اخلاق در قرآن جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : اخلاق در قرآن /ناصر مكارم شيرازي ؛ لمساعده مجموعه من الفضلاء ؛ تعريب الموسسه الاسلاميه للترجمه.

مشخصات نشر : قم: مدرسه الامام علي بن ابي طالب (ع)، 1425ق.= 1384.

مشخصات ظاهري : 3ج.

فروست : نفحات القرآن؛ الدوره الثانيه.

شابك : 90000 ريال: دوره: 964-8139-27-X ؛ ج.1:964-8139-05-9 ؛ ج.2:964-8139-26-1 ؛ ج.3: 964-8139-25-3 ؛ 80000 ريال (دوره، چاپ دوم)

يادداشت : عنوان اصلي: پيام قرآن دوره دوم: اخلاق در قرآن. عربي.

يادداشت : ج. 3(چاپ سوم: 1428ق=1386).

يادداشت : ج. 1 - 3 (چاپ دوم: 1426ق. = 1385).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1. اصول المسائل الاخلاقيه. -ج.2-3. فروع المسائل الاخلاقيه.

موضوع : قرآن -- اخلاق

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : احاديث اخلاقي -- قرن 14

شناسه افزوده : موسسه اسلامي ترجمه

شناسه افزوده : مدرسه الامام علي بن ابي طالب (ع).

رده بندي كنگره : BP103/3/م7پ9043 1383

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : 1153409

جاه طلبى

اشاره

هر كس به چيزى علاقه مند است، بعضى به مال عشق مى ورزند، بعضى ديگر به جمال، گروهى خواهان كمالند، ولى جمعى طالب مقامند و اين گروه اخير را جاه طلب مى نامند، دوست دارند مردم همه به آنها احترام بگذارند، و به خانه آنها رفت و آمد داشته باشند، و به اصطلاح از ديگران يك سر و گردن برتر باشند، آخرين سخن، سخن آنها باشد و كسى روى حرف آنها حرف نزند، هر چند عقل و كفايت و درايت لازم براى اين امور را نداشته باشند. اين گونه افراد را جاه طلب و طالب اسم و آوازه و مقام مى نامند.

اين صفت غالباً در افراد بزرگسال پيدا مى شود، و در جوان و نوجوان كمتر است، و گاه تا آخر عمر از انسان جدا نمى شود، تمام نيروهاى او تحليل مى رود؛ ولى جاه طلبى همچنان در اعماق

قلبش به قوت خود باقى است، بلكه با افزايش سن قوى تر و گسترده تر مى شود.

اين صفت رذيله سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است، انسان را از خدا و خلق خدا دور مى كند و او را براى وصول به مقصدش به دنبال گناهان خطرناكى مى فرستد، و از همه بدتر اين كه در بسيارى از اوقات با صفات نيك مانند

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 14

احساس مسؤوليت و تصميم بر انجام وظيفه اجتماعى و لزوم مديريت صالح در جامعه و امثال اين ها اشتباه مى شود. در حديث آمده است: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّيقينَ حُبُّ الْجاه؛ آخرين چيزى كه از محبت دنيا از قلب مؤمنان راستين خارج مى شود، جاه طلبى است».

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين رذيله اخلاقى خطرناك است.

لازم به يادآورى است كه اين صفت، پيوند نزديكى با رياكارى و تكبر و عُجب و خودپسندى دارد كه گاه به همين جهت اشتباه مى شود، با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم، و چهره هايى از جاه طلبى و عواقب آن را در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- در ماجراى سامرى كه در سوره طه از آيه 85 تا 98 آمده است استفاده مى شود كه مسأله جاه طلبى او سبب گمراهى خودش و گمراهى گروه كثيرى از بنى اسرائيل، و بر باد رفتن جمع عظيمى از آنها شد. «قالَ فَانَّا قَد فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ اضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ ... فَاخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا الهُكُمْ وَ الهُ مُوسَى فَنَسِىَ ... قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ- قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى»

«1».

2- وَ اذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ. (بقره- 55)

وَ قالَ الَّذِيْنَ لا يَرْجُوْنَ لِقائَنا لَوْلا انْزِلَ عَلَيْنا الْمَلائِكَةُ اوْ نَرَى رَبَّنا لَقَد اسْتَكْبَرُوا فى انْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً. (فرقان- 21)

______________________________

(1). طه، آيات 85 و 88 و 95 و 96.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 15

3- وَ نادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قالَ يا قُومِ الَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْانْهارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى افَلا تُبْصِرُونَ- امْ انا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِى هُوَ مَهِيْنٌ وَ لا يَكادُ يُبِيْنٌ (زخرف- 51 و 52)

4- قالَ انَّما اوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِى ... فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِيْنَتِهِ- قالَ الَّذينَ يُرِيْدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتِىَ قارُونَ انَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ. (قصص- 78 و 79)

5- قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ الهاً غَيْرى لاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِيْنَ. (شعرا- 29)

6- اوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلُ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَئُهُ. (اسراء- 93)

تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرةُ نَجْعَلُها لِلَّذيْنَ لا يُرِيْدُونَ عُلُوّاً فِى الْأرِضِ وَ لافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِيْنَ. (قصص- 83)

ترجمه:

1- فرمود: (اى موسى!) ما قوم تو را بعد از تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت! ... و براى آنان مجسّمه گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوساله داشت پديد آورد و (به يكديگر) گفتند (اين خداى شما و خداى موسى است!) و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود!) ... (موسى رو به سامرى كرد و) گفت: تو چرا اين كار را كردى اى سامرى؟! گفت:

من چيزى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را

گرفتم پس آن را افكندم و اين چنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!

2- (به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد! ... و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشده اند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم؟!» آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند!

3- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آنِ من

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 16

نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟ آيا نمى بينيد؟!- مگر نه اين است كه من از اين مرد (موسى) كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم؟!

4- (قارون) گفت: «اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام! ...- (و يك روز قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!» (اما هنگامى كه قارون و گنجهايش در زمين فرو رفت از گفته خود پشيمان شدند).

5- (فرعون) خشمگين شد و (به موسى) گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!

6- (مشركان گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا) خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته

باشى، يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم! ... (آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است.

تفسير و جمع بندى

جاه طلبان منفور!

همان گونه كه در بالا اشاره شد جاه طلبى يعنى علاقه افراطى به جاه و مقام و تلاش و كوشش براى رسيدن به آن به هر قيمت و به هر صورت، از رذايل خطرناكى است كه نه تنها به پيشرفت انسان در جنبه هاى معنوى لطمه وارد مى كند، از نظر ظاهرى و اجتماعى نيز او را منفور و منزوى مى سازد.

در طول تاريخ انبياء و اقوام پيشين و دشمنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قسمتهائى ديده مى شود كه همه حاكى از گستردگى دامنه نكبت بار اين رذيله اخلاقى است كه بخشى از آن در آيات بالا منعكس شد.

در ضمن بايد توجه داشت كه بسيارى از رذايل اخلاقى، مفاهيمى نزديك به هم

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 17

دارد و به اصطلاح ديوار به ديوار همند، و ممكن است يك حركت زشت فردى و اجتماعى از چندين صفت توأم با يكديگر ناشى شود، و در آيات قرآن نيز گاه بازتاب هاى چند صفت همراه با هم منعكس مى شود؛ تكبّر، غرور، خودخواهى و خودپسندى، و رياكارى همچنين جاه طلبى از اين قبيل است.

به هر حال در نخستين آيات به ماجراى «سامرى» برخورد مى كنيم كه داستانش را همه كم و بيش شنيده اند، او در تاريخ بنى اسرائيل چهره بسيار زشت و منفور و منفى از خود به يادگار گذارده است. او كه

مردى بسيار جاه طلب بود از رفتن موسى عليه السلام به كوه طور با گروهى از سران بنى اسرائيل براى شنيدن پاسخ به تقاضاى مشاهده پروردگار استفاده كرد، و از زينت آلاتى كه از فرعونيان به دست بنى اسرائيل افتاده بود، بهره گرفت و گوساله اى طلايى ساخت كه وقتى آن را در مسير باد قرار مى داد صداى مخصوصى از آن بر مى خاست و يا اين كه قسمتى از خاك زير پاى جبرئيل يا مركبش را كه در ماجراى غرق فرعونيان ظاهر شده بود بر گرفته بود و درون گوساله طلايى ريخت، و اين سر و صدا از بركت آن بود. سپس مردم را به پرستش آن دعوت كرد و چيزى نگذشت كه گروه زيادى در برابر آن گوساله به سجده افتادند، و آن را نيايش كردند.

قرآن در آيات بالا به اين معنى اشاره كرده مى گويد: «خدا به موسى عليه السلام گفت: ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد» (قالَ فِانَّا قَدْ فَتَنَ ا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ اضلَّهُمُ السامِرِىّ).

موسى عليه السلام سخت عصبانى شد و با شتاب به سوى قوم خود باز گشت و بر آنها فرياد زد و برادرش هارون را مورد باز خواست قرار داد، قوم موسى عليه السلام اظهار بى تقصيرى كردند، و عامل اصلى اين انحراف و بت پرستى را سامرى معرفى نمودند كه «براى آنها مجسّمه اى از گوساله كه صدايى همچون صداى گوساله داشت تهيه كرده بود و (به يكديگر) و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى عليه السلام است و (پيمانى را كه با خدا بسته بودند) فراموش كردند» (فَاخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا

جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا الهُكُمْ وَ الهُ مُوسَى فَنَسِىَ).

در اينجا موسى عليه السلام روى سخن را به سامرى به عنوان عامل اصلى اين فساد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 18

بزرگ نموده و گفت: «چرا اين كار را كردى اى سامرى! گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند، قسمتى از آثار رسول (جبرئيل) را گرفتم سپس آن را (درون گوساله) افكندم و اين چنين نفس (جاه طلب) من اين كار را در نظرم جلوه داد»: (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ- قالَ بَصُرْتُ بِما لَم يَبْصُرُوا بِه فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى).

ولى على رغم اين موضوع كه سامرى مى خواست كه از اين طريق به جاه و مقامى برسد، خداوند چنان مجازاتى در اين جهان براى او قرار داد كه او را كاملًا منزوى و از جامعه مطرود كرد و آن گونه كه قرآن مى گويد موسى به او گفت: «برو (و از ميان مردم دور شو و با كسى تماس نگير) و بهره تو در مدّت حياتت اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهى گفت: با من تماس نگير»: (قالَ فَاذْهَبْ فَانَّ لَكَ فِى الْحَيوة انْ تَقُوْلَ لا مِساسَ).

آيا اين يكى از قوانين جزائى شريعت موسى عليه السلام بود كه اگر كسى گناه سنگينى مرتكب مى شد، به منزله موجودى پليد و نجس و ناپاك بود، كه نه كسى با او تماس مى گرفت، و نه او حق داشت با كسى تماس بگيرد، و يا اين كه به كيفر عملش خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه هيچ كس با او تماس نمى گرفت چرا كه اگر تماس مى گرفت گرفتار

بيمارى مى شد، و يا اين كه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از انسانها شد، به طورى كه اگر كسى به او نزديك مى شد فرياد مى زد لامِساسَ (با من تماس نگير).

آرى اين است كيفر اعمال جاه طلبانى كه حتّى دين و آيين حق را ملعبه جاه طلبى خود مى كنند.

در دوّمين بخش از آيات قرآن، به چهره ديگرى از جاه طلبى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم، آنها در يك تقاضاى عجيب از موسى عليه السلام درخواست كردند كه: بايد خدا را با چشم خود آشكارا ببينند وگرنه ايمان نخواهند آورد، سرانجام گرفتار صاعقه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 19

وحشتناكى شدند كه اگر لطف خداوند دست آنها را نمى گرفت، براى هميشه نابود شده بودند، در اين آيات قرآن مجيد چنين مى گويد: « (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را (با چشم خود) آشكارا ببينيم، سرانجام صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد (امّا توان تماشاى برق صاعقه و صداى مهيب آن را نداشتيد و مانند برگ خزان به روى زمين افتاديد) سپس ما شما را بعد از مرگتان حيات بخشيديم تا شكر نعمت او را بجا آوريد»: (وَ اذْقُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

صاعقه چيست؟ جرقّه و برقى است كه از ميان يك قطعه ابر كه داراى بار الكتريسيته مثبت است به هنگام نزديك شدن به زمين كه داراى الكتريسيته منفى است جستن مى كند حرارت آن در حدود پانزده هزار درجه سانتيگراد،

و صداى آن بسيار عظيم، و به هر جا اصابت كند آن را نابود مى سازد.

در داستان بنى اسرائيل هنگامى كه صاعقه به بالاى كوه خورد، آن را از هم متلاشى كرد و لرزه عجيبى به كوه افتاد و همه آن گروه هفتاد نفرى كه با موسى عليه السلام براى شنيدن پاسخ ديدار پروردگار به كوه آمده بودند سخت به لرزه در آمدند و جان باختند، تنها موسى عليه السلام بود كه بيهوش افتاد، و هنگامى كه به هوش آمدند، از خدا براى آنها تقاضاى عفو و تقاضاى حيات كرد و خداوند دعوتش را اجابت نمود و اين متعصّبان لجوج و جاه طلبان خودخواه كه از ديدن يك جرقّه آسمانى، همه چيز را از دست دادند، خود را در برابر عظمت پروردگار بسيار حقير و كوچك يافتند و به روشنى فهميدند كه اينجا، جاى جاه طلبى نيست و انسان جاه طلب در برابر قدرت خدا، خودش را رسوا مى كند.

قرآن مجيد در جاى ديگر به همين داستان اشاره كرده و مى گويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ اهْلُ الْكِتابِ انْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ).

ممكن است انگيزه اين تقاضا بهانه جويى يا جاه طلبى و يا هر دو باشد، قرآن

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 20

مجيد مى گويد: «اينها از موسى عليه السلام چيزهايى بزرگتر و عجيب تر از اين، خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده،» سپس صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم، آنها را فرو گرفت». «1» (فَقَدْ سَئَلُوا مُوسَى اكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا ارِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ).

اين تعبيرات نشان مى دهد كه روح

جاه طلبى و كبر و غرور و تعصّب و لجاجت بر آنها حكم فرما بود؛ به همين دليل پيوسته بهانه جويى مى كردند، و اين صفات رذيله، همان است كه اكنون نيز در گروه كثيرى از آنان مى يابيم، خود را نژادى برتر و انسانهاى ويژه مى دانند و در فكر اين هستند كه با نداشتن كفايت و لياقت، اقتصاد و سياست جهان را در قبضه خود بگيرند.

جاه طلبى، مخصوص بنى اسرائيل و سامرى نبود، فرعونها و نمرودها نيز از مصاديق بارز آن بودند همان گونه كه در سومين بخش از آيات مى خوانيم: «فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان دارد؟ آيا نمى بينيد؟!

- به يقين من از اين مرد كه از طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم!

- اگر او راست مى گويد چرا دست بندهاى طلا به او داده نشده؟ يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟! (تا سخنش را تأييد كنند)» (وَ نادَى فِرْعَوْنُ فِى قَومِه قالَ يا قُوْمِ الَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْانْهارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى افَلا تُبْصِرُونَ- امْ انَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذى هُوَ مَهِيْنٌ وَ لا يَكادُ يُبيْنُ فَلَولا الْقِىَ عَلَيْهِ اسْورَةٌ مِنْ ذَهَبٍ اوْجاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقتَرِنِيْنَ).

فرعون در اين گفتار خود در واقع ميان چند صفت رذيله جمع نمود، غرور،

______________________________

(1). نساء، آيه 153.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 21

خودبزرگ بينى، جاه طلبى، و عوام فريبى، و عجب اينكه او معجزات عظيم موسى عليه السلام را كه با چشم خود ديده بود و اطرافيانش نيز شاهد و ناظر آن بودند رها كرد و به مسأله دست بند

طلا و طبقه اجتماعى و لكنت زبان چسبيد (در حالى كه لكنت زبان موسى عليه السلام مربوط به گذشته بود و بعد از مبعوث شدن طبق تقاضائى كه از خداوند كرد و خداوند خواسته او را اجابت فرمود لكنتش برطرف گرديد).

ولى به هر حال همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است فرعون با اين سخنان قوم خود را تحميق و خام كرد تا از وى اطاعت كنند.

در بخش چهارم از اين آيات به داستان «قارون» برخورد مى كنيم كه او هم يكى از نمونه هاى بارز جاه طلبى بنى اسرائيل بود، همان صفت زشتى كه سرانجام او را بدبخت و بيچاره نمود و به قعر زمين فرستاد!.

عجب اينكه غرور و جاه طلبى چنان حجاب ضخيمى بر ديده و درك انسان مى افكند كه بديهى ترين مسائل را به فراموشى مى سپارد.

هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل او را اندرز دادند كه خدا اين همه نعمت به تو داده است، چه بهتر كه با اين نعمتهاى خدا داد، سراى آخرت را براى خود آباد سازى و بهره ات را از دنيا فراموش نكنى كه عمر انسان كوتاه است و ثروتها در مسير زوال، مبادا اين ثروت عظيم را دست مايه فساد در زمين قرار دهى و به مبارزه با پيامبر خدا برخيزى!.

آن مرد مغرور خيره سر، در پاسخ گفت: «اين ثروت عظيم را با علم و دانش خودم (و لياقت و كفايت و تدبيرم) به دست آورده ام (شما حق نداريد دراين باره براى من تعيين تكليف كنيد) (قالَ اوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِى ...).

اين سخن را گفت و به سركشى خود افزود و براى اينكه حس جاه طلبى خود را ارضاء كند «با تمام زينت خود

(با اسبهاى گران قيمت و كنيزان و غلامان بسيار كه بر زينهاى طلايى سوار، و در انواع زينت آلات طلا غرق بودند) در ميان قوم موسى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 22

ظاهر شدند» (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ).

منظره چنان زيبا و فريبنده بود كه دل و دين و دنيا را از دل بنى اسرائيل ربود به گونه اى كه گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است داشتيم، به راستى كه او بهره عظيمى دارد (و زندگى پر از لذّت)» (قالَ الَّذِينَ يِرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتِىَ قارُونَ انَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ).

ولى همان گونه كه در ذيل اين آيات آمده است خداوند قارون و قصرها و اموالش را در زمين فرو برد، زلزله اى ظاهر شد، زمين شكاف برداشت و همه اينها در كام زمين فرو رفت، آن چنان كه گويى نه قارونى بود و نه آن تشكيلات پر زرق و برق خيره كننده!

در اين هنگام آرزوكنندگان جايگاه قارون، تكان سختى خوردند، از خواب غفلت بيدار شدند و از گفته خود پشيمان گشتند و به خدا پناه بردند، آرى جاه طلبى و غرور و غفلت چنان غافل كننده است كه انسان را از بديهى ترين مسائل حيات غافل مى كند تا آنجا كه انسان ضعيف و ناتوان كه دائماً در معرض حوادث گوناگون است و از نسيمى دفتر حيات زندگيش بر هم مى خورد و همه چيز او دستخوش فنا مى گردد، دعوى قدرت و استقلال و حتّى دعوى الوهيت مى كند.

در پنجمين بخش از آيات، سخن از فرعون است كه با بلند پروازى جنون آميز و جاه طلبى، ديوانه وار خطاب به موسى كرده گفت: «اگر معبودى غير از من

برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!» (لَئِنْ اتَّخَذْتَ الهاً غَيرِى لاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ).

بى شك، فرعون كه بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد اين قدر ساده لوح نبود كه خود را خالق آسمان و زمين بپندارد و دعوت موسى را كه با معرفى ربّ العالمين شروع شد و در آيات قبل از اين آيه با منطقى بسيار روشن دنبال شده است، درك نكند.

به يقين خودخواهى، برترى جويى، جاه طلبى به او اجازه نمى داد كه حق را پذيرا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 23

شود و در برابر منطق پيامبر خدا موسى عليه السلام سر تعظيم فرود آورد.

آرى راه و رسم طغيان گران جاه طلب هميشه اين بوده كه در برابر حق تكيه بر زور كنند و پاسخ برهان را با زندان بدهند!

ممكن است تصور شود كه مجازات زندان در برابر قيام موسى بن عمران كه اركان حكومت فرعون را به لرزه در آورده بود چيز كمى بود ولى به گفته بعضى از مفسّران زندان فرعون زندانى نبود كه كسى از آن جان به سلامت بيرون ببرد، تنها در زندان مى ماندند تا با رنج و شكنجه جان بدهند.

در ششمين بخش از اين آيات، سخن از مشركان عرب است كه به جاى طلب دليل و برهان و معجزه زنده از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به انواع بهانه جوييها دست مى زدند؛ گاه از او چشمه هاى جارى در سرزمين خشك و سوزان حجاز مى خواستند و گاه باغى پر از خرما و انگور كه نهرها در ميان آن جارى باشد و گاه فرود سنگهاى آسمانى بر آنان و گاه حضور خداوند و فرشتگان نزد آنان و گاه خانه اى از طلا و

سرانجام گفتند: «ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه به آسمان بالا روى حتى به آن هم ايمان نمى آوريم مگر اينكه نامه اى (از خدا بر ما نازل كنى)؛» (أوْ يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَءُهُ).

آنها در اين تعبيرات، نهايت خود بزرگ بينى و جاه طلبى خود را نشان دادند و ثابت كردند انسان تحت تأثير اين صفات پليد تا چه حد از منطق و عقل دور شده اند.

در اينكه مراد از «بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» چيست؟ مفسّران دو احتمال داده اند نخست اينكه: منظور خانه اى است پر از طلا يا اشيائى كه از طلا ساخته شده باشد، يا منظور خانه اى است كه پر از نقش و نگار (نقش و نگارهاى طلايى) باشد و تفسير اول با توجه به تعبير «مِنْ زُخْرُفٍ» صحيح تر به نظر مى رسد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 24

در هفتمين و آخرين بخش از اين آيات كه در ذيل آيات مربوط به قارون آمده است، به عنوان يك دستور كلّى مى فرمايد: «آن سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه قصد برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است؛ (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةِ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُريُدونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَ لافَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ).

آرى عاقبت جاه طلبان مستكبر همان عاقبت قارون است كه همه چيز خود را بر سر جاه طلبى و استكبار گذاشت و خشم خدا او را گرفت و به زندگى ننگينش پايان داد و براى هميشه مورد لعن و نفرين واقع گشت.

ممكن است از عطف كردن فساد به علو فى الارض چنين استفاده شود كه افراد برترى جو

و جاه طلب سرانجام دست به فساد در ارض مى زنند و براى سيراب كردن عطش خود از هيچ جنايتى فرو گذار نمى كنند.

جالب اينكه در حديثى از على عليه السلام مى خوانيم كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصاً در بازارها قدم مى زد، افراد گمشده را راهنمائى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها تلاوت مى نمود «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةِ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُريُدونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَ لافَساداً؛ سپس به تفسير آن مى پرداخت به گونه اى كه نه تنها شامل زمامداران مى شد، بلكه همه صاحبان قدرت را (بهر شكل و هر صورت) شامل مى شد».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: هنگامى كه اين آيه را تلاوت نمود گريه كرد و فرمود: «ذَهَبَتْ وَاللَّهُ الْأَمانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الْآيَةِ؛ با وجود اين آيه همه آرزوها بر باد رفته است». «1»

شايد منظور امام عليه السلام اين است: با توجه به اينكه خداوند سراى آخرت را تنها از آن كسانى مى داند كه حتى اراده برترى جويى در دل ندارند و بذر جاه طلبى در سر نمى پرورانند كار بسيار مشكل است.

______________________________

(1). تفسير على بن ابراهيم، ذيل آيه مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 25

از مجموع آياتى كه در بالا ذكر شد و بعضى ديگر آيات مشابه به خوبى استفاده مى شود كه جاه طلبى مخصوصاً اگر با صفات زشت ديگر همچون كبر و غرور و تعصّب و لجاجت توأم شود آثار مرگبار در زندگى انسانها دارد و مى تواند نه تنها يك فرد بلكه جامعه اى را به سقوط بكشاند.

حبّ جاه در روايات اسلامى

در روايات اسلامى از اين صفت رذيله نكوهش شديد شده گاه تحت عنوان «حب جاه»، گاه

تحت عنوان «حبّ رياست» و گاه تحت عنوان «شرف» كه به عنوان نمونه، روايات ذيل از ميان انبوه روايات گلچين شده است:

1- تأثير مخرّب اين رذيله اخلاقى در دين انسان به قدرى شديد است كه در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ما ذِثْبانِ ضارِيانِ ارْسِلا فِى زَرِيبَةِ غَنَمٍ اكْثَرُ فَساداً فِيها مِنْ حُبِّ الْمال وَ الْجاهِ فِى دِينِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان رها شوند فساد و خرابى آنها بيشتر از حبّ مال و مقام در دين انسان مسلمان نيست». «1»

مطابق اين بيان، جاه طلبى و مقام پرستى، دين و ايمان انسان را بر باد مى دهد، آن گونه كه گرگ گرسنه گوسفندان را.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ يُنْبِتانِ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ كَما يُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ؛ علاقه شديد به مقام و مال، نفاق را در قلب انسان مى رويانند همان گونه كه آب سبزه را مى روياند». «2»

3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَةَ هَلَكَ؛ كسى كه طالب مقام باشد (و دلباخته آن گردد) هلاك مى شود». «3»

4- اين مسأله به قدرى اهميت دارد كه در روايات اسلامى نسبت به ظهور كمترين نشانه هاى آن هشدار داده شده است از جمله در حديثى از همان امام

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 492 (حديث 3034).

(2). المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 112.

(3). اصول كافى، جلد 2، صفحه 297، حديث 2.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 26

بزرگوار مى خوانيم كه فرمود: «ايَّاكُمْ وَ هؤلاءِ الرُّؤَساءِالَّذِين يَتَرأَّسُون فَوَاللّهِ ما خَفَفْتِ النِّعالُ خَلْفَ رَجُلٍ الّا هَلَكَ وَ اهْلَكَ؛ از اين گروه رياست طلب بپرهيزيد، به خدا

سوگند صداى كفشها پشت سر كسى بلند نمى شود مگر اينكه هم خودش هلاك مى شود و هم ديگران را هلاك مى كند». «1»

توجه به اين نكته لازم است كه محرومان در آن زمان غالباً پابرهنه ها بودند و كفشهاى صدادار مربوط به دنياپرستان و ثروتمندان بود، بديهى است كه اين گونه افراد براى خدا و معنويت دنبال كسى نمى روند.

5- در حديث ديگرى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله درباره ريشه هاى اصلى گناهان چنين آمده است: «اوَّلُ ما عَصِى اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بسِتِّ خِصالٍ حُبِّ الدُّنْيا وَ حُبِّ الرِّياسَةِ وَ حُبِّ الطَّعامِ وَ حُبِّ النِّساءِ وَ حُبِّ النَّوْمِ وَالرَّاحَةِ؛ نخستين گناهانى كه در جهان در برابر فرمان پروردگار انجام گرفت به سبب شش چيز بود: دنيا پرستى، عشق به مقام، علاقه شديد به غذاهاى رنگين، علاقه شديد به زنان و علاقه به خواب و راحتى» «2».

6- از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «انَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكْرِ لا يَكوُنانِ فِى قَلْبِ الْخائِفِ الرَّاهِبِ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب كسى كه خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود» «3».

7- از همان امام معصوم مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَةَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الطَّاعَةُ لَهُ بِحَقٍّ؛ كسى كه رياست را به ناحق طلب كند از اطاعت خداوند به حق محروم خواهد شد» «4».

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه جاه طلبى و حب مقام با حق پرستى در تضاد است.

از اين حديث اين نكته نيز استفاده مى شود كه رياست طلبى بر دوگونه است.

______________________________

(1). همان مدرك، حديث 3.

(2). خصال، جلد 1، صفحه 330.

(3). اصول كافى، جلد 2، صفحه 69، حديث 7.

(4). تحف العقول، صفحه 237.

اخلاق

در قرآن، ج 3، ص: 27

رياست حق و باطل

در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم كه يكى از خواسته هاى بندگان خاص خدا (عِبادُالرَّحْمانِ) اين است كه مى گويند: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ اماماً؛ خداوندا! ما را پيشواى پرهيزگاران قرار ده» «1».

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه رياست طلبى هميشه مذموم نيست، بلكه به گفته «علّامه مجلسى» (رضوان الله تعالى عليه) در «بحار الانوار»، رياست بر دو گونه تقسيم مى شود، حق و باطل، سپس براى رياست حق مثال به متصدى شدن مقام فتوا و تدريس و وعظ مى زند و مى گويد: كسى كه اهليت اين كار را دارد و عالم به متون كتاب و سنت است و هدفش هدايت خلق و تعليم مسائل دين باشد اين از نوع رياست حق است كه گاه وجوب عينى يا كفائى دارد، ولى كسى كه آگاهى از اين امور ندارد يا آگاهى دارد ولى هدفش تنها شهرت طلبى و جلب قلوب و تحصيل مال و مقام است اين از نوع رياست باطل است و اين كار كسانى است كه به صفت رذيله جاه طلبى گرفتارند.

سپس از بعضى از محققان نقل مى كند كه معنى «جاه» همان تملك دلها و نفوذ در آنهاست. و حكم آن حكم تملك اموال است، اينها همه از امورى است كه جزء اهداف زندگى دنيا مى باشد و با مرگ پايان مى يابد و دنيا مزرعه آخرت است؛ پس كسى كه از اين امور زاد و توشه اى براى آخرت برگيرد سعادتمند و خوشبخت است و كسى كه آن را وسيله هوسرانى قرار دهد بدبخت و بيچاره است «2».

در واقع كسانى كه مقام را براى رسيدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى و به تعبير ديگر براى اهداف

الهى مى طلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست؛ آنها در خط امير مؤمنان على عليه السلام حركت مى كنند كه مى فرمايد: «امَا وَالَّذى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النّسَمَةَ لَوْ لا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللَّهُ عَلَى العُلَماءِ الّايُقَارُّوا عَلى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غَارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأسِ اوَّلِها؛ آگاه

______________________________

(1). فرقان، آيه 74.

(2). بحار الانوار، جلد 70، صفحه 147 به بعد (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 28

باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت، حجت تمام شده است، اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم» «1».

نشانه هاى جاه طلبى

افراد جاه طلب را غالباً مى توان از حركات و كلمات و رفتارشان شناخت؛ آنها تمايل دارند تمام كارهاى نيكى را كه انجام مى دهند تابلو كنند و همه از آن آگاه شوند تا در نزد مردم مقام و منزلتى پيدا كنند.

به همين دليل جاه طلبان غالباً به رياكارى نيز كشيده مى شوند چرا كه بدون رياكارى حسّ جاه طلبى آنها اشباع نمى شود لذا بعضى از بزرگان اخلاق جاه طلبى و رياكارى را همراه يكديگر در كتابهاى خود عنوان كرده اند «2».

بسيارى از جاه طلبان حتى علاقه دارند كارهايى را هم كه انجام نداده اند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آيه

شريفه: «وَ يُحِبُّونَ انْ يُحْمَدُوا بِمالَمْ يَفعَلُوا؛ دوست دارند نسبت به كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند!» «3»

هدف آنها كسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طريقى كه باشد نه براى اينكه وجاهت عمومى را مقدمه اى براى انجام اصلاحات اجتماعى و كارهاى خير قرار دهند، بلكه به اين منظور كه مردم آنها را بستايند و در برابر آنها خضوع كنند، و به مدح ستايش آنها بپردازند.

جاه طلبان سعى مى كنند به سراغ كارهايى بروند كه اسم و آوازه و شهرتى در آن

______________________________

(1). نهج البلاغه، خطبه 3.

(2). به محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 106 به بعد مراجعه شود كه در حدود صد صفحه درباره اين دو بحث نموده است.

(3). آل عمران، آيه 188.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 29

است، هر چند بازده ضعيف داشته باشد و هرگز به كارهايى كه سروصدا و آوازه اى ندارد تمايل نشان نمى دهند هر چند فايده آن براى جامعه فوق العاده زياد باشد.

جاه طلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، كمترين نقد و نكوهش از آنها به عمل نيايد، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام كنند و كسى بالاتر از آنها ننشيند، در اثناء سخنان آنها سخن نگويد و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد.

افرادى كه آنها را تكريم و تعظيم مى كنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى كه نسبت به آنها اعتنايى ندارند، افرادى بى معرفت و نمك نشناسند؛ به همين دليل اين افراد غالباً مورد تنفّرند و اگر نيازمندانى به آنها مراجعه كنند از روى اجبار و ناچارى است.

اين افراد بسيار زود شناخته مى شوند حتى در روايتى از امام صادق

عليه السلام آمده است: «انَّ شِرارَكُمْ مَنْ احَبَّ انْ يُوَطَّأَ عَقِبَهُ؛ كسانى كه دوست دارند مردم پشت سر آنها بيفتند بدترين شما هستند». «1»

در حديث ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ احَبَّ انْ يُمَثَّلَ لَه الرِّجالَ فَلْيُتَبَؤ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ؛ كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!» «2»

ديگر از نشانه هاى آنها اين است كه آنها در دنيائى از وهم و خيال به سر مى برند و آنچه را در واقعيت عينى از مقام و منزلت به دست نمى آورند، در عالم اوهام و خيالات براى خود فراهم مى سازند.

اسباب و انگيزه هاى حبّ جاه

مرحوم «فيض كاشانى» در بحث «حبّ جاه» سخن جالبى دارد، مى گويد: «تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام، و يا به تعبير ديگر مالكيت قلوب و دلها بيش از تعلّق

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 299، حديث 8.

(2). مكارم اخلاق، جلد 1، صفحه 26.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 30

خاطر آنها به مال و ثروت است؛ زيرا رسيدن به مال از طريق جاه آسان تر است از رسيدن به جاه از طريق مال، چه اينكه بسيارند كسانى كه اموال زيادى دارند ولى بر قلوب مردم حاكم نيستند، اما كسانى كه بتوانند در دلهاى مردم نفوذ كنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است».

ثانياً اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نيست ولى اگر كسى بتواند مالكيت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در اين راه آسان است).

ثالثاً معمولًا مالكيت دلها روز به روز گسترده تر مى شود بى آنكه نياز به زحمت فراوانى داشته باشد

و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن كافى است در حالى كه براى افزايش مال معمولًا زحمت فراوانى لازم است». «1»

گرچه مرحوم «فيض» مطالب بالا را براى بيان محبوبيت «جاه و مقام» ذكر كرده ولى از يك نظر مى توان آنها را انگيزه هاى «حبّ جاه» شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى كه مى توان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوب الصّديِقينَ حُبُّ الْجاهِ؛ آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مى شود، جاه طلبى است». «2»

ديگر از اسباب «جاه طلبى» «حبّ ذات» افراطى است كه انسان براى اشباع آن به هر كارى دست مى زند و سعى مى كند با دست و پا كردن مقامات بالاترى در اجتماع، خود را راضى كند.

عقده حقارت و خودكم بينى نيز، عكس العملهاى متفاوتى مى تواند داشته باشد

______________________________

(1). محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 115- 116 با تلخيص.

(2). اين عبارت را به عنوان روايت در كتب روائى مانند بحار، وسائل و مستدرك الوسائل با بررسى كامل نيافتيم.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 31

از جمله «جاه طلبى» است؛ افرادى كه به هر دليل تحقير شده اند و حقارت آنها را رنج مى دهد سعى مى كنند از طريق جاه طلبى و بلند پروازى اين شكست درونى خود را جبران نمايند. حسادت نسبت به ديگران و همچنين كينه توزى و انتقام جوئى نيز مى تواند از اسباب اين صفت رذيله باشد تا

از اين طريق ديگران را در موضع پست تر قرار دهد و حسادت خود را عملى كند يا از افراد مورد نظر انتقام بگيرد.

كوتاه سخن اين كه جاه طلبى از صفات رذيله پيچيده اى است كه ريشه در بسيارى از رذيله هاى ديگر دارد.

طرق درمان جاه طلبى:

با توجه به بحثهايى كه در گذشته براى پيشگيرى يا درمان رذائل اخلاقى داشته ايم يك اصل كلّى براى ما روشن شده است كه اگر گرفتاران در چنگال رذايل اخلاقى به پيامدهاى سوء اين صفات بينديشند غالباً به فكر درمان و ترك آن خواهند افتاد.

اين اصل در مورد جاه طلبى نيز صادق است، اگر جاه طلبان بدانند اين صفت رذيله نه تنها آنها را از خدا دور مى سازد، بلكه در نظر خلق خدا نيز منفور مى شوند، مردم از آنها مى گريزند و دوستان خود را به آسانى از دست مى دهند، اين صفت، آنها را به رياكارى كه از خطرناكترين گناهان است مى كشاند، و حتى گاه همچون «سامرى و قارون» به كفر و مقابله با پيامبران الهى سوق مى دهد، آنها اگر بدانند كه جاه طلبى همچون گرگى كه در ميان گله گوسفندان بى دفاع، وارد شود دين و ايمان انسان را بر باد مى دهد، و نفاق را در دل مى روياند همان گونه كه آب، گياهان را در زمين مى روياند، به يقين در كار خود تجديد نظر خواهند كرد.

آنها اگر به ناپايدارى دنيا و كوتاه بودن عمر و عاريتى بودن نعمتها بينديشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق، بدانند كه اگر تمام كسانى كه در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده كنند چيزى نمى گذرد كه نه سجده كننده باقى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 32

مى ماند و نه

مسجود؛ مسلماً بيدار مى شوند.

مطالعه حالات فرعونها، نمرودها، قارونها، سامريها، و پايان اسف انگيز زندگى آنها نيز درس ديگرى براى بيدارى و هوشيارى جاه طلبان است اينها از يكسو، و از سوى ديگر جاه طلبى از ضعف ايمان مخصوصاً اعتقاد به توحيد افعالى سرچشمه مى گيرد و با تقويت پايه هاى ايمان برطرف مى شود، كسى كه آگاه از عظمت خدا باشد مى داند كه تمام عالم آفرينش در برابر ذات پاك او ذره ناچيزى است، به علاوه مى داند عزت و ذلت، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در كف با كفايت او مى باشد از همه اينها گذشته اقبال مردم كه افراد جاه طلب به آن دل بسته اند و ادبار آنها كه از آن بيم و هراس دارند به قدرى ناپايدار است كه براى آن حسابى نيست و به گفته بعضى، ادبار و اقبال دلها همچون ديگى كه در حال جوشيدن است دائماً در حال تغيير است و كسى كه بر اساس آن برنامه ريزى كند مانند كسى است كه بخواهد روى امواج دريا بنائى بسازد و سرمايه گذارى در اين راه قطع نظر از زيانهاى آخرت در دنيا نيز عاقلانه نيست.

اينها همه طرق درمان از جنبه هاى علمى بود، اما در جنبه هاى عملى راه درمان اين است كه خود را در شرايطى قرار دهد كه «حب جاه» را بشكند، مثلًا در مجالس در جايى بنشيند كه افراد عادى و نه شخصيت ها مى نشينند، لباس خود را لباسى انتخاب كند كه افراد متوسط يا نيازمند آن را مى پوشند، و همچنين در مركب و خانه و تغذيه و مانند آن.

بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترين راه براى قطع حب

جاه، دورى گزيدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر اين كه انتخاب اين روش ها نيز ناخودآگاه وسيله اى براى كسب جاه در نظر مردم نباشد.

بسيارى از متصوّفه و مدّعيان عرفان براى شكستن حبّ جاه به كارهايى روى آورده و مى آورند كه هرگز با موازين شرع سازگار نيست و عجب اين كه گاه نام اين گناهان بيّن را «گناهان صورى»! مى گذارند كه قابل اغماض و جبران است! مرحوم «فيض كاشانى» نقل مى كند يكى از شاهان قديم قصد كرد به حضور يكى از زهّاد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 33

زمان برسد، آن زاهد هنگامى كه احساس كرد او دارد نزديك مى شود سفارش كرد نان و سبزى براى او حاضر كنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت، در حالى كه لقمه هاى بزرگ بر مى داشت هنگامى كه شاه اين منظره را ديد زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت، زاهد گفت: «الْحَمْدُللّهِ الَّذى صَرَفَكَ عَنّى؛ شكر خدايى را كه تو را از من منصرف ساخت».

از بعضى ديگر نقل مى كنند كه گاه مشروبات غير الكلى را در ظرفى كه رنگ شراب به آن مى داد مى نوشيد تا مردم گمان كنند شراب خوار است و از چشم آنها بيفتد!

و از ديگرى نقل مى كنند كه در منطقه اى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال كردند، او وارد حمام شد و عمداً لباس شخص ديگرى را مخفيانه پوشيد و بيرون آمد و سر راه ايستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: اين مردى است كلاه بردار و از او دورى

مى كردند!!

بى شك اين گونه كارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مكروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمى دهد كه انسان خود را با ارتكاب اين اعمال زشت بد نام كند و از چشم مردم بيندازد، همان گونه كه سوء ظن به خلق خدا از نظر اسلام ممنوع است، ايجاد عوامل سوء ظن نيز مجاز نيست.

بنابراين براى درهم شكستن حبّ جاه بايد راه هايى را برگزيد كه با موازين شرع و معيار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع، معنى ندارد كه انسان با اين بهانه ها به سراغ امورى برود كه نامطلوب و يا نامشروع است.

و عجب اين كه مرحوم «فيض كاشانى» بعد از ذكر نمونه هايى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى كه آن را به صورت مشروبات الكلى نشان مى دهد) مى افزايد از نظر فقهى مجاز بودن ارتكاب چنين عملى محل تأمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مى كردند كه فقيه هرگز به آن فتوا نمى دهد و اين را راه براى اصلاح قلب مى شمردند، و سپس اين گونه گناهان صورى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 34

را به اعمال نيك جبران مى نمودند، سپس داستان دزد حمام را ذكر مى كند. «1»

اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجب نبود؛ اما از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى، اين سخن بعيد است، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمام، مخصوصاً براى ايجاد سوء ظن و بدبينى، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب، اضافه بر اين، با وجود طرق مشروع و مباح چه

دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غير منطقى كشيده شود. به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تأثير سخنان «غزالى» در «احياء العلوم» واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم «فيض» فقط نقل قول بوده نه تأييد.

فرقه «ملامتيّه» «2» كه يكى از فرق معروف صوفيه است در انتخاب اين روش براى گمنامى و بدنامى، افراط مى كردند، و به همين دليل به عنوان «ملامتيّه» معروف شدند؛ ولى اسلام هرگز با اين كارهاى غير عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمى كند و براى رسيدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصيه مى كند.

البته بايد توجه داشت كه مرحوم فيض در ديگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتيه را كه سعى داشتند با ارتكاب گناهان كبيره خود را از چشم مردم بيندازند نفى مى كند، و آن را مجاز نمى شمرد.

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 130.

(2). ملامتيّه طايفه اى بودند از صوفيه كه در قرن سوم هجرى و بعد از آن در خراسان شهرت يافتند، آنها بدگمانى در حق نفس را نخستين قدم حسن ظن به حق كه اصل معرفت است مى دانستند از اين رو بر خلاف صوفيان پشمينه پوش عصر خويش، سعى داشتند از حيث لباس و رفتار و احوال ظاهرى با ساير مردم تفاوت نداشته باشند مخصوصاً سعى داشتند كه هرگز در اظهار خير و اخفاء شرّ نكوشند و براى اين كار به پندار خود گرفتار ريا و جاه طلبى نشوند، از اظهار قبائح و معايب نفس در نزد توده مردم اباء نداشتند، و خويشتن را عمداً در معرض

ملامت خلق قرار مى دادند تا مغرور نشوند (و مرتكب اعمالى مى شدند كه انسان از آن وحشت مى كند.

شرح بيشتر در اين زمينه را در كتاب جلوه حق، صفحه 63 و 64 مطالعه فرمائيد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 35

2

بهانه جويى و لجاجت

اشاره:

بهانه جويى و لجاجت را مى توان از مهمترين موانع درك حقيقت دانست زيرا اين امر سبب مى شود كه انسان به حق نرسد بلكه در باطل راسخ تر گردد!.

منظور از بهانه جويى و لجاجت اين نيست كه انسان براى كشف حقيقت پافشارى كند و پى در پى سؤال مطرح نمايد، زيرا سؤال كليد اصلى كشف حقايق است، بلكه منظور اين است، بعد از آشكار شدن حق باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و يا تشبّث به بهانه ها و عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذيرش حق سر باز زند.

اين صفت رذيله ممكن است به صورت خصوصى در فرد يا افرادى ظاهر شود، يا به صورت عام مبدّل به خلق و خوى يك ملت گردد.

تاريخ نشان مى دهد كه در ميان اقوام پيشين، بنى اسرائيل بيش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همين دليل آيات بسيارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گويد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن خواهيم پرداخت.

مى توان گفت در ميان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست كه حاضر نيستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند اين رذيله اخلاقى وجود دارد.

به هر حال اين خوى زشت از زيانبارترين خوهاى شيطانى است، و شايد نخستين كسى كه درس لجاجت را به لجوجان آموخت، شيطان بود. و به قدرى آثار

اخلاق در قرآن، ج 3،

ص: 36

مرگبار آن زياد است كه گاه سرچشمه جنگهاى خونين مى گردد و نفوس و اموال را بر باد مى دهد و شهرهاى آباد را ويران مى سازد.

با اين اشاره به قرآن مجيد و روايات اسلامى باز مى گرديم و سپس از تحليل هاى مختلف در مورد عوامل اين خوى زشت و آثار زيانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهيم گفت.

1- وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ. (مؤمنون- 75)

2- امَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُم انْ امْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ. (ملك- 21)

3- قالَ انْظِرْنِى الَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- قالَ انَّكَ مِنْ المُنْظَرينَ قالَ فَبما اغْوَيْتَنِى لَا قْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ. (اعراف- 14 تا 16)

4- قالَ رَبِّ انِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلًا وَ نَهاراً- فَلَمْ يَزِدْ هُمْ دُعائى الّا فراراً- وَانِّى كُلَّما دَعَوْتُهُم لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَ اسْتَكْبَروُا اسْتِكْباراً. (نوح- 5 تا 7)

5- فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ فَقالُوا انَّكُمْ انْتُمُ الظَّالِمُونَ- ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ- قالَ افَتَعْبُدونَ مِنْ دوُنِ اللَّهِ مالا يَنْفَعُكُمْ شَيْئَاً وَ لا يَضُرُّكُمْ ... قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ انْ كُنْتُمْ فاعِلينَ. (انبياء- 64 تا 68)

6- وَ اذْ قال مُوسى لِقَوْمِهِ انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً، قالَ اتَتَّخِذُنا هُزُواً قَالَ اعُوذُ بِاللَّهِ انْ اكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ ... فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ. (بقره- 67 تا 71)

7- وَ اذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ- ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ. (بقره- 55 و 56)

8- قالُوا يا مُوسى انَّا لَنْ نَدْخُلَها ابَداً مادامُوا فِيها فَاذْهَبْ انْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا

انّا ههُنا قاعِدوُنَ. (مائده- 24)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 37

9- وَ قالوا يا ايُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ انَّنا لَمُهْتَدُونَ- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعذابَ اذا هُمْ يَنْكُثُونَ. (زخرف- 49 و 50)

10- اوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ الّا بَشَراً رَسُولًا. (اسراء- 93)

ترجمه:

1- و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و (در اين وادى) سرگردان مى مانند!

2- آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند!

3- گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده» (و زنده بگذار) فرمود:

«تو از مهلت داده شدگانى»- گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم!»

4- (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم،- اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!

5- آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد»- سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان رابه كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!-

(ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟» (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان؟) ...- گفتند: «او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است!».

6- و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 38

ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد)» گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى؟!» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم!» ... سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند.

7- و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد- سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم، شايد شكر (نعمت او را) بجا آوريد.

8- (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم!»

9- (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم!)».

10- يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از

طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم!»- بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى!) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!».

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و رأفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: «اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان اصرار مى ورزند و سرگردان مى شوند (وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر صلى الله عليه و آله تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 39

روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مى ورزيدند، و خداوند براى بيدار كردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزانى مى داشت، نه آن بلا و عذاب، و نه اين نعمت و رحمت، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.

به گفته بعضى از مفسران، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيانِ علم، همان تفاخر، و طغيان مال، بخل و طغيان عبادت، ريا و طغيان نفس، پيروى از شهوات «1» و انسان بر اثر لجاجت گرفتار همه اين طغيانها مى شود.

*** در دوّمين آيه باز سخن از مشركان لجوج

است كه به هيچ قيمت حاضر نبودند تسليم منطق گويا و روشن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شوند، و خدايان ساختگى خود را رها سازند.

قرآن مجيد در اين آيه مى گويد: «آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را قطع كند و از شما باز دارد (آيا بتها مى توانند به شما روزى دهند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حق لجاجت مى ورزيدند» (امَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ انْ امْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ).

قرآن مجيد مكرر اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مى كند كه از بتهاى شما هيچ كارى ساخته نيست، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى كنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گويند، نه زيانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى، با اين حال دليل پرستش آنها چيست؟ ولى با اين كه آنها هيچ پاسخى براى اين سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.

در سومين بخش از اين آيات به نخستين لجوج و متعصب يعنى شيطان اشاره مى كند، هنگامى كه بر اثر تكبّر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منيعى را كه در

______________________________

(1). روح البيان، جلد 6، صفحه 98.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 40

ميان فرشتگان داشت به كلّى از دست داد، و بر اثر خودبزرگ بينى، بى نهايت حقير و ناچيز گشت، قاعدتاً مى بايست متوجّه اشتباه بزرگ خود شود، و به سوى خدا باز گردد، و اين آلودگى را با آب توبه بشويد و آتشى را كه بر دامنش نشسته با اشك شرمسارى خاموش كند، ولى اين كار را نكرد، بلكه تلاش كرد كه

در لجن زار عصيان باز هم فروتر رود و اين دليلى جز تكبّر و حسادت و لجاج نداشت، تصميم گرفت از آدم و فرزندان او انتقام بگيرد و آنها را با وسوسه هاى خود گمراه كند، نه تنها يك روز و دو روز، و يك ماه و يك سال، بلكه تا پايان دنيا به اين كار زشت و نفرت انگيز ادامه دهد، همه جا بزم گناه را گرم كند و در هر اجتماعى لجن پراكنى نمايد و تا آنجا كه مى تواند زن و مرد و كوچك و بزرگ را به فساد و بدبختى بكشاند.

اينجا بود كه عرض كرد: «خداوندا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده و زنده بگذار- فرمود: درخواست تو را پذيرفتم، تو از مهلت داده شدگان هستى (اكنون با اين عمر طولانىِ عجيب چه كارى مى خواهى انجام دهى) عرض كرد: حال كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو مى نشينم و براى آنها كمين مى كنم (و از هر سو به گمراه ساختن آنها مى پردازم) (قالَ انْظِرْنِى الَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- قالَ انَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ- قالَ فَبما اغْوَيْتَنِى لاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ).

بى شك عمر طولانى سرمايه بزرگى براى هر كس مى تواند باشد كه در آن بر حسنات خود بيفزايد، اشتباهات خود را اصلاح كند، و اگر گذشته تاريكى داشته است آن را مبدّل به آينده اى نورانى كند، ولى اين عمر طولانى براى طاغيان و ياغيان و لجوجان نتيجه معكوس داشت.

اجابت دعاى او در زمينه اين عمر طولانى يك رحمت الهى بود و شايد پاداشى بود براى عبادت چندين هزار سال او در دنيا، شايد بيدار شود و باز گردد، ولى اين نعمت هنگامى كه به

دست افراد لجوج، طاغى و ياغى بيفتد تبديل به نقمت مى شود.

*** چهارمين آيه سخن از لجاجت قوم نوح عليه السلام است كه در برابر پيامبر بسيار مهربان

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 41

و دلسوز كه شب و روز براى هدايت آن ها تلاش و كوشش مى كرد و در خلوت و جلوت براى نجات آنها مى كوشيد و چه سرسختى عجيبى نشان داد.

نوح عليه السلام از آنها به درگاه خدا شكايت برد، و گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم اما دعوت من جز فرار از (حق) بر آنها نيفزود، و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، آنها انگشتان خويش را در گوشها قرار داده، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار و لجاجت ورزيدند، و شديداً استكبار كردند». (قالَ رَبّ انِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلًا وَ نَهارَاً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِى الّا فِراراً وَ انِّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَلَهُمْ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوا ثِيابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً).

اين چه تعصب و لجاجتى است كه انسان براى آن كه حرف حق را نشنود، انگشت در گوش خود بگذارد و براى اين كه چهره حق طلبان را نبيند لباسش را بر خود بپيچد، و همچون كبك سر به زير برف كند، و از حق بگريزد.

حق گريزى و حق ستيزى نيز حسابى دارد و آنها بى حساب در اين راه مى دويدند و عاملى جز لجاجت و تعصّب و استبداد نداشتند.

چگونه انسان بيمار ممكن است از طبيب خود بگريزد و گرفتار در ظلمات، پشت به چراغ كند، و غريق در گرداب، دست نجات

دهنده خود را عقب بزند، اين چيزى است كه راستى حيرت هر كس را بر مى انگيزد ولى لجاج و عناد و استكبار، از اين چهره ها بسيار دارد.

در ميان پيامبران الهى هيچ كس به اندازه نوح عليه السلام قوم خود را دعوت نكرد، نهصد و پنجاه سال گفت و گفت و اصرار و تأكيد كرد، و ليل و نهار كه ممكن است اشاره به حضور در جلسات خصوصى آن ها در شبها و در جلسات عمومى آن ها در روزها باشد، دعوت روشنگرانه خود را ادامه داد، ولى جز گروه اندكى ايمان نياوردند و به گفته بعضى به طور متوسط هر دوازده سال تنها يك نفر ايمان آورد.

تعبير به «وَجَعَلُوا اصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ؛ انگشت هايشان را در گوششان گذاشتند» با اين كه انسان نوك انگشت را براى نشنيدن در گوش مى گذارد شايد اشاره به شدّت

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 42

حق گريزى آنها است، گويى مى خواستند تمام انگشت را در گوش كنند تا سخن حق را نشنوند.

تعبير به «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائى الّا فِراراً؛ دعوت من جز فرار بر آنها نيفزود» نشان مى دهد كه دعوت نوح عليه السلام در آنها نتيجه معكوس داشت، آرى افراد لجوج و عنود و مستكبر هنگامى كه صداى حق طلبان را مى شنوند، بر لجاجت خود مى افزايند، همچون مزبله اى كه آب باران در آن فرو ريزد كه عفونت آن گسترده تر مى شود.

*** در پنجمين آيه اشاره به لجاجت قوم ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل است هنگامى كه ابراهيم عليه السلام با دليلى دندان شكن بى اعتبارى خدايان ساختگى و موهوم آنها را ثابت كرد و بعد از شكستن همه بتها- بجز بت بزرگ- از آنها- خواست كه

از بت بزرگ بپرسند چه كسى اين بلا را بر سر ساير بتها آورده، آنها يك لحظه بيدار شدند و خود را در درون جان ملامت و سرزنش كردند، همان بيدارى كه اگر ادامه مى يافت، آنها را از خط شرك به توحيد مى كشانيد ولى ناگهان تعصّب و لجاجت آنها گل كرد، و آن گونه كه قرآن مى گويد: «سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (اشاره به اين كه حكم وجدان را فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يِنْطِقُون).

ابراهيم عليه السلام گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارد و نه زيانى؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مى كنيد، آيا عقل نداريد؟» (قالَ افَتَعبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مالا يَنفَعُكُمْ شَيئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ افٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدونَ مِنْ دُونِ اللّهِ افَلا تَعقِلُون).

اگر انسان، لجوج و متعصّب نباشد هنگامى كه با چشم خود مى بيند آنچه را پناهگاه مشكلات خود مى شمرد، و در حوادث سخت و روزهاى گرفتارى و طوفانى به آن پناه مى برد، اكنون چنان ذليل و درمانده شده كه حتّى شكننده خود را نمى تواند معرّفى كند تا عابدان به يارى معبود برخيزند، و بندگان به يارى خدايان،

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 43

نبايد براى هميشه از خواب غفلت بيدار شود، و اين افكار خرافى و اعتقادات سخيف را از مغز خود بيرون بريزد.

آرى لجاجت و تعصّب، حجاب سخت و سنگينى است تا آنجا كه انسان را از واضح ترين مسايل بى خبر مى كند.

جالب اين كه در آيه نخست مى گويد: «فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ؛ آنها بازگشت به عقل و وجدان خود

كردند». تعبيرى كه حكايت از بيدارى و هوشيارى مى كند، ولى در آيه بعد مى گويد: «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ؛ آنها بر سرهاشان واژگون شدند». تعبيرى كه حاكى از عقب گردى جاهلانه و غير منطقى و خالى از فكر و انديشه است.

*** در ششمين آيه سخن از لجاجت بنى اسرائيل است، لجاجتى بى نظير و كم سابقه يا بى سابقه، در اين آيه و آيات قبل از آن، اشاره به داستان قتل مشكوكى كه در بنى اسرائيل رخ داد مى كند، قتلى كه نزديك بود طوايف بنى اسرائيل را به جان هم بيندازد، و سبب جدال و خونريزى عظيمى شود.

موسى عليه السلام فرمود: من به فرمان خدا قاتل را به شما معرفى مى كنم، گاوى را ذبح كنيد و بخشى از بدن آن را به پيكر مقتول بزنيد خودش قاتل را معرّفى مى كند.

اين پيشنهاد عجيب مايه حيرت همه بنى اسرائيل شد و در عين حال مايه اميدوارى، جاى اين داشت كه هر چه زودتر بروند و دستور موسى عليه السلام را اجرا كنند و به غائله پايان دهند، ولى با نهايت شگفتى شروع به اشكال تراشى و لجاجت كردند، گاهى گفتند سنّ اين گاو چقدر بايد باشد؟ و گاهى پرسيدند رنگ آن چه باشد؟ گاه از نوع آن پرسيدند و گاه از كار آن؛ و به خاطر اين سؤالات بيجا شانس پيدايش گاو مورد نظر را لحظه به لحظه كمتر ساختند، و سرانجام با زحمت زياد و جستجوى بسيار گاوى را با آن اوصاف يافتند و به قيمت بسيار گزافى خريدند، در حالى كه اگر همان اول هر گاوى به دستشان مى افتاد ذبح مى كردند، مشكل حل بود، چرا كه اگر

«مأمورٌ به» قيد و شرطى داشت مى بايست در مقام حاجت بيان شود، همان گونه كه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 44

اصوليون گفته اند: «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است». در واقع اين سؤالات و موشكافى هاى پى در پى، نشان مى دهد كه آنها به حكمت پروردگار ايمان نداشتند، زيرا خداوند حكيم آنچه از شرايط لازم باشد خودش بيان مى كند، نياز به سؤال ندارد، شايد بنى اسرائيل مى خواستند با اين بهانه جويى ها و لجاجت ها، موسى عليه السلام شرايطى را پيشنهاد كند كه اصلًا چنين گاوى پيدا نشود تا به ماجراجويى خود ادامه دهند، قرآن در آيه فوق مى فرمايد: « (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى عليه السلام به قوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود، و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ (موسى گفت) به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم». (وَ اذْ قالَ مُوسَى لِقُوْمِهِ انَّ اللَّهَ يَأمُرُكُمْ انْ تَذْبَحُوا بَقَرةً قالُوا اتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ اعُوذُ بِاللَّهِ انْ اكُونَ مِنَ الْجاهِليِنَ).

با اين كه آيات اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اختلاف و نزاع در ميان بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتل بسيار بالا گرفته بود، و روى اين حساب مى بايست هر چه زودتر دستور موسى عليه السلام كه از سوى خداوند به آنها ابلاغ شد براى پيدا كردن قاتل اجرا شود، ولى با اين حال لجاجت و خيره سرى و بهانه جويى بنى اسرائيل اجازه نمى داد موضوع خاتمه يابد و آن قدر

سؤال كردند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت كه عملًا پيدا كردن چنان گاوى به صورت مسأله پيچيده و بغرنجى در آمد، گاوى كه ماده باشد، زرد يكدست و كاملًا خوشرنگ، نه پير از كار افتاده، نه زياد جوان، گاوى كه نه شخم زده باشد و نه براى زراعت با آن آب كشى كرده باشند، و هيچ گونه عيب و نقص و رنگ ديگرى نيز نداشته باشد. بديهى است پيدا كردن چنين گاوى امر ساده اى نبود، ولى يك جمعيّت لجوج و بهانه گير بايد كفّاره لجاجت و بهانه جويى خود را بدهد، ناچار براى پيدا كردن چنين گاوى به همه جا سر زدند و هنگامى كه آن را پيدا كردند مجبور شدند به قيمت بسيار گزافى خريدارى كنند، سپس آن را ذبح نموده بخشى از بدن گاو مذبوح را بر بدن مقتول زدند و او به اعجاز الهى زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 45

هفتمين بخش از آيات نيز درباره لجاجت عجيب بنى اسرائيل است آنجا كه اطراف موسى عليه السلام را گرفتند و به اصطلاح معروف دو پاى خود را در يك كفش كردند و گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه ترتيبى دهى كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم» (وَ اذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً).

ظاهراً آنها مى دانستند خدا جسم نيست و مكان و جهت ندارد، ولى اين سخن را از سر لجاجت و طغيان و سركشى و استكبار به موسى عليه السلام گفتند، خداوند نيز براى اين كه عدم امكان رؤيت خدا را

آشكارتر و ظاهرتر سازد، و نيز اين لجوجان را گوشمالى دهد، به آنها دستور داد هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را برگزينند كه همراه موسى عليه السلام به كوه طور روند و پاسخ اين درخواست عجيب خود را در آنجا بشنوند و براى بقيه بازگو كنند. هنگامى كه به كوه طور آمدند، موسى عليه السلام از طرف آن ها تقاضاى مشاهده كرد و عرضه داشت پروردگارا خودت را به من نشان ده تا با چشم تو را ببينم، خطاب آمد كه هرگز مرا نخواهى ديد ولى نگاهى به كوه كن، ما جلوه اى از جلوات ذات خود را (به صورت صاعقه اى) بر كوه مى فرستيم اگر كوه در مقابل اين جرقّه كوچك تاب مقاومت را نداشت، فكر رؤيت خدا را از مغز خود بيرون كنيد.

صاعقه عظيمى درگرفت، صداى مهيب آن فضا را پر كرد، زلزله عجيبى در كوه افتاد، صخره هاى بزرگ متلاشى شدند و بنى اسرائيل از وحشت قالب تهى كردند و جان باختند، تنها موسى عليه السلام زنده ماند و او هم بيهوش شد همان گونه كه قرآن در ذيل آيه بالا در يك اشاره كوتاه مى فرمايد: «صاعقه شما را فرا گرفت در حالى كه نگاه مى كرديد» (و به دنبال آن همگى از وحشت جان باختيد) (فَاخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ).

هنگامى كه موسى عليه السلام به هوش آمد، براى اين كه مشكلى پيش نيايد از خداوند تقاضاى بازگشت آنها را به دنيا كرد، و عرضه داشت خداوندا ما را به كارهاى اين سفيهان بنى اسرائيل مجازات مكن.

دعاى موسى عليه السلام اجابت شد و همگى به حيات و زندگى مجدد باز گشتند،

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 46

همان

گونه كه قرآن در آيه بعد مى فرمايد: «شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكر نعمت او را بجاى آوريد» (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد كه هرگز حضرت موسى عليه السلام اين تقاضا را از سر ميل و خواسته خود نكرد، بلكه مأمور بود تقاضاى بنى اسرائيل را در پيشگاه خدا تكرار كند، تا هم يك درس علمى به آنها داده شود و بفهمند جايى كه تاب مشاهده صاعقه يعنى يك جرقه كوچك در معيار آفرينش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى اين سركشان لجوج كه بيهوده در برابر يك امر محال اصرار و پافشارى نكنند.

در هشتمين بخش از آيات، باز سخن از لجاجت بنى اسرائيل است هنگامى كه خداوند آنان را بر دشمنانشان پيروز كرد، و شرّ فرعون و فرعونيان قطع شد به سوى سرزمين مقدّس يعنى بيت المقدس كه آرزوى آنها وصول به آن بود حركت كردند هنگامى كه به نزديك بيت المقدس رسيدند از سوى خداوند به آنها فرمان داده شد وارد اين سرزمين شويد و از مشكلات آن نترسيد، ولى آنها به موسى عليه السلام گفتند: در اين سرزمين جمعيتى زورمند (به نام عمالقه) زندگى مى كنند و تا آنها از آنجا خارج نشوند ما وارد آن نخواهيم شد. بعضى از مؤمنان راستين به آنها توصيه كردند شما از عمالقه نترسيد، وارد دروازه شهر شويد، همين كه وارد شويد، به فرمان و عنايات الهى پيروز خواهيد شد.

ولى بنى اسرائيل همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و همان گونه كه در آيه

مورد بحث مى خوانيم گفتند: «اى موسى (اين فكر را از مغز خود بيرون كن) ما هرگز وارد شهر نخواهيم شد، تو خودت و پروردگارت (كه وعده پيروزى داده است) برويد (با عمالقه) بجنگيد (هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد) ما در اينجا نشسته ايم» (قالُو يا مُوسَى انّا لَنْ نَدْخُلَها ابداً مادامُوا فِيْهَا فَاذْهَبْ انْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا انَّا هيُهنا قاعِدُونَ).

ا اخلاق در قرآن ج 3 83

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 47

در اينجا نيز بنى اسرائيل ثمره تلخ و شوم لجاجت خود را چشيدند و خداوند پيروزى بر دشمن و ورود در بيت المقدس را چهل سال به تأخير انداخت و در اين چهل سال در بيابان هاى نزديك بيت المقدس سرگردان شدند كه به خاطر سرگردانى آنها آن سرزمين «تَيْه» ناميده شد (تيه به معنى سرگردانى است) و اين بيابان بخشى از صحراى «سيناء» بود.

نكته قابل توجه اين كه لجاجت و سرسختى آنها سبب شد كه حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت كنند؛ جمله «فَاذْهَبْ انْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا انَّا ههُنا قاعِدُوْنَ» در واقع نوعى استهزاء و اهانت آشكار است، ولى افراد نادان و خودخواه و لجوج از اين گفته ها بسيار دارند.

در واقع سرگردانى چهل ساله در بيابان، يك حكمت و لطف الهى بود كه نسل زبون و ذليلى- كه در مصر پرورش يافته بود و كار مستمر فكرى و فرهنگى موسى عليه السلام نتوانست به كلّى آنها را دگرگون سازد- از صحنه اجتماع بيرون روند و نسل ديگرى كه در دل بيابان و در ميان انبوه مشكلات و در فضايى باز متولّد شده بودند پرورش يابند و بدين گونه تصفيه درونى در اين

قوم صورت گرفت و مردانى كه بتوانند سرزمين مقدس را از چنگال دشمنان آزاد و حكومت الهى را در آن برقرار سازند پرورش يابند و در واقع اين مجازات نيز نوعى لطف و مرحمت بود و بسيارى از مجازاتهاى الهى چنين است.

*** در نهمين بخش از آيات سخن از قوم فرعون است كه خداوند آيات و نشانه ها و معجزات بزرگى براى هدايت آنها فرستاد كه در قرآن عدد اين معجزات بزرگ به عنوان «تسع آيات» «1» (نه معجزه مهم) آمده است، ولى آنها كه در لجاجت دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، مرتب بهانه جويى مى كردند، سرانجام چنين گفتند: «اى

______________________________

(1). اسراء، آيه 101.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 48

مرد ساحر! پروردگارت را به خاطر عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج هايى كه به آن گرفتار شده ايم برهاند) در اين صورت ما هدايت خواهيم شد (و به تو ايمان مى آوريم)- اما هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف ساختيم آنها پيمان شكنى كردند، و هرگز ايمان نياوردند» (وَ قالُوا يا ايُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ انَّنا لَمُهْتَدُونَ- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ اذا هُمْ يَنْكُثُونَ).

تعبيرات آيه كاملًا نشان مى دهد كه همه اين سخنان از سر لجاجت بود؛ از يك سو موسى عليه السلام را ساحر مى خواندند و در عين حال دست به دامن او براى رهايى از بلا مى زنند، تعبير ربّك (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه ديگرى از اين لجاجت است. قول مؤكّد در مورد ايمان به موسى عليه السلام كه در جمله «انّنا لمهتدون» كاملًا آشكار است، و تعبير «ينكثون» كه به صورت فعل مضارع

آمده و نشان مى دهد بارها پيمان بستند و شكستند همه بيانگر لجاجت قوم فرعون است.

و سرانجام آنها نيز به جريمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات كارآمد آنها را در ميان امواج دريا غرق كرد، و اين است نتيجه لجاجت «1».

*** دهمين و آخرين بخش از اين آيات ناظر به لجاجت مشركان عرب است، آنها اصرار داشتند كه با انواع بهانه جويى ها از قبول دعوت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله كه آميخته با انواع معجزات بود سرباز زنند، با اين كه اگر روح حق طلبى بر آنها حاكم بود يكى از اين معجزات بزرگ و از جمله خود قرآن مجيد كه معجزه جاويدان خاتم انبياء است براى آنها كافى بود ولى آنها پيوسته پيشنهاد تازه اى مى كردند و معجزه جديدى مى خواستند ولى باز هم ايمان نمى آوردند.

اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند.

مى فرمايد: «آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين

______________________________

(1). نظير همين تعبيرات بلكه با شرح بيشتر در سوره اعراف، آيات 131 تا 135 آمده است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 49

(خشك و سوزان) براى ما خارج سازى- يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى- يا قطعات سنگهاى آسمانى را- آن چنان كه مى پندارى- بر سر ما فرود آورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى

كه آن را بخوانيم» (وَ قالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجَرَ لَنا مِنَ الْأرْضِ يَنُبُوعاً ... اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَئُهُ ...).

اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملًا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر عليه السلام مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم: «اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم» (قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ الَّا بَشَراً رَسُولًا).

شأن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در رأس آنها «وليد بن مغيره و ابوجهل» در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد صلى الله عليه و آله برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر صلى الله عليه و آله به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.

به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر صلى الله عليه و آله موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حد اقل يكى

از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 50

براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر صلى الله عليه و آله مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است؛ سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فوراً مى گفتند:

اين كار سحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.

*** از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مسأله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تا كنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.

لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى

در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است

و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مسأله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.

همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان از سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْخَيْرُ عادَةٌ وَ الشَرُّ لَجاجَةٌ؛ كارهاى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 51

نيك تدريجاً به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است». «1»

2- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «ايَّاكَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَانَّه يُثِيرُ الْحُرُوْبَ؛ از لجاجت مذموم و نكوهيده بپرهيز كه مايه بروز جنگها است». «2»

تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت.

ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به «مذموم اللجاج» در حديث فوق شده است، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ وَ كَثْرَةُ الْمُماراةِ؛ كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است». «3»

در واقع بسيارى از مشكلات و

مصائب اجتماعى، سرچشمه اى جز همين امور ندارد، از يك سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت بر مى خيزند، و از سوى ديگرى، گروهى ديگر نيز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همين راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعله ور مى شود، و هر دو گروه بى آنكه هدفى را دنبال كنند به جان هم مى افتند، در حالى كه اگر يك طرف بر سر عقل بيايد و كمى خويشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظيمى گرفته مى شود.

4- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه در مذمّت اين خوى زشت فرمود: «خَيْرُ الْاخَلاقِ ابْعَدُها عَنِ اللَّجاجِ بهترين اخلاق، اخلاقى است كه از لجاجت دورتر باشد». «4»

از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤثر است و يا از آنها متأثر مى باشد.

______________________________

(1). سنن ابن ماجه، حديث 221، ميزان الحكمه، حديث 18114.

(2). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 2، صفحه 298.

(3). همان مدرك، جلد 3، صفحه 376.

(4). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 3، صفحه 425.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 52

5- و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: «لا مَرْكَبَ اجْمَحُ مِنَ اللَّجاجِ؛ هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست». «1»

اين تعبير نشان مى دهد كه لجاجت انسان را به واديهايى مى كشاند كه صاحب آن نيز در انتظارش نيست، گاه او را به دروغ، گاهى به تكبّر، گاهى به خدعه و نيرنگ و گاه به جنگ و جدال، كه در روايات سابق به آن اشاره شد.

6- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه موسى بن عمران عليه

السلام مى خواست از استاد و معلّمش خضر عليه السلام جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز كرد، از جمله توصيه هاى خضر عليه السلام اين بود: «ايَّاكَ وَ اللَّجاجَةَ اوْ تَمْشِى فِى غَيْرِ حاجَةٍ اوْ انْ تَضْحَكَ مِنْ غَيرِ عَجَبٍ وَاذْكُرْ خَطِيئَتِكَ وَ ايّاكَ وَ خَطايا النَّاسِ؛ از لجاجت بپرهيز و همچنين از گام برداشتن در طريقى كه نياز تو در آن نيست (دخالت در امورى كه با تو ارتباط ندارد) و همچنين از خنده هاى بى معنى، و همواره به ياد گناهان خويش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهيز». «2»

در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست.

7- اين بحث را با حديث پر معناى ديگرى از على عليه السلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: «مَنْ لَجَّ وَ تَمادَى فَهُوَ راكِسٌ الَّذِى رانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صارَتْ دائِرَةُ السّوُءِ عَلَى رَأْسِهِ؛ كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند». «3»

به هر حال احاديث در نكوهش اين رذيله اخلاقى بسيار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احاديث است كه نشان مى دهد اين خوى زشت از آن رذايلى است كه صاحبش را بدبخت و بيچاره مى كند، از حق دور مى سازد، به باطل نزديك مى كند و به سرنوشت دردناكى كه در انتظارش نيست گرفتار مى سازد.

______________________________

(1). همان، جلد 6، صفحه 395.

(2). سفينة البحار، ماده لجّ.

(3). نهج البلاغه،

نامه 58.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 53

انگيزه ها و پيامدهاى بهانه جويى و لجاجت

از آنجا كه اين خلق و خو در زمره اخلاق كودكان است سرچشمه آن قبل از هر چيز، جهل و نادانى و كوته فكرى است، افراد عاقل و فهميده كه داراى فكرى عميق هستند هميشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه كسى با برهان منطقى براى آنها ثابت كند، كارى را كه ساليان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد كوته فكر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى كه به آن عادت كرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است.

يكى ديگر از علل و انگيزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است كه از خارج بر كسى تحميل مى شود، هرگاه كسى را نسبت به كار خلافى كه انجام داده است ملامت كنند و در راه ملامت، طريق افراط را نپويند و ملامت آميخته با لطف و محبّت باشد، غالباً سبب بيدارى و بازگشت به طريق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و توأم با خشونت و يا در انظار عموم باشد غالباً افراد خطاكار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى اين كه اثبات كنند كار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خويش پافشارى مى كنند و تدريجاً كار به جايى مى رسد كه باور مى كنند كار خوبى انجام مى دهند، و بايد آن را ادامه داد، از همين رو در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم «الِاْفراطُ فى الْمَلامَةِ يَشُّبُ نِيْرانَ اللّجاجَةِ؛ زياده روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعله ور

مى كند». «1»

سوّمين عامل پيدايش اين صفت، احساس حقارت است، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيت خويش گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار و گفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 212.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 54

ضعف اراده و عدم شخصيت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست، بديهى است جدا شدن از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خو گرفته، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها كه از اين فضليت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.

راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست، غالباً مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست.

اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.

آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و

لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى بر خريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى عليه السلام آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى عليه السلام به آنها محبت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود «1».

محروم شدن از درك واقعيت ها كه زمينه ساز تكامل انسان است يكى ديگر از آثار منفى اين خوى زشت است چرا كه لجاجت و بهانه جويى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خويش را اصلاح كند و در برابر واقعيت ها و حقايق، سر تعظيم فرود آورد و به همين دليل از پيشرفت، ترقى و تكامل باز مى ايستد.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 13، صفحه 272.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 55

انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از گرد انسان سوّمين پيامد سوء اين خوى زشت است، زيرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفر و بيزارند و حاضر به همكارى با آنها نيستند، اصولًا همكارى اجتماعى نياز به انعطاف و تذكر پذيرى دارد، كارى كه از لجوج ساخته نيست.

اضافه بر اين، اين گونه اشخاص به سبك مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همين سوء سمعه، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى كند، همان گونه كه در حديث معروف دعائم كفر، از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «وَ مَنْ نازَعَ فِى الرَأْىِ وَ خاصَمَ، شَهُرَ بِالمَثَلِ (بِالْفَشَلِ)

مِنْ طُولِ الِلّجاجِ؛ كسى كه به دفاع شديد و لجوجانه از اعتقاد خود برخيزد و با مخالفان مخاصمه كند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود». «1»

كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خلق و حتى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت، انسان نمى تواند از موقعيت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.

تفاوت استقامت و لجاجت!

هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است.

راه درمان لجاجت

چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلى از دو طريق است،

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 119.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 56

نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد و بداند اين صفت رذيله انسان را از خدا و خلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.

و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان سازگار نيست همان گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم «سِتَّةٌ لا تَكُونُ فى المُؤمِنِ قيْلَ وَ ما هى؟ قالَ العُسْرُ وَ النَّكْدُ وَ اللَجاجَةُ وَ الكِذْبُ وَ الْحَسَدُ وَ الْبَغىُ؛ شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد

پرسيدند آن شش چيز كدام است؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم». «1»

طريق ديگر مبارزه راهكارهاى عملى است، يعنى هنگامى كه مقدمات ابراز اين صفت در او پيدا مى شود سعى كند فوراً از در تسليم درآيد و حق را پذيرا شود و از گوينده تشكر كند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نمايد، هرگز يك سخن را از سر لجاجت تكرار نكند و اگر يك بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سكوت كند و خود را از وسوسه شيطان به خدا بسپارد هنگامى كه چند بار اين برنامه را عملى كند تدريجاً از شدّت لجاجت او كاسته مى شود و با ادامه اين راه ريشه كن خواهد شد.

با افراد لجوج نشست و برخاست نكند و به جدال و مراء ننشيند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پيشين را مطالعه كند كه چگونه حرف حق را حتى از يك كودك يا غلام و برده مى پذيرفتند و اگر شاگردان آنها ايرادى مى گرفتند و ايراد را درست مى ديدند با عنايت و احترام پذيرا مى شدند و از آنجا كه يكى از آثار يا يكى از

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 64، صفحه 301، حديث 29.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 57

انگيزه هاى آن رياكارى و جهل و نادانى است هر قدر در اصلاح خويش از اين دو صفت رذيله بكاهد از لجاجت او كاسته خواهد شد و نيز حالات اقوام پيشين را كه بر اثر لجاجت در برابر انبيا برخاستند و كفر را بر ايمان ترجيح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظر بگذراند و بداند پوئيدن راه لجاج سرانجامش

همان است كه دامنگير آن اقوام كافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنيا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه لجاجت در برابر دستور موسى عليه السلام سبب شد بنى اسرائيل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ويژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا كه گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى عليه السلام رفتند و اعتراف كردند كه بخاطر لجاجت هرچه داشتيم از دست داديم براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را وسيع كند! «1»

______________________________

(1). بحار الأنوار، جلد 13، صفحه 272.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 59

كفران نعمت و سپاسگزارى

اشاره

«شكر نعمت» همان «قدر دانى از نعمت» است خواه به زبان باشد يا در عمل، بنابراين «كفران و ناسپاسى» بى اعتنائى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است، و اين يكى از رذائل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبت در جامعه انسانى، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!

در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللَّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيت باطن را از بين مى برد.

موضوع «شكر منعم» كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى «ضرورت شناخت بخشنده نعمتها» بر آن تكيه كرده اند كه

شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم.

1- وَ اذتَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَازِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ انَّ عَذابى لَشَديِدٌ. (ابراهيم- 7)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 60

2- وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنِّىٌ كَريمٌ. (نمل- 40)

3- وَ مَنْ يَشْكُرْ فَانَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِّىٌّ حَمِيْدٌ. (لقمان- 12)

4- وَ لَئِنْ اذَقْنَا الاْنسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ انَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ- وَ لَئِنْ اذَقْناهُ نَعْمآءَ بَعْدَ ضَرّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنّى انَّهُ لَفَرِحٌ فَخَورٌ. (هود- 9 و 10)

5- وَ اذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ الّا ايّاهُ فَلَمّا نَجّاكُم الَى البَرِّ اعْرَضتُمْ وَ كانَ الاْنسانُ كَفُوراً. (اسراء- 67)

6- الَمْ تَرَ الَى الَّذيْنَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَ احَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ، جَهَنَّم يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ. (ابراهيم- 28 و 29)

7- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَّةً مُطْمَئِنَّةً يَأتِيْها رِزْقَها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِانعُمِ اللَّهِ فَاذاقَها اللَّهُ لِباسَ الْجُوْعِ وَ الْخُوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ. (نحل- 112)

8- لَقَد كانَ لِسَبَإٍ فى مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَميْنٍ وَ شِمَالٍ كُلُوا مِن رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلَدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ- فَاعْرَضُوا فَارْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَى اكُلٍ خَمْطٍ وَ اثلٍ وَ شَى ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيِلٍ- ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِى الَّا الكَفُورَ. (سبأ- 15 و 17)

ترجمه:

1- (همچنين) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكرگزارى كنيد

(نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است.

2- ... هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده است و هر كس كفران كند پرودگار من غنى و كريم است.

3- هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكر كرده است، و آن كس كه كفران كند (زيانى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 61

به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است.

4- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود- و اگر نعمتهايى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود.

5- و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است.

6- آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دار البوار (نيستى و نابودى) كشاندند- (دار البوار همان) جهنم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است.

7- خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيد اما نعمت خدا را كفران كردند و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.

8- براى قوم «سبا» در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود، دو باغ (عظيم و گسترده)

از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان، به آنها گفتيم) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان)- اما آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پربركت) شان را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم!- و اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم؟!

تفسير و جمع بندى

نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى عليه السلام به بنى اسرائيل كه يكى از پيامهاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شكرگزارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 62

اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد (و دردناك) است» (وَ اذْ تَأَذَّنَ رَبَّكُمُ لَئِن شَكَرتُم لَازْيَدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرتُم انَّ عَذابى لَشديد) اين سخن را موسى عليه السلام هنگامى به بنى اسرائيل مى گويد كه از چنگال فرعون و فرعونيان رهائى يافته و استقلال و عظمت و آزادى و نعمت را دريافته اند و گروه كثيرى از آنها بناى ناسپاسى را گزارده اند!

جمله «لَازِيْدَنَّكُمْ» كه با انواع تاكيدات همراه است يك وعده قطعى الهى در برابر سپاس گزاران است كه نعمت آنها را افزون مى كند و جالب اينكه درباره كفران كنندگان نمى فرمايد شما را عذاب مى كنم بلكه مى فرمايد: «عذاب من شديد است» اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است و در عين حال هشدار شديدى است به افرادى كه در برابر

نعمت، ناسپاسى مى كنند همان گونه كه بنى اسرائيل بر اثر ناسپاسى در برابر نعمت هائى كه در بالا اشاره شد، چهل سال در بيابان «تيه» سرگردان شدند.

*** در دومين آيه سخن از حضرت سليمان است كه وقتى به ياران و اطرافيان خود پيشنهاد كرد تخت ملكه «سبا» را از شام به يمن بياورند و يكى از نزديكان او كه از علم كتاب آگاهى داشت گفت: من آن را در يك چشم بر هم زدن نزد تو مى آورم و اين كار را انجام داد، سليمان بسيار شادمان شد كه در ميان يارانش اين گونه شخصيتهائى با چنين قدرت روحانى و معنوى كه مى تواند چنين تصرفات شگرفى را در محيط خود بنمايد پيدا مى شوند، در مقام شكرگزارى برآمد و سپس گفت: هر كس در برابر نعمتهاى الهى شكرگزارى كند به سود خويش شكرگزارى كرده و هر كس كفران كند (به زيان خود كرده) چرا كه پروردگار من بى نياز و كريم است» (وَ مَنْ يَشْكُرُ فَانَما يَشْكُرُ لِنَفسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّىِ غَنِىٌ كَريمٌ).

قابل توجه اين كه جزاى شكرگزاران به روشنى ذكر شده ولى در مورد كيفر ناسپاسها به صورت غير مستقيم بيان گرديده است مى گويد: «كسى كه كفران كند

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 63

پروردگار من بى نياز و كريم است،» اين تعبير مخصوصاً با تكيه بر كريم بودن خداوند نهايت لطف و كرم او رانشان مى دهد.

در ضمن اين نكته نيز از جمله بالا استفاده مى شود كه اگر خداوند، بندگان را از ناسپاسى بر حذر مى دارد و به سپاس گزارى دعوت مى نمايد بخاطر اين نيست كه براى او تفاوتى مى كند، حتى در فرض ناسپاسى نيز در بسيارى از اوقات به

لطف و كرم خويش ادامه مى دهد شايد بيدار شوند و خود را از نعمت و انعام پروردگار، بر اثر ناسپاسى محروم نكنند.

اصولًا تمام تكاليف الهى نتيجه اش به بندگان باز مى گردد و كلاسهاى تربيت آنها است وگرنه خدائى كه غنى بالذات است و كمترين نياز به ذات پاكش راه ندارد نه از طاعات بندگان سودى مى برد و نه از عصيان و ناسپاسى آنها بر دامن كبريائيش گردى مى نشيند!

*** در سومين آيه نيز مضمون همان آيه قبل در داستان «لقمان حكيم» آمده است مى فرمايد: «ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكرگزارى كرده و آن كس كه كفر ورزد (و زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است». (وَ لَقَد اتَيْنا لُقْمانَ الحِكْمَةَ انِ اشْكُرْ للَّهِ وَ مَنْ يَشكُرَ فَانَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَميْدٌ).

حكمتى را كه خداوند به لقمان آموخت شامل شناخت اسرار جهان هستى و آگاهى از طرق هدايت و بهترين روش زندگى فردى و اجتماعى بود كه گوشه اى از آن در همان سوره لقمان در لابلاى اندرزهاى لقمان به فرزندش آمده است و اين يك موهبت و نعمت معنوى است كه خداوند با اهميت زياد از آن ياد فرموده همان گونه كه در آيه قبل نيز بر يك نعمت معنوى تكيه شده بود تا مردم در مواهب مادى غرق نشوند و نعمت را منحصر در نعمت مادى ندانند.

در اينجا دو نكته شايان توجه است: نخست اين كه شكرگزارى به صورت فعل

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 64

مضارع ذكر شده و كفران و

ناسپاسى به صورت فعل ماضى اشاره به اينكه در مسير تكامل و پيشرفت روحانى و قرب الى الله تداوم شكر لازم است در حالى كه يك لحظه و يك بار ناسپاسى، عواقب سوء و دردناكى به دنبال دارد. ديگر اين كه در ذيل اين آيه روى دو صفت «غنى و حميد» (بى نياز و ستوده) تكيه شده در حالى كه در آيه مربوط به سليمان روى دو صفت «غنى و كريم» تكيه شده بود و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه خداوند در هر حال غنى و بى نياز از شكر بندگان است و فرشتگانش پيوسته او را حمد و ثنا مى گويند هر چند به حمد و ثناى او نياز ندارد، اين بندگانند كه از طريق شكرگزارى راهى به كرم فزونتر او پيدا مى كنند.

*** در چهارمين آيه سخن از انسانهاى كم ظرفيت و فاقد ايمان و تقوا به ميان آمده كه ناسپاسى جزء خميره وجود آنها شده است، مى فرمايد: «اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار مأيوس و ناسپاس خواهد بود- و اگر نعمتهائى بعد از شدت و ناراحتى به او برسانيم (از روى غرور) مى گويد: مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود،» (وَ لَئِنْ اذَقْنَا الاْنسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعناهُ مِنْهُ انَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ- وَ لَئِنْ اذَقْناهُ نَعْمآءَ بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَيِّئاتُ عَنّى انَّه لَفَرِحٌ فَخُورٌ).

همان گونه كه مى دانيم اوصاف نكوهيده اى كه براى انسان بطور مطلق در قرآن مجيد آمده است اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و بى ايمان و يا ضعيف الايمان است به همين دليل در

آيه اى كه بعد از آيات مورد بحث آمده مى خوانيم: «الّا الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصالحاتِ اولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ اجْرٌ كَريمٌ؛ مگر كسانى كه (در سايه ايمان قوى) صبر و استقامت به خرج دادند و عمل صالح بجا آوردند كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است».

اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى نااميد و ناسپاس و غافل و مغرور كسانى هستند كه به مرحله بالاى ايمان و صبر و عمل صالح راه نيافته اند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 65

و در مجموع از اين چند آيه مى توان نتيجه گرفت كه كفران نعمتها و ناسپاسى در برابر مشكلات انسان را به صفات سوء ديگرى مى كشاند و از مغفرت و اجر كبير محروم مى سازد.

تعبير به «لئن اذَقْنا» (اگر بچشانيم) در هر دو مورد تعبير لطيفى است كه مى گويد:

انسانهاى بى ايمان يا ضعيف الايمان چنان هستند كه اگر مختصر نعمتى از نعم الهى از آنها سلب شود زبان آنها به ناشكرى و اظهار يأس و نااميدى گشوده مى شود و اگر مختصر نعمتى به آنها برسد مغرور مى شوند و در غفلت فرو مى روند و طغيان مى كنند اين در حالى است كه تمام دنيا چيز كوچكى و آنچه به يك انسان مى رسد بخش كوچكترى است و اگر آن بخش فى حد ذاته كوچك و ناچيز باشد بى اندازه كم ارزش خواهد بود ولى با اين حال، افراد بى ايمان را تكان مى دهد و اين به خاطر كمبود ظرفيت آنها است در حالى كه ايمان و آشنائى با ذات پاك خدا كه بى نهايت قدرت، علم و توانائى دارد چنان ظرفيتى به انسان مى بخشد كه حوادث بزرگ اعم از نيك و بد او را دگرگون

نمى سازد.

*** در پنجمين آيه اشاره به حال كسانى مى كند كه به هنگام روى آوردن مصيبتها دست به دامن لطف پروردگار مى زنند و با تمام وجود خويش خدا را مى خوانند اما همين كه طوفان بلا فرو نشست همه چيز را فراموش كرده و به ناسپاسى روى مى آورند مى فرمايد: «هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد (و گرفتار طوفان و گرداب و امواج خطرناك شويد) همه كس را جز خدا فراموش مى كنيد اما هنگامى كه شما را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد روى برمى گردانيد و انسان (بى ايمان) كفران كننده است». (وَ اذَا مَسَّكَمُ الضُّرُ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ الّا ايّاهُ فَلَمّا نَجَّاكُمْ الَى البَّرِّ اعْرَضْتُم وَ كانَ الاْنْسانُ كُفُوراً).

بارها در زندگى خود نيز شبيه اين موضوع را ديده ايم كه افراد ضعيف الايمان هنگامى كه گرفتار امواج بلا مى شوند و طوفان، بيمارى، فَقْرْ، گرفتارى و مصائب ديگر

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 66

به آنها مى رسد با نهايت اخلاص رو به درگاه خدا مى آورند، اما همين كه امواج فرو نشست، اوضاع آرام شد به كلى تغيير چهره داده و راه ناسپاسى را پيش مى گيرند در حالى كه در چنين شرايطى بايد توجه بيشترى به درگاه بخشنده اين نعمتها و بر حلّال مشكلات داشته باشد.

در ادامه اين آيه قرآن مجيد تعبير بسيار جالبى دارد مى فرمايد: «آيا خداوند نمى تواند در خشكى شما را گرفتار مصائب بزرگى سازد (و با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو برد يا طوفانى از سنگ ريزه بر سر شما فرو ريزد (و در ميان آن مدفون كند) بگونه اى كه هيچ يار و ياورى براى نجات خود نداشته باشيد، يا اينكه بار ديگر

شما را (به حكم الزامهاى زندگى) به دريا باز گرداند و طوفان كوبنده اى بر شما بفرستد و شما را به خاطر كفرتان غرق كند بگونه اى كه كسى پيدا نشود كه مطالبه خون شما كند» (افَامِنْتُم انْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ او يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكيْلًا- امْ امِنْتُم انْ يَعِيدَكُم فِيْهِ تَارةً اخْرى فَيُرسِلُ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِما كَفَرْتُم ثُمَّ لاتَجدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً).

اشاره به اينكه چگونه شما ناسپاسى مى كنيد و مغرور مى شويد با اينكه هر جا باشيد در چنگال قدرت پروردگاريد، طوفانى كه در دريا به فرمان او امواج را مى انگيزد، در صحرا و خشكى توده هاى ريگ را از جا بلند مى كند و در نقطه ديگر فرو مى ريزد و آن كس كه مى تواند شما را در دريا غرق كند، در خشكى نيز مى تواند در اعماق زمين فرو برد (توجه داشته باشيد كه «خسف» و «غرق» كه در آيات فوق آمده مفهومى شبيه هم دارد؛ يكى فرو رفتن در زمين و ديگرى فرو رفتن در امواج آب است).

*** در ششمين بخش از آيات، روى سخن به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است و نتيجه كفران نعمتهاى الهى را براى آن حضرت شرح مى دهد مى فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه نعمتهاى خدا را تبديل به كفران كردند و قوم خود را به دار البوار (سرزمين هلاكت) فرستادند»

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 67

(الَمْ تَرَ الَى الَّذِيْنَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّه كُفْراً وَ احَلّوُا قَوْمَهُمْ دارَالْبَوارِ).

سپس مى افزايد «دار البوار همان جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرو مى روند و بدترين قرارگاهها است» (جَهَنَّمَ يَصْلوُنَها وَ بِئْسَ القَرارِ).

تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه

كفران نعمت هاى الهى ممكن است قوم و ملّتى را به جهنم بفرستد و در بدترين جايگاه، جاى دهد و حتى ممكن است دنيا را نيز براى آنها مبدّل به جهنم سوزان كند.

در اينكه منظور از نعمت خدا در اين آيه چيست؟ بعضى آن را به وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تفسير كرده اند كه مشركان عرب آن را كفران كردند و به دار البوار سقوط كردند، و بعضى به ائمه اهل بيت كه گروهى از جمله بنى اميه آن را كفران نمودند، ولى ظاهراً آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه نعمتهاى الهى را شامل مى شود و آنچه در بالا آمد از مصاديق روشن آن است هر چند آيه اى كه بعد از اين دو آيه آمده نشان مى دهد كه آيه ناظر به كسانى است كه در راه اسلام و توحيد را رها ساخته و به شرك و بت پرستى روى آوردند ولى آنهم مى تواند ناظر به يكى از مصاديق بارز آن باشد.

بعضى از مفسران مانند فخر رازى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان شأن نزولى براى آيات فوق ذكر كرده و آن را ناظر به اهل مكه دانسته اند كه خداوند انواع نعمتها را به آنها داد كه مهم تر از همه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان آنان بود، اما آنها قدر نعمت را نداسته راه كفران را پيش گرفتند و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند و در واقع كفران آنها نسبت به نعمت بعثت پيامبر همان كفر آنها بود!

ولى مى دانيم شأن نزولها مفهوم آيات را تخصيص به مورد خاص نمى زند.

*** در هفتمين آيه باز سخن از گروهى است كه مشمول انواع

نعمت هاى الهى شده بودند؛ نعمت امنيت و آرامش و روزى فراوان و نعمت هاى معنوى كه بوسيله پيامبرشان به آنها رسيده بود ولى آنها كفران نعمت كردند و همه آن نعمت ها از آنها

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 68

گرفته شد و به مجازات الهى گرفتار گشتند، مى فرمايد: «خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى كه امن و آرام بوده و همواره روزيش بطور فراوان از هر مكانى برايش فرا مى رسيده اما آنها نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به سبب اعمالشان لباس گرسنگى و ترس و ناامنى را بر اندامشان پوشانيد- پيامبرى از خود آنها براى هدايت آنها آمد اما او را تكذيب كردند و عذاب الهى آنها را فرو گرفت در حالى كه ظالم بودند».

(وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيِها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِانْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوْعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ- وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ).

در اين كه آيا اين آيه اشاره به سرزمين خاصى است يا بيان يك مثال كلى مى باشد در ميان مفسران گفتگو است. جمعى معتقدند كه آيه ناظر به سرزمين مكه است و تعبير «يَأْتِيها رِزقُها رَغَداً مِن كُلِّ مَكانٍ؛ روزى آنها بطور فراوان از هر مكان فرا مى رسيد» اين احتمال را تقويت مى كند چرا كه كاملًا منطبق بر شرائط مكه است زيرا سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علفى است كه به بركت خانه خدا هميشه انواع نعمت ها از همه جاى دنيا به سوى آن سرازير است.

تعبير به «كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً؛ آن محل امن و امان و مطمئن بود»

نيز قرينه ديگرى بر اين تفسير است چرا كه محيط حجاز غالباً در آتش ناامنى مى سوخت ولى شهر مكه به بركت خانه خدا امن و امان بود.

هنگامى اين نعمتهاى مادى به اوج خود رسيد كه نعمت معنوى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن افزوده شد ولى مكّيان اين نعمتهاى مادى و معنوى را كفران كردند و به قحطى و خشك سالى و ناامنى گرفتار شدند و اين گونه است سرانجام كسانى كه در برابر نعمتهاى الهى ناسپاسى كنند!

ولى با اين همه مى تواند آيه مفهوم جامع و گسترده اى داشته باشد كه تمام گروههاى كفران كننده نعمت هاى مادى و معنوى را شامل شود هر چند اهل مكه يكى از مصاديق بارز آن بودند كه طبق بعضى از روايات به خشك سالى گرفتار شده تا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 69

آنجا كه براى سدّ جوع از مردار استفاده كردند و در غزوات اسلامى شديدترين ضربات بر آنها وارد شد.

*** در هشتمين بخش از آيات، سخن از يكى از ناسپاس ترين اقوام، يعنى «قوم سبا» است كه مشمول بزرگترين عنايات الهى و برترين نعمت هاى او شدند ولى بر اثر غرور و غفلت و هوس بازى، راه كفران پيش گرفتند، و خدا آن همه نعمت را از آن ناسپاسان گرفت و آنها را بر خاك سياه نشانيد، مى فرمايد: «براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت و نعمت الهى) بود، دو باغ عظيم گسترده از راست و چپ (با ميوه ها و محصولات فراوان، به آنها داديم، و گفتيم) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد (چرا كه) شهرى است پاك و پاكيزه، و پروردگارى است آمرزنده (و

مهربان)» (لَقَدْ كانَ لِسَبأٍ فى مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِيْنٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ).

مفسّران نوشته اند با اين كه خاك يمن گسترده و حاصل خيز بود ولى على رغم اين آمادگى چون رودخانه مهمى نداشت از آن خاك بهره بردارى نمى شد مردم اين سرزمين به اين فكر افتادند كه باران هاى سيلابى كوهستان ها را مهار كنند، سدهاى زيادى در نقاط مختلف ساختند كه از همه مهمتر «سد مأرِب» (بر وزن مغرب) بود، كه سيلهاى عظيم دو كوه «بلق» را مهار كرد، و در پشت اين سدّ خاكى آب عظيمى ذخيره شد كه با استفاده از آن توانستند دو رشته باغ عظيم و طولانى در دو طرف مسير آب به وجود آورند، تدريجاً قريه هاى آباد در پرتو اين كشاورزى عظيم مركز تجمّع مردم شد، قريه هايى كه به هم متصل بود، و سايه درختان آن به يكديگر پيوسته، وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفّه براى يك زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى كه براى اطاعت پروردگار و تكامل در جنبه هاى معنوى بسيار مناسب بود.

قرآن در ادامه آيه فوق مى گويد: آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 70

فراموشى سپردند و به كفران نعمت پرداختند، به يكديگر تفاخر مى كردند و به اختلاف طبقاتى دامن مى زدند و سرانجام به نتيجه شوم اعمال خود رسيدند، و به تعبير قرآن «آنها (از خدا) روى گردان شدند و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت) آنها را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم- اين

را به خاطر كفرانشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم؟» (فَاعْرَضُوا فَارْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَىْ اكُلٍ خَمْطٍ وَ اثْلٍ وَ شَئى ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيْلٍ- ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِى الّا الْكَفُورَ).

از شگفتى هاى اين داستان اين است كه در بعضى از تواريخ آمده: تعدادى از موش هاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور و مست كه به عيش و نوش و كفران مشغول بودند، به ديواره اين سدّ خاكى حمله حمله ور شدند و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديوارهاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست و سيلاب عظيمى به راه افتاد، و تمام آبادى ها، باغ ها، كشتزارها، چارپايان، قصرها و خانه هاى مجلل را ويران كرد، و آن سرزمين آباد به صحرايى خشك و بى آب و علف با كمى گياهان بيابانى مبدّل شد، مرغان غزل خوان از آنجا كوچ كردند و جاى خود را به زاغ ها و بوم ها سپردند، و جمعيت آن آبادى هاى عظيم در اطراف پراكنده شد. جمعيتى فقير و دربدر كه دائماً بر گذشته خود تأسف مى خوردند، تأسفى بيهوده و بى اثر و به گفته شاعر:

اى روزگار عافيت، شكرت نگفتم لاجرم دستى كه در آغوش بود، اكنون به دندان مى گزم

آرى چنين بود نتيجه ناسپاسى اين قوم غافل و بى خبر.

جالب اين كه: ثروتمندان قوم سبا از اين شكايت داشتند كه چرا آبادى هاى ما اين چنين به يكديگر متصل شده و رفت و آمد در ميان آنها براى همه آسان است، در گذشته سفر كردن از آن ما

بود كه امكانات فراوان داشتيم ولى هم اكنون فقرا نيز

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 71

با ما همسفر مى شوند، چرا كه سفر در سايه درختان پرميوه و در طول آبادى هاى متصل به يكديگر براى كسى مشكلى ندارد، به همين دليل از خدا تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها دورى بيفكند تا بينوايان نتوانند دوش به دوش آنها سفر كنند، آرى آنها كفران نعمت خدا را به حدّ اعلى رساندند، و مجازاتشان نيز در حدّ اعلا بود.

و چنان سرزمين و جمعيت آنها متلاشى شد كه سرگذشت آنها به عنوان يك ضرب المثل در پراكندگى در ميان مردم باقى ماند (تَفَرَّقُوا ايادِى سَبا).

*** از مجموع آيات فوق كه هم سخن از كفران نعمت به طور مطلق مى گويد، و هم سرگذشت ناسپاسان پيشين را به عالى ترين وجه شرح مى دهد، به خوبى استفاده مى شود كه ناسپاسى و كفران نعمت تا چه اندازه زشت، و آثار آن تا چه حد شوم و خطرناك است.

كفران نعمت در روايات اسلامى

اشاره

در روايات اسلامى به طور وسيع و گسترده از كفران نعمت و زشتى و آثار شوم آن و از زيبايى شكر و بركات جالب آن بحث شده است، از جمله:

1- در حديثى از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبَةً كُفْرانُ النِّعْمَةِ؛ گناهى كه زودتر از همه گناهان عقوبتش دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است». «1»

2- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «سَبَبُ زَوالِ النِّعَمِ الْكُفْرانُ آنچه باعث زوال نعمت ها مى شود كفران است». «2»

3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «كُفْرُ النِّعْمَةَ مُزيْلُها وَ شُكْرُها مُسْتَديمُها؛ ناسپاسى نعمت آن را از بين مى برد،

و شكر نعمت سبب دوام آن است». «3»

4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «كُفْرانُ النِّعَمِ يُزِلُّ الْقَدَمَ وَ يَسْلُبُ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 66، صفحه 70.

(2). غرر الحكم، جلد 4، صفحه 121.

(3). همان، صفحه 627.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 72

النِّعَمِ؛ كفران نعمت سبب لغزش قدم ها (و به زمين خوردن در زندگى) و موجب سلب نعمت ها مى گردد». «1»

5- باز از همان بزرگوار مى خوانيم: «آفَةُ النِّعَمَ الْكُفرانُ؛ آفت نعمت ها، ناسپاسى است». «2»

6- و نيز از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «كافِرُ النِّعمَةِ كافِرُ فَضْلِ اللَّهِ؛ كفران كننده نعمت، منكر فضل الهى است». «3»

7- يكى از مجازات هاى الهى مجازات استدراج است، و مفهوم آن اين است كه خداوند بعضى از افراد طغيانگر و ظالم را كه مى خواهد مجازات كند مشمول نعمت هاى خود قرار مى دهد هنگامى كه نعمت بر او فوق العاده زياد شد، ناگهان نعمت را سلب مى كند تا شديداً احساس درد و عذاب كند.

به همين جهت در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم: «الِاْسْتِدْراجُ مِنَ اللَّهِ سبحانه لِعَبدِهِ انْ يُسْبِغَ عَلَيْه النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ؛ استدراج در نعمت و غافلگير كردن خداوندى اين است كه به بنده اش نعمت فراوان مى دهد و توفيق شكرگزارى را او سلب مى كند (ناگهان به زمين مى خورد و همه چيز را از دست مى دهد». «4»

8- امام سجّاد على بن الحسين عليه السلام مى فرمايد: «الذُّنُوبُ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ البَغْىُ عَلَى النَّاسِ وَالزَّوالُ عَنِ الْعادَةَ فِى الْخَيْرِ وَاصْطِناعُ الْمَعْرُوفِ، وَكُفْرانُ النِّعَمِ وَ تَرْكُ الشُّكْرِ؛ گناهانى كه نعمت هاى الهى را تغيير مى دهد، ظلم بر مردم، و تغيير دادن عادت در امور خير و كفران نعمت و ترك شكر است».

«5»

9- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْمٌ وَ صُحْبَةُ الاحمق شُؤْمٌ؛ ناسپاسى نعمت نشانه پستى است، و دوستى با احمق سبب سر افكندگى است». «6»

10- اين بحث را با حديثى از امام صادق عليه السلام در بيان جنود عقل و جهل (لشكر عقل و نادانى) پايان مى دهيم، در آنجا مى خوانيم كه امام عليه السلام به يارانش دستور

______________________________

(1). همان، صفحه 630.

(2). همان، جلد 3، صفحه 98.

(3). همان، جلد 4، صفحه 634.

(4). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 117.

(5). همان، جلد 70، صفحه 375.

(6). غرر الحكم، جلد 4، صفحه 630.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 73

مى دهد، عقل و لشكريانش را بشناسند، و از جهل و لشگريانش نيز باخبر باشند، و هنگامى كه بعضى از ياران توضيحات بيشترى مى خواهند امام عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داده كه ضد آنها جنود جهل است، و در ضمن اين هفتاد و پنج لشكر كه در صدر كلام امام عليه السلام واقع شده مى فرمايد: «وَالشُّكْرُ وَ ضِدُّهُ الْكُفْرانُ؛ يكى از لشكريان عقل شكر است و ضد آن كفران است». «1»

*** تعبيراتى كه در روايات دهگانه بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين رذيله اخلاقى خطرناك است و تا چه حد آثار سوء آن در زندگى فردى و اجتماعى نمايان است، و چگونه انسان را از اوج نعمت بر خاك مذلّت مى كشاند، توفيقات را سلب مى كند و مايه دورى از خدا و نزديكى به شيطان است.

در اينجا چند نكته شايان ذكر است:

1- معنى كفران نعمت

كفر در اصل به معنى پوشانيدن چيزى است، و از آنجا كه شخص ناسپاس در واقع

سعى در پوشانيدن ارزش نعمت مى كند به عمل او كفران مى گويند.

بديهى است كفران نعمت، گاه در قلب است و گاه با زبان، و گاه در عمل.

در قلبِ خود نعمت را بى مقدار يا كم اهميت مى شمرد، و با زبان نيز سخن مى گويد كه نشانه بى اعتنائى نسبت به نعمت و بى ارزش بودن آن است، و در عمل به آن اهميت نمى دهد، و به جاى حسن استفاده از آن سوء استفاده مى كند، به همين دليل بزرگان علم اخلاق فرموده اند: «الشُّكْرُ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمِيْعَ ما انْعَمَهُ اللَّهُ تَعالَى فى ما خُلِقَ لَاجْلِهِ؛ شكر نعمت آن است كه بندگان خدا، نعمت هايى را كه به آنها بخشيده است، در همان راهى مصرف كنند كه براى آن آفريده شده» و بنابراين كفران و ناسپاسى آن است

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد اول، صفحه 110 (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 74

كه نعمت ها را نابجا مصرف كنند، چشمى را كه خدا براى ديدن آثار عظمت او در عالم هستى و تشخيص راه از چاه و مشاهده آيات الهى آفريده در طريق حرام به كار گيرد، و همچنين گوش و زبان و دست و پا يا مال و ثروت را.

گويى اين سخن بر گرفته از حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «شُكْرُالنِّعْمَةِ اجْتِنابُ الَمحارِمِ؛ شكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود». «1»

و به اين ترتيب معنى سپاس و ناسپاسى هر دو روشن مى شود.

2- پيامدهاى كفران

ناسپاسى نعمت آثار سوء گسترده اى از نظر معنوى و مادى در زندگى انسان ها دارد، از يك سو سبب زوال نعمت ها مى شود، زيرا مى دانيم خداوند حكيم است، نه بى حساب و كتاب چيزى به كسى مى بخشد

و نه بى جهت چيزى را از كسى مى گيرد، آنها كه ناسپاسى مى كنند با زبان حال مى گويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شكر نعمت را بجا مى آورند در واقع مى گويند ما لايق و شايسته ايم، نعمت را بر ما افزون كن، فى المثل اگر باغبان مشاهده كند كه در بخشى از باغ درختان به سرعت رشد و نمو مى كنند و برگ و بر مى آورند، به يقين از آنها پذيرايى بيشتر مى كنند، و اگر ببيند در بخش ديگر هر قدر هم از آنها پذيرايى مى كند نه طراوتى دارند و نه برگى، نه ميوه اى، نه گلى و نه سايه اى، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، چرا كه گفته اند:

بسوزند چوب درختان بى برسزا خود همين است مر بى برى را

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام چنين آمده است: «مَنْ شَكَرَ النِّعَمَ بِجَنانِهِ اسْتَحَقَّ الْمَزيدَ قَبْلَ انْ يَظْهَرَ عَلى لِسانِهِ؛ كسى كه قلباً شكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شكر گويد، لياقت خود را براى افزون شدن نعمت ثابت كرده است». «2»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 95، حديث 10؛ نور الثقلين، جلد 2، صفحه 529.

(2). مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه 399.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 75

حتى از بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السلام نقل شده استفاده مى شود، به مجرد اين كه انسان نعمتى را بشناسد و حمد خدا را بگويد بلافاصله فرمان افزايش از سوى خداوند درباره او صادر مى شود. مى فرمايد «ما انْعَمَ اللَّهُ عَلى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَها

بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَ اللَّهَ ظاهِراً بِلِسانِهِ فَتَمَّ كَلامُهُ حَتَّى يُؤْمَرَ لَهُ بِالْمَزيد». «1»

به يقين تأثير ناسپاسى در سلب نعمت ها نيز چنين است. ممكن است لطف خدا ايجاب كند كه مجازات سلب نعمت تأخير بيفتد، ولى به هر حال اگر انسان بيدار نشود و جبران نكند اين مجازات حتمى است، چرا كه لازمه حكمت خداوندى است.

از سوى ديگر ناسپاسى سبب مى شود كه انسان از معرفة الله دور بماند و اين بزرگترين خسران و زيان است، بزرگان علم كلام در نخستين بحث در مورد انگيزه معرفة الله به سراغ اين مسأله رفته اند كه شكر نعمت نخستين انگيزه شناخت پروردگار است زيرا تشكّر و سپاسگزارى از بخشنده نعمت يك امر وجدانى است، انسان هنگامى كه خود را غرق نعمت مى بيند و مى داند اين همه نعمت در درون و برون وجود او است، از خود او نيست به فكر تشكر از بخشنده نعمت مى شود، و همين امر راه خداشناسى را براى او هموار مى سازد، ولى ناسپاسان نه اعتنائى به نعمت دارند و نه بخشنده نعمت، و لذا از معرفة الله نيز محروم مى شوند. از سوى ديگر ناسپاسى در برابر نعمت هاى خالق سبب مى شود كه انسان در برابر مخلوق نيز ناسپاس مى شود، نه تنها ارزشى براى محبت ها و خدمات بى شائبه ديگران قائل نشود، بلكه خود را طلبكار آنان بداند، و اين صفت سبب تنفّر و بيزارى مردم از چنين افراد مى شود، و به اين ترتيب ناسپاسان گرفتار انزواى اجتماعى و نداشتن يار و ياور، در برابر مشكلات زندگى خواهند شد.

اسباب و انگيزه هاى ناسپاسى و راه درمان آن

تقصير در شكر گزارى و گرايش به ناسپاسى گاه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه

95، حديث 9.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 76

انسان معرفت كامل نسبت به نعمت ها ندارد، و اصولًا به نعمت هاى الهى نمى انديشد، اگر ما كمى در آفرينش بدن خويش و دستگاه عجيب و بسيار دقيقى كه خداوند در آن آفريده بينديشيم به اهميت نعمتهاى او در اين بخش از وجودمان آگاه مى شويم، و حس شكرگزارى كه جزء وجود انسان است، تحريك مى شود.

دستگاه هايى در وجود انسان است (مانند قلب و كبد و كليه ها و شش ها) كه اگر بشر بتواند معادل مصنوعى آنها را بسازد كه قطعاً كارايى بسيار پايينى خواهد داشت گاه دهها ميليون يا صدها ميليون هزينه دارد و به اين ترتيب اگر بخواهيم قيمتى بر يك يك اعضاء خود بگذاريم خواهيم ديد صاحب سرمايه بسيار عظيمى هستيم.

در نعمت هاى بيرونى گاه يك جرعه آب به اندازه يك دنيا ارزش دارد، چنان كه از بعضى از علماء نقل كرده اند كه روزى بر يكى از شاهان وارد شد در حالى كه ظرف آبى در دست او بود و مى خواست بنوشد، شاه به آن عالم بزرگ گفت: مرا پندى ده، آن مرد عالم گفت اگر فوق العاده تشنه باشى و اين آب را از تو باز گيرند، مگر اين كه تمام ملك و حكومت خود را بدهى چه خواهى كرد؟ گفت چاره اى ندارم، تمام ملك خود را مى دهم، مرد عالم گفت: چگونه دل بستگى به حكومتى دارى كه بهاى آن جرعه آبى بيش نيست.

گاه انسان بيمارانى را مى بيند كه از شدّت درد و رنج به خود مى پيچند و مرگ را يك عطيّه آسمانى براى خود مى شمرند، در آن حال انسان فكر مى كند اگر تمام عالم را به او بدهند همراه با

اين بيمارى ارزشى ندارد و اگر همه جهان را از او بگيرند و عافيت و تندرستى به او بدهند ارزش دارد.

نعمت هاى به ظاهر كوچك و بسيار كم اهميت در وجود انسان است كه وقتى سلب شود، حيات انسان به خطر مى افتد، چشمه هاى آبى در دهان انسان به طور دائم كار مى كند كه غدّه هاى بزاق نام دارد و دائماً زبان و دهان و لب ها و گلو را نرم نگه مى دارد، و به هنگام خوردن غذا جوشش فوق العاده مى كند، و غذا را نرم و آماده براى فرو بردن مى نمايد، و در عين حال به هضم آن نيز كمك مى كند.

اگر روزى اين چشمه ها به كلّى بخشكد، لب ها و زبان و گلوى انسان مثل چوب

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 77

مى شود، حالت خفگى به او دست مى دهد، و قدرت بر سخن گفتن ندارد، و يك لقمه طعام ممكن است گلوگير شود و به حيات او خاتمه دهد، به يقين همين چشمه هاى كوچك ناپيدا و به ظاهر بى اهميّت براى انسان از تمام ثروت هاى جهان برتر و بالاتر است.

بگذريم از نعمت آفتاب عالمتاب، و هواى روح پرور و انواع مواهب زمين و گياهان و مركب ها و مواهب عظيم ديگر كه به تعبير قرآن «وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها؛ اگر نعمت هاى خدا را شمارش كنيد هرگز به شمارش آن قادر نمى يابيد». «1»

قابل توجه اين كه بسيارى از نعمت هاى الهى است كه چون هرگز از آدمى سلب نمى شود، هيچگاه شناخته نخواهد شد، نعمت هايى بود كه در گذشته براى انسان دائمى بود، با گذشت زمان انسان سلب شدن آن را در بعضى از موارد ديده و به عظمت آن نعمت پى برده در حالى

كه ممكن است نعمت هاى بى شمار ديگرى باشد كه هنوز مكتوم است.

تا مسأله سفرهاى فضايى و تأثير حالت بى وزنى بر محيط زندگى پيش نيامده بود انسان نمى دانست نيروى جاذبه چه نعمت بزرگى است و امروز مى فهميم كه اگر جاذبه نبود خانه ها و كاخ ها و زراعت ها و درخت ها همه با اندك چيزى به هوا پرتاب مى شد و انسان با اندك حركتى به سقف و ديوار مى خورد، سفره غذا با مختصر حركتى به اطراف پراكنده مى شد و حتى فرو بردن لقمه غذا و جرعه آب براى انسان مشكل بود، اگر همين يك نعمت را روزى خداوند از انسان بگيرد حركت دورانى زمين سبب مى شود كه آب درياها در فضا پخش شود و زمين به بيابانى خشك و سوزان تبديل گردد، فكر كنيد اگر تمام عمر را به شكر همين نعمت بپردازيم قادر خواهيم بود؟

و اگر نعمت هاى معنوى يعنى هدايت انبياء و رهنمودهاى معصومين عليهم السلام و نزول كتب آسمانى را كه از نعمت هاى مادى بسيار برتر است بر آن بيفزاييم آنگاه خواهيم

______________________________

(1). نحل، آيه 18.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 78

دانست كه تا چه حد مواهب الهى بر ما عظيم است و توان ما بر شكر و سپاس او ناچيز.

توجّه به اين امور ريشه هاى ناسپاسى را مى سوزاند، و روح شكرگزارى را در انسان زنده مى كند.

و از اينجا مى توانيم راه درمان ناسپاسى را به خوبى پيدا كنيم. و از اين رو گفته اند: نخستين راه تحصيل شكرگزارى معرفت و تفكّر در صنايع الهيّه و انواع نعمت هاى ظاهرى و باطنى او است. «1»

راه ديگر نگاه كردن به افرادى است كه زندگى پست ترى از انسان دارند. هر قدر در زندگى آنها دقيق تر

شود، روح شكرگزارى در او زنده تر مى گردد، در حالى كه اگر به بالا دست خود بنگرد وسوسه هاى شيطانى ناسپاسى در او آشكار مى شود.

از سوى سوم به اين مسأله بينديشيد كه هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا بر او فرود آيد بدتر از آن هم تصوّر مى شود، شكر كند كه گرفتار بدتر از آن نشود.

نقل شده است كسى به يكى از بزرگان شكايت برد و گفت: دزد به خانه من آمده و همه چيز را با خود برده است، به او گفت: برو شكر خدا كن كه اگر به جاى آن دزد شيطان به خانه تو مى آمد و ايمان تو را مى برد چه مى كردى؟ «2»

امام صادق عليه السلام در كتاب توحيد معروف مفضّل كه از حقايق توحيد، عبارات گويا و دلايل روشن و تحليل هاى شگفت انگيز، سخنان فراوانى بيان فرموده گاه به ذكر نعمت هاى بزرگ الهى مى پردازد، تا از اين طريق انسان ها را به شناخت منعم حقيقى آشنا سازد.

از جمله در بخشى از سخنان خود به نعمت سخن گفتن و نوشتن كه دو پايه اصلى تمدّن انسانى است اشاره مى فرمايد و بعد از بيان مشروحى مى فرمايد: اگر خداوند ابزار اين دو كار را در اختيار او نگذاشته بود، نه توان بر سخن گفتن داشت نه نوشتن، آرى خداوند زبان و ذهنى در اختيار بشر گذارده كه به كمك آن دو

______________________________

(1). معراج السعاده، صفحه 810.

(2). المحجّة البيضاء، جلد 7، صفحه 227.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 79

مى تواند سخن بگويد، و دست و انگشتانى به او بخشيده كه قلم به دست بگيرد و امور مختلف را بنويسد، اگر اين دو نبود انسان همچون چهار پايان بود كه نه سخن

مى گويند و نه چيزى مى نويسند (نه علم و دانشى دارند و نه تمدّن درخشانى) هر كس شكر اين نعمت را بجا آورد، پاداش الهى در انتظار او است، و هر كس كفران كند (به خدا زيان نمى رساند بلكه به خودش زيان مى رساند) زيرا خداوند از جهانيان بى نياز است. «1»

شكر راه وصول به نعمت هاى پروردگار

نقطه مقابل كفران و ناسپاسى، شكر پروردگار است، و مفهوم آن قدردانى از نعمت ها با قلب و زبان و عمل است. اما با قلب همان معرفت پروردگار و تسليم در برابر او و رضا و خشنودى به عطاياى او است، و با زبان، گفتن جمله هايى است كه بيانگر قدردانى و سپاس انسان در برابر خالق نعمت ها است، و امّا با عمل به اين طريق است كه هر نعمت و موهبتى را در جايى صرف كند كه خداوند دستور داده و براى آن آفريده است.

راغب در مفردات مى گويد: شكر به معنى تصوّر نعمت و اظهار و ابراز آن است، بعضى گفته اند در اصل «كشر» (بر وزن كشف) بوده كه به معنى ابراز و اظهار است، و «دابّه شكور» به حيوانى مى گويند كه هرگاه مراقبت كافى از آب و علف او كنند، روز به روز چاق تر مى شود، و «عين شكراء»، به معنى چشمه پر آب است، بنابراين شكر به معنى پر شدن وجود انسان از ياد بخشنده نعمت ها است.

شكر در واقع بر دو گونه است: شكر تكوينى و شكر تشريعى، شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيارش قرار دارد و براى نمو شكر استفاده كند مانند درخت و گل و ميوه اى كه با مراقبت باغبان، گل و ميوه هاى با ارزش به بار آورد،

و ناسپاسى آن است كه اثرى از مراقبت و پذيرايى باغبان در آن ظاهر نشود.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 3، صفحه 82 (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 80

بنابراين، كسى كه نعمت هاى الهى را در طريق عصيان صرف مى كند، به طور تكوينى ناسپاسى مى كند.

شكر تشريعى آن است كه انسان در مقام شكرگزارى برآيد و با قلب و زبان از پروردگار خود سپاسگزارى نمايد.

همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگزارى و فكر و عقل و زبان و دست و پايى كه انسان به وسيله آن شكر قلبى و لسانى و عملى را انجام مى دهد همه از نعمت هاى خدا است و اين توفيق و ابراز هنگامى كه در مسير شكرگزارى به كار گرفته مى شود نعمت ديگرى است كه خود نيازمند شكر ديگرى است. به همين دليل همان گونه كه در روايات اسلامى اشاره شده برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمت هاى او است و عذر تقصير به پيشگاه حق بردن، ورنه سزاوار خداوندى خدا را كسى نمى تواند بجاى آورد.

بسيارى از مطالب مربوط به شكر را كه نقطه مقابل كفران و ناسپاسى است در بحث هاى گذشته آورديم، و براى تكميل اين بحث به ذكر بعضى از آيات قرآنى و روايات معصومين عليهم السلام بسنده مى كنيم.

قرآن مجيد صبر و شكرگزارى را قرين هم قرار داده و آن را وسيله شكوفايى علم و ايمان در كانون قلب انسان شمرده است مى فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوْارِ فِى الْبَحْرِ كَالاعْلامِ انْ يَشْأ يُسْكِنِ الرِيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ انَّ فِى ذلِكَ لاياتٍ لِكُّلِ

صَبَّارٍ شَكورٍ؛ از نشانه هاى خدا، كشتى هايى است كه همچون كوه در درياها (به نيروى باد) حركت مى كند اگر بخواهد باد را آرام مى سازد تا كشتى ها بر پشت دريا متوقّف شوند، به يقين در اين امر نشانه هايى (از عظمت خدا است) براى هر صبر كننده شكرگزار» «1».

شبيه همين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است.

گاه به نعمت چشم و گوش و عقل كه مهم ترين ابزار شناخت و معرفت انسانى

______________________________

(1). شورى، آيه 32 و 33.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 81

است اشاره كرده و مى فرمايد: «وَ جَعَلَ لَكُمْ السَّمَعَ وَ الأْبْصارَ وَ الأْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ خداوند براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد شايد (او را بشناسيد و) شكر نعمت او را بجا آوريد». «1»

قرآن مجيد در موارد زيادى اشاره به وجود اين فضيلت (شكرگزارى در انبياء بزرگ) كرده، يا به آنها دستور شكرگزارى داده است «2».

و گاه مى فرمايد: شكرگزاران واقعى در ميان انسان ها كم هستند. خطاب به آل داود مى فرمايد: «اعْمَلوُا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكوُر؛ اى آل داود! (در برابر آن همه نعمت هاى عظيم و حكومت گسترده و علم و دانش و قدرتى كه در اختيار شما گذارديم)، شكر نعمت هاى خدا را به جاى آوريد هر چند كمى از بندگان من شكرگزارند». «3»

در جاى ديگر مى فرمايد شرط خشنودى خداوند از شما شكرگزارى است مى فرمايد: «ان تَكْفَرُوا فَانَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفُرَ وَ ان تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ؛ اگر كفران كنيد خداوند از شما بى نياز است، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد و اگر شكر او را بجا آوريد، آن را براى شما مى پسندد و

راضى مى شود». «4»

آيات مربوط به شكر در قرآن مجيد بسيار است، و شايد بالغ بر هفتاد آيه شود، و جالب اين كه صفت شكرگزارى به عنوان يكى از اوصاف پروردگار در اين آيات آمده است. در سوره نساء، آيه 147 مى خوانيم: «ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكْم انْ شَكَرْتُمْ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِراً عَلِيماً؛ خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد (و نعمت هايش را به جا مصرف نماييد)، و ايمان بياوريد خدا شكرگزار و آگاه است (و از اعمال و نيّات شما باخبر است)».

قابل توجه اين كه مفهوم آيه اين است: اگر شكرگزارى به معنى واقعى انجام شود سرچشمه مجازات ها و عذاب الهى به كلّى برچيده مى شود. به علاوه صفت شكرگزارى در اينجا به عنوان يكى از اوصاف الهى مطرح شده است و نشان مى دهد

______________________________

(1). نحل، آيه 78.

(2). به آيات 121 نحل، 3 اسراء، 12 لقمان و 13 سبأ مراجعه فرماييد.

(3). سبأ، آيه 13.

(4). زمر، آيه 7.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 82

شكرگزارى از صفاتى است كه خداوند در آن با بندگان مشترك است، منتها شكرگزارى بندگان در برابر خداوند به معنى صرف نعمت هاى او در موارد رضاى او است، و شكرگزارى خداوند به معنى قدردانى از بندگان شكرگزار از طريق پاداش هاى شايسته است.

از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه توجه به نعمت هاى الهى كه سبب مى شود كه انسان در صدد شكرگزارى برآيد عامل بازدارنده اى در برابر گناهان است، در آيه 74 سوره اعراف خطاب به گروهى از اقوام پيشين مى فرمايد: «فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَلا تَعثَوا فِى الأَرْضِ مُفْسِدينَ؛ نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، و در زمين فساد نكنيد».

در آيه 69

همين سوره مى فرمايد: «فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ نعمت هاى خدا را به ياد آوريد شايد رستگار شويد».

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه يادآورى نعمت هاى خداوند و سپاس او سبب رستگارى است.

كوتاه سخن اين كه ريشه تمام سعادت ها و سرچشمه عظيم بركات الهى همان شكرگزارى است كه روز به روز انسان را به خدا نزديكتر و پيوند عشق و محبّت بندگان را با خدا محكم تر مى سازد كه عاملى براى تقوا و پرهيزگارى و طريقى به سوى رستگارى است.

فلسفه شكرگزارى

ممكن است انسان ها در برابر نعمت هايى كه به ديگرى مى بخشند انتظار شكرگزارى داشته باشند، و يا حتّى در بعضى از شرايط به آن نيازمند باشند، خواه نياز روحى باشد، و يا نياز به خاطر موقعيت هاى اجتماعى.

ولى بى شك خداوندى كه از همگان بى نياز است و اگر تمام جهانيان كفران كنند، يا كافر شوند گردى بر دامان كبريائيش نمى نشيند، نيازى به شكرگزارى بندگان ندارد، بنابراين اين همه تأكيد در مسأله شكرگزارى كرده است- همانند ساير

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 83

عبادات- نتيجه اش به خود انسان ها بازگشت مى كند، و اگر كمى دقّت كنيم فلسفه آن روشن مى شود.

كسى كه از نعمت هاى پروردگار قدردانى مى كند، خواه در دل باشد يا با زبان يا عمل، نشان مى دهد كه لايق نعمت است، خداوند حكيم نيز كارش همه جا از روى حكمت است، نه بدون دليل نعمتى را از كسى مى گيرد نه بى دليل نعمتى را به كسى مى بخشد، بنابراين هنگامى كه انسان در برابر نعمت هاى او شكرگزارى مى كند به زبان حال مى گويد من لايق شكر بيشترم و حكمت پروردگار ايجاب مى كند نه تنها آن نعمت را بر او پايدار كند بلكه افزون نمايد.

ولى فرد ناسپاس با زبان

حال بى لياقتى خود را عرضه مى دارد و حكمت پروردگار ايجاب مى كند كه نعمت را از او بگيرد و اگر انسان روزى در صف شاكران بود، و روز ديگر به صف كفران كنندگان پيوست خداوند مطابق اين تغيير روش با او رفتار مى كند. «ذلِكَ بأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً انْعَمَها عَلى قَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِانْفُسِهِمْ وَ انَّ اللَّهَ سَمِيعُ عَلِيمٌ «1»؛ و اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند، و خداوند شنوا و دانا است».

و اگر در آيات و روايات اسلامى شكر سبب دوام نعمت يا افزايش آن شمرده شده دليلش همين است. در حديثى امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «بِالشُّكْرِ تَدُومُ النِّعَمُ؛ شكر سبب دوام نعمت است». «2» و در حديث ديگر مى فرمايد: «ثَمَرَةُ الشُّكْرِ زِيادَةُ النِّعَمِ؛ ثمره شكر فزونى نعمت است». «3»

اضافه بر اين هنگامى كه روح شكرگزارى در انسان پرورش يابد، از شكر خالق به شكر مخلوق مى رسد، و تشكر و سپاسگزارى در برابر خدمات و زحمات مخلوق انگيزه مؤثّرى مى شود براى حركت بيشتر در جامعه انسانى و شكوفا شدن استعدادهاى خلّاق و ظرفيت هاى وجودى اشخاص، و در نتيجه جامعه به پيش حركت مى كند.

______________________________

(1). انفال، آيه 53.

(2). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 3، صفحه 198.

(3). همان مدرك، صفحه 328.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 84

اخلاق در قرآن ج 3 104

شكرگزارى از خالق راهى به سوى معرفت او مى گشايد و پيوند انسان را با آفريدگار محكم تر مى كند، و همان گونه كه سابقاً نيز اشاره شد در نخستين بحث علم كلام كه مسأله وجوب معرفة اللّه

مطرح مى شود، مهمترين دليل همان مسأله شكر منعم است كه از مسايل وجدانى است و به اصطلاح «قياساتها معها؛ دليلش با خود آن است».

شكرگزارى علاوه بر اين كه معرفت بخشنده نعمت ها را به دنبال دارد، معرفت نعمت را نيز همراه خواهد داشت، چرا كه هر قدر نعمت از نظر كيفيّت و كميّت بالاتر و بيشتر باشد، شكرى افزونتر مى طلبد، و براى اداى حق شكر منعم، معرفت نعمت ضرورى است، و همين معرفت نعمت روز به روز پيوند بندگان را با خدا محكم تر مى سازد و آتش عشقش را در دل ها شعله ورتر مى كند، و اى بسا اين مواهب مادّى آن چنان مواهب معنوى به دنبال داشته باشد كه از آن به مراتب برتر و والاتر باشد.

جهان در چشم هشياران عالم بود آيينه حسن رخ يار

به هشيارى نگر در نرگس مست كه گردد مست او هم چشم هشيار

به عالم جز رخ زيباى دلبرنمى بينم به چشم دل پديدار

شكرگزارى در منابع حديث

روايات در اين زمينه فوق حد احصاء است كه گلچينى از آن را از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم كه همان نمونه خروار است:

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْاجْرِ كَاجْرِ الصّائِمِ الُمحْتَسِبُ وَ الْمُعافى الشّاكِر لَهُ مِنَ الْاجْرَ كَاجرِ المُبْتَلِى الصّابِرِ وَ الْمُعْطى الشّاكِر لَهُ مِنَ الْاجْرِ كَاجْرِ الَمحْروُمِ الْقانِعِ؛ كسى كه غذا بخورد و شكر نعمت خدا را بجا آورد، پاداش روزه دارى را دارد كه براى خدا روزه گرفته است و شخص تندرستى كه شكر خدا را بجا مى آورد اجر بيمارى را دارد كه در برابر بيمارى صبر و شكيبايى دارد، و دارنده اى كه شكر نعمت را بجا

مى آورد، اجر محروم قناعت پيشه شكيبا را دارد». «1»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 94، حديث 1.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 85

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: «مَكْتُوبٌ فِى التُّوراتِ، الشُّكرُ مِنَ النِّعَمِ عَليكَ وَ انْعِمُ عَلى مَنْ شَكَرَكَ فَانَّهُ لا زَوالَ لِلنَّعماءِ اذا شُكِرَتْ، وَ لا بَقاءَ لَها اذا كُفِرَتْ؛ در تورات نوشته شده است از كسى كه نعمتى به تو مى بخشد تشكّر كن، و بر كسى كه از تو تشكّر مى كند نعمت ببخش، زيرا اگر در برابر نعمت ها شكرگزارى شود، زوال نخواهد داشت، و اگر كفران شود بقا نخواهد داشت». «1»

اين حديث نشان مى دهد كه نه تنها خداوند در برابر شكر، نعمت ها را افزايش مى دهد، بندگان خدا نيز در برابر تشكّرها بايد افزايش نعمت دهند.

3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «ثَلاثٌ لايَضُرُّ مَعَهُنَّ شَى ءٌ، الدُّعاءُ عِنْدَ الْكَرْبِ، وَ الْاسْتِغْفارِ عِنَد الذَّنْبِ، وَ الشُّكْرَ عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه با وجود آن چيزى زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت، و استغفار به هنگام گناه، و شكر به هنگام نعمت». «2»

با توجه به اهميّت فوق العاده اى كه دعا و استغفار در آيات و روايات و فرهنگ اسلامى دارد، قرار گرفتن شكر در رديف آنها اهميتش ظاهر مى شود.

انسان از سه حالت خارج نيست يا گرفتار مصيبتى مى شود، يا نعمتى به او مى رسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، و يا لغزش و گناهى از او سر مى زند، داروى هر يك از آنها در اين روايت پر معنى آمده است، مشكلات به وسيله دعا از بين مى رود، و آثار گناه به وسيله استغفار، و

تثبيت نعمت ها به وسيله شكرگزارى. و در همين زمينه از امام على بن ابى طالب عليه السلام آمده است: «نِعْمَةٌ لا تُشْكَرُ كَسِيّئةٍ لا تُغْفَرْ؛ نعمتى كه در برابر آن شكرگزارى نشود، همانند گناهى است كه در برابر آن استغفار نشود». «3»

4- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفرى بر شتر خود سوار بود، ناگهان پياده شد و پنج سجده شكر بجا آورد، هنگامى كه برخاست و سوار بر مركب شد، عرض كردند اى رسول خدا! كارى از شما ديديم كه

______________________________

(1). همان، حديث 3.

(2). همان، حديث 7.

(3). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 6، صفحه 170.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 86

تاكنون نديديم، فرمود: «نِعَمٌ اسْتَقْبَلَنى جَبْرَئيلُ فَبَشَّرَنى بِبَشاراتٍ مِن اللَّه عزّ و جَل فَسَجَدْتُ لِلّه شُكراً لِكُّلِ بُشْرى سَجْدَةً؛ آرى جبرئيل به استقبال من آمد و بشارت هايى از سوى خداوند متعال به من داد، من براى هر بشارتى سجده شكر در پيشگاه خدا بجا آوردم». «1»

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ تا آنجا كه در توان داشتند براى هر نعمتى شكرى جداگانه بجا مى آوردند.

5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام دستورى براى شكر جامع و كامل آمده است، (هر چند شكر جامع و كامل به معنى واقعى كلمه از انسان ساخته نيست،) فرمود: «اذا اصْبَحتَ وَ امْسَيْتَ فَقُلْ عَشْرَ مَرّات اللَّهُمَّ ما اصْبَحْتَ بى مِنْ نِعْمَةٍ اوْ عافِيَةٍ مِنْ دِينٍ اوْ دُنْيا فَمِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، لَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ بِها عَلَىَّ يا رَبِّ حَتَّى تَرْضى وَ بَعْدَ الرِّضا؛ هنگامى كه صبح و شام مى كنى،

ده بار اين دعا را بخوان، خداوندا! آنچه از نعمت ها، صبحگاهان بر من ارزانى شده، سلامت دين يا دنيا همه از تو است، يگانه اى، همتايى ندارى، پيوسته حمد و شكر مخصوص تو است، به خاطر آنچه به من دادى، تا از من راضى شوى، و حتّى بعد از رضا، تو را حمد و سپاس مى گويم».

بعد امام عليه السلام فرمود: «هرگاه اين كار را انجام دهى شكر نعمت هايى را كه در آن روز و شب به تو مى رسد ادا كرده اى». «2»

6- امير مؤمنان على عليه السلام در حديث كوتاه و پرمعنايى چنين مى فرمايد: «شُكُرُ النِّعْمَةِ امانٌ مِنْ تَحْليلِها وَ كَفيلٌ بِتَأيِيدها؛ شكر نعمت مانع زوال نعمت مى شود، و سبب تأييد آن مى گردد». «3»

7- و در حديث ديگر مى فرمايد: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ لا يَشْكُرُ النِّعْمَةَ وَ لا يَرْعى الْحُرُمَةَ؛ بدترين مردم كسى است كه در برابر نعمت شكرگزارى نمى كند و رعايت احترام نمى كند».

(احترام خالق و خلق). «4»

در زمينه اهميت شكر و تأثير آن در دوام نعمت ها و فزونى آن، آن قدر احاديث وارد شده است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و آنچه در بالا آمد گوشه اى از آن است.

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 98، حديث 24.

(2). همان، حديث 28.

(3). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 4، صفحه 179.

(4). همان، صفحه 170.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 87

شكرگزارى در سيره پيشوايان

مى دانيم يكى از اشكال حديث، فعل و تقرير معصوم است، يعنى همان گونه كه قول و گفتار آن ها معارف دينى را براى ما روشن مى سازد، عمل و همچنين سكوت آنها در موارد مختلف آموزنده و همچون درياى بى كران از معارف و احكام و اخلاق است. مخصوصاً در زمينه شكرگزارى

نمونه هاى زيادى وجود دارد از جمله:

1- امام باقر عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى نزد عايشه بود (و پيوسته مشغول عبادت بود) عايشه گفت: چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عايشه! «الّا اكُونَ عَبْداً شَكوُراً؛ آيا من بنده شكرگزار خدا نباشم». «1»

از اين تعبير معلوم مى شود كه انگيزه عبادت اولياء اللّه شكر نعمت هاى او بود.

اين تعبير در احاديث اسلامى كراراً از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه در برابر سؤال افراد مختلفى اين جمله را تكرار فرمود: «افَلا اكوُنَ عَبْداً شَكُوراً».

2- در حديثى از هشام بن احمر كه از ياران امام موسى بن جعفر عليه السلام بود مى خوانيم كه مى گويد: من با آن حضرت در بعضى از اطراف مدينه بودم، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شده و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم سجده را طولانى فرمودى؟ فرمود: «انَّنىِ ذَكَرْتُ نِعْمَةً انْعَمَ اللَّهُ بِها عَلَىَّ فَاحبَبْتُ انْ اشْكُرَ رَبّى من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را بجا آورم». «2»

از اين روايت استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ، مقيّد بودند در برابر هر نعمتى شكرى جداگانه بجا آورند. بلكه به ياران خود نيز همين معنى را دستور مى دادند، از اين رو در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: هرگاه يكى از شما به ياد يكى

از نعمت هاى خدا بيفتد، صورت بر خاك بگذارد و شكر خدا بجا آورد، و اگر سواره است

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 95.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 98، حديث 26.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 88

پياده شود و صورت بر خاك نهد، و اگر از ترس انگشت نما شدن نتواند پياده شود صورت بر قربوس زين بگذارد. (قربوس قسمت برآمدگى جلو زين است) و اگر آن را هم نتواند انجام دهد صورت بر كف دست بگذارد و شكر خدا را بجا آورد. «1»

3- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ابو بصير فرمود: گاه مى شود كه يكى از شما ظرفى از آب مى نوشد، و خداوند به خاطر آن او را اهل بهشت مى كند، سپس در شرح اين كلام فرمود: نخست ظرف آب را مى گيرد، و هنگامى كه مى خواهد بر لب بگذارد بِسْمِ اللّه مى گويد كمى مى نوشد و هنوز سيراب نشده آن را از لب بر مى دارد و شكر خدا مى گويد، بار دوم مى نوشد، سپس ظرف را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد و براى سوّمين بار نيز همين كار را تكرار مى كند «فَيُوجِبُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ بِها الْجَنَّةَ؛ خداوند به بركت آن او را اهل بهشت مى كند». «2»

چگونه بايد شكر كرد؟

در تعريف شكر گفتيم كه شكرگزارى همان قدردانى از نعمت است، خواه در عمل باشد يا به وسيله زبان و يا به قلب، و كفران و ناسپاسى نعمت، بى اعتنائى به نعمت ها، تحقير و تضييع آنها است و عدم توجه به صاحب نعمت.

و مهمترين بخش شكرگزارى همان شكر عملى است، چه بسيارند كسانى كه با زبان شكر

خدا مى گويند، ولى در عمل كفران مى كنند.

كسانى كه اسراف و تبذير مى كنند، و يا بخيل هستند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخر فروشى بر ديگران قرار مى دهند، يا بر اثر نعمت مست مى شوند و طغيان مى كنند، همه آنها ناسپاسند، و در طريق كفران نعمت گام بر مى دارند، به عكس آنها كه نعمت هاى الهى را كتمان نمى كنند، و آشكار و پنهان انفاق مى نمايند و با گسترش نعمت، تواضع آنها در مقابل خالق و خلق بيشتر مى شود و سعى دارند نعمت ها همه در جاى خود مصرف شود، و چيزى از آن ضايع نگردد، آنها بندگان شكرگزارى هستند و شايسته فزونى نعمت.

______________________________

(1). همان، حديث 25.

(2). همان، صفحه 96، حديث 16.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 89

در روايات اسلامى به هر سه مرحله شكر اشارات لطيفى شده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ انْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ فَعَرَفَها بِقَلْبِهِ فَقَدْ ادَّى شُكْرَها؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و آن را در درون دل بشناسد، شكر آن را بجا آورده است». «1»

بديهى است شناخت نعمت و ارزش و اهميت آن، هم سبب شناسايى منعم و هم انگيزه اى براى شكر عملى و زبانى خواهد بود.

در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه به يكى از يارانش فرمود: «ما انْعَمَ اللَّهُ عَلى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ صَغُرَتْ اوْ كَبُرَتْ فَقالَ الْحَمْدُللَّهِ الَّا ادَّى شُكْرَها؛ هر نعمتى خداوند اعم از كوچك و بزرگ به كسى بدهد و او بگويد الحمد للَّه، شكر آن نعمت را بجا آورده است». «2»

به يقين منظور از گفتن الْحَمدللَّه تنها لَقْلَقَه زبان نيست، منظور حمدى است كه از عمق جان و درون دل

برخيزد.

در حديث سوّمى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه يكى از دوستانش از او پرسيد آيا شكر حدّ معيّنى دارد كه انسان وقتى آن را انجام دهد از شاكران محسوب شود، فرمود: آرى، آن مرد سؤال كرد چيست؟ فرمود: «يَحْمِدُللَّهَ عَلى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فى اهْلٍ وَ مالٍ وَ انْ كانَ فى ما انْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِ فى مالِهِ حَقَّ ادَّاهُ؛ خدا را در برابر هر نعمتى كه به او در خانواده يا اموالش بخشيده سپاس مى گويد و اگر در آنچه خدا به او داده است حقّى (براى نيازمندان يا مصارف ديگر) بوده باشد، آن را ادا مى كند». «3»

و نيز در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «شُكْرُ الْعالِمِ عَلى عِلْمِهِ، عَمَلَهُ بِهِ وَ بَذْلُهُ لِمُسْتَحَقِّهِ؛ سپاسگزارى عالم در برابر علمى كه دارد اين است كه به آن عمل كند و به نيازمندان بذل نمايد». «4»

اين ها اشاره به شكر عملى است كه در برابر هر نعمتى بايد انجام داد. به يقين

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 96، حديث 15.

(2). همان، حديث 14.

(3). همان، صفحه 96، حديث 12.

(4). شرح غرر الحكم فارسى، جلد 4، صفحه 160، حديث 5667.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 90

عالمى كه به علمش عمل نمى كند، و يا از ديگران دريغ مى دارد، بنده ناسپاسى است و با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمت بزرگ نيستم.

قابل توجه اين كه شكر عملى در برابر افراد متفاوت است و در هر جا به شكلى خواهد بود، همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السلام در حديث كوتاه و پر معنى به چهار نمونه آن اشاره نموده است، مى فرمايد: «شُكْرُ الهِكَ بِطوُلِ الثَّناءِ، شُكْرُ مَنْ

قَوْقَكَ بِصِدْقِ الْوَلاءِ، شُكْرُ نَظيرِكَ بِحُسْنِ الْاخاءِ، شُكْرُ مَنْ دوُنَكَ بِسَيْبِ الْعَطاءِ؛ شكر پروردگارت اين است كه دائماً ثنايش گويى، شكر كسى كه بالاى دست تو است به اين است كه در پيروى از او صادق باشى، شكر همرديفت آن است كه مراتب اخوّت را به خوبى انجام دهى و شكر كسانى كه زير دست تو هستند به اين است كه از بخشش به آنها مضايقه نكنى». «1»

يكى از شاخه هاى شكر عملى اين است كه انسان اگر بر دشمنش پيروز شود تا آنجا كه ممكن است و مشكلى ايجاد نمى كند، عفو و گذشت را شكرانه پيروزى خود قرار دهد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السلام در حديث معروفش مى فرمايد: «اذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ هنگامى كه بر دشمنانت پيروز شدى، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده». «2»

اين نكته نيز شايان ذكر است كه يكى از بهترين طرق شكر در برابر نعمت ها انفاق كردن بخشى از آن در راه خدا است، همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايد: «احْسِنْ شُكْرِ النِّعَمِ الْانْعامُ بِها؛ بهترين شكر نعمت ها بخشيدن از آن است». «3»

عبادت و نيايش در برابر پروردگار نيز طريقه ديگرى براى شكرگزارى عملى است، بلكه مطابق احاديث اسلامى بهترين انگيزه عبادت مسأله شكرگزارى ذكر شده، در حالى كه انگيزه نعمت هاى بهشت براى عبادت به عنوان عبادت تاجران، و انگيزه ترس از دوزخ به عنوان ترس از بندگان ذكر شده، ولى انگيزه شكر به عنوان عبادت آزادگان تعبير شده است، در كلمات على عليه السلام آمده است: «انَّ قَوْمَاً عَبَدوُهُ شُكْرَاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْاحْرارِ». «4»

______________________________

(1). همان، صفحه 158، حديث

5653.

(2). نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 11.

(3). شرح فارسى غرر الحكم، جلد 2، صفحه 407.

(4). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 69، حديث 18.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 91

انگيزه هاى شكرگزارى

با اين كه روح شكرگزارى در انسان تقويت شود، از طرق گوناگونى مى توان استفاده كرد، نخست معرفت نعمت ها است، مى دانيم نعمت هاى خداوند سر تا پاى وجود انسان را در بر مى گيرد، نعمت هاى مادى و معنوى، نعمت هاى ظاهرى و باطنى و نعمت هاى فردى و اجتماعى. خوشبختانه پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى كمك بسيار مؤثّرى به شناخت نعمت ها كرده است و در پرتو آنها بسيارى از شگفتى هاى وجود انسان و موجودات جهان كشف شده كه هر كدام نعمت بزرگى محسوب مى شود، امروز ما به خوبى مى دانيم كه جسم يك انسان از ميلياردها واحد كوچك زنده به نام ياخته تشكيل شده كه هر كدام از آنها ساختمان بسيار پيچيده و حيرت انگيزى دارد، و هر كدام نعمتى از نعمت هاى خدا است، امروز است كه ما مى دانيم در درون خون ما ميليون ها موجود زنده به نام گلبول سفيد وجود دارد كه هر كدام به صورت سرباز مدافعى از سلامت انسان در برابر هجوم انبوه ميكرب هاى بيمارى زا كه از زمين و هوا و آب و غذا وارد بدن انسان مى شوند دفاع مى كنند، اگر يك روز گفته مى شد در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب، امروز ما به خوبى مى دانيم كه در هر نفس هزاران بلكه ميليون ها نعمت وجود دارد و بر هر نعمتى شكرى واجب است. اگر پيشينيان با آگاهى از علوم زمان خود مى گفتند.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارندتا تو

نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

امروز در پرتو پيشرفت علوم ما مى دانيم تنها اين چهار موجود نيستند كه به ما كمك مى كنند، بلكه هزاران عامل دست به دست هم مى دهد تا گندمى از زمين برويد و خوراك انسانى شود.

بنابراين انگيزه شكر كه از طريق معرفت نعمت حاصل مى شود، در عصر و زمان ما ابعاد گسترده ترى پيدا كرده است.

بنابراين، دوام سپاسگزارى از دوام مطالعه بررسى نعمت ها حاصل مى شود.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 92

انگيزه ديگر براى شكرگزارى اين است كه انسان هميشه به زيردستان خود نگاه كند و ببيند خداوند چقدر بر او منّت نهاده و چه امكاناتى در اختيار او قرار داده كه به دلايل مختلفى به ديگران نداده است، در حديثى مى خوانيم كه امير مؤمنان على عليه السلام در نامه اى كه به يكى از اصحاب معروفش حارث هَمْدانى نوشت فرمود:

«وَاكْثِرْ انْ تَنْظُرَ الى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ، فَانَّ ذلِكَ مِنْ ابْوابِ الشُّكْرِ؛ به افراد پايين تر از خود زياد نگاه كن، كه اين خود از ابواب شكر است». «1»

اين در حالى است كه اگر انسان به افراد بالاتر از خود بنگرد به يقين روح ناسپاسى همراه وسوسه هاى شيطانى در او زنده مى شود.

مطالعه بركات و آثار سپاس گزارى كه فزونى نعمت و دوام و بقاء آن است، و در بحث هاى گذشته به طور گسترده ذكر شد نيز از انگيزه هاى مهم محسوب مى شود.

براى ايجاد انگيزه هاى شكر در توده مردم نسبت به يكديگر نيز بهترين راه آن است كه افراد قدردان و شكرگزار و كسانى كه از خدمات و عطايا و كمك ها خوب استفاده مى كنند مورد تشويق قرار گيرند، تشويق هاى گفتارى، و تشويق هاى رفتارى. حضرت على عليه

السلام در عهدنامه معروف مالك اشتر خطاب به مالك مى فرمايد:

«وَلايَكُونَنّ الُمحسِنُ وَ الْمُسيئُى عِنْدَكَ بِمَنْزَلَةٍ سَواء فَانَّ فى ذلِكَ تَزْهيداً لِاهْلِ الْاحْسانِ فى الْاحْسانِ وَ تَدْريباً لِاهْلِ الْاسائَةِ عَلَى الْاسائَةِ؛ هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند، زيرا اين كار سبب مى شود كه نيكوكاران در نيكى هايشان بى رغبت شوند، و بدكاران در اعمال بدشان تشويق گردند». «2»

شكر خالق و شكر مخلوق

بى شك شكرگزارى و سپاس، نه تنها در برابر خالق كه در برابر مخلوق نيز مطلوب است. كسى كه به ديگرى خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد و از مواهب خويش به او مى بخشد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه انسانى

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 69.

(2). همان، نامه 53.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 93

كه مشمول نعمت او شده است اين است كه در مقام شكرگزارى و سپاس برآيد، و با قلب و زبان و عمل از وى قدردانى كند، در روايت معروفى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مى خوانيم: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِالْمُنْعِمَ مِنَ الَمخْلُوقينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزّوجل؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين شكرگزارى نكند، شكر خداوند متعال را بجا نياورده است». «1»

جمله «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» هر چند به اين عبارت در متون روايات معصومين عليه السلام وارد نشده ولى محتوا و مضمون آن در روايت بالا و ديگر روايات ديده مى شود، و تاب دو تفسير دارد، نخست اين كه ترك شكرگزارى مخلوق، يا ناسپاسى در برابر بخشندگان نعمت، دليل بر روح ناسپاسى در وجود شخص است كه به خاطر آن، ارزشى براى نعمت هاى مردم قايل نيست، بلكه گاه خود را طلبكار هم

مى داند، چنين كسى به يقين در برابر خالق متعال نيز شكرگزارى نخواهد كرد، به خصوص اين كه نعمت هايى كه مردم به يكديگر مى دهند چون محدود است و گهگاه واقع مى شود، به چشم مى آيد، برخلاف نعمت هاى الهى كه تمام وجود ما را در تمام عمر احاطه كرده و به همين دليل گاه از شدّت ظهور مخفى و پنهان مى شود.

ديگر اين كه تشكّر از مخلوق در واقع تشكّر از خدا است، چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان بيش نيست، بنابراين كسى كه شكر مخلوق را بجا نياورد در واقع شكر خدا را بجا نياورده است.

به هر حال در روايات اسلامى بر اين معنى تأكيد شده كه هم در برابر نعمتى كه كسى به شما مى بخشد سپاس گزار باشيد و هم به كسى كه سپاس گزارى مى كند نعمت بيشترى بدهيد. چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه: در تورات اين جمله نوشته شده: «اشْكُرْ مَنْ انْعَمَ عَلَيْكَ وَ انْعِمْ عَلى مَنْ شَكَرَك؛ از كسى كه به تو نعمتى مى بخشد تشكّر كن و به كسى كه از تو تشكّر مى كند، نعمت بيشترى ببخش». «2»

خداوند در قرآن مجيد نيز صريحاً دستور شكرگزارى نسبت به بندگان را صادر

______________________________

(1). عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 24.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 94.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 94

كرده و آن را در كنار شكرگزارى از خودش قرار داده است، مى فرمايد: «وَوَصَّيْنا الْانْسانُ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ امُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فى عامَيْنِ انِ اشْكُرْ لى وَلِوالِدَيْكَ الَىَ الْمَصير؛ ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش هر روز با زحمتى روى زحمت حمل كرد (و دوران

باردارى را با رنج هاى فراوان پشت سر گذاشت) و دوران شير خوارگى او در دو سال (با زحمت فراوان) صورت مى گيرد، به انسان گفتيم كه براى من و براى پدر و مادرت شكرگزارى كن كه بازگشت همه شما به سوى من است». «1»

به يقين پدر و مادر تنها كسانى نيستند كه بر گردن انسان حق دارند (هر چند حق آنها بسيار بزرگ است) هر كس حقّى معنوى يا مادى داشته باشد بايد در برابر او تشكّر كرد.

در حالات پيشوايان بزرگ اسلام نيز ديده شده است كه گاه كمترين خدمت را با بزرگترين نعمت پاسخ مى گفتند، «داستان هديه كردن يكى از كنيزان امام حسين عليه السلام شاخه گلى به آن حضرت و در برابر، آزاد ساختن او به وسيله امام عليه السلام معروف است، و هنگامى كه از حضرتش توضيح خواستند كه اين خدمت بزرگ چگونه در مقابل آن كار كوچك قرار مى گيرد فرمود: «كذا ادَّبَنا اللّهُ؛ اين گونه خداوند ما را ادب كرده است». «2»

و نيز در داستان معروف ديگرى مى خوانيم كه در يكى از سفرها امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و عبد اللَّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادر نشينى جلب توجه آنها را نمود، به سراغ آن آمدند، پير زن تك و تنهايى در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را كه داشت براى تغذيه آنها آماده ساخت و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم اين همه محبّت را تا اندازه اى جبران كنيم، سپس خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف

مدينه شد به گونه اى كه چادرنشينان به شهرها هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السلام به همان پيرزن افتاد كه

______________________________

(1). لقمان، آيه 14.

(2). بحار الانوار، جلد 44، صفحه 195. مانند اين جريان در مورد امام حسن عليه السلام نيز نقل شده است. بحار الانوار، جلد 43، صفحه 343.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 95

در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند. حضرت او را صدا زد و از او پرسيد به خاطر دارى كه من و برادر و پسر عمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى، پيرزن نيكوكار چيزى به خاطر نداشت، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى، من به خاطر دارم. سپس پول زياد و گوسفندان فراوانى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد، آن حضرت نيز عطاياى بيشترى به پيرزن دادند و سپس او را به سراغ عبد اللَّه بن جعفر فرستادند، او نيز نعمت زيادى به آن پيرزن بخشيد و در پايان حديث آمده است: «صارَتْ مِنْ اغْنَى النَّاسِ؛ او يكى از ثروتمندترين مردم شد». «1»

داستان «شيماء» دختر حليمه سعديه خواهر رضاعى پيامبر صلى الله عليه و آله و محبّت و خدمتى كه آن حضرت به خاطر خدمات مادرش در دوران شير دادن او به شيماء كرد نيز در بسيارى از تواريخ آمده و خلاصه اش اين است كه بعد از جنگ «حنين» گروه زيادى از طائفه بنى سعد و قبيله «حليمه سعديه» به اسارت در آمدند، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شيماء را در ميان اسيران ديد به ياد

محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد برخاست و عباى خود را بر زمين گستراند و شيماء را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى (مادرت نيز محبت كرد) اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت، شيما از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من سهم خودم را مى بخشم، هنگامى كه مسلمانان از اين ماجرا آگاه شدند، آنها نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله سهم خود را بخشيدند و در نتيجه همه اسيران آن طايفه آزاد شدند (و به اين ترتيب به خاطر خدمت دوران شيرخوارگى، گروه زيادى آزادى خود را باز يافتند. «2»

و نظر اين شكرگزارى و قدردانى عملى در حالات پيشوايان معصوم عليه السلام فراوان است.

______________________________

(1). نور الابصار محمد شبلنجى مصرى (با اقتباس و تلخيص)؛ بحار الانوار، جلد 43، صفحه 348.

(2). اعلام الورى، صفحه 126 و 127، سفية البحار، ماده «حلم».

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 96

نمونه ديگر از اين گونه شكر و سپاسگزارى در برابر خدمات بندگان خدا چيزى است كه در تاريخ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است و آن اين كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله زنى بود به نام «ثويبه» كه پيش از آن كه «حليمه سعديه» افتخار دايه بودن نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را پيدا كند چند روزى از شير فرزندش به نام مسروح، پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله را شير داد. هنگامى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرار گرفت، هيچ گاه ثويبه را فراموش نمى كرد، و همواره تا پايان زندگى آن زن، لباس هدايايى براى او مى فرستاد. آن زن بعد از جنگ «خيبر» چشم از جهان پوشيد.

شگفت آور اين كه در بعضى از تواريخ آمده است كه «ثويبه» كنيز «ابو لهب» بود و هنگامى كه به ابو لهب بشارت تولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را داد او را آزاد كرد (پيدا است ابو لهب در آن زمان به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله از تولد پيامبر صلى الله عليه و آله خوشحال شد كه از برادرش عبد اللَّه فرزندى به وجود آمد).

هنگامى كه ابو لهب بعد از آن همه دشمنى با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، برادرش عباس او را در خواب ديد سؤال كرد: حالت چگونه است؟ گفت: در آتشم، ولى شبهاى دوشنبه مجازات من تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم، و اين به خاطر آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه كنيز خودم شنيدم، و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شير داد او را آزاد كردم. «1»

______________________________

(1). سفينة البحار، جلد 1، ص 522 (واژه ثويبه).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 97

4

غيبت، تنابز بالألقاب و حفظ الغيب

اشاره

در جلد اوّل از اين كتاب كه بحث پيرامون اصول كلّى مباحث اخلاقى بود، بحثى پيرامون مبارزه با

آفات اللسان (آفت هاى زبان) به عنوان يكى از نخستين گامهاى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه مطرح شد، وعده داديم جزئيات آن در بحث هاى آينده عنوان خواهد شد. يكى از آنها مسأله غيبت است كه از شايع ترين و زشت ترين و خطرناك ترين مفاسد اخلاقى است. و سبب هتك حيثيّت افراد، كشف اسرار، اشاعه فحشاء، و جسور ساختن گنهكاران در گناهانشان و سرانجام موجب تزلزل پايه هاى اعتماد در زندگى اجتماعى است.

بى شك بسيارى از مردم نقطه ضعف هايى دارند كه غالباً پرده بر آن افتاده اگر اين عيوب و نقطه ضعف ها آشكار گردد، اعتماد عمومى سلب مى شود، و مفاسد متعددى كه در بالا اشاره شد سطح جامعه را فرا خواهد گرفت، به همين دليل اسلام از آن شديداً نهى كرده و در كتب علماى اخلاق غيبت به عنوان يكى از بدترين آفات زبان ذكر شده است (هر چند غيبت منحصر به زبان نيست از طريق قلم يا اشارات دست و چشم و ابرو نيز انجام مى شود).

و از آنجا كه بدون پرهيز از اين رذيله اخلاقى هرگز انسان در مسير قرب الى الله به جايى نمى رسد و جامعه انسانى روح صلاح و سعادت را نمى بيند بايد، براى آن اهميت فوق العاده قائل شد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 98

گذاشتن لقب هاى زشت بر يكديگر كه غالباً در غياب اشخاص از آن استفاده مى شود نيز شاخه اى از شاخه هاى غيبت است، هر چند گاهى تحت عنوان مستقلى از آن ياد شده است، از همين رو ما اين دو بحث را همراه يكديگر عنوان كرديم.

نقطه مقابل غيبت حفظ الغيب است، كه انسان در پشت سر اشخاص از آنها به نيكى

ياد كند، و اگر كسى از آنها غيبت كند به دفاع از حيثيت آنها برخيزد و با تعبيرات مختلفى كه بعداً به آنها اشاره خواهد شد آبروى او را حفظ كند، و اين يكى از فضايل مهم اخلاقى است. كه بركات زيادى را براى فرد و جامعه همراه دارد.

به هر حال با توجه به اهميت موضوع، قرآن مجيد در آيات متعددى به سراغ اين موضوع رفته و دستورهاى مؤكدى صادر نموده است:

1- ... وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ايُحِبُّ احَدُكُمْ انْ يَأْكُلَ لَحْمَ اخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوه. (حجرات- 12)

2- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ. (همزه- 1)

3- انَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ انْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِى الّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ. (نور- 19)

4- لا يُحِبُّ اللَّهَ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ الّا مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليِماً. (نساء- 148)

ترجمه:

1- «... و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد».

2- واى بر هر غيب جوى مسخره كننده.

3- «كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 99

4- خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بديها (ى ديگران) را اظهار كند، مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه، قرآن با صراحت از سه چيز نهى مى كند كه در واقع علّت و معلول يكديگرند. نخست از گمان بد، و بعد از تجسّس، و سرانجام از غيبت. روشن است گمان بد انسان را وادار به تجسّس در احوال ديگران، و كشف اسرار آنها مى كند و از آنجا كه هر انسانى ممكن است عيب و نقصى داشته باشد كه با تجسّس كشف شود، اطلاع بر آن عيب پنهانى سبب غيبت مى گردد.

ولى قرآن مجيد در اين آيه براى غيبت اهميّتى بيش از مسأله گمان بد و تجسّس قائل شده چرا كه آن را مدلّل به دليلى گويا و رسايى ساخته مى فرمايد:

«كسى از شما ديگرى را غيبت نكند آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد» (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ايُحِبُّ احَدُكُمْ انْ يَاْكُلَ لَحْمَ اخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ).

اين تشبيه كه در واقع يك دليل منطقى را تشكيل مى دهد تمام ابعاد مسأله غيبت را بيان كرده، شخص

غائب را به مرده تشبيه مى كند، و رابطه دينى او را به عنوان برادرى و اخوّت و آبروى او را به پاره تن او و غيبت را به منزله خوردن گوشت او، كارى كه هر وجدانى، هر قدر ضعيف باشد، از آن ابا و وحشت دارد، و حتى در سخت ترين حالات حاضر نيست چنين كند.

اين تشبيه مى تواند اشاره به نكته هاى فراوان ديگرى نيز باشد:

فرد غائب همچون مرده است كه قدرت بر دفاع از خويش ندارد، و هجوم بردن بر كسى كه قادر بر دفاع از خويش نيست، بدترين نوع ناجوان مردى است.

بى شك خوردن گوشت مرده سبب سلامت جسم و جان نمى شود، بلكه سرچشمه انواع بيمارى ها است، بنابراين غيبت كننده اگر آتش كينه و حسد خود را با غيبت موقّتاً فرو نشاند به يقين چيزى نمى گذرد كه همان بذرهاى نهفته مفاسد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 100

اخلاقى در درون جان او سر مى كشد و همچون خارهاى مغيلان او را آزار مى دهد.

غيبت كننده انسان ضعيف و ناتوانى است كه شهامت رويا رويى با مسايل را ندارد و به همين دليل به مرده برادر خويش هجوم مى برد.

همان گونه كه يك حيوان يا انسان مردار خوار، سبب انتشار انواع ميكرب هاى بيمارى مى گردد، شخص غيبت كننده نيز با ذكر گناهان و عيوب پنهانى برادران مسلمان عوامل اشاعه فحشاء را فراهم مى سازد.

قرآن مجيد با ذكر اين مثال و ريزه كارى هايى كه در آن نهفته شده به تحريك وجدان و فطرت انسان ها در برابر اين گناه بزرگ مى پردازد، و شايد به همين دليل جمله را با سؤال شروع مى كند، تا پاسخ آن از درون انسان ها برخيزد و تأثير آن قوى تر شود، مى فرمايد:

«آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟»

در ضمن آيه مى تواند اشاره اى به اين نكته نيز باشد، كه موارد جواز غيبت (مانند تظلّم و رفع ستم و مشورت و اصلاح ذات البين در واقع مانند موارد اضطرار به اكل ميته است كه انسان بايد به حد اقل قناعت كند).

ولى اين سؤال مطرح است كه ما در تمام دنيا به ندرت در طول يك سال به موردى برخورد مى كنيم كه كسى گوشت مرده انسانى را- چه رسد به برادر خويش- خورده باشد، زشتى اين امر به اندازه اى است كه همه از آن پرهيز مى كنند، در حالى كه غيبت امر رايجى است كه در همه جوامع ديده مى شود، بلكه يكى از وسايل تفريح و سرگرمى در جلسات است، راستى اين تفاوت از كجا سرچشمه مى گيرد؟

اين موضوع ظاهراً دليلى جز اين ندارد كه رواج غيبت، قبح و زشتى آن را متأسفانه در نظرها كم كرده است.

در دوّمين آيه با تهديد كوبنده اى به سراغ عيب جويان و غيبت كنندگان مى رود، مى فرمايد «واى به هر عيب جوى غيبت كننده اى كه مردم با ايمان را به سخريه مى گيرند، و با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو، در پشت سر و پيش رو، مؤمنان را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند» (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 101

در اين كه واژه «لُمَزَة» (از ماده لمز (بر وزن رمز) و «هُمَزَه» از ماده همز (بر همين وزن) كه هر دو صيغه مبالغه است، به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى كند يا در ميان آنها تفاوتى است، در ميان

مفسّران گفتگوى بسيار است. بعضى هر دو را به يك معنى مى دانند بعضى به دو معنى، آنها كه معتقدند دو معنى دارد بعضى هُمَزَه رابه معنى غيبت كننده، و لُمَزَه را به معنى عيبجو تفسير كرده اند و بعضى عكس آن را گفته اند، و بعضى مى گويند هُمَزَه به كسى گفته مى شود كه با اشارات عيب جويى مى كند، و لُمَزَه به معنى كسى است كه با زبان، اين عمل زشت را انجام مى دهد.

بعضى اولى را به معنى عيب جويى آشكار، و دومى را به معنى عيب جويى پنهان و يا اشاره دانسته اند، و بعضى عقيده دارند هُمَزَه كسى است كه در حضور، عيب جويى مى كند، و لُمَزَه كسى است كه در پشت سر، اين كار را انجام مى دهد.

بعضى از مفسران گفته اند همز و لمز، دو صفت رذيله است كه از جهل و غضب و تكبّر تركيب شده است زيرا هم سبب اذيّت و آزار ديگران است و هم نوعى برترى طلبى در آن نهفته است، و از آنجا كه در خود فضيلتى نمى بيند سعى مى كند به ديگران عيب بگذارد تا خودش را برتر نشان دهد. «1»

در همان تفسير اين دو صفت را از اوصاف منافقان- طبق حديثى- بيان مى كند. «2» تعبير به «ويل» كه در آغاز اين آيه آمده است، در 27 مورد از قرآن مجيد ديده مى شود، كه در مقام نفرين و به معنى هلاكت و يا به معنى انواع عذاب است، و اين كه گفته اند اشاره به چاه يا وادى پر عذابى در جهنم است در واقع از قبيل تفسير كلى به مصداق است.

اين واژه و واژه «وَيْس» و «وَيْح» همه حالت تأسف انسان را بيان مى كند منتها

ويل در موارد كارهاى زشت و قبيح گفته مى شود، و ويس در مقابل تحقير، و ويح در مقام ترحم. «3»

______________________________

(1). روح البيان، جلد 10، صفحه 58.

(2). همان مدرك.

(3). تفسير كبير فخر رازى، جلد 32، صفحه 91.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 102

با توجه به موارد استعمال ويل در قرآن، به خوبى روشن مى شود كه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه كارهاى بسيار زشتى انجام گرفته است، و از اينجا روشن مى شود كه غيبت و عيب جويى از ديدگاه قرآن مجيد از زشت ترين كارها است.

در سوّمين آيه مستقيماً سخن از نكوهش اشاعه فحشاء و تهديد شديد مرتكب شوندگان به ميان آمد و به طور ضمنى، مذمّت از غيبت مى كند، زيرا اشاعه فحشاء غالباً از طريق غيبت يا تهمت است. مى فرمايد: «كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد» (انَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ انْ تَشِيعَ الْفاحِشَةَ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ فِى الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ انْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

البته شأن نزول آيه در مورد تهمتى است كه از سوى منافقان به يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله زده شده بود، ولى مسأله اشاعه فحشاء (شيوع دادن زشتيها در ميان مردم) مفهوم عامى دارد كه مخصوصاً غيبت را در بسيارى از موارد شامل مى شود.

در واقع نخستين آيه از آيات بالا اشاره به بُعد حقّ النّاس فردى غيبت داشت و اين آيه اشاره به آثار ويران گر جمعى آن است، زيرا هرگاه كارهاى خلافى را كه مردم در پنهانى انجام داده اند و كسى از آن آگاه

نيست بر ملا شود، بسيارى از افراد ضعيف الايمان تشويق به اين گونه كارها مى شود.

«فاحشه» از ماده فحش در اصل به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج شود و صورت فاحش به خود بگيرد، بنابراين شامل تمام منكرات و كارهاى بسيار زشت و قبيح مى شود، هر چند در بسيارى از موارد در قرآن مجيد يا در كلمات روزمرّه در خصوص انحرافات جنسى و آلودگى هاى ناموسى به كار مى رود، ولى اين مانع از عموميّت فاحشه و فحشاء نيست، و در واقع از قبيل استعمال در يك مصداق بارز است، بنابراين اشاعه فحشاء كه در آيه آمده، و در بسيارى از موارد از طريق غيبت انجام مى شود، منحصر به آلودگى هاى جنسى نيست.

در آيه 45 عنكبوت درباره نماز مى خوانيم: «انَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛ نماز انسان را از زشتى ها و منكرات باز مى دارد» و به يقين مفهوم آن عام است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 103

به همين دليل در ذيل اين آيه حديثى وارد شده كه مى فرمايد: «مَنْ قالَ فِى مُؤْمِنٍ مارَأَتْهُ عَيْناهُ وَ سَمِعَتْهُ اذُناهُ فَهُوَ مِنَ الَّذينَ قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ انّ الَّذينَ يُحِبُّونَ انْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ؛ كسى كه درباره مؤمن آنچه را مى بيند (از عيوب پنهانى) و آنچه را مى شنود (كه مردم درباره او مى گويند) او از كسانى است كه خداوند متعال درباره آنها گفته كسانى كه دوست دارند اشاعه فحشاء در ميان مؤمنان شود عذاب درناكى دارند».

اين نكته نيز حائز اهميت است كه قرآن در آيه بالا مجازات اين گونه اشخاص را عذاب دنيا و آخرت ذكر كرده، و اين نشان مى دهد غيبت

و اشاعه فحشاء پى آمدهاى سويى در زندگى انسان ها نيز دارد.

آخرين سخن درباره تفسير آيه فوق اين كه قرآن مجيد براى اين كه تأكيد بر اين مسأله مهم بگذارد نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشا كنند، گرفتار عذاب اليم دنيا و آخرت مى شوند، بلكه مى گويد كسانى كه دوست دارند، اشاعه فحشاء در ميان مؤمنان شود چنين سرنوشتى دارند.

*** در چهارمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از جواز غيبت در مورد ظالمان براى مظلومانى كه به دادخواهى برمى خيزند آمده است كه از آن به خوبى روشن مى شود غيبت بدون مجوز جايز نيست، مى فرمايد: «خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مورد ستم واقع شد (و مى خواهد از اين طريق تظلّم كند و رفع ظلم نمايد) (لا يُحِبُّ اللَّه الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ الَّا مَنْ ظُلِمَ).

منظور از جهل من القول، هر گونه ابراز و اظهار لفظى است خواه به صورت شكايت باشد يا حكايت، يا غيبت، يا نفرين و مذّمت. بنابراين مظلومانى كه مورد ستم ظالمان قرار گرفته اند براى دفاع از خويشتن مى توانند كارهاى ظالمان را برشمرند.

و براى اين كه افرادى از اين استثناء سوء استفاده نكنند، و به بهانه اين كه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 104

مظلوم واقع شده اند، هر جا بنشينند و به غيبت اين و آن بپردازند، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند سخنان را مى شنود و از نيّات آگاه است. (وَ كانَ اللَّهُ سَميعَاً عَليماً).

*** از آنچه در آيات فوق آمد زشتى فوق العاده غيبت و عواقب دردناك آن در دنيا و آخرت به خوبى روشن مى شود.

غيبت در روايات اسلامى

اشاره

اخلاق در قرآن ج 3 131

در منابع حديث و كتب اخلاق

روايات زيادى در نكوهش غيبت وارد شده؛ مضمون اين روايات به قدرى شديد و تكان دهنده است كه درباره كمتر گناهى مى توان اين گونه تعبيرات را يافت كه از ميان آنها ده روايت زير برگزيده شده است.

در حديثى مى خوانيم كه روزى پيغمبر با صداى بسيار بلند خطبه خواند به گونه اى كه به گوش زنانى كه در خانه هايى كه نزديك بودند رسيد فرمود: «يا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ لاتَغْتابُوا الْمُسْلِمينَ وَ لا تَتَبَّعُوا عَوراتَهُمْ فَانَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَتَ اخِيهِ يَتَتَبَّعُ اللَّهَ عَوْرَتَهُ حَتَّى يَفْضِحَهُ فى جَوْفِ بَيْتِهِ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و در قلبتان ايمان نيست، غيبت مسلمان نكنيد، و در صدد كشف عيوب آن ها نباشيد، چرا كه هر كس درصدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند در صدد كشف عيوب او خواهد بود تا آنجا كه در درون خانه اش رسوايش مى كند». «1»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه روزى خطبه خواند و درباره اهميت گناه ربا سخنانى فرمود تا آنجا كه گناه يك درهم از ربا را بدتر از سى و شش زنا شمرد، سپس فرمود: «انَّ ارْبَا الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسَلِمِ؛ بدترين ربا بردن آبروى مسلمان (از طريق غيبت و مانند آن) است». «2»

اين تعبير (اهميت گناه غيبت نسبت به زنا) در روايات متعددى آمده و در بعضى

______________________________

(1). جامع السادات، جلد 2، صفحه 303.

(2). جامع السادات، جلد 2، صفحه 303.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 105

از روايات آمده است علت آن اين است كه زناكار پس از توبه حقيقى بخشوده خواهد شد، ولى غيبت كننده چون حق الناس را ضايع كرده مشمول رحمت الهى نخواهد شد،

تا صاحب غيبت را راضى كند. «1»

3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «الْغَيْبَةُ حَرامٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ انّها لَتَأكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را از ميان مى برد، همان گونه آتش هيزم را مى سوزاند و نابود مى كند». «2»

اين ويژگى همان گونه كه در بحثهاى آينده خواهد آمد نيز به خاطر آن است كه غيبت جنبه حقّ النّاس دارد، و حسنات غيبت كننده را به نامه اعمال غيبت شونده منتقل مى كنند تا جبران تضييع آبروى او شود.

4- در يك حديث قدسى آمده است كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود «مَنْ ماتَ تُائباً مِنَ الْغَيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً عَلَيها، فَهُوَ اوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النَّارَ؛ كسى كه بميرد در حالى كه توبه از غيبت كرده باشد، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى كه بميرد و اصرار بر آن ورزد و توبه نكند، اولين كسى است كه وارد دوزخ مى شود». «3»

5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم تعبير تكان دهنده ديگرى ديده مى شود، فرمود: «مَنْ مَشى فِى غَيْبَةِ اخِيهِ وَ كَشْفِ عَوْرَتِهِ كانَ اوَّلُ خُطْوَةٍ خَطاها وَضَعَها فى جَهَنَّمَ؛ كسى كه در طريق غيبت برادر مسلمانش و كشف عيوب پنهانى او گام بردارد، اولين گامى را كه برمى دارد در جهنم مى گذارد». «4»

6- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم «ما عُمّرَ مَجلسٌ بِالْغَيْبَةِ الَّا خُرِّبَ بِالدِّينِ فَنَزَّهُوَ اسْماعَكُمْ مِنْ اسْتماعِ الْغَيْبَةِ فَانَّ الْقائِلَ وَ الْمُسْتَمِعَ لَها شَرِيكانِ فِى الاثْمِ؛ هيچ مجلسى با غيبت آباد نمى شود مگر اينكه از نظر دين ويران

مى گردد، حال كه چنين است گو خود را از شنيدن غيبت پاك داريد چرا كه گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكند» «5»

______________________________

(1). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 601، حديث 18.

(2). جامع السادات، جلد 3، صفحه 305.

(3). همان، صفحه 302.

(4). همان، صفحه 303.

(5). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 259.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 106

7- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد زيانهاى فوق العاده معنوى غيبت چنين مى خوانيم «مَنْ اغْتابَ مُسْلِماً اوْ مُسْلِمَةً لَنْ يَقْبَلَ اللَّه صَلاتَهُ وَ لا صِيامَهُ ارْبَعِينَ لَيْلَةً الَّا انْ يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ كسى كه غيبت مرد مسلمانى يا زن مسلمانى بكند خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمى كند مگر اين كه صاحب غيبت از او راضى گردد». «1»

8- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ رَوى عَلى مُؤْمِنٍ رَوايَةٍ يُريدُ بِها شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرَوَّتِهِ لَيَسْقُطُ مِنْ اعْيُنِ النَّاسِ، وَ اخْرَجَهُ اللَّه مِنْ وِلايَتِهِ الى وِلايَةِ الشَّيْطانِ فَلا يَقْبَلُهُ الشَّيْطانُ؛ كسى كه سخنى درباره فرد با ايمانى نقل كند و هدفش اين باشد كه عيبى بر او نهد، و شخصيتش را در هم بشكند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند او را از تحت سرپرستى خودش به تحت سرپرستى شيطان مى فرستد، و شيطان او را نمى پذيرد». «2»

روشن است كه مصداق واضح روايت بالا شخص غيبت كننده است كه هدفش از غيبت عيب نهادن بر مؤمنين، و در هم شكستن شخصيت اجتماعى آن ها است و چنين افرادى به قدرى گناهانشان عظيم است كه حتى شيطان از پذيرفتن ولايت آنها وحشت دارد».

9- در حديث مناهى رسول

اللّه صلى الله عليه و آله آمده است «نَهى عَنِ الْغَيْبَةِ وَ قالَ مَنْ اغْتابَ امْرَءً مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نَقَضَ وَضُوئُهُ، وَ جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفُوهُ مِنْ فِيِه رائِحَةٌ انْتَنُ مِنَ الْجِيفَهِ يَتَأَذَّئُ بِهِ اهْلُ الْمَوْقِفِ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله از غيبت نهى كرد و فرمود: كسى كه مسلمانى را غيبت كند، روزه اش باطل مى شود، و وضويش مى شكند، و روز قيامت از دهان او بويى خارج مى شود كه متعفّن تر از بوى مردار است، به گونه اى كه اهل محشر از آن ناراحت مى شوند». «3»

10- اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم، هر چند رواياتى كه در اين زمينه باقى مانده بسيار بيش از آن است كه در بالا آورديم، اما آنچه در بالا آمد براى درك اهميت گناه غيبت كافى است فرمود: «ايَّاكَ وَ الْغَيْبَةَ فَانَّها تُمْقِتُكَ الَى اللَّهَ وَ النَّاسَ، وَ تَحْبُطُ اجْرَكَ؛ از غيبت بپرهيز كه تو را در پيشگاه خدا و مردم مبغوض مى كند، و اجر و پاداش تو را (در برابر اعمال صالحه) بر باد مى دهد». «4»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 258، حديث 53.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 358، حديث 1.

(3). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 599، حديث 13.

(4). شرح غرر الحكم، جلد 2، صفحه 687، حديث 2632.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 107

به يقين حتى يكى از اين احاديث به تنهايى براى پى بردن به اهميت گناه غيبت از ديدگاه پيشوايان اسلام كافى است تا چه رسد به اين كه همه آنها را در كنار هم بچينيم و يكى در نظر بگيريم.

شك نيست كه علاوه بر شهادت قرآن مجيد و روايات

متواتره اسلامى و اجماع مسلمين بر حرمت غيبت، عقل نيز آن را زشت و قبيح و در خور سرزنش و مجازات مى شمرد، چرا كه يكى از مصاديق بارز ظلم و ستم است كه قبح و زشتى آن از مستقلّات عقليه مى باشد، بنابراين دليل حرمت غيبت، تمام ادلّه اربعه فقهى مى باشد.

در اينجا مسايل مهمى باقى مانده است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد:

1- تعريف غيبت

اشاره

در تعريف غيبت، ارباب لغت و فقها و علماى اخلاق، تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند كه در واقع همه آنها به يك معنى باز مى گردد، هر چند از نظر تعميم و تخصيص در ميان آنها تفاوت هايى است.

صحاح اللّغه مى گويد: «غيبت آن است كه انسان پشت سر كسى كه عيب و عملش پوشيده است سخنى بگويد كه اگر به گوش او برسد ناراحت شود».

مصباح المنير مى گويد: «غيبت آن است كه عيوب پنهانى كسى را كه از فاش شدن آن ناراحت مى شود (پشت سر او) باز گويى كنى».

مرحومه شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اجماع و اخبار معصومين عليهم السلام دلالت دارد بر اين كه حقيقت غيبت آن است كه از ديگرى (در پشت سرش) چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. «1»

اين مضمون در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه غيبت آن است كه درباره برادر

______________________________

(1). مكاسب محرّمه شيخ انصارى، صفحه 41.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 108

مسلمانت چيزى بگويى كه خداوند آن را بر او مستور داشته است. «1»

از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه غيبت اركانى دارد، نخست اين كه سخنى

را پشت سر كسى بگويد، و اگر در حضورش گفته شود، عنوان ديگرى به خود مى گيرد (عنوان ايذاء، يا هتك و مانند آن) ديگر اين كه بايد از قبيل ذكر عيوب باشد، و آن هم عيب مستور و پنهان كه اگر آشكار باشد غيبت نيست، هر چند ممكن است به عناوين ديگرى حرام باشد، و ديگر اين كه هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود، ولى به نظر مى رسد اين يك قيد توضيحى است براى اين كه آشكار كردن عيب پنهانى آن هم پشت سر اشخاص براى هر انسانى غم انگيز است. ممكن است افراد بى بند و بارى پيدا شوند كه هر چه درباره آن ها گفته شود، پروا نداشته باشند، ولى اين گونه افراد بسيار كمند.

از آنچه در بالا آمد اين نكته نيز روشن مى شود اين كه بعضى از عوام هنگامى كه به آنها گفته مى شود چرا پشت سر فلان كس غيبت كردى؟ مى گويند اين سخنان را پيش روى آنها هم مى گوييم، از قبيل عذر بدتر از گناه است چرا كه پيش روى آنها گفتن هرگز مجوّز غيبت نيست، و آن هم گناه بزرگى است چرا كه هم آزار مؤمن است و هم هتك احترام او.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه نام شخصى را نزد پيامبر بردند بعضى از حاضران گفتند او آدم عاجز و بسيار ناتوانى است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما غيبتش كرديد؟ عرض كردند: اى رسول خدا، صفتش را گفتيم، فرمود: «انْ قُلْتُمْ ما لَيْسَ فِيِه فَقَدْ بُهِتْتُمُوهُ؛ هرگاه چيزى را مى گفتيد كه در او نبود، به او تهمت

زده بوديد، نه غيبت». «2»

عذر ديگر عوامانه اى كه بعضى از افراد نادان به آن متوسّل مى شوند كه در برابر نهى از غيبت مى گويند مگر دروغ مى گوييم فلان كس اين عيب را دارد، اين نيز دست كمى از عذر ناموجّه بالا ندارد، چرا كه اگر عيبى در كسى نباشد و بگويند تهمت است نه غيبت، غيبت آن است كه عيب پنهانى اى كه در او هست پشت سر او بگويند.

______________________________

(1). وسائل الشّيعه، جلد 8، ابواب احكام العشره، صفحه 602.

(2). محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 256.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 109

ذكر اين نكته نيز حائز اهميت است كه از بعضى از كلمات بزرگان گاه چنين استفاده مى شود كه غيبت در مورد همه مؤمنان نيست، بلكه تنها در مورد كسانى است كه از گناه خود پشيمانند، و يا توبه كرده اند و در سر حد عدالتند.

و اما افراد فاسق و گنهكار، غيبتشان جايز است، هر چند گناهشان پنهان باشد، و گاه به اين روايت از امام صادق عليه السلام نيز استناد جسته اند كه فرمود: «مَنْ عامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ، وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ يَكْذِبْهُم، وَ وَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ كَانَ مِمَّنْ حُرِّمَ غَيْبَتُهُ وَ كَمُلَتْ مُرُوَّتَهُ، وَ ظَهَرَ عِدالَتُهُ، وَ وَجَبَتْ اخْوَتُهُ؛ كسى كه در روابطش با مردم ستم نكند، و در سخنانى كه مى گويد به مردم دروغ نگويد و از وعده هايش تخلّف نجويد، چنين كسى غيبتش حرام و شخصيتش كامل، و عدالت او ظاهر، و اخوّتش واجب است». «1»

به اين ترتيب غيبت كسى را حرام مى شمرند كه عادل باشد و شخص فاسق را هر چند عملش مستور باشد جائز الغيبه مى دانند.

مرحوم علّامه مجلسى در جلد 72 بحار الانوار در كتاب العشره نيز

در ابتداى سخن تمايلى به اين سخن پيدا كرده، هر چند در ذيل كلام، از آن تقريباً عدول مى كند «2».

ولى مسلّم است اين عقيده سبب مى شود كه اكثريت مردم جايز الغيبه شوند و اين بر خلاف اطلاق آيه قرآن و روايات بى شمارى است كه در زمينه حرمت غيبت آمده است.

اضافه بر اين روايات متعددى داريم كه مى گويد: چند گروهند كه غيبت آنها جايز است، يا غيبتى براى آنها نيست، از جمله فاسقى است كه متجاهر به فسقش باشد، و از جمله در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ارْبَعَةٌ لَيْسَتْ غَيْبَتُهُمْ غَيْبَةٌ، الْفاسِقُ الْمُعْلِنِ بِفِسْقِهِ ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت نيست، نخست فاسقى است كه آشكارا گناه كند». «3»

همين مضمون در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است.

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 239، حديث 28.

(2). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 235 تا 237.

(3). همان، صفحه 261.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 110

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اذا جاهَرَ الْفاسِقُ بِفِسْقِهِ فَلا حُرْمَةَ لَهُ عَلى غَيْبَةٍ؛ هنگامى كه فاسق تظاهر به فسق كند، نه احترامى دارد و نه غيبتى». «1»

و در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم «مَنْ الْقى جَلْبابَ الْحَياءَ فَلا غَيْبَةَ لَهُ؛ كسى كه چادر حيا را از سر برگيرد غيبت ندارد». «2»

و احاديث متعدد ديگرى نيز تصريح به اين موضوع كرده است، اين احاديث به مقتضاى مفهوم وصف، بلكه مفهوم شرط كه در مقام احتراز و نفى غير، بيان شده است، به خوبى نشان مى دهد كه اگر شخصى گناهى كند و مستور باشد، غيبت او جايز نيست. و چنان

كه در بحث استثنائات غيبت خواهد آمد، غيبت شخص متظاهر به فسق نيز در خصوص آن عملى كه تظاهر به آن مى كند جايز است، نه نسبت به تمام اعمالش.

از اين گذشته حرمت غيبت با دليل عقل نيز ثابت است، چرا كه نوعى ظلم و ستم و افشاء اسرار و ريختن آبروى مردم محسوب مى شود، و بى شك فرقى ميان فاسق و عادل در اين زمينه نيست، مگر در مواردى كه غيبت سبب نهى از منكر، يا دفع خطر و ضرر از جامعه مسلمين گردد، و در آن هم ميان فاسق و عادل تفاوتى نيست.

در بحث استثنائات غيبت، شرح بيشترى در اين زمينه خواهد آمد.

اقسام غيبت

گاه تصور مى شود كه غيبت تنها با زبان است در حالى كه حقيقت غيبت- آن گونه كه دانستيم اظهار عيوب پنهانى كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مى شود.

اين كار ممكن است به وسيله زبان انجام گيرد، يا از طريق قلم، و يا حتى اشارات دست و چشم و ابرو. گاه ممكن است در لباس جدى باشد و گاه در لباس جدى و طنز، واى بسا گناهان و غيبت هايى كه در لباس شوخى و طنز انجام مى شود، خطرناك تر از گناهانى است كه در لباس جدى است. چرا كه انسان در شوخى و طنز

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 253.

(2). همان، صفحه 260.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 111

آزادى بيشترى احساس مى كند، و مطالبى را كه به صورت جدى قادر بر بيان آن نبود، در لباس شوخى و طنز بيان مى كند.

اضافه بر اين گاه غيبت با تعبيرات صريح (به اصطلاح دلالت مطابقى و تضمّنى) انجام مى گيرد، و گاه به دلالت هاى التزامى و تعبيرات كنايى كه ابلغ من

التّصريح است، مثلًا هنگامى كه سخن از مؤمنى به ميان مى آيد مى گويد بگذريم، شرع مقدس دهان ما را در اينجا بسته است، و با اين تعبير نشان مى دهد كه او مرتكب گناهان زشتى شده است و اى بسا اگر صريحاً بيان مى كرد، چيز كمى به نظر مى رسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مى كند ذهن طرف به سراغ هر گناهى مى رود.

يا اين كه مى گويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است ولى ... سپس سكوت مى كند.

و گاه در مقام خيرخواهى و دلسوزى مى گويد: «خداوند عاقبت فلان كس را به خير كند». يا مى گويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم و در واقع گناه را در لباس طاعت عرضه مى كند. و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعفى مى شود، هم غيبت و هم رياكارى، غيبت از اين نظر كه با همين گفتار سر بسته، معايب زيادى را به طرف نسبت داده است، رياكارى از اين نظر كه مى خواهد بگويد من اهل غيبت نيستم و مطيع فرمان پروردگارم.

انگيزه هاى غيبت

غيبت از گناهانى است كه عوامل بى شمارى دارد، كه هر كدام به تنهايى مى تواند سرچشمه غيبت شود، از جمله:

1- حسد 2- خودخواهى و خود برتر بينى 3- غرور و نخوت 4- انحصارطلبى 5- كينه توزى 6- جاه طلبى 7- دنيا پرستى و علاقه به مال و مقام 8- رياكارى 9- تزكيه نفس و اظهار پاكى و تقوا 10- ايجاد سرگرمى ناسالم 11- سوء ظن 12- انتقام جويى 13- تشفّى قلب و فرونشاندن غضب 14- سخريه و استهزاء و امور ديگرى از اين قبيل.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 112

قدر مشترك همه اينها اين است كه انسان سعى مى كند با غيبت كردن

شخصيت طرف و موقعيت اجتماعى او را درهم بشكند و او را در نظرها خوار و بى مقدار كند، و از اين طريق انتقام بگيرد يا خشم خود را فرو نشاند، يا او را از مقام و مال محروم سازد و در اختيار خود بگيرد يا اظهار زهد و قدس كند، يا حاضران را بخنداند و يا خود را برتر و بالاتر از ديگران معرفى كند.

از اينجا روشن مى شود كه اولًا غيبت تا چه حد گسترده است و چه عوامل زياد و متنوعى دارد، و در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «اصْلُ الْغيْبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشْرَةِ انْواعٍ؛ شِفاءِ غَيْظٍ وَ مُساعَدَةِ قَوْمٍ وَ تُهْمَةٍ، وَ تَصْدِيْقِ خَبَرٍ بِلاكَشْفِهِ، وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِيَّةٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَيُّنٍ، فَانْ ارَدْتَ السَّلامَةَ فَاذْكُرِ الْخالِقَ لَا الَمخْلُوقَ فَيَصِيْرُ ذلِكَ مَكانَ الْغِيْبَةِ عِبْرَةً وَ مَكانَ الْاثْمِ ثَواباً؛ سرچشمه غيبت به ده نوع تقسيم مى شود، تشفّى قلب (فرونشاندن آتش غضب) و همگامى با ديگران (تعصّب گروهى) و تهمت زدن، و تصديق عجولانه خبرى كه صدق و كذب آن آشكار نشده، و سوء ظن و حسد و استهزاء، و اظهار تعجب و ابراز ناراحتى و خويشتن آرايى. و اگر مى خواهى سالم بمانى به ياد خالق باش نه به ياد مخلوق، اين سبب مى شود كه به جاى غيبت (از عيوب ديگران) عبرت بگيرى و به جاى گناه پاداش براى تو حاصل شود». «1»

روشن است كه امام عليه السلام در صدد بيان بخشى از عوامل عمده غيبت بوده است، زيرا همان گونه كه گفته شد، عوامل غيبت از اينها فراوان تر است.

پيامدهاى زيانبار غيبت

غيبت آثار مخرّب زيادى در جامعه

انسانى دارد كه اگر دست كم گرفته شود خطر آن بيشتر خواهد بود، اضافه بر اين، آثار سويى از نظر روحانى و معنوى و عقوبت هاى الهى دارد كه در روايات به آن اشاره شده است.

در مورد اول امور زير را مى توان بر شمرد:

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 257.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 113

1- غيبت مهمترين سرمايه جامعه يعنى «سرمايه اعتماد» را از بين مى برد، زيرا غالب اشخاص داراى نقاط ضعفى هستند كه سعى در كتمان آن دارند اگر آنها پوشيده بمانند، اعتماد مردم نسبت به يكديگر باقى و بر قرار خواهد بود.

ولى كشف آنها بى اعتمادى عجيبى ايجاد مى كند، و مى دانيم اساس تعاون و همكارى اجتماعى، اعتماد متقابل افراد جامعه نسبت به يكديگر است، و بدون آن جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه مشكلات زندگى اجتماعى را دارد، ولى منافع آن از بين خواهد رفت.

2- غيبت سرچشمه سوء ظن نسبت به همگان است، زيرا هنگامى كه عيوب مخفى جمعى از افراد از طريق غيبت آشكار گردد، انسان نسبت به همه پاكان و نيكان هم بدبين مى شود، و مى گويد: لا بد آنها نيز در خلوت هاى خود چنين كارهايى دارند كه ما نمى دانيم، و «بر هر كه بنگرى به همين درد مبتلا است».

3- غيبت يكى از اسباب اشاعه فحشاء است چرا كه هنگامى كه گناهان مخفى افراد از طريق غيبت آشكار گردد، ديگران نيز تشويق به گناه مى شوند، و اصولًا ابهّت گناه از بين مى رود، و عذر و بهانه اى براى آلودگان مى شود كه اگر ما چنين مى كنيم فلان كس كه از ما بهتر و آگاهتر است نيز مرتكب اين عمل مى شود.

در حديثى از امام صادق

عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ قالَ فى مُؤْمِنٍ مارأتْهُ عَيْناهُ وَ سَمِعَتْهُ اذُناهُ فَهُوَ مِنَ الَّذِينَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: انَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ انْ تَشيْعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الِيْمٌ؛ كسى كه درباره مؤمنى آنچه را چشمش (از بدى ها) مى بيند، و گوشش مى شنود و بگويد، او از كسانى است كه خداوند متعال در حق آنان فرموده: كسانى كه دوست دارند، كارهاى زشت در ميان مؤمنان شايع شود، عذاب دردناكى دارند». «1»

4- غيبت، گنهكاران را در گناهشان جسور مى كند، زيرا مادام كه پرده از اعمال انسان برداشته نشده است شرم و حيا مانع از گناهان بيشتر و علنى تر است اما هنگامى كه كوس رسوايى كسى را بر سر بازار زدند از ارتكاب گناه پروايى نخواهد داشت.

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 357.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 114

5- غيبت سبب ايجاد كينه و عداوت و بغضا است، چرا كه مهمترين سرمايه انسان آبرو و شخصيت اجتماعى او است، در حالى كه غيبت كننده اين سرمايه گران بها را از بين مى برد و به همين دليل كينه و عداوت شديدى را در دل غيبت شونده (در صورتى كه به گوش او برسد) بر مى انگيزد.

6- غيبت، غيبت كننده را از چشم مردم مى اندازد، چرا كه فكر مى كنند، هنگامى كه عيوب ديگران را نزد آنها مى گويد، لا بد عيوب آنها را نزد ديگران خواهد گفت. لذا در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ نَقَلَ الَيْكَ نَقَلَ عَنْكَ؛ هر كس به سوى تو (عيوب مردم را) نقل كند (عيوب تو را) براى ديگران نقل خواهد كرد». «1»

در حديث ديگرى مى خوانيم: «لامرُوَّةَ لِمُغْتابٍ؛ غيبت كننده شخصيت و

احترامى ندارد». «2»

7- غيبت عذر و بهانه اى براى توجيه گناهان غيبت كننده مى شود، او براى اين كه از حملات و اعتراضات مردم در امان بماند، به سراغ غيبت مى رود.

و اما آثار سوء معنوى آن بيش از آن است كه در بيان گنجد و در اينجا به قسمتى از آن كه در روايات اسلامى با صراحت آمده اشاره مى كنيم:

1- در روايات گذشته خوانديم كه غيبت حسنات را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را. عالم بزرگوار شيخ بهايى در يكى از كتاب هاى خود غيبت را به صاعقه تشبيه مى كند كه حسنات را در يك چشم به هم زدن نابود مى كند سپس مى گويد:

كسى كه غيبت مردم مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى نصب كرده و با آن حسنات خود را نشانه گيرى كرده و شرق و غرب آن را مى كوبد «3».

2- غيبت دين انسان را از بين مى برد همان گونه كه بيمارى خوره گوشت هاى تن را مى خورد.

3- غيبت كننده اگر بخشوده شود آخرين نفرى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر بخشوده نشود اولين نفرى است كه وارد دوزخ مى گردد.

______________________________

(1). شرح غرر الحكم، جلد 5، صفحه 451.

(2). همان، جلد 4، صفحه 347.

(3). كشكول شيخ بهايى، جلد 2، صفحه 295 (مطابق نقل كتاب پرورش روح، صفحه 422).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 115

4- غيبت سبب رسوايى انسان مى شود، در حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم فرمود: «يا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلسانِهِ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ لا تَغْتابُوا الْمُسْلِمينَ وَ لا تَتَبَّعُوا عَوْراتِهِمْ فَانَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ اخِيْهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ يَفْضَحُهُ فِى جَوْفِ بَيْتِهِ؛ اى گروهى كه با زبان ايمان آورده ايد

ولى با قلبتان ايمان نياورده ايد، غيبت مسلمانان نكنيد، و در صدد كشف عيوب آنها نباشيد، چرا كه هر كس در صدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند عيوب او را كشف مى كند، و هر كس خدا عيوبش را كشف كند حتى در درون خانه اش رسوا مى شود». «1»

5- غيبت سبب مى شود كه حسنات غيبت كننده به نامه اعمال غيبت شونده، و سيئات غيبت شونده به نامه اعمال غيبت كننده منتقل شود، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «يُؤْتى بِاحَدٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُوقَفُ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهُ يُدْفَعُ الَيْهِ كِتابُهُ فَلا يَرَى حَسَناتِهِ فَيَقُولُ الهِى لَيْسَ هذا كِتابِى فَانِّى لا ارَى فيها طاعَتى فَقالَ انَّ رَبَّكَ لا يَضِلُّ وَ لا يَنْسى، ذَهَبَ عَمَلُكَ بِاغْتياب النَّاسِ ثُمَّ يُؤْتى بِآخَرَ وَ يُدْفَعُ الَيْهِ كِتابُهُ فَيَرى فيها طاعاتٍ كَثيرةٍ، فَيَقُولُ الهى ما هذا كِتابى فَانِّى ما عَمِلْتُ هَذِهِ الطَّاعاتِ، فَيَقُولُ: انَّ فُلاناً اغْتابَكَ فَدُفعَتْ حَسَناتُهُ الَيْكَ؛ روز قيامت كسى را در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند، و نامه اعمالش را به دست او مى دهند، نگاه مى كند حسنات خود را در آن نمى بيند، عرضه مى دارد خدايا اين نامه عمل من نيست زيرا طاعات خود را در آن نمى بينم، خداوند به او مى گويد پروردگار تو نه گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش مى كند، طاعات تو به سبب غيبت مردم از بين رفت، سپس ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به دستش مى سپارند، در آن طاعات زيادى مى بيند كه انجام نداده بود عرض مى كند خداوندا اين نامه عمل من نيست، چرا كه من اين طاعات را انجام نداده ام، خداوند مى فرمايد: فلان كس تو

را غيبت كرد، بدين سبب حسناتش به تو داده شد». «2»

از اين رو از بعضى از رجال معروف پيشين نقل شده كه شنيد كسى درباره او غيبت مى كند طبقى از رطب به رسم هديه براى او فرستاد و پيغام داد: «شنيدم تو

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 252.

(2). مستدرك الوسائل، جلد 9، صفحه 121، حديث 30.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 116

حسناتت را براى من هديه كرده اى خواستم به اين وسيله جبران كنم».

و از ديگرى نقل شده كه مى گفت من اگر بخواهم كسى را غيبت كنم مادرم را غيبت مى كنم چرا كه او از هر كس به حسنات من سزاوارتر است».

6- غيبت سبب مى شود كه نماز و روزه انسان تا چهل روز، مقبول درگاه خداوند نشود، چنان كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده فرمود: «مَنْ اعْتابَ مُسْلِماً او مُسْلِمَةً لَمْ يَقْبَل اللَّهُ تَعالى صَلاتَهُ وَ لا صِيامَهُ ارْبَعِيْنَ يَوْماً وَ لَيْلَةً الَّا انْ يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛ كسى كه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند، خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نخواهد كرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد». «1»

درمان غيبت
اشاره

درمان اين بيمارى خطرناك اخلاقى از جهاتى با درمان ساير بيمارى هاى اخلاقى مشابه، و از جهاتى متفاوت است و در مجموع، رعايت امور زير براى پيشگيرى يا درمان غيبت بسيار كارساز است:

1- درمان اصلى هر بيمارى جسمى يا روانى و اخلاقى جز با ريشه يابى عوامل آن و قطع كردن آنها امكان پذير نيست، و از آنجا كه عوامل زيادى در بروز و ظهور اين صفت زشت مؤثر بود بايد به سراغ آن ها رفت، حسد، كينه

توزى، انحصارطلبى، انتقام جويى، كبر و خودبرتربينى، از عوامل مهمى بود كه آدمى را به سراغ غيبت مى فرستاد، و تا اينها از وجود انسان ريشه كن نشود، صفت رذيله غيبت ريشه كن نخواهد شد.

هنگامى كه انسان نسبت به كسى حسد نورزد، كينه توز نباشد، انتقام جويى نكند، خودبرتربين نباشد، و همچنين از رذايل ديگرى كه او را به سوى غيبت مى فرستد پاك گردد، دليلى ندارد كه خود را آلوده غيبت كند.

2- راه مهم ديگر براى درمان اين رذيله اخلاقى، توجه به پى آمدهاى سوء معنوى

______________________________

(1). همان، صفحه 122، حديث 34.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 117

و مادى، فردى و اجتماعى آن است، هرگاه انسان به اين نكته توجه كند كه غيبت او را از چشم مردم مى اندازد و به عنوان فردى خائن، حق نشناس، ضعيف و ناتوان در جامعه معرفى مى كند، و پيوند اعتماد و اطمينان را در جامعه متزلزل مى سازد، حسنات او را از بين مى برد، سيّئات ديگران را بر دوش او مى گذارد، عبادات او تا چهل روز پذيرفته نمى شود، و جزو نخستين كسانى است كه قبل از همه وارد دوزخ مى شوند و اگر توبه كند و توبه او پذيرفته شود، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود.

و نيز به اين حقيقت توجه كند كه غيبت، حق الناس است، چرا كه آبروى خلق خدا را مى برد، و ارزش آبروى هر كس همچون ارزش جان و مال او است. و تا صاحب حق راضى نشود، خدا او را نمى بخشد و اى بسا غيبت مى كند و دست رسى براى جلب رضايت طرف پيدا نمى كند، و اين بار گناه براى هميشه بر دوش او مى ماند.

آرى اگر غيبت كننده

در اين امور دقت كند، به يقين از كار خود پشيمان و منصرف مى شود، و آنها كه غيبت را وسيله تفريح و سرگرمى مجالس خودشان قرار مى دهند اگر در اين عواقب بينديشند قطعاً تجديد نظر خواهند كرد.

3- غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه نيروهاى انسان محدود است؛ اگر نيرويى را كه صرف تضييع آبروى اشخاص و شكستن موقعيّت اجتماعى آنها مى كند، صرف رقابت هاى صحيح و سازنده نمايد، اى بسا در مدّت كوتاهى از رقيبان خود پيشى گيرد، و مقام والايى را كه انتظار دارد، در جامعه براى خويش فراهم سازد، بى آنكه ضربه اى بر فرد يا جامعه وارد كند، و عقوبات دنيا و آخرت را متوجه خود سازد.

به تعبير ديگر چه بهتر كه انسان به جاى تخريب ديگران به آبادانى خانه خويش بپردازد تا در محله اى آباد و در خانه اى آبادتر زندگى كند. ولى كسى كه به ويرانى خانه ديگران دل بسته است سرانجام در محله اى ويرانه و خانه اى ويرانه تر زندگى خواهد كرد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 118

غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه غيبت كردن يكى از نشانه هاى بارز ضعف و ناتوانى و فقدان شخصيت و عقده خود كم بينى است، و او با غيبت كردن اين صفات درونى خود را آشكار مى سازد، و پيش از آن كه شخصيت اجتماعى طرف را بشكند شخصيت خود را در هم مى كوبد.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه براى ترك غيبت- مخصوصاً در مورد كسانى كه اين كار زشت به صورت يك عادت براى آن ها در آمده، قبل از هر چيز مراقبت شديد و نظارت اكيد بر زبان و سخنان لازم است، و

همچنين پرهيز از دوستانى كه او را به غيبت تشويق مى كنند، و مجالسى كه مهيّا براى غيبت است و كليه امورى كه وسوسه غيبت در او ايجاد مى كند ضرورت دارد.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ما عُمِّرَ مَجْلسٌ بِالْغَيْبَةِ الّا خَرِبَ مِنَ الدِّينِ؛ مجلسى به وسيله غيبت آباد نشد مگر اين كه از نظر دين خراب گشت». «1»

نكته ديگر اين كه يكى از انگيزه هاى غيبت، تبرئه خويشتن است، مثلًا مى گويد اگر من مرتكب گناه شدم، فلان كس كه از من عالم تر و باسابقه تر است چنين عملى را انجام داده يا بدتر از اين را انجام داده، در حالى كه براى تبرئه خويشتن راه هاى زيادى وجود دارد كه منتهى به اين گناه بزرگ يعنى غيبت نمى شود، و اصولًا اعتراف به اشتباه و خطا در اين گونه موارد سالم ترين و مؤثرترين عذر است، اضافه بر اين يكى از اشتباهات بزرگ اين است كه انسان خود را با آلودگان مقايسه كند چرا با پاكان و نيكان مقايسه نكند و با آنها رقابت نداشته باشد.

گاهى نيز براى تبرئه خويش به اين عذر متشبّث مى شوند كه از وقتى كه فلان گناه و انحراف را از فلان عالم ديدم عقيده من از همه چيز سلب شد و نسبت به همه چيز بى تفاوت شدم و در امر معاد متزلزل گشتم.

اين گونه عذرها مصداق روشن عذر بدتر از گناه است، و عواقب بسيار خطرناكى دارد، چه بهتر كه انسان اعتراف به خطاى خويش كند، و تا آنجا كه مى تواند اعمال

______________________________

(1). روضة الواعظين، صفحه 542.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 119

ديگران را حمل بر صحّت كند و به فرض

كه عالم يا جاهل و رئيس يا بزرگى انحرافى پيدا كرده، او را بهانه انحراف خويش قرار ندهد كه اين يك بهانه شيطانى است بلكه نظر به خيل عظيم پاكان و نيكان و مقرّبان درگاه حق بيفكند.

*** در مباحث مربوط به غيبت چند موضوع باقى مانده است كه آنها نيز در خور اهميت است:

1- استماع غيبت:

همان گونه كه غيبت كردن از گناهان بزرگ است، شركت در مجلس غيبت و گوش دادن به سخنان غيبت كننده نيز از گناهان بزرك محسوب مى شود، چرا كه تمام مفاسد غيبت مربوط به همكارى دو طرف است، غيبت كننده و مستمع غيبت، اگر كسى حاضر نشود به غيبت گوش كند، علاوه بر اين كه گامى در طريق نهى از منكر برداشته شده ماهيت غيبت تحقق نمى يابد، نه عيوب كسى فاش مى شود نه آبروى انسانى مى ريزد، نه هتك حرمت مى شود، و نه مفاسد ديگر اجتماعى به بار مى آيد.

به همين دليل در روايات اسلامى مستمع غيبت همكار غيبت كننده يا به تعبير روايت يكى از دو غيبت كننده محسوب شده است. چنان كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْمُسْتَمِعُ احَدُ الْمُغْتابِيْنَ» «1» و از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «السَّامِعُ لِلْغَيْبَةِ احَدُ الْمُغْتابِينَ». «2»

در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه هنگامى كه مشاهده كرد كسى نزد فرزندش امام حسن عليه السلام غيبت مى كند فرمود: «يا بُنَىَّ نَزِّهْ سَمْعَكَ عَنْ مِثْلِ هذا فَانَّهُ نَظَرَ الى اخْبَثِ ما فى وِعائِهِ فَافْرَغَهُ فى وِعائِكَ؛ فرزندم! گوش خود را از اين گونه

______________________________

(1). جامع السّعادات، جلد 2، صفحه 297؛ بحار الانوار، جلد 72، صفحه 226.

(2).

همان مدرك.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 120

سخنان پاك دار، چرا كه او (غيبت كننده) كثيف ترين چيزى را كه در ظرف خود داشت انتخاب كرد و در ظرف تو ريخت». «1»

حتّى در روايات آمده است كه شنونده غيبت بايد به دفاع از برادران مسلمانش برخيزد، و از طريق حمل به صحّت مدافع او باشد.

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ اغْتِيْبَ عِنْدَهُ اخُوُهُ الْمُسْلِمُ فَاسْتَطاعَ نَصْرَهُ فَلَمْ يَنْصُرْهُ خَذَلَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛ كسى كه غيبت برادر مسلمانش نزد او شود، و توانايى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند». «2»

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اذا وُقِّعَ فى رَجُلٍ وَ انْتَ فى مَلأٍ فَكُنْ لِلرَّجُلِ ناصِراً وَ وَ لِلْقَومِ زاجِراً وَ قُمْ عَنْهُمْ؛ هنگامى كه عيب جويى و غيبت كسى را در ميان جمع مى كنند و تو در آنجا حضور دارى، او را يارى كن و حاضران را نهى از منكر، و از آن مجلس (گناه) برخيز». «3»

و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «السّاكتُ شريكُ المُغْتاب؛ سكوت كننده شريك غيبت كننده است». «4»

اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم فرمود: «الا وَمَنْ تَطَوَّلَ عَلى اخِيْهِ فى غَيْبَةٍ سَمِعَها فِيهِ فى مَجْلِسٍ فَرَدَّها عَنْهُ رَدَّ اللّهُ عَنْهُ الْفَ بابٍ مِنَ الشَّرِ فِى الدُّنيا وَ الْآخِرَةِ، فَانْ هُوَ لَمْ يَرُدَّها وَ هُوَ قادِرٌ عَلى رَدِّها كانَ عَلَيْهِ كَوِزْرِ مَنْ اغْتابَهُ سَبْعينَ مَرَّةً؛ كسى كه بر برادر مسلمانش منّت بگذارد و در برابر غيبتى كه از او در مجلسى شنيده

دفاع كند، خداوند هزار در از شرّ و بدى را در دنيا و آخرت از او باز مى گرداند، و اگر دفاع نكند در حالى كه قادر بر دفاع است هفتاد برابر گناه غيبت كننده بر او خواهد بود». «5»

ممكن است اين روايت ناظر به مواردى باشد كه شخص مستمع انسان صاحب نفوذ و با شخصيتى است در حالى كه غيبت كننده چنين نيست، روشن است سكوت

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 3، صفحه 2339.

(2). همان، صفحه 2339.

(3). كنز العمال، حديث 8028.

(4). آثار الصادقين، ج 16، ص 98.

(5). من لا يحضره الفقيه، جلد 4، صفحه 8 و 9.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 121

چنين شخصى آثار زيانبارش در مورد هتك حرمت آن فرد مسلمان بسيار بيشتر از كلام غيبت كننده است.

2- غيبت حق الناس يا حق اللّه؟

مطابق آنچه در تعريف غيبت گفته شد كاملًا روشن است كه غيبت جنبه حق الناس دارد زيرا باعث هتك حيثيت و تضييع آبروى مسلمانى مى شود، و مى دانيم آبروى مسلمان همچون جان و مال او است.

از تشبيهى كه در آيه سوره حجرات درباره غيبت آمده و به خوردن گوشت برادر مؤمن بعد ار مرگ او تشبيه شده جنبه حق الناس بودن آن روشن تر مى گردد.

از احاديث فراوانى نيز اين حقيقت استفاده مى شود كه غيبت نوعى ظلم و ستم است كه بايد جبران گردد از جمله:

1- در خطبه حجة الوداع آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ايُّهَا النَّاسُ انَّ دِمائَكُمْ وَ امْوالَكُمْ وَ اعْراضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هذَا فى شَهْرِكُمْ هذا فى بَلَدِكُمْ هذا انَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْغَيْبَةَ كَما حَرَّمَ الْمالَ وَ الدَّمَ؛ اى مردم! خون ها و اموال و آبروى شما بر يكديگر محترم است

مانند احترام امروز و اين ماه (ذى الحجه) و اين شهر (مكه) خداوند حرام كرده است غيبت را همان گونه كه حرام كرده است (تعرّض به) مال و خون را». «1»

بى شك هر خون بى گناهى ريخته شود بايد جبران گردد، و هر مال مشروعى از هر كس تضييع شود، بايد عوض آن را پرداخت، غيبت نيز بايد به هر نحوى كه ممكن است جبران شود.

اصولًا قرار گرفتن آبروى مؤمن در كنار مال و خون او دليل روشنى است بر اين كه تضييع آبرو جنبه حق الناس دارد.

2- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از آن كه غيبت با مقايسه با زنا، شديدتر از آن شمرده شده مى فرمايد: «زانى بعد از توبه (خالصانه) مشمول عفو الهى

______________________________

(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، صفحه 62.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 122

مى شود؛ انَّ صاحِبَ الْغِيْبَةِ لا يُغْفَرُ لَهُ حَتَّى يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛ اما غيبت كننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو كند». «1»

3- در كتاب مجموعه ورّام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «كُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حَرامٌ دَمُهُ وَ مالُهُ وَ عِرْضُهُ، وَالْغِيْبَةُ تَناوُلِ الْعِرْضِ؛ تعرض به همه چيز مسلمان بر مسلمان حرام است، خون او و مال او، آبروى او، و غيبت تعرّض نسبت به آبرو است». «2»

جمله اخير كه غيبت را مصداق تعرض به آبرو ذكر مى كند خواه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله باشد خواه از كلمات راويان حديث، در هر حال مى تواند شاهد و گواهى براى مقصود ما باشد.

رواياتى كه مى گويد غيبت سبب نقل

حسنات از نامه اعمال غيبت كننده به غيبت شونده، و نقل سيئات از نامه اعمال غيبت شونده به غيبت كننده مى شود، (و در گذشته به آن اشاره شد) دليل روشن ديگرى بر حق الناس بودن غيبت است، چرا كه نقل حسنات و سيئات براى جبران آبروى ضايع شده غيبت شونده است.

حال كه روشن شد غيبت حق الناس است، و حق الناس بايد جبران گردد، اين سؤال پيش مى آيد كه غيبت كننده چگونه مى تواند خطاى خود را جبران كند.

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اگر غيبت به گوش غيبت شونده رسيده است بايد برود و از او حليّت بطلبد و اگر نرسيده بايد براى او در پيشگاه خدا طلب آمرزش كرد (تا حق او جبران شود) اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «فَانْ اغْتِيْبَ فَبَلَغَ الْمُغْتابَ فَلَمْ يَبْقَ الّا انْ تَسْتَحِلَّ مِنْهُ وَ انْ لَمْ يَبْلُغْهُ وَ لَمْ يَلْحَقْهُ عِلْمَ ذلِكَ فَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ لَهُ». «3»

اين تفسير و توضيح شايد به خاطر اين است كه اگر غيبت به شخص غيبت شونده نرسيده است نقل آن براى او اى بسا سبب اذيت و آزار بيشترى مى شود، و مسئوليت سنگين ترى به بار مى آورد، به همين دليل تنها دستور استغفار براى او داده شده است. بنابراين اگر موردى باشد كه غيبت شونده ناراحت نمى شود، وجوب حليّت طلبيدن بعيد نيست.

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 251.

(2). مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 123.

(3). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 242.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 123

و از اينجا تفسير روايات متعددى كه مى گويد: «كَفَّارَةُ الْاغْتِيابِ انْ تَسْتَغْفِرَ لِمَنْ اغْتَبْتَهُ؛ كفاره غيبت آن است كه براى كسى كه

غيبتش را كرده اى استغفار كنى». «1» روشن مى شود.

شاهد گوياى ديگرى بر تحليل فوق حديثى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«مَنْ كانَتْ لَاخِيْهِ عِنْدَهُ مَظْلَمَةٌ فى عِرْضٍ اوْ مالٍ فَلْيَتَحَلَّلْها مِنْهُ مِنْ قبلِ انُ يَأْتِى يَوْمَ لَيْسَ هُناكَ دِينارٌ وَ لادِرْهَمٌ انَّما يُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِه فَانْ لَمْ تَكُنْ لَهُ حَسَناتٌ اخِذَ مِنْ سَيِّئاتِ صاحِبِهِ فَزِيْدَتْ عَلى سَيِّئاتِهِ؛ هر كس نسبت به برادر مسلمان خود ستمى در مورد آبرو يا مال او كرده باشد بايد از او حليّت بطلبد پيش از آن كه فرا رسد روزى كه در آن روز درهم و دينارى نيست بلكه از حسنات او بر مى دارند (بر حسنات برادرى كه مال يا آبروى او تضييع شده است مى نهند) و اگر حسناتى نداشته باشد از گناهان رفيقش برمى دارند و بر گناهان او مى گذارند». «2»

در دعاهاى معروف ايّام هفته كه از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام در ملحقات صحيفه سجّاديه نقل شده در دعاى روز دوشنبه نيز تعبيرات روشنى دراين باره ديده مى شود كه امام از خداوند (به عنوان سرمشق براى ديگران) چنين مى خواهد: اگر مظالمى از عباد نزد من است، و من بر كسى از بندگان تو ظلم و ستمى كرده ام در عرض و آبروى، يا در مورد اموال و خانواده و فرزندانش، يا غيبتى از او كرده ام، و يا تحميلى بر او روا داشته ام، يا تكبر و تعصّب يا رياكارى و خودنمايى در برابر او داشته ام، و اكنون دستم نمى رسد كه حق او را به او باز گردانم يا حليّت بطلبم از درگاه تو مى طلبم كه او را به هر گونه مصلحت مى دانى از من

راضى فرمايى». «3»

به هر حال احتمال حق الناس بودن غيبت بسيار قوى است لذا اگر جبران كردن يا حليّت طلبيدن مشكلى نداشته باشد، بايد اقدام كرد.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه يكى از طرق جبران غيبت آن است كه انسان

______________________________

(1). ميزان الحكمة، جلد 3، صفحه 2339، احاديث 15543 تا 15548.

(2). جامع السّعادات، جلد 2، صفحه 306.

(3). ملحقات صحيفه سجاديه، دعاى روز دوشنبه (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 124

نزد كسانى كه غيبت در حضور آنها انجام گرفته برود، و عمل برادر مؤمن خود را به گونه اى توجيه و حمل بر صحّت كند، كه آثار غيبت از اذهان آنها به كلى برچيده شود، و به اصطلاح آب بسته به جوى خود باز گردد.

مستثنيات غيبت

علماى اخلاق و همچنين فقها در اين نكته اتفاق نظر دارند كه مواردى پيش مى آيد كه غيبت كردن در آن جايز و حتى گاهى واجب است، و اين به خاطر عوارض خاصّى است كه بر غيبت مترتب مى شود.

به تعبير ديگر، غيبت به عنوان اولى بى شك حرام و از گناهان كبيره است و همه علماى اسلام در آن متفق القولند ولى عناوين ثانويه و عوارض حاصله ممكن است عنوان ذاتى را تحت الشّعاع قرار دهد، و در موارد خاصى غيبت مجاز يا واجب شود.

و اين موضوع در مواردى است كه پاى مصلحت مهمترى در ميان است، كه حفظ آن مصلحت بر مفاسد عظيم غيبت غلبه مى كند.

از جمله مواردى كه داخل در اين استثناء است موارد زير است:

1- در مورد دادخواهى و رفع ظلم و گرفتن حق، كه اگر شخص مظلوم افشاگرى نكند كسى به داد او نمى رسد، و حق او پايمال مى گردد. اين

همان چيزى است كه قرآن مجيد مى فرمايد «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوْءِ مِنَ الْقَوْلِ الَّا مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليماً؛ خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مظلوم واقع شده، خداوند شنوا و دانا است». «1»

2- در مورد نهى از منكر، يعنى در جايى كه اگر انسان افشاگرى نكند فرد يا افراد گنهكار دست از كارشان نمى كشند، در اينجا مصلحت امر به معروف و نهى از منكر بر مفسده غيبت غلبه مى كند، و مجاز بلكه واجب مى شود.

3- در مورد بدعت گذاران و توطئه گران و كسانى كه بر ضدّ مصالح مسلمين نقشه

______________________________

(1). نساء، آيه 148.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 125

مى كشند، كه اگر كار آنها بر ملا شود، مردم به پا مى خيزند، و جلوگيرى كامل يا نسبى مى كنند، غيبت اين گونه اشخاص نيز جايز، بلكه واجب است.

4- در مورد مسلمانى كه جان يا مال يا ناموسش از سوى ديگرى در خطر قرار گرفته و او آگاه نيست، افشا كردن اين خطر نيز جايز بلكه گاهى واجب است.

5- در مورد مشورت يعنى در آنجا كه كسى مى خواهد مثلًا با ديگرى وصلت كند يا شركتى تشكيل دهد يا مسافرت نمايد و از انسان درباره شخص مورد نظرش سؤال مى كند، در اينجا نمى توان گفت: افشاى عيب طرف، گناه دارد بلكه امانت در مشورت ايجاب مى كند كه آنچه را مى داند و در مورد آن برنامه تأثير مى گذارد، افشا كند، و از اين كه ممكن است مصداقى از غيبت باشد ترسى به خود راه ندهد، چرا كه پرده پوشى در اين گونه موارد خيانت است، و خيانت در مشورت جايز نيست.

6-

در مورد شهادت دادن در جايى كه از انسان تقاضاى شهادت كنند، نيز غيبت كردن جايز است، چرا كه مصلحت شهادت قوى تر است. همچنين در مورد اجراى حدود الهى كه اگر چند نفر ببينند (بى آن كه تجسّس خاصى كرده باشند) كه فلان شخص مشغول شرب خمر يا زنا است، و بيايند و نزد حاكم شرع شهادت دهند، تا در مورد آنها اجراى حد شود. و يا شهودى درباره امرى شهادت داده اند، ولى شهود در باطن، فاسق و گنهكارند، اما حاكم شرع در ظاهر با خبر نيست در اينجا نيز افشاگرى و يا به تعبير ديگر جرح شهود، جايز است. (البته تمام اين ها در موردى است كه شهود به اندازه كافى براى اثبات مطلب حضور داشته باشند).

حكم متجاهر به فسق
اشاره

معمولًا همه علماى اخلاق و فقهاى بزرگوار، غيبت متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود را جزء مستثنيات شمرده اند، و تصريح مى كنند غيبت اين گونه اشخاص كه پرده هاى حيا را دريده و آشكارا در برابر چشم مردم مرتكب معصيت مى شوند، غيبت ندارند، و به رواياتى نيز در اين زمينه تمسّك جسته اند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 126

در حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اربعة ليست غيبتهم غيبة الفاسق المعلن بفسقه ..؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت محسوب نمى شود، نخست فاسقى كه آشكارا گناه مى كند. (سپس پيشواى دروغگو و كسانى كه بدگويى به مادر يكديگر مى كنند، و آنها كه از جماعت مسلمين خارج شده اند را بيان فرمود)». «1»

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «ثلاثة ليس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن الفسق؛ سه كس

احترام ندارند، فرد منحرف بدعت گذار است (اشاره به صاحبان مكتب هاى انحرافى است) و ديگر پيشواى ظالم و فاسق متجاهر به فسق است». «2»

در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «مَنْ الْقى جِلْبابَ الْحَياءِ فَلا غِيَبَةَ لَهُ؛ كسى كه چادر حيا را از سر بيفكند غيبت ندارد». «3»

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «انَزْعَوُن عَنْ ذِكْرِ الفاجِرِ انْ تَذْكُرُوهُ، فَاذْكُرُوهُ يَعْرِفُهُ النَّاسُ آيا ملاحظه مى كنيد از نام بردن افراد فاسق، نام آنها را ببريد تا مردم آنها را بشناسند». «4»

و احاديث در اين زمينه فراوان است.

ولى چنين به نظر مى رسد كه اين گونه افراد به طور كلّى از موضوع غيبت خارجند نه اين كه از حكم آن استثنا شده باشند چرا كه در غيبت دو چيز شرط بود، اول مخفى بودن عيب كه اين افراد ندارند، و دوّم ناراحت شدن از ذكر آن، كه آن نيز در آنها نيست، زيرا اگر ناراحت بودند آشكارا مرتكب كار خلاف نمى شدند. و به تعبير علماى اصول خارج شدن اين قبيل اشخاص به صورت تخصص است نه تخصيص.

در اينجا سؤالاتى پيش مى آيد نخست اين كه آيا جواز غيبت متجاوز به فسق مخصوص گناهانى است كه آشكارا انجام مى دهند يا در همه چيز غيبت آنها جايز است؟

ديگر اين كه اگر كسى در محلّى يا نزد جماعتى متجاهر به فسق باشد اما در محل

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 261.

(2). همان، صفحه 253.

(3). همان، صفحه 260.

(4). كنز العمّال، جلد 3، صفحه 595، حديث 8069.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 127

ديگر و نزد جماعت ديگر كار او پوشيده و پنهان

باشد، آيا باز هم غيبت او جايز است؟ سوم اين كه آيا جواز غيبت متجاهر به فسق مشروط به وجود شرايط امر به معروف و نهى از منكر است يعنى غيبت چنين تأثيرى را داشته باشد و گرنه جايز نيست.

با توجه به شرحى كه در بالا در مورد اين گونه افراد داده شد، پاسخ همه اين سؤالات روشن مى شود، و آن اين كه تنها در موردى غيبت آنها جايز است كه حالت تجاهر به فسق دارند، ولى در كارهايى ديگر، و يا در محيطهاى ديگر جايز نيست، چرا كه ادلّه حرام بودن غيبت شامل غيبت آنها در اين گونه موارد نمى شود و معلوم است در جايى كه متجاهر هستند جستجوى شرايط امر به معروف و نهى از منكر ضرورتى ندارد چون عناصر تشكيل دهنده غيبت در آنها نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از متجاهر به فسق كسى است كه به كلى پرده حيا را دريده و در برابر گناهان جسور و بى باك است؛ چنين افراد نه تنها احترامى ندارند، بلكه بايد به مردم معرفى شوند تا مردم از خطرات آنها در امان بمانند، تعبير به «مَن الْقى جِلْبابَ الْحَياءِ؛ كسى كه چادر حيا را بيفكند» و تعبير «فَاذْكُرُوهُ يَعْرِفُهُ الناسَ؛ نام او را ببريد تا مردم او را بشناسند» ناظر به همين معنى است.

بنابراين مى توان گفت: متجاهر به فسق بر دو گونه است: نخست آنها كه در يك عمل تجاهر دارند كه تنها در همان عمل غيبت آنها جايز است، و ديگر كسانى كه پرده حيا را دريده و جسورانه دست به هر گناهى مى زنند، اين گونه اشخاص در هيچ چيز احترامى ندارند

و افشاگرى در مورد آنها لازم و ضرورى است تا افراد ناآگاه از خطرات آنها آگاه شوند.

اين سخن را با ذكر دو نكته پايان مى دهيم:

نخست اين كه مى دانيم يكى از علوم معروف اسلامى علم رجال است كه در آن از صدق و كذب و درستى و نادرستى راويان اخبار سخن به ميان مى آيد، بعضى از ناآگاهان از آموختن اين علم ابا داشته اند چرا كه در آن غيبت افراد مى شود، در حالى كه پرواضح است كه حفظ حريم احكام اسلام از آميختن به دروغ و مطالب

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 128

خلاف هدفى است بسيار برتر و بالاتر، و همين هدف والا است كه به ما اجازه مى دهد درباره سوابق راويان اخبار دقت و جستجو كنيم و نقطه هاى ضعف آنها را بشمريم و در كتاب هاى رجال ثبت كنيم تا احكام الهى دستخوش هوا و هوس هاى اين و آن نشود.

ديگر اين كه در مسايل اجتماعى و سياسى براى گزينش افراد، جهت پست هاى حسّاس و يا در ادامه كار اگر نقطه ضعف هايى پنهانى وجود داشته باشد كه در سرنوشت جامعه مؤثر است، افشا كردن آنها گرچه در حدّ ذات مشمول عنوان غيبت است، ولى به خاطر اهميت حفظ نظام جامعه اسلامى و كشف و خنثى كردن توطئه ها اقدام به آن نه تنها اشكالى ندارد، بلكه گاه واجب مى شود و كسانى كه بر اين گونه عيوب سرپوش مى نهند مبادا گرفتار غيبت شوند، در واقع مصالح جامعه اسلامى را فداى اشخاص مى كنند. حديثى كه قبلًا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورديم كه ملامت مى كرد و مى فرمود: «از پرده پوشى بر گناه فاجران ...» و دستور مى داد آنها

را افشا كنند تا مردم آنان را بشناسند، ناظر به اين معنى است.

ولى اين بدان معنى نيست كه بى جهت آبروى اشخاص را ببرند و يا از حد لازم تجاوز كنند و در حريم زندگى شخصى و خصوصى آنها وارد شوند.

از آنچه در بالا گفته شد تكليف دستگاههاى اطلاعاتى كشور اسلامى نيز روشن مى شود كه اگر فعاليت هاى آنها در جهت كشف و خنثى كردن توطئه ها و سلامت گزينش ها براى پست هاى حساس اجتماعى باشد و از آن فراتر نروند و تجاوز نكنند، كار آنها نه مشمول عنوان تجسّس است و نه مشمول عنوان غيبت حرام بلكه اداى وظيفه و انجام واجب است.

1- مشمول دايره غيبت

بى شك غيبت افراد مؤمن و بالغ و عاقل حرام است، و بى شك غيبت كفار حربى كه براى نابودى يا ضربه زدن به اسلام و مسلمين كمر بسته اند هيچ اشكالى ندارد، چون آنها محترم نيستند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 129

ولى آيا غيبت ساير فرق مسلمين و اهل ذمّه (غير مسلمانانى كه داراى كتاب آسمانى هستند و به صورت يك اقليّت سالم در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و جان و مالشان محفوظ و محترم است جايز است؟

بعضى از بزرگان فقهاء مانند محقّق اردبيلى و علّامه سبزوارى صاحب كفايه، حرمت غيبت را عام دانسته اند، و به رواياتى كه عنوان «المسلم» يا «الناس» در آن به كار رفته استدلال كرده اند و گفته اند حرام بودن غيبت آنها هيچ جاى تعجّب نيست، چرا كه مال و جان آنها محفوظ است، چرا عرض و آبروى آنها محفوظ نباشد.

ولى مرحوم صاحب جواهر رضوان اللّه عليه شديداً به مخالفت برخاسته و مى گويد ظاهر روايات، بعد از انضمام بعضى به بعض ديگر اين است كه

اين مسأله مخصوص مؤمنان و مواليان اهل بيت عليهم السلام است. و حتّى به سيره مستمره بين علما و عوام نيز استدلال فرموده است. «1»

اگر منظور اين فقيه بزرگوار از مخالفان ولايت (مخالفان اسلام) افراد ناصبى و معاند و دشمن مؤمنان و مسلمانان باشد بى شك نه احترامى دارند و نه غيبتى، ولى اگر سخن از فرق اسلامى كه جان و مالشان محفوظ و محترم است و همچنين اهل كتاب كه در ذمّه مسلمين هستند بوده باشد نظرات محقق اردبيلى و سبزوارى موجّه تر به نظر مى رسد چرا كه هر جا مال و جان محفوظ باشد، عرض و آبرو نيز محفوظ است و تعرّض به آن جايز نيست، و خطاب به مؤمنان در آيه 12 سوره حجرات (در آيه غيبت) و يا تعبير به مؤمن در بخشى از روايات هرگز دليل بر عدم شمول حكم غيبت نسبت به ديگران نمى شود، و به تعبير ديگر اثبات شى ء، نفى ما عدا نمى كند.

بنابراين بايد از غيبت تمام كسانى كه جان و مال و عرضشان محترم است پرهيز كرد. و همه آنها مشمول حق الناس است. البته اين در صورتى است كه آنها متجاهر به فسق نباشند و كارهاى آنها شكل توطئه و اضرار به مسلمين به خود نگيرد، بلكه

______________________________

(1). جواهر الكلام، جلد 22، صفحه 62.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 130

عيوب و گناهانى در پنهان داشته باشند كه مخصوص خودشان باشد، افشاى آنها و آبروريزى نسبت به آنان به يقين مجوّز شرعى ندارد.

اما در مورد كودكان مميّز كه از غيبت ناراحت مى شوند نيز بايد قبول كرد كه غيبت حرام است همان گونه كه مرحوم شيخ انصارى قدس سره در

مكاسب محرمه به آن اشاره كرده و مى گويد: «عنوان برادر مؤمن نيز بر آنها صادق است چرا كه قرآن مجيد درباره ايتام مى فرمايد: «وَ انْ تُخالِطُوُهُمْ فَاخْوانُكُمْ؛ اگر با آنان همزيستى داريد آنها برادران شما هستند». «1»

ولى حق اين است كه نبايد آن را مقيّد به مميّز كرد چرا كه اگر كشف عيوب پنهانى كودك غير مميّز هتك حيثيت او در آينده و يا هتك حيثيت خانواده او مى شود، آن هم كار خلافى است، به همين دليل مرحوم شهيد ثانى در كتاب «كشف الرّيبه» فرقى ميان صغير و كبير نگذاشته است و به تعبير ديگر اطفال مؤمنين به حكم خود مؤمنان هستند از نظر جان و مال و عرض و آبرو.

و از اينجا حكم مجانين و ديوانگان نيز روشن مى شود.

2- غيبت عمومى و خصوصى

گاه غيبت درباره شخص خاص يا اشخاص معين است كه حكم آن از بحث هاى گذشته در جهات مختلف تبيين شد.

ولى گاهى جنبه كلّى و عمومى پيدا مى كند. مثلًا مى گويد اهل فلان شهر خسيس يا نادان و ساده لوحند، يا مى گويد اهالى فلان آبادى دزدند، يا معتادند يا در مسائل ناموسى بى بندوبارند.

آيا تمام احكام غيبت بر اين غيبت هاى عمومى جارى مى شود؟

مى توان گفت غيبت داراى چند صورت است:

______________________________

(1). بقره، آيه 220.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 131

1- در آنجايى كه غيبت شونده، شخص يا اشخاص محدود و معدودى باشند كه مخاطبين، آنها را نمى شناسند، مثل اين كه بگويد در فلان شهر يا فلان آبادى يك يا چند نفر را ديدند كه مشغول نوشيدن شراب يا اعمال زشت ديگرى بودند، بى شك احكام غيبت در اينجا جارى نيست، چرا كه با اين سخن مطلب پنهانى آشكار نمى شود.

2- آن كه به صورت

شبهه محصوره مطلب را بيان كند (به اصطلاح شبهه قليل فى القليل يا كثير فى الكثير باشد) مثلًا بگويد يكى از آن چهار نفر را ديدم مشغول شرب خمر بود (و نام آن چهار نفر را ببرد يا بگويد يكى از پسران زيد را ديدم كه فلان كار خلاف را انجام مى داد، يا اين كه بگويد گروه كثيرى از اهالى فلان آبادى يا فلان شهر مرتكب اين عمل مى شوند به گونه اى كه انگشت اتهام به سوى همه آنها نشانه رود.

ظاهر اين است كه ادلّه غيبت چنين موردى را شامل مى شود، و به فرض كه نام آن را غيبت نگذاريم چون كشف سرّ ناقصى شده، حرام بودن آن از جهت هتك احترام مؤمن و قرار دادن او در معرض اتهام ثابت است.

3- به تمام اهل يك شهر يا آبادى چيزى را نسبت دهد، بى شك در اينجا نيز احكام غيبت و يا لااقل هتك احترام مؤمنين جارى مى شود، خواه منظورش تمام اهل شهر بدون استثناء باشد يا اكثريت آنها.

بنابراين، آنچه معمول است كه اهالى بعضى از بلاد يا آبادى ها را با اوصاف زشتى ياد مى كنند، از نظر اسلام جايز نيست، مگر اين كه قرينه باشد كه منظورش افراد كمى از آنها است، و به اصطلاح شبهه قليل فى الكثير يا شبهه غير محصوره شود. و يا اين كه وجود آن اوصاف را همه بدانند، و در عين حال قصد هتك و مذمت نيز نداشته باشد.

3- دفاع در برابر غيبت

اخلاق در قرآن ج 3 166

آيا در برابر غيبت كننده بايد به دفاع از فرد با ايمانى كه غيبت او شده است

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 132

برخاست مثلًا بگويد بشر جايز

الخطا است، هر كسى ممكن است در زندگى لغزشى پيدا كند، يا گفته شود ممكن است اين كار سهواً يا از روى فراموش كارى انجام شده باشد يا نظر آن شخص فلان موضوع حلال بوده است، بايد فعل برادر مسلمان را حمل بر صحت كرد. بنابراين اگر قابل توجيه باشد توجيه كند، و اگر قابل توجيه نباشد مى گويد چه بهتر كه به جاى غيبت براى او استغفار كنيم، زيرا همه ما در معرض اين گونه لغزش ها هستيم.

بعضى از بزرگان فقها معتقدند كه دفاع واجب است، از جمله شيخنا الاعظم مرحوم علّامه شيخ انصارى در بحث غيبت از مكاسب محرّمه است.

روايات زيادى نيز درباره لزوم ردّ غيبت از معصومين عليهم السلام نقل شده است كه مرحوم صاحب كتاب وسائل الشيعه در باب 156 از ابواب احكام العشرة حج گردآورى نموده است از جمله:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «يا على مَنْ اغْتِيبَ عِنده اخْوهُ المُسلم فَاسْتَطاعَ نَصْرَهُ وَ لَمْ يَنْصُرُهُ خَذَلَهُ اللَّهُ في الدُّنْيا وَ الآخرةِ؛ كسى كه نزد او غيبت برادر مسلمانش شود و توانائى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند».

همين تعبير يا شبيه آن در روايات متعدد ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام صادق عليه السلام نقل شده است.

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه در خطبه اى براى عموم مردم فرمود: «مَنْ رَدَّ عَنْ اخيه غَيْبَةً سَمِعَهُا فى مَجْلِسٍ ردَّ اللَّهُ عَنْهُ الْفَ بابٍ مِنَ الشَرِّ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، فَانْ لَمْ يَرُدَّ عَنْهُ وَ اعْجَبَهُ كانَ

عَلَيْه كَوِزْرِ مَنْ اغْتابَ؛ كسى كه از برادرش غيبتى را كه در مجلسى مى شنود رد كند (و در برابر آن دفاع نمايد) خداوند هزار در از درهاى بدى را در دنيا و آخرت از او رد مى كند. و اگر آن غيبت را رد نكند و از آن خوشحال شود همانند گناه غيبت كننده براى او خواهد بود». «1»

و نيز در حديث ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است كه فرمود: «مَنْ رَدَّ عَنْ

______________________________

(1). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 66.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 133

عِرْضِ اخيْه كانَ لَهُ حِجاباً مِن النَّارِ؛ كسى كه از آبروى برادرش دفاع كند حجابى از آتش دوزخ براى او خواهد بود». «1»

ولى از مجموع اين روايات وجوب دفاع استفاده نمى شود، بلكه نهايت امر، استحباب مؤكّد مى توان استفاده كرد، زيرا تعبير به مخذول كردن كه در چند روايت آمده بيش از اين نمى رساند كه خدا دست از يارى چنين كسى بر مى دارد (چرا كه خذلان به معنى ترك نصرت و يارى است) همچنين وعده ثواب بهشت يا نجات از دوزخ كه در روايات آمده است آن هم دليل بر وجوب نخواهد بود، ولى تعبيرى كه در روايت دوم آمده است كه مانند گناه غيبت كننده براى او مى نويسند دليل بر وجوب دفاع است، ولى در آن حديث اين گناه در مورد كسى ذكر شده كه نه فقط دفاع نمى كند بلكه از غيبت برادر مسلمانش خوشحال هم مى شود.

به هر حال خواه دفاع در برابر غيبت برادر مسلمان واجب باشد و خواه مستحب مؤكّد، يكى از وظايف حسّاس اسلامى است. و اگر جنبه نهى از منكر به خود بگيرد به يقين واجب است.

4- غيبت مردگان چه حكمى دارد؟

گاه تصوّر مى شود كه مفهوم غيبت و همچنين رواياتى كه درباره غيبت وارد شد ناظر به افراد زنده است و مردگان را شامل نمى شود، بنابراين غيبت كردن پشت سر مرده اشكالى ندارد، ولى اين اشتباه بزرگى است زيرا طبق روايات اسلامى: «حُرْمَةُ الْمِيِّتِ كَحُرمَتِهِ وَ هُوَ حَىٌ احترام مرده مسلمان همچون احترام زنده او است». «2» بلكه مى توان گفت غيبت مرده از جهاتى زشت تر و ناپسندتر است، زيرا زندگان ممكن است روزى غيبت را بشنوند و به دفاع از خود برخيزند، ولى مرده هرگز قادر به دفاع از خود نيست، به علاوه شخص غيبت كننده ممكن است افراد زنده را ببيند و از آنها حليّت بطلبد ولى در مورد مردگان اين مطلب هرگز صدق نمى كند.

______________________________

(1). همان، صفحه 607.

(2). وسائل الشّيعه، جلد 19، صفحه 47، باب 24.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 134

اضافه بر اين، دستوراتى كه درباره احترام به جسد مرده مسلمان داده شده از قبيل غسل و كفن و نماز ميّت و مفاهيمى كه در نماز آمده است و دفن و زيارت اهل قبور و حرام بودن بى احترامى به قبر مؤمن همگى دليل بر اين است كه آبروى مسلمانان بعد از مردن نيز بايد حفظ شود.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 135

5

حسن خلق و كج خلقى

اشاره

اشاره

حسن خلق به معنى خاص، آن است كه انسان با گشاده رويى و چهره شاد و زبان نرم و ملايم با مردم روبرو شود، و در هر جا و با هر كس با خوش روئى برخورد كند، لب هايى پر از تبسّم، و كلماتى پر از محبت و لطف داشته باشد. اين يكى از فضايل اخلاقى است كه در روابط اجتماعى فوق العاده مؤثر است.

به عكس،

كج خلقى و ترش روئى و سخنان خشن و خشك و فاقد لطف و محبت از رذايل اخلاقى كه ريشه هايى در درون جان انسان دارد و باعث نفرت عموم و پراكندگى از دور انسان و گسستن پيوندهاى اجتماعى خواهد شد.

در آيات قرآن و روايات اسلامى و سيره پيشوايان، مطالب فراوانى در زمينه آن فضيلت و اين رذيلت ديده مى شود كه حاكى از اهمّيت فوق العاده آن در سرنوشت فرد و جامعه است.

قسمت مهمى از موفقيت پيامبر صلى الله عليه و آله در پيش برد اهداف خود، و همچنين ساير معصومين عليه السلام و بزرگان علما و پيشوايان، مرهون همين فضيلت بوده است و يكى از عوامل مهم شكست بسيارى از رهبران و مديران جامعه فاقد بودن اين فضيلت است.

تاريخ انبياء و اولياء و معصومين عليهم السلام و به طور كلّى تاريخ رهبران جهان پر است از شواهد زنده اين موضوع.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 136

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بعضى از آيات كه در اين زمينه وارد شده است را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم:

1- فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّ اللَّه يُحِبُّ الْمُتَوَكِّليْنَ. (آل عمران- 159)

2- وَ انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمُ. (قلم- 4)

3- وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِى الْارْضِ مَرَحاً انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ- وَ اقْصِدْ فى مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ انَّ انْكَرَ الْاصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ. (لقمان- 18 و 19)

4- وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ اقيموا الصَّلوةِ وَ آتُوا الزَّكَوةِ.

(بقره- 83)

5- اذْهَبا الى فِرْعَوْنَ انَّهُ طَغى- فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اوْ يَخْشى (طه- 43 و 44)

6- ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ فَاذا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَانَّهُ وَلِىُّ حَميمٌ- وَ ما يُلَقَّاها الَّا الَّذينَ صَبَروُا وَ ما يُلَقَّاها الَّا ذُو حَظٍّ عَظيمٍ. (فصّلت- 34 و 35)

ترجمه

1- به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و (مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب، و در كارها، با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

2- و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى!

3- (پسرم!) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو؛ كه خداوند

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 137

هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد- (پسرم!) در راه رفتن، اعتدال را رعايت كن.، از صداى خود بكاه! (و هرگز فرياد مزن) كه زشت ترين صداها صداى خران است.

4- ... و به مردم نيك بگوئيد و نماز را بر پا داريد، و زكات را بدهيد ....

5- به سوى فرعون برويد! كه طغيان كرده- اما به نرمى با او سخن بگوئيد شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد.

6- بدى را با نيكى دفع كن! ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گوئى دوستى گرم و صميمى است- اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مسأله «حسن خلق» به عنوان يكى از ويژگى هاى اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از عوامل پيشرفت او در جامعه اسلامى ذكر شده است، مى فرمايد:

«به خاطر رحمت الهى در برابر آن ها نرم (و مهربان) شدى، و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند (فَبما رَحْمَةٍ

مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ). «1»

بنابراين خلق و خوى نيكوى پيامبر صلى الله عليه و آله يك رحمت الهى درباره او و درباره تمام امّت بود. و به يقين اين نرمش و مهربانى و حسن و خلق در هر كس باشد مايه رحمت و بركت است.

در تعبير فوق به نقطه مقابل آن يعنى خشونت و كج خلقى و نامهربانى نيز اشاره شده كه اثر مستقيم آن، پراكندگى مردم از دور انسان است، و به تعبير ديگر حسن خلق خمير مايه پيوند جوامع انسانى است، و كج خلقى عامل پراكندگى و نفرت.

در اين كه «فظّ» و «غليظ القلب» هر دو به يك معنى و به معنى تأكيد است يا دو

______________________________

(1). در اين كه «ما» در جمله «فبما رحمة من اللّه ..». مرصوله است يا استفهاميه يا نافيه يا زائده، احتمالات متعددى داده شده، ولى حق آن است كه موصوله يا زائده باشد، مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: كه «ما» در اينجا به اتفاق مفسّرين زائده است. (البته اين گونه حروف زائده، تأكيد را مى رساند، نه اين كه بى معنى است.)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 138

معنى متفاوت را مى رساند، مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» تعبير جالب و جامعى دارد مى گويد: «بعضى گفته اند جمع بين اين دو وصف با اين كه هر دو از نظر معنى قريب الافق هستند به خاطر اين است كه «فظّ» معمولًا در مورد خشونت در سخن به كار مى رود، و «غليظ القلب» در مورد خشونت در عمل كه ناشى از سنگدلى است. بنابراين هر دو به معنى خشونت است، ولى يكى به معنى خشونت در

سخن، و ديگرى خشونت در برخورد عملى است.

در هر حال خداوند به پيامبرش نرمش و انعطاف و خوش رويى و خوش خويى داده بود به گونه اى كه در برابر افراد گنه كار، خشن و سنگدل، نرمش نشان مى داد و به اين وسيله خشن ترين افراد را غالباً به سوى اسلام جلب و جذب مى كرد.

و به دنبال آن يك سلسله دستورات عملى مى دهد كه خوش رويى و خوش خويى از صورت تظاهر بيرون آيد و جنبه هاى عملى به خود بگيرد، مى فرمايد: «آنها را عفو كن و براى آنان از خدا آمرزش بطلب، و در كارها با آنها مشورت كن، و هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش!) و بر خدا توكّل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد». (فَاعْفُ عَنْهُمُ وَاسْتَغْفِرٌ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ).

و به اين ترتيب جاذبه فوق العاده اى بر محور وجود پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا شد كه دورترين افراد را به سوى خود جلب كرد.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه از آيات مربوط به جنگ احد است كه دوست و دشمن سخت ترين فشارها را در طول اين جنگ بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد كرد، بديهى است عفو و گذشت و استغفار و برخورد محبت آميز در چنين شرايطى، نشانه قرار داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله در بالاترين سطح خوش خويى و محبت و مهربانى بود، و كمتر انسانى را مى توان يافت كه در چنين شرايطى از كوره در نرود و تند خويى نكند.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 139

دومين آيه نيز اشاره به حسن خلق عجيب پيامبر اسلام صلى

الله عليه و آله است كه از آن به اخلاق عظيم تعبير شده مى فرمايد: «و انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ».

«خُلُقْ» (بر وزن افق) مفرد است، و با خلق (بر وزن قفل) يك معنى دارد، و به طورى كه از مفردات راغب استفاده مى شود با خَلْقْ (بر وزن حَلْق) ريشه مشترك دارد منتها «خَلْق» به صفات ظاهرى گفته مى شود، و «خُلْق» و «خُلُق» به صفات درونى.

بعضى از ارباب لغت «خُلْق» و «خُلُق» را به معنى دين و طبيعت و سجيّه تفسير كرده اند و آن را صورت باطنى انسان مى دانند. «1»

در هر حال توصيف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به خلق عظيم، نشان مى دهد كه اين ويژگى اخلاقى از والاترين صفات انبياء است.

بعضى از مفسران خلق عظيم پيامبر صلى الله عليه و آله را به صبر در راه حق، وسعت بذل و بخشش، تدبير امور، و رفق و مدارا و تحمّل سختى ها در راه دعوت به سوى خدا و عفو و گذشت و جهاد در راه پروردگار و ترك حرص و حسد تفسير كرده اند «2» و اين نشان مى دهد كه خلق عظيم را منحصر به خوش خويى و نرمش و مدارا ندانسته اند بلكه آن را مجموعه اى از صفات والاى انسانى شمرده اند، و به تعبير ديگر تقريباً همه اخلاق حسنه را در خلق عظيم به طور جمعى ديده اند.

حديثى كه از امام صادق عليه السلام در اين زمينه نقل شده است نيز مؤيّد اين معنى است مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ادَّبَ نَبيَّهُ فَاحْسَنَ ادَبهُ فَلَمَّا اكْمَلَ لَهُ الْادَبَ قالَ انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ؛ خداوند پيامبرش را تربيت اخلاقى كرد، هنگامى كه تربيت او كامل شد به

او فرمود: انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ». «3»

و اگر در بعضى از روايات خلق عظيم به اسلام يا آداب قرآنى تفسير شده به خاطر آن است كه اسلام و قرآن در بردارنده مجموع فضائل اخلاقى است.

اين در حالى است كه در بعضى از روايات «حسن خلق» به خوش رويى، نرمش و خوبى گفتار تفسير شده، از جمله در حديثى كه در «نور الثقلين» در ذيل همين آيه

______________________________

(1). لسان العرب، ماده خلق.

(2). مجمع البيان، جلد 10، صفحه 331، ذيل آيه فوق.

(3). نور الثقلين، جلد 5، صفحه 389؛ اصول كافى، جلد 1، صفحه 26، حديث 4.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 140

نقل شده مى خوانيم: از امام صادق عليه السلام پرسيدند: حسن خلق چيست؟ فرمود: «تَلينُ جانِبَكَ وَ تُطَيِّبُ كَلامَكَ وَ تَلْقى اخاكَ بِبُشْرٍ حَسَنٍ؛ حسن خلق آن است كه رفتار خود را آميخته با نرمش، و كلام خود را پاكيزه و محبّت آميز كنى، و با چهره گشاده برادر مسلمانت را ملاقات نمايى». «1» و اين دو با هم منافاتى ندارند.

آخرين نكته اى را كه در زمينه اين آيه شايسته دقت مى دانيم اين است كه بعضى از مفسّران از تعبير به «عَلى» در «انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» با توجه به اين كه «عَلى» معمولًا مفهوم سلطه را در بردارد، چنين استفاده كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله سلطه كاملى بر فضائل اخلاقى داشت، آن چنان كه اين فضائل جزيى از وجود او را تشكيل مى داد، و بدون تكلّف آنها را ظاهر مى ساخت. «2»

*** در سومين آيه گفتارى از «لقمان حكيم» به فرزندش نقل شده كه در آن بر چهار چيز تأكيد نموده است: نخست اين كه مى گويد «با

بى اعتنايى از مردم روى مگردان» (وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ).

سپس مى افزايد: «و مغرورانه بر روى زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد». (وَ لا تَمْشِ فِى الْارْضِ مَرَحاً انَّ اللَّهَ لا يُحبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).

و در سومين و چهارمين جمله مى گويد: «در راه رفتن اعتدال را رعايت كن و از اوج صداى خود بكاه و فرياد نزن كه زشت ترين صداها صداى خران است» (وَ اقْصِدهْ فى مَشْيكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ انَّ انْكَرَ الْاصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ).

اين دستور كه غالباً در رابطه با برخورد با ديگران است بخش مهمى از حسن خلق را كه آميزه اى از خوش رويى و تواضع و نرمش در سخن و رفتار را منعكس مى كند، و خداوند سخن اين مرد حكيم را چنان با ارزش دانسته كه در لابلاى كلمات خود آن را بيان فرموده است.

______________________________

(1). نور الثقلين، جلد 5، صفحه 391.

(2). به تفسير فخر رازى و روح البيان، ذيل آيه شريفه مراجعه شود.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 141

«تُصَعِّر»

از ماده

«صَعَر»

(بر وزن خطر) در اصل نوعى بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن خود را كج مى كند، سپس به هر گونه روى گردانى اطلاق شده است، اين تعبير ممكن است بيانگر اين معنى باشد كه بدخلقى يك نوع بيمارى و شبيه كارهاى حيوانى است. و جالب اين كه نهى از اين كار تنها در مورد مؤمنان نيست بلكه در مورد همه انسانها است، مى فرمايد: «وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» و به هر حال قرار گرفتن اين صفت رذيله در كنار تكبر و افراط كارى در راه رفتن و صدا نشان مى دهد كه همه از صفات رذيله اى است كه باعث تنفّر مردم مى شود.

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه در تفسير جمله «وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» فرمود: مفهومش آن است كه صورتت را از مردم بر مگردان و از كسى كه با تو سخن مى گويد به عنوان توهين و استخفاف صورت بر متاب. «1»

*** در چهارمين آيه مورد بحث خداوند بنى اسرائيل را را به عنوان اخذ يك پيمان الهى مخاطب ساخته و بعد از تأكيد بر توحيد خالص و احسان به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان مى فرمايد: به مردم نيك بگوييد، و نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ اقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُو الزَّكوة) قرار گرفتن جمله «قُولُوا لِلناس حُسْناً» در ميان پيمان هاى مربوط به توحيد و نيكوكارى و بر پا داشتن نماز و دادن زكات، بيانگر اهميّت حسن برخورد، نسبت به مردم است، و به اين ترتيب خوش خويى و برخورد خوب با توده مردم در

رديف مهمترين و اساسى ترين دستورات اسلام قرار دارد.

در واقع چون مال انسان محدود است و نمى تواند همه دوستان و نيازمندان را با آن بى نياز كند، دستور به بذل حسن خلق داده، همان سرمايه اى كه فناناپذير است، همان گونه كه در حديث معروف از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «انَّكُمْ لا تَسَعُونَ الناسَ

______________________________

(1). نور الثقلين، جلد 4، صفحه 207.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 142

بِامْوالِكُمُ وَلكِنْ يَسَعُهُمْ مِنْكُمْ بَسْطُ الْوَجْهَ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى كنيد، ولى خوش رويى و حسن خلق از سوى شما همه را شامل مى شود و خشنود مى سازد». «1»

در حديثى از امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرموده: «قوُلوُا لِلْناسِ احْسَنَ ما تُحِبُّونَ انْ يُقالَ لَكُمْ به مردم بهترين سخنانى بگوئيد كه دوست داريد به شما گفته شود». «2»

درست است كه مخاطبين اين آيه بنى اسرائيل هستند، ولى هدف قرآن از ذكر آن بيان يك اصل كلّى براى همه است.

*** پنجمين آيه نشان مى دهد كه مسأله خوش رويى و برخورد خوب با افراد حتى دشمنان را نيز شامل مى شود، مخصوصاً در مقام دعوت آنها به سوى حق، از همين رو هنگامى كه موسى عليه السلام مأمور شد پيام الهى را به فرعون طغيانگر كه بنى اسرائيل را به بردگى كشيده بود برساند، با اين خطاب مخاطب شد: «تو و برادرت هارون به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است، اما به نرمى با او سخن بگوييد شايد متذكّر شود يا (از خدا) بترسد» (اذْهَبا الى فِرْعَوْنَ انَّهُ طَغى- فَقُولا لَهُ قَوُلًا لَيّناً- لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اوْ يَخْشى).

اين تعبير نشان

مى دهد كه اگر امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به سوى حق با نرمش و برخورد محبت آميز همراه باشد، اميد اين مى رود كه حتى در سنگدل ترين افراد اثر بگذارد.

در اين كه ميان «يَتَذَكَّرُ اوْ يَخْشى چه تفاوتى است؟ مى توان گفت منظور اين است كه اگر شما با سخنان نرم و ملايم با او روبرو شويد و در عين حال مطالب لازم را با صراحت و قاطعيت بيان كنيد احتمال اين است كه دلائل منطقى را پذيرا شود،

______________________________

(1). كنز العمال، جلد 3، صفحه 6، حديث 5158. شبيه اين مضمون در منابع شيعى نيز نقل شده است.

(2). تفسير برهان ذيل آيه مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 143

و از اعماق جان ايمان بياورد. و اگر ايمان نياورد ممكن است لااقل از ترس مجازات الهى دست از مخالفت و كارشكنى در طريق ايمان ديگران بردارد.

«فخر رازى» مى گويد: ما نمى دانيم چرا خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد با اين كه مى دانست او هرگز ايمان نمى آورد. سپس مى گويد: در اين گونه موارد جز اين كه ما تسليم در مقابل آيات قرآن باشيم و لب به اعتراض نگشاييم راه ديگرى در پيش نيست. «1»

ولى پاسخ اين سؤال روشن است و نمى بايست بر شخصى مثل فخر رازى مخفى بماند، زيرا كار خداوند اتمام حجت است، يعنى حتّى نسبت به كسانى كه يقيناً ايمان نمى آورند اتمام حجت مى كند، مبادا به هنگام مجازات لب به اعتراض بگشايند كه اگر رسولان الهى به سراغ ما مى آمدند به يقين ايمان مى آورديم. همان گونه كه در آيه 165 سوره نساء مى فرمايد: «رُسُلًا مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلْناسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةً بَعْدَ

الرُّسُلِ؛ پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود)».

و اين كه مى فرمايد: شايد او متذكر شود، يا از خدا بترسد، به اين معنى است كه طبيعت تبليغ آميخته با نرمش و خوش خويى، رسيدن به چنين نتيجه اى است، هر چند ممكن است اين طبيعت در پاره اى از افراد با موانع سختى برخورد كند، و به تعبير ديگر، تبليغ توأم با خوش رويى جنبه مقتضى دارد نه علّت تامّه.

بديهى است مخاطبان آيه گرچه موسى و برادرش هارون است ولى مفهوم آيه شامل تمام مبلغان دين و آمران به معروف و ناهيان از منكر مى شود، و آن قدر كه انسان، باادب و متانت و نرمى مى تواند هدايت كند، با خشونت و درشتى نمى تواند هادى باشد، و اين معنى بارها و بارها تجربه شده است.

***______________________________

(1). تفسير «فخر رازى»، ذيل آيه مورد بحث (جلد 22، صفحه 59).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 144

در ششمين و آخرين آيه مورد بحث سخن از نرمش و مدارا حتى با دشمنان سر سخت است، و بيان تأثير شگرفى كه اين كار دارد مى فرمايد: «بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند». (ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ فَاذا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عِداوَةٌ كَانَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ).

البته دفع سيئات با حسنات، طرق و مصاديق مختلفى دارد كه يكى از آنها نرمى و مدارا و خوش رويى و ادب در برابر دشمنان لجوج و سرسخت است كه در بسيارى از اوقات آن ها را به كلى منقلب مى كند، و دشمنان سرسخت را به دوستان مهربان

تبديل مى نمايد.

جالب اين كه در آيه بعد از آن مى فرمايد: «اين كار از هر كس ساخته نيست؛ تنها كسانى كه داراى صبر و استقامتند توفيق چنين برخوردى را با دشمنان پيدا مى كنند، و تنها كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل مى شوند» (وَ ما يُلَقَّاها الَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها الّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).

البته رسيدن به اين مرحله از حسن خلق كه انسان بدى ها را به نيكى پاسخ گويد كار هر كس نيست زيرا احتياج به سلطه كامل بر نفس دارد و تنها كسانى كه خودسازى كرده اند و از سعه صدر كافى برخوردارند و انتقام جويى را از وجود خود ريشه كن ساخته اند توان بر چنين كارى دارند.

از مجموع آيات بالا به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن منادى حسن خلق و نرمش و محبت و ملاطفت است، و پيشوايان اسلام مخصوصاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نمونه كاملى از آن بوده است، به گونه اى كه مى توان يكى از معجزات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را معجزه اخلاقى او شمرد.

اهمّيّت حسن خلق در احاديث اسلامى

اشاره

در زمينه خوش خلقى و برخورد خوب با همه مردم، روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه به حدّ تواتر مى رسد، تعبيراتى كه در اين روايات در برابر اين فضيلت اخلاقى آمده است در كمتر مورد ديگرى ديده مى شود، اين تعبيرات

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 145

بيانگر نهايت اهتمام اسلام به اين مسأله مهم اخلاقى است، از ميان اين روايات گلچينى كرده ايم كه ذيلًا از نظر مى گذرد:

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «الْاسْلامُ حُسْنُ الْخُلْقِ؛ اسلام همان

خوش رويى است». «1» اين تعبير نشان مى دهد كه عصاره تعليمات اسلام همان حسن خلق است.

2- در حديثى از حضرت على عليه السلام در يك تعبير جامع و جالب مى خوانيم «عنوانُ صحيفةُ المؤمن حسنُ خُلقه؛ سرلوحه نامه عمل انسان با ايمان حسن خلق او است». «2»

مى دانيم آنچه در عنوان و سرلوحه نامه اعمال قرار مى گيرد، بهترين و مهمترين آنها است و به تعبير ديگر، چيزى است كه قدر جامع همه اعمال نيك است و قبل از هر چيز نظرها را به خود متوجّه مى سازد.

3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اكْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ امَّتى الْجَنَّةَ التَّقوى وَ حُسْنُ الْخُلْقِ؛ بيش ترين چيزى كه امت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند تقوا و حسن خلق است». «3»

در اين حديث حسن خلق همسنگ و همطراز تقوا قرار داده شده و به عنوان يكى از دو عامل اصلى ورود در بهشت معرفى شده است.

4- در حديث ديگرى امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «اكْمَلُكُمْ ايْماناً احْسَنُكُمْ خُلْقاً؛ كسى كه ايمانش از همه كامل تر باشد، حسن خلقش از همه بيشتر است». «4»

آنچه در بالا آمد بخشى از رواياتى بود كه از اهميّت حسن خلق سخن مى گويد و اكنون به سراغ بخش ديگرى مى رويم كه از آثار و پى آمدهاى مادى و معنوى آن بحث مى كند:

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْخُلْقُ الْحَسَنُ يُذيبُ السَّيِّئَةَ؛ حسن خلق گناهان را ذوب مى كند». (و آثار آن را مى شويد). «5»

______________________________

(1). كنز العمّال، جلد 3، صفحه 17، حديث 5225.

(2). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 392، حديث 59.

(3). اصول كافى، جلد

2، صفحه 100، حديث 6.

(4). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 387، حديث 34.

(5). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 321.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 146

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «انَّ صاحِبَ الْخُلْقِ الْحَسَنِ لَهُ مِثْلُ اجْرِ الصَّائِمِ الْقائِمِ؛ دارنده حسن خلق پاداشى همچون روزه دار شب زنده دار دارد». «1»

3- در حديث سوّمى از امام صادق عليه السلام آمده است: «انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَيُعْطِى الْعَبْدَ مِنَ الثَّوابِ عَلى حُسْنِ الْخُلْقِ كَما يُعْطِى الُمجاهِدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛ خداوند متعال به بنده اش در برابر حسن خلق همان پاداشى مى دهد كه به مجاهد در راه خدا مى دهد». «2»

و به اين ترتيب صاحبان حسن خلق به درجات والائى مى رسند كه روزه داران و شب زنده داران به عبادت، و مجاهدان راه خدا مى رسند و در پرتو حسن خلق گناهان آنها شستشو مى شود، اين در زمينه آثار معنوى آن، و در زمينه آثار دنيوى آن نيز تعبيرات بسيار مهمى ديده مى شود، از جمله:

4- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق محبت و دوستى را تثبيت مى كند». (و دلهاى پراكنده را به هم پيوند مى دهد). «3»

5- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «لا عَيْشَ اهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ؛ هيچ زندگى، گواراتر از زندگى آميخته با حسن خلق نيست». «4»

6- در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ يَعْمُرانِ الدِّيارَ وَ يَزيدانِ فِى الْاعْمارِ؛ نيكوكارى و حسن خلق، خانه ها را آباد مى كند و عمرها را افزايش مى دهد». «5»

7- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «حُسْنُ الْاخْلاقِ يُدِرُّ الْارْزاقَ وَ يُؤْنِسُ

الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى ها را فراوان مى كند و بر محبت دوستان مى افزايد». «6»

8- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «فِى سِعَةِ الْاخْلاقِ كُنُوزُ الْارْزاقِ؛ در وسعت خلق، گنج هاى روزى ها نهفته است». «7»

از مجموع روايات اسلامى كه در بالا گلچينى از آن ارائه شد اهميّت فوق العاده

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 100، حديث 5.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 101.

(3). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 148، حديث 71.

(4). غرر الحكم، جلد 6، صفحه 399.

(5). اصول كافى، جلد 2، صفحه 100، حديث 8.

(6). شرح غرر فارسى، جلد 3، صفحه 393.

(7). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 53، حديث 86.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 147

حسن خلق در زندگى مادى و معنوى انسان ها، و تأكيدى كه اسلام بر اين امر دارد، به خوبى نمايان است، و در واقع همه آثار و بركات مادى و معنوى، براى آن ذكر شده است، به گونه اى كه مى توان حسن خلق را يكى از اساسى ترين تعليمات اسلام شمرد.

*** در اينجا توجه به نكاتى لازم است:

1- تعريف حسن خلق

حسن خلق شايد از امورى باشد كه بى نياز از تعريف است و همه مردم با آن آشنا هستند، ولى براى توضيح بيشتر مى توان گفت: حسن خلق از مجموعه اى از صفات و برخوردها تشكيل يافته است: «نرمش و مدارا، گشاده رويى، زبان خوب و اظهار محبت، رعايت ادب، چهره خندان و تحمل و بردبارى در مقابل مزاحمت هاى اين و آن.» هنگامى كه اين صفات و اعمال به هم آميخته شد، به آن حسن خلق مى گويند.

در حديث جامع و جالبى از امام صادق عليه السلام در تعريف حسن خلق چنين آمده است، يكى از ياران امام پرسيد: «ما

حَدُّ حُسْنِ الْخُلْقِ؛ تعريف حسن خلق چيست؟» امام عليه السلام فرمود: «تَلينُ جانِبَكَ وَ تُطيِّبُ كَلامَكَ وَ تَلْقى اخاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ؛ با نرمش و مدارا با مردم رفتار مى كنى، و سخن خويش را پاكيزه مى گردانى، و برادرت را با خوش رويى ملاقات مى نمايى». «1»

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به بخشى از تفسير حسن خلق اشاره شده مى فرمايد: «انَّما تَفْسيرُ حُسْنِ الْخُلْقِ ما اصابَ الدُّنْيا يَرْضى، وَ انْ لَمْ يُصِبْهُ لَمْ يَسْخَطْ؛ تفسير حسن خلق اين است كه هر مقدار از دنيا به او برسد، خشنود باشد و اگر به دنيا نرسد خشمناك نشود». «2»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 389، حديث 42.

(2). كنز العمال، جلد 3، صفحه 17، حديث 5229.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 148

2- آثار و پيامدهاى حسن خلق

در رواياتى كه در بالا آمد نكات مهمى درباره پيامدهاى مادى و معنوى حسن خلق آمده بود، كه نياز به تحليل دارد.

از آثار اجتماعى و دنيوى آن اين كه حسن خلق مايه جلب محبت است، اين مسأله به تجربه تقريباً براى همه كس ثابت شده است كه با حسن خلق و برخوردهاى محبت آميز و مؤدّبانه مى توان صيد دل ها كرد، نه تنها افراد عادى مجذوب اخلاق حسنه مى شوند، بلكه به گفته حافظ:

به حسن خلق توان صيد اهل نظربه دام و دانه نگيرند مرغ دانا را

ديگر اين كه حسن خلق و خوش رويى شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند چرا كه ويرانى آبادى ها بر اثر كشمكش ها و پرخاشگرى ها است. هرگاه پرخاشگرى جاى خود را به خوش رويى و حسن خلق دهد، الفت و مودّت و اتحاد كه سرچشمه هرگونه آبادى و خير و بركتى

است، حاصل مى شود.

افزون بر اين آرامش روح كه يكى از آثار مستقيم برخوردهاى محبت آميز است سبب افزايش عمر مى شود زيرا امروز ثابت شده عامل بسيارى از مرگ و ميرها استرس ها و فشارهايى است كه بر انسان وارد مى شود كه يكى از عوامل اصلى بيماريهاى مختلف است و مسلّم است كه حسن خلق و برخوردهاى محبت آميز، از فشارهاى روحى مى كاهد و بدين سبب عامل طول عمر محسوب مى شود، ديگر اين كه حسن خلق سبب فزونى روزى ها و درآمدها است زيرا يك تاجر و كاسب و صنعتگر و طبيب هنگامى مى تواند در كار خود موفق باشد كه جلب اعتماد مراجعين كند، يكى از عوامل جلب اعتماد حسن خلق است بسيار مى شود كه افراد ترجيح دهند خريد اجناس متوسطى را از افراد خوش برخورد و خوش اخلاق بر اجناس بهترى از افراد عبوس و ترش رو و بد برخورد ترجيح دهند، به همين دليل در مؤسسات مهم اقتصادى خصوصى دنيا سعى دارند افرادشان را براى چگونگى برخورد با مراجعين آموزش دهند و از اين طريق اعتماد افراد را به آن مؤسسه تجارى يا صنعتى جلب كنند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 149

بسيار ديده ايم كه در هواپيماها از سوى مهماندارها بازيچه هاى رايگان به تك تك كودكانى كه در هواپيما سوار مى شوند داده مى شود، ممكن است در مجموع ارزش چندانى نداشته باشد ولى اين برخورد اثر عميقى در روح افراد مى گذارد و اين برخورد به طور ناخودآگاه مشتريان را جلب مى كند.

البته اسلام طرفدار حسن خلق به عنوان رياكارانه، آن گونه كه در دنياى مادى امروز معمول است، نيست، ولى در عين حال حسن خلق را گنج روزى مى شمرد و روى تأثير آن

در فزونى نعمت ها انگشت مى گذارد.

در جنبه هاى معنوى ثواب حسن خلق همسان ثواب مجاهد فى سبيل اللّه شمرده شده و دليل آن روشن است زيرا مجاهدان براى عظمت اسلام مى كوشند و صاحبان خلق حسن نيز سبب جلب قلوب به سوى اسلام و مسلمين مى شوند.

و نيز در روايات اجر صاحبان حسن خلق، اجر صائم و قائم شمرده شده چرا كه صائمان و قائمان به عبادت شبانه از اين طريق خودسازى مى كنند و كسانى كه در برابر ناملائمات به خاطر خدا برخورد نيكى دارند نيز روح و جان خود را از اين طريق پرورش مى دهند.

كوتاه سخن اين كه آنها كه داراى حسن خلقند هم در پيشگاه خدا محبوبند و هم نزد خلق خدا، هم در زندگى شخصى موفقند و هم در زندگى اجتماعى.

به يقين حسن خلق يكى از اركان اصلى مديريت قوى و كارساز است، و اگر دهها شرايط مديريت در كسى جمع باشد، اما حسن خلق در او نباشد، شكست خواهد خورد در حالى كه حسن خلق او مى تواند بسيارى از ضعف هاى او را بپوشاند و يا جبران كند.

سرچشمه هاى حسن خلق

بعضى از مردم به طور طبيعى خوش اخلاق و خوش برخوردند و اين يكى از مواهب الهى است كه نصيب هر كس نشده است. بايد خدا را با تمام وجودش شكر گويد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 150

ولى گروهى چنين نيستند، اما مى توانند با تمرين و ممارست و به كار بستن اصول دقيقى حسن خلق را در وجود خود زنده كنند و چنان در عمق جانشان نفوذ كند كه طبيعت ثانويّه شود.

بهترين راه براى رسيدن به اين كمال آن است كه در آثار معنوى و مادى آن همه روزه

بينديشند، و رواياتى كه در بالا گفته شد و تحليل هايى كه در ذيل آن آمد را به خاطر بسپارند، و به هر مناسبتى آن را تكرار كنند.

از سويى ديگر بايد از نظر عملى نيز به تمرين حسن خلق مشغول شوند زيرا فضائل اخلاقى مانند نيروهاى جسمانى از طريق تمرين تقويت مى شود همان گونه كه ورزش كاران پس از مدتى تمرين، داراى اندامى نيرومند و زيبا و كارآمد مى شوند، ورزش هاى اخلاقى نيز روح انسان را قوى و زيبا و كارآمد مى كند.

بزرگان اخلاق گفته اند، اشخاص بخيل بايد دندان روى جگر بگذارند و از اموال خود به اين و آن ببخشند. در آغاز، اين كار براى آنها بسيار مشكل است ولى روز به روز آسان تر مى شود و به تدريج به جايى مى رسند كه اگر روزى چيزى نبخشند ناراحتند!

و نيز توصيه كرده اند افراد ترسو بايد در ميدان هاى مبارزه حضور يابند تا با گذشت زمان ترس آنها بريزد و روحيه دليرى و شجاعت در آنها زنده شود.

صاحبان اخلاق سوء نيز از همين طريق تمرين مستمر و پى گير مى توانند سرمايه عظيم حسن خلق را براى خود فراهم كنند و از بركات آن بهره بگيرند.

افزون بر اين ها با توجه به اين كه يكى از عوامل كج خلقى تكبر و خود برتر بينى و نيز عصبانيت و غلبه خشم و ستيزه جويى بر روح انسان و گاه تنگ نظرى و بخل و حسادت است اگر كسى بخواهد به تمام معنى خوش خلق باشد بايد آن عوامل منفى را از خود دور كند:

در قواى غضبيه و شهويه به سرحدّ اعتدال برسد، داراى سعه نظر باشد، كبر و خودبينى و حسادت و بخل را

از خود دور كند تا بتواند به خلق حسن آراسته گردد و از كج خلقى نسبت به مردم در امان بماند. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 151

بنابراين براى به دست آوردن اين فضيلت بزرگ اخلاقى، مجموعه اى از صفات نيك را بايد در وجود خود زنده كرد. چرا كه بدون آنها حسن خلق آشكار نخواهد شد.

«غزّالى» در اينجا تعبير جالبى دارد و مى گويد: همان گونه كه صورت زيبا تنها به زيبايى چشم ها بدون زيبائى بينى و دهان و گونه ها حاصل نمى شود بلكه بايد تمام اعضاى صورت زيبا باشد، تا حسن ظاهر به كمال برسد. در زيبائى باطن و حسن خلق تا قواى چهار گانه آگاهى و غضب و شهوت و عدالت به حدّ اعتدال و كمال نرسد اين زيبائى حاصل نمى شود.

بى شك عامل

توارث

نيز در اينجا مؤثر است، امام امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «حُسْنُ الْاخْلاقِ بُرهانُ كَرَمِ الْاعْراقِ؛ حسن اخلاق دليل بزرگوارى ريشه هاى وراثت است». «1»

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اطْهَرُ النَّاسِ اعْراقاً احْسَنُهُمْ اخْلاقاً؛ آنها كه ريشه هاى پاك ترى دارند، اخلاق بهترى دارند». «2»

اين نكته نيز در تمام مباحث اخلاقى نيز بايد مورد توجه باشد كه بدون امدادهاى الهى فراهم كردن فضايل اخلاقى ممكن نيست، بايد دست به دامن لطف الهى زد و با تمام وجود از پيشگاهش توفيق به دست آوردن اين فضائل را نمود.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْاخْلاقُ مَنايِحٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَاذا احَبَّ عَبْداً سَنَحَهُ خُلْقاً حَسَناً وَ اذا ابْغَضَ عَبْداً مَنَحَهُ خُلْقاً سَيِّئاً؛ اخلاق، مواهب الهى است، هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش) دوست دارد، اخلاق نيك به او مى بخشد،

و هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش) مبغوض دارد اخلاق سوء به او مى دهد». «3»

سيره پيشوايان

يكى از بهترين راه ها براى كسب فضيلت حسن خلق، و ملاحظه آثار شگفت انگيز آن، بررسى حال پيشوايان بزرگ دين است:

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث شماره 4855.

(2). همان، حديث 3032.

(3). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 394، حديث 64.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 152

1- در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد: از پدرم على عليه السلام، از روش پيامبر صلى الله عليه و آله در برخورد با مردم سؤال كردم فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله هميشه چهره اى خندان داشت، بر مردم آسان مى گرفت و با نرمش رفتار مى كرد، خشن و سنگدل نبود و فرياد نمى كشيد، هرگز به كسى ناسزا نمى گفت، عيبجوئى نمى كرد، متملّق و ستايش گر نبود، هرگاه چيزى برخلاف ميل او انجام مى شد، براى اين كه افراد ناراحت نشوند، خود را به تغافل مى زد، اميدواران را نااميد نمى كرد، سه چيز را هميشه رها مى نمود، مذمت، عيبجوئى و جستجو در اسرار مردم، سخن نمى گفت، مگر در جائى كه اميد پاداش الهى داشت و هنگامى كه سخن مى گفت چنان جاذبه داشت كه همه اهل مجلس سكوت كرده و چشم به زمين مى دوختند گويى پرنده اى بالاى سر آنها نشسته است. و هنگامى كه ساكت مى شد آنها سخن مى گفتند و ابهّت پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بود كه كسى جرئت نمى كرد در برابر آن حضرت با ديگرى نزاع و پرخاش گرى كند». «1»

2- در حالات على عليه السلام در حديث معروفى مى خوانيم كه امام عازم كوفه بود، اتفاقاً يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه

بر سر دو راهى رسيدند (راهى به سوى كوفه مى رفت و راه ديگرى به سوى مقصدِ يهودى) مرد يهودى با كمال تعجب ديد على عليه السلام راه كوفه را رها كرد، و از طريقى كه او عازم بود آمد. عرض كرد:

مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود:

مى دانم. عرض كرد: اگر مى دانيد پس چرا آگاهانه از راه خود صرف نظر كرده با من آمديد؟ فرمود: همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدائى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است:

يهودى با تعجب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شما است؟ فرمود: آرى.

يهودى گفت: لا بد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوارانه و اعمال انسانى او است، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است (اين سخن را گفت و مسلمان شد). «2»

______________________________

(1). جلاء الافهام ابن قيم جوزى، صفحه 92، مطابق نقل كتاب پرورش روح، جلد 1، صفحه 79.

(2). سفينة البحار، چاپ جديد، جلد 2، ماده خلق، صفحه 692.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 153

3- در حديثى از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است كه زنى خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و گفت: مادر (پير) و ضعيفى دارم، و در مسايل نمازش مشكلى براى او پيش آمده، مرا فرستاده است كه از آن سؤال كنم، فاطمه عليها السلام پاسخ او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ گفت، براى سومين بار سؤال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا ده بار تكرار

كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت، سپس او از فزونى سؤال ها شرمنده شد و عرض كرد: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا!

فاطمه عليها السلام فرمود: هر چه مى خواهى سؤال كن، آيا اگر كسى بر عهده بگيرد كه بار سنگينى را از محل بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه، حضرت فرمود: هر سؤالى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى گويم، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملو از لؤلؤ، پاداش من خواهد بود، به طريق اولى چنين بارى بر من سنگين نخواهد بود». «1»

اين حوصله عجيب و آن برخورد محبت آميز و آن تشبيه زيبا براى برطرف كردن شرمندگى سؤال كننده از كثرت سؤال، هر كدام نمونه جالبى است از خوش خلقى پيشوايان بزرگ كه سزاوار است براى همه درس عبرت باشد، و در طريق ارشاد مردم از آن الهام بگيرند.

4- در حديث معروفى از برخورد امام حسن مجتبى عليه السلام با مردم، مى خوانيم كه روزى يك مرد شامى امام را (در كوچه هاى مدينه) ديد كه سوار بر مركب است.

شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت، هنگامى كه از لعن و ناسزاها فراغت حاصل كرد، امام روبه او كرد سلام فرمود و در چهره او خنديد فرمود: اى مرد محترم! گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى، به تو مى دهيم، اگر راهنمائى بخواهى تو را

راهنمائى مى كنيم، و اگر مركبى از ما بخواهى

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 3.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 154

در اختيارت مى گذاريم، اگر گرسنه اى سيرت مى كنيم، و اگر برهنه اى لباس در اندامت مى پوشانيم، اگر نيازمندى بى نيازت مى كنيم، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهيم (خلاصه) هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنيم. و اگر دعوت ما را بپذيرى و به خانه ما بيائى و ميهمان ما باشى، تا موقع حركت از تو پذيرائى مى كنيم، ما محل وسيعى داريم و امكانات فراوان و مال بسيار (پذيرائى از تو به هر مقدار، براى ما مشكلى ايجاد نمى كند).

هنگامى كه آن مرد اين سخن محبت آميز را (در برابر سخنان ركيكى كه گفته بود) شنيد گريه كرد (و به كلى منقلب و دگرگون شد) و گفت: گواهى مى دهم كه تو خليفة اللّه در زمين هستى، خدا آگاه تر است كه نبوت (و امامت) را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد ما بودى، و اكنون محبوبترين بندگان خدا در نظر من هستى، اين را گفت و به خانه امام حسن عليه السلام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود.

و از معتقدان به محبت آنها شد. «1»

5- در كتاب «تحف العقول» آمده است كه پير مردى از انصار خدمت امام حسين عليه السلام آمد و حاجتى داشت. امام فرمود: «آبروى خود را حفظ كن از اين كه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى، حاجتت را در كاغذى بنويس و به من ده و من كار خود را انجام مى دهم».

او در

نامه اش نوشت: «اى ابا عبد اللّه! فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه به من مهلت دهد تا توانائى پيدا كنم». هنگامى كه امام حسين عليه السلام نامه او را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: «پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى (از هر بى سروپايى تقاضا نكن بلكه) از يكى از سه كس تقاضا كن؛ يا فرد دين دار، يا صاحب

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 43، صفحه 344.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 155

شخصيت، يا بزرگ زاده اى، اما دين دار دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و اما انسان با شخصيت به خاطر شخصيتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و اما بزرگ زاده مى داند تو بى جهت از او خواهش نكرده اى، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاضاى تو را بى جواب نمى گذارد». «1»

6- در حالات امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليه السلام چنين مى خوانيم:

«مردى از دشمنان كينه توز اهل بيت عليه السلام نزد حضرت آمد او را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب او چيزى نفرمود، چون آن مرد از نزد حضرت رفت، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بيائيد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اول مى داديد، حضرت حركت فرمود، در حالى كه آيه شريفه «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيظِ وَ الْعافِّينَ عَنِ النَّاسَ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُمحْسِنِيْنَ»

را مى خواند.

روايت كننده اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به درِ خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوئيد: على بن الحسين است. هنگامى كه آن مرد متوجه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده مى كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر! تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى، هرگاه بدى هائى را كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم. «2»

7- در حالات امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه مردى از اهل شام در مدينه منزل گزيده بود، و غالباً به مجلس آن حضرت مى آمد و مى گفت اشتباه نشود من به خاطر محبت و دوستى به منزل شما نمى آيم، بلكه در روى زمين، كسى از شما اهل بيت نزد من

______________________________

(1). تحف العقول، صفحه 178.

(2). منتهى الآمال، جلد 2، صفحه 4.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 156

مبغوض تر نيست، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، ولى چون تو داراى فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم.

امام در پاسخ او مى فرمود: «لَنْ تَخْفى عَلَى اللَّهِ

خافِيَةٌ؛ چيزى بر خدا پنهان نيست».

مدتى گذشت، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده و بيماريش شديد است، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مردم نزد محمد بن على الباقر عليه السلام برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوئيد كه من چنين وصيتى را كردم. صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيتى كرده است- در حالى كه امام عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول تعقيب نماز صبح بود- امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت، و مدتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را كه تصور مى كردند مرده است صدا زد. مرد شامى گفت: «لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ». حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد (همان كارى كه امروز با گرمازدگان مى كنند) آنگاه حضرت بازگشت، چيزى نگذشت كه مرد شامى سلامتى خود را باز يافت، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصى دارم. حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجت خدا بر خلقى، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است.

حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض كرد: شكى ندارم كه

روح مرا قبض كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على عليهما السلام از ما درخواست كرده است. «1»

8- در حديث معروفى در حالات امام ششم و در مقدمه «توحيد مفضّل»

______________________________

(1). منتهى الآمال، جلد 2، صفحه 63 (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 157

مى خوانيم: «مفضّل» مى گويد روزى بعد از نماز عصر در روضه پيامبر صلى الله عليه و آله (ميان مقبره و منبر پيامبر اكرم) نشسته بودم و در عظمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مواهبى كه خدا به او داده است انديشه مى كردم، ناگهان چشمم به «ابن ابى العوجاء» (يكى از ملحدان معروف آن زمان) افتاد، كه در ميان جمعى از يارانش نشسته و براى آنها سخن مى گويد به طورى كه من سخنانش را مى شنيدم، مى گفت: صاحب اين قبر به كمالات زيادى نائل شد، يكى از يارانش گفت: او مرد فيلسوفى بود كه ادّعاى نبوّت عظمى كرد، و معجزاتى براى مردم آورد، عقل ها را متحير ساخت، هنگامى كه مردم گروه گروه در دين او وارد شدند، او نام خود را در كنار نام خدا قرار داد و در شبانه روز پنج بار در اذان و اقامه نام او را همراه نام خدا مى برند، «ابن ابى العوجا» گفت: سخن درباره محمد صلى الله عليه و آله را بگذار كه عقل من درباره او حيران شده، سخن از اساس آفرينش بگو كه تصور من اين است، جهان ابدى و ازلى است و خالق و مربّى اى ندارد.

«مفضّل» مى گويد: خشم و غضب، تمام وجود مرا فرا گرفت، روبه او كردم و

گفتم:

اى دشمن خدا تو راه الحاد و انكار را در پيش گرفتى و خالق متعال را انكار كردى، خدائى كه آثار قدرت و عظمتش در تمام وجود تو نمايان است.

«ابن ابى العوجاء» گفت: چرا اين گونه سخن مى گوئى اگر از علماى كلام و عقائدى استدلال كن! اگر دليل قانع كننده اى داشتى ما مى پذيريم، و اگر از دانشمندان نيستى ما را با تو سخنى نيست، و اگر از ياران جعفر بن محمد الصادق عليه السلام هستى او هرگز با ما اين چنين سخن نمى گويد، او سخنانى از ما شنيده كه بسيار از آنچه تو شنيده اى تندتر و شديدتر است، ولى هرگز با درشتى با ما سخن نگفته او آدم عاقل و فهميده و خويشتن دارى است كه هرگز با كسى برخورد تند نمى كند و به درشتى سخن نمى گويد، او با حوصله گوش به سخنان ما فرا مى دهد، هنگامى كه سخن ما به پايان رسيد و پنداشتيم او را قانع كرده ايم، او با منطق قوى و دلائل پرقدرتى به ما پاسخ مى گويد و راه را بر ما مى بندد، اگر تو از ياران او هستى، اين گونه با ما سخن بگو. «1»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 3، صفحه 57 و 58 (با تلخيص و نقل به معنى).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 158

اين حديث نشان مى دهد كه امام صادق عليه السلام حتى در برابر دشمنان لجوج و نامؤدّب، با نرمش سخن مى گفت، و آنها را شيفته حسن خلق خود مى نمود.

9- در حالات موسى بن جعفر عليهما السلام مى خوانيم، كه مردى از دودمان خليفه دوم، در مدينه بود كه امام را بسيار اذيت و آزار مى كرد، و به امير مؤمنان على

عليه السلام ناسزا مى گفت، بعضى از ياران امام عرض كردند اجازه بده او را به قتل برسانيم (و شرّ او را دفع كنيم).

امام عليه السلام با شدت از اين كار منع كرد و پرسيد جايگاه اين دشمن ما كجا است؟

عرض كردند در يكى از نواحى اطراف مدينه زراعت مى كند، امام سوار بر مركب شد و به سوى مزرعه او آمد و مشاهده كرد، او در مزرعه است امام با مركب خود وارد مزرعه شد، آن مرد فرياد كشيد چه كار مى كنى؟ زراعت ما را پايمال نكن. امام اعتنا نكرد و نزد او آمد و با خوش رويى و خنده فرمود چقدر خرج اين مزرعه كرده اى؟

عرض كرد: صد دينار، فرمود: چقدر اميد دارى از آن بهره بردارى كنى؟ عرض كرد:

علم غيب ندارم، فرمود: من مى گويم چقدر اميد دارى عائد تو شود، عرض كرد:

دويست دينار، امام فرمود: اين سيصد دينار را بگير و زراعت تو مال خودت آن مرد (شديداً تحت تأثير اين حسن خلق و كرامت نفس و محبت امام واقع شد و) برخاست و سر حضرت را بوسيد، امام بازگشت و به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، ناگهان آن مرد را در مسجد يافت كه در گوشه اى نشسته، هنگامى كه چشمش به امام افتاد گفت: «اللَّهُ اعْلَمُ حَيثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است كه نبوت (و امامت) را در كجا قرار دهد».

يارانش به او گفتند داستانت چيست؟ تو قبلًا حرف هايى بر خلاف اين مى زدى، او با يارانش به تندى سخن گفت و آنها را نهى كرد و پيوسته به امام دعا مى كرد، امام به اصحاب خود كه قبلًا اراده كشتن او را

داشتند فرمود: «كداميك از اين دو بهتر بود، كارى را كه شما قصد داشتيد، يا كارى كه من قصد داشتم». «1»

______________________________

(1). اعيان الشيعه، جلد 2، صفحه 7.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 159

10- در حالات امام على بن موسى الرضا عليه السلام و برخورد محبت آميز او با مردم چنين آمده است: يكى از ياران او مى گويد: من در خدمتش در مجلسى بودم در حالى كه گروه زيادى از مردم اجتماع كرده بودند و از مسائل حلال و حرام سؤال مى كردند، ناگهان مردى قد بلند و گندمگون بر او وارد شد و سلام كرد و گفت من يكى از دوستان شما، و از دوستان پدران و اجدادتان هستم، من از حج مى آيم، زاد و توشه خود را از دست داده ام و چيزى كه مرا به مقصدم برساند ندارم اگر صلاح بدانيد مبلغى به من بدهيد و مرا به شهر خود برسانيد، خداوند به من نعمت داده هنگامى كه به شهرم رسيدم آنچه را كه به من عطا فرموديد آن را از طرف شما انفاق مى كنم، چون من نياز به صدقه ندارم. فرمود بنشين خدا رحمتت كند سپس رو به مردم كرد و با آنها سخن مى گفت (و سؤالاتشان را جواب مى داد) تا پراكنده شدند و من با دو نفر ديگر در خدمتش بوديم، فرمود: اجازه بدهيد من به اندرون خانه بروم، برخاست و داخل اتاق خود شد، سپس برگشت و دست خود را از بالاى در بيرون آورد و صدا زد اين مرد خراسانى كجاست؟ فرمود: اين دويست دينار را بگير و براى هزينه سفرت از آن بهره بردارى كن و به آن تبرّك بجوى و چيزى

از طرف من انفاق نكن. و هم اكنون برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم. هنگامى كه مرد خراسانى رفت، امام بيرون آمد، يكى از حاضران عرض كرد، فدايت شوم محبت زيادى درباره اين مرد كرديد، چرا خود را از آن پنهان نموديد؟ فرمود: مى ترسيدم آثار ذلّت سؤال، در صورت او ببينم (مى خواستم شرمنده نشود). «1»

11- در حالات امام جواد محمد بن على عليهما السلام آمده است كه يكى از يارانش مى گويد: خدمت آن حضرت بودم، گوسفندى از يكى از كنيزان آن حضرت گم شده بود، يكى از همسايه ها را گرفته بودند و كشان كشان خدمتش آوردند و مى گفتند تو گوسفند ما را سرقت كرده اى. امام فرمود: دست از همسايگان ما برداريد، آنها گوسفند شما را سرقت نكرده اند، گوسفند شما در خانه فلان كس است برويد و آن را

______________________________

(1). فروع كافى، جلد 4، صفحه 23، حديث 3، با كمى تلخيص.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 160

از خانه او بياوريد، آنها رفتند و گوسفند را در خانه او ديدند و صاحب خانه را گرفتند و زدند و لباسش را پاره كردند، در حالى كه او سوگند ياد مى كرد كه گوسفند را سرقت نكرده. سرانجام او را نزد حضرت آوردند. امام فرمود: واى بر شما به اين مرد ستم كرده ايد، گوسفند بدون اطلاع او وارد خانه اش شده است سپس امام دستور داد در برابر پاره كردن لباس او و كتك زدن چيزى به او بدهند (و او را راضى كنند و با محبت بازگردانند، و آنها چنين كردند). «1»

12- در حالات امام هادى عليه السلام مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت به نام «ابو

هاشم جعفرى» مى گويد در تنگناى شديدى واقع شدم و به خدمت امام هادى عليه السلام رفتم، تا به او شكايت كنم، پيش از آن كه من سخن آغاز كنم، امام فرمود:

اى «ابو هاشم» كدام يك از نعمت هاى الهى را مى خواهى شكر آن را ادا كنى؟ ابو هاشم مى گويد: من از اين سخن ناراحت شدم و سكوت كردم و ندانستم چه در پاسخ بگويم. امام خودش ادامه داد و فرمود خداوند ايمان را به تو روزى كرد، و بدن تو را به وسيله آن بر آتش دوزخ حرام نمود، خداوند سلامت و تندرستى به تو داد و تو را بر اطاعتش يارى كرد، خداوند قناعت به تو روزى داد تا در پيش مردم بى ارزش نشوى.

اى ابو هاشم! من ابتدا به سخن كردم براى اين كه گمان كردم مى خواهى شكايتى از كسى كه اين نعمت ها را به تو ارزانى داشته است نزد من مطرح كنى، و من دستور دادم يك صد دينار به تو بدهند، آن را بگير (و مشكل خود را با آن مرتفع كن). «2»

اين بزرگوارى و حسن برخورد سبب شد كه او راضى و خشنود، بى آنكه طرح شكايتى از زندگى خود كند، از خدمت امام باز گردد.

13- مرحوم «كلينى» در جلد اول «اصول كافى» درباره حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت را در نزد شخصى به نام «على بن نارمش» كه

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 50، صفحه 47.

(2). همان.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 161

از دشمن ترين مردم نسبت به آل ابى طالب بود (از سوى بنى عباس) حبس كرده بودند و به آن مرد دستور داده شده بود كه هر چه

مى توانى بر آن حضرت سخت بگير و آزار و شكنجه كن! ولى يك روز بيشتر نگذشته بود كه آن مرد (ناصبى خشن) چنان در برابر امام نرم شد كه صورت بر پاى مباركش مى گذارد و به عنوان احترام و بزرگداشت چشم به زير مى انداخت و نگاه به حضرت نمى كرد. هنگامى كه از نزد امام بيرون آمد به كلى دگرگون شده بود و سخت به امام اعتقاد پيدا كرده و بهترين سخنان را درباره حضرت مى گفت «1» اين نشان مى دهد كه رفتار امام از نظر عبادت و اطاعت و حسن خلق و حسن رفتار به قدرى عالى بوده كه در اين مدت كوتاه، سرسخت ترين دشمنان را به بهترين دوستان مبدل ساخت.

14- درباره حضرت مهدى ولى عصر عليه السلام ارواحنا فداه، و حسن خلق و برخورد مملو از لطف و عنايتش به افرادى كه به محضرش رسيده اند سخن بسيار است، از جمله مرحوم «محدث نورى» در كتاب «جنّة المأوى» از يكى از علماى معتمد نجف اشرف نقل مى كند كه در نجف اشرف مرد با ايمان و مخلصى بود به نام «شيخ محمد»، او گرفتار ناراحتى شديد سينه بود به گونه اى كه همراه سرفه، اخلاط خون آلود از سينه او خارج مى شد، و در نهايت تنگدستى مى زيست، و غالباً به اطراف نجف براى تحصيل روزى مى رفت، اما به قدر كافى چيزى عايد او نمى شد، در عين حال سخت علاقمند بود كه با دخترى از اهل نجف ازدواج كند، و هر زمان خواستگارى مى رفت با جواب منفى روبرو مى شد، زيرا فقير و فاقد امكانات بود، هنگامى كه فقر و بيمارى و نوميدى از ازدواج با آن دختر، او را

تحت فشار قرار داد، تصميم گرفت به آنچه در ميان اهل نجف معروف بود كه براى حل مشكل، چهل شب چهار شنبه به «مسجد كوفه» بروند و به ذيل عنايت ولى عصر (عج) متوسل شوند تا به ديدار آن امام بزرگوار نايل گردند و به مقصود خود برسند»، عمل كند.

اين كار را شروع كرد و پى در پى شب هاى چهار شنبه به مسجد كوفه مى رفت تا

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 1، صفحه 508، حديث 8.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 162

شب آخر فرا رسيد، شبى بود زمستانى و تاريك و توأم با بادهاى سخت و كمى باران.

او مى گويد آن شب من بر سكويى كه نزديك در مسجد بود نشسته بودم و نمى توانستم وارد مسجد شوم، زيرا از اين مى ترسيدم كه مسجد به خاطر خون ريزى سينه ام آلوده شود. هوا سرد بود و پوششى در برابر سرما نداشتم، اندوه شديدى بر من سنگينى مى كرد و دنيا در نظرم تيره و تار شده بود، پيش خود فكر مى كردم، شبها يكى پس از ديگرى گذشت و با اين همه رنج و زحمت و مشقت و خوف، در اين چهل شب به جايى نرسيدم، در حالى كه يأس و نوميدى تمام وجود مرا فرا گرفته بود، احدى در مسجد حضور نداشت، من آتشى براى تهيه قهوه برافروخته بودم كه به آن عادت داشتم و نمى توانستم ترك كنم، و قهوه اى كه با من بود بسيار كم بود، ناگهان ديدم مردى از طرف در به سوى من آمد، همين كه چشمم به او افتاد، پيش خود گفتم: اين يكى از عرب هاى باديه نشين اطراف مسجد است و آمده است كه از قهوه من بنوشد، و

در اين شب تاريك بى قهوه بمانم.

در همين حال كه در اين انديشه بودم، آن مرد نزد من آمد، و با نام مرا مخاطب ساخت سلام كرد و در برابر من نشست، تعجب كردم، چگونه نام مرا مى داند گفتم شايد از يكى از قبايل اطراف نجف باشد كه من گاهى براى گرفتن كمك به سراغ آنها مى روم، سؤال كردم آيا شما از فلان طايفه ايد؟ گفت: نه. قبيله ديگرى را نام بردم گفت: نه، و هر چه گفتم جواب منفى داد، من عصبانى شدم و به عنوان استهزاء گفتم شما از قبيله طُرَى طِره هستيد (طرى طره لفظ بى معنايى بود) آن بزرگوار اين سخن را كه شنيد تبسّم كرد، و خشمگين نشد، فرمود: ايرادى ندارد بگو ببينم براى چه به اينجا آمده اى؟ گفتم به تو چه مربوط است كه در اين كارها دخالت مى كنى؟

فرمود: ضررى ندارد، اگر براى من بازگو كنى! من از حسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرو رفتم و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبتم افزوده مى شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم، آماده كردم و به او تعارف نمودم، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن استفاده نمى كنم، يك فنجان قهوه براى او ريختم، از من گرفت، مقدار كمى از

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 163

آن نوشيد و بقيه را به من داده گفت: بقيه را بنوش!، لحظه به لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم: برادر! خداوند در اين شب تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى! سپس شرح حال خود

را براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم، و گفتم كه براى حل آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت بر خود هموار كردم، فرمود: اما سينه تو خوب شد، و در آينده نزديكى نيز آن دختر به ازدواج تو در مى آيد ولى فقر تو تا پايان عمر بر طرف نخواهد شد. من توجه نداشتم كه او چه مى گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت، و بعد از ماجراى عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملًا سالم است و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند. «1»

آنچه در بالا آمد گوشه هايى از سيره پيشوايان بزرگ اسلام عليهم السلام و تجلياتى از حسن خلق آنها در برخورد با دوست و دشمن بود، اين نمونه ها نشان مى دهد كه آن بزرگواران تا چه حد در اين زمينه تأكيد و اصرار داشتند كه همه در برخوردهاى خود نهايت حسن خلق را رفتار كنند. و آنچه را قرآن مجيد درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده، عملًا نشان دهند. آرى دعوت آنها به حسن خلق تنها با زبان روايات نبود، بلكه با عمل عالى ترين پيام را به ما دادند.

سوء خلق و آثار آن

نقطه مقابل حسن خلق، سوء خلق است كه مى توان آن را به بد زبانى و خشونت تفسير كرد.

افراد بد اخلاق و داراى سوء خلق، بلاى عظيمى براى خود و خانواده و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند محسوب مى شوند.

سوء خلق از مهمترين عوامل نفرت و انزجار و پراكندگى است و كسانى

كه به اين

______________________________

(1). جنّة المأوى كه به ضميمه جلد 53، بحار الانوار چاپ شده، صفحه 240.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 164

درد بزرگ مبتلا هستند، غالباً در جامعه منزوى مى شوند، و مردم با آنها قطع رابطه مى كنند، و اگر به خاطر الزام هاى اجتماعى يا پست و مقامشان مجبور به مراوده با آنها باشند، در دل بر آنها نفرين مى فرستند، و تا بتوانند از آن ها مى گريزند.

هرگاه اين بيمارى اخلاقى در عالمان دينى و خادمان مذهب پيدا شود، خطر بسيار بزرگترى به دنبال دارد و آن اين كه سبب بدبينى و سوء ظن مردم به اصل مذهب و فرار آنها از دين خواهد شد. و اين گناهى است بسيار بزرگ كه چيزى نمى تواند آن را جبران كند.

به همين دليل در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره سوء خلق ديده مى شود، تعبيراتى بسيار تكان دهنده و گاه وحشت زا، كه گلچينى از آن را در ذيل، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «ايَّاكُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فَانَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النَّارِ لا مُحالَةَ؛ از سوء خلق بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام در آتش است» (و صاحب خود را نيز به آتش دوزخ گرفتار مى كند). «1»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه: سوء خلق گناهى است كه توبه ندارد. و فرمود: «ابى اللَّهُ لِصاحِبِ الخُلْقِ السَّيِّى بِالتَّوْبَةِ؛ خداوند از پذيرش توبه افراد بد اخلاق ابا دارد» عرض كردند: يا رسول الله! چرا و چگونه؟

فرمود: «لِانَّهُ اذا تابَ مِنْ ذَنْبٍ وَقَعَ فى اعْظَمَ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِى تابَ مِنْهُ؛ زيرا هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى

واقع مى شود». «2»

ممكن است منظور از اين سخن اين باشد كه افراد بد اخلاق، هنگامى كه در موردى توبه مى كنند، در حالى كه بد اخلاقى از وجود آنها ريشه كن نشده، عقده آن را در جاى ديگر و به صورت شديدتر باز مى كنند، و به همين دليل هرگز موفق به توبه كامل نمى شوند، مگر اين كه اين رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازند.

3- حضرت على عليه السلام سوء خلق را بدترين مصيبت شمرده و مى فرمايد: «اشَدُّ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 383.

(2). بحار الانوار، جلد 70، صفحه 299.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 165

الْمَصائِبِ سُوءِ الْخُلْقِ؛ شديدترين مصيبت ها سوء خلق است». «1»

چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.

4- و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: «لا وَحْشَةَ اوْحَشُ مِنْ سُوءِ الْخُلْقِ؛ وحشتى بدتر از سوء خلق نيست». «2»

دليل آن روشن است، زيرا انسان را در تنهايى عجيبى فرو مى برد.

5- به همين دليل در حديث ديگرى مى فرمايد: «لا عَيْشَ لِسَيِّى الْخُلْقِ؛ انسان بد اخلاق زندگى ندارد». «3» چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.

6- شبيه اين تعبير اما با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «لاسُوْدَدَ لِسَيِّى الْخُلْقِ؛ انسان بد اخلاق در جامعه، بزرگى و آقايى پيدا نمى كند». «4»

دليل آن هم روشن است زيرا نخستين شرط بزرگى و آقايى جاذبه اخلاقى و مهر و محبت و ادب است، و آن كس كه اين سرمايه را ندارد، به آن نخواهد رسيد.

7- و نيز

از همان حضرت حديث گوياى ديگرى در اين زمينه آمده است، مى فرمايد: «الْمُؤْمِنُ لَيِّنُ الْاريكة، سَهْلُ الْخَلِيْقَةِ، الْكافِرُ شَرَسُ الْخَلِيْقَةِ سَيِّىُ الطَّرِيْقَةِ؛ مؤمن نرم و انعطاف پذير و خوش خلق است، و كافر بد اخلاق و بد روش است». «5»

و به اين ترتيب حسن خلق، يكى از نشانه هاى ايمان، و سوء خلق يكى از نشانه هاى كفر مى باشد.

درمان سوء خلق

آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از طولانى شدن سخن، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواهى مى دهد كه سوء خلق يكى از

______________________________

(1). عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 37، به نقل از پرورش روح، جلد 1، صفحه 83.

(2). شرح غرر، جلد 6، صفحه 400.

(3). همان، صفحه 359.

(4). همان.

(5). همان، جلد 1، صفحه 364، حديث 1381.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 166

بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگانى را تيره و تار و شهد حيات را در كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.

بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند بهره گيرند، از جمله اين كه: مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه

براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش خلقى را- هرچند تصنّعى باشد پيشه خود ساخت، تا اين امر به صورت عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوء خلق پيش مى آيد، انسان خودش را از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.

و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بد اخلاق نيستم و داراى حسن خلقم، اين تلقين تدريجاً اثر مى گذارد، و جوانه هاى حسن خلق بر شاخسار وجودش نمايان مى شود، و آثار سوء خلق برچيده خواهد شد.

گاه مى شود كه سوء خلق، بر اثر گرسنگى، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت، و از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.

و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 167

اخلاق در قرآن ج 3 196

بداخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت.

مزاح و شوخى

در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق، بحث هاى گسترده اى در زمينه مزاح و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به اينجا مى رساند كه «مزاح» اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز

بدى نيست بلكه مى توان آن را بخشى از مسأله حسن خلق و گشاده رويى و اخلاق فاضله محسوب داشت، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه در سخنان جدى نيست.

از سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملًا مزاح را به صورت معتدل در زندگى خود داشتند.

با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو گروه از فحواى روايات روشن شود.

1- در حديثى از حضرت على عليه السلام مى خوانيم كه درباره پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مى فرمود: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اصْحابِهِ اذا رَآهُ مَغْمُوماً بِالْمُداعَبَةِ؛ رسول خدا هرگاه يكى از ياران خود را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد». «1»

آرى آن حضرت از مزاح براى يك هدف انسانى مطلوب بهره مى گرفت، و دل هاى غمگين را پر از سرور مى كرد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود:

______________________________

(1). مستدرك الوسائل، جلد 8، صفحه 408.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 168

«كَيْفَ مُداعَبَةُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً؛ چگونه شما با يكديگر شوخى مى كنيد»؟

او پاسخ گفت: بسيار كم.

امام فرمود: «فَلا تَفْعَلُوا فَانَّ الْمُداعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ، وَ انَّكَ لَتُدْخِلُ بِها السُّرُورَ عَلى اخِيكَ

وَ لَقَدْ كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُداعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ انْ يَسُرَّهُ؛ اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا مزاح شاخه اى از حسن خلق است، و به وسيله آن شادى در دل برادر مؤمن خود وارد مى كنى و پيامبر صلى الله عليه و آله با افرادى شوخى مى كرد، تا آنها را خوشحال كند». «1»

3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ الَّا وَ فِيهِ دُعابَةٌ، قُلْتُ وَ مَا الدُّعابَةُ قالَ الْمَزاحُ؛ هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤال كردم دعابه چيست؟ فرمود: مزاح است». «2»

از اين تعبير استفاده مى شود مؤمنان نبايد خشك باشند، و يكى از شاخه هاى حسن خلق مزاح هاى حساب شده و توأم با تقوا است.

4- از روايات استفاده مى شود كه گاه پيشوايان معصوم عليهما السلام ديگران را تشويق مى كردند كه در مجلس آنها مزاح كنند و مايه ادخال السّرور گردند. مرحوم «كلينى» در كتاب «كافى» در حديثى نقل مى كند، كه يك نفر اعرابى بود كه گاه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و هديه اى مى آورد، سپس عرض مى كرد: پول هديه ما را محبت فرمائيد. پيامبر صلى الله عليه و آله مى خنديد. و لذا گاهى كه حضرت اندوهگين مى شد، مى فرمود:

اعرابى كجا است اى كاش مى آمد. «3»

5- در احاديث، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله در حديثى داريم كه: زنى به نام «امّ ايمن» خدمت پيامبر عليه السلام آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده،

فرمود: همسرت كيست، همان كسى كه در چشمش سفيدى است. زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست، فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است، عرض كرد:

«لا وَاللَّهِ نه به خدا سوگند». فرمود: «هر كسى در چشمانش سفيدى (و سياهى) است». «4»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 663، حديث 3.

(2). همان، حديث 2.

(3). همان، حديث 1.

(4). تنبيه الخواطر، جلد 1، صفحه 112.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 169

در برابر اين احاديث، احاديث فراوانى وارد شده كه از مزاح نهى مى كند از جمله:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ايَّاكُمْ وَ الْمَزاحَ فَانَّهُ يَذْهَبُ بِماءِ الْوَجْهِ وَ مَهابَةِ الرِّجالِ؛ از مزاح بپرهيزيد كه آبرو و ابهّت انسان را مى برد». «1»

2- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اذا احْبَبْتَ رَجُلًا فَلا تُمازِحْهُ وَ لا تُمارِهِ؛ هنگامى كه كسى را دوست داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما». «2»

3- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «ايَّاكُمْ وَ الْمَزاحَ فَانَّهُ يَجُرُّ السَّخِيمَةَ وَ يُورِثُ الضَّغِينَةَ وَ هُوَ السَّبُّ الْاصْغَرُ؛ از مزاح بپرهيزيد كه سبب كينه و عداوت است، و دشنام كوچك محسوب مى شود». «3»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَءُ عَلَيْكَ؛ مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى شوند». «4»

*** بنابر آنچه در اين روايات كوتاه و پر معنى آمده است، مزاح مى تواند آبرو و شخصيت انسان را بر باد دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند دشنام تأثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان

گردد.

از مطالعه اين تعبيرات به خوبى مى توان دريافت كه راه جمع ميان گروه اول از روايات كه تشويق به مزاح مى كند و گروه دوم كه از آن به شدت نهى مى كند چيست؟

توضيح اين كه: مزاح امرى است بسيار پيچيده، و گاه شوخى ها از جدى ها جدى تر است، و به تعبير ديگر، مزاح بسيار ظريف و شكننده است، و اگر از حساب و كتاب خارج شود، آثار آن بسيار ويران گر و مخرّب است.

اگر مزاح در حد اعتدال و صرفاً براى ادخال سرور و شادمانى در قلب مؤمن و رفع خستگى ها و اندوه ها باشد، و تمام جهات شرعى در آن رعايت گردد به يقين

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 665، حديث 16.

(2). همان، صفحه 664، حديث 9.

(3). همان، صفحه 664، حديث 12.

(4). همان، صفحه 665، حديث 18.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 170

مطلوب است و مورد رضاى خدا.

ولى اگر مزاح به قصد انتقام جويى و بردن آبروى اشخاص، و اعمال كينه توزى است، مخصوصاً در مواردى كه از طريق جدى، اين كارها امكان پذير نيست، و گروهى به شوخى و مزاح براى رسيدن به اهداف شيطانى خود پناه مى برند، بدون شك مبغوض و منفور، و گاه از دشنام هم بدتر است.

همچنين اگر در مزاح از كلمات ركيك و سخنان سبك و كودكانه استفاده شود بى شك سبب آبروريزى و از بين رفتن شخصيت انسان است.

و نيز اگر مزاح در برابر كسانى كه ظرفيت آن را ندارند و حريم شخصيت اشخاص را نمى شناسند انجام گيرد، اى بسا راه را براى جرئت و جسارت آنها باز مى كند و آنها نيز هر چه بخواهند مى گويند.

اين گونه مزاح ها، نه تنها مطلوب نيست، بلكه گاهى

در سلك گناهان كبيره قرار مى گيرد.

راهيان راه حق و سالكان الى اللّه و طالبان تهذيب نفس بايد در مورد مزاح به هوش باشند، نه آن را از زندگى حذف كنند، و به صورت انسانى عبوس و خشك و فاقد احساس و محبت در آيند، و نه به وسيله آن آلوده گناهان يا اعمال منافى مروّت گردند، و بسيار ديده ايم كه افرادِ ظاهراً متدين گاهى در جلسات خود به عنوان مزاح و شوخى سخنانى مى گويند يا حكاياتى نقل مى كنند كه گاه غيبت يا تهمت و يا اشاعه فحشاء، و يا سبب ريختن آبروى مسلمانان مى گردد.

از اين گذشته مزاح هر چند هيچ مطلب خلافى در آن نباشد اگر زياد شود غالباً آثار منفى دارد، و به گفته بعضى از بزرگان: «الْمَزاحُ فِى الْكَلامِ كَالْمِلْحِ فِى الطَّعامِ؛ مزاح در سخن مانند نمك در غذاست (كه اگر از حد بگذرد شور، و اگر كم باشد بى نمك مى شود)».

اضافه بر اين كسانى كه زياد شوخى مى كنند سخنان جدى آنها از ارزش مى افتد، و مردم سخنان آنان را به عنوان جدّى قبول نمى كنند، چنانكه در حديث امير مؤمنان على عليه السلام وارد شده است «مَنْ كَثُرَ هَزْلُهُ بَطَلَ جِدُّهُ؛ كسى كه شوخى اش زياد شود، جدّى اش باطل مى شود». «1»

______________________________

(1). غرر الحكم، شماره 8356، جلد 5، صفحه 279.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 171

اين نكته نيز حائز اهميت است كه گاه مزاح ها، اهداف جدى را تعقيب مى كند، اگر اين هدف هاى جدى، مسايل تربيتى و سازنده باشد بسيار خوب است، مثلًا از طريق شوخى به كسى فهمانده شود كه بايد در امور دينى و اخلاقى كوشا باشد، اين كار بسيار خوبى است، ولى اگر هدف هاى

جدى نهفته در مزاح مسايل تخريبى و مفسده انگيز و انتقام جويى و مانند آن باشد، بسيار زشت و ناجوانمردانه است كه انسان در لباس مزاح آبروى افراد را ببرد و بر شخصيّت آنها ضربه وارد كند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 173

6

امانت و خيانت

اشاره

امانت از مهم ترين فضايل اخلاقى و ارزشهاى اسلامى و انسانى است كه با تأكيد فراوان در قرآن و احاديث از آن ياد شده است و علماى اخلاق و سالكان الى الله اهميت فوق العاده اى براى آن قائلند، و به عكس خيانت از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين رذايل اخلاقى است.

امانت سرمايه اصلى جامعه انسانى و سبب پيوند مردم با يكديگر و نظم معاش و معاد آنها است، در حالى كه خيانت آتش سوزانى است كه همه پيوندها را از ميان مى برد، و سبب هرج و مرج جامعه و فقر و ضعف و بدبختى است. امانت از صفاتى است كه هم در رابطه خلق با خالق و هم انسان ها نسبت به يكديگر و هم انسان نسبت به خودش و هم نسبت به محيط زيست او صادق است. كتاب هاى آسمانى و آيين هاى الهى امانت هاى خدا در نزد مردم است.

نعمت هاى معنوى و مادى كه خداوند در جسم و جان انسان آفريده هم امانت هاى او هستند.

اموال و ثروت هاى مردم و پست ها و مقام هاى اجتماعى، امانت هايى است كه مردم مأمور به حفظ آنها هستند.

فرزندان در دست پدر و مادر، و شاگردان در نزد معلّمان همه امانت هاى الهى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 174

محسوب مى شوند.

آب و خاك و هوا و آنچه خداوند براى زندگى و حيات بشر در جهان طبيعت آفريده هر كدام امانتى گرانبها در دست انسان ها است، كه خيانت نسبت

به آنها گناه بزرگى است.

با توجه به وسعت مفهوم «امانت» و «خيانت» و گسترش دامنه آن در ابعاد مختلف اهميت اين فضيلت اخلاقى بيش از پيش آشكار مى شود.

با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و به كلام الهى در زمينه امانت و خيانت گوش جان فرا مى دهيم.

در قرآن مجيد امانت به صورت مفرد يا جمع بارها تكرار شده.

و در مورد شش نفر از پيامبران بزرگ الهى جمله «انِّى لَكُمْ رَسُولٌ امِينٌ» من براى شما فرستاده امينى هستم» در آيات قرآن درباره نوح عليه السلام (شعراء- 107) و هود (شعراء 125) و صالح (شعراء- 143) و لوط (شعراء- 162) و شعيب (شعراء- 178) و موسى (دخان- 18) ديده مى شود، كه نشانه واضحى از اهميت اين فضيلت اخلاقى است كه در كنار امر رسالت قرار گرفته، و بدون آن هرگز اعتماد امت ها به رسولان جلب نمى شود.

از اين گذشته آيات متعددى در سوره هاى مختلف پيرامون اهميت امانت و لزوم رعايت كردن آن ديده مى شود كه ذيلًا به سراغ تفسير آنها مى رويم.

1- وَالَّذِينَ هُمْ لِاماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ. (مؤمنون- 8، معارج- 32)

2- انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تُؤَدُّوا الْاماناتِ الى اهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ انَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ انَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً. (نساء- 58)

3- يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا اماناتِكُمْ وَ انْتُمْ تَعْلَمُونَ. (انفال- 27)

4- ... فَانْ امِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِى اؤْتُمِنَ امانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ ... (بقره- 283)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 175

5- انَّا عَرَضْنا الْامانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ الْجِبالِ فَابَيْنَ انْ يَحْمِلْنَها وَ اشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الانْسانُ انَّهُ كانَ ظَلُوماً

جَهُولًا. (احزاب- 72)

ترجمه:

1- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.

2- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد! و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد! خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد خداوند شنوا و بيناست.

3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه مى دانيد.

4- ... و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان چيزى از ديگرى گرفته) امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدائى كه پروردگار او است بپرهيزد ....

5- ما امانت (تعهد، تكليف، و ولايت الهيه) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، اما انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!).

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه اوصاف برجسته مؤمنان راستين، ضمن بشارت دادن آنها به فلاح و رستگارى بيان شده است، و بعد از بيان اهميت نماز و اعراض از لغو و بيهودگى و پرداختن زكات و پرهيز از هر گونه انحراف جنسى در پنجمين و ششمين توصيف اشاره به مسأله حفظ امانت و پاى بندى به عهد و پيمان كرده مى فرمايد:

«مؤمنان كسانى هستند كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند».

(وَالَّذِينَ هُمْ لْاماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).

همين تعبير در سوره معارج آيه 32 ضمن اوصاف انسان هاى شايسته بيان شده

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 176

است و در آنجا نيز بر اهميت امانت و وفاى به عهد تكيه شده است.

قابل

توجه اين كه «امانات» در اينجا به صورت جمع ذكر شده كه اشاره به انواع و اقسام امانت است، و بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه امانت در اين آيه، تنها شامل امانت هاى مالى نيست، بلكه شامل امانات معنوى مانند قرآن و آيين خدا و عبادات، وظائف شرعيه و همچنين شامل نعمت هاى مختلفى كه خداوند به انسان داده است مى شود.

و از اينجا روشن مى شود كه مؤمنان واقعى و انسان هاى شايسته كسانى هستند كه تمام اين امانت ها را مراعات كنند، و مراقب حفظ همه آنها باشند.

عطف وفاى به عهد بر حفظ امانت بيانگر اين حقيقت است كه هر دو به يك ريشه باز مى گردند، چرا كه پيمان شكنى نوعى خيانت در عهد و پيمان است و رعايت امانت نوعى وفادارى به عهد و پيمان محسوب مى شود.

تعبير به «راعون» كه از ماده رعايت است (توجه داشته باشيد كه اين واژه از ماده «رعى» به معنى مراقبت از گوسفندان به هنگام چرا گرفته شده است) نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى بيش از اداى امانت است، بلكه مراقبت همه جانبه از آن را توصيه مى كند.

بديهى است امانت گاهى جنبه فردى دارد و به دست يك شخص سپرده مى شود (مانند يك امانت مالى كه انسانى به انسان ديگر مى دهد) و گاه جنبه گروهى دارد مثلًا حفظ قرآن و آيينِ خدا و حفظ استدلال كشورهاى اسلامى، امانت هايى است كه به دست جوامع اسلامى سپرده شده و براى حفظ آن حركت گروهى و دسته جمعى لازم است.

در دومين آيه با صراحت دو دستور بيان شده است؛ دستورى درباره امانت و دستور ديگرى درباره عدالت، مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه

امانت ها را به صاحبان آنها برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد از روى عدالت داورى كنيد. خداوند پند و اندرزهاى خوب به شما مى دهد. خداوند شنوا و بينا است. (انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تُؤَدُّوا الْاماناتِ الَى اهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ انْ تَحْكُمُوا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 177

بِالْعَدْلِ انَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ، انَّ اللَّه كانَ سَمِيعاً بَصِيراً).

با اين كه مسأله حكومت عادلانه و داورى صحيح در ميان مردم جايگاه بسيار والايى دارد، در عين حال پيش از آن دستور به اداى امانات داده شده است كه نشانه اهميت فوق العاده آن است. و ترتيبى كه در آيه اشاره شده شايد به خاطر اين است كه امانت مفهوم عامى دارد كه داورى عادلانه در ميان مردم يكى از مصاديق آن است، زيرا امانت به مفهوم عام آن تمام مقامات و پست هاى اجتماعى را كه امانت هاى خدا و امانت هاى مردم، در دست صاحبان آن مقام ها است شامل مى شود.

تأكيدهائى كه در ذيل آيه آمده از يك سو توصيه به امانت و عدالت را پند و اندرزهاى نيك پروردگار مى شمرد، و از سوى ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خدا مراقب اعمال آنها است. اهميت مضاعفى به اين دو موضوع يعنى رعايت امانت و عدالت مى دهد.

در تفسير كبير فخر رازى مى خوانيم كه براى امانت سه شاخه بيان شده است؛ امانات پروردگار، و امانت هاى مردم و امانات خويشتن. سپس در شرح هر يك از اين ها بحث مشروحى دارد از جمله انجام واجبات و ترك محرمات را جزء امانات الهى مى شمرد، و آنها را به شاخه هاى متعدد، از جمله امانت زبان، امانت چشم و گوش ذكر مى كند

(زبان بايد به گناه گردش نكند، چشم نگاه خيانت آميز ننمايد و گوش، گفتار حرام نشنود).

و امانت هاى مردمى را از قبيل سپرده هايى كه نزد يكديگر دارند و ترك كم فروشى و ترك غيبت و رعايت عدالت از ناحيه حكومت ها، و عدم تحريك عوام در تعصب هاى باطل و مانند آن را مى شمرد.

و امانت انسان را نسبت به خويش اين مى داند كه آنچه را خير دين و دنياى او است برگزيند، و تسليم شهوت و غضب و گناهان ناشى از آنها نشود. «1»

______________________________

(1). تفسير فخر رازى، جلد 10، صفحه 139. (ذيل آيه مورد بحث).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 178

گسترش مفهوم امانت و شمول آن نسبت به بسيارى از وظايف مهم و نعمت ها در بسيارى از تفاسير از جمله تفسير «ابو الفتوح رازى» و قرطبى و «فى ظلال» و «مجمع البيان» و غير اين ها مورد تأكيد واقع شده است.

در روايات اسلامى چنانكه بعداً اشاره خواهيم كرد نيز تصريح به اين معنى شده است.

آنچه در شأن نزول اين آيه نقل شده نيز به خوبى گستردگى مفهوم امانت را نشان مى دهد زيرا در شأن نزول مى خوانيم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با پيروزى كامل وارد مكه شد، «عثمان بن طلحه» كليد دار كعبه را احضار فرمود و كليد را از او گرفت تا درون كعبه را از لوث بتها پاك سازد. پس از انجام اين مقصود عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد منصب كليد دارى بيت الله كه مقام بسيار برجسته اى بود، به او سپرده شود، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نكرد و كليد را به دست «عثمان بن طلحه» داد در

حالى كه آيه فوق را تلاوت مى فرمود: «انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تُؤَدُّوا الْاماناتِ الى اهْلِها ...» اين در حالى است كه هنوز «عثمان» مسلمان نشده بود.

در سوّمين آيه صريحاً از سه چيز نهى شده؛ خيانت به خدا و خيانت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و خيانت به امانت هايى كه در ميان مردم است مى فرمايد اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله خيانت نكنيد و در امانات خود نيز خيانت روا نداريد (يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا اماناتِكُمْ). «1»

معروف در ميان مفسران، آن است كه منظور از امانت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كه نهى از خيانت در آن شده است همان «اسرار» مسلمانان است، كه بعضى از افراد ضعيف الايمان به خاطر حفظ منافع شخصى خود براى مشركان افشا كردند و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت كه يك نمونه از آن در داستان «ابو لبابه» ديده مى شود. كه بعضى از اسرار نظامى مسلمانان را براى دشمنان سرسختى مانند يهود

______________________________

(1). در مورد محل اعراب جمله «و تخونوا اماناتكم» احتمالات متعددى داده شده، و از همه مناسب تر آن است كه تخونوا مجذوم به وسيله لاء محذوفى است و معطوف است بر لا تخونوا كه در جمله اول آمده است، بنابراين واو، واو عاطفه است نه واو حاليه و نه واو به معنى «مَعَ».

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 179

«بنى قريظه» فاش ساخت. و يا داستان حركت پيامبر صلى الله عليه و آله را براى «ابو سفيان» فاش كردند. و منظور از خيانت در امانات در جمله دوم

همان اماناتى است كه در ميان مردم معمول است.

بعضى ديگر خيانت به خدا را مربوط به فرائض و واجبات، و خيانت به پيامبر صلى الله عليه و آله را مربوط به سنت ها، و خيانت به مردم را مربوط به اموال آنها دانسته اند.

احتمال ديگرى نيز داده شده كه كه از احتمالات سابق جامع تر و بهتر است و آن اين كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه شامل هر گونه امانت معنوى و مادى و مالى و غير مالى مى شود. بنابراين هم خيانت به امانت هاى الهى ممنوع است هم امانت هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آيين خود نزد امّت گذارده و هم امانت هايى كه مردم نسبت به يكديگر دارند چه در مربوط به امور مالى و چه اسرار زندگى. لذا در حديث آمده است كه پيامبر به ابو ذر فرمود: «يا اباذَرْ الَمجالِسُ بِالامانَةِ وَ افْشاءُ سِرِّ اخِيكَ خِيانَةٌ؛ اى ابو ذر گفتگوهايى كه در مجالس خصوصى مى شود امانت است و افشاء سرّ برادرت خيانت محسوب مى شود». «1»

آيه 28 همين سوره انفال كه در دنبال آيه سابق آمده است نشان مى دهد كه حتى اگر اموال و منافع اولاد انسان به خطر بيفتد نبايد به خاطر آنها خيانت كرد (همان گونه كه در داستان ابو لبابه آمده است كه وجود اموال و اولاد او در ميان يهوديان سبب شد كه نسبت به اسرار نظامى مسلمين خيانت كند) مى فرمايد:

«وَاعْلَمُوا انَّما امْوالُكُمْ وَ اوْلادِكُمْ فِتْنَةٌ وَ انَّ اللَّهَ عِنْدَهُ اجْرٌ عَظِيمٌ؛ بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم نزد خدا است».

بنابراين امانت هاى الهى و مردمى چيزى نيست كه انسان بتواند به بهانه هاى مختلف در

آن خيانت كند.

***______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 89.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 180

سومين آيه مخصوص به امانت هاى مالى است و در لابلاى آياتى كه سخن از تنظيم اسناد مالى مى دهد واقع شده مى فرمايد: هرگاه بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر اطمينان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند يا گرفتن گروگان، امانت خويش را به او بسپارد. و در اين صورت كسى كه امين شمرده شده بايد امانت را (به موقع) بپردازد، و از خداوندى كه پروردگار او است بپرهيزد. (و خيانت نكند) (فَانْ امِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤدَّ الَّذِى اؤْتُمِنَ امانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّه).

تعبير امانت در آيه بالا ممكن است اشاره به وام هايى باشد كه بدون نوشتن سند و دادن گروگان- تنها به خاطر اعتماد و اطمينان- به افراد مى دادند، يا اشاره به اموالى باشد كه به عنوان رهن سپرده مى شد، و يا هر دو. و در هر صورت دليل روشنى است بر لزوم احترام امانت در هر شكل و در هر صورت.

*** در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث باز هم سخن از امانت الهى است امانتى بزرگ و گسترده كه آسمان ها و زمين و كوه ها از نگهدارى آن عاجز بودند و انسان يك تنه آن را بر دوش كشيد مى فرمايد: «ما امانت را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند اما انسان آن را بر دوش كشيد و او بسيار ظالم و نادان بود. (چرا كه قدر اين مقام والا را نشناخت و به خود ستم كرد) (انَّا عَرَضْنَا الْامانَةَ عَلىَ السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ الْجَبالِ فَابَيْنَ انْ يَحْمِلْنَها

وَاشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الْانْسانُ انَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا).

اين چه امانتى بود كه آسمان با آن عظمت و زمين با اين وسعت، و كوه ها با آن صلابت از حمل آن ناتوان بودند در حالى كه اين انسان خاكى با اين جثّه كوچكش آن را بر دوش كشيد.

مفسران پيشين و بزرگان معاصر احتمالات زيادى در تفسير اين آيه ذكر كرده اند ولى آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه منظور از اين امانت بزرگ الهى همان تكليف و مسئوليت است كه بدون عقل و آزادى و اراده ميسّر نيست.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 181

آرى تعهّد و تكليف و مسئوليت در برابر خدا و خلق و خويشتن بار بسيار سنگينى است كه هيچ موجودى جز انسان استعداد پذيرش آن را نداشت، و به دنبال آن خداوند عقل را كه ملاك ثواب و عقاب، و آزادى و وسيله انتخاب است به او داد، و مجموع اين سه صفت (تكليف و عقل و آزادى) عظمت بى نظيرى به انسان داد، و او را به مقام خليفة اللّهى رسانيد.

ولى اين انسان ظلوم و جهول، قدر اين مقام منيع را نشناخت، در گرداب شهوات غوطه ور شد، و از سعادت بزرگى كه در انتظار او بود دور ماند و به خويشتن ستم كرد.

بنابراين ظلوم و جهول بودن انسان به خاطر پذيرش اين امانت نبود، چرا كه پذيرش آن نشانه عقل و سبب افتخار او است، زيرا بدون آن هرگز به مقام خليفةاللهى نمى رسيد، بلكه ظلوم و جهول بودنش به خاطر عدم حفظ اين امانت، و خيانت در آن بود.

آرى امانتى كه حفظ آن مى توانست او را به اوج آسمان سعادت برساند خيانت

در آن سبب شد كه به پست ترين ذلّت ها كشانده شود و حتى به مصداق «بَلْ هُمْ اضَلُّ» از چهار پايان هم پست تر شود.

به تعبير ديگر آسمان ها و زمين و كوه ها با آن همه عظمت و وسعت، استعداد براى پذيرش اين امانت نداشتند و در اين عرضه الهى كه به شكل تكوينى صورت گرفت با زبان حال عدم آمادگى خود را براى پذيرش تكليف و مسئوليت اعلام داشتند ولى انسان به خاطر استعدادهاى بالايى كه خدا به او داده بود، در اين عرضه تكوينى امانت را پذيرفت، و اين بزرگترين افتخار او بود.

ولى از آنجا كه گروه عظيمى از انسان ها حق اين امانت الهى را ادا نكردند، و در حفظ آن نكوشيدند و از اين رو مستحق عنوان ظلوم و جهول شدند، زيرا بزرگترين ظلم را به خويشتن كردند و از افتخار عظيمى كه خدا به آنها داده بود غافل ماندند.

ذيل اين آيه در واقع اشاره اى است به اين نكته مهم كه خيانت در امانت، ناشى از ظلم و جهل است و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث آن را دنبال مى كنيم.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 182

آرى حفظ امانت، دليل بر عقل و عدالت است، و خيانت در آن دليل بر ظلم و جهالت.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن مى شود كه منظور از اين انسان ظلوم و جهول، افراد كافر بى ايمان و يا مؤمنان ضعيف و بى تقوا است وگرنه اولياء اللّه و نيكان و پاكانى كه در مسير آنها گام برداشتند همواره حق اين امانت را ادا كرده و مى كنند و در واقع همان ها هدف آفرينش نوع انسانند.

*** از مجموع

آياتى كه در بالا آمد اهميت حفظ امانت (اعم از امانت هاى الهى و انسانى) به خوبى روشن مى شود، كه اسلام تا چه حد به اين امر حياتى اهميت داده و آن را نشانه عقل و ايمان و عدالت شمرده است.

امانت و خيانت در روايات اسلامى

در احاديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام به ما رسيده است اهميت فوق العاده اى به اين مسأله داده شده گاه از امانت به عنوان يكى از اصول اساسى مشترك در ميان همه اديان آسمانى ياد شده، و گاه به عنوان نشانه اصلى ايمان و گاه به عنوان سبب جلب و جذب رزق و روزى و اعتماد مردم، سلامت دين و دنيا و غنا و بى نيازى ياد شده است كه گلچينى از اين روايات را در ذيل از نظر مى گذرانيم:

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «يا ابَالْحَسَنِ ادِّ الامانَةَ الَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ فِى ما قَلَّ وَجَلَّ حَتَّى فِى الخَيْطِ وَ الَمخِيطِ؛ اى ابوالحسن! امانت را چه مربوط به شخص نيكوكار باشد يا بدكار، چه كم باشد چه زياد به صاحبش برسان، حتى در نخ و سوزن». «1»

على عليه السلام مى گويد اين سخن را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ساعتى پيش از وفاتش به من فرمود و سه بار آن را تكرار كرد.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 273.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 183

2- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «لا ايْمانَ لِمَنْ لا امانَةَ لَهُ؛ كسى كه امانت را رعايت نمى كند ايمان ندارد». «1»

3- در

حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً الَّا بِصِدْقِ الْحِدِيثِ وَ اداءِ الْامانَةِ الَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ؛ خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر اين كه راست گويى و اداء امانت نسبت به نيكوكار و بدكار جزء تعليمات او بود». «2»

اين تعبير نشان مى دهد كه در تمام اديان آسمانى راستى و امانت جزء مهمترين تعليمات بوده و از اصول ثابت اديان الهى شمرده مى شود.

4- از همان امام بزرگوار نقل شده كه براى آزمايش ايمان مردم فرمود: «لا تَنْظُرُوا الَى طُوْلِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ، فَانَّ ذلِكَ شَئْىٌ اعْتادَهُ فَلَو تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذلِكَ وَلكِنْ انْظُرُوا الى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ اداءِ امانَتِهِ؛ نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد (و تنها آن را نشانه ديانت آنها ندانيد) چرا كه اين چيزى است كه ممكن است به آن عادت كرده باشد، و هرگاه آن را ترك كند، نگران مى شود ولى نگاه به راست گويى و امانت آنها كنيد». «3»

5- شبيه همين معنى با تعبير تكان دهنده ترى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «لاتَنْظُرُوا الَى كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ وَلكِنْ انْظُرُوا الى صِدقِ الْحِدِيثِ وَ اداءِ الْامانَةِ؛ نگاه به فزونى نماز و روزه آنها و كثرت حج و نيكوكارى آنها و سر و صدايشان در شب (هنگام راز و نياز با خدا) نكنيد، بلكه نگاه به راست گويى و امانت آنها كنيد». «4»

هدف از اين تعبير اين نيست كه نماز و روزه و حج و انفاق، سبك شمرده شود، بلكه هدف آن است كه

اين ها تنها نشانه دين دارى افراد معرفى نگردد، بلكه به دو ركن اساسى دين يعنى راستى و امانت بيشتر توجه شود.

6- امام سجاد عليه السلام در اين زمينه تعبير عجيبى دارد؛ به شيعيانش مى فرمود:

«عَلَيْكُمْ بِاداءِ الْامانَةِ فَوالَّذِى بَعَثَ مُحَمّداً صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ نَبِيّاً لَوْ انَّ قاتِلَ ابِىَ الْحُسَيْنِ ابْنِ عَلِىٌّ عليهما السلام ائْتَمَنَنِى عَلَى السَّيْفِ الَّذِى قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّيْتُهُ الَيْه؛ به شما باد به اداء امانت، سوگند به آن

______________________________

(1). همان.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 104.

(3). همان، صفحه 105، حديث 13.

(4). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 114، حديث 5.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 184

كس كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق پيامبر خويش قرار داد، اگر قاتل پدرم حسين عليه السلام شمشيرى را كه با آن پدرم را شهيد كرد نزد من امانت مى سپرد (و من امانت او را قبول مى كردم) در امانتش خيانت نمى نمودم». «1»

7- شبيه همين معنى- به تعبير ديگرى- از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «انَّ ضارِبَ عَلِىٌّ بِالسَّيْفِ وَ قاتِلَه لَوْ ائْتَمَنَنِى وَ اسْتَنْصَحَنِى وَ اسْتَشارَنِى، ثُمَّ قَبِلتُ ذلِكَ مِنْهُ، لَادَّيْتُ الَيْهِ الْامانَةَ؛ آن كس على عليه السلام را با شمشير زد و شهيد كرد، هرگاه امانتى نزد من بگذارد يا نصيحتى بخواهد يا مشورتى كند، و من از او بپذيرم، حق امانت را بجا مى آورم».

(در نصيحت و مشورت و هم در امانت هاى عادى). «2»

8- از حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه حتى مقامات عظيم پيشوايان بزرگ همچون على عليه السلام در سايه صدق الحديث و اداء الامانة بود، امام به يكى از

يارانش به نام «عبد الله بن ابى يعفور» فرمود: «انْظُرْ ما بَلَغَ بِهِ عَلِىٌ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَالْزَمْهُ؛ نگاه كن ببين على عليه السلام كه در سايه چه چيزى آن همه مقام نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيدا كرد، آن را بشناس و رها مكن. سپس افزود: «فَانَّ عَلِيّاً عليه السلام انَّما بَلَغَ ما بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ اداءِ الْامانَةِ؛ زيرا على عليه السلام به آن همه مقامات در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد به خاطر راست گويى و اداى امانت بود». «3»

9- در حديث ديگرى در مورد آثار مهم دنيوى امانت و خيانت از على عليه السلام مى خوانيم «الْامانَةُ تَجُرُّ الرِّزْقَ وَ الْخِيانَةُ تَجُرَّ الْفَقْرَ؛ امانت رزق و روزى مى آورد، و خيانت مايه فقر است». «4»

10- در حديث كوتاه و بسيار پر معنى از همان بزرگوار مى خوانيم: «رَأْسُ الْاسْلامِ الْامانَةُ؛ رأس (ريشه و اساس و سرچشمه) اسلام امانت است». «5»

11- شبيه همين معنى با كمى تفاوت از لقمان حكيم نقل شده فرمود: «يا بُنَّىَّ ادِّ الْامانَةَ تَسْلُمُ لَكَ دُنْياكَ وَ آخِرَتُكَ وَكُنْ امِيناً تَكُنْ غَنِيّاً؛ پسرم! امانت را ادا كن تا دنيا و

______________________________

(1). همان مدرك، حديث 3.

(2). مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 20.

(3). اصول كافى، جلد 2، صفحه 104، حديث 5.

(4). بحار، جلد 78، صفحه 60.

(5). شرح غرر الحكم، جلد 4، صفحه 47.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 185

آخرت تو سالم باشد، و امين باش تا غنى شوى». «1»

12- اين بحث را با حديث ناب ديگرى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم فرمود:

«لاتَزالُ امَّتِى بِخَيْرٍ ما

تَحابُّوا وَ تَهادُّوا وَ ادَّوُا الْامانَةَ وَ اجْتَنِبُوا الْحَرامَ وَ وَقَّرُوا الضَّيْفَ وَ اقامُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَاذا لَمْ يَفْعَلُوا ذلِكَ ابْتَلَوا بِالْقَحطِ وَ السِّنِيْنِ؛ امت من همواره در مسير خير و سعادتند مادام كه با يكديگر محبت كنند و به يكديگر اعتماد كنند، و امانت را به صاحبان آن بپردازند و از حرام پرهيز كنند، مهمان را گرامى دارند، نماز را بر پا كنند، و زكات را بپردازند، و هنگامى كه چنين نكردند به قحطى و خشكسالى گرفتار مى شوند». «2»

*** اين روايات كه تنها گلچينى از روايات مربوط به امانت در منابع اسلامى است، به خوبى نشان مى دهد كه امانت چه جايگاهى در ميان تعليمات اسلامى دارد، و خيانت تا چه حد زيانبار، ويران گر و مايه بدبختى و دورى از خدا است. هر يك از روايات بالا به يكى از ابعاد آثار سازنده امانت و ابعاد ويران گر خيانت اشاره مى كند كه تأمل و دقت در آنها چيزهاى بسيار به انسان مى آموزد.

شاخه هاى امانت

هنگامى كه سخن از امانت به ميان مى آيد غالب مردم به امانت در امور مالى توجه مى كنند، ولى همان گونه كه در تفسير آيات با صراحت از پيشوايان اسلام نقل شده بود، امانت معنى بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه شامل تمام مواهب الهى و نعمت هاى خداداد مى شود.

از قرآن مجيد و اسلام و ايمان و ولايت گرفته تا كوچك ترين مواهب مادى و معنوى همه در مفهوم وسيع امانت درج است.

احاديثى كه مى گويد امانت موجب غنى و بى نيازى، و خيانت موجب فقر است

______________________________

(1). معانى الاخبار، صفحه 253؛ بحار الانوار، جلد 72، صفحه 117.

(2). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 115.

اخلاق در قرآن،

ج 3، ص: 186

ناظر به امانت هاى مالى و مادى است.

ولى آيه و بعضى از رواياتى كه اشاره به عرضه شدن امانت به آسمان ها و زمين مى كند به يقين به معنى امانت مادى و مالى نيست، بلكه فراتر از آن است، و ناظر به امانت هاى معنوى مى باشد.

در حديثى از امير مؤمنان عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسيد حال او دگرگون مى شد، و هنگامى كه از آن حضرت سؤال مى كردند مى فرمود: «وقت نماز رسيده همان وقت امانتى كه خداوند آن را در آسمان ها و زمين عرضه داشت، و از حمل آن ابا كردند و ترسان شدند». «1»

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه خداوند ارواح پيغمبر صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليها السلام و ائمّه معصومين عليهم السلام را آفريد، سخنانى فرمود: از جمله اين كه: «وَلايَتُهُمْ امانَةٌ عِنْدَ خَلْقِى؛ ولايت آنها امانتى است در نزد خلق من». «2»

از احاديث ديگرى استفاده مى شود كه خلافت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امانت است. «3»

يا اين كه نماز و زكات و حج امانت است. «4»

و يا همسران نزد شما امانت الهى هستند. «5»

و در نهج البلاغه در نامه امير مؤمنان على عليه السلام به اشعث بن قيس مى خوانيم كه فرمود: «وَ انَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَلكِنَّهُ فِى عُنُقِكَ امانَةً؛ فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست، بلكه امانتى است در گردن تو». «6»

و نيز در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه مجالس (خصوصى كه اسرار در آن گفته مى شود) امانت است. «7»

حتى در بعضى از روايات دارد كه غسل جنابت (به

عنوان يك تكليف الهى) امانتى است كه خداوند نزد بندگانش گذارده است. «8»

به هر حال امانت و خيانت را نمى توان در عمل خاص و برنامه معينى محدود

______________________________

(1). نور الثقلين، جلد 4، صفحه 313.

(2). بحار الانوار، جلد 26، صفحه 320.

(3). همان، جلد 99، صفحه 175.

(4). همان، صفحه 274.

(5). همان، جلد 21، صفحه 381.

(6). نهج البلاغه، نامه 5.

(7). المحجة البيضاء، جلد 3، صفحه 327.

(8). بحار الانوار، جلد 10، صفحه 181.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 187

ساخت چرا كه آثار و پى آمدهاى آن نيز تنها در بخش امانت و خيانت مالى محدود نمى شود.

آثار و پيامدهاى امانت و خيانت

مهمترين و آشكارترين اثر امانت، مسأله اعتماد است.

مى دانيم در زندگى اجتماعى كه اساس كار تعاون و همكارى براى مبارزه با مشكلات و بهره گيرى هر چه بيشتر از مواهب حيات است، مسأله اعتماد نقش اصلى را ايفا مى كند، چرا كه اگر اعتماد متقابل نباشد جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه همه از يكديگر وحشت دارند، و به جاى اين كه نيروها در جهت سازندگى به كار بيفتد در جهت پيشگيرى از اين وحشت به كار گرفته خواهد شد.

به تعبير ديگر جامعه انسانى بدون اعتماد متقابل، همه چيز خود را از دست مى دهد، هر چند همه امكانات را در اختيار داشته باشد، و به عكس با داشتن اعتماد متقابل همه چيز دارد، هر چند به ظاهر فاقد امكانات باشد.

پايه و اساس اين اعتماد دو چيز است: 1- امانت 2- صداقت. و اين كه در روايات گذشته خوانديم امانت سبب غنا و بى نيازى مى شود، و خيانت مايه فقر، دليلش همان است كه در بالا آمد.

و اين كه در روايات نيز آمده بود تمام انبياى الهى امانت و

صداقت را در متن دستورهاى خود داشته نيز به خاطر همين است.

مرحوم كلينى در كافى ماجراى جالبى در اين زمينه نقل مى كند مى گويد: مردى به نام عبد الرّحمن فرزند سيّابه (كه از علاقه مندان خاص امام صادق عليه السلام بود نقل مى كند هنگامى كه پدرم از دنيا رفت، يكى از دوستانش، درِ خانه ما آمد و به من تسليت گفت سپس افزود آيا پدرت چيزى براى شما باقى گذاشته است گفتم نه او كيسه اى كه هزار درهم در آن بود به من داد گفت از اين مال نگهدارى كن و از درآمد آن بهره بردارى نما، من اين خبر را در حالى كه بسيار خوشحال بودم به مادرم گفتم،

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 188

سپس با كمك دوستى به وسيله آن هزار درهم متاع هايى خريدم و در مغازه اى مشغول كسب شدم و خداوند اموال زيادى به من روزى كرد، زمان حج فرا رسيد من به مادرم گفتم به قلب من افتاده است كه به زيارت خانه خدا بروم، مادرم گفت: هزار درهم آن مرد را به او برگردان، من نزد او آمدم، امانتش را به او بازگرداندم. او گفت شايد اين مقدار كم بوده بيشتر به تو بدهم، گفتم نه (من از آن استفاده فراوان بردم) ولى مى خواهم حج بروم. دوست داشتم امانتت را به تو بازگردانم.

هنگامى كه مناسك حج را بجا آوردم به مدينه آمدم، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم جمعيت زيادى نزد حضرت بودند، هنگامى كه مجلس خلوت شد امام به من اشاره اى فرمود، نزدش رفتم فرمود آيا نيازى دارى؟ عرض كردم من عبد الرحمن بن سيّابه هستم. فرمود پدرت چه كرد؟ عرض كردم مرحوم

شد، حضرت ناراحت شد و طلب آمرزش براى او كرد، سپس فرمود: آيا چيزى براى شما گذاشته است؟ گفتم نه فرمود پس چگونه حج كردى؟ من ماجراى دوست پدرم را بازگو كردم، هنوز سخنانم تمام نشده بود فرمود هزار درهم را چه كردى؟ عرض كردم به صاحبش برگرداندم فرمود: «احسنت» آيا مايل هستى پندى به تو دهم؟ عرض كردم فدايت شوم آرى، فرمود: «عَلَيْكَ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَاداءِ الْامانَةِ تَشْرُكُ النَّاسَ فِى امْوالِهِمْ هَكَذا- وَ جَمَعَ بَيْنَ اصابِعِهِ-؛ بر تو باد به راست گويى و اداء امانت تا شريك مال مردم شوى اين چنين- هنگامى كه اين سخن را مى گفت انگشتان خود رابه هم جمع كرده بود و به من نشان مى داد، يعنى مانند اين انگشتان-».

عبد الرحمن مى گويد من اين سخن (نورانى) را به خاطر سپردم، و كار من به قدرى بالا گرفت كه در يك سال زكات اموال من سيصد هزار درهم شد. «1»

ما هم در دوران زندگى خود نظير اين گونه اشخاص را ديده ايم، تاجر با فضيلتى در نجف اشرف بود كه معاصرين ما همه او مى شناسند، به خاطر شهرتش به امانت دارى، هر كس هر چه داشت به دست او مى سپرد، و فكرش از هر نظر راحت

______________________________

(1). فروع كافى، جلد 5، صفحه 134. (با كمى تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 189

بود، تا آنجا كه چون او تابعيت عراق را داشت و بسيارى از علماء و فضلا و طلاب نداشتند، خانه هايى را كه مى خريدند همه به نام او مى كردند، و شايد هنگام وفاتش بيش از پانصد خانه از افراد مختلف به نام او بود، كه هيچ كدام با مشكلى روبرو نشدند (رحمة اللَّه عليه).

از

سوى ديگر هنگامى كه امانت در يك جامعه يا در يك خانواده حكم فرما شود، مايه آرامش فكر و روح آنها است، زيرا در صورت احتمال خيانت همه از هم وحشت دارند و دائماً از اين نگرانند كه خيانتى نسبت به آنها صورت نگيرد، و مال يا جان يا ناموس يا مقامشان به خطر نيفتد، و به يقين ادامه چنين زندگى كه افراد از يكديگر بترسند ناگوار و دردناك است واى بسا سبب بيمارى هاى جسمى و روحى فراوانى شود.

از سوى سوم امانت بسيارى از هزينه هاى زندگى را كم مى كند، و سبب صرفه جويى در وقت و عمر و مال است، زيرا هنگامى كه راه خيانت در محيط باز شود مديران و مسؤلان مختلف ناچارند بازرس ها و حسابرس هايى با هزينه هاى سنگين براى پيش گيرى از خيانت هاى احتمالى در بخش هاى مختلف بگمارند، و گاه لازم مى شود نسبت به بازرس ها هم بازرس هاى ديگر كه اعمال آنها را كنترل كنند در نظر بگيرند. هر چند اين امور نيز به طور كامل نمى تواند جلو مشكلات ناشى از خيانت را بگيرد، ولى به هر حال جلو از بين رفتن نيرو و سرمايه زيادى را مى گيرد، هم اكنون در جامعه خود شاهد و ناظر مسايل دردناكى در زمينه اسناد مالى و از ميان رفتن اعتماد و امنيت اقتصادى و به زندان افتادن افراد زيادى در اين رابطه هستيم كه اگر به جاى اينها كمى صداقت و امانت بود، هيچگاه گرفتار اين ضايعات عظيم نمى شديم.

از سوى چهارم امانت سبب جلب محبت و پيوند دوستى در ميان افراد است، در حالى كه خيانت عامل بسيارى از جنايات و حوادث ناگوار اجتماعى است اگر پرونده هاى جرائم و

جنايات را ورق زنيم مى بينيم بسيارى از آنها زائيده خيانت ها است، اگر درباره طلاق ها و جدايى ها، بحث و بررسى كنيم، سرچشمه بسيارى از آنها

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 190

را خيانت يكى از دو همسر نسبت به يكديگر مى بينيم.

در بعضى از روايات گذشته، اشاره لطيفى به اين معنى شده بود آنجا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: «لاتَزالُ امَّتِى بِخَيْرٍ ما تَحابُّوا وَ تَهادُوا وَ أدَّوُا الْامانَةَ وَ اجْتَنِبُوا الْحَرامَ ... فَاذا لَمْ يَفْعَلُوا ذلِكَ ابْتِلُوا بِالْقَحْطِ وَ السِّنِين؛ پيوسته امت من در مسير خير (و بركت) هستند مادام كه نسبت به يكديگر محبت دارند و كمك مى كنند و امانت را رعايت مى نمايند، و از حرام پرهيز مى كنند ... هنگامى كه اين كارها را ترك كنند گرفتار قحطى و خشكسالى مى شوند». «1»

از سوى پنجم امانت به مفهوم گسترده كه شامل مسايل علمى نيز مى شود، سبب پيشرفت علوم و دانش ها است، دانشمندان امين و با صداقت سعى مى كنند در مطالعات و آزمايش هاى خود دقت به خرج دهند و آنچه را باز يافته اند بى كم و كاست در اختيار ديگران بگذارند، و همين سبب پيشرفت علم و دانش است در حالى كه اگر اصل امانت از مطالعات علمى برداشته شود، ممكن است سبب گمراهى افراد ناآگاه گردد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «كُلُّ ذِى صَناعَةٍ مُضْطَرٌّ الَى ثَلاثِ خَلالٍ يَجْتَلِبُ بِهَا الْمَكْتَسِبَ وَ هُوَ انْ يَكُونَ حاذِقاً بِعَمَلِهِ، مُؤَدِّياً لِلْامانَةِ فِيهِ، مُسْتَمِيلًا لِمَنْ اسْتَعْمَلَهُ؛ هر صاحب صناعتى لازم است سه صفت داشته باشد كه به وسيله آنها كسب و كار خود را رونق دهد، نخست اين كه در كارش ماهر باشد، و

امانت را در آن ادا كند، و نسبت به كسانى كه آنها را به كار مى گيرند عطوف و مهربان باشد». «2»

اين نكته نيز حائز اهميت است كه امانت انسان را به صداقت و راستى دعوت مى كند همان گونه كه صداقت و راستى انسان را به سوى امانت فرا مى خواند زيرا صداقت نوعى امانت در گفتار است، و امانت نوعى صداقت در عمل، به اين ترتيب هر دو به يك ريشه در دو چهره مختلف باز مى گردند.

لذا در احاديث اسلامى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «الْامانَةُ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 115.

(2). همان، جلد 75، صفحه 236.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 191

تُؤدِّى الَى الصِّدْقِ؛ امانت انسان را به صدق و راستگويى دعوت مى كند». «1»

و در حديث ديگرى از همان امام همام مى خوانيم: «اذا قَوِيَتِ الْامانَةُ كَثُرَ الصِّدْقُ؛ هنگامى كه امانت تقويت شود، صداقت فزونى مى يابد». «2»

انگيزه هاى امانت و خيانت

كسانى كه به سراغ خيانت مى روند، و آن را بر امانت ترجيح مى دهند غالباً به منافع زودگذر مى انديشند، زيرا خيانت در بسيارى از موارد منافعى كم يا زياد، به صورت سريع و زودرس در اختيار خيانت كننده قرار مى دهد بى آنكه به زيان هاى هنگفت ناشى از آن بينديشند.

اين افراد كه گرفتار حرص و آز و طمع هستند كمتر به عواقب خيانت مى انديشند زيرا منافع زودرس پرده بر چشم و گوش و عقل آنها مى افكند.

آنها بر اثر ضعف ايمان و عدم توجه به قدرت لايزال خداوند قادر منان كه روزى را تضمين كرده، و به امانت داران پاداش هاى دنيا و آخرت را وعده داده است، چشم بر هم گذارده، و همه اين ها را به دست فراموشى سپرده

و در دام خيانت گرفتار مى شوند.

بنابراين سرچشمه هاى خيانت را مى توان امور زير شمرد:

1- ضعف ايمان و عقيده و عدم توجه به توحيد افعالى خداوند، و حاكميت او بر همه چيز.

2- غلبه هوا و هوس و دنياپرستى.

3- چيره شدن حرص و آز و طمع بر انسان.

4- نينديشيدن به پيامدهاى خيانت در زندگى مادى و معنوى.

5- رها كردن تلاش و كوشش هاى مستمر براى رسيدن به مقصود از طريق مشروع به خاطر تنبلى و ضعف اراده.

______________________________

(1). شرح فارسى غرر، جلد 2، صفحه 7.

(2). همان، جلد 3، صفحه 134.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 192

و با توجه به اين امور، نقطه مقابل آن كه انگيزه هاى امانت است روشن مى شود.

امانت از ايمان و يقين به پروردگار عالم و علم و قدرت او و اعتماد به وعده هاى او سرچشمه مى گيرد، امانت زائيده عقل و درايت و توجه به عاقبت امور و نتايج كارها است.

امانت دليل بر واقع بينى انسان، و رهايى او از چنگال اوهام و پندارهاى هوس آلود است.

امانت از شخصيت بالا و والاى انسان سرچشمه مى گيرد، چرا كه حاضر نمى شود خود را به مال و مقام و مواهب زودگذر مادى كه از طريق خيانت حاصل مى شود بفروشد.

و در يك كلمه امانت مولود فهم و شعور و عقل و ايمان و اخلاص و شخصيت است. گاه مى شود كه عامل خيانت فقر و ظلم است، و گروه هايى كه به حقوق مشروع خود در جامعه نمى رسند، و به اين جهت تحت فشار فقر قرار مى گيرند، و دست آنها به خيانت آلوده مى شود، و به همين دليل در دستورهاى اسلامى آمده است كه براى حفظ امانت قاضى در قضاوتش بايد او را از بيت المال به

طور كامل اداره كرد.

امير مؤمنان على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر كه عالى ترين برنامه مديريت است مى فرمايد: «وَافْسَحْ لَهُ فِى الْبَذْلِ، ما يُزِيلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ، حاجَتُه الىَ النَّاسِ، وَ اعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ ما لا يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خاصَّتِكَ لَيأْمَنَ بِذلِكَ اغْتِيالَ الرِّجالِ لَهُ عِنْدَكَ، فَانْظُرْ فى ذلِكَ نَظَراً بَلِيْغاً؛ و در بذل و بخشش به او (قاضى) سفره سخاوتت را بگستر آن گونه كه نيازمندى اش از ميان برود، و حاجتى به مردم پيدا نكند، و از نظر مقام و منزلت آن قدر مقامش را نزد خودت بالا ببر كه هيچ يك از ياران نزديكت به نفوذ كردن در او طمع نكند، و از توطئه اين گونه افراد نزد تو در امان باشد، و در اين موضوع با دقت بنگر». «1»

اين بحث را با حديث پر معنايى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم، حديثى كه نشان مى دهد سرچشمه هاى خيانت بسيار متنوع است، و براى حفظ امانت، بايد به

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 53.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 193

تمام آن سرچشمه ها توجه كرد، مى فرمايد: «مَنْ اؤْتُمِنَ عَلى امانَةٍ فَادّاها فَقَدْ حَلَّ الْفَ عُقْدَةٍ مِنْ عُنُقِهِ مِنْ عُقَدِ النَّارِ، فَبادِرُوا بِاداءِ الْامانَةِ، فَانَّ مَنْ اؤْتُمِنَ عَلى امانَةٍ وَكَّلَ بِهِ ابْلِيسُ مِأَةَ شَيْطانٍ مِنْ مَرَدَةِ اعْوانِهِ لِيُضِلُّوهُ وَ يُوَسْوِسوا الَيْهِ حَتّى يُهْلِكُوهُ الَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ هر كس امانتى به او سپرده شود و آن را ادا كند هزار گره از گره هاى آتش دوزخ از گردن او گشوده است، پس در اداى امانت تعجيل كنيد، چرا كه هر امانتى به كسى بسپارند ابليس يك صد نفر از شياطين از دستيارانش را مأمور او

مى كند تا او را گمراه سازند، و در دل او وسوسه خيانت كنند تا هلاكش كنند مگر كسى كه خداوند متعال او را حفظ كند». «1»

راه پيش گيرى و درمان

پرورش روح امانت در افراد و پيش گيرى از خيانت جز در سايه تقويت مبانى ايمان امكان پذير نيست، زيرا همان گونه كه در بحث گذشته آمد، يكى از ريشه هاى عمده خيانت شرك و عدم اعتقاد كامل به قدرت پروردگار و رازقيّت او است. افراد ضعيف الايمان به گمان اين كه اگر دست به خيانت نيالايند در زندگى عقب مى مانند، و منافع آنها تأمين نمى شود، تن به ذلّت خيانت مى دهند اما هنگامى كه پايه هاى ايمان تقويت شد، توكل و اعتماد بر خدا، و اطمينان به وعده هاى تخلف ناپذير او سبب مى شود كه راه انحراف شرك را براى وصول به مواهب زندگى نپيمايد.

از سويى ديگر چون يكى از عوامل مهم خيانت، نياز است بايد تا آنجا كه مى شود نيازهاى معقول و مشروع كسانى را كه تحت مديريت انسان قرار دارند برآورده كنند مبادا نيازشان سبب شود كه زنجير طلايى امانت را پاره كنند و به خيانت روى آورند.

از سوى سوم توجه به عواقب شوم خيانت در دنيا و آخرت، و رسوايى ها و محروميت هاى ناشى از آن، و سرافكندگى در برابر خلق و خالق و گرفتار شدن در چنگال فقرى كه انسان از آن مى گريزد، به يقين از عوامل باز دارنده و از اسباب پيشگيرى و درمان خيانت است.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 114.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 194

انسان هنگامى كه به ياد اين نصيحت لقمان به فرزند دلبندش مى افتد كه مى گفت «يا بُنَّىَّ ادِّ الْامانَةَ تَسْلُمُ لَكَ دُنْياكَ وَ آخِرَتُكَ وَكُنْ امِيناً

تَكُنْ غَنِيّاً؛ فرزندم امانت را ادا كن تا دنيا و آخرتت سالم باشد، و امين باش تا غنى شوى». «1» با تمام وجودش تشويق مى شود كه به سوى اين فضيلت اخلاقى يعنى امانت حركت كند، و از خيانت بگريزد.

اگر به اين نكته توجه كنيم كه به گفته امير مؤمنان على عليه السلام: «رَأْسُ الْكُفْرِ الْخِيانَةُ؛ سر رشته كفر خيانت است». «2» و در جاى ديگر فرمود: «رَأْسُ النِّفاقِ الْخِيانَةَ؛ سر رشته نفاق خيانت است». «3» و در جاى ديگر فرمود: «جانِبِ الْخِيانَةَ فَانَّها مُجانِبَةُ الْاسْلامَ؛ از خيانت كناره گيرى كنيد كه سبب كناره گيرى از اسلام است». «4» از خيانت وحشت خواهيم كرد، و به عظمت اين گناه كه با كفر و نفاق و دورى از اسلام برابرى مى كند آشنا مى شويم، و اين عامل بازدارنده مهمى است.

هنگامى كه به اين حديث تكان دهنده گوش فرا دهيم كه بنيان گذار اسلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ارْبَعٌ لا تَدْخُلُ بَيْتاً واحِدَةٌ مِنْهُنَّ الَّا خَرِبَ وَ لَمْ يَعْمُرْ بِالْبَرَكَةِ الْخِيانَةُ وَ السِّرِقَةُ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ الزِّنا؛ چهار چيز است كه اگر يكى از آنها در خانه اى وارد شود، ويران مى گردد، و هرگز بركات الهى آن را آباد نخواهد كرد، خيانت، سرقت، شرب خمر، و زنا» «5» به خطر خيانت به امانت، بيشتر پى مى بريم.

بديهى است جامعه اى نيز كه يكى از اين چهار چيز يا همه آن ها در آن وارد شود، مشمول همين حكم است، ويران مى گردد و از بركت خالى مى شود.

*** اين نكته نيز قابل دقت است همان گونه كه امانت داران بايد در امانت خيانت نكنند، امانت گذاران نيز بايد به هوش باشند كه امانت خويش

را به دست چه كسى

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 215.

(2). همان.

(3). غرر الحكم.

(4). همان.

(5). بحار الانوار، جلد 76، صفحه 125.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 195

مى سپرند، اگر كسى امانتش را به دست انسان بد سابقه اى بسپارد، و او در امانت خيانت كند، بايد خويشتن را ملامت كند. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«مَنِ اْئَتَمَنَ غَيْرَ امِينٍ فَلَيْسَ لَهُ عَلَى اللَّهِ ضِمانٌ لِانَّه قَدْ نَهَاهُ انْ يَأْتَمِنَهُ؛ كسى كه امانت خويش را به غير امين بسپارد، خدا ضامن حفظ آن نيست، زيرا خدا او را از سپردن امانت به چنين كسى نهى كرده است». «1»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «مَنِ ائِتْمَنَ غَيْرَ مُؤْتَمَنٍ فَلا حُجَّةَ لَهُ عَلَى اللَّهِ؛ كسى كه فرد غير امين را امين بشمرد (و امانتش را به او بسپارد، مال خود را ضايع كرده) و حجتى در برابر پروردگار ندارد». «2»

بنابراين بر تمام مديران جامعه اسلامى لازم است كه به هوش باشند، مبادا پست ها و مقامات مختلف حكومت را كه مهم ترين امانت هاى الهى هستند، به دست افراد خائن بسپارند، كه هم دنياى خويش را تباه مى كنند و هم دين خود را، و در پيشگاه خدا مسؤوليت سنگينى دارند.

امانت و خيانت در بيت المال

امانت همه جا مطلوب است ولى از ديدگاه اسلام در اموال عمومى و سرمايه هاى معنوى و مادى كه تعلق به جامعه دارد، نه به شخص خاصى، داراى تأكيد بيشترى است فلسفه آن نيز روشن است، زيرا اولًا گروهى چنين مى پندارند، چون اين سرمايه ها تعلق به عموم دارند، آنها آزادند هرگونه مى خواهند در آن عمل كنند، و ثانياً اگر خيانت در اموال عمومى و بيت المال رايج شود نظام جامعه از

هم گسيخته خواهد شد، و چنين جامعه اى هرگز روى سعادت نمى بيند.

براى پى بردن به اهميت اين موضوع كافى است كه داستان «حديده مُحْماة» را بار ديگر به خاطر بياوريم آنجا كه عقيل برادر امير مؤمنان على عليه السلام تقاضا كرده بود كمى بر سهميه او از گندم بيت المال بيفزايد، و ضابطه عدالت بين مسلمين را به خاطر رابطه برادرى كمى تغيير دهد، على عليه السلام آهنى را در آتش گذارد، و نزديك

______________________________

(1). همان، جلد 106، ص 179.

(2). فروع كافى، جلد 5، صفحه 299.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 196

دست او برد، فرياد عقيل بلند شد، و امام با عصبانيت فرمود: «يا عقيل اتَئِنُّ مِنْ حَدِيْدَةٍ احْماها انْسانُها لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِى الى نارٍ سَجَرَها جَبَّارُها لِغَضَبِهِ؛ اى عقيل از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به بازى سرخ كرده (و نزديك دست تو آورده) ناله مى كنى، اما مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته؟». «اتَئِنُّ مِنْ الْاذَى وَ لا ائِنُّ مِنْ لَظَى آيا تو از اين ناراحتى مختصر مى نالى و من از آن آتش سوزان ننالم؟». «1»

و در جاى ديگر در يك سخن تكان دهنده هنگامى كه عطايايى را كه عثمان بى حساب و كتاب از بيت المال به اقوام و بستگانش داده بود، به بيت المال باز گردانيد فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْاماءُ لَرَدَدْتُهُ، فَانَّ فِى الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اضْيَقُ؛ به خدا سوگند اگر آنها را (آنچه از عطاياى عثمان) بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده شده بيابم، به بيت المال باز مى گردانم،

هر چند مهر و كابين زنان شده باشد، و يا كنيزانى را با آن در اختيار گرفته باشند، چرا كه عدالت سبب گشايش و پيشرفت جامعه است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد تحمل جور، بر او گران تر است». «2»

و هنگامى كه به آن حضرت پيشنهاد كردند براى پيشرفت كار حكومتت (حد اقل در آغاز كار) براى افراد صاحب نفوذ امتيازى در عطاياى بيت المال قايل باشد، امام از اين پيشنهاد خشمگين شد و فرمود: «اتَأْ مُرُونِّى انْ اطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيْتُ عَلَيْهِمْ واللَّهِ لا اطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ وَ ما امَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً، لَوْ كانَ الْمالُ لِى لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ انَّما الْمالُ مالُ اللَّهِ؛ آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا زنده ام و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز به چنين كارى دست نمى زنم، اگر اين اموال از خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مى كردم (و عدالت را رعايت مى نمودم) تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خدا است (و متعلق به بيت المال است)». «3»

______________________________

(1). نهج البلاغه، خطبه 224.

(2). نهج البلاغه، خطبه 15.

(3). همان، خطبه 126.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 197

اخلاق در قرآن ج 3 215

حتى گاه نزديك ترين دوستان خود را در مورد خيانت در بيت المال تهديد مى كرد تا ديگران به حساب خود برسند، و بدانند اين مسأله بسيار جدى است. در همين رابطه در نامه اى كه امير مؤمنان

على عليه السلام به بعضى از فرمانداران كشور اسلامى كه از آشفته بودن جامعه اسلامى به خاطر بروز پاره اى از جنگ ها سوء استفاده كرده و اموال بيت المال را به غارت برده بود مى نويسد: «فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُوْ الى هؤلاءِ الْقَومِ امْوالَهُمْ، فَانَّكَ انْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ امْكَنَنِى اللَّهُ مِنْكَ لَاعْذِرَنَّ الَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَاضْرِبَنَّكَ بِسَيفىَ الَّذِى ما ضَرُبْتُ بِهِ احَداً الّا دَخَلَ النَّارَ، وَ وَاللَّهِ لَوْ انَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلا مِثْلَ الَّذِى فَعَلْتَ ما كانَتْ لَهُما عِنْدِى هَوادَةٌ، وَ لا ظَفِرا مِنِّى بِأِرادَةٍ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُما؛ از خدا بترس و اموال مردم (اموال بيت المال) را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند مرا بر تو مسلط سازد وظيفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد، و با اين شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اين كه داخل دوزخ شد به تو خواهم زد، به خدا سوگند اگر حسن و حسين كارى همانند تو انجام دهند، هيچ پشتيبانى و هواخواهى از سوى من نخواهند داشت، و در اراده من تأثير نمى كند، تا آن زمان كه حق را از آنها بستانم». «1»

مى دانيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به هنگام فتح مكه به تمام مجرمان و جنايت كاران قريش و غير قريش كه قريب بيست سال بر ضد آن حضرت و يارانش توطئه كردند و خون هاى زيادى از مسلمانان را ريختند، فرمان عفو عمومى داد، فرمانى كه اثر بسيار مطلوبى در جلب و جذب مردم مكه به اسلام داشت، و آن روز را روز مرحمت و عفو و بخشش نام گذاشت، با اين حال

چند نفر را از اين عفو عمومى استثنا فرمود و دستور داد هر كجا آنها را بيابند به قتل برسانند، يكى از آنها ابن خطل بود، و گناهش اين بود كه هنگامى كه اسلام آورد و به مدينه هجرت كرد پيامبر صلى الله عليه و آله او را مأمور جمع آورى زكات كرد، و كسى از طايفه خزاعه را همراه او فرستاد، او مقدار قابل ملاحظه اى زكات جمع آورى كرد، ولى رفيقش را كشت، و اموال را با خود برداشت و به مكه برگشت هنگامى كه قريش سؤال كردند چرا برگشتى؟ گفت: آيينى بهتر از آيين شما نيافتم و كنيزان خواننده اى داشت، و اشعارى در هجو پيامبر صلى الله عليه و آله

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 41.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 198

مى گفت و به آنها مى داد تا به آواز بخوانند و جلساتى تشكيل مى داد و بت پرستان در آن شركت مى كردند و در آن مجلس آواز مى خواندند و شراب مى نوشيدند، و از آنجا كه اين مرد وقاحت و بى شرمى را به حدّ نهايت رسانده بود، و خيانت در بيت المال سبب ارتداد او و بازگشت به بت پرستى و هتك و توهين نسبت به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله شده بود چنين دستورى را درباره او صادر كرد، او به پرده هاى كعبه پناه برد (از آنجا كه كعبه پناهگاه اين گونه جنايتكاران نيست) او را بيرون كشيدند و كشتند. «1»

اين تعبيرات شديد و سخنان تكان دهنده نشان مى دهد على رغم اين كه گروهى از مردم خيانت به بيت المال مسلمين را سهل و ساده مى شمردند، از بزرگترين خيانت ها و كيفر آن از شديدترين كيفرها است.

اين سخن را با اشاره

به ماجرايى از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه اهميت فوق العاده بيت المال را نشان مى دهد پايان مى دهيم، جريان از اين قرار است كه هنگام بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيبر به سرزمين وادى القرى رسيدند، و با آن حضرت غلامى بود كه رفاعة بن زيد او را به حضرت هديه داده بود، مسلمانان در آنجا توقف كردند، و آن غلام (كه طبق بعضى از روايات مِدْعَم نام داشت) مشغول پياده كردن وسايل سفر پيامبر صلى الله عليه و آله از شتر بود كه ناگهان تيرى از ناحيه دشمن به سوى او پرتاب شد، و او را شهيد كرد، اصحاب (ضمن تأسّف بر اين حادثه) گفتند «بهشت بر او گوارا باد» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، سوگند به كسى كه جان محمد صلى الله عليه و آله در دست او است اكنون آن لباس در تنش در آتش دوزخ مى سوزد، همان لباسى كه روز خيبر از غنايم مسلمين به خيانت برده بود، اصحاب تعجب كردند، و سخت تحت تأثير قرار گرفتند، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آن را شنيد و خدمتش رسيد، عرض كرد اى رسول خدا من هم دو بند كفش را از غنايم بردم، فرمود: همانند آن بند كفش در آتش دوزخ براى تو بريده مى شود. «2»

______________________________

(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 18، صفحه 14 و 15.

(2). سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 353.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 199

7

صدق و راستى

اشاره

اين صفت يكى از بارزترين نشانه هاى شخصيت هر انسانى است، و هنگامى كه با امانت همراه شود و

به عنوان راستى و درستى مطرح گردد، مجموعه شخصيت انسان را نشان مى دهد به گونه اى كه نمى توان نام انسان واقعى را بر كسى كه از اين دو بى بهره است گذاشت.

اين دو ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگويى چيزى جز امانت در گفتار، و امانت چيزى جز صداقت در عمل نيست و به همين دليل در كلمات پيشوايان اسلام، صدق الحديث و اداء الامانة با هم ذكر شده است، همان گونه كه در گفتگوهاى عادى نيز راستى و درستى را با هم مى آورند.

در كنار اين صفت صفات ممتاز ديگرى است كه در واقع لازم و ملزوم يكديگرند چه اينكه راستگويان غالباً افرادى شجاع، صريح اللّهجه، كم طمع، با اخلاص و دور از حب و بغض هاى افراطى و تعصبند، در حالى كه دروغگويان معمولًا افرادى ترسو، رياكار، متعصب و لجوج، طمّاع و يا گرفتار حب و بغض هاى غلط مى باشند.

افراد راستگو در زندگى خود پايبند به اصولى هستند، در حالى كه دروغگويان ابن الوقت و منافقند.

در يك كلمه مى توان گفت: راستى و درستى دو كليد براى كشف باطن اشخاص از جنبه هاى مختلفند، و لذا همان گونه كه در بحث روايات خواهد آمد در كلمات

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 200

معصومين عليهم السلام اين دو را وسيله آزمون افراد قرار داده اند كه اگر مى خواهيد خوبى و بدى كسى را بشناسيد، او را در مسأله راست گويى و اداى امانت، به آزمايش بگذاريد.

با اين اشاره به سراغ آيات قرآن و روايات اسلامى در زمينه صدق و راستى مى رويم. از انگيزه ها و نتيجه هاى اين صفت و ساير امور مربوط به آن سخن مى گوييم و سپس به بحث درباره دروغ و آثار آن

مى پردازيم.

در قرآن آيات زيادى درباره اهميت صدق و راستى وارد شده كه آيات زير گلچينى از آنها است.

1- قالَ اللَّهُ هذا يَومُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْانْهارُ خالِدِينَ فِيهَا ابَداً رِضىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوزُ الْعَظِيمُ. (مائده- 119)

2- يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ. (توبه- 119)

3- ... لِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ المُنافِقِينَ انْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ انَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً. (احزاب- 24)

4- انَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ ... اعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ اجراً عَظِيماً. (احزاب- 35)

5- طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَاذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيراً لَهُمْ. (محمد- 21)

6- وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِى مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ. (عنكبوت- 3)

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 201

ترجمه

1- خداوند مى گويد: «امروز روزى است كه راستى راستگويان، به آنها سود مى بخشد، براى آنها باغهايى از بهشت است كه نهرها از زير (درختان) آن مى گذرد و تا ابد، جاودانه در آن مى مانند، هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند اين، رستگارى بزرگ است!»

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.

3- هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است.

4- به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و

زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو ... خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.

5- (ولى) اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است، و اگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعى مى شود به خدا راست گويند (و از در صدق و صفا درآيند) براى آنها بهتر مى باشد!

6- ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم)، بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد!.

تفسير و جمع بندى

تعبيراتى كه در قرآن مجيد درباره اهميت راستگويى و صدق آمده تعبيرات كم نظير يا بى نظيرى است، از جمله تعبيرى است كه در نخستين آيه مورد بحث آمده كه بعد از گفتگوى مشروحى درباره انحراف مسيحيان از توحيد و سؤال خداوند از حضرت مسيح عليه السلام در روز قيامت درباره اين انحراف و تبرئه مسيح عليه السلام خودش را از اين اتّهام، خداوند مى فرمايد: اين روزى است ك راستى و صدق راست گويان به آنها سود مى بخشد (قالَ اللَّهُ هذا يَومُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ).

اشاره به اين كه راستى و صدق آنها در دنيا، در روز قيامت به يارى آنها مى شتابد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 202

و سبب نجاتشان مى شود (نه اين كه صدق آنها در قيامت سبب نجات است چرا كه قيامت داراى تكليف نيست).

سپس در ادامه اين سخن به پاداش آنها اشاره كرده مى افزايد براى آنها باغ هايى از بهشت كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و هم خداوند از آنها راضى و هم آنها از خدا راضى و خشنودند، و اين پيروزى و رستگارى بزرگى است (لَهُمْ

جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْانْهارُ خالِدِينَ فِيها ابَداً رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ العَظِيمُ).

از يك سو بهشت با آن مواهبش و جاودانه بودنش، و از سوى ديگر رضايت و خشنودى خداوند، و تعبير به فوز عظيم (رستگارى بزرگ) به خوبى نشان مى دهد كه مقام صادقان تا چه حد والا است، و شايد اين به خاطر آن است، كه تمام اعمال نيك را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد، و يا به تعبير ديگر كليد آنها صداقت و راستگويى است.

بديهى است خدا از هر كس خشنود باشد هر چه از او بخواهد به او مى دهد، و طبيعى است هنگامى كه انسان به تمام خواسته هايش برسد خشنود خواهد شد بنابراين خشنودى خدا سبب خشنودى او مى شود، و اين خشنودى متقابل نعمتى است كه هيچ نعمتى به پاى آن نمى رسد. و موهبتى كه نصيب صادقان و راستگويان مى شود.

اين تعبير (رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) در چهار مورد در قرآن مجيد آمده كه دقت در آنها عظمت مفهوم آن را نشان مى دهد، در يك جا سخن از مهاجران و انصار و تابعين است، در جايى ديگر، سخن از حزب الله است، و در مورد سوم سخن از خَيرُ البَرِيّه (بهترين انسان ها) است، و در آيه مورد بحث سخن از صادقان است، و نشان مى دهد صادقان حِزبُ اللّه، وَ خَير البريّه و در زمره مهاجران و انصار و تابعين محسوب مى شوند.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 203

در دومين آيه جميع مؤمنان را مخاطب قرار داده و دستور مى دهد تقواى الهى را پيشه كنند و همواره با صادقان باشند (يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ

كُونُوا مَعَ الْصادِقِينَ).

با توجه به اين كه اين گونه خطاب ها كه اصطلاحاً از آنها تعبير به خطابات مشافهه مى شود، تمام مؤمنان را در هر زمانى و در هر مكانى شامل مى شود، روشن مى گردد كه بودن در كنار صادقان وظيفه اى است براى همگان در هر زمان و در هر مكان و دليل بر اين است كه براى اين كه بتوانند راه پرپيچ و خم تقوا را بدون انحراف و اشتباه طى كنند، بايد همراه صادقان گام بردارند.

در اين كه منظور از صادقين در آيه چه كسانى هستند، تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر شده است.

بعضى آن را به پيامبر اسلام و يارانش تفسير كرده اند، و بعضى آن را به كسانى كه داراى صدق نيت و درستى در عقايد و اعمال بوده اند، و هرگز از او جدا نشدند، و بعضى تفسيرهاى ديگرى براى آن ذكر كرده اند.

ولى مراجعه به ساير آيات قرآن، اين آيه را تفسير مى كند. در آيه 15 حجرات مى خوانيم «انَّما الْمُوْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ اولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ؛ مؤمنان كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند، و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، اين ها صادقانند».

در اين آيه صادقان با اوصاف والائى مانند ايمان خالى از هرگونه شك و ترديد و جهاد با جان و مال در راه خدا، توصيف شده اند.

و در آيه 8 سوره حشر يكى از مصاديق بارز آنها را مهاجرانى ذكر مى كند كه اموال و خانه هاى خود را رها كرده و براى جلب رضاى خدا هجرت كرده اند، و

پيوسته به يارى دين خدا و فرستاده او، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله شتافتند.

و در آيه 117 سوره بقره آنها را به اوصاف مهم ديگرى از قبيل ايمان به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران و همچنين انفاق بهترين اموال

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 204

خود در راه خدا و اقامه نماز و اداء زكات و وفاى به عهد و شكيبايى در مشكلات و در هنگام جهاد، توصيف مى كند.

از مجموع اين اوصاف به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه صادقان فقط صادقان در سخن و كلام نيستند، بلكه صدق در ايمان و عمل و در طريق ايثار و جان فشانى و اطاعت پروردگار نيز در برنامه آنها است، گرچه اين مفهوم، مفهوم وسيعى است، ولى نمونه كامل و اتمّ آنها معصومانند.

لذا در رواياتى كه از طرق اهل بيت و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه اين آيه تفسير به على بن ابى طالب و يارانش، يا تفسير به على بن ابى طالب و اهل بيتش شده است.

علّامه ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس نقل مى كند كه گفت «مع الصّادقين يعنى مع على بن ابى طالب و اصحابه». «1»

گروه ديگرى از علماى اهل سنت مانند علّامه گنجى در كفاية الطالب، و سبط بن جوزى در تذكره، نيز همين معنى را نقل كرده اند. با اين تفاوت كه به جاى اصحاب، اهل بيت آمده، و در ذيل آن مى خوانيم: «قالَ بْنُ عباس: عَلِىٌّ سَيِّدُ الصَّادِقين؛ ابن عباس گفت: على عليه السلام سيد و سرور صادقان است». «2»

در رواياتى نيز از جابر بن عبد اللَّه انصارى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در

تفسير اين آيه فرمود: «اى آل محمّد؛ منظور آل محمّد صلى الله عليه و آله است». «3»

بسيارى از مفسران از مطلق بودن آيه چنين استفاده كرده اند كه اين دستور شامل همه مسلمان ها در هر زمان و مكان مى شود، و از آنجا كه صادق مطلق امام معصوم عليه السلام است، دلالت مى كند كه در هر زمان بايد پيشواى معصوم عليه السلام وجود داشته باشد. (و تعبير به صيغه جمع- صادقين- به خاطر مجموع مخاطبان در تمام زمان ها است).

نتيجه اين كه همه ما موظّفيم كه هميشه با صادقان باشيم، صادقانى كه

______________________________

(1). احقاق الحق، جلد 3، صفحه 297.

(2). همان مدرك.

(3). تفسير نور الثقلين، جلد 2، صفحه 280.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 205

اوصافشان در آيات بالا آمد، و نمونه اتمّ آن پيشوايان معصوم عليهم السلام است.

*** در سومين آيه جزا و پاداش قيامت را در ارتباط با مسأله صدق و راستى شمرده و صادقان را در برابر منافقان قرار داده است و بعد از شرح حال مؤمنان راستين به آنهايى كه شربت شهادت نوشيدند و گروه ديگرى كه در انتظار جهاد و شهادت بودند مى فرمايد: هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را اگر اراده كند، عذاب نمايد و يا (هرگاه توبه كنند و بازگردند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد كه خداوند غفور و رحيم است (لِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ المُنافِقِينَ انْ شاءَ اوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمِ انَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).

به اين ترتيب پاداش هاى عظيم معنوى و مادى بهشت در انتظار صادقان است؛ صادقان در گفتار و رفتار و عقيده، و آنها كه از دائره صدق پا بيرون

مى نهند در درّه نفاق سقوط مى كنند.

دانى ز چه رو سرو روان سرسبز است پيوسته چرا به دوستان سرسبز است

چون مذهب او است راستى در همه وقت بر طرف چمن هميشه زان سرسبز است

*** در چهارمين آيه به ده گروه بشارت مغفرت و پاداش عظيم مى دهد و چهارمين آنها را صادقين و صادقات (مردان راستگو و زنان راستگو مى شمرد) يعنى بعد از اسلام و ايمان و اطاعت فرمان خدا سخن از صدق و راستى به ميان مى آورد و نشان مى دهد كه تا چه حد اين فضيلت اخلاقى چه در مردان و چه در زنان واجد اهميت است. حديث معروف نبوى صلى الله عليه و آله «لايَسْتَقِيمُ ايمانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لا يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسانُهُ؛ ايمان هيچ كس درست نمى شود تا قلبش درست شود، و قلب هيچ كس

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 206

درست نمى شود تا زبانش به درستى گرايد». «1» نيز اشاره به همين معنى مى كند.

از اين حديث استفاده مى شود كه حتى ايمان كامل پس از صدق و راستى و اصلاح گفتار حاصل مى گردد، و آنها كه زبانى آلوده به دروغ دارند، از ايمان كامل بى بهره خواهند بود.

*** در پنجمين آيه بعد از اشاره به وضع نامطلوب منافقان و دوگانگى آنها در سخن و عمل و ترس و وحشت عجيبشان در مسأله جهاد، جهادى كه مايه عزّت و آبرو است، مى فرمايد: آنها قبل از آن كه فرمان جهاد نازل شود مى گفتند ما اطاعت مى كنيم و سخن به نيكى مى گوييم، اما هنگامى كه كار محكم مى شد و فرمان جهاد قطعى مى گشت عدم صداقت خود را در اين سخن آشكار مى ساختند، در حالى كه

اگر راست مى گفتند (و از درِ صدق و صفا در مى آمدند) براى آنها بهتر بود (طاعَةٌ وَقَولٌ مَعْرُوفٌ فَاذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيراًلَهُمْ).

اين تعبير نشان مى دهد كه دروغگويى يكى از نشانه هاى منافقان است؛ قبل از آن كه ميدان عمل فرا رسد، همه گونه وعده مى دهند، ولى به هنگام عمل عدم صداقت و دروغشان آشكار مى شود، و در واقع اين رذيله اخلاقى (دروغ) دريچه اى است به سوى نفاق. «2»

*** در ششمين آيه مورد بحث بعد از آن كه اعلام مى كند كه آزمايش الهى قطعى است و شامل همگان مى شود، مى افزايد (اين آيه آزمايش مخصوص اصحاب

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 193.

(2). در تفسير جمله اول آيه (طاعة و قول معروف) مفسران احتمالات زيادى داده اند كه برخاسته از تركيب و اعراب جمله است. آيا خبر در جمله بالا محذوف است يا مبتدا و در هر دو صورت محذوف چيست؟ آنچه ما در بالا آورديم، يكى از روشنترين احتمالات آيه است. براى اطلاع بيشتر مى توانيد به تفسير مجمع البيان و ابو الفتوح رازى و تفسير كبير فخر رازى ذيل آيه فوق مراجعه فرماييد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 207

پيامبر صلى الله عليه و آله نيست) ما كسانى را كه پيش از آنان بودند نيز آزموديم و بايد علم خداوند در مورد كسانى كه راست مى گويند و آنها كه دروغ مى گويند، تحقق يابد (و واقعيت عينى به خود بگيرد)، (وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهُمْ فَلَيَعَلَمَّنَ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ).

شك نيست كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر آزمون هاى سختى قرار گرفتند كه يكى از مهم ترين آنها آزمون هجرت بود. هجرت يعنى

به هم زدن خانه و لانه خود و چشم پوشى از وطن مألوف و تمام تعلّقاتى كه انسان در وطن دارد، و انتقال يافتن به نقطه اى كه بايد همه چيز را از صفر شروع كند، و در ميان انواع محروميت ها زندگى نمايد، و در صورتى كه زن و فرزند او با او هماهنگ در هجرت نباشند مشكل به مراتب بيشتر مى شود.

قرآن به ياران پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار مى دهد كه اين يك امتحان بزرگ الهى است (در مكه بمانيد تحت شكنجه هاى دشمنان هستيد و به مدينه برويد گرفتار محروميت هايى مى شويد) تصوّر نكنيد اين آزمون بزرگ و آزمون هاى ديگرى همچون جهاد و شنيدن و ديدن ناملايمات از دشمن منحصر به شما است، ما همه پيشينيان را احترام كرديم، اساساً زندگى دنيا بر پايه آزمون قرار دارد، و اين جهان ميدان آزمايش بزرگ است خدا مى خواهد صادقان و راستگويان در ادّعاى ايمان از دروغگويان شناخته شوند.

در واقع در اينجا صدق و راستى به عنوان نشانه ايمان و دروغ نشانه نفاق و كفر معرفى شده.

البته صدق و كذب در اينجا صدق و كذب در عمل است نه در سخن، عملى كه هماهنگ با ادعاهاى قبلى انسان و خط مشى اجتماعى او باشد صدق است، و عمل ناهماهنگ كذب است. و البته صدق و كذب در عمل با گفتار، ريشه هاى مشتركى دارند، زيرا صدق بيان حقيقت است و كذب بيان عكس آن است، اين تبيين گاه به وسيله سخن و گاه به وسيله عمل ظاهر مى شود.

از مجموع آيات بالا اهميت فوق العاده صدق و راستى به عنوان يك فضيلت كه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 208

زير بناى فضايل

ديگر انسانى است روشن مى شود. آرى آنجا كه صدق و راستى است، صفا و صميميت و امانت و اعتماد و شجاعت حاصل است، و آنجا كه صدق و راستى نباشد، همه اين صفات رخت بر مى بندد و انسان را از درون تهى مى سازد. و حتى به ايمان و عقيده انسان نيز لطمه وارد مى كند.

و جالب اين كه صفت اصلى رهبران و پيشوايان الهى در بعضى از آيات فوق، راست گويى و صدق ذكر شده و همه را دعوت مى كند كه هميشه و در همه جا با صادقان باشند، و اين نشان مى دهد كه بقيه فضايل انبياء و اولياء بر محور صدق دور مى زند، و براى شناخت آنها قبل از هر چيز بايد به دنبال اين وصف بگرديم.

صدق و راستى در روايات اسلامى

اهميت اين فضيلت اخلاقى در روايات اسلامى بيش از آن است كه در سخن بگنجد و رواياتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و ائمه هدى عليهم السلام در اين زمينه نقل شده بيش از حدّ احصا و شمارش است، تنها گلچينى از آن را در ذيل بيان مى كنيم كه به عنوان مشت نمونه خروار بيانگر موقعيت اين صفت در ميان تمام صفات انسانى است. و از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه همه فضايل انسانى از صدق و راستى سرچشمه مى گيرد.

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده و در گذشته نيز به آن اشاره كرده ايم و به خاطر اهميت فوق العاده اش تكرار مى نماييم، مى خوانيم: «لاتَنْظُرُوا الى كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَ صِيامِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الزَّكاةِ وَ كَثْرَةِ الْمَعْرُوفِ وَطَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيلِ، انْظُرُوا الى صِدْقِ

الْحَدِيثِ وَ اداءِ الْأَمانَةِ؛ نگاه نكنيد به فزونى نماز و روزه و زيادى حج و زكات و انفاق ها و سر و صداى عبادات شبانه بعضى از مردم (اگر مى خواهيد آنها را امتحان كنيد) آنها را به راستگويى و اداى امانت آزمايش كنيد». «1»

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 9، حديث 13.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 209

الّا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ اداءِ الْأَمانَةِ الَى الْبَّرِ وَ الْفاجِرِ؛ خداوند متعال هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر به راستى در سخن گفتن و اداى امانت به نيكوكار و بدكار». «1»

3- در حديث ديگرى درباره تأثيرى كه راستگويى در همه اعمال انسان مى گذارد از همان امام بزرگوار مى خوانيم: «مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكى عَمَلُهُ؛ كسى كه زبانش به راستى گرايد اعمالش پاك و پاكيزه مى شود». «2» زيرا راستگويى ريشه اعمال صالح است و شرح اين مطلب در آينده خواهد آمد.

4- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در پيامى به يكى از دوستان بزرگوارش به نام عبد الله بن ابى يعفور فرمود: «انْظُرْ ما بَلَغَ بِهِ عَلِىٌ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَالْزِمْهُ فَانَّ عَلِيّاً انَّما بَلَغَ ما بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ اداءِ الْأَمانَةِ؛ نگاه كن ببين على عليه السلام به چه وسيله آن همه مقام نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيدا كرد آن را رها نكن، زيرا على عليه السلام آن همه مقام را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر راست گويى و اداء امانت پيدا كرد». «3»

اين تعبير نشان مى دهد كه

حتى شخصيت بزرگى مانند على عليه السلام در سايه اين دو فضيلت به آن مقام والا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

5- در سؤالى كه از امير مؤمنان على عليه السلام درباره مقام و شخصيت انسان ها شد و كسى پرسيد «اىُّ النَّاسِ اكْرَمُ؛ چه كسى (نزد خداوند متعال) گرامى تر است؟» فرمود: «مَنْ صَدَقَ فِى الْمَواطِنِ؛ كسى كه همه جا راست بگويد». «4»

با توجه به اين كه قرآن مى گويد «انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتْقاكُمْ؛ گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شما است». (حجرات- 13) روشن مى شود كه روح تقوا همان صدق و راستى است.

6- در حديث ديگرى امير مؤمنان على عليه السلام درباره تأثير صدق و راستى در نجات انسان ها از چنگال مشكلات و خطرات مى فرمايد: «الْزِمُوا الصِّدْقَ فَانَّهُ مَنْجاةٌ؛ هرگز راست گويى را رها نكنيد، چرا كه سبب نجات انسان است».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام تشبيه جالبى درباره صدق و راستى مى بينيم

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 104، حديث 1.

(2). همان مدرك، حديث 3.

(3). همان مدرك، حديث 5.

(4). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 9، حديث 12.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 210

كه مى فرمايد: «الصِّدْقُ نُورٌ غَيرَ مُتَشَعْشِعٍ الَّا فِى عالَمِهِ كَالشَّمْسِ يَسْتَضِى ءُ بِها كُلُّ شَى ءٍ يَغْشاهُ مِنْ غَيرِ نُقْصانٍ يَقَعُ عَلى مَعْناها؛ صدق و راست گويى نورى است كه جهان اطراف خود را روشن مى كند همچون آفتاب كه چيزى كه در معرض تابش آن قرار بگيرد روشن مى شود بى آنكه نقصانى در آن وارد گردد».

و در ذيل اين حديث از همان بزرگوار مى خوانيم: «الصِّدْقُ سَيْفُ اللَّهِ فِى ارْضِهِ وَ سَمائِهِ ايْنَما هَوى بِهِ يُقَدُّ؛ صدق شمشير خدا در زمين و آسمان است،

هر كجا آن را فرود آورد، كارگر مى شود». «1»

7- در اهميت صدق همين بس كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است:

«الصِّدْقُ رَأْسُ الدِّين؛ صدق و راستگويى اساس دين است». و در حديث ديگرى مى فرمايد: «الصِّدْقُ صَلاحُ كُلِّ شَى ءٍ؛ راستى سبب اصلاح هر چيزى است».

و در حديث مشابه ديگرى مى فرمايد: «الصِّدْقُ اقْوى دَعائِمِ الْايمانِ؛ صدق قوى ترين ستون هاى ايمان است». و در تعبير ديگرى مى فرمايد: «الصِّدْقُ جَمالُ الْانْسانِ وَ دَعامَةُ الْأِيْمانِ؛ صدق جمال انسان و ستون ايمان است». و بالأخره در تعبير مهم ديگرى مى افزايد: «الصِّدْقُ اشْرَفُ خَلائِقِ الْمُوْقِنِ؛ صدق شريف ترين اخلاق افراد صاحب يقين است». «2»

8- اين بحث را كه بسيار بحث دامنه دارى است با حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن سخن از كليد بهشت و جهنم مى گويد پايان مى دهيم: «انَّ رَجُلًا جاءَ الَى النَّبِى فَقالَ يا رَسُولَ اللَّهِ ما عَمَلُ الْجَنَّةِ؟ قالَ الصِّدْقُ اذا صَدَقَ الْعَبْدُ بَرَّ، وَ اذا بَرَّ آمَنَ، وَ اذا آمَنَ دَخَلَ الْجَنَّةَ قالَ: يا رَسُولَ اللّه وَ ما عَمَلُ النَّارِ؟ قالَ الْكِذْبُ، اذا كَذِبَ الْعَبْدُ فَجَرَ وَ اذا فَجَرَ كَفَرَ، وَ اذا كَفَرَ دَخَلَ النَّارَ؛ كسى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: عملى كه انسان را بهشتى مى كند چيست؟ فرمود: راست گويى، زيرا هنگامى كه انسان راست بگويد نيكوكارى مى كند و هنگامى كه نيكوكارى كند ايمان آورد و هنگامى كه ايمان بياورد داخل بهشت مى شود، عرض كرد اى رسول خدا! عملى كه انسان را دوزخى كند چيست؟ فرمود: دروغ است، هنگامى كه

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 10، حديث 18.

(2). شرح غرر، جلد 7، صفحه 200.

اخلاق

در قرآن، ج 3، ص: 211

دروغ بگويد كار بد انجام مى دهد، و هنگامى كه كار بد انجام مى دهد كافر مى شود، و هنگامى كه كافر شود داخل دوزخ مى گردد». «1»

جالب اين كه در اين حديث راست گويى سرچشمه نيكوكارى و نيكوكارى سرچشمه ايمان شمرده شده است، اين به خاطر آن است كه افراد بدكار براى توجيه اعمال خود معمولًا به دروغ پناه مى برند، اين از يك سو، از سوى ديگر در روح آدمى اثر مى گذارد و تدريجاً ايمان را تضعيف مى كند، و سرانجام به كفر مى كشاند، همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد «ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اسائُوا السُّوء انْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِئُونَ؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن رابه سخريه گرفتند». «2»

9- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «اذا احَبَّ اللَّهُ عَبْداً الْهَمَهُ الصِّدْقُ؛ هنگامى كه خدا كسى را دوست بدارد خداوند راستگويى را به قلب او مى افكند». «3»

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم: فرمود:

«ارْبَعٌ مَنْ اعْطِيَهُنَّ فَقَدْ اعْطِىَ خَيْرُ الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ، صِدْقُ حَدِيثٍ وَ اداءُ امانَةٍ وَ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ حُسْنِ خُلْقٍ؛ چهار چيز است كه به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده؛ راست گويى در سخن، اداء امانت، نگهدارى شكم از حرام و حسن خلق». «4»

*** از مجموع اين احاديث نكات مهم زير به خوبى استفاده مى شود:

يكى از طرق آزمايش مردم. آزمايش افراد صاحب ايمان راست گويى است.

دعوت به راست گويى جزء برنامه اصلى تمام پيامبران بوده است.

راست

گويى سبب پاكى عمل است.

مقام والاى انسان در پيشگاه خدا در گرو راست گويى است.

گرامى ترين مردم راستگويانند.

______________________________

(1). ميزان الحكمة، جلد 3، صفحه 2674.

(2). روم، آيه 10.

(3). شرح غرر آمدى، جلد 3، صفحه 161.

(4). همان مدرك، جلد 2، صفحه 151.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 212

راست گويى سبب نجات در آخرت است.

راست گويى قوى ترين ستون دين است.

راست گويى كليد بهشت است.

راست گويى نشان محبوبيت انسان در پيشگاه خدا است.

آن كس كه راست گو است خير دنيا و آخرت را نصيب خود مى كند.

و با توجه به اين آثار دهگانه اى كه براى راست گويى ذكر شد به خوبى روشن مى شود كمتر صفتى از فضايل اخلاق است كه به پاى اين صفت برسد.

در اينجا چند موضوع مهم باقى مى ماند كه توجه به آنها لازم است (هر چند در لابلاى آيات و روايات گذشته اشارات روشنى به آنها شده است).

1- تأثير راست گويى در زندگى انسان ها

گرچه تأثير راستى و صدق در زندگى بشر به طور اجمال بر كسى پوشيده نيست، بحث پيرامون آن- از يك نظر- توضيح واضح است، ولى هنگامى كه وارد تفاصيل آن شويم به آثار معجزآسايى برخورد مى كنيم كه صدق و راستى در تمام بخش هاى زندگى بشر دارد، و توجه به آن مى تواند انگيزه نيرومندى براى گرايش به اين فضيلت بزرگ اخلاقى گردد.

نخستين تأثيرى كه صدق و راستى از خود به يادگار مى گذارد مسأله جلب اطمينان و اعتماد در همكارى هاى دسته جمعى است.

مى دانيم اساس زندگى انسان را كار گروهى و دسته جمعى تشكيل مى دهد و بدون آن هيچ كار مهمى پيش نمى رود. ولى كار گروهى هنگامى امكان پذير است كه افراد گروه نسبت به يكديگر اطمينان كامل داشته باشند، و اعتماد و اطمينان در

صورتى حاصل مى شود كه صداقت و امانت در ميان آنها حاكم باشد.

آرى مؤثرترين وسيله جلب اعتماد همان صدق و راستى است، و خطرناك ترين دشمن آن، دروغ است، و تفاوتى در ميان فعاليت هاى علمى، فرهنگى اقتصادى و سياسى نيست.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 213

يك سياستمدار پر نفوذ اگر يك يا چند بار به مردم دروغ بگويد به سرعت نفوذ خود را از دست مى دهد.

يك دانشمند اگر تحقيقات خود را به دروغ آلوده كند، اعتماد تمام محافل علمى از ابتكارات و تحقيقات او سلب مى شود، و ديگر به گفته هاى او اعتمادى نيست.

يك مؤسسه اقتصادى اگر فقط در معرفى يك نوع از كالاهايش دروغ بگويد مردم نسبت به تمام فرآورده هاى او بدبين مى شوند، و طرفداران و مشتريان خود را به زودى از دست مى دهند.

در مديريت ها اگر مدير در گفتار و رفتار خود صادق نباشد، نظام و انضباط مديريت او از هم متلاشى مى شود.

به اين ترتيب به اينجا مى رسيم كه پايه و اساس هر گونه پيشرفت معنوى و مادى در اجتماع اعتماد متقابل برخاسته از صدق و راستى است.

لذا در روايتى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الصِّدْقُ صَلاحُ كُلِّ شَى ءٍ الكِذْبُ فَسادُ كُلِّ شَى ءٍ؛ راست گويى سبب اصلاح هر چيز و دروغ سبب فساد همه چيز مى شود». «1»

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «الْكَذّابُ وَ الْمَيِّتُ سَواءٌ فَانَّ فَضِيلَةَ الْحَىِّ عَلَى الْمَيِّتِ الثِّقَةُ بِهِ، فَاذا لَمْ يُوثَقُ بَكَلامِهِ فَقَدْ بَطَلَتْ حَياتُهُ؛ دروغ گو و مرده يكسان است، زيرا برترى انسان زنده بر مرده همان اعتماد به او است، هنگامى كه به گفتار او اعتمادى نباشد زنده بودن او بى اثر است». «2»

ديگر اين

كه صداقت و راستى به انسان آبرو و شخصيت مى دهد، در حالى كه دروغ مايه رسوايى و بى آبرويى است. صادقان هميشه سربلند و آبرومندند، و دروغ گويان سر به زير و بى آبرو هستند.

به همين دليل در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «عَلَيْكَ بِالصِّدْقِ، فَمَنْ صَدَقَ فِى اقْوالِهِ جَلَّ قَدْرُهُ؛ هميشه راست گويى را پيشه كن چرا كه آن كس كه در سخنان خود راست گو باشد، قدر و مقام او در جامعه بالا مى رود». «3»

______________________________

(1). همان، جلد 1، صفحه 281.

(2). همان، جلد 2، صفحه 139.

(3). شرح غرر، جلد 4، صفحه 296.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 214

از سوى سوم صدق و راستى و امانت به انسان شجاعت و شهامت مى بخشد، درحالى كه دروغ و خيانت هميشه انسان را در هاله اى از خوف و ترس فرو مى برد، مبادا خلاف گويى و خيانت او ظاهر گردد، و تمام نقشه هاى او نقش بر آب شود.

از سوى چهارم راست گوى انسان را از بسيارى از گناهان نجات مى دهد، چرا كه مى داند اگر خلافى كند و از او سؤال كنند، نمى تواند اعتراف به گناه خويش نمايد، پس بهتر كه گرد گناه نگردد.

در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد من گرفتار چهار گناه پنهانى هستم: زنا، شرب خمر، سرقت و دروغ؛ هر يك از اينها را بفرماييد به خاطر شما ترك مى كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دروغ را رها كن.

آن مرد از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت. هنگامى كه تصميم به عمل منافى عفت گرفت به خود گفت فردا

پيامبر صلى الله عليه و آله از من سؤال مى كند اگر دروغ بگويم پيمان خود را شكستم و اگر راست بگويم حد شرعى بر من جارى مى شود، و هنگامى كه تصميم به سرقت و نوشيدن شراب گرفت باز همين فكر براى او پيدا شد به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: «يا رسول اللَّه! تمام راه هاى گناه را بر من بستى، و من همه آنها را ترك نمودم. «1»

از سوى پنجم صداقت و راستى بسيارى از مشكلات را در جامعه حل مى كند، راه وصول به مقصد را آسان مى سازد، از هزينه هاى كمر شكن بازرسى ها مى كاهد، حجم پرونده هاى حقوقى را به حد اقل مى رساند و آرامش خاطر به مردم مى بخشد و نگرانى هايى را كه به خاطر احتمال دروغ گويى براى افراد مختلف پيدا مى شود از ميان بر مى دارد، و رشته هاى محبت و دوستى را در ميان افراد محكم مى كند و به انسان شخصيت و ابهّت مى بخشد.

و اگر در روايات اسلامى از امام صادق عليه السلام آمده است: «احْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قائِلُهُ وَ خَيْرٌ مِنَ الْخَيْرِ فاعِلُهُ؛ بهتر از راست گويى گوينده آن است، و بهتر از نيكى ها انجام دهنده آن

______________________________

(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 357.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 215

است» «1» (اشاره به اين كه شخصيت ذاتى و والاى انسان سبب صدق و راست گويى و انگيزه كارهاى خير است.)

اين سخن را با حديثى كه شاهد صادق اين مطلب است به پايان مى بريم، امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: «يَكْتَسِبُ الصَّادِقُ بِصِدْقِهِ ثَلاثاً، حُسْنُ الثِّقَةِ وَ الَمحَبَّةُ لَهُ وَالْمَهابَةُ مِنْهُ؛ شخص راست گو به خاطر صداقتش سه چيز را

به دست مى آورد: حسن اعتماد مردم، و جلب محبت و دوستى، و ابهت و شخصيت». «2»

انگيزه هاى صدق

اين فضيلت اخلاقى مانند همه فضايل اخلاقى ديگر ريشه هايى در اعماق جان انسان دارد، از جمله صفات زير است:

الف: اعتماد به نفس و نداشتن عقده حقارت، انسان را به راست گويى دعوت مى كند.

ب: شجاعت و شهامت ذاتى و اكتسابى سبب مى شود كه انسان واقعيت ها را بگويد.

ج: پاك بودن حساب و نداشتن نكته ضعف سبب مى شود كه انسان گرايش به راستى پيدا كند، در حالى كه آلودگان براى پوشانيدن عيوب خود به سراغ دروغ مى روند.

د: از همه مهمتر ايمان به خدا و روز جزا و برخوردارى از تقواى الهى عامل اصلى صدق و راستى است. به همين دليل در حديث معروفى كه در نهج البلاغه آمده است مى خوانيم: «الْايمانُ انْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكِذْبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ؛ نشانه ايمان آن است كه راست گويى را در آنجا كه به تو زيان مى رساند به دروغ در آنجا كه سود دارد مقدم دارى». «3»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 9.

(2). غرر الحكم، جلد 2، صفحه 876.

(3). نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 458.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 216

اخلاق در قرآن ج 3 249

مفهوم صدق

با اين كه اين واژه از واژه هايى است كه همگى با معنى و مفهوم آن آشنا هستيم در عين حال در ميان دانشمندان در تعريف آن گفتگوهاى زيادى است، بعضى صدق و راست گويى را به معنى مطابقت محتواى سخن با واقعيت ذكر كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را مطابقت با تشخيص و اعتقاد گوينده مى دانند، و از آيه شريفه سوره منافقون براى اين سخن استمداد جستند، آنجا كه مى فرمايد: «اذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ انَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ انَّكَ لَرَسُولُهُ-

وَاللَّهُ يَشْهَدُ انَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ؛ هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند ما شهادت مى دهيم كه يقيناً تو رسول خدايى، خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو هستند». «1»

بديهى است منافقان كه شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى دادند سخنى مطابق واقع مى گفتند، ولى چون مطابق اعتقاد آنها نبود به عنوان دروغگو معرفى شدند ولى در پاسخ اين سخن مى توان گفت كه نسبت دروغ به منافقان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه آنها شهادت به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را به صورتى ابراز مى داشتند كه مفهومش اين بود كه مطابق اعتقاد درونى ما است، و چون اين سخن با واقعيت مطابق نبود نسبت دروغ به آنها داده شده است، يعنى آنها در اين اظهار كه اين سخن موافق اعتقاد درونى آنها است دروغگو بودند، بنابراين صدق و كذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعيت ها مشخص مى شود.

ولى امير مؤمنان على عليه السلام كه همه چيز را از زاويه عبوديت پروردگار مى بيند در تعريف صدق و كذب، سخن ديگرى دارد مى فرمايد: «الصِّدْقُ مَطابِقَةُ الْمَنْطِقِ لِلْوَضْعِ الْإِلهِى وَ الْكِذْبُ زَوالُ الْمَنْطِقِ عَنِ الْوَضْعِ الْأِلهِى؛ صدق همان مطابقت سخن با وضع الهى است، و كذب ناهماهنگى سخن با وضع الهى است». «2»

منظور از وضع الهى ظاهراً همان وضع جهان آفرينش است، كه به اراده و فرمان

______________________________

(1). سوره منافقون، آيه 1.

(2). شرح غرر فارسى، حديث 1552 و 1553، جلد اول، صفحه 400.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 217

خدا به وجود آمده است، بنابراين تعريف امير مؤمنان على عليه السلام نيز همان تعريفى است كه در

بالا آمد با اين اضافه كه شكل توحيدى آن محفوظ شده است.

البته صدق و كذب همان گونه كه بر زبان جارى مى شود، در عمل انسان نيز خود را نشان مى دهد، كسانى كه عملى بر خلاف ظاهر حالشان مى كنند دروغگو هستند، و آنها كه ظاهر و باطن و اعمالشان هماهنگ است صادقند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 219

8

دروغ و آثار و عواقب آن

اشاره

حق اين بود كه ما صدق و كذب را همراه با هم در بحث گذشته مى آورديم، چرا كه اين دو در مقايسه با يكديگر شناخته مى شوند، ولى از آنجا كه در آيات و روايات و سخنان علماى بزرگ اخلاق مسأله كذب و دروغ به طور گسترده مورد توجه واقع شده است، بهتر ديديم كه اين دو را از هم تفكيك كنيم، تا حق بحث در آنها ادا شود.

آرى در تعليمات اسلام در مورد مبارزه با كذب و دروغ، فوق العاده تأكيد شده، تا آنجا كه دروغگويان را همرديف كافران و منكران الهى مى شمرد، و دروغ را كليد تمام گناهان معرفى مى كند. و تصريح مى كند كه انسان تا دروغ را به هر شكل و به هر صورت ترك نگويد طعم ايمان را نخواهد چشيد.

همين اندازه براى پى بردن به خطرات دروغ كافى است با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات مربوط به كذب را بررسى مى كنيم:

1- انَّما يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ. (نحل- 105)

2- انَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ. (زمر- 3)

3- انَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كذّابٌ. (غافر- 28)

4- فَاعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ الى يَوْمِ يَلْقَونَهُ بِما اخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 220

يَكْذِبُونَ. (توبه-

77)

5- وَ لَهُمْ عَذابٌ الِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. (بقره- 10)

و در مورد تكذيب الهى كه آن نيز نوعى كذب و دروغ است، تعبيرات بسيار تكان دهنده اى در قرآن ديده مى شود از جمله:

6- قُلْ انَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ. (يونس- 69)

7- ... ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ. (آل عمران- 61)

ترجمه

1- تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند (آرى) دروغگويان واقعى آنها هستند!

2- ... خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.

3- ... خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند.

4- اين عمل، (روحِ) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند.

5- و به خاطر دروغهايى كه مى گفتند عذاب دردناكى در انتظار آنهاست.

6- بگو «آنها كه به خدا دروغ مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند».

7- ... آنگاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مى فرمايد: دروغ و افترا كار كسانى است كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغ گويان واقعى آنها هستند (انَّما يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ).

اين سخن هنگامى صادر شد كه دشمنان اسلام و مشركان نادان هنگامى كه نسخ

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 221

در بعضى از آيات قرآن را مى ديدند كه بر اثر تغيير شرائط گاه بعضى از احكام الهى جاى خود را به احكام تازه اى مى داد بهانه اى به دست آورده و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را متّهم به دروغ مى كردند، و يا اين كه مى گفتند پيامبر صلى الله عليه و آله معلمى دارد كه اين آيات را به او مى آموزد (منظورشان از معلم دو غلام نصرانى به نام «يسار» و «جبر» و يا مردى به نام بلعام نصرانى رومى بود، در حالى كه قرآن به زبان عربى فصيحى نازل شده و آنها همه از عجم

بودند.

قرآن در پاسخ همه اين ها مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله وحى الهى را كه روح القدس از سوى خداوند بر او نازل كرده است بيان مى كند و آثار ايمان و صدق و راستى از تمام سخنان او هويدا است، كسانى دروغ مى گويند كه به خدا ايمان ندارند، يعنى ايمان با دروغ جمع نمى شود، و مؤمنان حقيقى زبانشان جز به صدق و راستى گردش نمى كند.

جمله «يَفْتَرِى الْكَذِبَ» در واقع تأكيدى است بر دروغ آنها كه هم دروغ مى گويند و هم تهمت مى زنند، يا به گفته طبرسى، در مجمع البيان به معنى يَخْتَرِعُ الْكَذِبَ است يعنى دروغ هايى از پيش خود مى سازند (توجه داشته باشيد افترا به معنى فَرْى (بر وزن فرط) در اصل به معنى قطع كردن است، سپس به هر كار خلافى از جمله شرك و دروغ و تهمت اطلاق شده است).

در واقع نسبت بين دروغ و افترا نسبت عموم و خصوص مطلق است، دروغ هر سخنى است كه بر خلاف واقع باشد، ولى تهمت آن است كه اين سخن خلاف در بردارنده نسبت ناروايى به كسى باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «يَفْتَرِى الْكَذِبَ» اشاره به سردمداران شرك و كفر است كه آنها دروغ ساز بودند، دروغ هايى مانند: شاعر و ساحر درباره پيامبر صلى الله عليه و آله مى ساختند، و ديگران از آنها پيروى مى كردند.

به هر حال آيه فوق به خوبى دلالت مى كند كه دروغ با ايمان سازگار نيست و لذا در تفسير اين آيه در روايتى مى خوانيم كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا مؤمن ممكن است آلوده بى عفتى شود؟ فرمود: احتمال دارد، عرض كردند آيا ممكن

است

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 222

آلوده سرقت گردد؟ فرمود: ممكن است. عرض كردند «يا رَسُولَ اللَّه الْمُؤْمِنُ يَكْذِبُ؟ قالَ لا، ثُمَّ قَرَءَ هذِهِ الايَةَ؛ اى رسول خدا آيا مؤمن ممكن است دروغ بگويد؟ فرمود: نه، سپس آيه فوق را تلاوت فرمود». «1»

البته بايد توجه داشت كه ايمان داراى مراحلى است.

*** در دومين آيه مورد بحث با صراحت مى فرمايد: «خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است (هرگز) هدايت نمى كند». (انَّ اللَّهَ لايَهْدِى مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ).

و در سومين آيه مورد بحث مى خوانيم: خداوند كسى را كه اسراف كار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند (انَّ اللَّهَ لايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ).

مى دانيم هدايت و ضلالت به دست خدا است، حتى پيامبر خدا هم اگر بخواهد كسى را هدايت كند، تا خدا اراده نكند نمى تواند هدايت كند «انَّكَ لاتَهْدِى مَنْ احْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهدِى مَنْ يَشاءُ؛ تو هر كس را دوست بدارى نمى توانى هدايت كنى ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند». «2»

ولى اين بدان معنى نيست كه خداوند گروهى را به اجبار هدايت و گروهى را به اجبار گمراه كند، بعد گروه اول را در ميان نعمت هاى بهشتى غوطه ور سازد و گروه دوم را در آتش دوزخ فرو برد، كه اين نه با عقل و منطق سازگار است و نه با عدل الهى.

بلكه منظور اين است، هنگامى كه زمينه هاى هدايت و ضلالت از طريق اعمال خود مردم فراهم شود، خداوند هر كس را مطابق لياقت و شايستگى هايش پاداش مى دهد. دست گروهى را مى گيرد و به سرمنزل مقصود مى رساند، و لطف و عنايتش را از گروه دوم بر مى گيرد، تا سرگردان شوند، و

هرگز به سرمنزل سعادت نرسند.

و از مهمترين امورى كه زمينه گمراهى را فراهم مى سازد، دروغ و اسراف و كفران

______________________________

(1). طبرسى در مجمع البيان، ابو الفتح رازى در تفسير روح الجنان و برسويى در روح البيان ذيل آيه مورد بحث.

(2). قصص، آيه 56.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 223

نعمت است كه در دو آيه فوق به آن اشاره شده و از تعبيرات اين آيه به خوبى مى توان دريافت آنها كه هدايت و ضلالت را امرى اجبارى مى دانند، و آيات مربوط به آن را دليل بر جبر مى شمرند تا چه اندازه در اشتباهند.

آرى دروغ يكى از مهمترين عوامل گمراهى و بدبختى انسان است.

ممكن است مورد اين دو آيه دروغ بستن بر خدا، و انحراف از اصل توحيد بوده باشد، ولى مورد هرگز مُخَصِّص نيست، يعنى خصوصيت مورد مانع از عموميت حكم كلى كه در اين دو آيه وارد شده است نمى شود.

رابطه اى ميان دروغ و كفران نعمت كه در آيه اول آمده شايد از اين نظر است كه آنها نعمت وجود موسى عليه السلام را كه براى هدايتشان آمده بود كفران كردند و به تكذيبشان پرداختند. و رابطه ميان اسراف و دروغ از اين نظر است كه فرعونيان در مخالفت فرمان خداوند و ظلم بر بنى اسرائيل، و كشتن فرزندان آنها، راه اسراف را پيمودند و نبوّت موسى عليه السلام را تكذيب كردند.

*** در چهارمين آيه مورد بحث، سخن از منافقان است كه تظاهر به ايمان و عمل صالح مى كردند و همچون ثعلبة بن حاطب انصارى با خدا عهد و پيمان مى بستند كه اگر به روزى وسيعى دست يابند، نيازمندان را مورد حمايت و عنايت قرار دهند، ولى

زندگى آن ها نشان داد كه آنچه مى گفتند دروغ بود، خداوند مى فرمايد: اين عمل (پيمان شكنى) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت (فَاعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ الى يَوْمِ يَلْقَونَهُ).

سپس مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند». (بِما اخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

گفتنى است كه تخلّف از عهدهايى كه با خدا بسته شده نوعى دروغ عملى است.

به هر حال آيه فوق با صراحت مى گويد شكستن عهد و پيمان الهى و دروغ گفتن روح نفاق را در دل انسان تا پايان عمر زنده نگه مى دارد، و چه كيفرى از اين بدتر.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 224

رابطه اين دو گناه (پيمان شكنى و دروغ) با نفاق روشن است، زيرا نفاق چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست. پيمان شكنان دروغگو نيز تظاهر به پايبند بودن به تعهدات و صداقت و راستى مى كنند، در حالى كه چهره باطن آنها چيزى غير از آن است.

آرى بسيارند كسانى كه همچون ثعلبة بن حاطب انصارى كه وقتى در تنگناهاى زندگى قرار مى گيرند به درگاه خدا روى مى آورند و با تمام وجود حل مشكل خود را از او مى خواهند، و عهدها و پيمان ها با خدا مى بندند و نذرها مى كنند اما هنگامى كه گره هاى مشكلات گشوده شد و به مقصد رسيدند همه آن ها را به فراموشى مى سپارند، كه اين مصداق بارز پيمان شكنى و دروغ و كذب و نفاق و دورويى است (از خدا مى خواهيم كه همه ما را از اين گونه اعمال حفظ كند).

*** در پنجمين آيه سخن از صفات و

اعمال زشت منافقان در ميان است، و به خصوص روى مسأله دروغ گويى آنها تكيه مى كند مى فرمايد: «در دل هاى آنها نوعى بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و عذاب دردناكى به خاطر دروغ هايى كه مى گفتند دارد» (فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ الِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

در اين آيه دقيقاً ذكر نشده است كه چه نوع دروغ هايى از آنها سر مى زد، ممكن است اشاره به دروغ هايى باشد كه در آيات قبل به آنها اشاره شد از جمله ادّعاى ايمان است در حالى كه در دل ايمان نداشتند، و ديگر خدعه و نيرنگى است كه نسبت به مؤمنان داشتند و با دروغ هاى خود آنها را فريب مى دادند، و از همه مهمتر آن كه از هر فرصتى براى تكذيب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استفاده مى كردند. ولى در هر حال اين آيه مى گويد: عذاب اليم آن ها به خاطر دروغ هاى آنها است. و اين نشان مى دهد كه بدترين كار منافقان دروغ گويى آنها بوده است كه عذاب اليم مستند به آن شده، در حالى كه گناهان زياد ديگرى نيز داشتند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 225

روشن است كه منظور از بيمارى در اين جا بيمارى نفاق است كه يك بيمارى اخلاقى محسوب مى شود كه ناشى از دوگانگى شخصيت منافق است كه در ظاهر چيزى است و در باطن چيزى ديگر.

*** ششمين آيه ناظر به شاخه معيّنى از شاخه هاى كذب است و آن دروغ بستن بر خدا است، روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى فرمايد: بگو آنها كه دروغ به خدا مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند (قُلْ انَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى

اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ).

اصولًا دروغ با رستگارى جمع نمى شود به خصوص اگر دروغ بر خدا و پيامبران الهى باشد و منظور از دروغ بر خدا در اين آيه- به قرينه آيات پيش از آن- اين است كه مشركان فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، و گاه گفته شده است ادعاى مسيحيان را نسبت به حضرت مسيح عليه السلام و يهود را نسبت به حضرت عُزير عليه السلام كه آنها را فرزند خدا مى دانستند نيز شامل مى شود، و در هر حال چنين نسبتى به خداوند دروغ ظاهر و آشكارى است، زيرا نه خداوند جسم دارد و نه عوارض جسمانى بر او چيره مى شود، و نه همسر و فرزندى.

اصولًا فلسفه وجود فرزند در نظام آفرينش نياز انسان ها، نياز فطرى و طبيعى انسان ها به كمك فرزندان و احتياج به بقاء نسل از طريق آنها است، و فرزند براى خداوندى كه ازلى و ابدى و بى نياز از همه چيز و قادر بر هر كارى است مفهوم ندارد.

اين نكته نيز قابل دقت است كه در آيه فوق عمل مشركان مصداق دروغ و افترا هر دو شمرده شده است، اين به خاطر آن است كه دروغ مفهومى گسترده تر از افترا دارد (و به تعبير معروف، نسبت ميان آنها نسبت عموم و خصوص مطلق است) دروغ آن است كه انسان سخنى خلاف واقع بگويد خواه درباره شخص بگويد يا چيزى، ولى تهمت و افترا آن است كه نسبتى ناروا و غير واقعى به كسى بدهد كه در اين صورت هم دروغ است و هم تهمت.

مضمون همين آيه در آيه 116 نحل نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: «انَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ

لا يُفْلِحُونَ».

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 226

در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث كه همان آيه معروف مباهله است سخن از شاخه ديگرى از دروغ يعنى دروغ بستن به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است، كه لعنت خدا را نصيب دروغ گويان كرده است، مى فرمايد: «هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده (باز) كسانى با تو به مهاجّه و ستيز بر مى خيزند به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى كنيم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مى كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم». (فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ أَبْنائَنا وَ أَبْنائَكُمْ وَ نِسآئَنا وَ نِسائَكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ).

مباهله در اصل از ماده بهل (بر وزن سهل) به معنى رها كردن است و حتى در تعبيرات فارسى خود نيز اين جمله را به كار مى بريم كه فلان كس را بِهِل كرده اند يعنى به حال خود رها نموده اند. و در تفسيرهاى مذهبى مباهله به معنى آن است كه دو گروه بر سر يك امر مذهبى در برابر هم قرار گيرند، و هر كدام درباره ديگرى نفرين كند، نفرين هر كدام مؤثر واقع شد دليل حقانيت او است، همان گونه كه در صدر اسلام در ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مسيحيان نجران واقع شد، و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به

همراه اهل بيتش (على و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام) به ميعادگاه براى مباهله آمد، و آثار اجابت دعا را در چهره آنان ديدند، مسيحيان نجران عقب نشينى كردند و با پيغمبر اكرم از در مصالحه در آمدند كه بحث آن را به طور مشروح در تفسير نمونه ذيل همين آيه آورده ايم و اينجا نياز به شرح آن نيست.

منظور اين است كه تعبير «فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛ لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم» تعبير فوق العاده اى است كه عظمت گناه دروغ را بازگو مى كند.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 227

آيات فوق كه بخش مهمّى از تأكيدهاى قرآن در مورد زشتى دروغ و آثار شوم آن است به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين گناه از نظر اسلام، زشت و منفور و خطرناك است، و افراد با ايمان و جامعه اسلامى بايد در برابر آن حساسيت كامل نشان دهند، و صحنه اجتماع را از لوث آن پاك كنند.

دروغ گويى در روايات اسلامى

اشاره

در روايات اسلامى تعبيرهاى تكان دهنده اى درباره زشتى دروغ است كه گلچينى از آن را ذيلًا مطالعه مى كنيد:

1- از بعضى از روايات استفاده مى شود كه دروغ كليد گناهان است. در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشّرِّ اقْفالًا وَجَعَلَ مفاتيحَ تِلْكَ الْاقْفالِ الشَّرابَ، وَ الْكِذْبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرابِ؛ خداوند متعال براى شرّ قفل هايى قرار داده است، و كليد آن قفل ها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتى ها عقل است و شراب عقل را از كار مى اندازد) و دروغ از شراب هم بدتر است». «1»

2- در تعبير ديگرى از امام حسن عسكرى عليه السلام مى خوانيم: «جُعِلَتِ

الْخَبائِثُ كُلُّها فى بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكِذْبَ؛ تمام پليدى ها در اتاقى قرار داده شده و كليد آن اتاق، دروغ است». «2»

دليل آن اين است كه انسان هاى گنهكار هنگامى كه خود را در معرض رسوايى مى بينند با دروغ گناهان خود را مى پوشانند، و به تعبير ديگر دروغ به آنها اجازه مى دهد كه انواع گناهان را مرتكب شوند، بى آنكه از رسوايى بترسند، در حالى كه انسان راستگو ناچار است گناهان ديگر را ترك كند چرا كه راست گويى به او اجازه انكار گناه را نمى دهد و ترس از رسوايى ها او را به ترك گناه دعوت مى كند.

حديث معروف مردى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و آلوده انواع گناهان بود و پيامبر صلى الله عليه و آله فقط از او پيمان گرفت كه دروغ نگويد، و همين سبب شد كه تمام گناهان را ترك كند شاهد گوياى اين مدّعا است. «3»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 3، صفحه 339.

(2). بحار الانوار، جلد 169، صفحه 263.

(3). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 357.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 228

3- از احاديث ديگرى استفاده مى شود كه دروغ با ايمان سازگار نيست، در حديثى چنين مى خوانيم: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَكُونُ الْمُؤمِنُ جَباناً؟ قالَ: نَعَمُ؛ قيلَ وَ يَكُونُ بَخِيلًا؟ قالَ: نَعَمْ. قِيلَ يَكُونُ كَذَّاباً قالَ: لا؛ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند آيا انسان مؤمن ممكن است (احياناً) ترسو باشد؟ فرمود: آرى. باز پرسيدند آيا ممكن است بخيل باشد؟

فرمود: آرى. پرسيدند آيا ممكن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه». «1»

همين مضمون به صورت ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام نقل

شده است آنجا كه فرمود: «لا يَجِدُ الْعَبْدُ طَعْمَ الْايمانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكِذْبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان هيچ گاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى». «2»

چرا دروغ با ايمان سازگار نيست؟ زيرا دروغ يا به خاطر آن است كه انسان به منفعتى برسد يا از مشكلى رهايى يابد چنان كه ايمان انسان قوى باشد مى داند كه خير و شر به دست خدا است او است كه مى تواند گره كور مشكلات را بگشايد و او است كه مى تواند در برابر ناملايمات از انسان دفاع كند، و اگر انسان به اين امر كه شاخه اى از شاخه هاى توحيد افعالى است اعتقاد داشته باشد چنين نيازى دارد كه به دروغ متوسل گردد.

4- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «وَشَرُّ الْقُولِ الْكِذْبُ؛ بدترين سخن، دروغ است». «3»

زيرا آثار مرگبار آن از هر سخن بدى بدتر است.

5- باز در حديث ديگرى از على عليه السلام دروغ به عنوان بدترين گناهان معرفى شده مى فرمايد: «اعْظَمُ الْخِطايا عِنْدَاللَّهِ الْلِسانُ الْكَذُوبِ وَ شَرُّ النَّدامَةِ نَدامَةُ يَوْمِ الْقِيامَةِ؛ بدترين گناهان نزد خدا (گناه) زبان دروغ گو است، و بدترين پشيمانى روز قيامت است». «4»

6- در حديث ديگرى، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شده

______________________________

(1). جامع السّعادات جلد 2، صفحه 322.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 340، حديث 11.

(3). نهج البلاغه، خطبه 84.

(4). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 243، شبيه همين حديث با كمى تفاوت در كنز العمال از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است (كنز العمال، جلد 3، صفحه 619، حديث 8203).

اخلاق در قرآن،

ج 3، ص: 229

است، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ايَّاكُمْ وَ الْكِذْبَ فَانَّ الْكِذْبَ يَهْدى الَى الْفُجُورِ وَ انَّ الْفُجُورَ يَهْدِى الَى النّارِ؛ از دروغ بپرهيز چرا كه دروغ به فجور دعوت مى كند، و فجور به آتش دوزخ». «1»

7- دروغ با عقل سازگار نيست، همان گونه كه در حديثى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم: «انَّ الْعاقِلَ لايَكْذِبُ وَ انْ كانَ فِيهِ هَواهُ؛ انسان عاقل دروغ نمى گويد هر چند به آن تمايل داشته باشد». «2»

8- دروغ فرشتگان رحمت را از انسان دور مى كند، در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اذا كَذِبَ الْعَبْدُ كِذْبَةً تَباعَدَ الْمَلَكُ مِنْهُ مَسيرةَ ميلٍ مِنْ نَتِنِ ماجاءَبِهِ؛ هنگامى كه يكى از بندگان دروغى بگويد فرشته به خاطر بوى تعفّن كه از آن دروغ بر مى خيزد به اندازه يك ميل از او دور مى شود» «3» (ميل از يك كيلومتر بيشتر و از دو كيلومتر كمتر است).

9- دروغ دريچه اى به سوى نفاق است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انَّ الْكِذْبَ بابٌ مِنْ ابْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است». «4»

زيرا انسان دروغگو خود را در چهره راستگو قرار مى دهد در حالى كه باطنش غير از آن است، اين دوگانگى ظاهر و باطن نوعى و نفاق، و دروغ يكى از كارهاى شايع منافقان است.

10- دروغ گو اعتماد مردم را از دست مى دهد، چنان كه در يكى از كلمات امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ عُرِفَ بِالْكِذْبِ قَلّتِ الثِّقَةُ بِهِ؛ كسى كه به دروغ گويى شناخته شود، اعتماد مردم به او كم مى شود». «5»

و نقطه مقابل اين معنى نيز در كلمات آن بزرگوار آمده

كه فرمود: «مَنْ تَجَنَّبَ الْكِذْبَ صُدِّقَتْ أَقْوالُهُ؛ كسى كه از دروغ بپرهيزد سخنانش پذيرفته مى شود». «6»

11- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى كه در كلمات قصار امير مؤمنان على عليه السلام آمده است و مردم را از دوستى با دروغگويان بر حذر داشته پايان مى دهيم.

فرمود: «وَ ايَّاكَ وَ مَصادَقَةَ الْكَذَّابِ فَانَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ

______________________________

(1). كنز العمال، حديث 8219.

(2). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 305.

(3). شرح نهج البلاغه ابى ابى الحديد، جلد 6، صفحه 357.

(4). كنز العمال، حديث 8212.

(5). شرح غرر، جلد 5، صفحه 390.

(6). همان مدرك، صفحه 461.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 230

الْقَريبَ؛ از دوستى با دروغگو بپرهيز كه مانند سراب است، دور را در نظر تو نزديك، و نزديك را دور مى سازد». (و تو را گمراه مى كند). «1»

*** از روايات بالا به خوبى استفاده مى شود كه دروغ سرچشمه انواع گناهان و متزلزل كننده اركان ايمان و بدترين سخنان و دعوت كننده به انواع معاصى و شاخه اى از شاخه هاى نفاق و پاره كننده رشته هاى اعتماد و اتّحاد است، و درباره كمتر گناهى اين همه نكوهش و مذمّت ديده مى شود.

*** در اينجا نكات مهمى باقى مانده است كه به طور فشرده به آن مى پردازيم:

1- آثار زيان بار دروغ

گرچه آيات و رواياتى كه در بالا آمد به قدر كافى پرده از روى اين مسأله برداشت، ولى اهميت موضوع تحليل هاى بيشترى را در اينجا مى طلبد.

نخستين اثر زيان بار دروغ رسوايى و بى آبرويى و از دست دادن پايگاه اجتماعى و اعتماد مردم است.

ضرب المثل معروفى مى گويد: دروغ گو حافظه ندارد، و تجربيات نشان مى دهد كه دروغ بودن يك سخن را براى مدت طولانى نمى توان پنهان داشت

اگر مسأله بى اهميتى باشد ممكن است فراموش شود، ولى اگر مسأله مهمى باشد سرانجام واقعيت ها خود را نشان مى دهد و راز دروغگو فاش مى شود، نه به خاطر اين كه دروغگو حافظه ندارد، بلكه به خاطر اين كه دروغ چيزى نيست كه آن را بتوان به حافظه سپرد زيرا يك حادثه كه واقع مى شود ارتباط زيادى به حوادث اطراف خود

______________________________

(1). نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 38.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 231

دارد و پيوندهاى علت و معلول با حوادث قبل و بعد و لوازم غير قابل اجتناب، آن حادثه را با ديگر حوادث مربوط مى سازد. كسى كه حادثه اى را به دروغ مى سازد مجبور است روابط ساختگى آن را با زمان و مكان و اشخاص و حوادث اطراف آن نيز بسازد، و از آنجا كه اين روابط حد و حسابى ندارد به فرض كه چند مورد آن را درست كندو به خاطر بسپارد در بقيه وا مى ماند. درست مانند داستان يوسف عليه السلام كه برادرانش به دروغ گفتند او را گرگ خورد و پيراهن او را به خونى آغشته و براى پدر آوردند، اما فراموش كردند كه پيراهن را از چندين جا پاره پاره كنند. سالم بودن پيراهن پرده از كار آنها برداشت و دروغشان را ظاهر كرد و يا مانند همسر عزيز مصر، هنگامى كه به دروغ ادعا كرد يوسف عليه السلام به دنبال او دويده و قصد تجاوز به او را داشته است، فراموش كرده بود كه در اين ماجرا، پيراهن يوسف عليه السلام از عقب سر پاره شده كه دليل روشنى است بر دروغ زليخا و اينكه او به دنبال يوسف عليه السلام دويده است.

امروز

بازپرسان آگاه به راحتى مى توانند با سؤال هاى پى در پى مربوط به يك حادثه و لوازم و خصوصيات آن، دروغ يا راست بودن يك ادعا را ثابت كنند و كمتر دروغ گويى مى تواند خود را از چنگال آن ها رهايى ببخشد. آرى دروغ گو نمى تواند حافظه داشته باشد و به هر حال سرانجام كارش رسوايى و بى آبرويى است.

ديگر از آثار دروغ اين است كه انسان را به دروغ هاى ديگر، يا گناهان ديگر دعوت مى كند، چرا كه دروغ گو براى مخفى ساختن دروغش گاه مجبور مى شود دروغ هاى زياد ديگرى بگويد يا دست به كارهاى خطرناكى بزند.

سوّمين اثر زيان بار دروغ اين است كه به شخص دروغگو امكان مى دهد كه به طور موقت پرده اى بر خلافكارى هاى خود بيندازد در حالى كه اگر راست مى گفت ناچار بود آن اعمال را ترك كند.

چهارمين اثر زيان بار دروغ اين است كه انسان را تدريجاً به صفوف منافقان ملحق مى سازد زيرا دروغ خود شاخه اى از شاخه هاى نفاق است چرا كه دروغگو خود را به چهره راست گويان در آورده و سخنش را به عنوان يك واقعيت القا مى كند در حالى كه درونش چيز ديگرى مى گويد اين دوگانگى ظاهر و باطن به طور تدريج به

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 232

ساير اعمال و رفتار او سرايت مى كند و از او منافقى تمام عيار مى سازد.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «الْكِذْبُ يُؤَدِّى الَى النَّفاقِ؛ دروغ انسان رابه نفاق مى كشاند». «1»

پنجمين اثر زيان بار آن اين است اگر كسى شايستگى ها و لياقت هاى فراوانى داشته باشد كه بتوان از آن در پيش برد اهداف اجتماعى بهره گيرى فراوان كرد ولى دروغگو باشد، كسى نمى تواند

از آن شايستگى ها بهره بگيرد، چرا كه انسان در برابر او در هر قدم مواجه با شك و ترديد مى شود.

به همين دليل در بعضى از روايات اسلامى دروغ گو با مرده يكسان شمرده شده است، مى فرمايد: «الْكَذَّابُ وَ الْمَيّتُ سَواءٌ فَانَّ فَضيلَةَ الْحَىِّ عَلَى الْمَيّتِ الثِّقَةُ بِهِ، فَاذا لَمْ يُوْثَقُ بِكلامِهِ بَطَلَتْ حَياتُهُ؛ دروغگو با مرده برابر است زيرا فضيلت زنده بر مرده اعتمادى است كه انسان به او دارد و هنگامى كه به سخن كسى كه (به خاطر دروغگوبودنش) اعتمادى نباشد گويى زندگى او باطل شده است».

ششمين پيامد زيانبارش اين است كه انسان با استفاده از ابزار دروغ مى تواند كارهاى زشت ديگرى انجام دهد، حسود و كينه توز و بخيل هر كدام به وسيله دورغ مى توانند حسد يا كينه يا بخل خود را اعمال نمايند و همچنين در مورد بسيارى از گناهان ديگر، مثلًا هنگامى كه كسى از او تقاضاى وام مى كند به دروغ مى گويد من خودم امروز براى زندگى وام گرفتم، يا هنگامى كه براى معرفى شخصى به او مراجعه مى كنند به خاطر حسد و كينه توزيش مى گويد آن شخص آدم بى اعتبارى است، در حالى كه در واقع مرد معتبرى است.

هفتمين اثر زيانبار آن كه در علوم و دانش ها ظاهر مى گردد اين است كه اگر افراد محققى در يك يا چند مورد دروغ بگويند تمام تحقيقات و كتاب هاى علمى خود را از اعتبار مى اندازند، و اگر اين عمل شيوع پيدا كند اعتمادى بر تحقيقات و علوم ديگران باقى نخواهد ماند و كاروان علم و دانش بشرى متوقف مى شود.

______________________________

(1). شرح غرر الحكم، جلد 1، صفحه 310.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 233

و آثار زيانبار ديگرى كه

با دقت در زندگى دروغگويان مى توان به آن پى برد.

اضافه بر اين آثار كه جنبه اجتماعى دارد، پيامدهاى سوء معنوى نيز بر دروغ مترتب مى شود كه در روايات اسلامى به آن اشاره شده است. از جمله اين كه:

فرشتگان از انسان دور مى شوند همان گونه كه قبلًا در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام خوانديم: «اذا كَذِبَ الْعَبْدُ كِذْبَةً تَباعَدَ المَلَكُ مِنْهُ مَسيرَةَ ميلٍ مِنْ نَتِنِ ماجاءَبِهُ؛ هنگامى كه انسان دروغى بگويد فرشته از او دور مى شود به اندازه يك ميل به خاطر بوى بدى كه از عمل او برمى خيزد». «1»

ديگر اين كه دروغ انسان را از نماز شب محروم مى سازد، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم «انَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ الْكِذْبَةَ فَيُحرَمُ بِها صَلاةَ الْلَيْلِ، فَاذا حُرِمَ صَلاةُ اللَيْلِ حُرِمَ بِها الرِّزْقُ؛ گاه انسان دروغى مى گويد و از نماز شب محروم مى شود، و هنگامى كه از نماز شب محروم مى شود از روزى (وسيع) محروم مى گردد». «2»

ديگر اين كه دروغ گفتن باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود همان گونه كه درباره روزه داران آمده است در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«فَاذا صُمْتُمْ فَاحْفَظُوا الْسِنَتَكُمْ عَنِ الْكِذْبِ وَ غَضُّوا ابْصارَكُمْ؛ هنگامى كه روزه مى گيريد زبان را از دروغ حفظ كنيد، و چشمان خود را (از نگاه گناه آلود) فرو گيريد». «3»

اين حديث دليل بر آن است كه اين گونه اعمال از ارزش روزه مى كاهد.

ديگر اين كه دروغ گفتن گاه سبب مى شود كه بركات الهى از انسان قطع گردد، چنان كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «اذا كَذِبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ؛ هنگامى كه

زمامداران دروغ بگويند باران قطع مى شود». «4»

بعضى آثار براى دروغ در روايات آمده كه هم ممكن است جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه اجتماعى و ظاهرى، از جمله از روايات متعددى استفاده مى شود كه دروغ از روزى انسان مى كاهد و سبب فقر و تنگدستى مى شود.

______________________________

(1). نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 357.

(2). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 260.

(3). وسائل الشيعه، جلد 7، صفحه 119، حديث 13.

(4). مسند الامام الرضا عليه السلام، جلد 1، صفحه 280.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 234

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «اعْتِيادُ الْكِذْبِ يُورِثُ الْفَقْرُ؛ عادت كردن به دروغ گويى سبب فقر و تنگدستى است». «1»

و در حديث ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْكِذْبُ يُنَقِّصُ الرِّزْقَ؛ دروغ از روزى انسان مى كاهد». «2»

اين كاهش رزق ممكن است از آثار زيانبار معنوى دروغ باشد، و يا از آثار ظاهرى و اجتماعى، چرا كه دروغگو اعتماد مردم را از دست مى دهد و با از دست دادن اعتماد عمومى فعاليت اقتصادى او محدود مى شود، و همين امر سبب نقصان رزق و روزى او مى شود.

انگيزه هاى دروغ

دروغ مانند ساير صفات رذيله سرچشمه هاى مختلفى دارد كه مهمترين آنها به شرح زير است:

1- ضعف ايمان و اعتقاد. چرا كه اگر دروغگو به علم و قدرت خداوند و وعده هاى او اعتماد كافى داشته باشد هرگز براى رسيدن به اموال دنيا يا تحصيل جاه و مقام، دروغ نمى گويد و موفقيت خود را در دروغ گويى نمى بيند. از فقر نمى ترسد، از پراكنده شدن مردم و بر باد رفتن نفوذ اجتماعى خود هراس ندارد و مقام و قدرت را از سوى خدا مى داند و

براى حفظ آن به دروغ متوسل نمى شود. لذا در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «جانِبُوا الْكِذْبَ فَانَّ الْكِذْبَ مُجانِبُ الْايْمانِ؛ از دروغ كناره گيرى كنيد، چرا كه دروغ از ايمان جدا است». «3»

2- ديگر از سرچشمه هاى دروغ ضعف شخصيت و عقده حقارت است، افرادى كه گرفتار اين ضعف ها هستند، براى پوشاندن ضعف خود متوسل به دروغ مى شوند. در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لايَكْذِبُ الْكاذِبُ الّا مِنْ مَهانَةِ نَفْسِهِ عَلَيْهِ؛ كسى دروغ نمى گويد مگر به خاطر بى ارزش بودن خودش در نظر خويش». «4»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 261.

(2). ميزان الحكمه، حديث 17463.

(3). بحار الانوار، جلد 66، صفحه 386.

(4). كنز العمّال، حديث 8231 (جلد 3، صفحه 625).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 235

3- بسيار مى شود كه حسد و بخل و تكبر و خودبرتربينى و عداوت نسبت به افراد سرچشمه دروغ گفتن و تهمت زدن نسبت به آنها مى شود، و يا دروغ گفتن درباره خويش به خاطر كبر و غرور، و تا اين سرچشمه ها گرفته نشود، دروغ هم ادامه خواهد يافت.

منافقان نيز براى پوشاندن چهره واقعى خود به دروغ متوسل مى شوند همان گونه كه قبلًا به آن اشاره شد.

4- بيمارى هاى اخلاقى جامعه و انحراف از مسير حق و آلودگى به انواع گناهان سبب تشويق عده اى به دروغ مى شود، تا آنجا كه مى گويند اگر به دروغ متوسل نشويم زندگى كردن در اين اجتماع براى ما مشكل است، و يا كسب و تجارت ما مى خوابد.

5- علاقه شديد به دنيا و حفظ مقامات آن نيز يكى ديگر از عوامل مهم شيوع دروغ- حتى دروغ بر خدا و پيامبر- مى گردد.

در خطبه 147 نهج البلاغه مى خوانيم

كه على عليه السلام فرمود: «وَ انَّهُ سَيَأتى عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِى زَمانٌ لَيْسَ فِيهِ شَى ءٌ اخْفى مِنَ الْحَقِّ وَ لا اظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ وَ لا اكْثَرَ مِنَ الْكِذْبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ بعد از من زمانى براى شما فرا مى رسد كه چيزى پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش نيست».

طرق درمان دروغ

براى ريشه كن كردن اين صفت رذيله (دروغ گويى) از همان طرقى بايد وارد شد كه در طريق درمان ساير رذايل اخلاقى وارد مى شويم؛ يعنى نخست به سراغ ريشه ها برويم، چرا كه تا ريشه ها قطع نشود، اين نهال شوم همچنان پابرجاست. اگر انگيزه دروغ گويى ضعف ايمان نسبت به توحيد افعالى است، بايد پايه هاى ايمان را تقويت كرد، خدا را قادر بر همه چيز دانست، رزق و روزى و موفقيت و عزّت و آبرو را به دست او بدانيم، تا ضعف هايى كه سبب توسل به دروغ مى شود برطرف گردد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 236

و اگر انگيزه آن حسد و بخل و كبر و غرور است بايد به درمان آنها پرداخت و به يقين اگر اين ريشه ها تدريجاً قطع شود، چيزى جز صداقت و راستى باقى نخواهد ماند.

و از سوى ديگر بايد روى پيامدهاى سوء زيانبار دروغ كه سبب تيره روزى و بدبختى و رسوايى در دنيا و آخرت مى شود انديشيد، و به يقين هر كس در اين ها كه به طور مشروح سابقاً بيان كرديم، به ويژه در روايات پر محتوايى كه در اين زمينه وارد شده درست بينديشد تأثير مهم بازدارنده اى دارد.

و اگر اشخاصى كه مبتلا به اين رذيله اخلاقى هستند از دوستان ناباب و دروغگو و محيطهايى

كه آنها را به دروغ تشويق مى كند بپرهيزند سريع تر درمان مى شوند، همان گونه كه پرهيز از افراد آلوده به بيمارى هاى جسمى و محيطهاى آلوده به ميكرب بيمارى ها سبب سرعت بهبود اين بيمارى خواهد شد.

رهبران جامعه و بزرگ خانواده نيز نقش مؤثرى مى تواند در عادت دادن مردم به راست گويى داشته باشند چرا ك وقتى افراد يك جامعه يا اعضاء خانواده چيزى جز صدق و راستى از بزرگترها نبينند به سرعت به صدق و راستى روى مى آورند و به عكس، يك دروغ كه از آنان صادر شود زمينه هاى آلودگى جامعه يا خانواده را به اين صفت رذيله فراهم مى سازند.

در ضمن نبايد طرق دروغگويى را به مردم ياد داد، در حديثى مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا تُلَفِّنُوا الْناسَ فَيَكْذِبُونَ فَانَّ بَنِى يَعْقُوبَ لَمْ يَعْلَمُوا انَّ الذِّئبَ يَأْكُلُ الْانْسانَ فَلَمَّا لَقَّنَهُمْ انّىٍ اخافُ انْ يَأْكُلُهُ الذِّئْبُ. قالُوا اكَلَهُ الذِّئْبُ؛ هرگز تلقين دروغ به مردم نكنيد، چرا كه فرزندان يعقوب (تا آن زمان) نمى دانستند كه گرگ ممكن است انسان را بخورد، هنگامى كه پدرشان يعقوب به آنها (سفارش كرد مراقب يوسف باشند و) گفت من از اين بيم دارم كه گرگ او را بخورد (آنها ياد گرفتند و) گفتند يوسف را گرگ خورد (در حالى كه دروغ مى گفتند و يوسف در چاه كنعان بود)». «1»

آرى اين ترك اولى بهانه اى به دست پسران يعقوب داد.

______________________________

(1). كنز العمال، جلد 3، صفحه 624، حديث 8228.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 237

ايجاد شخصيت در افراد، يكى ديگر از مؤثرترين طرق درمان دروغ است زيرا همان گونه كه در گذشته اشاره كرديم يكى از عوامل مهم دروغ گويى احساس

حقارت و كمبود شخصيت است، و دروغ گو مى خواهد با لاف زدن آن را جبران كند، و اگر احساس كند صاحب استعدادها و نيروهايى است كه با پرورش آن مى تواند به مقامات عالى در جامعه برسد نيازى به توسل جستن به دروغ براى ايجاد شخصيت كاذب در خود نمى بيند.

به ويژه اگر به آنها توجه داده شود كه راستگويان و صدّيقان در پيشگاه خدا در صف انبياء و شهيدان هستند و رفيق و همنشين آنان در قيامت خواهند بود به يقين براى ترك دروغ و اقبال به راست گويى تشويق خواهند شد، قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذِينَ انْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ اولئِكَ رَفِيقاً؛ و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان، و آنها رفيق هاى خوبى هستند». «1»

اين نكته نيز قابل توجه است كه نفوذ صفت زشت دروغگويى مانند صفات ديگر در وجود انسان از جاهاى ساده و كوچك شروع مى شود و تدريجاً انسان را به دروغ هاى خطرناك مى كشاند همان گونه كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «اتَّقُوا الْكِذْبَ فِى صَغِيرٍ وَ كَبيرٍ فِى كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَانَّ الرَّجُلَ اذا كَذِبَ فِى الصَّغيرِ اجْتَرَءَ عَلَى الْكَبيرِ؛ از دروغ بپرهيز خواه كوچك باشد يا بزرگ، جدّى باشد يا شوخى، چرا كه انسان هنگامى كه در موضوعات كوچك دروغ بگويد جرئت مى كند كه دروغ بزرگ هم بگويد». «2»

استثنائات دروغ

با اين كه دروغ از مهمترين گناهان است و خطرات زيادى براى

هر انسانى از نظر مادى و معنوى، فردى و اجتماعى دارد، ولى باز هم مواردى دارد كه به صورت

______________________________

(1). نساء، آيه 69.

(2). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 235.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 238

استثناء در روايات اسلامى و سخنان فقها و علماى اخلاق به پيروى از آن احاديث آمده است.

اين موارد عمدتاً عبارتند از:

1- دروغ براى اصلاح ذات البين؛

2- دروغ براى اغفال دشمن در ميدان جنگ؛

3- در مقام تقيّه؛

4- براى دفع شرّ ظالمان؛

5- در تمام مواردى كه جان و ناموس انسان به خطر مى افتد و براى نجات از خطر راهى جز توسل به دروغ نيست.

تمام موارد را مى توان در يك قاعده كلى خلاصه كرد و آن اين كه هدف هاى مهمترى به خطر بيفتد و براى دفع آن خطرات، توسل به دروغ ضرورت داشته باشد، و به تعبير ديگر تمام اين موارد مشمول قاعده اهم و مهم است فى المثل انسان در چنگال جمعى متعصّب و بى منطق و بى رحم گرفتار مى شوند و از مذهب او سؤال مى كنند اگر حقيقت بگويد فوراً خون او را مى ريزند عقل و شرع در اينجا اجازه مى دهند كه انسان با پاسخ دروغين جان خود را از شرّ آنها نجات دهد. يا در مواردى كه اختلاف شديدى در ميان دو نفر بروز كرده و انسان مى تواند با گفتن دروغى (مثلًا فلان كس به تو علاقه زياد دارد و بارها در پشت سر ذكر خير شما را مى گفت) صلح و صفا و آشتى در ميان آن دو برقرار سازد و امثال اين اهداف مهم، نه اين كه انسان به خاطر منافع شخصى و كارهاى جزئى متوسل به دروغ شود، و اين استثنائات ضرورى

را دستاويزى براى توسل به دروغ سازد، و به بهانه استفاده از استثنائات دروغ براى هر موضوع جزئى دروغ بگويد.

در واقع تجويز دروغ در اين موارد مانند حلال بودن خوردن مردار (اكل ميته) در موارد ضرورت است كه بايد به مقدار ضرورت و تنها در مواردى كه راهى جز آن نيست اكتفا شود.

دليل اين استثنائات علاوه بر قاعده عقلى بالا (قاعده اهم و مهم) روايات

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 239

متعددى است كه منابع مختلف اسلامى از معصومين عليهما السلام نقل شده است.

در حديث معروفى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «لَيْسَ شَىْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ الَّا وَقَدْ احَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ الَيْهِ؛ هيچ حرامى الهى نيست مگر اين كه خداوند آن را براى كسى كه مضطر شده است حلال فرموده». «1»

2- از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «احْلِفْ بِاللَّهِ كاذِباً وَ نَجِّ اخاكَ مِنَ القَتْلِ؛ سوگند دروغ به نام خدا ياد كن و برادرت را از كشته شدن (به ناحق) نجات ده». «2»

3- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «كُلُّ الْكِذْبِ يَكْتُبُ عَلى إبنِ آدَمِ الّا رَجُلٌ كَذَبَ بَيْنَ رَجُلَيْنِ يُصْلِحُ بَيْنَهُما؛ هر دروغى در نامه عمل انسان نوشته مى شود، مگر كسى كه دروغ در ميان دو نفر بگويد تا ميان آن دو صلح برقرار گردد». «3»

4- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «الْكِذبُ مَذُمُومٌ الّا فِى امْرَيْنِ دَفْعُ شَرِّ الْظَّلَمَةِ وَ اصْلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ؛ دروغ نكوهيده است مگر در دو چيز، دفع شر ظالمان و اصلاح ذات البين». «4»

5-

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «كُلُّ الْكِذْبِ مَكْتُوبٌ كِذْباً لا مَحالَةَ الَّا انْ يَكْذِبُ الرَّجُلُ فِى الْحَرْبِ فَانَّ الْحَرْبَ خُدْعَةٌ اوْ يَكُونُ بَيْنَ رَجُلَيْنِ شَخناءٌ فَيُصْلِحُ بَيْنَهُما اوْ يُحَدِّثُ امْرَأَتَهُ يُرْضِيها؛ تمام دروغ ها حتماً دروغ نوشته مى شود، مگر اين كه انسان در جنگ دروغ بگويد، زيرا (يكى از طرق پيروزى در) جنگ فريب (دشمن) است، يا در ميان دو نفر كينه و عدواتى باشد و او (به وسيله دروغ) ميان آنها صلح و آشتى برقرار سازد، يا با همسرش سخن مى گويد (كه واقعيت ندارد) به خاطر اين كه او را راضى كند». «5»

منظور از جمله اخير اين نيست كه انسان هر چه بخواهد به همسرش دروغ بگويد بلكه ناظر به مواردى است كه همسر انسان توقّعات نابجايى دارد، كه در

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 101، صفحه 284.

(2). وسائل الشيعه، جلد 16، صفحه 134، (حديث 4 باب 12 از كتاب الايمان).

(3). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 245.

(4). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 263.

(5). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 245.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 240

امكانات شوهر نمى گنجد، او با وعده دروغين، سر و صداى او را خاموش مى كند، و اى بسا با گذشت زمان فراموش مى شود، و درگيرى و منازعه اى پيش نخواهد آمد.

اين معنى در مورد توقّعات غير منطقى شوهر نيز صادق است، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است. «1»

راه فرار از دروغ (توريه)

توريه (بر وزن توصيه) به سخنى گفته مى شود كه شنونده از آن چيزى مى فهمد و گوينده از آن چيز ديگرى را اراده مى كند، يا به تعبير ديگر سخنى است دو پهلو، كه عبارت

تاب هر دو معنى را دارد، و افرادى كه مقيد به پرهيز از دروغ هستند گاه به آن متوسل مى شوند، تا هم دروغ نگفته باشند و هم شنونده از اسرار آنها آگاه نشود.

مثال هاى زير مى تواند اين معنى را كاملًا روشن كند:

1- كسى از ديگرى سؤال مى كند آيا اين كار خلاف را تو كرده اى؟ او در جواب مى گويد أستغفر اللّه پناه به خدا مى برم (شنونده از اين سخن نفى آن كار را مى فهمد در حالى كه گوينده منظورش استغفار از عمل خلافى بوده است كه انجام داده است).

2- كسى از ديگرى سؤال مى كند فلان كس نزد تو از من بدگويى كرد، او مى گويد:

مگر چنين چيزى ممكن است (شنونده از اين جواب نفى آن كلام را مى فهمد، در حالى كه منظور گوينده از آن كلام تنها يك استفهام بود).

3- كسى در خانه ديگرى مى آيد و مى گويد: فلان كس خانه است؟ او اشاره به پشت در خانه مى كند مى گويد اينجا نيست (شنونده تصوّر مى كند در خانه نيست، در حالى كه گوينده منظورش پشت در خانه بوده است).

4- از يكى از دانشمندان سؤال كردند، جانشين بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله كه بود؟ او كه در شرائطى بود كه نمى بايست عقيده خود را صريحاً بيان كند در جواب گفت: «مَنْ بِنْتُهُ فِى بَيْتِهِ؛ آن كس كه دخترش در خانه او بود» (شنونده چنين فكر مى كرد كه منظورش

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 243.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 241

اين است كسى كه دخترش در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بود يعنى ابو بكر) ولى منظور گوينده اين بود آن كسى كه دختر پيامبر صلى الله عليه

و آله فاطمه زهرا عليها السلام در خانه او بود، يعنى على عليه السلام.

5- در داستان سعيد بن جبير و حجاج مى خوانيم هنگامى كه حجاج از او سؤالاتى كرد، مى خواست بهانه اى براى قتل او بتراشد، پرسيد تو مرا چگونه آدمى مى دانى؟ گفت: انت عادل (عادل در لغت عرب دو معنى دارد يكى به معنى عدالت پيشه و ديگر به معنى شخص كافر است كه عديل و شريك براى خدا قائل است، همان گونه كه قرآن مى گويد: «ثُمَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ كافران براى پروردگار خود، شريك و شبيه قرار مى دهند». «1»

از آنچه در بالا آمد روشن شد كه توريه هرگز دروغ نيست، چرا كه نيّت گوينده سخن راستى بوده و عبارات او نيز تاب آن معنى را داشته است هر چند شنونده به خاطر ذهنيت خودش چيز ديگرى را از آن فهميده و معلوم است اشتباه شنونده در فهم معنى كلام ارتباطى به گوينده ندارد.

و از اينجا روشن مى شود در مواردى كه به خاطر ضرورت هاى مهمى دروغ گفتن جايز است، اگر انسان بتواند توريه كند بايد به آن متوسل شود و از دروغ بپرهيزد، بنابراين دروغ گفتن تنها در ضرورتى مجاز است كه راه توريه بسته باشد، و به اصطلاح علمى مندوحه اى در كار نباشد.

و از اينجا روشن مى شود اين كه افرادى مانند غزالى توريه را مصداق كذب مى دانند، ولى مى گويند ميزان زشتى و فساد آن از كذب هاى معمولى كمتر است درست نيست، مگر اين كه توريه را طور ديگرى تفسير كرده باشد كه واقعاً مصداق دروغ باشد.

به هر حال زشتى و فساد دروغ به قدرى زياد است كه انسان تا ممكن است بايد

از آن بپرهيزد، هر چند از طريق توسل به توريه باشد.

مواردى از سخنان انبياء در قرآن مجيد ديده مى شود كه در روايات اسلامى آنها را به عنوان توريه معرفى كرده اند نه دروغ.

مانند گفتگوى ابراهيم عليه السلام با بت پرستان بابل كه وقتى از او سؤال كردند تو اين بلا

______________________________

(1). انعام، آيه 1.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 242

را بر سر خدايان ما آورده اى، او در پاسخ گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمُ هَذا فَاسْئَلُوهُمْ انْ كانُوا يَنْطِقُونَ؛ (ابراهيم) گفت بلكه اين كار را بزرگشان كرده است از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند». «1»

گرچه شنونده از اين عبارت ممكن است چنين بفهمد كه ابراهيم بت شكنى را به بت بزرگ نسبت داده است، ولى جمله «انْ كانُوا يَنْطِقُونَ» (اگر آنها سخن مى گويند) به عنوان شرط براى اين نسبت قرار داده شده، يعنى اگر آن ها مى توانند حرف بزنند كار كارِ آن بت بزرگ است.

همچنين جمله «انَّكُمْ لَسارِقُونَ؛ شما سارق هستيد» «2» كه كارگزاران يوسف عليه السلام به برادران گفتند با توجه به آيات قبل از آن چنين در ذهن منعكس مى كند كه آنها پيمانه شاه را دزديده بودند، در حالى كه منظورشان سرقت يوسف عليه السلام از پدر در كنعان بود.

كوتاه سخن اين كه توريه و گفتن سخنان دو پهلو هرگز مصداق كذب نيست هر چند مخاطب به خاطر ذهنيتش چيزى از آن مى فهمد كه با واقعيت مطابقت ندارد، اما متكلم منظورش مفهوم صحيح و درستى است و آنها كه مقياس صدق و كذب را ظاهر كلام مى دانند، نه مراد و مقصود گوينده ممكن است توريه را نوعى دروغ خفيف بدانند در حالى كه چنين نيست، معيار صدق و كذب، مراد و

مقصود گوينده است كه قابل تطبيق بر محتواى عبارت باشد.

مثلًا كسى از ديگرى مى پرسد: اين لباس را فلان كس به شما اهدا كرده است؟

مخاطب كه مايل نيست اين مطلب را صريحاً نفى كند در جواب به صورت توريه مى گويد: خدا او را عمر دهد. اى بسا شنونده از اين سخن چنين استنباط كند كه آرى او به من داده است در حالى كه گوينده چنين قصدى را نداشته است، تنها دعايى در حق او كرده است.

______________________________

(1). انبياء، آيه 63.

(2). يوسف، آيه 70.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 243

9

وفاى به عهد و پيمان شكنى

اشاره

بارها گفته ايم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتمادى است كه افراد به يكديگر دارند و هر چيزى كه اين اعتماد و همبستگى را تقويت كند مايه سعادت و پيشرفت جامعه است و هر كار بر آن لطمه وارد كند، عامل شكست و بدبختى است.

از مهمترين امورى كه اعتماد عمومى و خصوصى را شكوفا مى كند وفاى به عهد و پيمان است كه از فضايل مهم اخلاقى محسوب مى شود و به عكس، پيمان شكنى از بدترين رذايل اخلاقى است.

لزوم وفاى به عهد جزء سرشت و فطرت انسان ها است، و به تعبير ديگر از فطريات انكارناپذير است.

فطريات امورى هستند كه هر انسانى آن را درك مى كند و مى پذيرد بى آنكه نياز به دليل و برهانى داشته باشد، خوبى عدالت، زشتى ظلم و همچنين اهميت وفاى به عهد و ناپسند بودن پيمان شكنى، جزء واضح ترين فطريات هر انسان است كه هر كس با مراجعه به وجدان خويش آن را درك مى كند و بر آن صحة مى گذارد. به همين دليل در ميان تمام اقوام و ملل اعم از آنها كه صاحب دين و آيينى هستند

يا از دين و مذهب بيگانه اند، پايبندى به عهد و پيمانها لازم شمرده مى شود، حتى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 244

پيمان شكنان سعى مى كنند بهانه و دستاويزى براى كار خود پيدا كنند تا به پيمان شكنى متهم نشوند، و اعتبار آنان از بين نرود، زيرا مى دانند اگر مردم آنها را به پيمان شكنى بشناسند هيچ كس براى قول ها و وعده ها و تعهدات آنها ارزشى قائل نخواهد شد، و پشتيبانى مردم را در همه چيز از دست مى دهد.

حتى در ميان اقوام جاهلى پايبندى به عهد و پيمان از وظائف حتمى شمرده شده و سعى داشتند تا مى توانند عهد و پيمان خود را نشكنند، در آيات قرآن و روايات اسلامى نيز اين مسأله به صورت گسترده اى مطرح شده و با قوى ترين تعبيرات و بيان ها بر لزوم وفاى به عهد تأكيد شده است. و از پيمان شكنان سخت نكوهش به عمل آمده است.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآن را در اين زمينه يادآور مى شويم:

1- وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اذا عاهَدُوا. (بقره- 177)

2- وَالَّذِينَهُمْ لِاماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ. (مؤمنون- 8) (معارج- 32)

3- وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ انَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا. (اسراء- 34)

4- بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَانَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ. (آل عمران- 76)

5- الَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئَاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ احَداً فَأَتِمُّوا الَيْهُمْ عَهْدَهُمْ الى مُدَّتِهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبَّ الْمُتَّقِينَ. (توبه- 4)

6- وَ أَوُفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْايْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا. (نحل- 91)

7- وَ ما وَجَدْنا لِاكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ انْ وَجَدْنا اكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ. (اعراف- 102)

8- اوَ كُلَّما عاهَدُوا

عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ اكْثَرُهُمْ لايُؤمِنُونَ. (بقره- 100)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 245

ترجمه

1- ... و (همچنين) كسانى كه به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند وفا مى كنند.

2- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.

3- ... و به عهد (خود) وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى شود!

4- آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد (خداوند او را دوست مى دارد زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

5- مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!

6- و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد درحالى كه خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد، به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

7- و بيشتر آنها را بر سر پيمان خود نيافتيم (بلكه) اكثر آنها را فاسق و گنهكار يافتيم!

8- و آيا چنين نيست كه هر بار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور افكندند (و مخالفت كردند) آرى بيشتر آنان ايمان ندارند!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه از آيات فوق كه سخن از ريشه و اساس همه نيكيها است به بيان شش عنوان پرداخته نخست از ايمان به خدا و روز قيامت و فرشتگان و پيامبران و كتاب آسمانى سخن به ميان آورده و بعد به مسأله انفاق فى سبيل الله (انفاقهاى مستحبى) و بر پاداشتن نماز و اداى زكات اشاره مى كند و در پنجمين عنوان سخن از وفاى به عهد و

در ششمين عنوان به اهميت صبر و استقامت در برابر مشكلات زندگى و حوادث ميدان جنگ مى پردازد و در مورد وفاى به عهد چنين مى گويد: «و كسانى كه به عهد خويش هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند» (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اذا عاهَدُوا).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 246

اين تعبير نشان مى دهد كه وفاى به عهد از نظر اسلام و قرآن آن قدر اهميت دارد كه همرديف ايمان به خدا و نماز و زكات است.

با توجه به اينكه ماده اصلى «وفا» اين است كه چيزى به حد كمال و تمام برسد، هنگامى كه كسى به عهد و پيمان خود عمل كند اين واژه درباره او به كار مى رود و «وَفى بِعَهْدِه» يا «اوُفى بِعَهْدِه» گفته مى شود (بنابراين ثلاثى مجرد و مزيد اين واژه هر دو يك معنى مى دهد).

واژه «عهد» در اصل به معنى «سر كشيدن» و «پاسدارى» از چيزى است و به همين دليل به قراردادهائى كه بايد آنها را حفظ كرد و دقيقاً رعايت نمود عهد گفته مى شود.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه قرآن هيچ قيد و شرطى براى وجوب وفاى به عهد در اين آيه قائل نشده است، بنابراين هم عهدهاى الهى را شامل مى شود و هم عهد و پيمانهاى مردمى را، خواه در برابر مسلمانان باشد يا غير مسلمانان يعنى مادام كه آنها به عهد و پيمان خود پايبند باشند مسلمين نيز بايد عهد و پيمانهائى كه با آنان دارند رعايت كنند.

*** در دومين آيه كه در شرح صفات مؤمنان راستين آمده است و با «قد افلح المؤمنون» شروع مى شود، به هفت وصف از مهمترين و اساسى ترين صفات مؤمنان اشاره شده كه در بيان

پنجمين و ششمين صفت مى فرمايد: آن ها كسانى هستند كه نسبت به امانت ها و عهد و پيمانشان رعايت مى كنند (و به آن پايبند هستند) (وَالَّذِينَ هم لِاماناتِهِم و عَهْدِهِمْ راعُون).

در اين آيه كه در دو سوره قرآن بى كم و كاست آمده است امانت و عهد در كنار يكديگر قرار گرفته كه شايد به اين اشاره باشد كه امانت ها نوعى عهد و پيمانند، همان گونه كه پيمان ها نوعى امانت است.

تعبير به «رعايت» كه از واژه «راعون» استفاده مى شود چيزى بيش از مفهوم وفاى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 247

به عهد را مى رساند، زيرا رعايت و مراعات به معنى مراقبت كامل از چيزى است تا هيچ گونه آسيبى به آن نرسد، شخصى كه امانتى را پذيرفته، يا عهد و پيمانى با كسى بسته بايد چنان مراعات كند كه هيچ گونه آسيبى به امانت و عهدش نرسد.

البته هم امانت مفهوم بسيار وسيعى دارد و هم عهد و پيمان كه در پايان اين بحث اشاره خواهيم كرد.

در سوّمين آيه درباره مسأله لزوم وفاى به عهد به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم مى فرمايد: به عهد خود وفاكنيد كه از عهد سؤال مى شود» (وَأوفُوا بِالْعَهْدِ انَّ الْعَهْد كانَ عَنْهُ مَسئُولًا).

مفسران براى جمله «انّ العهد كان عنه مسئولًا» تفسيرهاى گوناگونى كرده اند، يكى همان است كه در ترجمه فارسى آن در بالا اشاره شد كه انسان مسئول است و عهد «مسئول عنه» است يعنى درباره وفاى به عهد از انسان ها سؤال مى شود.

ديگر اين كه از خود عهد و پيمان سؤال مى شود، همان گونه كه از مَوؤدَةُ (نوزادان زنده به گور شده) سؤال مى شود، گويى اين ها موجوداتى زنده و عاقلند و از خودشان سؤال مى شود كه

آيا حق آنها ادا شده است يا نه؟

و اين يك نوع معنى مجازى است كه براى تأكيد گفته شده است.

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در ضمن بايد توجه داشت كه در سوره اسراء از آيه 22 تا 39 بخشى از مهمترين احكام اسلامى بيان شده، از توحيد گرفته تا مسأله حق پدر و مادر، و از مسأله قتل نفس گرفته تا زنا و خوردن اموال يتيمان، و از وفاى به عهد گرفته تا مسؤوليت هايى كه چشم و گوش و دل بر عهده دارند، و اين امر نشان مى دهد كه مسأله وفاى به عهد در چارچوبه اساسى ترين احكام اسلام قرار گرفته است.

و جالب اين كه در پايان اين احكام مى فرمايد: «ذلِكَ مِما اوُحى الَيْكَ رَبُكَ مِنَ الْحِكْمَةِ؛ اين (احكام مهم) از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است».

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 248

در چهارمين آيه بعد از آنكه از گروهى از اهل كتاب كه رعايت امانت نمى كنند نكوهش به عمل آورده مى افزايد: آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد (خدا او را دوست دارد) چرا كه خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد.

(بَلى مَنْ اوفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَانَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

در اينجا وفاى به عهد همرديف تقوا شمرده شده، تقوايى كه بهترين زاد و توشه انسان در قيامت و سبب ورود در بهشت و معيار شخصيت و مقام انسان در پيشگاه خدا است.

اين تعبير نشان مى دهد كه وفاى به عهد يكى از شاخه هاى مهم تقوا است و تعبير آيه درباره اين دو از قبيل ذكر عام بعد از ذكر خاص است.

*** در پنجمين آيه مورد بحث سخن از احترام

گذاردن به پيمان هايى است كه مسلمين با مشركين داشتند، و دستور مى دهد مادام كه آنها به پيمانشان وفادار باشند شما نيز پيمان شكنى نكنيد (هر چند طرف مقابل شما جماعت مشرك باشد) مى فرمايد: (اعلام برائت از مشركين براى همه آنها است) مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و در حق شما چيزى از آن نكاستند، و احدى را بر ضد شما تقويت نكردند، پيمان آنها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد». (الّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينِ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ احداً فَاتِمُّوا الَيْهِمْ عَهْدَهُمْ الى مُدَّتِهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقينَ).

مى دانيم در مراسم برائت از مشركان كه در سال نهم هجرت و بعد از فتح مكه و استقرار اسلام و استقرار مسلمين در سرزمين حجاز ثابت شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد كه على عليه السلام در مراسم حج آيات نخستين سوره برائت را در برابر همه بخواند، و اعلام كند كه همه مشركان بايد تكليف خود را تا چهار ماه روشن كنند، يا آئين بت پرستى را رها كرده و در سايه توحيد اسلامى قرار گيرند، و يا از ورود به مسجد الحرام خوددارى كنند، و اگر پس از انقضاء چهار ماه، دست از بت پرستى نكشند، آماده پيكار گردند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 249

ولى با اين همه عهد و پيمان، گروهى از مشركان را كه نسبت به پيمان خود پايبند و وفادار بودند محترم مى شمرد، و به آنان تا پايان مدت پيمانشان مهلت مى دهد.

هنگامى كه استثناء اين گروه را در كنار لحن شديد آيات آغاز سوره توبه نگاه مى كنيم

به اهميت وفاى به عهد در اسلام آشنا مى شويم و در ضمن اين استثناء نشان مى دهد كه اگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عهد و پيمان گروه هاى ديگرى را الغا فرمود، تنها به اين دليل بوده است كه پيمان شكنى را آنان آغاز كرده اند، و گرنه دليلى نداشت كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان آنها و ديگران فرقى بگذارد.

در آن روز چهار موضوع به وسيله على عليه السلام به همه مردم در مراسم حج اعلام شد:

1- الغاى پيمان هاى مشركان پيمان شكن.

2- عدم حق شركت مشركان در مراسم حج در سال آينده.

3- ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.

4- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه، كه در آن زمان در ميان عده اى معمول بود.

به هر حال با توجه به اين كه اين ماجرا بعد از فتح مكه واقع شد و مسلمانان بر تمام آن منطقه سلطه داشتند، و هيچ قدرتى توان مقابله با آنها را نداشت و در عين حال پيمان گروهى از مشركان، محترم شمرده شد روشن مى شود كه مسأله وفاى به عهد در هيچ شرايطى قابل اغماض و انكار نيست. «1»

جالب اين كه مدت پيمان اين گروه (كه طايفه بنى خزيمه بودند) ده سال از صلح حديبيه بود، كه در آن زمان حد اقل هفت سال از آن باقى مانده بود، و مسلمين پيمان آنها را تا پايان آن مدت تحمل كردند، با اين كه مسأله شرك و موضع شديدى كه اسلام در برابر آن داشت، چيزى بود كه مى بايست قاعدتاً در آن تحمل نشود.

***______________________________

(1). شرح بيشتر پيرامون تفسير آيات نخستين سوره برائت را در جلد نهم پيام

قرآن صفحه 288 به بعد مطالعه كنيد.

اخلاق در قرآن ج 3 284

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 250

در ششمين آيه خطاب به همه مسلمانان كرده و مى فرمايد به پيمان الهى- هنگامى كه پيمان بستيد- وفا كنيد، و سوگندهايتان را بعد از تأكيد آن نشكنيد (وَأوفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْايْمانَ بَعْدَ تُوكيدِها ...).

در اينكه مراد از عهد الله (پيمان الهى) در اين آيه چيست در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را به معنى پيمان هايى كه مردم با خدا مى بستند يا بيعتى كه با پيغمبر او كرده بودند مى دانند در حالى كه بعضى ديگر تصريح كرده اند كه منظور همه پيمان ها با همه انسان ها يا با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، و بنابراين مفهوم عامى دارد، زيرا خداوند دستور داده است به آن عمل شود، بنابراين يك نوع پيمان الهى محسوب مى شود، و يا منظور پيمان هايى است كه در سايه نام خدا با افراد بسته مى شود، شبيه قسم هايى كه انسان به نام خدا نسبت به انجام تعهدى در برابر ديگران ياد مى كند.

به هر حال مفهوم آيه عام باشد يا خاص دليلى بر اهميت وفاى به عهد از ديدگاه اسلام و قرآن است.

جالب اين كه بعد از آن كه قرآن در اين آيه مسأله وفاى به عهد و سوگندها را مورد تأكيد قرار مى دهد، به دنبال آن مى فرمايد: «همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را پس از محكم شدن، وا مى تابيد (شما هم نسبت به سوگندهايتان چنين نباشيد) و سوگند (و عهد) خود را وسيله خيانت و فساد قرار ندهيد (وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها

مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ انْكَاثاً تَتَّخِذُونَ ايْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ).

از اين تعبير چنين استفاده مى شود كه عدم پايبندى به سوگند و عهد و پيمان نوعى سبك مغزى و حماقت است. و همچنين استفاده از پيمان ها و سوگندها براى خيانت و تقلب و فساد.

دليل آن هم روشن است، اگر اركان وفاى به عهد و پيمان در جامعه متزلزل شود، همه در آتش بى اعتمادى خواهند سوخت و پيمان شكنان در واقع تيشه بر ريشه خود مى زنند، كارى كه هيچ عاقلى نبايد مرتكب آن شود.

و از آنجا كه گاهى افراد و گروه هاى قوى تر به خود اجازه مى دهند كه به بهانه هاى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 251

واهى پيمان خود را بشكنند، و خود را از زير بار تعهدات فردى و اجتماعى برهانند قرآن مجيد با جمله «انْ تَكُونَ امَّةٌ هِىَ ارْبى مِنْ امَّةٍ» در ذيل آيه بالا اشاره به اين حقيقت كرده و مى گويد: اگر گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است، مبادا پيمان خود را بشكنند، (چرا كه) آنها نيز سرانجام گرفتار زيان و خسران خواهند شد، و ديگران به هنگام قوت و قدرت با آنها همان معامله خواهند كرد كه آنها با افراد ضعيف تر انجام دادند.

اين آيه نه تنها پيمان هاى فردى بلكه پيمان هاى جمعى و جهانى را نيز در بر مى گيرد، و تعبير «انْ تَكُونَ امَّةٌ هِىَ ارْبى مِنْ امَّةٍ» اشاره به همين است.

*** در هفتمين آيه بعد از اشاره به سرگذشت دردناك اقوام پيشين و بخشى از نقاط ضعف و انحراف آنها اشاره به دو گناه مهم آنها مى كند مى فرمايد: (آنها افراد پيمان شكن بودند) و ما براى اكثر آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم بلكه اكثر آنها را فاسق

و خارج از اطاعت فرمان يافتيم (وَ ماوَجَدْنا لِاكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ انْ وَجَدْنا اكْثَرَ هُمْ لَفاسِقِينَ).

اين عهد و پيمان عمومى كه خداوند از امت هاى پيشين گرفته بود و اكثرشان آن را شكستند، و نسبت به آن وفادار نماندند كدام عهد و پيمان بوده است در ميان مفسران در اين زمينه گفتگو بسيار است، گاه گفته مى شود منظور عهد و پيمان فطرى است كه خداوند به حكم آفرينش فطرت از همه بندگان خود گرفته است كه بر مسير توحيد و تقوا ثابت قدم بمانند، به علاوه هنگامى كه به آنها عقل و هوش و چشم و گوش داد مفهومش اين بود كه وظيفه دارند چشم و گوش خود را باز كنند و درهاى عقل و هوش را به روى حقايق بگشايند و در برابر آن تسليم باشند.

و نيز ممكن است اشاره به عهد و پيمان هايى باشد كه پيامبران در آغاز دعوت خود از مردم مى گرفتند، ولى بسيارى آن را در آغاز مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 252

و ممكن است اشاره به همه پيمان هاى بالا اعم از فطرى و تشريعى باشد.

به هر حال آيه بالا گواه بر اين حقيقت است كه مسأله پيمان شكنى و عدم پايبندى به عهدها، يكى از عوامل مؤثّر بدبختى همه امت ها بوده است، همان گونه كه در دنياى امروز نيز چنين است تا ضعيف و ناتوانند طرفدار عهد و پيمانند و همين كه قدرتمند شدند عهد و پيمانى را به رسميت نمى شناسند، و زور و قلدرى معيار رابطه آنها با ديگران است.

*** در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث بعد از ذكر بخشى از جنايات يهود و عوامل

آن مى فرمايد: آيا هر بار آنها عهد و پيمانى با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بستند جمعى از آنان، آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند، آرى اكثر آنها ايمان نمى آوردند (و اين پيمان شكنى نيز بخشى از كفر و بى ايمانى آنها را تشكيل مى دهد) (اوَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ اكْثَرُهُمْ لا يُؤمِنُونَ).

از يك سو از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود كه بشارتش در تورات آمده است ايمان بياورند، نه تنها ايمان نياوردند بلكه پيمانى را كه با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگام هجرت به مدينه بستند كه لااقل به دشمنان آن حضرت نپيوندند، آن را نيز شكستند، و مخصوصاً در جنگ احزاب آشكارا با مشركان مكه هم صدا شدند، و بر ضد اسلام و مسلمين موضع گرفتند.

اين شيوه ديرينه يهود است كه غالباً به عهد و پيمان خود وفادار نيستند، و هر زمان گوشه اى از منافعشان به خطر بيفتد، تمام عهدها را به دست فراموشى مى سپرند.

هم اكنون صدق گفتار قرآن را در عصر و زمان خود در پيمان هايى كه صهيونيست ها مى بندند مشاهده مى كنيم كه هر وقت منافعشان به خطر بيفتد، عهدنامه هايى را كه چند روز يا چند ماه پيش با مخالفان خود امضا كرده اند رسماً زير پا مى گذارند، و حتى به معاهدات بين المللى در زمينه روابط ملت ها و مصوّبات

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 253

مجامع جهانى كه به آن پيوسته اند و آن را جزء آن مى دانند توجه نكرده و آن را به كلى فراموش مى كنند و هميشه از بهانه هاى واهى و سست كه همه جا مى توان به آن دست

يافت براى پيمان شكنى خود متشبّث مى شوند.

اين مسأله در عصر و زمان ما به قدرى روشن است كه بعضى از مفسران «1» آيه فوق را از آيات اعجازآميزى مى دانند كه در آن خبر از آينده اى دور داده شده است و گويى به هنگام نزول آيه پيمان شكنى هاى يهود عصر ما در برابر چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

آنها پيمان هاى زيادى با پيامبرشان موسى عليه السلام و پيامبران بعد از او داشتند، و پيمان هايى هم با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ولى به هيچ كدام وفادار نماندند.

تعبير به فريق (گروه) در آغاز آيه، و تعبير به اكثر در پايان آن نشان مى دهد كه منظور از فريق در اينجا اكثريت جمعيت پيمان شكن بنى اسرائيل است و نيز اين تعبير نشان مى دهد كه پيمان شكنى و عدم ايمان رابطه نزديكى با هم دارند.

*** تعبيرات آيات بالا به خوبى نشان مى دهد كه وفاى به عهد و پيمان در تعليمات اسلام جايگاه رفيعى دارد، يكى از نشانه هاى ايمان و همطراز تقوا و همسنگ امانت است و به قدرى اهميت دارد مسلمان و غير مسلمان در آن يكسان است، يعنى هنگامى كه انسان با شخص يا گروهى عهد و پيمان ببندد، بايد به آن پايبند باشد خواه طرف او مسلمان مؤمنى باشد يا كافرى فاسق، مادام كه او به عهدش وفادار است بايد ما هم وفادار باشيم. و نيز نشان مى دهد كه يكى از مهمترين عوامل بدبختى انسان پيمان شكنى و عدم وفاى به عهد است.

***______________________________

(1). تفسير مراغى، جلد اول، صفحه 177.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 254

وفاى به عهد در روايات اسلامى

اشاره

در احاديث اسلامى در زمينه وفاى به عهد

تعبيرات بسيار مهم و جالبى ديده مى شود كه بسيار پر معنى و آموزنده است.

در اينجا گلچينى از آن احاديث را در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

1- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در يك جمله كوتاه مى فرمايد: «لا دِينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ؛ كسى كه پايبند عهد و پيمان خود نيست دين ندارد». «1»

اين تعبير نشان مى دهد كه اگر تمام دين را در وفادارى نسبت به خالق و خلق خلاصه نكنيم حد اقل يكى از اركان مهم دين، وفاى به عهد است. و لذا در تعبير ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «اصْلُ الدِّينِ اداءُ الْامانَةِ وَ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ». «2»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: ما ايْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَرْعَ عُهُودَهُ وَ ذِمَّتَهُ؛ كسى كه رعايت عهد و پيمان خويش را نكند، به خدا يقين و ايمان پيدا نكرده است». «3»

زيرا پيمان شكنان، منافع خويش را در عصيان پروردگار جستجو مى كنند، و اين دليل بر آن است كه پايه هاى اعتقادشان نسبت به توحيد افعالى سست و متزلزل است.

3- در فرمان معروف مالك اشتر، از مهمترين مسايلى كه على عليه السلام بر آن تأكيد مى كند مسأله وفاى به عهد در برابر هر كس و هر گروه است، مى فرمايد: «وَ انْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً، اوْ الْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطَّ عَهْدَكَ بِالْوَفاءِ، وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بَالْامانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ ما اعْطَيْتَ فَانَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرائِضِ اللَّهِ شَىْ ءٌ النَّاسُ اشَدُّ عَلَيْهِ اجْتماعاً مَعَ تَفَرُّقِ اهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيما بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الغَدْرِ؛

اگر پيمان بين تو و دشمن بسته شد يا تعهد پناه دادن را به او دادى جامه وفا را بر عهد خويش بپوشان، و تعهدات خود را محترم بشمار، و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده، زيرا هيچ يك از فرائض الهى نيست

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 69، صفحه 198، (حديث 26)

(2) غرر الحكم، حديث 1762.

(3) غرر الحكم، حديث 9577.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 255

كه همچون وفاى به عهد و پيمان، مردم جهان با تمام اختلافاتى كه دارند، نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند. حتى مشركان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مى كردند چرا كه عواقب پيمان شكنى را آزموده بودند». «1»

4- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است «اقْرَبُكُمْ غَدَاً مِنِّى فِى الْمَوْقِفِ اصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ وَ ادَّاكُمْ لِلْامانَةِ وَ اوْفاكُمْ بِالْعَهْدِ وَ احْسَنُكُمْ خُلْقاً وَ اقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ؛ در فرداى قيامت در عرصه محشر كسى به من از همه نزديك تر است (كه داراى پنج صفت باشد) از همه راستگوتر، و امين تر، و وفاكننده به عهد، و از همه خوش اخلاق تر و نزديك تر به مردم باشد». «2»

5- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام درباره اهميت وفاى به عهد و عواقب شوم پيمان شكنى و عذر چنين آمده: «ايُّهَا النَّاسُ انَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ، وَ لا اعْلَمُ جُنَّةً اوْقى مِنْهُ وَ ما يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ الْمَرْجِعُ، وَ لَقَدْ اصْبَحْنا فِى زَمانٍ قَدْ اتَّخَذَ اكْثَرُ اهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً، وَ نَسَبَهُمْ اهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ الى حُسْنِ الْحِيْلَةِ، ما لَهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ قَدْيَرَى الحُوَّلُ القُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَها مانِعٌ مِنْ امْرِ

اللَّهِ وَ نَهْيِهِ؛ اى مردم! وفا همزاد راست گويى است، سپرى محكم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آن كس كه از قيامت آگاه است پيمان شكنى نمى كند (ولى متأسفانه) در زمانى به سر مى بريم كه اكثر مردم پيمان شكنى و حيله گرى را عقل مى پندارند و افراد نادان اين گونه اشخاص را اهل تدبير مى خوانند، چه مى گويند؟ خدا آنها را بكشد، چه بسا انسان روشن بين نسبت به تمام حوادث آينده آگاه است، و طريق مكر و حيله را به خوبى مى داند، ولى امر و نهى الهى مانع او است». (منظور امام در اينجا شخص خود او است). «3»

امام در اينجا از دگرگونى ارزش ها در عصر و زمان خويش شكايت مى كند كه چگونه بسيارى از مردم مكر و حيله و پيمان شكنى را تدبير مى پندارند، و تقوا و صدق و راستى و وفاى به عهد را نوعى ضعف حساب مى كنند.

و به گفته شاعر:

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 53.

(2). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 150، حديث 82؛ تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 92.

(3). نهج البلاغه، خطبه 41.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 256 غاضَ الْوَفاءُ وَ فاضَ الْغَدْرُ وَ اتّسَعَتْ مَسافَةُ الْخُلْفِ بَيْنَ الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ

در عصر ما وفا كمياب شده و بى وفايى و پيمان شكنى فراوان گشته و فاصله ميان گفتار و عمل بسيار زياد شده».

6- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام چنين آمده است:

«ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِاحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً اداءُ الْامانَةِ الَى البَرِّ وَ الْفاجِرِ، وَ الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ لِلْبَرَّ وَ الْفاجِرِ، وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كانا اوْ فاجِرَيْنِ؛

سه چيز است كه خداوند به احدى اجازه مخالفت با آن را نداده است؛

اداى امانت خواه صاحب امانت انسان نيكوكارى باشد يا بدكار، و وفاى به عهد، خواه طرف مقابل نيكوكار باشد يا بدكار، و نيكى به پدر و مادر خواه آن دو نيكوكار باشند يا بدكار». «1»

همين مضمون در جاى ديگر از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است. «2»

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه در قانون وفاى به عهد و اداى امانت و نيكى به پدر و مادر هيچ گونه استثنايى وجود ندارد.

7- در حديث ديگرى امام عليه السلام عهد و پيمان را همچون طوقى بر گردن انسان مى داند مى فرمايد: «انَّ الْعُهُودَ قَلائِدٌ فِى الْاعْناقِ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلَهُ اللَّهُ، وَ مَنْ نَقَضَها خَذَلَهُ اللَّهُ؛ عهد و پيمان ها طوقى بر گردن انسان است تا روز قيامت، كسى كه آن را پيوند دهد (و به آن وفا كند) خداوند پيوند او را (با پاداشها و نعمتهايش) برقرار مى سازد، و كسى كه آن را بشكند، خداوند او را به حال خود رها مى سازد (تا در برابر حوادث روزگار درهم بشكند)». «3»

8- در حديث ديگرى آمده است كه شخصى به على بن الحسين امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «اخْبِرْنِى بِجَمِيعِ شَرايِعِ الدِّينِ؛ تمام اصول اسلام را (به طور فشرده) براى من بيان فرما».

امام در پاسخ كوتاهى فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن، و داورى به عدالت كردن، و به عهد وفا نمودن است». «4»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 162، حديث 15.

(2). خصال، صفحه 140، حديث 118.

(3). غرر الحكم، حديث 3650.

(4). سفينة البحار، ماده عهد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 257

9- در حديث كوتاه و پر محتوايى امير مؤمنان على

عليه السلام مى فرمايد: «اشْرَفُ الْخَلائِقِ الْوَفاءُ؛ وفاى به عهد بهترين خلق و خوى انسان است». «1»

10- اين بحث را با حديث مهم ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است) فرمود: «اذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ؛ هنگامى كه مردم پيمان شكنى كنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلط مى سازد». «2»

*** در روايات بالا حقائق مهمى درباره اهميت وفاى به عهد و آثار عميق آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان آمده به گونه اى كه وفاى به عهد به عنوان «اساس دين» و «نشانه يقين» و «سبب قرب به پيامبر در روز رستاخيز» و «سپر مهم در برابر حوادث اجتماعى» شمرده، اضافه بر اين روايات اسلامى تصريح دارد كه وفاى به عهد يك قانون جهان شمول است و مسلمان و كافر را در بر مى گيرد. وفاى به عهد سبب «سر بلندى و پيروزى» و پيمان شكنى سبب «محروميت از الطاف الهى» مى شود.

1- آثار فردى و اجتماعى وفاى به عهد

پيش از اين نيز گفته شد كه تمام پيشرفت هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى كه نصيب انسان ها شده است مولود زندگى اجتماعى آنها است، تجارب به هم مى پيوندد، افكار به يكديگر ضميمه مى شود و صنايع و تمدنها دست به دست هم مى دهند و حركتى عظيم در جوامع انسانى پديد مى آيد.

اگر انسانها جدا از هم مى زيستند طبعاً هر كسى مختصر تجربه زندگى خويش را با خود به گور مى برد و همه افراد دائماً در جا مى زدند نه تحوّلى بود و نه پيشرفتى، نه تمدنى و نه فرهنگى و درست به همين دليل اسلام بيشترين اهميت را براى

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث

2859.

(2). بحار الانوار، جلد 97، صفحه 46، حديث 3.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 258

استحكام پيوندهاى اجتماعى قائل شده است و به يقين هر چيزى كه كمك به تقويت اين پيوندها كمك كند از نظر اسلام مطلوب و هر چيزى كه سبب تضعيف آنها گردد منفور است.

بديهى است نخستين چيزى كه سبب تقويت اين پيوندها و در نتيجه از شرايط عمده تعاون و همكارى اجتماعى است همين مسأله پيمانها و عهدها است، اگر مسأله وفاى به عهد و ميثاقهاى فردى و بين المللى حتى براى يك روز كنار گذاشته شود شيرازه زندگى بشر از هم گسسته مى شود و پيشرفت جامعه انسانى عملًا متوقف مى گردد. به همن دليل در حديثى از امام امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لاتَعْتَمِدْ عَلى مَوَدَّةِ مَنْ لا يُوفِى بِعَهْدِهِ؛ به دوستى كسى كه پايبند به عهد خويش نيست اعتماد مكن». «1»

اصولًا مى توان ميزان موفقيت افراد را در زندگى به ميزان پايبندى او به عهدهايش ارزيابى كرد، آن ها كه وفادارترند عزيزترند. امير مؤمنان على عليه السلام در سخن ديگرى مى فرمايد: «الْوَفاءُ حِصْنُ السُّؤدَدِ؛ وفاى به عهد قلعه (محكم) بزرگى و شخصيت است». «2»

در نقطه مقابل آن اگر پيمان شكنى ها در سطح جامعه اى گسترش يابد همه نسبت به يكديگر بدبين و بى اعتماد مى شوند و رشته اتحاد آنها پاره مى گردد و به آسانى در برابر دشمن زانو مى زنند، از همين رو در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ؛ هرگاه مسلمانها عهد و پيمان را بشكنند دشمن بر آنها مسلط مى گردد». «3»

وفاى به عهد سرمايه هاى ديگران را به سوى انسان سرازير

مى كند، و حتى در جهات مادى زندگى او رونق مى گيرد به همين دليل تمام دولتهاى جهان براى اينكه بتوانند از رونق اقتصادى خوبى برخوردار گردند سعى مى كنند به عهد و پيمانهاى خود پايبند باشند و الّا منزوى خواهند شد، حتى در كشورهايى كه انقلاب رخ مى دهد و نظام جامعه به كلى دگرگون مى شود هنگامى كه انقلابيون زمام كشورى را

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 10290.

(2). غرر الحكم، حديث 1044.

(3). بحار الانوار، جلد 97، صفحه 46، حديث 3.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 259

به دست مى گيرند اعلام مى كنند كه بر تمام عهد و پيمانهايى كه نظام پيشين داشته است وفادارند، هر چند عهد و پيمانها بر خلاف سليقه و تشخيص آنها باشد چرا كه اگر راهى جز اين بروند اعتماد بين المللى را از دست خواهند داد، اين مسأله درباره افراد و اشخاص نيز صادق است. اضافه بر اينها اصل عدالت كه از بديهى ترين اصول اخلاقى اجتماعى است بدون وفاى به عهد و پيمان در جوامع انسانى پياده نمى شود و پيمان شكنان در صف ظالمان و جبارانند و هر انسانى با فطرت خداداد خويش چنين افرادى را ملامت و سرزنش و تحقير مى كند و اين نشان مى دهد كه لزوم وفاى به عهد يك امر فطرى است.

2- سرچشمه هاى وفادارى و پيمان شكنى

از آنجا كه شناخت انگيزه هاى صفات برجسته و همچنين رذائل اخلاقى تأثير مهمى بر تحصيل فضائل و درمان رذائل دارد، سزاوار است در اينجا به سراغ انگيزه هاى وفادارى و پيمان شكنى برويم.

بى شك ايمان راستين و اعتقاد به توحيد افعالى خداوند يكى از اسباب وفادارى و پايبند بودن به عهد و پيمانهاست چرا كه پيمان شكنان براى منفعت عاجل به سراغ اين كار زشت مى روند

و قدرت و رازقيّت خداوند و وعده هاى او را به فراموشى مى سپارند، از همين رو امير مؤمنان على عليه السلام در سخنان كوتاه و نورانيش مى فرمايد:

«مِنْ دَلائِلِ الْايمانِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ؛ يكى از نشانه هاى ايمان وفاى به عهد است». «1» در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «ما ايْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَرْعَ عُهُودَهُ وَ ذِمَّتَهُ؛ كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست ايمان به خدا نياورده است». «2»

از اين گذشته شخصيت درونى ذاتى انسان انگيزه ديگرى بر وفادارى است افراد با شخصيت هرگز به خود اجازه پيمان شكنى نمى دهند و پيمان شكنى را نشانه ضعف و زبونى و فقدان شخصيت مى شمرند، به همين دليل امير مؤمنان على عليه السلام

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 9414.

(2). غرر الحكم، حديث 9575.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 260

وفادارى را يكى از نشانه هاى نيكان و پاكان مى شمرند مى فرمايد: «بِحُسْنِ الْوَفاءِ يُعْرَفُ الْابْرارُ؛ نيكان را به وسيله حسن وفادارى مى توان شناخت». «1»

جهل و بى خبرى و غفلت از آثار شوم پيمان شكنى درباره فرد و جامعه، يكى ديگر از عوامل تن در دادن به اين رذيله اخلاقى است درست مانند كسى كه غذاى به ظاهر شيرين اما در باطن مسموم به زهر كشنده را با ميل و اشتها مى خورد و از عاقبت كار خبر ندارد.

آنها كه از عقل و خرد بيشترى بهره مندند و آثار نيك وفادارى و زيانهاى پيمان شكنى را به خوبى درك مى كنند هرگز از آن فضيلت اخلاقى دست بر نمى دارند و به اين صفت رذيله تن در نمى دهند چنانكه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «الْوَفاءُ حِلْيَةُ الْعَقْلِ وَ عَنْوانُ النُّبْلِ؛ وفادارى زينت خرد و بيانگر نجابت و فضيلت آدمى

است». «2»

طرق درمان پيمان شكنى

از آنچه در بحث گذشته (بحث انگيزه ها) آمد هم طرق به دست آوردن فضيلت اخلاقى وفادارى را مى توان شناخت و هم راههاى درمان ناپايبندى به عهد و پيمان را.

افراد پيمان شكن اگر واقعاً در صدد اصلاح خويش برآمده باشند بايد قبل از هر چيز به تقويت پايه هاى ايمان خويش بپردازند چرا كه دانستيم پيمان شكنى از آثار ضعف ايمان و يا فقدان آن است اگر سطح معرفت آنها درباره خداوند بالا برود و همه چيز را به دست با كفايت او بدانند هرگز براى تحصيل مال و مقام و جاه و جلال دست به دامن اين صفت رذيله نمى زنند.

همچنين اگر در آثار شوم آن مطالعه كنند كه اين كار گرچه در كوتاه مدت ممكن است سودى به همراه داشته باشد ولى در دراز مدت سبب سرشكستگى و

______________________________

(1). غرر الحكم، جلد 1، صفحه 337، حرف الباء، حديث 153.

(2). غرر الحكم.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 261

بى اعتبارى و بى آبرويى در ميان دوستان و آشنايان و در كل جامعه مى شود و بزرگترين سرمايه هاى خويش يعنى اعتماد مردم را به كلى از دست مى دهد، هم در پيشگاه خالق رو سياه است و هم در برابر خلق خدا، و نمونه هاى عينى آن در زندگى روزمره و در تمام طول تاريخ در برابر چشمان ما قرار دارد. آرى هرگاه انسان در اين امور بينديشد به يقين توان ترك اين رذيله را پيدا خواهد كرد. همين مضمون در حديثى از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «وَالْخُلْفُ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَاللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ؛ پيمان شكنى موجب خشم خداوند و خشم مردم مى شود». «1»

به همين دليل در بسيارى از جوامع كه

خبرى از دين و ايمان به خدا نيست سازمان ها و شركتهايى ديده مى شوند كه مى كوشند قراردادها و پيمانهاى خود را با دقت اجرا كنند و گاه حتى فراتر از آن مى روند چرا كه راه بدست آوردن اعتماد مراجعين و در نتيجه جلب توجه و درآمد بيشتر را در اين كار ديده اند و به راستى مطلب هم چنين است.

اقسام عهد و پيمان

عهد انواع و اقسامى دارد و از يك نظر مى توان آن را به سه قسم تقسيم كرد:

1- عهد با خدا 2- عهد با مردم 3- عهد با خويشتن.

در عهد با خداوند بسيارى از فقهاء در كتب فقهى خود در كنار مباحث نذر، بحث عهد را عنوان كرده اند و اگر كسى با خدا عهدى كند و صيغه عهد را بخواند مثلًا بگويد: «عاهَدْتُ اللَّهَ انَّهُ متى شَفانِى اللَّهُ اصومُ ثَلاثَةَ ايَّامٍ اوْ اتَصَدَّقُ بِكُذا وَ كَذا؛ با خدا عهد كرده كه هرگاه مرا از بيمارى شفا دهد سه روز روزه مى گيرم يا فلان مقدار صدقه مى دهم» (صيغه عربى و يا فارسى تفاوتى ندارد) بر او واجب است كه به عهد خود وفا كند و اگر مخالفت كند كفّاره دارد و كفاره اش بنا بر مشهور كفّاره روزه خوردن ماه مبارك رمضان است.

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 53 (عهدنامه معروف مالك اشتر).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 262

بنابراين عهد و پيمان با خداوند نه تنها از نظر اخلاقى لازم الوفاء است بلكه از نظر فقهى نيز چنين است و مخالفت با آن كفّاره دارد.

حتى اگر انسان صيغه عهد را نخواند و تنها در دل نيت كند بهتر است به عهدى كه با خدا كرده وفا كند.

قرآن مجيد در مذمت گروهى از مؤمنان

ضعيف الايمان يا منافق در ماجراى جنگ احزاب مى فرمايد: «وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْادْبارَ وَ كانَ عَهْدُاللَّهِ مَسْئولًا؛ آنها قبلًا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند (ولى مخالفت كردند) و عهد الهى مورد سوال قرار خواهد گرفت». «1»

و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَاوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اذا عاهَدْتُمْ؛ و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد خود وفا كنيد» (بعضى از مفسران اين عهد را به معنى بيعت با پيغمبر و بعضى به معنى جهاد و بعضى به معنى سوگند با خدا و بعضى به معنى هر كارى كه به حكم عقل يا نقل بر او واجب است تفسير كرده اند. «2»

و عهد با مردم هرگونه قرارداد و پيمانى را شامل مى شود و چنانچه در قالب شرعيه و عقلائيه درآيد عمل به آن واجب است ولى عهدهاى يك طرفه مثل اينكه انسان با ديگرى عهد مى كند كه به او كمك كند اين گونه عهدها كه عهد ابتدايى ناميده مى شود و همچنين وعده هايى كه يك جانبه صورت مى گيرد وفاى به آن از نظر فقهى واجب نيست بلكه مستحب مؤكّد است ولى از ديدگاه اخلاق همه آنها محترم و لازم الوفا است وگرنه انسان از نيل به فضائل اخلاقى و مقامات عاليه انسانى باز مى ماند.

در بعضى از روايات وعده هايى كه انسان مؤمن به ديگرى مى دهد به منزله نذر شمرده شده هر چند كفّاره ندارد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ اخاهُ نَذْرٌ لاكَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ اخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَءَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذلِكَ قَوْلُهُ يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ

______________________________

(1). احزاب، آيه 15.

(2). تفسير فخر رازى،

جلد 20، صفحه 106.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 263

تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللَّهِ انْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ؛ وعده اى كه مؤمن به برادر مؤمنش مى دهد نذر است هر چند كفاره ندارد، پس كسى كه با آن مخالفت كند با من مخالفت كرده و خشم خدا را سبب شده است و اين همان است كه در قرآن مى فرمايد اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد اين كار موجب خشم عظيم خدا است كه سخن بگوئيد و عمل نمى كنيد». «1»

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است فرمود: «مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَفِ اذا وَعَدَ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد به وعده خودش وفا كند». «2»

اما عهدهايى كه انسان با خودش كند عهدهايى است كه به هنگام خودسازى و در طريق تكامل صفات نيك و اعمال صالحه واقع مى شود و بسيار مؤثر و سازنده است.

يك نمونه آن همان است كه عرفاى اسلامى آن را از گام هاى نخستين سير و سلوك مى شمارند و از آن بعنوان مشارطه كه به دنبال آن مراقبه و محاسبه قرار دارد ذكر مى كنند، و منظور از مشارطه اين است كه انسان در هر روز صبحگاهان با خودش عهد كند كه جز در مسير طاعت حق گام برندارد و از گناهان بپرهيزد و سپس در روز مراقب اعمال خويش باشد كه به اين شرط و عهد عمل كند و شامگاهان به محاسبه بپردازد كه آيا به اين شرط و عهدى كه با خود كرده عمل نمود يا نه!

افراد با شخصيت و صاحبان وجدان بيدار

بى شك نسبت به اين گونه شرط و عهدها كه با خويشتن دارند حساسيت نشان مى دهند و به آسانى حاضر به شكستن آن نيستند.

بنابراين مى توان گفت كه پايبند بودن به عهدهايى كه انسان با خويشتن مى كند يكى از طرق تهذيب نفس و نيل به فضائل اخلاقى مى باشد.

***______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 36، حديث 1.

(2). همان مدرك، صفحه 364، حديث 2.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 264

پايبندى مسلمين به عهد و پيمان ها

پيشرفت سريع اسلام در قرنهاى نخستين براى همه مورخان شرق و غرب مايه شگفتى است ولى اگر به علل و عوامل آن درست بينديشيم به آسانى مى توان به رمز و راز آن پيشرفت سريع و برق آساى پى برد.

به يقين يكى از علل آن، پايبندى لشكر اسلام به پيمانهايشان بود، چيزى كه قرآن مجيد و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بارها بر آن تكيه داشتند، اين مسأله به قدرى براى آنها اهميت داشت كه حاضر بودند بسيارى از پيروزى هاى زودگذر را فداى آن كنند.

قانون مهم «امان» كه در دستورات اسلامى آمده است بر اين معنا تأكيد دارد كه هر كدام از سربازان اسلام در هر رتبه اى كه باشند مى توانند به بعضى از افراد دشمن موقتاً امان دهند و تمام سربازان اسلام موظّفند كه نسبت به آن همچون يك عهدنامه قطعى وفادار باشند.

نمونه هاى زيادى از آن را مى توان در تاريخ اسلام مشاهده كرد از جمله:

1- ياقوت حموى در معجم البلدان درباره فتح شهر سُهْرياج «1» داستان عجيبى نقل مى كند كه در زمان يكى از خلفا لشكرى به آنجا اعزام شد يكى از بزرگان لشكر مى گويد ما تصميم گرفته بوديم يك روز شهر را فتح كنيم (چون عِدّه و عُدّه به

اندازه كافى داشتيم) در ابتدا جنگى در ميان اهل شهر و لشكريان اسلام در گرفت سپس لشكر براى تجديد قوا به پايگاه خود برگشتند تنها يكى از افراد جنگجو كه از بردگان بود در اطراف شهر باقى مانده بود آنها از او امان خواستند او امان نامه اى نوشت و به تيرى بست و به سوى آنها پرتاب كرد هنگامى كه لشكر اسلام براى ادامه نبرد به اطراف شهر بازگشت صحنه عجيبى را ديدند، و آن اين كه مشاهده كردند آنها درِ شهر را باز كرده اند و از در قلعه خارج شده و كاغذى به دست دارند كه نشان مى دهد امان نامه اى است از سوى يكى از لشكريان اسلام و از آنها خواستند كه امان نامه را

______________________________

(1). در مركز بخش بوانات فارس قصبه اى وجود دارد بنام سوريان كه ظاهراً همان سُهْرياج باشد زيرا در معجم البلدان در ذيل همين داستان نام فارسى آن را سوريانج ذكر كرده است (كه مخفف آن سوريان مى باشد).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 265

معتبر بشمارند، لشكريان اسلام در كار خود حيران ماندند. به خليفه وقت نامه نوشتند و كسب تكليف كردند، او در جواب نوشت يك فرد مسلمان پيمانش همچون پيمان كل مسلمانان است بايد آن را محترم بشماريد و به اهل شهر امان دهيد! آنها چنين كردند (و اثر بسيار مطلوبى در جلب و جذب ساكنان شهر به سوى اسلام داشت) «1».

اين داستان نشأت گرفته از حديث معروف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در حجّةالوداع است كه آن حضرت در سرزمين مِنى در برابر جمعيت فرمود: «الْمُؤمِنُونَ اخْوَةٌ تَتَكافَأُ دِمائُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ ادْناهُمْ؛

افراد با ايمان با هم برادرند، خونهاى آنها يكسان است و آنها در برابر دشمن متحدند و كمترين آن ها مى تواند تعهدى از سوى جمعيت بر عهده بگيرد». «2»

2- در تواريخ اسلام مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم، ساسانيان را شكست دادند و هرمزان بزرگ به وسيله لشكر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمان شكنى كرديد دليلش چيست؟

هرمزان گفت: مى ترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى! خليفه گفت نترس!.

در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بى ارزشى پر از آب كرده براى او آوردند.

هرمزان گفت: اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!

خليفه گفت: ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف نگاه مى كرد و آب نمى نوشيد و مى گفت مى ترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم كشته شوم.

خليفه گفت: نترس من به تو اطمينان مى دهم تا ننوشى با تو كارى نداريم.

______________________________

(1). معجم البلدان، جلد 3، ماده سُهرياج.

(2). اصول كافى، جلد 1، صفحه 404، حديث 2.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 266

هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت خليفه كه فكر مى كرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.

هرمزان گفت: من آب نمى خواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم. خليفه گفت: من تو را به هر صورت خواهم كشت.

ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى.

خليفه گفت: دروغ

مى گويى من به تو امان ندادم.

«انس» حاضر بود و گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى مگر به او نگفتى من با تو كار ندارم تا آب را بنوشى؟!

خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى. هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پايبند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت و) مسلمان شد. «1»

جالب اينكه از روايات اسلامى استفاده مى شود كه حتى شبهه عهد و امان نيز لازم الوفاء است. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «لَوْ انَّ قَوْماً حاصَرُوا مَدينةً فَسَألُوهُمُ الْامانَ فَقالُوا: لا، فَظَنُّوا انَّهُمْ قالُوا: نَعَمْ فَنُزِلُوا الَيْهِمْ كانُوا آمِنِينَ؛ هرگاه گروهى در محاصره سپاهيان اسلام باشند و تقاضاى امان كنند ولى مسلمانان پاسخ منفى دهند اما بگمان اينكه پاسخ مثبت بوده به سوى مسلمانان بيايند اينها در امانند». «2»

به اين ترتيب نه تنها عهد و امان لازم الوفاء است احتمال آن نيز در بعضى موارد لازم الوفاء مى باشد.

______________________________

(1). تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 383.

(2). وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 50، حديث 4.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 267

10

بحث منطقى و جدال و مراء

اشاره

بهترين راه براى تبيين حقايق و رسيدن به نظرات صحيح و سالم، بحث منطقى و خالى از هر گونه تعصب و لجاجت است زيرا هنگامى كه افكار به يكديگر ضميمه شوند و جرقه هاى استعداد و نبوغ به هم پيوندد نورى ساطع مى شود كه همه چيز را روشن مى سازد.

ولى اگر فضاى بحث را تعصبها و لجاجتها و خودخواهى ها و خشونتها و در يك كلمه جدال و مراء فرا

گيرد، چنان ظلمانى و تيره و تار مى شود كه گاه بديهى ترين حقايق، پنهان و مكتوم مى ماند و هر قدر بحثها ادامه يابد پرده هاى بيشترى بر چهره واقعيتها مى افتد.

به همين دليل در اسلام جدال و مراء يا به تعبير ديگر بحثهاى تعصب آلودى كه براى برترى جويى برطرف مقابل و نه براى تبيين حق صورت مى گيرد شديداً نكوهش شده و از آن بعنوان يكى از گناهان كبيره ياد شده چرا كه بزرگترين سد راه حق و رسيدن به واقعيتها است.

البته در جاى خود تفسير دقيق جدال و مراء و تفاوت ميان اين دو را به خواست خدا بيان خواهيم كرد، هدف در اينجا اشاره سربسته اى به ابعاد نفرت اسلام از اين خلق و خوى نكوهيده و مدح و ستايش از كسانى است كه راه انصاف را در بحث

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 268

مى پيمايند و از مسير منطق و حق و عدالت منحرف نمى شوند.

با اين اشاره به قرآن بر مى گرديم.

1- يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ماتَبَيَّنَ كَانَّما يُساقُونَ الَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظِرُونَ. (انفال- 6)

2- وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْانْسانُ اكْثَرَ شَىْ ءٍ جَدَلًا. (كهف- 54)

3- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ. (حج- 3)

4- وَ مِنَ النَّاسَ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ. (حج- 8)

5- انَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِى آياتَ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ اتاهُمْ انْ فِى صُدُورِهِمْ الّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ انَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. (غافر- 56)

6- وَ قالُوا ءَآلِهَتُنا خَيْرٌ امْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ الّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.

(زخرف- 58)

7- وَ انَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ الى اوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ انْ اطَعْتُمُوهُمْ انَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ. (انعام- 121)

8- الْحَجُّ اشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيِهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ. (بقره- 197)

9- الا انَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلالٍ بَعِيدٍ. (شورى- 18)

10- وَ لَقَدْ انْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ. (قمر- 36)

ترجمه

1- آنها پس از روشن شدن حق، باز با تو مجادله مى كردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 269

2- و در اين قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كرده ايم ولى انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد.

3- گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.

4- و گروهى از مردم، بدون هيچ دانش و هيچ هدايت و كتاب روشنى بخشى درباره خدا مجادله مى كنند.

5- كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آن ها آمده باشد ستيزه جويى مى كنند در سينه هايشان فقط تكبر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد پس به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست!

6- و گفتند: «آيا خدايان ما بهترند يا او (مسيح)؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده) ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند آنان گروهى كينه توز و پرخاشگرند!

7- ... و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند، اگر

از آن ها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود!

8- حج، در ماههاى معينى است! و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج) حج را بر خود فرض كرده اند (بايد بدانند كه) در حج آميزش جنسى با زنان و گناه و جدال نيست.

9- ... آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، در گمراهى عميقى هستند.

10- او آنها را از مجازات ما بيم داد ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شك داشتند.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه خداوند گروهى از مؤمنان ضعيف الايمان و كم حوصله را كه در مسير راه به سوى ميدان جنگ بدر مرتباً با پيامبر صلى الله عليه و آله مجادله داشتند نكوهش مى كند. مى فرمايد: «آنها با اين كه واقعيت را دريافته بودند (كه اين مسير مطابق فرمان خدا است) ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند و آن چنان ترس و وحشت وجود آنها را فرا گرفته بود كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و با چشم

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 270

خود آن را مى بينند» (يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَانَّما يُساقُونَ الَى الْمُوتِ وَهُمْ يَنْظِرُونَ).

قرائن نشان مى دهد گروهى از تازه مسلمانان كه تجربه جنگ نداشتند سخت از حركت به سوى ميدان وحشت داشتند و با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با صراحت به آنها گفته بود: من اين راه را به فرمان خدا مى روم باز با پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته مجادله مى كردند كه از اين راه برگردد، گويى مرگ را در چند قدمى خود مى ديدند و در واقع ضعف ايمان و ترس از مرگ و شهادت آنها را وادار

كرده بود كه با دلايل واهى و بهانه هاى گوناگون به تضعيف اراده پيامبر صلى الله عليه و آله برخيزند. قرآن آنها را نكوهش مى كند و در آيات بعد تصريح مى كند كه اراده خدا بر اين قرار گرفته بود حق را تقويت كند و ريشه كافران را قطع نمايد (هر چند افراد ضيعف الايمان گرفتار تخيّلات و اوهامى شده بودند).

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود يكى از سرچشمه هاى جدال و بحثهاى غير منطقى ضعف نفس و ترس از مقابله با حوادث مهم است.

در تواريخ معروف اسلامى آمده است: هنگامى كه خبر حركت لشكر قريش از مكه براى نجات كاروان تجارتى شان كه در راه بود و شنيده بودند مسلمانان قصد حمله به آن كاروان را دارند، در همه جا منتشر شد، گروهى از مسلمانان ضعيف موكّداً از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه به مدينه باز گردد، چرا كه توان مقابله را با لشكر قريش ندارند و اصولًا براى جنگ نيامده اند.

از جمله ابو بكر برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! سردمداران قريش هرگز به كسى ايمان نياوردند، و هيچگاه شكست نخوردند، و ما آماده جنگ نيستيم (يعنى بهتر است به مدينه باز گرديم و با آنها روبرو نشويم).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين. «1»

سپس عمر برخاست و همان سخن ابو بكر را تكرار كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او نيز فرمود بنشين.

______________________________

(1). مغازى واقدى، جلد 1، صفحه 48.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 271

سپس مقداد برخاست و عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همان راهى كه خدا دستور داده است برو ما با

توايم ... قسم به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده اگر تو به «برك العماد» (منطقه دور دستى در ناحيه يمن) بروى ما با تو خواهيم بود، و اگر به ما دستور دهى در ميان شعله هاى آتش و نوك خارهاى تيز فرو برويم، چنان خواهيم كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله (از گفتار او شاد شد و) براى او دعا كرد. «1»

و عجب اين كه ابن هشام در كتاب سيره خود، و طبرى داستان شوراى پيامبر صلى الله عليه و آله را با اصحابش درباره جنگ بدر نقل كرده اند؛ ولى به كلام خليفه اول و دوم كه رسيده اند با جمله سر بسته «قالَ ابُوبَكرُ وَ احْسَنَ، ثُمَّ قامَ عُمَرُ بْنِ الْخَطَّابِ وَ قالَ وَ احْسَنَ» قناعت كرده اند «2» بى آنكه سخن آنها را نقل كنند، در حالى كه اگر سخن جالبى گفته بودند لا بد مانند سخن مقداد مشروحاً ذكر مى شد. و از اين معلوم مى شود كه سخن آنها سخنى بوده كه با تعصبات نويسندگان اين دو كتاب سازگار نبوده است.

*** در دوّمين آيه سخن از همه انسان هاى لجوج و متعصب و تربيت نايافته است، مى فرمايد: ما در اين قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرديم (و براى هدايت آن ها نمونه هايى از تواريخ تكان دهنده پيشينيان از حوادث دردناك زندگى افراد بى ايمان از شاهان ستمگر و سركش و از اقوام لجوج و متعصب آورديم) ولى انسان بيش از هر چيز (در برابر حق) به مجادله مى پردازد (و راه وصول حق را به خاطر آن به روى خود مى بندد. (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْانْسانُ اكْثَرَ

شَى ءٍ جَدَلًا).

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه انسان هاى تربيت نايافته بيش از هر موجودى اهل جدل هستند. و در هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه انسان اگر از

______________________________

(1). قاموس الرجال، جلد 9، صفحه 15.

(2). سيره ابن هشام، جلد 2، صفحه 266 و تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 140.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 272

فطرت پاك نخستين منحرف شود، به جدل روى مى آورد، و با سخنان باطل و تعصب آلودش در برابر حق مى ايستد و راه هدايت را به روى خود مى بندد و اين بزرگترين بلاى جان او در طول تاريخ است.

*** در سومين آيه ضمن تعريف روشنى از مجادله باطل، سرنوشت مجادله كنندگان را بيان مى كند و مى فرمايد: بعضى از مردم بدون هيچ علم و دانشى به مجادله درباره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان متمرّدى پيروى مى كنند (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ).

گرچه براى اين آيه شأن نزولى نقل كرده اند و جمعى از مفسران گفته اند درباره نضربن حارث كه از مشركان لجوج و متعصب بود، نازل شده كه درباره قرآن سخنان واهى مى گفت، و فرشتگان را دختران خدا مى پنداشت، ولى پيدا است كه مفهوم آيه عموميت دارد، و تمام كسانى را كه بدون علم و آگاهى و تنها از روى تعصب و لجاجت بحث و جدل مى كنند شامل مى شود.

جالب اين كه در آخر اين آيه مجادله كنندگان را پيرو هر شيطان متمردى شمرده و اين تعبير نشان مى دهد جدال به باطل، راه شيطان است، بلكه هر شيطانى در مجادله كنندگان نفوذ مى كند، و آنها را به راه خود مى كشاند.

توصيف شيطان به «مَرِيدٍ» (يعنى متمرّد) بيانگر

اين حقيقت است كه مجادله كنندگان در صف متمردان و سركشان در مقابل حق قرار دارند. «1»

و منظور از جمله يجادل فى اللّه، اين است كه درباره صفتى از صفات خدا يا اصل وجود خداوند، يا قدرت و علمش، يا كارهاى او به مجادله بر مى خيزد و به هر حال مذمت شديد جدال به باطل از اين آيه به خوبى روشن مى شود.

______________________________

(1). مريد از ماده مرد (بر وزن مرد) به معنى طغيان و بيگانگى كامل از حق است و در اصل به معنى برهنگى و تجرد آمده، به همين جهت به پسرانى كه هنوز موى صورتشان نروييده امرد گفته مى شود، و شجرةٌ مَرْداء به معنى درختى است كه هيچ برگ ندارد و متمرد و مارد به معنى شخص سركش است كه به طور كامل از اطاعت فرمان خارج شده است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 273

*** همين معنى با اضافاتى در آيه هشتم همين سوره (سوره حج) آمده است.

مى فرمايد: «بعضى از مردم هستند كه درباره خدا بدون هيچ علم و دانشى و هدايت و كتاب روشنى به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ).

اشاره به اين كه بحث و گفتگو اگر آميخته با علم و آگاهى شخصى يا هدايت و راهنمايى پيشوايى آگاه، يا كتاب روشنى از كتب آسمانى بوده باشد نه تنها ضررى ندارد، بلكه مى تواند كليد حل مشكلات باشد.

ولى هنگامى كه امور سه گانه بالا (علم و آگاهى شخصى، راهنمايى پيشوايان آگاه، كتاب هاى روشنى بخش آسمانى) وجود نداشته باشد، مجادله از طريق هوا و هوس و تعصب ها و لجاجت ها صورت مى گيرد كه نتيجه اش

گمراهى و بدبختى است.

از آيه نهم اين سوره كه به دنبال آيه فوق آمده نيز به خوبى استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى جدال به باطل، كبر و خود برتر بينى است كه سبب گمراهى ديگران نيز مى شود، و اين گونه افراد در دنيا رسوا، و در آخرت گرفتار عذاب سوزان مى شوند (ثانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِى الدُّنْيا خِزْىٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحِرِيقِ). «1»

*** در پنجمين آيه ضمن توصيف ديگرى در بيان مفهوم مجادله به باطل به يكى از سرچشمه ها و انگيزه هاى اصلى اين رذيله اخلاقى اشاره كرده مى فرمايد: كسانى كه در آيات خدا بدون هيچ گونه دليل و مدركى كه براى آنها آمده باشد، جدل و ستيزه جويى مى كنند در دل هايشان فقط كبر و غرور است و هرگز به منظور خود

______________________________

(1). حج، آيه 9.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 274

نخواهند رسيد (انَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِى آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ اتاهُمْ).

واژه «سُلْطان» در اين گونه موارد به معنى دليل و حجت و برهان است كه شامل امور سه گانه اى كه در آيه قبل آمده بود مى شود، هم علم و آگاهى شخصى را مى گيرد و هم هدايت پيشوايان آگاه، و هم راهنمائى كتب آسمانى.

جالب اين كه مى گويد: ريشه اصلى مجادله و ستيزه جويى آنها تكبرى است كه در درون جان آنها، جايگزين شده، و از طريق جدال به باطل مى خواهند به بزرگى برسند، ولى هرگز به آن نخواهند رسيد، بلكه ذليل و خوار مى شوند.

و از آنجا كه اين رذيله اخلاقى يكى از دامهاى خطرناك شيطان است در ذيل آيه مى فرمايد: «اكنون كه چنين است به خدا پناه بر كه او شنوا و دانا است».

(فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ انَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

*** در ششمين آيه سخن از مشركانى است كه بر كفر و شرك خود اصرار داشتند و براى توجيه كارهايشان در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله به مجادله بر مى خاستند، هنگامى كه قرآن مى گويد شما و معبودهايتان آتشگيره جهنم هستيد، آنها در مقام مجادله مى گفتند: «آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح؟ او هم معبود واقع شد و بايد وارد دوزخ شود». (وَقالُوا ءَآلِهَتُنا خَيْرٌ امْ هُوَ).

سپس قرآن مى افزايد: آنها حقيقت را مى دانند «و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزدند، بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند». (ما ضَرَبُوهُ الَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).

سپس قرآن به تفاوت ميان حضرت مسيح عليه السلام و بت ها پرداخته و مى گويد «مسيح عليه السلام بنده اى بود كه نعمت خود را بر او تمام كرده بوديم» (انْ هُوَ الَّا عَبْدٌ انْعَمْنا عَلَيْهِ). «1»

______________________________

(1). زخرف، آيه 59.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 275

اشاره به اين كه او خود را بنده خدا مى دانست، و هرگز راضى نبود كسى او را پرستش كند، و اگر ديگران راه انحراف پوييدند و او را يكى از خدايان سه گانه پنداشتند گناهى متوجه او نيست، و نبايد از دوزخيان باشد، بنابراين قابل مقايسه با بت ها يا افرادى مثل فرعون نيست.

جمله «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ» نشان مى دهد كه يكى از سرچشمه هاى جدال به باطل، خصومت ها و عداوت ها است كه انسان را به ستيزه جويى غير منطقى وامى دارد. و غالباً خودش مى داند باطل مى گويد، ولى كينه توزى و عداوت، به او اجازه تسليم در برابر حق نمى دهد.

*** در هفتمين آيه پس از اشاره به حرام بودن مردار و

حيواناتى كه براى بت ها قربانى مى كردند، يا گوشت هايى كه به هنگام ذبح حيوان، نام خدا بر آن برده نمى شد مى فرمايد: «اين كار گناه است» (وَ انَّهُ لَفِسْقٌ).

سپس به توجيهات غلطى كه براى كار خود داشتند اشاره كرده مى افزايد:

«شياطين به دوستان خود سخنانى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها اطاعت كنيد، مشرك خواهيد بود». (وَ انَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ الى اوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلَوُكُمْ وَ انْ اطَعْتُمُوهُمْ انَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).

مجادله باطل آنها- به گفته جمعى از مفسران بزرگ مانند مرحوم طبرسى و ابو الفتوح رازى و فى ظلال- اين بود كه آنها مى گفتند كه اگر ما گوشت حيوانات مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته، و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است، در حقيقت تحريم مردار يك نوع بى اعتنايى به كار خدا است.

اين توجيه سخيف و باطل براى مردار خوارى همان چيزى است كه شياطين انس و جن به دوستان خود القا مى كردند، تا به كمك آن به مجادله با كلام حق برخيزند، و گوشتهاى آلوده مردار را با گوشت پاكيزه حيوانى كه به نام خدا ذبح شده است مقايسه كنند، بلكه آن را برتر بدانند.

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه مجادله ها انگيزه شيطانى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 276

دارد.

از بعضى روايات استفاده مى شود كه اين توجيه باطل را گروهى از مجوس در نامه اى به مشركان قريش آموخته بودند. «1»

*** در هشتمين آيه سخن از جدال در هنگام احرام و حج است. مى فرمايد: «حج در ماه هاى معينى است، و كسانى كه (با انجام احرام) حج را بر خود فرض كرده اند (بايد بدانند) در

حج آميزش جنسى با همسران و گناه و جدال نيست (الْحَجُّ اشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرضَ فِيهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ).

مى دانيم حالت احرام، يك حالت فوق العاده معنوى و روحانى است كه انسان را به سوى قرب خدا مى برد، به همين دليل بسيارى از كارهاى مباح در احرام ممنوع است و بعضى از كارهاى حرام، كه به هنگام احرام حرمت مضاعفى دارد.

معروف است كه 25 كار است كه به هنگام احرام ممنوع است كه يكى از آنها جدال است، گرچه معروف در ميان فقها اين است كه منظور از جدال گفتن بلى وَاللّه يا گفتن لا وَاللّه است. (اولى را براى اثبات مطلبى و دومى را براى نفى مطلبى مى گويند) و منظور از فسوق دروغ گفتن و دشنام دادن و اظهار برترى بر ديگران و بيان نقص آنها در حال احرام است، ولى بعيد نيست كه واژه جدال هر نوع مجادله و ستيزه جويى را در بر گيرد. و به هر حال منع از جدال در حال احرام نشان مى دهد كه اين كار با اين عبادت بسيار مهم روحانى سازگار نيست، و انسان را شديداً از خدا دور مى كند.

به كار بردن جمله خبريه در آيه بالا كه مى گويد: جدال در حج وجود ندارد، بيانگر تأكيد بيشترى در اين موضوع است، گويى مى فرمايد: «اين عمل با روح حج ابداً سازگار نيست».

***______________________________

(1). مجمع البيان و همچنين تفسير ابو الفتوح رازى، ذيل آيه مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 277

در نهمين آيه سخن از عنوان مراء كه چيزى شبيه به جدال است در ميان آمده مى فرمايد «آگاه باشيد كسانى كه درباره قيامت

به ستيزه جويى (و ترديد و انكار) برمى خيزند، در گمراهى (عميق و) دورى قرار دارند». (الا انَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلالٍ بَعِيدٍ).

روشن است كه هدايت فرع بر آن است كه انسان حق جو و حق طلب باشد و حق را نزد هر كس و هر جا ببيند با آغوش باز پذيرا شود، و هرگاه تعصب ها و لجاجت ها و كبر و غرور مانع از تسليم حق در برابر ناحق گردد انسان به گمراهى كشيده مى شود آن هم گمراهى عميق و خطرناكى.

فرق ميان جدال و مراء و جهات مشترك اين دو را بعداً خواهيم گفت.

*** در دهمين و آخرين آيه، سخن از قوم لجوج لوط است، كه هر قدر اين پيامبر بزرگ به آنها هشدار داد و آنها را از عذاب الهى بيم داد، و جدى و قطعى بودن مجازات را به آنها گوشزد كرد، آنها نپذيرفتند، و به مجادله و ستيزه جويى در برابر او برخاستند، مى فرمايد «لوط آنها را از مجازات (عظيم ما) آگاه ساخته بود، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند». (وَلَقَدْ انْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ).

و همين امر سبب شد كه قوم لوط در حجابى از غفلت و بى خبرى فرو روند تا زمانى كه فرمان الهى صادر شد، و شهرهاى آنها بر اثر زلزله هاى شديد زير و رو گشت و بارانى از سنگ هاى آسمانى بر ويرانه ها و جسدهاى بى جان آنها باريد. آرى اين است نتيجه جدال و مراء در برابر حق.

*** اين آيات به خوبى خطرات اين دو رذيله اخلاقى را نشان مى دهد و بازگو مى كند كه چگونه انسان بر اثر جدال از هدايت باز مى ماند

و به ولايت شيطان تن در مى دهد، و در ضلال بعيد و انواع عذاب هاى الهى غوطه ور مى شود.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 278

تعريف جدال و مراء

فرق ميان جدال و مراء و مخاصمه

واژه جدل و جدال به طورى كه راغب در مفردات مى گويد از «جَدَلْتُ الْحَبْلَ» (طناب را محكم تابيدم) گرفته شده، گويى كسى كه سخنان ستيزه جويانه مى گويد مى خواهد طرف مقابل را با زور از افكار و عقائدش دور سازد.

بعضى نيز گفته اند جدال در اصل به معنى كشتى گرفتن و تلاش بر زمين زدن ديگرى است، و از آنجا كه مشاجرات لفظى شباهت به آن دارد، اين واژه در آن مورد نيز به كار رفته است.

البته جدال بر دو گونه است، جدال به حق و جدال به باطل كه اولى ممدوح و دومى مذموم است، از اين رو در قرآن مجيد در يكجا مى فرمايد: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ احْسَنُ؛ به آنها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن». «1»

در اينجا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور به جدال به حق شده، و آن را در كنار حكمت و موعظه حسنه قرار داده است.

اما جدال به باطل همان است كه در آيات بالا آمد كه افراد لجوج و متعصب گرفتار آن مى شوند، و روشن ترينِ دلايل حق را با ستيزه جويى انكار مى كنند و اما «مِراء» (بر وزن حجاب) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك و ترديد) وجود دارد. راغب در كتاب مفردات مى گويد: در اصل از «مَرَيْتُ النَّاقَةَ» يعنى پستان شتر را براى دوشيدن به دست گرفتم، گرفته شده است، سپس به گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق شده (شايد به

تناسب كه انسان ترديد دارد آيا در پستان شتر چيزى براى دوشيدن وجود دارد يا نه) بعضى تعبير دقيق ترى درباره ريشه اصلى اين لغت دارند، مى گويند: «مَرَيْتُ النَّاقَةَ» در جايى گفته مى شود كه شير موجود در پستان شتر دوشيده شده سپس به اميد اين كه بقايايى كه در پستان باقى مانده است خارج شود، آن را بدوشند، كه اين عمل با شك و ترديد انجام مى شود، همان گونه كه بحث هاى توأم با مراء چنين است.

______________________________

(1). نحل، آيه 125.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 279

ولى اين واژه بعداً به هر نوع بحث و گفتگو درباره هر مطلبى كه محل ترديد است، خواه بحث و گفتگوى مثبت و حق جويانه، و خواه لجاجت آميز و پرخاشگرانه باشد اطلاق گرديده است.

از مواردى كه «مراء» در معنى مثبت به كار رفته آيه شريفه 22 سوره كهف است كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى دهد اگر مى خواهد درباره اصحاب كهف با مخالفان صحبت كند، آشكارا به گفتگو بنشيند (فَلا تُمارِ فيهِمْ الَّا مِراءً ظاهِراً). «1»

و موارد منفى آن فراوان است از جمله دو مورد كه در آيات بالا آمده بود.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه واژه مَريه (بر وزن جزيه و قريه) به معنى ترديد در تصميم گيرى است، و بعضى به معنى شك توأم با قرائن تهمت گرفته اند.

(همانند ريبه).

جدال و مراء در روايات اسلامى

از آنجا كه مجادله به باطل سبب مخفى شدن حق و افزايش تعصب و خشونت و مفاسد بى شمار ديگرى مى شود، در روايات اسلامى به شدت از آن نهى شده مخصوصاً اگر مجادله در مصالح دينى باشد. از جمله:

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى مى فرمايد:

«ماضَلَّ قَوْمٌ بَعْدَ انْ هَداهُمُ اللَّهُ الَّا اوتُوا الْجَدَلَ؛ هيچ گروهى را بعد از آن كه خدا هدايتشان كرد گمراه نشدند مگر آن كه گرفتار جدال شدند». «2»

2- همين مضمون در حديث ديگرى با تفاوت مختصرى از آن حضرت نقل شده است فرمود: «ما ضَلَّ قَوْمٌ الَّا وَ اوْثَقَ الْجَدَلَ؛ هيچ قومى گمراه نشدند مگر اين كه اعتماد بر جدال كردند» «3»

3- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «لَعَنَ اللَّهُ الذَّيِنَ يُجادِلُونَ فِى دِينِهِ

______________________________

(1). كهف، آيه 22.

(2). احياء العلوم، جلد 3، صفحه 1553.

(3). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138، حديث 52.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 280

اولئِكَ مَلْعُونُونَ عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ؛ خداوند لعنت كند كسانى كه در دين او مجادله و ستيزه جويى مى كنند، آنها بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله مورد لعن قرار گرفته اند». «1»

4- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است كه: «الْجَدَلُ فِى الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ؛ جدال در دين، سبب فساد ايمان و يقين مى شود». «2»

5- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ايَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِى الدِّينِ فَانَّها تُشْغِلُ الْقَلْبَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُورِثُ النِّفاقَ، وَ تَكْسِبُ الضَّغائِنَ، وَتَسْتَجِيرُ الْكِذْبَ؛ از خصومت در دين (و جدال و پرخاشگرى) بپرهيزيد، چرا كه فكر انسان را از ذكر خدا به خود مشغول مى دارد و سبب اختلاف و نفاق و كينه و عداوت مى گردد و سبب پناه بردن به دروغ مى شود». «3»

تعبير به خصومت در دين هر چند غير از عنوان جدال است، ولى در اين گونه موارد به همان معنى مى باشد.

6- شبيه همين معنى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام

نقل شده است فرمود:

ايَّاكَ وَ الْخُصُومَةَ فَانَّها تُورِثُ الشَّكَّ وَ تَحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِى بِصاحِبِها، وَ عَسى انْ يَتَكَلّمَ بِشَى ءٍ فَلا يُغْفَرُ لَهُ؛ از خصومت و جدال كه سبب شك و ترديد مى شود، اعمال انسان را حبط و نابود مى كند و صاحبش را به هلاكت مى كشاند و اى بسا سخنى بگويد كه هرگز بخشوده نشود». «4»

7- از نصايحى كه لقمان حكيم به فرزندش كرد نيز توصيه به ترك جدال بود گفت:

يا بُنَىَّ لا تُجادِلِ الْعُلَماءَ فَيَمْقُتُوكَ؛ فرزندم! با دانشمندان ستيزه جويى مكن كه تو را دشمن مى دارند» (و از علومشان محروم مى مانى). «5»

8- در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ طَلَبَ الدِّينَ بِالْجَدَلَ تَزَنْدَقَ؛ هر كس دين را با جدال و ستيزه جويى طلب كند كار او به كفر مى كشد». «6»

9- امام على بن موسى الرضا عليه السلام به يكى از ياران خود فرمود: «ابلغْ عَنِّى اوْلِيائِىَ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 129، حديث 13.

(2). غرر الحكم، حديث 1177.

(3). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 128، حديث 6.

(4). همان، صفحه 134، حديث 30.

(5). مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 117، (باب ما جاء فى المراء و المزاح).

(6). المحجة البيضاء، جلد 1، صفحه 107.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 281

السَّلامَ وَ قُلْ لَهُمْ انْ لا تَجْعَلُوا لِلشِّيْطانِ عَلى انْفُسِهِمْ سَبِيلًا وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِى الْحَدِيْثِ وَ اداءِ الأَمانَةِ وَ مُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَ تَرْكِ الْجِدالِ فِيما لا يَعْنِيْهِمْ؛ سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو راه شيطان را به سوى خويش نگشايند، و آنها را امر به صدق و راستى در سخن و اداى امانت كن، و آنها را به سكوت و ترك

جدال در امورى كه به آنها مربوط نيست دستور ده». «1»

10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان مى بريم، آنجا كه فرمود:

«لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْايمانِ حَتَ ى يَدَعَ الْمِراءَ وَ الْجَدَلَ وَ انْ كانَ مُحِقّاً؛ انسان حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هر چند حق با او باشد». «2»

*** اما مراء كه در بحثهاى سابق تفاوت آن با جدال گفته شد و حاصل كلام اين بود كه جدال به معنى هر گونه مشاجره لفظى و ستيزه جويى در كلام است در حالى كه مراء به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن شك و ترديد وجود دارد. گاه اين گفتگو براى طلب حق جويى و گاه به خاطر تعصب و لجاجت و اظهار فضل و برترى جويى است كه بسيار نكوهيده است و در روايات اسلامى روى اين عنوان، نكوهش بيشترى ديده مى شود! (هر چند تفاوت زيادى با جدال ندارد).

1- در حديثى نظير حديث فوق از پيغمبر اكرم مى خوانيم: «لايَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْايمانَ حَتَّى يَدَعَ الْمِراءَ وَ انْ كانَ مُحِقّاً؛ هيچ بنده اى از بندگان خدا حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر اينكه مراء را ترك گويد هر چند حق با او باشد». «3»

اشاره به اينكه جروبحثهاى لجوجانه كه براى اظهار فضل و برترى جويى انجام مى شود حتى در مسائلى كه حق است سبب سقوط انسان در مبانى عقيدتى و اخلاقى مى شود.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت از زبان چند نفر از صحابه مى خوانيم كه

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 372.

(2). المحجة البيضاء، جلد

5، صفحه 208.

(3). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138، حديث 53.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 282

گفتند: روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بر ما وارد شد در حالى كه مشغول مراء در يك مسئله دينى بوديم، پيغمبر صلى الله عليه و آله به شدت غضبناك شد كه او را تا آن زمان آن گونه نديده بوديم سپس فرمود: «انَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ بِهذا، ذَرُوا الْمِراءَ فَانَّ الْمُؤْمِنَ لايُمارِى، ذَرُوا الْمِراءِ فَانَّ المُمارِى قَدْ تَمَّتْ خَسارَتُه، ذَرُوا الْمِراءِ فَانَّ المُمارِى لا اشْفَعُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ذَرُوا المِراءِ فَانَا زَعِيمٌ بِثَلاثَةِ ابْياتٍ فِى الْجَنَّةِ فِى رِياضِها وَ اوْسَطِها وَ اعْلاها لِمَنْ تَرَكَ الْمِراءِ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا الْمِراءِ فَانَّ اوَّلَ ما نَهانِى عَنْهُ رَبِّى بَعْدَ عبادَةِ الْاوْثانِ الْمِراءُ؛ اقوام قبل از شما به خاطر همين جروبحثهاى هوس آلود هلاك شدند. مراء را رها كنيد كه مؤمن مراء نمى كند، مراء را رها كنيد زيرا مراء كننده گرفتار خسارت كامل مى شود، مراء را رها كنيد كه من روز قيامت براى مراء كننده شفاعت نمى كنم، مراء را رها كنيد كه هر كس آن را رها كند هر چند حق بگويد ضامن سه خانه بهشتى براى او هستم؛ خانه اى در رياض بهشت (قسمت پائين) و خانه اى در وسط و خانه اى در بالاى بهشت (اشاره به اينكه تمام بهشت در زير پاى او است) مراء را رها كنيد كه اولين چيزى كه خداوند بعد از بت پرستى مرا از آن نهى كرد مراء بوده است». «1»

3- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ذَرُوا الْمِراءَ فَانَّهُ لاتَفْهَمُ حِكْمَتُهُ وَ لا تُؤْمَنُ فِتْنَتُه مراء را

ترك كنيد چرا كه حكمتى از آن فهميده نمى شود و از فتنه آن در امان نخواهيد بود». «2»

4- در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده: «الْمِراءُ داءٌ رَدِىٌّ وَ لَيْسَ لِلْانْسانِ خَصْلَةُ شَرٌّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ ابْليسَ وَ نِسْبَتِهِ فَلا يُماري فى اىِّ حالٍ كانَ الَّا مَنْ كانَ جاهِلًا بِنَفْسِهِ وَ بِغَيْرِهِ مَحْرُوماً مِنْ حَقايِقِ الدّينِ؛ مراء (و جروبحثهاى غير منطقى) درد بدى است و هيچ صفتى براى انسان بدتر از آن نيست و آن، اخلاق ابليس و منسوبين به او است و هيچكس در هيچ حالى مراء نمى كند مگر كسى كه نسبت به موقعيت خود و ديگران جاهل است، و از حقايق دين محروم مى باشد». «3»

اشاره به اينكه شخص مراءكننده خود را خالى از خطا و ديگران را دائماً خطاكار مى داند و اين دليل است كه نه خود را شناخته و نه ديگران را و چنين كسى به يقين

______________________________

(1) همان، حديث 50.

(2)، صفحه 134، حديث 31.

(3) همان، صفحه 135، حديث 32.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 283

از درك حقايق دين محروم مى ماند.

5- در حديثى آمده است كه مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد بنشين تا در مسائل دينى با يكديگر مناظره (و جروبحث) كنيم. امام در پاسخ او فرمود: «يا هذا انَا بَصيرٌ بِدينى مَكْشُوفٌ عَلَىَّ هُداىَ فَانْ كُنْتَ جاهِلًا بِدينِكَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مالى وَ لِلْمُماراتْ وَ انَّ الشَّيْطانَ لِيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ يُناجيهِ وَ يَقُولُ ناظِرِ النَّاسَ فِى الدِّينِ كَىْ لا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ ...؛ اى مرد! من نسبت به دينم آگاهم و هدايتم براى من روشن است تو اگر نسبت به دينت جاهل هستى برو و

تحقيق كن مرا با مراء چكار و (بدان) شيطان پيوسته انسان را وسوسه مى كند و در گوش او مى گويد با مردم مناظره و جروبحث در دين كن تا گمان نكنند تو جاهل و ناتوان هستى». «1»

6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «ارْبَعٌ يُمِتْنَ الْقُلُوبَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ كَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِساءِ يَعْنى مُحادَتَهُنَّ وَ مُماراتُ الْاحْمَقِ تَقُولُ وَ يَقُولُ وَ لا يَرْجِعُ الى خَيْرٍ وَ مُجالَسَةُ الْمَوْتى فَقَيلِ يا رَسُولُ اللَّهِ وَ ما الْمَوْتى قالَ كُلُّ غَنِىٍ مُتْرَفٌ؛ چهار چيز است كه قلب را مى ميراند: گناهان پى در پى و گفتگوى زياد با زنان (ناآگاه) و جروبحث با احمق. تو چيزى مى گوئى و او چيز ديگر و به نتيجه خوبى نمى رسيد و همنشينى با مردگان. بعضى (تعجب كردند و) عرض كردند منظور شما از مردگان چيست اى رسول خدا؟ فرمود: هر ثروتمند غافل و مغرور و مست ثروت». «2»

7- امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «ايَّاكُم وَ الْمِراءَ وَ الْخُصُومَةَ فَانَّهُما يَمْرُضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْاخوانِ وَ يُنْبِتُ عَلَيْهِمَا النِفاقَ؛ از مراء و جروبحثهاى كينه توزانه بپرهيز كه دل هاى برادران را نسبت به يكديگر بيمار مى سازد و سبب تفرقه آنان مى شود». «3»

8- به همين دليل در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در يكى از سخنان جامع آن حضرت آمده است: «اوْرَعُ النَّاسِ مَنْ تَرَكَ الْمِراءَ وَ انْ كانَ مُحِقاً؛ پرهيزكارترين مردم كسى است كه مراء را ترك گويد هر چند حق با او باشد». «4»

9- در حديثى از امام امير المؤمنين على عليه السلام آمده است: «جِماعُ الشَّرِ اللِّجاجُ وَكَثْرَةُ

______________________________

(1). همان، حديث 32.

(2). همان،

صفحه 128، حديث 10.

(3). همان، صفحه 139، حديث 56.

(4). همان، صفحه 127، حديث 3.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 284

الْمُمارَاةِ؛ كانون شر لجاجت و كثرت جروبحثهاى بى منطق است». «1»

10- اين بحث را با حديث ديگرى از سلمان فارسى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم كه فرمود: «لا يُؤْمِنُ رَجُلٌ حَتَّى يُحِبَّ اهْلِ بَيْتى وَ حَتَّى يَدَعَ الْمِراءَ وَ هُوَ مُحِقٌّ فَقالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطابِ ما عَلامَةُ حُبِّ اهْلِ بَيْتِكَ؟ قالَ: هذا، فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى عَلِىِ بْنِ ابى طالِبٍ عليه السلام هيچ كس ايمان (به من) نمى آورد مگر اين كه اهل بيت مرا دوست دارد و مراء را هر چند حق با او باشد ترك كند. عمر (در آنجا حاضر بود) و گفت علامت محبت اهل بيت تو چيست؟ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين (را دوست بدارد) و با دستش بر (شانه) على عليه السلام زد. «2»

بى شك اين دو موضوع را كه پيغمبر اكرم در كلام خود به عنوان نشانه ذكر كرده است با هم رابطه دارد، ممكن است رابطه اش اين باشد كه دلائل فضيلت على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام به قدرى روشن است كه اگر كسى اهل جدال و مراء و پرخاشگرى نباشد به حقيقت آن پى مى برد.

*** روايات در زمينه نكوهش مراء بسيار فراوان است. ده حديثى كه در بالا ذكر كرديم گلچينى از ميان آنها بود و دقت در همين احاديث براى پى بردن به خطرات اين خلق و خوى نكوهيده و آثار اسف انگيز و مخرب آن در فرد و جامعه روشن است.

آثار و پيامدهاى جدال و مراء

تاكيدهاى فراوان كه در آيات قرآن و روايات متواتر

اسلامى در مذمت جدال و مراء و جروبحثهاى پرخاشگرانه و بى منطق وارد شده به خاطر آن است كه اولًا نخستين اثر منفى اين كار و اخلاق سوء پرده افكندن بر چهره حقايق است و بدترين حجاب را ميان انسان و درك حقايق ايجاد مى كند به گونه اى كه گاه حتى

______________________________

(1). غرر، جلد 3، صفحه 376، حديث 4795.

(2). سفينة البحار، ماده «مَرَء»؛ بحار الانوار، جلد 27، صفحه 107، حديث 79.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 285

اخلاق در قرآن ج 3 313

واضح ترين بديهيات را درك نمى كند و به انكار امورى مى پردازد يا از مطالبى دفاع مى كند كه راستى مضحك است و اين نيست مگر به خاطر اينكه انسان وقتى گرم مرا و جدال مى شود همه چيز را غير از آنچه خودش مى گويد انكار مى كند.

و اينكه در بعضى از روايات گذشته خوانديم خصومت و جدال و مراء قلب را بيمار مى كند ممكن است اشاره به همين معنى باشد زيرا قلب به معنى عقل است و بيمارى آن به معنى عدم درك حقايق. و نيز اگر در حديث امير مؤمنان على عليه السلام آمده كه كسانى كه به جدال روى آورند كارشان به كفر مى كشد و يا اينكه جدال موجب شك در دين خدا و فساد يقين مى گردد، همه اينها اشاره لطيفى است به آنچه در بالا گفته شد.

ديگر از آثار منفى اين اخلاق رذيله ايجاد عداوت و دشمنى در ميان دوستان و فراموشى ياد خدا و كشيده شدن به انواع دروغها است كه در احاديث گذشته به آنها اشاره شده بود دليل آن هم روشن است زيرا كسى كه مى خواهد با جدال و مراء بر دوستان خود غلبه كند

و برترى بجويد آنها را بر ضد خود تحريك مى كند و غالباً گفتار آنها به تحقير و دشنام يكديگر مى كشد و اينها بدترين اسباب نفاق و جدائى است حتى گاهى براى توجيه سخنان خود به انواع دروغها متوسل مى شوند كه اين خود بلاى بزرگ ديگرى است و مجموع اينها سبب مى شود كه انسان از خدا دور گردد و در دام شيطان گرفتار شود و انسان را به هلاكت معنوى بيفكند.

به همين دليل در احاديث گذشته خوانديم كه انسان به حقيقت ايمان دست نمى يابد تا زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هر چند خود را بر حق بداند زيرا سخنان ستيزه جويانه در مسائل حق نيز سبب انواع خصومتها و عداوتها است و گاه انسان را به انواع گناهان ديگر مانند تحقير مؤمن و اهانت از طريق سخن يا اشارات دست و چشم و ابرو و دروغ و كذب و تكبر و برترى جوئى آلوده مى كند.

اضافه بر همه اينها جدال و مراء ابُهَت و شخصيت انسان را در هم مى شكند و زبان جاهلان را به روى انسان باز مى كند اگر با افرادى نادان مجادله كند سبب هتك و توهين او مى شوند و اگر با دانشمندان ستيزه جوئى كند او را مغلوب و حقير

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 286

مى سازند.

در مجموع همان طور كه در روايات سابق خوانديم جدال و مراء يكى از چهار چيزى است كه قلب را مى ميراند و روح انسان را بيمار مى سازد.

چه بهتر كه انسان بحثهاى خود را با ديگران با محبت و دوستى و تواضع و مهربانى و به صورت جستجوى حق برگزار كند كه هم از علم و دانش آنها بهره گيرد و هم

آنها از علم و دانش او بهره مند شوند و با كمك يكديگر بتوانند مطالب پيچيده را بشكافند و به واقعيتها برسند و اين همان جدال بر حق است.

انگيزه هاى جدال و مراء

با توجه به رابطه نزديكى كه در ميان صفات رذيله وجود دارد و غالب آنها با يكديگر مرتبطند و علت و معلول يكديگر محسوب مى شوند اين خلق و خوى نكوهيده يعنى جدال و مراء و پرخاشگرى بى منطق نيز از صفات زشت ديگر سرچشمه مى گيرد.

1- از عوامل مهم جدال و مراء كبر و غرور است كه به انسان اجازه نمى دهد به آسانى در برابر حق تسليم شود و او را وادار مى كند كه براى حفظ برترى جويى خود حق را از طريق جدال و مراء انكار نمايد لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام نقل شده است كه فرمود: «انَّ مِنَ التَّواضُعِ انْ يَرْضى الرَّجُلُ بِالَمجْلِسِ دُونَ الَمجْلِسِ وَ انْ يُسَلِّمَ عَلى مَنْ يَلْقى وَ انْ يَتْرُكَ الْمِراءَ وَ انْ كانَ مُحِقّاً وَ لا يُحِبَّ انْ يُحْمَدَ عَلَى التَقْوى در اين حديث امام چهار چيز را نشانه تواضع دانسته: نشستن در هر جاى مجلس كه ميسّر باشد و سلام كردن بر هر كسى كه ملاقات مى كند و ترك مراء هر چند حق با او باشد و عدم خشنودى از ستايش ستايشگران در برابر تقوا». «1»

2- خودنمائى و اظهار فضل و رياكارى يكى ديگر از انگيزه هاى جدال و مراء و جرّوبحثهاى پرخاشگرانه است كه بسيار متداول و معمول است به ويژه در مجلسى

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 131، حديث 20.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 287

كه گروهى از عوام حضور داشته

باشند و بخواهد فضيلت خويش را به آنان نشان دهد يا بخواهد در برابر ارباب فضل جايى براى خود بگشايد. در حديثى كه قبلًا از امام حسين عليه السلام نقل كرديم اين جمله ديده مى شد كه فرمود: «وَ انَّ الشَّيْطانَ لَيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ يُناجيِهِ وَ يَقُولُ ناظِرِ النَّاسِ فِى الدِّيِنِ كَىْ لا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ؛ شيطان پيوسته انسان را وسوسه مى كند و در گوش او مى خواند و مى گويد با مردم در امر دين مناظره كن تا گمان نكنند تو عاجز و نادانى». «1»

در حديث ديگرى نيز امام صادق عليه السلام هنگامى كه طالبان علم را به سه گروه تقسيم مى كند گروهى كه براى جدال و مراء طالب علمند و گروهى براى فخرفروشى بر مردم و گروه ديگرى براى فهميدن و انديشيدن (و عمل كردن) سپس در توصيف گروه اول مى فرمايد: «فَصاحِبُ الْجَهْلِ وَ الْمِراءِ مُوذٍ مُمارٍ مُتَعَرِّضٍ لِلْمَقالِ فى انْدِيَةِ الرِّجالِ؛ آن كس كه علم را براى جدال و مراء مى طلبد سخنانش آزاردهنده و پرخاشگرانه است، در مجالسى كه شخصيتها حضور دارند سخن مى گويد». (و خودنمايى و اظهار فضل مى كند) و در پايان حديث امام عليه السلام به او نفرين مى كند و مى گويد: «فَدَقَ اللَّهُ مِنْ هذا خَيْشُوُمَهُ؛ خداوند بينى او را بر خاك بمالد». «2»

3- ديگر از انگيزه هاى جدال و گفتگوهاى پرخاشگرانه جهل و نادانى نسبت به مقام خويشتن و ديگران است چرا كه خود را، بزرگترين و عالم ترين مى پندارد و ديگران را جاهل و نادان لذا در حديثى كه قبلًا از امام صادق عليه السلام نقل كرديم بعد از آنكه امام عليه السلام مراء را يك بيمارى دردناك مى شمرد و آن

را از خوهاى شيطانى معرفى مى كند مى فرمايد: «فَلا يُمارى فى اىِّ حالٍ كانَ الَّا مَنْ كانَ جاهِلًا بِنَفْسِهِ وَ بِغَيْرِهِ؛ هيچكس در هيچ حالى مراء نمى كند مگر آنكه نسبت به موقعيت خود و ديگران جاهل است». «3»

4 و 5- انتقام جوئى و حسد دو انگيزه ديگر از انگيزه هاى جدال و مراء است؛ براى اينكه آبروى طرف مقابل را ببرد و از او انتقام بگيرد و حسادت خود را اعمال نمايد و از قدر و مقام او در نظرها بكاهد متوسل به جروبحثهاى توام با توهين و

______________________________

(1). همان، صفحه 135، حديث 32.

(2). مقدمه كتاب معالم الاصول، صفحه 11.

(3). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 134، حديث 31.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 288

تحقير مى شود تا از اين طريق آبى بر آتش كينه و حسد كه در دل او نهفته است بپاشد.

6- تعصب و لجاجت نيز از عوامل مهم جدال و مراء است چرا كه اشخاص متعصب و لجوج حاضر نيستند به آسانى دست از عقائد فاسد خود بردارند لذا روى آن مى ايستند و پيوسته جرّ و بحث مى كنند، آسمان و ريسمان را به هم مى بافند و به هر حشيشى متشبّث مى شوند تا اعتقاد فاسد خود را بر كرسى بنشانند همان كارى كه بسيارى از كافران و مشركان در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران داشتند كه نمونه روشن آن گفتگوى بت پرستان بابل در برابر ابراهيم بت شكن عليه السلام در آن هنگام كه منطق گوياى ابراهيم آنها را در بن بست شديد قرار داد و موقتاً از خواب غفلت بيدار شدند، ولى تعصب و لجاجت همانند يك ابر ظلمانى پرده هاى تاريك بر فكر

و عقل آنها انداخت و باز هم به مقاومت احمقانه خود ادامه دادند!

7- دنيا پرستى كه عامل اصلى همه گناهان يا اكثر گناهان است نيز يكى از عوامل مهم جدال و مراء محسوب مى شود كسانى كه داراى اين صفت رذيله اند مى خواهند از اين طريق مقامى در جامعه براى خود كسب كنند و به وسيله آن به نوائى برسند و دنياى آنها آباد گردد.

كوتاه سخن اينكه عوامل منفى فراوانى دست به دست هم مى دهد و انسان را به جرّ و بحثهاى دور از ادب و انسانيت و انصاف مى كشاند و او را وادار مى كند كه با لجاجت و سرسختى در برابر حق بايستد و در برابر باطل دفاع كند.

اقسام مراء و جدال

جدال و مراء را عمدتاً مى توان به دو بخش تقسيم كرد، جدال و مراء مثبت يعنى بحث هاى منطقى و گفتگو براى تبيين مسايل و توضيح حقايق و آگاهى از نقطه نظرهاى يكديگر و رسيدن به واقعيات از اين طريق.

و مراء و جدال منفى يعنى بحث هاى پرخاشگرانه و ستيزه جويانه اى كه هدف صحيحى را دنبال نمى كند، و در مسير روشن شدن حقايق نيست بلكه هدف از آن

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 289

اعمال خصومت يا تعصب و لجاج و برترى جويى و خودنمايى و اظهار فضل در برابر ديگران است.

اين تقسيم بندى در آيات قرآن نيز منعكس است آنجا كه مى فرمايد: «و لا تُجادِلُوا اهْلَ الْكِتابِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ؛ با اهل كتاب (يهود و انصارى) جز به طريقى كه نيكوتر است مجادله نكنيد». (عنكبوت- 48).

و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ؛ و با روشى نيكوتر با آنها مجادله و مناظره كن». (نحل- 125).

و در جاى ديگر در

نكوهش جمعى از كافران مى فرمايد: «يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِ بَعْدَما تَبَيَّنَ؛ با اين كه حق براى آنها روشن شده باز با تو مجادله مى كنند». (انفال- 6).

و در مورد مراء مثبت در داستان «اصحاب كهف» و تعداد آنها مى فرمايد: «فَلا تُمارِ فيهِمْ الَّا مِراءً ظاهِراً؛ پس درباره تعداد آنها جز مبارزه منطقى توأم با استدلال نداشته باش». (كهف- 22).

و در مورد مراء منفى مى فرمايد: «الا انَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ؛ آگاه باشيد آنها كه در قيامت ترديد مى كنند و با لجاج و عناد به محاجّه مى پردازند در گمراهى عميقى هستند». (شورى- 18).

و تقسيمات ديگرى نيز بر حسب افرادى كه در طرف مقابل قرار دارند و مسايلى كه در آن جدال و مراء مى شود دارند.

از جمله طرف مناظره انسان بايد انسان فهميده و عاقلى باشد كه بتوان از طريق مناظره منطقى بر علوم او دست يافت، همان گونه كه در وصيت امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «دَعِ الْمُماراتِ وَ مُجاراتِ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ وَ لا عِلْمَ؛ گفتگو و مناظره را با كسى كه نه عقل دارد و نه علم رها كن». «1»

و شخص مناظره كننده بايد انسان آگاهى باشد، چرا كه اگر افراد ناآگاه به عنوان دفاع از حق به ميدان بيايند و بر اثر ضعف معلومات شكست بخورند، آيين حق ضايع مى شود، لذا در حديثى مى خوانيم كه محمد بن عبد الله معروف به طيّار به

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 129، حديث 14.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 290

امام صادق عليه السلام عرض كرد: «بَلَغَنى انَّكَ كَرِهْتَ مُناظَرَةَ النَّاسِ؛ به من گفته اند كه شما از مناظره (شيعيان) با مخالفان كراهت داريد؟

امام فرمود: امَّا كَلامُ مِثْلِكَ فَلا يَكْرَهُ، مَنْ اذا طارَ يَحْسُنُ انْ يَقَعَ وَ انْ وَقَعَ يَحْسُنُ انْ يَطيرَ فَمَنْ كانَ هكَذا لا نَكْرَهُهُ؛ از گفتگوهاى شخصى مانند تو كراهت نداريم كسى كه هنگامى كه به پرواز در مى آيد مى تواند در جاى خود به خوبى بنشيند، و هنگامى كه مى نشيند مى تواند به پرواز در آيد (با مهارت وارد بحث مى شود و با مهارت از آن خارج مى گردد) ما از گفتگو و مناظره چنين كسى ناراحت نيستيم». «1» انتخاب لقب طيّار براى اين صحابى معروف امام صادق عليه السلام نيز اشاره به همين معنى است زيرا كه در مباحثه و جدل، بسيار قوى و نيرومند بود و با قدرت و مهارت مى توانست از حق دفاع كند.

اينجاست كه به تمام كسانى كه اطلاع كافى از مسائل دين ندارند، و نمى توانند با قدرت از او دفاع كنند. هشدار مى دهيم كه وارد بحث و مناظره با مخالفان نشوند، چرا كه شكست مى خورند و شكست آنان موجب سرافكندگى و ضعف مبانى مذهب در نظر ديگران است.

از آنجا كه افراط و تفريط غالباً در امور مختلف در ميان افراد نادان وجود دارد كسانى هستند كه ناآگاهانه راه افراط را مى پويند و مى گويند چون جدال و مراء در اسلام شديداً تحريم شده اصلًا با كسى نبايد بحث كرد، هر چند بحثى مستدل و روشنگر و در مسير حق باشد، سكوت را بايد بر هر گونه بحث و استدلال يا به گفته بعضى قيل و قال ترجيح داد.

اين هم به يقين يك انحراف بزرگ است چرا كه تبيين حقايق جز در سايه منطق و استدلال ميسر نيست، و بستن اين راه به روى

مردم به معنى محروم ساختن گروه عظيمى از وصول به حقايق و واقعيت ها است.

اين سخن را با حديث جالبى پايان مى دهيم.

امام حسن عسكرى از جدش امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در محضر مبارك آن

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 136، حديث 39.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 291

امام سخن از جدال در دين شد و اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام از آن نهى كردند، امام صادق عليه السلام فرمودند اين مسأله به طور كامل نهى نشده است، بلكه نهى از جدال به غير طريقه صحيح شده است سپس فرمود: آيا نمى شنويد كه خداوند مى گويد: «وَ لا تَجادِلُوا اهْلَ الْكِتابِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ» «1» و نيز مى فرمايد: «ادْعُ الى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمُوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ» «2».

در اين دو آيه خداوند دستور داده كه جدال به احسن كنند (بحث و گفتگوى منطقى و مستدل با بهترين روشها، آنچه حرام است جدال غير احسن است، چگونه ممكن است خداوند جدال احسن را تحريم كند در حالى كه به پيامبرش دستور مى دهد در برابر يهود و نصارى كه مى گفتند بهشت تنها از آن ما است بگويد: «هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد» «3» به اين ترتيب صدق و ايمان را با برهان قرين ساخته، و برهان و دليل همان چيزى است كه در جدال به احسن آورده مى شود. و هنگامى كه بعضى از آن حضرت پرسيدند جدال به غير احسن چيست؟ حضرت فرمود: آن است كه با كسى كه اهل باطل است مجادله كنى، او دليل

نادرستى اقامه كند ولى تو قادر نباشى با منطق صحيح به او پاسخ بگويى و تنها به اين قناعت كنى كه من گفته تو را قبول ندارم (بدون اقامه دليل) يا اين كه آن شخص كه اهل باطل است سخن حقى را بگويد كه بخواهد از آن براى مقصد نادرست خود كمك بگيرد و تو از ترس نداشتن جواب صحيح سخن حق را انكار كنى. اين كار بر شيعيان من حرام است كه سبب فتنه و انحراف برادران ضعيف الايمان شوند و اهل باطل از ناتوانى اين گونه اشخاص در استدلال گواه و شاهدى بر حقانيت خود دست و پا نمايند.

سپس امام صادق عليه السلام نمونه هاى متعددى از استدلالاتى كه قرآن در امر معاد در برابر مشركان داشته، ذكر مى فرمايد و آنها را به عنوان مصاديق جدال احسن مى شمرد كه باعث اتمام حجت بر كفار و ازاله شبهات آنها مى شده است. «4»

______________________________

(1). عنكبوت، آيه 46.

(2). نحل، آيه 125.

(3). بقره، آيه 111.

(4). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 125، حديث 2 (با تلخيص).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 292

طرق درمان اين رذيله اخلاقى

هرگاه حالت پرخاشگرى و جرّ و بحث بى حاصل، و به تعبير روايات جدال غير احسن در درون وجود انسان ريشه بدواند، و به صورت خلق و خوى او در آيد، دين و ايمان و تقواى چنين انسانى در مخاطره قرار مى گيرد، و لازم است براى نجات از خطرات ناشى از اين صفت رذيله دست به كار شود و آن را درمان كند، و خود را از شرّ آن رهايى بخشد.

نخستين راه درمان كه شايد جزء مقدمات يا يك عامل تسكين دهنده محسوب شود تا به درمان عمقى بپردازد، اختيار

سكوت است در هر جا كه احتمال مى دهد جدال به باطل باشد. و هرگاه اين سكوت را مدتى ادامه داد، و به اصطلاح دندان بر جگر بگذارد و مشكلاتش را تحمل كند، زمينه بسيار مساعدى براى درمان نهايى فراهم مى شود.

البتّه سكوت درمان بسيارى از رذايل اخلاقى است (حسد، كينه توزى، سخن چينى، رياكارى، ناشكرى، تهمت، دروغ، برترى جويى، و بسيارى ديگر از رذايل اخلاقى است كه از طريق سخن اعمال مى شود و سكوت مى تواند به عنوان يك راه پيشگيرى در تمام اين موارد به كار گرفته شود، به همين دليل در روايات اسلامى مدح و ستايش زيادى نسبت به سكوت شده است كه ما شرح آن را در جلد اول اين كتاب به طور مبسوط آورده ايم.

راه ديگر براى ريشه كن كردن اين رذيله اخلاقى دقت و بررسى آثار مرگبار و عواقب شوم اين صفت است مانند محجوب ماندن از درك حقايق و گرفتارى در چنگال اوهام و تعصبها و ايجاد عداوت و دشمنى در ميان دوستان و دور ماندن از حقيقت ايمان و گرفتارى در چنگال خشم و غضب الهى شكسته شدن ابهت انسانى در نزد خاص و عام و مانند آن.

به يقين انديشيدن در پيامدهاى سوء، تأثير عميقى در باز داشتن انسان دارد.

چگونه ممكن است كسى بداند فلان غذا سمّى و كشنده است و در عين حال از آن بخورد؛ كسى غذاى سمّى تناول مى كند كه از آثار و پيامدهاى آن بى خبر است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 293

اصلاح ريشه ها و برطرف ساختن انگيزه ها يكى از طرق درمان است، هنگامى كه مى گوئيم انگيزه جدال و مراء و تكبر، برترى جويى، خودنمائى، حسد، انتقام جوئى، دنياپرستى، تعصب و

لجاجت است به يقين اگر بتوانيم اين صفات رذيله را از خود درو سازيم صفت جدال و مراء از ما ريشه كن مى شود ولى با وجود آن صفات در درون جان از بين بردن اين صفت رذيله بسيار مشكل است.

دورى از افراد لجوج و متعصب و پرهيز از گفتگو با اين گونه افراد كه خواه ناخواه انسان را به مراء و جدال مى كشاند يكى ديگر از راههاى درمان است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ جالَسَ الْجاهِلَ فَلْيَسْتَعِدَّ لِقيلٍ وَ قالٍ؛ كسى كه با آدم جاهل (و متعصب) همنشين شود بايد آماده قيل و قال و جدال و مراء باشد». «1»

به يقين قبل از همه اين امور، اراده و تصميم قاطع بر ترك مراء و جدال داشتن و پرهيز از اين رذيله اخلاقى لازم است و آن كس كه واقعاً مصمّم بر ترك باشد سرانجام پيروز مى شود.

انصاف در سخن

نقطه مقابل مراء و جدال انصاف در بحث است، يعنى انسان به سخنان ديگران آن گونه بنگرد كه به سخنان خويش مى نگرد و از آن همان گونه دفاع كند كه از سخن خويش دفاع مى كند و به تعبير ديگر طالب حق باشد و آن را در نزد هر كس و هر جا بيابد پذيرا شود هر چند گوينده حق يك فرد عادى و او عالمى بزرگ و پرآوازه باشد حتى اگر كودكى يا كافر و ظالمى سخن حقى بگويد آن را بپذيرد.

البته انصاف كه در روايات اسلامى از آن ستايش فراوان شده به معنى يكسان نگريستن به منافع خويش و ديگران است ولى يكى از شاخه هاى آن انصاف در سخن مى باشد. در حديث معروفى مى خوانيم كه امام صادق

عليه السلام فرمود: «سَيِّدُ الْاعْمالِ ثَلاثَةٌ: انْصافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى لا تَرْضى بِشَى ءٍ الَّا رَضِيتَ لَهُمْ مِثْلَهُ وَ

______________________________

(1). سفينة البحار، جلد 2، صفحه 532، چاپ قديم (ماده مراء).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 294

مُواساتُكَ الْاخَ فِى الْمالِ وَ ذِكُرُ اللَّهِ عَلى كُلِ حالٍ؛ برترين اعمال سه چيز است: رعايت انصاف در حق مردم نسبت به خويشتن تا آنجا كه چيزى را براى خود نخواهى مگر اينكه همانندش را براى آنها بخواهى و مواسات با برادر دينى در مال و ذكر خدا در هر حال». «1»

جالب اينكه در بعضى از روايات مى بينيم كه امام صادق عليه السلام هنگامى كه چهارخانه بهشتى را در برابر چهار عمل تضمين مى كند ترك مراء را سومين عمل و انصاف دادن در برابر مردم را چهارمين عمل مى شمرد كه ممكن است اشاره اى به انصاف در سخن بوده باشد.

______________________________

(1). كافى، جلد 2، صفحه 144.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 295

11

سخن چينى و اصلاح ذات البين

اشاره

زندگى اجتماعى هميشه توام با تزاحمها و نزاعها است و يكى از شاخه هاى تزاحم بگو و مگوهائى است كه در ميان افراد صورت مى گيرد و گاه دامنه پيدا مى كند و به مشاجرات شديد و حتى در بعضى اوقات ممكن است به خون ريزى منتهى شود!

وظيفه ديگران اين است كه در اصلاح ذات البين و رفع سوء تفاهم و فراهم آوردن جوّ خوش بينى و حسن ظن در ميان افرادى كه درگير مناقشات هستند بكوشند و به اصطلاح آب به روى آتش بپاشند.

ولى متأسفانه گروهى هستند كه بر اثر انگيزه هاى مختلف درست در جهت خلاف اين مطلب گام برمى دارند گوئى بنزين بر آتش مى پاشند و دامنه اين حريق را وسيعتر مى كنند و به يقين در

تمام مفاسدى كه از آن به بار مى آيد شريك و سهيم اند؛ سخن اين را براى آن مى برند و سخن آن را براى اين و حتى گاهى از خودشان چيزى نيز بر آن مى افزايند اين گروه را سخن چين مى نامند و از بدترين خلق خدا هستند در حالى كه گروه اول صالحان و مصلحانند و كار آنها در حد جهاد فى سبيل اللَّه است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 296

همان گونه كه در روايات وارد شده است: «اجْرُ الْمُصْلِحِ بَيْنَ النَّاسِ كَاجْرِالُمجاهِدِ بَيْنَ اهْلِ الْحَرْبِ». «1»

سخن چينى هر گاه تكرار شود به صورت يك خلق و خوى در مى آيد و از رذائل بسيار زشت اخلاقى است در آيات و روايات اسلامى اشارات زيادى در نكوهش اين رذيله اخلاقى و ستايش فراوان درباره اصلاح ذات البين آمده است.

با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و آيات مربوط به اين دو صفت را بررسى مى كنيم سپس به تحليل ريشه ها، پيامدها و آثار نامطلوب سخن چينى و بركات اصلاح ذات البين و طرق درمان آن رذيله اخلاقى و تقويت اين فضيلت مى پردازيم.

1- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَهْ. (همزه- 1)

2- وَ لا تُطِعْ كلَّ حَلَّافٍ مَهينٍ- هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ- مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ اثِيمٍ- عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيْمٍ. (قلم- 11 تا 13)

3- يا ايُّهَا الَّذيْنَ آمَنُوا انْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَباءٍ فَتَبَيَّنُوا انْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ. (حجرات- 6)

4- مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيْبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ مَقِيْتَا. (نساء- 85)

5- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأنْفالِ قُلِ الأنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اصْلِحُوا ذاتَ بَيْنَكُمْ وَ اطِيْعُوا

اللَّهَ وَ رَسُولَهُ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِيْنَ. (انفال- 1)

6- وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِايْمانِكُمْ انْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ. (بقره- 224)

7- لا خَيْرَ فِى كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُم الَّا مَنْ امَر بِصَدَقَةٍ اوْ مَعْرُوفٍ اوْ اصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ

______________________________

(1). تفسير منهج الصادقين، ج 8، صفحه 417.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 297

مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيْهِ اجْراً عَظِيْماً. (نساء- 114)

8- ... انْ اريْدُ الّا الأِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيْقِى الَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلتُ وَ الَيْهِ انِيْبُ. (هود- 88)

ترجمه

1- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!

2- و از كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند- و بسيار مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است- علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است پيروى مكن.

3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!

4- كسى كه شفاعت (تشويق و كمك) به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كه شفاعت (تشويق و كمك) به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت و خداوند حسابرس و نگهدار هر چيز است.

5- از تو درباره انفال (غنائم و هر گونه مالى بدون مالك مشخص) سؤال مى كنند، بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و خصومتهايى را كه در ميان شماست آشتى دهيد! و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد!

6- خدا را در معرض سوگندهاى خود

قرار ندهيد! و براى اينكه نيكى كنيد، و تقوا پيشه سازيد و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننمائيد) و خداوند شنوا و داناست.

7- در بسيارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آنها خير و سودى نيست، مگر كسى كه (به اين وسيله) امر به كمك به ديگران، يا كار نيك يا اصلاح در ميان مردم كند و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

8- ... من جز اصلاح تا آنجا كه توانايى دارم نمى خواهم و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكل كردم و به سوى او باز مى گردم! اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 298

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مى فرمايد: واى بر هر عيب كننده مسخره جوئى (ويل لكل همزة لمزه).

در تفسير «همزه» و «لمزه» و فرق ميان اين دو سخن بسيار است كه در تفسير نمونه ذيل آيه شريفه آورده ايم مهم آن است كه يكى از تفسيرهائى كه براى آيه فوق شده است اين است كه آيه اشاره به افراد سخن چين مى كند. از ابن عباس پرسيدند منظور از اين آيه چيست؟ و آنها چه كسانى هستند كه خداوند ايشان را مذمت به ويل كرده است؟ ابن عباس در پاسخ گفت: «هُمُ الْمَشاؤنَ بِالَنمِيمَةِ الْمُفَرِقُونَ بَيْنَ الْاحِبَّةِ الناعِتُونَ لِلناسِ بِالْعَيْبِ؛ آنها كسانى هستند كه اقدام به سخن چينى مى كنند و ميان دوستان تفرقه، ايجاد مى نمايند و عيب بر مردم مى گذارند». مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» اين معنى را بعنوان اولين تفسير براى آيه ذكر كرده و «فخر رازى» آن را هفتمين و آخرين تفسير براى آيه ذكر مى كند و با توجه به مفهوم وسيعى

كه همزه و لمزه دارد و هر گونه غيبت و عيب جوئى را شامل مى شود سخن چينى نيز در مفهوم آيه درج است؛ خداوند به اين گونه اشخاص وعده مجازات «حُطَمَه» را داده است؛ همان آتش برافروخته الهى كه از دلها سر مى زند و تمام وجود آدمى را فرا مى گيرد.

از اين آيه استفاده مى شود كه آتش قيامت- بر عكس- آتش دنيا نخست به درون مى زند و اعماق قلب را مى سوزاند سپس به برون و شايد بخاطر اين باشد كه رذائل اخلاقى و اعمال زشت ناشى از آن از درون انسان سرچشمه مى گيرد و بازتابش در اعمال بيرون است.

*** در دومين آيه روى سخن را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كرده مى فرمايد: از آنها كه بسيار سوگند ياد مى كنند و افراد پستى هستند و بسيار عيب جو و سخن چين مى باشند اطاعت مكن. (وَلاتُطِعَ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِيْنٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ).

و به دنبال اين صفات زشت صفات زشت ديگرى را در آيات بعد براى آنها

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 299

مى شمرد مانند ممانعت از كار خير، تجاوزگرى، كينه توزى، خشونت، و كفر به آيات الهى و به دنبال آن مى فرمايد: ما بر بينى او داغ ننگ مى نهيم (سَنَسِمُهُ) (و او را در دنيا و آخرت رسوا مى سازيم).

ذكر سخن چينى و نمامى در رديف رذائل مهم ديگر و همچنين كفر بر آيات الهى دليل بر زشتى فوق العاده اين عمل است!

تعبير به «مشّاءٍ بنميم» به صورت صيغه مبالغه، اشاره به كسانى است كه پيوسته در مبان مردم سعايت و سخن چينى مى كنند و آنها را نسبت به يكديگر بدبين مى كنند و تخم عدوات و دشمنى در دلها مى كارند

و اين يكى از مهمترين گناهان كبيره است.

«حلّاف» به كسى گفته مى شود كه بسيار سوگند ياد مى كند و معمولًا كسانى هستند كه نه مردم به آنها اعتماد دارند و نه خودشان نسبت به خودشان و توصيف آنها به مهين (پَسْتْ) نيز گواه ديگرى بر اين معنى است و به خاطر همين فرومايگى و پستى است كه بر ديگران عيب مى گذارند و پيوسته سخن چينى و افساد مى كنند گوئى از محبت و الفت مردم نسبت به يكديگر رنج مى برند و مى خواهند همان گونه كه خودشان از چشم مردم افتاده اند مردم نيز نسبت به يكديگر چنين شوند.

در سوّمين آيه مطابق شأن نزول معروفى كه دارد «وليد بن عقبه» با گروهى براى جمع آورى زكات از طايفه «بنى مصطلق» از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعزام شدند. هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول خدا به سوى آنها مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند ولى از آنجا كه ميان آنها و «وليد» خصومت شديدى بود تصور كرد آنها قصد كشتن او را دارند (يا اينكه به عمد آنها را متهم به چنين قصدى كرد) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و عرض كرد آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند، پيامبر سخت بر آشفت و آماده، مقابله با آن گروه شد و مطابق روايتى مردم فشار براى جنگ با آنان آوردند «1» آيه نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى

______________________________

(1). سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 308.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 300

براى شما آورد درباره آن تحقيق كنيد (مبادا دروغ يا تهمت و سخن چينى باشد)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور تحقيق به «خالد بن وليد» داد كه با گروهى به سراغ آنها برود.

او با شتاب زدگى هيچ كارى انجام نداد، پس از تحقيق معلوم شد طايفه بنى المصطلق كاملًا به اسلام وفادارند. خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و پيامبر فرمود: التَّانّى مِن اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ؛ درنگ كردن و تحقيق نمودن از سوى خدا و عجله از شيطان است. «1»

طبق حديثى از امام صادق عليه السلام آيه فوق اشاره به نمّام و سخن چين دارد. «2»

از اين تعبير روشن مى شود كه نمّامى و سخن چينى، سخنان دروغ را نيز شامل مى شود.

*** در چهارمين آيه كه بعضى از بزرگان مانند علّامه مجلسى آن را در بحث نميمه آورده اند مى فرمايد: كسى كه شفاعت براى كار بدى كند سهمى از آن را خواهد داشت. (وَ مَنْ يَشْفَعُ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها) اين آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه سخن چينى را نيز شامل مى شود چه شفاعت سوئى از اين بدتر كه در ميان دو مسلمان آتش عداوت و دشمنى را شعله ور سازد آنها را نسبت به يكديگر بدبين كرده و به جان هم بيندازد و لذا در حديثى از پيامبر نقل شده كه فرمود: «مَنْ امَرَ بِسُوءٍ اوْ دَلَّ عَلَيْهِ اوْ اشارَ فَهُوَ شَريكٌ؛ كسى كه دعوت به كار بدى كند يا راهنمائى به آن نمايد و يا حتى اشاره كند شريك در آن كار است».

*** در پنجمين آيه سخن از اصلاح ذات البين است كه در نقطه مقابل سخن چينى و افساد ذات البين قرار دارد مى فرمايد: تقواى الهى پيشه كنيد

و برادرانى را كه با هم اختلاف دارند آشتى دهيد و اطاعت خدا و پيغمبر او را كنيد اگر ايمان داريد.

______________________________

(1). تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 6131.

(2). مستدرك سفينة البحار، جلد 10، صفحه 152.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 301

(فَاتَقُوا اللَّهَ وَ اصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ اطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ).

در شأن نزول اين آيه آمده است كه بعد از پايان جنگ بدر ميان دو نفر از انصار بر سر غنائم جنگى مشاجره لفظى در گرفت آيه فوق نازل شد و تصريح كرد كه اختيار غنائم جنگى با پيامبر است و بايد در ميان افرادى كه اختلاف دارند اصلاح كنيد.

*** در ششمين آيه مى فرمايد: خداوند را معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد، براى نيكى كردن و تقوا پيشه نمودن، و اصلاح در ميان مردم كردن، و خداوند شنوا و دانا است (وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِايْمانِكُمْ انْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ).

در تفسير اين آيه دو نظر وجود دارد نخست اين كه ناظر به كسانى است كه گاهى نسبت به كسى عصبانى مى شدند و مى گفتند ما درباره او كار خير نخواهيم كرد، و براى اصلاحشان، هيچ اقدامى نمى كنيم، آيه شريفه نازل شد و گفت: اين سوگندها باطل و بيهوده است، هيچ چيزى نمى تواند مانع كار خير و اصلاح مردم شود. (شأن نزولى كه براى آيه ذكر شده نيز اين نظر را تأييد مى كند چرا كه نقل شده است ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به نام «عبد اللَّه بن رواحه» اختلافى روى داد و او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كارشان اقدامى

نكند، آيه نازل شد و اين گونه سوگندها را بى اساس معرفى كرد). «1»

تفسير ديگر اين است كه براى انجام كار خير و تقوا و اصلاح در ميان مردم سوگند ياد نكنيد، چرا كه رجحان انجام اين كارها به قدرى روشن است كه نياز به سوگند ندارد.

در هر صورت اهميت اصلاح در ميان مردم از آيه به خوبى روشن مى شود به خصوص اين كه آن را در كنار كارهاى خير و تقوا و پرهيزكارى قرار داده است.

______________________________

(1). مطابق اين تفسير در جمله انْ تَبَرُّوا كلمه «لا» در تقدير است و در اصل الَّا تَبَّروُا ... بوده است، و واژه «عُرْضَه» در اينجا به معنى مانع است، ولى در تفسير بعد به معنى معرضيت است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 302

در هفتمين آيه سخن از گفتگوهاى در گوشى است كه در بسيارى از مواقع سبب آزار ديگران و بدبينى و سوء ظن مى شود، و گاه راه را براى نقشه هاى شيطانى و مخفيانه فراهم مى سازد، لذا مى فرمايد: در بسيارى از سخنان در گوشى و محرمانه (آنها خير و فايده اى نيست) (لا خَيْرَ فى كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ).

اما بلافاصله مى افزايد: مگر كسى كه بخواهد توصيه به كمك كردن به ديگران يا انجام كار نيك يا اصلاح در ميان مردم دهد (كه در صورت فايده اين گونه «نجواها» بر ضررهايش برترى دارد) (الَّا مَنْ امَرَ بِصَدَقَةٍ اوْ مَعْرُوفٍ اوْ اصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ).

و در پايان آيه در يك تعبير بسيار تشويق آميز نسبت به اين امور مى افزايد و هر كس براى خشنودى خدا چنين كند به زودى پاداش بزرگى به او خواهيم داد (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُوْتِيهِ اجْراً

عَظيماً).

استثناء مسأله اصلاح ذات البين از نكوهش و نجوا از يك سو و قرار گرفتن اصلاح در كنار صدقه و معروف از سوى ديگر، و وعده پاداش عظيم براى آن از سوى سوم، همگى گواه بر اهميت اين كار است.

در اين كه فرق ميان صدقه و معروف چيست؟ بعضى گفتند صدقه به معنى كمك هاى مستحبى بلا عوض است، و معروف به معنى قرض الحسنه مى باشد، و بعضى براى معروف مفهوم عامى قائل شده اند كه شامل تمام كارهاى نيك مى شود (بنابراين نسبت آن با صدقه، نسبت عموم و خصوص مطلق است).

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز آمده است كه يكى از بهترين «صدقات» كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارد «اصلاح» در ميان مردم است هنگامى كه نسبت به يكديگر بدبين شوند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است، هنگامى كه دور شوند «الا ادُلُّكَ عَلى صَدَقَةٍ يُحِبُّها اللَّهُ وَ رَسُولُهُ؟ تُصْلِحْ بَيْنَ النَّاسِ اذا تَفاسَدُوا وَتُقَرِّبْ بَيْنَهُمْ اذا تَباعَدُوا». «1»

بنابراين اصلاح در ميان مردم هم به طور مستقل ذكر شده، و هم به عنوان يكى

______________________________

(1). تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 1955.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 303

از مصاديق عمده صدقه و معروف. و به تعبير ديگر چون اصلاح در ميان مردم فرد كامل معروف و صدقه است جداگانه ذكر شده است.

*** در هشتمين و آخرين آيه سخن از برنامه يكى از پيامبران بزرگ الهى به نام «شعيب» است، او هدف از قيام خود را چنين بيان مى كند: من جز اصلاح تا آنجا كه توانايى دارم، نمى خواهم (انْ ارِيدُ الَّا الْاصْلاحُ ما اسْتَطَعْتُ).

اين همان هدفى است كه تمام پيامبران الهى

آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط اجتماعى مردم.

بعضى در تفسير اصلاح گفته اند، مفهوم آن اين است كه مى خواهم دنياى شما را با عدالت و آخرت شما را با عبادت اصلاح كنم، ولى روشن است كه اصلاح مفهوم وسيع ترى دارد كه فراتر از عدالت را نيز شامل مى شود.

سپس براى توفيق در اين امر بسيار مهم يعنى اصلاح دين و دنياى انسان ها در تمام زمينه ها از خداوند بزرگ توفيق مى طلبد و مى گويد: توفيق من جز به يارى خدا نيست، بر او توكل كردم، و به سوى او باز مى گردم. (وَ ماتُوْفيقى الَّا بِاللَّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَ الَيْهِ انِيبُ).

جالب اين كه شعيب هنگامى اين سخن را به قوم گمراه گفت كه آنها غرق فساد مالى و اخلاقى بودند، و نهى شعيب را از عبادت بت ها و كم فروشى و فساد مالى، مخالف آزادى خود قلمداد مى كردند و مى گفتند از تو كه آدم عاقل و فهميده اى هستى بعيد است بخواهى جلو آزادى فكرى و عملى ما را بگيرى گويا آنها نيز مانند گروهى از مردم عصر ما كه از مفهوم صحيح آزادى بى خبرند و نمى دانند يا نمى خواهند بدانند كه آزادى افتخارآميز بشر، تنها در چهار چوب ارزش ها است، در بيراهه ها سرگردان بودند، كه شعيب به آنها پاسخ گفت هدف من اصلاح به معنى واقعى كلمه است، نه تسليم هوا و هوس هاى شما شدن.

قابل توجه اين كه قوم شعيب عليه السلام او را به عنوان انسانى عاقل و فرزانه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 304

مى شناختند، و عنوان «حليم» و «رشيد» را براى او معترف بودند، اما همين كه براى اصلاح فساد عقيدتى و

فساد مالى آنها قيام كرد، به مخالفت با او برخاستند.

*** از مجموع آيات فوق دو نكته كاملًا روشن مى شود، نخست اين كه نمّامى و سعايت و سخن چينى و ايجاد اختلاف در ميان انسان ها، يكى از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين صفات است. و ديگر اين كه اصلاح در ميان مردم يكى از وظايف مهم الهى و انسانى است كه با هيچ عذرى نمى توان آن را ترك گفت.

سخن چينى (نميمه) در روايات اسلامى

با توجه به اين كه سخن چينى از بدترين پديده هاى شوم اجتماعى است كه جامعه را به هم مى ريزد، و سرچشمه مفاسد بى شمار و حتى خون ريزى مى شود، در احاديث اسلامى مؤكداً از آن نهى شده و روايات تكان دهنده اى پيرامون آن وارد شده است از جمله:

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه از ياران خود پرسيد: «الا انَبِّئُكُمْ بِشِرارِكُمْ؛ آيا شما را از بدترين افراد آگاه سازم؟ عرض كردند آرى اى رسول خدا!» فرمود:

«الْمَشَّائُونَ بِالَنمِيمَةِ وَ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْاحِبَّةِ الْباغُونَ لِلْبُراءِ الْمَعايِبِ؛ آنها كسانى هستند كه براى سخن چينى تلاش مى كنند، و بين دوستان جدايى مى افكنند و بر افراد پاك عيبجوئى مى كنند». «1»

نميمه در اصل به معنى صداى كوتاه و آهسته اى است كه از حركت چيزى يا از برخورد پاى انسان به زمين هنگام راه رفتن بر مى خيزد و از آنجا كه افراد سخن چين، معمولًا سخنان خود را آهسته و در گوشى به اين و آن مى رسانند، تا به

______________________________

(1). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 616.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 305

عنوان خبر مهمى مورد استقبال قرار گيرد، اين واژه بر سخن چينى اطلاق شده است. «1»

و بعضى گفته اند نميمه در اصل به

معنى تزيين كلام دروغين است، (چرا كه افراد سخن چين سعى مى كنند، حتى سخنان دروغ خود را به لباس زيبا در آورند). «2»

شبيه همين معنى از امير مؤمنان على عليه السلام نيز نقل شده است. «3»

2- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «الْجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى الْقَتَّاتينِ الْمَشَّائينَ بِالَّنمِيمَةِ؛ بهشت به افراد قتّات كه تلاش در سخن چينى دارند حرام است». «4»

قتّات از ماده «قَت» (بر وزن شط) در اصل به معنى دروغ گفتن و استراق سمع نمودن است، خواه سخن چينى در آن باشد يا نباشد بنابراين قتّات كسى است كه مى خواهد مخفيانه از اسرار مردم باخبر شود و در ميان آنها افساد كند كه گاه توأم با سخن چينى نيز مى شود.

در بعضى از روايات و كتب لغت قتّات و نمّام به يك معنى تفسير شده است.

3- در حديث ديگرى از «ابو ذر» از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «يا اباذَرْ صاحِبُ الَّنمِيمَةِ لا يَسْتَريحُ مِنْ عَذابِ اللَّهِ فِى الْآخِرَةِ؛ شخص سخن چين در آخرت از عذاب الهى آسوده نخواهد شد». «5»

4- در حديث ديگرى تعبير شديدترى درباره افراد سخن چين از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است، در يكى از خطبه هايش فرمود: «وَ مَنْ مَشى فى نَمِيمَةٍ بَيْنَ اثْنينِ سَلَّطَاللَّهُ عَلَيْهِ فِى قَبْرِهِ ناراً تُحْرِقُهُ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ؛ كسى كه در ميان دو نفر سخن چينى كند خداوند در قبرش آتشى مسلّط مى كند كه تا روز قيامت او را مى سوزاند». «6»

5- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: در يكى از سال ها بنى اسرائيل

گرفتار خشكسالى شديد و قحطى شدند، موسى عليه السلام چند مرتبه به نماز استسقاء پرداخت و دعاى او مستجاب نشد (از اين نظر در تعجب فرو رفت) خداوند به او

______________________________

(1). اقتباس از مفردات راغب (واژه نميمه).

(2). اقتباس از لسان العرب (واژه نميمه).

(3). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 617.

(4). همان مدرك.

(5). همان مدرك، (حديث 4).

(6). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 618، حديث 6.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 306

وحى فرستاد كه من دعاى تو و همراهانت را مستجاب نمى كنم، چرا كه در ميان آنها فرد سخن چينى است كه اصرار بر كار خود دارد، موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا آن مرد كيست؟ كه ما او را از ميان خود بيرون كنيم؟ خداوند فرمود: اى موسى من شما را از سخن چينى نهى مى كنم آيا ممكن است خودم نمامى كنم (سرّ آن گنهكار را فاش نمايم، در اين هنگام موسى دستور داد) همگى توبه كردند و باران نازل شد. «1»

6- در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «ارْبَعَةٌ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ الْكاهِنُ وَ الْمُنافِقُ وَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْقَتَّاةُ وَ هُوَ النمَّامُ؛ چهار گروهند كه وارد بهشت نمى شوند:

كاهن (آنها كه به دروغ از امور پنهانى و آينده خبر مى دهند و ادعاى آگاهى بر اسرار غيب دارند) و منافق و معتاد به مشروبات الكلى و قتّات يعنى نمّام». «2»

7- از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «الَّنمامُ جِسْرُ الشَّرِّ؛ سخن چين پل شرّ و فساد است». «3»

8- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «لاتَجْتَمِعُ امانَةٌ وَ نَمِيمَةٌ؛ امانت و درستكارى با سخن چينى هرگز جمع نمى شود». (شخص سخن چين

خائن است). «4»

9- اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم پايان مى دهيم هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است فرمود: «انَّ احَبَّكُمْ الَى اللَّهِ الَّذِينَ يُؤْلَفُونَ وَ يَأْلِفُونَ وَ انَّ ابْغَضَكُمْ الَى اللَّهِ الْمَشَّائُونَ بِالَنمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْاخْوانِ؛ محبوب ترين شما نزد خداوند كسانى هستند كه در ميان مردم الفت و دوستى ايجاد مى كنند و خودشان نيز محبت و دوستى را پذيرا مى شوند و مبغوضترين شما نزد خداوند كسانى هستند كه سعى در سخن چينى دارند، و در ميان دوستان جدايى مى افكنند». «5»

***______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 276.

(2). وسائل الشيعه، جلد 8، صفحه 619، حديث 11 (باب تحريم النميمه).

(3). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 279.

(4). غرر الحكم، حديث 10581.

(5). آثار الصادقين، جلد 24، صفحه 416.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 307

از مجموع اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه نمامى و سخن چينى از گناهان كبيره و بسيار خطرناك و سبب خسران و زيان دنيا و آخرت است كسانى كه مرتكب اين كار شوند و در ميان دوستان و خانواده ها جدايى افكنند هرگز روى بهشت را نخواهند ديد، مگر اين كه توبه كنند و به جبران اعمال خويش بپردازند. در خلال اين روايات اشارات پرمعنايى به فلسفه حرام بودن اين عمل و پيامدهاى آن شده بود كه در بحث هاى آينده مشروح تر مورد توجه قرار خواهد گرفت.

پيامدها و آثار سوء سخن چينى

بارها گفته ايم سرمايه اصلى يك جامعه اعتماد و اطمينانى است كه افراد با يكديگر دارند، اين اعتماد متقابل سبب اتحاد صفوف و همكارى و تعاون در حد اعلا و پيشرفت جامعه در تمام زمينه ها است.

اسلام كه اهميت فوق العاده اى به حفظ اعتماد عمومى و وحدت صفوف مى دهد هر

چيزى را كه لطمه اى بر آن وارد سازد حرام شمرده و هر چه سبب تقويت آن گردد لازم مى داند (گاه به طريق وجوب و گاه به طريق استحباب دعوت به آن كرده است).

بى شك نمّامى و سخن چينى از عوامل مهم تفرقه و ايجاد بدبينى در ميان افراد جامعه و سبب عداوت و دشمنى، و گاه موجب متلاشى شدن خانواده ها است. به همين دليل در روايات بالا شخص نمّام و سخن چين، شرورترين افراد جامعه شمرده شده است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ايَّاكُمُ وَ الَّنمائِمَ فَانَّها تُورِثُ الضَّغائِنَ؛ از سخن چينى بر حذر باشيد كه سبب كينه و دشمنى است». «1»

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «ايَّاكَ وَ الَّنمِيمَةَ فَانَّها تَزْرَعُ الضَّغينَةَ وَ تُعَبِّدُ عَنِ اللَّهِ وَ النَّاسِ؛ از سخن چينى بپرهيز كه تخم عداوت و دشمنى مى پاشد و انسان را از خدا و مردم دور مى سازد». «2»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 293، حديث 63.

(2). غرر الحكم، حديث 2663.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 308

در بعضى ديگر از احاديث تعبير به «شحناء» شده است كه همان معنى عداوت و دشمنى را مى رساند.

در احاديث گذشته نيز خوانديم: كه سخن چين بدترين خلق خدا شمرده شده به خاطر اين كه در ميان دوستان جدايى مى افكند، و افراد پاك را متّهم مى سازد.

از اين گذشته شخص نمّام و سخن چين در جامعه، منفور و مطرود مى گردد، زيرا طرفين نزاع كه به سخنان او گوش فرا دادند، غالباً پشيمان مى شوند و سيل لعن و نفرين را به كسى كه سبب جدايى ها گشته سرازير مى كنند و مردم را از تماس گرفتن با چنين

شخصى برحذر مى دارند، در يكى از احاديث بالا نيز خوانديم كه سخن چين هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا.

امام صادق عليه السلام سخن چين را به ساحر تشبيه كرده كه با سحرش در ميان دوستان، جدايى مى افكند. در يك حديث گويا و با تعبيراتى كوبنده چنين مى فرمايد: «انَّ مِنْ اكْبَرِ السِحْرِ الَّنمِيمَةِ يُفَرِّقُ بِها بَيْنَ الْمُتَحابيِنَ وَ يَجْلِبُ الْعِداوَةَ عَلىَ الْمُتَصادِفّينَ وَ يَسْفِكُ بِها الدِّماءَ وَ يَهْدِمُ بِها الدُّورَ وَ يَكْشِفُ بِها السُّتُورَ، وَالَّنمامُ اشَرُّ مَنْ وَطَأَ عَلَى الْارْضِ بِقَدَمٍ؛ يكى از بزرگترين سحرها سخن چينى است كه در ميان دو دوست جدايى مى افكند، و تخم عداوت را ميان علاقه مندان مى پاشد و سبب ريختن خون ها، و ويران شدن خانه ها و دريدن پرده ها مى گردد، و سخن چين بدترين كسى است كه بر زمين قدم نهاده است». «1»

البته سخن چينى سحر نيست ولى آثار سحر را دارد، لذا امام فرموده است يكى از بزرگترين انواع سحر است.

توجه به اين نكته لازم است كه سخن چينى اثر تخريبى دارد و معمولًا امورى كه جنبه تخريب دارد زودتر از امورى كه جنبه اصلاح دارد اثر مى كند چون زمينه هاى بدبينى معمولًا در دل ها وجود دارد، هنگامى كه سخن چين به آن دامن مى زند به سرعت تأثير مى كند و ممكن است با چند جمله دو نفر دوست چهل ساله را از هم

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 60، صفحه 21، حديث 14.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 309

جدا سازد. همان گونه كه ساختن يك سدّ مفيد براى ذخيره آب ممكن است دهها سال طول بكشد اما ويران كردن آن با مواد منفجره در چند ساعت امكان پذير است.

اين سخن را با حديثى

از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم فرمود: «الساعِى قاتِلُ ثَلاثَةٍ قاتِلُ نَفْسِهِ وَ قاتِلُ مَنْ يُسْعى بِهِ وَ قاتِلُ مَنْ يُسْعى الَيْهِ؛ سعايت كننده هم قاتل خويشتن است، و هم قاتل كسى است كه بر ضد او سعايت مى كند و هم قاتل كسى است كه در نزد وى از ديگرى سعايت كرده است». «1»

بسيار مى شود كه سعايت نسبت به كسى در نزد شاهان و امراء واقعاً سبب قتل او مى گردد، و در چنين صورتى سعايت كننده نيز قاتل خويشتن در پيشگاه خدا محسوب مى شود و كسى كه نزد او سعايت شده است به خاطر عدم تحقيق كافى، گويى به دست سعايت كننده به قتل رسيده است چون بى گناهى را كشته است.

توجه به اين نكته لازم است كه جمعى از بزرگان سعايت و نمامى را به يك معنى دانسته اند، در حالى كه ممكن است فرقى در ميان آن دو باشد (هر چند بسيار قريب الافق هستند) نمامى و سخن چينى آن است كه ميان دو دوست يا دو خويشاوند يا دو همكار را جدايى بيندازد ولى سعايت اين است كه نزد شخص بزرگى بدگويى از كسى كند و كار او يا جان او را به خطر بيندازد. لذا سعايت در بسيارى از روايات به عنوان سعايت نزد سلطان و مانند آن به كار رفته است.

اما نزديك بودن افق هر دو معنى، سبب شده كه تحت يك عنوان ذكر شود.

انگيزه هاى سخن چينى

اين صفت رذيله مانند صفات ديگر پيوند ناگسستنى با بسيارى از رذائل اخلاقى دارد، از جمله آن ها حسد است، زيرا شخص حسود كه نمى تواند آرامش زندگى ديگران را تحمل كند و از اين كه دوستان

دست به دست هم دادند و كارهاى خود را به سرعت پيش مى برند، يا خانواده ها و همسران كه پيوند محبت قوى با هم دارند

______________________________

(1). خصال (مترجم) شيخ صدوق، صفحه 122 (باب الثلاثه).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 310

رنج مى برد، و سعى مى كند از طريق سخن چينى آنها را نسبت به يكديگر بدبين و يا به جان هم بيندازد.

دنياپرستى انگيزه ديگرى براى سخن چينى است، چرا كه شخص دنياپرست مى خواهد در ميان ديگران اختلاف بيفكند، و كسب و كار آنها را به ركود و ورشكستگى بكشاند تا خودش بهره گيرى كند.

نفاق عامل مهم ديگرى براى سخن چينى است. قرآن مجيد درباره منافقان مى گويد: «الا انَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لايَشْعُرُونَ؛ آنها (منافقان) فسادكنندگان واقعى هستند، و لكن نمى فهمند». «1»

آرى كار آنها ايجاد فساد است به هر طريقى كه ممكن شود، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «عَلامَةُ النِّفاقِ الْحَثُّ عَلَى الَّنمِيمَةِ؛ يكى از نشانه هاى نفاق اصرار بر سخن چينى است». «2»

آرى نزد اين طرف مى آيد و به عنوان خيرخواهى بدگويى از طرف مقابل مى كند، و سخنان زهرآلودى از وى نقل مى نمايد، و نزد طرف مقابل نيز همين عمل را تكرار مى كند. اين شخص دو چهره و منافق، هدفش ايجاد اختلاف، و كشمكش هاى اجتماعى است تا در آن ميان نفس آهسته بكشد.

عامل ديگر براى سخن چينى همان چيزى است كه امروز به عنوان بيمارى اخلاقى آزاردهى يا ساديسم معروف است، بعضى هستند كه بر اثر عقده حقارت يا انتقام جويى يا انحرافات ديگر روانى از اذيت و آزار ديگران لذت مى برند، و از خوشى آنها ناراحتند اين گونه افراد به سخن چينى و سعايت كشيده مى شوند تا مردم

را به هم بريزند و در گوشه اى بنشينند و در جنگ و دعواى آنها لذت ببرند.

از بعضى از روايات استفاده مى شود ناپاكى نطفه نيز از عوامل گرايش به سعايت و سخن چينى است (البته زمينه ساز است نه اين كه افراد را مجبور به اين كار كند) چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «السَّاعى بِالنَّاسِ الَى النَّاسِ لِغَيْرِ

______________________________

(1). بقره، آيه 12.

(2). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 207، حديث 8.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 311

رُشْدِهِ؛ كسى كه نزد مردم بر ضد ديگرى سعايت مى كند در مسير صحيح نيست» (بعضى در تفسير جمله «لغير رشده» گفته اند يعنى «لَيْسَ بِوَلَدِ حَلالٍ؛ چنين كسى حلال زاده نيست». «1»

عادت به دروغ گويى يكى ديگر از عوامل سخن چينى است. شخص دروغگو اصرار دارد كه سخنى از اين شخص به آن شخص برساند و ميان آنها افساد كند هرچند سخنانى به دروغ باشد.

در حديث مفصّلى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره نشانه هاى صفات خوب و بد آمده است، مى خوانيم: «امّا عَلامَةُ الْكَذَّابِ فَارْبَعَةٌ ... انْ قالَ لَمْ يَصْدُقْ وَ انْ قِيلَ لَهُ لَمْ يُصَدِّقْ وَ الَنميمةُ وَ الْبُهْتُ؛ نشانه دروغگو چهار چيز است: هرگاه سخنى بگويد راست نمى گويد، و اگر سخنى به او بگويند تصديق نمى كند، و سخن چينى و بهتان». «2»

يعنى هنگامى كه صفت رذيله دروغگويى در درون جان انسان متمركز شود اين چهار عمل از او آشكار مى شود.

طرق درمان

براى مبارزه با اين پديده شوم اخلاقى و قطع ريشه هاى آن از درون جان آدمى قبل از هر چيز بايد به سراغ انگيزه هاى آن رفت، به يقين تا عامل حسد و

دنياپرستى و نفاق و حالت آزاردهى و انتقام جويى كه عوامل اصلى پديده شوم نميمه و سخن چينى مى باشد از ميان نرود، اين رذيله اخلاقى از وجود انسان برچيده نمى شود. ممكن است مدتى با اراده و تصميم هاى قوى، محدود يا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد.

فراموش نكنيم كه بسيارى از فضايل اخلاقى يا رذايل اخلاقى در يكديگر تأثير متقابل دارند هر كدام مى تواند سبب ديگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و اين در حالات و شرايط مختلف روى مى دهد.

از سوى ديگر دقت در پيامدها و آثار سوء نمّامى و سخن چينى و سعايت و

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 270.

(2). بحار الانوار، جلد 1، صفحه 122.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 312

ويرانگرى آن در سطح جامعه و درون خانواده ها و عواقب ناگوارى كه از اين رهگذر دامن همه را مى گيرد، و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد، و همچنين عذاب ها و مجازات هاى الهى كه در دنيا و آخرت بر آن مترتب است، قطعاً عامل بازدارنده ديگرى است.

افراد سخن چين به ويژه كسانى كه به آن عادت كرده اند، بايد آن آثار شوم اجتماعى و كيفرهاى الهى اين عمل را همه روز از نظر بگذرانند، و پى در پى به خود تلقين كنند كه سرانجام نمّامى و سخن چينى اين است اين!، و گرنه وسوسه هاى شيطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت.

برخورد مردم با ايمان با افراد نمّام و سخن چين مى تواند عامل بازدارنده ديگرى باشد. زيرا هنگامى كه به گفته هاى آنها اعتنا نشود، و با بى اعتنائى مواجه گردند، و مردم آنها را طرد كنند، به زودى در

مى يابند كه سخنان آنها خريدارى ندارد- و سبب بدبينى و نفرت مردم مى گردد. همين امر اراده آنها را در اين كار زشت تضعيف مى كند.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «اكْذِبِ السِّعايَةَ و الَّنميمَةَ باطِلَةً كانَتْ اوْ صَحِيحَةً؛ سعايت و سخن چينى را تكذيب كن، خواه باطل باشد يا صحيح». «1»

اگر دروغ باشد بايد تكذيب شود، و اگر راست باشد با بى اعتنائى روبرو گردد.

در حديث ديگرى مى خوانيم كه مردى نامه اى خدمت امير مؤمنان على عليه السلام داد كه در آن درباره كسى سخن چينى شده بود. امام به او فرمود: «انْ كُنْتَ صادِقاً مَقَتْناكَ وَانْ كُنْتَ كاذِباً عاقَبْناكَ وَ انْ احْبَبْتَ الْقِيلَةَ اقَلْناكَ بَلْ تُقيلُنى يا اميرَ الْمُؤْمِنينَ اگر آنچه را نوشته اى راست باشد ما تو را مبغوض مى داريم، و اگر دروغ باشد ما تو را مجازات مى كنيم، و اگر توبه كنى توبه تو را مى پذيريم.

آن مرد عرض كرد توبه مى كنم اى امير مؤمنان توبه مرا بپذير». «2»

اين نكته نيز قابل توجه است؛ كسانى كه سخن چينى ديگران را نزد تو مى كنند

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 2442.

(2). ميزان الحكمة، جلد 4، حديث 20685؛ در بحار الانوار، جلد 72، صفحه 270 شبيه آن آمده است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 313

درباره تو نزد ديگران نيز سخن چينى خواهند كرد. همان گونه كه در حديثى در روضه بحار الانوار از امام صادق عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «وَ مَنْ نَمَّ الَيْكَ سَيَنُمُّ عَلَيْكَ؛ كسى كه نزد تو سخن چينى كند، بر ضد تو نيز سخن چينى خواهد كرد». «1»

آخرين سخن در اين زمينه اين است كه غالب مفاسد اخلاقى در صفات رذيله از ضعف ايمان ناشى مى شود

هر قدر پايه هاى ايمان به روز جزا در دل محكم تر گردد، اين رذايل كم رنگتر و كم رنگتر خواهد شد.

موارد استثناء

حرام بودن سخن چينى به عنوان يك گناه كبيره و زشتى آن از نظر علم اخلاق يك اصل اساسى است كه بايد هميشه مورد توجه باشد، ولى به ندرت ممكن است اين حكم مانند ساير احكام شرع استثناءهايى داشته باشد كه در آن موارد نقل كردن حرف اين براى آن يا بالعكس نه تنها جايز باشد، بلكه گاه واجب باشد، از جمله اين موارد جايى كه احساس كنيم فرد يا گروهى قصد كشتن يا ضربه زدن به فردى را دارد و مسأله جدى است، سخن آنها را براى فرد مورد نظر نقل كنيم تا در محافظت خويشتن بكوشد يا از منطقه خطر دور شود، نظير آنچه در مورد موسى عليه السلام واقع شد كه پس از داستان كشتن قبطى متجاوز كسى نزد موسى عليه السلام آمد و گفت: «انَّ الْمَلَأَ يَأتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرجْ انّى لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ؛ اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند فوراً از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم». «2»

گاه مى شود به وسيله سخن چينى راست يا دروغ ميان صفوف دشمن اختلاف افكند، اين نيز از موارد جواز يا وجوب آن است نظير آنچه درباره نعيم بن مسعود و جنگ احزاب نقل شده كه در ميان دو گروهى از دشمنان اسلام اختلاف افكند و آنها را نسبت به يكديگر بدبين و در امر جنگ سست نمود. «3»

ولى اين گونه استثنائات نادر هرگز نبايد بهانه اى براى آلوده شدن به اين گناه يا

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 230.

(2). قصص،

آيه 20.

(3). شرح اين داستان را در تفسير نمونه جلد 17، صفحه 259، ذيل آيه 25 سوره احزاب بخوانيد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 314

استقبال از سخنان سخن چينان شود. در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لا تَعْجَلَنَّ الى تَصْدِيْقِ وَآشٍ وَ انْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِيْنَ در تصديق سخنان افراد سخن چين عجله نكن هر چند خود را در لباس خيرخواهان درآورند». «1»

اصلاح ذات البين

اخلاق در قرآن ج 3 338

نقطه مقابل سخن چينى و سعايت، اصلاح ذات البين است كه فرد مى كوشد با سخنان خود ميان دو نفر كه اختلاف است صلح و صفا برقرار سازد. اين صفت يكى از فضايل مهم اخلاقى است كه در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به آن اشاره شده است.

آياتى را كه به اين معنى اشاره مى كند در ذيل آيات مربوط به نكوهش نمّامى و سخن چينى آورديم و در اينجا به سراغ بخشى از روايات مهمى كه در اين زمينه رسيده است مى رويم.

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ مَشى فى صُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنٍ صَلَّى عَلَيْهِ مَلائِكَةُ اللَّهِ حَتَّى يَرْجِعَ وَ اعْطِىَ ثَوابَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ كسى كه در طريق اصلاح ميان دو نفر گام بردارد، فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند، تا زمانى كه باز گردد، و ثواب شب قدر به او داده مى شود». «2»

2- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه در آخرين وصايايش به فرزندان گرامى اش امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود: اصلاح ذات البين را ترك نكنيد، «فَانِّى سَمِعْتُ جَدَّكُما صلى الله عليه و آله يَقُولُ صَلاحُ ذاتِ

الْبِينِ افْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ؛ اصلاح در ميان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است». «3»

3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «الا اخْبِرُكُمْ بِافْضَلِ مِنْ دَرَجَةِ الصِّيامِ وَ الصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ اصْلاحُ ذاتِ البينِ فَانَّ فِسادَ ذاتِ البينِ هِىَ الْحالِقَةُ؛

______________________________

(1). غرر الحكم، شماره 10327.

(2). وسائل الشيعه، جلد 13، صفحه 163، حديث 7.

(3). نهج البلاغه، نامه 47.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 315

آيا به شما خبر بدهم از چيزى كه از روزه و نماز و صدقه برتر است، آن اصلاح ميان مردم است، زيرا فساد ميان مردم همه چيز را از بين مى برد». «1»

4- امام صادق عليه السلام فرمود: «صَدَقَةٌ يُحِبُّها اللَّهُ اصْلاحُ بَيْنَ النَّاسِ اذا تَفاسَدُوا وَتَقارُبُ بَيْنَهُمْ اذا تَباعَدُوا؛ صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد اصلاح در ميان مردم است هنگامى كه روابط آنها خراب شود، و نزديك ساختن آنها به يكديگر است. هنگامى آنها از يكديگر دور شوند». «2»

5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه به مفضل بن عمر فرمود: «اذا رَايْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيْعَتِنا مُنازِعَةً فَافْتَدْها مِنْ مالِى؛ هنگامى كه ميان دو نفر از شيعيان من نزاعى ديدى (بر سر امور مالى و مانند آن) با مال من، در ميان آنها صلح و سازش برقرار ساز». «3»

بر همين اساس يكى از ياران امام صادق عليه السلام به نام ابو حنيفه سابق الحج مى گويد نزاعى در ميان من و دامادم درباره ميراثى واقع شده بود. مفضّل از آنجا كه مى گذشت، كمى ايستاد سپس گفت: هر دو به منزل من بياييد، ما آنجا رفتيم و با چهارصد درهم،

اختلاف ميان ما را حل كرد، سپس گفت بدانيد اين از مال من نبود بلكه از مال امام صادق عليه السلام بود كه دستور فرموده هرگاه اختلافى در ميان شيعيان واقع شود از مال آن حضرت برگيرم، و آنها را صلح دهم. «4»

6- در تفسير آيه شريفه «وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِايْمانِكُمْ» آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اذا دُعِيْتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيِنِ فَلا تَقُلْ عَلَىَّ يَمينى انْ لا افْعَلَ؛ هنگامى كه تو را دعوت كردند كه ميان دو نفر صلح برقرار كنى نگو من قسم خوردم كه چنين كارى نكنم».

(اين قسم اعتبارى ندارد از آن صرف نظر كن). «5»

اين حديث اشاره به كسانى است كه گاهى اقدام به اصلاح ذات البين مى كنند، سپس گرفتار مشكلاتى مى شوند و سوگند ياد مى كنند كه ديگر گرد اين كار نگردند،

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 2، حديث 10517.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 209، حديث 1.

(3). همان مدرك، حديث 3.

(4). همان مدرك، حديث 4.

(5). اصول كافى، جلد 2، صفحه 210، حديث 6.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 316

امام مى فرمايد: اين سوگندها بى اعتبار است، و مشكلات پيشين نمى تواند مانع اين كار مهم شود.

7- از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه: «مَنْ اسْتَصْلَحَ الْاضْدادَ بَلَغَ الْمُرادَ؛ كسى كه افراد متضاد را صلح دهد به هدف خويش نايل مى شود». «1»

منظور از اضداد در حديث بالا اضداد فلسفى نيست كه قابل جمع نباشد بلكه اضداد عرفى است، البته حديث تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه اگر انسان بتواند در ميان افراد و گروههايى كه افكار مختلف دارند هماهنگى ايجاد كند، به اهداف خود در مديريت جامعه خواهد رسيد.

8- اهميت اصلاح ذات

البين تا آن حد است كه گاه دروغ گفتن در اين راه نيز مجاز شمرده شده است چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:

«الْكَلامُ ثَلاثَةٌ صِدْقٌ وَ كِذْبٌ وَ اصْلاحٌ بَيْنَ النَّاسِ قيلَ لَهُ جُعِلْتُ فِداكَ ما الْاصلاحُ بَيْنَ النَّاسَ. قالَ تَسْمَعُ مِنَ الرَّجُلِ كَلاماً يَبْلُغُهُ فَتَخْبُثُ نَفْسُهُ فَتَلقاهُ فَتَقُولُ سَمِعْتُ مِنْ فُلانٍ قالَ فيكَ مِنَ الْخَيْرِ كَذا وَ كَذا خِلافُ ما سَمِعْتَ مِنْهُ؛ سخن سه گونه است: گاه راست است و گاه دروغ. و گاه اصلاح در ميان مردم. كسى عرض كرد: فدايت شوم منظور از بين مردم چيست؟

امام فرمود: اين كه از كسى درباره ديگرى سخنى مى شنويد كه اگر به او برسد ناراحت مى شود تو او را ملاقات مى كنى و مى گويى فلان كس درباره تو ذكر خير فراوانى داشت- برخلاف آنچه از او شنيده بودى-». (و به اين وسيله آن دو را نسبت به يكديگر خوشبين مى كنى). «2»

مرحوم علّامه مجلسى در شرح اين حديث مى فرمايد: چنين سخنى هر چند از نظر عرف و لغت دروغ است، ولى به خاطر قصد اصلاح بين مردم جايز مى باشد، و تمام اهل اسلام در اين سخن متفقند. سپس مى افزايد حتى توريه كردن در اين موارد واجب نيست، هر چند بتوان توريه بعيدى نمود. «3»

بى شك كلام دو گونه بيشتر نيست يا مطابق واقع است يا بر خلاف واقع، اولى صدق ناميده مى شود و دومى كذب. ولى از آنجا كه سخنان خلاف واقع به نوبه خود

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 8043.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 341، حديث 16.

(3). بحار، جلد 9، صفحه 251، حديث 19.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 317

نيز بر دو قسم است

يا موجب فساد است يا موجب صلاح، امام عليه السلام آن دو را از هم جدا كرده و آنچه موجب صلاح است قسم سومى شمرده است.

*** از مجموع احاديث فوق به خوبى روشن مى شود كه در ميان اعمال خير كمتر عملى به اهميت اصلاح ذات البين است، تا آنجا كه ملائكه بر شخص اصلاح كننده درود مى فرستند، و عمل او برتر از نماز و روزه است، و كار او همچون جهاد فى سبيل اللّه است.

بديهى است اصلاح ذات البين تنها در سطح فرد يا افراد اثر نمى گذارد بلكه سبب انسجام اقشار مختلف جامعه و تحكيم پيوندهاى محبت در ميان آنها مى شود.

و اين اتحاد و انسجام سبب پيروزى و عزّت و اقتدار جامعه اسلامى است.

طرق اصلاح ذات البين

اصلاح در ميان مردم يا گروهها و طوايف غالباً كار پيچيده اى است مخصوصاً اگر كينه ها و دشمنى ها ريشه دار و كهنه باشد، به همين دليل براى رسيدن به آن گاهى بايد راه طولانى پيمود و از نكات و دقايقى بهره گرفت، و با روان شناسى و روان كاوى آشنا بود و به يقين رعايت اصول ذيل، براى رسيدن به اين مقصود مفيد و مؤثر است:

1- پيدا كردن ريشه هاى اختلاف و نفاق- چرا كه تا انسان ريشه ها را نشناسد درمان نتيجه ها مشكل است، و اگر اختلافات ريشه يابى شود و انسان به سراغ نابود كردن ريشه هاى اختلاف برود زودتر موفق خواهد شد.

2- شتابزدگى اصلاح ذات البين در بسيارى از مواقع، نتيجه معكوس دارد به خصوص اگر اختلافات عميق و ريشه دار باشد، در اين گونه موارد بايد جهات اختلاف را بررسى كرد و گاه تحت شماره روى كاغذ آورد، سپس به حل يك يك آنها پرداخت، و

به هر يك از دو طرف امتيازى داده شود، و تعادلى برقرار گردد، و كار به اصلاح بيانجامد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 318

3- بايد از مسائل عاطفى از آيات و رواياتى كه عواطف مذهبى طرفين را تحريك و بسيج مى كند بهره گرفت و براى هر دو طرف شخصيت والايى قائل شد تا به خاطر احساس شخصيت حاضر به عفو و گذشت نسبت به بعضى از خواسته هاى خود بشود.

4- گاه اصلاح كننده بايد از خود نوعى فداكارى به خرج دهد و مثلًا مبلغى از ادعاى طرفين را بر عهده بگيرد، همان گونه كه در حديث امام صادق عليه السلام و مفضّل در ضمن احاديث بالا خوانديم، و به يقين مالى كه در اين راه خرج مى شود از بهترين انفاق هاى در راه خدا محسوب مى شود.

5- شخص مُصلح بايد به شدت از جانبدارى يك طرف بپرهيزد، و به تعبير ديگر خود را بى طرف و نسبت به هر دو علاقه مند و با محبت نشان دهد، زيرا هر گونه جانبدارى از يكى از طرف او را از رسيدن به مقصود باز مى دارد. البته افراد زورگو و بى منطقى هستند كه هرگز سر در برابر حق و عدالت و اصلاح فرود نمى آوردند آنها حكم ديگرى دارند كه در شرح آيات گذشته بيان شد.

6- در بسيارى از مواقع پيمودن راه طولانى اصلاح نياز به صبر و حوصله و خون سردى دارد. شخص مصلح نبايد زود مأيوس شود و درهاى اصلاح را به روى خود بسته ببيند، بلكه بايد بداند پيچيده ترين اختلافات را مى توان با صبر و شكيبايى و درايت و تدبير حل كرد. بنابراين اگر در يك مرحله ناكام شود مسأله را نبايد پايان

يافته اعلام كرد!

به تعبير ديگر افساد جنبه تخريبى دارد و كار آسانى است ولى اصلاح جنبه سازندگى دارد و كار پيچيده اى است. يك بناى عظيم را مى توان با چند بمب منفجر كرد و با خاك يكسان نمود، ولى ساختن آن سال ها وقت لازم دارد. بناى اعتماد و دوستى و محبت و صميميت در جوامع انسانى نيز چنين است، تخريب آن آسان و سريع، و ساختن آن پيچيده و دراز مدت. بنابراين در امر اصلاح هرگز شتابزدگى عاقلانه نيست.

اين سخن را با داستان عبرت آموزى كه در بحار الانوار آمده است پايان مى دهيم:

مرحوم علّامه مجلسى از بعضى نقل مى كند كه در زمان هاى گذشته مردى غلامى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 319

داشت، مى خواست آن را بفروشد، به مشترى گفت اين غلام عيبى ندارد جز اين كه سخن چين است!، مشترى اين عيب را سبك شمرد و گفت اشكالى ندارد، غلام را خريد (شيطنت غلام شروع شد) روزى به همسر آقاى خود گفت: شوهرت تو را دوست ندارد و مى خواهد همسر ديگرى بگيرد، تيغى به تو مى دهم كمى از موى پشت سر او را قطع كن تا من با آن سحرى فراهم كنم كه او تو را دوست بدارد.

سپس نزد شوهرش آمد و به او گفت اين زن دوست پنهانى پيدا كرده و قصد كشتن تو را دارد، تو خود را به خواب بزن تا حقيقت را دريابى. مرد شبى خود را به خواب زد، ناگهان احساس كرد كه زن با تيغ به سراغ او آمد، باور كرد كه مى خواهد او را به قتل برساند، برخاست و زن را كشت. قبيله زن باخبر شدند و حركت كردند و مرد

را كشتند، در ميان دو قبيله جنگى در گرفت و گروهى از ميان رفتند، و كار به درازا كشيد «1» آرى به اين آسانى مى توان دو قبيله را به جان هم انداخت و قربانى گرفت، ولى به يقين اصلاح در ميان آنها به اين آسانى نيست.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 270.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 321

12

سوء ظن و حسن ظن

اشاره

بدگمانى هنگامى كه به صورت يك حالت درونى درآيد از مهمترين رذايل اخلاقى است كه موجب از هم پاشيدگى خانواده ها، و گروهها و جوامع انسانى است.

نخستين ثمره شوم بدگمانى عدم اعتماد است و هنگامى كه اعتماد از ميان برود، همكارى غير ممكن مى شود، و با از ميان رفتن همكارى جوامع انسانى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه همه از يكديگر مى ترسند و در فكر خنثى كردن فعاليت هاى يكديگرند.

به همين دليل اسلام كه براى اعتماد متقابل افراد و امت ها اهميت فوق العاده اى قائل است از مسأله بدگمانى به شدت نهى كرده است و آنچه را اسباب بدگمانى مى شود ممنوع شمرده و به عكس از آنجا كه حسن ظن سبب جوشش محبت و اعتماد و همكارى و پيشرفت و تعالى است آن را از صفات و اعمال برجسته شمرده و با تعبيرات بسيار محكم به سوى آن دعوت نموده است.

بى شك حسن ظن ممكن است در بعضى از موارد ضايعاتى داشته باشد ولى هرگز ضايعات آن با آثار و پيامدهاى شوم سوء ظن قابل مقايسه نيست.

البته سوء ظن شاخه هايى دارد كه يكى از بدترين شاخه هاى آن سوء ظن باللّه است كه در بحث هاى آينده خواهد آمد. با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آياتى را كه در زمينه سوء ظن

و حسن ظن رسيده است مورد توجه قرار مى دهيم:

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 322

1- يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيْراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِ اثْمٌ. (حجرات- 12)

2- بَلْ ظَنَنْتُمْ انْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ المُومِنُونَ الَى اهْلِيهِمْ ابَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فى قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَّنَّ السُوءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. (فتح- 12)

3- وَ يُعَذِّبُ الْمُنافِقِيْنَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِيْنَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّآنِّينَ بِاللَّهِ ظَّنَّ السُوءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ اعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِيراً. (فتح- 6)

4- اذْ جآئُوكُمْ مِن فَوْقِكُمْ وَ مِن اسْفَلَ مِنْكُمْ وَ اذْ زَاغَتِ الْابْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونا. (احزاب- 10)

5- ... وَ طائِفَةٌ قَدْ اهَمَّتْهُمْ انْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ .... (آل عمران- 154)

6- لَوْلا اذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتَ بِانْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا افْكٌ مُبِينٌ. (نور- 12)

ترجمه

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد. چرا كه بعضى از گمانها گناه است ....

2- ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت و اين (پندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد و سرانجام (در دام شيطان افتاديد و) هلاك شديد!

3- و (نيز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند (آرى) حوادث ناگوارى (كه براى مؤمنان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود! خداوند بر آنان غضب كرده و از رحمت خود دور ساخته و جهنم را براى آنان آماده

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 323

كرده، و چه بد سرانجامى

است.

4- (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد! آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!

5- سپس بدنبال اين غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد اين آرامش بصورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه احد) گروهى از شما را فرا گرفت، اما گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند، (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهليت- درباره خدا داشتند، و مى گفتند «آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟ بگو همه كارها (و پيروزيها) به دست خداست!» آنها در دل خود چيزى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند، مى گويند «اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم در اين جا كشته نمى شديم!» بگو اگر هم در خانه هاى خود بوديد آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعاً به سوى آرامگاههاى خود بيرون مى آمدند (و آنها را به قتل مى رساندند) ....

6- چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيدند، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغى بزرگ و آشكار است.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه با صراحت از سوء ظن نهى شده و تلويحاً مقدمه اى براى تجسّس و غيبت شمرده شده است مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه بعضى از گمانها گناه است و هرگز در كار (خصوصى ديگران)

تجسّس نكنيد و هيچ كس از شما ديگرى را غيبت نكند» (يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنَوا اجْتَنِبُوا كَثِيْراً مِنَ الظَّنِ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً).

چرا تعبير به كثيراً من الظن (بسيارى از گمانها) شده است به خاطر اين است كه بيشترين گمان هاى مردم در حق يكديگر گمان هاى بد است لذا تعبير كثيراً اشاره به آن مى باشد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 324

اين احتمال نيز داده شده كه منظور از كثير اين نيست كه غالب گمان ها كمان بد است، بلكه گمان هاى بد نسبت به خودش زياد است هر چند در مقايسه با گمان هاى خوب زياد نباشد. ولى ظاهر آيه همان معنى اول است.

قابل توجه اين كه بعد از آن كه نهى از بسيارى از گمان ها مى كند، در بيان علت آن مى فرمايد چون بعضى از گمان ها گناه است، اشاره به اين كه گمان هاى بد بر دوگونه است؛ بخشى مطابق واقع است و بعضى بر خلاف واقع. آنچه بر خلاف واقع است گناه است، و چون معلوم نيست كدام مطابق واقع و كدام مخالف واقع، انسان بايد از گمان هاى بد بپرهيزد تا گرفتار سوء ظن خلاف واقع نشود و به گناه نيفتد.

و از آنجا كه سوء ظن درباره اعمال خصوصى مردم يكى از اسباب تجسّس، و تجسّس گاه سبب آگاهى بر عيوب پنهانى و به دنبال آن سرچشمه غيبت مى شود، در آيه شريفه نخست از گمان بد، و در مرحله بعد از تجسّس و در مرحله سوم از غيبت نهى شده است.

در اين كه سوء ظن امر اختيارى است يا غير اختيارى، و اگر غير اختيارى است چگونه مى توان از آن نهى كرد،

و اگر اختيارى است آيا بدون اين كه انسان گامى مطابق آن در عمل بردارد، حرام است و يا در صورت ترتيب اثر دادن به سوء ظن حرام مى شود بحثى است كه در پايان آيات و روايات به خواست خدا بيان خواهيم كرد.

*** در دومين آيه در مقام نكوهش گروهى از منافقان كه از ملازمت ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله در جريان حديبيه سر باز زدند و گمان مى كردند آن گونه از مؤمنان كه در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه مى روند هرگز باز نخواهند گشت، و به وسيله مشركان مكه تار و مار مى شوند، در حالى كه قضيه كاملًا بر عكس شد و مسلمانان با پيروزى تازه اى كه از صلح حديبيه سرچشمه گرفت سالم به سوى مدينه باز گشتند مى فرمايد: بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانه خود باز نخواهند گشت، و اين پندار غلط

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 325

در دل هاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد، و از سعادت بزرگى محروم گشتيد. (بَلْ ظَنَنْتُمْ انْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ المُؤمِنُونَ الى اهْلِيهِمْ ابَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فى قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السُوءِ وَ كُنْتُمْ قَوماً بُوراً).

واژه «بور» در اصل به معنى شدت كساد بودن چيزى است، و چون شدت كسادى باعث فساد مى شود، چنانكه در ضرب المثل معروف عرب آمده: «كسد حتى فَسَدَ»، اين كلمه به معنى فساد سپس به معنى هلاكت اطلاق شده است، و به زمين هاى خالى از درخت و گل و گياه بائر مى گويند چون در حقيقت فاسد و مرده است.

گروه منافقان كه گرفتار اين گمان

باطل در ماجراى صلح حديبيه شدند عدّه كمى نبودند و به يقين هلاكت به معنى مرگ دامان آنها را نگرفت، بنابراين بور در اينجا به معنى هلاكت معنوى، محروميت از ثواب، و خالى بودن سرزمين دل هاى آنها از گل هاى فضائل اخلاقى و شجره طيّبه ايمان است، و يا منظور هلاكت در آخرت به سبب عذاب الهى، و در دنيا به سبب رسوايى است، و به هر حال آيه دليل روشنى است بر نهى از سوء ظن مخصوصاً درباره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله.

*** در سوّمين آيه مورد بحث سخن از سوء ظن نسبت به ساحت قدس پروردگار عالم است در حالى كه در آيات گذشته سخن از سوء ظن به انسان ها بود مى فرمايد:

هدف (ديگر از فتح مبين- فتح حديبيه) اين بود كه مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد بردند مجازات كند، حوادث بدى را كه آنها براى مؤمنان انتظار داشتند، تنها بر خودشان نازل مى شود، خداوند به آنها غضب كرده و از رحمتش دور ساخته و جهنم را براى آنان آماده كرده است و چه بد سرانجامى است. (وَ يُعَذِّبُ الْمُنافِقِيْنَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِيْنَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السُوءِ «1» عَلَيْهِمْ دآئِرَةُ السُوءِ وَ غَضِبَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ اعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سائتْ مَصِيراً).

______________________________

(1). سَوْء (به فتح سين) به گفته صحاح اللغه معنى مصدرى دارد و سوء به ضم سين معنى اسم مصدرى، ولى به گفته زمحشرى در كشّاف هر دو به يك معنى است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 326

گمان بدى كه آنها به خدا بردند اين بود كه گمان

مى كردند كه وعده هاى الهى به پيامبرش هرگز تحقق نخواهد يافت و مسلمانان نه تنها بر دشمنان پيروز نمى شوند، بلكه هرگز به مدينه باز نخواهند گشت همان گونه كه مشركان نيز گمان داشتند محمد صلى الله عليه و آله و يارانش با آن جمع كم و نداشتن اسلحه كافى در هم كوبيده مى شوند و ستاره اسلام به زودى افول مى كند، در حالى كه خداوند وعده پيروزى به مسلمانان داده بود و سرانجام چنين شد. مشركان نه تنها جرئت حمله به مسلمين را پيدا نكردند (با اين كه مسلمين در حديبيه نزديك مكه در چنگال آنها بودند، و چون به قصد زيارت خانه خدا آمده بودند نه به قصد جنگ، سلاحى جز شمشير كه سلاح مسافر است با خود نداشتند) خداوند آن چنان رعب و وحشتى در دل مشركان انداخت كه حاضر به تنظيم صلحنامه معروف حديبيه شدند، همان صلحنامه اى كه راه پيروزى هاى آينده را به روى مسلمانان گشود.

به هر حال قرآن مجيد اين سوء ظن را شديداً نكوهش مى كند، و وعده عذاب هاى دردناك را به صاحبان آن مى دهد.

جالب اين كه در اين آيه مسأله سوء ظن به خدا را قدر مشتركى ميان منافقين و منافقات و مشركين و مشركات شمرده، و نشان مى دهد همه آنها اعم از زن و مرد در اين امر شريكند. به عكس مؤمنان كه هميشه نسبت به خدا و وعده هاى او و پيامبرش حسن ظن دارد، مى دانند اين وعده ها قطعاً تحقق مى يابد، ممكن است بر طبق مصالحى دير و زود شود اما سوخت و سوز در آن نيست، چرا كه خداوند بزرگ هم به همه چيز عالم و آگاه است، و هم

بر هر چيز قادر و توانا، با اين علم و قدرت مطلقه تخلف در وعده هايش امكان پذير نيست. به همين دليل در آيه اى به دنبال اين آيه در سوره فتح آمده مى گويد: «وَللَّهِ جُنُودُ السّماواتِ وَ الْارْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكِيماً؛ لشگرهاى آسمان و زمين از آن خداست، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است».

اين كه منافقان و مشركان گرفتار سوء ظن به خدا هستند در حالى كه قلب مؤمنان از حسن ظن لبريز مى باشد، به اين دليل است كه مشركان و منافقان ظواهر امور را مى بينند، در حالى كه مؤمنان راستين به باطن امور توجه دارند.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 327

چهارمين آيه نيز در مورد سوء ظن نسبت به وعده هاى الهى است و مربوط به داستان جنگ احزاب است، جنگى كه در تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان خطرناك ترين جنگ محسوب مى شود، زيرا مشركان با جميع مخالفان اسلام بر ضد اسلام متحد شده بودند، و عظيم ترين نيروى آن زمان را به ميدان آوردند به گونه اى كه لرزه بر اندام افراد ضعيف الايمان افتاد، و در دل نسبت به وعده هاى الهى در جهت پيروزى مسلمين متزلزل شدند، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد زمانى كه آنها (دشمنان اسلام) از طرف بالا و پائين (شهر) شما (يعنى مدينه) وارد شدند (و همه جا را به محاصره خود در آوردند) و به خاطر بياوريد زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده، و جان ها به لب رسيده بود (و بغض گلو را گرفته بود) و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد، آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند. (اذا جآئُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ

وَ مِنْ اسْفَلَ مِنْكُم وَ اذْ زاغَتِ الْابْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُوناً هُنا لِكَ ابْتُلِىَ المُؤمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً).

بى شك سوء ظن به خدا و سوء ظن به مردم تفاوت بسيار دارد، زيرا سوء ظن به مردم غالباً به احتمال انجام يك عمل گناه و ناصواب منتهى مى شود، در حالى كه سوء ظن به خدا سبب تزلزل پايه هاى ايمان است، و يا از آن سرچشمه مى گيرد؛ زيرا اعتقاد به اين كه خداوند در وعده هايش خلاف وجود دارد كفر است، چرا كه خلف وعده يا ناشى از جهل است يا عجز و يا دروغ. به يقين هيچ يك از اين ها در ذات پاك او راه ندارد. به همين دليل در آيات مربوط به سوء ظن به خدا، نكوهش هاى شديدى ديده مى شود.

*** در پنجمين آيه باز سخن از سوء ظن باللّه است، اين آيه كه ناظر به جنگ احد مى باشد كه گروهى از افراد تازه مسلمان بعد از شكستى كه در اين ميدان دامنگير مسلمانان شد گرفتار سوء ظن نسبت به وعده هاى الهى شدند، آيه فوق نازل شد و شديداً آنها را نكوهش كرد، در حالى كه در آيات قبل از آن، به اين حقيقت اشاره

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 328

شده كه وعده الهى درباره پيروزى دشمن در احد در آغاز جنگ تحقق يافت، ولى دنيا پرستى گروهى از شما و پرداختن به جمع آورى غنائم سبب هجوم غافلگيرانه دشمن و آن شكست دردناك شد، خدا به وعده خود عمل كرد، شما عمل نكرديد.

سپس در آيه مورد بحث مى فرمايد: «خداوند به دنبال اين غم و اندوه (ناشى از شكست احد) آرامشى بر

شما فرستاد، اين آرامش به صورت خواب سبكى بود كه (كه در شب بعد از حادثه احد) جمعى از شما را فرا گرفت اما گروه ديگرى كه در فكر جان خويش بودند (و خواب چشمانشان را فرا نگرفت) گمان هاى نادرستى درباره خدا داشتند، همانند گمان هاى دوران جاهليت و مى گفتند: آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود، بگو همه كارها به دست خدا است، آنها در دل امورى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى كنند، مى گويند اگر نصيبى از پيروزى داشتيم در اينجا كشته نمى شديم بگو اگر در خانه هايتان هم بوديد، آنهايى كه كشته شدند در سرنوشتشان بود افرادى به بسترشان مى ريختند (و آنها را به قتل مى رساندند» (ثُمَّ انْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الغَمِّ امَنَةً نُّعاساً يَغْشى طآئِفَةً مِنْكُمْ وَ طآئِفَةٌ قَدْ اهَمَّتَهُمْ انْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الحَقَّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنْ الْامْرِ مِنْ شَىْ ءٍ قُلْ انَّ الْامْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فى انْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْامْرِ شَىْ ءٍ ما قُتِلْنا هَهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ الى مَضاجِعِهِمْ) (آل عمران- 154).

و در ذيل همين آيه اشاره مى كند كه اين يك امتحان الهى براى شماها است تا ميزان ايمان و پايدارى وفاداريتان به اسلام روشن شود.

از تعبيرات اين آيه و آيات قبل اين نكته روشن مى شود كه مسأله سوء ظن به خداوند غالباً در مواقع بحرانى و در دلهاى افراد ضعيف الايمان پيدا مى شده، گاه در جنگ احزاب، گاه در احد، گاه در حديبيه. و در واقع در اين گونه مواقع است كه گوهر ايمان و اخلاص آزموده مى شود!

*** در ششمين و آخرين

آيه نيز مذمت از سوء ظن به طور عام و دعوت به حسن

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 329

ظن است، اين آيه ناظر به داستان افك (دروغ و تهمت) است؛ مى دانيم گروهى از منافقان يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را متهم به خارج شدن از جاده عفاف كردند و شايعه اى براى آن درست كرده و در يك زمان آن شايعه را در تمام مدينه پخش كردند. گرچه هدف گيرى ظاهراً به سوى يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى در واقع هدف اصلى خود پيامبر و اسلام و قرآن بود، در اين هنگام آيات كوبنده اى نازل شد كه پرده هاى نفاق منافقان را كنار زد و نقشه هاى آنها را نقش بر آب نمود، و اين توطئه را در نطفه خفه كرد. تعبيرات اين آيات بقدرى حساب شده و آميخته با نكات روانى دقيق است كه اعجاب هر انسانى را بر مى انگيزد. آيه مورد بحث كه يكى از آيات پانزده گانه اى است كه در داستان افك نازل شد چنين مى فرمايد: «چرا هنگامى كه اين (تهمت بزرگ) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان، نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند، چرا نگفتيد اين دروغ بزرگ و آشكار است» (لَوْلا اذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ المُؤمِنُونَ وَ المَؤمِناتِ بِانْفُسِهِمْ خَيراً وَقالُوا هذا افْكٌ مُبِينٌ).

تعبير به مؤمنون و مؤمنات نشان مى دهد كه يكى از نشانه هاى ايمان حسن ظن نسبت به مسلمانان است. و سوء ظن و بدگمانى با جوهره ايمان سازگار نيست.

در واقع در اينجا مردم به سه گروه تقسيم شدند، گروهى منافقان شايعه ساز و شايعه پراكن، و

گروهى سردمداران آنها كه در قرآن مجيد از آنها به عنوان «وَالَّذى تَوَلَّى كِبْرَهُ» ياد شده، و گروهى مؤمنان پاكدل بودند كه به خاطر ساده دلى در دام شايعه گرفتار شدند.

روى سخن قرآن مجيد در آيه فوق به گروه سوم است و آنها را سخت نكوهش مى كند كه چرا آلت دست منافقان شايعه ساز و شايعه پراكن شده اند.

*** در اين آيات شش گانه كه بعضى درباره سوء ظن نسبت به مردم و بعضى در مورد سوءظن نسبت به پروردگار عالم است اين رذيله اخلاقى شديداً محكوم شده و به

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 330

بعضى از پيامدهاى سوء آن نيز اشاره گرديده است، و اگر در مذمت اين صفت نكوهيده جز بعضى از اين آيات نبود كفايت مى كرد تا چه رسد به اين آيات متعدد و روايات بيشترى كه در بحث آينده خواهد آمد.

سوءظن در روايات اسلامى

نكوهش از سوء ظن به عنوان يكى از بدترين و زشت ترين رذائل اخلاقى در روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد. به عنوان نمونه به روايات زير توجه فرماييد:

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ايّاكُمْ وَ الظَّنُّ فَانَ الْظَنَّ اكْذَبُ الْكِذْبِ؛ از گمان بد بپرهيزيد كه گمان بد، بدترين نوع دروغ است». «1»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «انَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وَ مالُهُ وَ عِرْضُهُ وَ انْ يَظُنَّ بِهِ السُّوءِ؛ خداوند خون و مال و آبروى مسلمانان را بر يكديگر حرام كرده و همچنين گمان بد درباره آنها». «2»

3- در حديث تكان دهنده اى از على عليه السلام مى خوانيم: «لا ايْمانَ مَعَ سُوءِ ظَنٍّ؛ كسى كه سوء ظن دارد ايمان ندارد». «3»

اين تعبير ممكن

است اشاره به سوء الظن نسبت به مردم يا نسبت به خدا و يا هر دو بوده باشد.

4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «ايَّاكَ انْ تُسِيى ءَ الظَنَّ فَانَّ سُوءَالظَّنِ يُفْسِدُ الْعِبادَةَ وَ يُعَظِّمُ الْوِزْرَ؛ از سوء ظن بپرهيز چرا كه سوء ظن عبادت را فاسد، و پشت انسان را از بار گناه سنگين مى كند». «4»

5- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «سُوءُ الظَّنِ بِالُمحْسِنِ شَرُّالْاثْمِ وَ اقْبَحُ الظُّلْمِ؛ بدگمانى نسبت به افراد نيكوكار بدترين گناه و زشت ترين ستمگرى است». «5»

______________________________

(1). وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 38 (حديث 42)، بحار الانوار، جلد 72، صفحه 195.

(2). المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 268.

(3). غرر الحكم، جلد 6، صفحه 362.

(4). همان مدرك، جلد 2، صفحه 308.

(5). همان، جلد 4، صفحه 132.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 331

6- و نيز از همان حضرت روايت شده است كه فرمود: «سُوءُ الظَّنِ يُفْسِدُ الْامُورَ وَ يَبْعَثُ عَلَى الشُّرُورِ؛ سوءظن كارها را به فساد مى كشد و سبب انواع شر مى شود». «1»

7- و از همان امام بزرگوار نقل شده است كه فرمود: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لايَثِقُ بِاحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لايَثِقُ بِهِ احَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ؛ بدترين مردم كسى است كه به خاطر سوءظن به هيچ كس اعتماد ندارد، و به خاطر اعمال بدش كسى به او اعتماد نمى كند». «2»

8- در نهج البلاغه نيز مى خوانيم: «لاتَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ احَدٍ سُوءً وَ انْتَ تَجِدُ لَها فِى الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا (مَحْمِلًا)؛ هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، گمان بد نسبت به آن مَبر، در حالى كه مى توانى آن را حمل بر صحيح كنى». «3»

9- در حديث ديگرى از امام امير

مؤمنان على عليه السلام آمده است: «وَاللَّهِ ما يُعَذِّبُ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُؤمِناً بَعْدَ الْايمانِ الَّا بِسُوءِ ظَنِّهِ وَ سُوءِ خُلْقِهِ؛ به خدا سوگند خداوند سبحان مؤمنى را بعد از ايمان عذاب نمى كند، مگر به خاطر سوء ظن و بداخلاقى او». «4»

و نيز در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم: «مَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ سُوءُ الظَنِّ لَمْ يَتْرُكْ بِيْنَهُ وَ بَيْنَ خَليلٍ صُلْحاً؛ كسى كه سوءظن بر او غالب شود هرگز ميان او و دوستانش صلح و صفا برقرار نخواهد شد». «5»

در مورد نكوهش از سوء ظن به خدا و عدم ايمان به وعده هاى پروردگار نيز روايات زيادى وارد شده كه حكايت از اثرات مرگبار آن در زندگى معنوى و مادى انسان دارد، از جمله:

1- در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى چنين نقل مى كند كه فرمود: «وَاللَّهِ الَّذى لا الهَ الَّا هُوَ لا يُعَذِّبُ اللَّهُ مُؤمِناً بَعْدَ التُوبَةِ وَالْاسْتِغْفارِ الَّا بِسُوءِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ وَ تَقْصِيرٍ مِنْ رَجائِهِ بِاللَّهِ وَ سُوءُ خُلْقِهِ وَ اغْتِيابِهِ لِلْمُؤمِنينَ؛ به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند كه خداوند هيچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى كند مگر به خاطر سوءظن به خداوند و كوتاهى در اميدوارى به ذات پاك او و

______________________________

(1). همان مدرك، صفحه 132، حديث 5575.

(2). همان مدرك، صفحه 178.

(3). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 360، بحار الانوار، جلد 71، صفحه 187.

(4). غرر الحكم، جلد 6، صفحه 244، حديث 10140.

(5). همان، جلد 5، صفحه 406.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 332

بداخلاقى و غيبت مؤمنين». «1»

2- در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مى خوانيم كه

از داود پيامبر عليه السلام چنين نقل مى كند: «يا رَبِّ ما آمَنَ بِكَ مَنْ عَرَفَكَ فَلَمْ يُحْسِنِ الظَنَّ بِكَ؛ پروردگارا! كسى كه تو را بشناسد و حسن ظن به تو نداشته باشد به تو ايمان نياورده است». «2»

3- امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: «الْجُبْنُ وَ الْحِرْصُ وَ الْبُخْلُ غَرائِزُ سُوءٍ يَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ سُبحانَهُ؛ ترس و حرص و بخل غريزه هاى مختلفى هستند كه تمام آنها در سوء ظن به خداوند جمعند». «3»

به يقين كسى كه به امدادها و نصرت الهى ايمان داشته باشد ترسى از دشمنان خدا به خود راه نمى دهد، و كسى كه به وعده هاى پروردگار در زمينه روزى مطمئن باشد حرص نمى زند و از بخل بيزار است بنابراين صفات سه گانه مزبور در واقع از سوء ظن به خداوند سرچشمه مى گيرد.

*** آنچه در روايات بالا آمد كه آميخته با نكته هاى لطيفى درباره علل و انگيزه ها و پى آمدهاى سوءظن به مردم و به خدا بود بخشى از روايات فراوانى است كه درباره سوءظن در منابع معتبر آمده است و ما از ميان آنها ده روايت درباره سوءظن نسبت به مردم و سه روايت در مورد سوءظن به خداوند را گلچين كرديم و در بخش تحليل ها به نكات مختلفى كه در اين روايات آمده است مى پردازيم.

حسن ظن در روايات اسلامى

به همان نسبت كه سوءظن مايه ويرانى جامعه و بدبختى انسان ها و تشتّت كارها و ناراحتى روح و جسم است، حسن ظن مايه آرامش و وحدت است به همين دليل

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 394.

(2). همان مدرك، صفحه 394.

(3). شرح غرر، جلد 2، صفحه 60.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 333

در احاديث زيادى هم حسن ظن

نسبت به مردم و هم حسن ظن نسبت به خداوند مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است، در مورد حسن ظن نسبت به مردم، احاديث زير بسيار جالب است:

1- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ افْضَلِ الْسَّجايا وَاجْزَلِ الْعَطايا؛ حسن ظن از بهترين صفات انسانى و پربارترين مواهب الهى است». «1»

2- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم: «حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ احْسَنِ الشِّيَمِ وَ افْضَلِ الْقِسَمِ؛ حسن ظن از بهترين خوى ها و برترين بهره ها است». «2»

3- و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «حُسْنُ الظَنِّ يُخَفِّفُ الهَمَّ وَ يُنجْى مِنْ تَقَلُّدِ الْاثْمِ؛ حسن ظن اندوه را سبك مى كند، و از آلوده شدن به گناه رهايى مى بخشد». «3»

4- در حديث ديگرى باز از همان امام همام چنين نقل شده: «حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الدّينِ؛ حسن ظن مايه آرامش قلب و سلامت دين است». «4»

5- باز در حديث ديگرى از همان امام معصوم عليه السلام چنين مى خوانيم: «مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالنّاسِ حازَ مِنْهُمُ الَمحَبَّةَ؛ كسى كه نسبت به مردم خوش گمان باشد محبت آنها را به سوى خود جلب خواهد كرد». «5»

و در مورد حسن ظن نسبت به پروردگار عالم نيز احاديث نابى در منابع معتبر اسلامى ديده مى شود از جمله:

1- در حديثى از بعض معصومين عليهم السلام نقل شده است كه فرمود: «وَالَّذى لاالهَ الَّا هُوَ ما اعْطِىَ مُؤْمِنٌ قَطُ خَيْرَ الدُّنيا وَ الْآخِرَةِ الا بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجائِهِ لَهُ وَ حُسْنِ خُلْقِهِ وَ الْكَفِّ عَنْ اغْتِيابِ الْمُؤمِنينَ؛ سوگند به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست هيچ فرد

با ايمانى هرگز به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به خاطر (چند چيز) حسن ظن به خداوند متعال، و اميد از درگاه او، و حسن خلق و خوددارى از غيبت مؤمنان». «6»

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 4834.

(2). همان، حديث 4824.

(3). همان، حديث 4823.

(4). همان، حديث 4816.

(5). غرر الحكم، حديث 8842.

(6). اصول كافى، جلد 2، صفحه 71، حديث 2.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 334

2- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «وَ احْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَانَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: انَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِى الْمُؤمِنِ بى انْ خَيْراً فَخَيْراً وَ انْ شَرّاً فَشَرّاً؛ نسبت به خداوند حسن ظن داشته باش، چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: من در نزد گمان بنده مؤمن خويشم (و با آن همراهم) اگر گمان خير داشته باشد به نيكى با او عمل مى كنم و اگر گمان بدى داشته باشد به بدى». «1»

3- شبيه همين معنى به صورت جامع ترى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «وَالَّذِى لا الهَ الَّا هُوَ لايَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللَّهِ الَّا كانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنَّ عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ لِانَّ اللَّهَ كَرِيْمٌ بِيَدِهِ الْخَيْراتُ يَسْتَحْيِى انْ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤمِنُ قَدْ احْسَنَ بِهِ الظَّنِّ ثُمَّ يُخْلِفُ ظَنَّهُ وَ رَجائَهُ فَاحْسِنُوا بِاللَّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُوا الَيْهِ؛ قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست هرگاه بنده مؤمنى حسن ظن به خدا داشته باشد خدا نزد گمان بنده مؤمن خويش است زيرا خداوند كريم است و تمام نيكى ها به دست او است، حيا مى كند از اين كه بنده مؤمنش حسن ظن به او داشته باشد، سپس او گمان و اميد

او را ناكام كند، بنابراين حسن ظن به خدا داشته باشيد و به سوى او رغبت كنيد». «2»

4- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است كه فرمود: «رَأَيْتُ رَجُلًا مِنْ امَّتى عَلى الصِّراطِ يَرْتَعِدُ كَما تَرْتَعِدُ السَّعْفَةُ فى يَوْمِ رِيْحٍ عاصِفٍ وَ جائَهُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِاللَّهِ فَسَّكَنَّ رَعْدَتَهُ؛ (در عالم مكاشفه، يا به هنگام معراج) مردى از امّتم را به صراط ديدم كه شديداً مى لرزد، آن گونه كه شاخه درخت نخل در روز طوفانى مى لرزد، در اين هنگام حسن ظنش به خدا به سراغ او آمد و به او آرامش بخشيد». «3»

5- در حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير حسن ظن باللّه مى خوانيم: «حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ انْ لاتَرْجُوَا الَّا اللَّهَ وَ لاتَخافَ الّا ذَنْبَهُ؛ حسن ظن به خداوند اين است كه تنها به خدا اميد داشته باشى و جز از گناهت نترسى». «4»

***______________________________

(1). همان، صفحه 72، حديث 3.

(2). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 365، حديث 14.

(3). مستدرك الوسائل، جلد 11، صفحه 250.

(4). اصول كافى، جلد 2، صفحه 72، حديث 4.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 335

تعريف سوءظن و حسن ظن

اشاره

هنگامى كه اين دو واژه در مورد مردم به كار مى رود مفهوم روشنى دارد؛ مفهوم سوءظن آن است كه هرگاه كارى از كسى سر زند كه قابل تفسير صحيح و نادرست باشد آن را به صورت نادرستى تفسير كنيم، مثلًا هنگامى كه مردى را با زن ناشناسى ببيند فكر كند آن زن نامحرم است و نيت آنها ارتكاب اعمال خلاف مى باشد، در حالى كه حسن ظن مى گويد بگو حتماً محرم يا همسر او است. يا هنگامى كه شخصى اقدام به ساختن

مسجد يا بناى خير ديگرى مى كند مقتضاى سوءظن آن است هدفش رياكارى يا اغفال مردم است، در حالى كه حسن ظن مى گويد اين عمل را با انگيزه الهى و نيت خيرخواهانه انجام داده است.

از اينجا روشن مى شود كه دائره حسن ظن و سوءظن بسيار وسيع و گسترده است و نه تنها در عبادات بلكه در مسائل اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى و سياسى نيز جارى مى شود.

و هنگامى كه اين دو واژه درباره خداوند به كار رود، منظور از حسن ظن آن است كه به وعده هاى الهى اميدوار باشد، وعده رزق و روزى، وعده يارى كردن يارانش، وعده پيروزى مجاهدان، وعده آمرزش گناهان و مانند اينها. و معنى سوء ظن آن است كه به هنگام بروز مشكلات نسبت به وعده هاى الهى متزلزل شود، و هنگام پيش آمدن امتحانات دشوار در مسائل مالى و غير آن، وعده هاى خداوند را فراموش كرده رو به گناه آورد.

در روايات گذشته نيز تعبيرات زنده و روشنى ديده مى شود كه آنچه را در بالا گفتيم تأييد مى كند.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 336

در اينجا نكات مهمى است كه بايد به تحليل آنها پرداخت:

1- پيامدها و آثار شوم سوءظن

گسترش دامنه سوء ظن در جوامع بشرى، آثار بسيار زيانبار و نامطلوبى دارد كه به طور اجمال بر كسى پوشيده نيست، ولى در توضيح آن، جهات ذيل قابل توجه است:

الف) از ميان رفتن «اعتماد» كه مهمترين سرمايه جامعه است، به خاطر گسترش سوء ظن از مهمترين آثار سوء اين رذيله اخلاقى مى باشد كه در اخبار گذشته نيز به آن اشاره شده بود، از جمله اين كه مى فرمود: «بدترين مردم كسى است كه به خاطر سوءظن به هيچ كس اعتماد ندارد، و به

خاطر اعمال بدش كسى به او اعتماد نمى كند».

در جامعه اى كه بى اعتمادى حكمفرما است، همدلى، همكارى و تعاون وجود ندارد و آثار و بركات زندگى دسته جمعى از ميان مى رود.

در حديثى از امام على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ سائَتْ ظُنُونُه اعْتَقَدَ الْخِيانَةَ بِمَنْ لا يَخُونُه؛ كسى كه بدگمان باشد نسبت به كسى كه به او خيانتى نكرده بدبين مى شود و او را خائن مى پندارد». «1»

ب) سوءظن آرامش جامعه را بر هم مى زند، همان گونه كه آرامش روح صاحبان اين رذيله اخلاقى را بر هم مى زند، كسى كه سوءظن دارد، از همه وحشت دارد و گاه تصور مى كند كه همه بر ضد او گام بر مى دارند و دائماً بايد حالت دفاعى به خود بگيرد.

ج) اضافه بر اين در بسيارى از موارد به دنبال سوءظن خود حركت مى كند و حادثه مى آفريند، و گاه حتى به خون ريزى منتهى مى شود. مخصوصاً در مواردى كه افراد، سوءظنّى به نواميس خود پيدا كنند، يا گمان كنند كه ديگران در پى اموال يا

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 8837.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 337

نواميس آنها هستند، به گونه اى كه مى توان گفت عامل اصلى بسيارى از پرونده هاى جنايى سوءظن هاى بيجا است كه بى گناهان را هدف گيرى كرده است.

به همين دليل در روايات گذشته از على عليه السلام خوانديم كه مى فرمود: «سُوءُالظَّنِّ يُفْسِدُ الْامُورَ وَ يَبْعَثُ عَلَى الشُّروُرِ؛ سوءظن كارها را به فساد مى كشد و مردم را به انواع بدى ها وادار مى كند».

و از اين مهمتر اين است كه در بسيارى از موارد بر اثر سوءظن مرتكب جنايات مى شوند، زمانى از اشتباه خود با خبر مى گردند كه كار از كار گذشته، به همين دليل احساس گناهكارى شديدى به آنها دست

مى دهد كه گاه آنها را تا سر حد جنون مى كشاند.

به عنوان نمونه به ماجرايى مى توان اشاره كرد كه براى يكى از پزشكان روانى واقع شده بود كه به هنگام بازديد از تيمارستانى به فرد مجنونى برخورد كرد كه مرتب كلمه دستمال را تكرار مى كرد، هنگامى كه پيگيرى نمود به اينجا رسيد كه عامل جنون او اين بوده است كه روزى در كيف همسرش دستمالى را مى بيند كه محتوى ادكلن و بعضى از هداياى مناسب مردان است، بلافاصله نسبت به همسرش بدبين مى شود كه با مرد بيگانه اى ارتباط دارد، و بدون تحقيق بيشتر همسر خود را بر اثر خشم زياد به قتل مى رساند، بعد كه دستمال را باز مى كند كاغذى در آن مى بيند كه روى آن نوشته است اين هديه را براى سال روز تولد شوهرم گرفته ام، ناگهان شوك شديدى به او دست مى دهد و ديوانه مى شود و مرتب به ياد آن دستمال مى افتد.

د) سوءظن در واقع يك ظلم آشكار است، چرا كه افراد بى گناه را در منطقه فكر خود هدف انواع تيرهاى تهمت قرار مى دهد، و اگر آثار عملى بر آن بار كند، مرتكب ظلم هاى بيشتر مى شود، روى اين جهت در احاديث گذشته از على عليه السلام خوانديم كه مى فرمود: «بدگمانى بدترين ظلم ها است».

ه) سوءظن سبب مى شود كه انسان به سرعت دوستان خود را از دست بدهد، حتى نزديكانش او را تنها بگذارند، و اين وحشتناك ترين غربت است چرا كه هيچ

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 338

انسان با شخصيتى حاضر نمى شود با كسى معاشرت كند كه اعمال نيك او را با بدگمانى تفسير كند و او را به هر كار خلافى متهم سازد. در احاديث

گذشته نيز از امير مؤمنان على عليه السلام خوانديم كه مى فرمود: «كسى كه سوءظن بر او غالب شود، راه صلح و صفا ميان او و دوستانش را مى بندد».

و) در پاره اى از روايات گذشته خوانديم كه سوءظن، عبادت انسان را فاسد مى كند و پشت او را از بار گناه سنگين مى نمايد.

اگر منظور از سوءظن در اين روايت، سوءظن به پروردگار باشد علت فساد عبادت روشن است. و اگر نسبت به مردم باشد (همان گونه كه ذيل روايت گواهى مى دهد) به خاطر آن است كه در بسيارى از موارد به دنبال سوءظن انسان مرتكب تجسّس، و به دنبال تجسّس مرتكب غيبت و گاه تهمت مى شود، و مى دانيم غيبت و تهمت يكى از اسباب عدم قبولى عبادت است.

ز) سوءظن چون يك تفكر انحرافى است تدريجاً در ساير افكار انسانى نيز اثر مى گذارد، و تحليل هاى او نيز از حوادث نادرست مى شود، و از رسيدن به واقعيت ها كه زمينه پيشرفت و موفقيت است باز مى ماند. در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود: «مَنْ ساءَ ظَنُّهُ ساءَ وَهْمُه؛ كسى كه سوء ظن داشته باشد تفكر او خراب مى شود».

پيامدهاى سوءظن به خدا

سوءظن به پروردگار و بدبينى نسبت به وعده هاى الهى و آنچه در قرآن مجيد و احاديث معتبر وارد شده، آثار مخربى در بنيان ايمان و عقائد انسان دارد، و انسان را از خدا دور مى سازد، همان گونه كه در روايات گذشته خوانديم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود: «داود عليه السلام در مناجاتش مى گفت: پروردگارا كسى كه تو را بشناسد و حسن ظن به تو نداشته باشد ايمان نياورده است».

اضافه بر اين سوءظن

به وعده هاى الهى سبب فساد عبادت مى گردد، چرا كه روح

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 339

اخلاص را در انسان مى ميراند، و اين كه در احاديث گذشته خوانديم: «سوءظن عبادت را فاسد مى كند» ممكن است اشاره به همين باشد.

نكته ديگر اين كه سوءظن به وعده هاى الهى انسان را در برابر حوادث سخت و پيچيده، سست و ناتوان مى كند، همان گونه كه در تفسير آيات مربوط به سوءظن خوانديم كه: در بعضى از ميدان هاى جنگ، چگونه گروهى از تازه مسلمانان گرفتار سوءظن به وعده هاى الهى شدند (و در مبارزه با دشمن سست گشتند در حالى كه مؤمنان راستين و با معرفت كه حسن ظن به خدا داشتند، با كمال قدرت و اميدوارى در برابر دشمنان ايستادند و پيروز شدند).

به علاوه سوءظن باللّه، انسان را از عنايات الهى محروم مى كند، زيرا خداوند با هر كس مطابق حسن ظن و سوءظن او عمل مى نمايد، همان گونه كه در روايات گذشته اشاره شده بود كه «لقمان حكيم» به فرزندش مى گفت: «فرزندم نسبت به خدا حسن ظن داشته باش، سپس از مردم سؤال كن كيست كه نسبت به خدا گمان نيك داشته باشد و خداوند مطابق آن با او رفتار نكند؟». «1»

كوتاه سخن اين كه اگر انسان، طالب آرامش و استقامت و ايستادگى و جلب عنايات پروردگار و ايمان خالص است، بايد نسبت به خداوند و وعده هاى او حسن ظن داشته باشد.

عوامل و انگيزه هاى سوءظن

اخلاق در قرآن ج 3 365

اين رذيله اخلاقى، همانند رذائل ديگر از سرچشمه هاى متعددى نشأت مى گيرد:

1- آلودگى درون و برون: افرادى كه خود آلوده اند، ديگران را همچون خود آلوده مى پندارند. و از طريق «مقايسه به نفس»، كه يكى از

صفات غالب انسان ها است مردم را به كيش خود و به روش خود مى پندارند، و تا از آلودگى پاك نشوند، حسن ظن به ديگران نخواهند داشت. در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم:

______________________________

(1). آثار الصادقين، جلد 12، صفحه 240.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 340

«لايَظُنُّ بِاحَدٍ خَيْراً لِانَّهُ لايَراهُ الَّا بِطَبْعِ نَفْسِهِ؛ آدم بد به هيچ كس گمان خوب نمى برد، زيرا ديگران را همچون خود مى پندارد». «1»

2- همنشينى با بدان: كسى كه معاشرانش را از افراد فاسد و مفسد انتخاب كرده است، طبيعى است كه نسبت به همه مردم سوء ظن پيدا كند، چرا كه تصور مى كند معاشران او نمونه هايى از ساير مردمند، همان گونه كه در حديث معروف امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «مُجالَسَةُ الْاشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْاخْيارِ؛ همنشينى با بدان سبب بدگمانى نسبت به نيكان مى شود». «2»

3- زندگى در محيطهاى فاسد: هنگامى كه انسان در خانواده يا در شهر و كشورى كه فساد بر آن حاكم شده است زندگى كند، نظر او نسبت به همه افراد حتى به نيكان بد مى شود. هر چند معاشران او افراد خوبى باشند ولى غلبه فساد بر محيط كار، خود ايجاد سوءظن مى كند.

4- حسد و كينه توزى و تكبر و غرور: بخشى ديگر از عوامل سوءظن است چرا كه شخص حسود و كينه توز مى خواهد از اين طريق از مقام شخص محسود بكاهد و كينه خود را از اين طريق اعمال كند، افراد متكبر براى تحقير ديگران متوسل به سوء ظن مى شوند تا آنها را در فكر خود و جامعه، افرادى پست و حقير جلوه دهد.

5- عقده حقارت: يكى ديگر از عوامل

سوءظن است. كسى كه گرفتار خود كم بينى شده، و يا از سوى ديگران مورد تحقير واقع گشته است سعى مى كند ديگران را هم در محيط فكر خود حقير و پست و آلوده و گنهكار حساب كند، تا از عقده خود بكاهد، و آرامش كاذبى براى خويش فراهم سازد.

اما سوءظن نسبت به خداوند، عمدتاً از ضعف ايمان ناشى مى شود، عدم ايمان به صفات ذات و صفات افعال، و ضعف باورها نسبت به علم و قدرت و رحمانيت و رازقيّت و ساير صفات پروردگار او را به سوءظن در وعده هايش مى كشاند، و راههاى سعادت و نجات را به روى انسان مى بندد.

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 1903.

(2). بحار الانوار، جلد 71، صفحه 197.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 341

مراتب سوءظن

يكى از سؤالات مهمى كه در اينجا مطرح است اين است كه اصولًا آيا سوءظن يك امر اختيارى است يا غير اختيارى؟ اگر انسان صحنه اى را مى بيند و بى اختيار گمان بدى درباره شخص يا اشخاص مى برد، آيا اين قابل نكوهش است؟ و ممكن است در دائره تكليف قرار گيرد، با اين كه همه مقدمات آن غير اختيارى بوده؟ و چگونه ممكن است آن همه مذمت و كيفر به يك امر غير اختيارى تعلق گيرد؟

براى پاسخ اين سؤال دو راه را مى توان پيمود:

1- نخست اين كه: اين بدگمانى كه در فكر انسان پيدا شده به تنهائى مشمول مجازاتها و نكوهش ها نيست، بلكه اگر در مرحله عمل ظاهر نشود، و انسان ترتيب اثرى بر آن ندهد، سخنى نگويد، و كارى كه دلالت بر بدگمانى مى كند انجام ندهد، نه جاى نكوهش دارد و نه كيفر.

به همين دليل بعضى از بزرگان علم اخلاق، چنين

گفته اند: «وَ امّا الْخَواطِرُ وَ حَدِيْثُ النَّفْسِ فَهُوَ مَعْفُوٌّ عَنْهُ ... وَلكِنَّ الْمَنْهِىَّ عَنْهُ انْ تَظُنَّ، وَ الظَّنُّ عِبارَةٌ عَمَّا تَرْكَنُ الَيْهِ النَّفْسُ، وَ تَمِيْلُ الَيْهِ الْقَلْبُ؛ آنچه به خاطر، خطور مى كند و انسان با خودش مى گويد، مورد عفو واقع شده ... آنچه از آن نهى شده اين است كه: گمان (بد) ببرى، و گمان آن است كه فكر تو به آن اعتماد كند، و قلب به آن مايل شود (و طبعاً در عمل ظاهر گردد)». «1»

كوتاه سخن اين كه سوءظن داراى سه مرحله است: «سوءظن قلبى»، «سوءظن زبانى»، «سوءظن عملى». آنچه در قلب است مشمول تكليف نيست چون از اختيار بيرون است، ولى آنچه در زبان و در عمل است، حرام و ممنوع مى باشد.

به همين دليل، در بعضى از روايات مى خوانيم: «سه چيز است كه هيچكس از آن بركنار نمى ماند، يكى از آنها گمان بد است» سپس فرمود: «وَاذا ظَنَنْتَ فَلا تَحَقَّقْ؛ هنگامى كه گمان بدى بردى ترتيب اثر به آن مده». «2»

2- ديگر اينكه: بسيارى از سوءظن هاى غير اختيارى يا در ابتدا مقدمات

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 268.

(2). فرائد الاصول شيخ انصارى، در بحث حديث رفع. بحار الانوار، جلد 55، صفحه 320، ذيل حديث 9.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 342

اختيارى دارد يا در ادامه راه، افرادى كه با افراد بد همنشينى مى كنند سوءظن به نيكان پيدا خواهند كرد، بنابراين بر آنها لازم است از همنشينى با بدان بپرهيزند تا حالت سوءظن آنان بر طرف گردد، و اين يك امر اختيارى است. و اگر بدون مقدمات اختيارى چنين گمانى براى انسان پيدا شد انسان درباره آن بايد بينديشد، و احتمالات صحيح را

مد نظر قرار دهد. مثلًا بگويد: اين زن ناشناس كه با فلان كس است شايد خواهر او يا فرزند خواهر، يا فرزند برادر، يا همسر او است، و ممكن است من آنها را نشناسم، بى شك انديشه در اين احتمالات صحيح، سبب مى شود كه سوءظن سست گردد يا به كلى برطرف شود. به همين دليل حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اطْلُبْ لِاخِيْكَ عُذْراً فَانْ لَمْ تَجِدْ لَهُ عُذْراً فَالَتمِسْ لَهُ عُذْراً؛ براى برادر مسلمانت (جهت توجيه اعمالش) عذرى جستجو كن و اگر عذرى نيافتى باز هم كوشش كن عذرى بيابى». «1»

و در حديثى كه قبلًا از امير مؤمنان على عليه السلام روايت كرديم، خوانديم كه مى فرمود:

«كار برادرت را به بهترين صورت حمل كن ... و گمان بدى به سخنى كه از برادرت شنيده مى شود، مبر، در حالى كه مى توانى محمل صحيحى براى آن پيدا كنى».

به اين ترتيب ما مى توانيم از يك نظر سوءظن را به سه گونه تقسيم كنيم:

1- سوءظنى كه آثارش در سخن و رفتار پيدا مى شود. اين سوءظن حرام است.

2- سوءظنى كه اثر ظاهرى ندارد، ولى با تفكر و انديشه و از بين بردن مقدمات خارجى، زوال مى پذيرد، اين گونه سوءظن احتمال دارد مشمول ادله حرمت باشد.

3- سوءظنى كه هيچ اثر خارجى بر آن مترتب نمى شود و به كلى از اختيار انسان بيرون است، و با هيچ كارى از ميان نمى رود چنين سوءظنى مشمول تكاليف شرع نيست، مادام كه انسان ترتيب اثرى بر آن نداده باشد.

و اين كه در قرآن مجيد در آيه 36 سوره اسراء مى خوانيم: «وَ لاتَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ انَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ

الْفُؤادَ كُلُّ اولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛ از آنچه علم به آن ندارى پيروى نكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند.» نيز ناظر به همين معنى است.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 196، حديث 15.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 343

طرق درمان بدگمانى

در اينجا نخست بايد به سراغ اصول حاكم بر درمان بيمارى هاى اخلاقى و رذائل برويم كه همان انديشيدن در آثار نكبت بار آن است، زيرا هنگامى كه انسان به پيامدهاى سوءظن بينديشد، كه چگونه سرمايه اعتماد اجتماعى را از بين مى برد و آرامش جامعه را بر هم مى زند، و سبب مى شود كه انسان دوستان خود را از دست دهد و او را از واقعيت هاى اجتماع غافل مى سازد و انسان را به ظلم و ستم در حق ديگران وادار مى كند- آن گونه كه شرح آنها گذشت- خواه ناخواه از اين خوى زشت و رذيله اخلاقى فاصله مى گيرد، همان گونه كه آگاهى انسان بر مسموم بودن يك غذا، سبب فاصله گرفتن از آن مى شود، اين از يك سوء، از سوى ديگر هرگاه انسان ريشه هاى اين گناه را قطع كند يعنى از همنشينى با بدان كه سبب سوء ظن به نيكان است بپرهيزد و تا مى تواند از زندگى در محيطهاى فاسد دور شود، حسد و كينه توزى و تكبر و غرور را كه از عوامل اصلى سوءظن هستند از خود دور سازد همچنين ساير انگيزه ها و ريشه ها را قطع كند به يقين اين رذيله اخلاقى از وجود او برچيده خواهد شد.

اضافه بر اين ها امور زير مى تواند به نجات از شرّ اين خوى زشت كمك كند:

الف) جستجوى توجيه صحيح براى اعمال مبهمى كه ممكن است سبب سوءظن گردد.

همان گونه كه در روايات سابق خوانديم كه امام على عليه السلام مى فرمايد: «لاتَظُنَّنَ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ احَدٍ سُوءً وَ انْتَ تَجِدُ لَها فِى الْخَيْرِ مُحْتَمِلًا؛ هرگز به سخنى كه از كسى صادر مى شود گمان بد مبر در حالى كه مى توانى توجيه صحيحى براى آن بيابى». «1»

روشن است بسيارى از كسانى كه در زندگى شخصى مورد سوءظن و بدگمانى واقع مى شوند اعمالشان قابل توجيه و حمل بر صحت است.

ب) هميشه تجسّس در كار ديگران در عين آن كه از سوءظن سرچشمه مى گيرد سبب تشديد سوءظن مى شود، اگر انسان از تجسّس در زندگى خصوصى افراد

______________________________

(1). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 360.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 344

بپرهيزد، يكى از مهمترين عوامل سوءظن را از خود دور ساخته است.

ج) ترتيب اثر ندادن به بدگمانى نيز يكى ديگر از طرق درمان آن است، زيرا اگر انسان نسبت به كسى بدگمان شد، و به دنبال آن از او فاصله گرفت و اظهار بى اعتمادى نمود، و خلاصه در لابلاى اعمالش آثار بدگمانى ظاهر شد، سبب تشديد اين صفت مى شود، ولى با بى اعتنايى و ترتيب اثر ندادن تدريجاً ضعيف و محو مى گردد. به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم: «اذا ظَنَنْتُمْ فَلا تَحَقَّقُوا؛ هنگامى كه گمان بد برديد، به آن ترتيب اثر ندهيد». «1»

بى شك توجه به مجازات هاى الهى و آثار سوء معنوى اين رذيله اخلاقى كه نمونه اى از آن در روايات آغاز بحث گذشت، نيز اثر قوى و بازدارنده در اين زمينه دارد، و انسان را به ترك آن دعوت مى كند.

موارد استثناء

بى ترديد زشتى سوءظن، هر چند به عنوان يك قاعده كلى مورد قبول است استثنائاتى نيز دارد كه در روايات اسلامى به

آن اشاره شده است از جمله:

الف) هرگاه فساد در محيطى به صورت يك خوى غالب درآيد، و آلودگان غلبه پيدا كنند، حسن ظن در چنين شرائطى نه تنها از فضايل اخلاقى نيست، بلكه ممكن است انسان را گرفتار عواقب ناگوارى كند. لذا در روايات اسلامى نسبت به اين موضوع هشدار داده شده است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «اذا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمانِ وَ اهْلِهِ ثُمَّ اساءَ رَجُلٌ الظَنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَم، وَ اذا اسْتَوْلَى الْفَسادُ عَلَى الزَّمانِ وَ اهْلِهِ فَاحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و دوستى بر زمان و اهلش غالب شود، سپس كسى نسبت به ديگرى كه گناهى از او آشكار نشده است سوءظن پيدا كند، ظلم و ستم كرده است، و هرگاه فساد بر زمان و اهلش چيره گردد، و در اين حال كسى به ديگرى حسن ظن پيدا كند، خود را فريب داده است». «2»

______________________________

(1). كنز العمال، جلد 3، صفحه 497، حديث 7585.

(2). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 114.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 345

همين مضمون از امام صادق و امام كاظم و امام على الهادى عليهم السلام با تعبيرات مختلف نقل شده است. «1»

حديثى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده مى فرمايد: «احْتَرِسُوا مِنَ النَّاسِ بِسُوءِ الظَّنِّ؛ با سوءظن در برابر مردم از خود پاسدارى كنيد» «2» نيز ممكن است اشاره به چنين زمان و چنين حال و احوالى باشد. وگرنه سوءظن به عنوان يك اصل هرگز مورد ستايش نيست.

از اين روايات در مجموع چنين استفاده مى شود كه در محيطهاى نسبتاً سالم، اصل را بايد بر

حسن ظن گذارد، و به عكس در محيطهاى فاسد، اصل را بايد بر سوء ظن گذاشت. البته نه به معنى اين كه انسان چيزى را ندانسته به كسى نسبت دهد بلكه در چنين زمانى بايد احتياط را از دست ندهد، مبادا گرفتار زيان هاى جبران ناپذير شود.

البته نبايد اين استثناء و اين گونه احاديث بهانه گردد كه هر كس به هر كس سوءظن پيدا كند و بگويد زمانه فاسد شده و حسن ظن غلط است. حتى در زمان هاى فاسد هم بايد افراد را گروه بندى كرد، افراد ظاهر الصّلاح كه در صف خوبان قرار دارند و خلاف روشنى از آنها ديده نشده نبايد مورد سوءظن واقع شوند.

ولى گروه هايى كه در صف مفسده انگيزان قرار گرفته اند، و كارهاى خلاف از آنها مكرر ديده شده هرگز نسبت به حركات آنها نبايد خوشبين بود.

ب) در مسايل امنيتى و اطلاعاتى كه به سرنوشت جامعه مربوط است، نمى توان با خوشبينى به هر حركتى در جامعه نگاه كرد، بلكه بايد در آنجا حسن ظن را كنار گذاشت. يا به تعبير ديگر بايد با احتياط لازم با اين گونه حركات برخورد كرد. مفهوم اين سخن آن نيست كه با سوءظن كسى مورد مجازات يا هتك و اهانت و يا بى مهرى قرار گيرد، بلكه منظور اين است كه تمام حركات مشكوك بايد زير نظر باشد، و پيرامون آن تحقيق شود، اگر بعد از تحقيق دلائل روشنى بر انجام كار خلاف توأم با

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 1787، حديث 11575 تا 11577.

(2). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 158، حديث 142.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 346

نيت سوء به دست آمد تعقيب گردد.

ج) از موارد ديگرى كه

سوءظن نه تنها جايز است بلكه ممكن است واجب باشد در برابر دشمنان است، ممكن است دشمن دم از صلح و دوستى و محبت و تغيير رويه بزند و دست دوستى به سوى ما دراز كند. در اين گونه موارد هرگز نبايد گرفتار حسن ظن شد، و بلافاصله دست دشمن را فشرد و به او اعتماد كرد، بلكه؛ بايد احتمال داد ممكن است تمام اينها مكر و فريب و خدعه و نيرنگ باشد، و توطئه اى براى غافلگير ساختن.

روى همين اصل در فرمان معروف «مالك اشتر» آمده است: «الْحَذَرَ كُلَ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَانَّ الْعَدُوَّ رُبَما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فى ذلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ؛ هنگامى كه با دشمنت پيمان صلح بستى، كاملًا از او بر حذر باش، زيرا دشمن گاه نزديك مى شود تا طرف را غافلگير كند، بنابراين در چنين شرايطى احتياط را از دست نده، و دورانديش باش، و حسن ظن خويش را متهم ساز». «1»

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 53.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 347

13

تجسّس يا جستجوگرى در كارهاى خصوصى مردم

اشاره

تجسّس به معنى جستجوگرى در اعمال و امور مربوط به ديگران است، و غالباً در مورد امور نامطلوب و خلاف اخلاق به كار مى رود، ولى تجسّس در لغت عرب به معنى جستجوگرى در امور مثبت است.

در حقيقت سوءظن و گمان بد سبب مى شود كه انسان براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم به جستجو بپردازد، و گاه عوامل ديگرى مانند: بخل و حسد و تنگ نظرى ممكن است انگيزه اين كار زشت باشد.

تجسّس به صورتى كه در بالا گفته شد در اسلام شديداً ممنوع است و سبب ناامنى اجتماع و سرچشمه انواع خصومت ها مى شود، اگر اجازه

داده شود هر كسى به جستجوگرى در زندگى خصوصى ديگران بپردازد، ممكن است آبروى بسيارى از افراد بر باد برود، و آتش كينه توزى و دشمنى در جامعه روشن شود، و جهنمى به وجود آيد كه تمام افراد اجتماع در آن در عذاب باشند.

البته اين حكم اخلاقى و اسلامى هيچگاه تضادى با ضرورت وجود دستگاه هاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى ندارد، چرا كه آن مربوط به زندگى خصوصى افراد است و اين مربوط به سرنوشت جامعه، و پيش گيرى از نفوذ عوامل بيگانه و توطئه و

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 348

تخريب آنان است. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم.

تنها آيه اى كه در قرآن مجيد با صراحت نهى از تجسّس مى كند آيه 12 سوره حجرات است مى فرمايد:

«يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنَوا اجْتَنِبُوا كَثِيْراً مِنَ الظَّنِ انَّ بَعْضَ الظَّنَّ اثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُم بَعْضاً؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد چرا كه پاره اى از گمان ها گناه است و (در كار ديگران) تجسّس نكنيد، و يكديگر را غيبت ننمايد ..».

همان گونه كه در بحث غيبت و سوءظن نيز اشاره شده، آيه شريفه فوق از سه چيز نهى مى كند كه در واقع علت و معلول يكديگرند، نخست از گمان بد كه سرچشمه تجسّس مى شود، سپس از تجسّس كه سبب آگاهى بر عيوب پنهانى مردم و غيبت آنان مى گردد.

همان گونه كه در بالا اشاره شد «تجسّس» بار منفى دارد و معمولًا در مواردى گفته مى شود كه يك كار غير اخلاقى صورت مى گيرد. ولى «تجسّس» در جايى به كار مى رود كه انسان در جستجوى شى ء مطلوبى باشد. چنانكه در داستان «يوسف» عليه السلام مى خوانيم كه

«يعقوب» به فرزندانش دستور داد: «يا بُنَىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ اخِيْهِ وَ لا تَيْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ؛ اى فرزندان من برويد و از (گم شده هاى من) يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت الهى مأيوس نشويد». «1»

بعضى نيز گفته اند: تحسّس به معنى گوش دادن مخفيانه يا استراق سمع نسبت به سخنان ديگران است در حالى كه تجسّس، جستجوى عملى از اسرار و عيوب ديگران مى باشد.

اين نكته قابل توجه است كه نهى از تجسّس در آيه سوره حجرات، هيچ قيد و شرطى ندارد، و اين نشان مى دهد اصل بر حرمت تجسّس به عنوان يك قاعده كلى است، و اگر در شرايط خاصى به خاطر اهداف مهمترى مجاز شمرده شود، عنوان استثناء خواهد داشت.

______________________________

(1). يوسف، آيه 87.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 349

توجه به آيه فوق و حرمت تجسّس در ميان مسلمين به قدرى روشن بوده است كه توده مردم نيز در مسائل مورد ابتلاء خود به آن استدلال مى كردند. حديثى كه در بعضى از منابع اهل سنت (كنز العمّال) از (ثوركندى) نقل شده شاهد اين مدّعا است، مى گويد «عمر بن خطاب» گاهى در شبها براى مسايل امنيتى در «مدينه» گشت مى زد از درون خانه اى صداى مردى را شنيد كه مشغول آواز خوانى بود، «عمر» از ديوار بالا رفت و گفت: اى دشمن خدا آيا گمان كردى تو مشغول گناهى و خداوند تو را مستور داشته است؟

آن مرد به «عمر» گفت اى خليفه عجله مكن! اگر من يك گناه كرده ام تو سه گناه كرده اى، خداوند مى فرمايد: «ولاتجسّسوا»، تو تجسّس كردى، و نيز مى فرمايد:

«وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ابْوابِها؛ از در وارد خانه شويد» «1» تو از ديوار

آمدى! و خداوند مى فرمايد: «لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُم حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى اهْلِها؛ در خانه هايى غير از خانه هاى خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل خانه سلام كنيد». «2» تو بدون اجازه وارد شدى.

عمر (در برابر اين استدلال) وا ماند (و به او) گفت: اگر تو را مورد عفو قرار دهم به راه راست خواهى آمد؟ گفت: آرى، عمر از او صرف نظر كرد و بيرون آمد. «3»

تجسّس در روايات اسلامى

مسأله تجسّس در روايات اسلامى مورد نكوهش شديد واقع شده است به گونه اى كه هر خواننده اى به اهميت آن كاملًا واقف مى شود از جمله:

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «ايَّاكُمْ وَ الظَّنَّ فَانَّ الظَّنَّ اكْذَبُ الْحَدِيْثِ وَ لا تَحَسَّسُوا وَ لاتَجَسَّسُوا؛ از گمان (بد) بپرهيزيد زيرا گمان (بد) دروغ ترين سخن است، و تحسّس و تجسّس نكنيد». «4»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت چنين مى خوانيم: «لا تَحاسَدُوا و لاتَباغَضُوا

______________________________

(1). بقره، آيه 189.

(2). نور، آيه 27.

(3). كنز العمال، جلد 3، صفحه 808، حديث 8827.

(4). صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1985، حديث 2563.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 350

وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا تَحَسَّسُوا وَ لا تَناجَشُوا وَ كُونُوا عِبادَ اللَّهِ اخْواناً؛ نسبت به يكديگر حسد نورزيد و بغض و كينه نداشته باشيد، و در كار ديگران تحسّس و تجسّس نكنيد، و مردم را (با كارهاى مختلف خود) از خود نرانيد، و بندگان خدا و برادران دينى باشيد».

از اين حديث به خوبى به دست مى آيد كه تجسّس همانند حسد و كينه و نفرت، سبب دورى مردم از يكديگر و از هم پاشيدن شيرازه اجتماع است. «1»

مرحوم كلينى در كتاب

كافى در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه فرمودند: «يا مَعْشَرَ مَنْ اسْلَمَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يُسْلِمُ بِقَلْبِهِ لا تَتَّبِعُوا عَثَراتِ الْمُسْلِمينَ، فَانّهُ مَنْ تَتَبَّعُ عَشَراتِ الْمُسْلِمينَ تَتَبَّعُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعُ عَثْرَتَهُ يُفْضِحْهُ؛ اى گروهى كه با زبان مسلمان شده ايد اما دل شما اسلام را نپذيرفته است، از لغزش هاى مسلمانان جستجو مكنيد، چرا كه هر كس تجسّس درباره لغزش هاى مسلمين كند، خداوند از لغزش او جستجو خواهد كرد، و هر كس كه خداوند از لغزش او جستجو كند، رسوايش خواهد نمود». «2»

3- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «تَتَبَّعُ الْعُيُوبِ مِنْ اقْبَحِ الْعُيُوبِ وَ شَرِّ السَّيِّئاتِ؛ جستجو كردن از عيب ديگران از زشت ترين عيوب و بدترين گناهان است». «3»

4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم: «مَنْ بَحَثَ عَنْ اسْرارِ غَيرِهِ اظْهَرَاللَّهُ اسْرارَهُ؛ كسى كه از اسرار ديگران تفتيش كند، خداوند اسرار او را بر ملا مى سازد». «4»

5- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است: «مَنْ تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ الْعُيُوبِ حَرَّمَهُ اللَّهُ مَوَدّاتِ الْقُلُوبِ؛ كسى كه در جستجوى عيوب پنهانى ديگران باشد خداوند او را از دوستى دل هاى مردم محروم مى سازد». «5»

6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم: كه به يكى از يارانش فرمود: «لا تَفَتَّشِ النَّاسَ عَن ادْيانِهِمْ فَتَبْقى بِلا صَدِيقٍ؛ درباره عقائد مردم تفتيش نكن كه بى دوست خواهى ماند». «6»

______________________________

(1). همان مدرك.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 354، حديث 4.

(3). شرح غرر، جلد 3، صفحه 1386، حديث 4581.

(4). همان مدرك، جلد 5، صفحه 371، حديث 8799.

(5). همان مدرك، حديث 8800.

(6). بحار الانوار، جلد

75، صفحه 253، حديث 109.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 351

چرا كه غالب مردم عيوب و اشكالاتى در عقيده (يا در عمل) دارند كه هرگاه پنهان بماند و عمل به ظاهر حال بشود دوستى مردم با يكديگر ميسّر است، در غير اين صورت انسان بدون دوست و تنها مى ماند.

پيامدهاى سوء تجسّس

جستجوگرى در كار ديگران آثار بسيار منفى در زندگى فردى و اجتماعى دارد زيرا از يك سو سبب نفرت مردم از جستجوگر كه به حريم زندگى شخصى و اسرار آنها هجوم مى برد مى شود، هيچ كس تحمل نمى كند كه ديگرى در زندگى خصوصى او دخالت كند و يا در پى كشف اسرار او باشد، چنين كسى را متجاوز، بى شرم و بى شخصيت مى دانند، و مردم از او سخت متنفرند.

حديثى كه در بالا خوانديم و مى فرمود: افراد جستجوگر بر اسرار عيوب مردم بدون دوست مى مانند ممكن است اشاره به اين مطلب باشد.

از سويى ديگر غالب مردم داراى نقاط ضعف و عيوبى هستند چنانچه مستور بماند مى توانند با هم زندگى كنند، ولى برملا شدن عيوب پنهانى سبب بدبينى و بى اعتمادى نسبت به هر كس خواهد شد، و همين امر شيرازه امور اجتماعى را از هم مى پاشد.

حديث بالا به اين نكته نيز مى تواند اشاره داشته باشد كه تفتيش در حال ديگران سبب بدبينى به همه و از دست دادن تمام دوست ها مى شود.

از سوى سوم جستجو و تفتيش درباره عقائد و اسرار و عيوب ديگران سبب كينه توزى و عداوت در صحنه اجتماع و گاه منجر به درگيرى هاى شديد مى شود.

اگر سلامت جامعه و امنيت و آرامش را طالب باشيم، بايد از اين امر به شدت بپرهيزيم.

از سوى چهارم بسيارى از مردم در اين گونه

موارد مقابله به مثل مى كنند، يعنى سعى مى كنند به اسرار زندگى و عيوب پنهانى تفتيش كنندگان پى ببرند و بر ملا سازند و شايد حديثى كه مى گويد: «مَنْ بَحَثَ عَنْ اسْرارِ غَيرِهِ اظْهَرَ اللَّهُ اسْرارَهُ؛ كسى

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 352

كه از اسرار ديگران جستجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى كند». «1»

و حديث ديگرى كه مى گويد: «مَنْ كَشَفَ حِجابَ اخِيِهِ انْكَشَفَ عَوراتِ بِيْتِهِ؛ كسى كه پرده از اسرار ديگران بردارد، اسرار خانه او فاش خواهد شد». «2» ممكن است اشاره به همين معنى، يا اشاره به اثر وضعى و مجازات الهى اين عمل در دنيا باشد.

در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است: «مَنْ تَطَّلَعَ عَلى اسرارِ جارِهِ انْتَهَكَتْ اسْتارُهُ؛ كسى كه تفتيش از اسرار همسايه خود كند، پرده اسرار او پاره مى شود». «3»

*** سرچشمه هاى اين رذيله اخلاقى يعنى تفتيش در احوال و اسرار ديگران نيز بسيار است، از جمله:

1- سوءظن و بدبينى غالباً انسان را به سوى تجسّس درباره ديگران مى راند و هرگاه جاى خود را به حسن ظن بدهد، به فكر تفتيش پيرامون عيوب ديگران نخواهد افتاد. به همين دليل- همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد- در آيه 12 سوره حجرات، نهى از تجسّس به دنبال نهى از سوء ظن قرار گرفته است.

2- آلودگى به گناهان و عيوب مختلف يكى ديگر از عوامل جستجوگرى در حال ديگران است، چرا كه افراد آلوده و پر عيب مى خواهند همتايانى پيدا كنند و از اين طريق به خود آرامش كاذب دهند كه اگر ما آلوده ايم كيست كه آلوده نباشد.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «شَرُّ النَّاسِ

الظَّانُّونَ وَ شَرُّ الظَّانِّينَ الْمُتَجَسِّسُونَ ...؛ بدترين مردم سوءظن برندگانند و بدترين سوءظن برندگان، تفتيش كنندگانند». «4»

3- حسد و كينه توزى و عداوت و تكبر و خود برتر بينى هر كدام مى تواند عاملى براى جستجوگرى باشد تا مقصود را از درجه اعتبار بيندازد، و زهر عداوت خود را

______________________________

(1). شرح غرر الحكم، جلد 5، صفحه 371، حديث 8799.

(2). همان مدرك، حديث 8802.

(3). همان مدرك، حديث 8798.

(4). مستدرك الوسائل، چاپ جديد، جلد 9، صفحه 147، حديث 15 (باب 141).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 353

بريزد، و خود برتر بينى را اشباع كند.

4- ضعف ايمان نيز يكى از عوامل بسيارى از صفات رذيله و از جمله تفتيش در حال ديگران است، زيرا انسان ضعيف الايمان احترامى براى ايمان و حيثيت ديگران قائل نيست، و به آسانى به حريم زندگى خصوصى آنها تجاوز مى كند و از بين بردن آبروى مسلمانان آبرومند براى او مسأله مهمى محسوب نمى شود، همان گونه كه در احاديث گذشته در كلام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خوانديم كه اين گونه افراد را به عنوان «يا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلسانِهِ وَ لَمْ يَدْخُلِ الْايمانُ فى قَلْبِهِ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد، ولى ايمان در دل شما وارد نشده» خطاب مى فرمايد.

استثنائات

اشاره

به دنبال بحث هاى گذشته اين سوال مطرح مى شود كه آيا تجسّس در تمام موارد به عنوان يك عمل ضد اخلاقى ممنوع و حرام شمرده مى شود و يا موارد و استثنائاتى هم دارد، همه كشورهاى دنيا اعم از اسلامى و غير اسلامى داراى سازمان هاى وسيع اطلاعاتى هستند كه گاه تمام زندگى افراد را مورد تجسّس قرار مى دهند، و سعى در كشف اسرار آنها دارند، موارد

ديگرى كه تجسّس و تفتيش از نظر عقلاى جهان نه تنها ممنوع نيست بلكه لازم شمرده مى شود نيز وجود دارد.

در پاسخ اين سوال بايد گفت كه اين اصل كلى نيز مانند بسيارى از اصول ديگر استثنائات غير قابل انكارى دارد از جمله:

1- سازمان هاى اطلاعاتى

هر حكومتى وظيفه دارد كشورش را از شرّ توطئه هاى دشمنان بيرونى و درونى و جاسوسان دشمن حفظ كند. بى شك اگر مديران جامعه بخواهند در برابر هر پيش آمدى با حسن ظن برخورد كنند به زودى گرفتار عواقب دردناك توطئه هاى منافقان داخلى و دشمنان خارجى خواهند شد، زيرا نقشه هاى آنان بسيار مرموز، و افراد آنها كاملًا ظواهر را حفظ مى كنند، و جز با تفتيش و تجسّس دقيق امكان

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 354

آگاهى بر آن توطئه ها و خنثى كردن آنها وجود ندارد.

در چنين مواردى بايد حسن ظن را كنار گذاشت، و با سوء ظن به هر پديده اى نگريست و براى حفظ اهداف بزرگتر و والاتر يعنى مصالح امت اسلامى به تجسّس پرداخت و در واقع فلسفه تشكيل دستگاههاى اطلاعاتى و ضدّ اطلاعاتى دشمن (ضد جاسوسان بيگانه) همين است. و به تعبير ديگر اين استثناء از قانون اهم و مهم سرچشمه مى گيرد، و اى بسا افرادى كه مورد سوءظن واقع مى شوند و در اسرار زندگى آنها تفتيش به عمل مى آيد، افراد سالم و بى گناهى باشند ولى بديهى است براى پيدا كردن گنهكاران واقعى و مزدوران دشمن چاره اى جز جستجوى وسيع در تمام مواردى كه احتمال آن وجود دارد نمى باشد.

حتّى گاه لازم مى شود، جاسوسانى در لباس مختلف به ميان دشمنان بفرستند يا در مؤسّسات مهم داخلى افرادى در قالب كارمند و كارگر و نظافتچى و مانند

آن مبعوث كنند تا اگر بذر فتنه اى پاشيده شده و توطئه اى در حال شكل گرفتن است، پيش از آن كه آتش آن زبانه كشد و مصالح امت را در كام خود فرو برد، در نطفه خفه و خاموش كنند.

البتّه مفهوم اين سخن اين نيست كه اين امر بهانه اى شود براى دخالت در زندگى خصوصى همه افراد و افشاى اسرارى كه هيچ گونه ارتباطى با مصالح امت ندارد، هر چند متأسفانه از اين اصل عقلايى هميشه سوء استفاده هايى شده است، با توجه به اين كه اين يك حكم استثنايى است بايد دقيقاً در مواردى كه فلسفه آن وجود دارد دنبال شود و حتى يك قدم فراتر از آن رفتن جايز نيست.

در آيات قرآن و تاريخ زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و روايات اسلامى اشارات روشنى به اين مسأله ديده مى شود.

در آيه 47 توبه قرآن تصريح مى كند كه در ميان شما جاسوسان دشمن وجود دارند (وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ)، يعنى بايد مراقب آنها باشيد.

داستان تفتيش زنى كه اخبار مدينه را در آستانه جريان فتح مكه براى ابو سفيان مى برد، به وسيله على عليه السلام از طريق تهديد او با شمشير تا آنجا كه مجبور شد نامه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 355

منافقان را كه در لابلاى گيسوى خود پنهان كرده بود بيرون بياورد و تحويل دهد «1» و ماجراى استخبار حذيفه در جنگ احزاب از وضع دشمن و نفوذ در قلب لشكر آنها و آوردن اخبار آنها براى رسول اللّه در تاريخ اسلام معروف است. «2»

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين مسأله در عصر انبياى گذشته نيز وجود داشته است و گاه به

صورت اعجازآميز حتى از پرندگان براى آگاهى از اوضاع مناطق دور دست مانند آنچه در داستان سليمان و هدهد آمده استفاده مى كردند.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «كانَ رَسُولُ اللَّهُ صلى الله عليه و آله اذا بَعَثَ جَيْشَاً فَاتَّهَمَ اميراً- يا فَاتَّهم اميراً- بَعَثَ مَعَهُمُ مِنْ ثِقاتِهِ مَنْ يَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرهُ؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه لشكرى را مى فرستاد و اميرى بر آنها مى گماشت (كه ممكن بود گاهى مورد اتّهام واقع شود) همراه او يكى از افراد مورد اعتماد را مى فرستاد تا اخبار او را جستجو كرده و به رسول اللّه گزارش دهد». «3»

در نهج البلاغه در نامه 33 نهج البلاغه مى خوانيم كه امام امير مؤمنان عليه السلام به قُشَمِ بنِ عباس فرماندار مكه چنين مى نويسد: «امَّا بَعْدُ فَانَّ عَينى بِالْمَغْرِبَ كَتَبَ الَىَّ يُعْلِمُنى انَّهَ وُجِّهَ الَى الْمُوسِمَ اناسٌ مِنْ اهلِ الشَّامِ، الْعَمْىِ الْقُلُوبِ ... الَّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالباطِلِ وَ يُطيعُونَ الَمخْلُوقَ فِى مَعْصِيَةِ الخالِقِ ... فَاقِمْ عَلى ما فِى يَدَيْكَ قِيامَ الْحازِمِ الصَّلِيب؛ اما بعد مأمور اطلاعات من در مغرب (شام) برايم نوشته و مرا آگاه ساخته كه گروهى از مردم شام به سوى حج گسيل داده شده اند، گروهى كوردل ... كه حق را با باطل مى آميزند، و از مخلوق در طريق نافرمانى خالق اطاعت مى كنند ... بنابراين مراقب منطقه خويش باش مراقبت شخصى دورانديش و نيرومند».

در حديث ديگرى از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ديده شود بَسْبُسه «4» (شخصى از يارانش) را به عنوان مأمور اطلاعاتى فرستاد تا خبرهايى از قافله ابو سفيان براى او

بياورد. «5»

______________________________

(1). براى توضيح بيشتر به جلد 10 پيام قرآن، صفحه 403 به بعد مراجعه فرمائيد.

(2). براى توضيح بيشتر به جلد 10 پيام قرآن، صفحه 403 به بعد مراجعه فرمائيد.

(3). وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 44، حديث 4.

(4). در بعضى از كتب بَسْبَسْ نقل شده، او بسبس بن عمرو است. (سيره ابن هشام، جلد 2، صفحه 265).

(5). سنن ابى داود، حديث 2618.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 356

در نامه مالك اشتر نيز اشاره روشنى به اين مطلب ديده مى شود كه امير مؤمنان على عليه السلام به او دستور مى دهد كه مأموران اطلاعاتى خود را براى بررسى حال كارمندان و كاركنان مخفيانه بفرستد به گونه اى كه آنان احساس كنند كه دائماً چشم هايى از نقطه نامعلوم مراقب كار آنها است مى فرمايد: «ثُمَّ تَفَقَّدْ اعْمالَهُمْ وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ اهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفاءِ عَلَيْهِمُ، فَانَّ تَعاهُدَكَ فِى السِّرِّ لِامُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمُ عَلى اسْتِعْمالِ الْامانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيّةِ؛ با فرستادن مأموران مخفى از افراد راستگو و باوفا، اعمال كارمندان و كاركنانت را زير نظر بگير، زيرا جستجوى مداوم پنهانى نسبت به كارهاى آنها سبب مى شود كه به امانت دارى و مدارا كردن نسبت به زيردستان تعقيب شود». «1»

در حديث معروف امام حسين عليه السلام در مورد ماندن محمد حنفيه برادر آن حضرت چنين مى خوانيم: هنگامى كه حضرت آماده حركت از مدينه به مكه و از آنجا به سوى كربلا شد، برادرش محمد عليه السلام از آن حضرت خواست تا همراه وى باشد، امام عليه السلام فرمود: «امَّا انْتَ فَلا، عَلَيْكَ انْ تُقِيمَ بَالْمَدِينَةِ وَ تَكُونُ لِى عَيْناً لا تَخْفَ عَنّى شَيْئاً مِنْ امَورِهِمْ؛ اما تو همراه من نيا، در مدينه بمان و چشم

من در آنجا باش تا چيزى از اخبار آنها (دشمنان) بر من مخفى نماند». «2»

2- سازمان هاى بازرسى

امروز در تمام ادارات و مؤسسات مهم، سازمان هايى به نام سازمان هاى بازرسى وجود دارد كه كار آنها نظارت بر اعمال كارمندان و كاركنان و جلوگيرى از حيف و ميل ها و كنترل حسن انجام وظيفه از سوى آنان مى باشد.

بديهى است كار آنها تجسّس در زندگى شخصى كارمندان و كاركنان نيست بلكه نظارت آنان بر امور مربوط به انجام وظايف اجتماعى و رعايت مصالح امت است و اگر چنين سازمان هايى به كلى برچيده شود يا افراد ناصالح در آن قرار گيرند، ممكن است فساد، سراسر اجتماع را بگيرد.

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 53.

(2). حياة الحسين، جلد 2، صفحه 263.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 357

روشن است اين مسأله مخصوص به زمان و مكان خاصى نيست، بلكه در گذشته در مناطق مختلف جهان وجود داشته است.

تفاوت سازمان هاى اطلاعاتى با سازمان هاى بازرسى در اين است كه سازمان هاى اطلاعاتى مخفيانه كار مى كنند، ولى سازمانهاى بازرسى آشكارا و شناخته شده درباره مسائلى كه مشكوك به نظر مى رسد تجسّس مى نمايند تا اگر خلافى واقع شده كشف شود و خلافكار به دست عدالت سپرده شود.

3- تجسّس در مسائل شخصى سرنوشت ساز- كسى كه مى خواهد همسرى براى خود انتخاب كند يا شريكى براى معامله برگزيند يا كارمندى براى يك مؤسسه حساس بگمارد به يقين بدون تفحص و تجسّس و تحقيق چنين كارى را نمى كند، و عقل و شرع به او اجازه مى دهد كه حال آنها را از دوستان و همسايگان و معاشرانش جستجو كند، يا شخصاً از دور و نزديك مراقب او باشد تا اطمينان حاصل كند كه او شخص صالحى

است و براى هدفى كه دارد مناسب است.

به يقين اين جستجوگرى از موضوع تجسّس حرام خارج است، ولى هرگز نبايد اين گونه مسائل بهانه اى براى ورود در زندگى خصوصى افراد گردد، و در حالى كه فعلًا تصميم چندان بر ازدواج يا انتخاب شريك يا استخدام كارمند ندارد به بهانه اين كه ممكن است روزى چنين حاجتى حاصل شود پس هم امروز تجسّس و تفحص را شروع كند، اين بهانه هاى شيطانى هرگز نمى تواند مجوّز براى تعدى از حدود شرع گردد.

كوتاه سخن اين كه هرگونه افراط و تفريط در اين مسأله سبب انحراف از تعليمات اصيل اسلام مى شود، و به تعبير ديگر نه مى توان به بهانه حرمت تجسّس از تحقيق و تفحص در مسايل سرنوشت ساز جامعه اسلامى دور ماند، و مصالح امت را در برابر توطئه هاى دشمن، بى دفاع ساخت، و نه مى توان به بهانه مصالح امت هجوم به زندگى خصوصى مردم كه هيچ ارتباطى با آن امور ندارد برد، هر دو اشتباه است و موارد خارج از اسلام.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 358

طرق درمان

تا ريشه هاى اين خوى زشت و عادت به جستجوگرى در زندگى خصوصى ديگران از وجود انسان برچيده نشود، ترك كردن آن غير ممكن است، بنابراين آنها كه مى خواهند خودسازى كنند، و اين خوى زشت را از خود دور سازند در درجه اول بايد سوءظن را در خود- طبق برنامه اى كه در بحث گذشته داشتيم- دور نمايند، چرا كه هميشه سوءظن انسان را به جستجوگرى وا مى دارد. حسد و كينه توزى و عداوت و تكبر، هر يك مى تواند عاملى براى تجسّس در زندگى خصوصى ديگران باشد، كه اگر از وجود انسان برچيده شوند نتيجه

آن نيز از بين خواهد رفت.

عقده حقارت و آلودگى به گناه كه انسان را دعوت مى كند افرادى مانند خود پيدا كند تا به مصداق الْبَلِيَةُ اذا عَمَّتْ طابَتْ آرامش كاذبى پيدا كنند، اگر از وجود انسان برچيده نشود، تفتيش در حالات ديگران ادامه خواهد يافت.

از اين ها گذشته هر كس بايد در اين موضوع بينديشد كه آيا راضى هست ديگران در زندگى خصوصى او تفتيش كنند و به اسرار او دست يابند، اگر راضى نيست چرا خودش تمايل دارد در زندگى ديگران تفتيش كند، و به اسرار خصوصى آنها دست يابد، اين مقايسه در بسيارى از خوهاى زشت مى تواند جنبه بازدارنده قوى و نيرومندى داشته باشد.

توجه به پيامدهاى سوء تجسّس براى فرد و جامعه و كيفرهاى شديد الهى آن در دنيا و آخرت، و اينكه هر كس براى فاش كردن اسرار ديگران تلاش كند خدا اسرار و عيوب پنهانى او را بر ملا خواهد نمود، و پرده هاى او را در دنيا و آخرت مى درد، نيز مى تواند اثر مهمى در بازدارندگى از اين خوى زشت داشته باشد.

ولى مهم اين است كه نه تنها در درمان اين خوى زشت بلكه در تمام رذائل اخلاقى بايد عوامل بازدارنده تكرار شوند، و مكرر در مكرر آنچه را در بالا اشاره كرديم بازنگرى شوند، تا به خواست خدا، ريشه هاى گنديده رذائل از سرزمين قلب انسان كنده شود، و روح در پرتو انوار فضائل، نورانيت و آرامش يابد.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 359

رازدارى و افشاء سرّ

اين مسأله در حقيقت بحث هاى گذشته را تكميل مى كند، يا به تعبير ديگر مى توان رازدارى و افشاء سرّ را به عنوان يك فضيلت و رذيله اخلاقى به طور مستقل

مورد توجه قرار داد و مى توان آن را از شاخه هاى مسأله تجسّس درباره اسرار ديگران به حساب آورد.

به هر حال در تعريف رازدارى چنين مى توان گفت، بسيارى از مردم رازهايى اعم از خوب و بد دارند كه اگر افشا شود زيان مى بينند. مثلًا شخص آبرومندى بر اثر وسوسه هاى شيطان مرتكب گناه بزرگ مخفيانه اى شده، و فرد يا افراد خاصى به عللى از آن آگاه شده اند اگر اين راز بر ملا شود شخصيت اجتماعى او سقوط مى كند، لذا از آن چند نفر خواهش مى كند راز او را مستور دارند.

با اين كه كار خيرى از او سرزده كه اگر فاش شود و مردم به مقامات عالى او پى برند ممكن است بر سر زبان ها بيفتد و از او تعريف و تمجيد كنند و قصد خالص او مشوب شود، و يا گرفتار عجب و غرور گردد، لذا از فرد يا افرادى كه از آن باخبر شده اند، تقاضا مى كند راز او را مكتوم دارند.

با اين كه اقدام به يك كار مهم اقتصادى كرده كه اگر رقيبان؛ باخبر شوند منافع مادى او به خطر مى افتد، از كسانى كه آگاه شده اند تقاضا مى كند راز او را مكتوم دارند.

بنابراين مسأله رازدارى تنها مربوط به گناهان و رذائل اخلاقى نيست بلكه گاهى مربوط به فضائل معنوى يا منافع مهم و مثبت مادى است، و در يك كلمه رازدارى مربوط به اسرارى است كه فاش شدن آن سبب ضرر و زيان صاحب آن مى شود.

خواه مربوط به شخص خاصى باشد و يا مربوط به جامعه اسلامى باشد و صاحبان راز در واقع مردمند.

در آيات قرآن مجيد، چيزى كه صريحاً دلالت بر لزوم رازدارى و زشتى

افشاء سرّ باشد نيافتيم، البته تعبير به سرّ در قرآن مجيد فراوان است ولى هيچ كدام مربوط به بحث ما نيست بلكه غالباً از آگاهى خداوند به همه اسرار و رازها خبر مى دهد. و به

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 360

تعبير ديگر گوياى گسترش علم اللّه است، و متأسفانه بعضى از نويسندگان بدون توجه به محتواى اين آيات آن را در مسأله رازدارى آورده اند.

اما در آيات قرآن تعبيرات ديگرى ديده مى شود كه (نه به دلالت صريح مطابقى و تضمنى بلكه به دلالت التزامى) از فضيلت رازدارى و زشتى افشاء سرّ خبر مى دهد، از جمله:

1- در آيه 16 سوره توبه مى خوانيم: «امْ حَسِبْتُمْ انْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤمِنينَ وَليْجَةً وَاللَّهُ خَبِيرُ بِما تَعْمَلُونَ؛ آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد، در حالى كه هنوز آنها كه از شما جهاد كردند، و غير از خدا و رسولش را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند (از ديگران) مشخص نشده اند (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است».

اين آيه مى گويد مسلمانان اسرار خود را به كسانى بگويند كه مطمئن به حفظ آن باشند نه به افراد نامطمئنى كه افشاء سرّ مى كنند. مفهوم اين سخن آن است كه رازدارى فضيلت است، و افشاء سرّ از رذائل محسوب مى شود.

2- در آيه 118 آل عمران نيز مى خوانيم: «يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِكُمْ لايَأْلُونَكُمْ خَبالًا؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد محرم اسرارى از غير خودتان انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى

درباره شما كوتاهى نمى كنند».

بطانه تقريباً مفهومى همانند وليجه دارد، و هر دو به معنى محرم اسرار است. و اين كه خداوند همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى گويد غير مسلمانان (مخلص و مؤمن) را محرم سرّ خود ندانيد، در واقع اشاره اى به لزوم حفظ اسرار و نكوهش از افشاء سرّ دارد، منتها اين آيه و آيه قبل ناظر به اسرار شخصى نيست بلكه نظر به اسرار جامعه اسلامى دارد كه افشاى آن ضربه اى به مسلمين وارد مى كند.

گاه تصور مى شود كه آيه 83 سوره نساء (وَ اذا جائَهُمْ امُرٌ مِنَ الْامْنِ اوِ الخَوفِ اذا عَوابِهِ) در اين آيه خداوند از منافقان، يا بعضى از افراد ضعيف الايمان نكوهش مى كند كه آنها هنگامى كه سخنى درباره پيروزى يا شكست گروهى از مسلمين به آنها مى رسد زود آن را پخش مى كنند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 361

ولى ذيل آيه نشان مى دهد كه اين آيه ناظر به پخش شايعات بى اساس يا مشكوك است نه پخش اسرار، چون مى فرمايد: اگر آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله و اولى الامر (بزرگانى كه قدرت تشخيص كافى دارند) مراجعه كنند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد (و بيهوده دست به پخش شايعات نمى زنند).

تعبير به امن و خوف كه در آيه آمده اشاره به اين است گاهى به دشمن شايعاتى مربوط به پيروزى مسلمين منتشر مى كرد تا آنها را در امر جهاد سست كند، و گاه شايعاتى درباره شكست آنها، تا آنان را مأيوس سازد، قرآن مسلمانان را از پخش اين گونه شايعات برحذر مى دارد كه مبادا نقشه دشمن اثر كند و آنها به مقصود خود كه تضعيف مسلمين است نائل شوند.

البته در قرآن

مجيد در مورد خصوص رازدارى همسران در سوره تحريم بحث مشروحى آمده است و خداوند سرزنش شديدى نسبت به بعضى از همسران پيامبر كه در رازدارى كوتاهى كرده و اسرار بيت رسالت را افشا كردند نموده است مى فرمايد: «وَ اذا اسَرَّ النَّبِىُّ الى بَعْضِ ازْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَأَتْ بِهِ وَ اظْهَرهُ اللَّهُ عَلَيه عَرَّفَ بَعضَهَ وَ اعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ انْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرَ- انْ تَتُوبا الَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ انْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَانَّ اللَّهَ هُوَ مَولاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ؛ به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتى از آن را براى او بازگو كرد، و از قسمت ديگر خوددارى نمود، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله همسرش را از آن خبر داد گفت چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخته فرمود خداى عالم و آگاه مرا آگاه ساخت- اگر از كار خود توبه كنيد (به نفع شما است) زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور او است، و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آن ها پشتيبان او هستند». «1»

______________________________

(1). تحريم، آيه 3 و 4.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 362

در اين كه اين رازى كه بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله افشا

كردند چه بود، بحث هاى مفصلى در ميان مسلمانان است، و چون شرح آن به درازا مى كشد مى توانيد به تفسير نمونه ذيل آيه 3 و 4 سوره تحريم مراجعه فرماييد.

مورد ديگرى كه در قرآن مجيد به صورت خاص درباره رازدارى (البته با اشاره نه با تصريح) آمده است، در داستان ابو لبابه است كه بنى قريظه (گروهى از يهود كه از هيچ گونه كارشكنى و خيانت درباره مسلمين فرو گذار نمى كردند) با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر صلى الله عليه و آله شوند، او با اشاره گفت، اگر تسليم شويد همه شما را اعدام خواهد كرد، سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و روزهاى متوالى خود را به ستون مسجد بست و مشغول توبه و گريه زارى بود سرانجام خداوند توبه او را پذيرفت و آيه 102 سوره توبه در پذيرش توبه او نازل گرديد. «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسى اللَّهُ انْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، خدا غفور رحيم است».

تعبير به «گروهى» اشاره به اين است كه محتواى آيه مخصوص به فرد خاصى نيست بلكه تمام كسانى كه گناهى مى كنند و در صدد جبران بر مى آيند و در توبه خود خالص و صادقند را شامل مى شود.

اين تقريباً مجموعه اشاراتى بود كه در آيات قرآن نسبت به رازدارى و افشاى سرّ آمده است.

رازدارى در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى درباره رازدارى و ترك افشاى سرّ تعبيرات گوناگونى ديده مى شود كه

نشان دهنده اهتمام اسلام به اين موضوع است تا آنجا كه اسرار ديگران به منزله امانتهاى آنها شمرده شده و افشاى سرّ به عنوان خيانت در امانت است.

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اذا حَدَّثَ الرَّجُلُ الْحَدِيثَ ثُمَّ الْتَفَتَ فَهِىَ امانَةٌ؛ هنگامى كه شخصى سخنى با ديگرى مى گويد سپس به اطراف خود نگاه مى كند

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 363

(كه ديگرى آن را نشنود) آن بمنزله امانت است (و افشاء اين سرّ همچون خيانت در امانت است). «1»

2- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ افْشى سِرّاً اسْتَودَعَهُ فَقَدْ خانَ؛ هر كس سرّى را كه به او سپرده شده فاش كند خيانت كرده است. «2»

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ كَشَفَ حِجابَ اخِيْهِ انْكَشَفَ حِجابَ بَيْتِهِ؛ كسى كه پرده از روى اسرار برادر مسلمانش بردارد خداوند عيوب اسرار او را بر ملا مى كند». «3»

4- در حديث ديگرى از امير مؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «جُمِعَ خَيْرُ الدُّنيا وَ الآخرةِ فِى كِتمانِ السِرِّ وَ مُصادِقَةُ الأخْيارِ وَ جَمِيعَ الشَّرِ فِى الأذاعَةِ وَ مُواخاةُ الأَشرار؛ تمام خير دنيا و آخرت در دو چيز جمع شده؛ در رازدارى و دوستى با نيكان و تمام بدى ها در دو چيز جمع است افشاى سرّ و دوستى با بدان». «4»

البته كتمان سر ممكن است اشاره به كتمان سرّ خويشتن باشد ولى اطلاق حديث شامل كتمان اسرار خويش و ديگران هر دو مى شود.

5- در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مواعظ خويش به ابو ذر چنين فرمود: «يا اباذَرُ الَمجالِسُ بِالْامانَةِ، وَ افْشاءُ سِرِّ اخيكَ خِيانَةٌ، فَاجْتَنِبْ ذلِكَ؛

جلسات خصوصى امانت است، و افشاء سرّ برادر مؤمن خيانت مى باشد، از آن بپرهيز». «5»

*** رازدارى شاخه هاى متعددى دارد:

1- حفظ اسرار ديگران؛

2- حفظ اسرار خويشتن؛

3- حفظ اسرار اولياء دين؛

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 237.

(2). شرح غرر، جلد 5، صفحه 268، حديث 8295.

(3). همان مدرك، صفحه 371، حديث 8802.

(4). بحار الانوار، جلد 71، صفحه 178، حديث 17.

(5). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 89.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 364

4- اسرار نظام و حكومت اسلامى.

آنچه در بالا از روايات آمد مربوط به حفظ اسرار ديگران بود، و اما در مورد حفظ اسرار خويشتن نيز روايات فراوانى داريم كه به مسلمانان توصيه مى كند اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ كنند، چرا كه افشاى آن گاهى منشأ حسد، كينه توزى، رقابت هاى ناسالم مى گردد، و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و كينه توز واقع مى شود و مصالح او به خطر مى افتد، كه نمونه اى از آن ذيلًا از نظر مى گذرد:

1- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «سِرُّكَ سُرُورُكَ انْ كَتَمْتَهُ وَ انْ اذَعْتَهُ كانَ ثُبُورَكَ؛ سرّ تو مايه سرور و خوشحالى تو است به شرط آن كه آن را كتمان كنى، و اگر آن را افشا كنى (اى بسا) مايه هلاك تو مى شود». «1»

2- در تعبير ديگر مى فرمايد: «سِرُّكَ اسيرُكَ فَانْ افْشَيْتَهُ سِرْتَ اسيرَهُ؛ سرّ تو اسير تو است اگر آن را افشا كنى تو اسير او مى شوى». «2»

3- باز در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ؛ سينه عاقل صندوق سرّ او است». «3»

4- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «سِرُّكَ مِنْ دَمِكَ فَلا يَجْرِيَنَّ مِنْ غَيْرِ اوْداجِكَ؛ سرّ تو

به منزله خون تو است كه فقط بايد در رگ هاى تو جارى باشد». «4»

5- در حديث پرمعنايى ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است كه مؤمن نمى تواند مؤمن باشد مگر اين كه سه خصلت در او وجود داشته باشد: سنتى از پروردگار، و سنتى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سنتى از ولىّ او، سپس مى فرمايد: «فَسُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ كِتمانُ سِرِّهِ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ احَداً الَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ؛ خداوند عالم الغيب است و اسرار غيب را بر كسى فاش نمى كند، مگر براى رسولانى كه آنها را (براى حفظ اسرار غيب) پذيرفته است». سپس سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را مدارات با مردم، و سنت ولىّ او را صبر در برابر مشكلات مى شمرد. «5»

______________________________

(1). غرر الحكم، جلد 4، صفحه 141، حديث 5616.

(2). همان، صفحه 146.

(3). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 6.

(4). ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 427.

(5). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 68.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 365

حتى در بعضى از روايات توصيه شده است كه همه اسرار زندگى خصوصى خود را حتى به نزديكترين دوستان نگوييد، چرا كه ممكن است روزى ورق برگردد و آن دوست، دشمن شود، و به افشاى اسرار و ريختن آبرو بپردازد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا تَطَّلِعْ صَدِيقَكَ مِنْ سِرِّكَ الَّا عَلى مالَوْ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ عَدُّوكَ لَمْ يَضُرْكَ، فَانَّ الصَّديقَ قَدْ يَكُونُ عَدُّواً يَوْماً ما؛ دوستت را بر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز، كه اگر دشمنت را از آن آگاه سازى به تو زيانى نرسد، چرا كه دوست ممكن است روزى

دشمن شود». «1»

*** در مورد افشاى اسرار اولياء اللّه و ائمّه معصومين عليهم السلام روايات بسيار مهمى وارد شده و تأكيد شديد بر كتمان اين اسرار گرديده است.

اين اسرار ممكن است اشاره به مقامات مهم معصومين عليهم السلام باشد كه اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل به غلوّ مى كنند و آن را دستاويزى براى تكفير شيعيان و تضعيف يا از ميان بردن آنها مى كنند در حالى كه مطالبى وجود دارد كه حساب شده و هماهنگ با قرآن مجيد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

يا اشاره به اسرار آنها در مورد نشر مكتب اهل بيت عليهم السلام در مناطق مختلف كه براى دشمنان اهل بيت عليهم السلام بسيار حساسيت برانگيز بود.

و يا اشاره به زمان قيام امام قائم (عج) از اهل بيت عليهم السلام است، و همان گونه كه بعضى از روايات اشاره دارد، بعضى از ائمه معصومين عليهم السلام تصميم بر قيام در برابر حكومت هاى سالم زمان داشتند، ولى چون گروهى از شيعيان ناآگاه اسرار را افشا كردند، آن قيام، عقيم شد. و در ذيل به بخشى از رواياتى كه در زمينه كتمان اسرار معصومين عليهم السلام وارد شده اشاره مى كنيم:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اذا تَقارَبَ هذا الْامْرُ كانَ اشَدُّ لِلتَّقِيَّهِ؛

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 427، حديث 8419.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 366

اخلاق در قرآن ج 3 390

هنگامى كه امر قيام ما نزديك مى شود تقيه و كتمان را بيشتر كنيد». (و در حفظ اسرار بكوشيد). «1»

2- در حديث ديگرى از همان امام همام مى خوانيم: «مَنْ افْشى سِرَّنا اهْلَ الْبَيْتِ اذاقَهُ اللَّهُ حَرَّ الْحَدِيِد؛ كسى

كه اسرار ما اهل بيت عليهم السلام را افشا كند، خداوند گرمى آهن را به او مى چشاند» (اين تعبير ممكن است اشاره به گرمى سلاح دشمنان بر پيكر او باشد). «2»

3- در حديث ديگرى از امام حسن عسكرى مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود:

«آمُرُكَ انْ تَصُونَ دِيْنَكَ وَ عِلْمَنا الَّذِى اوْدَعْناكَ، وَ اسْرارَنا الَّذِى حَمَّلْناكَ فَلا تُبْدِ عُلوُمَنا لِمَنْ يُقابِلُها بِالْعِنادِ ... و لا تُفْشِ سِرَّنا الى مَنْ يَشْنَعُ عَلَيْنا عِنْدَ الْجاهِلِينَ بِاحْوالِنا؛ به تو دستور مى دهم كه دين خود را مصوم دارى، و دانشى را كه نزد تو به وديعت گذارديم حفظ كنى، و همچنين اسرار خود را كه به تو سپرديم، بنابراين علوم ما را نزد افراد لجوج كه با آن به دشمنى بر مى خيزند آشكار مكن، و اسرار ما را نزد بى خبران نسبت به احوال ما كه آن را عيب بر ما مى گيرند افشا ننما». «3»

از اين حديث شريف در ضمن معلوم مى شود كه بيان كردن اسرار ائمه عليهم السلام نزد آگاهان و افراد حق جو و حق طلب، هيچ مشكلى ندارد، اين افراد عنود و لجوج هستند كه اگر مقامات اهل بيت عليهم السلام و فضايل آنان و علومشان را در معارف اسلامى و احكام بشنوند بر آن خرده مى گيرند و بد و بيراه مى گويند و ايجاد مزاحمت براى پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام مى نمايند.

4- در حديثى از امام صادق عليهم السلام مى خوانيم كه فرمود: «امْتَحِنُوا شِيْعَتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقِيتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَيْها، وَ عِنْدَ اسْرارَهُمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوّنا وَ الَى امْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتِهِمْ لِاخْوانِهِمْ فِيها؛ شيعيان ما را با سه چيز امتحان كنيد، يكى

با وقت نماز كه چگونه آن را حفظ مى كنند (آيا نمازها را اول وقت مى خوانند) و ديگر با اسرارى كه نزد آنها است چگونه آن را از دشمنان محافظت مى نمايند، و سوم نسبت به اموالشان، آيا

______________________________

(1). بحار، جلد 72، صفحه 412.

(2). همان مدرك.

(3). بحار الانوار، جلد 72، صفحه 418.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 367

مواسات با برادران دينى خود در آن دارند؟». «1»

5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «ما قَتَلنا مَنْ اذاعَ حَدِيثَنا قَتْلَ خَطَاءٍ وَلكِنْ قَتَلَنا قَتْلَ عَمْدٍ؛ كسى كه اسرار ما را فاش كند ما را به صورت قتل خطا نكشته، بلكه به صورت قتل عمد كشته است». «2»

6- در واقع بسيارى از مشكلات ائمه عليهم السلام و گرفتارى آنها در چنگال ظالمان بى رحم و دشمنان سرسخت و حسود اهل بيت عليهم السلام به خاطر اين بود كه بعضى از شيعيان كه زبان آنها چاك و بند درستى نداشت مطالبى درباره فضائل آن بزرگواران يا ضعف ها و رذائل دشمنان آنها مى شنيدند و آن را فاش مى كردند، و به گوش حكام ظالم وقت مى رسيد، و مايه دردسر مى شد و گاه به قتل آن بزرگواران مى انجاميد، همچنين اخبارى كه درباره قائم اهل بيت عليهم السلام و انتقام او از دشمنان بوده كه سخت مايه وحشت دشمنان مى شد، هنگامى كه افشا مى گشت، مشكلات عظيمى براى آن بزرگواران به دست مى آمد.

7- در حديث ديگرى كه همان مضمون حديث سابق را به شكل تازه اى دنبال مى كند از همان بزرگوار مى خوانيم كه در تفسى آيه شريفه «وَ يَقْتُلُونَ الْانْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍ آنها- يعنى يهود- پيامبران خدا را به ناحق مى كشند» «3» مى فرمايد:

«اما وَاللَّه ما قَتَلُوهُمْ بِاسْيافِهِمْ وَلكِنْ اذاعُوا سِرَّهُمْ وَ افْشَوْا عَلَيْهِمْ فَقُتِلُوا؛ به خدا سوگند آنها پيامبران را با شمشيرشان نكشتند، بلكه اسرار آنها را فاش كردند (و دشمنان حق ترسيدند مزاحمى براى تخت و تاج حكومتشان پيدا شود) در نتيجه پيامبران الهى كشته شدند». «4»

8- در حديث ديگرى از مفضل بن عمر نقل شده كه مى گويد: آن روز كه معلّى بن خنيس (يكى از ياران امام صادق) را كشتند من خدمت آن حضرت رسيدم و عرض كردم يا ابن رسول اللّه! آيا اين حادثه مهمى كه امروز براى شيعه اتفاق افتاده است نمى بينى؟ فرمود: چه شده است؟ عرض كردم معلّى بن خُنيس را كشتند فرمود:

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 80، صفحه 22.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 370، حديث 4.

(3). آل عمران، آيه 112.

(4). مرآة العقول، جلد 11، صفحه 64. (حديث شماره 7).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 368

«رَحِمَ اللَّهُ الْمُعَلِّى قَدْ كُنْتُ اتَوَقَّعُ ذلِكَ انَّهُ قَدْ اذاعَ سِرَّنا، وَ لَيْسَ النَّاصِبُ لَنا حَرْباً بِاعْظَمِ مَؤُنَةً عَلَيْنا مِنَ الْمُرِيعُ عَلَيْنا سِرَّنا؛ خدا معلّى را رحمت كند، من هم چنين انتظارى درباره او داشتم، او اسرار ما را فاش كرد، و كسى كه در برابر ما به جنگ برخيزد مشقت او بر ما بيش از كسى نيست كه اسرار ما را فاش كند». «1»

به هر حال حفظ اسرار ائمه اهل بيت عليهم السلام و به طور كلى حفظ اسرار مذهب از مسائل مسلّمى است كه نمى توان در آن ترديد كرد، چرا كه اگر اين اسرار فاش شود و دشمنان بر آن دست يابند، در مورد فضايل آنها حسادت مى ورزند، و در مورد برنامه هاى اجتماعى و تربيتى آنان

سعى مى كنند، تمام آنها را خنثى نمايند، به همين دليل دستور اكيد به حفظ اسرار داده شده است.

*** شاخه ديگر از رازدارى، حفظ اسرار نظامى و سياسى كشور اسلامى است، كه لزوم آن از بديهيّات است، به همين دليل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم خودش نسبت به اين مسأله فوق العاده اهميت مى داد، و هم اصحاب و يارانش را به آن توصيه مى كرد، و بسيارى از پيروزى هاى مسلمين به خاطر حفظ همين اسرار بود.

مثلًا در داستان فتح مكه اگر آن زن (ساره) كه از سوى دشمنان مأمور بود آمادگى مسلمان ها را براى فتح مكه به مشركان قريش برساند، در كار خود موفق مى شد مكه به اين آسانى فتح نمى شد، و اى بسا خون هاى زيادى از طرفين بر زمين مى ريخت. ولى تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله بر كنترل راه ها و توقيف كردن آن زن مرموز و خبرچين سبب شد كه لشكر عظيم اسلام ناگهان در كنار مكه پياده شد، و مشركان كه خود در برابر عمل انجام شده يافتند، تسليم شدند.

در روايات اسلامى به اين مسأله نيز اشاره شده و تعبيرهاى پرمعنايى در اين روايات ديده مى شود از جمله:

______________________________

(1). مرآة العقول، جلد 11، صفحه 62.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 369

1- امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِاجالَةِ الرَّأْىِ وَ الرَّأْىُ بِتَحصِينِ الْاسْرارِ؛ پيروزى در پرتو دورانديشى است، و دورانديشى در به كارگيرى صحيح انديشه است، و انديشه صحيح با نگهدارى و رازدارى ميسّر است». «1»

2- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَّلَ عَيَّرَ قَوْماً بِالْاذاعَةِ، فَقالَ اذا جائَهُمْ امْرٌ

مِنَ الْامْنِ او الْخَوْفِ اذاعُوا بِهِ، فَايَّاكُمْ وَالْاذاعَةَ؛ خداوند متعال گروهى را به خاطر افشاى اسرار سرزنش فرموده و گفته است هنگامى كه مطلبى درباره امنيت يا خوف (پيروزى يا شكست) به آنها مى رسد، فوراً آن را فاش مى كنند (يا آنها را به عنوان پيروزى از خطرات دشمن غافل مى سازند و يا به عنوان شكست مأيوس مى كنند) بنابراين از افشاء اسرار بپرهيزيد». «2»

3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «اظْهارُ الشَّى ء قَبْلَ انْ يَسْتَحْكُمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ اظهار كردن چيزى قبل از آن كه استحكام يابد، سبب فساد آن مى شود». (چرا كه مخالفان آگاه مى شوند و سنگ در راه آن مى اندازند، و چه بسا از رسيدن به نتيجه مانع مى شوند). «3»

پيامدهاى رازدارى و افشاى اسرار

همه انسان ها در زندگى شخصى خود رازهايى دارند كه گاه مربوط به ضعف ها و عيوب آنها است و گاه مربوط به پيروزى ها و موفقيت ها مى باشد، به يقين افشا كردن آنچه مربوط به ضعف و عيب است، اعتبار و حيثيت اجتماعى افراد را زير سؤال مى برد، و اى بساى مايه سلب اعتماد عمومى و شكست و آبروريزى شود، به همين دليل هم خودشان بايد آن اسرار را بپوشانند و هم ديگران، تا مجالى براى اصلاح عيوب و برطرف كردن ضعف ها حاصل شود.

و افشا كردن آنچه مربوط به پيروزى ها است آتش حسد را در دل حسودان شعله ور مى سازد، و افراد تنگ نظر و بخيل را براى از بين بردن اسباب موفقيت تحريك مى كند، و در هر حال مايه شرّ و فساد و بدبختى و ناكامى است به همين

______________________________

(1). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 48.

(2). مرآة العقول، جلد 11، صفحه 65.

(3). بحار الانوار، جلد

72، صفحه 71.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 370

دليل بايد در حفظ اين اسرار كوشيد.

در حديثى از امام كاظم عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود: «احْفَظْ لِسانَكَ تُعِزَ، وَلا تُمَكِّن النَّاسَ مِنْ قِيادِ رَقَبَتِكَ فَتُذِّلَ؛ زبانت را حفظ كن تا آبرومند باشى، و زمام اختيار خود را به دست مردم نده كه ذليل خواهى شد». «1»

جالب اينكه در آغاز اين حديث چنين آمده است: «انْ كانَ فِى يَدِكَ هذِهِ شى ءٌ، فَانْ اسْتَطَعْتَ الَّا تُعْلَمَ هذِهِ فَافْعَلْ؛ هرگاه در يك دست تو چيزى باشد و بتوانى كارى كنى كه دست ديگر با خبر نشود بكن». «2»

از اينجا روشن مى شود كه هرگاه كسى از اسرار ديگرى باخبر شود، نزد او امانت است اگر آن را افشا كند خيانت در امانت كرده، و سبب مى شود كه او گرفتار خسارات عظيمى شود، يا مقام و موقعيت اجتماعى او به خطر افتد و يا تنگ نظران و حسودان بر ضد او تحريك و بسيج شوند، و يا اراذل و اوباش در مال و عرض و ناموس او طمع ورزند.

به همين دليل در احاديث بالا خوانديم كه مى فرمود: «اسرار شما مايه خوشحالى شما است اگر آنها را كتمان كنيد، ولى اگر افشا كنيد مايه هلاكت شما است».

بنابراين انسان تا ممكن است بايد اسرار خود را به كسى نگويد و به تعبير ديگر سينه او صندوق سرّ او باشد، و اگر ضرورتى ايجاب كرد، يا بر اثر تصادفى ديگرى از آن آگاه شد، او بايد در حفظ اسرار بكوشد و نسبت به برادر مؤمنش خيانت نكند.

در مورد افشاى اسرار مذهب و مكتب در برابر متعصبان لجوج و كينه توز كه هيچ

مذهب و مكتبى را تحمل نمى كنند، و هيچ فكرى غير از فكر قاصر خويش را به رسميت نمى شناسد نيز مطلب همين گونه است مخصوصاً در مورد فضائل ائمه معصومين عليهم السلام كه شنيدن آن براى دشمنان حسود و تنگ نظر سخت و سنگين است.

همچنين در مورد حفظ اسرار سياسى و نظامى كشور اسلام و افشاى آن كه گاه سرنوشت كشور اسلام را به خطر مى اندازد يا سبب مى شود خونهاى بى گناهان

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 225، حديث 14.

(2). همان مدرك.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 371

زيادى ريخته شود و اموال و آبروها و جان هايى بر باد رود، رازدارى از اهم وظائف، و افشاى اسرار از زشت ترين رذائل اخلاقى است، و ترك آن كيفر سنگينى دارد.

به همين دليل در احاديث گذشته خوانديم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه چيزى از اسرار ما را فاش كند، همچون كسى است كه ما را عمداً به قتل رسانده نه به عنوان قتل خطا».

در حديث جالبى كه مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار نقل كرده است مى خوانيم كه خلاصه اش چنين است: دو نفر نزد على عليه السلام آمدند، يكى از آنها را مارى گزيده بود و ديگرى عقربى به او نيش زده بود، آنها سخت گريه مى كردند. على عليه السلام فرمود: اينها كيفر كارى را تحمل مى كنند كه انجام داده اند، آنها را به منزلشان بردند و دو ماه در ناراحت ترين حالات به سر مى بردند، سپس امير مؤمنان على عليه السلام دستور داد آنها را نزد او حاضر كردند، فرمود: حالتان چگونه است؟ عرض كردند در سخت ترين درد و رنجها به سر مى بريم فرمود: از گناهى كه شما را

به اينجا كشيده است توبه كنيد؟ و به او پناه بريد. عرض كردند اى امير مؤمنان چه گناهى از ما سر زده است؟ امام رو به يكى از آنها كرد و فرمود: «اما تو آيا به خاطر دارى روزى فلان كس نسبت به سلمان فارسى به خاطر علاقه اش به ما بدگويى مى كرد ولى تو دفاع از او نكردى بى آنكه ترسى به جان و مال و فرزندان خويش داشته باشى، تنها نوعى شرمسارى مانع تو شد (كه نمى بايد بشود) اگر مى خواهى خداوند درد تو را درمان كند تصميم بگير كه بعد از اين هر كسى از دوستان ما بدگويى كرد و تو مى توانى ياريش كنى كوتاهى نكن مگر اين كه بر جان و مال و خانواده ات بترسى».

و به دومى فرمود: «آيا مى دانى چرا به اين وضع گرفتار شدى؟ آيا به خاطر دارى روزى قنبر من وارد مجلس يكى از حكام جور شد و تو در آنجا بودى و به احترام او برخاستى، حاكم جور به تو اعتراض كرد كه چرا در حضور من به قنبر احترام كردى؟

تو در پاسخ گفتى من چگونه به احترام او برنخيزم در حالى كه فرشتگان خدا بالهاى خود را در راه او مى گسترانند، و روى بال هاى فرشتگان راه مى رود. هنگامى كه اين

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 372

سخن را گفتى او عصبانى شد و برخاست و به ظرب و شتم و آزار قنبر پرداخت، اگر مى خواهى خداوند عافيت به تو دهد، هرگز در برابر دشمنان ما كارى نكن كه به زيان دوستان ما تمام شود». «1»

همچنين اگر در تواريخ مى خوانديم كه بعضى از پيشوايان اسلام جاسوس هايى را اعدام كردند به خاطر

اين است كه كار آنها خون هاى پاكى را بر زمين مى ريزد، از اين رو بايد خون ناپاك آنها بر زمين ريخته شود.

ضرورت ها

گاه نياز يا ضرورتى ايجاب مى كند كه انسان سرّ خود را به ديگرى بگويد، در اين گونه موارد نيز به ما دستور داده شده است كه افراد عاقل و امينى را براى اين كار پيدا كنيم. على عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ اسَرَّ الى غَيْرِ ثِقَةٍ فَقَدْ ضَيَّعَ امْرَهُ؛ كسى كه سرّ خويش را نزد افراد غير مطمئن بازگو كند سرّ خود را ضايع كرده است». «2»

حتى دستور داده اند كه در صورت ضرورت سرّ خود را به كسى بسپاريد كه او هم سرى در نزد شما داشته باشد، تا به خاطر حفظ سرّ خويش، سرّ شما را افشا نكند.

امير مؤمنان على عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «لاتَضَعْ سِرَّكَ عِنْدَ مَنْ لا سِرَّ لَهُ عِنْدَكَ؛ سرّ خود را نزد كسى كه سرى نزد تو ندارد نگذار». «3»

مخصوصاً بايد توجه داشت كسانى كه اسرار خويش را فاش مى كنند، افراد قابل اعتمادى براى حفظ اسرار ديگران نيستند بايد از آنها پرهيز كرد.

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ، لَمْ يُطِقْ سِرَّ غَيْرِهِ؛ كسى كه از حفظ سرّ خود ناتوان است، توانايى بر حفظ اسرار ديگران ندارد». «4»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 26، صفحه 237. (با تلخيص).

(2). شرح غرر الحكم، جلد 5، صفحه 257.

(3). شرح غرر الحكم، جلد 5، صفحه 255.

(4). همان مدرك، جلد 5، صفحه 403.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 373

انگيزه هاى افشاى سرّ و راه درمان آن

اين صفت رذيله از ضعف هاى مختلفى است كه در بعضى انسان ها سرچشمه مى گيرد از جمله:

1- افراد حسود براى ضربه زدن به كسى كه مورد حسدشان است سعى در افشاى اسرار آنها دارند تا از اين طريق در افكار عمومى بى اعتبار شوند يا منافعشان به خطر بيفتد.

2-

افراد كينه توز براى اعمال كينه هاى خود از افشاى اسرار ديگران خوددارى نمى كنند تا از آنها انتقام بگيرند.

3- ديگر از انگيزه هاى كمى ظرفيت و جهل و نادانى و بى خبرى است. كسانى كه گرفتار اين حالاتند هرگز راز نگهدار نخواهند بود.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه اسرار خود را نزد سه كس نگذاريد، و يكى از سه كس را شخص احمق شمرد. «1»

در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «لاتُسِرَّ الَى الْجاهِلِ شَيْئاً لايُطيقُ كِتمانَهُ؛ سرّ خود را نزد جاهل نگذار كه توان كتمان آن را ندارد». «2»

4- اصولًا افشاء سرّ و به طور كلى نشر خبرهاى پنهانى و تازه و احياناً شگفت انگيز براى گروهى از مردم جاذبه دارد، و آمادگى زيادى براى شنيدن آن دارند، همين معنى بعضى از مردم را وسوسه مى كند كه به افشاء سرّ ديگران بپردازند و نظر شنوندگان منحرف را به خود جلب كنند.

5- لغزش ها و اشتباهات و عدم توجه به سرّى بودن بعضى از مسائل نيز عامل مهم ديگرى در افشاى اسراى است، و به همين دليل هر چه افراد رازدار بيشتر باشد، احتمال افشاى سر فزونى مى يابد، تا آنجا كه گفته اند: «كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الْاثْنانِ شاعَ؛ هر رازى از دو نفر بگذرد فاش مى شود».

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام از يكى از يارانش به نام عمار پرسيد آيا

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 4662.

(2). غرر الحكم، حديث 10265.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 374

آن سرى را كه به تو گفتم به كسى گفتى؟ عرض كرد نه به هيچكس نگفتم جز به سليمان بن خالد. فرمود: آفرين (و به همين دليل فاش شده است) آيا قول

شاعر را شنيده اى كه مى گويد:

فَلا يَعْدُوَنْ سِرِّى وَ سِرِّكَ ثالِثاًالا كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الْاثْنَيْنِ شايعُ

سرّى كه ميان من و تو است نبايد به شخص سومى برسد، چرا كه هر سرّى از دو نفر تجاوز كند، پخش مى شود. «1»

دليل آن هم روشن است چرا كه اگر بنا شود هر كسى سرّ ديگرى را به يكى از محرم اسرارش بگويد نفر دوم نيز همين كار را انجام مى دهد، سومى و چهارمى نيز به محرم اسرار بگويند در مدت كوتاهى در سراسر جامعه پخش مى شود.

و اما راه درمان

از بحث هاى پيشين دانستيم كه اگر موضوع افشاء اسرار در مورد اشخاص انجام شود، آبرو، و حيثيت آنها مى رود، و اعتماد عمومى را كه سرمايه اصلى است از دست مى دهد تا آنجا كه گاهى به كلى سقوط مى كند، و آثار وجودى آنان از جامعه محو مى شود.

و اگر افشاى اسرار مربوط به جامعه و مكتب و مذهب باشد گاه كشورى را به خطر مى اندازد و پيروان مذهبى را گرفتار مى سازد، خون هاى بى گناهان ريخته مى شود، و اموال آنها به دست متعصبان غارتگر بر باد مى رود.

توجه به عواقب دردناك افشاى اسرار، يكى از عوامل بازدارنده درباره اين رذيله اخلاقى است، همان گونه كه دقت در پيامدهاى هر يك از صفات رذيله، عامل بازدارنده اى در برابر آن است.

خشكانيدن ريشه هاى اين رذيله اخلاقى يعنى جهل و حسد و كينه توزى و مانند

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 224، حديث 9.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 375

آن راه مهم ديگرى براى درمان است.

افزايش ظرفيت انسان و گنجايش روح او مى تواند كمك به رازدارى و حفظ اسرار ديگران كند.

انديشه در كيفرهاى سنگين الهى كه افشاى اسرار فرد و جامعه دارد

كه در گذشته به گوشه اى از آن اشاره شد عامل بازدارنده امور ديگرى است.

توجه به اين نكته كه اگر افشاى اسرار ديگران سبب ضرر و زيان هايى به آنها بشود، فاش كننده سرّ به عنوان تسبيب، در بسيارى از موارد ضامن آن ضرر و زيان ها است، نيز عامل بازدارنده ديگرى است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 377

14

حلم و غضب

اشاره

خشم و غضب از خطرناك ترين حالات انسان است كه اگر جلو آن رها شود، گاه به شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل بر اعصاب خودنمايى مى كند و بسيارى از تصميم هاى خطرناك و جناياتى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد، در چنين حالتى انجام مى شود و اگر مى بينيم قرآن مجيد آن را دومين صفت پرهيزكاران بعد از صفت انفاق (در آيه 134 آل عمران) شمرده به خاطر همين است.

خشم و غضب همچون آتشى سوزان است كه گاه يك جرقّه آن تدريجاً مبدل به دريايى از آتش مى شود، و خانه ها و شهرهايى را در كام خود فرو مى برد.

اگر تاريخ را ورق بزنيم مشكلات عظيمى را كه در جوامع انسانى بر اثر شعله سوزان غضب و خشم به وجود آمده بررسى كنيم خواهيم ديد كه سرچشمه بسيارى از ضايعات و ناملائمات و حوادث دردناك همين خشم و غضب بوده است و خساراتى كه دامن افراد و خانواده ها و اجتماعات را گرفته از بيشترين خسارات است.

با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و خطرات اين رذيله و بركات حلم و بردبارى كه نقطه مقابل آن است را مورد بررسى قرار مى دهيم.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 378

1- وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاثْمِ وَ

الْفَواحِشَ وَ اذا ما غَضِبُوهُمْ يَغْفِروُنَ. (شورى- 37)

2- الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظِ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ و اللَّه يُحِبُّ الُمحْسِنينَ. (آل عمران- 134)

3- وَذَاالنُّونِ اذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيَهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ انْ لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انّىِ كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ. (انبياء- 87)

4- انَّ ابْراهيمَ لَاوَّاهٌ حَلِيمٌ. (توبه- 114)

5- انَّ ابْراهيمَ لَحَليمٌ اوَّاهٌ مُنِيبٌ. (هود- 75)

6- فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ. (صافات- 101)

7- وَ اذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. (فرقان- 63)

8- خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ. (اعراف- 199)

ترجمه

1- همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند، و هنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند.

2- همانها كه در توانگرى و تنگ دستى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم در مى گذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

3- ذا النون (يونس) را (به يادآور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت، و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمت ها (ى متراكم) صدا زد (خداوندا) جز تو معبودى نيست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.

4- به يقين ابراهيم مهربان و بردبار بود.

5- چرا كه ابراهيم بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 379

6- ما او (ابراهيم) را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم.

7- و هنگامى كه جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).

8- (به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان

را بپذير و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن).

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مورد بحث كه درباره اوصاف گروهى از مؤمنان پاكدل و مشمول عنايات حق سخن مى گويد، بعد از ذكر ايمان و توكل بر خدا مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند، و هنگامى كه خشمگين شوند (خشم خود را فرو مى برند و) عفو مى كنند (وَالَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاثْمِ وَالْفَواحِشَ وَ اذا ما غَضِبُوهُم يَغْفِرُونَ).

به تعبير ديگر آنها هنگامى كه آتش غضب در درونشان شعله ور مى شود خود را كنترل مى كنند و دست به انواع گناهان و جنايات آلوده نمى سازند.

ذكر اين صفت بعد از مسأله اجتناب از گناهان بزرگ و اعمال زشت شايد به اين جهت است كه سرچشمه بسيارى از گناهان، حالت غضب است كه زمام نفس را از دست عقل بيرون مى برد و آزادانه به هر سو مى تازد.

جالب اينكه نمى فرمايد: آنها غضب نمى كنند، چرا كه خشم و غضب به هنگام بروز ناملايمات سخت، طبيعى هر انسانى است، مهم آن است كه آنها بر غضب خويش مسلّطند و هرگز زير سلطه غضب قرار نمى گيرند، به خصوص اينكه وجود غضب در انسان هميشه جنبه منفى و ويرانگرى ندارد، گاه مى شود كه بسيار سازنده است كه بعداً به طور مشروح به خواست خدا به آن مى پردازيم.

*** در دوّمين آيه بعد از آن كه به پرهيزكاران، وعده بهشت جاويدان مى دهد كه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 380

وسعت آن به وسعت آسمانها و زمين است در بيان اوصاف آنها نخست مسأله انفاق را مطرح مى كند و مى گويد: «اين پرهيزكاران كسانى هستند كه در وسعت

و پريشانى انفاق مى كنند» (الَّذينَ يُنْفِقُونَ فى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ) سپس مى افزايد: «و خشم خود را فرو مى برند» (وَ الْكاظِمينَ الْغَيظِ) و در نتيجه از «خطاهاى مردم مى گذرند» (وَالْعافِيْنَ عَنِ النّاسِ) و در مجموع آنها افرادى نيكوكارند، «چرا كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُمحسِنينَ).

جالب اين كه در آيه بعد از آن وعده آمرزش و مغفرت به آنها داده شده كه اگر لغزشى براى آنها پيدا شود، و گناهى از آن ها سرزند به ياد خدا بيفتند و استغفار كنند، خداوند آنها را مشمول عفو خود قرار مى دهد.

اشاره به اين كه همان گونه كه آنها ديگران را عفو مى كنند و از خطاهايشان مى گذرند، خداوند هم آنها را عفو مى كند و از خطاهايشان مى گذرد.

به هر حال «كظم غيظ؛ فرو بردن خشم» در اين آيه به عنوان يكى از صفات برجسته پرهيزكاران، و در رده هاى اول بيان شده است. «1»

*** در سوّمين آيه سخن از خشم و غضب يكى از پيامبران الهى يعنى «يونس» عليه السلام نسبت به امت خويش است. خشمى كه در ظاهر مقدس بود ولى در واقع از عجله و دستپاچگى نشأت مى گرفت و به همين دليل خداوند به خاطر اين «ترك اولى» او را در تنگناى شديدى قرار داد و سرانجام از اين «ترك اولى» توبه كرد، مى فرمايد:

«و ذا النُّونِ» (يونس) را (به يادآور) در آن هنگام خشمگين (از ميان قوم خود) رفت، و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (اما هنگامى كه در كام نهنگ فرو

______________________________

(1). «كَظيم» صيغه مبالغه از ماده كظم (بر وزن نظم) در اصل به معنى بستن گلوى مشك بعد از پر شدن است، به

همين دليل كظيم به كسى گفته مى شود كه مملو از غضب شده و خويشتن دارى مى كند و به اصطلاح دندان بر جگر مى گذارد و صرف نظر مى كند، و غيظ به معنى شدت خشم است كه بر اثر بروز ناملايمات به انسان دست مى دهد و به نظر مى رسد كه غيظ مرحله شديد و بالاى خشم مى باشد بنابراين كظم غيظ به معنى خويشتن دارى و سلطه بر نفس به هنگام بروز شدّت غضب است و اين صفت بسيار بالايى است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 381

رفت) در آن ظلمت هاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست، منزّهى تو، من از ستمكاران بودم (وَذَاالنُّونَ اذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ انْ لا الهَ الّا انْتَ سُبْحانَكَ انّىِ كُنْتُ مِنَ الظّالِميْنَ).

سرانجام و بعد از تحمل سختى هاى فراوان خداوند توبه او را پذيرفت و بى آنكه در شكم نهنگ هضم شود، او را بيرون فرستاد، با تنى بسيار رنجور و ضعيف و ناتوان.

در اين كه مدت توقف يونس عليه السلام در شكم ماهى چقدر بوده چهل روز يا يك هفته يا سه روز، يا طبق روايتى كه از على عليه السلام نقل شده نه ساعت، اختلاف است، هر چه بود بسيار جانكاه و ناراحت كننده بود حتى يك لحظه آن.

راستى «يونس» چه «ترك اولى» كرده بود كه مستحق چنين كيفرى شد؟ با اين كه مى دانيم از انبياء گناه و معصيتى سر نمى زند، تصور ابتدايى بر اين است كه خشم و غضب در برابر قوم گمراهى كه دعوت خيرخواهانه پيامبر دلسوزى مانند يونس عليه السلام را نمى پذيرند، كاملًا طبيعى است، ولى براى پيامبر بزرگى مانند او، اولى اين

بود كه پس از آگاهى از اين كه به زودى عذاب الهى براى آن قوم فرا خواهد رسيد، باز هم تا آخرين لحظه آنها را ترك نگويد، و از تأثير سخن مأيوس نشود، و اگر يونس عليه السلام خشمگين نمى شد، شايد در كار خود تجديد نظر مى كرد، تجربه نيز نشان داد كه آن قوم در آخرين لحظات بيدار شدند و دست توبه و انابه به درگاه حق برداشتند و خداوند عذاب را از آنان برگرفت.

جايى كه چنين خشمى را- كه زياد هم بى دليل نبود- خداوند بر پيامبرانش نمى بخشد چگونه شعله هاى خشمى را كه از كينه توزى و انتقام و حسد و خوى هاى رذيله ديگر زبانه مى كشد خواهد بخشيد؟

بديهى است منظور از خشم در اينجا خشم بر قوم گنهكار است، و منظور از جمله (فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ)؛ اين است كه او گمان مى كرد، هجرتش از ميان آن قوم گنهكار كار بدى نيست كه در خور سرزنش و كيفر باشد، و منظور از اعتراف يونس عليه السلام به ظلم و ستم همان ظلم و ستم بر خويشتن است كه گرفتار مجازات «ترك اولى شد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 382

و اما آياتى كه از حلم و بردبارى و ترك غضب ستايش مى كند به شرح زير است:

در اوّلين و دوّمين آيه از آيات مورد بحث خداوند، حضرت ابراهيم عليه السلام را به عنوان «اوّاه حليم» يا «حليم اوّاه» معرفى مى كند، اوّلى به دنبال داستان سرپيچى آزر (عموى ابراهيم) از دعوت او به سوى توحيد و بت شكنى و استغفار ابراهيم عليه السلام براى او، و دومى به دنبال خبر دادن فرشتگان از مجازات «قوم لوط» و تقاضاى

ابراهيم عليه السلام از خداوند در مورد تخفيف مجازات آنان آمده است.

«اوّاهُ» به معنى كسى است كه مهربان و رحيم است، و براى هدايت افراد دل سوزى فراوان مى كند. «1»

به هر حال توصيف حضرت ابراهيم عليه السلام به «اوّاه حليم» يا «حليم اوّاه» كه بيانگر رابطه و نزديكى اين دو وصف با يكديگر است. نشان مى دهد كه فرو بردن غضب و حلم و بردبارى و دلسوزى حتى درباره مجرمان و تلاش براى نجات آنها از چنگال جرم و گناه و كيفر از صفات برجسته اى است كه انبياء بزرگ به آن متّصف بودند.

حضرت ابراهيم عليه السلام نه تنها در برابر عمويش «آزر» كه مردى متعصب و لجوج بود حلم و بردبارى نشان مى داد بلكه حتى در برابر «قوم لوط» با آن آلودگى هاى عجيب، دلسوزى داشت كه اگر ممكن باشد آنها را از اين آلودگى ها و گناهان بزرگ رهايى بخشد تا گرفتار عذاب الهى نشوند.

ولى فرمان الهى فرا رسيد كه همين اندازه حلم و بردبارى در برابر عمو و قوم لوط كافى است، آنها قابل هدايت نيستند. و مخصوصاً قوم لوط گرفتار آن عذاب شديد و كوبنده شدند.

*** در ششمين آيه خداوند، يكى از مواهب بزرگ خويش را بر ابراهيم مى شمرد،

______________________________

(1). البته براى «اوّاه» معناى ديگرى ذكر شده، ولى مناسب همان معنى است كه در بالا گفته شده و در اصل «اوّاه» به معنى كسى است كه فراوان آه مى كشد خواه به خاطر توبه باشد يا مسؤوليت، يا دلسوزى نسبت به مردم.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 383

مى فرمايد: (دعاى او را درباره فرزند اجابت كرديم و) او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم (فَبَشَّرْناهُ

بِغُلامٍ حَليمٍ).

جالب اين كه از ميان تمام صفات برجسته انسان، در اين آيه تنها روى صفت حلم و بردبارى تكيه شده است.

راغب در كتاب مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب است و از آنجا اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود كه گاه حلم به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته است.

اين پيشگويى درباره «اسماعيل» تحقق يافت، هنگامى كه به صورت جوان نورسى درآمد هوشيارى و عقل و حلم و بردبارى خود را به هنگام فرمان الهى درباره ذبح او نشان داد و همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است، «به پدرش عرض كرد: «يا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرْ؛ پدر جان آنچه را دستور دارى انجام ده» و در برابر مسأله ذبح تا آخرين مرحله كه فرمان خوددارى به ابراهيم عليه السلام داده شد خونسرد و تسليم بود.

*** در هفتمين آيه كه بيان صفات «عباد الرّحمن» (بندگان خاص خدا) مى كند در ضمن صفات برجسته دوازده گانه آن ها اين صفت را بر مى شمرد، «هنگامى كه جاهلان آن ها را خطاب مى كنند (و سخنان ناموزون به آنها نثار مى كنند) آنها در پاسخ سلام مى گويند (و از كنار آنها با حلم و بزرگوارى مى گذرند) «وَاذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».

گرچه در اين آيه واژه حلم به كار نرفته، ولى مفهوم مجموع آيه آن است كه بندگان خاص خدا در برابر ناملايمات مخصوصاً سخنان زشت جاهلان خشمگين نمى شوند و بردبارى نشان مى دهند، و خود را از شر درگيرى با اين گونه افراد به وسيله حلم و بردبارى رهايى مى بخشند.

در حديثى كه در تفسير آيه آمده است چنين مى خوانيم كه: پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله روزى فرمود: جمعى از امت من باشند كه من آنها را دوست دارم و آنها نيز مرا

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 384

دوست دارند، و آنها هنوز به وجود نيامده اند، گويا ايشان را مى بينم (سپس پيامبر صلى الله عليه و آله بخشى از اوصاف برجسته آنها را شمرد تا به اينجا رسيد) و به صفت صبر و حلم آراسته باشند ... و در طريق رفق و مدارا سلوك كنند، كسى عرض كرد يا رسول اللّه با غلامان خود رفق و مدارا كنند، فرمود: نه، آنها غلام ندارند و خودشان خدمت خويش را انجام مى دهند، بلكه با جاهلان و سفيهان مدارا نمايند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمُشُونَ عَلَى الْارْضِ هَوْناً وَ اذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُوُنَ قالُوا سَلاماً). «1»

منظور از سلام در اينجا اين است با آنها با مسالمت رفتار مى كنند و پاسخى كه توأم با مقابله به مثل و لغو و دشنام باشد نمى گويند و به سخنان زشت آنها بى اعتنا هستند گويى اصلًا نشنيده اند.

*** در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث كه در سوره اعراف آمده است سه دستور مهم در عبارت كوتاهى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله- به عنوان نماينده همه مؤمنان- داده شده است مى فرمايد: عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن) (خُذِالْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِيْنَ).

طبيعى است روى گردانى از جاهلان به معنى حلم و بردبارى و ترك هر گونه پرخاشگرى در برابر آنان است. بلكه مى توان گفت: دو جمله قبل هم كه دستور به مدارا و

پذيرش عذر به دعوت نيكى ها مى دهد به نوعى دلالت بر همين معنى دارد.

راه و رسم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز هميشه همين بود كه در برابر جاهلان و نابخردان نهايت صبر و حوصله و تحمل و بردبارى را نشان مى داد و هرگز به خاطر سخنان ناموزون و كارهاى بى ادبانه آنها خشم و غضب بر او چيره نمى شد.

آيه بعد از اين آيه كه مى گويد: اگر وسوسه هاى شيطان به تو برسد، به خدا پناه بر

______________________________

(1). تفسير منهج الصادقين، جلد 6، صفحه 417، (مطابق نقل تفسير اثنى عشرى ذيل آيه مورد بحث) و تفسير روح البيان، جلد 6، صفحه 241 (ذيل آيه مورد بحث).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 385

كه او شنونده و دانا است (وَ امَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ انَّهُ سَميعٌ عَليمٌ) مى تواند اشاره ديگرى به اين معنى باشد كه آتش خشم و غضب يك انگيزه شيطانى است كه هر كس در برابر آن بايد به خدا پناه برد.

شاهد اين سخن روايتى است كه در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه آمده است هنگامى كه آيه اول نازل شد و دستور بردبارى در برابر جاهلان داد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرضه داشت «كَيْفَ يا رَبِّ وَ الْغَضبُ؛ چگونه مى توانم تحمل كنم» در حالى كه خشم و غضب حاصل مى شود؟» آيه بعد نازل شد و حضرت دستور داد كه در برابر تحريكات شيطانى به خدا پناه ببر. «1»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه جامع ترين آيات قرآن درباره مكارم اخلاق، همين آيه است. «2»

راستى هم چنين است زيرا در برابر خطاها، عفو و پذيرش عذر را

در پيش گرفتن، و همه مردم را دعوت به نيكى نمودن، و با جاهلان و نابخردان درگير نشدن، سه برنامه مهم در رابطه با زندگى اجتماعى و فعاليت هاى جمعى است كه اگر هر سه با شرايط خاصش پياده شود، اكثر مشكلات اجتماعى حل خواهد شد.

*** از مجموع آيات فوق اهميت فضيلت اخلاقى حلم و بردبارى و خطرات رذيله خشم و غضب به خوبى آشكار مى شود.

خشم و غضب در روايات اسلامى

در روايات اسلامى تعبيرات عجيب و تكان دهنده اى درباره خشم و غضب وارد شده است، كه از خطرات اين رذيله اخلاقى به خوبى پرده بر مى دارد، دوازده حديث كه ذيلًا از نظر شما عزيزان مى گذرد، گلچينى از آنها است.

______________________________

(1). تفسير روح البيان، جلد 3، صفحه 298، ذيل آيه.

(2). مجمع البيان، ذيل آيه.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 386

1- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطانِ؛ غضب، آتش پاره سوزان و برافروخته اى است از سوى شيطان». «1»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْايْمانَ كَما يُفْسِدُ الصَّبْرُ الْعَسَلَ غضب ايمان را فاسد مى كند همان گونه كه صبر (داروى بسيار تلخى است كه در تلخى ضرب المثل است) عسل را خراب مى كند». «2»

3- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «اعْدَى عَدُوٍّ لِلْمَرْءِ غَضَبُهُ وَ شَهْوَتُهُ، فَمَنْ مَلَكَهُما عَلَتْ دَرَجَتَهُ وَ بَلَغَ غايَتَهُ؛ سخت ترين دشمن انسان غضب و هواى نفس او است، هر كس بتواند اين دو را مهار كند، درجه او بلند مى شود، و به آخرين مرحله كمال مى رسد». «3»

4- در حديث ديگرى از همان امام همام مى خوانيم: «الْغَضَبُ

نارٌ مُوْقَدَةٌ، مَنْ كَظَمَهُ اطْفَأَها، وَ مَنْ اطْلَقَهُ كانَ اوَّلُ مُحْتَرِقٍ بِها؛ غضب آتش برافروخته اى است كه هر كس آن را فرو برد، آن آتش را خاموش كرده، و هر كس جلو آن را رها كند، نخستين كسى است كه به آن آتش مى سوزد». «4»

5- در عبارت گوياى ديگرى از آن بزرگوار آمده است: «لَيْسَ لِابْليْسَ جُنْدٌ اشَدُّ مِن النِّساءِ الْغَضَبِ؛ براى شيطان سپاهى قوى تر از زنان (فاسد) و غضب نيست». «5»

6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى مى خوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ خشم و غضب كليد تمام بدى ها است». «6»

7- خطرات غضب به قدرى است كه امام سجاد عليه السلام در يكى از دعاهاى معروف صحيفه سجاديه از آن به خدا پناه مى برد و عرضه مى دارد: «الَّلهُمَّ انّى اعُوْذُبِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ وَ ضَعُفَ الصَّبْرِ وَ قِلَّةَ الْقَناعَةِ؛ خداوندا من به تو پناه مى برم از هيجان حرص و شدت غضب و چيره شدن حسد و ضعف شكيبائى و كمى قناعت». «7»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 70، صفحه 265.

(2). همان مدرك.

(3). شرح غرر، جلد 2، صفحه 454، حديث 3269.

(4). همان، صفحه 47، حديث 1787.

(5). آثار الصادقين، جلد 15، صفحه 454.

(6). اصول كافى، جلد 2، صفحه 303.

(7). صحيفه سجاديه، دعاى 8.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 387

8- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «ايَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَاوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ نَدَمٌ؛ از غضب بپرهيز كه آغازش ديوانگى و آخرش پشيمانى است». «1»

9- از همان بزرگوار در تعبير گوياى ديگرى در رابطه منفى غضب و عقل مى خوانيم: «عِنْدَ غَلَبَةِ الْغَيْظِ

وَ الْغَضَبِ يُخْتَبَرُ حِلْمُ الْحُلُماءِ؛ به هنگام غلبه خشم و غضب عقل عاقلان به آزمون گذارده مى شود». «2»

10- و نيز در گفتار پر معناى ديگر درباره عواقب دردناك غضب مى فرمايد: «عُقُوبَةُ الْغَضُوبِ وَ الْحَقُودِ وَ الْحَسُودِ تَبْدَءُ بِانْفُسِهِمْ؛ كيفر افراد خشمگين و كينه توز و حسود، قبل از هر كس دامن خود آنها را مى گيرد». «3»

11- از امام صادق عليه السلام آمده است: «مَنْ كَفَّ غَضَبَه سَتَر اللَّهُ عَوْرَتَهُ؛ كسى كه خشم خود را باز دارد، خداوند عيوب او را مستور مى دارد». «4»

12- اين بحث را با حديث ناب ديگرى پايان مى دهيم- هر چند احاديث معصومين عليهم السلام در اين زمينه بسيار فراوان و پربار است- امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«اىُّ شى ءٍ اشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ انَّ الرَّجُلَ اذا غَضِبَ يَقْتُلُ النَّفْسَ وَ يَقْذِفُ الُمحْصَنَ؛ چه چيز بدتر از غضب است، هنگامى كه انسان خشمگين مى شود، آدم مى كشد و افراد پاك را دشنام مى دهد و متهم مى سازد». «5»

*** از روايات بالا- كه گلچينى از روايات زيادى بود كه در نكوهش غضب وارد شده است- ابعاد فاجعه اى كه غضب و خشم در زندگى انسان مى آفريند به خوبى روشن شد، در حقيقت همان گونه كه در روايات بالا آمد خشم بدترين دشمن انسان، آتش سوزان، خطرناكترين لشكر شيطان، كليد تمام بدى ها، آغازش جنون و پايانش

______________________________

(1). شرح غرر، جلد 2، صفحه 286، حديث 2635.

(2). همان، جلد 4، صفحه 326، حديث 6225.

(3). همان، صفحه 361، حديث 6325.

(4). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 293.

(5). سفينة البحار، ماده غضب.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 388

پشيمانى است.

اثرات ويرانگر غضب و پيامدهاى آن

كمتر صفتى از صفات رذيله است كه به اندازه غضب ويرانى به بار مى آورد و اگر

فهرستى از آثار سوء غضب نوشته شود، معلوم مى گردد كه اثرات سوء آن از بسيارى از اخلاق رذيله بيشتر است، و از جمله مى توان امور زير را برشمرد:

1- قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجه داشت كه خشم و غضب دشمن آدمى است و به هنگام هيجان غضب، عقل به كلى از كار مى افتد، و انسان ديوانه وار حركاتى را انجام مى دهد كه نه تنها مايه تعجب همه اطرافيانش مى گردد، بلكه خود او نيز بعد از فرو نشستن آتش غضب، از كارهايى كه در آن حال انجام داده است در تعجب و وحشت فرو مى رود، در آن حال گاهى ديوانه وار به هر كس حتى نزديكترين دوستان خود حمله مى كند، دست او تا مرفق در خون بى گناهان فرو مى رود، مى زند، درهم مى شكند، مى كوبد و ويران مى كند، درست همانند يك ديوانه خطرناك.

لذا امير مؤمنان على عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْالْبابَ وَ يُبْعِدُ مِنَ الصَّوابِ؛ غضب عقل آدمى را فاسد مى كند، و انسان را از كار صحيح دور مى سازد». «1»

و نيز به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه اگر بخواهيد ميزان عقل انسان ها را به دست آوريد، به مقدار مالكيت آنها بر نفس و اعصابشان به هنگام غضب نگاه كنيد، در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «لايُعْرَفُ الرَّأىُ عِنْدَ الْغَضَبِ؛ فقط در موقع غضب مى توان عقل و رأى افراد را سنجيد». «2»

2- غضب موجب تباهى ايمان است، زيرا افراد عصبانى نه تنها مرتكب گناهان كبيره مى شوند كه با ايمان صحيح سازگار نيست، بلكه گاهى به ساحت مقدس پروردگار نيز- نعوذ باللّه- جسارت مى كنند، و يا بر حكمت و

قسمت و تدبير او خرده مى گيرند كه اين مرحله اى است بسيار خطرناك.

در احاديث گذشته خوانديم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: غضب ايمان را فاسد مى كند، همان گونه كه صبر (دارويى است بسيار تلخ) عسل را فاسد مى كند.

______________________________

(1). غرر الحكم، حديث 1356.

(2). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 113.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 389

3- غضب منطق انسان را خراب مى كند، و به گزافه گويى و باطل گويى وامى دارد، و اگر شخص غضبناك در مقام قضاوت باشد به يقين داورى صحيح نخواهد كرد. به همين دليل در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَيِّرُ الْمَنْطِقَ وَ تَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ، وَ تُفَرِّقُ الْفَهْمَ؛ شدت غضب منطق انسان را دگرگون مى سازد، و ريشه دليل را قطع مى كند، و فهم و شعور را پراكنده مى سازد». «1»

در آداب القضاء در كتاب قضاوت از كتب فقهيه نيز تصريح شده است كه قاضى به هنگام غضب بر كرسى قضاوت ننشيند.

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنِ ابْتُلِىَ بِالْقَضاءِ فَلا يَقْضِى وَ هُوَ غَضْبانٌ؛ كسى كه گرفتار امر قضاوت مى شود، در حال غضب قضاوت نكند».

4- ديگر از پيامدهاى سوء خشم و غضب، آشكار شدن عيوب پنهانى انسان است زيرا در حال عادى، هر كس خود را كنترل مى كند، تا عيوب و نقطه ضعف هاى خويش را پنهان دارد، و آبرويش را در برابر اين عيوب كه تقريباً همه كم و بيش دارند حفظ نمايند، اما هنگامى كه آتش خشم و غضب شعله ور مى شود، پرده ها كنار مى رود، و كنترل عقل برداشته مى شود، و عيوب مخفى انسان آشكار مى گردد، و آبروها بر باد مى رود.

در غرر الحكم

از امير مؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است: «بِئْسَ الْقرِيْنُ الْغَضَب يُبْدِىُ الْمَعايِبَ، وَ يُدْنِى الشَّرَّ وَ يُباعِدُ الْخَيْرَ؛ غضب همنشين بدى است، عيوب نهانى را آشكار مى سازد، شر و بدى را نزديك و خير و نيكى را دور مى سازد». «2»

5- خشم و غضب راه شيطان را به سوى انسان باز، و به او نزديك مى سازد، زيرا ايمان و عقل كه دو مانع قوى در برابر هجمات شيطانند به هنگام غضب، ضعيف و ناتوان مى شوند، و موانع از سر راه شيطان برداشته مى شود به همين دليل به آسانى در انسان نفوذ مى كند.

در حديث معروفى مى خوانيم: هنگامى كه نوح عليه السلام امت خود را (كه بعد از ارشاد و

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 428.

(2). جامع احاديث الشيعه، كتاب الجهاد، جلد 13، صفحه 468.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 390

تبليغ طولانى و مستمر پذيرش هدايت نشده بودند) نفرين كرد (و نابود شدند) شيطان نزد نوح عليه السلام آمد و گفت: تو حقى بر گردن من دارى مى خواهم آن را تلافى كنم.

نوح عليه السلام در تعجب فرو رفت، گفت بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم، چه حقى؟

گفت همان نفرينى كه درباره قومت كردى و آنها را غرق نمودى و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم، و من تا مدتى راحتم، تا زمانى كه نسل ديگرى بپا خيزد و من به گمراه كردن آنها مشغول شوم.

نوح عليه السلام (با اين كه مى دانست نهايت كوشش را براى قوم خود كرده بود در عين حال ناراحت شد و) به شيطان گفت: حالا چه جبرانى مى خواهى كنى؟

(نوح مى خواست سخنان او را نپذيرد،

ولى خطاب از طرف پروردگار آمد كه گفتارش را بپذير در اينجا راست مى گويد).

شيطان گفت: در سه زمان به ياد من باش، كه من نزديكترين فاصله را به مردم در اين سه موقع دارم:

1- هنگامى كه خشم تو را فرا مى گيرد به ياد من باش.

2- هنگامى كه در ميان دو نفر قضاوت مى كنى مراقب من باش.

3- و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى، و هيچ كس در آنجا نيست باز به ياد من باش. «1»

در روايت ديگرى مى خوانيم كه «ذو القرنين يكى از فرشتگان را ملاقات كرد و به او گفت: دانشى به من بياموز كه بر ايمان و يقينم بيفزايد. او گفت: خشم و غضب را ترك كن زيرا هنگامى كه انسان غضب مى كند، شيطان بيش از هر زمان بر او مسلط است، بنابراين غضب را با وقار خويشتن دارى بازگردان، و آتش آن را با آرامش خاموش كن و از عجله بپرهيز كه هنگامى كه در كارها عجله كنى از نصيب خود

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 11، صفحه 318.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 391

محروم خواهى شد و در برابر اشخاص دور و نزديك مهربان باش و سخت گير و عنود نباش». «1»

بى شك غضب علاوه بر اين آثار شوم مادى و اجتماعى و اخلاقى آثار سوء معنوى فراوانى نيز دارد به طورى كه از روايات مختلف استفاده مى شود كسى كه خشم خود را فرو برد، ثواب شهدا را «2» دارد و در قيامت همنشين انبياء «3» و قلب او از نور ايمان پر مى شود «4»

اسباب و انگيزه هاى غضب

غضب و خشم پديده روحى پيچيده اى است كه از عوامل و انگيزه هاى مختلف سرچشمه مى گيرد و شناخت اين عوامل

يكى از مهمترين اسباب تند خويى و غضب است، از جمله عوامل و اسباب زير را مى توان نام برد كه هر يك سهم مهمى در بروز اين پديده خطرناك روحى دارد از جمله:

1- قضاوت هاى عجولانه: در زندگى فردى و اجتماعى همه روز اخبار ناراحت كننده اى به انسان مى رسد، اگر فوراً به قضاوت بنشيند، آتش خشم در دل او شعله ور مى شود، و گاه دست به كارهاى زشت و خطرناكى مى زند، و چه بسا بعد از تحقيق و تحمل مى بيند اصل خبر نادرست يا حد اقل ناقص بوده كه اگر تحقيق مى كرد، هرگز خشمگين نمى شد. اخلاق در قرآن ج 3 434

آرى اين قضاوت هاى عجولانه است كه در طول تاريخ عامل عصبانيت ها و عواقب تلخ و دردناك شده است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد: «مِنْ طَبائِعِ الْجُهَّالِ التَّسَرُعُ الَى الْغَضَبِ فِى كُلِ حالٍ؛ از طبيعت جاهلان اين است كه در هر حال به سوى خشم و

______________________________

(1). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 293.

(2). جامع احاديث الشيعه، جلد 13، صفحه 479.

(3). همان مدرك.

(4). همان، صفحه 478.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 392

غضب سرعت مى كنند (چرا كه گرفتار قضاوت هاى عجولانه مى شوند). «1»

2- كمى ظرفيت: افرادى كه داراى روح بزرگ، و فكر گسترده هستند، حوادث تلخ را در درون جان خود، تحمل مى كنند و نگه مى دارند، ولى افراد كم ظرفيت با كمترين ناملائمى از ناملائمات بر مى آشوبند، و گاه به زمين و زمان بد مى گويند.

حديث بالا كه سرعت غضب را از خوى جهّال شمرده بود اشاره اى به اين حقيقت نيز مى تواند داشته باشد.

3- تكبر و خودبرتربينى: افراد متكبر افرادى پر توقع اند و هميشه مايل هستند كه ديگران حريم آنها

را حفظ كنند، مقدم آنها را خير مقدم بدانند و گرامى دارند و امتيازات خاصى براى آنها قائل شوند، اما هنگامى كه اين عكس العمل ها را از مردم نمى بينند به سرعت عصبانى و خشمگين مى شوند، در حالى كه ريشه اصلى بدبختى در وجود خود آنها است و دوستان و اطرافيان مردم گناهى ندارند.

در حديثى از حضرت مسيح عليه السلام نقل شده كه ضمن شرح اسباب غضب يكى از عوامل آن را تكبر و عجب و خودبينى برشمرد. «2»

در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه حواريون به او گفتند اى آموزنده نيكى ها به ما بگو از همه خطرناك تر چيست؟ فرمود: غضب خداوند است، عرض كردند: با چه وسيله اى از غضب خداوند در امان باشيم، فرمود: غضب نكنيد.

عرض كردند سرچشمه غضب چيست؟ فرمود: «الْكِبْرُوا التَّجَبُّرُ وَ مَحْقَرَةُ النَّاسِ؛ تكبر و خودبزرگ بينى و مردم را كوچك شمردن». «3»

4- حسد و كينه توزى: افراد حسود و كينه توز، مواد اصلى كينه توزى را در درون دل نهفته اند، و دقيقاً همچون مخزن باروتى است كه با نزديك شدن به جرقه كوچكى شعله ور مى گردد، و آتش خشم از تمام وجودشان ظاهر مى شود. در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «الْحِقْدُ مَثارُ الْغَضَبِ؛ كينه توزى سبب خشم

______________________________

(1). شرح غرر الحكم، جلد 6، صفحه 28، حديث 9351.

(2). محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 304.

(3). سفينة البحار، ماده غضب.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 393

است». «1»

5- حرص و دنياپرستى: افرادى كه عشق و دلباختگى به دنيا وجودشان را پركرده و حرص و آز در درون جانشان لانه گزيده، كمترين مزاحمت به منافع خويش را تحمل نمى كنند، و به سرعت بر

مى آشوبند. و از آنجا كه زندگى اجتماعى خالى از مزاحمت هاى پى در پى نيست، بلكه مى توان گفت مزاحمت هاى جزئى همه روز وجود اين گونه افراد غالباً خشمگين و عصبانى هستند و اگر نتوانند، خشم خود را بر سر اين و آن بريزند، درون جانشان را همچون خوره مى خورد.

در ادامه حديثى كه از حضرت مسيح عليه السلام در بالا اشاره كرديم نيز اشاره به اين عامل شده و مى فرمايد: «وَشِدَّةُ الْحِرْصِ عَلى فُضُولِ الْمالِ وَ الْجاهِ؛ شدت حرص بر فزونى مال و مقام».

درمان غضب

با توجه به اين كه غضب، آثار شوم و پيامدهاى بسيار خطرناكى دارد، و گاه شيرازه زندگى انسان را از هم مى پاشد، كوشش و تلاش براى درمان آن بسيار لازم است و افراد عصبانى اگر در اصلاح حال خويش نكوشند پشيمان خواهند شد.

بزرگان علم اخلاق در اين زمينه بحث هاى فراوانى دارند و از آن بالاتر در روايات اسلامى دستورهاى مهم و مؤثرى براى خاموش كردن آتش غضب داده شده است كه گلچينى از آن را ذيلًا از نظر مى گذرانيم:

1- افراد خشمگين و عصبانى هميشه حتى قبل از آن كه شعله هاى آتش غضب قلب آنها را احاطه كند، بايد در آثار شوم آن بينديشند، و مرتب به خود تلقين كنند كه غضب آتشى است كه ممكن است خرمن ايمان و سعادت و هستى آنها را بسوزاند، غضب آتش خشم خدا را در دنيا و آخرت مى افروزد. غضب دوستان را از انسان دور مى كند و حربه به دست دشمنان مى دهد، غضب آثار ويرانگرى روى اعصاب انسان مى گذارد، عمر او را كم مى كند و سلامتى او رابه خطر مى اندازد. غضب انسان را از رسيدن به مقامات

معنوى و مادى باز مى دارد.

______________________________

(1). شرح غرر، جلد 1، صفحه 142، حديث 530.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 394

به عكس، حلم و بردبارى رمز موفقيت و پيشرفت و سلامت روح و جسم و سبب محبوبيت در جامعه و موجب رضاى خدا و دورى شيطان است. همچنين درباره ثواب هاى الهى كه براى بردباران ذخيره شده و كيفرهايى كه در انتظار صاحبان غضب است نيز بينديشيد.

نه تنها در حال غضب، بلكه قبل از آن نيز بايد در اين مسائل بينديشد و به خود تلقين كند تا گرفتار آن نشود.

2- فكر در عواقب خشم و غضب؛ بارها اين نكته را تجربه كرده ايم و اگر ما تجربه نكرده ايم ديگران تجربه كرده اند، كه هر تصميمى كه انسان به هنگام غضب مى گيرد نسنجيده و نادرست است و غالباً موجب پشيمانى مى گردد، چه بهتر كه اين جمله معروف را كه از بعضى از دانشمندان به يادگار مانده، همواره با خود زمزمه كند، به هنگام غضب نه تصميم و نه تنبيه و نه مجازات.

3- از طرق مهم درمان كه در روايات بر آن تأكيد شده است ذكر خدا است، در بعضى از روايات آمده هنگامى كه عصبانى مى شويد: «اعُوْذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيْمِ» بگوئيد. «1»

در بعضى ديگر آمده است به هنگام غضب «لا حَوُلَ وَ لا قُوَّةَ الَّا بِاللَّه الْعَلِىَّ الْعَظِيمِ» بگوييد تا غضب از شما برود. «2»

در بعضى ديگر از روايات آمده است: «به هنگام غضب صورت بر زمين بگذاريد و براى خدا سجده كنيد».

ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: غضب جرقه اى است كه در قلب انسان قرار مى گيرد (و آثار آن در وجود

او نمايان مى شود) آيا نمى بينيد كه چشمان او سرخ، و رگ هاى او متورّم مى شود. كسى كه اين حالات را در خود مشاهده كند، صورتش را به زمين بگذارد. «3»

به يقين هر كس چنين كند و به درگاه خدا پناه ببرد و از او رفع شر شيطان و غضب را بخواهد آرامش مى يابد.

______________________________

(1). سفينة البحار، ماده غضب، المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 307.

(2). جامع الاحاديث، جلد 13، صفحه 472.

(3). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 308.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 395

به يقين هر گونه ذكر خدا در اين حال مناسب و مؤثر است، ولى آنچه در بالا آمد، مؤثرتر مى باشد.

مرحوم شيخ حرّ عاملى در وسائل، بابى تحت عنوان باب وجوب ذكر اللّه عند الغضب در ابواب جهاد النفس آورده است كه دليل بر اهميت اين موضوع است. «1»

4- تغيير دادن حالت يكى ديگر از طرق درمان غضب است همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است: اگر شخص در حال نشستن عصبانى شده برخيزد و اگر ايستاده است بنشيند، و صورت از آن صحنه برگرداند يا دراز بكشد و اگر بتواند از آن محل دور شود، و خود را به كار ديگرى مشغول سازد.

اين تغيير حالت براى فرو نشستن آتش خشم و غضب بسيار مؤثر و مفيد است.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «كانَ النَّبِىّ اذا غَضِبَ وَ هُوَ قائِمٌ جَلَسَ وَ اذا غَضِبَ وَ هُوَ جالِسٌ اضْطَجَعَ، فَيَذْهَبُ غَيْضُهُ؛ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله (بر اثر كارهاى بسيار زشت جاهلان) عصبانى مى شد، در حالى كه ايستاده بود مى نشيت و اگر نشسته بود، به پهلو مى خوابيد و خشم او

برطرف مى شد». «2»

در بحار الانوار از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «وَ ايُّما رَجُلٍ غَضِبَ وَ هُو قائِمٌ فَلْيَجْلِسْ فَانَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْه رِجْزُ الشَّيْطانِ وَ انْ كانَ جالِساً فَلْيَقُمْ؛ هر كس كه خشمگين شود در حالى كه ايستاده باشد بنشيند، چرا كه پليدى شيطان از او دور مى شود، و اگر نشسته است برخيزد».

در ذيل اين حديث آمده است كه اگر انسان نسبت به يكى از بستگانش خشمگين شود و بدن او را با دست خود لمس كند و اين تماس بدنى خشم او را فرو مى نشاند. «3»

5- وضو گرفتن: نوشيدن آب خنك و شستن سر و صورت با آن به يقين در خاموش كردن آتش غضب مؤثر است. بلكه در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است

______________________________

(1). وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 291، (باب 54 از ابواب جهاد النفس)

(2). المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 308، بحار الانوار، جلد 70، صفحه 272.

(3). بحار الانوار، جلد 70، صفحه 272.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 396

«اذا غَضِبَ احَدُكُمْ فَلْيَتَوضَّأ؛ هنگامى كه كسى از شما خشمگين شود وضو بگيرد». «1»

از اين تعبير استفاده مى شود كه وضو گرفتن به هنگام خشم و غضب مستحب است و در فرو نشاندن آتش غضب تأثير دارد.

مرحوم علامه مجلسى در تفسير كوتاهى كه بر اين حديث نوشته است مى فرمايد:

«بعيد نيست كه منظور از وضو گرفتن در اينجا شستن دست باشد». ولى با توجه به اين كه وضو در لسان روايات به معنى همين وضوى نماز است و به اصطلاح حقيقت شرعيه در معنى جديد شده است، ظاهر حديث مزبور همان وضوى نماز است.

در بعضى از روايات

از رسول خدا صلى الله عليه و آله علاوه بر وضو، غسل هم وارد شده است مى فرمايد: «وَ اذا غَضِبَ احَدُكُمْ فَلَيَتَوَضَّأ وَ لْيَغْتَسِلْ فَانَّ الْغَضَبَ مِنَ النّارِ؛ هنگامى كه كسى از شما خشمگين مى شود وضو بگيرد و غسل كند، زيرا غضب از آتش است» (و آتش را آب خاموش مى كند). «2»

و در تعبير ديگرى آمده است كه غضب از شيطان است، و شيطان از آتش آفريده شده و آتش را آب خاموش مى كند، بنابراين هنگامى كه كسى از شما خشمگين شد وضو بگيرد». «3»

هرگاه امور بالا به يكديگر ضميمه شود، و اضافه بر آنها انسان در پيامدهاى خطرناك غضب در دنيا و آخرت، و كيفر و مجازات الهى آن بينديشد به يقين آتش غضب او هر چند شديد و سوزان باشد خاموش خواهد شد. مشكل آنجا پيدا مى شود كه انسان در همان حال و در همان صحنه بماند و هيچ تغيير و دگرگونى در وضع خود ندهد كه نجات از پيامدهاى آن، مشكل و گاه غير ممكن مى شود.

اقسام غضب

خشم و غضب هميشه جنبه منفى ندارد، گاه جنبه مثبت دارد و براى زندگى مادى و معنوى انسان ضرورى و لازم است. بنابراين مى توان غضب را به مثبت و

______________________________

(1). همان، جلد 77، صفحه 312.

(2). همان، جلد 70، صفحه 272.

(3). همان مدرك.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 397

منفى، يا «ستوده» و «نكوهيده» تقسيم كرد، و هرگاه خشم الهى را نيز بر آن بيفزاييم غضب بر سه گونه تقسيم خواهد شد:

1- غضب خداوند: در بسيارى از آيات قرآن سخن از غضب و سخط الهى به ميان آمده است، مخصوصاً درباره بنى اسرائيل كه در آيات زيادى اشاره به غضب

الهى نسبت به آنها، بلكه غضب بعد از غضب آمده است تا آنجا كه مغضوب عليهم از سوى جمعى از مفسران، در سوره حمد، به گنهكاران بنى اسرائيل كه نه تنها در گذشته، بلكه در عصر و زمان ما نيز چهره تاريخ بشريت را سياه كرده اند، تفسير شده است.

بى شك غضب به معنى هيجان درونى توأم با انتقام جويى كه آثار آن برافروخته شدن صورت و پرشدن رگ هاى گردن از خون است در مورد خداوند كه بالاتر از جسم و جسمانيت و تغيير و دگرگونى است مفهومى ندارد، همان گونه كه انتقام جويى به معنى فرو نشاندن سوز دل و به اصطلاح تشفى قلب با اذيت و آزار دشمن درباره ذات پاك الهى نيز نامفهوم است.

لذا مفسران غضب الهى را به معنى كيفر عادلانه او در مورد گنه كاران در دنيا و آخرت تفسير كرده اند.

راغب در كتاب مفردات با صراحت مى گويد: هنگامى كه غضب به عنوان يكى از اوصاف الهى ذكر شود مراد از آن فقط انتقام (و مجازات) است.

در احاديث اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است، چنانكه در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در برابر اين سؤال كه غضب خداوند چيست؟ فرمود:

«غَضَبَ اللَّهُ تَعالى عِقابُهُ. يا عَمرو! «1» مَنْ ظَنَّ انَّ اللَّهَ يُغَيِّرُهُ شَىْ ءٌ فَقَدْ كَفَرَ؛ منظور از غضب خداوند متعال، عقاب و كيفر او است. اى عمرو! كسى كه گمان كند چيزى خداوند را دگرگون مى سازد (و تغيير حالت مى دهد) كافر شده است». «2»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه خشم خدا كيفر او است

______________________________

(1). اشاره به عمرو بن عبيد معتزلى است كه با جماعتى خدمت

امام باقر عليه السلام آمده بودند، به گمان اين كه آن حضرت را بيازمايند و سرانجام شرمنده باز گشتند.

(2). بحار الانوار، جلد 4، صفحه 68.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 398

همان گونه كه رضاى او ثواب او است. (نه اين كه در ذات خداوند به هنگام خشم و رضا تغيير و دگرگونى حاصل شود كه اين از صفات ممكنات است).

كوتاه سخن اينكه آيات و رواياتى كه سخن از غضب و سخط خدا مى گويد، ارتباطى با خشم و غضب مخلوقين ندارد، بلكه كيفرهايى است عادلانه كه براى تربيت انسان ها مقرر شده است.

2- خشم هاى منفى و غضب هاى ويرانگر كه در مباحث گذشته به طور كامل پيرامون آن بحث شد، و خطرات و پيامدهاى سوء آن را دانستيم، و انگيزه ها و طرق درمان آن را نيز بررسى كرديم، و در اينجا نيازى به توضيح بيشتر نمى بينيم.

3- غضب هاى مثبت انسانى: اگر كسى گمان كند خداوند نيرويى در انسان بى حكمت آفريده است، يا بعضى از نيروهاى خدا داد صرفاً جنبه ويرانگرى دارد چنين كسى حكمت خدا را نشناخته، و در واقع توحيد افعالى او ناقص است.

محال است عضوى در پيكر و نيروئى در درون و جان آدمى باشد، و اثر مثبتى نداشته باشد. از جمله نيروى غضب است.

هنگامى كه انسان خشمگين مى شود، تمام توان او بسيج مى گردد، و گاه قدرت او چندين برابر زمان عادى و معمولى مى شود. فلسفه وجودى اين حالت در واقع آن است كه اگر جان يا مال يا منافع ديگر انسان به خطر بيفتد بتواند حد اكثر دفاع را در برابر مهاجم داشته باشد، و اين نعمت بسيار بزرگى است.

پرندگان يا حيوانات ديگرى را ديده ايم كه در

هنگام عادى با يك اشاره فرار مى كنند، اما زمانى كه جان خود يا فرزندان خود را در خطر ببينند، گاه چنان مى ايستند و دفاع مى كنند كه انسان را در شگفتى فرو مى برند. گاه يك پرنده ترسو هنگامى كه نوزاد خود را در خطر ببيند، مانند يك عقاب حمله مى كند، و با قوّت و قدرت مهاجم يا مهاجمين را عقب مى راند، حتى حيوانى مانند گربه اگر در اتاق در بسته اى گرفتار شود و به او حمله كنند، به مقابله بر مى خيزد و مبدل به حيوان بسيار خطرناك مى شود كه به روى هر انسان مهاجم پنجه مى اندازد و مانند يك حيوان درنده طرف مقابل را مجروح مى كند.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 399

بنابراين نيروى غضب يك نيروى مفيد و مهم دفاعى است كه براى بقاى حيات انسان ضرورت دارد، مشروط بر اين كه در جاى خود به كار گرفته شود.

در آيات و روايات اسلامى سخن از خشم مقدس و غضب الهى بسيار است، از جمله:

1- در داستان موسى عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه براى گرفتن پيام الهى به كوه طور آمده بود، و در غياب او سامرى گمراه از فرصت استفاده كرد و گوساله معروف خود را ساخت و بنى اسرائيل را به پرستش آن وادار نمود، و خداوند اين خبر را در همان كوه طور به اطلاع موسى عليه السلام رسانيد، موسى عليه السلام خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خويش باز گشت و الواحى كه در آن احكام بنى اسرائيل بود. به كنارى افكند، و موهاى سر يا ريش برادر و جانشين خود را گرفت و كشيد و بر او فرياد زد:

كه چرا در مقابل اين

انحراف بزرگ خاموش نشستى؟ چرا از من پيروى نكردى؟ و فرمان مرا به بوته فراموشى افكندى و در اينجا هارون به دفاع از خود پرداخت و ترس از تفرقه را به عنوان عذر خود ذكر نمود: (وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى الى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَ ما خَلَفْتُمُونى مِنْ بَعْدِى أَعَجِلْتُمْ امْرَ رَبِّكُمْ وَ الْقَى الْالواحَ وَأخَذَ بِرَأسِ اخيهِ يَجُرُّهُ الَيْهِ). «1»

اين خشم و عصبانيت شديد تكانى به بنى اسرائيل داد، و بسيار زود متوجه اشتباه بزرگ خود، يعنى انحراف از توحيد به شرك شدند.

به يقين اين گونه عصبانيت ها و غضب ها كه در برابر انحراف و گمراهى مردم ظهور و بروز پيدا مى كند، مثبت و سازنده است و جنبه الهى دارد.

همچنين تمام خشم و غضب هاى انبياى الهى در برابر اقوام گمراه.

به يقين اگر موسى عليه السلام با خونسردى با اين مسأله برخورد مى كرد، اى بسا خون سردى او را دليل بر امضاى گوساله پرستى مى گرفتند و مبارزه با آن بعداً مشكل مى شد ولى اين خشم و غضب كار خود را كرد، و تكان سختى به آنان داد.

______________________________

(1). به سوره طه، آيات 92 تا 94 و سوره اعراف آيات 150 تا 151 مراجعه شود.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 400

2- در حالات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى خوانيم كه گاه در برابر بعضى از حوادث به گونه اى عصبانى مى شد كه آثار خشم و غضب در چهره مباركش نمايان مى گشت.

مثلًا در داستان حديبيّه مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در برابر پيشنهاد سهيل بن عمرو (نماينده قريش جهت عقد پيمان صلح) درباره بعضى از موارد نادرست صلحنامه سخت عصبانى شد به گونه اى كه

آثار خشم و غضب در چهره او نمايان گشت (و همين امر سبب پس گرفتن آن پيشنهاد شد). «1»

3- در حالات امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه در برابر ظلم يكى از مسلمانان نسبت به همسرش، و تهديد كردن او را به سوزاندن با آتش، على عليه السلام سخت عصبانى شد، و به روى آن جوان شمشير كشيد و فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم (و سفارش نيك رفتارى به همسرت را به تو مى نمايم) تو دارى اين چنين پرخاشگرانه به حق و عدالت پشت مى كنى، توبه كن وگرنه جانت در خطر است. جوان متجاوز كه وضع را چنين ديد به سرعت عقب نشينى كرد و از در عذرخواهى درآمد و تقاضاى بخشش نمود. «2»

به يقين اين خشم مقدس الهى بود كه در مقام دعوت افراد گنهكار به سوى حق و عدالت بسيار كارساز و مؤثر است.

4- درباره ابو ذر مى خوانيم هنگامى كه عثمان امر به معروف و نهى از منكر او را تحمل نكرد دستور تبعيد او را به سرزمين بد آب و هواى ربذه صادر كرد. على عليه السلام به بدرقه او آمد و هنگام وداع با او فرمود: «يا اباذَرَ انَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ (عزّ وجل) فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ انَّ الْقَوْمَ خافُوكَ عَلى دُنْياهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلى دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِى ايديهِمْ ما خافُوكَ عَلَيهِ وَاهْرُبْ مِنْهُمْ بِما خِفْتَهُمْ عَلَيهِ؛ اى ابو ذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى، پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باش اين مردم (عثمان و دار و دسته او) از تو بر دنيايشان ترسيدند و

تو از آنها بر دينت، پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار. و به خاطر آنچه بر آن مى ترسى از آنها فرار كن». «3»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 20، صفحه 360.

(2). همان، جلد 40، صفحه 113.

(3). نهج البلاغه، خطبه 130.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 401

بديهى است خشم ابو ذر نسبت به كسانى كه اموال بيت المال را به ناحق در ميان خود تقسيم مى كردند و به مردم ظلم و ستم روا مى داشتند يك خشم مقدس الهى بود.

در سخن ديگرى از خود ابو ذر به هنگامى كه معاويه از انتقادات او به وحشت افتاد، و مى خواست او را از شام كه تبعيد كند، نقل شده است چنين مى خوانيم كه او خطاب به گروهى از مؤمنان شام به بدرقه او آمده بودند چنين گفت: «ايُّهَا النَّاسُ اجْمَعُوا مَعَ صَلاتِكُم وَ صَومِكُمْ غَضَباً لِلّه عَزَّوَجَلّ اذا عُصِىَ فِى الارْضِ؛ اى مردم! همراه نماز و روزه خود خشم براى خداوند متعال در برابر گناهانى در زمين انجام مى شود داشته باشيد». «1»

5- در حديثى در حالات سيّدالشهدا امام حسين عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه وليد بن عتبه والى و فرماندار مدينه بود (و مى خواست با استفاده از موقعيت خود اموالى از حضرت را غصب كند) امام عمامه او را از سرش برداشت و بر گردنش پيچيد (و فشار داد وليد هنگامى كه اين شجاعت و غضب را ملاحظه كرد عقب نشينى نمود) مروان (معاون وليد) به او گفت من تا امروز چنين جرأت و جسارت كسى را بر اميرش نديده بودم. (اشاره به ضعف وليد كرد) وليد گفت: به خدا قسم تو به من عصبانى نشده اى بلكه

از حلم و بردبارى من حسد بردى، اين مال تعلق به حسين داشت ولى امام حسين فرمود: «اين مال را به تو واگذار كردم اى وليد» اين سخن را فرمود و از جاى برخاست (اشاره به اين كه خشم و غضب من به خاطر مال دنيا نبود بلكه به خاطر اين بود كه به تو ثابت كنم با زورگويى در برابر من كارى پيش نمى رود). «2»

6- در حديث ديگرى مى خوانيم كه امام على بن ابى طالب عليه السلام هنگامى كه مى خواست مالك اشتر را به عنوان استاندار مصر بفرستد نامه اى براى مردم مصر فرستاد كه آغازش چنين بود: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِىٍ اميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام الَى الْقَوْمِ الَّذينَ غَضِبُوا

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 3، صفحه 2270.

(2). بحار الانوار، جلد 44، صفحه 191.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 402

لِلَّهِ حِينَ عُصِىَ فى ارْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ؛ اين نامه اى از بنده خدا على امير مؤمنان به جمعيتى كه به خاطر خدا غضب كردند، در آن هنگام كه در زمين او عصيان شد و حق او را بردند». (اشاره به قيام مردم در برابر غارت غارتگرى اطرافيان عثمان نسبت به بيت المال است). «1»

7- در بعضى از احاديث آمده است: خداوند متعال به شعياء وحى فرستاد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از خوبان، شعياء عرض كرد: گنهكاران و بدان مستحق عذابند، نيكان چرا؟ خطاب آمد: «داهَنُوا اهْلَ الْمَعاصِى فَلَمْ يَغْضِبُوا لِغَضَبى؛ آنها با معصيت كاران تساهل و تسامح كردند، و به خاطر غضب من خشم نگرفتند». «2»

اينها و مانند اينها كه در روايات اسلامى كم

نيست همگى اشاره به خشم هاى مقدسى دارد كه براى خدا و دفاع از حق در برابر ظالمان و گنهكاران انجام مى گيرد.

تفاوت خشم هاى مقدس و مزموم در اين است كه اولًا خشم مقدس تحت كنترل عقل و شرع قرار دارد و به منظور بسيج تمام نيروها در برابر كار خلافى است كه در حال انجام است تا جلو آن گرفته شود. ولى خشم هاى شيطانى نه تنها تحت كنترل عقل نيست بلكه هوا و هوس هاى لجام گسيخته بر آن حاكم است.

ثانياً خشم مقدس هدف مقدسى را دنبال مى كند و همواره توأم با برنامه ريزى است در حالى كه خشم هاى شيطانى نه هدف مقدسى دارد و نه برنامه اى.

ثالثاً خشم هاى مقدس هميشه حدود معينى دارد، و از حد تجاوز نمى كند در حالى كه خشم شيطانى هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد، و با يك مثال ساده مى توان تمام تفاوت هايى را كه در بالا آمد مشخص كرد، خشم هاى مقدس مانند سيلاب هايى است كه از كوه ها به راه مى افتد و پشت سد قرار مى گيرد و به صورت حساب شده در كانال ها به جريان مى افتد و سبب انواع آبادى ها و بركت ها است. در حالى كه خشم شيطانى همانند سيلاب هايى است كه از كوه سرازير مى شود و هيچ مانعى بر سر راه آن نيست و هر چيزى را بر سر راه خود بيابد درهم مى كوبد و ويران مى سازد.

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 38.

(2). بحار الانوار، جلد 14، صفحه 161.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 403

اين سخن را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم: «انَّمَا الْمُؤمِنُ الَّذى اذا غَضَبَ لَمْ يَخْرُجُهُ غَضَبَهُ مِنْ حَقّ، وَ اذا رَضِىَ لَمْ يَدْخُلْهُ رَضاهُ فِى باطِلٍ؛

مؤمن كسى است كه هرگاه خشمگين شود، خشم او را از دائره حق خارج نمى كند، و هرگاه (از كسى) خشنود گردد، خشنوديش او را در باطل وارد نمى سازد». «1»

حلم و بردبارى

نقطه مقابل غضب و خشم لجام گيسخته، حلم و بردبارى و خويشتن دارى است، و همان گونه كه از امام حسن عليه السلام نقل شده كه وقتى از حضرتش درباره تفسير حلم سؤال كردند فرمود: «كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلكُ النَّفْس؛ حلم فرو بردن غضب و تسلّط بر نفس است». «2»

و نشانه آن حسن برخورد با افراد و معاشرت بالمعروف است، همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «لَيْسَ بِحَليمٍ مَنْ لَمْ يُعاشِر بِالْمَعْروُفِ مَنْ لابُدَّ لَهُ مِنْ مُعاشِرَتِهِ؛ كسى كه نسبت به افرادى كه ناچار است با آنها معاشرت كند خوش رفتارى نداشته باشد، حكيم و بردبار نيست». «3»

افرادى هستند كه بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پيشه مى كنند، و در واقع داراى فضيلت حلم نيستند چرا كه هر وقت قدرت پيدا كردند، دست به انتقام دراز مى كنند، همان گونه كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «لَيْسَ الحَليمُ مَنْ عَجَزَ فَهُجِمَ وَ اذا قَدَرَ انْتَقَمَ، انَّما الْحَليمُ مَنْ اذا قَدرَ عَفى؛ كسى كه به خاطر عجز و ناتوانى ساكت شود و اقدام به كارى نكند و به هنگام توانايى انتقام بگيرد حليم و بردبار نيست. حليم كسى است كه به هنگام توانايى ببخشد». «4»

به هر حال حلم و بردبارى همه كس مخصوصاً براى رؤساء و مديران و سرپرست هاى خانواده ها، يكى از باارزش ترين فضائل اخلاقى است كه سبب پيشرفت و تعالى و حسن مديريت و

جذب دل ها و حل مشكلات عظيم است.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 64، صفحه 354.

(2). همان، جلد 75، صفحه 102.

(3). كنز العمال، حديث 5815، جلد 3، صفحه 130.

(4). غرر الحكم، حديث 7529.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 404

در اهميت اين فضيلت اخلاقى چند روايت زير را كه به عنوان گلچينى از روايات اين باب برگزيده ايم كافى به نظر ميرسد.

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه: «الا اخْبِرُكُمْ بِاشْبَهَكُمْ بِى اخْلاقاً؟ قالُوا بلى يا رَسُولُ اللَّه فَقالَ احْسَنَكُمُ اخْلاقاً وَ اعْظَمَكُمْ حِلْماً وَ ابَرَّكَمُ بِقَرابَتِهِ وَ اشَدَّكُمْ انْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فى الْغَضَبِ وَالرَّضا؛ آيا به شما خبر بدهم كداميك از شما از جهت اخلاق به من شبيه تريد؟ عرض كردند آرى اى رسول خدا. فرمود: آن كس كه از همه خوش خوتر، و بردبارتر و نيكوكارتر نسبت به خويشاوندانش و با انصاف تر در حال خشم و خشنودى بوده باشد». «1»

2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار چنين نقل شده است: «ما جُمِعَ شَىْ ءٌ الى شَىْ ءٍ افْضَلُ مِنْ حِلْمٍ الَى عِلْمٍ؛ چيزى با چيزى همراه نشده كه برتر از همراهى حلم با علم باشد». «2»

3- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «اشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ؛ شجاع ترين مردم كسى است كه با نيروى علم بر جهل غالب آيد». «3»

شبيه همين معنى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «اقْوَى النَّاسِ مَنْ قَوِى عَلى غَضَبِهِ بِحِلْمِهِ؛ قوى ترين مردم كسى است كه با نيروى حلمش بر غضبش چيره شود». «4»

4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «انَّ افْضَلَ اخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ؛ برترين اخلاق مردان حلم است». «5»

5- در حديث جالب

ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم: «انَّ المُؤمِنَ لِيُدْرِكَ بِالْحِلْمِ وَاللّينَ دَرَجَةَ الْعابِدِ الْمُتَهَجِّدِ؛ شخص مؤمن با حلم و نرمش به مقام عبادت كننده شب زنده دار مى رسد». «6»

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حلم و بردبارى از عبادات مهم در پيشگاه پروردگار است.

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 152، شبيه همين معنى با كمى تفاوت در وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 211 آمده است.

(2). همان، صفحه 212.

(3). شرح فارسى غرر، جلد 2، صفحه 450.

(4). همان، صفحه 435.

(5). همان، صفحه 488.

(6). مستدرك الوسائل، جلد 11، صفحه 288 (كتاب الجهاد).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 405

6- در حديث پرمعناى ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «مِنْ احَبِّ السَّبيلِ الَى اللَّه عَزَّ وَ جَّل جُرْعَتانِ جَرْعَةُ غَيظٍ تَرُدُها بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصيبَةٍ تَرُدُّها بِصَبْرٍ؛ از محبوبترين راه ها به سوى خدا نوشيدن دو جرعه است، جرعه خشم را به وسيله حلم فرو بردن و جرعه مصيبت را با صبر تحمل كردن». «1»

7- روزى على عليه السلام شنيد كه مرد (نابخردى) قنبر را دشنام مى دهد و گويى قنبر مى خواست به او پاسخ دهد، امام فرمود: قنبر! او را رها كن تا خدا را راضى و شيطان را خشمگين و دشمنت را (با شرمندگى) كيفر داده باشى. سپس فرمود: «فَوَالَّذى خَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ ما ارْضى الْمُؤمِنُ رَبَّهُ بِمِثلِ الْحِلْمِ، وَ لا اسْخَطَ الشَيْطانَ بِمِثل الصَّمْتِ، وَ لا عُوقِبَ الْاحْمَق بِمِثْلِ السكوتِ عَنهُ؛ قسم به خدايى كه دانه را در زير خاك شكافته، و انسان را آفريده هيچ شخص مؤمنى پروردگارش را به چيزى مانند حلم خشنود نساخته و شيطان را

به چيزى مانند خاموشى به هنگام غضب خشمگين نكرده، و احمق را به چيزى همانند سكوت، مجازات ننموده است». «2»

8- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده: «مَنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ هُوَ قادِرٌ عَلى انفاذِهِ وَ حَلُمَ عَنْهُ، اعْطاهُ اللَّه اجَرَ شَهيدٍ؛ كسى كه خشم خود را فرو برد، در حالى كه قدرت بر انجام كارى مطابق آن دارد و حلم و بردبارى پيشه كند، خداوند اجر شهيدى به او مى دهد». «3»

9- در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است كه امام على بن الحسين عليه السلام چنين فرمود: «انَّهُ لَيُعْجِبُنىِ الرَجُلُ انْ يُدْرِكُهُ حِلْمُهُ عِنَدَ غَضَبِهِ؛ من لذت مى برم كه انسان كه حلم و بردباريش به هنگام خشم به سراغ او آيد». (و او را از چنگال خطر رهايى بخشد).

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم- هر چند روايات در اين زمينه فراوان است- در اين حديث آمده است كه امام عليه السلام خدمتكارى داشت و او را به دنبال كارى فرستاده بود، ولى تأخير كرد، امام شخصاً به دنبال او رفت، ديد در گوشه اى خوابيده است (و گرما بر او غلبه كرده بود) امام بالاى سر او نشست و مدتى او را باد زد تا آسوده بخوابد، هنگامى كه بيدار شد امام (با محبت و

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 110، حديث 9.

(2). سفينة البحار، ماده حلم.

(3). جامع الاحاديث، جلد 13، صفحه 479، حديث 12.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 406

بردبارى مخصوصى) به او فرمود: اين كار درست نيست كه هم شب بخوابى و هم روز، شب را بخواب و روز را

براى ما بگذار. «1»

اين رفتار كه نهايت محبت و تواضع و بردبارى امام را مى رساند مى تواند سرمشقى براى افراد عصبانى باشد كه در اين گونه موارد از هر گونه خشونت چشم بپوشند و راه حلم را در پيش گيرند.

*** در اينجا چند نكته قابل توجه است:

1- حلم و بردبارى آثار بسيارى در زندگى انسان ها دارد، از جمله اين كه:

انسان را از خطرات غضب كه گاهى تا آخر عمر دامان انسان را رها نمى كند نجات و رهايى مى بخشد.

ديگر اين كه مايه عزت و آبرو است، چرا كه همه مردم حلم و بردبارى را در مقابل افراد نادان و لجوج دليل بر شخصيت و ظرفيت و عقل مى شمرند، لذا در بعضى از اخبار از على عليه السلام آمده است: «مَنْ حَلُمَ سادَ؛ آن كس كه حلم پيشه كند، بزرگ و سرور مى شود». «2»

اضافه بر اين حلم در برابر نادان سبب مى شود كه مردم به يارى حليم و بر ضد نادان قيام مى كند به همين دليل در حديثى مى خوانيم كه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «انَّ اوَّلَ عِوَضٍ الْحَليمِ مِن خِصْلَتِهِ انَّ النَّاسَ كُلُّهُم اعْوانُهُ عَلى خَصْمِهِ؛ «3» نخستين نتيجه اى كه شخص بردبار و حليم از حلم خود مى گيرد اين است كه مردم به يارى او در مقابل دشمن جاهلش بر مى خيزند». «4»

به علاوه حلم سبب عزت و آبرو است در حالى كه خشم آميخته به جهل سبب آبروريزى است. در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «ما اعَزَّ اللَّهُ بِجَهْلٍ قَطُّ وَ لا اذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خداوند هيچ كس را به خاطر جهلش عزيز نمى كند، همان گونه كه هيچ كس را به

خاطر حلمش ذليل نخواهد كرد». «5»

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 112، حديث 3 و 7.

(2). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 208، حديث 1.

(3). غرر الحكم، جلد 2، ص 66.

(4). شرح غرر الحكم، جلد 2، صفحه 66.

(5). اصول كافى، جلد 2، صفحه 112.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 407

كوتاه سخن اين كه حلم و بردبارى در زندگى براى انسان بركات زيادى دارد، و بهترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است مى فرمايد: «فَامّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ رُكُوبُ الْجَميلِ، وَ صُحْبَةُ الْابْرارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَهِ، وَ رفُعٌ مِنَ الخَساسَةِ، وَ تَشهِّى الْخَيرِ، وَ يُقَرِّبُ صاحِبَهُ منْ مِعالِى الدَّرَجاتِ، وَ الْعَفوِ وَ الْمَهلِ وَالْمَعْروُفِ وَالصَّمْتِ، فَهذا ما يَتَشَعَّبَ لِلْعاقِلِ بِحِلْمِهِ» آن حضرت در اين حديث شريف و پر معنى ده نتيجه مثبت براى حلم بيان كرده و مى فرمايد: «از آثار حلم، انجام كارهاى خوب، همنشينى با نيكان، بالا رفتن شخصيت انسان، برطرف شدن خسّت و پستى، طالب خير بودن، به مقامات عالى رسيدن، از عفو بهره گرفتن و به مردم فرصت دادن، كار نيك بجا آوردن و سكوت (در برابر نادان) پيشه كردن، اين ها امورى هستند كه عاقل به خاطر علمش از آن بهره مى گيرد». «1»

2- حلم و بردبارى مانند ساير صفات انسان داراى سرچشمه ها و انگيزه هاى متعددى است، سرچشمه حلم را مى توان امور زير شمرد:

الف) سلطه بر نفس و مالكيت خويشتن، سبب مى شود كه انسان در برابر ناملائمات از كوره در نرود، و گرفتار خشم و آشفتگى ها نشود، امير مؤمنان على عليه السلام در تعريف حلم اشاره اى به اين سرچشمه فرموده است آنجا كه مى گويد: «انَّمَا

الْحِلْمُ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النَّفسِ؛ حلم، فرو بردن خشم و مالكيت نفس است». «2»

همين معنى از امام مجتبى عليه السلام نيز نقل شده است. «3»

ب) علوّ طبع و بلندى همت و شخصيت بالا از امورى است كه به انسان اجازه نمى دهد خشم خويش را آشكار كند، و دست به كارهاى غير منطقى افراد خشمگين كم ظرفيت بزند. امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «الْحِلْمُ وَ الْاناةُ تُوْأمانِ يُنتجُهُما عُلْوُ الهِمَّةِ؛ بردبارى و خونسردى (در برابر حوادث) فرزندان دوقلويى هستند كه از همت بلند متولد شده اند». «4»

ج) ايمان به خدا و توجه به ذات پاك و صفات او و از جمله حلم خداوند در برابر عاصيان و طاغيان نيز مى تواند سرچشمه ديگرى براى اين فضيلت اخلاقى باشد.

______________________________

(1). تحف العقول، صفحه 19.

(2). شرح غرر الحكم، جلد 3، صفحه 741، حديث 3859.

(3). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 102.

(4). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 460.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 408

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الْحِلْمُ سِراجُ اللَّهِ يَسْتَضيئى بِهِ صاحِبُهُ الى جَوارِهِ وَ لا يَكُونُ حَليماً الّا الْمَؤيِّدُ بِانْوارِ اللَّهِ وَ بِانْوارِ الْمَعْرفَةِ وَ التّوحيدِ؛ حلم چراغ پر فروغ الهى است كه دارنده آن از آن بهره مى گيرد، و به سوى جوار قرب خدا پيش مى رود، و انسان نمى تواند حليم باشد، مگر اينكه با انوار الهى و انوار معرفت و توحيد تأييد گردد». «1»

د) علم و عقل و آگاهى بر نتايج مثبت حلم و پيامدهاى منفى خشم و غضب نيز عامل ديگرى براى پيدايش اين فضيلت اخلاقى در وجود انسان ها است، امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «الْحِلْمُ نورٌ جُوْهَرُهُ الْعَقْلُ؛ حلم و بردبارى نورى است كه جوهره

آن عقل است». «2» و در تعبير ديگرى مى فرمايد: «بِوُفُورِ الْعَقْلِ يَتَوَفَّرُ الْحِلْمُ؛ با افزايش عقل بر ميزان حلم و بردبارى نيز افزوده مى شود». «3»

و نيز در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم: «عَلَيْكَ بِالْحِلْمِ فَانَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ؛ بر تو باد به حلم و بردبارى كه ميوه درخت علم است». «4»

3- موارد استثناء: با اين كه حلم از فضائل بسيار برجسته و از خوهاى شايسته انسانى است، ولى مواردى پيش مى آيد كه حلم در آنجا پسنديده نيست و اين گونه استثنائات در ساير فضائل اخلاقى نيز ممكن است پيدا شود مثلًا در مواردى كه حلم و بردبارى سبب جرأت و جسارت جاهلان متعصب مى شود و بر فشار و فساد و عصيان خود مى افزايند در اينجا حلم پسنديده نيست بايد عكس العمل مناسبى نشان داده شود تا او سكوت كند.

در مواردى كه حلم و بردبارى به زيان جامعه و يا مكتب و عقيده انسان تمام مى شود در آنجا نيز حلم و سكوت غلط است.

و نيز در مواردى كه حلم نشانه ضعف و ذلت محسوب مى شود حلم كار خوبى نيست و به گفته شاعر:

اظهار عجز پيش ستم پيشه ابلهى است اشك كباب باعث طغيان آتش است

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 422، حديث 61.

(2). شرح غرر الحكم، جلد 1، صفحه 311، حديث 1185.

(3). همان، جلد 3، صفحه 221، حديث 4274.

(4). همان، جلد 4، صفحه 285، حديث 6084.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 409

15

عفو و انتقام

اشاره

يكى از بزرگترين فضائل اخلاقى كه رسيدن به آن كار آسانى نيست، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترك انتقام جويى است.

بسيارى از مردم كينه ها را در سينه هاى خود پنهان مى كنند، و به طور دائم در

انتظار روزى هستند كه بر دشمن پيروز شوند، و چندين برابر از او انتقام بگيرند، نه فقط بدى را به بدى پاسخ گويند، بلكه يك بدى را به چندين بدى پاسخ دهند، و از همه بدتر اين كه گاه به اين صفت رذيله و بسيار زشت افتخار هم مى كنند، و مى گويند ما كسى هستيم كه پس از پيروزى بر دشمن با او چنين و چنان كرديم.

تاريخ جهان پر است از انتقام جويى هاى بى رحمانه سلاطين و امرا و قبائل و اقوام و ملت ها.

عجب اين كه انتقام جويى ها به صورت زنجيره اى پيش مى رود، فرضاً قبيله اى از قبيله اى ديگر يك نفر را به قتل مى رساند، قبيله مقتول به هنگام قدرت ده نفر را مى كشد، باز قبيله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى رساند و حمام خون به راه مى افتد.

غارتها، هتك ناموس ها، قتل عام ها معمولًا زاييده همين خوى زشت حيوانى است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 410

اما به عكس سيره انبياء و اولياء اين بوده است كه هنگام پيروزى حتى الامكان گذشته ها را با آب عفو بشويند، و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدل سازند.

آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشويند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گويند، بلكه سعى داشتند تا آنجا كه مقدور است بدى ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا كه هدف آنها تربيت بوده نه انتقام، خاموش كردن آتش بوده نه برافروختن آتش هاى جديد.

ولى به يقين اين كار، كار همه كس نيست، كار افرادى است كه در پرتو ايمان و تقوا تربيت شده اند و تسلط بر نفس داشتند، كار افراد با فضيلت و

پر افتخار و انسان هاى شايسته است، و گرنه درنده خويان چيزى را جز انتقام به رسميت نمى شناسند و به آن افتخار مى كنند.

آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى مملو است از بيان فضيلت عفو و نكوهش از روح انتقام جويى و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام گواه بسيار زنده و خوبى براى اين معنى است كه يك نمونه آن داستان فتح مكه و عفو عمومى پيامبر صلى الله عليه و آله از دشمنان خونخوار و بسيار سرسخت است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات عفو و انتقام را مورد بررسى قرار مى دهيم (توجه داشته باشيد كه واژه انتقام در قرآن مجيد به معنى بالا به كار نرفته و تنها به معنى مجازات الهى است و لذا در همه جا به خداوند نسبت داده شده است، و هيچ ارتباطى به بحث ما ندارد.

1- وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَنْ عَفى وَ اصْلَحَ فَاجْرُهُ عَلَى اللَّهِ انَّهُ لايُحِبُّ الظَّالِمينَ. (شورى- 40)

2- وَ لَا يَأتَلِ أوُلوُ الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ انْ يُؤتُوآ أوْلِى الْقْربى وَ الْمَسَاكينَ وَ الْمُهاجِرينَ فِى سَبيلِ اللَّه وَ لْيَعْفُوا وُلْيَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ انْ يَغْفِرَاللَّهُ

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 411

لَكُمُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمُ. (نور- 22)

3- خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ. (اعراف- 199)

4- وَ انْ عاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ. (نحل- 126)

5- ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بمِاْ يَصِفُونَ. (مؤمنون- 96)

6- وَلَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ فَاذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلىٌّ حَميمٌ- وَما يُلَقَّاها الَّا الَّذيِنَ صَبَرُوا

وَما يُلَّقَاها الَّا ذُوحظٍّ عَظيِمٍ. (فصلت- 34 و 35)

7- يَا ايُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الِقصَاصُ فِى القَتْلى الُحرُّ بِالْحُرِّ وَالعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْاثْنى بِالْاثْنى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَى ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْروُفِ وَ أَدَاءٌ الَيْهِ بِاحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَليِمٌ. (بقره- 178)

8- يَا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انَّ مِنْ ازْواجِكُمْ وَأولادِكُمْ عَدُوَّاً لَكُمْ فَاْحذَروُهُمْ وَ أِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَانَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحيمٌ. (تغابن- 14)

9- انْ تُبْدوُا خَيْراً اوْ تُخْفُوهُ اوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَانَّ اللَّهِ كَانَ عَفُّواً قَديراً. (نساء- 149)

10- وَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلًا. (مزمّل- 10)

ترجمه:

1- كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن، و هر كس عفو و اصلاح كند پاداش او با خدا است، خداوند ظالمان را دوست ندارد.

2- آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 412

كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند، آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.

3- و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد! و اگر شكيبايى كنيد اين كار براى شكيبايان بهتر است.

4- با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت كن و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن).

5- بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده) ما به آنچه توصيف مى كنند آگاهتريم.

6- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست،

بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است- اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند.

7- اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است؛ آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود چيزى به او بخشيده شود (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نكند) اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما، و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت.

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را مى بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.

9- اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى كنيد و از بديها گذشت نمائيد خداوند بخشنده و توانا است (و با اينكه قادر بر انتقام است عفو و گذشت مى كند).

10- و در برابر آنچه (دشمنان) مى گويند شكيبا باش و به طرزى شايسته از آنان دورى كن. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 413

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مورد بحث خداوند نخست اشاره به مسأله مقابله به مثل و

مجازات در حق عقوبت مى فرمايد و آن را حق مؤمنين مى شمرد (تا دشمن و افراد خطاكار خود را در امنيت نبينند) سپس اشاره به مسأله عفو و گذشت و ترك انتقام جويى مى كند و مى گويد كيفر بدى مجازاتى همانند آن است و هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او با خدا است و خداوند ظالمان را دوست ندارد (وَ جَزآءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مَثلُها فَمَنْ عَفى وَ اصْلَحَ فَاجْرُهُ عَلَى اللَّهِ انَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ).

با توجه به اين كه سوره شورى از سوره هايى است كه تمام آن در مكه نازل شده و مى دانيم در آن زمان مؤمنان مورد تعرض وسيع و گسترده مخالفان قرار مى گرفتند، قرآن در آيه 39 اين سوره به آنها دستور مى دهد كه در برابر ظلم تسليم نشوند، و هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند از ديگران يارى بطلبند و به كمك يكديگر بشتابند، سپس در آيه 40 به اين حقيقت اشاره مى كند كه مبادا به خاطر اين كه بعضى از دوستان شما مورد ستم قرار گرفتند در مقام انتقام جويى برآييد و از حد بگذرانيد و خود نيز در صف ظالمان قرار گيريد، حتى اگر در آنجا كه عفو آثار سويى ندارد عفو و اصلاح كنيد بهتر است.

در اين كه منظور از اصلاح كه در اين آيه به دنبال عفو آمده چيست؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند، بعضى اصلاح ميان خود و خدا را ذكر كرده اند، و بعضى اصلاح ميان مظلوم و ظالم تا اين مسأله بار ديگر تكرار نگردد، و بعضى اصلاح خويشتن را از انتقام جويى و خشم و غضب و بعضى ترك قصاص را ذكر كرده اند. «1»

جمع ميان

اين معانى در تفسير كلى اين آيه نيز بعيد به نظر نمى رسد. و به هر حال آيه به روشنى اين حقيقت را ثابت مى كند كه عفو و اصلاحى كه به دنبال آن صورت مى گيرد تا ريشه كينه ها براى هميشه كنده شود، و تعبير «فَاجْرُهُ عَلَى اللّهِ» (پاداش او بر خدا است) بدون اين كه اجر معينى حتى بهشت را تعيين كرده باشد نشان مى دهد اجر و پاداش چنين كسى به قدرى عظيم است كه جز خدا نمى داند.

______________________________

(1). تفسير الميزان و قرطبى و اثنى عشرى و روح البيان و فى ظلال، ذيل آيه مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 414

در دومين آيه كه ناظر به جريان افك يعنى تهمتى كه بعضى از منافقان به يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله زده بودند و از اين طريق مى خواستند حيثيت پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام را زير سؤال ببرند نازل شده نشان مى دهد كه عفو و گذشت درباره همه مطلوب است حتى گناهكاران و آلودگان، زيرا اين آيه زمانى نازل شد كه گروهى از صحابه بعد از داستان افك سوگند ياد كردند به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند كمك مالى نكنند. اين آيه نازل شد، و آنها را از شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد، مى فرمايد: آنها كه برترى (مالى) و وسعت زندگى دارند نبايد سوگند ياد كنند كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمايند (وَ لا يَأتَلِ اوُلوُا الْفَضْلِ مِنْكُم وَالسَّعَةِ انْ يُؤتُوا اوُلِى الْقُربى وَالْمساكيْنَ وَ الْمُهاجِرينَ فى سَبيلِ اللَّهِ).

سپس

مى افزايد بايد عفو و گذشت نمايند آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد، (حال كه چشم اميد به رحمت خدا داريد شما هم به ديگران رحمت كنيد) (وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا الا تُحِبُونَ انْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ).

و خداوند غفور و رحيم است (شما هم غفور و رحيم باشيد) (وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيْمٌ).

نكته قابل توجه اينجا است كه داستان افك جريان خطرناكى بود كه اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را نشانه مى گرفت، گروهى از منافقان بنيان گذار آن بودند، ولى جمعى از مؤمنان غافل نيز فريب خوردند و درگير آن شدند، با اين حال قرآن نسبت به اين گروه فريب خورده غافل، توصيه به عفو و گذشت مى كند، بنابراين در مسائل شخصى به طريق اولى بايد عفو و گذشت كرد.

در اين كه در ميان «عفو» و «صفح» چه تفاوتى است، راغب در مفردات مى گويد عفو گذشت است و صفح ترك ملامت است كه مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد.

چرا كه ممكن است انسان عفو كند ولى از ملامت خوددارى ننمايد. ولى با توجه به اينكه صفح به معنى روى برگرداندن است مى تواند اشاره به اين باشد كه اصلًا خطاى خطاكار را به كلى به دست فراموشى بسپارد، نه تنها ملامت نكند، بلكه هيچ تأثيرى در ارتباط شما با او نداشته باشد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 415

اين نكته نيز شايان دقت است كه اين گروه قسم ياد كرده بودند كه كمك هاى خود را از كسانى كه درگير ماجراى افك شدند قطع كنند، در عين حال قرآن مى گويد قسم ياد نكنيد يعنى قسم هاى شما نسبت به چنين امورى بى اثر و بيهوده است. زيرا هيچ قسمى نسبت به كار

خير پذيرفته نيست!

*** سوّمين آيه خطاب به پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله است، خطابى كه تكليف ديگران را نيز روشن مى سازد، مى فرمايد: «عفو را بگير (با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير) و مردم را به كارهاى نيك دستور ده، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه جويى مكن) (خُذِالْعَفوُ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ).

اين سه دستور كه از سوى خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان يك رهبر بزرگ جامعه داده شده است همه بيانگر اهميت عفو و گذشت است، در دستور اول توصيه به عفو مى كند. دستور دوم اشاره به اين دارد كه بيش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد، و در دستور سوم بى اعتنائى نسبت به مزاحمت هاى جاهلان را توصيه مى كند كه آن نيز آميخته با نوعى عفو و گذشت است.

رهبران راستين و پويندگان راه حق همواره در مسير خود به سوى خدا و اصلاح جامعه با افراد متعصب و جاهل و لجوج روبرو مى شوند كه انواع مزاحمت ها و هتك و توهين را نسبت به آنها روا مى دارند، آيه فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن مى گويد با آنها گلاويز نشويد و بهترين راه ناديده و نشنيده گرفتن كارهاى آنها است، و تجربه نشان مى دهد كه اين كار بهترين راه براى بيدار ساختن و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصب آنها است.

در حديثى آمده است كه وقتى آيه فوق نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: منظور از اين آيه چيست؟ و چه كارى بايد انجام دهد؟ جبرئيل عرض كرد:

نمى دانم بايد

از درگاه خداوند سؤال كنم. بار ديگر برگشت و عرض كرد: «انَّ اللَّهَ يَأمُرُكَ انْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تُعْطى مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلْ مَنْ قَطَعَكَ؛ خداوند به تو

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 416

دستور مى دهد كسى را كه به تو ستم كرده عفو كنى، و كسى كه تو را محروم كرده مشمول عطاى خود سازى، و كسى كه از تو بريده با او پيوند محبت داشته باشى». «1»

*** در چهارمين آيه روى سخن را به همه مسلمانان كرده و به آنها چنين دستور مى دهد اگر خواستيد مجازات كنيد به مقدارى كه به شما تعدى شده بسنده كنيد (نه بيشتر از آن) ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد (و عفو و گذشت نماييد) اين كار براى شكيبايان بهتر است (وَ انْ عاقَبْتُم فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِهِ وَلَانْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ).

در روايات آمده است كه اين آيه در جنگ احد نازل شد، در آن هنگام كه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به بدن رشيد حمزه افتاد كه در خاك و خون غلتيده بود و دشمن سنگدل سينه و پهلوى او را شكافته و كبد (يا قلب) او را بيرون كشيده بود و گوش و بينى او را نيز قطع كرده بود. پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار منقلب و ناراحت شد و بعد از حمد و سپاس الهى و شكايت به درگاه او فرمود: اگر من بر آنها غلبه يابم آنها را مُثله خواهم كرد» (و طبق روايت ديگرى فرمود: با هفتاد نفر از آنها همين معامله مى كنم.) آيه فوق نازل شده، و دستور به عدم تعدى در مجازات داد و مسلمانان را

دعوت به صبر (و عفو) نمود، بلافاصله پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «اصْبِرُ اصْبِرُ؛ خدايا صبر مى كنم، صبر مى كنم». «2»

جالب اين كه در آيه بعد از اين مى فرمايد: «وَاصْبِر وَ ماصَبْرُكَ الَّا بِاللَّهِ؛ شكيبايى پيشه كن و شكيبايى تو جز براى خدا و توفيق پروردگار نيست». اشاره به اين كه در اين لحظات دردناك كه تمام وجود انسان به خاطر جنايات دشمن سنگدل نادان مى سوزد، صبر و گذشت كار بسيار مشكلى است كه جز به امدادهاى الهى ميسّر نيست.

البته اجازه اى كه از ابتداى آيه در مورد مقابله به مثل استفاده مى شود راجع به

______________________________

(1). مجمع البيان، جلد 2، صفحه 512.

(2). تفسير عياشى و الدُّر المنثور، ذيل آيه مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 417

اصل كشتن قتل عمد است، ولى نسبت به مُثْله كه يك عمل غير انسانى حتى مقابله به مثل نيز جايز نيست، و اين مطلب صريحاً در روايات اسلامى آمده است كه حتى سگ درنده را هم نمى توان مُثله كرد «1» و اگر از روايت فوق جواز مُثْله استفاده شد به وسيله روايات صريح تفسير خواهد شد، كه منظور، اصل قتل است نه مُثله كردن.

جمعى نيز گفته اند كه مسأله انتقام نابرابر و مُثْله كردن آنها از سوى مسلمانان مطرح شد نه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و عموميّت خطاب آيه نيز مؤيد همين معنى است كه اين تصميم از سوى مسلمانان بود.

*** در پنجمين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده دستورى فراتر از عفو و گذشت مى دهد و مى فرمايد: بدى را از راهى كه بهتر است دفع كن، و پاسخ

بدى را به نيكى ده، ما به آنچه آنها مى گويند و توصيف مى كنند آگاه تريم (ادْفَعْ بِالّتِى هِىِ احْسَنُ السَّيِئَة نَحْنُ اعْلَمُ بِمُا يَصِفُونَ).

*** در ششمين آيه نيز همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند». (ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ فِاذا الَّذى بَيْنِكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةً كَانَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ).

و در آيه 22 سوره رعد نيز مى خوانيم:

هنگامى كه اوصاف اولِى الالْباب و صاحبان انديشه و فكر را شرح مى دهد، مى فرمايد: يكى از اوصاف آنها اين است كه با حسنات، سيئات را از ميان مى برند (وَ يَدرَئُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ). اين تعبير مى تواند اشاره به اين باشد كه آنها خطاها و گناهان خويش را با حسنات و اعمال نيك جبران مى كنند، و نيز مى تواند اشاره به

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامه 47.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 418

اين باشد كه آنها بدى ديگران را به بدى پاسخ نمى گويند، بلكه بدى را با نيكى تلافى مى كنند، تا افراد خطاكار و گناه كار پيش وجدان خود شرمنده شوند و در كار خويش تجديدنظر نمايند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه هر دو معنى در تفسير آيه جمع باشد. «1»

از اين سه آيه به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله (و كسانى كه پيرو راستين او بوده و هستند) مأموريت دارند از مرحله عفو و گذشت نيز فراتر بروند و بدى را با نيكى پاسخ دهند، كارى كه تحمل آن براى هر كس ميسّر نيست، به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند

و كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند نمى رسند (وَ مايُلَقَّاها الَّا الَّذينَ صَبَروُا وَ مايَلَقَّاها الّا ذوُحَظٍّ عَظيمٍ).

و راستى مقابله به ضد در برابر بدى ها كار سنگينى است كه جز نيكان و پاكان توان آن را ندارند؛ آنها كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا و سهم وافرى از فضايل اخلاقى دارند.

جالب اين كه در تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ دين كراراً اين موضوع به ثبوت رسيده است كه گاهى سخت ترين دشمنان كينه توز بر اثر مقابله به ضد (نيكى در برابر بدى) به كلى منقلب شده و مبدل به دوستان صميمى گشته اند، و اين تجربه هاى فراوان نشان مى دهد كه تأثير اين عمل، ملموس و چشمگير است.

*** در هفتمين آيه سخن از مسأله قصاص است كه يكى از احكام مهم اجتماعى اسلام و ضامن حفظ خون ها مى باشد و قرآن آن را مايه حيات جامعه مى شمرد، در عين حال عفو و گذشت را برتر از آن مى داند. مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان

______________________________

(1). به تفسير الميزان، جلد 16، ذيل آيه مورد بحث رجوع شود.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 419

آورده ايد حكم قصاص در مورد مقتولين بر شما نوشته شده» (يا ايُّهَا الَذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلى).

تا آنجا كه مى فرمايد: اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود مورد عفو قرار گيرد، (و قصاص تبديل به خونبها گردد) بايد از طريق پسنديده اى (براى اداى بدهى خود) پيروى كند، و قاتل نيز به نيكى ديه را به او (ولى مقتول) بپردازد، اين تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اخِيْهِ شى ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعروُفِ وَ

اداءٌ الَيْهِ بِاحْسان ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُم وَ رَحْمَةً).

و در پايان آيه با آنهايى كه بعد از عفو و گذشت يا تبديل قصاص به ديه پشيمان مى شوند و به خشونت باز مى گردند و به هنگام قدرت قاتل را مى كشند، اخطار شديد داده است و مى فرمايد: «هر كس بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت» (فَمَن اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ اليمٌ).

زيرا بعد از عفو يا تبديل قصاص به ديه، راه بازگشت به كلى مسدود مى شود، و قصاص براى هميشه ساقط مى گردد، و انتقام جويى از قاتل، قتل مجددى محسوب مى شود كه از هر نظر قابل تعقيب است.

اين آيه قاتلان را در ميان خوف و رجاء نگه مى دارد، از يك طرف راه قصاص را گشوده تا كسى جرئت نكند دست به خون ديگرى بيالايد، و از طرفى راه عفو را بسته تا جلو انتقام جوئى هاى خشن و خطرناك را بگيرد، و اين نهايت حكمت و تدبير در اين مسأله مهم اجتماعى است.

تعبير به برادر در آيه فوق، نشان مى دهد كه حتى اگر در ميان مسلمين قتلى صورت گيرد، باز رابطه برادرى قطع نمى شود، و تا ضرورتى ايجاب نكند نبايد به سراغ قصاص رفت، و اين تعبير دليل بر اين است كه اسلام عفو و گذشت را بر قصاص ترجيح مى دهد و با اين تعبير مى خواهد حس محبت و دوستى را در اولياء دم برانگيزد. (اين مضمون از ابن عباس در روايتى نقل شده است). «1»

______________________________

(1). تفسير روح البيان، جلد اول، صفحه 285.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 420

همچنين تعبير به «ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنكُمُ وَ رَحْمَةٌ» نيز دليل ديگرى بر ترجيح عفو و گذشت يا تبديل قصاص

به ديه است.

*** در هشتمين آيه خطاب به همه مؤمنان كرده و در مورد اختلافات و كشمكش هاى خانوادگى چنين مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد (يا ايّهَا الَذينَ آمَنُوا انَّ مِنْ ازواجِكُمْ وَ اولادِكُمْ عَدوّاً لَكُمُ فَاحْذَروُهُ).

اين عدوات ممكن است از طرق مختلفى اعمال گردد، در جنبه هاى معنوى مانند جلوگيرى كردن از هجرت به مدينه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله يا وصيت كردن به بعضى از اموال براى كارهاى خير يا در مسائل معنوى يا در مسائل مادى مانند مزاحمت هاى مختلفى كه فرزندان نااهل و همسران پر توقع نسبت به پدر و شوهر انجام مى دهند.

ولى در ذيل آيه مى افزايد: اگر عفو كنيد و صرف نظر نماييد و گنهكار را ببخشيد «خدا شما را مى بخشد» زيرا خداوند بخشنده و مهربان است (وَ انْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَانَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).

بى شك اگر عفو و گذشت از محيط خانواده برچيده شود، و هر كس بخواهد در مزاحمت هايى كه به حق او مى شود، در مقام انتقام جويى برآيد، محيط خانواده مبدل به جهنم سوزانى مى شود كه هيچ كس در آن امنيت ندارد، و به زودى خانواده ها از هم متلاشى مى شوند.

جالب توجه اين كه در اين آيه خداوند نخست با صراحت دستور به عفو، و سپس صفح مى دهد و در ذيل آيه به طور ضمنى دستور به غفران مى دهد، زيرا مى فرمايد:

آيا دوست نداريد كه خداوند شما را ببخشد؟ يعنى شما هم غفران كنيد تا مشمول غفران خدا قرار گيريد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 421

حال بايد ديد فرق ميان عفو و صفح و غفران

چيست؟ «1» به نظر مى رسد كه عفو مرحله نخستين است و به معنى گذشت و ترك انتقام و هر گونه عكس العمل مى باشد، و صفح به معنى روى برگرداندن و ناديده گرفتن و به فراموشى سپردن است كه اين مرحله دوم مى باشد، و غفران به معنى پوشانيدن آثار خطا و گناه است، كه مردم هم آن را به فراموشى بسپارند، و اين آخرين مرحله است و برترين مقامات انسان هاى با ايمان در برابر خطاهاى ديگران است.

*** در نهمين آيه، عفو و گذشت در كنار انجام اعمال خير قرار گرفته و وعده عفو الهى در برابر آن داده شده است، مى فرمايد: «اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد، و از بدى ها گذشت نماييد (مشمول عفو خدا خواهيد شد) خداوند بخشنده و توانا است (و با اين كه قادر بر انتقام است- جز در موارد معيّنى- عفو و گذشت مى كند.

(انْ تُبدوُا خَيْراً اوْتُخْفُوهُ اوْ تَعفُوا عَنْ سُوءٍ فَانَّ اللَّهَ كانَ عَفُوّاً قَديراً).

بنابراين انسان نبايد تصور كند انتقام گرفتن به هنگام قدرت و پيروزى افتخارى است، افتخار آن است كه انسان در اين گونه موارد مالك اعصاب خويش باشد و تا آنجا كه از عفو و گذشت سوء استفاده نمى شود، عفو و گذشت نمايد.

*** در دهمين و آخرين آيه از آيات مورد بحث باز روى سخن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله است (ولى منظور همه مسلمان ها مى باشد) مى فرمايد: در برابر آنچه آنها (دشمنان) مى گويند شكيبا باش، و به طرز شايسته اى از آنها كناره گيرى كن (وَاصْبِرْ عَلى ما

______________________________

(1). توجه داشته باشيد كه ماده «غفران» همان گونه كه در مورد خداوند گفته مى شود در آيات متعددى درباره

انسان نيز به كار رفته است مانند: قُلْ لِلَّذينَ آمنوا يَغفِروُا لِلَّذينَ لا يَرجُونَ ايّامَ اللّه (جاثيه، آيه 14) و مانند وَ اذا ما غَضَبُواهُم يَغفِرُون (شورى، آيه 37).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 422

يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلًا).

مى دانيم كه يكى از حربه هاى ناجوانمردانه مشركان و دشمنان لجوج پيامبر صلى الله عليه و آله انواع هتك و توهين ها و دشنام ها و نسبت هاى ناروايى بود كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى دادند كه قلب مبارك آن حضرت را سخت آزار مى داد، ولى با اين همه، خداوند به او دستور مى دهد كه در برابر آن شكيبايى كند و همه را ناديده بگيرد، و هجر جميل نمايد.

منظور از «هَجْرِ جَميل» (دورى شايسته) به معنى هجران آميخته با محبت و حسن خلق و دلسوزى و دعوت به سوى حق است، و اين يكى از روش هاى تربيتى در برابر افراد لجوج و نادان مى باشد، كه اگر در برابر آنها بايستند بر لجاجت آنها افزوده مى شود، لذا دستور داده شده است كه در برابر هتّاكى و بدگويى آنها بى اعتنا بگذرد. بعضى تصور كرده اند كه اين دستور، قبل از نزول دستور جهاد است و آن را با نزول دستور جهاد منسوخ دانسته اند، در حالى كه چنين نيست؛ زيرا جهاد جايى دارد، و هجر جميل جاى ديگر.

به هر حال اين آيه، عفو و گذشت را مخصوصاً در برابر گروه خاصى كه زبان آنها قيد و بندى ندارد و بر اثر جهل و نادانى از گفتن هر كلام ناپسند و زشتى ابا ندارند توصيه مى كند؛ چرا كه هجر جميل بدون عفو حاصل نمى شود.

به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين آيه پيامى

است به تمام مناديان راه حق و مبلغان اسلام (در هر زمان و مكان) كه در برابر خشونت هاى جاهلان و بدگويى هاى متعصبان نادان، بر آشفته نشوند، و خونسردى را از دست ندهند و حسن اخلاق و مدارا را پيشه خود سازند. «1»

*** آيات فوق كه مخاطبش گاه همه مسلمانان هستند، و گاه شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان رهبر مسلمين است به خوبى مقام والاى عفو و گذشت را در برابر حوادث تلخ و ناملائمات روشن مى سازد، و اساس و پايه كار مسلمين را در

______________________________

(1). مجمع البيان جلد 10، صفحه 379.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 423

ميان خود بر پايه عفو و گذشت مى نهد، و حتى در مقابل دشمنان در آنجا كه از عفو و گذشت سوءاستفاده نشود به آن توصيه مى كند.

عفو و انتقام در روايات اسلامى

مسأله فضيلت عفو و نكوهش انتقام در روايات اسلامى بازتاب وسيعى دارد، و تعبيرات بسيار تكان دهنده اى درباره آن ديده مى شود از جمله:

1- در حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است «اذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُنادٍ مَنْ كانَ اجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ فَيُقالُ مَنْ ذَا الَّذى اجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، فَيُقالُ الْعافُونَ عَنِ الناسِ فَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود ندا دهنده اى صدا مى زند هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود، گفته مى شود چه كسى اجرش بر خدا است؟ در پاسخ مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، و آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند». «1»

2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه در يكى از خطبه ها فرمود:

«الا اخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ

تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَالْاحْسانُ الى مَنْ اساءَ الَيْكَ، وَ اعْطاءُ مَنْ حَرَمَكَ؛ آيا به شما خبر دهم كه بهترين اخلاق دنيا و آخرت چيست؟ عفو و گذشت از كسى كه به شما ستم كرده، و پيوند با كسى كه از شما بريده، و نيكى به كسى كه به شما بدى كرده، و بخشش به كسى كه شما را محروم ساخته است». «2»

در اين حديث شريف عالى ترين مراتب عفو كه همان پاسخ دادن بدى با خوبى است در شاخه هاى مختلف بيان شده است و اين مقام انبياء و اولياء و صلحاى راستين است.

3- امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ؛ عفو و گذشت تاج فضايل اخلاقى است». «3»

مى دانيم تاج هم نشانه عظمت و قدرت است، و هم زينت، و بر بالاترين عضو بدن يعنى سر گذاشته مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه عفو و گذشت در ميان همه

______________________________

(1). همان، ذيل آيه 40 سوره شورى.

(2). اصول كافى، جلد 2، صفحه 107.

(3). شرح غرر الحكم، جلد 1، صفحه 140 (حديث 520).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 424

فضايل اخلاقى موقعيت خاصى را دارد.

4- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «شَيئَانِ لا يُوزَنُ ثَوابُهُما الْعَفْوُ وَالْعَدْلُ؛ دو چيز است به قدرى ثواب آن زياد است كه به وزن نمى آيد، عفو و عدالت». «1»

قرار گرفتن عفو در كنار عدالت علاوه بر اين كه اهميت عفو را روشن مى سازد، تعديل اين دو را با يكديگر نشان مى دهد، چرا كه عدالت حق است و باعث نظم جامعه، ولى عفو يك فضيلت است كه سبب برطرف شدن كينه ها و جوشش محبت ها مى گردد. و انضمام اين دو به

يكديگر هرگونه سوء استفاده را از بين مى برد.

5- در حديث ديگرى از همان بزرگوار بدترين مردم را چنين معرفى مى كند مى فرمايد: «شَرُّ الناسِ مَنْ لا يَعْفُ عَنِ الزَّلَّةِ وَلا يَسْتُرُ الْعَوْرَةَ؛ بدترين مردم كسى است كه از لغزش ها نمى گذرد و عفو نمى كند، و عيوب مردم را نمى پوشاند». «2»

6- در حديثى مى خوانيم كه مرد (خطاكارى) را نزد مأمون حاضر كردند، او تصميم داشت گردنش را بزنند، و امام على بن موسى الرضا عليه السلام حاضر بود، مأمون عرض كرد: «ما تَقُولُ يا ابَا الْحَسَنِ؛ شما دراين باره چه مى فرماييد: «فَقالَ اقُولُ انَّ اللَّهَ لا يَزيدُكَ بِحُسْنِ الْعَفْوِ الَّا عِزّاً فَعَفى عَنْهُ؛ حضرت فرمود: من مى گويم خداوند با حسن عفو جز عزّت تو را نمى افزايد».

مأمون اين سخن را شنيد و آن مرد را (كه به احتمال قوى يك جرم سياسى بر ضد مأمون داشت) بخشيد «3»

7- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «قِلَّةُ الْعَفْو اقْبَحُ الْعُيُوبِ، وَ التَّسَرُعُ الَى الانتِقامَ اعْظَمُ الذُنُوبِ؛ كمى عفو و گذشت زشت ترين عيب ها است، و شتاب كردن به سوى انتقام بزرگترين گناهان است». «4»

8- همان حضرت در كلمات قصارش در نهج البلاغه فرموده است: «اذا قَدَرْتَ عَلَى

______________________________

(1). همان مدرك، جلد 4، صفحه 184 (حديث 5769).

(2). شرح غرر الحكم، جلد 4، صفحه 175 (حديث 5735).

(3). بحار الانوار، جلد 49، صفحه 172، حديث 10.

(4). شرح غرر، جلد 4، صفحه 505، حديث 6766.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 425

عَدُوِكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةَ عَلَيْهِ هنگامى كه بر دشمن خود پيروز شدى، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار ده». «1»

همين معنى به صورت هاى ديگرى وارد شده از جمله

مى فرمايد: «الْعَفْوُ زَكاةُ الظَفَرِ؛ عفو زكات پيروزى است». «2»

9- در حديثى از امام ابوالحسن (حضرت رضا يا حضرت هادى عليهما السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَا الْتَقَتَ فِئَتانِ قَطُّ الَّا نَصَرَ اللَّهُ اعْظَمَهُما عَفْواً؛ دو گروه در ميدان نبرد در برابر هم قرار نگرفتند مگر اين كه خداوند گروهى را كه عفو بيشترى دارند پيروز كرد». «3»

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم فرمود:

«دَعِ الْانْتِقامَ فَانَّهُ مِنْ اسْوَءِ افْعالِ الْمُقْتَدِرِ؛ انتقام جويى را رها كن كه از بدترين كارهاى افراد قدرتمند است». «4»

از مجموع اين احاديث اهميت فوق العاده عفو و گذشت و زشتى كينه توزى و انتقام روشن مى شود و بايد توجه داشت كه احاديث بسيار فزونتر است از آنچه در اينجا نوشتيم.

اقسام عفو

فضيلت عفو و گذشت و ترك انتقام جوئى به عنوان يك اصل از نظر شرع و عقل و كتاب و سنت جاى ترديد نيست اما اين بدان معنا نيست كه استثنائى نداشته باشد، بلكه مواردى پيش مى آيد كه عفو و گذشت سبب جرأت جانيان و جسارت خاطيان مى شود به يقين هيچكس عفو و گذشت را در اين گونه موارد عفو و گذشت نمى شمرد بلكه براى حفظ نظم جامعه و نهى از منكر و پيش گيرى از تكرار جرم بايد از عفو صرف نظر كرد و به مجازات عادلانه پرداخت.

دستور قرآن مجيد در مورد مقابله به مثل در آيه 194 سوره بقره ممكن است

______________________________

(1). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 11.

(2). همان مدرك، حديث 211.

(3). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 424، حديث 65.

(4). شرح غرر الحكم، جلد 4، صفحه 20، (حديث 5139)

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 426

اشاره

به همين معنى باشد آنجا كه مى فرمايد: «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَااعْتَدى عَلَيْكُمْ؛ كسى كه بر شما تعدى كند همانند آن بر او تعدى كنيد» (در واقع مقابله به مثل، تعدى نيست، بلكه مجازات عادلانه است).

البته اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه در مقام بيان جواز قصاص و مجازات عادلانه بوده باشد (و به اصطلاح، امر در مقام توهّم حظر است و دليل بر وجوب يا استحباب نيست).

به هر حال عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد، عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پيش مى گيرد، از موضع ضعف نيست، اين گونه عفو مفيد و سازنده است، هم براى مظلومى كه پيروز شده زيرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس مى شود، و هم براى ظالمى كه مغلوب گشته زيرا او را به اصلاح خويشتن وا مى دارد.

در احاديث اسلامى نيز به اين استثناء اشاره شده، اشاراتى پر معنى و لطيف از جمله در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الْعَفُوُ يُفْسِدُ مِنَ اللَّئيمِ بِقَدْرِ اصْلاحِهِ مِنَ الْكَريمِ؛ عفو و گذشت افراد ليم و پست را فاسد مى كند، به همان اندازه كه افراد با شخصيت را اصلاح مى نمايد». «1»

در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم: «الْعَفُو عَنِ الْمُقِرِ لاعَنِ المُصِّرَ عفوٍ؛ درباره كسى است كه اعتراف و اقرار به گناه خود داشته باشد نه در مورد كسى كه بر گناه اصرار دارد». «2»

و نيز در حديث ديگرى از همان امام همام آمده است كه فرمود: «جازِ بِالْحَسَنَةِ وَ تَجاوَزْ عَنِ السَّيِئَةِ ما لَمْ يَكُنْ ثَلَماً فِى

الدينَ اوْ وَهْناً فى سُلْطانِ الْاسلامِ؛ نيكى ها را به نيكى پاداش بده، و از بدى ها صرف نظر كن مادام كه لطمه اى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمى كند». «3» (در اين گونه موارد بايد به سراغ مجازات عادلانه رفت).

______________________________

(1). كنز الفوائد، جلد 2، صفحه 182،- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 20، صفحه 270، حديث 124.

(2). همان، حديث 783، و همان، صفحه 330، حديث 783.

(3). غرر الحكم، حديث 4788.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 427

در حديثى نيز از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام در تأييد همين سخن آمده است كه فرمود: «حَقُ مَنْ اسائَكَ انْ تَعْفُوَ عَنْهُ، وَ انْ عَلِمْتَ انَّ الْعَفْوَعَنْهُ يُضِرُّ انْتَصَرْتَ قالَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلِمِ فَاولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيلٍ؛ حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى ولى اگر مى دانى عفو او سبب زيان مى شود مى توانى انتقام بگيرى خداوند متعال مى فرمايد كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد (و به مجازات ظالم بپردازد) ايرادى بر او نيست». «1»

ولى نبايد وجود اين گونه استثنائها سبب سوء استفاده گردد و هر كس به بهانه اينكه عفو و گذشت سبب جرئت و جسارت بدكاران و خاطيان است به انتقام جويى بپردازد، بلكه بايد از روى خلوص و عدم تعصب موارد استثناى از اصل عفو و گذشت را با دقت شناخت و طبق آن عمل كرد.

اين نكته نيز شايان توجه است كه عفو و گذشت از اجراى حدود و تعزيرات شرعيه جز در مواردى كه در روايات منصوص است جايز نيست، چرا كه اجراى حد و تعزير

در جاى خود از واجبات است.

3- آثار عفو و ثمرات و انگيزه هاى آن

عفو و گذشت با توجه به اشاراتى كه در آيات و روايات گذشته بود، آثار بسيار مطلوب و جالب و شگفت انگيزى دارد كه به طور خلاصه مى توان چنين گفت:

1- عفو و گذشت گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى مبدل مى سازد به خصوص زمانى كه توام با نيكى و مقابله به ضد (يعنى خوبى در مقابل بدى بوده باشد) كه در آيه 34 سوره فصلت به آن اشاره شده است.

2- عفو و گذشت سبب بقاء حكومتها و دوام قدرت است چرا كه از دشمنيها و مخالفتها مى كاهد و بر دوستان و طرفداران مى افزايد. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «عَفْوُ الْمُلُوكِ بَقاءُ الْمُلْكِ؛ عفو پادشاهان سبب بقاء حكومت است». «2»

______________________________

(1). ميزان الحكمه، جلد 3، صفحه 2015، حديث 13225.

(2). بحار الانوار، جلد 74، صفحه 168.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 428

3- عفو و گذشت سبب عزت و آبرو مى گردد، چرا كه در نظر مردم نشانه بزرگوارى و شخصيت و سعه صدر است، در حالى كه انتقامجويى نشانه كوتاه فكرى و عدم تسلّط بر نفس مى باشد، در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «عليكم بالعفو فَانَّ الْعَفْوَ لا يَزيدُ الَّا عِزّاً؛ بر شما باد به عفو و گذشت، چرا كه عفو چيزى جز عزت بر انسان نمى افزايد». «1»

4- عفو و گذشت جلو تسلسل ناهنجارى ها و كينه ورزى ها و خشونت و جنايت را مى گيرد، و در واقع نقطه پايانى بر آنها مى گذارد، زيرا انتقام جويى از يك طرف سبب برافروخته شدن آتش كينه در دل طرف ديگر مى شود، و او را به انتقامى

خشن تر وا مى دارد، و آن انتقام خشن تر سبب خشونت بيشترى از طرف ديگر مى شود، و گاه به جنگى تمام عيار در ميان دو طايفه يا دو قبيله بزرگ منجر مى گردد كه خون هاى زيادى در آن ريخته مى شود، و اموال و ثروت ها بر باد مى رود.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «تَعافُوا تَسْقُطُ الضَغائِنُ بَيْنَكُمْ؛ يكديگر را عفو كنيد كه دشمنى ها و كينه ها را از ميان مى برد». «2»

5- عفو سبب سلامت روح و آرامش جان و در نتيجه سبب طول عمر است، همان گونه كه در حديث ديگرى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فى عُمْرِهِ؛ كسى كه عفوش افزون گردد، عمرش طولانى مى شود». «3»

البته آنچه در بالا گفته شد آثار و بركات اجتماعى عفو و گذشت است، و اما نتايج معنوى و پاداش هاى اخروى آن، بيش از اين ها است، همين اندازه كافى است كه بدانيم در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه: «العفو مع القدرة جُنّةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ سُبْحانَهُ؛ عفو و گذشت به هنگام قدرت سپرى است، در برابر عذاب الهى». «4»

و اما انگيزه هاى انتقام جويى نيز فراوان است از جمله تنگ نظرى، كوته بينى، عدم آينده نگرى، حسد، كينه توزى، ضعف نفس، هواپرستى، و بسيارى از خوهاى

______________________________

(1). اصول كافى، جلد 2، صفحه 108.

(2). كنز العمال، جلد 3، صفحه 373، حديث 7004.

(3). ميزان الحكمة، جلد 3، حديث 13184.

(4). غرر الحكم، جلد 1، صفحه 398، حديث 1547.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 429

زشت ديگر، كه هر كدام به تنهايى يا به ضميمه ديگرى، آتش انتقام جويى

را در دل انسان ها بر مى افروزد، و مردم را به جان هم مى اندازد، نظام اجتماعى را به هم مى ريزد، و گاه باعث ضايع شدن اموال و نفوس و از ميان رفتن قدرت جامعه ها و كشورها مى گردد.

طرق درمان انتقام جويى و كسب فضيلت عفو

بهترين راه براى درمان صفت رذيله انتقام جويى و صعود به اوج فضيلت عفو و گذشت در درجه اول، تفكر درباره پيامدهاى هر كدام از اين دو صفت است، هنگامى كه انسان ببيند عفو و گذشت چه بركاتى در دنيا و آخرت دارد و چگونه سبب قدرت و آبرو و عظمت نزد خلق و خالق مى شود، و انسان را از بسيارى از مشكلات زندگى و دردسرهاى فراوان مى رهاند و به او محبوبيت در نزد مردم و خدا مى دهد در حالى كه انتقام جويى گاه شيرازه زندگى او را به هم مى ريزد، و جان و مال و آبروى او را با انواع خطرات مواجه مى كند به يقين عفو و گذشت را بر انتقام جويى ترجيح خواهد داد، و كم كم اين مسأله به صورت خلق و خو و ملكه اخلاقى در مى آيد.

از سوى ديگر هنگامى كه ريشه هاى انتقام جويى را كه در بالا اشاره شد بشناسد و به درمان يك يك آنها بپردازد، با از ميان رفتن علت، معلول نيز از ميان خواهد رفت، و كينه توزى و انتقام جويى جاى خود رابه دوستى و محبت و عفو و گذشت خواهد سپرد.

به اين ترتيب به پايان بحث درباره فضيلت عفو و گذشت و رذيله انتقام جويى مى رسيم هر چند هنوز مسايل ناگفته در اينجا كم نيست.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 431

16

غيرت و بى غيرتى

اشاره

از واژه هايى كه در روايات اسلامى به عنوان بيان يك فضيلت مهم اخلاقى آمده است غيرت است كه در اصل به معنى دفاع شديد از عرض و ناموس يا مال و مملكت و دين و آيين است، مخصوصاً اين واژه در مواردى به كار مى رود كه چيزى

حق اختصاصى شخص يا گروهى است، و ديگران مى خواهند حريم آن را بشكنند، و صاحب آن به دفاع شديد برمى خيزد.

به هر حال اين وصف اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضيلتى بزرگ است.

چه فضيلتى از اين بالاتر كه انسان را اجازه ندهد بيگانه اى به حريم ناموس يا كشور يا دين و آيين او هجوم برد، بلكه در مقابل او بايستد، و تا سر حد جان دفاع كند.

متأسفانه در دنياى امروز كه ارزش هاى اخلاقى كمرنگ شده و انحرافات اخلاقى خانواده هايى را فرا گرفته، مخصوصاً در غرب ارتباط زنان و مردان با افراد بيگانه عيب شمرده نمى شود، اين واژه تدريجاً به فراموشى سپرده مى شود و گاه در نظر بعضى، ضد ارزش و ناشى از تعصب كور قلمداد مى شود، و اين يك فاجعه عظيم است در حالى كه بدون غيرت، حمايت و دفاع قوى از ارزش ها و افتخارات

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 432

امكان پذير نيست.

با اين اشاره به قرآن مجيد بر مى گرديم و از آيات قرآن در اين مسأله مهم الهام مى گيريم.

1- لَّئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِيْنَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَ الْمُرجِفُونَ فِى الْمَدْينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرونَكَ فيها الَّا قَليْلًا- مَلْعُونينَ ايْنَما ثَقِفُوا اخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلًا- سُنَّةَ اللَّهِ فى الَّذينَ خَلَوا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلًا. (احزاب- 60 تا 62)

2- قَالَ رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى الَيْهِ وَ الَّا تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ اصْبُ الَيْهِنَّ وَ اكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ. (يوسف- 33)

3- ... وَ لا يَضْرِبْنَ بِارْجُلِهِنَّ لِيَعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زِيْنَتِهِنَّ. (نور- 31)

ترجمه

1- اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه

پخش مى كنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند!- و از همه جا طرد مى شوند و هر جا يافت شوند گرفتار خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد!- اين سنت خداوند در اقوام پيشين است، و براى سنت الهى هيچ گونه تغيير نخواهى يافت!

2- (يوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى بسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.

3- ... و هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد). اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 433

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مورد بحث خداوند سه گروه را شديداً مورد تهديد قرار مى دهد منافقان و بيماردلان (اراذل و اوباش هوسباز) و شايعه پراكنان كه اگر دست از كارهاى خود يعنى مزاحمت نواميس مردم و تضعيف روحيه مسلمين و نشر شايعات دروغين درباره زنان پاكدامن برندارند به شديدترين مجازات گرفتار خواهند شد، مى فرمايد: «اگر منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود نكشند تو را بر ضد آنها مى شورانيم، سپس نمى توانند جز مدت كوتاهى در اين شهر در كنار تو باشند- و از همه جا طرد مى شوند- و هر جا يافت شوند دستگير خواهند شد و به قتل مى رسند (لَئِنْ لَمُ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فى

الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَ لا يُجاوِرُوُنَكَ فيها الَّا قَليلًا- مَلْعُونينَ ايْنَما ثُقِفُوا اخِذُوا وَقُتِلُوا تَقْتيلًا).

اين غيرت الهيّه كه سبب دفاع شديد از عرض و نواميس و كيان مسلمين شده است سرمشقى براى همه در مسأله غيرت دينى و ناموسى است و نشان مى دهد كه در برابر اراذل و اوباش و منافقان كوردل و بيماردلان نبايد بى تفاوت يا خونسرد باشند.

اين تعبير با آنچه از فعل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تاريخ نقل شده كه در اين گونه موارد سخت گير بود و با متخلفان برخورد شديد مى كرد، نشان مى دهد كه اين مسأله به عنوان يك فضيلت اخلاقى و وظيفه اجتماعى پذيرفته شده است.

تعبيرات سه گانه در آيه بالا (مُنافِقُونَ، الَذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرُجِفُونَ) ممكن است همه اشاره به گروه معينى باشد كه با انواع كارهاى خلاف به تضعيف مسلمين مى پرداختند، ولى ظاهر آيه، و پاره اى از شأن نزول ها نشان مى دهد كه اشاره به سه گروه مختلف است: منافقان با پخش شايعاتى درباره غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه سعى داشتند روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، و گروهى از اراذل و اوباش با ايجاد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 434

مزاحمت در مورد زنان مسلمان اسباب ناراحتى آنها را فراهم مى كردند و گروه ديگرى با پخش شايعات درباره زنان با ايمان، آنها را سخت آزار مى دادند، آيه فوق هر سه گروه را تهديد به مجازات شديد تبعيد و قتل مى كند.

تعبير به «الَّذينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ» در آيات قرآن در معانى مختلف به كار رفته، گاه اشاره به نفاق است، مانند آنچه در آيه 10 سوره بقره آمده است (فىِ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً) و گاه در مورد كسانى كه هوس هاى سركش جنسى دارند به كار رفته، چنان كه در آيه 32 همين سوره به زنان پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده شده كه به هنگام صحبت كردن با نامحرمان، به گونه اى هوس انگيز سخن نگويند كه بيماردلان در آنها طمع كنند (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ).

جالب توجه اين كه قرآن در ادامه همين آيات (آيه 60 و 61) مى افزايد: اين سنت خداوند در اقوام پيشين است (و منحصر به امت اسلام نيست) و براى سنت الهى هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت.

اين تعبير نشان مى دهد كه حكم بالا يك حكم عام در تمام اديان الهى بوده، و سنّتى است تغييرناپذير كه بايد در برابر مزاحمين و منافقين و شايعه پراكنان برخورد قاطعانه كرد (البته با حفظ تمام موازين شرعى و منطقى) و مفهوم غيرت همين است.

*** در دومين آيه به نمونه غيرت دينى يكى از بزرگترين پيامبران الهى يعنى حضرت يوسف عليه السلام برخورد مى كنيم هنگامى كه از سوى زنان هوسباز مصر مخصوصاً ذليخا مورد تهاجم قرار گرفت و از او خواستند تسليم خواسته هاى نامشروع ذليخا يا تسليم خواسته هاى نامشروع خودشان شود يوسف كه در سن جوانى و در برابر طوفان شهوات قرار داشت به شدت مقاومت كرد تا آنجا كه زندان را با همه

اخلاق در قرآن ج 3 463

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 435

رنجهايش بر تسليم در برابر خواسته هاى آنها ترجيح داد و به درگاه پروردگار چنين عرضه داشت «پروردگار من! زندان نزد من محبوتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها

را از من برنگردانى قلب من به آنها مايل مى شود و از جاهلان خواهم بود (قالَ رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى الَيْهِ وَ الَّا تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ اصْبُ الَيْهِنَّ وَ اكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ)؛ اين تعبير هم از مقام عفت و عصمت يوسف حكايت مى كند و هم از غيرت و پارسائى او و هنگامى كه اين روحيه پاك را مقايسه با عدم غيرت عزيز مصر مقايسه مى كنيم كه وقتى ناپاكى همسرش ذليخا بر او ثابت شد تنها به اين جمله قناعت كرد! «يُوسُفَ اعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرى لِذَنْبِكِ انَّكَ كُنْتِ مِنَ الخاطِئينَ؛ يوسف! از اين موضوع صرف نظر كن و تو اى زن نيز استغفار كن كه از خطاكاران بودى» (يوسف- 29) فرق ميان اين دو روشن مى شود واضح است منظور يوسف اين نبود كه از خداوند طلب زندان كند بلكه هدف اين بود كه اگر او را در ميان زندان و عمل نامشروع مخيّر كنند (همان گونه كه ساختند) زندان را ترجيح مى دهد.

*** در سومين آيه مورد بحث خداوند دستورى به زنان مؤمنه مى دهد كه علاوه بر حفظ حجاب «هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانش پيدا شود و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد!» (وَلا يَضْرِبْنَ بِارْجِلِهِنَ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زِينَتِهِنَ).

در اين آيه نيز عفت و غيرت به هم آميخته شده تا آنجا كه به زنان اجازه نمى دهد پا را بر زمين بكوبند و صداى خلخال را ظاهر كنند «1» و همان گونه كه در بالا

______________________________

(1). خلخال طوق باريكى از نقره يا طلا بوده كه داراى حلقه ها يا زنگهاى كوچكى بوده كه اگر محكم

راه مى رفتند صداى لاده و زنهاى عرب بعنوان يك زينت آن را به ساق پا مى كردند و بعضى مى گويند فلسفه اصلى آن بوده كه زنان بيابان گرد عرب كه معمولًا پاهايشان برهنه بوده است آن را به پا مى كردند تا حشرات موذى صداى آن را بشنوند و دور شوند سپس به صورت يك زينت در آمده است.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 436

اشاره كرديم اسلام به زنان پيامبر (به عنوان الگو و سرمشق) دستور مى دهد كه هنگام سخن گفتن با بيگانگان سخنان خود را با آهنگى هوس انگيز ادا نكنند كه سبب تحريك هوسبازان گردد اينها همه دستوراتى است كه هم تأكيد در رعايت نهايت عفت را دارد و هم رعايت غيرت.

غيرت در روايات اسلامى

در روايات اسلامى اهميت بسيار زيادى به مسأله غيرت به عنوان يك فضيلت داده شده و حتى از خداوند به عنوان غيور (كسى كه بسيار غيرت دارد) ياد شده است از جمله:

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَ غَيُورٍ وَلِغيرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها؛ خداوند غيور است و هر غيورى را دوست دارد و به خاطر غيرتش تمام كارهاى زشت را اعم از آشكار و پنهان تحريم فرموده است». «1»

2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم: «اذا لَمْ يَغُرِ الرَّجُلُ فَهُوَ مَنْكُوسُ الْقَلْبِ؛ اگر انسانى غيرت نداشته باشد قلب و فكرش وارونه است». «2»

به گفته علّامه مجلسى منظور از قلب وارونه در اينجا اين است كه همانند ظرف وارونه است كه چيزى در آن جاى نمى گيرد، قلب افراد فاقد غيرت نيز تهى از صفات و اخلاق برجسته انسانى است. «3»

اين تعبير نشان مى دهد كه صفت غيرت رابطه نزديكى با ساير

اوصاف برجسته انسانى دارد.

3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «كانَ ابْراهيمُ ابى غَيُوراً وَ انَا اغْيَرُ مِنْهُ وَ ارْغَمَ اللَّهُ انْفَ مَن لايُغارُ مِنَ الْمُؤمِنينَ؛ پدرم ابراهيم مرد غيورى

______________________________

(1). فروع كافى، جلد 5، صفحه 535، باب الغيره، حديث 1.

(2). همان، صفحه 536، حديث 2.

(3). مرآت العقول، ذيل حديث مورد بحث.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 437

بود و من از او غيورترم. خداوند بينى مؤمنانى را كه غيرت ندارند به خاك بمالد». «1»

4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «انّى لَغَيُورٌ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ اغْيّرُ مِنِى وَ انَّ اللَّه تَعالى يُحِّبُ مِنْ عِبادَهَ الْغَيُورَ؛ من غيورم و خداوند از من غيورتر است، و خداوند بندگان غيورش را دوست دارد». «2»

5- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «انَّ الْغيرَةَ مِنَ الْايمانِ؛ غيرت از ايمان است». (چرا كه ايمان انسان را دعوت به حفظ دين و آيين و كشور و ناموس خود مى كند، و آن كس كه از اينها دفاع نكند و غيرت نداشته باشد با ايمان نيست). «3»

6- در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «قَدْرُ الرَجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ ... وَ شَجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ انَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غَيرَتِهِ؛ ارزش انسان به اندازه همت او است، و شجاعت او به اندازه عزّت نفس و بى اعتنائيش (نسبت به ارزشهاى مادى) است، و عفت او به اندازه غيرت او است». «4»

7- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند (چون اسيران خطرناكى

بودند) حضرت دستور قتل آنها را داد، جز يكى از آنها را كه آزاد فرمود، او از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد، چرا مرا آزاد فرمودى، فرمود جبرئيل به من خبر داد كه در تو پنج خصلت است كه خدا و پيامبرش تو را دوست دارند «الْغيرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكِ وَالسَّخاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ صِدْقُ الِلسانِ وَ الشَّجاعَةِ؛ غيرت شديد نسبت به خانواده، و سخاوت و حسن خلق و راستگويى و شجاعت، هنگامى كه آن مرد آن سخن را شنيد، اسلام آورد و جزء مسلمانان برجسته شد، و در يكى از غزوات كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بود به درجه شهادت نائل گشت». «5»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 100، صفحه 248، حديث 33.

(2). كنز العمال، حديث 7076، (جلد 3، صفحه 387).

(3). همان، صفحه 385، حديث 7065.

(4). نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 47.

(5). وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه 109 (باب 77 حديث 10).

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 438

8- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه ضمن نكوهش از بعضى مردم عراق كه زنانشان در بيرون منزل به صورت زننده اى با مردان اختلاط داشتند فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لايُغارُ؛ خدا لعنت كند كسى را كه غيرت ندارد». «1»

تعريف اقسام غيرت

همان گونه كه در بالا آورديم غيرت صفتى است كه انسان را وادار به دفاع شديد از دين و آيين و ناموس و كشور خود مى كند، و اصولًا هرگونه دفاع شديد از ارزش ها نوعى غيرتمندى است. گرچه اين واژه غالباً درباره غيرت ناموسى به كار مى رود ولى مفهوم آن وسيع و گسترده است.

البته اين صفت مانند صفات برجسته

ديگر اگر به راه افراط كشيده شود مبدل به ضد مى شود، و خلق نكوهيده اى است، و آن در صورتى است كه به شكل دفاع غير منطقى و آميخته با وسواس درآيد.

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مِنَ الْغيرَةِ ما يُحبُ اللّهَ وَ مِنْها ما يَكْرَهُ اللَّهُ فَاماما يُحِبُّ فَالْغيَرةُ فِى الرَيْبَةِ وَ اماما يَكْرَهُ فَالغيرَةُ فى غَيْرِ الرَّيْبَةِ؛ نوعى از غيرت است كه خداوند آن را دوست دارد، و نوعى خدا آن را دوست ندارد، اما غيرتى كه خدا آن را دوست دارد، غيرتى است كه در موارد مشكوك (كه قرائنى بر آلودگى ها وجود دارد) مى باشد، و اما آنچه را خدا نمى پسندد، غيرتى است كه در غير اين موارد باشد (يعنى انسان مثلًا همسر خود را با ظن و گمان بى اساس متهم سازد، و نسبت به پاكدامنى او گرفتار وسواس گردد كه اين صفت بسيار زشت و خطرناك و سبب تشويق افراد پاكدامن به فساد مى شود.)» «2»

در حديث ديگرى از امام امير المؤمنين عليه السلام مى خوانيم در يكى از نامه ها به فرزند گراميش امام مجتبى عليه السلام فرمود: «وَ ايَّاكَ وَ التَّغايُرَ فِى غَيْرَ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَانَّ ذلكَ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 76، صفحه 115، حديث 7.

(2). كنز العمّال، جلد 3، صفحه 385، حديث 7067.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 439

يَدْعُوا الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيَّةَ الَى الرَّيْبِ؛ از غيرت در غير موردش بپرهيز چرا كه اين گونه غيرت ها (ى افراطى انحرافى و آميخته با وسواس) سبب مى شود كه افراد صحيح و درستكار از آنان، گرفتار آلودگى و بيمارى شوند و افراد

بى گناه در معرض تهمت قرار گيرند.» «1»

حقيقت اين است كه افراط در همه چيز مذموم است به خصوص در امثال غيرت چرا كه افراط در آن، سبب مى شود كه انسان نسبت به نزديك ترين محارم خود سوء ظن پيدا كند، و آنها را با كنجكاوى هاى بى مورد و حركات مشكوك و سخنان بى اساس مورد اتهام قرار دهد، و اى بسا همين امر سبب شود كه آنها را در دامن فساد بيندازد و به هر حال اين گونه غيرت ها و سوء ظن ها در شرع اسلام حرام است و بايد جداً از آن پرهيز كرد. از اخبار مربوط به جاهليت چنين بر مى آيد كه يكى از علل كشتن دختران و زنده به گور كردن نوزادان دختر يا عامل اصلى آن نوعى غيرت انحرافى و بى منطق بود كه مى گفتند ممكن است اين ها بزرگ شوند و در جنگ هاى قبيلگى اسير چنگال دشمنان گردند، و نواميس ما به دست جوانان دشمن بيفتد، چه بهتر كه ما آنها را نابود كنيم، و نواميس خود را حفظ نماييم.

آثار غيرت در زندگى انسان ها

غيرت به صورت صحيح و معتدل و مثبت يك نيروى دفاعى عظيم است كه به كمك آن مى توان بر دشمنان و مخالفان پيروز شد، چرا كه اين نيروى باطنى هنگامى كه جان و مال و ناموس و دين و ايمان يا استقلال يك كشور در معرض تهديد قرار مى گيرد بسيج مى شوند، و تمام نيروهاى ذخيره وجود انسان را به حركت در مى آورد، و گاه يك انسان غيور در تحت تأثير عامل غيرت، نيرويى به اندازه ده انسان پيدا مى كند و تا حد ايثار و فداكارى، ايستادگى و پايمردى نشان مى دهد، به

______________________________

(1). نهج البلاغة، نامه

31.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 440

همين دليل، غيرت يكى از اسباب عزّت و سربلندى و اقتدار است.

افراد آلوده و منحرف هنگامى كه خود را در برابر يك انسان غيرتمند ببينند به زودى مقاومت خود را از دست مى دهند و عقب نشينى مى كنند و اين يكى ديگر از بركات غيرت است.

غيرت سبب مى شود كه حريم ارزش هاى والاى يك جامعه نشكند و پاك و محفوظ بماند.

غيرت سبب امنيت جامعه و از ميان رفتن مظاهر فساد و فحشاء است در حالى كه بى غيرتى هم امنيت را در هم مى شكند، و هم ارزش ها را به باد مى دهد و هم صحنه جامعه را به صحنه فساد و آلودگى ها مبدّل مى سازد.

هنگامى كه حضرت لوط عليه السلام صحنه آلوده شهر آن قوم گنهكار را ديد كه حتى تصميم دارند مزاحم ميهمانان او شوند (ميهمانان حضرت لوط فرشتگان الهى بودند كه به صورت جوانانى زيبا بر او وارد شدند، واو كه از وضع آنها خبر نداشت و آلودگى محيط را مى دانست سخت در وحشت و ناراحتى فرو رفت، و هنگامى كه قوم آلوده و منحرف از وجود اين مهمانان با خبر شدند به سراغ خانه او آمدند، و لوط عليه السلام هر قدر آنها را نصيحت كرد اثر نگذاشت حتى حاضر شدند دختران خود را به عقد آنان (كه توبه كنند و ايمان آورند) در آورند، آنها اين ايثار بزرگ را نيز نپذيرفتند و در خواسته هاى انحرافى خود، پافشارى داشتند، لوط عليه السلام به آنها گفت: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فىِ ضَيْفى الَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيِدٌ؛ از خدا بترسيد و آبروى مرا نبريد و با قصد سوء نسبت به ميهمانانم مرا

رسوا مسازيد، آيا يك انسان عاقل و شايسته و با غيرت در ميان شما وجود ندارد (كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد؟)».

ولى هنگامى كه اين سخنان در آنها اثر نكرد، فرشتگان الهى خود را به او معرّفى كردند، و گفتند نگران نباش، به زودى عذاب الهى آنها را درهم مى كوبد، و طومار زندگانيشان را در هم مى پيچد، و چنين شد.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 441

اين سخن را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم كه فرمود: «انَّ الْمَرْءَ يَحْتاجُ فِى مَنْزِلِهِ وَ عَيالِهِ الَى ثَلاثِ خَلالِ يَتَكَلَّفُها وَ انْ لَمْ يَكُنْ فِى طَبْعِهِ ذلِكَ؛ مَعاشِرَةٌ جَمِيلَةٌ، وَ سِعَةٌ بِتَقْدِيرٍ، وَ غَيْرَةٌ بِتَحْصِينٍ؛ انسان در منزل و در برابر خانواده اش نياز به سه صفت دارد كه اگر در طبيعت او وجود نداشته باشد بايد آن را به زحمت براى خود فراهم سازد، معاشرت زيبا و توسعه آميخته با اندازه و حساب، و غيرت آميخته با حفظ و نگهدارى از آلودگى ها.» «1»

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 236. اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 443

17

اجتماع گرايى و انزواطلبى

اشاره

علماى اخلاق بحثى تحت عنوان مخالطه و عزلت در كتاب هاى اخلاقى آورده اند، و گاه اختلاف كرده اند كه آيا مخالطه (اجتماع گرايى) افضل است، يا عزلت؟

(انزواطلبى) بعضى تمايل به افضل بودن مخالطه داشته اند، و بعضى به انزواطلبى، و گاهى نيز آن را تابع شرايط مختلف دانسته اند كه در پاره اى از شرايط اولى مطلوب است و در پاره اى از شرايط دومى.

ولى محققان- مخصوصاً محققان عصر ما- با الهام گرفتن از كتاب و سنت و دليل عقل اصل زندگى انسان را به اجتماع گرايى مى دانند، و معتقدند انسان موجودى

است اجتماعى، و تنها در سايه اجتماع مى تواند به اهداف والاى خود دست يابد، مشكلات خود را آسان تر مرتفع كند، و به سعادت مطلوب سريع تر برسد.

آنها معتقدند گوشه گيرى و انزواطلبى نه با فطرت انسان سازگار است و نه با روح تعليمات اسلام، بلكه اجتماع گرايى، روح تمام تعليمات اسلام است از عبادات به صورت دسته جمعى انجام مى شود گرفته تا مسائل مربوط به حقوق بشر و حكومت اسلامى، و امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و احقاق حقوق و تعاون در برّ و تقوا و مانند آن.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 444

اسلام دست خدا را با جماعت مى داند (يَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَماعَة) و جدا شدن از صفوف مسلمين را سبب نفوذ شيطان شمرده و مى فرمايد: گوسفندان تك رو از گله طعمه گرگند (وَ الشَّاذُّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ). «1»

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و نمودهايى از آيات را در اين زمينه مورد بررسى قرار مى دهيم.

1- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَالَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اخْواناً وَ كُنْتْمْ عَلَى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّار فَانْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدوُنَ. (آل عمران- 103)

2- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِيراً. (نساء- 115)

3- هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنينَ- وَ الَّفَ بَيْنَ قُلوُبِهِمْ لَوْ انْفَقْتَ ما فِى الْأَرْضِ جَميعاً ما الَّفْتَ بَينَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللهَ الَّفَ بَيْنَهُمْ انَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ. (انفال- 62 و 63)

4- انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِهِ

صَفَّاً كَانَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ. (صف- 4)

5- وَ جَعَلْنَا فِى قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوها مَا كَتَبْناها عَلَيْهِمْ الَّا ابْتِغَاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها. (حديد- 27)

ترجمه:

1- و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ) خدا را به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد! و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد شايد پذيراى

______________________________

(1). نهج البلاغة، خطبه 127.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 445

هدايت شويد.

2- كسى كه بعد از آشكار شدن حق با پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد.

3- و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا براى تو كافى است، او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد- و دل هاى آنها را با هم الْفت داد! اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى نمى توانستى! ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد! او توانا و حكيم است.

4- خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنايى آهنين اند!

5- ... و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم گر

چه هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن رعايت نكردند.

تفسير و جمع بندى

در هر يك از آياتى كه در بالا آمد اشاره خاص و ويژه اى به اهميت مسأله اجتماع و توجه به وحدت و اتحاد شده است، در نخستين آيه بعد از آنكه دعوت به اعتصام به حبل اللَّه و عدم تفرقه شده است مى فرمايد: و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ بزنيد، و پراكنده نشويد و به ياد بياوريد نعمت (بزرگ) خدا را بر خود كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر هم شديد (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَالَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اخْواناً).

در اين كه منظور از حبل اللَّه در آيه فوق چيست؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند، در بعضى از روايات آمده است كه منظور از حبل اللَّه قرآن مجيد است كه همه بايد به عنوان نقطه وحدت به آن چنگ زنند، و در بعضى از روايات آمده منظور خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است، و معلوم است كه همه اينها به يك حقيقت باز مى گردد،

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 446

حبل اللَّه همان ارتباط با خدا است كه از طريق قرآن و پيغمبر و آلش حاصل مى شود.

درست است كه اين آيه سخن از دوستى مسلمين با يكديگر و ترك دشمنى ها مى گويد، ولى مسلّم است در صورتى كه انسان در انزوا به سر برد، دوستى و اتحاد و اعتصام همه گروه ها به حبل اللَّه مفهومى نخواهد داشت، و جالب اينكه قرآن در آيه

فوق، عداوت را يك سنّت عصر جاهلى مى شمرد، و دوستى و محبّت را از ويژگى هاى اسلام و مى فرمايد: در گذشته دشمن بوديد و امروز برادر يكديگريد. و در ذيل آيه تأكيد بيشترى بر اين معنى مى فرمايد؛ در گذشته شما بر لب حفره اى از آتش بوديد و خداوند شما را از آنجا برگرفت و نجات داد، اين گونه خداوند آيات خود را بر شما آشكار مى سازد تا هدايت شويد. (وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَانْقَذَكُمْ مِنْها).

اين نكته نيز شايان دقت است كه اسلام رابطه مسلمين را با يكديگر رابطه دوستى نمى شمرد بلكه آن را رابطه برادرى كه نزديك ترين رابطه عاطفى دو انسان به يكديگر بر اساس مساوات و برابرى است مى داند.

بديهى است برادران پر محبت و پر جوش هرگز نمى توانند دور از يكديگر و بى خبر از هم زندگى كنند، حتماً با اين پيوند عاطفى نزديك در كنار هم خواهند بود.

نكته مهم ديگر اين كه هرگز مسائل مادى نمى تواند رمز وحدت و سبب ارتباط محكم اجتماعى باشد، چرا كه امور مادى هميشه منشأ تنازع و اختلاف است، تقاضاهاى مردم نامحدود، و امور مادى محدود است. و همه اختلافات از آن برمى خيزد، ولى حبل اللَّه و رابطه با خدا كه يك امر معنوى روحانى است، مى تواند بهترين رابطه عاطفى را ميان انسان ها از هر قوم و نژاد و زبان و گروه اجتماعى برقرار سازد.

*** در دوّمين آيه، سخن از سرنوشت دردناك كسانى مى گويد كه از جامعه مؤمنين و مسلمين جدا مى شود و راه مستقل براى خود بر مى گزيند، مى گويد: كسى كه بعد از

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 447

آشكار شدن حق به مخالفت با پيامبر صلى

الله عليه و آله بر خيزد، و از طريقى جز طريق مؤمنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم (و در گمراهيش سرگردان مى سازيم) و در دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد (وَ مَنْ يُشْاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلىَّ وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِيراً).

اين آيه به روشنى به مسلمانان دستور مى دهد كه از جامعه اسلامى جدا نشوند، و همگى با هم طريق هدايت را در پيش گيرند.

البته با توجه به جمله «من يشاقق الرسول ...» و تعبير به «سبيل المؤمنين» روشن مى شود كه منظور از هماهنگى با جامعه اسلامى هماهنگى با جامعه اى است كه در طريق پيروى از پيغمبر صلى الله عليه و آله گام بر دارد، و ايمان و اطاعت خدا، اساس و پايه آن مى باشد، و گرنه همرنگ شدن با هر جامعه اى منظور نيست.

بى شك پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله همواره در جماعت بود، در پنج وقت با مسلمين نماز مى گذارد، روز جمعه نماز باشكوه ترى داشت و در حج در اجتماع عظيم ترى همه مسلمانان را به اجتماع در گرد اين برنامه ها فرا مى خواند و به يقين گوشه گيران عزلت طلب، مخالفان اين برنامه، و جداى از جماعت مؤمنانند، و مشمول آيه فوق خواهند بود.

جمعى از علماى اهل سنت به اين آيه براى حجيّت اجماع استدلال كرده اند، ما نيز مى گوييم مانعى ندارد كه اين آيه دليل بر حجيت اجماع مسلمين باشد ولى اجماعى كه امام معصوم عليه السلام نيز در آن حضور داشته باشد و به تعبير مصطلح اصولى اجماع دخولى يا اجماع كشفى باشد

حجّت است.

*** در سومين آيه، يكى ار نعمت هاى بزرگ خداوند بر پيامبرش را اين مى شمرد كه مؤمنان را گرد او جمع كرد، و در ميان دلهاى آنها الفت برقرار ساخت، كارى كه از طرق عادى در آن شرايط غير ممكن بود مى فرمايد «او همان كسى است كه تو را با

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 448

يارى خود و مؤمنان تقويت كرد، و ميان دل هاى آنها الفت برقرار ساخت، اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها الفت دهى، نمى توانستى، ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم است.» (هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنِينَ- وَ الَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِم لَوْ انْفَقْتَ ما فِى الْارْضِ جَميِعاً ما الَّفْتَ بَيْنَ قُلوُبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ ألَّفَ بَيْنَهُمْ انَّهُ عَزيِزٌ حَكيِمٌ).

اگر اسلام براى انزوا و گوشه گيرى و عزلت ارزشى قائل بود، هرگز تأليف بين قلوب مؤمنين و پيوند آنها را به يكديگر به عنوان معجزه بزرگ براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان نمى كرد.

اين تعبير نشان مى دهد كه نه تنها زندگى در دل اجتماع مطلوب است، بلكه بايد چنان پيوندى در دل ها ايجاد شود كه آنها را يك پارچه كند.

بديهى است كه هرگز نمى توان گفت اين مربوط به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و عصر آن حضرت بوده، چرا كه در هر زمان مدافعان حق بايد گرد محورى جمع شوند، و با تأليف قلوب، جمعيتى قوى و نيرومند بسازند، و از حق و امام زمان و پيشواى خود دفاع كنند.

قابل توجه اينكه خداوند در اينجا تأليف قلوب را به خودش نسبت مى دهد و مى گويد: خدا در دل هاى شما

الفت ايجاد كرد، همان طور كه در آيه 103 آل عمران نيز به خود نسبت داده، با اين كه مى دانيم پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله دست به چنين كارى زده، اين براى آن است كه نشان دهد كه اين يك معجزه الهى بود كه خدا در اختيار پيامبرش قرار داد، و گر نه آن قدر كينه ها و عداوتهاى نو و كهنه در ميان مردم متعصّب و لجوج و نادان و بى سواد عصر جاهلى بود، كه هيچ قدرتى نمى توانست آنها را بر طرف سازد. حتى اگر تمام ثروت هاى زمين را در اين راه هزينه مى كردند، ولى تعليمات اسلام و اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و امدادهاى الهى كار خود را كرد، و غير ممكن را ممكن ساخت، و معجزه اى عظيم كه از مهم ترين معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله است به وقوع پيوست، و الفت كه در لغت به معنى اجتماع توأم با انسجام و انس و التيام است، و

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 449

در ميان آن دل هاى پراكنده و مملو از بغض و كينه ايجاد شده و كينه هاى ديرينه را از دل ها شست.

*** در چهارمين آيه، سخن از وحدت صفوف مسلمين است، چيزى كه هرگز در انزوا و عزلت يافت نمى شود، مى فرمايد: «خداوند كسانى را دوست مى دارد، كه در راه او پيكار مى كنند، همچون سدّى فولادين و بنايى آهنين» (انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَانَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ).

بنيان به معنى هرگونه بنا است، هم سد را شامل مى شود، و هم بناهاى ديگر، و مرصوص از ماده رصاص به معنى سرب گرفته شده، و از آنجا كه در

زمان هاى گذشته، گاهى براى محكم شدن بنا و يك پارچگى ديوارها، سرب را آب مى كردند، و در لابلاى قطعات سنگ و مانند آن مى ريختند كه تمام فاصله ها را پر كند، و مصالح بنا را به هم پيوند دهد، لذا به هر بناى محكمى مرصوص مى گفتند كه اشاره به استحكام و يكپارچگى آن بود.

درست است كه آيه درباره پيكار نظامى و جهاد فى سبيل اللَّه است، ولى روشن است كه همين معنى در ساير مجاهدت هاى اجتماعى در زمينه سياست و فرهنگ و اقتصاد، جارى است، و در آنجا نيز يكپارچگى و اتحاد و انسجام دل ها لازم است.

چيزى كه در ميان گوشه گيران انزوا طلب اصلًا وجود ندارد، چرا كه آنها همانند قطعات سنگ يا آجرهايى هستند كه بدون هيچ انسجام و به هم پيوستگى هر كدام در گوشه اى افتاده اند، نه دفاعى در برابر دشمن از آنها سر مى زند، و نه پيكارى براى حل مشكلات اقتصادى و سياسى و فرهنگى جامعه.

*** در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث، اشاره به مسأله رهبانيت و برنامه ترك دنيا و ديرنشينى گروهى از مسيحيان كرده و از آن به عنوان يك بدعت نكوهش مى كند،

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 450

كارى كه هرگز به آنها دستور داده نشده بود، مى فرمايد: «آنها رهبانيتى را بدعت گذارده بودند كه ما بر آنها مقرر نداشته بوديم، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعايت نكردند، لذا به آنهايى كه از اين گروه ايمان آوردند پاداش داديم، و بسيارى از آنان فاسقند و خارج از اطاعت پروردگار» (وَ رُهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ الَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوها حَقَّ رَعايَتِها فَآتَيْنا الَّذِينَ

آمَنُوا مِنْهُمْ اجْرَهُمْ وَ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ).

مى دانيم امروز گروهى از مسيحيان تارك دنيا اعم از زن و مرد داريم كه به ديرها پناه مى برند، و همه به صورت مجرد زندگى مى كنند و به اصطلاح به تمام مذاهب دنيا پشت پا مى زنند و به اصطلاح مشغول عبادت مى شوند و ديرها مراكزى هستند كه براى اين گونه افراد بنا شده است.

اين موضوع مربوط به امروز نيست، بلكه از بدعت هايى است كه از قرن سوم ميلادى هنگام ظهور امپراطورى رومى «ديسيوس» و مبارزه شديد او با پيروان مسيح عليه السلام پيدا شد، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور خونخوار به كوه ها و بيابان ها پناه بردند، و بذر رهبانيت در ميان آنها پاشيده شد. «1»

بنابراين، اين گونه رهبانيت كه با روح تعليمات انبياء هرگز سازگار نيست در قرون اوليه مسيحيت نيز نبود بلكه بدعتى بود كه بعداً به وسيله افراد نادان منحرف گذارده شد و تا به امروز نيز ادامه دارد كه گروهى هم زندگى اجتماعى را ترك مى كنند و هم ازدواج و هم ساير فعاليّت ها را، و توسط به اصطلاح بانيان خير خواه، هزينه آنها پرداخته مى شود.

حال در اين ديرها چه مى گذرد، و بر اثر انحراف از اصول فطرى انسانى چه مفاسد عجيبى روى مى نهد، داستان بسيار مفصّل و غم انگيزى دارد تا آنجا كه يكى نويسندگان مسيحى به بعضى از ديرها اشاره كرده و آن را كانونى از فحشاء مى شمرد.

و اصولًا اين زندگى غير طبيعى بر روح و فكر آنها اثرات منفى گذارده و سبب

______________________________

(1). دائرة المعارف قرن بيستم؛ ماده رهب.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 451

اختلالات روانى گوناگونى مى شود.

اسلام آمد و خط بطلانى بر اين

گونه كارها كشيد، و مردم را دعوت به زندگى اجتماعى توأم با پارسايى نمود.

توجه به اين نكته لازم است كه رهبانيت در اصل از ماده «رَهْبَه» (بر وزن ضربه) به معنى ترس و خوف است و منظور در اينجا خوف از خدا است، و به گفته راغب در كتاب مفردات، ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد، سپس اين واژه به كار گروهى از مسيحيان يا غير آنها كه انزواطلبى را پيش گرفته و به گمان خود به عبادت پروردگار مى پرداختند اطلاق شده است، از جمله بدعت هاى زشت مسيحيان در مورد رهبانيت، تحريم ازدواج براى مردان و زنان تارك دنيا بود و پشت پا زدن به همه وظائف اجتماعى و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده را براى برنامه هاى عبادى بدعت آميز.

از آيه بالا استفاده مى شود رهبانيت به دو گونه است: مطلوب و نامطلوب.

به يقين رهبانيّت نامطلوب همان چيزى است كه در بالا اشاره شد، و رهبانيت مطلوب همان ساده زيستى و حذف تجمّلات از زندگى، و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است كه توأم با زندگى اجتماعى و جهاد و پيكار در مسير حركت جامعه به پيش، در تمام زمينه هاى معنوى و مادى معقول است.

به تعبير ديگر آيه فوق مى گويد: نوعى رهبانيت در آيين مسيح عليه السلام از سوى خدا نازل شده بود كه زهد حضرت مسيح عليه السلام نمونه اى از آن بود، ولى مسيحيان (در قرون بعد) نوع ديگر از رهبانيت را بدعت گذارى كردند كه هرگز در آيين مسيح عليه السلام نبود، و آن انزواى اجتماعى و بيگانگى از زندگى دنيا و ترك ازدواج و گوشه گيرى بود.

ممكن است گفته شود

حضرت مسيح عليه السلام هم در عمر خود ازدواج نكرد، ولى نبايد فراموش نمود كه حضرت مسيح عليه السلام عمرى كوتاه داشت، و حدود سى سال در ميان مردم روى زمين زندگى نمود، و در اين مدّت مشغول به تبليغ آيين حق، و پيوسته از نقطه اى به نقطه ديگر مى رفت و مجالى براى ازدواج نيافت.

به هر حال اسلام رهبانيّت بدعت گذارى شده مسيحيان را به شدت محكوم كرد

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 452

و حديث معروف «لا رُهْبانِيَّةَ فِى الْاسْلامِ؛ در اسلام رهبانيت وجود ندارد» در منابع مختلف آمده است.

سخن درباره رهبانيت و تاريخچه و ابعاد و نتايج آن بسيار است، براى آگاهى بيشتر مى توانيد به تفسير نمونه ذيل آيه فوق مراجعه فرماييد «1» و در بحث هاى آينده نيز اشارات ديگرى به اين مطلب خواهيم داشت.

اجتماع گرايى و انزواطلبى در روايات اسلامى

يك نگاه اجمالى به تعليمات اسلام در زمينه هاى مختلف به خوبى نشان مى دهد كه همه جا اسلام طرفدار جماعت و اجتماع است، و حتّى عبادات اسلامى كه رابطه ميان خلق و خالق است و به صورت دسته جمعى انجام مى شود.

اذان و اقامه دعوت عام به سوى نماز و فلاح و رستگارى است (حَىَّ عَلَى الصَّلاةِ، حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ) ضميرها در سوره حمد، همه به صورت جمعى است، و در شكل متكلم مع الغير، و در پايان نماز سلامى است عام بر همه مؤمنان و نمازگزاران.

نماز جماعت و از آن فراتر نماز جمعه و از همه فراتر حج، عباداتى مى باشند كه به طور كامل جنبه اجتماعى دارند.

در روايات اسلامى تأكيد فراوان بر لزوم جماعت و همراهى و همگامى با آن شده است از جمله:

1- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله مى خوانيم كه فرمود: «ايُّها النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالْجَماعَةِ وَ ايَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ؛ اى مردم! بر شما است كه از جماعت جدا نشويد، و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد» «2»

2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم: «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ، وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ؛ اجتماع رحمت است، و پراكندگى عذاب.» «3»

3- در حديث ديگرى باز از همان حضرت آمده است: «يَدُاللَّهِ عَلَى الْجَماعَةِ فَاذَا اشْتَدَّ

______________________________

(1). تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 381- 390.

(2). كنز العمال، جلد 1، حديث 1028، صفحه 206.

(3). ميزان الحكمة، جلد اوّل، حديث 2438، صفحه 406.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 453

(شَدَّ) الشّاذَّمِنْهُمْ اخْتَطَفَهُ الشَّيْطانُ كَما يَختَطِفُ الذِّئْبُ الشّات الشَّاذَّةَ مِنَ النِّعَمِ؛ دست خدا بر سر جماعت است، هنگامى كه يكى از آنها از جمعيت جدا شود (و به انزوا روى آورد) شيطان او را مى ربايد، همان گونه كه گرگ گوسفند جدا شده از گلّه را مى ربايد». «1»

4- همين مضمون را به تعبير ديگرى از مولاى متّقيان على عليه السلام در نهج البلاغة مى خوانيم فرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوادَ الْاعْظَمَ فَانَّ يَدَاللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَ ايَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَانَّ الشَّاذَ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطانِ، كَما انَّ الشَّاذَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذّئْبِ، الا مَنْ دَعا الى هذَا لِشّعارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كانَ تَحْتَ عِما مَتى هذِهِ؛ همواره با سواد اعظم (اكثريت طرفداران حق) باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسانِ تنها بهره شيطان است، چنانچه گوسفند تك رو بهره گرگ. آگاه باشيد، هر كس به اين شعار دعوت كند (اشاره به شعار تفرقه اندازى مملو از فتنه و فساد خوارج است) وى را بكشيد، گرچه زير اين عمامه من باشد». «2»

5- با توجه به اهمّيت تعبير

فوق به روايت ديگرى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين زمينه نقل شده توجه كنيد، مى فرمايد: «انَّ الشَّيْطانَ ذِئْبُ الْانْسانِ كَذِئْبِ الْغَنَمِ يَاْخُذُ الْقاصِيَةَ وَ النَّاحِيَةَ وَ الشَّارِدَةَ، ايَّاكُمْ وَ الشِّعابَ، وَ عَلَيْكُمْ بِالْعامَّةِ وَ الْجَماعَةِ وَ الْمَساجِدِ؛ شيطان گرگ انسان ها است مانند گرگ براى گوسفند كه گوسفندانى را كه از گله دور مى شوند يا در كنار قرار مى گيرند يا فرار مى كنند، مى گيرد. از جدايى و فرقه فرقه شدن بپرهيزيد و بر شما باد كه همراه مردم و جماعت و مساجد باشيد.» «3»

6- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «لا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ انْ يَهْجُرَ اخاهُ فَوْقَ ثَلاثَةِ (ايَّامٍ)، وَ السَّابِقُ بِالصُّلْحِ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ؛ براى هيچ مسلمانى جايز نيست، بيش از سه روز از برادر مسلمانش دورى (و قهر) كند، و آن كس كه پيش قدم در صلح مى شود، داخل در بهشت خواهد شد.» «4»

7- همين مضمون را با تعبير ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «لا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ انْ يَهْجُرَ اخاهُ فَوْقَ ثَلاثَةِ ايَّامٍ الَّا انْ يَكُونَ مِمَّنْ لا يُؤمِنُ بَوائِقَهُ؛ براى هيچ مسلمانى سزاوار نيست بيش از سه روز از برادر مسلمانش دورى كند، مگر اين كه كسى بوده باشد كه انسان از

______________________________

(1). كنز العمّال، جلد 1، صفحه 206، حديث 1032.

(2). نهج البلاغة، خطبه 127.

(3). المحجّة البيضاء، جلد 4، صفحه 8.

(4). همان، صفحه 7.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 454

خطرات او ايمن نباشد.» «1»

حتى در بعضى از احاديث آمده است: «اگر دو نفر از يكديگر قهر كنند و از دنيا بروند مسلمان از دنيا نمى ميرند.» «2»

درست است كه اين احاديث درباره جدايى به معنى قهر كردن از يكديگر است،

ولى به هر حال نشان مى دهد كه اسلام همواره طرفدار اجتماع و پيوستن دل ها است و به يقين عزلت و گوشه گيرى با روح اين دستورها نمى سازد.

8- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه به مردى كه مى خواست به كوه برود و گوشه گيرى كند تا عبادت خدا بجا آورد، فرمود: «لَصَبْرُ احَدِكُمْ ساعَةً عَلى ما يَكْرَهُ فِى بَعْضِ مَواطِنِ الْاسْلامِ خَيْرٌ مِنْ عِبادَتِهِ خالِياً ارْبَعِينَ سَنَةً؛ صبر كردن يكى از شما به اندازه يك ساعت در برابر ناملايمات در ميان مسلمانان بهتر از عبادت چهل سال در انزوا است.» «3»

9- روايات متعددى داريم كه در اسلام از رهبانيت كه نوعى انزوا و گوشه گيرى است به شدّت نهى شده از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:

«لَيْسَ فِى امَّتِى رَهْبانيَّةٌ وَ لا سِياحَةٌ؛ در امت من رهبانيت و سياحت نيست.» (منظور از رهبانيت، گوشه گيرى و ترك دنيا براى عبادت است. و منظور از سياحت انزواطلبى سيّار است، زيرا در زمان قديم بعضى به كلى ترك خانه و لانه مى كردند و دائماً به صورت سيّاح در گردش بودند، و آن را نوعى عبادت و ترك دنيا مى پنداشتند، بنابراين در اسلام نه گوشه گيرى ثابت و نه انزواطلبى سيّار وجود ندارد). «4»

10- در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم كه در عصر آن حضرت، فرزند «عثمان بن مظعون» يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، او شديداً اندوهگين شد، تا آنجا كه گوشه اى از خانه اش را به عنوان مسجد برگزيد و مشغول عبادت شد (و همه

كار را ترك كرد و منزوى گرديد) اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله

______________________________

(1). همان مدرك.

(2). سفينة البحار، ماده هجر.

(3). ميزان الحكمة، جلد 3، صفحه 1966، حديث 12914.

(4). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 115.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 455

رسيد. او را صدا زد و به او فرمود: «يا عُثمانُ انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنا الرَّهْبانيَّةَ، انَّما رَهْبانِيَّةُ امَّتِّى الْجِهادُ فى سَبيلِ اللَّهِ؛ اى عثمان! خداوند متعال وظيفه ما را رهبانيت قرار نداده، رهبانيت امّت من جهاد در راه خدا است» (اشاره به اين كه اگر مى خواهى ترك دنيا كنى، از يك طريق مثبت مانند جهاد در راه خدا و شهادت فى سبيل اللَّه ترك دنيا كن، نه به صورت منفى و منزوى شدن).

سپس درباره مرگ فرزندش به او دلدارى داد و فرمود: «آيا شادمان نمى شوى كه روز قيامت به هر درى از درهاى بهشت برسى فرزندت را در آنجا ببينى كه دامان تو را مى گيرد و نزد خدا تو را شفاعت مى كند» «1»

11- شبيه اين معنى را در نهج البلاغه درباره يكى از ياران على عليه السلام مى خوانيم كه وقتى وارد «بصره» شد، به ديدن «علاء بن زياد حارثى» رفت، هنگامى كه خانه بسيار وسيع او را ديد تعجب كرد و فرمود: «خانه اى به اين وسعت در اين دنيا براى چه مى خواهى؟ نياز تو در آخرت به آن بيشتر است، سپس افزود، آرى مى توانى به وسيله اين خانه به آخرت برسى به اين صورت كه مؤمنان را در آن مهمان كنى، صله رحم نمايى و حقوق لازم آن را بپردازى، اگر اين كار كنى، به وسيله آن به

آخرت مى رسى».

در اينجا «علاء بن زياد» از برادرش «عاصم بن زياد» كه در نقطه مقابل او قرار داشت، سخن گفت و عرض كرد: يا امير المؤمنين! من از كار برادرم به شما شكايت مى كنم.

امام فرمود: «مگر چه شده؟»

عرض كرد: عبايى پوشيده و از دنيا كناره گيرى كرده است.

امام فرمود: «او را نزد من حاضر كنيد.»

هنگامى كه خدمت حضرت آمد، به او چنين فرمود: «يا عُدَىَّ نَفْسِهِ، لَقَدْ اسْتَهامَ بِكَ الْخَبِيْثُ، اما رَحِمْتَ اهْلَكَ وَ وَلَدَكَ، ا تَرى انَّ اللَّهَ احَلَّ لَكَ الطَّيِّباتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ انْ

______________________________

(1). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 114.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 456

تَاْخُذَها؟؛ اى دشمن جان خود! شيطان در تو راه يافته، و هدف تيرهاى او قرار گرفته اى (اگر به خود رحم نمى كنى) آيا به خانواده و فرزندت رحم نمى كنى؟ تو خيال مى كنى خداوند نعمت هاى پاكيزه را بر تو حلال كرده، اما دوست ندارد كه تو را از آنها استفاده كنى؟ (آيا چنين تناقضى امكان پذير است؟)».

سپس هنگامى كه «عاصم» به امير المؤمنين عرض كرد: «پس شما چرا يك چنين لباس خشن و غذاى ناگوار دارى؟» (بگذاريد من هم به شما اقتدا كنم؟).

امام فرمود: «وظيفه من با تو فرق دارد، خداوند به پيشوايان حق و عدالت واجب كرده كه بر خود سخت بگيرند و مانند ضعيف ترين مردم زندگى كنند، تا فقر فقيران آنها را در فشار قرار ندهد (تا سر از فرمان خدا برتابند).» «1»

12- از روايت ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه به عبد اللَّه بن مسعود فرمود چنين استفاده مى شود كه مسأله «رهبانيت» و انزواى اجتماعى، در ميان بنى اسرائيل (يهوديانى كه به حضرت مسيح عليه

السلام گرايش پيدا كردند) در يك شرايط استثنايى بر آنها تحميل شد و هرگز جزء آيين آنها نبود.

«ابن مسعود» مى گويد: «من با رسول خدا صلى الله عليه و آله بر يك مركب سوار بوديم فرمود:

«مى دانى از كجا بنى اسرائيل رهبانيت را به وجود آوردند؟» ابن مسعود مى گويد: «من گفتم خدا و پيامبرش آگاه ترند» فرمود: «ظَهَرَتْ عَلَيْهِمُ الْجَبابِرَةٌ بَعْدَ عِيْسى يَعْمَلُونَ بمَعاصِى اللَّهِ فَغَضِبَ اهْلُ الْايمانِ فَقاتَلُوهُمْ فَهَزَمَ اهْلَ الايْمانِ ثَلاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ الَّا الْقَليِلُ، فَقالُوا انْ ظَهَرْنا لِهؤُلاءِ افْنَوْنا وَ لَمْ يَبْقَ لِلدِّينِ احَدٌ يَدْعُوا الَيْهِ، فَتَعالَوْا نَتَفَرَّقْ فِى الْارْضِ الى انْ يَبْعَثَ اللَّهُ النَّبِىَّ الَّذى وَعَدَنا بِهِ عِيْسى عليه السلام يَعْنُونَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فَتَفَرَّقُوا فى غِيْرانِ الْجِبالِ وَ احْدَثُوا رَهْبانِيَّةً؛ گروهى از جباران، بعد از حضرت عيسى عليه السلام ظهور كردند كه پيوسته مشغول گناه بودند، مؤمنان به مسيح عليه السلام به آنها خشم گرفتند، و به جنگ با آنها برخاستند و سه بار گرفتار شكست شدند، و از آن مؤمنان جزء گروه كمى باقى نماند (و بقيه شهيد شدند) آنها با خود گفتند اگر ما در مقابل آنها آشكار شويم همه ما را نابود خواهند كرد، و

______________________________

(1). نهج البلاغة، خطبه 209.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 457

كسى براى دعوت به دين باقى نمى ماند، بياييد پراكنده شويم تا زمانى كه پيامبرى كه عيسى عليه السلام به ما وعده داده است ظاهر شود- مقصودشان محمّد صلى الله عليه و آله بود- آنها به غارهاى كوه ها پناه بردند، و آيين رهبانيّت را به وجود آوردند» «1» (بنابراين رهبانيت جزء آيين مسيح عليه السلام نبود، روشى بود كه در شرايط خاصّى، جمعى

از پيروان مسيح عليه السلام براى حفظ خود به وجود آوردند.

احاديث مخالف و معارض!

در برابر روايات بالا، رواياتى در منابع حديث آمده است كه نشان مى دهد انزواطلبى مطلوب و دقيقاً در تضاد با روايات و بحث هاى سابق است، از جمله:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْعُزْلَةُ عِبادَةٌ؛ گوشه گيرى عبادت است». «2»

2- در حديث ديگرى از امام امير المؤمنين عليه السلام آمده است: «مَنْ انْفَرَدَ عَنِ النَّاسِ انَسَ بِاللَّهِ سُبْحانَهُ؛ كسى كه از مردم جدا شود، با خدا انس مى گيرد». «3»

3- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «فِى اعْتِزالِ ابْناءِ الدُّنْيا جَماعُ الصَّلاحِ؛ در جدايى از مردم دنيا، مجموعه مصلحت ها است». «4»

4- و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «فِى الْانْفِرادِ لِعِبادَةِ اللَّهِ كُنُوزُ الْارْباحِ؛ در جدايى از مردم براى عبادت پروردگار، گنج هاى منفعت ها نهفته است.» «5»

5- در حديثى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم كه به هشام بن حكم فرمود: «الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةٌ عَلى قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ عَنِ الدُّنْيا وَ الرَّاغِبِيْنَ فِيْها وَ رَغِبَ فى ما عِنْدَاللَّهِ ...؛ صبر بر تنهايى دليل قوت عقل است، كسى كه عقل الهى داشته باشد، از اهل دنيا و دنياپرستان، دورى مى گزيند و به آنچه در نزد خداست رغبت مى ورزد». «6»

اين احاديث گواهى مى دهند كه انزوا و دورى از مردم، نشانه عقل و دانش و

______________________________

(1). مجمع البيان، جلد 9، صفحه 243، ذيل آيه 27 حديد.

(2). ميزان الحكمة، جلد 3، حديث 12884.

(3). شرح غرر الحكم، جلد 5، صفحه 338.

(4). همان، جلد 4، حديث 6505، صفحه 406.

(5). همان، حديث 6504.

(6). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 111.

اخلاق در

قرآن، ج 3، ص: 458

سبب حضور قلب در عبادت و رسيدن به انواع فوائد است.

6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «انْ قَدَرْتَ انْ لا تَخْرُجَ مِنْ بَيْتِكَ فَافْعَلْ، فَانَّ عَليْكَ فى خُرُوجِكَ الّا تَغْتابَ وَ لاتَكذِبَ وَ لا تَحْسُدَ وَ لا تُرائِىَ وَ لا تَتَصَنَّعَ وَ لا تُداهِنَ؛ اگر بتوانى كه از خانه ات بيرون نروى چنين كن، زيرا هنگامى كه بيرون نروى غيبت نخواهى كرد، و دروغ نخواهى گفت و حسد نمى ورزى و ريا نمى كنى و تصنع و مداهنه نخواهى كرد». «1»

7- امام امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: «سَلامَةُ الدِّينِ فِى اعْتِزالِ النَّاسِ؛ سلامت دين در گوشه گيرى از مردم است.» «2»

8- اين بحث را با حديث ديگرى از امام امير المؤمنين على عليه السلام پايان مى دهيم هر چند حديث در اين زمينه بسيار است: فرمود: «مَنْ اعْتَزَلَ النَّاسَ سَلِمَ مِنْ شَرِّهِمْ؛ كسى كه از مردم كناره گيرى كند، از شرّ آنها در امان خواهد بود.» «3»

*** گاه طرفداران مسأله عُزلت و گوشه گيرى كه در ميان صوفيه و مرتاضان، هواخواهان بسيارى داشتند به بعضى از آيات قرآن نيز توسل مى جستند، از جمله آيه 16 سوره كهف كه مى فرمايد: «وَ اذِ اعْتَزَلُتمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدوُنَ الَّا اللَّهَ فَأْوُوْا الَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَةٍ وَ يُهَيَّى ءْ لَكُمْ مِنْ امْرِكُمْ مِرْفَقا؛ هنگامى كه از آنان و آنچه جز خدا مى پرستند، كناره گيرى كرديد، به غار پناه بريد كه پروردگارتان رحمتش را بر شما مى گستراند، و در برابر اين امر (وحشتى كه از كفّار داريد) آرامشى براى شما فراهم مى سازد».

همچنين به سخن ابراهيم كه در سوره مريم آيه 48 و 49 آمده است تمسك مى جويند، آنجا

كه مى گويد: «وَ اعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللَّهِ وَ ادْعُوا رَبِّى عَسى الّا اكُونَ بِدُعاءِ رَبّى شَقِيّاً- فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيّاً؛ و از شما و آنچه غير خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگار را

______________________________

(1). فروع كافى، ج 8، ص 128.

(2). شرح غرر، جلد 4، حديث 5609، صفحه 140.

(3). همان، جلد 5، حديث 8151، صفحه 238.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 459

مى خوانم و اميدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم- هنگامى كه از آنان و آنچه غير خدا مى پرستيد، كناره گيرى كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم، و هر يك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم». «1»

در هر دو آيه، عُزلت و كناره گيرى از جامعه وسيله جلب رحمت پروردگار و مواهب الهى شمرده شده است و اين نشان مى دهد كه عزلت و گوشه گيرى امر ناپسند و نكوهيده اى نيست.

طريق جمع بين آيات و روايات

ولى با دقت در متون آيات و روايات به خوبى ثابت مى شود كه مسأله عزلت و گوشه گيرى در يك سلسله شرايط خاص اجتماعى، و به صورت استثنايى توصيه شده است. در مورد اصحاب كهف مى دانيم كه آنها در يك جامعه كافر و بى بندوبار گرفتار شده بودند و به جرم ايمانشان به خدا، تحت تعقيب بودند، و چاره اى جز فرار از شهر و ديار و پناه بردن به كوه و غار نداشتند.

در مورد ابراهيم عليه السلام نيز چنين بود، او نهايت تلاش و كوشش خود را در طريق مبارزه با بت پرستى تا پاى جان انجام داد، ولى هنگامى كه مؤثر واقع نشد و جانش در خطر بود، مأمور به مهاجرت و عزلت شد.

بديهى است اين

شرايط براى هر كس در هر زمان حاصل شود، چاره اى جز هجرت و عزلت نيست، اما اين اصل يك اصل اساسى محسوب نمى شود بلكه يك استثناء مربوط به شرايط خاص است.

در روايات نيز قرائن براى اين جمع فراوان است.

در آنجا كه امام صادق عليه السلام گوشه گيرى را براى خود انتخاب مى كند، دليل آن را فساد زمان و تغيير اخوان و عدم امكان همكارى با مردم آن عصر مى شمرد.

______________________________

(1). مريم، آيه 48 و 49.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 460

در حديثى كه از امير المؤمنين على عليه السلام نقل كرديم سلامت دين را در عزلت مى داند كه مربوط به جايى است كه معاشرت با مردم به راستى دين انسان را به خطر بيفكند.

گاه بعضى از افراد شرايط خاصى دارند، و بسيار آسيب پذير و ضعيف در برابر مظاهر فسادند، ممكن است به اين گونه افراد توصيه شود، كمتر در اجتماعات ظاهر شوند. آنها شبيه افراد بسيار ضعيف المزاجى هستند كه اگر در اجتماعات حاضر شوند به زودى مزاج آنها انواع بيمارى ها را به خود جذب مى كند، ممكن است طبيب به چنين شخصى دستور دهد كمتر در اجتماع ظاهر شود. امروز معمول است هنگامى كه هوا بيش از حد آلوده مى شود، به افراد ضعيف مانند كودكان و پيرمردان و بيماران قلبى و تنفّسى توصيه مى شود در خانه بمانند.

بديهى است هيچ يك از اينها يك اصل كلى نيست، بلكه مربوط به شرايط خاص اجتماعى است، يا شرايط خاص فرد است، بنابراين نبايد آن را به همگان و در هر زمان و مكان توصيه كرد.

اگر مى بينيم امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش مى فرمايد اگر مى توانى از خانه ات بيرون نروى

چنين كن، چرا كه از غيبت و دروغ و حسد و ريا و ظاهرسازى و مداهنه نجات خواهى يافت، حتماً يا شرايط جامعه در آن زمان چنين ايجاب مى كرده و يا آن فرد، فرد آسيب پذير و ضعيفى بوده است.

از مجموع آنچه در بالا گفته شد نتيجه مى گيريم:

اين نكته را نيز نمى توان ناديده گرفت كه انسان هاى اجتماعى نيز براى انس به پروردگار ساعت يا ساعاتى را از روز بايد به خويشتن پردازند، مخصوصاً در ساعات آخر شب، تنها باشند و با خدا انس گيرند و راز و نياز كنند، و از اين فراتر اين كه سالكان راه خدا و عاشقان پروردگار و عارفان پاكباخته در همان ساعاتى كه در ميان جمعند، با خدا هستند، و جز او نمى بينند، و به غير او انس نمى گيرند، و همه را براى او مى خواهند.

گاه نيز مى شود كه جدايى و قهر كردن از مردمى كه راه فساد را لجوجانه

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 461

مى پيمايند، يكى از طرق مبارزه منفى با مفاسد است، چرا كه اين امر سبب مى شود كه آنها تكان بخورند و به خويش آيند. در حالات جمعى از علما ديده مى شود كه وقتى مردم در فساد اصرار مى ورزيدند آنها را ترك مى گفتند و به صورت قهر از ميان آنها بيرون مى رفتند، و چيزى نمى گذشت كه مردم احساس سرشكستگى و كمبود مى نمودند، و به سراغ آن عالم رفته او را به ميان خود باز گردانده و اعمال خويش را اصلاح مى نمودند.

همه اينها استثنائاتى است كه در برابر اصل كلى اجتماعى بودن انسان قابل قبول است.

انگيزه ها و پيامدهاى اجتماع گرايى و انزواطلبى

انگيزه اصلى توجه انسان ها به مسائل اجتماعى و جامعه گرايى از طبيعت انسان سرچشمه

مى گيرد، و اين جمله كه انسان مدنىُّ بالطَّبع است در ميان همه جامعه شناسان، يك جمله شناخته شده اى است، گوشه گيرى و انزوا روح انسان را به شدّت آزار مى دهد، و به گفته جامعه شناسان مطالعاتى كه در مورد افراد تارك دنيا به عمل آمده نشان مى دهد كه انزوا و گوشه گيرى اثر بدى در روح آنها گذارده و در آنان افسردگى و يأس و توهّم و در غالب اوقات توليد اختلال روانى مى كند. «1»

و به همين دليل يكى از بدترين شكنجه ها براى انسان زندان هاى انفرادى است كه حتى در صورت ضرورت نبايد ادامه يابد، زيرا به يقين موجب اختلال روانى مى شود، مگر در كسانى كه روح عرفانى فوق العاده قوى داشته باشند و با خدا انس بگيرند، و راز و نياز با او را جانشين همه چيز كنند.

البته توجه انسان به زندگى اجتماعى و گروهى تنها از طبيعت و فطرت انسان سرچشمه نمى گيرد، بلكه منطق و عقل نيز، اين كار را به او توصيه مى كند، چرا كه بدون زندگى اجتماعى، به هيچ گونه رشد و ترقى نصيب انسان ها نمى شود، و اگر

______________________________

(1). جامعه شناسى ساموئيل كَنيك، صفحه 428.

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 462

انسان ها از همديگر جدا زندگى مى كردند، امروز هم تقريباً به همان حالت انسان هاى نخستين بودند، زيرا با يك مطالعه ساده مى توان فهميد كه تمام علوم و دانش ها و معارف و صنايع از ضميمه شدن افكار و انديشه ها و تجربيات به يكديگر به وجود آمده است، و همين امر است كه قطار جامعه انسانى را به پيش مى راند و از پيچ و خم ها عبور مى دهد، و به قلّه هاى ترقى و تكامل مى رساند.

به طور كلى مى توان گفت كه تنهايى

و عُزلت سرچشمه بسيارى از مفاسد و بدبختى ها و ناكامى ها است، از جمله:

1- بسيارى از انحرافات فكرى و اعوجاج سليقه، و كج انديشى و بدخُلقى از انزوا و گوشه گيرى سرچشمه مى گيرد، به همين دليل افراد منزوى غالباً افراد تندخو، سخت گير، لجوج، و خودبزرگ بين هستند (البته اين اصل مانند هر اصل ديگرى استثنائاتى دارد).

2- عجب و خود پسندى يكى ديگر از آثار گوشه گيرى و انزوا است زيرا انسان روى غريزه حبّ ذات معمولًا به خود و آثارش سخت علاقه مند است، و هرگاه با ديگران معاشرت نداشته باشد، و فضائل و كمالات آنها را نبيند و خويش را با آنها مقايسه نكند، سبب مى شود كه خود را برترين و بالاترين انسان ها تصوّر كند.

به همين دليل بسيار ديده شده كه افراد منزوى و گوشه گير ادعاى بزرگ و گاهى عجيب دارند كه همگى از عجب و خود بينى فوق العاده و حالت توهّم و خيال پرورى حكايت مى كند.

اما هنگامى كه انسان با ديگران معاشرت كند، غالباً مى بيند كه افراد فاضل تر و عالم تر، پاك تر و باتقواتر از او وجود دارد، يا لااقل افراد زيادى همانند او هستند. از همين رو از عالم خيال و وهم و پندار فاصله مى گيرند، و از ادعاى بيهوده پرهيز مى كند.

3- سوءِ ظن به همه افراد حتى نزديك ترين كسان، يكى ديگر از آثار منفى انزواطلبى و گوشه گيرى است، و عجب اينكه سوء ظن سبب گوشه گيرى مى شود، و گوشه گيرى سبب سوء ظن بيشتر، و اين گونه افراد مردم را نادرست، آلوده، حق

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 463

نشناس، حسود و كينه توز مى پندارند، ولى هرگاه در اجتماع ظاهر شوند، و دوستان خوبى براى خود برگزينند،

به زودى مى فهمند كه همه اين توقعات باطل بوده است.

4- غافل ماندن از عيوب خويش. انسان به خاطر حب ذات معمولًا عيوب خود را نمى بيند، بلكه گاه عيوب خود را، صفات برجسته و نقطه هاى قوّت مى پندارد، چرا كه انسان هميشه بايد عيوب خود را در آيينه قضاوت ديگران تماشا كند، و ببينند افراد بى طرف و بى نظر درباره او چه مى گويند و چه انتقاد و ايرادى دارند، حتى گاهى انسان عيوب خود را در آيينه فكر بدخواهانش بهتر مى تواند ببيند، چرا كه در صدد عيب جويى هستند، و مو به مو شرح مى دهند؛ ولى افراد منزوى و گوشه گير از چنين آئينه اى محرومند.

5- دور ماندن و محروم ماندن از تجربيات ديگران- فكر و نيروى هر انسانى محدود است و تنها بخش هاى كوچكى از زندگى را مى تواند تجربه كند. ولى اگر با ديگران مخصوصاً افراد صاحب نظر در تماس باشد، دريايى از علم و دانش و تجربه و آزمون در اختيار قرار مى گيرد، كه مى تواند همه خواسته هاى خود را در آن بيابد، و مشكلات را به كمك اين علوم و تجربه ها حل نمايد.

يكى از اسرار پيشرفت سريع علم در زمان ما، تشكيل كنگره ها، انجمن ها، و به اصطلاح همايش ها است كه از مناطق مختلف يك كشور يا از نقاط مختلف دنيا در هر سال، و گاه در هر ماه جمع مى شوند و در اين گردهمايى ها، فرآورده هاى علمى و تجربيات خود را به يكديگر منتقل مى سازند، و گاه رسانه هاى عمومى جانشين اين گردهمايى ها مى شود.

در يك سخن بركات و آثار و نتايج اجتماع گرايى بيش از آن است كه بتوان در اين مختصر بيان كرد، و آنچه گفتيم گوشه اى از

آن بود، و همچنين زيان هاى انزواطلبى و گوشه گيرى فراتر از اينها است.

***

اخلاق در قرآن، ج 3، ص: 464

خدايا! تو را شكر و سپاس مى گوئيم كه به ما توفيق دادى اصول مسائل اخلاقى را- براى نخستين بار- در سايه آيات قرآن مجيدت تفسير كنيم، و به مقدار توان گفتنى را در اين زمينه بگوئيم، عوامل و علل، نتائج و آثار، راه تقويت فضائل و طريق مبارزه با رذائل را تا آنجا كه در فهم ما مى گنجد شرح دهيم.

بارالها! مى دانيم بيان اين فضائل و رذايل مسئوليت سنگينى براى ما ايجاد مى كند كه خود عامل به آن باشيم، تو آن توان و قدرت را مرحمت فرما كه به اين وظيفه خطير عمل كنيم و ما را در اين طريق يار و ياور باش!

پروردگارا! تو خود مى دانى نفس امّاره، بسيار سركش است و تا عنايت و امداد تو نباشد در ميدان مبارزه با نفس كارى از ما ساخته نيست، تو را به خاصان درگاهت، به نيكان و پاكان راهت سوگند مى دهيم ما را تنها مگذار!

معبودا! در زمانى زندگى مى كنيم كه فضائل اخلاقى از جهان بشرى رخت بربسته، و طوفان رذايل همه ارزشها و سنتهاى حسنه، و راه و رسم انبيا و اوليا را درهم مى كوبد، و زمين مملو از ظلم و جور شده است، وعده ات را محقق فرما و آن مصلح بزرگ (مهدى آل محمد عليه السلام) را برسان، و ما را در صفوف مقدم مجاهدان راهش قرار ده (آمين يا رب العالمين).

پايان جلد سوم اخلاق در قرآن

آخر ذى القعده 1421- 6/ 12/ 1379

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109