میراث حوزه اصفهان جلد 4

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

هو الشکور

این دفتر از مجموعه میراث گران بهای دانشمندان مکتب اصفهان-که به عنوان دفتر هفتم«میراث حوزه اصفهان»به ارباب خرد و معرفت پیشکش شده است- به رسم معهود این مجموعه،به حکیم الهی و عالم ربانی،فقیه،محدث و متکلم بزرگ شیعی قرن دوازدهم «ملا اسماعیل خواجویی مازندرانی»-صاحب آثار علمی فراوان-تقدیم می گردد.

ص :8

فهرست

عنوان صفحه

مقدّمه 19

احکام المیاه تقریرات علاّمه فقیه شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی قدّس سرّه مقرّر:آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی قدّس سرّه تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی 25

مقدّمه 25

الف:پیرامون تقریرات 25

ب:حیات علمی و اجتماعی علاّمه نجفی اصفهانی 26

1-تولد و خاندان 27

2-تحصیلات و اساتید 28

3-آثار و تألیفات 29

4-شاگردان 29

5-تقریرات 30

6-علاّمه نجفی از نگاه دیگران 31

7-وفات 31

ج:حیات علمی و اجتماعی آیت اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی 32

1-تولد و خاندان 32

ص:9

2-تحصیلات و اساتید 32

3-آیت اللّه زنجانی در کلام دیگران 33

4-آثار و تألیفات 34

5-وفات 34

د:سخنی پیرامون این اثر 35

احکام المیاه 62-39

[الماء الراکد القلیل]39

[انفعال ماء القلیل و المضاف]42

[الماء الجاری]43

[ماء البئر]47

[ماء الحمام]49

[ماء المطر]54

[ماء الکر،تعریفه،تحدیده و بعض احکامه]58

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة 70-63

المصادر العربیة 63

المصادر الفارسیة 69

رسالۀ شرب الغلیان فی شهر رمضان فقیه محقق و اصولی کبیر شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده 71

مقدّمه 71

متن رساله 77

ص:10

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین مؤلف:علاّمه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی 83

مقدّمۀ 83

شناخت مؤلّف 85

آثار مؤلّف 87

درونمایۀ رسالۀ اللؤلؤ المکنون 89

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین 124-95

[الأقوال فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما]95

[مختار المصنّف من بین الأقوال]98

[تعریف الظلّ و ازدیاد بعد الزوال]98

[قسم من کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه]99

[إشکال صاحب مطالع الأنوار علیه]99

[دفع الإشکال من المؤلّف]101

[نقل کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه بتمامه]102

[اعتراض صاحب مطالع الأنوار علیه]105

[جواب المؤلّف عن الاعتراض إجمالا]108

[مقدمة الجواب التفصیلی]108

[الجواب التفصیلی]110

[الاستشهاد بروایة الشیخ الصدوق قدّس سرّه فی المقام]111

[المقصود من الحدیث فی کلام صاحب البحار]113

[نقل کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی المقام]113

[النقوض الأربعة فی المقام]114

ص:11

[فائدة معرفة الزوال]118

[وجه الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة]119

[وقوع نظیر هذا الاحتیاط فی بعض الأخبار]120

[ما یقال فی المقصود من الحدیث]120

[فروع فی المقام و المقدمات الخمسة لها]123

[التعرّض لتوضیح الفروع]124

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة134-130

المصادر العربیة 130

المصادر الفارسیة 133

دیوان قدریّه غزل های عارفانه ای پیرامون شب های نورانی قدر سرودۀ:آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی 135

مقدّمه 135

شرح حالات و زندگی حکیم متألّه آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین نجف آبادی 141

والد حکیم 141

تولد و حیات علمی 142

مکانت توحیدی و معرفتی 145

تألیفات 147

حفظ میراث گذشتگان 149

رحلت 150

دیوان قدریّه 193-151

متن غزلیات 151

ص:12

فهرست منابع تحقیق 194

حجیة الأخبار و الإجماع به قلم:محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی«فاضل سراب» تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی 197

شرح حال مؤلّف 197

مشایخ اجازه 198

شاگردان و مجازین 199

تألیفات 200

رسالۀ حجیة الاخبار و الاجماع 203

نسخه های استفاده شده در تصحیح 203

حجیة الأخبار و الإجماع 302-209

المقدمة 209

الفصل الاول فی بیان حجیة خبر واحد 251-209

[الدلیل الاول علی جواز العمل بخبر الواحد]211

[الدلیل الثانی علی جواز العمل بخبر الواحد]217

[الدلیل الثالث علی جواز العمل بخبر الواحد]219

[التقریر الاول من الدلیل الثالث]220

[التقریر الثانی من الدلیل الثالث]224

[الدلیل الرابع علی جواز العمل بخر الواحد]226

تنبیهات 243

الاولی:[فی الروایة الصحیحة]243

الثانی:[فی الروایة الحسنة]244

ص:13

الثالث:[الحسنة و الموثقة ایهما یقدّم؟]245

الرابع:[فی الروایة المجهولة]245

الخامس:[فی الروایة الضعیفة]247

السادس:[فی الذین لم یوثقا فی کتب الرجال]247

السابع:[فی الرجال الذین لهم حالتین]250

الفصل الثانی فی الإجماع 303-251

المسألة الاوّل:[فی امکان الاتفاق عند ظهور الائمة علیهم السّلام]252

المسألة الثانی:[فی شرطیة دخول مجهول النسب و عدمه]255

المسألة الثالثة:[فی جواز احداث العقول الثالث و عدمه]260

المسألة الرابعة:[فی جواز الفصل بین المسألتین اذا لم یفصل الامّة و عدمه]264

المسألة الخامسة:[فتوی الاصحاب بلا مخالف هل هو اجماع اولا؟]267

المسألة السادسة:[أنه هل المشهور تلحق بالمجمع علیه فی الحجیّة ام لا؟]269

المسألة السابعة:[هل الظن بتحقق الاجماع حجة ام لا؟]273

المسألة الثامنة:[هل الاجماع حجة بالنسبة الی من نقل الیه ام لا؟]273

المسألة التاسعة:[فی إدّعاء الثقة الاجماع اذا لم یشهد القرائن علی الحقیّة]274

فهرست منابع تحقیق 304

ص:14

منشآت و مکاتبات (آقا حسین خوانساری(ره)) تحقیق و تصحیح:علی اکبر زمانی نژاد 307

مقدّمه 307

منشآت در فهرست ها و پژوهش ها 307

نقدی بر یک تصحیح از منشآت 318

نگاهی به زندگی ملاّ محمد مسیح فسائی و ملاّ محمد مسیح کاشانی 324

هفت قصیده در مدح آقا حسین خوانساری 328

رقعۀ شاه عباس دوم به آقا حسین خوانساری 337

نسخه پژوهشی منشآت آقا حسین خوانساری 337

چند تذکر 368

تقدیر 370

مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری 485-375

1-مکتوبی به عالیحضرت افصح الفصحاء میرزا صائب رحمه اللّه 375

2-مکتوبی برای عنوان کتاب پادشاه هند 377

3-نامۀ آقا حسین خوانساری از طرف شاه عباس دوم به شریف مکه 385

4-نامه ای به شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله.389

5-نامه ای از جانب اعتماد الدوله به وزیر اعظم صوابه کار روم 392

ص:15

6-مکتوب آقا حسین خوانساری 396

7-سواد کتابتی به افضل الفضلائی مولانا خلیل اللّه 397

8-مکتوبی به مولانا میرزا شروانی 399

9-رقعه ای به میر غیاث حکیم 402

10-رقعه ای به میر ذو الفقار 403

11-رقعه ای به میرزا ابو الفتوح 404

12-دیباچۀ رسالۀ اسطرلاب 406

13-دیباچۀ مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی 407

14-قورق شراب 413

15-وصف سخن 424

16-مکتوبی از آقا حسین خوانساری 431

17-دیباچه بیاض 438

18-در تعریف بهار 439

19-مکتوبی به یکی از اهل هند 443

20-رقعه ای به قاضی نظاما 446

21-رقعه ای در باب سرما به قاضی نظاما 447

22-رقعه ای به عزیزی 447

23-رقعه ای در اصطلاح گنجفه 448

24-در جواب کاغذ سفید 448

25-وقف نامه قرآن 450

26-قباله خانۀ میرزا شفیع 454

27-وقف قرآن از طرف صفی قلی بیک 457

ص:16

28-وقف نامۀ آقا حسین برای میرزا رضیّاء 460

29-منه ایضا دام ظله از جهة کتابة روضۀ مقدسة 470

30-مخمس من کلام آقا حسین خوانساری(ره)471

31-شعری از آقا حسین خوانساری(ره)474

32-وقفنامه 474

33-از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید نوشته اند 476

34-از جانب آقا حسین به واقفۀ نویس در سفارش شخصی نوشته اند 477

35-در جواب کتابت میرزا نظام که به صایب نوشته اند 477

36-نامه ای به جمشید خان حاکم استرآباد 478

37-نامه ای که از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند 480

38-نامه به محمّد بیک 480

39-مکتوبی از جانب آقا اشرف به محمّد بیک 481

40-نامه ای از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت از هند 481

وقف نامه کتاب از نوۀ آقا حسین خوانساری 482

وقف نامه قرآن از دختر آقا حسین خوانساری 483

اجازات خاندان روضاتیان(2) اجازات فقیه بارع آیت اللّه میرزا محمّد هاشم چهار سوقی تحقیق و تصحیح:سیّد جعفر حسینی اشکوری 489

ص:17

مقدّمه 489

اجازات 497

اجازه به میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی 497

اجازه به میرزا علی اکبر یزدی 514

اجازه به سیّد فخر الدین بن جمال الدین موسوی خوانساری 517

اجازه به میرزا محمود خوانساری 519

اجازه به محمّد حسن بن محمّد باقر یزدی 520

اجازه به سیّد محمّد باقر بن محمّد علی أبطحی سدهی اصفهانی 526

اجازه به میرزا ابو القاسم بن محمّد باقر موسوی زنجانی 527

عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد 530

فهرست های فنی 535

آیات 535

روایات عربی 537

روایات فارسی 538

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 539

اشخاص 541

کتاب ها 561

مکان ها 580

فرقه ها،سلسله ها،ادیان 584

ص:18

مقدّمه

پژوهش نشانۀ حیات جامعه است،و جامعۀ زنده،جامعه ای پژوهشگر و پرتحقیق است.قرآن کریم،تحقیق،تفکر و پژوهش در حقیقت های آفاقی و انفسی را یکی از راههای هدایت و دستیابی به حیات طیّبه انسانیت دانسته است.راز هشدارها و نداهای آسمانی أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (1)، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)و لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (3)در همین نکتۀ لطیف نهفته است.

یکی از مهمترین راههای شناخت هر فرهنگ و تمدّنی،پیشینۀ ثروت و اندوختۀ علمی آن تمدن است.رساله ها و پژوهه های متنوّعی که بزرگان و عالمان یک ملّت در علوم مختلف خلق می کنند،نشان حیات علمی و روح تکاپوگر فرهیختگان و فرزانگان آن تمدّن است.عظمت و اقتدار تحسین برانگیز تمدّن کهن اسلامی رهین همین حیات بالنده و پرخروش اندیشمندان مسلمان در طول قرن ها است.

فرصت و فراغتی که شیعه در قرن حاضر به دست آورده،پس از سالیان پی درپی و خون دل خوردن ها و تحمل مشقّت ها و رنج ها به دست آمده است و نباید به آسانی از آن روی برگرداند بلکه باید از لحظه لحظۀ آن به بهترین شکل استفاده کرد.

ص:19


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ محمّد،آیۀ 24.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 73 و 242؛سورۀ مبارکۀ یوسف،آیۀ 2؛سورۀ مبارکۀ نور،آیۀ 61؛ سورۀ مبارکۀ زخرف،آیۀ 3.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 219.

اکنون به همت و تلاش علاقمندان به تراث و گنجینۀ فرهنگی اسلامی فهرست بسیاری از نسخه های اسلامی آماده و چاپ شده است و به حمد الهی زمینۀ پژوهش های تراثی فراهم شده است و بر جامعۀ علمی ما و به خصوص حوزه های علمیّه واجب است که تراث علمی خویش را با بهترین کیفیّت تحقیق،تصحیح و ارائه کنند.

در اندیشۀ بزرگان حوزه و زعمای شیعه نیز توجه به این گنجینۀ پرافتخار تأکید شده است.از جمله مقام معظم رهبری در این باره می فرمایند:بسیاری از کتابهای دوران اسلامی هنوز در جامعۀ ما شناخته شده نیست.بسیاری از کتابها مطرود شده است و روی آن،کار علمی و کار فرهنگی و کار تحقیقی انجام نمی گیرد.بسیاری از کتابها نسخش در اختیار خود ما نیست و در موزه ها یا در دست افرادی است که حتی کتاب شناس هم نیستند.آنچه که در میان خود ما هم هست.مورد بی اعتنایی است.یکی از ره آوردهای انقلاب اسلامی این است که ما این بی اعتنایی را پایان بدهیم.به این جذب فرهنگ بیگانه شدن-که حقیقتا یک توفیق بزرگ برای فرهنگهای بیگانه در کشورهای جهان سوم بود-مهر پایان بزنیم. (1)

ایشان در جایی دیگر می فرمایند:من از کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشهد خواستم که فهرست کتب فقهی چاپ نشده شان را برای من بفرستند؛حدود سیصد و خرده یی عنوان کتاب برای من فرستادند.آدم بعضی از این کتابها را می بیند،ولی نمی شناسد؛اما پیداست که کتاب مهمی باید باشد.فرض کنید ملای معروفی مثل شیخ جعفر کاشف الغطاء،مثلا دربارۀ مسأله ای تحقیق کرده؛این قاعدتا پرمطلب است.در میان آن کتابها،هم از قدما و هم از متأخرین کتاب دیده می شود.کتابهایی هست که

ص:20


1- (1)) -سخنرانی در مراسم افتتاحیۀ اولین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در تاریخ 1366/8/14.

کسی آنها را نمی شناسد و از آنها خبر ندارد؛اما همین طور آن جا مانده است.ما باید اینها را در بیاوریم و رویشان کار کنیم.یا کتابهای رایجی که در اختیار ماست-اینهایی که حتّی چاپ شده و بد چاپ شده-به همین شکل باید تجدید نظری نسبت به آنها صورت گیرد. (1)

امروز هنوز هزاران رساله و کتاب ارزشمند از دانشمندان شیعه باقی مانده است که به شکل مناسب تحقیق و چاپ نشده است؛رساله هایی که به حقیقت جزء افتخارات عالم علم و مورد نیاز است،اما در غربت کتابخانه ها همچنان باقی مانده است.

حوزۀ علمیه اصفهان یکی از حوزه های مقتدری است که استعدادها و زمینه های مناسبی برای رشد دارد.رسالت امروز متولیان حوزه،رشد و شکوفایی و ایجاد زمینه های بروز این توانمندیها است.اصفهان در دورۀ صفویه یکی از بزرگترین مراکز ثروت علمی اسلام بوده است و این گنجینۀ بی بدیل و ذخیره لایزال از آثار و میراث مکتوب دانشمندان شیعه،امروز در اختیار ماست و با کمال تأسف بسیاری از این آثار تاکنون تحقیقی شایسته نشده و ارائه نگردیده است.

اکنون تصحیح و تحقیق رساله های عالمان اصفهان در دستور کار مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیۀ اصفهان قرار دارد و ما امیدواریم در مقدّمۀ یکی از دفترهای میراث حوزۀ علمیّۀ اصفهان به بررسی آثار دانشمندان اصفهان و وابستگان مکتب اصفهان از نظر ارزش علمی و نیز تنوّع آن بپردازیم.پس از آن به بررسی حجم آثار تصحیح و تحقیق شده بزرگان علمی حوزۀ اصفهان نائل شویم.و علاوه بر آن به بررسی و تعیین آثار تحقیق و تصحیح نشده فرزانگان مکتب اصفهان همت گمارده،و سهم عالمان و محققین حوزه علمیّۀ اصفهان را در احیای تراث علمی عالمان این سامان

ص:21


1- (1)) -بیانات در دیدار با اعضای شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السّلام در تاریخ 1370/7/4.

روشن کنیم.این تحقیق می تواند راهکارهای رشد احیاء تراث و شیوه های گسترش تصحیح و تحقیق نسخ خطی دانشمندان اصفهان را بر ما معلوم کند.امید که بتوانیم نظرات مکتوب سروران عزیز و محققین ارجمند را در مقدّمه ای در یک میزگرد مجازی بیاوریم و به بررسی«بایسته ها و موانع تحقیق و پژوهش در عرصۀ تراث علمی دانشمندان در حوزۀ علمیۀ اصفهان»،بپردازیم.

***** آنچه در این دفتر ارائه شده است مجموعه هفت رسالۀ گرانبار و پرگهر است که به خامه پاک و نورانی تنی چند از عالمان فرزانه شیعه به نگارش درآمده و به همت محققین مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان تصحیح و تحقیق گردیده است.

رسالۀ اول این دفتر«احکام المیاه»که از تقریرات درس فقیه بزرگ و علاّمۀ سترگ شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی است که به تقریر روان و استوار آیت اللّه حاج سید احمد حسینی زنجانی قدّس سرّه انجام پذیرفته است.محقق گرامی جناب حاج شیخ مهدی باقری سیانی اثر حاضر را که در احکام آب ها و به خصوص آب کر می باشد براساس تنها نسخۀ موجود به خط مقرّر بزرگوار آن،تحقیق و تصحیح نموده است.در مقدمۀ رسالۀ حاضر بحثی کوتاه و پرسود در تاریخچۀ تقریرات،گستردۀ آثاری با این عنوان و جهات اختلاف و اشتراک تقریرات و امالی آمده است.

دومین رساله،اثر زیبا و کوتاه«شرب الغلیان فی شهر رمضان»از فقیه محقق و اصولی کبیر،شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی است و به همت محقق ارجمند استاد مجید هادی زاده تحقیق گردیده است.تنها دستنوشت این اثر از نجف اشرف به دست محقق رسیده و محقق فاضل آن،در مقدمه ای مناسب به صورت گذرا به پژوهشهای مستقل در موضوع رساله پرداخته است.

ص:22

«اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین»اثر علاّمه فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی است که سوّمین رسالۀ این دفتر است و براساس نسخه ای که ظاهرا توسط مرحوم آیت اللّه سید احمد صفائی خوانساری به سال 1348 ق کتابت شده، تصحیح و تحقیق گردیده است،محقّق گرامی جناب حاج شیخ مهدی باقری سیانی با سعی مشکور خویش به تصحیح آن پرداخته و بحمد اللّه و المنّه به شایستگی از عهدۀ این کار برآمده اند.

چهارمین رسالۀ این دفتر گرانبار«دیوان قدریّه»می باشد که به خامه حکیم متألّه و فقیه وارسته آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی رنگ حیات گرفته است.

زیبایی این رسالۀ گرامی آن است که دربارۀ شبهای قدر و همه نیز در شبهای قدر سروده شده است.این رساله در ضمن مجموعه ای از اشعار مؤلّف،بیش از نیم قرن پیش به شکل نامناسب و مغلوطی در اصفهان چاپ شده است و از آنجا که احیاء تراث علمی آن بزرگوار دستخوش حوادث گردیده و همین باعث مجهول ماندن قدر و منزلت آن بزرگوار شده است به تصحیح و تحقیق آن پرداخته ایم.

«حجیّة الاخبار و الاجماع»اثر عالم و فقیه سترگ محمّد بن عبد الفتاح مشهور به فاضل سراب،رسالۀ دیگر این مجموعه می باشد که براساس دو نسخه؛یکی در کتابخانه ملی و کتابت آن به سال 1121 ق،سه سال قبل از فوت مؤلّف و دیگری در کتابخانه مدرسه آیت اللّه خویی در مشهد مقدّس موجود بوده،توسط محقّق گرامی جناب آقای مهدی رضوی تحقیق و تصحیح گردیده است.

«منشآت و مکاتبات»فقیه ارجمند و فرزانه آقا حسین خوانساری ششمین رساله دفتر حاضر و به همت محقّق پرتلاش جناب آقای علی اکبر زمانی نژاد تحقیق و تصحیح گردیده است.جناب محقّق در مقدمه ای پرمطلب به بررسی منشآت و مکاتبات پرداخته و با بررسی گزارش های کوتاهی که از این مجموعۀ گرانبها در کتب تراجم

ص:23

و کتابشناسی ها آمده ضرورت پرداختن به این تحقیق را مطرح ساخته،نسخه های همۀ مکاتبات و منشآت را معرفی کرده است.به خواست پروردگار مجموعۀ رساله های چاپ نشدۀ فقیه بزرگوار آیت اللّه آقا حسین خوانساری نیز در دفترهای بعدی میراث حوزۀ علمیّۀ اصفهان به محضر اهل ادب و تحقیق تقدیم خواهد شد.

و رسالۀ پایانی دفتر حاضر«اجازات خاندان روضاتیان»؛است؛این اجازات، دوّمین مجموعه از اجازات خاندان روضاتیان است که قسمت اوّل آن در دفتر دوّم میراث حوزۀ علمیۀ اصفهان به چاپ رسیده است.این اجازات دربردارندۀ هفت اجازه و یک عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد است که به همت محقّق فاضل جناب سیّد جعفر حسینی اشکوری تصحیح گردیده است.محقّق گرامی در مقدمه ای نیکو ضرورت احیاء اجازات و تصحیح آنها و ثمرات مترتّب بر آن را خاطرنشان کرده است.

در پایان از همه همکاران و سروران ارجمندی که در این مجموعه ما را یاری رساندند،سپاسگزارم.به خصوص از محققین گرامی که با دقت و حوصله به این کار علمی همت گماردند،همچنین از دفتر آیت اللّه العظمی مظاهری-دام ظله العالی-و سرور مکرّم حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج سیّد احمد سجادی مسئول مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان سپاس و تقدیر خود را ابراز می دارم.

از حجة الاسلام قاسم ترکی و حجة الاسلام سیّد علی اکبر حسینی و جناب مصطفی صادقی که در تطبیق نهایی و بخشی از فهارس فنی مساعدت فرمودند سپاسگزاری می نمایم.از خانم صدری حروف نگار و صفحه آرای اثر که با حوصله،امور رایانۀ دفتر چهارم میراث حوزۀ علمیّه اصفهان را عهده دار بودند نیز تشکر می نمایم.امیدوارم که حضرت ولی عصر-ارواح من سواه فداه-این تلاش اندک را از ما به احسن وجه بپذیرد.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین محمّد جواد نور محمّدی-20 جمادی الثانیة 1428

ص:24

رسالۀ احکام المیاه

اشاره

تقریرات درس علاّمۀ فقیه شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی

«به قلم:آیة اللّه سید احمد حسینی زنجانی»

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

اشاره

رسالۀ حاضر که به انشای دلپذیر فقیه وارسته آیة اللّه سید احمد حسینی زنجانی سمتِ تحریر پذیرفته قسمتی از تقریرات فقهی علاّمه ذو فنون آیة اللّه العظمی شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی است و به دوران حضور وی در حوزة علمیّۀ قم(به سال 1346 قمری مطابق با 1306 شمسی)بازمی گردد.ما در این مقال ابتدا متذکّر معنای تقریرات،تاریخ پیدائی و نکاتی دربارۀ آن گردیده،سپس به اختصار،به معرّفی علاّمۀ نجفی،آیة اللّه زنجانی و إیراد سخنی دربارۀ این اثر می پردازیم.

الف:دربارۀ تقریرات

تقریرات عنوانی است که بخشی کلان از میراث علمی دانشمندان و عالمان شیعی

ص:25

را-بویژه در گسترۀ دانش فقه-دربرمی گیرد.جان کلام بزرگ کتاب شناس شیعه،مرحوم علاّمه آقا بزرگ طهرانی،در این باره چنین است:«تقریرات عنوانی است که در پایان قرن دوازدهم هجری و پس از آن رایج گردید و از برخی جهات شبیه به أمالی-در کتب حدیثی و در اصطلاح قدما-است و از جهاتی نیز با آن اختلاف دارد.

نحوۀ پیدائی تقریرات،این چنین بوده که استاد در مجلس درس مطالبی را با تکیه بر حافظۀ خویش و یا از روی کتاب برای شاگردان مطرح می نموده و آن ها مطالب استاد را یادداشت می کرده(خواه در مجلس درس یا پس از آن)و گاه آن مطالب را،مورد نقد و بررسی قرار می داده و نظر خویش را نیز ذکر می نموده و مجموع آن را در کتاب یا رساله ای به عنوان تقریرات و به نام خویش منتشر می کردند.» (1)علاّمۀ طهرانی در ادامه، بیش از صد کتاب را با نام«تقریرات»ذکر می کند.

البتّه تذکّر این نکته لازم و ضرور است که بخشی انبوه از این تقریرات در گذر زمان دستخوش حوادث گردیده و به ما نرسید است،و این مطلب آنگاه نمود بیش تری می یابد که توجّه کنیم بزرگانی چون شیخ أعظم انصاری،مجدّد شیرازی و آخوند خراسانی در دوره های درسی خویش شاگردان فاضل فراوانی داشته اند که بسیاری از آنان خود را به نوشتن تقریرات درس استاد مقیّد می دانسته اند. (2)

ب:حیات علمی و اجتماعی علاّمۀ نجفی اصفهانی

اشاره

علاّمۀ ذو فنون،فقیه و اصولی نامدار،متکلّم و ادیب برجسته،آیة اللّه العظمی ابو المجد شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی-که از نوابغ روزگار و مفاخر علمی شیعه

ص:26


1- (1)) -الذّریعة،ج 4،ص 366-367.
2- (2)) -نمونه را،نگر:هدیة الرّازی،ص 49-177.

و مدرّسان بزرگ حوزۀ علمی اصفهان بوده-از چنان شهرت و آوازه ای برخوردار است که وی را بی نیاز از معرّفی می سازد و ما در این مقام تنها به ذکر چند نکته بسنده می نمائیم:

1-تولّد و خاندان

وی در بیستم ماه محرّم 1287 هجری قمری در نجف اشرف به دنیا آمد. (1)پدر وی،علاّمۀ،فقیه آیة اللّه شیخ محمّد حسین اصفهانی،صاحب تفسیر گرانسنگ مجد البیان می باشد که محدّث قمی از وی با این تعبیرات یاد می کند«عالم ربّانی و فاضل صمدانی،وحید بلا ثانی،جامع کمالات نفسانیّه در علم و عمل،شیخ مجاهدین و أفضل سالکین...» (2)

جدّ وی،فقیه و اصولی بزرگ،آیة اللّه العظمی شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی،از چهره های نامور حوزۀ علمیّۀ اصفهان،از موفّق ترین کسان در رسیدگی به محرومان اجتماع در عصر خویش،و از شاگردان خصوصی شیخ اعظم انصاری،و نیز صاحب آثاری چون شرح هدایة المسترشدین (3)است (4)؛فقیه محقّق و اصولی بزرگ مرحوم علاّمه میرزا محمّد حسین نائینی که در ایّام حضور خود در اصفهان در شمار نزدیکان شیخ محمّد باقر بوده و در بیرونی منزل وی سکونت داشته،راجع به حالات عبادی استاد خویش نقل می کند که وی در شب های ماه مبارک رمضان در قنوت نماز شب خویش با اشک و آه بر دعای ابو حمزه ثمالی مداومت داشته است. (5)

ص:27


1- (1)) -نقباء البشر،ج 2،ص 748.
2- (2)) -فوائد الرّضویة،529.
3- (3)) -این کتاب در سال 1385 شمسی به اهتمام نگارندۀ این سطور به زیور طبع آراسته گردید.
4- (4)) -شرح حال وی را نگر در:قبیلۀ عالمان دین،ص 40-62؛شرح هدایة المسترشدین،ص 15-54.
5- (5)) -نگر:مجلّۀ حوزه،شمارۀ 30،ص 39-40(مصاحبه با مرحوم آیة اللّه سیّد محمّد- حسینی همدانی صاحب تفسیر انوار درخشان).

جدّ أعلای وی،علاّمۀ فقیه و اصولی نامدار،آیة اللّه العظمی شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی،است که از اسطوانه های علمی شیعه،به شمار می رود و کتاب هدایة المسترشدین وی پیوسته مورد توجّه و رجوع عالمان و دانشمندان اصول اندیش و اصول آموز بوده (1)و صاحب روضات الجنّات از وی با تعابیری چون«خاتمة المجتهدین و رئیس الموحّدین»یاد می کند (2).

2-تحصیلات و استادان

علاّمه شیخ محمّد رضا نجفی نه سال آغازین عمر را در نجف اشرف گذرانده و سپس همراه پدر ارجمندش به سمت اصفهان رهسپار گشته و پس از درنگی پنج ساله در این شهر در سن 14 سالگی دوباره به نجف هجرت نموده است و به مدت 32 سال در این شهر مقدّس ماندگار گشته و توشه های ارجمند از علوم مختلف عصر خویش مانند فقه، اصول،حدیث،تفسیر،علم عروض،فنّ شعر و...فراهم آورده است.برخی از استادان وی عبارتند از حضرات آیات:

سیّد محمّد فشارکی،ملاّ محمّد کاظم خراسانی(صاحب کفایة الأصول)،سیّد محمّد کاظم یزدی(صاحب العروة الوثقی)،حاج آقا رضا همدانی(صاحب مصباح الفقیه)،سیّد اسماعیل صدر،شیخ الشرعیة اصفهانی(صاحب إفاضة القدیر فی أحکام العصیر)،شیخ محمّد حسین اصفهانی(صاحب تفسیر مجد البیان)،میرزا حسین نوری(صاحب مستدرک الوسائل)،سیّد مرتضی کشمیری،علاّمه سیّد ابراهیم قزوینی، علاّمۀ میرزا حبیب اللّه اراکی،علاّمه سیّد جعفر حلّی و...

ص:28


1- (1)) -شرح حال وی را نگر در:قبیلۀ عالمان دین،ص 11-40؛گلشن اهل سلوک،ص 33- 67؛رسالۀ صلاتیه،ص 25-58.
2- (2)) -علماء الأسرة،ص 180،و نیز نگر:روضات الجنّات،ج 2،ص 123.
3-آثار و تألیفات

وی در میدان تألیف و آفرینش آثار ارزشمند از توفیقاتی بلند برخودار بوده است.

گسترۀ آثار وی در حوزه های مختلف علوم اسلامی چون فقه،اصول،عرفان،فلسفه و کلام،ادبیّات عرب،حدیث،تراجم و...قابل دقّت و بررسی است.وی در اصول فقه دارای شاهکاری بس بلند چون«وقایة الأذهان»است و در ادبیّات عرب صاحب بنیانی رفیع چون«السیف الصنیع» (1)،در کارنامۀ خویش دربارۀ عرفان و معارف إلهی اثری چون«رسالۀ أمجدیّه»دارد و در مباحث فقهی خالق آثاری چون«نجعة المرتاد» و«ذخائر المجتهدین» (2)است.در میدان فلسفه و کلام نظریۀ داروین را به نقد می کشد و«نقد فلسفۀ داروین»را عرضه می نماید.در تراجم،مالک«حلّی الدّهر العاطل»است که بزرگانی چون محدّث قمی،آقا بزرگ طهرانی،و شیخ علی کاشف الغطاء از آن در آثار خود بهره برده اند. (3)

4-شاگردان

علاّمۀ نجفی پس از فراهم آوردن توشه ای بس گران قدر از حضور در درس درخشان ترین چهره های علمی نجف اشرف،بر کرسی تدرسی تکیه زد و انبوهی از تشنگان معارف اهل البیت:را از چشمۀ فیّاض و جوشان کلام و بیان خویش سیراب نمود.

ص:29


1- (1)) -نگارنده را دربارۀ این اثر و مؤلّف آن،مقاله ای است به نام«ز آنکه شمشیر آشنائی می زند»؛ نگر:آینۀ پژوهش،شمارۀ 101.
2- (2)) -متأسّفانه این اثر بسیار ارزشمند مفقود می باشد.
3- (3)) -برای کتاب شناسی آثار مرحوم علاّمۀ نجفی نگر:السیف الصنیع،ص 25-28.

شاگردان وی را در دو حوزه می توان سراغ کرد:حوزۀ علمی اصفهان،حوزۀ علمیّۀ قم.

وی از زمان ورود به اصفهان(محرّم الحرام 1334 قمری)تدریس را آغاز کرد و این درس و بحث پرثمر تا پایان عمر وی(سال 1362)به مدّت 28 سال بدون وقفه ادامه داشت.محقّق فرزانه مرحوم سیّد مصلح الدّین مهدوی در کتاب«تاریخ علمی اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر»از حدود یک صد و پنجاه نفر از شاگردان وی در این دوره نام می برد که برخی از آنان عبارتند از حضرات آیات:شیخ احمد فیاض فُروشانی،شیخ حَیدر علی محقّق،شیخ عبّاسعلی ادیب حبیب آبادی،شیخ علی مشکاة سِدِهی،سیّد مجتبی میر محمّد صادقی،سیّد مصطفی مهدوی هُرِستانی.

وی پس از هجرت به قم حدود یک سال در این شهر می ماند و به اصرار دوست فرزانۀ خویش،مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم،مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، حوزۀ تدریس تشکیل می دهد.شاگردان وی در این دوره عدّه ای از طلاّب فاضل آن زمان بودند که بعدها هریک به مقامات بلند علمی و دینی نائل گشتند،از آن جمله حضرات آیات عظام:امام خمینی،سیّد محمّد رضا گلپایگانی،سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفی،حاج آقا رضا مدنی کاشانی،سیّد احمد زنجانی،میرزا محمّد ثقفی طهرانی،شیخ محمّد باقر کمره ای،حاج میرزا خلیل کمره ای.

5-تقریرات

همان گونه که در مقدّمه گذشت،«تقریرات»قسمتی از میراث علمی شیعه را تشکیل می دهد.برخی از شاگردان علاّمۀ نجفی نیز تقریرات استاد خویش را نگاشته اند.این عدّه عبارتند از حضرات آیات:شیخ محمّد باقر نجفی،شیخ حیدر علی محقّق،سیّد عطاء اللّه فقیه امامی (1)،سیّد احمد حسینی زنجانی(نویسندۀ تقریرات حاضر) (2).

ص:30


1- (1)) -نگر:قبیلۀ عالمان دین،ص 111؛گلشن اهل سلوک،ص 133.
2- (2)) -نگر:الذریعة،ج 11،ص 100،شمارۀ 613.
6-علاّمۀ نجفی از نگاه دیگران

علاّمۀ فقیه آیة اللّه العظمی سیّد حسن صدر کاظمی با چنین تعابیرین از وی یاد می کند:«الفاضل النبیل،نابغة العصر و وحید الدهر،الفقیه علی التحقیق و المحقّق لکلّ غامض دقیق...» (1)

مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، می فرماید:«اگر آقا شیخ محمّد رضا ذی فنون نبود شیخ مرتضای زمان ما بود» (2)و یا«آقا شیخ محمّد رضا،شیخ بهائی زمان ما می باشد» (3).

بنیان گذار انقلاب اسلامی،حضرت امام خمینی،در اربعین حدیث خویش می فرماید:«...الشیخ العلاّمة المتکلّم الفقیه الأصولیّ الأدیب المتبحّر الشّیخ محمّد رضا آل العلاّمة الوفی الشیخ محمّد تقی الأصفهانی-ادام اللّه توفیقه-...» (4). (5)

7-وفات

سرانجام این فقیه و اصولی نامور در بامداد روز یکشنبه 24 محرّم الحرام 1326 قمری،پس از عمری پربار که به سرپرستی ایتام آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و ترویج احکام و معارف

ص:31


1- (1)) -نجعة المرتاد(میراث حوزۀ اصفهان،دفتر أوّل)ص 327.
2- (2)) -رسالۀ أمجدیه،ص 27.
3- (3)) -همان،و نیز نگر:مجلۀ حوزه،شمارۀ 53،ص 47.
4- (4)) -اربعین حدیث(امام خمینی)،ص 3.
5- (5)) -سخنان بزرگان در توصیف مقام علمی و ادبی وی را نگر در:مقدمۀ السیف الصنیع، ص 22-25 و گلشن اهل سلوک،ص 121-125.

إلهی سپری شد،رخت از جهان به سرای آخرت کشید و پس از تشییعی عظیم در تکیۀ جدّ بزرگوار(صاحب هدایة المسترشدین)خویش به خاک سپرده شد. (1)

ج:حیات علمی و اجتماعی آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی

اشاره

فقیه و اصولی بزرگ،ادیب نامدار،حضرت آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی،یکی از چهره های درخشان حوزۀ علمی زنجان و قم در قرن چهاردهم هجری است.وی با اخلاق و رفتار إلهی خویش مصداق«من یذکّرکم اللّه رؤیته» (2)بود و در برآوردن حوائج برادران دینی از هیچ کوششی فروگذار نمی نمود.

ما در این مجال کوتاه به ذکر نکاتی از زندگی و حیات وی اکتفا نموده و خواننده را به مآخذ شرح حال وی ارجاع می دهیم.

1-تولّد و خاندان

وی در هنگام ظهر چهارمین روز از ماه صفر المظفّر 1308 هجری قمری در زنجان چشم به جهان هستی گشود.پدرش مرحوم سیّد عنایت اللّه،از شاگردان و نزدیکان فقیه نامور خطّۀ زنجان،آخوند ملاّ قربانعلی زنجانی(متوفّای 1328 قمری)، (3)،بوده.از نظر تقوا و ملکات نفسانی از افراد کم نظیر و در حسن نیّت و تقیّد به جهات شرع،بسیار ممتاز بوده است. (4)

2-تحصیلات و استادان

وی بسیاری از علوم متداول عصر خویش را در زادگاهش زنجان فراگرفت و برای

ص:32


1- (1)) -دربارۀ مدفونان در این بقعه نگر:کتاب گلشن اهل سلوک.
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 39،ح 3.
3- (3)) -دربارۀ این فقیه مجاهد نگر:سلطنت علم و دولت فقر اثر علی ابو الحسنی«منذر».
4- (4)) -مجلۀ نور علم شمارۀ 26،ص 113؛تربت پاکان قم،جواهر کلام،ج 1،ص 337.

تکمیل تحصیلات خویش،سفری به مشهد مقدّس نمود و از آن پس به شهر مقدّس قم کوچید و تا پایان عمر در آنجا بماند و از استادان بنام آن روز،بهره ها برد.

برخی از استادان وی در زنجان عبارتند از حضرات آیات:شیخ زین العابدین زنجانی،میرزا عبد الرّحیم فقاهتی،میرزا ابراهیم فلکی حکمی زنجانی،آقا شیخ عبد الحریم خوئینی زنجانی،میرزا احمد زنجانی،حاج سیّد حسن زنجانی.

وی در مشهد مقدّس در درس مرحوم آیة اللّه آقا محمّد آقازاده،فرزند صاحب کفایة الأصول،حاضر شد و تقریرات این درس را نگاشت.

در شهر مقدّس قم در درس آیة اللّه مؤسّس حائری شرکت نمود و تقریرات این درس را در مجموعه ای به نام«أفواه الرجال»نگاشت. (1)وی همچنین در درس آیة اللّه میرزا محمّد صادق خاتون آبادی و آیة اللّه حاج شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی شرکت نمود.

3-آیة اللّه زنجانی در کلام دیگران

علاّمه آقا بزرگ طهرانی دربارۀ وی می فرماید:«عالم مصنّف ورع تقی» (2).و مرحوم آیة اللّه العظمی شیخ محمّد علی اراکی در مورد مقام علمی و حافظۀ فوق العاده وی می فرمودند:«آقای زنجانی یک شبه تمام قسمت صلاة از یک کتاب فقهی را از حفظ حاشیه زد.شش جلد جواهر (3)مانند انگشتر در دست های ایشان است که آن را به هر طرف که بخواهد می گرداند». (4)

ص:33


1- (1)) -نگر:الذریعة،ج 11،ص 100،شمارۀ 613؛آشنائی با چند نسخۀ خطّی،160.
2- (2)) -نقباء البشر،ج 1،ص 116،شمارۀ 256.
3- (3)) -جواهر الکلام مفصل ترین شرح بر شرایع الاسلام است.طبع حجری آن در 6 مجلد بوده و اوّلین طبع حروفی آن در 43 جلد می باشد که اخیرا با تحقیقی شایسته،توسط مؤسّسۀ نشر اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین حوزۀ علمیّۀ قم،شانزده جلد از آن به زیور طبع آراسته گردیده است.
4- (4)) -مجلّۀ نور علم،شمارۀ 26،ص 117.
4-آثار و تألیفات

آثار این فقیه فرزانه که در رشته های مختلف علوم اسلامی است در مجموع به 60 عنوان می رسد (1)و برخی از آن ها عبارتند از:

1-أفواه الرجال-که تقریرات فقهی قم به اضافۀ تقریرات درس مرحوم آیة اللّه شیخ محمّد آقازاده در مشهد مقدّس می باشد.

2-اربعین حدیث در چهار جلد.

3-الکلام یجرّ الکلام-که چهار مجلد است و تنها دو جلد اوّل آن چاپ شده است.

این اثر بسیار ارزشمند و خواندنی،سال هاست که در بازار کتاب نایاب است.امید است که صاحب همّتی سلسله جنبان شده به نشر آن دست یازد.

4-مستثنیات الأحکام-که در سال 1368 به چاپ رسید است.

5-ایمان و رجعت.

6-10-حواشی بر درر الاصول،فرائد الاصول،کفایة الاصول،عروة الوثقی، و وسیلة النجاة. (2)

5-وفات

سرانجام این فقیه وارسته پس از 85 سال عمر با برکت پس از نیمه شب 29 ماه مبارک رمضان سال 1393 قمری مطابق با پنجم آبان 1352 شمسی،در شهر مقدّس قم دیده از جهان خاکی فروبست و پس از تشییع جنازه ای باشکوه در جوار حضرت معصومه علیها السّلام به خاک سپرده شد. (3)

ص:34


1- (1)) -همان:126.
2- (2)) -برای کتاب شناسی علاّمۀ زنجانی نگر:آشنائی با چند نسخۀ خطّی،ص 157-187؛ موسوعة مؤلّفی الإمامیّة،ج 4،ص 315-328.
3- (3)) -شرح حال مفصّل وی را نگر در:«الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان»،ص 22،شمارۀ- 76؛مجلّۀ نور علم شمارۀ،ج 26،ص 112-132.

سخنی دربارۀ این أثر

1-رسالۀ حاضر قسمتی از جلد دوم کتاب ارزشمند«أفواه الرجال»می باشد.نسخۀ أصل این کتاب که هنوز به زیور طبع آراسته نگردیده و مانند بسیاری از آثار مرحوم علاّمه آیة اللّه سیّد احمد زنجانی مخلوط است،نزد فرزند مؤلّف،فقیه مدقّق و رجالی محقّق حضرت آیة اللّه العظمی سیّد موسی شبیری زنجانی-مدّ ظله العالی-،نگهداری می شود.ایشان تصویر این قسمت را در اختیار استاد معظّم،آیة اللّه شیخ هادی نجفی -دام ظلّه-قرار دادند.

2-نگارنده پس از اطّلاع از چنین اثری ارزشمند،در پی احیای آن برآمد و پس از تحویل گرفتن نسخه از حضرت استاد نجفی،نسخه را استنساخ نمود و سپس مواردی چون آیات،روایات،اقوال عامّة و خاصّه،اجماعات و...را که در متن رساله ذکر شده بود،استخراج کرد.

3-علاّمه فقیه سیّد احمد زنجانی حواشی بسیار ارزشمندی نیز بر این رساله دارد.

در برخی موارد حاشیه با امضای«سیّد احمد حسینی زنجانی»پایان پذیرفته که ما نیز آن را در حاشیه به همین صورت ذکر کرده ایم.در برخی موارد نیز بدون امضا بود که آن را با تعبیر«[المقرّر]»مشخص ساخته ایم.

4-اقوالی را که مقرّر محترم در حاشیه ذکر فرموده اند،استخراج کرده ایم مگر دو مورد که متأسّفانه آنها را نیافتیم:یکی از آن دو مورد نقل کلامی از صاحب «المواهب السّنیة»بود که علی رغم تفحّص و جست وجو در این کتاب،آن را نیافتیم.

مورد دیگر کلامی است که وی از یکی از استادان خود نقل می نماید و متأسفانه آن قول نیز در مآخذ پیش روی ما دستیاب نشد.

ص:35

5-مقرّر محترم در مورد اندازۀ آب کر به مساحت،و تعیین محیط و مساحت دائره، در پایان رساله محاسباتی دارد که بنا بر سبک رایج در بین گذشتگان(مانند آنچه در خلاصة الحساب شیخ بهائی-اعلی اللّه مقامه-دیده می شود)سمتِ تحریر یافته است لیک ما در پاورقی روش محاسبۀ آن را به سبک محاسبات امروزین نیز ذکر کرده ایم.

6-در ابتدای رساله،یادداشتی این چنین،از مقرّر محترم،چشم را می نوازد:

«تقریرات حضرت مستطاب حجة الاسلام آقای آقا شیخ محمّد رضا اصفهانی- مدّ ظله العالی-است که این بنده،سیّد احمد زنجانی در بدو تشرّف قم استفاده کردم، شهر جمادی الأخری 1346،حرّره:الأحقر سیّد أحمد الحسینی الزنجانی».

7-استاد معظّم،حضرت آیة اللّه حاج آقا هادی نجفی،را در به انجام رسیدن این تحقیق سهمی است وافر.پس محقّق بر عهده خود می داند که از ایشان تشکّر نموده از درگاه حضرت حق-جلّ و علا-توفیقات روزافزون ایشان را در جهت احیاء آثاری از این دست،طلب نماید.

8-و سخن پایانی این که نگارنده،امید آن دارد که سایر تقریرات نوشته شده به دست علاّمۀ فقیه آیة اللّه سیّد احمد زنجانی به زودی به زیور طبع آراسته گردد؛بویژه که به خطّی خوش و قلمی روان تحریر گردیده است.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

اصفهان،حوزۀ علمیّه،مدرسۀ جدّه کوچک

مهدی باقری سیانی

11 ربیع الآخر 1428 قمری برابر با 9 اردیبهشت 1386 شمسی

ص:36

ص:37

ص:38

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

[الماء الراکد القلیل]

قد عرفت قوة القول بانفعال الراکد القلیل من الماء بملاقاة النجاسة. (1)

و اعلم:أنّ ظاهر الأصحاب تسریة الحکم بملاقاة المتنجّس و ملاقی ملاقیه و لو بوسائط عدیدة (2)لکنّ الأصل مع اختصاص الأدلّة بتنجیس نفس النجس یرشدنا إلی

ص:39


1- (1)) -و إلی نصّ کلام بعض الأعلام«قدّس سرّهم»کالشیخ البهائی فی الاثنا عشریة[ص 91]: «و نجاسة الراکد دون الکر هو المعروف و قول ابن أبی عقیل شاذّ»،و المحقّق السبزواری فی الکافیة[ج 1،ص 50]:«الماء القلیل غیر البئر إذا لاقته نجاسة و لم تغیّره فالأقرب المشهور بین الأصحاب أنّه ینجّس...»،و المحقّق القمی فی الغنائم[ج 1،ص 489]:«فالمعروف من مذهب الأصحاب،بل متّفق علیه من غیر ابن أبی عقیل،الانفعال[فی القلیل الراکد]بمجرّد ملاقاة النجاسة...»،و الوحید البهبهانی فی المصابیح[ج 5،ص 263]:«أجمع علماؤنا علی انفعال القیل بالملاقاة...»و عمّ المقرّر له آیة اللّه الشیخ محمّد تقی الآقا نجفی الأصفهانی فی کتابه فقه الإمامیّة[المجلّد الأوّل من الطهارة،ص 49]«لا شکّ و لا شبهة فی نجاسة الماء القلیل بمجرّد الملاقاة إلاّ ما استثنی و هو المعروف من المذهب و قد توافقت کلمة الأعاظم من علمائنا قدّس سرّهم علی نقل الإجماع علی ذلک و ذهب جماعة کالعمّانی و غیره إلی...».
2- (2)) -ممّن وافق هذا القول جماعة من الأعلام ذکره آیة اللّه المیرزا محمّد الفیض القمی فی کتابه الفیض[ص 102]قال:«قد خالف المشهور ممّن تقدّم عصره علینا فی ما نعلم ابن إدریس- [فی السرائر،ج 1،ص 163]و السیّد صدر الدین و المولی المحدّث الکاشانی[فی المفاتیح، ج 1،ص 75]..و ممّن عاصرناه المحقّق الأستاذ المولی محمّد کاظم الخراسانی[فی اللمعات النّیرة،ص 24]و الفقیه النبیه الآغا رضا الهمدانی[فی مصباح الفقیه،ج 8،ص 34-35] و الشیخ مهدی الخالصی،و نقل عن شیخ الشریعة المولی فتح اللّه الشیرازی الغروی».

العدم (1)،نعم تنجیس المتنجّس خصوص إنائه ممّا لا ریب فیه.

ثمّ إنّهم استثنوا من کلیّة انفعال القلیل بالملاقاة موارد بعضها ممّا لا شبهة فیه.

فمنهما:ماء الاستنجاء (2)،فسیجیء فی محلّه إن شاء اللّه تعالی (3)ی و منها:الجزء العالی ممّا یرد علی النجس فإنّه لا ینفعل بملاقاة الجزء السافل،کما هو المقطوع به فی کلام الأصحاب (4)و ذکر السیّد قدّس سرّه فی منظومته:

و ما جری فکان فوق الوارد فهو علی الطهر بقول واحد (5)

و لعلّ هذا مراد السیّد المرتضی قدّس سرّه فی الناصریات (6)حیث حکم بطهارة الوارد،إذ

ص:40


1- (1)) -و للمقرّر له فی هذا المجال رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس(طبعت فی مجلة فقه أهل البیت علیهم السّلام الرقم 44)و هو قدّس سرّه یقول فی ختام رسالته هذا:«...هذا مقام النظر العلمی،و أمّا فی مقام العمل فأقول کما قاله صاحب نجاة العباد فی مسألة ماء الغسالة و عملی علی التجنّب» و تبعه الإمام الخمینی قدّس سرّه الشریف[فی کتاب الطهارة،ج 4،ص 38]فی عدم تنجیس المتنجّس،لکن مع تقییده بالوسائط الکثیرة لا مطلقا و قال:«...و الإنصاف أنّ الفتوی بالنجاسة- سیّما مع الوسائط الکثیرة-جرأة علی المولی،و الأشبه عدم النجاسة مع الوسائط الکثیرة، و الاحتیاط-سیّما فیما علم تفصیلا بالملاقاة و لو مع الوسائط-لا ینبغی ترکه».
2- (2)) -انظر:قواعد الأحکام،ج 1،ص 186،تحریر الأحکام،ج 1،ص 52،ذکری الشیعة،ج 1، ص 82؛جامع المقاصد،ج 1،ص 129.
3- (3)) -و لعلّ فی نیّة المقرّر أن یبحث عنها و لکنّه لم یتمکّن منه لأجل ما ذکره المقرّر فی ختام هذه التقریرات.
4- (4)) -ادّعی الشیخ الأعظم قدّس سرّه فی کتاب الطهارة[ج 1،ص 84]الإجماع علیه.
5- (5)) -الدرّة النجفیّة،ص 3.
6- (6)) -المسائل الناصریات،ص 72،م 3.

الظاهر أنّ الوارد یقال علی المتلبّس بالفعل لا علی ما استقرّ بعد الانقطاع؛کما أنّ المطر یقال علیه حین نزوله؛و إلاّ فبعد الانقطاع لا یقال علیه المطر و لا یعامل معه معاملة المطر؛ فما نسب إلیه من التفصیل بین الورودین فغیر وجیه (1)و استثنی الشیخ قدّس سرّه (2)ما لا یدرکه الطرف من خصوص الدم لصحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه

[قال:«سألته]/2 A عن رجل[رعف ف]امتخط فصار[بعض ذلک]الدم قطعا صغارا فأصاب إناءه،هل یصلح الوضوء منه؟فقال:إن لم یکن شیء یستبین فی الماء فلا بأس». (3)

و حملها المشهور علی إصابة الماء (4)،لکن لا وجه لهذا الحمل بعد کون ظهر الإناء و باطنه الحاوی للماء من الشبهة المحصورة المحکومة عقلا بوجوب الاجتناب لکون کلیهما مورد الابتلاء،و الذی یقوی فی نظری (5)هو ما ذهب إلیه الشیخ قدّس سرّه (6)من الفرق فی

ص:41


1- (1)) -أقول:و الإنصاف صحّة النسبة المذکورة إلی السید قدّس سرّه لأنّ کلامه ظاهر فی أنّه أراد من الوارد خصوص جزء الملاقی؛لا ما فوقه-کما حمل علیه الأستاذ-دام ظلّه لأنّه قال:«و الوجه فی ذلک أنّه لو حکمنا بنجاسة[الماء]القلیل الوارد علی النجاسة لأدّی ذلک إلی أنّ الثوب لا یطهّر من النجاسة إلاّ بإیراد کرّ من الماء علیه»حیث أنّ ظاهر التعلیل اختصاص الحکم بخصوص الجزء الملاقی و إلاّ لذکرها محذور تالیه أشدّ من هذا عن أنّه بعد حکایة الفرق عن جدّه الناصر قال:«و هذه المسألة لا أعرف فیها نصّا لأصحابنا و لا قولا صریحا»،ثمّ اختار الفرق إذ الفرق بین ما فوق الجز الوارد و غیره لیس فیه خفاء حتّی یتأمّل السیّد قدّس سرّه و یبعد عنه أن لا یعرف فیه نصّا و قولا مع حکایة قضاء الضرورة بذلک عن غیر واحد،هکذا أفهم من ظاهر عبارته و إن کانت قلّة بضاعتی برهانا علی سقوط ما یصل إلیه فهمی القاصر من الاعتبار.«أحمد الحسینی الزنجانی»
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 7؛الاستبصار،ج 1،ص 23،ذیل الحدیث،57.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 74،ح 16؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 150،ح 1.
4- (4)) -انظر:المعتبر،ج 1،ص 50؛التنقیح الرائع،ج 1،ص 63.
5- (5)) -یحتمل أن یکون ظهر الإناء معلوم الإصابة بتصریح قول السائل أصاب إناءه و باطنه مشکوکا فحینئذ لا یکون المورد من الشبهة المحضورة؛لکن یفید هذا الاحتمال جلالة مقام السائل من أن یسأل عن حکم المشکوک بالشک البدوی؛و إلاّ هذا الاحتمال بنفسه لیس بذلک البعید.«أحمد الحسینی»
6- (6)) لکن فرق بین قول الشیخ و ما أفاده الأستاذ العلاّمة-دام ظلّه لأنّ الشیخ قدّس سرّه علی ما حکی شیخ مشایخنا فی رسالة البراءة[فرائد الاصول،ج 2،ص 326-237]تأمّل بالعفو عنه للصحیحة المذکورة؛لا عدم الانفعال،و کذا حکی فی الطهارة[ج 1،ص 280]عن المبسوط العفو لعدم إمکان التحرّز و إن نسب فیها عدم الانفعال أیضا،و أمّا علی ما استدلّ به الأستاذ لا یکون منفعلا أصلا حتی یحتاج إلی العفو و إلاّ مقتضی استدلاله اختصاص الحکم بالعدم،و أمّا استدلال الأستاذ فمعناه عمومیة الحکم بجمیع النجاسات،نعم قضیة عدم إمکان التحرّز کما عن ظاهر العموم أیضا-کما حکی تصریح المبسوط-.«أحمد الحسینی».

النجاسات بین ما یدرکه الطرف و غیره لأنّ ما لا یدرکه الطرف و غیره لأنّ ما لا یدرکه الطرف و لا یدخل تحت حیطة الحواس منصرف عنه الأدلّة.

أ لا تری أنّ التراب حرام أکله و الغبار و مفسد للصوم مع أنّ الأجزاء الیسیرة منهما منصرف عن دلیلی الحرمة و الإبطال؛و هکذا سائر الموضوعات الشرعیّة و العرفیّة فالحکم یدور فیها مدار التحقّق عرفا،فغیر المدرِک ملحق بالعدم فلا یکون منشئا للأثر.

[انفعال ماء القلیل و المضاف]

ثمّ إنّ فی کیفیة نجاسة الماء القلیل أو المضاف بمجموعها بملاقاة جزءٍ منها النجاسة وجوها ذکرها شیخ مشایخنا قدّس سرّه فی الطهارة (1)

أحدها: السرایة من حیث الحکم بأن یلاقی الجزء الأوّل النجس فینجِّس و ینجّس ملاقیه بما یلیه؛و هکذا لأنّ کلّ جزء ملاق بالفعل لما یلیه فینجس جمیع الأجزاء فی زمان واحد.

و فیه:أنّ الأجزاء لا یتلاقیان بتمامها بل بسطحیها،کما[/2 B ]تقرّر فی محلّه و من المعلوم عدم ملاقاة أحد السطحین الملاقی للنجس للسطح الآخر.

ص:42


1- (1)) -و هو الشیخ الأعظم الأنصاری قدّس سرّه فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 114-115.

الثانی: السرایة من حیث نفس المتنجّس فإنّ الجزء الملاقی للنجس یسری بنفسه إلی ما حوله من الأجزاء.

و فیه ما فیه (1)

الثالث: أن یکون الوجه تعبّد الشارع بذلک.

و فیه:إنّا نری التنفّر و الاجتناب-مع قطع النظر عن الشرع-عن جمیع الماء بمجرّد ملاقاة جزء منه النجس و القذر،کما نری ذلک ممّن لا یتدینون بالدین؛فالأظهر أنّ الاستقذار و الاستخباث أمر عرفی لا شرعی،نعم للشارع بیان الموضوع و أنّ هذا نجس، أمّا کیفیة الاستقذار فهو عرفی،و العرف یعدّ مجموع الماء أو المائع الآخر متنجّسا لازم الاجتناب موجبا للتنفّر بملاقاة جزء منه النجاسة،فبعد وکول الأمر فی الاستقذار إلی العرف تعلم أنّ ما ذهب إلیه المشهور من انفعال کرور من الجلاّب بملاقاة قطرة من البول منظور فیه لعدم الاستقذار العرفی فیه.

[الماء الجاری]

مسألة: المشهور (2)أنّ الجاری-قلیلا کان أو کثیراً- لا ینفعل بالملاقاة (3)،و اصطلحوا (4)

ص:43


1- (1)) -قال الشیخ الأعظم فی ردّ هذا الوجه:«و هذا أکثر نقضا من الوجه الأوّل،لانتقاضه بالکرّ مع إحساس السرایة فیه،و بما ذکر فی الوجه السابق؛و یلزم علیه أن یکون انفعال مجموع الماء علی التدریج،و أن یتفاوت زمان السرایة بالنسبة إلی المائع الرقیق و الغلیظ؛مع أنّ التدریج باطل إجماعا،فضلا عن تفاوت المائعات فی ذلک[کتاب الطهارة،ج 1،ص 115]
2- (2)) -و ممّن صرّح بالشهرة فی المقام: الف:العلاّمة السیّد مهدی بحر العلوم فی مصابیح الأحکام،ج 1،ص 307 ب:المحقق السیّد محسن الکاظمی البغدادی فی وسائل الشیعة،ص 84 ج:تلمیذهما الشیخ محمّد تقی صاحب هدایة المسترشدین و جدّ الأعلی للمقرّر له فی تبصرة الفقهاء،ج 1،ص 92. -الفقیه الشیخ آغا رضا الهمدانی فی مصباح الفقیه،ج 1،ص 30-31 ه:الشیخ الأعظم الأنصاری فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 73 و إلیک نصّ کلامه الشریف:«...فهو الذی اختصّ عند المشهور بأنّه لا ینجّس کثیرة و لا قلیلة بمجرّد الملاقاة...»
3- (3)) -ادّعی الإجماع علیه فی شرح جمل العلم و العمل[ص 56]و الغنیة[ص 46]و المعتبر [ج 1،ص 41]و الذکری[ج 1،79]و الغنائم[ج 1،ص 517]؛
4- (4)) -و إلیک نصّ بعض الأعلام قدس سرهم فی هذا الاصطلاح: فی الروضة[ج 1،ص 31]:«الجاری هو النابع من الأرض مطلقا غیر البئر علی المشهور»،و فی المسالک[ج 1،ص 12]«الجاری هو النابع غیر البئر...»،و فی المدارک[ج 1،ص 28] «الجاری هو النابع...»،و فی الذخیرة[ج 1،ص 116]«الجاری هو النابع غیر البئر...»؛ و راجع:مفتاح الکرامة،ج 1،ص 265.

فی تفسیره بالنابع (1)،ثمّ أخذوا فی تحقیق معنی النابع فی مراجعة کتب اللغة و نقل أربابها؛ و لعلّ هذا الاصطلاح ناش لهم عن تعلیل حکم البئر فی صحیحة (2)ابن بزیع (3)بأنّ له مادّة (4)حیث أخذوا المادّة بمعنی المنبع نظرا إلی انحصار الاعتصام بالنبعان و دورانه مداره.

ص:44


1- (1)) -حتی أنّ العلامة الطباطبائی فی منظومة[-الدّرة النجفیّة،ص 3]اقتصر فی التعبیر عنه بالنابع فی بیته هذا: «و یستوی الکرّ و ما عن ذاک شف فی نابع الماء ما جری و ما وقف»
2- (2)) -صحیحة ابن بزیع؛قال فی مواهب السنیة فی شأنها:«هذا الخبر قلّما یوجد مثله فی علوّ السند»؛[المواهب السنیة فی شرح الدرة النجفیة؛و ما وجدته فی مظانّها بالرغم من تفحصی]. قال الأستاذ-دام ظلّه-:«توصیفه بالعلوّ خلاف اصطلاح أرباب الدرایة؛لأنّ العالی السند فی اصطلاحهم ما قلّت وسائطه مع الاتّصال.[انظر:الرعایة،28؛الرواشح السماویة،ص 198- 197]. أقول:لا یعتبر فی رواته العدالة،نعم یزیده شرافة.«المقرّر»
3- (3)) -الاستبصار،ج 1،ص 33،ح 88،وسائل الشیعة،ج 1،ص 172،ح 6.
4- (4)) -بناء علی رجوع التعلیل إلی قوله«لا تفسده شیء إلاّ»إلی قوله«یطیب[طعمه]»،کما احتمله البهائی قدّس سرّه:[انظر:الحبل المتین،ج 1،ص 506]

أقول:فما اصطلحوا علیه من أخذ النبعان فی[/3 A ]مفهوم الجاری و إن کان لا مشاحة فی الاصطلاح لکنّا نقول:إنّ الجاری بهذا الاصطلاح أیّ دلیل علی کونه مخصوصا بالموضوعیّة لأحکام المترتّبة علی عنوان الجاری؛و أیّ حاصر للاعتصام علی خصوص النبعان مع أنّ ماء الحمام أیضا کذلک و علّل بالمادّة و لیس له النبعان.

فالأظهر أنّ الجاری بمعنی المتحرّک؛کما أنّ الراکد فی قباله بمعنی الساکن (1)علی ما هو المتعارف فی الاستعمال کما یقال:جرت الریح أن تحرّکت (2)،جری المیزاب،جری النسیم،و هکذا کلّ ذلک من مصادیق الجریان مع عدم اعتبار النبعان فیها فبعد عدم ظهور نقل أو تقیید من الشارع یکون هذا المعنی المتعارف مناطا فی الأحکام مثلا لو کان لسان الدیل هکذا بأن یقول:إذا جری فلا بأس؛فیصدق بهذا اللسان علی أیّ نحو من أنحاء الجریان و لو کان بالانصباب من الإبریق؛نعم لو تعلّق الحکم علی عنوان الجاری فصدقه علی ما یصبّ من الإبریق بالمنع حقیق؛إذا الجاری بصیغة الفاعل مأخوذ فیه عرفا الامتداد و المزاولة شبه الملکة کالشاعر و الحائک؛إذ لا یقال شاعر علی من قال شعرا و الحائک علی من حاک مرّة؛بل اعتبر[/3 A ]فی صدقهما التکرار و الملکة و کذا الجاری؛و لذا ینصرف هذا العنوان عمّا ینصبّ من الإبریق و نحوه فما احتمله النراقی من صدقه علی المنصبّ من الإبریق خال عن التحقیق.

و الحاصل:أنّ الجاری هو ما یسیل و یتحرّک و إن لم یکن له منبع ینبع عنه (3)أ لا تری أنّ

ص:45


1- (1)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده الفقیه البارع السیّد مصطفی الخمینی قدّس سرّه فی کتاب الطهارة، ج 1،ص 187.
2- (2)) -و منه: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا [سورة یس،الآیة 38]،و قول الفقهاء:یعتبر فی غسلات الوضوء الجریان.«المقرّر»
3- (3)) -هذا تحقیق متین فی غایة المتانة إلاّ أنّه جعل فی الأخبار ماء الحمام إذا کانت له مادّة بمنزلة الجاری بمعنی أنّه جار بهذا المعنی حقیقة لا منزّل منزلته؛کما أجاب به شیخ مشایخنا قدّس سرّه هذا القول المحکی عن بعض[راجع:کتاب الطهارة،ج 1،ص 71].«أحمد الحسینی».

العرف إذا رأی ماء یسیل فی الأرض یحکم بکونه جاریا و لا یتوقّف فی الحکم بذلک علی تحقیق مجراه من أنّه ینبع عن الأرض فیحکم؛أو یذوب من الثلج فلا یحکم؛کما أنّ الماء الغیر المتحرّک و لو کان له منبع ینبع عنه لا یقال فی العرف أنّه جار؛بل یقال أنّه عین راکدة فلا یترتّب علیه أحکام الجاری.

و التعجّب من صاحب الجواهر رحمه اللّه مع تنبّهه لما ذکرنا حکم فی ما یسیل فی الأرض بکونه جاریا حتی یثبت خلافه (1)،لیت شعری من أنّی له هذا الحکم بعد أخذ النبعان فی مفهومه مع الشک فی تحقّق النبعان،و لا أصل له حتّی یکون هو المرجع،و عرفت أنّ العرف لا یعتبر فیه عدا الجریان الفعلی دائرا مدار الامتداد و المزاولة فالحکم علی کونه جاریا من حکم العرف بذلک فیناط الأحکام مناطه،فافهم و اغتنم. (2)

ثم إنّ العلامة قدّس سرّه (3)و بعض من تأخّر عنه اعتبروا الکرّیة فی الجاری أیضا[/4 A ] کالراکد (4)لإطلاق الأخبار الدالّة علی اعتبارها فی عدم انفعال الماء.

و یضعف (5)بظهور بعضها فی غیر الجاری و علی فرض تمامیة إطلاقه أو عمومه فالنسبة بینها و بین ما دلّ بإطلاقه أو عمومه علی عدم انفعال الجاری العموم من وجه؛

ص:46


1- (1)) -جواهر الکلام،ج 1،ص 212.
2- (2)) لما کان الغالب فی المیاه الجاریة فی الأرض النبعان فیکون مشکوکها ملحقة بالغالب،و لعل الجواهر حکم به لهذا الأصل.«أحمد الحسینی».
3- (3)) -راجع:تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 17،نهایة الإحکام،ج 1،ص 228-229.
4- (4)) -کالشهید الثانی فی روض الجنان[ج 1،ص 362-364]و الشیخ الأکبر فی کشف الغطاء [ج 1،ص 400]
5- (5)) -أجاب بعض الأساتید قدّس سرّه فی مجلس الدرس عن استدلال العلامة قدّس سرّه بأنّ نفس تقدیر الکثرة بالکرّ قرینة علی اختصاصه بالراکد؛لأنّ القلّة و الکثرة فی کلّ شیء بحسبه فالجاری قلّته و کثرته لا یعتبر بالوزن و المسامحة،بل بضیق المجری و سعته بخلاف الراکد فیعتبر بالوزن و المسامحة،فعلی هذا یکون أخبار اعتبار الکرّ ظاهرا فی الراکد.«أحمد الحسینی».

فلا ریب أنّ الترجیح مع الأخیر من وجوه عدیدة،و علی فرض التکافؤ و التساقط فالمرجع عموم

«خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر...». (1)و مع التنزّل عن ذلک فالرجوع إلی الأصل متعیّن.

[ماء البئر]

ماء البئر و عرفوها بأنّه (2)مجمع ماء نابع من الأرض لا یتعدّاها غالبا و لا یخرج عن مسمّاها عرفا (3)

قال شیخنا الأنصاری قدّس سرّه:«و لا یخلوا هذا التعریف عن خدشات فالأولی وکوله إلی العرف» (4)

أقول:قد أوکل بالقید الأخیر-أعنی قوله لا یخرج عن مسمّاها عرفا-إلی العرف فحینئذ یکون التعریف سالما عن الخدشات المتوجهة إلیه.

اعلم:أنّ فی انفعال ماء البئر بالملاقاة و عدمه قولان مشهوران بالشهرة العظیمة بین المتقدمین بالانفعال و بین المتأخرین بعدمه (5)و ربما فصّل بعض (6)بین الکرّ و عدمه جمعا بین الأخبار و الأدلة للطرفین من الأخبار[/4 B ]و غیره فی غایة الکثرة و إن کان

ص:47


1- (1)) -المعتبر،ج 1،ص 44؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 135،ح 9؛و انظر:السرائر ج 1،ص 64.
2- (2)) -فی تذکیر الضمیر حال الخبر و إلاّ فمرجعه البئر و هو مؤنث سماعی و لذا أنّث الضمائر الأخیرة.«المقرّر».
3- (3)) -راجع:غایة المراد،ج 1،ص 65؛کشف الالتباس،ص 49؛الروضة البهیّة،ج 1،ص 34.
4- (4)) -کتاب الطهارة،ج 1،ص 193.
5- (5)) -راجع:مختلف الشیعة،ج 1،ص 25،م 7؛مفتاح الکرامة،ج 1،ص 320؛مصباح الفقیه، ج 1،ص 153.
6- (6)) -و هو الشیخ أبو الحسن محمّد بن محمّد البصروی علی ما نقل عنه فی غایة المراد،ج 1، ص 72؛و انظر:قواعد الأحکام،ج 1،ص 5،مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 266.

للخدشة فی کثیر منها مجال (1)إلاّ أنّ مجموعها فی کلّ واحد من الطرفین لو لا المعارض- ممّا یوجب الاطمئنان بما راموا الاستدلال علیه من الانفعال و عدمه،و الجمع بینها بحمل أخبار النزح علی الاستحباب ممّا یأباه بعض تلک الأخبار الناصّة من حیث النصّ فیه علی کون النزح مطهّرا، (2)و إن کان فی بعضها إشعار بهذا الحمل؛فغایة ما یمکن لنا من التوجیه الجمع بینها بالفصل بین الکرّ و عدمه،و فی روایة حسن بن صالح الثوری عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:«إذا کان الماء فی الرکی کرّا لم ینجّسه شیء» (3)شاهد علیه،الرکی جمع الکریة بمعنی البئر (4)،إلاّ أنّه یبعّد أنّ حمل أخبار النجاسة علی القلیل لا یلتئم بعض أخبار النزح کنزح کرّ فی بعضها (5)و نزح سبعین دلوا فی بعضها (6)،مضافا إلی أخبار التراوح الناصّة بغزارة (7)الماء (8).

اللّهم إلاّ أن یقال:لا تنافی فی ذلک إذ یمکن أن یکون الماء حین الملاقاة قلیلا؛و مع ذلک ینزح من البئر الکرّ و ما فوقه لإمکان ترشّح بدل ما ینزح من المنبع.

و علی تقدیر التنزّل عن ذلک.

ص:48


1- (1)) -منها استبعاد المصابیح بأنّه فی صورة النجاسة لا یطهَّر بغیر النزح،و النزح لا یصلح لذلک إذ لم یعهد شرعا تطهیر شیء بإعدام بعضه،و اعترض علیه الأستاذ-مدّ ظله-بالنقض بطهارة العصیر بذهاب ثلثه.«أحمد الحسینی».
2- (2)) -کصحیحتی محمّد بن إسماعیل بن بزیع و علیّ بن یقطین؛راجع:وسائل الشیعة،ج 1، ص 179-196،باب 15 من أبواب الماء المطلق إلی باب 23 منها.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 2،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 160،ح 8.
4- (4)) -النهایة،ح 2،ص 261.
5- (5)) -کروایة عمرو بن سعید؛التهذیب،ج 1،ص 235،ح 679؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 180،ح 5.
6- (6)) -کموثقة عمّار الساباطی:التهذیب،1،ص 234،ح 678،وسائل الشیعة،ج 1،ص 194،ح 2.
7- (7)) -غزر الماء بالضم غزارة:کثر؛المصباح المنیر،ص 446؛لسان العرب ج 5،ص 22.
8- (8)) -کمعتبرة عمّار الساباطی؛التهذیب،ج 1،ص 284،ح 832؛وسائل الشیعة،ج 1، ص 196،ح 1.

فنقول:لما کان الأخبار الدالة علی عدم انفعال فی البئر معتضدة بالعمومات الخاصّة و العامّة (1)مضافا إلی أصالة البراءة من وجوب الاجتناب و وجوب نزح الماء و استصحاب الطهارة السابقة عن اللقاء فلا جرم نحکم بالطهارة إلی أن یثبت[/5 A ] الخلاف؛فلو سلّم دلیل النجاسة فی مورد خاص سندا و دلالة من الخدشة و احتوی شرائط الحجیّة خرجنا (2)عن تلک القاعدة مقتصرا به،عکس الماء القلیل حیث حکموا فیه بالانفعال؛و استثنوا موارد لدلیل خاص.

هذا غایة ما تیسّر لنا من وجه الجمع فی المقام؛و علی اللّه التوکّل و الاعتصام.

[ماء الحمّام]

[فی ألسن الأعلام ماء الحمّام حکمه حکم الجاری]

و من المیاه الدائرة فی ألسن الأعلام ماء الحمّام مصرّحین بأنّ حکمه حکم الجاری (3)، و ورد به بالخصوص النصوص عن أئمتنا الکرام علیهم السلام (4)

أقول:أمّا موضوع الحمّام فهو من الموضوعات الواضحة العرفیّة فلا یعتریه ریب، (5)فما

ص:49


1- (1)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده البهبهانی فی المصابیح،ج 5،ص 304-310.
2- (2)) لکن یکون ذلک قول بالفصل بین موارد النزح مع عدم القول به فبعد خروج شیء منها یلحق به باقیها بعدم القول بالفصل.
3- (3)) -إلیک نصوص بعض کلماتهم. فی کشف اللثام[ج 1،ص 260]:«...اتفاقا منّا کما هو الظاهر». فی مصابیح الظلام[ج 5،ص 295]:«فإنّ المشهور المعروف أنّ حکمه حکم الجاری...». فی غنائم الأیّام[ج 1،ص 521]:«...المعروف من مذهب الأصحاب». و فی منتقد المنافع[ج 1،ص 187]:«و المسألة فی الجملة ممّا لا خلاف فیه علی الظاهر». و انظر:تبصرة الفقهاء[ج 1،ص 206]
4- (4)) -راجع وسائل الشیعة[ج 1،ص 148-150]الباب 7 من أبواب الماء المطلق؛و منها صحیحة داود بن سرحان و روایة ابن أبی یعفور.
5- (5)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده عمّ المقرّر له آیة اللّه الشیخ محمّد تقی الآقا نجفی- -الأصفهانی فی کتابه فقه الإمامیّة[المجلّد الأوّل من الطهارة،ص 24]

نقل فی الجواهر عن بعض-و لعلّه قوّاه أیضا علی ما هو ببالی-«من أنّ منصرف الحمّام فی الأخبار ما هو المتعارف فی عهدهم علیهم السّلام فلعلّه علی کیفیّة مخصوصة غیر کیفیّة الحمّامات المتعارفة فی عصرنا فحینئذ لا وجه للحکم للتسویة بینهما فی الحکم» (1)مردود بأنّ فتح باب هذا الاحتمال یسدّنا باب الاستدلال فی غالب أبواب الفقه؛مثلا یقال فی مسألة حرمان الزوجة من إرث العقار:لعلّ الدور و العقارات فی عهد المعصوم علیه السّلام کانت علی کیفیّة مخصوصة[/5 B ]فلا یستلزم حرمانها منها حرمانها ممّا هو المتعارف الآن،نعم لو أراد أنّ احتمال وضعها علی کیفیّة خاصّة یحتمل أن یکون لها خصوصیّة فی الحکم یمنعنا عن الحکم فیما هو المتعارف الآن لعدم علمنا بتلک الخصوصیّة فی هذه الحمّامات فلا وجه؛لکنّا نعلم من الأخبار إجمالا کیفیّة حمّامات عصر المعصوم علیه السّلام بما لا تحتوی علی خصوصیّة تکون هی المناط فی الحکم کما سیأتی.

و أمّا النصوص الواردة فیه فکثیرة:

منها:صحیحة داود بن سرحان قال:

«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام ما تقول فی ماء الحمّام؟ قال:هو بمنزلة الجاری» (2)

و خبر ابن أبی یعفور عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«إنّ ماء الحمّام کماء النهر یطهّر بعضه بعضا» (3)

و غیرهما ممّا هو خال عن قید المادّة.

و خبر بکر بن حبیب عن الباقر علیه السّلام[قال]:

«ماء الحمّام لا بأس به إذا کانت له مادّة» (4)

ص:50


1- (1)) -الجواهر،ج 1،ص 221.
2- (2)) -التهذیب،ج 1،ص 378،ح 1170؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 1.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 14،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 150،ح 7.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 14،ح 2؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 149،ح 4.

و حمل الأصحاب مطلقها علی مقیّدها (1)؛لکن ابن حبیب (2)مرمیّ بالجهالة (3)؛کما عن المدارک (4)فالعجب من شیخنا الأنصاری-أعلی اللّه درجاته (5)-حیث استظهر«أنّه بکر بن محمّد بن حبیب الذی ظاهر المحکیّ عن النجاشی و صریح الخلاصة أنّه من علماء الإمامیّة؛لأنّ بکر بن محمّد هو أبو عثمان المازنی المعروف النحوی؛و هو من علماء الإمامیّة» (6)لکنّه ما أدرک زمان الباقر علیه السّلام إذ هو من علماء زمان الهادی علیه السّلام؛بل العسکری علیه السلام؛و له قصّة معروفة مع الواثق باللّه العباسی، (7)مضافا[/6 A ].إلی أنّه لم یعهد

ص:51


1- (1)) -منهم الشهید قدّس سرّه فی الذکری[ج 1،ص 79]؛و إلیک نصّ کلامه الشریف:«..و ماء الحمّام بالمادّة...و الأظهر اشتراط کثرتها حملا للمطلق علی المقیّد».
2- (2)) -قال شیخ الطائفة قدّس سرّه فی رجال الباقر علیه السّلام[رجال الطوسی،ص 127،الرقم 1288]:«بکر بن حبیب الأحمسی البجلّی الکوفی أبو مریم»؛و ذکره فی رجال الصادق علیه السلام[ص 171،الرقم 1977]،و روی عنها علیهما السّلام أحد عشر موردا فی الکافی و التهذیبین؛و روی عن منصور بن حازم.راجع:معجم رجال الحدیث،ج 3،ص 343،الرقم 1840؛و قاموس الرجال،ج 2، ص 366،الرقم 1177؛و موسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 94،الرقم 1050.
3- (3)) لکنّ القدح غیر مضرّ؛لأنّ بعد البکر منصور و بعده صفوان بن یحیی و هو من أصحاب الإجماع.«المقرّر».
4- (4)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 34.
5- (5)) -کتاب الطهارة،ج 1،ص 100؛و انظر:رجال النجاشی،ص 110،الرقم 279 و خلاصة الأقوال،ص 81،الرقم 160.
6- (6)) لمزید البحث و الاطّلاع حول بکر بن محمّد بن حبیب،راجع ما أفاده العلاّمة المحقّق التستری فی تراثه الرجالی القیّم قاموس الرجال،ج 2،ص 376،الرقم 1190 و الفقیه المحقّق السیّد محمّد علی الأبطحی فی تهذیب المقال،ج 4،ص 151-161.
7- (7)) -راجع:وفیات الأعیان،ج 1،ص 284،الرقم 118؛سیر أعلام النبلاء،ج 12،ص 270، الرقم 103؛البدایة و النهایة،ج 10،ص 389،و إلیک نصّ کلام المحدّث القمی فی الکنی و الألقاب،ج 3،ص 131«...و ممّا رواه المبرّد عنه أنّ بعض أهل الذمّة قصده لیقرأ علیه کتاب سیبویه و بذل له مائة دینار،فی تدریسه إیّاه فامتنع أبو عثمان من ذلک،قال:قلت له جعلت فداک أ ترد هذه المنفعة مع فاقتک و شدّة إضاقتک؟ فقال:إنّ هذا الکتاب یشتمل علی ثلاثمائة کذا و کذا آیة من کتاب اللّه-عز و جل-،و لست أری أن أمکن منها ذمیّا غیرة علی کتاب اللّه و حمیّة له. قال:فاتّفق أن غنت جاریة بحضرة الواثق بقول العرجی: «أ ظلوم إن مصابکم رجلا أهدی السلام تحیّة ظلم» فاختلف من کان فی المجلس فی إعراب«رجلا»،فمنهم من نصبه و جعله اسم إن و منهم من رفعه علی أنّه خبرها،و الجاریة مصرّة علی أنّ شیخها أبا عثمان المازنی لقّنها إیّاه بالنصب،فأمر الواثق بإشخاصه. قال أبو عثمان:فلما مثلّث بین یدیه قال:ممّن الرجل؟ قلت:من بنی مازن. قال:ثمّ سألنی عن الشعر فقال:أ ترفع«رجلا»أم تنصبه؟ فقلت:الوجه النصب. قال:لم؟ فقلت:إن مصابکم مصدر بمعنی إصابتکم فهو بمنزلة قولک إن ضربک زیدا ظلم،فالرجل مفعول مصابکم و الدلیل علیه أنّ الکلام معلّق إلی أن تقول ظلم فاستحسنه الواثق،ثم أمر له بألف دینار و ردّه مکرما. قال المبرّد:فلمّا عاد إلی البصرة قال لی:کیف رأیت یا أبا العباس رددنا للّه مائة فعوّضنا ألفا؟نقلت ذلک من الوفیات،و فی ذلک کان معجزة للقرآن الکریم.

منه الروایة (1)؛و کیف کان (2)لا ریب فی أنّ المراد من الحمّام ما له مادّة؛لا من باب حمل المطلق علی المقیّد کما ارتکبه المشهور حتی یتأمّل فی سند المقیّد بما فی المدارک من

ص:52


1- (1)) لکن تعرّض العلاّمة فی الخلاصة لحاله یکشف عن کونه من رجال الروایة.«المقرّر»؛ و لتأیید ما ذکره المقرّر له لعدم دخوله(بکر بن محمّد بن حبیب)فی أسناد الروایات راجع إلی قاموس الرجال،ج 2،ص 376-380،الرقم 1190 و معجم الرجال الحدیث،ج 3،ص 352، الرقم 1865.
2- (2)) -و لکن مع هذا کلّه یمکن تصحیح السند بما قاله الشیخ بهاء الدین العاملی قدّس سرّه فی الحبل المتین[ج 1،ص 498]و إلیک نصّ کلامه الشریف:«...و ابن حبیب و إن کان مجهول الحال إلاّ أنّ جمهور الأصحاب تلقّوا روایته هذه بالقبول؛فلعلّ ضعفها منجبر بذلک»فتأمّل فیه.

نسبة الجهالة إلیه؛أو یقال:لم یقو قوّة انصراف المطلقات الکثیرة عن الظهور کما هو الظاهر؛بل لأنّ الأخبار منصرف إلی ما هو المتعارف فی عصرهم علیهم السّلام من کونه ذا مادّة یستمدّ منه و لا یستظهر من قوله

«إذا کان له مادّة» عدم تعارف ذلک بخصوصه؛بل کونه قسمین لأنّ معنی

«إذا کان له مادّة» أی اتصل بها؛و إلاّ لا یکون لها مادّة فعلا؛أو ذکر لإخراج بعض الحمّامات النادرة التی یصبّ إلیه بالید و الآلة،فوجه ترتّب أحکام الجاری علیه لکونه بسبب اتصاله بالمادّة من أقسام الجاری حقیقة،کما حقّقناه سابقا من أنّ الجاری هو ما کان سائلا بالفعل أعمّ من أن یکون سیلانه عنه المنبع أو المادّة؛أم لا.

فإن قلت:هذا ینافی ما فی صحیحة ابن سرحان من

«أنّه بمنزلة الجاری» لا أنّه نفس الجاری.

قلت:لما کان الجاری فی تعارف العوام یقال لما یجری فی سطح الأرض،لا ما کان نازلا من العلوّ؛و إن یقال:جری المیزاب أیضا،لکن عنوان الجاری بهذا الاشتقاق مخصوص فی تعارفهم بما یجری[/6 B ]علی السطح.

و بعبارة أخری یکون خطّ سیره أفقیّا لا عمودیّا فمشی الإمام علیه السّلام فی هذا التعبیر ممشاهم؛و إن کان بحسب الواقع جاریا حقیقة؛فافهم. (1)

فقد انقدح ممّا حقّقنا:أنّ حکم الحمّام جار علی وفق القاعدة و وجه اعتصامه اتّصاله

ص:53


1- (1)) -إنّه-دام ظلّه-قد أدار حکم الجاری فیما سبق مدار الصدق العرفی فلو اختصّ الصدق العرفی بما ذکر فلازمه خروج نحو میاه المیزاب عن موضوع الجاری فینفی حکمه؛فهو کما تری،علی أنّ مشی الإمام علیه السّلام فی بیان الحکم الشرعی ممشی الغیر إنّما یجوز لو لم یوقعهم علی خلاف الواقع فی الحکم الشرعی؛مع أنّ أعاظم العلماء وقع فی خلاف الواقع بزعمه فی عدم ترتّب أحکام الجاری علیه. فالحاصل:لو کان مراده-دام ظلّه-من العوام هو أهل العرف فیرد الإیراد الأوّل و الثانی کلاهما، و لو کان المراد جهّالهم فیرد الإیراد الثانی فقط.«أحمد الحسینی».

بالمادّة بالجریان منها إلیه و کونه جاریا حقیقة،و فی روایة ابن أبی یعفور

«ماء الحمّام کماء النهر یطهّر بعضه بعضا» إشعار بأنّ العاصم له هو الجریان.

و العجب من شیخ المشایخ العظام-قدس اللّه تربته الزاکیة- (1)حیث جعل روایة ابن أبی یعفور مشیرا؛بل دالاّ علی أنّ العاصم له هی الکثرة،مع أنّها علی ما ذکرنا أدل.

فبالجملة:أنّ لنا القطع بأنّ البنیان المخصوص لا دخل له فی الحکم؛و إنّ الماء بوصف کونه فیه لا یتحصّل له اعتصام فما بقی إلاّ انطباقه علی المیاه المعتصمة من الجاری أو الکثیر،و علمت أنّ الأظهر اعتصامه من خصوص الجریان لا الکثرة.

ثمّ إنّ ماء الحوضین بالاتّصال یعدّ ماءً و التعدّد فی ظرفه و مکانه لا فیه نفسه؛أ لا تری أنّه لو جمد ماء الإنائین بعد الاتّصال لا یرتاب أحد فی عدّه واحدا سواء کان سطحاهما متساویین أم مختلفین (2)؛نعم لو کان المجری بینهما ضیّقا بحیث[/7 A ]یلحقه العرف بالعدم لا یؤثّر ذلک فی صدق الوحدة.

[ماء المطر]

ماء المطر لا اشکال فی أنّه بعد الانقطاع فی حکم الراکد (3)قلیله ینفعل و کثیره یعتصم،

ص:54


1- (1)) -و هو الشیخ الأعظم الأنصاری قدّس سرّه فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 101.
2- (2)) -لا یقال:إنّ اعتصام الحوض الصغیر فی الحمّام-علی ما حقّقه الأستاذ دام عزّه-بواسطة الجریان من المادّة إلیه،و أمّا اعتصام الحوض الکبیر بسبب الکثرة فیلزم أن یکون الماء الواحد مُعَنونا بعُنوانَین و محکوما بحُکمَین. لأنّا نقول:ذلک بمجرّده لا یضرّ فی صدق الوحدة؛أ لا تری أنّ الماء الواحد إذا تغیّر لونه بالنجاسة فی بعض أطرافه فهو لو کان کثیرا یختصّ نجاسته فیما یتغیّر و یبقی باقیه فی الطهارة؛مع أنّ ذاک لا یخرجه عن الوحدة.«أحمد الحسینی الزنجانی».
3- (3)) -و إلیک نصّ کلمات بعض الأصحاب-قدس سرهم-: الف:الفاضل الأصفهانی فی کشف اللثام[ج 1،ص 260]:«..فإن لاقته نجاسة بعد انقطاع- تقاطره فکالواقف إجماعا» ب:الفاضل النراقی فی المستند[ج 1،ص 30]:«..إذا انقطع تقاطره فإن لم یبق جریانه علی الأرض فکالواقف إجماعا» ج:الفقیه الهمدانی فی مصباح الفقیه[ج 8،ص 340]:«..بعد انقطاع المطر فإنّ حاله بعد وقوف المطر حال سائر المیاه القلیلة...بلا خلاف فیه».

و لا فی أنّه حین النزول فی حکم الجاری یطهّر ما لاقاه و لا ینفعل منه (1)،إنّما الإشکال فی شرطه هل یشترط فی القوّة المصحّحة لإطلاق اسم المطر،أو الکثرة،أو الجریان بالقوّة،أو بالفعل من الشعب أو من خصوص المیزاب،أو لم یشترط شیء من ذلک،بل هو معصوم مطلقا و لو کان قطرة واحدة؛أقوال: (2)

أقواها الأوّل (3)و أضعفها الأخیر (4)،و وجه ضعف الأخیر واضح لأنّه لا یصدق اسم

ص:55


1- (1)) -و إلیک نصّ بعض کلماتهم الف:المحقّق السبزواری فی الذخیرة[ج 1،ص 120]:«..و هو أنّ ماء الغیث حال تقاطره کالجاری فهو المشهور بین الأصحاب» ب:الوحید البهبهانی فی المصابیح[ج 5،312]:«و أمّا ماء الغیب فحال تقاطره حکمه حکم الجاری علی المشهور بین الأصحاب» ج:الفاضل النراقی فی المستند[ج 1،ص 26-27]:«..لا خلاف فی أنّه حال التقاطر مع الجریان کالجاری...و کذا بدون الجریان علی الحقّ المشهور»، د:جدّ الأعلی للمقرّر له فی کتابه تبصرة الفقهاء[ج 1،ص 110]:«لا خلاف بین الأصحاب فی عدم انفعال ماء الغیث فی الجملة بمجرّد ملاقاة النجاسة،و الظاهر انعقاد إجماع الأمّة علیه کذلک»
2- (2)) للعثور علی هذه الأقوال،راجع ما أفاده الفقیه المحقّق السیّد علیّ القزوینی فی ینابیع الأحکام[ج 1،ص 488-489]و العلاّمة الفقیه الشیخ منیر الدین البروجردی الأصفهانی فی رسالة أسئلة و أجوبة فقهیّة[میراث حوزۀ اصفهان،المجلّد الثالث،ص 205]فإنّه قدّس سرّه بلغ الأقوال إلی الستة مع ذکر أصحاب الأقوال،و الفقیه الماهر الشیخ محمّد تقی آقا نجفی الأصفهانی فی فقه الإمامیّة[المجلّد الأول من کتاب الطهارة،ص 13]
3- (3)) -أی یشترط فیه القوّة المصحّحة لإطلاق اسم المطر علیه.
4- (4)) -أی الاکتفاء بقطرة واحدة؛و حکی هذا القول ثانی الشهیدین فی روض الجنان[ج 1، ص 372]عن بعض معاصریه و هو-کما فی هامش الحدائق[ج 1،ص 221]-السیّد حسن بن السیّد جعفر المتوفّی 933 ق،و من المشایخ و المعاصرین لشیخنا الشهید الثانی و الشهید یعبّر عنه بعبائر ک«شیخنا الأجلّ الأعلم الأکمل ذی النفس الطاهرة الزکیّة،أفضل المتأخرین فی قوّتیه:العلمیّة و العلمیّة...»انظر:رسائل الشهید الثانی،ج 2،ص 1116-1117.

المطر فی العرف إلاّ علی ما فیه فضل قوّة،و یسلبون اسمه عن القطرات؛کما تراهم لو سئلوا حین نزول القطرات الیسیرة هل یمطر السماء؟یقولون:لا؛بل یقطر.

و منه بضمیمة الأصل یظهر قوّة الأوّل لإطلاق (1)قوله علیه السّلام

«کل شیء یراه المطر فقد طهر» فی مرسل الکاهلی المروی فی الکافی عن الصادق علیه السّلام قال:

«قلت:أمرّ فی الطریق فیسیل علیّ المیزاب فی أوقات أعلم أنّ الناس یتوضّئون.قال:لیس به بأس؛ لا تسأل عنه.

قلت:فیسیل علیّ من ماء المطر أری فیه التغیّر،و أری فیه آثار القذر،فتقطر القطرات علیّ و ینتضح علیّ منه،و البیت یتوضّأ علی سطحه[/7 B ]فیکفّ علی ثیابنا؟قال:ما بهذا بأس،[لا تغسله]کلّ شیء یراه المطر فقد طهر» (2)

قال فی المستدرک:صدر هذا السؤال لا یلائم ذیله،فإنّ السیلان غیر القطرات (3)ثمّ نقل عن الوافی و عن نسخة من الکافی هکذا

«فیسیل (4)علی الماء المطر» بحذف«من» و خفض«الماء»و رفع«المطر»فحینئذ یلتئم الذیل و یصلح المتن من إشکال نفی البأس بالتغیّر.

ص:56


1- (1)) -الظاهر أنّه إطلاق لا عموم-کما توهّمه بعض-إلاّ أن یکون مراده من العموم،العموم بحسب الحکمة لا بحسب الوضع.«أحمد الحسینی الزنجانی»
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.
3- (3)) -فی المصدر«غیر القطر و النضح»بدل«غیر القطرات»
4- (4)) -و العبارة فی المصدر هکذا:«و متن الخبر فی بعض نسخ الکافی و نسخة صاحب الوافی هکذا...»

و أمّا ما استدلّ به شرط الکثرة من صحیحة هشام بن سالم:

«سئل الصادق علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیبه السماء فیکفّ الثوب؟فقال:لا بأس به ما أصاب به من الماء أکثر منه». (1)

یرد علیه:أنّ المراد بالأکثریة الغلبة-کما هو واضح-و إن یحتمل ضعیفا أن یکون المراد أنّ القطرة الواصلة إلی الثوب أکثر من البول الذی أصابه.

حجّة اشتراط الجریان أخبار لا یخلوا شیء منها عن شیء:

منها:روایة

علیّ بن جعفر عن أخیه موسی علیه السّلام قال:«سألته عن المطر یجری فی المکان فیه العذرة فیصیب الثوب،أ یصلّی فیه قبل أن یغسل؟قال:إذا جری به المطر فلا بأس» (2).

إذ من المحتمل؛بل الظاهر أن یکون المراد من الجریان،الجریان من المساء أی النزول بقرینة«الباء»فی«جری به»و إلاّ لکان المناسب«فی»بدلها.

و روایته الأخری عن أخیه علیه السّلام قال:

«سألته عن الکنیف یکون فوق البیت،فیصیبه المطر[/8 A ]فیکفّ فیصیب الثیاب أ یصلّی فیه قبل أن تغسل؟قال:إذا جری به[من ماء] المطر فلا بأس». (3)

إذ الظاهر (4)أن یجری من ماء المطر علی ثیابه،لا أن یجری علی الأرض؛کما هو دعواهم.

و منها:صحیحه الآخر[قال]:

سألته عن البیت یبال علی ظهره،و یغتسل فیه من

ص:57


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 1،ص 144،ح 1،الوافی،ج 6،ص 46،ح 3726.
2- (2)) -مسائل علیّ بن جعفر،ص 130،ح 115؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 9.
3- (3)) -قرب الإسناد،ص 192،ص 724؛مسائل علیّ بن جعفر،ص 192،ح 398؛وسائل الشیعة، ج 1،ص 145،ح 3.
4- (4)) -و لا أقلّ من الاحتمال المانع عن الاستدلال.«المقرّر»

الجنابة،ثمّ یصیبه المطر،أ یؤخذ من مائه فیتوضّأ به للصلاة؟فقال:إذا جری فلا بأس[به]». (1)

إذ یحتمل أن یکون (2)بمعنی النزول من السماء،أی حین الجریان لا بأس به؛لا بعد الانقطاع لتنجّسه بالمکان النجس.

ثمّ إنّهم قد تمسّکوا فی أصل المسألة ببعض الأخبار الواردة فی طین المطر،کمرسلة محمّد بن اسماعیل عنه

«فی طین المطر،أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام،إلاّ أن یعلم أنّه قد نجسه شیء بعد المطر،فإن أصابه بعد ثلاثة أیّام فاغسله،و إن کان الطریق نظیفا لم تغسله». (3)

و الظاهر أنّه لیس من أخبار الباب،و الحکم فی المرسلة بالطهارة فی ثلاثة أیّام علی وفق الأصل،و بعده بالغسل علی خلافه و لعلّه من باب تقدیم الظاهر علیه؛و إلاّ فلو اختصّ حکم الغسل فی صورة العلم[/8 B ]بالنجاسة لا یبقی التقیید بالثلاثة فائدة،و هذا نظیر إلحاق الماء المشتبه قبل الاستبراء بالبول أو المنی تبعّدا هذا فقه الحدیث مع قطع النظر عمّا یعارضه،و إلاّ یطرح أو یؤول بما لا یعارضه فهو موکول إلی محلّه لیس هنا مقام ذکره.

[ماء الکر،تعریفه،تحدیده و بعض أحکامه]

قد اتّفق المسلمون العامّة عامّتهم عدی المالک،و الخاصة کافّتهم إلاّ العمّانی علی اعتبار وزن ما فی عصمة الماء (4)؛و إن اختلفوا فی مقداره، (5)و عبّر عن ذاک الوزن فی أکثر

ص:58


1- (1)) -الفقیه،ج 1،ص 7،ح 6؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
2- (2)) -و ذکر وجوه آخر أیضا فی الجواب عن ذلک،منها:احتمال أن یکون المنع حینئذ لکونه غسالة غیر رافعة للحدث لکون مورد السؤال جواز الوضوء بماء.«المقرّر»
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 13،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 6.
4- (4)) -قال العلاّمة فی المختلف[ج 1،ص 13،م 1]:اتّفق علماؤنا-إلاّ ابن أبی عقیل-علی أنّ الماء القلیل-و هو ما نقص عن الکرّ-ینجّس بملاقاة النجاسة له،سواء تغیّر أو لم یتغیّر،و قال -ابن أبی عقیل:«لا ینجس إلاّ بتغیّره بالنجاسة»و ساوی بینه و بین الکثیر و قال به مالک بن أنس من الجمهور.[راجع:بدایة المجتهد،ج 1،ص 24؛المغنی،ج 1 ص 54؛الشرح الکبیر،ج 1،ص 53؛و انظر:الفقه علی المذاهب الخمسة،ص 18 و 19]
5- (5)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده المحقّق الخواجوئی فی أربعون حدیثا(45)و المحقّق التستری فی النجعة(ج 1،ص 23).

الأخبار بالکرّ الذی فسّره فی بعضها (1)و فی أخبار آخر بما سیأتی،و عبّر عنه فی بعضها بالقلّتین اللتین فسّرهما بالجرتین (2)،و فی آخر بأنّه أکثر من راویة (3). (4).

و یمکن إرجاعها إلی ما یوافق الکرّ بالتفسیر الذی سنذکره حسبما استفدناه من کلام أهل العصمة-سلام اللّه علیهم-فنقول:

إنّ الکرّ فی معرفته طریقتان مأخوذتان من النصوص:

إحداهما باعتبار الوزن،و الأخری بملاحظة المسامحة.

و المشهور جمعوا بین الأخبار فی کلّ واحدة من الطریقتین بما لا یمکن التوفیق بینهما فوقعوا فی وجه التوفیق فی إشکال عظیم[/9 A ]و حیث أنّهم قدّروه باعتبار الوزن بألف و مأتی رطل بالعراقی،و بالمساحة بما کان کلّ واحد من طوله و عرضه و عمقه ثلاثة أشبار و نصف و رأوا (5)أنّ الوزنی (6)منها ینقص عن المساحی دائما بما یصعب تطبیقهما

ص:59


1- (1)) -کصحیحتی محمّد بن مسلم و معاویة بن عمّار،التهذیب،ج 1،ص 39 و 40 ح 107 و 108؛ وسائل الشیعة،ج 1،ص 158،ح 1 و 2.
2- (2)) -کمرسلة عبد اللّه بن المغیرة،التهذیب،ج 1،ص 414،ح 1308؛وسائل الشیعة،ج 1، ص 16،ح 8.
3- (3)) -کصحیحة زرارة،التهذیب،ج 1،ص 412،ح 1298؛الکافی ج 3،ص 2،ح 3؛ وسائل الشیعة،ج 1،ص 139 و 140،ح 8 و 9.
4- (4)) -و فی بعضهاب«الحب»کمرسلة ابن مغیرة عن بعض أصحابه عن الصادق علیه السّلام قال:اللّه من الماء نحو حبی هذا و أشار إلی حب من الحباب التی تکون بالمدینة؛ التهذیب،ج 1،ص 42،ح 57.
5- (5)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده الفقیه المحقق السیّد مصطفی الخمینی فی«تحریرات فی- الفقه»[کتاب الطهارة،ج 1،ص 307-309]فإنّه قدّس سرّه قد بلغ الأقوال فی المسألة إلی السبعة مع ذکر أصحاب الأقوال.
6- (6)) -راجع:غنائم الأیّام،ج 1،ص 515-516 و مستمسک العروة الوثقی،ج 1،ص 158.

فوقعوا فی الإشکال بأنّه لا داعی إلی هذا التقدیر المختلف بعد علمهم علیهم السّلام بنقص الوزن عن المساحة دائما مع القدرة علی ضابط منطبق علیه،و أتی بعض الأعظام فی مقام بما یشمئز النفس من نقله،و الأولی أن نضرب عنه و التعرّض لما فیه صفحا.

و نقرّ تقدیر المساحی بما یقرب من الوزنی فیأتی التوفیق بینهما فنقول:

إنّ الإشکال المذکورة نشأ من أخذ سطح المساحی بشکل المربع فیبلغ مکسره حینئذ إلی اثنین و أربعین شبرا و سبعة أثمان شبر (1)فیکثر التفاوت حینئذ بینه و بین الوزنی بما یصعب التطبیق،لکن ظاهر روایة حسن بن صالح أخذ السطح بشکل المستدیر،لأنّه فرض فیها الماء فی الرکی بمعنی البئر،و الآبار غالبا وضعها علی الاستدارة،لا علی المربع فحینئذ یقرب من الوزنی بما یأتی التوفیق بینهما.

هاهنا ختم مجلس الإفادة لما أصابتهم مصیبة من رحلة عمّهم الأکرم[/9 B ]

-أعلی اللّه درجاته إلی دار القرار (2)-فاضطرّ لأجله الرجوع من بلدة قم إلی أصفهان

ص:60


1- (1)) -و هی باعتبار ضرب الطول فی العرض فی العمق فیکون النتیجة هکذا: 7/8 42 1/2 3*1/2 3*1/2 3
2- (2)) -و هو آیة اللّه الحاج الشیخ نور اللّه النجفی الأصفهانی(1278-1346 ق)؛کان فی الواقع أباً روحیا للثورة المشروطیة بإیران و استشهد بأمر من«رضا خان الپهلوی»مسموما بقم و انتقل جثمانه إلی النجف الأشرف و دفن هناک و ترجمته موجودة فی کتب التراجم و التواریخ،ذکره العلامة السیّد مصلح الدین المهدوی فی قریب من مائتی صفحة من کتابه«تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر»،ج 2،ص 9-198؛و قد انتشرت کتابات مستقلات بالفارسیة فی ترجمته منها:«اندیشۀ سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه ی حاج آقا نور اللّه اصفهانی»و«حاج آقا نور اللّه اصفهانی،ستارۀ اصفهان»و«فرازی از زندگی سیاسی حاج آقا- -نور اللّه اصفهانی به روایت اسناد»،و أقیمت له حفل تأبینی بمناسبة مرور ثمانین عاما لاستشهاده بمدینة أصبهان فی یوم الاثنین،الثانی من رجب المرجب 1426[17 مرداد 1384].راجع:شرح هدایة المسترشدین،ص 35-36.

جزاهم اللّه عن الإسلام خیرا-

أقول:وجه قرب ما قرّره من المساحی بالوزنی أنّه بناء علی ما أفاده-دام ظلّه-من أخذ السطح بشکل المستدیر یفرض ثلاثة أشبار و نصف قطرا للدائرة (1)،و القطر إذا ضرب فی ثلاث و سبع یحصل المحیط،فالمحیط حینئذ یکون أحد عشر شبرا (2)فالقاعدة فی تعیین مساحة الدائرة (3)أن یضرب نصف قطرها فی نصف محیطها فیکون مضروب الواحد و ثلاثة أرباع الواحد(نصف القطر)،فی الخمسة و النصف(نصف المحیط)تسعة أشبار و خمسة أثمان الشبر فهو مساحة سطح الدائرة فیضرب ذلک فی العمق ثلاثة أشبار و نصف فیکون الحاصل ثلاثة و ثلاثین شبرا و أحد عشر جزء من ستة و عشر جزء

ص:61


1- (1)) لتفصیل هذه المحاسبات و الأشکال راجع ما أفاده الشیخ محمّد بهاء الملّة و الدین العاملی المعروف بالشیخ البهائی فی الحبل المتین،ج 1،ص 479 و ما بعدها.
2- (2)) -محیط الدائرة القطر*العدد«پی» 11-10/99 3/14*3/5 هذا علی القواعد المذکورة فی علم الهندسة،و لکن علی ما ذکره المقرّر قدّس سرّه و هو 12/95 3/7*3/5 و هذا العدد ینافی مع ما ینتجه قدّس سرّه من الحادی عشر؛و الحاصل أنّ نتیجته صحیحة
3- (3)) -و أما مساحة الدائرة الشعاع[و هو نصف القطر]*نفسه*العدد«پی» 9/61625 3/14*1/75*1/75 و هذا العدد[9/61625]یضرب فی العمق[3/5] 33/656875 3/5*61625/9 فمقدار الکرّ من حیث المسامحة 33/656875. و هذا المقدار یعادل مع ما ذکره المقرّر تقریبا لا تحقیقا،و اللّه العالم.

من الشبر (1).

حرّره الأحقر أحمد الحسینی الزنجانی فی شهر رجب المرجّب عام ست و أربعین بعد ثلاثمائة و الألف 1346 ه

ص:62


1- (1)) -کما أشار إلیه الوحید فی حاشیة المدارک[ج 1،ص 97]بکلامه هذا«..المعهود منه الدوری...فیکون الحاصل منهما ثلاثة و ثلاثین شبرا و نصفا و ثمنا و نصف ثمن». و تبعه فاضل النراقی فی المستند[ج 1 ص 63]و قال:«و الرابع بإمکان إرادة القطر من العرض، بل هو الظاهر لاستدارة الرکی فیبلغ تکسیره ثلاثة و ثلاثین و نصف تقریبا».

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة

اشاره

(1)

المصادر العربیة

1-الاثنا عشریات الخمس،للشیخ البهائی،إعداد مسعود شکوهی،قم،إعجاز،1423 ق.

2-الأربعون حدیثا،للمحقق الخواجوئی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،مؤسسة النشر الإسلامی،1412 ق.

3-الاستبصار،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، طهران،دار الکتب الإسلامیة،1363 ش.

4-أسئلة و أجوبة فقهیة،للشیخ منیر الدین البروجردی،تحقیق مهدی الباقری السیانی، 1386 ش«میراث حوزه ی اصفهان»المجلّد الثالث.

5-أعیان الشیعة،للسیّد محسن الأمین،إعداد السیّد حسن الأمین،الطبعة الخامسة،بیروت، دار التعارف،1420 ق.

*6-بحار الأنوار،للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء 1403 ق.

7-البدایة و النهایة،لابن أثیر،تحقیق علی شیری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی، 1408 ق.

8-تبصرة الفقهاء،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الأصفهانی صاحب هدایة المسترشدین، تحقیق السیّد صادق الحسینی الإشکوری،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1427 ق.

9-تحریر الأحکام الشرعیة،للعلاّمة الحلّی،تحقیق ابراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1420 ق.

*10-تذکرة الفقهاء،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

ص:63


1- (1)) -منابعی که دارای*است جزء منابع رسالۀ اللؤلؤ المکنون نیز می باشد.

11-التنقیح الرائع،الفاضل المقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،مکتبة السیّد المرعشی،1404 ق.

*12-تهذیب الأحکام،للشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.

13-تهذیب المقال،للسیّد محمّد علی الموحّد الأبطحی،الطبعة الثانیة،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام، 1417 قم.

*14-جامع المقاصد،للمحقّق الثانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 قم.

*15-جواهر الکلام،للشیخ محمّد حسن النجفی،قم مؤسسة النشر الإسلامی 1417 ق.

*16-حاشیة إرشاد الأذهان،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، 1381 ش.

17-الحاشیة علی مدارک الأحکام،للوحید البهبهانی،مشهد مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1419 ق.

*18-الحبل المتین،للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1424 ق.

*19-الحدائق الناضرة،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1363 ش.

*20-حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، احتجاج،1381 ش.

21-خلاصة الأقوال،للعلاّمة الحلّی،تحقیق جواد القیّومی،قم،نشر الفقاهة،1417 ق.

22-الدّرة النجفیّة،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،قم،مکتبة المفید،1045 ق.

23-ذخیرة المعاد،للمحقّق السبزواری،قم،افست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،

24-الذریعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت،دار الأضواء 1403 ق.

25-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

ص:64

26-رجال الطوسی،لشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.

*27-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.

28-رسائل الشهید الثانی،للشیخ زین الدین العاملی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1421 ق.

29-رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس،للشیخ محمد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق رحیم القاسمی،قم،1426 ق؛مجلة فقه أهل البیت علیه السّلام،الفارسیة،العدد 44.

30-الرعایة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

31-الرواشح السماویة،للمیر الداماد،تحقیق نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم دار الحدیث،1422 ق.

32-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،للسیّد محمّد باقر الخوانساری، تحقیق أسد اللّه إسماعیلیان،قم،إسماعیلیان،1390 ق.

*33-الروضة البهیّة،للشهید الثانی،إعداد السیّد محمّد الکلانتر،الطبعة الثانیة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.

*34-روض الجنان،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

35-السرائر،لابن إدریس الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

36-سیر أعلام النبلاء للذهبی،الطبعة التاسعة،بیروت،مؤسسة الرسالة،1413 ق.

37-السیف الصنیع لرقاب منکری علم البدیع،للشیخ محمد رضا النجفی الأصفهانی، تحقیق مجید هادی زاده،قم،مکتبة الأدبیة المختصّة،1427 ق.

38-شرح جمل العلم و العمل،للقاضی ابن برّاج،تحقیق کاظم مدیر شانه چی،مشهد، جامعة مشهد،1352 ش.

39-شرح هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد باقر النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،عطر عترت،1427 ق.

ص:65

40-علماء الأسرة،للسیّد محمّد باقر الخوانساری،طهران،مکتب القرآن،1371 ش.

41-غایة المراد،للشهید الأوّل،تحقیق رضا المختاری،قم،مکتب الإعلام الإسلامی، 1414 ق.

42-غنائم الأیّام،للمحقّق القمّی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی 1417 ق.

43-فرائد الأصول،للشیخ الأنصاری،الطبعة الخامسة،قم،مجمع دار الفکر الإسلامی، 1424 ق.

44-فقه الإمامیة،للشیخ محمّد تقی آقا نجفی الأصفهانی،(الطبعة الحجریة)أصفهان 1299 ق.

45-الفقه علی المذاهب الخمسة،للشیخ جواد المغنیة،الطبعة الخامسة،طهران مؤسسة الصادق،1377 ش.

46-الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان،للشیخ موسی الزنجانی،إعداد السیّد حسین الجعفری الزنجانی،قم،آل عبا،1380 ش.

47-الفیض،للعلاّمة الفیض القمّی،(الطبعة الحجریة)،1369 ق.

48-قاموس الرجال،للمحقّق التستری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1424 ق.

49-قرب الإسناد،لعبد اللّه بن جعفر الحمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.

50-قواعد الأحکام،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1413 ق.

*51-الکافی،لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیة،1375 ش.

52-کتاب الطهارة،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، 1421 ق.

53-کتاب الطهارة،للشیخ الأنصاری،إعداد لجنة التحقیق،قم،1415 ق.

ص:66

54-کتاب الطهارة،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.

55-کشف الالتباس،للشیخ مفلح الصمیری،قم،مؤسسة صاحب الأمر(عج)1417 ق.

56-کشف الغطاء،للشیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

*57-کشف اللثام،للفاضل الهندی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1416 ق.

*58-کفایة الأحکام،للمحقق السبزواری،تحقیق الشیخ مرتضی الواعظی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1423 ق.

*59-الکنی و الألقاب،للمحدّث القمی،الطبعة الخامسة،طهران،مکتبة الصدر،1409 ق.

60لسان العرب،لابن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.

61-اللمعات النّیرة،للآخوند الخراسانی،تحقیق السیّد صالح المدرسی،قم،مرصاد، 1380 ش.

*62-المبسوط فی فقه الإمامیة،للشیخ الطوسی،طهران،مکتبة المرتضویة.

*63-مجمع الفائدة و البرهان،للمحقق الأردبیلی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1402 ق.

*64-مختلف الشیعة،للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

65-مدارک الأحکام،للسیّد محمّد العاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السلام 1410 ق.

66-المسائل،لعلّی بن جعفر العریضی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1410 ق.

67-المسائل الناصریات،للسیّد المرتضی،طهران،المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة،1417 ق.

68-مسالک الأفهام،للشهید الثانی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة المعارف الإسلامیة،1421 ق.

*69-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1408 ق.

70-مستمسک العروة الوثقی،للسیّد محسن الحکیم،قم إسماعیلیان.

*71-مستند الشیعة،للفاضل النراقی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.

ص:67

72-مصابیح الأحکام،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،تحقیق السیّد مهدی الطباطبائی و فخر الدین الصانعی،قم،فقه الثقلین،1427 ق.

73-مصابیح الظلام،للعلاّمة الوحید البهبهانی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1424 ق.

74-مصباح الفقیه،للفقیه الهمدانی،قم،مؤسسة الجعفریة،1417 ق.

75-المصباح المنیر،للفیومی،قم،دار الهجرة1045 ق.

76-مصفی المقال،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،إعداد أحمد المنزوی،طهران،1378 ق.

77-المعتبر،للمحقّق الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام 1364 ق.

*78-معجم رجال الحدیث،للمحقّق الخوئی،قم،آثار الشیعة،1413 ق.

79-المغنی،لابن قدامة،بیروت،دار الکتاب العربی.

*80-مفاتیح الشرائع،للفیض الکاشانی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1410 ق.

*81-مفتاح الکرامة للسیّد جواد العاملی،تحقیق الشیخ محمّد باقر الخالصی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ق.

82-منتقد المنافع،للمولی حبیب اللّه الکاشانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1426 ق.

*83-منتهی المطلب،للعلاّمة الحلّی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1412 ق.

84-من لا یحضره الفقیه(کتاب من لا یحضره الفقیه)،للشیخ الصدوق تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1404 ق.

85-المواهب السنیّة فی شرح الدّرة النجفیة،للسیّد محمود الطباطبائی البروجردی،طهران، (الطبعة الحجریة)،1218 ق.

*86-الموسوعة الرجالیة المیسّرة،لعلیّ أکبر الترابی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1424 ق.

87-موسوعة مؤلفی الإمامیة،قم،مجمع الفکر الإسلامی،1412 ق.

88-النجعة فی شرح اللمعة،للمحقّق التستری،طهران،مکتبة الصدوق،1364 ش.

ص:68

89-نجعة المرتاد،للشیخ محمّد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق رحیم القاسمی،1383 ش،«میراث حوزه ی اصفهان»المجلّد الأوّل.

90-نقباء البشر،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،مشهد،دار المرتضی،1404 ق.

91-نهایة الإحکام،للعلاّمة الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،الطبعة الثانیة،قم إسماعیلیان،1410 ق.

92-الوافی،للفیض الکاشانی،أصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام،1412 ق.

93-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للسیّد محسن الکاظمی البغدادی،طهران، مکتبة المصطفوی،1364 ش.

*94-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

95-وفیات الأعیان،لابن خلّکان،تحقیق إحسان عبّاس،بیروت،دار الصادر.

96-هدیة الرازی إلی الإمام المجدّد الشیرازی،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،طهران،مکتبة المیقات،1403 ق.

97-ینابیع الأحکام،للسیّد علی الموسوی القزوینی،تحقیق السیّد علی العلوی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1424 ق.

المصادر الفارسیة

98-آشنائی با چند نسخۀ خطی،للسیّد المدرسی و الشیخ رضا الأستادی،قم، مکتبة مهر،1396 ق.

99-اربعین حدیث،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، الطبعة السادسة،1374 ش.

100-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،للسیّد مصلح الدین المهدوی،قم، الهدایة 1367 ش.

ص:69

101-تربت پاکان قم،لعبد الحسین جواهر کلام،قم،انصاریان 1424 ق.

102-رساله أمجدیه،للشیخ محمّد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق الشیخ هادی النجفی، طهران،حروفیه،1424 ق.

103-رساله صلاتیه،للشیخ محمد تقی الرازی النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،ذوی القربی،13181 ش.

104-قبیلۀ عالمان دین،للشیخ هادی النجفی،قم،عسکریة،1423 ق.

105-کنز الحساب فی شرح خلاصة الحساب،لفرهاد میرزا،اصفهان،مکتبة الشفیعی (الطبعة الحجریة).

*106-گلشن اهل سلوک،للشیخ رحیم القاسمی،اصفهان،کانون پژوهش،1385 ش.

107-میراث حوزۀ اصفهان،سنویة،تصدر فی أصفهان،العدد 1 و 3،سنه 1384 و 1386.

المجلاّت

108-آینۀ پژوهش:فارسیة،تصدر کلّ شهرین من مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیة القم المقدّسة،العدد 101،1385 ش.

109-حوزة:فارسیة:تصدر کلّ شهرین من مدینة قم المقدّسة،العدد 32 سنة 1367 ش.

110-فقه:فارسیة:فصلیّة،تصدر بمدینة قم المقدّسة،العدد 44،سنة 1384 ش.

111-نور علم،فارسیة فصلیة،تصدر فی مدینة قم المقدّسة،العدد 26،سنة 1367 ش.

ص:70

رسالۀ شرب القلیان فی شهر رمضان

اشاره

فقیه محقق و اصولی کبیر شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی قدّس سرّه(1248 ق)

تحقیق:مجید هادی زاده

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

«شرب القلیان فی شهر رمضان»عنوان رساله ای است که هر چند«عدم مفطریت دخان»نیز خوانده شده است،امّا گویا هیچیک از این دو نام،نشانگر عنوان واقعی رساله، نیست.دومین نام با توجه به موضوع رساله پدید آمده،و نام نخست-که هم اکنون بر پیشانی آن نشسته است-را،از فهرست یگانه دستنوشت رساله،اخذ کرده ایم.این رساله،که تنها دستنوشت آن هم اکنون در نجف اشرف قرار دارد،و دوست فاضل جناب حجة الاسلام شیخ محمّد کرباسی-دامت برکاته-تصویر آن را،از آن شهر عزیز، رهاوردمان کرد،نشانگر یکی از علائق فقه پژوهانۀ فقیه و اصولی بزرگ شیخ محمّد تقی نجفی اصفهانی(متوفی 1428)می باشد.در آن روزگاران،گویا در پی سؤالی،شیخ اصفهانی نجفی بر سر آن می شود که نشان دهد،دخان نه ملحق به اکل و شرب است تا در

ص:71

شمار مفطرات قرار گیرد،و نه ملحق به غبار غلیظ،تا چنین حکمی بیابد.ازاین رو با پرداختن رسالۀ حاضر-که بر کناره رسالۀ فقیه سترگ شیخ محمّد ابراهیم کلباسی پدید آمد-به توضیح این رأی فقهی خود پرداخت.هرچند نگاشتۀ حاضر را،نمی توان اثر فقهی مستقلی خواند،اما به هر حال نگاشته ای است پیرامون یک فرع،ریختۀ خامۀ یکی از بزرگترین اصولیان تاریخ تشیع و ازاین رو،می پندارم کوتاهی آن را،می توان نادیده انگاشت.

یادآور این نکته ضروری می نماید که رسالۀ حاضر اولین رساله تصنیف شده در این موضوع است و بعد از مصنف فقیه تعدادی چند از اصحاب در این باره رسائلی را پرداخته اند از آن جمله:

-کشف الأوهام فی حیلة شرب القلیان فی شهر رمضان،از میرزا محمّد تقی بن علی محمّد نوری طبرسی(متوفی 1263)که رسالۀ خویش را در سال 1246 به پایان رسانده است.پدر عالی مقدار حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسائل (متوفی 1320).

-درة الأسلاک فی حکم دخان التنباک و أنّه لا یضرّ بالصوم،از میرزا محمّد بن عبد الوهاب بن داود همدانی کاظمی(متوفی 1304)که از این رساله در سال 1281 فارغ شده است.

-التدخین و الصیام از فاضل معاصر سیّد محمود مقدس غریفی که در رسالۀ خود عدم مفطریت را تمام دانسته و قائل به استحباب ترک یا کراهت فعل شده است.این رساله در نجف اشرف به طبع رسیده.

همچنین تذکار موافقین مصنف فقیه در این مسئله نیز شایسته است که جماعتی از متقدمین و معاصرین و متأخرین از وی را تشکیل می دهند به جز أصحاب رسائل گذشته و ایشان عبارتند از:

ص:72

-شیخ محمّد تقی مجلسی(متوفی 1070)در صوم مستحبی،سیّد نعمت اللّه جزائری از وی نقل می کند که:«کان یشربه فی صوم التطوع و یترک استعماله فی الصوم الواجب حذرا من کلام العوام». (1)

-محمّد اسماعیل مازندرانی معروف به فاضل خواجوئی(متوفی 1173)در «التعلیقة علی الرسالة الصومیة».

-شیخ حسن بن شیخ جعفر کاشف الغطاء صاحب أنوار الفقاهة در همین کتابش.

-سیّد ابراهیم قزوینی صاحب ضوابط،و لکنه کان لا یحب أن ینتشر منه هذه الفتوی.

-شیخ محمّد علی هزارجریبی اصفهانی،یکی از دامادهای شیخ جعفر کاشف الغطاء که در اصفهان ساکن بوده است.

-شیخ مهدی بن شیخ علیّ بن شیخ جعفر کاشف الغطاء نیز در رسالۀ صومیۀ مخطوط خود.

و جماعتی از فقهاء نیز الحاق دخان به غبار را تمام نداسته اند و لذا آنها را نیز می توان ملحق به موافقین مصنف کرد و از ایشان است سیّد محمّد عاملی صاحب مدارک و سبزواری صاحب ذخیره و شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق.

و سلام بر پیامبر ما و خاندان پاکیزه اش.

مجید هادی زاده

86/7/4

ص:73


1- (1)) -الأنوار النعمانیة،ج 4،ص 55.

ص:74

ص:75

ص:76

[متن رساله]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

و به الثّقة و التّکلان

کشیدن قلیان (1)«به خصوصه»معنون در کتب معروفه نیست؛و لیکن الحاق دخان به غبار،در کلام متأخّرین علماء مذکور است (2)؛و در کتب قدمای علما[ء]،تصریحی در آن خصوص-منعا یا جوازا-،به نظر نرسیده؛و ظاهر آن،مشعر بر عدم منع ایشان از آن است (3).

و مختار جمعی از متأخّرین علماء،الحاق دخان به غبار است،و حکم به منع از ایصال دخان غلیظ به حلق می نمایند؛بلکه بعضی از ایشان آن را اسناد به أکثر متأخّرین

ص:77


1- (1)) -
2- (2)) -بنگرید:جامع المقاصد،ج 3،ص 70؛مسالک الأفهام،ج 2،ص 17؛مدارک الأحکام،ج 6،ص 52؛جواهر الکلام،ج 16،ص 235.
3- (3)) -واضح است که مصنّف عظیم القدر،ثبوت موضوع حاضر نزد متقدّمین را،بدیهی دانسته اند؛ازاین رو،استدلال حاضر را به این گونه مرتّب نموده اند.

داده اند؛و بعضی تصریح به لزوم قضاء و کفّاره در آن نموده اند (1)؛چنانچه رحمت و غفران نشان،عِلِّیِّین آشیان عارف ربّانی شیخ احمد لحسائی (2)-طاب ثراه!-،تصریح به آن می فرمود (3)؛و جناب علاّمة العلماء الأطیاب،مرحمت و غفران مآب،أفقه المتأخّرین، شیخ محمّد جعفر-طاب مرقده!-،دخان غلیظ را به غبار غلیظ ملحق نمی دانستند، و لیکن در کشیدن غلیان،تفصیل می دادند:

[1]ما بین کسانی که کشیدن قلیان در مزاج ایشان باعث تقویت شود-چنانچه در جمعی در معتادین به قلیان مشاهده می شود،که به مجرّد کشیدن آن،ایشان را قوّت و نشاطی حاصل می شود که در صرف غذاء حاصل نمی شود،و اهتمام ایشان به قلیان وقت افطار بیشتر از أکل و شرب است.

[2]و کسانی که بر این نحو نباشند،و از کشیدن قلیان ایشان را قوّت و نشاطی حاصل نشود-چنانچه در جمعی دیگر ملاحظه می شود-؛

پس در قسم اوّل منع از کشیدن قلیان در حال روزه می فرمودند؛بخلاف ثانی.

و مستند به آن بودند که:

«منع از أکل و شُرب در روزه،به جهت ضعیف نمودن قوّۀ حیوانیّه است-چنانچه از بعض روایات مستفاد می شود-،و هرگاه مزاج چنان باشد که تقویت آن به غلیان،مثل غذا بیش از این باشد (4)،حکم در آن

ص:78


1- (1)) -نمونه را بنگرید:جواهر الکلام،ج 16،ص 236؛این رأی،مختار صاحب جواهر می باشد.
2- (2)) -در دستنوشت،ضبط این کلمه به همین گونه آمده است.
3- (3)) -مرحوم احسائی،در کتاب«الأقطاب الفقهیّة»،متعرّض این فرع نشده است.
4- (4)) -چنین است در تنها دستنوشت موجود رساله؛گویا عبارت،در اصل چنین بوده است: «تقویت آن به غلیان،مثل غذائیّتش باشد».

مزاج،حکم أکل خواهد بود،و علّت مانع از أکل باعث منع از آن نیز می شود» (1).

لیکن إلی الآن،بر حقیر«علّت بودن»امر مذکور،محقّق نشده؛تا در هر امری که آن علّت موجود باشد،آن حکم را جاری سازیم؛

غایت امر،آن است که آن را«حکمت»منع از تناول غذا دانیم.و حکمت را تسریه نمی توان نمود-/2/ A چنانچه اطّراد آن در موارد ثبوت حکم نیز لازم نیست-.

و آنچه به نظر قاصر می رسد،عدم منع از آن است؛امّا:

[1]چون دلیل واضحی بر منع به نظر نمی آید،

[2]و دعوی اندراج آن در أکل و شرب بی وجه است،

[3]و اشتمال آن بر اجزاء صغار-چنانچه هرگاه کرباسی بر لب گذارند و دود را از آن جذب نمایند،محسوس می شود-؛

باعث منع نمی توان (2)شد؛چه:

[1]قطعا اسم«أکل»عرفا بر آن صادق نیست،

[2]و مشارکت آن با غبار-در حصول آنگونه اجزاء در حلق-،باعث تسریۀ حکم غبار به آن نمی شود-چه آن قیاس[است]،و در مذهب شیعه اعتباری ندارد-؛

[3]و در حدیث صحیح از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام،مروی است که:

«ضرر به روزه دار نمی رساند آنچه بکند،هرگاه اجتناب نماید از چهار

ص:79


1- (1)) -فقیه أعظم شیخ جعفر کاشف الغطاء،در این زمینه می فرماید:إنّه غیر مفطر إلاّ لمن- -اعتاده و تلذّذ به،فقام عنده مقام القوت؛فإنّه أشدّ من الغبار»؛بنگرید:«کشف الغطاء»-چاپ سنگی-ص 427.
2- (2)) -چنین است در دستنوشت؛ظ:«نمی تواند».

امر:خوردن،و آشامیدن،و زنان،و ارتماس در آب» (1).

و امور چند دیگر را،که باعث افساد روزه می دانیم؛به جهت قیام دلیل بر آن است؛ و در خصوص ایصال دخان به حلق-چنانچه مذکور است-،دلیلی به نظر نرسیده؛پس به مقتضای حدیث صحیح مذکور،مانعی از آن نخواهد بود؛

[4]بلکه حدیث موثّق جواز دخول دود عود به حلق وقت تبخیر به آن،در حال روزه از حضرت امام رضا علیه السّلام مروی است (2).

پس قول به جواز-نظرْ به ظاهر ادلّۀ شرعیّه-،خالی از قوّت نیست،خصوصا هرگاه بسیار کم دود باشد و دود او را غلظتی نباشد؛چه ایصال غبار یا دخان غیر غلیظ به حلق مانعی ندارد،و قول به منع از آن مطلقا،خالی از ضعف نیست-چه در منع از آن،عسر و حرج عظیم است،خصوصا نسبت به طبّاخان-.

و هرگاه در شریعت منعی از آن می بود،چون از امور عامّ البلوی است بایست روایات متعدّده در منع از آن وارد شده باشد؛و حال آنکه اثری از منع در اخبار موجوده وارد نشده؛

سوای یک روایت ضعیفۀ معلوله،که در؛«غبار»وارد شده (3).

ص:80


1- (1)) -«...قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا یضرّ الصّائم ما صنع إذا اجتنب أربعة خصال:الطّعام، و الشّراب،و النّساء،و الارتماس فی الماء»؛بنگرید:وسائل الشّیعة،-چاپ محقّق-ج 10، ص 31،ذیل حدیث 12753.
2- (2)) -«...عن الرّضا علیه السّلام قال:سألته عن الصّائم یتدخّن بعود أو بغیر ذلک،فتدخل الدّخنة فی حلقه؟فقال:جائز لا بأس به.قال:و سألته عن الصّائم یدخل الغبار فی حلقه؟قال:لا بأس»؛ بنگرید:وسائل الشّیعة،-چاپ محقّق-ج 10،ص 69،حدیث 12851.
3- (3)) -اشاره است به روایتی مضمره،که سلیمان بن جعفر المروزی،نقل نموده است:«إذا... کنس بیتا فدخل فی أنفه و حلقه غبار،فعلیه صوم شهرین متتابعین؛فإنّ ذلک له مفطر مثل الأکل و الشّرب و النّکاح»؛بنگرید:«وسائل الشّیعة»-چاپ محقّق-ج 10 ص 69 حدیث 12850.

و چون حکم (1)در غبار غلیظ،منجبر به عمل اصحاب،و اجماع منقول در مسئله است؛چاره[ای]از عمل به آن روایت،در«خصوص غبار»نیست بعد از حمل إطلاق بر «غبار غلیظ»؛

بلکه دعوای انصراف ظاهر روایت به آن،خالی از وجه نیست؛و در ما عدای آن-:از غبار غیر غلیظ،و دخان مطلقا-،قول به عدم منع،قوی است.

امّا از آنجا که احتیاط در دین از امور مهمّه است-خصوصا در عبادتی که اهتمام صاحب شریعت در آن بسیار،و از ارکان دین سیّد ابرار صلّی اللّه علیه و آله است-،مراعات احتیاط را در این مقام از مهام شمارند.و به این جهت،عمل شیعه در جمیع بلاد بر ترک کشیدن قلیان است مطلقا؛بلی،در نیّت روزه،ملاحظۀ ترک آن را علی سبیل الوجوب نکنند.

و هرگاه در نیّت،ملاحظۀ ترک آن را علی وجه الاحتیاط نماید،کافی خواهد بود؛بلکه هرگاه ملاحظۀ ترک آن را بالخصوص در نیّت روزه نکند-و نیّت روزه را علی سبیل الاجمال به این نحو نماید که:«قصد تقرّب به امساک از امور مخصوصۀ معیّنۀ معتبرۀ در شریعت»،اجمالاً نمایند،و تحقق آن امساک را در امساک از امور[ی]چند،که بعضی معلوم الاعتبار و بعضی مشکوک الاعتبار باشد-،یقینا حاصلْ،کافی در تحقّق نیّت، و در ادای صوم مطلوب است؛چنانچه تفصیل آن در محلّش مذکور است،و مقام گنجایش تفصیل آن را ندارد.

و اللّه-سبحانه!-العالم. (2)

ص:81


1- (1)) -چنین است در دستنوشت؛گویا صحیح:«ضعف»باشد.
2- (2)) -ترقیمۀ دستنوشت چنین است:«قد تمّت النّسخة الشّریفة،بید العبد الجانی-غفر اللّه له و لوالدیه!-،فی عصر الاثنین من رجب سنة 1258.

ص:82

اللؤلؤ المکنون

اشاره

فی وقت فضیلة الظهرین

علاّمۀ فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی(م 1278 ه ق)»

تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

اشاره

نماز،اتصال ملک است با ملکوت،نجوای عبد است با معبود (1)،پلی است بین خاک و أفلاک.

نماز،زینت قلب نمازگزار است،ارتباط قطره است با دریا،گفت وگوی ذرّه است با بی نهایت.

نماز،ستون خیمۀ دین است (2)و معراج مؤمنین (3)،اصل ایمان است و نور

ص:83


1- (1)) -نگر:جامع الأخبار،ص 183،ح 446.
2- (2)) -عوالی اللئالی،ج 1،ص 322،ح 55؛دعائم الإسلام،ج 1،ص 133؛و نیز نگر الکافی، ج 3،ص 99،ح 4.
3- (3)) -الاعتقادات،علاّمۀ مجلسی،ص 39.

عرفان. (1)نماز،سر نهادن بر آستان جانان است (2)و سردادن صلای ایمان (3)و بیزاری جستن از تمامی مظاهر شیطان. (4)

نماز هماهنگ با همۀ موجودات،تسبیح حق گفتن است (5)و روی دل به سوی او نمودن؛ (6)آری؛«براق سیر و رفرف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوب،نماز است» (7).

نماز،یاد خداست (8)و یادآرندۀ نماز،یادآرندۀ خدا و مشمول این دعای عرشی:

«ذکرت الصلاة جعلک اللّه من المصلّین الذاکرین». (9)

...و در این میان رسیدن خورشید به میانۀ آسمان،در هر روز،یادآور عاشورا و آخرین نماز حماسه ساز جاودان کربلاء،أبا عبد اللّه الحسین-روحی له الفداء-،همو که برپادارندۀ نماز بود و تا قیامت،پیشوای نمازگزاران وضو ساخته از خون جبین که

«أشهد أنّک قد أقمت الصلاة...» (10).

ص:84


1- (1)) -جامع الأخبار،ص 183،ح 446.
2- (2)) - بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.«حافظ»
3- (3)) -نگر:جامع الأخبار،ص 184،ح 448.
4- (4)) - خلیل آسا در ملک یقین زن ندای لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ زن.«جامی»
5- (5)) - إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (سوره اسراء،آیۀ 44).
6- (6)) - إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (سورۀ انعام،آیۀ 79).
7- (7)) -سرّ الصلاة،امام خمینی،ص 7.
8- (8)) - أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی .(سورۀ طه،آیۀ 14).
9- (9)) -کلام نورانی حضرت أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام خطاب به أبو ثمامۀ صائدی؛نگر:الکامل فی التاریخ ابن أثیر،ج 4،ص 70؛الکنی و الألقاب،ج 1،ص 34؛سخنان حسین بن علی علیه السّلام، ص 264.
10- (10)) -نگر:مصباح المتهجّد،ص 720،رقم 806؛کامل الزیارات،ص 242؛إقبال الأعمال،ج 2، ص 63.

این رساله دربارۀ وقت فضیلت نماز ظهر و عصر است و مؤلف آن،علاّمه فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی،یکی از چهره های درخشان حوزۀ کهن و پربرکت اصفهان در قرن سیزدهم هجری می باشد.

شناخت مؤلّف

مؤلّف در خانواده ای اهل فضل و کمال که اغلب از عالمان،شاعران و خطّاطان بوده اند (1)زاده شد.در سال 1258 قمری با جمعی از اقوام نزدیک خویش از قریۀ محمّدیۀ نائین به اصفهان نقل مکان کرد و بیست سال پایانی عمر خویش را در این شهر گذرانید.

به واسطۀ کمالات وجودیش،با دو تن از عالمان بزرگ معاصر خویش،یعنی مرحوم حاج محمّد جعفر آباده ای (2)و مرحوم میر سیّد محمّد شهشهانی (3)مصاحبت و هم نشینی داشت.و تمام یا اغلب آثار خویش را در این دوران به انجام رسانید.

ص:85


1- (1)) -نگر:مدینة الأدب،ج 3،ص 233-235.
2- (2)) -وی علاّمۀ فقیه رجالی محمّد جعفر بن محمّد صفی فارسی آباده ای شاگرد سیّد محمّد باقر شفتی،سیّد محمّد مجاهد و حاج محمّد ابراهیم کلباسی،و از مشاهیر علماء شیعه است (متوفّای 19 رمضان 1280)؛ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 1،صص 27-30.
3- (3)) -این فقیه بزرگ که از اکابر فقهاء و مدرّسان فقه و اصول[در اصفهان]بوده و حوزۀ درسش به خواص فضلا و علمای وقت مشحون،همیشه اوقات شبانه روز خود را صرف مطالعه و تألیف می نموده و از محضر حاج محمّد ابراهیم کلباسی(صاحب إشارات الأصول)،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی(صاحب هدایة المسترشدین)،سیّد محمّد مجاهد(صاحب مفاتیح الأصول) بهره برده و خود در کرسی تدریس،استاد فرزانگانی چون مجدّد شیرازی،فاضل أردکانی، میرزا محمّد باقر خوانساری(صاحب روضات الجنّات)بوده که برجسته ترین آنها آیة اللّه میرزا بدیع درب إمامی است،از وی آثاری چون أنوار الریاض و عروة الوثقی در فقه،و نهایة القوصی در اصول فقه باقی مانده است.وفات وی در بامداد روز پنج شنبه،عید قربان 1287 قمری بوده است.شرح حال وی را نگر در:روضات الجنّات،ج 2،ص 106؛تاریخ اصفهان(جلال الدین همائی)،ص 236.تذکرة القبور،ص 28؛رجال و مشاهیر اصفهان،ص 324؛تاریخ اصفهان (میرزا حسن خان جابری)،ص 172.

وی در رسالۀ الدّرة الحمراء یادآور می شود که این تحقیق خود را به یکی از علماء بزرگ زمان خود ارائه کرده و با تلقّی به قبول آن دانشور فرزانه مواجه گردیده است.

مؤلّف در این باره می فرماید:«...و لقد أعلمت ما أدرکته بعض الصواحب العظام من العلماء الکرام و تلقّاه بالقبول».و گویا منظور از«بعض الصواحب العظام»،مرحوم علاّمه حاج محمّد جعفر آباده ای است.

مرحوم معلّم حبیب آبادی از وی چنین یاد می کند:«...ملاّ میرزا محمّد از بزرگان علماء،فقهاء و أهل فضل و أدب و جامع معقول و منقول بوده است». (1)

از دوران تحصیل،استادان،و شاگردان این فقیه فرزانه اطّلاع چندانی در دست نیست؛تنها نکته ای که در این باره راهگشا تواند بود،یادداشتی است که وی در ابتدای جلد سوم مهم ترین کتاب خویش،قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول،رقم زده و از آن چنین مستفاد می شود که وی آثار خود را به حاج محمّد جعفر آباده ای ارائه کرده و هم او بر آن تقریظ نگاشته و-خوشبختانه-در اثنای این تقریظ نام پنج اثر از آثار مرحوم شهدادی ذکر گردیده است.پس از نقل این تقریظ،دستخط کوتاهی است از مرحوم آباده ای به تاریخ بیست و چهارم رمضان 1274 که وی در آن تقریظِ أوّل را تأیید کرده است. (2)

مؤلّف فقید در سال 1278 قمری در اصفهان دیده از جهان فروبست و در تکیۀ شیخ محمّد تقی رازی نجفی،در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. (3)

ص:86


1- (1)) -مکارم الآثار،ج 6،ص 2231،شمارۀ 1296.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 82،ص 116،شمارۀ 14465. فهرست نگار محترم در توضیح این کتاب و تقریظ آن،از«محمّد جعفر فارسی»یاد کرده که منظور همان حاج محمّد جعفر آباده ای است.
3- (3)) -نگر:مکارم الآثار:ج 6،ص 2232؛گلشن أهل سلوک،ص 196.

آثار مؤلف

مرحوم صاحب مکارم الآثار در شرح حال مرحوم شهدادی،از یازده نگاشتۀ وی نام می برد که در اینجا گزارش آن آثار را با افزایش توضیحاتی چند به دست خواهیم داد:

1-قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول:این کتاب سه جلدی که تقریرات اصولی یکی از استادان مؤلّف،به نام شیخ محمّد تقی (1)،و مهم ترین اثر فقیه شهدادی است در یک مقدمه و چهارده صراط و یک خاتمه تنظیم شده.جلد أوّل آنکه تا پایان صراط پنجم را دربردارد،در سال 1268 قمری به انجام رسید است و نسخه ای از آن به شمارۀ 5992 در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود.از جلد دوم آن اطّلاعی نداریم.نسخه ای از جلد سوم این کتاب-که تألیف آن در روز جمعه 18 ذی القعدۀ 1273 قمری به پایان رسیده است-به شمارۀ 14465 در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است. (2)

2-الرسالة الهلالیة:رساله ای کوتاه در مباحث نجومی است که تألیف آن را در بیست و هفتم ماه رجب 1266 قمری به پایان برده است.دو سال قبل(1384 شمسی)با همّت محقّق گرامی،حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای رضا مختاری،در بخش دوم میراث فقهی(جلد أوّل رؤیت هلال)به زیور طبع آراسته گردیده است. (3)این رساله تنها اثری است که از مرحوم شهدادی منتشر شده است.

ص:87


1- (1)) - فهرست نگار محترم،این کتاب را تقریرات درس شیخ محمّد تقی نوری معرفی نموده است؛لیک این مطلب بسیار بعید می نماید و به احتمال قوی،منظور از شیخ محمّد تقی،مرحوم صاحب هدایة المسترشدین باشد.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 17،ص 365 و ج 38،ص 611.
3- (3)) -ر.ک:رؤیت هلال،ج 1،ص 611-618.

3-الدرّة الحمراء فی کیفیة زیارة العاشوراء:این رساله نکات تازه و بدیعی دربارۀ زیارت عاشورا و کیفیت آن دارد.تألیف آن در 16 محرم الحرام 1296 پایان پذیرفته است.-إن شاء اللّه الرّحمن-بزودی به تحقیق این جانب در مجموعۀ ارزشمند میراث حدیث شیعه منتشر خواهد شد.

4-اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین-که رسالۀ حاضر است و توضیح آن در ادامه خواهد آمد.

5-نظم الدرر

تاریخ تألیف این رساله که در مبحث طهارت است (1)به سال 1371 هجری قمری یا قبل از آن بازمی گردد.

6-العرائس البکریة فی المحرّمات بالمصاهرة

مؤلّف،این رساله را قبل از نوشتن قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول تألیف نموده است.

7-إصلاح ذات البین

رساله ای است در مبحث شقاق و خلع که مانند دو رسالۀ قبل و با استناد به تقریظ اوّل مرحوم آباده ای در ابتدای جلد سوم کتاب قناطر الوصول،تألیف آن به سال 1371 هجری قمری یا قبل از آن بازمی گردد.

8-الرسالة الکُریة

رساله ای است در تعیین مقدار کر به وزن و مساحت.

ص:88


1- (1)) -...مرحوم معلّم حبیب آبادی این کتاب را چنین معرفی می نماید:«یازدهم کتاب نظم الدرر در حل و عقد مختصر»و در ادامه می فرماید:«و ظاهرا مقصود کتاب مختصر[در علم معانی و بیان از]محقّق تفتازانی باشد...»؛امّا بنا بر آنچه از تقریظ مرحوم حاج محمّد جعفر آباده ای بر کتاب قناطر الوصول گذشت،این کتاب(نظم الدرر)مربوط به مبحث طهارت می باشد نه مباحث علم معانی و بیان.

9-مجلاة المشاعر

شرح یا تعلیقه ای است بر کتاب مشاعر ملاّ صدرا.این أثر که نشانگر توان علمی مؤلّف در فلسفه و فنون معقول است،در سال 1264 قمری تألیف شده و نسخۀ آن در کتابخانۀ جامع گوهرشاد نگهداری می شود. (1)

10-کشف النهایة فی علم القراءة

متأسفانه از تاریخ تألیف این رساله و دو رسالۀ قبل اطّلاعی در دست نیست.

11-بیت الشرف (2)

رسالۀ مفصلی است در آداب و احکام حج و عمره و آغاز آن بحثی است دربارۀ آداب سفر.این رسالۀ 256 صفحه ای که به خط مؤلّف موجود است و تألیف آن در روز جمعه 24 ربیع الثانی 1277 به پایان رسیده،گویا آخرین اثر مرحوم شهدادی است و نسخه ای از آن در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی با شمارۀ 14464 نگهداری می شود. (3)

...و أمّا دربارۀ درون مایۀ رسالۀ اللّؤلؤ المکنون

الف: مؤلّف در این رساله با تذکر به اختلافی بودن وقت فضیلت نماز ظهر و عصر و نافلۀ این دو،ضمن بیان قول مورد اختیار خود در پی اثبات این قول و تعیین وقت دقیق آن است و می فرماید:«إن فقهاءنا-رضوان اللّه علیهم-اختلفوا فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما و أردت بیان ما هو المختار مع تعیین الوقتین بالساعات و الدقائق فتصدّیت لتحریر تلک الرسالة...»

ب: مؤلّف در این رساله به قضاوت و محاکمه میان آراء و نظریات علاّمه محمّد باقر

ص:89


1- (1)) -فهرست کتابخانۀ جامع گوهرشاد ج 2،ص 581.
2- (2)) -مرحوم معلّم حبیب آبادی از این اثر با عنوان«مسالک النهج»در مناسک حج نام می برد.
3- (3)) -فهرست کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی،ج 38،ص 610.

مجلسی صاحب موسوعۀ ارزشمند«بحار الأنوار»و علاّمه سیّد محمّد باقر موسوی شفتی صاحب«مطالع الأنوار» (1)می پردازد و در پایان،ضمن پذیرفتن نظریّۀ علاّمه مجلسی، برخی اشکالات وارده از سوی سیّد شفتی را پاسخ می گوید.

ج: مؤلف پس از اتمام رسالۀ الحمراء در 16 محرّم الحرام 1266 قمری،در مدت زمانی کمتر از 90 روز،تألیف دو أثر دیگر خویش-یعنی این رساله و رسالۀ هلالیه-را به پایان می رساند.

د: مؤلّف در آثار خود اهتمامی خاص به آراء و نظریات فقیه و رجالی معاصر خویش،مرحوم سیّد محمّد باقر موسوی شفتی دارد و از وی رسالۀ«الدرّة الحمراء»با تعابیری چون«سیّد المجتهدین»و«عمدة المحقّقین»نام می برد.

ه: مؤلّف بر رساله حاضر،حواشی سودمندی دارد که در برخی موارد با رمز«منه»به آن تصریح گردیده و در برخی موارد نیز چنین تصریحی به چشم نمی آید-که این موارد را با صورت«[منه قدّس سرّه]»مشخّص ساخته ایم.

و: شیوه محاسبات ریاضی مؤلّف در این رساله به سبک قدما(و مثلا نظیر شیوۀ متّبع در خلاصة الحساب شیخ بهائی قدّس سرّه)بوده است.ما در پاورقی،شیوۀ محاسباتی به سبک امروزین را نیز ذکر کرده ایم.

ز: تنها نسخۀ شناخته شدۀ این رساله،به سال 1348 قمری و احتمالا به دست مرحوم آیة اللّه سید احمد صفائی خوانساری(متوفّای 1359 قمری)کتابت شده و در کتابخانۀ وی نگهداری می گردیده است که پس از وی به فرزندش مرحوم آیة اللّه سیّد مصطفی صفائی خوانساری منتقل گشته،و اکنون نیز به شمارۀ 19497 در کتابخانۀ آستان قدس رضوی نگهداری می شود. (2)

ص:90


1- (1)) -شرح حال وی را نگر در«بیان المفاخر».
2- (2)) -ر.ک:فهرست هزار و پانصد نسخۀ اهدائی رهبر معظّم انقلاب اسلامی به کتابخانۀ آستان قدس رضوی،ص 286.

ح: در پایان ضمن آرزوی علوّ درجات برای علاّمۀ فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی،مؤلّف این رساله،از استاد گرانقدر حضرت آیة اللّه حاج آقا هادی نجفی -که در به انجام رسیدن این تحقیق از ارشادات ایشان بهره مند بوده ام-و همچنین دوست فاضل و گرامی جناب آقای رحیم قاسمی-که ضمن معرّفی رساله،تصویر نسخه ای از آن را در اختیار این جانب قرار دادند-تشکر و تقدیر می نمایم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

اصفهان-مهدی باقری سیانی

جمادی الأولی 1428 ه ق.

برابر با خرداد ماه 1386.ه ش.

ص:91

ص:92

ص:93

ص:94

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین]

اشاره

الحمد للّه الذی جعل الطاعة ذریعة للبلوغ إلی الدرجة العلیاء و العبادة وسیلة للوصول إلی المرتبة القصوی و الصلاة و السلام علی صادع الشریعة الغرّاء و آله الأطایب الأطهار أعلام الهدی.

[الأقوال فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما]

أمّا بعد:فیقول أقلّ الناس عملا و أکثرهم أملا محمّد بن أبی الحسین الشهدادی المصاحبی المحمدیة النائینی:إنّ فقهاءنا-رضوان اللّه علیهم-اختلفوا فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما (1)و أردت بیان ما هو المختار مع تعیین الوقتین بالساعات و الدقائق فتصدیت لتحریر تلک الرسالة و سمیّتها باللؤلؤ المکنون و علی اللّه التوکّل و به الاعتصام.

فأقول: الأقوی عندی أنّ وقت فضیلة الظهر من أول الزوال إلی أن یصیر الظلّ الحادث من الشاخص مثله.

و وقت فضیلة العصر بعد الفراغ من الظهر-و لو تقدیرا-إلی أن یصیر الظلّ الحادث منه مثلیه إلاّ أنّ تأخیره إلی صیرورة الظلّ مثل ذی الظلّ أفضل.

ص:95


1- (1)) -راجع:مفتاح الکرامة،ج 5،ص 58،68،106،112؛جواهر الکلام،ج 7،ص 265- 279 و انظر:تحفة الأبرار،ج 1،ص 150-157 و ص 181-182.

و أمّا وقت نافلتیهما فقیل:فی الظهر من أوّله إلی أن یذهب الظلّ الحادث بقدر قدمین. (1)

و فی العصر إلی أن یصیر بمقدار أربعة أقدام (2)؛و علی هذا القول لا یمکن الجمع بین نافلة العصر و صلاته فی وقت هی فیه أفضل لما عرفت[/1 B ]أن العصر و إن کان بعد الفراغ من الظهر موصوفا بالفضل إلاّ أنّه بعد صیرورة الظلّ مثل الشاخص أفضل.

و قیل:إنّ وقتهما ممتدّ إلی آخر وقت فضیلتهما (3)

ص:96


1- (1)) -قال المحقّق العاملی قدّس سرّه فی المفتاح ما نصّه:«و وقت نافلة الظهر من حین الزوال...إلی أن یزید الفیء قدمین»أی سبعی الشاخص،هذا هو المشهور روایة و فتوی کما فی الروض[ج 2، ص 488]و الروضة[ج 1،488]و المشهور کما فی حاشیة الإرشاد[61]و الکفایة[ج 1، ص 77]و الأشهر کما فی الشرائع[ج 1،ص 52]و مذهب الأکثر کما فی کشف الرموز[ج 1 ص 126]و هو خیرة النهایة[ص 60]و المصباح[ص 24]و مختصره و الوسیلة[ص 83] و الشرائع[ج 1،ص 52]و النافع[ص 22]و الإرشاد[ج 1،ص 243]و الذکری[ج 2 ص 357]و البیان[ص 49]و اللمعة[ص 25]و الروضة[ج 1 ص 487]و روض الجنان [ج 2،ص 488]و رسالة صاحب المعالم و شرحها و المدارک[ج 3،ص 69]و المفاتیح[ج 1، ص 92]و غیرها؛مفتاح الکرامة،ج 5،ص 105-ص 107.
2- (2)) -راجع:مفتاح الکرامة،ج 5 ص 112.
3- (3)) -و علیک ما أفاده صاحب الجواهر قدّس سرّه و هذا نصّ کلامه الشریف:و قیل و القائل السیّد أبو المکارم[فی الغنیة،ص 71]و[ابن إدریس]الحلّی[فی السرائر،ج 1 ص 19]فیما حکی عنه و الفاضلان[العلاّمة الحلی فی المنتهی،ج 4 ص 92 و التذکرة،ج 2،ص 316 و المحقق الحلّی فی المعتبر،ج 2،ص 48]و العلیّان[المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 2،ص 20 و المیسی فی حاشیته]علی ما حکی عن المیسی منهما،و مال إلی الشهیدان[فی الذکری،ج 2، ص 357 و الروضة،ج 1،ص 181]،بل و صریح الثانی منهما،بل هو ظاهر المبسوط[ج 1،ص 76]و التهذیب[ج 2،ص 21]و المحکی عن الإصباح[ص 60]؛فی الأوّل و الثالث الامتداد إلی أن یبقی إلی آخر الوقت قدر أداه الفریضة،و الظاهر إرادتهما وقت المختار،فیکون حینئذ عین المحکی عن الجمل و العقود[ص 175]و المهذب[ج 1،ص 70]و الجامع للشرائع- [ص 62]،بل فی ظاهر الغنیة[ص 71]الإجماع علیه ما دام وقت الاختیار أو الفضل علی القولین باقیا و هو المثل و المثلان؛جواهر الکلام،ج 7،ص 278.

و قیل:إلی آخر وقتهما (1)

ص:97


1- (1)) -و علیک نصّ کلمات بعض الأعاظم فی هذا المجال منهم: «...و بالجملة الظاهر أنّ الأولی فعل صلاة الظهر فی أوّل الوقت،إلاّ مقدار أداء النافلة للمتنفّل و کون وقت النافلة القدمین فی الأولی و الضعف فی الثانیة،مع احتمال المثل و المثلین و إن کان خبره غیر صحیح...و هو یدلّ علی وسعة وقت الفریضتین أیضا:و یمکن جعله مؤیّدا لاحتمال المثل و المثلین فتأمّل.و بعده الامتداد بامتداد وقت الفریضة،لعموم أدلّة امتداد وقت صلاة الظهر و العصر،و هما یعمّان الفریضة و النافلة و یحمل الباقی مع عدم الصراحة،و عدم صحّة البعض-علی الأفضل و الأولی،کما فعل الفریضة و هذا أنسب بالشریعة السهلة السمحة، و المساهلة فی النوافل و قال به بعض و یدلّ علیه أیضا عموم الأخبار الصحیحة...»،مجمع الفائدة،ج 2،ص 16. ب:الفاضل النراقی فی المستند الشیعة،ج 4،ص 55. «...لا خلاف فی دخول النافلة للظهر بالزوال،و للعصر بالفراغ من الظهر،و اختلفوا فی آخرهما. و الحق أنّه یمتدّ إلی وقت الفریضة،وفاقا لجماعة ممّن تأخّر،منهم والدی رحمه اللّه فی المعتمد.و هو المحکی عن الحلبی،بل ظاهر المبسوط و الإصباح و الدروس[الشرعیة،ج 1،ص 140] و البیان[ص 109]،بل محتمل کلّ من قال ببقاء وقتهما إلی المثل و المثلین من القائلین بأنّهما وقتان للمختار،للأصل و العمومات المصرّحة بجواز فعلهما فی أیّ وقت أرید...». ج:شیخ المحقّقین فی الجواهر(ج 7،ص 279) «...و قیل و القائل غیر معروف باسمه و نسبه کما اعترف جماعة[کالسیّد السند فی المدارک، ج 3 ص 69 و المحقّق البحرانی فی الحدائق،ج 6 ص 212]یمتدّ وقتها بامتداد وقت الفریضة للإجزاء،و لعلّه الحلبی فی الکافی کما قیل،و لکن المحکی عنه کما عرفته أنّ آخر وقت الظهر عنده للمضطر المثل و لغیره أربعة أقدام. راجع:الکافی،ص 137؛مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 92؛کشف اللثام،ج 3،ص 26؛ مفتاح الکرامة،ج 5،ص 111.

[مختار المصنف من بین الأقوال]

و الأوسط عندی هو الأوسط فوقت نافلة الظهر ممتدّ إلی أن یصیر الظلّ الحادث مثل الشاخص؛و وقت نافلة العصر إلی أن یصیر الظلّ الحادث مثلی الشاخص کأصلیهما.

و لکون تعیین بلوغ الظلّ بذاک المقدار غیر خال عن الصعوبة فالمناسب تشخیص ذلک بحسب الساعات الزمانیة لیصیر سهل التناول للمبتدی و المنتهی؛و قد برهن فی العلوم الأصلیة علی أنّ کلّما کانت الشمس أبعد عن سمت رءوس البلاد یکون ظلّها فی أول الزوال أطول؛و کلّما قربت إلیه یصیر الظلّ فی هذا الوقت أقصر؛و کذلک یختلف زمان ازدیاد الظلّ بحسب اختلاف الفصول و تفاوت الشمس قربا و بعدا؛و کذلک یختلف ذلک باختلاف البلدان عرضا و طولا.

[تعریف الظلّ و ازدیاد بعد الزوال]

و الذی یجب علینا هو بیان الظلّ و ازدیاد بُعد الزوال و مقدار کلّ منهما فی الفصول الأربعة،بل فی حال کون الشمس فی کلّ من البروج الاثنی عشر علی الطریق الکلّی.

فنقول:إنّ ظلّ الزوال یزداد من أوّل السرطان إلی أوّل الجدی و ینتقص من أول الجدی إلی أوّل السرطان یوما فیوما و شهرا فشهرا[/2 A ]علی سبیل التزاید و التناقص بمعنی أنّ ازدیاده و انتقاصه فی الیوم الأوّل و الشهر الأوّل أقلّ من الازدیاد و الانتقاص فی الیوم الثانی و الشهر الثانی؛و هکذا حکم الثانی بالنسبة إلی الثالث؛و الثالث بالنسبة إلی الرابع؛ و هکذا إلی أن یصل إلی غایة الزیادة أو النقصان و إن لم یکن مقدار أقلّیة الأوّل من الثانی مساویا لمقدار أقلّیة الثانی من الثالث.

و کذا ما بعدها؛بل تلک المقادیر مختلفة کما سیظهر لک بعد هذا و ذلک ممّا لا ریب فیه بل أمر مقطوع به فی الجملة.

ص:98

و أمّا الخصوصیات التی نذکرها بعد ذلک بحسب الساعات فهی أمر تقریبی یورث الظنّ و هو کاف فی أمثال المقام.

فنقول:إنّ مقدار الظلّ الباقی عند الزوال فی بلد یکون عرضه اثنتین و ثلاثین درجة کأصبهان و ما والاها فی العرض لطوله فی حالة کون الشمس فی أوّل الجدی و لقصره فی حالة کونها فی أوّل السرطان و بین الحالتین بینهما بل الأمر کذلک فی کلّ بلد شمالی سواء کان عرضه أقلّ من ذلک أم أکثر،و الذی یهمّنا بیان الحال بالنظر إلی هذا البلد الذی هو موطننا أعنی أصفهان.

توضیح المقام: إنّ المراد بالقدم حیث یطلق فی أمثال المقام هو سُبع الشاخص؛ و وجهه أنّ قامة إنسان مستوی الخلقة یساوی سبعة أقدامه.

[قسم من کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه]

إذا عرفت هذا[/2 B ]فاعلم:أنّ مقدار الظلّ الباقی هذا البلد علی ما نصّ علیه العلاّمة المجلسی«أعلی اللّه مقامه» (1)فی أوّل الجدی عشرة أقدام و ثلاث قدم،و فی وسطه عشرة تقریبا،و فی أوّل الدلو تسعة أقدام و عشر قدم،و فی وسطه ثمانیة أقدام،و فی أوّل الحوت ستة أقدام و ثُلثا قدم،و فی وسطه خمسة أقدام و نصف تقریبا،و فی أوّل الثور قدمان و ثُلثا قدم،و فی وسطه قدمان،و فی أوّل الجوزاء قدمٌ و نصف تقریبا،و فی وسطه قدمٌ و خمس،و فی أوّل السرطان قدمٌ و عشر قدم،و فی وسطه قدمٌ و خمس قدم،و فی أوّل الأسد قدمٌ و نصف تقریبا،و فی وسطه قدمان،و فی أوّل السنبلة قدمان و تسعة أعشار قدم تقریبا،و فی وسطه خمسة أقدام و نصف تقریبا و فی أوّل العقرب ستة أقدام و ثلاثة أرباع قدم،و فی أوّل القوس تسعة أقدام و سدس قدم،و فی وسطه عشرة أقدام تقریبا.

[إشکال صاحب مطالع الأنوار علیه]

و بعد تحقیق الحال بالنسبة إلی أوّل البروج و وسطه یعرف الحال بینهما بالمقایسة

ص:99


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 372.

علی جهة التقریب و التخمین؛و أمثال هذه الأمور-و إن لم یکن تحقیقیّة بل تقریبیة- مبنیّة علی الظنون الحاصلة من التجربیات المورثة للظنّ إلاّ أنّ الذی یقتضیه الاعتبار [/3 A ]تساوی الظن حال کون الشمس فی أوّل الثور معه حال کونها فی أوّل السبلة،إذ ارتفاعها فی الحالتین متساویة،و کذا فی أوّل الحوت و أوّل العقرب یلزم تساوی الظلّین، و مثله إذا کانت فی أوّل الدلو و أوّل القوس.

و بالجملة فی کل موضعین یکون بُعدهما عن أوّل الجدی و أوّل السرطان متساویا إذا حلّت الشمس فی کلّ منهما فظلّ الشاخص عند الزوال فی هذا الحال مساو للظلّة حالة طلوعها فی موضع آخر إذ ارتفاعها فی ذینک الموضعین واحد غیر مختلف و قضیة ذلک لتساوی الظلّ فی الحالتین مع أنّ المنصوص علیه فی البحار اختلافه فیهما فی ثلاثة مواضع-کما عرفت-.

أحدهما:أوّل الثور و أوّل السنبلة،

ثانیها:أوّل الحوت و أوّل العقرب،

ثالثها:أوّل الدلو و أوّل القوس.

هذا حاصل ما أورد بعض أفاضل المتأخّرین (1)علی العلاّمة المجلسی-نور اللّه مرقده- و یظهر دفعه بأدنی تأمل فی أوضاع الشمس و حرکاتها و صعودها و هبوطها.

فنقول:إنّ الشمس فی نصف مدارها و هو من أوّل السرطان صاعدة و فی نصف آخر یقابل ذلک النصف-أعنی من أوّل السرطان إلی أوّل الجدی-هابطة و کلّ من صعودها و هبوطها علی سبیل التزاید و التناقص بحیث یظهر کلّ منهما عند الحس فی بعض الأحوال بأقلّ من الزمان[/3 B ]و لا یظهر فی بعض المقامات إلاّ بقدر صالح من الزمان علی ما هو مقتضی تقاطع مدارها الواقع فی سطح فلک البروج لدائرة معدّل النهار،فإنّ صعودها إذا کانت فی أوّل الدلو أو الحوت أو الثور-مثلا-یظهر حسّا علی الفور؛و کذا

ص:100


1- (1)) -[هو]صاحب مطالع الأنوار[ج 1،ص 39].منه.

هبوطها إذا حلت فی أوّل السنبلة و العقرب أو القوس-مثلا-فإنّه یحسّ به فورا،و أمّا إذا کانت فی أوّل الحمل-مثلا-فهی و إن کانت حینئذ صاعدة إلاّ أنّه لا یظهر حسّا إلاّ بعد مضیّ ما یعتدّ به من الزمان،و کان حال هبوطها عند کونها فی المیزان فإنّ ظهوره حسّا محتاج إلی مضیّ قدر صالح من الزمان.

و من البیّن أنّ الارتفاع کلّما کان أکثر یکون الظلّ أقصر؛و کلّما کان أقل یکون الظلّ أطول؛و أوّل الزوال هو حال میل الشمس عن دائرة نصف النهار إلی جهة المغرب.

[دفع الإشکال من المؤلّف]

و علی هذا فنقول فی دفع الإیراد:إنّ الشمس إذا کانت فی أوّل الدلو-مثلا-فعند الزوال فی الزمان الذی تمیل فیه عن دائرة نصف النهار إلی جهة المغرب و یحصل العلم بذلک و بدخول الوقت فی نفس الأمر علی ما هو الحق و من وضع الألفاظ للمعانی الواقعیّة ففی هذا الزمان القلیل تصعد الشمس صعودا ما،و یظهر فی الحس،و إذا حلّت فی أوّل القوس ففی هذا القدر من الزمان تهبط هبوطا ما و یظهر عند الحس؛و إذن فیکون[/4 A ] ظلّ الزوال فی الأوّل أقصر منه فی الثانی؛کما لا یخفی علی المتدبّر،و قس علیه الحال بالنسبة إلی أوّل الحوت و العقرب،و کذا أوّل الثور السنبلة فإنّ الظلّ فی أوّل کلّ اثنین من المواضع الثلاثة أقصر منه فی ثانیهما کما حکم به العلاّمة المجلسی-رفع اللّه درجته-باعتبار ما ذکرنا من ظهور الصعود و الهبوط.و أمّا فی أوّل الحمل و المیزان و إن اختلفا فی الصعود و الهبوط إلاّ أنّهما لا یظهران عند الحسّ فی ذلک الزمان القلیل فلذا لا یختلف الظلّ فیهما.

فما حقّقه العلاّمة المعظّم إلیه-عطر اللّه مرقده-موافق للتحقیق غیر وارد علیه الإیراد المذکور أصلا؛و هو المختار عندی فأقول:کلّ موضعین حکم-نوّر اللّه مضجعه- باختلاف الظلّین مع تساوی بعدهما عن رأس الجدی و السرطان فإنّما هو باعتبار ظهور الصعود و الهبوط فیها عن قرب،و کلّ موضعین حکم فیهما بتساوی الظلّین مع تساوی البعدین فإنّما هو من جهة خفاء الصعود و الهبوط و عدم ظهورهما إلاّ بعد زمان صالح یعتدّ

ص:101

به و الذی یدلّک علی ما ذکرنا أنّ المنصوص علیه فی کلامه-رحمه اللّه-هو أقصریة الظلّ فی حال الصعود و أطولیته عند الهبوط.

و لا یخفی علی من له دربة و فطانة سقوط الاعتراض عنه؛بل و عدم إمکان توهّم وروده علیه فمنشأ الإیراد لیس إلاّ قلّة التأمّل فیما حقّقه؛أو عدم الاطّلاع علی دقایق ذاک العلم؛و لیس هذا أوّل قارورة کسرت فی الإسلام؛و المعتبر هو ما حقّقه فی بیان الظلّ الباقی للشاخص عند الزوال فی أصبهان و ما یقاربها من العروض فی العرض.

[نقل کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه بتمامه]

و أمّا ساعات الأقدام و صیرورة الفیء بقدر الشاخص و ضعفه فی العرض المذکور فبیانها:أنّ الشمس إذا کانت فی أوّل الحمل یذهب الظلّ الحادث بقدر قدمین فی ساعتین إلاّ ثلاث دقایق،و بقدر أربعة أقدام فی ساعتین و ثلاث و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و ست و عشرین دقیقة،و مثلیه فی أربع ساعت و ثمانی عشرة دقیقة.

و فی وسط الحمل یصیر بمقدار قدمین فی ساعة و سبع (1)و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و ثلاث و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی و ثلاثین دقیقة.

و فی أوّل الثور یزید الفیء قدمین فی ساعتین إلاّ خمس دقائق و أربعة أقدام فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و سبع و ثلاثین دقیقة، و ضِعفه فی أربع ساعات و أربعین دقیقة.

و فی وسط الثور یفی الفیء قدمین فی ساعة[/5 A ]و إحدی و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و خمسین و أربعین دقیقة،و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و أربعین دقیقة و القامتین فی أربع ساعات و ثمان و أربعین دقیقة.

ص:102


1- (1)) -الصواب عندی«تسع»بدل«سبع»و السبع سهو من الناسخ فلا یرد علیه الاعتراض بأنّ تساوی أوّل الحمل و وسطه مخالف لما یقتضی له الاعتبار فتدبّر؛منه

و فی أوّل الجوزاء یزید الظلّ قدمین فی ساعة و تسع و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و بمقدار الشاخص فی ثلاث ساعات و إحدی و أربعین دقیقة؛و مثلیه فی أربع ساعات و ثلاث و خمسین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و تسع و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و ست و خمسین دقیقة.

و فی أوّل السرطان یزید الظلّ قدمین فی ساعة و إحدی و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و سبعة و ثلاثین دقیقة؛ و قامتین فی أربع ساعات و ثلاث و أربعین دقیقة.

و فی نصفه یفی قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و تسع و ثلاثین دقیقة،و مثلیه فی خمس ساعات إلاّ أربع دقائق.

و[/5 B ]فی أوّل الأسد یزید قدمین فی ساعة و تسع و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و إحدی و أربعین دقیقة، و قامتین فی خمس ساعات إلاّ سبع دقایق.

و فی منتصفه یزید بمقدار قدمین فی ساعتین إلاّ تسع دقائق،و أربعة فی ساعتین و خمس و أربعین دقیقة،و مثل القامة فی ثلاث ساعات و أربعین دقیقة،و مثلیها فی أربع ساعات و ثمان و أربعین دقیقة.

و فی أوّل السنبلة یزید قدمین فی ساعة و خمس و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و سبع و ثلاثین دقیقة؛ و مثلیه فی أربع ساعات و أربعین دقیقة.

و فی وسطها یفی قدمین فی ساعة و سبع و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع

ص:103

و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و ثلاث و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی و ثلاثین دقیقة.

و فی أوّل المیزان یزید الظلّ بقدر قدمین فی ساعتین إلاّ ثلاث دقایق؛و أربعة فی ساعتین و ثلاث و أربعین دقیقة،و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و ست و عشرین دقیقة؛ و بمثلیها فی أربع ساعات و ثمان عشرة دقیقة.

[/6 A ]و فی أوّل العقرب یفی قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و إحدی و ثلاثین دقیقة،و قامة فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و قامتین فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و قامتین فی ثلاث ساعات و ثمان و خمسین دقیقة.

و فی وسطه یفی قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و ثلاث و عشرین دقیقة،و قامة فی ثلاث ساعات إلاّ دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و ثلاث و أربعین دقیقة.

و فی أوّل القوس یزید قدمین فی ساعة و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع عشرة دقیقة؛و مثل الشاخص فی ساعتین و تسع و أربعین دقیقة؛و مثلیه فی ثلاث ساعات و اثنتین و ثلاثین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و اثنتی عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و أربع و أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و خمس و عشرین دقیقة.

و فی أوّل الجدی یصیر بمقدار قدمین فی ساعة و سبع و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و عشر دقایق؛و مثل الشاخص فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و ضعفه فی ثلاث ساعات و اثنتین و أربعین دقیقة؛و ضِعفه فی ثلاث ساعات و اثنتین و عشرین دقیقة.

و فی منتصفه یزید بقدر قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین[/6 B ]دقیقة؛و أربعة فی

ص:104

ساعتین و اثنتی عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و أربع و أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و خمس و عشرین دقیقة.

و فی أوّل الدلو یفی قدمین فی ساعة و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و تسع أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و اثنتنی و ثلاثین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة،و أربعة فی ساعتین و ثلاث و عشرین دقیقة؛و مثل الشاخص فی ساعتین و تسع و خمسین دقیقة؛و مثلیه فی ثلاث ساعات و ثلاثین و أربعین دقیقة.

و فی أوّل الحوت یزید الفیء قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و إحدی و ثلاثین دقیقة؛و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و بمثلیها فی أربع ساعات إلاّ دقیقتین.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعتین إلاّ ست دقایق؛و أربعة فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و تسع عشرة دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی عشرة دقیقة.

و إذ قد عرفت مقادیر الأزمان فی الأحوال الأربعة (1)بالنظر إلی أوّل البروج و وسطه تقدر أن تعرف أزمنتها بین الحالین[/7 A ]علی سبیل التقریب.

و هذا الذی ذکرناه من مقادیر ساعات الأقدام و القامة و القامتین ممّا قد صرّح به العلاّمة المجلسی-عطّر اللّه مرقده-فی بحار الأنوار. (2)

[اعتراض صاحب مطالع الأنوار علیه]

و اعترض بعض الأفاضل (3)بوجوه ینبغی التنبیه علیها و الجواب عنها:

ص:105


1- (1)) -و هی بلوغ الفی قدر القدمین و أربعة أقدام؛و مثل الشاخص و مثلیه؛منه رحمه اللّه
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 372-373.
3- (3)) -[و هو]صاحب مطالع الأنوار[ج 1،ص 39].

[1]منها مساوات الوقت فی أوّل الحمل و وسطه فی زمان بلوغ الفیء مقدار القدمین

[2]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الثور منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه بدقیقتین.

[3]و منها مساوات زمان بلوغه بقدر أربعة أقدام فی أوّل الثور و وسط الحمل.

[4]و منها أقلیّة زمان بلوغ الظلّ مقدار القدمین فی وسط الثور من أوّله بأربع دقایق.

[5]و منها أقلیّة زمان بلوغه بمقدار القدمین فی وسط الثور من أوّل الحمل و وسطه بست دقایق.

[6]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی أربعة أقدام فی وسط الثور منه فی أوّله بدقیقتین.

[7]و منها أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی وسط الثور منه[و]فی وسط الحمل بدقیقتین.

[8]و منها أقلیّة زمان بلوغه مثل الشاخص فی وسط الجوزاء منه فی أوّله بدقیقة.

[9]و منها أقلیّة زمان بلوغه بقدر القدمین فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الحمل و وسطه بثمان دقائق.

[10]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الثور بست دقایق.

[11]و منها[/7 B ]أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الثور بخمس دقائق.

[12]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار أربعة أقدام فی أوّل الجوزاء منه[و]فی وسط الحمل بخمس دقایق.

[13]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مقدار القدمین فی وسط الجوزاء منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه بتسع عشرة دقیقة.

[14]و منها أقلیّة زمان بلوغه قدر القدمین فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الحمل بست عشرة دقیقة.

ص:106

[15]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مقدار القدمین فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بثمان دقایق.

[16]و منها أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بأربع دقایق.

[17]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مثل الشاخص فی أوّل السرطان منه و فی أوّل الجوزاء بأربع دقایق.

[18]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مثلی الشاخص فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بعشر دقایق.

ثمّ إنّ العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-لما شبه بعض البروج ببعض و قاس به فی الحکم یلزم علی زعم المعترض (1)ورود الاعتراض علی المشبّه و المقیس فی کلّ موضع یرد علی المشبّه به و المقیس علیه.

فعلی زعمه رحمه اللّه یرد علی قول العلاّمة المعظّم إلیه-نوّر اللّه مرقده-فی مقام بیان أحکام أوائل البروج.

و الأسد کالجوزاء فی جمیع التقادیر و المقادیر:

[1]عدم[/8 A ]صحّة الحکم فی أوّل الأسد لعدم صحّته فی أوّل الجوزاء.

[2]و علی قوله«و السنبلة مثل الثور»عدم استقامة الحکم فی أوّل السنبلة کأوّل الثور.

[4،3]و علی قوله فی مقام بیان أحکام أواسط البروج«و وسط السرطان مثل وسط الجوزاء،وسط الأسد مثل وسط الثور»عدم صحّة الحکم فی وسطی السرطان و الأسد مثل أصبهان-و هما وسطا الجوزاء و الثور-.

و جمیع وجوه الاعتراض مذکورة فی مطالع الأنوار؛أغلبها فی حواشیه و قلیل منها فی أصله.

ص:107


1- (1)) -و هو صاحب مطالع الأنوار قدّس سرّه.

و محصّل کلام المعترض-نوّر اللّه مضجعه-أنّ تلک بأجمعها مخالفة لما یقتضیه الاعتبار لأنّ الشمس کلّما کانت أبعد عن سمت الرأس یکون زمان وصول الظلّ الحادث إلی قدر معیّن أقلّ منه مع کونها أقرب إلی سمت الرأس إذ ارتفاعها فی الحالة الأولی أقلّ منه فی الحالة الثانیة،و کلّما کان الارتفاع أقلّ یکون الفیء الباقی أطول؛و زمان حدوث قدر معیّن منه أقصر؛و کلّما کان الارتفاع أکثر یکون الظلّ الباقی أقصر و زمان حدوث قدر معیّن منه أطول؛کما یشهد به الوجدان و یقضی به البرهان مع أن الأمر فی الموارد المذکورة بالعکس.

[جواب المؤلّف عن الاعتراض إجمالا]

و الجواب عن جمیعها:

أمّا إجمالا فبأنّ إطلاق عنان القلم فی میدان الاعتراض علی تلک الشدّة و صرف الأمور التی کلّ منها[/8 B ]مطابق لما فی نفس الأمر و لما یقتضیه الاعتبار إلی خلاف ما یقضی به الاعتبار لیس إلاّ من جهة فقد الاطّلاع علی قواعد الفن،أو قلة التأمّل فیها مع الغفلة عن علوّ مراتب أفهام الأعلام؛سبحان اللّه إن هذا لشیء عجاب فإنّ مثل العلاّمة السابق الذکر (1)-رفع اللّه درجته-من کبار العلماء إن أخطأ فإنّما یخطأ فی مقام واحد أو مقامین أو ثلاث مقامات لا مقامات عدیدة مجاوزة عن العشرین؛تعالی شأنه عن ذلک علوّا کبیرا.

[مقدّمة الجواب التفصیلی]

و أمّا تفصیلا فیحتاج إلی رسم مقدمة هی:

أنّ البروج الشمالیة کلّما کانت أبعد من معدّل النهار فهی إلی سمت الرأس أقرب؛ و لکنّه باعتبار کون تزاید المیل علی سبیل التناقض فربّما لا یحسّ اختلاف أوّل البروج

ص:108


1- (1)) -أی العلاّمة المجلسی صاحب البحار قدّس سرّه.

و وسطه فی القرب و البعد فمثل أوّل الحمل و وسطه لا یختلف حکمها-مع کون الشمس فیهما-اختلافا بیّنا لدی الحس؛مضافا إلی اختلاف حرکة الشمس علی التوالی سرعة و بطوء لما بها من الأوج و الحضیض حتی أنّها یقطع الحمل فی ثلاثین یوما و خمس عشرة ساعة؛و الثور فی أحد و ثلاثین یوما و ساعتین و نصف ساعة تقریبا،و الجوزاء فی أحد و ثلاثین یوما و تسع ساعات،و السرطان فی أحد و ثلاثین یوما و عشر ساعات، و الأسد فی أحد و ثلاثین یوما و خمس[/9 A ]ساعات،و السنبلة فی ثلاثین یوما و تسع عشرة ساعات فیکون زمان انتقالها من أوّل الحمل إلی أوّل المیزان مائة و سبعة و ثمانون یوما تقریبا،و یقطع المیزان فی ثلاثین یوما و ستّ ساعات،و العقرب فی تسعة و عشرین یوما و اثنتی عشرة ساعة تقریبا،و الجدی فی تسعة و عشرین یوما و عشر ساعات، و الدلو فی تسعة و عشرین یوما و ستّ عشرة ساعات.و الحوت فی ثلاثین یوما و ساعتین فیکون زمان سیرها من أوّل المیزان إلی أوّل الحمل مائة و ثمانیة و سبعین یوما تقریبا.

و ربّما کانت حرکتها و هی فی أوّل البرج أسرع منها فی وسطه و فی الوسط أبطأ؛ و من البیّن أنّ حرکتها الطبیعیة الغربیة التی هی علی التوالی کلّما کانت أبطأ یکون حرکتها القسریة الشرقیة الناشئة عن حرکة فلک الأفلاک أسرع فیزید ظلّ الشاخص إذن بسرعة فی زمن قلیل مثلا إذا کانت الشمس فی الجوزاء فحرکتها الطبیعیة أبطأ منها مع کونها فی الحمل و حرکتها القسریة أسرع فلیسرع فی تلک الحالة زیادة الفیء بخلاف ما إذا کانت فی الحمل فیبطؤ حینئذ زیادة الظلّ بسرعة حرکتها الطبیعیة بالنسبة إلی کونها فی الجوزاء؛و الحاصل أنّ حرکتها علی التفصیل المذکور مختلفة.

[/9 B ]و ربّما یختلف فی برج واحد أوّلا و وسطا و آخرا؛و لا ریب أنّ حرکتها علی التوالی کلّما کانت أبطأ تکون حرکتها القسریة التی هی العمدة فی معرفة الظلّ أسرع؛ و کلّما کانت الأولی أسرع فالثانیة أبطأ لا بمعنی اختلاف حرکتها القسریة التی هی من

ص:109

الشرق إلی الغرب فإنّها صادرة من فلک واحد غیر مختلفة أصلا؛بل بسیطة تحدث فی المحیط فی أزمنة متساویة نسباً متساویة؛بل المراد أنّ حرکتها الطبیعیة التی هی من المغرب إلی المشرق لما کانت مختلفة لترکّبها من حرکة الممثّل و خارج المرکز ففی زمان بطئها لو فرض ساعة مثلا و یحرکها فلک الأفلاک علی خلاف التوالی یکون رجوعها علی التوالی أقلّ من زمان سرعتها بقدر الساعة و حینئذ فیکون القوس الحاصل فی الأوّل أعظم منه فی الثانی فیزید الفی فی الأوّل منه فی الثانی فیکون زمان بلوغ الفیء بمقدار معین فی الأوّل أقلّ منه فی الثانی فأسرعیة حرکتها القسریة إنّما هو باعتبار بطوء حرکتها الطبیعیة و إبطائیتها بالنظر إلی سرعة حرکتها الطبیعیة.

و علی هذا فربّما کانت حرکتها القسریة فی وسط برج أسرع منها فی أوّله لبطء حرکتها علی التوالی و حینئذ باعتبار قربها إلی الأوج فیبلغ[/10 A ]الظلّ بمقدار معیّن فی زمان أقلّ من زمان بلوغه إلی هذا القدر مع کونها فی أوّله؛و قس علیه الحال فی البرج التالی بالنسبة إلی متلوّه.

و ربّما کانت الأمر بالعکس فیکون حرکتها القسریة فی أوّل البرج أسرع منها فی وسطه فیکون بلوغ الفیء إلی قدر معیّن فی الحالة الأولی-أعنی کونها فی أوّل البرج-فی زمان أقلّ منه فی الحالة الثانیة-و هو کونها فی وسطه-و کذا الحال فی البرج المتقدّم بالنظر إلی المتأخّر.

[الجواب التفصیلی]

إذا تمهّدت هذه المقدمة فنقول فی الجواب:إنّ مجرّد کون الشمس أبعد عن سمت الرأس لا یستلزم أن یکون زمان وصول الظلّ الحادث إلی قدر معیّن أقلّ منه فی حال کونها أقرب إلی سمت الرأس؛بل ذلک مشروط بأن لا یکون الحرکة القسریة فی الحالة الثانیة أسرع منها فی الحالة الأولی کما عرفت إذ لو کانت أسرع لکان الزمان فی الحالة الثانیة أقلّ منه فی الحالة الأولی أو مساویا له کما حکم به العلاّمة المعظّم إلیه رضی عنه اللّه؛و إذن

ص:110

فیندفع الاعتراضات بحذافیرها ففی کلّ مقام حکم بأقلیة زمان بلوغ الفیء إلی قدر معیّن مع کون الشمس أقرب إلی سمت الرأس منه مع کونها أبعد کأقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الثور منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه مثلا إنّما هو من جهة بطوء[/10 B ] حرکتها علی التوالی و سرعة حرکتها القسریة فی تلک الحالة المستوجب لأقلیّة الزمان بالنسبة إلی عکس ذلک (1)و إن کانت الشمس أبعد عن سمت الرأس،و فی کلّ موضع حکم علیه بمساواة الزمانین فی حال کونها أقرب و أبعد لبلوغ الظلّ قدرا معیّنا کمساوات زمان بلوغ الفیء مقدار أربعة أقدام فی أوّل الثور و وسط الحمل مثلا فإنّما هو باعتبار تکافؤ سرعة حرکتها القسریة الموجبة لأقلیّة الزمان مع قربها إلی سمت الرأس المقتضی لأکثریة الزمان.

فجمیع ما حقّقه العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-موافق للواقع و الاعتبار غیر مخالف له کما زعمه المعترض و لا یرد علیه شیء من الاعتراضات.

هذا مضافا إلی أنّ أمثال هذه الأمور الحسابیة و نظائرها مبنیّة علی التقریب و التخمین لا التحقیق و الیقین فیتأتّی فیها التسامح و التساهل و لا یضرّ فیها تلک الاختلافات.

و هذا الکلام منّا إنّما هو من باب التنزّل و التماشی مع الخصم و إلاّ فقد عرفت أنّ کلّها موافق للتحقیق و مطابق لما یقتضی به الاعتبار و إن جاز فیه البناء علی الظنّ و التخمین.

[الاستشهاد بروایة الشیخ الصدوق قدّس سرّه فی المقام]

و ممّا یدلّ علی جواز البناء فی نظائر ذلک و أمثالها علی التقریب و التخمین الحدیث الذی رواه

الصدوق محمّد بن بابویه رحمه اللّه فی الخصال عن أبیه[/11 A ]عن أحمد بن إدریس (2)،عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری (3)،عن الحسن بن موسی

ص:111


1- (1)) -«و هو سرعة حرکتها علی التوالی و بطء حرکتها القسریة فإنّه یوجب أطولیة الزمان کما لا یخفی».منه
2- (2)) -[أحمد بن إدریس...کان]ثقة[فقیها فی أصحابنا،کثیر الحدیث صحیح الروایة...مات- -بالقرعاء سنة ست و ثلاثمائة من طریق مکّة علی طریق الکوفة.]رجال النجاشی[ص 92، الرقم 228].منه
3- (3)) -فی المخطوطة«محمّد بن یحیی بن عمران الأشعری»و لکن فی المصدر«محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران[الأشعری القمی]»،و هو من مشایخ النجاشی،کان ثقة فی الحدیث،له کتب منها کتاب نوادر الحکمة،کتاب الملاحم،کتاب الإمامة و...انظر:رجال النجاشی،ص 348، الرقم 939.

الخشّاب (1)،عن الحسن بن إسحاق التمیمی (2)،عن الحسن (3)بن أخی الضبّی (4)،عن عبد اللّه بن سنان قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول:«تزول الشمس فی النصف من حزیران علی نصف قدم،و فی النصف من تموز علی قدم و نصف،و فی النصف من آب علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیلول علی ثلاثة أقدام و نصف،و فی النصف من تشرین الأوّل علی خمسة و نصف،و فی النصف من تشرین الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من کانون الأوّل علی تسعة و نصف،و فی النصف من کانون الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من شباط علی خمسة أقدام و نصف،و فی النصف من آذار علی ثلاثة و نصف، و فی النصف من نیسان علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیار علی قدم و نصف،و فی النصف من حزیران علی نصف قدم». (5)

ص:112


1- (1)) -حسن بن موسی الخشّاب من وجوه أصحابنا،رجال النجاشی[ص 42،الرقم 85].«منه قدّس سرّه».
2- (2)) -حسن بن إسحاق التمیمی مهمل[کما فی مستدرک تنقیح المقال(للعلاّمة الشیخ محی الدین المامقانی)ج 18،ص 395،الرقم 4991]،و انظر:الموسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 124، الرقم 1439.
3- (3)) -حسن بن أخی الضبّی مهمل[و من المضنون اتحاده مع حسن بن زیاد الضبّی،و علی أی حال غیر معلوم الحال،مستدرک تنقیح المقال،ج 18،ص 393،الرقم 4985؛و انظر:معجم رجال الحدیث،ج 4،ص 333،الرقم 2827-2829؛قاموس الرجال،ج 3،ص 243،الرقم 1899؛ موسوعة الرجالیة المیسرة،ص 124،الرقم 1235].
4- (4)) -ضبة الکوفة و ضبة البصرة قبیلتان؛[راجع:طرائف المقال،ج 2،ص 182].(منه قدّس سره)
5- (5)) -الخصال،ص 460،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 163،ح 3.

و هذا الحدیث نفسه رواه شیخنا الطوسی-نوّر اللّه مرقده-فی التهذیب بإسناده عن عبد اللّه بن سنان (1)و طریقه إلیه غیر مذکور فی مشیخة التهذیب

و کیف کان فیجب أوّلا أن ینبّه علی المعنی المراد من الحدیث،ثمّ وجه دلالته علی جواز الاکتفاء فی أمثال تلک الأمور علی[/11 B ]التقریب و التخمین.

[المقصود من الحدیث فی کلام صاحب البحار]

فنقول:قال العلاّمة المجلسی-رضوان اللّه علیه-فی بحار الأنوار (2)بعد نقله الحدیث عن الصدوق-أعلی اللّه مقامه-:تبیین؛قوله علیه السّلام«علی نصف قدم»أی تزول الشمس بعد ما بقی من الظلّ نصف قدم؛و القدم علی المشهور سبع الشاخص فإنّ الأکثر یقسمون کلّ شاخص بسبعة أقسام و یسمّون کلّ قسم قدما بناء علی أنّ قامة الإنسان المستوی الخلفة تساوی سبعة أضعاف قدمه؛و حکی أوّلا عن العلاّمة[الحلّی]-أعلی اللّه مقامه-أنّه قال فی المنتهی (3):اعلم أنّ المقیاس قد یقسم مرّة باثنی عشر قسما،و مرّة بسبعة أقسام أو بستة و نصف،و مرّة بستین قسما فإن قسم باثنی عشر قسما سمیّت الأقسام أصابع فظلّه ظلّ الأصابع،و إن قسم بسبعة أقسام أو بستة و نصف سمیّت أقداما،و إن قسم بستین قسما سمیّت أجزاء؛و نقل عنه ثانیا أنّه قال فی الکتاب المذکور: (4)الظاهر أنّ هذه الروایة مختصّة بالعراق و الشام و ما قاربهما.

[نقل کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی المقام]

و نقل عن الشیخ البهائی-قدس اللّه روحه (5)أنّه قال:الظاهر أنّ هذا الحدیث مختصّ

ص:113


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 2،ص 276،ح 1096؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 163،ح 3.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 366.
3- (3)) -منتهی المطلب،ح 3،ص 42.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -الحبل المتین،ج 2،ص 41.

بالعراق و ما قاربها کما قاله بعض علمائنا-رضوان اللّه علیهم (1)-لأنّ عرض البلاد العراقیة یناسب ذلک و لأنّ الراوی لهذا الحدیث-و هو عبد اللّه بن سنان-عراقی فالظاهر أنّه علیه السّلام بیّن علامة الزوال فی بلده»انتهی؛[/12 A ]و المراد بالعراق،عراق العرب کما لا یخفی.

و ما یقال:إنّ العروض المختلفة فی الآفاق المائلة لا یکاد اتفاقها فی هذا التقدیر (2)؛ مدفوع بأنّه لا غائلة فی ذلک إذ لا یلزم أن تکون القاعدة المنقولة عنهم علیهم السّلام فی تلک الأمور عامّة شاملة لجمیع البلاد و العروض و الآفاق،بل یمکن أن یکون الغرض بیان حکم خصوص بلد الخطاب أو المخاطب أو غیرهما ممّا هو معهود بین الإمام علیه السّلام و بین راویه من البلاد التی کان عرضها أکثر من المیل الکلّی إذ ما یساویه فی المیل ینعدم فیه الظلّ یوما واحدا حقیقة،و أیّاما حسّا؛و ما کان عرضه أقلّ من المیل الکلّی ینعدم فیه الظلّ یومین حقیقة،و أیّاما بحسب الحسّ.

[النقوض الأربعة فی المقام]

و کیف کان فالمقصود من الحدیث:أنّ الفیء الباقی عند الزوال فی بعض ما یزاد عرضه علی المیل من البلاد بقدر نصف قدم فی منتصف حزیران؛و بمقدار قدم و نصف فی منتصف تموز؛و هکذا إلی آخره.

و وجه دلالته علی جواز الاکتفاء فی أمثال تلک الأمور الحسابیة بالظنّ و التقریب و التخمین أنّ الحمل علی التحقیق و الیقین ممّا لا یکاد یمکن لما یرد علیه إذن من النقوض العدیدة:

أحدها: أنّ انقسام السنة الشمسیة عند الروم إلی هذه الشهور الاثنی عشر التی بعضها

ص:114


1- (1)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 6،ص 159؛الوافی،ج 7 ص 251(کتاب الطهارة،باب 30، ذیل حدیث 4)؛جواهر الکلام،ج 7 ص 167.
2- (2)) -انظر:بحار الأنوار،ج 79،ص 366.

ثمانیة و عشرون یوما فی غیر سنة الکبیسة،و تسعة[/12 B ]و عشرون فیها کشباط، و بعضها ثلاثون یوما و هو حزیران و أیلول و تشرین الآخر و نیسان:و بعضها أحد و ثلاثون[یوما]و هو تشرین الأوّل و کانون الأوّل و کانون الآخر و آذار و أیار و تموز و آب إنّما هو مجرّد اصطلاح منهم لم یذکر أحد من المحصلین لهذا الاختلاف وجها أو نکتة

أ لا تری أنّ کانون الأوّل الذی اعتبروه أحدا و ثلاثون یکون بین القوس و الجدی و زمان سیر الشمس فی کلّ منهما تسعة و عشرون یوما؛کما مرّ سابقا.

فهذا کلّه یظهر أنّ ازدیاد الفیء و انتقاصه المبنیّین علی قلّة ارتفاع الشمس و کثرته فی البروج و أجزائها لا یطابق الشهور الرومیة تحقیقا،و یدلّک علی هذا أنّ انتقال الشمس من أوّل الحمل إلی أوّل المیزان-الذی یعود فیه الظلّ إلی مثل ما کان فی أوّل الحمل-إنّما یکون فی قریب من مائة و سبعة و ثمانین یوما کما أشرنا إلیه و من نصف آذار إلی نصف أیلول الذی جعل فی الحدیث مطابقا للوقتین إنّما یکون فی أقلّ من مائة (1)و أربعة و ثمانین یوما.

ثانیها: أنّه قد مضی آنفا أنّ ظلّ الزوال یزداد من أوّل السرطان یوما فیوما[/13 A ] و شهرا فشهرا علی سبیل التزاید و التناقص بمعنی أنّ ازدیاده و انتقاصه فی الیوم الثانی و الشهر الثانی أزید منهما فی الیوم الأوّل و الشهر الأوّل؛و هکذا فی الثالث بالقیاس إلی الثانی؛و فی الرابع بالنسبة إلی الثالث؛و من هذا القبیل حال ازدیاد الساعات و انتقاصها فی أیّام السنة و لیالیها،کما لا یخفی علی الخبیر الناقد البصیر.

ص:115


1- (1)) -لأنّ کلّ من آذار و أیار و تموز و آب أحد و ثلاثون یوما و کلا من نیسان و حزیران ثلاثون، و المجموع مائة و أربعة و ثمانون؛(منه)

و علی هذا فکون ازدیاد الظلّ فی ثلاثة أشهر قدما قدما،و فی ثلاثة أخری قدمین قدمین؛کما فی الروایة؛خلاف ما یقضی به الدرایة لفقد زیادة الازیاد فی التالی بالنسبة إلی متلوّه فی کلّ من ثلاثة أشهر.

ثالثها: أنّه لما کان نهایة انتقاص الظلّ إلی نصف قدم فی أوّل السرطان،و غایة ازدیاده إلی تسعة أقدام فی أوّل الجدی،و البعد بینهما بقدر ضعف المیل الکلّی فالمستفاد من الحدیث علی هذا أنّه کلّما کانت التفاوت بین ارتفاعی الشمس فی وقتین بقدر ضِعف المیل الکلّی فلا محالة یکون الظلّ فی أقلّ الارتفاعین بقدر تسعة أقدام و نصف؛و فی أکثرهما قدر نصف قدم و الأمر لیس کذلک علی ما قضت به التجربة فإنّ الظلّ إنّما یکون بقدر نصف قدم إذا کان الارتفاع بقدر ستّ و ثمانین درجة کما فی عرض سبع و عشرین درجة علی ما علم بالتجارب؛أ لا تری:أنّ فی أصبهان غایة[/13 B ]الارتفاع فی أوّل السرطان أحد و ثمانون درجة و الظلّ حینئذ قدم و عشر قدم-کما مرّت الإشارة إلیه؛ و بقدر تسعة أقدام و نصف إذا کان الارتفاع بقدر ستّ و ثلاثین درجة-علی ما هو مقتضی التجربة و الاعتبار-و التفاوت بین الارتفاعین خمسون درجة و هو زائد علی ضِعف المیل الکلّی بقدر ثلاثین درجات تقریبا.

رابعها: أنّ کون الظلّ نصف قدم فی أوّل السرطان،و تسعة أقدام و نصفا فی أوّل الجدی لا یطابق شیئا من العروض و الآفاق و البلدان المشهورة،بل و غیر المشهورة أیضا فإنّ ذینک الغایتین لا یجتمعان فی بلد لما علمت أنّ صیرورة الظلّ نصف قدم فی أوّل السرطان إنّما یکون إذا کان غایة الارتفاع ستّا و ثمانین درجة و هو فی بلد یکون عرضه سبعا و عشرین درجة،و فی هذا البلد یکون غایة الارتفاع فی أوّل الجدی أربعین درجة و الظلّ حینئذ ثمانیة أقدام تقریبا،إذ قد علمت أنّ صیرورته تسعة أقدام و نصف إنّما

ص:116

یتحقّق فی موضع یکون فی أوّل الجدی غایة الارتفاع ستّا و ثلاثین درجة و هو فی بلد یکون عرضه إحدی و ثلاثین درجة فلا یجتمع هذا مع ذلک فی بلد.

و لا یوافق هذا الحکم لموضع فضلا عمّا یکون حریا بالموافقة له کالمدینة المشرّفة التی هی بلد الخطاب،[/14 A ]أو الکوفة التی هو بلد المخاطب لأنّ عرض المدینة خمس و عشرون درجة و ارتفاع أوّل السرطان فیها قریب من ثمان و ثمانین درجة و نصف درجة إذ غایة ارتفاع أوّل السرطان فی کلّ بلد إنّما هو بقدر تمام عرض البلد و المیل الکلّی و الظلّ حینئذ أنقص من خمس قدم و أین هو من نصف قدم و عرض الکوفة إحدی و ثلاثون درجة و غایة ارتفاع أوّل السرطان ثمّة ثنتان و ثمانون درجة و الظلّ حینئذ أزید من قدم و خمس قدم و نهایة ارتفاع الجدی فی المدینة إحدی و أربعین درجة و نصف تقریبا و الظلّ إذن أنقص من ثمانیة أقدام،و فی الکوفة قریب من خمس و ثلاثین درجة و الظلّ حینئذ عشرة أقدام کما نصّ علیه العلاّمة المجلسی-رضوان اللّه علیه-فی بحار الأنوار (1)؛و نسب استخراجه بهذا المقدار إلی بعض أفاضل زمانه.

و الحاصل: إنّ مقدار الظلّین (2)المصرّح به فی الحدیث زائد علی الواقع بالنسبة إلی المدینة،و ناقص بالنسبة إلی الکوفة؛و هکذا حال أکثر ما فی المراتب؛بل کلّها عند التحقیق کما یظهر من الرجوع إلی العروض و الارتفاعات و الأظلال فی مدوّنات هذا الفن.

و لا یمکن التفصّی من هذه الإشکالات إلاّ بالتزام إرادة الإمام-علیه الصلاة و السلام- جواز التسامح و التساهل فی تلک الأمور[/14 B ]الحسابیة و ما یضاهیها،و بنائها فی المحاورات علی التقریب و التخمین دون التحقیق و الیقین،إذ لا ینفع بیان التحقیق فیها لأنّ السامع العامل بالحکم لا بدّ و أن یبنی أمره علی التساهل و التقریب لأنّه لا یخلو إمّا أن

ص:117


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 367.
2- (2)) -و هما نصف قدم و تسعة أقدام و نصف.«منه».

یتبیّن ذلک بقامته و قدمه کما هو الغالب؛-و ظاهر أنّه لا یمکن تحقیق حقیقة الأمر فیه بوجه-أو تبیّنه بالرجوع إلی السطوح المستویة و الشواخص القائمة علیها و هذا ممّا یتعسّر تحصیله علی أغلب الناس؛و علی تقدیر إمکانه فالأمر فیه أیضا لا محالة علی التقریب.

[فائدة معرفة الزوال]

غایة الأمر أنّه أقرب إلی التحقیق من الأوّل و النکتة فی المسألة بناء الأمر علی التقریب فی الحدیث المذکور علی ما نبّه علیه العلاّمة المجلسی المعظّم إلیه-نوّر اللّه مرقده- [من]أنّ فائدة معرفة الزوال إمّا معرفة أوّل وقت فضیلة الظهر و نوافلها و ما یتعلّق بها المنوطة بأصل الزوال،و إمّا معرفة آخره،أو الأوّل و الآخر من وقت فضیلة العصر و نوافلها المنوطة بمعرفة الفیء الزائد علی ظلّ الزوال،و الفائدة الأولی غیر مقصودة من الحدیث،إذ العلامات العامّة المشهورة-کزیادة الظلّ بعد نقصانه أو میله إلی المشرق- مغنیة عنها مع کونها أسهل منها،و هذه غیر مغنیة عن العلاّمة المشهورة،إذ من البیّن إنّا إذا رأینا الظلّ فی نصف حزیران مثلا[/15 A ]زائدا علی نصف قدم،أو فی نصف تموز زائدا علی قدم و نصف لا نعرف بمجرّد ذلک دخول الوقت و مضیّه إلاّ بإعمال العلامة المشهورة فالمقصود من الخبر هی الفائدة الثانیة التی هی المحتاج إلیها کثیرا و لا تفی بها العلامة العامّة المشهورة،إذ بعد معرفة الزوال و زیادة الفیء بعد نقصه تمسّ الحاجة لمعرفة آخر فضیلة الظهر أو الأوّل و الآخر من فضیلة العصر إلی معرفة مقدار الظلّ الزائد علی فیء الزوال بحسب الأقدام و التمیز بینهما،و لا یتیسّر ذلک لاختلافه بحسب الأزمان إلاّ بمعرفة ما بیّن فی الحدیث من التفصیل المذکور إذ به یعلم أن الظلّ الزائد هل تجاوز عن قدمین ففات وقت نافلة الظهر،أو عن أربعة أقدام ففات وقت نافلة العصر علی قول،أو زاد علی قامة ففات وقت نافلة الظهر و فضیلتها،أو علی قامتین ففات وقت نافلة العصر و فضیلتها علی المختار.

ص:118

و بعد ما علم أنّ المراد من الخبر هی الفائدة الثانیة فإذن لا یخلو إمّا أن یکون منساقا لبیان حال المدینة أو لبیان حال الکوفة. (1)و علی الأوّل فینبغی أن یوجّه ما فیه من التسامح باعتبار زیادة الظلّ بالنسبة إلی ما فیها (2)علی ما مرّ لحمله علی رعایة الاحتیاط بالنسبة إلی أوائل الأوقات المذکورة (3)إذ بعد مصیر[/15 B ]الفیء بالقدر المذکور فی الحدیث لیحصل القطع بدخولها،و علی الثانی یجب توجیه ما فیه من المساهلة باعتبار نقصان الظلّ بالقیاس إلی ما فیها (4)کما مرّ بحمله علی ملاحظة الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة.

[وجه الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة]

و وجه الاحتیاط حینئذ أنّ الظلّ فی الکوفة و إن لم یبلغ بهذه النهایة من النقصان،بل هو ثمة فی أوّل السرطان و الجدی کما عرفت أزید ممّا ذکر فی الحدیث؛إلاّ أنّ تقدیر دخول الوقت قبل الدخول کما هو مقتضی نقصان الفیء المذکور (5)عن المقدار الحاصل فی الکوفة بملاحظة الساعات الماضیة لبلوغ الفیء قدمین أو أربعة أقدام،أو بقدر القامة[أو] القامتین یوجب العلم بعدم وقوع الفعل فی آخره خارج الوقت،إذ اعتبار تقدیم أوّل الوقت عمّا هو أوّل فی نفس الأمر یستلزم اعتبار تقدیم آخره عمّا هو آخر کذلک و إذن فالمکلّف الناظر المعتبر لهذا الاعتبار لا یوقع الفعل فی خارج الوقت یعنی أنّ المکلف فی زمن یقرب من آخر الوقت یقدّر فی نفسه أن الفیء فی أوّل الزمان لو کان بقدر نصف قدم

ص:119


1- (1)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده الشیخ حسن بن الشهید الثانی فی منتفی الجمان،ج 1، ص 394،و ما فی هامش الوافی من تعلیقات المحقق السیّد أبی الحسن الشعرانی قدّس سرّه.
2- (2)) -أی حال المدینة.
3- (3)) -و هی آخر وقت فضیلة الظهر و نوافلها و الأوّل و الآخر من وقت فضیلة العصر و نوافلها.«منه».
4- (4)) -أی فی الکوفة.
5- (5)) -أی فی الحدیث.

مثلا لکان هذا الزمان آخر الوقت و حینئذ لا یؤخّر الفعل عن هذا الزمان و یعلم قطعا أنّه وقع فی الوقت لا فی خارجه.

[وقوع نظیر هذا الاحتیاط فی بعض الأخبار]

و نظیر هذا الاحتیاط قد وقع فی بعض الأخبار مثل الحدیث القوی (1)[/16 A ]الذی رواه الشیخ فی التهذیب

عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا یصلّی من النهار شیئا حتی تزول الشمس،فإذا زال النهار قدر إصبع صلّی ثمانی رکعات...»الحدیث (2)فإنّ الظاهر أنّ اعتبار زیادة الإصبع طولا أو عرضا علی الاحتمالین لرعایة الاحتیاط فی دخول الوقت.

[ما یقال فی المقصود من الحدیث]

هذا و ربّما یقال:إنّ المقصود من الحدیث بیان الفائدة الأولی یعنی أوّل الزوال و أوّل وقت فضیلة الظهر و نوافلها.

و علی هذا یجب حمله علی بیان حکم المدینة المشرفة لیناسب الاحتیاط،إذ ملاحظه زیادة الفیء المذکور فیه علی ما هو الواقع فی المدینة و رعایتها یوجب القطع بدخول الوقت عند حصول هذا القدر من الزیادة.

و لا یجوز حمله علی حکم الکوفة لأنّه یخالف الاحتیاط،لما علمت أنّ الظلّ فی أوّل الزوال فی الکوفة أزید من المذکور فی الحدیث،و لا ینتهی فیها إلی هذا النقصان فقضیة الاحتیاط رعایة الزائد علی ما فی الکوفة لا الناقص عنه فالأحسن حمله علی الفائدة الثانیة مع رعایة الاحتیاط بالنسبة إلی أوّل الوقت إن کان المراد بیان حکم المدینة المشرّفة،أو آخره إن کان المقصود بیان حکم الکوفة،و کما یجوز.

ص:120


1- (1)) -سلسلة السند کلّهم موثقون أجلاء سوی موسی بن بکر فإنّه واقفی،له کتاب کما فی رجال الشیخ الطوسی[ص 343،الرقم 5108]فبهذا الاعتبار یکون الحدیث قویّا«منه».
2- (2)) -التهذیب،ج 2،ص 262،ح 82.

ثمّ إنّه لما کان بلدنا أصبهان (1)[/16 B ]مقاربا بالکوفة بحسب العرض و الظلّ فی أوّل السرطان و الجدی و غیرهما یجری فیه أیضا (2)حکم الحدیث بالحمل علی رعایة الاحتیاط فی آخر الوقت بمثل ما بیّنا فی حال الکوفة.

و علی أی حال (3)فیجب أن یعلم أن هذا الحکم التقریبی کما أنّه لا یشمل جمیع البلدان و الأمصار فکذلک یختلف اختلافا یسیرا بمرّ الدهور و الأعصار (4)لأنّ السنة الشمسیة عند أهل الروم الدائرة علی شهورهم المذکورة ثلاثمائة و خمسة و ستّون یوما و ربع یوم من غیر زیادة و نقیصة و هو مبنیّ علی مقتضی رصد أبرخس (5)کما عن بعض أفاضل الأزکیاء،مع أنّ الأمر لیس کذلک فی نفس الأمر علی ما حکی عن المتأخرین،بل الزائد من ثلاثمائة و خمسة و ستین ینقص من الربع بعدة دقایق زمانیة مختلفة بحسب الإرصاد

ص:121


1- (1)) -فی القاموس[المحیط،ج 2،ص 294-295]:أصّت الناقة تؤص و تئص اشتدّت لحمها- إلی أن قال:-و منه أصبهان أصله-أصَتُ بها أی سمنت الملیحة،سمیّت لحسن هوائها و عذوبة مائها و کثرة فواکهها فخففت،و الصواب أنّها أعجمیة و قد یکسر همزها و قد تبدل بائها فاء و أصلها إسپاهان أی الأجناد لأنّهم لما دعتهم نمرود إلی محاربة من فی السماء کتبوا فی جوابه «اسپاهان نه که با خدا جنگ کند»أی هذا الجند لیس ممّن یحارب اللّه،انتهی کلام القاموس؛ و علی الثانی ینبغی أن یکتب اسپاهان بالسین المهملة دون الصاد کما هو المعهود بین الناس،من کلام السیّد(ره)فی حاشیته علی مطالع الأنوار«منه قدّس سرّه».
2- (2)) -انظر:مقامع الفضل،ج 2،ص 279،الرقم 868.
3- (3)) -أی سواء حمل الحدیث علی المدینة المشرّفة،أم علی الکوفة للاحتیاط فی أوّل الوقت فی الأول و فی آخره فی الثانی(منه).
4- (4)) -انظر:منتفی الجمان،ج 1،ص 394.
5- (5)) -الحکیم أبرخس الزفنی الراصد صاحب کتاب أسرار النجوم فی معرفة الدول و الملل و قیل هو أستاذ بطلیموس؛و قال الشیخ البهائی قدّس سرّه فی الحدیقة الهلالیة[ص 160]نقلا عن فرج المهموم للسیّد بن طاوس[ص 151]قولا بأنّهما(-أبرخس و بطلیموس)کانا من الأنبیاء.-انظر الفهرست لابن ندیم،ص 432؛کشف الظنون،ج 1،ص 84.

ففی بعضها القدر الناقص سبع دقایق کرصد (1)محمّد شاه (2)علی ما یستفاد من التقاویم المستخرجة منه،و فی بعضها احدی عشرة دقیقة و هو محکی عن رصد البتانی (3)، و الظاهر من المحکیّ عن رصد بطلیموس (4)أنّه خمس دقایق.

و الحاصل عن الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستّون یوما لا یبلغ الربع التامّ کما بنی علیه الرومیون.

و علی هذا فما عدّه أهل الروم سنة فهو علی الرصد الأوّل سنة و سبع دقایق زمانیة.

ص:122


1- (1)) -الظاهر أنّ مراد المصنّف من«رصد محمّد شاه»هو زیجه لأنّ الرصد فی اصطلاح الفلکیین اسم لموضع تعیّن فیه حرکات الکواکب،و الزیج اسم لکلّ کتاب یتضمّن جداول فلکیة یعرف منها سیر النجوم و یستخرج بواسطتها التقویم سنة سنة،(انظر:المعجم الوسیط،ج 1،ص 348 و 409).و بیان أوضح:الزیج معرّب کلمة«زیگ»الفارسیة،هو اسم للخیوط المختلفة بالقصر و الطول التی یرتبها النقاشون علی و کیفیات خاصّة من الاستقامة و الانحناء و التدویر و غیرها من الأوضاع لیکون دستورا لحیاکة الحائکین للأثواب المنقوشة،و لا بدّ لهم من رعایته حتی یتقن صنایعهم علی النحو المطلوب منهم فاستعیر«زیک»لهذا الکتاب لوجود المشابهة الصوریة بینهما کما هو ظاهر،و کذا المشابهة المعنویة لأنّ الزیج أیضا دستور للمنجمین فی معرفة تقویمات الکواکب و استخراج مواضع السیّارات فی کلّ یوم من السنة و بیان اقتراناتها و الخسوف و الکسوف و الطلوع و الغروب و طوالع السنة و الفصول و غیر ذلک مما یحدث فی کلّ سنة فالمنجّمون یستخرجون جمیع ذلک من الزیجات...».الذریعة،ج 4،ص 398.
2- (2)) -«زیج محمّد شاهی:[زیج]ألّف باسم السلطان محمّد شاه الغازی الهندی(المتوفّی 1161 ق)،و هذا الزیج فارسی مرتّب علی ثلاث مقالات،و قد تمّم بمباشرة السیّد نعمة اللّه بن السیّد نور الدین بن السیّد نعمة اللّه الجزائری التستری(المتوفّی 1151 ق)فی شاه جهان آباد فی یوم الاثنین أوّل ربیع الآخر 1140 ق».انظر:الذریعة،ج 4،ص 401 و ج 12،ص 88،الرقم 580.
3- (3)) -أبو عبد اللّه محمّد بن جابر بن سنان الحرانی البتانی المعروف ببطلیموس العرب و کان أصله من حرّان،صابیا،له من الکتب کتاب الزیج،المتوفی سنة 317 ق،انظر الفهرست لابن ندیم، ص 444،وفیات الأعیان،ج 5،ص 164-167،دروس فی معرفة الوقت و القبلة،ص 29.
4- (4)) -بطلیموس؛من حکماء الیونان و صاحب کتاب المجسطی المعروف.انظر:الفهرست لابن ندیم ص 430.

و علی الثانی سنة و إحدی عشرة دقیقة کذلک.

و علی الثالث سنة و خمس دقایق کذلک.

[/17 A ]و من البیّن أنّ الشمس تتحرّک فی هذا الزمان الناقص عن الربع بحرکتها الخاصّة من الجزء الأوّل من البرج إلی جزئه الثانی،و هکذا و إن کانت تلک الحرکة فی غایة القلّة،و بهذا القدر من الحرکة الیسیرة فی کلّ سنة یختلف الحکم المذکور (1)بمرّ الدهور.

نعم إن کان مقتضی رصد أبرخس و حساب الروم حقّا مطابقا للواقع یکون الحکم عامّا شاملا لجمیع الأزمان بغیر اختلاف،إلاّ أنّ الأمر لیس علی هذا و حینئذ فینبغی أن یفرض التفاوت المذکور قدرا معیّنا بحسب رصد من الأرصاد.

[فروع فی المقام و المقدّمات الخمسة لها]

ثمّ یتفرّع علیه ما یحصل من الاختلاف فی الأزمنة المتطاولة،و تحقیق ذلک یستدعی رسم مقدمات:

الأولی: أنّ ساعات الیوم و لیلته (2)أربع و عشرون و کلّ ساعة ستّون دقیقة فکلّ یوم و لیلته ألف و أربعمائة و أربعون دقیقة حاصلة من ضرب أربع و عشرین فی ستین (3)

الثانیة: أنّ خمس عشرة درجة من الأجزاء الفلکیّة تساوی ساعة من ساعات الأیّام و کلّ درجة منها یساوی أربع دقایق من دقایق الساعات.

الثالثة: أنّ حرکة الشمس فی کلّ یوم و لیلة تقرب من درجة واحدة و إن اختلفت سرعة و بطوء.

الرابعة: أنّ المدة من زمان مولانا الصادق علیه السّلام إلی زمانا هذا-الذی الذی هو سنة ألف

ص:123


1- (1)) -و هو کون الفیء علی نصف قدم فی صنف حزیران...».«منه».
2- (2)) -فی المخطوطة«الیوم بلیلته»بدل«الیوم و لیلته».
3- (3)) -«1440»یحصل من ضرب ساعات الیوم و لیلته[-24]علی دقائق کلّ ساعة[60] و علی المحاسبات الهندیة هکذا:1440 24*60

و مائتین و ست و ستین-و ألف و مائة و ثمان عشرة سنة(1118)تقریبا،إذ انتقاله -علیه الصلاة و السلام-[/17 B ]کان فی سنة مائة و ثمان و أربعین(148)من الهجرة المبارکة -علی هاجرها ألف ألف السلام و التحیّة- (1)

الخامسة: أنّک قد عرفت سابقا علی سبیل التفصیل أنّ حرکة الشمس فی البروج الاثنی عشر مختلفة،فهی فی النصف الأوّل منها أبطأ منها فی النصف الأخیر،لأنّ مدة مکثها فی الحمل إلی أوّل المیزان مائة و سبعة و ثمانون یوما تقریبا،و فی المیزان إلی آخر الحوت مائة و ثمانیة و سبعون یوما کذلک.

[التعرّض لتوضیح الفروع]

إذا تمهّدت تلک المقدّمات فلنفرض لتوضیح المرام أیّام السنة علی ما یقتضی رصد محمّد شاه المستخرجة منه التقاویم لدی المتأخّرین و هی ثلاثمائة و خمس و ستّون یوما و خمس ساعات و تسع و أربعون دقیقة و خمس عشرة ثانیة و ثمان و أربعون رابعة کما صرّح به مولانا مظفّر الجنابذی (2)فی شرحه علیه«بیست باب»نظام الدین عبد العلی- البیرجندی (3)فی موضع بیان التاریخ الجلالی و عبّر عنه بالتاریخ الشمسی الحقیقی فالکسر الزائد علی الأیّام بناء علی هذا ینقص عن ربع یوم بقدر إحدی عشرة دقیقة

ص:124


1- (1)) -ألف:سنة تألیف الرسالة-1266 ق ب:سنة شهادة مولانا الإمام الصادق علیه السّلام-148 ق ج:الفاصلة بین زمانین-1118 1118 148-1266
2- (2)) -المولی مظفّر المنجّم الجنابذی المتوفی 1038 ق و له کتاب«شرح بیست باب»فی معرفة التقویم فرغ منه سنه 1005 ق و قد طبع فی إیران سنه 1271 ق و علی ظهره نقلا عن خطّ الشیخ البهائی تقریظ فی الثناء علی الشرح و الشارح تاریخ سنة 1023 ق.انظر:الذریعة،ج 13،ص 131،الرقم 433.
3- (3)) -بیست باب فی معرفة التقویم للمولی نظام الدین عبد العلّی بن محمّد البیرجندی،المتوفّی سنة 934.فرغ منه سنة 883 ق،طبع بإیران مکررا؛راجع:الذریعة،ج 3،ص 188،الرقم 671.

زمانیة تقریبا فالسنة الرومیة تزید علی السنة المطابقة لهذا الرصد بقدر إحدی عشرة دقیقة،و هذا یوجب اختلاف الحکم المذکور فی الحدیث بالنسبة إلی زماننا هذا،و إذا أردت معرفة قدر الاختلاف فاضرب الإحدی عشرة فی ألف و مائة و ثمان عشرة[1118]سنة التی هی المدّة الفاصلة بین زمان صدور الحکم و الزمان الذی نحن فیه لیحصل اثنی عشر ألفا و مائتان و ثمانیة و تسعون [12298]هکذا (1):

ثمّ اقسم الحاصل علی ألف و أربعمائة و أربعین[1440] الذی هو عدد دقایق یوم و لیلته فخارج القسمة هی عدد أیام یتأخّر بقدرها نصف حزیزان عن زمان صدور الحکم و هی ثمانیة أیّام و نصف یوم بالتقریب کما یشهد به هذه الصورة (2)فنصف حزیزان فی زماننا هذا متأخّر عن

ص:125


1- (1)) -و تکون علی المحاسبات الهندیة هکذا: 12298 11*1118
2- (2)) -ما فی المخطوطة هکذا و لعلّ الصحیح ما أضبطناه.

زمان صدور الحکم فنصف حریزان فی زماننا هذا متأخّر عن زمان صدور الحکم بثمانیة أیّام و نصف یوم تقریبا و قد عرفت فی المقدمة الثالثة أنّ حرکة الشمس بحرکتها الخاصّة فی کلّ یوم تقرب من درجة و قد کانت حین صدور الحکم فی أوّل السرطان مطابقا لنصف حزیران ففی زماننا هذا تکون فی منتصف حزیران فی الدرجة التاسعة من السرطان،و قس علی ذلک سایر البروج بالنسبة إلی بواقی المشهور الرومیة إلی أن ینتهی الأمر إلی أیار،و باعتبار اختلاف أیام الشهور الرومیة و کون أغلبها أحد و ثلاثون یوما و اختلاف حرکة الشمس سرعة و بطوء علی وجه علم فی المقدمة الخامسة بتفاوت درجات البروج فی منتصف[/18 B ]الشهور الرومیة المتوسطة بین حزیران و أیار حتی أنّها فی النصف من تموز تکون فی الدرجة الثامنة من الأسد، و فی النصف من آب[تکون]فی[الدرجة]السابعة من السنبلة،و فی النصف من أیلول [تکون]فی[الدرجة]الثامنة من المیزان،و فی النصف من تشرین الأوّل[تکون]فی [الدرجة]السابعة من العقرب،و فی النصف من تشرین الآخر[تکون]فی[الدرجة] التاسعة من القوس،و فی النصف من کانون الأوّل[تکون]فی[الدرجة]التاسعة من الجدی،و فی النصف من کانون الآخر[تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الدلو،

ص:126

و فی النصف من الشباط[تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الحوت،و فی النصف من آذار[تکون]فی[الدرجة]العاشرة من الحمل،و فی النصف من الشباط [تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الحوت،و فی النصف من آذار[تکون]فی [الدرجة]العاشرة من الثور،و فی النصف من أیار[تکون]فی[الدرجة]العاشرة من الجوزاء،و الذی یدلّک علی صحّة ما ذکرنا من تلک الاختلافات فی البروج و الشهور ما حکاه العلاّمة المجلسی-عطر اللّه مرقده-فی بحار الأنوار (1)عن السیّد الداماد قدّس سرّه أنّه قال:«الشمس فی زماننا هذا درجة تقویمها فی النصف من حزیران بحسب التقریب، الثالثة من سرطان،و فی النصف من تموز،الثانیة من الأسد،و فی النصف من آب، الأولی من السنبلة؛و فی النصف من أیلول،الثانیة من المیزان،و فی النصف من تشرین الأوّل،الأولی من العقرب،و فی النصف من تشرین الآخر،الثالثة من القوس؛ و فی[/19 A ]النصف من کانون الأوّل،الثالثة من الجدی؛و فی النصف من کانون الآخر،الخامسة من الدلو؛و فی النصف من الشباط،الخامسة من الحوت؛و فی النصف من آذار،الرابعة من الحمل؛و فی النصف من نیسان،الرابعة من الثور،و فی النصف من أیار،الرابعة من الجوزاء،و هذا الأمر التقریبی أیضا متغیّر علی مرّ الدهور تغییرا یسیرا»انتهی.

و الظاهر أن ما حقّقه-رحمه اللّه-مبنیّ علی مقتضی رصد یکون الکسر الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستون یوما أقلّ من الربع بخمس دقایق زمانیة،و کذلک یدلّ علی صحّة ما ذکرنا أیضا ما حکاه العلاّمة المعظّم إلیه قدّس سرّه عن بعض أفاضل الأزکیاء أنّه قال:

«إنّ حساب السنة الشمسیة عند الروم -کما مرّ-مبنیّ علی مقتضی رصد أبرخس فی کون الکسر الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستین یوما هو الربع التام؛و عند المتأخّرین علی الأرصاد المقتضیة لکونه أقلّ من الربع بعدة دقائق فیدور کلّ جزء من إحدی

ص:127


1- (1)) -بحار الأنوار،ح 79،ص 370.

السنتین فی الأخری بمرّ الدهور،فإذا کان نصف حزیران مطابقا لأوّل السرطان-مثلا -فی زمان کما یظهر من الروایة أنّه کان فی زمن الصادق علیه السّلام کذلک یصیر فی هذه الأزمان علی حساب المتأخّرین موافقا تقریبا للدرجة الثالثة من السرطان علی رصد بطلیموس،و التاسعة منه علی[/19 B ]رصد البتانی،و ما بینهما علی سائر الأرصاد،و علی هذا القیاس فإن کان حساب الروم حقّا مطابقا للواقع فلا یختلف حال الأظلال المذکورة فی الروایة بحسب الأزمان فیکون الحکم فیها عاما؛و إن کان حساب بعض المتأخّرین حقّا فلا بدّ من أن یکون حکمها خاصّا ببعض الأزمنة و لا بأس بذلک کما لا بأس بکون حکمها خاصّا ببعض الأزمنة،و لا بأس بذلک کما لا بأس بکون حکمها مختصّا ببعض البلاد دون بعض کما عرفت،و هکذا حال کلّ ما یتعلّق ببعض هذه الشهور فی زمن النبی و الأئمة-صلوات اللّه علیهم-مثل ما روی عنهم من استحباب اتّخاذ ماء المطر فی نیسان بآداب مفصّلة فی الاستشفاء،فإنّ الظاهر أنّ نیسان الذی مبدؤه فی زماننا مطابق لثالث و العشرین من فروردین الجلالی إذا خرج بمرور الأیّام عن فصل الربیع أو أوائله مطلقا و انقطع فیه نزول المطر انتهی زمان الحکم المنوط به فلا یبعد علی ذلک احتمال الرجوع فی العمل المذکور إلی أوائل الربیع التی کانت مطابقة فی زمنهم علیهم السّلام لنیسان و العلم عند اللّه و أهله» (1)

و مقتضی رصد محمّد شاه أنّه یتأخّر الشهور الرومیة عن الشهور الجلالیة التی علیها مدار السنة الشمسیة الحقیقیة فی کلّ مائة و ثلاثین سنة بمقدار یوم واحد تقریبا و الشمس منه تنتقل من موضعها بقدر درجة کذلک،و الظاهر أنّ هذا الرصد مطابق لرصد[/20 A ]بطلیموس،و کیف کان فقضیّة هذا الرصد أنّ أوّل نیسان فی زمن

ص:128


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 371؛و حلول استحباب اتخاذ ماء المطر فی نیسان انظر: مهج الدعوات،ص 355؛مستدرک الوسائل،ج 17،ص 32،ح 5.

الرسول صلّی اللّه علیه و آله قد کان فی منتصف حزیران مطابقا للدرجة السادسة من السرطان و هذا ممّا لا یکاد یصحّ فتأمّل جدّا.

قد اختتمت الرسالة الموسومة باللؤلؤ المکنون بخط مؤلّفه تراب أقدام المحصّلین محمّد بن أبی الحسن الشهدادی المصاحبی المحمدیّة النائینی فی صبیحة خامس شوّال المکرّم من شهور سنة ست و ستین و مائتین بعد ألف 1266 ه

ص:129

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة

المصادر العربیة

1-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،للعلاّمة الحلّی،تحقیق الشیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

2-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،لقطب الدین البیهقی الکیدری،تحقیق إبراهیم البهادری، قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1416 ق.

3-الاعتقادات،للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،أصفهان،مکتبة العلاّمة المجلسی،1420 ق.

4-إقبال الأعمال،للسیّد بن طاوس،تحقیق جواد القیّومی الأصفهانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1414 ق.

5-البیان،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،بنیاد فرهنگی امام المهدی (عج)،1412 ق.

6-تنقیح المقال فی علم الرجال،للعلاّمة المامقانی،تحقیق و استدراک الشیخ محی الدین المامقانی،قم،مؤسسة آل البیت علیه السّلام،1423 ق.

7-جامع الأخبار،للشیخ محمّد السبزواری،تحقیق علاء آل جعفر،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1414 ق.

8-الجامع للشرائع،لیحیی بن سعید الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

9-الجمل و العقود،للشیخ الطوسی،تحقیق محمّد واعظزاده الخراسانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی«الرسائل العشر».

10-الحدیقة الهلالیة،للشیخ بهاء الدین العاملی،تحقیق السیّد علی الخراسانی،قم،مؤسسة آل البیت علیه السّلام،1410 ق.

ص:130

11-الخصال،للشیخ الصدوق،إعداد علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1403.ق.

12-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1412 ق.

13-دروس فی معرفة الوقت و القبلة،للعلاّمة حسن زاده الآملی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1406 ق.

14-دعائم الإسلام،للقاضی نعمان المصری،تحقیق آصف بن علی أصغر الفیضی،مصر، دار المعارف 1389 ق.

15-رسائل الشریف المرتضی،لعلم الهدی السیّد المرتضی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی الإشکوری،و السیّد مهدی الرجائی،قم،دار القرآن الکریم،1405 ق.

16-الرسائل العشر،للشیخ الطوسی،إعداد عدّة من الفضلاء،قم،مؤسسة النشر الإسلامی.

17-رؤیت هلال،(مجموعة الرسائل)،إعداد الشیخ رضا المختاری و الشیخ محسن الصادقی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1384 ش.

18-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،للمحقّق الحلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1408 ق.

19-طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال،للسیّد علی أصغر الجابلقی البروجردی، تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.

20-عوالی اللئالی،لابن أبی جمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء،1405 ق.

21-غنیة النزوح إلی علمی الأصول و الفروع،لابن زهرة الحلبی،تحقیق الشیخ إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام 1417 ق.

22-فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم،للسیّد بن طاوس،النجف الأشرف،الحیدریة، 1368 ق.

ص:131

23-الفهرست لابن ندیم،إعداد الدکتور یوسف علی طویل،بیروت،دار الکتب،العلمیّة، 1416 ق.

24-القاموس المحیط،لمجد الدین فیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

25-الکافی فی الفقه،لأبی الصلاح الحلبی،تحقیق رضا الأستادی،أصفهان،مکتبة أمیر المؤمنین علیه السّلام 1403 ق.

26-کامل الزیارات،لابن قولویه القمی،تحقیق بهراد الجعفری،طهران،نشر الصدوق، 1375 ش.

27-الکامل فی التاریخ،لابن أثیر الجزری،بیروت،دار الصادر،1385 ق.

28-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،للفاضل الآبی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1408 ق.

29-کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون،للحاجی خلیفة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،

30-اللمعة الدمشقیة،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ علی الکورانی،قم،دار الفکر،1411 ق.

31-مجمع الرجال،للمولی عنایة اللّه القهپائی،تحقیق السیّد ضیاء الدین العلاّمة، قم،إسماعیلیان،

32-المختصر النافع فی فقه الإمامیة،للمحقّق الحلّی،الطبعة الثالثة،طهران،مؤسسة بعثت، 1410 ق.

33-مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،للشیخ الطوسی،إعداد.محمّد علی الأنصاری.

34-مطالع الأنوار فی شرح شرایع الإسلام،للسیّد محمّد باقر الشفتی الشهیر بحجة الإسلام، أصفهان،مکتبة مسجد السیّد.

35-منتفی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،للشیخ حسن بن زین الدین العاملی، تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1362 ش.

ص:132

36-المهذّب،قاضی ابن برّاج،قم،مؤسسۀ النشر الإسلامی،1406 ق.

37-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،شیخ طوسی،قم،قدس محمّدی.

38-الوافی بالوفیات،لصفدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1420 ق.

39-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،لابن حمزة الطوسی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1408 ق.

المصادر الفارسیة

40-بیان المفاخر،للسیّد مصلح الدین المهدوی،أصفهان،مکتبة«مسجد السیّد»، 1368 ش.

41-تاریخ أصفهان،لجلال الدین الهمائی،إعداد ماهدخت همائی،طهران،هما،1381 ق.

42-تاریخ أصفهان،لمیرزا حسن خان الجابری،إعداد المظاهری،أصفهان،مشعل، 1378 ش.

43-تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمة الأطهار علیهم السّلام،للسیّد حجة الإسلام الشفتی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،أصفهان،مکتبة مسجد السیّد،1409 ق.

44-تذکرة القبور،للشیخ عبد الکریم گزی الأصفهانی،إعداد ناصر الباقری البیدهندی،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1371 ش.

45-تذکرۀ مدینة الأدب،لعبرت النائینی،طهران،مکتبة مجلس شورای اسلامی، 1376 ش.

46-دانشمندان و بزرگان اصفهان،للسیّد مصلح الدین المهدوی،تحقیق رحیم القاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،گلدسته،1384 ش.

47-رجال و مشاهیر اصفهان،للسیّد علی جناب،إعداد رضوان پور عصّار،اصفهان، 1385 ش.

ص:133

48-سخنان حسین بن علی علیه السّلام،لمحمّد صادق النجمی،الطبعة التاسعة،قم،مکتبة الإعلام الإسلامی،1381 ش.

49-سرّ الصلاة(معراج السالکین و صلاة الخاشعین)للإمام الخمینی،الطبعة العاشرة،طهران، مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1385 ش.

50-فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ جامع گوهرشاد،لجواد الفاضل،مشهد،مکتبة جامع گوهرشاد،1365 ش.

51-فهرست کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی،ج 17)،إعداد عبد الحسین الحائری،تهران 1384 ش.

52-فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی(ج 26)،إعداد علی الصدرائی الخوئی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1377 ش.

53-فهرست هزار و پانصد نسخۀ خطی،إعداد رضا الأستادی،قم مؤسسة إسماعیلیان، 1373 ش.

54-مقامع الفضل،للعلاّمة آقا محمّد علی الکرمانشاهی،قم،مؤسسة العلاّمة وحید البهبهانی،1421 ق.

55-مکارم الآثار،للمیرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،إعداد السیّد محمّد علی الروضاتی، اصفهان،نشر نفائس مخطوطات اصفهان.

ص:134

دیوان قدریّه

اشاره

غزل های عارفانه ای پیرامون شب های نورانی قدر

حکیم و فقیه متألّه آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمدی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه

اشاره

آنچه در این رسالۀ ذی قیمت به محضر بزرگان ادب و معرفت ارائه می گردد غزلیات شورانگیز و فرح بخش حکیم عارف مسلک و شاعر فقیه آیت اللّه حاج سید ناصر الدین حجت نجف آبادی می باشد که به خامۀ قلم آن سیّد بزرگوار در مقاطع مختلف زندگی پربرکتشان رنگ حیات گرفته و سروده شده است.زیبایی این سروده ها در آن است که شاعر وارستۀ آن،این اشعار را پیرامون شب های نورانی قدر و همه را نیز در شب های قدر سروده است و همین خصیصه بر غنا و ثروتمندی آن افزوده است.گو اینکه فضای

ص:135

معطّر و معنوی نزول ملائکه بر قلب مبارک حضرت ولی عصر علیه السّلام در ذائقۀ این سلالۀ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام نیز اثر کرده و از آسمان قلب ایشان بر قلم مبارکشان جاری گردیده است.

این اشعار در شناخت ابعاد معنوی آیت اللّه ناصر الدین حجت نجف آبادی اهمیّت ویژه ای دارد و شایسته بود به صورت مناسب به آن پرداخته شود.مشرب عرفانی آن بزرگوار در این غزلیات ظهور و بروزی ویژه دارد و غلبۀ حالات معنوی در سرودن آن و ریختن مضامین بلند معرفتی در غالب غزلیات تأثیری فراوان داشته است.به تعبیری دیگر انسان در متن این اشعار عصارۀ سیر و سلوک عارفان و فیلسوفان متأله شیعه را ذوق می کند و درس معرفت و توحید در محضر آخوند کاشی را از زبان این شاگرد شیرین سخنش می آموزد.از آیات و روایات برداشت های توحیدی لطیفی نموده و در غزل های شورانگیزش از کلام وحی و مظاهر مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ (1)-که درود خدای بزرگ بر آنان باد-به شایستگی فیض برده است.در اینجا لازم است برای مشخص شدن ارزش این مجموعه به آن بپردازیم.

در غزل چهاردهم فرماید:

از فراز کوه عقل آیی چو اندر دشت روح

هر طرف«جنات تجری تحتها الانهار»هست

در غزل نوزدهم فرماید:

در هوای مژدۀ«احببته»دل دادگان

جدّ و جهد امشب پی قرب نوافل می کنند

در غزل سی و سوم فرماید:

ص:136


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نجم/آیۀ 3.

سوخت جان سید ناصر ز نار«لا اله»

تا دمید از مشرق دل نور«الا اللّه»عشق

در غزل سی و چهارم فرماید:

عشق بگزین ای بلند اختر که فرّ عشق برد

با پر همت محمّد را به أَوْ أَدْنیٰ عشق

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ نشنود موسای جان

خلع نعلین تعلّق گر نکرد از پای عشق

همچنین در غزل سی و هفتم می فرماید:

مصقل«لا»را به قوّت آن قدر بر دل زنم

تا که دل را مستعدّ جلوۀ«الاّ»کنم

طور قلبم چون شود از نور«الاّ»منصدع

بی خود از«انا»شوم تأویل«انزلنا»کنم

باری از این گوهرها و برداشت های لطیف معرفتی در غزلیات و دیگر اشعار ایشان کم نیست و نشان از منزلت آن سیّد بزرگوار دارد.حال که عنان قلم گسیخته شد و سمند سخن به عرصه فضائل نورانی سلالة السادات حضرت سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی باریافت،کلام را با ابیاتی از غزل چهلم که معارفی بلند از توحید حضرت سبحان را دربردارد،به پایان می بریم.از سخن و سرودۀ شاعر معرفت کیش در این غزل به دست می آید که وی در حالی از مشاهدات قرار می گرفته و از عوالم غیبی اسراری را به عیان شهود می کرده است و او همۀ این حقایق را در زمان حیاتش کتمان کرده است و پس از رحلتش با جمع آوری برگ نوشته هایش این اثر نورانی به دست ما

ص:137

رسیده است.اکنون چند بیتی از این غزل را به گوش جان می شنویم و به زبان حقیقت واگویه می کنیم:

هر زمان می آیدم اشکال غیبی در نظر

رنگ رنگ و گونه گون، یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ

طوطی جان در قفس گاهی به بالا گه به زیر

می پرد«هوهو»کنان«و النّاس حولی غافلون»

گاه بهرم می کند ز«انا»و«انزلنا»شرح

وز جنون خواهد کند توضیح بطنی از بطون

گوید آن روزی که بد ایام،در آن روز شب

و آن شبی بد تار و روشن تو نمی دانی که چون

بد کتاب اللّه یکسر جمع در حرف الف

و آن الف هم بود ناپیدا و مستور از عیون

همزه ظاهر گشت و شد بهر الف نایب مناب

همچنین قائم مقام او است در کل قرون

نقطه آمد در تنزّل وز پی قوس نزول

رسم قوسی کرد و نام قوس او گردید نون

همزه شد مکسور و آنگه سوی نون آورد رو

چون قلم در جنبش و نون چون دواتی در سکون

نون ساکن شد مشدّد تا گشاید سر به فتح

تا به فتح سر دهد مدّ مداد از دل برون

ص:138

فتحه چون اشباع شد ز اشباع ظاهر شد الف

برد نون را فتحه بالا تا الف شده رهنمون

با الف چون متصل شد نون به اوج خود رسید

لفظ انا تا به این جا آمد از این ها برون

دیوان قدریّه در سال 1335 ش در اصفهان در مجموعۀ اشعار ایشان به همت برادرزاده آن جناب حضرت حجة الاسلام حاج سیّد حسن حجتی(ره)عرضه شده است و الحق باید گفت سعی و همتشان مشکور باد.اما آن چاپ با همۀ سعی و تلاشی که شده غلطهای زیادی پیدا کرده است و چون برگ نوشته های اشعار نیز موجود نیست چاپ تصحیح شدۀ آن را در حال حاضر در عرصه احیاء تراث ضروری می نمود.

در این تحقیق گذشته از اصلاح اشکال های اشعار و انجام حروف نگاری جدید دو کار اساسی دربارۀ این رساله انجام داده ایم:اوّل؛شرح حال آن بزرگوار را در ابتدای رساله آورده ایم و سعی کرده ایم ابعاد شخصیتی ایشان را تا حد امکان روشن نماییم.

دوّم،آیات و روایاتی را که مؤلف بزرگوار در متن به آنها استناد کرده و یا اشاره فرموده اند در پاورقی توضیح داده و منابع آن را بیاوریم.علاوه بر این لغات کلیدی و اصطلاحات ادبی و عرفانی اشعار را در حد توان و مجال این رساله توضیح داده ایم.

این توضیح را در اینجا اضافه کنم:بخشی از غزل ها از سوی سرایندۀ بزرگوار آن مشخص شده است که در چه شبی از شبهای قدر سروده شده است و بخشی دیگر را فقط می دانیم سرودۀ شب قدر است.این توضیح را در ابتدای هر غزل آورده ایم.

خواهش کمترین از اهل ادب و توجه این است که اگر قصور و تقصیری در این رساله انجام گرفته تذکّر دهند و اگر پیشنهادی در تکمیل آن یا توضیح بیشتری در نظر

ص:139

مبارکشان دارند برای ما ارسال دارند.از همۀ کسانی که ما را مورد لطف خویش قرار می دهند پیشاپیش سپاسگزارم.همچنین از همۀ کسانی که نظر تشویق و همکاری و مساعدتشان به این رساله رنگ حیات بخشیده تقدیر و تشکر می کنم.خداوند را به پاس این توفیق سپاس می گویم و از درگاه احدیتش توفیق معرفت و عاقبت به خیری خواستارم.

و السلام

مرکز تحقیقات مهر خوبان

محمّد جواد نورمحمدی

جمعه 29 ذی الحجّه 1427

ص:140

شرح حالات و زندگی حکیم متألّه آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی

اشاره

حکیم متألّه و وارسته حضرت آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت حسینی نجف آبادی از شخصیت های بلند منزلت نجف آباد است.حیات این فرزانۀ آسمان علم و معرفت متأسفانه در جایی به صورت مناسب نگارش نشده است و به همین جهت ما در این مقال در حد امکان به بررسی و تحقیق ابعاد شخصیتی ایشان می پردازیم.

والد حکیم

نام آن جناب بنابر آنچه خود در اوّل کتاب«خلیجة المقال»از کتاب های کتابخانۀ شخصی اش نگاشته،سیّد ناصر الدین حسینی فرزند سیّد هاشم فرزند سیّد حسین نجف آبادی مشهور به حسین آبادی است.پدرش آقا سیّد هاشم حسینی نجف آبادی نیز از علمای این دیار بوده است که گویا به دستور یکی از علمای اصفهان برای تبلیغ به روستای اشترجان (1)فرستاده شده است.از آقا سیّد هاشم حسینی تفسیری از سورۀ

ص:141


1- (1)) -اشترجان(اشترگان)جزء منطقه لنجان که تا شهر اصفهان 36 کیلومتر و تا پیربکران 12 کیلومتر فاصله دارد،واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده که در آنجا اشتر زیاد بوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی که اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته اند و یا اینکه در لهجۀ قدیم اصفهان جیم و کاف فارسی شبیه یکدیگر تلفظ می شده است.(آثار ملی اصفهان/ص 822،ابو القاسم رفیعی-

جمعه به صورت خطّی باقی مانده است که بنابر اطلاعات بنده در کتابخانۀ آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نگهداری می شود.

از پدر آن جناب اطلاعات افزون تری در دست نیست.

تولد و حیات علمی

حکیم سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی بنابه تصریح خویش در نامه ای (1)در سیزدهم رجب سال 1297 قمری مطابق سال 1257 شمسی (2)پا به عرصۀ خاک نهاد.

آن جناب در نجف آباد رشد کرد و پس از آن وارد حوزۀ تحصیل علم و معرفت و تلاش گردید.پدر،اولین استاد زندگی اش شد و هم چنانکه ادب را از او فراگرفت، خواندن و نوشتن و نیز مقدمات علوم اسلامی را در محضرش آموخت.وی پس از این مقدار تحصیلات راهی حوزه باشکوه اصفهان گردید و علوم اسلامی را در آن جا پی گرفت.حوزۀ آن روز اصفهان جوشش و رونق فراوانی داشت و انسان های والایی در آن مشغول تحصیل و تکمیل مراتب انسانیّت بودند.ایشان در حوزۀ اصفهان پس از گذراندن ایّامی به درس آقا سیّد محمد باقر درچه ای (3)و آخوندکاشی 4حاضر شد 5و از

ص:142


1- (1)) -کپی این نامه نزد نگارنده موجود است.
2- (2)) -آیت اللّه مرعشی در حاشیۀ خود بر تذکرة القبور علاّمه گزی تاریخ تولّد ایشان را سال 1358 ذکر کرده که بنابر نقل مستند داخل متن،نادرست است.
3- (3)) -آیت اللّه محمد باقر درچه ای از اکابر علما و مجتهدین و اعاظم فقها و مدرسین اصفهان است.وی در سال 1264 قمری متولد شد و عمدۀ تحصیلاتش را در اصفهان از محضر آقا میرزا محمد باقر چهار سوقی و میرزا محمد حسن نجفی و میرزا ابو المعالی کلباسی بهره برد. ایشان در نجف اشرف نیز نزد میرزا محمد حسن شیرازی و حاج میرزا حبیب اللّه رشتی و حاج سید حسین کوه کمره ای به شاگردی نشست و از محضر استادان حوزۀ نجف فیض برد.وی-

خرمن پرفیض آنان بهره های فراوان برد و جانش را به زلال علم و معرفت آرامش بخشید.

پس از آن به قم و مشهد مهاجرت کرد و در هریک از این دو شهر مدتی ماند و از سرآمدان حوزه های قم و مشهد بهره مند گردید.وی پس از آن راهی حوزۀ بزرگ

ص:143

فقاهتی شیعه؛نجف اشرف؛گردید و در جوار مولی الموحدین علی علیه السّلام با استمداد از روحانیّت آن مکان مقدّس به تحصیل و تکمیل مراتب علمی و معنوی پرداخت. (1)آن جناب پس از آن که از اساتید حوزه های مختلف استفاده کرد،به نجف آباد بازگشت و در ارشاد خلق دامن همّت به کمر زد.مورّخان دربارۀ زمان سکونت وی در نجف آباد نکته ای برای ما بازگو نکرده اند و متأسفانه از تحولات دوران تحصیل و چرایی مهاجرت ایشان به حوزه های مختلف نیز اطلاعی در دست نیست.

در نوشته ای که آن را در میان کتاب های کتابخانه اش یافته ایم دربارۀ تحصیلات و مدارج علمی خویش مدارکی را آورده اند.این نوشته نامه ای است که در پی درخواست شرح حالی توسط یکی از مجلات اصفهان قلمی شده است.

وی در بخشی از آن نوشته چنین مرقوم فرموده اند:«اگر برای ترجمۀ حالم اطلاع بیش تری لازم باشد،به چشم غیر،حال خود را دیده و با کمال انفعال عرض می کنم که این بنده در اکثر علوم شرعیّه و عقلیّه و قدیمه و جدیده دست انداخته و به قدر خود سهمی اندوخته ام و در حکمت و شرعیات و طب و غیره اجازه ها داشته و پا از مقام تقلید بالاتر گذاشته ام و کتاب«حجة البالغه»که در جواب نبیل زادۀ بهایی نوشته ام و به طبع رسیده یک درجه معلومات این بنده را معرفی می نماید.آه آه که از نوشتن این چند جمله خجل و نادم شدم...» (2)

این نامه درحالی که اطلاعات گرانبهایی را دربارۀ زوایای پنهان زندگی این حکیم فرزانه دربردارد،نمایی از عظمت روحی و ابعاد اخلاقی و صفای ضمیر آن حکیم را نیز نشان می دهد.متأسفانه از اجازاتی که در این نامه آمده است نیز اطلاعی نداریم و اگر به دست می آمد بسیار گرانبها و ذی قیمت و روشنگر بود.بنده چنین حدس می زنم اگر هم

ص:144


1- (1)) -برخی از این نکات از مضامین و مطالب دیوان اشعار آن جناب بدست آمده است.
2- (2)) -اصل این نامه نزد نگارنده موجود است.

اکنون نیز تحقیقات میدانی مناسبی در زادگاهش نجف آباد شروع شود باز ممکن است بخشی از زوایای تاریک زندگی ایشان روشن گردد.

مکانت توحیدی و معرفتی

از نکاتی که می تواند ما را در شناخت ابعاد علمی و معرفتی ایشان یاری کند چند جمله ای است که اول یکی از کتاب های خویش آورده است.این کتاب«مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام»اثر عارف شیعی حافظ رجب برسی (1)است.این عارف شیعی چنان مجذوب مقامات امیر المؤمنین علیه السّلام و غرق در توجه به انوار امیر المؤمنین علیه السّلام بوده که در سخنان خود مورد طعن برخی از عالمان اسلامی قرار گرفته و او را متهم به غلوّ کرده اند.البته علاّمۀ امینی در«الغدیر» (2)و نیز آیت اللّه سیّد محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب«روح مجرد» (3)دفاع شایسته ای از ایشان نموده و تهمت های وارده به شیخ عارف حافظ رجب برسی را رد کرده اند.

ص:145


1- (1)) -حافظ شیخ رضی الدین رجب بن محمّد بن رجب برسی حلی از عرفا و فقهای امامیّه است علاوه بر فضل واضح او در فن حدیث و تقدّم وی در ادب و سرودن شعر و علوّ رتبۀ شعری او و تضلّع او در علم حروف و اسرار آن و استخراج فوائد آن،-و بدین جهت کتب او پر است از تحقیق و دقّت نظر-در علم عرفان و علم حروف مسلک ویژه ای دارد همچنانکه در ولایت و محبت ائمه دین علیهم السّلام آراء و نظریّاتی دارد که جمعی از مردم آن را نمی پسندند و وی را رمی به مرتبۀ غلو کرده اند الاّ اینکه باید دانست:حق مطلب این است که همۀ آنچه را که وی برای ائمه علیهم السّلام اثبات کرده پائین تر از مرتبه غلو است.عارف شیعی حافظ رجب برسی دارای تألیفاتی است از جمله:الدّر الثمین فی خمسمائة آیة نزلت فی مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام،رسالة فی الصلوات علی النبی و آله المعصومین،رسالة مختصرة فی التوحید،کتاب الألفین فی وصف سادة الکونین.آن جناب تا سال 813 ق در قید حیات بوده است.گزیده و ترجمه از الغدیر، ج 7،ص 33-68.
2- (2)) -الغدیر،علاّمه امینی،ج 7،ص 33-68.
3- (3)) -روح مجرد.

با توجه به این نکات سخنی را که مرحوم حجّت نجف آبادی در ابتدای کتاب مشارق انوار الیقین آورده با هم مرور می کنیم: «بسم اللّه الرحمن الرحیم؛یا محمد یا علی؛این کتاب ملک من است و اعتقادات این حقیر هم با اعتقادات صاحب این کتاب خیلی به یکدیگر نزدیک است و حقیر هم مرید این کتاب هستم.هرچند در بعضی مقامات کوتاه گرفته ولی به ملاحظۀ«انّی لاکتم من علمی جواهره» (1)(بی گمان من گوهرهای علمم را پنهان می کنم)بوده است.و اللّه اعلم بالمراد» .

با این بیان شاید بتوان دریافت آن جناب چه اعتقاد عمیقی نسبت به مقام ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و به خصوص امیر المؤمنین علیه السّلام داشته است و در افقی نورانی از معنویت نسبت به آن بزرگواران سیر می کرده است که دست عالمان ظاهربین از آن کوتاه بوده است.

این دست خط که در حدود سن 58 سالگی آن جناب به خامۀ قلمش رنگ گرفته، خود نشان از معرفت و طهارت روحی وی دارد.با این حساب او را می توان یکی از مجتهدان عالی مقام و حکمای عارف مشرب این شهر شمرد.این نکته از لابلای مطالب تألیفات آن جناب نیز به دست می آید.

آری در محیط کوچکی مثل نجف آباد آن روز یعنی حدود سال 1300 شمسی کسی نبود که موقعیت و مکانت او را درک کند و از علوم ظاهری و باطنی او استفاده کند.

تحقیق و بررسی تألیفات مرحوم حجّت می تواند مقام علمی و اخلاقی وی را بیش از پیش آشکار سازد و اکنون مجال بررسی تمامی ابعاد علمی و آثار ایشان نیست.کسی که مروری بر دیوان قصائد چاپ شده ایشان بنماید اطلاعاتی مفید دربارۀ اندیشه های ایشان به دست می آورد.بخشی از این دیوان رساله ای در طب می باشد که مهارت ادبی و نیز تخصص ایشان را در علم طب نشان می دهد.همچنین بخشی از این دیوان اشعاری

ص:146


1- (1)) -الاصول الاصلیه،فیض کاشانی،ص 47،سازمان چاپ دانشگاه،1390.

است با عنوان«حکمت الهی فی اثبات الهیولی»که باز زاویه ای از ابعاد علمی و اندیشۀ ایشان را روشن می نماید.

آن جناب در نجف آباد مورد توجه عامۀ مردم و نیز بزرگان بوده است و تقریبا منزوی از مردم،روزگار می گذرانده است.

به مثنوی معنوی ملاّی رومی علاقه ای وافر داشته و گویا اشعار زیادی از آن را حفظ بوده است.در ابتدای سخنرانی هایش همیشه چند بیتی از مثنوی را که تناسبی با موضوع سخن داشته می خوانده است و سپس سخنان خود را شروع می کرده است.

در جریان تصحیح قبلۀ نجف آباد (1)نیز که به همت آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی انجام گردید یاور و پشتیبان حاج شیخ احمد بوده است.در مقالۀ«شیخ احمد بت شکن»به قلم ابو القاسم پاینده در وصف مرحوم حاج آقا ناصر حجّت در رابطه با تصحیح قبله چنین آمده است:«در شهر نون[نجف آباد]امیدی نبود،مریدان شیخ [احمد حججی]در انبوه جمع گم بودند.سیّد ناصر ملای روشن ضمیر که از رفتار نامردانۀ مخالفان خوشدل نبود در راه حق تلاشی کرد،یک روز آفتابی زمستان بر بام شبستان مسجد نصیر دایره ای از گچ ساخت و شاخصی برآورد و قبلۀ درست را نشان داد که با خط برجستۀ محراب ها یکی بود اما توضیحات وی چنان پیچیده و علمی بود که از فهم مخالفان کوردل دست کم یکی دو سه سال نوری دور بود.» (2)

تألیفات
اشاره

از تألیفات آیت اللّه ناصر الدین حجّت چند تألیف سودمند به یادگار مانده است که در زیر به ذکر آن می پردازیم:

ص:147


1- (1)) -بنگرید به:حکایت پارسایی،زندگی آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی،محمّد جواد نور محمّدی،صص 70-72،کانون پژوهش،اصفهان،1381.
2- (2)) -همان.
1-دیوان اشعار

مرحوم حجّت الاسلام و المسلمین حجتی که وصی ایشان بوده است در شرح حال ایشان که در ابتدای دیوان ایشان آمده از این کتاب با عنوان«نفحات روح القدس»نیز یاد کرده و دربارۀ دیوان اشعار این بزرگمرد چنین فرموده است:ناظم این دیوان با قدرت بیان و طبع روانی که در انشاء ادبیات داشته پیشه اش شعر گفتن و شاعری نبوده،بلکه حضرت معظم له از عنفوان جوانی تا اوان پیری مواقعی را که از مباحث علمی و موضوعات فکری خستگی روحی پیدا می نموده و در خلال این احوال می خواسته تجدید حال و نشاط و تحصیل فراغت بال و انبساطی نماید،تفنّنا و تفریحا بالبداهه چند بیتی می سروده و در متون یا حواشی کتبی که در دسترس آن جناب بوده ثبت می فرموده یا بر صفحۀ کاغذپاره ها و نسخه های مستعمله نوشته و دور می انداخته است و این بنده از نقطه نظر حفظ آثار قلمی این دانشمند نامی آن قطعات منشدۀ پراکنده را جمع آوری و تبویب نمودم (1).

بنده خود تمامی کتاب های آیت اللّه حجّت را در کتابخانۀ آیت اللّه حججی دیده ام و این اوراق را در میان آن کتابها دیده ام.کاغذهایی که از پاکت های سیگار بود و مرحوم حجّت از آن ها برای نوشتن برخی اشعار استفاده می کرده است.متأسفانه در سال 1373 شمسی که بنده این برگه ها را دیدم موفق نشدم آن ها را با دیوان اشعار آن جناب مطابقت بدهم.و با وضعیت فعلی بعید می دانم آن برگه ها باقی مانده باشد چرا که در همان وقت هم بخشی از این اوراق دور انداخته شده بود.

2-الحجة البالغه فی تنبیه القلوب الزائقه

آیت اللّه حجّت این کتاب را در ردّ بهائیّت و در جواب نبیل زادۀ بهایی نوشته و در مشهد چاپخانۀ خراسان در 482 صفحه به چاپ رسیده است.

ص:148


1- (1)) -مقدّمه دیوان قصائد آیت اللّه حجّت به قلم حجة الاسلام حاج آقا حسن حجّتی.
3-رساله ای در طهارت آب قلیل

نسخۀ خطی این اثر به خط مبارک مرحوم حجّت بنا به گفتۀ حضرت حجة الاسلام حاج آقا رضا حججی مسئول کتابخانۀ آیت اللّه حججی نجف آباد در این کتابخانه موجود می باشد.

4-تفسیر سورۀ تین
5-صراط مستقیم در ردّ بهائیت

از این دو رساله اطلاعی دریافت نکرده ام و نمی دانم نسخ خطی این دو اثر وجود دارد یا نه؟

حفظ میراث گذشتگان

دوره ای بر فرهنگ و علوم اسلامی گذشته است که بی اغراق و گزاف مرکّب قلم، چون خون بود که جاری می شد تا کتابی رنگ حیات پذیرد.چه خون دل ها که عالمان خداپرست خوردند و چه زحمت ها و مرارت ها که برای یک اثر علمی کشیدند.این کتاب های گرانبها دست به دست امانت داده شده تا به نسل های بعد سپرده شود.صنعت چاپ نبود و همۀ کتاب ها با قلم و انگشتان عالمان دین و دوستداران علم و فرهنگ نوشته و از خطر نابودی حفظ می شد.عالمان دین با چه زحمت و خون دلی کتاب ها را می خریدند و به عنوان میراث فرهنگی گذشتگان و دستور العمل آیندگان نگهداری می کردند.از این نمونه ها در زندگی عالمان دین فراوان است.یکی از این عالمان فرهنگبان مرحوم حاج آقا ناصر حجّت است.او برای حفظ میراث گذشتگان با زحمت و تلاشی وصف ناشدنی و با بضاعت اندک خود به خرید کتاب و حفظ و نگهداری و ترمیم آن ها پرداخته است.در ابتدای کتاب«خلیجة المقال فی علم الرجال»نوشته است این کتاب را با سختی و زحمت به چهار قران خریده است و یا در اوّل یکی از کتاب های دیگر کتابخانه اش که در کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نجف آباد

ص:149

نگهداری می شود،چنین نوشته است:«...من بندۀ شرمنده با گریه و با خنده این کتاب را به مبلغ پانزده قران خریدم...»و یا در ابتدای کتاب«لسان العجم»چنین مرقوم داشته اند:

بسم اللّه الرحمن الرحیم کتاب لسان العجم را به یک قران سفید خریدم در روز هفتم ماه ذی القعده این امر عظیم و این واقعۀ جانگداز رخ داد.چه گویم که ناگفتنم بهتر است؛ 7 ذی القعده 1318 ق .

علاوه بر این شواهد که گویای زحمت و تلاش ایشان در حفظ میراث گذشتگان و نیز نشانه ای آشکار از عشق به کتاب دارد،خرید و ضبط و نگهداری هفتاد نسخه از نسخه های نفیس خطی است که از ایشان برجای مانده و در کتابخانۀ ایشان محفوظ بوده است و اکنون به کتابخانۀ حضرت آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی قدّس سرّه منتقل شده است.کتابخانۀ شخصی ایشان نیز که دارای حدود 1500 کتاب که در آن نفایس کتب چاپ سنگی فراوانی از دورۀ قاجاریه موجود است،در گنجینۀ کتابخانۀ آیت اللّه حججی نگهداری می شود.

رحلت

مرحوم آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی در سن 63 سالگی در حالی که عمر چندانی از وی نگذشته بود و تازه هنگام آن فرا رسیده بود که از وجود ارزشمندش استفاده شود در تاریخ هفدهم ربیع الاول (1)سال هزار و سیصد و شصت هجری قمری به رحمت ایزدی پیوست و عجب اینکه در روز تولد حضرت رسول اکرم صلوات اللّه و سلامه علیه با سنی برابر سن مبارک آن حضرت سرای غرور را به عالم آخرت ترک گفت و به جوار رحمت و رضوان حق رهسپار شد.جسد مبارک آن جناب را در قبرستان شش جویۀ نجف آباد به خاک سپردند.روانش شاد و راهش پررهرو باد.

ص:150


1- (1)) -در کتاب«تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان»تألیف سیّد مصلح الدین مهدوی،ص 97،شب 16 ربیع الاول ذکر شده است درحالی که همین مؤلّف در کتاب دیگرش و نیز دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 970 این تاریخ را 16 ربیع الثانی ذکر کرده که نادرست است.
[دیوان قدریّه]

[غزلیّات]

(1) [ شمع امشب می فروزد طلعت جانانه را

]

شمع امشب می فروزد طلعت جانانه را

البشاره البشاره مژده ده پروانه را

بردۀ فانوس تن از برق شمع جان بسوخت

مژده ده پروانه را پروانۀ دیوانه را

در هوای دانه«کوکو»تا به کی چون فاخته

همچو جغدان تا به کی مسکن کنی ویرانه را؟

یک سحر همچون کبوتر سر برآور زیر پر

وز سرمستی برآور هوهوی مستانه را

جان سپردن،همچو آتشخانه روشن کردن است

جان بیفشان تا همی روشن نمایی خانه را

غوص کن چون ناصر سیّد (1)به قعر بحر دل

تا ز قعر بحر دل آری برون دردانه را

ص:151


1- (1)) -این گونه تعریف و تمجیدهای حکیم سید ناصر الدین حجت را با توجه به سیرۀ اخلاقی آن جناب باید از باب«و امّا بنعمة ربّک فحدّث»دانست.از فضای حاکم بر غزلیات و مطالب معنوی و معارف سروده ها به دست می آید ستایش ها از خداوند سبحان است که فیض این عنایت ها از اوست و مکانت توحیدی عارف جز این اقتضایی ندارد و نباید این گونه سخنان را بر امثال حضرت مولّف قدّس سرّه خرده گرفت.

مست شو چون وی چنان کامشب ببلعی چون نهنگ

ساقی و پیمانه را و ساغر و خمخانه را

(2) [ امشب از ناخن برآور کوه سخت سینه را

]

امشب از ناخن برآور کوه سخت سینه را

مغتنم دان لیلة القدر و شب آدینه را

گنج اسرار محبت (1)پیش از این بد سر به مهر

شاه معشوقان گشود امشب سرگنجینه را

خواست تا با چشم خود بیند جمال خویش را

ساخت از انسان کامل بهر خود آیینه را (2)

گر تو خواهی روی جانان را ببینی جلوه گر

محو کن ز آیینۀ دل صورت بوزینه را

جان به جانان آشنا بوده است در روز ازل (3)

اللّه اللّه یاد می کن صحبت دیرینه را

لذّت از شهد محبت گیر چون مردان مرد

چند چون طفلان اسیری لذّت لوزینه (4)را

ص:152


1- (1)) -اشاره ای لطیف به حدیث قدسی معروف دارد که می فرماید:کنت کنزا مخفیّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف(اسرار الحکم،ملاهادی سبزواری،ص 20؛آداب الصلاة، امام خمینی،ص 288،چاپ مؤسسۀ نشر آثار امام).
2- (2)) -در روایت از رسول اکرم وارد شده است:خلق اللّه آدم علی صورته(شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،با تصحیح و تعلیق علامه شعرانی،ج 4،ص 123-124).
3- (3)) -اشاره به آیۀ اخذ میثاق دارد که می فرماید: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ (اعراف172/).
4- (4)) -نوعی شیرینی،باقلوا.

ناصر سیّد بدستت می دهد سرمشق عشق

گرز لوح دل بشویی نقش بغض و کینه را

(3) [ من ان شا اللّه از قالب اگر آیم برون امشب

]

من ان شا اللّه از قالب اگر آیم برون امشب

نهم امشب قدم بالای چرخ واژگون امشب

الا ای عقل دوراندیش،من زنجیر بگسستم

ترا باید حذر از من که گل کرده جنون امشب

چنان مستم که می خواهم که بر تن پوست بشکافم

بنای ملک امکان را نمایم واژگون امشب

کنم یک قطره خون،دل را بیاد روی دلداری

دو گیتی را کنم غرق اندر آن یک قطره خون امشب

برآرم مست و دیوانه ز دل یک«هو»ی مستانه

کز آن«هو»عرش اعظم را بلرزانم کنون امشب

برای بیستون دل بسازم تیشه از مژگان

بیک برهم زدن از جا کنم این بیستون امشب

اگر با ناصر سیّد به یاد دوست کوشیدی

ز«ها»و«واو»می بینی اثر چون«کاف»و«نون»امشب (1)

ص:153


1- (1)) -منظور مصرع دوم این است که:اگر در این شب قدر تمام توجه ات به سوی حضرت دوست و محبوب حقیقی و ذات پروردگار باشد،با گفتن«هو»خواسته ات را برآورده می بینی و اثر«کن»به معنی باش را خواهی دید.در آیه 82 سورۀ یس آمده است: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ .

(4) [ دیگر امشب روز روشن می شود مهمان شب

]

دیگر امشب روز روشن می شود مهمان شب

شب شود قربان روز ای جان من قربان شب

من شوم قربان شب یعنی شوم قربان روز

شب کجا مانده به جا چون روز شد مهمان شب

می نویسد بامداد نور خورشید ظهور

سورۀ توحید را بر سینۀ قرآن شب

اهل دل دانند کاخر شاهد زیبای صبح

می گشاید روی روشن از دل دامان شب

هیچ دانی شب چه باشد،نیست جز پایان روز

هیچ دانی روز چبود،نیست جز پایان شب

حقّ و حقّ مرغ حق حقا که تعلیم حق است

تا ز حقا حق بحق الحق رسد حق خوان شب

جلوۀ برق تجلّی کی توان دیدن به روز

جز میان رعد آه و اشک چون باران شب

شمع جان ای ناصر سیّد نگردد مشتعل

گر نخیزی ور نریزی اشک در بطنان شب (1)

ص:154


1- (1)) -سحرخیزی و بیداری شب و مناجات و گریه و زاری در دل شب از رموز موفقیت سالکان راه خدا و آرزومندان لقاء پروردگار است و در روایات فراوانی به مناجات در دل شب و گریۀ از ترس خدا توصیه و تأکید شده است که در اینجا به یک روایت نورانی اشاره می کنیم:امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود:انّ الوصول الی اللّه عزّ و جلّ سفر لا یدرک الاّ بامتطاء اللّیل.من لم یحسن ان یمنح لم یحسن ان یعطی.(بحار الانوار،ج 7،ص 380؛آثار الصادقین،حاج شیخ صادق احسان بخش،ج 11،ص 197،حدیث 16013).

(5)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

دل می طپد از شوق رخت در برم امشب

رحمی بکن ای دوست به چشم ترم امشب

سر فرش رهت کرده ام و چشم براهم

کز راه کرم پا بنهی بر سرم امشب

من جز در لطف تو ندارم در امید

بگشای در لطف و مران از درم امشب

دیوار قفس بشکنم از بس بزنم پر

صیاد اگر باز نماید پرم امشب

زان نشتر پرخون که زدی بر دل پرخون

یک بار دگر زن که بسی بهترم امشب

یا قوت لبت خواهم و دارم گهر اشک

بنگر به سوی چشم پر از گوهرم امشب

یکدم سوی من بین که دمی بیش نمانده است

ترسم که نبینی به دم دیگرم امشب

صبر از لب چون قند تو تا چند که تلخ است

بگشا دهن تنک و بده شکّرم امشب

دریای عطای تو خدایا نشود کم

گر پر کنی از بحر کرم ساغرم امشب

ص:155

چون ناصر سیّد به نبی چشم شفاعت

دارم که ببخشند به پیغمبرم امشب

(6) [ می کند باد صبا مشک فشانی امشب

]

می کند باد صبا مشک فشانی امشب

می گلرنک بنوش آنچه توانی امشب

ای پسر پیر شوی باده بیاور که فتاد

بر سر پیر خرد عشق جوانی امشب

می ام ای مغبچه در ساغر الفاظ مریز

می روم من به سر خم معانی امشب

وعدۀ وصل تو ای سرو گل اندام رسید

در رهت دیده کند اشک فشانی امشب

شب وصل است و به یاد گل رویت دارم

همچو مرغان سحر زمزمه خوانی امشب

خال ابرو بنما تا که نمایم تفسیر

نکتۀ دیگری از سبع مثانی (1)امشب

بگشا سلسلۀ زلف به رخ،تا که کنم

کشف یک سلسله اسرار نهائی امشب

ص:156


1- (1)) -نام دیگر سورۀ فاتحة الکتاب است که خداوند در سورۀ حجر آیه 87 می فرماید: وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ در روایت است که رسول اللّه(ص)فرمودند:خداوند به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الکتاب و آن را در کنار قرآن قرار داد.(آداب الصلاة،امام خمینی،ص 299 به نقل از عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 301).

لَنْ تَرٰانِی است جواب أَرِنِی طور وجود

محو کن تا شنوی(سوف ترانی) (1)امشب

آنچه دانی همه از دفتر خاطر بزدای

تا بدانی همه آن ها که ندانی امشب

می کند ناصر سیّد به دعا دست بلند

به امیدی که تواش باز بخوانی امشب

(7)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

شکر و (2)للّه که مرا کار به کام است امشب

یارم اندر نظر و باده به جام است امشب

هست اول شب عشر سوم شهر صیام

وین عجب کان مه من بدر تمام است امشب

شب قدر است شب وصل که در مذهب عشق

نزد ارباب بصر خواب حرام است امشب

هرکه را باده به جام است و دل آرام به کار

بهرش از قبل ملک عرض سلام است (3)امشب

ص:157


1- (1)) -اشاره ای به آیۀ 143 سورۀ مبارکۀ اعراف است که می فرماید: وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.
2- (2)) -در نسخه چنین است.
3- (3)) -اشاره به آیۀ شریفۀ: سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

تا شود سرّ محبت به ملایک مکشوف

قدسیان را به زمین محشر عام است امشب

روح اعظم (1)که بود قاصد و دلاّلۀ عشق

بر در محضر پرنور امام است امشب

ادب از شمع بیاموز که این سوخته جان

اشک می بارد و در حال قیام است امشب

یا ز پروانه بیاموز که گرد سر شمع

بهر جان باختنش طوف مدام است امشب

گر چو پروانه نسوزد پرت از آتش عشق

آه سردت خنک و طمع تو خام است امشب

این همه ناصر سیّد چه دهی طول سخن

نظر یار به دل،نی به کلام است امشب (2)

(8) [ شب وصل است و دلم را خفقانی عجب است

]

شب وصل است و دلم را خفقانی عجب است

ضربان دلم امشب ضربانی عجب است

ص:158


1- (1)) -در روایت است که ابو بصیر گوید از امام صادق علیه السّلام دربارۀ این کلام خداوند پرسیدم که می فرماید: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ (52 سورۀ شوری)حضرت فرمودند:روح آفریده ای است از آفریدگان خدای تبارک و تعالی، بزرگتر از جبرئیل و میکائیل.این روح همراه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بود،او را آگاه می ساخت و استوارش می داشت.و پس از پیامبر این روح همراه امامان است.(اصول کافی،ج 1،ص 273،کتاب الحجة،باب الروح التی یسدد اللّه بها الائمة).
2- (2)) -اشاره به حدیثی که از حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است:ان اللّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم و انما ینظر الی قلوبکم و أعمالکم.(رسائل شهید ثانی، تحقیق رضا مختاری،ج 2،ص 813،چاپ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم).

سر سرگشته که دور حرم دل می گشت

دگر امشب دورانش دورانی عجب است

می رسد مژده دیدار ز دلدار به جان

وندر این هیمنه جان را هیمانی عجب است

هر سر موی من از معجز پیغمبر عشق

در بیان صفت حسن،زبانی عجب است

وز سر شوق فغانی که برآرم ز فؤاد

برکند کون و مکان را که فغانی عجب است

عشق را غیر نشانی که ز بی نام و نشان

عقل می داد نشان نام و نشانی عجب است

فاش گویم که پس پردۀ دل دربچه ای است

که اگر باز شود،سوی جهانی عجب است

ناصر سیّد استاد ز شاگردی عشق

در تمام سخنش لطف و بیانی عجب است

(9) [ امشب ای مرغ سحر کار تو خاطرخواه است

]

امشب ای مرغ سحر کار تو خاطرخواه است

با نسیم سحری نکهت گل همراه است

امشب از شورش مستانۀ تو شور دگر

افتد اندر دل و جانی که ز عشق آگاه است

نعره زد بلبل و رسوا شد و گل پرده درید

عشق پوشیده کنون،قصۀ در افواه است

عشق اگر می طلبی طالب رسوایی باش

پرده بر عشق مپوشان که کتان بر ماه است

نور«انا»ز کجا تافته بر گل عجبا

مگر امشب شب قدر است که«انزلناه»است

ص:159

عقده از نطق تو ای مرغ سحرخوان که گشود

تو مگر موسی و گل نخله و امر از شاه است؟

«لا اله»آتش و موسی تو و دل نخله،مترس

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ (1)در«الاّ اللّه»است

همره ناصر سیّد بگشا بال و بچرخ

دور گل خسته مشو عمر سفر کوتاه است

(10)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

دم جان بخش نسیم سحری مشگین است

مگر امشب گذرش بر موی حور العین است

آمدی باز ز فردوس مگر کز دم تو

عرصۀ روی زمین غیرت علّیین است

بازگو گر خبری باشدت از حضرت دوست

که مرا دم همه از یار و مرادم این است

بگشا غنچۀ دل را که من از تنگ دلی

همچو گل دامنم از خون جگر رنگین است

ص:160


1- (1)) -اشاره به مشاهدات و سیر معنوی حضرت موسی علیه السّلام است که در قرآن در این باره آمده است: فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یٰا مُوسیٰ أَقْبِلْ وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. (سورۀ مبارکۀ قصص/آیۀ 30-31).

چشم اگر باز کنم جز به سوی طلعت یار

سر مژگان همه بر دیده من ذوبین (1)است

سرمه از خاک ره یار گرفته است مگر

دیدۀ ناصر سیّد که حقیقت بین است

(11) [ امشب ای باد سحر خوش نفست مشگین است

]

امشب ای باد سحر خوش نفست مشگین است

دم جان بخش تو امشب همه عطرآگین است

از بهشت آمده ای باز مگر،کز دم تو

در همه روی زمین نگهت حور العین است

بگشا غنچه دل را که من از تنگ دلی

همچو گل دامنم از خون جگر رنگین است

بازگو گر خبری باشدت از حضرت یار

که مرا دم همه از یار و مرادم این است

ای خوشا مردن فرهاد که اندر دم مرگ

سر خود دید که فرش قدم شیرین است

ناصر سیّد اگر گل نکند خاک ز اشک

خاک عالم به سرش در صف یوم الدین (2)است

ص:161


1- (1)) -نوعی نیزۀ کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز.(فرهنگ بزرگ سخن،ج 5،دکتر حسن انوری).
2- (2)) -دین یکی از نام های روز قیامت است که خداوند در قرآن کریم ذکر کرده است؛از جمله در سورۀ مبارکه حمد می فرماید: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ .

(12) [ اقتضای جلوه دارد دیگر امشب حسن دوست

]

اقتضای جلوه دارد دیگر امشب حسن دوست

چشم بگشا گر تو را دیدار آن رو آرزوست

پرده یک سو می کند آن شاه از روی چو ماه

عاشق بیچاره در خواب است آب آن طرف جوست

جان فدا بایست کردن در طریق عاشقی

جستجو این است ای رهرو دگرها گفتگوست

دم فروکش یک نفس زین های وهوها،مردوار

تا به بینی هر نفس مردان ره را های وهوست

عشق را نبود عیاری غیر چشم اشکبار

اشک چشم از بهر عاشق آری آری آبروست

آهن دل را مجلاّ کن به پیش روی یار

تا چو در وی بنگری ای دوست پنداری که اوست

ناصر سیّد ز مستی هر زمان خواهد کند

کشف اسرار محبت گرچه خاموشی نکوست

(13) [ آتشی افروخت عشق و جسم و جان من بسوخت

]

آتشی افروخت عشق و جسم و جان من بسوخت

خواستم آهی کشم کام و زبان من بسوخت

آتش دوزخ ندارد طاقت بار فراق

آه زین آتش که پیدا و نهان من بسوخت

ص:162

تشنۀ دیدار یارم در بیابان طلب

آتش این تشنگی روح و روان من بسوخت

چون نشان بی نشانی در ره گمنامی است

برق استغنا زد و نام و نشان من بسوخت

چونکه در مرآة جان دیدار جانان شد عیان

ظلمت تن در ظهور نور جان من بسوخت

صد هزاران پرده بود اندر میان ما و دوست

جمله را یک شعلۀ آه و فغان من بسوخت

خواستم چون ناصر سیّد سخن گویم ز عشق

آتشی جست از دل و نطق و بیان من بسوخت

(14)

مراتب هفتگانۀ نفس

هفت منزل در ره عشق ای پسر دشوار هست

با تو گویم اندکی لیکن سخن بسیار هست

الحذر ثم الحذر از این خراب آباد جسم

کاندر این مخروبه هر سو عقرب جرّار (1)هست

باید از چاه طبیعت بگذری با چشم باز

تا نیفتی کاندر این چه موش هست و مار هست

چون از این چه بگذری در وادی پرهول نفس

اژدهای هفت سر با زهر آتشبار هست

ص:163


1- (1)) -کژدمی زرد و خبیث که دم کشان رود.(فرهنگ لاروس).

چون رسیدی در میان جنگل تاریک صدر

خرس و میمون و گراز و شیر آدم خوار هست

در میان کشتی دل چون نشینی هر زمان

بیم طوفانت ز موج قلزم زخّار (1)هست

چون برون آیی ز کشتی تا روی بر کوه عقل

راه ها تاریک و سخت و صعب و ناهموار هست

از فراز کوه عقل آیی چو اندر دشت روح

هر طرف جَنّٰاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ (2)هست

هم به آنجا دل مبند و روی کن تا قصر نسر (3)

پرده یک سو کن که خورشید جمال یار هست

رهروان را از برای این ره پر هول عشق

رهنمایی چون محمّد صلّی اللّه علیه و اله سیّد مختار هست

شمع این ره چیست،دانی هست قرآن مجید؟

چون به هر حرف از حروفش صد هزار انوار هست

ناصر سیّد نشان راه را سربسته گفت

لیک داند هرکه جانش حامل اسرار هست

ص:164


1- (1)) -دریا و رود بزرگ پر آب و مواج؛قلزم در قدیم نام بندری بوده در ساحل دریای سرخ نزدیک ورودی رود نیل به دریای سرخ و دریای سرخ را به مناسب نام آن شهر دریای قلزم گفته اند.(فرهنگ عمید).
2- (2)) -برگرفته از آیۀ شریفۀ: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً... ،سورۀ مبارکۀ بقره/آیۀ 25.
3- (3)) -نام دو ستاره است که در نسر طائر و نسر واقع قرار دارد(برهان قاطع،ج 4،ص 2138)؛ نسر واقع ستارۀ روشنی که در صورت فلکی چنگال رامی قرار دارد.(فرهنگ معارف اسلامی، سیّد جعفر سجادی،ج 4،ص 457).

(15)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

پادشاه حسن امشب خیمه بر دل می زند

لیلی امشب پرده را بالا ز محمل می زند

در هوای آشیان قدس امشب مرغ جان

پر و بال از شوق هم چون مرغ بسمل (1)می زند

سرنوشت هجر عاشق می شود امشب تمام

طعنه از شور جنون،مجنون به عاقل می زند

بارگاه شوق را لیلی به صد شوق و شعف

با سپاهین چادر مجنون مقابل می زند

عقل کل پروانه آسا پر و بال از روی شوق

بر شعاع طلعت انسان کامل می زند

هرکه شد چون ناصر سیّد شهید راه عشق

بوسه از شادی به دست و تیغ قاتل می زند

(16) [ جنبشی باز نسیم سحر آغاز کند

]

جنبشی باز نسیم سحر آغاز کند

وین دل تنگ مرا غنچه صفت باز کند

بشکفد غنچۀ دل تا ز سر سدرۀ علم

بلبل عقل بشور افتد و پرواز کند

ص:165


1- (1)) -سربریده.

مرغ شب خیز همی گریۀ جان سوز کند

گل نوخیز همی خندۀ جان ساز کند

هرچه بلبل به نیاز از پی گل چرخ زند

گل رود در عقب برگ و به او ناز کند

یک نسیم دگر از غیب برآید ناگاه

پرده را از رخ معشوقۀ گل باز کند

بلبل از شوق فتد در بغل شاهد گل

گل پذیرائی از آن مرغک گل باز کند

گل و بلبل بهم آیند و نشینند به هم

هر دو را عشق به هم محرم و دمساز کند

در بیان کردن آیات محبّت چه عجب

ناصر سیّد اگر دعوی اعجاز کند

(17)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

دیگر امشب جعد جانان را پریشان می کنند

از زمین تا آسمان را سنبلستان می کنند

عکسی از رخساره اش افتاده بر خاک دژم (1)

خاک را از عکس رخسارش گلستان می کنند

نکهتی از زلف پرچینش به دست آورده باد

شش جهت را از شمیمش عنبرافشان می کنند

ص:166


1- (1)) -تیره،تاریک،افسرده،دلتنگ،خشمگین،بیمار(برهان قاطع).

بر امید آنکه شاید شاه خوبان بگذرد

بر سر بازار دل امشب چراغان می کنند

تا تجلّی به نماید حسن مطلق در ظهور

چار سوی قلب را آیینه بندان می کنند

پرده یکسو می کنند از چهرۀ گل نیمه شب

بلبل شوریده را سرگرم افغان می کنند

بر گنه کاران صلا از بهر رحمت می زنند

بر سیه رویان نظر با چشم احسان می کنند

عقل را در پیش عشق امشب به مکتب می برند

عشق را استاد درس عقل نادان می کنند

قلب های تیره را اکسیر اعظم می زنند

سینه های ساده را خورشید تابان می کنند

بسکه بیرون می دهند از پرده راز سر به مهر

هفت بطن از معنی قرآن نمایان می کنند

از زبان ناصر سیّد سخن سنجان غیب

بهر مشتاقان بیان اسرار قرآن می کنند

(18) [ امشب آن محبوب زیبا،جلوه سازی می کند

]

امشب آن محبوب زیبا،جلوه سازی می کند

بر سر مهر آمده،عاشق نوازی می کند

شاهد توحید می گیرد ز عاشق آینه

وندر این آیینه با خود عشق بازی می کند

ص:167

چهر مهرش می فزاید عاشقان را مهر چهر

گرچه مهر چهر او عاشق گدازی می کند

در ریاضت تن چو سوزن کن که بتوانی گشود

آن گره ها را که محکم فخر رازی می کند

طالب علم ار نباشد شوری از عشقش به سر

روز و شب در مدرسه کاهل نمازی می کند

بر پر پروانه زد چون پرتو رخسار شمع

پرزنان پرواز کرده شاهبازی می کند

ای که آواز مخالف می نوازی لب ببند

مطرب امشب ساز آهنگ حجازی می کند

دوست می دارد نیاز و عشق را آن سروناز

گرچه حسنش اقتضای بی نیازی می کند

ناصر سیّد اگر افکند سر در پای دوست

بر سرافرازان عالم سرفرازی می کند

(19)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

رهروان راه امشب طی منزل می کنند

ساکنان کشتی امشب جا به ساحل می کنند

در هوای مژدۀ«احببته»دل دادگان

جدّ و جهد امشب پی قرب نوافل (1)می کنند

ص:168


1- (1)) -اشاره به حدیث مشهور به قرب نوافل است که در آن آمده است:«...و انه لیتقرّب الیّ-

ای گدایان الصلا امشب بزرگان از کرم

فضل و رحمت را به هم تقسیم سائل می کنند

خوبرویان شانه بر موی پریشان می زنند

عقده ها را باز کرده حل مشکل می کنند

شاهدان غیب بیرون کرده سر از باغ خلد

جلوه بهر رغبت انسان کامل می کنند

عاشقان را در نظر جز حسن روی یار نیست

عاقلان اثبات حسنش با دلائل می کنند

از کتاب ذات خود عارف سخن گوید و لیک

عالمان نقل مسائل از رسائل می کنند

نکته های عشق را چون ناصر سیّد به رمز

اندک اندک گوشزد بر گوش عاقل می کنند

(20)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

کیست امشب حلقه بر در می زند

حلقه بر در طور دیگر می زند

حلقه بر در می زند آهسته لیک

ز اضطرابم بر دل آذر میزند

ص:169

دل به خون در تنگ نای سینه ام

همچو مرغ بسملی پر می زند

بند بندم را کند از هم جدا

عضو عضوم را به هم برمی زند

بانگ این در تا به گردون می رسد

جنبشش بر هفت پیکر می زند

می زند ارکان عالم را به هم

گر چنین در بار دیگر می زند

حلقۀ«لا»را به نفی ما سوا

بر سر امکان سراسر می زند

با سرانگشتان دل بند لطیف

این چنین در آن صنم برمی زند

امشب آری آن شه اقلیم حسن

کشتگان عشق را سر می زند

پرتو رویش به هر کشته رسید

سر میان زندگان برمی زند

نور قرآن زد در این شب بر نبی

بعد از آن بر آل اطهر می زند

جبرئیل امشب علم بهر امان

بر سر قبر پیمبر می زند

یک علم در کعبه،یک در بیت قدس

یک علم بر قبر حیدر می زند

ص:170

ناصر سیّد ز شوق آن علم

نعرۀ اللّه اکبر می زند

(21) [ حسن و عشق امشب به یگدیگر برابر می شود

]

حسن و عشق امشب به یگدیگر برابر می شود

سرنوشت عاشقان امشب مقدّر می شود

عقل اگر شیر محبت خورد می گردد چو عشق

اجنبی از ارتضاع آری برادر می شود

ظلمت امکان عاشق سوخت چون در نار عشق

هستیش روشن تر از خورشید انور می شود

هرکه می جوید چو درویشان صورت کیمیا

این قلندر آخر اندر ره سلندر می شود

نسخۀ اکسیری از قرآن بدست آورده ام

هرکه داند در کفش هر سنگ گوهر می شود

سنگ دل را خون و خون را اشک و باز آن اشک خون

کن چو مشتاقان که این اکسیر احمر می شود

قطره ای زین کیمیا بر صفحۀ صورت بریز

مس صورت را ببین دردم که چون زر می شود

آب کن قلب سیه را پس چو استادان به ذکر

دمبدم چندانکه بینی دل چو اخگر می شود

پس از آن اکسیر بر دل زن که چون دل شد طلا

ملک هستی بعد از این بهرت مسخر می شود

ص:171

نسخۀ این کیمیا از ناصر سیّد بگیر

هرکه این تدبیر داند کیمیاگر می شود

(22) [ کثرت امشب غرق در دریای وحدت می شود

]

کثرت امشب غرق در دریای وحدت می شود

وحدت امشب جلوه گر در ضمن کثرت می شود

رحمت موصولۀ یکتای بی همتای فرد

از برای اهل استحقاق قسمت می شود

ره به بالا گیر امشب ای گدای ره نشین

ز آنکه اندر لا مکان تقسیم رحمت می شود

بر سرن از پله های نردبان«لا اله»

چون به«الا هو»رسی کشف حقیقت می شود

صیقلی کن روی صورت را به مصقل های ذکر

تا به بینی چون عیان معنی ز صورت می شود

راهی از علم الیقین هم هست تا عین الیقین

رفتن این ره به انوار شریعت می شود

می رسد از راه خدمت مرد تا علم الیقین

معرفت چون شد مؤکّد علم رؤیت می شود

ناصر سیّد سخن گر گوید از حق الیقین

کی امانت دار اسرار محبت می شود

ص:172

این قدر دانم که هرکس ره به این مقصود برد

مستحق حمل اعباء خلافت (1)می شود

ظلّ امکان می شود مخفی در انوار وجوب

پای تا سر چشم و گوش و علم و قدرت می شود

(23) [ جبرئیل امشب پیام از حیّ داور می برد

]

جبرئیل امشب پیام از حیّ داور می برد

تحفۀ تنزیل را نزد پیمبر می برد

یا ز جعد مشگ بار یار،باد بی قرار

از برای بی قراران مشک و عنبر می برد

پاکبازان وفا را عهد اللّه اشتری (2)است

هرکه ترک سر کند این عهد را سر می برد

در قمار عشق هر شب آنچه عاشق داشت باخت

و آنچه هر شب باخت امشب صد برابر می برد

بی لبان تنگ لیلی بود مجنون تنگ دل

امشب از تنگ دل صد تنگ شکّر می برد

ای برادر عشق بگزین زانکه پر و بال عشق

نفس را در یک نفس از عقل برتر می برد

ص:173


1- (1)) -اشاره ای لطیف به آیۀ عرض امانت است که می فرماید: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (سورۀ مبارکۀ احزاب/آیۀ 72).
2- (2)) -اشاره به آیۀ 111 سورۀ توبه: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ .

گر بیاد دوست آهی برکشی از روی شوق

آه زارت را ملک در عرش اکبر می برد

عشق بر هر سر فتد همچون حروف مصدری

از ره تأویل مشتق را به مصدر می برد

کیمیای عشق را تا ناصر سیّد شناخت

می زند بر قلب قلب و قلب چون زر می برد

(24) [ درد بی درمان ما امشب به درمان می رسد

]

درد بی درمان ما امشب به درمان می رسد

کار بی سامان ما امشب به سامان می رسد

دل بپروا از علایق سینه بزدای از هوی

خانه را جاروب کن بهتر که مهمان می رسد

چشم بگشا تا زنی اول به چشم آنگه به دل

هر خدنک غمزه کز ابروی جانان می رسد

خیز ای بلقیس از جای و بیارا بارگاه

هدهدی با نامه از نزد سلیمان می رسد (1)

چشمت ای یعقوب روشن،می رسد از ره بشیر

بر کفش پیراهن یوسف به کنعان می رسد (2)

ص:174


1- (1)) -اشاره به دعوت پادشاه سرزمین سبا از سوی حضرت سلیمان که در قرآن آمده است: اِذْهَبْ بِکِتٰابِی هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا یَرْجِعُونَ قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ (سورۀ مبارکۀ نمل/آیه 28-30).
2- (2)) -اشاره به داستان حضرت یوسف است که در قرآن کریم فرماید: فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً... (سورۀ مبارکۀ یوسف/آیۀ 96)

از فراز لا مکان سوی محمد جبرئیل

همرهش خیل ملک بر دست،قرآن می رسد

همچو طفل مکتبی قرآن به دست از بهر درس

حضرت روح الامین تا آن دبستان می رسد

نکته گر مشکل شدت از ناصر سیّد بپرس

هر شکالت را جواب از نزدش آسان می رسد

(25)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

ساقی امشب جام را از می لبالب می کند

می کشان را نقل می آماده از لب می کند

هرکه را با او سر و سرّی است از دلدادگان

از برای بزم قربش دعوت امشب می کند

هرکه را رانده است امشب می کند دور از حضور

و آنکه را می خواست است امشب مقرّب می کند

ور دلی ز آسیب عشقش در طپش افتاده است

رفع آن آسیب ازو با سیب غبغب می کند

وز برای مهمانان (1)در حریم قرب خویش

منزل از خوان کرم امشب مرتب می کند

ص:175


1- (1)) -در نسخه چنین است امّا میهمانان با وزن هماهنگ تر است.

از«ابیت عند ربّی» (1)وز سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ (2)

من سخن گفتم،چه باک ار منکری تب می کند

عشق آری عاشقان را می برد تا کوی یار

وز غرور و خود پرستیشان مهذّب می کند

چشم دل عارف گشود از های هو بی های و هو

گوش را گر عابد از فریاد یا ربّ می کند

نفس را بایست کشتن تا رهی از شر نفس

کشتۀ عقرب،علاج نیش عقرب می کند

دفتر اخلاق بهر ناصر سیّد مخوان

عاشقان را عشق در یک دم مؤدّب می کند

(26) [ هرکه یک ساعت به یاد دوست سر در سینه کرد

]

هرکه یک ساعت به یاد دوست سر در سینه کرد

کشف سرّ غیب را از شنبه تا آدینه کرد

گرچه دل چون سنگ باشد چون که بگذارد ز عشق

می توان بهر جمال یار از او آئینه کرد

قفل دل بگشا که هرکس قفل از دل برگرفت

ضبط گنج معرفت از فتح این گنجینه کرد

ص:176


1- (1)) -قال رسول اللّه(ص):ابیت عند ربّی یطعمنی و یسقینی.(بحار الانوار،ج 6،ص 208،باب 8 احوال البرزخ و...).
2- (2)) -اشاره به آیۀ 21 سورۀ مبارکۀ انسان در ذکر نعمت های اهل بهشت:... وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً.

آدمی شو اول،آنگه پشت،خم کن در نماز

ورنه بس چون مرد راکع پشت،خم،بوزینه کرد

عکس روی یار اگر خواهی فتد بر لوح جان

باید او را صیقلی از زنگ بخل و کینه کرد

صوفی آن باشد که از تن برکند رخت طمع

ورنه آسان است بر تن جبّۀ پشمینه کرد

بر جبین ای ناصر سیّد بباید داغ عشق

ورنه حاصل چیست گر صورت ز سجده پینه کرد؟

(27)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

نامه ای امشب از آن ماه لقا می آید

هدهد خوش خبر امشب به صبا می آید

با نسیم سحری نفحۀ مشک ختن است

مگر آن آهوی مشگین ز ختا می آید

می زند بحر کرم موج و سحاب رحمت

مجتمع گشته و باران عطا می آید

از سرا پردۀ لیلا به سراغ مجنون

پیک دعوت به سوی بزم لقا می آید

کوه هستی خود از جا بکن و کاهش کن

کز پی بردن او کاهربا می آید

ص:177

چشمه ای هست درون دل انسان که اگر

بگشائی سر آن،آب بقا می آید

ناصر سیّد اگر باز ببیند رخ دوست

همچو بلبل به سر شور و نوا می آید

(28) [ دامن خیمۀ لیلا است که بالا زده اند

]

دامن خیمۀ لیلا است که بالا زده اند

یا مگر دربچه از غیب به دنیا زده اند

چشم مجنون نبود جز سوی آن نقطۀ خاک

که در او میخ سرا پردۀ لیلا زده اند

پردۀ قدس که در طارم اعلا زده بود

کنده اند امشب و بر تودۀ غبرا (1)زده اند

قدسیان حلقۀ طاعت که به پیرامن عرش

زده بودند به پیرامن بطحا زده اند

ای خوشا میکدۀ باده فروش بطحا

که ملائک به درش صف پی صهبا زده اند

حلقۀ خدمتش آنان که نمودند بگوش

پشت پا بر سر دارائی دارا زده اند

می کشانی که از آن میکده سرمست شدند

از طرب عربده در عرش معلاّ زده اند

ص:178


1- (1)) -غبرا-زمین.

ساغر«لا»همه چون ناصر سیّد ز نشاط

بشکستند و شراب از خم«الا»زده اند

(29) [ دیگر امشب،صفّۀ دل را چراغان کرده اند

]

دیگر امشب،صفّۀ دل را چراغان کرده اند

جاری از سرچشمۀ جان،آب حیوان کرده اند

با وجود آنکه تاریک است عالم سربه سر

از درون سینه ام خورشید باران کرده اند

چشم حس کور است کوران را نباشد درک نور

نور را روشن کجا در چشم کوران کرده اند

چشم دل بگشا که بینی امشب از نور احد

از دل هر ذره خورشیدی نمایان کرده اند

امشب است آن طرفه شب کز جنبش فیض ازل

بر دل پاک محمد وحی قرآن کرده اند

سرمۀ روشن دلی از ناصر سیّد بجوی

تا ببینی آنچه را کز چشم،پنهان کرده اند

(30)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان]

لیلة القدر است امشب مژده ای اهل شعور

شب مگو خورشید روشن گو،شب دریای نور

شب مگو میقات وصل عاشق دل باخته

شب مگو هنگام قرب بندۀ افتاده دور

ص:179

شب مگو مجموعۀ تحریر احکام قدر

شب مگو مشروحۀ تفسیر آیات ظهور

شب مگو وقت تضرّع،موسم عجز و بکاء

شب مگو هنگام زاری بهر تقصیر و قصور

شب مگو وقت چشیدن ز آب«کاس من معین» (1)

شب مگو وقت کشیدن باده از جام طهور (2)

می رود تا ساحل دریای شیرین بقا

کشتی درماندگان طبع ازین دریای شور

همچو عیسی می توان رفتن در این شب تا فلک

همچو موسی می توان دیدن در این شب نور طور

تا به کی در خواب غفلت،خیز از جا مردوار

نه قدم بر نفس و جا کن در صف اهل حضور

ناصر سیّد صفت،رو کن زمانی سوی دل

ره بجو شاید نگردد راه نزدیک تو دور

(31) [ می گشاید یار امشب گوشۀ ابرو به ناز

]

می گشاید یار امشب گوشۀ ابرو به ناز

سوی این محراب آرید ای نمازآران نماز

از حریم قدس می آید به هامون بهر صید

باز شاه و می فرستد سوی صحرا شاهباز

ص:180


1- (1)) -اقتباسی است از آیۀ 18 سوره مبارکۀ واقعه: بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ .
2- (2)) -اشاره به آیۀ 21 سورۀ مبارکۀ انسان: ...وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً .

سینه پیش آرید یاران تا خورد تیغش به جان

چشم بگشائید تا افتد به چشم آن تیر ناز

ای خوشا آن شب که با سوزش برم شب را به روز

وای بر روزی که بی دردش رسم تا شام،باز

مرده باد آن دل که می خواهد ز پیکانش گریز

کور باد آن چشم کو جوید ز تیرش احتراز

گر خورد تیرش به قلبی می شود آن قلب،خوش

ور رسد تیرش به چشمی می شود آن چشم،باز

کم گریز ای خوک مدبر کان شه دنیا و دین

صید آهوی ختن خواهد نمی خواهد گراز

بر سر هرکس نشست آن شاهباز خوش نشان

گو برآور سر به وجد،اکنون که گشتی سرفراز

کردم امشب این سخن از ناصر سیّد سؤال

کی سخن آرای و معنی سنج و ای دانای راز

دانی این شهباز شاهی در کجا آید فرود؟

گفت:آری می نشیند در بیابان حجاز

گفتم آوخ بعد منزل را چه تدبیر است؟گفت:

هست در دل راه نزدیکی به آن اقلیم باز

(32) [ تا تو بهر این و آن از بهر این و آن بسوز

]

تا تو بهر این و آن از بهر این و آن بسوز

یا به فکر آب و نان در فکر آب و نان بسوز

ای اسیر خانمان این خانمان ها آتش است

یا بسوز از خانمان یا آنکه خانمان بسوز

ص:181

عقل پروانه است،جان چون شمع،دانش پر و بال

پر دانش در فروغ نور شمع جان بسوز

بال و پر،پروانه را محروم کرد از بال نور

گر تو بال نور خواهی بال و پر،آسان بسوز

کوره ای از عشق جانان در درون دل بساز

آتش«لا»بر فروز و عالم امکان بسوز

دمبدم از نفحۀ ذکر دمادم دم بدم

پس به یک دم هر دو عالم زین دم سوزان بسوز

زر هستی را بنه در بوته نفی و بتاب

وندر آن،جز هستی حق هرچه بینی آن بسوز

آن چنانکه ناصر سیّد به نار عشق سوخت

گر نمی سوزی برو در آتش خذلان بسوز

(33) [ نعره های عشق مجنون رفت تا بنگاه عشق

]

نعره های عشق مجنون رفت تا بنگاه عشق

لیلی این سوتر زند امشب دگر خرگاه عشق

عاشق دیوانه،جان بر دست دارد انتظار

رو نما آورده تا ابرو نماید شاه عشق

گریه های شوق مجنون،کرد آخر کار خویش

زانکه امشب برقع از رخ می گشاید ماه عشق

تا به مقصد صد هزاران سال باشد راه عقل

یک قدم بر نفس نه،طی کن ره کوتاه عشق

ص:182

با چراغ عقل،راه عشق نتوان یافتن

تا نسوزد شمع،جان روشن نگردد راه عشق

سوخت جان ناصر سیّد ز نار«لا اله»

تا دمید از مشرق دل نور«الا اللّه»عشق

(34)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان]

حسن مطلق بین که امشب می شود جویای عشق

وین طلاطم بین که افتاده است بر دریای عشق

گرمی حسن است کز شمس حقیقت تافته است

کین چنین افکنده جوشش در خم صهبای عشق

پرتو رخسار ساقی تافت بر مینای می

کین چنین شد صاف و روشن باده در مینای عشق

نیست در بازار معنی نزد معشوق ازل

گوهری ارزنده تر از لؤلؤ لالای عشق

عشق بگزین ای بلند اختر که فرّ عشق برد

با پر همت محمد را به أَوْ أَدْنیٰ (1)عشق

خانمان و خاندان و جسم و جان را باختند

پاک بازان طریقت بر سر سودای عشق

ص:183


1- (1)) -در نسخه چنین است و باید:به «أَوْ أَدْنیٰ» ی عشق باشد.اقتباسی است از آیات ملاقات حضرت موسی با پروردگار که از جمله در سورۀ قصص آیه 30-31 آمده است: ...یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ... وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ .

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ (1)نشنود موسای جان

خلع نعلین تعلق (2)گر نکرد از پای عشق

راستی چون ناصر سیّد نکرده هیچ کس

شرح اسرار محبّت،حل مشگل های عشق

(35) [ دیگر امشب تا به گردون می رود فریاد دل

]

دیگر امشب تا به گردون می رود فریاد دل

گوئی امشب دل ز دلبر می ستاند داد دل

می زند بر کوه هستی تیشه را دل سخت تر

ترسم امشب تیشه را بر سر زند فرهاد دل

«لا»و«الاّ»را مکرر می کند دل با نشاط

داده درس دیگری امشب به دل استاد دل

آن چنان کز تیشۀ دل می جهد امشب شرار

آخر این برق تجلّی برکند بنیاد دل

قصد قاف قرب دارد دل ز بال آراستن

آفرین بر همت دل،به به استعداد دل

هستی خود گر ببازد می برد کنج (3)وصال

زانکه خوش تر دست بازی می کند نرّاد دل

ص:184


1- (1)) -اشاره به آیۀ 12 سورۀ مبارکۀ طه: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً
2- (2)) -برداشتی از آیۀ 12 سورۀ مبارکۀ طه است که فرماید: فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ .
3- (3)) -در نسخه چنین است و ظاهرا گنج وصال صحیح باشد.اگرچه کنج وصال نیز قابل توجیه است.

لیک از اول،گر دهد دل،نفس دون را پرورش

می شود این نفس سرکش عاقبت جلاد دل

ور به دست ناصر سیّد سپارد دل کسی

نرم می سازد به افسون سختی فولاد دل

(36) [ هله ای عاشقان کنید قیام

]

هله ای عاشقان کنید قیام

امشب از دوست می رسد پیغام

نامۀ سر به مهر یار رسید

که ز مشکش نهاده است ختام

یا رب این نامه چون شود مفتوح

هست عنوان او به نام کدام

از چه دل داده،یاد کرده به خیر؟

به چه شوریده ای رسانده سلام؟

بگشاید نامه ای آسان تر

که نمانده است در دلم آرام

قاصد این نامه چون برون آورد

جان نثارش کنید بر اقدام

نی که یک جان کم است بهر نثار

از که یاران کنیم جان ها وام

مگر آید ز ره فرشتۀ روح

تا کند جان به جان نثار اکرام

ص:185

گوئی این نامه دعوتی دارد

عاشقان را برای جلوۀ عام

لیک بعضی نظر کنند از دور

دگران را مقام قرب مقام

گر شبی بر رخش فتد نظرم

بهتر است از هزار ماه تمام

بهر خاصان در این حدیقۀ انس

راح روح است و روح شرب مدام

یا رب آن کن که ناصر سید

اندر این جمله باشد او را نام

(37)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

بسکه امشب یاد روی آن بت رعنا کنم

دل چو کوه طور سازم صدر را سینا کنم

هرچه غیر از مهر رویش،افکنم در پشت سر

هرچه غیر از یاد رویش،جمله زیر پا کنم

نام جعد پرخمش چندان بیارم بر زبان

که زمین تا آسمان پر عنبر سارا کنم

خاک پای پیک وصلش را کشم امشب به چشم

تا از این کحل الجواهر چشم را بینا کنم

ص:186

وز دو چشم اشک بار از بهر تقدیم رهش

جیب و دامان،مال مال از لؤلؤ لالا کنم

مصقل«لا»را به قوّت آن قدر بر دل زنم

تا که دل را مستعدّ جلوۀ«الاّ»کنم

طور قلبم چون شود از نور«الا»منصدع

بی خود از«انا»شوم تاویل«انزلنا»کنم

پرده از رخسارۀ معشوق جان یک سو کنم

عقده از پیچ و خم گیسوی جانان واکنم

ناصر سیّد صفت رمز نهان عشق را

با بیان طرفه بهر دوستان انشا کنم

(38)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان 1348]

امشب آمد بر زمین روح القدس از آسمان

از برای آنکه بیند جلوۀ معشوق جان

در فلک نبود چو دل،آیینه سر تا پا نما

تا مگر سرّ حقیقت روی بنماید در آن

دل چه باشد؟جام جم،آیینۀ اسرار غیب

کاندر او صورت پذیرد نقش پیدا و نهان

می شود روی زمین از چشم سوزن تنگ تر

بسکه هرسو ازدحام آرند خیل قدسیان

ص:187

می پرد مرغ گمان امشب به یک پر تا یقین

می خورد تیر دعا امشب به یک سر بر نشان

ساعتی بنشین به زانو تا کی این سکر غرور؟

لحظه ای برخیز برپا تا کی این خواب گران؟

موسم کار است ای بیکار دستی زن به کار

لیلة القدر است ای بی قدر قدر خود بدان

قطره ای بر رخ بیفشان چند بی سوز و گذار؟

نعره ای از دل برآور چند بی آه و فغان؟

پیک یار آمد بیا ای عاشق شوریده دل

گل ببار آمد بیا ای بلبل شیرین زبان

گر همی گوئی سخن چون ناصر سیّد بگوی

ور همی خوانی سخن از ناصر سیّد بخوان

(39)

[سرودۀ شب قدر رمضان 1354]

می کشم یک آه امشب زین دل تنگ حزین

می کشانم از فلک روحانیان را بر زمین

می زنم یک بار از غم چشم خون پالا به هم

تا که گردد غرق دریا کشتی چرخ برین

خون ببارد چشم اگر بیند به غیر از روی دوست

پاره گردد دل اگر جز یاد او سازد گزین

بلبل باغ شهودم بسته اندر آب و گل

ماهی بحر وجودم خسته اندر ماء و طین

ص:188

پر و بالی می زنم شاید برآیم تا چمن

اضطرابی می کنم شاید درآیم زین چمین

سعی من دانی چه باشد نقش بی معنی برآب

جهد من حاصل چه دارد داغ باطل بر جبین

جز مگر بهر نجات من از این گلچال سخت

از سر رحمت درآید دست غیب از آستین

می رسد از غیب امشب خدمت سلطان عصر

همره خیل ملایک حضرت روح الامین

همچنان کاورد بهر جد پاکش مصطفی

تحفۀ تنزیل را از نزد رب العالمین

صورت تأویل را با سرگذشت حال خلق

می رساند خدمت فرزند خیر المرسلین

می شوم چون ناصر سیّد به آن شه ملتجی

تا شوم ایمن به یمن آن شه دنیا و دین

(40) [ دیگر امشب بر سرم گل کرده از سودا جنون

]

دیگر امشب بر سرم گل کرده از سودا جنون

هر دمم حال دگر،آری جنون دارد فنون

گاه می کوبم به شادی پای عشرت بر زمین

گاه می ریزم به زاری اشک خونین از جفون

ص:189

هر زمان می آیدم اشکال غیبی در نظر

رنگ رنگ و گونه گون یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (1)

خودبه خود گویم که گر این حالت از دیوانگی است

باشد این دیوانگی از عقل در قیمت فزون

طوطی جان در قفس گاهی بالا گه به زیر

می پرد«هوهو»کنان و النّاس حولی غافلون

گاه بهرم می کند ز«انا»و«انزلناه»شرح

وز جنون خواهد کند توضیح بطنی از بطون

گوید آن روزی که بد ایام در آن روز شب

و آن شبی بد تار و روشن تو نمی دانی که چون

بد کتاب اللّه یکسر جمع در حرف الف

و آن الف هم بود ناپیدا و مستور از عیون

همزه ظاهر گشت و شد بهر الف نایب مناب

همچنین قائم مقام او است در کل قرون

نقطه آمد در تنزل وز پی قوس نزول

رسم قوسی کرد و نام قوس او گردید نون

همزه شد مکسور و آنگه سوی نون آورد رو

چون قلم در جنبش و نون چون دواتی در سکون

ص:190


1- (1)) -اشاره به سخن حبیب نجّار است که در قرآن آمده است.در سورۀ مبارکۀ یس آیۀ 26-27 می فرماید: قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قٰالَ یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ .

نون ساکن شد مشدد تا گشاید سر به فتح

تا به فتح سردهد مدّ مداد از دل برون

فتحه چون اشباع شد ز اشباع ظاهر شد الف

برد نون را فتحه بالا تا الف شد رهنمون

با الف چون متصل شد،نون به اوج خود رسید

لفظ انّا تا به این جا آمد از این ها برون

چون به نزد عاقلان،درس جنون گفتن خطا است

ناصر سیّد سخن کوتاه می سازد کنون

(41) [ مدت تنگ دلیهات سرآمد غنچه

]

مدت تنگ دلیهات سرآمد غنچه

مژدۀ فتح ز باد سحر آمد غنچه

بگشا لب به تبسّم به شکر خنده بخند

نوبت حاصل خون جگر آمد غنچه

اربعینی به ریاضت بسر زانوی غم

بنهادی سر و وقت اثر آمد غنچه

دم فروبسته و پیوسته به خود پیچیدی

این گشایش سحرت بی خبر آمد غنچه

آب و گل بودی و شاخ شجر طور شدی

گل شدی افسر نورت به سرآمد غنچه

عندلیبانه به پیرامن تو طوف کنان

نغمه زن دور تو با پای سرآمد غنچه

ص:191

تافته بر تو مگر پرتو لعل لب یار

که ترا ز آن همه لطفی دگر آمد غنچه

جلوه گاه نظر ناصر سیّد شده ای

ناظر حسن تو با چشم تر آمد غنچه

(42) [ پیک جانان می رسد ای همدم از بهر خدای

]

پیک جانان می رسد ای همدم از بهر خدای

دست من گیر ای سرت گردم که برخیزم به پای

بر سر مجنون به پرسش می نهد لیلا قدم

وای اگر در خواب باشد چشم مجنون وای وای

می رسد شیرین و باید بیستون را کوه کن

برکند با تیشۀ مژگان به یک ساعت ز جای

عشق سازد آری آری ناتوانان را قوی

عشق باشد آری آری گمرهان را رهنمای

عشق آری می کند فولاد را مانند موم

عشق آری می دهد گنجشک را فرّ همای

عشق آری می کشد لاهوتیان را تا زمین

عشق آری می برد ناسوتیان را تا خدای

معجزات عشق را چون ناصر سیّد کسی

کی تواند شرح دادن نکته های جانفزای

ص:192

(43) [سوره قدر]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ

هر شب که به عاشق رسد از دوست پیامی

آن شب شب قدر است ندانی تو که عامی

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ با رمز محبّت ز حبیبی به حبیبی

قرآن همه گلدستۀ گل بود و سلامی

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

بهتر ز هزاران مه عمران شب شوق است

کز یار به یاری برسد مژدۀ کامی

تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ

پیکی که ز معشوق رسد روح الامین است

کرده است تنزّل ز مقامی به مقامی

سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ

روح است و فتوح است و سلام است و سکون است

تا صبح اگر شب بر آن ماه تمامی

از شاخ محبت به جز از ناصر سیّد

کس میوه نچیده است مگر نارس و خامی

ص:193

منابع تحقیق

*قرآن کریم

1-آثار الصادقین،شیخ صادق احسان بخش،ج 11،چاپ صادقین،رشت،1376.

2-آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی،1352،تهران،انجمن آثار ملی.

3-آداب الصلوة،حضرت امام خمینی 1،مرکز نشر آثار امام خمینی،تهران،چاپ سوم،1372.

4-اسرار الحکم،حاج ملاّ هادی سبزواری،مقدمه و حواشی حاج میرزا ابو الحسن شعرانی، کتابفروشی اسلامیه،1362.

5-اصول کافی،شیخ کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،تهران،اسلامیه،با تعلیقات دانشمندان شیعه در 2 جلد.

6-الغدیر،علاّمۀ امینی،ج 7،چاپ دار الکتب الإسلامیه،تهران،13.

7-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،تحقیق گروهی از محققان،چاپ دار الکتب الاسلامیه،تهران.

8-برهان قاطع،محمّد حسین بن خلف تبریزی،به اهتمام دکتر محمّد معین، امیر کبیر،1376.

9-تاریخ حکما و عرفای متأخّر بر صدر المتألهین،منوچهر صدوقی«سها»،ص 82.

10-تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،

11-تذکرة القبور،علامه گزی با حواشی آیت اللّه مرعشی نجفی.

12-حکایت پارسایی،محمّد جواد نورمحمدی،کانون پژوهش،اصفهان،اوّل،138.

13-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تصحیح و اضافات رحیم قاسمی،محمّد رضا نیلفروشان،نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.

ص:194

14-دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،چاپ سربی سال 1335 ش، اصفهان چاپخانۀ خدایی،به اهتمام حجة الاسلام سیّد حسن حجتی.

15-رجال اصفهان،حواشی بر تذکرة القبور علامه گزی،سیّد مصلح الدین مهدوی.

16-رجال و مشاهیر اصفهان(الاصفهان)،سیّد علی جناب،تصحیح رضوان پور عصار، نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.

17-رسائل شهید ثانی،ج 2،تحقیق رضا مختاری،چاپ دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم،اوّل،1380 ق.

18-روح مجرد،آیت اللّه سیّد محمّد حسین حسینی تهرانی،چاپ حکمت،چهارم،تهران.

19-«ستاره ای از شرق»شرح احوال و وقایع عصر علاّمه سیّد محمّد باقر درچه ای، سیّد تقی موسوی درچه ای،چاپ اول،1383،مؤسسۀ اطلاعات،تهران.

20-شرح اصول کافی،ملاّ صالح مازندرانی،با تصحیح و تعلیق علاّمه شعرانی،ج 4.

21-فرهنگ بزرگ سخن،دکتر حسن انوری،ج 5،(دورۀ 8 جلدی)،تهران،دوم،1382، انتشارات سخن.

22-فرهنگ عمید،حسن عمید،امیر کبیر،1369.

23-فرهنگ لاروس،دکتر خلیل جرّ،ترجمۀ سید حمید طبیبیان،امیر کبیر،1370،تهران.

24-فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سید جعفر سجادی،شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، اول،1362.

25-قصه های خواندنی از چهره ای ماندنی،سیّد تقی موسوی درچه ای،چاپ مؤسسۀ اطلاعات،تهران.

ص:195

ص:196

رساله حجیة الأخبار و الإجماع

اشاره

محمد بن عبد الفتاح تنکابنی(فاضل سراب)1124 قمری

تصحیح و تحقیق:مهدی رضوی

[مقدمۀ محقق]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

[شرح حال مؤلف]

محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی مازندرانی معروف به«فاضل سراب»از جمله چهره های شاخص و علمای مبرّز شیعه است که حیات خود را از سالهای قریب به نیمه قرن یازدهم هجری(احتمالا 1040)در سراب،یکی از محلات رامسر،آغاز نمود.

وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش گذرانیده و برای طی مدارج عالیه و کسب فیض از محضر عالمان بنام آن دوران به سمت اصفهان که در آن روزگار از حوزه ای ممتاز برخوردار بود رهسپار گردید.

او در این شهر نزد اساتید بزرگواری چون محقق خراسانی،آقا حسین خوانساری، ملاّ محمّد تقی مجلسی و ملا رجب علی تبریزی اصفهانی حاضر و از محضر آنان علومی چون فقه و اصول و حکمت را آموخته و به مقام استادی نائل گردید و از آن پس به تدریس و تألیف اشتغال ورزید.

ص:197

در بیان علو مرتبه این عالم جلیل باید گفت:چنان که مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه اللّه در مقدمه جامع الرواة ذکر کرده اند (1)،بعد از تألیف کتاب جامع الرواة شاه سلیمان صفوی دستور به کتابت نسخه ای از آن کتاب را برای خود صادر می کند و قبل از آن که کاتب شروع به نوشتن نماید،مؤلف جمعی از علمای زمان را به حجره خویش دعوت نموده و از آنان می خواهد که هریک مقداری از خطبه کتاب را تألیف نمایند که این عالمان به ترتیب زیر شروع به نوشتن می کنند:

علاّمه مجلسی؛ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» ،آقا جمال خوانساری؛ «الحمد للّه» ،سید علاء الدین گلستانه؛ «الذی» ،سید میرزا رحیم عقیلی؛ «زیّن قلوبنا» ،شیخ جعفر قاضی کمره ای؛ «بمعرفة الثقات» ،آقا رضی خوانساری؛ «و العدول» و ملاّ محمّد سراب تنکابنی؛ «و الاثبات و الأعیان» و غیرهم.

از این نقل مرحوم بروجردی رحمه اللّه به خوبی روشن می شود که رتبه فاضل سراب نزد عالمان بزرگ شیعه تا چه اندازه بوده است.

مشایخ اجازه

مرحوم فاضل سراب از دست عده ای از مشاهیر علمای عصر خود اجازه نقل روایت دریافت نموده که از جمله آن مشایخ می توان عالمان زیر را برشمرد:

1-علاّمه ملاّ محمّد باقر سبزواری(متوفای 1090 ق)که فاضل سراب در سال 1081 از وی اجازه دریافت نموده است. (2)

2-ملاّ محمّد علی بن احمد استرآبادی(متوفای 1094 ق).

3-شیخ علی مشهدی معروف به شیخ علی صغیر(متوفای 1101 ق).

4-علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسی(متوفای 1110 ق). (3)

ص:198


1- (1)) -جامع الرواة،ج 1،ص 4.
2- (2)) -الذریعه،ج 1،ص 160،رقم 796.
3- (3)) -الذریعه،ج 11،ص 309،رقم 1846.

شاگردان و مجازین

از جمله شاگردان مرحوم فاضل سراب بزرگان زیر را می توان نام برد:

1-ملاّ محمّد صادق،فرزند بزرگ فاضل سراب که خود از علمای برجسته بوده است.وی در سال 1082 در اصفهان متولّد شده و مدارج عالیه را نزد پدر خود و ملاّ محمّد باقر مجلسی گذراند.ایشان در سال 1134 رحلت نمود.

2-شیخ محمّد رضا،فرزند دیگر فاضل سراب که او نیز از فضلای عصر خود بوده است ایشان دوازده سال پس از پدر خود زنده بود و سرانجام در سال 1136 بدرود حیات گفت.

3-ملاّ محمّد شفیع لاهیجی،داماد فاضل سراب (1).

4-سیّد محمّد صادق بن محمّد باقر حسینی. (2)

5-شیخ زین الدین بن عین علی خوانساری (3).

6-شیخ محمّد بن حبیب گیلانی.

7-محمّد صادق نیشابوری.

8-ملاّ محمّد جعفر کرمانی خراسانی اصفهانی.

9-میر محمّد حسین خاتون آبادی. (4)

10-محمّد بن ابی تراب حسینی.

11-میر محمّد اشرف عاملی.

12-سیّد محمّد تنکابنی.

ص:199


1- (1)) -الذریعه،ج 1،ص 241،رقم 1274.
2- (2)) -تلامذة العلامة المجلسی،ص 66.
3- (3)) -همان.
4- (4)) -روضات الجنات،ج 7،ص 107.

13-محمّد نصیر بن مولی حسن تنکابنی.

14-ملاّ عبد الباقی سبزواری.

15-ملاّ سلیمان سخت سری تنکابنی.

16-ملاّ شریف سخت سری تنکابنی.

17-ملاّ محمّد طالب بن محمّد حسین مازندرانی امیر کلاهی.

18-علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسی. (1)

19-محمّد باقر گلستانه.

20-محمّد باقر نیشابوری. (2)

21-ملاّ محمّد اکمل اصفهانی،پدر آقا محمّد باقر بهبهانی.

22-ملاّ محمّد باقر.

23-محمّد باقر بن سلطان محمود.

24-محمّد حسین مشهدی.

تألیفات

از این عالم فاضل تألیفات ارزشمندی در زمینه های مختلف به جای مانده است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-إثبات الباری در وجود؛علم،قدرت،عدل و توحید حضرت باری تعالی.

2-اجسام هندسی به عربی.

3-اصول الدین و العقائد به عربی.

ص:200


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 102،ص 96.
2- (2)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 12،ص 276.

4-پاسخ به شبهه قائلین به وحدت وجود.

5-تفسیر آیة الکرسی به عربی.

6-حاشیه بر شرح مطالع در منطق به عربی.

7-حاشیه بر معالم الاصول.

8-حاشیه بر زبدة البیان مرحوم اردبیلی.

9-حاشیه بر شرح لمعه شهید ثانی.

10-حاشیه بر ذخیرة المعاد استادش محقق سبزواری.

11-حاشیه بر آداب البحث قاضی عضد الدین لاهیجی در منطق.

12-حجیة الأخبار و الاجماع در اصول؛(رساله حاضر).

13-حجیة الاجماع و خبر الواحد که غیر از رساله فوق الذکر است.

14-حکم رؤیت هلال قبل از زوال به زبان عربی.

15-الحرکة فی المعقولات در فلسفه.

16-تحریر التوحید به عربی.

17-سفینة النجاة در اصول دین و عمدتا امامت به عربی.

18-ضیاء القلوب در اصول دین و عمدتا امامت که ظاهرا ترجمه سفینة النجاة است.

19-الجمعة و القول بوجوبها العینی به عربی،در رد رساله ملاّ عبد اللّه تونی.

20-وجوب عینی نماز جمعه به فارسی.

21-وجوب الصلاة الجمعة به فارسی،در رد رساله آقا جمال خوانساری.

22-وجوب عینی نماز جمعه به فارسی،در رد رساله ملاّ علی رضا تجلّی.

ص:201

23-رساله ای در کلام به عربی.

24-رساله ای در نذر و تصدّق.

25-شبهة المیزان به عربی.

26-حرکت و زمان در فلسفه.

27-حل شبهة الجذر الأصمّ.

28-وقوع حرکت در«آن»در فلسفه.

29-فوائد لطیفة فی ابطال الحرکة.

30-مناسک حج.

این عالم جلیل در روز عید غدیر سال 1124 در اصفهان بدرود حیات گفته و در تخت پولاد اصفهان در تکیه ای که بعدا به نام تکیه سراب و یا جویباری ها معروف گشت به خاک سپرده شد.

بر روی سنگ قبر وی چنین نگاشته شده است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ

قد ارتحل من دار الغرور عابرا،و انتقل إلی مرور مقابر السرّاء غابرا،المولی العالم العامل و الفاضل الکامل الجامع للمعقول و المنقول،و الراسخ فی الفروع و الاصول،الذی بلغ رتبة الاجتهاد،و صعد علیها مدارج تقویة الاعتقاد و أقصیتها،الموفق المؤیّد ابن عبد الفتاح مولانا محمد حشر فی زمرة المتقین،و الحق بالشهداء و الصالحین.

و صار تاریخه قول الرضوان و جعل جنتی مثواه سنة 1124.

ص:202

رساله حجیة الاخبار و الاجماع

این اثر رساله ای است به زبان عربی که مؤلف گرامی آن را در رمضان المبارک سال 1105 هجری قمری به اتمام رسانیده است.

وی در این رساله ابتدا به اثبات حجیّت خبر واحد می پردازد و با طی طریقه ای میانه توضیح می دهد که به همان نحو که قول اخباریون مبنی بر حجیّت مطلق اخبار قولی است از سر افراط و باطل،قول به عدم حجیّت خبر واحد که منسوب به عدّه ای از فقها است نیز قولی است از روی تفریط و مردود.

مرحوم فاضل سراب در بخش دوم رساله به تحقیق در مسأله حجیّت اجماع پرداخته و ابراز می دارد که حجیّت اجماع منوط به دخول معصوم علیه السّلام در میان مجمعین نیست،بلکه برای احراز حجیّت اجماع یقین به نشأت گرفتن اجماع از قول معصوم کافی است.

وی در ادامه به ذکر موارد متعددی می پردازد که در آن موارد ادعای اجماع شده و حال آن که حقیقتا چنین اجماعی در بین نبوده است،و از همین رو صرف ادعای اجماع را غیر قابل اعتماد دانسته،مگر آن که به واسطه قرائنی اجماع بودن آنها محرز شود.

نسخ مورد اعتماد در تصحیح

نسخه هایی که در این تصحیح بر آن اعتماد کرده ایم و محور تصحیح قرار گرفته دو نسخه ذیل است:

نسخۀ«الف»:نسخۀ شماره 4/1889/1 کتابخانه ملی،که تاریخ کتابت آن سال 1121 هجری،سه سال قبل از فوت مؤلف می باشد.و کاتب آن مرحوم نور الدین محمّد شفیع می باشد.

ص:203

نسخه«ب»:که نسخه ای است عکسی از مجموعه آثار عکسی مجمع ذخائر اسلامی قم،به شماره 1380 و به خط میر حسین بن شاه رضا سنگپاره پشتی،که از نسخه کتابخانه مدرسه آیت اللّه خویی مشهد عکس برداری شده است.

در اینجا بر خود فرض می دانم که از محقّق ارجمند،آقای رحیم قاسمی که این دو نسخه را در اختیار این جانب قرار داده،و در جهت احیای آن این حقیر را یاری نمودند تشکر وافر کنم.

پنج شنبه 18 صفر المظفر 1428

مطابق با 17 اسفند 1385

مهدی رضوی

ص:204

ص:205

ص:206

ص:207

ص:208

[حجیة الاخبار و الإجماع]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[المقدمة]

الحمد للّه الّذی شرّفنا بأحسن الملل و الأدیان،و فضّلنا من أهله بتبعیّة أهل العصمة حجج الرّحمن،و جعل بقاء طریقتهم المستقیمة بعد غیبة القائم بالأمر خوفا من أهل الظلم و العدوان بالأخبار المرویة عن أرباب العصمة و القرآن،و باتّفاق العلماء الکاشف عن قول من یبعد بتبعیّته عن النّیران.و السّلام علی من ختم به الرّسل و ثقل بإطاعته المیزان، و آله الّذین هم سفن النّجاة من شبه أهل البغی و الطغیان.

و بعد،فیقول أفقر المحتاجین إلی رحمة ربّه الغنیّ،محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی:لمّا کان عمدة ما یتمسّک به فی المسائل الشرعیّة الفرعیّة هی الأخبار و الإجماع،لقلّة الآیات المتعلّقة بالأحکام علی وجه تظهر لنا به،و ندور إستقلال العقل فی شیء من الفروع،خطر ببالی أن أکتب رسالة موجزة متعلّقة بالأمرین المذکورین،مشتملة علی فصلین:

الفصل الأول

اشاره

فی بیان حجیّة خبر الواحد

اعلم أنّ الأخبار منقسمة إلی:متواترة توجب باعتبار کثرة الرّوایة فی کلّ مرتبة العلم القطعی بما تدلّ علیه أو باللّفظ؛و کون الأخبار المتواترة مفیدة للعلم أظهر من أن یحتاج

ص:209

إلی البیان،و تشکیک من أنکره غیر قابل للإصغاء و الجواب،و لهذا لم نجعل مندرجا فی المقصود من الفصل

و آحاد لم تبلغ مرتبة التواتر؛سواء کان الرّاوی واحدا فی مرتبة واحدة أو فی أکثر،أو متعدّدا فی جمیعها.

و خبر الواحد إمّا أن یکون محفوفا بقرائن یوجب معها العلم،و إمّا أن لا یکون کذلک؛ سواء کان مع قرینة أم لا.

و إمکان إفادة خبر الواحد المحفوف بالقرائن العلم مع ظهوره لم یتعلّق غرضنا بإثباته، لأنّ ما نذکره من وجوب العمل بخبر الواحد یدلّ علی وجوب العمل به فی هذا القسم باندارجه فی المدعی و بالأولویّة.

اختلف أهل الإسلام فی جواز التعبّد بخبر الواحد و عدمه؛و نسب الثّانی إلی إبن قبة (1)و جماعة من أهل الخلاف؛ (2)و المشهور هو الأوّل.

و مع ظهور بطلان القول بعدم الجواز،ما نذکره من الدّلیل علی وقوع التعبّد بأخبار الآحاد یدلّ علی جوازه من غیر حاجة إلی تجشّم بحث علیحدّة.

و اختلف القائلون بجواز التعبّد به فی وقوعه و عدمه؛و نسب الثّانی (3)إلی السیّد الجلیل المرتضی (4)و ابن زهرة (5)و ابن البرّاج (6)و ابن إدریس؛ 7و المشهور المعتمد هو

ص:210


1- (1)) -هو أبو جعفر محمّد بن عبد الرحمن بن قبة الرّازی من متکلّمی الإمامیة،و کان معتزلیّا ثمّ تبصر.انظر رجال النجاشی،ص 375.
2- (2)) -معارج الاصول للمحقّق الحلّی،ص 141.
3- (3)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 189.
4- (4)) -هو من أکابر علماء الشّیعة،له تصانیف کثیرة،و فضله و رفعته لا تحتاج إلی بیان.انظر الفهرست للطوسی،ص 164.
5- (5)) -أبو المکارم حمزة بن علی بن زهرة العلوی السیّد الجلیل من أکابر علماء حلب،و له تصانیف منها قبس الأنوار و غنیة النزوع.انظر معالم العلماء لابن شهر آشوب،ص 82.
6- (6)) -عبد العزیز بن نحریر بن عبد العزیز ابن البراج کان قاضیا بطرابلس و له مصنفات فی-

الأوّل؛و یدلّ علیه أمور:

[الدلیل الاول علی جواز العمل بخبر الواحد]

الأوّل:قوله تعالی: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ[مِنْهُمْ]طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (1)،لدلالتها علی وجوب الحذر عند إنذار الطّائفة الّذین تفقّهوا فی الدّین من أیّ فرقة کانت،کثیرة کانت أو قلیلة،بدلیل عموم «کُلِّ فِرْقَةٍ» .

و لم یعتبر عدد التّواتر فی الفرقة،لاندراج الثّلاثة فی عموم الفرقة لو لم نقل بإندراج الإثنین فیها.و إذا لم یعتبر عدد التّواتر فی«الفرقة»،فعدم اعتباره فی«الطّائفة» بطریق أولی.

الدلیل علی وجوب الحذر أمران:

أحدهما:أنّه لا یمکن حمل «لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» علی ظاهره الّذی هو التّرجی،لامتناعه فی حقّه تعالی،فالمراد (2)منه الطّلب الّذی فی معنی الأمر الظّاهر فی الوجوب.

و الاخری:أنّ «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» الی آخر الدّال علی مذمّة عدم النّفیر للتّفقه و الإنذار یدلّ علی وجوب التّفقه و الإنذار وجوبا کفائیّا،و وجوب الإنذار بغیر وجوب الحذر فی غایة البعد.

فإن قلت:یمنع من اندراج الثّلاثة فی عموم «کُلِّ فِرْقَةٍ» ههنا ضمیر الجمیع «لِیَتَفَقَّهُوا» و «لِیُنْذِرُوا» الظّاهر فی الثّلاثة و ما فوقها الرّاجع إلی الطّائفة؛

ص:211


1- (1)) -التوبة/الآیة 122.
2- (2)) -الظاهر من الحذر من الانذار العمل بمقتضاه.منه رحمه اللّه.

قلت:إنّما نلزم لو رجع ضمیر الجمیع الی طائفة، (1)و أمّا إذا رجع إلی کلّ الطّائفة فلا؛ و لا بعد فی إرجاع ضمیر الجمیع إلی الطّائفة؛ألا تری إلی صحّة ضمیر الجمع فی قول من یقول:أمر الأمیر بإرسال رجل واحد من کلّ قریة لیصلحوا بستانه.و مع ذلک لا یعتبر الجمعیة عدد التّواتر.

فإن قلت:و إن لم یعتبر فی «طٰائِفَةٌ» عدد التّواتر،لکن یمکن اعتبار عدده فی الکلّ.

قلت:ظاهر أنّه یتحقّق الإنذار المطلوب من الآیة بإنذار طائفة من فرقة ما عدا تلک الطّائفة من الفرقة،و ان لم ینضم إلی تلک الطّائفه طائفة اخری؛و قد عرفت عدم اعتبار عدد التواتر فی الطّائفة.

و یمکن أن یقال أیضا:لو فرضنا اعتبار عدد التّواتر فی الطّائفة-مع ظهور بطلانه- لکان یتحقّق إنذار الطّائفة بإنذار بعضهم بعض القوم و بعض آخر بعضا من القوم،کما یتحقّق بإنذار کلّ الطّائفة کلّ واحد ممّا عدا هذه الطّائفة من القوم؛و الظّاهر عدم التقیید.

لا یقال:لا یظهر من الآیة حجیّة خبر الواحد،بل الظّاهر منها وجوب الحذر من إنذار من تفقّه،و مآله وجوب عمل المقلّد بفتوی المجتهد،لشیوع التفقّه فی الإجتهاد،و هو خارج عمّا نحن فیه.

لأنّا نقول:تخصیص الآیة بفتوی المجتهد فی غایة البعد إن قیل بإحتماله،لأنّ إرادة الاجتهاد من التفقّه اصطلاح طار لم یظهر فی زمان نزول الآیة،و لم یشع الاجتهاد فی ذلک الزّمان حتّی یفهم من لفظ التفقّه،بل الظّاهر أنّ من سمع روایة من (2)رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،بل من

ص:212


1- (1)) -فی ب:«الرّاجع إلی الطائفة المندرجه فی الفرقه،فالفرقة زائدة عنها؛قلت:إنّما نلزم لو رجع ضمیر الجمیع الی طایفة».
2- (2)) -إن سمع أحد من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حکما و مضی مدّة یحتمل بحسب العرف تغییره،فلا یبعد لزوم التفتیش.و یحتمل أیضا الاکتفاء به حتّی یظهر غیره. و إن سمع من بعض الرّواة،فإن نقل منه صلّی اللّه علیه و اله فی وقت أمکن بحسب القانون نسخه،فمثل-

أحد من الأئمّة علیهم السّلام-لعدم الفرق بینهما فی حجیّة قولهما فیه عند أهل الحقّ-یصدق علیه أنّه تفقّه فی الدّین.و الظّاهر أنّ سماع آیة واضحة الدّلالة أو حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من أحد من الحجج علیهم السّلام فی مقام بیان الحکم مندرج فی التفقّه أیضا.

و إنّما قلنا:«فی مقام بیان الحکم»،لأنّ سماع أحدهما فی غیر هذا المقام لا یندرج فی التّفقه ما لم یعلم عدم کونه منسوخا؛فکلّ من روی روایة أو آیة و کانت الآیة أو الرّوایة- إذا کانت نبویّة حال کونها مقارنة لما ذکرته-دالّة علی وجوب شیء أو حرمته فقد أنذر السّامع؛أمّا فی الأوّل فعن الترک؛و أمّا فی الثّانی فعن الفعل؛

فظهر جواز العمل بخبر الواحد فی الوجوب و الحرمة بالآیة،فجوازه فی غیرهما بطریق اولی.

فإن قلت:یرد علی الوجه الثّانی لوجوب الحذر أنّه لا بعد فی عدم وجوب الحذر مع وجوب الإنذار،کما أنّه یجب علی واحد من الشاهدین أن یشهد و لا یجب الحکم علی الحاکم،و یجب علی کلّ واحد من عدد التّواتر الإخبار بما طریقة العلم و لا یجب علی السّامع قبول خبره،و یجب علی من خوّف بالقتل إن لم یدفع المال دفع المال و لا یجوز من المخوّف الأخذ.

قلت:إذا وجب علی أحد شیء بلاحاجة إلی ضمیمة لغرض هو أن یفعل غیره فعلا باختیاره،فالظّاهر هو وجوب الفعل الاختیاریّ علی الغیر إذا صدر عن الأحد الشّیء

ص:213

المذکور إن لم یجزم بوجوبه،و الظّاهر عدم وجوب الضّمیمة فی الإنذار بما ذکرته، و حینئذ لا ینتقض بالمثالین الأوّلین لاحتیاجهما إلی الضّمیمة،و الثّالث خارج عن المناسبة لما نحن فیه،لأنّه لیس الغرض من دفع المال هو أخذه حتّی یلزم وجوبه علی تقدیر حقیّة المدّعی،بل الغرض منه محافظة النّفس عن الإتلاف ما أمکنت و هی واجبة.

و إن شئت فقل:الغرض من دفع المال هو عدم قتل المخوّف و هو واجب.

و بالجملة،یجد العقل الفرق الظّاهر بین المطلوب ههنا و الصّورة الّتی نقض بها.

فإن قلت:مقتضی «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» إلی آخره هو الوجوب الکفائی علی کلّ فرقة، و لا یقول به أحد.

قلت:منع الدّلیل من بقاء لفظ علی ظاهره فی أمر لا یصیر سببا لصرف اللّفظ عن ظاهره فیما لا دلیل علیه.

و اعترض بإمکان حمل التفقّه علی التفقّه فی أصول الدّین؛

و اجیب بما حاصله:أنّ العرف یدلّ علی اختصاص التفقّه بالفروع.

و یمکن أن یقال أیضا:المتبادر من مذمّة عدم النفیر الظّاهر من«لو لا نفر»إلی آخره الحاجة إلیه،لعدم استقلال عقل الرّعیة فیه،و العلم بالاصول لیس کذلک.

و تخصیص المذمّة بجماعة لا یقدرون علی معرفة الأصول بعقولهم تخصیص بغیر ضرورة.

و أیضا تخصیص المذمّة بعدم النّفیر لتحصیل الاصول مع استقلال عقل غیر المعصوم بکلّیاتها،مثل الاحتیاج إلی النّبی أو الإمام فی جمیع الأزمان،و إمکان حصول الخصوص بدون النفیر فی کثیر من الأمکنة و البلدان،و ترک التّرغیب إلی النّفیر لتحصیل الفروع مع عدم إستقلال العقل فیها إلاّ فی قلیل من کلیّاتها،مثل تعظیم المنعم،مع أنّه لا یمکن الاکتفاء فی شیء من الفروع لا وجه له.

فإن قلت:التفقّه فی الاصول إنّما هو بتحصیلها بالبرهان،و إنذار الرّاجع إنّما هو ببیان

ص:214

الدّلیل و البرهان،و وجوب الحذر ظاهر حینئذ و إن لم یکن المنذر ثقة،فبعد التّقیید بالاصول یبقی الطّائفة علی عمومها،بخلاف التّخصیص بالفروع،لاحتیاج التّخصیص فی الطّائفة،لعدم اعتبار خبر غیر الثقة فیها لکون الاعتماد حینئذ بالأخبار فقط من غیر مدخلیة العقل و البرهان،و لزوم التّخصیص بمن لم یعلم بعقله أو ببیان آخر عند التّخصیص بالاصول معارض بمثله إذا خصّصت بالفروع،بلزوم التّخصیص بمن لم یعلم بسماعه من الشّارع أو غیره ممّن سمع منه بلا واسطة أو بواسطة.

قلت:ظاهر أنّ المذمّة بترک النّفیر إنّما تعلّقت بالمؤمنین لترک أمر کان کونهم مکلّفین به ظاهرا لهم علی ما هو مقتضی«لولا»فی قوله تعالی: «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» الی آخره؛و کونهم مؤمنین علی ما هو مقتضی صدر الآیة ظاهر فی کونهم عالمین بما هو معتبر فی الإیمان.

و القول باحتمال ظهور کونهم مکلّفین بالنّفیر لتحصیل علم الاصول لهم،و کون المذمّة بترک هذا الأمر الظّاهر فی غایة البعد؛ (1)فالمذمّة إنّما هی لترک النّفیر لتحصیل الفروع الظّاهر وجوبه عندهم،لکثرة المسائل الفرعیّة الّتی لا استقلال للعقل فیها.

و علی تقدیر عدم ظهور اختصاص ترک الفروع بالمذمّة ههنا لا أقل من اشتراکه مع ترک الاصول فیها.و تخصیص المذمّة المذکورة بالاصول لا وجه له؛

فیحصل من اندارج ترک الفروع فی المذمّة المفهومة من الآیة رعایة مقتضی ظاهر القرآن،و ظاهر أنّه لا یلیق جعل رعایة عموم الطّائفة معارضا لرعایة ظاهر القرآن.

فإن قلت:قد ظهرت دلالة الآیة علی حجیّة خبر الواحد،فهل یدلّ علی جواز تقلید المجتهد الّذی اجتمع فیه شرائط الفتوی أم لا؟

قلت:نعم،لأنّه یصدق علیه أنّه تفقّه.و ما ذکرته آنفا إنّما یدلّ علی عدم اختصاصه به

ص:215


1- (1)) -لأنّ ما یظهر من صدر الآیة،و هو کونهم مؤمنین حینئذ،إنّما هو باعتبار کونهم عالمین بوجوب النفیر لتحصیل علم الاصول،و التعبیر بالإیمان باعتبار علمهم به من بعید المجاز الّذی لا یخفی بعده.منه رحمه اللّه.

لا علی عدم اندراجه فیه؛کیف و هو حصل من الفقه ما حصله غیر المجتهد مع زیادة،فإذا رتّب الإنذار علی التّفقه فالأکمل فیه أولی به.

فان قلت:یلزم بظاهر الآیه صحّة طریقة الأخبارییّن الّذین لم یعتبروا فی العمل بخبر الواحد القدرة علی الجمیع و بملاحظه دلالة القرآن و موافقة العامّة و غیرها ممّا هو مبیّن فی اصول الفقه.

قلت:لا استبعاد علی قانون أهل الاجتهاد أیضا،إذ یجوز زمان نزول الآیة و سائر زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لم یظهر نسخها أن یعمل بمقتضاها،و إن لم یکن من أهل الفضل و الکمال،بل لا وجه للاجتهاد فیما سمعه من ثقة سمعه منه صلّی اللّه علیه و اله؛نعم،لو اشتبه نسخ ما سمعه ینبغی التفتیش حتّی یظهر علیه الحال.

و الظّاهر أنّ الحاجة إلی الاجتهاد إنّما طرأت باعتبار اختلاط الرّوایات الکاذبة اللاّتی تعمّد بعض الرّواة فی الکذب أو سهی بعضهم النّقل و الصّادقة بلا امتیاز واضح،و من اختلاف العادات و الأمارت اللاّتی کانت فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،و الواردة تقیّة و غیر تقیّة و غیرها مع عدم القدرة علی عرض المشکل علی المعصوم صلّی اللّه علیه و اله.

و بالجملة،لا وجه للعمل بالرّوایات مع عدم رعایة شیء أصلا مع تحقّق الامور المذکورة و غیر المذکورة الّتی تختلف حالها؛و ظاهر أنّ رعایة الامور الّتی یتقوّی بها کون مطلوب الشّارع شیئا عند الاشتباه النّاشی من الأمور الطّارئة لازم بحسب العقل؛ و یتقوّی ببعض الرّوایات.و الجرأة علی الحکم بجواز عمل کلّ من یفهم من روایة سمعها شیئا بما فهمه من غیر قدرة علی عرضها علی الکتاب و ملاحظة الرّواة و المعارضات و موافقة العامّة و مخالفتهم و غیرها بالآیة الّتی وردت فی زمان لم یکن الحاجة الّتی حدثت لا وجه لها.

ص:216

[الدلیل الثانی علی جواز العمل بخبر الواحد]

الثّانی:قوله تعالی: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (1).

وجه الدّلالة أنّ اللّه تعالی علّق وجوب التثبت علی مجیء الفاسق بالنّبأ،فینتفی الوجوب بانتفائه علی ما هو مقتضی مفهوم الشرط الّذی ثبتت حجیّته فی الاصول.و إن شئت فقل:تعلیق الحکم الّذی هو وجوب التثبّت بالمشتق الّذی هو الفاسق یدلّ علی علّیة مبدأ الاشتقاق،فینتفی وجوب التثبّت بانتفاء الفسق؛و لیس هذا الانتفاء بالرّد لاستلزامه کون غیر الفاسق أسوء حالا منه،فانتفاؤه إنّما هو بالقبول؛و هو المطلوب.

قالوا بأنّ:سبب نزول الآیة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بعث ولید بن عقبة بن أبی معیط إلی بنی المصطلق مصدّقا،فلمّا قرب إلی دیارهم رکبوا مستقبلین فحسبهم مقاتلیه فرجع و أخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بأنّهم إرتدّوا،فنزلت الآیة؛ (2)فالأمر بالتثبّت إنّما هو فی هذه الواقعة.

و یمکن تأییده بأنّ التّعلیل بقوله: «أَنْ تُصِیبُوا» الی آخره إنّما یجری فیها و ما هو من نوعها،لا فی مطلق الخبر.

و فیه:أنّ خصوص السّبب لا یدلّ علی خصوص الحکم،بل مدار الاستدلال علی ظاهر اللّفظ،و ظاهر تنکیر «فٰاسِقٌ» و «بِنَبَإٍ» هو العموم،فکأنّه قال:أیّ فاسق جاءکم بأیّ نبأ فتوقّفوا؛کما ذکره صاحب الکشّاف. (3)و لو کان المقصود هو الخصوص لکان الظّاهر هو التّعریف.

و التّعلیل لا یدلّ علی اختصاص التثّبت بهذه الواقعة و أمثالها،و لعّل التّعلیل إنّما هو لکون قبول خبر الفاسق فی عرضة المفسدة لا استلزامه لها.و هذا الاحتمال لیس بعید؛ألا

ص:217


1- (1)) -الحجرات/الآیة 6.
2- (2)) -أسباب النّزول،ص 261.
3- (3)) -الکشاف عن حقائق التنزیل،ج 3،ص 559.

تری إلی صحّة قول من یقول:لا یسافر رجل بلا دلیل ان یضلّ عن الطّریق فیهلک،مع عدم استلزام سفره کذلک الضّلال و الهلاک،بل المتبادر من هذه العبارة هو کون سفره فی عرضتهما.

و نقول أیضا:إمّا أن یراد بالفاسق الولید،و بالنّبأ النّبأ الّذی نقل فی سبب نزول الآیة، و بالأمر بالتّثبت وجوبه فی تلک الواقعة مع جریان التّعلیل علی ظاهره،و یفهم حکم نبأ مثل الولید بمثل تلک الواقعة فی سببه إصابة القوم بجریان التّعلیل؛

و إمّا أن یراد بالفاسق و النّبأ مطلقهما،کما هو مقتضی التّنکیر،و یحمل التّعلیل علی کون قبول خبر الفاسق فی عرضة هذه المفسدة،کما ذکرته آنفا.

و الاحتمال الأوّل مع غایة بعده (1)یدلّ علی قبول خبر الفاسق فیما لا یکون فیه مثل تلک المفسده،لأنّ حاصل الآیة حینئذ أنّه إن جاءکم مثل الولید بمثل هذا النبأ الّذی یستلزم قبوله قتل النّفوس و نهب الأموال و سبی الزّراریّ فتثبّتوا خوف أن تصیبوا إلی آخره؛و مفهومه عدم التثّبت فی نبأ لا یکون الجائی به مثل الولید،أو یکون مثله لکن لا یشمل علی مثل هذه المفسدة؛و هو إما بالرّد أو القبول؛

و لا وجه للأوّل؛

و الثّانی مع ظهور بطلانه و عدم قول أحد به یندرج فی مدلوله المطلوب الّذی هو عدم وجوب التّثبت به عند مجیء غیر الفاسق بالنّبأ.

ص:218


1- (1)) -وجه غایة البعد،ظهور کون إرادة فاسق خاص و نبأ خاص من النکرتین فی غایة البعد. فان قلت:نزول الآیة بعد إخبار ولید بما أخبره به،فإرادة الولید و الواقعة المذکورة من النکرتین فی غایة البعد،کما ذکرت،لکن یحتمل أن یکون نزول الآیة قبل إخبار ولید بما أخبر به،و حینئذ لا بعد فی کون الفاسق إشارة إلی ولید و النّبأ إشارة الی واقعة خاصّة.و وجّه بعد إرادة الخاصّتین من النّکرتین مع تأخّر نزول الآیة عن الإخبار و عدم بعدها مع تقدّمه علیه کون المقام مقام العهد فی الأوّل و عدمه فی الثّانی. قلت:ما نقل من سبب النزول یدلّ علی تأخّر النّزول عن الإخبار.منه رحمه اللّه.

و الإحتمال الثّانی یدلّ علی المطلوب کما ذکرته.

فإن قلت:العمل بمفهوم هذه الآیة الّذی هو جواز العمل بخبر العدل لا یصحّ فی المورد، لعدم جواز العمل بخبر العدل فی الردّة،فکیف یستدلّ بهذا المفهوم علی جواز العمل بخبر العدل مطلقا؟و یمکن أن یقال:و إن کان المناسب بحسب الظّاهر ذکر أحد أو ما هو بمنزلته بدل فاسق،لکن عدل عنه بسبب إرادة التعییر المترتّب علی التّعبیر بفاسق (1).

قلت:ما ذکر من عدم جواز العمل بالمفهوم فی المورد لا یدلّ علی عدم جواز العمل به مطلقا،لأنّه کما لا تجوز تخصیص المطلق و العام بسبب عدم صدق أحدهما علی فرد هو غیر المورد بدلیل یدلّ علیه لا یبعد تخصیصهما بعدم صدق أحدهما علی فرد هو المورد أیضا عند الدّلیل الدّال علیه و إن لم یشع هذا التّخصیص شیاع التّخصیص الأوّل.

و بالجملة،دلالة تنکیر الفاسق و النّباء علی جواز العمل بخبر العادل أظهر من دلالة عدم جواز العمل بخبره فی المورد بسبب مانع علی عدم جواز العمل بخبره مطلقا.و لو کان سبب العدول عن الظاهر إرادة التّعییر لکان الظّاهر بحسب عقولنا التّعریف،کما أومأت إلیه سابقا،مع منفعة اخری هی عدم توهّم جریان حکم المفهوم الّذی نشأ من التّنکیر؛فترک التّعریف فی فاسق بعد ترک أحد مثلا،یدلّ علی أنّ منفعة التّعبیر بفاسق لیست هی التّعییر،فالمنفعة مخالفة المسکوت للمذکور لعدم ظهور منفعة غیرها؛

فظهر دلالة هذه الآیة علی المطلوب و إن کان الاکتفاء بها لو کانت منفردة مشکلا.

[الدلیل الثالث علی جواز العمل بخبر الواحد]
اشاره

الثالث:اشتهار العمل بخبر الواحد فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بعده بحیث یحصل القطع بکونه حجّة شرعیّة فی الأحکام.

ص:219


1- (1)) -لمّا أبطل السّائل إرادة المفهوم لعدم صحته من المورد فلا یحکم بها فی غیره نشأ السؤال بدلالة التعبیر بالفاسق علی ارادته و إلاّ کان المناسب هو التعبیر بلفظ یکون نسبته إلی الولید مثل نسبته إلی غیره.فأجاب السّائل بأنّه یمکن أن یکون التعبیر بالفاسق بمحض التعبیر.منه رحمه اللّه.

و لبیان هذا طریقان،أحدهما مشترک بین العامّة و الخاصّة،و الثّانی مخصوص بأصحابنا الإمامیّه،طاب ثراهم.

[التقریر الأوّل من الدلیل الثالث]

و الطّریق الأوّل:هو عمل الصّحابة فی زمانه صلّی اللّه علیه و اله بخبر الواحد و لم تنکر علیهم أحد، بل کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یأمر بالعمل بخبر الواحد؛و یدلّ علیه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کان یبعث رسله إلی القبائل لیعلّمهم الأحکام،و ظاهره عدم اعتبار التّواتر و رعایته و الاّ لنقل إلینا؛

و کذلک لم تکن القرائن الموجبة للعلم مرعیّة فی کل الرّوایات و الاّ لنقل إلینا،لتوفّر الدّواعی و انتفاء الموانع.

و الدّلیل علی عمل الصّحابه بأخبار الآحاد علی ما ذکره العلاّمة رحمه اللّه أنّه:رجع أبو بکر فی توریث الجدّة إلی خبر المغیرة بن شعبة؛ (1)و قضی بین اثنین بقضیة،فأخبره بلال أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله قضی بخلاف قضائه،فنقضه. (2)

و جعل عمر فی الخنصر ستّة و فی البنصر تسعة و فی کلّ من الوسطی و السّبابة عشرة و فی الإبهام خمسة عشر،فلمّا روی له کتاب عمر بن حزم فی ذلک أنّ فی کلّ إصبع عشرة رجع عن رأیه. (3)

و قال فی المجوس:ما أدری ما الّذی أصنع بهم،فقال له عبد الرّحمن بن عوف:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال سنّوا بهم سنة أهل الکتاب،فأخذ منهم الجزیة و أقرّهم علی دینهم. (4)

و رجع الجماعة إلی قول عایشة فی الغسل عند التقاء الختانین، (5)و فی الزّنا إلی خبر أبی سعید.

ص:220


1- (1)) -معارج الاصول،ص 144؛مبادی الوصول،ص 205؛المحصول،ج 4،ص 369.
2- (2)) -المحصول،ج 4،ص 369.
3- (3)) -السابق.
4- (4)) -المستصفی،ص 118.
5- (5)) -مسند احمد،ج 6،ص 68.

و قال أنس:إنّی کنت أسقی أبا عبیدة و أبا طلحة و ابیّ بن کعب شرابا إذ أتی آت فقال:

حرّمت الخمر،فقال أبو طلحة:قم یا أنس إلی هذه الجرار فاکسرها،فقمت فکسرتها. (1)

و عمل أهل قبا (2)فی التحوّل[عن القبلة]بخبر الواحد (3). (4)

و قال العلاّمة-طاب ثراه-بعد نقل هذه الأخبار و غیرها ممّا هو مذکور فی کتابه:

«و الأخبار فی ذلک کثیرة و إن لم تکن کلّ واحد منها متواترا،لکنّ القدر المشترک بینها هو العمل بمقتضی الخبر المتواتر.

و إذا ثبت أنّهم عملوا بمقتضی هذه الأخبار کان العمل مستندا إلیها،و الاّ لوجب نقل ما استندوا إلیه من خبر سمعوه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله أو اجتهاد منهم».

إلی آخر ما ذکره. (5)

و بالجملة،الأخبار الدّالة علی العمل بخبر الواحد و عدم تخطئة السّامعین بالعمل و عدم تفتیش العامل عن القرائن المفیدة للعلم أکثر من أن یخفی علی أحد ممّن لم یمنعه الشّبهة عن الإذعان بالواضحات.

ص:221


1- (1)) -صحیح مسلم،ج 6،ص 88.
2- (2)) -المستصفی،ص 101.
3- (3)) -و عمل أهل قبا بخبر الواحد یدلّ علی جواز النسخ به،و هو خلاف المشهور،لکن لا بعد فی العمل بخبر المعتمد فیه.و إن ثبت عدم الجواز فینبغی حمل العمل بهذا الخبر علی کونه محفوفا بقرینة تدلّ علی الصدق،و حینئذ لا یدلّ علی المطلوب و لا یضرّ.و کثیر من الأخبار المذکورة و غیر المذکورة ضعیفة فی الدّلالة،مثل أحکام الخلفاء. و کذا عدم عدّ عملهم مطعنا فی زمانهم و بعده أیضا ضعیف لعدم عموم الطعن فی أغلاطهم. و وجه عدم الضرر ظهور شیوع هذه الطریقة بین مطلق الصحابة بحیث لا یمکن القول بخطأ الکل،أو بعد تعمّد البعض فی الباطل تقیّة أو تقرّبا بالبعض و خطأ الباقی.و بإنضمام ما ذکر فی إرسال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی القبائل لیعلّمهم الأحکام یحصل القطع بجواز العمل بخبر المعتمد الخالی عن القرینة،و إن لم یحصل لنا العلم بخلوّ کثیر من الأخبار عن القرینة.منه رحمه اللّه.
4- (4)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 398.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 400.

فإن قلت:کون العمل بخبر الواحد له طریقان شایعان بین الصّحابة و إن کان متواترا، لکن تواتر العمل بینهم لا یدلّ علی حجیّة قاطعة،فلعّل ذلک الاشتهار نشأ من عمل أبی بکر و عمر الّذی نشأ من اجتهادهما أو من دواعیهما؛و عملهما بکثیر من الأمور الّتی لا أساس لها صار سببا لاشتهارها،لتبعیّة حجیّتهما و عدم قدرة أهل الحق علی إنکارها، فلعلّ العمل بخبر الواحد منها!

قلت:أشدّ الامور بحسب الدّواعی الباطلة الّذی هو الخلافة انکر فی زمان أبی بکر و ظهر عند أهل الحقّ بطلانه،و کذلک ظهرت الاجتهادات الردیّة الّتی صدرت من عمر فی الامور المبتدعة الّتی ابتدعها،مثل المنع عن حجّ الّتمتع (1)و عن«حیّ علی خیر العمل» (2)و غیرهما من الامور المبتدعة الّتی ابتدعها،و ظهر بطلانها و شاع بین أهل الحق ذکرها فی مطاعنه؛فلو کان العمل بخبر الواحد بلا مأخذ شرعیّ لکان کونه کذلک معروفا فی زمانه عند أهل الحق.

و لو فرض عدم شیوع کونه کذلک فی زمانه باعتبار الخوف مع ظهور بطلانه،لکان یشیع بعده ألبتة،لکون جواز العمل بخبر الواحد و عدمه من أعظم الامور بحسب الدّواعیّ الشرعیّة،و الابتداع فی أمثال تلک الامور لا یحتمل الخفاء عند طالب طریق الحقّ السّاعی لتحصیله؛

فظهر بما ذکرته أن هذا الدّلیل بانفراده یوجب القطع بجواز العمل بخبر الواحد،لو قطع النّظر عن ما ذکر سابقا و ما نذکره بعد إن شاء اللّه تعالی.

فإن قلت:لا نسلّم کون الطّریقة المستمرّة العمل بخبر الواحد،و لعلّ الرّاویّ فی الأمثلة المذکورة و غیر المذکورة الموافقة لها فی کون المذکور من الرّاوی واحدا،کان المذکور منه متمّما لما ظهر سابقا،أو کان خبر الواحد فی الأمثله المذکورة محفوفا بالقرائن.

ص:222


1- (1)) -مسند احمد،ج 1،ص 52 و ج 3،ص 325.
2- (2)) -الموطأ،ج 1،ص 72؛کنز العمال،ج 8،ص 355 و 356.

و یؤیّد الاحتمال الأوّل ما اشتهر فی الألسن و ذکر فی الکتب من أن النّبی صلّی اللّه علیه و اله توقّف فی خبر ذی الیدین إلی أن شهد له أبو بکر و عمر، (1)و ردّ أبو بکر خبر المغیرة فی توریث الجدّ إلی أن أخبره محمّد بن مسلمة، (2)و ردّ أبو بکر و عمر خبر عثمان فیما رواه من إذن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی ردّ الحکم بن أبی العاص حین طالباه بمن یشهد معه به، (3)و غیرها من الأمثلة.

قلت:لا منافات بین الأمثلة المذکوره هنا و ما وافقها،و بین العمل بخبر الواحد المقابل للخبر المتواتر حتّی یصحّ ذکرها فی سند المنع،بل الأمثلة المذکورة یدلّ علی جواز العمل بخبر الواحد،فتؤیّد الأخبار المذکورة سابقا،لکن هذا الکلام إنّما یتوجّه لو کان غرض السائل منع جواز العمل بخبر الواحد و یکون غرضه من الأمثلة ذکر السّند للمنع المذکور؛ و أمّا إذا کان غرضه أنّ الدّلیل المذکور للعمل بخبر الواحد یدلّ علی عدم اعتبار التعدّد فیه،و هذه الأمثلة تدلّ علی اعتبار التعدّد فیه،فلا اتّجاه لهذا الکلام أصلا؛

فالجواب المعتمد أنّ الدّلیل و إن دلّ علی عدم اعتبار التعدّد،لکنّ الأمثلة المذکورة لا یدلّ علی اعتبار التعدّد فی مطلق الرّوایة،بل یمکن أن یکون رعایة التعدّد فی بعض الأمثلة للاتّهام النّاشی من بعده بحسب العادة،و المثال الأوّل کذلک؛

أو اتهام الشّاهد بکونه صاحب غرض،و الثّالث کذلک،خصوصا علی قانون أهل السّنة،لأنّهم لا یجوّزون شهادة قریب لقریب؛

أو اتّهامه بعدم ظهور کونه معتمدا فی الرّوایة عند سائل شاهد آخر،و لعلّ هذا یجری فی کثیر من الأمثلة؛

ص:223


1- (1)) -مسند أحمد،ج 4،ص 77؛مجمع الزوائد،ج 2،ص 150.
2- (2)) -المغنی لعبد اللّه بن قدامه،ج 7،ص 52.
3- (3)) -الفصول فی الاصول،ج 3،ص 103؛المحصول،ج 4،ص 378.

أو الاحتیاط و الاستظهار فی مواضع مناسبة یمکن بلا مشقة،و لعلّ هذا جار فی أکثر الأمثلة.

و احتمال کون کلّ الأخبار المنقولة بطریق الآحاد محفوفة بقرائن موجبة للعلم معلوم البطلان.

و احتمال کون بعضها کذلک قویّ،لکن لا ینفعه.

و کون طریقة الأصحاب العمل بخبر واحد معتمد و إن لم یدلّ القرائن علی حقیّته معلوم،کما أومأت الیه بعد نقد کلام العلاّمة،طاب ثراه.

[التقریر الثّانی من الدلیل الثالث]

الطریق الثانی:علی ما ذکره بعض العلماء الکرام رحمهم اللّه مع تقریب منّی هو أنّ عمل الطّائفة المحقّة بخبر الواحد عند الاعتماد بالرّواة،و تدوین الأخبار و ضبطها و تصحیح رجالها و تضعیفهم من زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی آخر زمان ظهور الائمّة علیهم السّلام،و علم الأئمّة الهادین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-بذلک و عدم منعهم إیّاهم عن ذلک مع ظهور طریقتهم علیهم السّلام حجّة واضحة دالّة علی جواز العمل بخبر الواحد؛

کیف و لو کان العمل به ممنوعا بحسب الشّرع لمنعوهم عن ذلک،و لشاع هذا المنع بحیث لم یخف علی طالب الحقّ من هذه الطّائفة کونه ممنوعا،و کان العامل ملوما متّهما بالعمل بما هو خارج عن قانون الشّرع،کما منعوا عن العمل بالقیاس،و شاع هذا المنع بحیث من اتّهم به ردّوا قوله و أعرضوا علیه بکون طریقته خارجة عن قانون الشّریعة،بل کان الاحتیاج إلی منع العمل بأخبار الآحاد أقوی،و ملامة العامل بها أحری،لکون ما یجری فیه خبر الواحد أکثر ممّا یجری فیه القیاس،و لاستمرار العمل بخبر الواحد فی الأزمنة المتطاولة،ألایلام من یعمل بطریق باطل فی جمیع زمان تمیزه،و لا یسئل المعصوم عن جوازه و عدمه مع إمکان الاستعلام بأیسر وجه،و سؤالهم عمّا لا یکون

ص:224

الحاجة إلی العلم به مثل الحاجة إلی العلم بهذا،بل الحاجة إلی الاستعلام هذا أشدّ من أکثر الأمور الّتی شاع السّؤال فیها؛

فالعمل بخبر الواحد و شیوعه بینهم فی زمان الأئمّة علیهم السّلام یدلّ دلالة واضحة علی ظهور جواز العمل به بتقریر الائمّة،بحیث کان جواز العمل مندرجا فی الضّروریات المستغنیة عن السؤال.

فإن قلت:لو کان العمل بخبر الواحد واقعا فی زمان الأئمّة علیهم السّلام شایعا فیه لم یخف علی مثل السیّد المرتضی-طاب ثراه-مع عدم بعده عن زمان ظهور الأئمّة علیهم السّلام،و کیف یمکن خفاء هذا الأمر الواضح علی مثل السیّد؟!

قلت:لو کان ثبوت أمر شرعیّ یستدلّ علیه بالخبر و جواز العمل به موقوفا علی حصول الیقین به بالأخبار المتواترة أو خبر الواحد المحفوف بالقرائن الموجبة للعلم لکان هذا معلوما لأصحاب الأئمّة الهادین و شایعا بینهم،و لو کان هذا شایعا و معلوما بینهم لکان معلوما لنا أیضا لتوفّر الدّواعی؛و التّالی باطل،فالمقدّم مثله؛فالواقع هو العمل بأخبار الآحاد؛

فما ذکرته یدلّ علی عدم توقّف ثبوت أمر شرعیّ علی الخبر المتواتر مثلا،و یتحقّق العمل بخبر الواحد.

و یمکن أن یکون إنکار من أنکر إنّما نشأ من شبهة دعته إلیه،و خفاء الامور الواضحة علی بعض العلماء باعتبار بعض الشّبه غیر عزیز،و لو کان إنکارهم مستندا إلی دلیل قاطع،بل إلی مفید ظنّ راجح لکان یظهر الشیخ-طاب ثراه-و لم ینکره،و علی تقدیر إنکاره لم یسند خلاف قوله إلی الإجماع،و هو أنکر طریقة المنکرین و أسند جواز العمل

ص:225

بخبر الواحد إلی الاجماع (1)؛و الحقّ معه،لأنّ ما ذکرته یدلّ علی الاتفاق الکاشف عن قول المعصوم (2).

و قال العلاّمة-طاب ثراه-فی النّهایة:

أمّا الامامیّة،فالأخباریون منهم لم یعوّلوا فی اصول الدّین و فروعه إلاّ إلی أخبار «المرویّة عن الأئمّة علیهم السّلام.

و الاصولیّون کأبی جعفر الطّوسی و غیره وافقوا علی قبول خبر الواحد،و لم ینکر سوی المرتضی و أتباعه لشبهة حصلت لهم».انتهی (3).

أشار بلفظ«أتباعه»إلی أنّ هذا القول لم یظهر من أحد من الإمامیّه قبل السیّد،و أنّه صار تبعیته و حسن الظنّ به سبب قول بعض من تأخّر عنه بما قال،و غفلتهم عن ضعف شبهة دعته إلی هذا القول.

[الدلیل الرابع علی جواز العمل بخبر الواحد]

نقول إنّ طرق القطع منتفیة فی أکثر المسائل الفرعیّة،فإمّا أن یکون التّکلیف بهذه المسائل ساقطا عنّا،و إمّا أن یکون مکلّفین بظنّ یحصل بها من أیّ شیء کان،أو بظنّ یحصل من سبب دون سبب.

ص:226


1- (1)) -عدة الاصول،ج 1،ص 128.
2- (2)) -فان قلت:حاصل الجواب هو المعارضة فالحق من کلام السّائل و المجیب غیر ظاهر. قلت:المعارضة لیست مثل دلیل السّائل لأنّه إذا لاحظنا مقدماتها یعلم أنّ واحدة منها لم یستند إلی شبهة بل کلّها قطعی؛ و أما دلیل السائل،فالملازمة فیه قابلة للمنع. و بالجملة مقتضی المعارضة أمران:حقیة المدعی و بطلان دلیل السائل.و ظاهر أن بطلانه لیس إلاّ ببطلان الملازمة.و إلیه أشار بقوله:«انکار من انکر انما نشأ الی آخره».منه رحمه اللّه.
3- (3)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 403.

و الأوّل باطل بالضّرورة من الدّین.

و الثّانی بمعلومیّة عدم جواز العمل بالقیاس و إن أفاد ظنّا قویّا؛

فالثّالث هو المتعیّن.و لیس هذا السّبب هو الکتاب و الإجماع الّذی ثبت حجیته منفردین،لعدم کفایتهما فی المسائل الّتی لیس لنا طریق القطع إلیها،بل عدم دلالتهما إلاّ علی قلیل من تلک المسائل؛

و لا منضمّین مع الأمارات و الدّلائل العقلیّة الظنیّة،لأنّه لو فرض کون هذه الضّمیمة حجّة شرعیّة مع بعده نقول:لا یدلّ هذه الثّلاثة أیضا إلاّ علی قلیل من تلک المسائل، و المسائل الباقیه الّتی لا دلالة علیها أضعاف ما یدلّ علیه؛

فثبت جواز العمل بأخبار الآحاد ألّتی اجتمع فیها شرائط جواز العمل.

قال الفاضل المحقّق صاحب المعالم-طاب ثراه-ما حاصله أنّ باب العلم القطعیّ منسدّ فی کثیر من المسائل الشرعیّة،فیجب أن یکون طریقه الظنّ،و العقل یحکم بقبح العمل بالظّن الضّعیف مع إمکان القویّ،و ظاهر أنّ کثیرا من الأخبار یحصل بها ظنّ لا یحصل بغیرها. (1)انتهی مضمون ما أردت نقله.

و فیه نظر،لأنّه قد یحصل من القیاس فی بعض المواضع ظنّ أقوی من الظّن الّذی یحصل من روایة معتبرة،و علی ما ذکره یجب العمل بالقیاس حینئذ،و الظّاهر أنّه لا یقول به.و لو فرض القول به فی خصوص هذه الصّورة یبطل بأخبار کثیرة لا یمکن تخصیصها بغیر هذه الصورة.

أفاد بعض الأفاضل المحقّقین-زید توفیقاته-ما حاصله:أنّه کما یحکم العقل السلیم بوجوب الحذر عن المخوّفات القطعیّة یحکم بوجوبه عن المخوّفات الظنیّة عند انتفاء طرق القطع؛فما یدلّ دلیل ظنیّ علی وجوبه أو علی حرمته و انسدّ طریق القطع إلی أحدهما یجب فعل الأوّل و ترک الثّانی بمقتضی العقل،لحصول ظنّ الخوف من ترک الأوّل

ص:227


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 192.

و فعل الثّانی،کما هو مقتضی الوجوب و الحرمة،ألایلام الواقع فی بلیة بترک أمر أو بفعل أمر یظنّ انجراره إلیها،أو تختصّ الملامة بوقوع بلیّة دنیویّة،فلا یلام بفعل أمر مثلا یظنّ انجراره إلی بلیّة هی أشدّ منها و أدوم مع قدرته علی اجتناب هذا الفعل؟و هل یصحّ معذرته عن التشنیع بإلقاء نفسه إلی بلیّة ظنیّة أنّه إنّما یجب الاجتناب عن الفعل الّذی یعلم انجراره إلی البلیّة،و أمّا عند ظنّ انجراره فلا؛

فظهر أنّ وجوب العمل بالظنّ فی الواجب و الحرام ممّا یحکم به العقل،إلاّ أن تبیّن الشّارع عدم وجوبه أو عدم جوازه،مثل بیانه عدم جواز العمل بالقیاس،فلعلّ وجه المنع استنباط العلّة الّتی هی سبب الحکم و کونها علّة بدون مدخلیّة المحلّ استنباط ضعیف یکون وقوع الغلط فیه أکثر،و إن حصل ظنّ للنّاظر البصیر بقانون القیاس،فوجب علی الشّارع منع العمل به مطلقا.

و أمّا ما لم یمنع،فیجب العمل بالظن بحسب حکم العقل.

إذا عرفت ما ذکرته یمکن أنّ یقال مراد صاحب المعالم من جواز العمل بالظنّ عند انسداد طریق القطع إنّما هو فی غیر القیاس،لظهور کون المنع من العمل به بمنزلة ضروریّات المذهب المغنیة عن الإخراج؛و موارد المنع عن تبعیة الظّنون خارجة عمّا نحن فیه کما یظهر بالتتبع؛فلا نطیل الکلام بذکر التفصیل.

اعلم أنّه لا ینبغی ترک الاحتیاط و الاغترار (1)بالأمارات الضّعیفة،کما هو شعار کثیر من المخالفین.

فإن قلت:ما ذکرته من انتفاء تکلیفنا بتحصیل العلم و انتفاء طریق العلم فی أکثر الأحکام الشرعیّة،هل هو مخصوص زماننا و کان القدماء قائلین بوجوب تحصیل العلم

ص:228


1- (1)) -فی الف:«عدم الاغترار».

لانفتاح طریق العلم لهم،أو کانوا قائلین بجواز العمل بظاهر القرآن و الإجماع المنقول بخبر الواحد (1)و بوجوب القطع ممّا یستنبط من الأخبار،أو کان زمان القدماء مثل زمان السیّد و أمثال زمانه أیضا مثل زماننا؟

قلت:یمکن أن یکون فی زمانه بعض المسائل الّتی لم یظهر لنا مأخذ قطعیّ علی وجه یمکن تحصیل المأخذ القطعیّ بظهور بعض الأخبار الّتی تعاضد البعض،أو ظهور قرائن یعاضد الأخبار الموجودة فی زمانه و انتفاؤهما فی زماننا؛

و أما کون کلّ الأحکام فی زمانه کذلک،أو کون الأحکام یستدلّ علیها بالأخبار کذلک،فهو معلوم البطلان،لأنّه لو کان اعتقاد القدماء وجوب تحصیل العلم فی الأحکام الشرعیّة مطلقا،أو فیما لا یندرج فی ظواهر الآیات و الإجماع المنقول بخبر الواحد، و کان تحصیل العلم فی جمیع الأحکام علی تقدیر،أو فیما لا یندرج فی الأمرین المذکورین علی تقدیر آخر ممکنا لکان الواجب اتّفاق الأحکام المستنبطة من الأخبار؛ فلو فرض وقوع الاختلاف فی الجملة لوجب عدم الوفور و الکثرة فیه لعدم مناسبة الاختلاف بین طائفة واحدة فی مسائل کثیرة مستنبطة من الأخبار مع وجود الأخبار القاطعة فیها؛و أکثر اختلافات القدماء إنّما نشأ من اختلاف الأخبار و الاختلاف فی فهم مفادها و تجویز استناد الاختلاف إلی التّهاون فی المدرک مع وجود القاطع قدح فی کلّهم أو جلّهم.و کیف یجوز المتأمّل وجود الرّوایات القاطعه فی زمان السیّد و الشیخ- طاب ثراهما-مع غایة الاختلاف بینهما،بل فی فتاوی أحدهما فی تألیفین،و کذا فی فتاوی من عاصرهما و من تقدّم علیهما؟!

لا یقال:قال السیّد و ابن إدریس بعدم جواز العمل بأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن

ص:229


1- (1)) -ذکر الاجماع المنقول بخبر الواحد إنّما هو بمحض الاحتمال و الاّ سیظهر فی مبحث الإجماع عدم حجیته من خبر الواحد.منه رحمه اللّه.

مع اختلافات کثیرة بینهما،فما تقول فی جواب هذه الاختلافات نقول فی جواب الاختلافات بین السیّد و الشّیخ و غیر الشّیخ.

لأنّا نقول:عدم قولهما بجواز العمل بأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن لا یستلزم عدم عملهما بها؛فلعلّ السیّد عمل بروایة یظنّ کونها محفوفة بقرائن تفید العلم بما أفتی به، و ابن إدریس بروایة منافیة لها بزعمهما کذلک؛

أو زعم أحدهما روایة کذلک و الآخر لم یتفطّن بتلک الأمازعمهما ضعیفة غیر مفیدة للعلم؛أو زعما أنّ إجماعا یدلّ علی خلافها؛

أو زعم أحدهما إجماعا علی أمر و الآخر اجماعا علی خلافه؛

أو زعم أحدهما ظاهرا یدلّ علی أمر و الآخر أمرا آخر زعمه حجّة شرعیّة علی خلافه.

و بالجملة،الاختلافات الکثیرة الّتی تحقّقت فی فتاویهما یدلّ دلالة ظاهرة علی عدم تحقّق الرّوایات القاطعة علی فتاویهما.

فإن قلت:یمکن أن یکون الأخبار الّتی یصلح الاحتجاج بها هی الأخبار المتواترة أو المحفوف بالقرائن،و کان منشأ الاختلافات غفلة بعضهم عن بعض الأخبار المتواترة أو عن بعض القرائن أو عن المدارک الّتی اطّلع علیها الآخر،کما ذکرت بعنوان الاحتمال ههنا.

قلت:ظاهر للمتتبع أنّ أکثر اختلافاتهم إنّما نشأت من الأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن أو من القول بالإجماع الّذی لا دلیل علی حجیّته،کما سیظهر لک انشاء اللّه تعالی- و لو فرض بعد ظهور ضعف کثیر من الإجماعات الّتی بینته عدم جواز العمل باخبار الآحاد لخلا الأحکام الکثیرة الحاجة الّتی لا یجوز خلوّها عن المأخذ.

اعلم،أنّ صاحب المعالم-طاب ثراه-نقل عن الشیخ رحمه اللّه دعوی الاتّفاق علی العمل

ص:230

بخبر الواحد؛ (1)و عن المرتضی رحمه اللّه فی جواب المسائل التبانیات:إنّ أصحابنا لا یعملون بخبر الواحد؛و إنّ ادعاء خلاف ذلک علیهم دفع للضّرورة؛قال:لأنا نعلم علما ضروریّا لا یدخله فی مثله ریب و لا شکّ أنّ علماء الشّیعة الإمامیّه یذهبون إلی أنّ أخبار الآحاد لا یجوز العمل بها فی الشّریعة و لا التعویل علیها،و أنّها لیست حجّة و لا دلالة.و قد ملأوا الطّوامیر و سطورا الأساطیر فی الاحتجاج علی ذلک و النقض علی مخالفیهم فیه. (2)

و نقل أیضا أنّه (3)قال فی المسألة الّتی أفردها فی البحث عن العمل بخبر الواحد فی جواب المسائل التبانیات:إنّ العلم الضروریّ حاصل لکلّ مخالف للإمامیّة أو موافق، فإنّهم لا یعملون فی الشّریعة بخبر لا یوجب العلم (4).

و نقل عن تکلّم السیّد فی الذّریعة علی التعلّق بعمل الصحابة و التابعین،بأنّ الإمامیّه تدفع ذلک و تقول:إنّما عمل بأخبار الآحاد من الصّحابة المتأمرون،ألّذین یحتشم التّصریح بخلافهم و الخروج عن جملتهم،فإمساک النّکیر علیهم لا یدلّ علی الرّضاء بما فعلوه،لأنّ الشّرط فی دلالة الإمساک علی الرّضاء أن لا یکون له وجه سوی الرّضاء تقیّة خوف و ما أشبه ذلک. (5)انتهی.

أقول:کلام السیّد-طاب ثراه-صریح فی إنکار جواز العمل باخبار الآحاد.و قوله:«إن أصحابنا لا یعملون بخبر الواحد»،و قوله:«لا شکّ أنّ علماء الإمامیّة یذهبون إلی أنّ أخبار الآحاد لا یجوز»إلی آخره،ظاهر فی دعوی الاتّفاق علی المنع من العمل بأخبار الآحاد، لظهور الجمع المضاف فی العموم.

ص:231


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 191.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 194؛رسائل المرتضی،ج 1،ص 24.
3- (3)) -ضمیر أنّه للسیّد نفسه.حاصل الکلام أنّه أحال بیان أنّ العلم الضروری حاصل إلی ما ذکره من جواب المسائل التبانیات.منه رحمه اللّه.
4- (4)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 195.
5- (5)) -الذریعة،ج 2،ص 537؛معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 195.

و علی تقدیر عدم إرادة الاتفاق،فلا شکّ فی الدّلالة علی غایة اشتهار المنع بین الاصحاب.

و قوله رحمه اللّه:«و قد ملأوا الطّوامیر و سطروا الأساطیر»إلی آخره،یدلّ علی إشتمال تصانیف کثیرة موجودة فی زمانه معلومة له علی هذا المدّعی؛

و کیف یجتمع هذا مع ما نقلته عن العلاّمة رحمه اللّه من أنه لم ینکر،یعنی:قبول خبر الواحد، سوی المرتضی و أتباعه؟!و کیف یجتمع مع ما نقل عن الشّیخ؟!

و قال صاحب المعالم بعد استدلاله علی حجیّة خبر الواحد و نقل کلام العلاّمة و السیّد رحمهما اللّه:«و بقی الکلام فی التّدافع الواقع بین ما عزاه إلی الأصحاب و بین ما حکیناه عن العلاّمة فی النّهایة،فإنّه عجیب». (1)

فجمع أوّلا بما حاصله نسبة المنع عن العمل بأخبار الآحاد إلی أوائل المتکلّمین من الإمامیة،و نسبة العمل بها و مخالفة السیّد إلی الفقهاء؛

ثم قال:

«و الإنصاف أنّه لم یتّضح من حالهم المخالفة له أیضا،إذا کانت أخبار الأصحاب حینئذ قریبة العهد بزمان لقاء المعصومین علیهم السّلام،و استفادة الأحکام منهم،و کانت القرائن المعاضدة لها متیسّرة،کما أشار إلیه السیّد،و لم یعلم انّهم اعتمدوا علی الخبر المجرّد لیظهر مخالفتهم لرأیة فیه.

و قد تفطّن المحقّق رحمه اللّه من کلام الشّیخ بما نقلناه بعد أن ذکر عنه فی حکایة الخلاف هنا:أنّه عمل بخبر الواحد إذا کان عدلا فی الطّائفة المحقّة.و أورد احتجاج القوم من الجانبین،فقال:و ذهب شیخنا أبو جعفر رحمه اللّه إلی العمل بالخبر العدل من رواة أصحابنا،لکن لفظه و إن کان مطلقا،فعند التحقیق یتبین أنّه لا یعمل بالخبر مطلقا،بل بهذه الأخبار الّتی رویت عن الأئمّه علیهم السّلام و دونّها الأصحاب،لا أنّ کلّ خبر یرویه إمامیّ یجب العمل به.

هذا الّذی تبیّن لی فی کلامه.و یدّعی إجماع الأصحاب علی العمل بهذه الأخبار،

ص:232


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 197.

حتّی لو رواها غیر إمامیّ و کان الخبر سلیما عن المعارض و اشتهر نقله فی هذه الکتب الدّائرة بین الأصحاب عمل به. (1)

ثمّ أخذ فی نقل احتجاج الشّیخ بما حکیناه سابقا من أنّ قدیم الأصحاب و حدیثهم إلی آخر ما ذکر هناک،و زاد فی تقریبه ما لا حاجة لنا إلی ذکره.

و ما فهمه المحقّق رحمه اللّه من کلام الشیخ هو الّذی ینبغی أن یعتمد علیه لا ما نسبه العلاّمة إلیه». (2)انتهی.

أقول:عدم القول بوجوب رعایة القرینة المفیدة للعلم فی زمان الصّحابة و الأئمّة علیهم السّلام معلوم بما ذکرته فی الدّلیل الثّالث،و هذا هو المعتمد فی الاحتجاج؛و عدم وجوب رعایة القرینة المذکورة عند کثیر من الفقهاء الّذین کانوا قبل السیّد أیضا ظاهر،لأنّه لو کان اعتقادهم وجوب رعایة القرینة المفیدة للعلم فی أخبار الآحاد لنقل إلینا ألبتة،لتوفّر الدّواعی و انتفاء الموانع؛فعدم النقل یدلّ علی عدم الوجوب عندهم.

و ما ذکر من کون القرائن متیسّرة،إن کان المراد تیسّرها فی کلّ أخبار الآحاد الّتی عملوا بها،فهو غیر ظاهر؛

و إن کان المراد تیسّرها فی بعضها،فلا ینفعه.

و علی تقدیر فرض تیسّرها فی الکلّ-مع ظهور البطلان-ما ذکرته یدلّ علی عملهم بأخبار الآحاد الّتی لم یفتشوا فیها عن القرائن المفیدة للعلم،بحیث یوجب العلم بعدم الحاجة إلی التّفتیش عن القرائن عندهم؛

فظهر أنّ الإنصاف یشهد علی أنّ حالهم یدلّ علی مخالفتهم للسیّد،و قرب العهد لا یوجب القرینة؛ألا تری إلی کثرة المخالفة فی المسائل الشرعیّة بین العلماء الّذین قرب عهدهم بزمان الأئمّة علیهم السّلام،بحیث یوجب العلم بأنّ القطع کان منتفیا فی کثیر منها؟

و ما نسب إلی المحقّق فکلامه المنقول بریء منه،لأنّ قوله:«فعند التّحقیق»إلی آخره،

ص:233


1- (1)) -معارج الاصول،ص 147.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 198.

یدلّ علی أنّ الشّیخ لا یعمل مطلق الأخبار،بل یراعی فی العمل بها الرّواة عن الأئمّة- صلوات اللّه علیهم-و تدوین الأصحاب،لا بمحض روایة إمامیّ؛و ظاهر أنّ هذه الأمارة لیست ممّا تفید العلم،و کذلک الأمارة الّتی ذکرها بقوله:«حتّی لو رواها غیر إمامیّ»إلی آخره،یظهر ضعف ما فهم صاحب المعالم من کلام المحقّق.

و علی تقدیر إرادة المحقّق من هذا الکلام ما فهمه صاحب المعالم من کلامه لا ینفعه إذا دلّ کلام الشیخ علی خلاف فهمه،فننقل کلامه حتّی یظهر لک حقیقة الحال.

قال-طاب ثراه-فی العدّة:

«فأمّا ما اخترته من المذهب هو أنّ خبر الواحد إذا کان واردا من طریق أصحابنا القائلین بالإمامة،و کان ذلک مرویّا عن النّبی صلّی اللّه علیه و اله أو عن أحد من الأئمّة علیهم السّلام،و کان ممّن لا یطعن فی روایته و یکون سدیدا فی نقله،و لم تکن هناک قرینة تدلّ علی صحّة ما تضمّنه الخبر-لأنّه إذا کان هناک قرینة تدلّ علی صحة ذلک کان الاعتبار بالقرینة- و کان ذلک موجبا للعلم-و نحن نذکر القرائن فیما بعد-جاز العمل به.

و الّذی یدلّ علی ذلک إجماع الفرقة المحقّة،فإنّی وجدتها مجمعة علی العمل بهذه الأخبار الّتی رووها فی تصانیفهم و دوّنوها فی اصولهم،لا یتناکرون ذلک و لا یتدافعونه، حتّی أنّ واحدا منهم إذا أفتی بشیء سألوه من أین قلت هذا؟فإذا أحالهم علی کتاب معروف و أصل مشهور و کان راویه ثقة لا ینکر حدیثه سکتوا و سلّموا الأمر فی ذلک و قبلوا قوله.و هذه عادتهم و سجیتّهم عن عهد النّبی صلّی اللّه علیه و اله و بعده إلی زمان الصّادق،جعفر بن محمّد علیهما السّلام ألّذی انتشر عنه العلم و کثرت الرّوایة من جهته؛

فلولا أنّ العمل بهذه الأخبار کان جایزا لما أجمعوا علی ذلک و لأنکروه،لأنّ إجماعهم لا یکون إلاّ عن معصوم (1)لا یجوز علیه الغلط و السّهو.

و الّذی یکشف عن ذلک أنّه لمّا کان العمل بالقیاس محظورا فی الشّریعة عندهم

ص:234


1- (1)) -فی ألف:«لأن إجماعهم فیه معصوم».

لم یعملوا به أصلا،و إذا شذّ واحد منهم و عمل به فی بعض المسائل أو استعمله علی وجه المحاجّة لخصمه و إن لم یعلم اعتقاده به،ترکوا قوله و أنکروا علیه و تبرّءوا من قوله،حتّی أنّهم یترکون تصانیف من وصفناه و روایاته لمّا کان عاملا بالقیاس،فلو کان العمل بالخبر الواحد یجری هذا المجری لوجب أیضا فیه مثل ذلک و قد علمنا خلافه.

فان قیل:کیف تدّعون إجماع الفرقة المحقّة فی العمل بخبر الواحد،و المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بخبر الواحد،کما أنّ المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بالقیاس، فإن جاز ادعاء أحدهما جاز ادعاء الآخر.

قیل لهم:إنّ المعلوم من حالها الّذی لا ینکر و لا یدفع أنّهم لا یرون العمل بخبر الواحد الّذی یرویه مخالفهم فی الاعتقاد و تختصّ بطریقه؛فأمّا ما یکون راویه منهم و طریقه أصحابهم،فقد بیّنّا أنّ المعلوم خلاف ذلک،و بیّنّا الفرق بین ذلک و بین القیاس أیضا؛و أنّه لو کان معلوما حظر العمل بخبر الواحد أیضا لجری مجری العلم بحظر القیاس،و قد علم خلاف ذلک.

فإن قیل:ألیس شیوخکم لا تزال تناظرون خصومهم فی أنّ الخبر الواحد لا یعمل به و یدفعونهم عن صحّة ذلک،حتّی أنّ منهم من یقول:«لا یجوز ذلک عقلا»،و منهم من یقول:«لا یجوز ذلک،لأنّ السمع لم یرد به»،و ما رأینا أحدا تکلّم فی جواز ذلک و صنّف فیه کتابا و لا أملی فیه مسألة،فکیف تدّعون أنتم خلاف ذلک؟

قیل له:من أشرت إلیهم من المنکرین لأخبار الأحاد انّما کلّموا من خالفهم فی الاعتقاد و دفعوهم عن وجوب العمل بما یروونه من الأخبار المتضمّنة للأحکام الّتی یروون خلافها،و ذلک صحیح علی ما قدمناه،و لم نجدهم اختلفوا فیما بینهم و أنکر بعضهم علی بعض العمل بما یروونه إلا مسائل دلّ الدلیل الموجب للعلم علی عدم صحّتها،فإذا خالفوهم بها أنکروا علیهم لمکان الأدلّة الموجبة للعلم و الأخبار المتواترة بخلافه.

ص:235

فأمّا من أحال ذلک عقلا،فقد دللنا فیما مضی علی بطلان قوله،و بیّنّا أنّ ذلک جائز، فمن أنکر کان محجوجا بذلک.

علی أنّ الّذین اشیر إلیهم فی السّؤال أقوالهم متمیزة من بین أقوال الطّائفة المحقّة،و قد علمنا أنّهم لم یکونوا أئمّة معصومین،و کلّ قول علم قائله و عرف نسبه و تمیّز من بین أقاویل سائر الفرقه المحقّة لم یعتد بذلک القول،لأنّ قول الطّائفة إنّما یکون حجّة لأنّ فیهم معصوما،فإذا کان القول صادرا عن غیر معصوم علم أنّ قول المعصوم داخل فی باقی الأقول و وجب المصیر إلیه،علی ما نبیّنه فی باب الإجماع.

فإن قیل:إذا کان العقل یجوّز العمل بخبر الواحد و الشّرع قد ورد به،فما الّذی حملکم علی الفرق بین ما یرویه الطّائفة المحقّة و بین ما یرویه أصحاب الحدیث من العامّة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله؟و هلاّ عملتم بالجمیع،أو منعتم من الکلّ؟

قیل:العمل بخبر الواحد إذا کان دلیلا شرعیّا عندنا فینبغی أن نستعمله بحسب ما قرّرته الشّریعة،و الشّرع قرّر العمل بما ترویه طائفة مخصوصة،فلیس لنا أن نتعدّی إلی غیرها، کما أنّه لیس لنا أن نتعدی من روایة العدل إلی روایة الفاسق.و إن کان العقل مجوّزا لذلک، اجمع علی أن من شرط العمل بخبر الواحد أن یکون روایه عدلا بلاخلاف؛

و کلّ من اشیر إلیه ممّن خالف الحق لم یثبت عدالته،بل ثبت فسقه؛فلأجل ذلک لم یجز العمل بخبره».

انتهی ما أردت نقله ههنا. (1)

و یدلّ علی ما ذکرته من دلالة کلام الشّیخ علی خلاف ما فهمه صاحب المعالم رحمه اللّه من کلام المحقّق ما ذکره الشّیخ بقوله:«خبر الواحد إذا کان واردا»إلی آخره،لأنّ جواب هذا الشّرط هو«جاز العمل»،و قوله:«و لم تکن هناک قرینة تدلّ علی صحّة ما تضمّنه الخبر» إلی آخره،من جملة الامور الّتی اعتبرها فی العمل بخبر الواحد؛و علّل هذا القول

ص:236


1- (1)) -عدة الاصول،ج 1،ص 126.

بخروجه عن المقصود الّذی هو العمل بخبر الواحد الّذی لا یوجب العلم بقوله:«لأنّه إذا کان هناک قرینة»إلی آخره؛فهذا الکلام صریح فی قوله بالعمل بخبر الواحد الّذی لا قرینة علی حقیّة ما تضمّنه الخبر قرینة توجب العلم بها.

و یؤیّد ما ذکرته،بل یدلّ علیه قوله:«و الّذی یدلّ علی ذلک»إلی قوله:«و قبلوا قوله»، لأنّ کون الأخبار فی تصانیف الفرقة المحقّة و تدوینها فی اصولهم و کون راویها ثقة لا ینکر حدیثه لا یوجب العلم.

و یدلّ علیه الاستدلال الّذی ذکره بقوله:«فلولا أنّ العمل بهذه الأخبار کان جایزا»إلی آخره،لأنّ مراده لو کان العمل بالاخبار الموجبة للیقین باعتبار القرائن لما کان محتاجا إلی هذا الدّلیل،لأنّه إذا حصل علم قطعیّ بقول المعصوم لا معنی للتّوقف فیه حتّی یحتاج إلی الاستدلال،و لو نبّه علی المدّعی لم یکن التّنبیه ما ذکره،بل ما أشرت إلیه.

و أیضا أیّ وجه لأوّل کلامه الّذی نقلته و هو قوله:«فأمّا ما اخترته من المذهب»إلی آخره،مع قطع النّظر عن مقتضی الشّرط و الجزاء الّذی ذکرته أوّلا،لأنّ نسبة الاختیار إلی نفسه إنّما یناسب المسألة النّظریة،و وجوب العمل بما یوجب القطع لا یوجب الاستدلال.

و علی تقدیر الحاجة إلیه الاستدلال لا یدلّ علیه.

و یدلّ علیه أیضا ما ذکره فی السّؤال الأوّل؛فإن توهّم ما ذکره بقوله:«و المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بخبر الواحد»،إنّما یصحّ لو جعل محل النّزاع العمل بخبر الواحد الخالی عن القرینة الموجبة للعلم،و إلاّ فلا معنی للتوهّم أصلا.

و کذلک ما ذکره فی جوابه،لأنّ محل النزّاع لو کان خبر الواحد المحفوف بالقرائن الموجبة للعلم لم یکن بین روایة العامّة و الخاصّة فرق،لأنّ ما یرویه المخالف إن کان مع القرینه الموجبة للعلم یجب العمل به؛و ما یرویه غیره لا یجوز العمل به عند خلوه عن القرینة المذکوره حینئذ؛فما ذکره فی الجواب أیضا یدلّ علی أنّ محل النزاع إنّما هو خبر الواحد الخالی عن القرینة المذکورة.

ص:237

و یدلّ علیه أیضا السّؤال الثّانی،لأنّ استمرار منازعة شیوخ الإمامیّه فی عدم جواز العمل بخبر الواحد المحفوف بالقرینة المذکوره لا معنی له،سواء کان الراویّ إمامیّا أو مخالفا.

و أیضا أیّ معنی لقوله:«حتّی أنّ منهم من یقول لا یجوز ذلک عقلا»،و أیّ عقل لا یجوز العمل بالخبر الواحد المحفوف بالقرائن المذکورة؟!

و یدلّ علیه أیضا قوله:«و لم نجدهم اختلفوا فیما بینهم و أنکر بعضهم علی بعض العمل بما یروونه إلا مسائل دلّ الدّلیل»إلی آخره،لأنّ هذا الکلام یدلّ علی عدم الخلاف،فیدلّ الکلام علی أنّ ما یرویه بعضهم یعمل به إن لم یدلّ الدّلیل علی خلافه.فإمّا أن یراد من عموم«ما»فی«بما یرویه»خبر الواحد المحفوف بالقرینة الموجبة للعلم،أو الخالی عنها.

و الاحتمال الأوّل مندفع بقوله:«دلّ الدلیل الموجب للعلم علی عدم صحّتها»،لامتناع تحقّق موجب العلم فی المتقابلین.و الثّانی هو المطلوب.

و یدلّ السّؤال الثّالث و جوابه أیضا علی ما ذکرته و لاتحتاج إلی البیان.

اعلم،أنّ الظّاهر من قول الشّیخ رحمه اللّه:«فإن قیل کیف تدّعون إجماع الفرقة المحقّة»إلی آخره،هو الإشارة إلی ما ذکره السّید رحمه اللّه و من وافقه فی المنع عن العمل بخبر الواحد،لکن ما ذکره من الجواب لا یصحّ فی جواب کلام السیّد،لأنّ حاصل الجواب هو الفرق بین خبر الواحد الّذی یرویه المخالف و الموافق،و أنّ الّذی منعه المانع هو الأول و الّذی أثبته المثبت هو الثّانی؛و ظاهر کلام السیّد،بل صریحه أنّ المنع من العمل بخبر الواحد إنّما هو لعدم إفادة العلم و عدم جواز العمل بما لا یفید العلم،و حینئذ لا یختصّ المنع بروایة المخالف.

و یدلّ علی ما ذکرته ما ذکره صاحب المعالم بقوله:

«و قال(یعنی السیّد)فی المسألة الّتی أفردها فی البحث عن العمل بخبر الواحد:إنّه تبیّن فی جواب المسائل التبانیات،أنّ العلم الضّروری حاصل لکلّ مخالف للإمامیّة أو

ص:238

موافق بأنّهم لا یعملون فی الشّریعة بخبر لا یوجب العلم،و أنّ ذلک قد صار شعارا لهم یعرفون به،کما أنّ نفی القیاس فی الشّریعة من شعارهم الّذی یعلمه منهم کلّ مخالط لهم». (1)

فالجواب المطابق هو المنع من اعتبار العلم فی جواز العمل بخبر الواحد،لجواز العمل به فی بعض الصّور و إن لم یحصل العلم بمقتضاه،لکن لمّا کان السّائل هو المجیب حمل السؤال علی معنی یناسبه ما ذکره فی الجواب،فیحمل السؤال علی ظاهره الّذی هو دعوی معلومیّة عدم عمل الفرقة المحقّة بخبر الواحد مطلقا،سواء کانت راویه من الطّائفة المحقّة أم لا،مثل معلومیة عدم عملهم بالقیاس،فأجاب بأنّ معلومیة عدم عملهم بخبر الواحد لیست مطلقة،بل إنّما هی فی خبر الواحد الّذی تختصّ بطریقة المخالفین و کانت راویه منهم.

و بجوابه عمّا أجاب عنه یظهر الجواب عمّا ذکره السیّد من أنّهم لا یعملون بخبر لا یوجب العلم،لأنّه ظهر من کلام الشیخ جواز العمل بخبر یکون بطریقة الأصحاب و کانت راویه منهم،و ظاهر أنّ هذا لا یوجب العلم،فظهر منه عدم (2)اشتراط العلم فی جواز العمل.

و بالجملة،توهّم عدم منافاة ما ذکره الشیخ رحمه اللّه لما ذکره السیّد رحمه اللّه من اعتبار العلم فی العمل بالأخبار من التوهّمات الّتی ینشأ من عدم التأمّل فی کلام الشّیخ و مع کفایة بعض ما ذکرته من أنّ الشیخ رحمه اللّه لا یعتبر العلم فی العمل بخبر الواحد،و ما لم ننقله من کلامه الّذی یدلّ علی هذا المدّعی فی غایة الکثرة المغنیة عن الذّکر نقول:

قال الشیخ-طاب ثراه-فی مبحث القرائن الموجبة للعلم الّتی بها یعمل بخبر الواحد:

ص:239


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 195.
2- (2)) -فی«الف»اختراط العلم.

«فأمّا إذا کان مخالفا فی الاعتقاد لأصل المذهب و روی مع ذلک عن الائمّة علیهم السّلام نظر فیما یرویه؛فإن کان هناک من طرق الموثوق بهم ما یخالفه وجب إطراح خبره.

و إن لم یکن هناک ما یوجب إطراح خبره،و یکون هناک ما یوافقه وجب العمل به.

و إن لم یکن من الفرقة المحقّة خبر یوافق ذلک و لا یخالفه،و لا یعرف لهم قول فیه وجب أیضا العمل به،لما روی عن الصّادق علیه السّلام أنّه قال:«إذا نزّلت بکم حادثة لا تجدون حکمها فیما روی عنا فانظروا إلی ما رووه عن علیّ علیه السّلام فاعملوا به». (1)

و لأجل ما قلناه عملت الطّائفة بما رواه حفص بن غیاث (2)و غیاث بن کلوب (3)و نوح بن دراج (4)و السّکونی (5)و غیرهم من العامّة عن ائمّتنا:و لم ینکروه و لم یکن عندهم خلافه». (6)

أقول:صرّح فی قوله:«و إن لم یکن هناک»إلی آخره،بوجوب العمل بخبر مخالف لم یکن من الفرقة المحقّة خبر یوافقه و لا یخالفه و لا یعرف لهم قول فیه؛و ظاهر أنّه لا یمکن توهم حصول العلم من مثل هذا الخبر.

فإن قلت:قد ظهر من قول الشّیخ ما ذکرته،فهل یصحّ الاستدلال بخبر المخالف فی الصورة المذکورة؟

قلت:لا،لأنّه لم یظهر لنا اعتبار هذا الخبر،فلیس حجّة علینا.و بمحض استدلال الشیخ به لا یظهر الاعتبار.

ص:240


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 28،ص 91.
2- (2)) -حفص بن غیاث بن طلق بن معاویة القاضی،کان عامیا ثقة،له روایات عن الصادقین علیهما السّلام.
3- (3)) -غیاث بن فیهس البجلّی،کان عامیا ثقة،له روایات عن أئمة أهل البیت علیهم السّلام.
4- (4)) -نوح بن دراج مولی النخع من أصحاب الصادق علیه السّلام و من رواة أحادیثه.قال الخوئی:إنّ الرجل شیعی صحیح الاعتقاد و کان یفتی و یقضی بالحق،و لکنه مع ذلک فقد عدّه الشیخ فی کتاب العدّة من العامة.
5- (5)) -اسماعیل بن أبی زیاد السکونی،و یعرف أیضا بالشعیری،من أصحاب الصادقین علیهما السّلام.عدّه الشیخ و العلامة من العامة.
6- (6)) -عدة الاصول،ج 1،ص 148.

و علی تقدیر تسلیم اعتباره لا یدلّ علی جواز العمل بخبر مخالف واحد فی الصّورة المذکورة،کما یظهر من کلام الشیخ،فلعلّ صیغة الجمع فی قوله علیه السّلام:«إلی ما رووه»إشارة إلی اعتبار الکثرة الّتی یحصل بها الظنّ حینئذ.

فإن قلت:هل یجوز العمل بروایة المذکورین ههنا بما ذکره رحمه اللّه من عمل الطائفه بروایاتهم؟.

قلت:لا،لأنّ ظاهر الطّائفة و إن کان هو الاتّفاق،خصوصا مع قوله:«و لم یکن عندهم خلافه»،لکن یدلّ کلامه علی أنّ مأخذ الحکم بجواز العمل بروایاتهم هو الرّوایة المذکورة الّتی لم یظهر اعتبارها و لا دلالتها علی المقصود؛فإذا ظهر ضعف مأخذ الاتفاق فلا حجیّة فیه،کما یظهر فی مبحث الإجماع-إن شاء اللّه تعالی-و مع ذلک یدلّ تفریعه بقوله:

«و لأجل ما قلناه»علی کون عملهم بروایاتهم فی الصّورة المذکورة لا مطلقا.

و یؤیّد هذا الاحتمال عموم ما ذکره بقوله:«و غیرهم من العامّة»،و إن کان العمل بقولهم فی الصّورة المذکورة أیضا ضعیفا بما عرفته.

فإن قلت:قد ظهر بما ذکرته عدم إمکان الجمع بین کلام السیّد و الشیخ رحمهما اللّه،و أنّ الحق مع الشیخ فی قوله بالعمل بخبر الواحد و اشتهار العمل به بین الصحابة و أصحاب الائمّة و الفقهاء،فأیّ وجه لمثل هذا الغلط الّذی نسب إلی السیّد رحمه اللّه؟

قلت:بعد التأمّل فیما ذکرته ظهر بطلان کلام السیّد رحمه اللّه علی وجه لا ینبغی الرّیب فیه؛ و عدم العلم بما دعاه إلی هذه السهو لا یضرّنا.و مع ذلک نذکر بعنوان الاحتمال ما یضعف به الاستبعاد فی الجملة،و هو أنّ الظاهر من السّؤالین الأوّلین الّذین نقلتهما من عدّة الشیخ- طاب ثراه-أنّهما إشارتان إلی قول السیّد رحمه اللّه،و فی جواب السّؤالین ذکر ما یمکن أن یکون منشأ لشبهة السیّد و من وافقه،و هو أنّ الطّائفة المحقّة أنکروا جواز العمل بروایات العامّة.

و یمکن تقریب هذا بأنّ العامّة عدّوا روایات عائشة مع علمهم بأنّها خرجت علی من

ص:241

یدور الحقّ معه و نسبت إلیه دم عثمان مع علمها ببرائته عنه صحیحة،و کذا روایات سمرة بن جندب الّذی اختلق الرّوایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بأمر معاویة بعد ما أخذ أربعمأة ألف درهم أنّه اشتملت علی مذمة عظیمة نازلة فی شأن علیّ،و أنّه اخری مشتملة علی مدح عظیم نازلة فی شأن قاتله، (1)و کذلک روایات غیرهما من المعروفین بالکذب؛فلعلّ إنکار أهل الحقّ حجّیة أخبار الآحاد و قولهم بعدم الحجّیة إنّما کان فی أخبارهم الّتی لم یراعوا فیها شرائط جواز العمل بها!

فلعلّ الاستدلالات الّتی أشار إلیها السیّد-طاب ثراه-بقوله:«و قد ملأوا الطّوامیر»إلی آخره،إنّما کانت متعلّقة بأخبار الأحاد الّتی لم یستجمع شرائط جواز العمل بها علی ما هو طریقة العامة!فظنّ-طاب ثراه-أنّها متعلّقة بجواز العمل بأخبار الآحاد مطلقا؛و أمثال هذا السّهو غیر مسدود عن السیّد-طاب ثراه-.

و بالجملة،عدم صحّة کلام السیّد فی العمل بخبر الواحد ثابت بما ذکره،سواء کان منشأه ما ذکرته أو غیره ممّا لا علم لنا به.

فان قلت:الدّلیلان الأوّلان ضعیفان فی أمثال هذا المقام،لاشتراکهما فی عدم إفادة القطع و عدم کفایة الظنّ فی الاصول،و اختصاص الثّانی بضعف دلالة المفهوم.

قلت:بعد ثبوت جواز العمل بظاهر القرآن تخصیصه بمسائل جزئیّة فرعیّة لا وجه له، بل یدلّ علی جواز العمل به،کما یدلّ علی جواز العمل فی القاعدة الکلیّة المتعلقة بامور الشرعیّة الفرعیّة،و الاصول الّتی یصحّ الاکتفاء بالأدلّة الظنیّة مطلقا إنّما هی الاصول (2)لا الفقه،فربّ مسائل من اصول الفقه یستدلّون علیها بالإجماع و الأدلة الظنیّة و لیس لنا طریق غیر الظنّ،مثل الدّلیل علی کون صیغة الأمر و النّهی للوجوب و الحرمة أو غیرهما،

ص:242


1- (1)) -شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید،ج 4،ص 73.
2- (2)) -فی«الف»:«اصول الدین».

و لا وجه للبحث عن الأدلّة المذکورة فی مواضعها بکون الدّلالة ظنیّة،کما یعلمه المتدبّر.

نعم،یشتمل اصول الفقه علی مسائل لا یظهر کفایة الظنّ فیها و ما نحن فیها لیس منها؛ فإذا دلّ روایة یرویها الثّقات الإثنی عشریّة عن أبان بن عثمان مثلا عن الصّادق علیه السّلام علی شیء،ففتش المجتهد فی الآیات المتعلّقة بالأحکام و الرّوایات الدالّة علیها و لم یجد فیها معارضا لها،فقال:أمر اللّه تعالی بالتثبّت عند مجیء الفاسق بنبأ فتثبتنا،فوجدنا أثر الاعتماد علی هذه الرّوایة بتوثیق المعتمد رواتها و إن لم یکن کلّها علی المذهب الحقّ، بل عدم منع ناووسیّه أبان عن توثیقه یدلّ علی الاعتماد التامّ بروایاته عند الموثّق المعتمد،و لم نر معارضا یدلّ علی خلاف مدلولها،فیجب العمل بمقتضاها؛فهل یلیق أن یقول القائل بوجوب العمل بظاهر القرآن:إنّه لا یجوز الّتمسک ههنا بظاهر هذه الآیة، لکونها دالّة علی قاعدة کلیّة ظنیّة،و هذه المسألة مندرجة فیها؛و ضعف دلالة المفهوم غیر مسلّم.و ما یدلّ علی جواز العمل بالقرآن و الأخبار المعتمدة یدلّ علی جواز العمل بظاهرها؛و کما یکون المنطوق ظاهرا من اللّفظ کذلک کثیر من المفهومات،و لا دلیل علی اعتبار مرتبة من مراتب الظّهور الّتی لا یندرج المفهوم فیها؛و لو اعتبر هذه المرتبة من الدّلالة لخرج کثیر من مراتب المنطوق أیضا عن الاعتبار و لا یقولون به و لا وجه له أیضا.

[تنبیهات]

اشاره

و ههنا فوائد ینبغی التّنبیه علیها.

[فی الروایة الصحیحة]

الأولی:أنّه إذا کانت الرّوایة صحیحة-و هی ما یکون کلّ واحد من سلسلة الرّواة ثقة صحیح العقیدة-یجب العمل بها فی الجمله البتّة.و إنّما الإشکال فی صورة وحدة المعدّل،فهل یعتبر فی عدّ أحد ثقة إن لم یکن ممّن علم بهذا الوصف و لم یکن مشتهرا به

ص:243

شهرة مغینة عن الحاجة إلی التّوثیق مثل الصّدوق رحمه اللّه تعدّد المعدّل و الموثّق أم لا (1)؟الحقّ هو الثّانی،لجریان الدّلیل الثّانی،و هو ظاهر.

و الرّابع،لأنّه لو اعتبر التّعدد فی المعدّل فی کلّ واحد السّلسلة لخلا أکثر الأحکام الّتی لا یجوز العقل خلوها عن الأدلّة،کما یظهر لمن تتبّع.

و ظاهر الأوّل،لأصالة عدم اعتبار الزّائد فی قبول الإنذار و الحذر.

و الثّالث،لبعد اعتبار تعدّد المعدّل فی من لم یعلم بالعدالة و لم یشتهر بها،و عدم ظهوره من زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی آخر أیّام ظهور الأئمّة علیهم السّلام،أو ظهوره و عدم نقله فی الأزمنة المتطاولة.

و بناء اعتبار التعدد فی المعدّل و عدمه علی کون التّعدیل شهادة أو روایة کما یظهر من کلام کثیر من الاصولیین ضعیف،لخروجه عن الرّوایة الاصطلاحیّة،و عدم اعتبار العلم الّذی یعتبر فی کثیر من أفراد الشّهادة و تسمیته بالرّوایة و إن لم یکن اصطلاحیة،أو بالشّهادة و القول بعدم اعتبار العلم فی کثیر منها و یکون هذا منه لا تصیر سببا لجریان أحکام المسمّی فیه.

[فی الروایة الحسنة]

الثّانی:أنّه إذا کانت الرّوایة حسنة-و هی ما تکون الرّواة مثل الأولی فی العقیدة لکن لم یعمّ التّوثیق کلّ واحد من أفراد سلسلة-سواء کان انتفاؤه فی مرتبة واحدة أو أزید،

ص:244


1- (1)) -تفسیر المعدّل بالموثّق إشارة إلی أنّ العدالة المعتبرة فی الرّواة إنّما هی بمعنی کون الراوی ثقة،لا العدالة المعتبرة فی الامام و الشهادة و إن کان عبارات کثیر من الاصولیین دالة علی إرادة المعنی الأخیر. و إنما اخترنا المعنی الأول لکفایته فی المقام و عدم الدلیل علی المعنی الثانی،کما یظهر لمن تدبّر.منه رحمه اللّه.

لکن کان کلّ من انتفی التّوثیق عنه ممدوحا-أو موثقة-و هی ما تکون سلسلة الرّواة مثل الاولی فی کونهم من فرق أهل الإسلام ثقات،لکن لم یعمّ صحّة العقیدة أفراد السّلسلة، سواء کان انتفاؤها فی مرتبة أو أزید-یجب العمل بها کما یظهر لک بالتأمّل فی الأدلّة الأربعة من غیر حاجة إلی التّفصیل.

[الحسنة و الموثّقة أیّهما یقدّم؟]

الثالث:أنّ صنف الرّوایة الصّحیحة أعلا شأنا و أرفع منزلة و مکانا من الأخیرتین، و هو ظاهر؛

فهل المزیة بین الأخیرتین للحسنة أو الموثّقة؟ففیها إشکال،لاختصاص راوی کلّ من الرّوایتین الّذی به تصیر الرّوایة حسنة و موثقة بمزیّة علی الآخر.

و الأقوی تقدّم الموثّقة،لأنّ الاعتماد الّذی یحصل بصنف التوثیق أزید من الاعتماد الّذی یحصل بصنف المدح المقارن لصحّة العقیدة.

و هذا التّرتیب إنّما هو بحسب الأصناف کما أومأت إلیه،لا بحسب کلّ فرد من أفراد صنف علی کلّ فرد من أفراد صنف آخر؛

فینبغی التّأمل فی المعدّل و مرتبة التّوثیق و وحدته و تعدده،و کذلک فی المدائح و المادحین،فربّ مؤخّر بحسب أصل الصنف یصیر مقدّما بحسب الخصوصیات الّتی یظهر للمتأمّل.

[فی الروایة المجهولة]

الرّابع:أنّه إذا کانت الرّوایة مجهولة-و هی ما تکون مرتبة واحدة من السّلسلة أو أزید منها مجهول الحال-لا یصحّ الحکم بجواز العمل بها،لفقد الدّلیل علی جواز العمل بها.

لا یقال:یدلّ علی جواز العمل بها أمران:

ص:245

أوّلهما:الدّلیل الثّانی،لأنّ الأمر بالتبیّن إنّما هو علی تقدیر فسق الرّاوی،و هذا الفسق لیس فسقا واقعیّا و إن لم نعلم به و إلاّ لزم التّکلف بما لا یطاق،فتعیّن أن یکون المراد بالفسق فسقا معلوما لنا،فالأمر بالتثبّت معلوم بالفسق المعلوم،ففی مجهول الحال ینتفی الأمر بالتبیّن بانتفاء الفسق المعلوم،فلیس انتفاء الأمر المعلوم بالتثبّت بالردّ فهو بالقبول و هو المطلوب.

و ثانیهما:أصالة عدم الفسق.

لأنّا نقول:إذا علّق أمر بشیء فالظاهر أنّ المراد ما هو مدلول ذلک الشّیء بحسب الواقع،فإذا قیل زید صالح أو فاسق أو شاعر أو کاتب فالمراد اتّصافه بالصّفة المذکورة بحسب نفس الأمر لا بحسب معتقد المخاطب،و إلاّ انتفی من الکلام الّذی لا قرینة علی إرادة إفادة معنی الخبر المتعارف إفادة معنی الخبر،و انحصر الإفادة حینئذ فی إفاده لازم معنی الخبر.

و أیضا،لو کان المراد هو مدلول الکلام بحسب معتقد المخاطب،لصحّ للمخاطب الجزم بکذب المتکلّم بمحض عدم اعتقاده بما أخبر به.

و أیضا،لیس إثبات المتکلّم تحقّق صلاح زید مثلا فی نفس الأمر إثباتا لما أخبر به، لأنّه حینئذ بمنزلة أن یقول:«أقم الدّلیل علی أنّی معتقد بصلاح زید»؛و بطلان اللّوازم أظهر من أن یحتاج إلی بیان.

فظهر أنّ المتبادر من الفاسق هو الفاسق بحسب نفس الأمر؛فلمّا علّق الأمر بالتبیّن بالفسق یجب التبیّن فی من یجوز کونه فاسقا بحسب نفس الأمر مع عدم صارف شرعیّ عنه حتّی یظهر عدم فسقه بأمارة شرعیّة،أو یظهر جواز العمل بروایته بأمارة تتقوّی بها؛ فإن لم یظهر أحد الأمرین فلا تجوز العمل بها،و لا یلزم حینئذ التّکلیف بما لا یطاق الّذی توهّم.

ص:246

و أصالة عدم الفسق غیر مسلّم،فلعلّ الفسق تأیید لهذا الاحتمال،فالأصل عدم العدالة.

و مع قطع النّظر عن ذلک بناء العمل علی مثل هذا الأصل لا دلیل علیه (1).

[فی الروایة الضعیفة]

الخامس:أنّه إذا کانت الرّوایة ضعیفة-و هی ما یکون راوی مرتبة واحدة أو أزید مقدوحا،سواء کانت باعتبار فساد العقیدة من غیر توثیق،أو کونه منسوبا إلی کذب،أو نقص آخر بلا معارض أقوی-لا یجوز العمل بها بانفرادها.

و الغرض من تقیید الانفراد أنّ الظّاهر جواز العمل بها إذا انضم إلیها قرائن یحصل الظّن بمقتضاها لآیة التبیّن و الدّلیل الرّابع.

إذا ضعّف مجهول راویا مجهولا و لم یکن لتضعیفه معارض فالظّاهر جریان حکم الضّعیف فیه علی تقدیر الفرق بین المجهول و الضّعیف،لأنّه علی تقدیر جواز العمل بروایة المجهول فهی فی أدنی مراتب جواز العمل بها،فالظّاهر أنها تتنزّل عن هذه المرتبة بأدنی صارف.و الأمران اللّذان صارا سببین لظنّ جواز العمل بروایة المجهول جاریان فی المضعّف،فالعمل بالوجهین فی الرّواة و عدمه فی المضعّف لیس له وجه یرتضی به العقل السّلیم،بل إن قیل یضعّف الرّوایة علی تقدیر تضعیف الضّعیف أیضا بلا معارض فلیس بعیدا.

[فی الّذین لم یوثّقا فی کتب الرجال]

السّادس:أنّ عثمان بن عیسی (2)و علی بن أبی حمزة 3و إن لم یوثّقا فی کتب الرّجال

ص:247


1- (1)) -حاصل الجواب أنّ الخبر حقیقة فی الاتّصاف النفس الأمریّة،و أشرت إلیه بقولی:«لأنا نقول»إلی قولی:«فلما علّق»،و...للخبر عن التکلیف بما لا یطاق علی تقدیر الحمل علی المعنی الحقیقی و هو لا یلزم.و إلیه أشرت بقولی:«فلمّا علّق الأمر بالتبیّن».منه رحمه اللّه.
2- (2)) -عثمان بن عیسی أبو عمر العامریّ کان شیخ الواقفة و من المستبدّین بمال موسی بن جعفر علیه السّلام ثمّ تاب.انظر رجال النجاشیّ،ص 300.

لکن ذکرهما الشیخ فی ضمن کلام یظنّ کونهما ثقتین،لأنّه قال فی ذیل کلام ذکر عمل الطّائفة بما رواه حفص بن غیاث إلی آخره،و قد نقلته سابقا:

«و أمّا إذا کان الرّاویّ من فرق الشّیعه،مثل الفطحیّة و النّاووسیّة و الواقفیّة و غیرهم نظر فیما یروونه؛فإن کان هناک قرینة تعضده أو خبر آخر من جهة الموثوق بهم وجب العمل به.

و إن کان هناک خبر یخالفه من طریق الموثوقین وجب إطراح ما اختصّوا بروایته و العمل بروایة الثقّة.

و إن کان ما رووه لیس هناک ما یخالفه و لا یعرف من الطائفة العمل بخلافه وجب إیضا العمل به إذا کان متحرّجا فی روایته موثوقا به فی أمانته،و إن کان مخطئا فی أصل الاعتقاد.

و لأجل ما قلناه عملت الطّائفة بأخبار الفطیّحة،مثل عبد اللّه بن بکیر (1)و غیره،و أخبار الواقفیّة،مثل سماعة بن مهران (2)و علیّ بن أبی حمزة و عثمان بن عیسی،و من بعد هؤلاء بما رواه بنو فضّال و الطّاطریّون و غیرهم فی ما لم یکن عندهم فیه خلاف». (3)

و الظّاهر أنّه لا یصحّ الحکم بثقتهما بمعنی الاعتماد علی روایتهما،لأنّه ذکر شرطا فی وجوب العمل بروایة أمثالهما بقوله:«و إن کان ما رووه لیس هناک ما یخالفه و لا یعرف من الطّائفه العمل بخلافه»؛

فلعلّ الشّرط المذکور مجوّز للعمل بروایتهما عند الطائفة و إن لم یکونا ثقتین عندهم؛ فلمّا رأی الشّیخ رحمه اللّه عملهم بروایتهما فی بعض الصّور ظنّ کونهما ثقتین عندهم،فذکرهما فی ذیل قوله:«موثوقا به فی أمانته»؛

ص:248


1- (1)) -عبد اللّه بن بکیر بن أعین بن سنسن.قال الشیخ رحمه اللّه:فطحیّ المذهب إلاّ أنه ثقة.انظر الفهرست،ص 173.
2- (2)) -سماعة بن مهران مولی حضرموت کوفیّ له کتاب واقفی.انظر رجال الطوسی رحمه اللّه،ص 337.
3- (3)) -عدّة الاصول،ج 1،ص 150.

و هذا إن کان خلاف الظّاهر،لکنّ القول بکون أبی حمزة مع قول ثقة و هو علی بن الحسن بن فضّال بکونه کذّابا، (1)و عثمان بن عیسی مع نسبة تعمّد الکذب إلیه (2)ثقتین لا یخلو من إشکال.

و ظنّ عدم قدح تعمّد الکذب فی عثمان لنسبة التّوبة إلیه ضعیف،لعدم ظهور اختصاص الرّوایة بزمان التّوبة،و عدم معلومیة شیء من الرّوایة المنقولة عنه أنها نقلت عنه فی زمان تعمّد الکذب أو التّوبة.

و نقول أیضا:ذکر الشیخ رحمه اللّه قبل ذلک بأوراق فی جواب الاعتراض علی العمل بخبر الواحد الّذی رواته أصحاب العقائد الفاسدة من فرق الشّیعة الّتی ذکرها هناک قوله:

«فأمّا الفرق الّذین أشاروا إلیهم من الواقفیّة و الفطحیّة و غیر ذلک جوابان:

أحدهما:أنّ ما یرویه هؤلاء یجوز العمل به إذا کانوا ثقات فی النقل و إن کانوا مخطئین فی اعتقاد،إذا علم من اعتقادهم تمسّکهم بالدّین و تحرّجهم من الکذب و وضع الأحادیث.

و هذه کانت طریقة جماعة عاصروا الأئمّة علیهم السّلام،نحو عبد اللّه بن بکیر و سماعة بن مهران،و نحو بنی فضّال من المتأخرین عنهم و بنی سماعة و من شاکلهم؛

فإذا علمنا أنّ هؤلاء الّذین أشرنا إلیهم کانوا مخطئین فی الاعتقاد من القول بالوقف و غیر ذلک و کانوا ثقات فی النّقل فما کان طریقه هؤلاء جاز العمل به.

و الجواب الثّانی:أنّ جمیع ما یرویه هؤلاء إن اختصوا بروایته لا تعمل به،و إنّما یعمل به إذا انضاف إلی روایتهم روایة من هو علی الطّریقة المستقیمة و الاعتقاد الصّحیح، فحینئذ یجوز العمل به.

فأمّا إذا انفرد فلا یجوز ذلک فیه علی حال.

و علی هذا یسقط الاعتراض». (3)

ص:249


1- (1)) -رجال الکشی،الجزء الخامس،ص 403.
2- (2)) -اختیار معرفة الرجال،ج 2،ص 860.
3- (3)) -عدّة الاصول،ج 1،ص 134.

و کیف یعلم تمسّک عثمان بالدّین و تحرّجه من الکذب مع قول جماعة بأن الدّاعیّ علی اختراع مذهب الواقفیّة هو أموال الکاظم علیه السّلام الّتی کانت فی أیدی جماعة منهم عثمان،و شهادة الحال علی صدق الجماعة.

و أیضا فی الجواب الثّانی صرّح بأنّه لا یعمل بروایة هؤلاء إلاّ اذا انضاف إلیها روایة أهل الحقّ؛فإن کان مراده رحمه اللّه من قوله:«عملت الطّائفة بأخبار الفطحیّة»إلی آخر ما نقلته آنفا من عملهم بها إذا انضاف إلیها روایة أهل الحقّ،فلیس هذا عملا بروایاتهم.

و إن کان المراد عملهم بها من غیر اعتبار الضّمیمة،فبین کلامیه المنقولین تناف لا یمکن الجمع بحیث یحصل الوثوق بکون عثمان أو ابن أبی حمزة ثقة.

[فی الرجال الّذین لهم حالتین]

السّابع:أنّه إن کان لرجل حال استقامة و حال انحراف و کان راویا فی الحالین فلا یجوز الاعتماد علی روایته،لعدم انضباط التّاریخ؛فلعلّ مراد الشّیخ من«الطّائفة»فی قوله:

«فأمّا ما یرویه الغلاة و المتّهمون و المضعّفون و غیر هؤلاء،فما یختصّ الغلاة بروایته فإن کانوا ممّن عرف لهم حال استقامة و حال غلوّ عمل بما رووه فی حال الاستقامة و ترکوا ما رووه فی حال خطأهم؛

فلأجل ذلک عملت الطّائفة بما رواه أبو الخطاب محمّد بن أبی زینب (1)فی حال استقامته و ترکوا ما رواه فی حال تخلیطه،و کذلک القول فی أحمد بن هلال العبرتائیّ (2)و ابن أبی العزاقر (3)و غیر هؤلاء؛

فأمّا ما یروونه فی حال تخلیطهم فلا یجوز العمل به علی کلّ حال». (4)

ص:250


1- (1)) -هو من الغالین الملعونین.انظر رجال الطوسی،ص 296.
2- (2)) -کان غالیا متّهما فی الدّین.انظر الفهرست للطوسی،ص 83.
3- (3)) -له کتب و روایات و کان مستقیم الطریقه لم تغیر،و ظهرت منه مقالات منکرة إلی أن أخذه السّلطان فقتله و صلبه ببغداد.انظر رجال ابن داوود،ص 508.
4- (4)) -عدة الاصول،ج 1،ص 151.

هم الطّائفة الّذین انضبط عندهم کون روایات الجماعة فی حال الاستقامة عن کونها فی حال الخطاء و أمّا الأزمان الّتی لم ینضبط بروایة حال الاستقامة عن روایة حال الخطاء فیجب ترک الکلّ.

و مع ذلک فیه نظر واضح،لأنّ خطأ مثل أبی الخطّاب لم یکن بعنوان السّهو و الغفلة،بل دعته الأهواء الفاسدة إلی تعمّد الکذب؛و الظّاهر أنّ المدّة الّتی لم یظهر منه الکفر لم یکن بریئا من غایة الشّقاوة،لکن جعل إخفاء المعصیة و إظهار الطّاعة وسیلتین لما أراد من الرّیاسة و إضلال الجماعة،فکیف یمکن الاعتماد علی روایته و روایة أمثاله فی وقت من الأوقات؟و أیضا کیف یمکن غفلة الطّائفة عن هذا؟

فلعلّ مراده بعمل الطّائفة لیس عمل کلّهم،بل تحقّق العمل بروایاتهم فی الطّائفة و إن کان بعیدا بحسب اللّفظ،لکن القول بما یقتضیه ظاهر اللّفظ فی غایة البعد عن الصّواب.

و هذا یؤیّد ضعف القول بکون عثمان بن عیسی و علی بن أبی حمزه ثقتین.

الفصل الثانی فی الإجماع

اشاره

قد یطلق الإجماع لغة علی العزم،و علی الاتفاق.

و هو فی الاصطلاح:اتّفاق خاصّ یدلّ علی حقیّة متعلّقه.

و اختلف فی تفسیره،فقال بعضهم:هو اتّفاق أهل الحلّ و العقد من أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله فی عصر من الأعصار علی شیء.و قال بعضهم:هو اتّفاق الصحابة.و قال بعضهم:هو اتّفاق أهل المدینة.

و الصّحیح علی قانون العامّة هو التّفسیر الأوّل،و لا وجه لغیره ممّا ذکر أو لم یذکر، لکون ما یدلّ علی حجّیة غیر المعنی الأوّل ضعیفا علی أصلهم.

و اختلف أیضا فی إمکان اتّفاق الأمّة علی أمر؛و علی تقدیر الإمکان فی حجیته.

ص:251

و لیس لی غرض فی بسط القول فی أمثال هذه الأمور الّتی لیس لها انتفاع یعتدّ به.

و الإجماع الّذی هو حجّة عند الإمامیّة الإثنی عشریّة و یصحّ أن یتمسّک به فی إثبات شیء هو اتّفاق جمع من أمة محمّد صلّی اللّه علیه و اله علی أمر بحیث یظهر منه أنّ هذا الاتفاق إنّما نشأ من قول المعصوم الّذی علم قصده،أو من تقریره الموجب للعلم بکون هذا الأمر علی وفق قصده و معتقده علیه السّلام.و لا یشترط أن یکون أحد المتّفقین الّذین علمنا قولهم معصوما مع عدم علمنا به بخصوصه،کما یؤمی إلیه قول من یقول باشتراط تحقّق مجهول النّسب فی المجمعین.

و هنا مسائل:
[الأولی:] [فی امکان الاتفاق عند ظهور الأئمّة علیهم السّلام]

الأولی:أنّه یمکن الاتّفاق الکاشف عن قول المعصوم فی زمان ظهور أحدهم علیهم السّلام، لأنّه إذا قال أحد من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام قولا فی مسألة بتوفّر الدّواعیّ علی علمها، و لم یستدلّ علیها بدلیل عقلیّ أو دلیل استنباطیّ،و لا یتوهّم جریان أحدهما فیها، و لم یظهر ببیان الأئمّة علیهم السّلام (1)یحصل ظنّ باستفادته من المعصوم علیه السّلام؛و إذا ضمّ إلیه قول کامل آخر یتقوّی به الظنّ،و هکذا،حتّی یمکن أن ینتهی إلی العلم بکونه منه علیه السّلام فی بعض المراتب ألبتة؛فإذا انتهی إلی العلم بکونه منه فهو الإجماع المعتبر عندنا؛

و کذلک الأزمان الّتی تقرب فی زمان ظهورهم؛و أمّا الأزمان الّتی تبعد عن زمان ظهورهم فلا یکشف عن قولهم،و إن فرض المجمعون أضعاف ما فرض أوّلا.

و إنّما قیدنا المسألة ب«توفّر الدّواعی علی علمها»،لأنّها إن لم یکن کذلک فربما یجوز العقل المساهلة فی القول بها من غیر أن یستند إلی المعصوم بعنوان القطع؛

ص:252


1- (1)) -إنما قال:«و لم یظهر ببیان الائمة علیهم السّلام»،لأنّ الاستدلال بالدلیل العقلیّ لا ینافی بیان الأئمّة علیهم السّلام.فإن لم یتمّ الدلیل العقلیّ رجع إلی قولهم علیهم السّلام،فلو فرض عدم تمام الدلیل العقلیّ علی عینیة صفاته تعالی رجع إلی بیان الائمة علیهم السّلام.منه رحمه اللّه.

و ب«عدم الإستدلال علیها بدلیل العقل مثلا»أو«عدم توهّم جریانه فیه»،لأنّه إن استدل علیها بدلیل العقل مثلا أو توهّم جریانه فیها،فربما کان منشأ الاتّفاق الدّلیل العقلیّ فقط،فیجب التأمّل فی الدّلیل المذکور و غیر المذکور الّذی فی عرضة الذکر،فإن تمّ فالقبول؛و إلاّ فلا یقبل بمحض الاتّفاق،لعدم کشف هذا الاتّفاق عن قول المعصوم علیه السّلام.

فإن شئت زیادة التّوضیح فانظر إلی ما یتلی علیک،و هو أنّه:

اختلف الاصولیّون فی وجوب مقدّمة الواجب مطلقا؛فبعضهم قال بوجوبها مطلقا، شرطا کانت أو سببا أو غیرهما؛و قال بعضهم بوجوبها فی السّبب فقط دون غیره.و نقل صاحب المعالم استدلال المفصّل فی وجوب السبب:

«إنّه لیس محلّ خلاف یعرف،بل ادّعی بعضهم الإجماع و أنّ القدرة غیر حاصلة مع المسبّبات،فیبعد تعلّق التّکلیف بها وحدها،بل قد قیل:إنّ الوجوب فی الحقیقة لا یتعلّق بالمسبّبات لعدم القدرة بها؛أمّا بدون الأسباب فلامتناعها؛و أمّا معها فلکونها حینئذ لازمه لا یمکن ترکها؛

فحیثما یرد أمر متعلّق ظاهرا بمسبّب فهو بالحقیقة متعلّق بالسبب،فالواجب حقیقة هو و إن کان فی الظّاهر وسیلة له». (1)

انتهی ما أردت نقله.

أقول:إنّ القائل بوجوب المقدّمة إمّا أن یقول بوجوبها بالذّات و القصد،کوجوب ذی المقدّمة؛

و إمّا أن یقول بوجوبها بمعنی حکم العقل باستحقاق تارکها المذمّة و الملامة و إن لم یکن وجوبها بالذّات،سواء بقی إلی زمان ذی المقدمة،أو لم یبق إلی ذلک الزّمان؛

و إمّا أن یقول بوجوبها بوجه ما،بمعنی أنّ المأمور إذا رأی أمرا مطلقا متعلّقا به و علم أنّ امتثاله له لا یمکن إلاّ بإتیان شیء ما یجب بوجه ما إتیانه به و إن لم یکن مقصودا

ص:253


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 61.

بالذّات و واجبا بالأصالة،و لا یحکم العقل بترتّب الإثم بمحض ترک المقدّمة إن لم یبق المکلّف إلی زمان ذی المقدّمة.

و الاحتمال الأوّل ظاهر البطلان،غیر محتاج إلی التکلّم فیه.

و أمّا علی الاحتمالین الأخیرین فالحقّ وجوبها من غیر تفصیل.

أمّا علی تقدیر أوّلهما،فلظهور عدم الفرق بین مقدّمة و مقدّمة فی حکم العقل بقباحة ترکها و استحقاق التّارک المذمّة به.

و أمّا علی الثّانی،فلأنّه علی تقدیر عدم وجوبها بوجه ما لا بالذّات و لا بالعرض،کما هو المفروض،لا مفسدة فی ترکها أصلا،و إذا ترکها خرج عن وسع المکلّف الإتیان بذی المقدّمة و لا تکلیف إلاّ وسعه.

و بما ذکرته ظهر لک ضعف القول بالتّفصیل،لأنّه علی الاحتمال الأوّل لا یجب المقدّمة،و علی الأخیرتین تجب مطلقا من غیر تفصیل.

و إذا عرفت هذا فاعلم أنّ وجوب السّبب من مقدّمة الواجب لیس مسألة توقیفیّة لا یتوهّم جریان دلیل العقل فیها،و لیس یظهر کثرة السؤال و التّفتیش عنه بین أصحاب المعصومین علیهم السّلام و کثرة بناء المسائل علیه حتّی یظهر من عدم انتشار المنع عن البناء تصدیقهم علیهم السّلام إیّاهم فی هذا البناء،أو یحصل العلم بکون هذا البناء علی وفق قصدهم و معتقدهم علیهم السّلام،بل استدلّوا علیه بما استدلّوا؛

فإن تمّ دلالة هذا الاستدلال أو استدلال آخر علی هذا المدّعی فیجب القبول؛و إن تمّ دلیل آخر علی خلافه فالإنکار؛و إلاّ فالتّوقف.

فظهر أنّ حصول الاتّفاق بین الأصولیین أو الفقهاء علی مثل هذا لا یکشف عن قول المعصوم علیه السّلام،فحینئذ خرج الإجماع الّذی ادّعی بعضهم فی هذه المسألة عن درجة الاعتبار،فیجب النظر فی الاستدلال؛

فما ذکره فی الاستدلال بقوله:«فیبعد تعلّق التّکلیف بها وحدها»ممنوع،بل تمنع

ص:254

تعلّقه بها وحدها إن أراد بوحدة تعلّق التّکلیف بالمسبّبات أن لا یتعلّق بالأسباب مطلقا لا بالذّات و لا بالعرض،لکن لا اختصاص لهذا البعد و الامتناع بالمسبّبات،بل سائر ذوی المقدّمات أیضا کذلک.

و إن أراد بوحدة تعلّق التّکلیف بالمسبّبات أن لا یتعلّق بالأسباب بالذّات و القصد، فلا بعد فیها،کما لا بعد فی سائر ذوی المقدّمات.و علی هذا فقس،و لا تغتر بمحض دعوی الإجماع فی الکتب الاصولیّه و الفقهیّه.

و لیس غرضی أنّه لا یمکن العلم بتحقّق الإجماع فی المسألة الّتی استدلوا علیها بدلیل عقلیّ،بل الغرض أنّه کلّ ما جوّز کون المستند هو الدّلیل العقلیّ مثلا و کون الاتّفاق ناشئا منه فلا حجّیة فیه.و أمّا إذا حصل العلم بقول المعصوم بها بما یکشف عنه کشفا یقینیّا فهو إجماع و حجّة،و ضمّ دلیل عقلی لا یضر به،و إن لم یکن تامّا.و قد أو مأت الیه آنفا.

[المسألة الثّانیة:] [فی شرطیة دخول مجهول النسب و عدمه]

المسألة الثّانیة:أنّ دخول مجهول النّسب لیس شرطا فی العلم بتحقّق الإجماع المعتبر عندنا،و قال کثیر من العلماء الامامیّة رحمه اللّه باعتباره.قال الشّیخ-طاب ثراه-فی العدّة:

«و إذا کان المعتبر فی باب کونهم حجّة قول الإمام المعصوم فالطّریق إلی معرفة قوله شیئان:

أحدهما:السّماع منه و المشاهدة لقوله.

و الثّانی:النّقل عنه بما یوجب العلم،فیعلم بذلک قوله.

هذا إذا تعیّن لنا قول الإمام.و إذا لم یتعیّن لنا قول الإمام و لا ینقل عنه نقلا یوجب العلم و یکون قوله فی جملة أقوال الأمّة غیر متمیّز عنها فإنّه یحتاج إلی أن ینظر فی أحوال المختلفین،فکلّ من خالف ممّن یعرف نسبه و یعلم منشأه و یعرف أنّه لیس بالإمام الّذی دلّ الدّلیل علی عصمته و کونه حجّة وجب إطراح قوله و لا یعتد به؛و یعتبر أقوال الّذین

ص:255

لا یعرف نسبهم،لجواز أن یکون کلّ واحد منهم الإمام الّذی هو الحجّة،و یعتبر أقوالهم فی باب کونهم حجّة». (1)

ثمّ قال ما حاصله:عدم اعتبار قول من علم کونه مخالفا فی الاصول،و رعایة قول من جوّز کون إظهار المخالفة للتّقیة مع أقوال المظهرین للحقّ،لیصّح لنا العلم بدخول قول المعصوم فی جملة أقوالهم.

و قال صاحب المعالم رحمه اللّه:

«فائدة الإجماع تعدم عندنا إذا علم الإمام بعینه؛

نعم،نتصوّر وجودها حیث لا یعلم بعینه و لکن یعلم کونه فی جملة المجمعین.و لابدّ فی ذلک من وجود من لا یعلم أصله و نسبه فی جملتهم،إذ مع علم أصل الکلّ و نسبهم یقطع بخروجه عنهم.

و من ههنا یتّجه أن یقال:إنّ المدار فی الحجّیة علی العلم بدخول المعصوم فی جملة القائلین من غیر حاجة إلی اشتراط اتّفاق جمیع المجتهدین أو أکثرهم،لا سیّما معروفی الأصل و النّسب». (2)انتهی.

اعلم أنّ مراد الشّیخ من الّذین لا یعرف نسبهم فی قوله:«و یعتبر أقوال الّذین لا یعرف» لیس کلّ من لا یعرف نسبه،سواء کان من أهل الاستدلال و الاجتهاد أو العموم،لظهور تعذّر هذا الاعتبار،بل المراد هو أهل الاستدلال و العلم.و مع ظهور ذلک یدلّ بعض کلماته أیضا علی ذلک.

و مع ذلک نقول:فهل یعتبر أقوال هؤلاء العلماء فی زمان الأئمّة علیهم السّلام أو زمان الغیبة؟

فعلی الأوّل نقول:هل تعلم أنّ مؤمنا یعرف بکونه مکلّفا بوجوب إطاعة الإمام و الّتمسک بقوله لم یعرف الإمام المشتهر بغایة الکمال عند جمیع الطّوائف،و علم قوله أو

ص:256


1- (1)) -عدة الاصول،ج 2،ص 628.
2- (2)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 173.

اعتقاده بأن فتّش أقوال العلماء الّذین لم یعرف نسبهم،و سمع من کلّ واحد منهم قولا واحدا فی مسألة،أو سمع من بعضهم قولا و علم من سکوت الباقین کون سکوتهم بمحض موافقة من سکت لمن أنطق فی الاعتقاد الّذی ظهر من القول،و علم بکون الإمام أحدهم؟ أو تظنّ أنّ الواقفیّ الثقة مثلا اطلع علی أقوال المستدلّین الّذین لم یعرف نسبهم و علم بأن أحد أئمّة أهل البیت علیهم السّلام فیهم و لم یعرفه بخصوصه مع اشتهاره الّذی یعرفه،فنقل أحدهما هذا المعنی الغریب بلفظ الإجماع،من غیر بیان کیفیّة حصول العلم؛أو بیّنها لمن نقل إلیه و اکتفی الواسطة بلفظ الإجماع،و لم ینقل أحد أنّ هذا الأمر الغریب حصل لزرارة فی أوائل سنه أو لبکیر،أو لأحد ممّن هو مذکور فی الألسن و معروف بین علماء الرجّال،أو حصل لأحد معاصری الجواد علیه السّلام مثلا و کان رجلا صدوقا؟

بل هل تظنّ بوقوع هذا الأمر الغریب و تعبیره بلفظ الإجماع و عدم نقل الواقعة الغریب و المطّلع علیها؟

بل نقول:هل شک فیه،و الظّاهر عدم تحقّق الشّک فیه للمتأمّل بعد ملاحظة ما ذکرته؟

و علی تقدیر فرض تحقّق هذا الأمر الغریب إنّما یکون فی غایة النّدرة،فکیف یحصل لنا العلم،بل الظنّ مع کثرة دعوی الفقهاء رحمه اللّه الإجماع بتحقّقه فی خصوص واقعة،و یکون هذه الواقعة متعلّق هذا الأمر الغریب،و هذا من بعید الظّن!

و علی الثّانیّ توهّم العلم و غیره من تفتیش المستدلّین الّذین لم یعرف نسبهم أبعد.

فإن قلت:قال الشّیخ رحمه اللّه فی ذیل الکلام المنقول عنه:

«و إن لم یکن علی أحد الأقوال دلیل(یعنی:من الکتاب و السّنة المقطوع بها)یوجب العلم ننظر فی أحوال المختلفین،فکلّ من عرّفناه بعینه و نسبه قائلا بقول و الباقون قائلین بالقول الآخر لم نعتبر قول من عرفناه،لأنّا نعلم أنّه لیس فیهم قول الإمام المعصوم علیه السّلام الّذی قوله حجّة.

ص:257

فإن کان فی الفریقین أقوام لا یعرف أعیانهم و لا أنسابهم و هم مع ذلک مختلفون کانت المسألة من باب مانکون فیها مخیّرین بأیّ القولین شئنا أخذنا،و یجری ذلک مجری الخبرین المتعارضین الّذین لا ترجیح لأحدهما علی الآخر علی ما تقدّم».

و استدل علی التّخییر ههنا بقوله:

«و إنّما قلنا ذلک لأنّه لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یکون ممّا یمکن الوصول إلیه،فلمّا لم یکن دلّ علی أنّه من باب التّخییر.

و متی فرضنا أن یکون الحقّ فی واحد من الأقوال و لم یکن هناک ما یتمیّز القول عن غیره فلا یجوز للإمام المعصوم حینئذ الاستتار،و وجب علیه أن یظهر و یبیّن الحقّ فی تلک المسألة،أو نعلم بعض ثقاته الّذی یسکن إلیهم الحقّ من تلک الأقوال حتّی یؤدّی ذلک إلی الامّة،و یقترن بقوله علم معجز یدلّ علی صدقه،لأنّه متی لم یکن کذلک لم یحسن التّکلیف.و فی علمنا ببقاء التّکلیف و عدم ظهوره أو ظهور من یجری مجراه دلیل علی أنّ ذلک لم یتّفق». (1)انتهی.

فظهر منه تحقّق الإجماع فی زمان الغیبة و عدم بعده.

قلت:لو تمّ هذا الاستدلال لزم حقیّة إجماع المعروفین بالنّسب أیضا،و هو لا یقول به؛ و لزم التّخییر عند اختلاف المعروفین بالنسب أیضا.

فإن قلت:عند اختلاف الطّائفتین المعروفین بالنّسب بحسب تبعیّة الدّلیل التّام علی أحد القولین إن کان له و ظهر،و التّوقف علی تقدیر عدم أحدهما.

قلت:مع کون التّوقف خلاف مقتضی دلیل الشّیخ،ما تقول فی قولی الطّائفتین المعروفتین بالنّسب نقول فی الطّائفتین اللّتین لم نعرف بنسبها.

و أیضا،إن أراد بقوله:«لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یکون ممّا یمکن الوصول

ص:258


1- (1)) -عدّة الاصول،ج 2،ص 630.

الیه»أنّه لو کان فی أحدهما لوجب أن یمکن أن یصل کلّ أهل الاستدلال و التمیّز إلیه، فهو ممنوع.

و علی تقدیر التسلیم،عدم وصول إحدی الطائفتین لا یدلّ علی عدم إمکان وصولها إلیه.

و علی تقدیر الدلالة نقول:الحقّ إمّا مشروعیّة الجمعة أو عدمها مثلا،فلم لم یصل إمّا المثبت أو المنکر إلی الحقّ؟

و إن أراد أنّه لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یمکن أن یصل إلیه أحد،فبطلان اللاّزم (1)ممنوع.

و أیضا،هذا الدّلیل مع ضعفه إنّما یجری إذا لم یکن الاختلاف بقول إحدی الطّائفتین بما یقابل ما قاله الآخر،مثل مشروعیّة الجمعة فی زمان الغیبة و عدمها،و إلاّ فکیف یمکن الجمع،و القول بامتناع کون القولین الّذین قال بکلّ واحد منهما طائفة مجهولة النّسب متقابلین!و إنّما یکونان کذلک إذا لم یشتمل شیء من الطّائفتین أو أحدهما علی مجهول النّسب.

و المثال الّذی ذکرته کذلک فی غایة الضّعف؛کیف و الدّلیل الّذی ذکره جار فی الطّائفتین اللّتین عرف نسبهما أیضا کما ذکرته.

و أیضا قوله:«و متی فرضنا أن یکون الحقّ فی واحد من الأقوال»إلی آخره،فی غایة الضعف،لأنّا لا نسلّم عدم جواز الاستتار و وجوب إظهار الحقّ،فلعلّ بعض الموانع مثل التّقیة و غیرها ممّا لا إطلاع علیه یمنعه عن الظهور أو الإظهار.

و نقول:القول بحجّیة خبر الواحد و عدمها متقابلان،فأحدهما باطل قطعا،فأیّ ثقة من ثقات الإمام علیه السّلام أعلم القائلین بها بحقیقة الحال و أثبت صدق مقالة بالمعجز؟

ص:259


1- (1)) -فی«ب»:«فبطلان التالی ممنوع».

و بالجملة،عدم بیان الاختلافات الّتی فی زمان الغیبة علی وجه یظهر حقیّة قول أحد القائلین بالمتقابلین و خطأ قول القائل بمقابل آخر أکثر من أن یخفی علی من له أدنی تتّبع فی المسائل الشرعیّة؛و ضعف کلام صاحب المعالم رحمه اللّه و من وافقه لا یحتاج إلی البیان.

و إذا عرفت ضعف اعتبار مجهول النّسب فی الإجماع،فاعلم أنّ اتّفاق القدماء فی مسألة توقیفیّة لا یتوهّم استنباطها من الدّلائل العقلیة یوجب العلم بکونها مأخوذة من المعصوم.

فإن شئت فافرض أنّ أحدا سأل المعصوم إرث البنت مع العصبة فأجاب بانقسامه بینهما،فنقل السّائل إلی کامل من شیعته فقال:أعطاک جواب الندوة و قال باختصاص البنت بالإرث،فنقل إلی مثله من الشّیعة ما سمعه منه علیه السّلام فقال ما قال الأوّل،ففی بعض مراتب التّکریر یحصل له الیقین بصدقهم،و کون ما أفتی به بعنوان التّقیة.

و إن شئت فافرض نفسک هذا السّائل،و زرارة و برید و عبد الملک و محمّد بن مسلم قائلین باختصاص البنت بالإرث بلا توقف،فانظر هل تعلم صدقهم فی الفتوی و إن لم ینقلوا لک ما سمعوا منه علیه السّلام أم لا؟و ظاهر أنّک لا تقدر علی تجویز خطأ مثلهم فی مثل هذه المسألة الّتی لا طریق للعقل فیه أصلا،بل تحکم بکون ما سمعته منه علیه السّلام صادرا عنه بعنوان التّقیة و بکون قولهم مأخوذا منه علیه السّلام.

فظهر بما ذکرته أنّ اتّفاق الکلّ لیس ضرورا فی بعض الصّور،کما أنّه لا مدخل لدخول مجهول النّسب لامتناع اتّفاقهم علی الباطل،و إلاّ لوجب علی الإمام إظهار خطأهم.

و بعد ما عرفت ضعف کلام الشیخ لا یحتاج الی بیان ضعف هذا الکلام.

[المسألة الثالثة:] [فی جواز احداث القول الثالث و عدمه]

المسألة الثالثة:أنّه هل یجوز إحداث قول ثالث أو فوقه إذا اختلف أهل عصر علی قولین أو أزید لا یتجاوزون القولین علی الأوّل و المرتبة الزّائدة علی الثّانی؟

ص:260

ففیه خلاف بین العامّة و ذکر له أمثلة،مثل أن یطأ المشتری البکر ثمّ یجد بها عیبا، فقیل:الوطی یمنع من الرّد،و قیل برد مع أرش النّقصان،فالقول بردّها مجّانا قول ثالث؛ و مثل فسخ النّکاح بعیوب مخصوصة،فقیل:یفسخ بکلّها،و قیل:لا یفسخ بشیء منها، فالقول بفسخه ببعضها دون بعض قول ثالث.و مثل أمثلة اخری لا غرض فی نقلها.

و نسب المنع إلی الأکثر،و التّجویز إلی الأقلّ،و قال بعضهم بالتّفصیل،بأنّ الثالث إن رفع شیئا متّفقا علیه فلا یجوز؛و إن لم یرفع فیجوز.

و الأوّل:مثل مسألة البکر للإتّفاق علی أنّها لا ترد مجانا.

و الثّانی:کمسألة فسخ النّکاح ببعض العیوب،لأنّه وافق فی کلّ مسألة مذهبا.

و قال العلاّمة-طاب ثراه-فی النّهایة:

«کلّ مسألة اشتملت علی موضوع کلّی علی الإطلاق و الحکم فیها إمّا بالإیجاب الکلّی أو السّلب الکلّی أو الإیجاب فی البعض و السّلب فی الباقی؛فإذا اختلف أهل العصر علی قولین من هذه الاحتمالات الثّلاثة،بأن یقول بعضهم بالإیجاب الکلّیّ و الباقون بالسّلب الکلّیّ،أو بالاقتسام أو قال بعضهم بالسّلب الکلیّ و الباقون بالاقتسام، فهل یجوز لمن بعدهم أن یقولوا بالثّالث؟

منعه الجمهور و الإمامیّه-أیّدهم اللّه-و جوّزه أهل الظّاهر و بعض الحنفیّة،و نقل بعضهم عن بعض الشّیعة جوازه و هو غلط.

و حجّتهم فی ذلک ظاهرة،لأنّ الأمّة إذا اختلفت علی قولین فالحقّ واحد منهما،و هو الّذی اشتمل علی قول المعصوم،فیکون الثّانی باطلا؛فالثّالث أولی بالبطلان». (1)انتهی.

و فیه نظر،لأنّه إذا فرض قول طائفة بالایجاب الکلّی و الأخری بالسّلب الکلّی،و إن احتمل أن یکون مأخذ کلّ واحد من الإیجاب الکلّی و السلب الکلّی روایة أو روایات

ص:261


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 193.

تدلّ علی مدّعی کلّ واحد من الطّائفتین بالّتمام،و لا یوجد من المأخذ الشّرعیّة ما یدلّ علی غیر الکلیّة مع توفّر الدّواعی بالمسائل،فیحصل العلم بعدم خروج قول المعصوم علیه السّلام عن قول الطائفتین،لکن یحتمل أن یکون الموجبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة مشتملة علی مسائل یدلّ علی کلّ واحد من المسائل المندرجة فی الکلیّة روایة مثلا،فحکم الطّائفة بالکلیّة لا بروایة دالّة علی الکلیّة،بل بروایات تدلّ علی مسألة من المسائل المندرجة فی الکلیّة؛و کذلک السّالبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة أخری،فحینئذ کما یمکن صدق إحدی الطّائفتین فی الکلیّة الّتی قالت یمکن کذب کلّ منهما فی الکلیّة و صدقهما فی بعض المسائل المندرجة فیها.

و لعلّ القائل بالاقتسام تأمّل فی أدلة کلّ واحدة من الطّائفتین و فطن بحقیقة ما أصاب کلّ واحدة من الطّائفتین فیه و خطأ مازلتا فیه،فاختار من قول کلّ واحد من الطّائفتین ما أصابت فیه،فکان المصیب المحض حینئذ،و هو القائل بالاقتسام الّذی هو القائل الثّالث.

و کذلک إذا فرض إحدی الطّائفتین قائلة بالموجبة الکلیّة و اخری بالاقتسام،فکما یمکن أن یکون الرّوایات و المآخذ الواردة فی المسائل المتوّفرة الدّواعی منحصرة فی الدّالة علی الموجبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة الدّالة علی الاقتسام الّذی قالت به اخری، و حینئذ یمکن العلم بعدم خروج قول المعصوم عن أحدهما،فکذلک یمکن أن یکون الرّوایات المختلفة بالإیجاب و السّلب واردة فی کلّ مسألة من المسائل المندرجة فی الکلیّة،فرجّح إحدی الطّائفتین الرّوایات الدّالة علی الإیجاب فرجّح الإیجاب الکلّی، و الاخری بعض الرّوایات الدالّة علی الإیجاب و البعض الدّالة علی السّلب،فیمکن خطأ کلّ واحدة من الطّائفتین بحقیّة کلّ الرّوایات الدّالة علی السّلب،أو بعض الرّوایات الدالّة علی الإیجاب و البعض الدالّة علی السّلب علی الوجه المخالف للاقتسام الّذی قالت به الطّائفة القائلة بالإقتسام.

ص:262

و قس علی ذلک إذا کان القولان سالبة کلیّة و الاقتسام،و القول الثّالث هو الموجبة الکلیّة أو الاقتسام علی وجه مخالف للاقتسام الّذی قالت به إحدی الطّائفتین.

فإن قلت:ما تصنع باتّفاق الشّیعة علی المنع الّذی یظهر من تکذیب العلاّمة رحمه اللّه نسبة الجواز إلی بعض الشّیعة.

قلت:یمکن صدق البعض فی النّسبة إلی البعض و عدم إطلاع العلاّمة رحمه اللّه بقول ذلک البعض،خصوصا مع منافات القول المنسوب إلی البعض لأصل الشّیعة الّذی هو عدم خروج قول المعصوم عن القولین و ظهورها عند الشّیعة عنده رحمه اللّه،کما أشار إلیه بقوله:

«و حجّتهم فی ذلک ظاهرة».و مثل هذه الغفلة غیر بعید عن العلماء الکرام رحمه اللّه.

و أیضا،لا یدلّ اتفاق الشّیعة الّذی یظهر من کلام العلاّمة علی الإجماع الّذی هو حجّة عندهم،و هو الّذی علم دخول المعصوم فیه.و ظهور الدّلیل عندهم علی ما ذکروا رحمهم اللّه لا یدلّ علی حکمه دخول المعصوم فی القول الّذی هو مقتضی الدّلیل،لأنّ الظّهور لا یدلّ علی القطع.و علی تقدیر حکمه و غیره أیضا بالإجماع الّذی هو حجّة عند الشّیعة لیس حجّة علینا بظهور ضعف ما لهذا الحکم،و قد عرفت فی المسألة الأولی ضعف الاتّفاق الّذی ینشأ من أمثال هذه الأدلّة.

و اعلم أنّ القول بالتّفصیل الّذی نسب إلی بعضهم خارج عن محلّ النزاع،لأنّ بطلان الردّ مجّانا إنّما هو لکونه خلاف الإجماع فی نفسه،و کونه قولا ثالثا لا مدخل له فی البطلان.

قال صاحب المعالم رحمه اللّه بعد نقل الأقوال الثّلاثه:

«و المتجّه علی اصولنا المنع مطلقا،لأنّ الإمام علیه السّلام فی أحدی الطّائفتین فرضا قطعا، فالحقّ مع واحدة منهما و الاخری علی خلافه،و إذا کانت الثّانیة بهذه الصفة فالثّالثة بطریق أولی.و هکذا القول فیما زاد». (1)

ص:263


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 178.

و قد عرفت بما ذکرته آنفا ضعف القطع بکون الإمام فی إحدی الطّائفتین،لاحتمال کونه مع الثّالث،فلا تغترّ بدعوی القطع بعد ظهور ضعف المأخذ.

[المسألة الرّابعة:] [فی جواز الفصل بین المسألتین اذا لم یفصل الامّة و عدمه]

المسألة الرّابعة:فی جواز الفصل بین مسألتین إذا لم یفصل الامّة بینهما و عدمه.

قال العلاّمة رحمه اللّه:«فهل لمن بعدهم الفصل بین المسألتین؟

و تحقیقه أنّ الامّة إن نصّوا علی عدم الفصل بینهما فإنّه لا یجوز الفصل،سواء حکموا بعدمه فی کلّ شیء أو فی بعض الأحکام؛و أقسامه ثلاثة:

أن تحکم الامّة بحکم واحد فیهما بالتّحلیل أو الحرمة؛

أو أن یحکم البعض فیهما بالتحریم و الآخر بالتّحلیل؛

و أو أن لا ینقل إلینا منهم حکم فیهما؛

ففی هذه الصّور إذا دلّ دلیل علی حکم فی إحدیهما کان فی الاخری کذلک.

و إن لم ینصّوا علی عدم الفرق،لکن لم یکن فیهم من فرّق بینهما،فإن علم اتّحاد طریق الحکم فیهما جری مجری النّص علی عدم الفرق.

مثاله:من ورث العمّة ورث الخالة،و من منع إحدیهما منع الاخری،لاتّحادهما فی الطّریقة،و هی حکم ذوی الأرحام،فهذا لا یسوغ خلافهم فیه بتفریق ما جمعوا بینهما إلاّ أنّه متأخر عن سائر الإجماعات لضعفه.

و إن لم یعلم اتّحاد الطّریقة،فالحقّ جواز الفرق لمن بعدهم عملا بالأصل السّالم عن معارضة مخالفة حکم مجمع علیه أو علّته؛و لأنّ منع المخالفة یستلزم أنّ من قلّد مجتهدا فی حکم أن یوافقه فی کلّ حکم ذهب إلیه،و هو ظاهر البطلان» (1).انتهی.

ص:264


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 198.

و فیه نظر،لأنّ القسم الأوّل من الأقسام الثّلاثة ضعیف،لأنّ صحته موقوفة علی کون الإمام علیه السّلام داخلا فی هذا الحکم الّذی هو القول بعدم الفصل بین المسألتین،أو العلم بانحصار مأخذ المسألتین فیما یدلّ علی اشتراکهما فی الحکم.

و الأوّل بعید،لأنّ المتعارف الشّائع من أحکام الائمة علیهم السّلام بیان حکم مسألة مسألة، لا بیان عدم الفرق بینهما.

و الثانی أیضا غیر ظاهر فی جمیع المسائل المنصوصة من الامّة بعدم الفرق.

فظهر ممّا ذکرته أنّه ما لم یحصل العلم بقوله علیه السّلام بعدم الفرق أو بانحصار مأخذ المسألتین فیما یدلّ علی الاشتراک لا یمکن الحکم بعدم جواز الفصل.

و القسم الثانی أظهر ضعفا یظهر ممّا ذکرته فی المسألة الثّالثة.

و توضیحه أنّه إن کان مستند تحریم المسألتین روایة عامّة شاملة لهما و کذلک مستند التّحلیل،و لا یکون للتّحریم فی إحدیهما بخصوصها و للتّحلیل فی الأخری مأخذ، و لا یکون المسألتان ممّا یندر الاحتیاج إلیهما فالحکم هو ما ذکره رحمه اللّه.

و أمّا إن دلّ روایة مثلا علی الحرمة فی إحدیهما و الاخری علی الحلّیّة فیهما،و دلّ روایة اخری علی الحرمة فی اخری و اخری علی الحلّیّة فیهما،فکما یمکن صدق مرجّح روایتی التّحریم أو مرجّح روایتی التّحلیل،کذلک یمکن خطأ کلّ واحد منهما فی ترجیح إحدیهما و کون القائل بالفصل هو المصیب.

و القسم الثّالث الّذی لم ینقل إلینا حکم الامّة یحتمل أن یکون الحکم الغیر المنقول هو الأوّل أو الثّانی،فیرد علی کلّ واحد من الاحتمالین ما یناسبه.

و یدلّ قوله رحمه اللّه:«إلاّ أنّه متأخّر عن سائر الإجماعات لضعفه»بعد قوله:«لا یسوغ خلافهم فیه»علی عدم اعتباره العلم فی حجّیة الإجماع.و لعلّ وجه تأخر هذا الإجماع عن سائر الإجماعات و ضعفه أنّ وجه استنباط الإجماع علی عدم الفرق ههنا إنّما هو استنباط دخول المعصوم فیه من اتّحاد الطریق بحسب علمنا!فلعلّ لأحدهما أو لکلّ

ص:265

واحد منهما طریقا لم یظهر لنا یدلّ علی الفرق!و لا یبعد أن یکون وجه ظهور بعض التّشویشات فی الإجماعات الّتی ادّعاها رحمه اللّه هو عدم اعتباره العلم فی حجیّة الإجماع.

قال العلاّمة-طاب ثراه-فی الإجماع إذا عارضه قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله:

«اعلم أنّه یمتنع تناقض الأدلّة،و کلّ من الإجماع و قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله دلیل قطعیّ،فإن علم أنّ قصد الرّسول صلّی اللّه علیه و اله لکلامه ظاهره و کذا أهل الإجماع و تنافیا،امتنع ذلک.

و إن علم أنّ أحدهما أراد الظّاهر و جهلنا الآخر قدّم ما علم ظاهره و تأوّلنا الآخر، لأنّه أولی من حذفه.

و إن لم یعلم أنّ واحد منهما أراد ظاهره،فإن کان أحدهما أخصّ خصّصنا به الآخر جمعا بین الدّلیلین،و إلاّ تعارضا،لأنّا نقطع أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و اله و الامّة أراد أحدهما بالکلام غیر ظاهره،لکنّا جهلنا تعیینه،فتساقطا و وجب الرّجوع إلی غیرهما» (1).

اعلم أنّ مراده من الأدلّة فی قوله:«یمتنع تناقض الأدلّة»هو الأدلّة القطیّعة،لظهور جواز تناقض الادلّة الظنیّة،و لقوله:«و کلّ من الإجماع و قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله دلیل قطعیّ»، فبین ظاهر ما ذکره ههنا و ما نقلته عنه آنفا تناف.

و یمکن أن یقال:إنّ مراده من الإجماع ههنا لیس مطلق الإجماع،لظهور تقدم قول الرّسول إذا کان قطعیّا،کما هو المفروض ههنا علی الإجماع الظنّی،بل مراده هو الإجماع القطعیّ.و لعلّه اکتفی بالقرینة عن التّصریح بإرادة خصوص هذا القسم!فلعلّه قال:«و کلّ من الإجماع الّذی فرضنا معارضته مع قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و قول الرسول صلّی اللّه علیه و اله قطعیّ»!و هذا التّوجیه و إن کان بعیدا،لکن مثل هذا التّنافی و الغفلة عنه من مثله رحمه اللّه أبعد.

و اعلم أنّه لیس مراده رحمه اللّه بکون أحدهما أخصّ فی قوله:«فإن کان أحدهما أخصّ خصّصنا به الآخر»هو دلالته علی جریان الحکم فیما صدق علیه الآخر من الأفراد الّتی

ص:266


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 280.

هی بعض العامّ،و إلاّ لیس هو باعثا علی تخصیص العامّ،بل هو دلالته علیه مع نفی الحکم عن الغیر؛فمعنی«فی سائمة الغنم زکاة»لیس هو وجوب الزّکاة فیها،بل هو منع نفی وجوب الزّکاة فی المعلوفه،فیخصّص به مثل فی جمیع الغنم زکاة،بأنّ المراد من جمیع الغنم،جمیع الغنم السّائمة.

إذا عرفت هذا فإعلم أنّ الخاصّ إن کان إجماعا إنّما یحمل علی ما هو ظاهر فیه، لا علی ما هو قاطع،و هو ثبوت الحکم فیما صدق علیه من الأفراد و نفی الحکم عن الغیر، و یخصّص به قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله الّذی ظاهر فی العموم.

و إن کان الخاص هو قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله فیثبت به الحکم فیما یصدق علیه من الأفراد و نفیه عن الغیر،فیخصّص به الإجماع الّذی فرض ظهوره فی العموم؛فهذا الإجماع إمّا أن یتحقّق فی معنی ظاهر فی العموم،أو فی الخصوص بلا تحقّق الإجماع فی خصوص اللّفظ و خصوص المعنی أو تحقق فی خصوص اللفظ بأن قال بلفظ عامّ أو خاصّ جماعة من العلماء،بحیث ظهر دخول المعصوم فی القائلین بهذا اللّفظ الّذی لیس صریحا المقصود.

و الظّاهر عدم ثبوت تحقّق مثل هذا الإجماع المبهم فی المراد،سواء فرض هذا المبهم المعنی أو اللّفظ،خصوصا علی القول باعتبار العلم فی الإجماع؛فما ذکره ههنا محض الاحتمال العقلیّ الّذی لم یظهر انتفاعه.

و الإجماع الظنّیّ الّذی نقلت عنه-طاب ثراه-لم یظهر دلیل علی حجیته إلاّ الدلیل الرابع علی تقریره الأخیر.و بعد تأمّل کثرة الاختلال فی دعوی الإجماع الّتی ظاهرهم القطع فیها،حصول الظنّ لنا فیما هو ظنّی لهم فی غایة الإشکال.

[المسألة الخامسة:] [فتوی الاصحاب بلا مخالف هل هو اجماع أولا؟]

المسألة الخامسة:أنّه إذا أفتی جماعة من الأصحاب و لم یعلم لهم مخالف،هل هو إجماع أو لا؟

ص:267

نقل عن الشّهید رحمه اللّه:

«أنّه لیس إجماعا قطعا،و خصوصا مع علم العین،للجزم بعدم دخول المعصوم حینئذ.

و مع عدم علم العین لا یعلم أنّ الباقی موافقون؛و لا یکفی عدم علم خلافهم،فإن الإجماع هو الوفاق لا عدم علم الخلاف.

و هل هو حجّة مع عدم متمسّک ظاهر من حجّة نقلیة أو عقلیة؟

الظاهر ذلک،لأنّ عدالتهم تمنع من الاقتحام علی الافتاء بغیر علم،و لا یلزم من عدم الظّفر بالدّلیل عدم الدّلیل». (1)انتهی.

و فیه مواضع نظر:

أوّلها:قوله:«لیس إجماعا قطعا»،لأنّ إفتاء الأصحاب مع عدم العلم بالخلاف لا یفید العلم بدخول المعصوم علیه السّلام،إذا لم یکونوا فی زمان الأئمّة علیهم السّلام و ما یقترب زمانهم.

و أمّا إذا کانت الجماعة من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام أو کمّل المطّلعین علی خصوصیّات أحوالهم باعتبار قرب الزّمان،و کانت المسألة توقیفیّة لا یتوهّم فیها المأخذ الاستنباطیّة الضّعیفة،فیمکن حصول العلم بکونها مأخوذة منه علیه السّلام،و لا یعتبر فی الإجماع علی طریقة الإمامیة رحمه اللّه أزید من هذا.

ثانیها:فی قوله:«و خصوصا»إلی قوله:«و حینئذ»،لأنّ عدم العلم بالعین سبب العلم بعدم کونهم معصومین،و لا یتوقّف الإجماع علی کون أحد المعیّنین معصوما،بل یکفی العلم بکون الفتوی مأخوذة منه علیه السّلام؛و هذا العلم قد یحصل بفتوی المعروفین بالنسب،کما أومأت إلیه أواخر المسألة الثانیة فی إرث البنت.

ثالثها:قوله:«و عدم علم العین»إلی قوله:«لا عدم علم الخلاف»،لأنّ مراده بعدم علم العین،عدم العلم بالکلّ،و إن کان البعض معلوما بالعین بقرینة المقابلة؛فمرادهم بعدم علم العین فی مسألة الإجماع هو دخول مجهول النّسب،لا کون الکلّ مجهول النّسب،کما

ص:268


1- (1)) -ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،ج 1،ص 51.

یعرفه النّاظر فی کلامهم؛فإذا کان الجماعة المعروفون الّذین هم بعض المفتین أجلاّء من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام،و المسألة علی النحو الّذی ذکرته،قد یحصل العلم بأخذها من المعصوم،کما ذکرته فی المسألة المذکورة؛و عدم العلم بوفاق الباقی لا یضر.و الإجماع الّذی هو معتبر عندنا لیس هو الوفاق و لا مشروطا به.

رابعها:ظاهر قوله:«و هل هو حجّة مع عدم متمسّک ظاهر من جهة نقلیة أو عقلیة؟»، لأنّ ظاهر تقیید«مع عدم»إلی آخره،هو حجیّة الإجماع مع متمسّک ظاهر،و لیس کذلک،بل الحجّیة حینئذ هی المتمسّک الظّاهر لا الإجماع.

و خامسها:قوله:«الظّاهر ذلک»إلی آخره،بما ذکره صاحب المعالم رحمه اللّه بقوله:«و هذا الکلام عندی ضعیف،لأنّ العدالة إنّما یؤمن معها تعمّد الإفتاء بغیر ما یظنّ بالإجتهاد دلیلا، و لیس الخطأ بمأمون علی الظّنون» (1).

المسألة السادسة:أنّه هل المشهور تلحق بالمجمع علیه فی الحجیّة أم لا؟

قال صاحب المعالم:

«حکی فیها أیضا(یعنی:الشّهید رحمه اللّه فی الذّکری)عن بعض الأصحاب إلحاق المشهور بالمجمع علیه،و استقر به إن کان مراد قائله اللّحوق فی الحجیّة،لا فی کونه إجماعا؛ و احتجّ له بمثل ما قاله فی الفتوی الّتی لا یعلم لها مخالف،و بقوّة الظنّ فی جانب الشّهرة، سواء کان اشتهارا فی الرّوایة بأن یکثر تدوینها أو الفتوی.

و یضعّف بنحو ما ذکرناه فی الفتوی،و بأنّ الشهرة الّتی یحصل معها قوّة الظنّ هی الحاصلة قبل زمن الشّیخ رحمه اللّه لا الواقعة بعده؛و أکثر ما یوجد مشتهرا فی کلام الأصحاب حدث بعد زمن الشّیخ رحمه اللّه کما نبّه علیه والدی رحمه اللّه فی کتاب«الرّعایة»الّذی ألّفه فی درایة

ص:269


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 176.

الحدیث مبنیّا لوجهه،و هو أنّ أکثر الفقهاء الّذین نشأوا بعد الشیخ کانوا یتّبعونه فی الفتوی تقلیدا له لکثرة اعتقادهم فیه و حسن ظنّهم به،فلمّا جاء المتأخّرون وجدوا أحکاما مشهورا قد عمل بها الشّیخ رحمه اللّه و متابعوه،فحسبوها شهرة بین العلماء،و ما دروا أنّ مرجعها إلی الشّیخ رحمه اللّه و أنّ الشهرة إنّما حصلت بمتابعته.

قال الوالد-قدّس اللّه نفسه-:«و ممّن اطّلع علی الّذی بیّنته و تحقّقته من غیر تقلید الشّیخ الفاضل المحقّق،سدید الدّین محمود الحمّصیّ، (1)و السیّد رضی الدّین ابن طاووس،و جماعة.

قال:

«قال السیّد فی کتابه المسمّی بالبهجة لثمرة المهجة:أخبرنی جدّی الصّالح ورّام بن أبی فراس (2)-قدّس اللّه روحه-:أنّ الحمّصیّ حدّثه أنّه لم یبق للإمامیّة مفت علی التّحقیق،بل کلّهم حاک.و قال السیّد عقیب ذلک:و الآن قد ظهر أنّ الّذی یفتی به و یجاب،علی سبیل ما حفظ من کلام العلماء المتقدّمین». (3)انتهی.

أقول:یظهر من قول صاحب المعالم رحمه اللّه:«بأنّ الشّهرة الّتی یحصل معها قوة»إلی آخره، أنّ الشهرة الّتی یحصل معه قوة الظنّ حجّة،و عدم حجیّة الشهرة بین المتأخرین إنّما هو لعدم حصول الظنّ بها،و هو ضعیف،لعدم الدّلیل علی حجیّة هذا الظنّ،لأنّ شیئا من الدّلائل الّتی استدللنا بها علی حجیّة خبر الواحد لیس جاریا فی حجیّة هذا الظنّ.

أمّا الأوّل:فلعدم ظهور اندراج تحصیل هذا الظنّ فی التفقّه فی الدّین حتّی تجری الآیة الأولی فی حجّیته.

ص:270


1- (1)) -الشیخ الجلیل السّدید محمود بن علیّ بن الحسن الحمّصی الرّازی،المتکلّم المتبحّر، صاحب کتاب«المنقذ من التّقلید و المرشد إلی التّوحید»المعروف بالتّعلیق العراقی.انظر أمل الآمل،ج 2،ص 316.
2- (2)) -أبو الحسن ورام بن أبی فراس من أولاد مالک بن الحارث الأشتر النخعی،و هو جدّ السیّد رضی الدّین علی بن طاووس لامّه،عالم فقیه بحلّة،له کتاب«تنبیه الخواطر و نزهة النواظر». انظر الفهرست لمنتجب الدّین،ص 129.
3- (3)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 177.

و لا الثّانی:لعدم ظهور اندراجه فی النّباء حتّی یستنبط من الأمر بالتبیّن عند مجیء الفاسق به قبول هذه الشّهرة عند مجیء العادل به.

و لا الثّالث:لعدم اشتهار العمل بمثل هذه الشّهرة فی زمان المعصومین علیهم السّلام حتّی یظهر من عدم المنع التجویز،بل لم یظهر العمل بمثل هذه الشّهرة فی زمانهم علیهم السّلام أصلا.

و لا الرّابع:لعدم لزوم العمل بهذا الظّن من الدّلیل الرّابع،و لا مطلق الظّن حتّی یندرج هذا الظّن فیه.

و یمکن أن یقال:قد قرّر صاحب المعالم-طاب ثراه-الدّلیل الرّابع علی حجیّة خبر الواحد علی وجه یظهر منه وجوب العمل بالظّنّ عند انتفاء طریق القطع،و وجوب العمل بالظنّ الحاصل من الشهرة الّتی تفید الظنّ یندرج فی عموم وجوب العمل بالظّنّ عند فقد القطع حیث قال:

«الرّابع:أنّ باب العلم القطعیّ بالأحکام الشرعیّة الّتی لم یعلم بالضّرورة من الدّین أو من مذهب أهل البیت علیهم السّلام فی نحو زماننا منسدّ قطعا،إذ الموجود من أدلّتها لا یفید غیر الظّنّ،لفقد السّنة المتواترة،و انقطاع طریق الإطّلاع علی الإجماع من غیر جهة النّقل بخبر الواحد،و وضوح کون أصالة البرائة لا تفید غیر الظنّ،و کون الکتاب ظنّی الدّلالة؛ و إذا تحقّق انسداد باب العلم فی حکم شرعیّ کان التکلیف فیه بالظنّ قطعا؛و العقل قاض بأنّ الظنّ إذا کان له جهات متعدّدة یتفاوت بالقوّة و الضّعف،فالعدول عن القویّ منها إلی الضّعیف قبیح؛و لا ریب أنّ کثیرا من أخبار الآحاد یحصل بها من الظنّ ما لا یحصل بشیء من سائر الأدلّة،فیجب تقدیم العمل بها»، (1)

لأنّ هذا الکلام و إن کان مذکورا فی إثبات حجیّة الخبر الواحد،لکن یدلّ علی حجیّة مفید الظّن عند انسداد طریق مفید العلم.

و قوله رحمه اللّه:«و بأنّ الشّهرة الّتی یحصل معها قوّة الظّنّ هی الحاصلة قبل زمن الشّیخ رحمه اللّه»

ص:271


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 192.

یدلّ علی حصول الظنّ القویّ من هذه الشّهرة،فهو أجدر بالعمل من الخبر الواحد الّذی یحصل به ظنّ أضعف من هذا الظّن،و إن کان هذا الخبر أیضا مستجمعا لشرائط جواز العمل به.

و قال صاحب المعالم رحمه اللّه أیضا بعد نقل کلام السیّد المرتضی-طاب ثراه-فی منع العمل بخبر الواحد و جوابه عن دلیل السیّد رحمه اللّه:

«و قد أورد السیّد رحمه اللّه علی نفسه فی بعض کلامه سؤالا هذا لفظه:«فإن قیل:إذا سددتم طریق العمل بأخبار الآحاد فعلی أیّ شیء تعوّلون فی الفقه کلّه؟» (1)

و أجاب بما حاصله:أنّ معظم الفقه یعلم بالضّرورة من مذاهب أئمّتنا علیهم السّلام فیه بالأخبار المتواترة.و ما لم یتحقّق ذلک فیه-و لعلّه الأقل-یعوّل فیه علی إجماع الإمامیّة.

و ذکر کلاما طویلا فی بیان حکم ما یقع فی الاختلاف بینهم،و محصوله:أنّه:إذا أمکن تحصیل القطع بأحد الأقوال من طرق ذکرها تعیّن العمل به،و إلاّ کنّا مخیّرین بین الأقوال المختلفة،لفقد دلیل التعیین.

و لا ریب أنّ ما ادّعاه من علم معظم الفقه بالضّرورة و بإجماع الإمامیّة أمر ممتنع فی هذا الزّمان و أشباهه،فالتّکلیف بها بتحصیل العلم غیر جائز،و الاکتفاء بالظّنّ فیما یتعذّر فیه العلم لا شکّ فیه و لا نزاع؛و قد ذکره فی غیر موضع من کلامه أیضا؛فیستوی حینئذ الأخبار و غیرها من الأدلّة المفیدة للظّنّ فی الصّلاحیة لإثبات الأحکام الشّرعیّة،کما حقّقناه». (2)انتهی.

و هذا الکلام أیضا یدلّ علی جواز العمل بالظنّ عند انسداد ما یفید العلم،و استواء الامور المفیدة للظّن فی جواز بناء العمل علیه.و یجری هذا الدلیل بحسب الظاهر فی جواز العمل بالقیاس الّذی یفید الظّن،کما ذکرته عند تقریر الدّلیل الرّابع علی حجیّة خبر الواحد.و یندفع بما ذکرته هناک.

اعلم أنّ أکثر الإجماعات الّتی ادعوها لا یفید الظنّ إذا خلی من القرائن،کما سیظهر

ص:272


1- (1)) -رسائل المرتضی،ج 3،ص 312.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 196.

لک،فالشّهرة أولی بعدم الإفادة.و لیس غرضی من هذا الکلام الحکم الکلّی بعدم الإفادة، بل ندور الإفادة،فلا یصح الاعتماد بمحض دعوی الشّهرة.و بعد ثبوتها یجب التتّبع فی المأخذ،فان کانت ضعیفة فلا اعتداد بالشّهرة الّتی نشأت منها؛و إن کانت قویّة فالعمدة هی المأخذ،و إن کان للشّهرة نوع تأیید لها.

و إن کانت الشّهرة فی الامور التوقیفیّة الّتی لا یظهر لها مأخذ و یبعد کون منشأها غیر قولهم علیهم السّلام أو ما هو فی حکم قولهم،فلا یبعد حصول الظّن بکون مأخذها الحجّة الشرعیّة.

و بعد حصول الظنّ لا ینبغی ترک الاحتیاط؛

فظهر ممّا ذکرته ضعف إطلاق القول بإفادة الشّهرة بین القدماء الظنّ.

[المسألة السّابعة:] [هل الظن بتحقق الاجماع حجّة أم لا؟]

المسألة السّابعة:أنّه إذا ظنّ أحد من أهل الاستدلال بعد بذل جهده تحقّق الإجماع الّذی هو حجّة بالأمارات المفیدة للظّن بتحقّقه هل هو حجّة أم لا؟

تقریر الأخیر من الرّابع یدلّ علی الأوّل،و لا یبعد اندراجه فی التّفقه،لکن الحکم بالاندراج لا یخلو من إشکال.

[المسألة الثّامنة:] [هل الاجماع حجة بالنسبة إلی من نقل إلیه أم لا؟]

المسألة الثّامنة:أنّه هل الإجماع القطعیّ بدخول المعصوم عند المدّعی المنقول بخبر الواحد حجّة بالنّسبة إلی من نقل إلیه بواسطة أو وسائط مع نقل النّاقل دعوی مستنبط الإجماع القطع به إذا لم یکن النقل متواترا و لا محفوفا بقرائن یفید العلم أو لا؟

الحقّ هو الأوّل؛و یدلّ علیه الآیة الاولی،لاندراج العلم بهذا الإجماع فی التّفقه و نقله فی الإنذار،فیجب الحذر بما ذکرته فی بیان دلالتها علی حجیّة خبر الواحد.

و الآیة الثانیة أیضا،لاندراجه فی النّباء،فبالأمر بالتبیّن عند مجیء الفاسق یظهر جواز العمل بالاجماع عند مجیء العادل من غیر حاجة إلی التبیّن؛و عند مجیء الفاسق إن کان مقتضی التبیّن العمل به.

ص:273

و الدّلیل الرّابع أیضا علی التّقریرین:

أمّا الأوّل،فلأنّه ثبت به جواز العمل بأخبار الآحاد،و الظّاهر عدم الفرق بین نقل لفظ المعصوم بخصوصه،و بین نقل العلم بقوله بشیء أو بتقریره الّذی یظهر منه اعتقاده علیه السّلام به، و إن لم ینقل منه علیه السّلام فی ذلک لفظ.

و أمّا الأخیر،فلأنّه یفید الظنّ بمقتضاه.

و لا یدلّ علیه الدّلیل الثّالث علی شیء من التّقریرین:

أمّا الأوّل،فلعدم ظهور عمل الصّحابة فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بالإجماع المنقول بخبر الواحد،بل بالإجماع مطلقا؛و لا کون طریق الصّحابة بعده صلّی اللّه علیه و اله العمل بالإجماع المنقول بخبر الواحد علی وجه یظهر به جواز العمل به.

و أمّا الطّریقة الثانیة،فلعدم ظهور شیوع نقل الإجماع المنقول بخبر الواحد،و العمل به فی زمان الأئمّة علیهم السّلام بحیث یظهر من عدم ظهور منعهم تجویزهم؛لکن عدم جریانه غیر ضارّ بعد جریان الآیتین و الدّلیل الرّابع؛

فظهر أنّ جواز العمل بخبر الواحد أظهر بحسب الدّلیل من جواز العمل بالإجماع المنقول بالآحاد،و إن کان مدّعی الإجماع یدّعی القطع به،فالقول بالتّساوی ضعیف.

[المسألة التّاسعه:] [فی إدّعاء الثقة الاجماع اذا لم یشهد القرائن علی الحقیّة]

المسألة التّاسعه:أنّه إذا ادّعی ثقة إجماعا علی مسألة و لم یشهد القرائن علی الحقیّة هل یجب الاعتماد علیه بمحض الدّعوی،کروایة الثّقة قولا عن المعصوم،أم لا یجوز الاعتماد علیه ما لم یظهر حقیّة الدّعوی؟

الظاهر عدم جواز الاعتماد علیه إذا لم یشهد الأمارة علی الحقیّة،لأنّه کما یحتمل کون الإجماع الخالی عن قرینة الحقیّة قطعیّا یحتمل عدم کونه قطعیّا بوجهین:

ص:274

أحدهما:اعتبار بعض العلماء الکرام رحمه اللّه الاجماع الظنّی،کما ظهر ممّا نقلته عن العلاّمة رحمه اللّه فی المسألة الرّابعة.

ثانیهما:استنباط بعضهم الإجماع من الدّلائل السّخیفة الّتی لا یفید العلم،بل لا یبعد القول بعدم إفادة بعضها الظنّ أیضا.

و یؤیّده أنّ الشّیخ رحمه اللّه ذکر فی«الخلاف»فی مبحث الجمعة (1)دلیلا یدلّ علی اشتراط الإمام فی انعقادها علی تقدیر تمامه،و استنبط منه الإجماع علی عدم انعقادها بالرّعیة مع سخافة الدّلیل،و قوله فی هذا الکتاب بلا فاصلة کثیرة بانعقادها؛

و أنّ المحقّق رحمه اللّه فی المعتبر (2)استنبط الإجماع علی ما استنبطه الشّیخ رحمه اللّه علیه بمثل دلیله مع تجویزه الجمعة فی زمان الغیبة فی هذا الکتاب.

و لا یمکن توجیه کلام واحد منهما علی وجه یخرج عن التّشویش الّذی یصیر سبب الاتّهام بأنّها یعتبران الدّلائل الضّعیفة فی استنباط الإجماع.

و یؤیّد احتمال کون الإجماع غیر قطعی ما ذکر الشهید رحمه اللّه[من]إلحاق بعض الأصحاب المشهور بالمجمع علیه،و حکمه بلحوقه فی الحجیّة لإفادة الظّن. (3)

فإذا کان مدار الحجیّة هو إفادة الظّنّ عنده،فالإجماع الظّنی حجّة عنده.

و کذلک یظهر من قول صاحب المعالم رحمه اللّه حجیّة الشّهرة الّتی کانت قبل زمان الشّیخ رحمه اللّه،کما عرفتها فی المسألة السّادسة.

و یؤیده دعوی العلاّمة رحمه اللّه الاتّفاق،و صاحب المعالم رحمه اللّه القطع فی حجیّة الإجماع المرکّب بدلیل ضعیف،کما ظهر فی المسألة الثّالثة؛

و دعوی البعض الإجماع علی وجوب السّبب فی مقدّمة الواجب،مع عدم ظهور

ص:275


1- (1)) -الخلاف،ج 1،ص 626.
2- (2)) -المعتبر فی شرح المختصر،ج 2،ص 281.
3- (3)) -ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،ج 1،ص 51.

طریق استنباطه عن کلام المعصوم علیه السّلام أو تقریره،بل المظنون عدم الاستنباط من أحدهما،و عدم اختصاص الدّلیل بالسبب،کما ظهر فی المسألة الأولی.

و لیس غرضی عدم الاعتبار بنقل الإجماع مطلقا،بل غرضی عدم الاعتماد بمحض الدّعوی إذا لم یشهد القرائن علی الصّدق.

فإن قلت:لا وجه لذکر عدّ صاحب المعالم و الشّهید رحمه اللّه الشّهرة و الإجماع الظنّی حجّة، لأنّهما لیسا مستنبطین للإجماع،بل هما ناقلان للإجماع الّذی ادعاه الغیر،فالمعتبر فیهما کونهما ثقتین فی النقل لا ضابطین فی الاستنباط.

و یؤیّده ما ذکره صاحب المعالم رحمه اللّه بقوله:

«الحقّ امتناع الاطّلاع عادة علی حصول الإجماع فی زماننا هذا و ما ضاهاه من غیر جهة النّقل،إذ لا سبیل إلی العلم بقول الإمام،کیف و هو موقوف،علی وجود المجتهدین المجهولین لیدخل فی جملتهم،و یکون قوله مستورا بین أقوالهم،و هذا ممّا یقطع بانتفائه؛

فکلّ إجماع یدّعی فی کلام الأصحاب ممّا یقرب عن عصر الشّیخ رحمه اللّه إلی زماننا هذا و لیس مستندا إلی نقل متواتر أو أحادیث یعتبر أو مع القرائن المفیدة للعلم،فلابدّ من أن یراد به ما ذکره الشهید رحمه اللّه من الشّهرة.

و أمّا الزّمان السابق علی ما ذکرناه،المقارب لعصر ظهور الأئمّة علیهم السّلام و إمکان العلم بأقوالهم،فیمکن فیه حصول الإجماع و العلم به بطریق التتّبع». (1)

وجه التّایید أنّ کلامه صریح فی امتناع الاطّلاع علی الإجماع فی أمثال زماننا من غیر جهة النقل.

قلت:یحصل من عدّهما الشّهرة و الإجماع الظنّی حجّة تقویة ما ظهر من غیره الّذی هو احتمال اعتماد السّابقین بمثل هذا الظنّ الّذی لا حجیّة فیه،فلا وثوق علی کون

ص:276


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 175.

الإجماع قطعیّا عند المدّعی بمحض الاطّلاع علی الدّعوی؛فذکر کلام أمثالهما إنّما هو لتقویة الاحتمال لا لإثبات الاعتماد علی الظنّ و الاستدلال.و أشار إلیه ب«هذا»فی قوله:

«و هذا ممّا یقطع بانتفائه»إمّا وجود المجتهدین المجهولین أو دخول الإمام فی جملتهم.

و یرد علی الأوّل:أنّه یدلّ هذا الکلام علی أنّ سبب عدم الاطّلاع علی الإجماع فی أمثال هذا الزّمان إنّما هو عدم تحقّق المجتهدین المجهولین،فلو کان المجتهدون المجهولون متحقّقین لتحقّق الإجماع الّذی علم بدخول المعصوم؛و لا وجه لهذا،إلاّ أنّ مراده بالمجتهدین إمّا المجهولین عند الکلّ،أو عند البعض.

فإن کان المراد المجهولین عند الکلّ،فکما لم یتحقّق المجهولون بهذا المعنی فی هذا الزّمان لم یکونوا متحقّقین عند ظهور الائمّة علیه السّلام.

و إن کان عند البعض،فکما کان تحقّقهم فی زمان ظهور الائمّة علیهم السّلام ممکنا،یمکن تحقّقهم فی هذا الزّمان.و الظّاهر أنّ حکم زمان الغیبة الصّغری حکم الغیبة الکبری فی هذا الباب.

فینبغی حمل کلامه علی الثّانی.و یؤیّده قوله:«إمکان العلم بأقوالهم»،لأنّه لو کان المراد هو الاحتمال الأوّل،لکان المناسب أن یقول بدله:«و إمکان العلم بتحقّق المجتهدین».

و تؤکّد ما ذکرته بنقل ما نقله صاحب المعالم رحمه اللّه و ذکره هو،و هو ما قال بقوله:

«قال المحقّق فی المعتبر:و أمّا الإجماع فعندنا حجّة بانضمام المعصوم،فلو خلا المائة من فقهائنا عن قوله لما کان حجّة،و لو حصل فی إثنین لکان قولهما حجّة؛لا باعتبار اتّفاقهما،بل باعتبار قوله.فلا تغترّ إذا بمن یتحکّم،فیدّعی الإجماع باتّفاق الخمسة و العشرة من الأصحاب مع جهالة قول الباقین إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول الإمام فی الجملة.هذا کلامه و هو فی غایة الجودة.

ص:277

و العجب من غفلة جمع من الأصحاب من هذا الأصل،و تساهلهم فی دعوی الإجماع عند احتجاجهم به للمسائل الفقهیّة،کما حکاه رحمه اللّه،حتّی جعلوه عبارة عن مجرد اتّفاق الجماعة من الأصحاب،فعدلوا به عن معناه الّذی جری علیه الاصطلاح من غیر قرینة جلیّة،و لا دلیل علی الحجیّة معتدّ به.

و ما اعتذر به عنهم الشهید رحمه اللّه فی الذّکری من تسمیتهم المشهور إجماعا،أو بعدم الظّفر حین دعوی الإجماع بالمخالف،أو بتأویل الخلاف علی وجه یمکن مجامعته دعوی الإجماع و إن بعد،أو إرادتهم الإجماع عن روایته بمعنی تدوینه فی کتبهم منسوبا إلی الأئمة علیهم السّلام،لا یخفی علیک ما فیه،فإنّ تسمیة الشّهرة إجماعا لا تدفع المناقشة الّتی ذکرناها،و هی العدول عن المعنی المصطلح المتقرّر فی الاصول من غیر إقامة قرینة علی ذلک.هذا مع ما فیه من الضعف،لانتفاء الدّلیل علی حجیّة مثله،کما سنذکره.

و أمّا عدم الظّفر بالمخالف عند دعوی الإجماع،فأوضح حالا فی الفساد من أن یبیّن.

و قریب منه تأویل الخلاف،فإنّا نراه فی مواضع لا یکاد ینالها ید التّأویل.

و بالجملة فالاعتراف بالخطأ فی کثیر من المواضع أخفّ من ارتکاب الاعتذار؛و لعلّ هذا منها!و اللّه أعلم». (1)انتهی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«کما سنذکره»إشارة الی ما نقلته فی المسألة السّادسة،فارجع إلیه.

فإن قلت:قد اعتبر المحقّق العلم القطعیّ بدخول المعصوم،کما یدلّ علیه قوله:«إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول الإمام فی الجملة»الّذی نقل ههنا،و ساهل فی استنباط الإجماع و اجتهد فیه،کما نقل آنفا،فإذا عری دعواه الإجماع عن القرینة یجب حمله علی الإجماع القطعیّ حملا لکلام العادل علی أصله مهما أمکن.

قلت:بعد ظهور المساهلة فی استنباط الإجماع و الاجتهاد فیه لا یبقی الوثوق علی

ص:278


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 174.

عدم المساهلة ما لم یظهر کون المأخذ قطعیّا،و یکون مثل سائر اجتهاداته الّتی لا یکون حجّة،لو لم نقل بکونه أضعف منها باعتبار عدم وقوع الاجتهاد فی الإجماع فی محله.

فإن شئت توضیح المقام،فاستمع ما یتلی علیک.

اعلم أنّ الأصحاب رحمه اللّه ادّعوا الإجماع فی کثیر من المسائل الاختلافیة،

منها:ما قال زین الملّة و الدّین فی ذیل قول المحقّق:«الخطبتان بعد الصّلوة»:

«اختلف الأصحاب فی وجوب الخطبتین هنا،فذهب جماعة إلی الوجوب تأسّیا بالنّبی صلّی اللّه علیه و اله و الأئمّة علیهم السّلام؛و الأکثر علی الاستحباب،بل ادّعی المصنّف فی المعتبر علیه الإجماع» (1).

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و فی الغراب روایتان،و قیل:یحرم الأبقع و الکبیر الّذی یسکن الجبال؛و یحلّ الزّاغ،و هی غراب الزّرع،و الغداف،و هو أصغر منه یمیل إلی الغبرة ما هو»:

«اختلف الأصحاب فی حلّ الغراب بأنواعه بسبب اختلاف الرّوایات،فذهب الشیخ رحمه اللّه فی الخلاف (2)إلی تحریم الجمیع،محتجّا بالأخبار و إجماع الفرقة؛و تبعه علیه جماعة منهم العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف، (3)و ولده فخر الدّین رحمه اللّه فی الشّرح؛ (4)

و کرهه مطلقا الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة (5)و کتابی الحدیث، (6)و القاضی رحمه اللّه (7)،و المصنّف رحمه اللّه فی النّافع؛ (8)

و فصّل آخرون:منهم الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (9)علی الظّاهر منه،و إبن إدریس رحمه اللّه (10)،

ص:279


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 255.
2- (2)) -الخلاف،ج 6،ص 85.
3- (3)) -مختلف الشّیعة،ج 8،ص 287.
4- (4)) -إیضاح الفوائد،ج 4،ص 146.
5- (5)) -النّهایة،ص 577.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 18؛استبصار،ج 4،ص 66.
7- (7)) -المهذّب،ج 2،ص 429.
8- (8)) -المختصر النّافع،ص 252.
9- (9)) -المبسوط،ج 6،ص 281.
10- (10)) -السرائر،ج 3،ص 103.

و العلاّمة رحمه اللّه (1)فی أحد قولیه؛فحرّموا الأسود الکبیر،و أحلّوا الزّاغ و الغداف،و هو الأغبر الرّمادی». (2)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«أمّا ما لیس له فلس فی الأصل،کالجری،ففیه روایتان، أشهرهما التّحریم؛و کذا الزّمار و المارماهی و الزّهو،لکن أشهر الرّوایتین هنا الکراهة»:

«و ذهب الشّیخ رحمه اللّه فی کتابی (3)الأخبار إلی إباحة ما عدا الجری».

و قال بعد کلام:

«المصنّف رحمه اللّه اختار فی هذه الثّلاثة الکراهة،و هو مذهب الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة، (4)و تلمیذه القاضی رحمه اللّه (5)»إلی قوله:

«و قد أغرب الشیخ رحمه اللّه فی النّهایة فی حکم المارماهی،ففی باب المکاسب (6)جعله من المکاسب المحظورة،کالجری و غیره من السّمک الّذی لا یحلّ أکله.

و فی باب الأطعمه (7)جعله مکروها،کما نقلناه هنا عنه.

و فی باب الحدود قال:"یعزّر آکل الجری و المارماهی و غیر ذلک من المحرّمات،فإن عاد أدّب ثانیة،فإن استحلّ شیئا من ذلک وجب علیه القتل". (8)

و أعجب ما فیه،مع اختلاف الفتوی،حکمه بقتل مستحلّ المارماهی،فإنّ کلّ من خالفنا من العلماء مجمعون علی حلّه،و أصحابنا مختلفون فیه،کما عرفت،حتّی هو من القائلین بحلّه فی النّهایة (9)و التّهذیب (10)و الاستبصار. (11)

ص:280


1- (1)) -إرشاد الاذهان،ج 2،ص 110؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 160.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 38.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 5؛الاستبصار،ج 4،ص 59.
4- (4)) -النّهایة،ص 576.
5- (5)) -المهذّب،ج 2،ص 438.
6- (6)) -النهایة،ص 364 و 713.
7- (7)) -النّهایة،ص 576.
8- (8)) -النّهایة،ص 364 و 713.
9- (9)) -النّهایة،ص 576.
10- (10)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 5.
11- (11)) -الاستبصار،ج 4،ص 59.

و مستحلّ المحرّم یقتل إذا استحلّ ما أجمع المسلمون علی تحریمه،بل لا یکفی ذلک حتّی یکون قد علم تحریمه من دین الإسلام ضرورة،کالخمر و المیتة.و أین هذا ممّا أکثر المسلمین علی حلّه حتّی الشّیخ رحمه اللّه؟!» (1)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و لو شرط عوده إلیه عند حاجته صحّ الشّرط و بطل الوقف»إلی آخر.

«البحث ههنا فی موضعین:

الأوّل:فی صحة هذا الشّرط؛و فیه قولان:

أحدهما:و اختاره المعظم،بل ادّعی المرتضی (2)علیه الاجماع،صحّة العقد و الشّرط»، إلی آخره.

«و ثانیهما:البطلان ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه فی أحد قولیه، (3)و إبن إدریس رحمه اللّه، (4)و المصنّف فی النّافع». (5)

و ذکر بعده الدّلیل علیه و الکلام علی الأدلّة السّابقة؛ثم قال:

«و العجب أنّ ابن إدریس رحمه اللّه إدّعی الإجماع علی البطلان مع تصریح المرتضی رحمه اللّه بالإجماع علی خلافه،و وافقه المفید (6)و الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة (7)و ابن البرّاج رحمه اللّه (8)و سلاّر رحمه اللّه (9)و غیرهم ممّن سبقه». (10)

و قال فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«أمّا لو شرط نقله عن الموقوف علیهم إلی من سیوجد لم یجز،و یبطل»:

ص:281


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 14.
2- (2)) -الانتصار،ص 226.
3- (3)) -راجع لقوله بالبطلان المبسوط ج 2،ص 81 و ج 3،ص 300؛و لقوله بالصّحة النّهایة، ص 595.
4- (4)) -السرائر،ج 3،ص 155.
5- (5)) -المختصر النّافع،ص 156.
6- (6)) -المقنعة،ص 652.
7- (7)) -النهایة،ص 595.
8- (8)) -المهذّب،ج 2،ص 93.
9- (9)) -المراسم،ص 197.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 5،ص 364.

هذا المشهور،بل إدّعی الشّیخ رحمه اللّه الإجماع. (1)و علّله بما علّله؛ثم قال:و فی القواعد (2)استشکل الحکم بالبطلان.و ذکر وجه الإشکال؛ثم قال:و قد ادّعی فی التذکرة (3)علی صحته الإجماع». (4)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و إذا قبضت الهبة،فإن کانت للأبوین لم یکن للواهب الرّجوع إجماعا.و کذا إن کان ذا رحم غیرهما.و فیه خلاف»:

«یفهم من قوله:«و فیه»خلاف أنّ الإجماع متحقّق فی هبة الولد للوالدین خاصّة، فیدخل فی الخلاف العکس،و هو هبتهما للولد.و فی المختلف (5)عکس،فجعل الإجماع علی لزوم هبة الأب ولده،و مع ذلک لم یذکر الامّ فیه.

و الظّاهر أنّ الاتّفاق حاصل علی الأمرین إلاّ من المرتضی رحمه اللّه فی الانتصار، (6)فإنّه جعلها جائزة مطلقا ما لم یعوّض عنها،و إن قصد بها التقرّب،و کأنّهم لم یعتدّوا بخلافه لشذوذه؛و العجب مع ذلک أنّه ادّعی إجماع الإمامیّة علیه مع ظهور الإجماع علی خلافه». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«لو أوصی له بأبیه فقبل الوصیة و هو مریض عتق علیه من أصل المال إجماعا منا،لأنّه إنّما یعتبر من الثّلث ما یخرجه عن ملکه،فههنا لم یخرجه، بل بالقبول ملکه و انعتق علیه تبعا لملکه»بعد ما تکلّم بما تکلّم:

«و أمّا ما ادّعاه المصنّف فی الإجماع علی الحکم فبالنّظر إلی من تقدّمه من أصحابنا، و کأنّه لم یظهر له مخالف قبله،و إلاّ فالمسألة محتملة.

و العامّة مختلفون فی حکمها؛فذهب بعضهم (8)إلی اعتبار خروجه من الثّلث

ص:282


1- (1)) -المبسوط،ج 3،ص 300.
2- (2)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 267.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 434.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 5،ص 369.
5- (5)) -مختلف الشیّعة،ص 484.
6- (6)) -الإنتصار،ص 221.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 30.
8- (8)) -روضة الطالبین للنووی،ج 5،ص 186.

کالعتق إختیارا،و قوّاه العلاّمة رحمه اللّه فی التّحریر (1)استنادا إلی اختیار السّبب کاختیار المسبّب،فمتی کان الأوّل مقدورا فالثّانی کذلک؛و هو قول بعض المتکلّمین.و حینئذ فلا یلزم من کون العتق قهریّا خروجه من الأصل،و إنّما یلزم ذلک لو لم یکن مستندا إلی اختیار المریض فی التملّک؛و الأقوی ما اختاره المصنّف.

و لا یقدح دعوی الإجماع فی فتوی العلاّمة رحمه اللّه بخلافه،لأنّ الحق أنّ إجماع أصحابنا إنّما یکون حجّة مع تحقّق دخول المعصوم فی جملة قولهم،فإن حجیّته إنّما هی باعتبار قوله عندهم،و دخول قوله فی قولهم فی مثل هذه المسألة النّظریّة غیر معلوم.و قد نبّه المصنّف رحمه اللّه فی أوائل المعتبر علی ذلک،فقال:إنّ حجیّة الإجماع لا یتحقّق إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول قول المعصوم فی المجمعین،و نهی عن الاغترار بمن یتحکّم و یدّعی خلاف ذلک. (2)

و هذا عند الانصاف عین الحقّ،فإن إدخال قول شخص غائب لا نعرف قوله فی قول جماعة معروفین بمجرّد اتّفاقهم علی ذلک القول بدون العلم بموافقته لهم تحکّم بارد.

و بهذا یظهر جواز مخالفة الفقیه المتأخّر لغیره من المتقدّمین فی کثیر من المسائل الّتی ادّعوا فیها الإجماع إذا قام عنده الدّلیل علی ما یقتضی خلافهم،و قد اتّفق لهم ذلک کثیرا، لکن زلة المتقدّم مسامحة عند النّاس دون المتأخر». (3)انتهی.

قد ذکرت مضمون أکثر ما ذکره رحمه اللّه ههنا سابقا مع بعض مزید،لعدم اطّلاعی علی قوله حین قلت ما قلت،و بعد ما اطّلعت علی ما ذکره نقلته للتّأیید.

و أشار رحمه اللّه بسلب الظّهور فی قوله:«و کأنّه لم یظهر له مخالف قبله»إلی أنّ المسألة الّتی مأخذها تلک الأدلّة لا یمکن الحکم بکونها إجماعیّة بالمعنی الّذی هو معتبر عند الأصحاب،و غایة ما یمکن عدم ظهور المخالف.و صرّح بما أشار بهذه العبارة ثانیا بقوله:

ص:283


1- (1)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 309.
2- (2)) -المعتبر فی شرح المختصر،ج 1،ص 31.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 227.

«و لا یقدح دعوی الإجماع فی فتوی العلاّمة رحمه اللّه بخلافه»إلی آخره،رعایة للتّدریج فیما یمنعه العادة و الشّهرة عن سرعة الإذعان.

و أمّا توصیفه جماعة بمعروفین،فإشارة إلی ما اعتبروه من دخول مجهول النّسب فی الجماعة لتحقّق الإجماع،و قد عرفت ضعفه.

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«و لو کان أجنبیّا فله الرّجوع مادامت العین باقیة، فإن تلفت فلا رجوع»:

«و لیس الخلاف فی هذه الصّورة إلاّ مع المرتضی رحمه اللّه حیث جوّزها مطلقا ما لم یعوّض.

و حجّتنا النّص،و عذره عدم قبول مثله.

و ادّعی فی التّذکرة (1)أنّ الحکم باللّزوم مع التّلف إجماعیّ،و هو فی مقابله دعوی المرتضی رحمه اللّه. (2)

و نقل رحمه اللّه فی مسألة استقلال الکبیر فی النّکاح و عدمه الاستدلال علی الأوّل بالآیات أوّلا،و الرّوایات ثانیا،و قال:

«الثّالث الإجماع؛و قد ادّعاه المرتضی رحمه اللّه علی هذا القول،و الإجماع المنقول بخبر الواحد حجّة کما قرّر فی الأصول،فکیف بمثل المرتضی رحمه اللّه؟!

ثمّ قال عند وصول نوبة الجواب إلی الثّالث:

«و أمّا دعوی الإجماع فواقعة فی معرکة النّزاع؛و یکفی فی فسادها بالنّسبة إلی السّابقین علی المرتضی مخالفة الصّدوق و المفید و ابن أبی عقیل رحمه اللّه من أهل الفتوی.و أمّا أهل الحدیث،فستعرف أنّ الصّحیح منه دالّ علی خلافه،فکیف ینسب الیهم القول بخلافه»؟ (3)

و قال رحمه اللّه بعد نقل المحقّق رحمه اللّه:«أمّا إذا عضلها الولیّ،و هو أن لا یزوّجها من کفوّ مع رغبتها،فإنّه یجوز لها أن تزوّج نفسها و لو کرها إجماعا»،و بعد نقل مذهب العامّة بأنّ

ص:284


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 419.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 32.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 124-128.

أکثرهم یقولون بسلب عبارتها فی النّکاح،و بأنّ الحاکم یزوّجها،و عن بعضهم بأنّه یجوز لها تولی العقد حینئذ:

«و اختلف کلام العلاّمة رحمه اللّه فی التّذکرة (1)،فتارة جوّز لها الاستقلال و نقله عن جمیع علمائنا مصرّحا بعدم اشتراط مراجعة الحاکم؛

و تارة اشترط إذنه و إثبات العضل عنده.و إلاّ لم یکن لها التّزویج کما یقوله العامّة». (2)

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق:«و کذا لو جنّ الأب أو اغمی علیه.و لو زال المانع عادت الولایة»،بعد کلام ذکره:

«و فی معناهما السّکر المؤدّی إلی ذهاب العقل.و لو لم یؤدّ إلیه فلا مانع منه،إذ الفسق غیر مانع من الولایة عندنا،و قد ادّعی علیه فی التّذکرة (3)الإجماع،و إن وقع الإختلاف فی منعه فی ولایة المال».

و ذکر وجه الفرق بینهما ممنوع؛ثمّ قال:و مع ذلک فقال فی التّذکرة:"إنّ السّکران مع بقاء تمیزه لیس له التّزویج فی الحال" (4)» (5).

و قال رحمه اللّه فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه عند بیان مواضع سقوط استبراء الأمة:

الخامس:أن ینتقل إلیه و هی حامل فسقط إستبراؤها.

و مفهوم کلامه هنا جواز وطیها مطلقا علی کراهیّة،و هو الّذی اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (6)و کتابی الأخبار، (7)مدعیا علیه الإجماع،مع أنّه اختار فی النّهایة (8)التّحریم قبل مضی أربعة أشهر و عشرة أیام». (9)

ص:285


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 539.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 142.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 599.
4- (4)) -التذکرة،ج 2،ص 600.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 168.
6- (6)) -الخلاف،ج 2،ص 316.
7- (7)) -تهذیب الأحکام،ج 8،ص 176؛الاستبصار،ج 3،ص 362.
8- (8)) -النهایة،ص 496.
9- (9)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 85.

و قال:

«قد اختلف کلام الشّیخ فی هذه المسألة(و مراده بهذه المسألة صحّة اعتاق القاتل عمدا أو خطأ فی الکفّارة)اختلافا فاحشا،لأنّه فی الخلاف (1)یمنع من صحّة عتق الجانی عمدا،و جوّز عتقه إذا کان الجنایة خطأ؛و استدلّ علیه بإجماع الفرقة.

و عکس فی المسبوط (2)و قال:"الّذی یقتضیه مذهبنا أنّه إن کان عامدا نفذ العتق،لأنّ القود لا یبطل بکونه حرّا؛و إن کان خطأ لا ینفذ،لأنّه یتعلّق برقبته،و السیّد بالخیار بین أن یفدیه أو یسلّمه». (3)

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«لا تدفع الکفّارة إلی الطّفل،لأنّه لا أهلیّة له؛و یدفع إلی ولیّه»:

«قال الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف: (4)یجوز دفعه إلی الطّفل،محتجّا بالإجماع،و عموم قوله تعالی: فَإِطْعٰامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ، (5)مع أنّه فی المبسوط (6)قال:لا تدفع الکفّاره إلی الصّغیر، لأنّه لا یصحّ منه القبض،لکن تدفع إلی ولیّه لیصرفه مع مصالحه». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«و هل یشترط تجرید الإیلاء عن الشّرط؟للشّیخ رحمه اللّه قولان:أظهرهما اشتراطه»:

«و احتجّ فی الخلاف (8)علیه بإجماع الفرقة،مع أنّه قال فی المبسوط (9)بوقوعه متعلّقا بالشّرط و الصّفة». (10)

ص:286


1- (1)) -الخلاف،ج 4،ص 546.
2- (2)) -المبسوط،ج 5،ص 164.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 55.
4- (4)) -الخلاف،ج 4،ص 564.
5- (5)) -سورة المجادلة/آیۀ 4.
6- (6)) -المبسوط،ج 5،ص 178.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 114.
8- (8)) -الخلاف،ج 7،ص 517.
9- (9)) -المبسوط،ج 5،ص 117.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 129.

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و یصحّ لعان الأخرس إذا کان له إشارة معقولة»:

«و استدلّ علیه الشّیخ رحمه اللّه (1)بعموم الآیة و إجماع الفرقة و أخبارهم.و خالف ذلک ابن إدریس رحمه اللّه (2)،فقال:لا أقدم علی أنّ الأخرس المذکور یصحّ لعانه،لأنّ أحدا من أصحابنا غیر من ذکرنا-و عنی به الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (3)و الخلاف (4)حیث أجازه-لم یوردها فی کتابه،و لا وقفت علی خبر بذلک،و الإجماع علیه؛و القائل بهذا غیر معلوم». (5)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و لو ورث شقصا ممّن ینعتق علیه،قال فی الخلاف:

یقوم؛و هو بعید»:

«قال الشّیخ رحمه اللّه:یسری و إن ملکه بغیر اختیاره کالإرث؛محتجّا بالإجماع و الأخبار، (6)مع أنّه فی المبسوط (7)ذهب إلی قول الأوّل». (8)

و هو القول بأنّ السّرایة مشروط بوقوع العتق بالاختیار.

و قال فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه:«و لو حدث الجب لم یفسخ به،و فیه قول آخر»:

«إذا تجدد الجب بعد العقد،سواء کان قبل الوطی أم بعده،هل یجوز للمرأة الفسخ به، کما لو سبق علی العقد؟

اختلف کلام الأصحاب،فذهب الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (9)و إبن البرّاج (10)و جماعة إلی ثبوت الخیار به متی وجد.

و استدلّ علیه فی المبسوط بالإجماع و عموم الأخبار،مع أنّه فی موضع آخر

ص:287


1- (1)) -الخلاف،ج 2،ص 281.
2- (2)) -السرائر،ج 2،ص 701.
3- (3)) -المبسوط،ج 5،ص 187.
4- (4)) -الخلاف،ج 3،ص 128.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 202.
6- (6)) -الخلاف،ج 2،ص 651.
7- (7)) -المبسوط،ج 6،ص 68.
8- (8)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 339.
9- (9)) -المبسوط،ج 4،ص 264.
10- (10)) -المهذّب،ج 2،ص 235.

من المبسوط (1)قال:و عندنا لا یرد الرجّل من عیب یحدث به إلاّ الجنون،و هذا یشعر بدعوی الإتّفاق علیه،و هو غریب.و کذا ذهب فی الخلاف (2)إلی عدم الخیار بالحادث؛ و هو مذهب إبن أدریس». (3)

قال الشّارح رحمه اللّه فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه:«و لا تقدیر فی المهر»إلی آخره:

«لا خلاف فی أنّ المهر لا یتقدر له فی جانب القلّة إلاّ بأقل ما یتموّل.

و أمّا فی جانب الکثرة،فالأشهر بینهم عدم تقدیره أیضا،فیصحّ العقد علی ما یتّفقان علیه من غیر تقدیر؛

و به صرّح المتقدّمون و المتأخّرون ما عدا السیّد المرتضی رحمه اللّه،فإنّه ذهب فی الانتصار (4)إلی أنّه لا یجوز تجاوز مهر السّنة،و هو خمسمأة درهم قدرها خمسون دینارا، فمن زاد یرد عنه إلیه.و نسب هذا القول إلی ظاهر إبن جنید، (5)و لیس کذلک».

و بیّن أنّ کلام ابن جنید لیس کذلک،و ذکر حجّة الأصحاب؛ثمّ قال:

و احتجّ السیّد المرتضی (6)علی مذهبه بإجماع الطّائفة؛و هو عجیب،فإنّه لا یعلم له موافق فضلا عن أنّ یکون ممّا یدّعی فیه الإجماع.و قد اتّفق له ذلک فی الانتصار فی مسائل کثیرة ادّعی فیه الإجماع و لیس له موافق،ذکرنا جملة منها فی بعض الرّسائل». (7)

و قال المحقّق-طاب ثراه-:«و هل تجب العقیقة؟قیل:نعم.و الوجه الاستحباب».

و قال الشّارح المحقّق-قدس اللّه روحه-:

«القول بالوجوب للمرتضی (8)و ابن الجنید (9).و احتجّ علیه السیّد فی الانتصار بإجماع الإمامیّة،و ابن الجنید بالأخبار الدالّة علی الوجوب».

ص:288


1- (1)) -المبسوط،ج 4،ص 252.
2- (2)) -الخلاف،ج 4،ص 349.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 107.
4- (4)) -الانتصار،ص 124.
5- (5)) -انظر جامع المقاصد،ج 13،ص 338.
6- (6)) -الانتصار،ص 125.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 166.
8- (8)) -الانتصار،ص 191.
9- (9)) -حکاه العلاّمه فی المختلف،ص 576.

و ذکر الرّوایات دلیل الاستحباب؛ثمّ قال:

«و أمّا احتجاج السیّد رحمه اللّه بالإجماع فلا یخفی حاله».

و نقل قول العلاّمة رحمه اللّه باستدلال السیّد رحمه اللّه بالرّوایات الّتی ذکره و أنکر استدلاله بالأخبار؛ثمّ قال:

«و إنّما أوجبها لما توهّمه من إجماع الإمامیّة علیه،کما أشار إلیه فی الانتصار،و جعل الإجماع مستنده فی أکثر مسائله،و إن کان فی تحقّق الإجماع نظر،إلاّ أنّه رأی ذلک حسب ما اتّفق له». (1)

قال الشّارح المحقّق رحمه اللّه:

«لو رضع بعض العدد من إمرأة و أکملته فی اخری»،لم تنشر الحرمة مطلقا؛نسبه فی التّذکرة (2)إلی علمائنا أجمع،و استدلّ بقول الباقر علیه السّلام»،إلی آخره.

و بعد نقل الرّوایة قال:

«قد عرفت ما فی سندها من الإشکال؛و لعلّ التّعویل علی الإجماع المدّعی أولی علی ما فیه». (3)

قوله:«علی ما فیه»یحتمل أن یکون إشاره إلی أنّ الإجماع المنسوب إلی علمائنا لیس صریحا فی دخول المعصوم حتّی یکون إشارة إلی أنّ الإجماع المنسوب حجّة.

أو إشارة إلی أنّ قوله:«و استدلّ بقول الباقر علیه السّلام»إشارة إلی أنّ هذا الإجماع لیس ممّا إستدلّ به علی المدعی،و مع عدم استدلاله رحمه اللّه علیه لا یمکن الحکم بکونه حجّة عنده؛ فلعلّه ذکره للتّأیید؛

أو إشارة إلی أن ذکره التّشویش من الإجماعات المنقوله یضعّف الاعتماد علیها إذا لم ینضم إلیها قرینة الصّدق.

ص:289


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 407.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 620.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 226.

و الغرض من نقله ههنا مع عدم ظهور کون الاحتمالین الأولین من الاحتمالات المذکورة مناسبین للمقام أن یظهر عدم صراحة أمثال هذه العبارة فی إرادة الإجماع الّذی هو حجّة عند الأصحاب،إذا لم یستدلّ به علی المدّعی.

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و أن یرمیها خذفا»:

«المشهور استحبابه،و أنّه وضع الحصاة علی بطن إبهام الید الیمنی و دفعها بظهر السّبابة،و أوجبه جماعة،منهم ابن إدریس رحمه اللّه (1)بهذا المعنی،و المرتضی، (2)لکن جعل الدّفع بظهر الوسطی مدعیّا الإجماع.و العمل علی المشهور». (3)

و نقل فی شرح قول المحقّق:«و لا یشترط ذکر موضع التّسلیم علی الأشبه»أقوالا ثلاثة:

أحدها:عدمه مطلقا،کما أختاره المصنّف و الشّیخ فی النّهایة، (4)و العلاّمة فی التّحریر، (5)و الإرشاد، (6)و جماعة رحمه اللّه».

إلی أن قال:«بل ادّعی ابن إدریس (7)الإجماع علیه؛و هو دعوی فی محل النّزاع.

و ثانیها:اشتراطه مطلقا؛اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف، (8)و تبعه علیه جماعة، (9)و استقر به الشّهید.

و ثالثها:التّفصیل.فإن کان فی حمله مؤنة وجب تعیین محلّه،و إلاّ فلا.اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط». (10)

و قال المحقّق:«و تقبل شهادة النّساء علی النّساء،فیما یقبل فیه شهادة النّساء

ص:290


1- (1)) -السرائر،ج 1،ص 590.
2- (2)) -الانتصار،ص 105.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 2،ص 294.
4- (4)) -النهایه،ص 395.
5- (5)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 196.
6- (6)) -ارشاد الأذهان،ج 1،ص 372.
7- (7)) -السرائر،ج 2،ص 317.
8- (8)) -الخلاف،ج 2،ص 202.
9- (9)) -منهم المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 4،ص 238.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 3،ص 421.

منفردات،کالعیوب الباطنة و الاستهلال و الوصیّة.و فیه تردد،أشبه المنع».

و قال الشّارح:

«اختلف الأصحاب فی جواز شهادة النّساء فرعا فی موضع یجوز شهادتهن أصلا علی قولین:

أحدهما:الجواز.ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (1)محتجّا بالاجماع و الأخبار،و قوّاه فی المبسوط، (2)لکنّه جعل الآخر أجود؛ (3)و ابن الجنید رحمه اللّه (4)و العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف (5)».

و ذکر الاستدلال و قال:

«و الثّانی:المنع.ذهب إلیه الشّیخ فی موضع من المبسوط،و ابن إدریس رحمه اللّه، (6)و العلاّمة رحمه اللّه فی غیر المختلف، (7)و المصنّف هنا،و تردّد فی النّافع، (8)و کذا العلاّمة الإرشاد (9)». (10)

قال زین الملّة و الدّین رحمه اللّه بعد أن قال:لا خلاف فی أن الأیمان فی العمد خمسون یمینا:

«و أما الخطاء ففیه قولان:

المساواة.ذهب إلیه من الأصحاب المفید رحمه اللّه (11)و سلاّر رحمه اللّه (12)و إبن الجنید رحمه اللّه (13)و جماعة رحمه اللّه (14)آخرون،بل ادعّی علیه ابن إدریس رحمه اللّه إجماع المسلمین».

و قال بعد کلام:

ص:291


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 316.
2- (2)) -المبسوط،ج 8،ص 233.
3- (3)) -نسخة«الاحوط».
4- (4)) -أنظر إیضاح الفوائد،ج 4،ص 447.
5- (5)) -مختلف الشیعة،ص 724.
6- (6)) -السرائر،ج 2،ص 128.
7- (7)) -قواعد الأحکام،ج 2،ص 242؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 216.
8- (8)) -المختصر النّافع،ص 290.
9- (9)) -ارشاد الأذهان،ج 2،ص 165.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 14،ص 283.
11- (11)) -المقنعة،ص 736.
12- (12)) -المراسم،ص 232.
13- (13)) -انظر المختلف،ص 788.
14- (14)) -قواعد الأحکام،ج 2،ص 296؛ایضاح الفوائد،ج 4،ص 615؛اللمعة الدمشقیة،ج 2،ص 177.

«ذهب الشّیخ رحمه اللّه (1)و أتباعه رحمه اللّه (2)و المصنّف رحمه اللّه و العلاّمة رحمه اللّه (3)فی أحد قولیه إلی أنّها فیه خمسة و عشرون». (4)

و قال فی صورة تعدد المدّعی علیه:

«و إن توجّهت الیمین علی المدّعی علیهم،ففی اشتراط حلف کلّ واحد منهم العدد المعتبر،أو الإکتفاء بحلف الجمیع للعدد قولان:للشّیخ رحمه اللّه أوّلهما فی المبسوط، (5)و ثانیهما فی الخلاف، (6)محتجّا بإجماع الفرقة و أخبارهم،و أصالة برائة الذّمة من الزّائد». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و دیّة ولد الزّنا إذا أظهر الإسلام دیّة المسلم.و قیل:دیّة الذمیّ.و فی مستند ذلک ضعف»:

«القول الأوّل مذهب الأکثر،و هم القائلون بإسلامه،لأنّه مسلم،فیدخل تحت عموم المسلمین».

و القول الثّانی للمرتضی رحمه اللّه (8)مدعیا علیه الإجماع. (9)

و قال زین الملّة و الدّین رحمه اللّه فی دیة الخصیتین:

«فالأکثر و منهم المفید رحمه اللّه، (10)و الشیخ رحمه اللّه فی المبسوط، (11)و النّهایة، (12)و أتباعه، (13)و ابن إدریس رحمه اللّه، (14)و المصنّف رحمه اللّه،و المتأخّرون (15)إلی التّسویة بینهما،و أنّ فی کلّ واحد

ص:292


1- (1)) -النهایة،ص 740؛الخلاف ج 5،ص 308.
2- (2)) -المهذب،ج 2،ص 500؛الوسیلة،ص 460.
3- (3)) -المختلف،ص 788.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 204.
5- (5)) -المبسوط،ج 7،ص 222.
6- (6)) -الخلاف،ج 5،ص 314.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 204-207.
8- (8)) -الانتصار،ص 273.
9- (9)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 323.
10- (10)) -المقنعة،ص 755.
11- (11)) -المبسوط،ج 7،ص 152.
12- (12)) -النهایة،ص 769.
13- (13)) -غنیة النزوع،ص 418؛اصباح الشریعة،ص 507.
14- (14)) -السرائر،ج 3،ص 393.
15- (15)) -ارشاد الأذهان،ج 2،ص 240؛قواعد الأحکام،ج 2،ص 329؛اللمعة الدمشقیة،ج 2،-

منهما نصف الدّیة للخبر العام.و ذهب الشیخ رحمه اللّه الخلاف (1)محتجّا بالإجماع و الأخبار، و سلاّر رحمه اللّه (2)و القاضی فی المهذّب رحمه اللّه، (3)و هو فی الکامل مع الفریق الأوّل،و العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف، (4)إلی أنّ فی الیمنی الثّلث و فی الیسری الثّلثین». (5)

و قال:

«إنّ دخول الآباء و الأولاد فی العقل هو المشهور بین الأصحاب، (6)بل احتجّ علیه فی الخلاف بإجماعنا.و نقل عنه القول بخلاف ما ادّعی علیه الإجماع فی النّهایة». (7)

و قال رحمه اللّه:

«اختلف الأصحاب فی حقّ الشّفعة هل هو علی الفور أو التّراخی؟

فذهب جماعة من المتقدّمین (8)و منهم الشّیخ رحمه اللّه (9)و أتباعه، (10).و أکثر المتأخرین (11)إلی الأوّل.

و ذهب المرتضی رحمه اللّه (12)و ابن الجنید رحمه اللّه (13)و علیّ بن بابویه رحمه اللّه و أبو الصّلاح رحمه اللّه (14)و ابن إدریس رحمه اللّه (15)إلی الثّانی».

و نقل المستند الأوّلین،ثمّ قال:

ص:293


1- (1)) -الخلاف،ج 5،ص 259.
2- (2)) -المراسم،ص 244.
3- (3)) -المهذب،ج 2،ص 481.
4- (4)) -المختلف،ص 808.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 434.
6- (6)) -فی المصدر:«ما اختاره الشیخ رحمه اللّه من عدم دخولهما فی العقل هو المشهور بین الأصحاب».
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 510.
8- (8)) -المقنعة،ص 618؛المؤتلف و المختلف،ج 1،ص 630.
9- (9)) -المبسوط،ج 3،ص 108؛الخلاف،ج 3،ص 430؛النهایة،ص 424.
10- (10)) -المهذب،ج 1،ص 458.
11- (11)) -الجامع للشرائع،ص 278؛إیضاح الفوائد،ج 2،ص 290.
12- (12)) -الانتصار،ص 219.
13- (13)) -انظر المختلف،ص 405.
14- (14)) -الکافی فی الفقه،ص 361.
15- (15)) -السرائر،ج 2،ص 388.

«ادّعی المرتضی رحمه اللّه (1)الإجماع علی التّراخی،کدعوی الشّیخ رحمه اللّه الإجماع علی ضده».

و قال بعد کلام:

«و دعوی الإجماع من الجانبین تحکّم ظاهر.و هذا ممّا یوشک بفساد هذه الدّعاوی و عدم الوثوق بها فی موضع الاشتباه،لکثرة المجازفة الواقعة فیها». (2)

و نقل فی جواز تملک لقطة الحرم و عدمه أقوالا کثیرة،ثمّ قال:

«فی التّذکرة (3)ادّعی إجماع علمائنا علی عدم جواز تملک لقطة الحرم و أطلق.

و لا یخفی فساد دعوی الإجماع،فقد عرفت أنّه (4)و المصنّف رحمه اللّه و جماعة (5)جوّزوا تملّک القلیل،و أبو الصّلاح رحمه اللّه (6)جوز تملّک الکثیر.و النّظر إلی عدم قدحه فی الإجماع قد تکرّر القول فیه». (7)

و قال المحقّق فی شروط حجب الإخوة الامّ عن الثّلث:«و أن لا یکونوا کفرة و لا رقّا.

و هل یحجب القاتل؟فیه تردد،و الظّاهر أنّه لا یحجب».

و قال المحقّق فی شروط حجب الإخوة الامّ عن الثّلث:«و أن لا یکونوا کفرة و لا رقّا.

و هل یحجب القاتل؟فیه تردد،و الظّاهر أنّه لا یحجب».

و قال الشّیخ رحمه اللّه بعد دعوی الإجماع علی عدم حجب الأوّلین:

«و أما القاتل فالمشهور أنّه مثلهما فی عدم الحجب،بل ادّعی الشّیخ رحمه اللّه (8)الإجماع».

و قال بعد کلام:

«الإجماع ممنوع،فإنّ الصّدوقین رحمهما اللّه (9)و ابن أبی عقیل رحمه اللّه قالوا یحجب القاتل». (10)

نقل زین الملّة و الدّین رحمه اللّه فی میراث الخنثی ما حاصله:أنّه إن بال بأحدهما فقط أو کان أحدهما سابقا إن بال بهما فهو الأصل بالاتفاق.

ص:294


1- (1)) -الانتصار،ص 220.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 360.
3- (3)) -التذکرة،ج 2،ص 256.
4- (4)) -تحریر الأحکام،ج 2،ص 126.
5- (5)) -الدروس الشرعیة،ج 3،ص 86.
6- (6)) -الکافی فی الفقه،ص 350.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 515.
8- (8)) -الخلاف،ج 4،ص 32.
9- (9)) -الفقیه،ص 234.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 78.

فإن اتّفقا فی الإبتداء،فالأکثر علی أنّ المنقطع أخیرا هو الأصلیّ.

و شذّ قول ابن البرّاج، (1)فإنّه اعتبر السّبق فی الإنقطاع کالإبتداء.

و قال:

«ذهب جماعة منهم الصّدوق رحمه اللّه و ابن الجنید رحمه اللّه (2)و المرتضی رحمه اللّه (3)إلی عدم اعتبار الإنقطاع أخیرا؛ثمّ اختلفوا بعد ذلک،فذهب الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف بعد أن اعتبر الانقطاع إلی القرعة،و احتجّ علیها بإجماع الفرقة و أخبارهم؛و عنی بالأخبار ما ورد (4)عنهم علیهم السّلام:

«أنّها لکلّ أمر مشتبه» (5)،و هذا منه.و ذهب فی المبسوط (6)و النّهایة (7)و الإیجاز، (8)و تبعه أکثر المتأخرین،إلی أنّه یعطی نصف نصیب اثنی».

و نقل الدّلیل علی ذلک؛ثمّ قال:

«و ذهب المرتضی رحمه اللّه و المفید رحمه اللّه فی کتاب الاعلام و ابن إدریس رحمه اللّه، (9)مدعین الإجماع،إلی الرّجوع إلی عدّ الأضلاع،فإن اختلف عدد الأضلاع فذکر،و إن تساویا فانثی». (10)

و قال:

«و لو أقام بعد إحلافه بینة بالحقّ ففی سماعها أقوال:

أحدها،و هو الأشهر:عدم سماعها مطلقا».

و علّله بما علّله،ثمّ قال:

ص:295


1- (1)) -المهذّب،ص 171.
2- (2)) -انظر المختلف،ص 745.
3- (3)) -الانتصار،ص 306.
4- (4)) -الفقیه،ج 3،ص 52؛الوسائل،ج 18،ص 189.
5- (5)) -انظر وسائل الشیعه،ج 18،ص 187،باب 13 من ابواب کیفیة الحکم.
6- (6)) -المبسوط،ج 4،ص 114.
7- (7)) -النهایة،ص 677.
8- (8)) -الرسائل العشر،ص 275.
9- (9)) -السرائر،ج 3،ص 280.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ص 242-244.

«و ادّعی الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف الإجماع». (1)

و قال بعد کلام:

«للشّیخ فی المبسوط (2)قول آخر بسماعها مطلقا،ذکره فی«فصل فیما علی القاضی و الشّهود»و فصّل فی موضع آخر (3)بسماعه مع عدم علمه أو نسیانه،و هو خیرة ابن ادریس رحمه اللّه.و قال المفید رحمه اللّه:یسمع (4)إلاّ مع اشتراط سقوطها». (5)

و قال فی الإصرار علی النّکول بعد قول الحاکم:«إن أحلفت و إلاّ جعلتک ناکلا»:

«ففی حکمه قولان:

أحدهما،و هو الّذی اختاره المصنّف رحمه اللّه و قبله الصّدوقان رحمه اللّه (6)و الشّیخان رحمهما اللّه (7)و الأتباع (8)و منهم القاضی رحمه اللّه فی الکامل: (9)أنّه یقضی علیه بمجرد نکوله»؛للرّوایات الّتی ذکرها.

«و الثّانی:أنّه یرد الیمین.ذهب إلیه فی المبسوط (10)و الخلاف، (11)و القاضی رحمه اللّه فی المهذّب، (12)و ابن الجنید رحمه اللّه (13)و ابن إدریس رحمه اللّه، (14)و العلاّمة رحمه اللّه (15)فی أکثر کتبه،و سائر المتأخرین»؛ (16)للرّوایات الّتی ذکرها؛

ص:296


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 293.
2- (2)) -المبسوط،ج 8،ص 158.
3- (3)) -المبسوط،ج 8،ص 210.
4- (4)) -المقنعة،ص 733.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 450.
6- (6)) -المقنع،ص 396.
7- (7)) -المقنعة،ص 724؛النهایة،ص 340.
8- (8)) -غنیة النزوع،ص 695.
9- (9)) -انظر مختلف الشیعة،ص 695.
10- (10)) -المبسوط،ج 8،ص 159.
11- (11)) -الخلاف،ج 6،ص 290.
12- (12)) -المهذب،ج 2،ص 585.
13- (13)) -انظر مختلف الشیعة،ص 695.
14- (14)) -السرائر،ج 2،ص 165.
15- (15)) -مختلف الشیعة،ص 695؛قواعد الأحکام،ج 2،ص 209؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 186.
16- (16)) -ایضاح الفوائد،ج 4،ص 331؛الدروس الشرعیة،ج 2،ص 89؛کشف الرموز،ج 2، ص 501.

ثم قال:

«و لأنّ الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (1)ادّعی علیه الإجماع،و المنقول منه بخبر الواحد حجّة. (2)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«أقلّ ما یعطی الفقیر ما یجب فی النّصاب الأوّل» إلی آخره:

«المشهور أنّ هذا التّقدیر علی سبیل الاستحباب دون الوجوب،بل ادّعی علیه فی التّذکرة (3)الإجماع،مع أنّه نقل الوجوب فی المختلف (4)عن جماعة منّا. (5)

قال المحقّق قدّس سرّه:«لو حملت الدّابة و الشّجرة أو المملوک بعد الارتهان،کان الحمل رهنا کالأصل».و قال الشارح:رحمه اللّه فی فوائد الرّهن و زوائده المتجددة بعد الرهن:

«إنّه إن کانت منفصلة کالّثمرة و الولد،أو یقبل الانفصال کالشّعر و الثمرة[قبل الجذاذ]، ففی دخولها قولان:

أحدهما،و هو المشهور،بل ادّعی ابن إدریس رحمه اللّه (6)الإجماع و قبله المرتضی رحمه اللّه: (7)ما اختاره المصنّف،و هو دخولها فیه.

و الثانی:عدم الدّخول.ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه، (8)و تبعه العلاّمة رحمه اللّه (9)و ولده رحمه اللّه (10)و المحقّق الشّیخ علی رحمه اللّه (11)». (12)

و قال:

«إذا شرطا(یعنی الشّریکین)تساوی الرّبح مع تفاوت المالین،أو تفاوته مع تساویها، فللأصحاب أقوال:

ص:297


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 292.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 453.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 244.
4- (4)) -مختلف الشیعة،ص 186.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 431.
6- (6)) -السرائر،ج 2،ص 424.
7- (7)) -الانتصار،ص 230.
8- (8)) -المبسوط،ج 2،ص 237؛الخلاف،ج 3،ص 251.
9- (9)) -قواعد الاحکام،ج 1،ص 164.
10- (10)) -ایضاح الفوائد،ج 2،ص 36.
11- (11)) -جامع المقاصد،ج 5،ص 132.
12- (12)) -مسالک الأفهام،ج 4،ص 59.

أحدها:الصّحة.ذهب إلیه المرتضی رحمه اللّه (1)مدعیا علیه الإجماع،و تبعه جماعة،منهم العلاّمة رحمه اللّه. (2)

و الثّانی:البطلان.ذهب الیه الشّیخ رحمه اللّه (3)و ابن إدریس رحمه اللّه (4)و المصنّف رحمه اللّه و جماعة آخرون. (5)

و الثّالث:قول أبی الصّلاح رحمه اللّه (6)بصحة الشّرکة دون الشّرط». (7)

و نقل فی انعقاد النّذر المبتدأ بغیر شرط قولان:

«أحدهما:نعم؛و هو اختیار الأکثر،بل ادّعی الشّیخ رحمه اللّه (8)علیه الإجماع.

و الثّانی:العدم؛ذهب إلیه المرتضی رحمه اللّه (9)مدعیا الإجماع». (10)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و الإعتبار فی حل الصّید بالمرسل لا المعلّم؛فإن کان المرسل مسلما فقتل حلّ،و لو کان المعلّم مجوسیّا أو وثنیا»:

«و هذا مذهب الأکثر،بل ادّعی علیه فی الخلاف (11)إجماع الفرقة.و قال فی المبسوط: (12)لا یحلّ مقتول ما علّمه المجوسیّ،محتجّا بقوله تعالی: تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَکُمُ اللّٰهُ (13)(14)

و قال قدّس سرّه:

ص:298


1- (1)) -الانتصار،ص 228.
2- (2)) -مختلف الشیعة،ص 479.
3- (3)) -المبسوط،ج 2،ص 349؛الخلاف،ج 3،ص 332.
4- (4)) -السرائر،ج 2،ص 400.
5- (5)) -منهم ابن البراج فی جواهر الفقه،ص 73 و المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 8، ص 25.
6- (6)) -الکافی فی الفقه،ص 343.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 4،ص 312.
8- (8)) -الخلاف،ج 2،ص 582.
9- (9)) -الانتصار،ص 361.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 11،ص 314.
11- (11)) -الخلاف،ج 2،ص 520.
12- (12)) -المبسوط،ج 6،ص 226.
13- (13)) -سورۀ مبارکۀ مائده/آیۀ 4.
14- (14)) -مسالک الأفهام،ج 11،ص 430.

«جواز الاستصباح بالدّهن النّجس بالعرض موضع وفاق،لکن هل یختصّ بکونه تحت السّماء أم یجوز تحت الضّلال؟

المشهور بین الأصحاب الأوّل،بل ادّعی ابن إدریس (1)الإجماع».

و نقل بعده الرّوایات الدالّة علی الجواز من غیر تقیید،ثم قال:

«و من ثمّ ذهب الشّیخ فی المبسوط (2)إلی الجواز الاستصباح به تحت الظّلال علی کراهة.و کذا إطلاق إبن الجنید (3)جواز الاستصباح به». (4)

اعلم أنّ ما نقلته هنا قلیل من المواضع الّتی یظهر منها مساهلتهم رحمهم اللّه،اکتفیت بها خوفا من الاطناب الّذی لا یناسب سیاق الرّسالة و لکفایة المنقول للمتأمّل؛و أنّه لا یمکن فی أکثرها التّأویل بالشّهرة و غیرها ممّا ذکروه.و ما یمکن التّأویل به بأحدهما إن ذکروه فی مقام الاستدلال لزعمهم حجیّته،فحکم الإمکان حکم عدمه،لعدم الدّلیل علی حجیّته؛ و مع هذا لا یبقی الوثوق بالإجماع الّذی ادّعوه،و لم تشهد القرینة علی تحقّقه بالمعنی الّذی هو حجّة فی الواقع و إن کان حجّة فی الواقع،و علینا أن نعلم حقیقة الحال.

فإن قالوا بحجیة الشّهرة المطلقة و غیرهما ممّا لا حجیّة فیه،و عبّروا عن واحد منهما بلفظ الإجماع بلا إقامة قرینة علی ما أرادوا به،أو جوّز قولهم بحجیّة واحد منهما و تعبیرهم عنه بالإجماع،فلا یظهر کون الإجماع الّذی ادّعوه ما هو؛هل هو الّذی علم دخول المعصوم فیه الّذی هو الحجّة عند أهل الحقّ،أو هو الشّهرة الّتی زعم بعضهم بحجیّتها،أو الّذی استنبط من الامور الّتی ظنّوا دلالتها علیه،و ظنّوا کفایة الإجماع المظنون فی الحجیّة (5)و الّذی استنبط من أمر لا یفید القطع،و حصل الغفلة من عدم کون

ص:299


1- (1)) -السرائر،ج 3،ص 121.
2- (2)) -المبسوط،ج 6،ص 283.
3- (3)) -انظر مختلف الشیعة،ص 685.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 83.
5- (5)) -فإن قلت:لفظ«و ظنّوا کفایة الاجماع المظنون فی الحجیّة»یدلّ علی عدم الحجیّة،مع أنّ التقریر الأخیر من الدلیل الّذی یدل علی حجیّة خبر الواحد یدل علی الحجیّة.

دلالته قطیعة لقلّة التأمّل و قوّة الشّبهة عند المتأمّل فینبغی التأمّل التّامّ فیما ادّعی فیه الإجماع،و احتاج الی التّأمل بعدم ظهور الخلاف؛فإن کان استدلالیا و جوّز حصول الاتفاق به،فینبغی النّظر إلی الاستدلال،و الحکم بما یقتضیه لا بالإجماع المنقول،کما ذکرته سابقا.

و إن کان توقیفیّا لا طریق للعقل فیه،فإن ظهر مساهلة النّاقل و قوله بحجیّة الشّهرة أو بحجیّة الإجماع الظنّی،أو قوله بحجیّة الإجماع المنقول بخبر الواحد بلا ملاحظة أنّ المنقول منه الّذی ادّعی الإجماع ما هو رأیه فی أمر الإجماع،أو لم یظهر من النّاقل المساهلة و ما ذکر بعدها،لکن لم یظهر منه خلافهما فلا یجوز الإعتماد بمجرد نقله؛

نعم،إن علم کون المنقول منه الإجماع راعیا لجمیع الشّرائط الّتی یجب رعایتها فی العلم بتحقّق الإجماع و حجیّته،فیجوز النقّل عنه فی مقام الاحتجاج و بناء الأمر علیه، لکنّ العلم به فی غایة الإشکال،لأنّه قد ظهر لک بما نقلته منه مساهلة السّید و الشیخ و ابن إدریس و المحقّق و العلاّمة رحمهم اللّه،و انتشار حجیّة الإجماع المنقول بخبر الواحد و شهرتها بین الاصولییّن و الفقهاء،فلا یبعد قول من تأخّر عنهم بالإجماع بمحض قول من تقدّم علیه به.

و یؤیّده قول زین الملّة و الدّین قدّس سرّه:«و لأنّ الشیخ رحمه اللّه فی الخلاف ادّعی علیه الإجماع، و الإجماع المنقول بخبر الواحد حجّة»، (1)کما نقلت عنه فی الرّابع و الثّلاثین من المواضع الّتی نقلت الإجماعات المشوّشة،مع أنّه علم مساهلة الشّیخ رحمه اللّه فی نقل الإجماع، و تعجّب منها مرّات عرفت بعضها.

ص:300


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 457.

فإن قلت:قد ظهر ممّا ذکرته فی أوّل الرّسالة،أنّ دلالة کلّ واحد من الأخبار و الإجماع علی الأحکام أکثر عن غیرهما من أدّلة الشرعیّة،و ما ذکرته من التشویشات الّتی ظهرت فی دعوی الإجماع ظهر کون الأحکام المأخوذة من الإجماع علی وجه شرعیّ فی غایة القلّة.

قلت:مرادنا ممّا ذکرته هناک هو کثرة ما استدلّ بالإجماع بالنّسبة إلی ما استدلّ بغیر الأخبار من الأدلّة الشّرعیّه،و هی کذلک،و لم یکن مرادنا هناک کثرة ما تمّ الاستدلال به.

و مثل هذا الإجمال و إیهام خلاف الواقع أوّلا لیس بمنکر إذا بیّن حقیقة الحال فی موضعه.

فإن قلت:إذا تعارض الإجماع المنقول بخبر واحد معتمد فی النّقل من غیر انضمام قرینة مع روایة واحد کذلک،أیّهما یقدّم؟

قلت:الخبر،لأنّ الدّلیل الدالّ علی حجیّة خبر کذلک لا یدلّ علی حجیّة إجماع کذلک، کما ظهر لک،فلا حجیّة فی مثل هذا الإجماع بلا فرض المعارضة،فکیف معها؟!

و علی تقدیر القول بحجیّة مثل هذا الإجماع فلیس قوّته مثل قوّة هذا الخبر،لاحتمال الاجتهاد فی أصل الإجماع،و إن کان مستنبط الإجماع محترّزا عن تعمّد الکذب و معتمّدا فی النقل، (1)بخلاف الرّوایة،إذا لا یجری الاجتهاد فیها.

ص:301


1- (1)) -مثل أنه صرف عمره فی الأخبار و الآثار،و أحفظ من الأخبار کذا ألفا باللفظ أو لم یرتبط بکلام غیرهم علیهم السّلام إلا ما له معاونة فی فهم کلامهم،مثل علم العربیة و اللّغة؛و بعضهم یعترفون بالاحتیاج إلی المنطق أیضا،و یستدلون بارتباطهم بالأخبار مع عدم ارتباطهم بشیء من الکتب النحویة مثلا،و یضمّون إلی هذه الکلمات أنه من أحق بالاتباع من لا یعمل إلا بکلام المعصوم،أم من یجعل مناط العمل بالاصول و العلم بأحوال الرجال و الکلام،و یستنکرون بعدم علمهم بها، و یظنون أنّ من سعی فی تحصیل مرتبة أمکن له فهم بعض الأحکام من القرآن و الجمع بین المتنافیین علی وجه یلیق و یحسن و قوة الروایات و تتبع أحوال الرواة و الدلالة و وضعها بهما و باحتمال التقیة بالأمارات ضیع وقته و ترک تبعیة ما یجب تبعیته.منه رحمه اللّه.

و فرض الاعتماد فی النّقل لا یدفع احتمال الاجتهاد فی استنباط الإجماع،کما ظهر لک ممّا سمعته.

فإن قلت:احتمال الاجتهاد و إن کان جاریا فی دعوی الإجماع،لکن احتمال الغلط فی النّقل فی غایة البعد فیه لو قیل به،لشیوع نقل الإجماع عن کتاب مدّعی الإجماع، و عدم ظهور نقل الإجماع عن معتمد من غیر أن یکون فی کتابه،بخلاف الأخبار،لجریان النّقل بحسب الألسن الّذی یجری فیه من الاشتباه فی الألفاظ الّذی یتغیّر به المعنی، و کثرة الوسائط الّذی لا تتعارف فی الإجماع،فالضّعف فی الإجماع بأمر واحد و فی الأخبار بأمرین.

قلت:احتمال الاجتهاد فی الإجماع لمّا کان احتمالا ظاهرا واقعا فی کثیر من الموارد الّتی عرفت بعضها،و طرق الغلط فی الاجتهاد کثیرة جدا یربو و یزید علی الاحتمالین المذکورین،لو فرض معها أمثالها.

أیّها اللّبیب!إیّاک أن تجترئ بما ذکرته و ما لم أذکره علی أن لا تعدّ العلماء المذکورین و غیرهم عظماء،و أن تنسی حقوهم العظیمه و مساعیهم الجمیلة،کما هو دأب جماعة تتبّعوا ألفاظ الأخبار و الآثار،و لم یذوقوا من طعم العلم و حلاوته کثیرا و قلیلا،و لم یبلغوا إلی قرب مرتبة یتمیّز لهم أهل العلم من المدّعین،بل یحکم کثیر منهم برجحان جهّال ینسبون إلی العلم بمحض دعوی الکمال و المزیّة بکلمات لا أساس لها عند من له أدنی تمیّز، خصوصا إذا انضمّ إلی کلماتهم کلمات شعریّة واضحة البطلان،کما هو دأب کثیر منهم؛

و أن تجترئ علی ترک الاحتیاط فی العمل و الإفتاء.

قد تمّت هذه الرّسالة علی ید مؤلّفها الرّاجی إلی رحمة ربّه الغنی،محمّد بن عبد الفتّاح التّنکابنی،فی شهر رمضان المبارک من شهور السّنة الخامسة بعد مأة و ألف من هجرة خیر البریّة،علی هاجرها ألف سلام و تحیّة.

ص:302

فهرست منابع

*قرآن کریم

1-اختیار معرفة الرجال،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد مهدی رجایی،مؤسسه آل البیت، 1404 ق.

2-ارشاد الأذهان،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق فارس حسّون،مؤسسۀ نشر اسلامی قم، 1410 ق.

3-أسباب النزول،واحدی نیشابوری،مؤسسه حلبی قاهره،1968 م.

4-الاستبصار،شیخ طوسی رحمه اللّه تحقیق سیّد حسن موسوی،دار الکتب الإسلامیه، 1363 ش.

5-الانتصار،سیّد مرتضی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1415.

6-الجامع للشرایع،یحیی بن سعید حلّی،مطبعه علمیّه قم،1405 ق.

7-الخلاف،شیخ طوسی رحمه اللّه مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1407.

8-الدروس الشرعیة،شهید اوّل،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1412 ق.

9-الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،بیروت،دار الأضواء،1403 ق.

10-الذریعة،سیّد مرتضی رحمه اللّه،تحقیق ابو القاسم گرجی،1346 ش.

11-الرسائل العشر،شیخ طوسی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم.

12-الرسائل،سیّد مرتضی رحمه اللّه،تحقیق سیّد احمد حسینی و سیّد مهدی رجائی،دار القرآن الکریم قم،1405 ق.

13-السرائر،ابن ادریس حلّی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1410 ق.

14-الفصول فی الاصول،احمد بن علی رازی جصاص،تحقیق عجیل جاسم نمشی، 1405 ق.

15-الفهرست،شیخ طوسی رحمه اللّه تحقیق جواد قیّومی،مؤسسة نشر الفقاهة،1417 ق.

ص:303

16-الفهرست،شیخ منتجب الدین علی بن بابویه رازی رحمه اللّه،تحقیق سیّد جلال الدین محدث ارموی،کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی نجفی،1366 ش.

17-الکافی فی الفقه،ابو الصلاح حلبی،تحقیق رضا استادی،اصفهان،کتابخانۀ امیر المؤمنین علیه السّلام،1403 ق.

18-الکشاف عن حقایق التنزیل،ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری،کتابخانۀ مصطفی بابی مصر،1385 ق.

19-المبسوط،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد محمّد تقی کشفی،کتابخانه مرتضویه، 1387 ق.

20-المحصول،فخر الدین محمّد بن عمر رازی،تحقیق طه جابر فیاض علوانی،مؤسسۀ رسالت بیروت،1412.

21-المختصر النّافع فی فقه الإمامیّة،للمحقّق الحلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ بعثت تهران،1410 ق.

22-المراسم العلویة،سلاّر بن عبد العزیز،تحقیق سیّد محسن حسینی،معاونت فرهنگی مجمع جهانی اهل البیت علیهم السّلام قم،1414.

23-المستصفی،أبو حامد غزالی،تحقیق محمّد عبد السلام عبد شافی،دار الکتب العلمیة بیروت،1417 ق.

24-المعتبر فی شرح المختصر،محقّق حلّی رحمه اللّه،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام قم،1364 ش.

25-المغنی،عبد اللّه بن قدامه،دار الکتاب العربی بیروت.

26-المقنع،شیخ صدوق رحمه اللّه،مؤسسۀ امام هادی علیه السّلام،1415 ق.

27-المقنعه،شیخ المفید رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1410 ق.

28-الموطّأ،مالک بن انس،تحقیق محمّد فؤاد عبد الباقی،دار احیاء التراث العربی،بیروت، 1406 ق.

29-المهذّب،قاضی ابن براج،اعداد مؤسسۀ سیّد الشهداء علیه السّلام،1406 ق.

30-النهایة،شیخ طوسی رحمه اللّه،انتشارات قدس محمّدی قم.

ص:304

31-ایضاح الفوائد،فخر المحققّین،تحقیق اشتهاردی،موسوی و بروجردی،مطبعة علمیّة قم،1387 ق.

32-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی رحمه اللّه مؤسسۀ وفاء بیروت،1403 ق.

33-تحریر الأحکام،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق شیخ ابراهیم بهادری،اعتماد قم،1420.

34-تذکرة الفقهاء،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ آل البیت قم،1414.

35-تلامذة العلاّمة المجلسی رحمه اللّه و المجازون منه،سیّد احمد حسینی،کتابخانه آیت اللّه مرعشی قم،1410 ق.

36-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد حسن موسوی،تهران،دار الکتب اسلامیه،1364 ش.

37-جامع الرّواة،محمّد علی اردبیلی رحمه اللّه مکتبه محمّدی.

38-جامع المقاصد،محقّق کرکی،قم،مؤسسۀ آل البیت،1408 ق.

39-جواهر الفقه،قاضی ابن البراج،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ نشر اسلامی،قم، 1411 ق.

40-ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،شهید اوّل رحمه اللّه،مؤسسۀ آل البیت قم،1419 ق.

41-رجال ابن داود،إبن داود حلّی،تحقیق سیّد محمّد صادق آل بحر العلوم،1392 ق.

42-رجال طوسی،شیخ طوسی تحقیق جواد قیّومی،1415 ق.

43-رجال نجاشی،احمد بن علی نجاشی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1416 ق.

44-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری،تحقیق اسد اللّه اسماعیلیان،اسماعیلیان قم،1390 ق.

45-روضة الطالبین،محیی الدین نووی،تحقیق عادل احمد عبد الموجود،دار الکتب العلمیّه بیروت.

46-شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم،دار احیاء الکتب العربی،1378 ق.

47-صحیح مسلم،مسلم بن حجاج نیشابوری،دار الفکر،بیروت.

ص:305

48-طبقات اعلام الشیعة،آغا بزرگ طهرانی،علی نقی منزوی،دانشگاه تهران،1372 ش.

49-عدة الاصول،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق محمّد رضا انصاری قمی،ستاره قم،1417 ق.

50-غنیة النزوع،ابن زهره حلبی،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ امام صادق علیه السّلام قم، 1417 ق.

51-قواعد الأحکام،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1413 ق.

52-کشف الرموز،محقق آبی،تحقیق علی پناه اشتهاردی،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1408 ق.

53-کنز العمّال،علاء الدین علی متّقی هندی،تحقیق بکری حیانی،مؤسسۀ رسالت بیروت، 1409 ق.

54-مبادی الوصول،علاّمه حلّی رحمه اللّه تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقال،1404 ق.

55-مختلف الشیعة،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1413 ق.

56-مسالک الأفهام،شهید ثانی رحمه اللّه،مؤسسۀ معارف اسلامی قم،1413 ق.

57-مسند،احمد بن حنبل،دار صادر بیروت.

58-معارج الاصول،محقّق حلّی رحمه اللّه،اعداد محمّد حسین رضوی،مؤسسۀ آل البیت علیهم السّلام، 1403 ق.

59-معالم الدین و ملاذ المجتهدین،جمال الدین حسن بن شهید ثانی،مؤسسۀ نشر اسلامی، جامعۀ مدرسین قم.

60-معالم العلماء،محمّد علی بن شهر آشوب،مطبعه حیدریه نجف،طبع ثانی،1380 ق.

61-من لا یحضره الفقیه،شیخ الصدوق رحمه اللّه،تصحیح علی اکبر غفاری،مؤسسۀ نشر اسلامی، جامعه مدرسین قم.

62-نهایة الوصول إلی علم الاصول،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ امام صادق علیه السّلام قم،1427 ق.

ص:306

منشآت و مکاتبات

اشاره

فقیه فرزانه آقا حسین خوانساری رحمه اللّه

تحقیق و تصحیح:علی اکبر زمانی نژاد بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه:

اشاره

شرح حال و توصیف آثار آقا حسین خوانساری(1016 ق-1098 ق1099/ ق)از قرن یازدهم تاکنون در تمام کتاب های تراجم،رجال،کتاب شناسی،فهارس نسخ خطی و دیگر کتب تخصصی به تفصیل آمده است.حقیر نیز به مناسبت کنگره محقق خوانساری (ره)در کتاب دانشمندان خوانسار از صفحه 5 تا 184 مطالبی را گردآوری و تدوین کرده ام که شامل تمام منابعی است که در آن از آقا حسین خوانساری اسمی برده شده و یا مطلبی نقل کرده اند.در آن کتاب،متن بیشتر منابع عربی و فارسی به تفصیل آورده شده و بعضی را ارجاع داده ایم.

منشآت در فهرست ها و پژوهش ها

بیش از صد کتاب و منبع-اعم از کتب تراجم و کتاب شناسی و فهارس نسخ خطی-به

ص:307

معرفی آثار آقا حسین خوانساری(ره)پرداخته اند،و لکن هیچ کدام درباره منشآت آقا حسین خوانساری نپرداخته اند.

به جهت اهمیت منشآت و مکاتبات آقا حسین خوانساری و اینکه گذشتگان چگونه گزارش کرده اند،و در اکثر منابع هیچ اشاره به منشآت نشده عین عبارات منابعی که در این موضوع قلم زده اند می آوریم تا مشخص شود که چگونه از یک شخصیت نامی جهان تشیع،ده ها رساله و عنوان در موضوعات مختلف اعم از منشآت،تقاریظ،نامه ها،دیباچه ها، مکاتبات،وقف نامه ها و...به یادگار مانده و از آنها غفلت شده است و چه انتظاری نسبت به دیگر آثار قرون اولیه داریم؟!بنگرید:

1-أمل الآمل:«...و هو شاعر منشیء حسن الشعر و الإنشاء بالعربیة و الفارسیة و إنشاءاته و أشعاره مشهورة علی الألسنة مسطورة فی المجامیع». (1)

2-تعلیقۀ أمل الآمل:«...شاعر منشیء حسن الإنشاء و الشعر،و له شعر بالعربیة و الفارسیة». (2)

3-روضات الجنات:«...و له أیضا من الإنشاءات الفاخرة و الکلمات الطریفة و التملیحات اللطیفة کثیر،منها بنقل معتمد من أهل التواریخ انّه سأل یوما عنه بعض الظرفاء فقال:هل صحّ ما یقوله العامّة إنّ أهل بلدکم یعبّرون عن الدبّ بالصاحب.فقال:نعم یا صاحب.

و إنّه کان یمرّ مع صاحب الذخیرة،یوما فی بعض الزقاق فلقیا واحدا قد القی علی حمار له میتة دبّ،فأشار إلیها صاحب الذخیرة معرضا علیه بتلک النسبة.فعرف منه الآقا ذلک

ص:308


1- (1)) -أمل الآمل،شیخ حر عاملی،تحقیق سیّد احمد حسینی،ج 2،ص 101،مکتبة الاندلس،بغداد.
2- (2)) -تعلیقة أمل الآمل،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،تحقیق سیّد احمد حسینی،ص 141،مکتبة المرعشی،1410،قم.

و قال من الفور:الحمد للّه الذی لم یزل حمل أمواتنا علی أعناق أحیائکم.یرید به الإشارة التی نسبة أهل خراسان أیضا إلی الحمار.

و أنّه سئل یوما عن صحّة حدیث«إنّ الدنیا کانت بأیدی الفرس قبل هذا الخلق».فقال:

لا،بل الدنیا کانت أبدا بأیدی الحمار،و هذا یشبه ما نقله الراغب فی محاضراته أنّه قیل لشعار الفقیه بإصبهان:أین درب الحمیر فقال:ادخل أی درب شئت.فکلّها دروب الحمیر.

إلی غیر ذلک من لطائف طبعه المشهورات.

و ممّا قد ینسب إلیه أم إلی ولده الآقا جمال الدین کتاب الهزل الفارسی المعروف ب«کلثوم ننه»المکتوب علی حذو خلافیات الفقهاء فی جملة من مراسم الاجامرة و النسوان علی حسب ما فرض استباطه لأربع من قدماء علمائهنّ من تراجمة وحی الشیطان،و لم یبعد ذلک أیضا،و خصوصا من لطائف طبع ولده المشهور هذا.

و من جملة أشعار الآقا حسین بالفارسیّة قوله بنقل الموثّقین:

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاسته ای راست بگو ای گرد به چشمم آشنا می آیی

و منها أیضا-و هو معمّی باسم خیام-قوله:

چیزی نماند در ره دین شیخ ساده را جز گوشۀ ردا که کند صاف باده را

و منها-و هو باسم بشیر-قوله:

ای شیخ تو از شیب چه دیدی آخر چون پشت دو تا شود چه می آید از آن

ثمّ إنّ فی بعض المواضع أنّه رحمه اللّه کان فی حدّة الذهن،و شدّة الإدراک،و حذاقة الخاطر، و سرعة الانتقال بحیث لم یحتج إلی إعماق زیادة فکرة فی فهم المطالب بل کان الغالب علیه النعاس فی مجالس قرائته علی الناس،و قرائتهم علیه،و کان لا یأخذ الکتاب بیدیه حال

ص:309

الدرس،و لا یتکلّم فی المجامع إلاّ قلیلا بحسب الضرورة،و لا یتفوّه أبدا بما لم یتیسّر لأحد ردّه،و کان قلیل المطالعة و النظر فی کتب القوم،و متی اتّفق له ذلک کان بحیث کأنّه یثقب بشهابی عینیه القراطیس من شدّة توجّهه بالکلیّة إلی المقصود. (1)

4-اعیان الشیعه:بعد از آنکه بیست و دو عنوان از آثار آقا حسین خوانساری را معرفی کرده است می نویسد:«23.جواب کتاب شریف مکة إلی الشاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب فضائل السادات،منه نسخة فی المکتبة الحسینیة بالنجف». (2)

5-تذکرۀ نصرآبادی:«...و آن جناب گاهی بعد از مباحثه به ترتیب رباعی حقایق بنیان مشغولند»،رباعیات این است:

تا دست به همّت رسایی نزنی بر منت خلق پشت پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان چشم تهی تا هر ساعت در سرایی نزنی

*** تا کی پی هر صورت زشتی باشی در مذهب آب و گل کنشتی باشی

دل برنکنی ز قالبی چند تهی خاکت بر سر که کم ز خشتی باشی

مسواک چه سود زاهد پاک روان صد ریشه فرو برده طمع در دل و جان

از ذکر ریایی تو هر دم تسبیح دندان از غصه می زند بر دندان (3)

6-آتشکده آذر«...آقا حسین؛اصل آن جناب از اهالی خوانسار و در عهد شاه سلیمان صفوی سرآمد فضلای عصر خود بوده.امروز مصنّفات عقلیّه و نقلیۀ او بین العلما متداول است.گاهی نیز میل به گفتن شعر داشته،این رباعی تیمّنا از او نوشته و ثبت شد:

ص:310


1- (1)) -روضات الجنات،میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری اصفهانی،ج 2،ص 356-357،کتابفروشی اسماعیلیان،قم.
2- (2)) -اعیان الشیعة،سیّد محسن امین،تحقیق حسن امین،ج 6،ص 150،رحلی.
3- (3)) -تذکرۀ نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر نصرآبادی،تصحیح وحید دستگردی،ص 152،1317 شمسی،ارمغان،تهران.

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاسته ای راست بگوی ای گرد به چشمم آشنا می آیی (1)

7-منتخب التواریخ:«مرحوم محقق سبزواری[صاحب ذخیره]شوهر همشیرۀ آقای خوانساری بود و آقای خوانساری شوهر همشیره محقق سبزواری بود.اهل خوانسار خرس را«صاحب»می گویند.یک روز با صاحب ذخیره از میان بازار اصفهان می گذشتند دیدند میته خرسی را انداخته اند بالای الاغی و می برند که در خارج شهر بیندازند.

صاحب ذخیره اشاره کرد که این صاحب شما هست.آقا فورا فرمود:الحمد للّه الذی لم یزل حمل امواتنا علی اعناق احیائکم.اشاره کرد به آنکه خراسانی ها را به حمار نسبت می دهند.

یک روز کسی از آقا پرسید:آیا راست است که اهل خوانسار به خرس«صاحب» می گویند؟فرمود:«بلی ای صاحب». (2)

8-الفوائد الرضویة:«...و مرحوم آقا حسین را رباعیات لطیفه است از جملۀ:

تا دست به همت رسایی نزنی بر منت خلق پشت پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان دست (3)تهی تا هر ساعت در سرایی نزنی (4)

همان طور که ملاحظه شد در کتب پیشینیان اشاره شد که«له منشآت»و یا آنکه دیوانی داشته است و از آن چند بیتی نقل کرده اند،و در ارتباط با وقف نامه های آقا حسین و مکاتیب و منشآت گوناگون هیچ اشاره ای در کتب تراجم،رجال و کتاب شناسی نیست، و تنها حاج شیخ عباس قمی(ره)در ارتباط با نسخه ای از جامع الرواة محقق اردبیلی می نویسد:«...و این فقیر یک نسخه از جامع الرواة دیدم در نجف اشرف که از

ص:311


1- (1)) -آتشکدۀ آذر،لطفعلی بیک آذر بیگدلی،ص 212،مؤسسۀ نشر کتاب،تهران،1337 ش.
2- (2)) -منتخب التواریخ،حاج ملاّ هاشم خراسانی،ص 757،اسلامیه،تهران،1337 ش.
3- (3)) -چشم(خ ل).
4- (4)) -الفوائد الرضویة،شیخ عباس قمی،ص 154.

وجه حمام نقش جهان آن را استنساخ کرده و وقف نموده بودند،و چون خواسته بودند شروع در استکتاب آن نمایند علمای معاصر او مانند مجلسی(ره)و آقا حسین خوانساری و آقا جمال و امیر علاء الدین گلستانه و بسیاری از علما را جمع کرده بودند و به جهت تبرک و تیمن هرکدام از آنها یک کلمه از خطبۀ آن را تا دو سه سطر نوشته بودند،مثلا «بسم اللّه الرحمن الرحیم را علاّمه مجلسی رحمه اللّه نوشته بود،و الحمد را آقا حسین،و اللّه را آقا جمال،و هکذا» . (1)

در ارتباط با منشآت آقا حسین خوانساری،مجموعه ای نزد آقای محمد صدر هاشمی موجود بوده (2)که در سال 1324 ش در مجلۀ یادگار،سال اول،شماره هشتم از صفحه 38 تا 40،آن را گزارش کرده است،و به جهت اهمیت نوشته آقای صدر هاشمی مناسب است که در اینجا آن را نقل کنیم:

مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری

به قلم آقای م.صدر هاشمی

آقا حسین خوانساری(1016-1098 قمری)از علمای مبرّز و به نام زمان شاه عباس ثانی و شاه سلیمان صفوی بوده و قبر او و فرزندش آقا جمال خوانساری اکنون در تکیه ای به نام تکیۀ آقا حسین خوانساری در تخت فولاد اصفهان موجود است.

کسانی که شرح حال آقا حسین و مؤلفات وی را از قبیل صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات نوشته اند با اینکه به تفصیل از کتب مؤلفۀ وی نام برده ولی هیچ کدام اسمی از منشآت آقا حسین به میان نیاورده اند.فقط صاحب روضات در بین کتب وی به زبان فارسی(ترجمۀ قرآن)و(ترجمۀ صحیفه)و این شعر فارسی را:

ص:312


1- (1)) -الفوائد الرضویة،ص 557.
2- (2)) -لازم به تذکر است که این مجموعه به دانشگاه اصفهان انتقال یافته است.

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاستۀ راست بگو ای گرد به چشمم آشنا می آیی

به نقل از موثقین،و دو معمّی یکی به اسم(خیام)و دیگری به اسم(بشیر)از آقا حسین نقل کرده است.

نگارنده مجموعۀ خطی دارد به خط میرزا احمد نیریزی خطاط معروف و در این مجموعه منشآتی از آقا حسین خوانساری ضبط است.این مجموعه با کاغذ پوستی و به خط نسخ و شکسته می باشد.و ظاهرا بعد از وفات آقا حسین جمع آوری شده،چه همه جا در عنوان مطالب عبارت:«من منشآت آقا حسین خوانساری»نوشته شده است.

این مجموعۀ منشآت مشتمل برنامه ها و چند وقف نامه و فرامین و موضوع های ادبی است که آقا حسین انشاء فرموده است.قسمتی از موضوع های مطالب از این قرار است:

وقف نامۀ میرزا رضی،دیباچۀ مطلع الأنوار،مکتوب به شریف کعبه،کتیبۀ تعمیر عمارت مبارکۀ مشهد مقدس رضوی،قبالۀ خانه،در بیان نبذی از مفاخر و مزایای سلاطین کامکار، و خواقین نامدار سلسلۀ صفویه ابدت ایام دولتهم بر سایر پادشاهان روزگار،از زبان میرزا صایبا به میرزا سعید حکیم نوشته،به میرزا ابو الفتوح نوشته اند،از زبان محمّد خان اعتماد الدوله به وزیر پادشاه روم نوشته.دیباچۀ بیاضی که به جهت نواب صدارت پناه نوشته اند.

گرچه این نامه ها از عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست،اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوصی می دهد.

به علاوه منشآت مزبور معلوم می نماید که آقا حسین خوانساری فقیه معروف عصر

ص:313

صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن نیز تبحری بسزا داشته و از نظر معرفی این منشآت به خوانندگان محترم مجلۀ یادگار یک نمونه از آن را ذیلا نقل می کنیم:

عالی جناب آقا حسین خوانساری از زبان میرزا صائبا به میرزا سعید حکیم نوشته اند: (1)

«هرچند در شریعت دوستی و وداد و ملت خلّت و اتحاد کتاب محکم الآیات،مهر و محبت از آن گرامی تر است که دوستان راسخ البنیان از پیشگاه خاطر مهرگزین بر طاق نسیان گذارند و حفظ احترام سورۀ صادق البیان اخلاص و مودت از آن ضروری تر که صاحبان قدیم الاحسان،مخلصان خالص الولای خود را پیوسته به یاد ندارند،لیکن چون سنتیست قدیمی و عادتیست جبلی که همواره دوستان جانی برای تشیید مبانی یادآوری یکدیگر قلم محبت را به نگارش صفحه و گزارش قصه همداستان می سازند.لاجرم این محب قدیمی و این مخلص صمیمی احیای سنت احبا را لازم دانسته به جهت تذکرۀ بندگان والا مکان رفیع الشان جامع اصول فضایل دنیوی و اخروی،حاوی فنون محاسن صوری و معنوی،نشأت جام باده نوشان مصطبۀ دانش و بینش،مردم چشم تماشائیان، پردگیان اسرار آفرینش،سبابۀ بقراط حدس و ذکاء،زخمۀ تار قانون صحت و شفا،آب رنگ چهرۀ سخن پردازی،پیچ و تاب طرۀ معنی طرازی،فهرست مجموعۀ علم و عمل، مصداق منطوقۀ«السعید سعید فی الأزل»،حکمت پناهی که از امزاج ادویۀ مجربۀ افعال حمیده و اخلاق پسندیده،معجون نجاح دارین ترتیب و از اختلاط اجزاء آزمودۀ فلسفتین نظریه و عملیه،مادة الحیاة نشأتین ترکیب کرده،فصاحت دستگاهی که تا صناعت شعری خود را به طبع بلندش نسبتی داده به یک دو پایه از منبر خطابت قدم فراتر نهاده و تا مقدمات سست بنیاد تجلّی به انجمن خیال ارجمندش راه جسته و ثاقب تصدیق یقینی

ص:314


1- (1)) -لازم به یادآوری است که این انشاء به میرزا سعید حکیم،جزو منشآت چهل گانه ای که خواهد آمد نیست،و عنوان جدیدی است که تنها در مجموعۀ خطی صدر هاشمی هست.

[کذا]عقد تبعیت به او استوار بسته،جرعه نوش بزم تقرّبات سرشار خاقانی صدرنشین محفل عنایات بی غایات سلطانی،میرزائی مخدومی میرزا محمّد سعید متعه اللّه تعالی به عمر مدید و عیش رغید مسود این اوراق و مضیع این اجزا گردید تا هم بهانۀ تذکار و هم وسیلۀ اصلاح غلطهای بی شمار که مانند این ذرۀ بی مقدار را امثال آن برکنار نیست،بوده باشد.چهرۀ نازیبای شاهد گستاخی را پرده پوشی عفو عمیم روزی باد. (1)

مؤلف تاریخ ادبیات در ایران،ج 5،ص 316،به نقل از نوشته صدر هاشمی در مجلۀ یادگار می نویسد:«از آقا حسین مجموعه ای از منشآت مانده که حاوی چند نامه،وقف نامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشائی خاصّی ندارد».

و حال آنکه جناب آقای صدر هاشمی تصریح کردند که ارزش خاصی دارد.بنگرید:

«گرچه این نامه ها از عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست،اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوص می دهد،به علاوه منشآت مزبور معلوم می نماید که آقا حسین خوانساری فقیه معروف عصر صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن تبحّری به سزا داشته».

آنچه که آقای صدر هاشمی گزارش داد،مجموعه ای از مکاتبات و منشآت و وقفنامه های آقا حسین خوانساری است که نسخه خطی آن نزدشان موجود بوده و گزارشی از آن در مجلۀ یادگار به سال 1324 ش نشر یافته است که مفصلترین نوشته در ارتباط با منشآت و مکاتبات آقا حسین خوانساری است.و ظاهرا بعضی از منشآت آن مجموعه در جای دیگر نمی باشد،کما اینکه نمونه آن از مقالۀ ایشان آورده شد.

ص:315


1- (1)) -در پاورقی مجله یادگار نوشته شده:«با اینکه ما بعلت تکلف و تصنعی که در پرداختن این نامه بکار رفته و همانها نیز نشانۀ پستی نظم و نثر دورۀ صفوی است با درج آن موافق نبودیم،باز برای آنکه نمونه ای از این نوع در دست باشد آنرا درج کردیم».(مجله)

در بین معاصران مفصلترین مکتوب در ارتباط با منشآت و نامه ها و...آقا حسین خوانساری،توسط آقای فاضلی خوانساری رحمه اللّه در کتاب محقق خوانساری بیش از 30 صفحه(صص 145-175)به تفصیل سخن رفته است.

به جهت تناسب با موضوع تنها مقدمۀ دو صفحه ای آن را نقل می کنیم:

15-منشآت:

بر محققان و ارباب فن پوشیده نیست که تمام کسانی که در کتب تراجم خود نامی از محقق خوانساری قدّس سرّه آورده اند به تفصیل از کتب مؤلفۀ ایشان سخن گفته اند،و لکن هیچکدام از منشآت آقا حسین ذکری بمیان نیاورده اند؛بدین معنی که فقط نوشته اند«و له منشآت»اما این منشآت در چه موضوعی است و آیا عناوین خاص به خود را دارد یا نه، و یا به چه اشخاصی نوشته شده هیچکدام معلوم نیست.

معرفی منشآت محقق خوانساری و نگارش بعضی از فقرات آن دارای خصوصیاتی است که عبارتند از:

1-مرحوم محقّق خوانساری قدّس سرّه یکی از معروفترین و بزرگترین فقهاء و اصولیین عصر صفوی است چنانچه آثار وی و گفتار بزرگان شاهدی است بر این مطلب،و همانطوری که آثارش در فقه و اصول و کلام دال بر این مطلب است،آثاری که در باب منشآت از وی بجای مانده دلیل است بر اینکه ایشان علاوه بر علوم مذکوره در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن نیز تبحّر بسزائی داشته اند که اینگونه کلمات را در عبارات خود گنجانیده و از آن اثری پابرجا آفریده اند.

با دقت در این مطلب و بررسی آثار بجای مانده از ایشان در این زمینه،جایی برای گفتار بعضی که در کتب خود آورده اند:«از آقا حسین مجموعه ای از منشآت مانده که

ص:316

حاوی چند نامه و وقفنامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشایی خاصی ندارد» (1)باقی نمی ماند.

2-هرچند که آثار محقق خوانساری قدّس سرّه در زمینۀ انشاء و نامه نگاری از لحاظ عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول در زمان صفویه خالی نیست اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن عصر درج شده به این منشآت ارزش خاصی داده و برای محققین در این زمینه راهگشایی است ارزشمند.

بعد از ذکر این مطلب در این مختصر برآنیم که منشآت و آثار دیگر محقق خوانساری رحمه اللّه در این زمینه را معرفی کنیم اما قبل از ورود در بحث،تذکر چند نکته الزامی است:

1-آثار محقق خوانساری قدّس سرّه در این رابطه را می توان در موضوع عامی به اسم (منشآت)خلاصه کرد اما چون هریک برای مقصود خاصی نوشته شده اند مانند:منشآتی که آقا حسین بنفسه از کسی یا چیزی نوشته مانند تعریف بهار،و گاهی مطلبی را به درخواست پادشاهی یا شخصی به رشتۀ تحریر آورده مانند نامه به شریف مکه،و یا خود به عنوان مقدمه بر کتابی مطلبی را خلق کرده،و یا وقفنامه ای را برای کسی یا جایی نگاشته و...لهذا این موارد را از یکدیگر تفکیک کرده و هریک را تحت موضوع خاصی ذکر کرده ایم که عبارتند از:

1-منشآت محقق خوانساری 2-دیباچه و تقاریظ مرحوم محقق 3-نامه های محقق خوانساری 4-وقفنامه های ایشان.

2-چون ذکر نصّ هریک از مطالب باعث تطویل بیش از حدّ کتاب می شود لهذا در هر بخش آن مقدار که ضرورت ایجاب می کند نصّ آنها را نیز آورده ایم و بیشتر سعی در این شده که اختصار نیز رعایت شود.

ص:317


1- (1)) -تاریخ ادبیات ایران،ج 5،بخش 1،صص 314-316.

3-احتمال آن می رود که بعضی از این موضوعات را بتوان تحت عنوان موضوع دیگری قرار داد مانند اینکه نامه های محقق خوانساری نیز از منشآت ایشان است و همه تحت عنوان منشآت ذکر شوند،و لکن بیشتر در این باره سعی شده که از منابع و مآخذ فهارس و کتب تراجم و خود کتب خطی-که این آثار در آنها آمده-استفاده شود و همانگونه که در آنها این اثر معرفی شده ما هم همانگونه آنرا معرفی کنیم.» (1)

نقدی بر یک تصحیح از منشآت

در کتاب میراث ماندگار،ج 2،صفحه 545-623 شصت و پنج اثر از مکاتبات عربی از مؤلفین گوناگون با عنوان«المکاتیب المکیة،تألیف:آقا حسین خوانساری و دیگران» توسط آقای محمد صحتی سردرودی تصحیح و به چاپ رسیده است،و به جهت تناسب موضوع این مقدمه با این عنوان«المکاتیب المکیّة،تألیف آقا حسین خوانساری» و اشتباهاتی که در این باره رخ داده و نیز اشتباهی که در سایر فهارس نسخ خطی دربارۀ این مجموعه منشآت(المکاتیب المکیة)شده است،چند تذکر را یادآور می شویم.

مصحح محترم در معرفی این مجموعه از منشآت عربی نوشته اند:«این اثر شصت و پنج نامه را دربرمی گیرد که همگی از سدۀ دوازدهم هجری به یادگار مانده است.

نویسنده یا نویسندگان نامه ها تا توانسته اند از آرایه های کلامی و بدایع بیانی سود جسته اند و نامه ها را با نثری مسجّع و موزون-و گاهی بسیار مصنوع و متکلّفانه- نگاشته اند.از تشبیه،کنایه،استعاره،ایهام،جناس،لفّ و نشر مرتّب و نامرتّب گذشته، بیشتر با تضمین آیات قرآن یا اقتباس ترکیب ها و جمله هایی از متن و مفهوم آیات مکّی، نامه ها را مزیّن و فاخر ساخته اند و با بهره وری از ضرب المثل ها و شعرها نیز گاهی ترکیب ها و جمله های جمیل و جذّابی پرداخته اند که همین خود تا حدودی از سنگینی این

ص:318


1- (1)) -کتاب محقق خوانساری،ص 145 و 146.

مراسلات ترسّل گونه و منشآت عربی-و گاهی معرّب و مصنوع-می کاهد و چنان می نماید که نامه ها اگرچه بیشتر از سر کوشش-بلکه سخت کوشی-نوشته شده اند امّا لطائف و بدایع بسیاری نیز در لابه لای آنها خود گواهی می دهند که گاهی بسیار با شوق و ذوق و از سر جوشش و عشق-نه تنها کوشش و علم-شرف تحریر یافته اند.

عنوان دقیق این اثر و نیز نویسنده نامه ها را-با همۀ سعی و کوششی که داشتیم- نشناختیم،در کتابهای مربوط و فهرستهای گوناگون نیز هرچه گشتیم اثری از نام،و نشانی از نویسنده یا نویسندگان آن نیافتیم.از متن نامه ها نیز چیزی در این باره دستگیرمان نشد، تنها از عنوان آخرین نامه(نامۀ 65)فهمیده می شود که آن را آقا حسین خوانساری، معروف به محقق خوانساری از طرف شاه عباس ثانی به شریف مکّه نوشته است.امّا نامه های دیگر را چه کسی یا کسانی نوشته اند به درستی معلوم نیست.

فقط با تخمین و گمان می توان گفت که یکی از سه دانشور و ادیب عصر صفوی-حال یا یکی از آنها خود به تنهایی و یا هر کدام بعضی از نامه ها را-نوشته اند:

1-محقق خوانساری(1099-1016 ق)؛

2-محمّد مسیح فسائی شیرازی(حدود 1127-1037 ق)؛

3-یکی از شیخ الاسلام های اصفهان از طرف سلاطین صفوی بویژه به نیابت از شاه عباس دوم.

البته هر سه مورد را فقط با احتمال می توان پذیرفت که با مراجعه به منابع مربوط بویژه تاریخ عصر صفوی و زندگینامۀ محقق خوانساری و محمّد مسیح فسائی،قرائنی در این باره می توان یافت که صد البته تنها مفید احتمال است.

از مبدأ و نویسندگان نامه ها که بگذریم مقصد و مخاطب آنها شناخته شده اند.نامه ها بیشتر در پاسخ کسانی نوشته شده اند که خود پیشتر نامه یا نامه هایی به نویسنده یا

ص:319

نویسندگان نامه ها،نوشته بودند تا آنجا که می توان این مجموعۀ مکتوبات را «اجوبة المسائل»یا«اجوبة المکاتیب»و یا«اجوبة مکاتیب المکّیه»نامید زیرا که اغلب نامه ها در پاسخ شرفای مکّه و قطیف و احساء نوشته شده است و مفهوم آنها روی هم رفته دربارۀ حجّ و عمره،و سفر حاجیان از ایران به مدینه و مکّه است و در آنها پیوسته سخن بر سر این است که راه مکّه و مدینه امن و آزاد باشد تا حاجیان و معتمران ایرانی بتوانند از فیوضات حجّ بیت اللّه و زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و ائمۀ بقیع بهره مند گردند.

افزون بر این گونه نامه های مکّی،شمار چندی از نامه ها نیز در داخل ایران ردّ و بدل شده و موضوع آنها غیر از حجّ و عمره می باشد که شامل تبریک فتح بصره،وقفنامه قرآن، تأسیس و تعمیر مدارس دینی و بالاخره شکوه و دلجویی از یکدیگر است.

در میان مخاطبان نام های با آوازه ای چون ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی،سیّد ماجد بحرانی،سیّد مرتضی عاملی اصفهانی،شیخ علی عاملی مشهدی و جمال الدین محمّد خوانساری دیده می شوند.

از کتاب های اندک شماری هم سخن رفته است که مفتاح الفلاح و ترجمۀ آن به فارسی، کتاب الصحاح و تفسیر کنز الدقایق و بحر الغرایب از آنها است که هریک در ذیل نامه های مربوط به خود،با اختصار معرفی شده اند». (1)

اوّلا:نام این مجموعه«المکاتیب المکیّة»نامی جعلی است که مصحح محترم بر آن مجموعه نهاده است.

ثانیا:هیچ اشاره ای به نسخه خطی این مجموعه نشده،که از چه نسخه ای استفاده شده و در کجا نگهداری می شود،یعنی اصلا نسخه شناسی نشده است.جهت اطلاع یادآور می شویم که«المکاتیب المکیّة»چاپ شده از روی نسخه خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی به شماره 11639 است.

ص:320


1- (1)) -میراث ماندگار،دفتر دوم،صفحه 547 و 548.

در فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ج 29،صفحه 408 و 409 این مجموعه مکاتبات چنین معرفی شده است:«مکاتبات(نامه نگاری،عربی)مؤلف:

ناشناخته،سدۀ 11 یا 12 ق

آغاز:الحمد للّه الذی طهّر بیته للطاهرین و...

انجام:و لبئس ما یصفون و ساء ما یفعلون و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

گزارش متن:مجموعه ای است از مکاتبات و پاسخ های جمعی از علما و بزرگان و همچنین سرآغاز چند کتاب و چند وقفنامه که گویا به جهت جنبه ادبی و بلاغی آن گردآوری شده است.در این مجموعه چند نامه از سعد بن زید و پاسخهای آن،پاسخ مکتوب شیخ سعدان احسائی،پاسخ شیخ ناصر احسائی،پاسخ نامۀ بعض احباب،پاسخ سیّد فرج اللّه خان والی هویزه،پاسخ سید عبد المحسن مکّی،نامه محمّد مسیح فسائی، نامه ای به اصحاب قهوه!،پاسخ نامۀ شیخ محمّد جعفر،پاسخ نامه سیّد ماجد قاضی اصفهانی،پاسخ نامۀ میرزا سیّد مرتضی،پاسخ نامۀ شیخ علی عاملی،نامۀ بعضی مشایخ احساء،پاسخ نامۀ سیّد رشید فرزند شریف سعد فرزند زید مسمّی به سعید،پاسخ نامۀ بعضی از شرفا و فضلای مکۀ معظمه،نامه به شیخ بنی خالد و نامۀ علاّمه آقا حسین [خوانساری]از جانب شاه عباس دوم به شریف مکه و همچنین صورت آنچه که برای آقا جمال[خوانساری]بر پشت کتاب ترجمۀ مفتاح الفلاح نگاشته اند و چندین قباله، وقف نامه و قرآن مجید به سال 1110 ق که احتمالا از آقا حسین خوانساری باشد همراه دیباچۀ کتاب های مختلف و افزودگی های دیگر در سدۀ 12 ق نگاشته شده است».

این نسخۀ اساس تصحیح«المکاتیب المکّیة؟»است،که در فهرس هم مؤلف آن ناشناخته معرفی شده است.

ثالثا:نسخه ای دیگر از این مجموعه در همان کتابخانه موجود بوده،که متولیان

ص:321

و فهرست نگاران از آن بی خبر بوده اند؛فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی به شماره 8333،که در فهرست آن کتابخانه،ج 21،ص 294 چنین معرفی شده است:«رسائل و منشآت،از؟(ادبیات،عربی)مجموعه ای از صورت نامه ها و وکالتنامه ها و چند اجازه و خطبه نکاح و منشآت دیگری است برای آموزش نامه نگاری در این جنگ گرد آورده شده و مخصوصا نامه هائی که برای ولات حویزه نگاشته شده و در این مجموعه آمده، اهمیّت تاریخی دارد».

لازم به یادآوری است که از این مجموعه مکاتبات و منشآت عربی در دیگر کتابخانه ها موجود است،که همچنان ناشناخته معرفی شده اند:مانند نسخه های خطی کتابخانه طبسی حائری به شماره 249(نسخه پژوهی،دفتر اوّل،ص 119)و کتابخانۀ آیة اللّه گلپایگانی،ش 34/189 و 8/66 و دیگر کتابخانه ها.

رابعا:مؤلف و تدوین کنندۀ این مجموعه های ناشناخته و مکاتیب و منشات و المکاتیب المکیة؟محمّد مسیح کاشانی است که نسخه ای از این مجموعه در کتابخانه حجة الاسلام گلپایگانی در شهر گلپایگان نگهداری می شود که روی صفحه اوّل آن مجموعه به خط مؤلف نوشته شده:«من منشآت العبد الأثیم الجانی محمّد مسیح القاشانی [الکاشانی]عفی اللّه تعالی عن جریمته و جعله من الصالحین الفائزین برحمته.و کتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنة 1113».

این مجموعه در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62 چنین معرفی شده است:«منشآت(نامه نگاری-عربی)از محمّد مسیح کاشانی(ق 12).نامه ها و منشآت متفرقه ای است که مؤلف به مناسبت های مختلف نگاشته است با عناوین:قبالۀ وقف قرآن،صورت برخی نوشته جات بر قرآن کریم،اجازه به سیّد امیر عالم کرمانی، اجازه به ملاّ مجید طبیب،اجازه برای صحیفۀ سجادیه،قبالۀ نکاح،جواب مکتوب شریف

ص:322

احمد بن غالب،جواب مکتوب شریف سعد بن زید،جواب نامۀ شیخ سعدان احسائی، جواب شیخ ناصر احسائی،جواب نامۀ فرج اللّه خان والی حویزه در بشارت به فتح بصره، جواب سیّد عبد المحسن مکی،نامه به محمّد مسیح فسائی،نامه ای به اصحاب قهوه، جواب نامۀ شیخ محمد جعفر،جواب نامۀ سیّد ماجد قاضی القضاة اصفهان،جواب میرزا سید مرتضی،جواب نامۀ شیخ علی عاملی،جواب شیخ یحیی مکی،نامۀ به سیّد عید بن هبة اللّه خان والی حویزه و...».

در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62 نوشته شده«مؤلف:

محمّد مسیح کاشانی»،و در ادامه دارد که:«نامه ها و منشآت متفرقه ای است که مؤلف به مناسبت های مختلف نگاشته است با این عناوین...».

اگرچه برخی از منشآت و عناوین از این مؤلف است،و لکن نامه ها و منشآت و وقف نامه های فراوانی در این مجموعه از مؤلفین دیگر است که ایشان آنها را جمع آوری کرده است.

خامسا:با فحصی که در فهارس نسخ خطی و کتاب های شرح حال و تراجم و...

صورت گرفت،مشخص شد،که این مجموعه از ملاّ مسیح(مسیحا)کاشانی متوفای قبل از (1121 ق یا 1125 ق)است و ایشان غیر از ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی متوفای (1127 ق)است.مصحّ المکاتیب المکیة نوشته اند:«می توان گفت که یکی از 3 دانشور و ادیب عصر صفوی-حال یا یکی از آنها خود به تنهایی و یا هرکدام بعضی از نامه ها را نوشته اند:1.محقق خوانساری(1099-1016 ق)؛2.محمّد مسیح فسائی شیرازی (حدود 1127-1307 ق)؛3.یکی از شیخ الاسلام های اصفهان...».

همان طور که گذشت ظاهرا تنها یک نامه آن از آقا حسین خوانساری است و بس، و اینکه نوشته اند ممکن است مولف این مجموعه محمّد مسیح فسائی شیرازی است، صحیح نیست،چون هیچ نامه و انشائی از ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی در این

ص:323

مجموعه نیست،بلکه نامه ای از طرف مؤلف این مجموعه به ایشان نوشته شده،بنگرید:

«و من المکاتیب إلی جناب الفاضل السمّی السامی مولانا محمّد مسیح الفسائی دام فضله» یعنی مؤلف این مجموعه که ملاّ مسیح کاشانی است نامه ای به ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی نوشته است.

و نیز اگر نبود نسخۀ خطی کتابخانۀ حجة الاسلام گلپایگانی،که به خط مؤلف تصریح شده است که این مجموعه از ملاّ محمّد مسیح کاشانی است،از خود نسخه های خطی دیگر و همان عبارت که نقل شد،فهمیده می شود که مؤلف این مجموعه نامش محمّد مسیح است،اما نه محمّد مسیح شیرازی فسائی،بلکه محمّد مسیح کاشانی،چون مؤلف در نامه ای که به محمّد مسیح فسائی شیرازی می نویسد،تصریح می کند که هم نام من مؤلف است:«و من المکایب إلی جناب الفاضل السمّی السامی»یعنی نامه به جناب دانشمند فاضل هم نام و بلندمرتبه و رفیع.

پس مؤلف این مجموعه مولا محمّد مسیح کاشانی است نه مولا محمّد مسیح فسائی شیرازی.

سادسا:مصحح محترم سال وفات محمّد مسیح شیرازی را نوشته اند(حدود 1127 ق) که این نیز اشتباه است چون در منابع و مصادر،سال تولد ایشان را حدود(1037 ق)ذکر کرده اند،و ایشان حدود را برای سال وفات ایشان نقل کرده است،پس این چنین صحیح است(حدود 1037 ق-1127 ق)نه(حدود 1127 ق-1037 ق).

نگاهی به زندگی ملاّ محمّد مسیح فسائی و ملاّ محمّد مسیح کاشانی

حال که سخن به اینجا کشیده شد،مناسب است در ارتباط با این دو شخصیت ملاّ محمّد مسیح توضیحاتی بدهم که ارتباط تنگاتنگ با آقا حسین خوانساری دارند.

1-ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی(حدود 1037-1127 ق)ایشان از شاگردان آقا حسین خوانساری بوده و مراسلاتی تاریخی با استاد خود و دیگر معاصرانش داشته است.

ص:324

و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة می نویسد:«المراسلات للمولی مسیحا الفسوئی،و هو محمّد مسیح بن اسماعیل الشیرازی،صار شیخ الاسلام بها،و کان تلمیذ المحقق الخوانساری و مجاز من العلامة المجلسی،هو مجموع مراسلاته مع استاده الآغا حسین الخوانساری،و المولی ابی طالب الزاهدی،و المولی علی رضا التجلی،و المیرزا اشرف الحکیم،و المیرزا مهدی الوزیر،و المیرزا محمّد بیک الوزیر.و ما کتبه من جانب السلاطین و الوزراء إلی شرفاء مکة و ولاة الیمن.ذکر الشیخ علی الحزین فی تذکرته» (1).

و در طبقات اعلام الشیعه،قرن 12 آمده:«محمّد مسیح الفسائی...و مجموعة مکاتیب و اشعار الفارسیة و العربیة و المعمّیات تبلغ الالف بیت...و له الخطب الغراء و منشآت بدیعة...». (2)

همان طور که ذکر شد ایشان هم شاگرد آقا حسین خوانساری بوده و هم مراسلاتی با ایشان داشته اند که به آن مراسلات تاکنون دسترسی نداشته ام.

و با فحصی که در فهارس نسخ خطی و...شد مشخص شد که ایشان مجموعه ای از منشآت عربی و فارسی و اشعار عربی و فارسی و معمّیات داشته است که قسمتی از آن کتاب در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2454 نگهداری می شود،که در آن مجموعه، کتابی با عنوان«حلیة الآداب و حلیة الکتاب،از محمّد مسیح(مسیحا)بن اسماعیل فسایی نام برده است که برای میرزا محمّد امین مستوفی الکای[کذا]فارس تدوین و جمع آوری کرده است. (3)

لازم به یادآوری است که این کتاب حلیة الآداب و حلیة الکتاب در پنج باب تدوین شده

ص:325


1- (1)) -الذریعة،ج 20،ص 297.
2- (2)) -الکواکب المنتثرة،آقا بزرگ تهرانی،ص 723-725.
3- (3)) -ر.ک به فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران،ج 9،ص 1188.

که عبارت است از:«1-منتخب منثورات عربی؛2-منتخب منثورات فارسی؛3-منتخب اشعار عربی؛4-منتخب اشعار فارسی؛5-معدودی از معمیات».

در فهرست نسخه های خطی دانشگاه متذکر شده اند که باب دوم این کتاب یعنی(منتخب منثورات فارسی)موجود است،و مابقی مفقود است.

با توجه به این عبارات و مقدّمه کتاب حلیة الآداب و حلیة الکتاب مشخص می شود که سایر ابواب این کتاب هنوز ناشناخته و قابل تتبع و فحص می باشد،چرا که خبر و گزارشی از 4 باب دیگر کتاب«حلیة الآداب و حلیة الکتاب»تاکنون گزارش نشده است،و تنها باب دوّم کتاب که نثرهای فارسی است موجود می باشد.

در فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189 در توضیح این نثرهای فارسی نوشته شده:«در نامۀ آخرین از حسین علی خان و سال 1090 و تألیف او رسالۀ مناسک منظومه را در این سال یاد شده،و این نامه دیباچه ای است بر آن.

آغاز:زلال حمدی که ینابیع ظهورش از شوب کدورت مواد معرا و مشرب وحدتش از لای ترکیب اضداد متنافره مبرا.

انجام:محملی قرار ندهند و علی اللّه التوکل و منه الاستعانة».

2-ملاّ محمّد مسیح کاشانی(متوفای قبل از 1122 ق یا 1125 ق)

ایشان نیز مانند فسائی شیرازی از شاگردان آقا حسین خوانساری و دامادشان نیز بوده است،و مانند فسائی شیرازی ادیب و شاعر و صاحب نثر و نظم به فارسی و عربی بوده است،و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة،ج 9،ص 576 می نویسد:«دیوان صاحب کاشانی أو شعره و اسمه مسیحا کان من تلامیذ آقا حسین الخوانساری اطری نظمه و نثره بالعربیة و الفارسیة...».

و در طبقات اعلام الشیعه،قرن 12 می نویسد:«مسیحا الکاشانی(م قبل 1121 ق)

ص:326

الآخوند المتخلص«صاحب»صهر المحقق آقا حسین الخوانساری(1016 ق-1098 ق) علی بنته و تلمیذه.ادرکه علی الحزین(1003-1080 ق)و ذکره فی التذکرة،ص 28 کما ذکره آقا احمد فی مرآت الأحوال فی ترجمة علی الحزین.ذکر اوّلا اساتیده الأعلام و عدّ منهم مسیحا الفسائی،ثمّ عدّ جمعا آخر من سائر العلماء العظام الذین تشرف علی الحزین بفیض صحبتهم و ملاقاتهم،منهم آقا جمال(م 1121 ق)و آقا رضی(م 1113 ق)ابنا المحقق الخوانساری.و الآخوند مسیحا الکاشانی صهمره و تلمیذه،و الکاشانی هذا توفی قبل الفسائی بکثیر،کما یظهر من مکتوب نور الدین الجزائری إلی آقا جمال الدین الخوانساری الذی توفی سنة 1125 ق أو سنة 1121 ق؛فانّه کتب إلیه المکتوب فی تعزیة المولی مسیحا الکاشانی،و هذا المکتوب مطبوع فی فروق اللغات لنور الدین سنة 1265 و بعدها.و من تصانیف المترجم له التحفة السلیمانیة،(الذریعة،ج 3،رقم 1604)المطبوع، و ترجمه النصرآبادی فی التذکرة،ص 175 و اورد بعض شعره و ذکر أنّ تخلّصه(صاحب) فذکرناه فی الذریعة،ج 9،ص 576 و عن النصرآبادی و روز روشن،ص 374» (1).

از نامه ای که سید نعمة اللّه نور الدین جزائری به آقا جمال نوشته شده،معلوم می شود که مولی محمّد مسیح کاشانی قبل از وفات آقا جمال از دنیا رفته است،و از آن جائی وفات آقا جمال خوانساری به سال 1121 یا 1125 است،نوشته می شود که مولا محمّد مسیح کاشانی متوفای قبل از 1121 ق،یا 1125 ق است.

در ارتباط با منشآت علما و بزرگان،خصوصا منشآت علمای قرن 9-12 و علی الخصوص منشآت آقا حسین خوانساری،تحقیقات و فحص های فراوان دیگری لازم است که در این مختصر نمی گنجد و نیز اشتباهات و خبطهایی در فهارس نسخ خطی و کتابهای کتابشناسی و تراجم و...آمده است که پرداختن به آن فرصتی دیگر می طلبد.

ص:327


1- (1)) -الکواکب المنتثرة،آقا بزرگ تهرانی،ص 725.

بعلاوه ناگفته های فراوانی نیز دربارۀ مؤلف این منشآت،یعنی آقا حسین خوانساری (ره)هست وجود دارد،گرچه کنگره و بزرگداشتی برای ایشان گرفته شد و اکثر تألیفات ایشان نیز به طبع رسیده و...،امّا هنوز مطالب فراوان و جدید قابل پی گیری و انتشار وجود دارد.در این جا مناسب است هفت قصیده ای که در مدح و ستایش ایشان از زبان یک عالم گمنام(به گفتۀ فهرست نگار دانشگاه) (1)که در عصر ایشان می زیسته و به زبان عربی انشا کرده،آورده می شود تا مراعات حکم و موضوع شده باشد و از تکرار مطالب نیز پرهیز کرده باشیم.

هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی

اشاره

(2)

[1] [ یا غزالا لحظه للصّارم القتّال تال

]

یا غزالا لحظه للصّارم القتّال تال

مهجتی من حبّ هذا طرفک المکسال سال

جملة العشّاق قد اضحوا عبیدا فی الهوی

حبّ من أهوی علی الأبدان و الأموال وال

لا تلمنی إذ ترانی فی الهوی أهوی فکم

من لبیب مبصر صاح من الآمال مال

ص:328


1- (1)) -این عالم شیخ الاسلام جعفر بن عبد اللّه قاضی کمره ای اصفهانی است وی از شاگردان محقق سبزواری و علاّمه مجلسی بوده و در ستایش استاد دیگر خود محقق خوانساری این اشعار را سروده است.این قصیده به روش قصیدۀ طنطرانیۀ ابو نصر معین الدین طنطرانی(م 485 ق)سروده شده است.
2- (2)) -«هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی»در فهرست دانشگاه،ج 8،ص 708،شماره مجموعه، 2084/6 چنین معرفی شده است:«نستعلیق محمّد تقی بن محمد مجید یزدی در سپاهان در سده 12...به نسخ و نستعلیق و در زمان خوانساری و ناظم نوشته شده و ناقص است...»و در خصوص این قصیده نوشته است:«ستایش از آقا حسین خوانساری به نظم(53 ر-57 پ)در 7 قصیده عربی».

صیّر الأسقام جسمی کالحنایا ساهما

حین سهم فی الحشا من أعین الآجال جال

کم اجوب البیدکم أطوی الفیا فی سادتی

إنّ حالی بعدکم من کثرة التّرحال حال

مذنأیت القلب یا ذا الطلعة الحسناء ناء

نجّنی فالیوم لی من کثرة البأساء ساء

قم تکلّم من فم عطر علی المرجان جان

خلص العشّاق من داء إلی الأبدان دان

رجّع الأصوات ترجع لی حیوة قد مضت

انّ حبنی منک یا ذا الصوت و الألحان حان

عاذلی لا تقس لی قلبا فحسّی شدتی

لن فإنّ القلب منّی فی هوی الغزلان لان

کم بلا وتر الاقی من لحاظک فترة

إنّ عمری فی الهوی من فاتر الأجفان فان

حبّکم یا سادتی فی القلب قدما قدرسی

من یقل لم أهوکم فی سالف الأزمان مان

إنّ قلبی فی الهوی مذخلّة الآرام رام

لا یبالی عزل من فی الحبّ بالآلام لام

یا حبیبا نائیا من منظر الأبصار صار

إنّ بعد البعد قلبی جملة الأقطار طار

لا تعجّب صاح منّی غیر صاح فی الهوی

إنّ لبّی مذ رمانی طرفة السّحار حار

ص:329

صرت سلما فی هوی سلم فیا بدر الدجی

فیم قد هاجرت من فی زمرة الأبصار صار

صاح دع سلمی و سل ما نالنی فی حب ها

من صروف لو جری بعض علی الأحجار جار

سرالی نجد العلی نجد الهوی من ماجد

مستضاء زنده فی الفضل بالأنوار وار

مرشد الطلاّب من من کفّه الإصلاح لاح

فکره فی معضلات العلم بالإصباح باح

ماهر فی کلّ أمر معقل الإرشاد شاد

مهتد هاد علی المحسود و الحسّاد ساد

فخر أرباب النهی آقا حسین ذو التّقی

الّذی من کفّه بحر علی الأمجاد جاد

یرتوی من فیضه کلّ علی قدر له

لیس إلاّ من یکن مثلی من القصّاد صاد

ذو العلی شمس الضّحی بدر الدجی نجم الهدی

کم فتی من نوره عن حندس الإلحاد حاد

مهتدی العبّاد مولی الفضل أبیض شارق

نوره فی الدهر للعلماء و الزهّاد هاد

لو تری زبرا له عن مثله السجّاد جاد (1)

خلت ماء الخضر من مکنون ذی الأسفار فار

تمّت

ص:330


1- (1)) -السّحار حار(خ ل).
[2] [ ضلّ سبیل الهدی وبانا

]

و له ادام اللّه برکاته ضلّ سبیل الهدی وبانا فی مثّل القدّ منک بانا

و من یخل وجهها شقیقا للورد و الثّغر اقحوانا

أو قال ذاک الجبین صبح و الوجه بدر فما أبانا

و أین بدر الدّجی و وجه قد قمر الشمس حیث بانا

فضاق جنانی نعیم روحی إذ خلت شبها لک الجنانا

إن دمت للقدّ منک مثلا ألفیت فی مهجتی سنانا

جوهرة ذات درّ ثغر أسقط عن عینی الجمانا

فتنة قلب لها فنون فی الحسن فاقت بها الحسانا

و حیث تفنّن فی دلال یزید قلبی بها اقتنانا

یا من بخال یخال محوا فی عارض البدر قد محانا

و شمس خدر إذا رأتها شمس الضّحی لم تسر عیانا

ورا شقی من نصال جفن أعدّ قلبی لها کنانا

بعجزی عن حدیث طرف یحسب للسحر ترجمان

معذرة إن ذکرت مالا یقرب منکم و لا یدانی

قد قصر اللفظ عن معان بدیعة تفصح البیانا

نحن وجد الهوی بنوه و ان اخوا عمیة أبانا

یا صاح إن جزت أرض سلمی سل ما لها قد نوت نوانا

و فیم تصلی القلوب نارا تفیض منها العیون شانا

وصف خطوب الهوی فإمّا رقّ لها قلبها فلانا

فکنّ باسمی و لا تصرّح و قل أصاب الرّدی فلانا

تمّت

ص:331

[3] [ خلیلیّ عوجا ساعة و تبصّرا

]

و له منّ اللّه علینا بطول بقائه خلیلیّ عوجا ساعة و تبصّرا أعالی هذا الأرض و الهضبات

لها جید ظبی و التفاته و برب و محجر آرام و عین مهات

و فرع کلیل جفّ بالبدر برده و وجه کماء الخضر فی الظّلمات

کریمة نفس أنشئت بین نسوة عقائل أحیاء بنات سراة

مریبات قلب ما هممن بریبة بوادیّ لکن و لسن بالبرکات

بدور لیال أو مصابیح ذجیة إذا کنّ دون السجف مستترات

و یبهرن لو یبدون أبصار من یری بنور یردّ الطرف ذا حسرات

فهذا الجمل بادیا حین یختفی و مختفیا إذ لسن محتجبات

حللن بأقصی الغرّان رمن مخفرا تمسّکن بالعلیاء مفتخرات

و فیهنّ سلمی البدر بین الکواکب و منظر حسن حفّ بالحسنات

إذا نظرت تحیی القلوب بنظرة و تعدم ما فی القلب من خطرات

فأحسن بطرف ما سمعت بمثله منیّة آمال و عین حیات

و ما انس لا أنسی غداة لقیتها إذ الدّهر دهر و الزمان مواتی

فقلت لها و الشّوق باد لهیبه و أسبلت دمع العین فی الوجنات

الام سلیمی امسک الزّفرات و فیم تجود العین بالعبرات

و ممّ حسیر منک یا مسلم مقلتی و قلبی مطوی علی حسرات

و منک و الا مم طول تولّهی و عنک و الاّ عم ضنک حیاتی

تمّت

ص:332

[4] [ الام خلیلی لا أری من احبّه

]

و له سلّمه اللّه تعالی الام خلیلی لا أری من احبّه و حول من لا احبّب جیل

ألم ریأن أن تنأی النّوی و یکون لی بظلّ اثیلات الغوبر مقیل

و ابصر ارضا کالسّماء تری بها شموسا و لکن ما لهنّ افول

منازلنا إذ کلّ لنیلی سحرة و إذ کلّ یومی بکرة و أصیل

دیارقتات الحیّ سعدی کأنّما یبث فبات المسک فیه قبول

فیادار سعدی لیس للجسم مسلک الیک و لا للقلب عنک رحیل

و قائلة کیف صبر الفؤاد عن بثینة هذا الحی قلت جمیل

فمالی شکوی فی هواها و لیس لی حذار عداها زفرة و عویل

تمّت

[5] [ خلیلیّ مالی فی بنی الدّهر إربة

]

و له مدظله العالی خلیلیّ مالی فی بنی الدّهر إربة و لم ینم فی قلبی هوی النّهی و الأمر

و إنّی جرّبت الزّمان و اهله و قدما بلوت الناس فی العسر و الیسر

و أیقنت انّ الدّهر لیس بمعتب و لا منقذ من موج هم به یجری

و صرت إذا ما یعترینی ملمّة مضیت بلا عرف لدیّ و لا... (1)

فلو هام نفسی ما هممت لفقدها و لو زال قلبی لا یضیق صدری

نعم طیف سلمی فی الخیال اذا یسری به یکشف اللّیل البهیم عن الفجر

فللّه أیّام تقضّت بحبها و سقیا لعسر المالکیّة من عصر

ص:333


1- (1)) -یک کلمه خوانده نشد.

و ما انس لا انسی الأحادیث بیننا و حاشای أن انسی هواها مدی الدّهر

عشیّة ازمعت الرّحیل و مهجتی یذوب و دمع العین یهمل کالقصر

فلمّا رات ما بی من الضّر اقبلت و ألقت دموعا کالجهان علی نحری

و قالت و مالی و الفراق کانّنی خلقت من الشّجوی و خمّرت بالهجر

فقلت ثقی باللّه لا ربّ غیره و بالصبر انّ الصّبر من عزم الأمر

ألم تعلمی یا مهجة القلب انّنی إذا لم اقاسی الهمّ فی البرّ و البحر

اکن غیر مفضال علی النّاس بسطة بعیدا عن الخیرات مستتر الذّکر

تمّت

[6] [ شوقی إلی تقبیل رب نعالکم

]

و له ابقاه اللّه تعالی شوقی إلی تقبیل رب نعالکم یسمو و لو ذرت الرّیاح ترابی

و لهیب قلبی و الهموم و مدمعی ابدا معی یحسبن من اترابی

فتّش حبیب القلب قلبی لا تجد شیئا سوی محض الوداد تری بی

انّی ادقت لبرق فی الدّجی و مضا فذکّر القلب عهدا قد نأی و مضی

عهد الحبیب الّذی مذبان ساکنة عینی و ملتهب فی القلب جمر غضا

قد کنت حینا و ارجو ان یساعدنی دهری بلقیاک لا أبغی بها عوضا

و الآن یقنعنی منکم علی شحط کتاب ودّ کضوء الفجر معترضا

لا تنس من لیس ینساکم و لیس تری فی ردّه غیر إمحاض الهوی غرضا

تمّت

ص:334

[7] [ هذا و میض سری أو برق اسنان

]

و له ایّده اللّه تعالی هذا و میض سری أو برق اسنان و تلک نار بدت أم خدّک القانی

و لاح روض لنا أم ورد وجنتها و ماس قدّک ام خود من البان

فرعاء قد غادرت نفسی غدا یرها خفیة کلّ من یذکرن ینسانی

غرّاء غرّ فؤادی صبح وجنتها حتّی تخیّل ان لا لیل هجران

سحارة العین ان ینهش طرّتها فإنّ ناظرها بالسّحر رقّانی

حییّة الطّرف لا یبدو إذا نظرت انسان مقلتها فی عین انسان

ابلی و فی کلّ یوم لی جدید هوی کذاک حالی ما کرّ الجدیدان

یا صاح قد صاح ناعی اللیل فاغتنمن شراب کأس کعین الدّیک ملئان

زجاجة ذاب فیها النّار آنیة بها الّذی یشتهیه ذو الهوی آن

غغرب بها فی ید السّاقی سنالهب و حین ما تحیینی ماء حیوان

ترتجّ فی کفّ حاسیها إذا التمعت کأنّها قبة فی کفّ عجلان

فهات و انف هموم الفقر عن خلدی بفضّة ملئت من ذوب عقیان

و أنت یا ایّها السّاقی ری بها قسما الاّ تهیّجنا من طیب ألحان

فشدو غنّ و اعل الصّوت مذکّرا ظبیا اغنّ یناغی بین غزلان

قد زان وجنتها صدغ احاط بها احسن بها وردة حفّت بریحان

ان رمت کبدی اجفانها نبلا ادع هواها اذن ما کان أجفانی

او احذر الفقر کلاّ انت غانیة هواک عن کلّ ما لهواه اغنانی

ابیت منطویا فی القلب جمر غضا و اللّیل اخفی لویل المدنف العانی

و الیوم لی کلّه فی الهجر هاجرة أحرّ من دمع ثکلی ذات أحزان

ص:335

دع الهوی یا فتی إنّ الهوی شجن من رامه ما فتی من طول اشجان

طب عن حیاتک نفسا إذ توافقنی فحتف من دان دینی فی الهوی دان

و مهمة قفرة طخیاء موحشة یخشی مسالکها آساد خفّان

یلهوبها اللیث عن اشباله حذرا و لیس فیها سوی رخم و عقبان

یضلّ فیها القطا من نقعها و یری نسر السّماء بها فی لون غربان

و لجت فیها و لوج اللیث غابته مشمّرا غیر دعدید و لاوانی

و لا اعتمدت علی جیش یعاضدنی و لا وثقت بأنصار و اعوان

بل کان مستمسکی ما لا انفصام لها من العری العروة الوثقی لایمان

و لا وطائفة أضحی و لاؤهم حبلا متینا هوی التالی لقرآن

هم الاولی ما الوا جهدا و ما وهنوا فی دعی الّ و فی ایلاء احسان

الاطولون یدا الاوسعون بذی الاحسنون یدی عرف و عرفان

ابناء هاشم المیمون طاره لهم علی جلّ عن ادراک اذهان

رهط النّبی الذی لولاه ما بزغت شمس الوجود علی اشباح إمکان

هم خیره...(افتاده). (1)

همانطور که آقا حسین خوانساری بر علما و دانشمندان و سلاطین و بزرگان هم عصر خود نامه نگاری و انشاءات و...می نوشته،دیگر علما و سلاطین نیز برای ایشان و در مدح ایشان منشآت و مدح هایی داشته اند که نمونه آن اشعار و قصاید رقعه ای که شاه عباس ثانی به آقا حسین خوانساری نوشته است که بدین شرح است:

ص:336


1- (1)) -همانطور که گذشت این هفت قصیده از تنها نسخه خطی دانشگاه استفاده شده و افتادگی های فراوانی نیز داشت که تصحیح این هفت قصیده و ضبط اشعار و تقویم آن توسط فاضل ارجمند و محقق و ادیب جناب حجة الاسلام و المسلمین رضا مختاری به سامان رسید.و لکن با این وجود ممکن است بعضی خلل ها و نارسایی ها هم داشته باشد و این هم لازمۀ تک نسخه بودن آن است.

صورت رقعه ای که نواب خاقان،خلد آشیان طاب ثراه شاه عباس ثانی

به آقا حسین خوانساری رحمه اللّه نوشته

واقف عوارض و حقایق و عارف فضائل و دقائق،آقا حسین،به توجه و التفات ما اطلاع حاصل نموده بداند،که سیادت و نجابت پناه سید ادریس،چون به حسب ظاهر و معنی جوانی است قابل تربیت و غریب این ولایت،بنابراین به عهدۀ شما مقرّر فرمودیم که احوالش بواجبی خبردار بوده،فضائل و کمالاتی که لازم باشد تعلیم نموده،از اعمال و اطواری که ناپسندیدۀ رتبۀ سیادت و نجابت بوده بعون اللّه تعالی محافظت نمایند،طریق سیادت پناه مؤمی الیه آنکه به هیچ وجه از سخن و صلاح شما تجاوز ننموده،در تحصیل فضائل و کمال و اطوار حسنه سعی جمیل و جهد جزیل به ظهور رساند،که باعث شفقت و عنایت ما بوده بین الاقران و الامثال امتیاز یابد.بعون اللّه. (1)

نسخه پژوهشی منشآت آقا حسین خوانساری

اشاره

با توجه به آن چه که ذکر شد،مجموعه منشآت و نامه ها و...آقا حسین در این دفتر به

ص:337


1- (1)) -نسخه های موجود از«رقعه شاه عباس ثانی به آقا حسین»چنین است: 1.فهرست دانشگاه،ج 17،ص 229،شماره 8823/27،نامه شاه عباس به آقا حسین خوانساری (نستعلیق چلیپای سده 11). 2.فهرست نسخه های خطی ملی،ج 2،ص 508 شماره /965ف،مرقعات،مرقع 30،شکسته نستعلیق،ریز،نامه ایست خطاب به مجتهد الزمانی آقا حسین خوانساری. 3.کتابخانه حضرت آیت اللّه سیّد محمّد علی روضاتی-مد ظله العالی-در اصفهان،جزء مجموعه ای از منشآت. 4.کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،در عنوان آمده است:سواد رقعۀ نواب خاقان خلد آشیان صاحبقران که در باب سفارش سید ادریس عرب به مجتهد العصری آقا حسین خوانساری قلمی فرموده.

چهل عنوان می رسد که نسخه شناسی و بعضا کتابشناسی آن عناوین چهل گانه بدین شرح است که بعد از معرفی نسخه ها،متن این چهل عنوان به دنبال و به همین ترتیب معرفی نسخه ها آورده می شود.

[1]

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا صائب»

1-فهرست نسخه های خطی سپهسالار،ج 5،ص 670،شماره 2913:(ش 10 دفتر ص 250-264).

[2]

«عنوان کتابت پادشاه هند»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین،محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری«عنوان کتابت سلطان هند من شاه عباس».

2-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3677،شماره 4727/11،شکسته نستعلیق سده 11، تعریف سلسله صفویه از آقا حسین خوانساری(برگ 260-268).

3-میکرو فیلم دانشگاه،ج 2،ص 263 شماره 3849/89،جنگ علی نقی خاتون آبادی از نسخه کتابخانه ملی تهران،انشاء آقا حسین خوانساری و ستایش از خاندان صفویه و درباریان و دیوانیان و نزدیکان دربار(121 ر-124 پ).گویا همان ش 4727/11 دانشگاه در تعریف سلسله صفویه باشد.

4-فهرست کتب خطی آستان قدس،ج 7/1،ص 289،جزء کتب ادبیات،جنگ شماره 4963 مشتمل است بر رسائل و مکاتیب و مطالب گوناگون از تازی و پارسی و نظم و نثر مجمل و مفصل و بعضی که قابل ذکر است بدین شرح است:1-چند فقره در مفاخر

ص:338

سلاطین صفویه و مزیت ایشان بر سایر پادشاهان از منشآت مرحوم آقا حسین است که از برای عنوان کتابت پادشاه هند حسب الامر شاه عباس انشاء فرموده.

5-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/12،انشای درباره برتری دودمان صفویه بر دیگر شاهان(123-126).

6-مجله یادگار،شماره 8،ص 39(با عنوان مجموعه منشآت آقا حسین چاپ شده)، نگارنده مجموعه آقا حسین خوانساری(م صدر هاشمی)می گوید مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزدش موجود است که شامل منشآت...در بیان نبذی از مفاخر و مزایای سلاطین کامکار و خواقین نامدار سلسله صفویه بر سایر پادشاهان روزگار.

7-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451،مجموعه شماره 13601/10،منشآت آقا حسین...نامه شاه عباس به پادشاه هند،نوشته به انشای او.

[3]

«نامه آقا حسین خوانساری به شریف مکه»

1-در فهرست کتابخانه دانشگاه تهران،ج 9،ص 912 شماره 2260 جنگ،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی،رجب 1318،قسمتی از جنگ،نامه به شریف مکه است.

2-و نسخه ای دیگر در فهرست دانشگاه ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری.

3-جنگ رضوی،شماره 16362؛در فهارس رضوی این شماره موجود نبود،عکس نسخه خطی آن نزد ما موجود است.

4-فهرست مرعشی،ج 29،ص 408،مجموعه شماره 11639،مکاتبات،مؤلف ناشناخته،سده 11 یا 12 ق،مجموعه ای از مکاتیب...نامه علاّمه آقا حسین خوانساری از

ص:339

جانب شاه عباس دوم به شریف مکه...از برگ(92 تا 95).این مجموعۀ مرعشی به شمارۀ 11639 همان مکاتبات و منشآت محمّد مسیح کاشانی است که در فهرست ناشناخته معرفی شده است.

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری که آقای صدر هاشمی می گوید:نزد وی مجموعه ای است که شامل مکاتیب و...مکتوب به شریف مکه است.

6-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450،مجموعه شماره 13601/10،منشآت آقا حسین خوانساری،مکتوب شاه عباس ثانی به شریف مکه به انشای وی به زبان عربی.

7-نسخه ای از نامۀ آقا حسین خوانساری به شریف مکّه،ضمن مجموعه منشآت و مکاتبات محمّد مسیح کاشانی در کتابخانه حضرت آیة اللّه مرعشی نجفی به شماره 8333 فهرست،ج 21،ص 294؛و التراث العربی،ج 3،ص 100 موجود است.

8-و نیز ضمن منشآت محمّد مسیح کاشانی در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62-63 کتابخانه حجة الاسلام گلپایگانی،منشآت،ش 83 موجود است، و بر روی نسخۀ خطی منشآت نوشته شده:من منشآت العبد الاثیم الجانی محمّد مسیح القاشانی عفی اللّه تعالی عن جریمته و جعله من الصالحین الفایزین برحمته و کتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنه 1113».

9-و نیز نسخه ای از این نامه در کتابخانه حضرت حجة الاسلام و المسلمین طبسی حائری رحمه اللّه به شماره 249 ضمن منشآت محمّد مسیح کاشانی موجود است.(نسخه پژوهی، ابو الفضل حافظیان،دفتر اوّل،صفحه 119).

10 و 11-دو نسخه از منشآت محمّد مسیح کاشانی که در آن نامه آقا حسین خوانساری به شریف مکه وجود دارد،در کتابخانه حضرت آیة اللّه گلپایگانی به شماره های 34/189 و 8/66 نگهداری می شود.

ص:340

[4]

«نامه به شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...نامه از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله به شریف زید.

2-فهرست دانشگاه ج 9،ص 912،جنگ 2260،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی در 1318؛در فهرست فقط نوشته شده است:«نیز نامه به شریف مکه».

3-جنگ رضوی،ش 16362،این شماره در فهارس رضوی موجود نبود،و لکن عکس خطی آن نزد ما موجود است.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451،شماره مجموعه 13601/10،(برگ 182- 183)منشآت از آقا حسین...نامه ای که از سوی نواب میرزا مهدی خان به شریف زید نوشته به انشای وی؛همچنین چند مکتوب دیگر از وی در برگ 183-184 و برگ 187- 189 آمده است.

[5]

«نامه آقا حسین از جانب اعتماد الدوله بوزیر اعظم صوابه کار روم»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...نامه به وزیر اعظم از زبان محمّد بیگ اعتماد الدوله.

2-فهرست آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11 جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،ص 79.

ص:341

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری که آقای صدر هاشمی گوید:مجموعه منشآتی از آقا حسین نزد من است به خط میرزا احمد نیریزی شامل مکاتیب و...از زبان محمّد خان اعتماد الدوله به وزیر پادشاه روم نوشته اند.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 مجموعه شماره 13601/10(برگ 169- 170)،منشآت از آقا حسین...مکتوب اعتماد الدوله که به معتمد الدوله نوشته به انشای وی.

[6]

«رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 610،مجموعه 1997/19،نستعلیق سده 11، سواد رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند(80 پ 81 ر).

2-فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/9 رساله 9،با عنوان نامه آقا حسین آمده است:«کتابت شاعری با تخلص«تحسین»در 24 جمادی الاولی 1101 در دارابگرد شیراز از صفحه 115 تا 118 این مجموعه».

[7]

«سواد کتابت آقا حسین خوانساری به خلیل اللّه قزوینی»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 13،ص 3350،شماره 4387/7،نستعلیق محمّد نصیر در 1147 در ش 2 ذی الحجه 1229 و در ش 4،14 محرم 1130 در سپاهان در شماره 5، منشآت است از(139-187)و ص 184 نامه آقا حسین خوانساری به آخوند ملاّ خلیل قزوینی است.و در ص 185 صورت اجازه صحیفه کامله از جانب آقا حسین....

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 574 شماره 7447،نسخ و نستعلیق و شکسته سده 11،در ص ع نامه آقا حسین خوانساری است به خلیل اللّه قزوینی با شکسته نستعلیق،با یادداشت مورخ 1173 در ص 132 با شعر فارسی و نسخه طبی در 131،78 گ.

ص:342

[8]

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا شروانی»

1-فهرست کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11، جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،ص 107.

[9]

«رقعه آقا حسین به میر غیاث حکیم»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...در نامه به حکیم داود....

2-فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی شماره 16678.

3-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء،ج 4،ص 198 مجموعه 1359/8،منشآت (78-149)منشآت و مکتوبات،و اکثرا بدون تصریح به نامی...و مکتوب آقا حسین خوانساری به میر غیاث حکیم(ص 116)،نستعلیق نیکو 15 ربیع الثانی 1242...، عکسی از روی کتابخانه آستان قدس رضوی-مشهد 16678،164 صفحه.

[10]

«رقعه آقا حسینا به میر ذو الفقار»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 613،شماره 17 و 1997/31،نستعلیق سده 11، رقعه ای که جناب آقا حسینا به میر ذو الفقار نوشته اند(89 پ-90 پ)و نیز مکرر شماره 17 مجموعه(76 پ-77 پ)است.

و شماره 17 در فهرست دانشگاه،ج 8،ص 610 چنین معرفی شده است:«سواد رقعه ای که جناب معزی الیه به میر ذو الفقار نوشته اند(76 پ-77 پ).

ص:343

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی،شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...دو نامه به مرحوم میرزا ذو الفقار...

3-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3678،شماره 4727،جنگ،شکسته نستعلیق سده 11،زیرمجموعه شماره 19،نامه آقا حسینا مدظله السامی به یکی از خویشان 354- 355.(نسخه تطبیق داده شد و این رساله همان رقعه به میر ذو الفقار است).

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 مجموعه شماره 13601/10 منشآت از آقا حسین...در نامه ای که به میر ذو الفقار نوشته(یکی از آنها در شرح حال او در ص 162- 164 آمده است).

[11]

«رقعه به میرزا ابو الفتوح»

1-فهرست کتابخانه مجلس،ج 8،ص 15،شماره 2327،جنگ،گردآورنده و کاتب محمّد رضا نام دارد.این جنگ شامل مکاتیب و منشآت و...مختلف است

2-فهرست کتابخانه دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1069.

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39 مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری،مقالۀ آقای صدر هاشمی،وی می گوید:مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است که شامل رقعه به میرزا ابو الفتوح است.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 شماره 13601/10،منشآت آقا حسین...

رقعه ای که به مرحوم میرزا ابو الفتوح نوشته.

ص:344

[12]

«درباره اسطرلاب»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،مجموعه 6710/30 منشآت آقا حسین خوانساری جهت اسطرلاب دیوان بیگی،75 ر-82 پ،کتابت نصیر الدین محمد رضوی شاگرد خوانساری در 1064 و 1096؛الذریعة،ج 22،ص 81.

2-دفتر نسخه های خطی،ج 6،ص 111،از کتب عبد الحسین بیات(سفینه نظم و نثر جامع رفیع الدین رافع،نستعلیق تحریری با تاریخهای 1078 و 1079 و 1084)شماره 27،دیباچه آقا حسین خوانساری به رساله اسطرلاب،ص 82.

و نیز رجوع شود به فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3568،دیباچه رساله اسطرلاب،از آقا حسین خوانساری،شماره 38652،عبد الحسین بیات،ش 27 جنگ، رفیع الدین رافع با تاریخ 1084 در دفتر(ص 82)نسخه ها 6:111.

و نیز نسخه بیات در الذریعة،ج 22،ص 81 بدین نحو معرفی شده است:«مقدمه رساله اسطرلاب آقا حسین خوانساری،توجد ضمن مجموعة منشآت عند عبد الحسین بیات، رقم(27)،بخط رفیع الدین رافع،کتابتها 1084 کما فی الفهارس».

نیز در کتاب محقق خوانساری،ص 154،دیباچه اسطرلاب براساس همین دو عنوان معرفی شده است:

[13]

«دیباچه مطلع الانوار ملاّ محمد باقر یزدی»

(1)

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 610،مجموعه 1997/18،نستعلیق سده 11، دیباچه ای که بندگان آقا حسینا بر مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی به نام شاه صفی نوشته

ص:345


1- (1)) -ایشان ریاضی دان مشهور عصر صفوی و صاحب کتاب عیون الحساب است.

است(77 پ-80 ر)و نام کتاب و محمّد باقر بن زین العابدین در آن یاد شده است.

در کتاب الذریعة،ج 21،ص 143،شماره 4334 چنین معرفی شده است:«مطالع الانوار فی الهیئة للمولی الریاضی محمّد باقر بن المولی زین العابدین الیزدی و دیباجته للمحقق الخوانساری و علی ظهره تقریظ للمحقق و فیه ثناء الجمیل و مدح جزیل(کما فی تتمیم الامل)و قد مرّ کتابه(عیون الحساب)و مما رأیت فی بعض کتب النجوم النقل عنه بعنوان مطلع الانوار،نقل عنه جداول فی تحقیق قبلة جملة من البلدان.

و در کتاب تیمم امل،ص 79 نوشته شده:«قد کتب العلامة الخوانساری دیباجته لکتاب الموسوم بمطالع الانوار فی الهیئة».

و نیز فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3571:دیباچه مطلع الانوار از آقا حسینا (که یاد او در دیباچه بیاض 35640 گذشت)بر مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی که یاد آن (در ص 350)گذشت.

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...دیباچه بیاض مطلع الانوار محمّد باقر یزدی...

3-ملک،ج 9،ص 18،شماره 5748/1،نسخ اسد اللّه مشهور به امیر بیک بن مرتضی حسینی سلامی عریصی در شهر کازرون،9 شعبان 1076،مطلع الانوار از ملاّ محمّد باقر یزدی در شناختن سمت قبله به نام شاه صفوی در یک مقدمه و سی باب و یک خاتمه.

و در فهرست نسخه های خطی،ج 1،ص 350 چنین معرفی شده است:«مطلع الانوار از ملاّ محمّد باقر یزدی،بنگرید(فتوحات غیبیه از او:185)در شناختن سمت قبله به نام شاه صفی صفوی(1038-1052)در یک مقدمه و سی باب و یک خاتمه نگاشته است:

3395،ملک 5748/1 نسخ اسد اللّه مشهور به امیر بیک در 1076،در شهر کازرون،نسخه

ص:346

کامل با دیباچه آقا حسینا(رؤیت)».3396،دانشگاه 1997/18 نستعلیق 1083 در دفتر (77 پ 80 ر)تنها دیباچه آقا حسینا

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450،شماره 13601/10،منشآت از آقا حسین بن جمال الدین محمّد،درگذشته 1098 ه...دیباچه بر رساله مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی قزوینی (1).نسخه در حیات مؤلف کتابت شده،و کاتب محمّد مسیح بن اسماعیل فسوی است.

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت...و دیباچه مطلع الانوار.

6-فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی،ج 9،ص 303،مجموعه شماره 10924، رساله نهم،دیباچه بیاضی آقا حسین خوانساری و رساله مطلع الانوار محمّد باقر یزدی، ظاهرا فهرست نگار اشتباه کرده و این طور باید ثبت شود:دیباچۀ بیاض بر رساله مطلع...

[14]

«قورق شراب آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 ق و 1096 ق،منشآت آقا حسین خوانساری...قورق شراب.

2-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 65،شماره 2913/25،نسخ و نستعلیق،900 برگ، قروق شراب،از آقا حسین خوانساری در متن،(برگ 479-494)

3-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1215،مجموعه 2465/9،انشای آقا حسین درباره قرق شراب(94-106).

نیز میکروفیلم،در ج 3،ص 117،شماره 4955 در دانشگاه موجود است.

ص:347


1- (1)) -«این دیباچه در کتاب شرح حال محقق خوانساری»،ص 155-160 آمده است.

4-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3676،شماره 4727/3،شکسته نستعلیق سده 11، قدغن شراب آقا حسین خوانساری،مورخ 1096(74-83 و 128-129).

5-فهرست دانشگاه،ج 13،ص 3100،مجموعه 4118/13،نستعلیق،گویا از محمّد نامی در سال 1133،انشای آقا حسین خوانساری در قرق شراب(233-244).

6-فهرست مجلس،ج 36،ص 384،مجموعه 13443/55،قدغن شراب ص(302- 308)از آقا حسین خوانساری،رساله ادبی که مؤلف در مذمت شراب با نثری روان و شیوا نگاشته است.در پایان آن از شاه صفی نام می برد،این رساله در ذی القعده 1095 تحریر شده است (1).

7-فهرست مجلس،ج 36،ص 380-384،مجموعه 13443/19،منشآت آقا حسین خوانساری(ص 227-232).

8-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124 شماره 8374/4،قدغن و غرق شراب آقا حسین،نستعلیق خوش.

9-فهرست دانشگاه،ج 11،ص 2349(نستعلیق سده 11 و 12)مجموعه شمارۀ 3349/26،انشای آقا حسین در قدغن شراب(برگ 247-259).

10-فهرست دانشگاه،ج 12،ص 2834،شماره 3857/4،شکسته نستعلیق سده 11، بخط محمّد حسین لواسانی در 1073،قدغن شراب(35).

11-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1415،شماره 2541/138،نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای،اردوباری در 1109،انشای آقا حسین درباره قرق شراب(370).

12-دفتر نسخه های خطی(نشریه 5:109)در کتابخانه ملی و دانشگاهی اورشلیم 31- Ar.B در باب قرق شراب،انشای آقا حسین خوانساری(قطع بیاضی،قرن 12).

ص:348


1- (1)) -منزوی 426/1،دانشگاه 1363/9 و 3100/13 و 3676/14.

13-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1363،شماره 2570/4،نسخ سده 11،منشآت (124-142)1-انشای آقا حسین در وقفنامه به میرزا رضیّا؛2-در منع شراب به دستور شاه صفی.

14-فهرست دانشگاه ج 9،ص 912،شماره 2260،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی در 1318،رساله قرق شراب از برگ 63 تا برگ 69 است که در فهرست دانشگاه به آن اشاره ای نشده است.

15-کتابخانه علاّمه سیّد محمّد علی روضاتی-دام ظله-در اصفهان،شماره 4067.

16-الذریعة،ج 11،ص 175،شماره 1089:«رسالة فی حرمة شرب الخمر،فارسیة لطیفة للمحقق الآقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری المتوفی 1099 قال السید هبة الدین رأیتها فی غایة الجودة،بخط السید مرتضی بن علم الهدی الطالقانی،و هی فی قبال«جام جهان نما»المذکور فی[الذریعة]5:301،و مرّ[الذریعة،ج 10،ص 38]الذکری فی تفسیر آیة الخمر».

17-فهرست نسخه های خطی،ج 1،ص 426-427 شراب-قدغن شراب-حرمت شراب،از آقا حسین فرزند جمال الدین محمّد خوانساری درگذشته(1099)در حرمت می و زیانهای آن به دستور شاه صفی(1038-1052)بنگرید به الذریعة 11:175 و 9:

247؛ریحانة الادب 3:487؛روضات الجنات 196؛هدیة العارفین 1:324؛هدیة الاحباب 234؛و دانشگاه 2570 و 4118 و 4727؛ملی و دانشگاهی اورشلیم نسخه ها 5:109.

18-فهرست مرعشی،ج 3،ص 450 و 451،مجموعه 13601/10،برگ 81 نسخۀ خطی،رجوع شود به آغاز نامه«فهرست آغاز نسخه های خطی»،ج 3،ص 330.

[15]

«وصف سخن»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 609،مجموعه 1997/15،نستعلیق سده 11 دیباچه بیاض،از گفتار جناب آقا حسینا غفر اللّه(71 ر-74 پ).

ص:349

2-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3676،جنگ شماره 4727/9،شکسته نستعلیق سده 11،تعریف سخن از آقا حسین مدظله السامی(برگ 156-161).

3-فهرست دانشگاه تهران،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین رضوی شاگرد آقا حسین در(1064 و 1096)منشآت آقا حسین در وصف سخن.

4-فهرست دانشگاه تهران،ج 9،ص 1401،شماره 2591/90،نستعلیق سده 11، گردآورنده آقا محمّد معینای اردوبادی،پسر حاجی محمد خان که در 1109 آغاز کرده، و خط دیگران هم در آن است.زیرمجموعه 90،دیباجه ای از گفتار آقا حسین که به جهت بیاضی شاه عباس ثانی نوشته(302-310).

5-فهرست میکروفیلم دانشگاه،ج 2،ص 263،فیلم 3849/80،جنگ علی نقی خاتون آبادی:80:دیباچه مجموعه آقا حسین(105 ر-107 پ).

6-فهرست مجلس،ج 8،ص 17،جنگ 2327،گردآورنده و کاتب محمّد رضا نام دارد،دیباچه مجموعه آقا حسین خوانساری(686).

7-فهرست مجلس،ج 17،ص 118،مجموعه 5666/9(حدود قرن 12)دیباچه بیاض شاه عباس،ص 313-320 دفتر از آقا حسین خوانساری(دانشگاه 2591/90).

8-فهرست مجلس،ج 36،ص 388،مجموعه 13443/85،دیباچه بیاض شاه عباس از آقا حسین خوانساری ص(453-454)فارسی.

9-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 667،شماره 1799 ش(51 دفتر)منشآتی از آقا حسین خوانساری به فارسی ص(616-621)سپس شعر عرفی است(ص 632-637).

10-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 65،شماره 2913/26،جنگ شامل 40 رساله، تعریف سخن از مرحمت پناه،که گویا همان آقا حسین می باشد،ص(479-494)در کرانه در حاشیه رساله قرق شراب.

ص:350

11-فهرست نسخه های خطی ملک،ج 9،ص 133،شماره 6075،نسخ و نستعلیق چند کاتب با تاریخهای حدود سال 1087...،مجموعه شامل:1-دیباچه بیاض(ف)از آقا حسین(دانشگاه 8:609 م 3564)،(1 پ-2 پ).

12-فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3564،دیباچه بیاض از آقا حسینا در گذشته پیش از 83-1086.

تهران،دانشگاه 1997/15،در جنگ نوشته 83-1086،در عنوان آمده جناب آقا حسینا غفر اللّه(71 ر-74 پ)دانشگاه،ج 609/8.تهران؛ملک 6075/1 نستعلیق با تاریخ 1087؛در دفتر(1 پ-2 پ)آغاز برابر نمونه،[رؤیت].

13-دفتر نشریه های دانشگاه ج 6،ص 111،فهرست کتابخانه بیات،جنگ،رفیع الدین رافع با تاریخ 1084،شماره 26،دیباچه بیاضی از آقا حسین خوانساری ص 77.

14-فهرست مرعشی،ج 30،ص 605-606،مجموعه 12144/3،دیباچه بیاض

15-فهرست مرعشی شمارۀ مجموعه 13601/10،فهرست ج 34 ص 451.

16-فهرست مرعشی،ج 31،ص 697،مجموعه ش 12589/28.

17-نشریه دانشگاه،ج 11،ص 940،کتابخانه های اصفهان،شماره 312،رساله 4، کتابت احمد نیریزی.

18-الذریعة،ج 22،ص 46،شماره 5982:«مقدمة بیاض لآقا حسین الخوانساری المذکور فی[الذریعة]ج 9،ص 247،و البیاض للشاه عباس الثانی المذکور فی[الذریعة] ج 9،ص 679؛نسخة منها عند عبد الحسین بیات 26،فی ص(77)من جنگ رفیع الدین رافع المورخة(1084)،و نسخة اخری و ثمان صحائف فی دانشگاه 2591/90،ضمن جنگ من منشآت کتبت فی اوائل القرن الثانی عشر».

19-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 460 در ضمن شرح حال آقا حسین خوانساری.

ص:351

[16]

«مکتوبی از آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین،در فهرست با عنوان:دیباچه ای که حسب الامر الاعلی ساخته است آمده؛و در نسخه آورده شده به نام(دیباچه بیاض).

2-و نیز در فرهنگ ایران زمین،ج 25،ص 124 این رساله با تصحیح حسن عاطفی و به کوشش ایرج افشار در تهران،به سال 1361 ش با عنوان مکتوبی از آقا حسین خوانساری به چاپ رسیده است.

[17]

«دیباچه بیاض»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...دیباچه که حسب الامر الاعلی ساخته،دیباچه بیاض.

2-فهرست کتابخانه مرکزی آستان قدس،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11،جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض.

3-فهرست آستان قدس رضوی،ج 9،ص 304،مجموعه شماره 10924/9، مجموعه ای عربی و فارسی شامل...دیباچه بیاض آقا حسین،و رساله مطلع الانوار محمّد باقر یزدی.ظاهرا فهرست نگار اشتباه کرده و این طور باید باشد:دیباچه بیاض بر رساله مطلع الانوار....

4-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/10،شکسته نستعلیق در 1101 نوشته شده،دیباچه بیاض(118-121)که در آن از شاه عباس دوم یاد شده است.

ص:352

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین،نگارنده صدر هاشمی می گوید:مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است که شامل منشآت...از جمله...دیباچه بیاضی که به جهت نواب صدارت پناه نوشته اند.

6-فهرست مرعشی،ج 34،ص 150،شماره مجموعه 13601/10،منشآت آقا حسین...دیباچه بیاضی دیگر...

7-فهرست نشریه دانشگاه،دفتر 6،ص 111،فهرست کتابخانه عبد الحسین بیات، جنگ رفیع الدین رافع با تاریخ 1084،شماره 26،دیباچه بیاض از آقا حسین خوانساری،ص 77.

[18]

«رقعه در وصف بهار»

1-فهرست دانشگاه،ج 8،ص 609،مجموعه شماره 1997/16،نستعلیق سده 11،با تاریخ(1083-1086)،فقره ای چند در تعریف بهار از گفتار جناب آقا حسینا(75 ر- 76 پ).

فیلم آن به شماره 7116 در دانشگاه موجود است.

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...تعریف بهار...

3-فهرست ملک،ج 9،ص 85،شماره 5865/9،شکسته نستعلیق چلیپا از اوائل سده سیزدهم.

4-فهرست مجلس،ج 36،ص 384،مجموعه شماره 13443/56،بهاریه، ص(309-311).

ص:353

5-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1215،مجموعه 2465/10،نستعلیق ریز و نسخ در متنی زرافشان،نویسنده محمّد قاسم در سال(1104)،انشای خوانساری در تعریف بهار (106-109).

6-فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3538،شماره 38309...بهاریه از آقا حسینا که دیباچه مطلعه الانوار ملاّ محمد باقر یزدی را به نام شاه صفی(1038-1052) ساخته است به نثر و نظم،در وصف بهار.

تهران دانشگاه 1997/16 سده 11 با تاریخ 1086083 در جنگ(75 ر-76 پ) همراه با....

7-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 667،شماره 2799 ش 42 دفتر.منشآت در نسخه 2799/51،منشآتی از آقا حسین خوانساری ص(616-621).

8-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 695،شماره 2911،ش 65 دفتر...نامه هایی از آقا حسین خوانساری و بخشی از فرج بعد الشدة و گفتاری از ملاّی روم تا ص 199 در متن و هامش.

9-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه 2454/13،شکسته نستعلیق شاعری «تحسین»تخلص که در داربگرد شیراز در 24 ج 1101/1 ق نوشته شده،تعریف بهار (126-127).

10-فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء،ج 4،ص 176،مجموعه 1356/27،منشآت و متفرقات...تعریف بهار از محقق خوانساری(148-150).

11-فهرست مرعشی،ج 34،ص 150،شماره مجموعه 13601/10،منشآت از آقا حسین...انشائی در وصف بهار(این انشاء در شرح حال او در ص 148-153 آمده است).

12-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 460 در ضمن شرح حال محقق خوانساری.

ص:354

[19]

«نامه آقا حسین به یکی از اهل هند»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ 143،نستعلیق و نسخ،عنوانها شنگرف، راسته و چلیپا،تاریخ ندارد در پیرامن سده 11 نوشته شده،این جنگ مشتمل بر شعرها منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛ منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیۀ شکسته نویس،ملاّ الفتی،آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی...

[20]

«رقعه به قاضی نظاما»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ شماره 143،نستعلیق و نسخ،عنوانها شنگرف،راسته و چلیپا تاریخ ندارد،در پیرامن سده 11 نوشته شده،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملاّ الفتی،آقا حسین خوانساری....

[21]

«رقعه در باب سرما به قاضی نظاما»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی...و آقا حسین خوانساری....

ص:355

[22]

«رقعه به عزیزی»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 43،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملاّ الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[23]

«در اصطلاح گنجفه»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملا الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[24]

«جواب کاغذ سفید»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملا الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[25]

«وقفنامه قرآن از آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124،شماره 8374،مجموعه و جنگ شماره

ص:356

8374/5،نستعلیق راسته وقف نامچه قرآن از آقا حسین خوانساری به خط نستعلیق خوش.

2-جنگ رضوی شماره 16362،در فهرست رضوی این شماره موجود نیست؟!

3-فهرست مرعشی،ج 29،ص 409،مجموعه شماره 11639،مکاتبات،مؤلف ناشناخته سده 11 یا 12 ق«مجموعه ای است از مکاتبات و...وقف نامه قرآن مجید به سال 1110 ق که احتمالا از آقا حسین خوانساری باشد».باید متذکر شویم که مجموعه مرعشی به شماره 11639 مکاتبات و منشآت محمّد مسیح کاشانی است که ایشان جمع آوری کرده اند و بعضا از خود ایشان است.و نیز نسخۀ دیگری از این مجموعه منشآت محمّد مسیح کاشانی در کتابخانه مرعشی به ش 8333 نگهداری می شود.

[26]

«منه دام ظلّه:قباله خانه میرزا شفیع»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین...قباله خانه میرزا شفیع.

2-فهرست مرعشی،ج 29،ص 409،مجموعه شماره 11639 مکاتیب،...نامه علامه آقا حسین به شریف مکه و...و چندین قباله.این مجموعه از محمّد مسیح کاشانی است.

3-مجله یادگار،ش 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در تملک نگارنده مقاله آقای صدر هاشمی منشآت و...از جمله...قباله خانه....

[27]

«در وقف قرآن صفی قلی بیک»

1-علاّمه تهرانی در الذریعة،ج 25،ص 137،ش 795 می نویسد:«وقف نامه من

ص:357

انشاء آقا حسین الخوانساری م(1099)ابن آقا جمال فیه بیان وقفیة املاک،وقفها الشاه صفی الصفوی للحرم المرتضوی بالنجف و الحائر الحسینی،فارسی مبسوط أبدع فیه من الکمال الادنی ما لا یوصف کما ذکره لی هبة الدین الشهرستانی،قال و رأیت النسخة بخط السید مرتضی علم الهدی الطالقانی».ممکن است که این نسخه همان وقف نامه قرآن صفی قلی بیک باشد؟

2-فهرست کتابخانه دانشگاه،ج 16،ص 340،ش 6710،زیرمجموعه شماره 30، نسخه ای از انشاء این موقوفه موجود است.

3-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/11،شکسته نستعلیق شاعری تخلص که در داربگرد شیراز در 24 ج 1101/1 نوشته است،وقف نامه قرآن صفی قلی خان(121-122).

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 شماره مجموعه 13601/10 منشآت آقا حسین...وقفنامه قرآن صفی قلی بیک به انشای او،این وقف نامه در شرح حال او ص 172-175 آمده است.(تاریخ کتابت این وقفنامه ظاهرا سال 1069 ق می باشد).

5-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3806،مجموعه 4758،نستعلیق راسته و چلیپای سده 11،مجموعه شامل:1 منشآت(2 ر-50 پ)انشایی است به نام شاه صفی و انشائی دیگر،و وقف نامه قرآن صفی قلی خان ساخته آقا حسین خوانساری....

[28]

«وقف نامه ای که به جهت میرزا رضیّا نوشته اند»

1-فهرست دانشگاه،ج 8،ص 616،مجموعه 1997/38،نستعلیق سده 11، وقفنامچه ای که بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیّا نوشته اند(162 ر-167 پ).

ص:358

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1069)منشآت آقا حسین خوانساری،برگ 4،انشائی در مورد موقوفات میرزا رضی.

3-فهرست دانشگاه تهران،ج 9،ص 1363،مجموعه شماره 2570/4،نسخ سده 11، منشآت(124-142)انشاء آقا حسین خوانساری که وقفنامه ایست برای میرزا رضیّا محمد که املاکی را برای روضه حضرت علی و امام حسین علیهما السّلام وقف کرده بود،تاریخ وقف در نسخه درست خوانده نمی شود.

4-فهرست میکروفیلم دانشگاه،ج 2،ص 266،مجموعه 3849/149،جنگ علی نقی خاتون آبادی،دیباچه وقف نامه از آقا حسین برای میرزا رضی در 20 صفر 1073 (272 ر-275 ر)

5-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124،مجموعه شماره 8374/6،نستعلیق راسته و چلیپای ع 1117/1،وقفنامچه دیگر نمونه وار به همان خط.نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیّا است.

6-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3678،شماره 4727/18،جنگ،شکسته نستعلیق سده 11،وقفنامچه آقا حسینا مدظله السامی.

نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیّا است.

7-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1411،مجموعه 2591/86،نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای اردوبادی که در 1109 آغاز کرده،در فهرست هامش دیباچه آقا حسین خوانساری به وقف نامچه میرزا رضی(164).

8-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450 و 451،مجموعه ش 13601/10،برگ 85.

(رجوع شود به آغازنامه،ج 3،ص 5).

ص:359

9-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعۀ خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی خطاط که شامل منشآت و...وقفنامه میرزا رضی است.

[29]

«آقا حسین خوانساری از جهت کتابت روضۀ مقدسه»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 16،ص 340،مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...کتابة روضۀ مقدسه به نام شاه سلیمان مورخ 1085.

2-فهرست مجلس شورا ملی،ج 4،ص 139،شماره 1393،کشکول:نسخه ای است که صفحه اول...در یکی از صفحات اضافی آخر نسخه،قصیدۀ عربی در مرثیه شهید ثانی از شیخ بهاء الدین عاملی،و همچنین متن کتیبۀ آستان قدس رضوی که به انشاء آقا حسین خوانساری است نقل شده است.

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعۀ خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت و...کتیبه تعمیر عمارات مبارکه مشهد مقدس رضوی است.

(در کتاب شرح احوال محقق خوانساری،ص 171 با عنوان وقفنامه آمده است که اشتباه است.

[30]

«مخمس از کلام آقا حسین»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 645،شماره 7593/2،نستعلیق چلیپای حبیب اللّه طالش شاندرمنی کسکری در متن و هامش،در برخی شماره ها...با تاریخ شب یکشنبه 7 شوال(22)و(1293)27 برگ،52 صفحه،مخمس آقا حسین خوانساری در ستایش حضرت علی علیه السّلام(26 و 49).

ص:360

[31]

«شعر آقا حسین خوانساری»

1-فهرست نسخه های خطی ملک،ج 8،ص 162،شماره 5008،نستعلیق 1090 در شهر همدان،در این جنگ شعرها به ترتیب حروف تهجی نام های سرایندگان است،و از سرایندگان تنها به نام آنها اکتفا شده.

2-مجله یادگار،شماره 8،ص 38-39،مجموعه منشات آقا حسین خوانساری به قلم آقای م.صدر هاشمی،چاپ اوّل،سال 1324 ش.

[32]

«وقفنامه»

1-جنگ رضوی،شماره 16362،این جنگ در فهرست رضوی شناسائی نشده و آن را در فهرست نیافتیم و این رساله مابین وقفنامه آقا حسین و دیگر رسالۀ آقا حسین که به شریف مکه نوشته اند،قرار دارد.

[33]

«از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید»

1-جنگ رضوی،شماره 16362،این رساله ضمن جنگی در کتابخانۀ آستان قدس رضوی است که در فهرست آن را نیافتیم.

2-مجله یادگار،ش 8،ص 39،مجموعه منشات آقا حسین خوانساری نگارنده:صدر هاشمی از مجموعۀ میرزا احمد نیریزی.

[34]

«از جانب آقا حسین به واقعه نویس در سفارش شخصی نوشته اند»

1-در جنگ رضوی،ش 16362 رساله ای است با عنوان:«از جانب آقا حسین به

ص:361

واقعه نویس در سفارش شخصی نوشته اند».عکس خطی این جنگ در اختیارمان است و لکن در فهرست رضوی آن را نیافتیم.

[35]

«در جواب کتابت میرزا نظام که به صایبا نوشته»

1-ضمن جنگ رضوی شماره 16362 این رساله احتمالا از آقا حسین است،زیرا بعد از این انشاء،وقف نامه قرآن آقا حسین است و صفحات قبل از این انشاء از منشآت آقا حسین خوانساری است،ولی صحت یا عدم صحت آن به آقا حسین خوانساری باید بیشتر بررسی شود.

[36]

«وقف نامه جمشید خان به انشای آقا حسین»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3806،مجموعه شماره 4758،نستعلیق راسته و چلیپای سده 11،مجموعه شامل:1-منشات(2 ر-50 پ)انشائی است به نام شاه صفی،و انشائی دیگر،و وقف نامه صفی قلی بیک،ساخته آقا حسین خوانساری، و وقف نامه جمشید خان از همو و چندین نامه و انشای دیگر.

2-جنگ رضوی،ش 16362 در روی نسخۀ خطی با این عنوان:«از جانب آقا حسین به جمشید خان حاکم استرآباد»نوشته شده است،این جنگ را در فهارس رضوی پیدا نکردیم تا دیگر خصوصیات آن نوشته شود،و لکن عکسی از آن جنگ در اختیارمان است.

[37]

«از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند»

1-این عنوان در جنگ رضوی به ش 16362،ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری به ایشان نسبت داده شده است،این مجموعه جنگ را در فهارس آستان قدس رضوی نیافتیم.

ص:362

[38]

«از جانب آقا حسین به محمّد بیک»

1-جنگ رضوی،ش 16362،این رساله در جنگی از کتابخانه آستان قدس رضوی است،و لکن در فهرست رضوی این را نیافتیم.

[39]و[40]

«از جانب آقا اشرف به محمّد بیک نوشته اند»

و

«از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت که از هند نوشته»

1-دو عنوان بالا در جنگ رضوی به ش 16362،ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری و لابلای دیگر منشآت آقا حسین خوانساری که مسلّما از او است،موجود می باشد.در این جنگ بعضی از منشآت از جانب اشخاصی توسط آقا حسین خوانساری نوشته شده و در دیگر نسخه های خطی،صریحا از رساله ها و منشآت آقا حسین خوانساری ثبت شده است،که نمونه هایی از این قبیل داشته ایم.این دو انشاء و بعضی دیگر از منشآت این مجموعه از آقا حسین خوانساری هست یا نه؟احتیاج به تتبّع دارد.

****

[سایر منشآت منسوبه به آقا حسین خوانساری]

اشاره

به غیر از این چهل عنوان،عناوین دیگری در فهارس نسخ خطی به آقا حسین خوانساری نسبت داده شده است که با عناوین چهل گانه عموم و خصوص من وجه است که با دیدن اصل نسخه خطی و اطلاعات بیشتر از آن عناوین می توانیم به کتابشناسی بپردازیم،و در اینجا عنوان هایی که در فهارس پیدا کرده ایم هیجده عنوان می شود و تمام آن چه را فهرست نگاران دربارۀ این منشآت مطالبی نوشته اند،تماما آورده می شود تا از

ص:363

نسخه شناسی و کتابشناسی منشآت و...آقا حسین خوانساری چیزی از قلم نیفتاده باشد.

1-«نامه آقا حسین به ملاّ غلامرضا تجلی»

1.فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1191،شماره مجموعه 2454/23،شکسته نستعلیق کتابت شاعری با تخلص«تحسین»که در دارابگرد شیراز در 24 ج 1101/1 نوشته است، نامه آقا حسین به میرزا علی رضای تجلی،ص 369،در همین جا شعری است از وحید و شعری از برای درویش مهدی است،در شب شنبه 26 صفر 1157 نوشته شده است....

2.فیلم نسخۀ خطی بالا به شماره 7388 در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است.

2-«دیوان آقا حسین»

1.الذریعة،ج 9،ص 251،شماره 1519:«دیوان حسین الخوانساری أو شعره،کان قاضی خوانسار فی عصر الشاه عباس الاول و من اهل الثروة.ترجمه نصرآبادی و اورد بعض رباعیاته،و قال فی گلشن،ص 135،انه تلمیذ میرزا جان الباغنوی الشیرازی».

2.الذریعة،ج 9،ص 251:«دیوان حسینا الخوانساری المتخلص بصبوحی یاتی بتخلصه».

3.الذریعة،ج 9،ص 251:«دیوان آقا حسین خوانساری،مرّ بعنوان حسین بن جمال الدین».

4.الذریعة،ج 9،ص 247،شماره 1496:«دیوان آقا حسین بن آقا جمال الخوانساری المتوفی(1098)،ترجمه فی(نر 6 و 15-ص 151 و 528)و تش،ص(108)،و اورد جملة من رباعیانه و معمیاته».

5.الذریعة،ج 9،ص 1280،دیوان حسین ولدکما فی نر 6-ص 152 مرّ بعنوان حسین بن جمال فی،ص 247.

3-«مراسله آقا حسینا خوانساری»

1.فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی،ص 1001،شکسته نستعلیق فارسی بدون تاریخ،شماره 4963.

ص:364

4-«ترسل و منشات از آقا حسین»

1.فهرست میکروفیلم ها،ج 3،ص 71،شماره 4551/2،مجموعه دانشگاه اصفهان 312(نشریه اصفهان،2 و 3:152؛نشریه 11 و 12:939)دارای:1-خصوص سلیمانیه؛ 2.ترسل و منشات از آقا حسین خوانساری و دیگران به فارسی و عربی،در ص ع آمده:

«جنگ خط احمد نیریزی».

5-«بیاضی شکل صورت وقفنامه ها و منشات و اجازات...»

1.نشریه دانشگاه تهران،ج 5،ص 81،فهرست نسخ خطی عبد المجید مولوی،شماره 539 مجموعه:بیاضی شکل صورت وقف نامه ها و منشات اخوانیه و اجازات و غیرها اثر خامه آقا حسین خوانساری و میرزا علی خان و غیرهما از فضلاء عصر صفوی، مختلف السطر.

6-«وقفنامچه آقا حسینا»

1.نشریه دانشگاه،دفتر 7،ص 300،شماره 904/9،از نسخه های خطی کتابخانه دکتر حسین مفتاح،در کتاب سفینه نظم و نثر.

7-«وقف نامه انشاء آقا حسین»

1.نشریه دانشگاه تهران،دفتر 6،ص 111،کتابخانه عبد الحسین بیات،در کتاب سفینه نظم و نثر،رساله 34.

8-«دیباچه که آقا حسین بر مجموعه یکی از اعزه نوشته»

1.فهرست کتابخانه مرعشی،ج 4،ص 240،جنگ شماره 1451/39،دیباچه ای که آقا حسینا بر مجموعه یکی از اعزّه نوشته(356 پ-360 پ).

9-«دیباچه قواما آقا حسین»

1.فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،ج 17،ص 524،شماره 10010،نستعلیق سده 12،منشات فارسی با شعر امیر خسرو و دیگران...برخی از عنوان ها...رقعه، رقعجات....دیباچه قواما آقا حسین خوانساری.

ص:365

10-«انشاء آقا حسین خوانساری»

1.فهرست دانشگاه،ج 16،ص 648،مجموعه شماره 7598،نستعلیق چلیپای 1092، انشاء آقا حسین خوانساری سلمه اللّه تعالی،(81-87).

11-«انشاء آقا حسینا در ایام شکار به شبکۀ نواب اشرف در مازندران»

1.نشریه دانشگاه تهران،دفتر 7،ص 300،کتابخانه دکتر حسین مفتاح در تهران، مجموعه شماره 842/8،نستعلیق خوش در دو ستون چلیپا در متن و هامش از سده 11، انشاء آقا حسینا در ایام شکار به شبکه نواب اشرف در مازندران.

12-«منشات آقا حسین»

1.فهرست کتب خطی آستان قدس رضوی،ج 9،ص 303،مجموعه 10924، مجموعه ای است عربی و فارسی شامل:

1-قصاید...2-حکایاتی از...3-ذکر شعراء...4-بعضی از منشات ابو الفضل علامی، آقا حسین خوانساری،شیخ احمد بحرانی،میرزا محمد صالح...

2.فهرست دانشگاه،ج 17،ص 67،شماره 8235،شکسته نستعلیق 1217...منشآت در ص ع آمده است:«من منشات مرحوم آقا حسین خوانساری و....

3.فهرست کتابخانه سنا،شماره 388،در فهرست نسخ خطی نشریه دانشگاه مرکزی تهران،دفتر 7،ص 573،رساله چهارم:«جنگ نثر و نظم گویا گردآورنده محمد تقی بن محمد هادی مازندرانی در اکبرآباد در 1132...،رساله 4 منشات آقا حسین خوانساری است.

4.فهرست مجلس،ج 6،ص 210،شماره 2255،جنگ گنج مجموعه ای از منشات نویسندگان و منشیان نیمه دوم قرن 11...،شامل دو فصل و یک خاتمه و در خاتمه منشآتی است از این نویسندگان...آقا حسین خوانساری(ص 27-35).

ص:366

5.فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مدرسه جعفریه قائن،ص 155،تحت عنوان منشآت به شماره ص 177:«برخی از منشآت آقا حسین خوانساری»ثبت شده است.

6.الذریعة،ج 23،ص 23،شماره 7897«منشآت للآقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری،و منها فرمان الشاه صفی فی منع مسکرات و الوقف نامجات لمشهد الرضا و ائمة العراق من السید رضی الدین محمد.و النسخة فی مجموعة من کتب مولی محمد علی الخوانساری».

7.و نیز رجوع شود به تذکرة شعرای خوانسار،ص 24.

13-«منشات»

1.جنگ خطی در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2260 موجود است که شامل قرق شراب،نامه آقا حسین به شریف مکه،نیز نامه به شریف مکه.و در فهرست دانشگاه،ج 9، ص 912 تمام آنها معرفی شده است به استثنای قرق شراب،که معرفی نکرده اند.

و نیز در همان صفحه فهرست دانشگاه نوشته شده:«نامه به مرحوم میرزا علی نقی پسر میرزا تقی علی آبادی مازندرانی»که از این انشاء در کتاب محقق خوانساری،ص 164 جزء نامه های محقق خوانساری دانسته شده است،و لکن آیا این رساله و دیگر رساله ها که فهرست نگار دانشگاه از آن نام نبرده مثل:به یکی از مخادیم نوشته،در نفاق یکی از اهل نفاق نوشت،تعزیت نامه عربی به یکی از اعمام،از آقا حسین خوانساری است یا نه محل تأمل است و باید بیشتر بررسی شود.

14-«جواب نامه شریف مکه به شاه سلیمان به انشای وی»

1.اعیان الشیعة،ج 6،ص 148 چنین آمده است:«جواب کتاب شریف مکه الی شاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب«فضل السادات»منه نسخة فی المکتبة الحسنیة بالنجف».

2.الذریعة،ج 5،ص 193،شماره 890:«جواب مکتوب شریف مکه الی الشاه عباس

ص:367

الثانی أو الشاه سلیمان،و الجواب للمحقق الآقا حسین الخوانساری المتوفی(1098)ینقل معنه فی«فضائل السادات»و عدّه من مآخذه».

3 و 4.تذکرة شعرای خوانسار،ص 24 و نیز رجوع شود به تذکرة القبور مهدوی،ص 298.

15-«نامه آقا حسینا به یکی از خویشاوندان»

1.فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3678،مجموعه شماره 4727،شکسته نستعلیق سده 11،رساله 19:نامه آقا حسینا مدّ ظله السامی به یکی از خویشان(354 و 355).

16-«وقف نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان به انشای وی»

1.در کتاب تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 298،و شرح احوال محقق خوانساری،ص 170 اشاره و تصریح به وقف نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان با انشای آقا حسین خوانساری شده است.

17-«نامه آقا حسین به[سیّد]ماجد بحرانی»

1.فهرست کتابخانه ملی ملک،ج 2،ص 387،مجموعه شماره 3695/3،نسخ سده 11- منشآت به عربی دارای 1-نامه ماجد بن محمد حسینی بحرانی.2...3-نامه آقا حسین خوانساری به ماجد بحرانی.

18-«نامه های آقا حسین به شاه سلیمان»

1.فهرست مجلس،ج 19،ص 332،شماره 25،ص 6324،دفتری است که بیشتر آن نستعلیق 1097-1098،در مدرسه قرچخای اصفهان،رساله شماره 25:منشآت خوانساری(156-166 دفتر)صورت نامه های آقا حسین خوانساری است به شاه سلیمان(بر طبق نوشته عنوان).

تذکرات

1-بعضی از منشآت تک نسخه بود،و بعضی از عبارتهای آن درست خوانده نمی شد و در این موارد چند نقطه(...)گذاشته شد.

ص:368

2-حتی المقدور سعی شده که عناوینی برای رساله ها انتخاب شود که در بالای رساله های خطی آمده بود،و ممکن است بعضی از عناوین طولانی باشد.

3-سعی بر این بوده که اساس کار تصحیح از مجموعه رساله های خطی باشد که چندین منشآت آقا حسین در آن مجموعه موجود بوده است.تا با مقایسه یکدیگر از مشکلات کتابشناسی و نسخه شناسی آن کاسته شود.

4-ممکن است بعضی از رساله ها چند عنوان داشته باشد،که بعضا هر دو عناوین آورده شد و بعضا در داخل پرانتز زیر عنوان اصلی قرار گرفته است.

5-بعضی از رساله ها بیش از ده نسخه خطی داشته است که تمام مشخصات آن رساله ها در مقدمه نوشته شده و در تصحیح به مقداری که نیاز بوده است از نسخه های گوناگون استفاده شده است.

6-اکثر رساله های آقا حسین در منشآت و...به زبان فارسی و بعضا به عربی است که در این مجموعه از هم تفکیک نشده است.

7-تمام نامه ها،وقفنامه ها و منشآت و دیباچه ها و مقدمه ها و...بدون هیچ اولویتی و ترتیبی به دنبال هم آورده می شود و با تتبّع بیشتر در کتابخانه ها و فهارس نسخ خطی و اطمینان از اینکه دیگر به عنوان جدیدی از منشآت دست نخواهیم یافت،به ترتیبی منطقی و هرکدام در جای خود قرار خواهد گرفت.

8-بعضی از منشآت و...عنوان خاصی نداشته است،لذا ما هم برایش عنوان نگذاشتیم و یا از فهارس عنوان انتخاب کردیم،مثلا دارد:«منه دام ظله».

9-به جهت تناسب وقفنامه های قرآن آقا حسین خوانساری،دو وقف نامه قرآن از دختری و نوۀ آقا حسین در آخر وقف نامه های آقا حسین اضافه نمودیم تا مزید فایده باشد.و دیگر وقف نامه ها منشآت خاندان آقا حسین خوانساری در جای دیگر مستقلا به طبع خواهد رسید.

ص:369

تقدیر

در پایان از همکاری و مساعدت های فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمین سیّد محمّد باقر میر نعمتی(موسوی)که در استنساخ و مقابله و تقویم النص اکثر رساله ها مددکار بوده اند و زحمت طاقت فرسایی برای جمع آوری و شناسائی این منشآت و...از کتابخانه های ایران کشیده اند،و بعضا متحمّل مسافرتهایی به شهرهای مشهد،تهران، اصفهان،خوانسار،قم و...شده اند،کمال سپاس و امتنان دارم.

و نیز از حجة الاسلام عقیل فرزانه که در مراجعه و کنترل نسخه ها و شناسایی این منشآت مساعدت کرده اند،سپاسگزارم.

و سرانجام باید از جناب حجة الاسلام و المسلمین محمّد جواد نورمحمّدی تشکر کنم، که اگر نبود پی گیریهای مستمر ایشان،این مجموعۀ منشآت،به این شکل به انجام نمی رسید.

قم-علی اکبر زمانی نژاد 13 رجب 1428 ق 1386/4/6

ص:370

ص:371

ص:372

ص:373

ص:374

[مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری]

(1)

جناب استاد العلمائی آقا حسین خوانساری رحمه اللّه

به عالیحضرت افصح الفصحائی میرزا صائب؛نوشته اند

در محفلی که صبح روشن بیان،به مجرد نفس کشیدنی شفق اندود خجالت گشته،از اندیشه ایراد متبدّل دم از مطلع آفتاب نزند،و عندلیب خوش الحان به محض دم زدنی گلگونه ساز رنگ اسیری شرم گردیده،از بیم گل کردن توارد آهنگ غزل سرایی نکند.

و طوطی شیرین مقال از استماع سخنان معجز مثال پنبه دار وجوه حبرت شده از واهمۀ شنیدن مؤاخذ آغاز سخن پردازی ننماید،و صدف دربار خاموش،و همۀ تن گوش سخن هوش آمده از دغدغۀ آشنائی مضمون،لب به حرف گوهر منظوم و لؤلؤ موزون نگشاید.

و بستان زن گلشن فصاحت پروری و ترانه سنج چمن بلاغت گستری أعنی تذر و خوش خرام خامه،که مشاطۀ زلف تابدار عروسان سخن،و سایه کش گیسوی مشکبار شاهدان معنی است،عارض عرض اشتیاق،و رخسار اظهار دوستی و اتفاق را که عنوان صحیفۀ تعارف بنای زمان،و سر دگر نامۀ محبت خانه به کار دوستان است،به آب و رنگ چه لفظ تازه آراید؟و به گلگونۀ کدام عبارت رنگین مهره گشاید؟که خط بر نوشتۀ جهل مرکب و سند سبک مغزی خویش نگذاشته باشد.

و در وصف سخن آفرینی که آوازۀ انتشار محامد آدابش مانند شعر انتخاب به عالم

ص:375

دویده،شعشعۀ اشتهار محاسن القابش چون پرتو آفتاب جهانتاب به همه جا رسیده،قطع نظر از اینکه نظر به انتظام سلسلۀ نیک اندیشی و وداد...گوهر...نفس عین خودستائی، و بنابر استحکام مبانی یکرنگی و اتّحاد،شکفانیدن غنچه به وصفش محض خودنمائی است.

چه توان گفت؟که بگفته حکم گفته نداشته باشد،همان بهتر که عنان کمیت و ربطی (کذا)نژاد خامه را از نوشتن این مراحل دور و دراز کوتاه و کشیده دارد،و به نگارش برخی از گزارش احوال پرداخته،و لوح اظهار نگارد،که اعجاز نامه های والارقمی(کذا)طور سربلاغت پیرا هرکدام در ساعتی مسعود عزّ صدور و شرف ورود یافت،محفل آرای خاطر...دیدۀ بصیرت ناظر گردیده،بزم آرای جلوۀ حیرت یاران،منتخبان مجموعه دیوان داران علمی به مرتبه ای شوق انگیز گشته،کیسۀ اندیشه را از نقود شنا باش آفرین تهی ساخت که کفّۀ گوش مستمعان سخن سنج را پر کرد.

و هوش اهالی نشأه سرشاران فیض نژادان خمخانه فیوضات لاریبی به مثابۀ غارتگر قلمرو نطق گردیده،خزانه اقتدار و نزهتگاه فنون سخنوری را از ذخایر الفاظ و عبارات پرداخت،که به قدر فقره داری،جهت شرح کیفیّت آن فراهم نتوانست آورد،اگرچه جدا کردن آن بوستان حدیقۀ خیال از خود بسی مشکل بود،و دل کندن از(را)صحبت آن تازه نهالان گلزار کمال به غایت دشوار می نمود.

لیکن چون خاطر محبت ذخایر نهایت خواهشمندی تذکّر ایشان بر وجه دلخواه در خدمت حجاب بارگاه خلایق پناه داشت،لاجرم همه را گل بی وقتۀ تحفۀ مجلس انور خاقان و هدیۀ محفل فردوس منظر سلیمان زمان ساخته،به آن تقریب شمّه ای از مکارم اوصاف آن منتخب دیوان دوستی،و یکّه بیت قصیدۀ آشنائی را بر لوح عرض اقدس نگاشت،که هم پایدار تأکید قواعد اتّحاد هر دو طرف باشد،و هم کارگزار تجدید مبانی اعتقاد نوّاب کامیاب اعلی که جانهای گرامی فدایش باد گردد،که للّه الحمد که از شیرازۀ گلزار تعریف،و شاداب نهال عنایت بار توصیف منصۀ ظهور رسید.هریک از آن عذرا

ص:376

عذران حیّ معنی،و لیلی و شان قبیلۀ سخن،مشاطگی توجّهات،امیدواری پیرایۀ حسن التفات خاطر ملکوت ناظر والا پذیرفته به کابین بکران بهای آفرین و تحسین درآید.

(2)

از منشآت آقا حسین خوانساری برای عنوان کتاب پادشاه هند

(فقره ای چند در مفاخر سلاطین صفویه بر سایر پادشاهان)

تعالی اللّه،زهی ایزد بی همال و یگانۀ بی شبه و مثال،که برحسب اقتضای حکمت بالغه، و استدعای عنایت سابغه،گوهر یکتای سلطنت و پادشاهی،و درّ گرانبهای سروری و فرمانروائی را از بحر ابداع و لجّه اختراع به ساحل ظهور آورده،واسطۀ انتظام عقد جمعیّت بنی نوع انسان،و رابطۀ تألیف فرائد افراد این زبده نتایج ارکان کرده،از راه سایگی به پرتو خورشید عالم آرایی کردگاریش همسایگی داده،و از روی نمونگی آئینۀ خدائی نماش بر کف نهاده،گرد و غبار فتنه و آشوب عالم سفلی که منبع تباین و تضاد است،به آب تیغ صولتش فرونشانده،و به رشحۀ سحاب معدلتش گل خرّمی خیر و صلاح از شوره زار هیولای عنصری که منبت شرّ و فساد است شکفانده.

به برکت سیاست مدنیّه اش قرای ظالمه را مدن فاضله ساخته،و به قوّت قوانین دینیّه اش آدمیان مدنی بالطبع را قادر بر اکتساب ضروریّات نشأه عاجله و آجله گردانیده، و اگرچه این چراغ آسمانی بنابر اسرار خفیّۀ ربّانی که از حیّز احاطۀ فهم امکانی بیرون است؛هم از فانوس دیر روشن؛و هم از قندیل حرم پرتوافکن می شود،و هرچند این شاهد لاابالی روحانی بنابر حکم دقیقۀ یزدانی که از حوصله دریافت عقل انسانی فزون است؛ هم از عطای کحلی کفر ظلمت فام چهره می گشاید؛و هم در دیبای بیضای نوربفت اسلام جلوه می نماید.

لکن بر ارباب دانش و بینش مانند آفتاب روشن است،که از تابش فروغ مهر عالم آرا، زشت و نازیبا را به جز از خجالت بهره،و به غیر از فضیحت نصیبی نخواهد بود.

ص:377

برین قیاس فرقه اولی را با وجود خبث ذاتی و زشتی جبلّی،از آراستگی به زیور پادشاهی و تحلّی به این حلیۀ الهی ظاهر است،که چه مایۀ جمال و چه پایۀ کمال خواهد افزود،و چون بر وفق مؤدّای خطاب فصل،و قول عدل،فاتحۀ دیوان نبوّت به اشارۀ فحوای«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» (1)،و خاتمۀ رسالۀ رسالت به حکم طغرای وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (2)آنکه بی هدایت مشعله عالم افروز طریقتش،سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عامل مصلحت آموز شریعتش،نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنۀ ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود.علّت غائی ایجاد هر موجود،صاحب لوای حمد و مقام محمود،علیه صلوات اللّه الملک المعبود،که«ستفترق امّتی علی ثلاث و سبعین فرقة، فرقة ناجیة و الباقون فی النّار» (3).

ماء معین عین الحیات ملت بیضای احمدی و شریعت سمحای محمّدی،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از شعب مختلفه و جداول متفرقه بر حدائق قلوب و بساطین نفوس جاری می گردد،و از ممرّ آمیختگی به گل ولای عقاید فاسده و آلودگی به طین و چمای مذاهب کاسده،مزاج این آب خوشگوار که مایۀ حیات ابدی و سرمایۀ زندگی سرمدی است،از حالت طبیعی و کیفیت اصلی خود گشته،در اکثر طبایع کار آتش جهیم و فعل زقّوم حمیم می کند.

لاجرم از طوایف اسلامیّه نیز به غیر از طائفه امامیّه که بنابر تطابق ادلّۀ عقلیّه و نقلیّه،

ص:378


1- (1)) -مفتاح الفلاح،شیخ بهایی،ص 29،ناشر موسسة الاعلمی للمطبوعات،بیروت؛بحار الانوار،علاّمه مجلسی،ج 65،ص 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ احزاب،آیۀ 40.
3- (3)) -الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد،شیخ طوسی،ص 213،تحقیق شیخ حسن سعید،کتابخانۀ جامع چهلستون تهران،سال 1400،قم.

و توافق نصوص خفیّه و جلیّه،فرقۀ ناجیه،منحصر در آن فرقۀ علیّه است،فرق دیگر را تلبس به لباس دارائی و تزیّن به افسر فرمانفرمائی بر قیاس سابق نتیجه ای به غیر از خزی و رسوایی نخواهد بود.

و بحمد اللّه و المنّة که از آن روز که دست قدرت خالق ارض و سما،و فالق حبّ و نوا، تخم آدم کیای نوع انسان را در مزرع ایجاد فشانده،و قامت قابلیّت سلسلۀ صفویّۀ آدمیان را خلعت فاخرۀ خلافت پوشانده،تا به امروز از اراضی طیّبۀ اصلاب صفیّۀ آبای کرام و اسلاف عظام نوّاب همایون ما خس و خار شرک و شبهه سربرنزده،واحدی از آحاد این فرقۀ سعید تشریف ایزدی مصبوغ به صبغ فطری توحید را دمی از برنیفکنده،و از آن زمان که صرصر خزانی تفرّق آراء،و باد مهرگانی اختلاف اهواء بر گلشن جنّت آب و هوای ملت خاتم الانبیاء-علیه التحیة و الثناء-وزیده،تا به این روزگار در گلزار همیشه بهار اعتقاد این طائفۀ اخیار گل جعفری مذهب حقّ اثنا عشری پژمردگی نپذیرفته.

پیوسته سلاطین نامدار این سلسلۀ عالی تبار،خطبه را از القاب میمون خطیب منبر «سلونی» (1)سربلندی داده اند،و سکّه را از نام همایون صاحب منزلت هارونی تازه روئی بخشیده.

ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند در اطراف و اقطار گواهی می دهد،که از روی اخلاص تابع ائمۀ اطهارند،و شاهد عدل سکّه از خلوص طویّت در همه شهر و دیار ادای شهادت می نماید،که از دل و جان غلام حیدر کرّار.

و با وجود موهبت ولایت اهل بیت خلاصۀ عالمیان که مثال سفینۀ نوح،و جفت باب حطّه،و حلیف قرآنند،و تمسک به این حبل متین و عروۀ وثقی،وسیله نجات دنیا و عقبی، و ذریعۀ سعادت اولی و اخری است؛نعمت ولادت از ایشان نیز کرامت شده،دوحۀ طیبۀ این خاندان را از عروق شجرۀ طوبی مبارکه حسینیّه نشو و نما داده اند،و دجلۀ صافیۀ این

ص:379


1- (1)) -نهج البلاغه،ترجمه محمّد دشتی،خطبه 189،فراز پنجم.

دودمان را از عین بیضای پنجۀ موسویه اجرا فرموده،و به حکم منشور نصّ مبین إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (1)این سلسلۀ علیّۀ علویّه را از عالمیان برگزیده،و بر سایر سلاطین روزگار و خواقین عالی مقدار که از زیور این فضیلت عاری،و از حلیۀ این موهبت عاطل اند،امتیاز بی پایان و مزیّت بیکران بخشیده.

آری آری از آل فلان و آل بهمان تا آل ابراهیم و آل عمران فرق بسیار است،و از نسبت گورکانی ارباب عمی و خزلان تا پیوند فرزندی داماد سیّد انس و جان تفاوت بی شمار.

هم نبوّت در نسب،هم پادشاهی در حسب کو سلیمان تا در انگشتش کند انگشتری

و از آنجا که نگارش گفتار به ذکر برخی از نعمای بی منتهای یزدانی انجامیده،و گزارش سخن به عدّ نبذی از آلای لا یعدّ و لا یحصی سبحانی کشیده،دل حق گذار،و باطن سپاس دار این برآوردۀ دامان و کنار دایۀ رحمت ایزدی،و این پرورش یافتۀ خوان نعمت سرمدی را خیال این معنی بر مرآت ضمیر مهر تنویر پرتو افکنده،و شاهد این تمنّا از جیب خاطر ملکوت ناظر سربرزده،که در پیش هنگام به مناسبت مقام فرمان وحی بنیان وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (2)را بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگزار گردد.اگرچه بنابر فحوای خطاب کبریا انتساب وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (3)این نه کاری است پذیرای انجام،و نه شغلی است تمنّا فرمای اختتام وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ (4)لکن،به حکم«ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»و به اشاره«لا یسقط المیسور بالمعسور»اگر چنانچه کمیت قلم را در این وادی بی پایان میدان داری رخصت تک وتاز، و تذروخامه را درین فضای بی منتهای دو سه بال افشاندنی دستور پرواز دهد می تواند بود.

معاذ اللّه نه از روی تفاخر و تبختر و عجب و تجبّر که منافی مزاج شرع قویم،و مخالف

ص:380


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 33.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ضحی،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،آیۀ 34.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ لقمان،آیۀ 27.

طبع عقل مستقیم،و شیمۀ قاصر نظران کوتاه بین،و طریقۀ پست فطرتان سبک تمکین است،بلکه،به مجرد امتثال فرمان و ادای شمّه ای از شکر واهب منان،چه اظهار نعمت در حقیقت شکر آن است،و اخفای آن در حکم ناسپاسی و کفران،و به محض شفقت بر جهانیان و مرحمت بر عالمیان که به تقریب این مرام دستور العملی نیز از برای سلاطین زمان سرانجام گیرد.و در ضمن این مقصود قانون الاولی به جهت خسروان دوران بر لوح وجود نگارش پذیرد،که عواید آن نظام امور عامۀ خلایق را شامل،و فواید آن صلاح حال کافّه برایا را کافل بوده باشد.

للّه الحمد،که از آن هنگام که چمن آرای قضای گل رعنای دین و دولت درین گلشن بی گرد و غبار شکافنده،و نقش بند تقدیر دیبای دوروی ملک و ملت در این کارخانۀ پرنقش و نگار طرح افکنده،همواره به عون عنایت ایزدی و امداد حمایت سرمدی، تقویت شریعت غرّای مصطفوی و ترویج ملّت بیضای مرتضوی را نصب العین خاطر والا، و مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما ساخته،و پیوسته در اعلای کلمۀ حق و اطفای نایره بطلان در معرکه جهاد و میدان جدّ و اجتهاد رخش همّت تاخته،در جمیع اطراف و اکناف ولایات،به ازالۀ مبدعات و إماطه منکرات فرمان لازم الاذعان شرف نفاذ پذیرفته،و در همه شهر و دیار به نشر احادیث سیّد ابرار،و شرح آثار ائمۀ اطهار علیهم صلوات الملک الجبّار،حکم واجب الاتّباع عزّ اصدار یافته،در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب احوال عباد،و محافظ اطراف بلاد بوده.رفاه حال زیردستان را بر فراغ خاطر خود رجحان داده، و برای خواب امن رعایا،بیداری شبها را در نظر بینش آسان کرده.

غرض اصلی از شکستن طرف کلاه کیانی به غیر از خبر حال شکستگان زاویۀ بی سر و سامانی نمی داند،و علت غائی از بلندآوازگی کوس سلطانی،به جز از رسیدن به ضعیفان محبوسان زندان ناتوانی نمی شناسد.

از وزیدن نسیم رأفت و معدلت چنان آرام و اعتدال در طبع روزگار پدید آمده،که تخم

ص:381

سپندی که هنگام دی در مجمر افشانند،در نوبهاران سبز و خرّم برآید،و جامه آب و رنگی که موسم ربیع در اطفال شوخ طبع ریاحین پوشانند،در فصل خزان به صد نوی و زیبایی نخست در نظر جلوه نماید.

هنگامه ظلم و عدوان از هبوب صرصر نصفت و سیاست به نوعی فسردگی پذیرفته،که خارای جانگزای شعله بی پروا در بر بال و پر پروانه پرنیانی نماید،و تیغ جهانگشای شعاع مهر عالم آرا،بر سر شخص ستاده سایه مانند سپر سازد برّانی نکند.

شهباز بلندپرواز از قهقهۀ کبک دری،چنان تر نگشته که بال و پر از هم تواند گشود، و صعوۀ ناتوان،نیروی آن نیافته که طعمه از چنگال رویین عقاب بتواند ربود.

امنیت ولایت در آن مرتبه،که می توان در روز روشن مانند آفتاب،طبق زر بر سر گرفتن،و از مشرق تا مغرب همه جا یکّه و تنها رفتن.

پاس مملکتی در آن پایه،اگر نسیمی دزدیده به صحرا درآید،حارسان شهر را در دم خبر آید،و اگر موجه ناگاه از دل دریا برخیزد،مستحفظان سواحل را در زمان آگاهی حاصل گردد.

هر آن خوابی که دزدان از چشم پاسبانان ربوده بودند،شحنۀ ملک حراست همه را به شکنجۀ بی خوابی بازپس گرفته،به مردم چشم ایشان سپرد،و هر زر و سیم نابی که نقّابان از کمرکان گشوده،ریزش دست سخاوت تمام را یکجا به دامن آن شمرد.

نوبهار عدل و احسان طبیعت اشیا را چندان مایل به نشو و نما نموده،و چنان بادۀ ملایمت و الفتی در ساغر طینت ها پیموده،که زمین دیبا را از دانۀ شور مشجّر می توان کرد، و صفحۀ خارا را از خط شعاعی بصر مسطّر می توان زد.

کف جود و امتنان ز انسان دامن دامن لعل و گوهر در کنار سایلان فشاند،که روزگار امانت گذار کهربائی که از دامن ابر نیسان ریخته بود باز به او رساند.

درهائی که از گوش ماهیان برآمده بود،باز در گوش ماهی آسمان کشیدند،و جگر

ص:382

پاره هائی که مهر درخشان به دایۀ بدخشان سپرده،دگرباره به کنار پدر مهربان رسیدند.

درین دوران دادرسی مظلومان،ستمکاران آن چنان زار و نزار گشته اند که به تار مو گردن شعله نی زنهار نتوان پیچید،و بر شبه موج نهنگ خونخوار را از دریا به کنار نتوان کشید.

بارها در بزم تمکین و وقار بادۀ مرد آزمای خشم و غضب را به یک لب چش ساغر فراخ حوصلگی خمخانه خمخانه به آب رسانده،و مکرّر در مقام عفو و بخشایش، کوههای گران جرم و تقصیر بندگان را به یک افشاندن دامن بلند استغنائی صحرا صحرا بر باد داده.

بروز سرپنجۀ دلاوری که از بازوی خیبرگشای شیر خدا همه جا دست بدست رسیده، نی رمح سماک در ناخن شیر گردون شکستن موی از شیر کشیدن است،و به قوّت بازوی مردانگی که قبضه از دست قدرت شهسوار میدان لافتی گرفته،ثور و اسد افلاک به یک ناوک جاندوز به یکدگر دوختن تیر از حریر گذراندن.از ایستادگان محفل بهشت نشان که از فیض پرورش نیسان عاطفت در دریای دانش و بینش اند،پایۀ سریر گردون نظیر گوهرنگار،و از باریافتگان مجلس جنّت بنیان که از پرتو تابش آفتاب عنایت گل بوستان فضل و کمالند،ساحت بساط فلک انبساط رشک گلزار.

زهی دستور دانش آرای ارسطو درایت،و وزیر صایب رأی صاحب کفایت،که صد چون ابن عمید و ابن عبّادش از جملۀ خدّام و عبید است،و در نظام ملک و مملکت برجیس را گرامی خلف رشید،و خهی خوانین نامدار و ارمای شیرشکار که هریک به تنهائی مانند خورشید جهان گیر قلعه گشای گنبد دوّارند،و در معرکه دار و گیر برابر سپاهی بی شمار.

حبّذا زمرۀ اطبای حذاقت انتما که سین سبابه حدی و ذکاشان ارّه بر سر ابن زکریّا گذاشته،وقاف قانون مداواشان گره درد و اندوه در دل ابن سینا نهاده،مرحبا معشر منجمین دقایق بین،که از خیل ایشان ابو معشر یکی است،و در جنب دانش و کمالشان فضل بن سهل اندکی.

ص:383

لوحش اللّه از فرقۀ منشیان عطاردنشان،که در نظم لآلی منشور تازی و دری مانند ذو الفقار حیدری ذو اللسانین،و از اقتدار بر توسعه دستگاه فنون فصاحت پروری،و شیوۀ بلاغت گستری ذو الیمینین،به یمن تربیت ظاهری و باطنی ارباب مدرسه،همگی در مرتبۀ فلاطونی،و اصحاب صومعه جملگی در مقام ذو النونی.

هنرمندان فایق از هر صنف و هر مقوله به نوازشی جداگانه ممتاز،و پیشه وران حاذق از هر نوع و هر طایفه،به عنایتی بیکرانه سرافراز.

بالجمله از میامن الطاف یزدانی درین گلشن بی خس و خار شهباز علوّ و افتخار را جولانگاه پروازی نداده اند،که به سالهای دراز از شاخی به شاخی تواند پرید.و درین چمن همیشه بهار،طایر رفعت و اقتدار را آشیان بر نخل بلندی نبسته اند،که به مدتهای بی انجام و آغاز صیّاد اندیشه به آن تواند رسید.

از تأثیر افضال سبحانی درین شکارگاه صید مراد را دام سعادتی نگسترده اند که هر دم همایی بی قرار خود را به بال شوق به آن برساند،و درین شبستان عدل و داد،چراغ دولتی برنیفروخته اند،که هر نفس عنقایی پروانه وار بال و پر به پایش بیفشاند.

الحق با این مناقب و مفاخر سر مباهات بر عرش برین سودن،و پای افتخار بر فلک دوّار گذاشتن را سزد،که ارباب سریرت بر نهج متعارف رفتن و بر طریق عادت سلوک کردن شمارند،چنانکه اصحاب بصیرت خاک این آستان را مغفر جباه سلاطین نامدار و ملثم شفاه خواقین کامکار شدن،به صد پایه از پایه خود پست شدن،و به چندین درجه از شأن خود تنزّل نمودن در حساب آرند.

و با این مکارم و مآثر شاید که عالمیان غاشیۀ اطاعت این دودمان ابد توأمان را بر دوش فرمان بردن هم آغوش پادشاهی،و حلقۀ بندگی این خاندان ولایت نشان را در گوش جان کشیدن،دوش به دوش شاهنشاهی شناسند،بدانسان که این بندۀ نیازمند درگاه احدیّت،جبهه سلطنت را پیوسته زمین فرسای ساحت اطاعت قادر بی نیاز داشتن،گلگونه

ص:384

جمال شاهد سلطانی،و سر عجز و نیاز را همواره بر آستان صمد کارساز گذاشتن، سربلندی افسر کیانی می داند.

فحمدا للّه ثمّ حمدا للّه تمّ بعون اللّه و حسن توفیقه

(3)

منه ایضا دامت ایّام افادته من السلطان شاه عباس ثانی

الی شریف مکة شرفها اللّه

الحمد للّه الذی شرّف مکة المبارکة و صیّرها امّ القری و الامصار،و جعل المولودین اللذین نشئا فی ذیلها و ربّیا فی حجرها أفضل من کلّ مولود یلفّ فی قماط اللّیل و النّهار، أعنی جدّنا و نبیّنا محمدا سید الکونین الذی اسری به من المسجد الحرام إلی السماء،و رأی عند سدرة المنتهی ما رأی،و ارتقی إلی مقام قاب قوسین و کان اللّه هو الذی رمی إذ رمی، و أبانا و إمامنا علیّا ثانی الثقلین،الّذی وضعته امّه فی بطن بیت هو أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ (1)،و رفعه ربّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس و الأدناس،صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار،و أولادهما الطیّبین الأطهار،أجدادنا الإمامین(الأئمّة)العظام و آبائنا المیامین(الغرّ)الکرام،ما لم تعد جمار البطحاء و لا تحصی حصی البیداء.

أمّا بعد:فإنّ القرابة القریبة العلویّة،و الرّحم الماسة الفاطمیّة،یستدعی أن یکون لا یزال من حضرتنا العلیّة و سدّتنا السنیّة هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة، و تحایف روایح تحیّات تفوح منها نفحة العطوفة و المحبة(المودّة)توجّه تلقاء نجد المجد و تهامة الشهامة،و تنّحی شطر المسجد العزّ و مشعر الکرامة،یعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالنسب الطاهر المصطفوی،و الحسب الزاهر المرتضوی،و حباه الشوکة الباهرة

ص:385


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 96.

و الرفعة الظاهرة و اعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع،و جعله من أهل بیت انبتهم اللّه نَبٰاتاً حَسَناً (1)، بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ (2)،و صیّره من أشرف أصل و أکرم فرع،و کرّمه(عظّمه) بملازمة حرمه الشریف الذی یأوی إلیه کلّ قوی و ضعیف،و شرّفه بخدمة بیته العتیق مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (3)،زاده اللّه سبحانه تعظیما و تبجیلا.کما فرض حجّه علی من استطاع إلیه سبیلا،و هی الحضرة الشریفة الشریفیة الحسنیّة (4)،لازالت مهبطا للفیوضات البهیّة و الفتوحات السنیّه.

و یقتضی أن یکون دایما جنابهم الشریف ملحوظا بعین العنایة السلطانیّة،و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرعایة الخاقانیّة،فما زال إن شاء اللّه الرحمن رکن المودّة بین الجانبین إلی قیام الساعة رکینا،و حبل المواصلة بین الطرفین إلی یوم القیامة متینا.

ثمّ المنهّی إلی جنابهم العالی إنّ قبل ذلک بسنین وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی ما برح محفوظا(محفوفا)بالنصر و التأیید السبحانی،أنّ قوافل الحاج و المعتمرین الآتین لطواف بیت اللّه الحرام الذی من دخله کان من الآمنین،القاصدین لزیارة رسوله سیّد المرسلین و الائمّة الکرام المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین،الذین یجیئون من بلادنا المحروسة حرّسها اللّه تعالی،یصل إلیهم فی الطریق محن کثیرة بدنیّة و مالیّة،و یصیبهم بلایا عظیمة جسمانیّة و نفسانیّة من جهات مختلفه و أنحاء شتّی،حتّی انّه قد یکون یستلب منهم اللّصوص و الذوبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ما کانوا به یتمتّعون، و یذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزلة ما کانوا یحرّمون،و مع ذلک یتّفق ایضا فی بعض السنین أن یفوتهم الحج،إذ لم یدرکوا الموقفین،و یرجعون عراة حفاة بخفّی حنین،من أجل تسویف المباشرین لامارة الحاج فی الخروج و تأخیرهم فی الذهاب،و بسبب توقفات یقع فی أثناء الطریق،من شؤمة سماجة الأعراب.

ص:386


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 37.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،قسمتی از آیۀ 37.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ حج،قسمتی از آیۀ 27.
4- (4)) -الحنیّة(خ ل).

و لمّا کان فی مثل هذه الحال لما منها من المخاطرة بالأنفس و الأموال الاستطاعة الّتی هی شرط وجوب الحج علی ما قال الملک المتعال مفقودة،إذ من جملتها تخلیة السرب، و ظاهر أنّها حینئذ لیست موجودة،و کأن لم یکن الحج فی مثل هذه الصورة واجبا و لا نحو هذا السفر سایغا،فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمی الحکم بمنع القوافل و الوفود، و سدّ الطریق و الصدود،امتثالا لأمر اللّه و شفقة علی خلق اللّه و حمایة للرعیّة لا رعایة للحمیّة.

و فی هذه السنة ارسل حاکم البصرة إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاج و نفتح هذا الطریق،و عرض علی اولیاء دولتنا الباهرة مؤکدا بالعهود و المواثیق أن لا یؤخذ منهم من کل نفر سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب و العود جمیعا من کلّ جهة و علة أزید من ثلاثین أحمر قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصة إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و تعهّد أن ینفرهم من البصرة الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذی القعده و لا یقیمهم عقیب مذاقیب بقدر قومة و لا قعدة.

و لمّا کان حینئذ مظنّة أن یکون منع الحاج بعد ذلک صدا عن سبیل اللّه جلّ ذکره،و منعا لمساجده أن یذکر فیها اسمه،فاجبنا مسئوله و اسعفنا مأموله،و رخّصنا الحاج و العمّار، و انفذنا الأحکام المطاعة و الفرامین النافذة إلی خواقین الأطراف و الأقطار،بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا السوابل لیتوجّهوا من صوب البصره بالسلامة إلی الارض المقدسة التی بالتّهامة،بادین من کل بایر و عامر،اتین رجالا و علی کل ضامر،جائین من نائی البلاد و جابین للبوادی للصخرة الوعرة من کل واد،حتی یجیبوا الدعوة التّامة التی لابینا الخلیل، و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الکریمة،لدوام هذه الدولة الصفویّة القائمة فی ذریّة اسمعیل علی نبیّنا و آله و علیه صلوات الملک الجلیل.

و حیث کان خدّامکم الکرام لا یزالون یسعون فی رعایة الحجاج و الزوّار،سیّما اهل هذه البلاد و الأمصار،و یبالون جدا بمراقبة أحوالهم و لا یألون جهدا فی محافظة أنفسهم و أموالهم،و لا یدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس،و یکونون لهم بمنزلة الحفظة

ص:387

و الحرّاس،أمرنا أن یؤخذ من کلّ رأس منهم إلاّ ما أستثنی خمسة أحمر سوی الثلاثین المذکور،و یرسل الی خدمتکم علی سبیل الهدایا و النذور،ازدیادا للمحبّة و المودّة، و مجازاة للمشقة التی یتحمّلها خدمتکم السنیّة.

فاذن طریقة الإخلاص و الصفوة الّتی لا یزال یسلکها تلک الزمرة الشریفة الشریفیّة بالنسبة إلی هذه السلسلة العلیّة الصفویّة،أن لا یقصّروا فی إکرام القوافل الّتی تجیئی من ظهر البصرة،و کفّ أیدی الناس عنهم ببطن مکّة،کیف و هم أضیاف اللّه و اضیافکم،و إکرام الضیف من سنن أکارم أسلافکم،و أن لا یذروا أحدا یدعوهم إلی الرجوع من طریق آخر و یجعلهم إلیه ملجأة،إذ قد سمع أنّ فی السنین السابقة کان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهة.

ثمّ إن کان الامر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم یغیروا شیئا ممّا تعهّدوا،و اخرجوا القوافل حیث ما التزموا و حفظوهم من شر الاخوة اللئام و الاعراب الجفاة الطغام،و اوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعة الوقت آمنین،و رجعوهم من الطریق الذی اسلکوهم منه سالمین غانمین،فائزین بالمنی و المرام،مدرکین للمشاعر العظام،طائفین بالبیت الحرام،عاکفین بین الرکن و المقام،مشرّفین بزیارة رسول اللّه سیّد الانام و أولاده الأئمّة الکرام،علیه و علیهم صلوات اللّه الی یوم القیام،عایدین عقیب الإحلال إلی ما کانوا علیه من الإحرام،راجعین بعد البلوغ و الکمال إلی یوم یخرجون من الإحرام،حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الأجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام،فذاک هو المستبغی و المراد،و یکون دایما بعون اللّه و حسن توفیقه هذا الطریق الالهی مفتوحة فی جمیع البلاد،و القوافل و الوفود من الأطراف و الأکناف لا یزال من کلّ سنة تربوا و تزداد.

و هذا الأمر العظیم و الخطب الجسیم مع قطع النظر عن المثوبات العظیمة الأخرویة، یکون سببا لأن تصیر تلک البلاد الطیّبة الکریمة معمورة،و سکّانها و قطانها بالیسر و الخصب

ص:388

و رفاه الحال و فراغ البال مغمورة.و أن یشهدوا من أجل کثرة اختلاف الناس و تردّدهم إلیها منافع عظیمة و یستفیدوا فوائد جسیمة،إن لم یغتمّوا علی ما قالوا،و غیّروا الأمر ممّا قرروا، و بدّلوا شیئا ممّا عیّنوا،فیلزم علینا إذن برخصة الشرع القویم أن لا نرخّص بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم،و تحرم أهل تلک البلاد من هذه الفواید،و یقطع عنهم المنافع و العوائد و انّما یکون إثمه علی الّذین یبدلونه،و یرون عاجلا و آجلا مکافاة ما صنعوا، و یجزون فی الأولی و الآخرة جزاء ما فعلوا،و لبئس ما یصنعون و ساء ما یفعلون.و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

(4)

و منه ایضا سلمه اللّه الی شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله

الحمد للّه ربّ البیت الحرام،الذی فرض علی عباده الرحلة إلیه بالشتاء و الصیف،و احلّ الراحلین إلیه فی الاعظام و الاکرام محل الضیف،و الصلاة و السلام علی سیّد رسله محمّد المبعوث إلی الأسود و الأحمر بأبیض السیف،المصطفی المصفّاة ملته الحنفیّة البیضاء من ظلمة کل ضیف و حیف،و القائم مقامه بلافصل علیّ المرتضی الذی ینیف(منیف)من بعده علی کلّ ذی نیف،و یفضّل من ورائه علی کل من یطوف به طایف اللطیف،و آلهما و اولادهما المعصومین الذین لا یصغی فی شأن فضایلهم إلی مقالة مقولة الکم و الکیف، و لا یسمع فی حقّ مناقبهم شهادة شاهد العقد و النیف،حمدا و صلوة کائنین ما کان،فی کاس الدهر الریّ و الهیف و فی کیسه الجید و الریف.

و بعد (1)فإنّ قوافل تسلیمات زاکیات تسیل بأعناق مطایاها الأباطح،و سوابل تحیّات طیّبات تموج باعنّة رواحلها البطایح،لا یزال ساریات بالیل و ساریات بالنهار،و رایحات بالعشی و غادیات بالأبکار،قد شدوا الرحال لیحیطوا بحریم حرم المجد و الإقبال،و عقدوا

ص:389


1- (1)) -فی نسختین:«امّا بعد».

الإحرام کی یجلو بفناء کعبة المجد(النجد)و الافضال،أعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالشرف الزاهر و النسب الطاهر،و الملکة الباهرة و الشوکة القاهرة،و الشهابة العظیمة، و البسالة الجسیمة،الذی ودّع من خوف نصفته حصون(جفون)الاعراب الجفاة الکری، و اطرق من شدة سطوته فی البدو و القری کل نعامة و کری،قد اسرب ما کان من السراب فی المفاوز و القیعان یذوبان مرارة اللصوص و الذوبان،و اشکل ما فی البوادی من شجرة ام غیلان،إذ قد أهلک من أهلها کلّ من کان من أهل الفساد حتّی الغیلان بعطاس البیض المرهفات،نقیّ دماغ بلاد الحجاز و التهامة من اردیة أنجزة اهواء المردة الطغاة،و برعاف السمر المهفهفات،نجیّ بدن دیار النجد و الیمامه من بحران اخلاط(اختلاط)فتن الشراة العتاة،قد وشحت دیباجة أوصافه العلی بأشرف أوصاف هو حقیق،بأن یکون فی أعلی درجة منابر القاب السلاطین الخافقین،أعنی کونه متشرّفا بخدمة الحرمین المبارکین الشریفین،نقاوة أهل بیت ربّاهم اللّه تعالی فی حجر بیته الحرام،و کساهم بردی الإعظام و الإکرام،و فرّعهم من الغصن الأخضر من سدرة سهی الشرافة النبویّة،و شعّبهم من الفرع الأکبر من شجرة الطوبی السیادة العلویة،الذین بابهم وجهة للعالمین،و جنابهم قبلة للخلایق أجمعین،حضنة بیت اللّه المحرم و سدنة حرمه المحترم،خدمة باب جدّهم الرسول المسدّد،و حفظة عتبة الائمة الغر الکرام الثاوین ببقیع غرقد صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إلی یوم الدین،و هی الحضرة الشریفة الشریفیّة الحسنة الحسینیّة،لازالت مؤیدة بالتأییدات البهیّة،و الفتوحات السنیّة،دائرة إتحاف الدعاء و إهداء الثناء،و إظهار ما یضمر فی النفس من التوقان إلی ذلک الجناب الأقدس،و الإیضاح(الافصاح)عمّا یکمن فیها من المیلان،إلی ذلک الجناب المقدس،یعرض علی حضرتکم العلیا و سدتکم السنیّا إنه فی خیر وقت و زمان و أسعد ساعات و أوان،قد شرّفنا ورود کتابکم الکریم و وصول خطابکم الجسیم،الذی کان قد بلغ من البلاغة قصیاها،و کان ابو عذرها و ابن جلاها،و قد وصل من الفصاحة نجدها و ذراها،و کان ابن بجدتها و طلاع ثنایاها،و قد اخذ بطرفی السلاسة و الحلاوة،و نهک ضرعی الطراوة و الطلاوة،

ص:390

ففی کلّ شطر منه روض من المنی و فی کلّ سطر منه عقد من الدرر

و لقد سرنا کثیرا بانبائه عن سلامة ذاتکم الشریفة و استقامة احوالکم المنیفة،و نرجوا ان شاء اللّه تعالی أن یکون دایما علی ذلک المنوال،و یجری أبدا علی هذه الحال،و قد اشیر فیه إلی أمر الحجیج و توجّه خاطرکم الشریف إلی أن لا تدعوا أن لا یستقیم أحوالهم، و أن یکونوا فی أمر مریج،فبذلک استبشرنا و به جدا سررنا،و قد کان قبل أن یصل هذا الکتاب المستطاب ارسل حاکم البصرة،إلی أعلی حضرة مهده بساط السلطنة العظمی، و الملکة الکبری لازالت محفوفة بالنصر و التأییدات العلی،و استدعی رخصة الحجّاج، و فتح هذا الطریق الإلهی فی هذه الفجاج،و ذکر مؤکدا بعهود و مواثیق أنّه لا یؤخذ منهم أزید ممّا شرط قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة،إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و الأعلی حضرت الخاقانیّة ما برحت مهبطا للفتوحات السبحانیّة، أسعف مأموله و أنحج مسئوله،لما یظنّ بعد ذلک أن لا یکون المنع سایغا و الصدّ جایزا،إذ ما کان سبب ذاک المنع و الصدّ جایزا،الا ما وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی السلطانی،إذ(انّه)ینالهم من الأعراب،اذی کثیر من غیر حصر وعدّ،فلاجرم صدر الأمر الأعلی بإنفاد القوافل و إرسال السوابل،علی ما هو متمنّی حضرتکم العلیّة و مبتغی خدمتکم السنیّة.

فالمرجو إذن من أفضال خدّامکم الکرام،و ألطاف خدمتکم العظام،أن لا یقصروا سعیا فی مراقبة أحوالهم،و محافظة أنفسهم و أموالهم،کما کان دایما دأبهم و طریقتهم،و سمیّتهم و سجیّتهم؛و أن لا یترکوا أن یصل إلیهم اذی من أحد سیّما أعراب البادیة،لئلا یصیر ذلک معاذ اللّه سببا لأن یسدّ مرّة(بعد)أخری هذا الطریق المفتوح،و یحرم عباد اللّه الاستقاء بتلک الفتوح،فإنّ فی فتح هذا الطریق برکات کثیر لکلّ فریق،و یعود ثوابها إلی أیّام أعلی حضرة السلطانیة،و حضرتکم العلیّة،فلا یشاء اللّه أن یسدّ هذا الباب بشؤمة سماجة الأعراب، و تثنّی هذا الاستدعاء،واثقا بتحقیق الرجاء أن لا یزال تعدونا من زمرة المخلصین

ص:391

و المحبین،و أن تمنوا علینا بإرجاع الخدمات التی تکون لنا من القابلین فبذل الجهد فی اسعافنا،و نمنح الطاقة فی انجاحها،و أن یذکرونا فی بعض الأحیان،فی تلک المواقف الکرام و المشاعر العظام،لعلّه ببرکات توجهاتکم السنیّه حصل لنا مرة(بعد)أخری العود إلی تلک الحضرة العلیا،و الفوز بهذه السعادة العظمی،أنّه علی کلّ شیء قدیر و بتحقیق رجاء الراجین جدیر،و لقد خرجنا بالإطناب عن حدود حرم الآداب،و کدّرنا صفاء وقتکم الشریف بشوب الأسهاب،فبالحریّ ألان أن نختم الکلام و نفتح باب السلام،السلام علیکم أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و رحمة اللّه و برکاته.

(5)

من منشأت آقا حسین خوانساری که از جانب اعتماد الدوله

به وزیر اعظم صوابه کار روم نوشته اند

چندان که مزرع سبز آسمان به شبنم اختران خرّم و ریّان است (1)،چمن دولت و اقبال و گلشن عظمت و اجلال بندگان والامکان رفیع الشأن عالی حضرت منیع مرتبت،نوّاب فلک حباب گردون قباب،صاحب دیوان وزارت و ایالت،فارس میدان شهامت و بسالت (2)،مورد الطاف یزدانی،محرم اسرار سلطانی،دوحۀ بستان رفعت و شوکت، چراغ شبستان حشمت و ابهّت،قاید جنود مجنّدۀ اسلام،سایق جیوش قیامت احتشام، ناظم مناظم امور سلطنت و پادشاهی،کافل به مشیّت مهمّات سروری و فرمان روائی، عارف مصالح ملکی و مملکتی،جامع مفاخر مکتسبی و موهبتی،قوة الظهر شجاعت و مردانگی،قرة العین کیاست و فرزانگی،مؤسّس ارکان خیراندیشی و نیک خواهی،مشیّد بنیان رضاجوئی،ارسطورأی،ملک آرای،صائب تدبیر،معدلت پرّای،مدبّر امور الجمهور بالفکر الثاقب،متکفّل مهام الأنام بالرأی الصایب،الذی بالسیف ینحت (3)قلم الوزارة،و به

ص:392


1- (1)) -ریان:تر و تازه.
2- (2)) -بسالت:دلیری.
3- (3)) -ینحت:می تراشد.

القلم یرفع لواء الإمارة،لا زالت منازل مواکب حشمته مغبّرة الأرجاء،و مراتع مراکب دولته مخضّرة الغبرا،از رشحات سحاب الطاف،و نسمات مهیب افضال پادشاهی شکفته و خندان باد.

بعد از اهداء تسلیمات مخالصت سمات،و اتحاف تحیّات مصادقت آیات،که بهترین هدایای دوستان و گرامی ترین تحف محبّان است،رقم زدۀ خامۀ اظهار و نگاشتۀ لوح بیان می گردد،که چون عادت ازلی و سنّت لم یزلی بر این جاری شده که چنانکه لطافت و صافی آب دجله و جو تا کوزه و سبو منشعب از صفای چشمه ساران است،و شکفتگی و نضارت گل تا گیاه و شکوفه و شاخ تا سبزۀ راه،منبعث از طراوات نوبهاران،همچنین مصادقت بندگان و غلامان،بلکه سایر رعایا و زیردستان نیز،تابع مضافات پادشاهان و مخالصت فرمانروایان که چشمه سار فیوضات سبحانی و نوبهار عنایات یزدانی بوده باشد،لاجرم بنابر حصول کمال مصادقت و موالفت،و نهایت ارتباط و مودّت این دو سایه پروردگار، و این دو پرتو رحمت آفریدگار،که همین معنی بر دعوی یگانگی و اتحادشان برهانی است آشکار،مرآت ضمیر چاکران و غلامان نیز عکس پذیر جمال شاهد این حال گشته.

بحمد اللّه ساغر دلهاشان از بادۀ صدق و صفا سرشار است،و انجمن خاطرها از پرتو مهر و ولا لبریز انوار،و چون اظهار دوستی باطنی از سنن سنیۀ خیر البریّة علیه الصلوة و التحیة است،بنابرین کمترین بندگان و کمینۀ غلامان این دودمان ولایت نشان،اقدام به فتح باب مراسله و مکاتبه به آن جناب گردون انتساب نمود،که هم شاهد محبّت باطنی را جلوه ظهور داده باشد،و هم به این تقریب استعلام احوال خجسته مأل که خاطر الفت مظاهر به غایت متعلق به چگونگی آن است،نموده،و مع ذلک بعضی از مقدّمات نیز که منتج سعادت دارین و مثمر کرامت نشأتین است در طی آن مندرج گردد.

معاذ اللّه،نه از راه افتقار به بیان و احتیاج به اظهار آن،چه ظاهر است که ضمیر مهر تنویر ملازمان آن حضرت تعالی منزلت را احاطه به این مراتب بر وجه اتم و نحو ابلغ

ص:393

حاصل است،و اظهار آن به ملازمان آن جناب از مقولۀ ارسال زیره به کرمان و قطره به عمّان است،بلکه از باب التذاذ به گفتار و اهتزاز به تذکار،و از قبیل افادۀ لازم خبر چنانچه در علوم ادبیّه محرر است.

خلاصه آن مقدّمات و صفوۀ آن مقالات اینکه،چون بر رأی ارباب بصیرت پوشیده نیست،که غرض اصلی سلطنت و فرمانروائی،و علت غائی سروری و دارائی،محافظت نوامیس یزدانی و پاسبانی مخلوقات سبحانی است،لاجرم هرگاه سلاطین جهان و تاجوران دوران،یکی از بندگان را به وفور عنایات بی غایات،و شمول الطاف بی نهایات، امتیاز و اختصاص،و راه سخنوری در محفل بهشت نشان و رخصت گفتگو در مجلس جنّت بنیان داده باشند،و به چنین نعمتی عظمی و موهبتی کبری سرافرازی بخشیده،باید که در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب و محافظ این معنی بوده که به غیر از کلمۀ طیّبه که متضمن رضای خالق و خشنودی خلایق،موجب رفاهیّت عباد و امنیّت بلاد،و مستلزم دعای خیر جهت صاحب دولت و نام نیکو برای ولی نعمت بوده باشد،بر زبان جاری نگردد،و اگرنه موجب کفران نعمت منعم حقیقی و مجازی گردد...مستوجب سخط الهی و مستحقّ غضب پادشاهی خواهد بود.

بنابراین بر امثال ما بندگان و غلامان لازم و متحتم است،که شکرانه این نعمت بی پایان و این سعادت بی کران،پیوسته در ابتغاء مرضات یزدانی و تحصیل دعای خیر این دو سلطان سلطان نشان کوشیده،همواره در مقام استحکام بنیان دوستی وداد و تشیید اساس محبت و اتّحاد،که لامحاله آسایش بندگان و آرامش رعایا و زیردستان در ضمن آن است بوده باشد،و سرموئی راه آن ندهند که از رهگذار افساد مفسدان،و فتنه انگیزی شوربختان،که در حقیقت حزب شیطان و یأجوج فتنه و طغیانند،در بنای مساملۀ طرفین که نمونۀ سدّ اسکندر ذو القرنین است رخنه پدید آید؛چه سلاطین و پادشاهان به مثابه دریای بی کران اند،که هنگام آرمیدگی آن اصناف برایا و انواع خلایق غنائم و ذخائر

ص:394

و لئالی و جواهر در جیب و کنار امالی و آمال ریزند،و هرکس به قدر استحقاق و استعداد از آن محظوظ و بهره ور گردند،و بسا باشد که به وزیدن اندک باد مخالفی بر آن سفینه حیات عالمی در غرقاب فنا و گرداب عنا افتد،و دست امید کسی به ساحل امان شفاعت و ذیل درخواست نتواند رسید.نعوذ باللّه منه.

دیگر طریقۀ محبت آن است که همواره ابواب مکاتبات و مراسلات از طرفین مفتوح بوده،اصناف متردّدین و انواع مسافرین از تجّار و غیرهم به فراغ بال و رفاه حال به فرمان «فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا» (1)از جانبین تردّد می نموده باشد،که این معنی هم محرّک سلسلۀ وداد و باعث زیادتی آمیزش و اتحاد است،و هم موجب معموری شهر و دیار و سبب انتشار ذکر جمیل سلاطین به اطراف و اقطار.

و کسی از اجلاف و اوباش هرطرف را یارای این نباشد که تعرضی بی جا و اذیّتی بی موقع به عرض و مال و تن و جان احدی تواند رسانید،خصوصا زوّار بیت اللّه الحرام، و طائفین مرقد خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،که در حقیقت اضیاف ملک جلیل و مدعوّین خوان خلیلند،و اکرام ضیف شیوۀ رضیّۀ کرام و سنت سنیّۀ شافع یوم القیام است.

و چون چنین نباشد؟!حال آنکه سایر طوایف از گبر و ترسا و یهود و نصاری با کمال تباین کیش و آیین،و نهایت تخالف ملت و دین،همگی در آن حدود در امان مسالمه و ضمان مهاونه اند؛پس چگونه با مردم این دیار که تمامی از امّتان احمد مختار و محبّان سید ابرارند،با وجود روابط مذبوره،من بعد طریقه الفت و آمیزش به نوعی که پسندیده خدا و رسول است،مسلوک نگردد؟.

و چون زیاده برین موجب اطناب و اسهاب است،به همین قدر اختصار می رود،ما بقی شرح احوال مرجوع به تقریر فلان است که انشاء اللّه هنگام استسعاد به سعادت ملازمت ملازمان منیع المکان،به شرف سماع و عزّ استماع خواهد رسانید.

ص:395


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ملک،آیۀ 15.

همواره مسند جاه و جلال،و وسادۀ عظمت و اجلال به زیور وجود فایض الجود آراسته و پیراسته باد.

(6)

رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند

به صدق و یقین سوگند که اگر بالفرض مشاطۀ نوبهار،چهرۀ شاهد سخنوری به صد آب و رنگ بیاراید،و گلگونه رخسار عروس معنی پروری،به هزار نقش و نگار بنگارد،نسیم دلجوی...بهشتی طرّۀ شمشاد عبادات تاب ده،و رشحۀ چهارجوی بهشتی شاخ و بن گلبن استعارات آب ده،داور فروردین با همۀ عدل گستری به محض خاطر رنگ آمیزی نقشهای نقش بند اندیشۀ بی گناه،به خون ارغوان فرمان ده،طبیب ربیع با همۀ مهرپروری به مجرد فزونی آب درهای دریای خیال بی تهیّج مواد بخار نشتر برق بر شریان نیسان زند،طوطی نطق سالها در دبستان گلشن باغند بسان هزاردستان سبق خوان شود،[کذا]و طفل تکلّم مدّتها در کنار دایگان سوسن،به لغتهای گوناگون زبان دان گردد،شکفتگی طبع هزار چمن از باد بهاری وام گیرم،و تازه روئی خاطر صد گلشن از ابر آزاری منّت پذیرم،جامۀ دامن فشان جلوه از بر شاهدان سرو و صنوبر کنده در قامت رعنای نونهالان الفاظ پوشانم، و عقد گوهرنشان ژاله از روی دلبران نسرین و عبهر گسسته در پای عروسان معانی فشانم.

خردۀ سخن در ترازو به زر نرگس سنگ عیار سازم،و جواهر کلام در درج مرصع غنچه سر به مهر اعتبار،سوختگی داغ لاله در داغ خیال دوانم،و روغن تازگی طبق محلول ژاله در چراغ فکرت چکانم،از روی صفحۀ پرلطایف سبزه که نگاشتۀ خامۀ قضا است سواد بر بیاض طبع بنگارم،و از نامۀ سر به مهر غنچه که آوردۀ قاصد صبا است نسخه مقابله کرده با نسیم پردازم.کمند رسای از موی گیسوی شمشاد بافته بر دوش او افکنم، و حلّۀ زیبای از خارای دو روی گل رعنا دوخته در بر مضمون های دل آرا کنم،در دشت شوره زار سنبلستان آهوان رمیدۀ معانی وحشی صحراگرد به صد افسون و احتیال به دام

ص:396

آرم،و در زیر خیام بیدهای مجنون نسیان لیلی وشان الفاظ روم،سایه پرورد به هزار غنج و دلال در خرام ریشۀ دوات از زلف پریشان سنبل سازم،و کاغذ نامه از ورق افشان،گمان ندارم که سامان دو سه سطری پریشان در جواب مکتوب مرغوب اعزّی برخورداری توانم گرفت،و استخوان بندی چند کلمۀ بی مغز در برابر آن نامۀ عنبرین شمامه توانم کرد.

اگر از خویشتن جدا می توانستم نمود چاره آن بود،که همان نامۀ بلاغت طراز در جواب باز فرستم،یا اگر حسنت بر طبیعت روا می توانستم داشت،علاج اینکه مضمون چند از آن نسخه اعجاز استراق نموده ابراز نمایم،لاجرم بجز از اعتراف به عجز پناهی، و بجز قایل شدن به قصور گریزگاهی ندارم،و یقین می دانم که ایشان نیز با وجود اطلاع بر این معانی معذور خواهند داشت،و بجز نوشتن جواب سؤالی داده نخواهد ساخت.العذر عند کرام الناس مقبول.

العبد...

(7)

سواد کتابت علامة العلمائی آقا حسین خوانساری

به افضل الفضلائی مولانا خلیل اللّه دام ظلّه

مصباح منیر محفل دانائی،و مشکوة فروغ انوار روشن رایی،یعنی ضمیر حقایق پذیر جناب والا القاب مبادی آداب،سامی فطرتی که از صفحۀ نانوشتۀ صافی طویتی و آستان درش نشان صدق ولای دوستان را چنانچه هست،و در فهم رموز قصه سرگذشت دور افتادگان به دل نزدیک را محتاج به حکایت کسی نیست.عالی فضیلتی که از روضۀ دلگشای کافی هدایتی احادیث صحیحۀ صدق و وداد،و اخبار صحت آثار حسن اعتقاد راویان صفات حمیده و ناقلان سمات پسندیده خویش را کما هی دیده،در قبول هیچکدام گوش بر آواز توثیق احدی به حکایت...نگشت،حکمت انتمای شافی درایتی سررشتۀ نبض حال خستگان تبر جدائی را غایبانه به دست گرفته در استعلام چگونگی حالات منتجه احوال که عبارت از مکتوب محبت اشتمال است،ندارد.

ص:397

وقت اندیشه که در میدان تنگ فصالی دقیقه اندیشی قصب السبق سبقت و پیشی از همگنان ربوده،در حلیه مشکل پسندی صفحه خامۀ تیز که دو را به جوی نشمارد،و زبان معانی بیانش مفتاح علوم دینی است،و خامۀ راست نشانش زبانۀ ترازوی نکته سنجی معارف یقینی،حاشیه نشینان مدرس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمالند، بنای تصحیح آرای خویش نه به پایه ای بلند ساخته که سرکوب فقه بلندپروازی قصوی نباشد،و رقم نگاران صفحۀ استفاده اش در تهذیب اصول اعتقادات نه به عدّۀ آراسته اند که مشاطۀ حقایق نگار اندیشه هریک یکرنگ حکّ و اصلاح و سمۀ عام فریبی از ابروی شواهد مختصر صاحبی تراشد،زلال اعجاز کرده از افاضه اش در احیای علوم دینی جاری مجرای آب حیوان،و سحاب فیض بار افاده اش در گوهرنگاری صدف سامعه تشنه لبان معارف یقینی نازل منزلۀ نیسان،أعلم العلماء و أفضل الفضلاء المتحررة علاّمی فهّامی آخوندی مستغنی الألقابی و الأوصافی شمسا للإفادة و الإفاضة و الفصیلة و الملة و الدنیا والدین مولا خلیل اللّه دامت ایّام برکاته روشن تر از آنکه از مرآت حقایق نمای دل اشفاق منزلت که آئینۀ حال شاهدان غیبی است صورت حال مشاهده ننموده شرح مبسوط شوق را در گرو رقم نگار خامۀ محبت پیرا که به سالهای بی پایان چهره گشای تحریر شمّه ای از آن نمی تواند شد،دارند،و از صحیفۀ کاملۀ دوستی که همیشه نصب العین خاطر فیض ناشر...داعیان صمیمی را مطالعه نفرموده،صحت وقوع آنها را موقوف به شهادت مکتوب صداقت اسلوب شمارند.پروانه یک شبه بال دل بی قرار به هوای طواف شمع شبستان وصال نه...در پرواز است که صدای پرزدن آن به مسامع...و عندلیب شب خوان بر گلبن زبان مدح سرایان چمن وفا جوید به آهنگی نغمه پرداز است که از آواز زارمانی آن گوش ترانه سبحان[کذا]گلشن حضور وافرالسرور پر نشود اگرچه...صحایف اتّحاد به حسب ظاهر مرحله پیما به آن وادی وداد مقصر لیکن بنابر تقصیر لازمه سفر و طریقه مسافران اطاعت گستران،رجاء واثق است که آن پاسدار شریعت غرّا و پشتیبان این معنی

ص:398

را حمل اخلاص مخلصان نفرموده،با حادّۀ مستقیمۀ یک جهتی ثابت قدم دانند،چمن التماس بذل داشته در مظان اجابت جواب از مقوله تحصیل حاصل بوده،لاجرم طهی مروّت درخواست آن نموده به سفارش ارسال و ارجاع هرگونه حسم نموده.و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

(8)

از جانب آقا حسین خوانساری به عالی جناب مولانا میرزا شروانی

به سوی نجف اشرف اعلی روانه کرده شد.

پیوسته مصابیح فتوحات غیبی،و شموع فیوضات لاریبی،چراغ افروز انجمن ذات، و روشنی بخش عرصۀ احوال خجسته سمات جناب فضایل مئاب حقایق اکتساب دقایق انتساب،خورشید افق دانشوری دری،سپهر نکته پروری،قطب فلک معرفت و دانش، مرکز دایرۀ بصیرت و منش،چهره گشای مسائل حلال و حرام،شرح افزای صدور مدارک و افهام،مفتاح ابواب فلاح،مصباح محراب تقوی و صلاح،مجاور حرم عبادت،معتکف جامع زهادت،مهبط فیوضات ازلی،مفتاح فتوحات لم یزلی،دانشوری که احاطۀ طول امتداد غیرمتناهی به دایرۀ عرض نتایج فکر عمیقش،چون احاطۀ عرض خط به سطح دایره محیط خارج از حوصلۀ امکان است،و انطباق رشتۀ اعداد بر سلسلۀ معارف ذهن دقیقش از قبیل انطباق متناهی بر غیرمتناهی محال و با امتناع توأمان.

نکته پروری که دقیقه سنجی طبع نقّادش چندان نقود افکار به سکّۀ قبول کامل عیاران انصاف شعار رسانیده،که میزان اندیشه در سنجیدن آن هم پلّۀ ترازوی عجز و قصور گشته خربار خجالت بکشد،و سبک سیری شعلۀ ادراک ذهن وقّادش چنان آتش در دودمان مشکلات بی شمار انداخته،که در میان سوختگان آن چیزی که در حساب نیست،پنبۀ گرانی کوش شبهۀ جذر اصم است که زور کمال است،فکر اکثر موشکافان،بی شبهه به حلاّجی آن نرسد.

ص:399

حاشیه نشینان مجلس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمال؛دقیقه سنجان مدرس افاضه اش،تمامی در اعلی درجۀ دانش و افضال،اعنی الفاضل الألمعی الذی فوائده مقنعة لمن استرشد بإرشاده المفید،و قواعد بیانه و دروسه لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)،علاّمی فهّامی اخوی مولانا میرزا زید توفیقه بوده،همواره موفق به توفیقات غیرمتناهی،و مؤید به تأییدات الهی باشند.

بعد از گزارش دعوات وافره و نگارش تسلیمات متکاثره مکشوف ضمیر حقایق پذیر آنکه،للّه الحمد ریاض احوال صحت اشتمال همگی محبّان آن رونق افزای چمن فضل و کمال به آبروی زلال سحاب فیض بار توجه حضرات ائمۀ معصومین علیه السّلام سرسبز و سیر آب،و نضارت بخش خواطر اصدقاء و احباب است،امید که گلبن احوال خیر قرین و دوحۀ آمال آن مودّت آیین نیز به الوان گلهای خرّمی بال،و شکفتگی خاطر محبت اشتمال برومند،و به انواع اثمار کامروائی و حصول موصول و پیوند بوده،از خزان حوادث روزگار و شدائد لیل و نهار در کنف حمایت ایزد متعال باد،بالنّبی و آله الأمجاد.

حقّا که یاد روضۀ دلگشای صحبت وافرالسرور علی الدوام چون مضمون دلنشین دوستی در حصن خاطر محبت ذخایر متمکن و هوای...و شوق طواف کعبه روح افزای حضور فایض النور همواره در مرتبه کمال و درجۀ عالی است،بلکه با سلسلۀ لایتناهی مقادیر و اعداد توأم است،و طاقت بیش از این جدائی از صحبت آن شناسای کیفیّت دوستی و اتّحاد بسیار کم،تشنه لبان زلال صحبت گرامی را زیاده بر این در دشت کربلای انتظار مهموم گذاشتن،و متعطّشان عین الحیوة ملاقات سامی را بیش از این از فیض رشحات حضور فایض السرور محروم داشتن،در شرع با صواب دوستی و وداد خطاست، و در کیش ارباب یگانگی و اتّحاد ناروا.

ص:400


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ق،آیۀ 37.

اگرچه تکلیف مراجعت ایشان به این صورت در نظر صواب دید روشن ضمیران صایب اندیشه،و آگاه دلان خردپیشه فی الحقیقة توقع استبدال ادنی به خیر[کذا] و چشم داشت توجه از کعبه به دیر است،لکن چون زیاده بر این توقف نمودن آن عزیز در آن صوب صواب انتما مخالف خواهش احبّاست،و تمامی از رهگذر حرمان صحبت فرح بخش گرامی مغموم،و منتظر قدوم بهجت لزوم اند.

و در این ایّام به تقریبات مناسبه و تمهیدات متناسبه،در مجلس بهشت آئین بدستاری نسیم توصیف مقرّبان آستان دولت قرین نقاب خفا از چهرۀ حقیقت حال و آئینۀ کمال ایشان بر وجه دلخواه دوستان گشوده شده،و خاطر ملکوت ناظر اعلی حضرت نوّاب کامیاب ظل اللّهی به معاودت آن بزم آرای انجمن دانش و آگاهی به غایت متعلق،و آراء همگی احباب در تصویب آن متساوی و متوافق است.

و گمان کلّی دارید که التماس داعی دوام دولت قاهره را در انجمن قبول آن عزیز بار، و محبّت ایشان نسبت به این جانب بی شمار است،و حکم واجب الاذعان و فرمان والاشأن عزّ صدور یافته،که مکتوب مصلحت اسلوب محبّ،از جانب حجاب بارگاه خلایق پناه،حامل تکلیف،و قاصد تبلیغ امر به معاودت ایشان بوده باشد،لاجرم امتثالا للأمر الأعلی لازم دیده که آن عزیز را از کماهی احوال آگاه،و بر توجه سمت کعبه حقیقی و قبله حقیقی اعنی درگاه عرش اشتباه ترغیب و تحریص نماید،تصدیق تصوّر و تحقیق مقربان بساط لازم الانبساط خاقانی بر ذمّت اهتمام آن عزیز فرض و متحتم،و تحصیل مرام ایستادگان پایۀ سریر خلافت مصیر و معاودت به این صوب بلاتأمّل و تأخیر،واجب و لازم است.

فإذا بلغ الکتاب إلیک و اتّضح المرام لدیک فقم إلینا و لا تقعد و ثب عجلا لفرصة عرضت فالجزم و فی العجل.

زیاده بر آن چه مبالغه و سفارش نماید.

ص:401

هذا عهدنا إلیک فامتثله و اعمل بما فیه و لا تهمله،حصل اللّه تعالی مهمّات آمالک اولیها و اخرها،و انتج مقدمات أحوالک صغراها و کبراها،و حرّسک عن الآفات بعزّ حمایته، و أعانک فی جمیع الحالات بحسن کفایته،انّه بالإجابة جدیر و علی کلّ شیء قدیر.

(9)

رقعه ای که آقا حسین خوانساری به میر غیاث حکیم نوشته

پیوسته سعادت پیرائی ایّام خجسته آغاز فیروز انجام حکیم دانش پژوه،طیب میمنت شکوه،افلاطون دانش،ارسطوبینش،بقراطفطرت،سقراطسرشت،روشن سواد خطوط سرنوشت،چاره گر دلهای نژند،شفابخش خاطر مستمند،مرهم بند ناسور حوادث روزگار،عافیت ده خستگان لیل و نهار،ذخیرۀ عنایت الهی،قانون تأییدات نامتناهی، دانای حکمت علمی و عملی،مشمول اصناف تسدیدات ازلی،طراوات افزای آئین روح الهی،حقیقت دان مغیبات اشیاء کماهی،نگاشتۀ خامۀ عافیت ختامه اش،چون نسخۀ عیسوی ضامن عمرابد،و مانند شگرفنامه آسمانی کفیل سعادت مخلّد،هر حرفش را چندین دار الشفاء در آغوش،و هر سطرش بسی صحّت آباد بر دوش،از آثار سبّابه حکمتش نبض وجود جنس بشر را حرکت مخالف مباد.

عدم مساعدت طالع و ستیزۀ بخت،آنکه بعد از پی سیر مدارج گوناگون،و طیّ کریوهای دور و دراز از حدّ افزون،بر وجود،وصول به قرب و جوار از دریافت عافیت حضور پرسرور محروم آمده،به طرز بیمار داران فراق از استسعاد همدوشی علاج مأیوس گردیده.

امیدوار است که حکیم علی الاطلاق به توفیقات یزدانی از دار الاسقام مباعدت استخلاص داده به شفاخانه ملاقات گرامی رساند،و ابلاغ ضوابط اخلاص مندی در عهدۀ تقریر دلپذیر فلان مذکور است که ان شاء اللّه تعالی هنگام استدراک گرامی خدمت روح بخش به معرض مقاوله جلوۀ عرض خواهد داد.

ص:402

متوقع است که همواره اقتضای سوابق التفات را وسیلۀ مائده خامۀ حکمت اندیش، اهتزازبخش خزان آباد خاطر اخلاص مظاهره آمده،همیشه بهار را نگارند.

چون غرض اظهار روابط اخلاص بوده،به زواید تصدیع نمی دهد.امید که از فیوضات بهره مند بوده،مهبط تجلّیّات ربّانی بوده باشند.

(10)

رقعه ای که جناب آقا حسینا به میر ذو الفقار نوشته

با آنکه درین ایّام دوری،پیوسته خارخار نامه پردازی از هر بن موی خامه در جوش است،و آهنگ بلندپروازی از هر«تای»بال کبوتر آرزومندی در خروش،سودای گفتگوی غمهای هجران،جهان جهان در دماغ بی حوصلگی دل پیچیده،و خار صحرای نهفتن دردهای حرمان،دامان دامان در پای بیتابی خاطر خمیده،دهن غنچۀ رازهای سربستۀ آلام ایّام دوری،به تحریک نسیم ناصبوی در انداز بوسیدن لب شاهد شکفتن است،و پای گل اظهار دردهای نهانی روزگار جدائی به دستیاری حریف ناشکیبائی در پرواز گلشن جیب و بغل عروس گفتن،بدمستی بادۀ زورآزمای فراق بر در خلوت دل در شکستن قفل خموشی است،و سرکشی شعلۀ طاقت سوز اشتیاق در آتش افروزی دیگ بیهده جوشی،الفتی که پیش از این پای حوصله را باد امان بوده،امروز دست شوق را با گریبان است،و شکوه ای که دل اظهار را از اندوه زبان بوده اکنون زبان را از دست افغانست،گفتگوهای خلوتی که در ایّام گذشته لب حوصله را با افشای راز در میان بود، این زمان با دف و نی از زبان خاموشی می شنوم،و حرفهای نهانی که سابقا از گم شده های خاطر اوراق یادآوری بود،الحال یک به یک را ثبت دفتر فراموشی می بینم،دندان بر جگر نهادن که در ذایقۀ مشکل پسند بدمستی بادۀ تنگ ظرفی،مزّه به گزیدن داشت،حالیا در کام گاو خوش علف تحمّل،چاشنی زهر هلاهل مکیدن بهم رسانیده،چین پیشانی دل تنگی

ص:403

که در مذهب گرفتگی ناخرسندی چون صندل بر همگنان نشانه کفر و ناسپاسی بود،در این اوقات در مشرب شکفته روی رضا و تسلیم مانند سیمای صالحان ناصیه آرای جبهه شکرگزاری شده،فارغ بالی که پیوسته همنشین تنگنای قفس اضطراب بود،اکنون در کشور پهناور شکیب نامش بر گوش دل نمی خورد؛آرام که از سکّان سفینه قلزم آشفتگی بود،در این ایام بر فراز چاربالش آسودگی خیالش در چشم خواب نمی آید.چاک بی طاقتی که کوی گریبان رسوائی بود طراز خامۀ شکیبای شده،و داغ بیتابی که چراغ زیر دامن آستین بیخودی بود،غرّۀ ناصیۀ صبرآزمای گشته،لکن چه چاره سازم؟که چندان که سراسیمه برگرد چشمه سار خاطر می گردم از تف با حورای هجران چندان نم در او نمانده که در جواب مکتوب مرغوب بلاغت اسلوب بندگان سیادت و فضیلت پناه،کمالات و قابلیات دستگان اعزّی برخورداری،میر ذو الفقار،نامه خود،چه احتمال دارد گل رقعه داری در آب توانم گرفت،و باین فسانه طفل اضطراب را لحظه ای در خواب توانم کرد؟

به همه حال چون حال بر این منوال است،یقین که عذرنامه ننوشتن را پذیرفته خواهند داشت،و ناگفته را گفته خواهند پنداشت.

در فهمیدن بعضی از فقرات قدم طبع را پاره ای می باید فشرد،یاران ستم ظریف خصوصا بندگان فصیح الانامی زود بزود در معرض انکار و اعتراض درنیایند و قیاس بر شعر شعرای تازه نفرمایند.سخن من فهمیدن هنر است.

(11)

ایضا منه مدّ ظله به میرزا ابو الفتوح نوشته

شب دوشین چندان که به گرد سراپای خاطر برآمد،و در زوایای ضمیر جستجوی...

نمود،به مضمونی پی نبرد که سرموئی قابلیّت جواب نوازش نامۀ نامی،و به معنی راه

ص:404

نیافت که ذرّه ای لیاقت اهتدای محفل گرامی ملازمان والامکان آن نور حدقۀ سیادت و نجابت،و نور حدیقۀ هدایت و ولایت،بزم آرای انجمن فضل و کمال،نخل پیرای چمن دولت و اقبال،فهرست صحیفۀ دانش و بینش،منتخب مجموعۀ آفرینش،غرّه ناصیۀ عزّت و علا،قرّۀ باصرۀ عظمت و اعتلا،خلف الصدق خاندان فتوّت و مروّت،قرّة العین دودمان انسانیّت و اهلیّت.

والا نسبی که لوح محفوظ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم آبای اطهار اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره اوّلین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم اجداد اخیار او،در بزم خاطر صافی طویتش بزرگ منشی و درویش مشربی از یک مشربه آب می خورند،و در نظر طبع والاهمتش دیباطرازی و پشمینه بافی از یک کلاه تار و پود می برند.

در برابر تیغ شمشیر ایوان قدر بلندش،برهان ترس،سپر انداخته،و مدارج لایتناهی طالع ارجمندش برهان سلّم را بارها از نردبان رها ساخته،بر سر خوان نعمای مکرمتش چشم و دل تمنّا پر،و به شبر ید طولای همتش آب دریا کم از کر،جائی که از مشکل گشائی ذهن ثاقبش سخن رود نام معمّا بردن ننگ است،و در مقامی که از پهناوری دستگاه مناقبش حدیث گذرد،قبای قلمی بیست و نه حرف بر قامت بیان تنگ.در هفت آسمان کوکبی به طالع نظم و نثر بلندپایه اش از مادر نزاده،و از صلب نه فلک نطفه ای به قابلیّت عنصر گرانمایه اش در رحم چهار ارکان نیفتاده،کنگره های ایوان قدرش بر دوش پروین است،و لنگر سفینۀ حلمش،بر گردن گاو زمین.

در گلستان نزاکت طبعش از پیراهن گل بدن رنگ بدن گلها در خاریدن،و از عطر صبح قبای غنچه ها در دریدن،از چمن خوی خوشش اگر نسیمی بر انجمن وزد به مقراض پر پروانه سر شمع می توان گرفتن،و از شعله طبع سرکشش اگر پرتوی به چمن رسد،در تنور لاله بیضۀ فولاد می توان برشتن.

ص:405

عود بوستان خلقش بر آتش گذار و در کانون شتا عرق بهار بگیر،و مینای سرشار لطفش را سر بگشا و جام نشأه از دست خمار بستان،در محفل صحبتش صورت فالی را خواب نگیرد،و در خلوت عزلتش پهلو نقش حصیر نپذیرد،نسیمی که از کشور حولش برنخیزد در باغ و بستان به رویش وانشود،و شمیمی که از مصر خلقتش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،جامع کمالات صوری و معنوی،مجمع فضایل موهبتی و مکتسبی،صاحبی ملاذی قبلۀ گاهی داشته باشد.

همی ترسم از ریشخند ریاحین که خار مغیلان به بستان فرستم

مگر همان مکتوب معجز اسلوب را به ملازمت عالی بازپس فرستم،امّا چه چاره که مانند جانش از خود جدا نتوان کرد،به غیر از مهر خموشی بر لب زدن و اعتراف به عجز و قصور نمودن علاجی نیست،در باب تقصیر ایّام عید به ملازمت نرسیدن شاهد اعتذار آن به مشاطگی رباعی آراستگی پذیرفته به خدمت عالی روان نمود،امید که به عقد قبول درآید.

هرچند که جسم زارم ای عید امید همچون مه نو به پای بوست نرسید

روشن تر از آفتاب عذری دارم خورشید به روز ابر کی بتوان دید

پیوسته آفتاب عیش و نشاط ملازمان سامی از سحاب کدورت تیرگی نپذیراد،و به غبار ملالت آلودگی مبیناد،الی یوم التناد.

(12)

منه دام ظلّه العالی لجهة الاسطرلاب

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ،لقد صورته الاسطرلاب الذی هو مرآة بصایر اولی الألباب تحفة...النواب المستطاب الحاکم لدیوان العدل و الصواب،الاخذ فی مقام الحراسة بعضادتی الدین و الدولة،و الرافع لأساس السیاسة بلبنتی اللّین و الصولة،البالغ نفاذ أمره

ص:406

و شدة باسه إلی أن لو حکم بحبس المردة العصاة فی أوهن البیوت،و أمر...بنسج العنکبوت لعجزوا عن حلّه و نقضه و لو تعلّقوا بحبل الحیلة من کلّ باب و لبقوا فیه محبوسین إلی أن یموتو مثل الذباب،الجامع لعنوان الفضل و الکمال فی الدین و الدّنیا،شمس سماء الرفعة و الإقبال صفی علی بیکا لا زال کوکب دولته مرتفعا أن یری غایة رفعته بالطبقة العنکبوتیة، ناظر الاسطرلاب إلی أن ینشر صفایح صحایف الأعمال و یعدل علائق موازین الأفعال فی یوم الحساب.

(13)

دیباچۀ مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی نوشته

حمدی فزون از میزان عقول و حواس،و سپاسی برون از مقیاس اندازه و قیاس، سزاوار فایض الانواریست که رصدبندان عقل و خیال از مبدأ خط استوای خلقت تا عرض تسعین که منتهای اقلیم شعور است،به دستیاری اصطرلاب کروی افلاک، و مسدّسی جهات،و ربعی عناصر،و صفایح اصفار کواکب،سررشته معرفت دقیقه ای از دقایق ارتفاع آفتاب ذاتش بدست نیاورده اند،و مجسطی گشایان دانش و کمال از هنگام مجاورت ساحل دریای مغرب عدم که جزایر خالدات ارحام است،تا زمان مهاجرت مملکت شرقی صبح مشیب که آخر طول معمورۀ اعمار است،به پایمردی پرگار نظر و اشکال هندسی خیال و دوایر وسیع فکرت ذرّه ای به شناخت سمت کعبۀ صفاتش پی نبرده اند.

عزیزی که به پشتی عضادۀ تقویتش تیزنگاهی که از ثقبتین دیدگان خفاش بیرون آید بر جوشن زراندود خورشید بند نگردد.

رحیمی که به دستگیری علاقه مرحمتش شطایای أشعّۀ شعاع مهر به بدن برهنه شخص سایه سرموئی گزند نرساند.

عنکبوت ضعیفی که به لعاب تربیتش لب تر کند در شاهراه عنقا دام می کشد،و پشیز

ص:407

ناچیزی که از نظر عنایتش پرتو پذیرد بر ذمّت کیمیا وام می گذارد،عرش اگر صد کرسی از افلاک به زیر پا نهد به حلقۀ کعبۀ جلالش دسترس ندارد،و چرخ اگر هزار پر از نسرین به چنگ آورد در پرواز هوای قدرتش قوّة بال مگس نه،تعالی شأنه و عظم برهانه.

و تحیّتی خارج از حیطۀ عدّ و احصاء و درودی فارغ از وصمة نقص و انتها درخور بزرگواری است،که رسن باز اندیشه را که عنکبوت کهف خیال است بر در و دیوار صرح ممرّد سپاسش پای بند نشود،و کمندانداز فکر را که شبگرد کوچۀ دماغ است بر کنگرۀ قصر مشیّد بنایش دست آرزو بلند نگردد،و شهسواری که در عرصه عرصات فرس شفاعت در زیر زین اوست،و شهریاری که ختم احکام رسالت نامزد نقش نگین او.امّی لقبی که لوح محفوظ نقطۀ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره،نخستین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم او.

اصابع مبارکش اگر ظل می پذیرفتی ید بیضا به دعا از خدا می خواستی که وجود عینیش مانند اشکال شجرۀ وجود ظلّی می بودی،و حجرۀ همایونش اگر به زخارف دنیوی تن در می دادی به امید آنکه شاید در او به کار رود لبنتین مهر و ماه از شادی قالب تهی نمودی،به برکت نسبت عددی آل اطهار اوست که مناظر بروج این کهنه حصار از مرایای محرقه کواکب ذره ای خلل نمی پذیرد،و رشتۀ ثانیۀ ساعات لیل و نهار با کمال سرعت درک افلاک سرموئی گسسته نمی گردد،زهی اهل بیتی که اقرار به امامتشان ثانی اثنین ایمان بمابین الدفّتین فرقان است،و تمسّک به حبل المتین هدایتشان قرین اعتصام به عروة الوثقی قرآن،صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین ما دامت السموات مایلة و منتصبة و الساعات مورّبة و مستویة.

أمّا بعد بر الواح حقایق نمای ضمایر اصحاب بصائر و ارباب سرایر که مطلع انوار غیبی و مظهر اسرار لاریبی است پرتوافکن است،که قادر بی چون و خالق کن فیکون بنابر

ص:408

مضمون حقیقت مشحون وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (1)نوع انسان را که افضل مخلوقات است و اشرف مکوّنات از جامه خانۀ انعام و اکرام بی منتهای خویش بزیف هستی در بر کرده و افسر وجود بر سر نهاده،به جهت آنکه پیوسته جبهه اخلاص را زمین فرسای عتبه عبادت و رقبۀ اختصاص را اسیر ربقۀ طاعت داشته باشد،و اصل همه عبادات و اساس جمله طاعات-چنانکه اخبار متواتره و آثار متظافره به آن شاهد است- فریضۀ صلوة است،که عماد دین اسلام و قوام شریعت خیر الانام علیه و علی عترته افضل الصلوة و السلام است.

و چون برحسب فرمان واجب الاذعان وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ (2)و به موجب تبلیغ بلیغ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ (3)قیام به وظایف این خدمت پسندیده و اقدام به مراسم این شغل برگزیده بدون معرفت سمت قبله و شناخت اوقات معیّنه متصور نیست (4).

پس بر همه کس واجب و لازم است که سرچشمه این دو امر عظیم و این دو خطب جسیم بدست آرد،تا تفویت غرض ایجاد و تضییع مصلحت تکوین نکرده باشد،و وسیله سعادت جاودانی و ذریعۀ اقتنای مثوبات آن جهانی بوده باشد،مع هذا در ضمن معرفت ازمنه و ساعات و اطلاع بر احوال دقایق و درجات فواید دیگر مندرج و منطوی است.چه حکیم ازل و علیم لم یزل به موجب حکمت بالغه و مصلحت سابقه در هر ساعتی از ساعات لیل و نهار و هر دوره ای از دورات سپهر دوّار،بنابر اختلاف اوضاع اجرام علوی

ص:409


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ذاریات،آیۀ 56.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 144.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 78.
4- (4)) -در نسخه ای بعد از آیه آمده:«قیام به وظایف این خدمت سامی و اقدام به شرایط این شغل گرامی بدون معرفت سمت قبله و شناختن اوقات معیّنه صورت نپذیرد».

و اجسام سفلی سرّی غریب و خاصیّتی عجیب از سعادت و نحوست و برکت و شئومت و غیرذلک ودیعت نهاده اند،و به سبب عنایت به شأن انسان جملگی این امور را آیات بیّنات حوادث و علامات واضحات دقایق گردانیده،تا صاحبان انظار سلیمه و افکار قویمه از گنج بی پایان وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ (1)بالکلیّه محروم و بی بهره نمانده،از آیات و علامات مذکوره به قدر گنجایش طاقت بشری استکشاف امور مخفیّه و اسرار غیبیّه از هزار یکی و از بسیار اندکی نموده.

فی الجمله اطلاع بر تجدّد و ترقّیات و تنزّلات،و تصرم دولات و نکبات،و حدوث مراتب و مناصب،و نزول مصائب و نوایب،و ظهور شرور و فتن،و وقوع آلام و محن به هم رسانیده،به قدر مقدور به اذن خالق ظلمت و نور در جلب منافع و عوائد و دفع مکاره و مکاید از خود و دیگران کوشش نماید،و از زایچۀ طالع هرکس استعداد و قابلیتی که در او مخمّر شده به حسب اوصاف و احوال صوری و اخلاق و ملکات معنوی از طهارت و عبادت،و فراست و کیاست،و بلادت و بلاهت،و خساست و شرافت،و امثال آن معلوم نمایند،تا در معاملات و مشارکات و معاونات و مظاهرات که لازم طبع انسان است با او بر وفق آن تعلیم الهی معاملت و معاشرت نموده،از ضرر غبن و خسران و الم حیف و نقصان مصون و مأمون مانده،واسطۀ نظام نشأه معاش و وسیله انتعاش بوده باشد.

و دیگر از فوائد عظیمه و منافع جسیمه این معنی آنکه چون لحظه ای نیست که به جهت تنبیه بر وجود قادر بی نیاز و صمد کارساز،و دفع سرکشی پیل طغیان و منع گریزپائی غفلت و نسیان محبوسان مطمورۀ امکان و نورسیدگان ازمنه و آنات،بی ره آورد حاجتی و دستاویز نصیبی از در مطلبی درنیاید،بالضروره از تمسک به ذیل دعوات و تضرّع به درگاه قاضی الحاجات گریزی نیست،چه اسعاف حاجات و انجاح مهمّات را به غیر از توجّه به ساحت وجوب،و اقبال به جناب علاّم الغیوب چاره ای مقرّر ندانسته اند.

ص:410


1- (1)) -سورۀ مبارکه انعام،آیۀ 59.

و حال آنکه به موجب حکمت های ربّانی و مصلحت های نهانی مفتاح دعا را در گشایش قفل اجابت در ساعات مسعوده و اوقات متبرکه دستی داده اند که در غیر آن نداده اند،لهذا تمیز میان نیک و بد ساعات،و تفرقه میان سعد و نحس اوقات به جهت تقریب استجابت دعوات و قبول تضرّعات امری است لازم و معیّنی است متحتّم.

خصوصا در این اوقات فرخنده ساعات،که جمیع طوایف امم و کافّۀ قبایل بنی آدم را به غیر از دوام دولت قاهرۀ شاهنشاهی و انتظام سلطنت باهرۀ ظل اللّهی،یعنی شهریار کامل عادل باذل،گردون بارگاه،ملائک سپاه،جمشید حشمت،فریدون سیرت، سکندرشأن،دارادربان،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،ثمرۀ شجرۀ نبوّت و رسالت،غصن دوحۀ امامت و ولایت،خلاصۀ احفاد سید المرسلین،نقاوه اولاد ائمۀ طاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین.

ابر فیاض سخا،بحر موّاج عطا،نایرۀ سحاب کرم،قبلۀ ارباب همم،باسط مهاد امن و امان،رافع لوای عدل و احسان،مؤسّس بنیان سلطنت و کامکاری،مشیّد ارکان عظمت و بختیاری،بانی مبانی مروّت و انصاف،ماحی مراسم جور و اعتساف،شیربیشه بسالت و شجاعت،نهنگ محیط جرأت و جلادت،صائب رای،قوی تدبیر،مشتری سعادت، خورشید نظیر،ناظم مناظم حل و عقد امور کافّۀ امم،عاقد معاقد رتق و فتق مهام بنی آدم، قاصم ظهور قیاصره،کاسر اعناق اکاسره،یکّه تاز قلمرو آفرینش،مسندنشین سریر دانش و بینش،یگانه خسروان هفت اقلیم،سرکردۀ سروران با تخت و دیهیم،زنجیر عدل نوشیروان از دیوان عدلش مصرعی،و ارباع زمین و آسمان در عالم جلالتش کمتر از رباعی.

از کف سخاوتش دامن صحرا پردر،و به شبر همتش آب دریا کم از کر،مینای سپهر در قفس پنجۀ اقتدارش،و سیمرغ مهر در شکنجۀ دام اشتهارش،غاشیۀ گلگونه غضبش بر دوش پلنگان،و لنگر سفینۀ همتش بر پشت نهنگان،اگر نسیم گلشن لطفش بر انجمن وزد

ص:411

به مقراض پر پروانه سر شمع را می توان گرفتن،و اگر سموم بادیۀ غضبش از چمن گذرد در تنور راله بیضۀ فولاد می توان پختن،قرب وعده اش به وفا نزدیکتر از زبان به گفتن،میل خاطرش به جفا دورتر از چشم به شفتین،اگر بیم خانه خرابی جغد نمی بود،بوم و بر دشمنان را ویران نگذاشتی،و اگر تشویق خاطر دریا و کان...نمی داشت خازن وجودش بر ابواب خزائن موکل قفل در زمین نگماشتی.

نسیمی که از کشور خویش برنخیزد در باغ و بوستان به رویش وا نشود،و شمیمی که از باغ خلقش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،سلطان سلطان نشان،خاقان گیتی ستان،السلطان بن السلطان ابو المظفر السلطان شاه صفی الصفوی الموسوی بهادر خان خلد اللّه ملکه و اجری فی بحار الظفر و النصرة فلکه،شغلی پیش نهاد خاطر و امری مطمح نظر اندیشه نیست.

بنابر مقدّمات مذکور این بندۀ داعی افقر العباد محمّد باقر بن زین العابدین یزدی به فکر فاتر و ذهن قاصر اختراع وضع آلتی نموده که معرفت سمت قبله و ضبط ساعات و دقایق با جمیع آنچه از اسطرلاب معلوم می گردد،و زوایای دیگر که مختص به این آلت است چنانکه دانسته خواهد شد،بر وجهی سهل المأخذ و قریب التناول از آن مستفاد و مستنبط گردد،و آن را به مطلع الانوار موسوم گردانیده،و جرأت نموده آن را تحفۀ مجلس عالی سامی شاهی،و هدیّۀ خزانۀ عامره ظل اللّهی ساخت،و اگرچه این تحفۀ محقّر قابلیت آن ندارد که منظور انظار کیمیا آثار ملازمان آستان کیوان پاسبان خاقانی گردد،و لیکن رجاء واثق وامل صادق است که قصۀ سلیمان و مور و حکایت خلیفه و آب شور باعث بر قبول، و مانع از حرمان مأمول آمده،به پرتو التفاتی این صحیفۀ ناچیز رشک فرمای آئینۀ عالم آرای سکندری،و غیرت افزای جام جهان نمای جمشیدی گردد.

إنّه علی کلّ شیء قدیر و بالإجابة جدیر

چون طریق استنباط امور مذکوره محتاج به بیان و اتّضاح بود،رساله ای در این باب مرتب باشد مشتمل بر مقدّمه و سی باب و خاتمه.

ص:412

(14)

قورق شراب مرحوم آقا حسین خوانساری

طوطی شکّرافشان ناطقه که عندلیب هزارستان چمن بیان است،بر شاخچۀ زبان به ترنّم آمده،نغمه ای دلاویز که رمضانیان عالم بالا به نواهای عاشقانه اش پای کوبان، و زمزمه ای طرب انگیز که تجرد نهادان ملاء اعلی به ترانه های صوفیانه اش کف زنانند،به گوش هوش سرمستان محفل سرور،و جرعه نوشان بزم حضور می رساند،و این معنی دلپذیر نگاشتۀ لوح خاطر نزدیک و دور می گرداند که،شبی خجسته تر از صبح نوروز و فرخنده تر از طالع فیروز

شبی روشن تر از صبح سعادت شبی چون روز شبهای عبادت

با پیرخرد در کلبۀ احزان خود نشسته بودم و در گفتگو بر این و آن بسته،آئینۀ دل از زنگ کدورت هیولانی و تعلقات جسمانی پرداخته،و در کاخ دماغ،چراغ عقل و فانوس خیال روشن ساخته و عروسان معانی ابکار به زیب و زینت فراوان در حجلۀ ضمیر نشانده،و حوری نژادان افکار با غنج و دلال بی پایان در صحن فردوس خاطر به خرام درآمده،و بنابر مقتضای مضمون گهربار فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی الْأَبْصٰارِ (1)از نظارۀ گلستان صنایع و بوستان بدایع،دیده و دل آب می دادم،و خواب غفلت به سیلاب،در معنی رباعی عناصر و ترکیب بند موالید،سر تفکر به جیب فروبرده بودم،و به سرانگشت تدبیر حلّ عقدها می نمودم،و مانند نسیم به هر گلی درآویخته،و چون گردباد به هر خس و خاری برآمیخته،از مبدعات پی به مبدع می بردم،و از مخترعات راه ها به مخترع می جستم، گاهی دفتر غنچه به صد برگ و نوا از هم می گشادم،و از هر خورده اش چندین گنج معنی در خزینۀ خاطر جای می دادم،و زمانی بر صفحۀ نانوشتۀ جویبار نظر می انداختم،و از

ص:413


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ حشر،آیۀ 2.

متاع تازه نکته های آبدار،کاروانها به بندر خیال روان می ساختم.لحظه ای با نرگس دیده به تماشای میان شمشماد می بستم،و طرف کلاه شکوفه برمی شکستم،سرو را دامن بر کمر می زدم،و شاخ را گل بر سر،بید مجنون را طرّه پریشان می کردم،صفحۀ گلستان را از ورق نقره شکوفه افشان،در حلقۀ ماتم با بنفشه به سوگواری می نشستم،و در انجمن شادی با فوّاره ها به رقص برمی جستم،داغ لاله می سوختم،و چراغ گل برمی افروختم،عرق شبنم می ستردم،و زر نرگس می شمردم،حنجر سبزه صیقل می نمودم،و زنگ آب می زدودم، و دمبدم و لحظه به لحظه از هریک به تمتّعی تازه و فیضی بی اندازه می رسیدم،و از ذوق مانند غنچه در پوست نمی گنجیدم،با سر دو(سرود)نوش در سماع بودم،و با عقل هوش در وداع،دست چنار گرفته بودم،و دل از دست داده در کنار جویبار نشسته،و جویها از دیده به دامن گشاده،از خیال چشم مخمور نرگس چندان نشأه می یافتم که در خیال نگنجد،و از اندیشه لعل پرشور غنچه آن مقدار کام برمی گرفتم که میزان اندیشه برنسجد، از بیاض گردن شاهدان گلشن شاهوار معنی انتخاب می کردم،و از موی افشان گلرخان چمن صد مضمون دقیق به دست می آوردم،و در هر فقرۀ موج آب،یک کتاب سخن می دیدم،و هر نقطۀ حساب صد جهان معنی سرگردان.

القصه به زبان اعجمی سوسن آشنا شدم،و خط سریانی موجه برخواندم،و صدای آب فهمیدم،و تسبیح ریگ بردان (1)استماع کردم،دیدۀ کم حوصلۀ صورت فروبستم،و چشم جهان بین معنی گشودم،و بر هر گل و خار که نظر می افکندم خارخار عشق دوست در وی می دیدم،و بر هر در و دیوار که گوش می انداختم آواز وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (2)می شنیدم،هر قطره که می دیدم منبع دریا،و هر ذرّه که می نگریستم مطلع بیضا،هر پرتوی که از دور سقی نمود چون نزدیک می رسیدم چراغ خانۀ سلمی بود،و هر نقشی که در راه بود نشان ناقۀ لیلی؛

ص:414


1- (1)) -برد:سنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 5.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 44.

کافر و ترسا یهود و گبر و مغ جمله را رو سوی آن سلطان الغ

جوش صهبا از آتش سودای او،و غلغل مینا از جوش هوای او،بر جگر پاره پاره کان الماس او ریخته،و بر چاک سینۀ لعل بتان نمک شور اوبیخته،عقیق از دستش در سینه کندن،و فیروزه از غمش نزدیک به مردن.هوای اوست که خلیل را به نار فرستاده و حبیب را به غار،نوح را طوفانی کرده و یوسف را زندانی،موسی را شبان کرده و اسمعیل را قربان، در زلف دلبران پیچ و تاب انداخته،و در دل عاشقان اضطراب،ناقوس به ناله درآمده از دست و پنجۀ قصۀ رسول گره کردۀ او.

همه ذرات در شورند از عشق همه افراد منصورند از عشق

بالجمله،آنچه در نهانخانه خیال و بحار نهفته به دستیاری تیشۀ اندیشه و پایمردی غوّاص فکر پی به سرّش بردم،و هرچه در کارگاه خریف و بهار،نساج طبیعت بافته به زور سرپنجۀ خود مو به مویش گشاده،سررشتۀ همه را به دست آوردم،دانستم که اصل همه بجز یکی نیست،و در یگانگی او یک سر مو شکّی نه،

ففی کل شیء له آیة تدلّ علی انّه واحد

چون از مطالعۀ مصنوعات سفلی و مکنونات عنصری پرداختم و خاطر از کلّی و جزئی بالکلیّه فارغ ساختم،براق فکر را زین نهادم،و عنان به دست قائد توفیق دادم،منزل به منزل بر اثر فیض ازلی می رفتم،و سیاهی به سیاهی از عقب انوار جلی می شتافتم،تا از امّهات سفلی گذشتم،و به آبای علوی پیوستم،مسکن مألوف و وطن معهود خود دیدم، و ندایی از زبان جان شنیدم،در چشمۀ خورشید،غسل احرام برآوردم،و لباس یکتای تجرّد در بر کردم،قدم در حریم حرم قدس نهادم،و دیدۀ جان به نظارۀ هر طرف گشادم، عالمی دیدم سراپا نور،انجمنی یافتم تمام حضور،محفلی جمیع اسباب طرب جمع آورده، نشاط را بزم ساز و شادی را محفل آرا کرده.

صومعه داران صوامع ملکوت،به ذکر خفی در جوش،و جرعه نوشان میکدۀ لاهوت از

ص:415

مشاهدۀ انوار جلی مدهوش،مقرّبان ملاء اعلی،در گلشن وصال خرامان،مقدسان عالم بالا،از ذوق پای کوبان و دست افشان،فلک لگدکوب نشاط کرده،و کرسی ثوابت را پایه ها از جا برآورده،کف الخضیب به شادیانه دست در حنا بسته،نسر واقع (1)به فراغ بال تمام نشسته،جوزا کمر گشاده به استراحت مشغول،مشتری طیلسان از سربرداشته به فراغت،عطارد قلمی تیز کرده رقمی مسوّده می فرمود،ثریّا طبقی از لؤلؤ منثور آورده نثار می نمود،کلف (2)روی ماه بی شائبۀ تکلف هیچ نمانده،و در رشتۀ کار فروبستۀ عقدتین یک سر مو پیچ نه،همین زهره بود که در آن میان گیسوی ماتم گشاده،و سر اندوه بر کنار چنگ نهاده،تار قانونش را ز هم گسسته،کاسۀ عودش درهم شکسته،موبه موی چنگ مویه در گرفته،و بندبند نی ناله درگرفته.

از مشاهدۀ این اوضاع نامضبوط متغیّر شدم،و از اختلافات احوال کواکب متحیّر، چندانکه در بحر تفکر غوطه خوردم گوهر مقصود به کف نیاوردم،دوای این داء معضل نشد و حل این عقده لا ینحل نه،عاقبت پیش زهره رفتم و سرش در کنار گرفتم،از کم و بیش احوال متجسّس گشتم و از نقیر (3)و قمطیر (4)اوضاع متفحّص،گفتم:سبب چیست که شاهدان این محفل تمام پای کوبان و کف زنانند،و تو از پا فتاده سینه کنان،همه دستها بر حنا بسته و تو در حلقۀ غم نشسته،تمام در غزل سرائی و تو در نوحه پردازی،تو در جان سوزی و همه در عشوه سازی؟هرچند بیش گفتم کم شنیدم،از غایت دلگیری به جوابم نپرداخت،و به خطابم التفات نفرموده؛

ص:416


1- (1)) -نسر واقع ستارۀ روشنی که در صورت فلکی چنگال رامی قرار دارد.(فرهنگ معارف اسلامی،سیّد جعفر سجادی،ج 4،ص 457).
2- (2)) -کلف:هر لکه که روی ماه و خورشید دیده شود.فرهنگ معین،ج 3،ص 3031.
3- (3)) -نقیر:اصل و حسب-به معنی قمطیر،فرهنگ معین،ج 4،ص 4798.
4- (4)) -قمطیر:پوست باریک که بر هستۀ خرما باشد-شیئی قلیل و کوچک،فرهنگ معین،ج 2، ص 2697.

چون دیدم که بر سر گفتار نمی آید،و این پرده از روی کار نمی گشاید،با خود گفتم به مقتضای

سرشت خوی بد را دایه داند بد همسایه را همسایه داند

استفسار این حال و استعلام این قضیۀ پر اختلال از نفایس روح پر در عیسوی و دم جان بخش نبوی می باید نمود.دست همّت از گریبان برآوردم،و کمر سعی بر میان زدم، همه را خورشیدسان گرم شتافتم،ذرّه وار شرف آستان بوسی دریافتم،پیش رفتم و سلام کردم و به وظایف خدمت قیام نمودم،بعد از حصول رخصت سؤال صورت حال به عرض رسانیدم،دیدم که لعل شکرافشان به تبسّم درآوردند و طوطی زبان به تکلّم،که:هیهات هیهات این چه بی خردی است که در تو می بینم،و این چه بی خبری است که در تو مشاهده می کنم،مگر نشنیده ای که در این ولا از مکمن امن و امان و قبله جهانیان،محفل احرار، و انجمن اخیار،نمونۀ کعبه خلیل،نشانۀ حجر اسماعیل،قائم مقام بیت معمور،سرکوب قصر قیصر و فغفور،رونق افزای معمورۀ کون و مکان،برهم شکن طاق کسری و خورنق نعمان،ثانی اثنین نگارستان مانی،آخرین مرحله کاروان آمال و امانی،شکارگاه صید مراد،وطن اصلی عدل و داد،خوش آینده تر از خیمۀ لیلی،دلرباینده تر از محفل سلمی، رشک نگارخانۀ چین،غیرت فردوس برین،ملجأ صغار و کبار،ملاذ خواقین عالی مقدار، پناه خسروان هفت اقلیم،بوسه گاه سروران با تخت و دیهیم،یعنی درگاه شاه آگاه والاجاه، شهنشاه گیتی پناه،انجم سپاه،کیوان صفت،مریخ صولت،مشتری سعادت،خورشید رتبت،مهبط الطاف الهی،مورد فیوضات نامتناهی،مظهر فتوحات غیبی،مجمع توفیقات لاریبی،منتخب مجموعۀ وجود،فهرست صحیفۀ جود،سایۀ مرحمت ربّانی،خورشید افق جهانبانی،زبدۀ سلاله ماء و طین،یگانۀ خسروان روی زمین،عدل پرور ظلم گداز، سخاگستر بخل برانداز،سرخوش بادۀ شجاعت و پردلی(پرده ای،بردگی)نشأه جام هوشمندی و عاقلی،ساغرکش مصطبۀ میخانه کامرانی،بالانشین مسند کشورستانی،

ص:417

نگارندۀ عقل و فرهنگ،طرازندۀ افسر و اورنگ،زیبندۀ تاج و تخت کیانی،وارث مرتبۀ سلیمانی،بزم آرای انجمن دولت،نخل پیرای چمن سعادت،نسیم گلشن عدل و انصاف، آتش خرمن جور و اعتساف،طراز آستین خلافت،چین جبین هیبت و سیاست،نغمه سیر آهنگ قانون عدالت،غنچۀ پرآب و رنگ گلستان جلالت،جسمانی نمای روحانی نهاد، هیولائی صورت و تجرّد نهاد،غوّاص بحر کمال،مستغرق دریای وصال،سرمست بادۀ عرفان،تهی دست متاع جور و طغیان،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،شمع افروز محفل دانش و بینش،روشنی بخش کلبۀ آفرینش،متاع گرانبهای چهارسوی امکان،درّ یکتای صدف کون و مکان،واسطۀ انتظام عقد شهور و اعوام،شیرازۀ اوراق سیه و سپید لیالی و ایّام،موجۀ دریای عطا،نمک خوان سخا،آئینۀ چهرۀ مطالب، گنجینۀ نقد مأرب،رایض توسن مراد،فارس مضمار عدل و داد،جوهری رشته بازار هنر، مشتری دانش نرخ گهر،خلیفۀ مکتب عقل و کیاست،پیر مصطبۀ فهم و فراست،فرزند خلف دودمان ولایت،خلف الصدق خاندان خلافت،شمع شبستان انصاف،شعله نیستان خلاف،کامیاب بخت بلند،بهره مند طالع ارجمند.غنچۀ امّید بی بهره گان را باد بهاری، کشت آرزوی بی حاصلان را ابر آذاری،گلدستۀ چارباغ ابداع،سرو نورستۀ خیابان اختراع،بار گردن قوی گردنان،زور بازوی از دست رفتگان،جامع نشأۀ شاهی و مرتبۀ درویشی،تاج کیانش را با کلاه ادهمی،کمال ربط و نهایت خویشی،بر جراحت ناسور کینه اندوزان معدن الماس،و بر درآمد...وسوسه خاطر تهی دستان قفل وسواس،در بادیۀ کین سموم آتشبار،در چمن لطف گل همیشه بهار،واقف رموز ظهور و بطون،عارف اسرار کن فیکون.

بیداربخت،هشیاردل،معنی پیوند،صورت گسل،در معالجۀ مرض فاقه طبیب حاذق، و در معامله داد و ستد روزی خلایق...ناطق،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالاتش اندیشه فزای،پروانۀ محفل قهرش سمندرخوی،شمع انجمن قدرش خورشید نیروی،آب

ص:418

و هوای کشور سحابش سؤال پرور(کذا)از بیع و شرای،هنرور اقلیم عطایش بایع وکیل از هر دو سر،تیغ انتقامش با نیام در جنگ،جوهر کلامش لؤلؤ موزون با سنگ،حکمش با نفاذ توأمان،تدبیرش با تقدیر همعنان،سعادت طالعتش را سعد اکبر مشتری،سمند قدرتش را دوش کیوان در غاشیه بری،حکم قضا کردارش چون دریای محیط بر اطراف و اکناف عالم روان،دستهای گوهر بارش مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ (1)،خاک درگاهش گوگرد احمر،گرد بارگاهش توتیای چشم اهل هنر،نسیم مدحش روح مشاطۀ عروسان سخن،شمیم خلقش انجمن آرای شاهدان چمن،سخنان معجز آثارش،حکمت آموز افلاطون،کلمات آبدارش.خون در جگر کن در مکنون،غبار موکب همّتش گنج باد آورده،نسخه قانون معدلتش شفای هر درد،از لطفهای شاخ در شاخش عالم گلستان،و از دست و دل فراخش دنیا به کام تنگدستان،سرکۀ ابروی غضبش خواب شیرین از چشم دشمنان برده،حلاوت گفتار قند لبش طوطیان شکرخا را از هندوستان برآورده،و در اقلیم معدلتش ظلم سیه گلیم چون غربتیان خانه بر دوش،و فتنۀ روباه صنعت پیوسته در خواب خرگوشی،روز دیوانش با روز محشر به یک شب از مادرزاده،و گرد تکرانش با سرمه دیدۀ فتح و ظفر به یک ساعت خداداده،و خوابی که نهیبش از چشم دشمنان برده به دیدۀ فتنه سپرده،زنگی که عدلش از دل ستمدیدگان زدوده تیغ ظلم به او اندوده،آوازۀ دست گوهرافشانش گوش صدف کر ساخته،شیرازه هنروری و احسانش اوراق پریشان دانشوری به هم انداخته،خواهش سائلان با بخشش او دست به دست،شرمندۀ احسان شاملش هرکه هست،در کرسی نشینی بجز از سخنان معجزنشان هم نشین نداده،در عالم گیری به غیر از صیت عدل و احسان قرین نه،مهر و کینش تفسیر ثواب و ترجمۀ عقاب،لطف و قهرش آیۀ رحمت و سورۀ عذاب،دلها را با مهر و وفای او رابطۀ ازلی،زبانها

ص:419


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ رحمن،آیۀ 19.

را با دعای بی ریای او آشنائی ته دلی،چرب و نرمی مرحمتش آتش رشک در جان موم انداخته،و طنطنۀ شوکتش غلغه در سپاه روم.

از معماری معدلتش جغد خانه خراب،و به مددکاری واهمۀ عقابش کبوتر هم آشیانۀ عقاب،لعل لب ساقیان بزمش را یاقوت خط بندگی داده،ماهچۀ رایت چاکران رزمش خورشید تابان را شرمندگی،تا دکّان دادرسی شکسته دلان گشوده بازار مومیائی شکسته، و تا ایوان رفیع البنیان قدر و منزلت افراشته سیمرغ وهم و خیال را پرعجب افکنده.

در چهرۀ دشمنان تخم زعفران کاشته،و خرّمی خرمن نشاط از دل دوستان برداشته، و طرفه اینکه کام نیکخواهان او نمک خوان احسان چاشنی گیر ساخته،و عالم شور در درون حاسدان انداخته،جانها را از قید غم آزاد نموده و به بندگی خود درآورده،مرغ دلها را از دام بلا رهائی داده و صید خویش گردانیده،در دوران سخایش کاسۀ درویشان مانند جام خورشید پرزر،و صندوق تنگ دستان چون دهان دلبران لبالب گوهر،هر شبش با روز عید عقد اخوت بسته،و هر ساعتش با عمر جاوید رشتۀ مودّت درپیوسته،در محفل آفتابش هر لحظه پیک ظفری از گرد راه رسیده،و هر نفس نسیم نصرتی من عند اللّه وزیده.

در کلیسای دل بدخواهان آتشکده ها ساخته،و در مصلای خاطر دعاگویان عیدگاهها طرح انداخته،پادشاهان روزگار از بیم پیادگان سپاهش مانند شاه شطرنج خانه به خانه می گریزند،و پیلان دمان از واهمۀ سیاست جانکاهش با پشّه لاغری نمی ستیزند،در روزگار مالک رقابی او سرو آزاد طوق قمری به زر می خرد،و در دوران پاسبانش رشتۀ ناتوان کتان هزار دور قمری بسر می برد.

اگر نیسان دست بندگانش بر سر بحرین نمی بود سالها شده بود که صدف دندان طمع از مروارید غلطان کنده بودی،و اگر دولت ابد توأمانش وارث ملک ذو القرنین نمی گشت قرنها گذشته بود که یأجوج فتنه رخنه در سد امن و امان افکنده،دین مبین احمدی در زمان او به نوعی رونق پذیرفته که ناقوس نوازان دیر مغان شب و روز گوش به زنگ اذان

ص:420

نشسته اند،و حریفان میخانه پیرو و جوان طلاق دختر رزان گفته،به پشت گرمی تیغ...

آشامش محراب از روی فراغت پشت به دیوار نهاده،و به دستیاری نام بلند مقامش منبر پا برفراز گنبد دوّار نهاده،در شش جهت کسی نتوان یافت که از یک جهت آن او نباشد،و در هفت اقلیم دلی به دست نتوان آورد که در پنجۀ فرمان او نه.همّتش مال را در نظر مردم چنان بی قدر ساخته که همیان را مانند ماهیان به آب انداخته اند،و صندوقها را حباب آسا بر باد داده،در روزگار سخاوتش به جز نرگس کسی چشم به زر ندارد،و در ایّام عشرت افزایش به غیر از لاله دیگر داغ بر جگر نه،آرمیدگی روزگارش خاطرها را سبکبار نشانده،و اسباب جنگ و پیکار را بیکار،کمان گوشه گیر شده،خمیازه حسرت می کشد، و ترکش چلّه نشینی گرفته پا از خانه بیرون نمی نهد،تیغ از میان کناره کرده و زره جامه بر تن پاره پاره.چار آئینه رو نمی نماید،سپر رخ نهفته،جوشن دعا گفته،نیزه مانند نی نالان است،تفنگ را از او آتش در جان،در عهد شجاعتش طفلان لب از شیر ناشسته،شیرخوار و کودکان هنوز در مهد خرامیده،پلنگ سوار،پیرزالان از دست رفته با رستم دستان در پنجه گیری،کوژپشتان معوّج هم آورد عوج در دلیری.

نافذ الحکمی که اگر پروانه امان به شمع دهد شعله هرچند خواهد که یک سر مو از سرش کم کند نتواند،و اگر برات بندگان بر آب بنویسد بر وجهی وصول شود که هیچ آب در میان نه،خالص الاعتقادی که شاهد عدل،سکّه از صمیم قلب ادای شهادت می نماید که از دل و جان،غلام حیدر کرّار است،و ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند گواهی می دهد که از روی اخلاص تابع ائمّۀ اطهار،از شرم دست سخا گسترش کان به ناخن تیشه سر می خاراند،و از خجلت ضمیر انورش خورشید تابان در محافل به سرانگشت شعاع نقض قالی می شمارد،در صفحات منشآت مترسلان بلاغت آئین هر حرف عین فعلست که کمیت خوشخرام قلم در طیّ وادی مدیحش انداخته،و هر الف عصائیست که پیرخرد که سالک مسالک نظم و نثر است به جهت در نوشتن این بیابان ساخته،فضای طرب افزای

ص:421

عراق شعبه ای از عرصۀ مملکت دلنشینش،و چرخ با این همه بزرگی و طمطراق مانند فیروزۀ نیشابور در زیر نگینش،کمترین غلامش جانشین خلفای بنی عبّاس،باقی مراتب قدر و منزلتش بر این قیاس،سلطان سلاطین که شیر چترش در معرکه سلطان شکار باشد، المخصوص بالنصر الجلّی و اللطف الخفیّ السلطان شاه صفی که دکّان معدلتش تا روز بازار قیامت گشاده باد،و رایت دولتش تا قیام قیامت برپا ایستاده،من قال آمین ابقی اللّه مهجته فانّ هذا دعاء یشمل البشر.

حکم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان محتوی بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نکتۀ سعادت ثمر،که خواص و عوام به حکم إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ (1)دست هوس از دامن امّ الخبائث کوتاه دارند،و اجتناب از دختر رز که مادر همۀ فتنه ها است واجب شمارند،عقل و هوش را که سلطان مملکت تن و فرمانفرمای اقلیم بدنند مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند،و چشم و گوش را که زبدۀ ترکیب اجزای انسانی و عمدۀ قوای هیولائی اند خس پوش خواب غفلت و مستی نسازند،و خوش و ناخوش چاشنی بادۀ خوشگوار از کار به در کنند،و به کام و ناکام هوای این آتش آبدار از سر بنابر اشارت مضمون بشارت آئین إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2)به ماء طهور توبه،لوث معصیت از دامن عبودیّت فروشویند،و به آب چشم اعتذار نقطۀ سیه کاری از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند،شبها به روغن اشک ندامت چراغ استغفار بیفروزند،و به برق آه حسرت خرمنهای گناه درهم سوزند

چند باشی ز معاصی مزه کش توبه هم بی مزه ای نیست بچش

شرف صدور یافته،و عزّ ورود پذیرفته،غلامان چابک دست چالاک،و چاکران قوی پشت بی باک،کمر امتنان بر میان بسته بنای مکیده به آب رساندند،و پیر مغان را خانه خراب نشاندند،و سراپای خم درهم شکستند،و دست و گردن سبو را بر یکدیگر بستند،

ص:422


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 90.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 222.

به میخانه در سنگ بردن زدند کدو را نشاندند و گردن زدند

خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بیفکند زود

از بس ساغر و مینا بر سنگ زدند دل سخت خارا از شیشه نازکتر شده،و از بس بادۀ حمرا بر زمین ریختند لعل یاقوت با خاک راه برابر،دوران جام به آخر رسید،و پیمانۀ صراحی پر گردید،جوش و خروش شیشه فرونشست،گرمی بازار صبوحی درهم شکست،خمار شراب دردسر برد،و طفل حباب در چشم و دل پیاله مرد،رندان باده نوش که عمرها بود با پیمانه پیمان درست کرده بودند،و به پیر میخانه ایمان آورده،دست بیعت به سبو داده و بر سر خم سوگند یاد نموده،اکنون رشتۀ دوستی با سبحه چنان پیوند کرده اند که یک مو در میان نگنجد،و با سجّاده کشی چنان خو گرفته اند که ترازوی اندیشه برنسنجد،حریفان پیاله زن که یک زمان از سر پل پا برنمی داشتند و یک لحظه از نظارۀ افواج امواج دیده برنمی گرفتند،این زمان در مساجد از آب چشم شب زنده داران بوریا مانند زنده رود موج زنان است،و طاق محراب با طاق پل یکسان،فحمدا له ثمّ حمدا له.

اکنون این همه شادی و نشاط که در قدسیان می بینی،و این همه عشرت و انبساط را که در روحانیان مشاهده می کنی منشأش این است،و سوگواری زهره که سرکردۀ ارباب طرب و پیشوای اصحاب لهو و لعب است علتش همین.چون این مژدۀ جانفزا شنیدم،از شادی دیگر خود را ندیدم،و بیهوش افتادم،و عنان خرد از دست دادم،بعد از ساعتی که از فیض جان بخش دم عیسوی جانی در تن و روانی در بدنم پدید آمد،برخواستم،و به سجدۀ شکر الهی قیام نمودم،و به دعای حضرت شاهنشاهی اقدام،من ثنا می کردم و مسیح تحسین،و مسیح دعا می گفت و من آمین.

الهی تا جهان را آب و رنگ است فلک را دور و گیتی را درنگ است

مسلّم بر تو باد این پادشاهی میسّر کام تو چندان که خواهی

ص:423

(15)

وصف سخن از گفتار جناب آقا حسینا غفر اللّه له

سبحان اللّه این چه گوهر گرانمایه و اختر بلندپایه است که آشنایان زبان وحی و الهام به سخنش موسوم کرده اند،و نسخه حل و عقد مصالح انام به نام نامی او مرقوم ساخته اند، گرامی خلفی است از خانوادۀ صنع،که بی منّت قابله مادّه از بطن ابداع به وجود آمده، و بی توسط مشیمۀ هیولی از صلب اختراع صورت تکوین پذیرفته،و در تنگنای مهد مسدّس جهات نیارمیده،و دایۀ تقدیر در قماط ملوّنش نپیچیده،از کاسه لیسی خوان آبای علوی ابا نموده،و به شیرپستان امّهات سفلی لب نیالوده،در مکتب روحانیان پیر عقلش سبق داده،در دیار ملکوتیان دست شباب تیمه اش گشاده،سالها کبوتر لنگرۀ عرش تجرید، و مدّتها شهباز اوج عالم تقریر بوده.

پس آنگاه بنابر اقتضای حکمت کامله و استدعای مصلحت شامله به بدرقکی برید وحی از سواد اعظم لوح محفوظش روان کرده،و منشور ایالت اقلیم نطق و بیانش ارزانی فرموده،بردهند زبان و در بند دهانش گماشته اند،و فرمان فرمای قلمرو کلک و بیانش گردانیده اند،هند دوات و خوزستان خامه به قبضه تصرفش گذاشته اند،رسول دلهای کرده، ثقلین سنّت و کتابش مرسل داشته اند،و به اسود و احمر و سیاهی و سرخیش مبعوث ساخته،از تهامه غیب مأمور به هجرت شده،و در مدینۀ شهود رحل اقامت افکنده،صدق پیرایگان لهجۀ فارسی و عربی در خدمتش سلمانی و بوذری کرده اند،و اخلاص پیشگان قبایل انفاس و جوارح در متابعتش مهاجری و انصاری نموده،کلک خوش صریر بلال آسا،کمر خدمتش بر میان بسته،و صفحۀ روشن ضمیر مانند بدر منیر،سر بر خط فرمانش گذاشته،ستون خامه را به آواز آورده،و ریگ نقطه را گویای راز کرده،در معرکۀ

ص:424

جهاد معاندان جدل کیش سیف قاطع برهان بر میانش استوار کرده اند،و در جامع ارشاد حق طلبان صدق اندیش بر منبر خطابتش پایدار نموده،مفتاح ابواب مطالب جمهور به کف کفایتش نهاده،و گنجوری خزائن مآرب نزدیک و دور به عین حراستش داده.

سلیمان وقتش کرده زبان مرغان اوج ملکوتش یاد داده،بساطش بر روی هوا گسترده اند و جمشید عصرش نموده،جام جهان نمای دل که آئینۀ جمال شاهدان غیبی است به دستش سپرده،به پایۀ کلیمش رسانیده ید بیضای صفحه و طور سینای دوات و الواح اوراقش داده اند،و انفاس عیسویش بخشیده مرده دلان افسرده خاطر را به او زنده جاوید کرده،از عرش برینش انزال فرموده،کعبه دلها به او پرداخته اند،و از بالای کرسیش فروفرستاده،هنگامه صحبت صاحبدلان به او گرم ساخته،گنج بادآوری است که به خازن حیاتش تسلیم کرده اند،و پیک جهانگردی است که به قاصدی خاطرهاش فرستاده،خضر بادیه دانش است که تشنه لبان زلال هنر را به چشمۀ حیوان معنی رسانده،یوسف مصر کمالی است که گرسنه چشمان خوان استعداد را از قحط سال جهل رهانده،یکّه تاز قلمرو آفرینش است که بر سمند بادپای نفس سوار گشته در عرصه وجود به جولان درآمده،و بر کمیت خوشخرام قلم برنشسته در خیابان صفحۀ خرامیده،گاهی به خطاب«انّ من البیان لسحر»مخالب است،و زمانی به تشریف«انّ من الشّعر لحکمة» (1)مشرّف.

شعار مجاوران حرم عبادت و پیرایه معتکفان مسجد الحرام زهادت گرفته،لحظه ای از کعبۀ دل و مشعر خیال و مسعای نفس و صفای سینه و رخامۀ حمرای زبان و باب شفتین لب و تحت میزاب قلم و حجر الاسود دوات و رکن کتاب و حجر حاشیه دوری نگزیده، و پیوسته خرقۀ مرقّع کاغذ در بر کرده،شب و روز سجّاده صفحه افکنده،مسواک خامه فراش نهاده،نفسی به جز ذکر تسبیح سی و دو دانۀ دندان،شغل دیگر نورزیده.

ص:425


1- (1)) -از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است:انّ من الشعر لحکمة و ان من البیان لسحر،(الغدیر،علامه امینی، ج 2،ص 9؛وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی،ج 7،ص 404).

در شهرستان خرد از زر تمام عیار رواتر آمده،و در بازار رشتۀ تمیز از گوهر آبدار سنگین بهاتر،جیب و بغل ارباب نظم را لبالب گوهر منظوم و لؤلؤ موزون ساخته،دامان و کنار اصحاب نثر را پر از جواهر منثور و درّ مکنون،صدق سامعه ازو لؤلؤخیز و طوطی ناطقۀ شکرریز،نی خامه را شکرستان کرده،و کاروانهای مشک تاتار به چین نامه روان ساخته،شوق خدمتش در سینۀ قلم حیات افکنده،و نهال محبتش در دل سخت دوات ریشه دوانده،زبان از وی به چه کام که نرسیده؟و کام سامعه ازو کدام لذّت که نچشیده؟ گلزار حسن از محبتش تازه و تر،شاهد جمال به مشاطگی تعریفش پرزیب و زیور، بختیان (1)عشق را حدی (2)سرای،و کاروانیان محبّت را محمل آرای،عندلیب هزاردستان چمن امکان،طوطی شکرافشان اقلیم کون و مکان،آب و رنگ گلشن هوش،نسیم گل نسترن گوش،کامیاب لعل لب دلبران،نمک نمکدان دهن خوبان،رهرو شارع ناطقه،بلد کوچۀ سامعه.

کمندانداز کنگرۀ قصر خیال،سفینه ساز غوّاصان بحر کمال،شیرازۀ صحبت اهل دل، پیرایۀ عالم آب و گل،تحفۀ مجلس احباب،نقل محفل اولو الالباب،مروحه جنبان انجمن صدق و صفا،مجمره (3)گردان محفل مهر و وفا،تکلّف برطرف (4)اگرنه او بودی پیغام بی دلان مهجور به دلبران پرناز و غرور کی رسیدی؟و لذّت شهد دشنام شکرلبان بدخو،کام عاشقان جفا جو کجا چشیدی؟بزم افروزی انجمن راز و مجلس آرائی عرض نیاز که کردی؟حکایت عشق که گفتی؟و قصۀ مهر و وفا که شنفتی؟داستان داغهای کهن که نو کردی؟و دلهای رهین به حلاوت گفتار شیرین دهنان که گرو کرد؟نام مجنون که سرخیل حیّ جنون است تا قیامت که زنده داشتی؟و نقش افسانۀ فرهاد ابد الآباد بر بیستون دلها که

ص:426


1- (1)) -بختی:شتر دو کوهان سرخ رنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 476.
2- (2)) -سرودی که کاروانیان عرب خوانند تا شتران تندتر روند،فرهنگ معین،ج 1،ص 1344.
3- (3)) -منقل،فرهنگ معین،ج 3،ص 3882.
4- (4)) -در نسخه چنین است.

نگاشتی؟از جوی شیر که سخن راندی؟،و از قصر شیرین که قصّۀ برخواندی؟،اگرنه دیوان خسروان اقلیم سخن بودی به فریاد دلهای سوختۀ عاشقان ستم رسیده که رسیدی؟، و اگرنه دشت بیاض تازه گویان این دیر سخن بودی،خیل غزال معنیهای برجسته در کدام صحرا چریدی؟

و سخن کوتاه،الحق همین سخن است و بس که در این گلشن خوان دیدۀ مهر و وفا، و این چمن خشکسال کشیدۀ صدق و صفا،بوی عشقی از آن می آید و معنی محبّتی از آن می تراود،به زلف و کاکل دلبرانش دل می توان بست،و به خطّ و خال گلرخانش جان می توان داد،عروسان رعنایش در بغل می توان کشید،و به حسن مطالع زیبایش عشق پاک می توان ورزید،از همنشینی سفینه هاش زمانی بند از دل می توان گشاد،و از همصحبتی مجموعاتش ساعتی بخاطر جمع آسود،علی الخصوص این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دل نشین،که هر صفحه اش عروسی است زیبا و شاهدی است رعنا،به گوهر نکات لطیفه آراسته،و به زیور استعارات شریفه پیراسته،ذوائب دلکش ارقام مشک فام از سر تا پا فرو هشته،و عقد مرواریدلفظ بر دور عارض دل آرا گذاشته،از ابریشم مسطّر بر رو افکنده،و از افشان نقره زر ورق بر چهره افشانده،کجاست مجنون؟تا عرض داده دریابد نگارخانۀ حسن و جمال لیلی را.

دوشیزگان الفاظش مریم آسا به عیسی نفسان آبستن،و عروسان معانیش در انجمن صفحه مانند جواهر منظوم همه دست در گردن،شاهدان عبارت رنگین تمام سایه پروردۀ نازنینی،پیراهن حریر کاغذ دربرکرده،و مروحۀ صفحه به کف گرفته،از لب جویبار مسطّر قدمی برنمی دارند،و سایۀ شمشاد خامه دمی از دست نمی گذارند،بین السطور دلگشایش با جوی شیر جنان از یک پستان پرورش یافته،و سطرهای خوش قد رعنایش با نهال طوبی از یک جویبار آب خورده.

ص:427

هر قصیده اش قطعه ای از بهشت،و هر غزلش غزالی عنبر سرشت،رباعیّات بلند پایه اش ارکان کعبۀ معانی،و چار آئینۀ آخشیج (1)عالم روحانی،مثمّنش از معانی ابکار به منزله هشت بهشت پر از حور،مسدّسش از شهد الفاظ چاشنی دار مثابۀ خانۀ زنبور، ترجیعات مطربانه اش از دلهای غمین عشاق بندها گشوده،مثنویّات هفتگانه اش از سبع المثانی ثناها شنوده،هفت بندش با اقالیم سبعه برابر،مخمّسش از گوهر حواس گرانبهاتر، ترکیبات خوش نوشته اش مفرّح یاقوتی تمام اجزاء،معانی به رشته اش(کذا)بهتر از نمک لعلی لیلی.

هر مطلعش خورشید تابانی در گریبان دارد،و هر مقطعش مهر درخشانی به دامان،هر سطرش شطری از حقائق ژرف،و هر حرفش ظرفی از معارف شگرف،الفهاش از قد دلبران رعناتر،صادهاش از چشم ترکان فتنه زاتر،کششهای زیبایش هم کیش تیر غمزۀ نوبهاری،هلال ماهش با کمان ابروی خوبان در یک خانه،سینش با رشتۀ مروارید عقد برادری بسته،عینش را مانند جلال عید مردمان به دعا جسته،به نمک دهن به پاک صفهاتش قسم که اگر محیط از قاف تا قاف عالم بگرداند،و خورشید سان از شرق تا مغرب جهان بپیمایند،مانند عنقا و کیمیا نظیرش نبینند و عدیلش نیابند.

این قسم مطاعی،هرگز به بازار نیامده،و از اینگونه گوهری،هرگز چشم هیچ خریداری ندیده،نقطۀ درّ شاهوار چنین در رحم صدف کون و مکان قرار،و حلقۀ لعل آبدارش در مشیمۀ کان امکان پرورش نپذیرفته،سر تا پا نازکی عبارات و پای تا سر تازگی استعارات،تمام غرایب اسلوب و لطایف مضمون،همگی لفظ دلکش و معنی موزون،یار دلچسب و رفیق همه جا همراه،مصاحب جانی و دوست خاطرخواه،در پنهان و آشکار مونس و همدم،و برخلاف آشنایان روزگار یار در شادی و غم،در سفر و حضر قرین،در کعبه و بتخانه همنشین،بذله سنج بزم حریفان،نکته پرداز انجمن صاحبدلان،در

ص:428


1- (1)) -چهار آخشیج:چهار عنصر،فرهنگ معین،ج 1،ص 34.

شیوه خوبی و زیبائی تمام،در چمن رعنائی سرو خوشخرام،محفل احباب بی وجود او از جام خالی از شراب فسرده تر،و خاطر اصحاب جدا از او از گل گلاب گرفته پژمرده تر، دشت صفحۀ غزلهای عاشقانه اش مانند صحرای نجد جنون خیز،و گلگشت چمن اشعار صوفیانه اش از دل ارباب وجد شورانگیز،عباراتش به غایتی نمکین که اگر بر کاغذ ابری نگارند بیم آن است که در زمانش آب سازد،و الفاظش به مرتبه ای شکّرین که اگر بر صفحۀ آبی نویسند واهمه آنکه در دمش بگدازد،از تار قانون مسطریش(کذا)نغمۀ خارج آهنگی برنخاسته،و از غبار خطّ عنبرینش حسن لاله رخان اوراق سرموئی نکاسته،بلکه زیب دیگر گرفته و رونق دیگر پذیرفته.

نوبت خوبی بزن بین که سپاه خظت(کذا) کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست

زمین غزلهای بلندش را سر بر آسمان فرونمی آید،و همّت طبع مشکل پسندش را دو جهان در نظر،آنچه سالها اندوخته همه به یکبار در نظر حریفان موافق بر زمین نهاده، هرچه در عمرها بردوخته تمام به یک نوبت به دست یاران همنشین داده،با آنکه درین عرصه کوس «لِمَنِ الْمُلْکُ» ی (1)به نوازش می تواند آورد،تن به پوست پوشی در داده قلندر وار به سیاحت اطراف و اکناف عالم برآمده،سرمایه داران استعداد همه از او دریوزه گرند، و کامل نصابان دانش تمام از ریزۀ سفرۀ قلندریش بهره رو،گلستانی است دلگشا و بوستانی طرب افزا که خیابانهاش به ریسمان سطر درست داشته اند،و بنفشه و ریحان خط کاشته،و نهر جدول بر چهار طرفش روان شده،سبزۀ حاشیه از کنارش سربرزده.

دوحة سجع طیرها موزون روضة ماء نهرها سلسال

مرغ دست آموزش است که مدتها حریفان مهربان جناح شفقت بر سرش گسترده و در جیب و بغل خودش بزرگ کرده،به منقار قلم آب و دانه اش داده اند،و بر سر شاخ دست آشیانه،تا که اکنون بحمد اللّه شهباز اوج ملکوت و همای بلندپرواز فضای لاهوت گشته،

ص:429


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ غافر،قسمتی از آیۀ 16.

هفت اقلیم سخن مانند سیمرغ مهر به زیر بال و پر آورده،و قاف تا قاف معنی عنقا مثال گرفته،بحر بی پایان است از نفایس لئالی لبالب،مکینۀ موجه اش سلسلة الذهب،دریای موزون آبدارش سبحۀ جامی،پنجه مرجان کنارش خمسۀ نظامی،نوای مرغان جزایر دلنشین منطق الطیر عطّار،گنجینۀ اصداف پردرّ ثمینش مخزن اسرار،جزیره آراسته به انواع فواکه و ازهار دلگشایش حدیقۀ سنائی،کشتی پیراسته به اقسام امتعه لطایف گرانبهایش کشکول بهائی،گوهر صاف شب تابش مطلع انوار،حقّۀ ناف گردابش مرکز ادوار،ماهی شناورش قلم،آئینۀ سکندرش جام جم،گوهر بی قیمتش تحفة العراقین،و قیمت یک گوهرش خراج کونین.

الحق در گردآوری لئالی منثور سخنوران رادمردی داده،هرچه خواهی در او مهیّا و هر چه جویی آماده،صفحات اشعار آبدار جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (1)،جواهر الفاظ موزون کَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (2)،توصیفات لعل شکرآسا دل از دست مردم ربا، تعریفات زلف عنبرافشانش سلسلۀ جنون جنبان،ترانه های چرب زبانان در وصف چشم جادو و خط مشک فام،از برای تربیت دماغ روغن بنفشه و بادام،بذله سنجان نکته دان در تفریح خاطرها حقهای مفرّح و خروارهای زعفران.

لفظ خوش و معنی ظاهر در او آب روانست و جواهر در او

عجب دارم از فقرۀ نازک منشآتش که جهان جهان معانی گران سنگ چون می کشد؟! و درشگفتم از خانۀ دو دری ابیاتش که عالم عالم لطایف پرآب و رنگ چگونه می گیرد؟! همانا کلک جادو کار که هاروت سان در چاه بابل دوات نگونسار است این شعبده های عجب ساخته،و چنین سحرهای غریب پرداخته،معاذ اللّه غلط کردم و بیهده گفتم،اسناد جادوگری به کلک مشکین کردن خطاست،و نسبت ساحری به او دادن محض افترا، عصای کلیم است که این همه خوارق عادات از او سرزده،یا نخل مریم است کزین گونه

ص:430


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 72 و 89.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 23.

ثمرات داده،وگرنه درین انجمن که وادی ایمن سخن است سحر را بار از کجا آمده،و در این عرصه که ارض مقدس معنی است جادوئی را گذار از کجا.

مأوای خلیل ولات در وی با کعبه و سومنات (1)در وی

الحاصل،مجموعه ای است کنهش از حیّز دریافت برون،و شناختش از حد اندیشه افزون،سخنوران زمان اگر در تعریفش عاجز آیند حقشان برطرف (2)و عذرشان پذیرا، و متتبّعان دوران لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (3)،شرح خوبی و وصف مرغوبیش به زبان راست نیاید،و عندلیب بیان را یارای آن نه که بر شاخسار مدحش بسراید،هرچه گویم بیش از آن و آنچه نویسم زیاده بر آن است،پس در این صورت اگر مهر بر لب دوات نهم قصوری نیست،و اگر بند بر زبان خامه گذارم دوری نه،و به عقل انسب خواهد بود،و به صواب اقرن.

اذا لم تستطع امرا فدعه و جاوزه الی ما تستطیع

(16)

مکتوبی از آقا حسین خوانساری-دیباچه بیاض-تعریف سخن

تعالی اللّه زهی پایۀ بلند سخن و رتبۀ ارجمند گفتار،که قلم قدرت آفریدگار تعالی شأنه به میانجی دو حرف،آن مجموعۀ آفرینش را به هفت بند آسمان و رباعی ارکان و یکه بیت ماه و خورشید و تربیع فصول و ترکیب موالید و مطالع بروج و مصراع هلال و غزلیات هفته و قصاید ماه و سال و مثنوی لیل و نهار و خزان و بهار و بحر طویل زمان و قصیدۀ مصنوع بنی نوع انسان نگارش داد،و دست رحمت شاملۀ کردگار؛عظم سلطانه؛قفل بستۀ

ص:431


1- (1)) -سومنات:بتخانه ای در هند بوده که محمود غزنوی آن را خراب کرد،فرهنگ معین،ج 5،ص 827.
2- (2)) -طرف:بیرون،فرهنگ معین،ج 2،ص 2222.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 88.

مدعیات خفیۀ خواطر،و مطالب نهانی ضمایر آفریدگان را از کلیه سی و دو دندانۀ زبان گفتار گشایش فرستاد،جلّت صنعته و عظمت رحمته.

الحق در وصف سخن همین سخن بس که مطلع قصیدۀ امکان و مقطع نامۀ پیمبران به منشور سخن بر صدر مسند نبوت و رسالت نشست،و دهان منکران و معارضان را به قفل ابجد حسن(کذا)بست.

درود بی پایان و صلوات فراوان به روان پاک سرور دو جهان و اهل بیت و فرزندان او باد،تا از سخن نشان است و تا زبان از دل ترجمان.

اکنون گوش دلبستگان سر زلف سخن و گرفتاران دام گیسوی معنی را زمزمۀ این مژده و ترانۀ این تهنیت مبارک باد،که همانا در تتق غیب،لیلی وشی از قبیلۀ سخن،عذرا عذاری از حیّ معنی،احرام طواف کعبۀ شهود بسته،و آهنگ ارض حجاز پردۀ وجودساز کرده،که صنعت نگاران دستگاه طرازان برگ لوح و قلم به ساز و برگ فراوان هودجی زرین پیراسته اند،و به زیب و زینت بی پایان محملی نگارین برآراسته،که ناقۀ سپهر که قرنهاست که از یکتایی عماری مهر به یک طرف مایل شده،و منطقۀ معدلش از کجی حمیال گشته،عجب نباشد گر از همتایی این محمل گرانقدر براستی گراید،و از زحمت کجروی و طعن کج رفتاری برآساید.

باری،هواداران طرۀ دلاویز شاهدان الفاظ،و شیفتگان کرشمه های شوخ معانی را دامان نثار گرانبار گوهرافشانی،و دیدۀ نظاره لبریز بادۀ حیرانی باد،که نه بس دیر است که آن لیلی مثال با دو صد غنج و دلال در این عماری زرنگار قرار گرفته،به حدی سرایی صریر خامه متوجه سفر تهامه است.

ارباب عرفان اگر عرفات خاطر را صفا دهند بجاست،و اصحاب شعور اگر مشعر مشاعر را آیین بندند روا.

اما سخت می ترسم که مبادا عکس رخسار شاهدانۀ این طرفه نگار بار دیگر در و دیوار

ص:432

کعبه را صنمخانه سازد،و جلوۀ سرشار مستانۀ این سرو رفتار،قنادیل حرم را سربسر پیمانه.

حق تعالی نگهدار باد،و از چشم بدانش زخمی مرساد.

سخن صریح کنم،مطابق این سخنان و مصداق این کلمات این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دلنشین است،که گرداندن اوراقش بال افشانی طاووسان را در دیده ها مکرر ساخته،و مشاهدۀ رخسار صفحاتش صفحۀ رخسار سیمبران را از نظرها انداخته، و عنقریب به نیرنگ مشاطۀ کلک جادوکار محفل عروسان افکار خاطر متقدمین و متأخرین،و جلوه گاه بنات ابکار طبع سخنوران روی زمین است.

خصوصا عندلیب سرودان گلشن مدیح شهریار زمان،و باربد نوایان انجمن ثنای خسرو دوران،یعنی صاحبقران گیتی ستان انجم سپاه،گردون بارگاه،کامل عادل باذل، جوان بخت قوی دل،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،حسینی نسب، حجازی حسب،راست کیش،درست مذهب،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالش اندیشه فزای،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،آنکه از تأثیر معدلتش آبادی جهان به جایی رسیده،و معموری عالم به سرحدی انجامیده،که رهروان آبله ناک پا،در هیچ وادی آب با خود برندارند،و مسافران اجنه از اینکه نام زاد دارد همزاد با خود نیارند،هنگام اندیشۀ دقایق امور سلطنت،نظر کیمیااثرش بر هرچه خورد عینک دوربین می گردد،و در وقت تفکر در مراسم لطف و مرحمت،قدم مبارک بر هرچه گذارد گل و نسرین می شود.

وعده اش به وفا نزدیکتر از دلهای دوستان به یکدیگر،و طبعش به عطا مایل تر از طفل به پستان مادر،عفو و احسانش با هم جناغ بر سر این شکسته اند که هرکدام را از کرده های خود چیزی به خاطر آید باخته باشد،و تدبیر پیر و بخت جوان با یکدیگر پیمان بر این بسته اند که هرکاری که از آن دشوارتر نباشد تا آن صلاح دین و دولت در آن دیده این ساخته باشد.

ص:433

در عهد الفت افزایش شب نشینی کتان با مهتاب و بغل گیری شبنم با گل آفتاب رسمی است معهود،و در روزگار عشرت زایش سراسر فتن اشک در چشم عاشقان،و شب به روز آوردن آه در دل دردمندان طریقی است مسدود.

اگرنه سد صلح گذشتگان در میان می بود،تسخیر ممالک را حاجت به جنگ نمی افتاد، و اگرنه پاس پیمان پیشینیان می داشتند،گرفتن هفت اقلیم مانند دویدن آب به هفت اندام در یک آب خوردن دست بهم می داد.

بحر اگر از سموم آتشبار قهرش شورش پذیرد،ماهیان را در تابۀ گرداب برشت،و نخل اگر در کنار قورق زار حفظش پرورش گیرد،به پنجه مومین خمیر قرص آفتاب می توان سرشت.

سایۀ از پافتادۀ ناتوان اگر از ظل حمایت او سپر سازد به تیغ خورشید دلیرانه تواند بود،و شخص اگر همه رستم دستان باشد از دنبال خودش به خاک بتواند کشید.

همت بلندش را اگر روزی خیال ملک گیری و مملکت ستانی از جیب خاطر والا سر برآرد،هم در آن شب دست حنا بسته که از ایران به هندوستان رود،تمام آن ولایت را سبک تر از گرفتن رنگ به قبضۀ تصرف درآورد.

به نیروی عدلش گریبان ژاله را از پنجۀ آفتاب می توان کشید،و از شکفتگی خلقش گل تصویر از چمن صفحه می توان چید.تریاق چاره زهر چشم غضب چشیده او را به فریاد تواند رسید،هرگاه عطف دامن از صندل باف کردن به دردسر نفع تواند بخشید،و ناخن تدبیر تاب پنجه قهر دیده او را گره از کار تواند گشود،اگر به مسح پا کشیدن خط سرنوشت از پیشانی توان زدود.

کشتی شکست خوردۀ دست از جان شسته،که در دل دریا از همت او یاری طلبد،به زورق گرداب در نفس به ساحل تواند رسید،و لب تشنه زال بیچاره که بر لب چاه عاجز فرومانده،از مردی و مردانگی او مدد خواهد،به دلو گسستۀ عکس در دم آب را به بالا تواند کشید.

ص:434

باده خواران بزم توجهات سرشارش را ندانم چه حوصله است که از شراب پرزور چنان جرعه نوشند که اگر عکس بطکش در آب افتد سبکتر از بط خود را از آب برون تواند آورد،و اگر قطره ای از او به خاک چکد سایۀ به خاک افتاده را دگر با تیغ خورشید جنگ بگریز بباید کرد.

از گنجینۀ جواهر اسرارش اگر گوهری به سینۀ صدف سپارند،دریا چنان به خموش گراید که هزار حریف عربده جوی طوفان نیارد،که به چندین عمر نوح نقش موجه ای بر آب زند،و از گل خلق همیشه بهارش اگر ژاله در گل طینت آدمیان تعبیه گذارند،گلشن صورت بشری به شکفته رویی جلوه گری نماید،که دو صد تموز و خریف تب لرزه های جانگداز نیارد،که به سالهای دراز رنگ گل(کذا)برگ چهره ای بشکند.

و در آن دیار که نهیب سیاست جهان مدارش ناخدایی نماید،هزار شب بحران طوفان نتواند که خیال اضطرابی در دماغ پرشور بحر افکند.

سیلاب خونی که از تیغ مبارزان سپاهش هنگام محاربۀ دشمنان در دشت کارزار به سوی دریا بار رونهد،قعر دریا را سراسر گل بحری سازد،و گوش ماهیان را به رنگ صدف نقاشان چهره پردازد.

به روشنی رای ثاقبش در شب تار گهر را در قعر دریا به رشته توان کشید،و به تیزی تیغ حکم نافذش از دیبای زر تا شعاع جامه بر قد شخص سایه توان برید.

از خارستان قهرش برق دامن برچیده گذر کند،و در گلزار لطفش نسیم نفس به خود دزدیده قدم نهد.

سنگی که سمند فرخنده پیش بر آن پوید،ز انسان بر خود ببالد که سرانش به ناز بالشی بردارند،و آبی که خصم سیه گلیمش در آن چهره شوید،بدان گونه به تیرگی گراید که مردمان به خاطر جمع،راز دلها به او سپارند.

نیّرین را اگر دقیقه واری به درجۀ طالع خصم سیه بختش گذار افتد،بدان گونه منخسف

ص:435

گردند که اگر تمام طاس و طبق افلاک درهم شکنند،ذره ای به انجلا نگرایند،و علویین را گر بر حسب اتفاق قران در برج قوس قوی پشت این صاحبقران روی دهد،قرنهای خلق پیما و دورهای عمرفرسا جلد تقویم احکام آن را سرمویی کهنه ننمایند.

در آن دریا که سیاستش ناخدایی کند،معلم کشتی به چوب موجه ماهیان بازی گوش را چنان ادب آموزد،که اگر گوششان به مثقب الماس بسنبند مانند درّ از جای خود نجنبند.

در آن محفل که باری حرفی از شکوه و تمکین او بگذرد،تا قیامت هرآنچه گویند صدا بازپس آید،و بال مقراض یک سر ناخن مسافت رشتۀ شمع را به صد شام و شبگیر قطع نماید.

در نظر همتش دانۀ در و مروارید جدری کف پای عمان است،و حصبای لعل و یاقوت حصبۀ بدن کان.

عجب آنکه کان از رشک دست زرافشانش یرقان کرده،و دریا ماهیان زنده فروبرده، و طرفه اینکه دریا را از بیم کف گهر بخشش لرزه بر اندام افتاده،و کان منقل پراخگر،از لعل و یاقوت پیش نهاده.

در دوران سیاستش اگر میر آفتاب از اصناف گنجفه خرج زیاده ستاند،مهر آسمان را بیم سیه رخ برآمدن است،و اگر پیل شطرنج آسیب بیجا به پیاده رساند،شاه هندوستان را واهمۀ پای پیل فتادن.

در آن ساعت که خطیبان در مساجد به ذکر جود و احساس سرشارش رطب اللسان گردند،منبرها به رنگ آبشار برآیند،و ستونها به شکل فواره در نظر جلوه نمایند.

شجاعت مرتضوی نسبش ساعتی به لهو و لعب دنیا نپرداخته،و عیش و طرب را منحصر در جهاد اعدا شناخته،زدن چنگ و بربط را هیمن یافته که جنگ آوران زخمۀ تیغ خونفشان بر تارک جان دشمنان زنند،و چینی نوازی را چنین دانسته که مبارزان به ضرب سمّ ستوران کاسۀ سر فغفور و خاقان درهم شکنند.

ص:436

فراشان بارگاه اقتدارش خیمۀ زرین آفتاب را به ستون مخروط ظل بر زمین برتوانند افراشت،و سراپردۀ عالمگیر سحاب را به طناب شعاع مهر برپا توانند داشت.

در عهد حفظش اگر فی المثل به ساغر خورشید شکستی راه یابد به میخ مروارید ژاله بند توان زد،و اگر کشتی هلال از هم بپاشد،به نخ کتاب پیوند توان کرد.

در دوران پاسش اگر برای کشتی هلال از کتان بادبان سازند،هزاران کشتی در ساحل مغرب فرسوده بیفتد که یک نخ از این سوده نشده باشد،و اگر در بر خفتان زرتار خورشید از ژاله تکمه ها بردوزند،صدها از آن خفتان از کهنگی تارتار شود که سرمویی از آنها کاسته نشود.

در عهد دولت فیض آثارش از گل کاغذین گلاب می توان کشید،و به زور بازوی اقتدارش به پنجۀ مومین پنجۀ آفتاب می توان پیچید.به دهقانی عدالتش در چمن موم گل آفتاب کشتن نه بس دیوار،و به نگهبانی حراستش به دوک هلال رشتۀ کتان رشتن.

یکسر ناخن کار فرهاد اگر در عهد پاس داری این خسرو گردون اقتدار می بودی جوی شیراز برای شیرین از شکر بتراشیدی،و اگر یاد زور بازوی مردانۀ این شهریار نامدار می نمودی،بیستون را به یک ضربت تیشه،مانند قالب پنیر از یکدیگر می پاشیدی.

آنجا که کشتی علمش لنگر اندازد،نالۀ گاو زمین گوش ماهی آسمان را گران سازد.

ساعات ایام عمر و دولتش را تمام سعت ماه و سال،و آفات زمان عطا و نوالش همه آن سیاه چشم روزگار،به خواست ایزدی از دستار سفید صبح جامعه در بر فانوس شمع دولتش خواهد دید،و گوش زمانه به مشیت سرمدی صدای بشارت قیام قایم امّت از نقاره خانۀ سلطنتش خواهد شنید.

زیب افزای افسر جهانبانی،مسندآرای سریر صاحبقرانی،سایۀ مرحمت ربانی، سلطان شاه عباس ثانی،لا زالت سفینة دولته فی بحار الدوام جاریة،و آثار معدلته فی أطراف الآفاق ساریة.

ص:437

و از آنجا که بخت سخن بلند است و طالع معنی ارجمند،عکس این خیال در آینۀ امّید جلوه گر است،که قاید اقبال به رهنمونی دلیل توفیق زمام ناقۀ سبک رفتار این لیلی عذار را به جانب آستان کیوان پاسبان این شهریار زمان که کعبۀ آمال جهانیان و وجهۀ اقبال عالمیان است کشاند،و به گوشۀ چشم التفاتی از این خسرو قیمت افزایان سخنوری،و این سرور قدرشناسان سخنوران،نوازش یافته،کله گوشۀ افتخار به آسمان رساند.

امید که چندانکه ترکیب مجموعۀ کون از کاغذ رنگین خزان و بهار است،اوراق بهار عمر و اقبال این شهریار کامکار را از برگ ریز صرصر حوادث زمان گزندی مباد،و از ورق گردانی خزان غباری به خاطر مرساد.

(17)

دیباچه بیاض

آن نسخه کز آراستگی چون چمن است چون صحن چمن پر از گل و یاسمن است

تشبیه توان کرد به صحن چمنش لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است

بیاضی که تقویت مشام خردمندان از شمیم سواد مشکین اوست،و صفای خاطر روشن ضمیران از مشاهده صفحات آئینۀ آئین او،هر ورقش ابواب دقائق و لطائف بر ارباب حقایق و معارف گشوده،و از مشرق صفحاتش آفتاب هر مطلع چون مطلع آفتاب طلوع نموده،هر غزلش بحری پر از جواهر مکنون،و هر صفحه اش صدفی مملوّ از لئالی موزون،

طرفه گنجیست نزد معنی سنج باز کردن ز هر ورق در گنج

هرکه این در گشود زر یابد بلکه در یابد آنکه دریابد

سواد صفحات فایض النورش به صفحات تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ (1)موصوف گردیده، و از بیاض بین السطورش آثار تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ (2)بظهور رسیده،راقم دیباچه کمالش

ص:438


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.

از تکلّف جدول تار تعلّق بریده،و جدول نیز از رشک صفایش خود را به کنار کشیده، رشحات سحاب صفحاتش ریاحین رقمات را به زلال معنی پرورده،و در مهد صحایف اطفال حروف را به اعجاز معانی مسیح وار به کنار درآورده.

سخن خوش حیات و جان من است دم عیسی گواه این سخن است

و الحق صیرفی خرد را در دکان امکان نقدی از آن رواتر بدست نیامده،و نقش پرداز فکرت را صورتی از آن زیباتر در لجّۀ خیال روی ننموده،مطابق این معنی چهره گشای صور معنی امیر خسرو دهلوی روّح روحه،که شیرین آوایش مذاق جان تلخ کامان را شهد آسایش است،و زیور معانیش عروس سخن را پیرایه آرایش،فرموده که:

ز هر سکّۀ کیمیای سخن که یک جو در او نیست جای سخن

رقم سنج وحی فرستادگان شرفنامۀ آدمی زادگان

گرانی کن گوهر آدمی گرامی ترین جوهر آدمی

به او آشکارا نهان جهان به گوش آشکارا بدیده نهان

به هر خانه زو صلح و جنگ دگر به هر دل شتاب و درنگ دگر

بهاری به صد نیکوئی خواسته عروسی به صد زیور آراسته

سخن گرز جان است بنگر بهوش چرا مردم مرده ماند خموش

امید که تا از سحاب خامۀ درربار جواهر مکنون و لئالی موزون بر اصداف اوراق بارد، و کلک روزگار رقم سواد و بیاض بر صفحات لیل و نهار نگارد،ناظران مرآت صفاتش از جلوۀ جمال معنی بهره ور،و دیدۀ ارباب بصیرت از سرمۀ سوادش مکحّل و منوّر باد.

این نسخه که خامه کرد بنیاد توقیع قبول روزیش باد

(18)

رقعۀ که علامی فهّامی آقا حسین خوانساری

در تعریف بهار و رفتن زمستان نوشته

باز این چه جوانی و جمال است جهان را وین عهد که نو گشت زمین را و زمان را

ص:439

الحمد للّه و المنة که این جان غمدیدۀ سرد و گرم روزگار کشیده،و این دل محنت رسیدۀ تلخ و شیرین زمانه چشیده،که مدتی مدید و عهد بعید از بیداد شحنۀ دی چلّه نشین زاویۀ محنت و زندانی تنگنای مشقّت گردیده بود،و از دستبرد برد العجوز پای عجز در دامن پیچیده و سربزیر لحاف ناتوانی کشیده،و از بیم زر و پنجۀ خمسۀ مسترقّه دست در گریبان دزدیده،و از واهمۀ ترکتاز برف و دمه،پیوسته آیة الکرسی ورد زبان گردانیده.درین ایام سعادت فرجام که مرغان صبا (1)و قوبل (2)،و بشارت دهندگان شمال و دبور (3)،خبر مسرّت اثر جلوس پادشاه اختران و سپهسالار ستارگان بر تخت زرنگار حمل آورده،آوازۀ نزول اجلال نوروز سلطانی در شش جهت درافکنده اند،و مرغان اولی اجنحه به نغمات دلگشا و ترنّمات جان فزا نوای غمزدای:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دیگر باره جوان خواهد شد

بگوش هوش خاک نشینان بساط غبرا رسانیدند،و از مهب (4)عنایت ازلی و سعادت لم یزلی نسیم فتح و ظفر بر گلشن طالع وزیدن گرفت،و کشتزار آمال و امانی دمیدن سو کرده،به حکم معدلت پیرایۀ حاکم دار العدل فروردین این محبوسان زندان محنت خلاصی یافته،کندۀ کرسی از پا برداشته،و از ظلمتکده شبستان به نزهتگاه بستان خرامیده سرنشاط و انبساط به عرش برین برافراشتند،فحمدا له ثمّ حمدا له.آتش نمرود طینت که سرکشی و بلندپروازی آغاز نهاد،و ندای أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا (5)در داده بود،از وزیدن باد بهاری دود از نهادش برآمده بر خاک مذلّت و خواری نشست.

بخاری که شاخ و برگ بر خود فروچیده و دعوی محرابی پیش نهاد خاطر ساخته همه

ص:440


1- (1)) -بادی که از مغرب وزد،فرهنگ معین،ج 2،ص 1469.
2- (2)) -باد صبا.
3- (3)) -یکی از شعب بیست و چهارگانۀ موسیقی قدیم.فرهنگ معین،ج 2،ص 2126.
4- (4)) -محل وزش باد.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ نمل،آیۀ 8.

کس را رو به او بود،مانند کلیسا از طاق دلها افتاده،گرمی بازارش درهم شکست،منقل که در مثمنها مربع نشین بود اکنون در هیچ مجلسش نمی گذارند،و اخگر که نقل مجلس ها بود حالیا نامش هم بر زبان نمی رانند.

تا دامن شاخها عنبربیز،و جیب نسیم (1)غالیه آمیز شده،مشام حریفان را از دود عود سوز فراغ است(کذا)و فتیله عنبر از آتش رشک داغ تنور لاله برافروخت،دل کانون از غصه سوخت،زبان سوسن گویا گردید،شعله آتش خاموشی گزید.

این همه ناز و تنعّم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

تعالی اللّه زهی از چشم بد دور،این چه نقش های موزون و صورت های بوقلمون است که خامۀ صنع الهی از صحفه غبرا برانگیخته،و این چه گوهرهای شاهوار و لعلهای آبدار است که دست قدرت نامتناهی در دامان و کنار کوه و صحرا ریخته.

نقاشان چین و فرنگ در برابر این صورتهای پرنیرنگ در دعوی نقش بندی به خطای خود سراپا اقرار،و نگارندگان ارژنگ در مقابل این نقشهای رنگارنگ از حیرانی صورت دیوار.

رشتۀ شعاع مهر عالم آرا در دوختن جامه های گلگون بر قد رعنای سهی قامتان چمن ذره ای کوتاهی ننموده،و خامه نقاش نوبهار چمن پیرا در نقش و نگار چهره زیبای لاله رخان گلشن سرموئی تقصیر نفرموده.

نشأۀ بادۀ فروردین غارتگر هوش،نکهت خلق اردیبهشت غالیه فروش،آواز مرغان خوش الحان آویزۀ گوش ارباب عرفان،صدای غمزدای حنجرۀ غلطان آبهای روان روانبخش پیر و جوان،شاهدان چمن از نشأه جام نوبهار چون گل گلستان در شکفتن، و غنچه های گل پیرهن از ذوق نغمات هزار مهیّای جامه دریدن،گل به صد برگ و نوا مانند عروسان غنچه دهن چاک گریبان گشوده و بر بستر خار آرمیده،و بلبل به الحان (2)دلربا از

ص:441


1- (1)) -صبا(خ ل).
2- (2)) -به آواز(خ ل).

بهر چشم زخم هزار وَ إِنْ یَکٰادُ (1)خوانده و بر وی دمیده،خرام(کذا)جویبار قهمه بر کبک دری زده،رقّاصی شاخسار دست بر جلوۀ حور و پری افشانده،دریاچه به آب و تاب تمام در صحن باغ مربع نشسته،شاخچه با شکفتگی لاکلام بر تارک سر کلاه گوشۀ شکوفه برشکسته،از عکس گلهای آتشین مرغابیان جویبار سمندر مشرب،و از شعله لاله های رنگین بلبلان گلزار پروانه منصب،لب جوی از خنده خشک نمی گردد،و پای فوّاره از شادی بر زمین نمی آید.

خواست چکیدن سمن از نازکی خواست پریدن چمن از چابکی

سایه سخنگو به لب آفتاب زنده شده ریگ به تسبیح آب

درختان سرو و عرعر را مانند آزادگان از هیچ رهگذر غباری در خاطر و باری بر دل نه،خیابان های صنوبر را به مثابه سروقامتان (2)از هیچ طرف نیست که یک چندی از نظارگیان پای در گل نه،سنبل سر حلقۀ زلفهای عنبرافشان سوسن با طفلان سبزه همزبان، هاون لاله در مشک سائی،دسته زنبق در عطر پیرائی،خنجر سبزه در غم از لوح خاطر ستردن،صیقلی آب در زنگ آینه بردن (3)،دامن کوه در جانفزائی گوی از گریبان گلرخان ربوده،صفحه دشت در دلربائی کرده (4)از عارض دلاویز نوخطان برداشته،تا نغمه های طرب افزای بلبلان شنیده،موسیقار انگشت حیرت به دندان گرفته،و تا ترنّمات دلگشای حنجرۀ غلطان آب روان بر گوشش خورده طنبور از خجلت در پس پرده پنهان گشته.

از لطفهای نمایان نوروز سلطانی درختان سرسبز نهال،و از نوازشهای بی پایانش

ص:442


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ قلم،آیۀ 51.
2- (2)) -سهی قامتان(خ ل).
3- (3)) -صدای آب روان در زنگ از آینۀ دل بردن(خ ل).
4- (4)) -کرده یعنی کرت،و کرت یعنی قطعه ای از زمین زراعت کرده و کاشته شده،یا هریک از بخشهای تقریبا متساوی یک مزرعه و باغچه،فرهنگ معین،ج 3،ص 2935.

مرغان غزلخوان تمام فارغ بال،بازوی شاخ سیم شکوفه،در دامن باغ و بستان ریخته، نسیم گستاخ بیتابانه در گریبان زلف شاهدان گلستان آویخته (1)،بید مجنون لیلی صفت طرّه پریشان کرده،لاله با داغ جنون مجنون آسا سر در کوه بیابان نهاده.

با وجود نقشهای شیرین گلزار اگر تیشۀ فرهاد حرف صورت گری بر زبان راند سر بر سنگ می زند،و به انشاهای(کذا)طرب انگیز نوبهار اگر باده اندیشۀ فرح بخشی در دل بگذراند خیال بنگ می کند.

نزاکت شمشادی به حدّی که اگر نسیم نوبهار برو وزد بیم آن است که شانه اش از جا برآید،و لطافت سروآزاد به مرتبه ای که اگر ارّۀ موج جویبار برو خورد نزدیک به آن است که از پا درآید،با عطرفروشی شاخ نسرین اگر کسی از عود قماری دم زند،باخته است، و در هوای فرح بخش این چنین هرکه از باده خواری پرهیز نماید،ساخته است

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می زنم اینکار کی کنم؟

(19)

کتابتی که افضل الفضلائی آقا حسین خوانساری به یکی از اهل هند نوشته

فوجی پری زادان معانی که از فراز بام خیال آهنگ پرواز کرده،هریک چون کبوترنامه بر مکتوب شوقی از این دورگرد کشور حضور به بال بیان بسته،و در آرامگاه صفحه به جلد سیه جردگان الفاظ رفته،اکنون مانند لیلی وشان سواد هندوستان به عزم آن سرزمین بهشت آئین در قدم کرم شبتابی جلوه می نمایند،ساده لوحان ظاهربین که جز رنگ و بوئی از گلشن دریافتشان بهره نیست،کجا به سرّ این وضع تازه می رسند؟تا به حسن...خوش آینده،و طرز پسندیده توانند رسید،نهایت پی بردگان دقیقه رس که پرتو نور ادراکشان به چهرۀ مناسب حال و رخسار محک(محمل)رسیده می باشد که امروز چون خاطر شریف و طبع لطیف آن یگانه دوران سیادت،گلچین ارم زار نجابت،بینش آموز دیدۀ افادت،

ص:443


1- (1)) -در گریبان چمن آویخته(خ ل).

شمع افروز محفل افاضت که سیرابی چمن قابلیّت از رشحات سحاب مهسم بلندپایۀ اوست،و پری گوهر صدف سامعه از قطرات نیسان سخن های برجستۀ او،مایل به این شیوه سرائی رواست،می دانند که ازین نورسیدگان اقلیم محبّت کمال طورشناسی و قانون دانی به ظهور پیوسته.

الحق به چشم داشت عنایت و التفات سامی و نوازش و توجّهات گرامی،راه دور و دراز می پویند و زحمت منازل پرخطر برّ و بحر می کشند.هرگاه به جولانگاه عرض اشتیاق پیرایۀ قبول نظر و شرافت...فیض اثر که خلعت...و کسوت یکتایی است به میان...

آن دیار بلاغت آثار دربرافکنند،همانا...فیض داشتن طلسم خیال...نوایان چهار برکه رباعی به اندازه ناخن بدل زدن دامنگیر فکرشناسان شقایق نکته رنگین...نوبهار شکفتگی نسترن دقیقه پاب شاداب دستگاه نیسان آب و تاب نظم نه گلشن سرزمین مهر و ماه است،شفق را سایه اش پشت و پناه است.

از او طفل نگه بیگانۀ چشم که روشن تر بود از خانۀ چشم

ز مژگان پلک از آن رو سوزن انداخت که شاید چشم را بر وی توان دوخت

نی کلکش نوای تازه پرداخت برای عندلیبان مکتبی ساخت

از پایه داری سایۀ قصر کلام،تیغ آفتاب دقّت صبح ضمیران رخنه دار،و از درست شیئنی آلات بیتهای نزاکت بنا اصین دیوار،بتازگی هوای سخن مجموعه ها از شیرازه در ریشه دوانی،و بایانی بحر نظم عنان سفینه ها به دست روانی،از رنگینی الفاظ گوش مستمعان به شفقکدۀ مشهور،و از روشنی معانی هر لفظ مأمونس چراغ طور،و بیت دقیق لذّتکدۀ دربسته پیچیدگی مصرع رشتۀ گلدسته

نکتۀ رنگین او هرکه چو طغرا نوشت

بر ورق یاسمین لاله حمرا نوشت

صفحه ای از یشم ساخت راقم یاقوت کلک

جوهر معنیش را لعل مصفّا نوشت

ص:444

یافت چو او را لقب مهر سپهرسخن

هر غزلش را ز قدر عقد ثریّا نوشت

خامه اش زبان کام الهام است،و رقومش مرغان ملک پیغام،تقدس ذاتش بر صدق این مقال برهانی است قاطع و دلیلی است بی مانع،ضمیر منوّرش گزین طینت مالش خوردۀ پنجه محبّت،چراغ دل پرنور،فتیله خواه شعلۀ طور،تارهای نفس مرغ شکر را نقش به میل زبان غزلخوان کل عالمیان،خانۀ گوش موروثی سروش،دیدۀ بلند نگاه قابل دیدن آن،سر بیگانه از هوا حساب بحر تجرد و فنا،پای همت سخیه دامن قناعت،دست دعا روشناس درگاه کبریا عقدهای انگشت به دانه های سبحه هم پشت،قرص مهر به پشت ملک موت،قافله سالار عواطف،آماث طلیعۀ عساکر،هادم اللذات.(نظم)

آن طبیبی که چو بنوشت دوا بهر کسی

هست بر مرگ همان حرف نخستینش دال

نسخۀ ادویه اش نیست دوای مرضی

مجلسش هست گذرگاه سپاه آجال

او طبیب است ولی هست طبیب جاهل

او مسیح است ولی هست مسیح آجال

آن کامل الصناعتی که خرمن ذخیرۀ حیات چندین سالۀ ابدان نوع انسان را در یک نفس به باد فنا دهد،و آن حاوی اسباب...که رشحۀ کلک سنان آسایش در هدم بیان شفا و نجات از سعی قابض ارواح...باشد.رأی حاذقش قانونی است کلّی ازالۀ صحّت و حفظ مرض،و حدس صایبش دستوری است مقرّر جهت اشتداد علّت و تزاید عرض.سقیم را تفقد او چون سموم بی تریاک،و مریض را عیادت او چون بحرای روی به هلاک روانه می گرداند.

حقا که اشتیاق به دیدار آن یگانه آفاق چون میل صاحب...دم به دم رتخانه زیاده می گردد.اسباب مفارقت که علت بقای چند روزه است میسّر باد.

ص:445

(20)

رقعه ای که به قاضی نظاما نوشته

محقّق اشارات درست آرای تقریر،مدقّق محاکمات تمام اجزای تحریر،باطن تذکرۀ خیالات تازه،شارح قواعد افکار بلندآوازه...سخنهای پیر ما.حضرت قاضی نظاما، پیوسته به قانون التفات دسترس داشته،مخلص نواز باشند.

بر رأی شفا دانی علم سلوک مخفی نماند که این خسم نشین بهایی را فلاطون وار شوق رموز آسمانی به مرتبه ای است،که اسرار زمین مکّه به خاطر نمی گذارد،تا به اطوار خاک بسران رکن،چه رسد به ارض از کاسه(کذا)پیوسته آن مسیح زمان را در صحرا شکنی طالع به نارنج آفتاب...بوده خورۀ پروین به طبع کوکب اقبال موافق باد.اگرچه این نامشخص مزاج را توقع نفع از حیث الحدید داشتن آهن سرد کوفتن است.و سلیم طغیان را به خبث خره انداختن؛لیکن از آنجا که خویش را آلت تجربه ساخته هرچند ناساز باشد،نمی سازد،چون دیرین معجون به جهت نرم شدن آهن،سرکه پرتند ضرور است و برای یک سیر سرکه دور...که سرسرا می گردد و نمی یابد.

از هرکه قبای سرکه ای پوشیده بود...در لباس کرد،و هرکه ترش رو می نمود از این معنی سخنی به رویش آورد،عاقبت خضرا که خضر سرچشمۀ سرکه های رسیده است، گفت که چند نوع سرکه از برای سرکار آورده اند به مرتبه ای خوب است که مینا را از گرفتاری خویش گداخته،و به درجه ای لطیف که صراحی را در هم آغوش ناپدید ساخته، ابروی ترش موش از شیرین ادائی خم خسروی را پای بند نموده،و چشم خودبین جیابتش از نهایت...ناز بر روی جام جم نگشوده،از دیدن رویش صبو انگشت حیرت بر دهان برده،و از شنیدن بویش کدو سر به شور پشتی برآورده،دختر رز به همشیرگی او می نازد و پسر یعقوب به پاکدامنی او می نازد.

ص:446

الحاصل آنقدر از خوبی های آن پرده نشین شیشه و سبو اظهار نمود که دل از دست رفت،اگر...همّت جبلّی دل را به دست آوردند از انواع آن خموش نژاد عوعی را عنایت خواهند نمود که طفل خامه را از تصوّر تندی آن دندان تواند کند شد،تا بار دیگر در این باب فکرش...ملازمان...ملت طغرا اگرچه خود مزۀ در جهان ندیده...نهال کشت ز لذّت...سرکه...عاقبت و کم گل کند حدیقۀ شکر.

(21)

رقعه ای که در باب سرما به قاضی نظاما نوشته

نکاح بند عروس معنی غیبی،چهره گشای شاهد لاریبی،فلک دانش را خدیو، حضرت قاضی به گرم سازی هنگامه سخن تدارک سردی زمستان کرده بر سمند آسایش متمکن باشند،بعد از اهدای مکشوف،آنکه پانزدهم رمضان به دار القرار لاهور رمیدن هزار صبح بنازد از بازی نه و سیزده دست نکشند،پشه شته کوری شمار می کنند،و خرمن خرمن زر برمی شود،اگر از این قرار تمام شب یاری به وقوع پذیرد مسخّر ما شده خانه بهشتی بر بار خواهد شد،الحاصل صحبت مجل است اگر چون به این هنگام بکشند از نقش شماست خالی نخواهد بود زیاده زیاده است.

(22)

به عزیزی نوشته

تا هوای نزهتکده چمن بوته گل خزه است،مطبخ مسرت خانۀ میرزا تیمور خان را با هیزم سردکار مباد،مخفی نماناد که تا امروز ارّه صفت بر سر کندها در کشاکش بود،للّه الحمد که به دستاری توفیق نموده قطع شد،ملامت پلکان سوهان طینت اگر به زبان تیشه با این پوست نخست نشین درشتی نکنند،مانند چوب ارّه خورده آرزو نخواهد شد،از بی عقلی چون بید مجنون عجب کنده ای بر پای خود گذاشت،غافل از آنکه سودای هیزم

ص:447

پخته نمی شود،تبرداران چون اشکند دندان طمعی به چوبها فروبرده بودند که هریک برابر پنجرۀ مشبک نمایند،اگر به دستور بر...از تصرف حطب سرنمی پیچید کلو...خود را از تصمۀ کشمکش خالی نمی دیدند،خوب شد که به پایمردی تراشندگان این ترد خشک که انگارۀ آتش فروزی...بود خلاصی دست داد.

(23)

در اصطلاح گنجفه نوشته

هرگه از بزم حریفان یاد می آید مرا

مو به مو چون چنگ در فریاد می آید مرا

عرض اخلاص این غلام ذرّه وار به کتاب اوراق آفتاب گنجفه یاران و تاج تارک شمشیر بازان رسد؟نمی دانم که فلک بدقماش چه کج باخت که شیرازۀ اوراق حریفان را از هم انداخت.آری کس را نداده اند برات مسلّمی،مخلص...اگر سر گفتگوی ایّام مفارقت واکنم یکباره از دست به در می روم،چه قمار مثلث که هرچند چرخ...پیشه ورق مهر و ماه را برهم می زند،برگ مراد من به کنار نمی آید،و صورت مطلوب در آینۀ مقصود جلوه نمی نماید،امّا فصلی شود که چون بلبل اقبال رسیده به منصب هزرای سرفراز شده باشم، چشم دارم که چشم دشمنان شما چون زر سفید و روی دوستان شما چون زرسرخ گشته.

(24)

و له طغرا در جواب کاغذ سفید نوشته

صاحب سرشت صحیفه که در تحریر آن ید بیضا نموده بودند،چون ماه نخست از شرق جیب قاصد خالی از خبر دمید،و بیاضی رقعه قابلیت پذیرای رقم با آن ندیده بودند چون صبح کاذب بر شبستان دل مهرجوی نقاب...کشید،ساعتی گوهر فکر چنین سفت که آن...

سیمیاگونه مکتوب به سفیداب نگارش یافته،و لحظه ای با خویش گفتی که:لئالی رقوم آن صدف آئین از سرعت قاصد در راه ریخته،آشنارویان کلمات محبّت آمیز که در کتم

ص:448

عدم اند از مقوله سخن ناگفته...به نظر شوق درآورده،گفت:جای شما خالی است، و بیگانه نژادان فقرات گله انگیز که در پردۀ غیب اند از عالم ظهور ورق نانوشته خواندن به دیدۀ مقصودشناس مشاهده کرده و واصل نمودی،لحظه ای با لشکر فکر بر سر خیل ضوابط نجوم هجوم او زدی،و لحظه ای به جمعیت کرات در ملک عدم علم مساحت افلاک...افکندی،اگر در...از مثلث اثر صددرصد ندیدی ننشستی،و اگر در جفر از انعکاس حروف مقصد را...نیافتی به آرام نپیوستی،...آن می شد که به دستیاری...از چشمه سار طبع،آبی به جوی انشاء درآورد.اکنون که این پای بست سرزمین رزم را...

بسم اللّه خرطوم فیل است،و های وهوی عرصۀ نبرد،نایب مناب قال و قیل،صفحۀ شفا میدان...از دل بر سرما زیست،و سطر اشارات تیغ پرحرکات...یکّه تازی سپر به سر کشیدن دایره بر سمت الرأس فرض کردن است،و از خانه کمان برآمدن کمان سر از قوس برآوردن،گشاد تیر حلّ ما لا ینحلّ است و نیزۀ بلندقامت معنی مطوّل،درجستن از مجتبی دل را ثابت قدم جوید و ندیدن حکمت العین را عین حکمت گوید،از بیگانگی اشکال اربعه را شکل مربّع شناسد و بدیهیّات را نظریّات داند،کتاب ریاضی را بیاضی خواند،و حاشیۀ قدیم را جدید نامد،تفسیر را تقصیر انگارد،مقابلۀ حدیث را مقاتله پندارد،چگونه به ارتکاب این مرد جرأت نموده خود را هدف تیر ارباب دانش سازد،امید که این بیگانۀ وقوف را به رسوائی آشنا نساخته در این باب معاف دارند.

طغرا چه سان دوات و قلم آورد به پیش

تیغ و سپر مناسب وضع سپاهیت

باید چو برنشکند از دو سوی خویش

نامش چو یکّه تاز در اقلیم شاهیت

ص:449

(25)

وقفنامچۀ قرآن از آقا حسین خوانساری رحمة اللّه علیه

فاتحه کتاب کلام حمد و سپاس سخن آفرینی باید،که به اعجاز طرازی قلم قدرت جهان آرا،هریک از آیات حق بیّنات قرآنی را در مقام تحدّی بحدّی اقرار فرمای منکران فرموده،که همگی را بر محضر مشحون به یقین حقیقت آنکه مسجل به مهر خاموش از انکار همگنان است.با خامۀ تصدیق و قبول رقم نگار ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ (1)نموده، و به شکر فکاری بهار بدایع نگار انشاگلزار سور معجز آیات فرقانی را در معرض براعت به رنگی پیرایۀ امتیاز بخشیده که تمامی معارضان را گل محمدی ایمان بما جاء به الرسول از خارخار معراضه اقصر سوره ای از آن دمیده.منعمی که به ریزه بخشی مایدۀ انعام این کتاب کریم گرسنه چشمان بلغای قحطان را به مرتبه ای چشم و دل سیر ساخته که اشتهای دل از خوان آراستۀ بلاغت خویش قطع نظر نموده.و به معجزنمائی آیات محکمات آن ذکر حکیم فصیح کلامان فصحای عدنان را به مثابه ای معدن خجالت و تشویر نموده که به مشورت هم دفتر لاف و گزاف بیش از پیش به آب عرق شرم شسته.در انشای نامه اقرار به عجز و قصور یکدیگر را خبر کرده اند،فحمدا له ثمّ حمدا له.و دیباچۀ صحف اقلام درود بی قیاس رسول اعجاز قرینی را زیبد که به روشنائی چراغ عالم افروز وجود انورش ساکنان ظلمتکدۀ نیستی راه به کشور هستی یافته اند،و به رهنمائی لوح خاتم کار ذات تقدس پرورش سرمایه داران متاع وجود از نهان خانۀ طلسم قدیم بنای کتم عدم به پیشگاه تازه اساس حدوث و ظهور شتافته.قرآن مبین که تا به روز نشور منصب والای رسالت اوست یکی از آیات حقّه معجزاتش،و لوح محفوظ که دفتر معرفت مبادی مجامع جبروت و خلوتیان صوامع ملکوت است فردی از کتاب تمام اجزای معارف ذاتش،نقد دوازده

ص:450


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 2.

امامی مذهب حق اثناعشری از آن تا قیام قیامت رایج است که به حکم جهان مطاع ارقام کتاب خویش خط نسخ بر شرایع انبیاء پیش کشیده،و دست تصرف معرفت ارباب تفسیر از سرابستان تأویلات قرآنی برای همین کوتاه است که به اقتضای حکمت واقف ازلی وقف وقوف ان کشّاف اسرار لم یزلی و اولاد امجادش گردیده،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرئوف،ما فصلت الکلمات بعواطف الحروف،و انفصلت الآیات بمواقف الوقوف.

اما بعد:بر ضمیر دانش پذیر شیرازه بندان کتاب آگاهی،و آینۀ خورشید چمن آرای این گلزار فیض ربّانی،و بهار پیرای این گلشن اسرار یزدانی،یعنی نوّاب کامیاب سپهر،جناب عالمیان مآب سلیمان حشمت جم شوکت سکندر شأن،دارا دربان،ثمره مشجرۀ سیادت، غصن دوحۀ مبارکه امامت و ولایت،سایۀ رحمت بی دریغ الهی،چمن آرای گلشن همیشه بهار سلطنت و پادشاهی،منتخب مجموعۀ وجود،شیرازۀ صحیفۀ کاملۀ بخشش وجود، کلگونۀ رخسار جلالت،آب و رنگ گلستان عدالت،وارث سریر سلیمانی،خورشید سپهر جهانبانی،والانژادی که تا گل محمدی سیادتش چمن آرا نشد،گلشن آراستۀ پادشاهی رنگ نجابت پیدا نکرد،و تا نقد عباسی سلطنت ابدنهایتش به بازار جهان نیامد،رونق شاهی ناقص عیار تمامی سلاطین روی زمین درهم نشکست.

از فیض بحرین دست و دل گشاده اش،کف حاجت تنگدستان صدف آسا در کار گوهر مراد رفتن،و از هبوب نسایم الطاف همیشه آماده اش غنچۀ امید جملۀ بی نوایان فال گشای شکفتن،و در عهد دادرسی عدالتش برای اینکه همه از ته دل به دعاگوئی دوام دولت بی زوالش اشتغال نمایند کسی از عالمیان دل به احدی ندهد.و در روزگار مرادبخشی همّت والا نهمتش کف سخا از آن همیشه بدون طلب کارگذار وظائف بذل هر مطلب است، که در برابر احسان بی دریغ آبروی کسی نگیرد،مهرش تفسیر ثواب،کینه اش ترجمۀ عقاب،لطفش آیۀ رحمت،قهرش سورۀ عذاب،حامل کوکب رعیّت پروری،مایل شیوۀ

ص:451

عدالت گستری،ناشر منشور کبریا انتساب إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)السلطان بن السلطان بن السلطان،و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلیمان،لازالت آیات سلطنته و دولته و اقباله مرقومة علی صفحات الأیام،و أرقام حشمته و شوکته و إجلاله مرسومة علی أوراق الشهور و الأعوام،همیشه مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما و منظور خاطر ملکوت ناظر و الاخزاین آن فرموده،که در عهد سعادت زای دولت روزافزون،و روزگار عشرت فزای سلطنت مقرونش،کافۀ انام بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگذار لوازم سعی و اهتمام گردیده،در قیام به وظایف طاعات و مراسم عبادات سعی بلیغ و کوشش بی دریغ بتقدیم رسانند.

لهذا همواره در وسیله انگیزی حصول این مرام،و تقریب سازی تحصیل این مقصد قرب انجام کوشیده،آنجا که در نظر ثواب اندیشی اندیشه بلندخیز پیوندش مصدریت قرائت قرآن تالی تلاوت،و منشأیّت تلاوت تنزیل نازل منزل قرائت آن است،لازم دیدند که همین قرآن مجید را که نگاشتۀ کلک غیرت افزای رگ ابر نیسان در شیوۀ گهرریزی، سرمشق خوش نویسان جهان ملاّ علابیک تبریزی است،به یکی از اماکن مشرّفه و روضات منوّره مقدسه ارسال فرمایند،که سایر متوطّنین و متردّدین آن مکان فردوس نشان از فیض قرائت و تلاوت آن مستفیض گشته،ثواب آن به روزگار فرخنده آثار آن قبلۀ جهانیان واصل و متواصل گردد.

بنابر آنکه از بیم دراز دستی تصرفات ناهنجار گلشن را از حصاری ناچار است،که نه شکستن را بدان دستی باشد،و نه خرابی را به آن پیوستی،و از برای این گلزار همیشه بهار به جز آن حصاری که صاحبش تعالی شأنه و عظم سلطانه به جهت حفظ و ایمنی و حراست ابدی سایر املاک و اموال مقرر فرموده،که عبارت از بنای متین حصن حصین وقفیّه شرعیّه است حصاری دیگر شایسته نیافتند،لاجرم قربة الی اللّه العظیم،و طلبا لمنّة

ص:452


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نحل،آیۀ 90.

الجسیم بعد از تلقّی به صیغۀ معتبرۀ شرعیّه مشتمله بر جمیع شرائط و ارکان دینیّه،این کارنامۀ اعجاز ازلی و گلدستۀ گلزار فیض لم یزلی را بر وفق شریعت غرّای محمّدی،و ملّت بیضای احمدی صلّی اللّه علیه و آله در حیطۀ وقفیّه ابدیّه درآورده.وقف مخلّد شرعی فرمودند بر آستانه عرش کبریا و روضۀ فلک فریبای امام انس و جان،مقتدای کافۀ اهل ایمان،گلدستۀ گلستان مصطفوی و نوباوۀ بوستان مرتضوی،شیرازۀ دفتر لیالی و ایّام، واسطۀ شهور و اعوام،واقف رموز مبدأ و معاد،کاشف اسرار خفیّۀ رب العباد،عمدۀ مقربان درگاه الهی،رازدار خاطر آگاه رسالت،بهار پیرای گلستان ولایت،کشّاف مشکلات امم، حلاّل معضلات بنی آدم.

والا منزلتی که تا روضۀ فیض اندوز انورش سرکوب روضات روح افزای جهان گردیده،در مناظر بهشت برین قصور به هم رسیده،و از آن زمان که گنبد سپهر نمود عرش منظرش در این بساط غبرا بساط رفعت فزائی چیده،آسمان به جهت کسب شرف هر صبح و شام با کاسۀ دریوزۀ مهر و ماه بر گرد زمین گردیده،و در تحت قبۀ مبارکه اش که شمع اجابت دعا افروخت؟،که در دم مدعای هر دو جهانش روشن نشد؟و در زیر سقف روضۀ متبرّکه اش کدام به جهت استشفاء دست برداشت،که در همان ساعت شفا در آستین نیافت؟رفیع مقامی که رفعت قصر والای جلالش در آن پایه ای است که هر نخل دعائی که از زمین آن قد کشیده مادام که به طریق...سرازیر نگردد به آسمان نرسد،و ساعت کاخ معلاّی کمالش در آن مرتبه،که ساکنان ملاء اعلی و مقدسیان عالم بالا تا از عرش برین کرسی به زیر پا نگذارند دسترسی به غار درگهش ندارند.دود شمع و چراغ حریم انورش سرمه کش دیدۀ خورشید و ماه،گنبد زرّین کیوان مطهّرش فانوس شمع جهان فروز حجت اله،حاجبان آستان ملایک پاسبانش که ساحت درگاه خدائیست،همه رشک فرمای رضوان،خادمان ضریح مبارکش که حریم بارگاه کبریائی است،جمله حمله عرش رحمن،یکی از مناقب جاه و جلالش حجة اللّه علی الناس،و باقی مراتب فضل و کمالش بر

ص:453

این قیاس،سلطان سریر ارتضا،امام الثقلین علیّ بن موسی الرضا،علیه و علی آبائه الطاهرین آلاف التحیّة و الثناء،مادام القرآن هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ (1)، مقرّر و مشروط آنکه،هریک از مجاورین و زوّار در همان روضه متبرّکه مقدسه عرشیّه ملکوتیّه فیض نگار،از قرائت و تلاوت آن ذخیره اندوز سعادت دو جهانی و چراغ افروز مثوبات جاودانی گردیده،نقل و تحویل به جای دیگر ننمایند.

وقفا صحیحا دینیّا ابدیا،و شرطا صحیحا شرعیّا ملیّا فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (2).

و کان ذلک فی شهر رجب المرجب من شهور سنة تسع و ثمانین بعد الألف من المهاجرة المقدسة النبویة علی الصادع بها و آله شرایف الصلاة و التحیة. (3)

(26)

و ایضا منه دام ظلّه:قباله خانه میرزا شفیع

الحمد للّه الذی جعل وادی السلام مأوی لأرواح المؤمنین،و صیّره الدار السّلام الّتی اعدّت للمتقین،و الصلاة و السلام علی سیّد رسله الذی بعثه المقام المحمود،و یصغر فی جنب عظمته ملک آل داود،النبیّ المبعوث علی الأحمر و الأسود،محمّد شفیع الوری و خیر البشر،و أخیه و وصیّه الذی هو باب مدینة العلم و الحکمة،و مفتاح لمغالق کلّ کرب و غمّ، علی المرتضی،الذی حلّ من بطنان العرش بظهر الکوفة،و جعل جنّات الخلد علی محبّیه موقوفة،و آلهما و اولادهما المعصومون،الذین هم خلفاء التنزیل و علماء التّأویل،و مثلهم فی هذه الأمّة کمثل باب حطة من بنی اسرائیل،علیهما و علیهم صلوات اللّه الملک الجلیل،ما دامت دور الدنیا بین أهلها طایرة،و قصور الآخرة غیر صایرة و لا منتقلة.

ص:454


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
3- (3)) -در آخر نسخۀ دانشگاه به شماره 8374 آمده:«و کان ذلک فی شهر ربیع الاوّل سنه 1117،تمت بعون الملک الوهّاب و السلام».

امّا بعد:بر راه روان شاهراه حقیقت،و سالکان مسالک طریقت،پوشیده نماند که دار دنیا در نظر اعتبار معتبرین به جز از قنطرۀ عابرین و مرحلۀ مسافرین نیست،و بر حسب مضمون صدق مشحون کلام معجز نظام حضرت سید المرسلین علیه و آله صلوات المصلّین،به غیر از سجن مؤمنین و زندان متّقین نه،و عاقل بصیر و خردمند خبیر داند که راهرو را بر سر قنطره رحل اقامت افکندن و قناطیر مقنطره بهای غرف آن دادن موجب حسرت و پشیمانی است،و زندانی در نقش و نگار در و دیوار زندان سعی کردن،و در تشیّد و تحصین مبانی آن کوشش نمودن غایت جهل و نادانی،لاجرم مرشد عقل و دلیل نقل بنابر تمامیّت استیلاء ذاتی،و کمال قابلیت جبلّی،به اندک اشاره و ادنی دلالتی بندگان عالی حضرت فضائل و معانی پناه،عوارف و عوالی انتباه،محامد و مکارم آثار،محاسن و مناقب اطوار،فهرست صحیفۀ فتوّت و مروّت،دیباچۀ مجموعۀ اهلیّت و آدمیّت،جامع اخلاق حمیده،حاوی اوصاف پسندیده،نور سیمای صلاح و سداد،فروغ جبهۀ اطاعت و انقیاد،للفضایل و المعالی و الغرّ و العوالی،و الفتوّة و المروّة و الدّنیا و الدّین،خلف صدق نوّاب مستطاب مغنی الالقاب،عالمیان پناه،غرّۀ ناصیۀ دولت و اقبال،قرّۀ باصرۀ عظمت و اجلال،نقاؤه دودمان همت و سخاوت،خلاصۀ خاندان حکمت و صداقت،سبّابۀ بقراط حدس و ذکا،زخمۀ تار قانون صحت و شفا،مؤسس اساس جود و مکرمت،و بانی مبانی لطف و مرحمت،مجموعۀ سعادات ازلی،جامع هدایات لم یزلی،بهره مند توفیقات دارین، کامیاب تأییدات نشأتین،عظیم الشأنی فلانی را به جادۀ قویم و طریق مستقیم صواب رهنمون گردیده.

دل قدس منزلتش را به زلال تحسین و رحیق توفیق از شئوب رغبت به زمین و تحسین عمارت آب و گل پاک شسته اند،و دور مزخرفۀ،و قصور مذهّبه،و عمارات رفیعه،و ابنیۀ منیعه،و منازل مشتملۀ بر جنّات و انهار،و بساطین ملتفّه به انواع فواکه و اشجار،و باغات آراسته به انواع ریاحین و ازهار،و ساحات مفروشه به الوان احجار،و طاقات مرفوعۀ به گنبد دوّار را در نظر همّت بلندش به خاک راه برابر کرده،خاطر حق جو و طبع حقیقت

ص:455

گزینش مایل به تحصیل منزل شده که بی تصنع تر از بنای دستار مستان،و بی تکلّف تر از خانۀ خانه به دوشان بوده باشد،و اگرچه به ظاهر از مزایای دنیا نماید لکن در حقیقت جنّتی باشد نقد و بهشتی باشد آماده،که تا هنگام سکنای آن هم در راه باشد و هم در منزل، و هم بر جسر باشد و هم در ساحل،و ان شاء اللّه بعد از طیّ مراحل عمر طبیعی،در انتقال از این دار پرمحنت و بلا به آرامگاه فردوس اعلی مؤنت نقل از منزلی به منزلی و زحمت تحویل از سرائی به سرائی هم نباید کشید،بلکه میانجی در میان همین فتح عین و رفع حجاب از بین بوده باشد.

بنابراین بخرند ملازمان مشار الی القابه الشریفه به خلوص نیّت و صدق رغبت از جناب فضیلت و صلاحیّت مأب،تقوی و ورع انتساب،محامد و محاسن اطواری،توفیق آثاری ضیاء الفضیلة و الصلاحیّة و التقوی فلانا ابن مرحوم مغفور فلان آنچه در حالیت سابقه ملک طلق بایع مشار الیه بود،و در تحت تصرّف و تملّک او تمکّن و استقرار داشت، بی ممانعۀ مانعی و بی مزاحمۀ زاحمی،و آن عبارت است از همگی و تمام یکدست خانۀ واقعه در دار السلطنة عظمی،و مستقر الخلافۀ اکبر،بر مسکن ارواح مؤمنین،مختلف ملائکه مقربین،واسطۀ فیوضات یزدانی،مورد تجلیّات رحمانی،کعبۀ ارباب عرفان،قبله اصحاب ایقان،مصر اعظم وجود،مقرّ جودیّ جود،ساحت درگاه خدائی،حریم بارگاه کبریائی،انجمن روحانیان عالم بالا،محفل کرّوبیان ملأ اعلی،صدف درّ دریای رحمت نامتناهی،غلاف تیغ قدرت ید اللّهی،باب مدینۀ علم و حکمت را مدینه،هم سفینۀ نوح و هم سفینۀ سفینه،شهری که در وی از غایت نور و ضیاء و نهایت نظافت و صفا فرّاشان سراها را شغلی جز این نه،که روزها شعاع آفتاب را مثل تار عنکبوت از زوایای بیوت دور کنند،و شبها مشعل مهتاب را مانند چراغ کشته از خانه ها بیرون برند،جاروب کوچه و بازارش بال و پر فرشتگان است،و خار سرهای دیوارش مژگان حور و غلمان،ارض مقدس غروی،و مشهد مطهر مرتضوی،یعنی نجف اشرف اقدس ارفع اعلی علی مشرّفه الف الف تحیّة،مشتملۀ بر عمارت اندرون و بیرون و دروب و غیر ذلک،محدود به کناسه

ص:456

شیخ ناصر فلاح و شیخ ناصر کوبح و عوید بنّا و به شارع عام،با جمیع توابع و لواحق شرعیّه،و مضافات و منسوبات دینیّه،به ثمن سی تومان تبریزی زر رایج الحال،مضروب مسکوک نصفه تأکیدا للاصل و توضیحا له پانزده تومان موصوف مبایعۀ شرعیّه و معاقدۀ دینیّه مشتمل بر جمیع شرایط و ارکان معتبره واقع شد،بایع مشار الیه در حالت صحت بدن،و کمال عقل،و غایه طوع و رغبت،به لزوم بیع و شرعیّت آن،و قبض تمام ثمن، و ضمان درک عند خروج المبیع مستحقا للغیر،کلا او بعضا،قایل و معترف گردید،و اسقاط جمیع خیارات سیّما خیار غبن فاحش واحفش نمود،امّا نمی دانم از قرابر این مبایعه جواب دعوی غبن مشتریان روزگار را که خواهد گفت؟و بذلک خرجت الدار المذکورة من ملک البایع المذبوره،و انتقل إلی حضرة المشتری المشار إلیه،و له التصرف فیها بإیّ وجه شاء و أراد،و نفعه اللّه بها من هذا الیوم إلی یوم المعاد.

(27)

ایضا منه دام ظلّه لوقف قرآن من صفی قلی بیک

فاتحه کتاب کلام،حمد و سپاس متکلّم علاّمی سزد که از میان کتب آسمانی و صحف نورانی،قرآن مجید را به سمت اعجاز امتیاز بخشید،و به معارضۀ اقصر سوره ای از آن عارض فصحای عدنان و بلغای قحطان را بر خاک عجز و قصور مالید،و دیباچۀ رسائل اقلام،تحیت و درود رسولی زیبد که طغرای منشور رسالتش اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلیٰ عَبْدِهِ الْکِتٰابَ (1)است،و برهان دعوی نبوّتش ساطع الی یوم الحساب.مقدس نژادی که اهل بیت اخیار و عترت اطهارش به حکم تنزیل نازل منزلۀ قرآنند،و ربع ارباع و اقطاع مملکت بی منتهای فرقانی وقف مدح و ثنای ایشان،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرؤوف مادامت السور مقطعة بالحروف و الآیات مختتمة بالوقوف.

امّا بعد:بر واقفان مواقف دانائی و ضمائر راصدان مراصد آگاهی پوشیده نماند،که

ص:457


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ کهف،آیۀ 1.

چون پادشاه علی الاطلاق اقلیم وجود،و مالک به استحقاق خزائن جود،جلّ شأنه و عظم سلطانه،به مجرد فضل و احسان و محض لطف و امتنان خویش،گنجوری این گنجینۀ اسرار الهی و خازنی این خزینۀ حقایق و معارف نامتناهی را با همه ناشایستگی و ناقابلی به این کمترین بندگان الهی و کمینه غلامان پادشاهی صفی قلی ارزانی داشت،از آنجا که عادتی است قدیم و رسمی کهن و نزد خردمندان امری است مقرّر و مبرهن،که از بیم درازدستی اغیار،و اندیشۀ تصرفات ناهنجار،هر گنجی را از طلسمی ناچار است،چندی برایشان که بر سرمایگان سوداپرست،و بلندمطلبان کوتاه دست و درازدست،به خیال گنج گنجها از خیال در ویرانۀ دماغ می گذارند.

این فقیر به گنج نامتنها پی برده،و این تهی دست نسخۀ کیمیا بدست آورده،از اندیشۀ طلسم در طلسم اندیشه افتاده بود،آخر الامر به جز آن طلسمی که صاحب همین گنج بی پایان،و مالک این کنز بی کران به اسم انقراض زمان و انقطاع اوان بسته،نه شکستن را بر عروۀ وثقای آن دستی،و نه گسستن را به حبل متین آن پیوستی.

که عبارت است از وقف مؤبّد و حبس مخلّد،چنانکه در شریعت مطهرۀ نبوی-صلوات اللّه علی الصادع بها-شرح اسم و کشف حقیقت او بر وجه اتم و اوفی شده،طلسم دیگر شایستۀ این گنج شایگان نیافت،لاجرم قربة إلی اللّه تعالی و طلبا لمرضاته به صیغۀ معتبرۀ شرعیّۀ مشتملۀ بر شرایط و ارکان دینیّه این کارنامه ایزدی و این معجزۀ ابدی را،بر وفق قانون شرع محمّدی صلّی اللّه علیه و اله،بر شیعیان و مؤمنان امّت احمدی وقف شرعی نمود،و تولیت آن را به نفس خود مفوّض ساخت مادام که حیات مستعاد باقی باشد،و پس از آن به اولاد ذکور و اولاد اولاد ذکور خود،علی الترتیب المذکور،و هکذا الی أن یرفع اللّه تعالی ثقل الکتاب،و یخرج أثقال الکنوز من الخراب.

و جمال این از زوال شاهد این عقد گرانمایه به زیور گرانبهای این شرط صحت پیرایه آراستگی پذیرفته،که هریک از مؤمنان را که قائد توفیق رفیق گشته به سر منزل این گنج بی دریغ رساند،و فراخور نصیب و اندازۀ روزی خود از آن بهره مند و کامیاب گردند،درج

ص:458

دهان را لبریز از جواهر آبدار،و صدف سامعۀ مستمعان را گوش تا گوش مملوّ از لئالی آبدار سازد،و ثواب این تلاوت و اجر آن قرائت را به مرقد منوّر و روضۀ مطهر سلطان انس و جان،فاتح ابواب جنان،قرۀ عین رسول،سرمۀ دیدۀ بتول،پروردۀ مهد آغوش مهر رسالت،برآوردۀ به رو دوش نبوّت و جلالت،عضادۀ باب مدینۀ علم و حکمت،سیّد و سرور شباب اهل جنت،حافظ احکام قرآن مجید،حامل ارکان عرش توحید،نوبهار چمن شفاعت،لاله زار دشت شهادت،واقف حقایق پیدائی و نهانی،وارث عصای موسوی و خاتم سلیمانی،مجموعۀ رایقه مکی سرایر جفر و جامعه،صحیفۀ کامله جملگی وقایع آتیه و واقعه،نسخۀ اصل لوح محفوظ،به یک گردش چشم التفاتش ازل تا ابد ملحوظ، سرخیل مجرمان و محرومان را به شفاعت بی دریغش هزار گونه امید،جبرئیل امین در جنباندن مهد جلیلش محتاج به صد نوع تمهید،آب حیات بی بدرقه لعن قاتلانش به گلوی کسی فرونرود،و زهر ممات با تریاق تربت آستانش در اعصاب و عروق زندگانی ندود،به برکت مهر مهر آثار تراب درگاهش،جبهۀ سجدۀ مؤمنان عرش آسا،و به یمن دانۀ تسبیح طین حریمش طای انفاس مسبّحان را آستان شاخ سدرة المنتهی،به یک سلسلۀ سبحه خاک مطهرش عقد صد نفر حورا می توان بست،و به نیم قرص کافوری تربت معطرش تب یک جهان مرض می توان شکست.

درّ صدف امکان،گوشوارۀ عرش رحمن،ثالث ائمّۀ هدی،خامس اصحاب عبا،ثانی ثقلین،هادی خافقین،حضرت ابا عبد اللّه الحسین-علیه صلوات اللّه ربّ المشرق ما یذکر الزین مع الشین و تقرن الاثر-بالعین هدیه فرستد،که تا این دو یادگار پسندیده رسول ثقلین،و این دو خلف برگزیدۀ صاحب مقام قوسین،که به مؤدّای«و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (1)نه چون دیگر برادران زمان،زمان صحبتشان بی وفاتر از عهد گل،و مدّت الفتشان بی بقاتر از صحبت دوستان بر سر پل،بلکه تا گلگشت روضۀ رضوان با همند

ص:459


1- (1)) -کافی،شیخ کلینی،ج 2،ص 415؛کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص 64.

و قالب حوض جنان همراه و همدم،در آن روز ورود که محشر موعود است،در حضور قاضی محکمۀ واقع،و حاکم دار العدل نفس الامر،دو شاهد عدل بر صدق دعوای ایمان و محبّت و خلوص اخلاص و عقیدت او نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت بوده ان شاء اللّه.

نه بس دور که به برکت این امور از دست ساقی کوثر-علیه صلوات اللّه الملک الاکبر-به جرعه ای از آن حوض بی پایان کام تمنّای او را سیراب و ریّان سازند،و شاید که به عون عفو الهی،و شفاعت حضرت رسالت پناهی،صلی اللّه علیه و آله،رشحه ای از آن نیز روزی این غرقۀ بحر عصیان،و این تشنه لب فیض وصل یزدان گردد.

انّه الجواد الکریم ذو الفضل العظیم،وقفا دینیّا ابدیّا علی وفق الشرع القویم و شرطا شرعیّا ملیّا علی نهج الدین المستقیم.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1)

(28)

وقفنامچه ای که بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیّا نوشته اند

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین آب و رنگ گلستان سخن پردازی،و کلگونه بهارستان معنی طرازی،وقف چهره دل آرای شاهد حمد جهان پیرائی است،که منظر رفیع نه فلک پست ترین غرفه از ایوان ابداع اوست،و کشور وسیع هفت اقلیم کمترین قریه از شهرستان اختراع او،واقف السرایری که گوهر مکنون رازی در درج سینه هیچ آفریده ای مخزون نگشته که به مهر خازن وقوف لم یزلیش نرسیده،و عالم الضمایری که ریشۀ نخل اندیشه در قعر ضمیر هیچ مخلوقی ندویده که مهرجان تاب مشرق علم ازلیش بر او نتابیده.شهنشاهی که از بیم دورباش انوار قاهره قهرمان جلالش نظر تیزرو عقل بلندپرواز دانشوران از دورگردان سرادقات مشاهده

ص:460


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.

جمال اوست،و به پشت گرمی مسکین نوازی مرحمت بی زوالش پروانه شکسته بال دل دردمندان در پرواز طواف شمع شبستان وصال او،مالک الملکی که در تمام دار الضّرب ممالک وجود بشری نتوان یافت که سکّه ملکیّتش نقش جبین نکرده باشد،و از ماه تا ماهی عوالم غیب و شهود،قلبی به دست نتوان آورد که خزانۀ عامرۀ قدرتش در تحت تصرّف نیاورده باشد.مزارع سبز آسمان اگر هفت است و اگر هفتاد تمامی به رشحه ای از بحر عطاش تا قیام قیامت هم آغوش سیرابی،و بساتین دلگشای جنان اگر هشت است و اگر هشتاد همگی به قطره ای از ابر سخایش ابد الآباد دوش به دوش شادابی،بر آستان عزّتش جبهۀ مذلّت که سود؟که به کلاه کیانی سرفرود آورد،و به خاک عبودیتش پهلوی مسکنت که نهاد؟که بر مسند سلطانی پشت نکرد.

و سعادت دارین غلام خانه را در قدیمی بلند اقبال رضیّ الفعالی که خانمان دین و دل وقف رضای او ساخته،و توفیق نشأتین رفیق صمیمی مبارک فال حمیده خصالی که سرمایه مال و جان در هوای او درباخته،تبارک اللّه این چه رحم و کرم بی منتهاست؟!که هرآنچه این بندگان قلیل البضاعة و این فرومایگان عدیم الاستطاعة که جمله را داغ عَبْداً مَمْلُوکاً لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ بر جبین،و همه را اقرارنامچۀ«العبد و ما له کان لمولاه» در آستین است،از خزانۀ رحمت بی دریغ فراگرفته،و به جهت مصالح معاش و معاد و به واسطۀ تحصیل صلاح و سداد در سبل خیرات و وجوه قربات انفاق نموده اند.همگی را بر ذمّت والا نهمت احسان و امتنان خویش به شمار قرض درآورده و به اضعاف بی شمار آن تمسّک مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً (1)به دستشان سپرده.

و سبحان اللّه این چه لطف و احسان بی عد و احصاست؟!که کردۀ توفیق و تأیید ازلی،

ص:461


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 245.

و آوردۀ اعانت و امداد لم یزلی خویش را به نام مشتی درماندگان بی تاب و توان کرده، و انعام عام مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)در وجه ایشان مقرّر شمرده.

تعالی ذاته عن أن یبلغ کنهه العارفون،و أن یحیط بوصفه الواصفون له الملک و له الحمد و إلیه ترجعون.

و زیب و زیور پری چهرگان محفل نکته پروری،و حلی و حلل دوشیزگان انجمن عبارت گستری،نامزد بر و دوش دلربای عروس نعت عالم آرائی است که به جز از بلبل دستان سرای وحی کسی را یاری آن نه که بر شاخسار مدیحش بسراید،و به غیر از طوطی شکّرخای الهام دیگری را حدّ آن نه که به شهد توصیفی کام و زبان بیالاید،تقدّس نژادی که حلّۀ روحانیّت طراز حقیقتش را در کارخانه صنع ازل از تاروپود شعاع خورشید ذات احدیّت بافته اند،و کسوت هیولائی باف صورتش را سمن سیمین اندامان حجلۀ ملکوت از دیبای تجرّدنگار خلعت خویش به صد پیرهن نازکتر بافته،رهنمائی که بی پرتو مشاعل عالم افروز هدایتش سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عالم مصلحت آموز شریعتش نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنه و ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود،بلغای قحطان از ریزۀ خوان فصاحتش تمام چشم و دل سیر،و فصحای عدنان از شرم جواهر کان بلاغتش سراپا معدن تشویر،طایر وحی مرغ دست آموز دل غیب بینش،و برق الهام شمع بزم افروز خاطر حقیقت گزینش.

اگر سبحۀ حصبا در دست معجز نمایش سبحان اللّه گفته چه تعجّب؟تعجّب از معجزات بی شمارش کرده که زیاده از ریگ بیابان است،و اگر آب دریا در وقت طلوع نیّر سعادت فزاش به زمین فرورفته چه شگفت؟شرم از کف دست گهربارش نموده که فزون از محیط

ص:462


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ انعام،آیۀ 160.

و عمّان است،چاک زدن جیب بدر منیر به ایمای بنان براعت استهلالی است ظاهر بر شرح صدر پرنور مؤمنان،و فرونشاندن آتشکدۀ فارس در شب میلاد سعادت نشان،اشارۀ روشن به اطفاء نائرۀ جحیم در روز میعاد بر مجرمان،آنجا که حضرتش بر مسند قرب قاب قوسین تکیه زده مقرّبان ملاء اعلی هزار سر تیر دور ایستاده اند.و آن دم که خدّامش به عزم دخول حرم وصال نعلین از پاکنده صدرنشینان عالم بالا به پیش دستی نگهداریش همه بر روی هم افتاده،وسعت خلق عظیمش به مرتبه ای که چین جبین دلتنگی همدمانش، سرمشق گشادگی به خیابان های جنان داده،و رفعت قدر بلندش در پایه ای که نشان فعل نعلین سرهنگان آستانش،داغ بندگی بر جبهۀ کیوان نهاده.

قرنها پیش از وجود آدم و حوّا سریر نبوّت به گوهر ذات بی مثالش مزیّن،و دورها قبل از حدوث ارض و سما عرصۀ خلافت به پرتو آفتاب جمالش روشن،روح الامین به دولت مرتبه ملازمتش امیر جملۀ روحانیان.و سلاطین به نسبت سلسلۀ گرامیش مسجود همۀ کرّوبیان،فاتحه دیوان شفاعت و خاتمه رسالۀ رسالت،مودّت ذی القرباش وسیله فتوح، و مثل اهل بیته کمثل سفینة نوح (1)،قدرت نامتناهی الهی در کارخانۀ مشیّت خویش عبای عصمت به جهت قامت دل آرای او و آل بی همای او مهیّا ساخته،و به دست ارادۀ خود ردای طهارت بر دوش فلکسای او و اهل بیت او انداخته،تا قیام قیامت سرابستان امامت وقف اولادی اولاد اطهار او است،و شهرستان ولایت ملک موروثی عترت اخیار او،علیه و علیهم صلوات الملک الرؤوف مادامت السور مقطعة بالحروف و الآیات مختتمة بالوقوف.

امّا بعد:کامل نصابان نقود گنجینۀ دانش و بینش،و سرمایه داران متاع سفینۀ آفرینش که به رهنمونی تعلیم هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (2)به نیک و بد

ص:463


1- (1)) -اشاره به حدیث:«انّما مثل اهل بیتی فی هذه الامّة سفینة نوح فی لجّة البحر من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»،سفینة البحار،محدث قمی،ج 4،ص 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ صف،آیۀ 10.

معاملات در این پی برده اند،و به نفع و ضرر معاوضات نشأتین وقوف تمام پیدا کرده، چندان که به گرد سراپای بندر وجود برآمده اند و طواف برّ و بحر کشور هستی نموده،به هیچ گونه تجارتی ظفر نیافته اند و سررشتۀ هیچ نحو معامله بدست نیاورده،که به عین الیقین مشاهده نکرده باشند که در روز بازار رستخیز که محل ظهور رنج و خسران معاملات و هنگام پدیدآمدن فایده و نقصان تجارات است،بنقص فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (1)مقرون است و به غبن ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ (2)مغبون،به غیر از اینکه متاع مستعار انفس و اموال را که روزی چند از مقدّر ارزاق و آجال به عاریت گرفته اند صفقة واحدة در معرض بیع إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ (3)درآورند.و در بیع این بضاعت مزجاة که فی الحقیقة ملک طلق مشتری است و مع هذا از غایت لطف و کرم به صدگونه لطف و دلداری و اضعاف مضاعف قیمت آن خریداری می نماید،سرموئی مماکسه رواندارند،تا به یوم میعاد که حلول اجل است، سرابستان جنان را که ثمن این مبایعۀ شرعیة الارکان است در تحت تصرف و تملک درآورد،به فراغ بال در مناظر دلگشای وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (4)منزل گزینند.و به استراحت تمام بر چاربالش عَلیٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ* مُتَّکِئِینَ عَلَیْهٰا مُتَقٰابِلِینَ (5)تکیه زده بزم عشرت یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ* بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (6)فرو چینند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ (7).

و زارعان مزارع پیش بینی و حارثان ولایت عافیت گزینی که گرد خرمن هدایت را

ص:464


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 16.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ حج،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 111.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ سبأ،آیۀ 37.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 16.
6- (6)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 18.
7- (7)) -سورۀ مبارکۀ ص،آیۀ 74.

توتیای بصیرت ساخته اند،هرچند در اطراف و اکناف مزرعۀ«الدنیا مزرعة الآخرة» (1)تکاپو نموده اند،و به جهت تحصیل نماء مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ (2)جستجو کرده،تخم عملی به کف نیاورده اند که در این دهکدۀ فانی توانند کشت که از آفات ارضی و سماوی عالم کون و فساد مأمون از حوادث و سوانح صیفی و شتوی معاد و معاش مصون بوده باشد.جز اینکه به دست اخلاص دانۀ انفاق در سبیل خیرات و طریق مبرّات بکارند، و به آب سرچشمۀ خلوص نیّت و صفای طویّت سرسبز و سیراب دارند،تا به وقت گرمای روز نشور و موسم وزیدن صرصر نفحۀ صور که هنگام باددادن خرمن اعمال،و محل برداشتن کشتۀ امانی و آمال است،ریع مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ (3)بردارند،و به وسیله آن در روزگار دراز خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (4)وام عیش و کامرانی و قرض نشاط و شادمانی که در ده روزۀ حبس این سرای فانی بر ذمّۀ خاطر حزین مانده بگذراند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (5).

بنابراین،ارباب کرم و اصحاب همم که به انواع هدایات ازلی و به اصناف سعادات لم یزلی ارجمندند،پیوسته نصب العین خاطر خزائن ساخته اند که به قدر مقدور در انفاق انفس و اموال به واسطۀ ابتغاء وجه ذو الجلال کمر جهد بر میان بندند،و همیشه مطمح نظر اندیشه غیران نساخته که مهما امکن در صرف اغراض دنیوی به جهت اقتناء ذخایر اخروی به قدم سعی و کوشش نمایند.چنانچه در این ایّام به مددکاری عنایات ربّانی و رهنمونی توفیقات یزدانی،بندگان والامکان رفیع الشأن نواب مستطاب معلی الالقاب،

ص:465


1- (1)) -بحار الانوار،ج 107،ص 109،چاپ بیروت؛تفسیر اصفی،فیض کاشانی،ج 2،ص 1126،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ شوری،آیۀ 20.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 261.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ هود،آیۀ 107.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ فاطر،آیۀ 34.

اختر برج سیادت و اجلال،گوهر درج دولت و اقبال،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،فرع شجره مبارکۀ سلطنت و کامکاری،غصن دوحۀ عظمت و شهریاری،خلاصۀ خاندان عزّت و علا،نقاوه دودمان رفعت و اعتلا،خلف الصدق سلسلۀ فضل و افضال،قرة العین قبیله دانش و کمال،جامع خصال رضیّه روحانی، مستجمع اخلاق حمیدۀ انسانی،از طفل گهر که زادۀ برّ و بحر است کریم الابوین تر،و از شخص هز(کذا)که نتیجۀ عقل و نفس است نجیب الطرفین تر،پیرخرد یکی از کودکان دبستان شعورش،و مشعل مهر پرتوی از شمع شبستان ضمیر پرنورش،کامل نصاب سعادت آسمانی،و تام النصیب توفیقات دو جهانی،المقتدی بأجداده الأمجاء عملا و علما، المحتدی لأبیه النبیه اسما و رسما،ذو النسب الرفیع،و الحسب المنیع،و الشرف البدیع، الموفق بتوفیقات الملک الصمد،المؤیّد بتأییدات الفرد الأحد،میرزا رضیّا للسیادة و النجابة و النقابة و الفضیلة و الإفاضة و الهدایة و الإقبال و الإجلال و الدّنیا و الدین،محمّد،لا زال عمایم التوفیق علیه هاطله،و أمطار التأیید علیه نازله،بمحض ابتغاء وجه کریم ذو الجلال، و استرضای جسیم ایزد متعال،خالیا عن شوائب الأغراض الدنیویّة،مستجلبا لفواید الأعواض الاخرویّه،طالبا لرفیع الدّرجات فی جنة عرضها کعرض السموات،راجیا لنیل الأجر و الجزاء یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا،مزیدا من فضل ربّه الکریم جزاءا و شکورا،خائفا من بأسه العظیم یوما عبوسا قمطریرا،به خلوص نیّتی که سلسلۀ نسب به مشرب خالص عینا فیها تسمّی سلسبیلا رسانده،و صفای طویّتی که ریشۀ حسب تا سرچشمۀ صافی و انهار من عسل مصفی دوانده،و در حالتی که پیر نورانی خرد از پرده داران خلوت شعور،و شمع کافوری رضا از مجلس افروزان انجمن حضور بود،شاهد رقبات و املاک معینۀ مفصله ذیل را که ملک یمین تصرف وکلای عالی مقدار آن توفیق آثار به عقد دوام وقف درآورده.وقفی صحیح و شرعی بنیانش از قصور فساد مبرّا، و ارکانش از فتور خلل معرّا،خصوصا رکن اعظم آن که عبارت از موقوف علیه که بی شائبه

ص:466

گمان به صد پایه از بنیان آسمان متین تر است،و هزار مرتبه از چاردیوار ارکان حصین تر، یعنی دو کعبۀ حقیقی و دو قبلۀ تحقیقی،دو منزل فیض ایزدی و دو محمل رحمت سرمدی، دو منوّر بنای رحمانی،دو مقدس اساس روحانی،که جاروب شعات مهرشان وقف خاکروبی آستان است،و رشتۀ پرتاب صبح نذر فتیله شمع شبستان،یکی روضۀ مطهره مقدسۀ منورّۀ متبرّکه سماویّۀ عرشیّۀ ملکوتیّۀ سلطان سریر ارتضا،پادشاه اقلیم اجتبا، نخستین موجۀ دریای وجود،اولین مرتبۀ جامعۀ مراتب غیب و شهود،صدرنشین ایوان خلافت،شهسوار میدان شجاعت،طلسم کز مخفی گنجینۀ ازل،خازن خزینۀ وافی رحمت لم یزل،درج دربستۀ گوهر مکنون،اسم اعظم اله،معنی سربستۀ نقطۀ تحت باء بسم اللّه، وکیل علی الاطلاق کارخانۀ ایجاد،حاکم به استحقاق اقالیم سبع شداد،گنج روان طلسم آفرینش،تفسیر و بیان اسم دانش و بینش،صدر مشروحش صندوق کتب آسمانی،و قلب مفتوحش مسکن سکینۀ ربّانی،فصحای مکّه و یثرب در وصف جلالش اعجمی،و بلغای مشرق و مغرب در نعت کمالش قایل به ابکمی،صرح ممرّد ساحت حقیقتش،پا لغز نظر ثابت قدم دیدۀ یک اندیشی موحّدان،و رکن مشیّد حصن معرفتش،سرشکستۀ تیشۀ الماس دم نقاب اندیشۀ تیزهوشی عارفان.

بی امر مطاعش نقش بستن نطفه در ارحام صورت نپذیرد،و بی فرمان لازم الاتّباعش دم گرم روح در رمیم عظام درنگیرد،دعوی ولایتش را از دست خیبرگشا گواه در آستین، امامتش را از خاتم إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ (1)نقش صدق بر جبین،سررشتۀ امور جنبش و سکونش از پنجۀ اقتدار عامل طبیعت بیرون،و اندیشۀ وقوف بر معاملات ظهور و بطونش از حوصلۀ طاقت پیرخرد فزون،در و دیوار محفل ضمیرش،مهرنگار،و کوچه و بازار کشور خاطر منیرش،فیض کار،و بال و پر روح الامین بارها در رقعه کاری نعلین مبارکش بکار رفته،و گیسوی حور العین مکرر بهجت پابند دلش قنبر از رضوان گرفته، کمند خیال به کنگرۀ قصر توصیفش نارسا،و نقد سخن در راستۀ بازار تعریفش ناروا.

ص:467


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 55.

در میدان همت طبع والا نژادش غبار پی(کذا)موزی بالانشین چهرۀ مهر و ماه،و از آستان صوفت خاطر قدسی نهادش هر گرد رانده از دور،صیقل آئینۀ چین صبحگاه نقطۀ علم که محیط به علوی و سفلی است در تحت باء ابجد کودکان مکتب افادت اوست، وقاف قدرت که شامخ تر از عرش و کرسی است در قبضۀ تصرف بال و پر صعودگان چمن ولایت او،خیل و حشمت سلیمان خیالات دیدۀ ضعیف مور بی برگ و نوائی که از خرمن احسانش دانه کشد،و گنج و ثروت قارون تعبیر اضغاث و احلام خواب سودای گدائی که از ریزه خواران انعامش دریوزه کند،خورشید درخشان خاکستر عودسوز مرقد معطرش، و صبح نورافشان ته ماندۀ شمع کافوری روضۀ مطهّرش،نص و عصمت در دعوی امامتش دو گواه معصوم از خطا،کتاب و سنت بر حقّیّت خلافتش دو نوشتۀ متّفق اللفظ و المعنی، محبتش بر همۀ کائنات فرض عین و عین فرض،و ولایتش امانت معروضه بر سماوات و ارض،برهان الموحّدین،امیر المؤمنین،امام المتّقین و یعسوب المسلمین،و قائد الغرّ المحجّلین،و وصیّ رسول ربّ العالمین،لیث بنی غالب،و غالب کل غالب،اسد اللّه الغالب، مطلوب کل طالب،ابو الحسن علی ابن ابی طالب صلوات اللّه علیه،الموجبات بالسوالب، و تقابلت المحاسن بالمثالب.

و دیگری مشهد معلّی مزکی مجتبی،امام الثقلین،سلطان الخافقین،گل بوستان رسالت، غنچۀ گلستان ولایت،محرم اسرار خفیّۀ ربّانی،مظهر انوار جلیّۀ یزدانی،سید شباب اهل الجنّة،سرور ارباب علم و حکمت،عارف معارف کونی و الهی،واقف سرایر کماهی،خازن کنوز حکمت ربّ العباد،کاشف رموز مبهم مبدأ و معاد،رهنمای مسالک،پیشوای سلسلۀ نفوس و عقول،مطالعۀ حاشیۀ جمالش شرح افزای سینۀ رسول،مشاهده طلعت همایونش سرمه کش دیدۀ بتول،در تحت قبۀ مبارکه اش استجابت صبح و شام دست به دعا برآورده، و از برکت تربت طیّبه اش صحت براری تمام شفا طلب کرده؛روزی که خاکروبۀ آستان سدره نشانش به وجود آمده،کوران مادرزاد چشم روشنی یکدیگر گفته اند،و زمانی که

ص:468

روضۀ ملائک پاسبانش در روی زمین هویدا شده،ساکنان سبع شداد یکبارگی وداع آسمانها کرده اند.

طفل اندیشه که از سر پستان صبح ستیز نمکیده،در حلقۀ نوآموزان دبستان نعت ضمیر مهرمانندش راه نیابد،و نخل حیایی که در کنار جویبار حجره قد نکشیده در وصف نونهالان بوستان وقف قدر بلندش بار ندارد،با وجود ساحت بسیط حریم حرمش مدفن موتی در روضه بهشت برین ساختن جهل مرکب،و در حضور خاک شفابخش محترمش دفتر اطبّا به آب نبشتن خلاف قانون عقل و ادب،جبهه ای که به خاک سایی مهر تربتش آموخت به صندلین ماه و مهرش سر فرو نمی آید،و دیده ای که به نظارۀ روضۀ با رفعتش خو کرده نه قبّۀ سپهرش در نظر نمی آید،تاروپود فرش حریمش حوالۀ زلف و گیسوی حور العین،و رفت و روب آستانۀ عرش تعظیمش در عهدۀ بال و پر ملائک مقرّبین،در محفلی که زیارت مرقدش بالانشین است طواف کعبه بیرون در می گردد،و در موقفی که قدم زائرانش بر زمین است روح فرشته به سر می رود.به دست آویزی زیارتش گناه عالمی پایمال،و به یمن شفاعتش یمین سابقین بر سر اصحاب شمال،درخت طوبی نهال شجرۀ سیادتی که از ارض مقدس صلب مبارکش رسته،و فردوس اعلی لب تشنۀ فیض ساحتی که از گرد مرکب همایونش روشسته،گوشوارۀ عرش رحمان،حلقۀ باب غفران،ثالث ائمّه هدی،خامس آل عبا،قرة العین رسول ثقلین،ابا عبد اللّه الحسین علیه صلوات اللّه ربّ المشرقین،اردف الخبر بالعین و اتّبع الصدق بالیمین.

وقفا صحیحا و مؤبّدا مخلّدا و صدقة جاریة نافذة تبّة بتّة قائمة علی اصولها،مستمرة علی شرایطها لا یباع و لا یوهب،و لا یرهن و لا یورث،و لا یغیّر و لا یبدّل،و لا یصرف و لا یحوّل،الی أن یرث اللّه الأرض و أنّه خیر الوارثین،فی حالة یصح،عند جمیع الأقاربة الشرعیّة،و ینفذ من أمثاله الاعترافات السمعیّة،المتصف بأقصی الکمال العقل و الرشد و البلوغ و صحة البدن و الطّوع و الاختیار،و فقدان الکره علیه و الإجبار.

ص:469

بعد از جریان صیغۀ شرعیّه عربیۀ جامعۀ شرائط صحت و قبول و نفاذ،معترف شد عالی حضرت واقف مذکور که عالما بجمیع الجهات،راغبا بجمیع الشرایط،محالّ مذکوره را وقف نمود،و قطع سلطنت کرده،و به تصرف وقفیّت داده و اقباض شرعی واقع شد.پس بنابراین املاک مذکوره وقف صحیح است بر مشهدین مذبورین و سایر مصارف،و بالکلیّه ملکیّت مشار الیه از او زایل شد.

پس اگر کسی به خلاف این ادّعا نماید باطل و عاطل و از درجۀ اعتبار ساقط خواهد بود،و به مقتضای قواعد شرع شریف فاسد و غیر محکوم به.و السلام علی من اتبع الهدی.

تمام شد وقفنامچۀ عالی جناب افضل العلماء آقا حسینا خوانساری فی یوم یکشنبه هشتم شهر رجب المرجب سنه 1083 در دار السلطنۀ اصفهان حرّسه اللّه تعالی عن طوارق الحدثان،در حجرۀ اکابر ملاذی شهریاری طوّل اللّه عمره و رفع شأنه العزیزی چون بیکار بودیم لهذا به رسم مشغلت به جهت اغری محبوب القلوبی نوباوۀ بوستان آدمیّت و گل حدیقۀ مردمیّت محب علی بیک ابن کلب علی بیک،مرقوم قلم شکسته رقم گردید،علی ید العبد الضعیف المحتاج الی رحمة ربّ الغنی حیدری بن لاچین سلطان محمودی محمّدی اللّهم اغفر لهما.

(29)

اشاره

منه ایضا دام ظله از جهة کتابة روضۀ مقدسة

من میامن اللّه ذی المواهب الذی زیّن السماء الدنیا بزینة الکواکب،و رصّع هذه القباب العلی بدور الدراری الثواقب،ان استعد السلطان الأعدل الأعظم و الخاقان الأفخم الأکرم، أشرف خواقین الأرض حسبا و نسبا،و أکرم سلاطین البسیط ذی الطول و العرض خلقا و ادبا،غصن الدوحة الکریمة النبویة و فرع شجرة المبارکة الموسویّة،باسط بساط العدل و الإحسان،ماحی رسوم الجور و الطغیان،مروج مذهب أجداده الأئمة المعصومین،محیی

ص:470

مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین،السلطان بن السلطان بن السلطان ابو المظفّر السلطان شاه سلیمان الحسینی الموسوی،بهادر خان،لا زال تراب اعتابه العلیّة مغفّر جباه السلاطین العظام و ملثما لشفاه الخواقین الکرام إلی یوم القیام،بتعمیر هذه القبّة العرشیة الملکوتیة الّتی لا یزال یتنزل الیها الملائکة المقرّبون و یضعون أجنحتهم تحت أقدام الزائرین و به تفتخرون،و تکرّم بتزیینها و تذهیبها و تشرّف بتجدیدها و تحسینها لمّا تطرق إلیها الإنکسار،و سقطت لبناتها الذهبیّة و دنیت إلی السماء الغبار یکتحل و إحداق المحدقین بعرش الملک الجبّار،بسبب الزلزلة العظیمة التی وقعت بهذه البلدة الکریمة سنة أربع و ثمانین و الف.بعد ما زیّنها و جدّدها جدّه الأعلی الأمجد،السلطان الأکرم الأسعد، و الخاقان الأقحم الأوحد،قاسم ظهور...و کاسر...الجبابره،الّذی کان عنده أحسن المدایح و أحبّ الألقاب أن یمدحوه بتراب عتبة أبی تراب و یصفوه بکلب سدة ذلک الجناب المستطاب،أبو المظفر شاه عباس الحسینی،بهادر خان،أنار اللّه تعالی برهانه و جعل أعلی غرفات الجنان مکانه...،یا أنعم اللّه علیه و وفّقه للمجییء ماشیا علی قدمیه من دار السلطنة اصفهان صانها اللّه عن الحدثان إلی هذا لحرم المحترم النبوی و المشهد المقدس الرضوی الذی هو روضة من ریاض الجنان،علی مشرفه شرایف صلوات اللّه الرحمن،سنة عشر و الف،و کان هذا التجدید الجدید سنة خمس و ثمانین و الف من الهجرة النبویّة المصطفویة علی مهاجرها و اله الف الف صلوة و تحیّة. (1)

و فی موضع آخر من القبّة مکتوب و هو من إملاء المحقّق الخوانساری

«من میامن منن اللّه سبحانه الّذی زیّن السماء بزینة الکواکب و رصّع هذه القباب العلی بدرر الدراری الثواقب أن استسعد السلطان الأعدل الأعظم،و الخاقان الأفخم الأکرم أشرف ملوک الأرض حسبا و نسبا،و أکرمهم خلقا و أدبا،مروّج مذهب أجداده الأئمّة

ص:471


1- (1)) -از روی نسخۀ خطی دانشگاه به شماره 6710.

المعصومین،و محیی مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین السلطان بن السلطان بن السلطان، سلیمان الحسینیّ الموسویّ الصفویّ بهادر خان بتذهیب هذه القبّة العرشیّة الملکوتیّة و تزیینها،و تشرّف بتجدیدها و تحسینها،إذ تطرّق علیها الانکسار،و سقطت لبناتها الذّهبیّة الّتی کانت تشرق کالشمس فی رابعة النهار،بسبب حدوث الزلزلة العظیمة فی هذه البلدة الطیّبة الکریمة فی سنة أربع و ثمانین و ألف و کان هذا التجدید سنة ستّ و ثمانین و ألف.

کتبه محمّد رضا الامامیّ» (1).

(30)

اشاره

مخمس من کلام آقا حسین خوانساری(ره)

[1] [ اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

]

اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

بوستان آفرینش را چمن پیرا (2)علی است

رافع بنیاد گردون،نوربخش آفتاب

عقل اوّل،عرش اعظم،معنی امّ الکتاب

کوثر[و]عین الحیوة و سدرۀ طوبی،علی است

[2] [ زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

]

زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

دین علی،ایمان علی،دنیا علی،عقبی علی است

مخزن علم الهی،عالم نزدیک و دور

نفس خیر المرسلین فرمانده یوم النشور

بعد خیر المرسلین یکتای بی همتا،علی است

ص:472


1- (1)) -بحار الانوار،ج 48،ص 327.
2- (2)) -چمن پیرا:باغبان
[3] [ باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

]

باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

خسرو معنا و صورت رهنمای شیخ و شاب

مظهر حسن ازل،آیینۀ بزم حضور

محفل آرای تجلّی،شمع نورافروز طور

آستین قدر (1)موسی را ید و بیضا،علی است

[4] [ اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

]

اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

مهبط آثار فیض (2)بی حساب وحدتند

در حقیقت جمله اوراق کتاب وحدتند

یک به یک هرچند رشحات سحاب وحدتند

مرجع این قطره های فیض چون دریا،علی است

[5] [ عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

]

عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

موجها گشتند از یک بحر پیدا در جهان

نیست مخفی سرّ این معنی به نزد عارفان

نور او شد جلوه گر بر صورت پیغمبران

نوح و ابراهیم و خضر و آدم و موسی،علی است

ص:473


1- (1)) -در نسخه چنین است.
2- (2)) -در نسخۀ خطی:«مهبط آثار فیض و...»بود.
[6] [ احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

]

احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

چهرۀ مقصود را از لطف حق بی پرده دید

راه بود از نور،شاه اولیا آن شب بدید

بی ولایش در مقام قرب حق،نتوان رسید

خضر راه ره نورد لیلة الاسری،علی است

[7] [ دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

]

دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

شمع فانوس حقیقت،نوربخش کائنات

در حریم جلوۀ حسن اجل،مرآت ذات

گرچه ممکن نیست سلب احتیاج از ممکنات

آنکه مستغنی است از دنیا و مافیها،علی است

[8] [ راز دان لو کشف،داماد خیر المرسلین

]

راز دان لو کشف،داماد خیر المرسلین

عروة الوثقای اهل حق،امیر المؤمنین(ع)

اسد اللّه،قدرت اللّه،هادی راه یقین

روح حق در جیب مریم،جان جبریل امین

[آنکه باشد بر تمام انبیا مولا،علی است] (1)

ص:474


1- (1)) -در نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران به شمارۀ 7593،در صفحات 26 و 49 نسخۀ خطی این هشت مخمس با عنوان«مخمس من کلام آقا حسین»یاد شده است،و مصرع پنجم از مخمس هشتم را نداشت که در قلاب آورده شد،کما اینکه نسخه بدل آن مصرع می تواند این باشد:[آنکه در هرجای عالم هست آن مولا،علی است].

(31)

شعری از آقا حسین خوانساری

ای دل همه دردی ز کجا می آیی از کوی کدام دلربا می آیی

ای گرد ز کوی کیستی راست بگو بسیار به چشمم آشنا می آیی

(32)

وقفنامه

فاتحۀ کتاب ثنای هر حامدی حمد و سپاس منشی بدایع نگاری است که یکی از آیات قدرت اعجازنما و صحایف نعمای لا تعدّ و لا تحصایش قرآن کریم است که راهنمایی بیّنات هر آیتش کافه ناس بلد مدینه علم و معرفت اند و به چراغ افروزی انوار دلالتش همه خلایق شناسای طریق مستقیم خداشناسی و مرحله همای جاده قویمه بندگی و طاعت و خاتمه صحیفه کامله ستایش طرازی هر متکلمی نعمت بی قیاس رسول معجز آثاری است که تا محضر سعی بلیغ جملۀ انبیاء و رسل در باب تبلیغ رسالات حضرت الهی به خاتمی آن آیة رحمت نامتناهی مهر نشد به رقم امضای جناب اقدس کبریایی نرسید و تا به همدستی اهل بیت اطهار بهار سرای گلشن هستی و چمن آرای گلزار همیشه بهار حق پرستی نگشت آیینه ثواب نمای حسن قبول ایزدی بر وجه شایستگی نقش پذیر صورت مقبولی عیادت احدی از آحاد عباد نگردید«علیه و علیهم شرائف الصّلوات مادام القرآن حاکما بین النّاس بمحکم الآیات و معظم البیّنات».

اما بعد بر واقفان مواقف جد و اجتهاد پوشیده نماند که چون به حکم کریمۀ وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ (1)معاونت بر اعمال خیر در شمار مأمورات و ترک اعانت بر افعال

ص:475


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 2.

صلاح در عداد منهیات،لاجرم بندگان سلیمان مکان،سکندر شأن،دارا دربان،قبلۀ سلاطین زمان،قدوۀ خواقین دوران،خورشید افق ظل اللهی،دری سپهر شاهنشاهی، گلدسته گلستان مصطفوی.نوباوۀ بوستان مرتضوی،آب و رنگ گلشن ایجاد،نوبهار چمن عدل و داد،زیب افزای لباس دارایی،زینت بخش افسر سروری و فرمانفرمایی،گلگونۀ جمال سلطانی و ادب که جاه و جلال مرتبۀ سلیمانی ناشر منشور إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)السّلطان بن السلطان بن السلطان الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابو المؤیّد السلطان شاه سلیمان الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان لازالت آیات ملکه و سلطانه مرقومة علی صحایف الخلود و الدوام بالنبی و آله علیهم افضل الصلوة و السلام.

این نگاشته خامه اعجاز طراز قدرت ازلی و ریختۀ کلک حکمت پرداز رحمت لم یزلی را بر وفق شریعت مقدسه غرّا و قانون ملت مقدسه بیضا بعد از تلقی بصیغۀ معتبرۀ اسلامیه تقرّبا إلی اللّه الواقف الأبدی و ابتغاء لمنّة الدایم السرمدی وقف مخلّد شرعی فرمودند بر ساحت درگاه خدای حریم بارگاه کبریایی گنجینۀ حجت الهی،مخزن رحمت نامتناهی، محط رحال فیض آسمانی،مهبط اشعّه انوار یزدانی صدف درّ مکنون امانت،درج گوهر مخزون ولایت،کعبۀ جهانیان،قبله اهل ایمان،مسکن سکینۀ ربّ العالمین،مطرح نور دیده سیّد المرسلین یعنی آستانۀ قدس آشیانه منوّره مطهّره مبارکه متبرکه مقدسۀ معظّمه ملکوتیّه عرشیّه سماویّه علیّه عالیه رضیۀ رضویّه علی مشرفها و آبائه المعصومین الابرار ابرک برکات الملک الواهب مادارت الافلاک و سارت الکواکب؛مقرر آنکه سایر سکنه و زوّار آن مکان فردوس نشان در همان محل فیض صاحب قران از فیض قراءت و تلاوت آن گلدسته بند ازهار سعادات دارین و شیرازه طراز صحایف توفیقات نشأتین گردیده به جای دیگر نقل و تحویل ننمایند وقفا صحیحا شرعیا...الخ.

ص:476


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نحل،آیۀ 90.

(33)

از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید نوشته اند

بی استطاعتی که از عراق فراق،ساز و برگ سیاحت به وادی بی پایان شرح اشتیاق در بساط بضاعتش نیست،به آهنگ ارض حجاز عرض نیاز زنگولۀ اظهار شوق بر محمل بیان بستنش هرزه دراییست،و بی بضاعتی که نیروی سیاحت لجۀ بی کران بیان شداید آلام ایام فراق،در بازوی قدرتش نه بغل به شناوری این بحر بی ساحل گشودنش بادپیمایی، همان بهتر که قلم و اسطر نسب که از جهل مرکب هوس مرحله پیمایی مغیلان زار شرح خارخار کعبۀ وصال،با پای برهنه اش در سر است،زورق اندیشه را از بحر طوفان خیز این مدعا که به عمر نوح به پایان نمی رسد برآورده،به سفارت این اخلاص نامۀ عقیدت طرازه که بزم حضور ارم سرور محاذیم عظام اعنی محفل آرایان انجمن فضل و افضال، صدرنشینان ارائک مجد و اجلال،و یگانگان کشور آفرینش،برگزیدگان قلمرو دانش و بینش،دو نیّر اوج بی مثالی،دو اختر ذروۀ بلنداقبالی میرزا محمّد حسین و میرزا محمّد سعید ادام اللّه ظلال جلالهما العالی،بی منت بال کبوتر در پرواز است،به اهداء هدایاء دعاء بی ریا پردازد.

امید که تا مشعل خورشید جهان آرا بر این گنبد مینا فروغ بخش عرصۀ روزگار است، چراغ دولت آن دو برگزیدۀ انظار لطف کردگار از مشکوة عنایات ایزدی روشن،و به پشت بانی دست حمایت خالق ذو المنن از صرصر حوادث زمن ایمن باد.

(34)

از جانب آقا حسین به واقفه نویس در سفارش شخصی نوشته اند

پیوسته خاتم دولت و نگین حشمت،پیرایۀ یمین و فضل و هنر باد،چمن پرای گلزار عرض مدعا،یعنی خامۀ سخن سرا ازهار اظهار شوق را که گل سرسبد تعارف روزگار

ص:477

است،بچه طرح غریب،و کدامین طور خاطر فریب دسته بندد،که در محفلی که از بیم ادای مبتذل،رایحه گل هر زمان برنگی،و نغمۀ بلبل هر نفس به آهنگی به مشاعر دریافت همگنان می رسد،پیرایۀ قبول گرفته،گلدستۀ سرزنش تحفۀ دستار آشفتگی نگردد،همان بهتر که دست هوس از شاخسار این امل گسسته،از گلشن مکالمه غایبانه به سفارش سکالش مطالب دوستان گلدستۀ کامروایی بندد،اکنون نخستین مرامی که خاطر محبت ذخایر،در گرو خواهش انجام آن است،افاضۀ انوار رأفت،و اشاعۀ آثار مرحمت،دربارۀ حامل صحیفة الوداد است که به صفات حمیده و سمات پسندیده آراسته و پیراستۀ سیمای زهد و صلاح از وجناب احوالش لایح،و لایحۀ تقوی و رستگاری از ناصیۀ اوضاعش واضح است،یقین که به مقتضای مکارم فطری و مراحم جبلّی هرگونه اعانتی که مقدور شود دربارۀ حضرت مومی الیه مبذول خواهد بود،پرده دوری مرتفع،و شمل دوستی مجتمع باد.

(35)

در جواب کتابت میرزا نظام که به صایبا نوشته

و التماس نموده بوده که دیوان خود را نوشته به جهت شخصی که با ایشان آشناست بفرستند،نوشته اند:

از روایح روح افزای خلت و فوایح فرح بخش محبت،که به سحرپردازی خامه معجزه طراز از گل کاغذی نامه،به مشام دریافت نکهت شناسان گلشن وداد می رسد،شور هزاران عندلیب در دل بی شکیب افتاد و بنظّارۀ ازهار ریاض الفت و ریاحین حدیقۀ مودت،که از مکامن ضمیر الهام مواطن به توتیای قلمی غبار خط در دیدۀ دید محرمان خلوت اتحاد جلوه می کند،سرمایۀ صد چمن شکفتگی به دست آمده جلوۀ شاهدانه ابکار افکار که در جامۀ قلمکار خط،کرم چشمک زدن فریبند کیسۀ اندیشه را از نقود تحسین و آفرین تهی کرد،و زبان شکسته بیان سبز چهرگان نقوش حروف که در بزم شیوا بیانی بر

ص:478

چشم سخنگوی بتان نکته گیرند،از تعلق خاطر فیض مظاهر شاهد مطلبی که به سرانگشت خامۀ هنرنما چهره از نقاب اختفا گشوده بود،آگهی داده مزید اهتمام دوستان به چهره پردازی نشست،و حسن توفیق یزدان بمشاطگی برخاست.در این هنگام که عروس این مرام را هر هفت تمامی اتمام،و پیرایۀ حصول بر اندام است در صحبت حامل تذکرۀ دوستی و کنف صیانت حافظ حقیقی به انجمن حضور می رسد،امید که به نظر استحسان آن مراعی طریقۀ آداب و رسوم،و عرصۀ قبول مشکل پسندان آن مرزوبوم درآید.پردۀ دوری مرتفع و شمل دوستی مجتمع باد.

(36)

از جانب آقا حسین به جمشید خان حاکم استرآباد نوشته اند

پیوسته دوحۀ اقبال و نهال اجلال بندگان منیع الشأن رفیع المکان،عالی حضرت،کیوان رفعت،مریخ صولت،مشتری سعادت ایالت و شوکت و اقبال پناه،حشمت و عظمت و اجلال دستگاه.شجاعت و نصفت و معدلت انتباه،بسالت و جلالت و شهامت اکتناه، عالی جاه منظور انظار خاقانی،مشمول عواطف صاحبقرانی،خانی عظیم الشانی،منبع الجود و الاحسانی،مدّ اللّه تعالی ظلال جلاله،از رشحات سحاب عنایت حضرت یزدان، و هبوب نسایم مراحم رازق انس و جان،به الوان ازهار خرمی و انواع اثمار شادکامی برومند باد.

بعد از اهداء تحف ادعیۀ وافره و ارسال هدایا اثنیۀ متکاثره بر لوح ابلاغ می نگارد که مراقبت احوال و اسعاف آمال گروهی که به حلیۀ نسب و حسب و زیور علم و ادب از سایر همگنان ممتاز بوده باشند،صاحب دولتان بیداربخت و عالی همتان دانش پژوه را باعث ازدیاد حشمت صوری و معنوی،و مورث فزایش سعادت دنیوی و اخروی می گردد.بل ادای شکرگزاری نعمت دولت و اقبال و سپاس داری موهبت جاه و جلال بدون پژوهش احوال این طبقه والا و فرقۀ معلّی بر نهج شایستگی و طور بایستگی صورت امکان

ص:479

نمی پذیرد.و از اینجاست که اساطین عظمای سلف همواره همت والا نهمت به انشراح بال و انجاح آمال این گروه ذی شأن گماشته و دعایم کاخ حشمت و قوایم سریر دولت را به نیروی دست دعای ایشان استوار می داشته اند.

الحق در این نشأه امکان و سرای بی نفاق آخشیجان امری که پسندیدۀ گذشتگان و زبانزد آیندگان تواند بود،همین شیوۀ ستودۀ قدرشناسی ارباب کمال است که هم نامیۀ چمن نیک نامی و هم شیرازۀ هنگامه شادکامی است.و یقین حاصل است که آن سرحلقۀ ارباب دریافت که در شیوۀ وارسه که از همگنان پیش،و در مراسم دقیقه یابی از سالکان این مسلک قویم در پیش اند.این شیمه کریمه به شایسته ترین نهجی به پیشگاه حضور و منصّه ظهور می رسد،لیکن بنابر مزید محبت نسبت به حضرت سیادت و نجابت پناه فضیلت و کمالات دستگاه،فرخنده اطواری شمسا للفضیلة و الإفاضة و المعانی فلان که به فضایل وهبی و مکتسبی و کمالات صوری و معنوی قصب السبق از أماثل و أقران ربوده و به هوای مواصلت أقربا و خلاّن،و به مقتضای خبر خجسته اثر حبّ الوطن من الایمان در این ولا به وطن مألوف مراجعت نموده به ذریعۀ این صحیفة الوداد مذکّر افاضۀ آثار رأفت و اشاعۀ آثار ملاطفت دربارۀ افادت و افاضت پناه مومی الیه می گردد.یقین که پیوسته به جلایل تفقدات بی غایات و فواضل تلطّفات بی نهایات که به مقتضای مکارم فطری و مراحم جبلّی که نسبت به حضرت مومی الیه به ظهور رسانند محبان را ممنون و مسرور خواهند داشت.

(37)

از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند

عرضه داشت فلان به موقف عرض می رساند که چون نهالی که به حسن انظار تربیت چمن پیرا و افاضۀ انوار خورشید جهان آرا به شکوفه و برگ سرسبزی برومند و به نوازش

ص:480

نسیم بهاری شکفته و خرسند می گردد،و هنگام بروز اثمار،و ظهور آثار تربیت بهار،در نثار ازهار در قدم باغبان بی اختیار است.بنابراین اگر این کمینۀ غلام زادۀ قدیمی،که به مثابۀ کیا به دستگیری قوت نشو و نما از خاک برداشتۀ انظار عاطفت والا است.در هنگام برومندی نهال آمال به میوۀ مراد به مژدگانی انجاح مأمول در نثار محقری که هم از فضالۀ انعام عام آن مفضل منعام است،در قدم حامل مژدۀ عنایات بی غایات جرأت و جسارت نماید،یقین که عفو بی دریغ پرده پوش جرم بندگان خواهد بود.

(38)

از جانب آقا حسین به محمّد بیک نوشته اند

مخلص بی ریب و بین بر مرآت حقایق نمای ضمیر بیضا ضیا منطبع می گرداند که شمع شبستان بیان را که عبارت از خامۀ آتشین زبان است ساز و برگ آن نیست که به گل افشانی شرار اظهار شوق بزم افروز انجمن نامه نگاری و انجمن آرای محفل مطلب گذاری گردد،همان بهتر که پروانۀ سوخته بال خاطر خلّت سکال،بیهوده گرد فانوس این خیال نگردیده به گلبانگ صریر قلم فریضۀ دعا را اقامت نماید.چندان که از الوان ازاهیر رنگارنگ و انواع ریاحین گوناگون گل محمّدی که بلبل نطق از رایحۀ روح پرورش نغمه سنج درود احمدی است،انگشت نمای شاخسار اشتهار،و صاحب امتیاز قلمرو نوبهار است،ازهار آثار دولت آن منظور انظار لطف کردگار،گل سرسبد روزگار و پیرایۀ تارک قرون و اعصار باد.

(39)

از جانب آقا اشرف به محمّد بیک نوشته اند

بندۀ دولتخواه به موقف عرض باریافتگان محفل ارم شاکل می رساند که از روزی که رازداری اسرار محبت به خامه رسید،و صحبت بی واسطه به توسط نامه انجامید،پیوسته خاطر صداقت پیرا،رقم این آرزو بر لوح اندیشه می کشید،که همواره به وسیلۀ نگارش

ص:481

عرایض سدکی از دولت مکالمۀ غایبانه بهره ور آید و به نیروی بازوی قلم که کلید گنجینۀ اسرار و کارگشای زبانان مطلب نگار است،ابواب بهارستان این سعادت والا بر چهره بخت گشاید،لیکن از آنجا که روزگار دیدگان تجربه آیین نگارش نام های مودت تزیین را پیش از رسیدن نامه یا پیامی از سفر کردگان هجرت گزین،مورث تمادی ایام مفارقت یافته اند،پیوسته خار حسرت این آرزو در دل می شکست،و همواره چشم به راه ملاطفۀ که دست آویز تسلی خاطر تواند بود،بر شاهراه انتظار می نشست،تا آنکه در این هنگام گلدستۀ پیامی که از گلستان عواطف بیکران شکفته بود،پیرایۀ دستار افتخار آمد، و استشمام مظنّه دورنگی و بی وفایی دربارۀ این مخلص یکرنگ از ازهار همیشه بهار شد، حاشا حاشا که از گلبن محمّدی اخلاص گل رعنای دورنگی گشاید،یا ثمر تلخ نفاق از نخل پیوندی دوستی ببار آید،

«سر اگر خاک شود عشق همان است که بود».

رعایت طریقۀ ادب و آداب عنان تاب کمیت قلم از وادی اطناب است همواره چراغ دورۀ دولت والا از مشکوة عنایات ایزدی روشن و ریاض آرزو به آبیاری سحاب لطف الهی همیشه گلشن باد.

(40)

از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت که از هند نوشته

و استدعای حضور بعضی از متعلّقان خود و سایر مطالب نوشته اند:

مکتوب خلت اسلوب عالی حضرت امارت و شوکت و اقبال پناه مناعت و بسالت و شهامت و اجلال دستگاه،زبدة الأمرا،نخبة الکبرا،کمالا للشجاعة و الإمارة و الشوکة و الإقبال،حسین پاشا زید قدره،در هنگامی که به میامن توفیق الهی و نیروی اقبال یزدان ظل اللهی،از تنظیم و تنسیق معظمات مهمات ملک و ملت بر وفق رضای حضرت بی چون،و طبق صلاح دولت روزافزون،فراغ کلی دست داده،و به نسایم مراحم ایزدی

ص:482

ابواب حدایق فیروزی و اقبال بر چهرۀ آمال منتسبان دولت بی زوال گشاده بود،صورت نگار مرآت اطلاع گردید،و مستدعیات خاطر دوستی مآثر،که در آن تذکرۀ یک جهتی به معرض اظهار درآمده بود،هریک در وقت خود به عرض باریافتگان سرادق عظمت و اجلال و مقربان بساط خوقنت و اجلال رسید،به عنایت الهی و به میامن مراحم ظلّ اللّهی به شرف انجاح مقرون گردید و در این ابواب ارقام مطاعه عزّ صدور یافت.و عریضه و پیشکشی که مصحوب ملازم خود روانۀ درگاه جهان پناه نموده بودند در وقت مرغوب از نظر کیمیا اثر اشرف اقدس گذشت،و از جانب سایر متعلقان که در ظلال الویه عدالت کامله و مروت شامله که نسبت به کافّه جهانیان سمت عموم دارد غنوده و آسوده مطمئن باشند و همواره به اظهار مدعیات و مطالب خود فاتح ابواب یک جهتی کردند.

وقف نامه کتاب از نوۀ آقا حسین خوانساری

(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم علّیة عالیة متعالیة

بعد از نگارش کتاب حمد الهی و گزارش درود جناب رسالت پناهی و عترت طاهره اش که کلگونۀ بهارستان دانشند،بر ضمایر واقفان مواقف خیر و ثواب مخفی نماناد که نواب مریمی آداب،فاطمی القاب،خورشید احتجاب...رکاب زبدۀ ارکان،شاهزادۀ عالمیان،وقف فرمودند این کتاب را با سایر کتابهای دیگر که ظهر هرکدام آراسته است به همین شرح بر سکنۀ حجرات و متردّدین مدرسۀ واقعه در خاج درب دروازۀ حسن آباد اصفهان و بر کافۀ شیعیان امامیّه اثنی عشریه،خواه از جملۀ متردّدین مدرسۀ مزبوره باشند و خواه نباشند،به شرط آنکه از شهر اصفهان بیرون نبرند و بعد از قضای...باز به مدرسۀ مزبوره آورده تسلیم کتاب دار مدرسۀ مزبوره نمایند.

ص:483


1- (1)) -همانطور که در مقدمه متذکر شدیم به جهت تناسب حکم و موضوع بعد از وقف نامه های قرآن و... آقا حسین خوانساری،دو وقف نامۀ قرآن و کتاب از دختر و نوۀ آقا حسین خوانساری در اینجا آورده شود و بقیۀ وقف نامه های خاندان آقا حسین خوانساری به جای دیگر موکول می شود.

مقرّر آنکه تولیت وقف مزبور با واقفه موفّقه معظم الیها باشد،و بعد از ایشان با پادشاه عصر که متولّی سایر موقوفات و کتابخانۀ مدرسه مزبوره است،باشد. فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ . (1)

تحریرا فی 4 شهر جمادی الآخر سنه 1130

من الفقیر ابن جمال الدین محمّد الخوانساری محمّد رفیع

وقف نامه قرآن-دختر آقا حسین خوانساری

(2)

الحمد للّه الواقف علی ضمایر العباد،العالم علی أسرار کلّ حاضر و باد،المالک فی یوم التناد،و الصلوة و السلام علی سیدنا محمّد الداعی إلی سبیل الرشاد،المولود فی خیر البلاد [...]جمیع العباد،المخاطب بخطاب إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (3)،و علی أخیه و وصیّه و صهره و خلیفته و کاشف کربه،الذی کان ضربة من ضرباته أفضل من عبادة الثقلین إلی یوم المعاد،و علی أولاده المعصومین و ذرّیته الطاهرین،المحرزین قصبات

ص:484


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
2- (2)) -در سال 1331 هجری قمری مرحوم آقا میرزا ابو تراب معروف به نقیب السادات و مسجّل به نقبائی اهل علم و منبر بود،عمارت ملکی آنها در کوی فعلا در تصرف آقای حاج آقا کاظم داودی است،من در آن عمارت خانه نشین و مستأجر بودم،این قرآن را آن مرحوم به بنده داد که محفوظ بدارم.او می فرمود که این قرآن خط دختر مرحوم آقای آقا حسین خوانساری است،و خود او هم وقف کرده است،و متولی بر این وقف نامه صفحۀ مقابل مسلّم نیست.قرآنی است نفیس خط همان بانو باشد یا غیر آن،خیلی خوش خط است و قدیمی با کاغذ اعلا تذهیب کار...با طلای سرخ. توضیحا نوشتم که مجهول نباشد ملکی نیست و همه کس می تواند تلاوت کند. العبد میرزا محمّد زهرائی ابن میرزا و شاعر متخلص به بدیع فرزند...مجتهد فرزند مرحوم ملاّ صادق علی اکبر مسکن همه در کوی بود. دکتر محمّد زهرائی
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ رعد،آیۀ 7.

السبق فی مضمار الخیر و السداد،حج اللّه علی الأنام مادامت الأرض مهادا،و الجبال أوتادا.

و بعد وقف مؤبّد و حبس مخلّد نمود این قرآن مجید را علیا حضرت،فرشته خصلت، مریم طبیعت،فاطمه سیرت،خدیجه عصمت،آسیه طینت عصمت و عفّت پناه،طهارت و خدارت دستگاه،زبدة المطهّرات و قدوة المخدّرات صبیّۀ کبرای عالی حضرت،تعالی منزلت،گرامی مرتبت،قدسی طینت،قدّوسی سجیّت،ملکی سیرت افادت و افضات پناه حقایق و معارف آگاه،جامع المعقول و المفتول حاوی الفروع و الاصول،علاّمی فهّامی علامة العلمائی ملجا الفضلائی مجتهد الزّمانی وحید الدورانی.

بر حضرات عرشی...درجات سدره رتبات که شیعیان امیر المؤمنین و محبّان ائمۀ معصومین تلاوت نمایند و ثواب آن را به ارواح مقدّسان حضرات چهارده معصوم صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین عاید سازند.

و تولیت آن را به خود مفوّض فرمود،مادامت علی قید الحیوة،و بعد از خود به صبیّۀ مکرّمۀ معظّمۀ مخدّره خود دامت عصمتها و عفتها،و بعد از او به اعلم و اصلح و اسنّ اولاد ذکور او و اولاد اولاد او هکذا ما تعاقبوا و تناسلوا،بشرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و ذکور بر اناث،و اگر ذکور در طبقه نباشد اکبر اولاد اناث در آن طبقه متولی خواهد بود،و اگر العیاذ باللّه بالکلیّة اینها منقرض شوند،بر اسن و اصلح و اعلم اولاد ذکور عالی حضرت سابق الالقاب والد ماجد[...]و الاود اولاد به شرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و اولاد ذکور بر اولاد اناث،و اگر در طبقه ذکور نباشد اکبر اولاد اناث او متولّی خواهد بود،و اگر اسن با علم و صلاح معارضه کند،علم و صلاح را معتبر دانند؛و اگر علم باصلاح معارضه نماید صلاح معتبر خواهد بود در جمیع طبقات.

وقفا صحیحا شرعیّا بشرط أن لا یباع و لا یوهب و لا یرهن و لا یجس و لا یؤخذ إلاّ بإذن المتولّی.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ .

و کان ذلک فی شهر صفر ختم بالخیر و الظفر سنة 1121.

ص:485

فهرست منابع و مصادر

1-آتشکده آذر،لطفعلی بیک آذر بیگدلی،مقدمه و تعلیقات:سیّد جعفر شهیدی،انتشارات مؤسسۀ نشر کتاب،تهران،1337 ش.

2-اعیان الشیعة،سیّد محسن امین عاملی،تحقیق:سیّد حسن أمین،چاپ پنجم،دار التعاون للمطبوعات،بیروت،1430 ق1983/ م.

3-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ تهرانی،چاپ اول،نجف و تهران،و چاپهای بعد افست بیروت،1355-1398 ق.

4-الفوائد الرضویه،حاج شیخ عبّاس قمی،کتابفروشی مرکزی،تهران،1327 ش.

5-أمل الآمل،شیخ حرّ عاملی،تحقیق:سیّد احمد حسینی اشکوری،دار الکتاب الاسلامی، چاپ نمونه،قم،1362 ش.

6-تاریخ ادبیات در ایران،دکتر ذبیح اللّه صفا،انتشارات فردوس،چاپ دهم،تهران،1373 ش.

7-تاریخچه اوقاف اصفهان،عبد الحسین شیرازی،چاپخانه محمّدی،اصفهان،1346 ش.

8-تتمیم أمل الآمل،شیخ عبد النبی قزوینی،تحقیق:سیّد احمد حسینی،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،قم،1407 ق.

9-تذکره شعرای خوانسار،یوسف بخشی،مؤسسۀ مطبوعاتی میرپور،تهران،1366 ش.

10-تذکرۀ نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر نصرآبادی،تصحیح:وحید دستگردی،کتابفروشی فروغی،تهران.

11-تذکرة القبور،سیّد مصلح الدین مهدوی،کتابفروشی ثقفی،اصفهان،چاپ دوم،1348 ش.

12-تعلیقۀ أمل الآمل،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،تحقیق:سیّد احمد حسینی اشکوری، چاپ اول،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،قم،1410 ق.

13-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،زیر نظر:کاظم موسوی بجنوردی،1374 ش،تهران،مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

14-روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری اصفهانی تحقیق:اسد اللّه اسماعیلیان،انتشارات اسماعیلیان،قم،1390 ق.

ص:486

15-طبقات اعلام الشیعه(الکواکب المنتثره)شیخ آقا بزرگ تهرانی،تحقیق:علی نقی منزوی، انتشارات دانشگاه تهران،چاپ اول،1372 ش.

16-فرهنگ ایران زمین،به کوشش ایرج افشار،رساله با عنوان مکتوبی از آقا حسین خوانساری،تصحیح:حسن عاطفی،تهران،جلد 25،1361 ش.

17-فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی،عده ای از علما،تهران،انتشارات فرهنگ ایران زمین،تهران،1351 ش.

18-فهرست کتب خطّی آستان قدس رضوی مشهد،عده ای از فضلا،انتشارات کتابخانۀ آستان قدس رضوی،مشهد،1305-1386 ش.

19-فهرست میکروفیلم های دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه،1362 ش،تهران، سازمان چاپ دانشگاه تهران.

20-فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه و علی نقی منزوی، دانشگاه تهران،تهران،1330-1364 ش.

21-فهرست نسخه های خطی فارسی،احمد منزوی،مؤسسۀ فرهنگی منطقۀ تهران.

22-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،سیّد احمد حسینی اشکوری و دیگران،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،1354-1386 ش.

23-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،عبد الحسین حائری و دیگران، تهران،کتابخانه مجلس شورای اسلامی،1305-1357 ش و انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376 ش،قم.

24-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،سیّد جعفر حسینی اشکوری، مجمع ذخائر اسلامی،قم،1381 ش.

25-فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملّی،سیّد عبد اللّه انوار و حبیب اللّه عظیمی و دیگران، کتابخانه ملی ایران،تهران،1365 ش.

26-فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،سیّد جعفر حسینی اشکوری،مجمع ذخائر اسلامی،1381 ش1423/ ق،قم.

ص:487

27-فهرست نسخه های خطی مدرسه سپهسالار(شهید مطهری)ابن یوسف شیرازی و محمّد تقی دانش پژوه و علی نقی منزوی،تهران،1313 ش.

28-فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،سیّد احمد حسینی اشکوری،مرکز احیاء تراث اسلامی،قم،1428 ق.

29-فهرست نسخه های خطی ملّی ملک،تهران،عده ای از فضلا،تهران،1352 ش.

30-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،سیّد جعفر حسینی اشکوری و سیّد صادق حسینی اشکوری،قم،مرکز احیاء تراث اسلامی،1428 ق.

31-مجلّه یادگار،مقالۀ محمّد صدر هاشمی،منشآت آقا حسین خوانساری،شمارۀ هشتم، 1324 ش،تهران.

32-محقق خوانساری،محمّد حسن فاضلی خوانساری،تنظیم:سیّد جعفر حسینی اشکوری،مؤسسۀ علمی فرهنگی آیة اللّه فاضلی خوانساری و مجمع ذخائر اسلامی،1378 ش1420/ ق،قم.

33-منتخب التواریخ،حاج ملاّ هاشم خراسانی،کتابفروشی اسلامیة،تهران،1337 ش1378/ ق.

34-میراث ماندگار،زیر نظر سیّد محمود مرعشی،1380 ش،کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،قم.

35-نسخه پژوهشی،ابو الفضل حافظیان بابلی،دفتر 1-3،1383-1385 ش،کتابخانه مجلس شورای اسلامی،تهران.

36-نشریه نسخه های خطّی دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه،ایرج افشار و اسماعیل حاکمی،دانشگاه تهران،1340 ش.

37-کافی،شیخ کلینی،تحقیق علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،1365.

38-کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،تحقیق علی اکبر غفاری،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

ص:488

اجازات خاندان روضاتیان (2)

اشاره

اجازات فقیه بارع آیت اللّه میرزا محمّد هاشم

چهار سوقی(1235-1318)

تدوین:سید جعفر حسینی اشکوری بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه محقق

درآمد:

در دفتر دوم مجموعۀ گران قدر«میراث حوزۀ اصفهان»به نشر پاره ای از اجازات مرحوم صاحب روضات علاّمه سید محمّد باقر بن زین العابدین موسوی خوانساری اصفهانی پرداختم.در دفتر حاضر برخی از اجازات مرحوم میرزا محمّد هاشم چهارسوقی اصفهانی پیش روست که به همان ترتیب گذشته بر طبق سالهای تاریخ صدور اجازات تنظیم شده است.

علاّمه سیّد محمّد هاشم بن زین العابدین موسوی خوانساری اصفهانی مشهور به چهارسوقی(متولد 1235 و متوفای 1318)از جمله شخصیتهائی است که مستغنی از تعریف است و در کتب بسیاری به شرح حال وی پرداخته اند(ر ک به:زندگانی چهارسوقی،نگاشتۀ علاّمه محقق سید محمّد علی روضاتی:112-122؛

ص:489

مکارم الآثار 989/3-992؛رجال ایران،مهدی بامداد 253/6-254؛المآثر و الآثار 196/1 و 751/2؛ضیاء الأبصار 581/2-625؛اعیان الشیعة 83/10).

در آغاز سخن تذکر این نکته بایسته است که:در پی انتشار برخی از اجازات توسط این حقیر،بین برخی از دوستان و محافل علمی این نکته مورد بحث بود که پس از چاپ کتابهای حدیثی و آثار گذشتگان،فائدۀ این گونه اجازات چیست؟و چاپ آنها آیا تضییع وقت و مال و سیاه کردن برخی از اوراق با هزینه های گزاف چاپ چیز دیگری در بر دارد؟ناچار به برخی از نکات مهم در این راستا به گونه ای فهرستوار اشاره می رود.

از زمانی که روایت احادیث معصومین علیهم السّلام به عنوان ثقلی در کنار قرآن کریم به ظهور پیوست و شاگردان به نقل روایات از اساتید خود پرداختند،احتیاج شدیدی به حفظ سلسلۀ اسناد و تألیف کتابهائی در رجال احساس شد،لذا عالمان به نگارش کتابهائی در این فن پرداخته و آثار ارزشمندی همچون رجال برقی،رجال شیخ طوسی، رجال ابن غضائری،رجال نجاشی و..به رشتۀ تحریر درآمد (1).

پس از تألیف کتاب«خلاصة الأقوال»علاّمه حلی و«رجال ابن داود»در آغازین سالهای سدۀ هشتم هجری تا اواخر سدۀ دهم و آغاز سدۀ یازدهم هجری و ظهور کتابهای رجالی مرحوم استرآبادی (2)،حلقۀ مفقوده ای در شرح حال نگاری عالمان

ص:490


1- (1)) -البته نگارش رجال از زمان ائمه علیهم السّلام آغاز شده است چنانچه محمّد بن ابی عمیر-که سه امام معصوم را درک کرده-به نگارش صد تن از رجال امام صادق علیه السّلام پرداخته است[ر ک: الفهرست،ص 218،شمارۀ 32].
2- (2)) -توضیح المقال معروف به رجال صغیر که در سال 1016 در مکه تألیف شده است، تلخیص المقال مشهور به رجال الوسیط که در 10 جمادی الثانی 988 تألیف آن به پایان رسیده است،و منهج المقال مشهور به رجال کبیر که به سال 986 در نجف اشرف نگارش یافته است.

شیعی وجود دارد که در خلال حدود 250 سال کمتر کتابی در رجال و تراجم نگاشته شده است (1).

برای نگارش شرح حال عالمان و دانشمندانی که در این سالها زیسته اند،رجوع به کتابهای تاریخی که در بخشی از کتاب خود اشاره ای گذرا به شرح حال برخی از عالمان زمان خود نموده اند،راهگشاست (2)،ولی یقینا کافی نیست و تنها راه مطمئن برای دستیابی به قسمتی از زندگی آنان رجوع به اجازات است به چند دلیل:

الف:شیخ اجازه غالبا در اجازات خود به گونه ای مفصل یا مختصر به اساتید خود و طرق روائی اش اشاره نموده است که این مطلب جهت تنظیم طبقات رجالی بسیار مهم است (3).

ب:دستیابی به نام شاگردان صاحب اجازه و گردآوری اسامی آنان (4).

ص:491


1- (1)) -البته در سدۀ دهم متفرقاتی در رجال به رشتۀ تحریر درآمده است نظیر:تذکرۀ مشایخ قم (یا رجال قم)از علی بن حیدر علی منعل قمی که چنانچه از نامش پیداست فقط به رجال قم پرداخته،یا جامع الاقوال یوسف بن محمّد حسین عاملی که به ترتیب رجال کشی و نجاشی و طوسی و فهرست شیخ و خلاصة الاقوال و ایضاح الاشتباه علاّمۀ حلی نظر داشته است،و نیز مشایخ الشیعة یحیی بن حسین یزدی که بسیار مختصر برگزار نموده است،و یا کتاب الرواة محمّد بن علی شریف بغدادی که به ترتیب رجال خلاصة الاقوال علاّمۀ حلی پرداخته است.
2- (2)) -نظیر کتاب تاریخی ارزشمند روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفا از میرخواند محمّد بن خاوند شاه بن محمود خوارزمشاهی(متوفای 903)که در جلد هفتم-که نگاشتۀ خواند میر مؤلف حبیب السیر است-به شرح حال سلطان حسین میرزا بایقرا و فرزندان او تا 929 و آنگاه به سرگذشت وزیران و سادات و نقیبان و دانشمندان و سرایندگان پرداخته است.
3- (3)) -در برخی از اجازات،مجیز مفصلا به شرح حال اساتید و تاریخ تولد یا وفات آنان و برخی از تألیفاتشان اشاره نموده است که برای نمونه بنگرید به:اجازۀ میرزا محمّد هاشم چهارسوقی به ابن داود همدانی در مجموعه اجازات حاضر.
4- (4)) -نظیر شاگردان محقق کرکی در مجموعه آثار وی،شاگردان علاّمۀ مجلسی در تلامذة

ج:به دست آوردن تألیفات مجیز که در اجازات خود به نام آنها اشاره یا به شاگردانش اجازۀ روایت آنها را داده است (1).

د:گردآوری سیر تاریخی مسافرتهای مجیز و تاریخ صدور اجازات در اماکن مختلف (2).

ه:اطلاع یافتن از کتابهائی که در دوره های مختلف حوزه های علمیه مورد بحث و بررسی عالمان دینی بوده است.

و:ردیابی برخی از نسخه های مفقوده که تا چه زمانی وجود داشته اند.

البته در این بخش می توان پاسخ به کسانی داد که می گویند کتاب شریف کافی دست ساختۀ عالمان صفوی و ماقبل این دوره اثری از این کتاب نبوده است،و حال آنکه با بررسی اجازات به وضوح می توان به بی اساس بودن این کلام از ریشه پی برد (3).

پس از قرن یازدهم نگارش کتابهای رجالی و شرح حال نگاری عالمان،جان تازه ای گرفت و کتابهای بسیاری در این فن به رشتۀ تحریر درآمد (4)که بحمد اللّه این راه

ص:492


1- (1)) -بنگرید به:اجازۀ کبیرۀ علاّمۀ حلی به ابن زهره در بحار الانوار.
2- (2)) -برای نمونه بنگرید به:مجموعه اجازات علاّمۀ حلی در میراث حدیث شیعه دفتر نهم.
3- (3)) -بنگرید به:اجازۀ علاّمۀ حلی به ابن زهره و اجازات شهید اول.
4- (4)) -در سدۀ یازدهم شاید به دلیل فقر شدیدی که نسبت به کمبود کتابهای رجالی احساس می شد،عالمان بسیاری به نگارش کتابهای رجالی پرداختند که از آن میان می توان به کتب ذیل اشاره نمود:ایجاز المقال فی معرفة الرجال از فرج اللّه بن محمّد بن درویش جزائری،التحریر الطاوسی از حسن بن زین الدین عاملی،جامع الاقوال فی علم الرجال محمّد بن علی تبنینی عاملی،حاوی الاقوال فی معرفة الرجال عبد النبی بن سعد جزائری،رجال ابراهیم بن خلیفه مشهور به ابن عذاقه،زبدة الرجال خداوردی بن قاسم افشار،فائق المقال فی علم الحدیث-

تا زمان حاضر همچنان پابرجاست،اما در همین دوران نیز به اجازاتی برمی خوریم که گاهی نه نام مجیز و نه نام مجاز یا یکی از آنها در هیچ یک از کتابهای رجال یا تراجم مذکور نیستند،پس همتی فراتر می طلبد تا برای تنظیم تاریخ دقیق زندگانی عالمان، ابتدا به احیاء اجازات آنان بپردازیم و از فوائد بی شمار آنها بهره بریم.

در مورد اجازات حاضر ذکر این نکته ضروری است که برخی از این اجازات را در سفرهایم به شهرهای ایران به دست آورده ام که در حاشیه به مکان آنها اشاره رفته است، و اگر اجازه در ضمن کتاب یا بر روی نسخه ای بوده،به نام نسخه و مکان وجود آن و شمارۀ کتاب در کتابخانه اشاره شده است.و الحمد للّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

سیّد جعفر حسینی اشکوری

قم مقدسه-10 جمادی الاولی 1428

ص:493

ص:494

ص:495

ص:496

اجازات

(1)

اجازه به میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

حمدا وافرا لمن ینتهی إلیه سلسلة الوجود،و شکرا متواترا لمن أنعم بجوده علی کل موجود،فسبحانه من حمید هو غایة کل مقصود،و جلّ و عزّ و تعالی فلیس سواه معبود.

و صلاة عالیة نامیة زاکیة علی من وصل حبله بحبله فهو حبل اللّه المتین الممدود،و من أجاز عوالم الناسوت و اللاهوت فحلّ بالمقام المحمود،عبده المؤیّد و رسوله المسدّد نبیّنا محمّد الممجّد السعید المسعود،و عترته الأطهار الأبرار الأخیار مطالع شموس الحکم و الآثار و بحار أنوار الأخبار و شفعاء یوم الورود.

و بعد:فإنّ من لطف اللّه العمیم و کرمه الجسیم علی هذا العبد الأحقر الأثیم أن ساعدته جنود توفیقه و عنایته،و عاضدته صنوف فضله و رعایته،و وافقه ماجری به قلم القضاء علی لوح القدر،و رافقه أثر المشیة فیما تیسر له من فوائد السفر،فمنّ اللّه علیّ بتهیّأ الأسباب لزیارة أئمة العراق-رزقنا اللّه الفوز بشفاعتهم یوم التلاق-و تشرّفت فی أرض الغری-علی

ص:497


1- (1)) -این اجازه به خط مجاز در کتاب الشجرة المورقة و المشیخة المونقة وی موجود در کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی به شمارۀ(5442)آمده است.

مشرّفها آلاف التحیة و الثناء السری-بملاقاة جملة من العلماء الأعلام و مصاحبة جماعة من الفضلاء الکرام-أدام اللّه تعالی أیام إفاداتهم مدی اللیالی و الأیام-.

و کان من جملة من ابتهجت برؤیته و اغتنمت الفوز بخدمته مولانا العالم العامل و الفاضل الکامل،زبدة الأفاضل و عمدة أولی الفضائل،حلاّل مشکلات المسائل و کشاف معضلات الدلائل،صاحب المناقب و المفاخر و الحبر الأدیب الماهر،جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الأصول،قدوة أهل المعارف و الحقائق و أسوة أرباب الدقائق،المؤید من عند اللّه و المجتهد فی أحکام اللّه،المولی المفخم المعظم الممجّد الربانی الآمیرزا محمّد بن الحاج عبد الوهّاب الهمدانی-أدام اللّه تعالی أیام افاداته و أفاض علیه من جمیل برّه و جزیل نواله و خیر برکاته-فإنّ هذا الأخ المصفّی المصطفی ممّن حاز قصب السبق فی مضمار الفضل و الکمال،و قد فاز بالقدح المعلّی بین أولی التحقیق و الافضال،و قد آتاه اللّه ما لم یؤته أحدا من أقرانه و نظرائه من أبناء الزمان،و جمع له بین صباحة تحریر البنان و فصاحة تقریر اللسان و البیان إلی فوائد جمّة قد أودعها مطاوی جملة من مؤلّفاته الرشیقة و ساقه سائق التأیید إلی عوائد مهمّة قد وشح بها بعض مصنّفاته الأنیقة،و لقد حقّ فی حقّی و حقّه أن أنشد فی المقام بما أنشأ بعض الأعجمین الکرام:

یارم همدانی و خودم هیچ ندانی یا رب چه کند هیچ ندان با همدانی

و لعمری انّ مصنّفه الذی قد وقفت علیه و مؤلّفه الذی قد وجهت الخاطر إلیه حقیق بأن یکتب بأقلام النور علی و جنات خدود الحور،بل قمن بأن ینقش برؤوس الأسنّة و الخناجر علی بطون الأحداق و ظهور الحناجر،فهنیئا له ما أوتی من العلم و الحکمة و السداد و ما خصّه اللّه تعالی به من سلوک مسالک الأصول و الفروع و الاجتهاد-کثّر اللّه تعالی أمثاله فی العباد و أحیی بنشر علوم أقرانه من العلماء الأعلام میت البلاد إلی یوم التناد-.

ثمّ انّه-أدام اللّه تعالی أیّامه-أحسن الظن بهذا العبد القاصر،فاستجاز منّی مع ما هو علیه من المناقب و المآثر جریا علی منوال العلماء السابقین و اتباعا لآثار فقهائنا الماضین-

ص:498

شکر اللّه مساعیهم و حشرهم یوم الورود مع موالیهم-فاستخرت اللّه تعالی و أجزت لجنابه -أیّده اللّه و أبقاه و من کل سوء وقاه و أبقاه-أن یروی عنّی جمیع ما یجوز لی روایته من مصنّفات أصحابنا و غیرهم بجمیع صنوفها من کتب التفاسیر و الأخبار و الزبر المدوّنة فی العلوم العقلیة و النقلیة و الآثار لا سیّما الصحیفة السجادیة التی یحقّ فی حقّها أن یعبّر عنها بزبور آل محمّد الأبرار،و الکتب الأربعة المتقدمة التی کانت علیها المدار فی سابق الاعصار:

الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی علیها یدور رحی الاسلام بأیدی فقهائنا المتأخرین الأخیار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار-قدّس اللّه تعالی أرواح مؤلفیها المحمّدین الستّة الکبار-بطرقی المتعدّدة المتکثرة التی منها:ما أرویه عن أشرف مشایخی و أجلّهم و أعزّ أساتیدی و أکملهم،الامام الهمام العلاّمة و الحبر الخبیر الفهّامة، عمدة العلماء الراسخین و زبدة الفضلاء البارعین،جامع مراتب المعقول و المنقول،محقّق مطالب الفروع و الأصول،شجرة العلم و التقوی و ثمرة ریاض الفضل و العلی،أکمل العارفین و أزهد الزاهدین و المترقی من ظاهر علم الیقین إلی سرّ حق الیقین،والدی المبرور الحاج میرزا زین العابدین الموسوی الخوانساری-أعلی اللّه مقامه و أجزل بکرمه فی الخلد مقامه-.

و قد کان-قدّس اللّه روحه-من أزهد أهل زمانه و اشتغل فی عنفوان شبابه بالعلوم العقلیة و النقلیة بحیث فاق أکثر أقرانه و برز منه فی تلک العلوم کثیر من المصنّفات.

منها:شرح لطیف علی أصول المعالم بطریق المزج،کبیر جدا.

و منها:رسالة فی التداخل سمّاها بسهل التناول فی مسألة التداخل.

و منها:رسالة فی حکم الأوامر الواردة عن الأئمة علیهم السّلام ردّا علی صاحب المعالم سمّاها بالطلع النضید.

و منها:شرح خلاصة الحساب إلاّ أنّه لم یتمّ.

و منها:کتاب فی القواعد الکلیة النحویة حسن جیّد فی محلّه.

و منها:مجموعة شریفة فی ذکر مناقب المعصومین علیهم السّلام علی طریقة الصلوات المنسوبة إلی الخواجة نصیر الدین-قدّس اللّه روحه-.

ص:499

و قد کان رحمه اللّه فی أوائل أمره فی مسقط رأسه بلدتنا الخوانسار،ثمّ انتقل منها إلی بلدة اصبهان و توطن فیها قریبا من خمسین سنة،و کان فیها مرجعا للخواص و العوام،و کان فی أواخر عمره مشغولا بالعلوم الأدبیة و التفسیر و الحدیث،و کان أفضل أقرانه من أهل زمانه فی تلک العلوم،و کان حثیثا علی الریاضات و المجاهدات و العبادات و التجنّب عن أهل الدنیا و الاعتزال عن الناس،إلی أن توفّی بالبلدة المذکورة سنة خمس و سبعین بعد المأتین و الألف و دفن بها بمقبرتها المعروفة بتخت فولاد،و مرقده الشریف جنب مرقد الشیخ المحقّق التقی صاحب حاشیة المعالم المعروفة-أعلی اللّه مقامه-معروف یزوره الناس و یتبرکون به،و قد تجاوز عمره الشریف الثمانین-حشره اللّه تعالی مع أجداده المعصومین-.

و هو-قدّس اللّه روحه-یروی عن جماعة منهم:والده السعید السدید العالم الربّانی السید أبو القاسم الموسوی-أعلی اللّه مقامه-.و قد کان جدّی المذکور فی أعلی درجة من الزهد و التقوی و الورع و الاعتزال عن اهل الدنیا،و قد کان بینه و بین سیّدنا صاحب الریاض قدّس سرّه مودّة و مؤاخاة و مکاتبات.

و قد تلمذ رحمه اللّه علی جملة من فضلاء زمانه منهم:والده المحقّق الآتی ذکره،و منهم:الفاضل النحریر الآمیرزا أبو القاسم المدرّس باصبهان.و کان أحسن فنونه الریاضی و کان ماهرا فی ذاک العلم معروفا به،و له من المصنّفات رسالة فی لبس الحریر للنساء قوّی فیها قول الصدوق رحمه اللّه.و قد توفی رحمه اللّه ببلدة الخوانسار و دفن بها.

و هو یروی عن جملة مشایخهم منهم:والده سید المحققین و أسوة المدققین و زبدة الفقهاء البارعین،النحریر العلامة و الحبر الفهّامة السید حسین الموسوی الخوانساری-أعلی اللّه مقامه -.و هذا السید المحقّق کان أفقه أهل زمانه بحیث یحکی عن المحقق البهبهانی قدّس سرّه انّه کان یقول للمستفتین الذین کانوا یرجعون إلیه من بلاد العجم:ألیس فیکم الآقا حسین الخوانساری؟ ارجعوا إلیه و استفتوا منه.

و کان رحمه اللّه أستاد صاحب القوانین و شیخ اجازاته کما سیأتی،بل کان أکثر تلمذ المحقق

ص:500

المذکور علیه،و تربّی رحمه اللّه فی بیته،و کان المولی حسن الجیلانی-والد المحقق المذکور-من مخلصی هذا السید و کان یعدّ نفسه من جملة خدّامه کما یظهر من مکاتبات ولده المحقق إلی حضرة ذاک السید،و جاء بولده المذکور إلیه فبقی عنده مدّة مدیدة یتلمّذ علیه إلی أن بلغ حدّ الکمال،فأجازه و زوّجه بنته،و کان عزیزا عنده مکرّما لدیه.

و للسید المذکور جملة من المصنّفات منها:حواشیه علی شرح اللمعة و هی معروفة عند المحصّلین.و قد توفی رحمه اللّه ببلدة الخوانسار و دفن فیها جنب سوقها المعروف و مرقده مشهور عندهم یزورونه.

و هو یروی عن العالم العامل و الفاضل الکامل المولی محمّد صادق التنکابنی قدّس سرّه،و کان هذا الفاضل مشهورا فی زمانه بالفضل و العلم و الصلاح،و له مصنّفات فی الفقه و غیره رأیت بعضها،لکنّه هذا الفاضل کان فی زمان طغیان الفرقة الخبیثة الأفاغنة السمرقندیة و غلبتهم علی بلاد العجم و ظلمهم و بأسهم و قتلهم و نهبهم بحیث کان العلماء یفرّون من شرّهم من بلد إلی بلد و من صقع إلی صقع کما یظهر من إجازة هذا الفاضل للمولی زین الدین الخوانساری رحمه اللّه.

و قد سافر رحمه اللّه سنة خمس و عشرین بعد المأئة و الألف من اصبهان إلی العتبات العالیات، فلمّا وصل قریبا جربادقان نزل بقریة یقال لها قودجان و نزل بدار جدّی الأعلی الفقیه النبیه الأریب المحقق المدقق السید أبی القاسم جعفر بن السید الفاضل العامل السید حسین الموسوی-أعلی اللّه مقامها-فاستجاز منه جدّی المذکور و ولده السید حسین المسطور، فأجاز لهما باجازة شریفة هو عندی بخطّه.

و السید أبو القاسم المذکور جدّی الأعلی کان من تلامذة العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه -و خاله المحقّق الآقا حسین الجیلانی شارح الصحیفة السجادیة.

و له مصنّفات کثیرة فی العلوم الأدبیة و الفقه و الکلام منها:حواش علی الذخیرة، و منها:رسالة فی عینیة وجوب صلاة الجمعة ردّ فیها علی المحقّق الآقا جمال-علیه الرحمة-

ص:501

و منها:رسالة فی الزکاة،و منها:کتاب کبیر فی أصول الدین أحسن من حق الیقین للعلامة المجلسی،و منها:منظومة فی الفقه.

و قد کانت بینه و بین الفاضل الحکیم المحقق السید صدر الدین الهمدانی محشّی الوافیة مودّة و إخاء و صداقة،و قد مدحه السید الصدوق فی بعض منظوماته.و مرقده بقریة قودجان مزار معروف.

ثمّ انّ المولی محمّد صادق المذکور یروی عن أبیه المحقق المدقق العلامة مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المعروف بالسراب،صاحب التصنیفات الأنیقة و التألیفات الرشیقة التی تزید عن ثلاثین مؤلّفا فی المعقول و المنقول منها:رسالة الإجماع و الأخبار،و منها:

حواشیه الشریفة علی أصول المعالم و قد دوّنها ولده المتقدّم ذکره،و منها:رسالته الکبیرة فی حکم صلاة الجمعة،و منها:کتاب سفینة النجاة فی الکلام معروف،و منها:رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال.

و قد کان رحمه اللّه من أرشد تلامذة المحقق الفقیه النبیه العلامة السبزواری صاحب الذخیرة و الکفایة و مفاتیح النجاة و الروضة العبّاسیة و الرسالة الخلافیة و غیرها.

و قد توفّی رحمه اللّه باصبهان و دفن بها قریبا من مقبرتها المعروفة بتخت فولاد و مرقده معروف بدرب الخاجو یزوره الناس.

و هو یروی عن جمع من المشایخ العظام و منهم:العلامة السبزواری المذکور،عن الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین شیخنا البهائی محمّد بن الشیخ الامام حسین بن عبد الصمد الحارثی العاملی بطرقة المعروفة المنتهیة إلی أهل بیت العصمة-علیهم الصلاة و السلام-المذکورة فی أربعینه المشهورة و غیرها.

و منهم:العلاّمة المشتهر فی المشارق و المغارب مولانا محمّد باقر بن العالم الربانی مولانا محمّد تقی بن مقصود علی المعروف بالمجلسی،عن أبیه المذکور،عن شیخنا البهائی.

و عن شیخه الآخر المحقّق المدقّق مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری بطریقیهما المعروفین إلی أصحاب الأخبار و المعصومین الأطهار-علیهم الصلاة و السلام-

ص:502

و للعلامة المجلسی طرق کثیرة إلی أصحاب الکتب و الأخبار و مذکورة فی اجازات البحار و فاتحة کتاب الأربعین و تکفل لأکثرها رسالة مناقب الفضلاء الآتی ذکر مؤلّفه.

و اشتهاره و اشتهار أبیه بالمجلسی من جهة النسبة إلی قریة باصبهان یقال لها:مجلس- علی ما ذکره بعض الفضلاء-و ربّما یقال:أنّ جدّه کان شاعرا متخلّصا بالمجلسی علی طریقة تخلص الشعراء بأسامیهم المشهورة المعروفة.

ثمّ من جملة مشایخ جدّی الأقرب السید أبو القاسم المتقدّم ذکره،سیّدنا النحریر العلاّمة بحر العلوم الربانیة و معدن المعارف الصمدانیة،أستاد المحققین و أسوة المدققین السید محمّد مهدی الطباطبائی صاحب المصابیح و الفوائد و شرح الوافیة و الدرة المنظومة و غیرها- أعلی اللّه مقامه و أجزل اکرامه-فإنّه یروی عنه،و هو یروی عن جملة من مشایخه العظام منهم:

المحقّق المدقّق المحیی لما اندرس من آثار مذهب الإمامیة الآقا باقر بن الأجل الأفضل مولانا محمّد أکمل الاصبهانی مولدا البهبهانی مسکنا الحائری موطنا و مدفنا.

و حال هذا العالم الربانی فی الظهور کالنور علی علم الطور،بل کالکوکب الدری اللائح فی اللیل الدیجور،و هو المجدّد للمذهب الحق علی رأس المأئة الثالثة عشر.

و لا یخفی أنّ فوائد أکثر علمائنا المعاصرین و مشایخهم و أساتیدهم مأخوذة من أنفاس هذا الحبر النحریر،و ببرکاته انمحت آثار الفرقة الخاطئة الأخباریة بعد طغیانهم و غلبتهم بحیث کانوا یتناولون الکتب الأصولیة بالمندیل حذرا من تأثیرها بزعمهم الفاسد.

و قد نشأ أوائل عمره باصبهان،ثم اختار التوطن ببهبهان،و کان زمان توطنه بهذه البلدة معتزلا من الناس مکبّا علی الکتب مشتغلا بالتصنیف غیر مظهر أمره لأحد بحیث کان الناس یظنونه عاریا عن العلم و الفضل و یعبّرون عنه بالملاّ باقر الاصبهانی،لکن الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء،فقد آتاه اللّه من العلم ما لم یؤته أحدا من أبناء زمانه بحیث فاق بعد انتقاله إلی الحائر المقدّس-علی مشرفه آلاف التحیة و السلام-جمیع أقرانه،و کان

ص:503

الخاطئون من الأخباریة یفرّون من مجلسه و لا یحبّون معه المحاورة و کأنّهم بالنسبة إلیه کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (1)

و قد برز منه مؤلّفات و مصنّفات تزید علی خمسین کتابا و رسالة منها:فوائده العتیقة، و منها:فوائده الجدیدة،و منها:حاشیة علی المعالم-و هو آخر مصنّفاته-و منها:شرح المفاتیح فی الفقه کبیر جدا،و منها:حاشیة الذخیرة،و منها:حاشیة المدارک،و منها:

حاشیة مجمع الفائدة،و منها:التعلیقات الرجالیة التی علّقها علی منهج المقال للفاضل الاسترآبادی،و منها:رسالة الاجماع،و منها:رسالة الاجتهاد و الأخبار قد تصدّی فیها لتخریب بنیان الأخباریة،و منها:رسالة الاستصحاب،و منها:رسالة أصل البرائة، و منها:رسالة فی قولهم:الجمع مهما أمکن أولی من الطرح و منها:رسالة حلّیة الجمع بین الفاطمیتین ردّ فیها علی صاحب الحدائق فإنّه کتب رسالتین فی تحریم الجمع،و منها:رسالة فارسیة فی أحکام المتاجر جیّد جدا؛إلی غیر ذلک من الکتب و الرسائل و أجوبة المسائل.

و من جملة أجوبة مسائله التی یناسب ذکرها فی المقام انّه بعد أن سئل عن سبب ترقّیه و تفوّقه علی المحققین الأعلام و صیرورته علما من العلم یقصده الخواص و العوام قال فی الجواب:إنّ العبد لا یشاهد فی نفسه شیئا یوجب ذلک إلاّ أنّی راعیت مدّة عمری ثلاثة أشیاء و لم أترکها بقدر الاستطاعة:أحدها:انّی لم أتّکل فی شیء من أموری علی أحد سوی اللّه تعالی،و ثانیها:انّی لم أقصّر فی أمر أحد من العلماء الماضین و الأساتید اللاحقین،بل عظمتهم و جلّلتهم و أعلیت أمرهم بقدر الوسع و الطاقة،و ثالثها:انّی قهرت نفسی و اشتغلت بتحصیل العلوم و التصنیف و التألیف و التدریس أکثر عمری و لم أرافق البطّالین و المعطّلین و المهملین من طلبة العلوم،فإن أعطانی اللّه شیئا فإنّما هو من برکة هذه الأمور.

و لعمری انّ هذه الأمور الثلاثة التی ذکرها هذا العالم النحریر من أجلّ الأمور التی ینبغی مراعاتها لطلبة العلوم،و قلّ أن یصل أحد من العلماء إلی مقام رفیع من الدین و الدنیا بغیر

ص:504


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مدثر،آیۀ 50-51.

أحد هذه الأمور أو جمیعها،و هل التقوی التی تکفّل اللّه تعالی لأمر صاحبها إلاّ ذلک؟! رزقنا اللّه تعالی اتباع آثارهم و الاستضاءة من أشعة أنوارهم.

ثمّ انّه-أعلی اللّه مقامه-یروی عن والده الجلیل المتقدّم صهر المولی الأجلّ الأفضل مولانا محمّد صالح المازندرانی قدّس سرّه صاحب الشرح الکبیر المعلّق علی الکافی،و شرح الزبدة، و حاشیة المعالم و غیرها،بل بواسطة المولی المذکور کان صهرا للمولی التقی المجلسی-أعلی اللّه مقامه-أیضا،لأنّ البنت المولی المجلسی کانت فی بیت مولانا محمّد صالح و بنتها منه کانت فی بیت مولانا محمّد أکمل،و لذا یعبّر المحقق البهبهانی عن المولی الصالح بالجدّ و عن المجلسیین بالجد و الخال.

و والده المذکور یروی عن جماعة منهم:المولی العلاّمة المجلسی بطرقه المقرّرة،و منهم:

المحقّق المدقّق بل أفضل المحققین جمال الملّة و الحق و الدین الآقا جمال الخوانساری-أعلی اللّه مقامه-صاحب التصنیفات الرائقة و التألیفات الفائقة منها:تعلیقه الکبیر علی شرح العضدی للمختصر یزید عن سبعین ألف بیت،و هو حاو لأکثر الفوائد التی نشأت من المولی المحقّق البهبهانی و من بعده من العلماء الأعلام،و ظنّی أنّ المولی المحقّق المذکور قد تلمّذ عند أبیه المسطور،و عند الفاضل السید صدر الدین شارح الوافیة کما یظهر من بعض مصنّفاته.

و هذان الفاضلان کانا من تلامیذ المحقّق الآقا جمال و قد أخذا نفایس مطالبه و بیّناها لهذا المحقق،و هو رحمه اللّه قد تعرض لاظهار تلک المطالب مع بعض تصرفاته الشریفة التی منها ما أسّسه من حجیة الظن المطلق الذی قد أعلنه و أشاعه المحقّق صاحب المعالم فی فصله الرابع الذی استدل به علی حجیة أخبار الآحاد،فإن القول المذکور کان مهجورا عند المتأخرین بحیث ادعی صاحب الوافیة الإجماع علی خلافه،و إنّما ظهر القول به بعد اختفائه و هجره من المحقق المذکور،ثمّ سری الوهم إلی جملة من تلامذته المحققین کسیّدنا صاحب الریاض و مولانا صاحب القوانین علی الوجه الذی یشاهد منهما.

ص:505

و لا یبعد أن یؤل أمر القول بحجیة الظن المطلق إلی القول بحجیة مطلق الظن و ینقلب أمره بمضی الدهور و مرور الاعصار؛و أنت خبیر بأنّ هذا القول-و إن کان مفاد ظاهر کلام العلامة أعلی اللّه مقامه فی النهایة الأصولیة و تهذیب الاصول فی مسألة حجیة الإجماع المنقول و الإستصحاب،إلاّ انّ کلامه یحتمل وجوها قد قرّرناها فی مباحث الأصولیة.

و کیفها کان فمنشأ تحقیقات هذا المحقق إنّما هو شرح المحقّق الآقا جمال و یحق فی حقّهما أن ینشد ما أنشأه بعض الأعجمین:

برگ گل بلبل ببرد و شهرتش را باد برد

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

ثمّ إنّ مولانا جمال المحقّقین یروی عن والده الأفضل الأفخم أعلم علماء العالم أستاد الکل فی الکل الآقا حسین بن الفاضل الکامل الآقا جمال الدین الخوانساری-قدّس اللّه روحه-عن الشیخ الأجل الأکمل الأتقی القدسی مولانا محمّد تقی بن مقصود علی العاملی النطنزی الاصبهانی المعروف بالمجلسی-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المقرّرة المعلومة.

ثمّ من جملة مشایخ مولانا محمّد أکمل الذین یروی عنهم:المحقّق المدقّق الشیخ جعفر الشهیر بالقاضی صاحب الحواشی المعروفة المعلّقة علی شرح اللمعة،عن مشایخه المعروفین.

و منهم:الفاضل الکامل أفضل المدققین و أکمل المحقّقین مولانا الآمیرزا محمّد الشیروانی -أعلی اللّه مقامه-صاحب المصنّفات الکثیرة التی منها:شرحاه علی المعالم شرحه العربی و شرحه الفارسی،و منها:رسالته الشریفة المصنّفة فی أحکام خلل الصلاة،عن مشایخه المعروفین.

و من جملة مشایخ العلامة الطباطبائی-رفع قدره-الشیخ الفاضل الکامل الفقیه النبیه المحدّث شیخنا الجلیل یوسف بن أحمد بن ابراهیم البحرانی-قدّس اللّه روحه-صاحب الحدائق و الدرر النجفیة و کثیر من المصنّفات الرائقة التی تزید عن عشرین مؤلّفا،بطرقه

ص:506

المقررة فی اجازته المبسوطة الموسومة بلؤلؤة البحرین،فإنّه بسط الکلام فی تحقیق بیان أحوالهم و أطال الکلام فی تحقیق حال مشایخه البحرانیین بما لا مزید علیه.

و هذا الشیخ کان معاصرا للمحقق البهبهانی و قد جری بینهما مشاجرات و منازعات فی الأمور العلمیة،فإنّه و ان عدّ نفسه فی مقدمات الحدائق من المتوسطین بین الأخباریین و المجتهدین کالمجلسیین-علی ما زعمه هنالک-إلاّ أنّ طریقته فی کتبه المعروفة عین طریقة الأخباریین؛بل صورة اخباری صرف،غیر أنّ کتابه الحدائق کتاب ملیح شریف کثیر النفع لم یکتب مثله فی زبر المتأخرین و صار مقبولا عند المحقّقین بحیث کان سیّدنا صاحب الریاض-أعلی اللّه مقامه-مع ما کان علیه من الفقه و الفضل و التحقیق یکتبه بیده و یروّجه، و کان رحمه اللّه یأتی عند صاحبه الشیخ المذکور فی جوف اللیالی لاستفادة مطالبه علی وجه الاختفاء و الاستتار خوفا من منع خاله المحقّق البهبهانی.

و أنت خبیر بأنّ أکثر فوائد الریاض مأخوذة منه و من کشف اللثام،بل لو تأمّلته وجدته مختصرا منهما فی کثیر من المقامات،و هذا أمر واضح علی من جاس خلال تلک الدیار.

ثمّ من جملة مشایخ بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-جدّی الأعلی قدوة المحققین الآقا سید حسین الخوانساری-قدّس اللّه روحه-بطریقة السابق ذکره.

و منهم:السیّد السند الفقیه النبیه السیّد حسین بن المحقّق المدقّق السیّد ابراهیم القزوینی -أعلی اللّه مقامهما-بطریقه المعروف.

و قد کان السیّد حسین المذکور من أجلاّء علماء عصره،و له مصنّفات کثیرة منها:

شرحه المبسوط علی الشرایع،و قد شاهدت جملة من مجلّداته و هو شرح حسن إلاّ أنّه خال عن القواعد الأصولیة المتقنة،و قد کتبه علی طریقة بحار الأنوار للمولی العلامة المجلسی فی الإقتصار علی ذکر الأقوال و الأخبار و بیان وجوه الجمع و الترجیح بین الروایات، و منها:رسالته المبسوطة فی حکم صلاة الجمعة و هی-علی ما رأیت-من أحسن ما کتب

ص:507

فی هذه المسألة من الرسائل المفردة،و قد تصدّی فی مقدّمتها لبیان حال الإجماع و ذکر الأقوال فیه ما لا مزید علیه،و منها:کتابه فی أجوبة المسائل من أول الفقه إلی آخره.

و کان والده السید الرحیم من أعاظم تلامذة المحقق الآقا جمال الخوانساری،و قد شاهدت مجلدا مبسوطا من کتابه الذی صنّفه فی الفقه و کان فی أحکام الطهارة،فوجدته مملوّا من التحقیقات الرشیقة و التصرّفات الملیحة،و ظنّی انّه أحسن من کتاب جواهر الکلام الفائق علی أکثر کتب المتأخرین بکثیر،و لعلّه مأخوذ من فوائد أستاده جمال المحقّقین کالذی أشرنا إلیه من فوائد المحقّق البهبهانی رحمه اللّه.

ثمّ من جملة مشایخ والدی المبرور الذین یروی عنهم:سیّدنا الأجلّ الأفخم الأفقه، قدوة العلماء البارعین و أسوة الفقهاء المحققین،حجة الإسلام و المسلمین السید محمّد باقر بن السید محمّد تقی الرشتی-أعلی اللّه تعالی مقامه و أجزل فی الخلد إکرامه-فإنّ أوّل إجازة صدرت عن السید المذکور علی ما أفاده رحمه اللّه إجازته التی کتبها لوالدی المبرور،و هی إجازة مبسوطة متکفّلة لأکثر طرقه-قدس اللّه روحه-.

و له رحمه اللّه طرق کثیرة إلی أصحاب الأخبار وفقهائنا الأخیار،و قد کان رحمه اللّه من أجلّ أهل زمانه و أعبدهم و أحرسهم علی إقامة حدود اللّه و أشجعهم قلبا و أعظمهم حلما و أکثرهم علما و أشدّهم عبادة و أسخاهم کفّا و أقدمهم فی أکثر مکارم الأخلاق و محاسن الآداب، و قد رأیته رحمه اللّه فی أواخر عمره الشریف و استفدت من برکات أنفاسه فی مجالس عدیدة.

و له من المصنّفات کتاب مطالع الأنوار شرح شرائع الاسلام خرج منه کثیر من ابواب أحکام الصلاة تبلغ ستّ مجلّدات ضخمة لکنّها لیست مقتصرة علی خصوص أحکام الصلاة،بل متکفلة ببیان کثیر من الفوائد الأصولیة و الرجالیة و الکلامیة و غیرها،بل تکفّلت بذکر کثیر من مباحث العبادات و المعاملات،و منها:کتاب الزهرة البارقة فی المجاز و الحقیقة،و منها:کتاب تحفة الأبرار فی أحکام الصلاة،و منها:کتاب نفیس فی النحو علی السیوطی شرح الألفیة،و منها:کتاب أجوبة المسائل تتضمّن أکثر مسائل الفقه بترتیبه

ص:508

المألوف تقرب من سبعین ألف بیت و فیها فوائد کثیرة و رسائل نفیسة،و منها:رسالة له فی تقدیم الید علی الإستصحاب کتبها ردّا علی صاحب القوانین تقرب من أربعة آلاف بیت، و منها:رسالته القدریة فی طهارة الدم الذی یلقی فی القدر فیغلی حتّی یستحیل کما ورد فی بعض الصحاح،و لعلّها لا تخلو عن قوّة،إلاّ أنّ ظاهر أکثر الأصحاب الاعراض عنها و اعراضهم من أقوی الموهنات،لکن السیّد المبرور کان کثیر الإعتماد علی الأخبار و لم یکن یعتقد کثیرا من القواعد الأصولیة بین المتأخرین و المعاصرین،مع أنّه کان من أعظم المجتهدین القائلین بالظنون الخاصّة،فهو رحمه اللّه لم یکن یحسن الظن بأفکار المشایخ کما هو دأب أکثر أبناء الزمان،و کان کثیر التصرّف فی القواعد و الأحکام.و التحقیق عندی فی هذا الأمر إنّما هو الطریقة الوسطی لتکون خروجا عن حدّی التفریط و الإفراط و هی أقرب إلی السداد و الإحتیاط.

ثمّ من کتبه رحمه اللّه رسالة فی أحکام الغسالة،و منها:رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف، و منها:رسالة فی حکم اقامة الحدود فی زمان الغیبة،و منها:رسالة فی حکم الصلاة عن المیّت،و منها:رسائله الرجالیة التی تزید عن عشرین رسالة منها:فی أحوال أبی بصیر، و منها:فی اسحاق بن عمّار،و منها:فی سهل بن زیاد،و منها:فی عدّة الکافی،و منها:فی أصحاب الإجماع،إلی غیر ذلک.و قد کان رحمه اللّه من ناقدی علم الرجال و قد تحقّق مشکلات هذا العلم بما لا مزید علیه.

و قد توفّی إلی[کذا]سنة الستّین بعد المأتین و الألف ببلدة اصبهان بعد أن صار مسلّما عند الخواص و العوام و دفن بها فی مسجد العظیم الذی بناه بها،و قد تجاوز عمره الشریف الثمانین-حشره اللّه تعالی مع المعصومین علیهم السّلام-.

و هو-قدّس اللّه روحه-یروی عن جماعة منهم:الشیخ الأجل الأفقه الشیخ جعفر بن المرحوم الشیخ خضر الغروی-قدّس اللّه روحه-صاحب کشف الغطاء فی الفقه و الحق المبین فی ردّ الأخباریة،و بغیة الطالب فی رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة،و شرح متاجر قواعد

ص:509

العلامة و غیرها.و هذا الشیخ الجلیل یشبه کلیم اللّه موسی بن عمران علیه السّلام فی محاسن الصفات و اعلاء کلمة الحق.

و هو یروی عن بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-و عن المحقّق البهبهانی بالأسانید المقرّرة.

و منهم:السید السند الفقیه النبیه المحقق النحریر الأمیر السید علی الطباطبائی-أعلی اللّه مقامه-صاحب الریاض و الشرح الصغیر و شرح المفاتیح و حاشیة المعالم و رسالة الشهرة و غیرها،عن خاله المحقّق البهبهانی بطرقه المقرّرة.

و منهم:المحقّق النحریر و المدقّق الفقیه الخبیر مولانا الآمیرزا أبو القاسم بن المولی حسن الجیلانی-قدّس اللّه روحه-صاحب القوانین،و الغنائم،و المناهج،و شرح تهذیب الأصول، و معین الخواص فی رؤوس المسائل،و مرشد العوام فیها أیضا،و أجوبة المسائل التی لم یکتب مثلها فی نظائرها و هی کبیرة جدّا محتویة علی الکتب الفقهیة بترتیبها المألوف مشتملة علی أمور طریفة من سائر العلوم أیضا تقرب من ثمانین ألف بیت،و منها:رسائله الشریفة فی الأصول و الفقه و غیرها.

و هو یروی عن جماعة منهم:المحقق البهبهانی بطرقه المعروفة.

و منهم:جدّی الأعلی سیّد المحققین السید حسین الموسوی الخوانساری-قدّس اللّه روحه-بطریقه السابق ذکره.

ثمّ من مشایخ والدی الذین یروی عنهم:السیّد السند الفقیه النبیه السیّد محمّد بن الأمیر محمّد معصوم الرضوی المشهدی المعروف بالقصیر-رفع اللّه قدره-عن شیخه الأجل الأکبر الشیخ جعفر-قدّس اللّه روحه-بطرقه المعروفة.

و منهم:السیّد السند الجلیل و الفاضل الکامل النبیل سلیل الأطائب و الأماجد سیدنا الأمیر محمّد حسین بن العالم الفاضل الأمیر عبد الباقی بن العلاّمة الفهّامة الناقد البصیر جامع المعقول و المنقول الأمیر محمّد حسین الکبیر بن الفقیه النبیه العلاّمة الأمیر محمّد صالح بن الأمیر عبد الواسع الحسینی الخاتون آبادی الاصفهانی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ص:510

و قد کان الأمیر محمّد صالح المذکور صهرا للعلاّمة المجلسی رحمه اللّه علی ابنته،و کان من مشاهیر فضلاء عصره،و قد تلمّذ علی أستاد الکل فی الکل الآقا حسین الخوانساری قریبا من عشرین سنة علی ما ذکره فی بعض رسائله،و قد أدرک صحبة العلاّمة المجلسی رحمه اللّه فی سفر الحج و عمره حینئذ کان قریبا من سبع و عشرین سنة،فأجازه العلاّمة المذکور باجازة نفیسة،ثمّ لم یترک مصاحبته إلی أن أدرکه الأجل المحتوم،و قد أوصی إلیه العلاّمة المذکور عند وفاته بأن یکون قائما مقامه فی التدریس و إقامة الجمعة و الجماعة و تتمیم کتبه التی لم یتمّ تصنیفها أو تألیفها،و قد تعهّد له جمیع ذلک و وفی به کما ذکر نفسه فی بعض رسائله، و بقی فی نسله أمر الجمعة و الجماعة ببلدة اصبهان.

و له مصنّفات شریفة منها:حواشیه المبسوطة علی شرح اللمعة،و منها:کتاب روادع النفوس عملها فی تفصیل أمر المعاصی،و منها:کتاب الذریعة فی أعمال السنة،و منها:کتاب فی أحکام الممالیک،و منها:کتاب فی أحوال الملائکة و قد تعرّض فی آخره لأحوال جملة من العلماء المتأخرین و المعاصرین له،و منها:رسالة فی تفصیل مصنّفات العلاّمة المجلسی.

ثمّ انّ لولده العلامة الأمیر محمّد حسین الکبیر سبط العلامة المجلسی رحمه اللّه أیضا مصنّفات رائقة منها:حواشیه علی شرح اللمعة،و منها:رسالة مناقب الفضلاء کتبها بطریق الإجازة للشیخ زین الدین الخوانساری،لکن فیها جملة وافرة من أحوال العلماء،و قد تعرّض فیها لطرق الإجازات بما لا مزید علیه،و عندی نسخة الأصل منها بخطه رحمه اللّه،و منها:رسالة حسنة فی أمور متعلقة بساعات اللیالی و الأیام و فیها أدعیه شریفة.

و ولده الأمیر عبد الباقی لم یکن له کثیر فضل إلاّ أنّه کان فی درجة عالیة من الزهد و التقوی.

و أمّا والده الأمیر محمّد حسین الثانی شیخ والدی،فهو کان له فضل عظیم،و قد تلمذ علی المحقق البهبهانی رحمه اللّه و له تصنیفات حسنة رأیت بعضها منها:رسالة فی منجزات المریض،و منها:رسالة کبیرة فی أحکام الطهارة و الصلاة،و هو یروی عن أبیه المذکور،عن

ص:511

جدّه المسطور،عن العلامة المجلسی بطرقه المقدّرة.و عن جمع آخر أیضا ذکرهم فی مناقب الفضلاء.

ثمّ من مشایخ والدی المبرور الذین یروی عنهم:السید السند،الأدیب الحسیب النسیب،قدوة الفقهاء المحقّقین و عمدة العلماء الراشدین،العلاّمة النحریر سیّدنا السیّد صدر الدین محمّد بن السیّد صالح العاملی البغدادی-قدّس اللّه روحه-و قد کان هذا السیّد من أبصر أهل زمانه بالعلوم الأدبیة و أفصحهم فی المنظومات الشریفة و أحفظهم لأشعار العرب و الدواوین المعروفة و التواریخ و الآثار المألوفة.و کان ماهرا فی أکثر العلوم العقلیة و النقلیة،و قد أدرک مجلس بحر العلوم و تلمّذ علی السیّد العلامة المتقن السیّد محسن البغدادی-رفع اللّه قدره-شارح الوافیة بالشرح المعروف الذی لم یصنع مثله فی تحقیق الأصول،و علی أبی زوجته الشیخ الأکبر المتقدّم ذکره.

و هو رحمه اللّه یروی عن الشیخ المذکور بطریقه المتقدّم.

و له رحمه اللّه مصنّفات حسنة منها:کتاب القسطاس المستقیم فی الأصول،و منها:کتاب المستطرفات،و منها:کتاب قرة العین فی النحو،و منها:رسالة فی حجیة الظن رجّح فیها القول بالظنون المخصوصة،و ذکر فیها انّ القول بالظن المطلق من محدثات المحقق البهبهانی و لم یکن قبله منه أثر،لکنک قد عرفت ما سبق منّا من حکایة القول به من العلامة و غیره، و منها:رسالته الرضاعیة و هی متن و شرح و متنها منظوم قد نظمه بطبعه السلیم علی وجه لا یدانیه شیء من المنظومات المعمولة فی الفقه حتی منظومة بحر العلوم،و منها:رسالة فی رؤوس المسائل موسومة ب«قوت لا یموت»،و منها:رسالة شریفة فی شرح مقبولة عمر بن حنظلة.

و قد کان رحمه اللّه رؤوفا بی و قد استفدت من عالی مجلسه کثیرا و هو أوّل من کتب لی ما یظهر منه تصدیقه لاستنباطی و هو ما کتبه علی ظهر رسالتی التی کتبتها فی حکم ذبائح أهل الکتاب،و قد استحسنها کثیرا و هی أوّل مصنّف عملته فی الفقه قریبا من أوان حلمی، و أنّ لی نسبة مصاهرة مع السیّد المذکور بواسطة بنته من بنت الشیخ الأکبر الشیخ جعفر.

ص:512

و قد کان مدة مدیدة متوطنا بالغری السری،ثمّ انتقل إلی اصبهان و بقی فیها برهة من الزمان،ثمّ انتقل إلی الغری ثانیا و قد أدرکه فیها أجله المحتوم و دفن بتلک التربة الشریفة- أعلی اللّه تعالی مقامه و أجزل فی الخلد إکرامه و إنعامه-.

ثمّ من مشایخی الذین أروی عنهم أستادی الأفضل الأعلم السیّد السند المفخم فخر المحققین و قدوة المدققین،عمدة الفقهاء و المجتهدین الأمیر السیّد حسن بن الأمیر السیّد علی الحسینی الاصبهانی-قدّس اللّه روحه-و قد کان رحمه اللّه أعلم أهل زمانه فی تحقیق مباحث أصول الفقه،و قد تلمّذت علیه قریبا من خمس عشر سنة،و له مصنّفات حسنة منها:

جوامع الأصول،و منها:شرحه علی النافع خرج منه مجلد ضخم فی الطهارة و بعض أحکام المتاجر،و منها:رسالته فی أصالة البراءة و الاشتغال،و منها:رسالته فی حکم الشرط فی ضمن العقد،و منها:رسالته فی قاعدة الضرر و الضرار،و منها:رسالته الکبیرة فی رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة و فیها کتاب أجوبة المسائل قد تعرض فیها لکثیر من مهمّات مسائل الفقه.و هو رحمه اللّه یروی عن والدی العلاّمة-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المتقدمة.

و من جملة مشایخی الذین أروی عنهم الشیخ الإمام مقتدی الأنام مرجع الخواص و العوام،أعلم أهل زمانه و أکمل فضلاء أوانه،علم التحقیق و میزان التدقیق،العلاّمة النحریر و الحبر الخبیر شیخنا الشیخ المرتضی الأنصاری-أعلی اللّه مقامه و أجزل اکرامه-و هذا الشیخ الجلیل کان فی العلم و الزهد و محاسن الصفات و مکارم الأخلاق و قوّتی العلم و العمل بحیث ملأ ذکره الأسماع و الاصقاع.

و له مصنّفات مهذبة رائقة منها:أصوله المشتملة علی المطالب الأربعة:حجیة الظن و الإستصحاب و أصالة البرائة و التعادل و الترجیح،و هو-رفع اللّه قدره-یروی عن المولی الاولی المحقّق فحل الفحول و أفضل العلماء فی المعقول و المنقول مولانا أحمد بن الفقیه النبیه العلاّمة مهدی النراقی الکاشانی-اعلی اللّه مقامه-صاحب شرح تجرید الأصول و المناهج

ص:513

و عیون الاصول و أساس الأحکام و العوائد و المستند الذی هو کتاب کبیر فی الفقه و معراج السعادة و سیف الأمة و غیرها من المصنّفات الفائقة.

و لأبیه رحمه اللّه أیضا مؤلّفات حسنة منها:أنیس المجتهدین فی الأصول،و منها:جامعة الأصول،و منها:تجرید الأصول،و منها:اللوامع فی الفقه،و منها:محرق القلوب فی المراثی، و منها:أنیس الموحّدین فی الکلام،و منها:أنیس التجّار فی رؤوس مسائل التجارة.

و مولانا أحمد المذکور یروی عن السیّد العلاّمة بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المتقدّمة.

و انّ لی مشایخ آخرین یطول بذکرهم الکلام و فیما ذکرناه الغنیة و الکفایة،و المسئول من حضرة المستجیز-أدام اللّه تعالی أیامه-أن لا ینسانی فی مظان استجابة الدعوات و یشرکنی فی خالص الأعمال و مندوب العبادات-وفّقه اللّه تعالی و أیّده و أدام عمره و شیّده-.

و کتب العبد المحتاج إلی عفو ربّه القویّ الباری محمّد هاشم بن المرحوم المبرور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری بأرض النجف الأشرف الغری فی الیوم الثامن من ذی القعدة الحرام من عام احدی و ثمانین و مأتین بعد الألف،و الحمد للّه أولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.

(2)

اجازه به میرزا علی اکبر یزدی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی رفع منازل الرجال بکثرة روایاتهم عن أهل بیت العصمة و الطهارة و العلم و الکمال،و نصب أولیائه المقرّبین لارشاد العباد إلی منهج الاستقامة و الاعتدال، و خفض أجنحة أهل البدعة و الضلال بسعی المجتهدین فی احکام الدین المبین من اولی الفضل و الإفضال.

ص:514


1- (1)) -مجموعۀ شخصی شیخ محمود علومی-یزد.

و أکمل الصلوات النامیات و أفضل التحیات السامیات علی نبیّه الأکمل الأفخم الأفضل معدن أسرار الفخر و الجلال و مظهر أنوار العز و الجمال أبی القاسم محمّد،و عترته الطیبین الطاهرین الأقدسین الأکملین أمناء اللّه تعالی علی الحرام و الحلال.

و بعد:فإنّ من نعم اللّه تعالی علی هذا العبد الفقیر أن وفّقنی اللّه سبحانه لادراک صحبة جناب المولی الاولی العالم العامل الفاضل الکامل،المحقّق المدقّق،المجتهد فی أحکام الدین، الأخ الموافق الصفیّ الوفیّ،الأمجد الأرشد الأکرم،المستنبط لدقائق الشرع المبین،صاحب المقام الرفیع و الحظ الأوفر البهی مولانا المیرزا علی أکبر الیزدی-أدام اللّه حراسته-و قد تشرّفت بافاداته الشریفة و افاضاته اللطیفة،و لاحظت جملة من مصنّفاته الرشیقة و مؤلّفاته الرفیعة،فسررت بمصاحبة جنابه غایة السرور،و لمّا کان من حسن ظنّه -دام مجده-بهذا العبد الضعیف طالبا لأن أجیز جنابه علی الوجه الذی أنعم اللّه تعالی علیّ من مشایخی العظام و أساتیدی الفخام.

فاستخرت اللّه سبحانه و أجزت لجنابه-دام علاه-أن یروی عنّی جمیع کتب الأخبار لا سیّما الکتب الأربعة المتقدّمة التی علیها کان المدار فی سابق الأعصار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الإستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة المشهورة اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،و سائر مصنّفات أصحابنا الأخیار عن مشایخی و أسلافی بأسانیدی التی منها:ما أرویه عن والدی المبرور العلاّمة وحید عصره و فرید دهره فی الفضل و الزهد و التقوی الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-قدّس اللّه روحه-عن والده العالم العامل الزاهد العابد الآمیرزا أبی القاسم بن السید السند الفقیه النبیه المحقق المدقّق أستاد أفاضل عصره الآقا سید حسین بن العلاّمة الجامع للمعقول و المنقول الأمیر أبی القاسم الموسوی-طیّب اللّه مضاجعهم-عن والده المذکور جدّی الأعلی صاحب الحواشی المعروفة علی شرح اللمعة،عن المولی الأولی الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلامة النحریر المولی محمّد التنکابنی الشهیر بالسراب،عن والده المذکور،عن

ص:515

شیخه الأجل الأفخم الأفقه مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة،عن السید الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین شیخنا البهائی-روّح اللّه روحه-عن شیخ علماء الاسلام والده الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن أفضل المتأخرین شیخنا الشیخ زین الدین المعروف بالشهید الثانی-قدّس اللّه روحه-بأسانیده المعروفة المتصلة إلی أصحاب العصمة و الطهارة- علیهم الصلاة و السلام-علی التفصیل المذکور فی أوائل المعالم و المجلد الأخیر من بحار الأنوار و فاتحة الأربعین لشیخنا البهائی.

ثمّ من جملة أسانیدی ما أرویه عن والدی العلاّمة،عن والده المبرور المتقدّم،عن سیّدنا بحر العلوم السید محمّد مهدی النجفی،عن جدّی السید حسین الموسوی بسنده المتقدم،و عن مروّج المذهب أستاد الأساتید المحقّق البهبهانی-طیب اللّه مرقده-عن والده الفاضل الکامل المولی محمّد أکمل،عن العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-بأسانیده المعروفة.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن أستادی الأعظم الأفخم سیّد المحقّقین الأمیر السیّد حسن بن السیّد علی الحسینی الاصفهانی المدرّس-طاب ثراه-عن والدی المبرور العلاّمة بسنده المتقدّم.

و منها:ما أرویه عن شیخی الأعظم و أستادی الأفخم قدوة المحققین الأعلام الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه تربته-عن شیخه أفضل أهل التحقیق مولانا أحمد بن العلاّمة مولانا محمّد مهدی النراقی،عن بحر العلوم بسنده المتقدّم.

و منها:ما أرویه عن شیخنا الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الشیخ علی بن أفقه الفقهاء الشیخ جعفر النجفی-قدّس اللّه أرواحهم-عن عمّه الفقیه الأعظم الشیخ حسن،عن والده الأجلّ الأفقه،عن بحر العلوم بسنده المتقدّم.

فله-أدام اللّه تأییده-أن یروی عنّی بجمیع هذه الأسانید عن الأساتید،و وصیّتی لحضرته أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی جمیع امور الدین و الدنیا،فإنّه ساحل النجاة.

ص:516

و یجوز لجنابه أن یعمل برأیه الشریف و یفتی بین الناس و یقضی بینهم بالحق،و یجوز للعوام تقلیده فیما یفتی به باجتهاده،فقد وجدته مجتهدا مطلقا.

و أسأل اللّه أن یجعله قدوة للعلماء العاملین و أسوة للفضلاء الکاملین،و ألتمس من جنابه أن یجعلنی نصب عینیه فی مظان استجابة الدعوات و عقیب الصلوات فی الخلوات، و الحمد للّه علی ما آتاه اللّه من العلم و الحکمة.

و قد کتب بیده الخاسرة الجانیة العبد المحتاج إلی عفو ربه الغنی القویّ الباری محمّد هاشم بن المبرور المغفور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-رفع اللّه عنهما عیّهما و غیّهما-فی الرابع و العشرین من شعبان المعظم من عام تسعین و مأتین بعد ألف و الحمد للّه.

(3)

اجازه به سید فخر الدین بن جمال الدین موسوی خوانساری

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء علی دماء الشهداء و الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و أشرف أهل الأرض و السماء سیّدنا محمّد و عترته النقباء النجباء الأصفیاء.

و بعد:فقد استجاز منّی السید السند الموفق المؤید العالم العامل الجلیل النبیل الذکی الزکی التقی النقی جناب المیرزا فخر الدین بن المرحوم المبرور الأجل الأفخم المحقق المدقق الفقیه النبیه الآقا جمال الدین الموسوی الخوانساری-وفّقه اللّه تعالی لمراضیه-بعد أن صرف برهة من عمره فی تحصیل العلوم الشرعیة و القواعد الأصولیة المرعیة و الأحکام المتقنة الفرعیة،و حضر مجلسی و تلمذ علی العبد فی کثیر من تلک المطالب،فاستخرت اللّه تعالی و أجزت لجنابه بعد أن وجدت فیه ملکة استنباط الأحکام اللازمة الشرعیة، و وقفت علی بعض ما صنّفه فی تحقیق جملة من المسائل المهمة علی وجه الاجتهاد الصحیح،

ص:517


1- (1)) -مجموعۀ شخصی مرحوم حاج محمّد حسن فاضلی خوانساری.

أن یروی عنّی جمیع مصنّفاتی و ما یجوز لی روایته من کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأبرار لا سیّما الکتب الأربعة المتقدمة التی کانت علیها المدار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی اشتهرت اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،عن غیر واحد من مشایخی و أساتیدی:

منهم:والدی المبرور العلامة،عن والده العالم الکامل الجلیل المیرزا أبی القاسم بن المحقق النحریر سید الفقهاء و المجتهدین الآقا السیّد حسین بن العلامة الفقیه النبیه الأدیب الأمیر أبی القاسم الموسوی-قدّس اللّه أرواحهم-عن والده المحقق المذکور،عن الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلامة النحریر مولانا محمّد التنکابنی المعروف بالسراب،عن والده المذکور،عن العلامة الفقیه النحریر المولی محمّد باقر الخراسانی صاحب الذخیرة،عن السیّد السند الفقیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین الشیخ بهاء الدین محمّد بن الفقیه النبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن والده المذکور،عن أعظم فقهاء الاسلام الشیخ زین الدین العاملی الشهید الثانی-قدس اللّه روحه- بطریقه المعروف المذکور فی أوائل معالم الأصول المتصلة إلی أهل البیت علیهم الصلاة و السلام.

و من جملة مشایخی شیخی الأجل الأعظم الأعلم و أستادی الأکمل الأفخم الشیخ مرتضی الأنصاری التستری-طیب اللّه مضجعه-عن شیخه المحقق العلامة المولی أحمد النراقی، عن شیخه أکمل علماء الفرقة الناجیة السید محمّد مهدی المعروف ببحر العلوم،عن المحقق المحیی للطریقة المحقة الآقا محمّد باقر البهبهانی،عن والده العالم الکامل المولی محمّد أکمل،عن العلامة المجلسی،-رفع اللّه قدره-بجمیع طرقه المعروفة المقررة فی إجازات البحار.

و من جملة مشایخی السید السند المحقق المدقق الأستاد الاستناد الأمیر السید حسن بن السید علی الحسینی الاصفهانی-قدّس اللّه ترتبه-عن والدی المبرور بطریقه المتقدم.

و من جملة مشایخی الشیخ الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الشیخ الفقیه الکامل الشیخ

ص:518

علی بن الشیخ الأفقه الأکمل الشیخ جعفر النجفی،عن عمّه الفقیه الأوحدی الشیخ حسن، عن والده الشیخ جعفر،عن سیّدنا بحر العلوم بطریقه المذکورة.

ثمّ وصیّتی إلی جنابه-وفقه اللّه تعالی-أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی أمر دینه و دنیاه و أن یواظب علی مراجعة قواعد الأحکام و أن یمنّ علی العبد بصالح الدعاء.

و کتبه الفقیر إلی اللّه الباری محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی اللّه عنهما-فی الخامس من جمادی الاولی لعام أربع و تسعین بعد مأتین و ألف و الحمد للّه أولا و آخرا.

(4)

اجازه به میرزا محمود خوانساری

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ولی النعم،و الصلاة و السلام علی سیدنا محمّد و آله اولی المحبة و الکرم.

و بعد:فقد وقفت علی طرائف هذه الرسالة الشریفة،و امعنت النظر فی لطائف تلک المقالة المنیفة،فوجدتها مملوءة من التحقیقات الأنیقة الرفیعة العلیة،و التدقیقات الرشیقة السامیة السنیة،و هی کاشفة عن غایة استعداد مصنّفها العالم العامل الفاضل الکامل البارع المجتهد المحقق المدقق عمدة الفضلاء الکاملین و زبدة العلماء العاملین السید المکرم المسعود جناب الأخ الشفیق المیرزا محمود الخوانساری-أدام اللّه تعالی أیام افاضاته و أنعم علی العباد من برکاته-فإنّ رموز العبارات تشید بلطف قریحة صاحبها،و تحقیق المطالب المهمة یؤمی إلی علوّ ادراک المتصدی لکشف مراتبها،فالحمد للّه علی ما آتاه اللّه تعالی من العلم و الحکمة و السعادة الأبدیة و رزقه من دقائق المعارف الحقة و استنباط الأحکام الشرعیة اللابدیة، و قد ثبت عندی و تحقق لدیّ بعد المباحثات العلمیة و المذاکرات الأصولیة و الفقهیة فی

ص:519


1- (1)) -فهرست کتابخانۀ مشکوة،ج 5،ص 1895،شمارۀ 1136.

مجالس عدیدة انّه-دام مجده و علاه-قابل للافتاء بین الناس و الحکم و القضاء و التصدی لاقامة ما یعتبر فیه النیابة العامة،و وصیتی إلی جنابه أن یأخذ بمجامع الاحتیاط و الاجتناب عن طرفی التفریط و الافراط فی مقام الاستنباط بل فی جمیع أمور المعاش و المعاد،و أن یجعل العبد بمرئی و منظر عنه فی الدعوات الصالحات.

و قد کتب العبد الفقیر الی اللّه الغنیّ القویّ الباریّ محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی عنهما عیّهما و غیّهما-فی الحادی و عشرین من جمادی الاولی سنة خامس و تسعین و مأتین بعد الألف.

(5)

اجازه به محمّد حسن بن محمّد باقر یزدی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی نوّر عالم الامکان بأنوار علوم العلماء الأعلام،و زیّن عرصة الوجود بأشعة شموس معارف اولی الحقائق و الأحلام،و أبان فضل أصحاب الفواضل و الفضائل بمساعی النقادین من أرباب العقول و الافهام،و شیّد أرکان الأدیان بارسال الرسل و انزال الکتب و تشریع الأحکام.

و الصلاة و السلام الأنمیان الأکملان علی خیر من أرسله بالهدی و دین الحق لرفع غیاهب الظلام و نشر شرائع الإسلام،البدر التمام و النبی القمقام و البحر الطمطام و سیّد الأنام سیّدنا و نبیّنا و وسیلة نجوتنا و شفیع ذنوبنا محمّد و عترته الطیّبین الطاهرین الأکرمین الأقدسین المعصومین الکرام،أولیاء النعم و اصول المجد و الکرم و معادن الوحی و التنزیل و الهادین إلی سواء السبیل و الداعین إلی وسائل دار السلام،ثمّ رحمة اللّه و رضوانه و برکاته النامیات الزاکیات علی أصحابنا الماضین و أسلافنا الصالحین و فقهائنا البارعین و علمائنا العاملین إلی قیام الساعة و یوم القیام.

ص:520


1- (1)) -مجموعۀ شخصی شیخ محمود علومی یزد.

و بعد:فممّا لا یخفی علی اولی النهی،و لا یریب فیه أحد من أصحاب الحجی،انّ الشرف الأعلی و المزیّة الکبری فی التحلّی بحلیة العلم و العرفان،و التخلّی عن موارد الجهل و الغفلة و النسیان،و التجلّی بأنوار أسرار أولی الحقیقة و الایقان،و قد أقام اللّه فی کل عصر من الأعصار جمعا من عباده الفائزین بطیّ مراحل العلم و الحکمة لنشر هذه المعارف و العلوم اکمالا لدینه القویم و اتماما للنعمة فلم یألوا جهدا فی ارشاد الخلق و اظهار الحق و انقاذ ضعفاء العباد عن ورطة المهلکة،و هؤلاء هم العالمون العاملون المخلصون المذکورون فی نصوص أهل الخصوص الممدوحون فیها بأنهم فی کل خلف عدول ینفون عن هذا الدین انتحال المنتحلین و تأویل الجاهلین و تحریف الغالین و ابطال المبطلین و جحد الجاحدین.

ثمّ من ألطاف اللّه العظیمة و منّته الجسیمة علی هذه الأمة المرحومة أن نصب لهم فی کل زمان علماء یهدون إلی سواء السبیل و جعلهم ورثة الأنبیاء و أشباه أنبیاء بنی اسرائیل، فانتشرت فی الآفاق احکامهم الحقة الرفیعة و انطمست بمساعیهم الجمیلة آثار البدع الشنیعة،فاستراح حجة الزمان-فداه أرواحنا-عن صدمة حوادث أیام الظهور و احتجب عن الخلق تشخصه و أضاء لهم بوجوده کالنور اللامع علی شاهق الطور.

و ممّن آتاه اللّه فی هذا الزمان علما وافرا کثیرا،و قد جعله اللّه تعالی باحکام الایمان خبیرا بصیرا،ففاق أقرانه فی قوّتی العلم و العمل و اجتنب موارد العثرة و الزلل و الخطل،جناب المولی الوفی الصفی الذکی الزکی التقی النقی اللوذعی الألمعی العالم العامل الکامل النقاد صاحب الرأی الصائب و الفکر الثاقب و الذهن الوقاد،المترقی من حضیض التقلید إلی أوج الاجتهاد،سلیل عمدة علماء الزمان و زبدة فقهاء الأوان و أکمل المجتهدین الفخام و ملجأ الخواص و العوام من أهل الإیمان مولانا الحاج المولی محمّد باقر الیزدی-دام مجده و علاه- صدیقنا و شفیقنا الشاب الموفق المسدّد المؤید المؤتمن المستحسن المولی محمّد حسن- أحسن اللّه إلیه فی الدارین و أذاقه حلاوة النشأتین و آتاه من رحمته کفلین و وفّقه لادراک الحسنیین-فإنّه قد صرف برهة من شریف عمره فی تحصیل العلوم الشرعیة،و قد تمهّر فی

ص:521

استنباط القواعد المهمة المرعیة،و تلمّذ علی العبد زمانا مدیدا،و حضر عندی لاتقان المطالب،و بذل جهده فی إحکام الأحکام بذلا شدیدا حتّی بلغ أشدّه فی استکمال مدارک الحلال و الحرام و ظهر منه المصنفات الرشیقة ما ینبیء عن سلوکه مسالک الفقهاء الاعلام،فوجدته بحمد اللّه من أهل الاستنباط و الاجتهاد علی وجه الاطلاق،و ألفیته مستحقا للعمل بما یقتضیه نظره غایة الاستحقاق،فلیشکر اللّه سبحانه علی ما أتاه اللّه من القوة القدسیة الملکیة الملکوتیة و ما حباه اللّه به وحیّاه من العلم بالأحکام الشرعیة الفرعیة.

و لمّا أراد الدخول فی سلسلة رواة أخبار أهل بیت الطهارة و العصمة،و الفوز بأسانید الأساتید و مشایخنا المحاکین عن المعصومین الأئمّة استجازنی و أراد الإتصال بمشایخی و أسلافی الماضین-رضوان اللّه علیهم أبد الآبدین-فلمّا رأیته أهلا للإجازة استخرت اللّه سبحانه و أجزت لجنابه-سلّمه اللّه تعالی-أن یروی عنّی جمیع کتب الأخبار و سائر مصنّفات أصحابنا الأخیار لا سیّما الصحیفة السجادیة الملقّبة بزبور آل محمّد-علیهم الصلاة و السلام- و نهج البلاغة الذی هو دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق،و تمام الکتب الأربعة المتقدمة التی کان علیها المدار فی سالف الأعصار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی اشتهرت اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،بجمیع أسانیدی عن مشایخی و أساتیدی و هی کثیرة لا یفی بها هذا الوجیز إلاّ أنی أذکر منها هنا ما هو مهم عزیز:

فمنها:ما أرویه عن والدی المبرور العلامة قدوة العلماء العاملین و زبدة العبّاد و الزهّاد الکاملین الحاج الأمیر زین العابدین بن العالم العامل الکامل التقی النقی الآمیرزا أبی القاسم بن السید السند علامة علماء الزمان و أستاد الفقهاء الفخام فخر المحققین و عمدة المجتهدین الآقا السید حسین بن الفقیه النبیه العلامة جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الأصول الأمیر أبی القاسم الموسوی الخوانساری-تغمدهم اللّه برحمته و أفاض علیهم من جلیل برکاته-عن

ص:522

والده المبرور جدّی المذکور،عن والده المزبور جدّی الأعلی،عن المولی الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلاّمة الفهّامة الجامع للعلوم العقلیة و النقلیة المولی محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی الشهیر بالسراب،عن والده المذکور،عن أستاده أفقه فقهاء زمانه و أعلم علماء أوانه مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الشریف السبزواری الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة و غیرهما،عن السید السند الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی سبط المحقّق الثانی من قبل أمّه،عن شیخ الاسلام و المسلمین الشیخ بهاء الدین محمّد بن الفقیه العلامة الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن أبیه المذکور، عن الامام الکامل فی العلوم فقیه أهل البیت الشیخ زین الدین بن علی العاملی الشهیر بالشهید الثانی-أعلی اللّه مقامه-عن مشایخه المعروفین المذکورین فی کتب الأربعینیات و الإجازات علی التفصیل المذکور فی أول المعالم لولده المحقق الشیخ حسن و فی اللؤلؤة و غیرهما.

ثمّ من أسانیدی و طرقی ما أرویه عن والدی العلامة المبرور،عن شیخه أفقه فقهاء الزمان حجة الاسلام الحاج السید محمّد باقر بن محمّد نقی الرشتی-رفع اللّه درجته-عن شیخیه الجلیلین صاحبی القوانین و الریاض،عن شیخهما المحقق المدقق المحیی لما انطمس من أحکام الدین الآقا محمّد باقر بن العالم الکامل المولی محمّد أکمل البهبهانی-قدّس اللّه روحه- عن والده المذکور،عن جماعة من مشایخه الکرام منهم:العلامة المجلسی-جزاه اللّه من الاسلام خیر الجزاء-عن والده الفقیه التقی النقی المحدّث العارف الکامل مولانا محمّد تقی بن مقصود علی النطنزی الاصفهانی العاملی،عن شیخنا البهائی بسنده المتقدّم.

و منهم:أفضل أهل التحقیق و التدقیق جمال الدین محمّد بن العلامة المشتهر فی المشارق و المغارب أستاد الکل فی الکل الآقا حسین الخوانساری،عن أبیه،عن المولی التقی المجلسی بسنده المتقدم.

و منهم:المدقق الأکمل مولانا میرزا محمّد الشیروانی،عن العلامة الآقا حسین بسنده المذکور.

ص:523

ثمّ من أسانیدی و طرقی ما أرویه عن والدی المبرور،عن العالم العامل الکامل السیّد السند الأمیر محمّد حسین بن العالم التقی النقی البارع الأمیر عبد الباقی بن العلامة الأکمل الأمیر محمّد حسین بن الفقیه النبیه البارع الأمیر محمّد صالح أئمة الجمعة و الجماعة باصبهان، عن والده المذکور،عن والده المسطور،عن جدّه من قبل أمّه العلامة المجلسی بسنده المتقدم.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن أستادی و شیخی قدوة أهل التحقیق و العلم و الکمال فخر المحققین و أستاد الفقهاء و المجتهدین الأمیر السید حسن بن الأمیر السید علی الحسینی الاصفهانی المدرّس-قدّس اللّه روحه و أکثر من فضله و کرمه فتوحه-،عن والدی المبرور بسنده المتقدّم.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن الشیخ الأجل الأفخم الأکمل أعلم علماء الزمان و أکمل فقهاء الأوان أستاد الأساتید الأعیان شیخی و أستادی و من به استنادی الشیخ مرتضی الأنصاری التستری-قدّس اللّه روحه-عن العلامة النحریر مولانا أحمد بن الفقیه النبیه العلاّمة المولی محمّد مهدی النراقی الکاشانی،عن شیخه العلاّمة المعروف ببحر العلوم السید محمّد مهدی النجفی صاحب الدرة المنظومة،عن المحقق البهبهانی بسنده المتقدم،و عن جدّی المحقق العلامة الآقا السید حسین بسنده المزبور.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن شیخی الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الفقیه الکامل الشیخ علی بن الأفقه الأکمل الأورع الشیخ جعفر النجفی-قدّس اللّه أرواحهم-عن عمّه الفقیه النبیه الشیخ حسن،عن جدّه الشیخ جعفر المذکور،عن المحقق البهبهانی و بحر العلوم بسندیهما المتقدمین.

فهذه بعض ما اقتضی المقام ذکره من أسانیدی و اجازاتی و قد ذکرت الجمیع فی جملة من مصنّفاتی و مؤلّفاتی منها:کتاب اصول آل الرسول،و منها:کتاب الفوائد الرجالیة،و منها:

ص:524

کتاب الأربعین،و قد أجزت لجنابه-دام فضله-أن یروی عنّی بجمیع طرقی بالشروط المقررة فی الروایة علی النحو المذکور فی کتب الدرایة.

ثمّ وصیّتی إلیه أن یواظب علی مباحثة العلوم الشرعیة مدّة عمره و أن لا یقنع بما حصل له فی زمان التحصیل،فإن ملکة العلم تحصل بالمواظبة و تذهب بالاهمال و التعطیل،فکم من مجتهد صار عامیا بترکه للأشتغال بالتعلیم و التعلم و اشتغاله بالأمور الدنیویة الدنیّة.

ثمّ وصیّتی إلیه أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی أمور دینه و دنیاه و أن تجتنب من الریاسات الباطلة المعطلة المغویة المهلکة،فکم من عالم زاهد بارع سقط محلّه عن القلوب باشتغاله بالریاسات الدنیویة و جمع الأموال و الوقوع فی الشهوات،بل سلبت عنه ملکة العدالة بالاقتحام فی هذه الأمور،بل خرج من الدین بخذلان اللّه له من جهة الحمالة الشنیعة، و أهم الأمور الدافعة لهذه المهالک التجنب عن مجالسة البطالین و الاشتغال بالمجاهدات و الریاضات و العبادات و التفصّی عن المرافعات الردیّة و مجالسة العوام و المغرورین من أهل الحدیث.

و الملتمس منه-سلّمه اللّه تعالی-أن لا ینسانی فی مظان اجابة الدعوات و عقیب الصلوات فإنّ من حقوق الاخوان رعایتهم بالدعاء لهم فی ظهر الغیب فقد حکی عن علی بن مهزیار من أجلاء أصحاب الامام أبی محمّد العسکری-علیه الصلاة و السلام-انّه کان یسجد کل یوم بعد صلاة الغداة و لا یرفع رأسه من السجود حتی یدعو لألف من اخوانه المؤمنین بأسامیهم،رزقنا اللّه التوفیق لهذه الأعمال الصالحات.

و کتب بیمناه الخاطئة العبد الفقیر إلی عفو ربّه القویّ الباریّ محمّد هاشم بن المبرور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی اللّه عنهما عیّهما و غیّهما-فی السادس عشر من شعبان لسنة 1298 ثمان و تسعین و مأتین بعد الألف،و الحمد للّه.

ص:525

(6)

اجازه به سید محمّد باقر بن محمّد علی حسینی أبطحی سدهی اصفهانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء علی دماء الشهداء و جعلهم بفضله و کرمه العمیم ورثة الأنبیاء،و الصلاة و السلام علی أشرف أهل الأرض و السماء،نبینا محمّد و عترته الأئمة النقباء النجباء.

و بعد:فقد أجلت النظر فی مطاوی هذه الرسالة الشریفة (2)التی ألّفها جناب العالم العامل، الفاضل الکامل،التقی النقی،الصفی اللوذعی الألمعی،صاحب التحقیق الرشیق،و التدقیق العمیق،ذی الملکة القدسیة الاجتهادیة،و الفقاهة المبتنیة علی القواعد الشرعیة،تلمیذنا المعظّم،السید السند المفخم،الآقا السید محمّد باقر بن السید محمّد علی الحسینی-دام مجده و علاه-و قد وجدت هذه المقالة قابلة لأن یکتب بالنور علی و جنات خدود الحور،فللّه درّه فیما أتی فیها من المطالب الشریفة الکاشفة عن خروج جناب صاحبها عن حضیض التقلید إلی أوج الاجتهاد و صحّ لی أن أقول فی حقّه-دام مجده-إنّه مجتهد یحرم علیه التقلید و یصحّ له العمل باجتهاده.

و قد استجاز منّی روایة کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأخیار،فأجزت لجنابه بعد الإستخارة من اللّه تعالی أن یروی عنّی جمیعها بطرقی الجمة الکثیرة التی أودعتها فی مقدمات کتابی أصول آل الرسول،و منها:ما أرویه عن شیخی الأعلم و أستادی الأقدم،

ص:526


1- (1)) -مجموعه اجازات به خط سید مصلح الدین مهدوی،ص 106-107.
2- (2)) -المراد بالرسالة المشار إلیها فی الاجازة هی رسالة ألّفها فی تعارض الید و الاستصحاب کما ذکر لی السید المجاز شفاها،قال:و النسخة بقی عند السید المجیز و لم یردّها إلیّ إلی أن مات و بقیت عند ورثته و لیس لی نسخة منها«محمّد علی الحبیب آبادی».

علامة زمانه و رئیس الإمامیة فی عصره و أوانه الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه روحه- بطریقه المعروف.

و وصیتی إلی جنابه أن یأخذ بمجامع الإحتیاط فی أمر دینه و دنیاه،و الملتمس منه الدعاء و الحمد للّه.

و کتب العبد المحتاج إلی عفو ربّه القوی محمّد هاشم ابن المرحوم المبرور الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی-عفی اللّه عنهما-فی 15 جمادی الآخرة من سنة 1315.

ثمّ کتب المرحوم الآقا النجفی فی حاشیة نسخة نقلنا منها بخطّه ما صورته:

ثم أجزت لجنابه العالی کلّ ما صحّت لی روایته عن السلف الصالحین بالطرق المتصلة إلی المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-فإنّه العالم العامل الکامل الصالح البارع،و أرجو من اللّه سبحانه أن یجعله خالصا لوجهه الکریم علما للعباد و مروّجا للشریعة المطهرة،من أقل الطلاّب و المحصلین-عفی عنه-.

(7)

اجازه به میرزا ابو القاسم بن محمّد باقر موسوی زنجانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء العاملین علی دماء الشهداء الصالحین،و رفع درجاتهم فجعلهم بمنزلة الأنبیاء المقربین و أنار براهینهم الساطعة و حججهم اللامعة ففاقوا بأنوار علومهم علی جمیع العالمین و أدرکوا باجتهادهم فی معارف الدین المبین أسرار معالم الشرع المتین.

و الصلاة و السلام الأنمیان الأکملان علی سیّد الأنبیاء و المرسلین و أشرف الأولین و الآخرین نبینا محمّد خاتم النبیین و أشرف الخلق أجمعین و عترته الطیبین الطاهرین

ص:527


1- (1)) -مجموعه اجازات سید مصلح الدین مهدوی،ص 151-154.

الأقدسین و رضوان اللّه تعالی و رحمته علی فقهائنا الماضین و علمائنا السابقین الصالحین.

و بعد:فقد منّ اللّه تعالی بفضله الجسیم و کرمه العمیم علی کافة الأنام فی کل عصر و زمان بنصب عدول ینفون عن دین الحق انتحال المنتحلین و جحد الجاحدین و تأویل الجاهلین و ابطال الغالین و اضلال المضلین و ازالة بدع المبتدعین من أعداء الدین،فأنزل کتبا و أرسل رسلا و أقام حججا و نصب موازین العدل و أکمل دینه الحق و أتمم نعمته علی العباد و أضاء بشموس المعارف و أقمار الحقائق أکناف الآفاق و أطراف البلاد،فالشکر للّه علی هذه النعمة العظمی و العطیة الکبری و الموهبة السنیة التی محاسنها لا تعد و لا تحصی.

و کان ممّن أعطاه اللّه تعالی سلوک مسالک السالفین،و منّ علیه بادراک مدارک الحق و الیقین و خصّه اللّه تعالی بکرامته من بین أمثاله و أقرانه و حقیق بأن بثنّی له الوسادة و یستقر علی مسند الإرشاد و الهدایة و الإفادة جناب السیّد المؤیّد المسدّد الممجّد،العالم العامل الفاضل الکامل،عمدة العلماء البارعین و زبدة الفقهاء الکاملین،الذکی الزکی المصفی الصفی،اللوذعی الألمعی،العارج إلی معارج الإجتهاد بالقوة القدسیة الملکة الملکوتیة،صدیقنا المعظم و شقیقنا المفخم سلیل العالم العامل الکامل،الفقیه النبیه النحریر الآمیرزا محمّد باقر الموسوی الزنجانی-قدّس اللّه روحه-الحاج الآمیرزا ابو القاسم الاصفهانی -أدام اللّه تعالی علاه و رزقه ممّا یتمنی احلاه و اعلاه-فإنّه-دام مجده-ممّن أتاه اللّه سبحانه من العلم و الحکمة قسطا وافرا و جعل نصیبه منهما نصیبا متکاثرا.

و قد استجاز من العبد روایة ما صحت لی روایته من کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأخیار،فامتثلت أمر جنابه فاستخرت اللّه تعالی و أجزت له بعد ما تحقق لی أنّه من المستنبطین للأحکام و المجتهدین فی مسائل الحلال و الحرام أن یروی عنّی جمیع ما رویته عن مشایخی و أساتیدی و أسلافی بأسانیدی العدیدة التی قد فصّلنا فی جملة من مؤلّفاتی التی منها کتاب أصول آل الرسول و المقالات اللطیفة الکافلة للقواعد الشریعة.

فمنها:ما أرویه عن شیخی و أستادی الأعظم الأفخم،العلامة النحریر الأقدم،البحر

ص:528

الموّاج و الیمّ العجاج،أستاد أساتید الزمان وحید الدوران الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه تعالی روحه الزکی-عن شیخه العلامة النحریر المحقق الخبیر مولانا الحاج الملاّ أحمد النراقی الکاشانی-طیّب اللّه رمسه-عن شیخه العلاّمة المشتهر فی الآفاق السید محمّد مهدی النجفی المعروف ببحر العلوم-طیّب اللّه مرقده-عن شیخه أستاد الأساتید الذی انتهت إلیه رئاسة الإمامیة فی عصره و أوانه مولانا الآقا محمّد باقر البهبهانی-رفع اللّه قدره-عن والده العالم العامل الکامل مولانا محمّد أکمل،عن العلاّمة المجلسی-قدّس اللّه تربته-بجمیع طرقه المذکورة فی اجازات البحار.

و منها:ما أرویه عن والدی العلاّمة-قدّس اللّه روحه-عن والده جدّی العالم المبرور الآمیرزا أبی القاسم الموسوی الخوانساری،عن جدّی الأعلی وحید عصره و أوانه،عمدة المحققین و قدوة المجتهدین الآقا السید حسین (1)بن العلامة الفقیه النبیه الأمیر أبی القاسم -طیّب اللّه ثراهم-عن العالم الفاضل الکامل الملاّ محمّد صادق بن العلاّمة النحریر مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المعروف بالسراب،عن أبیه المذکور،عن أستاده فخر المجتهدین و الفقهاء مولانا محمّد باقر الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة،عن شیخه السید الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین بهاء الدین محمّد بن الفقیه الکامل الشیخ حسین بن عبد الصمد،عن والده المبرور،عن زین الفقهاء و المجتهدین الشیخ زین الدین العاملی الشهیر بالشهید الثانی-قدّس اللّه تعالی روحه-بسنده المعروف المذکور فی أوّل معالم ولده و غیره.

و منها:ما أرویه عن أستادی المحقق المدقق الأمیر السید حسن الحسینی المدرس-اعلی اللّه مقامه-عن والدی العلاّمة بالسند المتقدّم.

ثم وصیّتی لجنابه-دام مجده-أن یأخذ بمجامع الإحتیاط فی أمر دینه و دنیاه و أن یواظب

ص:529


1- (1)) -کان جدّی الأعلی أستاد صاحب القوانین و شیخ إجازته و شیخ اجازة بحر العلوم«منه».

علی العلم و العبادة و ارشاد العباد،و أن لا ینسانی عند دعواته الصالحة،و الحمد للّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

و کتب بیده الجانیة الفانیة العبد الفقیر إلی عفو ربّه الغنیّ الباریّ محمّد هاشم بن المرحوم المبرور الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری الاصفهانی-عفی اللّه عنهما-فی الخامس و العشرین من ذی الحجة الحرام سنة 1316،و الحمد للّه.

(8)

عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد

(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض می شود خدمت سرکار عظمت و شوکتمدار،جلالت و نبالت اقتدار،امیر الامراء العظام ادام اللّه اجلاله و اقباله که امید است دولت و شوکت برقرار،ظل مرحمت بر رؤوس قاطبۀ ضعفاء انام پایه دار بوده باشد.

اگرچه داعی اخلاص شعار ادارک سعادت محضر مبارک عالی ننموده لکن از انتشار محامد و مکارم ذات با برکات در اطراف و اکناف نهایت اخلاص و خلوص داعی را نسبت به وجود مبارک حاصل است به دعاگوئی اشتغال می باشد.

معلوم است سدّ ثغور اسلام اعظم آنها در کف با کفایت عالی می باشد بر تمام خلق این دعا لازم است،توقع آنست که گاهی به مکاتبات رفیعه و دستخط عالی داعی را مشرف فرمایند ارجاع خدمتی باشد بفرمایند که حبل مودّت به علاقۀ مکاتبات برقرار بماند ان شاء اللّه.

ص:530


1- (1)) -این عریضه را مرحوم چهارسوقی ظاهرا به امیر علم حاکم بیرجند و قائنات نگاشته که در پشت عریضه مهر بیضوی وی«عبده محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی»دیده می شود و اصل آن در کتابخانۀ سید مهدی فقیه قائنی در قائن موجود است.

ضمنا معروض رأی انور می دارد که چون جناب شریعتمآب،عمدة العلماء العظام، فخر الفقهاء الفخام،زبدة المجتهدین الکرام آخوند ملاّ محمّد-دام مجده السامی-که از علماء اخیار و ابرار آن ناحیه می باشند بعد از زمان مدیدی که در این ولایت اشتغال به تحصیل علوم شرعیه داشتند،بحمد للّه به حد کمال و فارغ التحصیل شده اند و مجتهد مطلق و حاکم شرع نافذ الحکم می باشند،بحمد اللّه قابل ترویج احکام و تصدّی امور شرعیۀ جمیع صفحات خراسان می باشند،در مباحثات اصول و فقه داعی زمانی را حاضر شده اند و تصنیفات رشیقه از ایشان صادر شده،لهذا متوقع هستم که سرکار جلالتمآب نهایت التفات را در حق ایشان مرعی دارند و خلق را ترغیب و تحریص در اتباع ایشان بفرمایند که به مقتضای«الناس علی دین ملوکهم» (1)ترویج کاملی از ایشان و در حقیقت از شریعت مطهره از برکات عالی بشود ان شاء اللّه.

معلوم است بعد از آنچه داعی معروض داشتم اظهار مرحمت چنانچه باید و شاید خواهد شد ان شاء اللّه،مترصد جواب رقیمه و ارجاع خدمتی که فرمایش شود هستم ان شاء اللّه،ادام اللّه دولتکم و شوکتکم و اجلالکم و اقبالکم و السلام.

ص:531


1- (1)) -شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،ج 6،ص 409.

ص:532

فهارس فنی:

اشاره

آیات

روایات

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق،مذاهب،سلسله ها

ص:533

ص:534

آیات

أفلا یتدبّرون القران ام علی قلوب أقفالها ،19

أقم الصّلاة لدلوک الشّمس ،409

أقم الصّلاة لذکری ،84

إنّا أنزلناه فی لیلة القدر ،193

إنّا عرضنا الأمانة علی السّموات ،173

إنّ اللّه اشتری من المؤمنین أنفسهم و ،173

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا ،380

إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسان ،457

إنّ اللّه یحبّ التّوّابین ،422

أن بورک من فی النّار و من حولها ،440

إن جاءکم فاسق بنبإ فتبیّنوا ،217

إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب ،422

إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول ،153

إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد ،484

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله ،467

إن مّن شیء إلاّ یسبّح بحمده ،84

إنّی أنا ربّک فاخلع نعلیک ،184

إنّی وجّهت وجهی للّذی فطر ،84

أوّل بیت وضع للنّاس ،385

اذهب بّکتابی هذا فألقه إلیهم ،174

الحمد للّه الّذی أنزل علی عبده ،457

بأکواب و أباریق و کأس ،180،470

بواد غیر ذی زرع ،386

تعلّمونهنّ ممّا علّمکم اللّه ،298

تنزّل الملائکة و الرّوح فیها ،193

تولج اللّیل فی النّهار ،438

تولج النّهار فی اللّیل ،438

جنّات تجری من تحتها الأنهار ،430

خالدین فیها مادامت السّموات ،465

ذکری لمن کان له قلب ،400

ذلک الکتاب لا ریب فیه ،450

ذلک هو الخسران المبین ،464

سلام هی حتّی مطلع الفجر ،157،193

علی سرر مّوضونة مّتّکئین علیها ،464

فإطعام ستّین مسکینا ،286

فاعتبروا یآ أولی الأبصار ،413

فامشوا فی مناکبها ،395

فلمّا أتاها نودی من شاطئ ،160

فلمّا أن جاء البشیر ألقاه علی وجهه ،174

فلو لا نفر من کلّ فرقة ،211

فما ربحت تّجارتهم و ما کانوا مهتدین ،464

فمن بدّله بعد ما سمعه ،454،460، 484،485

قیل ادخلوا الجنّة قال یا لیت قومی ،190

ص:535

کأمثال اللّؤلؤ المکنون ،430

کأنّهم حمر مّستنفرة ،504

لا تخف انّک من الامنین ،183

لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ،431

لذکری لمن کان له قلب أو ألقی السّمع ،400

لعلّکم تعقلون ،19

لعلّکم یتفکّرون ،19

لمن الملک ،429

لیلة القدر خیر مّن ألف شهر ،193

مالک یوم الدّین ،161

مّثل الّذین ینفقون أموالهم ،465

مرج البحرین یلتقیان ،419

من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ،462

مّن ذا الّذی یقرض اللّه قرضا ،461،467

من کان یرید حرث الآخرة نزد له ،465

من کلّ فجّ عمیق ،386

نباتا حسنا ،386

و إذ أخذ ربّک من بنی آدم ،152

و أمّا بنعمة ربّک فحدّث ،151،380

و إن تعدّوا نعمت اللّه لا تحصوها ،380

و إن مّن شیء إلاّ یسبّح بحمده ،84،414

و ان یکاد ،442

و الشّمس تجری لمستقرّ لّها ،45

و بشّر الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات ،164

و تعاونوا علی البرّ و التّقوی ،475

و حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم ،409

و سقاهم ربّهم شرابا طهورا ،176،180

و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلاّ هو ،410

و قالوا الحمد للّه الّذی أذهب عنّا ،465

و قالوا الحمد للّه الّذی صدقنا وعده و أورثنا الأرض ،464

و کذلک أوحینا إلیک روحا مّن أمرنا ،158

و لقد آتیناک سبعا مّن المثانی ،156

و لکن رّسول اللّه و خاتم النّبیّین ،378

و لمّا جاء موسی لمیقاتنا ،157

و لو أنّ فی الأرض من شجرة أقلام ،380

و ما أدراک ما لیلة القدر ،193

و ما خلقت الجنّ و الإنس ،409

و ما ینطق عن الهوی ،136

و هم فی الغرفات آمنون ،464

هدی لّلنّاس و بیّنات مّن الهدی ،454

هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم ،463

یا لیت قومی یعلمون ،138

یا موسی إنّی أنا اللّه ربّ العالمین ،183

یطوف علیهم ولدان مّخلّدون ،464

ص:536

روایات

روایات عربی

ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی،176

اذا کان الماء فی الرکی کرّا،48

اذا...کنس بیتا فدخل فی انفه و حلقه،80

اذا نزلت بکم حادثه لا تجدون حکمها،240

الدنیا مزرعة الآخرة،465

اللّه من الماء نحو حبی هذا و اشار الی حب من الحباب،59

الناس علی دین ملوکهم،531

الناس علی دین ملوکهم،531

انّ الدنیا کانت بأیدی الفرس قبل هذا الخلق،309

انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم، 158

انّ الوصول الی اللّه عز و جل سفر،154

انما مثل اهل بیتی فی هذه الامه سفینة نوح،463

ان ماء الحمّام کماء النهر یطهّر،50،54

ان من الشعر لحکمة و ان من البیان لسحر، 425

انّی لاکتم جواهره،146

خلق اللّه آدم علی صورته،152

خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه،47

سئل عن السطح یبال علیه فیصیبه...فقال:لا بأس به،57

سألته عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل فیه،57

سألته عن الصائم یتدخن بعود،80

سألته عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر،57

سألته عن المطر یجری فی المکان فیه العذره،57

ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه،378

سلونی،379

فی طین المطر أنّه لا بأس به ان یصیب،58

قلت:أمرّ فی الطریق فیسیل علی...قال:

لیس به بأس،56

کان رسول اللّه لا یصلّی من النهار شیئا حتی تزول،120

کل شیء یراه المطر فقد طهر،56

کنت کنزا مخفیّا،152

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین،378

لا یضرّ الصائم ما صنع اذا اجتنب اربعة

ص:537

خصال،79

ما تقول فی ماء الحمّام؟قال:هو،50

ماء الحمّام لا بأس به اذا کانت له مادّة،50

من یذکّرکم اللّه رؤیته،32

و انّه لیتقرب الی بالنّافلة،169

و انهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، 459

روایات فارسی

خداوند به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الکتاب و آن را در کنار،156

روح آفریده ای است از آفریدگان خدای تبارک و تعالی،158

ضرر به روزه دار نمی رساند آنچه...،79

نماز ستون خیمۀ دین است،83

ص:538

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

ائمه اطهار علیهم السّلام،29،31،49،128،136، 143،145،146،170،213،224، 225،226،232،233،234،240، 244،252،254،256،257،265، 268،269،271،272،276،277، 278،279،295،320،379،381، 385،386،388،390،400،408، 411،432،457،460،463،470، 475،484،485،490،499،502، 509،520،522،523،524،526،527

اهل بیت،امامان معصوم علیهم السّلام-ائمه اطهار علیهم السّلام

حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و اله،81،120،128،129، 137،143،150،152،156،158، 146،164،170،175،176،179، 183،189،212،213،216،217، 219،220،221،223،224،234، 236،242،244،251،252،266، 267،274،279،320،378،379، 381،385،386،388،389،393، 395،409،415،420،425،453، 458،469،470،474،484،497، 499،515،518،519،520،526،527

امام علی علیه السّلام،144،145،240،359، 360،385،389،468،472،473، 474،485

امام حسن علیه السّلام،468

امام حسین علیه السّلام،84،112،359،459، 469

امام محمّد باقر علیه السّلام،50،51،79،120، 240،289

امام صادق علیه السّلام،56،57،59،80،123، 124،128،158،234،240،243، 306،490

امام موسی کاظم علیه السّلام،57،247،250

امام رضا علیه السّلام،80،454

ص:539

امام جواد علیه السّلام،257

امام هادی علیه السّلام،51

امام حسن عسکری علیه السّلام،51،154

امام زمان علیه السّلام،136

*** حضرت آدم علیه السّلام،152،463،473

حضرت ابراهیم علیه السّلام،415،417،473

حضرت اسماعیل علیه السّلام،387،415

حضرت خضر علیه السّلام،425،473

حضرت سلیمان علیه السّلام 174،380،412

حضرت عیسی علیه السّلام،180،425،439

حضرت موسی علیه السّلام،160،183،378، 415،459،462،473،510

حضرت نوح علیه السّلام،379،415،435،456، 463،473

حضرت یعقوب علیه السّلام،174

حضرت یوسف علیه السّلام،174،425

*** جبرئیل،158،170،173،175،187، 189،474

حملۀ عرش،454

روح الامین،175،189،463،467

روح القدس،187

روح(ملک)،158،185،186،193

فرشتگان،456

ملائکه،136،178،193،456

میکائیل،158

ص:540

اشخاص

اشاره

(1)

الف،ب،پ،ت

آباده ای،محمد جعفر،85،86،88

آخوند خراسانی،محمد کاظم،26،28،40

آخوند کاشی،136،142،143

آذر بیگدلی،لطفعلی بیک،311،486

آقا احمد بن محمد علی بهبهانی(صاحب مرآت الاحوال)،327

آقا اشرف،363،481

آقا بزرگ تهرانی،26،29،33،64،68، 69،303،306،325،326،327،357، 486،487

آقا جمال خوانساری،198،201،309، 312،320،321،327،358،364، 501،505،506،508،517،523

آقا حسین خوانساری،197،307،308، 309،310،311،312،313،314، 315،316،317،318،319،321، 323،324،325،326،327،328، 330،336،337،338،339،340، 341،342،343،344،345،346، 347،348،349،350،351،352، 353،354،355،356،357،358، 359،360،361،362،363،364، 365،366،367،368،369،373، 375،377،392،396،397،399، 402،403،413،424،431،439، 443،450،460،472،474،475، 477،479،481،483،484،487، 488،501،506،507،510،511، 515،518،522،523،524،529(1)

ص:541


1- (*)) -تذکّر دو نکته شایسته است 1-از آوردن برخی از اشخاص که در متن همراه با ابهام بوده است خودداری شده است. 2-نام برخی اشخاص با عناوین گوناگون آمده که همه عنوان ها جز یک یا دو مورد بقیه به یک نام ارجاع نشده است،امّا تنها در یک گزینه آدرس داده شده است.

آقا رضی خوانساری،198،327

آقازاده،آقا محمد،33،34

آقا سیّد محمد باقر بن سیّد محمّد علی حسینی،526

آقا محمّد باقر بن محمّد اکمل بهبهانی- وحید بهبهانی

آقا میرزا ابو تراب،484

آقا نجفی اصفهانی،شیخ محمد تقی،66

آل بحر العلوم،سید محمد صادق،305

آیت اللّه خامنه ای،سید علی،20،90

آیت اللّه مظاهری،شیخ حسین،24

ابان بن عثمان،243

ابرخس،121،123

ابطحی،سید محمد علی،51،64

ابن ابی الحدید،242،305

ابن ابی العاص،223

ابن ابی عزافر،250

ابن ابی عقیل،39،58،59،284،294

ابن ابی یعفور،49،50،54

ابن اثیر،63،84،132

ابن ادریس حلی،39،65،96،111، 210،211،229،279،281،287، 288،290،291،292،293،295، 296،297،298،299،300،303

ابن برّاج،65،133،210،279،280، 281،287،293،295،296،304،305

ابن جنید،288،291،293،295، 296،299

ابن حمزۀ طوسی،133

ابن خلکان،69

ابن داود،305،490

ابن داود حلی،211،305

ابن داود همدانی،491

ابن زکریّا،383

ابن زهره،96،131،210،306،492

ابن سینا،383

ابن شهر آشوب،210،306

ابن عبّاد،383

ابن عذاقه،ابراهیم بن خلیفه،492

ابن عقیل،39

ابن عمید،383

ابن قبه،ابو جعفر،محمد بن عبد الرحمن، 210

ابن قدامه،68

ابن قولویه قمی،132

ابن منظور مصری،67

ص:542

ابن ندیم،121،122،132

ابن یوسف شیرازی،488

ابو الحسنی«منذر»،علی،32

ابو الصلاح حلبی،293،294،298،304

ابو العباس نجاشی-نجاشی

ابو بصیر،158،509

ابو بکر،220،222،223

ابو ثمامه صائدی،84

ابو طلحه،221

ابو عبیده،221

ابو معشر،383

ابیّ بن کعب،221

احسائی،ابن ابی جمهور،131

احسائی،شیخ احمد،78

احسائی،شیخ سعدان،321،323

احسائی،شیخ ناصر،321،323

احسان بخش،شیخ صادق،154،194

احسان،عباس،69

احمد بن ادریس-ابن ادریس

احمد بن حنبل،306

احمد بن عبد الرضا،بصری خراسانی،493

احمد بن علی رازی جصاص،303

احمد بن غالب،323

احمد بن هلال عبرتائی،250

ادیب حبیب آبادی،شیخ عباسعلی،30

اراکی،شیخ محمد علی،33

اراکی،میرزا حبیب اللّه،28

اردبیلی،شیخ محمد علی(صاحب جامع الرواة)،305،311

ارسطو،383،392،402

استادی،رضا،69،132،134،304

استرآبادی،محمد امین،490

استرآبادی،ملاّ محمد،198

اسحاق بن عمّار،509

اسماعیل بن ابی زیاد سکونی،240

اسماعیلیان،اسد اللّه،65،134،305،486

اشکوری-حسینی اشکوری

اصفهانی،شیخ محمّد تقی-رازی نجفی اصفهانی

اصفهانی،شیخ محمد حسین(صاحب مجد البیان)،27،28

اصفهانی،ملاّ باقر،503

اصفهانی،میرزا ابو القاسم،529

اعتماد الدوله،محمد خان،313،341،342، 343،344،395

اعتماد الدوله،میرزا مهدی،341،392، 389

ص:543

افشار،ایرج،352،487،488

افلاطون،419

افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه،308،486

الواثق باللّه،خلیفه عباسی،51،52

امام خمینی،30،31،40،66،69،84، 134،152،194

امامی،محمّد رضا،472

امیر بیک بن مرتضی،حسینی سلامی عریصی،346

امیر خسرو دهلوی،365،439

امیر عبد الباقی بن محمد حسین،511

امیر محمّد حسین بن عبد الباقی،510، 511،524

امیر محمد حسین بن محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی،510، 511،524

امیر محمد حسین بن محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی،510، 511،524

امین،سیّد حسن،63،310،486

امین عاملی،سیّد محسن،63،310،486

انس بن مالک،221

انصاری،شیخ اعظم مرتضی،26،27،31، 40،42،43،44،47،51،54،66،513، 516،518،524،527،529

انصاری قمی،محمد رضا،306

انصاری،محمد علی،132

انوار،سیّد عبد اللّه،487

انوری،حسن،161،195

انوشیروان،411

باقری بیدهندی،ناصر،133

باقری سیانی،مهدی،22،23،25،36، 63،65،70،83،91

بامداد،مهدی،490

بتانی،محمد بن جابر بن سنان حرانی، 122،128

بحر العلوم،سید محمّد مهدی نجفی،40، 43،44،64،68،503،506،507،510، 512،514،516،518،519،524،529

بحرانی،سیّد ماجد،320،368

بحرانی،شیخ احمد،366

بحرانی،شیخ صالح،492

بحرانی،شیخ یوسف،73،97،506

بخشی،یوسف،486

برجیس،383

بروجردی،آیت اللّه سید حسین طباطبایی، 143،198

ص:544

بروجردی اصفهانی،حاج آقا منیر الدین، 55،63

بطلمیوس،121،122،128

بغدادی،سید محسن،512

بقال،عبد الحسین محمد علی،131

بقراط،402

بکر بن حبیب،50،51

بکر بن محمد بن حبیب،51،52

بلال،220

بلقیس،174

بهادر خان،412،471،472

بهادری،ابراهیم،63،130،131، 305،306

بیات عبد الحسین،345،351،353،365

بیرجندی،نظام الدین عبد العلی،124

بیهقی کیدری،قطب الدین،130

پاشا،حسین،363،483

پاینده،ابو القاسم،147

پور عصار،رضوان،133،143،195

پهلوی،رضا خان-لعنه اللّه-،60

تبریزی،ملا رجب علی،197

تبریزی،ملاّ علا بیک،452

تجلی،علی رضا،201،325،364

تجلی،ملاّ غلامرضا،364

ترابی،علی اکبر،68

ترکی،قاسم،24

تفرشی،سید مصطفی،493

تنکابنی،سید محمد،199

تنکابنی،محمد نصیر بن مولی حسن،200

تنکابنی،مولی محمد صادق(فرزند فاضل سراب)،501

تونی،ملا عبد اللّه،201

ث،ج،چ،ح

ثقفی تهرانی،میرزا محمد،30

جابلقی بروجردی،سید علی اصغر(صاحب طرائف المقال)،131

جابری،میرزا حسن خان،85،133

جزائری،سیّد نعمت اللّه،73،122،327

جزائری،سید نور الدین،122،327

جزائری،فرج اللّه بن محمد بن درویش،492

جعفری،بهزاد،132

جعفری زنجانی،سید حسین،66

جلیلی،نعمت اللّه،65

جمشید خان(حاکم استرآباد)،362،479

ص:545

جناب،سید علی،133،143،195

جواهر الکلام،عبد الحسین،70

چهارسوقی اصفهانی،میرزا محمد هاشم، 489،491،514،517،519،520 525،527،530

چهارسوقی،میرزا محمد باقر،142

حائری،عبد الحسین،134،487

حائری یزدی،شیخ عبد الکریم،30، 31،33

حاجی خلیفه،132

حاجی محمد خان،350

حافظ رجب برسی،145

حافظیان،ابو الفضل،340،488

حاکمی،اسماعیل،488

حبیب نجّار،190

حجت نجف آبادی،سیّد ناصر الدین،23، 135،136،137،141،142،147، 148،149،150،151،195

حجتی نجف آبادی،سید حسن،139، 148،195

حججی،آیت اللّه شیخ احمد،147، 148،149

حججی،حاج آقا رضا،149

حزین علی،325

حسن بن اخی الضبی،112

حسن بن اسحاق تمیمی،112

حسن بن زیاد ضبّی،112

حسن بن زین الدین عاملی-صاحب معالم

حسن بن صالح شوری،48

حسن بن موسی الخشّاب،111

حسن زاده آملی،حسن،131

حسون،شیخ محمد،64،130،133

حسین بن عبد الصمد،عاملی،502،516، 518،523،529

حسین پاشا،482

حسین علی خان،326

حسینی ابطحی سدهی اصفهانی،سید محمّد باقر بن محمّد علی،526

حسینی اشکوری،سیّد احمد،131،303، 305،308،486،487،488

حسینی اشکوری،سید جعفر،24،487، 488،493

حسینی اشکوری،سیّد صادق،63،488

حسینی اصفهانی،سیّد حسن بن سیّد علی، 513،516،518،524،529

ص:546

حسینی تهرانی،سید محمّد حسین، 145،195

حسینی زنجانی،سید احمد(والد آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی)-زنجانی، سید احمد،22

حسینی،سید علی اکبر،24

حسینی،سید محسن،304

حسینی،سید محمد باقر،199

حسینی،سیّد محمّد صادق،199

حسینی،ضیاء الدین،339،341،349

حسینی،عبد اللطیف،64

حسینی،محمد بن ابی تراب،199

حسینی نجف آبادی،آقا سیّد هاشم،141

حسینی همدانی،سید محمد(صاحب انوار درخشان)،28

حضرت خدیجه،485

حضرت مریم،427،274،485

حفص بن غیاث،240،248

حکیم،سید محسن،67

حکیم میر غیاث،343

حلبی،ابو الصلاح،97،132

حلی،سید جعفر،28

حلی،یحیی بن سعید،130،303

حمّصی رازی،محمود بن علی بن حسن،270

حمیری،عبد اللّه بن جعفر،66

خ،د،ذ،ر

خاتون آبادی،علی نقی،350،359

خاتون آبادی،میرزا محمد صادق،33

خاتون آبادی،میر محمد حسین،199

خالصی،شیخ مهدی،40

خالصی،محمد باقر،68

خداوردی بن قاسم افشار،492

خراسانی،سید علی،29،130

خراسانی،ملاّ هاشم،311،488

خلیل جرّ،195

خمینی،شهید سید مصطفی،45،59،67

خوئینی زنجانی،شیخ عبد الکریم،33

خواجویی،ملا اسماعیل،59،63،73

خواجه نصیر الدین طوسی،499

خوانساری،آقا جمال-آقا جمال خوانساری

خوانساری،آقا حسین-آقا حسین خوانساری

خوانساری اصفهانی،سید محمّد باقر

ص:547

(صاحب روضات)،65،66،85،305، 310،486،489

خوانساری،حسین،366

خوانساری،زین الدین بن عین علی، 199،511

خوانساری،محمّد علی،367

خوانساری،محمّد هاشم بن زین العابدین موسوی-چهارسوقی اصفهانی

خوانساری،میرزا محمود،519

خویی،آیت اللّه سید ابو القاسم،23،68

خیام،309،313

داروین،29

دانش پژوه،محمّد تقی،487،488

داود بن سرحان،49،50،53

داودی،حاج آقا کاظم،484

درب امامی،میرزا بدیع،85

درچه ای،سید محمد باقر،142،143،195

درویش،مهدی،364

دستگردی،وحید،486

دشتی،محمد،379

دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،195

ذو القرنین،394،420

ذهبی،محمد بن احمد بن عثمان،65

رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمّد تقی،28، 39،43،49،63،70،71،85،86

رافع،رفیع الدین،345،351،353

رجایی،سید مهدی،63،68،69،131، 133،303

رشتی،میرزا حبیب اللّه،142

رضوی،محمد حسین،306

رضوی مشهدی،محمّد معصوم،510

رضوی،مهدی،23،197،204

رضوی،نصیر الدین محمد،338،339، 341،343،344،345،346،347، 350،353،357،359،360

رفیعی مهرآبادی،ابو القاسم،141

روضاتی،سید محمّد علی،134،337، 349،489

ز،ژ،س،ش

زاهدی،مولی ابو طالب،325

زراره،59،120،257

زمانی نژاد،علی اکبر،23،307،370

زمخشری،ابو القاسم،محمد بن عمر،304

ص:548

زنجانی،سیّد احمد،25،30،32،33،34، 35،36،41،42،45،46،48،53، 54،56

زنجانی،سید حسن،33

زنجانی،سیّد عنایت اللّه،32

زنجانی،شیخ زین العابدین،33

زنجانی،ملاّ قربانعلی،32

زنجانی،میرزا احمد،33

زهرائی،محمّد،484

زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی سامری،356

ساوجی نظام الدین،493

سبزواری،حکیم حاج ملاّ هادی، 152،194

سبزواری،شیخ محمد،130

سبزواری،ملا عبد الباقی،200

سبزواری،ملا محمد باقر-محقق سبزواری

سجادی،سید احمد،24

سجادی،سیّد جعفر،164،195،416

سخت سری سبزواری،ملاّ سلیمان،200

سخت سری سبزواری،ملاّ شریف،200

سعد بن زید،321،323

سقراط،402

سلار بن عبد العزیز،281،291،293،304

سلطان حسین میرزا بایقرا،491

سلیمان،425

سلیمان بن جعفر مروزی،80

سماعة بن مهران،248،249

سمرة بن جندب،242

سهل بن زیاد،509

سیبویه،51

سیّد ادریس عرب،337

سیّد امیر عالم کرمانی،322

سید بحر العلوم-بحر العلوم،سید محمد مهدی

سید بن طاوس،121،130،131،270

سید حسن بن سید جعفر(معاصر شهید ثانی)،56

سیّد رشید،321

سیّد رضی الدین محمّد،367

سیّد عید بن هبة اللّه خان(والی هویزه)،323

سیّد فرج اللّه خان(والی هویزه)،321،323

سیّد ماجد قاضی القضاة،323

سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی رشتی(سید شفتی)،90،132،133،508،523

ص:549

سید محمد بن امیر محمد معصوم رضوی،510

سید مرتضی بن علم الهدی،طالقانی،349

سیّد مرتضی،علم الهدی،40،41،131، 210،226،229،230،231،232، 233،238،239،241،242،272، 281،282،284،288،289،292، 293،294،295،297،298،300، 303،358

شاه سلیمان،198،310،312،360، 367،368،452،471،472،476

شاه صفی،345،348،349،354،358، 362،367،412،422

شاه عباس اول،364

شاه عباس دوم،312،321،336،337، 339،340،341،350،352،367، 385،471

شبیری زنجانی،آیت اللّه سید موسی،35، 65،66

شریف زید،341

شریف سعد بن زید،321،323

شریف مکه،317،319،321،340،341، 361،367،385

شعرانی،میرزا ابو الحسن،119،152،194

شکوهی،مسعود،63

شوشتری،شیخ جعفر،143

شوشتری،عبد اللّه بن حسین،502

شهرستانی،هبة الدین،358

شهشهانی،میر سید محمد،85

شهید اول،51،64،66،130،131،132، 268،269،275،276،278،290، 303،305

شهید ثانی،46،56،65،119،158، 195،201،300،306،360،516، 518،523،529

شهید مطهری،488

شهیدی،سیّد جعفر،486

شیخ الشریعة اصفهانی،28

شیخ بنی خالد،321

شیخ بهائی،31،36،39،44،52،61، 63،90،113،121،124،130،360، 378،502،516،518،523،529

شیخ حرّ عاملی،69،308،425،486

شیخ صدوق،68،111،131،244،284، 294،295،304،306،459،488،500

شیخ طوسی،41،51،65،67،113، 120،130،131،132،133،210، 225،226،229،230،232،233،

ص:550

238،239،240،241،248،255، 256،257،258،260،287،270، 271،275،276،279،280،281، 282،285،286،290،291،292، 293،294،295،296،297،298، 299،300،303،304،305،306

شیخ عباس قمی-محدث قمی

شیخ کلینی،66،194،459

شیخ محمّد جعفر،78،321،323

شیخ مفید،281،284،291،295، 296،304

شیخ منتجب الدین،علی بن بابویه رازی،304

شیرازی،عبد الحسین،486

شیرازی غروی،مولی فتح اللّه،40

شیرازی،میرزا محمد حسن،26،69، 85،142

شیروانی،میرزا محمّد،399،506،523

شیرین،161،192،427

ص،ض،ط،ظ

صاحب جواهر،شیخ محمد حسن نجفی، 46،77،96

صاحب معالم،227،228،230،232، 234،256،260،263،269،270، 272،275،276،277،306،492، 505،523

صادقی،محسن،131

صادقی،مصطفی،24

صانعی،فخر الدین،68

صحتی سردرودی،محمد،318

صدر المتألهین،89،143

صدر،سید اسماعیل،28،143

صدر،سید صدر الدین،40

صدر کاظمی،سیّد حسن،31

صدر هاشمی،محمد،312،314،315، 339،340،342،344،353،357، 360،361

صدری،لیلا،24

صدوقی«سها»،منوچهر،143،194

صغیر،شیخ علی،198

صفا،ذبیح اللّه،486

صفایی خوانساری،سید احمد،23،90

صفایی خوانساری،سید مصطفی،90

صفدی(صاحب الوافی بالوفیات)،133

صفوان بن یحیی،51

صفی قلی بیک،357،358،362

ص:551

صمیری،شیخ مفلح،67

طالش،حبیب اللّه،360

طباطبائی،سیّد علی(صاحب ریاض)، 505،506،510

طباطبایی بروجردی،سید محمود،68

طبسی حائری،322،340

طبیبان،سید حمید،195

طبیب،ملاّ مجید،322

طغرای مشهدی،355،356

طنطرانی،ابو نصر،معین الدین،328

ع،غ،ف،ق

عادل احمد عبد الوجود،305

عاطفی،حسن،352،487

عاملی اصفهانی،سیّد مرتضی،320

عاملی،سید جواد،68

عاملی،سیّد محمّد(صاحب مدارک الاحکام)،67،73

عاملی مشهدی،شیخ علی،320،321، 323

عاملی،میر محمد اشرف،199

عاملی،یوسف بن محمد حسین،491

عایشه،220

عبد الحسین محمد علی بقّال،306

عبد الرحمن بن عوف،220

عبد اللّه بن بکیر،248،249

عبد اللّه بن سنان،112،113،114

عبد اللّه بن قدامه،304

عبد اللّه بن مغیره،59

عبد النبی بن سعد،جزائری،492

عبرت نائینی،133

عثمان،223،242،249،250

عثمان بن عیسی،247،248،249،251

عجیل جاسم نمشی،303

عظیمی،حبیب اللّه،487

عقیلی،میرزا رحیم،198

علاّمه امینی،145،194،425

علاّمه حلی،46،52،58،63،64،66، 67،68،69،96،113،130،220،221، 224،226،232،240،261،263، 264،266،275،279،280،283، 284،285،289،290،291،300، 303،305،306،490،491،492

علامه،سید ضیاء الدین،132

علامه گزی،شیخ عبد الکریم،133،142، 194،195

علاّمه مجلسی،مولی محمد باقر،63،83،

ص:552

90،99،100،101،102،105،107، 108،111،113،117،118،127، 130،194،198،200،305،312، 325،328،378،491،501،502، 503،505،507،508،511،512، 517،518،523،524،529

علاّمی،ابو الفضل،366

علاء آل جعفر،130

علومی،شیخ محمود،514،520

علوی،علی،69

علی بن ابی حمزه،247،248،250،251

علی بن جعفر،41،57

علی بن جعفر عریضی،67

علی بن حسن بن فضّال،249

علی بن حیدر علی،منعل قمی،491

علی بن مهزیار،525

علی بن یقطین،48

علی نقی خاتون آبادی،338

عمار ساباطی،48

عمر بن حزم،220

عمر بن حنظله،512

عمر بن خطاب،220،222،223

عمرو بن سعید،48

عمید،حسن،164،195

غزالی،ابو حامد،304

غزنوی،محمود،431

غفاری،علی اکبر،66،68،131،132، 194،306،488

غیاث بن کلوب،240

فارس حسّون،130،303

فاضل آبی،132

فاضل اردکانی،85

فاضل اصفهانی،محمد بن تاج الدین حسن، 54،67

فاضل،جواد،134

فاضل سراب،23،197،198،199،202، 203،209،302،515،518،523،529

فاضل سرابی محمّد حسین بن عبد الباقی،510

فاضل مقداد،64

فاضل نراقی-نراقی

فاضل هندی-فاضل اصفهانی

فاضلی خوانساری،316

فاضلی خوانساری،محمّد حسن، 488،517

فخر الدین بن آقا جمال خوانساری،517

ص:553

فخر رازی،محمد بن عمر،168،304

فرزانه،عقیل،370

فرهاد،161،184،426

فرهاد میرزا،70

فسائی شیرازی،محمّد مسیح،319،320، 321،323،325،326،327

فشارکی،سید محمد،28

فضل بن سهل،383

فقاهتی،میرزا عبد الرحیم،33

فقیه امامی،سیّد عطاء اللّه،30

فقیه قائنی،سید مهدی،530

فلکی حکمی زنجانی،میرزا ابراهیم،33

فیّاض علوانی،طه جابر،304

فیّاض فروشانی،شیخ احمد،30

فیروزآبادی،مجد الدین،132

فیض قمی،میرزا محمد،39،66

فیض کاشانی،ملا محسن،40،68، 69،465

فیضی،آصف بن علی اصغر،131

فیّومی(صاحب مصباح المنیر)،68

قاسمی،رحیم،65،69،70،91،133، 143،194،204

قاضی ابن برّاج-ابن برّاج

قاضی اصفهان،سیّد ماجد،321،323

قاضی کمره ای،شیخ جعفر،198، 328،506

قاضی نظاما،355،446،447

قاضی نعمان مصری،131

قزوینی،سیّد ابراهیم(صاحب ضوابط)،28، 73،507

قزوینی،سید علی،55

قزوینی،عبد النبی،486

قزوینی،ملاّ خلیل،342

قشقایی،جهانگیر خان،143

قهپایی،مولی عنایت اللّه،132

قیصریه ها،غلامحسین،65

قیّومی،جواد،64،65،130،303،305

ک،گ،ل،م

کاشانی،محمّد مسیح،322،323،324، 326،327،340،357

کاشانی،ملا حبیب اللّه،68

کاشف الغطاء،شیخ جعفر،20،67،73،78، 509،512،516،519،524

کاشف الغطاء،علی،29،73،516،519

کاشف الغطاء،مهدی بن علی بن جعفر،73، 516،518،524

ص:554

کاهلی،عبد اللّه بن یحیی،56

کرباسی،شیخ محمّد،71

کرکی عاملی،سیّد حسین بن سید حیدر، 502،516،518،523،529

کرمانشاهی،آقا محمد علی،134

کرمانی خراسانی،محمد جعفر،199

کشفی،سید محمد تقی،304

کشمیری،سید مرتضی،28

کلانتر،سید محمد،65

کلباسی،محمّد ابراهیم،72،85

کلباسی،میرزا ابو المعالی،142

کلینی،محمد بن یعقوب-شیخ کلینی کمره ای،حاج میرزا خلیل،30

کمره ای،شیخ محمد باقر،30

کورانی،شیخ علی،132

کوه کمره ای،سید حسین،142

گرجی،ابو القاسم،303

گلپایگانی،سید محمد رضا،30

گلستانه،امیر علاء الدین،198،312

گلستانه،محمد باقر،200

گیلانی،آقا حسین،501

گیلانی،محمد بن حبیب،199

گیلانی،مولی حسن(پدر صاحب قوانین)،501

لاهیجی،قاضی عضد الدین،201

لاهیجی،محمد شفیع،199

لواسانی،محمّد حسین،348

لیلی،165،173،177،178،182،192، 432،437،448

مازندرانی امیر کلاهی،ملاّ محمد طالب،200

مازندرانی،محمّد صالح،152،195،505، 511،531

مازندرانی،میرزا محمد تقی علی آبادی،366

مالک بن انس،59،304

مالک بن حارث اشتر،270

مامقانی،شیخ محی الدین،112،130

مامقانی(صاحب تنقیح المقال)،130

مبرّد،51،52

مجاهد،سید محمد،85

مجدد شیرازی-شیرازی،میرزا محمد حسن

مجلسی،ملا محمد تقی،73،197،502، 505،506،507،518،523،524

مجنون،165،173،177،178،182، 192،426

محب علی بیک بن کلب علی بیگ،470

ص:555

محدث ارموی،سید جلال الدین،304

محدّث قمی،شیخ عباس،27،29،51، 67،311،463،486

محدث کاشانی-فیض کاشانی

محقق اردبیلی-مقدس اردبیلی

محقق ثانی-محقق کرکی

محقق حلی،68،96،131،132،210، 233،234،275،277،279،280، 281،282،284،285،286،287، 288،290،294،297،300،304

محقق خراسانی،197

محقق خواجویی-خواجویی

محقق سبزواری،39،55،64،67،73، 198،201،311،328،502،516، 518،523،529

محقق شوشتری،علامه شیخ محمد تقی، (صاحب قاموس الرجال)،51،59،66،68

محقّق،شیخ حیدر علی،30

محقق قمی-میرزای قمی

محقق کاظمی،سید محسن،43،69

محقق کرکی،علی بن عبد العال،64،96، 297،298،305،491

محمد ابو الفضل ابراهیم،305

محمّد باقر بن محمّد مؤمن،خراسانی- محقق سبزواری

محمد بن ابی زینب،250

محمد بن اسماعیل،58

محمد بن اسماعیل بن بزیع،44،48

محمّد بن خاوند شاه،491

محمّد بن عبد الفتاح،تنکابنی- فاضل سراب

محمّد بن عبد الوهّاب،همدانی،72، 497،498

محمّد بن علی تبنینی عاملی،492

محمّد بن علی شریف،بغدادی(صاحب کتاب الرواة)،491

محمد بن عمران اشعری،111

محمد بن محمد بصروی،ابو الحسن،47

محمد بن مسلم،59

محمد بن مسلمة،223

محمّد تقی بن علی محمّد،نوری طبرسی،72

محمد تقی بن محمد مجید یزدی،328

محمد تقی بن محمد هادی،مازندرانی،366

محمّد حسین بن خلف،تبریزی،194

محمد رضا(فرزند فاضل سراب)،199

محمّد رفیع،بن جمال الدین محمّد خوانساری،484

ص:556

محمد شاه غازی هندی،122،128

محمّد صادق بن محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی،199،501،502،515،518، 529

محمد عبد السلام عبد شافی،304

محمد فؤاد عبد الباقی،304

محمّد قاسم،354

محمّد هاشم بن زین العابدین،موسوی خوانساری اصفهانی-چهارسوقی اصفهانی

مختاری،رضا،66،87،131،158، 195،336

مدرسی،سید صالح،67

مدرسی طباطبایی،سید حسین،69

مدنی کاشانی،حاج آقا رضا،30

مدیر شانه چی،کاظم،65

مرعشی،سیّد محمود،488

مرعشی نجفی،سید شهاب الدین،30، 142،194

مستوفی میرزا محمّد امین،325

مسلم بن حجاج نیشابوری(صاحب صحیح مسلم)،305

مشکوة سدهی،شیخ علی،30

مصاحبی شهدادی نائینی،میرزا محمد،23، 83،85،87،89،91،95،129

مظاهری،جمشید،133

معاویة بن عمار،59

معتمد الدوله،342

معصومه،34

معلم حبیب آبادی،محمّد علی،86،88، 89،134،526

معینای اردوبادی،محمّد،348،350

معین،محمّد،194

مغنیه،محمد جواد،66

مغیرة بن شعبه،220،223

مفتاح،دکتر حسین،365،366

مقدس اردبیلی،ملاّ احمد،67،97، 201،311

مقدس غریفی،سیّد محمود،72

مکّی،سید عبد المحسن،321،323

مکی،شیخ یحیی،323

ملا الفتی،355،356

ملا صدرا-صدر المتألهین

ملاّ محمّد اکمل اصفهانی(والد وحید بهبهانی)،200،503،505،506،518، 523،529

ملا مظفر گنابادی،124

ملاّی رومی-مولوی

ص:557

منزوی،احمد،68،487

منزوی،علی نقی،306،487،488

منصور بن حازم،51

موسوی بجنوردی،کاظم،486

موسوی خرسان،سید حسن،63،64

موسوی خوانساری،سید ابو القاسم،500، 518،522،529

موسوی خوانساری،سیّد حسین(آقا حسین خوانساری)،500

موسوی خوانساری،سید فخر الدین بن جمال الدین،517

موسوی خوانساری،میرزا زین العابدین، 499،515،517،519،520،525،527

موسوی درچه ای،سید تقی،143،195

موسوی زنجانی،میرزا ابو القاسم بن محمد باقر،527

موسوی زنجانی،میرزا محمّد باقر،528

موسوی،سید ابو القاسم جعفر بن سید حسین،501،503

موسوی،سید حسن،303،305

موسوی قزوینی،سید علی،69

موسی بن بکر،120

مولا خلیل اللّه،397،398

مولوی،جلال الدین محمد،147،354

مولوی،عبد المجید،365

مولی محمّد حسن،521

مهدوی،سید مصلح الدین،30،60،69، 133،143،150،194،195،526،527

مهدوی هرستانی،سید مصطفی،30

میر حسین بن شاه رضا سنگچاره پشتی،204

میر خواند(مؤلف حبیب السیر)،491

میر داماد،65،127

میرزا ابو الفتوح،313،344،404

میرزا اشرف حکیم،325

میرزا تیمور خان،447

میرزا جان باغنوی شیرازی،364

میرزا ذو الفقار،343،344،403،404

میرزا رضی،349،358،359،460

میرزا رضیّا-میرزا رضی

میرزا سعید حکیم،313،314،315

میرزا سیّد مرتضی،321،323

میرزا شروانی،343،399

میرزا شفیع،357،454

ص:558

میرزا صائب،314،338،375

میرزا علی خان،365

میرزا علی نقی بن محمد تقی علی آبادی،367

میرزا محمد امین،325

میرزا محمّد بیک وزیر،325

میرزا محمد سعید،315

میرزا مهدی وزیر،325

میرزا نظام،362،478

میرزای قمی ابو القاسم بن حسن(صاحب قوانین)،39،66،500،505،509، 523،529

میر غیاث حکیم،343،402

میر محمّد صادقی،سید مجتبی،30

میر نعمتی،سیّد محمّد باقر،370

ن،و،ه،ی

نائینی،علامه شیخ محمد حسین،27

نبیل زادۀ بهایی،144،148

نجاشی،51،65،112،247،248،305

نجفی اصفهانی،شیخ محمد باقر،27،30

نجفی اصفهانی،شیخ محمد رضا،22،25، 26،28،29،31،33،36،65،69،70

نجفی،شیخ محمد تقی-رازی نجفی

نجفی،شیخ هادی،22،35،36،70،91

نجفی،میرزا محمد حسن،142

نجمی،محمّد صادق،134

نراقی،احمد،45،55،62،67،97،513، 514،516،518،524،529

نراقی،ملا محمد مهدی،513،516،524

نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر،310،355، 356،358،486

نمرود،121

نوح بن درّاج،240

نور الدین،محمد شفیع،203

نورمحمّدی،محمّد جواد،24،135،140، 147،194،370

نوری،میرزا حسین(صاحب مستدرک الوسائل)،28،67،72

نوری،میرزا محمّد تقی،72

نووی،محیی الدین،305

نیریزی،میرزا احمد،313،339،342، 344،347،351،353،360،361،365

نیشابوری،محمّد باقر،200

نیشابوری،محمد صادق،199

ص:559

نیلفروشان،محمّد رضا،133،143،194

واحدی نیشابوری(صاحب اسباب النزول)، 303

واعظزادۀ خراسانی،محمّد،130

واعظی،شیخ مرتضی،67

وحید بهبهانی،39،49،55،64،68، 134،500،505،507،508،510، 511،512،516،518،523،524،529

ورام بن ابی فراس،270

ولید بن عقبه،217،218

هادی زاده،مجید،22،65،71،73

هزارجریبی،محمّد علی،73

هشام بن سالم،57

همایی،جلال الدین،85،133،143

همایی،ماهدخت،133

همدانی،حاج آقا رضا،(صاحب مصباح الفقیه)،28،40،44،55،68

همدانی،سیّد صدر الدین،502،505

یحیی بن حسین یزدی،491

یزدی،سید محمد کاظم(صاحب عروة الوثقی)،28

یزدی،محمّد حسن بن محمّد باقر،520

یزدی،ملا محمد باقر بن زین العابدین،345، 346،352،354،407،412،521

یزدی،میرزا علی اکبر،514،515

یوسف بن احمد بن ابراهیم،بحرانی،506

یوسف بن محمّد حسین،عاملی،491

یوسف علی طویل،132

ص:560

کتابها

الف،ب،پ،ت

آتشکده آذر،310،311،486

آثار الصادقین،154،194

آثار ملّی اصفهان،141،194

آداب الصلاة،152،156،194

آشنائی با چند نسخۀ خطی،34،69

آینۀ پژوهش(مجله)،70

ابواب الجنان،355

اثبات الباری،200

اثنا عشریة،39

اجازات خاندان روضاتیان،24،489

اجازات شهید اول،492

اجسام هندسی،200

اجوبة المسائل(سید حسین قزوینی)،508، 510،513

اجوبة المسائل(میرزا ابو القاسم)،510

احکام المتاجر،504

أحکام المیاه،22،25

احوال ملائکه،511

اختیار معرفة الرجال،249،303

اربعین حدیث(امام خمینی)،31،69

اربعین حدیث(سید احمد زنجانی)،34

اربعین(شیخ بهائی)،503،516

ارشاد الاذهان،96،130،280،290، 291،292،303

اسئلة و اجوبة الفقهیة،55،63

اساس الأحکام و العوائد،514

اسباب النزول،217،261،303

استبصار،41،44،51،63،279،280، 303،499،515،518،522

اسرار الحکم،152،194

اسرار النجوم،121

اشارات الاصول،85

اصباح الشیعة بمصباح الشریعة،96،97، 130،292

اصلاح ذات البین،88

ص:561

اصول آل الرسول،524،526،528

اصول الدین و العقائد،200

اصول کافی،158،169،194،499

اعیان الشیعه،310،367،486،490

افواه الرجال(سید احمد زنجانی)،33، 34،35

اقبال الاعمال،84،130

الاثنا عشریات الخمس،63

الاربعون حدیثا(خواجویی)،59،63

الاصول الاصلیه،146

الاعتقادات،83،130

الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد،378

الاقطاب الفقهیّة،78

الانتصار،281،282،288،289،290، 292،293،294،295،297،298،303

الأنوار النعمانیة،73

البدایة و النهایة،51،63

البهجة لثمرة المهجة،270

البیان،96،97،130

التحریر الطاوسی،492

التحفه السلیمانیة،327

التدخین و الصیام،72

التراث العربی،340

التعلیقه علی الرسالة الصومیة،73

التنقیح الرائع،41،64

الجامع للشرایع،96،130،293،303

الجمعه و القول بوجوبها العینی،201

الجمل و العقود،96،130

الحبل المتین،44،52،61،64،113

الحجة البالغه فی تنبیه القلوب الزائقه،148

الحدیقة الهلالیة،121،130

الحرکة فی المعقولات(فاضل سراب)،201

الحق المبین،509

الخصال،111،112،131

الخلاف،275،279،285،286،287، 288،290،291،292،294،295، 296،297،298،300،303

الدّر الثمین(حافظ رجب برسی)،145

الدروس الشرعیة،97،131،294،296، 303

الدرة الحمراء،88،90

الدرّة النجفیة،40،44،64،503،524

الذخیرة(سبزواری)-ذخیرة المعاد

الذریعة الی تصانیف الشیعه،26،31،33،

ص:562

64،122،124،198،199،231،303، 325،326،327،345،349،351، 357،364،367،369،370،486

الذریعة فی اعمال السنة،511

الذکری فی تفسیر آیة الخمر،44،96، 269،278،351

الرسائل العشر،131،295،303

الرسالة الخلافیة،502

الرسالة الکریة،88

الرسالة الهلالیة،87،90

الرعایة،44،65،269

الرواشح السماویة،44،65

الروضة البهیة،44،47،65،96

الروضة العبّاسیة،502

الریاض،505،507،510،524

الزهرة البارقة(فی المجاز و الحقیقة)،508

السرائر،40،47،65،96،279،281، 287،290،291،292،293،295، 296،297،298،299،210،303

السیف الصنیع،29،31،65

الشجرة المورقة و المشیخة المونقة،497

الشرح الکبیر،59

الصحاح،320،321

الطهارة(امام خمینی)،40،66

الطهارة(سید مصطفی خمینی)،45،60،67

الطهارة(شیخ الانصاری)،40،42،43، 44،45،47،51،54،66

العرایس البکریة،88

العوائد و المستند،514

الغدیر،145،194،425

الغنائم-غنائم الایام

الغنیة-غنیة النزوع

الفصول فی الاصول،223،303

الفقه علی المذاهب الخمسة،59،66

الفقیه-من لا یحضره الفقیه

الفوائد الرجالیة،524،526

الفوائد(مهدی طباطبائی)،503

الفهرست،248

الفهرست(شیخ طوسی)،210،250،303

الفهرست(شیخ منتجب الدین)،270،304

الفهرست لابن ندیم،121،122،132

الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان،34،66

الفیض،39،66

القاموس المحیط،121،132

ص:563

القسطاس المستقیم فی الأصول،513

القوانین،510،524

الکافی،32،41،48،50،51،56،58، 59،66،83،97،515،518،522

الکافی فی الفقه(حلبی)،97،132،293، 294،298،304

الکامل فی التاریخ،84،132

الکشاف عن حقایق التنزیل،217،304

الکفایه،96،502،514،523

الکلام یجر الکلام،34

الکنی و الالقاب،51،67،84

الکواکب المنتثرة،325،327

اللمعات النیّره،40،67

اللمعة الدمشقیة،96،132،291،292

اللوامع فی الفقه،514

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین،22، 88،95،129،435

المآثر و الآثار،490

المبسوط،42،67،96،97،279،281، 282،286،287،288،290،291، 292،293،295،296،297،298، 299،304

المحصول،220،223،304

المختصر النافع،132،279،281،291، 304

المراسم،281،291،293،304

المسائل الناصریات،40،67

المستصفی،220،221،304

المستطرفات،512،513

المستند فی الفقه،514

المعتبر فی شرح المختصر،41،44،47، 68،96،275،283،304

المعتمد،97

المعجم الوسیط،122

المغنی،59،68،223،304

المفتاح،96

المقنع،296،304

المقنعه،281،291،292،293،296، 304

المکاتیب المکیة،318،320،321،322، 323،324

الملاحم،112

المناهج،510،514

المنتهی،96

ص:564

المنقذ من التقلید و المرشد الی التوحید، 270

المنهاج،510

المواهب السنیة،35،44،68

الموطأ،222،304

المهذب،96،133،279،280،281، 287،292،293،295،296،304

المؤتلف و المختلف،293

النافع،96

النجعة فی شرح اللمعه،59،68

النحو علی السیوطی،509

النهایة،48،96،133،232،279،280، 281،285،290،292،293،295، 296،304،506

الوافی،56،69،114،119،133،499، 515،518،522

الوافیة،502،505

الوسائل،295،516،518،523

الوسیلة الی نیل الفضیلة،96،133،292

امل الآمل،270،308،486

اندیشۀ سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانۀ حاج آقا نور اللّه اصفهانی،60

انوار الریاض،85

انوار الفقاهة،73

انوار درخشان،28

انیس التجّار،514

انیس المجتهدین،514

انیس الموحّدین فی الکلام،514

ایجاز المقال فی معرفة الرجال،492

ایضاح الاشتباه،491

ایضاح الفوائد،279،291،293،296، 297،305

ایمان و رجعت،34

بحار الانوار،63،90،99،100،105، 108،113،114،117،127،128، 154،194،200،305،378،465، 472،492،499،503،507،515، 516،518

بحر الغرایب،321

بدایة المجتهد،59

برهان قاطع،164،166،194

بقیة الطالب،509

بیان المفاخر،90،133

بیت الشّرف،89

ص:565

پاسخ به شبهه قائلین به وحدت وجود،201

تاریخ ادبیات در ایران،315،317،318، 493،486

تاریخ اصفهان(جابری)،85،133

تاریخ اصفهان(همایی)،85،133

تاریخچه اوقاف اصفهان،368،370،486

تاریخ حکما و عرفای متأخّر بر صدر المتألهین،143،194

تاریخ علمی اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،30،60،69

تبصرة الفقهاء،43،49،55،63

تتمیم امل الآمل،486

تجرید الاصول،513،514

تحریرات فی الفقه(شهید حاج آقا مصطفی خمینی)،560

تحریر الاحکام،40،63،280،283،290، 291،294،296،305

تحریر التوحید،201

تحفة الابرار،95،133،508

تحفة العراقین،430،435

تذکره شعرای خوانسار،367،368،369، 370،493

تذکره شعرای خوانسار،486

تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان،150،194

تذکرۀ مشایخ قم،491

تذکرۀ نصرآبادی،310،327،486

تذکرة الفقهاء،46،63،96،282،284، 285،289،294،297،305

تذکرة القبور،85،133،142،194،486

تذکرة القبور مهدوی،368،370

تربت پاکان،32،70

ترجمۀ صحیفه سجادیه(آقا حسین خوانساری)،312

ترجمۀ قرآن(آقا حسین خوانساری)،312

تعلیقات الرجالیه،504

تعلیقه الکبیر علی شرح العضدی،505

تعلیقۀ شرح عضدی،505

تعلیقۀ امل الآمل،308،486،493

تفسیر آیة الکرسی،201

تفسیر سورۀ تین،149

تلامذة العلامة المجلسی،199،305،491

تلخیص المقال،490

تنبیه الخواطر و نزهة النواظر،270

تنقیح المقال،130

ص:566

توضیح المقال،490

تهذیب الاحکام،48،50،51،59،64،96، 113،120،279،280،285،305، 499،515،518،522

تهذیب المقال،51،64

ث،ج،چ،ح

جام جهان نما،351

جامع الاخبار،83،84،130

جامع الاقوال فی علم الرجال،491،492

جامع الرواة،198،311،305

جامع المقاصد،40،64،77،96،288، 290،297،298،305

جامعة الاصول،514

جوامع الاصول،513

جواهر الفقه،298،305

جواهر الکلام،33،46،50،64،77،95، 97،114

حاج آقا نور اللّه اصفهانی،ستارۀ اصفهان،60

حاشیه بر آداب البحث قاضی عضد الدین لاهیجی،201

حاشیه بر اصول دین شیخ جعفر شوشتری،143

حاشیه بر ذخیرة المعاد محقق سبزواری، 201

حاشیه بر زبدة البیان(فاضل سراب)،201

حاشیه بر زبدة البیان مرحوم اردبیلی،201

حاشیه بر شرح لمعه شهید ثانی،201

حاشیه بر شرح مطالع(فاضل سراب)،201

حاشیه بر متاجر(آیت اللّه درچه ای)،143

حاشیه بر معالم الاصول،201

حاشیه بر مناسک(آیت اللّه درچه ای)،143

حاشیه علی مطالع الانوار،121

حاشیۀ اصول المعالم،502

حاشیۀ درر الاصول،34

حاشیۀ شرح اللمعة،201،501،511

حاشیۀ عروة الوثقی(زنجانی)،34

حاشیۀ فرائد الاصول(زنجانی)،34

حاشیۀ کفایة الاصول(زنجانی)،34

حاشیۀ مجمع الفائدة و البرهان،504

حاشیۀ مدارک الاحکام،504

حاشیۀ مدارک الاحکام(وحید بهبهانی)، 62،64

حاشیۀ وسیلة النجاة(زنجانی)،34

حاشیة ارشاد الاذهان،64،96

ص:567

حاشیة الروضة البهیة(شیخ جعفر قاضی)، 506

حاشیة المعالم،500،504،505،510

حاشیة ذخیرة المعاد،201،504

حاوی الاقوال فی معرفة الرجال،492

حبیب السیر،491

حجة البالغه،144

حجیة الاجماع و خبر الواحد،201

حجیة الاخبار و الاجماع،23،197،201، 203،502

حجیة الظن،513

حدائق الناضره(بحرانی)،56،64،73، 97،114،507

حدیقۀ سنائی،430،435

حرکت و زمان در فلسفه،202

حق الیقین،502

حکایت پارسایی،147،194

حکم الشرط فی ضمن العقد،514

حکم رؤیت هلال قبل از زوال،201

حکمة العین،455

حل شبهة الجذر الأصمّ،202

حلی الدّهر العاطل،29

حلیة الآداب و حلیة الکتّاب،325،326، 327

حلیة الکتاب،327

حمله عرش،453

حوزه(مجله)،27،31،70

حیاة المحقق الکرکی و آثاره،64

خ،د،ذ،ر

خلاصة الاقوال،51،52،64،490،491

خلاصة الحساب،36،90

خلیجة المقال فی علم الرجال،141،149

خمسۀ نظامی،430،435

دائرة المعارف بزرگ اسلامی،351،354، 354،357،486،493

دانشمندان خوانسار،307

دانشمندان و بزرگان اصفهان،85،133، 150،194

درر الاصول،34

دروس فی معرفة الوقت و القبلة،122، 131،143

درة الاسلاک،72

درة المنظومة،503

دعائم الاسلام،83،131

ص:568

دفتر نسخه های خطی،345،347،348

دفتر نشریه های دانشگاه،353

دیوان آقا حسین خوانساری،364،367

دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،144،148،195

دیوان صاحب کاشانی،326،328

دیوان قدریّه،23،135،139

دیوان قصائد،148

ذخائر المجتهدین،29

ذخیرة المعاد،44،55،64،73،308، 311،501،502،516،523

ذریعة،326،328

ذکری الشیعة فی احکام الشریعة،40،44، 51،64،96،268،275،305

رجال ابراهیم بن خلیفه،492

رجال ابن داود،211،250،305،490

رجال ابن عذاقه،492

رجال ابن غضائری،490

رجال اصفهان،85،195

رجال الوسیط-تلخیص المقال

رجال امام صادق،51،490

رجال ایران،490

رجال برقی،490

رجال شیخ طوسی،51،65،120،248، 250،305،490،491

رجال صغیر-توضیح المقال

رجال قم،491

رجال کبیر-منهج المقال

رجال کشی،249،491

رجال و مشاهیر اصفهان،133،143،324

رجال نجاشی،51،65،112،210،247، 248،305،490،491

رسائل الرجالیة،509

رسائل المرتضی،131،231،272،303

رسائل شهید ثانی،56،65،158،195

رسائله الشریفه فی الاصول و الفقه،510

رساله اجتهاد و اخبار،504

رساله اجماع،504

رساله استصحاب،504

رساله اصل البرائة،504

رساله ای در جبر و تفویض(آیت اللّه درچه ای)،143

رساله ای در طهارت آب قلیل،149

رساله ای در طهارت آب قلیل،149

رساله ای در کلام(فاضل سراب)،202

رساله ای در نذر و تصدق،202

ص:569

رساله صلاتیه،28،70

رساله صومیه،73

رساله فی عینیة وجوب صلاة الجمعه،501

رساله قرق شراب،350،367

رسالۀ امجدیه،29،31،70

رسالۀ فی تفصیل مصنفات العلامة المجلسی، 511

رسالة اجماع و الاخبار،502

رسالة الرضاعیة،512

رسالة الشهرة،510

رسالة القدریه فی طهارة الدم،509

رسالة حلّیة جمع بین فاطمیتین،504

رسالة صاحب المعالم و شرحها،96

رسالة فی احکام الغسالة،509

رسالة فی احکام الواردة عن الائمة،499

رسالة فی احکام خلل الصلاة،(میرزا محمد شیروانی)،506

رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف،509

رسالة فی اصالة البراءة و الاشتغال،513

رسالة فی اصالة البراءة و الاشتغال،513

رسالة فی التوحید،145

رسالة فی الزکاة،502

رسالة فی تقدیم الید علی الاستصحاب، 509

رسالة فی حجیة الظن،512

رسالة فی حکم اقامة الحدود فی زمان الغیبة،509

رسالة فی حکم الشرط فی ضمن العقد، 513

رسالة فی حکم الصلاه عن المیت،509

رسالة فی حکم ذبائح اهل الکتاب،512

رسالة فی حکم رؤیت هلال قبل الزوال، 502

رسالة فی حکم صلاة الجمعة،502،507

رسالة فی حکم صلاة العیدین(سید حسین)، 507

رسالة فی ساعات اللیالی و الایام،511

رسالة فی شرح مقبولة عمر بن حنظلة،512

رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس،65

رسالة فی قاعدة الضرر و الضرار،513

رسالة فی قولهم:الجمع مهما امکن اولی من الطرح،504

رسالة کبیرة فی احکام الطهارة و الصلاة، 511

ص:570

[رسالة فی الصلوات علی النبی و آله]145

روادع النفوس،511

روادع نفوس عملها فی تفصیل امر معاصی، 512

روح مجرد،145،195

روضات الجنات،28،65،85،199،305، 308،312،349،486،494

روض الجنان،46،56،65،96

روضة الصفا فی سیرة الانبیاء،491

روضة الطالبین،282،305

ریاض،506

ریاضی،455

ریحانة الادب،349،351

رؤوس المسائل موسومة بقوت لا یموت، 513

رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة،514

رؤیت هلال(مجموعه رسائل،رضا مختاری)،87،131

ز،ژ،س،ش

ز آن که شمشیر آشنایی می زند،(مقاله)،29

زبدة الرجال،492

زندگانی چهارسوقی،489

زندگانی حکیم جهانگیر خان قشقایی،143

زهرة البارقة،509

سبحۀ جامی،430،435

ستاره ای از شرق(سید تقی درچه ای)، 143،195

سخنان حسین بن علی،84،134

سرّ الصلوة،84،134

سفینه نظم و نثر،345،365،368

سفینة البحار،463

سفینة النجاه(فاضل سراب)،201

سفینة النجاة فی کلام معروف،502

سلسلة الذهب،430،435

سلطنت علم و دولت فقر،32

سهل التناول فی مسئلة التداخل،499

سیر اعلام النبلاء،51،65

سیف الامة،514

شبهة المیزان،202

شرائع الاسلام،96،131،509،521

شرب الغلیان فی شهر رمضان،22،71

شرح احوال محقق خوانساری،363،370

شرح اصول کافی،152،195،505،531

شرح الزبده،505

شرح الصغیر،510

ص:571

شرح الفیه(سید محمد تقی شفتی)،508

شرح اللمعة،501،507،511،516

شرح المبسوط علی الشرایع(سید حسین)،507

شرح المفاتیح،504،510

شرح الوافیه،503

شرح بیست باب،124

شرح تجرید الاصول،513

شرح تهذیب الاصول،510

شرح جمل العلم و العمل،44،65

شرح حال محقق خوانساری،347، 360،367،368

شرح خلاصة الحساب،499

شرح زبده،505

شرح صغیر،510

شرح علی النافع،513

شرح کبیر معلّق علی کافی،505

شرح متاجر قواعد الاحکام،509

شرح معالم(صاحب روضات)،499

شرح معالم(عربی)میرزا محمد شیروانی،506

شرح معالم(فارسی)میرزا محمد شیروانی،506

شرح مقبولة عمر بن حنظلة،513

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، 242،305

شرح وافیة،503

شرح هدایة المسترشدین،27،61،65

ص،ض،ط،ظ

صحیح مسلم،221،305

صحیفه سجادیه،324،499،501،502، 522،523

صراط مستقیم در ردّ بهائیت،149

ضوابط،73

ضیاء الابصار،490

ضیاء القلوب،201

طبقات اعلام الشیعه،200،306،325، 326،328،487،494

طرائف المقال،112،113،131

ع،غ،ف،ق

عدة الاصول،226،236،240،248، 249،250،256،258،306

عدّة الکافی،510

عروة الوثقی(سید محمد کاظم یزدی)، 28،34

ص:572

عروة الوثقی(شهشهانی)،85

علماء الأسره،28،66

عوالی اللئالی،83،131

عیون اخبار الرضا،156

عیون الاصول،514

عیون الحساب،345،346،347،348

غایة المراد،47،66

غنائم الایّام،39،44،49،60،66،510

غنیة النزوع،44،96،97،131،210، 292،296،306،514

فائق المقال فی علم الحدیث و الرجال،492

فتوحات غیبیه،346

فرائد الاصول،34،42،66

فرازی از زندگی سیاسی حاج آقا نور اللّه اصفهانی به روایت اسناد،60

فرج المهموم،121،131

فروق اللغات،327،328

فروق اللغات،327

فرهنگ ایران زمین،352،354،487

فرهنگ بزرگ سخن،161،195

فرهنگ عمید،164،195

فرهنگ لاروس،163،195

فرهنگ معارف اسلامی،164،195، 416،420

فرهنگ معین،414،416،426،428، 431،440،442

فضائل السادات،370

فضل السادات،370

فقه الامامیة،39،50،55،66

فقه(مجله)،70

فوائد الرضویة،27،311،312،486

فوائد الریاض،507،508

فوائد لطیفة فی ابطال الحرکة،202

فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی، 364،487

فهرست طوسی،210،250

فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی، 337،338،341،343،347،352، 361،362،363،366،487

فهرست کتابخانه بیات،351،353

فهرست کتابخانه سنا،366

فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 86،87،89،133،344،348،350، 353،360،366،368،487

فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، 325،326،328،337،338،339،

ص:573

341،342،343،344،345،346، 347،348،349،350،352،353، 354،356،357،358،359،360، 362،364،365،366،367،368، 471،474،487

فهرست کتابخانه مسجد گوهرشاد،89، 134

فهرست کتابخانه مشکوة،519

فهرست میکروفیلم های دانشگاه تهران، 338،350،359،365،487

فهرست نسخه های خطی،349،351

فهرست نسخه های خطی سپهسالار،338، 347،350،354،355،356،488

فهرست نسخه های خطی فارسی،345، 347،348،351،353،354،356

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی،320،321،322،323،339، 340،341،342،344،347،349، 351،353،354،357،358،359، 365،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،367،369،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملّی، 337،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،322،323،340،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ ملک، 346،351،353،361،368،488

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،345،354،488

فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،343،488

فهرست هزار و پانصد نسخه اهدایی مقام معظم رهبری،90،134

فی احکام الممالیک،512

فی تفسیر القرآن الاصفی،465

قاعدة الضرر و الضرار،514

قاموس الرجال،51،52،66،112

قبالۀ نکاح،324

قبس الانوار(ابن زهره)،210

قبیله عالمان دین،27،28،30،70

قرب الاسناد،57،66

قرة العین فی النحو،512،513

قسطاس المستقیم فی الاصول،512

قصه های خواندنی از چهره ای ماندنی(سید تقی درچه ای)،143،195

ص:574

قناطر الوصول،87

قواعد الاحکام،40،47،66،282،291، 292،296،297،306،519

قواعد اللغویه،499

قواعد شریعه،530

قوانین،506

ک،گ،ل،م

کافی،459،488،492،516

کامل الزیارات،84،132

کبیرة فی احکام الطهارة و الصلاة،512

کتاب الاربعین،503،525

کتاب الالفین،145

کتاب الامامة،112

کتاب الایمان و الکفر،168

کتاب الحجة،158

کتاب الرواة،491

کتاب الزیج،122

کتاب الطهارة،114

کتاب فی اجوبة المسائل(سید حسین)، 508

کتاب فی احکام الملائکة،511

کتاب فی احکام الممالیک،511

کتاب فی اصول الدین،502

کتاب فی الفقه(احکام الطهارة)،508

کتاب فی مناقب المعصومین،499

کتب الاربعینیات،523

کتیبۀ تعمیر عمارت،314

کشف الالتباس،47،67

کشف الاوهام،72

کشف الرموز،96،132،296،306

کشف الظنون،121،132

کشف الغطاء،46،67،79

کشف الغطاء(شیخ خضر غروی)،509

کشف اللثام،49،54،67،97،507

کشف النهایة،89

کشکول بهائی،430

کفایة الاحکام،39،67،96،502، 516،529

کفایة الاصول،28،34

کلثوم ننه،309

کمال الدین و تمام النعمه،459،488

کنز الحساب،70،126

کنز العمال،222،306

گلشن اهل سلوک،28،30،31،32، 70،86

ص:575

گلشن نصرآبادی،364

لسان العجم،150

لسان العرب،48،67

مبادی الوصول،306

مجد البیان،27،28

مجلاة المشاعر،89

مجمع الرجال،132

مجمع الزوائد،223

مجمع الفائده و البرهان،47،67،97

مجموعه اجازات،526،527

مجموعه مکاتیب و اشعار فارسی (محمد مسیح فسائی)،325

محاسن الآداب،509

محاضرات(راغب)،309

محرق القلوب،514

محقق خوانساری،316،317،318،347، 367،370،488

مختصر در علم معانی و بیان،88

مختلف الشیعه،47،58،67،279،282، 288،291،292،293،295،296، 297،298،299،306

مخزن اسرار،430،435

مدارک الاحکام،44،51،67،73،77،97

مدینة الادب،85،133

مرآت الاحوال،327،328

مرشد العوام،510

مروّج المذهب،517

مسائل علی بن جعفر،57،66

مسالک الافهام،44،67،77،279،280، 281،282،283،284،285،286، 287،288،289،290،291،292، 293،294،295،296،297،298، 299،300،306

مسالک الفقهاء،523

مسالک النهج،89

مستثنیات الاحکام،34

مستدرک الوسائل،67،128

مستدرک تنقیح المقال،112

مستمسک العروة الوثقی،60،66

مستند الشیعه،55،62،66،97

مسند احمد،220،222،223،306

مشارق انوار الیقین،145،146

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، 145

مشایخ الشیعة،491

مصابیح الاحکام،43،68،503

ص:576

مصابیح الظلاّم،39،49،55،68

مصباح الفقیه،28،40،44،47،55،68

مصباح المجتهد،84،132

مصباح المنیر،48،68

مصفی المقال،68

مصنفات علاّمه مجلسی،512

مطالع الانوار،90،100،132،508

مطالع الانوار فی الهیئة،100،105،106، 346،348،508

مطلع الانوار،313،345،347،348، 349،352،355،346،354،407، 411،416،435

معارج الاصول،210،220،233،306

معالم الاصول،518

معالم الدین و ملاذ المجتهدین،210،227، 231،232،233،239،253،256، 263،269،270،271،272،276، 278،306،518

معالم العلماء(ابن شهر آشوب)،210،306

معجم رجال الحدیث،51،52،68،112

معراج السعادة،514

معین الخواص فی رؤوس المسائل،510

مفاتیح الاصول،85

مفاتیح الشرایع،40،68،96،97

مفاتیح النجاة،502

مفتاح الفلاح،320،321،378

مفتاح الکرامة،44،47،68،95،96،97

مقالات للقواعد الشریعة،528

مقامع الفضل،121،134

مکاتبات،308،316،321،322

مکاتیب،312

مکارم الآثار،85،86،87،134،490

مکارم الاخلاق،509

مناسک حج(فاضل سراب)202

مناسک منظومه،326

مناقب الفضلاء،511

مناقب معصومین،500

منتخب التواریخ،311،488

منتفی الجمان،119،121،132

منتقد المنافع،49،68

منتهی المطلب،68،96،113

منجزات مریض،511

ص:577

منشآت و مکاتبات،23،24،307،308، 316،317،367

منطق الطیر عطّار،430،435

منظومه،40،44

منظومة فی الفقه،502

من لا یحضره الفقیه،58،68،294،295، 306،499،515،518،522

منهاج و عیون الاصول،510،513

منهج المقال،490،504

موسوعة الرجالیه المیسرة،51،68،112

موسوعة مؤلفی الامامیه،68

مهج الدعوات،128

میراث حدیث شیعه،88،492

میراث حوزه علمیه اصفهان،21،24،70، 489

میراث ماندگار،318،320،488

ن،و،ه،ی

نجعة المرتاد،29،31،69

نسخه پژوهشی،322،323،340،488

نشریه نسخه های خطّی دانشگاه تهران، 351،353،365،366،488

نظام الاقوال،492

نظم الدرر،88

نفحات روح القدس،148

نقباء البشر،27،33،68

نقد الرجال،492

نقد فلسفه داروین،29

نوادر الحکمة،112

نور علم(مجله)،32،33،35،70

نهایة الاحکام،46،69

نهایة القصوی،85

نهایة الوصول الی علم الاصول،221،226، 261،264،266،306

نهج البلاغه،379،523

وجوب الصلاة الجمعه(فارسی)،201

وجوب عینی نماز جمعه،201

وسائل الشیعة،41،44،47،48،49،50، 56،57،58،59،69،79،80،112، 240،295،425،499،515،518،522

وسائل الشیعة(سید محسن کاظمی بغدادی)، 43،69

وسیلة النجاة،34

ص:578

وفیات الاعیان،51،69،122

وقایة الاذهان،29

وقوع حرکت در«آن»در فلسفه 202

هدایة المسترشدین،27،28،43

هدیة الاحباب،349،351

هدیة الرّازی،26،69

هدیة العارفین،349،351

یادگار(مجله)،312،314،315،339، 340،342،344،347،353،357، 360،361،364،488

ینابیع الاحکام،55،69

ص:579

مکان ها

آتشکده فارس،463

آستان قدس رضوی،20،360،362، 363،471

احساء،320،321

استرآباد،362،479

اشترجان(اشترگان)،141

اصفهان،27،28،30،36،61،66،70، 73،85،102،107،116،121،124، 130،132،133،134،139،141، 142،143،144،147،194،195، 197،199،202،304،309،311، 319،323،337،339،349،351، 368،370،470،471،483،486، 500،501،502،503،509،511،513

اکبرآباد،366

انتشارات دانشگاه تهران،306،325، 487،488

ایران،60،124،143،320،434،493

بازار اصفهان،311

بصره،320،323،387،388،391

بطحاء،385،472

بغداد،308

بهبهان،503

بیابان حجاز،181

بیت اللّه الحرام،320،386،388،390، 395

بیت المعمور،417

بیت المقدس،170

بیداء،385

بیرجند،530

بیروت،63،64،65،67،132،133، 303،304،305،306،465،486

پیربکران،141

تخت فولاد اصفهان،86،202،312، 500،502

تکیۀ آقا حسین خوانساری،312

تهامه(ناحیه)،387،390،432

تهران،63،64،66،67،68،69،70،

ص:580

130،132،133،134،142،194، 195،304،305،310،311،351، 352،354،370،486،487،488

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،33

چین،441

حجاز،390،432،477

حجر اسماعیل،417

حرم نبوی،471

حسن آباد،483

حلّه،211

حمام نقش جهان،312

حوزه علمیه اصفهان،21،22،24،27،30

حوزه علمیه قم،25،30

حوزه علمیه نجف،142

خراسان،309،531

خوانسار،310،311،370،372،500، 501

خوزستان،424

دارابگرد شیراز،342،354،358،364

دار السلطنة اصفهان،470

دانشگاه اصفهان،312

درچه(اصفهان)،143

دروازۀ حسن آباد اصفهان،483

دریای سرخ،164

دریای مغرب،407

دفتر تبلیغات،195،465

رامسر،197

رشت،194

رود نیل،164

روم،122،313،392،397،420

زنجان،32،34

سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان،194،195

سدرة المنتهی،385،459

سراب،197

سمرقند،501

سومنات(بتخانه ای در هند)،431

شام،113

شیراز،354،358

عتبات عالیات،501

عراق،113،114،422،477،497

فردوس،160

قائن،367

قائنات،530

قاهره،303

قبرستان شش جویه(نجف آباد)،150

ص:581

قطیف،320

قلزم-دریای سرخ

قم،32،33،34،36،60،63،64،65، 66،67،68،69،70،130،131،132، 133،134،143،303،304،305، 306،308،310،370،372،373، 487،488،491،493،494،495

قودجان،502

کازرون،346

کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی، 142،148،149،150

کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،304،305، 322،340،357،359،486،487، 488،497

کتابخانه امیر المؤمنین(اصفهان)،304

کتابخانه جامع چهل ستون تهران،378

کتابخانه حضرت آیة اللّه سیّد محمد علی روضاتی(اصفهان)،349،337

کتابخانه دانشگاه تهران،325،364،366، 367،474

کتابخانه دکتر حسین مفتاح،365،366

کتابخانه طبسی حائری(قم)،322،340

کتابخانه عبد الحسین بیات،351، 365،368

کتابخانه مجلس شورای اسلامی،487، 488

کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،367

کتابخانه مدرسه علمیه آیت اللّه خویی (مشهد)،23

کتابخانه حوزۀ حسن آباد اصفهان،484

کتابخانه مرتضویه،304

کتابخانه مصطفی بابی مصر،304

کتابخانه ملی تهران،23،338

کتابخانه ملی و دانشگاهی اورشلیم،348، 349

کتابخانه های گلپایگان،322،323،340

کتابخانۀ آستان قدس رضوی،90،337، 343،363،364

کتابخانۀ آیة اللّه گلپایگانی(قم)،322،340

کتابخانۀ حجة الاسلام گلپایگانی (گلپایگان)،324،340

کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران،367،474

کتابخانۀ مشکوة،519

کرمان،394

کعبه،170،313،400،401،417،428، 431،432،469،472

ص:582

کوفه،112،117،119،120،121،454

کوه طور،180،186

گلپایگان،322

لنجان،141

مازندران،366

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام،21

محمدیه(از توابع نایین)،85

مدرسه سپهسالار،488

مدرسه علمیه قرچخای(اصفهان)،368

مدرسه مریم بیگم(اصفهان)،368

مدرسۀ جدۀ کوچک(اصفهان)،36

مدینه،117،119،120،121،320،321

مرکز تحقیقات رایانه ای اصفهان،21، 22،24

مسجد الحرام،385

مسجد خیف،472

مسجد نصیر،147

مشهد،33،34،64،65،67،68،69، 134،143،313،343،360،370، 372،487،494

مصر،131

مکّه،112،320،321،385،388،446، 467،490

منی،388،472

مؤسسه امام صادق علیه السّلام،63،68،130، 306

مؤسسه نشر اسلامی،65،66،67،68، 69،130،131،132،133،303، 305،306

مؤسسۀ نشر آثار امام خمینی،66،67،69، 152،194

نجد،390

نجف آباد،141،142،144،145،146، 145،147،149،150

نجف اشرف،22،27،28،29،60،71، 72،131،142،144،310،311،312، 358،399،456،486،490،514

وادی السلام،454

همدان،361،498

هند،363،419،424،431،434،436، 443،482

هویزه،321،322،323

یثرب،467

یزد،514،520

یمامه،390

ص:583

فرق،مذاهب،سلسله ها

آل ابراهیم،380

آل العلامة،31

آل جعفر،130

آل داود،454

آل عمران،380

اخباریین،226،507

اصولیون،253

امامیه،145،210،226،238،252، 255،261،268،378،483

اهل اجتهاد،216،507

اهل ذمه،51

اهل سنت،223

اهل ظاهر،261

اهل کتاب،220،512

بنو فضّال،248،249

بنی العباس،422

بنی سماعة،249

پهلوی،60

ترسا،395،415

حنفیه،261،389

صفویه،313،315،316،317،319، 323،338،339،365،377،379، 387،388

طاطریون،248

غالین،521

فطحیه،248،249،250

قاجاریه،150

گبر(آتش پرست)،395،415

مجوس،220،298

معتزله،210

ناووسیه،243،248

نصاری،395

واقفیه،247،248،249،250،257

یهود،395،415

ص:584

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109