از عبداللّه بن ثَعْلَبة بن صُعَیْر عَدَوی (که نسب قومم را می دانست) می آموختم .

شخصی آمد و مسئله ای را درباره طلاق از وی پرسید . عبداللّه از پاسخ وی درماند و او را سوی سعید بن مُسیَّب رهنمون شد .

با خود گفتم : چرا وقت خود را با این مرد مُسن تلف کنم ، بیان

ص: 469


1- . وفیات الأعیان : 178 ، شماره 563 .

می دارد که رسول خدا بر سرش دست کشید ، در حالی که نمی داند پاسخ این مسئله چیست !

به همراه آن شخص ، پیش سعید بن مُسَیَّب رهسپار شدم . وی مسئله را پرسید و سعید جوابش را داد .

به سعید پیوستم و عبداللّه بن ثعلبه را رها کردم و از عُروة بن زبیر و عُبَیداللّه بن عبداللّه بن عُتْبَه و ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث ، علم آموختم تا اینکه [ مسائل فراوانی را ] فهمیدم [ و فقیه شدم ] .

به شام رفتم و به مسجد دمشق درآمدم . رو به روی مقصوره مسجد ، حلقه ای از افراد بود ، در جمع آنها نشستم ، از نَسَبم پرسیدند ، گفتم : مردی از قریش از ساکنان مدینه ام .

پرسیدند : آیا حکم اُمّ ولدها [ کنیزهای فرزند دار ] را می دانی ؟ قول عُمر بن خطّاب را درباره اُمّ ولدها برایشان گفتم .

آنان به من گفتند : اینجا مجلس قَبیصه بن ذُؤَیْب است ، او اینجا می آید . عبدالملک درباره این مسئله از او پرسید ، روایتی نزد او نیافت .

قَبیصه آمد ، آنان ماجرا را برایش گفتند . از نسبم پرسید ، به وی خبر دادم . درباره سعید بن مسیَّب و همقطارانش پرسید ، باخبرش ساختم .

قَبیصه گفت : تو را پیش امیر مؤمنان می برم .

نماز صبح را خواند و به راه افتاد ، او را دنبال کردم . بر عبدالملک

ص: 470

بن مروان درآمد ومن ساعتی دم در نشستم تا اینکه آفتاب بالا آمد ، سپس آذِن (دربان) بیرون آمد و پرسید : این مَدنی قریشی کجاست ؟

گفتم : منم . برخاستم و به همراه او بر امیر مؤمنان وارد شدم . پیش او مصحفی قرار داشت که آن را بسته بود ، دستور داد آن را برداشتند . جز قبیصه کسی نزدش نبود ، گفتم : سلام بر تو ای خلیفه مسلمانان .

پرسید : که هستی ؟

گفتم : محمّد بن مسلم بن عُبَیداللّه بن عبداللّه بن شهاب .

گفت : آه از مردمی که در فتنه ها جنجال می کنند !(1) (مسلم بن عبیداللّه

[ پدر زهری ] از همراهان ابن زبیر بود) .

سپس پرسید : درباره امّ ولدها چه داری ؟ به او خبر دادم و گفتم : سعید بن مُسیَّب برایم حدیث کرد .

پرسید : سعید بن مسیَّب چگونه است ؟ حالش چطور است ؟(2)

ص: 471


1- . در «تاریخ دمشق 55 : 297» آمده است که عبدالملک گفت : «إن کان أبوک لنعّاراً فی الفتن» پدرت در فتنه ها نعره زن قهّاری بود گفتم : ای امیر مؤمنان ، خدا گذشته را بخشید . عبدالملک گفت : بنشین (سپس مسائلی را از او پرسید و او آنچه را عبدالملک می خواست حدیث می کرد) .
2- . عبدالملک خوش داشت زهری احادیثی از رجال مدینه را برایش حدیث کند . چون رجال مدینه این را شنیدند ، از دست زهری به خشم آمدند . در «تاریخ دمشق 55 : 298» آمده است : زهری از موضع ابن مسیَّب با او حدیث می کرد و می گفت : بار سفر بستم تا اینکه به مدینه درآمدم . پیش سعید بن مسیَّب در مجلس او - در مسجد - رفتم تا بر وی سلام کنم . به سینه ام زد و گفت : دور شو ! و جواب سلامم را نداد . ترسیدم حرفی بزند و با آن بر من خُرده گیرد و حاضران در آنجا آن را روایت کنند . به گوشه ای رفتم و او را می پاییدم تا دورش خلوت شود . چون همه رفتند و تنها ماند ، کنارش رفتم و گفتم : ای ابو محمّد ، گناهم چیست ؟ من فرزند برادر تواَم و روایات تو را به دیگران می رسانم . پیوسته عذر می آوردم و انکار می کردم ، امّا او با من حرف نمی زد و جواب نمی داد تا اینکه به منزلش رسید و در زد ، در باز شد ، پایش را داخل منزل گذاشت ، سپس رو به من کرد و گفت : تو همانی که حدیث مرا پیش بنی مروان بُردی . ابو نُعیم در «حلیه الأولیاء 3 : 366» به سندش از مالک بن اَنس آورده است : بعضی از بنی اُمَیّه از ابن شهاب درباره سعید بن مُسیّب پرسیدند . وی سعید را برای او ذکر کرد و از حالش خبر داد . خبر این ماجرا به سعید بن مسیّب رسید . ابن شهاب [ به مدینه ] آمد . پیش سعید رفت تا بر او سلام دهد و احوال پرسی کند . سعید با او حرف نزد و جواب سلامش را نداد . چون سعید [ از مسجد ] بیرون آمد ابن شهاب با وی حرکت کرد و پرسید : گناهم چیست که سلامت می کنم و تو با من حرف نمی زنی ؟ آیا جز خیر از من به تو رسیده است ؟ سعید گفت : چرا حال و روز مرا برای بنی مروان گفتی ؟ نیز از مالک بن انس نقل است که : عبدالملک بن مروان پیش سعید بن مسیّب پیک فرستاد ، وی نیامد . عمر بن عبدالعزیز او را فراخواند ، وی آمد . عُمر بن عبدالعزیز برای فراگیری علم پیش سعید بن مسیّب می رفت تاریخ ابو زرعه : 183 ، شماره 936 . در «تاریخ ابو زرعه : 187 ، شماره 954» آمده است : سعید بن مُسیّب بر ابن شهاب خشمگین شد و گفت : چه چیز تو را واداشت که حدیث مرا برای عبدالملک بن مروان بگویی ؟ پیوسته بر وی خشمناک بود تا اینکه بعدها از وی راضی شد . در «شذرات الذهب 1 : 95» در حوادث سال 85 آمده است : در این سال عبدالعزیز بن مروان - ابو عمر - درگذشت . وی 20 سال والی مصر و پس از عبدالملک ، ولی عهد بود . پدرشان [ مروان ] برای آن دو این گونه پیمان گرفت . چون عبدالعزیز مُرد ، عبدالملک خلافت را پس از خود ، در نسلِ خویش قرار داد . سوی کارگزارش در مدینه (هشام بن اسماعیل مخزومی) پیک فرستاد که برای فرزند عبدالملک بیعت ستاند . سعید بن مسیّب از این کار خودداری ورزید و پای فشرد . هشام او را هشتاد تازیانه زد و در شهر گرداند . در «تاریخ دمشق 22 : 36» اعتراض ابو حازم اعرج را بر سلیمان بن هشام می بینیم . ابو حازم اعرج از بنی امیّه رویگردان بود . سلیمان بن هشام گفت : ای ابو حازم ، درباره خلافت ما چه می گویی ؟ ابو حازم گفت : ای امیر مؤمنان آیا مرا عفو می کنی ؟! سلیمان گفت : نصیحتی است که به من می رسانی . ابو حازم گفت : پدرانت این امر را غصب کردند و با زور شمشیر (بدون مشورت و اجتماع مردم) آن را به دست گرفتند . در این راه ، کشتار بزرگی انجام دادند و از دنیا رفتند . کاش می دانستی چه می گفتند و درباره شان چه گفته شد . شخصی از همدمان سلیمان گفت : بد حرفی زدی . ابو حازم گفت : دروغ می گویی ! خدا از علما پیمان گرفت تا امور را برای مردم بیان دارند و کتمان نکنند . تاریخ دمشق 22 : 36

ص: 472

سپس گفتم : و برایم حدیث کرد ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث ، و برایم حدیث کرد عروة بن زُبیر ، و برایم حدیث کرد عبیداللّه بن عبداللّه .

آن گاه درباره اُمّ ولدها از عُمر بن خطّاب ، حدیث را برایش بیان کردم .

وی رو به قَبیصة بن ذُؤَیب کرد و گفت : این را باید به آفاق [ سرزمین ها ] نوشت .(1)

زهری می گوید : با خود گفتم هیچ گاه عبدالملک را در خلوت مانند این

ص: 473


1- . در «مختصر تاریخ دمشق 23 : 234» آمده است : زهری نمی گذاشت کسی پیش او بنویسد . هشام بن عبدالملک وی را به این کار مجبور ساخت . زهری بر فرزندان هشام [ حدیث ] املا کرد چون از نزدش بیرون آمد ، به مسجد رفت و به یکی از ستون های آن تکیه داد ، سپس صدا زد : ای طالبان حدیث ! چون آنها گرد آمدند ، گفت : شما را از امری باز داشتم که اندکی پیش بر امیر مؤمنان بذل کردم . بشتابید و بنویسید . از آن روز [ به بعد ] مردم از وی حدیث نوشتند . در نقل دیگری آمده است : زهری شنید مردم «قال رسول اللّه ، قال رسول اللّه» رسول خدا فرمود می گویند ، گفت : ای اهل شام ، چرا احادیث شما دهانه و افسار ندارد ؟ ولید بن مسلم می گوید - ودستش را مچ کرد - و گفت : از آن روز اصحاب ما به اسانید تمسّک کردند . در نقل دیگری آمده است که زهری گفت : ما نوشتن را خوش نداشتیم تا اینکه اُمرا ما را بر آن مجبور ساختند . از این رو ، به نظرم آمد که مسلمانی را از آن باز ندارم . می گویم : این متن روشن می سازد که زهری در دوران هشام نقل حدیث را برای مردم اجازه داد ، لیکن با مراجعه به کتاب های تاریخ به دست می آید که پیش از این تاریخ نیز گاهی نقل حدیث را اجازه می داد ، امّا چنان که می گویند در پایان عُمر از نقل حدیث توبه کرد و در خانه و قریه اش - به دور از مرکز سلطه و سیاست - سکنا گزید .

ساعت نخواهم یافت و شاید از این پس پیش او نیایم ، بدین سبب گفتم : اگر امیر مؤمنان مصلحت بداند پیوند خویشاوندی مرا رعایت و مقرّری اهل بیت مرا درباره ام برقرار فرماید که من مردی بریده از دیوانم - نامم در دیوان ثبت نیست - .

عبدالملک گفت : اینک هنگام این سخن نیست برو پی کار خود باش .

واللّه ، در حالی که از همه چیز نومید بودم بیرون آمدم و به خدا سوگند ، سخت بینوا و نیازمند بودم . همان جا نشستم تا قَبیصه بیرون آمد ، او به من نگریست و مرا سرزنش کرد و گفت : چه چیزی تو را بر این کار واداشت که بدون اجازه من این کار را انجام دهی ؟ مگر نمی توانستی با من رایزنی کنی ؟

گفتم : به خدا سوگند ، گمانم این بود که ممکن است پس از این دیگر پیش او برنگردم .

قَبیصه گفت : چرا چنین گمانی بردی ؟ پیش او برخواهی گشت . اینک با خودم باش ، یا گفت به خانه ام بیا .

من پیاده از پی مرکوب او می رفتم . مردم هم با او سخن می گفتند تا هنگامی که وارد خانه اش شد . اندکی گذشت ، خادمی با نامه کوچکی پیش من آمد . در آن نوشته بود این حواله صد دینار است که برای تو دستور پرداخت آن را داده ام و استری که بر آن سوار شوی و خدمتکاری که همراه تو باشد و تو را خدمت کند و ده دست جامه .

گوید : به فرستاده قَبیصه گفتم : اینها را از چه کسی باید بگیرم ؟

گفت : مگر نام کسی را که باید پیش او بروی و در این رقعه نوشته است نمی بینی ؟ بر رقعه نگریستم و دیدم بر پشت آن نوشته است پیش فلان کس برو

ص: 474

و از او بگیر . از جای آن مرد پرسیدم ، گفتند کارگزار قبیصه است . حواله را پیش او بردم ، گفت : آری ، و همان دم آنها را فراهم آورد و مرا خوش حال ساخت و کارم را رو به راه و جبران کرد .

فردای آن روز در حالی که سوار بر استری که از قبیصه بود شدم و پیش او رفتم . بر آن استر زین نهاد و کنار قبیصه حرکت کردم . گفت : فلان ساعت کنار درِ کاخ امیر مؤمنان حاضر باش تا تو را پیش او ببرم . در ساعتی که گفته بود حاضر شدم . قبیصه به من گفت : برحذر باش که هیچ سخنی نگویی تا او آغاز به سخن کند و از تو بپرسد و من تو را از امر او کفایت خواهم کرد .

گوید : چون پیش عبدالملک رفتم به خلافت بر او سلام دادم ، اشاره کرد بنشینم و چون نشستم عبدالملک آغاز به سخن کرد و درباره نسب قریش از من پرسید و او خود در آن مسئله از من آگاه تر بود .

زُهْری می گوید : آرزو می کردم که این گفت و گو قطع شود که او در علم و نسب بر من پیشی داشت .

سپس به من گفت : همه مقرّری های اهل بیت تو را مقرّر داشتم .

عبدالملک به قبیصه نگریست و فرمان داد که این موضوع را در دیوان ثبت کند .. .

زُهْری گوید : پس از آن ، روزی قبیصه بیرون آمد و گفت : امیر مؤمنان فرمان داده است که نام تو در زمره خواصّ یارانش ثبت شود و حقوق آنان برای تو منظور گردد و مقرری تو بالاتر از آنها باشد . همواره بر درگاه امیر المؤمنین باش .

گوید : کسی که یاران و همنشینان خلیفه را بررسی می کرد مردی تندخو و

ص: 475

سخت گیر بود و به سختی رسیدگی می کرد . یک یا دو روز از موعد مقرّر تخلّف کردم . سخت بر من روی ترش کرد و دیگر آن کار را انجام ندادم .. .

ملازم لشکر عبدالملک شدم و بسیار به حضورش می رفتم .

گوید : عبدالملک از جمله پرسش هایی که از من می کرد این بود که چه کسی را ملاقات کرده ای ؟ من نام می بردم و فقط اشخاص قریش - مهاجران - را نام می بردم .(1)

عبدالملک گفت : چرا از دیدار با انصار غافلی ؟ تو پیش آنان دانش فراوانی خواهی یافت . چرا از دیدار با فرزند سالار انصار «خارجة بن زید بن ثابت» غفلت کرده ای ؟ چرا از «عبدالرحمان بن یزید بن جاریه» غافل مانده ای ؟ و تنی چند از مردان نامور انصار را نام برد . من به مدینه رفتم و از ایشان چیزها پرسیدم و حدیث شنیدم .(2)

و امّا درباره موضع عبدالملک بن مروان نسبت به علی بن اَبی طالب ، ابن شهاب می گوید :

به دمشق آمدم ، قصد جهاد داشتم . پیش عبدالملک رفتم تا بر او سلام دهم . او را در زیر قبّه ای بر تختی که در سطح قامت افراد بلند بود ، یافتم و مردم در پایین پای او در دو صف قرار داشتند .

بر وی سلام کردم و نشستم ، پرسید : ای ابن شهاب ، آیا می دانی در صبح روز قتل فرزند ابوطالب ، در بیت المقدس چه شد ؟

ص: 476


1- . نیک بنگرید به ، اهتمام زهری قرشی ، به فقه قریشی ها و روی گردانی وی از فقه انصار مگر کسانی از آنها را که عبدالملک بن مروان برایش نام برد .
2- . المنتظم 7 : 232 - 234 ؛ تاریخ دمشق 55 : 322 - 324 متن از اینجاست ؛ سیر اعلام النُّبلاء 5 : 330 - 331 .

گفتم : آری .

گفت : پیش من بیا .

از پشت سر مردم به راه افتادم تا اینکه به پشت قبّه رسیدم .(1) عبدالملک صورتش را برگرداند و به من محبت کرد و پرسید : چه روی داد ؟

گفتم : سنگی در بیت المقدس برداشته نشد مگر اینکه زیر آن خون یافت شد .

عبدالملک گفت : احدی جز من و تو این قضیّه را نمی داند ، نباید کسی این را از تو بشنود .

زُهری می گوید : تا عبدالملک زنده بود ، آن را حدیث نکردم .(2)

آری ، ابن شهاب زُهْری در خطّ مشی امویان درآمد . آنچه را خوشایند آنها بود روایت می کرد و از آنچه خوش نداشتند دست کشید .

پیداست که سیاست اموی و مروانی بر مسخ هویّت اسلامی و تحکیم روح قبیله ای استوار بود .

ص: 477


1- . ملاحظه کنید چگونه وی از ترس انتشار فضائل علی علیه السلام این سخن را محرمانه برای او حدیث می کند .
2- . تاریخ دمشق 55 : 305 . در «اسد الغابه 1 : 308» آمده است : عبداللّه بن علا پس از آنکه زهری حدیثی را در ولایت امیرالمؤمنین در غدیر خم روایت کرد به زهری گفت : این را در شام - که از در و دیوار دشنام علی به گوش می رسد - حدیث مکن . زهری گفت : به خدا سوگند ، از فضائل علی احادیثی را به خاطر دارم که اگر آنها را باز گویم ، به قتل می رسم به کتمان فضائل علی از سوی وی نیک بنگرید .

حاکمان با احکام و دین خدا آن گونه که می خواستند بازی می کردند و مردم را به خواست خویش وامی داشتند .

زُهْری جوانی از اهل مدینه بود که آلتِ دست خلفا شد تا به کارهای آنها شرعیّت ببخشد . بعید نیست وضو از این احکام باشد ؛ زیرا زُهْری از یک سو و حُمران بن اَبان از سوی دیگر ، تحت امارت عبدالملک بن مروان بود و عبدالملک می خواست امّت را بر فقه عثمان گرد آورد .

حدیث و فقه زُهری غالباً سیاسی است .

در تاریخ یعقوبی آمده است :

وقتی عبدالملک بن مروان مسلمانان را از رفتن به مکّه بازداشت (زیرا در حال جنگ با ابن زبیر بود) مردم آه و ناله سر دادند و گفتند : ما را از حجّ خانه خدا که بر ما واجب است منع می کنی ؟!

عبدالملک به آنها گفت : این ابن شهاب زُهْری است که برای شما حدیث می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : بار سفر مبندید مگر سوی سه مسجد : مسجد الحرام (کعبه) ومسجد من ومسجد بیت المقدس. مسجد بیت المقدس برای شما به جای مسجدالحرام است .

این صخره ای است که روایت کرده اند پیامبر چون به آسمان بالا رفت ، پا بر این صخره گذاشت برای شما قائم مقام کعبه می باشد .

از این رو بر آن صخره ، گنبدی ساخت و پرده های دیبا بر آن

ص: 478

آویخت و برایش پرده دار گماشت . مردم پیرامون آن (آن گونه که پیرامون کعبه طواف می کردند) می گردیدند .

در اَیّام بنی امیّه ، این مراسم را به پا داشت .(1)

زهری این حدیث را از ابن مُسیَّب از ابو هُرَیره (به دروغ و زور) روایت می کند ، در حالی که در مصنّف عبدالرزّاق و مصنّف ابن اَبی شیبه از عمر روایت است که رفتن به بیت المقدس را برنمی تافت .

عبدالرزّاق از مَعْمَر ، از عبدالکریم جَزَری ، از ابن مسیّب روایت می کند که گفت :

هنگامی که عُمَر در میان شترانی از اشترهای زکات بود ، دو شخص بر وی گذشتند . پرسید : از کجا می آیید ؟

گفتند : از بیت المقدس .

عمر تازیانه را بر آنها کشید و گفت : حجّی مانند حجّ خانه خدا ؟!

آن دو گفتند : ای امیر مؤمنان ، ما از فلان سرزمین آمدیم ، به بیت المقدس گذشتیم ، در آن نماز گزاردیم .

عمر گفت : پس ماجرا چنین بود ، و آن دو را رها کرد .(2)

از عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از ابن عُیَینه ، از عبدالکریم جَزَری ، از ابن مُسیَّب روایت است که گفت :

شخصی نزد عمر آمد و از او برای رفتن به بیت المقدس اجازه خواست .

ص: 479


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 260 -261 .
2- . مصنّف عبدالرزّاق 5 : 133 ، حدیث 9164 متن از این مأخذ است ؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 3 : 419 ، حدیث 15547 .

عمر گفت : آماده شو ، هرگاه فارغ شدی مرا خبر کن .

چون فارغ شد پیش عمر آمد ، عمر گفت : آن را عُمْرَه قرار ده [ یعنی به جای بیت المقدس به مکّه و عُمْرَه برو ] .(1)

نیز مساجد فراوانی هست که بار سفر بستن سوی آنها مستحب است ؛ مانند نماز در مسجد قبا که با یک عمره برابری می کند .

همچنین بار سفر بستن برای تجارت یا طلب علم (یا مشابه آن) جایز است .

آنچه را زهری روایت می کند ، درست نیست و هزاران اشکال بر آن وارد است .

زُهری با ده تن از خلفای اموی معاصر بود که از معاویة بن اَبی سفیان آغاز می شود (زیرا در روزگار وی به دنیا آمد) و دورانِ یزید بن معاون ، معاویة بن یزید ، مروان بن حکم ، عبدالملک بن مروان ، ولید بن عبدالملک ، سلیمان بن عبدالملک ، عمر بن عبدالعزیز ، یزید بن عبدالملک ، هشام بن عبدالملک را سپری می سازد تا اینکه یک یادو سال مانده به آخر دورانِ هشام ، می میرد .

دکتر ضاری می نویسد :

امام زُهری در سال 82 به امویان پیوست .(2) اوّلین نفر آنها عبدالملک بود در نخستین سفر زُهری به دمشق ؛ چراکه اَیّامی در دمشق ماند ، سپس به مدینه برگشت تا طلب علم را دنبال کند و آنچه را نزد انصار هست فراگیرد .

ص: 480


1- . مصنّف عبدالرزّاق 5 : 134 ، حدیث 9165 .
2- . در «سیر اعلام النُّبلاء 5 : 328» آمده است : ابن شهاب گفت : زمان تحرّک قیام ابن اشعث به دمشق آمدم . عبدالملک در آن روز به کارش مشغول بود .

این کار بر اساس نصیحت عبدالملک صورت گرفت ؛ زیرا پس از آنکه عبدالملک به استعداد ونبوغ و ذکاوت زُهری پی برد ، او را به اخذ علم از انصار سفارش کرد .

چون زهری علم علمای انصار را فرا گرفت ، بار دیگر به دمشق بازگشت ، سپس هرازگاهی به دمشق در رفت و آمد بود تااینکه در این شهر سکنا گزید و این کار به نظر ما در سال 100 هجری بود .(1)

اگر در متون گذشته درنگ ورزیم درمی یابیم که زهری ، جوانی بود که به همراه پدر و خانواده اش در مدینه سکنا داشتند . عبدالملک نام وی و خانواده اش را از دیوان زدود ؛ زیرا عبدالملک خطاب به او می گوید : شهر تو شهری است که از زمان به دست گرفتن حکومت ، برای اَحَدی در آن مُقَرّری تعیین نکرده ام (مقصودش مدینه است)(2) .

پدر زُهری ، مسلم ، به همراه ابن زبیر بود . وی درگذشت و عیالات وی بر عهده ابن شهاب افتاد . زهری در آغاز فقیر و یتیم بود ، نمی دانست برای زندگی خود ومادر وخواهرانش چه کند . چنان که خودش می گوید ، برای جهاد رهسپار شام شد .(3)

در شام به قَبیصَة بن ذُؤَیْب بن حَلْحَلَه خُزاعی مدنی برخورد .(4) وی از کاتبان

ص: 481


1- . الامام الزهری : 436 .
2- . بنگرید به ، الامام زهری : 252 .
3- . همان ، ص50 .
4- . الإمامة والسیاسه 2 : 21 . می گوید : یکی از فقها ، [ قبیصه ] برادر شیری بعدالملک وصاحب مُهر و مشاور او بود . در «البدایة والنهایه 8 : 313» آمده است : وی ، برادر رضاعی شیری معاویة بن ابی سفیان بود .

عبدالملک بن مروان بود(1) و مسئولیّت پست (فرستادن و دریافت نامه های) عبدالملک را بر عهده داشت .(2) نامه هایی را که از شهرها به خلیفه وارد می شد ، می خواند ، سپس پیش عبدالملک می رفت و او را به محتوای نامه ها خبر می داد .(3)

قَبِیْصَه دست زُهْری را گرفت و پیش عبدالملک برد . زهری از زندگی خسته شده بود و در پریشانی و اضطراب به سر می برد ، از اینجا به آنجا می پرید ، نمی دانست چه کند ، از زندگی ناامید بود ، پناهگاهی می جست تا بدان پناه آورد .

عبدالملک برای این جوان بی تجربه پناهگاه خوبی بود . نخست آنچه را عبدالملک می خواست (حکم عُمَر درباره کنیزان اُمّ ولد) برایش حدیث کرد ، سپس حدیث «شَدِّ رحال» (بار سفر بستن) و دیگر احادیث را بیان داشت .

عبدالملک از زُهْری خواست که به مدینه برگردد و روایات انصار را بیاموزد ؛ زیرا اکتفا به فقه قریشیان خلیفه را راضی نمی ساخت . وی برای زهری مشخص کرد که از چه کسانی علم فرا گیرد (خارجه و ...) .

در اینجا می بینیم که عبدالملک زهری را به فراگیری علم (حدیث) از جابر بن عبداللّه انصاری واَنَس بن مالک انصاری و سَهْل بن سعد انصاری (و دیگر انصاری که در آن تاریخ می زیستند) رهنمون نمی شود .

بلکه از کارگزار عبدالملک بر عراق (حجّاج بن یوسف ثقفی) رفتار معکوسی

ص: 482


1- . تاریخ طبری 3 : 534 ؛ التنبیه والإشراف : 273 .
2- . العقد الفرید 4 : 250 ؛ تاریخ دمشق 49 : 250 ، شماره 5698 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 4 : 282 ، شماره 103 .
3- . الامام الزهری : 351 .

را می نگریم ؛ زیرا وی بر گردن یا بر دست جابر بن عبداللّه انصاری و انس بن مالک انصاری و سهل بن سعد انصاری مُهر زد . با این کار می خواست آنها را خوار و خفیف سازد و مردم از آنها دوری گزینند .

زُهْری ملازم سرای عبدالملک شد و پس از عبدالملک در درگاه خلفا آیند و روند داشت .

خودش می گوید : پا در رکاب لشکر عبدالملک شدم .(1) فراوان بر او در می آمدم ... از چیزهایی که عبدالملک از من می پرسید .. .(2)

دردناک تر از این ، آن است که زهری رئیس شرطه های بنی مروان شد .

در مختصر تاریخ دمشق آمده است :

خارجة بن مصعب می گوید : بر زهری که مسئول شرطه های یکی از بنی مروان بود ، درآمدم . دیدم سوار است و در دستش دشنه ای می باشد و پیشاپیش وی افرادی چماق به دست اند .

گفتم : خدا این کار را از عالم زشت می دارد !

می گوید : از زهری روی گرداندم و از او حدیث سماع نمی کردم . سپس پشیمان شدم ، پیش یونس رفتم و از او به نقل از زهری حدیث شنیدم .(3)

عُمَر بن رُدَیح می گوید :

با ابن شهاب زهری حرکت می کردم . عَمْرو بن عُبَید مرا دید . سپس

ص: 483


1- . ذهبی در «تذکرة الحفّاظ 1 : 109 ، شماره 109» می نویسد : زهری ، سربازی جلیل است . و در «تاریخ الاسلام 8 : 229 ، سنه 121 - 140» می گوید : زهری ، لشکری بود .
2- . الامام الزهری : 351 .
3- . تاریخ دمشق 15 : 400 ، شماره 1856 ؛ میزان الاعتدال 2 : 404 ، شماره 2400 .

[ بعد از آن روز ] مرا دیدار کرد و گفت : تو را چه به دستمال اُمَرا ( یعنی ابن شهاب ) .(1)

کار زهری بدانجا رسید که بر نگهبانان چوبه داری گماشته شد که امام زید (فرزند امام زین العابدین) را بدان آویختند .(2)

این چنین ابن شهاب در رشته دولت اموی درآمد تا اینکه ماجرا بدانجا رسید که صحابه و تابعان تا ابن شهاب روایتی را حدیث نمی کردند ، آن را باز نمی گفتند ؛ زیرا مردم از ایشان حدیث نمی آموختند و از ابن شهاب حدیث دریافت می داشتند .

مالک بن انس می گوید :

مشایخی را در مدینه درک کردم که سنّ آنها به 87 سال می رسید . از آنها حدیث دریافت نمی شد ، ابن شهاب (که سنّ کمتر از آنها را داشت) مقدّم بود ، انبوهی از مردم نزد وی گرد می آمدند .(3)

نیز می گوید :

زُهری هنگامی که به مدینه درمی آمد ، احدی از علما در مدینه حدیث نمی کرد تا اینکه زهری از آن بیرون می رفت .(4)

ص: 484


1- . تاریخ دمشق 55 : 370 .
2- . بنگرید به ، نبذة فی رجال شرح الأزهار 1 : 95 اثر احمد بن عبداللّه جنداری که در مقدمه شرح الأزهار چاپ شده است . المؤیّد باللّه و علی بن محمّد عجری بدین امر تصریح دارد و ابو جعفر هوسمی آن را روایت کرده است . بنگرید به : مقاله الزهری حیاته وسیرته (اثر بدرالدین حسنی حوثی ، مجله علوم الحدیث ، شماره 5 ، سال سوّم ، سال 1420 ه ) .
3- . تاریخ دمشق 55 : 351 .
4- . همان .

از این سخن آشکار می شود که سلطه اُمَوی ، شأن زهری را به جایی که سزامندش نبود بالا بُرد ؛ زیرا وی ابزاری فرمان بردار [ آچار فرانسه ] برای آنها شد ، آنچه را می خواستند ، روایت می کرد و آنچه را می پذیرفتند ، می پذیرفت .

از این روست که ابن مَعین - آن گاه که از وی سؤال شد آیا اَعْمَش مثل زهری است - گفت :

برائت می جویم از اینکه اَعْمَش مثل زهری باشد .

زُهری به عرض و اجازه اعتقاد داشت و برای بنی امیّه کار می کرد ، در حالی که اعمش ، فقیر و بردبار ماند ، از سلطان کناره می گرفت ، پارسا و عالم به قرآن بود .(1)

دانستیم که زُهری فضائل علی علیه السلام را کتمان می کرد ، بالاتر از این ، بر آن حضرت خُرده می گرفت و خدشه می زد .

ثقفی - به سندش - از محمّد بن شَیْبَه روایت می کند که گفت :

در مسجد مدینه حضور یافتم ، زُهْری و عُرْوَة بن زُبَیر را دیدم که نشسته اند ، از علی نام می برند و بر آن حضرت خرده می گیرند و آسیب می زنند .(2)

ص: 485


1- . تهذیب التهذیب 4 : 196 ، شماره 386 .
2- . الغارات 2 : 578 . سیّد عبداللّه بن هادی قاسمی در کتاب «حاشیة کرامة الأولیاء» می گوید : زهری از دشمنان کسی بود که به حکمِ مالک خلاّق [ خدای متعال ] دشمنی با او نفاق می باشد [ یعنی زهری با امام علی علیه السلام دشمنی می ورزید و کینه آن حضرت را به دل داشت ] سرباز بنی امیّه و از موالیان آنها بود (مقاله سیّد حسنی حوثی «الزهری حیاته وسیرته» مجلّه علوم حدیث ، شماره 5 ، سال سوّم 1420 ه ) .

به نظر می رسد شکوه مالک بن انس ، در همان مجرای قول انس بن مالک می ریزد که گفت :

چیزی از آنچه را درک کردم جز همین نماز سراغ ندارم و این نماز هم ضایع شد و از دست رفت .(1)

نیز وی راز قول اَنس را حکایت می کند . هنگامی که به انس خبر رسید که حجّاج مردم را به شستن پاها در وضو فرا می خواند ، گفت :

خدا راست گفت و حجّاج دروغ بافت . خدای متعال می فرماید : سر و پاهاتان را مسح بکشید .(2)

شما را به خدا ، چگونه می توان تصوّر کرد که زهری - پس از احسان عبدالملک به او - بنده او نباشد ؟! وی در سنین جوانی به سر می برد و به گرفتاری و تنگنا در زندگی مبتلا شد ، آن احسان را از عبدالملک بن مروان (فرمانروای مقتدر) دید و عبدالملک به او وعده داد که مال و وجاهت بیشتری به او می دهد .

در مختصر تاریخ دمشق آمده است :

عبدالملک از من پرسید : دَیْن پدرت چقدر است ؟ گفتم : فلان و فلان مبلغ . گفت : خدا دین پدرت را ادا کرد .

و دستور داد جایزه ای به من دهند و حقوق دایمی برایم منظور دارند و خانه ای قطیعه در مدینه برایم بخرند .

و گفت : برو و در طلب علم باش و چیزی تو را از آن باز ندارد ؛ چراکه در تو چشمی حافظ وقلبی با ذکاوت می بینم .(3)

ص: 486


1- . صحیح بخاری 1 : 198 ؛ نیز بنگرید به ، البدایة والنهایه 9 : 89 .
2- . تفسیر طبری 6 : 82 ؛ تفسیر ابن کثیر 3 : 47 ؛ الدر المنثور 2 : 262 .
3- . تاریخ دمشق 55 : 303 .

آری ، زهری ، املاک و مستغلاّتی را در مدینه و شام دارا شد (چنان که - پیش از وی - برای حُمران در بصره و دیگر جاها اموالی فراهم آمد) دربانی داشت که نمی گذاشت مردم [ بی اجازه وی ] به دیدارش روند .

از سفیان نقل است که گفت :

زُهری را دیدم که محمّد بن اسحاق نزدش آمده بود . زُهری گفت : ای محمّد کجایی ؟ تو را نمی بینم ؟!

ابن اسحاق گفت : با این دربانی که تو داری ، نمی توانم به دیدارت بیایم .

زهری دربانش را صدازد و گفت : هرگاه این شخص آمد ، او را باز ندار .(1)

آورده اند که :

به زهری گفتند : مردم بر تو عیب نمی گیرند مگر به کثرت دَیْن .

زُهری گفت : دَیْنم چقدر است ؟ تنها بیست هزار دینار می باشد . من در زندگی و مرگ ثروتمندم . پنج آبادی دارم که بهای هر کدام از آنها چهل هزار دینار است و جز این نوه ام از من ارث نمی برد و باکی ندارم که او چیزی را از من ارث نبرد .

ولید می گوید : نوه اش فاسق بود .(2)

با پی گیری سفرهای زُهری به شام ، درمی یابیم که این سفرها بارها انجام شد .

ص: 487


1- . تاریخ ابی زرعه : 265 ، شماره 1451 .
2- . تاریخ دمشق 55 : 367 .

وی هرازگاهی (در دوران عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک و سلیمان بن عبدالملک) به شام می رفت تا اینکه در سال 100 هجری در ایّام عمر بن عبدالعزیز در شام سکنا گزید ؛ چراکه سنّت را برای او نوشت و ستاره اش در این زمان چنان درخشید که از فقها شمرده شد .

اگر - به عنوان نمونه - به تاریخ یعقوبی رجوع کنیم ، می بینیم زهری را در عهد عبدالملک بن مروان(1) و در زمان ولید بن عبدالملک(2) و در دوران سلیمان بن عبدالملک ،(3) در زمره فقها ذکر نمی کند ، بلکه در ایّام عمر بن عبدالعزیز(4) و یزید بن عبدالملک(5) و هشام بن عبدالملک(6) (همو که زُهْری در زمان وی درگذشت) او را در شمار فقها می آورد .

عمر بن عبدالعزیز (شخصی که سنّت در عهد وی تدوین یافت) فراوان به زهری اهتمام ورزید و از او و از مردم خواست که طبق سیاست عمومی اُمویان حدیث کنند .

در تاریخ الخلفا از حاجبِ بن خلیفه بُرْجُمی روایت است که گفت :

شاهد بودم که عمر بن عبدالعزیز - در دوران خلافت - خطبه می خواند و در آن می گفت : بدانید آنچه را رسول خدا و دو یارش [ ابوبکر و عُمَر ] سنّت نهادند ، دینی است که آن را برمی گیریم و به

ص: 488


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 282 .
2- . همان ، ص292 .
3- . همان ، ص300 .
4- . همان ، ص309 .
5- . همان ، ص315 .
6- . همان ، ص329 .

آن بسنده می کنیم و آنچه را دیگران بنا نهادند به تأخیر می افکنیم .(1)

عُمَر بن عبدالعزیز در سخن دیگری می گوید :

رسول خدا و والیان امر پس از او سنّت هایی را بنیان نهادند که گرفتن [ و عمل به ] آنها تصدیق کتاب خدا و کمال طاعت او و پشتوانه دین خداست .

اَحَدی حق ندارد آنها را تغییر دهد و دگرگون سازد و به آموزه هایی که بر خلاف آنهایند روی آورد .

هرکه به این سنّت ها اقتدا کند ، هدایت می یابد و هرکه به آنها یاری جوید ، یاری می شود و هرکه با آنها مخالفت ورزد و راه غیر مؤمنان را بپیرود ، خدا او را به همان راهی که در پیش گرفته است وامی نهد و دوزخ را به او می چشاند که بد سرنوشتی است .(2)

عبدالرزّاق می گوید :

شنیدم عبیداللّه بن عمر [ بن حَفْص بن عاصم بن عُمَر بن خطّاب ] می گفت : چون بزرگ شدم و در طلب علم برآمدم . پیش فرد فرد بزرگان آل عُمَر می آمدم و می پرسیدم : از سالم چه شنیدی ؟

هرگاه پیش یکی از آنها می رفتم ، می گفت : بر تو باد به ابن شهاب ! ابن شهاب با وی [ سالم ] ملازم بود .

ص: 489


1- . تاریخ الخلفا : 241 ؛ کنز العمّال 1 : 192 ، حدیث 1624 .
2- . المعرفة والتاریخ 3 : 373 ؛ الموافقات 4 : 79 ؛ الفقیه والمتفقّه 1 : 436 ؛ الدرّ المنثور 2 : 686 متن از این مأخذ است .

می گوید : در آن زمان ، ابن شهاب در شام به سر می برد .(1)

از عبدالرزّاق از مَعْمَر نقل است که گفت :

عمر بن عبدالعزیز از همدمانش پرسید : آیا نزد ابن شهاب می روید ؟

گفتند : این کار را می کنیم .

وی گفت : پیش او بروید ، احدی داناتر از او به سنّت گذشته باقی نماند .

مَعْمَر می گوید : حسن [ بصری ] و همقطارانش در آن زمان زنده بودند .(2)

آری ، گروه حاکم با مکتب امام علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت می ستیزیدند

و با همه توان می کوشیدند اُمّت را به فقه عُمَر بن خطّاب و خلفای پیروی او بازگردانند .

به فرمان عبدالملک - اندکی پیش - پی بردیم که به قَبیصه دستور داد حدیث عُمَر را درباره کنیزان فرزند دار ، به سرزمین ها بنویسد .(3)

تلاش ابن شهاب زهری در این راستا بود . علمای بعد از وی مأموریت یافتند تا سیره حاکمان و آنچه را که مردم را بدان ملزم ساختند ، سنّتی سازند که هرکه آن را وانهد به دوزخ درمی آید و مخالفت را در چیزهایی نهادند که بر خلاف سیره حاکمان باشد .

ص: 490


1- . تهذیب الکمال 26 : 437 (به نقل از الجرح والتعدیل 8 : 73 ، شماره 318) .
2- . تهذیب الکمال 26 : 436 (به نقل از الجرح والتعدیل 8 : 73 شماره 319) .
3- . برای آگاهی بیشتر بنگرید به ، کتاب منع تدوین حدیث اثر نگارنده .

ابو عبید آجرّی از ابو داود حکایت می کند که پس از نقل روایات زهری

گفت :

اختلاف با زهری ، به پنجاه حدیث نمی رسد .

اختلاف - در نزد ما - این است که قومی (به تنهایی) چیزی را بیاورند و قوم دیگر (به تنهایی) چیز دیگری را بیان دارند .(1)

پوشیده نماند که بعضی از تابعان (مانند نافع بن مالک ،(2) عموی مالک بن انس) و امام سجّاد علیه السلام(3) زُهری را اندرز می دادند که از سلطان دست کشد ؛ زیرا آنان وی را محوری قرار می دهند تا ستم هاشان را دور آن بگردانند ، پلِ عبور از

ص: 491


1- . تهذیب الکمال 26 : 431 .
2- . تاریخ دمشق 55 : 366 . در این مأخذ ، از نافع بن مالک ابو سهیل ، عموی مالک بن انس آمده است که گفت : به زُهری گفتم : آیا این خبر به تو نرسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هرکس علم را که باید از آن وجه خدا مدّ نظر باشد برای اموال و امکانات دنیا بطلبد ، به دوزخ در می آید ؟! زهری گفت : این روایت از رسول خدا به من نرسید . گفتم : [ مگر ] همه احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله به تو رسید ؟ گفت : نه . گفتم : نصف آنها به تو رسید ؟ گفت : شاید . گفتم : این خبر در نصفی است که به تو نرسید .
3- . بنگرید به نامه امام علیه السلام به زهری که در «تحف العقول : 274» هست . المؤیّد باللّه زیدی می گوید : زهری در نهایت سقوط است . روایت است که وی از نگهبانان چوبه دار امام زید بن علی بود . امام زین العابدین رو در رو او را تکذیب کرد ؛ زیرا میان زُهری و امام علیه السلام سخنی به میان آمد که در آن زهری معاویه را ستود . امام علیه السلام فرمود : دروغ بافتی ای زهری . بنگرید به ، مقاله الزهری حیاته وسیرته ؛ بدر الدین الحوثی ، مجلّه علوم الحدیث ، عدد الخامس ، السنة الثالثة ، 1420 هجری ، ص185 - 186 .

بلاها و گرفتاری هاشان می سازند و نردبانی برای رسیدن به خواسته هاشان قرار می دهند .

لیکن این نصایح او را سودی نمی بخشید ؛ زیرا وی دست ساخته خلفا و وصل به آنها و سربازشان بود (این از چکیده زندگی وی به دست می آید) .

این شخصیّت ضعیف زهری (زهری ای که در دار و دسته امویان درآمد) اختصاص روایتِ وضویی او را فقط و فقط از «عطاء بن یزید لیثی - غلام شامی - از حمران شعوبی (که در گذشته یهودی بود) از عثمان اموی» تفسیر می کند .

عطا ، ناشناخته می نماید . اَدوارِ شاخص و شخصیّتِ روشنی ندارد

حال حُمران و یهودی بودن او را - پیش از این - دریافتیم و اینکه وی در کتاب های نه گانه اهل سنّت ، جز از عثمان روایت نمی کند .

عثمان مخترع وضوی غسلی است .

پرسش این است که روایت از بی نام و نشان ها برای چیست ؟

زهری در روایت ، به نقل عطا از حمران از عثمان بسنده می کند با اینکه در سال های 50 تا 58 هجری زاده شد و بسیاری از صحابیان دراز عُمر تا سال 100 یا 110 هجری حیات داشتند ، گروهی از آنها در مکّه ، مدینه ، شام ، عراق (و دیگر شهرها و سرزمین ها) بودند . با وجود این ، زُهری از یکی از آنها وضوی پیامبر را روایت نمی کند .

این امر به همراه عملکرد امویان ، بدون شک دلالت دارد بر اینکه اَفرادی وجود داشتند که عهده دارِ نهادینه سازی وضوی عثمانی از سوی اموی ها و مروانی ها (از طریقِ رجالی از یهود و موالی و طعن زده شده ها و دیگر دشمنان سنّت اصیل پیامبر) شدند .

ص: 492

و به همین خاطر ، این امر ، تلاش هایی را در برداشت که مسخ وضوی ثُنائی مسحی را (که از طریق صحابیان متعبّد از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می شد) عهده دار بود .

همه اینها برای شناسایی طالبیان صورت می گرفت (کسانی که به وضوی عثمان تن نمی دادند) و مخالفت با وضویی که علی علیه السلام و بستگانش بر آن وضو پایبند بودند .

ص: 493

دیگر راویان وضوی عثمانی و جاهای تمرکز آنان

برای آگاهی فزون تر و بیشتر بر تار و پود حقیقت ، می توانیم مرکز انتشار وضوی عثمانی را بنگریم . این وضو ، پس از آنکه به وسیله عثمان در مدینه به دنیا آمد (کسی که وسواس نظافت داشت و مادرِ این وضو به شمار می آید) به شکل شایان ملاحظه - از طریق قریشیان و موالی آنها - در آغوش بصره و شام ، شیوع و انتشار یافت .

ملاحظه می کنیم که انتشار وضوی عثمانی از طریق حُمران بن اَبان صورت گرفت ؛ همو که رازِ موافقت عثمان را با جانشینی عبدالرّحمان بن عوف برای خلافت بعد از خودش ، فاش ساخت و عثمان او را به بصره تبعید کرد .(1)

نیز وی زنی را در حال عدّه ، به عقد خویش درآورد و ...

لیکن شگفت اینجاست که این کار ، یک تبعید حقیقی نبود ؛ چراکه با بخشش های فراوان به حُمران و ارتقای منزلت اجتماعی او همراه است و این ، یعنی تبعید حمران به بصره ، اَبعاد دیگری دارد و تبعید حقیقی که از آن کیفر و تعزیر و تأدیب مدّ نظر است ، نمی باشد .

مقایسه میان تبعید حُمران یهودی و تبعید دیگران

معروف است که عثمان ، دشمنانش را به مکان های دور و ترسناک تبعید می کرد . درآمد آنها را از بیت المال می بُرید یا دیوان آنها را به همان جاهای دور انتقال می داد .

پس از آنکه سهم ابوذر را از بیت المال قطع ساخت ، او را به «رَبَذَه» تبعید کرد

ص: 494


1- . تاریخ یعقوبی 2 : 169 ؛ تاریخ دمشق 15 : 178 ؛ تهذیب الکمال 7 : 304 ؛ تاریخ المدینه 1 : 305 .

و مردم را از مشایعت او تا پیرامون مدینه بازداشت . اَحَدی جرأت نکرد او را مشایعت کند مگر افراد انگشت شماری ؛ مانند : علی ، حسن ، حسین علیهم السلام ، عقیل ، عبداللّه بن جعفر ، عمّار .

مروان به این کار اعتراض کرد و میان او و علی علیه السلام بگومگویی رخ داد .

رَبَذَه ، زمینی بی آب و علف و خشک است و تا مدینه سه روز راه فاصله دارد . هرگاه شخص از «فید» بخواهد به «مکّه» رود ، بر راه حجاز واقع است .(1)

واقدی می گوید :

عثمان منع کرد از اینکه مردم با ابوذر نشینند و با او حرف زنند . چند روزی بدین گونه گذشت ، سپس دستور داد او را بیاورند .

ابوذر پیش عثمان ایستاد و گفت : وای بر تو ای عثمان ، ... همچون پادشاهی زورگو ، بر من قدرت نمایی می کنی !

عثمان گفت : از سرزمین ما بیرون رو .

ابوذر گفت: چقدر در کنار تو بودن برایم نفرت آوراست! کجا بروم؟

عثمان گفت : هرجا که خواستی .

ابوذر گفت : سوی شام - سرزمین جهاد - می روم .

عثمان گفت : ازشام تو را جلب کردم [ عثمان بار اوّل ابوذر را به شام تبعید کرد(2) ] چرا که شام را فاسد کردی ، دوباره تو را به آنجا

ص: 495


1- . بنگرید به ، معجم البلدان 3 : 24 ؛ در «معجم ما استعجم 3 : 860» آمده است : حمی رَبَذَه ، سنگلاخ است .
2- . مسعودی در «مروج الذهب 2 : 339 - 340» می نویسد : از این دست است کاری را که عثمان با ابوذر کرد . روزی ابوذر در مجلس عثمان حضور داشت ، عثمان پرسید : آیا کسی که زکات مالش را بپردازد ، حقّی برای غیر در آن مال می ماند ؟ کعب الأحبار گفت : نه ، ای امیر مؤمنان . ابوذر بر سینه کعب زد و گفت : ای یهودی زاده ، دروغ گفتی ! سپس تلاوت کرد : « لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ الْسَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوْا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ » بقره : 177 «نیکی آن نیست که روی را سوی خاور و باختر بگردانید ، بلکه نیکی (از آن) کسی است که به خداوند و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیامبران ایمان آرد و دارایی را با دوست داشتنش به نزدیکان و یتیمان و بیچارگان و به راه ماندگان و کمک خواهان و در راه (آزادی) بردگان ببخشد و نماز برپا دارد و زکات پردازد و (نیکی از آن) آنان (است) که چون پیمان بندند وفا کنند و به ویژه شکیبایان در سختی و رنج و در هنگامه کارزار ، آنها راست گویند و آنانند که به راستی پرهیزگارند» (ترجمه قرآن ، موسوی گرمارودی) . عثمان پرسید : آیا اگر مالی را از بیت المال برگیریم و در اموری که برایمان پیش می آید هزینه کنیم و به شما بدهیم ، اشکالی دارد ؟ کعب گفت : این کار اشکالی ندارد . ابوذر عصایش را بلند کرد و با آن بر سینه کعب زد و گفت : ای یهودی زاده ، چقدر در اظهار نظر در دین ما بی پروا و گستاخی ! عثمان به ابوذر گفت : چقدر ما را می آزاری ! از چشمم دور شو ، آزارمان می دهی ! ابوذر به شام رفت . معاویه به عثمان نوشت : افرادی پیش ابوذر گرد می آیند ، از اینکه آنان را علیه تو برانگیزد ایمن نیستم . اگر به شامیان نیاز داری ، او را پیش خود انتقال ده . عثمان در پاسخ نامه معاویه نوشت که ابوذر را به مدینه رهسپار ساز . معاویه ابوذر را بر شتری سوار کرد که پالان خشک و زبری داشت و پنج تن از اِسلاوها را با او همراه ساخت که شتر را بدوانند تا او را به مدینه درآورند . [ در پی این کار ] لایه درونی ران های ابوذر پوست انداخت و نزدیک بود وی تلف شود .. . این ، تبعید اوّل ابوذر به شام بود ، سپس تبعید به ربذه صورت گرفت .

برگردانم ؟!

ابوذر گفت : سوی عراق می روم .

عثمان گفت : نه .

ابوذر پرسید : چرا ؟

ص: 496

عثمان گفت : پیش قومی بروی که اهل شبهه اند و بر ائمّه طعن می زنند !(1)

ابوذر گفت : به مصر می روم .

عثمان گفت : نه .

ابوذر پرسید : پس کجا بروم ؟

عثمان گفت : هرجا خواستی .

ابوذر گفت : در این صورت ، پس از هجرت ، باید بادیه نشین شوم ! آیا به صحرای نجد بروم ؟

عثمان گفت : هرچه دورتر بهتر ، دور و دورتر . رویارویت را در پیش گیر و از رَبَذَه فراتر مرو .

از این رو ، ابوذر ، به رَبَذَه رفت .(2)

عثمان ، کَعْب بن عَبْدَه نَهْدی شیعی را [ از مدینه ] بیرون راند و تبعید کرد و به سعید بن عاص نوشت که او را بیست تازیانه بزند و دیوانش را به «ری» منتقل سازد . سعید این کار را انجام داد .

و گفته اند : عثمان امر کرد [ او را ادب کنند ] او را لُخت کردند و 20 تازیانه زدند و به «دماوند»(3) و به «کوه دود»(4) فرستادند .

ص: 497


1- . کینه عثمان را بر اهل عراق ملاحظه کنید .
2- . شرح نهج البلاغه 3 : 57 و جلد 8 ، ص260 .
3- . دباوند دماوند از آبادی های «ری» است ، میان ری و طبرستان می باشد . این ناحیه ، میان کوه هاست و در وسط آن کوهی گرد و بلند قرار دارد . من آن را دیدم و در همه دنیا [ دنیایی که من گشتم ] کوهی بلندتر از آن را ندیدم بنگرید به ، معجم البلدان 2 : 436 .
4- . «جبل الدخان» مکانی در سواحل یمن - نزدیک عدن - است صفة جزیرة العرب : 55 یا کوهی است در دباوند (تاج العروس 27 : 104) .

زیرا کَعْب بن عَبْدَه ، نامه ای به عثمان نوشت و کارهایی را که سعید بن عاص با پارسایان و اهلِ فضل و عفاف انجام می داد ، نوشت .(1)

عثمان ، عامر بن عبد قَیْس تَمیمی عَنْبَری (یکی از زاهدان هشت گانه) را از بصره ، طرد و تبعید کرد و او را سوی شام حرکت داد . وی در شام از دنیا رفت .

این کار بدان خاطر صورت گرفت که وی به عنوان فرستاده گروهی از مسلمانان پیش عثمان آمد تا به وی ابلاغ کند آنان در کارهای عثمان نگریستند و دریافتند که وی به امور [ ناشایست ] بزرگی دست یازید و از او می خواهند که روشِ خود را درست کند و توبه نماید .(2)

عثمان ، عَمْرو بن زُرارة بن قَیْس نَخَعی را از کوفه به شام تبعید کرد ؛ زیرا وی نخستین فردی بود که به خلع (برکنار سازی) عثمان [ از خلافت ] و بیعت با علی علیه السلام فرا خواند ، میان مردم ایستاد و گفت :

ای مردم ، عثمان آگاهانه حق را وانهاد و صالحان را فریفت ، افراد شرور را بر شما گمارد .

عثمان وی را از کوفه تبعید کرد . گروهی از صالحان وی را مشایعت کردند .(3)

عثمان ، عبدالرحمان بن حنبل (صحابی رسول خدا را) به قلعه قَمُوص خیبر ، تبعید کرد و پیش از تبعید ، او را صد تازیانه زد و بر شتر نری نشاند و در مدینه

ص: 498


1- . بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 530 .
2- . بنگرید به ، تاریخ طبری 2 : 642 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 41 ؛ تاریخ ابن خلدون 2 : 592 .
3- . بنگرید به ، انساب الاشراف 5 : 517 ، شماره 1343 ؛ اسد الغابه 2 : 202 و جلد 4 ، ص103 - 104 ؛ الاصابه 4 : 630 ، شماره 5837 (و جلد 2 ، ص561 ، شماره 2797) .

گرداند ؛ زیرا وی بدعت های عثمان را برنمی تافت و عیب های عثمان را در قالب شعر ، آشکارا بیان می داشت .(1)

عثمان صُلَحای کوفه را به دمشق (سپس حمص) انتقال داد و تبعید کرد ؛ زیرا بر سیاستِ عثمان و سیاست گذاران مالی و دینی او (که خودگزینی و طمع قریشی و ظلم را در پیش می گرفتند) اعتراض کردند .(2)

عثمان می خواست عمّار را تبعید کند ، به او گفت : «ای کسی که آلت تناسلی پدرت را می جَوِی» و پیش از این کار ، او را زد و با لگد بر شکم عمّار کوفت تا اینکه باد فتق گرفت .

بنو مخزوم بر عثمان اعتراض کردند و علی علیه السلام بر او برآشفت . عثمان ، علی علیه السلام را به تبعید تهدید کرد تا آنجا که مهاجران گفتند : این درست نیست که هرکه با تو بگومگو کند ، او را تبعید کنی و آواره سازی ! از این رو ، عثمان [ از تبعید علی علیه السلام ] دست کشید .(3)

همه این تبعیدها ، دلالت دارد بر اینکه عثمان با مخالفانش برخورد شدید داشت . آنها را به دورترین جاها و ترسناک ترین مناطق می فرستاد . پایگاه های تبعید وی ، شام ، رَبَذَه ، کوه دماوند ، قلعه قَمُوص ، بود . آن گاه که فردی را می کوچاند ، بنا به گفته ابوذر (که به تصدیق پیامبر صلی الله علیه و آله راست گوترین کسان بود) قدرت نمایی می کرد و زورگویانه خشونت می ورزید .

لیکن می بینیم که برخورد وی با حُمران فرق می کند . او را به شهری سرسبز و

ص: 499


1- . بنگرید به ، تاریخ یعقوبی 2 : 173 ؛ تقریب المعارف : 231 و278 .
2- . بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 529 .
3- . بنگرید به ، انساب الأشراف 5 : 544 .

آباد تبعید می سازد که در آن همشهری هایش (موالی عجم) وجود دارند ، خانه ای را - در آن شهر - به وی واگذار می کند .

این عنایت به حُمران از چه روست ؟ آیا این تبعید را می توان تبعید حقیقی شمرد ؟ یا اینکه این کار ، ترفیع درجه است ؟

حقایق [ تاریخی ] بیان می دارند که این تبعید واقعی نبود ، بلکه عثمان دو هدف اساسی از این کار در سر داشت :

یکم : دور ساختن حُمران (که راز عثمان و ابن عوف را فاش ساخت) از مدینه ؛ زیرا امویان از اینکه خلافت از میان آنها بیرون آید و به دست بنی زُهْرَه افتد ، آزرده خاطر می شدند و بر عثمان برمی آشفتند .

از سویی عثمان - به سبب وعده ای که به ابن عوف در شورا [ شورای شش نفره عُمَر ] داد - ملزم بود ؛ چراکه با هم توافق کردند که عبدالرحمان با این شرط ولایتِ اُمور مسلمانان را بعد از عُمر به عثمان وانهد که عثمان پس از خود آن را به عبدالرحمان بسپارد .

امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنش به ابن عوف ، آن را آشکارا بیان می دارد :

إنّک رجوتَ منه ما رجا صاحِبُکُما من صاحبِهِ ، دَقَّ اللّه ُ بینکما عطر منشم ؛(1)

آنچه را عُمَر از ابوبکر در سر می پروراند تو از عثمان امید داشتی ! خدا میانتان جدایی بیندازد .

ص: 500


1- . شرح نهج البلاغه 1 : 188 . این سخن مانند قول علی علیه السلام به عُمَر است که فرمود : «احلب حلباً لک شطره» ؛ شیری را بدوش که نصفش از آنِ توست .

یا در جای دیگر فرمود :

إنّما آثَرْتَهُ بها لتنالها بعده ؛(1)

عثمان را برگزیدی تا خودت پس از او به خلافت برسی .

در اینجا عثمان میان امویان و ابن عوف زُهری در تنگنا قرار گرفت و با تبعید حُمران به بصره ، در ظاهر از این تنگنا درآمد ، در حالی که حمران را در بصره به عنوان چشمِ خود گماشت (و نقش های دیگری به او داد) کشمکش عبدالرحمان با عثمان ادامه یافت و در همین حال از دنیا رفتند .

دوّم : حمران - و سازمانی که او در بصره تشکیل داد - دست سیاسی و فقهی برای عثمان به شمار می آمد و حُمران ، به عنوان چشمِ عثمان در بصره بود ، بلکه می توان او را ستون پنجمی نامید که منافع اُموی و مروانی را تأمین می کرد و از این رو ، امکانات اولیّه این کار ، برایش فراهم آمد .

به همین خاطر ، ابن قُتَیبه بیان می دارد : «فَأَخْرَجه إلی البَصْرة فَکان عامِلُه

بها» ؛(2) حمران را به بصره راند ، وی کارگزار عثمان در بصره بود .

و بَلاذُری می گوید : عثمان بر حمران بن اَبان خشم گرفت ، او را به بصره تبعید کرد ... و خانه ای را به وی واگذارد .(3)

حمران نقشش را به خوبی بازی کرد . از آنجا که نزدیکی اش به عثمان معروف بود ، جاپای خویش را در بصره محکم ساخت .

سوّم : عثمان در ظاهر وانمود ساخت که نزدیک ترین کسان به خود را تبعید کرد تا بر وی نیاشوبند .

ص: 501


1- . شرح نهج البلاغه 9 : 55 .
2- . المعارف : 436 .
3- . انساب الأشراف 5 : 547 .

اگر اخبار حمران را در تاریخ پی جوییم ، می بینیم که وی پس از مدّتی خانه دیگری را در دمشق شام مالک شد(1) و در بعضی متون آمده است که وی در کوفه املاک هنگفتی را - سوای آنچه در بصره داشت - در اختیار گرفت . البته میزان صحّت این سخن را نمی دانیم .

ابن شَبَّه می گوید :

فَأَصابَ هُنالک لِمَکانَتِه مِنْ عُثمان مالاً و ولداً ، فَلَهُم بالعراقِ عَدَدٌ وَشَرَفٌ وَاَموالٌ ؛(2)

حمران در بصره - به خاطر جایگاهی که نزد عثمان داشت - به مال و فرزندانی رسید . برای آنان در عراق ، عدد [ جمعیّت ] و شرف [ منزلت و آبرو ] و اَموالی است .

ابراهیم سامرّایی ، می گوید :

بصره ، جامعه ای بود که توده هایی از اُمّت های مختلف در آن گرد آمدند . نژاد فارسی در آن آشکار شد .. .

در کتاب «فتوح البلدان» (اثر بلاذری) در باب خاصّ تقسیم بصره ، نام دسته ای از مکان هایی آمده است که به صاحبان آنها منسوب اند .

اهل بصره به اسم کسی که قریه بدو منسوب بود ، الف و نون می افزودند . این کار - بدون شک - نسبت عربی نبود ، بلکه فارسی محض است .

ص: 502


1- . تاریخ الاسلام 5 : 396 اثر ذهبی .
2- . تاریخ المدینه 2 : 139 .

از آن جمله است قول بصری ها که گویند : ... «حمرانان» برای حمران بن اَبان (غلام عثمان بن عفّان) .

شاید نهری که الآن به این اسم ، میان «قرنه» و «کرمه» معروف است ، بر اساس همان نام تاریخی باشد که مورّخان بدان اشاره کرده اند .(1)

یاقوت حَمَوی می نویسد :

بر نهر «اَزّی» (در بصره) زمین حمران قرار دارد ، همان زمینی که عثمان به حمران واگذارد .(2)

غرض بیانِ همه نقش های حُمران - و تکرار آنچه گذشت - نیست، لیکن می خواهیم بیان داریم که عثمان حمران را به بصره فرستاد و در راستای منافع سیاسی ای که در نظر داشت لیاقت ها و صلاحیّت های بزرگی ارزانی اش داشت و او را بر اَدای نقشش یاری رساند ؛ زیرا بصره از پایگاه های عثمانی و کانون تمرکز موالی و عجم ها بود (که حُمران به آنها انتساب داشت) بیشتر آنان بر اسلام محمّدی علوی ، کینه داشتند و چون نمی توانستند رویاروی اسلام بایستند و آن را ویران سازند ، در صفوف عثمانی ها و اُموی ها رخنه کردند تا از اسلام انتقام بگیرند .

ص: 503


1- . الأشتات البصریّه : 74 چاپ شده به همراه خطط البصرة وبغداد .
2- . معجم البلدان 5 : 317 ؛ فتوح البلدان : 361 .
عثمانی بودن بصره

بصری ها به عثمان گرایش داشتند (و حال و هوای بصره عثمانی بود) بیش از یک نفر به این امر تصریح دارند .(1) از این رو ، طلحه و زُبیر و عایشه - پس از مدینه - بصره را انتخاب کردند ؛ زیرا بهترین مکان برای جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می آمد (بر عکس کوفه که گرایش علوی داشت) .

از این رو ، اندکی بعد خواهیم دید که شمار فراوانی از راویان وضوی عثمانی ، بصری اند ؛ زیرا آنان - مانند اهل شام - با اهل بیت پیامبر ، دشمنی داشتند .

دکتر صالح احمد العلی می نگارد :

بصره از چند ناحیه با کوفه فرق می کرد :

کوفه را لشکریان اسلام که در جنگ قادسیّه و فتح مداین شرکت جستند ایجاد کردند . بیشتر ساکنان آن از اهل یمن و شمال جزیرة العرب بودند .

نیز کوفه ، شمار فراوانی از بیوت عربی قدیم را در بر داشت که جایگاه برجسته ای در عصر جاهلی داشتند .

کوفه در فتنه بر ضدّ عثمان نقش بزرگی ایفا کرد و از مهم ترین مراکز مخالفت با حکومت اموی گشت و مرکز تشیّع در عالم اسلام شد .. .

امّا ساکنان بصره ، بیشتر از قبایل عربی بودند که در شرق

ص: 504


1- . بنگرید به ، الانتقاء : 13 اثر ابن عبدالبر .

جزیرة العرب (به ویژه در منطقه خلیج فارس) سکنا داشتند و در آغاز شمارآنها اندک بود واز هشت صد جنگ جو فراتر نمی رفت .. .

امّا عدد آنها با نهایت سرعت و به نسبت بالایی ، فزونی یافت و آنان را به فتح نواحی و بخش های ثروتمند وسیعی توانمند ساخت که واردات زیادی بر آنان سرازیر کرد .

سپس بصره در گذرگاه چندین راه تجاری مهم واقع شد . از این رو ، با شتاب ، به مرکزی برای جنب و جوش فعالیّت های اقتصادی گسترده تبدیل گشت .. .

شاید منابع دایمی ثروت ، از مهم ترین عواملی بودند که بصره را در سیاست ، مؤیّد عثمان و اُمویان ساخت .. .(1)

ابن ابی الحدید می گوید :

بیشتر دشمنان علی علیه السلام اهل بصره و عثمانی بودند .(2)

کَفَوی حکایت می کند که یک بار از سُفیان ثَوْری درباره عثمان و علی سؤال شد ، گفت : اهل بصره به برتری عثمان و اهل کوفه به برتری علی قائل اند . پرسیدند : تو چه ؟ گفت : من مرد کوفی ام .(3)

طَبَری آورده است که سفیان در آغاز ، شیعی مذهب بود . چون برای طلب حدیث به بصره رفت و با ابن عون و اَیّوب دیدار کرد ، تشیّع را رها ساخت و مسلک اهل سنّت را پیش گرفت .(4)

ص: 505


1- . التنظیمات الاجتماعیّة والاقتصادیّة فی البصرة فی القرن الأوّل الهجری : 17 - 19 .
2- . شرح نهج البلاغه 4 : 94 .
3- . تفسیر سفیان ثوری : 14 ، مقدّمه .
4- . همان به نقل از ذیل تاریخ طبری : 105 .

چون حَمّاد بن اَبی سلیمان از بصره به کوفه آمد ، از او پرسیدند : اهل بصره را چگونه یافتی ؟ وی پاسخ داد : پاره ای از اهل شام اند که میان ما ساکن شدند .(1)

ذَهَبی می گوید : علی بن مَدینی ... هرگاه وارد بصره می شد ، اظهار تشیّع می کرد ... این کار را بدان خاطر انجام می داد که آنان را بر حُبّ علی عادت دهد ؛ چراکه آنها عثمانی بودند .(2)

ابن حَجَر می گوید : ناصبی بودن ، در میان بسیاری از بصریان معروف بود .(3)

نیز می گوید : اهل بصره نسبت به شیعیانی که میان آنها بودند ، تفریط [ حق کشی ] می کردند ؛ زیرا آنها عثمانی بودند .(4)

بنو قُشَیر - که عثمانی بودند - در بصره ابوالأسود دُئَلی را آزار می رساندند ؛ زیرا وی علوی بود .(5)

بَلاذُری می گوید : گروهی از عثمانی ها به معاویه نامه نوشتند و فتح مصر و قتل محمّد بن ابی بکر را به او تبریک گفتند و از وی خواستند شخصی را به بصره بفرستد که خون خواه عثمان باشد تا حرفش را بشنوند و از او فرمان برند .

گفته اند: همین نامه، معاویه را واداشت که ابن حَضْرَمی را به بصره بفرستد.. .(6)

ص: 506


1- . طبقات ابن سعد 6 : 333 ؛ نیز بنگرید به ، مصنّف عبدالرزّاق 4 : 49 ، حدیث 6936 .
2- . میزان الاعتدال 5 : 169 ، شماره 4880 . ذهبی در «سیر اعلام النُّبلاء 11 : 47» می گوید : اظهار مناقب امام علی در بصره ، برای آن بود که آنها عثمانی بودند . در میان آنها انحراف از علی وجود داشت .
3- . لسان المیزان 4 : 439 ، شماره 1340 .
4- . تهذیب التهذیب 7 : 361 ، شماره 671 .
5- . بنگرید به ، تاریخ دمشق 25 : 201 .
6- . انساب الأشراف 2 : 425 .

چون معاویه ، عبداللّه بن عامر حَضْرَمی را به بصره رهسپار ساخت ، به وی گفت : همه اهل بصره با ما درباره عثمان هم عقیده اند .. .(1)

عَمْرو بن مِحْصَن - که با ابن حَضْرَمی همراه بود - می گوید : اهل بصره چون از آمدن ما باخبر شدند ، هرکه عثمانی بود ، پیش ما آمد .(2)

این حالت ، روزگاری دراز در میان بصری ها باقی ماند ، حتّی محمّد بن علی بن عبداللّه عبّاسی (پدر ابراهیم امام) در زمان دعوت برای سرنگون سازی دولت اُموی ، به مبلّغان خویش گفت :

کوفه و آبادی های آن شیعه علی و فرزندانِ علی اند ، بصره و آبادی هایش، عثمانی اند و حزب باد ... شامیان جز آل ابو سفیان و طاعت بنی مروان ، نمی شناسند ، دشمنی شان پابرجاست و در جهل مرکّب اند .. .(3)

باری ، بصره عثمانی مذهب بود و در عثمانی بودن و دشمنی با علی علیه السلام و اولادش قطعه ای از شام به شمار می آمد و از این رو ، حمران آن را مرکزی برای خویش برگزید ، عثمان این کارش را امضا کرد و دستش را در بصره بازگذاشت .

به ویژه آنکه در بصره موالیانی می زیستند که حُمران از نظر فکری و عقیدتی و نژادی به آنان منسوب بود ، و عثمان می خواست بصره - پس از مدینه - پایتخت دوّمی برای پیروان و دوستدارانش باشد .

ص: 507


1- . انساب الأشراف 2 : 423 ؛ شرح نهج البلاغه 4 : 35 .
2- . الغارات 2 : 378 ؛ شرح نهج البلاغه 4 : 37 .
3- . بنگرید به ، البلدان : 604 اثر همدانی ؛ عیون الأخبار 1 : 303 ؛ معجم البلدان 2 : 352 .
واسط

مانند «بصره» شهر «واسط» بود ، مرکزی که حجّاج برای قلع و قمع دشمنانش ساخت . این شهر از اساس ، اُموی بنا گردید ، هرچند سکونت بعضی از شیعیان را در زمان هایی - در آن - انکار نمی کنیم .

مانند : هشام بن حکم ، ابراهیم بن حیّان اَسدی ، عبداللّه بن اَبی زید احمد اَنباری ، علی بن بِلالِ بغدادی ، سعید بن جُبَیر .

حجّاج خون آشام در این شهر بود ، همو که به وضوی ثلاثی غَسْلی فرا می خواند با این توجیه که این وضو ، آلودگی را بهتر از بین می برد ، و [ مردم را ] به استوارسازی فقه عثمانی اموی برمی انگیخت .

کُلَینی - به اسنادش - از حسن بن شاذان واسطی نقل می کند که گفت :

کَتَبتُ إِلَی أَبِی الحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام أَشکُو جَفَاءَ أَهلِ وَاسِطٍ وَحَمْلَهُم عَلَیَّ وَکَانَت عِصَابَةٌ مِنَ العُثَْمانِیَّةِ تُؤذِینِی . فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ : إِنَّ اللَّهَ - تَبَارَکَ وَتَعَالَی - أَخَذَ مِیثَاقَ أَولِیَائِنَا عَلَی الصَّبرِ فِی دَولَةِ البَاطِلِ « فَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ »(1) ؛(2)

به امام رضا علیه السلام نامه نوشتم و از جفای اهل واسط و زورگویی آنها شکوه کردم (گروهی از عثمانی ها مرا آزار می رساندند) .

امام

علیه السلام با خط خویش نوشت : خدای متعال از اولیای ما پیمان گرفت در دولت باطل صبور باشند ، «در برابر حکم پروردگارت صبر پیشه کن» .

ص: 508


1- . سوره قلم 68 آیه 48 .
2- . الکافی 8 : 247 ، حدیث 346 .

واسط را حجّاج در سال 75 هجری (پس از آنکه چندین قیام علیه او به پا شد و اهل کوفه و بصره به آن قیام ها پیوستند و حجّاج ناچار شد از لشکر شام برای سرکوب این قیام ها یاری بجوید) ساخت .

از آنجا که حجّاج ، به خاطر نیاز موضعِ لشکری ، میان کوفه و بصره در آمد و رفت بود ، به نظرش آمد شهری میان کوفه و بصره و مداین و اهواز بسازد [ این شهر را ساخت و ] آن را «واسط» نامید .(1)

استاد عبدالقادر معاضیدی بر این باور است که حجّاج با این کار می خواست لشکریان شام را از عراقی ها جدا سازد تا آنان تحت تأثیر عقاید عراقی ها قرار نگیرد .(2)

به نظر می رسد ، همین دیدگاه ، درست باشد .

بیشتر ساکنان این شهر ، شامیان بودند . سپس حجّاج گروهی از قبایل سرشناس عرب را که در کوفه و بصره (و حتّی حجاز)(3) بودند در آن ساکن ساخت .

در کنار آنها ، بعضی از فُرس ،(4) نَبَط ،(5) یهود ،(6) نصارا(7) و مجوس(8) نیز

ص: 509


1- . بنگرید به ، البلدان : 260 اثر همدانی ؛ احسن التقاسیم : 135 ؛ معجم البلدان 5 : 347 .
2- . واسط فی العصر الأموی : 14 به جزئیّات سخن وی در صفحه 96 - 98 ، بنگرید .
3- . تاریخ واسط : 44 اثر بحشل ؛ مشاهیر علماء الأمصار : 176 ؛ الإمامة والسیاسة 2 : 127 ؛ العقد الفرید 2 : 179 .
4- . تاریخ واسط : 92 .
5- . البیان والتبیین 1 : 149 و566 ؛ معجم البلدان 5 : 350 .
6- . تاریخ واسط 90 ؛ مشاهیر علماء الأمصار : 176 ، شماره 1396 ؛ صفة الصفوة 3 : 12 ؛ المسالک والممالک : 59 .
7- . واسط فی العصر الأموی : 158 .
8- . مشاهیر علماء الأمصار : 176 ، شماره 1397 .

در این شهر ساکن شدند .

همچنین شماری از موالیان در آن سکنا گزیدند .(1)

بَلاذُری روایت می کند که عبیداللّه بن زیاد ، شماری از اهل بخارا را اسیر گرفت ... آنها را در بصره ساکن ساخت . چون حجّاج شهر واسط را بنا کرد ، بسیاری از آنها را به واسط انتقال داد .(2)

اصفهانی بیان می دارد که حجّاج کوچه و محلّه ای را در واسط به آنها واگذارد و به نام آنها نامید .(3)

استاد عبدالقادر معاضیدی می نگارد :

باید اینان برای خود وحدت نژادی متمایزی را پدید می آوردند جز اینکه اطلاعاتی از سازمان های داخلی آنها در دست نیست . به نظر می رسد ، گاه گارد امیر را به اینان اسناد داده اند .

طبری آورده است که پس از آنکه میان ابو جعفر منصور و یزید بن هُبَیْره فزاری ، صُلح صورت گرفت ، یزید در میان هزار و سیصد بخارایی ، سوی ابو جعفر به راه افتاد .(4)

بَشَّار بن بُرْد ، با اَبیات زیر ، عیب های واسط و اهل آن را می شمارد :

عَلَی واسط مِن ربّها أَلْفُ لعنة

وَتِسْعَةُ آلاف عَلَی أهل واسطِ

أَیُلْتَمَسُ المَعروف مِن أهل واسط

وَواسطُ مأوی کُلُّ عِلْج وساقط

فنبطٌ وأعلاجٌ وخُوزٌ تَجَمَّعُوا

شرارُ عبادِ اللّه مِن کلِّ غائطِ

وإنّی لأرجو أن أَنال بِشَتْمهم

مِنَ اللّه أجراً مِثْلَ أَجْرَ المُرابط(5)

- هزاران لعنت از سوی پروردگار بر واسط و اهل واسط باد .

- آیا از اهل واسط انتظار کار نیک می رود ؟! واسط مأوای هر بدقواره وپست است .

- نَبَطی ها و کافران (قُلدران) و نوکران (بدترین بندگان خدا) از هر نجاستی در واسط گرد آمده اند .

- از خدا امید دارم که به خاطر بدگویی از آنها پاداشی مانند اَجر مرزبانان را بیابم .

بنابراین ، مراکز شبکه نشر وضوی عثمانی بعد از مدینه (شهری که عثمان وضوی غَسْلی را در آن بدعت گذارد) بصره ، شام و واسط بود . همه این شهرها

ص: 510


1- . بنگرید به فهرست اسامی موالی در کتاب «واسط فی العصر الأموی : 459 - 470» .
2- . فتوح البلدان : 369 .
3- . الأغانی 3 : 32 .
4- . واسط فی العصر الأموی : 158 .
5- . معجم البلدان 5 : 351 ؛ دیوان بشّار 4 : 99 .

از عثمانی ها و اموی ها و دشمنانِ خطّ مشی تعبّد محض (علویان و دیگران) و موالیان شعوبی (که بر اسلام کینه داشتند) و راویانی که طعن های مختلف به آنها زده اند (چنان که خواهد آمد) آکنده بود .

مانند این وضو که با رأی و اجتهاد عثمانی اموی پدید آمد و با ذوق و سلیقه حُمران یهودی پرورانده شد و در راستای اهداف سیاسی در شام و بصره و واسط انتشار یافت و فقه و حدیث زُهری (که بر اساس تعبیر یکی از اهل سنّت دستمال اُمَرا بود) آن را پیراست و اصلاح کرد ، نمی تواند وضوی اصیل باشد .

ص: 511

این وضو ، وضوی غیر اصیلی است که بر خلاف وضوی ثُنائی مسحی می باشد ؛ وضویی که اَمثال علیّ بن اَبی طالب (داماد پیامبر) ، عبداللّه بن عبّاس (پسر عموی پیامبر) ، اَنس بن مالک (خادم پیامبر) آن را روایت کرده اند ، وضویی که به شکل طبیعی در سینه ها و در مدوّنات صحابیان و تابعان متعبّد و پیروان تابعان و راویانی که نزد آنها موثّق بودند ،(1) وجود داشت .

ص: 512


1- . بر اسامی اینان ، هنگام وارسی سندی روایات آنها ، پی خواهیم برد .
بصره و موالی

موقعیّت جغرافیایی بصره و در مقابل دیگر امّت ها بودن این شهر و اشرافِ آن بر خلیج فارس ،(1) آن را چراگاه سرسبزی برای اجتماع انواع قومیّت ها ساخت و میدان بزرگی برای مذاهب و اعتقادات مختلف قرار داد .

از این روست که در آغوشِ آن شمار بزرگی از موالی شعوبی [ ایرانی ]

پرورش یافت .

آنچه بر نشو و نمای واکنش سلبی از سوی آنها ، مددکار شد ، رفتار ناشایست و تبعیض طبقاتی کینه توزانه ای بود که در آن حکومت ها و خلفای صاحب نفوذ ، نقش بس ویرانگری ایفا کردند تا آنجا که بسیاری از این قشرها (که اسلام برای اصلاح آنها و پیوستن آنان به وحدت بزرگ اسلامی ، روش دقیقی ترسیم کرد) به سبب بقای پس مانده های فرهنگی و دینی گذشته (در کنار ظلم و زورگویی و تحقیری که حاکمان و نوچه های آنها بر ایشان روا می داشتند) به دشمنان سرسخت اسلام تبدیل شدند .

دکتر ابراهیم سامرّایی می گوید :

بصره ، مرکز اجتماع توده هایی از امّت های مختلف شد که در آن

نژاد فارسی بارز بود .(2)

ص: 513


1- . نام حقیقی این خلیج در کتاب های تاریخی ، همین «خلیج فارس» است . تصریح دکتر ابراهیم سامرّایی به این اسم ، اندکی پیش گذشت .
2- . اشتات بصریّه : 74 (چاپ شده به همراه خطط البصرة وبغداد) .

وی در عربی بودن نام بصره ، تشکیک می کند و پس از بحثی در این باره ، می گوید :

مگر نگفته اند که «بصره» واژه عجمی است که مُعرّب شده است ؟!

حمزة بن حسن اصفهانی می گوید : شنیدم موبذ بن اسوهشت می گفت : بَصره معرّب «بَس راه» است ؛ زیرا راه های فراوانی داشت که از آن به جاهای مختلف منشعب می شد .(1)

عُتْبَة بن غَزْوان ، شهر بصره را در سال 14 هجری ایجاد کرد . همراه او 300 تا 800 جنگجو(2) - فقط - از عرب بودند . در امارت ابو موسی اشعری (از سال 17 تا 25 هجری) سیطره بر منطقه دجله کامل شد و اصفهان و قم و کاشان فتح گردید .

دکتر صالح احمد علی ، می گوید :

نیز در عهد ابو موسی ، عجم ها به ساکن شدن در بصره می پرداختند

و دین اسلام را برمی گزیدند و زبان عربی را می آموختند .

سکنا گزینی آنان ، شماری از مشکلات اداری و فرهنگی را پدید آورد .(3)

در امارت عبداللّه بن عامر (از سال 25 تا 36 هجری) جبهه نبردی

که بصری ها عهده دارش شدند گسترش یافت و نیروهای آنها مسئول فتح همه بخش های واقع در شرق خلیج فارس گشت .. .

ص: 514


1- . همان ، ص73 .
2- . بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 5 ؛ فتوح البلدان : 345 ؛ معجم البلدان 1 : 432 ؛ تاریخ طبری 2 : 438 و478 ؛ در «معجم البلدان 1 : 431» آمده است که ششصد جنگجو همراهش بود .
3- . التنظیمات الاجتماعیّة والاقتصادیّة فی البصرة فی القرن الأوّل الهجری : 41 .

بصریان - بعد از فزونی شمار افرادشان - توانستند باقیمانده سرزمین فارس و سیستان و کرمان را فتح کنند ، سپس به فتوحات اسلامی در خراسان دست یازیدند .(1)

این درگیری های متعدّد ، شمار فراوانی از اسیران را عاید بصری ها ساخت . مدافعان شهرهایی که به شدّت مقاومت کردند یا پس از تسلیم به شورش دست یازیدند (مانند سیستان ، شوشتر ، مناذر [ در اهواز ] شوش ، ناشروذ [ ناحیه ای در سیستان ] جوین) به اسارت درآمدند و بعضی از مدافعان سیستان (که گفته اند عرب از آن چهل هزار برده به غنیمت گرفت)(2) اسیر شدند .

اینها همه ، غیر بردگانی بودند که سیستان سالانه برای عرب می فرستاد(3) و غیر بردگانی است که مولاهاشان کشته شدند و گریختند و آنها را وانهادند ، از این رو به جامعه بصره پناه آوردند .

در کنار همه اینها ، عجم هایی (عجم های آزاد ، نه برده) بودند که به اختیار خویش در بصره ساکن شدند و خود را تحت حمایت افراد یا عشایر قرار دادند (کسانی که از منافعی که این ولاء به سیّد و عشیره و حمایتش تقدیم می کرد ، بهره مند می شدند) جز اینکه چون سلطه امیر (نه عشیره و فرد) فزونی یافت و زندگی تمدّنی پدید آمد ، به حمایت عشیره بازنگشتند و در نتیجه ، شمارشان به تدریج کم شد .(4)

ص: 515


1- . همان ، ص42 .
2- . بنگرید به ، فتوح البلدان : 256 و337 و339 و370 .
3- . سیستان سالانه ، هزار برده ، تحویل می داد فتوح البلدان : 394 .
4- . التنظیمات الاجتماعیّة والاقتصادیّة فی البصرة : 82 .

در کنار موالی ، شماری از نیروهای ساسانی (پس از آنکه سیطره سپاه عرب را پذیرفتند و حاضر شدند در کنار آنها بجنگند یا بعضی از وظایف پلیسی و اداری را در بصره برعهده گیرند ...) در بصره ساکن شدند ، شمار آنها با پیوستنِ سربازانِ ساسانی فراری و اصفهانی ها و دیالمه کوفه به آنان ، فزونی گرفت ، سپس زیاد بن ابیه شماری از آنها را به سرزمین های شام انتقال داد .. .

زُطّی ها(1) گروه دیگری از عجم ها بودند که از زمان ابو موسی به عرب پیوستند ... پس از آنکه سپاه عرب «سند» را فتح کرد و شماری از آنها را - در آن - اسیر ساخت و به بصره انتقال داد ، جمعیّتِ آنها فزونی گرفت ، نیز بعضی از آنها به «انطاکیّه» (در شام) انتقال یافت .

عبیداللّه بن زیاد دو هزار از تُرکان را که در حملاتش در آسیای میانه اسیر کرد ، با خود آورد و در بصره ساکن ساخت ... و آنها را برای سرکوب بعضی از عرب های یاغی در «یَمامه» به کار گرفت ... سپس حجّاج آنها را به واسط انتقال داد .

در کنار همه اینها ، شماری از حَبَشی ها در «بصره» بودند که محلّه ای نزدیک هُذَیل داشتند و گفته اند آنان از دوران عُمَر بن خطّاب در بصره ساکن شدند .(2)

بیشتر این عجم ها به نظافت و پاکیزگی اهمیّت می دادند و وضوی غَسْلی به روح و روانِ آنها نزدیک بود ؛ به ویژه آنکه حمران (که خود یکی از آنها به شمار می آمد) بدان فرا می خواند .

ص: 516


1- . گروهی در هندوستان که آنها را «جت» گویند ، از اعقاب کولی ها .. بنگرید به لغت نامه دهخدا ، واژه «زُط» (م) .
2- . التنظیمات الإجتماعیة والإقتصادیّة فی البصرة : ص82 - 87 .

در اینجا دو نظریّه است :

1 . ابن سعد قائل است که اهل بصره به حدیث حمران احتجاج نمی ورزند .

2 . ابن حبّان قائل است که حُمران به بصره آمد و بصری ها از وی حدیث نوشتند .

جمع میان این دو قول این است که بگوییم که بصری ها تنها احادیث حُمران را در زمینه وضو از وی آموختند و در غیر وضو ، احادیث وی را وانهادند و به آن احتجاج نمی کردند .

بدین سان ، عرب ، فارس ، رومی ، حبشی ها ، زُطّی ها [ هندویان ] و دیگر امّت ها در جامعه بصره به هم آمیختند و بسیاری از آنها - بلکه همه شان - از اسیرانِ جنگی بودند .

از این اختلاط که حاکمان آن را به صورت درست سامان دهی نکردند ، نزد بعضی از آنها امور ناشایستی مانند عقده انتقام از مسلمانان به خاطر دین سابقشان یا نژادشان که مغلوب [ و در تحت سیطره ] بود ، بروز یافت .

چنان که ماجرای حُمران بن اَبان همین گونه است . وی یهودی فارسی بود که اسیر شد ، سپس به بردگی درآمد و پس از آن ، آزاد گردید و به دست عثمان اُمَوی پرورش یافت و از شرایطِ ضعف در حکومت اموی بهره برد و در صفوف مسلمانان رخنه کرد و میان آنها به آمد و رفت پرداخت و نقش های مهمّ فقهی و سیاسی را بازی کرد .

و این چنین (در پرتو آموزه های آماری این پژوهش) بسیاری از آنها از راویان وضوی عثمانی حمرانی اند (چنان که در آینده روشن خواهد شد) .

ص: 517

بنابراین ، انتشار وضوی غَسْلی از سوی آنها به انگیزه پلیدی صورت گرفت ، می خواستند میان مسلمانان اختلاف افکنند ومخالفان حکومت را شناسایی کنند.

این کار با روحیّات این موالی (که نزد قریشیان پرورش یافتند) سازگار می افتاد و همین امر ، سبب انتشار فراوان این وضوی ثلاثی غَسلی را در بصره و شام (به دست شمار بزرگی ازموالیان که گرایش عثمانی داشتند) روشن می سازد.

بصره مرکز موالیان اُموی عثمانی بود ، هرچند شماری از آنها به شام و واسط فرستاده شدند و این مراکز ، حکومت اموی را پذیرفتند ؛ زیرا خلفای اُمَوی و مروانی داعیان فقه عثمان در شام بودند و حمران در بصره ، ستون پنجم آنها به شمار می رفت و کارگزار ستمگرشان (که به وضوی غَسلی فرا می خواند) حجّاج در واسط بود .

از این رو ، راویانِ شامی ، بصری و واسطی (قریشی نسب ها و موالی نژادها) به پذیرش رویکرد ویژه عثمان [ در فقه و وضو ] رهنمون می شدند .

ص: 518

موالی و شعوبیّه

موالی و شعوبیّه(1)

ظهور موالی و شعوبیه و در دست گرفتن آنها نقش های مهمی را در سایه حکومت بنی امیّه ، دستاورد فتح هایی بود که حاکمان انجام دادند و اسیرانی آوردند و آنها را در جامعه اسلامی ، بی حساب و کتاب آمیختند تا آنجا که سرشناسان قبیله ، بیش از احکام دینی در میان آنان حکم می راندند .

به بعضی از نقش های سلبی حُمران در دسیسه ها و نوسان های سیاسی پی بردیم .

ابو لؤلؤ (غلام مُغیرة بن شُعْبَه) بدان خاطر عُمَر بن خطّاب را کشت که دیگر اُمّت ها را تحقیر می کرد و دیدگاه قومی کینه توزانه [ نسبت به آنها ] داشت .

سرجون رومی ، مشاور معاویة بن ابی سفیان (فردی که برای معاویه برنامه ریزی می کرد و او را به ترور صالحان برمی انگیخت) اینها و ده ها نفر اَمثال آنان ، شعوبیّه را نمایندگی می کردند و سرآغاز پیدایش آنها در دامانِ کسانی شکل گرفت که با زور و قدرت بر مسلمانان سیطره یافتند ، حاکمانی که نژاد عرب را از دیگر نژادها برتر می دانستند .

ص: 519


1- . شعوبیّه به گروهی گفته می شد که به برتری عجم بر عرب قائل بودند و عرب را تحقیر می کردند . در زمان بنی امیّه ، عرب را بر اقوام دیگر برتری می دادند و عرب های متعصّب می خواستند ملّت های مغلوب را از هر نظر تابع آداب و رسوم خود سازند و کسانی را که با این امر مخالف بودند ، تحقیر و اهانت می کردند . از این رو ، گروهی که بیشتر آنها ایرانی بودند ، به مقابله برخاستند و عجم را بر عرب ترجیح دادند و کتاب ها ورساله هایی نوشتند و اشعاری را در تفاخر ایرانی ها و برتری آنها نسبت به عرب سرودند و به «شعوبیّه» معروف شدند فرهنگ عمید ، واژه شعوبیّه (م) .

این نگرش با واکنش تندی از سوی موالیان رو به رو شد که با آن موذیانه به اسلام و مسلمانان ضربه زدند .

دکتر احمد ابراهیم شریف ، می نویسد :

طبقه آزادگان خالص و محض ، و این طبقه ، طبقه ای بود که افراد آن شالوده قبیله به شمار می آمدند ... فرد آزاد ، در زندگی و مرگ از حمایت قبیله بهره می برد ... اگر مظلوم واقع می شد باید قبیله او را یاری می رساند و اگر ظالم بود باید قبیله در کنارش می ایستاد [ و از وی طرفداری می کرد ] .

کافی بود یکی از آنها فریادرس بخواهد ، بی درنگ شمشیرها آخته

می شد و نیزه ها آماده و در این هنگام ، به اندک سببی خون ها بر زمین می ریخت .

لا یَسْأَلونَ أَخاهُم حینَ یَنْدُبُهم

للنَّائبات عَلَی ما قالَ بُرهاناً

- هرگاه برادرشان آنان را در گرفتاری و بلا ندا می داد ، بر آنچه می گفت ، از وی برهانی نمی خواستند .

طبقه بردگان : در جامعه عربی ، طبقه بزرگی از بردگان وجود داشتند .. منبع اصلی برای به بردگی درآمدن ، جنگ ها بود .. .

هرگاه ملاحظه کنیم که آنان به زور گرفته می شدند ، برایمان روشن

می شود که جنگ و مبارزه و قدرت ، سبب اوّل بردگی بود .. .

ملاک شرف - نزد عرب - این بود که در رگ های شخص خون بیگانه جریان نیابد و از پدر و مادر عرب باشد .. .(1)

ص: 520


1- . بنگرید به ، مکّة والمدینة فی الجاهلیّة وعهد الرسول : 36 -40 .

وی در جای دیگر می گوید :

علی رغم آنکه اسلام آمد تا عصبیّت قبیله ای را پایان بخشد و

مسلمانان را با صرف نظر از قبیله هاشان ، برادر هم قرار دهد ، سلطان عصبیّت و شدّت رسوخ آن ، قوی گردید و در بسیاری از رویدادهای تاریخی اسلام وسَیْر وپیشرفت آن، اثری فعّال داشت..

با اینکه قرآن ، در راستای ایجاد جامعه اسلامی (که زیر بنایش

چهارچوبه ای اعم از برادر دینی همگانی باشد) از این کار بیم می داد و [ مسلمانان را از آن ] برحذر می داشت .(1)

دوست ما ، مرحوم دکتر احمد وائلی می گفت : عرب با مردمان سرزمین هایی که فتح می کردند، رفتاری داشتند که آکنده از خودخواهی و خودستایی بود . خود را با آنها برابر نمی دانستند و موالی را از ازدواج با عرب باز می داشتند و فرزند زاییده از چنین ازدواجی را «هَجین» (دو رگه) می نامیدند . هرگاه عربی به یکی از قبیله های آنها فرود می آمد ، ننگ بود که به وی طعام فروخته شود ، بلکه پیشکش می شد (به عکس موالی) .

ابن عبد ربّه اَندلسی در العقد الفرید می آورد :

عرب می گفتند : نماز را قطع نمی کند مگر سه چیز : اُلاغ یا سگ یا غلام .

آنان بردگان را کُنیه نمی دادند و در یک صف با آنها راه نمی رفتند و با آنان غذا نمی خوردند ، بلکه غلام بالای سر آنها می ایستاد [ تا آنان

ص: 521


1- . همان ، ص51 - 52 .

غذا بخورند ] هرگاه او را در غذا شرکت می دادند ، جایی را به وی اختصاص می دادند تا شناخته شود که وی برده است .. .

و امّا آنچه در سطح حاکمان [ با بردگان انجام می گرفت ] در هیچ حالی با انسانیّت برخورد نمی شد ؛ به ویژه والیان اُمَوی مانند حجّاج که جزیه را از اهل ذمّه ای که مسلمان می شد برنمی داشت و بر دست موالیانی که به شهرها هجرت می کردند ، داغ می زد و آنها را به روستاهاشان برمی گرداند .(1)

عرب احادیث نبوی را گرفتند و در آنها آنچه را با این تحقیر دمساز بود ، جعل کردند . روایت می کردند :

زنان را جز اولیا نباید شوهر دهد و جز به همتایانشان داده نشوند .(2)

بطن های قریش ، همتای هم اند ، قبایل عرب کفو یکدیگر می باشد ، موالی کفو موالی است .(3)

دکتر جواد جعفر خلیلی می گوید :

فیروز (ابو لؤلؤ) یکی از اسیران فارس بود که اسلام آورد . با وجود این ، به عنوان بنده به مُغیرة بن شُعْبَه (یکی از والیانِ فاسقِ عُمَر) فروخته شد .

ص: 522


1- . هویّة التشیّع : 208 .
2- . متن این حدیث در بسیاری از کتاب های اهل سنت ، چنین است : «لا تنکحوا النّساء إلاّ الأکفاء ، ولا یزوّجهن إلاّ الأولیاء» ؛ جز زنان همتای خویش را نگیرید ، و زنان را جز اولیا شوهر ندهند سنن بیهقی 7 : 133 ؛ المعجم الأوسط 1 : 6 ؛ سنن دارقطنی 3 : 173 . مقصود از این حدیث این است که مردان باید با زنان هم شأن و هم رتبه خویش ازدواج کنند و زنان ، حق انتخاب همسر ندارند ، اختیار آنها به دست اولیاست ، آنها را به هرکه خواهند می دهند (م) .
3- . الشعوبیّة وأثرها الاجتماعی والسیاسی : 51 به نقل از شرح فتح القدیر 3 : 291 و318 .

سنّت به مالکان امر می کرد که خوراک و پوشاک بندگان را تأمین

کنند در حالی که مغیره (افزون بر اینکه نفقه فیروز را نمی داد) وی را ملزم ساخت که ماهیانه هشتاد درهم بپردازد .(1)

در این چهارچوب است که عُمَر در ارث میان مسلمانان (عرب و غیر عرب) برخلاف کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله فرق می نهاد .(2)

در حالی که اسلام جزیه را بر اهل ذمّه (عرب و غیر عرب) یکسان واجب ساخت ، عُمَر از نصارای عرب به جای جزیه ، زکات می گرفت .(3)

پیداست که پیامبر صلی الله علیه و آله در عطا [ مقرّری از بیت المال ] میان مسلمانان فرق نمی گذاشت و هیچ یک را بر دیگری برتری نمی داد ، امّا عمر - در سال 20 هجری هنگامی که مقرّری تعیین کرد - پیش افتاد تا اصل برتری را قانون گذاری کند . وی کسانی را که در اسلام سبقت داشتند بر دیگران برتری داد ، مهاجران قریش را بر دیگر مهاجران برتری بخشید و نیز همه مهاجران را بر همه انصار و عرب را بر عجم و «صریح» (فرد آزادی که سابقه بردگی نداشت) را بر «مولا» (برده ای که آزاد شده بود) برتری داد .(4)

در این فضای ناسالم ، غیر قابل پیش بینی نیست که موالیان را گروهی بیابیم که بر اسلام و مسلمانان کینه ورند ، می کوشند خود را میان آنها جا بزنند تا به خاطر شخصیّت وکرامت وسوابق اجتماعی وسیاسی ودینی که از دست داده اند،

ص: 523


1- . محاکات الخلفاء واَتباعهم : 209 .
2- . بنگرید به ، الموطّأ 2 : 520 ، حدیث 1086 . در این مأخذ از سعید بن مُسیَّب روایت است که عُمَر برنمی تافت که هیچ یک از عجم ها را ارث دهد مگر کسی را که در میان عرب زاده شد .
3- . عون المعبود 8 : 201 .
4- . بنگرید به ، شرح نهج البلاغه 8 : 111 .

در پی انتقام برآیند و تا آنجا که توان دارند به اسلام و مسلمانان آسیب برسانند .

شایان توجّه است که اُمَوی ها (که ادّعا شده است عرب های خالص و اصیل بودند و در حکومت هاشان فارس ها را به کار نگرفتند و موالیان را به چشم حقارت می نگریستند) با حُمران بن اَبان ، عکس این رفتار را داشتند .

عثمان او را به خود نزدیک ساخت تا آنجا که دربان و صاحب مُهر و رازدار او شد .

معاویه(1) و مروان و عبداللّه بن عامر ، برای احترام و بزرگداشت و مالش دادن پای حمران(2) و صاف کردن عبا بر دوش او از هم سبقت می گرفتند .

عبدالملک درباره اش بیان داشت که : حمران برادر کسی است که درگذشت و عموی شخصی است که باقی ماند ، وی یکی از ستون های چهارگانه بنی امیّه است .(3)

این عملکرد ، بر نقشه سرّی میان اُمویان و دور و بری های آنها و موالیان یهود (ودیگر موالیان آنان) برای ضربه زدن به اسلام محمّدی علوی اصیل ، دلالت دارد .

ص: 524


1- . معاویه به اَحنف بن قَیْس و سَمُرَة بن جُنْدَب می گفت : می بینم این سفید پوست ها یعنی موالیان فراوان شده اند و به نظر می آید بر سَلَف چیره شوند . حدس می زنم که بر عرب بشورند و قدرت را در دست گیرند . در نظرم دارم گروهی را بکشم و گروهی را برای رونق بازار و راهسازی وانهم ، نظر شما چیست ؟ (العقد الفرید 2 : 361) این نگرش معاویه نسبت به موالیان است ، در حالی که رفتار با حُمران [ عکس این نگرش را دارد ] برای مالش دادن پای حمران می کوشید بر عبداللّه بن عامر پیش افتد .
2- . بنگرید به ، مختصر تاریخ دمشق 7 : 254 ؛ تهذیب الکمال 7 : 305 ؛ الوافی بالوفیات 13 : 169 ؛ تاریخ الطبری 6 : 165 ؛ انساب الأشراف 6 : 89 .
3- . انساب الأشراف 5 : 472 .
موالی و اهل بیت علیهم السلام

در مقابل [ بر خلاف نگرش امویان ] می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و آله(1) و اهل بیت آن حضرت (و در رأس آنها امیرالمؤمنین علیه السلام) با موالی ، رفتاری دارند که خدای بزرگ ترسیم فرمود :

« یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » ؛(2) ای مردم ، ما شما را - به صورت زن و مرد - آفریدیم و ملّت ها و قبیله هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید ، گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست .(3)

« وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِن مُشْرِکَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ » ؛(4) کنیز مؤمن از کنیز مُشرک

ص: 525


1- . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : درباره دو ضعیف برده ، و زن از خدا بترسید . نیز فرمود حبیبم جبرئیل به قدری مرا به مدارا با بردگان سفارش کرد که گمان بردم انسان به بردگی درنمی آید و به خدمت گرفته نمی شود . و این سخن که : خدمت کارانتان برادرانِ شمایند . خدا آنها را زیر دست شما قرار داد . هرکه خدمت کاری دارد باید از آنچه خود می خورد و می پوشد ، او را بخوراند و بپوشاند . و ده ها روایت دیگر که به برادری و عدل و مساوات میان شخص آزاد و برده فرا می خواند . بنگرید به ، تاریخ دمشق 52 : 38 ؛ صحیح بخاری 1 : 20 ، حدیث 30 ؛ شرح رسالة الحقوق (امام زین العابدین علیه السلام) : 451 .
2- . سوره حجرات 49 آیه 13 .
3- . پیامبر صلی الله علیه و آله در عرفات فرمود : خدا غرور جاهلیّت و افتخار به پدران را از راه و رسم شما زدود . انسان ها از آدم پدید آمدند و آدم علیه السلام از خاک آفریده شد . عرب بر عجم فضیلتی ندارد مگر به تقوا . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود : « یَا أَیُّهَا النَّاسُ ... مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی ... » احکام القرآن 1 : 393 ، اثر جصّاص .
4- . سوره بقره 2 آیه 221 .

بهتر است ، هرچند کنیز مشرک شما را شیفته خود سازد .

« وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ » ؛(1) بردگانی که خواستار مکاتبه [ بازخرید ] اند ، قراردادشان را بنویسید .

« وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ » ؛(2) کسانی که زنانشان را «ظهار» [ تحریم جنسی ] می کنند ، سپس از حرف خویش برمی گردند، باید [ پیش از آمیزش ] یک برده آزاد سازند .

« لاَ یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِیأَیْمَانِکُمْ وَلکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ » ؛(3)

خدا شما را به خاطر قسم های لغو مؤاخذه نمی کند ، لیکن کفّاره سوگندهایی که می بندید [ و سپس می شکنید ] خوراک دادن به ده مسکین است (از غذاهای متوسّطی که می خورید) یا پوشاندن ده مسکین یا آزاد ساختن یک برده .

همه این آموزه ها [ از سوی خدا ] آمد بی آنکه نژاد پرستی عربی اثری در این جریان داشته باشد . از این رو ، موالی اهل بیت و پیروان آنها ، در نهایت استقامت و تدیُّن بودند و در تاریخ اسلام و مسلمان ها ، جز آثار مثبت پسندیده ، نداشتند .

مَدائنی روایت می کند که :

دسته ای از اصحاب علی علیه السلام پیش آن حضرت رفتند و گفتند : ای امیرالمؤمنین ، این اموال را بده و این اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجمان برتری بخش و دل کسانی را که می ترسی به مخالفت برخیزند ، به دست آر .. .

ص: 526


1- . سوره نور 24 آیه 33 .
2- . سوره مجادله 58 آیه 3 .
3- . سوره مائده 5 آیه 89 .

امام علیه السلام فرمود : أتأمرونَّنی أن اَطْلُبَ النَصْرَ بِالجَوْر ، لاَ واللَّهِ ، لاَ أَفْعَل ... وَاللَّهِ لَوْ کَانَ المالُ لی لَواسَیْتُ بَیْنَهُم ، فکیف وإنّما هی

أَمْوالُهم ؛(1)

آیا می خواهید با ستم در پیِ پیروزی باشم ، واللّه ، این کار را نمی کنم ... به خدا سوگند اگر این مال از خودم بود ، میان آنان مواسات می کردم ، چه رسد به اینکه این مال ، مال مسلمانان است .

دو زن (یک زن عرب و کنیز وی) نزد علی علیه السلام آمدند و کمک خواستند . امام علیه السلام امر کرد به هر کدام از آن دو یک کیل گندم و چهل درهم بدهند . کنیز آنچه را داده شد گرفت و رفت [ ولی ] آن زن عرب گفت : ای امیرالمؤمنین ، مثل آنچه به این کنیز دادی به من می دهی ؟! من عربم و او کنیز !

امام علیه السلام فرمود :

إِنِّی نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ - عزّ وجلّ - فَلَم أَرَ فیه فضلاً لِوُلْدِ إسماعیل عَلَی وُلْدِ إسْحَاقَ(2) ؛(3)

ص: 527


1- . شرح نهج البلاغه 2 : 203 .
2- . کنز العمّال 6 : 260 ، حدیث 17095 ؛ سنن بیهقی 6 : 349 ، حدیث 12769 .
3- . جا به جایی نام اسماعیل و اسحاق - در این حدیث - با توجه به استدلال امام علیه السلام به آن ، بعید نمی نماید ؛ زیرا فرزندان اسماعیل کنیز زاده به شمار می آیند چرا که از نسل «هاجر» می باشند که کنیز بود برخلاف فرزندان اسحاق که از نسل «ساره»اند و وی زن آزاده بود . براساس توضیح شارحان (ملا صالح مازندرانی ، ابن قاریاغدی و ... ) معنای حدیث این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام و بنی هاشم و قریش از نسل اسماعیل اند و یهودیانی که مسلمان می شدند ، از نسل اسحاق اند . با وجود این ، هر دو - به مقتضای حکم قرآن - در غنایم و دیگر چیزهای مشابه آن با هم مساوی اند و بر یکدیگر برتری ندارند (م) . بنگرید به ، شرح اصول کافی (ملا صالح مازندرانی) 11 : 398 ؛ البضاعة المزجاة 1 : 65 .

در کتاب خدای بزرگ نگریستم ، برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری ندیدم .

شیخ محمّد مهدی شمس الدین می گوید :

موالی پیوند استواری با امام علی علیه السلام داشتند که از سیاست عادلانه امام (که آنها را با دیگر مسلمانان به یک چشم می نگریست) برمی خاست . بعضی از رهبران قبایل بر این ارتباط امام علیه السلام خُرده گرفتند .

اَشعث بن قَیْس [ که از منافقان بود ] به امام علی علیه السلام گفت : ای امیرالمؤمنین ، این حَمْراء(1) (سفیدپوست ها) دور و برت را گرفته اند !(2)

برای سامان این حالتِ پراکندگی بی حساب و کتاب [ و نامنظّم ] اسیران در جامعه اسلامی ، امامان اهل بیت علیهم السلام بر ارائه نگرش درست اسلام به بردگان تمرکز داشتند . بر آزادی بردگان تأکید می کردند تا در گردونه عقده احتقار به سر نبرند و تسامح اسلام را بنگرند و اینکه اسلام - به طور موقّت - آنان را به بردگی می گیرد تا دین و مفاهیم حق را به آنها بیاموزاند تا آنان نقش داوطلبانه شان را در خدمت به دین بیاغازند .

یعنی ائمّه علیهم السلام بردگان را با تربیتِ درست پرورش می دادند و با روح اسلام تغذیه می کردند ، سپس آزادشان می ساختند تا آزادانه زندگی کنند .

ص: 528


1- . حَمْراء ، نام قدیمی است که بر مسلمانان فرس [ ایرانیان ] اطلاق می شد ، سپس بر مسلمانان روم اطلاق شد .
2- . انصار الحسین : 193 .

امام علی علیه السلام از دسترنج خویش هزار بنده را آزاد ساخت .(1)

امام حسن علیه السلام 25 بار پیاده به حج رفت و شتران برای قربانی به همراه او رانده

می شدند . آن حضرت سه بار مالش را [ میان نیازمندان ] تقسیم کرد ، حتّی پاپوش و کفش را می داد و نعل را نگه می داشت .(2)

پوشیده نماند که بردگان در آن مقطع تاریخی ، از اموالِ عمده بودند .

امام حسن علیه السلام به غلام سیاهی گذشت که در دستش قرص نانی داشت ، لقمه ای خود می خورد و لقمه ای را به سگ می داد تا اینکه آن سگ را در آن قرص نان سهیم ساخت و نیمی از آن را به آن سگ داد .

امام علیه السلام پرسید : غلامِ کیستی ؟ گفت : غلامِ اَبان بن عثمان .

امام علیه السلام پرسید : این باغ از آنِ کیست ؟ گفت : از ابان بن عثمان .

امام علیه السلام غلام و باغ را خرید و فرمود : ای غلام ، تو را خریدم . غلام ایستاد و گفت : از خدا و رسول و از تو ای مولایم ، فرمان بردارم .

امام علیه السلام فرمود: باغ را خریدم وتو در راه خدا آزادی و باغ هدیه من به توست .(3)

به شیوه رفتار اَبان بن عثمان بنگرید که برده اش را گرسنگی می داد و در مقابلْ سیاست اهل بیت را ببینید که بردگان را آزاد و بی نیاز می ساختند تا نقش طبیعی شان را در جامعه ایفا کنند .

امام سجّاد علیه السلام هرگاه ماه رمضان در می آمد ، بنده و کنیزی را نمی زد . هرگاه

آنان خطایی می کردند ، پیش خود می نوشت . «فلان بنده» و «فلان کنیز» در فلان

ص: 529


1- . منتهی المطلب 15 : 500 ؛ تهذیب الأحکام 6 : 325 ، حدیث 895 .
2- . تاریخ دمشق 13 : 242 - 243 .
3- . بنگرید به ، تاریخ دمشق 7 : 25 .

روز خطا کرد و او را کیفر نمی داد و این موارد جمع می شد تا اینکه شب آخر ماه رمضان فرا می رسید و آنان را پیرامون خویش گرد می آورد و آن نوشته ها را می نمایاند و می فرمود : ای فلانی ، فلان خطا و فلان خطا را مرتکب شدی و تو را تأدیب نکردم ، آیا به یاد می آوری ؟ وی می گفت : آری ، ای فرزند رسول خدا .

این کار را تا آخرین نفر آنها انجام می داد و از همه شان اقرار می گرفت ، سپس در میان آنان می ایستاد و می فرمود : با صدای بلند بگویید :

ای علی بن حسین ، پروردگارت همه اعمالت را شمرد (چنان که تو

یکایک اعمال ما را شمردی) و نزد خدا کتابی است که حق را می گوید ، هیچ خُرد و کلا نی را فرو نمی گذارد . هر عملی را که انجام داده ای می شمارد و همه آنها را نزد خدا حاضر می یابی (چنان که ما همه اعمالمان را نزدت حاضر یافتیم) از ما درگذر و چشم پوش (چنان که از خدا امید عفو داری) و چنان که دوست می داری خدا از تو درگذرد ، تو هم ما را ببخش ، خدا را اهل عفو ، دل سوز و آمرزنده خواهی یافت و پروردگارت به کسی ستم نورزد ...

ای علی بن حسین ، خواری ات را در پیشگاه خدای حاکم عادل به یاد آور .. .

امام علیه السلام این جملات را (خطاب به خود) بر زبان می آورد و به زبان آنان می انداخت و آنها هم این جمله ها را می گفتند در حالی که امام میانشان ایستاده بود ، می گریست و شیون می کرد و می فرمود : پروردگارا ، از ما خواستی که از کسانی که به ما ظلم کردند درگذریم .. .

سپس امام علیه السلام به آنان رو می کرد و می فرمود : شما را عفو کردم ، آیا شما هم از من و از رفتار بدم با شما گذشتید ؟

ص: 530

آنان می گفتند : ای مولای ما ، تو را بخشیدیم ، رفتار بدی با ما نداشتی .

امام علیه السلام می فرمود ، بگویید : خدایا از علی بن حسین درگذر (چنان که او ما را بخشید) او را از دوزخ آزاد ساز (چنان که وی ما را از بردگی رهانید) .

آنان این دعاها را می کردند و امام علیه السلام می فرمود : خدایا ، ای پروردگار جهانیان اجابت فرما .

بروید ، از شما گذشتم و آزادتان ساختم بدان امید که خدا از من درگذرد و مرا از دوزخ برهاند .

بدین سان ، امام علیه السلام آنان را آزاد می ساخت و آن گاه که روز عید فطر می شد جایزه هایی به ایشان می داد تا آنان رامصون دارد و از آنچه در دست مردم است بی نیاز سازد .(1)

به خاطر این رفتار خوب و اخلاق بلند محمّدی ، می بینیم که موالیان اهل بیت علیهم السلام در اوج وفاداری و استقامت اند ، و در میان آنها کسی که نقش کینه ورانه (که از تحقیر موالیان برمی خاست) داشته باشد (مانند حمران ، ابو لؤلؤ ، سرجون) وجود ندارد .

قنبر (غلام امیرالمؤمنین علیه السلام) شاگردی از دست پرورده های امام علیه السلام بود . عمرش را در رکاب آن حضرت ودفاع از دین سپری ساخت تا اینکه در سالمندی تاوانِ این دوست داشتن و محبّت نسبت به امام علیه السلام را پرداخت و به دست حجّاج ثقفی به قتل رسید .

روزی حجّاج گفت : دوست دارم به یکی از اصحاب ابو تراب دست یابم و با خونِ او به خدا تقرّب جویم .

ص: 531


1- . الصحیفة السجّادیّة الجامعه : 285 -287 .

گفتند : هیچ کس را جز قنبر غلام ابو تراب را سراغ نداریم که بیشتر با او به سر برده باشد .

حجّاج در پی قنبر فرستاد . او را آوردند . حجّاج پرسید : تو قنبری ؟ گفت : آری . پرسید : ابو همدانی ؟ گفت : آری . پرسید : غلام علیّ بن اَبی طالب ؟ گفت : مولایم خداست و امیرالمؤمنین علی علیه السلام ولیّ نعمتم بود .

حجّاج گفت : از دین علی بیزاری بجوی .

قنبر گفت : اگر چنین کنم دینی بهتر از آن به من می نمایانی ؟

حجّاج گفت : می خواهم تو را بکشم ، خودت انتخاب کن ، کدام قتل را می پسندی ؟

قنبر گفت : این را به تو وانهادم .

حجّاج پرسید : چرا ؟

قنبر گفت : زیرا هر جور که مرا بکشی ، روز قیامت همان گونه به

قتل می رسی .

امیرالمؤمنین علیه السلام به من خبر داد که مرگِ من ظالمانه و ناحق و با ذبح خواهد بود .

حجّاج دستور داد او را سر بِبُرند .(1)

با کاروان امام حسین

علیه السلام چهره های درخشانی از موالیان وجود داشت که جانشان را در راه نهضتی که برای احیای دین به همراه امام حسین علیه السلام

برافراشتند ، فدا کردند . افراد زیر از آنهاست :

ص: 532


1- . کشف الغمّه 1 : 282 ؛ کشف الیقین : 78 ؛ الإرشاد 1 : 328 متن از این کتاب است .

1 . اَسلم ترکی (غلام امام حسین علیه السلام) که قاری قرآن بود و زبان عربی را می دانست و می نوشت .(1)

2 . جابر بن حجّاج (غلام عامر بن نَهْشَل تَیْمی ، تیم اللّه بن ثَعْلَبَه) که پهلوانی دلاور بود .

صاحب الحدائق [ الوَردیّه ] می گوید : با امام حسین علیه السلام در کربلا حضور یافت و پیش روی آن حضرت به قتل رسید . امام حسین علیه السلام سوی وی رفت ، او را در آغوش گرفت و گونه شریفش را بر گونه اش گذاشت .(2)

3 . جون (غلام ابوذر غفاری) . وی پیرمردی سالمند و سیاه پوست بود . امام حسین علیه السلام به او اجازه داد برگردد و فرمود : بیعتم را از تو برداشتم . وی گفت : در خوشی ها کاسه لیس شما بودم ، در سختی ها رهایتان کنم ؟! نه به خدا .

وی با امام حسین علیه السلام به شهادت رسید . امام برایش این دعا را کرد : خدایا ، رویش را سفید ، و بدنش را خوشبو ساز ، و او را با نیکان محشور کن و میان او و آل محمّد آشنایی انداز .

جسد او را در معرکه یافتند از آن ، بوی مشک به مشام می رسید .(3)

4 . حارث بن نَبْهان (غلام حَمْزَة بن عبدالمُطَّلب) .

سیره نویسان گفته اند : نبهان (غلام حمزه) شخصی شجاع و دلاور بود . دو سال پس از شهادت حمزه درگذشت و فرزندش حارث به امیرالمؤمنین علیه السلام

و پس از او به امام حسن علیه السلام و سپس به امام حسین علیه السلام پیوست .

ص: 533


1- . بنگرید به ، انصار الحسین علیه السلام : 73 ، اثر محمّد مهدی شمس الدین .
2- . اِبصار العین : 226 ، اثر سماوی .
3- . بنگرید به ، بحار الانوار 45 : 23 .

چون امام حسین علیه السلام از مدینه سوی کعبه رهسپار شد ، حارث هم به راه افتاد و ملازم آن حضرت بود تا اینکه به کربلا وارد شدند . هنگامی که آتش جنگ شعله ور شد ، پیشاپیش امام حسین علیه السلام پیکار کرد و به شهادت رسید (رضوان خدا بر او باد) .(1)

5 . رافع ، غلام مسلم اَزدی .(2)

6 . زاهر ، غلام عَمْرو بن حَمِق خُزاعی ، که به همراه امام حسین علیه السلام بود و در حمله اوّل شهید شد .(3)

7 . سالم ، غلام بنی المَدَنیّه کَلْبی .(4)

8 . سالم (غلامِ عامر بن مسلم عبدی) از عبد قیس ، وی بصری بود .(5)

9 . سعد ، غلام امام علی علیه السلام .(6)

10 . سعد بن عبداللّه ، غلام عمرو بن خالد اَسَدی صَیْداوی .(7)

11 . سلیمان (غلام امام حسین علیه السلام) که در بصره به شهادت رسید .(8)

12 . شَبیب ، غلام حارث جابری .(9)

13 . شَوْذَب ، غلام شاکر بن عبداللّه همدانی شاکری که مردی سالمند و از

ص: 534


1- . تنقیح المقال 1 : 248 ، شماره 2136 .
2- . اِبصار العین : 185 .
3- . اقبال الاعمال 3 : 179 ، فصل 14 .
4- . اقبال الاعمال 3 : 79 ؛ معجم رجال الحدیث 9 : 34 ، شماره 4978 .
5- . انصار الحسین : 89 ، شماره 25 ؛ معجم رجال الحدیث 9 : 34 ، شماره 4979 .
6- . اعیان الشیعه 1 : 611 ، شماره 40 .
7- . انصار الحسین : 90 ؛ اعیان الشیعه 1 : 611 ، شماره 41 .
8- . تاریخ طبری 3 : 343 ؛ رجال طوسی : 101 ، شماره 985 .
9- . اعیان الشیعه : 611 ، شماره 49 .

رجال شیعه و از سران آنها بود .(1)

14 . قارب ، غلام امام حسین علیه السلام .(2)

15 . منجح ، غلام امام حسین علیه السلام .

مادر وی «اُمّ مُنْجِح» کنیز امام حسین علیه السلام بود که آن را از نَوْفَل بن حارث بن عبدالمطَّلب خرید ، سپس سهم اَبو منجح با وی ازدواج کرد و «اُمّ مُنْجِح» ، «مُنْجِح» را برای وی به دنیا آورد .(3)

16 . نصر ، غلام امام علی علیه السلام .(4)

17 . واضح ، غلام حارث سَلْمانی .(5)

چکیده سخن

چکیده سخن این است که بردگان و موالی ، قشر اجتماعی جدیدی بودند که به عرب پیوستند و اسلام برنامه دقیقی برای آنها سامان داد تا این آیین را با زبان و دل و روح و اعتقاد پذیرا شوند تا بعدها جهانی بودن اسلام و فراگیری اش در عرصه اجرا به انجام رسد .

ص: 535


1- . تاریخ طبری 3 : 329 ؛ انصار الحسین : 94 ، شماره 34 .
2- . المزار : 491 ؛ معجم رجال الحدیث 15 : 9 ، شماره 9489 .
3- . رجال طوسی : 105 ، شماره 1039 ؛ قاموس الرجال 10 : 239 ، شماره 7727 متن از این مأخذ است.
4- . اعیان الشیعه 1 : 612 ، شماره 99 .
5- . اعیان الشیعه 1 : 612 ، شماره 102 . در «اعیان الشیعه 3 : 303» آمده است : واضح ترکی ، غلام حارث مذحجی سَلْمانی نیز بنگرید به ، ابصار العین : 144 . به نظر می رسد این شخص ، همان است که خوارزمی در مقتل خویش بدان اشاره می کند ؛ زیرا می گوید : سپس غلام ترکی مبارز ، قاری قرآن بیرون آمد (مقتل خوارزمی 2 : 24) .

اهل بیت علیهم السلام و پیروان آنها در این راستا موفقیّتِ آشکاری را به دست آوردند و کوتاهی حاکمان را (که سببِ اصلی بروز شعوبیّه و نقش مُخرّب آن بودند) در این زمینه [ تا حدّی ] جبران کردند ، لیکن حاکمان ،صاحبان زر و زور بودند و در ساحت عمل حکم آنان نفوذ داشت ، از این رو ، این حالت توزیع بی حساب و کتاب بردگان و موالی و چپاندن آنها ، حالت قوی و استواری شد که بعدها آنان را به جایی کشاند که با مقدّرات دولت اسلامی بازی کنند .

دکتر زاهیه قدوره (پس از آنکه موضع اسلام را نسبت به موالی می آورد و اینکه اسلام مخلصان آنها را به عزیزترین جایگاه ها بالا برد ؛ مانند بلال حبشی و سلمان فارسی) می گوید :

طبیعی است که این مبانی در میان عرب عجیب و غریب افتد . ساختار درونی آنان را آتشِ عصبیّت خود بزرگ بینی در بر گرفته بود ، لیکن این آتش در قلب های کسان دیگر (یعنی موالیان) خنک و سلامت شد ؛ چنان که آن گاه که بعدها بعضی از خلفا از سیاستِ اسلام انحراف یافتند (و دل تنگ بازگشت به جاهلیّت نخست و نعره آن شدند) این خنکا و سلامت برای موالیان و مسلمانان باتقوای عرب ، مایه آرامش بود .(1)

موالیان در برابر نارواهایی که از عصبیّت قبیله ای عرب به آنها رسید به جعل احادیث برای خود پرداختند و این کار به منزله واکنشی از سوی آنها بود .

ابو داود سجستانی روایت می کند ، می گوید : به ما خبر داد محمّد بن عیسی بن طباع [ گفت : ] به ما خبر داد ابن فُضَیل ، از پدرش ، از رحال بن سالم ، از عطا ،

ص: 536


1- . الشعوبیّة وأثرها الإجتماعی والسیاسی : 33 .

که گفت : رسول خدا فرمود :

اَبدال از موالیان اند و موالیان را جز منافق دشمن نمی دارد .(1)

و امامان شعوبیّه سر درآوردند ؛ مانند ابو عُبَیده ، مَعْمَر بن مُثَنَّی که از موالی بنی تَیْم در بصره بود و اصالتِ یهودی داشت . جدّش به دست یکی از اولاد ابوبکر اسلام آورد .

وی هموست که کتاب «مثالب العرب» را از نو نوشت و بر آن افزود و از خوارج به شمار می آمد و عقیده اَباضیّه را داشت .(2)

زُهری (دستمال اُمَرای قریشی) از کسانی است که موالیان را تحقیر می کرد .

از عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، نقل است که به زهری گفتند : می پندارند تو از موالیان حدیث نمی کنی ! زُهری گفت : از موالیان [ در تنگناها ] حدیث می کنم ، لیکن هنگامی که فرزندان مهاجر و انصار را می یابم بر ایشان اعتماد می ورزم ، به غیر آنها چه کار دارم ؟!(3)

زُهری در غیر وضو ، از اَنس بن مالک انصاری روایت می کند ، لیکن می بینیم روایت وضو را اختصاص می دهد به نقل از عطا (غلام شامی) از حُمران بن اَبان (غلام شعوبی یهودی) .

چرا وی این کار را می کند ؟

پاسخی نمی یابیم جز اینکه بگوییم وی به آنچه هوای نفس و حکومت اموی بر وی دیکته می کرد ، ملتزم بود .

ص: 537


1- . سؤالات آجرّی 1 : 204 .
2- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 28 : 316 ، شماره 6107 ؛ معجم الادباء 5 : 509 برای آگاهی بیشتر بنگرید به ، الشعوبیّه و اثرها الاجتماعی والسیاسی : 125 .
3- . طبقات ابن سعد 2 : 388 .
قریشیان

از سوی دیگر می بینیم که این وضو را قریشیان - به شکل واضح - پذیرفتند .

قریشی بودن گاه حال نَسَبی محض است و گاه شکل سیاسی قبیله ای به خود می گیرد ؛ مانند یک تشکّل و ائتلاف که دارای اهداف و منافع مشترک اند .

آنچه را ما در این بحث در نظر داریم ، همین مورد دوّم است ؛ زیرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان قریش مبعوث شد ، او را تکذیب کردند و آزار رساندند و با وی جنگیدند و ... تا آنجا که فرمود : «هیچ کس چون من در راه خدا اذیّت نشد» .(1)

قریش آن حضرت را ناچار ساخت از مکّه سوی مدینه هجرت کند و در آنجا مرکز شایسته ای را شکل دهد و به جلو پیش رود .

قریش جنگ «بَدر» و «اُحُد» (و جنگ های دیگر) را پدید آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله در این جنگ ها قریش را تار و مار کرد و یلانِ آنان را به قتل رساند .

سهمِ عمده ای از این کشتار به دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام و انصار صورت گرفت . قریش کینه پیامبر و اهل بیت آن حضرت و انصار را به دل داشت و این کینه نهفته پس از فتح مکّه فزونی یافت ؛ زیرا قریش شکست خورد و با زور و اجبار ، اسلام آورد و در خود ، عقده انتقامی را که موالیان شعوبی داشتند ، حس می کرد و آتش کینه شان بر پیامبر و آل آن حضرت و انصار شعله ور شد .

پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله قریشیان بر حکومت سیطره یافتند و امام علی علیه السلام و

ص: 538


1- . حلیة الأولیاء 6 : 333 به نقل از اَنس ، در «تاریخ الإسلام 41 : 333» عبارت بدین گونه است : «ما أوذی نبیٌّ ما أوذیت» ، و در «فتح الباری 11 : 292» آمده است : «لقد أوذیتُ فی اللّه ما یؤذی أحد» ؛ در راه خدا به قدری آزار دیدم که اَحَدی بدین اندازه اذیت نشد .

انصار را کنار زدند . ابوبکر قریشی بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت و پس از خود آن را به عُمَر قریشی سپرد ، سپس عمر آن را در شورای شش نفره ای نهاد که همه شان از قریش بودند ، آنان را به شکلی سنجیده انتخاب کرد [ و به گونه ای سازمان داد ]

که امام علی علیه السلام از خلافت دور بماند و عثمان اموی قریشی از طریق عبدالرّحمان بن عوف زهری قریشی ، به خلافت برسد .

امام علیه السلام در احتجاج شورا فرمود :

هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که با ابوبکر احتجاج می کنم و می گویم : ای گروه قریش ، ما خاندان از شما در این امر سزامندترین .. .

آنان ترسیدند که اگر من بر ایشان ولایت یابم ، برای آنها - تا

باقی اند - در خلافت نصیبی نباشد . با هم همدست شدند و ولایت را به عثمان دادند و مرا از آن بیرون راندند بدان امید که خودشان به خلافت دست یابند و آن را دست به دست گردانند ؛ زیرا از اینکه از طرفِ من به خلافت دست یابند ، ناامید شدند .

سپس گفتند : بشتاب و بیعت کن وگرنه با تو می جنگیم . من با کراهت بیعت کردم و برای رضای خدا بُردبار ماندم .(1)

و نیز امام علیه السلام فرمود :

وَاللّه ما تَنْقِمُ مِنّا قُریشٌ إلاَّ أَنَّ اللّه َ اخْتارَنا عَلَیْهم ؛(2)

ص: 539


1- . الغارات 1 : 307 - 308 .
2- . نهج البلاغه 1 : 82 ، خطبه 33 .

به خدا سوگند ، قریش از ما انتقام نگرفت مگر بدان خاطر که خدا ما را بر ایشان برگزید .

آری ، ریشه های خود بزرگ بینی و جفا بر امیرالمؤمنین علیه السلام در جان آنان پابرجا بود حتّی در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله آن را واننهادند .

مردمانی از قریش پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند : ای محمّد ، ما همسایگان و هم پیمانانِ توایم . گروهی از بردگان ما نزد تو آمدند امّا نه برای رغبت به دین و فقه ، بلکه از اینکه کالا و اموال ما باشند ، گریختند ، آنها را به ما برگردان .

پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر پرسید : [ درباره ایشان ] چه می گویی ؟

ابوبکر گفت : راست می گویند . اینان همسایگان تواَند .

رنگ چهره پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن تغییر کرد ، سپس از عُمَر پرسید : تو چه می گویی ؟

عُمَر گفت : راست می گویند ، اینان همسایگان و هم پیمانانِ تواَند .

رنگ صورت پیامبر صلی الله علیه و آله دگرگون شد ، سپس فرمود : ای گروه قریش ، واللّه مردی را بر شما برانگیزم که خدا قلبش را به ایمان آزمود [ گردن ] شما یا بعضی از شما را در راه دین می زند .

ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، آن شخص منم ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه .

عُمَر گفت : ای رسول خدا ، آن شخص منم ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه ، آن مرد شخصی است که کفشم را پینه می دوزد

ص: 540

(آن حضرت کفش خود را به علی علیه السلام داده بود تا پینه کند) .(1)

در الغارات از محمّد بن شیبه روایت است که گفت :

در مسجد مدینه حضور یافتم ، دیدم زُهری و عروة بن زبیر نشسته اند ، علی را نام می برند و از آن حضرت بدگویی می کنند .(2)

دو شیخ قریشی ، ابوبکر و عُمَر ، از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله منع کردند . به موضع پیروان آن دو (عثمان ، معاویه ، حَجّاج) نسبت به سنّت نبوی پی بردیم . مخالفان عثمان از محدّثان بودند ، لیکن عثمان به خاطر رأی و اجتهادش وانمود می کرد که موضع آنان را نمی داند .

قریشی ها ، شامی ها ، بصری ها ، واسطی ها ، موالیان شعوبی ، علیه اسلام نیرنگ به کار می بستند و با خطّ مشی فقهی و سیاسی محمّدی علوی ، دشمنی می ورزیدند .

هر کدام از اینها ، خواسته ها و راه و رسم و شیوه خود را داشتند . جمع همه اینها همان خطِ قریشی بلندپرواز و آزمند بود که چهار راهِ راه هایی به شمار می آمد که به ضربه سیاسی و فقهی و اجتماعی به پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت می انجامید .

سیّد عبدالحسین شرف الدین رحمه الله می گوید :

ص: 541


1- . خصائص النسائی : 55 ، حدیث 31 متن از اینجاست ؛ مسند احمد 1 : 155 (صدر حدیث در این مأخذ هست) مقدسی در «الأحادیث المختاره 2 : 68 ، حدیث 445» می نویسد : سند این حدیث ، حسن است .
2- . الغارات 2 : 577 - 578 .

هرکس تاریخ قریش و عرب را در صدر اسلام وارسی کند ، درمی یابد که آنان در برابر نبوّت هاشمی سر فرود نیاوردند مگر پس از آنکه متلاشی شدند و توانی برایشان نماند .

چگونه آنان راضی می شدند که نبوّت و خلافت در بنی هاشم گرد آید ؟!(1)

پس از همه آنچه گذشت ، اکنون فهرست راویان وضوی غَسْلی عثمانی را می آوریم تا جاهای تشکیلات و حزب گرایی قریشی موالی شعوبی شامی بصری واسطی را - از رهگذر حجّاج - بنگریم و پس از آن ، به راویانی که در آنها جای خدشه و سخن است پی ببریم و به دیگر ویژگی های شبکه ای که وضوی عثمانی را انتشار داد ، آگاه شویم .

ص: 542


1- . المراجعات : 350 .
تطبیق بحث های پیشین

با شمارش سریع روایات وضویی - که اندکی پیش آمد - و راویان آنها و با ملاحظه ماهیات و وابستگی ها و گرایش هایشان - به شکل واضح - تار و پود شبکه وضویی عثمان برای ما روشن می شود ؛ زیرا با ملاحظه سندهای ده روایت مورد اعتماد اوّل ، در می یابیم که راویان آنها و سرنخِ همه آنها به مدینه می رسد ،

جایی که این وضوی جدید نوپیدا در آن پدید آمد ، سپس در بصره و شام انتشار یافت .

پس از این ده روایت ، اسانید دیگر روایات را می نگریم که نزد اهل سنّت نامعتبرند و همچون اختاپوس دست دراز می کنند تا بغداد و مصر و کوفه و یمن و مکّه و واسط و بلاد عجم و دیگر مکان ها را (که از شهرهای بزرگ و مرکزی اسلامی به شمار می روند) در سیطره خویش درآورند .

این امر بیان می دارد که التزام اوّل (که تا به امروز پابرجاست) عثمانی ، مَدَنی ، بَصْری و شامی است . بنیان گذاران اوّل آن ، امویان قریشی و کینه وران بر امیرالمؤمنین و موالی شعوبی بودند و بسیاری از آنها افراد حکومتی اند که منویّات سیاسی و تشریعی خلفا را اجرا می کردند و هیچ یک ازآنها از جَرْح (خدشه) یا قَدْح (عیب) مصون نمی ماند .

اینان از روی دشمنی و کینه با علی علیه السلام و در راستای ساختِ کاخ فقهی و فرهنگی اموی ، وضو را تحریف کردند .

هرگاه حال راویان ده سند اوّل را (به عنوان نمونه اوّلی این نگرش و طرح) ارائه کنیم ، به آشکار بودن این امر و حقیقت آن پی می بریم .

ص: 543

این راویان به ترتیب عبارت اند از :

راویان سند روایت اوّل

1 . عبدالعزیز بن عبداللّه بن یحیی بن عَمْرو بن اُویس بن سعد بن اَبی سَرْح قُرَشی عامری مَدَنی .(1)

از عموهای وی ، عبداللّه بن سعد بن اَبی سَرْح (برادر رضاعی عثمان) است ،(2)

که مرتد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله خونش را هدر دانست ،(3) و در روز فتح مکّه به همه مردم امان داد جز چهار نفر که یکی شان عبداللّه بن سعد بن اَبی سَرْح بود .(4)

ابن حِبّان وی را از منافقان کافر توصیف می کند ،(5) والی عُمَر بر «صعید»(6) و والی عثمان بر «مصر» بود .(7)

و گفته اند وی در جنگ صفّین با معاویه شرکت جُست .(8)

ابو داود گاه وی را تضعیف و گاه توثیق می کند .(9)

مسلم از وی روایت نمی آورد .

ص: 544


1- . تهذیب الکمال 18 : 161 ، شماره 3457 ؛ لسان المیزان 7 : 288 ، شماره 3839 ؛ التاریخ الکبیر 6 : 13 ، شماره 1531 .
2- . المعارف : 301 ؛ فتوح البلدان : 224 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 3 : 33 ، شماره 8 ؛ سنن اَبی داود 3 : 59 ؛ الإصابة 1 : 452 .
4- . تهذیب الأسماء 1 : 311 اثر نووی ؛ تهذیب الکمال 11 : 113 .
5- . الثقات ابن حِبّان 3 : 214 ، شماره 709 ؛ الإصابه 4 : 109 ، شماره 4714 (به نقل از ابن حِبّان) .
6- . الإصابه 4 : 110 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 3 : 34 .
7- . طبقات ابن سعد 7 : 493 ؛ الإصابه 4 : 458 و653 ؛ سیر اعلام النُبلاء 3 : 71 .
8- . سیر اعلام النُّبلاء 3 : 33 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 493 .
9- . المغنی فی الضعفاء 2 : 398 ، شماره 3739 .

2 . ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری قُرَشی مَدَنی .(1)

وی در بغداد متولّی بیت المال شد و پدرش قاضی مدینه بود .(2)

ابن حِبّان می گوید : وی قاضی بغداد شد(3) و هموست که به غنا فتوا داد و مسلمانان علیه او اعتراض کردند . از این رو ، وی سوگند خورد بدون موسیقی از پیامبر حدیث نکند . موسیقی نواخت ، سپس نزد هارون حدیث کرد . هارون مال هنگفتی بدو داد .(4)

از زُهری فراوان حدیث می کند و روایات عجیبی را از وی می آورد .(5)

سماع وی از زُهری بدین پایه نبود ،(6) یحیی بن سعید او را تضعیف کرده است .(7)

3 . محمّد بن مسلم بن شهاب ... زُهْری قُرَشی ، ابوبکر مدنی .

وی در شام سکنا گزید ،(8) از عموهایش سعد بن اَبی وقّاص زُهری است ، کسی که از بیعت با امام علی علیه السلام خودداری ورزید ،(9) سپس در پایان زندگی - آن گاه که پشیمانی سودی نمی بخشید - پشیمان شد .(10)

ص: 545


1- . تهذیب الکمال 2 : 88 ، شماره 174 ؛ تاریخ بغداد 6 : 81 ، شماره 3119 .
2- . تاریخ بغداد 6 : 80 - 81 .
3- . مشاهیر علماء الأمصار : 141 ، شماره 116 ؛ ثقات ابن حِبّان 6 : 7 ، شماره 6485 .
4- . تاریخ الاسلام 12 : 51 ، شماره 4 ؛ تاریخ بغداد 6 : 84 .
5- . تهذیب الکمال 10 : 239 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 492 .
6- . تاریخ بغداد 6 : 82 .
7- . الکامل فی الضعفاء 1 : 246 .
8- . تهذیب الکمال 26 : 420 ، شماره 5606 .
9- . تاریخ طبری 2 : 699 ؛ نیز بنگرید به شرح نهج البلاغه 18 : 116 و جلد 19 ، ص147 .
10- . بنگرید به کتاب «نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی : 193 ، اثر محسن بن فرحان مالکی» به نقل از کتاب الإمامة العظمی عند اهل السنّة والجماعة : 531 ، اثر عبداللّه دمیچی .

نقش مهمّ وی را در انتشار وضوی عثمانی و فقه حکومتی در راستای خدمت به بنی امیّه ، دانستیم .

4 . عطاء بن یزید لیثی جُنْدُعی ، ابو یزید ، مَدَنی (و گفته اند شامی) .(1)

ابن عبدالبر می گوید : گفته اند وی غلام بنی لیث بود و گفته شده است که از خود آنها بود .(2)

ما غلام بودن وی را ترجیح می دهیم ؛ زیرا اگر از خودشان می بود ، نسب وی به آنها می رسید .

از وی جز اهل مدینه و شام روایت نکرده اند . پیش از این دانستیم که وی ناشناخته بود و بال و پر نیافت مگر در حکومت بنی امیّه و در شام پایگاه حکومت آنان .

5 . حُمران بن اَبان نَمِری (= طویدا بن اَبّا تمری یهودی) .

شرح حال وی را پیش از این دانستیم .

همه این اسانید ده گانه ، به این سه نفر می رسد (زُهْرَوی ، عطائی ، حُمرانی) و از آنها به عثمان اُموی قرشی .

راویان سند روایت دوّم

6 . ابو یَمان ، حکم بن نافع بَهْرانی ، شامی حمصی .

وی غلام زنی از بهران بود ،(3) که اُمّ سلمه نام داشت و زنِ عُمَر بن رُوْبَه تغلبی

ص: 546


1- . التاریخ الکبیر 6 : 459 ، شماره 2990 ؛ تهذیب الکمال 20 : 123 ، حدیث 3945 ؛ تاریخ الاسلام 7 : 170 ، شماره 4 .
2- . التمهید 10 : 130 .
3- . تهذیب الکمال 7 : 146 ، شماره 1448 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 379 ، شماره 768 .

بود . مأمون ، قضاوت حِمْص را به وی سپرد .(1)

ابو یمان ، از شعیب ، از زُهری ، از اَنس ، از اُمّ حبیبه روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : به نظرت چگونه می آید اگر بگویم اُمّتم پس از من چه ها که نمی بینند و بعضی از آنها خون بعض دیگر را می ریزد ... قضای الهی بر این قرار گرفت ، از خدا خواستم شفاعت در میان آنها را به من واگذارد و خدا این کار را کرد .(2)

این شخص ، همان کسی است که با روایت جعلی ، خواستگاری علی علیه السلام را از دختر ابو جهل روایت می کند . حدیثِ منفردی که ابن ماجه آن را می آورد .(3)

پوشیده نماند که در مواردی که ابو یَمان می گوید «به ما خبر داد شعیب» احمد بن حنبل به نقد آن می پردازد ؛ زیرا کتاب های شعیب را از فرزندش گرفت و از آن با لفظ «أخبرنا» (به ما خبر داد) حدیث کرد ؛ چراکه این کار را روا می دانست .(4)

7 . شعیب بن اَبی حمزه ، قرشی اُموی ، مولای حِمْصی ایشان .(5)

وی با املای زُهری برای سلطان حدیث می نوشت ،(6) سماع وی از زُهری به همراه والیان بود .(7)

ص: 547


1- . سیر اعلام النُّبلاء 10 : 35 .
2- . مسند احمد 6 : 427 ، شماره 2745 ؛ الآحاد والمثانی 5 : 421 ، شماره 3077 . وی با این فریب کاری و جعل این حدیث ، می خواهد این مطلب را القا کند که پیامبر صلی الله علیه و آله برای خوارج و معاویه و یزید و قاتلان و سفّاکان همانند آنها شفاعت می کند .
3- . سنن ابن ماجه 1 : 644 ، حدیث 1999 .
4- . بنگرید به ، سیر اعلام النُّبلاء 10 : 320 .
5- . تهذیب الکمال 12 : 516 ، شماره 2747 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 468 ؛ سیر اعلام النُبلاء 7 : 187 .
6- . تهذیب الکمال 12 : 518 ، تهذیب التهذیب 4 : 307 ، شماره 598 ؛ الکاشف 1 : 486 ، شماره 2286 .
7- . تهذیب الکمال 12 : 519 .

از کاتبان هشام بن عبدالملک بر دخل و خرج های او بود(1) و با املای زهری ، چیزهای زیادی را برای خلیفه نوشت .(2)

از زُهْری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

راویان سندِ روایتِ سوّم

8 . عَبْدان .

وی عبداللّه بن عثمان بن جَبَلَة بن اَبی داود اَزْدی عَتَکی است .(3) ابو عبدالرحمان مَرْوَزی .

عبدان و برادرش از موالیان مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه اَزدی است .

وی در خراسان بود و از اهل مرو به شمار می آمد . ابن قَیْسَرانی می گوید : اصالت وی از بصره است .(4)

هیچ یک از قدما وی را توثیق نکرده اند .

9 . عبداللّه بن مبارک بن واضح حَنْظَلی تمیمی (از غلامان بنی تمیم) از اهل مرو به شمار می آید .(5) وی برده یکی از تاجران همدان بود(6) و در سال 181 هجری در سنّ 60 سالگی درگذشت .

ص: 548


1- . تهذیب الکمال 12 : 519 ؛ سیر اَعلام النُّبلاء 7 : 188 .
2- . تذکرة الحفّاظ 1 : 221 ، شماره 207 .
3- . تهذیب الکمال 15 : 276 و278 ، شماره 3416 ؛ ثقات ابن حِبّان 8 : 352 ، شماره 13831 .
4- . التعدیل والتجریح 2 : 842 ، شماره 845 ؛ رجال صحیح بخاری 1 : 418 ، شماره 603 .
5- . تهذیب الکمال 16 : 5 ، شماره 3520 .
6- . تهذیب الکمال 16 : 14 (در این مأخذ آمده است : پدرش ترک بود . وی برده یکی از تاجران همدان ، از بنی حنظله بود) ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 381 ؛ تهذیب الأسماء (نووی) 1 : 267 ، شماره 329 (در این مأخذ می خوانیم : پدرش ترک بود و برده یک شخصی از همدان) .

اوّلین بار در سال 141 هجری سوی عراق رهسپار شد ، برای هاشمی ها حدیث نمی کرد .(1)

ابن مبارک ، شعری در مدح هارون الرشید سرود ، و به همین خاطر وقتی هارون خبر مرگ او را شنید ، مجلسِ تعزیه ای برایش منعقد ساخت .(2)

وی به بصره آمد و رفت داشت .(3)

10 . مَعْمَر بن راشد اَزْدی (وابسته آنان) غلام عبدالسلام بن عبدالقدّوس بود . عبدالسلام ، غلام عبدالرّحمان بن قَیْس اَزْدی به شمار می آمد که برادر مادری مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه است .(4)

و گفته اند : وی غلام مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه بود .(5)

عِجْلی می گوید : وی بصری است در یمن سکنا گزید .(6) چون مَعْمَر سوی زُهْری کوچید ، شرافت یافت . او را مَعْمَر زهری می نامیدند .

ذهبی می گوید : روایاتی دارد که بر وی انکار می شود ،(7) در احادیثی که در بصره روایت کرد ، غلط هایی هست ،(8) برای بصری ها از وی غلط هایی رخ داد .(9)

از زُهْری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

ص: 549


1- . تهذیب الکمال 16 : 14 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 277 ، شماره 260 .
2- . حلیة الأولیاء 8 : 164 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 414 .
3- . تهذیب الکمال 16 : 15 .
4- . تهذیب الکمال 28 : 303 -304 ، شماره 6104 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 741 ، شماره 674 .
5- . ثقات ابن حِبّان 7 : 484 ، شماره 11071 ؛ رجال مسلم 2 : 227 ، شماره 1559 .
6- . ثقات عجلی 2 : 290 ، شماره 1766 ؛ تهذیب الکمال 28 : 309 .
7- . من تُکُلِّمَ فیه : 179 ، شماره 337 .
8- . الجرح والتعدیل 8 : 256 ، شماره 1165 .
9- . سیر اعلام النُّبلاء 7 : 12 ، شماره 1 .

راویان سند چهارم

11 . زُهَیر بن حَرْب حَرَشی نسائی ، وابسته بنی حَریش بن کعب بن عامر بن صَعْصَعَه .

اسم جدّ وی «اشتال» بود . عرب آن را به «شداد» مُعرّب ساخت .(1)

اصل وی از «نسا» است .(2) در بغداد ساکن شد و در زمان حکومت متوکّل در این شهر درگذشت .(3)

وی از مرتدّانی به شمار می آمد که به خلقِ قرآن قائل بودند .(4)

12 . یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهری قُرَشی ، ابو یوسف مدنی - ساکن بغداد - وی سوی حسن بن سهل که در «فم الصِّلْح»(5) بود رهسپار شد و پیوسته با او ماند تا اینکه در سال 208 هجری درگذشت .(6)

از پدرش ابراهیم بن سعد مغنّی - نزد رشید - از زُهری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .

راویان سند پنجم

13 . ابو طاهر مصری ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح قُرشی

ص: 550


1- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 489 ، شماره 30 ؛ تهذیب الکمال 9 : 402 ، شماره 2010 .
2- . طبقات ابن سعد 7 : 354 .
3- . تاریخ بغداد 8 : 482 ، شماره 4597 .
4- . بنگرید به ، درء التعارض 7 : 254 ، اثر ابن تیمیّه .
5- . نام نهر بزرگی در بالا دست «واسط» که میان آن و کوهی که در آنجا هست ، چندین آبادی وجود دارد . خانه حسن بن سهل وزیر مأمون در آنجا بود (معجم البلدان 4 : 277) (م) .
6- . تهذیب الکمال 32 : 308 و310 ، شماره 7082 ؛ تاریخ بغداد 14 : 268 ، شماره 7562 .

اُموی ، وابسته نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .(1)

وی حافظ حدیث نبود .(2)

14 . حَرْملة بن یحیی تُجِیبی ، وابسته سَلَمَة بن مَخْرَمَه تُجِیبی ، غلام بنی زُمَیْلَه .(3)

وی مصری است . به جایی سفر نکرد و نزدش از حجازیان چیزی نیست ،(4)

ضعیف الروایه می باشد .(5)

15 . عبداللّه بن وَهْب بن مُسْلم قرشی فهری ، غلام ریحانه (کنیز ابو عبدالرّحمان بن یزید بن اَنیس فهری) وی احادیث را بد فرا می گرفت ، مفتی اهل مصر بود .(6)

16 . یونس بن یزید بن اَبی نَجاد اَیْلی اُمَوی (وابسته ایشان) غلام معاویة بن اَبی سفیان .

وی از شهر «اَیْلَه» بود .(7) در اَیْلَه از زُهْری حدیث شنید .(8) زُهْری در آنجا آب و ملکی داشت .(9)

ص: 551


1- . تهذیب الکمال 1 : 415 ، شماره 86 .
2- . همان ، ص417 .
3- . سیر اَعلام النُّبلاء 11 : 389 ، شماره 84 .
4- . همان ، ص390 .
5- . الکامل فی الضعفاء 2 : 458 ، شماره 568 ؛ تهذیب الکمال 5 : 550 ، شماره 1166 .
6- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 227 ؛ تهذیب الکمال 16 : 277 ، شماره 3645 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 66 ؛ الجرح والتعدیل 8 : 189 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 851 ، شماره 864 .
7- . تهذیب الکمال 32 : 551 - 552 ، شماره 7188 .
8- . تهذیب الکمال 32 : 556 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 162 ، شماره 156 .
9- . الجرح والتعدیل 7 : 43 .

وی در مصر از دنیا رفت ،(1) در حفظ وی خدشه است .(2)

از زهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

راویان سند ششم

17 . سُوَید بن نَصْر بن سُوَید مَرْوَزی طوسانی ، کاتب قرشی .

وی به «شاه» معروف بود و در قریه طوسان - در مرو - درگذشت .(3)

از عبداللّه بن مبارک بصری (غلام کسی که برای هاشمی حدیث نمی کرد) از معمر بن راشد بصری مولا ، از زهری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .

راویان سند هفتم

18 . احمد بن محمّد بن مُغیرة بن سِنان اَزدی ، حِمْصی شامی ، ابو حمید عَوْهی .(4)

نسب وی را به جایی نرسانده اند . به نظر می رسد غلام باشد .

19 . عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار ، قرشی ، ابو عَمْرو حِمْصی ، وابسته بنی اُمیّه .(5) امویان او را ریحانه شام نامیدند .(6)

ص: 552


1- . سیر اعلام النُّبلاء 6 : 300 .
2- . الجرح والتعدیل 1 : 224 و جلد 9 ، ص248 ، شماره 1024 ؛ معرفة الثقات 2 : 379 ، شماره 2068 ؛ تقریب التهذیب 1 : 614 ، شماره 7919 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 520 ؛ العلل 2 : 518 ، شماره 3421 (اثر احمد) ؛ سؤالات برذعی 1 : 684 .
3- . تهذیب الکمال 12 : 272 ، شماره2651 ؛ ثقات ابن حبّان 8 : 295 ، شماره 13527 ؛ الأنساب 4 : 79 اثر سمعانی .
4- . تهذیب الکمال 1 : 472 ، شماره 99 ؛ تهذیب التهذیب 1 : 66 ، شماره 129 .
5- . تهذیب الکمال 19 : 377 ، شماره 3815 ؛ الکاشف 2 : 7 ، شماره 3700 ؛ الجرح والتعدیل 6 : 152 ، شماره 835 .
6- . تهذیب التهذیب 7 : 109 ، شماره 254 .

از شعیب شامی (وابسته قریش) ، شخصی که درباری بود ، به همراه والیان از زهری حدیث شنید و کاتب هشام بن عبدالملک بود .

از زُهْری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .

راویان سند هشتم

احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح مصری قرشی اُمَوی ، وابسته نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .

20 . حارث بن مسکین بن محمّد بن یوسف اُمَوی ،(1) قاضی اهل مصر .(2)

ابن حِبّان می گوید : وی وابسته بنی فهر بود ،(3) غلام محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .(4)

مأمون مسئله ای را از او پرسید ، وی جواب داد . مأمون گفت : تو تَیْسی(5) و مالک [ بن اَنس ] از تو تَیْس تر است ، از مصر بکوچ . مأمون او را به بغداد فرستاد .(6)

به خلق قرآن قائل نشد . از این رو ، مأمون او را زندانی ساخت [ در زندان بود ]

ص: 553


1- . تهذیب الکمال 5 : 281 ، شماره 1044 ؛ الإکمال 4 : 118 اثر ابن ماکولا ؛ سیر اعلام النُّبلاء 12 : 54 ، شماره 12 .
2- . الجرح والتعدیل 3 : 90 ، شماره 419 .
3- . ثقات ابن حِبّان 8 : 182 ، شماره 12874 .
4- . تهذیب الکمال 5 : 281 ، شماره 1044 ؛ تاریخ بغداد 8 : 216 ، شماره 4331 .
5- . تَیْس : تکه و نر از آهو یا آن که بر آن یکسال گذشته باشد ... به معنی بز نر که در گله فحل باشد ، به فارسی آن را «نهاز» نامند و به هندی «بوک» گویند ... بز نری که بزهای ماده را آبستن سازد ، بز یکساله و چون خُردتر از یکساله بُوَد «جدی» نام دهند لغت نامه دهخدا ، واژه تیس (م) .
6- . سیر اعلام النُّبلاء 12 : 56 .

تا اینکه متوکّل به حکومت رسید ، وی را آزاد کرد و بر قضاوت مصر گماشت . وی از سال 237 تا سال 245 هجری قاضی مصر بود .(1)

از کارهای وی این است که اصحاب ابو حنیفه و شافعی را از مسجد بیرون راند و دستور داد حصیرها (تشک های) آنان را درآوردند و عموم مؤذّنان را از اَذان منع کرد .(2)

از عبداللّه بن وَهْب قُرَشی مولی - مفتی اهل مصر السیِّئ الأخذ - از یونس بن یزید اَیْلی اُمَوی مولی ، غلام معاویه (که در حفظ آن خدشه هست) از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

راویان سند نهم

21 . نَصْر بن علی جَهْضَمی اَزْدی ، ابو عَمْرو بصری .(3)

وی به بغداد آمد و در این شهر حدیث کرد . حدیثی را در فضائل اهل بیت بیان داشت . متوکّل بر او هزار تازیانه زد . جعفر بن عبداللّه با متوکّل سخن گفت و

به وی خاطرنشان ساخت که نصر بن علی از اهل سنّت است . از این رو ، متوکّل رهایش کرد .(4)

ابو زُرعه دمشقی ، حدیثش را کنار می نهاد .(5)

احمد می گوید : او را نمی شناسم ، ان شاء اللّه اشکالی در وی نیست .(6)

ص: 554


1- . تاریخ بغداد 8 : 216 ، شماره 4331 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 12 : 57 .
3- . تهذیب الکمال 29 : 355 ، شماره 6406 ؛ الکاشف 2 : 319 ؛ تذکرة الحفّاظ 2 : 519 ، شماره 536 .
4- . برای آگاهی کامل به این خبر ، بنگرید به ، تاریخ بغداد 13 : 287 ، شماره 7255 ؛ تهذیب الکمال 29 : 360 .
5- . سؤالات برذعی : 569 - 570 .
6- . العلل ومعرفة الرجال 3 : 265 ، شماره 5173 .

22 . عبدالأعلی بن عبدالأعلی بن محمّد سامی ، قُرَشی ،(1) بَصْری(2) شامی ، وی قَدَری بود .(3)

پس از هزیمت ابراهیم بن عبداللّه بن حسن (در سال 145 هجری) وی تغییر [ عقیده ] یافت .(4)

ابن سعد می گوید : در حدیث ، قوی نمی باشد .(5) بُندار او را تضعیف می کند و در وی خدشه می زند .(6)

حدیثی از یحیی بن عبدالرّحمان بن حاطب دارد [ که گفت : ]

چون عُقْبَة بن نافع آفریقا را فتح کرد ، بر قیروان ایستاد و سه بار گفت : «ای اهل وادی . ما - ان شاء اللّه - فرود می آییم ، بکوچید» .

می گوید : سنگ و بوته ای را ندیدیم مگر اینکه از زیر آن جنبنده ای

بیرون آمد تا اینکه در دل وادی فرو رفتند .

سپس عقبه گفت : به نام خدا ، فرود آیید .(7)

از مَعْمَر بن راشد اَزْدی بَصْری (وابسته اَزْدی ها) که او را مَعْمَر زهری

ص: 555


1- . تهذیب الکمال 16 : 359 ، شماره 3687 .
2- . التاریخ الکبیر 6 : 73 ، شماره 1748 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 296 ، شماره 277 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 913 ، شماره 984 .
3- . تهذیب التهذیب 6 : 87 ، شماره 199 ؛ ثقات ابن حِبّان 7 : 131 ، شماره 9318 .
4- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 16 : 362 .
5- . طبقات ابن سعد 7 : 290 .
6- . تهذیب التهذیب 6 : 87 ؛ المغنی فی الضعفاء 1 : 364 ، شماره 3445 ؛ میزان الاعتدال 4 : 236 ، شماره 4734 .
7- . تاریخ خلیفه : 210 .

می گفتند ، از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

راویان سند دهم

23 . حسن بن علی ، ابو محمّد (یا گفته اند : ابو علی حُلْوانی) خَلاَّل هُذَلی ، ساکن مکّه .

اهل مرزها ، از وی ناراضی بودند و او را تکفیر می کردند ؛ زیرا کفر کسی را که به خلق قرآن قائل نبود ، بر زبان نیاورد .(1)

24 . عبدالرزّاق بن هَمَّام حِمْیَری (غلام آزاد شده حمیری ها) یمانی .(2)

بعضی در وی خدشه دارند و برخی او را توثیق کرده اند .(3)

از مَعْمَر بن راشد ، مولای بصری (شخصی که به او مَعْمَر زهری گویند) از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .

این اسانید - به وضوح - حکایت می کنند که وضوی عثمانی (پس از آنکه عثمانِ اُمَوی - در مدینه - جرقّه اش را زد) در قرن اوّل و دوّم (تا وفات زُهْری) وضوی اُموی شامی است که موالی و کسانی که قابل اعتماد نیستند بدان ملتزم بودند .

ملاحظه می شود که دیگر راویان نیز قریشی یا موالی شعوبی و مورد

ص: 556


1- . تاریخ بغداد 7 : 365 ، شماره 2884 ؛ تهذیب الکمال 6 : 259 - 262 ، شماره 1250 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 262 ، شماره 530 .
2- . التاریخ الکبیر 6 : 130 ، شماره 1933 ؛ تهذیب الکمال 18 : 52 ، شماره 3415 ؛ طبقات الحفّاظ : 158 ، شماره 337 .
3- . الجرح والتعدیل 6 : 38 ، شماره 204 ؛ الثقات 8 : 412 ، شماره 14146 ؛ الکامل فی الضعفاء 5 : 311 ، شماره 1463 ؛ الضعفاء 3 : 107 ، شماره 1082 ، اثر عقیلی .

خدشه اند و بیشتر آنها از بصره و شام می باشند و آنها که اهل مدینه اند از دشمنان امام علی علیه السلاماند .

و از این روست که این وضو ، پس از زهری ، پیشروی می کند و به شکل شایان ملاحظه ای در مصر انتشار می یابد .

وقتی قرن سوّم و چهارم را می نگریم و دیگر راویان را(1) - که نزد اهل سنّت مورد اعتماد نیستند - ملاحظه می کنیم ، در می یابیم که پیشروی وضوی عثمانی ، در میان مصری ها بیشتر و بیشتر است . پس ا ز آنها بغدادی ها وسپس کوفی ها و یمنی ها و حجازی هایند (و کسانی از این دار و دسته) .

به عکس وضوی ثُنائی مسحی که از زمان تشریع آن در قرآن و دست یازی پیامبر به آن (و سپس امام علی و ابن عبّاس و اَنس بن مالک و دیگران) نقش خویش را - به شکل طبیعی - میان مسلمانان می آغازد .

راویانی از شهرهای مختلف و قبایل گوناگون ، به شکل واضح و صریح ، آن را روایت می کنند و با قرآن پشتیبانی می شود ، بی آنکه دست های یهودی اُموی شعوبی به آن ملتزم شوند یا آن را پس زنند .

لیکن بعدها این هرم معکوس می شود ؛ چراکه مکتب خلفا روایات مسحیّه اصیل را دور می افکنند و آنها را به تأویل می برند . در نتیجه ، روایات غَسْل در مدوّنات آنان در صدر جای می گیرد و وقت آن می رسد که ترفندِ وضوی غَسلی عثمانی مؤثر افتد و بسیاری از مسلمانان را بفریبد .

* * *

ص: 557


1- . این را در نقشه آخر این جلد ، می توان مشاهده کرد .

اکنون به محورهای چهارگانه ای می پردازیم که با خود عهد کردیم آنها را در اسانید وضوی غَسلی - با تفسیر بیشتر - وارسی کنیم و آنها عبارت اند از :

1 . قریش .

2 . موالی قریش .

3 . موالی غیر قریش و فُرْس .

4 . راویان مجهول .

ص: 558

قریشی ها

در راستای تطبیق آنچه درباره موالی و قریشی ها گفتیم ، بیان می داریم که شمار بسیاری از همه راویان وضو (طیّ روایات 28گانه پیشین) قرشی ها و موالیان آنها یا غیر آنان بودند .

مجموع راویان با حذف راویان تکراری به 111 راوی می رسد .

16 عدد از این راوی ها قرشی اند :

1 . عبدالعزیز بن عبداللّه بن یحیی بن عَمْرو بن اُویس بن سعد بن اَبی سَرْح قُرَشی (نام وی ، در روایت یکم آمد) .(1)

2 . ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .

نام وی ، در روایت سه و چهار و سیزده ، هست .(2)

3 . محمّد بن مسلم بن شهاب قُرَشی زُهْری (نام وی را در روایات یک تا ده می نگریم) .(3)

4 . یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف قرشی زهری .

نام وی ، در روایت چهار و سیزده ، وجود دارد .(4)

5 . عبدالأعلی بن عبدالأعلی بن محمّد سامی قرشی .

ص: 559


1- . شرح حال وی در ضمن اسانید ده روایت اوّل ، در شماره یکم آمد .
2- . شرح حال وی در ضمن اسانید ده روایت اوّل ، در شماره دوّم آمد .
3- . شرح حال وی در ضمن اسانید ده روایت اوّل ، در شماره سوّم آمد .
4- . شرح حال وی در ضمن اسانید ده روایت اوّل ، در شماره دوازده آمد .

نام وی ، در روایت نهم ، آمد .(1)

6 . ابو سَلَمَة بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .(2)

وی را اُمّ کلثوم (خواهر عایشه ، دختر ابوبکر) شیر داد و پیش عایشه می آمد .(3) در امارت بِشر بن مروان به بصره آمد ،(4) قضاوت مدینه را در دورانِ سعید بن عاص بر عهده گرفت .(5)

در ابو سَلَمَه ، نوعی خودخواهی وجود داشت ،(6) در موارد بسیاری با ابن عبّاس مخالفت می ورزید و مشاجره می کرد و بدین خاطر از علم فراوانی محروم ماند .

یک بار عایشه به سبب مخالفت وی با ابن عبّاس ، به او گفت : مَثَلِ تو ، مَثَلِ جوجه پیش خروس است [ بانگ خروس را می شنود ، و به تقلید از خروس از

خود صدا درمی آورد ] .(7)

نام وی ، در روایت یازدهم و دوازدهم ، هست .

7 . مُعاذ بن عبدالرّحمان بن عثمان بن عبیداللّه ... بن سعد بن تَیْم بن مُرَّه قُرَشی

تَیْمی .(8)

ص: 560


1- . شرح حال وی در ضمن اسانید ده روایت اوّل ، در شماره بیست و دو آمد .
2- . تهذیب الکمال 33 : 370 ، شماره 7409 .
3- . شرح نووی بر صحیح مسلم 4 : 3 -4 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 838 ، شماره 836 .
4- . تهذیب الکمال 33 : 375 ؛ طبقات ابن سعد 5 : 156 .
5- . تاریخ طبری 3 : 206 ، حوادث سنه 49 هجری ؛ طبقات ابن سعد 5 : 156 ؛ تاریخ دمشق 29 : 290 ، شماره 3364 .
6- . به عنوان نمونه ، بنگرید به ، تاریخ دمشق 29 : 299 - 260 .
7- . تاریخ دمشق 29 : 305 .
8- . تاریخ بخاری 7 : 363 ، شماره 1564 ؛ تهذیب الکمال 28 : 126 ، حدیث 6032 .

وی برادر زاده طلحة بن عبیداللّه است ،(1) که در جنگ جمل به قتل رسید ؛(2) یعنی طلحه عموی پدرش می باشد .

پدرش در روز فتح مکّه اسلام آورد و به همراه عبداللّه بن زبیر کشته شد .(3)

نام وی ، در روایت سیزده ، آمد .

8 . عثمان بن عبدالرحمان بن عثمان بن عُبیداللّه ... بن سعد بن تَیْم بن مُرّه قرشی تیمی .

وی برادر زاده طلحة بن عُبیداللّه است که در جنگ جمل به قتل رسید . پدرش روز فتح مکّه اسلام آورد و به همراه عبداللّه بن زبیر کشته شد .(4)

نام وی ، در روایت چهارده ، هست .

9 . عبداللّه بن عبیداللّه بن اَبی مُلَیْکَة بن عبداللّه بن جَدْعان ، ابوبکر قُرَشی تَیْمی اَحول .(5)

وی مؤذّن عبداللّه بن زبیر و امام حرم بود و قاضی مکّه و طایف در زمان ابن زبیر .(6) این را ابن اَبی مُلَیْکَه روایت می کند ، می گوید : طلحة بن عبیداللّه گفت ، شنیدم رسول خدا می فرمود : عمرو بن عاص از صالحان (نیکان) قریش است .

ص: 561


1- . تهذیب الکمال 19 : 424 ، شماره 3836 .
2- . فتح الباری 7 : 82 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 1 : 35 ؛ تهذیب التهذیب 5 : 19 ، شماره 35 .
3- . تهذیب الکمال 17 : 274 ، شماره 3898 ؛ الاستیعاب 2 : 840 ، شماره 1436 ؛ الإصابه 4 : 332 ، شماره 5163 .
4- . التاریخ الکبیر 6 : 237 ، شماره 2266 ؛ تهذیب الکمال 19 : 424 ، شماره 3836 .
5- . تهذیب الکمال 15 : 256 ، شماره 3405 .
6- . التاریخ الکبیر 5 : 137 ، شماره 412 ؛ الجرح والتعدیل 5 : 99 ، شماره 461 ؛ طبقات الحفّاظ 1 : 48 ، شماره 93 .

در حدیث دیگر آمده است : دو فرزند عاص ، مؤمن اند .(1)

[ نیز روایت کرده اند : ] نیک خاندانی اند عبداللّه و ابو عبداللّه و اُمّ عبداللّه .(2)

نام وی ، در روایت چهارده ، آمده است .

10 . اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه قُرَشی تَیْمی .(3)

وی نوه طلحه است (که در جنگ جمل کشته شد) و به راستی خدشه دارد .(4) بر عُمَر بن عبدالعزیز درآمد .(5) روایتی از سعد بن اَبی وقّاص روایت می کند ، می گوید : نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله از اُمرا نام برده شد ، علی علیه السلام سخن گفت . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : امارت برای تو و برای اَحَدی از فرزندانِ تو نیست .

اهل سنّت ، به صراحت بیان کرده اند که این حدیث ، ساختگی است .(6)

نام اسحاق ، در روایت هفده ، آمد .

11 . معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب قرشی هاشمی .(7)

ص: 562


1- . الآحاد والمثانی 2 : 99 ، شماره 795 ؛ سنن ترمذی 5 : 688 ، شماره 3845 ؛ مسند بزّار 3 : 173 ، حدیث 961 ؛ الإصابه 4 : 540 ، شماره 8971 .
2- . الآحاد والمثانی 2 : 100 ، حدیث 798 ؛ مسند ابو یعلی 2 : 18 ، شماره 646 ؛ مسند احمد 1 : 161 ، شماره 1381 - 1382 .
3- . تهذیب الکمال 2 : 489 ، شماره 389 ؛ التاریخ الکبیر 1 : 406 ، شماره 1299 .
4- . الجرح والتعدیل 2 : 236 ، شماره 835 ؛ معرفة الثقات 1 : 220 ، شماره 75 ؛ الضعفاء والمتروکین 1 : 18 ، شماره 47 اثر نسائی ؛ میزان الاعتدال 1 : 360 ، شماره 803 ؛ المجروحین 1 : 133 ، شماره 56 (اثر ابن حبّان) ؛ ضعفاء العقیلی 1 : 103 ، شماره 121 .
5- . تاریخ دمشق 8 : 295 .
6- . بنگرید به ، الکامل 1 : 332 ، شماره 156 اثر ابن عدی ؛ میزان الاعتدال 1 : 360 ، شماره 803 ؛ الموضوعات 3 : 98 (اثر ابن جوزی) .
7- . التاریخ الکبیر 7 : 331 ، شماره 1416 ؛ تهذیب الکمال 28 : 196 ، شماره 6060 .

وی دوست خاصّ یزید بن معاویه بود . از این رو ، فرزندش را یزید بن معاویه نامید .(1)

هنگام وفات ابو هاشم حضور یافت و ادّعا کرد که وصیّ اوست . وی از دنیا رفت و فرزندش عبداللّه بن معاویه ادّعا کرد که وصیّ پدرش است و برای پدرش وصایت ابو هاشم را ادّعا نمود و به انکار [ خلافت ] بنی امیّه پرداخت . پیروانی داشت که مخفیانه به امامت وی قائل بودند تا اینکه به قتل رسید .(2)

نام معاویه ، در روایت هفده و هیجده ، است .

12 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب قرشی هاشمی .

مادر عبداللّه ، اَسما دختر عُمَیس است . وی سابقه صحابی بودن داشت .(3) با علی علیه السلام در صفّین شرکت کرد و یکی از اُمَرای او بود .(4)

عبداللّه به دمشق آمد .(5) حجّاج به زور دخترش را گرفت . می گفت : با وی ازدواج کردم تا آل ابوطالب را خوار و ذلیل سازم .

و گفته اند : وی به دختر عبداللّه دست نیافت . عبدالملک به وی نوشت که او را طلاق دهد و حجّاج این کار را کرد .(6)

نام عبداللّه ، در روایت هفده و هیجده ، آمده است .

ص: 563


1- . تاریخ دمشق 59 : 246 .
2- . شرح نهج البلاغه 7 : 150 .
3- . تهذیب الکمال 14 : 367 ، شماره 3202 ؛ الإصابه 4 : 40 ، شماره 4594 .
4- . الإمامة والسیاسه 1 : 93 ؛ الإصابه 4 : 42 .
5- . تاریخ دمشق 27 : 248 ، شماره 3222 .
6- . البدایة والنهایه 9 : 34 .

13 . احمد بن اَبی بکر بن حارث بن زُرارة بن مُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .

وی قاضی مدینه بود .(1) در موارد فراوان به رأی خود فتوا می داد .(2) ابو مُصْعَب ، سر دسته شرطه های عبیداللّه بن حسن بن عبداللّه هاشمی (کارگزار مأمون در مدینه) بود ، سپس قضاوت مدینه را عهده دار شد . می گفت : ای اهل مدینه ، تا من برایتان زنده ام ، شما بر اهل عراق پیروزید .(3)

نام وی ، در روایت هیجده ، آمد .

14 . عَطَّاف بن خالد بن عبداللّه بن عاص بن وابِصَة بن خالد قُرَشی مخزومی .(4)

مالک بن اَنس او را خدشه زده است .(5)

نام وی ، در روایت هیجده ، هست .

15 . عُمَر بن [ عثمان بن ] عبدالرّحمان بن سعید بن یَرْبوع ، مخزومی قُرَشی .(6)

جدّش سعید از کسانی است که روز فتح مکّه مسلمان شد .(7) وی مجهول می باشد .

ص: 564


1- . تهذیب الکمال 1 : 278 ، شماره 17 .
2- . التعدیل والتجریح 1 : 333 ، شماره 26 ؛ تقریب التهذیب 1 : 78 ، شماره 17 ؛ تهذیب التهذیب 1 : 17 ، شماره 21 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 438 .
4- . تهذیب الکمال 20 : 138 ، شماره 3953 ؛ التاریخ الکبیر 7 : 92 ، شماره 412 .
5- . الکامل فی ضعفاء الرجال 5 : 378 ، شماره 1543 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 273 ، شماره 66 .
6- . تهذیب الکمال 22 : 151 ، شماره 4411 (در این مأخذ به جای «عمر» واژه «عمرو» آمده است) ؛ ثقات ابن حِبّان 7 : 179 ، شماره 9555 .
7- . سیر اعلام النُّبلاء 2 : 542 ، شماره 112 .

نام وی ، در روایت بیست و یک ، آمد .

16 . جدّ عُمَر مذکور (که یا عبدالرّحمان است و یا سعید) .

وی قرشی مخزومی است .

نام وی ، در روایت بیست و یک ، هست .

این قریشی ها (به جز آنچه را بر عبداللّه بن جعفر و فرزندش جعل کرده اند ؛ یکی از دو واضع ، تَیْمی وَضّاع است و دیگری از موالیان یکی از بنی عدی و شخصی مجهول) از خطّ مشی هایی اند که با امام علی علیه السلام دشمنی داشتند و عبارت اند از :

بنو امیّه ، گروه عثمان بن عفّان و معاویه .

بنو تَیْم بن مُرّه ، گروه ابوبکر و طلحه و عایشه .

بنو زُهْره ، گروه عبدالرّحمان بن عوف و سعد بن اَبی وقّاص .

همه اینها ، جزو خطّ مشی حکومتی قبیله ای اند که با مسلک تعبّد محض (به رهبری امام علیّ بن اَبی طالب) دشمنی می ورزیدند .

ص: 565

موالیان قریشی ها

هرگاه موالیان قریشیان را - که راویان وضوی عثمانی اند - بنگریم ، درمی یابیم که آنان از همین گروه و قُماش اند . همه آنها از موالیانِ اُموی ها و تَیْمی ها و مخزومی ها و زُهْری ها و اصحاب حکومت و پیروان آنهایند ، نه هاشمی ها و دیگر شاخه های قریش که جریانِ مستقل دارند .

شمار موالیان قریشی ها در این روایات بیست و هشت گانه ، به 26 نفر می رسد و عبارت اند از :

1 . حُمران بن اَبان نَمِری (طویدا یهودی) غلام آزاد شده عثمان بن عفّان قرشی اُمَوی .(1)

نام وی ، در روایات یک تا سیزده ، آمده است .

2 . شُعَیْب بن اَبی حمزه قُرَشی اُمَوی (وابسته ایشان) .(2)

نام وی ، در روایت دو و هفت ، هست .

3 . ابو طاهر مصری ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح قُرَشی اُموی ، غلام نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .(3)

نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمده است .

ص: 566


1- . طبقات ابن سعد 7 : 148 ؛ تهذیب الکمال 7 : 301 ، شماره 1496 ؛ تاریخ الإسلام 5 : 395 ، شماره 4 .
2- . تهذیب الکمال 12 : 516 ، شماره 2747 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 468 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 7 : 187 ، شماره 65 .
3- . تهذیب الکمال 1 : 415 ، شماره 86 .

4 . عبداللّه بن وَهْب بن مُسلم قُرَشی فَهْری ، غلام ریحانه ، کنیز ابو عبدالرّحمان بن یزید بن اَنیس فهری .(1)

نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمده است .

5 . یونس بن یزید بن اَبی نجاد اَیلی قرشی اُمَوی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده معاویة بن ابی سفیان .(2)

نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمد .

6 . سُوَید بن نَصْر بن سُوَید مَرْوَزی طوسانی (معروف به «شاه») سمعانی او را قرشی توصیف می کند .(3) به نظر می آید وی از موالیان قریش بود .

نام وی ، در روایت شش ، هست .

7 . عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار حِمْصی قُرَشی (وابسته ایشان) از موالیان بنی امیّه .(4)

وی هموست که عبدالوهَّاب بن نَجْدَه درباره اش می گوید : عثمان بن سعید نزد ما ریحانه شام است .

نام وی ، در روایت هفت ، آمده است .

ص: 567


1- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 227 ؛ تهذیب الکمال 16 : 227 ، شماره 3645 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 65 ، شماره 141 .
2- . تهذیب الکمال 32 : 551 ، شماره 7188 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 162 ، شماره 156 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 6 : 297 ، شماره 126 .
3- . تهذیب الکمال 12 : 272 ، شماره 2651 ؛ ثقات ابن حِبّان 8 : 295 ، شماره 13527 ؛ اَنساب سمعانی 4 : 79 .
4- . تهذیب الکمال 19 : 377 ، شماره 3815 ؛ الکاشف 2 : 7 ، شماره 3700 ؛ الجرح والتعدیل 6 : 152 ، شماره 835 ؛ تهذیب التهذیب 7 : 109 ، شماره 254 .

8 . حارث بن مسکین بن محمّد بن یوسف قُرَشی اُمَوی ، غلام آزاد شده محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .(1)

نام وی را در روایت هشت می نگریم .

9 . محمّد بن اسحاق بن یَسار ، قُرَشی مُطَّلبی ، غلام آزاد شده قَیْس بن مَخْرَمَة

بن عبدالمطَّلِب بن مَناف(2) (و گفته اند : مولای فارسی) .(3)

جدّش یَسار از اسیران عین التَّمر بود .(4)

نام وی ، در روایت سیزده ، آمده است .

10 . محمّد بن ابراهیم بن حارث بن خالد ... بن سعد بن تَیْم بن مُرَّه قُرَشی تَیْمی .

وی بر عُمَر بن عبدالعزیز درآمد .(5) وابسته ایشان بود ، سپس به آنها انتساب یافت . ادّعا شده است که جدّش حارث بن خالد ، پسر عموی ابوبکر بود .(6)

وی از قدمای موالی بنی تَیْم به شمار می آمد ، که شمار شایان توجّهی در مدینه بودند . سپس (در زمانِ جدیدی که در پی آمد) به ایشان انتساب یافتند .(7)

نام وی ، در روایت سیزده ، هست .

ص: 568


1- . تهذیب الکمال 5 : 281 ، شماره 1044 ؛ تاریخ بغداد 8 : 216 ، شماره 4331 ؛ الإکمال 4 : 118 اثر ابن ماکولا .
2- . التاریخ الأوسط 2 : 111 ، شماره 1979 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 321 .
3- . تاریخ بغداد 1 : 215 ، شماره 51 .
4- . مشاهیر علماء الأمصار 1 : 139 ، شماره 1105 ؛ ثقات ابن حِبّان 7 : 380 ، شماره 10534 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 321 .
5- . تاریخ دمشق 51 : 188 ، شماره 6033 .
6- . تهذیب الکمال 24 : 302 ، شماره 5023 .
7- . تاریخ دمشق 51 : 191 ؛ تهذیب الکمال 24 : 304 .

11 . ابو عَلْقَمَه فارسی مصری ، وابسته بنی هاشم و گفته اند،: غلام آزاد شده عبداللّه بن عبّاس بود .(1)

لیکن از ابن عبّاس و از بنی هاشم روایت نکرده است ، بلکه از این افراد روایت می کند : عبداللّه بن عُمَر ،(2) عثمان بن عَفّان ،(3) ابو هُرَیره ،(4) ابو سعید

خُدْری ،(5) یسار بن نُمَیْر (غلام آزاد شده عبداللّه بن عمر) ،(6) عبداللّه بن مسعود .(7)

بخاری در التاریخ الکبیر(8) و ابن حِبَّان در الثقات(9) می نویسد : ابو عَلْقَمَه در آفریقا قاضی بود و یکی از فقهای موالی است .(10)

نام وی را در روایت پانزده می نگریم .

12 . اَیُّوب بن سلیمان بن بِلال قرشی تَیْمی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده عبداللّه بن اَبی عتیق بن عبدالرّحمان بن ابی بکر .(11)

نام وی ، در روایت هفده ، آمده است .

13 . ابوبکر ، عبدالحمید بن عبداللّه بن اُوَیس بن مالک بن اَبی عامر اَصبحی اَعشی ، حلیف بنی تَیْم .(12)

اَزْدی می گوید : وی حدیث جعل می کرد .(13) نسائی او را ضعیف می انگارد .(14)

ص: 569


1- . تهذیب التهذیب 12 : 191 ، شماره 816 ؛ تهذیب الکمال 34 : 101 ، شماره 7524 ؛ تاریخ الاسلام 7 : 294 .
2- - 7 . بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
3- بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
4- بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
5- بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
6- بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
7- بنگرید به تهذیب الکمال 34 : 101 - 102 .
8- . التاریخ الکبیر 1 : 61 ، شماره 134 .
9- . الثقات 7 : 401 ، شماره 10604 .
10- . عون المعبود 10 : 81 .
11- . التاریخ الکبیر 1 : 415 ، حدیث 1326 ؛ تهذیب الکمال 3 : 472 ، حدیث 614 .
12- . التاریخ الکبیر 6 : 50 ، حدیث 1673 ؛ تهذیب الکمال 16 : 444 ، حدیث 3721 .
13- . الکشف الحثیث : 162 ، شماره 423 اثر سبط ابن عجمی ؛ مقدّمه فتح الباری : 416 .
14- . مقدّمه فتح الباری : 416 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 107 ، شماره 239 .

نام وی ، در روایت هفده ، هست .

14 . سلیمان بن بِلال قَرَشی تَیْمی ، اصالت وی از «بربر» است (وابسته آل ابوبکر) غلام آزاد شده عبداللّه بن اَبی عتیق ، محمّد بن عبدالرّحمان بن اَبی بکر .

و گفته اند : غلام آزاد شده قاسم بن محمّد بن ابی بکر .

وی خراج مدینه را عهده دار شد و در این شهر فتوا می داد .(1) از آنجا که وی مأمور بازار بود ، از چشم مردم افتاد(2) .(3)

نام وی را در روایت هفده می نگریم .

15 . طلحه (وابسته آل سُراقَه)(4) آل سُراقه از بنی عدی ، قبیله عُمَر بن خطّاب بود .

نام وی ، در روایت هیجده ، آمده است .

16 . صفوان بن عیسی بصری قَسَّام زُهْری قُرَشی(5) (وابسته بنی زُهْرَه) .(6)

نام وی ، در روایت نوزده ، هست .

17 . ابن دارَه (زید(7) یا عبداللّه (8) یا عبیداللّه (9) ) غلام آزاد شده عثمان بن عفّان

ص: 570


1- . تهذیب الکمال 11 : 372 و375 ، شماره 2496 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 234 ، حدیث 220 .
2- . متن عربی ، در مأخذ چنین است : إنّما وضعه عند أهل المدینة ، انّه کان علی السّوق م .
3- . تهذیب التهذیب 4 : 154 ، شماره 304 ؛ التعدیل والتجریح 3 : 1109 ، شماره 1312 .
4- . التاریخ الکبیر 4 : 350 ، شماره 3098 ؛ ثقات ابن حِبّان 6 : 488 ، شماره 8712 .
5- . تهذیب الکمال 13 : 208 ، شماره 2890 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 309 ، شماره 94 .
6- . طبقات خلیفه : 391 خلیفه می گوید : مولی قریش .
7- . التاریخ الکبیر 3 : 393 ، شماره 1309 ؛ الجرح والتعدیل 3 : 563 ، شماره 2544 ؛ ثقات ابن حبّان 4 : 247 ، شماره 2744 .
8- . الإصابه 5 : 86 ، شماره 6318 ؛ تعجیل المنفعه 1 : 533 ، شماره 1450 .
9- . طبقات ابن سعد 3 : 56 و60 .

اُموی قرشی ،(1) از اَقران (همدمان) حُمران بن اَبان ،(2) مجهول الحال .(3)

نام وی ، در روایت نوزده ، آمده است .

18 . محمّد بن عبدالرحمان بن بَیْلَمانی ، غلام آزاد شده عُمَر بن خطّاب فَهْری قُرَشی .(4)

نام وی را در روایت بیست می نگریم .

19 . عبدالرّحمان بن بَیْلمانی ، غلام آزاد شده عُمَر بن خطّاب فَهْری قُرَشی .

وی در نجران منزل گزید و از سهم خمس (اَخماس عُمَر بن خطّاب) است ، از فرزندانی که در یمن بودند .

عبدالرّحمان بر ولید بن عبدالملک درآمد و ولید ، مالِ هنگفتی به وی داد .(5)

نام وی ، در روایت بیست ، آمده است .

20 . ابو نضر ، سالم بن اَبی اُمیّه قرشی تیمی ، غلام آزاد شده عُمَر بن عبیداللّه بن مَعْمَر تَیْمی .(6)

نام وی ، در روایت بیست و دو و بیست و سه ، هست .

21 . لیث بن سعید بن عبدالرّحمان فَهْمی (وابسته قریش) .

ص: 571


1- . تذکرة الحفّاظ 2 : 520 ؛ الجرح والتعدیل 3 : 563 ، شماره 2544 .
2- . بنگرید به ، زاد المسیر 2 : 304 ؛ الدرّالمنثور 3 : 32 .
3- . تلخیص الحبیر 1 : 84 .
4- . تهذیب الکمال 25 : 594 ، شماره 5392 ؛ لسان المیزان 7 : 366 ، شماره 4660 .
5- . تهذیب الکمال 17 : 8 ، شماره 3774 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 135 ، شماره 305 ؛ التاریخ الکبیر 5 : 263 ، شماره 848 ؛ ثقات ابن حبّان 5 : 91 ، شماره 4000 .
6- . التاریخ الکبیر 4 : 111 ، شماره 2139 ؛ تهذیب الکمال 34 : 348 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 372 ، شماره 798 .

وی اصالتاً اصفهانی است . خاندانش می گفتند : ما از ایرانیم ، اهل اصفهان . نام وی در دیوانِ قبیله فَهم بود ، از این رو ، به آنها نسبت یافت و او را «فَهْمی»

گفتند .

و گفته اند : غلام آزاد شده عبدالرّحمان بن خالد بن مسافر فَهْمی .

و گفته شده است : غلام آزاد شده جدّ عبدالرّحمان ، ثابتِ بن ظاعن .(1)

اهل مصر بر عثمان عیب می گرفتند تا اینکه لیث در میان آنها نشو و نما یافت و فضایل عثمان را برای آنها حدیث کرد و بدین سان ، آنها از عیب گویی عثمان دست کشیدند .(2)

هارون ، تیول های فراوانی را در مصر به وی واگذارد ؛ زیرا برای ماجرایی که برایش پیش آمد ، چاره سازی کرد .(3)

لیث هرگاه از قاضی یا سلطان امری را برنمی تافت به امیر مؤمنان نامه می نوشت و در پی آن ، فرمان عزل وی می آمد .(4)

ص: 572


1- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 24 : 255 ، شماره 5016 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 136 ، شماره 12 ؛ حلیة الأولیاء 7 : 318 - 327 ، شماره 399 ؛ طبقات المحدّثین باصبهان 1 : 405 ، شماره 56 .
2- . تهذیب الکمال 24 : 271 ؛ تاریخ بغداد 13 : 7 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 316 .
3- . تاریخ بغداد 13 : 5 . ماجرا بدین گونه بود که هارون لیث را فراخواند و از وی خواست در مسئله او فتوا دهد . به وی گفت : قسم خوردم که برای من دو بهشت است . لیث از وی خواست سه بار قسم بخورد که از خدا می ترسد . هارون قسم خورد . لیث گفت : خدا می فرماید : «برای کسی که از مقام پروردگارش بهراسد ، دو بهشت است» . هارون ، تیول های فراوانی را در مصر به او واگذارد (بنگرید به ، سیر اَعلام النُّبلاء 8 : 145 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 225 ؛ حلیة الأولیاء 7 : 223) .
4- . تاریخ بغداد 13 : 9 ؛ تهذیب الکمال 24 : 275 .

سه ولایت را برای صالح بن علی (عموی سفّاح) سرپرستی کرد ، عهده دار دیوان عطا (پرداخت ها) شد . در ایّام منصور ، کارگزار جزیره گردید . در روزگار مهدی عبّاسی متولّی دیوان شد .

اُمرای مصر حکمی صادر نمی کردند مگر با مشورت وی .(1)

نام وی ، در روایت بیست و سه و بیست و هفت ، آمده است .

22 . یزید بن اَبی حبیب ، ابو رجاء اَزْدی مصری ، وی حَبَشی نُوْبی بود و پدرش از اسیران «دُمْقُلَه»(2) به شمار می آمد .

یزید ، غلام آزاد شده بنی عامر بن لُؤَی قریشی است و گفته اند : غلام آزاد شده شریک بن طُفَیل اَزْدی (هم پیمان بنی مالک بن حِسْل بن عامر بن لُؤَی قرشی) .(3)

پدرش طُفَیل ، برادر مادری عایشه ، اُمّ رومان (مادر عایشه) بود ، زیرا اُمّ رومان زن پدرِ طفیل بود ، پس از وی ابوبکر او را گرفت . نَسَب شریک به قریش به سبب حلف (پیمان و سوگند) است .(4)

وی یکی از سه نفری است که عُمَر بن عبدالعزیز در مصر فتوا را به آنها واگذارد .

ص: 573


1- . سیر اعلام النبلاء 8 : 158 .
2- . دُمْقُلَه یا دَمْقَلَه : شهری بزرگ در بلاد نوبه است . نوبه ، سرزمین پهناوری در جنوب مصر می باشد که نیمه شمالی سودان را در بر می گیرد م .
3- . تهذیب الکمال 32 : 103 ، شماره 6975 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 278 ، شماره 515 ؛ الإکمال 7 : 292 اثر ابن ماکولا ؛ معجم البلدان 2 : 470 .
4- . تهذیب التهذیب 5 : 13 ، شماره 25 ؛ و بنگرید به ، الإصابه 3 : 520 ، شماره 4254 ؛ تهذیب الکمال 13 : 389 ، شماره 2966 .

او می گفت : در مصر بزرگ شدم . آنان عَلَوی (یعنی شیعه) بودند ، عثمانی شان ساختم .(1)

نام وی ، در روایت بیست و سه ، هست .

23 . عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیج قرشی اموی ، وابسته آل ابی العِیْص بن اُمیّه ، غلام آزاد شده اُمیّة بن خالد .

و گفته اند : جُرَیْج برده اُمّ حبیب ، دختر جُبَیر ، همسر عبدالعزیز بن عبداللّه ...

بن اَبی العِیْص بود . ولاء وی را به او نسبت داده اند . وی برده ای رومی بود .

عبدالملک ، به متعه قائل بود(2) و نود زن را صیغه کرد .(3)

نام وی را در روایت بیست و چهار ، می نگریم .

24 . عطاء بن اَبی رَباح قُرَشی فَهْری (وابسته آل ابی خَیْثَم) کارگزار عُمَر بن خطّاب بر مکّه .

و گفته اند : وابسته بنی جُمَح ، و گفته شده است : غلام آزاد شده حبیبة (دختر مَیْسَرة بن اَبی خَیْثَم) .(4)

وی در مکّه بزرگ شد و به مُرجئه گروید .(5)

ص: 574


1- . تذکرة الحفّاظ 1 : 129 ، شماره 116 .
2- . تهذیب المکال 18 : 339 ، شماره 3539 ؛ سیر اَعلام النُّبلاء 6 : 326 ، شماره 138 ؛ تاریخ بغداد 10 : 400 ، شماره 5573 ؛ طبقات ابن سعد 5 : 491 .
3- . تذکرة الحفّاظ 1 : 171 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 6 : 333 .
4- . تهذیب الکمال 20 : 69 و75 ، شماره 3933 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 5 : 78 - 79 ، شماره 29 .
5- . الثقات 2 : 103 ، شماره 1136 ، اثر عجلی .

فتوای اهل مکّه در زمان امویان به وی می رسد .(1) زبان عربی را خوب تلفّظ نمی کرد .(2)

سعید بن جُبَیر او را نمی پسندید .(3) دستش آن گاه که به همراه ابن زبیر می جنگید ، قطع گردید .(4)

نام وی ، در روایات بیست و چهار تا بیست و هفت ، آمده است .

25 . یحیی بن عبداللّه بن بُکَیْر قرشی مخزومی ، وابسته بنی مخزوم قریشی .

و گفته اند : غلام آزاد شده عُمره ، دختر حُنَین ، کنیز آزاد شده بنی مخزوم .(5)

وی برده برده هاست، مورد خدشه هست،(6) شامی می باشد(7) وازشیوخ بخاری.

نام وی ، در روایت بیست و هفت ، آمده است .

26 . خالد بن یزید جُمَحی (وابسته بنی جُمَح قرشی) .

و گفته اند : غلام آزاد شده ابن اَبی صَبیغ که خود غلام آزاد شده عُمَیر بن وَهْب جُمَحی است . از این رو ، وی برده برده هاست . پدرش بربری بود .(8)

ص: 575


1- . طبقات ابن سعد 5 : 470 ؛ تاریخ دمشق 40 : 369 .
2- . تاریخ دمشق 40 : 403 ؛ تهذیب الکمال 20 : 84 (در این مأخذ می خوانیم : حجّاج گفت : عطا در حالی که 90 سال داشت می گفت : دوست دارم عربی را خوب تلفّظ کنم) و بنگرید به ، سیر اعلام النُّبلاء 5 : 87 .
3- . الجرح والتعدیل 6 : 330 ، شماره 1839 ؛ تهذیب الکمال 20 : 79 ؛ طبقات ابن سعد 2 : 386 .
4- . تهذیب الکمال 20 : 76 ، شماره 3933 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 5 : 80 .
5- . تهذیب الکمال 31 : 401 ، شماره 6858 ؛ الإکمال 2 : 28 ، اثر ابن ماکولا .
6- . الجرح والتعدیل 9 : 165 ، شماره 682 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 10 : 612 ، شماره 210 ؛ تقریب التهذیب 1 : 592 ، شماره 7580 .
7- . التاریخ الکبیر 8 : 284 ، شماره 3019 .
8- . تهذیب الکمال 8 : 208 -209 ، شماره 1666 ؛ الإکمال 5 : 221 ، اثر ابن ماکولا .

نام وی ، در روایت بیست و هفت ، هست .

موالیان غیر قریشی و ایرانی

به نقش قریشیان که با اسلام و امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشتند ، آگاه شدیم و عدد آنها و شمار موالیانشان را که در پی آنها پا نهادند ، دانستیم .

عدد قریشیان 16 نفر شد و شمار موالیان آنها 26 نفر که در مجموع 42 نفر می شود .

این 42 نفر از مجموع 111 نفر است . مجموعه ای که سازمان خطیری را در انتشار اندیشه نوپیدا تشکیل می دادند ؛ به ویژه هنگامی که بدانیم مؤسس این طرز فکر ، یک فرد قرشی اُمَوی است و پذیرنده آن [ حمران ] غلام آزاد شده

است که شعوبی یهودی می باشد و کسی که آن را هرس کرد و پیراست و نشر داد ، زُهْری قُرَشی درباری است .

از ورای همه اینها [ هدف ] شناسایی مخالفان سیاسی شان بود و آنان آل ابوطالب بودند که به وضوی عثمانی تن نمی دادند ؛ زیرا به اعتقاد آنها این وضو بدعت بود و با آنچه از پدرانشان از رسول خدا روایت می کردند ، موافقت نداشت .

هرگاه به همه اینها ، دیگر موالی شعوبی را - که وضوی عثمانی بِدْعی روایت می کردند - بیفزاییم ، نتیجه حیرت آور می شود و بر آنچه ما گفتیم دلالت دارد ، اینکه این وضو به روش های شک برانگیز و به دست شمنان اسلام (در سایه قُرَیشی ها و اُمَوی های طمع کار و بلندپرواز ، و شعوبی های کینه توز که خود را میان مسلمانان جا زدند) رشد و انتشار یافت .

ص: 576

تعداد موالی غیر قریشی و فارسی به 38 نفر می رسد و عبارت اند از :

1 . عطاء بن یزید لَیْثی جُنْدُعی ، ابو یزید شامی ، وابسته بنی لیث .(1)

نام وی ، در روایات یک تا ده ، آمده است .

2 . ابو الیَمان ، حکم بن نافع بَهْرانی حِمْصی شامی ، غلام آزاد شده زنی از بَهْران ،(2) مأمون او را به قضاوت حمص گمارد .(3)

نام وی ، در روایت دو ، هست .

3 . عبدان ، وی عبداللّه بن عثمان بن جَبَلَة بن اَبی داود اَزْدی عَتْکی ، ابو عبدالرّحمان مروزی است .

عَبْدان و برادرش از موالیان مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه اَزدی اند .

وی در خراسان بود و از اهل مرو است . ابن قَیْسَرانی می گوید : اصل وی از بصره می باشد .(4)

نام وی را در روایت سه ، می نگریم .

4 . عبداللّه بن مبارک بن واضح حَنْظلی تمیمی (وابسته ایشان) مَرْوَزی از اهل مرو .

وی برده شخصی از تاجران همدان بود و برای هاشمی حدیث نمی کرد .(5)

نام وی ، در روایت سه و شش ، آمده است .

ص: 577


1- . التمهید ابن عبدالبر 10 : 130 ؛ تهذیب الکمال 30 : 123 ، شماره 3945 .
2- . تهذیب الکمال 7 : 146 ، رقم 1448 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 379 ، شماره 768 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 10 : 325 .
4- . تهذیب الکمال 15 : 276 ، شماره 3416 ؛ التعدیل والتجریح 2 : 842 ، شماره 845 ؛ ثقات ابن حِبّان 8 : 352 ، شماره 13831 .
5- . تهذیب الکمال 16 : 5 ، شماره 3520 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 404 .

5 . مَعْمَر بن راشد اَزْدی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده عبدالسَّلام بن عبدالقدّوس .

عبدالسَّلام ، غلام آزاد شده عبدالرّحمان بن قَیْس اَزْدی بود و عبدالرّحمان برادر مادری مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه .

و گفته اند : عبدالرّحمان ، غلام مُهَلّب بن اَبی صُفْرَه بود . از این رو ، مَعْمَر بن راشد ، برده برده هاست .(1)

نام وی را در روایات سه و شش و نُه و ده ، می نگریم .

6 . زُهَیْر بن حَرْب حَرَشی نسائی ، وابسته بنی حَرِیش بن کعب .

نام جدّ وی اِشتال بود ، به «شدّاد» معرّب گردید . اصل وی از «نسا»(2) می باشد .(3)

اسم وی ، در روایت چهار ، آمده است .

7 . حَرْمَلَة بن یحیی تُجیبی ، غلام آزاد شده سَلَمَة بن مَخْرَمَه تُجیبی (وابسته

بنی زُمَیْله) .(4)

نام وی ، در روایت پنج ، هست .

8 . عبدالرزّاق بن هَمّام بن نافع حِمْیَری صَنْعانی (وابسته حِمْیَری ها) .(5)

ص: 578


1- . تهذیب الکمال 28 : 303 ، شماره 6104 ؛ التاریخ الصغیر 2 : 36 ؛ ثقات ابن حِبّان 7 : 484 ، شماره 11071 .
2- . در «لغت نامه دهخدا 14 : 22449 ، ذیل واژه نسا» آمده است : «نِسا ، نام شهری است در خراسان ... نزدیک سرخس و اَبِیوَرد وبانی آن فیروز بن یزدجرد است ... شهری خوش آب و هوا و کثیر الفواکه ... و نسائی - که امام حدیث است - از آنجاست ... » م .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 489 ، شماره 30 ؛ تهذیب الکمال 9 : 402 ، شماره 2010 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 354 .
4- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 389 ، شماره 84 ؛ تهذیب الکمال 5 : 546 ، شماره 1165 .
5- . تهذیب الکمال 18 : 52 ، شماره 3415 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 278 ، شماره 611 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 563 ، شماره 220 .

نام وی را در روایت ده ، می نگریم .

9 . ضحّاک بن مُخَلَّد بن ضحّاک بن مسلم بن ضحّاک شیبانی ، ابو عاصم نَبِیل (وابسته بنی شیبان و گفته اند از خود آنهاست) .

و گفته شده است : وابسته بنی ذُهْل بن ثَعْلَبه می باشد و مادرش از آل زبیر است .(1)

درباره وی اختلاف نظر هست ، به ضعف نزدیک تر است .(2) وی به مجلس

هلال صاحب رأی ، می رفت و درس می آموخت .(3)

نام وی ، در روایت یازده ، هست .

10 . یوسف بن موسی بن راشد بن بِلال قَطّان ، معروف به «رازی» و از اهل ری است .

و گفته اند : اصلِ وی از اهواز است و تجارتش در «ری» بود .(4) وی عربی نمی دانست .(5)

نام وی ، در روایت دوازده ، آمده است .

11 . سعید بن زیاد مُکَتِّب مُؤَذِّن ، غلام آزاد شده جُهَیْنَة بن زُهْرَه ،(6) جز ابن حِبّان وی را توثیق نمی کند .

ص: 579


1- . تهذیب الکمال 13 : 281 ، شماره 2927 .
2- . العلل و معرفة الرجال 2 : 557 ، شماره 3633 ؛ لسان المیزان 7 : 18 ، شماره 144 ؛ میزان الاعتدال 3 : 445 ، شماره 3946 ؛ التمهید 17 : 248 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 482 ، شماره 178 .
3- . ضعفاء العقیلی 2 : 223 .
4- . تهذیب الکمال 32 : 465 ، شماره 7159 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 374 ، شماره 731 .
5- . سیر اعلام النُّبلاء 12 : 222 .
6- . التاریخ الکبیر 3 : 473 ، شماره 1579 .

وی مجهول است .(1) ابن مَعین می گوید : او را نمی شناسم .(2)

نام وی ، در روایت چهارده ، آمده است .

12 . ابراهیم بن موسی بن یزید بن زادان تمیمی ، ابو اسحاق رازی فَرَّاء (معروف به فَرَّاء صغیر) از اهل ری .(3)

و به نظر می آید وی وابسته تمیم باشد .

نام وی را در روایت پانزده ، می نگریم .

13 . عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قدّاح ، ابو الحُصَین (غلام آزاد شده یکی از اهل مکّه)(4) وی ضعیف می باشد .(5)

نام وی ، در روایت پانزده ، آمده است .

14 . مُصْعَب بن مِقدام خَثْعَمی (وابسته خَثْعَمی ها)(6) وی لکنت زبان داشت(7) و بر عقیده مُرجئه بود .(8) مَدِینی وی را تضعیف می کند .(9)

نام وی را در روایت شانزده ، می نگریم .

ص: 580


1- . ثقات ابن حِبّان 6 : 356 ، شماره 8084 .
2- . تاریخ ابن مَعین : 118 ، شماره365 اثر دارمی .
3- . تهذیب الکمال 2 : 219 ، شماره 254 ؛ تهذیب التهذیب 1 : 148 ، شماره 308 ؛ طبقات الحفّاظ : 199 ، شماره 435 .
4- . طبقات ابن سعد 5 : 491 ؛ تهذیب الکمال 19 : 42 ، شماره 3635 ؛ تهذیب التهذیب 7 : 13 ، شماره 27 .
5- . الضعفاء : 66 ، شماره 355 اثر نسائی ؛ الضعفاء الصغیر : 72 ، شماره 214 (اثر بخاری) ؛ المجروحین 2 : 66 ، شماره 612 (اثر ابن حِبّان) .
6- . تهذیب الکمال 28 : 43 ، شماره 5990 ؛ تهذیب التهذیب 10 : 150 ، شماره 314 .
7- . تهذیب الکمال 28 : 45 .
8- . تاریخ بغداد 13 : 110 ، حدیث 7095 .
9- . الکاشف 2 : 268 ، شماره 5469 .

15 . دَعْلَج بن احمد بن دَعْلَج بن عبدالرّحمان سِجستانی(1) خراسانی .

وی فارسی است از سیستان خراسان می باشد . معتزلی بود و بر اساس مذهب ابو حنیفه فتوا می داد .(2)

نام وی ، در روایت شانزده ، آمده است .

16 . عبداللّه بن محمّد بن اَبی شَیْبَه کوفی ، ابوبکر ، غلام آزاد شده عَبَس ، واسطی الأصل .(3)

متوکّل به وی دستور داد در مجلسی بنشیند و احادیثی را که در ردّ معتزله و جَهْمِیَّه است برای مردم بازگوید و احادیث رؤیت خدا را بیان دارد .

وی در مسجد رُصافَه نشست و بدین کار پرداخت و ارزاق و جوایز ، بر وی جریان یافت .

اوّل چیز که برای تقرّب به بنی عبّاس حدیث کرد این سخن بود که گفت : پیامبر فرمود : در عبّاس مرا پاس دارید ، وی باقی مانده پدران من است . عموی انسان همتای پدر اوست .(4)

نام وی را در روایت شانزده ، می نگریم .

17 . عبداللّه بن نُمَیر بن عبداللّه بن اَبی حَیَّه ... همدانی خارِفی (وابسته ایشان) .(5)

ص: 581


1- . سیر اعلام النُّبلاء 16 : 30 ، شماره 1 ؛ تاریخ بغداد 8 : 387 ، شماره 4495 .
2- . هدیة العارفین 1 : 364 .
3- . تهذیب الکمال 16 : 35 ، شماره 3526 ؛ تهذیب التهذیب 6 : 3 ، شماره 1 ؛ شرح النووی علی صحیح مسلم 1 : 64 .
4- . بنگرید به ، تاریخ بغداد 10 : 68 .
5- . تهذیب الکمال 16 : 225 ، شماره 3618 ؛ طبقات ابن سعد 6 : 394 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 244 ، شماره 70 .

نام وی ، در روایت شانزده ، هست .

18 . محمّد بن اسماعیل بن یوسف سُلَمی ، ابو اسماعیل تِرْمِذی (از تِرْمِذ)(1) وی به مذهب اهل سنّت مشهور بود .(2)

درباره وی اختلاف نظر است(3) و با وجود این ، ذهبی می گوید : توثیق و امامتش تأیید می شود .(4)

نام وی ، در روایت هفده ، آمده است .

19 . محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم خُزاعی ، وابسته خُزاعه ، و گفته اند : وابسته

ثَقِیف .(5)

نام وی ، در روایت نوزده ، هست .

20 . احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید قَطّان ، ابو سعید قَطّان بصری ،(6) جدّش یحیی بن سعید بن فَرّوخ قَطّان بصری است (وابسته بنی تمیم) .(7)

نام وی را در روایت بیست و یک ، می نگریم .

21 . زید بن حُباب بن رَیَّان (و گفته اند : رومان) عُکْلی خراسانی (خراسانی الأصل) .(8)

ص: 582


1- . تهذیب الکمال 24 : 489 ، شماره 5070 .
2- . تاریخ بغداد 2 : 42 ، شماره 435 ؛ المقصد الأرشد فی ذکر اصحاب احمد 2 : 377 ، شماره 902 .
3- . الجرح والتعدیل 7 : 190 ، شماره 1085 ؛ تهذیب التهذیب 9 : 53 ، شماره 64 .
4- . سیر اعلام النُّبلاء 13 : 242 .
5- . التاریخ الکبیر 1 : 139 .
6- . تاریخ بغداد 5 : 117 ، شماره 2530 ؛ الجرح والتعدیل 2 : 74 ، شماره 147 .
7- . التاریخ الکبیر 1 : 266 ، شماره 853 .
8- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 393 ، شماره 126 ؛ طبقات الحفّاظ : 153 ، شماره 325 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 347 ، شماره 738 .

و گفته اند : وی موصلی الأصل از عُکْل بود ، از عُکْلی هایی که به موصل آمدند .

درباره وی گفته اند : وی صاحب سنّت بود ،(1) مورد خدشه است .(2)

نام وی ، در روایت بیست و یک ، آمده است .

22 . عبداللّه بن احمد بن حنبل ، شیبانی مروزی .

وی از برادرش ، صالح بن احمد قاضی اَصبهانی ، کوچک تر بود .(3)

نام وی ، در روایت بیست و دو ، هست .

23 . احمد بن حنبل شیبانی مروزی (از اهل خراسان) .

مادرش وی را در «مرو» حامله شد و در «بغداد» به دنیا آورد . صاحب سنّت است .

جدّش حنبل بن هلال ، والی سرخس و از اَبنای دعوت عبّاسی بود ، به خلق قرآن قائل نشد ، به زندان افتاد و تازیانه خورد .

ابن مَعین می گوید : هرگز نشنیدم که ابن حنبل بگوید من از عربم .(4)

نام وی ، در روایت بیست و دو ، آمده است .

ص: 583


1- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 10 : 47 از کتاب تاریخ الموصل ، اثر علی بن حرب موصلی .
2- . تاریخ بغداد 8 : 442 ، شماره 4552 ؛ بحر الدم : 58 ، شماره 327 ؛ الکامل فی ضعفاء الرجال 3 : 209 ، شماره 707 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 13 : 516 ، شماره 57 .
4- . برای آگاهی به شرح حال وی بنگرید به ، تهذیب الکمال 1 : 444 ؛ تاریخ بغداد 4 : 412 ، شماره 2317 .

24 . ابن اَشجعی ، وی عَبَّاد (یا ابو عُبَیده) بن عبدالرّحمان اَشجعی است ،(1) از منتسبان به اشجع از نظر ولاء [ وابسته اشجع ] .(2)

نام وی را در روایت بیست و دو ، می نگریم .

25 . عبیداللّه بن عُبَیدالرّحمان اَشجعی ،(3) از منتسبان به اَشجع از نظر ولاء .

ابن حِبّان می گوید : احادیث غریب می آورد و احادیثی که تنها او نقل می کند .(4)

26 . بُسْر بن سعید مَدَنی (غلام آزاد شده ابن حَضْرَمی) وی به خانه حَضْرَمی در جَدیلة قیس فرود می آمد ، از این رو به آنان نسبت یافت .(5)

ولید بن عبدالملک از عمر بن عبدالعزیز پرسید : برتر اهل مدینه کیست ؟ وی پاسخ داد : غلام آزاد شده بنی حَضْرَمی که به وی «بُسْر» می گویند .(6)

نام وی ، در روایت بیست و دو ، آمده است .

27 . عفّان بن مسلم بن عبداللّه صفّار ، ابو عثمان بصری ، غلام آزاد شده عَزْرَه ،

و گفته اند : غلام آزاد شده عُروة بن ثابت انصاری(7) (و گفته شده است : غلام آزاد شده زید بن ثابت انصاری)(8) صاحب سنّت .(9)

ص: 584


1- . تهذیب الکمال 34 : 59 ، شماره 7496 ؛ نیز بنگرید به ص423 .
2- . انساب سمعانی 1 : 165 .
3- . التاریخ الکبیر 5 : 39 ، شماره 1255 ؛ الجرح والتعدیل 5 : 323 ، حدیث 1539 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 514 ، شماره 136 .
4- . ثقات ابن حِبّان 8 : 403 ، شماره 14102 ؛ تهذیب التهذیب 7 : 31 ، شماره 64 .
5- . التمهید 3 : 271 ؛ التاریخ الکبیر 2 : 123 ، شماره 1914 ؛ تهذیب الکمال 4 : 72 ، شماره 668 .
6- . تهذیب الکمال 4 : 75 ؛ سیر أعلام النبلاء 4 : 595 شماره 233 ؛ تهذیب التهذیب 1 : 383 ، شماره 804 .
7- . تهذیب الکمال 20 : 160 ، شماره 3964 ؛ تاریخ بغداد 12 : 269 ، شماره 6715 .
8- . ثقات ابن حِبّان 8 : 522 ، شماره 14805 .
9- . ثقات عجلی 2 : 140 ، شماره 1256 ؛ تاریخ بغداد 12 : 269 ، شماره 6715 .

اصل وی از بصره بود . مأمون پانصد درهم - و گفته اند هزار درهم - ماهانه برایش مقرّر کرد .(1)

از وی خواسته شد به خلق قرآن قائل شود ، اجابت نکرد .(2) شخصی کند ذهن

و بدفهم بود .(3)

نام وی ، در روایت بیست و چهار ، هست .

28 . هَمَّام بن یحیی بن دینار عَوْذی ، ابوبکر بصری (وابسته بنی عَوْذ بن سود بن حجر بن عَمْرو از اَزْد) .(4)

وی مأمور بود شهود را نزد قاضی تعدیل یا تجریح کند .(5)

بر وی خدشه کرده اند . یحیی بن سعید قطّان - به راستی - درباره وی نظر بدی داشت .(6)

یزید بن زُرَیع می گوید : بد حافظه بود .

هَمَّام ، به قدریّه گروید . به کتابش مراجعه نمی کرد و در آن نمی نگریست . سخنی بر خلاف آن بیان می داشت و پس از مراجعه به کتاب هایش و نگاه در آنها، می گفت: ای عفّان، موارد فراوانی خطا کردیم ، از خدا آمرزش می خواهیم .(7)

نام وی را در روایت بیست و چهار ، می نگریم .

ص: 585


1- . صفوة الصفوه 4 : 7 ، شماره 567 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 379 ، شماره 378 .
2- . تهذیب الکمال 20 : 166 .
3- . میزان الاعتدال 5 : 102 ، شماره 5684 نقل از الکامل 5 : 384 ، شماره 1550 ، اثر ابن عدی .
4- . تهذیب الکمال 30 : 302 ، شماره 6602 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 60 ، شماره 108 .
5- . تهذیب الکمال 30 : 308 .
6- . تهذیب الکمال 30 : 306 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 61 ؛ الجرح والتعدیل 9 : 107 ، شماره 457 .
7- . عون المعبود 2 : 127 ، شماره 502 .

29 . محمّد بن ابوبکر بن علی بن عطاء بن مُقَدَّم مُقَدَّمی ، ابو عبداللّه ثَقَفی بصری (وابسته ثقفی ها) .

وی از بصری ها روایت می کند و در بصره درگذشت .(1)

نام وی ، در روایت بیست و پنج ، آمده است .

30 . حمّاد بن زید بن درهم اَزْدی جَهْضَمی بصری اَزرق (وابسته آل جَریر ابن حازم) جدّ وی از اسیران سیستان بود .(2)

حمّاد ، عثمانی(3) و کور بود . به عدم جواز نماز پشت سر شخصی که به خلق قرآن عقیده داشت ، فتوا می داد .(4)

نزد وی کتابی جز جزوه یحیی بن سعید نبود و در آن خلط می کرد .(5)

نام وی ، در روایت بیست و پنج ، هست .

31 . محمّد بن خازم تمیمی سعدی ، ابو معاویه ضَریر (وابسته بنی سعد بن زید مناة بن تمیم) وی در چهار سالگی یا 8 سالگی نابینا شد .(6) به مُرجئه اعتقاد

داشت از این رو ، وَکیع بر جنازه اش حضور نیافت .(7)

ص: 586


1- . تهذیب الکمال 24 : 534 - 535 ، شماره 5094 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 10 : 660 - 661 ، شماره 39 ؛ تهذیب التهذیب 9 : 68 ، شماره 98 .
2- . تهذیب الکمال 7 : 239 ، شماره 1481 .
3- . طبقات ابن سعد 7 : 286 .
4- . تهذیب الکمال 7 : 249 .
5- . الجرح والتعدیل 3 : 138 ، شماره 617 ؛ در «بحر الدم : 44 ، شماره 266» آمده است : خطایش در یک چیز [ و دو چیز ] نبود .
6- . تهذیب الکمال 25 : 123 - 124 ، شماره 5173 .
7- . ثقات عجلی 2 : 236 ، شماه 1589 ؛ تهذیب الکمال 25 : 132 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 294 ، شماره 274 .

و گفته اند : وی رئیس مُرجئه در کوفه بود و بدین عقیده دعوت می کرد .(1)

هارون الرشید وی را بزرگ و محترم می داشت .

گفته اند : وی نزد هارون چیزی خورد ، سپس دستانش را شست . هارون بر دست های او آب می ریخت و مال و طلای فراوانی به وی صله داد .(2)

یک بار رشید او را فراخواند . وی برای رشید حدیثی خواند که ادّعا کرد پیامبر صلی الله علیه و آله در آن فرمود : در آخر الزمان قومی می آیند که برای آنها لَقَبی هست ، به آنها رافضه گویند . هرکه به ایشان برخورد باید آنها را بکشد ؛ چراکه مشرک اند .(3)

دارقطنی وی را به تدلیس توصیف می کند .(4)

احادیث وی مضطرب اند . از آنها احادیثی را به پیامبر می رساند .

نام وی را در روایت بیست و شش ، می نگریم .

32 . علی بن احمد بن عَبْدان شیرازی ، سپس اهوازی . وی در نیشابور خراسان درگذشت .(5)

نام وی ، در روایت بیست و هفت ، آمده است .

33 . احمد بن ابراهیم بن مِلْحان بَلْخی (بلخی الأصل) .(6)

نام وی ، در روایت بیست و هفت ، هست .

ص: 587


1- . طبقات الحفّاظ 1 : 128 - 129 ، شماره 262 ؛ تهذیب التهذیب 9 : 120 ، شماره 192 .
2- . تاریخ بغداد 14 : 8 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 77 ، شماره 20 و جلد 9 ، ص288 .
3- . تاریخ بغداد 5 : 243 .
4- . التبیین لأسماء المدلّسین : 178 - 179 ، شماره 66 ؛ جامع التحصیل : 109 ، شماره 43 ؛ طبقات المدلّسین : 36 ، شماره 61 .
5- . تاریخ بغداد 11 : 329 ، شماره 6155 .
6- . تاریخ بغداد 4 : 11 ، شماره 1594 ؛ سؤالات الحاکم : 89 ، شماره 14 .

34 . سعید بن اَبی هلال لیثی ، ابو العلاء مصری (غلام آزاد شده عُرْوَة بن شُیَیْم لیثی) .(1)

وی در مصر به دنیا آمد و در مدینه بزرگ شد ، سپس به مصر بازگشت .

ابن حَزْم می گوید : در وی ضعفی هست ،(2) و در جای دیگر می گوید : وی قوی نمی باشد .(3)

امام احمد وی را متّهم می سازد که در احادیث آنچه را جزو آنها نبود ، می آمیخت .(4)

دارقطنی احادیث وی را نیاورده است .(5)

نام وی را در روایت بیست و هفت ، می نگریم .

35 . یزید بن هارون سُلَمی ، ابو خالد واسطی .

وی در «واسط» به دنیا آمد و در این شهر درگذشت و دفن شد . وابسته سُلَمی هاست . اصل وی از بخاراست . جدّش زاذان غلام آزاد شده اُمّ عاصم (زن عُتبة بن فَرْقَد سُلَمی) است .(6)

عِجْلی می گوید : وی ، واسطی شامی است .(7) اوّلین بار در سال 142 هجری به بصره درآمد و در سال 206 هجری درگذشت . دوست نمی داشت قرآن را حفظ

ص: 588


1- . تهذیب الکمال 11 : 94 - 95 ، شماره 2372 .
2- . فتح الباری 13 : 356 .
3- . المحلّی 2 : 269 .
4- . مقدّمه فتح الباری : 406 ؛ سؤالات ابی داود : 245 .
5- . تحفة الأحوذی 1 : 444 .
6- . تهذیب الکمال 32 : 261 ، شماره 7061 .
7- . تاریخ الثقات : 481 ، اثر عجلی .

کند تا در قرآن [ آیه یا کلمه ای را ] خطا بر زبان نیاورد .(1)

به خدا سوگند می خورد که هرکس قائل باشد قرآن مخلوق است ، زندیق (کافر) است .(2)

وی خودپسند بود و فضائلی را برای خود روایت می کرد ، از شامی ها هزار حدیث حفظ داشت .(3)

نام وی ، در روایت بیست و هشت ، آمده است .

36 . سعید بن اِیاس جَریری ، ابو مسعود بَصْری ، مُحدِّث اهل بصره .

حافظه اش پیش از مرگ به هم ریخت ، ایّام طاعون را انکار می کرد .(4)

وی از وابسته های قَیْس ، از بکر بن وائل است ،(5) و گفته اند : وی فرزند جَریر بن عَبَّاد بن ضَبیعَة بن قَیْس بن ثَعْلَبَه ... بن بَکْر بن وائل می باشد .(6)

نام وی را در روایت بیست و هشت ، می نگریم .

37 . وَهْب بن بقیّة بن عثمان بن شاپور واسطی ، ابو محمّد (معروف به بوهبان) .(7)

ص: 589


1- . تاریخ بغداد 14 : 341 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 362 . در «تاریخ بغداد 14 : 342» آمده است که وی می گفت : هرکه قائل باشد که قرآن مخلوق است ، کافر است .
3- . تاریخ بغداد 14 : 339 ، شماره 340 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 360 .
4- . تهذیب الکمال 10 : 338 ، شماره 2240 ؛ تهذیب التهذیب 4 : 6 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 261 .
5- . الجرح والتعدیل 4 : 1 ؛ الضعفاء نسائی : 53 ؛ الضعفاء (ابن جوزی) : 314 .
6- . القول فی الإکمال 2 : 84 ، اثر ابن ماکولا .
7- . تهذیب الکمال 31 : 115 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 11 : 462 ؛ تاریخ بغداد 13 : 487 ، شماره 7324 ؛ تاریخ واسط : 196 .

از اسم جدّ وی و عدم ذکر قبیله اش از عرب ، به دست می آید که وی از فارس بود ، در بغداد سکنا گزید و در واسط دفن شد .

نام وی ، در روایت بیست و هشت ، آمده است .

38 . خالد بن عبداللّه بن عبدالرّحمان بن یزید طَحّان ، ابو هَیْثَم مُزَنی واسطی ،

غلام آزاد شده نُعمان بن مُقْرن مُزنی .(1)

نام وی ، در روایت بیست و هشت ، هست .

از این فهرست اجمالی درمی یابیم که شمار قرشی ها و موالی شان و دیگر موالی ها 80 نفرند و اکثریّت غالب آنها از گرایش های غیر قابل اعتماد و دشمن با علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس بن مالک و هاشمیان و انصار بودند و در سلک کسانی درمی آمدند که از نظر نَسَب یا حکومت یا ولاء یا اندیشه و فکر ، عثمانی اُموی شمرده می شدند .

در این اسانید ، وجود شایان ملاحظه ای از بزرگان اصحاب پیامبر (از خاندان نزدیک آن حضرت ، از انصار) را نمی بینیم و در میان این راویان ، هاشمی ها و انصار به چشم نمی خورند .

و شمار اندکی از آنها از سایر قبایل عرب اند .

دریافتیم که عموم آنان از بطون (قبایل) قریش اند که با پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام کینه داشتند و از موالیان قریش و دیگر موالی شعوبی ؛ خصوصاً عثمانِ اموی ، طُوَیدا یهودی شعوبی فارسی ، عطاء بن یزید (غلام شامی بی نام و نشان) زُهْری قرشی شامی ، دست مال اُمَرا و دست پرورده اموی ها .

ص: 590


1- . تهذیب الکمال 8 : 99 ، شماره 1625 ؛ تاریخ بغداد 8 : 294 ، شماره 4397 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 259 ، شماره 246 .

افزون بر این ، می دانیم که بعضی از راویان (که فکر غلط وضویی را میان مسلمانان انتشار می دادند) میان افراد مجهول الشخص و مجهول الحال در نوسان اند . به یازده تن از این اشخاص (از مجموع صد و یازده راوی) دست یافتیم ،(1) این امر به چه معناست ؟!

اینان عبارت اند از :

1 . سعید بن زیاد ، مُکَتِّب مُؤَذِّن (مجهول الحال) .

نام وی در روایت 14 آمده است .

2 . طلحه ، وابسته آل سُراقه (مجهول الشخص والحال) .

نام وی در روایت 18 هست .

3 . ابن دارَه ، غلام آزاد شده عثمان (مجهول الحال) .

نام وی را در روایت 19 می نگریم .

4 . شُعیب بن محمّد حَضْرَمی (به شرح حال وی دست نیافتیم) .

نام وی در روایت 20 آمده است .

5 . رَبیع بن سلیمان حَضْرَمی (به شرح حال وی دست نیافتیم) .

نام وی در روایت 20 هست .

6 . صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی (مجهول الحال) .

نام وی را در روایت 20 می نگریم .

7 . عُمَر بن [ عثمان بن ] عبدالرّحمان بن سعید مخزومی (مجهول الحال) .

نام وی در روایت 21 آمده است .

ص: 591


1- . پوشیده نماند که بعضی از افراد ذکر شده گرچه مجهول اند جز اینکه ذکر [ نام ] آنها ضمن قرشی ها یا موالی شان گذشت . پس ، انطباق دو عنوان را بر یک شخص ، نیک بنگر .

8 . عَبَّاد (یا ابو عبیده) بن عبیدالرّحمان اَشْجَعی (نمی توان دریافت که وی یک نفر است یا دو نفر) .

نام وی در روایت 22 هست .

9 . عُروة بن قَبیصَه (مجهول الحال) .

نام وی را در روایت 28 می نگریم .

10 . مردی از انصار (مجهول الشخص والحال) .

نام وی در روایت 28 آمده است .

11 . به نقل از پدرش (هم شخص و هم حالِ وی مجهول است) .

نام وی در روایت 28 هست .

این مقدار انبوه از اَرقام مختلف مشکوک و غیر قابل اعتماد ، به راستی برای ما بیان می دارند که وضوی ثلاثی غَسلی ، وضوی عثمانیِ حُمرانیِ عطاییِ زُهْرَوی است ، نه وضوی نبوی .

و بیان می دارند که انتشار این وضو ، از رهگذر حلقه های بافته شده برای اشخاص تربیت شده در مناطق مشخصی ، تحت اشراف حکومت های اموی صورت گرفت .

این وضوی غَسْلی ، مانند وضوی ثُنائی مَسْحی نبود که خاستگاه نبوی داشت و صحابیان نزدیک پیامبر ناقلان آنند و راویان آن مسلمانان مورد اعتماد از قبایل مختلف می باشند و اخبار آنان در کتاب های شیعه و سنّی آمده است .

و این وضو ، با برهان قوی و پشتیبانِ قرآنی انتشار یافت (چنان که به استدلال امام علی علیه السلام و انس و ابن عبّاس پی بردیم) نه تحت تدبیر غرض ورزانه حکومتی اموی .

ص: 592

بعضی از شگفتی های راویان وضوی عثمانی

در پرتو سیاست درخشان سازی (پاک نمایی و گریم) چهره ها و افکندن هاله هایی از قدسیّت بر آنها (برای محو دنباله ها و شایبه هایی که بدان گرفتار آمدند) می بینیم اهل سنّت به آوردنِ امور خارق العاده ، خواب ها (و چیزهای شبیه آن) برای این اشخاص پناه می برند تا آنان را پر و بال دهند و مردم را بر تقدیس آنها و اَخذ تعالیم از آنها وادارند .

خود این اشخاص نیز خواب ها و امور شگفت را برای خود یا دیگران نقل می کردند .

این سیاست ، پیوسته برای فریب عوام و عقل های ضعیف به کار می رفت و در راویان وضوی عثمانی به شکل قابل ملاحظه ای آن را می نگریم و این بدان معناست که این کار از تار و پودهای پذیرشِ این وضوست .

عبداللّه بن مبارک (غلامِ دربار) ستایشگر رشید ، سرمایه داری که برای هاشمی حدیث نمی کرد .

برای وی یک کرامت خیالی روایت کرده اند و آن این است که : عبّاس بن مُصْعَب گفت : یکی از اصحاب ما برایم حدیث کرد ، گفت،: شنیدم ابو وَهْب می گفت :

ابن مبارک به شخص کوری گذشت . کور به وی گفت : خواهش دارم برایم دعا کنی که خدا بینایی ام را به من برگرداند .

ابن مبارک از خدا این کار را خواست و در پی دعای او ، بینایی آن

ص: 593

کور بازگشت و من شاهد ماجرا بودم .(1)

نُعَیم بن حَمَّاد می گوید :

ابن مبارک هرگاه کتاب رِقاق [ بردگان و کنیزان ] را می خواند ، از [ شدّت ] گریه ، مانند گاو نر یا گاو ماده نَحْر شده می گشت . احدی از ما جرأت نمی کرد چیزی را از او بپرسد مگر اینکه او را پس می زد و از خود می راند .(2)

عبداللّه بن سِنان حدیث می کند که آنجا که ابن مبارک شش تن از کافران [ تنومندِ ] روم را کشت همراهش بودم ، می گوید :

دو صف را از هم دور ساخت ، سپس پنهان شد . چیزی را حس نکردیم ، ناگهان من کنار او در جایی بودم که قرار داشت .

وی به من گفت : ای عبداللّه ، اگر تا زنده ام این را برای اَحَدی حدیث کنی (و کلمه ای را بیان داشت)(3) .(4)

ابو حاتم فِرَبْری می گوید :

ابن مبارک را دیدم که بر در بهشت ایستاده است وبه دستش کلیدی است . به او گفتم : چرا اینجا ایستاده ای ؟

گفت : این کلید بهشت است . رسول خدا به من سپرد و گفت :

ص: 594


1- . سیر اعلام النُّبلاء 8 : 395 .
2- . تاریخ بغداد 10 : 167 .
3- . یعنی مبادا این ماجرا را - تا من زنده ام - برای کسی حدیث کنی م .
4- . سیر اعلام النُّبلاء 8 : 409 . عجیب اینجاست که این شخص مستجاب الدعوه از خدا می خواهد که او را در «هیت» نمیراند ، ولی در همین شهر از دنیا می رود بنگرید به ، حلیة الأولیاء 8 : 164 .

[ همین جا باش ] تا پروردگارم را زیارت کنم . همان گونه که در زمین امینم بودی ، در آسمان امینم باش .(1)

اسماعیل بن ابراهیم بن ابی جعفر مَصیصی می گوید :

حارث بن عطیّه را در خواب دیدم ، گفتم : ای ابو عبداللّه ، خدا با تو چه کرد ؟

گفت : مرا آمرزید .

پرسیدم : ابن مبارک چه ؟

گفت : خوشا به حال ابن مبارک ! در علّیّین از کسانی است که در روز ، دو بار بر خدا در می آید .(2)

مثل این امور خارق العاده ، خارق العادات عبداللّه بن وَهْب قُرَشی (غلام آزاد شده) است .

ابن مبارک برای کور دعا کرد ، وی بینا شد ، امّا ابن وهب برای بینا دعا می کند ، وی کور می شود .

احمد - پسر برادر ابن وهب - می گوید :

عَبَّاد بن محمّد امیر ، عمویم را خواست تا قضاوت را به او بسپارد . عمویم پنهان شد و عَبّاد یکی از خانه هایمان را ویران ساخت .

صَبّاحی به عباد گفت : کی این فلان فلان شده طمع می کرد که عهده دار قضاوت شود ؟

ص: 595


1- . سیر اعلام النُّبلاء 8 : 419 .
2- . تاریخ دمشق 32 : 481 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 8 : 419 .

این سخن به عمویم رسید ، او را نفرین کرد که کور شود . صبّاحی پس از یک هفته کور شد .(1)

ابن وَهْب را - مانند ابن مبارک - خواب دیدند که در علّیّین است .

از علی بن مَعْبَد نقل است که گفت :

ابن قاسم(2) را در خواب دیدم . پرسیدم : مسائل را چگونه یافتی ؟

گفت : آخ و آه [ از مسائل ] .

پرسیدم : بهترین چیزی که یافتی چه بود ؟

گفت : نگهبانی در مرزها .

می گوید : ابن وَهْب را از وی نیکو حال تر دیدم .(3)

ابن عبدالبَرّ - به سندش - از سُحْنُون بن سعید روایت می کند که :

سُحْنُون ، عبدالرَّحمان بن قاسم را در خواب دید ، پرسید : خدا با تو چه کرد ؟

گفت : آنچه را دوست داشتم ، نزد خدا یافتم .

پرسیدم : کدام یک از اعمالت را برتر یافتی ؟

گفت : تلاوت قرآن .

پرسیدم : مسائل چه ؟

با انگشت اشاره کرد که مسائل چیزی نیست .

درباره ابن وَهْب از او پرسیدم .

ص: 596


1- . تذکرة الحفّاظ 1 : 306 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 9 : 227 .
2- . عبدالرحمان بن قاسم ، صاحب «المدوّنة» از بزرگان شاگردان مالک است .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 122 .

گفت : وی در علّیّین است .(1)

عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار قُرَشی .

عبدالوهّاب بن نَجْدَه می گفت : گویند وی از اَبدال است(2) .(3)

نیز در خواب دیدند که حارث بن مسکین اموی ، برای یکی از مسرفان شفیع شد .

از حسن بن عبدالعزیز جَرَوی روایت است که :

شخصی بر خویش اسراف و ستم می کرد ، وی درگذشت . او را در خواب دیدند ، گفت : خدا به خاطر حضور حارث بن مسکین در جنازه ام ، مرا آمرزید . وی برایم شفاعت کرد ، شفاعتش پذیرفته شد .(4)

نَصْر بن علی جَهْضَمی چگونه دعایش به اجابت رسید ؟

عبدالملک (امیر بصره در زمان المستعین باللّه) نصر بن علی را فرا خواند تا او را برای قضاوت رهسپار سازد .

وی گفت : [ صبر کن تا ] استخاره کنم [ و از خدا خواهان خیر شوم ] .

نصر ، در نیم روز به خانه بازگشت ، دو رکعت نماز گزارد و گفت : «خدایا ، اگر نزدت برایم خیری هست ، جانم را بگیر» سپس خوابید . چون [ خواستند ] بیدارش سازند [ دیدند ] مرده است .(5)

ص: 597


1- . بنگرید به ، سیر اعلام النُّبلاء 9 : 229 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 2 : 308 ، شماره 117 .
3- . این اَبدال بودن ، برای فرزندش ، یحیی بن عثمان بن سعید نیز ادّعا شده است بنگرید به ، سنن ابن ماجه 2 : 1111 ، حدیث 3348 .
4- . تهذیب الکمال 5 : 285 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 12 : 57 متن از این مأخذ است .
5- . تهذیب الکمال 29 : 360 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 12 : 136 .

محمّد بن مُثَنّی (معروف به «زَمِن») .

برای محمّد بن مثنّی (که عقل درستی نداشت) این کرامت را روایت کرده اند که وی زمین گیر بود . دعا کرد [ خوب شد و ] راه افتاد .

ابو حمد بن ناصح می گوید :

از محمّد بن حامد (ابن السَّری) حدیث می شنیدم ، از او پرسیدم : چرا وقتی محمّد بن مثنّی را نام می بری مانند شیوخ [ لَقَب ] «الزَّمِن»

را نمی گویی .

گفت : او را زمین گیر [ و افتاده برجای ] ندیدم ، می دیدم راه می رود . از او [ در این باره ] سؤال کردم .

گفت : در شبی بسیار سرد ، روی دست و پا خزیدم [ خود را به آب رساندم و ] وضو [ وضوی عثمانی ] گرفتم و دو رکعت نماز گزاردم و از خدا شفا خواستم [ در پی آن ] برخاستم و راه رفتم .

او را دیدم که راه می رفت ، ندیدم که زمین گیر باشد .(1)

ضَحّاک بن مُخلَّد شَیبانی ، ابو عاصم نَبیل .

خواسته اند مرویّات ضَحّاک را از رهگذر خواب ها تحسین کنند .

زکریّا بن یحیی بن سعید باهلی ، از برادرش ابراهیم بن یحیی نقل می کند که گفت :

ابو عاصم نَبیل را پس از مرگش خواب دیدم . پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟

گفت: مرا آمرزید. سپس پرسید: حدیثم در میان شما چگونه است؟

ص: 598


1- . سیر اعلام النُّبلاء 12 : 126 (ذهبی در تعلیق بر آن می گوید : حکایت درستی است) .

گفتم : وقتی گوییم «برای ما ابو عاصم حدیث کرد» احدی حرف ما را رد نمی کند .

وی ساکت ماند ، سپس به من رو کرد و گفت : مردم به اندازه نیّاتِ خویش [ پاداش ] داده می شوند .(1)

حسین بن اسماعیل مَحاملی .

وی از کسانی است که به وسیله او بلا از بغداد دفع می شد ، لیکن در خواب ، نه در بیداری .

محمّد بن اسکاف می گوید :

در خواب دیدم گویا گوینده ای می گفت : خدا به سبب محاملی بلا را از بغداد دفع می کند .(2)

در روایت مَنامی دیگر آمده است که گفت :

در امر مَحاملی [ و بدگویی درباره او ] از خدا آمرزش بطلبید . خدا به سبب او بلا را از بغداد دور می سازد . امر [ و مقام ] وی را ناچیز

نینگارید .(3)

عبداللّه بن عبید بن عُمَیر ، لیثی جُنْدَعی .

وی مستجاب الدَّعوه بود . گاه ابر بر وی می گذشت او را قسم می داد که ببارد ، ابر باران می باراند(4) .(5)

ص: 599


1- . تهذیب الکمال 13 : 289 ؛ الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع 2 : 257 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 15 : 260 .
3- . تاریخ بغداد 8 : 22 .
4- . ثقات ابن حِبّان 5 : 11 ، حدیث 3580 .
5- . این در حالی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت است که در خشک سالی نماز باران می خواند . به نظر می رسد این شخص با اوامرش به اَبر ، از نماز استسقا بی نیاز بود .

مُصْعَب بن مِقْدام خَثْعَمی (از موالیان خَثْعَم) .

وی از «مُرجئه» بود . به خاطر خوابی که دید اِرجاء را رها کرد .

علی بن حکیم اَوْدی از وی نقل می کند که :

من بر عقیده اِرجاء بودم . در خواب دیدم گویا در چشمم صلیب است . از این رو ، آن را ترک کردم .(1)

مُصعب بن مِقْدام می گفت :

پیامبر را در خواب دیدم که دست سفیان ثَوری را گرفته بود و او را پاداش نیک می داد و می فرمود : طریقت وی نیکوست .(2)

مُصعب بن مِقْدام می گوید :

پیامبر را در خواب دیدم که دست سفیان ثوری را گرفته بود و هر دو طواف می کردند .

سفیان گفت : ای رسول خدا ، مِسْعَر بن کِدام ، مُرد ؟

پیامبر

صلی الله علیه و آله فرمود : آری ، اهل آسمان به وی بشارت دادند .(3)

شقیق بن سَلَمَه ، ابو وائل .

وی کسی است که در روز «بُزاخَه»(4) مرتد بود و کسی است که برنمی تافت اَحَدی به حجّاج ناسزا گوید . علوی بود ، سپس عثمانی گشت . صدای ابر را می شنید .

ص: 600


1- . تهذیب الکمال 28 : 45 .
2- . حلیة الأولیاء 6 : 385 (برای سفیان ، خواب ها و گزافه ها و خارق عادات فراوان دیگری خواهد آمد) .
3- . حلیة الأولیاء 7 : 210 .
4- . یوم بُزاخه ، از ایّام معروف عرب به شمار می آید . بُزاخه ، نام آبی در سرزمین نجد است که در زمان ابوبکر ، جنگ بزرگی در آن درگرفت م .

وی می گوید :

در مزرعه ای بودم . ناگهان دیدم ابری پیش و پس می شود . صدایی را در آن شنیدم که [ می گفت ] : «به کشتزار فلا نی ببار» .

می گوید : پیش آن شخص آمدم و پرسیدم : با زراعتت چه کار می کنی ؟

گفت : 31 آن را بذر می کنم ، 31 آن را می خورم ، 31 آن را صدقه [ زکات ] می دهم .(1)

عُمَر بن سعید بن احمد مَنْبِجی شامی .

وی قصد می کند برای خویش چیزی را که کرامت می انگارد ، سیاهه کند ، لیکن این بار از رهگذر دابّه (حیوان سواری) اش ، می گوید :

در یکی از جنگ ها بیرون آمدم . می خواستم در سریّه ای بروم . پا شدم تا به نعل های دابّه ام نگاه کنم ، دیدم یکی از نعل ها افتاده است و یک پا نعل ندارد .

در بارمان در پی نعلی برآمدیم ، نیافتیم . سوی کسانی که با آنها رفاقت داشتیم پیک فرستادیم ، نزد آنها هم نعل نیافتیم .

به شدّت غمگین شدم . چون مردم حرکت کردند ، افسار و زین کردیم . پای بی نعل (یا گفت : دست) حیوان را گرفتم تا بر آن [ دعا ] بخوانم ، ناگهان دیدم نعل دارد .(2)

ص: 601


1- . صفوة الصفوه 4 : 431 ، شماره 996 .
2- . تاریخ دمشق 45 : 62 .

امام احمد بن حنبل .

درباره احمد بن حنبل ، هرچه دلت می خواهد بگوی . خارق عادات و امور شگفتی را که به وی نسبت داده اند فراتر از حدّ شمارش است .

یکی از آنها سخنی است که ابن اَبی داود ، از پدرش ابو داود ، آن را روایت می کند ، می گوید :

در ایّام محنت(1) مردی را دیدم که از مقصوره بیرون آمد ، در حالی که می گفت ، رسول خدا فرمود : به دو نفر بعد از من اقتدا کنید : احمد بن حنبل و فلانی (نامش را از یاد بردم) .. .(2)

از ابوبکر بن اَبی داود روایت است که گفت : برای ما حدیث کرد علی بن اسماعیل سجستانی ، گفت :

در خواب دیدم که گویا قیامت به پا شده است و مردم سوی پلی می آیند و شخصی مُهر می زند و به مردم می دهد . هرکه آن مهر را می آورد از پل می گذرد .

پرسیدم : این شخص که مهرها را به مردم می دهد ، کیست ؟

گفتند : احمد بن حنبل .(3)

بُندار (یکی از راویان وضوی عثمانی) حدیث می کند ، می گوید :

احمد بن حنبل را در خواب عصبانی دیدم . پرسیدم : چرا تو را خشمگین می بینم ؟

ص: 602


1- . یعنی زمانی که مردم امتحان می شدند به اینکه قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 346 .
3- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 350 ؛ تهذیب الکمال 1 : 470 .

گفت : چگونه به خشم نیایم در حالی که نکیر و منکر پیشم آمدند و از من پرسیدند : پروردگارت کیست ؟

گفتم : از شخصی چون من این سؤال می شود ؟

گفتند : راست می گویی ای ابو عبداللّه ، لیکن بدین کار مأموریم .(1)

استقصای خواب ها و احلام و خارق عادات منسوب به احمد بن حنبل - به تنهایی - نیازمند یک یا چند جلد کتاب است .

سُفیان ثَوری .

وی علوی بود ، سپس عثمانی شد . او را نیز در خواب دیدند .

سیف بن هارون بُرْجُمی می گوید :

در خواب دیدم در جایی ام که گویا در دنیا نیست .

ناگهان به مردی برخوردم که زیباتر از او ندیدم . پرسیدم : تو که ای ، خدای تو را رحمت کند ؟

گفت : یوسف بن یعقوب .

گفتم : دوست داشتم مثل تو را ملاقات کنم و سؤالاتم را بپرسم .

گفت : بپرس .

پرسیدم : رافضه چیست ؟

گفت : یهودند .

پرسیدم : اَباضیه چه ؟

گفت : [ آنها هم بر آیین ] یهودند .

ص: 603


1- . سیر اعلام النُّبلاء 11 : 350 .

گفتم : نزد ما قومی است که با آنها مصاحبت داریم .

پرسید : کیانند ؟

گفتم : سفیان ثوری و اصحابش .

گفت : آنان بر آنچه ما گروه پیامبران مبعوث می شویم ، برانگیخته می شوند .(1)

سُعَیْر بن خِمْس می گوید :

سفیان ثوری را در خواب دیدم که از نخلی به نخل دیگر می پرد و این آیه را می خواند : « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ » ؛(2) سپاس خدا را که وعده اش را بر ما راست ساخت و زمین را به ما ارث داد ، از هر کجای بهشت که بخواهیم ، منزل می گزینیم و چه نیک است پاداش اهل عمل .(3)

بُسر بن سعید (غلام آزاد شده ابن حَضْرَمی) .

شخصی از بُسر پیش ولید بن عبدالملک سخن چینی کرد که وی بر اُمَرا طعن می زند و بر بنی مروان عیب می گیرد .

ولید - در حالی که آن شخص نزدش بود - پیش بُسر مأمور فرستاد . وی را آوردند و آن شخص علیه بُسْر بدان کار شهادت داد .

ص: 604


1- . حلیة الأولیاء 6 : 385 .
2- . سوره زمر 39 آیه 74 .
3- . تهذیب الکمال 11 : 168 (آنچه را به جعفر طیّار اختصاص دارد به سفیان ثوری نسبت دادند) .

بُسر گفت : خدایا تو شاهدی که من این حرف را نگفتم . اگر سخنم راست است آیه (نشانه) ای به من بنمایان .

می گوید : آن مرد به رو درافتاد و دست و پا زد تا اینکه جان داد و مُرد(1) .(2)

ابو معاویه ضَریر ، محمّد بن خازم (از موالی) مرجئه ای که به ارجاء فرا می خواند .

وی برای خویش خارق عادتی جعل می کند ، می گوید :

نوجوانی بودم که با جدّ مادری ام به حج رفتم . یک اَعرابی مرا دید و از جدّم پرسید : این نوجوان چه نسبتی با تو دارد ؟

جدّم گفت : پسر من است .

گفت : پسر تو نیست .

جدّم گفت : فرزند دخترم (نوه ام) می باشد .

گفت : پسر دختر توست و برای او شأن و منزلتی هست .(3) وی با همین دو پایش بر فرش ملوک پا می نهد .

چون رشید آمد ، در پی من فرستاد . هنگامی که بر او درآمدم ، سخن

ص: 605


1- . بنگرید به ، تهذیب الکمال 4 : 74 - 75 .
2- . ملاحظه کنید چگونه خدا اُمرا و بنی مروان و بُسْر بن سعید را تبرئه می کند .
3- . شایان ذکر است که پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه ابوطالب در راه شام بود . راهبی پیامبر را دید و به ابوطالب گفت : این نوجوان چه نسبتی با تو دارد ؟ ابوطالب مجازاً گفت : فرزند من است . راهب گفت : فرزند تو نیست . ابوطالب گفت : پسر برادر من است ، پدرش درگذشت . راهب گفت : بدان که به زودی وی قدر و منزلت می یابد و ابوطالب را از نیرنگ یهود بیم داد . این جاعل ، از این کرامت رسول خدا صلی الله علیه و آله بهره می برد و در قالب جدید آن را برای خود می ریزد .

آن اعرابی را بیان کردم ... آن ماجرا را برایش گفتم ، خوشش آمد .. . او را حدیث کردم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : در آخر الزمان قومی اند که لَقَبی دارند ، به آنها «رافضه» گویند . هرکه به آنان برخورَد ، باید آنها را به قتل رساند ، چراکه آنها مشرک اند .(1)

یزید بن هارون سُلَمی واسطی (از موالی) .

وی از حَریز بن عثمان ناصبی (شخصی که علی را ناسزا می گفت و لعن می کرد) حدیث می کرد ، لیکن این حدیث گویی او ، وَبالی را برایش در پی نداشت ، بلکه خدا وی را آمرزید و از شفاعتگران قرار داد . سپس او را بر این کار ، عتاب خفیفی کرد و ماجرا به سلامت پایان یافت .

جاعل این ماجرا ، نوه یزید بن هارون است .

نافع (نوه یزید بن هارون) می گوید :

نزد احمد بن حنبل بودم . دو نفر آنجا بودند . یکی شان گفت : یزید بن هارون را در خواب دیدم . پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟

گفت : مرا آمرزید و شفیع ساخت و عتاب کرد و فرمود : آیا از حریز بن عثمان حدیث می کردی ؟

گفتم : پروردگارا ، جز خیر از او سراغ نداشتم .(2)

ص: 606


1- . تاریخ بغداد 5 : 242 - 243 .
2- . اسماعیل بن عیّاش می گوید : در سفر مصر به مکّه با حریز هم کجاوه شدم . وی علی را لعن می کرد و ناسزا می داد و به من گفت : اینکه مردم روایت می کنند که پیامبر به علی فرمود : «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسایی» سخن حقّی است ، لیکن شنونده خطا کرد . پرسیدم : چه خطایی ؟ گفت : این سخن بدین گونه است : «تو نسبت به من به منزله قارون نسبت به موسایی» . گفتم : آن را از که روایت می کنی ؟ گفت : شنیدم ولید بن عبدالملک آن را بر منبر می گفت بنگرید به ، تاریخ بغداد 8 : 268 ؛ تاریخ الاسلام 10 : 122 . به یحیی بن صالح گفتند : چرا از حَریز نمی نویسی ؟ گفت : چگونه از شخصی حدیث بنویسم که هفت سال با او نماز فجر را گزاردم و عادتش این بود که تا علی را هفتاد بار لعن نمی کرد ، از مسجد بیرون نمی آمد (تهذیب التهذیب 2 : 209) . ابن حِبّان می گوید : وی ، هفتاد مرتبه در صبح و هفتاد مرتبه در شام علی را لعن می کرد . دلیل این کار را از او پرسیدند ، گفت : علی سر پدران و اَجدادم را بُرید (تهذیب التهذیب 2 : 209) . اَزْدی در کتابش (الضعفاء) حکایت می کند که حریز بن عثمان روایت می کند پیامبر صلی الله علیه و آله چون خواست بر استرش سوار شود ، علیّ بن اَبی طالب آمد ، افسار استر را باز کرد تا پیامبر به زمین افتد (تهذیب التهذیب 2 : 209) . و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که چون زمان وفاتش رسید ، وصیّت کرد دست علیّ بن اَبی طالب [ از خلافت ] قطع شود (شرح نهج البلاغه 4 : 70) . وی سفیانی بود . از علی بد می گفت و به مذهب خویش فرا می خواند . چگونه از حَریز جز خیر نداند ؟!! آری اینان در کینه توزی با علی از یک قماش بودند . از این روست که بخاری دو حدیث از او روایت می کند و احمد می گوید : ثقه است ثقه ، گروهی از نواصب او را توثیق کرده اند .

فرمود : وی با علی دشمنی می ورزید .

آن شخص دیگر گفت : یزید بن هارون را در خواب دیدم . از او پرسیدم : آیا نکیر و منکر نزدت آمدند ؟

گفت : آری واللّه ، و پرسیدند : پروردگارت کسیت ؟ دینت چیست ؟

گفتم : آیا از چون منی این پرسش می شود ؟! من در دنیا داناترین مردمان به خدا و دین بودم .

آن دو گفتند : راست می گویی .(1)

سفیدسازی (و پاک نمایی) چهره سیاه یزید بن هارون را (که از حَریز ناصبی

ص: 607


1- . سیر اعلام النُّبلاء 9 : 365 ؛ تاریخ بغداد 14 : 346 .

روایت می کرد) از رهگذر خواب و نقل خارق عادت نوه او - که نزد احمد بن حنبل گفته شد - از سوی اینان ، نیک بنگرید .

شگفت اینجاست که در خارق عادتی که پیش از این از احمد بن حنبل نقل شد ، چون احمد به نکیر و منکر اعتراض کرد ، آن دو گفتند : راست می گویی ، لیکن ما بدین کار امر شدیم ؛ امّا در اینجا نکیر و منکر ، یزید بن هارون را تصدیق می کنند ، بی آنکه بگویند ما بدین کار مأموریم !!

نکته ای در اینجا هست که باید بدان - هرچند با عجله - اشاره کرد و آن این است که این عابدان و زاهدان و اَبدال (و کسانی که به اوصاف عالی توصیف می شوند و کراماتی برای آنها ساخته می شود و حکایت می گردد و خودشان برای خویش خارق عادت ذکر می کنند) در جواز اَخذ حدیث از اَمثال خویش تشکیک دارند .

یحیی بن قَطّان می گوید : ندیدم دروغ در اَحَدی بیشتر از کسانی باشد که خیر و زهد به آنها نسبت داده می شود .(1)

ذَهَبی به ابن مَنْدَه حافظ اسناد می دهد که گفت : هرگاه در سندِ حدیث ، زاهدی را دیدی ، از آن دست بشوی .(2)

ابن صلاح می گوید :

پر ضررترین جاعلان حدیث ، قومی اند که به زهد منسوب اند . به گمان خویش برای رضای خدا حدیث وضع می کنند و مردم از باب

ص: 608


1- . الموضوعات 1 : 18 .
2- . تذکرة الحفّاظ 3 : 1103 ؛ طبقات الحفّاظ 1 : 425 .

اعتماد و اطمینان به آنها ، احادیث جعلی و ساختگی آنها را می پذیرند .(1)

علاّمه ، حافظ ، احمد بن محمّد بن صدّیق غماری ، در کتاب «فتح العلی بصحّة حدیث باب مدینة العلم علی» اَسامی زاهدانِ دروغ گو را می آورد (به این کتاب رجوع کنید) .(2)

ص: 609


1- . مقدّمه ابن الصلاح : 98 .
2- . فتح العلی بصحّة حدیث باب مدینة العلم علی : 193 - 198 .
خدشه دار بودنِ راویانِ وضوی عثمانی

پس از همه آنچه گفتیم و آوردیم ، با مراجعه اَحوال این راویان می توانیم به حقیقتِ مفاد این روایات پی ببریم . اغلب نزدیک به همه این راویان ، مجروح یا مقدوح یا مُلَیِّن یا مطعون - به طعن های مختلف - اند .

به حال بعضی از آنها پی بردیم ، شرح حال بعضی از آنها را نیاوردیم ؛ چراکه با روشن شدن حال اسانید ده روایت اوّل - که عمده روایاتِ وضوی ثلا ثی غَسلی اند - نیازی به شرح حال آنها وجود ندارد .

اهل سنّت با همه توان ، می کوشند بر این راویان ، صفاتِ وثاقت و حَسَن و عدالت و ضبط و ... را بیفکنند و قَدْح و جَرْح و طعن ها را به کناری اندازند .

چنان که درباره حُمران بن اَبان یهودی دیدیم . وی نزد بخاری و ابن سعد ، ضعیف است و جز ذهبی و ابن حِبّان او را توثیق نمی کند . با وجود این ، او را به «فقیه فارسی» ، «از عالمان بزرگ» توصیف می کنند .

و مانند ابراهیم بن سعد ، آواز خوان مُطرب نزد رشید که پیش از حدیث از پیامبر ، موسیقی می نواخت و اهل سنّت او را توثیق کرده اند .(1)

این طعن ها در کتاب های اهل سنّت انتشار یافته اند ، علی رغم آنکه رجالی های اهل سنّت و ارباب جَرْح و تعدیل آنها احتیاط کرده اند و کوشیده اند

ص: 610


1- . همین بس که آنان عمر بن سعد قاتل امام حسین علیه السلام را توثیق می کنند و عبدالرّحمان بن ملجم را مجتهدی می شمارند که خطا کرد (پس یک اجر دارد) و عمران بن حطّان را (که ابن ملجم را ستود) توثیق می کنند و بخاری از وی روایت می کند .

صحیفه های سیاه این راویان را سفید سازند و علی رغم آنکه شمار بسیاری از امامان جرح و تعدیل و محدّثان ، بصری و هوادار عثمان بوده اند ؛ مانند :

یحیی بن سعید قَطّان ،(1) عبدالرّحمان بن مهدی ،(2) علی بن مَدینی ،(3) ابو یحیی ساجی ،(4) عَمْرو بن علی فَلاّس ،(5) شُعبة بن

ص: 611


1- . وی در سال 198 هجری ، در خلافت عبداللّه بن هارون ، در بصره درگذشت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 293 ؛ شذرات الذهب 1 : 355 ؛ تاریخ بغداد 14 : 135 ، شماره 7461 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 190 ، شماره 359 .
2- . وی در جمادی الآخر سال 198 هجری در بصره از دنیا رفت و 63 سال داشت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات الحفّاظ : 139 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 329 ، شماره 313 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 297 ؛ تاریخ بغداد 10 : 240 ، شماره 5366 ؛ شذرات الذهب 1 : 355 .
3- . علی بن مَدینی سعدی وابسته ایشان بصری . علی بن مدینی می گوید : مسندم را بر اساس طُرُقی که وارسی کردم سامان دادم و آن را در کاغذهایی نوشتم و در صندوق بزرگی گذاشتم . پس از آن ، از بصره رفتم و غیبتم از آن سه سال طول کشید . چون باز آمدم ، دیدم موریانه در آنها افتاده است و به گل تبدیل شده اند . پس از آن ، برای جمع آوری اش شور و شوقی نداشتم این سخن را خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» 12 : 54 ، رقم 6438 از وی نقل می کند) . تولّد وی و نشو و نمای او در بصره بود ، پس از مدّتی به مداین رفت ، آن گاه به بغداد رهسپار شد و در این شهر ماند تا در سپاه خلیفه در «سرّ من رأی» در روز دوشنبه ، دو شب مانده از ذی قعده سال 234 هجری ، درگذشت .
4- . سیوطی می گوید : ابو یحیی ساجی ، امام ، حافظ ، محدّث بصره ، در سال 307 هجری درگذشت برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات الحفّاظ : 309 ، شماره 702 ؛ تذکرة الحفّاظ 2 : 709 ، شماره 227 .
5- . فَلاّس ، باهلی ، بصری صَیْرَفی . ابو حاتم می گوید : فلاّس ، بصری است ، صدوق می باشد . ابو زُرعه می گوید : در بصره حافظ تر از او و علی بن مَدینی و شاذکونی ، ندیدیم . در ذی قعده سال 249 هجری در عسکر از دنیا رفت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، سیر اعلام النُّبلاء 11 : 470 ، شماره 21 ؛ شذرات الذهب 2 : 120 ؛ طبقات الحفّاظ : 212 ، شماره 476 .

حَجّاج،(1) ابوداود طَیالسی،(2) سعید بن اَبی عَرُوبَه ،(3) حَمَّاد بن سَلَمَه ،(4) عَفّان بن مُسلم،(5)

ص: 612


1- . شعبة بن حجّاج ، عتکی اَزْدی وابسته ایشان واسطی ، شیخ بصره . وی در اوّل سال 160 هجری در 75 سالگی درگذشت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 280 ؛ شذرات الذهب 1 : 247 ؛ طبقات الحفّاظ : 89 ، شماره 176 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 193 ، شماره 187 ؛ تاریخ بغداد 9 : 255 ، شماره 4830 .
2- . ابو داود طیالسی ، فارسی الأصل . وی در سال 203 هجری ، در سنّ 92 سالگی ، در بصره درگذشت . یحیی بن عبداللّه بن عمر والی بصره در آن روز بر وی نماز گزارد . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 298 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 351 ، شماره 340 ؛ طبقات الحفّاظ : 153 ، شماره 327 ؛ تاریخ بغداد 9 : 24 ، شماره 4617 ؛ تاریخ ابن خیّاط : 472 .
3- . وی شیخ بصره و عالم آن و اوّل کسی بود که علم [ حدیث ] را در بصره تدوین کرد . در سال 156 هجری در زمان خلافت ابو جعفر منصور درگذشت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 273 ؛ شذرات الذهب 1 : 239 ؛ طبقات الحفّاظ : 85 ، شماره 167 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 177 ، شماره 176 ؛ الکاشف 1 : 441 ، شماره 1933 ؛ تهذیب التهذیب 4 : 56 ، شماره 110 .
4- . حَمَّاد بن سَلَمَة بن دینار بصری ، حافظ ، ابو سَلَمه وابسته بنی تمیم . وی خواهر زاده حمید طویل بود ، در سال 166 هجری درگذشت . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 282 ؛ شذرات الذهب 1 : 262 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 11 ، شماره 14 ؛ طبقات الحفّاظ : 94 ، شماره187 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 202 ، شماره 197 ؛ میزان الاعتدال 2 : 360 ، شماره 2254 .
5- . عفّان بن مسلم بصری ، ابو عثمان از موالیان انصار . وی یکی از ارکان حدیث است . در بغداد سکنا گزید و در سال 220 هجری درگذشت و عاصم بن علی بن عاصم بر وی نماز گزارد . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 298 ؛ شذرات الذهب 2 : 47 ؛ تاریخ خلیفه : 276 ؛ طبقات الحفّاظ : 167 ، شماره 363 ؛ تذکرة الحفّاظ 1 : 379 ، شماره 378 .

قَتادة بن دِعامَه ،(1) مَعْمَر بن راشد ،(2) ابو عَوانه ،(3) یحیی بن

ص: 613


1- . قَتادة بن دِعامَه ، ابو الخطّاب ، بصری . وی در سال 117 هجری و گفته اند پس از آن درگذشت . ابن اَبی حاتم در «الجرح والتعدیل 1 : 166» به سندش از شعبه نقل می کند که گفت : در مجلس قَتاده حضور می یافتم . حدیثی را بیان می داشت ، می پرسیدم : اِسناد آن چگونه است ؟ مشیخه ای که پیرامونش بودند ، می گفتند : قتاده ، خودش سند است ، ساکت شو . من فراوان با او همنشین می شدم . گاه چیزی را ذکر می کرد ، به یادش می آوردم . وی جایگاه مرا شناخت ، پس از آن برایم احادیث را با اسناد می آورد . مَعْمَر بن راشد اَزْدی (م 152 ه ) می گوید : در حالی که جوان بودیم در مجلس قتاده حضور می یافتیم . از سند حدیث او را جویا می شدیم . مشیخه پیرامونش می گفتند : ساکت باش ! ابو خطّاب خودش سند است و ما را از این کار باز می داشتند (طبقات ابن سعد 7 : 229) . دکتر امین القضاة در کتاب «مدرسة الحدیث فی البصره : 466» می نویسد : این امر روشن می سازد که قتاده در سال 110 هجری ، بدون سند حدیث می کرد ، لیکن معروف این است که وی در پایانِ عُمر با سند حدیث می گفت . سخنی که سعید - به سندش - از حَمّاد روایت می کند ، ما را بر این امر رهنمون است . از حمّاد روایت می کند که گفت : در مجلس قتاده می آمدیم ، می گفت : از پیامبر به ما خبر رسیده است ... از عُمَر به ما رسیده است ... از علی به ما رسیده است و احادیث را با سند نمی آورد . چون حَمَّاد بن اَبی سلیمان به بصره آمد ، می گفت : «برای ما حدیث کرد ابراهیم و فلان و فلانی» شیوه حدیث وی (که سند را ذکر می کرد) به گوش قتاده رسید و از آن پس ، قتاده هم سند را می آورد ، می گفت : از مطرف پرسیدم ... از سعید بن مُسیَّب پرسیدم ... برایم حدیث کرد اَنس بن مالک ... (تهذیب الکمال 23 : 498 ؛ تهذیب التهذیب 8 : 315 ، حدیث 637 ؛ طبقات الحفّاظ : 54 ، شماره 104) .
2- . مَعْمَر بن راشد حرّانی بصری ، ابو عُروه یا ابو عرفه . وی در سال 152 هجری درگذشت و گفته اند به یمن کوچید . بنگرید به ، تهذیب الکمال 28 : 303 ؛ طبقات ابن سعد 5 : 546 ؛ مدرسة الحدیث فی البصره : 453 و 199 .
3- . ابو عَوانه ، وَضّاح بن عبداللّه یشکری واسطی . ابو احمد ابن عدی می گوید : ابو عَوانه ، از اسیران گرگان است و غلام آزاد شده یزید بن عطا . مالک ارباب وی او را میان آزادی و کتابت حدیث مخیّر ساخت ، وی کتابت حدیث را بر آزادی ، برگزید (تهذیب الکمال 30 : 448) . ابن سعد می گوید : اصل وی از اهل واسط است . سپس به بصره انتقال یافت و در آن ساکن شد تا از دنیا رفت . ابن سعد و ابن مَعین ، او را با بصری ها شمرده اند (بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 287) .

یَعْمُر ،(1) محمّد بن سیرین ،(2) ابن عُلَیَّه ،(3) جابر بن یزید ،(4) جَریر بن حازم ،(5)

ص: 614


1- . یحیی بن مسلم بن یَعْمُر بصری ، ابو سلیمان ، قاضی مرو ، در زمان قُتَیبة بن مسلم . برای آگاهی به شرح حال وی ، بنگرید به ، تهذیب الکمال 32 : 53 ، شماره 6952 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 368 ؛ تهذیب التهذیب 11 : 266 ، شماره 489 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 4 : 441 ، شماره 170 ؛ الکامل فی التاریخ 5 : 41 ؛ وفیات الأعیان 6 : 173 ، شماره 797 .
2- . محمّد بن سیرین از موالیان انصار ابوبکر بن اَبی عمره بصری ، امام زمان خویش . از محمّد بن عبداللّه انصاری ، پرسیدند : محمّد بن سیرین از کجاست ؟ گفت : از اسیران عین التمر ، غلام انس بن مالک بود . بنگرید به ، تهذیب التهذیب 9 : 214 ، شماره 338 ؛ تهذیب الکمال 25 : 344 ، شماره 5280 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 193 .
3- . ابن عُلَیّه (از موالیان اَسدی ها) ابو بشر بصری (م 186 ه ) . بنگرید به ، تهذیب الکمال 3 : 23 ؛ تهذیب التهذیب 1 : 241 ، شماره 513 ؛ تاریخ بغداد 6 : 229 ، شماره 3277 .
4- . جابر بن یزید ، ابو شعثاء ، جوفی بصری ، متوفّای سال 93 هجری ، و گفته اند بعد از آن . از ابن عبّاس حکایت کرده اند که گفت : از من می پرسید در حالی که جابر بن یزید در میان شماست ! بنگرید به ، تهذیب الکمال 4 : 435 ، شماره 866 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 179 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 34 ، شماره 61 .
5- . جریر بن حازم ، اَزْدی ، ابو النضر ، بصری م 170 ه . سیوطی می گوید : وی ، ثقه ، صالح و صدوق و از بزرگانِ اهل بصره بود . بنگرید به ، تهذیب الکمال 4 : 525 ، شماره 913 ؛ تهذیب التهذیب 2 : 60 ، شماره 111 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 278 ؛ سیر اعلام النُّبلاء 7 : 98 ، شماره 43 .

حمّاد بن زید اَزدی ،(1) ابو عالیه ،(2) ابو خُزَیمه ،(3) محمّد بن سعد ،(4) خلیفة بن خیّاط ،(5) و افراد بسیار دیگر .

این امور ، بیان می دارند که فقه و حدیث (و حتّی علم رجال) حکومتی و سیاسی بود و معیارهای جَرْح و تعدیل ، طبق موازین خاصّی ترسیم شد و از معیارهای علمی و اصول قرآنی پیروی نمی کرد ؛ زیرا اختلاف و ناسازگاری آشکاری را در توفیق یا تجریح راوی واحد (یک راوی) از سوی این مذهب یا آن مذهب می یابیم ، بلکه جَرح آنها را نسبت به امامان مذهب شاهدیم :

ص: 615


1- . حَمّاد بن زید اَزدی ، جَهْضمی بصری ، ابو اسماعیل م 179 ه غلام آزاد شده جریر بن حازم . جدّ وی «درهم» از اسیران سیستان بود . بنگرید به ، طبقات ابن سعد 7 : 286 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 9 ، شماره 13 ؛ تهذیب الکمال 7 : 239 ، شماره 1481 .
2- . ابو عالیه ، رفیع بن مهران ، ریاحی بصری م 90 ه غلام آزاد شده زنی از بنی ریاح . بنگرید به ، تهذیب الکمال 9 : 214 ، شماره 1922 ؛ طبقات ابن سعد 7 : 112 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 246 ، شماره 539 .
3- . ابو خُزَیمه ، عبدی بصری ، نامش نصر بن مرداس بود و گفته اند : وی ، صالح نام داشت . بنگرید به ، تهذیب التهذیب 12 : 92 ، شماره 368 ؛ الکاشف 2 : 423 ، شماره 6606 ؛ التقریب : 636 ، شماره 8078 .
4- . محمّد بن سعد ، ابن منیع بصری ، صاحب «الطبقات الکبری» . وی در بصره به دنیا آمد و بزرگ شد و نزد عالمان بصره شاگردی کرد که یکی از آنها ابو داود طیالسی است سپس به بغداد کوچید و در آن ساکن شد و ملازم واقدی گشت . وی در سال 230 هجری ، در بغداد درگذشت . بنگرید به ، طبقات الحفّاظ : 186 ، شماره 411 ؛ تهذیب التهذیب 7 : 192 ، شماره 396 .
5- . خلیفة بن خیّاط عصفری ، ابو عمرو بصری ، ملقّب به «شباب» . وی عالم به اَنساب ، سیره و اَیّام مردم بود ، در سال 240 هجری از دنیا رفت . بنگرید به ، تهذیب الکمال 8 : 314 ، رقم 1719 ؛ تهذیب التهذیب 3 : 138 ، شماره 304 ؛ طبقات الحفّاظ : 193 ، شماره 421 .

ابن مَعین و احمد بن صالح ، در امام شافعی خدشه کرده اند .(1)

خطیب بغدادی ، اَسامی کسانی را می آورد که امام ابو حنیفه را رد کرده اند .(2)

رازی در رساله ترجیح مذهب شافعی ، سخنی را می آورد که از آن برمی آید که بخاری ابو حنیفه را از ضعفا شمرد ، در حالی که شافعی را در آنجا ذکر نمی کند .

سُبْکی ، در طبقات الشافعیّه می گوید : ابو علی کَرابِیْسی درباره امام احمد بدگویی می کرد .(3)

عراقی (شیخ ابن حجر) در ابن حنبل و مسند وی خدشه می کند .(4)

خطیب بغدادی ، در تاریخ بغداد اَسامی کسانی را می آورد که در امام مالک خدشه دارند .(5)

در امام بخاری و نسائی (و دیگران) خدشه کرده اند .

از همه آنچه در مناقشه سندی و متنی و نسبت خبر بیان شد ، به سرنخ ها و انگشتانی پی می بریم که در نشو و نمای وضوی عثمانی و انتشار آن میان دسته بزرگی از مسلمانان امروزه ، راه یافت و آن را راه و رسم ساخت و اینکه این وضو ، وضوی اصیل نمی باشد ، بلکه وضوی عثمانی اُموی است .

نیز روشن شد که این وضو ، مرحله پیش از تولّد را از قرن اوّل تا شروع

ص: 616


1- . بنگرید به ، پی نوشت تهذیب الکمال 24 : 380 .
2- . تاریخ بغداد 13 : 370 - 371 در این کتاب نام 35 شخص هست .
3- . طبقات الشافعیّه 2 : 118 .
4- . بنگرید به ، فیض القدیر 1 : 34 .
5- . تاریخ بغداد 1 : 224 ؛ تهذیب الکمال 24 : 415 .

مرحله تدوین (در زمان زُهری و عمر بن عبدالعزیز) گذراند ، سپس در عصرهای بعد ، التزامِ آن ، نهایی شد و تدوین حکومتی احادیث ، با رویکرد محو وضوی مَسْحی نبوی یا تحریف آن ، به وضوی غَسْلی خدمت کرد .

بنابراین ، عثمان بن عفّان ، مخترع وضوی ثلاثی غَسلی و انتشار دهنده آن است به همراه دیگرانی که با یهود ارتباط داشتند ؛ مانند حُمران و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص .

شاید اینان وضوی ثلاثی غسلی را از یهود گرفتند و با این اعتقاد که این وضو پاکیزه تر و تمیزتر و با نظافتِ بیشتری همراه است ، آن را در اسلام درآوردند ؛ زیرا وضوی ثلاثی غَسلی ، نزد یهود سامری وجود داشت . بعید نیست که این وضو ، بعدها میان مسلمانان درآمده باشد ؛ به ویژه بعد از آگاهی مان به روح اجتهاد نزد عثمان و هم قطارانش .

وجود ارتباط میان افکار عثمان و ابو هُرَیره را می توان به این مطلب افزود . ابو هُرَیره ، همان شخصی است که در زمان عُمَر به تبعید در سرزمین «دَوْس» تهدید شد .

این ارتباط را می توان از شورشی که علیه عثمان صورت گرفت ، دریافت تا آنجا که آنان خانه عثمان و ابو هُرَیره را با هم تاراج کردند .

در کتاب المنتظم می خوانیم :

چون عثمان به قتل رسید ، خانه اش و منزل ابو هُریره غارت شد .(1)

در این راستا می بینیم ابو هُرَیره صورت را بیش از حد تعیین شده در وضو

ص: 617


1- . المنتظم 5 : 595 .

می شست و می گفت : «این مقدار ، مبلغ حلیه است» و چون دست ها را می شست از آرنج ها فراتر می رفت و آن گاه که پاها را می شست از مچ پا به ساق آن سرایت می داد .(1)

در پایان می گوییم :

چگونه گفته اند روایات حُمران از عثمان ، صحیح ترین روایات اند ؟!

آیا بگوییم : حُمران کذّاب بود و به عثمان افترا می بست و خلیفه او را از پیش خود راند و تازیانه زد و به بصره تبعید کرد (زیرا رازِ عثمان را نگه نداشت و عبدالرّحمان بن عوف را از آن باخبر ساخت یا به دلیل دیگر به تبعید او دست یازید) و بخاری و ابن سعد او را تضعیف کرده اند ؟

اگر این سخن را بگوییم ، چگونه است که ابواب وضو در صحاح و سنن با مرویّات وی آغاز می شود و از این احادیث ، دست برنمی دارند ؟!

چگونه می توانیم به اخبار وضویی حُمران (که از عثمان آنها را نقل می کند) اطمینان یابیم با اینکه به دروغ گویی و عدم امانت و وثاقتِ وی آگاهیم ؟! وثاقت مطلقی که از رهگذر آن می توان حدیث وی را گرفت و در تکلیف فقهی به آن اعتماد کرد .

اگر گزافه ببافیم و از حدود علم - مانند ذهبی - بگذریم و بگوییم وی فقیه محترم فارسی است یا بنابر تعبیر ابن عبدالبر ، از بزرگان علماست ، با پیشینه یهودی بودنِ وی و عدم وثاقتش و نقش های خطیر او در تشریع و تاریخ اسلامی چه کنیم ؟

ص: 618


1- . مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 58 ، حدیث 66 ؛ مسند احمد 2 : 400 ؛ سنن نسائی 1 : 95 .

بدین سان به نتیجه ای می رسیم که مفاد آن چنین است :

امکانِ ذاتی نسبت ابتداعِ وضوی ثلاثی غَسلی به عثمان و اعتقاد به ثبوت فعلی این وضو از وی و عهده دار شدن مجموعه خطیری برای این وضو ؛ زیرا مانند این وضو ، در خلفیّات (سابقه تاریخی و پیش زمینه ها) و انگیزه ها و نتایج ، با عثمان و فقه او و فقه نزدیکان و عشیره او ، همسو و مشترک است .

این نتیجه ، طبق منهج رجالی و تاریخی (که بر نصوص و حقایق تاریخی مبتنی است) به دست می آید و عمل اهل سنّت به این روایات (با وجود اشکالاتی که در آنها هست) صدور این وضو را از عثمان ثابت می کند .

لیکن با وجود همه اینها و در راستای امانت داری در عرصه عِلم و تحقیق و دفاع از متّهم و آنچه می توان از سوی وی بر زبان آورد ، نگاه سازشی را - تا حدّی - میان آنچه را عثمان بر خلاف کتاب و سنّت ، روایت می کند و بدان فرامی خواند و آنچه در کتاب و سنّت وجود دارد ، می آوریم .

ص: 619

نگرش سازش: سازگار ساختن اَخباری که اهل سنّت در شستن پا و سر روایت کرده اند

با اَخباری که از پیامبر در مَسح این دو عضو هست

دانستیم که از نظر تاریخی ثابت است که صحابه ، بسیاری از امور را خودشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی پرسیدند ، بلکه خوش داشتند شخصی نزد پیامبر بیاید و مسئله ای را بپرسد تا آنان بفهمند .

یکی از نویسندگان آیاتی را برمی شمارد که در آن واژه « یَسْأَلُونَکَ » است با این اعتقاد که آنها بر این حقیقت دلالت دارند . به نظر وی این آیات از 13 آیه فراتر نمی رود .

نیز روشن شد که بعضی از صحابه ، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد در احکام

شرعی را خواستار بودند و اینکه طبق رأی ، آن گونه که دوست داشتند برای مردم فتوا دهند . عمل آنها فتوا به رأی بود ، گرچه آن را اجتهاد نامیده اند ؛ زیرا رسول خاتم معصوم در میانشان وجود داشت ، باید از آن حضرت می پرسیدند و حکم مسئله را جویا می شدند ، نه اینکه از پیش خود اجتهاد ورزند .(1)

این حالت نزد صحابه ، پس از رسول خدا ادامه یافت . آنان آرای خویش را با بعضی از تعلیل های علیل (ناکارامد و ضعیف) توجیه می کردند .

از این دست است سخنی که عُمَر برای برداشتن سهم المؤلّفة قلوبهم (که

ص: 620


1- . برای آگاهی بر اجتهادات صحابه بنگرید به کتاب «نسبة الخبر إلی عبداللّه بن عمرو بن عاص» که یکی از مجلّدات همین پژوهش است در آنجا نمونه هایی از این اجتهادها را آورده ایم .

یکی از موارد مصرف زکات است) بیان داشت با این تعلیل که اکنون اسلام قوی است و انگیزه ای برای پرداخت این سهم به مشرکان وجود ندارد .

تشریع «نماز تراویح» نیز از همین نمونه است . ادّعا کردند که رسول خدا از بیم آنکه مبادا این نماز شکل وجوب به خود گیرد ، آن را نمی خواند .

عایشه و بعضی از صحابه ، روزه دهر را مشروع می دانستند با این تعلیل که نهی از آن برای مدارا با مسلمانان صادر شد . هرکه می تواند همه عمرش را روزه بگیرد ، باکی بر او نیست .

مانند این احکام شرعی فراوان اند .

از این خاستگاه ، در راستای تأیید این مورد و آن مورد ، از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث شیوع یافت .

بالاتر از این ، به خود قرآن دست درازی کردند و بعضی از قرآن را در راستای تأیید رأی خویش به بعض دیگر زدند .

از این روست که بعضی از صحابه می ترسیدند از پیامبر حدیث کنند تا در ورطه ای که دیگران افتادند ، نیفتند .

از عِمْران بن حُصَین روایت است که گفت :

واللّه ، در خود می بینم که دو روز پیاپی از رسول خدا حدیث کنم ، لیکن رجالی از صحابه مرا از این کار بازداشت ؛ چراکه آنچه را شنیدم ، شنیدند و آنچه را من شاهد بودم ، شاهد بودند ، امّا احادیثی را که بیان می دارند ، آن گونه که آنها می گویند ، نیست .

می ترسم [ من هم به سرنوشت آنها گرفتار آیم ] و همان گونه که

ص: 621

احادیث بر آنها مشتبه شد ، برای من هم مشتبه شود .

شما را آگاه می سازم که آنان ناخودآگاه ، حدیث را غلط نقل می کنند ، این کارشان عمدی نمی باشد .(1)

مَقریزی می گوید :

هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نمی توانست برای اَخذ احکام از او ، نزد وی حضور دایمی داشته باشد ، بلکه در مدّت حیات پیامبر ، بعضی بدونِ بعض دیگر و در وقتی غیر از وقت دیگر ، نزد آن حضرت حضور می یافتند .

جواب پیامبر صلی الله علیه و آله را در هر مسئله ای که از او می شد ، بعضی از اصحاب می شنیدند و از بعض دیگر ، فوت می شد .

چون پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله اصحاب در شهرها تفرّق یافتند ، احکامی که از آن حضرت روایت می شد در شهرها پراکنده گشت . در هر شهری ، دسته ای از آنها روایت می شد و در شهر دیگر دسته دیگر از آنها بر زبان می آمد . به گونه ای که مدینه ای احکامی را در دست داشت که مصری آنها را نمی دانست و مصری احکامی را می دانست که شامی از آن بی خبر بود و شامی احکامی را در اختیار داشت که بصری آنها را نداشت و بصری احکامی را می دانست که کوفی آن را نمی دانست (به همین ترتیب دیگر شهرها) .

هریک از اصحاب نسبت به احکامی که در اختیار نداشت ، اجتهاد

ص: 622


1- . تأویل مختلف الحدیث : 38 ، اثر ابن قُتَیبه .

می ورزید و از آنجا که افراد از نظر قُوا و ملکات (استعدادها) در یک سطح نبودند ، فتاوی ، طبقِ دریافت افراد از پیامبر و اجتهاد آنها ، اختلاف یافت .

پس از صحابه ، تابعان ، فتاوی صحابه را پیرویدند و غالباً از آنها فراتر نمی رفتند .(1)

دِهْلَوی ، درباره صحابه و نقش آنها بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید :

سپس آنها در شهرها پراکنده شدند و هر کدامشان مقتدای یکی از نواحی شدند .

رخدادها فراوان گشت و مسائل گسترش یافت . در آنها فتوا می خواستند . هریک از صحابه به حسب آنچه در خاطر داشت یا استنباط می کرد ، پاسخ می داد و اگر در حافظه یا استنباط چیزی را شایسته جواب نمی یافت ، به رأی خود اجتهاد می ورزید و به سراغ علّتی می رفت که پیامبر صلی الله علیه و آله در منصوصاتش بدان علّت حکم کرد ، و هرگاه درمی یافت که تلاش بی دریغ وی در موافقت با غرض پیامبر صلی الله علیه و آله به جایی نمی رسد ، فتوا نمی داد .

بدین سان ، میان آنها در آن مسئله اختلاف افتاد .(2)

ما این امور و غیر آن را در کتاب «منع تدوین حدیث» روشن ساخته ایم (برای آگاهی بیشتر به این کتاب رجوع کنید) .

ص: 623


1- . بنگرید به ، الخطط 2 : 332 ، اثر مقریزی .
2- . الإنصاف 1 : 22 - 23 .

پس از این مقدّمه ، باید بپرسیم : آیا حکم وضو از احکامی است که مصری آن را حضور داشت و شامی حاضر نبود یا مدینه ای آن را می دانست و بر بصری پوشیده ماند ؟!

یا اینکه حکم وضو را هر مسلمانی باید بداند ، خواه مصری باشد یا مدنی ، کوفی باشد یا شامی ؟

آیا وضویی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله هر روز چند بار جلوی مسلمانان عملاً انجام می داد ، نیاز به دریافت خاص داشت و قوا و ملکات صحابه در آن تفاوت می یافت ؟!

آیا برای شناخت آن کفایت نمی کرد که صحابی ، چگونگی وضوی رسول خدا را - هرچند تنها یک بار - مشاهده کند ؟!

چگونه می توان اجتهاد و اختلاف را در امر وضو تصوّر کرد در حالی که آنان می دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد ، در منزل ، در راه و هر روز چند بار وضو می گرفت ؟!

اینها پرسش هایی اند که پاسخ می طلبد .

پیش از همه اینها ، لازم است سخن امام علی علیه السلام را درباره اسباب اختلاف نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله بیاوریم تا ببینیم این نوع اختلاف ، تحت کدام قسم از اَقسامی که آن حضرت فرمود ، درمی آید .

امام علیه السلام می فرماید :

إِنَّ فِی أَیدِی النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلاً وَصِدقاً وَکَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنسُوخاً وَعَامّاً وَخَاصّاً وَمُحکَماً وَمُتَشَابِهاً وَحِفظاً وَوَهَماً ، وَقَد کُذِبَ عَلی

ص: 624

رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلی عَهدِهِ حَتّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ : أَیُّهَا النَّاسُ ، قَد کَثُرَت عَلَیَّ الکَذَّابَةُ ؛ فَمَن کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ .

وَإِنَّمَا أَتَاکُمُ الحَدِیثُ مِن أَربَعَةٍ لَیسَ لَهُم خَامِسٌ :

رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظهِرُ الإِیمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالإِسلاَمِ ، لاَ یَتَأَثَّمُ وَلاَ یَتَحَرَّجُ أَن یَکذِبَ عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّداً ، فَلَو عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَم یَقبَلُوا مِنهُ وَلَم یُصَدِّقُوهُ وَلکِنَّهُم قَالُوا هذَا قَد صَحِبَ رَسُولَ

اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَرَآهُ وَسَمِعَ مِنهُ وَأَخَذُوا عَنهُ وَهُم لاَ یَعرِفُونَ حَالَهُ .

وَقَد أَخبَرَهُ اللَّهُ عَنِ المُنَافِقِینَ بِمَا أَخبَرَهُ(1) وَوَصَفَهُم بِمَا وَصَفَهُم ، فقال عزّ وجلّ : « وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ »(2) .

ثُمَّ بَقُوا بَعدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَی أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَی النَّارِ بِالزُّورِ وَالکَذِبِ وَالبُهتَانِ فَوَلَّوهُمُ الأَعمَالَ وَحَمَلُوهُم عَلی رِقَابِ النَّاسِ

وَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنیَا .

وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ المُلُوکِ وَالدُّنیَا إِلاَّ مَن عَصَمَ اللَّهُ .

فَهذَا أَحَدُ الأَربَعَةِ .

وَرَجُلٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ شَیئاً لَم یَحمِلهُ عَلی وَجهِهِ وَوَهِمَ فِیهِ وَلَم یَتَعَمَّد کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَیَعمَلُ بِهِ وَیَروِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعتُهُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله .

فَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَم یَقبَلُوهُ وَلَو عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ .

ص: 625


1- . در «نهج البلاغه ، خطبه 210» ضبط بدن گونه است : وقد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبره ، .. .
2- . سوره منافقون 63 آیه 4 .

وَرَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَیئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَی عَنهُ وَهُوَ لاَ یَعلَمُ ، أَو سَمِعَهُ یَنهَی عَن شَیءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لاَ یَعلَمُ فَحَفِظَ مَنسُوخَهُ وَلَم یَحفَظِ النَّاسِخَ .

وَلَو عَلِمَ أَنَّهُ مَنسُوخٌ لَرَفَضَهُ ، وَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ إِذ سَمِعُوهُ مِنهُ أَنَّهُ مَنسُوخٌ لَرَفَضُوهُ» .

وَآخَرَ رَابِعٍ لَم یَکذِب عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُبغِضٍ لِلکَذِبِ خَوفاً مِنَ اللَّهِ وَتَعظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَم یَنسَهُ بَل حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلی وَجهِهِ فَجَاءَ بِهِ کَمَا سَمِعَ لَم یَزِد فِیهِ وَلَم یَنقُص مِنهُ .

وَعَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ المَنسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ المَنسُوخَ ؛ فَإِنَّ أَمرَ

النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِثلُ القُرآنِ نَاسِخٌ وَمَنسُوخٌ وَخَاصٌّ وَعَامٌّ وَمُحکَمٌ وَمُتَشَابِهٌ .

قَد کَانَ یَکُونُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الکَلاَمُ لَهُ وَجهَانِ : کَلاَمٌ عَامٌّ وَکَلاَمٌ خَاصٌّ مِثلُ القُرآنِ ، وَقَالَ اللَّهُ - عَزَّ وَجَلَّ - فِی کِتَابِهِ : « مَا آتَاکُمُ

الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُم عَنهُ فَانتَهُوا » .(1)

فَیَشتَبِهُ عَلی مَن لَم یَعرِف وَلَم یَدرِ مَا عَنَی اللَّهُ بِهِ وَرَسُولُهُ صلی الله علیه و آله ، وَلَیسَ کُلُّ أَصحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَسأَلُهُ عَنِ الشَّیءِ فَیَفهَمُ وَکَانَ مِنهُم مَن یَسأَلُهُ وَلاَ یَستَفهِمُهُ حَتّی إِن کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَن یَجِیءَ الأَعرَابِیُّ

وَالطَّارِئُ فَیَسأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی یَسمَعُوا .

وَقَد کُنتُ أَدخُلُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کُلَّ یَومٍ دَخْلَةً وَکُلَّ لَیلَةٍ دَخْلَةً فَیُخْلِینِی فِیهَا أَدُورُ مَعَهُ حَیثُ دَارَ .

ص: 626


1- . سوره حشر 10 آیه 7 .

وَقَد عَلِمَ أَصحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَم یَصنَع ذَلِکَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَیرِی فَرُبَّمَا کَانَ فِی بَیتِی یَأتِینِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَکثَرُ ذلِکَ فِی بَیتِی .

وَکُنتُ إِذَا دَخَلتُ عَلَیهِ بَعضَ مَنَازِلِهِ أَخلاَنِی وَأَقَامَ عَنِّی نِسَاءَهُ فَلاَیَبقی

عِندَهُ غَیرِی ، وَإِذَا أَتَانِی لِلخَلوَةِ مَعِی فِی مَنزِلِی لَم تَقُم عَنِّی فَاطِمَةُ وَلاَ أَحَدٌ مِن بَنِیَّ .

وَکُنتُ إِذَا سَأَلتُهُ أَجَابَنِی وَإِذَا سَکَتُّ عَنهُ وَفَنِیَت مَسَائِلِی ابتَدَأَنِی .

فَمَا نَزَلَت عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله آیَةٌ مِنَ القُرآنِ إِلاَّ أَقرَأَنِیهَا وَأَملاَهَا عَلَیَّ فَکَتَبتُهَا بِخَطِّی وَعَلَّمَنِی تَأوِیلَهَا وَتَفسِیرَهَا وَنَاسِخَهَا وَمَنسُوخَهَا

وَمُحکَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا .

وَدَعَا اللَّهَ أَن یُعطِیَنِی فَهمَهَا وَحِفظَهَا فَمَا نَسِیتُ آیَةً مِن کِتَابِ اللَّهِ وَلاَ عِلماً أَملاَهُ عَلَیَّ وَکَتَبتُهُ مُنذُ دَعَا اللَّهَ لِی بِمَا دَعَا ، وَمَا تَرَکَ شَیئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِن حَلاَلٍ وَلاَ حَرَامٍ وَلاَ أَمرٍ وَلاَ نَهیٍ کَانَ أَو یَکُونُ وَلاَ کِتَابٍ مُنزَلٍ عَلَی أَحَدٍ قَبلَهُ مِن طَاعَةٍ أَو مَعصِیَةٍ إِلاَّ عَلَّمَنِیهِ وَحَفِظتُهُ فَلَم أَنسَ حَرفاً وَاحِداً .

ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی صَدرِی وَدَعَا اللَّهَ لِی أَن یَملَأَ قَلبِی عِلماً وَفَهماً

وَحُکماً وَنُوراً ؛(1)

«در دست مردم حق است و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، محکم و متشابه و آنچه در خاطر سپرده شده است و آنچه

ص: 627


1- . الکافی 1 : 62 ، حدیث 1 ؛ بخشی از این سخن در نهج البلاغه 2 : 189 ، خطبه 210 آمده است ؛ نیز بنگرید به ، کتاب سلیم بن قیس : 183 .

حدیث گو بدان گمان برده است .

و به رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان او دروغ بستند تا آنکه برخاست و خطبه خواند و فرمود : هرکه به عمد بر من دروغ بندد ، جایی در آتش برای خودآماده سازد .

و حدیث را چهار کس نزد تو آرند که پنجمی ندارند :

مردی دو رو ، که ایمان آشکار کند و به ظاهر چون مسلمان بُوَد ، از گناه نترسد و بیمی به دل نیارد و به عَمْد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد و باک ندارد ، و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو ، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را به راست نگیرند ، لیکن گویند : یارِ رسول خدا صلی الله علیه و آله است ، او را دید و از او شنید و در ضبط آورد ، پس گفته او را قبول باید کرد .

و خدا تو را از منافقان خبر داد چنان که باید و آنان را برای تو وصف فرمود آن سان که شاید .

[ خدای بزرگ ، فرمود : هرگاه آنان را ببینی ، اَجسامشان تو را به شگفت آورد و چون سخن گویند ، حرفشان را بشنوی ] .

اینان پس از رسول خدا - که بر او و کسان او درود باد - برجای ماندند و با دروغ و تهمت ، به پیشوایانِ گمراهی و دعوت کنندگانِ به آتش (غضب الهی) نزدیکی جستند ، و آنان این منافقان را به کار گماردند و کار مردم را به دستشان سپاردند و به دستِ ایشان دنیا را خوردند .

و مردم آنجا روند که پادشاه و دنیا روی آرد جز آن که خدا نگه دارد .

و این منافق ، یکی از چهار تن است .

ص: 628

و مردی که چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید و آن را چنان که باید در گوش نکشید و به خطا شنفته و به عمد دروغی نگفته ، آن حدیث نزد اوست ، آن را می گوید و بدان کار می کند و می گوید : من این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم .

و اگر مسلمانان می دانستند وی در آن حدیث به خطا رفته از او نمی پذیرفتند و او هم اگر می دانست حدیث خطاست ، از سر گفتنِ آن برمی خاست .

و سوّمین ،مردی است که شنید رسول خدا صلی الله علیه و آله به چیزی امر فرمود ، سپس آن را نهی فرمود و او نمی داند یا شنید چیزی را نهی کرد سپس بدان امر فرمود و او از آن آگاهی ندارد . پس آن را که نسخ شده به خاطر دارد و نسخ کننده را به خاطر نمی آورد .

و اگر می دانست آنچه در خاطر دارد ، نسخ شده ، آن را ترک می گفت و اگر مسلمانان هنگامی که حدیث را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده ، ترک آن حدیث می گفتند» .(1)

چهارمین نفر ، شخصی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ نمی بندد و از بیم خدا و احترام به پیامبر صلی الله علیه و آله ، دروغ را دشمن می دارد . حدیث پیامبر را از یاد نَبُرد ، آنچه را شنید ، درست به خاطر سِپُرد (آن را زیاده و کم نساخت) و همان گونه نقل می کند .

ناسخ را از منسوخ باز می شناسد و به ناسخ عمل می کند و منسوخ را

ص: 629


1- . نهج البلاغه ترجمه شهیدی : 242 - 243 ، خطبه 210 .

وامی نهد ؛ چراکه امر پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، محکم و متشابه دارد .

گاه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چون قرآن ، دارای دو وجه عام و خاص است . خدای بزرگ در قرآن می فرماید : « آنچه را پیامبر برایتان آورد ، برگیرید و از آنچه نهیتان کرد باز ایستید» .

کسانی که مقصود خدا و پیامبر را درنمی یافتند ، دچار تردید می شدند و همه اصحاب پیامبر این گونه نبودند که از آن حضرت بپرسند تا مقصود را بفهمند و بعضی که از پیامبر سؤال می کردند ، در صددِ فهم برنمی آمدند و دوست داشتند یک اَعرابی و مسافر بیاید و آن مسئله را بپرسد تا آنها بشنوند .

امّا من در هر روز ، یک بار و در هر شب ، یک نوبت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد می شدم ، او با من خلوت می کرد و (در این زمان) در هر حالی همراه او بودم .

اصحاب رسول خدا می دانند که پیامبر صلی الله علیه و آله با هیچ کس جز من ، چنین رفتاری را نداشت ، بسا می شد که من در خانه ام بودم و پیامبر نزدم می آمد و این کار بیشتر رخ می داد .

آن گاه که من پیش پیامبر می رفتم ، با من تنها می شد و زنانش را از نزد ما برمی خیزاند ، لیکن آن گاه که پیامبر به خانه ما می آمد ، فاطمه و فرزندانم در کنار ما می ماندند .

چون از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی را می پرسیدم ، پاسخ می داد و آن گاه که ساکت می شدم ، او آغاز سخن می کرد .

ص: 630

هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد مگر اینکه آن را بر من قرائت و املا کرد ، من به خطّ خود آن را نوشتم و پیامبر تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عامّ آن را به من آموخت .. .

از آن زمان که پیامبر برایم دعا کرد که فهم و حفظ یابم ، هر علمی را که برایم املا کرد از یاد نبردم . پیامبر صلی الله علیه و آله همه حلال ها و حرام ها و امر و نهی های گذشته و آینده را که خدا به او آموزاند ، به من تعلیم فرمود و هر طاعت و معصیتی را که بر پیامبران گذشته - در قالب کتاب - نازل شده بود ، به من یاد داد و من آن را حفظ کردم و یک حرف آن را هم از دست ندادم .

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را بر سینه ام گذاشت و دعا کرد خدا قلبم را آکنده از علم و فهم و حُکم و نور سازد .

اگر بخواهیم این تقسیم را در اینجا تطبیق دهیم تا حقیقت ماجرا را دریابیم ، باید قائل شویم که اختلاف وضویی ، در ضمن وجه سوّم آن درمی آید ؛ زیرا این وجه ، به آنچه ادّعا کردیم نزدیک تر است .

زیرا روشن ساختیم که بعضی از صحابه ، حدیث پیامبر را بر وجه خودش حمل نکردند و بر اساسِ قول عِمْران بن حُصَین : آنان اشتباه می کردند ، نه اینکه عمداً به این کار دست یازند .

اندکی بعد خواهیم دانست که عثمان بن عفّان فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله را - در وضو - بر وجه خودش حمل نکرد (اگر نقل از وی صحیح باشد و غلطِ وی در تلقّی ، درست به شمار آید) .

ص: 631

بسا وی دید پیامبر صلی الله علیه و آله پایش را شست ، لیکن قصد آن حضرت را ندانست [ در پی این مشاهده ] شتاب ورزید و رأی خویش را ابراز داشت و در آن قطع یافت .

و این ، همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اُمّت از آن بیم داشت ؛ زیرا به علی علیه السلام خبر داد که آن حضرت برای تنزیل قرآن می جنگد و علی برای تأویل آن می ستیزد .(1)

معنای این سخن آن است که برای شناختِ کُنه امور و اَقوال و اَفعالی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده کرد ، صحابه باید به امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع کنند .

از ابو بُرْدَه اَسْلمی نقل است که گفت :

دَعا رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله بالطَّهُور ، وعنده علیُّ بن أبی طالب ، فَأَخَذَ رسولُ اللّه بِیَد علیّ بَعْدَ ما تَطَهَّرَ ، فَأَلْزَمها بِصَدْره ، ثُمَّ قال : « إِنَّمَا أَنْتَ

مُنْذِرٌ »(2) ، ثُمّ رَدَّها إلی صَدْرِ علیّ ، ثمّ قال : « وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادُ » ؛(3)

پیامبر صلی الله علیه و آله آب وضویی خواست . علی علیه السلام نزد آن حضرت بود . پیامبر صلی الله علیه و آله پس از انجام وضو ، دست علی را گرفت و بر سینه اش نهاد ،

ص: 632


1- . بنگرید به ، مستدرک حاکم 3 : 132 ، حدیث 4621 .
2- . سوره رعد 13 آیه 7 .
3- . شواهد التنزیل 1 : 393 ، حدیث 414 ؛ مجمع البیان 6 : 15 ذیل آیه 7 سوره رعد . در «الکافی 7 : 422 ، حدیث 15» و «تهذیب الأحکام 8 : 286 ، حدیث 1052» از ابن صباح روایت است که گفت : «واللّه لقد قال لی جعفر بن محمّد إنّ اللّه علّم نبیّه التنزیل والتأویل ، فعلّمه رسول اللّه علیّاً . قال : وعلّمنا واللّه ...» ؛ به خدا سوگند ، جعفر بن محمّد علیهماالسلام به من فرمود : خدا به پیامبرش تنزیل و تأویل را تعلیم داد . رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را به علی علیه السلام آموزاند . واللّه ، علی علیه السلام آن را به ما یاد داد .

سپس فرمود : «همانا تو بیم دهنده ای» سپس دست علی را به سینه علی برگرداند و فرمود : «و برای هر قومی هدایتگری است» .

در این تشبیه (و به ویژه پس از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و گرفتن دست علی علیه السلام و آن را بر سینه گذاشتن) سِرّ الهی و نفحه ربّانی نهفته است ، بسا جوهره آن به آنچه ما گفتیم ناظر باشد .

از آنچه گفتیم بسا پاسخ دهند که عکسِ آن صحیح است . عثمان آن را بر وجه خودش حمل کرد ، لیکن دیگران مقصود پیامبر را درنیافتند ؛ زیرا عثمان از مسلمانان اوایل و داماد پیامبر و خلیفه مسلمانان بود .

امام علی علیه السلام شهادت داد که عثمان چیزهایی می داند که غیر او نمی داند .

وقتی معترضان بر عثمان از امام علیه السلام خواستند که با عثمان حرف بزند ، آن حضرت به عثمان فرمود :

إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نعْلَمُ ، مَا سَبَقْنَاکَ إِلی شَیْ ءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَیْ ءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ .

وَقَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا ، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا ، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَمَا صَحِبْنَا ...

فَاللَّهَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ ، فَإنَّکَ - وَاللّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمیً وَلاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ ، وَإِنَّ أَعْلاَمَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ ؛(1)

«تو می دانی آنچه ما می دانیم ، ما بر تو در چیزی سبقت نجسته ایم تا تو

ص: 633


1- . نهج البلاغه 2 : 69 ، خطبه 164 . بنگرید به ، تاریخ طبری 3 : 376 ، حوادث سنه 34 هجری ؛ البدایة والنهایه 7 : 168 ؛ الکامل فی التاریخ 3 : 43 ، حوادث سنه 34 هجری .

را از آن آگاه کنیم ، جدا از تو چیزی نشنیده ایم تا خبر آن را به تو برسانیم .

دیدی ، چنان که ما دیدیم . شنیدی ، چنان که ما شنیدیم . با رسول خدا بودی ، چنان که ما بودیم ...

خدا را خدا را ، خویشتن را بپای . به خدا ، تو کور نیستی تا بینایت کنند ، نادان نیستی تا تو را تعلیم دهند ؛ راه ها هویداست و نشانه های دین برپاست» .(1)

این سخن از سوی امام علی علیه السلام اشاره دارد به اینکه عثمان بن عفّان به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک بود و دامادش به شمار می آمد و چیزی بر او پوشیده نماند .

پس چرا عثمان در وضو با اُمّت اختلاف یافت و به چیزهایی عمل کرد که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و دوران ابوبکر و عُمَر نبود ؟!

در ادامه سخن امام علیه السلام آمده است :

وَمَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ أَوْلی بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْکَ ، وَأَنْتَ

أَقْرَبُ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَشِیجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا ؛

«پسر ابو قحافه و پسر خطّاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند . تو از آنان به رسول خدا نزدیک تری که خویشاوند پیامبری ، داماد او شدی و آنان نشدند» .(2)

ص: 634


1- . نهج البلاغه شهیدی : 167 - 168 ، خطبه 164 .
2- . همان .

پاسخ

در بحث تاریخی بیان کردیم که عمل عثمان ، مردم را علیه او شوراند . معارضانِ دینی قوی وجود داشتند که با اجتهاداتِ عثمان مقابله می کردند و به بدعت های وی تن نمی دادند و آنان از صحابه ، قاریان امّت ، فقهای اسلام ، عشره مبشّره (ده نفری که [ طبق نظر اهل سنّت ] مژده بهشت به آنها داده شد) و از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند .

لیکن عثمان به اقوال و اعتراضاتِ آنها اعتنا نمی کرد و اجرای آرایی را که در نظر داشت ، پی می گرفت و به حرف و حدیث های مخالفان ، اهمیّت نمی داد .

قضیّه وضو ، مانند دیگر بدعت های عثمان بود ، مثل :

تمام خواندن نماز در مِنا ، عفو (چشم پوشی از جرم) عبیداللّه بن عُمر ، ردّ شهودی که بر شرابخواری ولید بن عُقبه شهادت دادند ، تعطیل حدود ، مقدّم داشتن خطبه در نماز عید فطر و قربان (و اَمثال این موارد) .

همه این بدعت ها بر خلاف تعالیمی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله آورد . صحابه در راستای دفاع از قرآن و سنّت ، در برابر عثمان ایستادند ؛ زیرا وی می کوشید در مقابل قرآن و سنّت اجتهاد کند .

وضوی عثمانی تنها نمونه ای از این اجتهادات نابجا بود که ابوبکر و عُمَر آن را رسم انداختند و عثمان و معاویه و حجّاج (و امثال آنان) آن را در پیش گرفتند .

ابن عبّاس ، رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) را با این سخن تکذیب کرد ، گفت :

ما أجِدُ فی کتابِ اللّه إلاّ مَسْحَتَیْن وغَسْلَتَیْن ؛(1)

در کتاب خدا ، جز دو مسح و دو شستن را نمی یابم .

ص: 635


1- . سنن دارقطنی 1 : 99 ، حدیث 5 .

اَنس بن مالک استدلال حجّاج را در شستن پاها (اینکه پا از دیگر اعضای انسان به آلودگی نزدیک تر است) با این سخن رد کرد ، گفت :

صَدَقَ اللّه ُ وکَذِبَ الحجّاجُ ، قال اللّه تعالی : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(1) ؛(2)

خدا راست گفت و حجّاج دروغ پراند ، خدای متعال می فرماید : «سر و پاهاتان را مسح کشید» .

یعنی کلام خدا [ قرآن در این مسئله ] نصّ است ، با رأی (که حجّاج و امثال وی - با پیروی از عثمان - بدان فرا می خواند) دین خدا به دست نمی آید .

این رویکرد اجتهادی از سوی عثمان (هنگامی که وی سنّت نبوی را در وضو نقل می کند) آشکار است ؛ زیرا اعتراف می کند که مخالفانِ وضویی وی از مُحدِّثان اند ؛ چراکه می گوید : إنَّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسولِ اللّه بِأَحادیث ؛ مردمانی احادیثی را از رسول خدا حدیث می کنند .

معنای کلام عثمان این است که معارضان وی از متعبّدانی بودند که بر نصّ پیامبر آگاهی داشتند و آنچه را عثمان در وضو به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می داد ، نمی پذیرفتند و نقل نادرست عثمان از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را واداشت که احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث کنند .(3)

مؤیّد مدّعای ما درباره عثمان ، ضعف وی در برابر مردمان معارض اوست ؛ زیرا وی آنها را به کذب متّهم نمی کند و بر گفته هاشان از آنها حجّت نمی خواهد ،

ص: 636


1- . سوره مائده 5 آیه 6 .
2- . سنن بیهقی 1 : 71 ، حدیث 344 .
3- . همه این امور را در مقدّمه این پژوهش آوردیم ، برای آگاهی بیشتر به آنجا رجوع شود .

بلکه هرگاه شخصی (هرچند یک نفر) را موافق با نقل وضوی غسلی خود از پیامبر صلی الله علیه و آله می یابد ، خدا را شکر می کند .(1)

پیش از این ثابت کردیم که عثمان در آغاز خلافتش ، به وضوی مَسحی وضو می گرفت ، سپس از مَسح به غَسل (شستن پاها) روی آورد .

همه اموری را که در گذشته شرح دادیم ، تأیید می کند که عثمان وضوی غَسلی از پیامبر را از روی اجتهاد و رأی ، پذیرفت .

عثمان - از پیش خود - در احکام (در برابر کتاب و سنّت) تأویل و اجتهاد می کرد .

در تمامْ خواندن نماز در مِنا ، بالفعل اجتهاد ورزید ، خطبه را در نماز عید فطر و قربان مقدّم داشت و به بدعت های فراوان دیگر دست یازید .

از این رو ، بعید نیست که وی در اینکه مَسْح را غَسْل ساخت ، اجتهاد ورزید (بر اساس آنچه اندکی بعد روشن خواهیم ساخت) .

شاهد آوردن عثمان بر وضوی خویش وادّعای اینکه این کار «اسباغ» (وضوی کامل) است که خدا و رسولش اراده کرد و این عمل ، گناهان را می پوشاند ،(2) سپس قول یارانش به اینکه غَسْلی را که عثمان بدان فرا می خواند ، مَسْح است و زیاده بر آن (و دیگر تأویل ها) همه ادّعاهایی مبتنی بر رأی اند ، نه نص .

پوشیده نماند که آنچه را که به آن بر مشروعیّتِ سه بار شستن پاها و اعضای وضویی استدلال کرده اند ، بر خلاف این روایتِ پیامبر است که فرمود : «با

ص: 637


1- . برای آگاهی به مصادر این امور ، بنگرید به : «تاریخ اختلاف المسلمین فی الوضوء اسبابه ودواعیه» اثر نگارنده .
2- . یعنی وضوی ثلاثی ، گناهان را می پوشاند .

وضوی یک بار ، فرضِ خدا در قرآن ، ادا می شود»(1) و این روایت که : «هرکه دو بار دو بار وضو بگیرد ... این وضو ، وضویی است که خدا به گیرنده او دو پاداش می دهد» .(2)

و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره سه بار شستن اعضا فرمود : «این کار ، وضوی من است و وضوی انبیای قبل از من» .(3)

روایتِ اخیر ، بر نهی بیشتر دلالت دارد تا استحباب ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار شستن را اختصاص می دهد به اینکه «نماز جز به آن پذیرفته نمی شود» و همین صحیح و با قرآن سازگار است و با این کار فرض خدا اَدا می شود ؛ زیرا طَلَب (امتثالِ امر) با یک بار تحقّق می یابد .

خدای متعال فرمود : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛(4) ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز برخاستید ، صورت ها و دست هاتان را تا آرنج بشویید و سرها و پاهاتان را تا برآمدگی روی پا مسح کشید .

امتثال این امر الهی ، با یک بار [ شستن ] محقّق می گردد .

روایاتِ صحیحی وجود دارد که بیان می دارد رسول خدا صلی الله علیه و آله با یک بار شستن وضو می گرفت ،(5) صحابه نیز بر مرویّات خویش بر آن تأکید دارند .

ص: 638


1- . بنگرید به ، سنن ابن ماجه 1 : 145 ، حدیث 420 .
2- . همان .
3- . همان .
4- . سوره مائده 5 آیه 6 .
5- . سنن ترمذی 1 : 60 ، حدیث 42 ؛ سنن ابن ماجه 1 : 143 ، حدیث 410 - 412 .

امّا درباره شستن دو بار اعضا از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود : هرکه اعضای وضو را دو بار بشوید ، پاداش وی دو تا می شود .

این کار ، سنّت است . پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته آن را انجام می داد و شیعه و سنّی بر آن متفق اند .

در سه بار شستن ، مسلمانان اختلاف دارند ؛ مکتب اهل بیت آن را بدعت می داند و مکتب خلفا به مشروعیّت آن معتقدند .

بسا وقتی عثمان ادّعا کرد که سه بار شستن سنّت رسول خداست ، بر وی ابهام و ایهام رخ داد ؛ زیرا وضوی ثلاثی (بر فرض صدور آن) وضویی است که رسول خدا به خویش اختصاص داد و فرمود : «این ، وضوی من است» .

معنای این سخن آن است که این وضو ، برای عموم مسلمانان نمی باشد ؛ به ویژه با تصریح فرزندزاده پیامبر صلی الله علیه و آله امام صادق علیه السلام که فرمود : «شستن بار سوّم ، بدعت است» .(1)

بنابراین ، این جمله بر مشروع بودن شستن سه بار اعضا دلالت ندارد ، بلکه عکس آن را می فهماند ؛ زیرا پیامبر آن را بعد از انجام وضو فرمود .

معنای سخن پیامبر این است که : ای مردم ، اعضای وضو را سه بار نشویید . اگر دیدید من این کار را کردم ، آن مختصّ من و انبیای قبل از من است .

بر خلاف اقوال دیگر پیامبر ، مانند : «صَلُّوا کما رَأَیْتُمُونی أُصَلّی» ؛(2) همان گونه که من نماز می گزارم ، نماز بخوانید .

ص: 639


1- . تهذیب الأحکام 1 : 81 ، حدیث 212 .
2- . سنن دارقطنی 1 : 273 ، حدیث 2 ؛ صحیح ابن حِبّان 4 : 541 ، حدیث 1658 و جلد 5 ، ص503 ، حدیث 2131 ؛ سنن بیهقی 2 : 186 و345 ، حدیث 2845 و3672 .

یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ماجرا را روشن ساخت تا بر مسلمانان - به ویژه بر دامادش که با او زندگی می کرد - امر مشتبه نشود .

لیکن عثمان با وجود صراحت قول پیامبر (و تأکیدش بر اینکه این وضو از مختصّات آن حضرت است) این حکم را بر همه مسلمانان تعمیم داد و آن را سنّت رسول خدا شمرد .

بنابراین :

یکم : بر فرضِ صدور این حدیث از پیامبر ، این حدیث بر جواز سه بار شستن (آن گونه که اهل سنّت دربحث های فقهی شان بیان می دارند) دلالت ندارد.

اگر آنان در پی استدلال به این حدیث و اَمثال آنند ، این کار تعدّی بر ساحت پیامبر و سنّت پاک آن حضرت است .

دوّم : جمله «زادَ أَوْ نَقَص» (بیش و کم کند) در اخبار مروی از عثمان ، از وجود پیشینه ای خبر می دهد که عثمان با خود حمل می کرد و می خواست نگرش وضویی مُعیّنی را بپذیرد (این کار برای خواننده آشکارا پیداست) ؛ زیرا این قول عثمان «أو نقص» یعنی کمتر از سه بار شستن ، أصلاً معنا ندارد ، چراکه همه مذاهب بر جواز یک بار شستن و دو بار شستن در وضو ، متفق اند .

در صحاح و سنن ، اخبار صحیحی هست که بر وضوی یک بار و دو بار رسول خدا صلی الله علیه و آله دلالت دارند . «زاد» در قول عثمان بر چه چیزی رهنمون است ؟ آیا بر پذیرش خطّ مشی معیّنی از سوی عثمان ، دلالت نمی کند ؟

سوّم : جمله «لا یُحَدِّثُ نَفْسَه بِشَیْء» (دل صاف دارد و چیزی را در ذهن خطور ندهد) در روایت سابق ، آنچه را گفتیم تأکید می کند .

ص: 640

عثمان می خواست سخن و اعتقادش را به مؤمن مسلمان بقبولاند ، به گونه ای که آن را برگیرد و چیزی به دل نیاورد یا در مشروعیّت آن شک نکند . این گونه تعبّد ، موجبِ غفرانِ گناهان است !!

ما گرچه در بحث تاریخی ، بدعتِ وضوی غَسلی را از سوی عثمان ثابت کردیم ، بار دیگر - در اینجا - آن را بیان می داریم ، لیکن وجه دیگری را مطرح می کنیم که روشن می سازد چگونه این بدعت در دین راه یافت ؛ زیرا پافشاری عثمان بر لزوم شستن پاها و شستن سه بار اعضای وضو (با اینکه این دو کار از رسول خدا صلی الله علیه و آله تشریعاً ثابت نبود و صدور نیافت و صحابه در ثبوت این نسبت به پیامبر شک داشتند) ما را به بدعت بودن این عمل و خروج عثمان از سنّت پیامبر به رأی ، رهنمون است .

توضیح ماجرا

مشهور این است که عثمان در نظافت وسواس داشت . در العقد الفرید از اُمّ سَلَمَه روایت است که گفت :

عثمان هنگام ساخت مسجد النبی ، خشت می آورد و آن را از لباسش دور نگه می داشت . هرگاه خشت را می گذاشت ، گرد کف دست ها را می زدود . به لباسش می نگریست ، هرگاه خاکی به آن رسیده بود ، آن را تکان می داد و گردش را می گرفت .

همه اینها بدان خاطر بود که وی مردی بانظافت بود و می خواست پاک و تمیز باشد .(1)

ص: 641


1- . العقد الفرید 5 : 90 .

در مسند احمد آمده است :

برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برایم ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از عاصم ، از مُسیَّب ، از موسی بن طَلْحه ، از حُمران ، گفت :

عثمان از زمانی که مسلمان شد ، هر روز یک بار غسل می کرد . روزی آب وضویی برایش برای نماز گذاشتم . عثمان وضو گرفت و گفت : می خواستم حدیثی را که از پیامبر شنیدم برایتان حدیث کنم ، سپس به نظرم آمد آن را بازنگویم .

حَکَم بن ابی العاص گفت : ای امیر مؤمنان ، اگر خیر باشد آن را می گیریم و اگر شر باشد آن را نفی می کنیم .

عثمان گفت : آن را برایتان حدیث می کنم . رسول خدا این وضو را [ همین گونه که من انجام دادم ] گرفت ، سپس فرمود : هرکه این وضو را بگیرد و نیکو وضو سازد ، سپس برای نماز برخیزد و رکوع و سجود آن را کامل به جا آورد ، گناهان میان آن نماز و نماز دیگر - هرگاه به گناه کبیره ای دست نیازد - بخشیده می شود .(1)

در صحیح مسلم می خوانیم :

برای ما حدیث کرد ابو کُرَیْب (محمّد بن علاء) و اسحاق بن ابراهیم (هر دو) از وکیع .

ابو کُرَیْب می گوید : برای ما حدیث کرد وکیع ، از مِسْعَر ، از جامع بن شدّاد اَبی

ص: 642


1- . مسند احمد 1 : 67 . احادیث احسان در وضو و اتهام در وضو ، از عثمان ، فراوان اند .

صَخْرَه ، گفت : شنیدم حُمران بن اَبان می گفت :

من آب وضوی عثمان را می گذاشتم . روزی بر وی نگذشت مگر اینکه غسل در آن را از دست نداد(1) .(2)

این متون ، درستی آنچه را درباره عثمان گفته اند ، روشن می سازد ؛ اینکه وی وسواس نظافت داشت ، از وقتی که اسلام آورد ، هر روز غسل می کرد ، روزی نگذشت که در آن غسل نکند .

سخن حَکَم بن عاص اشاره دارد به اینکه بدعت وضویی عثمان در زمان خلافتش روی داد ؛ زیرا می گوید : ای امیر مؤمنان ، اگر خیر باشد آن را می گیریم و اگر شر باشد آن را نفی می کنیم .

از چیزهایی که در این امر احتمال می رود این است که عثمان وضو را به معنای نظافتِ ظاهری و پاکیزگی می دانست (پیروان وی تا به امروز بر همین امر تأکید دارند) نه تعبّد به آنچه خدا و رسول خواست .

طبیعی است که نظافت به وسیله شستن ، بیشتر از مَسْح تحقّق می یابد ؛ زیرا شستن هم مسح است و هم زیاده بر آن و در نتیجه ، بنا بر قول یکی از اهل سنّت وقتی شخص پا را بشوید ، واجب را اَداکرده و مراد را آورده است .(3)

لیکن وضو آن گونه که عثمان و پیروان اهل رأی وی تصوّر کرده اند ، نمی باشد ؛ زیرا وضو یکی از حدود الهی است که تعدّی در آن روا نیست .(4)

ص: 643


1- . متن عربی ، بدین گونه است : «فما اَتی علیه یوم إلاّ وهو یفیض علیه نطفه» . در «شرح مسلم 3 : 115» آمده است : نُطفه ، آب اندک است . مراد حمران این است که : روزی بر عثمان نمی گذشت که در آن غسل نکند نیز بنگرید به ، الدیباج علی مسلم 2 : 19 (م) .
2- . صحیح مسلم 1 : 207 ، حدیث 10 .
3- . احکام القرآن جصّاص : 245 - 246 .
4- . الکافی 3 : 21 ، حدیث 2 ؛ وسائل الشیعه 3 : 387 ، حدیث 1020 ؛ نیز بنگرید به ، معانی الأخبار : 248 ، حدیث 1 ؛ وسائل الشیعه 1 : 440 ، حدیث 1165 .

وضو (آن گونه که عثمان و یارانش تصوّر کرده اند) طهارت ظاهری و تمیزی و نظافت نمی باشد ، بلکه طهارت حُکمی است که با آن ، فرضِ خدا اَدا می شود ؛ لِأَنَّ المُسلم لا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ ؛(1) زیرا چیزی مسلمان را نجس نمی سازد .

بنابراین ، بسا امر وضو بر بعضی از صحابه که به غَسْل [ شستن سر و پا ] قائل اند (مانند عثمان ، معاویه ، عبداللّه بن عُمَر ، عبداللّه بن عمرو بن عاص ، ابو هُرَیره و امثال اینان) خلط شده است ، تصوّر کرده اند که شستن بر مسح (مسحی که خدا به آن امر کرد) ارجحیّت دارد ؛ زیرا در آن زیادتِ فعل می باشد و اخذ به آن اَولی است !

یا شاید از اوامر شریعت ، نظافت و پاکیزگی را استفاده کرده اند تا بدعت هاشان را [ از کانال شریعت ] جا اندازند و بر اجتهادات و ابتکارات خویش ، هاله مقبولیّت افکنند .

خلط مفاهیم

اینکه وضو ، یک فعل است ، حرف درستی است . فعلی از اَفعالِ قلبی است . احدی نمی تواند آن را دریابد و به مقصود فاعل قطع پیداکند مگر پس از سؤال از فاعل که چه را قصد کرد ؟ آیا وضو مقدّمه است یا ذی المقدّمه ؟

اگر - از باب مثال - سؤال از پیامبر سخت بود(2) و شخصی در زمان های متأخّر خواست اجتهاد کند ، باید شواهد و قراین را در فعل پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورد تا یکی از دو نسبت را به آن حضرت ترجیح دهد .

ص: 644


1- . الکافی 3 : 21 ، حدیث 3 ؛ تهذیب الأحکام 1 : 138 ، حدیث 87 .
2- . فرض محال ، محال نمی باشد .

از آنجا که در وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله امروزه اختلاف است و آن حضرت در میان ما نیست تا مقصودش را بپرسیم ، باید دو نقل را وارسی کنیم تا ببینیم کدام یک از آن دو اَرجح و اَقرب به اوست ؟ آیا مسح اَرجح است یا غَسْل ؟

آیا در اخبار وضویی موجود در کتاب های اهل سنّت ، وجهی برای جمع و امکانِ حمل بعضی از آنها بر بعض دیگر وجود دارد یا نه ؟

به ویژه بعد از آنکه می بینیم اهل سنّت روایات مسح بر پاها را بر شستن سبک یا مسح بر پاافزار (یا وجوه ضعیف مشابه آن) حمل می کنند .

آیا این حمل آنان صحیح است یا نه ؟

نمی خواهیم در امر واضحی مانند این ، درازگویی کنیم ؛ زیرا به تاریخ این مسئله پی بردیم و اِصرار بعضی از صحابه را بر تخطئه رُبَیِّع و حجّاج دریافتیم و دانستیم که آنان ضعفِ رویکرد کسانی که در شریعت رأی را در پیش می گیرند ، روشن ساختند ، بلکه وضوی ابو هُرَیره را سخیف می شمردند ؛ زیرا وی دستانش را تا زیر بغل می شست و می ترسید مردم او را در این حال ببینند (مگر مروان بن حکم)(1) چراکه ابو هُرَیره پاها را تا ساق ها می شست .(2)

به ابو هُرَیره گفتند : چرا به آنچه خدا بر تو واجب ساخت بسنده نمی کنی ؟ گفت : آری ، لیکن شنیدم رسول خدا می فرمود : میزان زیور [ در بهشت ] به اندازه وضوست ، دوست داردم [ خدا ] زیورهایم را بیفزاید .(3)

نافع از عبداللّه بن عُمَر نزدیک به آنچه را از ابو هُرَیره نقل است ، بیان می دارد

ص: 645


1- . مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 58 ، حدیث 606 .
2- . سنن نسائی 1 : 95 ؛ مسند احمد 2 : 400 .
3- . مصنّف ابن اَبی شیبه 1 : 58 ، حدیث 607 .

و اینکه ابن عُمَر گاه در تابستان وضو را به زیر بغل می رساند .(1)

از همه این نصوص ، می فهمیم که معنای مسح نزد اهل سنّت ، آن گونه که آنها بعدها تفسیر کرده اند نیست (اینکه مقصود ، مسح بر پاافزار است یا شستن سبک می باشد و مشابه آن) بلکه نزد مسلمانان مَسْح و غَسْل وجود دارد و اختلاف صحابه و اختلاف تابعان و تابعانِ تابعان ، در مَسْح پاها یا غَسْل آنها است .

اگر به ابواب فقه رجوع کنیم ، در می یابیم که آنان جزم دارند به اینکه مذهب ابن عبّاس و انس بن مالک و علیّ بن اَبی طالب علیه السلام و رِفاعة بن اَبی رافع و حسن بصری و عِکْرِمَه و شَعبی و دیگران ، مسح بر پاهاست .

این نقل ، ضعف این ادّعای آنان را ثابت می کند که روایات مسح ، بر مسح بر کفش یا غَسْل خفیف حمل می شود یا به این گونه عناوین (یا غیر آن) ابواب کتاب های حدیثی شان را عنوان می زنند .

پس از ثبوت عدم جواز حمل مَسْح بر غَسْل (زیرا حقیقت هر یک از آن دو با دیگری فرق می کند) و نیز عدم ثبوت تخییری بودنِ وضو (به این معنا که پیامبر گاه پاها را می شست و گاه مسح می کشید) می گوییم : اهل سنّت و شیعه امامیّه (هر دو) معتقدند که وضو واجب تعیینی است ، نه تخییری .

فقهای اهل سنّت که به لزوم شستن پاها معتقدند ، روایات مسح را بر مسح پا افزار یا غَسْل خفیف تأویل می برند و شیعه امامیّه بر مسح پاها (نه شستن آنها) اصرار دارد .

سؤال این است : پس از تعیینی بودن حکم وضو ، چگونه نزد صحابه در کیفیّت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله خلط و التباس روی داد ؟

ص: 646


1- . همان ، ص57 ، حدیث 604 .

آیا فعل پیامبر در وضو مجمل بود و هر دو وجه - در آن - احتمال می رفت ؟

آیا فعل پیامبر واضح بود ، پوشیدگی نداشت ؟

اگر فعل پیامبر واضح بود ، چرا آن را مجمل کردند ؟

اگر فعل پیامبر مجمل بود ، چگونه پیامبر کاری را انجام داد که دیگران را به اشتباه اندازد ؟

تفصیل مطلب

ثابت و معلوم است که در وضو فُروض و سنّت هایی هست .

از سنّت ها در وضو این است که اعضای مغسول پیش از شروع وضو برای شستن آماده شود ؛ خصوصاً اگر انسان (مانند پیامبر صلی الله علیه و آله) دارای پوست پر مو باشد تا تحقّق اسباغ (وضوی کامل) با آن ممکن شود .

از آنجا که وضو ، فعل است ، مسلمان نمی داند پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که پاها یا اعضا را سه بار شست (بنا بر آنچه بعضی از روایات اهل سنّت حکایت کرده اند) چه چیزی را قصد کرد ؟

آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را بر وجه حقیقت و سنّت آورد (به گونه ای که تعبّد به آن و انجام این کار واجب است) یا برای نظافت این کارها را کرد یا امر دیگری را در دل داشت ؟

سه بار شستن اعضا نیز همین حال را دارد ؛ آیا پیامبر هر سه بار را به عنوان سنّت انجام داد یا شستنِ بار اوّل برای آن بود که عضو برای اسباغ (وضوی مأمور به) آماده شود و جزو وضو نبود ، بلکه مقدّمه و اِعداد (آماده سازی) برای وضو بود ، بسا شستن بار اوّل برای خنک شدن یا نظافت انجام می گرفت .

ص: 647

اختلاف صحابه در حکم پاها میان مَسْح و غَسْل و در شستن اعضا میان یک بار و دو بار و سه بار ، به اختلاف نگرش ها میان آنها اشاره دارد .

با تأکید بر اینکه بیشتر نصوص ماسحان ، اعتراضی است (اعتراض بر داعیان غَسْل) و ادلّه شان را از قرآن و سنّت به همراه دارند .

به عکس داعیان غَسْل که تنها به ادّعا و حرف بسنده می کنند .

عثمان اعتراف کرد که معارضان وی در وضو ، عقیده او را (که رأی وی بود) ندارند ، بلکه نظرشان بر پایه حدیثی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کنند ؛ چراکه عثمان می گوید : «إنّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللّه» ؛ مردمانی از پیامبر حدیث می کنند .

معقول نمی باشد که اینان چیزی را حدیث کنند و خود آن را انجام ندهند یا بدان معتقد نباشند .

از این رو ، احتمال می رود که بر راویان غَسْل (از پیامبر) مقدّمه با ذی المقدّمه مشتبه شده باشد و آنان مقدّمه را عین ذی المقدّمه دانسته اند .

این خلط و التباس برای بسیاری از صحابه در مسائل شریعت روی داد ؛ زیرا آنها تفاصیل امور را در نیافتند .

و این ، همان چیزی است که امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام شمردن اَسباب اختلاف نقل از پیامبر در نظر دارد ، می فرماید :

وَرَجُلٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ شَیئاً لَم یَحمِلهُ عَلی وَجهِهِ وَوَهِمَ فِیهِ وَلَم یَتَعَمَّد کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَیَعمَلُ بِهِ وَیَروِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعتُهُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله .

ص: 648

فَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَم یَقبَلُوهُ وَلَو عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ ؛(1)

و شخصی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی را شنید و آن را بر وجه خودش حمل نکرد و در آن به اشتباه افتاد و عمداً دروغ نگفت . سخن پیامبر در دستِ اوست ، آن را می گوید و بدان عمل می کند و روایت می کند که از رسول خدا شنیدم .

اگر مسلمانان می دانستند که آن امر اشتباه است ، آن را نمی پذیرفتند و اگر خودش می دانست که اشتباه فهمید ، آن را دور می انداخت .

اگر بخواهیم وجهی را ارائه دهیم و عثمان را توجیه کنیم و بگوییم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ نبست و وضوی عثمان - به حسب ادّعای وی - همان وضویی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله گرفت و این وضو ، وضوی مختصِّ پیامبر نبود ، باید میان مشاهده فعل پیامبر (توسط عثمان) و میان روایات دیگری که صحابه از پیامبر روایت کرده اند که آن حضرت «یک بار یک بار» یا «دو بار دو بار» وضو می گرفت ، وجه سازشی بیاوریم .

اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست اعضای وضو را برای اسباغ آماده سازد ، باید صورت و دست ها را (پیش از شستن) مانند روغن مالی کردن ، می مالید ؛ زیرا آن حضرت پر مو بود .

این شستن ، شستنِ بارِ اوّلِ اعضا - که خدا در قرآن آن را اراده دارد - نبود ، بلکه شستنِ اِعدادی (آماده سازی عضو برای وضو) به شمار می آمد ، گرچه عثمان آن را یکی از شستن های سه گانه تصوّر کرد .

ص: 649


1- . بنگرید به ، الکافی 1 : 62 ، حدیث 1 ؛ کتاب سلیم : 182 .

شستن اِعدادی ممکن است به صورتِ بالا و پایین صورت گیرد و لزومِ

ریختن آب از پیشانی [ به طرف پایین ] یا از بالای آرنج رو به سمت پایین ، در آن لحاظ نمی شود .

در شستنِ اعدادی ، گاه شخص دست را از آرنج تا سر انگشتان می شوید ، سپس به عکس این کار دست می یازد و از سر انگشتان تا آرنج را شست و شو می دهد یا آب را از رو و پشت بر صورت می گرداند . همه این کارها صحیح است ؛ زیرا این کارها جزو وضو نیست ، بلکه زمینه سازی برای وضوست .

نسبت به شستنِ پاها نیز همین حال وجود دارد . گاه شستن پاها برای نظافت و پاک کردن چرک از آنها بعد از مسح بود ، لیکن صحابی ای که این کار را از پیامبر دید (مثلاً عثمان) آن را به عنوان سنّت از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند و مسلمانان را بدان فرا می خواند در حالی که امر بدین گونه نبود وگرنه مسح بر پاها از آن حضرت نقل نمی شد .

بالاتر از ا ین ، چگونه شستن پاها از سوی پیامبر با قرآن جور در می آید که به مسح صراحت دارد و می فرماید « وَامْسَحُوا » ؛ سر و پاها را مسح بکشید .

بنابراین ، ادّعای عثمان و پافشاری وی بر سنّت بودن شستن پاها ، خطای فاحش می باشد ؛ زیرا وی مقصود پیامبر را از فعل او نمی دانست ، بسا این کار [ یعنی شستن پا ] پس از مسح ، برای نظافت صورت می گرفت و همین به ادلّه نزدیک تر است ؛ به ویژه اینکه پیامبر (پس از انجام این کار) تصریح کرد که این عمل ، به آن حضرت و انبیای پیش از او اختصاص دارد و جزو سنّت نیست .

پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را فرمود تا اگر شخصی این فعل را از پیامبر دید ، فریب

ص: 650

نخورد و به اشتباه نیفتد . از این رو ، اینکه عثمان آن را به عنوان سنّت تعمیم داد ، مردم را در خطایی بزرگ انداخت و این همان چیزی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن بر اُمّت بیم داشت .

بنابراین ، گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله در راستای آماده سازی عضو برای اسباغ ، نخست آب را بر صورت می ریخت و آن را بر صورت می چرخاند بی آنکه ریختن از بالا به پایین را رعایت کند .

پیامبر صلی الله علیه و آله این شستن را اِعدادی انجام می داد و از این کار ، جزئیّت در وضو را قصد نمی کرد .

سپس برای بار دوّم ، آب را بر پیشانی می ریخت و جریان آب از بالا به پایین را رعایت می کرد و این کار را به عنوان وضویی که خدا در قرآن به آن امر کرد ، انجام می داد .

این شستن گرچه برای بیننده ، شستن بار دوّم بود ، لیکن از نظر پیامبر و در واقع ، شستن بار اوّل به شمار می آمد .

پس از این کار ، آن حضرت برای بار سوّم ، آب بر صورت می ریخت و جریان آب از بالا به پایین را مراعات می کرد ؛ زیرا این کار (یعنی شستن برای بار دوّم) سنّت آن حضرت بود ، گرچه در نگاه کسی که به وضوی آن حضرت می نگریست ، شستن برای بار سوّم تصوّر می شد .

شستنِ دست راست و چپ نیز به همین منوال صورت می گرفت .

و امّا مسح سر ، بر اساس روایات صحیح یک بار است . سه مرتبه ، در روایات اهل سنّت وجود ندارد .

ص: 651

اگر روایات مسح جلو سر و پشت آن را - که از آنها تثلیث را فهمیده اند - برگیریم ، می توانیم بگوییم که این کار پیامبر صلی الله علیه و آله برای غبار زدایی از سر و گردن (و اَمثال آن) انجام می گرفت ، سپس آن حضرت مسح حقیقی را - که خدا در قرآن بدان امر کرد - انجام می داد .

بسا بیننده قصد پیامبر را درنمی یافت و از تیزفهمان و از ملازمانِ پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه از کسانی بود که به سرعت فتوا می دادند . از این رو ، آنچه را در مسح جلو و پشت سر مشاهده کردند ، سنّت شمردند ، در حالی که تثلیث در مسح سر (افزون بر عدم مشروعیّت آن نزد ما) نزد اهل سنّت مشکوک است .

امّا حکم پاها ، بسا رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از مسح پاها و اَدای فرض الهی ، آنها را برای نظافت و تمیز سازی می شست ، نیز بدان خاطر که پاشنه های پا در معرض ادرار و آلودگی اند ، نه اینکه حکم خدا غَسْل باشد .

امّا از آنجا که شستن بیشتر از مسح خودنمایی می کند ، شستن (و نه مسح) به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده شد .(1)

ص: 652


1- . علاّمه طباطبایی در «تفسیر المیزان 5 : 221» سخنی دارد که با آنچه ما گفتیم سازگار است ؛ زیرا می نگارد : «و این جرأت عجیبی است که در تفسیر کلامی خدای عزّ وجل به خود داده اند ، برای اینکه روایاتی که در این باب هست ، خالی از دو حال نیست : یا صرفاً عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله را حکایت می کند که پر واضح است نمی تواند بیانگر آیه قرآن باشد ، برای اینکه عمل مبهم است و زبان ندارد و با این حال نمی تواند به لفظی از الفاظ قرآن معنایی غیر آنچه در لغت دارد بدهد تا بتوانیم بگوییم یکی از معانی کلمه «إلی» معنایی است که کلمه «مع» دارد و یا آنکه حکم خدا را بیان می کند نه عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله را که در این صورت ، آن روایات نمی تواند تفسیر آیه باشد و اینکه در شقّ اوّل گفتیم عمل مبهم است و می تواند وجوهی داشته باشد ، یکی دیگر از وجوه آن این است که شستن خود مرفق از باب مقدّمه علمی بوده باشد ، یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله مرفق را هم می شسته تا یقین کند به اینکه دست ها را تا مرفق شسته است . یکی دیگر از وجوه آن این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله این مقدار را بر حکم خدا افزوده باشد و آن جناب چنین اختیاری را دارد ، هم چنان که می دانیم نمازهای پنج گانه همه از طرف خدای تعالی به طور دو رکعتی واجب شده بود و رسول خدا در بعضی از آنها دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه کرد و روایات صحیحه ای این معنا را ثابت کرده است» ترجمه المیزان 5 : 357 - 358 .

این صورتی را که ترسیم کردیم ، سیره عمومی رسول خدا صلی الله علیه و آله در وضو و سنّتِ آن حضرت نبود تا تعبّد به آن واجب باشد ، بلکه از باب تنزّل و سازگار ساختن اَقوال با هم و دفاع از متّهم (عثمان بن عفّان) آن را بیان داشتیم .

بر این نکته تأکید داریم که نقل عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله اگر صحیح باشد ، آن وضو از مختصّات پیامبر است و نمی توان آن را به همه مسلمانان تعمیم داد .

بدین سان دریافتیم که ترس پیامبر بر اُمّتش از تأویلات باطل بجا بود و به همین خاطر به امام علی علیه السلام فرمود : من برای تنزیل قرآن می جنگم و تو برای

تأویل آن .

آنچه را بدان دست یافتیم ، سخن سَهارَنْفوری در بذل المجهود تأیید می کند . وی در مقام تعلیل خود از تعلیم امام علی علیه السلام وضوی پیامبر را به عبداللّه بن عبّاس واینکه چگونه وضوی پیامبر بر او مخفی می ماند ، می گوید :

آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله گاهی وقت ها انجام می داد ، ممکن بود بر بعضی از صحابه (که در آن زمان [ در آنجا ] وجود نداشتند) پوشیده بماند .(1)

ما گرچه صدور اَمثال این روایات را در حقّ ابن عبّاس بعید می دانیم ، لیکن نقل این اخبار به ما اجازه می دهد که بگوییم : اگر فعل وضو بر شخصی مانند

ص: 653


1- . بذل المجهود 1 : 290 .

ابن عبّاس پوشیده ماند (تا آنجا که امام علی علیه السلام به تعلیم وی دست می یازد)

برداشت نادرست از فعل وضو و خفای آن بر دیگر صحابه (امثال : عثمان ، عبداللّه بن عُمَر و ...) اَولی است و بیشتر معقول به نظر می رسد و بعید نمی باشد .

بنابراین ، آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شستن پاها رسیده است ، برای پاکیزگی و نظافت است ، نه اینکه سنّت باشد .

نیز از ائمّه اَطهار علیهم السلام به صراحت روایت است که این کار برای نظافت بود بنابراین ، شستن پا و سر ، یک حالت عمومی برای پیامبر صلی الله علیه و آله نبود . [ یعنی شستن پاها ، همیشه از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله صورت نمی گرفت و سنّت عمومی - در وضو - به شمار نمی آمد ] .

بدین سان ، می توانیم میانِ دو نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله(1) سازگاری ایجاد کنیم ؛ خواه این نقل ها در کتاب های اهل سنّت باشند یا در کتاب های شیعه آنها را بنگریم .

همه اینها با توجّه به این مطلب است که بعضی از صحابه - در صدر اسلام - احکام خاصّ بعضی از صحابه را برای همه مردم تعمیم می دادند .(2) این حکم درباره آنان نادرست بود . آنها با این کارشان ، در فهم و رویکرد ، خطا می کردند .

در مقدّمه این پژوهش ، نمونه هایی از آن را آوردیم . زرکشی آنچه را عایشه بر صحابه استدراک کرد گرد آورد که یک جلد کتاب شد و با نام «الإجابة لما استدرکته السیّدة عایشة» به چاپ رسیده است .

اگر تاریخ و حدیث را مطالعه کنیم ، می بینیم عایشه در رضاع کبیر (شیر دادن

ص: 654


1- . از سویی نقل اهل بیت و بعضی از صحابه ، و از سوی دیگر نقل دیگر صحابه .
2- . بنگرید به ، التاریخ الکبیر 1 : 295 ، شماره 947 ؛ طبقات ابن سعد 3 : 130 ؛ کنز العمّال 15 : 200 ، حدیث 41866 .

به فرد بعد از کودکی) به خطا در فهم افتاد ؛ زیرا حکم مختصّ به سَهْله (دختر سهیل) و سالم (غلام آزاد شده حُذَیفه) را در صدر اسلام ، به همه مسلمانان تعمیم داد ، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله تنها به اُمّ سالم اجازه داد که سالم (فرزند خوانده اش پیش از اسلام) را شیر دهد تا به او محرم شود .

این حکم ، یک حکم عمومی برای همه مسلمانان - در همه زمان ها - نبود ، بلکه یک حکم خاصّ بود که در مرحله ای خاص صادر شد .

و از این روست که اُمّ سَلَمه (و دیگر زنان پیامبر) رضایت نمی دادند که اَحَدی با این رِضاع بر آنها درآید .

اُمّ سَلَمَه به عایشه گفت :

فَما هُوَ بداخِلٍ عَلَیْنا أَحَدٌ بِهذه الرِّضاعَةَ ولا رائِینا ؛(1)

با این شیر دهی [ رضاع کبیر ] هیچ کس (به عنوان محرم) بر ما در نمی آید و [ اجازه نمی دهیم ] ما را [ بدون حجاب و پوشش ] ببیند .

از این رو ، تعمیم بعضی از احکام خاص برای بعضی از مؤمنان در صدر اسلام ، برای همه جایز نیست . اگر به موضعِ عُمَر با عبدالرَّحمان بن عوف و فرزندش پی ببریم ، مطلب بیش از این روشن می شود .

در کتاب های صحاح و سنن روایت است که :

پیامبر صلی الله علیه و آله به عبدالرّحمان بن عوف (به خاطر خارشی که پوست او داشت) اجازه داد لباس حریر بپوشد . روزی عبدالرّحمان پیش عُمَر آمد . همراه وی یکی از پسران نوجوانش بود که پیراهنی

ص: 655


1- . صحیح مسلم 2 : 1078 ، حدیث 1454 .

ابریشمی در بر داشت . عُمَر به وی نگریست و پرسید : این چه کاری است ؟ سپس در گردن پیراهن دست انداخت و آن را تا پایین شکافت .

عبدالرّحمان گفت : مگر نمی دانی که رسول خدا پوشیدن حریر را به من اجازه داد ؟!

عمر گفت : آری ، به خاطر درد و رنجی که از آن شکوه کردی ، امّا فرزندانت حکم تو را ندارند .(1)

اگر آنچه را پیش از این درباره صحابه گفتیم (اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال نمی کردند ، منتظر می ماندند شخصی بیاید از آن حضرت سؤال کند و آنان مطلب را بفهمند) با اجتهاد صحابه در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آوریم ، به میزان مراقبت و احتیاطی که باید در احادیث مکتب خلافت در پیش گرفت ، پی می بریم .

افزون بر این ، می بینیم آنان در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر نص اجتهاد می کردند و احکام خاص را بر همه مسلمانان تعمیم می دادند و نصوص را طبق رأی خویش به تأویل می بردند .

اگر همه اینها را با آنچه از اختلاف صحابه در نقل وضوی مَسْحی و غَسْلی از پیامبر (و اختلاف صحابه در مشروع بودن یا بدعت بودن شستن بار سوّم اعضای وضو) سراغ داریم ، جمع کنیم ، به نتیجه ای که در وضو گفتیم می رسیم ؛ زیرا آنان به چیزهای فراوانی قائل شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را بر زبان نیاورد .

ص: 656


1- . بنگرید به ، صحیح مسلم 3 : 1646 ، حدیث 2076 .

از ابو هُرَیره روایت است که در وضو ، دست ها را تا شانه و پاها را تا ساق ها می شست .(1)

هیچ یک از صحابه این کار را نکرد . ابو هُرَیره با این پندار که این عمل ، پیشانی و پاسفیدی اش را افزون می سازد و ثواب هنگفتی - که آن را از پیامبر نقل می کرد - به دست می آید ، آن را انجام می داد .

اگر در نصوص دیگری که از پیامبر در شریعت صادر شده اند ، درنگ ورزیم و آنها را با آنچه ابو هُرَیره (و امثال وی) گفته اند ، بسنجیم ، به چیزهایی پی می بریم که بسیار خطرناک اند .

آری ، روایاتی نزد اهل سنّت هست که اشاره دارند به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله با توجّه به اثر وضو ، امّتش را شناسایی می کند ، لیکن در این روایات ، لزوم توسعه در شستن صورت و پیشانی (و امثال آن) نیست . آنچه را ابو هُرَیره می گوید ، تنها نقلِ خود اوست ، دیگران آن را نگفته اند .

از این روست که می بینیم که از انجام این کار در حضور مسلمانان می پرهیزد (زیرا می داند آنان با فهم وی و آنچه را از رسول خدا نقل می کند ، مخالفت می ورزند) بلکه بالای بام مسجد می رود یا درخانه مروان بن حکم وضو می گیرد.

از ابو حازم رسیده است که گفت :

در حالی که ابو هُرَیره برای نماز وضو می گرفت ، پشت سرش بودم . وی آب را به دستش کشید و تا زیر بغل رساند ، پرسیدم : ای ابو هُرَیره ، این چه وضویی است ؟

ص: 657


1- . صحیح مسلم 1 : 216 ، حدیث 246 .

گفت : ای بنی فَرّوخ ، شما اینجا بودید ؟! اگر می دانستم شما اینجایید این گونه وضو نمی گرفتم . از خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود : حلیه مؤمن (سفیدی دست و پای مؤمن در قیامت) به اندازه وضوی اوست(1) .(2)

این روایت رهنمون است به اینکه اطاله غُرّه (توسعه در مساحت اعضای وضو) بدین شکل برای دستیابی به ثواب هنگفت خیالی ، با اجتهاد ابو هُرَیره صورت گرفت تا هنگام ورود بر پیامبر - در حوض - آن حضرت او را پیش از دیگر صحابه ، بشناسد .

ابن ماجه و مسلم و احمد ، از ابن عبدالرَّحمان ، از پدرش ، از ابو هُرَیره روایت زیر را آورده اند .

متن روایت در سنن ابن ماجه بدین گونه است :

برای ما حدیث کرد محمّد بن بَشَّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد شعبه ، از علاء بن عبدالرّحمان ، از پدرش ، از ابو هُرَیره از پیامبر صلی الله علیه و آله که :

پیامبر

صلی الله علیه و آله به قبرستانی درآمد ، بر اهل آن سلام فرستاد ، فرمود : سلام بر شما ، سرای قوم مؤمنان ، ما - ان شاء اللّه - به شما می پیوندیم .

سپس فرمود : دوست داریم ، برادرمان را ببینیم .

ص: 658


1- . یعنی تا هرکجا دست ها و پاها را بشوید ، در قیامت ، تا همان جا دست و پاهایش سفید است م .
2- . صحیح مسلم 1 : 219 ، حدیث 40 .

گفتند : ای رسول خدا ، مگر ما برادرانت نیستیم ؟

فرمود : شما اصحابم می باشیم ، برادرانم کسانی اند که بعد از من می آیند و من بر حوض از شما پیشی می گیرم .

گفتند : ای رسول خدا ، چگونه نسل های آینده اُمّت را می شناسی ؟

فرمود : اگر شخصی اسبانی پیشانی و پا سفید در میان اسباب های سیاه و مشکی داشته باشد آیا به نظر شما ، آنها را نمی شناسد ؟

گفتیم : چرا .

فرمود : آنان روز قیامت از اثر وضو ، پیشانی و پا سفید می آیند .

فرمود : من پیش از شما بر حوض درمی آیم .

سپس فرمود : مردانی را از حوضم می رانند ، چنان که شتر بی صاحب را پس می زنند . صداشان می زنم : بشتابید ، بیایید !

گفته می شود : آنان پس از تو [ شریعت را ] تغییر دادند و پیوسته به [ آیین ] پیشینیان خویش بازگشتند .

می گویم : بروند به درک ! نابودشان باد !(1)

در صحیح مسلم می خوانیم :

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : اُمّتم در حوض بر من وارد می شوند و من مردم را از آن طرد می کنم (چنان که شخص شتر غریبه را از میان شترانش می راند) .

ص: 659


1- . سنن ابن ماجه 2 : 1439 ، حدیث 4306 ؛ نیز بنگرید به ، صحیح مسلم 1 : 218 ، حدیث 39 ؛ مسند احمد مسند المکثرین .

گفتند : ای نبیّ خدا ، آیا [ در میان آن همه آدم ] ما را می شناسی ؟

فرمود : آری ، شما سیمایی دارید که غیر شما ندارند . از آثار وضو ، شما پیشانی و پا سفید بر من در می آیید . دسته ای از شما را از من باز می دارند و [ به حوض ] نمی رسند .

می گویم : پروردگارم ، اینها از اصحاب من اند .

فرشته ای مرا پاسخ می دهد و می گوید : آیا می دانی بعد از تو چه کردند ؟(1)

اگر ما این اخبار نبوی را با آموزه های زیر کنار هم نهیم :

اینکه امّت - بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله - به آیین گذشته شان برمی گردند ؛ زیرا خدای متعال در قرآن می فرماید : « أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ » ؛(2) آیا اگر محمّد بمیرد یا کشته شود بر گذشته تان [ دوران جاهلیّت ] برمی گردید .

این روایت مالک بن انس که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره شهدای اُحُد فرمود : برای اینان شهادت می دهم [ که جان فشانی کردند و در یاری ام کوشیدند ] .

ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، مگر ما برادران آنها نیستیم ؛ مانند آنان اسلام آوردیم و همچون آنها جهاد کردیم .

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : آری ، لیکن نمی دانم بعد از من چه می کنید !

ابوبکر ، گریست ، باز هم گریه کرد و گفت : آیا بعد تو ما زنده باشیم !(3)

ص: 660


1- . صحیح مسلم 1 : 217 ، حدیث 37 .
2- . سوره آل عمران 3 آیه 144 .
3- . الموطّأ : 236 ، حدیث 995 .

در العقد الفرید آمده است :

به عایشه گفتند : در کنار رسول خدا دفنت کنند ؟

گفت : نه ، من بعد از پیامبر حَدَثی (بدعتی) پدید آوردم ، مرا در کنار خواهرانم در بقیع به خاک بسپارید .(1)

در قرآن می خوانیم : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ »(2) (ای کسانی که ایمان آوردید ، خدا و پیامبر را اجابت کنید) تا اینکه می فرماید : « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً » ؛(3) از فتنه ای بترسید که تنها به ظالمان نمی رسد [ بلکه همه را در بر می گیرد ] .

از زُبَیر بن عَوَّام در تفسیر این آیه رسیده است که گفت : این آیه را زمانی می خواندیم و خود را از اهل آن نمی دیدیم . اکنون می بینیم که مقصود از آن ماییم .

سندی می گوید : این آیه درخصوص اهل بدر نازل شد ، در جنگ جمل به آنان اصابت کرد .(4)

ص: 661


1- . العقد الفرید 5 : 79 . در «صحیح بخاری 6 : 2671 ، حدیث 6896» آمده است که عایشه گفت : مرا در کنار هووهایم دفن کنید و در کنار پیامبر در خانه [ آن حضرت ] به خاک مسپارید ؛ زیرا خوش ندارم مرا بستایند [ و چیزهایی که در من نیست ، به من نسبت دهند ] . در «طبقات ابن سعد 8 : 74» آمده است که عایشه گفت : من پس از پیامبر ، حَدَث [ بدعت ] پدید آوردم ، مرا در کنار همسرانِ آن حضرت دفن کنید .
2- . سوره انفال 8 آیه 24 .
3- . سوره انفال 8 آیه 25 .
4- . تفسیر ابن کثیر 2 : 488 - 489 .

روایاتی که درباره بدعت های عثمان در وضو (و در دیگر احکام) آمده است و صحابه او را به بدعت گذاری و تغییر و تبدیل در دین متهم کردند .

و نیز با آگاهی بر اجتهادات صحابه و اینکه آنها بعضی از احکام خاص را تعمیم می دادند و برخی از احکام عام را تخصیص می زدند .

و دیگر امور .

هرگاه همه اینها را در نظر بگیریم ، جوهره سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را در روایتِ

رِفاعة بن رافع در می یابیم که فرمود : «حَتّی یُسْبِغُ الوُضوءَ کَما أَمَر اللّه» ؛(1) تا اینکه اسباغ در وضو را آن گونه که خدا خواست ، انجام دهد .

این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود مسلک رأی در وضو رهنمون است ؛ چراکه اهل اسباغ ، به تأویل و اجتهاد در معنای اسباغ دست خواهند یازید .

سخن حجّاج را پیش از این دریافتیم که در لزوم شستن پاها بیان داشت : «أَقْرَب إلی الخُبْث»(2) (پاها در معرض آلودگی اند) با اینکه کتاب و سنّت ، مَسح را گویایند .

اِسباغ به دو بار شستن تحقّق می یابد (نه بیشتر از آن) چراکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله متواتر است که آن حضرت ، یک بار و دو بار ، وضو می ساخت .

امّا اینکه اسباغ باسه بار شستن محقّق می شود ، مکتب اهل بیت و پیروان وضوی مَسْحی آن را نمی پذیرد ، بلکه این نگرش به مکتب خلفا و پیروان خطّ مشی رأی و اجتهاد اختصاص دارد .

اگر این نصوص را با آنچه از امامان اهل بیت علیهم السلام در وضو رسیده است ، جمع کنیم ، به حقیقتِ دیگری در این سیاق دست می یابیم .

ص: 662


1- . سنن نسائی 1 : 241 .
2- . الدرّ المنثور 2 : 262 .

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود :

إِنَّمَا الوُضُوءُ حَدٌّ مِن حُدُودِ اللَّهِ لِیَعلَمَ اللَّهُ مَن یُطِیعُهُ وَمَن یَعصِیهِ .

وَإِنَّ المُؤمِنَ لاَ یُنَجِّسُهُ شَیءٌ إِنَّمَا یَکفِیهِ مِثلُ الدَّهنِ ؛(1)

وضو ، یکی از حدود الهی است تا خدا مُطیع را از عاصی باز شناسد .

چیزی مؤمن را نجس نمی سازد، مانند مالیدن روغن او را کفایت می کند.

صدوق در معانی الأخبار از ابراهیم بن مُعَرِّض روایت می کند که از امام علیه السلام سؤال کرد ، تا اینکه پرسید :

فأَیّ حَدَثٍ أَحْدَثُ مِنَ البَولِ ؟

فقالَ : إنّما یَعْنِی بذلک التَعَدِّی فی الوضُوءِ أنْ یَزیدَ علی حَدّ الوُضُوءِ ؛(2)

کدام حَدَث ، از بَول حَدَث تر است [ و وضو را باطل می سازد ] ؟

امام

علیه السلام فرمود : مقصود امام علی علیه السلام [ از این سخن که پس از ادرار وضو

گرفت و فرمود این وضوی شخصی است که حَدَث از او سر نزد ] تعدّی در وضوست ؛ اینکه شخص بر حدّ وضو بیفزاید .

کُلَینی - به سندش - از حمّاد بن عثمان روایت می کند که گفت :

کُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا بِمَاءٍ فَمَلَأَ بِهِ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ وَجهَهُ ثُمَّ مَلأَ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ یَدَهُ الْیُمْنی ثُمَّ مَلأَ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ یَدَهُ الْیُسْرَی .

ثُمَّ مَسَحَ عَلی رَأسِهِ وَرِجلَیهِ وَقَالَ : هذَا وُضُوءُ مَن لَم یُحدِث حَدَثاً

ص: 663


1- . الکافی 3 : 21 ، حدیث 2 .
2- . معانی الأخبار : 248 ، حدیث 2 ؛ وسائل الشیعه 1 : 440 .

یَعنِی بِهِ التَّعَدِّیَ فِی الوُضُوءِ ؛(1)

نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم . آن حضرت آبی خواست ، کف دستش را پر آب کرد و آن را به همه صورت رساند ، سپس کف دستش را پر آب کرد و آن را به همه دستِ راست رساند ، بار دیگر کف دست را پر آب ساخت و به همه دستِ چپ رساند .

آن گاه سر و پاهایش را مسح کشید و فرمود : این وضو ، وضوی کسی است که حَدَث [ بدعت ] نکرد (آن حضرت از «حدث» تعدّی در وضو را در نظر داشت) .

از داود بن فَرْقَد رسیده است که گفت :

سَمِعتُ أَبَا عَبدِاللَّهِ علیه السلام یَقُولُ : إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ : إِنَّ لِلوُضُوءِ حَدّاً مَن تَعَدَّاهُ لَم یُؤجَر .

وَکَانَ أَبِی یَقُولُ : إِنَّمَا یَتَلَدَّدُ ؛(2)

شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود : پدرم می گفت : همانا برای وضو حدّی است . هرکه از آن فراتر رود ، مأجور نمی باشد .

پدرم می فرمود : چنین شخصی تلَدُّد می کند .

مجلسی

رحمه الله «تلدّد» را از «لدد» می داند که به معنای خصومت است ؛ یعنی شخصی که از حدّ وضو تجاوز می کند و با خدا در احکامش دشمنی می ورزد . وی سپس آنچه را ابن اثیر در این مادّه گفته است می آورد .(3)

ص: 664


1- . الکافی 3 : 27 ، حدیث 8 ؛ وسائل الشیعه 1 : 437 ، حدیث 8 .
2- . الکافی 3 : 21 ، حدیث 3 .
3- . مرآة العقول 13 : 67 .

شیخ حُرّ عاملی رحمه الله بر این روایت ، این گونه تعلیق می زند :

مراد ، تعدّی از حدّ وضوست . چنین شخصی خود را در حیرت و تردید و رنج می اندازد ؛ بی آنکه ثواب به دست آورد ؛ زیرا وی به بیشتر از مسمّای غَسْل و مَسْح امر نشد .(1)

اینکه امام باقر علیه السلام فرمود : «وضو ، حدّی از حدود خداست تا بداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی از امر خدا سر می پیچد» بعید نمی نماید که امام علیه السلام با این سخن اشاره دارد به اینکه طهارت وضو ، نظافتِ حقیقی نیست ، بلکه طهارت حُکمی می باشد که برای شناخت کسی که امر خدا را امتثال می کند و کسی امر خدا را عصیان می ورزد ، تشریع شده است «زیرا چیزی مؤمن را نجس نمی سازد» .

اینکه امام علیه السلام فرمود : «مانند مالیدن روغن در وضو کفایت می کند» برای اثبات تعبّد مکلّف و اطاعت وی در برابر اوامر خداست (نه چیز دیگر) .

اگر در این سخن امام صادق علیه السلام تأمّل کنیم که فرمود : «هرکه در وضویش تعدّی کند مانند کسی است که وضویش را بشکند»(2) درمی یابیم که آن حضرت به این سخن خدا اشاره دارد که فرمود : « وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » ؛(3) هرکه از حدود خدا تجاوز کند ، به خودش ظلم کرده است .

بنابراین ، وضو ، یک امر عبادی است . خدا آن را تشریع کرد تابداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی او را عصیان می ورزد .

ص: 665


1- . وسائل الشیعه 1 : 387 ، ذیل حدیث 1 .
2- . من لا یحضره الفقیه 1 : 25 ، حدیث 79 .
3- . سوره طلاق 65 آیه 1 .

با تدبّر در حدیث حوض به همین حقیقت پی می بریم . در آنجا کسانی از صحابه را از حوض می رانند ؛ زیرا بدعت پدید آوردند و به آیین نیاکانشان بازگشتند و احکام خدا را طبق آرا و استحسانات خویش تغییر دادند .

تبدیل آنها در بدیهی ترین بدیهیّات و اوّل ضروریّات (که وضوست) ما را بر آن می دارد که بدعت های آنان را در امور دیگر بعید ندانیم ؛ زیرا تعدّی و بدعت آوری در وضو (که از نظر کتاب و سنّت از اَوضح واضحات است) آنان را به اِحداث در امور خطیر دیگر سوق می داد .

این سخن پیامبر که «ویلٌ للأَعْقاب مِنَ النَّار» (وای بر اَعقاب از آتش) به مردمانی اشاره دارد که بعد از آن حضرت می آیند و اجتهاد به رأی و تأویل را مرکب خویش می سازند یا روش و دلیلی برای گرایش اعتقادی شان قرار می دهند .

پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به خاطر در پیش گیری این خطّ مشی ، توبیخ کرد .

اکنون از آنچه آوردیم نتیجه گیری می کنیم تا چگونگی جمع میان روایات موجود در کتاب های اهل سنّت را (که به شستن پاها و شستن سه بار اعضای وضو فرا می خوانند) با قول امام صادق علیه السلام جمع کنیم که فرمود :

الثالثةُ بِدْعَةٌ ؛(1) شستن بار سوّم بدعت است .

الوُضوءُ مَثنی مَثنی ، مَن زادَ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیهِ ؛(2) وضو ، دو بار دو بار است . هرکه بر آن بیفزاید ، پاداش دریافت نمی دارد .

ص: 666


1- . تهذیب الأحکام 1 : 81 ، حدیث 212 ؛ الاستبصار 1 : 71 ، حدیث 217 .
2- . تهذیب الأحکام 1 : 80 ، حدیث 210 ؛ الاستبصار 1 : 70 ، حدیث 215 .

وَاللّه ما کانَ وُضوءُ رسولِ اللّه ِ إلاّ مَرَّةً مَرَّةً ؛(1) به خدا سوگند ، وضوی رسول خدا جز یک بار یک بار نبود .

تَوَضَّأ النبیُّ مَرّةً مَرّةً ، وَهذا وضوءٌ لا یَقْبَلُ اللّه ُ الصَّلاةَ إلاّ بِهِ ؛(2) پیامبر یک بار

یک بار وضو می گرفت ، و این وضویی است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد .

آیا امکان تقارب میان این نصوص و روایات اهل سنّت هست (یا نه) ؟

اگر به مکتب خلفا خوش گمان باشیم و بگوییم عمداً بدعت پدید نیاوردند ، چگونه می توانیم فعل آنها را در وضو توجیه کنیم ؟

به نظر می رسد امکان تقارب میان این دو مکتب وجود ندارد و نمی توان فعل مکتب خلفا را توجیه کرد مگر به اینکه بگوییم شستن بار اوّل (از شستن های سه گانه) اِعدادی (برای آماده سازی) است و شستن بار دوّم همان بار اوّل است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد و شستن بار سوّم (یعنی در واقع بار دوّم) سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، شستنی که امام باقر علیه السلام آن را اسباغی شمرد که مکلّف بر آن پاداش دریافت می دارد و درباره آن فرمود : «إنَّ المَرَّتَیْن إسْباغ» ؛(3) دو بار شستن اسباغ (وضوی کامل) است .

امّا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را شست برای نظافت بود (نه چیز دیگر) زیرا رسول خدا نمازگزاران را - هنگامی که برای نماز وضو می گرفتند - امر می کرد که پاهاشان را بشویند ؛ زیرا پاهاشان در معرض بول و غایط بود .

ص: 667


1- . من لا یحضره الفقیه 1 : 25 ، حدیث 76 ؛ الاستبصار 1 : 70 ، حدیث 212 .
2- . من لا یحضره الفقیه 1 : 38 ، حدیث 76 ؛ احکام القرآن 3 : 332 و357 .
3- . وسائل الشیعه 1 : 439 ، حدیث 20 .

از جابر(1) روایت است که گفت :

أَمَرَنا رسولُ اللّه إذا تَوَضَّأنا للصَّلاة أنْ نَغْسل أَرْجُلَنا ؛(2)

رسول خدا به ما امرکرد هرگاه برای نماز وضو می گیریم ، پاهایمان را بشوییم .

از امام رضا علیه السلام درباره وضوی واجب در قرآن سؤال شد ، امام علیه السلام فرمود :

المَسحُ ، وَالغَسلُ فِی الوُضُوءِ لِلتَّنظِیفِ ؛(3)

واجب در کتاب خدا مَسْح پاهاست ، و غَسْل (شستن) پاها در وضو برای نظافت می باشد .

از اَیّوب بن نوح روایت است که گفت : به ابوالحسن نامه نوشتم و درباره مَسْح پاها از وی پرسیدم ، امام علیه السلام فرمود :

الوُضُوء المسحُ ، ولا یَجِبُ فیه إلاّ ذاکَ ، وَمَن غَسَلَ فَلاَ بَأْسَ (یعنی التنظیف) ؛(4)

واجب در وضو مسح پاهاست ، جز این کار - در آن - واجب نمی باشد ، و هرکه پاها را بشوید (یعنی برای نظافت این کار را بکند) اشکالی ندارد .

در روایت دیگر از امام علیه السلام رسیده است که فرمود : واجب در کتاب خدای متعال در وضو، مَسْح است، وغَسْل (شستن پاها) برای تمیزی ونظافت می باشد.(5)

ص: 668


1- . می دانیم که جابر از پیروان تقیّد محض و مدوّنان بود . حجّاج در دستش مُهر زد تا او را ذلیل سازد و وی از پیامبر حدیث نکند .
2- . سنن دارقطنی 1 : 107 ، حدیث 1 .
3- . الاستبصار 1 : 65 ، حدیث 192 ؛ وسائل الشیعه 1 : 421 ، حدیث 1100 .
4- . تهذیب الأحکام 1 : 64 ، حدیث 180 ؛ الاستبصار 1 : 65 ، حدیث 194 .
5- . تهذیب الأحکام 1 : 64 ، حدیث 181 ؛ الاستبصار 1 : 64 ، حدیث 192 ؛ وسائل الشیعه 1 : 420 ، حدیث 1098 .

بدین سان ، بعید به نظر نمی رسد که رسول خدا پاها را برای نظافت می شست ، سپس بعضی از صحابه این فعل آن حضرت را سنّت شمردند و این کار ، امر را بر مردم مشتبه ساخت چنان که بر عایشه و عبدالرَّحمان بن عوف امر مشتبه شد آن گاه که بعضی از احکام خاص را بر همه مسلمانان تعمیم دادند .

پیش از این ، روشن ساختیم که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه صورت و دست ها را برای جریان آب بر آن دو آماده می ساخت ، می شست ؛ زیرا آن حضرت از ما اسباغ در وضو را می خواست و اسباغ تحقّق نمی یابد مگر اینکه عضو برای این کار آماده شود ؛ خصوصاً اگر دارای موی فراوان باشد .

پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را پس از آنکه مَسْح می کشید ، می شست و از آنجا که شستن - خود به خود - کاری بیش از مسح را می نمایاند ، گفتند : رسول خدا پاها را - در وضو - می شست و مسح پاها را به عنوان اَدای فریضه الهی - پیش از شستن - توسّط آن حضرت از یاد بردند و این امر را به خاطر اُموری که می پسندیدند ، اشاعه دادند .

مخالفت بعضی از صحابه ، مانند ابن عبّاس (دانشمند اُمّت) انس بن مالک (خادم پیامبر) علیّ بن ابی طالب (داماد رسول خدا) با این فهم و اصرار آنها بر اینکه سنّت رسول خدا مسح است (نه غیر آن) و استدلال آنان به قرآن و سنّت ، ما را به ضعف و نادرستی آنچه ارباب مکتب اجتهاد اشاعه دادند ، ارشاد می کند .

* * *

ص: 669

باری ، وضوی غسلی چند مرحله را پشت سر نهاد :

مرحله اوّل

اختلاف عثمان با گروهی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و اعتراف عثمان به اینکه

معارضان وی در وضو از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی را بر زبان می آورند و عثمان در حدیث گویی آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله شک نداشت و در عین حال ، فعلی را که از پیامبر دید (شستن پاها) ترجیح می داد و آن را حجّت می شمرد .

پوشیده نماند که عثمان (به پیروی از ابوبکر و عُمَر) از مانعان نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله بود . یاران و دوستانش ، شیوه او و کسان پیش از او را در پیش گرفتند . معاویه و حجّاج بر التزام به فقه عثمان تأکید داشتند و این دو نیز از حدیث گویی منع می کردند با اینکه از داعیان به شستن پاها و مسح جلو و پشت سر (از روی رأی ، نه حدیث) بودند .

در مقابل آنان ، خطّ مشی دیگری وجود داشت که بعضی از صحابه در صدر آن قرار داشتند و قولاً و فعلاً در برابر خطّ مشی رأی ایستادند و از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع کردند .

مثل امام علی علیه السلام که در برابر رویکرد رأی در وضو (با همه اَشکال آن) ایستاد ؛ خواه در این راستا ، به عدم جواز شرب زیادی آب وضو در حال ایستاده قائل باشند یا به شستن پاها و سه بار شستن اعضا اعتقاد یابند یا مسح سر را به شستن آن تغییر دهند ، آب را به سر بریزند تا حدّی که قطرات آب از آن بچکد یا در حدّ چکیدن برسد(1) (و مشابه آن) .

ص: 670


1- . عبارت «حتّی قطر الماء أو کاد یقطر» تا آنجا که آب از سر می چکید یا نزدیک بود بچکد درباره وضوی معاویه در «سنن ابی داود 1 : 31 ، حدیث 124» و «سنن بیهقی 1 : 59 ، حدیث 276» آمده است . عبارت یکی از مُحشّیان سنن ابن ماجه را دیدم که در آن شستن سر را تشریع می کرد . وی در تفسیر «یَمْسَح بِرأسه ورِجْلیْه» ؛ سر و پاها را مسح می کشید (که در روایت رفاعة بن رافع آمده است و دارمی آن را روایت می کند) می گفت : «یجب حَمْلُه عَلَی الغَسل بأدلّة خارجیّة ، کما حُمِلَ القرآن علیه» باید با ادلّه خارجی ، آن را بر غَسْل (شستن) حمل کرد ؛ چنان که قرآن بر غَسل حمل می شود .

امام علیه السلام وضوی ثُنائی مسحی گرفت ، زیادی آب وضو را در حال ایستاده ، آشامید و فرمود : «هذا وُضُوءُ مَن لَمْ یُحْدِثْ»(1) (این وضوی کسی است که بدعت نکرد) این کار را برای محکوم نمودن اهل رأی و از میان بُردن بدعتی که پدید آوردند ، انجام داد .

از «عبد خیر» (ابن مسعود) از پدرش رسیده است که گفت :

علیّ بن اَبی طالب را دیدم که پشت پاها را مسح می کشید و می فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا پشت پاها را مسح کشید ، گمان می بردم که کف پاها از پشتِ آن [ به مسح ] سزامندترند .(2)

در روایت دیگر آمده است که فرمود :

کجایند کسانی که می پندارند سزاوار نیست اَحَدی ایستاده آب بنوشد .(3)

مثل این رویکرد را از اَنس بن مالک (صحابی پیامبر) در برابر حَجّاج بن یوسف می بینیم .

ص: 671


1- . الکافی 3 : 27 ، حدیث 8 .
2- . معرفة السنن والآثار 1 : 169 ، حدیث 75 ؛ مسند حمیدی 1 : 29 ، حدیث 47 .
3- . کنز العمّال 9 : 208 ، حدیث 27030 .

هنگامی که حجّاج در اَهواز خطبه خواند و به شستن پاها (بدان سبب که به آلودگی نزدیک ترند) فرا خواند ، اَنس گفت :

صَدَق اللّه ُ وَکَذِبَ الحَجّاجُ ، قال اللّه تعالی : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(1) ؛(2)

خدا راست گفت و حجّاج دروغ بافت ؛ خدای متعال می فرماید : سر و پاهاتان را مسح بکشید .

اَنس این سخن را در ردّ ستمگر دورانِ خویش (حجّاج بن یوسف ثقفی) می گوید ، همان جبّاری که بر گردن اَنس و دیگر صحابه (به خاطر حدیث گویی از پیامبر و ایستادن در برابر فقه نظام سلطه) مُهر زد .

قول ابن عبّاس و اعتراض وی بر رُبَیِّع (بنت مُعوِّذ) بدان خاطر که رُبَیِّع وضوی غسلی را از پیامبر حکایت کرد ، پیش از این گذشت . ابن عبّاس گفت :

إنّ الناس أَبَوا إلاّ الغَسْل وَلا أجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ المَسْح ؛(3)

مردم جز شستن را برنمی تابند و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم .

باری ، معارضان عثمان ، یک جریان عمومی بودند (نه گروه خاصّ یا حزب معیّن) آنان اصحاب محمّد و قاریان اُمّت و فقهای اسلام به شمار می آمدند . برخی از آنها از «عشره مبشّره» (ده نفری که [ به گمان اهل سنّت ] به آنها وعده

بهشت داده شد) و از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده می شدند .

ماجرای کسانی که در وضو با عثمان اختلاف داشتند ، به همین گونه بود ؛

ص: 672


1- . سوره مائده 5 آیه 6 .
2- . تفسیر طبری 6 : 82 ؛ الدرّ المنثور 2 : 262 ؛ تفسیر قرطبی 6 : 92 .
3- . سنن ابن ماجه 1 : 156 ، حدیث 458 .

زیرا آنها اهل استدلال به قرآن و حدیث به سنّت بودند ، کسانی که رأی را نمی پذیرفتند . امام علی علیه السلام به حدیث استدلال می کرد و انس و ابن عبّاس ، به قرآن .

در حالی که عثمان و گروه وی ، می کوشیدند به رأی خویش فتوا دهند و با اجتهادات نادرستِ خویش ، دیگران را قانع سازند .

این یادآوری نیز بجاست که عثمان خود را شایسته تشریع می دید . وی از رهگذر وضو می خواست عملاً برای صحابه ثابت کند که کمتر از ابوبکر و عُمَر نیست . وی تلاش کرد فعلی را که یک بار - به پندار خودش - از پیامبر دید ، به عنوان سنّت دائمی رسول خدا (که باید آن را پیروید) تعمیم دهد ، در حالی که - بنا بر نقل خود عثمان - پیامبر صلی الله علیه و آله با صراحت بیان داشت که این کار ویژه آن حضرت و انبیای پیش از اوست ، و سنّتی برای همه مسلمانان نمی باشد .

مرحله دوّم

اُمویان و مروانیان از اختلاف فقهی میان عثمان و بزرگان صحابه - در وضو - بهره بردند و از این رهگذر به شناسایی رقیبانشان (طالبیان) پرداختند ؛ زیرا آنان وضوی بِدعی نمی گرفتند .

می توان گفت : اُمویان از رویکرد عثمان (و سرگرم شدن اُمّت به اختلافات فقهی و ثانوی تا سیاست های بد مالی و اداری را از یاد ببرند) سوء استفاده کردند و به بدعت های دیگری در وضو دست یازیدند ؛ مانند :

شستنِ معاویه سر را به جای مسح و برگرفتن آب جدید برای این کار .

برگرداندن برعکس آب در شستن ساق های دست .

ص: 673

تفسیر معنای کعب به دو قوزک پا در دو طرف ساق (نه برآمدگی پشت پا و محلّ بستن بند کفش) .

و ده ها مسائل دیگر که امام باقر علیه السلام کوشید آنها را توضیح دهد و تصحیح سازد و در این راستا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را حکایت کند .

از آن حضرت رسیده است که :

ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَقَدَمَیْهِ بِبَلَلِ کَفِّهِ لَمْ یُحدِث لَهُمَا مَاءً جَدِیداً ؛(1)

سپس امام علیه السلام سر و پاها را با تری کف دستش (بی آنکه آب تازه ای بردارد) مسح کشید .

در روایت دیگر می خوانیم :

ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَقَدَمَیْهِ إِلَی الْکَعْبَیْنِ بِفَضْلِ کَفَّیْهِ وَلَمْ یُجَدِّد مَاءً ؛(2)

سپس آن حضرت با زیادی آب کف دست (بی آنکه به آب جدید دست برد) سر را و پاها را تا برآمدگی پشت پا ، مسح کشید .

زراره و بُکَیر از آن حضرت روایت کرده اند که :

فَغَرَفَ بِهَا غُرفَةً فَأَفرَغَ عَلَی ذِرَاعِهِ الْیُمْنی فَغَسَلَ بِهَا ذِرَاعَهُ مِنَ المِرفَقِ

إِلَی الکَفِّ لاَ یَرُدُّهَا إِلَی المِرفَقِ ؛(3)

یک مشت آب با دست گرفت و بر ساق دست راست ریخت و آن را از آرنج تا کف شست ، آب را به آرنج بازنگرداند .. .

در روایتِ دیگر ، آمده است :

ص: 674


1- . الکافی 3 : 25 ، حدیث 5 ؛ وسائل الشیعه 1 : 389 ، حدیث 1022 .
2- . تهذیب الأحکام 1 : 56 ، حدیث 7 ؛ الاستبصار 1 : 57 ، حدیث 168 .
3- . الکافی 3 : 25 ، حدیث 5 ؛ تهذیب الأحکام 1 : 56 ، حدیث 7 ؛ الاستبصار 1 : 57 ، حدیث 68 .

فَقُلنَا أَینَ الکَعبَانِ ؟

قَالَ : هَاهُنَا یَعنِی المَفصِلَ دُونَ عَظمِ السَّاقِ .

فَقُلنَا : هذَا مَا هُوَ ؟

فَقَالَ : هذَا مِن عَظمِ السَّاقِ وَالکَعبُ أَسفَلُ مِن ذَلِکَ ؛(1)

گفتیم : کعب ها کجاست ؟

فرمود : اینجا (یعنی مفصل ، نه استخوان ساق پا) .

گفتیم : این [ برآمدگی ] چیست ؟

فرمود : این ، جزو استخوان ساق است ؛ کعب ، پایین تر از این می باشد .

از مُیَسِّر از امام باقر علیه السلام روایت است که :

ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی ظَهْرِ الْقَدَمِ ، ثُمَّ قَال : إنَّ هذاَ هُوَ الْکَعْبُ ؛(2)

امام

علیه السلام دستش را بر پشت پا نهاد ، سپس فرمود : این ، همان کعب است .

بنابراین ، تأصیل حدیثی(3) از سوی دو مکتب (مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا) در این مرحله تأسیس شد . اهل بیت علیهم السلام در نقل سنّتِ صحیح - که از پدرانشان از پیامبر روایت می شد - کوشیدند و در تصحیح خطایی که نزد دیگران وجود داشت ، اهتمام داشتند ، لیکن مکتب خلفا برای رفع تناقض موجود در روایاتشان به درد سر افتادند ؛ عبارات متن را از طریق دیگر تغییر دادند و بر طُرق روایی افزودند .

ص: 675


1- . الکافی 3 : 26 ، حدیث 5 .
2- . منتهی المطلب 2 : 72 .
3- . حدیث را اَصل قرار دادن م .

حُمران و عطا و زُهْری ، کسانی اند که جنبه روایی را - در مکتب خلفا - عهده دار شدند .

از سویی امام سجّاد علیه السلام پسر عمویش عبداللّه بن محمّد بن عقیل را پیش رُبَیِّع (بنت مُعَوّذ) می فرستد و به روایتِ وی - که وضوی غَسْلی را از پیامبر روایت می کند - اعتراض می کند و از دیگر سو ، امام باقر علیه السلام برای اصحاب ، صفتِ وضوی پیامبر را حکایت می کند .

با این دو روش (اعتراضی و تعلیمی) ائمّه علیهم السلام در حفظ وضوی مسحی کوشیدند .

امام باقر علیه السلام با حکایت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله خاطرنشان ساخت که اختلاف در وضو میان مسلمانان تا سال 114 هجری (سال درگذشت آن حضرت) ادامه داشت . و امام علیه السلام با حکایت وضوی آن حضرت ، سند تشریعی و تاریخی را برای ما باقی گذاشت .

نشانه های این اختلاف میان مسلمانان را می توان در آنچه طبری از موسی بن انس روایت می کند ، دید و این سخن که به اَنس گفت : ای ابو حمزه ، حجّاج در اهواز برای ما خطبه خواند و ما همراهش بودیم ، وضو را بیان داشت .. .

همه این نصوص ، تأکید دارند که خطّ مشی اُمَوی عبّاسی ، ورای وضوی غَسْلی وجود داشت .

مرحله سوّم

این مرحله ، مرحله تأسیس مذاهب چهارگانه اهل سنّت و بنیان گذاری مکاتب فقهی است ؛ زیرا در این دوران ، نزد مذاهب اربعه ، اُصول حدیثی پابرجا

ص: 676

شد و قواعد مذهبی ترسیم گشت و اصول جَرْح و تعدیل رواج یافت و بعضی روایت بعض دیگر را (که از نظر حدیثی و فقهی با رأی و مذهب وی ناساز بود) مخدوش می شمرد .

از اینجا بود که در توثیق یا تجریح یک راوی - نزد آنان - اختلاف پدید آمد ، لیکن در نهایت ، همه شان بر روایت وضوی غَسْلی از پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق نظر یافتند

با اینکه بر اشکالات مرگباری درباره راویانشان آگاه بودند .

آنان به روایاتی که در این باب بود ، تن دادند و به آنها چنگ زدند ؛ خواه از عثمان بود یا عبداللّه بن زید بن عاصم یا عبداللّه بن عَمْرو بن عاص یا دیگران .

این امر رهنمون است به اینکه آنان ، علی رغم عیوب سندی و متنی این روایات ، صدور آنها را از این راویان پذیرفتند .

بنابراین ، اختلاف در وضو ، مبنایی شد . مکتب خلفا چون وضوی غَسْلی عثمانی را پذیرفتند ، به صحّت این روایات و ثبوت آنها از این صحابه قائل شدند .

ما در این پژوهش ثابت کردیم که پایه هایی را که آنها بنا نهادند ، صحیح نبود و اشکالات فراوانی بر آنها وارد است ؛ به ویژه با وجود شخصیّتی بی نام و نشان همچون حُمران بن اَبان که در سند صحیح ترین روایات وضویی آنهاست .

خلاصه کلام در روایات عثمان این است که : آنان بر روایت حُمران بن اَبان تکیه کردند و آن را صحیح ترین روایات در باب وضو شمردند ، در حالی که حُمران - بر اساس تحقیق ما - یک نفر یهودی شعوبی مُغرضِ خائنِ رشوه گیر و دروغ گوست . کمترین چیز درباره وی سخن استاد بشّار عوّاد است که می گوید :

ص: 677

لَمْ یکُن أمیناً تلک الأمانة الَّتی تُؤَدّی إلی تَوْثیقه تَوْثیقاً مُطلقاً ؛(1)

حُمران در آن حد اَمین نمی باشد که به توثیق مطلق وی بینجامد .

به سخنی که او را از سوی علمای رجال توثیق کند (مانند : ثقةٌ حجّةٌ ، امامٌ حُجّةٌ ، امامٌ ثبتٌ ثقةٌ ، ثقةٌ ثبتٌ ، صدوقٌ لا بأس به ، و دیگر عبارات توثیق) دست

نیافتیم ، بلکه نهایی ترین سخنی که بر آن دست یافتیم قول ذهبی است که می گوید : «الفارسی الفقیه»(2) (فقیه فارسی است) یا قول ابن عبدالبر که می نگارد : «کانَ أَحَدُ الْعلَماء الجِلَّة ، أَهْلُ الوَداعَة وَالرَّأی وَالشَّرَف»(3) (یکی از عالمان بزرگ ، با وقار و اهل رأی و شرف) و این عبارات نزد ائمّه جرح و تعدیل در توثیق به کار نمی رود .

از آنجا که روند عمومی اُمویان و مروانیان ، برگرفتن فقه عثمان و اعتماد به او بود ، و معاویه و مروان و عبدالملک بن مروان و حجّاج بن یوسف و حُمران بن اَبان (به طور خاص) ورای نشر وضوی عثمانی قرار داشتند ، بسا اهل بصره (و دیگران) روایت حُمران را گرفتند و با پیروی از تبلیغ حاکمان در آن ، به این روایت - در وضو - احتجاج کردند و روایات دیگر را وانهادند .

از اینجاست که میان قول ابن سعد که می گوید : «لا یَحْتَجُّونِ بِحَدیثه» (به حدیث حُمران احتجاج نمی کنند) و قول ابن حِبّان که می گوید : «أَخَذَ عنه البَصْریّون» (بصری ها از او گرفتند) تقارب پدید می آید .

ص: 678


1- . تحریر تقریب التهذیب 1 : 321 - 322 .
2- . سیر اعلام النُّبلاء 4 : 182 ، شماره 73 .
3- . التمهید 22 : 211 .

و بسا بنی اُمیّه اهل بصره را به نگرش وضویی حُمران قانع ساختند(1) و اینکه حُمران در ظاهر مسلمان است ، فرائض را انجام می دهد ، متجاهر به فسق نیست و کبائر را مرتکب نمی شود . پس ، اخذ از او جایز است .

بنابراین ، نسبتِ وضوی غَسلی (به نظر ما بر اساس همه فرض ها) به پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت نمی باشد ، خواه بگوییم عثمان اجتهاد ورزید و روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله را (بر اساس تعبیر امام علی علیه السلام)(2) بر غیر وجه خودش حمل کرد و کوشید (به وسیله موالیانش حُمران و ابن دارَه و دیگران) اُمّت را قانع سازد که همین وضو ، سنّت رسول خداست .

یا بگوییم حُمران و اُموی ها بر عثمان دروغ بستند و عثمان از نسبتِ وضوی غسلی به پیامبر صلی الله علیه و آله بَری است .

مهم این است که این پژوهش برای خواننده ، نقش سیاست را در تحریف شریعت و پذیرفتن وضوی غَسلی از سوی امویان و مروانیان (برای شناسایی مخالفان طالبی) روشن ساخت .

آنچه را بیان داشتیم ، یک نظریه علمی بود که بر اساس شواهد تاریخی و فقهی و حدیثی و رجالی به آن دست یافتیم و با اینکه به درستی آن اعتقاد داریم ، عدم خطا در آن را ادّعا نمی کنیم .

این امر در صورتی اَدا می شود که خواننده تا پایان مطالب را با ما دنبال کند .

ص: 679


1- . در متن ، واژه «اقناع» است که معنای «قانع سازی» و «قبولاندن» هر دو را در بر دارد . براساس معنای دوم ، ترجمه بدین گونه درمی آید : بنی اُمیه ، نگرش وضویی حُمران را به اهل بصره قبولاندند .
2- . الکافی 1 : 62 ، حدیث 1 ؛ نیز بنگرید به ، نهج البلاغه 2 : 189 ، خطبه 210 ، کتاب سلیم بن قیس : 183 .

سخن پایانی

در پایان ، آنچه را پیش از این گفتیم تکرار می کنیم که قصد ما در این کتاب ، تشکیک در فقه مذهبی یا خدشه در عقیده طایفه ای نبود ، نیز نمی خواهیم سخنی را بی دلیل بر آنان تحمیل کنیم و به پیروی اجباری ملزمشان سازیم ، لیکن ادلّه و قرائن و شواهد ، ما را بر آنچه گفتیم واداشت .

و دعای پایانی ما این است : ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است .

این مجلّد در اینجا پایان یافت و مجلّد سوّم در پی خواهد آمد و آغاز آن ، وارسی روایات عبداللّه بن عبّاس است .

ص: 680

منابع و مآخذ

قرآن کریم .

نهج البلاغه ، تحقیق : شیخ محمّد عَبْدُه ، دار الذخائر ، ایران ، 1412 ه .

صحیفه سجّادیّه ، تحقیق : سیّد محمّد باقر موحّد اَبطحی ، مؤسسه امام مهدی ،

چاپ اوّل ، قم ، 1411 ه .

1 . انجیل برنابا .

2 . انجیل توما .

3 . ابن اَبی الحدید ، عزّ الدین بن هبة اللّه (م 656 ه ) شرح نهج البلاغه ، تحقیق : محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربی ، چاپ اوّل ، 1378 ه .

4 . ابن اَبی حاتم ، عبدالرّحمان بن محمّد (م 237 ه ) المراسیل ، تحقیق : شکر اللّه نعمة اللّه قوچانی ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1397 ه .

5 . ابن اَبی شَیْبَه ، عبداللّه بن محمّد (م 235 ه ) المصنّف ، تحقیق : کمال یوسف حوت ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1409 ه .

6 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630 ه ) اُسْد الغابة فی معرفة الصحابه ، انتشارات اسماعیلیان (اُفست از دار الکتاب العربی ، لبنان) تهران .

ص: 681

7 . ابن اثیر ، علی بن محمّد (م 630 ه ) الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبداللّه قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1415 ه .

8 . ابن اثیر ، علی بن محمّد (م 630 ه ) اللباب فی تهذیب الأنساب ، دار صادر ،

بیروت ، 1400 ه .

9 . ابن اثیر ، مبارک بن محمّد (م 606 ه ) النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، تحقیق : طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت ، 1399 ه .

10 . ابن اَعْثم کوفی ، احمد (م 314 ه ) الفتوح ، تحقیق : علی شیری ، دار الأضواء ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

11 . ابن الفقیه ، احمد بن محمّد (م 365 ه ) کتاب البلدان ، تحقیق : یوسف الهادی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1416 ه .

12 . ابن المِبْرَد ، یوسف بن حسن (م 909 ه ) بحر الدم (فی من مدحه احمد أو ذمّه) .

13 . ابن اَبی جَرادَه ، عُمَر بن احمد (م 660 ه ) بغیة الطلب فی تاریخ حلب ، تحقیق : سهیل زکار ، دار الفکر .

14 . ابن تَغْری بِرْدِی ، یوسف اَتابکی (م 874 ه ) النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره ، وزارة الثقافة والإرشاد القومی ، مصر .

15 . ابن تَمَّام ، محمّد بن احمد (م 251 ه ) المحسن ، تحقیق : عمر سلیمان عقیلی ، دار العلوم ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1404 ه .

16 . ابن تیمیّه ، احمد (م 728 ه ) درء تعارض العقل والنقل ، تحقیق : عبداللطیف

عبدالرحمان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1997م .

17 . ابن جارود ، عبداللّه بن علی (م 307) المنتقی من السنن المسندة ، تحقیق : عبداللّه عمر بارودی ، مؤسسة الکتاب الثقافیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1408 ه .

ص: 682

18 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) زاد المسیر فی علم التفسیر ، المکتب الإسلامی ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1404 ه .

19 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) الموضوعات ، تحقیق : توفیق حمدان ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .

20 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) غریب الحدیث ، تحقیق : عبدالمعطی ، امین قلعه چی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، لبنان ، 1405 ه .

21 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) المنتظم ، دار صادر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1358 ه (المکتبة الإسلامیّه در 12 جلد) .

22 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) الضعفاء والمتروکین ، تحقیق : عبداللّه

القاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .

23 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) کشف المشکل من حدیث الصحیحین ، تحقیق : علی حسین بوّاب ، دار الوطن ، ریاض ، 1418 ه .

24 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) صفة الصفوه ، تحقیق : محمود فاخوری و محمّد رواس قلعه چی ، دار المعرفة ، چاپ دوّم ، بیروت 1399 ه .

25 . ابن حِبّان ، عبداللّه بن محمّد (م 979 ه ) طبقات المحدّثین بأصبهان ، تحقیق : عبدالغفور عبدالحق البلوشی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1412 ه .

26 . ابن حِبّان ، محمّد بن حبّان (م 354 ه ) مشاهیر علماء الأمصار ، تحقیق : فلایشهمر ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1959م .

27 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354) صحیح ابن حِبّان (بترتیب ابن بلبان الفارسی) ،

تحقیق : شعیب ارنؤوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414 ه .

ص: 683

28 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354 ه ) الثقات ، تحقیق : سیّد شرف الدین احمد ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، 1395 ه .

29 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354 ه ) المجروحین من المحدّثین والضعفاء والمتروکین ،

تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .

30 . ابن حبیب بغدادی ، محمّد (م 245 ه ) کتاب المحبّر ، تحقق : ایلزه لیختن شتیتر ، دار الآفاق الجدیده ، بیروت .

31 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة ، تحقیق : اکرام اللّه امداد الحق ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت .

32 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تحریر تقریب التهذیب ، تحقیق : بشّار عوّاد و شعیب ارنؤوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1997م .

33 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) لسان المیزان ، تحقیق : دائرة

المعارف النظامیّه (هند) مؤسسة الأعلمی ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1406 ه .

34 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) المطالب العالیه ، تحقیق : سعد بن ناصر بن عبدالعزیز شتری ، دار العاصمه و دار الغیث ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1419 ه .

35 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر ، تحقیق : سیّد عبداللّه هاشم یمانی مدنی ، مدینه ، 1384 ه .

36 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) طبقات المدلّسین ، تحقیق : عاصم بن عبداللّه القریوتی ، مکتبة المنار ، چاپ اوّل ، عمّان ، 1403 ه .

ص: 684

37 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس ، تحقیق: عاصم بن عبداللّه، مکتبة المنار، چاپ اوّل، اردن.

38 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) نزهة الألباب فی الألقاب ، تحقیق : عبدالعزیز محمّد سدیری ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1409 ه .

39 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) الإصابة فی تمییز الصحابه ،

تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412 ه .

40 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محبّ الدین الخطیب ، دار المعرفة ، بیروت .

41 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تقریب التهذیب ، تحقیق : محمّد

عوامه ، دار الرشید ، چاپ اوّل ، سوریا ، 1406 ه .

42 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404ه» .

43 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) المُحَلّی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدیده ، بیروت .

44 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) الإحکام فی اُصول الأحکام ، دار الحدیث ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1404 ه .

45 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) جمهرة اَنساب العرب ، تحقیق : گروهی از

علما ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1403 ه .

46 . ابن حمزه طوسی ، محمّد بن علی (م 560 ه ) الثاقب فی المناقب ، تحقیق : نبیل

رضا علوان ، مؤسسه انصاریان ، چاپ دوّم ، قم ، 1412 ه .

ص: 685

47 . ابن خُزیمه ، محمّد بن اسحاق (م 311 ه ) صحیح ابن خزیمه ، تحقیق : مصطفی الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1390 ه .

48 . ابن خلدون ، عبدالرّحمان (م 808 ه ) مقدّمة ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت ، 1984م .

49 . ابن خَلِّکان ، احمد بن محمّد (م 681 ه ) وفیات الأعیان واَنباء اَبناء الزّمان ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الثقافه ، لبنان .

50 . ابن خَیَّاط ، خلیفة بن خیّاط عصفری (م 240 ه ) طبقات خلیفة ، تحقیق : سهیل

زکار ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .

51 . ابن راهْوَیْه ، اسحاق بن ابراهیم (م 238 ه ) مسند ابن راهویه ، تحقیق : عبدالغفور

بن عبدالحق بلوشی ، مکتبة الإیمان ، چاپ اوّل ، مدینه ، 1412 ه .

52 . ابن سعد ، محمّد (230 ه ) الطبقات الکبری (= طبقات ابن سعد) دار صادر ، بیروت .

53 . ابن شَبَّه ، عُمَر (م 262 ه ) تاریخ المدینة المنوّره (= اخبار المدینة المنوّره)

تحقیق : علی محمّد دندل و یاسین سعدالدین بیان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417 ه .

54 . ابن شُعْبَه حَرّانی ، حسن بن علی (از بزرگان قرن چهارم هجری) تحف العقول عن آل الرسول ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم ، 1404 ه .

55 . ابن صَبَّاغ مالکی ، علی بن محمّد (م 855 ه ) الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة ، تحقیق : سامی غریری ، چاپ اوّل ، دار الحدیث ، قم .

ص: 686

56 . ابن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) اقبال الأعمال ، تحقیق : جواد قیّومی ، دفتر تبلیغات اسلامی ، چاپ اوّل ، قم ، 1414 ه .

57 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) الإستیعاب فی معرفة الأصحاب ،

تحقق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412 ه .

58 . ابن عبدالبَر ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) الإستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار ، تحقیق : سالم محمّد عطا و محمّد علی معوض ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 2000م .

59 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) التمهید لما فی الموطّأ من المعانی

والأسا نید ، تحقیق : مصطفی بن احمد علوی ، محمّد عبدالکبیر بکری ، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیّه ، مغرب ، 1387 ه .

60 . ابن عبدالحکم ، عبدالرّحمان (م 257 ه ) فتوح مصر واَخبارها ، تحقیق : محمّد

حجیری ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .

61 . ابن عبد رَبِّه ، احمد بن محمّد (م 328 ه ) العقد الفرید ، تحقیق : مفید محمّد قمیحه و عبدالمجید ترحیبی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404 ه .

62 . ابن عِبْری ، غریغوریوس (م 685 ه ) تاریخ مختصر الدول ، دار المسیره ، بیروت .

63 . ابن عدی ، عبداللّه (م 365 ه ) الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار

غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1409 ه .

64 . ابن عساکر ، علی بن حسن (م 571 ه ) تاریخ دمشق ، تحقیق : عمر بن غرامة ، دار

الفکر ، بیروت ، 1995م .

ص: 687

65 . ابن عِماد حَنْبلی ، عبدالحی بن احمد (م 1089 ه ) شذرات الذهب فی اَخبار من ذهب ، تحقیق : عبدالقادر الأرنؤوط و محمود الأرنؤوط ، دار ابن کثیر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1406 ه .

66 . ابن قُتَیْبه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) تأویل مختلف الحدیث ، تحقیق : محمّد زهری نجّار ، دار الجیل ، بیروت ، 1393 ه .

67 . ابن قُتَیبَه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) عیون الأخبار ، تحقیق : یوسف الطویل ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1424 ه .

68 . ابن قُتَیبه ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) الإمامة والسیاسة ، تحقیق : طه محمّد زینی ، مؤسسة الحلبی وشرکاه .

69 . ابن قُتَیْبَه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) المعارف ، تحقیق : ثروت عکاشه ، دار المعارف ، قاهره .

70 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م 774 ه ) تفسیر القرآن العظیم (= تفسیر ابن کثیر)

دار الفکر ، بیروت ، 1401 ه .

71 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774 ه ) البدایة والنهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت .

72 . ابن ماجَه قزوینی ، محمّد بن یزید (م 275 ه ) سنن ابن ماجه ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار الفکر ، بیروت .

73 . ابن ماکولا ، علی بن هبة اللّه (م 475 ه ) تهذیب مستمرّ الأوهام علی ذوی المعرفة وأُولی الأفهام ، تحقیق : سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1410 ه .

ص: 688

74 . ابن ماکولا ، علی بن هبة اللّه (م 475 ه ) الإکمال فی رفع الإرتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکنی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

75 . ابن مَعین ، یحیی (م 233 ه ) تاریخ ابن مَعین (به روایت عثمان دارمی) تحقیق : احمد محمّد نور سیف ، دار المأمون ، دمشق ، 1400 ه .

76 . ابن مُفْلِح ، ابراهیم بن محمّد (م 884 ه ) المقصد الأرشد فی ذکر اصحاب الإمام

احمد ، تحقیق : عبدالرّحمان بن سلیمان عثیمین ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1410 ه .

77 . ابن مَنْجُویَه ، احمد بن علی (م 428 ه ) رجال صحیح مسلم ، تحقیق : عبداللّه لیثی ، دار المعرفه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .

78 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) مختصر تاریخ دمشق ، تحقیق : گروه محقّقان ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1984م .

79 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) لسان العرب ، دار صادر ، چاپ اوّل ،

بیروت .

80 . ابن ناصر الدین دمشقی ، محمّد بن عبداللّه (م 842 ه ) توضیح المشتبه فی ضبط

اَسماء الرواة واَنسابهم واَلقابهم وکناهم ، تحقیق : محمّد نعیم عرقسوسی ، مؤسسة الرسالة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1993م .

81 . ابو البقاء العکبری (م 538 ه ) دیوان المتنبّی ، تحقیق : مصطفی سقّا و ابراهیم

ابیاری و عبدالحفیظ شلبی ، دار المعرفه ، بیروت .

82 . ابو الفِداء ، اسماعیل بن نور الدین (م 732 ه ) تاریخ أبی الفداء (= المختصر فی اَخبار البشر) تحقیق : محمود دیوب ، دار المعرفة ، بیروت .

ص: 689

83 . ابو الفرج اصفهانی ، علی بن حسین (م 356 ه ) الأغانی ، تحقیق : عبد علی مهنّا و سمیر جابر ، دار الفکر ، لبنان .

84 . ابو الفرج اصفهانی (م 356 ه ) مقاتل الطالبیّین ، تحقیق و اشراف : کاظم المظفّر ، المکتبة الحیدریّه ، چاپ دوّم ، نجف اشرف ، 1385 ه .

85 . ابو الفرج ، قُدامة بن جعفر (م 310 یا 320 ه ) الخراج وصناعة الکتابة ، تحقیق : محمّد حسین زبیدی ، دار الرشید ، چاپ اوّل ، عراق .

86 . ابو حَیّان توحیدی ، علی بن محمّد (م 400 ه ) الإمتاع والمؤانسة ، المکتبة

العصریّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1424 ه .

87 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اَشعث (م 275 ه ) سنن اَبی داود ، تحقیق : محمّد

محیی الدین عبدالحمید ، دار الفکر ، بیروت .

88 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اشعث (م 275 ه ) سؤالات اَبی عبید الآجری ،

تحقیق : عبدالعلیم ، عبدالعظیم البستوی ، مکتبة دار الإستقامه ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1418 ه .

89 . ابو زُرْعَه دمشقی ، عبدالرّحمان بن عمرو (م 281 ه ) تاریخ أبی زرعة الدمشقی ،

تحقیق : خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .

90 . ابو زُرْعَه ، عبیداللّه بن عبدالکریم (م 264 ه ) الضعفاء وأجوبة الرازی علی

سؤالات البرذعی ، تحقیق : سعدی هاشمی ، دار الوفاء ، چاپ دوّم ، المنصوره ، 1409 ه .

91 . ابو صَلاح حَلَبی ، تقی بن نجم (م 447 ه ) تقریب المعارف ، تحقیق : فارس تبریزیان الحسّون ، چاپ 1417 ه .

ص: 690

92 . ابو عُبَید ، قاسم بن سلام (م 223 ه ) الأموال ، تحقیق : خلیل محمّد هراس ، دار الفکر ، بیروت ، 1408 ه .

93 . ابو عُبَید ، قاسم بن سلام (م 223 ه ) غریب الحدیث ، تحقیق : محمّد عبدالمعید

خان ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1396 ه .

94 . ابو نُعیم اصبهانی ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء

دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405 ه .

95 . ابو نُعیم اصفهانی ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) الضعفاء ، تحقیق : فاروق حمادة ، دار الثقافه ، چاپ اوّل ، دار البیضاء ، 1405 ه .

96 . ابو یَعْلی موصلی ، احمد بن علی (م 307 ه ) مسند ابی یعلی ، تحقیق : حسین

اسلم اسد ، دار المأمون ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1404 ه .

97 . احمد بن اَبی یعقوب (م 284 ه ) تاریخ یعقوبی ، دار صادر ، بیروت .

98 . احمد بن الصدّیق المغربی (م 1380 ه ) فتح الملک العلی ، تحقیق : محمّد هادی

امینی ، کتابخانه عمومی امیرالمؤمنین علیه السلام ، چاپ سوّم ، اصفهان ، 1403 ه .

99 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) العلل ومعرفة الرجال ، تحقیق : وصیّ اللّه بن محمّد

عبّاس ، دار الخانی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1408 ه .

100 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) مسند احمد ، مؤسسه قرطبه ، مصر .

101 . احمد وائلی (م 1424 ه ) هویّة التشیّع ، دار الصفوه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1994م .

102 . اِرْبِلی ، علی بن عیسی (م 693 ه ) کشف الغمّة فی معرفة الأئمّه ، دار الأضواء ، بیروت ، 1405 ه .

103 . اَسَد حیدر (م 1405 ه ) الإمام الصادق والمذاهب الأربعه ، تحقیق ونشر : انتشارات فقاهت ، چاپ اوّل ، قم ، 1427 ه .

ص: 691

104 . اسماعیل پاشا بغدادی (م 1339 ه ) هدیة العارفین ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

105 . اَلْبانی ، محمّد ناصر (م 1420 ه ) اِرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل ، تحقیق : زهیر شاویش ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1405 ه .

106 . باجی ، سلیمان بن خلف (م 474 ه ) التعدیل والتجریح لمن خرّج له البخاری فی الجامع الصحیح ، تحقیق : ابو لبابة حسین ، دار اللواء ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1406 ه .

107 . بَحْشَل ، اَسلم بن سهل (م 292 ه ) تاریخ واسط ، تحقیق : کورکیس عوّاد ، عالم

الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .

108 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الصغیر .

109 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) الضعفاء الصغیر ، تحقق : محمود ابراهیم

زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .

110 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الکبیر ، تحقیق : سیّد هاشم

ندوی ، دار الفکر .

111 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الأوسط ، تحقیق : محمود ابراهیم

زاید ، دار الوعی و دار التراث ، چاپ اوّل ، حلب و قاهره ، 1397 ه .

112 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) صحیح البخاری ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، یمامه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1407 ه .

113 . بَزَّار ، احمد بن عمرو (م 292 ه ) مسند البزّار ، تحقیق : محفوظ الرّحمان زین اللّه ، مؤسسة علوم القرآن ومکتبة العلوم والحکم، چاپ اوّل، بیروت ومدینه، 1409ه .

ص: 692

114 . بَشَّار بن بُرْد (م 167 ه ) دیوان بشّار بن برد ، تحقیق : صلاح الدین هواری ، دار الهلال ، بیروت ، 2003م .

115 . بغدادی ، عبدالقادر بن عمر (م 1039 ه ) خزانة الأدب ولبّ لباب لسان العرب ،

تحقیق : محمّد نبیل طریفی و امیل بدیع یعقوب ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1998م .

116 . بَکْری اَنْدلسی ، عبداللّه بن عبدالعزیز (م 487 ه ) معجم ما استعجم من اَسماء

البلاد والمواضع ، تحقیق : مصطفی سقّا ، عالم الکتب ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1403 ه .

117 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) اَنساب الأشراف ، تحقیق : احسان عبّاس ، جمعیّت مستشرقان آلمانی ، بیروت ، 1979م .

118 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) فتوح البلدان ، تحقیق : رضوان محمّد رضوان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403 ه .

119 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) معرفة السنن والآثار عن الإمام الشافعی ،

تحقیق : سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، لبنان .

120 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) المدخل إلی السنن الکبری ، تحقیق : محمّد

ضیاء الرّحمان اَعظمی ، دار الخلفاء ، کویت ، 1404 ه .

121 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) سنن البیهقی الکبری ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، مکتبة دار الباز ، مکّه ، 1414 ه .

122 . تِرْمِذی ، محمّد بن عیسی بن سوره (م 279 ه ) سنن الترمذی (= الجامع الصحیح) تحقیق : احمد محمّد شاکر وآخرون ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1357 ه .

ص: 693

123 . ثَقَفی ، ابراهیم بن محمّد (م 283 ه ) الغارات ، تحقیق : سیّد جلال الدّین محدّث (چاپ اُفست در چاپ خانه بهمن) .

124 . جاحظ ، عَمْرو بن بحر (م 255 ه ) البرصان والعرجان والعمیان والحولان .

125 . جاحظ ، عَمْرو بن بحر (م 255 ه ) البیان والتبیین ، تحقیق : فوزی عطوی ، دار

صعب ، بیروت .

126 . جزایری دمشقی ، طاهر بن صالح (م 1338 ه ) توجیه النظر إلی اُصول الأثر ، تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، مکتبة المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ اوّل ، حلب ، 1416 ه » .

127 . جَزیری ، عبدالرّحمان (م 1360 ه ) الفقه علی المذاهب الأربعه ، دار احیاء

التراث العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .

128 . جَصَّاص ، احمد بن علی رازی (م 370 ه ) اَحکام القرآن ، تحقیق : محمّد صادق

قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405 ه .

129 . جواد جعفر خلیلی (معاصر) محاکمات الخلفاء واَتباعهم ، چاپ و نشر ، الإرشاد ، بیروت ، 2001م .

130 . جواد علی (م 1408 ه ) المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ، دار الساقی ،

چاپ چهارم ، 1422 ه .

131 . حاکم حَسکانی ، عبیداللّه بن عبداللّه (از بزرگان قرن پنجم هجری) شواهد التنزیل

لقواعد التفضیل ، تحقیق : محمّد باقر محمودی ، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ اسلامی ، چاپ اوّل ، تهران ، 1411 ه .

ص: 694

132 . حاکم نیشابوری ، محمّد بن عبداللّه (م 405 ه ) المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

133 . حُرّ عاملی ، محمّد بن حسن (م 1104 ه ) وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعة ، تحقیق ونشر : مؤسسة آل البیت ، چاپ دوّم ، قم ، 1414 ه .

134 . حَطَّاب رُعَیْنی ، محمّد بن محمّد بن عبدالرّحمان (م 954 ه ) مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، دار الفکر ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1398 ه .

135 . حلّی ، حسن بن یوسف (م 726) کشف الیقین فی فضائل اَمیرالمؤمنین ، تحقیق : حسین درگاهی ، چاپ اوّل ، 1411 ه .

136 . حِلّی ، حسن بن یوسف (م 726 ه ) نهج الحق وکشف الصدق ، با مقدّمه سیّد رضا صدر ، تعلیق : عین اللّه ارموی ، دار الهجره ، قم ، 1421 ه .

137 . حِلّی ، حسن بن یوسف (م 726 ه ) منتهی المطلب فی تحقیق المذهب ، تحقیق ونشر : مرکز پژوهش های اسلامی ، چاپ اوّل ، مشهد ، 1412 ه .

138 . حَمَوی ، یاقوت بن عبداللّه (م 626 ه ) معجم البلدان ، دار الفکر ، بیروت .

139 . حَمَوی ، یاقوت بن عبداللّه (م 626 ه ) معجم الأُدباء (= ارشاد الأریب الی معرفة

الأدیب) دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

140 . حُمَیدی ، عبداللّه بن زبیر (م 219 ه ) مسند الحمیدی ، تحقیق : حبیب الرّحمان

اعظمی ، دار الکتب العلمیّه و مکتبة المتنبّی ، بیروت و قاهره .

141 . حِمْیَری ، عبدالملک بن هشام (م 218 ه ) السیرة النبویّه (= سیرة ابن هشام) ،

تحقیق : طه عبدالرؤوف سعد ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

ص: 695

142 . حِمْیَری ، محمّد بن عبدالمُنْعِم (م 900 ه ) الروض المعطار فی خبر الأقطار ، تحقیق : احسان عبّاس ، مؤسسه ناصر ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1980م .

143 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) الفقیه والمتفقّه ، تحقیق : ابو عبدالرّحمان ، عادل بن یوسف غرازی ، دار ابن جوزی ، چاپ دوّم ، سعودی ، 1421 ه .

144 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 436 ه ) الکفایة فی علم الروایة ، تحقیق : ابو

عبداللّه سورقی و ابراهیم حمدی ، مکتبة العلمیّه ، مدینه .

145 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع ، تحقیق : محمود طحّان ، مکتبة المعارف ، ریاض ، 1403 ه .

146 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) تقیید العلم ، دار احیاء السنّة النبویّة .

147 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) تاریخ بغداد ، دار الکتب العلمیّه ،

بیروت .

148 . خلیفة بن خیّاط (م 240 ه ) تاریخ خلیفة بن خیّاط ، تحقیق : اکرم ضیاء العمری ، دار القلم و مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، دمشق و بیروت ، 1397 ه .

149 . خوارزمی ، موفّق بن احمد (م 568 ه ) مقتل الخوارزمی ، تحقیق : محمّد سماوی ، انتشارات مفید ، قم .

150 . خویی ، سیّد ابوالقاسم (م 1411 ه ) معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرجال ، مرکز نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ پنجم ، ایران ، 1413 ه .

151 . دارقُطنی ، علی بن عمر (م 385 ه ) سنن الدارقطنی ، تحقیق : سیّد عبداللّه هاشم یمانی ، دار المعرفه ، بیروت ، 1386 ه .

ص: 696

152 . دارقُطنی ، علی بن عمر (م 385 ه ) علل الدارقطنی ، تحقیق : محفوظ الرحمان ، زین اللّه السلفی ، دار طیبه ، ریاض ، 1405 ه .

153 . دارِمی ، عبداللّه بن عبدالرّحمان (م 255 ه ) سنن الدارمی ، تحقق : فواز احمد زمرلی و خالد السبع العلمی ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .

154 . دِهْلَوی ، احمد بن عبدالرّحیم (م 1176 ه ) الإنصاف فی بیان اسباب الإختلاف ،

تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، دار النفائس ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1404 ه .

155 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) سیر اَعلام النُّبلاء ، تحقیق : شعیب الأرنائوط و محمّد نعیم العرقسوسی ، مؤسسة الرساله ، چاپ نهم ، بیروت ، 1413 ه .

156 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) العبر فی خبر من غبر ، تحقیق : صلاح الدین

المنجد ، چاپ خانه حکومتی کویت ، چاپ دوّم ، 1984م .

157 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) میزان الإعتدال فی نقد الرجال ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1995م .

158 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) تاریخ الإسلام ، تحقیق : عمر عبدالسلام

تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .

159 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام اَهل الرفض والاعتزال ، تحقیق : محبّ الدین خطیب .

160 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ذکر اسماء من تکلّم فیه وهو موثّق ، تحقیق : محمّد شکور امریر میادینی ، مکتبة المنار ، چاپ اوّل ، زرقاء ، 1406 ه .

161 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) الکاشف فی معرفة من له روایة فی المکتب الستّة ، تحقیق : محمّد عوامه ، دار القبله ، چاپ اوّل ، جدّه ، 1413 ه .

ص: 697

162 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) المغنی فی الضعفاء ، تحقیق : نور الدین عتر .

163 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) تذکرة الحفّاظ ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت .

164 . رازی ، عبدالرّحمان بن اَبی حاتم (م 237 ه ) الجرح والتعدیل ، دار احیاء التراث

العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1271 ه .

165 . زَبیدی ، محمّد مرتضی حسینی (م 1205 ه ) تاج العروس من جواهر القاموس ، تحقیق : گروهی از محقّقان ، دار الهدایه .

166 . زَمَخشری ، محمود بن عمر (م 538 ه ) ربیع الأبرار ونصوص من الأخبار ، تحقیق : عبدالأمیر مهنّا ، مؤسسه اَعلمی ، بیروت ، 1412 ه .

167 . زَمَخشری ، محمود بن عمر (م 583 ه ) الفائق فی غریب الحدیث ، تحقیق : علی

محمّد بجاوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار المعرفة ، چاپ دوّم ، لبنان .

168 . زُهیر بن حَرْب (م 234 ه ) کتاب العلم ، تحقق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403 ه .

169 . زَیْلَعی ، عبداللّه بن یوسف (م 762 ه ) نصب الرایة لأحادیث الهدایة ، تحقیق : محمّد یوسف بنوری ، دار الحدیث ، مصر ، 1357 ه .

170 . سِبْط ابن العَجَمی ، ابراهیم بن محمّد (م 841 ه ) التبیین لأسماء المدلّسین ،

تحقیق : محمّد ابراهیم داود موصلی ، مؤسسه ریّان ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1414 ه .

171 . سُبْکی ، تاج الدّین بن علی (م 756 ه ) طبقات الشافعیّة الکبری ، تحقیق : محمود محمّد طناحی و عبدالفتّاح محمّد الحلو ، هجر للطباعة والنشر والتوزیع ، چاپ دوّم ، 1413 ه .

ص: 698

172 . سَخاوی ، محمّد شمس الدّین (م 902 ه ) التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1414 ه .

173 . سعید بن منصور خراسانی (م 227 ه ) سنن سعید بن منصور ، دار السلفیّه ، چاپ

اوّل ، هند ، 1403 ه (و چاپ دوّم ، تحقیق سعد بن عبداللّه ، دار العصیمی ، ریاض ، 1414 ه ) .

174 . سُفیان ثَوری (م 161 ه ) تفسیر الثوری ، تحقیق : گروهی از علما ، دار الکتب

العلمیّة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1403 ه .

175 . سُلَیم بن قیس هلالی م 76 ه ) کتاب سُلَیم بن قیس ، تحقیق : محمّد باقر انصاری

زنجانی ، انتشارات دلیل ما ، چاپ اوّل ، ایران ، 1422 ه .

176 . سَماوی ، محمّد بن طاهر (م 1370 ه ) اِبصار العین فی اَنصار الحسین علیه السلام تحقیق : محمّد جعفر طبسی ، دفتر پژوهش های اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، چاپ اوّل ، 1377 ه .

177 . سَمْعانی ، عبدالکریم بن محمّد (م 562 ه ) الأنساب ، تحقیق : عبداللّه عمر

بارودی ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1998م .

178 . سهارنفوری ، خلیل احمد (م 1346 ه ) بذل المجهود فی حلّ اَبی داود ، دار البیان ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1988م .

179 . سُهَیلی ، عبدالرّحمان بن عبداللّه (م 581 ه ) الروض الأُنف فی تفسیر السیرة النبویّة لابن هشام ، تحقیق : مجدی بن منصور ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ،

بیروت ، 1418 ه .

180 . سیّد بن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، مطبعة الخیّام ، چاپ اوّل ، قم ، 1399 ه .

ص: 699

181 . سیّد علی خان مدنی (م 1120 ه ) الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه ، تحقیق وتقدیم : سیّد محمّد صادق بحر العلوم ، مکتبة بصیرتی ، قم .

182 . سیّد محسن امین (م 1371 ه ) اَعیان الشیعه ، تحقیق : حسن اَمین ، دار التعارف ، بیروت .

183 . سیّد مرتضی ، علی بن حسین (م 436 ه ) رسائل الشریف المرتضی ، تحقیق : سیّد احمد حسینی ، دار القرآن ، قم ، 1405 ه .

184 . سَیْف بن عمر الضبّی الاسدی (م 200 ه ) الفتنة ووقعة الجمل ، تحقیق : احمد

راتب عرموش ، دار النفائس ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1391 ه .

185 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) تاریخ الخلفاء ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، مطبعة السعادة ، مصر ، 1371 ه .

186 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) الدرّ المنثور ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .

187 . سیوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) طبقات الحفّاظ ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ

اوّل ، بیروت ، 1403 ه .

188 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) شرح سنن ابن ماجه ، نشر : قدیمی خانه ،

کراچی .

189 . شاطبی ، ابراهیم بن موسی (م 790 ه ) الموافقات فی اصول الشریعه ، تحقیق :

عبداللّه دراز ، دار المعرفة ، بیروت .

190 . شِبْلی ، محمّد بن عبداللّه (م 769 ه ) آکام المرجان فی اَحکام الجان ، تحقیق : ابراهیم محمّد جمل ، مکتبة القرآن ، مصر .

191 . شَرْبِینی ، محمّد بن احمد (م 977 ه ) مغنی المحتاج إلی معرفة الفاظ المنهاج ،

دار الفکر ، بیروت .

ص: 700

192 . شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م 1377 ه ) المراجعات ، تحقیق : حسین راضی ، چاپ دوّم ، 1402 ه .

193 . شوشتری ، محمّد تقی (م 1415 ه ) قاموس الرجال ، انتشارات اسلامی ، چاپ اوّل ، 1419 ه .

194 . شَوکانی ، محمّد بن علی (م 1250 ه ) نیل الأوطار من اَحادیث سیّد الأخیار شرح منتقی الأخبار ، دار الجیل ، بیروت ، 1973 ه .

195 . شَهْرَزُوری ، عثمان بن عبدالرّحمان (م 643 ه ) مقدّمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، تحقیق : نور الدین عتر ، دار الفکر المعاصر ، بیروت ، 1397 ه .

196 . شهرستانی ، سیّد علی (مؤلّف اثر حاضر) منع تدوین الحدیث ، مؤسسة الرافد ، چاپ چهارم ، قم ، 1430 ه .

197 . شَیْبانی ، احمد بن عمرو بن ضحّاک (م 287 ه ) الآحاد والمثانی ، تحقیق : باسم

فیصل احمد الجوابره ، دار الرایه ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1411 ه .

198 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) من لا یحضره الفقیه ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم .

199 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) معانی الأخبار ، تحقیق : علی اکبر غفاری ،

انتشارات اسلامی ، قم ، 1379 ه .

200 . صَفَدی ، خلیل بن اَیبک (م 764 ه ) الوافی بالوفیات ، تحقیق : احمد اَرنائوط و ترکی مصطفی ، دار احیاء التراث ، بیروت ، 1420 ه .

201 . صَنْعانی ، عبدالرزّاق (م 211 ه ) المصنّف ، تحقیق : حبیب الرّحمان اعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403 ه .

ص: 701

202 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الکبیر ، تحقیق : حمدی بن مجید سلفی ، مکتبة الزهراء ، چاپ دوّم ، موصل ، 1404 ه .

203 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض

اللّه بن محمّد و عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی ، دار الحرمین ، قاهره ، 1415 ه .

204 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الصغیر ، تحقیق : محمّد شکور

محمود الحاج اَمریر ، المکتب الإسلامی و دار عمّار ، چاپ اوّل ، بیروت وعمّان ، 1405 ه .

205 . طَبْرِسی ، فضل بن حسن (م 548 ه ) تفسیر مجمع البیان ، تحقیق و تعلیق : گروهی

از علما و محقّقان ، مؤسسه اعلمی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .

206 . طَبَری ، محمّد بن جَریر (م 310) تفسیر الطبری (= جامع البیان عن تأویل آی القرآن) ، تحقیق : خلیل میس ، دار الفکر ، بیروت ، 1415 ه .

207 . طَبَری ، محمّد بن جَریر (م 310 ه ) تاریخ الطبری (= تاریخ الأُمم والملوک) ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

208 . طَحاوی ، احمد بن محمّد (م 621 ه ) شرح معانی الآثار ، تحقق : محمّد زهری

نجّار ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1399 ه .

209 . طرابلسی ، ابراهیم بن محمّد (م 841 ه ) الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث ، صبحی سامرّائی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، مکتبة النهضة العربیّه ، بیروت ، 1987م .

210 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) رجال الکشّی (= اختیار معرفة الرجال) با تعلیقات میرداماد استرآبادی ، تحقیق : سیّد مهدی رجائی ، مؤسسه آل البیت ، قم ، 1404 ه .

ص: 702

211 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) رجال الطوسی ، تحقیق : جواد قیّومی اصفهانی ، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین قم ، چاپ اوّل ، ایران ، 1415 ه .

212 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) تهذیب الأحکام ، تحقیق : حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ سوّم ، تهران ، 1364ش .

213 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) الإستبصار فیما اختلف من الأخبار ، تحقیق : سیّد حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، تهران ، 1390 ه .

214 . عاصمی ، عبدالملک بن حسین (م 1111 ه ) سمط النجوم العوالی فی اَنباء الأوائل والتوالی ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوّض ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419 ه .

215 . عبدالحسین ، علی بن احمد () موقف الخلفاء العبّاسیّین من ائمّة المذاهب الأربعة ، دار قطری بن الفجأة ، چاپ اوّل ، دوحه ، 1405 ه .

216 . عَبدالرزّاق بن هَمّام صنعانی (م 211 ه ) تفسیر الصنعانی ، تحقیق : مصطفی مسلم محمّد ، مکتب الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1410 ه .

217 . عبد بن حَمید (م 249 ه ) مسند عبد بن حَمید ، تحقیق : صبحی بدری سامرّائی و محمود محمّد خلیل صعیدی ، مکتبة السنّة ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1408 ه .

218 . عِجْلی ، احمد بن عبداللّه (م 261 ه ) معرفة الثقات من رجال اهل العلم والحدیث ، تحقیق : عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی ، مکتبة الدار ، چاپ اوّل ، سعودی 1405 ه .

ص: 703

219 . عسکری ، سیّد مرتضی (م 1428 ه ) معالم المدرستین ، مؤسسة النعمان ، لبنان ، 1410 ه .

220 . عظیم آبادی ، محمّد شمس الحق (م 1329 ه ) عون المعبود شرح سنن اَبی داود ،

دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1995م .

221 . عقیلی ، محمّد بن عمر (م 322 ه ) ضعفاء العقیلی ، تحقیق : عبدالمعطی امین

قلعه چی ، دار المکتبة العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404 ه .

222 . علائی ، ابو سعید بن خلیل (م 761 ه ) جامع التحصیل فی اَحکام المراسیل ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، عالم الکتب ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1407 ه .

223 . عَیَّاشی ، محمّد بن مسعود سلمی (م 320 ه ) تفسیر العیّاشی ، تحقیق : سیّد هاشم محلاّتی ، انتشارات علمی اسلامی ، تهران .

224 . عَیْنی ، بدرالدین محمود (م 855 ه ) عمدة القارئ شرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

225 . فَسَوی ، یعقوب بن سفیان (م 280 ه ) المعرفة والتاریخ ، تحقیق : خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419 ه .

226 . فیروزآبادی ، محمّد بن یعقوب (م 817 ه ) القاموس المحیط ، مؤسسة الرساله ،

بیروت .

227 . فَیُّومی ، احمد بن محمّد (درگذشته بعد از سال 770 ه ) المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت .

228 . قاضی عیاض ، عیاض بن موسی (م 544 ه ) مشارق الأنوار علی صحاح الآثار ، مکتبة العتیقه ، دار التراث .

ص: 704

229 . قپانچی ، سیّد علی ( .... ) شرح رسالة حقوق امام زین العابدین علیه السلام ، مؤسسه اسماعیلیان ، چاپ دوّم ، قم ، 1406 ه .

230 . قُرْطُبی ، محمّد بن احمد (م 671 ه ) تفسیر القرطبی (= الجامع لأحکام القرآن)

دار الشعب ، قاهره .

231 . کُردْ علی ، محمّد بن عبدالرزّاق (م 1372 ه ) خطط الشام ، مکتبة النوری ، چاپ سوّم ، دمشق ، 1983م .

232 . کَلاَباذی ، احمد بن محمّد (م 398 ه ) رجال صحیح بخاری (= الهدایة والإرشاد فی معرفة اَهل الثقة والسداد) تحقیق : عبداللّه لیثی ، دار المعرفه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .

233 . کَلاَعی ، سلیمان بن موسی (م 634 ه ) الإکتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول اللّه

والثلاثة الخلفاء ، تحقیق : محمّد عزّ الدین علی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1417 ه .

234 . کُلَینی ، محمّد بن یعقوب (م 329 ه ) الکافی ، تصحیح و تعلیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ پنجم ، تهران ، 1363ش .

235 . مالک بن انس (م 179 ه ) المُوَطَّأ ، تحقیق : فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر ، 1406 ه .

236 . مامقانی ، عبداللّه (م 1351 ه ) تنقیح المقال (چاپ سنگی) المطبعة المرتضویّه ، نجف ، 1350 ه .

237 . مُبارکفوری ، محمّد عبدالرّحمان (م 1353 ه ) تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

ص: 705

238 . مُبَرَّد نحوی ، محمّد بن یزید (م 285 ه ) الکامل فی اللغة والأدب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1407 ه .

239 . مُتَّقی هندی ، علاء الدین علی (م 975 ه ) کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، تحقیق : محمود عمر دمیاطی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1419 ه .

240 . مجلسی ، محمّد باقر (م 1111 ه ) مرآة العقول فی شرح اَخبار الرسول ، تحقیق : سیّد جعفر حسینی ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ دوّم ، تهران ، 1401 ه .

241 . محمّد بن عبدالقادر (م 721 ه ) مختار الصحاح ، تحقیق : احمد شمس الدین ، دار

الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .

242 . محمّد مهدی شمس الدین (م 1421 ه ) اَنصار الحسین علیه السلام ، دار الإسلامیّه ، چاپ دوّم ، 1401 ه .

243 . مِزِّی ، یوسف بن زکی (م 720 ه ) تهذیب الکمال ، تحقیق : بشّار عوّاد معروف ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1400 ه .

244 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346 ه ) التنبیه والإشراف .

245 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346 ه ) مروج الذهب ومعادن الجوهر ، فهرست ها : یوسف اسعد داغر ، دار الهجره ، چاپ دوّم ، قم ، 1404 ه .

246 . مِسْکَوَیْه ، احمد بن محمّد (م 421 ه ) تجارب الأُمم ، تحقیق : ابوالقاسم امامی ، انتشارات سروش ، چاپ دوّم ، تهران ، 2001م .

247 . مُسلم نیشابوری (م 261 ه ) صحیح مسلم ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار

احیاء التراث العربی ، بیروت .

ص: 706

248 . مُطَرِّزی ، ناصر بن عبد السیّد (م 610 ه ) المغرب فی ترتیب المعرب ، تحقیق : محمود فاخوری و عبدالحمید مختار ، مکتبة اسامة بن زید ، چاپ اوّل ، سوریا ، 1399 ه .

249 . مفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) الإرشاد ، تحقیق : مؤسسه آل البیت ، دار

المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414 ه .

250 . مَقْدِسی ، محمّد بن عبدالواحد (م 643 ه ) الأحادیث المختاره ، تحقیق : عبدالملک بن عبداللّه بن دهیش ، مکتبة النهضة ، چاپ اوّل ، مکّه ، 1410 ه .

251 . مَقْدِسی ، مطهّر بن طاهر (م 507 ه ) البدء والتاریخ ، مکتبة الثقافة الدینیّة ، پورسعید .

252 . مَقَّری ، احمد بن محمّد (م 1041 ه ) نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار صادر ، بیروت ، 1388 ه .

253 . مَقْرِیزی ، احمد بن علی (م 845 ه ) الخطط المقریزیّة (= المواعظ والإعتبار فی

معرفة الخطط والآثار) دار العرفان - الشیاح ، لبنان .

254 . مِنْقَری ، نصر بن مزاحم (م 212 ه ) کتاب صفِّین ، تحقیق : عبدالسلام محمّد

هارون ، المؤسسة العربیّة الحدیثه ، چاپ دوّم ، قاهره ، 1382 ه .

255 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) السنن الکبری ، تحقیق : عبدالغفّار سلیمان

بنداری و سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .

256 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) سنن النسائی (= المجتبی من السنن) تحقیق : عبدالفتّاح اَبو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیّة ، چاپ دوّم ، حلب ، 1406 ه .

ص: 707

257 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) خصائص امیرالمؤمنین ، تحقیق : محمّد هادی امینی ، مکتبة نینوی الحدیثة ، تهران .

258 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) الضعفاء والمتروکین ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .

259 . کتاب مقدّس (عهد قدیم) نشر دار الکتب المقدّس ، چاپ 1980م .

260 . نَووی ، محی الدین بن شرف (م 676 ه ) تهذیب الأسماء واللغات ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .

261 . نَووی ، محیی الدین بن شرف (م 676 ه ) المجموع شرح المهذّب ، دار الفکر ،

بیروت ، 1997م .

262 . نَووی ، یحیی بن شرف (م 676 ه ) شرح النووی علی صحیح مسلم ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1392 ه .

263 . نُوَیْری ، احمد بن عبدالوهّاب (م 733 ه ) نهایة الأرب فی فنون الأدب ، تحقیق : مفید قمحیّه و گروهی از محقّقان ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1424 ه .

264 . وَکیع ، محمّد بن خلف بن حیّان (م 306 ه ) اَخبار القضاة ، عالم الکتب ، بیروت .

265 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807 ه ) مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، دار الریّان و دار الکتاب العربی ، قاهره و بیروت ، 1407 ه .

266 . یحیی بن آدم (م 203 ه ) کتاب الخراج ، المکتبة العلمیّه ، چاپ اوّل ، لاهور (پاکستان) 1974م .

ص: 708

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109