تحقق غدير و دستاوردها

مشخصات كتاب

نويسنده : اية الله سيد صادق شيرازي

ناشر : موسسه رسول اكرم (ص)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

ستايش مختص پروردگار جهانيان است. درود بي پايان بر حضرت محمدصلي الله عليه وآله وسلم و خاندان پاك او باد.

پس از گذشت چهارده قرن و اندي اينك دگربار جرعه نوش غدير علوي هستيم؛ روزي كه براي هميشه تاريخ، شاهد بر مظلوميت امامت و ولايت بوده و هست و خواهد بود. حاجيان در راه بازگشت از خانه خدا به فرمان حضرت ختمي، محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در غدير خم گرد آمدند. آن رسول هدايت از جانب پروردگار فرمان يافته بود تا آخرين رسالت خود را به انجام برساند و با معرفي جانشين خويش، خط رسالت را به رشته امامت و ولايت پيوند زند تا وظيفه رسالت را به خوبي ادا كرده باشد.

آن گاه تمام حاجياني كه غدير را ترك كرده بودند، فرا خوانده شدند و چون باقيمانده حاجيان از راه رسيدند، به فرمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از جهاز اشتران منبري فراهم آمد و آن حضرت بر فراز آن قرار گرفت … و دست علي عليه السلام را بالا برد و فرمود:

من كنت مولاه فعلي مولاه. اللّهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛(337) هر كس من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست. بار الها، دوستان او را دوست بدار، دشمنان او را دشمن دار، ياري كنندگان او را ياري كن و آنان كه او را تنها واگذارند، تنهاي شان گذار.

سپس آيه «اكمال دين» (338) را براي حاضران تلاوت فرمود و حاجيان راه

شهرها و خانه هاي خود را در پيش گرفتند تا آخرين پيام آسماني و جانشيني علي عليه السلام را به كسان خود برسانند.

جامعه بشري با آغاز پيدايش از وجود پيامبر و واسطه وحي الهي برخوردار بوده و مي بايست اين روند تا واپسين دم حيات اين خاكدان ادامه يابد و هيچ گاه نبايد زمين از حجت خدا تهي باشد. از همين رو بايد براي پيامبر اسلام جانشيني تعيين مي شد تا پس از خاتميت رسالت، امام و ولي، راه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را ادامه داده و اهداف ناتمام مانده او را به بهترين وجه محقق سازد. پرروشن است كه فردي مي تواند جانشين پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم باشد كه از هر نظر با پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم همراه و همفكر بوده و در عصمت و پاكدامني تجسم عيني پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم باشد.

حال اين سؤال پيش مي آيد كه: انتخاب جانشين شايسته در اختيار انسان هاست يا همان سان كه خدا پيامبران را به رسالت برمي گزيند، جانشين او را نيز خود انتخاب مي كند؟ كه پاسخ صحيح، مورد دوّم است.

در طول عمر رسالت پيامبران، جانشيني مناسب و پاكدامن براي رسولان الهي معيّن شده است تا در نبود رسولان، جانشينان آنها به انجام وظيفه بپردازند. پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نيز از اين قاعده مستثنا نبودند و ناچار بايد با تعيين و فرمان الهي جانشين خود را براي سامان دادن به جامعه نوپاي اسلامي و گستراندن عدل و ظلم ستيزي در جامعه آن روز معيّن كند و چنين كرد.

جامعه جاهلي

دوران جاهلي پيش از مبعوث شدن حضرت محمدصلي الله عليه وآله وسلم به پيامبري، آكنده از جنگ، خونريزي، غارت و … بود.

انسان ها بر اساس موقعيت اجتماعي، اقتصادي و روابط قبيله اي به تناسب از احترام خاصي برخوردار بودند. زنان به صورت كالا در ميان آنان دست به دست مي گشتند و دختركان تنها به جرم دختر بودن، زنده به گور مي شدند. يك نزاع كوچك گاهي جنگي خردكننده شصت ساله در پي داشت و جان هزاران انسان را مي گرفت. طبقه ضعيف جامعه، اسير بيگاري طبقه برتر بود و هيچ حقي نداشت. نژاد، شمار افراد، موقعيت قبيله و نيز ثروت، وسيله تفاخر مردم دوران جاهلي بود و انسان هاي بي گناه به سبب ناداني و خودخواهي فرادستان به پاي بت ها قرباني مي شدند تا خدايگان آنها خشنود شوند؛ خدايگاني كه از سنگ، چوب، خرما و گاهي نيز از طلا و نقره به دست همان جماعت جاهل ساخته مي شدند؟

پيامبر خاتم

از درون چنين تاريك خانه اي، انساني كامل به پيامبري مبعوث شد تا ديو پليد ستم، تجاوز به حقوق افراد، سفاكي و … را از جامعه براند و آن را با زيور اسلام، دين آسان گير و آسماني بيارايد. او كه در ميان مردمش به «امين» شهره بود و جز خوبي از او نديده بودند و او را هماره راه گشاي خويش مي دانستند، با آشكار كردن دعوت به يكتاپرستي، آماج آزار همان مردم قرار گرفت و ديوانه، جادوگر، دروغ پرداز و … خوانده شد. سنگ كين اش مي زدند، خاكستر بر سر مباركش مي افشاندند و … امّا با تمام اين احوال صبوري ورزيد، چرا كه خدايش او را «داراي خُلق والا» (339) خوانده بوده. آن بزرگوار طي 23 سال فعاليت، جامعه اي پديد آورد كه همان دشمنان ديروز اكنون چون برادر در كنار يكديگر به صف مي زيستند و حكومتي تأسيس نمود كه مانندي

نداشت، امّا بودند كساني كه همچنان بر رسوم جاهلي پاي ورزي مي كردند و هر زمان كه فرصتي دست مي داد جوهر ناپاك خود را بروز مي دادند. همين افراد براي از ميان برداشتن پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و نابودي دين نوپاي اسلام مذبوحانه تا كشتن پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم پيش رفتند، ولي اراده حضرت حق، بر آن تعلق گرفته بود تا اسلام پابرجا شد و همه دنيا را با وجود خود نوراني و كام مردم حقيقت جو را شيرين كرد.

مصادره غدير

تنها هفتاد روز پس از ابلاغ منشور امامت و ولايت از سوي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم، آن حضرت دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار خدا شتافت. اينك وقت آن رسيده بود تا آنچه درباره علي عليه السلام به مردم رسانده بود عملي شود. آنان كه ديروز و در جمع غديريان با علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پيامبر بيعت كرده و اين منصب را به او تبريك گفته و ولايت او را پذيرفته بودند، تغيير ماهيت داده و با تفاصيلي كه در منابع تاريخي تمام فرقه هاي اسلامي آمده است، امام به حق را كناري زده، خود، خلافت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را تصاحب كردند. آنان خوب مي دانستند كه علي عليه السلام از تمام صحابه برتر و نسبت به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نزديك تر و در حقيقت رازدار پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و ترجمان واقعي قرآن و سنت رسول خداست. بايد ديد كه اينان به چه انگيزه اي اين تخريب بزرگ تاريخي را مرتكب شدند.

«عثمان بن سعيد» و «حسين بن روح» دو تن از ياران امام حسن عسكري عليه السلام و دو نايب خاص امام

زمان عليه السلام بودند. هر دو نقل كرده اند كه امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: «پدرم امام هادي عليه السلام از سوي حاكم وقت، متوكل عباسي از مدينه به سامرا احضار شد. آن حضرت در مسير خود به سامرا به نجف اشرف رسيد و به منظور زيارت جدّ گراميش كنار مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافت و زيارتي خواند كه به «زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير» مشهور است. در بخشي از اين زيارت آمده است:

« … وحال بينك و بين مواهب اللَّه لك …؛(340) ميان شما و مواهبي كه خدا براي شما مقرّر فرموده است، حايل و مانع شدند».

اين عبارت تنها در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه بي ترديد امام هادي عليه السلام در اين عبارت به كساني اشاره داشتند كه پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از رسيدن موهبت الهي به دست حضرت علي عليه السلام ممانعت كردند. بايد توجّه داشت كه خداي - جلّ وعلا - مواهب زيادي چون: علم بي كران، عصمت، مقام امامت و جايگاه و منزلت والا نزد خود به حضرت علي عليه السلام داد. حال اين پرسش پيش مي آيد كه: چرا پيمان شكنان اين مواهب را از امام عليه السلام دريغ داشتند؟ يقيناً اين مواهب چيزي نبود كه بتوان آنها را از امام عليه السلام دريغ نمود يا حضرتش را از داشتن آنها بازداشت.

بنابراين آنچه كه مورد توجّه امام هادي عليه السلام بود و در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام بدان اشاره فرمود، حق آن حضرت براي اداره حكومت بود؛ همان چيزي كه خداي - عزّ وجل - در روز غدير خم به وسيله رسولش به همگان ابلاغ كرد و مردم نيز با بيعت خود آن را

پذيرفتند، امّا حضرت عليه السلام به مدت 25 سال پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم با توطئه پيمان شكنان از اداره حكومت محروم ماند. نتيجه اين اقدام، محروم نگاه داشتن مردم از امير و حاكمي لايق بود كه مي توانست حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را با تمام عدالت خواهي و مردم داري اش استمرار بخشيده و دامنه آن را آن سان كه مورد رضايت خداي - عزّ وجل - و آرامش خاطر همگان بود بگستراند. بنا به شواهد تاريخي دوران - تقريباً - پنج ساله حكومت امام علي عليه السلام كه تبلور همه خوبي هاست عظمت اهداف غدير را آشكار كرده و به حق اين روز را عيدي بزرگ و باعظمت براي مسلمانان و حتي بشريت گردانده است، ولي غدير و صاحب شايسته غدير هر دو مورد جفاي تاريخ قرار گرفتند، در عين حال اين روز همچنان با عظمت و شكوه است.

آثار نفي غدير

آثار نفي غدير

با نگاهي گذرا به دوران چهار سال و چند ماهه حكومت امام علي عليه السلام به حجم زيان هايي كه در نتيجه نفي غدير بر مسلمانان و جامعه بشري وارد شد پي مي بريم. پس از 25 سال حكومت مدّعيان خلافت روش حكومتي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به فراموشي سپرده شد.

نفي غدير، آثار و پيامدهاي ناگوار و بي حسابي براي مسلمانان و حتّي براي بشريّت به همراه داشته است، زيرا دگرگوني بسياري در كيفيت حيات بشري ايجاد نموده كه خسارت مطلق به شمار مي رود. بنابراين بيشترين ضرر نصيب جوامع گرديد تا خود حضرت. حضرت از دست يابي به يك موهبتي الهي محروم شدند كه در نتيجه، جامعه از نعمت هاي فراواني محروم شد، چرا كه خط و مشي حكومتي علي عليه السلام مشابه و در

استمرار حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود و همان سان كه حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم براي جامعه سازنده بود، حكومت امام - هر چند كه پيامبر نبودند - ولي انعكاسي از حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود و حضرتش در مسير تعيين شده الهي و پيامبر گام برمي داشتند كه ثمره آن برپايي عدالت، آزادي، نفي هر گونه ستيزه جويي و ايجاد جامعه اي سالم و آكنده از فضايل اخلاقي بود. روشن است كه تمام اين امور از مواهب الهي است كه با وجود موهبت خداداده به اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير، يعني امامت و ولايت آن حضرت محقق مي شد. نفي اين موهبت و مصادره حكومت از حضرت علي عليه السلام آثار سويي در جامعه پديد آورد كه به برخي از آنها اشاره مي كنم:

1. سلب آزادي

اگر در دنياي امروز از آزادي سخن گفته مي شود و يا به همين مقداري كه آزادي وجود دارد بايد آن را مرهون مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام دانست. البته سخن درباره پس از واقعه غدير و در نبود پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است، زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم در دوران حاكميت خود آزادي را در جامعه گستراند و پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود كه اين آزادي از جامعه سلب شد. اختناق موجود در دنياي فعلي به سبب نفي غدير است، چرا كه با جلوگيري از برپايي حكومت اميرمؤمنان عليه السلام مانع گسترش آزادي گرديدند. نزاع هاي فراواني كه در جامعه چهره نموده است و جاهليت را حيات مجدد بخشيده، جنگ هاي بسياري به راه انداخته شد كه نام آن را «حروب الردّة» گذاشتند و استمرار چنين جنگ هايي تا به امروز،

جان ميليون ها انسان را گرفته و هماره ادامه دارد، نتيجه نفي غدير است.

طي مدت بيست و پنج ساله حكومت غاصبان، چنان جوّ خفقان و اختناق بر جامعه حاكم شده بود كه هيچ كس حق نداشت از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حتي يك روايت نقل كند. اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگران گرفتار چنين جوّي بودند. پسر عمر مي گويد: من در زمان پدرم نمي توانستم حتّي حديثي كه از رسول گرامي اسلام شنيده بودم نقل كنم. در صورتي كه شخصي حديثي از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي كرد به تحمل شلاق محكوم مي شد، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام پس از به دست گرفتن حكومت كوتاه مدت، جوّ اختناق را از بين بردند و آزادي را به جامعه بازگرداندند.

2. تحريف شريعت

پس از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بسياري از مباني شريعت مبين اسلام دستخوش تحريف شد و قدرتمندان، دين را بر حسب سلايق و به مقتضاي رأي شخصي تغيير مي دادند. زمينه هايي براي امكان تحريف ايجاد كرده بودند كه از جمله آنها سلب آزادي بود. در جامعه آن روز هيچ كس آزادي روايت يك حديث از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را نداشت و حكام غاصب حتي اجازه جمع آوري قرآن را نمي دادند. حال اين سؤال پيش مي آيد كه مگر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از بيان شريعت، بيان ديگري هم داشتند؛ مگر قرآن شريعت نبود؟ آيا سيره پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از شريعت بود؟

در حقيقت، تحريف واقعيت دين با آزادي ممكن نبود. از جمله تحريف هايي كه حاكمان غاصب پايه گذاري كردند، در مورد نماز نافله شب هاي ماه مبارك رمضان بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تشريع

فرمودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه رمضان را در مسجد به جا مي آوردند. عده اي اين نماز را به جماعت خواندند، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: اين نماز به جماعت خوانده نمي شود، بلكه بايد فرادا به جاي آورده شود. پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم عمر بن الخطاب در مخالفت با بيان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به رأي خود اقدام به برپايي نافله در ماه رمضان به جماعت نمود و نام آن را «نماز تراويح» نهاد. موارد بسيار ديگري از تحريف شريعت از سوي حاكمان وجود دارد كه در محل هاي خودش ذكر شده است و همه كم و بيش مي دانيد.

3. جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام

پس از اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خواست افراد جامعه حكومت را پذيرفتند، عدالت و برابري را در جامعه گستراندند و هيچ ظلمي را بر جامعه روا نمي دانستند. افرادي نيز بودند كه انگيزه هاي ظالمانه داشتند و منافع خود را در همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام نمي ديدند. لذا در پي تضعيف پايه هاي حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام برآمدند و از هر وسيله اي براي رسيدن به اين هدف بهره مي گرفتند. آنان به بهانه جويي مي پرداختند و جنگ و نزاع و اختلاف به راه مي انداختند و بدين وسيله هم خود و هم بسياري از افراد جامعه را در مقابل حضرت علي عليه السلام قرار مي دادند. اين فتنه انگيزان غالباً از وابستگان حاكمان پيشين بودند. جنگ جمل، صفين و خوارج(341) نمونه هايي از جنگ افروزي آنان و تحميل نبرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه بارزترين پيامدهاي نفي غدير به شمار مي رود. جنگ جمل به سركردگي عايشه و افرادي چون: طلحه، زبير و عبداللَّه بن

زبير به راه افتاد. طلحه و زبير كه در آغاز حكومت حضرت علي عليه السلام با ايشان بيعت كرده بودند، پيمان شكستند. آنان با بيعت خود خواهان منافعي چون فرمانروايي بصره و كوفه بودند، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام با واضح بيني خود آنان را ناكام گذارد. سرانجام مخفيانه مدينه را به سوي مكّه ترك كردند و در آن جا با استفاده از بيت المالِ غارت شده از سوي امويان، خون خواهي عثمان، عثمان را بهانه كردند و با تشكيل ارتشي رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف كردند كه در نهايت، اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را شكست داد.

جنگ صفين هم يكي ديگر از آن جنگ هايي بود كه از سوي معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام به راه افتاد. دليل به وجود آمدن اين جنگ، حكومت معاويه بر شام بود كه از سوي عثمان و در راستاي نصب قبيله گرايي و بازگشت به عصر جاهليت صورت گرفته بود. حضرت علي عليه السلام به ابقاي حكومت او تن نمي دادند. معاويه كه منافع و حكومت خود را در خطر مي ديد، با فريفتن برخي اصحاب، ايجاد اختلاف در صفوف آنان، جوّ سازي عليه امام عليه السلام و تطميع و تهديد توانست جنگي را بر ضدّ اميرالمؤمنين عليه السلام راه اندازد. پس از ورود در جنگ و زماني كه خود را در يك قدمي شكست مفتضحانه ديد با سر دادن شعارهاي فريبنده و نفوذ در ياران امام عليه السلام، حضرت را وادار به پذيرش حكميت كرد. البته كيفيت اين حكميت از پيش مشخص شده بود. پس از آن كه امام عليه السلام به حكميت تن داد و توطئه معاويه كارساز شد، همان كساني كه با اصرار حضرت را وادار به

پذيرش حكميت نموده بودند با عنوان خوارج نبردي ديگر را در نهروان بر حضرت تحميل كردند. تمام اين وقايع نتيجه نفي غدير بود، چرا كه فاصله 25 ساله ميان حاكميت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام، حكومت در اختيار كساني بود كه غدير را به كناري گذاشته بودند و سنت هاي جاهلي به جامعه بازگردانده شده بود.

4. منافق پروري

جامعه اي كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ايجاد نمودند جامعه اي بود كه آثار جاهلي از آن زدوده شده بود و ادامه اين روند مستلزم برپايي غدير بود، ولي نفي غدير آثار سويي را جايگزين تحولي كرد كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم روحيه نفاق و منافق پروري از همان روزهاي پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در جامعه جلوه كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام حتّي پس از به دست گرفتن حكومت با منافقان مواجه بود. جريان صفين و افرادي كه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند، با اصرار، حضرت را وادار به حكميت مي كنند تا جنگي را كه بر حضرت تحميل شده بود و حضرت در مقام دفاع بودند و در آستانه پيروزي قرار داشت تمام كنند و در نهايت به حكميت انجاميد. همان هايي كه با اصرار موفقيت قريب الوقوع اميرالمؤمنين عليه السلام را به مسلخ حكميت كشاندند، پس از پايان جنگ به اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض كردند كه چرا حكميت را پذيرفت و با شعارهايي چون «الحكم للَّه لا لك ولا لأصحابك يا علي» (342) و شعار «لا حكم إلاّ للَّه» (343) كه مغالطه اي آشكار بود، روحيه نفاق و دورويي خود را بروز دادند.

بسياري از اصحاب حضرت، طراحان چنين رفتار و شعارسازي هاي بر

ضد اميرالمؤمنين عليه السلام را «منافقان» خواندند و يقيناً اينان منافق بودند، زيرا اگر در قاموس مفهوم نفاق مصداقي وجود داشته باشد، يقيناً همين دسته اند كه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شعار مي دادند در حالي كه در ركاب حضرت بودند و به چيزي اعتراض مي كردند كه خود بر حضرت تحميل كرده بودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در حديثي، در وصف منافق مي فرمايند:

« … لا يبغضك إلاّ منافق؛(344) تنها منافقان نسبت به تو (علي عليه السلام) دشمني و بغض مي ورزند».

آنچه بيان شده پاره اي از پيامدهاي سوء كنار زدن حضرت علي عليه السلام و نفي غدير بود.

حال اين سؤال پيش مي آيد اگر اهداف غدير محقق مي شد، چه ره آوردي مي داشت؟

در اينجا لازم است پاسخ هايي به شرح زير داده شود:

غدير و جامعه اي پاك و بي اختلاف

هنگامي كه رسول گرامي اسلام در روز غدير حضرت علي عليه السلام را به مقام ولايت نصب و معرفي نمودند خطاب به امّت فرمودند:

« … هذا وليّكم؛(345) اين (علي عليه السلام) وليّ شماست».

در منطوق آيات و روايات، كسي كه اداره امور فرد يا جامعه را بر عهده دارد «وليّ» خوانده مي شود.

در متون اسلامي در خصوص اين كه اگر غدير برپا مي شد و حكومت به اهلش كه فرمان خدا و رسولش بر آن بود واگذار مي گرديد، هرگز در جامعه اختلافي پيش نمي آمد، روايات فراواني آمده است، از جمله: « … ما اختلف عليكم سيفان؛(346) هرگز اختلافي كه به شمشير كشيده شود پيش نمي آمد». در اين عبارت، واژه «إختلف» آمده كه به معناي رفت وآمد است و در اين جا برخورد و نزاعي كه سرانجام آن جنگ و كشتار باشد مدّ نظر است.

در نتيجه اين كه رخت بربستن نزاع و جنگ از

يك جامعه به منزله داشتن جامعه اي پاك و سالم است كه هدف رسول گرامي اسلام دقيقاً رسيدن به آن بود.

اولين پيامدهاي نفي غدير در جامعه شهادت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراعليها السلام و حضرت محسن عليه السلام بود كه از سوي حكّام به شكلي خشونت بار روي داد و از همين زمان كشتار و نزاع چهره نمود و حاكمان كه نمي توانستند حق را كه در علي عليه السلام تجسّم يافته بود، تحمّل كنند، با آن حضرت سر ستيز برافراشتند.

برخي خرده مي گرفتند كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رسيدن به حكومت در جنگ هايي دامنه دار شركت كردند؟ بلي، اميرالمؤمنين درگير سه جنگ شدند، ولي در هر سه جنگ، حضرت آغازگر جنگ نبودند، بلكه جنگ افروزي از سوي مخالفان حضرت بود كه از بقايا و دست نشاندگان حاكمان پيشين بودند كه عدل اميرالمؤمنين عليه السلام را برنمي تابيدند. طبيعي است كه در چنين مواجهه اي (جنگي) يا بايد خود و اصحاب شان كشته شوند و يا به دفاع از خود بپردازند و دفاع حضرت علي عليه السلام به همين منظور بوده است كه ضروري بود.

به ديگر سخن اين كه درگير شدن آن حضرت در سه جنگ يادشده به منظور دفاع بوده است.

غدير و حقيقت آزادي

براي درك بهتر آزادي و اين كه منشأ تمام آزادي هايي كه در دنياي غرب امروز از آن سخن گفته مي شود - اگر چه دستخوش نادرستي ها شده - اميرالمؤمنين عليه السلام است، ذكر نمونه هايي از آزادي عملي حضرت علي عليه السلام در زمان حكومت شان لازم است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ماه هاي اوليه حكومت شان در مواجهه با كساني كه شريعت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را تحريف كرده، نماز نافله در ماه مبارك رمضان را به جماعت به

جا مي آوردند، در مقام حاكم اسلامي و كسي كه از سوي پيامبر «ولي» معرفي شد، انجام فريضه نافله شب هاي ماه مبارك رمضان را نهي و به فرادا گزاردن آن دستور دادند. كه موجي از اعتراض حضرت را در ميان گرفت. پرواضح است كه اين اقدام سرپيچي از فرمان امام عليه السلام و مقاومت در برابر حكمي واقعي بود كه از سوي پيامبر تشريع شد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي گفته خود به عمل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم استدلال فرمود، به اين معنا كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به عنوان پايه گذار نماز جماعت، هرگز خواندن نافله را به جماعت دستور ندادند و خود نيز چنين نكرده، بلكه از گزاردن نافله به جماعت بازداشتند.

اين استدلال آن چنان محكم و متين بود كه معترضان و اشكال تراشان، نتواستند بر استدلال امام عليه السلام خدشه وارد كنند، در عين حال همان ها عليه اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام در بازداشتن از خواندن نافله به جماعت تظاهرات كردند. حضرت نه تنها مانع تظاهرات اعتراض كنندگان نشد، بلكه به امام حسن مجتبي عليه السلام فرمودند: به آنان بگو هر چه مي خواهند بكنند. منظور امام اين بود كه چنانچه اصرار دارند، نافله را به جماعت بخوانند. عملكرد حضرت عليه السلام بيان گر جامعه اي آزاد بود و حتي آنان كه در پي باطل بودند و باطل طلبي شان نيز آشكار بود امام عليه السلام آنان را آزاد گذارد. مخالفان به همين مقدار بسنده نكردند، بلكه فضايل اخلاقي امام عليه السلام را - العياذ باللَّه - خواندند و مي گفتند: «فيه دعابة؛ او شوخ طبع است». كساني اين مطلب را مطرح مي كردند كه مي دانستند اميرالمؤمنين عليه السلام عمل و سخني غير از حق ندارد و حق محض است.

نيز از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم شنيده بودند كه مي فرمود: «الحق مع علي وعلي مع الحق».(347) آنان فراموش نكرده بودند كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه مبارك رمضان را فرادا مي خواندند و اقامه اين نماز به جماعت جلوگيري نمودند، امّا در مخالفت خود اصرار داشتند.

در ماجراي جنگ جمل جنگ افروزان بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شكست خوردند و سردمداران جنگ پس از شكست در كاروانسرايي در بصره مخفي شدند. يكي از اين فراريان عايشه بود. حضرت علي عليه السلام سوار بر اسب و در حالي كه جمعي از اصحاب مسلح او را همراهي مي كردند وارد كاروانسرا شدند و در مقابل اتاقي كه عايشه در آن مخفي شده بود رفته، با خطابي عتاب آلود به عايشه فرمودند: «آيا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به تو فرمان داده تا چنين كني؟ سپس فرمودند: آماده باش تا تو را به مدينه بفرستم.

طبيعي است كه در جريان جنگ عده اي كشته مي شوند كه وابستگاني از قبيل: زن، فرزند، خواهر و … دارند. در جمل نيز وضع به همين منوال بود و بازماندگان كشتگان در كاروانسرا حضور داشتند. آنان در مقابل حضرت قرار گرفته، بر ضد امام شعار مي دادند: هذا قاتل الأحبة؛(348) اين كشنده محبوبان ماست. حضرت مجدداً در مقابل اتاق عايشه قرار گرفتند. چون زنان تظاهركننده، واكنشي از حضرت نديدند جرأت بيشتري پيدا كرده، شعارهاي خود را بر ضد حضرت تكرار كردند. برخي اصحاب كه همراه حضرت عليه السلام بودند قصد داشتند زنان تظاهركننده را ساكت كنند، ولي حضرت مانع شدند و فرمودند: به آنان كاري نداشته باشيد و حتي آنان را به سكوت وادار نكنيد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در هنگام

خروج از كاروانسرا در مقابل تظاهركنندگان لحظه اي توقف كردند و جمله اي را فرمودند كه تاريخ هرگز نمونه آن را ثبت نكرده و نخواهد كرد. آزادترين كشورهايي كه مدعي آزادي اند نيز نمي توانند چنين ادعايي كنند. حضرت لحظه اي توقف فرمودند و به اتاق هايي كه جنگ افروزاني در آنها پنهان شده بودند اشاره كرده، فرمودند: اگر من قاتل الاحبة بودم، جنگ افروزاني كه در اتاق ها پنهانند را مي كشتم.

قوانين جنگي تمام دنيا مقرر مي دارد كه پس از پايان جنگ، فرماندهان جنگ را دستگير مي كنند، گاهي به حبس و گاهي به اعدام محكوم مي شوند، ولي حضرت علي عليه السلام چنين نكردند. آيا كسي مي تواند ادّعا كند كه در حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادي نبود؟ به يقين اگر به ديده انصاف به حكومت علي عليه السلام بنگريم خواهيم ديد كه حضرتش حكومتي كاملاً آزاد به وجود آورد و همگان در سايه حكومت او از آزادي كامل برخوردار بودند.

جنگ صفين كه بر حضرت علي عليه السلام تحميل شد، در آن جنگ شماري از اصحاب، از حضرت خواستند به حكميت تن بدهند. مي بينيم كه امام عليه السلام به افراد آزادي بيان داد(349) و حكميت را پذيرفت. كار به همين جا خاتمه نيافت و آنان پس از ماجراي حكميت، با تظاهرات و شعارهايي چون «لا حكم إلا للَّه» كه مغالطه اي بيش نبود در مقابل حضرت قرار گرفتند. اين شعار در مسجد نيز سر داده شد، امّا اميرالمؤمنين عليه السلام كه قوي ترين و بيشترين قدرت و بزرگ ترين حكومت دنيا را بر عهده داشتند هرگز آنان را به جهت اعتراض شان محاكمه نكرده و حتي اجازه ندادند به اين دليل كيفر شوند.(350)

غدير علي عليه السلام به عنوان نماد صحيحي از آزادي، علي رغم اين كه براي جامعه اسلامي

آن روز تدارك ديده شد، ولي متأسفانه جوامع اسلامي هرگز از مفهوم آزادي كه يكي از اهداف غدير بود بهره اي نبردند و تا به امروز اسير ديكتاتوري هستند. در مقابل، در غرب جوامعي وجود دارند كه عنوان آزادي را - هر چند اين آزادي مبني و مجراي صحيحي ندارد و گرفتار افراط و تفريط است - بر خود نهاده اند. اجازه برپايي تظاهرات و اعتراض داده مي شود، ولي در بيشتر موارد مشاهده مي شود كه اعتراض ها به خشونت كشيده مي شود و بسياري دستگير مي شوند و مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند. چنانچه در صدد مقايسه حكومت هاي مدّعي آزادي با حكومت علي عليه السلام برآييم مي بينيم كه هيچ شباهتي ميان آزادي اينان و آزادي در حكومت آن حضرت وجود ندارد و حضرتش تمام اعتراض ها را با بزرگواري تحمّل مي كرد و كم ترين اثري از خشونت وجود نداشت و پس از جنگ نيز با جنگ افروزان برخوردي نكردند، بلكه آنها را آزاد گذاشتند.

پس بايد تمام آزادي هايي را كه در غرب از آن سخن گفته مي شود مرهون اميرالمؤمنين عليه السلام دانست، زيرا آموزه اي است از ايشان كه در آن جوامع به كار گرفته مي شود.

حكمت اعطاي آزادي از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام

در حالي كه حضرت علي عليه السلام حق مطلق بودند و به فرموده پيامبر گرامي اسلام: «الحق مع علي وعليّ مع الحق؛ حق با علي و علي با حق است» پس آنهايي كه در مقابل حضرت قرار مي گرفتند و اعتراض و تظاهرات مي كردند مخالف حق بودند، ولي هرگز حضرت عليه السلام با آنان برخورد نمي كرد و از طرد، نفي و سركوب آنان پرهيز داشت، دادگاه و مجازاتي براي برخورد با آنان به راه نينداختند. حال اين سؤال پيش مي آيد كه: چرا امام عليه

السلام به جامعه آزادي داد؟ پاسخ اين پرسش را بايد در چنين ويژگي در سيره اميرالمؤمنين عليه السلام و نگرش ايشان به حكومت و سياست يافت.

سياست اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه سياست رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و در راستاي وحي الهي بود. لذا وقتي با موج اعتراض ها مواجه مي شدند از ابزار قدرت استفاده نمي كردند، زيرا حكمتي در عمل ايشان وجود داشت كه مي خواستند درسي براي همه بشر باشد و آن اين كه در اداره حكومت و سياست اصل الهي «لا اكراه في الدين؛(351) اجباري در دين نيست» و مصلحت اداره امور جامعه مهم تر از شخص است و همين ترجيح مصلحت جامعه بر شخص، سبب گرديد تا اصحاب را از منافق خواندن منافقان واقعي بر حذر داشتند.

غدير، تأمين كننده معاد و معاش بي دغدغه

در روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه اگر اهداف غدير در جامعه محقق مي شد و اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حكومت مي كردند آن چنان مي شد كه خود فرمودند:

« … ولو أن اللَّه منذ قبض اللَّه نبيه اتبعوني وأطاعوني لأكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم رغداً الي يوم القيامة؛(352) اگر امت، پس از وفات رسول خدا از من پيروي و فرمان برادري مي كردند تا روز قيامت از فراز و زير پاي خود نعمت هاي گوارا مي خوردند و زندگي توأم با رفاه داشتند».

واژه «رغد» به معني زندگي مرفه است و در چنين زندگي دغدغه فقر و مشكلات معيشت و انگيزه اي براي جنگ وجود ندارد.

اگر اميرالمؤمنين عليه السلام از مقام حكومت نفي نمي شدند و غدير بر پا مي شد، و مدت سي سال پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حكومت مي كردند نه تنها شريعت دستخوش تحريف نمي شد و

جنگ و نزاعي رخ نمي داد، بلكه راحت ترين زندگي مادي و معنوي در جامعه فراهم مي شد و جهان براي هميشه در امنيّت و سلامت به سر مي برد. به گونه اي كه حتي يك فقير در جامعه وجود نداشت و كار خانواده اي به نزاع و قطع رحم نمي انجاميد. تمام خوبي هايي كه بيان شد در صورتي تحقق مي يافت، كه غدير برپا مي شد، امّا با كمال تأسف آنچه كه شايسته بشر نبود و نصيب بشر شد، نتيجه نفي غدير است. از اين رو حضرت بقيةاللَّه الاعظم عليه السلام پس از ظهورشان همان خواهند كرد كه بر عهده اميرالمؤمنين عليه السلام گذارده شده بود.

پيش بيني حضرت زهرا عليها السلام از پيامدهاي نفي غدير

پس از اين كه كودتاگران غدير را نفي كردند، حضرت زهراعليها السلام پيامدهاي سوء اين روند و تأثير منفي آن را بر جامعه بشري بيان فرمودند و جامعه را متوجّه خطرات آن كرده، فرمودند:

« … ثم احتلبوا ملإ القعب دماً عبيطا وزعافا مبيدا …؛(353) آن گاه پي درپي خون تازه بريزيد و حاصلي نابودكننده بدرويد».

اين همه خون ريزي ها، جنگ و كشتارها و بمب گذاري ها ميان مسلمانان و كفّار كه در جاي جاي دنيا رخ مي دهد، تبلور فرمايش حضرت زهراعليها السلام است كه جاي تأمل فراوان دارد.

غدير بزرگ ترين عيد

در اسلام عيدهاي متعدّدي وجود دارد، مانند: عيد فطر، عيد اضحي (قربان)، جمعه و …، هيچ يك از اين عيدها ويژگي عيد غدير را ندارند، زيرا اين عيد صرفاً عبادي نيست كه عيد كرامت انسان هاست و اهداف والايي را دنبال مي كند، هر چند جنبه عبادي آن به تنهايي براي ساختن جامعه بسنده است، امّا حكومت عدل، مساوات و … از اهداف اصلي اين عيد به شمار مي رود. در صورتي كه غدير علي عليه السلام

اجرا مي شد آن آثار نيك نصيب بشريت مي گرديد. البته تاريخ نمونه هايي از آن آثار را كه در مدت كوتاه حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام تحقق يافت، ثبت كرده و هيچ كس منكر آن نشده و نخواهد شد. تمام مذاهب و اديان حتي يهودي و مسيحي نيز واقعيت آزادي به اجرا درآمده از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را پذيرفته اند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به خوبي از اهداف غدير آگاه بودند و تأثير آن را - در صورت تحقق - بر جامعه مي دانستند. در روايتي درباره غدير مي فرمايند:

«أفضل أعياد أمتي؛(354) بزرگ ترين عيدهاي امّت من است».

اين روايت را مي توان اين گونه تفسير كرد كه: در صورت عملي شدن اهداف غدير، آن چنان شكوه و عظمتي به وجود مي آورد كه براي مسلمانانِ همه دوران ها سرافرازي مي آفريد. جان سخن اين كه عظمت غدير بر هيچ كس پوشيده نيست و اگرچه در آن ايام نمودي نداشت، ولي همان مقدار كه ظاهر شد ثمره مدت كوتاهي از حكومت اميرمؤمنان عليه السلام بود.

وظيفه شيعيان در برابر غدير

آنچه گفته شد تاريخ اهل بيت عليهم السلام است و بايد توجه داشت كه تاريخ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام جزئي از علوم آنان قرار دارد، امّا با كمال تأسف، - مردم جهان جاي خود دارند كه - بيشتر مسلمانان تاريخ اهل بيت عليهم السلام را به درستي فرا نگرفته و اهميت نعمت غدير را درك نكرده اند. در حديثي صحيح از امام رضاعليه السلام آمده است كه فرمودند: «يتعلم علومنا ويعلّمها الناس؛(355) علوم اهل بيت عليهم السلام را به درستي فرا گيرند و به مردم بياموزند». آنچه مهم است، اين كه حضرت در حديث فوق

نفرمودند به شيعه يا به مسلمين بياموزيد، بلكه فرمود به تمام مردم بياموزيد.

واژه «مردم» شامل پيروان همه اديان و مذاهب و نهايتاً كل بشريت مي شود و چه خوب است كه به جاي پرداختن به برخي شخصيت سازي هاي بي مورد، حقيقت و عظمت غدير به جهانيان شناسانده شود و اهداف آن به افكار جهانيان ارائه شود.

متأسفانه شخصي كه به عنوان عالم مطرح است صلاح الدين ايوبي را «رهبر اسلامي» مي خواند در حالي كه صلاح الدين به نوشته هم كيشان خود در جرياني، شهري را با ساكنان پنجاه هزار نفري اش به آتش كشيد. چنين شخصيت سازي هايي از برخي عالمان شيعه با وجود غدير عظيم علي عليه السلام مايه تأسف است.

غدير علي عليه السلام عظمتي دارد كه فقط مي توان درباره آن سخني گفت ولي حقيقت عظيم آن را نمي دانيم و تنها رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كه واسطه رساندن اين پيام بود و اميرالمؤمنين عليه السلام كه مأمور تحقّق بخشيدن اهداف آن بود از آن آگاهي دارند.

اميدوارم به بركت و عظمت غديري كه نزد باري تعالي است به ما توفيقي عنايت فرمايد تا وظيفه خود را نسبت به غدير انجام دهيم، ان شاء اللَّه.

وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

نمي از اقيانوس بلا (363)

اشاره

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

عظم اللَّه اجورنا واجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام

وجعلنا من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي عليه السلام

درآمد

عاشورايي ديگر سپري كرديم، اما نتيجه چه بود؟ بي ترديد در اين روز عده اي به بهشت رفته اند يا نام شان در ديوان حضرت سيدالشهداعليه السلام در شمار بهشتيان نوشته شده، جمعي ديگر نيز - العياذ باللَّه - با سر به دوزخ افتاده اند يا اين كه در ديوان امام حسين عليه السلام در شمار دوزخيان قرار گرفتند. البته هر دو مورد به انتخاب بوده نه از سر اجبار، چرا كه خداي - عزوجل - راه و بيراهه را به انسان ها نمايانده و انتخاب مسير را به خود انسان واگذارده است.

سوگ واژه هاي امام زمان عليه السلام

زيارت جامعه كه از شهرت فراواني برخوردار است از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام نقل شده است. آن حضرت در قالب اين زيارت گوشه هايي از فاجعه كربلا را باز مي گويد كه در اين گفتار جمله هايي را از اين زيارت مورد بحث قرار مي دهيم. حضرت بقيةاللَّه عليه السلام پس از بيان جمله هايي، خطاب به جد گرامي اش حضرت سيدالشهداعليه السلام عرض مي كند:

« … فلما رأين النساء جوادك مخزياً، وأبصرن سرجك ملوياً،برزن من الخدور ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات، و بالعويل داعيات، وبعد العز مذللات، وإلي مصرعك مبادرات، والشمر جالس علي صدرك …؛(364) آن هنگام كه بانوان (حرم) اسب تو را شرمنده و سربه زير، و زين تو را واژگونه ديدند، موي پريشان، بر صورت زنان و شيون كنان به سوي قتلگاه تو شتافتند.

حضرت حجت عليه السلام حالت اسب سيدالشهداعليه السلام را آن سان كه بيان شد توصيف فرمود. در ابتداي عبارات، كلمه «مخزي» آمده كه از «خزي» (سرافكندگي) است.

اين كلمه زماني به كار مي رود كه فرد كوتاهي نكرده و در واقع كاري از دستش بر نمي آمده است، اما از اين كه نتوانسته است

اقدامي كند خود را شرمنده و سرافكنده مي بيند. وضعيت اسب امام حسين عليه السلام نيز چنين بود چه اين كه نتوانسته بود صاحب خود را ياري كند. لذا با شرمندگي به حرم آل رسول صلي الله عليه وآله وسلم نزديك شد تا اهل حرم را از فاجعه اي كه رخ داده است با خبر كند.

سرافكندگي اسب از يك سو و واژگان شدن زين به دليل پاره شدن بندهاي آن در اثر سقوط سخت سواركار از سوي ديگر زنان حرم را از عمق فاجعه با خبر كرد.

آن گاه حضرت بقيةاللَّه عليه السلام عكس العمل بانوان را توصيف نموده، عرضه مي دارد: برزن من الخدور، ناشرات الشعور؛ موي پريشان از اندرون خارج شدند.

توضيحاً عرض مي شود كه «خِدر» در زبان عرب به معناي مطلق پوشش و حفاظ نيست، بلكه اندرون و نهان خانه را كه دست نايافتني است خِدر مي گويند. حالت ديگري كه حضرت در اين زيارت بدان اشاره مي فرمايد اين است كه موي پريشان كردند.

شايد به ذهن برسد كه موي پريشان كردن بدان معناست كه آن را در معرض ديد همگان قرار مي دادند. البته اين گونه نيست، بلكه بنابه رسم عرب اگر زني به اوج نوميدي برسد، دل خوشي هاي خود را از دست بدهد و چنان داغي بر دلش نشيند كه هرگز اميد نشستن لبخندي بر لبان خود نداشته باشد، در چنين حالي گيسوان بسته و آراسته خود را باز و پريشان كرده، آن گاه مقنعه ها را مي بندند و اين كار گوياي رسيدن مصيبت و داغ سنگين است. بانوان حرم نيز چنين كردند، وانگهي حضرت سيدالشهداعليه السلام به آنان فرمان داده بود كه مقنعه ها و پوشش ها را محكم كنند. تك تك عبارت هاي

اين زيارت سوگواري است.

امام زمان عليه السلام ادامه مي دهند: علي الخدود لاطمات، و بالعويل داعيات؛ بر صورت هاي خود مي كوفتند و شيون سر داده بودند. واژه «عويل» فراتر از شيون است، به اين معنا كه فرد، گريه را با شيون و فرياد همراه مي كند.

در راه مقتل

در بحار و ديگر متون رواياتي آمده است مبني بر اين كه: زنان حرم با ديدن وضع آشفته اسب حضرت سيدالشهداعليه السلام فاصله خيمه گاه تا قتلگاه (حدود دويست متر) را گريه كنان، بر سر و روي زنان و در حالي كه بانگ: وا(365) محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا حسناه، وا جعفراه، وا حمزتاه برآورده بودند به سوي قتلگاه مي شتافتند. در زيارت آمده است: والي مصرعك مبادرات؛ به سوي قتلگاه تو شتاب مي كردند. در واقع نحوه حركت آنان به سوي قتلگاه تنها شتابان نبود، بلكه آنان بر يكديگر پيشي مي گرفتند.

زبان از بيان آن صحنه و ديگر حوادث آن روز ناتوان است. راستي در لحظه لحظه آن هنگامه چه اتفاق هايي مي افتاد؟ زنان و كودكان حرم براي چه آن سان از يكديگر سبقت مي گرفتند؟ بانگ: وامحمداه، واعلياه، وافاطمتاه و … از چه رو بود؟ بي ترديد با اين فراخوان ها مي خواستند از عظمت و بزرگي مصيبتي كه بر آنان رفته سخن گويند و چه فرياد رسي بهتر از آن بزرگواران. ديگر آن كه اميد داشتند تا با رسيدن به هنگام به قتلگاه، شايد بتوانند آخرين لحظات زندگي حضرت سيدالشهداعليه السلام را درك كنند.

پس از عاشورا

بنا به نقل علامه مجلسي قدس سره و ديگران، عمر سعد ملعون عصر عاشورا سرهاي شهيدان را پيش تر فرستاد و خود تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند. با سر رسيدن ظهر روز يازدهم، عمر سعد كاروان اسيران خاندان رسالت را به حركت در آورده، راه كوفه را در پيش گرفت.

فاصله كربلا تا كوفه سه منزل بود و با تفاوت مسافرت و مركب، زمان لازم براي طي اين مسافت متفاوت بود. به عنوان مثال فردي كه

به تنهايي و با اسبي راهوار و چابك اين مسير را طي مي كرد زمان كمتري در راه بود، در مقابل كسي كه با همراهان و به وسيله شتران مي بايست اين راه را پشت سر بگذارد سه تا چهار روز زمان مي خواست.

ابن سعد بي آن كه فرصتي براي استراحت دهد، بازماندگان امام حسين عليه السلام را در كمتر از يك شبانه روز به كوفه رساند. او چگونه اين راه را چنين پيمود؟ با بازماندگان اهل بيت عليهم السلام چه كرد؟ امام زمان عليه السلام در توصيف اين سفر و چگونه كوچاندن بازماندگان كربلا خطاب به جدش حضرت سيدالشهداعليه السلام مي گويد:

«وسبي اهلك كالعبيد، وصفدوا في الحديد؛ و خاندانت چون بردگان به اسارت درآمدند و در غل و زنجير گرفتار آمدند».

تاريخ موارد زيادي از رفتار رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام با بردگان را برشمرده است، به عنوان مثال: مشركان به جنگ مسلمانان رفتند تا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را از ميان بردارند و اسلام را نابود كنند، اما خدا پيامبرش و مسلمانان را ياري نمود و آنان پيروز شدند و شماري از مشركان را اسير كردند. آن روز به شب رسيد و صبح روز بعد پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: ديشب را تا صبح از صداي ناله يكي از اسيران به خواب نرفتم.

موارد ديگري نيز داريم كه آن بزرگواران، اسير را گرامي داشته، با آنان رفتاري محترمانه داشتند و حتي نسبت به كساني كه به جنگ شان آمده بودند بد روا نمي داشتند. حال آيا با اسيران خاندان رسالت اين گونه رفتار شد؟ بي ترديد پاسخ منفي است، چرا كه …

از كربلا تا كوفه

حضرت بقية اللَّه عليه السلام توصيفي

جان سوز از نحوه بردن بانوان خاندان عترت به كوفه ارائه مي دهند. بنابر آنچه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است، اسيران را چونان بردگان در غل و زنجير بسته مي بردند. در ميان اين اسيران دختران خردسال، امام محمد باقر پنج ساله، دو تن از فرزندان خردسال امام حسن مجتبي عليه السلام ديده مي شدند. تمام آنان را به شكلي جانكاه دست و پا و گردن در زنجير داشتند و دو سر زنجير را به يكديگر بسته بودند. همچنين پاي آنان از زير شكم شتران به يكديگر بسته شده بود. افزون بر چنين وضعيت دردناكي شترهايي كه بر آن ها سوار بودند از هيچ پوششي كه نشستن را هموار و تا اندازه اي راحت كند برخوردار نبود. امام زمان عليه السلام در اين باره خطاب به حضرت سيدالشهداعليه السلام عرض مي كند: فوق اقتاب المطايا؛ (سوار) بر تخته هاي روي شتران.

سوار اسب و استر و درازگوش شدن به دليل سطح يكسان پشتشان تا اندازه اي راحت است، اما شتران با داشتن كوهان و برجستگي پشت، جز با داشتن جهاز كه بر روي شتران بسته مي شود ممكن نيست. اين وسيله كه در بيان حضرت «قتب» خوانده شده از چوب تهيه مي شد و داراي سطحي هموار بود و از زير، كوهان شتر را در خود پنهان مي كرد. براي ثابت نگاه داشتن، آن را از زير شكم شتر مي بستند، سپس با قرار دادن عماري يا هودج بر روي آن، شتر آماده سواري مي شد. اين، راه متعارف مسافرت و جا به جايي با شتر بود. ابن سعد تمام اين خاندان رسالت را بر همان تخته ها سوار كردند. تأمل در چنين سفري با آن وسايل، عمق فاجعه را مي نماياند. بر روي

تخته هايي كه ناهموار و داراي برآمدگي نشستن، غل و زنجير بر دست و پا و گردن داشتن و چهار روز راه را اين گونه در كم تر از يك شبانه روز پيمودن چه بر سر آن بزرگواران آورد؟

علامه مجلسي عليه السلام در بحار آورده است: واُوداجه تشخب دما؛(366) و از گردنِ [حضرت سجادعليه السلام ] خون جاري بود.

پر روشن است كه حركت سريع شتران و جهاز چوبين ناهموار و بدون روانداز با زنان و خردسالان چه مي كند؟

زماني كه بازماندگان حضرت سيدالشهداعليه السلام را وارد مجلس ابن زياد - عليه لعنةاللَّه - كردند، ابن زياد به يكي از مأموران خود گفت: اين پسر (منظور امام سجادعليه السلام) را وارسي كن اگر به حد بلوغ رسيده است گردنش را بزن.

بايد توجه داشت كه امام سجادعليه السلام در واقعه كربلا بيش از بيست سال عمر داشت و فرزندش امام محمد باقرعليه السلام حدوداً پنج ساله بود. وانگهي بني هاشم درشت اندام و بلند قامت بودند. با چنين توصيفي، راستي بر امام سجادعليه السلام كه بيش از بيست سال داشت چه گذشته بود كه اين چنين خردسال مي نمود؟ پر واضح است كه بيماري، تحمل مصيبت هاي جانگاه، از دست دادن پدري چون سيدالشهداعليه السلام و عمو و برادراني مانند حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علي اكبرعليه السلام و … از يك سو و در غل و زنجير بر شترهاي آن چناني، راه چهار روزه را يك شبه طي كردن از سوي ديگر آن حضرت را چنان فرسوده بود. خوني كه از رگ هاي گردن شان در اثر سايش زنجير رفته بود، افزون بر ديگر مصيبت هاي امام سجادعليه السلام بود.

چشمان خون فشان

امام زمان عليه السلام در اين زيارت به جد بزرگوارش

عرض مي كند:

«لأندبنك صباحاً ومساءً، ولأبكين عليك بدل الدموع دمأ؛ (به خدا سوگند) بامدادان و شامگاهان بر تو سوگواري و نوحه گري كنم و در مصيبت شما به جاي اشك خون از ديده بفشانم».

امام عليه السلام در عبارت اول از گريه و مويه با فرياد سخن گفته اند. آن حضرت، در كدامين بيابان و سرزمين فرياد غمگينانه خود را سر مي دهد؟ و كدامين جريان عاشورا را به ياد مي آورد كه داغ آن هرگز سردي نمي گيرد. غم ها و مصيبت هاي از دست دادن عزيزي هر چند سنگين باشند، به تدريج از ياد انسان مي روند و داغ آن ها سرد مي شود، اما آن حضرت داغي فراتر از داغ ها و اندوهي به بزرگي تمام اندوه ها دارد كه سوگ مندانه خطاب به سيدالشهداعليه السلام مي گويد: بامدادان و شامگاهان بر تو سوگواري و نوحه گري مي كنم و در مصيبت شما به جاي اشك خون از ديدگان مي افشانم.

آيا ممكن است به جاي اشك خون گريست؟

بنا به گفته محققان در پس چشمان انسان كيسه هاي خون وجود دارد. اين كيسه تحت تأثير غم و اندوه مصيبت و مشكلات سخت عاطفي، خون را تبديل به اشك كرده به سوي حدقه روان مي كند. اگر گريه ادامه پيدا كند و شدت يابد، فعاليت كيسه خون دچار اختلال شده، كار آمدي خود را از دست مي دهد. آن گاه است كه چشم خون فشان مي شود. در اين جا امام زمان عليه السلام بر آن نيست تا بگويد: چنان بر تو خواهم گريست كه به جاي اشك خون بفشانم، بلكه عرض مي كند: در عزاي تو اشك نمي ريزم، بلكه خون از ديدگانم روان است.

اين بيان نشان مي دهد كه حضرتش در زمان خاصي بر جدش سيدالشهداعليه السلام سوگواري و گريه نمي كند كه

در تمام سال بر حضرتش از ديده خون روان مي سازد.

عاشورا جلوه گاه زيبايي ها

چنانچه همه عمر جهان را بكاويم هرگز موردي مانند حوادث عاشورا، قضيه سيدالشهداعليه السلام و اسيري خاندان ايشان و نيز مصيبتي چنان سنگين نخواهيم يافت و خداي متعال چنين فرجامي را براي هيچ كس و خانداني، جز اين خاندان مقدر نفرموده است. شايد به نظر رسد كه حضرت سيدالشهداعليه السلام، امام سجادعليه السلام و امام باقرعليه السلام معصوم بودند و در برابر سخت ترين مصيبت ها تسليم خدا بودند، اما زنان و كودكان خردسال معصوم نبودند و مصيبت هايي آن چنان جانگاه كه هر يك از آن جهاني را مي گداخت و برباد مي داد، با دل آنان چه كرد؟ و آنان در برابر آن همه مصيبت و داغ چه عكس العملي داشتند؟

آن دلسوختگان، كوچك ترين گلايه اي از وضع خودشان نكردند و قدرت روح خود را به رخ تمام هستي كشيدند. هنگامي كه آن مصيبت زدگان را بر ابن زياد وارد كردند، ابن زياد با لحني زننده خطاب به حضرت زينب عليها السلام گفت: كار خدا را با خود و برادران و كسانت چگونه ديدي؟ حضرت زينب عليها السلام با تمام مصيبت ها و داغ هايي كه ديده بود با صلابتي فوق تصور فرمود: ما رأيت الا جميلاً؛ جز زيبايي نديدم!(367)

ممكن است اين سخن از بانويي ارجمند كه در دامان عصمت، رسالت و امامت پرورش يافته و به تعبير امام عليه السلام «عالمه غير معلّمه» است چندان عجيب نباشد، اما بايد توجه داشت كه ديگر بانوان حرم، كودكان و دختركان خردسال، در عين خردسالي شان صبر را شرمنده صبوري خود و مقاومت را زمين خورده صبوري و مقاومت خويش كردند. به راستي كه يكايك آنان تفسير صبر و مقاومت

در راه خدا بودند، چرا كه حتي يك مورد شنيده يا ثبت نشده است كه آن بزرگواران، زبان به ناشكري گشوده باشد. آنچه جالب توجه است اين كه آنان براي خدا صبر نموده و سختي ها را تحمل كردند و از همين رو مي بينيم خردسالان اين خاندان نامي به بلندي افلاك دارند و پس از حدود چهارده قرن همچنان گوش جان ها را نوازش مي دهد.

يكي از آنان دختر سه ساله حضرت سيدالشهداعليه السلام است كه در مركز حكومت و اقتدار يزيد، يعني شام كه هنوز نام امويان در آن بر زبان ها جاري است، آن زيارت گاه باشكوه و ارجمند دارد و ميليون ها انسان نيازمند و دردمند دست نياز به سوي او دراز كرده، او را نزد خدا شفيع قرار مي دهند و حاجت روا باز مي گردند. اين مقام و منزلت تنها گوشه اي از مقام آنان است كه خداي - عزوجل - در دنيا به آنان عطا فرموده است.

حال وظيفه ما به عنوان دوستداران اين خاندان گرامي چيست؟ بي ترديد يكي از وظايف ما در اين زمينه، سرمشق گرفتن و پيروي از آنان است و تنها از اين طريق مي توانيم به رستگاري دو جهان دست يابيم.

دو توصيه

عاشورايي ديگر را سپري كرديم، اما نبايد عوامل به وجود آورنده آن و نيز اهداف حضرت سيدالشهداعليه السلام و كساني كه در آن روز در ركاب آنحضرت خود را فداي اهداف مقدسش كردند از ياد برده، نسبت به آن ها بي توجه باشيم و بايد همانند ديگر عاشوراييان، از تمام عاشورا و رسالت آن استفاده كرده، راه و مسير خود را اصلاح كنيم. در اين جا لازم مي دانم دو توصيه به عزيزان داشته باشيم:

1 - بايد از

تمام آثار بركت خيز حضرت سيدالشهداعليه السلام استفاده كرد، به اين معنا كه جداي از شركت در مجالس مرتبط با آن حضرت يا اقامه مجالس حسيني، سعي كنيد اين بركت را به خانه هاي خود ببريد كه در آن صورت، ايمان تان، دنياي تان، آخرت تان و به يك سخن تمام زندگي و وجودتان از بركات حضرت سيدالشهداعليه السلام با بركت خواهد شد. پرواضح است كه برگزاري مجالس خانگي به فراخور حال و توانايي افراد بستگي دارد. به عنوان مثال، فردي يك دهه در ماه محرم، صفر، ايام فاطميه يا مناسبت هاي ديگر به برگزاري مجلس سيدالشهداعليه السلام اختصاص مي دهد و اگر اين مقدار ممكن نباشد كمتر از آن را نبايد از دست داد. در نظر داشته باشيم كه مجالس خانگي عمومي يا تنها به زنان اختصاص داشته باشد، به هر حال براي افراد خانواده صاحب مجلس، به ويژه سودمند و با بركت است و آثار مطلوبي بر آنان خواهد داشت.

برگزاري مجالس سوگواري اهل بيت عليهم السلام لزوماً بدين معنا نيست كه هزينه سنگين بر افراد كم درآمد تحمل كند، بلكه هر شخصي به اندازه توان خود از شركت كنندگان پذيرايي كند، مهم اين است كه در چنين مجالسي نام امام حسين عليه السلام برده و ياد حضرتش زنده مي شود. البته در طول تاريخ با اين مجالس برخوردهاي سختي از سوي حاكمان ستمگر شده و آنان مي كوشيدند تا اين فروغ خدايي را خاموش كنند و اندك زماني نيز توفيق ظاهري يافتند، اما در نهايت فروغ روشني بخش خدايي به آتشي بنيان سوز تبديل شد و هستي آنان را در شعله هاي خود سوزاند.

در روزگار ما رخدادي سخت تر از آنچه در روزگاران گذشته رخ

داد در عراق تحت حاكميت بعثي ها چهره نمود. حاكمان بعثي بيش از سي سال عزاداري و برگزاري مجالس سيدالشهداعليه السلام را ممنوع كردند و در راه تحقيق اين طرح شوم، صدها منبري و صدها هزار عزادار سيدالشهداعليه السلام را به جوخه اعدام سپردند. حتي آناني كه در خانه هاي خود مجالس روضه خواني برگزار مي كردند فرجامشان مرگ بود. شركت كنندگان در مجالس عزاداري نيز از گزند بعثي ها در امان نبودند و به محض دستگير شدن، به شكنجه گران سپرده مي شدند. در نتيجه پس از سقوط طاغوت عراق ده ها گور دسته جمعي كشف شد كه نوزاد و كودكان و زنان و مردان جوان و كهن سال در آن ها به صورت گروهي و در حالي كه آثار تيرباران و شكستگي استخوان در اثر شكنجه بر اسكلت شان به چشم مي خورد، به در آورده شدند. بي ترديد آنچه تا به حال كشف شده اندكي از بسيار قربانيان است.

با فروپاشي نظام ديكتاتوري در عراق مردم، دگربار به برگزاري مجالس حضرت سيدالشهداعليه السلام روي كردند و از اطراف عراق براي تجديد ميثاق با امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان كربلا و برپايي پرچم آن حضرت به كربلا سرازير شدند. شخصي با اطلاع مي گفت: تنها از ايران بيش از يك ميليون زاير در عاشوراي امسال در كربلا حضور يافتند.

از كشورهاي: پاكستان، خليج، لبنان، سوريه و … نيز به طور چشمگيري در كربلا حضور داشتند. دشمنان اين دستگاه، حضور چند ميليوني مردم شيفته حضرت سيدالشهداعليه السلام را تحمل نكردند و تحت تأثير روح پليدشان عاشوراي كربلا و كاظمين را به خون كشيدند تا شايد بتوانند اين دستگاه را از رونق بيندازند، اما بازنده اصلي

همانان بودند، چرا كه جان باختگان اين واقعه، بر سرخوان اربابشان حضرت امام حسين عليه السلام حضور يافتند و به مقامي دست يافتند كه من و شما در قيامت غبطه آنان را خواهيم خورد و بي ترديد عاشوراي آينده پرشورتر برگزار خواهد شد.

توجه داشته باشيم، جايگاهي كه شهيدان عاشوراي امسال بدان دست يافتند، ناشي از مقام سيدالشهداعليه السلام است؛ مقام و خصوصيتي كه خدا تنها براي آن حضرت مقرر داشته و براي خود نيز چنان نخواسته است. اگر تاريخ را بكاويم بسياري از مشركان، كافران، بت پرستان، آتش پرستان و … را خواهيم يافت كه در مدح و ثناي امام حسين عليه السلام اشعاري به حجم يك ديوان بزرگ سروده و در سوگ حضرتش روضه خوانده اند. آتش پرست، كتابي از سروده هاي خود را كه در سوگ سالار شهيدان فراهم آورده بود به چاپ رساند.

يكي از عالمان بزرگ برايم نقل كرد و گفت: با يك آتش پرست برخورد داشتم به او گفتم: مايلي مسلمان شوي؟ و او پاسخ منفي داد.

سپس گفت: پس از مدتي فرزند مرد آتش پرست نزد من آمد و گفت: پدر ما فوت كرده است. او پيش از مرگ گفت: جنازه ام را به شيعيان بدهيد تا هر طوري كه مي خواهند با بدنم رفتار كنند.

اين فرد آتش پرست به چه نتيجه اي رسيد كه چنان وصيتي كرد. آيا او مسلمان يا دوستدار اهل بيت عليهم السلام شده بود؟ يا آن جماعت غير مسلمان، اما نوحه سراي حضرت امام حسين عليه السلام چه فرجام و عاقبتي خواهند داشت؟ بي ترديد دوستي اهل بيت عليهم السلام به ويژه سيدالشهداعليه السلام و خدمت به دستگاه ايشان تأثير خواهد گزارد و فرجامي نيكو براي انسان

رقم خواهد زد.

خدمت كنندگان به آن حضرت سختي هاي اين دنيا را پشت سر خواهند گزارد و نعمت هاي جاودانه سراي ديگر را از آن خود خواهند كرد، اما بي چاره و بد عاقبت كساني هستند كه با اين دستگاه و با قضيه سيدالشهداعليه السلام به مبارزه و كارشكني پرداخته اند، چرا كه نه در دنيا روي خوشي را خواهند ديد و نه در برزخ در آرامش خواهند بود و در آخرت زياني جبران ناپذير گريبان شان را خواهد گرفت. با اندك تأملي در زندگي آنان خواهيد ديد كه آبي را به خوشي نمي خورند. در آخرت نيز چنين افرادي كيفري زود هنگام و سخت دارند، زيرا در روايات آمده است: چون در روز قيامت دادگاه عدل الهي برپا شود، نخستين كساني كه به محاكمه كشيده مي شوند، قاتلان اهل بيت عليهم السلام به ويژه قاتلان حضرت سيدالشهداعليه السلام خواهند بود.

بي ترديد كساني كه در برابر دستگاه سيدالشهداعليه السلام قد افراشته، با آن از درِ ستيز درآيند، آنان كه به مبارزه با آن تشويق كنند، آنان در اين راه كارشكني كنند، در همان دادگاه محاكمه خواهند شد.

امام حسين عليه السلام محك الهي

دستگاه حضرت امام حسين عليه السلام بوته آزموني براي ميليون ها، بلكه ميلياردها انسان است. اين آزمون به مردم عادي اختصاص ندارد كه حضرت باري تعالي چند هزار سال پيش از ولايت امام حسين عليه السلام پيامبران خود را همچون حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام را با اين قضيه آزمود. لازم به يادآوري است كه به هنگام نام بردن هر يك از پيامبران بايد با رعايت «علي نبينا وعليه السلام» ابتدا بر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم سپس بر آن پيامبر درود فرستاد، اما در مورد حضرت

ابراهيم عليه السلام به دليل منزلت و عظمت ايشان قضيه كاملاً عكس اين است و بايد با عبارت «عليه و علي نبينا السلام» ابتدا به ايشان سپس به پيامبر و آلش سلام داد. در عين حالي كه ايشان چنين مقامي دارند مورد آزمون قرار گرفتند.

حضرت آدم عليه السلام نيز از ديگر پيامبراني است كه با ياد فاجعه كربلا مورد آزمون قرار گرفت. پس ما به طريق اولي مورد آزمون قرار مي گيريم.

شايان توجه است كه خدا اگر از كساني كه نافرماني اش كرده باشند بگذرد، اما در مورد كساني كه نسبت به خاندان رسالت به ويژه حضرت سيدالشهداعليه السلام و قضيه ايشان بد كند و مرتكب گناه شود بي ترديد گذشت نخواهد كرد، مگر اين كه توبه و كردار بد خود را جبران كنند. اين گونه افراد فراموش نكنند كه در گذشته هاي دور و دورتر و نيز در عصر حاضر كساني با قدرت مطلق سرستيز نسبت به دستگاه سيدالشهداعليه السلام برداشتند اگر چه اندك زماني توانستند با زور سر نيزه مردم را از برگزاري شعاير حسيني منع كنند، اما از آن جا كه خداي - عزوجل - مقرر فرموده است اين جريان همچنان جلوه گري كند و بر تارُك هستي بدرخشد، با دست انتقام خود دشمنان عاشورا را با ذلت و زبوني از پاي درآورد و همچنان اين واقعه را علي رغم كوردلان بد سيرت تا قيام قيامت پا برجا و پر رونق تر خواهد بود. لذا بايد گفت: سعادتمند كسي است كه اين جريان را تقويت و ترويج كند و شيطان صفت تيره روز آن كه با آن مبارزه و دشمني كند.

به جاست به دور از هر تنش و

واكنشي منفي در زمينه قضيه سيدالشهداعليه السلام كه دنيا و آخرت انسان را دچار نكبت و تيرگي مي كند، سعي در ترويج آن داشته باشيم و فتنه انگيزي و ايجاد تفرقه در دستگاه آن حضرت را براي سيه دلاني بگذاريم كه هماره جوياي بدبختي و تيره روزي هستند. توجه كنيد كه حتي يك بار «نه» گفتن براي گوينده آن نكبت بار و فلاكت زاست، پس از همين مقدار كارشكني در اين دستگاه خودداري كنيد. اگر هر يك به اندازه توان در خانه خود مجلسي برگزار كنيم يقيناً در دنيا و آخرت از بركات آن بهره مند خواهيم شد، چه اين كه خداي - عزوجل - چنين وعده اي را داده است و اين براي من افتخاري است كه شما را دعا كنم، باشد كه با اين كار به مقام دعا كنندگان به محبان و خادمان سيدالشهداعليه السلام دست يابم. همين مجالس مختصر و پنج شش نفري در دنيا و آخرت بلاهايي را از ما دور خواهد كرد. عزيزاني كه تا به حال در صدد برگزاري چنين مجالسي نبوده اند از امروز و در اولين فرصت دست به كار شده، آن را برگزار كنند.

2 - ما در عصر ارتباطات و به تعبيري ديگر در دهكده جهاني زندگي مي كنيم. حادثه اي در شرق جهان رخ مي دهد، دقايقي ديگر مردم غرب جهان از آن آگاه مي شوند. متأسفانه در چنين شرايطي بسياري از جمعيت شش ميلياردي جهان امام حسين عليه السلام را نمي شناسند چه رسد به اين كه با عاشورا و اهداف آن آشنا باشند و آنان كه با نام حضرتش آشنايي دارند، وجود مباركش را آن گونه كه بايد نشناخته اند. بنابراين وظيفه ما سنگين تر به نظر مي رسد و لذا

بايد در حد توان و شناختي كه از حضرتش داريم ايشان را به جهانيان معرفي كنيم. البته اين كار با وسايل فرهنگي از قبيل: كتاب، تبليغات، رسانه هاي گروهي و برگزاري مجالس ممكن و كارآمد است و نتيجه خوبي خواهد داد.

نكته ديگري كه بايسته يادآوري است اين كه هر يك از شما از ميان فرزندان تان خادمي به امام حسين عليه السلام و حضرت حجت عليه السلام تقديم كنيد و اگر تصميم جدي براي اين كار نداشت با تشويق و نه اجبار به پذيرش آن متمايل كنيد.

از ديرباز با نام، كلام و شخصيت شيخ عبدالزهرا كعبي(368) آشنا هستيد. طاغوت عراق با اين پندار كه با خاموش كردن صداي حسيني او و امثال او مي تواند ياد و نام سيدالشهداعليه السلام را از ميان بردارد، هم از اين رو وي را شهيد كرد، اما هرگز صدايش خاموش نشد، چرا كه پس از چند دهه با سقوط حاكمان بعثي در عراق، جاي جاي اين سرزمين حسيني و علوي گوش شده بود و صداي دشمن شكن او را كه واقعه عاشورا را باز مي گفت شنيد. شما و ديگران نيز صداي او را در خانه هاي خود شنيديد و شنيدند. اين امر منحصر به عراق و ايران نبود كه در امريكا، اروپا، افريقا و … صداي او بازگو كننده مظلوميت و عظمت سيدالشهداعليه السلام و ياران پاك او بود. با خود بينديشيم اگر آن شهيد راه حسين عليه السلام يك ميلياردر يا حاكمي باقدرت، اما خوب بود آيا مي توانست چنين تأثيري داشته باشد؟ به يقين پاسخ منفي است.

او از خانواده اي روحاني برنيامده بود بلكه همگي كشاورزاني زحمت كش، اما مؤمن بودند، او هديه خانواده اش به

دستگاه پرشكوه حضرت سيدالشهداعليه السلام بود و او با كوشش فراوان خود خوش درخشيد و يكي از خادمان حقيقي دستگاه ملكوتي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام شد.

داشتن چنين نعمتي بزرگ ترين افتخار در دنيا و آخرت است. بنابراين سعي كنيم يكي از فرزندان مان را وقف حضرت سيدالشهداعليه السلام و حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام كنيم تا پس از كسب دانش و تقوا با تمام وجود در خدمت آن پاكان و هدايت گران باشد و جامعه را به سوي حق راهنمايي كند. آناني كه هنوز فرزندي ندارند با حضرت سيدالشهداعليه السلام پيمان ببندند كه يكي از فرزندان خود را تقديم دستگاه حضرتش كنند. چنين موهبتي اختصاص به پسران ندارد كه دختران نيز شايستگي نيل به اين موهبت را دارند. باشد كه بتوانيم خود و به وسيله آنان خط روشن و پربركت و مقدس امام حسين عليه السلام را به جهانيان معرفي كنيم.

اميدوارم به بركت حضرت سيدالشهداعليه السلام خداي - جل و علا - توفيق خدمت به اسلام و مسلمين و قضيه ماندگار حضرتش را به همگي ما عنايت فرمايد، ان شاء اللَّه

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

… ) Anotates ( …

0) لاًلالاًؤلاًلالاًلالاًئؤض لاًلاًئض صئ65479. قلم (68)، آيه 4.

1) مكارم الاخلاق، ص 8.

2) بحارالانوار، ج 74، ص 63.

3) اين سخنراني در تاريخ 25 شعبان 1424 ق ايراد شده است.

4) بخشي از خطبه رسول خدا درباره ماه مبارك رمضان (وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494).

5) وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

6) نساء(4)، آيه 123.

7) هود(11)، آيه 119.

8) بحار الانوار، ج 75، ص 13.

9) كافي، ج 2، ص 453، حديث 2.

10) بحار الانوار، ج 67، ص 72، حديث 24.

11) قيل للحسن عليه السلام ان اباذر كان يقول الفقر

أحب إليَّ من الغني، والسقم أحب إلي من الصحة، فقال عليه السلام: رحم اللَّه تعالي أباذر، أما أنا أقول: من اتكل علي حسن اختيار اللَّه تعالي له لم يتمن غير ما اختاره اللَّه عزوجل (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 156.

12) وسائل الشيعه، ج 12، ص 8، حديث 15502.

13) بحار الانوار، ج 5، ص 198، باب 7.

14) كافي، ج 2، ص 78.

15) بحار الانوار، ج 43، ص 171.

16)]. نهج البلاغه، ص 417.

17) بحار الانوار، ج 44، ص 376.

18) الخصال، ص 562؛ الأمال، ص 146؛ و عنهما في البحار، ج 21، ص 142؛ و في مستدرك الوسائل، ج 18، ص 367، الحديث 22971.

19) وسائل الشيعه، ج 23؛ كتاب الأيمان، ص 201، باب 2، حديث 1.

20) اين سخنراني به مناسبت شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام در جمع طلاب و فضلا ايراد شده است.

21) بحار الانوار، ج 42، ص 190، حديث 1 و عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1 ص 297.

22) بحار الانوار، ج 28، ص 55، حديث 22: ثم أجهش باكيا …

23) همان، ص 75.

24) نساء (4)، آيه 148.

25) همان، ج 84، ص 341.

26) آل عمران (3)، آيه 19.

27) أعراف (7)، آيه 175.

28) يس (36)، آيه 60.

29) كافي، ج 1، ص 12، حديث 10.

30) لقمان (31)، آيه 34.

31) و باز براي قاسم بن علاء اين آيه را خواند: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا، او داناغيب است و غيبش را به هيچ كس آشكار نمي سازد». قاسم بن علاء خنده اي كرد و گفت: آيه را تمام كن «إلاّ من إرتضي من رسول مگر آن كس كه از رسولان برگزيده است (جن (72)، آيه 26 و 27) و مولاي من «هو المرتضي من الرسول؛ از برگزيدگان از رسولان است (بحارالانوار، ج 51، ص 314).

32)

همان، ص 313 (به نقل از: شيخ طوسي، كتاب الغيبه).

33) نهج البلاغه، ص 528، حديث 297.

34) فرقان (25)، آيه 77.

35) نجم (53)، آيه 39.

36) مصباح المجتهد، ص 603.

37) سلّ يعني كشيدن، وقتي شمشيري از نيام كشيده مي شود به آن «سلِّ» گفته مي شود. در اين جا سل به معني كشيدن است، اما كشيدني بسيار دشوار، مثل كشيدن روح توسط ملك الموت از بدن انسان ظالم، همچون فرو بردن و سپس كشيدن سيخي از بدن كه با تمام اعضا و رگ و پي او در تماس باشد و بدين ترتيب و با همين سختي جان از تن ستمگران گرفته، بلكه كشيده مي شود.

38) نساء (4)، آيه 119.

39) قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم: ما منكم من أحد الاّ وله الشيطان، قالوا: ولا أنت يا رسول اللَّه؟ قال: ولا أنا، الاّ أن اللَّه - عزوجل - أعانني عليه فأسلم، (بحار الانوار، ج 67، ص 40).

40) كافي، ج 1، ص 17.

41) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 186.

42) اين سخنراني در تاريخ 19 / شعبان / 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

43) كافي، ج 8، ص 11.

44) كافي، ج 8، ص 11.

45) وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

46) بحارالانوار، ج 38، ص 149.

47) اقبال الاعمال، ص 376.

48) نهج البلاغه، ص 53.

49) همان.

50) همان.

51) مستدرك الوسائل، ج 9، ص 198، حديث 10657.

52) انعام(6)، آيه 164.

53) مستدرك الوسائل، ج 9، ص 198، حديث 10657.

54) مائده(5)، آيه 116.

55) نهج البلاغه، ص 417.

56) حديد(57)، آيه 27.

57) بحار الأنوار، ج 95، ص 87، باب 6.

58) هود (11) آيه 46.

59) اين سخنراني در 23 ماه جمادي الثاني 1419 ق. ايراد شده است.

60) اين نوشتار - كه تا حدود پنجاه سال پيش هنوز به چاپ

نرسيده و در شمار مخطوطات بود - كتابي است خواندني كه در آن به بيان ويژگي هاي شيعيان و روايات مربوط به آنها پرداخته شده است.

61) بحار الأنوار، ج 8، ص 359، حديث 25.

62) اصحاب اجماع هيجده تن بودند كه قرار گرفتن نام هر يك از آنان در سند روايت موجوب «صحيحه» خوانده شدن آن روايت مي شود.

63) اعراف (7)، آيه 6.

64) يونس (10)، آيه 41.

65) كافي، ج 5، ص 72، حديث 10.

66) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 326.

67) اعراف (7)، آيه 17.

68) الارشاد، ج 2، ص 89.

69) نساء (4)، آيه 136.

70) صدوق، الخصال، ص 153: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام: السراق ثلاثه: مانع الزكاة …

71) ولكن كونوا ربانييّن بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون.

72) كافي، ج 1، ص 411، حديث 3.

73) يونس (10)، آيه 41.

74) مجموعه ورام، ج 2، ص 153.

75) يونس (10)، آيه 41.

76) انعام (6)، آيه 78.

77) الاختصاص، ص 152.

78) مؤمنون (23)، آيه 51.

79) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 188.

80) وسائل الشيعه، ج 12، ص 8، حديث 15502.

81) اين سخنراني در تاريخ 23 ذي القعده 1419 ق ايراد شده است.

82) كافي، ج 8، ص 312.

83) اعراف (7)، آيه 17.

84) مصباح المجتهد، ص 560.

85) كافي، ج 2، ص 458، حديث 20.

86) حشر (59)، آيه 7.

87) المناقب، ج 3، ص 243.

88) مستدرك الوسايل، ج 11، ص 187، حديث 12701.

89) بحار الانوار، ج 2، ص 3، حديث 3.

90) بحار الانوار، ج 110، ص 98.

91) وسايل الشيعه، ج 28، ص 14، حديث 34099.

92) مستدرك الوسايل، ج 3، ص 43، حديث 2972.

93) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 140، حديث 1973.

94) نهج الحق، ص 442.

95) براي آگاهي بيشتر نك: بحار الانوار، كتاب معاد.

96) اعراف (7)،

آيه 6.

97) وسايل الشيعه، ج 6، ص 171، حديث 7657.

98) محمّد صلي الله عليه وآله وسلم (47)، آيه 36.

99) نساء (4)، آيه 82.

100) شوري (42)، آيه 50 - 49.

101) كافي، ج 2، ص 414.

102) اين سخنراني در تاريخ 25 ماه محرم 1420 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

103) بحار الانوار، ج 46، ص 74، حديث 64.اين روايت در اصطلاح علم رجال «مستفيضه» است و با اسناد گوناگوني نقل شده كه برخي از آنها صحيح و بي اشكال است از جمله در كتاب كافي بدين صورت آمده: «كليني، علي بن ابراهيم، ابراهيم بن هاشم، ابن ابي عمير، هشام بن سالم [حكم] از حضرت صادق عليه السلام و آن بزرگوار از امام سجادعليه السلام». در برخي سندها نيز ابوحمزه ثمالي از امام سجادعليه السلام نقل مي كند.

104) كافي، ج 2، ص 109.

105) كافي، ج 2، ص 103، حديث 2.

106) بحار الانوار، ج 75، ص 13.

107) واقعه (56)، آيه 25.

108) قال النبي صلي الله عليه وآله وسلم: يا علي، ما عرف اللَّه إلا أنا وأنت ولا عرفني إلا اللَّه وأنت ولا عرفك إلا اللَّه وأنا … » تأويل الآيات الظاهرة.

109) واژه «غصه» در لغت عرب از ماده «غَصَّ» گرفته شده است. چنان كه مي دانيم در گلوي انسان دو مجرا وجود دارد كه يكي براي آب و غذا كه ناي خوانده مي شود و ديگري براي تنفس است كه ريه نام دارد. در ابتداي مجراي هوا زبان كوچك قرار دارد كه به محض ورود غذا، آب يا هر چيزي جز هوا به دهان، به طور خودكار به سقف دهان مي چسبد و از ورود آب و غذا به ريه جلوگيري مي كند، زيرا اگر ذره اي غذا

يا قطره اي آب وارد آن مجرا شود منجر به خفگي و مرگ سريع شخص مي گردد. در حقيقت، پزشكان نيز براي چنين حالتي درمان ندارند و اصلاً براي مراجعه به پزشك فرصتي باقي نماند و پيش از آن شخص جان مي دهد. در زبان عربي بدين حالت «غص» مي گويند و توسعاً از بلا و گرفتاري هم به غصه تعبير مي كنند.

110) همان، ج 39، ص 56.

111) همان، ج 71، ص 116.

112)]. احزاب (33)، آيه 21.

113) مثلاً نه به قدري كم بخوابيم كه براي مان زيان آور باشد و نه چنان كه در روايات آمده: «حب النوم» داشته باشيم.

114) همان، ج 44، ص 326.

115) همان، ج 44، ص 211.

116) شيخ مفيد، الاختصاص، ص 85.

117) مضمون اين روايت: يا علي، أنت قسيمٌ الجنّة والنّار، بمحبّتكَ يُعرفُ الأبرار من الفجّار ويميَّزُ بينَ الأشرار والأخيار و بين المؤمنينَ والكفّار (امالي شيخ صدوق، ص 101).

118) اللهوف، ص 66.

119) بلاّع الموس، قورت دهنده تيغ سلماني و به معني استخوان يا تيغ در گلو داشتن است. اين عبارت در ميان مردم عراق رايج است.

120) كافي، ج 2، ص 246.

121) وسائل الشيعه، كتاب الصوم.

122) نهج البلاغة، خطبه ها، ص 105 و شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 33.

123) كافي، ج 2، ص 77.

124) اين سخنراني در تاريخ 8 صفر 1422 ق ايراد شده است.

125) بحار الانوار، ج 44، ص 139.

126) نهج البلاغه، كلام 20، ص 57: فإنّكم لو عاينتم ما عاين من مات منكم لجزعتم ووهلتم …

127) نازعات (79)، آيه 35.

128) جواهر الكلام، ج 7، ص 224.

129) اعلي (87)، آيه 7.

130) طه (20)، آيه 7.

131) تهذيب الأحكام، ج 6، ص 338.

132) وسائل الشيعه، ج 16، ص 259.

133) بحار الانوار، ج 98، ص 102:

قال الإمام الرضاعليه السلام: فلو أنّ رجلاً تولّي حجراً لحشره اللَّه معه يوم القيامة.

134) همان، ج 97، ص 96.

135) علامه مجلسي در جلد 27 بحارالانوار، ص 209، حديث 7 مي گويد: ذهب كثير من أصحابنا إلي أن الأئمه خرجوا من الدنيا علي الشهادة واستدلوّا بقول الصادق عليه السلام «واللَّه ما منا الاّ مقتول وشهيد».

136) بخشي از حديث شريف كساء.

137) متوفاي سال 1305 ق. به نقل از كتاب: تراث كربلاء، ص 86.

138) كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 10.

139) آنچه پيش رو داريد متن سخنراني آيةاللَّه العظمي سيد صادق شيرازي است كه در تاريخ 25 / شوال / 1420 در سال روز شهادت امام صادق عليه السلام در جمع طلاب ايراد شده است.

140) يا داوود إن أعمالك عرضت عليّ يوم الخميس فرأيت فيها صلتك لأبن عمك فسرّني ذلك؛ الخرائج والجرائح: ج 2، ص 612.

141) كافي، ج 2، ص 150، باب صله رحم.

142) نهج البلاغه، ص 417.

143) نفس المهموم، ص 82.

144) نازعات (79)، آيه 24.

145) اين سخنراني در تاريخ 4 / رجب / 1423 ق. در جمع عده اي از بانوان طلبه ايراد شده است.

146) تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 219.

147) كافي، ج 8، ص 162، حديث 169.

148) عالم در اصطلاح روايات تنها مرجع تقليد را شامل نشده كه به مفهوم لغوي آن كه دانا و دانشمند است اشاره دارد.

149) انعام(6)، آيه 164.

150) شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 247، حديث 486.

151) مكارم الاخلاق، ص 441.

152) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

153) وسائل الشيعه، ج 16، ص 308، حديث 21622.

154) آل عمران (3)، آيه 161.

155)]. احزاب (33)، آيه 21.

156) حجرات (49)، آيه 17.

157) اين سخنراني در تاريخ 24/2/1999 ميلادي

در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

158) تهذيب الأحكام، ج 2، ص 188.

159) مستدرك الوسائل، ج 15، ص 129.

160) مجموعه ورّام، ج 1، ص 101.

161) آية اللَّه العظمي ميرزا مهدي شيرازي - اعلي اللَّه درجاته - (1380 - 1304ق.) و در زهد و تقوا زبان زد خاص و عام بود. جهت اطلاع بيشتر ر.ك: نورالدين شاهرودي، المرجعية الدينية.

162) كافي، ج 4، ص 27، حديث 4.

163) وسائل الشيعه، ج 15، ص 25، حديث 19937.

164) كنز الفوائد، ج 1، ص 319.

165) علم در حقيقت نقش و انطباعي است كه بر اثر آموزش در ضمير انسان ايجاد مي شود. لذا علم همان درس نيست، بلكه - اگر ارتباطي با دروس رسمي و متعارف داشته باشد - نتيجه درس است.

166) زيان اندك بنا بر قاعده مشهور «الناس مسلطون علي أنفسهم» اشكال ندارد.

167) ذي» به معني صاحب و به طور كلي پيشوند نسبت، و «قعده» به معناي «قعود» از جنگ است.

168) إن عدة الشهور عنداللَّه إثنا عشر شهرا في كتاب اللَّه يوم خلق السموات والأرض منها أربعة حرم (توبه(9)، آيه 36).

169) توبه (9)، آيه 36.

170) به اصطلاح علمي، با تصاعد هندسي افزايش مي يابد، نه تصاعد حسابي، يعني صد درصد، دويست درصد، سيصد درصد و …

171) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 277.

172) برخي بر اين باورند كه اگر انسان خوش اخلاق باشد، ممكن است ديگران از او سوء استفاده كنند و مي گويند: ر «اگر حلوا شدي، تو را مي خورند!». ولي آيا انسان نمي تواند خلق خوشي داشته باشد و در عين حال اجازه ندهد ديگران از او توقعات نابجايي داشته باشند؟ اگر انسان علقم باشد بهتر است، يا حلوا؟ واقعيت مطلب اين است كه

انسان مي تواند خلق خوشي داشته باشد و در عين حال به ديگران اجازه سوء استفاده ندهد. رفتار خوش رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم هر چند براي حضرت شان امور نامطلوبي را هم در پي داشت، ولي همان اندازه براي پيروان شان درس آموز بود. ما نيز اگر چنين باشيم و مسائل ناخواسته اي براي مان پيش آيد، پاداش و حسنات الهي نصيب مان خواهد شد.

173) مستدرك الوسائل، ج 15، ص 192، حديث 15.

174) مستدرك الوسائل، ص 195، حديث 31.

175) به عنوان مثال نك: محقق اردبيلي، مجمع الفائدة والبرهان، ج 12، ص 347: ويفهم من الاخبار تحريم امور لم يعدوها، فالظاهر انها مخلة بالعداله … » و نيز همان، ص 358: ومنها العقوق …

176) مي توان گفت رسائل شيخ تا اندازه اي المحصول را به كنار زد، زيرا رسائل علاوه بر اين كه قدري از المحصول در آن گلچين شده، داراي تحقيقات ديگري از خود شيخ نيز هست.

177) درباره زندگي محقق اعرجي بنگريد به: الكني والألقاب، ج 3، ص 156 به بعد.

178) تنكابني، قصص العلماء، ص 175.

179) نجم (53)، آيه 39.

180) اين سخنراني در تاريخ 4 رمضان 1419 ق ايراد شده است.

181) وسايل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

182) همان، ج 11، ص 144، حديث 14480.

183) اشعري، النوادر، ص 24.

184) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 108، حديث 1855.

185) صحيفه سجاديه هر چند از نظر حجم چه بسا كم تر از ربع قرآن باشد، اما حاوي مطالب بلند و گنج هايي پربهاست. خواندن و حفظ دعاهاي همراه با تأمل اين كتاب كم برگ ولي پر بار براي مؤمنان و به ويژه جوانان بسيار سودمند است.

186) صحيفه سجاديه، دعاي 44 (نيايش حضرت به گاهِ

درآمدن ماه مبارك رمضان).

187) همان.

188) همان.

189) همان.

190) همان.

191) همان.

192) همان.

193) همان.

194) همان.

195) همان.

196) همان.

197) همان.

198) اگر انسان انگشت خود را به حلقش برساند حالت تهوع به او دست مي دهد. چنانچه در معده اش چيزي باشد، فوراً خارج مي شود و اگر معده خالي باشد فقط آن حالت به شخص دست مي دهد.

199) جامع السعادات، ج 2، ص 313.

200) حجرات (49)، آيه 12.

201) كافي، ج 4، ص 87، حديث 3.

202) لفظ «جارية» در زبان عربي هم به معناي دختر است و هم به معناي كنيز.

203) آل عمران (3)، آيه 113.

204) والقمر اذا تلاها: اي تبعها في الضياء … وسمي القاري ء تاليا لأنّه يتبع ما يقرأ» (مجمع البحرين، ذيل ماده: تلو).

205) اين سخنراني در تاريخ 25 / محرم / 1425 ق. در جمع روحانيون و هيئت هاي حسيني ايراد شد.

206) بحارالانوار، ج 98، ص 223.

207) كامل الزيارات، ص 126.

208) همان.

209) مستدرك الوسايل، ج 10، ص 412.

210) البته حضرت نرجس خاتون مادر امام زمان عليه السلام پشت سر امام عسكري عليه السلام مدفون است و دو تن ديگر، يعني حسين برادر حضرت عسكري عليه السلام و حكيمه خاتون عمه آن حضرت، پايين پاي آن دو امام مدفون هستند و گرچه در آنجا چهار صندوق قرار دارد، ولي پنج تن مدفون هستند.

211) در سامرا محلي وجود دارد كه تقريباً يك كيلومتر با حرم مطهر حضرت هادي و حضرت عسكري عليهم السلام فاصله دارد. محل فوق كه آن را «خلفاء» مي نامند بعد از مناره متوكل (ملويه) قرار دارد كه در حال حاضر هيچ اثري از آن بر جاي نمانده است. پادشاهان بني العباس در اين محل به خاك سپرده شده اند، اما همچنان صحراي برهوت است. اين صحرا بيش از

هزار سال قدمت تاريخي دارد و به ثبت نيز رسيده است. جهت اطلاع بيشتر ر.ك: تاريخ سامراء.

212) كامل الزيارات، ص 132.

213) بحارالانوار، ج 23، ص 234.

214) آل عمران (3)، آيه 178.

215) كامل الزيارات، ص 401.

216)]. مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 166، و بحارالانوار، ج 57، ص 199.

217) حاقة، آيه 44.

218) اين سخنراني در تاريخ 13 صفر 1420 ق ايراد شده است.

219) بحار الانوار، ج 1، ص 180، حديث 68.

220) نهج البلاغه، ص 354.

221) عوالي اللآلي، ج 2، ص 167، حديث 3.

222) همان.

223) كافي، ج 2، ص 78، حديث 14.

224) وسائل الشيعه، ج 16، ص 145، حديث 21198.

.225) شوري (42)، آيه 13.

226) آل عمران (3)، آيه 19.

227) بقره (2)، آيه 286.

228) نهج البلاغه، ص 475، حديث 39.

229) اين گفتار در سوم رجب 1421 ق. ايراد شده است.

230) وسائل الشيعه، ج 3، ص 252، حديث 3550.

231) فصلت(41)، آيه 21.

232) معاني الأخبار، ص 239، حديث 2.

233) انصافاً نحوه تعبير در حديث فوق لطيف است و ما را به ياد سخن مولاي متقيان مي اندازد كه فرمود: «و إنّا لأمراء الكلام؛ ما[ملكِ ] سخن را اميرانيم» (نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 233).

234)]. احزاب (33)، آيه 21.

235) كافي، ج 2، ص 63، حديث 13.

236) نساء (4)، آيه 65.

237) به گفته فقها استحباب محاسبه نفس، «لولائي» است. بدين معنا كه اگر محاسبه نفس مقدمه وجود واجب نبود، طبعا و في نفسها مستحب بود، ولي اكنون كه مي دانيم مقدمه وجوديِ واجبات بسياري - چون تحصيل حداقل تزكيه - است، وجوب عقلي دارد.

238) عدة الداعي، ص 239.

239) شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 156.

240) ديلمي، ارشاد القلوب، ج 1، ص 65.

241) ص (38)، آيه

35.

242) تعبير جنود جهل تعبيري بالكنايه و زيباست. گفتني است از نظر لغوي مقابل «عقل» «جنون» قرار دارد، نه جهل، و جهل در مقابل علم است. منتها علم نتيجه عقل است. در تقابل قرار دادن عقل و جهل ر.ك: - كه از نظر لغوي ضد هم نيستند - در روايات اهل بيت نكات و فوائد لطيفي را در بر دارد. در زمينه جنود عقل و جهل ر.ك: به مجموعه هاي حديثي از جمله ابتداي كتاب كافي.

243) نساء (4) آيه 79.

244) وسائل الشيعه، ج 10، ص 473، حديث 13882.

245) مستدرك الوسائل، ج 3، ص 56، حديث 3008.

246) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

247) يونس (10)، آيه 14.

248) ذاريات (51)، آيه 56.

249) زلزال (99)، آيه 7 و 8.

250) يونس (10)، آيه 14.

251) يونس (10)، آيه 14.

252) يونس (10)، آيه 14.

253) اين سخنراني در تاريخ 12 / صفر / 1420 در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

254) غرور الحكم و درر الكلم، ص 4732، حديث 10809.

255) نهج البلاغه، ص 471، حديث 21.

256) مريم (19)، آيه 39.

257) مصباح كفعمي ص 503، زيارت شهدا.

258) كامل الزيارات، ص 262.

259) كامل الزيارات، ص 262.

260) اين سخنراني در تاريخ 17 رجب 1420 ق ايراد شده است.

261) ليل (92)، آيه 5 - 7.

262) بحار الانوار، ج 24 ص 46.

263) اقبال الأعمال، ص 657. «خطيئة» اسم مصدر است. علماي صرف مي گويند، «خطيئة» اسم مصدر «خطء» است، كه در قرآن نيز استعمال شده است: «كان خِطْأً كبيراً». «خطء» غير از «خطا» مي باشد. «خطءِ» مصدر و به معني گناه و «خطيئه» اسم مصدر آن مي باشد. اسم مصدر بعضي از اسماء گاهي قياسي است و گاهي سماعي؛ يعني داراي صيغه ها

و ساختارهايي گوناگون است. خطيئه اسم مانند غُسل و وضو اسم مصدر است. اغتسال يعني غسل كردن كه در آن معناي حدث وجود دارد. غُسل كه يك حدث است، اگر انتساب به فاعل يابد آن را «اغتسال» مي گويند. حدث بدون انتساب به فاعل، اسم مصدر ناميده مي شود. خطيئه و خِطء يعني انجام دادن گناه و «كان خِطأً كبيراً» يعني گناه بزرگي است. بايد توجه داشت كه واژه خطيئه فقط در مورد گناهان بزرگ به كار مي رود. همان طور كه گناه در اين ماه بزرگ و سنگين است، ثواب حسنات نيز بيشتر است.

264) مصباح المجتهد، ص 789.

265) همان.

266) ليل (92)، آيه 5.

267) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 280، حديث 8222.

268)]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 616.

269) البته در رجال كشي، ص 592 آمده است كه: «ضُرب ابن أبي عمير مائة خشبة وعشرين خشبة». كه اين مقدار تنها در حضور هارون الرشيد بوده است و مجموع ضرباتي كه در طول دوران زندان بر او زده شده است هزار ضربه بوده است.

270) امالي طوسي، ص 508، حديث 1111.

271) نهج البلاغه، ص 417.

272) در روايات متعددي «لأحملنّ» دارد و به لفظ «لتحملنّ» و «ليحملنّ» نيز آمده. در كافي نيز لأحملنّ آمده است: كافي، ج 8، ص 162، حديث 169.

273) نفسي وشيطاني ودنياي والهوي كيف الخلاص وكلّهم أعدائي.

274) بحار الانوار، ج 67، ص 286.

275) طارق(86)، آيه 9.

276) در بحار الأنوار، ج 67، ص 286، آمده است: «لكنّهم كانوا إذا لاح لهم شي ء من الدّنيا وثبوا عليه».

277) اين سخنراني در تاريخ 6 / ربيع الاول / 1422 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

278) مكارم الاخلاق، ص 459؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 51؛ امالي شيخ طوسي؛ ص 526؛ اعلام الدين؛ ص 189و بحارالانوار، ج 74،

ص 76.

279) مستدرك الوسائل، ج 4، ص 101، حديث 14230: روي عن النبي صلي الله عليه وآله وسلم أن العبد إذا اشتغل بالصلاة جاءه الشيطان وقال له: أذكر كذا حتي يضل الرجل أن يدري كم صلّي.

280) دعاي عرفه؛ بحار الانوار: ج 95، ص 226.

281) مكارم الاخلاق، ص 459.

282) كافي، ج 2، ص 93، حديث 25.

283) وسايل الشيعه، ج 2، ص 146، حديث 33442.

284) بحار الانوار، ج 74، ص 76، حديث 3.

285) عوالي اللآلي، ج 4، ص 120، حديث 193.

286) بحار الانوار، ج 75، ص 174.

287) آل عمران (3)، 31.

288) يوسف (12)، آيه 111.

289) ظاهراً مراد، اين دعاي امام حسن عسكري عليه السلام است: «يا كبير كل كبير … ». مجمع الدعوات، ص 277.

290) عرضه اعمال بر ائمه عليهم السلام.

291) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

292) بحار الانوار، ج 95، ص 390.

293) زلزال (99)، آيه 7، 8.

294) مثقال يعني ثُقل؛ مصدر ميمي است به معني وزن، نه حجم. ذره، حجمي دارد.

295) مستدرك الوسائل، ج 18، ص 262، حديث 22702.

296) همان.

297) ذاريات(51)، 56.

298)]. احزاب (33)، آيه 21.

299) ر. ك: عوالي الآللي، ج 3، ص 234، حديث 3.

300) نصر (110)، آيه 2.

301) إقبال الاعمال، ص 643.

302) بحار الانوار، ج 95، ص 389.

303) نساء (4)، آيه 40: (إن اللَّه لا يظلم مثقال ذرّة).

304) كافي، ج 8، ص 58، حديث 21.

305) در غرر الحكم، ص 233، حديث 4666.

306) مؤمنون (23)، آيه 14.

307) احزاب (33)، آيه 21.

308) تهذيب الاحكام، ج 2، ص 334، حديث 233.

309) مكارم الأخلاق، ص 23.

310) بحار الانوار، ج 16، ص 237.

311) كهف (18)، آيه 110.

312) يونس (10)، آيه 14.

313) اقبال الاعمال، ص 643.

314) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

315) بحارالأنوار، ج 7، ص 224، حديث 144 (به نقل از تفسير امام حسن عسكري عليه السلام).

316) كهف (18)، آيه 47.

317) عوالي الآلي، ج

4، ص 77، حديث 64.

318) اسحق بن حنين بن كندي، فيلسوف و طبيب مشهوري بود كه در سده سوم هجري مي زيست. او همچون پدرش كتاب هاي بسياري را در موضوع فلسفه و رياضيات از يوناني به عربي بازگرداند كه از آن شمار است هندسه اقليدس و مجسطي بطليموس. او در سال 298 يا 299 ق در بغداد درگذشت.

319) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 424.

320) تأويل الآيات، الظاهرة، ص 488.

321) تفسير الامام العسكري، ص 340، حديث 216.

322) كافي، ج 1، ص 37، حديث 1.

323) مائده (5)، آيه 6.

324) معاني الاخبار، ص 2، حديث 3.

325) اين سخنراني در سيزدهم ماه جمادي الثاني 1424ق. در جمع شماري از روحانيون شهر مقدس كربلا ايراد شده است.

326) زمر (39)، آيه 9.

327) كتاب «المطّول» نوشته تفتازاني از مهم ترين آثار بلاغي است كه طلاب حوزه هاي علميه آن را به عنوان كتاب درسي مي خوانند.

328) كتاب «مختصرالمعاني» كه گزيده كتاب مطول است در بعضي از حوزه هاي علميه خوانده مي شد ولي متأسفانه چندي است به خاطر دشواري و گستردگي معنايي، مورد بي توجهي قرار گرفته است و جز اندكي، كسي آن را نمي خواند.

329) كتاب «المغني» نوشته ابن هشام از مهم ترين كتاب هاي علم نحو است كه طلاب علوم ديني آن را درس مي گيرند و از مفيدترين و بهترين كتاب هاي نحوي است.

330) اين رويداد را به تفصيل نك: بحارالانوار، ج 44، ص 375 و 376.

331) مستدرك الوسايل، ج 11، حديث 12701.

332) طه (20)، آيه 105.

د

333) احزاب، 21.

334) باب الحائر و فضله، حديث 10. روايتي از امام سجادعليه السلام نقل شده است كه فرمود: «خداوند بيست و چهار هزار سال پيش از آفرينش كعبه و انتخاب آن به عنوان حرم امن، سرزمين كربلا

را آفريد و آن را حرم امن و مبارك خود دانست. چون خداي متعال زمين را بلرزاند و دوباره بيافريند، اين سرزمين مبارك با تربت مقدسش در نهايت نورانيت و شفافيت بالا برده مي شود و در بهترين بوستان هاي بهشت نهاده مي شود و جز پيامبران و مرسلان كسي در آن جا جاي ندارد.

يا اين كه فرمود: پيامبران اولوالعزم در آن ساكن مي شوند و در ميان بوستان هاي بهشت آن چنان مي درخشد كه ستاره درخشان از ميان ساير ستارگان براي زمينيان مي درخشد. نور آن چشمان تمام بهشتيان را خيره مي كند و ندا مي دهد: منم سرزمين مقدس و پاكيزه و مبارك خدا كه پيكر مطهر سيدالشهدا و سرور جوانان بهشتي را در خود جاي داده ام.

335) بحار الانوار، ج 5، ص 198، باب الهداية والاضلال والتوفيق، حديث 19.

336) اين سخنراني در تاريخ 17 ذي الحجه 1424 ق ايراد شده است.

337) وسائل الشيعه، ج 20، ص 202، حديث 509.

338) مائده (5)، آيه 3: … اليوم أكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا …؛ امروز دين شما را براي تان كامل و نعمت خودم را بر شما تمام گرداندم و اسلام را براي شما برگزيدم.

339) قلم (68)، آيه 4: وانك لعلي خلق عظيم.

340) نك: محمد بن المشهدي، المزار، ص 269.

341) سه نبرد تحميلي بر اميرالمؤمنين علي عليه السلام با عناوين «ناكثين/جمل»، «قاسطين/صفين»، «مارقين/خوارج» مي باشد.

342) وفيات الأئمة، ص 56.

343) مالك، المدونة الكبري، ج 2، ص 49.

344) ابراهيم بن محمد الثقفي، الغارات، ج 2، ص 520: لا بغضك الا منافق.

345) ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 5، ص 320.

346) بحار الانوار، ج 28، ص 159.

347) قاضي نعمان مغربي، شرح الأخبار، ج 2، ص 525.

348) قاضي نعمان مغربي، دعائم الاسلام، ج 1،ص 394.

349) برابر قواعدي كه در ارتش هاي جهان وجود داشته و دارد و در

عرصه جنگ، سلسله مراتب هرگز اجازه نافرماني، پيشنهادهاي خارج از رده سازماني كه جايگاه و مجراي ارائه پيشنهاد مشخص است وجود ندارد و در صورت بروز كوچك ترين نافرماني هايي كه موجب تضعيف نبرد شود بدون رعايت اصول محاكمات عادي محكوم به مرگ است كه در تعبير قواعد نظامي مشهور به «دادگاه صحرايي» مي باشد، هيچ يك از كشورها اعم از كشورهاي آزاد و غير آزاد از اين قاعده مستثني نمي باشند. كشورهاي آزاد در زمان بروز حوادثي نظير جنگ اين آزادي را از نيروهاي مسلح سلب نموده و با عنوان «خطوط رمز امنيت ملي» اجازه اعتراضي را نمي دهند مگر ارائه پيشنهاد از مجاري قانوني كه قبل ازعمليات ها در طراحي عمليات وجود دارد و يا در حين شكست به عنوان پيشنهاد از سوي فرمانده وجود دارد است. با اين وجود اعطاي آزاي اميرالمؤمنين عليه السلام عرصه محدودي نداشت و حتي وضعيت جنگي را هم شامل مي شد.

350) مشخص مي شود كه اميرالمؤمنين آزادي بيان را ضرورت يك جامعه مي دانستند زيرا ايشان صريحاً در برابر آزارهاي مفرط خوارج مي فرمودند كه من علي رغم تمام مخالفت ها و كارشكني هايي كه مي كنيد، حق و حقوق تان را از بيت المال به شما مي دهم. فقط اگر دست به اسلحه برديد، من نيز در آن وقت دست به اسلحه خواهم برد. يعني ميزان شرعي امر را در جامعه كه «امنيت عمومي» است معين كردند و بر وفق آن عمل كردند ولي هر گونه اعتراضي را در مقام بيان ناقص امنيت عمومي ندانسته و مستوجب سلب حقوق اجتماعي نمي دانند.

351) بقره/255. آيه فوق اشاره به اين دارد كه دين از جنس دوست داشتن است، دين را بايستي با عشق ورزيدن و محبت برگزيد

زيرا نمي توان كسي را به اجبار علاقه مند چيزي كرد چرا كه دلنشيني با اجبار در منافات است. جايگاه ايمان دل است و عمل تابع دل آدمي. جسم و دل را نمي توان توأماً اسير كرد بلكه اين جسم تنهاست كه اسير حكم حاكم قرار مي گيرد ولي دل چنين نيست مگر اينكه كسي به اراده و رغبت دلبرگي يابد. بنابراين «لا اكراه في الدين» دو معنا خواهد داشت: الف: «مردم را براي ايمان آوردن اجبار نكنيد» ب: اگر اجبار به كار برديد آنان ايمان آوردند، آن ايمان، ايمان نيست چرا كه ذاتاً اكراه بردار نيست، ايمان را بايستي در قلوب آدميان وارد نمود كه در آن صورت حكومت، حكومتي خواهد بود متناسب با ايمان آزاد مردم، اميرالمؤمنين عليه السلام پس از اينكه مردم به نزد او مي شتابند و دريافته بودند كه علي عليه السلام حق است زيرا غدير حق بود كه نفي شده بود و مي خواهند با او بيعت كنند و حضرت عليه السلام با اينكه حق بودند در پاسخ بيعت كنندگان مي فرمايند: دعوني والتمسوا غيري [ … ] وانا لكم وزيراً خيراً لكم مني اميراً؛ به دنبال ديگري برويد [ … ]اكنون من وزير باشم بهتر از اين است كه امير باشم». و اين حاكي از اين است انتخاب حق هم بايستي از سوي مردم، انتخاب آزاد و مبتني بر ايمان باشد نه اجبار، چنين نمونه اي از آزادي در هيچ جاي دنيا يافت نمي شود.

352) كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 211.

353) احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 148.

354) محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 37، حديث 2 و ج 94، ص 0 11، حديث 2.

355) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 275.

356)

اين سخنراني در تاريخ نوزدهم ماه مبارك رمضان 1424 ق. ايراد شده است.

357) بحار الانوار، ج 75، ص 229.

358) بحار الانوار، ج 75، ص 246.

359) بحار الانوار، ج 93، ص 175.

360) معجم نهج البلاغه، ج 2، ص 92.

361) نماز تراويح هزار ركعت است كه در ماه رمضان خوانده مي شود. در دهه اول هر شب بيست ركعت و در دهه دوم هر شب سي ركعت و شب هاي قدر هر شب صد ركعت خوانده مي شود. پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم اين هزار ركعت نماز را در شب هاي مبارك رمضان مي خواندند.

362) خصال شيخ صدوق، ص 42.

363) اين سخنراني در روز عاشوراي سال 1425 ق. ايراد شده است.

364) بحارالانوار، ج 98، ص 239 و 322.

365) وا» كه در اول اسم منتهي «اه» قرار گيرد، به معناي فرياد خواهي و استغاثه است.

366) بحارالانوار، ج 45، ص 114.

367) سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، ص 160، و بحارالانوار، ج 45، ص 115.

368) وي از خطباي بلند آوازه دستگاه حضرت سيدالشهداعليه السلام بود. از آن جا كه در روز ولادت حضرت زهراي اطهرعليها السلام به دنيا آمد «عبدالزهرا» ناميده شد. وي توسط حكومت بعث عراق بازداشت و زهر خورانده شد و در روز شهادت صديقه كبري عليها السلام به ديدار محبوبش حضرت سيدالشهداعليه السلام شتافت. ياد او كه نيكو آغازي و نيك فرجامي داشت گرامي باد.

www.shirazi.ir

شناسنامه كتاب

/ نسيم هدايت * جلد دوّم

اب «)ج ئ

*/*/بصص؟طٍٍي ه؟وٍٍ؟؟ي لٍيلٍل؟لصهصل؟8يلاطض يهطي» ي صي؟لا؟

پيشگفتار 17

نگاهي به سيره نبوي 21 - 34

درآمد 21

رسالت 22

انگيزه اسلام پذيري 23

همسنگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 26

عامل تأثيرگذار 28

دو پيشنهاد 29

عزاداري سيدالشهدا عليه السلام 29

پرهيز از گزافه گويي درباره معصومين عليهم السلام 31

غاليان جديد 34

عظمت غدير

37 - 55

محبوب خدا شدن 37

نخست: فرمانبرداري از خدا 38

دوم: پيروي از اهل بيت عليهم السلام 38

غدير، عيد با عظمت اسلامي 39

پيامدهاي غصب خلافت 42

درس هايي از حكومت علي عليه السلام 45

ساده زيستي 48

شيوه حاكمان نامشروع 49

روش برخورد اميرالمؤمنين عليه السلام با مخالفان 50

تفاوت دو حكومت 51

دو نكته شايان توجه 53

هرگز دروغ نگفتم 53

قضاوت از منظر علي عليه السلام 54

وظيفه ما نسبت به غدير 55

عيد واقعي و عظيم غدير 57 - 66

غدير از منظر روايات 57

احسان و پاداش مضاعف 60

دست دادن فرشتگان 62

حكومت حضرت علي عليه السلام نمادي از غدير 64

در انديشه بينوايان 66

بزرگداشت شعائر فاطمي 69 - 80

فاطمه عليها السلام محور اهل بيت عليهم السلام 69

اظهار محبّت به فاطمه عليها السلام 70

پرتويي از شكوه فاطمه عليها السلام 71

پاداش كار، به نيّت فاطمه عليها السلام 74

عنايت امام زمان عليه السلام 75

نخست: بزرگداشت شعائر فاطمي عليها السلام 78

دوم: نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام 79

اهداف حضرت زهرا عليها السلام 80

از خصوصيات سيدالشهداء عليه السلام 83 - 96

درآمد 83

مرثيه سراي نامسلمان 84

تسلي بخشي حضرت زينب به امام سجاد عليهما السلام 85

نشانه هاي جاودان 87

تلاش مذبوحانه دشمنان سيدالشهدا عليه السلام 89

ناكامي دشمنان سيدالشهدا عليه السلام 92

بي نيازي سيدالشهدا عليه السلام 93

همسويي با اهداف سيدالشهدا عليه السلام 95

اخلاص در عمل 96

امام حسين عليه السلام چلچراغ هدايت 99 - 114

درآمد 99

كشتي نجات 100

جويندگان هدايت 102

لاجرم بر دل نشيند 103

تذكر به روحانيون 106

عياشيِ راه يافته 107

استفاده از فرصت 110

جاذبه، نه دافعه 112

زيبايي اسلام 112

برخورد كريمانه 113

هدايت، واجب عيني 114

شور حسيني 117 - 123

متولي عزاي حسيني 118

دوري از گناه 119

اهميت زبان در دستگاه سيدالشهدا عليه السلام 121

رهانيدن مردم از گمراهي 123

درس آموزي از مكتب سيدالشهدا عليه السلام 125 - 142

درآمد

125

رهايي بخشي مردم از جهالت 126

مسئوليت همگاني 130

امر به معروف و نهي از منكر 131

پادشاهان جائر 134

عبرت آموزي از ستمگران 136

اعتقاد به خدا 138

توكل و كوشش 140

مهرورزي با دشمن 142

وظيفه ما نسبت به بارگاه امامان بقيع عليهم السلام 145 - 149

اهانت به اسلام 145

شرط بلاغ 146

استقامت در كار 147

همتي بايد 148

تكليف چيست؟ 149

امام عليه السلام را بهتر بشناسيم 151 - 162

درآمد 151

امام شناسي 152

گستره اختيارات معصوم عليه السلام 154

وظيفه چيست؟ 155

كندوكاوي در تاريخ 156

هشدار 159

بر سر دوراهي 160

سخن پاياني 162

شميم رحمت 163 - 186

ضرورت شناخت حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» 163

روش حضرت مهدي عليه السلام در تشكيل حكومت 165

روايات دروغين و محمدبن علي كوفي 165

نيرنگ دشمن 170

اشكالات دِلالي 171

روايات صحيح 172

تعارض روايات 175

وحدت رويه و روش حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم 176

رفتار پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام با مخالفان خود 178

رواياتي در اين باره 180

سيره سياسي حضرت مهدي عليه السلام 183

سيره قضايي حضرت مهدي عليه السلام 186

غدير ثاني، آينه تبري 189 - 195

نهم ربيع، غدير ثاني 189

آغاز امامت 191

تولي و تبري در قرآن 192

همسنگي دو غدير 194

نتيجه 195

اطاعت، آباداني قلب 197 - 217

موانع استجابت دعا 198

اعمال انسان در قيامت 200

نامحدود بودن امور اخروي 201

آباداني قلب به طاعت 203

اهميت طاعت خدا 205

تشخيص 206

دانستن تزاحمات 207

كوشش به همراه دعا 208

تمرين و فريب دادن نفس 208

تصميم و پشتكار 209

هوشياري دائم 210

ثمرات طاعت 212

شاهراه ملاقات با امام زمان عليه السلام 215

نتيجه 217

برپايي دين 219 - 232

درآمد 219

مخاطبان آيه 220

دين چيست؟ 222

وظيفه سنگين عالمان 223

در آستانه ماه رحمت 225

گستره فرمان الهي 227

واكنش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 228

الگوي نيكو 229

راه يافته نامْ آشنا

231

نتيجه 232

خودشكيبي 233 - 245

درآمد 233

بلاهاي زنجيره اي 235

كاستي كاخ هارون 237

شاهد سخن 238

نماز در بيان معصوم عليه السلام 239

نماز را سبك نشماريم 241

نماز واقعي 242

استمداد از اهل بيت عليهم السلام 244

وجه نام گذاري 245

جوانان و ضرورت ازدواج 247 - 258

درآمد 247

سنت چيست؟ 248

ازدواج، سنت والا 248

پاداش رابطان ازدواج 249

معيار همسرگزيني 250

آموزه معصومين عليهم السلام 252

باورمندي به فرهنگ معصومين عليهم السلام 254

ملاك هاي پوشالي 255

الگوهاي والا 256

چه بايد كرد؟ 258

نتيجه 258

نيكي به نفس 261 - 273

درآمد 261

به خود نيكي كنيد 262

آثار نيكي به ديگران 264

بهره گرفتن از فرصت 265

صدقه دادن 268

ترس از استجابت فوري 270

درسي از امام سجاد عليه السلام 272

شروط رسيدن به تهذيب نفس 273

بايسته هاي ماه مبارك رمضان 277 - 288

درآمد 277

مراتب پاداش 278

ضرورت عمل به قرآن 279

برترين اعمال 280

اطعام 281

استغفار 282

پاسخ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 282

حرمت حريم 283

امر به معروف و نهي از منكر 285

چگونگي امر به معروف و نهي از منكر 287

دامنه تكليف 288

روزه واقعي 291 - 306

درآمد 291

روزه و مراتب تقوا 293

اختيار انسان 295

تنبيه و تطهير مؤمنان در دنيا و هنگام احتضار 296

قبض روح 296

رؤياهاي صادقه 298

خنديدن با صداي بلند 303

شدت مراقبت توأم با اداي واجبات 304

موي روزه دار 306

ويژگي هاي زن موفق 309 - 321

درآمد 309

دانش اندوزي 310

دختر شهيد اول 310

همسر شيخ بهائي 311

شرط موفقيت 312

خواستن توانستن است 317

جايگاه عالم 318

پاداش، صد هزار برابر 319

دانش هاي بايسته فراگيري 320

نتيجه 321

مردم داري 323 - 336

درآمد 323

مردم داري پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 325

داستاني عبرت انگيز از بي توجهي به اصل مدارا 331

اهميت مدارا 334

نتيجه مدارا 336

اخلاق نيكان 337 - 357

درآمد 337

مزد آن گرفت … 337

فرصتِ مانده 339

پاداش الهي 340

نشانه ايمان 342

چرا بي توجهي؟ 343

زيركي مؤمن 344

داستاني پندآموز 346

استغفار 348

دو سفارش شده

معصوم عليه السلام 350

پاداش احسان به زن 353

توجه به جوانان 354

چگونه زيستن؟ 356

چكيده سخن 357

عظمت ماه رجب 359 - 386

درآمد 359

ماه عظيم خدا 360

خدا، ناظر بر اعمال 361

گواهان خدا 363

گواه گرفتن براي خويش 364

ثبت دقيق اعمال 367

گواهي زمين و زمان 368

قيامت، پاداش و كيفر 369

گردآوردن خلق براي حساب رسي 370

گواهي بر ضد 374

در انديشه قيامت باشيد 375

پرهيز از مستحب زيان رسان 378

هدايت كفار 379

راه كارهاي امر به معروف 382

درسي از مكتب اميرالمؤمين عليه السلام 384

نعمت بزرگ الهي 386

استعدادهاي نهفته 389 - 400

درآمد 389

موفقيت هاي بزرگ گاندي 390

تحمل سختي ها در راه هدف 392

استواري آيين تشيّع 393

تصوير حضرت مسيح عليه السلام در انجيل 395

چراغ هاي پرفروغ 399

دو جوان دانشگاهي و استاد وهابي 400

آينده عراق و مسئوليت ها 405 - 411

مسئوليت از نگاه نصوص ديني 405

گستره مسئوليت 406

جامعه امروز و مسئوليت ها و نيازها 409

فردا دير است 411

* * *

بزرگداشت شعائر فاطمي(82)

بزرگداشت شعائر فاطمي(82)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

فاطمه عليها السلام محور اهل بيت عليهم السلام

در حديث قدسي «كساء» كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام روايت گر آن است آمده: «جبرئيل از حضرت احديت پرسيد: چه كساني زير كساء هستند؟

خداي - جل و علا - گردآمدگان زير كساء، يعني پنج تن پاك را اين گونه برشمرد:

هم فاطمة وأبوها وبعلها وبنوها؛(83) آنان فاطمه وپدرش و شوهر وفرزندانش هستند.

اين شيوه معرفي در بيان هاي الهي بي نظير است؛ نيك مي دانيم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از فاطمه زهرا عليها السلام برتر است و در عبادات واجب و مستحب، از جمله در تشهد نماز ابتدا بر پيامبر و سپس بر اهل بيتش درود مي فرستيم. از ديگر سو قاعده و رسم معرفي كردن، اين گونه است كه ابتدا فرد برتر و سپس افراد پايين تر معرفي مي شوند. اما در حديث قدسي كساء خلاف اين اصل عمل شده، و از فاطمه زهرا عليها السلام به عنوان محور و در مرتبه اول نام برده شده است.

حال اين پرسش پيش مي آيد كه: آيا فرشتگان پيش از اين، رسول خدا و خاندان پاك او را نمي شناختند؟ بي ترديد چنين نيست؛ زيرا آنان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، اميرالمؤمنين، حسن و حسين عليهم السلام را مي شناختند، حال چه دليلي وجود داشت كه خداي متعال آنان را از طريق فاطمه زهرا عليها السلام معرفي كند؟

پاسخ اين است كه: اين گونه معرفي كردن، نشانه جايگاه و مقام والاي آن بانوي بزرگوار است و خداي متعال در اين عبارت به اختصار به مقام ارجمند آن حضرت اشاره كرده است.

از آن رو كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

از ميدان آزمون هاي الهي و تحمل سختي ها و مصيبت هاي بزرگ سرفراز بيرون آمد، از سوي حضرت حق به چنان مقام والايي دست يافت كه مي بينيم خداي متعال، پيامبرش را از طريق پاره تنش، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، معرفي مي كند. مسلم اين است كه خداي - عز وجل - با اين شيوه معرفي، اراده فرموده بود مقام والاي بزرگ بانوي دو جهان، حضرت زهراي اطهر عليها السلام را براي همگان آشكار كند.

اظهار محبّت به فاطمه عليها السلام

احاديثي كه به مقام والاي حضرت فاطمه عليها السلام اختصاص دارد به صدها و هزاران حديث مي رسد و اگر دشمنان فضيلت، احاديث اهل بيت عليهم السلام را طعمه آتش كينه خود نمي كردند، اين تعداد به مراتب بيشتر مي بود. يكي از اين روايات كه توسط شيعه و سني در كتاب هاي متعدد نقل شده، روايت زير است:

از ابن عباس روايت شده كه گفت: ديدم پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم پنج سجده بدون ركوع گزارد. گفتم: اي رسول خدا، بدون ركوع سجده كردي؟! فرمود:

آري. [دليل آن اين است كه] جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: «اي محمد! خداي - عز وجل - علي عليه السلام را دوست مي دارد»؛ از اين رو سر به سجده گزاردم. آن گاه گفت: «خداي - عز وجل - فاطمه عليها السلام را دوست مي دارد»؛ [پس به شكرانه آن]سجده كردم. جبرئيل گفت: «خداي - عز وجل - حسن عليه السلام را دوست مي دارد»؛ باز سجده كردم و چون گفت: «خداي - عز وجل - حسين عليه السلام را دوست مي دارد»؛ سجده ديگري به جاي آوردم. جبرئيل به من گفت: «خداي متعال دوستداران آنان را دوست مي دارد»؛ از اين رو

[و به شكرانه آن] سجده پنجم را گزاردم.(84)

حال اگر پرسيده شود: دوستداران اين خاندان چه كساني هستند؟ بي ترديد شما حاضران و افرادي مانند شما، در شمار دوستداران اين خاندان هستيد. پيامبر گرامي اسلام به پاس محبت خدا نسبت به محبان اهل بيت عليهم السلام سر به سجده شكر مي نهد.

در چنين صورتي چه بايد بكنيم و از اين كه به سبب دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام محبوب خدا شده ايم، چگونه شكر خداي متعال را به جاي آوريم؟

پاسخ روشن است چراكه زماني مي توانيم شكر نعمت را به جاي آوريم كه دوستي و پيروي مان را نسبت به حضرت زهرا عليها السلام آشكار و اعلام كنيم.

پرتويي از شكوه فاطمه عليها السلام

اصحاب حديث، به طرق مختلف نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آستانه ارتحال خود اسراري را براي فاطمه عليها السلام بيان كرده و به او فرمودند:

ليس أحد من نساء المسلمين أعظم رزية منك؛(85) مصيبت هيچ يك از زنان مسلمين چونان مصيبت تو، سنگين نخواهد بود.

همان گونه كه وقايع تاريخي نشان مي دهد، مصيبت سخت حضرت فاطمه عليها السلام تنها به دليل بيان حق در صبحگاه خيانتي بود كه شوراي سقيفه به دست دادند. وانگهي مخالفان و دشمنان آن بزرگ بانو، از پيش آمادگي و اصرار حضرتش را براي بيان سخن حق مي دانستند و نيز از بي اعتنايي آن حضرت نسبت به عقب نشيني يا گريز آزمندانه و هراس زده مردم از كسي كه خود را امام مسلمانان قرار داده بود، آگاه بودند؛ همان كسي كه خود چندين بار تصريح كرده:

وُلّيتكم ولست بخيركم؛(86) بر شما ولايت يافتم در حالي كه بهتر از شما نيستم.

همگن و همراه او كه جاي خود دارد، چه اين

كه خود بر خويش پرده دريد و در نهان و آشكار گفت:

همه مردم از جمله زنان از وي داناترند … (87)

و او همان كسي است كه در يكي از فتوحات خود فرمان قتل عام گروهي را صادر كرد و چون سردار او درباره كساني كه بايد كشته شوند و آنان كه زنده بمانند پرسيد، پاسخ اين بود:

هر كس قامتي بلندتر از پنج وجب داشته باشد او را بكش!!(88)

راستي چرا بايد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه حائز آن مقام بلند از علم و زهد و پرهيزكاري هستند، اين گونه مصيبت زده شود؟ و چرا بايد مصيبت او از مصيبت همه زنان مسلمان سنگين تر و دردناك تر باشد؟

در پاسخ بايد گفت اين بخاطر آن است كه آن حضرت و همسرش اميرالمؤمنين عليه السلام بنا به وصيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مسؤليت حفاظت از اسلام را برعهده داشتند. آن بزرگ بانو در دفاع از حق و ايفاي وظيفه حفاظت از اسلام، سخن حق را به گوش مسلمانان رسانيد، اما افسوس كه بيشترشان سخنانش را ناشنيده انگاشته و روي برتافتند. در اين حال حضرتش ناچار بي پرده به مصاف دشمن رفته و با صلابتي باورنكردني فرمود:

واللَّه لأدعونّ عليك في كلّ صلاة؛(89) به خدا سوگند در هر نماز تو را نفرين مي كنم.

و چه سخت است بيان شدت مصيبت آن حضرت كه بزرگ بانوي دوسرا [ناچار] در جمع حاضر شود و آن خطبه آتشين را ايراد كند.

و چه باشكوه است سخن حقي كه دربرابر حاكم جائر بيان شود، به ويژه اين كه گوينده آن، كسي باشد كه خدا به خشم و غضب او غضب مي كند و به خشنودي اش خشنود مي شود.(90)

آن بزرگوار

در برابر امام جائر چنان بي پروا سخن گفت تا خط اسلام سرفراز را به ما بنماياند و به تاريخ و نسل هاي آينده، اسلام اصيل را كه پدرش به ابلاغ آن مأمور شده بود معرفي كند.

هم از اين روست كه بي پرده حق را معرفي كرده كه اين، به فرموده امام سجاد عليه السلام نماد تقوا و زيور آن و نشانه صلاح است.

آنان كه از گفتن سخن حق در برابر جباران و سركشان خودداري مي كنند بدانند نه در شمار صالحان هستند و نه در زمره پرهيزگاران، هرچند نماز مي گزارند و روزه مي گيرند، زيرا با اين كار با ستمگران از در مسالمت درآمده، با سكوت خويش اعمال شان را توجيه مي كنند؛ حاكماني كه آن اندازه در پي فرمانبرداري و خواهان تسليم بودن مردم در مقابل خود هستند، در انديشه نمازگزاردن و روزه داشتن آنان نيستند و آنان را باكي نيست كه نمازي گزارده بشود يا نه!

فراموش نكنيم حضرت فاطمه زهرا عليها السلام گفتن سخن حق را دربرابر امامان جور بر خود لازم دانست، اگرچه به قيمت درنگ آنان در دادخواهي اش و از بين رفتن آرامش و آسايش حضرتش تمام شود؛ كه سرانجام و پس از اتمام خطبه اش چنين بهايي را پرداخت و كار اين مظلوميت به جايي رسيد كه از حق وداع آخرين و تشييع پيكر مطهرش به وسيله مسلمانان صرف نظر نمود.

لذا سزاوار است بدانيم اگر بخواهيم به والايي هاي اخلاق آراسته شويم و رذايل اخلاق را وانهيم، در زماني كه ياران و مروجان حق كم و دشمنان و خموشي گزيدگان نسبت به آن فراوان باشند، گفتن حق را - كه اساس محكم تقوا و صلاح است - وجهه

همت خويش قرار دهيم.

پاداش كار، به نيّت فاطمه عليها السلام

مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله كتاب هاي فراواني از خود بر جاي گذارده است كه مشهورترين آنها مفاتيح الجنان است و اكنون مورد استفاده ده ها ميليون انسان مؤمن قرار دارد.

يكي از مؤمنان مي گفت: در يك مناسبت زيارتي در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام بودم. مرحوم شيخ عباس قمي را - كه روزهاي پاياني عمر خود را سپري مي كرد و سخت بيمار بود - ديدم كه به ديوار تكيه داده است. از او پرسيدم: چرا اين جا ايستاده اي؟

گفت: مي بينم مؤمنان توفيق يافته اند تا از نزديك زيارت كرده و ضريح مقدس امام عليه السلام را در آغوش مي گيرند، اما من از چنين نعمتي محروم هستم و در آتش حسرت مي سوزم.

به شيخ گفتم: زائران را ببين، يكايك آنان هنگام ورود به حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام كتاب مفاتيح الجنان در دست دارند و شما در واقع همراه يكايك آنان وارد حرم شده و توفيق زيارت از نزديك را مي يابيد.

مي بينيم پس از گذشت هزار و اندي سال از روزگار معصومان عليهم السلام شيخ عباس قمي رحمه الله به چنين فضيلتي بزرگ نايل آمد.

از شيخ عباس قمي رحمه الله علت شهرت و موفقيت كتاب مفاتيح الجنان را نسبت به ديگر آثارش جويا شدند، گفت:

اين ويژگي از بركت فاطمه زهرا عليها السلام است، زيرا اين كتاب را به نيّت حضرت زهراي اطهر عليها السلام نوشتم.

شايد مرحوم حاج شيخ عباس قمي مدت كوتاهي از عمر خود را صرف تأليف اين كتاب كرده باشد، اما چنان جايگاهي يافته است كه در هر مكان مقدس، حضور چشم گيري داشته باشد و هر كس آن را بخواند پاداشي معادل پاداش خواننده،

براي حاج شيخ عباس قمي منظور مي شود، چه اين كه در روايت آمده است:

الدالّ علي الخير كفاعله؛(91) دلالت كننده به امر خير همانند كسي است كه آن را انجام دهد [و در پاداش با او برابر است] …

بي ترديد افراد اگر كاري را به قصد و نيت بانوي دو عالم حضرت زهرا عليها السلام انجام دهند، به مقام و عزت دست يافته، ماندگار خواهند ماند.

عنايت امام زمان عليه السلام

از «بشّار مكاري» نقل شده است كه گفت: «زماني كه امام صادق عليه السلام در كوفه(92) بودند، به حضورش رسيدم. طبقي از خرماي طبرزد(93) پيش رو داشت و از آن ميل مي نمود. چون مرا ديد فرمود: اي بشّار، نزديك شو و از اين خرما بخور.

گفتم: خدا گوارايت كند و مرا فدايت گرداند، از چيزي كه در راه خود به اين جا ديده ام، سخت ناراحتم و دلم را به درد آورده است.

امام عليه السلام فرمود: به حقي كه بر گردن تو دارم، نزديك شو و از اين خرما بخور.

نزديك شدم و قدري خوردم. آن گاه امام عليه السلام [با اين كه از آن چه بشار ديده بود آگاهي داشت] فرمود: چه ماجرايي اين چنين تو را رنجانده است؟

گفتم: يكي از مأموران حكومتي [با تازيانه يا چوب دستي] بر سر زني مي كوفت و او را به سوي زندان مي برد و آن زن فرياد مي زد: از خدا و پيامبرش ياري مي طلبم؛ اما هيچ كس به مددخواهي او پاسخ نمي داد.

امام عليه السلام پرسيد: چرا آن مأمور حكومتي با او چنين مي كرد؟

بشار پاسخ داد: مردم مي گفتند كه آن زن به زمين خورده و گفته: «خدا لعنت كند آناني كه در حق تو - اي فاطمه عليها السلام -

ظلم كردند» و به همين دليل با او چنان رفتار مي شد.

بشار مي گويد: امام صادق عليه السلام از خوردن دست كشيد و چنان گريست كه محاسن، سينه و دستمال او از اشك، تَر شد. آن گاه فرمود: اي بشّار! برخيز تا به مسجد سهله برويم و به درگاه خداي - عز وجل - دعا كنيم و آزادي آن زن را از حضرت احديت بخواهيم.

بشار مي گويد: آن گاه امام عليه السلام يكي از شيعيان خود را به كاخ حكومتي فرستاد و به او فرمود: تا پيك من نزد تو نيامده، آن جا را ترك مكن [يعني منتظر باش و ببين با آن زن چه مي كنند] و اگر براي آن زن پيشامدي رخ داد، ما را مطلع كن.

به همراه امام صادق عليه السلام به مسجد سهله رفتيم و هر يك دو ركعت نماز گزارديم، سپس امام عليه السلام دست به سوي آسمان بلند كرده، به درگاه احديت عرضه داشت: أنت اللَّه لا اِله اِلاّ أنت … (و دعا را تا به آخر خواند). آن گاه سر به سجده نهاد و در آن حال جز صداي نفس كشيدن از او شنيده نمي شد. سپس سر از سجده برداشت و فرمود: برخيز كه آن زن آزاد شد.

هر دو از مسجد بيرون شديم و در ميانه راه، مردي كه امام عليه السلام او را به مأموريت فرستاده بود به ما رسيد. امام عليه السلام به او فرمود: چه خبر؟

گفت: حاكم آن زن را آزاد كرد.

حضرت پرسيد: آزادي او به چه صورت بود؟

گفت: نمي دانم، اما هنگامي كه كنار درب دارالحكومه ايستاده بودم، حاجب حاكم، آن زن را خواست و از او پرسيد: چه

چيزي بر زبان رانده اي؟

زن گفت: چون به زمين افتادم، گفتم: خدا لعنت كند آناني كه در حق تو - اي فاطمه عليها السلام - ظلم كردند؛ و بر سرم آمد آن چه آمد.

حاجب دويست درهم به آن زن داد و بدو گفت: اين را بستان و امير را حلال كن.

زن از گرفتن درهم ها خودداري كرد. حاجب، امير را از واكنش زن باخبر كرد، سپس بازگشت و به زن گفت: به خانه ات برگرد (تو آزاد هستي) و زن به سوي خانه خود روان شد.

امام صادق عليه السلام پرسيد: آن زن از گرفتن دويست درهم خودداري كرد؟

گفت: در حالي از گرفتن آن مبلغ خودداري كرد كه - به خدا سوگند - بدان محتاج بود.

امام صادق عليه السلام كيسه اي حاوي هفت دينار از جيب خود درآورد و به آن مرد داد و به او فرمود: به خانه آن زن برو و سلام مرا به او برسان و اين دينارها را به او بده.

بشار مي گويد: هر دو روانه خانه آن زن شديم و سلام حضرتش را به او رسانيديم.

زن گفت: شما را به خدا سوگند، آيا جعفربن محمد عليه السلام مرا سلام داده است؟

به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، به خدا سوگند كه جعفربن محمد عليه السلام تورا سلام داده است.

زن گريبان چاك داد و بي هوش بر زمين افتاد. كمي درنگ كرديم تا به هوش آمد و از ما خواست تا گفته خود را تكرار كنيم و به درخواست او سه بار سلام امام عليه السلام را تكرار كرديم. آن گاه دينارها را به او داده، گفتيم: بستان كه اينها را نيز حضرت براي تو فرستاده است

و به آن شاد باش.

زن، كيسه دينارها را گرفت و گفت: از حضرت (امام صادق عليه السلام) بخواهيد تا براي اين كنيزش، از خدا طلب عفو و بخشش كند، زيرا كسي را نمي شناسم كه چون او و پدرانش وسيله توسل به سوي خدا باشند».(94)

بنابر آن چه بيان شد، امام صادق عليه السلام با شنيدن ماجراي آن زن سخت گريسته، به مسجد سهله رفته، براي آزادي او - كه در راه حضرت زهرا عليها السلام زنداني شده بود - دعا كردند. در چنين صورتي آيا پذيرفتني است، امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - كه داغدار مصيبت پدران، به ويژه مادرشان حضرت زهرا عليها السلام است، خدمات و زحمات شما در راه حضرت زهرا عليها السلام را ناديده گرفته، براي شما دعا نكند؟ بي ترديد چنين نخواهد بود.

لذا هر خدمتي كه در راه اهل بيت عليهم السلام به ويژه حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا عليها السلام كه در حديث كساء محور قرار گرفته، صورت پذيرد، توفيق و موهبتي الهي است. به ديگر سخن هر كس در راه حضرت فاطمه عليها السلام سختي ببيند و در تنگنا گرفتار آيد، پاداش و بهره شايسته اي نزد خدا خواهد داشت و عكس اين قضيه نيز صادق است؛ پس هر كس در عين توانمندي از خدمت به اهل بيت عليهم السلام دريغ كرده و كوتاهي كند، از توفيق الهي بي بهره و از لطف حضرتش محروم خواهد بود.

اما از آن جا كه در آستانه ايام فاطميه قرار داريم، يادآوري دو مطلب را ضروري مي دانم:

نخست: بزرگداشت شعائر فاطمي عليها السلام

يكايك ما بر اساس توانمندي هاي جسمي و ماديي كه خداي - عز وجل

- در اختيارمان گذارده، بايد در بزرگداشت آن چه مرتبط به فاطمه زهرا عليها السلام است بكوشيم و از هيچ خدمتي فروگذار نكنيم، زيرا بزرگداشت شعاير ايشان، بزرگ داشتن شعاير الهي است.

آنچه بايسته و شايسته مجالس اين بانوي بزرگوار است اين كه مجالس منتسب به حضرتش هماره گرم و پرشور از وجود شيعيان و محبان ايشان باشد. مبادا اين مجالس بي رونق شود و بايد افزون بر حضور خود در مجالس حضرت فاطمه عليها السلام، بستگان، دوستان و آشناياني كه در كشورهاي اسلامي و غيراسلامي هستند را به برگزاري مجالس فاطمي و راه اندازي دسته هاي عزاداري تشويق كنيم.

اگر بتوانيد در اين مناسبت اطعام كنيد چه خوب و اگر نه در جمع آوري كمك هاي مالي براي اطعام، برگزاري مجالس و عزاداري براي حضرت بكوشيد. و بدانيم كه فوائد احياء شعاير فاطمي براي ماست و حضرت فاطمه عليها السلام احتياجي به اين امور ندارند؛ و البته اين خدمت ها ارج نهادن به ساحت مقدس ايشان نيز هست.

بنابراين، خدمت به فاطمه زهرا عليها السلام سرآمد خدمت هاست و هيچ كار نيكي سودمندتر از فداكاري و خدمت به آن بانو نيست، و خوشبخت كسي است كه توفيق خدمت در اين برنامه ها را بيابد. كوتاه سخن آن كه هر چه توفيق افزون تر باشد، خدمت و فداكاري در راه حضرت زهرا عليها السلام بيشتر خواهد بود.

دوم: نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام

آيا مي دانيد چرا حضرت فاطمه عليها السلام به مسجد رفت و آن خطبه غرّا را بيان كرد؟ چرا آن چنان جان سوز ناليد و همه مردم را گرياند؟ چرا مورد ضرب و شتم واقع شد؟ و چرا به شهادت رسيد؟

پاسخ اين است: تا اسلام

زنده بماند و بانگ «أشهد أن لا اله الا اللَّه، و أشهد أن محمداً رسول اللَّه» جاودانه شود.

اين، هدف حضرت فاطمه عليها السلام، پدرش، همسرش و فرزندانش - كه درود خدا بر آنان باد - بود. ما به عنوان پيروان آن خاندان وظيفه داريم تا اين هدف را مدّنظر قرار دهيم و در رسيدن به آن بكوشيم. متأسفانه جهان امروز با فاطمه عليها السلام و اهداف و سيره او بيگانه است. حال سؤال اين است كه وظيفه روشنگري و شناساندن فاطمه زهرا عليها السلام و اهداف والاي آن حضرت به جهانيان برعهده كيست؟

پرواضح است اين وظيفه بر عهده ما و شما است، زيرا به دليل دوست داشتن اهل البيت عليهم السلام، محبوب خدا هستيد و هنگامي كه جبرئيل اين موضوع را از سوي خداي متعال، به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم عرضه داشت، حضرتش به پاس اين موهبت الهي بر محبان اهل بيتش عليهم السلام سر به سجده شكر نهاد.

از جمله موارد احياء نام و ياد حضرت فاطمه عليها السلام اين است كه فرزندان تان را به حفظ خطبه گرانمايه حضرت زهرا عليها السلام تشويق كنيد؛ زيرا اين خطبه، چكيده معارف اسلام است.

بسياري از بزرگان و فرهيختگان اين خطبه را شرح كرده اند از آن جمله شرحي است كه مرحوم اخوي(95) بر آن زده است. آن مرحوم كتاب خود را به نام من فقه الزهراء عليها السلام با خطبه ارجمند حضرت فاطمه عليها السلام آغاز كرده، و از تك تك كلمات آن حضرت احكام شرعي استنباط كردند.(96)

اهداف حضرت زهرا عليها السلام

اهداف والا و حيات بخش حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در سه موضوع خلاصه مي شود:

1. اصول دين؛

2. احكام اسلام؛

3.

اخلاق و آداب اسلام.

مي سزد به عنوان دوستداران اهل بيت عليهم السلام، به ويژه حضرت زهرا عليها السلام در حد توان بكوشيم اين سه هدف را از طريق رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي در سراسر جهان بگسترانيم. شايد شما توان مالي نداشته باشيد اما مي توانيد با ايجاد انگيزه در افراد ثروتمند، مبالغي براي تحقق اهداف حضرت زهرا عليها السلام گردآوريد، همان كاري كه علما و مراجع تقليد انجام مي دهند، و با تشويق افراد، هزينه اين گونه طرح ها و هدف ها را تأمين مي كنند. توجه داشته باشيم كه با تحقق اهداف حضرت فاطمه عليها السلام در واقع مهم ترين اهداف خداوند تحقق مي يابد.

وانگهي با روشن شدن تكاليف و وظايف انسان ها، ديگر ناآگاهي وجود نخواهد داشت و به فرموده قرآن كريم:

« … لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ … »؛(97) و تا كسي كه [بايد هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه [بايد]زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند.

و بدين ترتيب نمازگزار هدف از نمازگزاردن را مي شناسد و آن كه نماز را واگذارده است فرجام كار خود را خواهد دانست.

بي ترديد، نماز داراي اهميت فراوان و «قربان كل تقي؛(98) مايه نزديك شدن پرهيزگار به خدا است»، اما مهم تر از نماز، شناخت هدف از نماز گزاردن است؛ امري كه حضرت فاطمه عليها السلام در خطبه خود بدان پرداخته اند. روزه نيز همانند نماز از جايگاه والايي برخوردار است و حضرت زهرا عليها السلام در خطبه خود بدان اشاره داشته، فرموده اند: «و الصوم جُنّة من النار؛(99) و روزه سپري است از آتش دوزخ». اين مورد نيز جنبه مهم تري دارد و آن، شناخت چرايي و هدف از

آن است.

با توجه به اهميت اين خطبه، خوب است، تحقيقي در مورد آن صورت گيرد كه به چه زبان هايي ترجمه شده و در چه تيراژ و در كجاي جهان منتشر شده، تا به زبان هايي كه ترجمه نشده، ترجمه شود و در دسترس جهانيان قرار گيرد.

فراموش نكنيم كه هر مقدار در راه «برگزاري شعاير فاطمي عليها السلام» و «نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام» بكوشيم، در حقيقت توفيق الهي است و براي بروز آن بايد تلاش كنيم كه حضرت احديت مي فرمايد:

«وَ أَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي »؛(100) و اين كه براي انسان جز حاصل تلاش او نيست.

و بدانيم كه اگر جهانيان شناختي - حتي نسبي - از اين خاندان، به ويژه حضرت فاطمه عليها السلام و فرهنگ آن بزرگواران به دست مي آوردند، بي ترديد براي دريافت دانش و فرهنگ فاطمه زهرا عليها السلام بر يكديگر سبقت مي گرفتند؛ دانش و فرهنگي كه بي زياد و كم از سوي حضرت احديت بر بنده و رسولش حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم فرو فرستاده شده است.

وانگهي بايد توجه داشته باشيم بنا به فرمان قرآن كريم كه مي فرمايد: « … أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ … »؛(101) «دين را برپا داريد»، همگان موظفيم در اين راه تلاش كنيم و بدانيم ديني كه قرآن كريم به برپا داشتن آن فرمان داده و حضرت فاطمه عليها السلام در خطبه گران سنگ خود بدان اشاره فرموده، تاكنون برپا و اجرا نشده است، پس به خود آييم و وظيفه خود را بشناسيم و بدان عمل كنيم.

اميدوارم خداي - عز وجل - توفيق نشر دين و احكام و مفاهيم آن را به ما عنايت فرمايد.

و صلي اللَّه علي محمد

و آله الطاهرين

شور حسيني(130)

شور حسيني(130)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است

إن لقتل الحسين عليه السلام حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد أبداً؛(131) شهادت امام حسين عليه السلام سوز و گدازي در دل هاي مؤمنان برجاي نهاده كه هيچ گاه به سردي نمي گرايد.

هر جسم داغ منبع حرارتي دارد كه از آن گرما مي گيرد و به محض دورشدن از آن، دماي جسم تدريجا كاهش مي يابد. اگر به ظرفي كه روي آتش قرار دارد دست بزنيم، دست مان مي سوزد، ولي به محض خاموش شدن آتش، دماي ظرف رو به كاهش مي نهدتا جايي كه پس از گذشت اندك زماني به سادگي مي توانيم دست خود را درون ظرف بگذاريم، بدون آن كه آسيبي ببينيم. از دست دادن عزيزان و نزديكان براي همگان جان سوز و با رنج بسيار همراه است. كسي كه داغ عزيزي را مي بيند در روزهاي اول، ضربه بزرگي را متحمل شود و چه بسا از حالت طبيعي خارج شده، دچار اختلال شود و غذا نخورد و حتي نخوابد، اما با گذشت هفته ها و ماه ها گَرد فراموشي بر اين مصيبت مي نشيند و سوگ به فراموشي سپرده مي شود و رنجْ التيام مي يابد. سوزناك ترين مصيبت ها و جان كاه ترين سوگ ها پس از گذشت سال ها فراموش مي شوند و در لابلاي پيچ و خم زندگي روزمره از ياد مي روند و به خاطره تبديل مي شوند.

در اين ميان تنها يك سوگ است كه هيچ گاه با گذشت زمان از يادها نمي رود و فروغ آن هرگز به خاموشي نمي گرايد. همه ساله چند روز مانده به ماه محرم، كوي و برزن جامه سياه مي پوشد و مردمان در تكاپوي برپا كردن خيمه عزاي امام حسين

عليه السلام مي افتند و دل هاي همگان حال و هواي ديگري پيدا مي كند و شور حسيني و سوز عاشورايي چون آتشي از زير خاكستر دل سر بر مي كشد و شعله مي گيرد.

از روايت پيش گفته برمي آيد كه اين سوز و حرارت از ويژگي هاي اهل ايمان است، زيرا در آن نيامده است: «در دل انسان ها» يا «در دل مردم». از اين روي شور و حال حسيني كه در دل هاي مؤمنان آشيانه دارد، به درجات ايمان وابسته است و به نسبت آن كم و زياد مي شود و هر مؤمن و دوستدار اهل بيت عليهم السلام آن را در وجود خود مي يابد. اين مصيبت عظيم به ظاهر، در 1358 سال پيش رخ داد، ولي حرارت آن همچنان در جان هاي مؤمنان جاي دارد.

متولي عزاي حسيني

در بعضي نقل ها آمده است: حضرت زهرا عليها السلام متولي تجديد عزاي فرزندشان حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي باشند. هر چند همه پيشوايان معصوم عليهم السلام در كارهاي فروبسته مردمان گشايش مي آورند، ولي هر يك نقش ويژه اي دارند. در همان نقل آمده است: حضرت زهرا عليها السلام در ماه محرم جامه اي را كه سيدالشهدا عليه السلام هنگام شهادت به تن داشتند، در فضا مي آويزد و بدين ترتيب سوگ و اندوه او را تجديد مي كند. مسلماً اين حادثه در شمار امور غيبي است كه چشم ما آن را نمي بيند، ولي فراموش نكنيم كه آثار امور ناديدني و نشنيدني به مراتب بيش از ديدني هاست. عقل انسان نيز ناديدني است، ولي آثار بسيار دارد كه بر آن دلالت مي كند. جاذبه زمين كه ريشه در قرآن كريم دارد،(132) نيز ديده نمي شود، ولي اگر اين جاذبه نبود همه ما در فضا معلق بوديم. پيراهن خون

آلوده فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نيز - هر چند قادر به ديدن آن نباشيم - حقيقتي ثابت و قطعي است و اندوهي كه در هستي مي پراكند و در دل هاي مؤمنان ايجاد مي كند انكارناپذير است.

درباره عزاداري امام حسين عليه السلام نكات چندي به ذهن مي رسد كه عزاداران سيدالشهدا عليه السلام خوب است آنها را رعايت كنند.

دوري از گناه

نكته اي كه پيش از هر چيز بايد بدان توجه داشت دوري از گناه است.

دوري از گناه هميشه ضرورت دارد و اين ضرورت در ماه محرم و براي عزاداران حسيني شديدتر است. بايد از هر گناه - هر چند كوچك به نظر آيد - دوري جست و صد البته لازم است پيش از اين، محرمات و گناه ها را شناخت، زيرا كسي كه مرز حلال و حرام را نمي شناسد و به اندازه لازم در اين زمينه معرفت حاصل نكرده است نمي تواند خود را از در افتادن در چاه معصيت نگاه دارد. بدين منظور لازم است انسان محرمات نامشهور را نيز بياموزد و از آنها دوري كند. براي مثال كمك به ستمگران و خير رساندن به آنها به هر شكل، از جمله حرام هايي است كه كم تر شناخته شده است.

صفوان جمّال، از اصحاب امام صادق عليه السلام و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بود و از آن رو «جمّال» (شتربان) خوانده مي شد كه شغل شترباني داشت و از راه كرايه دادن شترهايش به مسافران روزگار مي گذراند. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام روزي به او فرمودند:

كل شي ء منك حسن جميل إلا إكرائك جمالك من هذا الرجل؛(133) همه چيز تو خوب است جز آن كه شترهايت را به اين مرد

(هارون) اجاره مي دهي.

اين تعبير حضرت كه فرمودند: «همه كار تو خوب است جز يك كار» كم تر درباره كسي از صحابه به كار رفته است و نشان از خوبي و ولاي صفوان نسبت به اهل بيت عليهم السلام دارد.

وانگهي هارون - كه قلمرو حكومتش از چين تا اروپا و افريقا گسترده بود - كم ترين نيازي به شترهاي صفوان نداشت و از چنان موقعيتي برخوردار بود كه در روز جمعه بر فراز صدهاهزار منبر به نام او به عنوان خليفه و امام مسلمانان خطبه مي خواندند. در تاريخ آمده است كه هارون روزي نگاهي به آسمان انداخت و خطاب به ابرها - كه در حال حركت بودند - گفت: هر كجا خواستيد بباريد چون حاصل بارش شما به دست من مي رسد! چنين كسي با چنان اقتداري به يقين نيازي به صفوان و شتران او نداشت، بلكه، به دنبال چيز ديگري بود. او كه از ارادت صفوان به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام آگاه بود مي خواست تا شايد بدين وسيله، صفوان را به خود متمايل كند. شايد فكر مي كرد اين كار باعث مي شود صفوان يكي دوبار در سال نزد او رفت و آمد كند و همين اندازه هم براي هارون مهم بود، اما حضرت باعث شدند همين مقدار ارتباط هم گسسته شود و به صفوان گفت:

آيا مي پسندي كه هارون زنده از حج بازگردد و كرايه شترهايت را بپردازد؟

صفوان گفت: آري. وقتي حضرت همين مقدار را هم نادرست دانستند، صفوان شترهايش را يك جا فروخت. بي ترديد حضرت مي دانست كه بدون شترهاي صفوان نيز كار هارون متوقف نمي ماند، ولي شايد قصد شريف شان اين بود كه چنين گناهي نيز در نامه

عمل اين مؤمن نباشد.(134)

يكي از ياران امام صادق عليه السلام به حرفه بنّايي اشتغال داشت و بنا به شغلي كه داشت، ساختمان هاي گوناگوني مي ساخت، از جمله كاخ هاي باشكوه، خانه هاي مجلل و مسجد مي ساخت كه البته كاخ ها را به دستور و براي حاكمان عباسي بنا مي كرد. روزي به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و به حضرتش عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، از اين پس از ساختن كاخ و بناهاي باشكوه و سلطنتي براي عباسيان خودداري خواهم كرد و فقط براي آنان مسجد مي سازم.

امام صادق عليه السلام به او فرمودند:

لاتعنهم في بناء مسجدٍ؛(135) ستمگران را در ساختن مسجد نيز ياري مكن.

با اين پاسخ امام عليه السلام به اهميت پرهيز از ياري ظالم حتي در ساختن مسجد پي مي بريم.

بنابراين عزادار حسيني بايد بكوشد كه دست به هيچ حرامي نزند و از اين قبيل معاصيِ كم تر شناخته شده نيز دوري كند. خلاصه بايد كوشش شود در دستگاه امام حسين عليه السلام تنها اموري كه به امام حسين عليه السلام مربوط است انجام گيرد و از نزاع و اختلاف و تصفيه حساب هاي فردي و درگيري هاي لفظي اجتناب شود.

اهميت زبان در دستگاه سيدالشهدا عليه السلام

مطلب ديگر اهميت زبان در خدمت به اقامه عزاي سيدالشهدا عليه السلام است. به كمك زبان مي توان كارهاي بسياري انجام داد و خدمات فراواني به اقامه شعائر حسيني نمود. كافي است انسان مأيوس و خسته نشود و حوصله به خرج دهد و در كمال خون سردي و خوش رويي افراد را به مشاركت در عزا دعوت كند. نوع مشاركت افراد در عزاداري متفاوت است. برخي را بايد تشويق به حضور در مجلس و شنيدن نوحه و شركت در سينه زني كرد، از

برخي افراد بايد خواست در زمينه هاي مالي مشاركت كنندو به هر ميزان كه مي توانند به دستگاه امام حسين عليه السلام خدمت كنند و در نهايت، از برخي كه توان كارهاي خدماتي دارند خواست تا به اندازه توان و فرصت خود، به فراهم كردن وسايل پذيرايي و مانند آن بپردازند.

در اين ميان يكي از انواع مطلوب مشاركت، مشاركت زباني است كه بسا مفيدتر و مؤثرتر از ديگر انواع مشاركت باشد، وانگهي نكته مهم در اين كار را كه خوش رويي و اميدوار بودن است، فراموش نكنيم. اگر ده نفر در قبال پيشنهاد مشاركت مالي، عذر بياورند، نبايد از پيشنهاد كردن به نفر يازدهم نا اميد بود. اگر با خوش رويي كسي را چندين بار به حضور در مجلس عزاداري تشويق كنيم، ولي حاضر نشود، نبايد از تكرار خواسته خود - البته بدون ايجاد ناراحتي - مأيوس بشويم. اگر دعوت كننده به اندازه لازم در اين خصوص بكوشند، ولي طرف مقابل از حضور در مجلس عزا خودداري كند، مسلماً دچار سلب توفيق شده است. مهم آن است كه هر كس در هر مقام بكوشد اندكي از وظيفه خود را به جاي آورد و از تشويق ديگران بدين مهم دريغ نكند و تحت تأثير وسوسه هاي شيطان مأيوس نشود.

ديگر اين كه كمك هاي مالي هر چند اندك باشد، نبايد كم اهميت جلوه كند و - مثلاً - انسان نبايد از دادن ده تومان، پنجاه تومان صد تومان و حتي يك ريال به دليل اندك بودن آن شرمگين باشد، چرا كه همين مبالغ اندك است كه جمع مي شود و مبالغ كلان را به وجود مي آورد. از طرفي بسا مبلغ اندكي بركت و كارايي

مبالغ كلان را داشته باشد، لذا هر كس هر مقدار كه كمك مالي مي كند بايد مورد تشويق قرار گيرد و از مبلغ اهدايي او در راه اقامه عزا استفاده شود. از ديگر سو كساني كه اين كمك ها را - هر چند اندك - جمع آوري مي كنند نبايد آن را مايه شرمندگي خويش بدانند، زيرا اين عمل شرافت و افتخار فوق العاده اي دارد و در واقع چنين كسي مجلس حضرت امام حسين عليه السلام را برپا داشته، به آن رونق مي بخشد و از همين رو خود و كساني كه پول و امكانات برگزاري اين مجالس را داده اند پاداشي بس بزرگ دارند. در مقابل اشخاص متمولي كه پيشنهاد كمك مالي به اقامه عزا را رد مي كنند در حقيقت توفيق چنين كاري را ندارند و چه بسا اصرار كردن به اين قبيل افراد كار صحيحي نباشد، زيرا پول خرج كردن در راه امام حسين عليه السلام شرافت و افتخار بزرگي است و انسان خود بايد از دل و جان طالب اين افتخار باشد. ثروتمنداني كه حاضر نيستند قدمي در اين راه بردارند، خودشان را از اين خوان بخشنده و پرنعمت و اين افتخار عظيم بي بهره ساخته اند.

در جاهايي كه مسجد يا حسينيه وجود ندارد، نبايد منتظر ديگران نشست. انسان بايد پاي در راه نهد و آن گاه خواهد ديد خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام چگونه به بهترين نحو عنايت مي فرمايند. در جاهايي كه مجلس زنانه وجود ندارد، خود خانم ها اقدام كنند و بكوشند مجلس عزاي زنانه تشكيل دهند، هر چند لازم است آقايان خودشان چنين مجالسي را براي خانم ها برپا كنند. مختصر اين كه همگان بايد به نوبه خود بكوشند در برگزاري

هر چه بهتر مجالس عزا گامي بردارند و هر چه مي توانند بر كميت و كيفيت بهتر اين قبيل مجالس بيفزايند.

رهانيدن مردم از گمراهي

نكته سوم مربوط به زيارت مخصوص حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين است كه امام صادق عليه السلام به خواندن آن سفارش فرموده است. در بخشي از آن آمده است:

وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة؛(136) حضرت سيدالشهدا عليه السلام خون دلش (جان خود) را در راه تو ارزاني داشت تا بندگانت را از ناداني و سرگشتگيِ گمراهي برهاند.

در واقع هدف حضرت همين است كه در اين عبارت آمده است. ايشان مي خواست مردم را از ناداني و سرگشتگيِ گمراهي نجات دهد. بنابراين عزاداران حسيني نيز بايد بكوشند اين هدف مقدس را پيش چشم داشته باشند و در اين راه گام بردارند و مردم را از ناداني و حيرت گمراهي برهانند. بدين منظور بايد مجالس عزا به گونه اي باشد كه افزون بر روضه خواني و عزاداري، احكام شرعي، تاريخ اسلام و معارف اهل بيت عليهم السلام و فلسفه قيام حضرت سيدالشهدا عليه السلام و دستاوردهاي آن نيز گفته شود و بدين وسيله عزاداران از نظر علم دين نيز تغذيه شوند. گفتن قصه هاي ساده از تاريخ اهل بيت عليهم السلام و اخلاق و آداب براي كودكان، گفتن احكام اختصاصي خانم ها در مجالس زنانه، چاپ جزوات علمي و گفتن چند مسأله شرعيِ مورد ابتلا در ابتداي هر جلسه، از جمله راه هاي افزايش بار علمي عزاداران حسيني و خدمت به هدف والاي قيام آن حضرت، يعني آگاهي بخشي و نجات پويندگان بيراهه هاست و بدين ترتيب آن جوش و حرارتي كه از شهادت آن حضرت در دل مؤمنان قرار

دارد، جلوه مي نمايد.

از خداي متعال مي خواهيم به بركت وجود مقدس حضرت سيدالشهدا عليه السلام، توفيق اقامه عزاي ايشان را به ما عنايت كند و شور حسيني را روز به روز در دل ما افزون تر فرمايد و ما را در شمار كساني قرار دهد كه هدف شان - همانند امام حسين عليه السلام - رهانيدن مردم از ناداني و حيرت گمراهي است.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

وظيفه ما نسبت به بارگاه امامان بقيع عليهم السلام(167)

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

خداي متعال مي فرمايد:

«وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»؛(168) و آن گاه كه گروهي از ايشان گفتند: براي چه، قومي را كه خدا هلاك كننده ايشان است، يا آنان را به عذابي سخت عذاب خواهد كرد، پند مي دهيد؟ گفتند: تا معذرتي پيش پروردگارتان باشد و شايد كه آنان پرهيزگار گردند.

اهانت به اسلام

در روز هشتم ماه شوال، هشتاد و يكمين سالگرد تخريب حرم ملكوتي امامان بقيع - كه درود خدا بر آنان باد - قرار داريم. بي ترديد، چنين حركتي، اهانت و بي حرمتي بزرگي نسبت به امامان بقيع، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، قرآن و مسلمانان، به ويژه شيعيان بوده و همچنان اين اهانت ادامه دارد كه دلايل فراواني مبني بر موهن بودن اين حركت در جاي خود ذكر شده است و آقايان كم و بيش با آنها آشنايي دارند. البته شيعيان، مؤمنان، علما و بزرگان فعاليت هاي مختلفي در اين مورد داشته اند كه درخور قدرداني است، اما در اين گونه موارد بايد همگان يك صدا و يك دست شده، هر كس در حد توان و امكانات خود در برطرف كردن اين بي حرمتي اقدام كند و مبادا فردي بگويد ديگران هستند يا اين كه از من كاري ساخته نيست، زيرا مسأله مورد بحث به «عام مجموعي» (169) شبيه تر است. از همين رو يكايك افراد در برطرف كردن هر مشكل و منكري، به ويژه اين منكر آشكار تأثير داشته، بايد از قدرت تأثيرگذاري خود در اين زمينه استفاده كنند.

شرط بلاغ

آيه كريمه اي كه در آغاز سخن تلاوت شد، درباره بني اسرائيل نازل شده است. منطوق آيه اين است كه عده اي از خيرخواهان و دل سوزان، بدكاران بني اسرائيل را موعظه و نصيحت مي كردند، ولي اثر نمي كرد. شماري ديگر به آنان مي گفتند: «براي چه، قومي را كه خدا هلاك كننده ايشان است، يا آنان را به عذابي سخت عذاب خواهد كرد، پند مي دهيد؟».

خيرخواهان و نصيحت كنندگان مي گفتند: «تا معذرتي پيش پروردگارتان باشد و شايد كه آنان پرهيزگار گردند».

آنچه در اين آيه و روايات مرتبط با آن

آمده است در واقع «تقرير» (بازگويي) سخنان بني اسرائيل است. آنان كه نصيحت مي كردند مي خواستند در حد توان وظيفه اي كه بر دوش دارند به انجام برسانند و در درگاه خدا مقصر نباشند. وانگهي آنان اين اميد را داشتند كه شايد بدكاران و گمراهان به راه درست بازگشته، پرهيزگاري و درستكاري در پيش گيرند.

حال بايد ببينيم برداشت افراد مبني بر مؤثر نبودن، علم به عدم تأثير است؟ كه چنين نيست و صرف گمان و ظن است و البته از ديگر سو اين احتمال نيز وجود دارد كه گفتن و راهنمايي كردن اثر داشته باشد.

در مبحث «امر به معروف و نهي از منكر» مسأله مفصلي وجود دارد كه تابع اين آيه و شماري روايات ذيل تفسير آيه ياد شده آمده است و فقيهان در جواهر الكلام و ديگر متون فقهي متعرض آن شده اند. مسلم اين است كه موضوع مورد بحث از مصاديق بارز منكر مي باشد و از ميان برداشتن اين منكر و زشت كاري، نيازمند اقدام جدي است كه نتيجه خواهد داد يا - حداقل - اداي تكليف شده است. مرحوم اخوي، شهيد حاج سيد حسن شيرازي - رضوان اللَّه عليهما - حدود چهل سال قبل فعاليت همه جانبه و گسترده اي را براي زدودن اين منكر و بازسازي حرم ملكوتي امامان بقيع عليهم السلام آغاز كرد و شخصيت هاي علمي و اجتماعي ديگر كشورها، مانند: عراق، ايران، پاكستان، هند و كشورهاي حوزه خليج را در جريان قرار داد و وارد قضيه كرد و كار را دنبال نمود، اما به نتيجه اي كه مي خواست دست نيافت و پس از پانزده سال از شروع اين كار به شهادت رسيد.(170)

استقامت در كار

علي رغم اين كه در

يك مورد اقدامي هر چند نسبتاً دراز مدت صورت گرفته، ولي نتيجه مطلوبي در پي نداشته، نبايد پنداشت كه اين راه به فرجامي پربازده نخواهد رسيد. شايد ديروز و ديروزها چنين بوده، اما امروز يا روزهاي بعد تلاش افراد به ثمر بنشيند. سيره معصومين عليهم السلام نيز نشان مي دهد آن بزرگواران در مبارزه با منكر و زشت كاري سخت پايدار بودند و اين گونه نبود كه در مقابل منكر بي تفاوت باشند، بلكه هماره مي گفتند و يادآوري مي كردند و اميد داشتند كه سخنان شان كارگر افتد و در نتيجه، منكري از ميان برود.

در واقع اقدام افراد، اجزاي «عام مجموعي» را شكل داده، آن را تحقيق مي بخشد و در نهايت به مقصود خواهند رسيد.

همتي بايد

هشتاد و يك سال از اين منكر و زشت كاري آشكار، يعني ويران كردن حرم ملكوتي امامان بقيع مي گذرد و جهانيان شاهد وجود چنين منكري هستند، اما سرانجام روزي دامنه اين منكر برچيده شده و از بين خواهد رفت. حال اگر بنا باشد چنين اقدامي صورت گيرد بهتر است همگان يكصدا و يكدل، آن «عام مجموعي» را كامل كرده، با تلاشي درخور و گسترده، نتيجه اي خوش فرجام و زود هنگام به دست آوريم. در اين صورت، افتخار منكرزدايي و پاداش آن نصيب ما و روزگار ما خواهد شد، اما اگر سستي شود، چنين سعادتي را ديگران به دست خواهند آورد. بنابراين، عالمان، فرهيختگان، سياستمداران، اقتصاددانان، بازرگانان، خرد و كلان و به يك سخن تمام لايه هاي اجتماعي در سراسر جهان اسلام، بايد با قلم، سخن، ارائه طرح، كمك هاي مادي و موضع گيري هاي كارآمد و با تمام امكانات خود به رويارويي با اين منكر برخواسته، آن را از ميان بردارند.

به

ياد داشته باشيم كه «عام مجموعي» و به بيان ساده تر - به گواهي تاريخ - همصدايي اكثريت، تأثير بسزايي داشته و دارد. اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام پس از شهادت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حدود 25 سال خانه نشين شد و البته اين انزوا، نتيجه منكري بود كه از امت سرزد. پس از يك دوره 25 ساله، مردم هم صدا شده، به سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند و دست بيعت در دستان حضرتش نهاده، سر به امامت او سپردند. بنا به نقل تاريخ، بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين عليه السلام چنان زياد بودند كه:

حتي لقد وُطي ء الحسْنان؛(171) دو شست پايم لگدمال شدند.

در صورتي كه بخشي از اين جمعيت بيعت كننده، در ابتداي كار قدم پيش گذارده، دست بيعت به آن حضرت مي دادند، امام عليه السلام آن دوره طولاني خانه نشين نمي شد و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام به جاي كمتر از پنج سال حدود سي سال حكومت مي كرد، آن چنان سعادت و بركت و عدالت در جهان فراگير مي شد كه طبق روايت:

لو بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم؛(172) مردم اگر با علي بيعت مي كردند از بالاي سر و زير پا از نعمت الهي مي خوردند (برخوردار مي شدند).

پر واضح است كه عدالت گستري آن حضرت چنان بود كه تمام نسل ها براي هميشه از نعمت ايمان و دنيا و خيرات يك جا بهره مند مي شدند و نعمت ها در دسترس آنان مي بود».

همچنين اگر مردم به ياري حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي شتافتند، وضع هماني بود كه در مورد حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام بر گله اي از گوسفندان گذشتند و با ديدن آن فرمودند:

اگر اين مقدار (كه تعداد

آن سي رأس بود) يار و ياور مي داشتم بي ترديد قيام مي كردم.(173)

تكليف چيست؟

از تمام آنچه بيان شد، به دست مي آيد كه همصدايي و اقدام يكپارچه عليه اين منكر موضوعيت دارد و يكايك افراد، عناصر تكميل كننده «عام مجموعي» و تأثير گذار بر حركت منكرستيزي هستند. اكنون نسل چهارم، شاهد آن فاجعه است، با اين تفاوت كه جهان فردا همانند جهان ديروز و ديروزها نيست، زيرا هر چه روزگار مي گذرد جهان آزادتر خواهد شد و تمام گرايش ها و جوامع بشري حتي مفسدان، كافران و گمراهان از اين آزادي بهره مي برند. حال كه چنين موقعيتي پيش آمده است به جاست كه نيكان، پرهيزگاران، عالمان و فرهيختگان و دل سوزان از تمام آزادي هاي مشروع، به ويژه در اين راه استفاده كرده، با منكر روشن و آشكار - كه 81 سال دل ها را داغدار داشته است - به مبارزه برخيزند. هر يك به اندازه توان خود در هر مجلس، شهر، روستا، مجامع علمي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، محل كسب و كار و نيز در مناسبت هاي ديني، مانند: مراسم حج، در حرم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مسجد الحرام و ديگر اماكن مقدس به ادامه وجود انديشه اي - كه دست به چنان جنايتي زد - اعتراض كند. چنين اقدامي افزون بر اين كه هزينه اي ندارد، به تدريج روح اعتراض را در ديگران پديدآورده، خشمي به بزرگي جامعه پاك بشري بر خواهد انگيخت و در نهايت، منكرگرايان را به تن دادن به خواسته مشروع و انساني و ديني دين باوران مجبور خواهد كرد. به هر حال بايد همتي كرد و در از ميان برداشتن اين منكر - كه خشم خدا و رسولش و خاندان

پاك او و مؤمنان را برانگيخته است - كوشيد و مطمئن باشيم در آن صورت توفيق، مددكار خواهد بود و خيلي زود اين وضعيت نامطلوب كه پديده انديشه و انگيزه منكرگرايانِ حق ستيز است، برطرف خواهد شد.

توجه داشته باشيم خدمت در اين راه، خشنودي مظلوم ترين مظلومان جهان، يعني حضرت امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را به همراه خواهد داشت. اميدوارم به بركت آن حضرت همگان از توفيق برطرف كردن اين منكر برخوردار شوند.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

شميم رحمت(191)

شميم رحمت(191)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

ضرورت شناخت حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف»

يكي از وظايف و تكاليف عمومي همه مسلمانان آن است كه اول بايد امام زمان خويش را بشناسند و آن گاه به اطاعت از او بپردازند. از مهم ترين دلايل نقلي اين وظيفه و تكليف، اين روايت مشهور و متواتر است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

من مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتةً جاهلية.(192)

به موجب اين حديث، كساني كه بدون شناخت امام زمان خود، ازدنيا بروند، چنان است كه به مرگ جاهليت مرده باشند و هيچ رابطه و نسبتي با اسلام و آيين مسلماني ندارند.

اين حديث از احاديث بسيار معتبر است و شيعه و اهل سنت بر تواتر آن تصريح كرده اند. از ميان علماي شيعه شيخ مفيد از افرادي است كه در اين باره مي گويد:

اين حديث به صورت متواتر از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است.(193)

ايشان همچنين در رساله ديگري با عنوان الرسالة الأولي في الغيبة مي نويسد:

روايت «من مات وهو لا يعرف إمام زمانه

مات ميتةً جاهلية» صحيحه است و اجماع اهل آثار بر آن گواهي مي دهد.(194)

و در ميان علماي اهل سنت مي توانيم از «سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي» نام ببريم كه صريحاً اظهار داشته است:

حديث «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهلية» مورد اتفاق علماي خاصه و عامه است.(195)

اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عدم معرفت امام زمان را در رديف شرك و الحاد و كفر خوانده اند، از آن رو است كه انسان وقتي امام حقيقي و واقعي اش را نشناخت، راه را گم مي كند و از صراط مستقيم منحرف شده و در نتيجه، هر چه بيشتر پيش برود بيشتر از هدف دور مي شود.

پس براي آن كه دچار كژ راهه ها نشويم و راه را گم نكنيم، در درجه نخست بايد بكوشيم كه امام زمان خود را بشناسيم و امام زمان ما، كسي جز حضرت حجة بن الحسن المهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيست. او مصداق منحصر به فرد امام مفترض الطاعه مي باشد كه به اذن و امر خدا زنده است و شاهد و ناظر اعمال و رفتار عموم مردم، به ويژه شيعيان، و بالاخص علما و طلاب است.

متأسفانه عدم شناخت صحيح ودرست امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و آشنا نبودن با سلوك فردي و اجتماعي آن بزرگوار، عده اي را به گمانه زني واداشته و آنان آگاهانه يا از روي جهل، اتهاماتي را به ساحت مقدس ايشان روا مي دارند كه حتي از ساحت يك انسان معمولي نيز به دور است، تا چه رسد به آن بزرگوار.

در يك تقسيم بندي كلي مي توان اين اتهامات را به دو دسته تقسيم كرد: يك دسته از

آنها درباره روش آن حضرت در چگونگي تشكيل حكومت است؛ و دسته اي ديگر راجع به سيره و شيوه زمامداري آن حضرت در دوران پس از ظهور و حاكميت يافتن بر جهان.

روش حضرت مهدي عليه السلام در تشكيل حكومت

سوگمندانه ذهنيت رايج مسلمانان آن است كه حضرت با چهره اي خشن ظهور مي كند و با تكيه بر شمشير و قتل و كشتارِ مخالفان خود، موفق به تشكيل حكومت و كسب قدرت مي شود. اين ذهنيت ريشه در رواياتي دارد كه در اين خصوص موجود است و بعضاً در كتاب ها نوشته مي شود وبر روي منبرها براي مردم بازگو مي گردد. به موجب پاره اي از اين روايات آن حضرت به هنگام ظهور، چنان با خشونت و درشتي با مردم رفتار مي كنند كه اكثريت آنان آرزو مي كنند كه كاش هرگز او را نبينند و عده زيادي از آنان نيز در نسب او دچار ترديد شده، او را از آل محمد عليهم السلام نمي دانند.

روايات دروغين و محمدبن علي كوفي

تعداد اين روايات بيش از پنجاه مورد مي رسد. از اين تعداد، سند بالغ بر سي مورد از آنها به شخصي به نام محمدبن علي كوفي، مي رسد كه فردي بدنام و دروغگو است و تمام علماي رجال بر بي اعتباري روايات او حكم كرده اند. اين شخص، در زمان امام حسن عسكري عليه السلام مي زيسته و از معاصران جناب «فضل بن شاذان» بوده است. فضل بن شاذان از اعاظم روات و بزرگان شيعه است هيچ شكي در جلالت و قدر و منزلت وي وجود ندارد، تا جايي كه امام حسن عسكري عليه السلام در مدح و توصيف او مي فرمايد:

أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم؛(196) من غبطه مردم خراسان را مي خورم كه كسي چون فضل دارند.

حال ملاحظه نماييد كه فضل بن شاذانِ مورد عنايت امام عسكري عليه السلام، در وصف محمدبن علي كوفي مي گويد:

رجلٌ كذّاب؛ او مردي بسيار دروغگوست.

هم ايشان در جايي ديگر اظهار داشته است:

كدت أقنت عليه؛(197) نزديك بود در قنوت

نماز لعن و نفرينش كنم.

اكنون به چند نمونه از اين دست روايات اشاره مي كنيم:

يكم: اين روايت بيش از يك صفحه از بحارالانوار را به خود اختصاص داده است و خلاصه اين روايت چنين است:

حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - پس از ظهور، عده اي از مسلمانان را مورد تعقيب قرار مي دهند، آنان نيز فرار كرده و به سرزمين روم پناهنده مي شوند و از پادشاه آن مي خواهند كه آنان را بپذيرد، پادشاه به آنان مي گويد: اگر مي خواهيد به شما پناه دهيم، بايد مسيحي شويد و صليب بر گردن بياويزيد … اين گروه نيز از ترس امام زمان درخواست پادشاه روم را قبول مي كنند …؛ حضرت كساني را به سوي روميان مي فرستد و از آنان مي خواهد كه اين مسلمانان را اخراج نمايند. روميان مي گويند اينان كساني اند كه با ميل خود به دين ما گرويده اند و از دين شما روي برگردانده اند. امام بدانان هشدار مي دهد كه در غير اين صورت حاكم ميان ما و شما شمشير است …

حضرت اين مسلمان هاي فراري را از چنگ نصراني ها بيرون مي آورد، مردان آنها را مي كشد و شكم زنان باردارشان را پاره مي كند.(198)

بايد دانست كه امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - داراي مقام امامت هستند و بهتر از هر كسي احكام اسلام را مي شناسند. در دين اسلام اگر زن بارداري مرتكب جنايتي گردد و حدّ بر او واجب شود، به عنوان مثال اگر زنا دهد و چهار شاهد عادل بر زنا دادن او شهادت دهند - آن هم با اين شروط تعجيزي اسلام، كه جداً حصول آنها مشكل است؛ چرا كه هيچ شخصي در ملأعام زنا نمي دهد، مگر

كسي كه بسيار هتّاك باشد - اما با اين حال اگر ثابت شد زن بارداري زنا داده است و بنا شد كه او را حدّ بزنند، مادامي كه اين زن باردار است جاري كردن حد بر او حرام است و بايد تا وضع حمل صبر كرده، سپس حدّ را بر او جاري سازند، اگرچه آن بچه از زنا باشد؛ حال آيا حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شكم زن باردار را پاره مي كنند؟! آيا اين روايت جَعل و دروغ نيست؟

دوم: روايتي است كه با اين سند ذكر شده است:

عن علي بن الحسين(199) عن محمد العطار، عن محمدبن الحسن الرازي (مجهول الهويّه)، عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن ابن بكير، عن أبيه، عن زُراره عن أبي جعفر عليه السلام:

… قلت أيسير [الحجة] بسيرة محمّد صلي الله عليه وآله وسلم؟ فقال: «هيهات هيهات، يا زرارة ما يسير بسيرته. قُلتُ جعلت فداك لِمَ؟ قال: إنّ رسول اللَّه سار في أُمته باللين، كان يتألف الناس والقائم عليه السلام يسير بالقتل …؛(200) آيا مهدي، بر طبق روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عمل خواهد كرد؟ فرمود: هرگز، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با نرمي و مهر و اُلفت با امتش رفتار مي كرد، در صورتي كه سيره مهدي، قتل و كشتار است.

اين روايت علاوه بر آن كه ضعف سند دارد با روايات صحيحه اي كه در مورد شباهت رفتار امام عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - با رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم وجود دارد در تعارض است.

سوّم: در اين روايت نيز همانند روايات قبلي، مسئله كشتار مطرح شده است و

به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن العلاء عن محمد: قال سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول:

لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج لأحبّ أكثرهم أن لا يروه ممّا يقتل من الناس …؛(201) اگر مردم مي دانستند قائم (مهدي) پس از ظهور چه مي كند، بيشتر آنها دوست نداشتند او راملاقات كنند؛ چرا كه او بسياري از مردم را خواهد كشت.

چنين سخني از طرف يك آدم دروغگو به امام معصوم نسبت داده شده و به هيچ وجه قابل پذيرش نيست؛ چراكه انسان عاقل اگر سخن انسان دروغگويي را مبني بر شراب خواري فلان مؤمن بشنود باور نخواهد كرد و به خود اجازه نقل اين سخن را نخواهد داد چه برسد در مورد امام معصوم. در ادامه اين روايت آمده است:

… حتي يقول كثير من الناس ليس هذا من آل محمّد، لو كان مِن آل محمد لرَحِم؛(202) تا آن جا كه بسياري از مردم مي گويند: او از آل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيست؛ زيرا اگر از خاندان پيامبر بود بر آنان رحم مي كرد.

اين سخن در مورد كيست؟! آيا درمورد حجاج بن يوسف ثقفي نيز چنين سخني گفته شده است؟!

چهارم: به دنبال روايت پيشين آمده است: عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن عاصم بن حميد الحناط، عن أبي بصير قال، قال أبو جعفر عليه السلام:

… ليس شأنه إلا بالسيف لا يستتيب أحداً؛(203) سر و كار مهدي جز با شمشير نيست و توبه احدي را هم نمي پذيرد.

آيا سيره رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اين گونه بوده است؟

نكته مهم اين است كه محمدبن علي كوفي كذّاب، نوعاً روايات خود را

به افراد ثقه نسبت مي داده تا رواياتش صحيح جلوه كند، همان طور كه در اينجا نام حناط (يكي از ثقات) در سلسله سند آمده است.

پنجم: اين روايت هم از محمدبن علي كوفي با اين سَند نقل شده است: عن محمد بن علي الكوفي عن الحسن بن محبوب عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي عبداللَّه عليه السلام أنّه قال:

ما تستعجلون بخروج القائم، فواللَّه … ما هو إلاّ السّيف و الموت تحت ظلّ السيف؛(204) چرا براي ظهور قائم (امام زمان) عجله مي كنيد؟ بخدا قسم او آن شمشير آخته اي است كه از آن خون و مرگ مي بارد.

ششم: روايت از علي بن ابي حمزه بطائني، سر دسته فرقه واقفيه(205) است. او معتقد است كه امام غايب همان امام موسي بن جعفر عليه السلام است و اصلاً قائل به امام دوازدهم نيست. در روايتي از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه پس از دفن اين شخص فرمودند:

نكير و منكر چنان عمودي از آتش بر او زدند كه تا روز قيامت قبرش آكنده از آتش است.(206)

يعني الآن حدود هزار و دويست سال است كه در قبرش مي سوزد.

به هر حال روايت اين است: عن علي ابن أبي حمزة البطائني، عن أبي بصير، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:

إذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و قريش إلاّ السيف ما يأخذ منها إلاّ السيف …؛(207) چون قائم بيايد، ميان او و ميان عرب و قريش، شمشير حاكم است و بس، او نيز از عرب و قريش غير از شمشير چيزي دريافت نمي كند.

اينها تنها چند نمونه از رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است.

صرف نظر از محمدبن علي

كوفي، عده اي از راويان ديگرِ اين روايات نيز به هيچ وجه مورد اعتبار نبوده و رواياتشان قابل پذيرش نيست.

نيرنگ دشمن

اصولاً يكي از برنامه هاي دشمنان اهل بيت عليهم السلام جعل حديث و تحريف احاديث و نسبت دادن آنها به ائمه طاهرين عليهم السلام بوده، تا معارف اسلام را تحريف كرده و آنگونه كه خود مي خواهند به مردم القا كنند؛ و ديگر اين كه با دادن چنين نسبت هاي ناروا به آن بزرگواران، آنان را از چشم مردم بيندازند، تا مردم به گِرد آنان جمع نشوند.

اين چنين نسبت هاي دروغ به ائمه اطهار عليهم السلام، بخصوص حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام بسيار بوده و خود ائمه عليهم السلام نيز به اين مطلب تصريح كرده اند، از جمله:

امام صادق عليه السلام درباره مغيرةبن سعيد كه كارش جعل حديث و تحريف احاديث است مي فرمايند:

… فإن المغيرةبن سعيد - لعنه اللَّه - دَسَّ في كُتب أصحاب أبي، أحاديث لم يحدّث بها أبي؛(208) همانا مغيرةبن سعيد - كه خدايش لعنت كند - رواياتي در كتب اصحاب پدرم (امام باقر عليه السلام) وارد كرد كه پدرم هرگز آنها را نفرموده بود.

همچنين يونس بن عبدالرحمن مي گويد: [زماني كه] در عراق بودم، در آن جا شماري از اصحاب امام باقر عليه السلام و همچنين جمع انبوهي از اصحاب امام صادق عليه السلام را ديدم. از آنان روايات فراواني شنيدم و كتاب هاي آنان را [كه روايات شان را در آنها نوشته بودند]تحصيل كردم؛ (وقتي خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم) آنها را به ابوالحسن الرضا عليه السلام نشان دادم؛ حضرتش بسياري از آن روايات را رد كردند و آنها را دروغ هايي شمردند كه به امام صادق عليه السلام نسبت

داده اند و به من فرموند:

اِنَّ أَبا الخطاب كذب علي أبي عبداللَّه عليه السلام، لعن اللَّه أبا الخطاب، وكذلك أصحاب أبي الخطاب يَدسّون هذه الأحاديث إلي يومنا هذا في كتب أصحاب أبي عبداللَّه عليه السلام؛(209) خدا ابوالخطاب را لعنت كند، او بر امام صادق عليه السلام دروغ مي بست؛ همچنين اصحاب ابوالخطاب نيز تا به امروز، روايات جعلي و دروغين را در كتب اصحاب امام صادق عليه السلام وارد مي كنند.

همچنين هشام بن الحكم از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرت فرمودند:

كان المغيرةبن سعيد يتعمّد الكذب علي أبي ويأخذ كتب أصحابه، وكان أصحابه المستترون بأصحاب أبي يأخذون الكتب من أصحاب أبي، فيدفعونها إلي المغيرة، فكان يدسّ فيها الكفر والزندقة ويسندها إلي أبي، ثم يدفعها إلي أصحابه …؛(210) مغيرةبن سعيد آگاهانه و از سر عمد بر پدرم دروغ مي بست [روايات دروغ به ايشان نسبت مي داد]. او ياراني داشت كه در ميان اصحاب پدرم رخنه كرده بودند، آنان كتاب هاي اصحاب پدرم [كه روايات را در آنها نوشته بودند]را [به امانت]مي گرفتند و به مغيرة مي دادند، و او [مطالب] كفر و زندقه را در آن كتاب ها وارد مي كرد و آنها را به پدرم نسبت مي داد، آن گاه كتاب ها را به اصحاب پدرم باز مي گرداند.

اشكالات دِلالي

گذشته از اشكالات سَندي، اين دسته از روايات، از جهت دِلالت نيز ناتمام اند و قابل پذيرش نيستند، زيرا مفاد بسياري از آنها با ضروريات مذهب و شريعت در تعارض است و به هيچ عنوان نمي توان آنها را توجيه كرد.

اصولاً حضرت امام مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مي آيند كه عدالت را بياورند و بساط جور و جفا و ظلم و ستم را برچينند. بنابراين امكان ندارد

بخواهند از راه ظلم، به عدل برسند و يا از طريق ايجاد بدعت، سنت جدش حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين علي عليه السلام را احياء كنند. سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آن بود كه اجازه نمي دادند هيچ زن بارداري را حد بزنند و يا قصاصش نمايند؛ ولي بر حسب آنچه محمدبن علي كوفي نقل كرده است، حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شكم زنان بارداري را كه از ترس و براي حفظ جان خود مسيحي شده اند پاره مي كند!!.

روايات صحيح

دليل ديگر بر بي اعتباري اين گونه روايات، احاديث صحيح و معتبري است كه صريحاً روش حكومتي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را همان روش حكومتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم واميرمؤمنان عليه السلام معرفي كرده است. چند نمونه از اين روايات به شرح زير است:

1 - در بحارالانوار، روايت موثق و حسنه اي ذكر شده است: عن ابن عقدة، عن علي بن الحسن (ابن فضّال)، عن أبيه، عن رفاعة، عن عبداللَّه بن عطاء قال: سئلت أبا جعفر الباقر عليه السلام فقلت:

إذا قام القائم عليه السلام بأيّ سيرة يسير في الناس؟ فقال عليه السلام يهدم ما قبله كما صنع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ويستأنف الإسلام جديداً؛(211) راوي از امام باقر عليه السلام سؤال مي كند: حضرت حجّت - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - پس از ظهور، چه سيره و روشي در حكومت خواهند داشت؟ امام پاسخ مي دهند: درست مثل رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، تمام آنچه را كه به نام اسلام بر دنيا حاكم است از بين خواهد برد

و اسلام را از نو عرضه خواهد كرد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به فرموده قرآن(212) با نرمي و عدم خشونت، ماقبل خود را بي اعتبار كردند. اين سيره پيامبر با همه مردم بود و حتّي باكافران هم اين گونه رفتار مي كردند و اين رفتار ايشان اختصاص به مسلمان ها نداشت. امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز درباره كافران همان سيره را به كار خواهد بست؛ پرواضح است اگر آن حضرت با غير مسلمانان با لطف و مهرباني برخورد كنند، با مسلمانان به طريق اولي مهربان خواهند بود.

2 - روايت ديگر از ابن عباس است كه مي گويد:

التاسع منهم [من أولاد الحسين عليه السلام] قائم أهل بيتي و مهدي أمّتي، أشبه الناس بي في شمائله و أقواله و أفعاله …؛(213) نهمين ايشان [از فرزندان حسين عليه السلام مي باشد. او] قائم از اهل بيتم و هدايت گر امتم است. در شمايل، گفتار و رفتار شبيه ترين مردم به من است.

3 - علامه مجلسي رحمه الله حدود يك صفحه از سخنان شيخ طبرسي(214) در اعلام الوري را به عنوان تذييل اين روايت آورده كه قسمتي از آن چنين است:

اگر درباره چگونگي حكومت حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - سؤال شود كه آيا با سخت گيري و خشونت همراه خواهد بود؟ بايد گفت: [هرگز حكومت آن حضرت با شدّت و عنف نخواهد بود] و فرضاً هم اگر در اين مورد روايتي نقل شده باشد، قابل اعتماد نيست و روايت صحيحي وجود ندارد كه آن حضرت با شدت و عنف رفتار خواهند كرد.(215)

طبرسي كه از حديث شناسان معروف و خبره فن بوده است، تمام رواياتي كه در اين

باب وارد شده، با جمله «إن كان … » زير سؤال برده و مي گويد: اگر روايتي در اين زمينه (اعمال خشونت در حكومت حضرت) رسيده باشد، نه مدلولش معتبر است و نه حجّيت دارد.

4 - در بحارالانوار، روايتي از كتاب كافي با اين عبارت نقل شده است: كليني، عن العدة، عن البرقي، عن أبيه، عن محمدبن يحيي الخزاز، عن حمادبن عثمان، عن الصادق عليه السلام:

إنّ قائمنا أهل البيت إذا قام لَبس ثياب عليٍّ و سار بسيرة أميرالمؤمنين علي عليه السلام؛(216) هنگامي كه قائم ما اهل بيت ظهور كند، لباس علي را بر تن مي كند و روش اميرالمؤمنين عليه السلام را به كار مي گيرد.

سند اين روايت صحيح و هيچ شك و شبهه اي در آن نيست؛ چرا كه راويانش يكي از ديگري بهترند و متن آن نيز موافق سيره معصومين عليهم السلام است.

مدلول اين روايات آن است كه چون حضرت ظهور كند، عموم مردم، از خرد و كلان و پير و جوان به او عشق مي ورزند و از صميم قلب دوستش دارند. از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

شما را به مهدي، مردي از قريش بشارت مي دهم كه … ساكنان آسمان و زمين از خلافت و فرمانروايي او خشنودند.(217)

همچنين از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

شما را به مهدي بشارت مي دهم كه به سوي مردم برانگيخته مي شود … و ساكنان زمين و آسمان از او خشنود مي گردند.(218)

نيز در روايتي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

مردي از امت من قيام مي كند كه مردم زمين و آسمان او را دوست دارند.(219)

و از حضرت علي عليه السلام نيز نقل شده

است كه فرموده اند:

چون مردي از فرزندانم ظهور كند، چنان گشايشي در كار مردم ايجاد مي شود، كه حتي مُردگان به ديدار يكديگر مي روند و ظهورش را به هم مژده مي دهند.(220)

تعارض روايات

در جمع بين روايات متعارض، خود ائمه عليهم السلام توصيه هاي لازم را فرموده اند. البته دو روايت مخالف، وقتي با هم در تعارض قرار مي گيرند كه شروط لازم در باب تعارض را داشته باشند، به اين صورت كه اولاً، سند هر دو معتبر باشد، نه آن كه يك طرف محمدبن علي كوفيِ دروغگو باشد و طرف ديگر علي بن ابراهيم و محمدبن مسلم، كه از ثقات و معتمدين ائمه عليهم السلام هستند.

مقايسه بين اين دو، عقلاً و شرعاً جايز نيست. پس در همين مرحله اوّل كه بحث سَندي باشد مشكل داريم، زيرا رواياتي كه از محمدبن علي كوفي نقل شده، امام زمان را - العياذ باللَّه - يك آدم كُش معرفي مي كند، كه در زمان او هرج و مرج خواهد بود. اين در حالي است كه فقها مي گويند: حتي احكام شرعي، اگر باعث هرج ومرج شوند ساقط مي گردند و ديگر واجب نخواهند بود. در چنين صورتي آيا امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - كه خود صاحب اين دين و احكام آن هستند، باعث هرج و مرج خواهند بود؟!

پس در همين مرحله اول، بحث تعارض منتفي است، زيرا يك آدم دروغگو نمي تواند معارض بزرگان حديث و ثُقات باشد.

از اين مرحله كه بگذريم بر فرض صحّت سند، نوبت به ملاحظه تراجيح بين دو روايت متعارض مي رسد. در اين مرحله بايد آنها را با روايات صحيح ديگر و سنت و سيره و كتاب (قرآن)، مقايسه كرد و هر كدام موافق

آنها بود، معتبر است. از اين جهت نيز رواياتي كه تشابه سيره امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - با سيره اميرمؤمنان عليه السلام و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را بيان مي كند داراي رجحان هستند، چرا كه با سيره معصومين عليهم السلام سازگار است و قرائن بر اين مطلب صدق بسيار دارد.

پس از اين مرحله، بر فرض كه هر دو مطابق كتاب و سيره و - به اصطلاح - متكافئ باشند، نوبت به دلالت و ظهور مي رسد كه آيا هر دو روايت از لحاظ ظهور و دلالت با هم مساوي هستند يا نه؟

در اين مرحله اگر يكي از روايات متعارض، از لحاظ دلالت صريح تر بود، آن را برمي گزينيم، و در صورتي كه از لحاظ دلالت نيز يكسان باشند نوبت به تساقط مي رسد و هر دو روايت از اعتبار ساقط مي شوند، چنان كه گويي اصلاً روايتي وارد نشده است، كه اين مبناي فقهي در باب تعارض روايات است.

وحدت رويه وروش حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» ورسول خداصلي الله عليه وآله وسلم

بنابر آنچه گفته شد سيره امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دقيقاً همان سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است و حتي سيماي آن حضرت نيز مانند سيماي نوراني پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم است، چنانكه روايات بسياري از شيعه و سني و حتّي تاريخ نگاران مسيحي آمده است كه چهره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به قدري جذّاب بود كه حتّي دشمن ترين دشمنان آن حضرت، وقتي چشمشان به چهره منوّر ايشان مي افتاد به گونه اي مجذوب آن حضرت مي شدند كه

تمام همّ و غم شان را فراموش مي كردند. امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز چنين هستند.

علاوه بر تاريخ و روايات، مهمترين سَندي كه در خصوص سيره و سلوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در دست است، قرآن كريم مي باشد. تابلويي كه قرآن كريم از چهره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ترسيم مي كند چنين است:

«فَبَِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛(221) به (بركت) رحمت الهي، در برابر آنان [مردم]نرم و مهربان شدي؛ و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو، پراكنده مي شدند.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»؛(222) خداي متعال از ميان شما، فردي را به رسالت فرستاد كه فقر و پريشاني و جهل و فلاكت شما بر او گران است و براي نجات و آسايش شما حرص مي ورزد و خودخوري مي كند و نسبت به مؤمنان بسي دل رحم و مهربان است.

شفقت و محبت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نسبت به مردم به حدي بود كه حتي عده اي، همين مسأله را به وسيله اي براي طعنه زدن و آزار ايشان تبديل كرده بودند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ … »؛(223) بعضي از آنان كساني هستند كه پيامبر را آزار مي دهند و به طعنه مي گويند او گوش (زود باور) است. بگو: گوش خوبي براي شماست. به خدا ايمان دارد و سخن مؤمنان را تصديق مي كند و رحمت است براي كساني كه ايمان

آورده اند. و آنها كه رسول خدا را آزار مي دهند، عذاب دردناكي دارند.

در تفسير اين آيه آمده است: چون يكي از منافقان، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به سُخره گرفت، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللَّه، فلان منافق را احضار كنيد و از او بپرسيد چرا اين كارها را مي كند؟

اين مورد، يك استثنا بود و شايد هيچ مورد ديگري پيدا نشود كه پيامبر كسي را به خاطر مسخره كردن خود احضار كرده و بازخواست نموده باشد. اين مورد هم بنابر مصلحت بوده و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داشته اند.

پيامبر آن شخص را خواستند و از او توضيح خواستند، عرض كرد: يا رسول اللَّه، هر كسي اين حرف را زده دروغ گفته، من چنين كاري نكرده ام. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چيزي نفرمودند و ساكت شدند. آن منافق هم چنين برداشت كرد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حرف او را باور كرده است. در صورتي كه محال است پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حرف اين منافق را كه بر خلاف سخن خدا و جبرئيل بود باور كند، اما پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نخواست با او حتي ترش رويي كند. امّا اين شخص به جاي پندآموزي به ميان مردم رفت و گفت عجب پيامبري است! جبرئيل به او مي گويد من مسخره اش كرده ام، باور مي كند. من مي گويم چنين كاري نكرده ام، باز باور مي كند. گويي او گوش است، يعني هر سخني كه به او بگويند باور مي كند.

خداوند در پاسخ به اين ياوه سرايي ها، فرمود:

«قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ»؛(224) اگر هم گوش است، گوش خوبي براي شماست.

اين فعل

و عمل رسول خداست و حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شبيه ترين مردم به رسول خداست.

پيامبر «فَبَِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ» (225) هستند، پس مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز چنين خواهد بود، او با كافران نيز به نرمي رفتار خواهد كرد، چه رسد به مسلمانان.

رفتار پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام با مخالفان خود

يادآوري دو مطلب به عنوان شاهد سخن ضروري است. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم چندين بار، مردم نادان را دعا كرد و از خدا خواستار هدايت آنان شد، از جمله در جنگ اُحد:

زماني كه مسلمانان، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در اُحد تنها گذاردند و خود پي جمع آوري غنايم رفتند، مشركان فرصت را غنيمت شمرده، پيامبر را محاصره كردند و با شمشير و نيزه و سنگ و چوب، سر، دندان و شانه مباركش را شكسته و زخمي كردند و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام سر نمي رسيد، بي ترديد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را كشته بودند. در اين هنگام كه پيامبر از چنگال مشركان نجات يافتند، به درگاه الهي عرضه داشت:

اللهم اهد قومي فإنهم لايعلمون؛(226) بار خدايا، قوم مرا هدايت فرما كه نادانند.

مورد ديگري كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قوم خود را دعا كرد در صفا بود. به هنگام مراسم حج، مشركان براي بزرگداشت و تقديس بت هاي خود در مراسم شركت كرده بودند. چون پيامبر را ديدند كه با عبارت «قولوا لا إله إلا اللَّه تفلحوا؛ بگوييد: خدايي جز خداي يگانه نيست تا رستگار شويد» رسالت خود را به همگان ابلاغ مي كند، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را

سنگ باران كردند. بنا به نقل بحارالانوار، سرتاپاي پيامبر هدف سنگ هاي مشركان قرار گرفت و خون از بدن مباركش جريان يافت، به گونه اي كه زنده بودن او را ناممكن مي دانستند.

اميرالمؤمنين و حضرت خديجه عليها السلام را از ماجرا آگاه كردند و آن دو بزرگوار در كنار بدن رنجور و خون آلود پيامبر حاضر شدند و به مداوا پرداختند.

در روايت آمده است: خداي - جل و علا - فرشته يا فرشتگاني را نزد او فرستاد تا آنچه خواهد برآورده كند. فرشته به پيامبر عرض كرد: اين كوه ها كه مكه را در ميان گرفته است به فرمان من است، چنانچه بخواهي كوه ها را به يكديگر نزديك كنم [تا اهل مكه را در ميان خود بفشارند و از بين ببرند]. پيامبر نپذيرفت و فرمود:

إنمّا بُعثت رحمة، ربّ اهد اُمتي فإنهم لايعلمون؛(227) من تنها [به عنوان] رحمتي [براي همگان] برانگيخته شدم. بار خدايا، امتم را هدايت فرما كه [مردمي]نادانند.

با آن كه ابوجهل ها و ابوسفيان ها در مكه آن روز زندگي مي كردند و از دشمنان سرسخت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند، اما دل پاك و مهربان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حتّي راضي به نفرين آنان نيز نبود.

اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همانند پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم، اما به صورتي ديگر در معرض آزار قرار داشت و هماره دشمنان او حرمت حضرتش را مي شكستند و او را قاتل الأحبّه (كُشنده عزيزان)؛ مي خواندند. عليه او تظاهرات مي كردند و … اما حضرتش با مهرباني و نرمي با آنان برخورد مي كردند؛ و هرگز حاضر نشدند با تُندي و خشونت و زندان و قتل و كشتار با آنان رفتار كنند؛ و اين

رفتارهاي مهرآميز با مخالفان در زماني بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در رأس قدرت قرار داشتند و حيات اقتصادي و اجتماعي مخالفان، در دست ايشان بود.

رواياتي در اين باره

اصولاً حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - براي برقراري عدل، كه خواسته طبيعي و فطري انسان هاست، خواهد آمد. بنابراين امكان ندارد به گونه اي رفتار نمايد تا مردم آرزو كنند، اي كاش او را نبينند يا به دليل بي رحمي هايي كه انجام مي دهد، بگويند او از آل محمد عليهم السلام نيست و هيچ ارتباطي با اهل بيت پيامبر عليهم السلام ندارد.

همچنين وقتي حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

محال است - أبد الدهر - كه من از راه ستم بخواهم به پيروزي دست پيدا كنم و به وسيله جور در طلب نصرت برآيم.(228)

يقيناً حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز از همين روش پيروي خواهند كرد، و امكان ندارد كه از راه ستم بخواهند حكومت بر مردم را به دست بگيرند.

در تأييد اين مطلب به ذكر چند روايت اكتفا مي كنيم:

روايت اوّل:

صحيحه حمادبن عثمان است كه كليني از برقي، از پدرش از محمدبن يحيي خزّاز، از حمادبن عثمان، از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

أن قائمنا أهل البيت إذا قام لبس ثياب عليّ و سار بسيرة [أميرالمؤمنين]علي عليه السلام؛ چون قائم ما قيام كند، لباس هايي مثل لباس علي عليه السلام بر تن خواهد كرد و روش او را در پيش خواهد گرفت.(229)

روايت دوّم:

صحيحه محمدبن مسلم است كه شيخ طوسي در تهذيب، از شيخ مفيد، از شيخ صدوق، از صفار، از محمدبن ابي الخطاب (كه در ثقه بودنش ترديدي نيست)، از جعفر بن بشير، از محمدبن

مسلم نقل كرده است كه گفت: از ابو جعفر (باقر) عليه السلام درباره «قائم» پرسيدم:

إذا قام القائم بأيّ سيرة يسير في الناس؟ فقال: بسيرة ما سار به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم حتي يَظهر الإسلام [او يُظهر الإسلام]؛(230) هنگامي كه قائم قيام كند، با چه روشي در ميان مردم عمل خواهد كرد؟ حضرت فرمودند: با همان شيوه اي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در پيش گرفت در ميان مردم عمل خواهد كرد، تا اسلام فراگير و غالب شود.

روايت سوم:

اين روايت را شيخ مفيد نقل كرده است. از آن جا كه شيخ مفيد از نظر زماني، به دوران معصومين عليهم السلام نزديك بوده رواياتش را از كتاب هاي اصحاب ائمه نقل كرده است. او در نقل روايات، گاهي «رَوي » گفته و مستقيماً به اصحاب ائمه عليهم السلام نسبت مي دهد، اين در جايي است كه روايت را از كتب آنها به نام «اصول اربعمأة» كه در اختيار اصحاب بوده نقل كرده؛ و گاهي «رُويَ» آورده، كه نشان مي دهد نقل مستقيم نبوده است.

يكي از اين راويان «مفضل بن عمر» است كه وثاقت او مورد اختلاف قرار گرفته است. البته شماري از علماي علم رجال، رواياتي كه در مذمّت او آمده را براي حفظ جان او دانسته اند، چنان كه در مورد «زراره» نيز چنين رواياتي آمده است. در هر حال به تبعيت از مشهور، «مفضّل» ثقه و مورد وثوق است و بسياري از فقها نيز به او اعتماد كرده اند.(231)

شيخ مفيد از مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است، و همچنين بسند ديگري از ابن ابي عمر، از جميل بن دراج، از ميسّربن عبدالعزيز از امام صادق عليه السلام

كه فرمود:

إذا أذن اللَّه - عزّ إسمه - للقائم في الخروج صعد المنبر فدعا الناس إلي نفسه و ناشدهم باللَّه ودعاهم إلي حقه و أن يسير فيهم بسيرة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و يعمل فيهم بعمله …؛(232) آن گاه كه خدا به قائم اجازه خروج بدهد، بر فراز منبر شده، مردم را به سوي خود فرامي خواند و به خدا سوگندشان مي دهد و سيره جدش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را در پيش گيرد و همانند او عمل كند.

همچنين تعريف روشني از رفتار امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در يكي از زيارات ايشان كه سيدبن طاوس آن را نقل كرده آمده است:

السلام علي الحق الجديد … والصّادع بالحكمة و الموعظة الحسنة والصّدق؛(233) سلام بر حق جديد … آن آشكار كننده حكمت و پند دهنده به موعظه نيكو و راستي و درستي.

بي ترديد اگر انسان اين عبارت را بدون در نظر گرفتن ابتدا و پايان آن، در جاي ديگري ببيند، مي پندارد كه سخن درباره رسول خداست، زيرا بارها با همين تعبير از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ياد شده است.

در توصيفي ديگر كه از حكومت او شده، آمده است:

… يسير بسيرة جده رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و يسير بسيرة أميرالمؤمنين بالمنّ و الكف …؛(234) با لطف و گذشت و دست برگرفتن از خشونت، سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين را در پيش خواهد گرفت.

در واقع ايشان در عصر ظهور با عفو و رحمت كامل با مردم رفتار خواهند كرد، آن سان كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در برابر دشمنان قريشي

خود عمل كرد، و آن گونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام با سپاه جمل رفتار نمود.

سيره سياسي حضرت مهدي عليه السلام

يكي از ويژگي هاي حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - آن است كه او موفق مي شود قدرت سياسي جهان را در دست بگيرد و حكومتي به پهناي تمام كره زمين تشكيل دهد. تحقّق اين امر نيازمند اخلاقيات و روش هاي اجرايي خاص خود است كه لاجرم بايد از طريق كارگزاران سطوح بالاي حكومتي به منصه ظهور برسد. بر اين اساس حضرت در اولين گام، تلاش خواهد كرد كساني را در مصدر امور قرار دهد كه به لحاظ ويژگي هاي شخصي و مديريتي، انسان هايي توانمند و خودساخته باشند و در اجراي تعهدات خويش دست از پا خطا نكنند، و در صورت خطا، مورد توبيخ و بازخواست قرار بگيرند. با چنين رويكردي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - به همان اندازه كه نسبت به مردم و مسكينان، دل رحم و مهربان است، بر مسئولان و كارگزاران حكومتي خود فوق العاده سخت گير و حساس است:

المهدي جواد بالمال، رحيمٌ بالمساكين، شديدٌ علي العمال؛(235) مهدي، نسبت به مال و دارايي بخشنده، نسبت به ناتوانان و مستمندان بسيار مهربان و دل رحم و نسبت به مسئولان و كارگزاران [دولت خود]، بسيار سخت گير خواهد بود.

حضرت علي عليه السلام در حديثي در اين مورد مي فرمايد:

ألا و في غد - وسيأتي غد بما لاتعرفون - يأخذ الوالي من غيرها عمّالها علي مساوي ء أعمالها …؛(236) آگاه باشيد فردا روزي كه او ظهور كند - فردايي كه بر شما ناشناخته است - بر خلاف ديگر حاكمان، مسئولان و كارگزاران خود را به جرم كردار زشت شان كيفر خواهد داد و

آنان را نسبت به سوء رفتارهاي شان مورد بازخواست قرار مي دهد.

البته ايشان خود پيش از همه و بيش از همه بر خود سخت مي گيرد و علي رغم آن كه عموم مردم در سايه حكومت آن حضرت به رفاه و راحتي دست مي يابند، همانند جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام به پوشاكي خشن و خوراكي نه چندان گوارا، اكتفا مي كنند:

وما لباس القائم إلاّ الغليظ و ماطعامه إلاّ الجشب؛(237) لباس مهدي تنها پوشاكي خشن و خوراك او فقط غذايي سخت و بي خورش است.

حضرت علي عليه السلام در حديثي ديگر به بيان نوع روابط حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و كارگزارانش پرداخته و آن را يك عهد و پيمان دو جانبه ارزيابي نموده و فرموده اند: ايشان پس از آن كه سه مرتبه كارگزارانش را مي آزمايد تا از ميزان اطاعتشان آگاهي يابد، به مدينه مي روند و به قبر جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ملحق مي شوند، پس يارانش هم به دنبال او رهسپار مدينه مي گردند، اما همين كه حضرت حضورشان را در مدينه احساس مي كنند، آهنگ مكه مي نمايند و اين كار را سه بار تكرار مي كنند، سپس در ميان صفا و مروه مي ايستند و رو به آنان مي گويند: من تصميم بر هيچ كاري نمي گيرم، مگر آن كه مطمئن شوم كه شما اين سي شرط را رعايت مي كنيد و از هيچ يك از آنها سرباز نمي زنيد، و متقابلاً من نيز متعهد مي شوم نسبت به شما اين شرايط را رعايت كنم. آنان مي گويند بفرما و بگو آنچه را مي خواهي، همه را مي پذيريم و از شما فرمانبرداري مي كنيم، آن گاه امام شرايط بيعت خويش با آنان را به شرح زير بيان مي كنند:

از

من رو مگردانيد، دزدي و زنا نكنيد، گِرد كارهاي حرام و فساد و فحشا نگرديد، احدي را به ناحق نكشيد، طلا و نقره نيندوزيد، گندم و جو احتكار نكنيد، مسجدي را ويران نسازيد، شهادت به ناحق ندهيد، مؤمني را خوار و بي مقدار ننماييد، ربا نخوريد، در مقابل بلايا و مشكلات صبور باشيد، هيچ فرد موحدي را لعنت نكنيد، مسكرات نياشاميد، طلا و حرير و ديبا نپوشيد، راه را بر كسي نبنديد، راه را نا امن نكنيد، خون حرامي را نريزيد، به مسلمان نيرنگ و نارو نزنيد، هيچ كافر و يا منافقي را مُثله نكنيد، گِرد همجنس بازي نگراييد، لباس هاي ابريشمي نپوشيد، و خاك را بالِشت خويش قرار دهيد، زشتي هاي اخلاقي را ناخوش داريد، امر به معروف كرده و از منكر نهي نماييد. در مقابل، من نيز پيمان مي بندم كه از غير شما يار نگيرم، جز به مانند لباس و غذاي شما نپوشم و نخورم، بر مركبي همانند مركب شما سوار شوم، در سفر و حضر همراه شما باشم، به اندك رضايت دهم، زمين را سرشار از عدل و داد سازم، آن سان كه سرريز از ظلم و ستم گشته است، خدا را چنان عبادت كنم كه شايسته اوست و به عهدي كه با شما دارم وفا مي كنم، و شما هم به عهد خود با من وفا كنيد.

پس ياران او مي گويند باشد و با شما بيعت مي كنيم كه اينگونه باشيم، و به دنبال آن، حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - از تك تك آنان بيعت مي گيرد.(238)

سيره قضايي حضرت مهدي عليه السلام

يكي ديگر از مسائلي كه در مورد امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مطرح است، مسئله چگونگي

قضاوت آن حضرت مي باشد.

بعضي معتقدند يكي از ويژگي هاي حضرت آن است كه در مورد قضاوت، بدون درخواست شاهد و بيّنه از طرفين دعوا، و تنها بر اساس علم خويش حكم صادر خواهند كرد.

اينان براي مدعاي خويش دلايلي ارائه كرده اند. از جمله آن دلايل، احاديثي است كه در اين زمينه وجود دارد، و مدلول آنها اين است كه حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بر طبق علم خود و به سان قضاوت حضرت داوود عليه السلام به حل دعاوي و رفع اختلافات مي پردازند.

يك نمونه از اين روايات به شرح زير است: عبداللَّه بن عجلان از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه فرمود:

إذا قام قائم آل محمد حكم بين الناس بحكم داود، لا يحتاج الي بينة، يلهمه اللَّه فيحكم بعلمه؛(239) چون قائم آل محمد قيام كند، همچون داوود نبي، به قضاوت در ميان مردم مي پردازد و به دليل و برهان نياز ندارد. خدا حقيقت را به او الهام مي نمايد و او بر حسب علم خويش حكم مي دهد.

اما اين روايت از دو جهت اشكال دارد، زيرا بر طبق روايتي كه در كتاب شريف كافي آمده است:

اولاً: تنها يك مرتبه حضرت داوود در مقام قضاوت بر طبق علم خود عمل كردند، كه آن هم دچار مشكل شدند و پس از آن به دستور خدا، همواره از متخاصمين درخواست شاهد و دليل مي كردند و بر اساس بيّنه و سوگند به صدور حكم مي پرداختند.(240)

و ثانياً: اين روش با شيوه قضايي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم منافات دارد. زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم همواره مي فرمودند:

إنما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان فأيما رجلٍ قَطَعْتُ لَهُ

من مال أخيه شيئاً فأنما قطعت له به قطعةً من النار؛(241) من تنها بر اساس سوگند و اقامه شواهد و گواه در ميان شما به داوري مي پردازم. بنابراين اگر در موردي حكم صادر كردم كه مثلاً فلان زمين از آنِ فلان شخص است ولي در واقع اين گونه نباشد، او حق تصرف در آن را ندارد و حكم من او را مالك زمين نمي كند.

بنابراين با توجه به اين كه حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است و ظهورش براي اجراي شريعت و احياي سنت اوست، قابل قبول نيست كه روشي غير از روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اتخاذ نمايد و بدون طلب دليل و شاهد به قضاوت ميان مردم بپردازد.

وانگهي در روايات معتبر و مستفيض آمده است:

يحكم بحكم داود بالبينة و اليمين؛ او به مانند داوري داوود عليه السلام براساس گواه و سوگند داوري خواهد كرد.

حضرت داوود عليه السلام از خدا فرمان يافت تا به حق داوري كند. اين فرمان را قرآن كريم اين گونه بيان كرده است:

«يادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ ّ … »؛(242) اي داوود، ما تو را جانشين خود در زمين قرار داديم، پس براساس حق داوري كن.

حضرت داوود عليه السلام به درگاه خدا عرضه داشت (قريب به اين مضمون): بار خدايا، فرد دروغگو مي داند كه به ناحق ادعاي مالكيت خانه دارد و صاحب حق مي داند راست مي گويد و حق از آن اوست، تكليف چيست؟ خطاب رسيد:

إقض بينهم بالبيّنات و أضفهم إلي إسمي يحلفون به؛(243) از آنان گواه بخواه و به نام من

سوگندشان ده …

مي بينيم كه داوود عليه السلام مأمور است تا براساس ظواهر داوري كند و البته هركسي ناحق خواه باشد، بي ترديد عذاب خدا در انتظار اوست.

شيخ مفيد رحمه الله روايتي نقل مي كند كه [بر اساس آن] حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - طبق روش حضرت داوود و حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم بين مردم قضاوت خواهند كرد؛ و چنان كه گفته شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فقط با بيّنه و قسم بين مردم قضاوت مي كردند و اين تقارب بين چگونگي قضاوت داوود و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بر اين دلالت دارد كه روش حضرت داوود در قضاوت نيز اين گونه بوده است:

إذا قام القائم حكم بالعدل وارتفع في أيامه الجور وآمنت به السُّبل وَأخْرجت الأرض بركاتها و …، وحَكَمَ بين النّاس بحكم داوود وحكم محمد صلي الله عليه وآله وسلم …؛(244) آن گاه كه «قائم» قيام كند، به عدالت داوري كند، و در زمان او ظلم و ستم از بين مي رود و راه ها را امن مي كند و زمين بركات خود را عرضه مي دارد. او (قائم) مانند قضاوت و داوري حضرت داوود و حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم در ميان مردم قضاوت خواهد كرد.

البته در مواردي معصومين عليهم السلام براساس واقع عمل كرده اند، اما بايد توجه داشت كه سيره جاري آنان بر اين نبوده است.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

غدير ثاني، آينه تبري(245)

غدير ثاني، آينه تبري(245)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

نهم ربيع، غدير ثاني

امروز، نهم ماه ربيع الاول روزي است كه در روايت معتبر به «غدير ثاني» تعبير شده است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يا حذيفة، هذا يوم الأستراحة، ويوم تنفيس الهم والكرب، والغدير الثاني …؛(246) اي حذيفه، امروز روز استراحت، روز زدودن اندوه و پريشاني و روز غدير دوم است.

به مناسبت اين روز و صفتي كه بدان خوانده شده، مناسب است دو مطلب را بيان كنم:

نخست: روايت احمدبن اسحاق است كه مرحوم علامه مجلسي از سيدِ ابن طاووس 0 و او با سندهاي خود از امام هادي عليه السلام نقل كرده است. سند اين روايت به تنهايي از اعتبار برخوردار نيست، چون افراد مجهول در ميان راويان سند اين حديث ديده مي شوند، اما به نظر مي رسد قرائني وجود دارد كه دالّ بر اعتبار حديث است. از اين جهت شايد بتوان گفت كه اين خبر محفوف به قرائن است و اطمينان - نوعي يا شخصي - به همراه دارد.

يكي از آن قرائن اين كه سيدِ ابن طاووس كه صاحب كتاب رجال و خود خبره اين علم است روايت احمدبن اسحاق را «عظيمة الشأن» خوانده است.

قرينه ديگر اين كه سيدِ ابن طاووس اين روايت را به «عمل جماعت» نسبت داده است كه در اين صورت روايتي با سند مجهول در صورت عمل جماعتي از فقها به آن، توثيق مي شود و فقيهاني حتي در احكام الزاميه (واجب و حرام) بدان استناد كرده اند.

سومين قرينه اين كه سيدِ ابن طاووس مي گويد:

… بمضمونها عدة روايات، رويناها عن الصدوق؛ به مضمون آن چندين روايت از صدوق روايت كرده ايم.

البته در كتاب هايي كه از مرحوم صدوق در

دست است، به چنين رواياتي برنخورده ام و احتمال مي رود به جهت ملاحظات سياسي آن روايات را در كتب نقل نكرده يا اين كه اين روايات در آن دسته از كتب صدوق بوده كه طعمه آتش شده است كه يكي از آنها، كتاب معروف مدينة العلم اوست. مسلّم اين است كه سيدِ ابن طاووس ثقه بوده و همو گفته: آن روايات را از صدوق روايت كرده ايم.

بنابراين، رواياتي از ابن بابويه (صدوق) نقل شده، اما به ما نرسيده است و نقل شيخ صدوق كفايت مي كند و اينها مؤيد روايت احمدبن اسحاق است و قرينه ديگري به شمار مي رود. قرينه ديگر شهرت نزد فقهاست، نه بدان معنا كه بسياري از فقها به اين روايت استناد كرده اند، بلكه به اين معني كه فقيهاني چون مرحوم صاحب عروه و صاحب جواهر و ديگران و ديگران … در باب اغسال، غسل روز نهم ماه ربيع الاول را از اغسال مستحب خوانده اند و كساني كه قاعده «تسامح در ادله سنن» را قبول دارند كه زياد نيز هستند، استحباب غسل اين روز را از اين روايت استفاده نموده اند.

اجمالاً روايت احمدبن اسحاق مورد عمل بوده و در فقه نيز بدان استناد شده است. حال اگر اين قرائن را كنار يكديگر قرار دهيم، اطمينان نوعي به صدور اين روايت از امام معصوم عليه السلام بعيد نخواهد بود.

آغاز امامت

اين از جهت سند روايت و اما دلالت بر «غدير ثاني» بودن اين كه گفته مي شود: امامت امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در اين روز آغاز شده و امروز نخستين روز امامت آن حضرت است، سخن تامي نيست، چه اين كه به مجرد شهادت يك امام، امامت به امام بعدي مي رسد

و لذا براساس اين كه امام حسن عسكري عليه السلام در شب هشتم يا صبح روز هشتم ماه ربيع الاول از دنيا رفته اند، بايد به مقتضاي «إن الأرض لا تخلوا من حجة؛(247) زمين از حجت تهي نمي ماند» همان لحظه را آغاز امامت حضرت صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دانست و لذا امروز روز دوم امامت آن حضرت است.

قرار دادن روز نهم ماه ربيع الاول به عنوان غدير ثاني در كنار روز هيجدهم ماه ذي حجه روز عيد غدير در واقع دو بال و دو بازوي اعتقادي اسلام، يعني اصل تولي و تبري را تشكيل مي دهد و اين بدان معناست كه غدير اول و غدير ثاني به عنوان تولي و تبري مكمل يكديگر هستند و هيچ يك از ديگري جدا نيست. البته در مقام تعليم، تولي و تبري جزء فروع ده گانه دين آمده است كه اين امر تنها بار آموزشي و حفظ كردن دارد، امام در واقع از ثوابت اصول دين و از مسائل جَناني (دروني) است و نه از اركان و فروع آن. به ديگر سخن، توحيد، يعني پيروي و تولي نسبت به اولياي خدا و تبري و بيزاري از دشمنان خداست و اين از شئون توحيد است. در مورد نبوت و امامت نيز همين امر صادق است و در حقيقت تولي و تبري جزء اركان و اعمال نيست، بلكه امري قلبي و اعتقادي است و هرجا كه تولي باشد تبري نيز هست و از يكديگر جدا نيستند و در غير اين صورت، اسلام كامل نخواهد بود. شيخ مفيد نيز فرموده است:

ولاية أولياء اللَّه تعالي مفترضة وعداوة أعدائه واجبة علي كل حال؛(248) دوستي اولياي خدا و

دشمني با دشمنان او در هر حال واجب است.

تولي و تبري در قرآن

قرآن كريم درباره تولي و تبري مي فرمايد:

«لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ … »؛(249) قومي را نيابي كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشند [و] با كساني كه با خدا و رسولش مخالفت كرده باشند، دوستي ورزند.

معناي آيه اين است كه دوستي اولياي خدا و محبت دشمنان او قابل جمع نيست، بلكه اسلام، تولّي اولياي خداست كه در عيد غدير تجلي يافته و تبري از دشمنان خداست كه در غدير ثاني چهره نموده است.

مرحوم مجلسي در بحارالانوار(250) ده ها روايت صحيح و صريح در اين باره نقل فرموده است و كساني كه گاهي مطلبي مي گويند يا مي نويسند بايد در بهترين برداشت هاي مبتني بر حسن نيّت، گفت كه آنها، چنين رواياتي را نديده اند و از نظر آنان چندان مهم نبوده است.

روايات فراواني نيز با بيان هاي گوناگون درباره دو غدير از معصومين عليهم السلام در دست داريم كه بيان آنها براي آن بزرگواران و شيعيان مايه گرفتاري هاي سخت و فراوان شده بوده و از اين بابت پيوسته مورد آزار قرار مي گرفتند.

تعبير غدير ثاني روايت احمدبن اسحاق از آن رو شايان تأمل است كه مكمل غدير اول و از آن تفكيك ناپذير است، كه همان معناي تولّي و تبرّي است. مرحوم صاحب جواهر با استفاده از همين روايت، بر اين نظر است كه اين روايت بر عيد بودن روز نهم ربيع الاول دلالت دارد. شايان توجه است كه عيد، حكمي شرعي است و بايد از سوي شارع مقدس و مبتني بر ادله شرعي عيد خوانده شود. به عنوان مثال ممكن است روز پانزدهم

ماه رجب يا روز ديگري را بسيار مهم بدانيم، اما در ادله شرعي عيد خوانده نشده است.

درباره روز عرفه نيز از نظر روايات تعبير عيد نشده است و مرحوم شيخ عباس قمي رحمه الله خود - و نه به استناد روايات - درباره اين روز فرموده است:

عيدي عظيم است، گرچه [در روايات] تعبير عيد درباره آن نيامده است.

بنابراين زماني مي توانيم روزي را عيد شرعي بخوانيم كه ادله شرعي مؤيد آن باشد و بدون بودن ادله شرعي چنين امري محقق نمي شود، اما مرحوم صاحب جواهر از معتبره احمدبن اسحاق، عيد بودن اين روز را استفاده كرده است. ايشان در اين باره آورده است:

… وقد عثرث علي خبر مسنداً إلي النبي صلي الله عليه وآله وسلم في فضل هذا اليوم وشرفه وبركته، وأنه يومُ سرور لهم: مما يَحِيرُ فيه الذهن، … مع كونه عيداً لنا ولأئمتنا:؛(251) به خبري مسند به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دست يافته ام درباره فضيلت، شرافت و بركت اين روز (نهم ماه ربيع الاول) و اين كه اين روز، روز شادماني آنان (اهل البيت عليهم السلام) است [و درباره آن چنان فضايلي برشمرده]كه ذهن را حيران مي كند، افزون بر اين، اين روز براي ما و امامان ما - كه درود خدا برآنان باد - عيد است.

ايشان عبارت «مع» را از خود بيان داشته و در واقع اجتهاد ايشان اين است كه «نهم ربيع براي ما و امامان عليهم السلام عيد است».

همسنگي دو غدير

از تعبير غدير ثاني دو برداشت مي توان كرد، يكي اين كه ثاني بودن آن، به نوعي «حكومت و توسعه» (252) دليل اول است.

در توضيح بيان صاحب جواهر كه مي فرمايد: «مع كونه عيداً لنا ولأئمتنا» عرض مي شود:

از نظر فقهي قيام در نماز واجب است، اما اگر كسي نتوانست تمامْ قامت بايستد، از ادله شرعي استفاده مي شود كه مراتب بعد از قيام (مثلاً ايستاده تكيه دادن) بر جلوس (نشسته نمازخواندن) مقدم است. نيز در باب وضو، وضوي جبيره، بر تيمم مقدم است. پس زماني تيمم جايگزين وضو مي شود كه وضو در هيچ يك از مراتبش امكان نداشته باشد. در اين جا دليل وضوي جبيره بر دليل وضوي كامل حكومت دارد و دليل وضو را توسعه مي دهد. همين توسعه در غدير اول نيز وجود دارد، بدين معنا كه از اين تعبير به دست مي آيد غدير دو مصداق دارد، يكي غدير اول، ديگري غدير دوم. حال اگر غدير، بزرگ ترين عيدها باشد، اين عظمت تمام انواع غدير (غدير اول و غدير دوم) را دربر مي گيرد و در واقع حكومت در اين جا توسعه دارد. به منظور پي بردن به روح مطلب، تحقيق و برداشت در اين مورد را به عهده آقايان مي گذارم.

مطلب ديگر اين كه هميشه اين گونه نبوده است كه بودن اول و دوم، مورد دوم در مرتبه پايين تر قرار داشته بله در مورد بدل، تنزل مقامي، وجود دارد. به عنوان مثال، در سخن امام سجاد عليه السلام در شام آمده است:

أنا ابن من هاجر الهجرتين، وبايع البيعتين؛(253) من فرزند كسي (علي عليه السلام) هستم كه دو هجرت كرد و دو بار بيعت نمود.

مسلّم اين است كه دو هجرت و دو بيعت يادشده تقدم و تأخر زماني داشته، نه تقدم و تأخر مرتبه اي و هيچ يك بر ديگري برتري نداشته كه همسنگ بوده است. غدير اول و دوم نيز به همين صورت است، منتهي يكي در روز هيجدهم ماه ذي حجه

و ديگري در روز نهم ربيع الاول - كه غدير ثاني خوانده شده - بوده است.

نتيجه

بنابر آنچه بيان شد، بايد با توجه به حكومتي كه غدير اول بر غدير ثاني دارد، به دست آورد كه آيا غدير اول افضل است يا غدير دوم؟ به ديگر سخن اين كه تولي افضل است يا تبري يا هردوي آنها واجب يا اين كه لازم است، اما يكي نسبت به ديگري برتري دارد كه اين امر بر عهده شما آقاياني است كه اهل استنباط هستيد.

اميدوارم به بركت امروز و صاحب امروز اولين شهيد راه تولي و تبري، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام همگي مورد عنايت خداوند قرار گيريم و در حد خود قدر و منزلت اين روز را بشناسيم و به اندازه توان، انجام وظيفه كنيم. همچنين به لطف و كرم الهي اميد دارم كه افراد دورمانده از اهل بيت و تعاليم سعادت بخش آنان، با شناخت اين مفاهيم، به مسير حق هدايت، و از بركات اين شناخت بهره مند شوند، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

اطاعت، آباداني قلب(254)

اطاعت، آباداني قلب(254)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

موضوع اين گفتار، شرح و تفسير يكي از فقرات ارزشمندي است كه در صلوات معروف به شجرة النبوة آمده است. اين دعا و صلوات مروي از حضرت امام سجاد عليه السلام مي باشد و به طرق گوناگون روايت شده است كه در برخي از طرق، حضرت امام باقر عليه السلام آن را از پدر بزرگوارشان نقل مي كنند.

اين نيايش مركب از شش صلوات و توأم با مدح و ثناي اهل بيت عليهم السلام است و اين گونه آغاز مي شود:

اللّهم صلّ علي محمد وآل محمد، شجرة النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائكة ومعدن العلم وأهل بيت الوحي؛(255) خدايا، بر

محمد و خاندان او درود فرست؛ همان ها كه شاخسار [بلند]نوبت و جايگاه رسالت و مكان آمدوشد فرشتگان و گنج خانه دانش و اهل بيت وحي اند.

در اين دعا پس از هر صلوات، تعبيرات بلندي در وصف خاندان رسالت ذكرشده كه اسلوب آن دست كم در دعاهايي كه در دسترس داريم، اگر بي نظير نباشد كم نظير است. اين شش صلوات با تفصيلي كه دربر دارد، مقدمه دعاهايي است كه پس از آن آمده و با اين عبارت آغاز مي شود:

واعمر قلبي بطاعتك؛ و قلبم را به اطاعت از خود آباد كن.

قبل از عبارت يادشده جز صلوات - كه البته خود نيز دعاست - و ثناي اهل بيت عليهم السلام و بيان برخي از مناقب آنان چيزي نيامده است. در روايت آمده است: يكي از اسباب استجابت دعا اين است كه انسان قبل از دعا بر پيغمبر و آل پيغمبر صلوات بفرستد.(256)

موانع استجابت دعا

همچنان كه برخي از امور مانند صلوات فرستادن برپيغمبر و خاندان گرامي اش باعث استجابت دعا مي گردد برخي از امور ديگر مانع استجابت دعا مي شود. علامه مجلسي رحمه الله در بحارالانوار به نقل از سيد ابن طاووس در حدود پانزده مورد از موانع استجابت دعا را برشمرده است. از آن جا كه سيد ابن طاووس مردي عالم، متقي و جليل القدر است بنده اين امور را - بدون آن كه روايت خاصي در اين باره ديده باشم - قبول داشتم، اما بعدها ديدم كه اين موارد هر يك روايت مخصوصي دارد، براي مثال سيد ابن طاووس آورده است:

ومن صفات الداعي أن لا يكون عاذراً لظالم علي ظلمه؛(257) از جمله شروط و صفات لازم براي دعاكننده آن است كه توجيه گر ظلم ظالم نباشد.

عاذر كه در روايت آمده به

معناي عذرتراش و توجيه گر است. برخي از افراد خودشان ظالم نيستند و با ظالم ارتباط ندارند و حتي احتياط مي كنند و از ظالم پول نمي گيرند، ولي فرض كنيم وقتي كارهاي ستمگرانه ظالمي در جايي نقل شود، به نوعي آن كارها را توجيه مي كنند و دستاويزي براي آن مي تراشند. مطابق روايات، دعاي اين شخص غيرظالم كه از ظالم و پول او و ارتباط با او مي پرهيزد، پذيرفته نيست.

بايد دانست كه شكسته دلي براي استجابت دعا كل علت نيست. به عبارت ديگر تمام اجزاي علت، در انكسار قلب جمع نيست، بلكه در مستجاب شدن دعا شروط و موانع ديگري نيز دخيل است كه دعاكننده آنها را نيز بايد مدنظر قرار دهد. نبايد خيال كنيم كه هرگاه دل ما هنگام دعاكردن شكست و اشك از ديدگان ما جاري شد، حتماً خواسته ما مقبول درگاه باري تعالي مي شود. اين كه انسان خود را به جايي برساند كه دعايش به درگاه خداي متعال پذيرفته شود، كار چندان آساني نيست و توجه و دقت مي طلبد. امثال ما اگر شاگرد دقيق و خوش فهمي داشته باشند، هنگام تدريس در كلمات خود بيشتر دقت مي كنند و روي يكايك گفته هاي خود قبلاً تأمل مي نمايند، لذا بايد هنگام دعاكردن و سخن گفتن با خداي متعال دست كم اين گونه باشيم و متوجه باشيم و بدانيم از خدا چه مي طلبيم. حضرت امام سجاد عليه السلام پس از شش صلوات - كه هريك از اسباب استجابت دعا مي باشد - به خداي متعال عرضه مي دارند: «واعمر قلبي بطاعتك؛ قلب مرا به طاعت خود آبادان كن». در اين جمله ژرف معاني بلندي نهفته است كه با تأمل در آن روشن مي شود.

«عمارت» به معني آباداني

است و اصطلاحاً زمين معمور زميني است كه در آن، خانه، زراعت، دامداري و يا چيزي از اين قبيل وجود داشته باشد و روشن است كه صحراها و زمين هاي وانهاده را آباد و معمور نمي شمارند. لذا امام عليه السلام نفرموده است: «واعمر ديني» يا «واعمر امري»، بلكه ماده «عمارت» را به قلب نسبت داده و به خداي متعال عرضه مي داشت: قلب مرا معمور كن. آن گاه آباداني قلب را به طاعت مقيد كرده، فرموده اند: قلب مرا به «طاعت» معمور كن، يعني عمارت با طاعت، موردنظر حضرت بوده است، نه عمارت با چيز ديگر و از طريق ساير خوبي ها. عمارت قلب از طريق عبادت يا ذكر، هرچند به خودي خود كاري پسنديده و چه بسا مراتبي از آن واجب باشد، تنها يك جزئي از كليِ طاعت است. از اين رو حضرت فرموده اند: «واعمر قلبي بطاعتك؛ خدايا! قلبم را به فرمانبرداري از خود آباد كن». به عبارت روشن تر: خدايا تو كاري كن كه قلبم به طاعت، آباد شود.

در ميراث دعايي شيعه، نيايش هايي وجود دارد كه ائمه عليهم السلام آنها را به ياران خود تعليم كرده و فرموده اند: در فلان زمان يا براي فلان منظور اين دعا را بخوانيد. در مقابل، دعاهاي ديگري وجود دارد كه بر اساس روايات، پيشوايان ما، ضمن تعليم آن به افراد خود نيز آنها را مي خواندند. علاوه براين دو دسته، دعاهاي ديگري نيز روشن كننده اين مطلب است كه ائمه عليهم السلام خودشان اين گونه دعا مي كرده اند. كه از آن جمله صلوات شجرة النبوة است. در روايت آمده است:

وكان علي بن الحسين يدعو عند كل زوال من أيام شعبان وفي الليلة النصف منه فيقول …؛(258) حضرت علي بن الحسين عليه السلام

در ماه مبارك شعبان هر روز هنگام زوال (ظهر) و نيز در شب نيمه شعبان [اين گونه] دعا مي فرمودند.

براساس نقل فوق و روايات ديگر، امام زين العابدين عليه السلام در همه روزهاي ماه شعبان هنگام زوال چند ركعت نماز مي خواندند (كه شايد جزء نوافل ظهر حضرت بوده) و پس از به جا آوردن مقدماتي چند، با اين صلوات به درگاه خدا نيايش مي كردند. پس، اين صلوات از جمله دعاهايي است كه ائمه ما خودشان با آنها به درگاه خدا نيايش مي كردند.

اعمال انسان در قيامت

از روايات اهل بيت عليهم السلام اين معنا دريافت مي شود كه اعمال انسان در روز قيامت در برابر او به گونه اي تجسم مي يابد و در ازاي ساعاتي از عمرش كه آن را به طاعت گذرانده، بوي خوش يا چيزي زيبا و نيكو مي بيند كه اسباب شادماني او را فراهم مي كند. همچنين در مقابل ساعات معصيت، بوي ناخوش يا چيز ناخوشايندي مشاهده مي كند كه او را ناخشنود و شرمنده مي سازد. در آن روز در برابر ساعاتي كه نه به طاعت گذشته و نه به معصيت، ممكن است با ظرفي تهي مواجه شود كه اسباب حسرت او را فراهم آورد كه چرا اين ساعات گران بها را به طاعت يا كار خيري نگذرانده است. براي مثال ساعت هايي كه از عمر انسان به خواب صِرفْ گذشته از قسم سوم است. البته بايد دانست كه برخي از خواب ها طاعت به شمار مي رود. مرحوم محدث نوري در كتاب شريف دارالسلام آورده است:

هرگاه كسي پيش از خواب وضو گرفته به بستر رود ساعات خواب او طاعت به شمار مي رود.

شايد بتوان گفت خواب چنين كساني بيشتر از جنس طاعت است تا غفلت. به هرحال اين

خواب ها از قسم سوم به شمار نمي رود و منظور از خواب هايي كه در قسم سوم جاي مي گيرد خواب هاي صِرفْ است كه با وضو يا اموري از اين قبيل همراه نباشد.

نامحدود بودن امور اخروي

براي روشن تر شدن مفهوم آباداني قلب از طريق طاعت، مثالي مي زنيم. در جهان زمين هاي بسياري وجود دارد كه مورد استفاده قرار نگرفته است. بسياري از صحراها يا زمين هاي باير هرچند اين قابليت را دارد كه در امر كشاورزي يا شهرسازي و مانند آن مورد بهره برداري قرار گيرد، بي استفاده مانده است. از سوي ديگر زمين هاي بسياري نيز وجود دارد كه آباد است. در بين مالكان زمين هاي معمور ممكن است شخص در يك زمين صدمتري ده اتاق ساخته باشد ولي شخص ديگري در زميني با همين مساحت بيست اتاق ايجاد كرده باشد. اين دو شخص هردو زمين خود را عمارت كرده اند، ولي كميت و كيفيت كارشان و در نتيجه سودي كه از ملك خود عايدشان مي شود يكسان نيست. ممكن است شخص سومي در زميني با همين مساحت عمارتي ده طبقه بنا كند و به سود سرشاري دست يابد كه هرگز نتوان آن را با عايدات دو شخص پيشين مقايسه كرد؛ زيرا ده برابر آن دو از زمين خود استفاده كرده است. چه بسا آن دو تن نيز مي توانستند زمين خود را مانند شخص سوم عمارت كنند، اما در اين كار كوتاهي كرده اند.

البته اين فرض هم وجود دارد كه دو شخص اول قدرت آن را نداشتند كه همانند شخص سوم از زمين خود نهايت استفاده را ببرند و عمارتي ده طبقه در آن تأسيس كنند، چراكه توان جسمي و امكانات مالي انسان ها در دنيا بسيار متفاوت است. در ميان صدها

نفر از طلاب علم، اندك افرادي به مقامات والا و بالاي علمي مي رسند و مراتبِ علمي همين عده كم شمار نيز چه بسا يكسان نباشد و برخي از برخي اعلم باشند، زيرا برخي از طلاب علم خوش استعدادند و برخي كم استعداد. برخي از آنان اين قدرت جسمي و روحي را دارند كه روزانه بيش از طلاب معمولي درس بخوانند و درس بدهند، ولي برخي از آنان، از سطح متوسط نيز پايين ترند. در زمينه عبادت نيز ممكن است شخصي بتواند روزانه صدها ركعت نماز بخواند، اما شخص ديگري بيش از مقداري كه بر او واجب است توان جسمي و روحي براي عبادت نداشته باشد. همه امور دنيوي مشمول اين قاعده است و ما همگي با محدوديت هاي فراواني سروكار داريم و مال و توانايي و فهم و فرزندان و املاك و دانش ما يكسان نيست، اما در امور اخروي اين قاعده صادق نبوده و باب رسيدن به كمالات اخروي بر هيچ كس مسدود نيست و از مقامات ويژه چهارده معصوم عليهم السلام كه بگذريم، بقيه كمالات براي همگان دست يافتني است و هركس مي تواند با سعي و توسل و تقرب و كوشش و همت طلبيدن از اهل بيت عليهم السلام به مقامات و كمالات والا و بالا دست يابد.

خداي متعال كار آخرت را چنان قرار داده است كه ناتوان ترين افراد از لحاظ جسم و امكانات و … ممكن است با تواناترين افراد برابر، يا از او بهتر شود. ممكن است كسي در دنيا تا آخر عمر هرقدر بكوشد، به دليل عدم توانايي مالي يا عمر كوتاه يا نداشتن زميني مناسب يا محدوديت هاي ديگر نتواند عمارتي ده طبقه داشته باشد، ولي از اين محدوديت ها

در امور اخروي خبري نيست و هركس به راستي بخواهد به جايي برسد مي رسد.

چنان كه مي دانيم حضرت موسي، حضرت عيسي، حضرت نوح، حضرت ابراهيم خليل و نبي خاتم عليهم السلام انبياي اولوالعزم مي باشند، اما كساني كه بخواهند با عملي يا خدمتي مي توانند همنشين آن بزرگواران شوند. نقل شده است كه پيرزني درخواست كرد در مقابل نشان دادن قبر حضرت يوسف عليه السلام از خداي متعال بخواهد، او را با حضرت موسي هر كجا هست قرار دهد، حضرت موسي هم پذيرفت.(259)

بر اساس روايت فوق، آن پيرزن با اين كه پيامبر نبود، اما به جايي رسيد كه با يكي از انبياي اولوالعزم از نظر مرتبت يكسان شده بود. بنابراين در امور آخرتي محدوديتي وجود ندارد و خداي متعال اين قابليت را در اختيار همگان نهاده است و هركس خواستار رسيدن به مقامات معنوي و اخروي باشد، بايد اين قابليت و امكان را در خود به فعليت درآورد.

آباداني قلب به طاعت

براي روشن تر شدن مفهوم آباداني قلب به طاعت به اين مثال توجه كنيد. فرض كنيم چندين كشاورز هركدام يك هكتار زمين داشته باشند و يكي از آنها گندم و ديگري سبزيجات و … بكارد و يك نفر نهال گردو بنشاند. كسي كه گندم كاشته مانند ديگر گندمكاران بايد مرحله كاشت، داشت و برداشت را طي كند، ولي كسي كه سبزيجات كاشته مسلماً بيش از يك گندمكار بايد زحمت بكشد و از كشت خود مراقبت نمايد، زيرا كاشتن سبزيجات تلاش و نگهداري و زحمت بيشتري مي طلبد و نسبت به كاشت گندم به مراتب دشوارتر است، اما درخت گردو ديربازده با عمر طولاني است و چندان به آب دادن و مراقبت نياز ندارد.

بنابراين كسي كه درخت گردو كاشته

اقدام به سرمايه گذاري طولاني مدت نموده است، ولي در عوض از اين بابت اطمينان دارد كه سرما و گرما و كم آبي تأثير كمتري بر محصول او دارد و لازم نيست انرژي و توجه و كوشش زيادي صرف درختان كند. در مقابل كسي كه زمين خود را با كشت سبزيجات آباد كرده بايد توجه و مراقبت زيادي نسبت به محصول خود به عمل آورد و شخصي كه گندم كاشته نسبت به او آسوده تر است و تلاش كمتري به كار مي بندد و البته آن كه درخت گردو كاشته از هردو نفر آسوده خاطرتر است.

كسي كه چشم خود را به طاعت عمارت كرده به گناه چشم مبتلا نمي شود. همين طور كسي كه گوش يا زبانش را به طاعت عمارت نموده در برابر گناهان مربوط به گوش يا زبان ايمني دارد و كمتر از ديگران در لغزشگاه هاي مربوط به گوش و زبان مي افتد، اما كسي كه قلب خود را به طاعت آباد ساخته مانند كسي است كه درخت گردو كاشته باشد و لذا محصول او از طوفان و آفت و سرما و گرما ايمن است يا دست كم نسبت به ديگران ايمني بيشتري دارد، زيرا قلب مركز وجود انسان است و اگر قلب انسان چيزي را بخواهد، تمام اعضا و جوارح در تكاپوي به دست آوردن آن مي افتند. وقتي قلب انسان شيفته چيزي شد تمام اندام ها بسيج مي شوند تا خواسته قلب را فراهم كنند و حتي براي رسيدن به آن چه بسا انسان از بسياري از خواهش هاي خود بگذرد و چيزهاي ديگر را فدا نمايد. براي بسياري از طلاب علوم ديني اين اتفاق پيش آمده است كه وجود روايت يا مطلبي را ادعا كنند، ولي طرف

مقابل شان آن را انكار كند. در چنين مواردي شخص چه بسا رنج شب بيداري را برخود هموار و كتاب هاي گوناگوني را جست وجو كند تا به روايت مورد نظرش دست يابد و با سربلندي آن را به هم مباحثه اي خود نشان دهد. چنين كسي براي آن كه صحت ادعاي خود را ثابت كند و در برابر هم قطاران شرمنده نشود، ساعات آسايش و خورد و خواب خود را فدا مي كند تا گمشده خويش را بيابد و با شوق و رغبت تمام تا صبح بيدار مي ماند و براي يافتن مطلب مورد نظرش، خواب ناز را برخود حرام مي كند و همه كارهاي ديگر خود را كنار مي گذارد؛ زيرا دل او در پي اين كار است و تا به خواسته دل خود پاسخ مناسب ندهد آرام نمي نشيند. همين انسان در حالت عادي چه بسا نتواند يك ساعت شب بيداري را تحمل كند.

هرگاه قلب كسي به طاعت آباد شده و طاعت خدا خواسته دروني اش گردد، تمام اعضا و جوارح او خواه ناخواه در حال اطاعت خواهند بود و چنين كسي بهتر و آسان تر از ديگران از معصيت چشم مي پوشد و لازم نيست مانند ديگران مراقب گناهان چشم، گناهان زبان، گناهان گوش و … باشد، بلكه چشم و زبان و گوش و ديگر اعضاي او براي تحصيل طاعت و دوري از معصيت هماهنگ شده اند و بدون آن كه تلاش بسياري براي مهار چشم و گوش و زبان به خرج دهد، خودِ اين اعضا يكسره در كار طاعت و دوري از معصيت خواهند بود. شايان توجه است كه وقتي از صميم جان مشتاق چيزي باشيم، خودبه خود در پي آن مي افتيم و نيازي به محرك و مشوق نداريم. به ديگر سخن

اگر دل آدمي خواستار مطلبي شد، در راه رسيدن به آن، از هيچ كوششي هرچند به درازا انجامد، فروگذاري نمي كند. همين طور اگر قلب انسان به طاعت آبادان شود، خودبه خود در پي اطاعت از اوامر و دوري از نواهي است.

اهميت طاعت خدا

اين كه حضرت پس از اين همه صلوات و درود و ستايش با اين اسلوب و تفصيلات، از خداي متعال درخواست آباداني قلب به طاعت كرده، نشان از اهميت فوق العاده طاعت دارد. حضرت مي توانستند پس از اين شش صلوات از خداي متعال توفيق نماز، روزه، ذكر، يا امر ديگري را درخواست كنند، ولي با وجود چنين امور مهم و نيكويي، از خدا درخواست طاعت كرده اند. ذكر گفتن و يادكرد خدا و اولياي او امري بسيار نيكوست و از اجزاي طاعت به شمار مي آيد، اما بايد دانست در مواردي ذكر، طاعت است، ولي در جاهاي ديگر ممكن است امور ديگري بر ذكر مقدم شوند. نماز مستحب طاعت است، اما در برخي موارد و در هنگام تزاحم با امري مهم تر، آن كارِ مهم تر بر نماز مستحب مقدم مي شود. چه بسا در مواردي چون تقيه و امثال آن همين نماز مستحبي جايز نباشد. عبادت - يا اگر بخواهيم دقيق تر بگوييم عبادت اصطلاحي - از اجزاي طاعت شمرده مي شود، ولي با اين حال حضرت سجاد عليه السلام از خدا عبادت نخواسته اند، بلكه برمطلب مهم تري كه طاعت است دست نهاده اند. شايد مهم ترين چيزي كه بنده مي تواند از خدا بخواهد همين طاعت باشد، اما ذكر، نماز مستحب و مانند آن همان طور كه گاه طاعت است، گاهي طاعت نيست. لذا حضرت پس از اين همه صلوات - كه سبب استجابت دعاست - از خداي متعال

چنين گوهر گران بهايي را خواسته اند.

اين مطلب چندان آسان نيست كه انسان دلش به راستي در پي طاعت باشد و خواست خدا را برخواسته و خواهش هاي خود و ديگران ترجيح دهد.

تشخيص

پيش از هركار بايد بدانيم آراسته شدن به صفت طاعت مستلزم چه مقدمات و لوازمي است. براي كسب ملكه اطاعت، اموري چند لازم است. يكي از پيش نيازهاي ضروري در اين راه، مسأله «تشخيص» است، بدين معنا كه آدمي بايد حلال و حرام الهي را به خوبي بشناسد و از احكام، اخلاق و آداب اسلامي و اصول دين آگاهي كافي داشته باشد. منظور از احكام، شناخت واجبات و محرمات الهي است؛ يعني همان اموري كه در كتب فقهي نظير شرايع الاسلام بدان پرداخته مي شود. اخلاق نيز علمي است كه در آن فضايل و رذايل اخلاقي و چگونگي آراستگي به فضايل و رهايي از رذايل روشن مي شود. براي مثال معراج السعاده كتابي است كه در موضوع اخلاق و چگونگي درمان بيماري هاي اخلاقي نگاشته شده است. منظور از آداب، مستحبات و مكروهات گوناگون مي باشد كه در كتاب هايي چون حلية المتقين و مرآة الكمال به تفصيل آمده است. منظور از اصول دين نيز دانستن اعتقادات ضروري هر مسلمان در خصوص خدا، معاد و نيز نبوت و ولايت است.

شايان توجه است كه دانستن اصول دين، احكام، اخلاق و آداب از اين رو ضرورت دارد كه آدمي بتواند به درستي طاعت را تشخيص دهد، اما بسياري از ما متأسفانه بسياري از مصاديق طاعت را به درستي تشخيص نمي دهيم و از اين رو در تشخيص طاعت از غيرطاعت راه خطا مي پوييم. هريك از انسان ها بسته به شغل و موقعيت اجتماعي كم وبيش با افرادي ارتباط دارند

و ما همگي خواهي نخواهي با پدر، مادر، فرزندان، همسر، برادر، خواهر، بستگان، همسايگان و همكاران ارتباط داريم و اين افراد هريك، حقوق خاصي به گردن ما دارند كه نبايد در رعايت آن كوتاهي ورزيم. نخستين قدم براي اداي حقوق افرادي كه با ما ارتباط دارند آن است كه حقوق آنها را بشناسيم و با رعايت آن، در راه اطاعت خدا قدم برداريم.

اطاعت خدا و رعايت حقوق اين افراد قبل از هر چيز نيازمند شناخت حقوق آنان است.

نماز - و عبادت به طور كلي - مصداق طاعت است، ولي در برخي موارد، نه تنها جزء طاعت به شمار نمي رود، بلكه نوعي معصيت است. براي مثال عده اي از علما گفته اند: اگر در جايي كه بايد تقيه كرد، شخصي برخلاف تقيه عمل كند، عمل او اصلاً باطل است.

انسان علاوه بر دانستن عناوين اوليه، بايد عناوين و احكام ثانويه را نيز بشناسد، زيرا همين عناوين ثانويه چه بسا احكام الزامي را تغيير داده و حلال را به حرام، يا حرام را به واجب، يا واجب را به مباح تبديل مي كند. مثلاً برخي از علما گفته اند: اگر كسي بي دليل و بدون محظور خاصي تصميم بگيرد تا آخر عمر هرگز كار مستحبي را به جا نياورد، اين كار او حرام است. البته كسي كه بدون اتخاذ چنين تصميمي، تصادفاً موفق به انجام دادن هيچ امر مستحبي نشود مشمول اين حكم نيست. موضوع اين حكم كسي است كه تصميم بگيرد هرگز هيچ مستحبي را به جا نياورد. برخي پا را از اين نيز فراتر نهاده و گفته اند: اگر كسي بنا بگذارد يكي از مستحبات - مثلاً زيارت امام حسين عليه السلام - را تا

ابد انجام ندهد، مرتكب حرام شده است. زيارت امام حسين عليه السلام به خودي خود مستحب است، ولي تصميم گرفتن بر ترك دائمي آن تا پايان عمر حرام است.

براي توفيق در طاعت، پيش از هركار تشخيص موارد طاعت و دانستن احكام و آداب و اخلاق لازم است تا آدمي خداي ناكرده به گمان طاعت، در معصيت نيفتد، زيرا اگر اعمال آدمي از روي تشخيص و آگاهي نباشد، خداي ناكرده ممكن است در قيامت مشاهده كند كه هزاران معصيت از روي جهل نسبت به احكام و ندانستن مسأله در نامه اعمالش ثبت شده است.

دانستن تزاحمات

مسأله ديگري كه براي توفيق در اطاعت لازم است، دانستن تزاحمات و شناخت اهم و مهم مي باشد.

همچنان كه مي دانيم بسياري از فقها احتياط واجب را در اين مي بينند كه در ركعت هاي سوم و چهارم نماز، تسبيحات اربعه سه بار خوانده شود و برخي از فقها در اين مسأله فتوا به وجوب داده اند، اما همين فقها گفته اند هرگاه وقت تنگ باشد و سه بار خواندنِ تسبيحات با درك وقت تزاحم پيدا كند، درك وقت اولويت دارد و بايد تسبيحات را يك بار خواند. به عبارت ديگر در تزاحم ميان اين دو امر سه بار گفتنِ تسبيحاتْ مهم، و درك وقت اهم است و از ميان اهم و مهم بايد اهم را ترجيح داد. عروة الوثقي و ديگر كتاب هاي فقهي آكنده از انواع تزاحمات است و هزاران مسأله تزاحم، در عبادات و معاملات و ابواب گوناگون فقهي وجود دارد. لذا بايد از اين قبيل تزاحمات به خوبي آگاه باشيم تا در صورت تزاحم بدانيم چه وظيفه اي داريم و مصداق طاعت را در آن جا به خوبي بشناسيم.

در مثال فوق هرگاه وقت تنگ بود و شخصي سه بار تسبيحات اربعه گفت طاعت نكرده است.

كوشش به همراه دعا

پس از به دست آوردن آگاهي لازم درخصوص احكام و نيز دانستن تزاحمات و تشخيص موارد اهم و مهم، نوبت به اين مسأله مي رسد كه انسان به آنچه مي داند عمل كند. در اين مرحله بايد انسان تلاش كند قلبش به طاعت معمور شده و يكسره در كار طاعت و دوري از معصيت باشد و البته يك جزء مهم اين مقام دعاست، زيرا بدون اين مطلب، توفيق حاصل نمي شود. ممكن است كسي با استناد به آيه:

«وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَي »؛(260) براي آدمي جز حاصل تلاش او نيست.

تلاش و عمل را ملاك قرار دهد كه در اين امر شكي نيست، اما در كنار تلاش، دعا به درگاه خدا و توسل به اولياي خدا نيز فوق العاده اهميت دارد. در مقابل، بدون تلاش جدي و عنايت الهي، قدم نهادن در وادي طاعت و دست يابي به موفقيت شدني نيست.

تمرين و فريب دادن نفس

براي رسيدن به مراتب عالي طاعت، انسان بايد آرام آرام نفس خود را به اين كار خو دهد. بدين منظور انسان نبايد به يكباره فشار بسياري برخود وارد كند به گونه اي كه روح او خسته و زده شود، بلكه بايد به تدريج و بر اثر مداومت و تمرين و پشتكار، نفس خود را به دوري از معصيت و پذيرش طاعت عادت دهد.

در نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به حارث هَمْداني آمده است:

… وخادع نفسك في العبادة، وارْفُق بها ولا تقهرها وخذ عفوها ونشاطَها …؛(261) نفس را در عبادت بفريب و با او مدارا كن و او را [به عبادت]مجبور نكن و به هنگام فراغت و شادي اش او را درياب.

توضيحاً عرض مي شود كه خدعه به معناي فريب دادن و گول زدن است

و ماده مفاعله بركار طرفيني دلالت دارد. دليل استفاده از ماده مفاعله در اين جا اشاره به خدعه گري نفس است. نفس امّاره (به بدي فرمان دهنده) آدمي پيوسته انسان را به كارهاي زشت، هواپرستي، سستي و آسايش طلبي دعوت مي كند و بدين وسيله او را مي فريبد. از سخن مولاي متقيان استفاده مي شود: حال كه نفسِ خدعه كار ما را فريب مي دهد ما نيز از در فريب درآييم و به نرمي خواسته خود را پيش ببريم و او را رام و تسليم خود سازيم و نبايد بار بزرگي را به يكباره برسر نفس خود بنهيم، زيرا اين كار جز رماندن اسب سركش نفس و خارج كردن مهار او از دست آدمي نتيجه اي ندارد. در مقابل، نرمي و مدارا و حكيمانه و سنجيده برخورد كردن و آرام آرام و قدم به قدم نفس را به طاعت واداشتن به مراتب بهتر و كارگشاتر از تندي و تيزي و اجبار و استفاده از قوه قهريه است.

تصميم و پشتكار

از ديگر اموري كه براي توفيق در طاعت لازم است، تصميم و پي گيري آن تصميم است. طلاب علوم ديني براي آن كه يك كتاب حوزوي مانند كفاية الاصول را نزد استاد بياموزند، چه بسا يكي دوسال يا بيشتر روزانه نزد استاد مي روند، به بيانات استاد گوش فرا مي دهند، تلاش مي كنند يك غيبت نكنند و حتي در گرما و سرما يا هنگام بيماري از درس عقب نمانند، مباحثه كنند، از گفتار استاد يا خلاصه درس تقريراتي بنويسند و بعدها مراجعه كنند تا بتوانند پس از اين همه صرف وقت و نيرو يك دوره كفايه را به خوبي فرا گيرند. ما - به عنوان طلبه - براي امور ساده اي چون

خواندن يك دوره كفايه اين همه از خودمان وقت و نيرو صرف مي كنيم، آيا براي اطاعت كه اهم اشياء است فقط بايد به دعا آن هم دعاي لفظي بسنده كنيم و هيچ كوشش و برنامه ريزي انجام ندهيم؟ مسلماً اين امر هم به نوبه خود تصميم، استقامت، پيگيري، كوشش و صرف نيرو مي طلبد و كسي كه تصميم به طاعت گرفته و در اين تصميم صادق باشد بايد تلاش كند و تمام توان خود را صرف اين كار شريف نمايد تا نتيجه بگيرد. به يقين چنين كسي را مي توان به باغبان صبوري شبيه دانست كه زمين را آماده مي كند و درخت مي كارد و هر روز آن را آب مي دهد و از آن نگهداري مي كند، پس بايد در اين كار صبر و حوصله ورزيد تا سرانجام از ثمرات درخت پربركت طاعت بهره مند شد.

هوشياري دائم

البته بايد دانست كه خواندن يك دوره كفايه يا لمعه نيازمند صرف وقت بسيار است، ولي آراستگي به فضيلتِ طاعت، صرف وقت فراوان، تصميم صادقانه، همت بالا و پشتكار خستگي ناپذير و از همه مهم تر تمركز حواس و هوشياري دائم مي طلبد. لذا كسي كه مي خواهد به اين ويژگي آراسته شود، بايد هميشه گوش به زنگ باشد تا مبادا شيطان از غفلت او سوء استفاده كند و او را از حال طاعت خارج نمايد. ممكن است آدمي بارها و بارها از مكر شيطان فريبكار، دشمن قسم خورده انسان غافل شود، ولي شيطان هيچ گاه گمراه كردن انسان را از ياد نمي برد و همواره مترصد فرصتي است تا از غفلت انسان استفاده كند و او را به معصيت بكشاند. او براي اين كار عِدّه و عُدّه (توشه و توان) بسياري صرف مي كند

و با پشتكار فراوان، از هيچ اقدامي فرو نمي گذارد. برخي از ما ممكن است در نماز چندان نسبت به اقبال قلب و رعايت ادب حضور در برابر پروردگار اهتمام نداشته باشيم و اصلاً نيايش خود را به چيزي نگيريم، ولي ابليس براي همين نماز و نيايش ما حساب ويژه اي باز مي كند و آن را چه بسا بيش از خودمان جدي بگيرد.

در روايت آمده است هرگاه انسان به نماز مي ايستد، ابليس، شيطان مخصوصي را مي گمارد تا او را وسوسه كند و قلب او را از توجه به خدا منصرف سازد. بسياري از ما در نماز به حديث نفس مبتلا هستيم و انديشه مان خودبه خود به اين سو و آن سو مي رود. از اين رو شايد چندان لازم نباشد كه شيطاني انديشه ما را از خدا و نماز بازدارد. با اين حال، ابليس شيطاني را مأمور مي كند تا ذهن ما را بيشتر مشغول كند و با انديشه هاي گوناگون به كلي از ياد خدا بازدارد. براي مثال اگر پنجاه درصد ذهن مان مشغول امور ديگر است كاري كند كه هشتاد يا نود درصد مشغول شود و از ياد خدا غافل گردد. اين ابليس كه براي اموري بدين خُردي اين مقدار از خود نيرو صرف مي كند، البته از امور كلان نيز نااميد نمي شود و براي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نيز شيطان ويژه اي مي گمارد، هرچند مي داند اين كار سودي ندارد و همچنان كه حضرت فرموده اند آن شيطان تسليم و منقاد حضرت مصطفي شده بود.(262)

آيا شيطاني كه اين همه از خود مايه مي گذارد و از هيچ كاري براي غافل كردن ما فروگذار نمي كند، مي گذارد قلب مان به اطاعت آباد شود؟ مسلماً اين كار دشوار

است، ولي ناممكن نيست. شيطان لعين هميشه بيدار و هوشيار و آماده يافتن فرصت است تا ما را از بهشتِ طاعت، به دوزخِ معصيت دراندازد، اما با يادكرد هميشگي خدا و به مدد اولياي خدا مي توانيم از «غفلت» رهايي يابيم و خود را هميشه در حالت «حضور» و هوشياري نگاه داريم و روز و شب و در همه جا مترصد باشيم تا فرمان خدا را اطاعت كنيم و گرد هيچ غفلت و معصيتي نگرديم.

ثمرات طاعت

عمارت قلب به طاعت هرچند امري است كه دير به دست مي آيد، ولي آثار و بركات فراواني براي انسان به ارمغان مي آورد. كسي كه به چنين درجه اي رسيده باشد دل او پيوسته در انديشه طاعت است و در هرجا و پيش از هركار انديشه مي كند كه طاعت خدا در اين مقام چيست تا آن را انجام دهد. ممكن است در يك جا سخن گفتن مصداق طاعت خدا باشد و در جاي ديگر سكوت كردن. چنين افرادي اگر در جايي سكوت را مصداق طاعت تشخيص دهند، هرچند شهوت سخن گفتن داشته باشند، لب فرو مي بندند و خاموشي مي گزينند، ولي هرگاه تشخيص دادند كه سخن گفتن طاعت است، سخن مي گويند و بدين منظور مقدمات سخن گفتن را فراهم مي سازند. مثلاً اگر لازم باشد فنون منبر و خطابه را بياموزند، اين كار را مي كنند و از خود خطيبي زبان آور مي سازند. كسي كه قلبش به طاعت معمور شده باشد، مسئوليت شناس است و لازم نيست مقدمات وجودي كاري را به او تذكر دهند، بلكه خودبه خود همه مقدمات لازم براي طاعت را تحصيل مي كند.

در مثال پيشين، شخصي كه با دوست خود شرط بسته است فردا فلان روايت را برايش

بياورد و نشان دهد، هركتابي را كه احتمال دهد، مطلب موردنظر در آن است مي جويد و از تتبع و جست وجو خسته نمي شود. چنين كسي مرتب به مغزش فشار مي آورد تا ببيند اين روايت در كدام كتاب وجود دارد و اگر كتاب مورد نظر او در دسترس نباشد، جست وجو مي كند تا ببيند چه كسي اين كتاب را دارد تا آن را از او به امانت بگيرد. او در چنين موردي هرگز به قواعد «رفع ما لايعلمون» و «ما حجب اللَّه» عمل نمي كند. اگر به دست آوردن اين روايات ده مقدمه وجودي داشته باشد، اين ده مقدمه در ذهن و ارتكاز او به ترتيب چيده مي شود و دل او ديگر اعضا را به تحصيل اين مقدمات و پيدا كردن روايت مورد نظر وا مي دارد.

كساني كه به قول خودشان دل شان براي رفتن به مشاهد مشرفه و زيارت بي قراري مي كند، اگر پول نداشته باشند سعي مي كنند از طريق اضافه كار يا قرض آن را به دست آورند. اگر شخص اول و دوم به آنها قرض ندهد، خواسته خود را با نفر سوم و چهارم مطرح مي كنند و دست از تلاش برنمي دارند. اين افراد چه اصطلاح «مقدمه وجود» را بدانند و چه ندانند، به هر دري مي زنند تا سرانجام موفق به زيارت شوند.

بسياري از اهل علم در ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان چندجا براي تبليغ دعوت مي شوند و چه بسا دچار ترديد شوند كه از ميان گزينه هاي گوناگون كدام يك را برگزينند. در اين قبيل موارد قاعدتاً مسائلي چون آب و هوا، نحوه پذيرايي و اقامت و ديگر شرايط مادي به ذهن متبادر شود و ممكن است شخصي يك جا را به

دليل خوبي آب و هوا، يا نحوه پذيرايي برجاي ديگر ترجيح دهد، ولي كسي كه قلبش به طاعت آباد شده باشد، برايش فرق نمي كند در جاي خوش آب و هوايي تبليغ كند يا در دورافتاده ترين و بدآب و هواترين مناطق آفريقا. هرجا كه به نظر او مصداق طاعت باشد، همان جا براي او خوش آب و هواتر است، حتي اگر اوضاع جوي و آب و هواي آن جا مناسب نباشد.

در روايت آمده است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از اين كه در زندان فراغتي و خلوتي براي عبادت پيدا كرده بودند، خدا را شكر مي گفتند. پرواضح است كه آن حضرت در زندان فراغت و خلوت بيشتري براي عبادت داشت، زيرا در بيرون زندان امور مهم تري چون رسيدگي به حوائج مردم و تربيت آنان وجود داشت كه با عبادت مزاحمت داشت. ياددادن احكام، برآوردن حاجات مردم، تربيت شاگردان مستعد، هوشيار كردن مردم در برابر ظالمان و بسياري از وظايف ديگر موجب مي شد كه حضرت بيشتر وقت خود را بدان اختصاص دهد.

نقل است كه منصور عباسي پس از آن كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را شهيد كرد در پي اين بود كه بداند وصي آن حضرت كيست تا او را به شهادت برساند و به خيال خام خود رشته امامت و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را از هم بگسلاند. وقتي تشخيص داد كه وصي آن حضرت، فرزندشان امام موسي كاظم عليه السلام است تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند. امام شبانه از مدينه خارج شد و فرداي آن روز حتي بسياري از بستگان آن حضرت نيز نمي دانستند ايشان كجا رفته است. تا پيش از آن، حضرت در ميان

مردم حضور داشت و در مسجد يا مكان هاي ديگر با افراد گوناگون ديدار مي كرد، ولي پس از آن شب، روزها و هفته ها گذشت و كسي از ايشان خبر نداشت. منصور عباسي مأموراني گماشت تا حضرت را بيابند و ايشان را به قتل برسانند.

در آن زمان حضرت در خانه اي در مكه پنهان شده بود. در روايت آمده است كه ايشان برخي از شب ها از خانه بيرون آمده، در تاريكي شب به مسجدالحرام مي رفت و طواف مي كرد و نماز مي گزارد. جاسوسان منصور عباسي كه از يافتن حضرت در مدينه نااميد شده بودند، دايره جست وجو را به شهرها و مناطق ديگر گسترش دادند و همه جا را در پي يافتن ايشان زيرپا نهادند.

آن حضرت حتي در اين دوره اختفا، مانند دوره اي كه در حبس بود فرصت و فراغتِ كافي براي عبادت و خلوت نداشت، زيرا در اين مدت هنوز به واسطه برخي از ياران نزديك و اصحاب سِرّ، مردم مشكلات خود را با ايشان در ميان مي نهادند و حتي در برخي روايات آمده است كه همين خواص به اجازه حضرت برخي از مردم را به حضور ايشان مي بردند(263) و آن حضرت، مسائل و احكام و مواعظ لازم را براي آنان بيان مي فرمود. در روزگاري كه حضرتش در حبس، روزگار سپري مي كرد، وضع متفاوت بود و ايشان برحسب اسباب و وسايل ظاهري ديگر نمي توانست با مردم ارتباط داشته باشد. از اين رو فرصت و فراغتِ بسياري براي خلوت و عبادت يافته بود و لذا خدا را براين فرصت مناسب عبادي سپاس مي گفت.

غرض از بيان اين مطلب اين است كه بدانيم گفتن احكام، ارشاد و راهنمايي مردم و برآوردن نيازهاي آنان، از نظر

حضرت مهم تر از عبادت مصطلح و نماز و روزه مستحب بوده است. به عبارت ديگر حضرت طاعت خدا را در برآوردن حوائج مردم و راهنمايي آنان مي دانستند و اين كار را - هنگامي كه هنوز به زندان نرفته بودند - از عبادت مهم تر مي دانستند.

براين نكته بايد افزود كه عبادت حضرت عبادت ويژه اي بود و نبايد عبادت ايشان را با عبادت پارساياني كه گرد خود مي بينيم يكسان بشماريم. بي شك حتي يك سجده ايشان را نمي توان با عبادت هاي چنين افرادي قياس كرد. در روايت آمده است كه حضرت پس از اقامه فريضه صبح، بين الطلوعين را به اذكار و اوراد مي گذراند و پس از طلوع آفتاب سربه سجده مي نهاد و تا اذان ظهر سر از سجده برنمي داشت(264) و پس از آن بدون نياز به تجديد وضو نماز مي خواندند. حضرت با اين كه اين همه نسبت به عبادت شوق و رغبت داشت، بيرون از زندان اين كار را نمي كردند، چون اين كار مزاحم اهم داشت و برآوردن نيازهاي برادران ديني و مؤمنان - كه به طاعت نزديك تر بودند - در نظر حضرت بر عبادت تقدم داشت. چه بسا برخي از مراجعان حضرت را سؤال پيچ مي كردند يا حتي نسبت به ايشان حسادت و بي ادبي مي نمودند، ولي پاسخگويي به چنين مراجعاني - هرچند براي ما ناخوشايند باشد - از ديد حضرت مصداق طاعت بود و آن را بر نيايش هاي خود ترجيح مي داد.

از اين رو وقتي قلب انسان به طاعت آباد شد، بار نفساني اش كم مي شود و خواسته خدا را بر خواسته خود ترجيح داده، هيچ كاري را بر فرمانبرداري از خدا مقدم نمي شمارد، حتي اگر آن كار عبادت باشد.

شاهراه ملاقات با امام زمان عليه السلام

شايد كمتر كسي از شيعيان و

پيروان اهل بيت عليهم السلام يافت شود كه دوستدار ملاقات با امام زمان عليه السلام نباشد. بسياري از مردم مي پرسند راه تشرف به خدمت حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - چيست؟ بارها از خود بنده پرسيده اند چگونه مي توان با آن حضرت ملاقات نمود؟

راه اين كار در يك كلام، آباد كردن قلب به طاعت است و آباد كردن قلب منشأ بسياري از بركات و موفقيت ها مي باشد كه يكي از آنها شرف حضور يافتن به خدمت آن حضرت است، بدين معنا كه انسان به راستي در پي شناختن طاعت باشد تا آن را انجام دهد و قلب او نسبت به اطاعت امر خدا و رسولش رغبت داشته باشد.

بايد توجه داشت كه زمين يك هكتاري در صورتي آباد شمرده مي شود كه تمام آن زير كشت برود و درخت داشته باشد، اما اگر فقط ده يا صد متر آن مزروع باشد آن زمين را آباد نمي خوانند. دل انسان نيز چنين است و در صورتي قلب آدمي معمور خوانده مي شود كه سراسر آن به فرمانبرداري از خدا آباداني يافته باشد.

البته درخور تأمل است كه گاهي حالت هاي خاص و استثنايي براي انسان پيدا مي شود كه دوام ندارد و در روايت سفارش شده است كه اگر اين حالت پيدا شد «فدونك، دونك»؛(265) يعني سعي كنيد آن حالت را نگاه داريد، و پاسِ آن بداريد. به هرحال اين حالات غالباً در بسياري از افراد وجود ندارد، اما اميدوارم چنين حالات مباركي براي همه ما پيش آيد، ولي در هر صورت قلبي آباد شمرده مي شود كه سراسر آن يكصدا شيفته فرمانبرداري از خداي متعال باشد و كسي كه چنين قلبي دارد شايستگي

ديدار با حضرت صاحب الأمر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را دارد.

در كتاب هاي معتبر روايي و تاريخي ماجراي تشرف افرادي چون احمدبن اسحاق به خدمت امام زمان عليه السلام نقل شده است. در ميان افرادي كه خدمت آن حضرت شرفياب شده اند مراجعي چون سيد بحرالعلوم، كسبه اي همچون حاج علي بغدادي كه خواندن و نوشتن نمي دانست، زن، مرد، پير و جوان وجود دارد و اموري چون سن، علم و موقعيت اجتماعي براي ديدن آن حضرت ملاك نيست. اين توفيق فقط از طريق آباداني قلب آدمي به طاعت ميسّر است. كسي كه قلبش به فرمانبرداري از خدا و رسول آباداني يافته موفق به ديدار چهره دلگشاي آن بزرگوار مي شود، خواه پير باشد يا جوان و خواه عالم باشد يا شخصي از عامه مردم.

از همين جاست كه مي بينيم حضرت امام سجاد عليه السلام دعاي براي آباداني قلب را بر نماز اول وقت مقدم مي دارند. ايشان بهتر از هركسي فضيلت نماز اول وقت را مي دانند و بهتر از همه مي دانند كه:

نماز در اول وقت بسيار پرفضيلت تر از به تأخير انداختن آن است.

مسلماً نماز و دعا و ذكر آن حضرت با تأني و تأمل همراه بوده و خواندن اين صلوات هنگام اذان ظهر، باعث تأخير فريضه ظهر آن حضرت مي شده است، اما حضرتش كه بهتر از هركس فضيلت نماز در اول وقت را مي دانستند در ماه پرفضيلت شعبان، سي روز تمام نماز خود را به تأخير مي انداختند و اين صلوات ها را با چنين تفاصيلي مي خواندند تا پس از آن از خداي متعال عمارت قلب را به طاعت درخواست كنند و اين امر اهميت فوق العاده اطاعت و تقدم آن را برهمه امور نيك ديگر نشان

مي دهد. در حد معلوماتم چيزي سراغ ندارم كه بگويم از طاعت مهم تر است،(266) بلكه مهم ترين امر اين است كه قلب انسان به فرمانبرداري از خدا و رسول او آباد باشد و در تهي دستي، دارايي، تندرستي، بيماري، گشادگي، اندوه، شادماني و در حالات گوناگون پيوسته در اين انديشه باشد كه فرمان خدا در اين مقام چيست تا آن را به جا آورد.

نتيجه

جان سخن اين كه در امور اخروي محدوديتي وجود ندارد و هركس هرچند از نظر پول و مقام اجتماعي در درجه پاييني باشد مي تواند با تصميم جدي، توسل، كوشش پي گير، شناخت تزاحمات و اهم و مهم و هوشياري و مراقبت هميشگي به مراتب بالاي طاعت دست يابد و قلب خود را به طاعت آباد سازد. همچنان كه گفتيم به دست آوردن اين ملكه چندان نيازمند صرف وقت نيست، بلكه بيش از آن، نيازمند هوشياري و مراقبت است، بدين معنا كه انسان در كنار ديگر فعاليت هاي روزمره زندگي، به اين مهم بپردازد و هميشه مترصد اطاعت امر الهي باشد.

اميد است به بركت اين صلوات شريف و گوينده آن حضرت سجاد عليه السلام، خداي متعال ما را ياري كند تا قلب مان به طاعت آباد شود و حضرتش خود موانع استجابت اين دعا را برطرف نمايد.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

برپايي دين(267)

برپايي دين(267)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

قرآن كريم مي فرمايد: «أَقِيمُوا الدِّينَ … »؛(268) دين را بر پا داريد». آنچه خداي متعال از اين آيه اراده فرموده اين است كه مردم دين را اقامه كنند و آن را در جامعه بگسترانند. نكته درخور توجه در اين آيه اين است كه دين دار بودن يك مقوله و گستراندن و اقامه دين مقوله ديگري است. به عنوان مثال، اگر كسي نماز بخواند، درباره او فقط مي توان گفت: «صلّي؛ نماز گزارد» و نه چيز ديگر، مانند أقام الصلاة؛ نماز را بر پا كرد.

در واقع نماز گزاردن با اقامه نماز تفاوت دارد. ما خطاب به حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي گوييم:

أشهد أنك قد أقمت الصلاة …؛ گواهي مي دهم كه نماز را بر پاداشتي.

منظورمان از عبارت فوق اين است كه حضرت كاري كردند كه نماز بر پا شود و مردم به نماز و گزاردن آن توجه كنند و به ديگر سخن اين كه اگر كار حضرت سيدالشهدا عليه السلام نبود نماز برپا نمي شد و اين كه او را برپادارنده نماز مي خوانيم، بر آن نيستم كه اين لقب، مفهوم(269) دارد، البته اين لقب، به قراين ديگر مفهوم دارد و لقب به معناي كلمه لقب، فاقد مفهوم است.

مخاطبان آيه

قرآن كريم در آغاز آيه پيشين خطاب به تمام مسلمانان مي فرمايد: «شرع لكم …؛ براي شما تشريع كرد».

اين آيه از موارد خدشه ناپذير امر به معروف و نهي از منكر است، اما با دلالتي قوي تر و دامنه اي وسيع تر. براي توضيح بيشتر به عزيزان اهل علم و نيز برادراني كه با اهل علم مراوده و همنشيني دارند و كم و بيش علوم حوزوي را مي شناسند عرض مي كنم: واژه امر «أقيموا» يك هيئت است و يك

ماده كه در صورت تجزيه آن، اين مطلب به دست مي آيد كه: «الإقامة: أنجزها ونفِّذها؛ اقامه [يعني] آن را محقق و عملي كن».

اقيموا كه امر است، ماده متعلق آن «إقامه» است كه اين هم متعلق به دين شده. به جاست براي روشن شدن مراد قرآن كريم و نيز ظاهر آيه مباركه مطلبي را بيان كنم. يكي از مسلّمات مسائل علمي اين است كه اگر امر به يك عنوان تعلق پيدا كند، محصِّل آن هر چه باشد واجب است، بدين معنا كه «مقدمات وجوديِ» (270) آن عنوان، تماماً واجب مي شود و در اين مورد «اقل» و «اكثر» ي نيست تا برائت جاري شود يا «تخيير» و «تعيين» در كار نيست تا برخي قائل به جاري شدن اصل «برائت» باشند. لذا اگر از زمان شيخ مفيد قدس سره تا به امروز را مورد بررسي قرار دهيم حتي يك نفر را نخواهيم يافت كه گفته باشد يا بگويد: در اقل و اكثرِ «عنوان» و «محصّل» برائت جاري است، بلكه بر اين امر تأكيد دارند كه: اگر «امرِ» به عنواني شد، محصّل آن عنوان هرچه باشد واجب است و به يك سخن، احتمال در اين امر منجِّز واقع است.

آيه شريفه، امر به اقامه و بر پاداشتن دين كرده است و لذا هر چه در اقامه دين مدخليت داشته باشد، حتي اگر بر اساس احتمال وهمي چيزي در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب مي شود. حال اگر كسي از پرداختن به اين واجب ناتوان باشد، در اين صورت معذور است، چه اين كه خداي منان درباره «حرج» و «عسرِ» چنين كساني فرموده است:

« … وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ

مِنْ حَرَجٍ … »؛(271) و در دين بر شما سختي قرار نداده است …

و « … يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ … »؛(272) خدا براي شما آساني مي خواهد و براي شما دشواري نمي خواند.

به عنوان مثال، كسي كه بيمار است و نمي تواند روزه بگيرد - اگر چه روزه واجب است - نبايد روزه بگيرد، چراكه معذور است.

بنابراين، در مورد امر [به اقامه ] هر يك از: معلوم، مظنون، مشكوك و موهوم محصِّلي و حتي احتمال اين كه چيزي در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب است، از قبيل: نوشتار، كردار، گفتار، برخورد مثبت، برخورد منفي، درس خواندن، منبر، حضور در مجالس و محافل ديني و … البته استثنايي وجود دارد كه تخصصي است نه تخصيصي به اين معنا كه انسان يقين داشته باشد كه - مثلاً - قلم يا … هيچ مدخليتي در اقامه دين ندارد و موضوعاً خارج است. آنچه بيان شد در مورد فرمان «أقيموا» بود.

دين چيست؟

قرآن كريم درباره چيستي دين مي فرمايد:

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ … »؛(273) در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.

همان طور كه مي دانيم، اسلام واجبات و محرمات دارد و لذا امر به واجب و بازداشتن از حرام نيز واجب است، اما در اين جا سخن از واجبات و محرمات نيست، بلكه بر آنم تا از مستحبات، مكروهات، مباحات، اخلاقيات و آداب اسلام و نيز مبحث تفسير قرآن كريم، محتواي حلية المتقين علامه مجلسي، جامع السعادات نراقي سخن بگويم.

مسلم اين است كه موارد يادشده جزء دين است و لذا متعلِّق عنوان «اقامه» تمام اين ها را در بر مي گيرد. از اين رو قرآن كريم، مثلاً نفرموده است: أقيموا الواجبات واتركوا

المحرمات؛ واجبات را بر پاي داريد و محرمات را ترك كنيد، ولي بر اقامه دين تأكيد داشته مي فرمايد: «أقيمواالدين؛ دين را بر پا داريد».

وانگهي «امر» كه هيئت «أقيموا» و متعلق به اقامه است، واجب مي باشد، زيرا ظاهر امر، وجوب را مي رساند، مگر اين كه قرينه اي بر خلاف آن وجود داشته باشد. بنابراين هر چيزي كه در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب است. در اين جا دومطلب مورد نظر است، يكي اين كه خفتن بين الطلوعين يا ايستاده آب خوردن براي بنده و شما حرام نيست، بلكه مكروه است. همچنين برخي اعمال مانند نمازهاي خاص و دعاها مستحب و انجام اعمالي نيز مباح است.

مطلب ديگر اين است كه مردم بايد با واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات، مباحات، آشنا شده، مرز و محدوده هر يك از آنها را بدانند.

مطلب عمده اين است كه دين به عنوان مجموعه آموزه هاي ديني، مانند: اصول دين، فروع دين، احكام پنجگانه (واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات) و اخلاق و آداب اسلام بايد برپاداشته شود، چراكه بدان فرمان داده شده است و ما به عنوان مسلمان و مؤمن بدان مكلف شده ايم.

وظيفه سنگين عالمان

طبقه عالم جامعه (نه فقط روحانيون و مراجع تقليد كه تمام دانشمندان و عالمان) در اقامه دين و آشنا كردن مردم با آموزه هاي اسلام و حد و مرزهاي آن وظيفه سنگيني دارند.

چنان كه نگاهي به رواياتِ وارد شده در باب مسئوليت عالمان بيندازيم به خطير بودن اين وظيفه پي خواهيم برد.

حارث بن مغيره مي گويد: امام صادق عليه السلام در يكي از گذرگاه هاي مدينه با ديدن من فرمود: حارثي؟ پاسخ دادم: آري.

لأحملن ذنوب سفهائكم علي علمائكم؛ سوگند كه گناه نادانان شما را متوجه شما

مي دانم.

آن گاه روانه شد.

به درب سراي او رفتم و اجازه ديدار طلبيدم و هنگامي كه به حضورش رسيدم گفتم: [چون] مرا ديدي فرمودي: سوگند كه گناه نادانان شما را متوجه عالمان شما مي دانم. از اين سخن شما سخت هراسان شده ام.

حضرت فرمود:

نعم، ما يمنعكم إذا بلغ الرجل منكم ما تكرهون وما يدخل علينا به الأذي أن تأتوه فتؤنبوه وتعذلوه وتقولوا له قولاً بليغا؟ آري [چنين است] چرا هنگامي كه كردار يا گفتاري ناپسند - كه ما را مي آزارد - از كسي مي بينيد يا مي شنويد، او را نكوهش نمي كنيد و سخن رسا [و هدايت گر]به او نمي گوييد؟

گفتم: به گوش نگرفته، نمي پذيرند.

امام عليه السلام فرمود:

أهجروهم واجتنبوا مجالسهم؛ [در اين صورت] آنان را ترك كنيد و از حضور در مجالس شان بپرهيزيد.(274)

امام صادق عليه السلام مي خواستند با اين سخن وظيفه سنگين امر به معروف و نهي از منكر را متوجه عالمان كنند و پيامد نكوهيده ترك آن را به آنان يادآوري كنند.

بيان مطلبي با چنين لحني و همراه با سوگند زماني مناسب است كه شنونده، اعتقادي به مباني و داده هاي فكري نداشته باشد، اما اگر مخاطبان، از ياران نزديك امام معصوم عليه السلام و سخت به ايشان معتقد باشند، ديگر چه ضرورتي براي چنين برخوردي احساس مي شود به گونه اي كه حضرت از لام قسم استفاده كنند؟ به يقين امام عليه السلام مي خواستند اهميت و سنگيني مسئوليت را به آنان يادآوري كنند.

توضيح اين مطلب ضروري است كه «علما» ي مورد نظر امام صادق عليه السلام كه در برابر گناهان نادانان مسئول هستند، محدود به مراجع تقليد و روحانيون نبوده كه از نظر حضرتش، تمام عالمان به معناي لُغوي كلمه «عالم» مسئول بدكاري هاي نادانان جامعه اند

و البته ديگر افراد جامعه نيز در اين عرصه مسئوليت دارند. بنا به اين فرموده امام صادق عليه السلام اگر جواني از سر ناداني از نماز خواندن سربرتابد، ما - به عنوان راهنمايان و عالمان - مسئول بوده، بايد نسبت به كوتاهي خويش در ارشاد نادانان، به حضرت صادق عليه السلام پاسخ دهيم و - آن گونه كه در ادامه روايت آمده است - در صورتي عذر ما موجه خواهد بود كه نتوانسته باشيم كاري بكنيم و البته براي چنين مواردي نيز حضرت صادق عليه السلام دستور ديگري فرموده است.(275)

بنابراين آنچه در توان داريم در ايفاي مسئووليت بكوشيم تا - خداي ناكرده - در شمار كساني قرار نگيريم كه در عين حالي كه مي توانند ارشاد كنند و از بدي بازدارند، اما بي توجه به مسئوليت خود، نادانان را در وادي گمراهي رها مي كنند.

در آستانه ماه رحمت

ماه رحمت و مغفرت خداوند در پيش است و فرمان أقيموا الدين همچنان پابرجاست و از ديگر سو بهترين اعمالي كه انسان در اين ماه انجام مي دهد، هدايت و ارشاد بندگان خداست. فراموش نكنيم همان طور كه بار مسئوليت اهل علم سنگين است، مقام آنان نيز عالي است، چه اين كه مقام بايد با سنگيني مسئوليت سنخيت داشته باشد. شايان توجه است كه عالم از نظر لغت كسي است كه كم و بيش اصول دين، احكام شرع، اخلاق و آداب اسلامي را بداند و البته عالم مصاديق متعددي دارد و حقيقت تشكيكي است به اين معنا كه يك كيلومتر، صدكيلومتر و … هر يك، اندازه و فاصله است، اما با يكديگر متفاوت است. در مورد عالم نيز همين امر، يعني نسبي بودن صادق است،

اما در هر حال عالم به حسب دانش خود جايگاه والايي دارد، تا آن جا كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

… يا علي، ركعتان يصليهما العالم أفضل من ألف ركعة يصليها العابد؛(276) دو ركعت نماز كه عالم بگزارد، از هزار ركعت نماز كه عابد بخواند برتر است.

صريح اين فرموده پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اين است كه دو برادر، دو دوست، پدر و فرزند يا دو همكار كه در شرايط مساوي قرار دارند، اما از نظر علم، يكي عالم و ديگري غير عالم باشد، دو ركعت نماز عالم با بيش از پانصد برابر نماز جاهل برابري مي كند و به همان نسبت اجر و پاداش دارد.

همچنين در روايات، به پاداش فراوان خدمت به عالم اشاره شده است، از جمله اين كه پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

هرگاه دِرَمي صدقه داده شود، خدا ده برابر آن را پاداش مي دهد و صدقه دادن به بيمار هفتاد برابر و صدقه دادن به فردي از كارافتاده و زمين گير هفتصد برابر … و اگر كسي به عالم صدقه دهد صدهزار برابر پاداش دارد.(277)

در توضيح معناي صدقه عرض مي شود: از نظر عرف، صدقه مفهومي مغاير با معناي حقيقي خود يافته و تا اندازه اي عدم مطلوبيت دارد و ايجاد تنفر مي كند، اما در زبان روايات بار مثبت و كاملاً پسنديده دارد، به اين معنا كه صدقه، تصديق خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است، به ديگر بيان، هرچه را خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بگويد، انسان بپذيرد و تصديق كند.

در روايت آمده است:

روزي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از

نماز جماعت فراغت يافت و شخصي را ديد كه - شايد به دليل به موقع نرسيدن براي نماز - نماز را به تنهايي و فرادا مي گزارد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: من يتصدق علي هذا فيصلي معه؟ چه كسي بر اين [نمازگزار]تصدق كرده او را در نماز گزاردن همراهي مي كند؟ پس از اين سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شخصي فرموده حضرتش را به گوش گرفت و به آن مرد اقتدا كرد.(278)

نظر به اين كه اقتداي به امام در نماز به مقدار پاداشي كه براي مأموم لحاظ شده، به امام اضافه مي شود، اين پاداش را پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم صدقه اي از طرف مأموم براي امام جماعت دانسته است، چراكه مأموم با تصديق سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مبني بر پاداش شركت نماز جماعت، در نماز جماعت شركت كرده و او را از پاداش خداوند بهره مند كرده است. همچنين صدقه به پدر و مادر كه در روايت آمده است، همين معنا را اراده مي كند.

بنابراين طبيعي به نظر مي رسد و حق نيز اين است با توجه به اين كه خدمت به اهل علم بالاترين خدمت هاست و اهل علم بالاترين مقام را دارد و بر اساس روايت «نوم العالم أفضل من عبادة العابد؛(279) خواب عالم از عبادت [با اخلاص] عابد برتر است»، به همان نسبت مسئوليتي سنگين بر عهده دارد و لذا مخاطب فرموده «أقيمواالدين» و هشدار «لأحملن» امام صادق عليه السلام قرار گرفته است. مجدداً عرض مي شود كه فرمان «أقيموا الدين» شامل همگان مي شود، اما اهل علم مخاطبان خاص اين فرمان الهي هستند.

گستره فرمان الهي

اين فرمان الهي، به مانند ديگر فرمان هاي

حضرتش بس گسترده است. مرحوم علامه مجلسي رحمه الله آورده است: «پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در آغاز بعثت و با فرمان: «يا أيها المدثر قم فأنذر؛(280) اي كشيده رداي شب بر سر. برخيز و بترسان!» به كوه صفا رفت تا رسالت خويش را به همگان برساند مشركان از همه جا به مكه آمده بودند تا بت هاي دست ساخته خويش را - كه خداي شان مي پنداشتنتد - تكريم و تعظيم كنند.(281)

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در ميان مشركان، حاضران را به اسلام و دست كشيدن از بتان و بت پرستي و روي آوردن به يكتاپرستي فرا خواندند. جمعيت مشرك حاضر در آن جا - جز اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت خديجه عليها السلام كه تنها گروندگان به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند و در آن جا حضور نداشتند - از سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برآشفت و حضرتش را دشنام داد و به باد تمسخر گرفت. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از كوه صفا سرازير شد و مشركان همه چيز را تمام شده پنداشتند، اما تصور آنان واهي و باطل بود، چراكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به كوه مروه رفتند و دعوت به يكتاپرستي را تكرار كردند.

مشركان اين بار سخت برآشفته و درصدد خاموش كردن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برآمدند. اين بود كه ابوجهل ابتدا سنگي از زمين ريگ زار برداشت و به سمت آن بزرگوار پرتاب كرد. سنگ به پيشاني حضرت اصابت كرد و آن را شكافت. مشركان - كه شايد شمارشان بيش از هزارنفر بود - از ابوجهل پيروي كرده، هرچه به دست مي آوردند به سوي آن حضرت پرتاب مي كردند. پيامبر صلي

الله عليه وآله وسلم كه آماج سنگ بت پرستان قرار گرفته بود و خون از سر و روي مباركش جريان داشت به سمت بالاي كوه مروه روان شد. مشركان همچنان او را سنگباران مي كردند تا اين كه حضرت از حال رفت و آنان به تصور اين كه كار او را ساخته اند، او را رها كرده، به شهر بازگشتند.

يكي از آنان كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را مي شناخت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و به او گفت: «اي علي، محمد مرد».

اميرالمؤمنين عليه السلام به خانه خديجه عليها السلام رفت و او را از ماجرا باخبر كرد و از او خواست تا قدري آب و غذا بردارد و با او نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برود. آن گاه هردو بزرگوار به كوه هاي اطراف مروه رفتند و هريك در پي يافتن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به سويي روان شدند و بانگ «يا رسول اللَّه» برمي آوردند تا حضرتش را بيابند. سرانجام پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را - كه بنيه چهل مرد قوي داشت - يافتند كه بي رمق روي زمين افتاده بود. او را آب و غذا دادند و تيمار كردند … (282)

اين واقعه در كتاب هاي اهل سنت نيز به تفصيل بيان شده است.

واكنش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

بي ترديد وجود خجسته و سراسر رحمت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نزد خدا بسيار و بسيار گرامي بود و در مقابل، مشركان بي ارزش. حال چه مي بايست اتفاق مي افتاد؟ و حضرت باري تعالي چه كيفري براي مشركان رقم مي زد؟ بنابه روايت پيش گفته، خداي - عز وجل - فرشته مأمور زمين را نزد پيامبرش فرستاد تا آنچه او بخواهد فرشته امتثال امر كند. فرشته به

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گفت: اي رسول خدا، خداي - جل وعلا - مرا مأمور اجراي فرمان تو فرموده است. اگر اجازه دهي زمين را به لرزه درآورم و از هم بشكافم تا مشركاني كه تو را اين گونه آزرده اند به كام خويش فرو برد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نپذيرفت.

اين بار فرشته كوه ها خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت: خدايم مرا مأمور كرده است تا اگر امر كني كوه ها را درهم فشرده كنم تا مشركاني كه تو را آزرده اند نابود كنم. اين بار نيز پيامبر رحمت نپذيرفت.

سومين فرشته اي كه به فرمان خدا خدمت حضرت رسيد تا آنچه حضرتش خواهد انجام دهد جبرئيل بود. او در حالي كه بال گشوده و فضا را با بال خويش پوشانده بود به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عرض كرد: اي رسول خدا، اگر اجازه دهي پر خود را پايين آورم تا اين جماعت خفه و هلاك شوند، اما پاسخ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم همچنان «نه» بود.

در اين هنگام پيامبر رحمت سر به آسمان برداشت و به درگاه قادر متعال عرض كرد:

اللّهم اهد قومي فإنّهم لايعلمون؛(283) بار خدايا، قوم مرا هدايت فرما كه [مردمي]نادانند.

راستي اگر پيامبر خدا نفرين مي كرد چه مي شد؟ به يقين به جهت مقام و منزلتي كه نزد خدا داشت، نفرينش بي پاسخ نمي ماند و دشمنانش نابود مي شدند و در نهايت معجزه اي براي او و هشداري به ديگر بدخواهان بود، اما حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم كه درباره خود فرموده است: «بعثت رحمة للعالمين؛(284) من [به عنوان] رحمتي [براي مردم]برانگيخته شدم» دعاكردن را بر نفرين برگزيد، چه اين كه مي ديد روزي مردم

«گروه گروه در دين خدا درمي آيند» (285) و در درازمدت بسياري از همين پيامبرآزاران به همراه فرزندان شان دل در گرو اسلام نهاده، در راه آن جان فشاني خواهند كرد.

الگوي نيكو

اين پرسش از ذهن مي گذرد كه اگر به ميدان اقامه دين گام نهيم، تاچه اندازه مي توانيم كج روي و ناهنجاري افراد سركش را تحمل كنيم؟ آيا با يك پاسخ تند و ناخوشايند ديگران از ميدان به در خواهيم رفت يا همچنان پابرجا مي مانيم. البته ممكن است كسي بگويد: پيامبر خدا كجا و ما كجا؟ او از سوي خدا مأمور به اصلاح جامعه بوده است، اما امثال ماچه؟

حقيقت اين است كه قرآن كريم وظيفه را به همگان متذكر شده، مردم را به پيروي از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خوانده است، آن جا كه مي فرمايد:

«لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا»؛(286) قطعاً براي شما در [اقتدا به]رسول خدا سرمشقي نيكوست، براي آن كس كه به خدا و روز واپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي كند.

از اين منظر به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نگريستن و آن حضرت را به عنوان الگوي ارائه شده از سوي قرآن پذيرفتن، انسان، به ويژه اهل علم را به پيروي عملي از رسول خدا وامي دارد و آن گاه است كه پرداختن به اقامه دين را با تمام سختي ها و تلخ كامي ها آسان و شيرين مي نمايد و در نهايت كجي ها و انحراف ها از ميان مي رود. از اين حقيقت نيز نبايد غافل بود كه بيشتر كساني كه سر دشمني دارند و به بيراهه مي روند، معاند نيستند، بلكه در كوره راه هاي تعصب گرفتار آمده اند كه به راه آوردن چنين افرادي بردباري

و مهرباني مي طلبد.

در تاريخ آمده است: «مردي از شاميان متعصب امام حسن مجتبي عليه السلام را سوار برمركب ديد. بدو نزديك شد و او را دشنام داد و لعن نمود و چون از دشنام دادن بازماند، امام حسن عليه السلام در حالي كه لبخندي برلب داشت، به مرد شامي سلام داد و فرمود: اي پيرمرد، گمان مي كنم غريب باشي و مرا با ديگري به اشتباه گرفته اي. اگر درخواستي داشته باشي به تو مي دهيم، اگر راه گم كرده اي، راهت مي نماييم، باري داشته باشي آن را بردوش مي كشيم، اگر گرسنه اي سيرت مي كنيم، تن پوش نداشته باشي، تو را مي پوشانيم، نيازمند باشي بي نيازت مي نماييم و اگر از خانه و كاشانه ات رانده شده باشي پناهت مي دهيم. شايسته است تا هنگام بازگشت به شهر و ديار خود، ميهمان ما باشي، چه اين كه خانه اي فراخ و مالي فراوان داريم و اين [پيشنهاد] براي تو پربارتر است.

مرد شامي باشنيدن سخنان امام حسن عليه السلام بي اختيار گريه كرد، سپس گفت: گواهي مي دهم كه تو خليفه [برگزيده] خدا در زمين او هستي و خدا نيك تر مي داند رسالت خود را در كجا [به وديعت] نهند. [بدان كه] تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا نزد من بوديد و اينك بهترين خلق خدا نزد مني.

آن گاه مركب خود را به سوي [خانه] حضرت مجتبي عليه السلام گرداند و پس از آن كه مدتي ميهمان آن بزرگوار بود، با اعتقاد كامل خانه حضرتش را ترك گفت».(287)

او با خدا، پيامبر خدا و جانشينان آن حضرت عناد نداشت، بلكه تحت تأثير تبليغات دشمن مكار، اين سان گرفتار تعصب كوركورانه شده بود و هنگامي كه به حقيقت پي برد، باتمام وجود تغيير عقيده داد و دل

در گرو كانون حق و حق جويي، يعني خاندان رسالت، به ويژه امام حسن مجتبي عليه السلام نهاد. حال اگر امام عليه السلام با وي به مقابله مي پرداخت، به يقين آن شامي، كينه توزتر از سابق به شهر و ديار خويش باز مي گشت، اما اينك او به شهر خود بازگشت تا بزرگواري امام حسن عليه السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام را به اطلاع مردم شام برساند و دروغ سازي هاي حاكم اموي شام را برملا كند.

راه يافته نامْ آشنا

همان طور كه در صحبت هاي پيشين بيان شد، محمدبن مسعود عياشي (صاحب تفسير عياشي) براي اهل علم، نامي آشناست. او ابتدا از عامه و پركوشش بود و درباره ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه كتاب هاي مستقلي نوشت و چنانچه كتاب هاي تراجم و رجال را كه از وي نام برده اند مطالعه كنيد، خواهيد ديد كه او به وسيله جوانان دانش آموخته شيعي و در پي سعي فراوان آنان شيعه شد و در شمار ثقات علماي شيعه قرار گرفت. نوشته اند كه پدر عياشي بازرگان و ثروتمند بود. چون از دنيا رفت سيصدهزار دينار (بيش از يك تن) طلا از خود براي اين فرزند به ارث گذارد. عياشيِ فرزند - بنا به نقل تاريخ - تمام آن ثروت بزرگ را در راه ترويج مكتب اهل بيت عليهم السلام به مصرف رساند. آن زمان كه در بغداد وجود شيعه كم بود، عياشي در بغداد مدرسه اي ساخت و شاگرداني پرورش داد. اين شاگردان به «غلمان العياشي؛ جوانان (دست پروردگان) عياشي» شهرت يافتند و «كشّي» (288) صاحب رجال يكي از چهره هاي برجسته اين مدرسه بود. حال اگر رجال كشي را از كتب رجالي شيعه حذف كنيم، ده ها و ده ها روايتي كه او «صحيح»

خوانده و توثيق نموده است از دست خواهيم داد، چراكه مدرك ديگري كه صحت آنها را اثبات كند نداريم و در اين صورت نمي توان براساس آنها فتوا داد. لذا پاداش بخش قابل توجهي از مسائلي كه در رساله هاي عمليه آمده است و بدان ها عمل مي كنيم، در نامه مرحوم عياشي ثبت مي شود.

نتيجه

مسلّم اين است كه انسان هاي منحرف در صورتي كه معاند نباشند، شايستگي خوب شدن و در راه صحيح قرارگرفتن را دارند. بنابراين انسان بايد از تمام فرصت هاي: زماني، مكاني، فرهنگي و تبليغي استفاده كرده، به خودسازي و ارشاد ديگران بپردازد تا خطاب الهي «أقيموا الدين» را تحقق بخشد. وانگهي نبايد از سرباززدن افراد نوميد و هراسان شد كه در نهايت چون حقيقت را بشناسند سر بدان خواهند نهاد.

خوب مي دانيم كه چشم اميد مردم اين روزگار به دست با كرامت امام كريم و مهربان حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - است، پس براي موفقيت، دست به دامان حضرتش اندازيم تا از عنايات و مدد كريمانه اش بهره مند شويم.

اميدوارم به بركت اهل بيت عليهم السلام، به ويژه آقا امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در تمام روزگاران، به خصوص در اين ماه مورد عنايات حضرت صاحب الأمر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - قرار گيريم. ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

خودشكيبي(289)

خودشكيبي(289)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

در قسمتي از نامه حضرت امام صادق عليه السلام به اصحاب شان چنين آمده است:

صبّروا النّفس علي البلاء في الدّنيا فإنّ تتابع البلاء فيها والشّدة في طاعة اللَّه وولايته وولاية من أمر بولايته خيرٌ عاقبة عند اللَّه في الآخرة من ملك الدّنيا وإن طال تتابع نعيمها وزهرتها وغضارة عيشها؛(290) نفس خود را به شكيبايي عادت دهيد، چرا كه بردباري، در برابر بلاهاي گوناگون و سختي [بر خود هموار كردن]اطاعت خدا و [پذيرش]ولايت او و ولايت اولوا الامر[چنان پاداشي] در سراي آخرت [دارد كه]از تمام دنيا ونعمت هاي پياپي وخوشي و شادخواري پيوسته و گواراي آن بهتر است.

حضرت به خود شكيبي فرمان داده اند، زيرا نفس به خودي خود حالت صبر ندارد، بلكه همچون شعله آتشي است كه هماره در حال زبانه كشيدن و بر همه جوارح انسان مسلط است و كساني كه به بيراهه كشيده مي شوند اسير نفس سركش خود هستند. قرآن كريم در توصيف چنين نفسي مي فرمايد:

« … إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ … »؛(291) همانا نفس قطعاً به بدي امر مي كند.

شهوت جنسي، شهوت در خوراك، شهوت رياست، شهوت پول، و … همه از مظاهر بارز تسلط بندهاي نفس هستند كه انسان را گرفتار مي كنند و در نهايت او را تباه و نابود مي كنند. تنها عاملي كه مي تواند نفس لجام گسيخته را مهار سازد عقل است؛ موهبتي الهي كه قوي تر از نفس است، اما اگر انسان از نيروي قدرتمند عقل در مهار كردن نفس استفاده نكند در كام شهوت هاي: جنسي، قدرت، مال اندوزي و … فرو خواهد افتاد و زمينه تلف شدن

خود را مهيا مي سازد. از همين رو مي فرمايد: صبّروا النّفس؛ نفس را [به مدد نيروي عقل] به صبر كردن واداريد.

نفس، مجموعه رنگارنگي از تمايلات است كه پيوسته آدمي را تحريك و وسوسه مي كند. در مقابل اين وسوسه ها بايد نفس را وادار به صبر كرد، امّا مهم اين است كه بدانيم، چگونه بايد نفس را به صبوري واداشت.

به عنوان مثال كسي دچار مصيبتي شده است و ديگران با نقل مصيبت هاي سخت تر سعي در آرام كردن او دارند و بدين ترتيب از داغ مصيبت او مي كاهند، در واقع خود انسان هم مُصَبَّر است هم مُصَبِّر و اين دو نيروي متضاد در وجود انسان نهفته است و از اين رو فرد مصيبت رسيده، نبايد منتظر تسلي دهنده اي باشد، بلكه خود اين وظيفه را بر عهده گرفته، خويشتن را به بردباري وادارد، چه اين كه حضرت مي فرمايند: خودتان انجام دهيد. اين كه امام عليه السلام مي فرمايند: صبّروا النّفس علي البلاء في الدّنيا، در حقيقت همان بلاها و گرفتاري هايي است كه همگان مي شناسند. يكي از شايع ترين بلاها در زندگي ما فقر وتنگدستي است. انسان در فقر وتنگدستي براي لقمه اي نان دست به فعل حرام مي زند، دزدي مي كند تا شكم خود وزن وفرزندانش را سير كند. بيماري سخت نيز از بلاهاي دنيوي است كسي كه مداوايش هزينه بسيار بالايي دارد وقادر به تأمين آن هزينه نيست دچار بلايي بزرگ شده است. همچنين - به حق يا ناحق - اتهامي بر كسي وارد مي شود كه ثمره آن آبروريزي است و … اينها همه - با تفاوت مراتب - از بلاهاي دنيوي هستند.

بلاهاي زنجيره اي

در قسمتي از نامه حضرت امام صادق عليه السلام كه

به آن اشاره شد دو مطلب مهم به چشم مي خورد. يكي اين كه بلاها پشت سر هم مي آيند، يعني تتابع بلا. حالت دنيا اين گونه است. انسان از گرفتاري خانوادگي نجات پيدا مي كند، دچار بيماري مي شود، از اين نيز مي رهد باز گرفتار مسائل سياسي مي گردد و در حالي كه كاملاً از اين مشكل رها نشده مشكلي علمي برايش پيش مي آيد. بنابراين بلاها وگرفتاري ها تتابع(292) داشته پي درپي به سراغ انسان مي آيند.(293)

انسان هايي هستند كه وقتي دچار بلاهاي پي در پي مي شوند، به جاي اين كه از عقل خود براي رهايي از بلا استفاده درست كنند به هر كار ناصوابي متوسل مي شوند تا از مشكل و بحراني كه در آن گرفتار شده اند رهايي يابند. بايد توجه داشت در جايي زندگي مي كنيم كه سراسر بلا و گرفتاري است و بندگان صالح خدا روي خوش نخواهند ديد، لذا بايد خود را براي تحمل سختي هاي پياپي آماده كنيم. البته كسي كه پيوسته با مشكلات دست به گريبان است، در امر بندگي خدا با مشكلات روبه رو است. از اين رو حضرت امام صادق عليه السلام در نامه خود درباره بندگي تعبير به شدت كرده، مي فرمايد: «فإنّ تتابع البلاء فيها والشدّة في طاعة اللَّه». اين بيان نشان مي دهد كه حضرتش كاملاً واقف بودند با وجود گرفتاري هاي پي درپي، دست شستن انسان از محرمات وپاي بند بودن به واجبات بسيار مشكل است.

والشدّة في طاعة اللَّه وولايته، يعني ولي دانستن خدا و ارجح دانستن ولايت او بر خويش است، به اين معني من مالك خويشم وخدا مالك من. گاه نفس من چيزي مي خواهد وخدا چيز ديگر كه در چنين صورتي ولايت و خواسته خدا مقدم است و

فرمان حضرتش و آنچه پيامبر خدا وائمه اطهار عليهم السلام مي خواهند بر آنچه كه نفس من مرا بر آن وا مي دارد ارجح است. مؤيد اين مطلب، عبارت امام صادق عليه السلام است كه مي فرمايد: ولاية مَن أمر اللَّه بولايتهم خيرٌ عاقبة عند اللَّه في الآخرة؛ و [پذيرش]ولايت اولوالأمر [معصوم]چنان پاداشي در آخرت [دارد كه] از تمام دنيا و نعمت هاي پياپي و خوشي پيوسته و گواراي آن بهتر است». اين بيان امام صادق عليه السلام روشن مي كند كه متاع دنيايي در مقام مقايسه با آخرت و پاداش جاودانه آن هيچ است. از اين رو هموار كردن سختي هاي اين دنيا بر خود كاري خردمندانه است، زيرا تمام آنچه به دنيا مربوط است - جز آنچه در توشه آخرت شود - در دنيا مانده و در نهايت نابود خواهد شد.

به راستي، من وشما مالك چه هستيم؟ خانه، اتومبيل، محل كسب وكار، مقداري پول، كمي شخصيت، ذره اي صحت وعافيت، كمي نيرو وقدرت، كمي زبان چرب، كمي علم ودانش، يك خورده رياست وكياست؟ آيا جز اين است؟ به فرض اين كه شخصي بيش از اين ها داشته باشد و مثلاً مالك همه زمين باشد، باز نتيجه همان است كه بايد از اين دنيا برود. وانگهي چنين كسي نيز با مشكلات دست به گريبان خواهد بود؛ مشكلاتي از قبيل: بي مهري همسر و فرزندان، بي حرمتي زيردستان و خويشاوندان، بيماري، نگراني و …

كاستي كاخ هارون

قصه ساختن قصر هارون از اين قرار است كه او تمام تلاش خود را به كار برد تا كاخي بدون هيچ كاستي و عيب بسازد و در ظاهر نيز چنين شد. آنان كه كاخ را از نزديك مي ديدند از شكوه قصر

و بي عيب ونقص بودن آن تعريف ها كردند. يكي از بازديدكنندگان كاخ هارون بر خلاف ديگران سخني گفت كه هارون را به تعجب وتفكر وا مي داشت. او به هارون گفت: «قصر تو نقصي دارد بزرگ. هارون پرسيد: نقص اين قصر چيست؟

او پاسخ داد: تو يا به اين خانه مي آيي و از آن بيرون نمي روي يا از آن بيرون مي روي و برنمي گردي.

اين عبارت در نهايتِ سادگي، بزرگ و پر معنا بود. او مي خواست به هارون بگويد: يا در اين خانه مي ميري وجنازه ات را مي برند ويا در بيرون خانه هلاك مي شوي وديگر به كاخ باز نخواهي گشت.

نه تنها قصه كاخ هارون، بلكه قصه همه دنيا چنين است. اگر كسي مالك كل دنيا باشد ودر اين دنيا هيچ دردي نداشته باشد، هيچ دشمني نداشته باشد، از همه جاي دنيا خوشي بر او ببارد، اما چون خداي جهان آفرين چنين دنيايي را براي هيچ كس خلق نكرده است، اگر تمام اين مواهب ونعمت ها را دارا، باشد باز بند دام گرفتاري ها خواهد بود، پس بايد عبارت صبّروا النفس … را راه كار زندگي خود قرار داد كه البته رسيدن به اين مقام، تصميم گرفتن واستقامت وپايداري مي طلبد.

به عنوان مثال دو نفر با درآمدهاي متفاوت يكي كم تر دارد و ديگري بيشتر، اما فرد اول زود صاحب خانه مي شود و آن كه درآمد بيشتري دارد از داشتن خانه محروم است. شايد به نظر برسد كه صاحب درآمد كم تر عاقل تر باشد. البته عقل دخيل است، اما به اين دليل نبوده كه صاحب خانه شده است، بلكه تصميم گرفته تا خانه دار شود وبراي رسيدن به هدف خود با برنامه ريزي دقيق و پرهيز از اسراف و با قناعت،

قسمتي از درآمد خود را پس انداز كرده وبالاخره روزي خانه دار شده است.

دو نفر با هم درس مي خوانند، يكي با فهم وعقل كمتر عالِم مي شود وديگري در حالي كه از فهم وعقل بيشتر برخوردار است عالِم نمي شود. عامل اين موفقيت و عدم موفقيت ديگري روشن است. فرد كندذهن با خودشكيبي و تحمل سختي ها و نيز خودداري از اتلاف وقت و دوري جستن از كارهاي بيهوده، همه وقت خود را صرف دانش اندوزي كرده و فرد خوش استعداد، كارهاي ديگر، تفريحات بيشتر وخوش گذراني را بر درس خواندن ترجيح داده است و در نهايت فرد كندذهن به مقامي والا دست مي يابد و طرف خودش ذهن به دليل وقت كشي از كاروان باز مانده است.

شاهد سخن

مي گويند مرحوم صاحب جواهر رحمه الله قبل از فوت، شيخ انصاري را شايسته مرجعيت خواند و خواست پس از وفاتش او را مرجع اعلام كنند تا مردم از وي تقليد نمايند. پس از وفات صاحب جواهر و آگاه شدن شيخ انصاري از نظر صاحب جواهر از پذيرفتن مرجعيت شيعه خودداري كرد و يكي از عالماني را كه در آن زمان به يكي از شهرهاي شمال ايران كوچ كرده ودر آن جا ساكن شده بود شايسته اين مقام خواند. چون علت را از شيخ پرسيدند شيخ انصاري در پاسخ گفت:

من و ايشان يك جا درس مي خوانديم. او ذهني به مراتب قوي تر از من داشت و اگر من درسي را با پانزده دقيقه مطالعه، مي فهميدم و درك مي كردم او همان درس را در پنج دقيقه فرا مي گرفت.

به هر حال شيخ انصاري نامه اي به عالم نوشت و از او خواست تا مرجع تقليد شود. ايشان در جواب به شيخ انصاري

پيغام داد:

درست است كه من از نظر هوش وذكاوت بهتر از شما بودم، اما من درس را رها كردم وشما ادامه داديد، لذا شما بر من مقدم تر هستيد.

بي ترديد چنين كاري از همه كس بر نمي آيد و مستلزم داشتن عزم واراده محكم است و در واقع خودشكيبي در برابر اقبال دنياست كه جز به بردباري واداشتن نفس ممكن نخواهد بود.

نماز در بيان معصوم عليه السلام

به مناسبت موضوع خودشكيبي، داستان معروفي كه خود درسي از مكتب امام صادق عليه السلام است باز مي گويم. حميده بربريّه يكي از بانوان عالم و ارجمند در جمع اهل بيت عليهم السلام است. ايشان در اصل كنيز و مادر امام موسي بن جعفر عليه السلام بود. ابوبصير از قول حميده بربريه نقل مي كند كه: حضرت صادق عليه السلام در لحظات آخر عمر شريف شان امر فرمودند خويشاوندان نزد ايشان حاضر شوند. همه بني هاشم گِرد آن حضرت جمع شدند. امام عليه السلام چشمان مبارك شان را باز كردند ونگاهي به بستگان خويش انداخته، به عنوان آخرين جمله حيات شان فرمودند:

إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصّلاة؛(294) كسي كه نماز را سبك شمارد از شفاعت ما اهل بيت برخوردار نخواهد شد.

بديهي است كه خويشان آن حضرت كه اهل سبك شمردن نماز نبودند و بسياري از آنان از خوبان محسوب مي شدند، اما حضرت با اين سخن مي خواستند حقيقتي را نه فقط براي خويشان، بلكه براي همه عالم اسلام و همه تاريخ، بيان كنند. استخفاف به نماز مسأله اي است كه همه بايد به آن عنايت داشته باشند. البته سبك شمردن نماز مراتبي دارد كه بايد در حد توان از مراتب پايين آن نيز دوري جست.

زماني شرح حالِ يكي از علما را (كه احتمال مي دهم

يكي از شاگردان مرحوم آقا ضياء عراقي بوده) مي خواندم. اين عالم سيزده سال از محضر درس مرحوم آقا ضياء عراقي بهره مند بوده و در اين مدت فقط يك بار در يكي از درس ها حضور نيافت.

شايان توجه است كه درس هاي سابق مثل اين زمان نبود. در نجف اشرف وكربلا تعطيلي تابستاني نبود. او سيزده سال، تمام زمستان ها وتابستان ها در جلسات درس حاضر مي شد به جز يك بار ويك درس. مسلماً چنين شخصي هر جا كاري داشته ومسأله اي با درس تعارض مي كرده، درس را مقدم مي دانسته است.

نمي خواهم يك حكم الزامي وبايدي را عرض كنم وبگويم كه براي هر كسي درس أهمّ همه مسائل است. اشاره من به «صبّروا النّفس» و مسأله سبك شمردن نماز است. يكي را مي بينيد مثلاً خوب درس نمي خواند چون نمي تواند تمركز ذهن داشته باشد، اما يكي ذهنش را از انحراف به اين سو وآن سو باز مي دارد ودرس را خوب مي فهمد. اولي ممكن است بتواند با ممارست عقب ماندگي خود را در فهم درس جبران كند، واجبات نيز چنين است و با نوافل واستغفار جبران مي شود. انسان مي تواند با يك تصميم جدي به مراتب بالاي معنوي دست يابد. روايات تصريح دارند كه خداي - عز وجل - راه بازگشت و رستگاري را بر انسان ها نمي بندد. پرواضح است كه اين، عين لطف خداست، چرا كه بشر مرتب در معرض هوا و هوسِ نفساني است و خدا كه آفريده خود را خوب مي شناسد، از اين رو راه جبران را پيش روي او قرار داده است. منتهي اين خود انسان است كه بايد به گونه اي عمل نمايد تا براي جبران، حداكثر بهره را از وقت ناپايدار

ببرد كه در غير اين صورت جبران گذشته ها برايش امكان پذير نخواهد بود.

مرحوم آقا شيخ عبدالرحيم قمي رحمه الله يكي از علما وزهّاد واساتيد كربلا بودند كه بنده افتخار شاگردي وي را داشتم. ايشان مي فرمودند:

طوري نباشد كه آدمي روز قيامت وقتي كه نامه اعمالش را مي گيرد از كل نمازهايي كه خوانده دو ركعت نماز كامل و با حضور قلب هم در آن نيامده باشد.

حضرت امام صادق عليه السلام در همين روايت مي فرمايد: «والشدّة في طاعة اللَّه؛ و سختي [را]در راه بندگي خدا [بر خود هموار كردن]». البته اين با همه دشواري هايش شدني است. ما اهل علم سختي درس خواندن را تحمل مي كنيم كه روزي مجتهد بشويم، يا يك منبري بشويم تا موعظه كنيم ويا كتابي بنويسيم. براي رسيدن به اين چيزها بايد راه سختي را طي كنيم، اما سختي انجام فرايض وواجبات بسيار بيشتر است.

نماز را سبك نشماريم

سبك و بي اهميت شمردن نماز، مراتبي دارد. اگر كسي نمازهايش قضا شود وبگويد قضايش را بجا مي آورم يا كسي كه نمي تواند در نماز ذهنش را متمركز ومتوجه آن كند چنين فردي در مرتبه اي از سبك شمردن نماز قرار دارد. كسي كه - نعوذ باللَّه - مي گويد: شد مي خوانم، نشد نمي خوانم، اين مستخف به نماز است، بلكه در مرتبه اي بسيار شديد از استخفاف به نماز قرار دارد. كسي را مي بينيد كه وقتي نمازش قضا مي شود اصلاً نگراني ندارد، حتي درون خود نيز احساسي ندارد. در مقابل كساني هستند كه - مثلاً - اگر نماز صبح شان بدون سستي و بي توجهي قضا شود آن روز در نفس شان حالت طبيعي ندارند.

چندي پيش شخصي تعريف مي كرد كه 15 - 16 سال پيش براي خريد خانه احتياج

به مقداري پول داشتم. به تهران رفتم وچهارصد هزار تومان از آشنايي قرض كردم. پول را درون كيسه اي گذاشتم وسوار تاكسي شدم. موقع پياده شدن فراموش كردم وكيسه را در تاكسي جا گذاشتم …

آن شخص از اين كه پول را در تاكسي جا گذاشته است پريشان بود، اما بايد دانست كه عاقبت، اين مشكل حل شدني است و مبلغ ياد شده بعد از مدتي تأمين مي شود، ولي اگر خداي نكرده نماز انسان قضا شود قابل جبران نيست، زيرا نمازي كه از دست برود بيشتر از اين چهارصد هزار تومان و حتي تمام دنيا ارزش دارد، اما در عين حال برخي از ما با نماز اين چنين برخورد مي كنيم و - متأسفانه - اگر نماز از دست مان رفت، براي مان چندان مهم نيست و اين، مرحله اي ديگر از استخفاف به نماز است. شخصي مي گفت: هرگاه چيزي را گم مي كنم به نماز مي ايستم و به قصد اين كه آن را پيدا كنم نماز مي خوانم و عاقبت در نماز متوجه مي شوم كه كجا گذاشته بودم.

حال اين كلام شوخي است يا جدي، نمي دانم، امّا در روايات آمده كه انسان تمامِ كردار خود، به ويژه نماز را كه از اهم واجبات است در نامه اعمالش مي بيند. حال اين پرسش پيش مي آيد از كجا بدانيم از هفده ركعت نماز يوميه اي كه مي خوانيم چند ركعتش در نامه اعمال مان نوشته شده باشد. در روايت است گاهي انسان نماز مي خواند و تنها يك ركعت از آن در نامه اعمال انسان نوشته مي شود؟ يا نيمي از آنها، يك چهارم يا تنها يك دهم از نماز را ثبت مي كنند. بايد توجه داشت اگر نمازگزار در نماز خود توجه و

حضور قلب نداشته نامه اش از نمازهاي قبول شده تهي يا اندك نمازي در آن ديده مي شود(295) اين نيز مرتبه اي از استخفاف به نماز است. شايان ذكر است اين گونه نماز تكليف را از دوش انسان بر مي دارد و به فتواي علماء و مراجع تقليد، اين مسأله موجب بطلان نماز نيست. اين خود نيز لطف الهي است كه اگر غير از اين باشد مصيبت خيلي عظيم خواهد بود.

حضور ذهن ومهار نفس در نماز از اهميت ويژه اي برخودار است. شاگردي كه دل به درس نمي دهد وحواسش به درس نيست، درس را فرا نخواهد گرفت و اندوخته علمي نيز نخواهد داشت، معامله گري كه حواسش به دادوستد خود نباشد ضرر مي كند، چرا كه همگان در معامله درست كار و پاك دست نيستند. پس چگونه مي شود انتظار داشت، نمازي كه از حضور قلب بي بهره باشد سود اخروي داشته باشد؟ فراموش نكنيم شيطان فريب كار ماهري است و در نفس آدمي لانه دارد وهر لحظه به ويژه در مورد مهم ترين واجبات، يعني نماز در پي اغواگري ونيرنگ است. اگر آدمي در نماز حضور ذهن و تمركز حواس نداشته باشد شيطان در وجود او نفوذ مي كند و بر او مسلط مي شود، اما خداي متعال ما را از عقل بهره مند نموده تا بتوانيم بر شيطان چيره شويم.

نماز واقعي

گاه سخن از نماز اميرمؤمنان امام حسن مجتبي وساير معصومين عليهم السلام به ميان مي آيد و از طرفي سخن از نماز ماست. در مقام مقايسه در مي يابيم كه نماز ما در واقع بي جان و جوهر است. امامان معصوم عليهم السلام به هنگام نماز يا به گاه آماده شدن براي نماز از خود بي خود مي شوند. در تاريخ است كه: در

يكي از جنگ ها تيري به پاي اميرالمؤمنين عليه السلام نشست. كار خارج كردن تير از پاي حضرت دشوار و دردناك بود. از اين رو زماني كه حضرت به نماز ايستادند، تير را از پاي ايشان درآورند. اميرالمؤمنين عليه السلام آن چنان از غير نماز فارغ شده بود كه دردِ كشيدن تير را احساس نكرد.

حضرت امام حسن عليه السلام وقتي وضو مي گرفت رنگ چهره شان زرد مي شد، چرا كه مي دانست در برابر چه كسي قرار خواهد گرفت. البته مثل اين حالات عظيم جز براي معصومين عليهم السلام براي احدي ممكن نيست و انتظار چنين نمازي نيز نمي رود، اما نمازگزار حداقل آن قدر بايد حضور ذهن داشته باشد كه وقتي به نماز ايستاده بگويد اللَّه اكبر بداند چه مي گويد و معناي بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ را بداند و وقتي كه الحمد للَّه ربّ العالمين را بر زبان مي آورد آگاه باشد كه از چه وبا چه كسي صحبت مي كند. همين قدر سعي وتلاش در اقامه نماز خوب است.

حال اگر از نمازي سخن گفته شود كه آدمي را از خود بي خود مي كند وجز ذات الهي چيزي به ذهن خطور نمي كند به يقين مراد از چنين نمازي نماز معصومان عليهم السلام است. از آن جا كه آنان امامان ما هستند و بنا به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام: «ألا وإنَّ لكلّ مأموم اماماً؛(296) بدانيد كه هر مأمومي را امامي است». بايد - اگر نه مانند آنان - كه حداقل حضور قلب و ذهن را در نماز رعايت كنيم و به اين مقدار كه نام وتاريخ زندگي امامان را بدانيم، اكتفا نكرده، بلكه بايد منش آنان را سرمشق قرار دهيم وبه آن عمل كنيم

و مهم تر اين كه سعي كنيم مستخف به نماز نباشيم و آرام آرام بعضي از مراتب استخفاف را كم كنيم. شيطان كارش اين است كه هنگام نماز در كنار انسان بايستد واو را از فرمانِ صبّروا النفس دور كند و از ديگر سو مطالب داراي اهميت را از ذهن انسان مي گذراند و بدين ترتيب او را از حضور قلب و گزاردن نمازي پسنديده محروم مي كند.

يكي از سخنرانان مي گفت: من به عنوان يك منبري محورهاي سخنانم را در حال نماز تنظيم مي كنم.

اگر چه ممكن است ايشان اين سخن را جدي نگفته باشد، اما اين احتمال نيز وجود دارد. پس بايد بپذيريم كه نماز جاي هيچ فكري جز فكر خدا نيست و نماز را بگذاريد فقط براي نماز. هر چيزي جاي خود دارد ونماز زمان عبوديت واظهار نياز به معبود است. نماز يعني پيوستن يك قطره به دريا و تطهير روح است.

اگر كاسبي به كسب خود اهميت ندهد ويك روز به محل كسب خود برود ويك روز نرود، يك روز مغازه را زود باز كند ويك روز دير، به يقين در كار خود موفق نخواهد شد. همين طور اگر كسي به منظور عالم شدن به يادگيري اهميت ندهد، به جايي نخواهد رسيد. حال كه شرط موفقيت در كار و كسب دانش حضور ذهن و تمركز حواس است انسان بايد چنين باشد و اين حالت را نيز به تدريج در نماز خود به دست آورد، چرا كه نماز ستون دين است و در اين باره آمده است:

الصلاة عمود الدين فإن قُبِلَتْ قُبل ما سِواها وإن رُدَّت رُدَّ ما سِواها؛(297) نماز ستون [نگاه دارنده]دين است كه هر گاه مقبول

[درگاه خدا]افتاد ديگر اعمال پذيرفته خواهد شد و اگر پذيرفته نشود، كارهاي ديگر نيز رد مي شود.

از اين رو بايد كوشيد تا در نماز، حضور ذهن و قلب داشت تا مبادا در شمار كساني قرار گرفت كه نماز را سبك مي شمارند.

استمداد از اهل بيت عليهم السلام

براي كسب توفيق در راه انجام وظايف افزون بر كوشش و مداومت بر كار يا تحصيل دانش بايد از ارواح ملكوتي اهل بيت عليهم السلام مدد جوييم تا به لطف دعاي آنان به موفقيت دست يابيم.

به مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدي رحمه الله گفته بودند فلان عالم گفته است كه شما حافظه بسياري خوبي داريد. ايشان در جواب فرموده بودند: تنها حافظه ملاك نيست، سعي وتلاش و دعا واستشفاع به اهل بيت عليهم السلام نيز مي خواهد.

در تعبير والشّدة في طاعة اللَّه(298) اين شدتي كه حضرت به آن اشاره مي فرمايند: در حقيقت همان صبّروا النفس است كه امام از آن ياد نموده اند. انسان اگر بنا را بر اين بگذارد كه مي خواهد عالم بشود اگر در راهش زحمت بكشد، موفق مي گردد. انسان اگر بخواهد كاري را انجام بدهد، مي تواند. اراده انساني به گونه اي قدرتمند است كه اگر آن را با تلاش وپايداري همراه كند بر هر چيزي چيره مي شود.

در روايت اين مضمون آمده است كه: «من رام شيئاً بلغه أو اقترب منه؛ هر كس چيزي را بخواهد، آن را به دست آورد يا بدان نزديك شود». حال اگر انسان به طور جدي بر آن باشد تا در نماز حضور ذهن داشته باشد، اگر بارها شيطان حواس او را منحرف سازد، بي ترديد باز حضور ذهن را به دست مي آورد.

وجه نام گذاري

در مساجد جايي ساخته مي شود به نام محراب. از نظر لغت، محراب مكاني است كه امام جماعت در آن نماز مي گذارد و به معناي رزمگاه است، زيرا شيطان براي مبارزه وجنگ كنار انسان مي ايستد و به محض اين كه نماز را شروع كند، شيطان نيز شيطنت خود را

آغاز مي كند واگر انسان به قدرت مهار نفس خويش مسلح باشد تير شيطان به سنگ مي خورد. البته از نظر روايات هر جا كه انسان به نماز ايستد آن جا محراب است.

شخصي به مزاح و يا به جدّ مي گفت كه جنگ انسان با شيطان يك طرفه است. شيطان همواره مي زند وانسان همواره مي خورد! شيطان در كارش خيلي خبره است. چون با امثال من وشما خيلي سر كرده ونقطه ضعف همه را خيلي خوب مي داند.

از گفته هاي آن آقا كه بگذريم خداي متعال نيروي فوق العاده و كارآمد عقل را به ما عطا فرموده است. با در اختيار داشتن اين نيرو توان آن را داريم كه بر شيطان غلبه كنيم. آنان كه بر شيطان چيره شدند چه كساني بودند؟ منهاي معصومين عليهم السلام همه چيرگان بر شيطان همانند من وشما بودند كه البته اين توان و قدرت، داراي مراتب است و در نهايت مستلزم داشتن خودشكيبي است كه امام صادق عليه السلام بدان سفارش فرموده است.

در ايام شهادت حضرت صادق عليه السلام قرار داريم. به جاست از خود آن حضرت استمداد كرده بخواهيم تا نزد خدا ما را شفاعت كند همچنين در اين روزها زيارت امين اللَّه را به نيت آن بزرگوار بخوانيم واز ايشان بخواهيم تا اين قدرت به ما داده شود كه استخفاف به نماز نداشته باشيم واگر هم داريم توانايي كم كردن مراتب آن را داشته باشيم.

اميدوارم به مدد الهي و به بركت حضرت صادق عليه السلام و پدران پاك و فرزندان پاك نهادشان اين توفيق را داشته باشيم كه در نماز و ديگر موارد، خود شكيبي را سنگ بناي عمل خود قرار دهيم.

وصلي اللَّه

علي محمد وآله الطّاهرين

جوانان و ضرورت ازدواج(299)

جوانان و ضرورت ازدواج(299)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

از يكايك شما آقايان و بانوان گرامي كه با حضورتان، زمينه برگزاري اين جلسه را فراهم آورديد تشكر كرده، از خداي منان توفيق خدمت بيشتر به نسل جوان را براي تان مسئلت مي نمايم. يكي از ادعيه روزهاي ماه شعبان، صلوات امام زين العابدين عليه السلام است كه غالباً آن را خوانده ايد. امام عليه السلام در بخشي از اين صلوات به درگاه خدا عرض مي كند:

أللهم فأعنّا علي الإستنان بسنته فيه، ونَيل الشفاعة لديه؛(300) بار خدايا ما را در عمل به سنت پيامبر[ت]در اين [روز]ياري فرما و از شفاعت حضرتش بهره مند گردان.

سنت چيست؟

امام سجاد عليه السلام در اين بخش از دعا به درگاه خدا عرض نياز برده، مي خواهد تا او را در عمل به سنت پيامبر و بهره مندي از شفاعتش ياري فرمايد. حال اين پرسش پيش مي آيد كه سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چيست؟ و شفيع چه مقوله اي است؟

پاسخ اين است كه سنت: روش، كيفيت و خط مشي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است كه حضرتش بدان عمل كرده است.

شفيع به شخص يا عملي گفته مي شود كه انسان را ياري مي كند، به ديگر سخن اين كه انسان دعا مي كند تا پيامبرِ خدا را در كنار داشته باشد و از ياري اش برخوردار گردد و مسلم اين است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بهترين و بالاترين همراه و ياري گر است.

اين دو، يعني عمل به سنت و شفاعت، به قول اهل علم، مانند «سبب و مسبَّب» و «علت و معلول» رابطه اي قوي و تنگاتنگ دارند.

ازدواج، سنت والا

ازدواج از سنت هاي مورد تأكيد فراوان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بود و بارها حضرتش به لحاظداشتن اين سنت توجه مي دادند. به عنوان مثال در تبيين جايگاه اين سنت فرموده است:

النكاح سنتي، فمن رغب عن سنتي فليس مني؛(301) همسرگزيني سنت من است، پس هر كس از آن روگرداند، از من نيست.

اين روايت جايگاه والاي سنت ازدواج را به روشني بيان مي كند. البته روايات فراواني در ستايش ازدواج و نكوهش روي گرداني از ازدواج وارد شده است. قدر متيقن اين است كه همسرگزيني، نياز بشر است و هم در اين گزينه است كه نيازهاي: عاطفي، روحي و آرامش زن و مرد تأمين مي شود و در حقيقت مسأله اي تكويني است

و جزء «علت» به شمار مي رود و سبب اصرار پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بر ازدواج همين است. البته اين امر بدان معنا نيست كه همين نياز، علت تأكيد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر معصومان است كه حضرتش، مسأله فراتر از اين نيازها را لحاظ داشته و آن اين است كه ازدواج، واقعيت روحاني و معنوي است. در توضيح اين مطلب عرض مي شود: فقيهان، نكاح (ازدواج) را از معاملات خوانده اند كه باوجود دوطرف و خواندن عقد در قالب ايجاب (از سوي زن يا وكيل او) و قبول (از سوي مرد يا وكيل او) با رضايت طرفين، تحقق مي يابد، اما بار عبادي دارد. به ديگر بيان اين قرارداد اگرچه در شمار معاملاتي چون: خريد و فروش، صلح و رهن و ديگر توافقنامه ها قرار داده شده است، اما تفاوت هايي بنيادين دارد و آن، جنبه و بار معنوي آن است.

پاداش رابطان ازدواج

هر كار خير - چه كوچك باشد، چه بزرگ - در درگاه الهي محترم است و ارج و اجري درخور دارد، اما كساني كه در راه پيوند دادن ميان دو جوان مي كوشند، اگرچه يك درهزار كوشش آن ها براي خدا باشد پاداشي بي مانند دارند. در منطوق روايات معصومين مقدار تأثيرگذاري افراد لحاظ نشده، بلكه هركس به هر مقداري كه در اين راه گام برداشته باشد و پيوند همسري حاصل شده باشد، به تعداد گام هايش پاداش خواهد گرفت. ممكن است اين پرسش ذهن را مشغول كند كه براي هر گامي كه در اين راه برداشته مي شود چه خواهند داد؟ و اصولاً «حسنه» يعني چه؟ آيا يك سكه طلا، پاداش اخروي يا چيزي ديگر حسنه است؟

از برخي روايات

استفاده مي شود كه يك حسنه، معادل يك كوه طلاست (حال اين كه يك كوه طلا در راه خدا صرف كرده باشد يا اين كه در آخرت مقابل هر حسنه اي يك كوه طلا دريافت خواهد كرد جاي خود دارد). گفتن و شنيدن يك كوه طلا آسان است، اما تصور كوهي از فلز گران بها به وزن چند ميليون تن، هوش از سر مي ربايد.

آنچه از دعاي امام سجاد عليه السلام به دست مي آيد اين است كه خداوند بايد ياري كند تا انسان بتواند سنت هاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را تحقق بخشد، زيرا بدون توفيق و مدد الهي، انسان آمادگي روحي و بدني نخواهد يافت و در نهايت در انجام آنها ناتوان خواهد ماند و لذا بايد از خداي متعال درخواست ياري و كمك كند. در مقابل اگر انسان آمادگي كامل براي امري پسنديده به دست آورد بايد يقين حاصل كند كه مدد و كمك الهي به ياري او شتافته است.

معيار همسرگزيني

آنچه در مورد ازدواج بايد مدنظر قرار گيرد اين است كه اين امر مقدس، فراتر از قراردادهاي عادي و مادي است و در واقع ازدواج، خريد و فروش نيست و نبايد با معيارهاي دنيايي سنجيده شود، بلكه اين پيوند، اگر برمبناي صحيح استوار باشد، پيوندي آسماني است و سعادت دوجهان را به همراه خواهد داشت. براي دست يابي به چنين سعادتي، بايد دو شرط را در امر ازدواج لحاظ داشت، ايمان و اخلاق. البته دو ركن اساسي پيوند زناشويي، يعني ايمان و اخلاق به معناي نسبي آن است، زيرا ايمان و اخلاق مطلق در انسان هاي عادي فراهم نمي شود. حال اگر خواستگار، به طور نسبي از دو ويژگي

يادشده برخوردار باشد، دنبال ماديات و موقعيتي خانوادگي و ديگر امور بودن، بيراهه پيمودن است، به اين معنا كه به تحقيق پرداخته، ببينند خواستگار خانه دارد؟ چندمين فرزند خانواده است؟ چند خواهر و برادر دارد؟ با والدين خود زندگي مي كند يا مستقل است و …

قبل از تمام اين پرسش ها و حتي بدون درنظر گرفتن اين امور، ابتدا بايد دين داري و اخلاق او را سنجيد و اگر به نسبت قابل قبولي از دو خصلت يادشده برخوردار بود، به يقين شايستگي آن را دارد كه همسرش دهند. در همين معنا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

إذا جائكم من ترضون خلقه ودينه فزوجوه، إلاّ تفعلوه تكن فتنة في الأرض وفساد كبير؛(302) هرگاه كسي نزدتان به خواستگاري آمد و دين و اخلاق او را بپسنديد، وي را همسر دهيد كه در غير اين صورت فتنه و فسادي بزرگ در زمين چهره خواهد نمود …

همين معيار نيز بايد در دختر وجود داشته باشد. از ديگرسو ممكن است برخي دچار اين توهم شوند كه خواستگار بايد ايمان و اخلاقي همانند ايمان و اخلاق اميرالمؤمنين عليه السلام داشته باشد. به راستي صاحبان چنين باوري، خود در ايمان و اخلاق همسنگ حضرت زهرا عليها السلام هستند؟ بي ترديد پاسخ «نه» است. بنابراين آن مقدار ايمان و اخلاق كه متناسب زوجين باشد و عرف و جامعه آن دو را مؤمن و بااخلاق بداند، كافي است. به يك سخن اگر ايمان و اخلاق باشد زندگي زن و شوهر چنان زيبا خواهد بود كه با تمام وجود، سعادت را لمس مي كنند.

ايمان و اخلاق افزون بر ارجمندي و آراستگي، مرد را در برابر ناملايمات و - بعضاً - ناسازگاري هاي

بعضي زنان صبوري مي بخشد. نگاهي به زندگي پيامبر اكرم و نيز برخي از امامان معصوم عليهم السلام مؤيد اين حقيقت است، چراكه آن حضرات در برابر بدرفتاري هاي بعضي از همسران شان، سخت بردبار بودند و بدي آنان را با نيكي پاسخ مي دادند. توجه داشته باشيم ايمان و اخلاق دو گوهر بي همتا و گران بهايي است كه عامل خوشبختي در زندگي زوجين است و همين دو خصلت، علي رغم كمبودهاي ظاهري، زندگي را قوام و انسجام مي بخشد؛ چيزي كه برخي آن را تنها و تنها در رفاه مطلق، غذاهاي رنگارنگ، آراستگي ظاهري و ثروت زياد جست وجو مي كنند. متأسفانه صاحبان چنين پندارهايي به دليل نداشتن يكدلي و انسجام در كانون خانواده، كمتر به سعادت دست مي يابند. با كمي تأمل درمي يابيم كه سعادت در خانواده هايي يافت مي شود كه بي توجه به امور مادي، زندگي توأم با ايمان و اخلاق براي خود تدارك ديده باشند و همين، يك فرهنگ است؛ فرهنگي برآمده از سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه با پاي بندي به دعا و همت بايد آن را به تدريج در جامعه رواج داد و به همه نشان داد كه در اين صورت و به نسبت ترويج فرهنگ ساده زيستي و پرهيز از زياده خواهي، سعادت نيز در جامعه و در خانواده چهره خواهد نمود.

آموزه معصومين عليهم السلام

فرهنگ ازدواج و لوازم آن، مانند ديگر مسائل فردي و اجتماعي از نظر معصومان عليهم السلام دور نمانده، بلكه عنايت بيشتري نسبت به اين مقوله داشته اند و هماره مي كوشيدند تا در فرصت هاي مناسب سادگي و بي تكلفي در امر ازدواج را به ديگران يادآوري كنند. در روايت است كه: «پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در مسجد خود ميان

يك دختر و يك پسر مسلمان پيوند ازدواج برقرار كردند. پسر جوان مالي نداشت تا مهريه بدهد و از آن جا كه عقد ازدواج با مهريه محقق مي شود، داماد حلقه اي بي ارزش و بدون نگين از رشته اي آهني تهيه كرد و آن را به عروس داد و اين، تمام مهريه اي بود كه به دختر داده شد».

مورد ديگري نيز پيش آمد كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عقد ازدواج ميان دختر و پسري مسلمان جاري كنند. حضرت از جوان پرسيدند: براي مهريه چه داري؟

گفت: هيچ چيزي ندارم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: چيزي از قرآن را حفظ كرده اي؟

گفت: چند سوره كوچك در حفظ دارم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: آن مقدار از قرآن كه در حفظ داري به عنوان مهريه به همسرت بياموز».

فرهنگ و اسلوب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تا اين اندازه آسان و دور از تكلف بود و البته چنين ازدواجي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عقد آن را خواندند بسيار خجسته و سعادتمند خواهد بود.

شيخ صدوق قدس سره در باب مهريه و تأثير منفي و مثبت آن از منظر روايات، آورده است:

إن من بركة المرأة قلة مهرها، ومن شؤمها كثرة مهرها؛(303) به يقين مهريه كم، از بركت و خجستگي زن است و مهريه زياد، نشان از شومي زن دارد.

آيا امروز اين فرهنگ در جامعه ما حاكم است؟ و چه اندازه توانسته يا خواسته ايم خود را به اين فرهنگ سعادت بخش نزديك كنيم؟

متأسفانه به دليل زياده خواهي ها و چشم و هم چشمي هاي خانواده ها روزبه روز بر گرفتاري خودساخته خويش مي افزايند، غافل از اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مبعوث شد تا مكارم اخلاق

را كمال بخشد و سنت هاي غلط و دست وپاگير را از ميان بردارد. قرآن كريم درباره اين كار سترگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

… ويضع عنهم إصرهم والأغلال الّتي كانت عليهم …؛(304) و از [دوش]آنان قيد و بندهايي را كه بر ايشان بوده است برمي دارد.

راستي غل و زنجير و قيد و بندهايي كه پيامبر از مردم برداشت، همان غل و زنجير آهني است كه همگان مي شناسيم؟ البته منظور اين نيست، چراكه هيچ انساني بر دست و پاي خود و افراد خانواده خود زنجير نمي نهد، بلكه غل و زنجير، كنايه از فرهنگ هاي دست وپاگير و غلطي است كه جامعه براي خود پديد آورده است كه با فرهنگ و سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از زمين تا آسمان فاصله دارد. بي ترديد مهريه هاي سنگين و هزينه هاي سنگين تر كه امروزه بر جوانان تحميل مي شود، هيچ رنگ و بويي از سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ندارد. انتظارات غيرمنطقي از جوانان و ناتواني جوانان در تأمين نظر خانواده دختر، زمينه تجرد جوانان را فراهم مي آورد و در نهايت جوانان - چه دختر چه پسر - دچار بيماري هاي روحي و جسمي بدفرجامي مي شوند. البته اگر كسي بتواند به همسرش «قنطار» (305)ي به عنوان مهريه يا هر عنوان ديگر بدهد، مجاز است و حق پس گرفتن آن را ندارد. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

« … وَءَاتَيْتُمْ إِحْدهُنَّ قِنطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيًْا … »؛(306) و به يكي از آنان مال فراواني داده باشيد، چيزي از آن را پس مگيريد.

به دليل تجمل گرايي و رويگرداني از فرهنگ و سنت اهل بيت عليهم السلام آسان ترين امور زندگي آن چنان سخت گرفته مي شود كه به

بلايي خانمان سوز مبدل مي گردد. در روايت آمده است: «امام زين العابدين عليه السلام بر خوان طعام نشسته بودند. غذا آبگوشت يا چيزي شبيه به آن بود. حضرت استخواني را كه اندكي گوشت داشت برداشتند و فرمودند:

پس از توافق دختر و پسر براي ازدواج، اين امر به اندازه پاك كردن باقيمانده گوشت از اين استخوان آسان است.

پرواضح است كه برگرفتن مانده گوشت استخوان، شايد زماني اندك و به مقدار يك دقيقه وقت بطلبد. از نظر امام ازدواجي كه بر سر آن توافق حاصل شود همين مقدار وقت مي خواهد و اين، نشان از آسان گيري در امر ازدواج دارد، چراكه ازدواج پيمان سعادت و زندگي است، نه مسأله خريد و فروش كه مقام انسان فراتر از اين آرايه هاست. بنابراين، فرموده امام سجاد عليه السلام محكي است تا دريابيم چه اندازه پيرو آن حضرت و ديگر معصومان هستيم. بنابه فرموده آن بزرگواران و آن سان كه پيشتر در روايت بيان شد، مهريه سبك و معقول كه پرداختن آن در توان هر كس باشد، ستوده شده و خجسته است و آرامش و سعادت را به همراه دارد. البته اين بدان معنا نيست كه در صورت توان پرداخت، مهريه سنگين محدوديت شرعي داشته باشد.

باورمندي به فرهنگ معصومين عليهم السلام

در هر زمينه، به ويژه در مسأله ازدواج بايد فرهنگ معصومان عليهم السلام را باور داشت و آن را در زندگي به كار بست تا جامعه روي سعادت را ببيند. البته رسيدن به چنين جامعه اي در گروه همت افراد آن است، به اين معنا كه تا چه اندازه مايلند جامعه خود را با فرهنگ خاندان رسالت همسو كنند. در اين جا لازم مي دانم ماجراي ازدواج امام جواد عليه السلام با ام الفضل دختر

مأمون را بيان كنم تا بيشتر با فرهنگ آن بزرگواران آشنا شويم.

در تاريخ آمده است: «مأمون خليفه عباسي، عباسيان را در كاخ خود گرد آورد و به آنان گفت: مي خواهد دخترش ام الفضل را به همسري محمدبن علي (امام جواد عليه السلام) در آورد.

عباسيان، اين كار و تصميم را بر او خرده گرفتند، به اين بهانه كه او كودكي است خردسال و با احكام چندان آشنايي ندارد … پس از آن كه مأمون جلسه علمي برگزار كرد و بزرگان و عالمان را گرد آورد و عباسيان حضور يافتند، امام جواد عليه السلام نيز در آن جلسه شركت كردند. مسائل علمي در جلسه مطرح شد و امام جواد عليه السلام تمام پرسش ها را پاسخ داد. ديگر كسي را ياراي پرسش نبود و امام عليه السلام با سربلندي مجلس را به سرانجام رساند. عباسيان نيز انتخاب مأمون را به او شادباش گفتند.

مأمون پس از بيان مطالبي به امام جواد عليه السلام گفت: براي مهريه چه چيزي در نظر داري؟

امام عليه السلام فرمود:

معادل مهريه مادرمان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مي پذيرم و از آن فراتر نمي روم … ».(307)

اصرار امام عليه السلام بر مهريه پانصد درهمي به دليل نداشتن مال نبود، بلكه حضرتش مي خواست «سنت» را پاس بدارد و بر آن پاي بند باشد.

سرانجام با مهريه مورد نظر امام جواد عليه السلام كه پانصد درهم و معادل مهريه حضرت زهرا عليها السلام بود ازدواج وي با ام الفضل سرگرفت. در اين ماجرا مي بينيم كه اين پيوند هيچ تفاوتي ميان دختر مأمون به عنوان يك دختر مسلمان و ديگر دختران مسلمان قائل نشد. البته بايد توجه داشت كه مأمون با اين ازدواج اهدافي را

دنبال مي كرد از جمله، مشروعيت بخشيدن به حكومت خود بود و اين امر بر آگاهان زمان پوشيده نبود.

ملاك هاي پوشالي

متأسفانه امروزه ملاك هاي يك ازدواج موفق را داشتن موقعيت شغلي عالي، وسايل زندگي خوب، وسيله نقليه و … مي دانند. اين پرسش به نظر مي رسد كه آيا تمام افراد يك جامعه و شهروندان يك كشور از نظر اقتصادي و اجتماعي همگي در سطحي بسيار عالي قرار دارند؟ بي ترديد پاسخ منفي است. در اين صورت تكليف چيست؟ آيا بايد دختران و پسران جوان و برخوردار از توانمندي هاي ساختن زندگي سالم و معقول، به اين بهانه كه پسر فعلاً خانه ندارد بي سامان بمانند؟ اين برداشت با اعتقادات پاكِ ديني ناسازگار است. مگر تمام كساني كه امروز از زندگي متوسط و بي دغدغه برخوردارند ابتدا خانه و شغل و درآمد مناسبي داشتند؟ چرا بايد دختر و پسر متدين كه شايستگي همسري يكديگر را دارند با اين بهانه هاي واهي مجرد و در تلاطم روحي به سر برند؟ هيچ درباره آينده آنان انديشه شده است؟ آيا به خطرهاي روحي و جسمي كه آنان را تهديد مي كند فكر شده است؟

كساني كه چنين تصوراتي دارند و آن را تقويت مي كنند، توجه داشته باشند كه به فرمان الهي بي توجه اند، آن جا كه مي فرمايد:

«وَ أَنكِحُواْ الْأَيَمَي مِنكُمْ وَ الصَّلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَآئِكُمْ إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»؛(308) بي همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند، خداوند آنان را از فضل خويش بي نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست.

با اين وعده الهي ديگر چه جاي ترديد كه دختران وپسران چه سرنوشتي خواهند داشت؟ به يقين اندكي همت، از

سوي زن و شوهر زندگي زناشويي را رونق و موفقيت مي بخشد. لذا بايد در محاسبه ها و توقع ها تجديدنظر كرد و اراده و عنايت خدا را لحاظ داشت و مطمئن بود كه زوج جوان بيشتر از هر كس در انديشه آينده زندگي خويش هستند و به نتيجه مطلوب نيز خواهند رسيد.

الگوهاي والا

بي ترديد درباره ازدواج خجسته و سراسر بركت حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام بسيار شنيده ايد يا خوانده ايد. بنابه نقل روايت، اميرالمؤمنين عليه السلام يك اتاق متعارف مانند اتاق هاي خانه هاي معمولي براي زندگي مشترك داشت كه تنها نيمي از آن با حصير فرش شده بود و نيم ديگر آن سخت و ناهموار بود. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به منظور هموار و نرم كردن كف اتاق فرمود تا از صحرا مقداري شن نرم بياورند. حضرتش با دستان خود، شن ها را كف اتاق گستراند تا بدين ترتيب از سختي و ناهمواري آن بكاهد. در چنين اتاقي ازدواج سرور بانوان دوجهان فاطمه زهرا و جانشين پيامبر، اميرالمؤمنين عليهم السلام سرگرفت. ثمره اين پيوند مبارك پاكاني چون يازده معصوم، حضرت زينب، حضرت ام كلثوم، فاطمه و رقيه دختران امام حسين و حضرت معصومه - كه درود خدا برآنان باد - بودند و بزرگاني مانند: سيد مرتضي، شريف رضي و ديگر ساداتي كه هريك مشعل هدايت جوامع انساني بودند، از همين شجره طيبه پاگرفتند و امروز در جاي جاي جهان نسل اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام حضور دارند و چه بسا بسياري از آنان منشأ خدمات باشند.

حدود چهل سال پيش، يكي از سادات هندوستان (از نوادگان سيد ميرحامد حسين، صاحب كتاب عبقات الانوار) مي گفت:

طبق آمار تقريبي (و البته

بدون در اختيار داشتن امكانات آمارگيري دقيق در آن زمان) شمار سادات جهان به پنجاه ميليون نفر مي رسد.

توجه داشته باشيم كه چنان ساده زيستي، منحصر به آن دو بزرگوار نبوده، بلكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز زندگي مشابهي داشت و اين در حالي بود كه ميليون ها پول از سراسر گستره اسلامي به ايشان به عنوان رئيس حكومت مقتدر اسلامي مي رسيد، اما همچنان زندگي فوق العاد ه زاهدانه اي داشت. در روايت آمده است: «روزي شخصي مقداري خرماي خشك به عنوان هديه براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آورد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وسيله يا ظرفي نداشت تا خرما را در آن بريزد و از ديگرسو اتاقش فرش يا حصيري نداشت كه خرماها را روي آن بريزد. اين بود كه مقداري از شن كف اتاق كه پاخورده بود با دست مبارك شان كنار زدند، سپس از آورنده خرما خواستند تا خرماها را روي شن ها بريزد. زندگي اين چنين زاهدانه در حالي بود كه حضرتش در يك روز سه هزار شتر به مردم دادند.

چه بايد كرد؟

مرحوم اخوي (آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد شيرازي رحمه الله) بيش از چهل سال از عمر خود را صرف ترويج سنت ازدواج نمود و در اين راه بي دريغ كوشيد. نتيجه اين فعاليت به وجود آمدن و تداوم كار بنيادهاي ازدواج در كشورها و شهرهاي مختلف بود كه به همت مؤمنان، تمام آنها فعال و بانشاط به كار خود ادامه مي دهند، از جمله آقايان و بانوان محترمي كه در اصفهان به اين امر خطير و خداپسندانه مشغولند. بنا به نقل يكي از روحانيون معظم اصفهان، در دو سال گذشته، به طور ميانگين هفته اي، دو

ازدواج به همت اين بنياد صورت گرفته كه جاي بسي خوشحالي است، اما هنوز با فرهنگ و سنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فاصله داريم. پس بايد در راه برداشتن غل و زنجيرهايي كه ناپيدا، اما محسوس بر دست و پا و گردن افراد جامعه قرار دارد بكوشيم و زماني اين غل و زنجيرها برداشته و شكسته مي شود كه فرهنگ غلط و خانمان سوز حاكم بر ازدواج ها شكسته شود و ساده زيستي و معيارهاي الهي جايگزين آن گردد. البته چنين كاري سخت است و شايد ناممكن به نظر برسد، اما با همت و اراده، همه چيز ممكن خواهد شد.

اگر سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رعايت شود، با هزينه يك يا دو ازدواج مي توان يك صد زوج را به خانه بخت فرستاد كه اين امر نيز در گرو همت همگان است.

نتيجه

جان كلام اين كه بنابر آنچه در دعاي روزهاي ماه شعبان آمده است بايد براي موفقيت در انجام سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از خداي متعال مدد بخواهيم تا از اين رهگذر به شفاعت حضرت ختمي مرتبت نايل شويم و بدانيم كه بدون مدد حضرت باري تعالي هرگز توفيقي نخواهيم يافت. نيز به ياد داشته باشيم كه ساده زيستي، تسهيل در امر ازدواج جوانان و كوشش در اين راه ستوده ترين سنت هاست، چه اين كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

من تزوج فقد أحرز نصف دينه، فليتق اللَّه في النصف الآخر؛(309) هر كس همسر گزيند، به يقين نيمي از دين خود را [از گزند تباهي]حفظ مي كند و نيم ديگر آن را با خداترسي حفظ كند.

بنابراين بايد در اين راه بكوشيم تا افزون بر سامان گرفتن جوانان، دين شان

را حفظ كنيم و سعادت را هرچند اندك، به جامعه ارزاني داريم.

اميدوارم همگان هرچه بيشتر توفيق نشر سنت و فرهنگ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و خاندان رسالت را، به ويژه در مسأله ازدواج آن گونه كه پيامبر خواسته است، به دست آورند. همچنين از خداي منان مسئلت دارم به بركت رسول خدا و ماه مبارك رمضان كه در پيش داريم ما را از بركات عمل به سنت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بهره مند فرمايد، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ويژگي هاي زن موفق(359)

ويژگي هاي زن موفق(359)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

دانش وسيله بازشناختن راه از بي راهه و چراغ فرا روي جويندگان راه مستقيم است و دانشمندان - با لحاظ داشتن مراتب علمي شان - راهنمايان جامعه بشري به مقصد اصلي، يعني راه يافتگي و كمال هستند. قرآن كريم در تبيين برتري مقام عالم بر غير عالم مي فرمايد:

« … قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»؛(360) بگو: آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند مي پذيرند.

دانش اندوزي

پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در باره علم و جايگاه آن فرمود:

طلب العلم فريضة علي كل مسلم ومسلمة؛(361) [در] طلب علم [بودن] بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

بر اساس اين حديث شريف و ديگر رهنمودهاي اسلام در مورد دانش و دانش اندوزي، مسلمانان از صدر اسلام با تحمل سختي هاي سفر و تنگناهاي معيشت، اما مشتاقانه در پي تحصيل دانش برآمدند. اين اشتياق زمينه نشر و تحصيل دانش را براي مرد و زن فراهم كرد و لذا در گذشته و نيز در روزگار ما در كنار مردان عالم، بانواني دانش اندوخته چهره نمودند و در عرصه هاي مختلف دانش، به كمال رسيدند. از ميان اين بانوان عالم و موفق دوتن را نام برده، شرحي مختصر از زندگي شان را باز مي گويم.

دختر شهيد اول

يكي از آنان دختر شهيد اول(362) بود. وي فاطمه و كنيه اش ام الحسن بود. فاطمه در تحصيل دانش سخت مي كوشيد و پس از تحمل زحمت هاي فراواني، عالمه و مجتهده شد.

ترجمه نويساني كه شرح حال عالمان و فقيهان را نگاشته اند، از پرداختن به شرح حال اين بانوي ارجمند و عالم غفلت نورزيده، آورده اند: «چون شهيد اول چشم از جهان فروبست، وارثان او دو پسر و يك دختر به نام هاي: شيخ محمد و شيخ علي و فاطمه مورد بحث بودند. آنان بر آن شدند تا ميراث پدر را - كه شامل زمين، مزرعه، باغ و جز آن بود - تقسيم كنند. در ميان ارث بر جاي مانده از پدرشان چند كتاب وجود داشت. آن بانوي عالمه و دانش دوست با دو برادر خود از در گفت و گو درآمده، گفت: تمام سهم خود

را از ارث پدر، در مقابل اين كتاب ها با شما مصالحه مي كنم.

برادرانش پيشنهاد او را پذيرفته و او سندي نوشت به اين شرح:

به نام خداي بخشايشگر مهربان …، اما بعد، ام الحسن، فاطمه، سهم الارث خود را - كه در جزين(363) و جز آن قرار داد - به برادرانش ابوطالب، محمد و ابوالقاسم علي، فرزندان فقيه اعظم، يگانه روزگار … محمدبن احمدبن حامدبن مكي قدس سره بخشيد و در قبال آن، كتاب هاي: قرآن كريم، تهذيب و مصباح (شيخ طوسي) و ذكري (شهيد اول) [كه از ماترك پدرشان است]برگرفت … ».(364)

اين بانوي بزرگوار مراتب علمي را يكي پس از ديگر طي كرد و به مرحله اي رسيد كه اساتيد شهيد اول در عرض او به دخترش نيز اجازه اجتهاد دادند.

زماني كه اين زن فقيه و دانشمند چشم از جهان فروبست به دليل جايگاه والاي علمي اش، هفتاد مجتهد شهر جزين، در تشييع پيكر او شركت كردند.(365)

همسر شيخ بهائي

امر ازدواج و لوازم آن براي همگان روشن و بسيار طبيعي است. به عنوان مثال، هنگامي كه زن به خانه شوهر مي رود، لوازم متعارف زندگي، مانند: فرش، لباس، يخچال و … با خود مي برد، اما جهيزيه اي كه همسر شيخ بهائي به خانه شوهر برد، همانندي نداشت و هيچ مورّخي مانند آن را نقل نكرده است. در جهيزيه آن بانوي گرانقدر مقدار قابل توجهي كتاب بود كه اين خود نشان از دانش دوستي و دانش اندوزي او دارد.

شرط موفقيت

بي ترديد دو بانوي يادشده - به عنوان نمونه اي از بسيار بانوان دانشمند و عالم - همانند ديگران، دوران كودكي و نوجواني را بسان همگنان سپري كردند، اما در بزرگسالي به چنان موفقيتي دست يافتند كه اين موفقيت را مي توان در گرو دو چيز دانست كه در هر كس فراهم آيد و آن را با كوشش همراه كنند به يقين به مقام هاي والاي علمي دست خواهد يافت.

نخست: عمارت و آباداني قلب به طاعت خدا كه چنين موهبتي خواسته امام معصوم عليهم السلام از حضرت حق است كه در آخر صلوات شعبانيه آمده است. امام سجاد عليه السلام در بخش آخر اين صلوات به درگاه الهي عرضه مي دارد:

أللّهم صلّ علي محمد وآل محمد واعمر قلبي بطاعتك؛(366) بارخدايا!، بر محمد و خاندان او درود فرست و قلبم را به طاعت حضرتت آباد فرما.

طاعت - بنا به گفته علما - از اعمال اندام ها، مانند: دست، پا، زبان، گوش و چشم است. به عنوان مثال، اگر بگوييم: فلان شخص مطيع خداست، بدين معناست كه او نماز مي گذارد، روزه مي گيرد، دروغ نمي گويد، ميان دو تن صلح و سازگاري برقرار مي كند و امر به معروف و نهي

از منكر مي نمايد و البته غالب اين كارها از اعمال اندام هاست. وانگهي ممكن است انسان نماز بخواند، روزه بگيرد و قرآن تلاوت كند، اما اعمالش مورد قبول واقع نشود، در مقابل نماز و اعمالي كه اركان آن صحيح باشد، قبول است و اين مقبوليت از آن روست كه صاحب چنين نمازي مي داند با خدا سخن مي گويد و همين حضور قلب و توجه «آباداني قلب» مورد درخواست امام عليه السلام است كه از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.

بنابراين اگر قلب انسان به طاعت خدا آباد شود، چنين فردي موفق است و هم به دليل آباداني قلب بود كه دختر شهيد اول علي رغم اين كه به وسايلي جز كتاب نيز نياز داشت، اما آن چند كتاب نزد او از ارثي كه به دست مي آورد، ارزشمندتر بود. اين گزينش نشانه آباداني قلب به طاعت خداست و لذا اين قلب، جاي قرار گرفتن توفيق الهي است.

حال اگر قلب به تمايلات و خواسته هاي نفساني و شهوات سرگرم باشد و تحت تأثير نفس اماره قرار گيرد، وضع به گونه ديگري خواهد بود. در اين جا منظور از شهوات، غريزه جنسي نيست، بلكه تمام تمايلات نفساني را كه آن نيز نمايي از آن جمله است، مدنظر قرار دارد. به عنوان مثال، اگر كسي موقعيت اقتصادي، اجتماعي يا علمي - كه از نظر مردم مطلوب و پسنديده است - به دست آورد، سعي مي كند به شكلي آن را به نمايش گذارد و مردم را از داشتن چنين موقعيتي آگاه سازد. در واقع اين خصلت نوعي شهوت و تمايل است و «حب الظهور» (شهوت خودنمايي) نام دارد و قلب چنين كسي، به طاعت خدا آباد نيست،

اما اگر قلب به طاعت خدا آباد شود، اين گرايش از ميان مي رود و البته نسبت از بين رفتن خصلت خودنمايي يا همان حب الظهور، به نسبت آبادي قلب به وسيله طاعت خدا بستگي دارد و در نهايت، كار به جايي مي رسد كه چنين كسي از دانش و توانمندي هاي خود براي دنياي خويش استفاده نخواهد كرد. در اين جا و به مناسبت موضوع، نقل داستاني را لازم مي دانم.

يكي از علما - كه خدايش رحمت كند - براي من نقل كرد: «مدت ها به اميرالمؤمنين عليه السلام متوسل شده، از حضرتش مي خواستم تا اسم اعظم را به من بياموزد و هر بار نيز متعهد مي شدم كه حتي اگر گرسنه بمانم، از آن براي خود استفاده نكنم و فقط براي حل مشكل مردم آن را به كار برم. در سفري با كالسكه از نجف اشرف به كاظمين مي رفتيم. در كنار من شخصي نشسته بود كه بيان و حركاتش از تدين او حكايت داشت. راهي كه به كاظمين منتهي مي شد، از حله(367) مي گذشت. چون به حله رسيديم و كالسكه بر روي پل رسيد، ناگهان به سمتي متمايل شد و سواران به رودخانه افتادند. من توانستم با سختي فراواني و به فاصله اي كه از محل سقوط در رودخانه داشتم خود را نجات دهم. در همين حال شخصي را در رودخانه ديدم كه تنها مقداري از سرش از آب بيرون بود. او به سختي نفسي همراه با ناله كشيد و به زير آب رفت. از صدا او را شناختم، او همان همسفر متدين من بود كه در كالسكه كنارم نشسته بود. من كه نمي توانستم او را نجات دهم و او در حال

غرق شدن بود، رو به سمت نجف كردم و به اميرالمؤمنين عرض كردم:

آقا اميرالمؤمنين، اسم اعظم را براي چنين موقعيتي و نجات اين مرد متدين مي خواستم،

سپس مردم را براي نجات او به ياري خواستم.

عده اي جمع شدند و او را از آب بيرون كشيدند. اقدام هايي براي نجات او صورت گرفت و شكم او را كه از آب پر شده بود تخليه كردند. كساني كه شاهد وضعيت او بودند، كار وي را تمام شده خواندند و عده اي او را زنده مي دانستند. در نهايت همگي او را رها كردند و رفتند. من مقداري آب قند تهيه كرده، آن را به تدريج و قطره قطره در دهان آن مرد مي چكاندم. سرانجام نفسي كشيد و پس از مدتي حال طبيعي خود را به دست آورد. همان شب در عالم خواب كسي به من گفت: هيچ ميداني او اسم اعظم را بلد بود؟

از خواب بيدار شدم. به اين نتيجه رسيدم كه ظرفيت چنين موهبتي را ندارم، چراكه تا واپسين لحظه زندگي حاضر نبود از اسم اعظم كه در اختيار داشت براي نجات جان خود استفاده كند».

مطلب قابل توجه در اين داستان اين است كه هر كس با هر موقعيت و هر جنسيت مي تواند به اين مقام برسد و در حقيقت، آباداني قلب به طاعت خدا همين است. توجه داشته باشيم اگر دل به جايي توجه و تعلق داشته باشد، چيزهاي ديگري از نظر او ارزش ندارد، اما متأسفانه دل ما به يك جا يا يك مسأله وابستگي ندارد، بلكه گرفتار پريشاني و در جاهاي متعدد در جولان است و در واقع هر چيزي را - جز آنچه كه بايد - ارزشمند مي بيند.

كساني كه

از آسايش، خوشي ها، ثروت، اعتبار و جز آن چشم مي پوشند، بي ترديد هدفي والاتر را دنبال مي كنند كه از آسايش و ثروت و ديگر آرايه هاي دنيايي با ارزش تر است.

جان كلام آن كه اگر قلب مردي يا زني به طاعت خدا آباد شد، به دنبال وظيفه ديني و اجتماعي اش خواهد رفت و چنين امري براي او مهم ترين سرمايه به شمار مي رود و ديگر در اين مسأله نمي انديشد كه آيا وظيفه اي كه دنبال مي كند، با خواست هاي نفساني اش سازگاري دارد يا نه. البته زندگي را نيز برخود سخت و تنگ نخواهد گرفت، چه اين كه پشت پا زدن به تمام خواسته ها و سركوب كردن آن، كاري پسنديده نيست كه افراط و تفريط، هيچ گاه مطلوب نبوده و نيست، بلكه معيار در كارها، ميانه روي است.

در تاريخ آمده است: «جابربن عبداللَّه انصاري در اواخر عمرش دچار ضعف و ناتواني ناشي از كهنسالي شد. روزي امام باقر عليه السلام به ديدار جابر رفت و احوالش را پرسيد، جابر گفت: در حالي هستم كه كهنسالي را بر جواني، بيماري را بر تندرستي و مرگ را بر زنده بودن ترجيح مي دهم.

امام باقر عليه السلام فرمود:

اما من - اي جابر - اين گونه نيستم. اگر خدا مرا فرتوت بخواهد مي پسندم، اگر جوانم بخواهد بدان خشنودم، چون بيمارم كند، تسليم اويم، اگر سلامتم دارد رضامندم، اگر مرا بميراند همان خواهم و اگر زندگي ام بخشد آن را مي پذيرم … (368)

به يقين اگر امام باقر عليه السلام چنين پاسخي به جابر نمي داد همگان تصور مي كردند كه جابر به مقامي بس بزرگ رسيده است كه بلاهاي مادي و بيماري را و در نهايت مرگ را بر عافيت خواهي،

تندرستي و زنده بودن ترجيح مي دهد، اما پاسخ امام باقر عليه السلام اين مطلب را در دل ها و انديشه ها مي نشاند كه بايد به خواست خدا تن داد و از خواسته خويش - هرچه كه باشد - گذشت، لذا حضرتش فقر و غنا، سلامت و بيماري و مرگ و زندگيِ خداخواسته را مي خواهد و مي پسندند.

بسيار شنيده ايم كه مرتاضان خود را در تنگنا قرار داده، از تمام لذايذ مباح و حلال چشم مي پوشند و كم مي خورند و اندك استراحت مي كنند تا نفس خود را - به اصطلاح - شفاف كرده، آن را بيالايند كه اين نيز خواسته نفس است. آثار آباداني قلب به وسيله عبادت، جلوه ديگري دارد، به اين معنا كه تسليم خواسته هاي الهي است، خواه - به ظاهر - شر باشد، خواه خير و البته از اين حقيقت نبايد دمي غفلت ورزيد.

دوم: استفاده از وقت است. بي ترديد صدها و صدها زن عالم در طول زمان بروز كردند كه دختر شهيد اول، همسر شيخ بهائي و در عصر ما حاجيه خانم امين اصفهاني - كه خداي شان رحمت كند - از آن جمله اند. پر واضح است كه رسيدن به چنين مراتبي تنها با خواندن چند متن و شركت در امتحان و كسب نمره قبولي ممكن نيست، بلكه تلاشي بي امان مي طلبد. بنا به گفته گذشتگاني كه در عرصه دانش مراتبي به دست آورده بودند، دانش با زبان حال، به جوينده علم مي گويد: «تمام خويشتن خود را به من واگذار تا اندكي از خود را در اختيارت گذارم».

پرواضح است كه حجم بسيار دانش اهل بيت عليهم السلام با عمر كوتاه بشر - حتي اگر صد عمر مفيد باشد - هيچ

تناسبي ندارد. بنابراين طالب علم بايد از هدر دادن وقت بپرهيزد و تنها به اندازه ضرورت، تن به استراحت بدهد تا بتواند فقط اندكي و حتي كم تر از قطره اي از اقيانوس دانش خاندان رسالت برخوردار شود. از ديگر سو بايد توجه داشت كه انسان هر چه دانش اندوزد، همچنان نيازمند تحصيل آن است. چنانچه در مقام مقايسه، دو آيه زير را كنار يكديگر بسنجيم پي به اين حقيقت خواهيم برد. خداي متعال در توصيف پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

«وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛(369) و راستي كه تو را خويي والاست.

در مقابل، خطابي كه در عرصه دانش خواهي از سوي حضرت حق بدو مي رسد چنين است:

« … وَ قُل رَّبِ ّ زِدْنِي عِلْمًا»؛(370) و بگو: پروردگارا، بر دانشم بيفزاي.

در حالي اين آيه بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نازل شده و او را مورد خطاب قرار داده است كه حضرتش سرآمد عالمان همه دوران ها بود. بنابراين اگر طالب علم خواهان پيشرفت باشد بايد از تمام فرصت ها حتي فرصت هاي چند دقيقه اي استفاده كرده، بر دانش خويش بيفزايد.

در همين معنا نقل خاطره اي از پركاري و بهره جويي از خرده وقت ها و نتايج حاصل از آن را لازم و مفيد مي دانم:

«در سال هايي كه در كربلا بوديم، سفري به همراه مرحوم اخوي(371) و چند تن از آقايان براي زيارت غديريه اميرالمؤمنين عليه السلام به نجف اشرف مشرف شديم و دو روز در نجف مانديم و در مدرسه آية اللَّه العظمي بروجردي قدس سره منزل گزيديم. در اين دو روز غالباً به منظور زيارت و گزاردن نماز به حرم مطهر - كه با مدرسه فاصله بسيار كمي داشت -

مي رفتيم، سپس وقتي را به غذا خوردن و استراحت اختصاص مي داديم و در بقيه اوقات هر كس به كاري مي پرداخت. مرحوم اخوي بيشتر اوقات، قبل و پس از صرف غذا و زيارت، در جمع ما حضور نمي يافتند، بلكه به زيرزميني در همان مدرسه، مي رفتند و مشغول نوشتن مي شدند.

در تمام دو روزي كه در نجف اشرف بوديم، ايشان از فرصت هاي كوتاه ميان روز، فاصله ميان دو زيارت و حتي چند دقيقه اي استفاده كردند و چون به كربلا بازگشتيم، ايشان كتابي بيش از دويست صفحه اي به نام «الفضائل والاضداد» با موضوع اخلاق در دست داشتند كه در همان فرصت هاي كوتاه و پراكنده دو روز حضور در نجف نوشته بودند.

خواستن توانستن است

در هر حال انسان اگر بخواهد با دو شرط مي تواند موفق شود، يكي عمارت و آباداني قلب است، چرا كه با ويراني قلب نبايد اميد موفقيت داشت. وانگهي ميزان موفقيت در گرو مقدار عمارت قلب است و هرچه آباداني قلب بيشتر باشد، نسبت موفقيت بيشتر خواهد بود.

ديگري استفاده از وقت و فرصت است. به ديگر سخن اين كه هر يك از شما بانوان گرامي 20 - 30 سال آينده به همان اندازه موفق خواهد بود كه دو شرط يادشده را بيشتر در خود فراهم كرده باشد و در آن صورت به مقام والاي علمي دست خواهد يافت.

جايگاه عالم

نگاهي به آيات و روايات، ما را با مقام علم و عالم آشنا مي كند. به عنوان مثال، قرآن كريم به تبيين جايگاه عالمان و آنان كه نمي دانند و بهره اي از دانش نبرده اند پرداخته، مي فرمايد:

« … قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»؛(372) بگو: آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.

و نيز مي فرمايد:

« … يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»؛(373) خدا [رتبه]كساني از شما را كه ايمان آورده و كساني را كه دانشمندند [بر حسب]درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مي كنيد آگاه است.

در روايتي در باب مقام عالم با تقوا آمده است كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

ركعتان يصليهما العالم أفضل من ألف ركعة يصليها العابد؛(374) دو ركعت نماز عالم از هزار ركعت نماز عابد برتر است.

در توضيح اين روايت عرض مي شود: دو برادر يا دو خواهر كه در تقوا همسنگ

يكديگر هستند، اما يكي از آن دو عالم است و ديگري عالم نيست. بر اساس روايت پيش گفته، نماز يك روز عالم معادل نماز پانصد روز فرد غير عالم است. اين توضيح نيز شايان توجه است كه عالم بودن به معناي مرجع تقليد نيست، چراكه علم داراي مراتب بوده و دارنده هر مرتبه از آن، عالم است. طبيعي است كه علم، مقامي نيست كه به آساني به دست آيد، بلكه كوشش بي امان مي طلبد و البته اگر كسي در پي اميال خود باشد مشكل بتواند به چنين مقامي دست يابد و اين كار ممكن نخواهد بود كه از قديم گفته اند: «دو هندوانه را با يك دست نمي توان برداشت» چه رسد به اين كه كسي بخواهد ده هندوانه را با يك دست بردارد. حال كساني كه به دنبال تمايلات خود هستند و در عين حال مي پندارند در پي عمارت قلب و تحصيل دانش اند نيز حال كسي است كه بخواهد ده هندوانه را با يك دست بردارد.

در روايت ديگري آمده است: «نوم العالم عبادة؛(375) خواب عالم عبادت است».

راستي چرا چنين مرتبه اي براي عالم لحاظ شده و او در حالي كه خواب است و فارغ از خدمت به مردم، صله رحم و مطالعه و تعليم علم، اما خواب او عبادت عابد خوانده شده، بلكه عبادت عالي به شمار مي رود؟

لازم به يادآوري است كه در تعريف كلمه عالم و تعميم آن «قانون اشتراك» را بايد لحاظ داشت، زيرا بر اساس اين قانون، هر جا كه لفظ مذكر باشد - جز در موارد استثنا - مذكر و مؤنث را شامل مي شود، يعني زماني كه در قرآن مي خوانيم: «يا أيها الذين آمنوا؛

اي كساني كه ايمان آورديد» مراد مردان و زناني است كه ايمان آورده اند يا آن جا كه مي فرمايد: «حق الحسين واجب علي كل مسلم؛(376) امام حسين عليه السلام بر هر مسلمان حقي واجب دارد» منظور مردان و زنان مسلمان است. بنابراين هنگامي كه گفته شود عالم، مرد و زن عالم را در برمي گيرد.

پاداش، صد هزار برابر

در روايت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اگر كسي دِرَمي به مرد يا زن مؤمن بدهد، خدا ده برابر به او پاداش خواهد داد و اگر به خويشان خود بدهد … آن گاه درنگ نموده، سپس فرمود: و اگر دِرَمي به طالب علوم اهل بيت عليهم السلام بدهد، خداي منان يكصد هزار برابر پاداش آن را عطا خواهد فرمود.

مي بينيم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم براي كساني كه نماز شب مي خوانند، ذكر مي گويند، شب هاي قدر را تا صبح به عبادت و راز و نياز سپري مي كنند و در زيارت و عبادت كوتاهي نمي كنند، چنين جايگاهي و منزلت مقرر نفرموده است. البته اگرچه افراد فوق با اعمال شان از عنايت الهي برخوردارند و اعمال شان والا و ارجمند است، اما مقام عالم فراتر از اين هاست. بايد توجه داشت كه مقام علم بالاترين مقام هاست و از همين رو با تمايلات و خواهش هاي نفساني قابل جمع نيست. لذا بايد كساني كه در طلب علم هستند، به تدريج و اندك اندك از خواهش هاي نفساني و آنچه نفس بدان گرايش و تمايل دارد بكاهند تا موفقيت به دست آورند.

دانش هاي بايسته فراگيري

آنچه بايد در فراگيري آن كوشيد و در واقع عمده علوم اهل بيت عليهم السلام به شمار مي رود سه چيز است:

1 - اصول دين؛

2 - احكام شرعي؛

3 - اخلاق و آداب اسلام.

لذا طالب علم بايد با پرهيز از هدر دادن فرصت ها و حتي اوقات كوتاه فراغت، تمام سعي خود را به كار بندد و با نظر معصومان عليهم السلام درباره اصول دين، احكام و اخلاق و آداب اسلامي آشنا شود و در آنها كندوكاو كند تا خود در اصول دين و احكام

به مرتبه اجتهاد نايل آيد. البته حداقل اجتهاد در اصول دين برهمگان واجب است و طلبه بايد اجتهاد را با گستره آن، يعني اجتهاد در احكام و اخلاق و آداب اسلامي را به دست آورد و البته همان طور كه گفته شد، رسيدن به چنين مقامي مستلزم پاي بندي و تقيّد است، به اين معنا كه جوياي دانش از تفريح بي حساب، جلسه هاي دوستانه و وقت گذراني خود بكاهد كه موفقيت در گرو بهره گيري از فرصت هاست.

نتيجه

از آن جا كه طلاب، به ويژه خواهران طلبه با تحصيل علوم ديني، از اهل بيت عليهم السلام پيروي مي كنند، به يقين مورد عنايت خاص حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - هستند. بنابراين بايد قلب را به طاعت خدا آباد كرد و در تحصيل علوم آل محمد عليهم السلام كوشيد، زيرا هر گاه امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بخواهند كسي را مورد عنايت قرار دهند، آباداني قلب او و نسبت آن و نيز ميزان كوشش او را در تحصيل علوم اهل بيت عليهم السلام لحاظ مي دارد.

اميدوارم در اين روزها كه به حضرت صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - تعلق دارد همگي مان مورد عنايت حضرتش قرار گيريم و در آباد كردن قلب مان به طاعت خدا و نيز استفاده كامل از وقت در راه كسب معارف و علوم اهل بيت عليهم السلام دو چندان موفق شويم، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

عظمت ماه رجب(413)

عظمت ماه رجب(413)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

در ماه رجب قرار داريم، ماهي كه در شمار چهار ماه حرام (رجب، ذي قعده، ذي حجه و محرم) و از جمله سه ماه برگزيده خداست. اين ماه به دليل همين ويژگي ها منشأ خيرات و بركات و هدايت فراواني است كه انسان هاي پاك در حد توان از موهبت هاي آن بهره ها گرفته، با تأسي به خاندان پاك رسالت و پيروي از آموزه هاي آنان سعادت دنيا و آخرت خود را رقم مي زنند و البته روي گرداني از آن، فرجامي ناستوده در پي خواهد داشت. نگاهي به روايات، عظمت و جايگاه والاي اين ماه را براي همگان آشكار مي كند، مشروط به آن كه انسان هواي نفس را وانهاده، آنچه خداي متعال و رسول و جانشينان رسولش خواسته اند، در پيش گيرد و با تمام وجود رهنمودهاي آنان را با جان و دل پذيرفته و در زندگي فردي و اجتماعي خود به كار بندد.

ماه عظيم خدا

در زبان روايات هرگز به موردي بر نمي خوريم كه به گزاف چيزي يا و قتي را بزرگ و عظيم شمرد، بلكه عظيم شمردن از نظر روايات بر اساس حرمت و عظمت چيزي، مكاني يا زماني است. از ميان زمان هايي كه عظيم خوانده شده، آن مقدار كه روايات را كاويده ام تنها ماه مبارك رمضان و ماه رجب است.

بر اساس آنچه در روايات آمده، همان طور كه حضرت باري تعالي از ميان خلق خود برگزيدگاني دارد، از ميان زمان ها نيز ماه ها و روزها و پاره وقت هايي را برگزيده است، از جمله موردي كه رسول خدا درباره آن فرموده است:

إن اللَّه عز وجل اختار من الشهور شهر رجب و شعبان و شهر رمضان …؛(414) خداي - عز وجل - ماه رجب و

ماه شعبان و ماه مبارك رمضان را از ميان ماه ها برگزيد.

در جايي ديگر مي خوانيم:

الشهر الحرام العظيم؛(415) [همان] ماه حرام بزرگ.

نيز حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم درباره اين ماه فرموده است:

شهر اللَّه العظيم شهر رجب؛(416) ماه بزرگ خدا، ماه رجب.

همان طور كه پيش تر خوانديم، ماه رجب يكي از ماه هايي است كه از يك سو در شمار ماه هاي حرام است و از ديگر سو جزء سه ماه برگزيده خداست. در اين جا بحثي ظريف پيش مي آيد آيا ماه رجب برتر است يا ماه مبارك رمضان؟ در اين باره رواياتي وارد شده كه به لحاظ رعايت اختصار، از پرداختن به آن پرهيز كرده، به اين بيان بسنده مي شود كه اين ماه دربردارنده فضيلت ها و برتري هاي بسياري است، از جمله اين كه برگزيده خدا و ماه حرام است. وانگهي تا آن جا كه روايات را ديده ام، تنها درباره اين ماه و ماه مبارك رمضان تعبير «عظيم» به كار رفته است. البته برگزيدگان، خود داراي مراتبي هستند، اما در هر حال تمام آن ها في نفسه فرصتي طلايي و مغتنم هستند كه نبايد آن ها را از دست داد.

توجه داشته باشيم كه مقايسه اين ماه با طلا تنها و تنها از آن روست كه مثالي بهتر و به ذهن نزديك تر وجود ندارد و ذهن دنيايي ما بيش از اين را نمي شناسد و لذا چنين فرصت هايي را به طلا تشبيه مي كنيم و اين در حالي است كه موهبت هاي الهي در قالب ماه هاي بزرگ، روزهاي بزرگ و … فراتر از تصور و فرصتي فوق العاده هستند، در حالي كه طلا، وسيله اي است براي گذراندن چند روز دنيا.

به يك سخن اگرچه ماه رجب - به

حسب موارد يادشده - من حيث المجموع ويژگي هايي دارد كه در ماه شعبان و ماه مبارك رمضان يافت نمي شود، اما بر آن نيستم كه ماه رجب را از ماه مبارك رمضان برتر بدانم. البته ماه مبارك رمضان نيز ويژگي هايي دارد كه ممكن است در ماه رجب نباشد، اما در هر حال، ماه رجب فرصتي استثنايي است.

خدا، ناظر بر اعمال

مرحوم علامه مجلسي رحمه الله در باب معاد بحارالانوار روايتي از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آورده است كه بخشي از آن به ماه رجب، شعبان و ماه مبارك رمضان اشاره دارد، لذا آن را در اين جا مطرح مي كنم، چه اين كه اين روايت از چنان غناي محتوايي برخوردار است كه اهل سخن مي توانند سي جلسه را به تبيين آن اختصاص دهند. در بخشي از اين روايت - نسبتاً - طولاني آمده است:

… أما إن اللَّه - عز وجل - كما أمركم أن تحتاطوا لأنفسكم وأديانكم وأموالكم باستشهاد العدول عليكم، فكذلك قد احتاط علي عباده ولهم في استشهاد الشهود عليهم …؛(417) [هان بدانيد]همان گونه كه خداي - عز وجل - فرمان تان داد تا با گرفتن گواهاني دادگر، براي جان، دين و اموال تان احتياط كنيد (آن ها را از تباهي و فراموش شدن محفوظ داريد)، همان سان خود [و به منظور]احتياط بر [ضد] بندگان و به نفع آنان گواهاني گرفته است.

اين گواه گرفتن از آن روست تا انسان در دين، در نفس و در دارايي اش كمتر به بيراهه و انحراف گرفتار شود و به تعبير ديگر چنين اقدامي براي رفعت بخشيدن به بشر است. مي بينيم خداي متعال با آن والايي و عظمت، خود را در مرتبه انسان قرار

داده و از او خواسته تا همان سان كه خود اعمال او را با گرفتن گواه براي روز حساب رسي اش ذخيره فرموده، انسان نيز خود براي كردار خود گواه بگيرد. بي ترديد اين فرمان خدا كه در قالب روايت به انسان ها رسيده يك جهان معنا و مطلب دارد كه فكر بشر بدان نمي رسد، اما مسلم اين است كه حضرت حق بندگان را فرمان داده است تا از دين خود حفاظت نمايند.

پر واضح است خدا بندگان و آفريدگان را پيش از آفرينش مي شناخته و تا پايان عمر جهان اعمال شان را مي داند، پس، از چه رو از آنان مي خواهد تا آنان را بر خويش گواه گيرند و خود نيز بر آنان گواه مي گيرد؟ مسلماً در اين فرمان و در جمله «لأنفسكم وأديانكم وأموالكم» نكاتي ظريف و مهم نهفته و آن، قرار دادن كلمه «أديانكم» ميان دو كلمه نفس و مال(418) است كه خود فرصتي طولاني مي طلبد.

جان كلام اين است كه انسان اگر خوب عمل كند، گواه گرفتن خود و خدا براي او به منظور حفظ و ثبت اعمال اوست و اگر - خداي ناكرده - به بيراهه رود و مسير خطا بپيمايد، حضرت باري تعالي اعمال او را ثبت كرده، حجت و گواهي عليه او قرار خواهد داد.

شايان توجه است «لام» و «علي» كه در عبارت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم آمده، به ترتيب به نفع و بر ضد را لحاظ داشته است.

گواهان خدا

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه روايت مي فرمايد:

فللّه - عز وجل - علي كل عبد رقباء من كل خلقه، ومعقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر اللَّه ويحفظون عليه ما

يكون من أعماله، وأقواله، وألفاظه، وألحاظه، والبقاع التي تشتمل عليه، شهود ربِّه له أو عليه، والليالي، والأيام، والشهور شهوده عليه أو له، وسائر عباداللَّه المؤمنين شهود عليه أو له، وحفظته الكاتبون أعماله شهود له أو عليه …؛(419) خداي - عز وجل - بر هر بنده اي نگاهباناني از تمام خلقش گمارده است و نيز فرشتگاني كه پي در پي او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسداري مي كنند [زير نظر دارند] و رفتار، گفتار، الفاظ و چشم برهم زدن هاي او را - چه به نفع چه بر ضد او - ثبت مي كنند. همچنين روزها و شب ها و ماه ها و تمام بندگان مؤمن خدا و نيز نگاهبانان گماشته شده بر او كه اعمال او را مي نگارند و زمين ها بر ضد او يا به نفع او گواه خواهند بود.

توجه به اين نكته از اهميت بالايي برخوردار است كه نگاهبانان نام برده شده در روايت، غير از رقيب و عتيدي هستند كه قرآن درباره آنان فرموده است:

«مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»؛(420) [آدمي] هيچ سخني را به لفظ درنمي آورد مگر اين كه مراقبي آماده نزد او [آن را ضبط مي كند].

روشن است وظيفه مراقب، زير نظر داشتن كسي است كه به مراقبت او گمارده شده است، اما او نمي تواند به طور كامل و گسترده تمام اعمال ريز و درشت فرد را زير نظر بگيرد، چراكه ممكن است لحظه اي غافل شود، به خواب رود يا اين كه چشم بر هم زدني نگاه خود از او بازگيرد و لذا چنين نظارت و مراقبتي كاملاً محدود و ناتمام است، پس گماشتگان مي بايست نگاهباناني باشند كه تمام رفتار

بنده را ثبت كنند. روايت پيش گفته، در اين باره مي فرمايد: «فللّه - عز وجل - علي كل عبد رقباء من كل خلقه؛ خداي - عز وجل - بر تمام بندگانش مراقباني از تمام آفريدگان خود قرار داده است».

بر اساس اين سخن، تمام اشيائي كه در اطراف خود مي بينيم و آنچه از آن استفاده مي كنيم مانند: انگشتري، قلم، عينك، لباس و … روزي به نفع يا عليه ما گواهي خواهند داد. البته اعضا و جوارح آدمي خود به طور مستقل گواهي مي دهند. در اين باب تنها يك روايت نيامده كه با مطالعه بحارالانوار به روايات فراواني با همين مضمون روبه رو مي شويم و پي به كار بزرگ مرحوم علامه مجلسي رحمه الله مي بريم. چه خوب است در فرصت هاي كوتاهي كه دست مي دهد، همگان با مطالعه اين كتاب گران سنگ بر دانش خود بيفزايند.

گواه گرفتن براي خويش

در روايت آمده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در روزگار خانه نشيني و به اين جهت كه براي اداره اجتماع كمتر مي توانستند وقت صرف كنند، در كنار هر نخلي كه كاشته بودند دو ركعت نماز مي گذاردند كه مجموع آن هزار ركعت مي شد.(421)

يادآوري يك مطلب ضروري است و آن اين كه آيا هدف از آفرينش اميرالمومنين عليه السلام با آن عظمت و انديشه و بلندي مرتبت تنها و تنها براي كاشتن چند نخل بود؟ بي ترديد آفريدن چنان ابرمردي براي چنين مقصدي، اتلاف بشر، تاريخ و انسانيت و به يك سخن اتلاف دنيا و آخرت است و خداي متعال از اين كه بزرگ مردي را تنها براي كاشتن چند نخل بيافريند، منزه است. مسلم اين كه حضرت باري تعالي دنيا را جايگاه آزمون خواسته و همگان حتي اميرالمؤمنين

عليه السلام و ابوبكر و عمر را مورد آزمون قرار داده است و اين روند تا به آخر ادامه خواهد يافت.

البته غالب انسان ها دركي در حد كاشتن نخل دارند و چنين كاري در شأن آنان است و گاهي حتي جز اين را نمي دانند، اما اميرالمؤمنين عليه السلام 25 سال از عمر خود را - بالإجبار - در غير اقتضايي كه خداوند حضرتش را براي آن آفريد سپري كرد و آن چند سال ديگر نيز در همين سطح بوده است، ولي خداي متعال بنا را بر امتحان خلق گذارده و شهوات، عقل خير و شر را ابزار اين امتحان قرار داده است.

شاهد سخن دو ركعت نمازهاي اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار هر اصله درخت است. در روايت حضرت صادق عليه السلام است كه از آن حضرت دليل چنين شيوه نمازگزاردن را پرسيدند، فرمود:

فإنها تشهد له يوم القيامة؛ زمين به نفع او گواهي مي دهد.(422)

بر اساس اين فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام فقيهان از جمله مرحوم صاحب جواهر گزاردن نمازهاي مستحب را در چند مكان مستحب مي خوانند، به اين معنا كه هر دو ركعت نماز شب در يك جايي از اتاق گزارده شود. اين مطلب را به عنوان عموم و مستحبات در روايت نديده، بلكه در آثار فقها ديده ام، ولي ممكن است روايتي بدين منطوق و مضمون باشد. در مقابل، درباره نمازهاي واجب دليل خاص داريم مبني بر اين كه مستحب است در يك جا خوانده شود. البته اين امر - با لحاظ داشتن باب تزاحم كه باب وسيعي است - ممكن است از يك جهت و ديگري از ديگر جهت مستحب باشد، اما فقيهان غالباً در مورد نمازهاي واجب قائل

به اين مطلب هستند كه مستحب است هر نمازگزاري، جايي در خانه اش براي نمازهاي واجب مشخص كند و اين از مستحبات فرائض است.

… يتخذ مسجداً للصلاة …؛(423) مصلايي را براي نماز اختصاص دهد.

جان سخن اين كه همين زمين و فرش زيرپاي مان، بر گفتار، رفتار، هدف از گفتار، هدف شنونده، نيت ها و برداشت ها گواهي مي دهد و اين مطلب، صريح عبارت «رقباء من كل خلقه» است كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است. حضرت باري تعالي افزون بر گواهاني كه از تمام آفريدگان بر اعمال انسان گرفته است، فرشتگاني سخت حساب گر نيز بر انسان گمارده و در اين باره مي فرمايد:

«لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ … » (424) براي او فرشتگاني است كه پي درپي او را به فرمان خدا از پيشِ رو و از پشت سرش پاسداري مي كنند.

البته همه آن چيزهايي كه بايد به انسان برسد، قرآن بدان نپرداخته، بلكه بيان آن را به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم واگذارده است، آن جا كه مي فرمايد:

« … وَ مَآ ءَاتَكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ … »؛(425) و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نيز در راستاي وظيفه اي كه خدا بر عهده اش نهاد، فرمود:

إني مخلف فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتي؛(426) من دو [امانت] بزرگ در ميان شما برجاي مي نهم، كتاب خدا و عترتم.

بر مبناي ضرورت استمرار خط هدايت، عترت پيامبر، يعني امامان معصوم عليهم السلام نيز فقيهان و مراجع تقليد را معرفي نمودند تا براي ما كه قدرت برداشت از قرآن را نداريم آن را تبيين كنند؛ كتابي كه به فرموده حضرت حق جامع همه امور مورد

نياز بشر است، آن جا كه مي فرمايد:

« … وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَبٍ مُّبِينٍ … »؛(427) و هيچ تر و خشكي نيست مگر اين كه در كتابي روشن [ثبت]است.

ثبت دقيق اعمال

در اين روايت، افزون بر جمله قرآني «يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ … » (428) عبارت «ويحفظون عليه ما يكون منه؛ هرچه از او سرزند بر ضد او ثبت مي كنند» آمده است. در واقع گماشتگان الهي و فرشتگان نگاهبان، هم به نفع ما حفظ مي كنند و هم عليه ما. بايد توجه داشت كلام عرب از دقت و ظرافت برخوردار است و لذا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در سخن خويش عبارت «ما يصدر منه» را به كار نبرده، بلكه فرموده است: «ما يكون منه» كه از صدور فعل يا سخن دامنه گسترده تري دارد و اين يعني هرچه از او بروز مي كند، اعم از سخن و كردار. البته روشن است كه كلمه «من» بيانيه است و بخشي از آنچه از انسان سرمي زند درنظر دارد.

كلمه «ألفاظه» كه در روايت آمده است جمع «لفظ» به معناي پرتاب كردن است و در زبان عربي آب دهان يا چيزي ديگر را از دهان انداختن لفظ مي گويند و در واقع قول، اخصِّ از لفظ و لفظ اعم است و سخن گفتن يكي از مصاديق لفظ است. از اين رو كلمه ألفاظه در كنار اقوال آمده است و مصاديق ديگر لفظ را اراده فرموده است، مانند هر سخن و رفتاري كه از انسان نسبت به ديگري صادر مي شود.

تعبير بعدي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در اين روايت «ألحاظه» است كه فعل چشم و يك پلك زدن و نگاه دزدانه را «لحظ» مي گويند

و نفس را نيز لحظ گفته اند، چراكه در يك لحظه از جايي به جاي ديگر مي رود. به هرحال خداي متعال فرشتگان و تمام آفريدگان را بر يكايك افراد گمارده است تا تمام افعال ريز و درشت آنان را ثبت كنند. نتيجه اين مراقبت، براي انسان هاي نيك كردار و درست گفتار، مايه خرسندي و سرفرازي است، اما براي بدكاران هراس آفرين است؛ امري كه ابعادش را نمي دانيم، اما به طور اجمال براي همگان قابل درك است.

گواهي زمين و زمان

همان طور كه پيش تر از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم خوانديم، زمين هايي كه انسان در آن به سر برده و نيز شب ها و روزها و ماه ها گواهاني هستند كه به نفع يا بر ضد انسان گواهي مي دهند. اگر در مقام محاسبه شمار گواهان برآييم، به راستي درمي مانيم، چه اين كه لحظه لحظه زندگي مان با زمين تماس داشته و داريم و بر روي آن، چه به صورت پياده چه با وسايل نقليه در حال تردد هستيم و بدين ترتيب در طول زندگي صحراهاي زيادي را پيموده ايم. حال اگر بنا باشد كه تمام خلق خدا بر تمام موجودات گواهي دهند، بي ترديد فضا نيز يكي از آفريده هاي خداست و از همين رو لحظه هايي كه انسان به منظور مسافرت از هواپيما استفاده مي كند، به نفع يا بر ضد او گواهي خواهد داد. پرواضح است كه انسان خود چگونگي گواهي دادن را رقم مي زند و آن بستگي به كردار، گفتار و انديشه او دارد. اگر انسان عبادت يا خدمتي كند، آن موضع به نفع او گواهي خواهد داد و در صورتي كه - خداي ناكرده - عملي شيطان پسند يا ستمي به ناتواني از انسان سر بزند،

آن مكان عليه او شهادت خواهد داد.

همچنين انگيزه انسان در انجام كاري بر اين گواهان پنهان نخواهد ماند، چراكه آنان گماشتگان خدايند و از همين رو هوشيار و حسابگري دقيق هستند كه هيچ عملي از اعمال انسان از نظر آنان دور نخواهد ماند. به عنوان مثال امشب كه شب هشتم ماه رجب سال 1415 قمري است به عنوان گواه در محضر الهي حاضر شده، به نفع يا بر ضد ما شهادت داده، گفته هاي مرا و شنيده هاي شما را و اين كه پس از مجلس به كجا خواهيم رفت و چه خواهيم كرد، گواهي خواهد داد. روز بعد و نيز لحظه ها، دقيقه ها و ساعت ها هريك پرونده اي از اعمال و گفتار و انديشه هاي ما تشكيل خواهند داد.

حال بر اساس اعمال نيك و - خداي ناكرده - بدمان پرونده هايي براي ما گشوده خواهد شد و زمين و زمان، يعني جاها و لحظه ها و ساعت ها و شب و روزها گواهان اين پرونده خواهند بود.

راستي با بودن اين همه گواه كه لحظه ها را بر انسان مي شمرند آيا خواهيم توانست از عهده شماره كردن پرونده هاي مان برآييم؟ به يقين انديشه و مغزمان ناتوان تر از آن است كه يك از هزاران هزار آن را برشمرد. مسلّم اين است كه تمام اين گواه گرفتن ها براي اتمام حجت است تا بدكاران نتوانند منكر بدكاري خود شوند.

پيامبر مكرم اسلام حضرت محمدبن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه فرموده است:

وسائر عباد اللَّه المؤمنين شهوده له أو عليه؛ و تمام بندگان مؤمن خدا گواهان او [هستند كه] به نفع يا عليه او گواهي خواهند داد.

اين بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به قدري صريح و همه فهم است كه جاي

هيچ ابهامي نمي گذارد و بدين معناست كه من عليه يا به نفع شما گواهي خواهم داد و يكايك شما بر يكديگر و همگي تان بر يكديگر و بر من يا به نفع من گواهي خواهيد داد. نگاهبانان نويسنده اعمال نيز تمام اعمال را خواهند نوشت. بدين ترتيب خداي متعال بر انسان گواهاني درست گفتار گرفته است و در مقابل، از بندگان نيز خواسته تا خود براي خويش گواهاني بگيرند.

قيامت، پاداش و كيفر

آنچه پيش از اين گفته شد، در مورد ثبت اعمال نيك و بد توسط گواهان و مراقبان الهي بود. در ادامه سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

فكم يكون يوم القيامة من سعيد بشهادتها له، وكم يكون يوم القيامة من شقي بشهادتها عليه …؛(429) [چون] روز قيامت [فرا رسد]چه بسيارند كساني كه به وسيله گواهي گواهان به نفع آنان سعادتمند خواهند شد و چه فراوانند كساني كه به جهت گواهي گواهان بر ضدشان در شمار شقاوت پيشگان درخواهند آمد.

در آن روز فرجام انسان ها رقم مي خورد و مردم نيكومنش و خوش رفتار، بي شمار شاهدان الهي را مي بينند كه پياپي حضور يافته، به نفع شان شهادت مي دهند و مايه شادماني شان مي شوند. در مقابل افراد خطاكار و گناه پيشه قرار دارند. اينان عرصه را هر لحظه برخود تنگ تر و كيفر الهي را پيش روي خود مي بينند، چراكه گواهان الهي جز بدي و نافرماني از او نديده اند و همان را گواهي مي دهند.

سزاوار است انسان پيش از فرارسيدن روز حساب، خود به سنجش اعمال خود بپردازد تا با تزكيه اعمال خويش، در روز قيامت سر شرمساري به زير نيفكند. چنان كه به خاطر دارم، در كتابي ديده ام در احوالات يكي از زاهدان چنين آمده است: … آن

زاهد شصت سال يا اندكي بيشتر عمر كرده بود. روزي با خود انديشيد حدود بيست هزار روز از عمر من مي گذرد و اگر روزي يك گناه كرده باشم، در اين مدت، بيست هزار گناه مرتكب شده ام. وي تحت تأثير فشار روحي ناشي از اين فكر همان دم جان سپرد.

البته دانش پزشكي و تجربه، وقوع چنين حادثه اي را تحت تأثير فشارهاي روحي تأييد مي كند و چه بسا كه خود شاهد وقوع آن بوده ايم. خلاصه سخن اين كه هريك گناه، يك ثواب و عمل نيك را در قيامت از انسان مي گيرد، چه اين كه اعمال نيك و بد هريك به نفع يا بر ضد انسان گواهي مي دهند و بي ترديد گواهي آنها هرچه باشد پذيرفته مي شود. هم از اين روست كه مي فرمايد:

فكم يكون يوم القيامة من سعيد بشهادتها له وكم يكون يوم القيامة من شقي بشهادتها عليه؛ چه بسيارند كساني كه به وسيله گواهي گواهان به نفع شان سعادتمند خواهند شد و چه فراوانند كساني كه با گواهي گواهان بر ضدشان در شمار شقاوت پيشگان درخواهند آمد.

گردآوردن خلق براي حساب رسي

در ادامه سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

إن اللَّه - عز وجل - يبعث يوم القيامة عباده أجمعين وإماءه، فيجمعهم في صعيد واحد فينفذهم البصر، ويسمعهم الداعي، ويحشر الليالي والأيام، وتُستشهد البقاع والشهور علي أعمال العباد، فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه، وبقاعه، وشهوره، وأعوامه، وساعاته، وأيامه، وليالي الجمع، وساعاتها، وأيامها، فيسعد بذلك سعادة الأبد؛(430) خداي - عز وجل - در روز قيامت، زن و مرد را در يك جا گرد مي آورد و چشم همگان را تيزبين و گوش هاي شان را شنوا خواهد نمود و شبان و روزان را خواهد

آورد. آن گاه جاي ها و ماه ها بر اعمال بندگان گواهي خواهند داد. پس هر كس عملي صالح داشته باشد، اندام و جوارح او، مكان ها، ماه ها، سال ها، لحظه ها، روزها، شب هاي جمعه [تا جمعه] (تمام شب هاي هفته) و روزها و لحظه هاي آن كه بنده در آن عملي نيك انجام داده است، به نفع او گواهي خواهند داد و آن بنده به سعادت جاودانه دست خواهد يافت.

خداي قادر متعال خود با تصريح به گردآوري بندگان در يك مكان مي فرمايد:

« … وَ حَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا»؛(431) و آنان را گرد مي آوريم و هيچ يك را فروگذار نمي كنيم.

منطوق آيه اين است كه تمام انسان ها از حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام تا آخرين كسي كه در اين دنيا حيات داشته و مي زيسته و جن و فرشتگان كه شمارشان به مراتب بيش از تعداد بشر است به فرمان حق تعالي در روز محشر برانگيخته شده، در محضر عدل الهي حضور خواهند يافت. در روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام شمار ملائكه از دانه هاي خاك، بيشتر خوانده شده است. اگر يك مشت خاك را در دست بگيريد، از بسياري دانه هاي آن سرگشته خواهيد شد. حال اگر تمام خاك لحاظ شود آن گاه است كه به عظمت جمعيت فرشتگان پي خواهيم برد. وانگهي شايد مراد اميرالمؤمنين عليه السلام از مقايسه شمار فرشتگان با دانه هاي خاك اين جهان، نزديك كردن به ذهن بشر بوده و در واقع شمار فرشتگان بيش از اينهاست.

به هر حال اگر فرشتگان و جنّيان را به تعداد ميليارد ميليارد و بلكه بيشتر را به شمار بشرهايي كه در اين خاكدان زاده شدند و زندگي كردند، سپس از دنيا رفتند بيفزاييم، ديگر جايي براي محاسبه بشري

باقي نخواهد ماند. اينان جداي از يكديگر در محشر حضور مي يابند. ديگر جانداران نيز در محضر عدل الهي حاضر مي شوند و داد مظلوم آنان از ظالم شان ستانده خواهد شد. در اين باره پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

يقتص للجّماء من القرناء؛(432) خداوند از [حيوان] شاخدار [كه به حيوان بي شاخ ستم كرده]به نفع حيوان بي شاخ تقاص خواهد گرفت.

نيز حضرتش در روايتي ديگر مي فرمايد:

إن ربي - عز وجل - حكم وأقسم أن لا يجوزه ظلم ظالم؛(433) پروردگار من حكم فرمود و سوگند يادكرد كه ستم هيچ ستمگري را [بدون تقاص و كيفر]واننهد.

شما عزيزان اهل علم مي دانيد كه طبق قاعده ادبي، نكره در سياق نفي، افاده عموم مي كند و در اين حديث نبوي، كلمه ظلم نكره است. بنابراين هيچ ظلمي از سوي خداي متعال مورد اهمال و بي توجهي قرار نخواهد گرفت و حضرتش چنان حساب رسي خواهد كرد كه مثقال ذره اي از حق كسي ضايع نخواهد شد. آنچه عامه مردم درباره دقت در حساب رسي، شاهد مثال مي آورند، عبارت «موي از ماست بيرون كشيدن» است و البته اين مثل مفهوم عدل را نمي رساند و حضرت باري تعالي خود بهترين سخن را در باب عدالت بيان كرده، مي فرمايد:

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»؛(434) پس هر كه هم وزن ذره اي نيكي كند [نتيجه]آن را خواهد ديد. و هركس هم وزن ذره اي بدي كند [نتيجه] آن را خواهد ديد.

اگر انسان بخواهد به دقت در حساب رسي خداوند پي برده، بداند ذره چيست، در فضايي تاريك كه روزنه اي روبه آفتاب داشته باشد قرار گيرد و به ذرات معلق در ستون نوري كه از روزنه نفوذ كرده است بنگرد، هريك از ذرات

در حال پرواز همان ميزان سنجشي است كه خداوند از آن ياد مي كند. در حقيقت خداي قادر متعال اعمالي به خردي يك ذره را - خواه نيك باشد، خواه بد - از نظر دور نخواهد كرد. حال در مقام مقايسه ميان آنچه خدا معيار قرار داده كه ذره است و ميان آنچه بشر به عنوان جزئي ترين ها كه «موي از ماست كشيدن» است برآييم، خواهيم ديد كه از واقعيت و درك دقت در حساب رسي فاصله فراواني داريم، چه اين كه موي سياه را به راحتي مي توان در ماست تشخيص داد و آن را بيرون كشيد، اما برشمردن ذرات سخت دقيق است. در بخشي از روايت مورد بحث كه پيش تر بيان شد، عبارت «فينفذهم البصر؛ ديدگان شان را تيزبين خواهد كرد» آمده است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

« … فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛(435) و ديده ات امروز تيزبين است.

توضيح اين آيه در مبحث معاد بحارالانوار آمده است و بدين معنا كه در قيامت قدرت بينايي افراد بي نهايت خواهد شد، آن سان كه ميليون ها فرسنگ را خواهند ديد، برخلاف قدرت ديد انسان در دنيا كه با اندك تفاوت در فاصله، توان ديدن نيز تغيير خواهد يافت. در روايات، افزون بر آنچه قرآن درباره تيزبيني انسان بيان داشته، از قدرت فوق العاده شنوايي انسان در قيامت سخن به ميان آمده است. ثمره چنين توانايي در ديدن و شنيدن اين است كه هيچ گواهي و هيچ سخني كه به نفع يا بر ضد انسان گفته مي شود از ديد و شنوايي انسان دور نخواهد بود و خود هم گواه را خواهد ديد و هم گواهي او را خواهد شنيد.

جان سخن اين كه لحظه ها، ساعت ها، ماه ها، سال ها، شب ها، روزها و

مكان ها همگي گواهاني هستند كه در قيامت بر ضد يا به نفع انسان گواهي خواهند داد.

در اين جا بيان مطلبي را لازم مي دانم و آن اين كه افرادي به محض خطور مطلبي به ذهن شان، دچار اين توهم مي شوند كه كشفي كرده اند و عالم ترين عالمان هستند و براساس توهم خود اشكال هايي بر قرآن و نصوص ديني وارد مي كنند، غافل از اين كه - متأسفانه - در جهل مركب به سر مي برند. البته در طول تاريخ چنين افرادي بسيار بودند و حتي بر اثر توهمِ خودْعالمْ پنداري در مقابل امامان معصوم عليهم السلام اظهار دانش مي كردند. در روايت آمده است: «شخصي مدعي شد آيات قرآني تناقض دارند، چراكه خداي متعال در جايي مي گويد:

« … لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابًا»؛(436) و [مردم]سخن نگويند، مگر كسي كه [خداي] رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گويد …

و در جاي ديگر مي گويد:

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَ هِهِمْ … »؛(437) امروز بر دهان هاي آنان مهر مي نهيم …

بنابراين خدا در جايي مي گويد: «سخن مي گويند» و در جاي ديگر مي خوانيم «بر دهان هاي آنان مُهر مي نهيم» و اين، تناقضِ [آشكار] است!

اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ فرمود:

[چندگانگي كه در آيات ملاحظه مي شود] در يك موضع از روز پنجاه هزار ساله قيامت رخ نمي دهد، بلكه به چند موضع مربوط است. مثلاً جماعتي در يك جا جمع شده، برخي با يكديگر سخن مي گويند، پاره اي براي يكديگر استغفار مي كنند. اينان كساني هستند كه در دنيا بندگانِ فرمانبردار بودند … گروهي در جايي گرد آورده مي شوند و مورد بازپرسي قرار مي گيرند. آن گاه خدا بر دهان آنان مهر مي نهد و اندام هاي شان بر ضد آنان گواهي مي دهند … (438)

گواهي بر ضد

در ادامه سخن گهربار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي خوانيم:

ومن عمل سوءاً شهدت عليه جوارحه، وبقاعه، وشهوره، وأعوامه، وساعاته، وليالي الجمع، وساعاتها وأيامها، فيشقي بذلك شقاء الأبد؛(439) و هر كس اعمال بدي كرده باشد، اندام ها، جاها[يي كه در آن زندگي مي كرده، يا از آن گذشته]، ماه ها، سال ها، لحظه ها و شب ها ساعت ها و روزهاي هفته اش بر ضد او شهادت خواهند داد و بدين ترتيب به شقاوت ابدي گرفتار خواهد شد.

آقايان علما مي گويند: «جمع مضاف مُحلّي به «أل» افاده عموم مي كند».

بنابراين، زماني كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: «الليالي، الأيام، البقاع و … » منظور تمام شب ها، تمام روزها و تمام مكان هاست و به ديگر بيان، تمام روزها، تمام شب ها، … و تمام موجودات گواهي خواهند داد. حال اگر گواهان به نفع انسان گواهي دهند، چنين فردي به سعادت ابدي و جاودانه دست خواهد يافت، اما اگر گواهي بر ضد انسان باشد، به يقين شقاوت ابدي گريبان او را خواهد گرفت.

در بخشي از اين روايت، جمله «ليالي الجُمَع» آمده است. در توضيح اين جمله عرض مي شود كه لفظ «جمعه» مشترك است، بدين معنا كه روزي كه ميان پنج شنبه و شنبه قرار دارد جمعه است همچنين هفته را جمعه مي خوانند. در خور تأمل است اگر روزها و شب ها و ايام ماه و هفته در يكديگر متداخل بودند، ديگر تكرار ذكر، معني نداشت. لذا امشب كه شب هشتم ماه رجب و شب پنج شنبه نيز مي باشد، شب هشتم ماه بودن يك گواه و شب پنج شنبه بودن نيز گواهي ديگر است و هر دو افزون بر مكاني كه در آن قرار داريم و نيز لحظه ها

و ساعت ها در قيامت به طور مستقل شهادت مي دهند.

در انديشه قيامت باشيد

در ادامه سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

فاعملوا ليوم القيامة، وأعدوا الزاد ليوم الجمع «يَوْمَ التَّنَادِ»؛(440) وتجنبوا المعاصي، فبتقوي اللَّه يرجي الخلاص(441)[اي مردم،] براي روز قيامت [خود كار كنيد و براي روز [ي كه همگان]جمع [مي شوند] در روزي كه مردم يكديگر را [به ياري هم] ندا مي دهند [،اما كسي، كسي را ياري نمي دهد]توشه برگيريد و از معصيت ها دوري گزينيد كه با تقواي الهي اميد رهايي مي رود.

مي بينيم اين روايت چه بار معنايي و محتواي بالايي دارد و به همان اندازه مطلب براي گفتن دارد و البته براي همگان روايتي سودبخش و پرفايده است، اما روي سخن در اين جا با فقره بعدي اين روايت است كه لازم مي دانم به اختصار توضيح داه شود. حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه روايت مي فرمايد:

فإن من عرف حرمة رجب وشعبان، ووصلهما بشهر رمضان - شهر اللَّه الأعظم - شهدت له هذه الشهور يوم القيامة، وكان رجب وشعبان وشهر رمضان شهوده بتعظيمه لها وينادي منادٍ: يا رجب ويا شعبان ويا شهر رمضان، كيف عمل هذا العبد فيكم؟ وكيف كانت طاعته للَّه عز وجل؟(442) پس به يقين هر كس حرمت ماه رجب و ماه شعبان را بداند و آن دو را [با اعمال نيك]به ماه رمضان، ماه بزرگ تر خدا وصل كند [به يقين] در روز قيامت گواهان او خواهند بود و بر بزرگ داشته شدن شان توسط او گواهي خواهند داد. در آن روز منادي ندا در خواهد داد: اي ماه رجب، اي ماه شعبان و اي ماه رمضان، اين بنده در [روزهاي]شما چگونه عمل كرد و فرمانبرداري اش

از خداي - عز وجل - چگونه بود؟.

قاعدتاً اين بيان گهربار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در ماه رجب بوده است، چه اين كه مقوّمات يادشده در بيان آن حضرت، تأكيد بر اين سه ماه دارند. در آن جا كه حضرت از وصل كردن دو ماهِ رجب و شعبان به ماه مبارك سخن گفته اند، مراد تنها روزه نيست، بلكه يكي از فضايل خوب در اين دو ماه روزه است و البته پاداش فراواني دارد. آقايان علما مي گويند: «مثبتين (دو امر ايجابي) تخصيص و تقييد نمي كنند، بدين معنا كه اگر يك دليل، صدقه دادن را مستحب بخواند و دليل ديگر، يك دينار صدقه دادن را مستحب بداند، معناي آن تقييد اطلاق صدقه نيست. به ديگر بيان اگر گفته شد يك دينار صدقه دادن مستحب است، به اين معنا نيست كه نيم دينار يا يك و نيم دينار صدقه دادن مستحب نيست و در خاص و عام نيز خاص تقييد نمي كند».

آنچه در اين بخش از روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده، بدين معناست كه انسان، حرمت و قدر ماه رجب را بشناسد، سپس شناخت خود را به مرحله عمل درآورد. در اين صورت چنين كسي در روز قيامت حاضر مي شود و خداي متعال ماه هاي رجب و شعبان و رمضان را مي آورد، آن گاه منادي خطاب به ماه رجب ندا در مي دهد: اي [ماه]رجب، اين فرد روزهاي تو را با چه عملي و چگونه سپري كرد؟

در اين هنگام تمام ماه هاي رجب و شعبان و رمضان كه بر افراد گذشته اند، بر يكايك بندگان و اعمال شان در آن سه ماه گواهي مي دهند.

آقايان اهل علم مي دانند كه كلمه «كمّ» و

«كيف» دو مقوله متفاوت با يكديگر هستند كه كلمه اول حجم و مقدار را مي رساند و كلمه دوم كيفيت را لحاظ مي دارد. مي بينيم كه در اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سخن از كيف است، نه كم. به عنوان مثال، اگر كسي يك روز ماه رجب را روزه بگيرد، در مجلس وعظي حاضر شود، درسي بخواند، يك يا دو شب را نماز شب بخواند و امثال آن، تمام اينها از مقوله «كميت» بوده، اما كيفيت است كه اين كميت را بها و ارزش مي دهد و هر قدر كيفيت عمل خوب باشد، بر بهاي كميت آن مي افزايد. لذا در سخن حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم «كيف عمل» آمده است، نه «كم عمل».

پس از آن كه منادي چگونگي عمل بنده را از ماه هاي رجب و شعبان و رمضان مي پرسد، به روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم:

فيقول رجب وشعبان وشهر رمضان: يا ربّنا، ما تزود منا إلاّ إستعانة علي طاعتك …؛(443) ماه رجب و شعبان و رمضان مي گويند: بار، پروردگار ما، از ما براي بندگي ات ياري جست.

بدين ترتيب اين سه ماه عزيز خدا به نفع بنده شهادت مي دهند و البته اگر بنده اعمال ناشايستي داشته باشد بر ضد او نيز شهادت خواهند داد.

پرهيز از مستحب زيان رسان

در نقل روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به همين مقدار بسنده مي كنم و - ان شاء اللَّه - شما كه غالباً يا جملگي اهل علم هستيد، دنباله آن را خواهيد خواند، اما آنچه در موضوع اين روايت مي خواهم عرض كنم اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

لا قربة بالنوافل إذا أضرَّت بالفرائض؛(444) اعمال مستحب كه به [انجام]فرايض زيان

برساند، [چنين اعمالي] مايه قرب به خدا نخواهد بود.

مي دانيم كه خداي - عز وجل - واجبات و محرماتي قرار داده است كه «فرايض» ناميده مي شوند، چراكه انجام واجب، فرض (واجب) و ترك محرمات نيز فرض است. همچنين مستحبات و نوافل مقرر فرموده است كه «نافله» به معناي اضافه و يكي از مصاديق نافله، نمازهاي مستحبي است. در روايات آمده كه خداي متعال، نمازهاي مستحبي را حريم و تكميل كننده نمازهاي واجب قرار داده است، به اين معنا كه اگر هفده ركعت نمازهاي واجب انسان نقص و خللي داشته باشد، با نماز شب، نافله صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا كاستي هاي آن را تكميل مي كند تا در روز قيامت، پرونده نمازهاي او آشفته نباشد و در واقع خداي منان، نمازهاي نافله را براي احتياط مقرر فرموده است.

نفل نيز به معناي اضافه است و يكي از مصاديق خارجي آن اين است كه فردي كسي را با مزد روزانه - مثلاً - پنج هزار تومان به كار مي گمارد و چون كار او رضايت كارفرما را فراهم مي كند، كارفرما به پاس خوب كار كردن كارگر، افزون بر مزد مقرر هزار تومان نيز به او مي دهد. اين را نفل، يعني اضافه مي گويند. نافله نيز به همين معناست، اما نه اضافه زائد. حال در عين اين كه اعمال مستحب و نفل مورد سفارش قرار گرفته و بر آن تأكيد شده است، اما اگر نوافل به واجبات لطمه بزند بايد آن را وانهاد، چراكه به سرمايه معنوي و سعادت اخروي انسان زيان مي رساند. به تعبير ديگر و در مقام استشهاد به مسائل مادي مي گوييم: اگر كسي براي رسيدن به

سود ده هزار تومان، معامله اي با سود يكصد هزار توماني را رها كند، به يقين چنين كسي ده هزار تومان به دست نياورده، بلكه ضرري نود هزار توماني متوجه خود كرده است.

در سخني ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:

إذا أضرّت النوافل بالفرائض فاْرفضوها؛(445) اگر نوافل سبب صدمه خوردن فرايض شوند، آن را كنار گذاريد.

پرواضح است كه روزه، عبادات، ادعيه و استغفار در ماه رجب فضيلت فراواني دارد و پسنديده است و اصولاً ماه رجب ماه اين اعمال است و روايات معصومين عليهم السلام به چنين امري نيز تصريح دارد. منتهي بايد ديد چه اندازه از اين مستحبات و اعمال بافضيلت، مقدمه وجودي (وجوبي) براي تزكيه نفس است و آن مقدار از اين اعمال كه در تزكيه نفس مدخليت داشته باشد، براي همگان واجب عيني است و نه نافله (مستحب) و بدون اين عبادت ها و دعاها انسان به كمال و تزكيه دست نخواهد يافت، زيرا در دعاها معمولاً عبارت هايي وجود دارد كه سخت انسان را تكان مي دهد و براي نيل به كمال معنوي آماده مي كند و كساني كه مراتبي از اين كمال را يافته باشند، مراتب بالاتر آن را خواهند يافت.

هدايت كفار

يكي از فرايض، امر هدايت گمراهان است كه شامل كافران، منحرفان و جاهلان مي شود. ابتدا به مناسبت موضوع داستاني را از شاهد عيني نقل مي كنم.

آقايي اهل علم از هند نزد من آمد. پس از گفت وگو، محل سكونتش را در هند پرسيدم و او شهري را نام برد كه معروف نيست. درباره وجود شيعه در آن شهر و آمارشان پرسيدم، او آماري داد كه نشان مي دهد شيعيان در اقليت هستند، اما با توجه به جمعيت

بيش از يك ميليون آن شهر، شيعيان جمعيت قابل توجهي دارند. از او پرسيدم: در شهر شما نجس ها (كفار) نيز زندگي مي كنند؟ پاسخ مثبت بود.

از جمله پرسيدم: در شهر شما موش پرست هم وجود دارد؟

-: آري، معبد نيز دارند.

-: معبد آنان را ديده اي؟

-: آري.

-: در معبد آنان چه چيزهايي وجود دارد؟

-: (خنده كنان) مقدار زيادي موش در معبد به چشم مي خورد.

-: موش ها در معبد چه مي كنند؟

-: از آنها با غذاهاي مطبوع و فراوان پذيرايي مي كنند.

-: موش پرستان ديگر چه مي كنند؟

-: عبادت مي كنند.

-: شما مراسم عبادت شان را ديده ايد؟

-: داخل معبد نرفته ام، اما از بيرون عبادت كردن شان را ديده ام.

شخص ديگر از فرقه اي سخن مي گفت كه جمعيتي قابل توجه و چند ميليوني دارند. پيروان اين فرقه اندام تناسلي زن و مرد را مي پرستند، به اين صورت كه دو مجسمه بزرگ يك زن و يك مرد را در معبد خود دارند و در برابر آنها ايستاده، به عبادت شان مي پردازند.

راوي اين مطلب عكس هايي به همراه داشت كه صحت گفته هايش را تأييد مي كرد. انديشمندان و فرهيختگان اين فرقه نيز به معبد رفته در مقابل دو مجسمه مورد پرستش خود قرار گرفته، به عبادت مي پردازند.

چنانچه كتاب هاي جواهر لعل نهرو (يكي از سياستمداران جهان) را بخوانيد با موارد بهت انگيزي مواجه خواهيد شد. وي گاوپرست بود و طبق رسم خود، هر غذايي را كه براي خوردن فراهم مي كرد، چند قطره ادرار گاو در آن مي ريخت. از او پرسيدند: تو كه در شمار فرهيختگان و نخبگان هستي چرا چنين مي كني؟

او با اشاره به شقيقه خود گفت: اين رفتار، جزء اعتقادات ماست، لذا در اين مورد بحث نكنيد!

خداي - عز وجل - به هنگام آفريدن انسان، به خود تبريك گفته،

فرمود:

« … فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِينَ»؛(446) آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

مي بينيم خداي متعال در حالي به آفرينش خود تبريك گفت كه خورشيد و ماه و سيارات و تمام هستي با تمام نيرويي كه دارند، آفريده بود و علي رغم اين اگر هر يك از اين عناصر و نيروي جاذبه دچار اختلال در فعاليت شوند حيات بشري و هستي نابود مي شود، اما در اين مورد به خود آفرين نگفت؛ آفرينشي آن چنان منظم و هماهنگ كه خدا درباره اش فرموده است:

« … وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»؛(447) و هر كدام در سپهري شناورند.

در آيه ديگر در مقام بيان گرامي داشتن انسان مي فرمايد:

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي ءَادَمَ … »؛ و ما بني آدم را گرامي داشتيم.

بر اين اساس، خداي متعال بشر را انديشمند و داراي توان تفكر آفريده است نه بقره (گاو) فارغ از انديشه و درك. به يقين اين جماعت موش پرست و گاوپرست بني آدم هستند و در ميان آنان، فرهيختگان، انديشمندان، مخترعان و نخبگان علمي فراواني وجود دارند. سخن ما اين است كه تكليف چيست؟ و چه كساني بايد آنان را هدايت كنند؟ كساني مي گويند: كار ارشاد اين افراد بايد از نزديك شروع شود. بحث بر سر ايفاي رسالت ارشاد و هدايت از نزديك يا دور نيست، بلكه اصل تبليغ و هدايت موردنظر است كه نتيجه نيز در گرو آن است.

جان سخن اين كه خداوند بشر را با آن توانمندي آفريده و ما را موظف فرموده است تا آنان را هدايت كنيم. حضرتش در تبيين مسئوليت ما به عنوان امت اسلامي مي فرمايد:

«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ … »؛(448) شما بهترين امتي هستيد كه

براي مردم پديدار شده ايد، به كار پسنديده فرمان مي دهيد و از كار ناپسند باز مي داريد.

پرواضح است كه امر به معروف در امر به نماز و روزه محدود نيست كه اين جنبه، بخشي از امر به معروف است، بلكه امر به معروف، امر به يكتاپرستي و توحيد است كه اساس دين مي باشد و نيز امر به مسلمان شدن است.

راه كارهاي امر به معروف

مسلّم اين است كه امر به معروف و هدايت، كاري لحظه اي نيست، بلكه مقدمات، وقت، مطالعه، بحث، داد و ستد، نوشتن و … مي طلبد تا به تدريج توفيق حاصل شود و لذا كوشش فراوان در اين زمينه ضرورت فوق العاده اي دارد و البته پاداش آن نيز نزد خداوند محفوظ است. در اين باره حضرت زهرا عليها السلام روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود:

إن علماء شيعتنا يحشرون، فيخلع عليهم من خلع الكرامات علي قدر كثرة علومهم، وجِدّهم في إرشاد عباد اللَّه …؛(449) علماي شيعه ما برانگيخته مي شوند و بر اساس فراوانيِ دانش و جديت شان در هدايت بندگان خدا، خلعت هاي تكريم به آنها داده مي شود.

اين سخن صراحت دارد كه هدايت و آشنا كردن مردم با احكام دين و وظايف شرعي شان جزء وظايف مهم ماست، چراكه ما در مقام روحاني كاري جز هدايت مردم نداريم و وقت مان صرف همين مسئوليت مي شود، لذا نبايد آن را در مقابل بهايي ناچيز و فروتر از بهاي وظيفه مان بفروشيم و آن بهاي ناچيز به معناي پرداختن به نوافلي است كه به فريضه لطمه مي زند. يادآوري مجدد اين مطلب را لازم مي دانم كه پرداختن به نوافل ضرورت دارد و نيز مي كوشيم از اين نوافل سهمي داشته باشيم، زيرا

همين نوافل، دعاهاي ماه رجب، شعبان و ماه مبارك رمضان با عبارت هاي والايي كه دارند، موجب تزكيه نفس مي شوند.

وانگهي واجب است انسان، ملكه تقوا را حاصل كند، يعني در خود به وجود آورد كه از نافرماني خدا - اگرچه صد در صد سود دنيايي اش را تأمين كند - بيزار و گريزان باشد و در امر عبادت خداوند - هرچند او را به زحمت اندازد - شادمان باشد. البته نبايد غفلت كرد كه آن مقدار از نوافل مؤثر در تزكيه نفس، فريضه است، اما نسبت آن در افراد، تابع شرايط محيط زندگي و جامعه، متفاوت است و اين تفاوت به حسب تفاوت درك افراد است، اما در هر حال انسان در حد دركي كه خدا به او داده تأمل كند، همين مقدار كافي است.

اگر انسان به اين مرحله از درك برسد، مصداق كسي خواهد بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را دعا كرده، فرمود:

رحم اللَّه امرءً عرف نفسه ولم يتعّد طوره؛(450) خداي رحمت كند كسي را كه [قدر خويشتن را شناسد و از حد [ي كه برايش مقرر شده]درنگذرد.

به يقين يكي از موارد خودشناسي اين است كه انسان وظيفه واجب را قرباني مستحب و نوافل نكند، اما هر دو مطلب مورد اشاره اميرالمؤمنين (خودشناسي و از حد درنگذشتن) مشكل است و بدين معناست كه انسان دست از افراط و تفريط بردارد، نه آن چنان به دنبال انجام نوافل باشد كه فرايض را از دست بدهد و نه آن گونه كه از تزكيه نفسِ فراهم آمده از خواندن دعاهاي با مضامين عالي محروم بماند.

بنابراين شما اين توانايي را داريد با تدارك برنامه هايي، به تدريج موش پرستي، گاوپرستي و ديگر گرايش هاي اعتقادي

نادرست را از ميان برداريد و - البته - اگرچه از بين بردن كامل اين اعتقادات ممكن نيست، ولي وجودشان كم رنگ و در حد هيچ خواهد شد. اين مطلب را نيز به خاطر بسپاريم كه پيروان اين گونه اديانِ بي مبنا و اساس، اگر بيشترشان جاهل مقصر باشند، اما معاند نيستند و با دليل و سخن مبتني بر منطق و حق به راه خواهند آمد.

پس ما به عنوان وظيفه داران هدايت افراد، بايد فرايض را - كه يكي از عناصر مهم آن ارشاد خلق خداست - به طور كامل رعايت كنيم و از نوافل - آن مقدار كه واجب است - در تزكيه نفس بهره گيريم.

درسي از مكتب اميرالمؤمين عليه السلام

تعبيري از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره خوارج بيان شده است كه در حقيقت معجزه است. ماجرا از اين قرار است: «خوارج پس از تحميل حكميت بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ايشان مي گفتند: تو - العياذ باللَّه - كافري و بايد به كفر خود اقرار، سپس استغفار كني تا بپذيريم».

آنان بر اساس همين ادعا با حضرتش از در جنگ درآمدند و يارانش را كشتند و او را واجب القتل مي خواندند. آنان در جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام شكست خوردند، اما همچنان بر افكار پليد خود پاي ورزي و حضرتش را آماج زخم زبان و نارواگويي مي كردند. اين روند پس از جنگ نيز ادامه داشت. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد كوفه رفت و مشغول نماز شد. در همين حال يكي از بازماندگان خوارج، با صداي بلند [خطاب به حضرت] اين آيه را خواند:

« … لَِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ … »؛(451) اگر شرك ورزي حتماً كردارت تباه خواهد شد.(452)

مراد شخص خارجي از خواندن آيه

فوق اين بود كه: خواندن نماز براي تو (اميرالمؤمنين عليه السلام) سودي ندارد، چراكه - العياذ باللَّه - مشرك و كافري. چنان كه در تاريخ آمده است، توهين هاي زيادي نسبت به آن حضرت روا مي داشتند. با اين حال، اميرالمؤمنين عليه السلام حقوق آنان را از بيت المال قطع نكرد و حتي از اطلاق صفت منافق به خوارج بازداشت. چنين رفتاري در حالي بود كه خوارجِ در جنگ شكست خورده، همچنان در حال كارشكني عليه آن حضرت بودند.

پرواضح است كه آنان در شمار نواصب و با اميرالمؤمنين دشمن بودند، حضرتش را مشرك خواندند و جز با شكست، دست از جنگ با ايشان نكشيدند و حتي معتقد بودند علي عليه السلام - العياذ باللَّه - مشرك از دنيا رفت، اما حضرت علي عليه السلام فرمود:

لا تقتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه (يعني معاوية وأصحابه)؛(453) پس از من خوارج را نكشيد، زيرا كسي كه خواستار حق بوده و به طلب آن برخاسته [،اما] به خطا رفته، همانند كسي نيست كه به طلب باطل برخيزد و به آن دست يابد (مراد معاويه و اصحاب اوست).

اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام نشان مي دهد كه آنان معاند نبوده، بلكه تحت تأثير شست وشوي مغزي دچار كج فهمي شده بودند. گواه بر اين مطلب اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از طلوع خورشيد خطبه اي آغاز كردند تا نزديك ظهر ادامه يافت. بر اساس قرائن، اين خطبه در تابستان ايراد شده است و لذا مي بايست هفت ساعت به طول انجاميده باشد. در پي اين خطبه چند هزار تن از خوارج از عقيده خود بازگشتند. شايان توجه است كه از

اين خطبه حتي يك سطر برجاي نمانده است.

راستي اميرالمؤمنين عليه السلام چگونه مي انديشيد؟ و چه روح بلندي داشت؟ هرچه بود، تعبير معجزه درباره حضرتش حقير است. مسلّم اين كه خداي متعال او را ميزاني قرار داده است براي سنجش اعمال و حق و باطل و محكي براي بهشتي يا دوزخي بودن، چه اين كه در زيارت صفوان جمال آمده است: «السلام عليك يا ميزان الأعمال …؛(454) سلام بر تو [اي اميرالمؤمنين عليه السلام] اي ميزان [سنجش] اعمال»، اما آن ناسپاسان بدفرجام، بشرهاي بدتر از ددان و فروتر از جانوران چنان رفتار گستاخانه و خصمانه با حضرتش داشتند.

متأسفانه عمر، شالوده فسادي را پي ريخت و آن اين كه كتابخانه ها و كتاب را در آتش بسوزانند و اين خطبه و بسياري ديگر از آثار مكتوب از بين رفت.

آنچه از اين رفتار اميرالمؤمنين عليه السلام به دست مي آوريم نشانگر آن است كه افراد منحرف و داراي اعتقاد باطل، خود به انحراف و عقيده باطل پي نمي برند. به عنوان مثال، 99 درصد موش پرستان، گاوپرستان و … نمي دانند كه بر باطل هستند و در اين جا موظفيم مقدمات وجود (وجوب) آن را فراهم كنيم و بدانيم چه مي گويند؟ چگونه مي انديشند؟ چه استدلالي براي باورهاي خود دارند؟ پاسخ شان چيست؟ و اشكالاتي كه براي آنان پيش آمده است كدام است؟ و اين كه آيا پي برده اند آنچه آنان و حتي روشنفكران شان بر اساس آيين خود انجام مي دهند، خرافه است؟

جامعه گاوپرست، موش پرست و … را به عنوان نمونه نام بردم جامعه اي كه يك گاو مي تواند حتي يك شبانه روز نظم يك شهر بزرگ را بر هم بزند و ده ها ميليون ساعت وقت مردم را تلف

كند، اما مردم آن جامعه - به دليل اعتقادات خرافي شان - هيچ عكس العملي براي باز كردن راه از خود نشان نمي دهند و اصلاً هيچ كس حق تعرض به گاو مزاحم را ندارد. به يقين اين قشر از جامعه بشري و نيز ديگر خرافه پرستان را بايد با حقايق آشنا و آنان را هدايت كرد كه چنين وظيفه اي بر عهده ما مي باشد.

نعمت بزرگ الهي

به لطف خداي منان اين افتخار را داريم كه امت اشرف پيامبران و شيعه خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام هستيم و دين مان عصاره تمام اديان آسماني و خاندان رسالت، عصاره همه پيامبرانند و قرآن و تمام آموزه هاي آنان را داريم، لذا بايد به هدايت جاهلان و خرافه پرستان اقدام كنيم. يادآوري مي كنم مقدمات وجود (وجوب) هدايت بشر، بلااشكال جزء مقدمات همين مباحثات علمي است كه در حوزه هاي علميه خوانده مي شود و مي تواند زيربنايي براي استدلال باشد و بي ترديد علوم فقه، اصول، بلاغت و ادبيات زيربناي ارشاد مردم مي باشد و البته نبايد از آنها غافل شد، چراكه يك فرد عادي، بقال يا عطار موش پرست، مخاطب هميشگي نخواهد بود، بلكه بايد با استاد دانشگاه و دانشمندانِ خرافه پرستان، موش پرستان، گاوپرستان و … به طور مستدل بحث و مناقشه كنيد. از اين رو چنين كاري برخورداري از توشه پرمحتواي علمي را مي طلبد تا با اقتدار فراوان علمي بتوانيد اين جريان هاي اعتقادي را به راه راست هدايت كنيد.

خداي منان اين علوم را به بركت روايات و اعمال معصومين عليهم السلام به ما ارزاني داشته و به لطف زحمات عالماني چون علامه مجلسي قدس سره گرد آمده است و راحت در اختيار ما قرار گرفته است كه بايد شكر چنين نعمتي را

به جاي آورد.

اميدوارم خداوند به بركت اهل بيت عليهم السلام ما را از بركات آنان و بركت عمل به تعليمات شان برخوردار فرمايد، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

* * *

… ) Anotates ( …

1) ذاريات (51)، آيه 55.

2) شعراء (26)، آيه 3.

3) مكارم الاخلاق، ص 3.

4) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 337.

5) نجم (53)، آيه 3 و 4.

6) اين گفتار در 28 صفر 1423ق. در جمع هيئات حسيني سراسر كشور ايراد شده است.

7) بحارالانوار، ج 39، ص 55.

8) نصر (110)، آيه 2.

9) شيعه و سني اين روايت را از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرده اند، نك: صحيح بخاري، ج 3، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 11؛ كافي، ج 1، ص 406؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 351؛ جواهرالكلام، ج 35، ص 68؛ تكملة العروة الوثقي، ج 1، ص 76؛ مستند الشيعه، ج 19، ص 143 و جز آن.

10) كافي، ج 16، ص 260؛ بحارالانوار، ج 41، ص 86 و جز آن.

11) مائده (5)، آيه 82.

12) بحارالانوار، ج 3، ص 475.

13) همان، ج 3، ص 383؛ الاحتجاج، ج 1، ص 313؛ سيد جعفر مرتضي، الصحيح من السيره، ج 5، ص 307 و جز آن.

14) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت)، ج 15، ص 66.

15) غاية المرام، ج 4، ص 229.

16) فتح (48)، آيه 28.

17) مرجع راحل حضرت آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

18) زلزله (99)، آيه 7.

19) بحارالانوار، ج 47، ص 379.

20) انفال (8)، آيه 42.

21) انعام (6)، آيه 164.

22) همان جا.

23) مائده (5)، آيه 116.

24) تبريزي انصاري، اللمعة

البيضاء، ص 64.

25) نهج البلاغه، ج 4، ص 28، سخن كوتاه 117.

26) اين گفتار در 18 ذي حجه 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

27) بحارالانوار، ج 75، ص 223، باب 23.

28) آل عمران (3)، آيه 31.

29) شيخ صدوق، خصال، ص 394. نك: مستدرك سفينةالبحار، ج 7، ص 473.

30) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

31) تحريم(66)، آيه 7.

32) تحف العقول، ص 7 و بحارالانوار، ج 31، ص 245.

33) بحارالانوار، ج 10، ص 265، باب 17.

34) بقره(2)، آيه 29.

35) بحارالانوار، ج 31، ص 424، باب احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام.

36) مائده(5)، آيه 67.

37) مادري در هندوستان بر اثر گرسنگي فرزند خردسالش را به مبلغ نوزده تومان مي فروشد تا ناني تهيه كند و مدتي خود را از گرسنگي وارهاند (رسانه ها).

38) الغارات، ج 1، ص 67.

39) كشف الغمه، ج 1، ص 148.

40) فرقان(25) آيه 63.

41) مسائل علي بن جعفرعليه السلام، ص 144.

42) نساء(4)، آيه 150.

43) بقره(2)، آيه 275.

44) مائده(5)، آيه 66.

45) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 289.

46) قريب به اين مطلب را نك: وسائل الشيعه، ج 15، ص 108، حديث 20084.

47) توبه(9)، آيه 60.

48) بحارالانوار، ج 43، ص 108.

49) نهج البلاغه، ص 550.

50) كنزالفوائد، ج 2، ص 13.

51) بقره(2)، آيه 194.

52) بقره(2)، آيه 237.

53) بحارالانوار، ج 97، ص 287.

54) شواهدالتنزيل، ج 1، ص 364، حديث 379.

55) بحارالانوار، ج 29، ص 584.

56) حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره فرموده است: واللَّه لو اعطيت الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي اللَّه في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلت؛ به خدا سوگند، اگر هفت اقليم عالم و هر چه در زير آسمان است به من بدهند تا با ربودن

پوست جُوي از دهان مورچه اي خدا را معصيت كنم، نخواهم پذيرفت (نهج البلاغه، گفتار 215).

57) جواهرالكلام، ج 41، ص 444.

58) وسائل الشيعه، ج 14، ص 389.

59) اين گفتار در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

60) بحارالانوار، ج 94، ص 110.

61) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 143.

62) وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، ابواب بقية الصلوات المندوبه، باب 3، حديث 1.

63) دحوالأرض روزي است كه زمين از زير كعبه گسترده شد. تا پيش از آن تمام سطح زمين را آب فرا گرفته بود.

64) مفاتيح الجنان، ذيل اعمال روز عرفه.

65) يادآوري اين نكته خالي از لطف نيست كه «عيد» به معني «مايستعاد» و چيزي است كه هر سال زنده نگاه 2داشته مي شود.

66) وسايل الشيعه، ج 10، ص 317. حديث 13502.

67) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

68) ضعف» واژه مجملي است كه در قرآن نيز آمده و فقها نيز اختلاف دارند كه فقط به معني «دو برابر» است، يا «دو برابر و بالاتر از آن» را در نظر دارد. اين اختلاف ثمره هاي فقهي الزام آوري نيز دارد و ثمراتي نيز بر آن مترتب است، ولي به هر حال قدر يقيني از آن «دو برابر» است.

69) تهذيب الاحكام، ج 3، باب صلاة الغدير، حديث 1.

70) بايد توجه داشت كه درهم يا دينار در اين گونه روايات خصوصيتي ندارد و اگر انسان به ريال يا تومان يا هر واحد پوليِ ديگر صدقه بدهد، همان حكم را دارد و پاداش چنين كاري در روز غدير يك صد هزار برابر افزايش مي يابد. تنها در برخي موارد خاص مانند ديه، زكات مال و زكات فطره است كه فقها تصريح كرده اند كه خصوص اين واحدها ملاك

است.

71) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380.

72) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 108.

73) همان، ج 6، ص 24.

74) در خصوص روزه روز عاشورا برخي قائل به حرمت، و گروه اندكي نيز معتقد به استحباب آن هستند.

75) بحارالانوار، ج 95، ص 323. مطابق اين روايت روزه داشتن در روز غدير و ميهماني دادن هر دو مستحب است، اما چنان كه مي دانيم مكروه است ميزبان روزه دار باشد و غذا نخورد. لذا استحباب صيام و اطعام در اين روز، با اين مكروه مسلم در تعارض است. از سوي ديگر مستحب است كه ميهمانان در اين روز روزه باشند و اين جا نيز ميان اجابت دعوت مؤمن براي صرف غذا و روزه داشتن تزاحم هست (مگر آن كه بگوييم با وجود دعوتْ نقض روزه كار خوبي است). نمي توان مسأله را بدين نحو حل كرد كه انسان در روز غدير روزه بگيرد و هنگام افطار اطعام دهد؛ زيرا يوم دو اطلاق دارد: يكي به معناي 24 ساعت يا يوم وليله پيش از آن است (مانند روز اول ماه رمضان كه از هنگام رؤيت هلال آغاز مي شود يا افزايش ديه قتل در روز اول ماه رجب كه از مغرب روز قبل اين حكم جريان دارد)؛ اطلاق ديگر فقط به معناي روز است؛ مانند روزه روز غدير. لذا روز غدير از طلوع فجر تا غروب آفتاب است و اطلاق روز غدير بر خارج از اين محدوده خلاف ظاهر است اين حالت نيز از بحث ما خارج است كه انسان خودش روزه بگيرد، ولي پول بدهد ديگري برايش اطعام كند، زيرا مسأله مورد بحث ما اين است كه شخصِ روزه دار خودش مباشر اطعام باشد.

پاسخ نهايي در اين مسأله به نظر ما به باب تزاحم بازگشت مي كند. صيام روز غدير و اطعام آن دو فضيلت جمع ناشدني است كه انسان بايد از ميان آن دو يكي را برگزيند، اما اين كه كدام يك اهم و افضل است، بحث ديگري است كه فرصت و مجال ديگري مي طلبد.

76) بحارالانوار، ج 42، ص 195.

77) بحارالانوار، ج 43، ص 88، حديث 9.

78) كافي، ج 1، ص 410.

79) بحارالانوار، ج 40، ص 339، حديث 23، و اين مبلغ آن زمان معادل قيمت بيش از 4/1 تن طلا، يا هشتادهزار گوسفند بوده است.

80) نهج البلاغه (صبحي صالح)، نامه 45 (از نامه هاي حضرت به عثمان بن حنيف).

81) بحارالانوار، ج 41، ص 57.

82) اين گفتار ترجمه سخنراني معظم له مي باشد كه در ايام فاطميه 1425 ق. ايراد شده است.

83) ر.ك: مفاتيح الجنان، بخش اضافات و منتخب طريحي، ج 2، مجلس 259.

84) مستدرك الوسايل، ج 5، ص 150، حديث 2.

85) ضحّاك، الآحاد والمثاني، ص 369، حديث 2970.

86) رك: متقي هندي، كنزالعمال، ج 5، ص 636، ش 14118؛ تفسير قرطبي، ج 3، ص 262 ذيل تفسير آيه 253 سوره بقره. همچنين نقل كرده اند كه او گفت: دوست مي داشتم درختي بر سر راهي مي بودم و شتري بر من گذشته، مرا به دهان مي گرفت و مي جويد و پس از فرو بردن، به صورت سرگين مرا دفع مي كرد، اما بشر نمي بودم (ر.ك: كنزالعمال، ج 12، ص 528، ش 35699 و ابن ابي شيبه، المصنّف، ج 8، ص 144، س 7، كلام ابوبكر.

87) روايت شده است: زماني كه [عمر] خواست از مهريه سنگين زنان جلوگيري كند، يكي از زنان مسلمان به او گفت: اي پسر خطاب!

خدا به ما مي بخشد و تو ما را از آن محروم مي كني، آن گاه آيه «وَءَاتَيْتُمْ إِحْدهُنَّ قِنطَارًا»؛ «و به آنان پوستي پر از طلا داديد» را خواند.

در اين هنگام عمر گفت: كلّ الناس أفقه مِن عُمر؛ همه مردم از عمر فقيه تر و عالم ترند. (ر.ك: تفسير فخر رازي، ج 9، ص 13، ذيل آيه 20 سوره نساء).

88) در كتاب هاي روائي و تاريخي نقل شده كه: او ريسماني به بلندي پنج وجب براي ابو موسي اشعري، كارگزارش در بصره فرستاد و به او دستور داد: «مردم بصره را نزد خود بخوان و هركس را از موالي و از عجم كه مسلمان شده اند يافتي كه قامتش پنج وجب باشد، گردن بزن [كنايه از اين كه به سن بلوغ رسيده باشد، يعني غير از بچه ها همه را بكُش!].

ابوموسي، او را از روي گرداني مردم از او بيم داد و او هم از خواسته خود منصرف شد (ر.ك: بحارالانوار، ج 33، ص 263 و كتاب سليم بن قيس، ص 248 و جز آن).

89) شيخ عباس قمي، بيت الاحزان، ص 84، فصل خودداري اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت، و دينوري، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 31، مبحث خودداري اميرالمؤمنين از بيعت.

90) ر.ك: هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛ دولابي، الذرية الطاهره، ص 119؛ ظهراني، المعجم الكبير، ج 1، 108، حديث 182؛ ابن اثير، أُسدالغابه، ج 5، ص 522 و كتاب هاي ديگر. و البته نصوص شيعي نيز اين روايت را متواتراً از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را نقل كرده اند كه خطاب به دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: إن اللَّه يغضب لغضبك ويرضي لرضاك؛ خدا براي خشم تو غضب مي كند و براي خشنودي ات خشنود مي شود.

91)

وسائل الشيعه، ج 16، ص 173، حديث 3.

92) لازم به ذكر است كه امام صادق عليه السلام چندين بار توسط منصور دوانيقي، از مدينه تبعيد شدند و اين جريان در زماني اتفاق افتاده كه حضرت در كوفه در تبعيد به سر مي بردند.

93) اين خرما را به دليل شيريني زياد به شكر طبرزد تشبيه كرده اند.

94) ابن المشهدي، المزار، ص 136 - 139.

95) مرجع راحل آية اللَّه العظمي حاج سيد محمّد شيرازي قدس سره.

96) لازم به يادآوري است كه مرجع راحل فقط از حديث كساء 167 مسأله فقهي استدلالي استخراج نمودند.

97)]. انفال (8)، آيه 42.

98) كافي، ج 3، ص 265، حديث 6.

99) من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 74، حديث 1771.

100) نجم (53)، آيه 39.

101) شوري (42)، آيه 13.

102) اين گفتار در 14 ذي حجه 1420 ق. ايراد شده است.

103) در اين باره نك: بحارالانوار، ج 25، باب اول (بدؤ أرواحهم … وأنهم من نور واحد).

104) همان، ج 45، ص 3.

105) كفاية الاثر، ص 227 و الصراط المستقيم، ج 2، ص 128.

106) كافي، ج 4، ص 574.

107) كامل الزيارات، ص 262.

108) بحارالانوار، ج 44، ص 266، حديث 24.

109) كهف (18)، آيه 77.

110) توبه (9)،آيه 12

111) قصص (28)،آيه 41

112) انبياء(21)، آيه 73

113) آية اللَّه العظمي سيد محسن طباطبايي حكيم قدس سره.

114) كافي، ج 4، ص 162، حديث 3.

115) بحارالانوار، ج 98، ص 331.

116) همان، ج 44، ص 330.

117) همان، ج 45، ص 4.

118) اين گفتار در 24 ذي حجه 1423 ق. ايراد شده است.

119) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 59 و الشيعة في احاديث الفريقين، ص 132.

120)]. نساء (4)، آيه 165.

121) بحارالانوار، ج 67، ص 64.

122) الحدائق الناضرة، ج

8، ص 105.

123) رجال نجاشي، ص 372.

124) از عبدالرحمان بن عوف نقل شده است: «هر گاه فرزندي به دنيا مي آمد، او را نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي بردند تا حضرت برايش دعا كند. زماني كه مروان بن حكم زاده شد، او را نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بردند. حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم با ديدن او فرمود: او وزغ (چلپاسه) فرزند وزغ و ملعون فرزند ملعون است. (نك: حاكم حسكاني، المستدرك، ج 4، ص 479).

125) نك: كافي، ج 2، ص 631.

126) ابراهيم (14)، آيه 36.

127) شيخ مفيد، اختصاص، ص 85.

128) كافي، ج 2، ص 307.

129) بحارالانوار، ج 43، ص 344.

130) اين گفتار در 28 ذي حجه 1419 ق. ايراد شده است.

131) مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، حديث 12084.

132) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»؛ خداست كه آسمان ها را بي ستوني كه شما بنگريد برافراشت (رعد، آيه 2). و در حديث شريف است از حضرت رضاعليه السلام كه فرمودند: ثم عَمَدٍ ولكن لا ترونها؛ اين جا ستون هايي است ولكن شما آنها را نمي بينيد (تفسير قمي، ج 2، ص 328).

133) وسائل الشيعه، ج 16، ص 259، حديث 21508.

134) براي آگاهي بيشتر از ماجراي صفوان جمّال ر. ك: به گفتار «ثواب، عقاب و عتاب» در همين كتاب.

135) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 338.

136) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 113.

137) اين گفتار در 24 ذي حجه 1420 ق. ايراد شده است.

138) بحارالانوار، ج 45، ص 3.

139) از اين شمار است: الخصائص الحسينيه، نوشته شيخ جعفر شوشتري رحمه الله.

140) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 113، حديث 17.

141) كفاية الاثر، ص 227.

142) كافي، ج 4، ص 574.

143) زيارت» واژه اي عربي و

به معناي ديدار و همكلامي با كسي است. وقتي به زيارت كسي مي رويم، براي ديدار از او و صحبت كردن با او رفته ايم. در زيارت معصومان عليهم السلام نيز اين مطلب صادق است. امامان معصوم ما زنده و ناميرانند: «أشهد أنك قتلت و لم تمت، بل برجاء حياتك حييت قلوب شيعتك؛ گواهي مي دهم كه كشته شدي و [نه تنها] نمردي كه با اعتقاد به زنده بودنِ توست كه دل هاي شيعيانت زندگي مي گيرد (بحارالانوار، ج 98، ص 342).

144) نساء (4)، آيه 165.

145) انعام (6)، آيه 149.

146) اللهوف، ص 67.

147) البته ميان اين دو كار - كه هر دو از مسائلِ الزاميِ احكام است - ترتب زماني وجود ندارد. چنين نيست كه تا 2مورد نخست را انجام نداده ايم، نبايد به واجب دوم بپردازيم. بلكه هر دو كار بايد انجام شود و هيچ كدام، ما را از ديگري بي نياز نمي كند.

148) مجمع البحرين، ج 1، ص 122، ماده: انسان.

149) جامع الاخبار، ص 119.

150) واجب مطلق واجبي است كه وجوب آن بر وجود مقدماتش متوقف نيست و تحصيل مقدمات آن لازم است (مانند نماز). در برابرِ واجب مطلق، واجب مشروط قرار دارد (مانند حج). نك: معجم ألفاظ الفقه الجعفري.

151) بحارالانوار، ج 44، ص 329.

152) فرقان (25)، آيه 30.

153) كنزالعمال، ج 6، ص 120.

154) امويان و عباسيان همچون ديگر ستمگران اموال مردم را به غارت مي بردند و بهترين باغ ها و خانه ها 2و ديگر اموال بيچارگان را به زور تصاحب مي كردند.

155) در منبع مورد نظر «جرذ» آمده است. در زبان عربي، «جرذ» موش صحرايي، و «فأره» موش خانگي است كه اولي از دومي بزرگ تر است و حكم اين دو نيز در كتاب هاي فقهي

متفاوت است.

156) يوسف (12)، آيه 111.

157) در نهايت آن ملك عباسي با يك چشم به خاك سپرده شد. ابن داوود (يا ابن ابي دؤاد كه با امام جواد عليه السلام ماجراهايي دارد) از جمله كساني است كه نزد آن مأمور آمد و سراغ چشم خليفه را گرفت و آن مأمور ماوقع را برايش بازگو كرد.

158) الارشاد، ج 2، ص 96.

159) بحار الانوار، ج 45، ص 50.

160) نجم (53)، آيه 39.

161) شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 78؛ بحارالانوار، ج 44، ص 376 و جز آن.

162) بحار الانوار، ج 44، ص 376.

163) وسائل الشيعه، ج 18، ص 322 و 323، حديث 23769.

164) اللهوف، ص 93 و 94.

165) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 307.

166) بحارالانوار، ج 2، ص 3.

167) اين گفتار در 8 شوال 1426 ق. در ادامه درس خارج فقه ايراد شده است.

168) اعراف (7)، آيه 164.

169) در «عام مجموعي» يكايك افراد در تحقق امري موضوعيت و عليت دارند. به عنوان مثال اگر عدد هزار را در نظر بگيريم، مي بينيم اين عدد از هزار واحد فراهم آمده است كه اگر يك واحد كم باشد، عدد هزار تحقق نمي يابد و در واقع همان يك واحد در پديد آمدن هزار مدخليت دارد. در مقابل، «عام استغراقي» است كه هر فردي مستقل از فرد ديگري است و وجود يا عدمش در ديگري تأثير ندارد.

170) وي در سال 1400 ق. در لبنان به دست دژخيمان حكومت بعثي به شهادت رسيد.

171) نهج البلاغه، خطبه شقشقيه.

172) بحارالانوار، ج 28، ص 278.

173) همان، ص 241.

174) اين گفتار در 7 شعبان 1423 ق. ايراد شده است.

175) بحارالانوار، ج 32، ص 331.

176) من لايحضره

الفقيه، ج 2، ص 598.

177) كافي، ج 4، ص 577.

178) كامل الزيارات، ص 200.

179) كامل الزيارات، ص 366.

180) از آن جا كه اين اراده عموميت دارد، تكوينيات و تشريعيات را شامل مي شود، اما نظر به اين كه ادامه اين عبارت به تشريعيات اشاره دارد، قسمت قبلي را تكوينيات مي خوانيم.

181) همان جا.

182) منية المريد، ص 91.

183) مدفن اين مرد بزرگوار در نيشابور و زيارتگاه دوستداران اهل بيت عليهم السلام است.

184) وي امام كاظم، امام رضا و امام جوادعليهم السلام را درك كرد و از محضر آنان بهره ها برده است.

185) وسائل الشيعه، ج 27، ص 101؛ رجال ابن داوود، ص 272 و منابع ديگر.

186) غبطه» از فضايل و در مقابل حسد كه از رذايل است قرار دارد، به اين معنا كه خواستن نعمتي مانند آنچه ديگران دارند، غبطه است و اگر كسي نعمتي را در اختيار ديگري نخواهد و خود در پي به دست آوردن آن باشد، حسد است.

187) محمدبن جرير طبري، دلائل الإمامه، ص 188.

188) الغيبه، ص 240.

189) شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 484.

190) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 205.

191) آنچه پيش رو داريد موضوع بررسي شيوه حكومتي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - است كه طي چند جلسه به تفصيل مورد بحث و بررسي علمي قرار گرفته است اما متأسفانه به دليل ضبط نشدن تمامي سخنراني هاي معظم له، ناچار به تنظيم اين مقدار مختصر اكتفا كرديم.

192) شيخ طوسي، الرسائل العشر، ص 317.

193) شيخ مفيد، الإفصاح، ص 38.

194) الرسالة الاولي في الغيبة (ضميمه مصنفات شيخ مفيد، ج 7) ص 12.

195) ينابيع الموده، ج 3، ص 456.

196) رجال كشي (اختيار معرفة الرجال)، ص 542؛

رجال ابن داوود، ص 151 و معالم العلماء، ص 90.

197) رجال كشي، ص 546.

198) بحارالانوار، ج 52، ص 388.

199) پدر شيخ صدوق.

200) بحارالانوار، ج 52، ص 353، حديث 109، (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 231).

201) بحارالانوار، ج 52، ص 354، حديث 113 (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 233).

202) همان جا.

203) نعماني، الغيبه، ص 233.

204) الخرايج، ج 3، ص 1155؛ طوسي، الغيبه، ص 459، ذكر طرف من العلامات الكائنة قبل الخروج؛ الغيبة، نعماني، ص 233.

205) واقفيه» فرقه اي بودند كه امامت امام رضاعليه السلام را قبول نكرده و در امامت امام هفتم توقف كردند.

206) بحارالانوار، ج 49، ص 58، حديث 74.

207) نعماني، الغيبه، ص 234 و بحارالانوار، ج 52، ص 355.

208) معجم رجال الحديث، ج 18، ص 276 (به نقل از: كشي، اختيار معرفة الرجال).

209) همان جا.

210) همان جا.

211) بحارالانوار، ج 52، ص 354، حديث 112 (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 232).

212) آل عمران (3)، آيه 159.

213) بحارالانوار، ج 52، ص 379، حديث 187.

214) امين الدين، امين الاسلام، ابو علي فضل بن حسن بن فضل (548 ق.) فقيه، محدث، مفسر و لغوي امامي، معروف به شيخ طبرسي، از برجسته ترين علماي شيعه در قرن ششم هجري كه خود و پسرش حسن بن فضل صاحب مكارم الاخلاق و نوه اش علي بن حسن صاحب كتاب مشكاة الانوار همگي از علماي بزرگ هستند. ر.ك: روضات الجنات، ج 5، ص 342 - 349 و طبقات اعلام الشيعة، قرن 6، ص 216 و 217.

215) همان جا.

216) بحارالأنوار، ج 47، ص 54 و كافي، ج 1، ص 411.

217) ينابيع الموده، ج 3، ص 344 و مسند احمد، ج 3، ص 37.

218) جامع احاديث الشيعه، ج

1، ص 34.

219) احقاق الحق، ج 19، ص 663.

220) صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 653 و بحارالانوار، ج 52، ص 328.

221) آل عمران (3)، 159.

222) توبه (9)، 128.

223) توبه (9)، 61.

224) توبه (9)، آيه 61.

225) آل عمران (3)، آيه 159.

226) بحارالانوار، ج 20، ص 21.

227) همان، ج 17، ص 276.

228) نهج البلاغه، خطبه 126.

229) كافي، ج 1، ص 411؛ وسائل الشيعه، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 25، حديث 2 (به نقل از كافي) و جواهر الكلام، ج 21، ص 336.

230) تهذيب الأحكام، ج 6، ص 154 و بحارالانوار، ج 52، ص 381.

231) الإرشاد، ج 2، ص 216؛ رجال كشي، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 562 - 571 و مستطرفات المعالي، ص 330.

232) الارشاد، ج 2، ص 382؛ معجم أحاديث الإمام المهدي(عج)، ج 3، ص 492.

233) مصباح الزائر، كفعمي، ص 441؛ بحارالأنوار، ج 99، ص 101 و 102.

234) رياض المسائل، (چاپ قديم)، ج 1، ص 481 و تهذيب الاحكام، ج 6، ص 154.

235) بشارة المصطفي، ص 207.

236) نهج البلاغه، خطبه 138.

237) نعماني، الغيبة، ص 359 و بحارالانوار، ج 52، ص 354.

238) عقد الدرر، ص 96، چاپ قاهره.

239) شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 386.

240) كافي، ج 7، ص 414، حديث 3.

241) همان، حديث 1.

242) ص (38)، آيه 26.

243) شيخ طوسي، التهذيب، ج 6، ص 228.

244) الأرشاد، مفيد، ج 2، ص 384.

245) اين گفتار در 9 ربيع الاول 1426 ق. ايراد شده است.

246) بحارالانوار، ج 95، ص 354.

247) شيخ مفيد، المقنعه، ص 421.

248) همان، ص 33.

249) مجادله (58)، آيه 22.

250) ج 7، چاپ كمپاني (قديم).

251) جواهرالكلام، ج 45، ص 44.

252) مفهوم حكومت اين است كه:

هرگاه دليلي مفسر و ناظر به دليل ديگر باشد، علماي علم اصول، دليل مفسر را حاكم و دليل ديگر را محكوم مي نامند، اعم از اين كه دليل ناظر، موضوع دليل ديگر را معني و تفسير نمايد و يا محمول آن را، چه با تفسير خود در دليل ديگر توسعه ايجاد كند يا محدوديت.

253) شيخ مفيد، الاختصاص، ص 73.

254) اين گفتار در ماه شعبان ايراد شده است.

255) مصباح كفعمي، ص 544.

256) قال اميرالمؤمنين عليه السلام: صلّوا علي محمد وآل محمد فإن اللَّه عزّوجل يقبل دعائكم عند ذكر محمد ودعائكم له وحفظكم إياه (بحارالانوار، ج 90، ص 309).

257) همان، ج 90، ص 359.

258) البلد الامين، ص 186.

259) كنز العمال، ج 11، ص 516.

260) نجم(53)، آيه 39.

261) نهج البلاغه، نامه 69 (خطاب به حارث همْداني).

262) رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: ما منكم من أحد إلا وله شيطان. قالوا: ولا أنت يا رسول اللَّه؟ قال: ولا أنا، إلاّ أن اللَّه عز وجل أعانني عليه فأسلم فلم يأمرني إلاّ بخير؛ ابليس براي هر انساني شيطاني گمارده است تا او را بفريبد. پرسيدند: شما نيز مستثنا نيستيد؟ فرمود: من نيز مستثنا نيستم [و ابليس] يكي از آنان را برمن گمارده است، اما خدا مرا ياري نمود و او را تسليم من كرد و او مرا جز به نيكي فرا نمي خواند (بحارالانوار، ج 67، ص 40).

263) طبري، دلائل الامامه، ص 344.

264) وكان ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام يسجد بعد ما يصلي فلا يرفع رأسه حتي يتعالي النهار. (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 332).

265) قال الصادق عليه السلام: «إذا اقشعر جلدك ودمعت عيناك فدونك دونك فقد قصد قصدك؛ هرگاه موي

براندامت راست و سرشك از ديدگانت سرازير شد، به هوش باش كه اين حالت را نگاه داري [و پاسِ آن بداري]، چراكه در اين حالت [از ناحيه ربوبي] مورد عنايت واقع شده اي (كافي، ج 2، ص 478)».

266) حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به حارث همْداني فرمودند: أطع اللَّه في جميع أُمورك، فإن طاعة اللَّه فاضلةٌ علي ما سواها؛ در همه كارها خدا را اطاعت كن، زيرا اطاعت حق تعالي از هر كار ديگر برتر است (نهج البلاغه، نامه 69).

267) اين گفتار در 23 شعبان 1423 ق. ايراد شده است.

268) شوري (42)، آيه 13.

269) منظور از لقب در علم اصول اين است كه لفظي كه اثبات معني مي كند و بدون قرينه انحصار، بر نفي ديگر موارد دلالت ندارد مثلاً اگر گفته شود: پدرت را گرامي دار، اين بدان معنا نيست كه مادران را نبايد محترم شمرد و گرامي داشت و در واقع لقب - كه در جمله فوق پدر را مورد نظر دارد - فاقد مفهوم است.

270) مقدمه وجود، اسم ديگر مقدمه واجب است.

271) حج (22)، آيه 78.

272) بقره (2)، آيه 185.

273) آل عمران (3)، آيه 19.

274) كافي، ج 8، ص 162.

275) ر.ك: همان جا.

276) بحارالانوار، ج 2، ص 25.

277) لئالي الأخبار.

278) علامه حلي، تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 239.

279) بحارالانوار، ج 2، ص 25.

280) مدثر (74)، آيه 1 2.

281) ماه هاي: ذي قعده، ذي حجه و محرم فصل پرجمعيت مكه مكرمه، بود. در اين سه ماه مشركان براي اداي مناسك خود به مكه مي رفتند.

282) بحارالانوار، ج 16، ص 404.

283) همان جا.

284) بحارالانوار، ج 18، ص 243.

285) نصر (110)، آيه 2.

286) احزاب (33)، آيه 21.

287) ابن شهر آشوب، المناقب، ج، ص 19.

288) دو

محل به نام كش خوانده مي شود، يكي در افغانستان و ديگري در نواحي بغداد.

289) اين گفتار در 22 شوال 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب و وعاظ ايراد شده است.

290) كافي، ج 8، ص 13.

291) يوسف (12)، آيه 53.

292) واژه تتابع و متتابع در نصوص فقهي اين گونه تعريف شده است، مثلاً در مبحث كفاره روزه، شهرين متتابعين آمده است، يعني شصت روز روزه پي درپي. نه اين كه مثلاً روز شنبه را روزه بگيرد، يكشنبه را روزه نباشد وباز دوشنبه را روزه بگيرد. خير … بايد شصت روز را پي در پي روزه داشته باشد. بلا نيز حالتي اين چنين دارد.

293) همچنان كه آيه قرآن به اين مطلب اشاره كرده، مي فرمايد: «أَوَ لَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِ ّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ … »؛ آيا مردم نمي نگرند هر سال يك يا دو مرتبه آزموده مي شوند؟ (توبه (9)، آيه 126).

294) وسائل الشيعه، ج 4، ص 27، حديث 4423.

295) عن أبي جعفر عليه السلام قال: اِنّ العبد ليرفع له من صلاته وثلثها وربعها وخمسها، فما يرفع الاّ ما أقبل عليه منها بقلبه، وإنما اُمروا بالنوافل ليتّمم لهم بها ما نقصوا من الفريضة (تهذيب الاحكام: ج 2، ص 341 حديث 1).

296) نهج البلاغه، ص 417.

297) مستدرك الوسائل، ج 3، ص 31، حديث 2943.

298) كافي، ج 8، ص 13.

299) اين گفتار در 26 شعبان 1423 ق. در جمع اعضاي بنياد ازدواج اصفهان ايراد شده است.

300) مصباح المتهجد، ص 828 و مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان.

301) بحارالانوار، ج 100، ص 220.

302) وسائل الشيعه، (چاپ آل البيت قم)، ج 20، ص 76، حديث 25073.

303) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت)، ج 20، ص

112.

304) اعراف (7)، آيه 157.

305) معادل 256 كيلو طلا كه در پوست گاو قرار مي دادند. مال فراوان و هنگفت را نيز قنطار مي گويند.

306) نساء (4)، آيه 20.

307) نك: بهائي عاملي، مفتاح الفلاح، ص 173 و شرح حال امام جواد عليه السلام.

308) نور (24)، آيه 32.

309) كافي، ج 5، ص 328.

310) اين گفتار در ايام فاطميه در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

311) كافي، ج 8، ص 7، حديث 1.

312) اسراء (17)، آيه 7: حضرت صادق عليه السلام آيه را به «فاء تفريع» ضمن عبارت خود خوانده اند كه جزء آيه نيست.

313) إسراء (17)، آيه 7.

314) اصول كافي، ج 8، ص 7، حديث 1.

315) تغابن (64)، آيه 16.

316) وسايل الشيعه، ج 27، ص 167.

317) آل عمران(3)، آيه 97.

318) تغابن (64)، آيه 16.

319) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 236.

320) اسراء (17)، آيه 7.

321) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 389، ح 5834.

322) استدراج، از ماده: «درج» (پله = نردبان) به معناي: با تدريج به نابودي كشاندن است.

323) مستدرك الوسائل، ج 5، ص 310، حديث 5945.

324) تفسير قمي، ج 1، ص 287.

325) بحارالانوار، ج 46، ص 72.

326) آل عمران (3)، آيه 92.

327) فرقان (25)، آيه 77.

328) اين گفتار در جمع عده اي از ديداركنندگان ايراد شده است.

329) بحارالانوار، ج 93، ص 341.

330) كافي، ج 2، ص 630: امام باقر عليه السلام فرمود: لكل شي ء ربيع وربيع القرآن شهر رمضان؛ هر چيزي بهاري 2دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

331) وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، حديث 13494.

332) از نظر ادبي اگر صيغه جمع با الف و لام (ال) بيايد افاده عموم مي كند. در اين جا صيغه جمع اعمال

با «ال» «الأعمال» آمده است كه عموميت و گستردگي را مي رساند و تمام اعمال را در نظر دارد.

333) الصحيح من السيره، ج 9، ص 160.

334) شيخ صدوق، الامالي، ص 94، حديث 4.

335) همان، ص 154.

336) عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 266.

337) آل عمران (3)، آيه 104.

338) بحارالانوار، ج 43، ص 319.

339) كافي، ج 2، ص 89، باب صبر.

340) انفال (8)، آيه 42.

341) اين گفتار در 11 رمضان 1419 ق. ايراد شده است.

342) كافي، ج 4، ص 87.

343) النوادر، ص 21.

344) همان جا.

345) بقره (2)، آيه 183.

346) انعام (6)، آيه 61.

347) بحارالانوار، ج 8، ص 247: وقال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم وإن فيها لعقارب كالبغال يلسعن أحدهم فيجد حموتها أربعين خريفاً؛ و در دوزخ عقرب هايي است چونان قاطر كه چون [كسي را] نيش زند درد و تب آن چهل پاييز ماندگار خواهد بود (روضة الواعظين، ص 508).

348) عنكبوت (29)، آيه 64.

349) ق (50)، آيه 22.

350) يونس (10)، آيه 26.

351) يونس (10)، آيه 27.

352) اسراء (17)، 44.

353) كافي، ج 2، ص 331، حديث 1.

354) تعبير ببندد دقيق نيست، بلكه بايد بگوييم از نگريستن به حرام خودداري كند، زيرا كه ميان اين دو، به اصطلاح منطقيان، رابطه عموم و خصوص مِن وَجه وجود دارد. همين اختلاف، در مسأله روزه نيز وجود دارد كه آيا ترك است يا كف؟ و اين اختلاف ثمرات عملي در مفطرات دارد.

355) كافي 6، ص 445.

356) يس (36)، آيه 30.

357) عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 297.

358) إرادة الرب في مقادير أموره تهبط إليكم وتصدر من بيوتكم (كامل الزيارات، ص 200).

359) اين گفتار در 10 شعبان 1423ق. در جمع بانوان طلبه ايراد

شده است.

360) زمر (39)، آيه 9.

361) كافي، ج 1، ص 3.

362) محمدبن مكي عاملي (متوفاي 678ق.) صاحب كتاب هاي: اللمعه، الدروس، الالفية والنفليه، القواعد والفوائد و …

363) جزين شهري در جبلْ عاملِ لبنان.

364) الدروس، ج 1، ص 40.

365) همان جا.

366) اقبال الاعمال، ج 3، ص 350؛ مصباح المتهجد، ص 834 و مفاتيح الجنان، اعمال شعبانيه.

367) شهر حله حدود سيصد سال مركز مهم ترين حوزه علميه شيعه بود. ابن نما، سيد ابن طاووس، ابن ادريس، محقق حلي، ابن فهد، فخرالمحققين و علامه حلي از عالمان و فقيهان بزرگ حله به شمار مي روند. از وسط اين شهر رودخانه بزرگي مي گذرد.

368) مسكن الفؤاد، ص 87.

369) قلم (68)، آيه 4.

370) طه (20)، آيه 114.

371) آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

372) زمر (39)، آيه 9.

373) مجادله (58)، آيه 11.

374) مكارم الاخلاق، ص 441.

375) بحارالانوار، ج 68، ص 308.

376) كامل الزيارات، ص 238.

377) اين گفتار در جمع عده اي از ديداركنندگان ايراد شده است.

378) مدارا از ماده «درء» (به معناي دفع) اخذ شده و چنان كه مي دانيم اساس كار در تقيه، دفع بلا و حفظ جان مؤمن است. از اين روست كه عده اي از رواياتِ مدارا، در باب تقيه آورده شده است.

379) كافي، ج 2، ص 117، حديث 4.

380) مصدر مداهنه «دهن» مي باشد كه به معناي روغن مالي كردن يا ترك كردن، عذر آوردن و به عبارتي توجيه كردن است و نماد آن، كساني هستند كه گرداگرد ستمگران فراهم مي آيند و كارهاي آنان را توجيه مي كنند و مراد از «مداهنه» همين معني مي باشد.

381) مدارا از «درء» و به معناي دفع است، يعني انسان به دليل ضرورت انجام دادن امري مهم تر، مهم ديگري را كه كم

اهميت تر است ترك كند. فقها و عالماي علم اصول در باب تزاحم از آن سخن مي گويند و اين به معناي مداراست.

382) كافي، ج 5، ص 55 و مستدرك الوسائل، ج 12، ص 199، حديث 13874.

383) احزاب (33)، آيه 21.

384) بحارالانوار، ج 20، ص 363.

385) بحارالانوار، ج 20، ص 336.

386) كفاية الاثر، ص 71.

387) مجموعه ورام، ج 1، ص 127 (اين حديث شريف از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است).

388) نساء (4)، آيه 165.

389) معاني الاخبار، ص 386، حديث 20.

390) اين گفتار در 27 رمضان 1423 ق. ايراد شده است.

391) نجم (53)، آيه 39.

392) نحل (16)، آيه 71.

393) انفال (8)، آيه 42.

394) اثر مرجع راحل آيةاللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

395) زلزله (99)، آيه 7.

396) مجادله (58)، آيه 6.

397) هود (11)، آيه 119.

398) ذاريات (51)، آيه 56.

399) كافي، ج 2، ص 47.

400) عوالي اللئالي، ج 1، ص 366، حديث 60.

401) بحارالانوار، ج 64، ص 307، حديث 40.

402) احزاب (33)، آيه 21.

403) كافي، ج 4، ص 12.

404) زلزله (99)، آيه 7.

405) تقريب القرآن إلي الأذهان در سي جلد و به صورت مزجي فراهم آمده است.

406) شخصي در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: أستغفراللَّه. امام عليه السلام بدو فرمودند: واي برتو! هيچ مي داني استغفار چيست؟ [بدان كه] استغفار، درجه عليين است و [تحقق آن] شش شرط دارد:

اول: پشيماني بر [گناهان و رفتار ناشايست] گذشته؛

دوم: تصميم هميشگي برعدم بازگشت بدان ها؛

سوم: بازگرداندن حقوق خلق به آنان تا اين كه بدون هيچ مظلمه و حق الناسي به ديدار خدا بروي؛

چهارم: تمام واجباتي را كه تباه كرده، از دست داده اي به جاي آوري؛

پنجم: [اگر از حرام، اندام و تن پرورانده اي] گوشت پديدآمده بر

تنت را با اندوه بفرسايي تا پوست بر استخوانت قرار گيرد و آن گاه گوشت نو در تن پديد آوري؛

ششم: آن سان كه شيريني [گذراي] معصيت را به تنت چشانده اي، سختي عبادت را بدان بچشاني، آن گاه بگو استغفر اللَّه (نهج البلاغه، حكمت 417).

407) مدثر (74)، آيه 27 - 28.

408) كافي، ج 7، ص 51.

409) نساء (4)، آيه 28.

410) قطب الدين راوندي، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 307 و اربلي، كشف الغمه، ج 2، ص 245.

411) كافي، ج 8، ص 93 و بحارالانوار، ج 10، ص 166.

412) مكارم الاخلاق، ص 8.

413) اين گفتار در 7 رجب 1415 ق. ايراد شده است.

414) تفسير امام حسن عسكري عليه السلام، ص 663.

415) اقبال الاعمال، ص 659.

416) همان جا.

417) بحارالانوار، ج 7، ص 315 (به نقل از: تفسير امام حسن عسكري، ص 656).

418) شايد معظم له بر آن بوده است تا جمله فوق را اين گونه تفسير كند كه: نحوه چينش كلمات: نفس، دين و مال از آن روست تا مردم با جان و مال خود از دين خويش دفاع و پاسداري كنند، باشد كه به دليل حفظ دين به قيمت هستي اش در محضر حضرت احديت سرفراز باشد.

419) همان جا.

420) ق (50)، آيه 18.

421) شيخ صدوق، خصال، ص 517، حديث 4.

422) وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، أبواب مكان المصلي، باب 42، حديث 2.

423) عروة الوثقي، كتاب الصلاه، فصل 14، مسأله 4.

424) رعد (13)، آيه 11.

425) حشر (59)، آيه 7.

426) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت عليهم السلام)، ج 27، ص 189، حديث 33565.

427) انعام (6)، آيه 59.

428) رعد (13)، آيه 11.

429) بحارالانوار، ج 7، ص 315.

430) همان جا.

431) كهف (18)، آيه 47.

432) بحارالانوار، ج 61، ص

4.

433) شيخ صدوق، الامالي، ص 733.

434) زلزله (99)، آيه 7 - 8.

435) ق (50)، آيه 22.

436) نبأ (78)، آيه 38.

437) يس (36)، آيه 65.

438) بحارالانوار، ج 7، ص 117 - 118.

439) همان، ص 315 - 316.

440) غافر (40)، آيه 32.

441)]. بحارالانوار، ج 7، ص 316.

442) همان جا.

443) همان جا.

444) نهج البلاغه، كلمات قصار 39.

445) همان، كلمات قصار، 279.

446) مؤمنون (23)، آيه 14.

447) يس (36)، آيه 40.

448) آل عمران (3)، آيه 110.

449) بحارالانوار، ج 7، ص 224، حديث 144 (به نقل از: تفسير امام حسن عسكري عليه السلام).

450)]. عبدالوهاب، شرح كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 30.

451) زمر (39)، آيه 65.

452) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 35، حديث 39.

453) نهج البلاغه، سخن 60.

454) بحارالانوار، ج 97، ص 330.

455) اين گفتار در 6 جمادي الاولي 1423 ق. در جمع عده اي از طلاب كشور هند ايراد شده است.

456) انفال (8)، آيه 65.

457) نساء (4)، آيه 104.

458) زلزلة (99)، آيه 7.

459) جاثيه (45)، آيه 24.

460) نهج البلاغه، ص 43.

461) خداي متعال براي تشويق مسلمانان به كارهايي، به كفار مثل مي زند، آن جا كه فرموده است: « … إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ … » (نساء (4)، آيه 104) و در واقع چنين مثال هايي اقتداي به قرآن كريم است.

462) نمل (27)، آيه 14.

463) تأليف محقق حلي ابوالقاسم، جعفربن الحسن ملقب به نجم الدين است.

464) نامه «بولس» به «غلاطيان»، باب سوم، آيه سيزدهم.

465) وسائل الشيعه، ج 27، ص 34، حديث 33144. در كتب ادبي خوانده ايم «لن» نفي ابدي مي كند. در قرآن كريم هم خداي متعال به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: «لن تراني؛ هرگز مرا نخواهي ديد».

466) وسائل

الشيعه، ج 27، ص 34.

467) صحيح ترمذي، ج 5، ص 328، حديث 3874، مسند احمد ج 3، ص 17 و 26 و 59.

468) بحارالانوار، ج 22، ص 147، حديث 111.

469) نور (24)، آيه 35.

470) سيد عبدالحسين شرف الدين در سال 1290 ق در شهر كاظمين چشم به جهان گشود. در نجف اشرف 2از حضور بزرگاني چون: سيد كاظم طباطبائي، آخوند خراساني، فتح اللَّه اصفهاني، شيخ محمد طه نجف و شيخ حسن كربلائي بهره كامل برد. الفصول المهمة في تأليف الأمة، اجوبة مسائل موسي جار اللَّه، الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء، ابوهريره و المراجعات از آثار مهم ايشان است.

471) اين گفتار در جمع عده اي از ميهمانان ايراد شده است.

472) كافي، ج 2، ص 164.

473) بحارالانوار، ج 72، ص 38.

474)]. كافي، ج 7، ص 52.

475) آخرين حاكم اموي مروان حمار (الاغ) بود. از آن رو او را مروان حمار خواندند كه از مروان بن الحكم باز شناخته شود. سال ها طول كشيد تا حكومت امويان به پايان كار خود رسيد و مروان حمار به دست سفاح كشته شد و سفاح به عنوان نخستين حاكم عباسي بر تخت شد. او چهار سال حكومت كرد و پس از وي برادرش منصور دوانيقي بر سر كار آمد و بر امام صادق عليه السلام عرصه را سخت مي گرفت.

476) بحارالانوار، ج 46، ص 337: روزي سعدالخير در حالي كه چونان زنان با صداي بلند مي گريست به حضور امام باقرعليه السلام رسيد. حضرت پرسيد: اي سعد، چرا گريه مي كني؟ سعد گفت: چرا گريه نكنم كه از «شجره ملعونه» اي هستم كه در قرآن از آن ياد شده است! حضرت به او فرمود: تو از آنان نيستي،

تو اموي [،اما] از خاندان ما هستي. مگر نشنيده اي كه خداوند از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: « … فمن تبعني فإنّه منّي …؛ آن كس كه از من تبعيت كند از من است». (ابراهيم (14)، آيه 36).

477) حضرت آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي و انديشمند اسلامي آية اللَّه شهيد حاج سيد حسن حسيني شيرازي كه ايشان در سال 1359 ش. توسط مزدوران رژيم بعثي عراق، در بيروت ترور شد.

478) به منظور شناخت عمق توطئه اي كه عليه فرهنگ و اعتقادات مردم عراق چيده شده، به جاست به گذشته نه چندان دور باز گرديم. تا حدود چهارصد سال قبل، اندلس (اسپانياي فعلي) تحت حاكميت مسلمانان بود. آنان هشتصد سال بر آن جا حكومت كردند و آنچه امروز در اسپانيا به عنوان ميراث فرهنگي وجود دارد، نمايي از شكوه هشت قرن حضور فعال مسلمانان در آن سرزمين است. همچنين بخش عمده اي از اروپاي آن روز تحت نفوذ اسلام قرار داشت. مردم و حاكمان اندلس كوچك ترين تهديد را با سخت ترين برخورد پاسخ مي دادند. اين بود كه دشمنان، اسلحه را زمين گذارده، جنگ فرهنگي و اعتقادي آن هم نه آشكار كه به صورت خزنده و پنهاني در پيش گرفتند. طراحان براندازي اسلام، افراد خوش نامي از مسيحيان را نزد حاكم وقت اندلس فرستادند و به واسطه آنان از او خواستند اجازه دهد تا مدارس ويژه اي تأسيس كنند كه در آن متون مسيحيت تدريس شود و واسطه ها به هر ترتيبي بود حاكم را راضي كردند.

آنان مدارس خود را تأسيس و فعال كردند و حضور پيروان ديگر اديان را در مدارس خود آزاد اعلام نمودند. البته هدف اصلي آنان جذب

جوانان مسلمان بود تا طرح اصلي خود را كامل كنند. بي توجهي متوليان امر و عقلاي قوم سبب شد تا جوانان، فريفته امكانات و انگيزه هاي موجود در مدارس مسيحيان شده، حضوري چشمگير در آن داشته باشند. جشاذبه هاي آن آموزشگاه ها، به ويژه حضور دختران مسيحي كه مأموريت داشتند با جوانان مسلمان راحت باشند، معادله را بر هم زد و جواناني كه تا ديروز در راه تحصيل و صنعت مي كوشيدند و مساجد و جلسات قرآن را با حضور خود رونق مي بخشيدند، اينك دل در گرو زيبارويان مسيحي نهاده، محافل ديني را براي بزرگ ترها گذارده بودند. به تدريج نماز را ترك كرده، به جاي كتاب و حضور در محافل علمي، جام شراب و هم آغوشي با دختران مسيحي را برگزيدند. ديگر از جوانان پرشور و رزم آور خبري نبود. طراحان كه زمينه را مناسب يافته بودند، بر اندلس مسلمان يورش برده، مسلمانان را از دم تيغ گذرانده يا وادار به پذيرش مسيحيت كردند.

بدين ترتيب حضور هشتصد ساله مسلمانان در قاره اروپا و شكوفايي علمي، صنعتي و نظامي آنان به دليل بي توجهي و بي تفاوتي در اندك زماني از بين رفت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109