هجرت از عراق، چرا و چگونه؟

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني شيرازي ، محمد، 1305 - 1380.

عنوان و نام پديدآور: هجرت از عراق، چرا و چگونه؟/ مولف محمد حسيني شيرازي؛ مترجم آرش مرداني پور.

مشخصات نشر: قم: ياس زهرا عليها سلام ، ×138.

مشخصات ظاهري: 80 ص.

شابك: 9000 ريال: 978-964-2843-15-2

وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: حسيني شيرازي ، محمد، 1305 - 1380 -- خاطرات

شناسه افزوده: مرداني پور، آرش ، مترجم

رده بندي كنگره: BP153/5 /ح5 ھ3 1380ي

رده بندي ديويي: 297/3924

شماره كتابشناسي ملي: 1285896

به نام خداوند بخشايشگر مهربان.

آنان كه هجرت كردند

و از خانه هاي خود رانده شدند

و در راه من آزار ديدند

و نبرد كردند و كشته شدند،

بديهاشان را مي زداييم

و آنان را در بهشتهايي در مي آوريم

كه از پايين آنها نهرها جاري است؛

پاداشي از خود خداوند.

و پاداش نيكو نزد خداوند است. آل عمران، آيه 195

سخن ناشر

إنَّ هذِهِ أَمتكم أُمَّةً واحِدَةً

اين امّت شما، امّت واحد است.

خداوند - تبارك و تعالي- با اين آيه شريف و امثال آن، خواسته است تا عواملي را كه مايه پيشرفت و ترقّي مسلمانان در زندگي است، بيان دارد و آنان را با اسبابي كه موجب عزّت و قدرت ايشان در دنياست، آشنا كند.

اين آيه، بخصوص به عامل وحدت و اتّحاد در بين امّت اسلام اشاره دارد. بنا بر اين، طبق اين آيه مبارك، عرب و عجم، كُرد و ترك، ايراني و عراقي و افغاني و پاكستاني، نجفي و كربلايي و كاظميني و سامرايي، همه «امّت واحد» هستند و هيچ فرقي بين هر يك از آنان با ديگري نيست و هيچ يك بر ديگري برتري ندارند، مگر با تقوا.

در اين آيه شريف، اشاره اي شده است به مفهومي كه از پراكندگي پرده بر مي دارد، در همه صورتها و جميع انواع آن، خواه در زبانها يا اصناف

و انواع، و خواه در كشورها و سرزمينها. اين يكي از عوامل عقبگرد در زندگي و يكي از اسباب خواري و بدنامي در دنياست.

خداوند - تبارك و تعالي- اين معني را كه از اين آيه مبارك بر مي آيد، با منطق آيه شريفي كه حال يهوديان را بيان مي كند، مورد تأكيد قرار مي دهد، آنجا كه به بني اسرائيل مي فرمايد:

وَإذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُم وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أقْرَرْتُمْ وَ أنْتُمْ تَشْهَدُونَ.

آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم كه خون خود را نريزيد و يكديگر را از ديارتان بيرون نكنيد، سپس اذعان كرديد، در حالي كه گواه بوديد.

چنان كه از خود ما مسلمانان، اين ميثاق را گرفته، آن گاه كه به خداوند و رسولش ايمان آورديم و رسول را در آنچه از نزد خداوند براي ما آورده، تصديق كرديم.

خداوند در آيه بعد، در نكوهش بني اسرائيل مي فرمايد:

ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالإثْمِ وَالعُدْوانِ وإنْ يَأْتُوكُم أُساري تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجَهُمْ أفتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الكِتابِ وَ تَكْفُرونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ القِيامَةِ يُرَدُّونَ إلي أشَدِّ العَذاب وَ مَا الله بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ.

سپس شما اينها هستيد كه خودتان را مي كشيد و گروهي از خويش را از ديارشان بيرون مي رانيد و عليه آنان به گناه و تجاوز، هم پشتي مي كنيد و اگر نزد شما اسير بيايند، از آنان فديه مي گيريد، حال آن كه اخراج ايشان بر شما حرام است. آيا به بخشي از كتاب، ايمان مي آوريد و به بخشي ديگر كفر مي ورزيد؟ كيفر كسي از شما كه چنين كند، جز بد نامي در زندگي دنيا نيست

و در آخرت، به سخت ترين عذاب بازگردانده مي شوند؛ و خداوند از آنچه مي كنيد، غافل نيست.

اين دو آيه، گرچه خطاب به بني اسرائيل است؛ ولي مايه يادآوري و پند گرفتن مسلمانان است كه از بني اسرائيل عبرت گيرند تا در پيمان شكني و قتل نفس و اخراج شهروندان از وطن خويش چون آنان نشوند كه بعد، بدنامي و خواري دامنگير همه آنان شود، چنان كه دامنگير همه يهوديان شد و در روز قيامت، گرفتار سخت ترين عذاب شوند.

بنا بر اين، در منطوق اين دو آيه كريمه، به تحريم اخراج شهروندان از وطن خويش تصريح شده است، هر مليّت، گويش، قوميت و زباني كه داشته باشند.

و اين به دنبال آيه سابق است كه همه مسلمانان را «امّت واحد» قرار داد و كشورهاي اسلامي را وطن آنان برگزيد. پس «امّت واحد» و «وطن واحد» به اين معناست كه همه كشورهاي اسلامي براي همه مسلمانان، وطن است؛ چه عرب باشند يا عجم، و چه ترك باشند يا كُرد يا جز آنان، و هيچ كس حق ندارد كه مسلمانان را از وطن اسلامي خارج كند. اگر معاني آيات مبارك سه گانه ياد شده تحقّق پيدا كرد، آن گاه حكم به نتايج زير به دست مي آيد:

1 كساني كه شهروندان مسلمان را مي كشند يا از وطن خود آواره مي كنند، با يهودياني كه در زمان خود با قوم و برادران خويش چنين مي كردند، همانندند.

2 سرنوشت امّت اسلامي همچون سرنوشت يهوديان پيشين خواهد بود، اگر با قانونهاي خداوند – عزّوجل- در افتند.

اما اكنون مي بينيم كه مسلمانان در دنيا، دچار خواري و بدنامي شده اند. و امّا در آخرت، عذاب و آتش است كه بايد از آن به خدا پناه برد.

با

وجود اين، دانستني است كه يهوديان، امروز در ميان خود، امّت واحد و وطن واحد را محقّق كرده اند. از اين رو، بر جهان حاكم شدند و بر ضد بشر به توطئه پرداختند، به اين معنا كه آنان، اين قدرت را در شر و بدي به كار گرفتند.

كتاب هجرت از عراق، چرا و چگونه؟ كه از سلسله آثار حضرت آية الله العظمي شيرازي - قدّس سرّه- است، در پي آن است كه دورنمايي حقيقي از اوضاع مسلمانان كه به جهت از هم گسيختگي امّت واحد و تشتّت وطن واحد، دچار شكست در همه عرصه ها و ميدانها شده اند و عقب مانده اند، به طوري كه سركشان خود سر، در حقّ آنان شكنجه هاي ذلّت بار روا مي دارند و با گونه هاي مختلف، كشتار مي كنند و ثروتهاشان را از هر راهي به غارت مي برند، عرضه بدارد.

بدين جهت، خواسته مؤلف عالي قدر -أعلي الله مقامه- بيداري و هشياري مسلمانان و تلاش در راه تحقّق امّت واحد و وطن واحد بود تا عزّت و قدرت خود را بازيابند. و ما براي سهيم شدن در اين رسالت، روا ديديم كه اين كتاب را منتشر كنيم تا بتوانيم آرزوهاي فقيه راحلمان را در تحقّق امّت واحد و وطن واحد و بازيابي عزّت از دست داده شده و قدرت به يغما رفته امّت اسلامي برآورده كنيم.

ناشر

مقدمه مترجم

سبك نگارش حضرت آية الله العظمي شيرازي - قدّس سره- سهل و ممتنع است، به گونه اي كه دقيق ترين مسائل علمي را با زباني رسا و گويا بيان مي كند كه امتياز والايي در آثار وي است. كساني آثار ايشان را به تخصّصي و عمومي تقسيم كرده اند، اما بايد اذعان داشت كه شيوه نگارش در هر دو

دسته يكي است.

آثار ايشان بسيار متنوع و گونَه گون و منبعث از گونه گوني نيازهاي جامعه است كه ايشان جهد وافر داشته تا بدانها پاسخ گويد و چاره جويي كند.

اين اثر مختصر، گرچه يادداشهايي است درباره پيشامدهاي شخصي نويسنده؛ امّا از چند جهت، درخور ترجمه است:

يكي اينكه اين اثر، جزئي از تاريخ مرجعيت شيعه است و گرفتاريهايي كه مرجعيت فعّال و درگير شيعه با آنها روبه رو بوده است.

ديگر اينكه رويدادهايي در آن آمده كه مهم است، اما در تاريخ، معمولاً نگاشته نمي شود.

از همه مهم تر اينكه كرامتهايي از مراقد اهل بيت عليهم السلام در بر دارد كه درخور اهتمام و توجّه است.

از درگاه خداوند متعال خواهانيم كه نويسنده بزرگوار را با نياكان پاك و ارجمندش محشور كند. آمين!

الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةً قالُوا إنّا للهِ وَ إنّا إلَيهِ راجِعُونَ.

كساني كه چون دچار مصيبتي شوند، گويند: ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم.

اين كتاب در دست چاپ بود كه با كمال تأْسّف و تأْثّر، خبر ارتحال مرجع عالي قدر دين، آية الله العظمي سيّد محمّد حسيني شيرازي - قدّس سرّه- را دريافت كرديم كه با فقدانش دنياي اسلام و حوزه هاي علميه را داغدار كرد، در حالي كه در اوج دِهِش خود بود.

لا صوت الناعي بفقدك

إنه يوم علي آل الرسول عظيم.

منادي هرگز به فقدان تو دَم در نياورد

كه [اين روز،] روزي گران بر آل رسول است.

مترجم

مقدمه مؤلف

سپاس، خدايي را سزاست كه پروردگار جهانيان است، و درود بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خاندان پاك او.

خداوند متعال براي امّت اسلامي، بقا و استمرار با عزّت و توانايي و آقايي و قدرت، اراده كرده است. از اين رو،

اسباب آنها را تشريع كرده و كلّيات و جزئيات آنها را به صورتي كامل و فراگير نشان داده، به گونه اي كه اگر در زندگي خود اِعمال كنند، روز به روز بر عزّت و ثبات و سيادت و قدرت آنان افزوده مي شود.

مهم ترين سبب در اين ميان، «امّت واحد» و «وطن واحد» است. به همين جهت، مسلمانان با وجود تفاوت در زبان و نژاد، در منطق دين اسلام و حكم قرآن و سنّت رسول صلي الله عليه و آله و سلم واهل بيت عليهم السلام، شهروندان در كلّ وطن اسلامي متساوي هستند، به اين معنا كه دولت واحد و حقوق مشترك و تاريخ واحد و پول واحد و وطن واحد، آنان را گرد هم مي آورند. بنا بر اين، مي توانند در آن مسافرت كنند و يا در هر نقطه اي از آن سكنا گزينند و يا در هر مكاني كار كنند يا در آنها به تجارت بپردازند يا مالك چيزي يا قطعه زميني در هر نقطه آن شوند و چيزهايي از اين نوع، كه از بايسته هاي امّت واحد و وطن واحد است.

مسلمانان، نزديك به چهارده قرن تا حدودي احكام اسلام را اجرا مي كردند و به حكم خداوند و قرآن و سنّت رسول و اهل بيت او تا نزديك به يك قرن پيش عمل مي كردند. بدين جهت، در اين مدّت طولاني، خود، سالار و آقاي جهان و پيشاهنگ حركت به سوي خير و صلح و ترقّي و بالندگي بوده اند. از اين رو، دشمنانشان بر آنان حسد ورزيدند و براي فريب آنان، دسيسه چيني كردند و براي خوار كردن و ناتوان كردن آنان همدست شدند.

از مهم ترين نقشه هايي كه دشمنان براي آنان ريختند و از

خطرناك ترين توطئه هايي كه تدارك ديدند، نقشه پراكندن امّت واحد و درهم كوبيدن آن و از هم گسستن وطن واحد و قطعه قطعه كردن آن بود.

اين نقشه، نقشه اي پليد و در عين حال دقيق بود تا به آنجا كه بريتانيا، ميان وطن اسلامي مرزهايي ساختگي پديد آورد و كارتهاي هويت و شناسنامه ها و گذرنامه ها و برگه هاي اقامت را قرار داد تا همبستگي اسلامي را بگسلد و جمع مسلمانان را بپراكند و آنان را ملّتهايي ناتوان و بي بنيه گرداند كه توش و تواني ندارند و زمام امور خود را در دست ندارند.

سرنوشت مسلمانان، چنان شد كه استعمارگران مي خواستند. از اين رو، وطن اسلامي را كشورهايي كوچك مي يابي كه مرزهايي دروغين بين آنها فاصله انداخته و امّت اسلامي را ملّتهايي ضعيف مي بيني كه موانع رواني ساختگي بين آنها جدايي افكنده است. از اين جهت، هر روز، شاهد كشمكش و جنگ بر سر مرزهاي كاذب و مشاجره و تخاصم و بيرون راندن و كوچ دادن شهروندان بي آزار هستيم.

اين گرفتاريها هيچ راه حلّي ندارند، جز با از بين بردن مرزهاي ساختگي ميانه وطن اسلامي و بازگشت به وطن واحد و لغو شناسنامه ها و كارتهاي هويت و برگه هاي اقامت و گذرنامه هاي نو پيدا بين امّت اسلامي و بازگشتن به امت واحد.

اميدوارم كه اين روز، نزديك باشد، ان شاءالله تعالي، و اين امر براي خداوند دشوار نيست، و او ياري رسان است.

شهر مقدّس قم

محمّد شيرازي

سي سال پيش از اين

سي سال و اندي پيش، يعني به سال 1390 هجري كه بر هجرت كننده اش هزاران درود و سلام باد از عراق اخراج شديم كه برخي از اسباب آن را يادآوري خواهم كرد.

به راستي كه بدعتگذاري غرب و قوانيني كه براي كشورهاي

اسلامي صادر كرد، مزدوران او به اجرا در آوردند. ما را اخراج كردند و بدين گونه، قرباني نقشه كشي و توطئه گري آنها شديم و بازي شناسنامه و كارت هويت و برگه اقامت و گذرنامه، ما را كوچ داد و قراردادن مرزهاي كاذب جغرافيايي بين وطن واحد اسلامي، ما را به مهاجرت وا داشت.

ناگفته نماند كه من از روز نخست، آن گاه كه در عراق اقامت داشتم، با بدعتهاي غربي و قوانين وضع شده به دست حكومتهاي دست نشانده در كشورهاي اسلامي مخالف بودم،1 همچون قانونهاي به اصطلاح: كارت هويت، شناسنامه، گذرنامه، برگه اقامت و چيزهايي نوظهور از اين باب - كه خداوند، هيچ دليلي بدانها نازل نكرده- و سبب پراكندگي جمع مسلمانان و محدود كردن آزادي آنان شد و قيد زدن هر يك آنان با غل و زنجير را در پيش گرفت تا مسلمانان نتوانند وحدتي را كه شرع مقرّر كرده، شكل دهند.

بدعت و اعتراض به آن

براي اعتراض به اين بدعت كه به حكم شرع، حرام است اقدام به اخذ كارت هويت و گذرنامه و شناسنامه و برگه اقامت نكردم و بدين سبب، نتوانستم به خارج از عراق مسافرت كنم، مگر براي سفر حج كه پدرم - قدّس سرّه- مرا مستطيع كرده، به همراه خود به حج برد، البته از راهي جز راه مقررّات.

و به هر تقدير، من براي محكوم كردن قوانين اختناق آور غربي از داشتن آنچه بدعت كرده بودند، همچون كارت هويت، شناسنامه، برگه اقامت و گذرنامه، سر باز زدم تا اينكه ناچار از اخذ آنها شدم و آن وقتي بود كه مي خواستند از عراق، اخراجم كنند؛ چرا كه حكومت عفلقي - كه با نيروي آهن و آتش بر عراق

تسلّط داشت تصميم داشت مردم را از زادگاه و وطنشان اخراج كند و كشور را مسخّر اربابانش بريتانيا و امريكا و اسرائيل كند و آن را به آنان بسپارد. جزئيات اين همه را در برخي نوشته هايم، به نقل از وزير كشور وقت، آورده ام.

ضرورتها، نارواها را روا مي كند

آري! سرانجام ناچار به گرفتن به اصطلاح برگه اقامت و گذر نامه جهت خروج اضطراري از عراق شدم تا از پيشامدهاي خطر ساز، چون زندان و مانند آن، اگر چيزي از آن مبتدعات به همراه خود نداشته باشي، پيشگيري شود. اين چيزها را به دست آوردم تا به اكراه، زادگاهم عراق را براي رفتن به سوريه ترك كنم. جا دارد بدانيم كه حكومت بعثي عراق، مي خواست مرا به ايران بفرستد؛ ولي من موافق رفتن به ايران نبودم، چون محمد رضا شاه پهلوي به شدّت مخالف من بود، بخصوص پس از گرفتن مجلس فاتحه در شهر مقدّس كربلا براي كساني كه شاه در ماجرايي معروف در ايران، آنها را كشت.

دستيابي من به گذرنامه و رواديد از عراق و ورود به خاك سوريه، تسهيلاتي براي رفتن ما بود؛ چرا كه استعمار مي خواست شيعيان را از عراق، اخراج و از وطن و زادگاهشان تبعيد كند.

به همين خاطر، به وسيله «ياسين الهاشمي» و پس از او «عبدالمحسن السعدون» برنامه ريزي كردند.

اين همه، پيش از كودتاي نظامي به رهبري عبدالكريم قاسم به فرمان اربابانش انجام يافت، كه بار گراني بود بر عراق و بر دوش عراقيان؛ زيرا تمام دروازه ها را در برابر راهزنان حاكميت، گشود و موجب شد بعثيان عفلقي به بغداد بيايند تا حكومت را از صاحبانش و مردمش به سرقت برند و تمام نقشه هاي استعمار و يهود را به

اجرا در آورند كه تا آن زمان، موفّق به اجراي آن نشده بودند كه كسي را اخراج كنند و به مهاجرت وا دارند.

نيرنگ انحصار مشاغل

به هر تقدير، عبدالمحسن السعدون در مجلس، قانون «انحصار مشاغل» را تصويب كرد. معناي انحصار مشاغل آن است كه جز عراقيان، هيچ كس نتواند حتّي يك روز در عراق كار كند، بي آنكه فرقي بين غير عراقيان باشد: سوري باشند يا اردني، كويتي باشند يا بحريني، ايراني باشند يا افغاني يا پاكستاني يا براي هرجاي ديگر، با اين دستاويز كه غير عراقي در عراق، بيگانه است و بنا بر اين، اجازه كار كردن ندارد!

معني و مفهوم اين كار، ردّ صريح سخن قرآن كريم است كه مي فرمايد:

إنَّمَا الْمؤمِنُونَ إِخْوَةٌ

مؤمنان، برادرند

و اعلام مي دارد كه:

إنّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَةً واحِدَةً

اين امّت شما امّت واحد است

و پاسخ بي پرده اي است به پيامبر محبوب كه فرموده است: «اي مردم! به راستي كه خداي شما يكي است و پدرتان يكي است. هيچ عربي بر هيچ عجمي، و هيچ عجمي بر هيچ عربي، و هيچ سرخي بر سياهي، و هيچ سياهي بر سرخي برتري ندارد، مگر با تقوا كه خداوند مي فرمايد:

إنْ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ أَتْقاكُم؛

گرامي ترين شما نزد خداوند، پرهيزگارترين شماست.

پس از تصويب قانون «انحصار مشاغل» در مجلس، نوبت به اجراي آن رسيد. از اين رو، هيئت حاكم بر عراق، عراقيان را از به كار گرفتن مسلمانان غير عراقي منع كرد، به اين بهانه كه ايشان، بيگانه اند و به كارگيري آنان، فرصتهاي شغلي را از شهروندان مي گيرد.

و بدين گونه، آنان با فرمان خدا و رسول او به مخالفت برخاستند و بين مسلمانان، تفرقه افكندند و در سرزمين امن عراق، تباهي كردند تا اينكه سعدون، بهره خود

را از حكومت گرفت و استعمار، انتظاراتش را به وسيله او برآورده ساخت. سپس در مواردي خاص با وي اختلاف كردند و خشم خود را نسبت به او ابراز كردند و سپس با خيانت كردن به وي در مجلس به شيوه اي مرموز – چنان كه عادت ايشان است - وي را كشتند. بعد از آن شايع كردند كه قاتل، خود عبدالمحسن است كه با شلّيك گلوله، خودكشي كرده است. براي سرپوش گذاشتن بر خيانت خود، آشكارا او را مدح كردند و علني به ستايش او پرداختند و به اشاره آنان، مزدورانشان به عزاي او نشستند و نكوداشتي صورت دادند تا اينكه كساني گفتند: «او را مي كشند و خود، براي او فاتحه مي گيرند!» و كساني ديگر با بياني كه متناسب با خيانت متعارف عفلقيان بعثي است، گفتند: «شب او را مي كشند و در روز به سوگواري او مي نشينند!».

براي لوث كردن هرچه بيشتر، در يكي از خيابانهاي بغداد، تنديسي براي او ساختند - كه خود آن را با چشم خود ديدم - كه بعداً آن خيابان به «شارع السعدون» معروف شد. تنديس ديگري هم هست كه تنديس «مود» نام گرفته است. مود، افسر انگليسي اي بود كه بغداد را فتح كرد. اين دو تنديس تا زمان خروج ما از عراق وجود داشتند و پس از آن نمي دانم كه بر جا مانده اند يا از ميان رفته و خراب شده اند.

خروج پنهاني با چشماني نگران

آري! به ناچار از وطن و زادگاهم عراق خارج شدم و در حالت بيم و انتظار بيرون آمدم؛ چرا كه از ترس بعثيان بر نفس و مال و عِرض، هيچ اعتمادي نبود. در هر لحظه، احتمال خيانت و تجاوز و دستگيري

و ترور مي رفت و منتفي نبود، چنان كه پيش از اين با توطئه، برادر شهيدم سيّد حسن را دستگير كرده بودند كه ماجراي نيرنگ كردنشان با او و زنداني كردنش و بعد ترور و شهادتش را دركتابي كوچك شرح كرده ام.

به هر تقدير مي بايست خارج مي شدم، چنان كه لازم بود از بيم شبكه اطّلاعات (استخبارات) كه در كمين من بود، مخفيكاري كنم. از اين رو، از برخي دوستان وفادار خواستم كه از بغداد، ماشيني را با كتمان شديد برايم كرايه كند.

يكي از دوستان ما به بغداد رفت. او پس از كرايه كردن ماشين با راننده توافق مي كند كه همراه او به شهر مقدّس كربلا بيايد تا مسافراني را كه در آنجا منتظر او هستند، به هرجايي كه خواستند، منتقل كند، بي آنكه جزئيات سفر و مقصد و هدف از آن را بگويد و يا مشخّصات مسافران و مقاصد و اهداف ايشان را بيان دارد.

چيزي نگذشته بود كه دوست ما ماشين را به شهر مقدّس كربلا آورد. راننده ماشين، مرا نمي شناخت، همچنان كه دوستم كه ماشين را از او اجاره كرده بود، نمي شناخت. ماشين را در كوي «المخيم»، كنار كوچه اي كه به خانه محمّد الخطيب منتهي مي شد، نگه داشتيم و به او گفتيم كه در آنجا منتظر بماند.

آنجا را - كه تا حدّي از خانه ما دور بود - از آن جهت انتخاب كردم كه سفر ما پنهان و مخفي بماند، به گونه اي كه در آن محل، هرگز آهنگ سفر داشتن بر ما پيدا نباشد.

به جا گذاشتن و وداع

آن گاه كه خواستيم از خانه خارج شويم، مادر را - با پيشنهاد و رضايت خود او و براي مخفي كردن جريان خروجمان بر هيئت حاكم عراق

- در خانه باقي گذاشتيم و برادرم آية الله سيد مجتبي هم با او باقي ماند.

سپس بعد از نماز مغرب و عشا، در حالي كه مادر و برادر را با اشكهايي روان و دلهايي سوزان وداع مي كرديم، خارج شديم. به طرف ماشين كه در انتظار ما بود، رفتيم و سوار شديم، در حالي كه راننده ما را نمي شناخت؛ من بودم با برادرم آية الله سيد صادق و خواهرم و خانواده ام. ماشين، ما را از آن مكان به سوي بغداد برد.

همزمان، با دو روضه مبارك: روضه سرور آزادگان امام حسين عليه السلام و روضه قهرمان علقمه ابوالفضل العباس عليه السلام، با آه و ناله و گريه و زاري وداع گفتيم و نگاههاي آخر را بر ضريحهاي نوراني آن دو افكنديم. وداع، دشوار و پرمشقت بود و آنجا بود كه به روضه هاي آن دو خيره شديم و دلهاي ما به هواي مرقد آن دو به تپش افتاد.

در حالي كه از كربلاي مقدّس دور مي شديم، به راننده گفتيم كه به سرعت ما را ببرد و شبانه روز به حركت خود ادامه دهد كه به ياري خداي متعال، به سوريه برسيم تا كودكان و زنان، سرمازده و خسته نشوند. راه طولاني بود و فصل، زمستان سرد. راننده هم، چنان كرد و به حركت خود ادامه داد تا به مرزهاي جعلي بين دو كشور عراق و سوريه رسيديم.

مرزهاي نوپيداي جغرافيايي و مشكلات آن

آن گاه كه به مرزهاي عراق و سوريه رسيديم، پليس مرزي، طبق قوانين اختناق آور غربي، از ما خواست كه گذرنامه ها و رواديد ورود و خروج را ارائه كنيم. آنها را به ايشان عرضه كرديم. به گذرنامه و رواديد خروج برادرم آية الله سيّد صادق، ايراد

گرفتند. وي را توقيف كرده، به بازداشتگاه خود منتقل كردند. در آن وضع، امر داير بود بين ماندن با او و يا اينكه به سفر ادامه دهيم؛ چون ماندن با وي در نجات او مؤثّر نبود، بلكه ممكن بود استخبارات عراق از وضع ما مطّلع شود و ما را بازگردانند و زنداني و شكنجه كنند، چنان كه پيش از اين، آيينشان بوده است و اكنون هم در زنداني كردن هر عالم و متديّن و شكنجه و تنبيه گوي سبقت را از گذشتگان خود ربوده اند؛ افزون بر اينكه احتمال مي رفت ما را بكشند، چنان كه در گذشته راه و رسمشان بوده و سرشت امروز آنان است.

در گذشته، خطيب نامدار عراق، شيخ عبدالزهراء الكعبي، قاري مقتل امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، و بسياري از همگنان و دوستان وي را كشتند، چنان كه گروهي از علماي برجسته چون حضرت آية الله شيخ [مرتضي] بروجردي و آية الله شيخ [ميرزا علي] غروي و آية الله [سيّد … ] بحرالعلوم و آية الله سيّد محمّد باقر و آية الله سيّد محمّد صدر - قدّس الله اسرارهم- و بسياري همانند ايشان را به قتل رساندند و ترور كردند. اين همه، ماجراهايي است مشهور و نمايشهايي است عيان و معروف.

افزون بر اين، لازم بود با برخي از دوستان تماس بگيريم تا در راه حلّ مشكل برادرم، تلاش كنند.

تصميم به ادامه مسافرت

آري! بعد از اصرار برادرم آية الله سيّد صادق، به سفر ادامه داديم. به پيشگاه خداوند متعال تضرّع كردم و به اولياي او محمّد و آلش - صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين- توسّل جستم تا در نجات برادرم سيّد صادق براي ما شفاعت كنند.

پس از آن توانستم كه به سيّد

سعيد ثابت در كربلاي مقدّس او اطّلاع دهم كه برادرم در شهر مرزي «رطبه» زنداني است. مرحوم سيّد سعيد، مرد بسيار آبرومند و با موقعيت بسيار برجسته اجتماعي بود. به خاطر جايگاه و وجاهتش، دولت يك بار وي را براي مجلس عراق نامزد كرد.

وقتي سيّد سعيد از ماجرا اطّلاع يافت، به بخش مرزي رطبه آمد و بار آن مسافرت طولاني را تحمّل كرد و از آنجا كه از قبل با بخشدار آن منطقه آشنايي داشت، يك راست به نزد او رفت. بخشدار از او استقبال كرد و او را بسيار گرامي داشت و از او خواست كه مهمانش باشد. پس از تعارف و احترام متقابل، سيّد سعيد به بخشدار پيشنهاد كرد كه از ساختمان هايي منطقه و ديدنيهاي آن بازديد كنند، كه بخشدار، پيشنهاد مهمان گرامي خود را پذيرفت و از ساختمانها و آثار منطقه ديدار كردند. از جمله ساختمانهاي كه از آن ديدن كردند، زندان آن بخش بود كه هدف اوّل و آخر ديدار سيد سعيد از آن بخش بود.

در زندان وقتي سيّد سعيد، آية الله سيد صادق را ديد، به سوي او رفت و بسيار گرم با او سلام كرد و با فروتني بسيار، دستش را بوسيد. بخشدار از اين برخورد و فروتني بسيار در برابر اين زنداني به حيرت افتاد و از او پرسيد: اين كيست؟ سيّد سعيد در پاسخ گفت: ايشان از علماي بزرگ و از شخصيتهاي برجسته اجتماعي است. بعد به توصيف او با اوصافي والا و برجسته مي پردازد، به حدّي كه بخشدار، پس از آن ناچار شد كه ايشان را پس از دو روز زنداني، آزاد كند. و من احتمال قوي

دادم كه سيّد سعيد، باز به دوست بخشدارش پولي داده بود، چنان كه عادت او در اصلاح و تمشيت امور بود. و روشن است كه اعطاي رشوه در اين موارد و امثال آن، براي پرداخت كننده، جايز و براي گيرنده، حرام است.

و امّا روايتي كه مي گويد: «الراشي و المرتشي كلاهما في النار؛ پرداخت كننده رشوه و گيرنده آن هر دو در آتش اند» و آن روايتي مي گويد: «لعن الله الراشي و المرتشي و الماشي ومن بينهما يمشي؛ خداوند، دهنده و گيرنده رشوه و واسطه بين آن دو را لعنت كرده است»، در باب قضاوت است يا آنجايي است كه خواسته شود حقّي باطل شود يا باطلي احيا گردد، چنانكه عادت رشوه دهنده و رشوه گيرنده است. اما اينكه انسان، مالي را به خاطر نجات تجارتش يا به خاطر رهايي زندانيِ بي گناهي يا مواردي از اين قبيل بپردازد، اعطاي مال براي او جايز و حلال، و براي گيرنده، رشوه و حرام است.

گمركها دام است و خدعه

پس از آن به سفر ادمه داديم تا به پاسگاه ديگري رسيديم. در جاي ديگري كه گويا گمرك بود، يكي از افراد پليس، درباره مال و اثاث همراه ما پرسيد! به او گفتم: چيزي از اثاث نداريم؛ امّا مال، تنها ده دينار همراهمان است. وقتي نشانش دادم، همه ده دينار را گرفت و گفت: اين كار از جهت قانوني، ممنوع است و بردن پول به سوريه مجاز نيست.

ظاهراً دروغ مي گفت و چنين قانوني وجود نداشت و تنها مي خواست براي خود، پولي به جيب بزند. راه چاره اي پيش رويم نبود، ولي به او گفتم: حال چگونه با اين خانواده و اين كودكان به سوريه برويم؟ هيچ جوابي نداشت جز آن

كه بگويد: چه كنم وقتي قانون، چنين حكم بكند؟

آري! اين رفتار و امثال اين، در ميان بعثيان عفلقي رايج بود. هر پليس و كارمندي در قلمرو حكومتش يك دولت مستقل بود و هركس چنان كه مي خواست، فرمانروايي مي كرد و چنان كه مي پسنديد، عمل مي كرد.

و به هر حال، اطمينان داشتم به رغم همه زحمتهايي كه به خود دادم و پولهايي كه از من گرفتند، در خارج شدن از عراق و وارد شدن به خاك سوريه، براي من از دست عفلقهاي بعثي كه در زمين تباهي كردند و كِشت و دام را از بين بردند و رعب و وحشت در دلهاي مردم آفريدند، راحتي و نجات بود؛ افزون بر اينكه در سوريه دوستاني داشتم كه مي توانستم از آنان قرض كنم.

از ماجراهاي بين راه

از پيشامدهايي كه در راه سوريه براي ما رخ داد، اين بود كه شب هنگام به قهوه خانه اي رسيديم. هوا بسيار سرد بود و صاحب قهوه خانه براي بستن آن آماده مي شد. به او گفتم: برادر محترم! هوا چنان كه مي بيني، بسيار سرد است و هنگام شب هم هست و اين كودكان و زنان همراهم هستند. اگر ممكن است، به ما اجازه ماندن در قهوه خانه را بده و من در مقابل، مبلغي به شما پرداخت خواهم كرد.

او سر باز زد و به ما اجازه ماندن نداد. داخل قهوه خانه شد و گفت: خارج شويد و در بيابان بمانيد. مي خواهم قهوه خانه را ببندم. به او گفتم: آيا راضي هستي كه با زنان و كودكان، در صحراي سرد، بيتوته كنيم؟

گفت: به من مربوط نيست! بعد ما را بيرون كرد و قهوه خانه را بست و رفت.

اين رفتار صاحب قهوه خانه، بر خلاف قواعد و آداب اسلامي و

بر خلاف كَرَم عربي بود. نمي دانم كه اين برخورد صاحب قهوه خانه با ما به توصيه بعثيان عفلقي بود يا طبيعي بود و از بخل نفس صاحب قهوه خانه نشئت مي گرفت. آنجا در آن صحراي سرد، آدمي [وضع] كساني را كه مأوا و پناهگاهي ندارند، احساس مي كند كه چگونه به سختي زندگي مي كنند و چگونه با آسيبها و تلخي زندگي دست و پنجه نرم مي كنند و چه سان از سرماي زمستان و گرماي تابستان رنج مي برند.

در سرزمين سوريه

به هر تقدير، بعد از تحمّل سرماهاي بسيار و بعد از گذشتن از گمرك و مرز و بعد از ديدن غارتها و چپاولها وارد سرزمين سوريه شديم. در اينجا بود كه آسودگي را احساس كرديم و امنيت و آرامش را لمس نموديم و شيريني اطمينان و رفاه را چشيديم و خداوند متعال را به خاطر اين نعمت، شكر كرديم و گفتيم: «اَلحمدُ لله الَّذِي أَذهَبَ عَنَّا الحُزْنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ؛ خدا را سپاس كه اندوه را از ما دور كرد، كه خداي ما آمرزنده و سپاس پذير است».

آري! نفس راحتي كشيديم و خداوند متعال را به خاطر سلامت و برطرف شدن وحشت و ترس، سپاس گفتيم؛ چرا كه تا وقتي كه در خاك عراق و مرزهاي ساختگي آن بوديم، هر لحظه بيم دستگيري و بازگرداندنمان به بغداد و سپردنمان به زندانهاي مخوف آن و ترورمان از راه دستگاه اطّلاعات (استخبارات) را داشتيم، چنان كه پس از آن، برادرمان سيّد حسن و بسياري از علماي برجسته را ناجوانمردانه و از طريق توطئه ترور كردند.

اينها خبرهاي ما بود از لحظه خروجمان از عراق تا وارد شدنمان به خاك سوريه. و امّا خبر آنچه

بعد از ما اتفاق افتاد و خبر كساني كه در عراق و بخصوص در كربلاي مقدّس به جا گذاشتيم. آنان از عدم حضورم براي نماز جماعت صبح، غافلگير شدند و پس از آنكه براي جماعت ظهر هم مرا نيافتند، تعجّب كردند و تعجّبشان بيشتر شد، آن گاه كه براي نماز مغرب و عشا حاضر نشدم. برخي مؤمنان، غيبتم براي نماز را اعتراض عليه اعمال تروريستي و اخراجهاي خصمانه اي كه عفلقيان بعثي بر ضد ملّت مسلمان مي خواستند اجرا كنند، تفسير كرده بودند. برخي ديگر، علّت نبودنم را به پناه بردن به حرم اميرمؤمنان عليه السلام و فرود آمدن در كنار آن مرقد منوّر در نجف اشرف، جهت در امان بودن از مزاحمت عفلقيان و دوري از خطرشان دانسته بودند، و چيزهاي ديگري كه اخبار آنها را زماني كه در سوريه بوديم، به تفصيل شنيديم.

خداوند متعال را در جوار مرقد حضرت زينب سلام الله عليها و حضرت رقيه سلام الله عليها براي رهايي همه مؤمنان، چه مرد و چه زن، و نجات عراق از دست اين باند سركش، فرا خوانديم.

داستاني به اين مناسبت

آنچه گذشت، گوشه اي از ماجراي خروجمان از عراق و ترك گفتن آن و اشاره هايي به چگونگي خروج بود. داستانهاي ديگر و خوشه هاي برچيده ديگري هست كه مربوط به زماني است كه در عراق به سرمي برديم و از نعمت مجاورت با سرور آزادگان امام حسين عليه السلام و قبل از آن از مجاورت امام امير مؤمنان عليه السلام و بين اين و آن از مجاورت امامان عسكري عليهما السلام در سامراي مشرّف برخوردار بوديم. ماجرايي كه ياد مي كنم، تنها از باب «الكلام يجرّ الكلام» است كه آن وقت كه

مصادره داراييهامان در گمرك عراق و بي پول ماندنم را به ياد آوردم، برايم تداعي شد.

ماجرا چنين است كه يكبار در راه آمدن از سامرّا به كربلا بودم كه پولم تمام شد. آري! از سامراي مشرّف به كربلاي مقدّس مي آمدم. وقتي به شهر كاظمين رسيدم، پولم تمام شد و چيزي برايم نماند تا بتوانم سفرم را به كربلاي مقدّس ادامه دهم. اينجا بود كه رو به سوي خدا كردم و به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش عليهم السلام براي شفاعت به پيشگاه خداوند سبحان، توسّل جستم تا خداوند، سفرم را آسان كند و در راه نمانم. دعا و توسّل را تمام نكرده بودم كه شخصي كه اورا نمي شناختم، از كنارم گذشت و پس از سلام كردن پرسيد: شما به طرف كربلاي مقدّس مي رويد؟ پس از پاسخ دادن سلام، گفتم: آري.

در حالي كه بسته اي اسكناس به من عرضه مي كرد، گفت: اميدوارم به سلامت به كربلاي مقدّس برويد و اين را به فلاني برسانيد.

به سخن ادامه داد و گفت: اميدوارم به خاطر اين زحمت، ببخشيد و گذشت كنيد. با خوشرويي و انبساط خاطر گفتم: نه! اين زحمت نيست، بلكه رحمت است؛ ولي از شما مي خواهم به من اجازه دهيد كه در آن تصرّف كنم تا به كربلاي مقدّس برسم و بعد به شخص نامبرده تسليم كنم.

با خنده رويي تمام گفت: شما اجازه داريد. سپس با من خدا حافظي كرد و رفت.

در اينجا خداي سبحان متعال را به جهت اين كه در كارم گشايش به وجود آورد و مشكلم را برطرف كرد، سپاس گفتم، كه خداوند سبحان - جلّت عظمته - در حديث قدسي فرموده است:

عَبدي! أذكُرنِي

فِي الرِّخاء أذكركَ في الشّده.

بنده من! مرا به هنگام آسايش يادكن تا تو را به هنگام سختي ياد كنم.

يعني كسي كه خداوند متعال را به هنگام آسايش و توانگري ياد مي كرده و با آن، مغرور نمي شده و در معصيت خداوند، مصرف نمي كرده، خداوند او را به هنگام تنگي و سختي، ياد مي كند و او را از آن نجات مي دهد و هر آنچه از شدّت و تنگي و اندوه و گرفتاري و مشكل هست، برطرف مي كند.

كشورهاي اسلامي و بلاهايي كه به خود ديدند!

حوادث تلخ و گرفتاريهاي سخت و دشوار، پي در پي بر كشورهاي اسلامي به طور عام و بر عراق به طورخاص، وارد شد كه در نيمه دوم و واپسين سالهاي قرن بيستم بود؛ يعني در هنگامه كشف طلاي سياه و پيدايش نفت در كشورهاي اسلامي، كه از يك سو طمعهاي استعمار شرقي و غربي متوجّه آنها گرديد و نقشه پردازي دائم و مستمر آنان براي تسلّط بر آنها و غارت كردنشان آغاز شد و از سوي ديگر، غفلت مسلمانان از آنچه در دور و برشان اتّفاق مي افتاد، و عدم التفات كافي نسبت به آنها بود؛ چيزي كه شرق و غرب را وا داشت تا در طغيان خود، بيداد كنند و سخت در پي آن باشند كه بيشترين زيان را به مسلمانان بزنند و ضررهاي بزرگي به ثروتها و اموال، بلكه به جانها و نواميس آنان برسانند كه باعث وقوع حوادث تلخ و رخ دادن بلاهاي سخت و دشوار و دست به هم دادن بدبختي ها و پياپي پيش آمدن مشكلات بر كشورهاي امن اسلامي، از جمله بر عراق سرافرازِ ستم ستيز گرديد تا اينكه براي هر يك از آن حوادث و بلايا داستانهايي دردآور

و حكايتهايي غم انگيز شكل گرفت كه اگر مي خواستيم داستانهاي هريك از آن حوادث و بلايا را جمع كنيم، كتابي جداگانه و مجلّدي خاص مي طلبيد.

از جمله آن داستانها و حكايتها كه در باره برخي از بلاها و رخدادهايي كه بر عراق و ملّت مسلمان آن گذشت، يادآوري مي كنم، كودتاهاي متوالي و سرايت مفاسد آنها به همه امور و گسترش شرّ و شرور در همه جا بود، به گونه اي كه هريك از دو رودخانه عراق (دجله و فرات) با خون آزادگان و اشك يتيمان و بيوگان در آميخته شد و در وجب وجبِ خاك عراق، كشتار نيكمردان و عزاداري بيوه زنان و كودكان يتيم، رخ نمود.

نمونه اي از آن حوادث تلخ

آري! به همراه گروهي از علماي برجسته، همچون آية الله شيخ جعفر رشتي و علاّمه سيّد محمّد صادق قزويني و ديگران، شيخ بزرگوار محمّد رضا الشبيبي را در بغداد در زمان رياست عبدالسلام ديدم. شيخ شبيبي به بهترين وجه از ما استقبال كرد و به بهترين وجه به ما خوشامد گفت. سپس برخي ماجراهايي كه براي وي با نخست وزير اسبق عراق، نوري السعيد اتّفاق افتاده بود، حكايت كرد؛ چرا كه جناب شيخ، شخصيتي سياسي و ديني بود و زماني عضويت مجلس عراق را داشت و رئيس فرهنگستان علوم عراق نيز بود. پس از آن، وي ماجراي زير را حكايت كرد:

ديروز بر در خانه ما صداي همهمه و هياهو شنيدم و دريافتم كه نزديك در، ازدحام و تجمّع است. گفتم: چه خبر است؟ اين همهمه و هياهو چيست؟ و اين تجمع و شلوغي براي چه است؟

گفتند: گروهي بيرون در هستند و ادّعا دارند كه از «پاسداران ملّي (الحرس القومي)» هستند و آمده اند تا دختر

بزرگ شما را دستگير كرده به دادگاه ببرند، به زعم اينكه او از توطئه گران عليه نظام جديد است.

با تعجّب گفتم: او از توطئه گران است؟! گفتند: آري. با تعجّب بيشتر پرسيدم: يعني او عليه شما توطئه كرده؟ گفتند: آري. تهمت مخوف «توطئه گري» در آن روز و در ادبيات حزب حاكم بر عراق، رايج ترين اتّهام سياسي بود كه با آن، بي گناهان را متّهم مي كردند و فرد متّهم را براي هر ظلمي كه مي خواستند (از شكنجه وحشيانه و هتك عِرض و ناموس و بر باد دادن كرامت و خيانت و قتل و اعدام و بر دار كشيدن) مي بردند.

گفتم: اينجا باشيد تا او را بياورم.

به سرعت وارد اتاق تلفن شدم و فوري با عبدالسلام عارف، تماس گرفتم و از آنچه پيش آمده بود، او را باخبر كردم و به خاطر وضع فاجعه باري كه پاسداران ملّي در عراق، بخصوص در بغداد، دامن زده بودند، از او انتقاد كردم كه اين وضع، مخالف امنيت و آرامش و منافي كرامت و شرف عراقيان است و حكومتش را با خطر زوال مواجه مي كند.

گفت: چيزي نيست. با آنها بساز تا «پليس امداد[ضد شورش]» برسد. چند دقيقه نگذشته بود كه يك تيم از پليس امداد از راه رسيد و براي زدن و به بند كشيدن تجمع كنندگان بر در، به آنها حمله ور شد. آنها را از دم در پراكنده ساختند، برخي را دستگير كردند و برخي را فراري دادند.

شيخ بزرگوار شبيبي پس از آن گفت: چنين بود كه خداوند با فضل خود، ما را از شرّ آنان راحت كرد.

استمرار و ادامه حوادث

آري! شيخ بزرگوار آقاي شبيبي، به جهت موقعيت برجسته او در حكومت و وجاهت رسمي اش نزد عبدالسلام

عارف، توانست از اين ننگ، خلاصي يابد و از شرّ آن گروهك شرور، راحت شود؛ ولي چه كسي به داد شهروندان عادي برسد؟ و چه كسي به مردم بيچاره كمك كند تا آنان را از شر اشرار، يعني پاسداران ملّي و امثال آنان نجات دهد؟ ماجرايي كه بر شيخ گذشت و بر ديگر شهروندان، به شكل فاحشي تكرار شد و جز اندكي، كسي از دست اشرار، نجات نيافت. چه بسيار عفّت پاك دامنان را كه لگد مال كردند و چه تجاوزهايي كه به شرافت جوانان نمودند و چه تباهيهايي كه روا داشتند و چه كشتار و ويرانيهايي كه كردند!

همه اينها به جهت نبودن خير انديشان و نيكو كاران و نبود مشورت و تكثّر گرايي و حاكم نبودن قوانين قرآن و اسلام، و حاكم بودن و همدستي سركشان و بدنهادان و ديكتاتوري و استبداد و قوانين شرقي و غربي بود.

ايستگاههاي بازرسي

روزهايي كه در عراق بودم، به اتّفاق گروهي از علماي برجسته و بعضي دوستان، سفرهاي مختلفي به سامراي مشرّف و غير آن، جهت زيارت عتبات عاليات داشتم. برخي از مسافرتها در زمان عبدالكريم قاسم بود كه نخستين كودتاي عراق را رهبري كرد، نظام پادشاهي را سرنگون ساخت و جمهوري عراق را با شعارهاي پرزرق و برق، چون: آزادي، دموكراسي و چيزهايي شبيه به اين، بنياد نهاد؛ ولي شعارهايش خالي از حقيقت بود و با واقع خارجي تضاد داشت؛ زيرا كه ستم، كينه جويي، استبداد و جور، مظهر برجسته نظام جديد و جمهوري نوپا بود. پيشامدهايي كه در سفرم به سامراي مشرّف جهت زيارت عسكريين عليهما السلام رخ نمود، دليل اين مدّعاست.

آري! به همراه گروهي از علماي پرهيزگار و دوستان نزديك، از كربلاي

معلاّ به سامراي مشرّف براي زيارت امامان عسكري عليهما السلام مسافرت كرديم. در ماشين هركس در جاي خود قرار گرفت و راننده ما را به مقصد مورد نظر مي برد. به محض خارج شدن از كربلاي معلاّ و پس از اينكه ماشين، اندكي حركت كرد، نزديك پاسگاه پليس كه در راه بود، با اشاره مأمور پليس -كه راه را بر ما و بر هر ماشيني كه از آنجا مي گذشت، بسته بود- متوقّف شد.

پس از توقّف، پليس بالاي ماشين آمد و شروع به بازرسي ما و بررسي مداركي كه همراه داشتيم، كرد و بعد پياده شد. ماشين حركت كرد، ولي پس از اندكي رفتن، براي بار دوم در پاسگاه پليس ديگري توقّف كرد و ناگاه، پليس ديگري داخل ماشين آمد تا ما و چيزهايي را كه همراه داشتيم، بررسي كند. سپس پياده شد.

ماشين ما اندكي به جلو رفت كه براي بار سوم، ناگاه نزديكي پاسگاه پليس سومي متوقّف شد و پليس سومي داخل ماشين آمد و ما و آنچه را همراهمان بود، بررسي كرد و پياده شد.

ماشين، اندكي رفت تا براي بار چهارم، توقّف كند و براي بار پنجم هم و همين طور تا بيست بار! تا اينكه به سامراي مشرّف رسيديم. هر بار كه ماشين براي بازرسي توقّف مي كرد، به كساني كه همراهم بودند، رو مي كردم و مي گفتم: اين، از مصاديق آزادي است كه عبدالكريم قاسم براي ملّت مسلمان عراق به ارمغان آورده است!

اينها نمونه هايي عيني بود كه در عمل، شعارهاي پُر زرق و برقي را كه عبدالكريم عَلَم كرده و فرياد كرده بود (از قبيل آزادي و دموكراسي و جز اينها را) تكذيب مي كرد؛ وگرنه، آيا

از آزادي است كه پليس، هر ماشين و وسيله نقليه اي را در اثناي راه، بيست بار متوقف كند؟ در اين توقفها، چه آزاديهايي كه مصادره مي شود و چه وقتها كه از مسافران تلف مي گردد و چه حقهايي كه از آنان بر باد مي رود و چه اهانتهايي كه روا داشته مي شود.

تفرقه بينداز و حكومت كن! منطق شيطان

از حوادث تلخي كه كشورهاي اسلامي، بخصوص عراق به خود ديد، پاشيدن بذر اختلاف و ايجاد آن بين مردم و رواج تفرقه و تشتّت بين افراد ملّت واحد و جامعه واحد است، از باب قاعده معروف: «تفرقه بينداز و حكومت كن» كه مخالف قرآن است.

از جمله آن حوادث كه به آتش آن دامن زدند و آن را شعله ور ساختند، مسئله گفتن شهادت سوم در اذان بود كه شيعه امامي بر آن اجماع دارد كه گروهي قائل به جزئيت آن در اذان شده و گروهي به استحباب آن و گروهي ديگر به وجوب آن قائل شده اند؛ امّا كسي از آنان، قائل به حرمت آن نيست، پس از آنكه ابوذر و سلمان بعد از روز غدير با آن اذان گفتند و پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله و سلم، آن را تأييد كرد و مردود نشمرد.

به ظاهر، چنان كه در بعضي كتابها آورده ام، در روز غدير بعد از اينكه رسول خدا، امير مؤمنان و خليفه خود علي عليه السلام را نصب كرد، جبرئيل عليه السلام از سوي خداوند فرود آمد و به افزودن «شهادت ثالثه» (أشهد انَّ عليّاً وَليّ الله) در اذان، امر فرمود.

آري! از حوادث ياد شده اين بود كه شخصي عدم جواز آن (شهادت ثالثه) را اعلام داشت و به حرمت آن فتوا داد كه

به شدّت، مايه جوش و خروش در بين مردم گرديد. در هجو او بسيار نوشتند و بسيار شعر گفتند و قصيده هاي بلندي را سرودند. از جمله قصيده ها و شعرهايي كه درباره وي گفتند، اين بيت بود:

محي نقطة الباء عند الأذان لتشكره النقطة الرابعة.

نقطه «باء» را در اذان حذف كرد

تا نقطه چهارم، او را سپاس گويد.

مقصود از نقطه «باء»، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب است؛ زيرا مراد از نقطه «باء» در «بسم الله الرّحمن الرّحيم» هم اوست، چنان كه در روايات شريف آمده است.

و منظور از نقطه چهارم (النقطة الرابعة)، كميته كمك رساني بود كه به طرفهاي غربي وابسته بود، با عنوان «كمك به نيازمندان و امداد به درماندگان عراقي»؛ يعني كساني كه ديكتاتوري نظام عراق و قوانين رسمي كه حاكمان آن از شرق و غرب وارد كرده بودند، آنان را خُرد كرده بود؛ قوانيني كه بنا بود به جاي احكام قرآن و شرايع اسلام باشد كه براي ملّت، آزادي، رفاه، خوشبختي، شادكامي، علم و بي نيازي را تضمين مي كند.

نقطه چهارم، كوپن نان مي داد كه مُهر كميته خورده بود و هركس آنها را به نانوا مي داد، نان مي گرفت. علاوه بر كوپنهايي كه به مُهر اين كميته بود، كوپنهايي هم بودند كه مُهر مرجع بزرگ آية الله سيّد ابوالحسن اصفهاني و مرجع بزرگ ديگر آية الله سيّد حسين قمي را داشتند، تا اينكه طرفهاي سه گانه، به پرداخت كوپنهاي نان معروف شدند؛ دو مرجع بزرگ تقليد شيعه و كميته امداد غربي كه شبيه به صليب سرخ جهاني بود. و من وقتي به نانوايمان حاج حسين در بازار زينبيه براي گرفتن نان مراجعه مي كردم، مي ديدم كه انواع سه گانه كوپنها را دارد و آنها

را سه دسته كرده تا به طرفهاي مربوط به هر يك بفرستد و در مقابل، پول دريافت كند.

آري! محنتهاي عراق و رنجهاي عراقيان در نيمه پاياني اين قرن بسيار بود كه اگر مي خواستم همه را برشمارم، نيازمند تأليف مجلّدهاي پُر حجم مي شد كه هر مجلّد آن، شامل هزار صفحه مي شد. اين همه، دلالت دارد بر اينكه اگر شرق و غرب، مهار قدرت را به دست بگيرند، چنين نتايج و آثار شومي در پي خواهد داشت. در صورتي كه اگر مؤمنان و پيروان صادق پيامبران به قدرت برسند، با مردم به عدل و قسط رفتار مي كنند و آنان را به ساحل امن و امان و رفاه و بي نيازي و سعادت و شادكامي رهنمون مي شوند.

داستانهايي از مزارهاي سوريه

مزار سرهاي شهيدان

در سرزمين سوريه، سرزميني كه قرآن كريم درباره آن گفته: «بارَكْنا حَوْلَه؛ پيرامونش را بركت داديم»، شماري از مزارهاي اهل بيت عليهم السلام وجود دارد، از آن جمله:

مزار حضرت رقيّه دختر امام حسين عليه السلام، مزار حضرت زينب سلام الله عليها در حومه شهر دمشق، مزار محسن سقط شده، فرزند امام حسين عليه السلام و مزار النقطه.

اين مزارهاي باعظمت، داراي آثار بزرگ و بركات بسياري است كه موافق و مخالف، و دور و نزديك، بدانها اعتراف مي كنند. داستان زير درباره مزار سرهاي شهيدان است كه در مقبره «باب الصغير» واقع است.

يكي از دوستان از متولّي روضه گاه متبرّك حضرت زينب سلام الله عليها و او از متولّي روضه گاه «مزار سرهاي شهيدان» در دمشق كه سيّد رشيد نامي بود، نقل كرد كه گفت:

مزار سرهاي شهيدان به بعضي تعميرات نياز پيدا كرد. دو معمار بودند كه يكي از آن دو را ديدم و از

او خواستم تا به اين مهم بپردازد. آن معمار، مسيحي بود. در دمشق تا امروز، مسيحياني سكونت دارند كه داراي پيشه هاي مختلفي هستند و يكي از آنان، همين معمار بود كه بر كارهاي ساختماني نظارت داشت.

او كارش را شروع كرد و به ترميم مزار مقدّس پرداخت. چند روزي نگذشته بود كه دست از كار كشيد و سيّد رشيد، متولّي مزار را خبر كرد كه حاضر به ادامه كار و تكميل آن نيست!

سيّد رشيد، از اين برخورد به شگفت آمد و پافشاري كرد كه بر سركارش باز گردد تا آن را به اتمام برساند و ناتمام نگذارد؛ ولي معمار، خواسته سيّد رشيد را اجابت نكرد و همچنان بر مخالفت خود، اصرار داشت.

سيّد رشيد به او گفت: بر اساس شناختي كه از تو دارم، آدم وفاداري هستي و به وعده هايت وفا مي كني و به من وعده دادي كه بر اساس اجرت توافقي، مزار مقدّس را ترميم كني؛ ولي تو وفا نكردي و كار را ناتمام گذاشتي!

در اينجا وقتي معمار مسيحي سخن سيّد رشيد را شنيد، به او گفت: مرا در تنگنا قرار دادي تا علّت وفا نكردن و دست از كار كشيدن و ناچاري ام در وفا نكردن به چيزي را كه توافق كرده بوديم، بگويم.

آقاي سيّد رشيد! به دنبال دست به كار شدن در تعمير مزار سرهاي شهيدان، بر دين و اعتقادم به مسيحيت احساس خطر كردم!

سيّد رشيد با تعجّب گفت: چگونه بر دين خود احساس خطر كردي؟

گفت: من مشغول كار بودم. در اين ميان، چشمم به سردابي افتاد كه سرها در آن است. به دقّت نگاه كردم، ديدم كه خون تَر و تازه از آنها مي جوشد،

گويي كه اين سرها هم اكنون از بدنها جدا شده اند، با آنكه مي دانيم بيش از هزار و اندي سال است از بدنهاي خود جدا شده اند، چنان كه در تاريخ، معروف است.

بعد افزود: تازه ماندن سرها كه خاك، آنها را نابود نكند و زمان و گذشت روزگار، محاسن آنها را تغيير ندهد، نشان مي دهد كه اين شهيدان، نزد خداوند متعال، مقام بزرگي دارند و آنان بر حق اند و آنچه را كه مسلمانان مي گويند، درست است و قرآن و اسلام و پيامبر اسلام و اهل بيت او همه حقّ اند و اين، چيزي است كه با اعتقاد من به مسيحيت، تنافي دارد، چرا كه آنچه حق است، دين مسيح است! اين ماجرا، اعتقادم را درباره مسيحيت متزلزل كرد و از اين رو، تصميم به دست كشيدن از كار و مطالعه درباره اسلام گرفتم تا از صحّت دين اسلام و نسخ دين مسيح، مطمئن شوم. پس از اين، خواهم انديشيد كه اسلام را انتخاب كنم يا بر مسيحيت بمانم.

در اين هنگام، سيّد رشيد با تمام وجود به او گفت: بنا بر اين، آنچه را كه بر دين خود خطر مي داني، به هر حال براي تو حاصل شده؛ ولي اين، منافاتي با ادامه كار و تكميل مرمّت مورد توافق ندارد؛ چرا كه تحقيق، يك چيز و ترميم، چيز ديگري است. يكي با ديگري ارتباط ندارد و بنا بر اين، چيز مطلوب براي تو انجام دادن تحقيق و ترميم با هم است.

معمار، پس از آن همه سخن كه گفته شد و اصرار سيّد بر ادامه كار گفت: من تصميم به دست كشيدن از كار گرفته ام و بعد از اين، آمادگي تكميل و اتمام

كار را ندارم.

در اينجا بود كه سيّد رشيد از اصرار بر ادامه كار، دست برداشت و اجرتي كه او مستحق آن بود، به وي پرداخت كرد.

بعد از آن، سيّد رشيد، معمار ديگري را پيدا كرد تا بازسازي را تكميل كند و آنچه را كه از تعمير مزار مبارك باقي مانده بود، به اتمام برساند.

مزار محسن فرزند امام حسين عليه السلام

دوستي داشتم كه از رفقاي قديمي ام بود و شيخ ابراهيم الضرير خوانده مي شد. او سوري بود و در شهر حَلَب زندگي مي كرد. وي در مزار محسن، فرزند سقط شده امام حسين عليه السلام كه در آنجا به نام «شيخ محسن» معروف است، اقامه نماز مي كرد. عمرش هم طولاني بود و از صد سال مي گذشت.

او به من گفت: در جريان حادثه اي بدن محسن فرزند امام حسين عليه السلام ظاهر شد كه بيشتر از هزار سال پيش، در حالي كه جنيني در شكم مادر خود بود، سقط شد و همچون عمويش -كه رسول خدا او را در شكم مادرش فاطمه سلام الله عليها محسن ناميد- با سقط شدن به شهادت رسيد.

در حالي بدن محسن ظاهر شد كه تازه و با طراوت بود، گويي كه هم اكنون شهيد شده و الآن از شكم مادر، سقط گرديده است. بسياري از مردم آن را ديدند و به كرامت اين بيت پاك در پيشگاه خداوند، پي بردند و آن را به عنوان معجزه آنان شناختند. پس از آن، بدن را كفن كردند و به مرقدش بازگرداندند و بر روي آن گنبدي بنا كردند و پيرامون آن مسجدي ساختند كه امروز براي مسلمانان، مزار است و از همه جا به سوي آن عزيمت مي كنند.

مزار النقطه

در شهر حلب و در جوار مزار محسن فرزند امام حسين عليه السلام، مزار ديگري است كه زائران از تمام نقاط به آن رو مي آورند و وارد شدگان از جاهاي دور و نزديك از آنجا بار سفر مي بندند و به «مشهد النقطه» يا «مزارالنقطه» شهرت دارد.

از آن رو بدان «مشهد النقطة» مي گويند كه در آن زيارتگاه مبارك، صخره اي

است كه بر آن نقطه خوني است از خون سر امام حسين عليه السلام. بني اميّه پس از به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام در كربلا دستور دادند كه سرهاي شهيدان به شام حمل شود. حاملان سرهاي شهدا در راهشان به دمشق، از اطراف شهر حلب گذشتند. در اينجا و در اين منطقه مشخّص -كه منطقه اي كوهستاني است در غرب حلب و در يكي از ارتفاعات آن كه به «جبل الجوشن» يا «جبل النحاس» معروف است- مادر محسن، جنين خود محسن را از شدّت خستگي راه و صعب العبور بودن منطقه و دشواري مسافرت با مركبها و برهنگي ناقه ها، سقط كرد.

در اينجا بود كه آنان را پياده كردند تا محسن را دفن كنند. در همان منطقه، سر امام حسين عليه السلام را بر روي سنگي كه آنجا قرار داشت، گذاشتند. قطره خوني از سر شريف امام حسين عليه السلام بر آن سنگ چكيد كه بر آن به جوش آمد و بدين طريق، معجزه امام بر آن صخره ظاهر شد. از اين رو، سيف الدوله هَمْداني گرداگرد آن، صندوقي و ضريحي ساخت و گنبدي بر روي آن بنا نمود و در اطراف آن، مسجدي بر آورد.

شيخ ابراهيم يادآوري كرد: وقتي جنگ به رهبري بريتانيا از يك طرف و مسلمانان به رهبري عثمانيان از طرف ديگر بر پا بود، مزار محسن فرزند امام حسين عليه السلام را انبار مهمّات و مخزن تداركات و اسلحه قرار داده بودند و از مزار شريف، بهره هاي نامشروع مي بردند، به گونه اي كه آن را منطقه نظامي كرده بودند، با اينكه مركز عبادت و زيارت بود. در اين هنگام، مهمّات موجود در مزار

شريف منفجر شد و مزار را ويران كرد.

شيخ ابراهيم از شيخ محمّد دحدوح كه از علماي حلب بود و وي از پدرش نقل مي كرد كه وقتي مزار به سبب انفجار هولناك ويران شد، آن صخره مقدّس را به جامع زكريا منتقل كردند. وقتي كه در آنجا قرار دادند، صخره تكان خورد و به لرزه درآمد، به نحوي كه قرار نداشت. از اين وضع دانستند كه آنجا جاي مطلوبي براي صخره نيست. جايش را تغيير دادند، باز استقرار نيافت. شخصي پيشنهاد كرد كه صخره بر روي چارپايي گذاشته شود تا رها به تنهايي سير كند. چنين كردند. آن حيوان حركت كرد و آنان به دنبال آن رفتند تا اينكه به نزديكي مقام محسن فرزند امام حسين عليه السلام رسيد و در آنجا توقّف كرد. از اينجا دريافتند كه خون امام حسين عليه السلام مشتاق فرزند وي بود. سنگ را برداشتند و در آنجا گذاردند. آرام گرفت تا اينكه ساختمان «مزار النقطه» به انجام رسيد و صخره به جاي خود منتقل شد كه همچنان آنجاست و مؤمنان براي زيارت آن، مسافرت مي كنند و خداوند را در آنجا مي خوانند و خداوند هم حاجتهاشان را روا مي كند.

داستانهايي از مزارهاي عراق

مزار حضرت عباس عليه السلام

پدر همسرم حاج صالح معاش(ره) كه از مردان نيك بود و در كربلاي مقدّس سكونت داشت، ماجراي زير را نقل مي كرد:

در روزهاي پاياني حكومت عثماني و پيش از آنكه انگليسيها عراق را اشغال كنند، عثمانيان، ارتش بزرگي كه مركّب از سربازان ترك بود، براي نابودي كربلا و قتل عام اهالي آن اعزام كردند.

وقتي ارتش به كربلا رسيد، از طرف شمالي آن، يعني از طرف دروازه بغداد، وارد شهر شدند، چون از بغداد

مي آمدند. اولين چيزي كه آنان در راه با آن روبه رو مي شدند، حرم حضرت عبّاس عليه السلام بود.

ارتش ترك در هنگام غفلت مردم، وارد شهر شدند. مردم شهر، توان مقاومت و ايستادگي در برابر آنان را نداشتند و به اين جهت، به حرم ابو الفضل العبّاس عليه السلام پناه بردند و به او توسّل جستند تا خداوند، شرّ تركان را از آنان دور كند.

در اين اوضاع و احوال، ارتش داخل كربلا پيشروي مي كرد تا نقشه شومش را اجرا كند. ناگهان آتش شعله وري از سوي گنبد منوّر روضه گاه بيرون آمد و تركان را احاطه كرد كه باعث فرار آنان شد، چنان كه گويي اباالفضل العبّاس عليه السلام را مي بينند كه با شمشير خود، به آنان حمله ور شده است!

آري! تركان دچار هزيمت شدند و از كربلا به طرف دروازه بغداد فرار كردند؛ يعني به همان طرفي كه از آن آمده بودند، در حالي كه به زبان تركي فرياد مي زدند: «امام عبّاس گلدي؛ امام عبّاس، خود به ما حمله كرده!». اهل سنّت، احترام حضرت عبّاس را دارند و از خشم او مي ترسند و كلمه «امام» را براي او به كار مي برند.

عمويم [پدر همسرم] حاج صالح معاش مي گفت: من آتشي را كه از طرف گنبد منوّر روضه گاه حضرت عبّاس خارج مي شد، ديدم و همه آن را مشاهده كردند.

اين چنين بوده و هست كه ابوالفضل العباس عليه السلام، پناهنده را حمايت مي كند و به مهمان خود، پناه مي دهد و اميد كساني را كه به روضه گاه او پناه مي برند و به حرم او پناهنده مي شوند، نااميد نمي كند و از مجاورانش و اهالي شهرش به دفاع برمي خيزد. او بود كه ارتش ترك را شكست داد و نگذاشت به

كربلا و اهالي آن آسيبي برساند.

در روضه گاه ابو الفضل عليه السلام

در كربلاي معلاّ دوستي داشتم كه از علما بود و به «شيخ توكّلي» شهرت داشت كه امروز از علماي شهر مقدّس قم است. او ماجراي زير را برايم نقل كرد و گفت: روزي به زيارت مرقد ابو الفضل العباس عليه السلام رفتم. وقتي داخل روضه گاه شدم، ديدم كه مردم به طرف در فرار مي كنند. تعجّب كردم و پرسيدم كه: چه خبر است؟

گفتند: به داخل روضه گاه و نزديك ضريح نگاه كن!

نگاه كردم، ديدم كه زني سخت به ضريح بسته شده و ابوالفضل عليه السلام، او را گرفتار ساخته است. آن زن به خيانت متّهم شده بود و او انكار مي كرد. داوري را به حضرت عبّاس واگذار كرده و سوگند را نزد او قرار داده بودند. او به دروغ، سوگند ياد كرده بود. از اين رو، آنچه بايد به او برسد، رسيده بود.

بعد از ضريح جدا شد و اندكي از آن دور ماند و ناگاه و براي بار دوم به شدّت ضريح كوبيده شد. سپس بار ديگر از ضريح جدا شد و چند گامي دور شد و براي سومين بار، سخت به ضريح كوبيده شد، در حالي كه فرياد مي زد و ضجّه برمي آورد.

رعب، مردم را فرا گرفته بود و از شدّت وحشت، فرار مي كردند و بار آخر، وقتي كه با شدّت تمام بر ضريح كوبيده شد، ضجّه اي زد و به حالت اغما افتاد. در اين هنگام، خانواده و بستگانش آمدند و او را به خارج از روضه گاه متبرّك برده، در يكي از حجره هاي محيط به صحن شريف قرار دادند كه در آنجا فوت كرد.

بعد، شيخ بزرگوار، در حالي كه از ماجرا هيجان زده شده

بود، چنان كه گويي منظره ترسناكي را كه براي ما حكايت مي كرد، مي بيند، افزود: من نيز همچون بقيه زائران، از شدت رعبي كه از مهابت قضيه بر من وارد شده بود، بر خود تسلّط نداشتم و نتوانستم نظاره گر حادثه بمانم و به سرعت تمام، از روضه گاه مبارك حضرت عبّاس عليه السلام، در حال لرزش از رعب و وحشت، خارج شدم.

در حرم امام موسي بن جعفر عليه السلام

نراقي- قدّس سرّه- كه يكي از علماي بزرگ ماست، در يكي از كتابهايش آورده است: يك بار به عتبات مقدّس سفر كردم و در شهر كاظمين به زيارت دو امام همام: امام موسي بن جعفر عليه السلام و امام محمّد بن علي الجواد عليه السلام مشرّف شدم. وقتي در روضه گاه متبرّك، مشغول قرائت زيارت مأثور بودم، ناگاه ديدم گروهي كه با هم كشمكش داشتند، وارد روضه گاه شدند. سپس زني از بين خود را به طرف ضريح جلو انداختند تا بر پاكي خود، سوگند ياد كند، چون متّهم به خيانت بود و انكار مي كرد.

يكي از خادمان روضه آمد و به او به شدّت هشدار داد كه به دروغ، سوگند ياد نكند. بعد به او گفت: «اين چنين سوگند بخور» و كيفيت آن را به او ياد داد. پس از آنكه سوگند خورد، به يك باره از زمين، چند ذراع بالا آمد و با تمام قدرت و با شدّت بر زمين زده شد. بار دوم به اندازه دفعه سابق از زمين بالا رفت و به شدّت بر زمين خورد، به نحوي كه از حال رفت و صدايش خاموش شد. بعد از آن، هر بار بلند ضجّه مي كرد و فريادهاي عجيب و غريب بر مي آورد.

وقتي براي خانواده اش و تمام مردم معلوم شد

كه به دروغ سوگند ياد كرده است، آمدند و او را به خارج از حرم بردند.

ملاّ احمد نراقي - قدّس سرّه- مي گويد: از اين واقعه به شدّت متأثّر شدم و از سرنوشت و سرانجام آن زن پرسيدم. معلوم شد دو روز پس از آن جريان، وفات كرده است.

در محضر سَبع الدُجَيل: سيّد محمّد عليه السلام

سيّد محمّد عليه السلام كه ميان عراقيان به «سَبع الدُجَيل (شير دجيل)» معروف است، فرزند امام هادي عليه السلام است و داراي مزاري مشهور در شهرستان «بلد» است و در بين راه كاظمين و سامرّا و نزديك بخش «دجيل» واقع است كه صدام خودسر، وقتي مورد سوء قصد قرار گرفت، مردم آن را قتل عام كرد.

به هر حال، سيّد محمّد، معروف به فضل و جلالت و كرامتهاي خارق العاده است. بسياري از مردم به زيارت او مشرّف مي شوند و براي او نذر مي نمايند و هداياي بسيار، پيشكش مي كنند و در محضر او و به حقّ او از خدا طلب حاجت مي كنند. عربها در آن منطقه از او حساب مي برند و مي ترسند و نگرشي خاص نسبت به او دارند.

وي در پيشگاه خداوند، داراي منزلتي عظيم بود و نزد امامان طاهر عليهم السلام، مقام بلندي داشت تا جايي كه وقتي فوت كرد، برادرش امام حسن عسكري عليه السلام گريبان خويش را پاره كرد.

پدرم (ره) ماجراي زير را درباره سيّد محمّد، فرزند امام هادي عليه السلام نقل مي كرد:

من در زماني كه در سامراي مشرّف، مجاور امامان عسكري عليهما السلام بودم. يك بار كه در روضه گاه متبرّك به زيارت مشغول بودم، ناگاه يكي از زائران كه مردي تنومند و خوش سيما بود، به حالتي شبيه به اغما در آمد و درباره اموري كه

به غيبگويي مي مانست، شروع به صحبت كرد. عربها از اين حالت به اينكه: «سيّد محمد به واسطه او فرياد زد» تعبير مي كردند.

پدرم (ره) گفت: اين مرد، شروع به مخاطب قرار دادن برخي از مردم با نامهايشان كرد و مي گفت: «اي فلان! چرا پيش من آمدي، حال آنكه مقروض بودي؟» و به ديگري مي گفت: «اي فلان! چرا به نذرت وفا نكردي؟» و به شخص سومي خطاب مي كرد: «اي فلان! قرباني اي كه قرار بود در مزار من بكشي، كجاست؟».

پدرم (ره) افزود: در روضه گاه متبرّك، خطيب نامور امام حسين عليه السلام عبد علي نجفي حضور داشت كه ناگهان، مرد متكلّم او را با نام، مخاطب قرار داد و گفت: «و تو اي شيخ خطيب عبد علي! چرا نذر خود را كه فلان چيز است، به جا نياوردي؟».

شيخ عبد علي به محض اينكه سخن آن مرد را شنيد، از ترس به لرزه درآمد و دلش به تپش افتاد و وحشت شديدي وي را فراگرفت؛ چون آن چيز را نذر كرده و در اداي نذرش سستي روا داشته بود.

در اين هنگام با ترس رو به ضريح آورد و با دو دست، ضريح را گرفت و در حال عذرخواهي گفت: توبه اي آقاي من! توبه اي آقاي من! من نذرم را در اسرع وقت، براي شما به جا مي آورم. بعد از روضه گاه متبرّك بيرون رفت تا به نذرش وفا كند.

در اينجا بود كه يقين و اخلاص و مودّت من به سيّد محمّد، روز افزون شد.

آري! اين كرامت و امثال آن، مختص سيّد محمّد فرزند

امام هادي عليه السلام نبود؛ بلكه به طور كلّي در تمام مزارهاي مقدّس اهل بيت عليهم السلام و

وابستگان ايشان، از جمله نوادگان صالح آنان مشهود است و همه از چنين كرامتهايي از مرقد امامان بقيع عليهم السلام و مرقد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و روضه گاه اميرمؤمنان عليه السلام و مرقد

امام حسين عليه السلام و مرقد امامان در شهرهاي كاظمين و سامرّا و مشهد الرضا عليه السلام سخن مي گويند. خداوند، زيارتشان را در دنيا و شفاعتشان را در آخرت و همراهي شان را در بهشت برين، روزيمان كند. إن شاءالله!

مزار احمد بن هاشم

در يك فرسنگي كربلاي معلاّ و نزديك شهر معروف «اشثاثه»، مزار آبرومندي است كه به مزار احمد بن هاشم، شهرت دارد. بسياري از مردم در وقتي خاص و موسمي معيّن براي زيارت به آنجا عزيمت مي كنند.

يك بار به اتّفاق خطيب مشهور مجالس امام حسين عليه السلام شيخ بزرگوار عبدالزهراء الكعبي با كساني كه به زيارت وي مي رفتند، روانه شديم. وقتي رسيديم، ديديم كه مزار متبرّك وي در صحرايي بي آب و علف است كه از ساختمانها و بنا خالي است و در آنجا زائران، هنگام حضورشان براي زيارت در چادرهايي كه در آنجا براي زائران تهيه شده بود، سكونت مي كردند. چادرها بسيار زياد بودند، براي اينكه شمار زائران، بسيار زياد بود. آنها از همه نقاط عراق، از جمله: بصره، عماره، ديوانيه و شهرهاي ديگر مي آمدند.

در آنجا مردم، غالباً قوچ و گوسفند، بسيار مي كشتند. مقداري گوشت را هم به ما اهدا كردند و گفتند: مردم، حاجتهايي دارند. از اين رو، احمد بن هاشم را به درگاه خداوند متعال در برآوردن حاجتهاي خود، واسطه قرار مي دهند و براي او قرباني نذر مي كنند كه خداوند، حاجتهاي آنان را روا كند. از اين جهت،

براي اداي نذرشان براي زيارت او روي مي آورند. اين عادت در هر سال، جاري و ساري است و زائران به زيارت او مي روند.

درباره نسب سيّد جليل، احمد بن هاشم، جستجو كردم و در باره شجره علوي وي به تفحّص پرداختم كه ديدم نَسَب شريف وي به سيّد ابراهيم مجاب، فرزند سيّد محمد صابر، فرزند امام موسي كاظم عليه السلام مي رسد كه در رواقي از رواقهاي روضه گاه متبرّك امام حسين عليه السلام مدفون است كه در جهت شمال غربي حرم واقع است. نسب وي با يازده پشت به جدّ اعلايش امام موسي بن جعفر عليه السلام مي رسد.

اگر اين وضع كسي است كه نسبش دور است و با يازده واسطه به اهل بيت عليهم السلام مي رسد، پس كساني كه نسب نزديك دارند و خودِ اهل بيت عليهم السلام، چگونه خواهند بود؟

روضه گاه حرّ بن يزيد رياحي

حرّ بن يزيد رياحي (رض) يكي از شهداي كربلاست كه در ركاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. او مي خواست از نخستين شهيداني باشد كه به اذن امام عليه السلام در سرزمين كربلا به خاك افتادند؛ چون او نخستين كسي بود كه در ماجراي معروف، متعرّض امام عليه السلام شد و راه را بر او بست.

در روز عاشورا بعد از اينكه همه شهيد شدند، ابن سعد دستور داد كه سرهاي شهيدان از تن جدا شود و بر فراز نيزه ها به كوفه و شام اهدا شود. همچنين دستور داد كه با تازاندن اسبان بر بدنهاي پاكشان، آنها را لگدكوب كنند.

قبيله حرّ كه فرزندان رياح بودند و حر، بزرگ و سالار آنان، وقتي از اين جريان باخبر شدند، از ابن سعد خواستند كه به آنان اجازه دهد تا

حر را از ميدان جنگ دور كنند و وي را به دور از آن دفن كنند. ابن سعد اجازه داد. از اين رو، وي را حمل كردند و در مزار وي كه تا به امروز معروف است، دفن كردند.

آري! حرّ در مسافت يك فرسنگي كربلا و در جهت مغرب دفن است و داراي ضريح، مرقد، گنبد و روضه گاه و صحن وسيع و بزرگي است كه به روضه گاه احاطه دارد. زائران، نه تنها از عراق، بلكه از همه جاي جهان به زيارت او مي آيند و براي او نذر مي كنند تا در پيشگاه خداوند متعال، جهت برآوردن حوايج او را واسطه قرار دهند تا برآورده شود، بخصوص دختران و پسران جوان براي تسريع در امر ازدواج به زيارت وي مي آيند و به نحو خاصّي نذر مي كنند تا حاجتهاشان روا شود. آنان، ابياتي از شعر عاميانه و رايج را بر ضريح متبرّك وي مي نويسند كه حاكي از مكنونات قلبي آنان، يعني همان درخواست تسريع در امر ازدواج است.

داستانهايي از مزار حضرت زينب سلام الله عليها

از بركات مزار حضرت زينب عليهم السلام

وقتي خداوند برادر شهيدم سيّد حسن را از زندان مخوف عفلقيان و شكنجه هاي قساوت آميز و وحشيانه اي كه بر ضدّ بي گناهان به كار مي بردند، نجات داد، جهت معالجه و بازيابي تواناييهاي خود، عراق را ترك گفت و به سوريه و لبنان رفت. وي در سوريه به تأسيس «حوزه علميه زينبيه» همّت گماشت و در لبنان، «مدرسه الإمام مهدي عليه السلام» را تأسيس كرد كه در لبنان از آن بازديد كردم، چنان كه از «حوزه علميه زينبيه» بازديد كردم كه امروز و تا لحظه نگارش اين سطور، حوزه اي فعّال است و صدها تن از روحانيان و علماي بزرگ را در خود جاي داده است.

خوب است بدانيم كه در جوار حضرت زينب سلام الله عليها بيش از هزار طلبه مشغول به تحصيل و فارغ التحصيل وجود دارد.

آن برادر شهيد، در تأسيس حوزه زينبيه با دشواريهاي سخت و تنگناهاي بسيار رو به رو شد. اين اقليم، زماني پايتخت امويان بود و بسيار دشوار مي نمود كه حوزه علمي شيعي به شكل حوزه هاي علمي متعارف در عراق و ايران، در آن تأسيس شود.

آري! آن برادر شهيد با فشارهاي روزافزون مواجه شد و بسياري از روحانيان، راهي زندان شدند و نابسامانيها از هر سو آنان را در بر گرفت و دنيا با اين فراخي بر آنان تنگ شد. و بار گران آن مشكلات بر دوش آن برادر شهيد بود كه هرگاه منفذي نمي يافت تا از طريق آن بتواند به كار خود ادامه دهد، به حرم حضرت زينب سلام الله عليها مي آمد و با خشوع در برابر ضريح متبرّك او مي ايستاد و از او مي خواست كه در پيشگاه خداوند، واسطه گردد تا براي او و دوستان و برادران روحاني اش و براي استمرار كار حوزه كه به نام او تشرّف يافته، گشايش حاصل شود. هنوز آن برادر شهيد از نزد مزار حضرت زينب سلام الله عليها باز نگشته بود كه مي شنيد براي همه برادران و دوستانش گشايش حاصل شده و فشارهايي كه بر آنان و حوزه علميه بود، برطرف شده است.

حضرت زينب سلام الله عليها به داد زائرش مي رسد

يكي از دوستان كه به زيارت حضرت زينب سلام الله عليها مشرّف شده بود، ماجراي زير را برايم نقل كرد و گفت:

در حرم حضرت زينب سلام الله عليها مشغول زيارت بودم كه زني عراقي با گريه و زاري آمد و به حضرت زينب سلام

الله عليها پناه برد و به آن حضرت توسّل جست و مي گفت: اي بانوي من! مالم را سرقت كردند و مالي ندارم كه با آن به كشورم بازگردم. در اين كشور غريب چه كار كنم؟

زن چنان با گريه و زاري اين را تكرار مي كرد كه حسّ ترحّم مردم و اهتمام آنان به مشكل او را برانگيخت و مالي درخور براي او جمع آوري كردند و به او دادند. از گرفتن آن، خودداري كرده، گفت: من تنها مالم را مي خواهم و جز از حضرت زينب سلام الله عليها قبول نمي كنم.

بعد به گريه و زاري ادامه داد و كسي نتوانست او را آرام و به گرفتن مال جمع شده كه به او تقديم كرده بودند، متقاعد كند. زن عراقي از گريه و زاري و اظهار حزن و اندوه خود به حضرت زينب سلام الله عليها باز نمي ايستاد. در اين حال بود كه ناگهان، زني سوري داخل حرم شد و به طرف او آمده، كيف دستي اي كه در آن پول بود، به او داد و گفت: آيا اين از آنِ توست؟

زن عراقي وقتي كيف را ديد، با فرياد گفت: آري، اين كيف من است. آيا پولها در آن است؟ گفت: آري، پولها در آن است. آنها را بشمار.

زن كيف را گرفته، باز كرد و پولش را شمرد. وقتي شمردن را تمام كرد، با خوشحالي فرياد زد كه: آري، تمام است و چيزي از آن كم نشده است.

او بعد از تشكّر از زن به طرف ضريح حضرت زينب سلام الله عليها رفت و گفت: بانوي من! از تو بسيار سپاسگزارم. اي دختر امير مؤمنان! شهادت مي دهم كه تو بهترين ملجأ و

پناهگاهي. كسي كه به شما اميد بست، نااميد نمي شود و كسي كه به شما پناه آورد، گمگشته نمي گردد.

پس از آن، مردم به طرف زن سوري آمدند و پرسيدند كه چطور كيف را پيدا كرده و از كجا دانسته كه صاحبش در حرم شريف است.

گفته بود كه: صاحب كيف، زائري عراقي است و در دمشق، در مسافرخانه منزل كرده بود. در مسافرخانه پيشكاراني داريم كه به زائران خدمت مي كنند. به طور اتّفاقي يكي از زنان خدمتكار، وارد اتاق زائر عراقي مي شود تا به او خدمت كند كه مي بيند به خواب رفته و كيف پولش در كنار اوست. شيطان او را وسوسه مي كند، پول را بر مي دارد و بيرون مي رود.

زن خدمتكار كه پولهاي زن زائر را برداشته بود، كرده خود را مخفي داشت، بي آنكه ما خبر داشته باشيم تا اينكه يك ساعت قبل، ناگهان با كيف و در حال گريه نزد من آمد و گفت: بانوي من، توبه! شيطان مرا وسوسه كرد كه كيف زن زائر عراقي و آنچه را در آن بود، برداشتم و ماجرا را از همه كتمان كردم. چند لحظه پيش چرت مي زدم كه ناگاه حضرت زينب سلام الله عليها را در خواب ديدم كه به من دستور مي داد مال را به صاحبش، زن زائر عراقي برسانم و گفت: «او الآن در روضه گاه و حرم من است. زود آن را به او برگردان» و به من هشدار داد و تهديد كرد اگر چنانچه به دستور او عمل نكنم، … اين بود كه وحشت زده از خواب پريدم و كيف را براي تو آوردم. بانوي من! به دادم برس و آن را به صاحبش در

حرم حضرت زينب سلام الله عليها برسان.

كيف را گرفتم و به سرعت از دمشق به حرم حضرت زينب سلام الله عليها آمدم تا آن را به صاحبش برسانم. وقتي آمدم، ماجرا را چنان كه گفته بود، ديدم.

اين اتّفاق عجيب كه بر كرامت حضرت زينب سلام الله عليها و مقام والاي او در پيشگاه خداوند دلالت دارد، زماني پيش آمد كه حدود پنجاه سال پيش همراه پدرم براي رفتن به حج در سوريه بوديم.

قرآن، مايه سعادت دنيا و آخرت

زماني كه در كويت بودم، وجواني پيش من آمد كه خسته و كوفته بود و آثار بيماري بر پيشاني اش نمايان بود و علامتها و عوارض آن چهره اش را مي پوشانيد. از ديدن او متأثّر شدم. به او گفتم: حالت چطور است؟

با حزن و اندوه گفت: الحمد لله.

گفتم: خدا به شما شفا عطا كند. آيا بيماري؟

گفت: آري، ولي …

گفتم: منظور تو از «ولي» چيست؟

گفت: ولي بيماري من كه از آن رنج مي برم، چون بيماريهاي متعارف نيست.

گفتم: خدا - إن شاء الله- شفا دهد. چگونه بيماري تو شبيه به بيماريهاي متعارف نيست؟

گفت: چون هر وقت به پزشكان مراجعه كردم، مرا مسخره كردند و مرا به ريشخند گرفتند. و هر وقت به حكيمان رجوع كردم، به من خنديدند و چيزي به من دادند كه براي بيماري ام سودي نداشت.

گفتم: از خداوند مسئلت مي كنم كه به تو سلامت ببخشد و بر توست كه از رحمت خداوندي مأيوس نشوي و از دعا به درگاه او و توسّل به حضرت رسول و اهل بيت عليهم السلام خسته نگردي.

گفت: آري آقاي من! خداي متعال، كمكها و راهنماييهاي شما را سپاس گويد. بعد افزود: گوشه اي از بيماري اي كه مي كشم، براي شما بازگو مي كنم

و از شما مي خواهم براي علاج و شفايم، مرا راهنمايي كني.

گفتم: بيماري تو چيست كه از آن رنج مي بري؟

گفت: هر وقت آماده خواب مي شوم و در بستر خود آرام مي گيرم كه بخوابم، زني از جنّيان مزاحم من مي شود و خواب را بر من حرام مي كند.

گفتم: چطور از خواب محرومت مي كند؟

گفت: در ابتداي به بستر رفتنم، مي آيد و با من بيتوته مي كند و تا صبح با نيشگون گرفتن، نمي گذارد بخوابم، چون نيشگونهايش بسيار دردناك است و اثرش بر همه بدنم مي ماند و جايش سياه مي شود. چون صبح مي شود، مرا ترك مي كند و مي رود و من اندكي به خواب مي روم.

وقتي من اين را شنيدم، براي شفاي او دعا كردم و بر روي كاغذي براي او قلائل چهارگانه (قل يا أيها الكافرون، قل هو الله أحد، قل أعوذ برب الفلق و قل أعوذ برب النّاس) و آية الكرسي و آية السخرة را نوشتم و به او گفتم كه آن را با خود داشته باشد و براي تندرستي، نجات و راحتي او از اين گرفتاري او دعا كردم.

جوان از اين كار بسيار شادمان شد، با من خداحافظي كرد و رفت.

پس از گذشت يك هفته، پيش من آمد، در حالي كه آثار شفا بر رخساره اش نمايان بود و شادماني چهره اش را مي پوشانيد و بسيار خوشحال مي نمود. از من تشكّر فراوان كرد و مبلغي پول به من عرضه داشت و بر من اصرار كرد تا قبول كنم؛ ولي از گرفتن آن خودداري كردم و در حالي كه كوشش داشتم براي باز پس گرفتن پول او را قانع كنم، گفتم: اگر مال را بگيرم، اثر دعا از ميان مي رود؛ چون اخلاص و

تقرّب، اثر خود را دارد و اگر آن كار به خاطر پول باشد، آن اثر در بين نخواهد بود.

در اين هنگام، پول را به جيب خود برگرداند و از من تشكّر كرده، خداحافظي كرد و رفت.

بازگشت به اصل مطلب

خروج ما از عراق به سوريه و از آنجا به لبنان و بعد به كويت و سرانجام به ايران، نوعي همدلي و همدردي بود با برادران ما كه حاكمان سركش، پس از آن بيرونشان كردند.

چنان كه براي من نوعي رحمت بود؛ چرا كه به زيارت بسياري از مزارهاي اهل بيت عليهم السلام و تشرّف به مشاهد متبرّك ايشان موفّق شدم، همان طور كه توفيق يافتم تا با همكاري خوشايند برادران نيكوكار و دوستان باوفا، مؤسسه هاي ديني و فرهنگي و خيريه و اجتماعي در چند كشور، خصوصاً كشورهايي كه از آنها گذشتم، تأسيس كنم. مثلاً در كويت، موفّق به تأسيس مدرسه، كتابخانه، حسينيه، مسجد، هيئات مذهبي و مجلّه و جز اينها شديم. شايد مجموع آنها به صد مؤسسه بزرگ و كوچك برسد كه بحمد الله تا امروز، پاينده و پا برجاست و به اذن خدا، هر آن ثمر مي دهد. اين همه بجز چند مجلّه اي است كه تعطيل شد، مثل: «الفتاة التقدّمية» كه ويژه زنان بود و «الإيمان» كه مشترك بود.

پس از آن ملاحظه كردم كه مجلاّت ويژه زنان منتشر مي شود و توسعه پيدا مي كند و رو به افزايش و فراواني دارد تا آنجا كه چندي پيش، حدود به ده مجلّه ديدم كه از سوي جمعيّتهاي زنان و ديگر گروهها نظير آن منتشر مي شود و اين، مايه اميدواري است؛ زيرا زنان همراه با مراعات حجاب و متانت و كرامت، بايد همگام با مردان

در ميدانهاي علمي و فرهنگي حضور داشته باشند.

شمار مساجدي كه در كويت موفّق به تأسيس آنها شديم به ده مسجد مي رسد كه داستانهاي بلند و مفصّل و در عين حال، زيبا و لطيفي همراه با تجربه هايي علمي و اجرايي دارد.

سپس، وقتي به ايران سفر كردم، مقصود، زيارت، ديدار با برادران و آقايان مراجع بود تا پس از آن برگردم؛ ولي با پافشاري آقايان مراجع و علماي اعلام و فقهاي عظام در حوزه علميه شهر مقدّس قم، تصميم به ماندن گرفتم. از جمله مراجع ياد شده: آقاي شريعتمداري، آقاي گلپايگاني، آقاي مرعشي، شيخ مرتضي حائري و شيخ هاشم آملي بودند.

در پاسخ به خواست ايشان، عزم خود را براي ماندن جزم كردم و تا امروز در آن ماندگارم. از خداي سبحان و متعال مي خواهم بودنمان در قم مقدّس را مقرون رضاي خود بگرداند.

سخن آخر

سرانجام بحمد الله و به توفيق او - تعالي و تقدّس- در زمان بودنم در شهر مقدّس قم، يا به طور مستقيم يا به واسطه و تشويق و ترغيب و راهنمايي، صدها مؤسسه ديني و فرهنگي و اجتماعي و خيريه از قبيل مساجد و حسينيه ها و جرايد و مجلاّت ديني و كتابخانه ها و پايگاه اينترنتي در كشورهاي مختلف جهان تأسيس شد.

از خداوند - عزّوجل- خواستارم كه اين امور را مفيد و مثمر ثمر قرار دهد و بتوانيم آنها در نشر اسلام و گسترش فرهنگ قرآن و فرهنگ اهل بيت عليهم السلام در حدّ مطلوب مورد استفاده قرار دهيم تا نور اسلام و نور قرآن و نور رسول صلي الله عليه و آله و سلم و نور اهل بيت طاهرش عليهم السلام در همه جهان

پخش شود.

از خداوند متعال مي خواهم كه در اين راه به ما توفيق دهد و از ما به نيكي قبول فرمايد و آن را براي ما مبارك گرداند، كه او توفيق دهنده و ياري رساننده است. و درود خدا بر محمد و آل طاهرش باد!

شهر مقدس قم

محمد شيرازي

پيوست ناشر

آية الله العظمي شيرازي به سال 1347ق، در نجف اشرف متولّد شد.

وي منتسب به خانواده شيرازي است كه به علم و تقوا و عمل صالح و جهاد در راه خدا مشهورند. در اين خانواده، طي دو قرن اخير، شماري از بزرگ ترين مراجع تقليد و رهبران ديني به ظهور رسيدند.

آية الله العظمي شيرازي در كنار آراسته شدن به مكارم اخلاق، به داشتن علم فراوان و فراگير، متّصف بود، چنان كه به كثرت توليد و دِهِش فكري و عملي و تربيتي شهرت داشت.

آثار وي از كتابچه گرفته تا دائرة المعارف، بالغ بر1250 اثر است.

دائرة المعارف بزرگ فقهي ايشان به يكصدوپنجاه مجلد مي رسد كه در آن به عبادات، معاملات و احكام پرداخته، همچنان كه به ابواب نوپديد در فقه اسلامي اهتمام ورزيده كه از مهم ترين آنها: سياست، اقتصاد، امور اجتماعي، حقوق، قانون، دولت اسلامي، محيط زيست، امور پزشكي و خانواده است.

مكتب تربيتي شاخص وي در طول نيم قرن، هزاران عالم، خطيب، انديشمند، مجاهد، اديب و نويسنده را در ميدانهاي گوناگون پرورش داده است.

به همّت و طراحي و تشويق وي صدها مسجد، مدرسه، حسينيه، مؤسسه، روزنامه، مجلّه، كتابخانه، صندوق خيريه قرض الحسنه، سازمان اسلامي - انساني و … در بيش از هزار نقطه از جهان تأسيس شده است.

او پرچم دعوت به شورا، آزادي، تكثّرگرايي، برادري اسلامي، امّت واحد، و صلح نه خشونت … را بر

افراشت.

وي به سال 1380 ق، بار گران مرجعيت ديني را در شهر مقدّس كربلا بر دوش گرفت و سپس به كويت و پس از آن به شهر مقدّس قم مهاجرت كرد.

ايشان در صبح دوشنبه دوم شوّال سال 1422ق، در حالي كه به اوج دِهِش خود رسيده بود، جان به جان آفرين سپرد و به ملأ اعلي پيوست.

در هر زماني مي توانيد آثار آية الله العظمي شيرازي را به نشاني زير در اينترنت با زبانهاي عربي، انگليسي، فارسي و اردو بخوانيد.

WWW.ALSHIRAZI.COM

پي نوشتها

. انبياء، آيه 92.

. بقره، آيه 84.

. بقره، آيه 85.

. بقره، آيه 156.

. براي آشنايي با جزئيات، به كتابهاي: تلك الأيام، حياتنا قبل نصف قرن، و بقايا من حضارة الإسلام كما رأيت، از حضرت آية الله العظمي شيرازي (قدّس سرّه) مراجعه كنيد.

. حضرت آية الله العظمي سيّد ميرزا مهدي حسيني شيرازي (ره) به سال 1304ق، در كربلاي معلا ولادت يافت. وي عالمي بود پرهيزگار، عابد، پارسا و باكرامت. وي از بهترين شاگردان شيخ ميرزا محمّد تقي شيرازي، رهبر انقلاب 1920 م، عراق به شمار مي آمد. او در 28 شعبان سال 1380 ق، وفات كرد و در حرم شريف امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد.

. منسوب به ميشل عفلقي(1910- 1989 م). او يكي از مؤسسان حزب حاكم بعث عراق است. وي در دمشق به دنيا آمد و در بغداد از دنيا رفت.

. ياسين الهاشمي كه در چند نوبت نخست وزير عراق گرديد، به سال 1884م، در شهر بغداد زاده شد. وي به دانشكده نظامي استانبول ملحق شد. او از ياران فيصل اوّل بود كه در ايّام حكومت فيصل در سوريه، وي را به رياست ستاد برگزيد.

پس از گزينش وي به نخست وزيري، به ديدار مس بيل شتافت و پس از مصافحه به او گفت: «ما خواهان ياريتان هستيم و بخصوص ياري شخص شما» (ر.ك: أعلام السياسة في العراق، ص 101 و 102). خانم مس بيل در يكي از نامه هايش مي گويد: «بر اين باورم كه ياسين، مرد سرنوشت است». او سرانجام به سوريه و لبنان پناهنده شد و پس از فوت به سال 1937 م، در كنار صلاح الدين ايّوبي به خاك سپرده شد. او به سبب قساوت و خشونت و سركشي اش مأموريت از بين بردن حوزه هاي علميه در عراق را بر عهده گرفت. از اين رو، روحانيان را تحت تعقيب قرار داد كه برخي را كُشت و برخي ديگر را تبعيد كرد و اجراي مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام را منع كرد و براي خدمت نظام وظيفه به شدّت عمل متوسّل شد.

. عبدالمحسن السعدون (1879 1929 م) سياستمدار عراقي، در شهر ناصريه در جنوب عراق، در خانواده اي تولّد يافت كه بر اقليم المنتفك كه منطقه اي گسترده در شمال غربي بصره بود حكومت داشت، چيزي كه وي را توانا مي ساخت تا پيش از سيزده سالگي به مدرسة العشائر در استانبول ملحق شود. پس از فارغ التحصيل شدن، سلطان عبدالحميد دوم، وي و برادرش را براي همراهي خود برگزيد. پس از اينكه بريتانيا عراق را اشغال كرد، سعدون به حكم گذشته و تبارش از نظر مساعد انگليس برخوردار شد و از اين رو، به عنوان وزير دادگستري تعيين گرديد. در سال 1927م، به وزارت كشور برگزيده شد. او نقش برجسته اي در برقراري معاهده با انگليس و ايستادگي در مقابل اپوزيسيون ميهني،

بخصوص مخالفت علماي دين ايفا كرد. به همين جهت، در سال 1922م، توانست دولت تشكيل دهد. علماي دين به خاطر سياستهايش به شدّت با وي به مخالفت برخاستند و او هم با پشتيباني انگلستان و شخص پادشاه با اقدامات خشن و تروريستي، نفوذ سياسي علماي دين را قطع كرد و براي تقويت حاكميت دولت بر ضد كردها در شمال و عشاير در مركز و جنوب، شمار افراد ارتش را افزايش داد. سياست همراهي با مطالبات انگليسي وي معروف است و گرچه گاه به آنان اعتراض مي كرد، ولي بلافاصله و در نهايت، خواسته هاي آنان را برآورده مي ساخت. (ر.ك: الموسوعة السياسية، ج 3، ص 854، حرف ع)

. عبدالكريم قاسم محمد بكر الزبيدي به سال 1914 م، در شهر بغداد متولّد شد. او به سال 1932 م، به دانشكده نظامي پيوست و در جنگ 1948م، فلسطين در جبهه اردن شركت جست و در سال 1956 م، در جرگه تشكيلات افسران آزاد درآمد. وي به سال 1377ق/ 1958 م، دست به كودتا زد و حكومت پادشاهي را سرنگون ساخت و بيشتر افراد خانواده سلطنتي، از جمله ملك فيصل دوم را به جوخه هاي اعدام سپرد. او حكومت را جمهوري اعلام داشت و مظاهر دمكراتيك چون پارلمان، تكثّرگرايي حزبي جز حزب كمونيسم، كه نور چشمي حاكميت بود و حكومت مدني را لغو كرد. حكومت او نزديك به چهار سال و نيم ادامه يافت. وي به سال 1996 م، در كودتايي به رهبري عبدالسلام عارف و چند تن از افسران بعثي چون احمد حسن البكر و عبدالكريم فرهان و صالح مهدي عماش و … سرنگون شد و در نهم فوريه 1963 در

ساختمان راديو تلويزيون به همراه گروهي از يارانش تيرباران شد. (جهت اطلاع بيشتر، ر.ك: عبدالكريم قاسم، البداية و السقوط)

. حجرات، آيه 10.

. انبياء، آيه 92.

. حجرات، آيه 13.

. آية الله سيّد حسن شيرازي، فرزند سيّد مهدي شيرازي، برآمده از خانداني معروف به علم و فضيلت و تقوا و مبارزه با استعمار بود. او به سال 1354 ق/ 1935م، در شهر نجف ولادت يافت، سطوح عالي را نزد علماي بزرگ همانند پدرش آية الله العظمي سيّد مهدي شيرازي و آية الله العظمي سيّد محمد هادي ميلاني و آية الله العظمي شيخ محمّد رضا اصفهاني آموخت. او در ميان اهل علم به دانشوري و ذوق ادبي و پشتكار شهرت داشت و با انديشه، قلم و زبان خود، از پيشگامان مبارزان با حكومتهاي ستمگر كه پياپي بر عراق تسلّط يافتند، بود. از اين رو، در معرض بازداشت و شكنجه قرار گرفت. او به سال 1390 ق، عراق را به قصد مهاجرت به لبنان و سوريه ترك كرده، به فعاليت خود براي رساندن فرياد مظلوميت مردم عراق به جهانيان، ادامه داد، چنان كه به فعّاليت علمي خود در هجرتگاه، استمرار بخشيد و مدارس و مراكز و حسينيه هايي را تأسيس كرد و به سال 1390ق، و با راهنمايي برادر راحل خود، «حوزه علميه زينبيه» را در دمشق، بنياد نهاد كه خود در آن، خارج فقه و اصول تدريس مي كرد. او به سال 1397 ق، «دفتر جامعه روحانيت» را در لبنان بنياد گذاشت و به سال 1400ق، با تيرهاي مزدوران رژيم بعث در لبنان، ترور شد. آثاري چاپي و خطّي از او برجاي مانده، از آن جمله: موسوعة الكلمة در 25 جلد

كه متضمّن كلمة الله، كلمة الاسلام، كلمة الرسول الاعظم و كلمة الإمام المهدي است و نيز خواطري عن القرآن در سه جلد؛ الإقتصاد الإسلامي، دواوين شعرية، العمل الأدبي، الأدب الموجه و الشعائر الحسينية.

جهت آشنايي هرچه بيشتر، به كتاب حضارة في رجل از سيّد عبدالله الهاشمي و كتاب أسرة المجدّد الشيرازي از نور الدين الشاهرودي و كتاب الراحل الحاضر از مؤسسة المستقبل للثقافة و الإعلام، مراجعه شود.

. اين كتاب با نام أخي الشهيد، در لبنان و كويت به چاپ رسيد و ترجمه فارسي آن نيز به سال 1422ق، در ايران به طبع رسيده است.

. وي علويه خانم حليمه، دختر سيّد عبدالصاحب، فرزند آقا بزرگ (1323 – 1396 ق) بود و در كويت وفات كرد - كه خدايش رحمت كند - و در كربلا در كنار همسرش حضرت آية الله العظمي ميرزا مهدي شيرازي (ره) در صحن شريف امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد.

. عالم فاضل آية الله سيّد مجتبي حسيني شيرازي كه داراي خُلق و خويي رفيع و روحي بلند و موصوف به ورع و تقواست كه مورد اذعان همگان است. وي داراي آثار چاپي و دستنويس است، از جمله: اجتماعيات الإسلام، هذا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حضارة بريئة، الإمام أمير المؤمنين عليه السلام، فلسفة تعدّد زوجات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، سلسة أعلام الشيعة و …

. آية الله العظمي سيّد صادق حسيني شيرازي - دام ظلّه- به سال 1360ق، در شهر مقدّس كربلا زاده شد و علوم ديني را نزد بزرگان علما و مراجع، تحصيل كرد. فقهاي بزرگ، او را به فقاهت و ورع و تقوا

مي شناسند. وي پس از برادر راحل خود حضرت آية الله العظمي شيرازي، مرجعيت را به عهده گرفت. ايشان را بيش از پنجاه اثر است كه از همه مهم تر آثار زير است: شرح العروة الوثقي، بيان الأصول و قاعدة لاضرر، افزون بر كتابهاي حوزوي و فرهنگي و اعتقادي ديگر.

. شيخ عبد الزهراء الكعبي، از خانواده اي بزرگوار است كه به فضيلت و شرف نامبردارند و به قبيله بني كعب منسوب بود كه نسب آنها به كعب بن لؤي بن غالب مي رسد و از قرن دوازدهم در كربلا رحل اقامت افكند. وي به سال 1327ق، در شهر كربلا، همزمان با سالروز ولادت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها ولادت يافت. وي علوم و معارف اسلامي را از سرچشمه مدارس ديني كربلا نوشيد و نزد شيخ رماحي، شيخ محمّد خطيب، شيخ جعفر رشتي و شيخ واعظ، تحصيل كرد. او بيانش سليس بود و به جايگاهي بس بلند در سخنرانيهاي عاشورايي دست يافت؛ خوش نفس بود و بردبار و موصوف به كرم و اخلاق شريف، و در قرائت مقتل امام حسين عليه السلام در روز عاشورا شهرت داشت. وي به سال 1394ق، مصادف با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) با خوراندن سم به وي ترور شد. از مؤلفات وي، قتيل العبرة است.

. مستدرك الوسائل، ج 17، ص 355.

. فاطر، آيه 34.

. كساني چون آية الله العظمي سيّد محمّد باقر صدر (ره) و علاّمه حجة الاسلام سيّد مهدي حكيم.

. و در وسائل الشيعة (ج 7، ص 43) از رسول خدا روايت شده است: «در هنگام آسايش، خدا را بشناس، به هنگام سختي تو را خواهد شناخت».

. آية الله شيخ جعفر رشتي به سال 1310ق/ 1892م،

در شهر رشت زاده شد. وي به عتبات عاليات در عراق مهاجرت كرد تا از سرچشمه هاي مدارس ديني آن سيراب شود. او در شهر مقدّس كربلا سكنا گزيد و نزد استادان حوزه علميه آن زمان چون آية الله العظمي سيّد حسين قمي و آية الله العظمي سيّد مهدي شيرازي تلمّذ كرد و به مدت نيم قرن به پژوهش و تدريس و تدقيق و تحقيق پرداخت. او در زبان و قواعد عربي، خبره و استاد بود. بسياري از فقيهان و مجتهدان از حوزه درسي ايشان بهره مند شده اند. وي به سال 1394ق/ 1974م، در شهر كربلا جان به جان آفرين تسليم كرد.

. علاّمه حجّت حق آية الله سيّد محمّد صادق موسوي قزويني، فرزند سيّد محمّد رضا فرزند سيّد هاشم موسوي قزويني1900م، كه منتسب به يكي از بيوت علم و شرافت و سيادت بود. خانواده وي در قرن دوازدهم هجري در عراق سكونت گزيدند. او در زمان انقلاب 1920م، كه از كربلا آغاز شد، در آغاز جواني بود. وي در دامان خانواده اي عالم و بزرگوار و در خانه اي كه اكثر رجال آن از علما بودند، رشد كرد و باليد. او امامت جماعت مردم در مساجد معروف عراق را به عهده گرفت كه آخرين آن روضه شريف امام حسين عليه السلام بود. همچنين در شماري چند از مدارس و مراكز علمي از جمله: «المدرسة الهندية» «مدرسة البقعة» و «مدرسة العلامة سيد المجاهد» تدريس مي كرد. او اهل فعّاليتهاي فرهنگي فراوان بود و در بسياري از نشريات و مجلاّت اسلامي قلم مي زد و به تأليف كتابهايي پرداخت، از جمله: الحسين حيّ خالد، تفسير سورة النور، رسالة في الحجاب. وي همگام با برخي

از رجال خانواده خود، در انقلاب بر ضد استعمار بريتانيا شركت جست و به قول حسن العلوي، او: «آخرين شاهد بر انقلاب 1920م، عراق بود». در آغاز ماه چهارم سال 1980م، هيئت حاكم عفلقي او را به همراه گروهي از علما و رجال علم و انديشه و شماري از افراد خانواده اش بازداشت كرد و به دخمه هاي وحشتناك خود سپرد. هنگام بازداشت، نزديك به هشتاد سال از عمر شريفش مي گذشت، تا كنون حاكمان مستبد عراق از سرنوشت او اطّلاعي به دست نداده اند. سازمان حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متّحد، در آن زمان گزارشي در مورد وي منتشر كرد و گفت كه وي، مسن ترين زنداني سياسي در جهان است.

. شيخ محمّد رضا جواد الشبيبي از قبيله بني اسد بود. او به سال 1307ق/ 1889م، در نجف اشرف تولّد يافت و در انقلاب 1920م، شركت كرد و با برخي از شيوخ عشاير در فرات اوسط، مرزباني مي كرد. وي يكي از اعضاي برجسته «حزب الاستقلال» بود كه سيّد محمّد صدر، رياست آن را داشت. او در پنج دوره وزير معارف بود و در هشت دوره به عضويت مجلس شورا درآمد. وي به سال 1386ق/ 1966م، در بغداد وفات كرد.

. عبدالسلام محمّد عارف در سال 1339ق/ 1921 م، در شهر رمادي به دنيا آمد. او عضو تشكيلات افسران آزاد بود و به سال 1377 ق/ 1958 م، به همراه عبدالكريم قاسم در سرنگوني نظام پادشاهي شركت داشت و پس از اختلاف پيدا كردن با عبدالكريم قاسم، از تمام مناصب مهم حكومتي كنار گذاشته شد.

وي به عنوان سفير عراق در آلمان برگزيده شد. اندكي بعد دستگير و زنداني شد و به

اعدام محكوم گرديد؛ امّا پس از گذراندن دو سال زندان مورد عفو قرار گرفت. وي با سرنگوني نظام عبدالكريم قاسم (14 رمضان 1382 ق/ 8 فوريه 1963 م) رئيس جمهوري شد و براي خود رتبه مارشال را برگزيد. مشخّصه حاكميت او، اختناق، ترور و نژادپرستي بود. وي به گزينش خويشاوندان و هم عشيره ايها و همشهريان خود براي برخي مناصب بدون توجّه به شايستگي، استعداد و تخصص اهتمام داشت و به تعصّب ورزيدن فرقه اي مشهور بود. دكتر سعيد سامرايي مي گويد: اين مرد، تاب تحمّل ديدن يك شيعه را نداشت و حتي روزي بازديد خود را از شركت بيمه ملّي ناتمام گذاشت، چون ديد كه مديران و رؤساي بخشها و شعبه هاي آن يا شيعه اند يا مسيحي كه با تخصّص خود، در اين وظايف كه افراد غير متخصّص را بر نمي تابد، جا گرفته اند. او به سال 1963 م، به رفقايش پشت كرده، آنان را از دولت خود، دور ساخت و عليه آنان، نامه اي را منتشر كرد و آنان را «منحرف» ناميد و زشت ترين تهمتها را به بعثيان نسبت داد، از قبيل، انحراف جنسي، سرقت و همانند اينها. او به سال 1385ق/ 1966 م، بر اثر سقوط هواپيمايش در نزديكي بصره به همراه چند تن از وزيران به هلاكت رسيد. برخي معتقدند كه مرگ او با نقشه قبلي بوده كه با تعبيه بمب در هواپيما صورت يافت.

. نوري سعيد صالح السعيد در سال 1306ق/ 1888م، در بغداد متولّد شد. بين سالهاي 1349- 1377 ق/1930- 1958م، در چهارده دوره، نخست وزير و در پانزده دوره، وزير دفاع و در يازده دوره وزير امور خارجه و در دو دوره، وزير كشور بود.

وي يكي از دست نشانده هاي بريتانيا در جهان عرب شناخته مي شد كه امكانات و تواناييهاي عراق را در اختيار انگليسيها قرار داد و سياست او مبتني بر نظريه «بگير و مطالبه كن» و بر هم پيماني عراق با انگليس بود. او عراق را در ضمن قطب بنديهاي بين المللي و تبعيت اقتصادي استعماري جاي داد و آن را بازار محصولات كشورهاي استعماري و منبع مواد خام آنها گردانيد. وي در دهه پنجاه ميلادي براي پشتيباني از دولت خود، حزب «الاتّحاد الدستوري» را تأسيس كرد. حزب وي و حزب صالح جبر «الأمة الاشتراكي» از جهت تشكيلاتي و فكري، با هم تفاوتي نداشتند. هر دو طرفدار انگليس و بيشتر اعضاي آنها از قشر هوادار انگليس بودند كه گاه در مسائل داخلي با هم رقابت و اختلاف مي كردند. او به سال 1377ق/ 1958م، با شلّيك گلوله، خودكشي كرد و گفته اند كه به قتل رسيد. از آثار اوست: استقلال العرب و وحدتهم.

. به كتابهاي ولأول مرّة في تاريخ العالم، ج2 و باقة عطرة في أحوال خاتم المرسلين، از نويسنده بزرگوار (ره) نگاه كنيد.

. ر.ك: مشارق أنوار اليقين، ص21 و ينابيع المودة، ص69. و در چاپ ديگر، ج 1، ص 213: قال علي عليه السلام: «أنا النقطة التي تحت الباء؛ من آن نقطه اي هستم كه زير باء است».

. سيّد ابوالحسن، فرزند سيّد محمّد، فرزند سيّد عبد الحميد موسوي اصفهاني به سال 1284ق، در اصفهان ولادت يافت. او در اواخر قرن سيزدهم هجري وارد نجف شد و مدّتي در كربلا اقامت گزيد. وي پس از وفات سيّد محمّد كاظم يزدي، نامزد زعامت ديني شد و بعد از وفات شيخ احمد كاشف الغطاء و شيخ ميرزاحسين

ناييني، زمينه مرجعيت عام براي وي فراهم گرديد. او در ذي حجّه سال 1365ق، در كاظمين وفات كرد. جسد وي به نجف اشرف منتقل شد و در صحن شريف امام علي عليه السلام به خاك سپرده شد. (ر.ك: معارف الرجال، ج1، ص46، ش21)

. حاج آقا حسين قمي، فرزند سيّد محمود فرزند سيّد محمّد طباطبايي قمي حائري از بزرگان علما و از مراجع بزرگوار بود. وي به سال 1282 ق، در شهر مقدّس قم ولادت يافت و در آنجا مقدمات علوم حوزوي را به پايان آورد. سپس به قصد زيارت، راهي عتبات مقدّس شد. سپس از آنجا به وطن بازگشت و در تهران سكونت كرد و به تحصيل ادامه داد. پس از باز آمدن از سفر حج به عراق برگشت و در سامرّا در درس مجدّد كبير شيرازي حضور يافت. پس از مراجعت به تهران،مشغول تحصيل علوم نقلي نزد استادان عصر گرديد. پس از مدّتي به عراق بازگشت و به مدّت ده سال در درسهاي ميرزاي شيرازي شركت جست. پس از اينكه مشغول تدريس شد و امامت و نشر احكام را به عهده گرفت، رساله وي در شهر مشهد نشر يافت كه در ميان مردم آنجا جايگاه عظيمي داشت. وي همچون عالمان ديگر، از سوي شاه در معرض آزار و مزاحمت قرار گرفت. از اين رو به عراق مهاجرت كرد و تصميم گرفت در كربلا اقامت كند. پس از وفات سيّد ابوالحسن، مردم به او رو آوردند و نامزد مرجعيت عام شد و مردم در عراق و ايران به او تمايل پيدا كردند، ولي اجل به او امان نداد. او به سال 1366 ق، در بغداد

جان سپرد و پيكر پاكش به نجف اشرف منتقل و به خاك سپرده شد. (ر.ك: نقباء البشر، ج2، ص653)

. اسراء، آيه 1.

. ملاّ احمد نراقي، فرزند مهدي، فرزند ابو ذر نراقي كاشاني، به سال 1185 ق، در روستاي نراق كاشان ولادت يافت. مقدّمات درسهاي خود در صرف و نحو و جز آنها را در شهر خود فراگرفت، به حدّي كه در آنها مهارت پيدا كرد. سپس فقه و اصول و حكمت و كلام را نزد پدر خود ملاّ محمّد مهدي نراقي آموخت و به تيز هوشي و ذكاوت درخشان، متمايز گشت؛ چيزي كه او را در كسب سريع مراحل فضيلت و علم، توانا كرد. آن گاه به عراق عزيمت نمود و در درس سيّد محمّد مهدي بحرالعلوم و شيخ كاشف الغطا حاضر گرديد. سپس به كربلا رفت تا در درس آقاي طباطبايي صاحب رياض و ميرزاي شهرستاني شركت كند. پس از وفات پدر، رياست به او رسيد، به گونه اي كه شيخ اعظم، مرتضي انصاري در درس وي شركت جست. وي به سبب وبايي كه نراق را به سال 1245ق، درهم نورديد، وفات كرد و پيكر وي به نجف اشرف منتقل و در صحن شريف علي عليه السلام در كنار پدر خود، در جهت در شيخ طوسي مدفون گرديد. (ر.ك: مقدمة مستندالشيعة)

. سيّد محمد، مكنّا به ابو جعفر، بزرگ فرزندان امام علي هادي عليه السلام بود كه در جلالت و عظمت شأن، معروف است تا جايي كه گروهي از مردم پنداشتند كه امام پس از پدر، هموست، ولي او پيش از پدر فوت كرد. مزارش نزديك شهرستان «بلد» است كه هشت فرسنگ از سامرّا فاصله دارد. او از

فرزندان صاحب نام امامان و صاحب كرامتهاي مشهور است و حتي در نزد اهل سنّت و اعراب باديه نشين، داراي هيبت چشمگيري است و مردم به دروغ به او سوگند نمي خورند و براي پايان دادن به اختلافات، به مقام و منزلت او سوگند ياد مي كنند. صاحب كتاب النجم الثاقب مي گويد: «در موارد بسياري ديدم شخصي كه مثلاً منكر اموال كسي است، اگر از او مي خواستند كه به ابو جعفر قسم بخورد، خودداري مي كرد و اموال را پس مي داد و اين به جهت تجربه اي بود كه داشتند؛ چرا كه آن كس كه به دروغ به او سوگند مي خورد، آسيب مي ديد».

. اللهوف في قتلي الطفوف، ص61، مبارزه ياران حسين عليه السلام.

. برخي مردان با اعتقاد و بي پيرايگي مي گفتند:

يا حرّ اجيتك من وره و أريد من عندك مره

اي حر! ز آن سو آمدم و از تو همسر مي طلبم

و امّا زنان، چنين ترنّم مي كردند:

يا حرّ أجيتك بالحجل و أريد من عندك رجل.

به پابند آمدم، اي حر! شوهر مي طلبم، اي حر!

. آية الله العظمي سيّد كاظم شريعتمداري، يكي از مراجع تقليد و مؤسس دارالتبليغ الاسلامي بود.

. آية الله العظمي سيّد محمّد رضا گلپايگاني از مهم ترين مراجع تقليد و داراي مؤسساتي بود، از جمله مدرسه علميه بزرگي در نزديكي حرم حضرت معصومه سلام الله عليها.

. آية الله العظمي سيّد شهاب الدين مرعشي نجفي (ره) از مراجع مهم تقليد بود. وي به سال 1315ق، در شهر مقدس نجف تولّد يافت. نسب او با سي و سه پشت به امام زين العابدين مي رسد. پدر وي علامه سيّد محمود شمس الدين بود. از كارهاي مهم وي تأسيس كتابخانه عمومي در شهر مقدّس قم است كه از مهم ترين

كتابخانه هاي جهان است و داراي دهها هزار نسخه نادر خطّي است. وي در هفتم صفر 1411 وفات كرد و بنا به وصيّتش در كنار كتابخانه اش به خاك سپرده شد.

. آية الله شيخ مرتضي حائري (ره) فرزند شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه علميه مقدّس قم. وي به سال 1334 ق، در شهر اراك تولّد يافت و در جمادي ثاني 1406 وفات يافت.

. ايشان نيز يكي علما و مراجع قم بودند.

. مؤسساتي كه به تشويق و راهنمايي ايشان در طول زندگي پربركتش تأسيس شد، بالغ بر هزار مؤسسه است و مي خواست ده هزار مؤسسه تأسيس كند كه شرايط، ياري نكرد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109