روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد13

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 13 صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[جلد سيزدهم]

[ادامه سوره كهف]

[بسم اللّه الرّحمن الرّحيم]

[سوره كهف]

ن«1» [قوله تعالي:

[سوره الكهف (18): آيات 60 تا 82]

[اشاره]

وَ إِذ قال َ مُوسي لِفَتاه ُ لا أَبرَح ُ حَتّي أَبلُغ َ مَجمَع َ البَحرَين ِ أَو أَمضِي َ حُقُباً (60) فَلَمّا بَلَغا مَجمَع َ بَينِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَه ُ فِي البَحرِ سَرَباً (61) فَلَمّا جاوَزا قال َ لِفَتاه ُ آتِنا غَداءَنا لَقَد لَقِينا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قال َ أَ رَأَيت َ إِذ أَوَينا إِلَي الصَّخرَةِ فَإِنِّي نَسِيت ُ الحُوت َ وَ ما أَنسانِيه ُ إِلاَّ الشَّيطان ُ أَن أَذكُرَه ُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَه ُ فِي البَحرِ عَجَباً (63) قال َ ذلِك َ ما كُنّا نَبغ ِ فَارتَدّا عَلي آثارِهِما قَصَصاً (64)

فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا آتَيناه ُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه ُ مِن لَدُنّا عِلماً (65) قال َ لَه ُ مُوسي هَل أَتَّبِعُك َ عَلي أَن تُعَلِّمَن ِ مِمّا عُلِّمت َ رُشداً (66) قال َ إِنَّك َ لَن تَستَطِيع َ مَعِي َ صَبراً (67) وَ كَيف َ تَصبِرُ عَلي ما لَم تُحِط بِه ِ خُبراً (68) قال َ سَتَجِدُنِي إِن شاءَ اللّه ُ صابِراً وَ لا أَعصِي لَك َ أَمراً (69)

قال َ فَإِن ِ اتَّبَعتَنِي فَلا تَسئَلنِي عَن شَي ءٍ حَتّي أُحدِث َ لَك َ مِنه ُ ذِكراً (70) فَانطَلَقا حَتّي إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قال َ أَ خَرَقتَها لِتُغرِق َ أَهلَها لَقَد جِئت َ شَيئاً إِمراً (71) قال َ أَ لَم أَقُل إِنَّك َ لَن تَستَطِيع َ مَعِي َ صَبراً (72) قال َ لا تُؤاخِذنِي بِما نَسِيت ُ وَ لا تُرهِقنِي مِن أَمرِي عُسراً (73) فَانطَلَقا حَتّي إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه ُ قال َ أَ قَتَلت َ نَفساً زَكِيَّةً بِغَيرِ نَفس ٍ لَقَد جِئت َ شَيئاً نُكراً (74)

قال َ أَ لَم أَقُل لَك َ إِنَّك َ لَن تَستَطِيع َ مَعِي َ صَبراً (75) قال َ إِن سَأَلتُك َ عَن شَي ءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِي قَد بَلَغت َ مِن لَدُنِّي عُذراً (76) فَانطَلَقا حَتّي إِذا أَتَيا أَهل َ قَريَةٍ استَطعَما أَهلَها فَأَبَوا أَن يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَن يَنقَض َّ فَأَقامَه ُ قال َ لَو شِئت َ لاتَّخَذت َ عَلَيه ِ أَجراً (77) قال َ هذا فِراق ُ بَينِي

وَ بَينِك َ سَأُنَبِّئُك َ بِتَأوِيل ِ ما لَم تَستَطِع عَلَيه ِ صَبراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَت لِمَساكِين َ يَعمَلُون َ فِي البَحرِ فَأَرَدت ُ أَن أَعِيبَها وَ كان َ وَراءَهُم مَلِك ٌ يَأخُذُ كُل َّ سَفِينَةٍ غَصباً (79)

وَ أَمَّا الغُلام ُ فَكان َ أَبَواه ُ مُؤمِنَين ِ فَخَشِينا أَن يُرهِقَهُما طُغياناً وَ كُفراً (80) فَأَرَدنا أَن يُبدِلَهُما رَبُّهُما خَيراً مِنه ُ زَكاةً وَ أَقرَب َ رُحماً (81) وَ أَمَّا الجِدارُ فَكان َ لِغُلامَين ِ يَتِيمَين ِ فِي المَدِينَةِ وَ كان َ تَحتَه ُ كَنزٌ لَهُما وَ كان َ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّك َ أَن يَبلُغا أَشُدَّهُما وَ يَستَخرِجا كَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّك َ وَ ما فَعَلتُه ُ عَن أَمرِي ذلِك َ تَأوِيل ُ ما لَم تَسطِع عَلَيه ِ صَبراً (82)

[ترجمه]

و چون گفت موسي جوانش را بنايستم تا بنرسم«2» به مجمع دو دريا، يا بروم«3» سالها.

چون برسيدند به جاي اجتماع هر دو دريا را فراموش كردند ماهيشان، پس بگرفت ره خود در دريا راهگذري.

چون بگذشتند، گفت جوانش را: بده ما را چاشت ما كه بديديم از اينكه سفرمان رنجي.

گفت ديدي چون برسيديم به سنگ! من فراموش كردم ماهي را و از ياد من نبرد مگر ابليس كه ياد آرم، و بگرفت راه خود در دريا عجبي.

گفت كه ما طلب مي كنيم«4» برگشتن بر پي ايشان پي گرفتند.

[پس]

«5»

-----------------------------------

(1). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آط، افزوده شد.

(2). آج، لب: نرسيم.

(3). همه نسخه بدلها: برويم، با توجّه به معني كلمه، تصحيح شد.

(4). آب: گفت اينكه آن است كه ما در طلب آنيم، آج، لب: گفت ما طلب كنيم.

(5). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

صفحه : 2

يافتند«1» بنده اي را از بندگان ما كه داديم او را رحمتي از نزديك ما«2»، و بياموختيم او را از نزديك ما«3» علمي.

گفت او را موسي پي تو گيرم

بر آن كه بياموزي مرا از آنچه آموخته اند تو را«4» صلاح!

گفت تو نتواني با من صبر كردن.

و چگونه صبر كني بر آنچه گرد نگرفته اي به آن آزمايشي.

گفت: يابي مرا اگر خواهد خداي شكيبا و نافرماني نكنم تو را هيچ فرماني.

گفت اگر پسرو من«5» باشي مپرس مرا از چيزي تا بيارم«6» تو را از او ياد كردي.

برفتند تا چون در نشستند«7» در كشتي بشكست آن را [گفت«8»]

: بشكستي اينكه«9» را تا غرق شود اهلش، آوردي چيزي عجب.

گفت نگفتم كه تو نتواني با من صبر كردن!

گفت مگير مرا به آنچه فراموش كردم، و بر من«10» منه از كار من دشخواري.

«11»

برفتند تا بديدند كودكي را بكشت او را، گفت: بكشتي نفسي

-----------------------------------

(1). آب: يافتن.

(3- 2). آب: خود.

(4). آب از. [.....]

(5). آج، لب: پيرو من.

(6). آج، لب: بياموزم.

(7). آج، لب: در نشينند.

(8). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

(9). آج، لب: آن.

(10). آب: بر سر من.

(11). اساس: تا اينكه جا افتادگي دارد، از نسخه آط، آورده شد.

صفحه : 3

پاكيزه«1» بي نفسي! آوردي چيزي منكر.

گفت نگفتم تو را كه تو نتواني با من صبر كردن!

گفت اگر بپرسم تو را از چيزي پس از اينكه، با من صحبت مكن«2» برسيدي از نزديك من به عذر«3».

برفتند تا آمدند به اهل ديهي«4» طعام خواستند از اهلش، منع كردند از ميزباني«5» ايشان، يافتند در آن جا ديواري كه ويران«6» خواست شدن، راست باز كرد«7» گفت: اگر خواهي فراگيري بر او مزدي.

[ا- ر]

گفت اينكه جداي است ميان من و تو، خبر دهم«8» به تأويل آنچه نتوانستي بر آن صبر كردن.

امّا كشتي بود درويشان را كه كار مي كردند در دريا، خواستم تا آن را عيبناك كنم،

و بود از پس ايشان پادشاهي كه مي گرفت هر كشتي را بزور.

امّا غلام، بودند پدر و مادرش مؤمن، ترسيديم كه در ايشان پوشد«9» عصيان و كفر.

خواستيم كه بدل دهد

-----------------------------------

(1). آب را.

(2). آب، آط: سخن مكن، آج، لب: سخن مگوي.

(3). آب: عذري.

(4). آب، آط، لب: دهي.

(5). آب، آط: ايشان از مهماني.

(6). آط: بيران.

(7). آط آن را. [.....]

(8). آب، آط، آج، لب تو را.

(9). آب: پوشند، لب: تو شد.

صفحه : 4

ايشان را خداي ايشان بهتر از آن دهي«1» و نزديك«2» به خويشي.

[ا- پ]

و امّا ديوار بود از دو كودك بي پدر در [شهر]

«3»، و بود زير آن گنجي از آن ايشان، و بود پدرشان نيكمردي، خواست خداي تو كه برسند«4» به بلوغ مردان، و بيرون آورند گنج ايشان«5»، بخشايشي از خداي تو، و نكردم آن را از فرمان خود، آن تأويل آن است كه نتوانستي بر وي«6» صبر كردن.

قوله تعالي: وَ إِذ قال َ مُوسي لِفَتاه ُ، عبد اللَّه بن عبّاس گفت: سبب«7» اينكه«8» آن بود كه، چون موسي- عليه السّلام- از دريا بازگشت و فرعون و قومش در دريا غرق گشته بودند، و ملك مصر و ولايت، موسي را و بني اسرايل را مستخلص شده بود، خداي تعالي وحي كرد به موسي كه: خطبه اي كن و بني اسرايل را نعمتهاي من ياد ده، وَ ذَكِّرهُم بِأَيّام ِ اللّه ِ«9» وَ إِذ قال َ مُوسي لِفَتاه ُ، حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد؟ چون گفت موسي جوانش را، در او خلاف

-----------------------------------

(1). آج، لب: دستوري باش. [.....]

(2). آب، آز: جزيره.

(3). آب، آز: رسيد.

(4). همه نسخه بدلها: كجا يابم.

(5). همه نسخه بدلها: برداشتند.

صفحه : 6

كردند، بعضي گفتند: وصي ّ او بود- يوشع

بن نون بن افراييم«1» بن يوسف، و گفتند:

برادر يوشع بود. و گفتند: غلامي بود درم خريده او. و گفتند: خدمتگاري بود از آن او، و عرب غلام را و خدمتگار را «فتي» مي خواند«2»، و اگر چه پير بود. و كنيزك خدمتگار را «فتاة» خواند«3»، و اگر چه عجوز بود. و براي آن اضافت كرد يا «4» بر اقوال پيشين كه ملازم بودي با او براي تعلّم. لا أَبرَح ُ«5»، لا ازال، من زال يزال، لا من زال يزول، براي آن كه اوّل را خبر بايد و دوم را نبايد، و خبر مقدّر است، و تقدير آن كه:

(لا ابرح سائرا او طالبا)، من پيوسته طالب و مسافر خواهم بودن تا آنگه كه خضر را بيافتن«6». و (حتي)، انتهاي غايت را باشد، يقال: سرت حتي أدخلها. «دخول»، غايت انتهاي سير باشد، گفت: پيوسته مي خواهم رفتن تا به «مجمع البحرين» رسم.

خلاف كردند در او، قتاده گفت: درياي پارس و روم است، آن جا كه جانب مشرق است. محمّد كعب«7» گفت: طنجه است. ابي ّ كعب«8» گفت: افريقيه است. أَو أَمضِي َ حُقُباً، در «او» دو وجه رواست، يكي آن كه: افعل هذا [ا]

و ذاك«9»، يا برسم يا روزگاري دراز مي روم. و وجه دوم آن كه: «او» به معني الي أن باشد چنان كه: لالزمنّك او تعطيني حقّي، مي روم تا برسم و تا آنگه كه روزگار دراز بر اينكه رفتن من برآيد، و وجه اوّل به معني لا يقتر است. حُقُباً، عبد اللّه عبّاس گفت: دهرا، روزگاري، و جمعه احقاب«10». عبد اللّه عمر گفت: حقب، هشتاد سال باشد. مجاهد گفت: هفتاد سال، گفت: تا برسم يا عمري تمام در راه رو«11»

كنم.

فَلَمّا بَلَغا، چون برسيدند موسي و صاحبش«12»، مَجمَع َ بَينِهِما«13» نَسِيا حُوتَهُما، ماهي كه داشتند فراموش كردند، و ماهي صاحب موسي فراموش كرد تنها، و لكن اضافت نسيان با هر دو كردند چنان كه گفت: يَخرُج ُ مِنهُمَا

-----------------------------------

(1). لب: افراهيم.

(3- 2). همه نسخه بدلها: خوانند.

(4). آط و همه نسخه بدلها: با او.

(5). همه نسخه بدلها أي.

(6). همه نسخه بدلها: بيافتم 7. همه نسخه بدلها: محمّد بن كعب.

(8). همه نسخه بدلها: ابي ّ بن كعب.

(9). همه نسخه بدلها گفت.

(10). همه نسخه بدلها: احقابا.

(11). آج، لب: او. [.....]

(12). ديگر نسخه بدلها: مصاحبش.

(13). همه نسخه بدلها اي مجمع البحرين.

صفحه : 7

اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ«1»، لؤلؤ و مرجان از درياي شور بر آرند«2» از عذب برنيارند«3» و چنان كه گويند: خرج القوم الي موضع كذا، فاخذوا زادهم، و «زاد»، بعضي از ايشان دارند، پس براي آن كه هر دو به يك جاي بود«4» اضافت با ايشان كرد كه ماهي زاد هر دو بود. فَاتَّخَذَ سَبِيلَه ُ فِي البَحرِ سَرَباً، اي مسلكا و مذهبًا، راهي بكرد در دريا.

و در كيفيّت آن خلاف كردند، ابّي كعب گفت از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: چندان كه ماهي مي رفت راهي پيدا مي شد در دريا و آب از اينكه جانب و از آن جانب بماند، با هم نيامد، موسي- عليه السّلام- بر آن راه برفت تا به خضر رسيد.

عبد اللّه عبّاس گفت: آب شكافته شد تا ماهي به گل رسيد، بر گل برفت، اثر رفتن او در گل پيدا شد. موسي بر آن اثر برفت و هر كجا ماهي بر آن«5» برفت خشك شد مانند سنگ. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از ابي ّ كعب كه رسول- عليه

السّلام- گفت: چون به صخره رسيدند، [2- پ]

سر بر صخره نهادند و بخفتند، ماهي در زنبيل بجنبيد.

موسي خفته بود و جوان بيدار بود، مي نگريد تا ماهي شور بريان كرده از زنبيل بر آمد و در دريا شد و چندان كه در آب مي رفت«6» طاقي پيدا مي شد چنان كه سرب باشد.

چون موسي از خواب برخاست، جوان فراموش كرد كه موسي را بگويد، از آن جا«7» برفتند و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه. موسي- عليه السّلام- خسته«8» بود و گرسنه شده بود، گفت: آتِنا غَداءَنا، او را به حديث موسي- حديث ماهي رفتن«9» در دريا- ياد آمد.

قتاده گفت: خداي تعالي ماهي را زنده كرد تا از سفره بيرون آمد و سر به دريا نهاد و در دريا برفت، چندان كه«10» او برفت آب بيفسرد تا مانند راهي از يخ بر آب پيدا شد تا موسي بر آن جا رفت و به خضر رسيد.

كلبي گفت: يوشع بن نون وضو مي كرد از آب دريا، و در دريا چشمه اي بود كه

-----------------------------------

(1). سوره رحمن (55) آيه 22.

(2). همه نسخه بدلها: برآيد.

(3). همه نسخه بدلها: برنيايد.

(4). همه نسخه بدلها: بودند.

(5). همه نسخه بدلها: به راه.

(6). همه نسخه بدلها مانند.

(7). همه نسخه بدلها برخاستند و.

(8). همه نسخه بدلها: مانده.

(9). همه نسخه بدلها: و رفتن او.

(10). همه نسخه بدلها: چنان كه.

صفحه : 8

آن را «عين الحيوان» گفتند، به هر جانوري بي جان كه رسيدي زنده شدي. آب از دست يوشع بر ماهي چكيد، ماهي زنده شد و در آب برفت و راهي بكرد تا بر سر«1» آب راهي خشك پيدا شد. و گفتند: ماهي سخت شور بود و از

وي بهري خورده بودند. و موسي خفته بود، يوشع ماهي بياورد تا در آب بشويد تا شوري او كمتر شود در آب چشمه حيوان بود، چون آب به ماهي رسيد زنده شد و از دست يوشع به آب در«2» شد و راهي بكرد. موسي- عليه السّلام- برخاست و از حرص صاحب را گفت: خيز«3» تا برويم كه اينكه راه ما را مي يابد بريد«4»، و او حديث ماهي فراموش كرده بود. برفتند از آن جا تا به وقت چاشتگاه رسيد. موسي حديث چاشت كرد و ذلك قوله: فَلَمّا جاوَزا، چون از آن جا كه صخره بود بگذشتند كه منزل دينه«5» بود كه در او ماهي فراموش كرده بودند، و به دگر منزل رسيدند، قال َ مُوسي لِفَتاه ُ، [گفت]

«6»: رفيقش را: آتِنا غَداءَنا، طعام چاشت ما بياور. گفتند: خداي تعالي گرسنگي بر موسي افگند تا گفت: آتِنا غَداءَنا، و الغداء طعام الغداة، و العشاء طعام العشاء، به ما آر طعام چاشت ما. لَقَد لَقِينا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً، كه ما از اينكه سفر رنج و ماندگي ديديم. گفتند: آن رنج كه آن روز رسيد موسي را در آن سفر، هيچ روز نرسيد، براي آن كه شبان روزي«7» و روزي دگر تا وقت چاشت مي رفتند كه نياسودند. و النَّصب، التَّعب.

چون موسي- عليه السّلام- حديث چاشت كرد، يوشع را«8» ماهي و رفتن او در دريا ياد آمد، گفت: أَ رَأَيت َ إِذ أَوَينا إِلَي الصَّخرَةِ، ديدي آنگه كه ما بنزديك آن سنگ رسيديم، و محل ّ «إذ» نصب است علي الظّرف، اي وقت وصولنا الي الصّخرة. فَإِنِّي نَسِيت ُ الحُوت َ، چون«9» ماهي فراموش كردم. وَ ما أَنسانِيه ُ إِلَّا الشَّيطان ُ أَن أَذكُرَه ُ، و از

-----------------------------------

(1).

همه نسخه بدلها: به زير.

(2). همه نسخه بدلها: اندر. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: برخيز.

(4). آز: مي بايد رفت.

(5). همه نسخه بدلها ايشان.

(6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخ، افزوده شد.

(7). همه نسخه بدلها: شبانه روزي.

(8). همه نسخه بدلها حديث.

(9). همه نسخه بدلها: من.

صفحه : 9

ياد من نبرد«1» الّا ابليس، يعني به وسواس«2» او كه مرا از آن مشغول كرد كه ياد دارم، فراموش شد.«3».

و هفل«4» بن زياد گفت: اينكه صخره آن است كه، از پيش نهر الزَّيت است. و «نسيان» را بر دو وجه تفسير دادند، يكي: ضدّ ذكر، و دوم: ترك. وَ اتَّخَذَ سَبِيلَه ُ فِي البَحرِ عَجَباً، گفتند: اينكه از كلام يوشع است، و گفتند معني آن است: وَ اتَّخَذَ سَبِيلَه ُ، فعجبت من ذلك عجبا.

عبد الرّحمن بن زيد گفت: جاي تعجّب باشد كه ماهي بريان كرده از مدّت«5» دراز زنده شود و در دريا برود و از رفتن او راهي پيدا ماند. إبن زيد گفت: نيمه اي ماهي بود. عبد اللّه عبّاس گفت: و اتّخذ موسي سبيل الحوت في البحر عجبا، يعني عجب آمد موسي را از رفتن ماهي برشته«6» در دريا.

وهب گفت: از رفتن [ماهي]

«7» راهي بريده«8» گشت در دريا مانند جويي.

موسي- عليه السّلام- چون آن شنيد، گفت: ذلِك َ ما كُنّا نَبغ ِ، اينكه، آن است كه ما در طلب آنيم، آن است كه ما مي جوييم [و « يا » همه از «نبغ» بيفگندند به تخفيف اكتفاء بالكسرة عنها، كقوله: أُجِيب ُ دَعوَةَ الدّاع ِ إِذا دَعان ِ«9» ...، اتّباعا للمصحف، چنين يافتند نبشته]

فَارتَدّا، بازگشتند عَلي آثارِهِما، بر«10» آن پي كه آمده بودند قَصَصاً. اي اتّباعا للاثر، يقال: قص ّ اثره، يقصّه«11» قصّا، و

منه القصّة و القصَّة و القصاص، باز پس آمدند هم بر آن راه كه رفته بودند، [3- ر]

با نزديك«12» صخره رفتند، ماهي در دريا و ره كردن او بديدند.

موسي- عليه السّلام- بدانست كه آن آيتي است و دلالتي كه خداي تعالي كرد او را، بر اثر آن برفت تا بنزديك خضر رسيد، و ذلك قوله: فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا،

-----------------------------------

(1). آب، آط: بنبرد.

(2). همه نسخه بدلها: وسوسه.

(3). همه نسخه بدلها: فراموش كردم.

(4). آب، آز: هفاين.

(5). آب، آط، آز: بعد از مدّتي، آج، لب: بود از مدّتي.

(6). همه نسخه بدلها: بريان.

(7). اساس: ندارد، به قياس با آط، و اتّفاق نسخه ها، افزوده شد. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: پيدا.

(9). سوره بقره (2) آيه 186.

(10). همه نسخه بدلها هم.

(11). همه نسخه بدلها: يقص ُّ.

(12). همه نسخه بدلها: تا بنزديك.

صفحه : 10

بنده اي را يافتند از بندگان ما، يعني خضر را- و نام اوليّا بن ملكان«1» بود- و خضر لقبش بود براي آنش خضر خواندند«2».

أبو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه: او را براي آن خضر خواندند كه او بر پوستيني«3» سپيد نشست در بر«4» او سبز شد.

مجاهد گفت: براي آنش خضر خواندند كه چون نماز كردي پيرامن«5» او به گياه سبز شدي.

عبد اللّه بن المبارك گفت كه، إبن جريج گفت: موسي- عليه السّلام- خضر را يافت بر طنفسه اي«6» سبز نشسته بر روي آب، بر او سلام كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت از ابي ّ كعب كه: موسي- عليه السّلام- به خضر رسيد- و او خفته بود- جامه اي بر خويشتن گرفته- موسي بر او سلام كرد، او برخاست و گفت: و عليك السّلام يا نبي َّ بني اسرايل. موسي او را گفت:

تو چه داني كه من پيغامبر بني اسرائيلم! گفت: آن كه تو را به من ره نمود، مرا اعلام كرد احوال تو.

سعيد جبير گفت: چون موسي به خضر رسيد، خضر نماز مي كرد. چون سلام بداد«7» موسي بر او سلام كرد، او گفت: سلام عادت شهر ما نيست. آنگه بنشستند و حديث مي كردند، مرغكي بيامد و منقار در آن دريا زد و قطره اي آب برداشت و در پر ماليد و برفت. خضر موسي را گفت: داني كه اشارت در اينكه چيست! گفت: نه.

گفت: جهانيان در علم بني اسرايل عاجزاند، و بني اسرايل در علم تو، و تو در علم من. آنگه علم همه جهان و علم بني اسرايل و علم تو و علم من به اضافت با علم خداي تعالي نيست الّا به مقدار آن كه اينكه«8» قطره آب كه اينكه مرغك از دريا برداشت.

در خبر است كه: موسي جعفر«9» را- عليهما السّلام- پرسيدند كه: خضر عالمتر بود

-----------------------------------

(1). آب، آز: بليا بن ملكان، آج: يليا بن ملكان، لب: بلسا بن ملكان.

(2). همه نسخه بدلها كه.

(3). همه نسخه بدلها: پوستين.

(4). همه نسخه بدلها: در زير.

(6- 5). همه نسخه بدلها: طبقه اي.

(7). همه نسخه بدلها: سلام باز داد.

(8). آب، آز: آن يك.

(9). همه نسخه بدلها: موسي بن جعفر.

صفحه : 11

يا موسي! گفت: موسي از خضر پرسيد كه خضر آن را جواب نداشت، و خضر از موسي پرسيد و موسي جواب نداشت، اگر هر دو بر من حاضر باشند، من از ايشان پرسم جواب من ندانند، و«1» ايشان از من پرسند و من جواب ايشان دانم، فذلك قوله:

فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا آتَيناه ُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه ُ مِن

لَدُنّا عِلماً، بنده اي يافتند، يعني موسي و صاحبش را، و آن بنده خضر بود كه ما او را رحمتي داده بوديم از نزديك ما، و او را از نزديك ما علمي آموخته«2».

قال َ لَه ُ، گفت موسي خضر را: هَل أَتَّبِعُك َ، من پسر وي كنم تو را بدان شرط كه ما را«3» بياموزي از آنچه تو را آموخته اند به رشاد و هدايت، و ابو علي گفت كه:

نصب او بر مفعول له است، آنگه عامل در او روا باشد كه أَتَّبِعُك َ باشد، يعني اتّبعك للرّشد، و روا بود كه تعلّمني باشد، آنگه مفعول به باشد، و روا بود كه عُلِّمت َ بود و هم مفعول به باشد«4»، موسي را گفت: تو با من صبر نتواني كردن، و اينكه نفي استطاعت است نه نفي قدرت است، انّما مراد آن است كه: بر تو گران آيد و دشخوار«5»، چنان كه گويند: فلان لا يستطيع أن ينظر الي َّ، اي يثقل عليه رؤيتي، فلان مرا نمي تواند ديدن، يعني ديدار من بر او گران است.

وَ كَيف َ تَصبِرُ، و چگونه صبر كني بر آنچه خبرت و آزمايش تو به آن محيط نيست. موسي- عليه السّلام- گفت: إِن شاءَ اللّه ُ، كه مرا صابر يابي و هيچ فرمان تو را عصيان نكنم. گفتند: خضر بر اطلاق گفت بي استثناء كه: تو صبر نكني، و موسي- عليه السّلام- به مشيّت استثنا كرد، براي آن كه خضر را اعلام كرده بودند كه: موسي صبر نكند، او اطلاق كرد اينكه سخن را امّا موسي در شك بود كه صبر دارد بر آن يا نه، براي آن استثنا كرد تا خلاف نباشد.

آنگه خضر- عليه السّلام- گفت: اگر مصاحبت و متابعت [3-

پ]

من خواهي كردن، از آنچه من كنم مرا مپرس كه چرا كردي تا من تو را از آن ياد كردي و ذكري

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و اگر. [.....]

(2). لب: آموخته ايم.

(3). همه نسخه بدلها: مرا، كه با ظاهر عبارت سازگارتر مي نمايد.

(4). آط و همه نسخه بدلها خضر.

(5). همه نسخه بدلها: دشوار.

صفحه : 12

كه از آن ياد كنند«5» حاصل كنم. او قبول كرد هم بر شريطه«6» اوّل، از آن جا برفتند.

فَانطَلَقا، و انطلق«7» مطاوع اطلاق باشد، يقال«8»: اطلقته فانطلق، و روا بود كه مطاوع طلّقت باشد من الطّلاق فان ّ فيه معني الاطلاق، و بر قياس بايد«9» تا مطاوع ثلاثي بود قياسا علي اخواتها كقولهم: قطعته فانقطع، و كسرته فانكسر و جبرته فانجبر.

به كنار دريا رسيدند، كشتيي ديدند خواستند تا در آن جا نشينند، اصحاب كشتي رها نكردند گفتند: نبايد تا دزدان باشند؟ دگر باره چون نگاه كردند، گفتند: اينان سيماي اهل صلاح«10» دارند ايشان را در كشي نشاندند.

بعضي دگر گفتند: صاحب كشتي خضر را شناخت تقرّب كرد و ايشان را بي اجرت در كشتي نشاند. چون كشتي به ميان دريا رسد، خضر- عليه السّلام- تبري داشت«11»، لوحي از الواح كشتي بشكست، آب در كشتي آمد. موسي- عليه السّلام«12»- چنان ديد صبر نداشت تا گفت: أَ خَرَقتَها لِتُغرِق َ أَهلَها، بشكستي اينكه كشتي تا اهل او«13» غرق شوند. كوفيان خواندند مگر عاصم: ليغرق اهلها، به « يا » و فتح«14» و رفع اهل، چنان كه فعل مسند باشد با اهل. و باقي قرّاء خواندند: لتغرق اهلها، به ضم ّ «تا» و كسر «را» و نصب اهل از اغراق، چنان كه فعل خضر را باشد و اهل منصوب بود

به وقوع الفعل عليه. گفت: اينكه كشتي بشكستي تا اهلش را غرق كني! لَقَد جِئت َ شَيئاً إِمراً، كاري منكر آوردي، و قيل الامر، الدّاهية العظيمة، و قيل: العجب الّذي يكثر التّعجب«15» منه من امر اذا كثر«16»، و انشد ابو عبيدة:

قد لقي الاقران منه نكرا داهية دهياء ادّا امرا

و اينكه بر سبيل استفهام گفت به دلالت همزه استفهام كه در او هست تا سؤال

-----------------------------------

(5). همه نسخه بدلها: باز گويند.

(6). همه نسخه بدلها: شرايط.

(7). همه نسخه بدلها: انطلاق.

(8). همه نسخه بدلها: يعني.

(9). آج، لب، آز: ماند.

(10). همه نسخه بدلها: سيماي صالحان.

(11). همه نسخه بدلها: تبر برداشت.

(12). همه نسخه بدلها چون.

(13). همه نسخه بدلها: آن.

(14). همه نسخه بدلها او و كسر «را» توضيح آن كه به فتح «را» صحيح به نظر مي رسد زيرا غرق از باب علم يعلم است. [.....]

(15). همه نسخه بدلها: العجيب الذي يتعجّب.

(16). آب، آز: كبر.

صفحه : 13

بكنند«1» كه چرا گفتي«2» منكر كردي، و اينكه بر حقيقت منكر نبود چه غرض او«3» صلاح بود. امّا قوله: شَيئاً إِمراً او نكرا، مشروط است، يعني اگر براي آن كردي تا مردمان كشتي غرق شوند منكر باشد. و گفتند: كاري كرد«4» كه ظاهرش منكر است و ما باطنش نمي دانيم. گفتند: او چند جاي«5» كشتي را سوراخ كرد و موسي- عليه السّلام- جامه در او مي افگند«6». چون چند جاي شكسته بود باستاد و اصلاح مي كرد به خرقه و قير و آنچه آلت آن باشد. موسي را از آن به عجب آمد كه ندانست غرض او چيست. و گفتند: إمر، كاري باشد فاسد كه يؤمر بتركه، فعل به معني مفعول، كالذّبح و النّقض و النّكث، و منه رجل

إمر اذا كان ضعيف الرّأي يحتاج الي أن يؤمر بصلاحه.- و اينكه وجهي قريب است از روي اشتقاق.

خضر او را گفت: نگفتم تو را كه صبر نداري و دشخوار«7» آيد بر تو صبر كردن؟ موسي گفت: لا تُؤاخِذنِي بِما نَسِيت ُ، مرا مؤاخذه و معاتبه مكن به آنچه فراموش كردم.

عبد اللّه عبّاس گفت: نسيان به معني ترك است اينكه جا، اي بما تركت من عهدك، چنان كه در قصّه آدم گفت: فَنَسِي َ«8» ...، اي ترك و گفتند: مراد آن است:

لا تؤاخذني بما يشبه«9» النّسيان، براي آن كه با قرب آن مدّت موسي فراموش نكرده«10» بود. و گفتند: موسي نگاه كرد آن جا كه او كشتي بشكست چند جاي و آب در كشتي نمي آمد بدانست كه آن معجز است و او براي صلاح«11» كرد عذر خواست. وَ لا تُرهِقنِي مِن أَمرِي عُسراً، اي لا تكلفني عسرا، مرا تكليف سخت مكن. و قيل:

لا تلحقني. و اصل«12» تغشيه است من قولهم: رهقه الفارس اذا غشيه و رهقه الدّين«13» اذا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نكنند.

(2). همه نسخه بدلها: گفت.

(3). آج، لب: از آن.

(4). همه نسخه بدلها: كردي.

(5). همه نسخه بدلها آن.

(6). همه نسخه بدلها: مي آگند.

(7). همه نسخه بدلها: دشوار.

(8). سوره طه (20) آيه 115.

(9). اساس: نسيه، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). همه نسخه بدلها: بكرده.

(11). آب، آط، آز: از براي صلاحي.

(12). آط كلمه. [.....]

(13). آط: الّذين، آج، لب: الّذي.

صفحه : 14

ركبه، و غلام مراهق اذا قارب البلوغ [و كاد يغشيه]

«1».

فَانطَلَقا، از آن جا برفتند و به ساحل رسيدند و بر خشك شدند. جماعتي كودكان بازي مي كردند آن جا. [4- ر]

خضر برفت و كودكي

را از ميان ايشان بيرون آورد كه از او نكو روتر نبود در ميان ايشان. بيرون آورد و او را به كناره اي برد و بيفگند و به كارد حلق او ببريد و او را بكشت«2». و گفتند: سر او بر ديوار مي زد تا او را بكشت. و گفتند: او را لگدي بزد و بكشت.

ضحّاك گفت: نام او «خوش» بود، و شعيب الجبّائي گفت: نام او «خنسور«3»» بود. وهب گفت: نام پدرش ملاس«4» بود و نام مادرش رحمي بود. عبد اللّه عبّاس گفت: كودكي كه نا بالغ بود. [ضحّاك گفت: غلام بالغ بود]

«5» و مفسد و مادر و پدر از وي در رنج بودند. كلبي گفت: برنايي بود، ره زدي و مال با مادر و پدر بردي، ايشان سوگند بخوردندي كه او نكرد.

ابي ّ كعب گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه«6». آن غلام كافر بود. چون موسي- عليه السّلام- چنان ديد گفت: أَ قَتَلت َ نَفساً زَكِيَّةً بِغَيرِ نَفس ٍ، نفسي زكي ّ بي گناه را بكشتي كه او كسي را نكشته است!

كوفيان خواندند و إبن عامر: زَكِيَّةً، بي «الف» و ديگران خواندند: زاكية، به «الف».

آنگه در معنيش خلاف كردند. بعضي گفتند: هر دو به يك معني است، كقاسية و قسيّة، و فاكهين و فكهين، و حاذرين«7» و حذرين«8». ابو عمرو گفت: زاكية، آن باشد كه گناه نكرده باشد، و زكيّة آن باشد كه گناه كرده بود و توبه كرده. بعضي ديگر گفتند، زكيّة پارساي [بي]

«9» گناه باشد، و زاكية، اي نامية«10» كودكي«11» جوان كه

-----------------------------------

(1). اساس بريده شده، با توجّه به ضبط همه نسخه بدلها، از آط افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: و بكشتش.

(3). آب، آط، آز: حيسور، آج،

لب: جيسود.

(4). آب، آط، آز: هلاس، آج، لب: هداش.

(9- 5). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها گفت.

(7). آج، لب: جادرين.

(8). آج، لب: حدرين.

(10). همه نسخه بدلها ناشية.

(11). اساس: كودكاني، با توجّه به فحواي عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 15

روي در زيادت«1» داشت و مي افزود«2» لَقَد جِئت َ شَيئاً نُكراً، كاري منكر آوردي، يعني ظاهر او منكر است، چه كشتن نفسي كه او را گناه ندانند صورت منكر دارد تا بدانند كه مستحق ّ كشتن است.

امّا بر قول آن كه گفت: غلام بالغ [بود]

«3» و كافر و راهزن و مفسد و مستحق ّ كشتن، در آيت سؤالي نباشد. و امّا بر قول آن كس كه گفت: غلام نا بالغ بود، جواب او از او«4» آن است كه، بلا خلاف خضر او را به فرمان خداي كشت، و هيچ فرقي نباشد ميان آن كه خداي تعالي فريشته اي را بفرمايد تا جانش را بردارد و ميان آن كه پيغامبر را گويد به تيغ بكش او را، كه در هر دو حال بعضي مكلّفان را در آن اعتبار و لطف باشد و مقتول را بر خداي تعالي عوض.

و إبن عامر و نافع في رواية الاصمعي ّ و ابو بكر عن عاصم خواندند: نكرا، به ضم ّ «نون» و «كاف» و باقي قرّاء به تسكين «كاف» خواندند، و هما لغتان: كالرّعب و الرّعب، و الخلق و الخلق.

خضر موسي را گفت: أَ لَم أَقُل لَك َ، نگفتم«5» تو را كه تو با من صبر نداري؟ گفت: اكنون شرط ميان من و تو آن است كه، اگر تو را چيزي ديگر پرسم يا بر تو اعتراض كنم، دگر با من صحبت

مكن«6» كه تو در كار من به عذر رسيدي و معذور باشي به ترك صحبت من، چه آن از من باشد نه از تو.

فَانطَلَقا، از آن جا برفتند تا به دهي رسيدند. استَطعَما أَهلَها، از اهل آن ديه«7» طعامي خواستند بر سبيل ضيافت. ايشان را طعام ندادند و ميزباني نكردند. از آن دروازه در رفتند تا به ديگر دروازه بيرون آمدند كه كس ايشان را يك تا«8» نان نداد.

بنزديك آن دروازه ديواري بود ويران«9». وهب گفت: طول آن ديوار در هوا صد گز بود.

قتاده گفت: كانت شرّ قرية، بترين دهها«10» دهي بود كه مهمان را حرمت نداشتند«11» و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: زيادتي 2. همه نسخه بدلها: مي فزود.

(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: جواب از او.

(5). همه نسخه بدلها: نه من گفتم.

(6). همه نسخه بدلها: صحبت مدار.

(7). همه نسخه بدلها: ده.

(8). همه نسخه بدلها: تاي.

(9). همه نسخه بدلها: بيران.

(10). آب، آز: ديهها.

(11). همه نسخه بدلها: نداشتندي.

صفحه : 16

إبن السّبيل را حق ّ نشناختند«1».

ابي ّ كعب گفت: از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: اهل آن ديه لئيمان بودند، و قوله: يُرِيدُ أَن يَنقَض َّ، مي خواست تا بيفتد«2»، از مجازات قرآن است، و اينكه عبارت به لغت ما نيز آيد، گويند: ديواري كه بخواست افتادن و يا بخواهد افتادن. و معني يُرِيدُ، يكاد باشد، نزديك آن بود كه بيفتد، و امّا قول الشّاعر:

يريد الرّمح صدر بني«3» براء و يرغب عن دماء بني عقيل

يعني، يميل اليهم دون بني عقيل و يقصدهم. و مانند اينكه مجازات بسيار آيد در كلام عرب، و منها قول الشّاعر«4» [4- پ]

:

[ان ّ دهرا يلف ّ شملي بجمل«5» لزمان يهم ّ«6» بالاحسان]

و مثله«7»:

يشكو«8» الي ّ جملي طول السّري صبرا جميلا فكلانا مبتلي

و قال عنتره:

شكي الي ّ بعبرة و تحمحم

اينكه جمله بر طريق تشبيه و مقاربه باشد. أَن يَنقَض َّ، انقضاض، سقوط باشد بسرعت، كانقضاض الطّائر، قال ذو الرّمّة:

انقض َّ كالكوكب الدّرّي ّ منصلتا

سعيد جبير گفت: ديوار خسبيده«9» بود، خضر- عليه السّلام- دوش بر آن نهاد و راست باز كرد«10». عبد اللّه عبّاس گفت: باز شكافت و از بن بنا كرد«11». موسي گفت: لَو شِئت َ لَاتَّخَذت َ عَلَيه ِ أَجراً، اگر خواستي«12» تو بر آن مزدي بستدي، يعني اگر ما را بر سبيل مهماني طعام ندادند، باري مزد اينكه كار بخواه از ايشان اگر خواهي.

-----------------------------------

(1). آب، آط، آج، لب: نشناختندي.

(2). همه نسخه بدلها: بيوفتد اينكه.

(3). اساس و ديگر نسخه بدلها: آبي، به قياس با مفهوم «يميل اليهم»، و منابع شعر و لغت، تصحيح شد.

(4). اساس: از اينكه جا به بعد تا چند صفحه بعدي افتادگي دارد كه از نسخه آط، افزوده مي شود.

(5). آب: بجميل.

(6). آب، آج: بهم. [.....]

(7). آج، لب: و كمثله.

(8). آب: يشكور.

(9). آج، لب: جنبيده.

(10). آج، لب: و باز راست كرد.

(11). آج، لب: در بنا كرد.

(12). آج، لب: اگر خواهي.

صفحه : 17

ابو عمرو و إبن كثير خواندند: لتخذت، و باقي قرّاء لا اتّخذت«1». و ابو عمرو، «ذال» در «تا» ادغام كرد لقرب المخرج. و تقي يتقي، و اتَّقي يتَّقي، دو لغت است، و كذلك: تخذ يتَّخذ«2» علي فعل و افتعل، قال الشّاعر:

و قد تخذت رجلي الي جنب غرزها نسيفا كأفحوص القطاة المطرّق

و قال آخر:

جلاها الصّيقلون فاخلصوها خفافا كلّها يتقي بأثر

قال َ هذا فِراق ُ بَينِي وَ بَينِك َ، خضر- عليه السّلام- گفت: اينكه وقت آن است كه

ميان من و تو مفارقت باشد بر شرطي كه كردي. لاحق بن حميد در شاذّ خواند: هذا فراق، به تنوين.

و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت:

رحم اللّه اخي موسي لو صبر لرأي العجائب،

اگر صبر كردي عجايب ديدي.

در خبر است كه: موسي را گفتند«3» از شدايد چه آمد بر تو! گفت: بسيار سختي ديدم، بر من از آن سخت تر نيامد كه خضر مرا گفت: هذا فِراق ُ بَينِي وَ بَينِك َ، اينكه وقت آن است كه من از تو جدا شوم و اينكه كاري عظيم است و محنتي شديد. يكي از جمله بزرگان گفت«4»: و اللّه لو الهمت الجمادات و سائر الحيوانات مرارة الفراق و حرارة الاشتياق لوقعت المياه عن جريها و امسكت الشّمس عن سيرها و لذابت الجواهر في معادنها و تقلّعت الجبال عن اماكنها و لما انتفع النّاس بالنّهار المضي و لا اهتدي احد بالكوكب الدُّرّي ّ، و قال الشّاعر:

ان ّ يوم الفراق قطّع قلبي قطَّع اللّه قلب يوم الفراق

لو وجدنا الي الفراق سبيلا لاذقنا الفراق طعم الفراق

و قال آخر:

شيئان لو بكت الدّماء عليهما عيناي حتّي تؤذنا بذهاب

لم يبلغ المعشار من حقّيهما فقد الشّباب و فرقة الاحباب

سَأُنَبِّئُك َ، خبر دهم تو را به تأويل آنچه من كردم و تو بر آن صبر نداشتي.

-----------------------------------

(1). آج، لب: لتّخذت.

(2). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا طبق قاعده «اتّخذ» درست است.

(3). آج: گفته اند.

(4). آج، لب: گفته.

صفحه : 18

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَت لِمَساكِين َ، امّا كشتي جماعتي درويشان را بود كه در دريا كار كنند براي ايشان.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آن كشتي هزار دينار ارزيد، و آيت دليل آن مي كند كه مسكين آن

باشد كه او را چيزي باشد و كفافش«1» نباشد و زكات به او توان دادن، چون چيزي دارد و به آن تصرّف نتواند كردن. و در اخبار ما چنين آمد«2» كه: اگر هفتاد درم دارد، و تصرّف تواند كردن به آن زكات فرا او«3» نشايد دادن. و اگر هفتصد«4» درم دارد و تصرّف نتواند كردن زكات فرا او«5» شايد داد.

كعب گفت: آن كشتي از ميان ده برادر بود، پنج بر زمين بودند و پنج در كشتي كار كردندي. و در شاذّ خواندند: كانت لمساكين، به تشديد «سين» اي بخلاء. آن كشتي جماعتي بخيلان را بود، و اينكه قراءت وجهي ندارد. فَأَرَدت ُ أَن أَعِيبَها، من خواستم تا آن را عيبناك كنم، چه از پيش روي ايشان پادشاهي ظالم بود كه كشتيهاي درست به غصب مي ستد.

و در «وراء»، خلاف كردند، بعضي گفتند: قدّام است، و بعضي گفتند: خلف است، و در لغت هر دو هست و از اسماء محتمله است، امّا اينكه جا دو قول گفتند«6»، يكي آن كه: امام خواست، دوم آن كه: خلف خواست، جز آن كه«7» ره ايشان در وقت بازگشتن بر او بود. و گفته اند: وراء، آن را خوانند كه در پيش تو بود بر وجهي كه به تو رسد و تو را باز گذارد و باز پس تو افتد، چنان كه گويند: البرد وراءك، سرما در پيش«8» تو است، قال الشّاعر:

ا ليس ورائي ان تراخت منيَّتي لزوم العصا يحني عليها«9» الاصابع

و قال اللّه تعالي: مِن وَرائِه ِ جَهَنَّم ُ ...«10» مِن وَرائِهِم بَرزَخ ٌ«11» كُل َّ سَفِينَةٍ، اي كل ّ سفينة صالحة، اينكه از آن است كه به فحوي الخطاب دانند«2» براي آن كه معلوم است

به ضرورت كه چون او«3» كشتي بشكند، بشكستن از آن بنشود«4» كه كشتي باشد؟ پس اگر پادشاه كشتي درست و شكسته به يك جاي گرفتي، در شكستن كشتي فايده نبودي. پس به فحوي الخطاب دانند كه مراد آن است كه: يَأخُذُ كُل َّ سَفِينَةٍ صحيحة صالحة. غَصباً، نصب او بر تمييز است.

و گفتند: نام آن پادشاه جليدا بود و او پادشاهي كافر بود. جبّائي گفت: نام او هدد بن بدد بود.

وَ أَمَّا الغُلام ُ، و امّا آن غلام را كه بكشتند مادر و پدر او مؤمن بودند، خداي مرا فرمود كه: او را بكش و الّا به وجود او ايشان كافر شوند. و معلوم آن بود كه اگر او نباشد، بر ايمان بمانند و آنچه چنين باشد مفسدت باشد و براي آن كه مفسدت آن بود كه فساد عند آن حاصل آيد، و اگر آن نباشد فساد نبود و از باب تمكين نبود. قوله:

فَخَشِينا، گفتند به معني كراهت است اينكه خشيت، چنان كه يكي از ما گويد:

فرّقت بين رجلين خشية ان يقتتلا، اي كراهة ان يقتتلا. بعضي دگر گفتند: خشينا، اي علمنا، به معني علم است، و در مصحف ابي ّ هست: فخاف ربّك ان يرهقهما، اي يغشيهما، در ايشان پوشاند. كلبي گفت: كلّفهما«5»، ايشان را تكليف كند. سعيد جبير گفت، معني آن است كه: ايشان از دوستي او در دين او شوند موافقت او را، و گفتند: يُرهِقَهُما، اي يهلكهما و يقتلهما«6»، اگر بماندي ايشان را بكشتي، من قولهم:

رهقه الفارس اذا غشيه مكروه او قتل او ضرب، و اينكه وجهي نيكو است، و بر اينكه قول

-----------------------------------

(1). آط و ديگر نسخه بدلها: لموتم، به قياس با چاپ مرحوم

شعراني و مآخذ شعر و تفسير تصحيح شد.

(2). آج، لب: دانيد.

(3). آز: آن.

(4). لب: مي شود.

(5). كذا: در همه نسخه بدلها و چاپ شعراني، مناسبتر است ضبط كلمه به صورت «يكلفهما» باشد، به قياس با «يرهقهما».

(6). آج، لب: يقتليهما.

صفحه : 20

طُغياناً وَ كُفراً، مفعول دوم يُرهِقَهُما نباشد، بل نصب او بر مفعول له باشد، اي لطغيانه و كفره، و روا بود كه نصب او بر تمييز بود بر اينكه.

فَأَرَدنا أَن يُبدِلَهُما رَبُّهُما، خواستيم تا خداي تعالي بدل بدهد مادر و پدر او را از او بهتر. اهل مدينه و ابو عمرو خواندند: به تشديد من التّبديل اينكه جا و در سورة النّحل و در سورة القلم. و باقي قرّاء به تخفيف، من الابدال، و هما لغتان معنا هما واحد، يقال: ابدله اللّه بكذا و كذا، و بدّل به كذا. خَيراً مِنه ُ زَكاةً، اي صلاحا و طهارة.

وَ أَقرَب َ رُحماً، اي اوصل للرّحم. و ابو جعفر و يعقوب خواندند: رحما به ضمّتين، و باقي قرّاء به سكون «حا» و هما لغتان: كالعمر و العمر و الرّعب و الرّعب، و نصب هر دو بر تمييز است، يعني كسي كه از او به اسلام و شعار او آراسته تر باشد. و در صلت رحم اشتهار كرده تر«1»، قال الشّاعر في الرّحم:

لم تعوّج رحم من تعوّجا

و قال:

يا منزل الرُّحم الي ادريس

و بعضي اهل لغت فرق كردند ميان ابدال و تبديل، گفتند: ابدال، بدل به جاي اوّل نهادن باشد، و تبديل تغيير چيز باشد عمّا هو عليه. و بعضي گفتند: فرقي نيست، و اينكه جا فرق نيست دليلش قوله: وَ إِذا بَدَّلنا آيَةً مَكان َ آيَةٍ ...«2» بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها«3»

أَقرَب َ رُحماً، ابرّ«5» بوالديه، با مادر و پدر نيكوكارتر. فرّاء گفت: اي اقرب ان يرحماه، و نزديكتر به آن كه مادر و پدر را بر او رحمت و شفقت باشد. و إبن جريج همين گفت، و رحم از رحمت گفتند نه از رحم، يعني فرزندي دهد ايشان را كه مادر و پدر او را دوست تر دارند از اينكه يكي. جعفر بن محمّد الصّادق- عليه السّلام- گفت عن ابيه- از پدرش باقر- عليه السّلام- كه: خداي تعالي مادر و پدر را به بدل آن پسر متخلف دختري بداد كه

-----------------------------------

(1). آج، لب: اشهاد كرده تر: چاپ مرحوم شعراني (7/ 365): اجتهاد كرده تر. [.....]

(2). سوره نحل (16) آيه 101.

(3). سوره نساء (4) آيه 56.

(4). آج، لب باشد.

(5). آب، آز: إبن، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 21

از نسل او هفتاد پيغامبر پديد آمدند. إبن جريج گفت: پسري مسلمان بداد ايشان را به بدل آن كافر. قتاده گفت: چون او بزاد مادر و پدر خرّم شدند، و چون او را بكشتند دلتنگ شدند، و اگر بماندي ايشان را هلاك كردي. پس بنده بايد تا به قضاي خداي راضي بود كه آن قضا كه خداي كند او را به باشد، و اگر چه او كاره باشد آن را.

وَ أَمَّا الجِدارُ، و امّا ديوار كه آبادان كرديم از آن دو كودك يتيم بود در آن شهر و در زير آن گنجي بود ايشان را.

خلاف كردند در آن گنج، سعيد جبير گفت: صحيفه اي بود در آن جا علم بود.

عبد اللّه عبّاس گفت: در آن جا الّا علم نبود. صادق جعفر بن محمّد الباقر- عليهما السّلام- گفت: لوحي بود از ارزيز«1»

بر او نوشته:

2»3» بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، عجبت لمن يؤمن بالرّزق« كيف يتعب«،

عجب از آن كس كه روزي به يقين داند، چرا رنج برد«4». و

عجبت لمن يؤمن بالرّزق كيف يتعب

، و عجب از آن كس كه روزي به يقين داند چرا رنج برد؟

و عجبت لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل

، و عجب از آن كه ايمان دارد به حساب چگونه غافل شود؟

و عجبت لمن يعرف الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئن ّ اليها

، و عجب از آن كه دنيا بيند و داند و تقلّب او به اهلش شناسد، چگونه ساكن شود با آن؟

لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه

، و اينكه از رسول- عليه السّلام- روايت كردند.

عكرمه گفت: آن گنج مالي بود، و أبو درداء روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: زر و سيم بود. وَ كان َ أَبُوهُما صالِحاً، و پدرشان صالح بود. گفتند نام او كاشح بود، و گفتند: هفتم پدرشان بود كه صالح بود، و او مردي سيّاح بود، محمّد بن المنكدر گفت: خداي تعالي به صلاح مردي صالح نگاه دارد فرزندش را، و فرزند فرزندش را، و آن سرايي كه او در آن جا باشد، و همسايگاني كه پيرامن سراي او باشند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: از زر.

(2). آب، آز: بالقدر.

(3). آب، آز، مش: يحزن.

(4). آب، آز: او به قضا و قدر ايمان دارد، چگونه غم خورد.

صفحه : 22

يحيي بن اسماعيل بن سلمة بن كهيل«1» گفت: مرا خواهري بود مهتر از من، عقلش را خلل رسيد، او را بر غرفه اي بنشاندم مدّت يازده سال، و با ذهاب عقل بر نماز و آبدست حريص بودي. شبي خفته بودم، نيم شب در سراي من

مي كوفتند، گفتم: كيست! آواز داد كه من. گفتم: تو فلانه اي«2»! گفت: بلي. من عجب داشتم كه او ساليان بود كه از آن جا به زير نيامده بود، در بگشادم تا در آمد، گفتم: خير«3» است؟ گفت: خير، دوش خفته بودم در خواب ديدم كه: كسي بيامد و بر من سلام كرد و مرا گفت: خداي تعالي پدرت اسماعيل را براي صلاح جدّت نگاه داشت كه سلمه بود، تو را براي صلاح پدرت اسماعيل نگاه داشت، اگر خواهي دعا كنم تا خداي تو را عافيت دهد، و اگر خواهي بر اينكه بلا صبر كن و بهشت تو راست. من گفتم: من بهشت خواهم جز آن كه«4» رحمت خداي فراخ است اگر جمع كند مرا هر دو بس عجب نباشد، گفت: خداي جمع كرد براي تو ميان هر دو، و اينكه جا عافيت داد تو را، و آن جا بهشت براي صلاح پدرانت. فَأَرادَ رَبُّك َ أَن يَبلُغا أَشُدَّهُما، خداي خواست تا ايشان به بلوغ رسند و به شدّت و قوّت رسند، و گفتند: آن هژده سال باشد و آن گنج پدر بردارند از زير آن ديوار. وَ ما فَعَلتُه ُ عَن أَمرِي، و من آنچه كردم از فرمان خود و از نزديك خود نكردم، بل به فرمان خداي كردم. ذلِك َ تَأوِيل ُ ما لَم تَسطِع عَلَيه ِ صَبراً، اينكه تأويل آن است كه تو بر آن صبر نداشتي، و اسطاع و استطاع، به معني واحد. قوله تعالي:

[سوره الكهف (18): آيات 83 تا 110]

[اشاره]

وَ يَسئَلُونَك َ عَن ذِي القَرنَين ِ قُل سَأَتلُوا عَلَيكُم مِنه ُ ذِكراً (83) إِنّا مَكَّنّا لَه ُ فِي الأَرض ِ وَ آتَيناه ُ مِن كُل ِّ شَي ءٍ سَبَباً (84) فَأَتبَع َ سَبَباً (85) حَتّي إِذا بَلَغ َ مَغرِب َ الشَّمس ِ وَجَدَها

تَغرُب ُ فِي عَين ٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً قُلنا يا ذَا القَرنَين ِ إِمّا أَن تُعَذِّب َ وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِم حُسناً (86) قال َ أَمّا مَن ظَلَم َ فَسَوف َ نُعَذِّبُه ُ ثُم َّ يُرَدُّ إِلي رَبِّه ِ فَيُعَذِّبُه ُ عَذاباً نُكراً (87)

وَ أَمّا مَن آمَن َ وَ عَمِل َ صالِحاً فَلَه ُ جَزاءً الحُسني وَ سَنَقُول ُ لَه ُ مِن أَمرِنا يُسراً (88) ثُم َّ أَتبَع َ سَبَباً (89) حَتّي إِذا بَلَغ َ مَطلِع َ الشَّمس ِ وَجَدَها تَطلُع ُ عَلي قَوم ٍ لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِتراً (90) كَذلِك َ وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَيه ِ خُبراً (91) ثُم َّ أَتبَع َ سَبَباً (92)

حَتّي إِذا بَلَغ َ بَين َ السَّدَّين ِ وَجَدَ مِن دُونِهِما قَوماً لا يَكادُون َ يَفقَهُون َ قَولاً (93) قالُوا يا ذَا القَرنَين ِ إِن َّ يَأجُوج َ وَ مَأجُوج َ مُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ فَهَل نَجعَل ُ لَك َ خَرجاً عَلي أَن تَجعَل َ بَينَنا وَ بَينَهُم سَدًّا (94) قال َ ما مَكَّنِّي فِيه ِ رَبِّي خَيرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجعَل بَينَكُم وَ بَينَهُم رَدماً (95) آتُونِي زُبَرَ الحَدِيدِ حَتّي إِذا ساوي بَين َ الصَّدَفَين ِ قال َ انفُخُوا حَتّي إِذا جَعَلَه ُ ناراً قال َ آتُونِي أُفرِغ عَلَيه ِ قِطراً (96) فَمَا اسطاعُوا أَن يَظهَرُوه ُ وَ مَا استَطاعُوا لَه ُ نَقباً (97)

قال َ هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّي جَعَلَه ُ دَكّاءَ وَ كان َ وَعدُ رَبِّي حَقًّا (98) وَ تَرَكنا بَعضَهُم يَومَئِذٍ يَمُوج ُ فِي بَعض ٍ وَ نُفِخ َ فِي الصُّورِ فَجَمَعناهُم جَمعاً (99) وَ عَرَضنا جَهَنَّم َ يَومَئِذٍ لِلكافِرِين َ عَرضاً (100) الَّذِين َ كانَت أَعيُنُهُم فِي غِطاءٍ عَن ذِكرِي وَ كانُوا لا يَستَطِيعُون َ سَمعاً (101) أَ فَحَسِب َ الَّذِين َ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبادِي مِن دُونِي أَولِياءَ إِنّا أَعتَدنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ نُزُلاً (102)

قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالأَخسَرِين َ أَعمالاً (103) الَّذِين َ ضَل َّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ هُم يَحسَبُون َ أَنَّهُم يُحسِنُون َ صُنعاً (104) أُولئِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم وَ لِقائِه ِ

فَحَبِطَت أَعمالُهُم فَلا نُقِيم ُ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ وَزناً (105) ذلِك َ جَزاؤُهُم جَهَنَّم ُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ كانَت لَهُم جَنّات ُ الفِردَوس ِ نُزُلاً (107)

خالِدِين َ فِيها لا يَبغُون َ عَنها حِوَلاً (108) قُل لَو كان َ البَحرُ مِداداً لِكَلِمات ِ رَبِّي لَنَفِدَ البَحرُ قَبل َ أَن تَنفَدَ كَلِمات ُ رَبِّي وَ لَو جِئنا بِمِثلِه ِ مَدَداً (109) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحي إِلَي َّ أَنَّما إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ فَمَن كان َ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّه ِ فَليَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه ِ أَحَداً (110)

[ترجمه]

و پرسند تو را از ذو القرنين، بگو بخوانم بر شما از او ياد كردي.

ما تمكين كرديم او را در زمين و داديم او را از هر چيزي سببي.

پسروي كرد سبب را.

-----------------------------------

(1). آج، لب: تحميل.

(2). آج، لب: فلان نه اي.

(3). آج، لب: نه خير.

(4). آج، لب: چرا كه.

صفحه : 23

تا چون برسيد به فرو- شد نگاه«1» آفتاب، يافت آن را كه فرو مي شد در چشمه اي گرم و يافت نزديك آن گروهي، گفتيم اي ذا القرنين، امّاعذاب كني و امّا«2» گيري در ايشان نيكويي.

گفت امّا آن كه ظلم كند، عذاب كنيم او را پس باز برند او را با خداي كه عذاب كند او را عذابي منكر.

و امّا آن كه ايمان آرد و كار نيكو كند، او را باشد جزاي نيكوتر، و گوييم او را از كار ما آساني«3».

پس پسروي كرد سبب را.

تا برسيد به بر آمد نگاه«4» آفتاب، يافت آن را كه بر مي آمد بر گروهي كه نكرديم ايشان را از پيش او پرده اي«5».

همچنين گرد آورديم با آنچه نزديك او بود علم.

پس، پسروي كرد سببي را.

تا آنگه كه برسيد به

ميان دو سدّ، يافت از پيش آن«6» گروهي را كه نزديك بود كه ندانند سخن [گفتن را]

«7».

گفتند: اي ذو القرنين؟ اينكه جماعت يأجوج و مأجوج تباهي كننده اند در زمين«8» كنيم تو را خراجي بر آن كه بكني ميان ما و

-----------------------------------

(1). آج، لب: فرو شدن.

(2). آب: يا . [.....]

(3). آج، لب: گوييم با او از كار آسان.

(4). آج، لب: بر آمدن.

(5). آج، لب: پيش ايشان پرده حجاب.

(6). آج، لب: از فرود آنان.

(7). ط: ندارد، از آب افزوده شد.

(8). آب آيا.

صفحه : 24

ايشان، سدّي ديواري.

گفت آنچه تمكين كرد در او مرا خداي من بهتر است، ياري دهي مرا به قوّتي كه بكنم ميان شما و ميان ايشان ديواري.

به من آري پاره هاي آهن تا آنگه كه راست كرد ميان دو سر كوه«1»، گفت: بدمي تا آن كه كرد آن را آتشي، گفت [بدهي]

«2» مرا تا بر او ريزم مس گداخته.

نتوانستند كه بر بالاي او آيند، و نتوانستند كه آن را بسنبد«3».

گفت اينكه بخشايش از خداي من«4» چون آيد نويد خداي من كند آن را پاره پاره، و بوده است نويد خداي من درست.

و رها كنيم بعضي را آن روز موج مي زنند«5» در بهري و بدمند در صور، گرد آريم ايشان را گرد آوردني.

و عرضه كنيم دوزخ را آن روز براي كافران عرضه كردني.

آنان كه بوده است چشمهاي ايشان در پوششي از ياد كرد من، و نمي توانستند ايشان شنيدن.

پنداشتند آنان كه كافر شدند كه بگيرند بندگان مرا از جز من به

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: دو گروه، به قياس با نسخه آب، آورده شد.

(2). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

(3). آب، آج، لب: بسنبند.

(4). آب است.

(5). آج، لب: مي راند.

صفحه : 25

دوستان! ما ببچارديم«1» دوزخ را براي كافران منزل.

بگو خبر دهيم«2» شما را به زيانكارترين به عملها.

آنان كه باشند كه گم شود رنج ايشان در زندگاني نزديكتر، و ايشان پندارند كه نيكو مي كنند كاري.

اينان آنانند كه كافر شدند به آيتهاي خدايشان و ثوابش، تباه شد كارهاشان، نداريم ايشان را روز قيامت سنگي.

آن پاداشت ايشان است دوزخ به آنچه كافر شدند و گرفتند آيتهاي من و رسولان مرا فسوس.

آنان كه بگرويدند و كار نيكو كردند باشد ايشان را بهشتهاي فردوس منزل.

هميشه باشند در آن جا نجويند از آن جا برگشتن«3».

بگو اگر باشد دريا مداد«4» براي سخنهاي خداي من، برسد دريا پيش از آن كه برسد سخنهاي خداي من و اگر چه آريم به مانند آن به مدد.

بگو كه من آدمي ام مانند شما، وحي مي كنند به من كه خداي شما يك خداست هر كه اميد دارد ثواب خداي او گو بكن كار نيكو و انباز مگير به پرستش خدايش«5» كسي را.

قوله تعالي: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ذِي القَرنَين ِ- الاية، حق تعالي گفت: مي پرسند تو

-----------------------------------

(1). آب: آماده كرديم، آج، لب: مهيا كرديم.

(2). آب: خبر دهم.

(3). آب: برگشتني. [.....]

(4). آب: سياهي.

(5). آب: خداي خود هيچ.

صفحه : 26

را از ذو القرنين، بگو اي محمّد كه: من بر شما خوانم از او ذكري.

خلاف كردند در آن كه او پيغامبر بود يا نه. بعضي گفتند: پيغامبر بود، و بعضي دگر گفتند: پادشاهي بود صالح، عاقل]

.«1» مجاهد گفت: چهار كس بر زمين مالك شدند، دو مؤمن و دو كافر. امّا دو مؤمن: سليمان بود و ذو القرنين، و امّا دو كافر: بخت- نصّر بود و نمرود.

خلاف كردند در آن كه او را

چرا ذو القرنين خوانند، بعضي گفتند: براي آنش ذو القرنين خواندند كه پادشاه روم بود و پارس. و گفتند: براي آن كه بر سرش مانند دو سرو بود. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه بر سر او دو گيسوي بود«2»، و گيسو را به تازي قرن خوانند. و گفتند: براي آن كه او در خواب ديد كه سروهاي آفتاب به دست گرفته بود، تأويل بر آن كردند كه او بر مشرق و مغرب پادشاه بود. و گفتند: براي آن كه كريم الطّرفين بود من قبل الأب و الأم ّ. و گفتند: براي آن كه در عهد او دو قرن مردم بگذشتند و او زنده بود. [و گفتند: براي آن كه او چون كارزار كردي، به دست و ركاب كردي]

«3» و گفتند: براي آن كه او را علم ظاهر و باطن دادند. و گفتند: براي آن كه در نور و ظلمت رفت.

و پسر كوّا از امير المؤمنين«4» پرسيد در مسائلي كه: ذو القرنين پيغامبر بود يا پادشاه! گفت: بنده اي صالح بود خداي را،

احب ّ اللّه فاحبّه و نصح للّه فنصح له

، خداي را دوست داشت، [خدا او را دوست داشت]

«5»، و نصيحت كرد براي خداي، خداي او را نصيحت كرد. گفت: خبر ده مرا از قرنهاي او، از زر بود يا از سيم! گفت: نه از زر بود و نه از سيم، و لكن او قوم را دعوت كرد با توحيد، برجانبي از سرش بزدند«6» و برفت و غايب شد و باز آمد و دعوت كرد. بر جانب ديگر بزدند«7» او را،

و ان ّ فيكم مثله

، و در ميان شما مانند او يكي هست، خود را خواست.

-----------------------------------

(1). اساس:

تا بدين جا افتادگي دارد، آنچه در متن آورديم از نسخه آط بود.

(2). همه نسخه بدلها: شود.

(5- 3). اساس: افتادگي دارد، به قياس با آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها علي عليه السّلام.

(7- 6). آب: زدند.

صفحه : 27

إِنّا مَكَّنّا لَه ُ فِي الأَرض ِ، ما او را تمكين كرديم در زمين، وَ آتَيناه ُ مِن كُل ِّ شَي ءٍ سَبَباً، و از هر چيزي او را سببي و وصلتي«1» داديم، يعني هر چه او به آن محتاج بود. و گفتند: هر چه ملوك را به كار بايد«2» [از]

«3» ساز و آلت و سلاح و لشكر و سبب، هر آن چيز«4» باشد كه بدو به چيزي رسند تا پاره اي«5» رسن را كه در سر رسن بندند تا به آب رسد آن را سبب خوانند، و راه را سبب خوانند [و در را سبب خوانند]

«6» و اسباب السّموات ابوابها.

فَأَتبَع َ سَبَباً، اي طريقا يوصله الي بغيته، رهي كه او را به مقصود رساند. اهل كوفه و إبن عامر خواندند: «اتبع» در هر سه جايگه به قطع «الف»، و باقي قراء: اتّبع [خواندند، يقال: تبع]

«7» يتبع، و اتبع يتبع، [و اتّبع يتّبع]

«8»، ثلاث لغات بمعني واحد، و گفتند: آتَيناه ُ مِن كُل ِّ شَي ءٍ سَبَباً، آن است كه اقطار زمين او را مسخّر كرديم چنان كه باد سليمان را. بر اينكه قول هر دو سبب را معني طريق باشد، يعني سهّلنا عليه طريق كل ّ شي ء كان يطلبه فاتّبع ذلك الطّريق.

حَتّي إِذا بَلَغ َ مَغرِب َ الشَّمس ِ، تا آن جا رسيد كه آفتاب فرو مي شد. وَجَدَها، يافت آفتاب را كه به چشمه اي گرم فرو مي شد. كوفيان خواندند و إبن عامر و ابو جعفر: فِي

عَين ٍ، حامية، به «الف»، يعني در چشمه اي گرم. [و در شاذّ، عبادله و حسن بصري هم به «الف» خواندند. دليل اينكه قراءت ايشان آن است كه سعيد بن جبير گفت عن الحكم بن عتيبه عن اصم ّ عن ابراهيم التّيمي ّ عن ابيه عن ابي ذرّ، كه أبو ذر گفت: من رديف رسول بودم، وقت آفتاب فرو شدن مرا گفت: يا اباذرّ؟ داني تا اينكه آفتاب كجا فرو مي شود! گفتم: اللّه و رسوله اعلم. گفت:

تغرب في عين حامية

، به چشمه گرم]

«9» فرو مي شود. و عبد اللّه بن عمر گفت: رسول- عليه السّلام- در آفتاب نگريد، چون فرو مي شد گفت:

في نار اللَّه الحامية

، آنگه گفت: اگر نه آن است كه خداي تعالي نگاه مي دارد آفتاب را، هر چه بر زمين است بسوختي. و باقي

-----------------------------------

(1). آز: وصيلتي: چاپ مرحوم شعراني (8/ 371): وسيلتي.

(2). همه نسخه بدلها: آيد. (9- 8- 7- 6- 3). اساس: ندارد، با توجه به معني به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). آب: چيزي.

(5). آط، آج: به آن.

صفحه : 28

. قرّاء خواندند: فِي عَين ٍ حَمِئَةٍ، بي «الف» به همزه، يعني در چشمه خرّ [هلوش]

«1» ناك. عبد اللّه عبّاس گفت، بر ابي ّ«2» كعب خواندم: حَمِئَةٍ او گفت: بر رسول- عليه السّلام- خواندم: فِي عَين ٍ حَمِئَةٍ كعب الاحبار گفت: در تورات چنين است كه: في عين سوداء، در چشمه سياه. عبد اللّه عبّاس گفت: بنزديك معاويه حاضر بودم، اينكه آيت بخواندند آن جا، في عين حامئة [به «الف». معاويه مرا گفت: چگونه مي خواني اينكه كلمه را! گفتم: فِي عَين ٍ حَمِئَةٍ]

«3»، و جز چنين نمي خوانم. معاوية، عبد اللّه عمر را گفت: چگونه مي خواني! گفت:

حامية. عبد اللّه عبّاس گفت:

قرآن به خانه ما فرود آمد، من از تو و از او به دانم. معاويه كس فرستاد و كعب الاحبار را حاضر كرد و از او پرسيد كه: در توريت چگونه يافتي كه آفتاب كجا فرو مي شود! كعب گفت: امّا تازي شما به داني [و امّا]

«4» در تورات چنين است: في ماء و طين، به ميان آب و گل فرو مي شود. مردي از قبيله ازد حاضر بود، او گفت كه عبد اللّه عبّاس اينكه حكايت مي كرد، گفت: اگر من حاضر بودمي آن جا ابياتي بخواندمي كه قوّت قول تو است. [5- ر]

گفتم: آن ابيات چيست! گفت: اينكه ابيات است كه تبّع مي گويد، شعر:

قد كان ذو القرنين قبلي مسلما ملكا تدين له الملوك و تسجد

بلغ المشارق و المغارب يبتغي اسباب امر من حكيم مرشد

فراي مغاب«5» الشّمس عند غروبها في عين ذي خلب و ثأط حرمد

عبد اللّه عبّاس گفت: خلب چه باشد! گفت: گل باشد به لغت ايشان. گفت:

ثأط چه باشد! گفت: خرّ«6» باشد. گفت: حرمد چه باشد! گفت: سياه. يكي را بخواند و گفت: اينكه بيتها بنويس.

ابو العاليه گفت: آفتاب به چشمه اي فرو مي شود كه آن چشمه او را به مشرق مي اندازد. وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً، و نزديك آن گروهي«7» را يافت. قُلنا يا ذَا القَرنَين ِ، ما گفتيم اي ذو القرنين؟ إِمّا أَن تُعَذِّب َ، با اينان دو كار كن به حسب استحقاق، اگر

-----------------------------------

(4- 3- 1). اساس: ظاهرا افتاده است، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق همه نسخه ها، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: براي. [.....] 5. همه نسخه بدلها: مغار.

(6). همه نسخه بدلها: خرّه.

(7). همه نسخه بدلها: قومي.

صفحه : 29

ايمان نيارند ايشان را عذاب كني و بكشي، وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِم حُسناً، و اگر ايمان آرند در ايشان طريقه نيكو و سيرتي«1» نيكو گيري و ايشان را اكرام كني.

قال َ، [گفت]

«2» يعني ذو القرنين: امّا آن كس كه كافر باشد و ظلم كند، او را عذاب كنم«3»، آنگه او را با خداي برند و خداي او را در دوزخ عذابي منكر كند«4»، و امّا آن كه ايمان آرد فَلَه ُ جَزاءً الحُسني، او را جزا و مكافات نيكوتر باشد. كوفيان خواندند«5»: فله جزاء الحسني به نصب و تنوين علي تقدير فله الحسني جزاء علي عمله، آنگه نصب او بر مفعول له باشد يا بر مصدر از فعلي محذوف، اي فله الحسني يجزي به جزاء، و باقي قرّاء خواندند: جزاء الحسني، به رفع و اضافت. آنگه آن را دو وجه باشد، يكي آن كه: مراد به حسني [اعمال صالحه باشد، اي فله جزاء الأعمال الصّالحة. و وجه ديگر آن كه: مراد به حسني]

«6» بهشت باشد، اي فله جزاء الدَّار الحسني، او را جزاي بهشت باشد. و اضافت جزا با بهشت چنان بود كه: ... وَ لَدارُ الآخِرَةِ ...«7»، ... وَ ذلِك َ دِين ُ القَيِّمَةِ«8».

وَ سَنَقُول ُ لَه ُ مِن أَمرِنا يُسراً، يعني با او سخن نكو و آواز نرم در كلام«9» به رفق گوييم. مجاهد گفت: يُسراً، اي معروفا.

ثُم َّ أَتبَع َ سَبَباً، آنگه متابعت منازل و طريق كرد، يعني ساز رفتن.

حَتّي إِذا بَلَغ َ مَطلِع َ الشَّمس ِ، تا به آن جا رسيد كه آفتاب مي برآمد، آفتاب را يافت كه مي برآمد بر«10» قومي كه ميان ايشان و آفتاب حجابي و پوششي نبود. قتاده گفت: براي آن چنان بود كه ايشان بر

زميني بودند كه بر آن زمين بنا بنه ايستادي«11». و ايشان را مسكنهايي بود«12» كه در زير زمين كرده بودند. چون آفتاب برخواستي آمدن، به آن سنبها«13» فرو شدندي تا آفتاب بگرديدي از ايشان، آنگه برون آمدندي و طلب

-----------------------------------

(1). آب، آز، مش: سيرت.

(6- 2). اساس: ظاهرا افتاده است، به قياس با آط و اتّفاق همه نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: عذاب كنيم.

(4). همه نسخه بدلها: عذاب كند عذابي منكر.

(5). همه نسخه بدلها: گفتند.

(7). سوره نحل (16) آيه 30.

(8). سوره بيّنه (98) آيه 5.

(9). همه نسخه بدلها: و كلام.

(10). همه نسخه بدلها: و.

(11). بنه ايستادي/ بنايستادي.

(12). همه نسخه بدلها: را مسكن در سرايهايي بود. [.....]

(13). آج، لب: سرايها.

صفحه : 30

معاش كردندي.

حسن بصري گفت: زمين ايشان محتمل بنا نبود، چون آفتاب بر آمدي به آب فرو شدندي، چون آفتاب از ايشان بگشتي بر آمدندي و گياه زمين چره كردندي چون بهايم.

إبن جريج گفت: وقتي لشكري آن جا رسيد، اهل آن زمين ايشان را گفتند:

زنهار نبايد كه شما را آفتاب دريابد كه هلاك شوي؟ گفتند: ما نرويم تا آفتاب بر- آيد تا بدانيم كه اينكه كه شما گفتي راست است يا نه. آنگه نگاه كردند استخوانهاي بسيار ديدند، گفتند: اينكه چيست! گفتند: لشكري وقتي اينكه جا برسيد، آفتاب بر ايشان بر آمد، هلاك شدند، اينكه استخوانهاي ايشان است، بگريختند و آن جا باز- ناستادند. قتاده گفت: چنين گويند كه ايشان زنگيانند. كلبي گفت: ايشان بارس«1» و تاويل و منسك«2» اند- سه گروه، تن برهنه و پاي برهنه باشند و خداي را ندانند.

عمرو بن مالك بن اميّه گفت: مردي را ديدم كه حديث مي كرد و قومي

بر او گرد آمده، مي گفت: من بر زمين صين«3» رسيدم به اقصاي زمين، مرا گفتند: ميان تو و مطلع آفتاب يك روزه راه است. مردي«4» از ايشان به مزد گرفتم، و آن شب رفتيم.

چون به آن جا رسيديم گروهي را ديدم كه گوشهاي ايشان به بالاي ايشان بود، يكي لحاف كردندي و يكي دواج به وقت خفتن. و اينكه مرد كه با من بود زبان ايشان مي دانست، ايشان را گفت: ما آمده ايم تا ببينيم كه آفتاب چگونه مي برآيد، گفت:

ما در اينكه بوديم«5» آوازي شنيديم چون صلصله آواز آهن. گفت: من بيفتادم از آن هيبت بي هوش. چون با هوش آمدم، ايشان مرا به روغن مي اندودند، آفتاب ديدم بر آن آفتاب«6» افتاده، به رنگ روغن زيت. و كناره آسمان ديدم چون دامن خيمه. چون آفتاب بالا گرفت، ما را در سنبي«7» بردند و آن مرد را كه با من بود. چون روز نيك بر آمد و آفتاب [5- پ]

بگرديد، ايشان به كنار دريا آمدند و ماهي مي گرفتند و در

-----------------------------------

(1). پارس هم مي توان خواند، آب: تا رس، آج، لب: يا رسن.

(2). آب، آز: مسك، آج، لب: ميك.

(3). همه نسخه بدلها: چين.

(4) همه نسخه بدلها را.

(5). همه نسخه بدلها كه.

(6). آب، آز: آب.

(7). آب، آز: سربي، آج، لب: سربي.

صفحه : 31

. آفتاب مي فگندند تا بريان مي شد.

قوله: كَذلِك َ، همچنين. در اينكه تشبيه خلاف كردند، بعضي گفتند معني آن است كه: چنان كه او را به مغرب رسانيديم، همچنين او را به مشرق رسانيديم. و بعضي دگر گفتند: چنان كه آن جا تتبّع سبب و آلت و ساز كرد، اينكه جا همچنان كرد. بعضي دگر گفتند: چنان كه

به مغرب گروهي را يافت، به مشرق گروهي را يافت. نيز [گفتند]

«1» چنان كه در ايشان حكم كرد در اينان حكم كرد. و گفتند:

چون خداي تعالي قصّه او با ايشان بگفت، گفت: كَذلِك َ، يعني«2»، امرهم و خبرهم كما قصصنا، حال و قصّه ايشان چنين بود كه گفتيم. آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَيه ِ خُبراً، علم ما به احوال وي محيط شد«3».

ثُم َّ أَتبَع َ سَبَباً، حَتّي إِذا بَلَغ َ بَين َ السَّدَّين ِ، إبن كثير و ابو عمرو و عاصم سدّين به فتح «سين» خواندند، و باقي قرّاء به ضم ّ «سين». كسائي گفت: اينكه هر دو لغت است و آن دو كوه است كه ذو القرنين ميان«4» دو كوه سدّ كرد ميان يأجوج و مأجوج و اهل آن شهرها. عكرمه گفت: فرقي هست ميان سد و سدّ، هر چه آن از صنعت آدمي باشد، آن را سدّ گويند به «فتح»، و آنچه«5» خلق خداي باشد آن را سدّ گويند. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه سدّ ميان ارمينيه«6» است و آذربيجان«7». وَجَدَ مِن دُونِهِما قَوماً لا يَكادُون َ يَفقَهُون َ قَولًا، قومي را يافت«8» كه نزديك«9» آن نبود كه سخني بدانند.

حمزه و كسائي خوانند«10» و اعمش و وثّاب: يفقهون، به ضم ّ « يا » و كسر «قاف» به معني اعلام، يعني كسي را سخني معلوم نتوانستند كردن، يعني كس زبان ايشان ندانست. و بر قراءت عامّه كه يَفقَهُون َ«11»، به فتح « يا » و «قاف» به معني آن است كه:

گفتن زبان كس ندانستند.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها كذلك.

(3). همه نسخه بدلها: باشد.

(4). آب، آط، آج، آز اينكه، لب آن.

(5). همه نسخه بدلها از.

(6). آب،

آز: ارمينه، لب: ارمينه. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: آذربايجان.

(8). همه نسخه بدلها آن جا.

(9). آج، لب: بنزديك.

(10). همه نسخه بدلها: خواندند.

(11). همه نسخه بدلها خواندند.

صفحه : 32

قالُوا يا ذَا القَرنَين ِ، گفتند: اي ذا القرنين«1»؟ اگر گويند چگونه گفت كه ايشان هيچ زبان ندانند، آنگه خبر داد كه: ايشان ذو القرنين را«2» گفتند، و اينكه مناقضه باشد، گوييم: از اينكه چند جواب است، يكي آن كه: ممتنع نبود كه ميان ايشان ترجمانان بودند كه هر دو زبان دانستند، از ايشان خبر داد«3» دگر آن كه: روا بود كه اغلب ندانستند، بعضي دانستند، از ايشان خبر داد«4». و روا بود كه: اگر چه به زبان و لغت اينان ندانستند، رموزي و اشاراتي بوده باشد كه ايشان از آن بدانند، آنگه آن را بر مجاز قول خواند«5»، گفتند: اي ذو القرنين؟ إِن َّ يَأجُوج َ وَ مَأجُوج َ، عاصم و اعرج، مهموز خواندند هر دو اسم، و باقي قرّاء بي همزه. مُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ، در زمين فساد مي كنند و تباهي. گفتند: اصل يأجوج و مأجوج من اجيج النّار، از درفش آتش، يعني به كثرت و اضطراب چون درفش آتشند. وهب بن منبّه گفت و مقاتل سليمان: از فرزندان يافث بن نوح اند. ضحّاك گفت: جماعتي اند از ترك. كعب گفت: ايشان نادره«6» فرزندان آدم اند، براي آن كه ايشان فرزندان آدم اند نه از حوّا، و سبب آن بود كه آدم را وقتي احتلام افتاد، آب از او جدا شد، او از خواب در آمد متأسّف شد بر فوت و ضياع آب، خداي تعالي از آن آب يأجوج و مأجوج«7» بيافريد و آن نطفه اي بود با خاك آميخته شده، ايشان متّصل اند به ما از

جهت پدر دون مادر. مُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ، سعيد بن عبد العزيز«8» گفت: فساد ايشان در زمين آن بود كه مردم خوار بودند. كلبي گفت: در وقت ربيع از زمين خود بيامدندي هر سبز كه يافتندي بخوردندي، و هر چه خشك بودي برداشتندي و با زمين خود بردندي، و گفتند معني آن است كه: چون بيايند در زمين فساد كنند.

اعمش روايت كرد از شقيق بن عبد اللّه كه او گفت: من از رسول- عليه السّلام- پرسيدم حديث يأجوج و مأجوج، گفت: يأجوج، امّتي اند [و مأجوج امّتي، هر امّتي از ايشان چهار صد هزار امّت اند«9»]

«10»، هيچ كس از ايشان بنميرد تا از صلب خود هزار

-----------------------------------

(1). آب: ذو القرنين، آز: ذي القرنين.

(2). آز اينكه سخن.

(4- 3). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: دادند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: خوانند.

(6). آب، آط، آج، لب: بادسره، آز: بادمره.

(7). همه نسخه بدلها را.

(8). همه نسخه بدلها: سعيد بن جبير.

(9). آج، لب: هزار است.

(10). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]

صفحه : 33

فرزند نرينه نبينند كه سلاح بردارند و كارزار كنند. گفتند: يا رسول اللّه؟ وصف ايشان ما را بگوي. گفت: ايشان سه گروه اند: صنفي از ايشان به بالاي درخت صنوبر، و آن را به تازي ارز«1» خوانند. گفتند: يا رسول اللّه؟ ارز چه باشد! گفت:

[6- ر]

درختي است در شام بالاي او صد و بيست گز [در هوا. و صنفي ديگر را طول و عرض يكي است، صد و بيست گز]

«2» طول و صد و بيست گز عرض، و صنفي از ايشان بزرگ گوشند، چنان كه يك گوش ايشان را لحاف باشد و يك گوش دواج، و

به هيچ چيز گذر نكنند از پيل و خوك و جمله حيوان الّا«3» بخورند آن را، و هر كه از ايشان بميرد بخورند او را. مقدّمه«4» ايشان به شام آيد و ساقه ايشان به خراسان، جويهاي مشرق باز خورند و درياي طبرستان.

وهب بن منبّه گفت: ذو القرنين مردي بود از روم پسر عجوزي، و او را فرزند هم او بود، و نام او اسكندر رومي«5» بود. چون به بلوغ رسيد بنده اي صالح بود، خداي تعالي او را گفت: اي ذو القرنين؟ من تو را به امّتان زمين خواهم فرستادن- و ايشان امّتاني اند با زبانهاي مختلف، و از«6» جمله اهل زمين«7» دو امّت اند«8» كه عرض زمين در ميان ايشان است، و امّتاني هستند در ميان زمين كه جن ّ و انس از جمله«9» ايشان اند، و نيز يأجوج و مأجوج از آن جمله اند.

امّا آن دو امّت كه طول زمين ميان ايشان است، يك امّت بنزديك مغرب اند، ايشان را «ناسك» گويند، و گروهي به مشرق اند ايشان را «منسك» گويند.

و امّا آن دو گروه كه عرض زمين ميان ايشان است، امّتي اند در جانب راست از زمين، ايشان را «هاويل» گويند، و امّتي در جانب چپ زمين، ايشان را «تاويل» گويند.

ذو القرنين گفت: بار خدايا؟ اينكه كاري عظيم است كه تو مرا مي فرمايي، و كس

-----------------------------------

(1). آج، لب: آزر.

(2). اساس: ظاهرا افتادگي دارد، از آط افزوده شد.

(3). آج، لب كه.

(4). آج، لب: مقدم.

(5). آب، آط، آز: اسكندروس، آج، لب: اسكندر روي.

(6). همه نسخه بدلها: و اينكه.

(7). همه نسخه بدلها اند.

(8). همه نسخه بدلها: آنند.

(9). آج، لب: از ميان.

صفحه : 34

قدر اينكه كار نداند جز تو. بار خدايا؟ من به كدام قوّت

مقاسات اينان كنم، و به كدام جمع مكاثرت كنم با اينان، و به كدام حيلت تدبير اينان كنم، و به كدام صبر ممارست كنم با اينان، و به كدام زبان سخن گويم، و لغات ايشان چگونه دانم، و به كدام سمع اقوال ايشان شنوم، و به كدام چشم بينم ايشان را، و به كدام حجّت با ايشان خصومت كنم، و به كدام عقل احوال ايشان بدانم، به كدام حكمت تدبير كار ايشان كنم، و به كدام عدل ميان ايشان حكم كنم، و به كدام صبر با ايشان به سر برم، و به كدام معرفت ميان ايشان فصل كنم، و به كدام علم احوال ايشان دانم، و به كدام دست بر ايشان حمله كنم، و به كدام پاي ره«1» ايشان سپرم، و به كدام لشكر با ايشان كارزار كنم، و به كدام رفق با ايشان بسازم! و بنزديك من، بار خدايا [اينكه نيست«2»]

«3»، و من [از]

«4» ساز و آلت اينكه كار چيزي ندارم، و اينكه قوّت و طاقت ندارم، و تو خداوندي كريم و رحيم، تكليف ما لا يطاق نكني. و«5» هر نفسي را كمتر از آن بر نهي كه قوّت او باشد.

خداي تعالي گفت: من تو را چندان قوّت و طاقت دهم كه به اينكه كار قيام كني، و شرح صدرت كنم، و دلت را«6» ثبات دهم و سمعت تيز كنم، و بصرت قوي كنم، و زبانت رونده كنم و بازوت«7» قوي كنم، و دلت را ثبات دهم و بر جاي دارم تا از هيچ نترسي، و تو را نصرت كنم تا هيچ چيز تو را غلبه نكند، و راهت گشاده دارم تا سطوت كني

چنان كه خواهي، و هيبت تو در دلها افگنم، و نور و ظلمت مسخّر تو كنم تا دو لشكر باشند از لشكرهاي تو، نور از پيش تو را هادي و ره نماينده باشد، و ظلمت از پس پشت تو را حصار باشد.

چون خداي تعالي اينكه بگفت، او گفت: سميع و مطيعم فرمان تو را. آنگه قصد مغرب زميني«8» كرد به آن امّت كه ايشان را «ناسك» گويند. چون آن جا رسيد جمعي ديد كه عدد ايشان جز خداي نشناخت، با زبانهاي مختلف و اهواي متفرّق.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: راه به.

(2). آج، لب: اينكه است.

(4- 3). اساس: ندارد، به قياس با آط، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: و بر.

(6). همه نسخه بدلها روشن كنم. [.....]

(7). آط، آج، لب، آز: بازويت.

(8). همه نسخه بدلها: زميني مغرب.

صفحه : 35

چون چنان«1» ظلمت بر ايشان گماشت تا گرد ايشان در آمد سه پاره، به مانند سه سراي پرده تا ايشان را با يك جاي بهشت«2»، آنگه نور را ره داد در ميان ايشان، و او بيامد و ايشان را با خداي دعوت كرد، قومي ايمان آوردند و بيشترينه بر كفر مقام كردند. او مومنان را با لشكر خود آورد و ظلمت بر كافران گماشت تا به ايشان محيط شد در جايها و خانه ها. ايشان اسير شدند و متحيّر فرو ماندند و ره به هيچ چيز نبردند«3» از طعام و شراب. به زنهار آمدند و ايمان آورند، و به دعوت اندر آمدند و جمله زمين مغرب او را مسخّر شد.

او از مغرب روي نهاد«4» با لشكري عظيم به جانب راست زمين، و نور قائد لشكر او بود و ظلمت سايق

و نگاه دارنده از پس«5» ايشان، و روي به آن قوم نهاد كه آن را«6» «هاويل» گويند تا به كنار جويهاي بزرگ و دريا رسيد. حق تعالي او را الهام داد«7» تا الواح بسيار ساخت و با هم زد و از آن كشتي ساخت به مقدار حاجت. چون دريا بگذاشتند«8»، بفرمود [6- پ]

تا از هم بگشادند و هر يكي از آن لوحي بر گرفتند بر ايشان آسان بود. دگر باره چون به جوي يا به دريا«9» رسيدند، با هم نشاند«10» و كشتيها ساخت«11» تا دريا بگذاشتند. همچنين مي كرد تا به مقصد رسيد، همان معامله كرد با ايشان كه با اهل مغرب كرد، و آن زمين نيز مسخر كرد.

از آن جا بيامد و روي به مشرق نهاد و همان معامله كرد، و زمين مشرق نيز مستخلص كرد. به جانب چپ زمين آمد و آن زمين نيز مسخّر كرد.

آنگه به ميانه زمين روي نهاد كه يأجوج و مأجوج و جن ّ و انس در او بودند، در بعضي ره برسيد به جماعتي مردمان مصلح، او را گفتند: اي ذو القرنين؟ در پس«12» كوه، خداي را خلقي هست كه به آدميان نمانند، مانند بهايم اند، گياه مي خورند و چون

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها ديد.

(2). همه نسخه بدلها: جمع كرد.

(3). آب، آط، آز: نديدند.

(4). آب، آط، آز: روي باز پس نهاد.

(5). همه نسخه بدلها: پس پشت.

(6). همه نسخه بدلها: ايشان را.

(7). آط، آز: الهام كرد.

(8). همه نسخه بدلها: بگذاشت.

(9). آب، آط، آز: به جويي يا به دريايي.

(10). آب، آط، آج، لب، آز: نشاندند.

(11). آز: ساختند.

(12). همه نسخه بدلها اينكه. [.....]

صفحه : 36

سباع و دده، و حوش را مي درند و هر

چه بر زمين بجنبند از جانور، مي بخورند و هيچ خلق نيست خداي را كه آن زيادت مي پذيرد كه ايشان. اگر مدّتي بر اينكه برآيد و ايشان همچنين مي فزايند، جهان بستانند و زمين فرو گيرند و اهل زمين را از زمين برانند، و هر وقت ما منتظر مي باشيم كه به بالاي اينكه كوه برآيند، و ذلك قوله: قالُوا يا ذَا القَرنَين ِ إِن َّ يَأجُوج َ وَ مَأجُوج َ مُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ فَهَل نَجعَل ُ لَك َ خَرجاً، ما خراجي بر خود نهيم كه به تو مي گزاريم«1» تا از ميان ما و ايشان سدّي كني. كوفيان خواندند مگر عاصم: خراجا، به «الف» و باقي«2» خَرجاً بي «الف». و خراج، اسم باشد و خرج مصدر.

قال َ، گفت، يعني ذو القرنين: ما مَكَّنِّي فِيه ِ رَبِّي خَيرٌ، آنچه خداي مرا تمكين داده است در آن بهتر است شما مرا ياري دهي به قوّتي تا من از ميان شما و ايشان سدّي بكنم. بروي و سنگ بسيار و آهن و روي و مس چندان كه تواني جمع كني، آن«3» جمع كردند چندان كه او گفت: آنگه گفت: تا من بروم و يك بار ايشان را بنگرم، بالاي كوه بر آمد و در نگريد گروهي را ديد بر يك شكل نر و ماده، ايشان به قد نيم مرد بودند، دو بهري«4» امير المؤمنين علي- عليه السّلام-«5» گفت: بالاي ايشان يك بدست بيش نيست، و بهري از ايشان دراز درازند، و ايشان دندان و چنگال دارند چنان كه سباع. چون چيزي خورند، آواز دندانهاي ايشان به مانند شتر«6» باشد كه نشخواره«7» كند يا ستور كه علف خورد. و به مانند چهار پايان موي دارند بر اندام، پوشش ايشان

از موي است از سرما و گرما، به آن موي خويشتن پوشيده دارند. و گوشهاي بزرگ دارند يكي پر موي چون پشم گوسپند، و يكي اندك موي، يكي چون بخوسپند«8»، لحاف كنند و ديگر دواج سازند، و هيچ از ايشان نباشد كه بميرد الّا آنگه كه هزار فرزند بزايد، چون هزار تمام بزايد

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و آط، ديگر نسخه بدلها: مي گذاريم.

(2). همه نسخه بدلها قرّاء.

(3). آج، لب را.

(4). آب، آط، آز: نيم مرد و بهري بودند.

(5). آب، آط، آز عليه السّلام.

(6). همه نسخه بدلها: اشتر.

(7). همه نسخه بدلها: نشخوار.

(8). همه نسخه بدلها: بخسپند.

صفحه : 37

آنگه بداند كه وقت مرگ است او را. و به وقت«1» چنان كه ما را باران آيد، ايشان را از دريا ماهي آيد چندان كه حدّ و اندازه آن جز خداي نداند. ايشان بگيرند آن ماهيان را و ذخيره كنند تا سال ديگر، و يكديگر را به آواز كبوتر خوانند، و آواز بلندشان چون كه بانگ گرگ باشد، و جفت چنان گيرند كه بهايم.

چون ذو القرنين ايشان را بديد، بازگشت و قياس گرفت آن جايگاه را، و آن به آخر زمين تركستان بود از جانب شرق، ما بَين َ الصَّدَفَين ِ، صدفه، سنگ«2» بود، بفرمود تا اساس آن چنداني بكندند كه به آب رسيدند، آنگه به سنگ بر آورد صد فرسنگ در عرض پنجاه فرسنگ، و هر كه«3» صافي سنگ بنهاد، بفرمود تا به جاي گل، مس و روي گداخته در او ريختند تا همچون عرق كوه شد در زمين. آنگه همچنين برآورد و سنگ بر هم مي نهاد و روي و مس و آهن در ميان آن مي نهاد و به آتش

مي دميدند تا گداخته مي شد تا آنگه كه از بالاي آن كوهها ببرد مقدار آن كه«4» هزار گز، آنگه آن را شرف از آهن«5»، برنهاد، اكنون آن سدّ به مانند برد يماني است خطّي سياه و يكي سرخ و يكي زرد از سياهي آهن و سرخي مس.

آنگه روي به ميانه زمين نهاد كه در او انس بودند، در زمين مي رفت و شهرها مي گشاد و دعوت مي كرد تا به جماعتي رسيد، مردماني را يافت مصلح، نيكو سيرت، با انصاف، حكم به عدل و قسمت بسويّت، حالشان يكسان بود، و كلمتشان يكي بود، و طريقتشان مستقيم بود، و دلهاشان متألّف بود و اهوالشان مستوي بود، سرايهاي ايشان را در نبود، و گورستانهاشان بر در سراي بود، و در شهرهايشان والي نبود و حاكم نبود، [7- ر]

و در ميان ايشان ملوك نبود و اشراف نبود، مختلف نبودند و متفاضل نبودند، و يكديگر را دشنام ندادندي، و با هم جنگ نكردندي، و نخنديدندي و كينه نداشتندي، و آفاتي كه به مردمان رسيدي بديشان نرسيدي، و عمرشان دراز بود و در ميان ايشان درويش نبود، و فظّ و غليظ و بدخوي نبود«6».

ذو القرنين از ايشان تعجّب«7» فرو ماند و گفت: اي قوم؟ شما چه مردماني كه در

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها ربيع.

(2). آب، آط، آز: صد فرسنگ.

(3). همه نسخه بدلها: هرگاه.

(4). همه نسخه بدلها: مقدارند.

(5). همه نسخه بدلها: آهو.

(6). همه نسخه بدلها: نبودند. [.....]

(7). آط: به تعجّب.

صفحه : 38

اقطار زمين من بگشتم مانند شما مردماني نديدم«1»! احوال خود مرا خبر دهيد«2». گفتند:

چه خواهي تا تو را خبر دهيم! گفت: چرا گورستان بر در سراي ساخته اي! گفتند:

تا مرگ فراموش«3» نكنيم.

گفت: چرا

سرايهاتان«4» در ندارد! گفتند: براي آن كه در ميان ما دزد و خاين و متّهم نباشد.

گفت: چرا در ميان شما امير نيست! گفتند«5»: براي آن كه ما چيزي نكنيم كه ما را امير بايد تا ادب كند.

گفت: چرا در شهر شما حاكم نيست! گفتند«6»: براي آن كه ما انصاف يكديگر دهيم«7».

گفت: در ميان شما توانگران نيستند. گفتند«8»: زيرا كه«9» ما افتخار نكنيم به كثرت مال.

گفت: چون است كه شما را با هم منازعت و مخالفت نيست! گفتند: از سلامت سينه ما.

گفت: چرا شما را با هم خصومت نباشد! گفتند: براي آن كه ما خويشتن را به حلم«10» ساكن كرده ايم.

گفت: چرا در ميان شما ملوك و پادشاهان نه اند«11»! گفتند: زيرا كه«12» ما فخر نكنيم.

گفت: چون است كه كلمه شما يكي است! گفتند«13»: براي آن كه ما مخالفت و خصومت«14» نكنيم با يكديگر.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها از.

(2). آط: دهي

(3). آز: فرموش.

(4). همه نسخه بدلها: سراها. (13- 8- 6- 5). اساس: گفت، به قياس با نسخه آط و فحواي عبارت و اتّفاق همه نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). آط، آز: يكديگر بدهيم.

(9). همه نسخه بدلها: براي آن كه.

(10). همه نسخه بدلها: خويشتن از حكم.

(11). آج، لب: نيستند.

(12). آط، آج، لب: براي آن كه.

(14). آب، آز: خصوميت.

صفحه : 39

گفت: چون است كه شما چنين افتاده اي«1»! گفتند«2»: از آن جا كه دلهاي ما سليم است خداي تعالي غل ّ و حسد از دلهاي ما بيرون كرده است.

گفت: چرا در ميان شما درويشان نه اند! گفتند: براي آن كه ما بر حق كار كنيم، آن«3» ايشان به ايشان دهيم.

گفت: چرا«4» عمرتان دراز است! گفتند: براي آن كه ما بر حق كار كنيم و

حكم به عدل كنيم.

گفت: چرا شما باز نخندي«5»! گفتند: از براي آن كه از گناه مي ترسيم، به استغفار مشغوليم.

گفت: چرا شما غمناك و خشمناك نه اي«6»! گفتند: براي آن كه ما تن بر بلا موطّن كرده ايم.

گفت: چون است كه آفاتي به مردمان رسد، به شما نمي رسد! گفتند: براي آن كه ما توكّل جز بر خداي نكنيم و بر«7» نجوم كار نكنيم.

گفت: پدران شما چگونه«8» بودند! گفتند: بلي ما اينكه طريقه از پدران گرفته ايم كه طريقه ايشان آن بود كه بر درويشان رحمت كردندي و با محتاجان مواسا كردندي، و از ظالمان عفو نكردندي«9»، و احسان نكردندي«10» با آنان كه با ايشان اساءت كردندي، و با جاهلان حلم كردندي و امانت نگه داشتندي، و وقت نمازها محافظت كردندي، و به عهد وفا كردندي و وعده را انجاز كردندي، خداي تعالي لا جرم كارهاي ايشان بر«11» صلاح بداشت، و بركت«12» صلاح ايشان به ما رسانيد.

و قتاده روايت كرد از ابو رافع از ابو هريره كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: يأجوج و مأجوج بيايند و اينكه سد مي شكافند تا نزديك آن باشد كه شعاع

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب، آز: افتاده ايد.

(2). اساس: گفت، با توجّه به نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: حق ّ.

(4). آب، آط، آز: چون.

(5). آب، آج، آز: نخنديد.

(6). آب، آج، لب، آز: نه ايد.

(7). همه نسخه بدلها انواء و.

(8). همه نسخه بدلها: پدرانتان هم چنين.

(10- 9). همه نسخه بدلها: كردندي.

(11). همه نسخه بدلها: به.

(12). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 40

آفتاب ببينند. چون شب در آيد، گويند: باز گردي«1» كه فردا تمام بشكافيم و در شهرها شويم، خداي

تعالي«2» همچنان باز كند كه بوده باشد. هم بر اينكه قاعده، همه روزه اينكه كار كنند تا آنگه كه وقت آمدن ايشان باشد. آن كه بر سر كار ايشان بود، گويد:

باز گردي كه فردا تمام كنيم و در شهرهاي اينان شويم- ان شاء اللّه تعالي.

بر دگر روز كه باز آيند، همچنان باشد كه رها كرده باشد، تمام«3» بشكافند و در شهرها آيند و آبها باز خورند بجمله، و مردم از ايشان بگريزند و با حصنها شوند تا«4» جمله زمين برسند، آنگه گويند: جمله زمين ما را«5» مسخّر شد، اكنون قصد آسمان بايد كرد، تير در آسمان انداختن گيرند، تيرهاشان خون آلود باز آيند«6». براي امتحان، خداي- عزّ و جل ّ- كسي را بر ايشان گمارد تا همه را بكشد، و دواب ّ زمين و سباع گوشتهاي ايشان بخورند، از آن همچنان فربه شوند كه چهار پايان از نبات ربيع.

ابو سعيد خدري ّ گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه: يأجوج و مأجوج سد بگشايند و بيرون آيند چنان كه خداي تعالي گفت: ... وَ هُم مِن كُل ِّ حَدَب ٍ يَنسِلُون َ«7»فَهَل نَجعَل ُ لَك َ خراجا و خَرجاً. ابو عمر و بن العلاء گفت: فرق از ميان خرج و خراج آن است كه، خرج آن باشد كه به مراد خود به طوع و رغبت بدهي، و خراج آن باشد كه لازم باشد تو را اداي آن، و اگر چه كاره باشي آن را، تا از ميان ما و ايشان سدّي كني چنين كه گفتيم. او گويد«2»: آنچه خداي مرا داد بهتر از خرج شماست، مرا به قوّتي ياري دهي.

آتُونِي، اي اعطوني، به من دهيد زُبَرَ الحَدِيدِ، جمع زبره، و هي القطعة منه، و

زبره به آهن مختص باشد. و اهل مكّه خوانند«3»: ما مكّنني، به دو «نون» ظاهر بر اصل، و باقي قرّاء خواندند: مَكَّنِّي، به ادغام و الردم الحاجز مثل الحايط و السّد.

فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ. گفتند: آن قوّت چيست! گفت: آلت و مردمان كه ياري دهند، و مزدوري كنند و آنچه مي فرمايند«4» بكنند بكردند و او كار بست. حَتّي إِذا ساوي بَين َ الصَّدَفَين ِ، گفتند: بين الطّرفين، و گفتند: بين الجبلين. سعيد بن ابي صالح گفت، ما را چنين روايت كردند كه: سأفي«5» سنگ و آهن و روي مي نهاد و سأفي«6» هيزم، همچنين آنگه آتش در آن جا نهاد تا آن هيزم بسوخت و به آتش او آن آهن و مس گداخته شد و در يكديگر«7» ريخته و بسته گشت.

و صدفين و صدفين به دو فتح و دو ضم ّ، هر دو لغت است. و إبن كثير و ابو عمرو و إبن عامر به ضم ّ «صاد» و «دال» خواندند، و باقي قرّاء به فتح. و ابو بكر عن عاصم خواند: صدفين به ضم ّ «صاد» و سكون «دال». قال َ انفُخُوا، گفت ذو القرنين ايشان را كه: بدمي به دمها بر اينكه آتش. حَتّي إِذا جَعَلَه ُ ناراً، در كلام محذوفي هست،

-----------------------------------

(1). آط: چويي.

(2). همه نسخه بدلها: گفت.

(3). همه نسخه بدلها، بجز آز: خواندند.

(4). همه نسخه بدلها: من فرمايم.

(6- 5). آب، آط، آز: شافي، آج، لب: شاخي.

(7). آط: ديگ ديگر.

صفحه : 42

و هو: فنفخوه حتّي اذا جعله نارا، چندان بدم بر او دميدن«1» تا هيزم آتش گشت. و گفتند: «ها»، راجع است با حديد، تا آهن چندان«2» بدميدند تا از قوّت آتش آهن چو آتش گشت، چنان كه بيني كز«3» كوره آهنگر

بيرون آيد. قال َ آتُونِي، اهل كوفه الّا حفص خواندند به قصر، و باقي«4» به مدّ آتوني، اعطوني، مرا دهي قِطراً، اي نحاسا دائبا، يعني مس گداخته. و گفتند: ارزيز گداخته، و اصل او من القطر من قطر يقطر.

بچكيد. و القطر، فعل منه بمعني كالذّبح و النّقض و النّكث، بمعني مقطور، فرو چكانيده. و قِطراً، منصوب«5» أُفرِغ است، چه اگر به فعل اوّل بودي افرغه بايستي، و معني افرغه اصب ّ عليه، تا بر او ريزم. و اصل الافراغ، جعل الشّي ء فارغا من باب احفرت زيدا بئرا، اي جعله فارغا، براي آن كه آن كس كه چيزي بريزد جاي او فارغ كند.

فَمَا اسطاعُوا، حمزه تنها خواند به ادغام «سين» در «طا»، و اينكه قراءت پسنديده نيست براي آن كه جمع ساكن است علي غير حدّه. و در اسطاع سه لغت است: اسطاع و استاع«6» و استطاع. و گفتند: اصل اسطاع، اطاع بوده است، «سين» به عوض حركت عين الفعل آوردند، نتوانستند يأجوج و مأجوج، أَن يَظهَرُوه ُ، كه بر بالاي آن شوند، يقال: ظهرت البيت و ظهرت علي البيت، اي علوت علي ظهره. وَ مَا استَطاعُوا لَه ُ نَقباً، و نتوانستند كه آن را سوراخ كنند [8- ر]

.

قال َ هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّي، ذو القرنين گفت: اينكه سد كردن و پرداختن او رحمت«7» است از خداي من چون وعده خداي آيد كه نزديك قيامت«8» و اشراط ساعت پيدا كرد، جَعَلَه ُ دَكّاءَ. آن كه به تنوين خواند، گفت: مصدر به معني مفعول است، اي مدكوكا، و قيل: اراد دكّة دكّا، و آن كه خواند دكّاء، گفت: به معني آن است كه جعل السدّ ارضا دكّاء من قولهم: ناقة دكّاء اذا كانت

مستوية السّنام، چون

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بدميدند.

(2). همه نسخه بدلها: چنداني.

(3). همه نسخه بدلها: كه از. [.....]

(4). همه نسخه بدلها قرّاء.

(5). همه نسخه بدلها به.

(6). همه نسخه بدلها: استتاع.

(7). همه نسخه بدلها: رحمتي.

(8). همه نسخه بدلها: كه قيامت نزديك شود.

صفحه : 43

سنامش بر آمده نباشد، يعني چون وقت آن آيد كه خداي وعده داده است، آن سدّ«1» دويست گز معارضه صد«2» فرسنگ در طول، و پنجاه در عرض، چون زمين ساده«3» كند. وَ كان َ وَعدُ رَبِّي حَقًّا، و وعده خداي حق و درست و صدق است.

وَ تَرَكنا بَعضَهُم يَومَئِذٍ يَمُوج ُ فِي بَعض ٍ، و آنگه كه وعده خداي آيد، ما خلقان را رها كنيم چون«4» مضطرب و مختلط گشته، بهري به بهري در آميخته«5»، زنان با مردان و هر جنسي با ناجنس«6» خود از دهش و حيرت. و معني «ترك» از خداي امّا تخليه بود و امّا«7» وجدان، چنان كه گويند: تركت القوم يقتتلون«8» اي وجدتهم كذلك، و روا بود كه مراد تبقيه بود، يعني آن گروه را كه بميرانيده باشيم، و بهترينه وجوه آن است كه خبر«9» عن كونهم كذلك مختلطين مضطر بين كموج الماء. وَ نُفِخ َ فِي الصُّورِ، و بفرماييم تا در صور دمند، و اينكه عند ظهور اشراط و علامات قيامت باشد.

عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس گفتند: صور شبه سرو«10» است، يك سر او در دهن اسرافيل و يك سر او در زير عرش.

رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، فريشته اي را ديدم چيزي در دهن بگرفته به مانند سرو گاو«11»، و آن را چهل هزار سر بود در اقطار و جوانب عرش برفته و او

پاي در پيش نهاده و پاي باز پس نهاده و چشم در زير عرش كشيده، گفتم: يا جبريل؟ اينكه كيست و چه كار را استاده است! گفت: اينكه اسرافيل است، از آنگه [كه]

«12» خداي تعال ياو را بيافريد استاده است منتظر فرمان خداي«13» تا كه گويد كه«14» در صور دم.

ابو عبيده گفت: صور، جمع صورت باشد من باب تمر و تمرة، و مراد به نفخ، نفخ

-----------------------------------

(1). آط در.

(2). همه نسخه بدلها: در هوا و صد.

(3). آط، آب: چون سپاره، آز: چون پاره پاره.

(4). آط موج.

(5). همه نسخه بدلها: در شده.

(6). آب، آز: با جنس، آط، آج، لب: با جنسي.

(7). آط، آج، لب به.

(8). آج، لب: تقتلون.

(9). همه نسخه بدلها بود. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: سروي.

(11). همه نسخه بدلها: مانند گاو.

(12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(13). همه نسخه بدلها: خداست.

(14). آب، آط، آج، آز: تا كي گويد او را كه.

صفحه : 44

ارواح است، يعني آنگه [كه]

«1» روحها در كالبدها دمند تا زنده شود، يعني روز قيامت. فَجَمَعناهُم جَمعاً، و ما ايشان را جمع كنيم جمع كردني.

وَ عَرَضنا جَهَنَّم َ يَومَئِذٍ لِلكافِرِين َ عَرضاً، و دوزخ عرضه كنيم آن روز بر كافران عرضه كردني«2».

الَّذِين َ، آن كافراني كه چشمهاي ايشان در غطا و پوشش باشد از ذكر من و توحيد و آيات من، يعني غافل بوده باشد از نظر كردن در ره معرفت من. و گفتند: مراد به ذكر، توحيد است، و گفتند: قرآن است تا از جهل و بي علمي به مثابت كسي باشند كه بر چشم او پوششي باشد. وَ كانُوا لا يَستَطِيعُون َ سَمعاً، و به مثابت كسي باشند

كه چيزي نتواند شنيدن، و مثله قوله تعالي: خَتَم َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم«3»- الاية، و گفتند: معني آن است كه شنيدن كلام من برايشان گران آيد، چنان كه بيان كرديم في قوله: ... إِنَّك َ لَن تَستَطِيع َ مَعِي َ صَبراً«4». و بلخي گفت: روا بود كه معني آن باشد كه اختيار شنيدن نكنند، چنان كه گفت: هَل يَستَطِيع ُ رَبُّك َ«5» ... اي هل يفعل، خداي تو تواند«6» تا خواني بفرستد، يعني اختيار كند، همچنين در اينكه آيت وَ كانُوا لا يَستَطِيعُون َ سَمعاً، معني آن است كه: بنه شنوند و گوش با آن نكنند نه نفي قدرت است.

قوله تعالي: أَ فَحَسِب َ الَّذِين َ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبادِي مِن دُونِي أَولِياءَ، حق تعالي گفت: كافران مي پندارند كه بندگان مرا بدون من اوليا و انصار گيرند! يا ايشان«7» از من حمايت كنند و از عقاب من با پناه گيرند، اينكه بد گماني است كه ايشان برده اند چه اينكه نباشد هرگز. و اعشي خواند الّا النّفار«8»: أ فحسب الّذين كفّروا، به سكون «سين» و رفع «با»، و اينكه قراءت امير المؤمنين علي است، و معني

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: عرض كردني.

(3). سوره بقره (2) آيه 7.

(4). سوره كهف (18) آيه 68 و 75.

(5). سوره مائده (5) آيه 112.

(6). همه نسخه بدلها: خداي تواند.

(7). همه نسخه بدلها را.

(8). همه نسخه بدلها: الّا الديار.

صفحه : 45

آن باشد كه: بس كافران را آن كه بيرون«1» من اوليا و انصار بگيرند! يعني ايشان را جهل و شقاوت اينكه بس. آنگه گفت: از عذاب من كجا جهند كه من بچارده ام«2» دوزخ براي كافران مأوي و منزل«3»، اينكه، قول زجّاج است. و بعضي دگر

گفتند: نزل طعام باشد، و نزل، ريع و زيادت او باشد.

و خلاف كردند في قوله: عِبادِي، بعضي گفتند: مراد عيسي است و فريشتگان، يعني نمي دانند كه«4» فردا تبرّا كنند«5» از ايشان [8- پ]

. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شياطين اند، مقاتل گفت: مراد اصنام اند، و ايشان را عباد خواند«6» چنان كه گفت: إِن َّ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ عِبادٌ أَمثالُكُم«7».

قُل هَل نُنَبِّئُكُم، بگو اي محمّد كه خبر دهم شما را به آنان كه زيانكارترين همه جهانند به كردار، و نصب او بر تمييز است، و براي آن ذكر خسران كرد كه حال ايشان را تشبيه كرد به حال بازارگاني كه رنج برد و كار كند اميد سود را، چون بنگرد به بدل سود زيان باشد، سعيش در ضلال باشد«8» و اميدش در خيبت، آنان كه اند!

الَّذِين َ ضَل َّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا، آنانند كه سعي و رنج ايشان و آمد و شد و تاختن ايشان در ضلال و گمراهي باشد در دنيا، يعني نه به جاي خود و نه بر حدّ خود كنند و نه بر وجه مأمور به در وجود آرند، و آنگه پندارند تا نكو مي گويند«9».

خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست، بعضي گفتند: مراد قسّيسان«10» و رهبانان«11» اند: عابدان ترسايان، و اينكه روايتي است از امير المؤمنين- عليه السّلام.

عبد اللّه عبّاس گفت: جهودان و ترسايان اند. و سلمة بن كهيل روايت كرد عن ابي الطّفيل كه عبد اللّه بن الكوّا امير المؤمنين علي را از اينكه آيت پرسيد، گفت: مراد اهل حروراءاند، يعني خارجيان. آنگه گفت:

انت و اصحابك منهم

، و تو و اصحاب تو از ايشاني.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بدون. [.....]

(2). آط، آج، لب:

بيجارده ام.

(3). آز: مأوايي و منزلي.

(4). همه نسخه بدلها اينان.

(5). آط: بپراگنند.

(6). آب، آز: خوانند.

(7). سوره اعراف (7) آيه 194.

(8). آج، لب: ضلالت ماند.

(9). همه نسخه بدلها: كه نيكو مي كنند.

(10). آب، آز: قسّيس، اط، آج، لب: قسّيسه.

(11). همه نسخه بدلها: رهبان.

صفحه : 46

أُولئِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم وَ لِقائِه ِ، ايشان آنانند كه به آيات خداي و جزاي او كافرند از ثواب و عقاب، براي آن كه منكرند بعث و نشور را. فَحَبِطَت أَعمالُهُم، عمل ايشان باطل است، يعني واقع نيست به موقع قبول براي آن كه نه بر وجه مأمور به مي كنند، و ايمان ايشان درست نيست. فَلا نُقِيم ُ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ وَزناً، ما فرداي قيامت ايشان را وزني ننهيم، و اينكه عبارت باشد از تحقير و تذليل ايشان، چنان كه جاهل را سبك خوانند از آن كه در او سرعتي و طيشي باشد.

ابو القاسم بلخي گفت: معني آن است كه اعمال ايشان را در ترازوي طاعت«1» وزني نباشد، از آن جا كه نه به موقع خود باشد و نه چنان كرده باشند كه مقبول باشد.

و ابو سعيد خدري گفت: روز قيامت جماعتي مي آيند با اعمالي كه نزديك بود كه از كوههاي تهامه عظيمتر باشد، چون در ترازو نهند به وزن در نيايد، فذلك قوله: فَلا نُقِيم ُ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ وَزناً. و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

روز قيامت مردي بزرگ فربه را بيني كه مي آيد، آنگه چنداني بسنجند وزن ندارد كه پر پشه اي نيفزايد، اگر خواهي كه مصداق، اينكه آيت بخواني كه: فَلا نُقِيم ُ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ وَزناً.

ذلِك َ جَزاؤُهُم جَهَنَّم ُ بِما كَفَرُوا، اينكه جزا و پاداشت ايشان«2» است به

آن كفر كه آوردند، و «ما» مصدري است، اي بكفرهم. وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً، اي و اتّخاذهم، و آن كه ايشان آيات مرا از قرآن و ذكر كتابها و پيغامبران مرا افسوس گرفتند.

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، آنگه گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، بهشتهاي فردوس منزل ايشان بود.

در فردوس خلاف كردند، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: بهشت صد درجه است، ميان هر دو درجه چندان باشد كه آسمان تا زمين«3»، بلندترين درجه ها«4» فردوس باشد. و جويهاي بهشت از او فرود آيد، و بالاي آن عرش خداي بود، چون از خداي بهشت خواهي بهشت فردوس خواهي.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها هيچ.

(2). همه نسخه بدلها دوزخ.

(3). همه نسخه بدلها: كه از آسمان.

(4). همه نسخه بدلها ي بهشت. [.....]

صفحه : 47

ابو بكر بن عبد اللّه بن نفيس روايت كرد از پدرش از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: بهشتهاي فردوس چهار است، دو از سيم است و هر چه در آن جا است از آلات و اواني از زر است، و دو«1» از زر است و هر چه در او هست از آلات و اواني از سيم است.

و بعضي«2» صحابه گفتند: خداي تعالي بهشت فردوس به خودي خود آفريد. در شبان روزي«3» بفرمايد تا پنج بار درش باز گشايند، و گويد:

ازدادي طيبا و حسنا لاوليائي،

بيفزاي طيب«4» و حسن، خوشي و نيكويي براي دوستان من.

قتاده گفت: فردوس فاضلتر جاست«5» در بهشت و خوشتر و بلندتر. ابو امامه گفت: فردوس سرّه بهشت است، يعني ناف بهشت، يعني ميانه او. كعب الاحبار گفت: از فردوس بلندتر جايي نيست در

بهشت، و آن جاي [9- ر]

آنان است كه امر معروف كنند و نهي منكر.

مجاهد گفت: فردوس به لغت روم، بستان باشد. كعب الاحبار گفت: بستاني بود كه در او انگور باشد. ضحّاك گفت: بستاني بود بسيار درخت«6» گفتند: مرغزار نيكو باشد، و گفتند: جايي باشد كه در او انواع نبات بود و جمعش فراديس بود، و قال اميّه:

كانت منازلهم اذ ذاك«7» ظاهرة فيها الفراديس و الفومان و البصل

خالِدِين َ فِيها، در آن جا هميشه باشند. لا يَبغُون َ عَنها حِوَلًا، از اينكه«8» جا طلب تحويل نكنند و تمنّاي آن نكنند كه از آن جا به دگر جا شوند از حسن و طيب آن جايگاه. و حول مصدر است، چون صغر و كبر و عوج.

قُل لَو كان َ البَحرُ مِداداً، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند تو مي گويي كه: ما را حكمت داده اند و در كتاب تو هست:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اواني، و دو.

(2). همه نسخه بدلها: و اواني و بعضي.

(3). همه نسخه بدلها: شبانه روزي.

(4). همه نسخه بدلها: خوبي.

(5). همه نسخه بدلها: فاضلترين جايي است.

(6). آط و.

(7). اساس: اذ كانت، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: آن.

صفحه : 48

يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُؤت َ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِي َ خَيراً كَثِيراً«1» ... وَ ما أُوتِيتُم مِن َ العِلم ِ إِلّا قَلِيلًا«2»، اينكه چگونه باشد! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«3»، گفت: بگو اي محمّد كه اگر از روي مثل دريا مداد باشد براي كلام حكمت نزديك«4» است كه دريا برسد و كلمات«5» حكمت من بنه رسد«6». وَ لَو جِئنا بِمِثلِه ِ مَدَداً، و گر چه همچندان

كه آن دريا باشد آن را مدد و زيادت دهيم. و البحر، مستقرّ«7» الماء الواسع، و اصل كلمت از سعت و فراخي است، و فلان متبحّر في العلم اذا كان واسع العلم، و اصله من البحر الّذي هو الشّق ّ، و منه البحيرة و جمعه أبحر و بحور و بحار.

و مداد، چيزي باشد كه مي آيد بر اتّصال از مددي كه آن را باشد. و كَلِمات ُ، جمع كلمه باشد: يك سخن. و عرب خطبه را و قصيده را«8» كلمه گويند براي آن كه بمنزلت يك چيز باشد كه جمله اي ساخته باشند، و اينكه مثلي است كه خداي تعالي زد!

مقدورات و معلومات [خود را علي قدر خاطرهم و ادراكهم، چه مقدورات و معلومات]

«9» او نهايت ندارد و اگر اينكه كه يك دريا گفت يا مثل آن به صد هزار دريا باشد، هم در جنب ما لا يتناهي بس چيزي نباشد، و لكن علي حسب قرائحهم مثل زد حق تعالي. و نصب مَدَداً، بر تمييز است. و كوفيان خواندند الّا عاصم: قبل ان ينفد، باليا، و باقي قرّاء تنفد بالتّاء لتأنيث الكلمات. و اهل كوفه گفتند: براي آن كه تأنيث نه حقيقي است و فعل مقدّم است«10» و نظير آيت در معني قول خداي تعالي«11»:

وَ لَو أَن َّ ما فِي الأَرض ِ مِن شَجَرَةٍ أَقلام ٌ«12»- الاية.

قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحي، عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در جندب بن زهير العامري ّ«13» آمد كه او گفت: يا رسول اللّه؟ من عملي مي كنم براي خداي تعالي، چون

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 269.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 85.

(3). همه نسخه بدلها و.

(4). همه نسخه بدلها: كه نزديك.

(5). همه نسخه بدلها: كلمه.

(6). بنه رسد/

بنرسد. [.....]

(7). لب: مقرّ.

(8). همه نسخه بدلها يك.

(9). اساس: افتادگي دارد، به قياس به نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(10). همه نسخه بدلها: است بر فعل مقدّم.

(11). همه نسخه بدلها: قوله تعالي.

(12). سوره لقمان (31) آيه 27.

(13). آب، آط، آز: الغامدي، آج، لب: العابدي.

صفحه : 49

كسي بر آن مطلع شود«1» مرا بر آن عمل بيند مرا خوش آيد، چگونه باشد آن! رسول- عليه السّلام- گفت:

2» ان ّ اللّه طيّب لا يقبل الّا الطّيب و لا يقبل ما شورك« فيه،

گفت: خداي پاك است، جز پاك نپذيرد و آنچه در آن شركت باشد نپذيرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا يُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه ِ أَحَداً.

طاووس گفت: سبب آن بود كه مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من در سبيل خداي جهاد مي كنم و مي خواهم تا مردمان جاي«3» من ببينند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي به اينكه آيت رسول را تواضع مي آموزد تا او را كبر و نخوت در سر نشود. بعضي دگر گفتند: جواب آنان است كه رسول را عيب كردند به آن كه گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ«4» ...،

گفت بگو اي محمّد كه: من آدمي ام همچون شما از روي خلقت، فرقي نيست ميان من و شما، همچون شما محتاج طعام و شرابم، فرق آن است كه: يُوحي إِلَي َّ، وحي مي كنند به من، كه خداي يكي است. فَمَن كان َ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّه ِ، هر كه اميد ثواب خداي تعالي دارد، گو عمل صالح كن و با اخلاص كن، و نگر در طاعت او از روي ريا شرك نياري كه آن شرك اصغر

است. بعضي دگر گفتند: رجاء، به معني خوف است، و لقاء به معني عقاب، و مصير با شمار كار«5». فمن كان يخاف«6» المصير الي اللّه، چنان كه گفت: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«7»، اي لا تخافون«8» للّه عظمة. و «رجاء»، محتمل است هر دو معني: هم اميد و هم خوف را، و قال الشّاعر- و قد جمع المعنيين:

و لا«9» كل ّ ما ترجو«10» من الخير كائن و لا كل ّ ما نرجوا من الشّرّ واقع

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و.

(2). لب: سوئك.

(3). آج، لب: جهاد.

(4). سوره فرقان (25) آيه 7.

(5). همه نسخه بدلها يعني، چاپ شعراني: (7/ 390) شما با درگاه خدا يعني.

(6). اساس: خاف، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(7). سوره نوح (71) آيه 13. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: يخافون.

(9). لب، آز: فلا.

(10). آب: يرجي، آط، آج، لب: يرجوا.

صفحه : 50

فَليَعمَل عَمَلًا صالِحاً، امر مغايبه است. وَ لا يُشرِك، نهي مغايبه است. [9- پ]

و بيان كرديم پيش از اينكه كه «لقاء»، به معني ديدار نباشد، چه قديم تعالي مدرك نيست به هيچ حاسّه از حواس ّ، دگر آن كه آنان كه ديدار بر خداي روا دارند جزا بر عمل«1» نگويند، و در آيت «لقاء» به عمل صالح باز بست و بر او موقوف كرد، و معلوم شد كه مراد ثواب است، كه بر عمل صالح ثواب باشد. وَ لا يُشرِك، و در عبادت بايد تا با خداي شرك نيارد«2»، يعني عمل به اخلاص كند و از ريا دور باشد.

شهر بن حوشب گفت: مردي بنزديك عبادة بن صامت آمد، گفت: چه گويي در مردي كه او نماز مي كند و روزه مي دارد و حج و

جهاد مي كند و مي خواهد تا او را بر آن حمد كنند! چگونه باشد كار او! گفت: هيچ نباشد، خداي تعالي عمل به شركت نپذيرد، و هر كه او عمل به شركت كند، خداي تعالي«3» گويد: اينكه عمل همه آن راست كه براي او مي كني و مرا به آن حاجت نيست.

و جندب روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

4» من سمّع اللّه سمّع اللّه به و من يراء يري اللّه« به،

گفت: هر كه با خداي سمعت كند، خداي با او سمعت كند، و هر كه ريا كند خداي با او ريا كند، يعني جزاي ريا و سمعت او كند. و رسول- عليه السّلام- گفت:

من سمّع النّاس بعمله سمّع اللّه به سامع خلقه يوم القيامة و حقّره و صغّره،

گفت: هر كه عمل خود مردمان را بشنواند، خداي تعالي نام او را به ريا در سمع مردمان افگند و او را حقير و صغير كند.

و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام«5»- گفت:

اتّقوا الشّرك الاصغر،

از شرك كهتر بپرخيزي«6»، گفتند: يا رسول اللّه؟ شرك كهتر كدام است! گفت: ريا باشد آن روز كه خداي تعالي خلقان را به عمل جزا دهد.

و رسول- عليه السّلام- گفت: چون اينكه آيت فرود آمد«7»:

8» ان ّ اخوف ما اتخوّف« عليكم الشّرك الخفي ّ و ايّاكم و شرك السّرائر فان ّ الشّرك اخفي في امّتي من دبيب

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: جزاي عمل.

(2). آب، آج، لب، آز: نياري.

(3). همه نسخه بدلها او را.

(4). آب: يرا اللّه، آج، لب: تري اللّه.

(5). آب، آج، لب، آز كه.

(6). آب، آج، لب، آز: بپرهيزيد، آط: بپرهيزي.

(7). همه نسخه بدلها: فرو خواند.

(8). آب، آز: اخاف.

صفحه : 51

الله النّمل علي الصّفا

في اللّيلة الظّلماء،}

گفت: بتر چيزي كه من بر شما مي ترسم«1»، شرك پوشيده است، و دور باشيد از شرك در سرّ كه شرك پوشيده تر است [در امّت من]

«2» از رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاريك. آنگه گفت: هر كه او نماز كند به ريا شرك آورده باشد، و هر كه روزه دارد به ريا يا صدقه دهد به ريا، او شرك آورده باشد، اينكه حديث سخت آمد بر صحابه. رسول- عليه السّلام- گفت: ره نمايم شما را بر چيزي«3» كه شرك صغير و كبير از شما ببرد! گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ گفت، بگويي:

الّلهم انّي اعوذ بك ان اشرك و انا اعلم و استغفرك بما لا اعلم.

و بعضي مفسّران گفتند: اينكه آيات آخر آيتي«4» است از قرآن كه آمد.

سعيد بن المسيّب گفت: از عبد اللّه عمر كه گفت، رسول- عليه السّلام- گفت:

هر كه اينكه آيت بخواند از بالاي سر او نوري پديد آيد تا به مكّه كه حشوش فرشتگان باشد.

معاذ جبل گفت: هر كه او اوّل سورة الكهف بخواند و آخرش، او را نوري باشد از سر تا به قدم، و هر كه سوره جمله بخواند نوري باشد«5» از زمين تا به آسمان.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها مخوفتر چيزي.

(2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: به چيزي. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: آياتي.

(5). آب، آز: او را.

صفحه : 52

سورة مريم عليها السّلام

اينكه سوره مكّي است، و نود و هشت آيت است، و نهصد و شست«1» و دو كلمه است و سه هزار و هشتصد و دو حرف است.

و روايت است از أبو أمامة از ابي ّ كعب، گفت كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله-

گفت: هر كه او سوره مريم بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر كه زكريّا را به راست داشت«2» و به دروغ داشت، و يحيي را و عيسي را و مريم را و موسي را و هارون را و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسماعيل را«3» ده حسنه بنويسد«4»، و به عدد هر كس كه خداي را فرزند گفت و نگفت«5» ده حسنه بنويسد«6» او را«7» و خداي تعالي بيامرزد روز قيامت.

[سوره مريم (19): آيات 1 تا 38]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

كهيعص (1) ذِكرُ رَحمَت ِ رَبِّك َ عَبدَه ُ زَكَرِيّا (2) إِذ نادي رَبَّه ُ نِداءً خَفِيًّا (3) قال َ رَب ِّ إِنِّي وَهَن َ العَظم ُ مِنِّي وَ اشتَعَل َ الرَّأس ُ شَيباً وَ لَم أَكُن بِدُعائِك َ رَب ِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفت ُ المَوالِي َ مِن وَرائِي وَ كانَت ِ امرَأَتِي عاقِراً فَهَب لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِث ُ مِن آل ِ يَعقُوب َ وَ اجعَله ُ رَب ِّ رَضِيًّا (6) يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُك َ بِغُلام ٍ اسمُه ُ يَحيي لَم نَجعَل لَه ُ مِن قَبل ُ سَمِيًّا (7) قال َ رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ وَ كانَت ِ امرَأَتِي عاقِراً وَ قَد بَلَغت ُ مِن َ الكِبَرِ عِتِيًّا (8) قال َ كَذلِك َ قال َ رَبُّك َ هُوَ عَلَي َّ هَيِّن ٌ وَ قَد خَلَقتُك َ مِن قَبل ُ وَ لَم تَك ُ شَيئاً (9)

قال َ رَب ِّ اجعَل لِي آيَةً قال َ آيَتُك َ أَلاّ تُكَلِّم َ النّاس َ ثَلاث َ لَيال ٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَج َ عَلي قَومِه ِ مِن َ المِحراب ِ فَأَوحي إَِيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا (11) يا يَحيي خُذِ الكِتاب َ بِقُوَّةٍ وَ آتَيناه ُ الحُكم َ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِن لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كان َ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيه ِ وَ لَم يَكُن جَبّاراً عَصِيًّا (14)

وَ سَلام ٌ عَلَيه ِ يَوم َ وُلِدَ وَ يَوم َ يَمُوت ُ وَ يَوم َ يُبعَث ُ حَيًّا (15) وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ مَريَم َ

إِذِ انتَبَذَت مِن أَهلِها مَكاناً شَرقِيًّا (16) فَاتَّخَذَت مِن دُونِهِم حِجاباً فَأَرسَلنا إِلَيها رُوحَنا فَتَمَثَّل َ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَت إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحمن ِ مِنك َ إِن كُنت َ تَقِيًّا (18) قال َ إِنَّما أَنَا رَسُول ُ رَبِّك ِ لِأَهَب َ لَك ِ غُلاماً زَكِيًّا (19)

قالَت أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ وَ لَم يَمسَسنِي بَشَرٌ وَ لَم أَك ُ بَغِيًّا (20) قال َ كَذلِك ِ قال َ رَبُّك ِ هُوَ عَلَي َّ هَيِّن ٌ وَ لِنَجعَلَه ُ آيَةً لِلنّاس ِ وَ رَحمَةً مِنّا وَ كان َ أَمراً مَقضِيًّا (21) فَحَمَلَته ُ فَانتَبَذَت بِه ِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا المَخاض ُ إِلي جِذع ِ النَّخلَةِ قالَت يا لَيتَنِي مِت ُّ قَبل َ هذا وَ كُنت ُ نَسياً مَنسِيًّا (23) فَناداها مِن تَحتِها أَلاّ تَحزَنِي قَد جَعَل َ رَبُّك ِ تَحتَك ِ سَرِيًّا (24)

وَ هُزِّي إِلَيك ِ بِجِذع ِ النَّخلَةِ تُساقِط عَلَيك ِ رُطَباً جَنِيًّا (25) فَكُلِي وَ اشرَبِي وَ قَرِّي عَيناً فَإِمّا تَرَيِن َّ مِن َ البَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرت ُ لِلرَّحمن ِ صَوماً فَلَن أُكَلِّم َ اليَوم َ إِنسِيًّا (26) فَأَتَت بِه ِ قَومَها تَحمِلُه ُ قالُوا يا مَريَم ُ لَقَد جِئت ِ شَيئاً فَرِيًّا (27) يا أُخت َ هارُون َ ما كان َ أَبُوك ِ امرَأَ سَوءٍ وَ ما كانَت أُمُّك ِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَت إِلَيه ِ قالُوا كَيف َ نُكَلِّم ُ مَن كان َ فِي المَهدِ صَبِيًّا (29)

قال َ إِنِّي عَبدُ اللّه ِ آتانِي َ الكِتاب َ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30) وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَين َ ما كُنت ُ وَ أَوصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمت ُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَم يَجعَلنِي جَبّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلام ُ عَلَي َّ يَوم َ وُلِدت ُ وَ يَوم َ أَمُوت ُ وَ يَوم َ أُبعَث ُ حَيًّا (33) ذلِك َ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ قَول َ الحَق ِّ الَّذِي فِيه ِ يَمتَرُون َ (34)

ما كان َ لِلّه ِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبحانَه ُ إِذا قَضي أَمراً فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (35) وَ إِن َّ اللّه َ رَبِّي وَ رَبُّكُم فَاعبُدُوه ُ هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ (36) فَاختَلَف َ الأَحزاب ُ

مِن بَينِهِم فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ كَفَرُوا مِن مَشهَدِ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (37) أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر يَوم َ يَأتُونَنا لكِن ِ الظّالِمُون َ اليَوم َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (38)

[ترجمه]

به نام ايزد بخشاينده بخشايشگر

ذكر«8» رحمت خداي تو بنديش«9» را زكريّا.

[10- ر]

چون ندا كرد خدايش را ندايي پوشيده.

-----------------------------------

(1). آب، آط، آج، آز: شصت.

(2). همه نسخه بدلها او را.

(3). مش عليهم السّلام.

(6- 4). آب، آط، آز، مش: بنويسند.

(5). اساس و جميع نسخه بدلها: نه گفت.

(7). آب، آز، مش و اللّه اعلم.

(8). آب، آط، آج، لب: ياد كرد.

(9). بنديش/ بنده اش.

صفحه : 53

گفت: بار خدايا؟ كه من ضعيف شد استخوان از من و بر بشخيد«1» سر به پيري، و نبودم به خواندن تو بار خدايا بدبخت.

و من مي ترسم از پسران عم از پس من، و زن من نازاينده است بده مرا از نزديك تو وارثي.

كه ميراث من گيرد و ميراث گيرد از آل يعقوب، كن او را بار خدايا پسنديده.

اي زكريّا؟ ما تو را بشارت«2» مي دهيم به پسري«3» نامش يحيي، نكرديم او را پيش از اينكه«4» همنامي.

گفت: خداوند من«5» چگونه باشد مرا پسري و بود زن من نازاينده شده است، و من برسيده ام از پيري به غايت.

[10- پ]

«6»

گفت همچنين، گفت خداي تو آن بر من آسان است، و بيافريدم تو را از پيش و نبودي چيزي.

گفت:

بار خدايا؟ كن مرا نشاني، گفت: نشان تو آن است كه سخن نگويي با مردمان سه شب درست.

برون آمد بر قوم خود از محراب و اشارت كرد به ايشان كه نماز كني بامداد و شبانگاه.

اي يحيي؟ بگير كتاب بجدّ، و

-----------------------------------

(1). مش: بشخيده.

(2). آب، آط، آج، لب، مش: مژده.

(3). آب، آط، آج، لب، مش: به كودكي.

(4). آب، آط، آج،

لب، مش: او را از پيش. [.....]

(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: بار خدايا.

(6). اساس: از اينكه جا صفحاتي افتادگي دارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 54

داديم او را حكمت به كودكي.

و رحمتي از نزديك ما و پاكيزگي و بود پرهيزگار.

و نيكوكار«1» با مادر و پدر، و نبود متكبّري نافرمان.

و سلام بر او باد آن روز كه بزاد و آن روز كه بميرد و آن روز كه بر انگيزند او را [زنده]

«2».

و ياد كن در كتاب مريم [را]

«3»، چون كناره گرفت از اهل خود جايي آفتابگاه.

بگرفت از پيش ايشان حجابي، بفرستاديم به او جبريل ما را، مثال شد او را آدمي راست خلق.

گفت من پناه با خداي مي دهم از تو اگر تو پرهيزگاري.

گفت: من رسول خداي توام تا بدهم تو را پسري پارسا.

گفت: چگونه باشد مرا پسري و نپسود مرا آدمي«4» و نبودم«5» زنا كننده.

گفت همچنين، گفت خداي تو آن بر من آسان است تا كنم آن را نشاني مردمان را و بخشايشي از ما و بود كاري حكم كرده.

بر گرفت [او را]

«6» و با كناره برد جايي دور.

-----------------------------------

(1). آج، لب بود.

(3- 2). آط: ندارد، به قياس با نسخه مش، افزوده شد.

(4). آج، لب: و دست آدمي به من نرسيده.

(5). مش: نبوم.

(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.

صفحه : 55

آورد«1» او را درد زادن به درختي خرما، گفت: كاشكي من بمردمي پيش از اينكه و بودمي فراموش شده.

آواز داد او را آن كه در زير او بود، گفت كه: اندوه مدار كه كرد خداي تو در زير تو جويي.

و بجنبان با خود«2» درخت خرما تا بيفتد بر تو رطب«3» تازه.

بخور و بياشامان«4» و

روشن دار چشم اگر بيني از آدميان كسي را بگو كه من نذر كردم خداي را روزه كه سخن نگويم امروز با هيچ آدمي.

آورد او را به قومش برگرفته، گفتند«5»: [اي مريم]

«6» آوردي چيزي منكر.

اي خواهر هارون، نبود پدر تو مردي بد، و نبود مادر تو نا پارسا.

اشارت كرد به او، گفتند: چگونه سخن گوييم با آن كه در گهواره است كودك است.

گفت: من بنده خدايم، آمد به من كتاب و كرد مرا پيغامبري.

و كرد مرا مبارك هر جا كه باشم و وصيّت كرد مرا به نماز و به زكات تا باشم زنده.

و نيكوكار«7» به مادرم، و نكرد مرا

-----------------------------------

(1). آج، لب: رو داد.

(2). آج، لب: پاي خود به.

(3). آب، مش: خرماي.

(4). آج، لب: بياشام.

(5). آط: گفت، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.

(7). آج، لب: نيكوكاري. [.....]

صفحه : 56

جبّاري بدبخت.

و سلام بر من آن روز كه بزادم و آن روز كه بميرم و آن روز كه بر انگيزند مرا زنده.

آن عيسي پسر مريم است، گفتار درست آن كه در او شك مي كنند«1».

نباشد خداي را كه بگيرد از فرزندي«2»، پاك است«3» چون حكم كند كاري، گويد آن را بباش بباشد.

و خداي، او خداي من است و خداي شما، بپرستي او را، اينكه راهي است راست.

مختلف شدند جماعات از ميان ايشان، واي بر آنان كه كافر شدند از حضور روزي بزرگ.

چه نيك شنوند و نيك بينند آن روز كه به ما آيند لكن كافران امروز در گمراهي اند روشن.

قوله تعالي: كهيعص، ذِكرُ رَحمَت ِ رَبِّك َ عَبدَه ُ زَكَرِيّا، ابو عمرو خواند به كسر «ها» و فتح « يا »، و شاميان به عكس

اينكه خواندند، و حمزه و خلف هر دو «ها» و « يا » مكسور خواندند. كسائي هر دو به اماله خواند. إبن كثير و عاصم و يعقوب بين- بين خواندند. باقي قرّاء، هر دو مفتوح خواندند. و حروف مقطّع خواند ابو جعفر، و «دال» و «صاد» اظهار كردند اهل حجاز و عاصم و يعقوب.

و مفسّران در معني او خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: نامي است از نامهاي خداي تعالي. بعضي دگر گفتند: نام سورت است. بعضي دگر گفتند: نام مهمترين است كه خداي تعالي سوگند خورد به اينكه«4». كلبي گفت: ثناست كه خداي تعالي

-----------------------------------

(1). آط: مي كني، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(2). آج، لب: هيچ فرزندي.

(3). آج، لب او.

(4). آب، آز، مش: آن.

صفحه : 57

گفت خود را. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: اينكه حروفي است مشتق از نامهاي خداي، «كاف» از كريم و كافي و كبير، و «ها» از هادي، و « يا » از رحيم، و «عين» از عليم و عظيم، و «صاد» از صادق.

كلبي گفت، معني آن است كه: اشارت در «كاف» آن است كه: كاف لخلقه، و در «ها»: هاد لعباده، و در « يا »: يَدُ اللّه ِ فَوق َ أَيدِيهِم«1»، «عين»: عالم بتدبيره، صاد: صادق في وعده.

قوله: ذِكرُ رَحمَت ِ رَبِّك َ، مرفوع است به خبر مبتدا بر«2» قول آنان كه گفتند: نام سورت يا نام قرآن يا نام خداست، گفتند: محل ّ كهيعص، رفع است بر ابتدا، و ذِكرُ خبر اوست، التّقدير: هذا الاسم او هذا القرآن، او هذه السّورة ذِكرُ رَحمَت ِ رَبِّك َ، و بر قول آنان كه ثنا گفتند، گفتند«3»: مبتداي مقدّر باشد، اي هو ذكر رحمت

ربّك. و عَبدَه ُ منصوب است به «رحمت»، و گفتند: به «ذكر» بر تقديم و تأخير، و تقدير آن كه: ذكر ربّك عبده زكريّا برحمته.

حق تعالي گفت: اينكه سورت، يا اينكه قسم، يا اينكه قرآن، يا اينكه حديث، يا اينكه ثنا، ياد كردن خداست تعالي رحمتي و بخشايشي را كه بر بنده اش زكريّا كرد، يا ذكر زكريّاست كه خداي كرد او را به رحمت.

«اذ»، محل ّ و نصب است بر ظرف، و عامل در او «ذكر» باشد يا «رحمت»، و رحمت اوليتر، براي آن كه رحمت آنگه بود«4» وقت ندا و ذكر ياد كردن او رحمت است با رسول چون ندا كرد زكريّا خدايش را، يعني بخواند و دعا كرد نداي پوشيده در سر دور از ريا.

آنگه حكايت آن ندا و دعا كرد، گفت: قال َ، يعني زكريّا گفت: رَب ِّ و الاصل ربّي، جز كه « يا » بيفگند و اكتاف به كسره كرد. إِنِّي وَهَن َ العَظم ُ، گفت: بار خدايا؟ استخوان من ضعيف شد، يعني بي قوّت شدم. و تخصيص استخوان براي آن كرد كه در اندام آدمي استخوان سخت تر باشد، چون او سست شود حال گوشت و

-----------------------------------

(1). سوره فتح (48) آيه 10.

(2). آج، لب: اينكه.

(3). آج، لب: كه گفتند ثناست.

(4). همه نسخه بدلها در.

صفحه : 58

عصب و عروق چه باشد. وَ اشتَعَل َ الرَّأس ُ شَيباً، و سرم به پيري بپخشيد«1»، آتش پيري در سرم گرفت، اينكه عبارت است از آن كه: پيري همه سرم بگرفت، و پيري را به آتش وصف كردن از غايت تشبيه است براي آن كه سواد موي به ظلمت ماند، و ظلمت به نور آتش منتفي شود، دگر آن كه: آتش چون

در جايي افتد، بر يك جاي بنه استد«2»، بل پيرامن بگيرد، همچنين پيري«3» سرايت كند و همه پيرامن بگيرد.

و در نصب شَيباً دو وجه گفتند، يكي: تميز، نحو قولهم: تصبّب عرقا و تفقّا«4»، و يكي: مصدر لا من لفظ الفعل، كانّه قال: و شاب الرّأس شيبا. وَ لَم أَكُن بِدُعائِك َ رَب ِّ شَقِيًّا بار خدايا و من هرگز بهدعا و خواندن تو بدبخت نبوده ام، يعني هرگز نبود كه من تو را خواندم اجابت نكردي، بل هر گه كه تو را خواندم از درگاه تو با سعادت و كامروايي بر گشتم.

چون ضعف حال خود بگفت و نياز عرضه كرد شرح حال مي گويد: وَ إِنِّي خِفت ُ المَوالِي َ مِن وَرائِي، بار خدايا من مي ترسم از بني اعمام من. و مولي، معاني بسيار دارد و مرجع همه با اولي است چنان كه بيان كرده ايم در سورة المائده، و اينكه جا مراد بنو اعمام اند، و مثله، قول الشّاعر:

هلا بني عمّنا مهلا موالينا

مراد عصبه اند. مجاهد گفت: براي آن ترسيد از ايشان كه شرار بني اسرايل بودند مِن وَرائِي، اي من خلفي، و اينكه «وراء» اينكه جا خلف است، يعني من مي ترسم كه اينكه بنو اعمام من از پس من در تركه من حسن الخلافة به جاي نيارند و آن را ضايع كنند و در معصيت صرف كنند. وَ كانَت ِ امرَأَتِي عاقِراً، و اينكه اهل من نازاينده است، و گفتند: خود او را هرگز فرزند نبود. و اصل عاقر من العقر است يقال: عقر النّاقة، پنداري او را از زادن پي بكرده اند، تا از زادن فرو مانده است، چنان كه شتر پي كرده از رفتن فرو ماند. بر اينكه اشتقاق، عاقر

من باب لابن و تامر باشد، و مرد و زن نازاينده را عاقر گويند، قال الشّاعر:

-----------------------------------

(1). آج، لب: بپيخيد.

(2). بنه استد/ بناستد.

(3). آج بدين طريق.

(4). آج شحما.

صفحه : 59

و لبئس«1» الفتي ان كنت اسود عاقرا جبانا فما عذري لدي كل ّ محضر

عاقر، در بيت صفت مردي است. اكنون دعا و مسأله«2» اينكه است كه: فَهَب لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا، مرا از نزد تو«3» وليّي ده، ايشان كه موالي اند امروز كه فرزند نيست اوليتراند به ميراث من، مرا فرزندي ده كه ولي باشد، يعني اولي بميراثي منهم، كه به ميراث من از ايشان اوليتر باشد. و گفتند: مراد آن است كه مرا فرزندي ده كه وليّي باشد از اولياي تو، مرا فرزند باشد]

«4» و تو را ولي.

يَرِثُنِي، ابو عمرو و كسائي خواندند به جزم: يرثني، علي جواب الدّعاء الّذي صورته الامر«5»، و باقي قرّاء خواندند به رفع: يَرِثُنِي، علي صفة الولّي، اي وليّا وارثا لي. گفتند: اينكه براي آن است كه، اسم نكره است و اگر معرفه بودي جزم وجه«6» بودي، و درست آن است كه تعلّق به آن«7» دارد، بيش از آن نيست كه چون اسم نكره باشد و فعل به دنبال او آيد در جاي صفت او افتد كه افعال نكرات باشند و صفت«8» وفق موصوف بايد في التعريف و التّنكير«9». اگر اسم معرفه باشد و صفت او نكره نشايد اگر جواب نكند«10» در جاي حال افتد، نحو قوله: فَذَرُوها تَأكُل فِي أَرض ِ اللّه ِ«11».

وَ يَرِث ُ مِن آل ِ يَعقُوب َ، و ميراث آل يعقوب بر گيرد، يعني يعقوب بن ماثان و آل يعقوب اخوال زكريّا بودند، و زكريّا از فرزندان هارون بن عمران«12»، برادر موسي

عمران. مقاتل گفت: يعقوب بن ماثان برادر عمران بود پدر مريم كه مادر عيسي بود.

وَ اجعَله ُ رَب ِّ رَضِيًّا، و بار خدايا اينكه كودك را مرضي ّ و پسنديده كن، يعني توفيق ده او را و لطف كن با او تا مرضي ّ و پسنديده باشد، و در آيت دليل است بر آن كه از پيغامبران ميراث گيرند كه زكريّا گفت: يَرِثُنِي وَ يَرِث ُ مِن آل ِ يَعقُوب َ، و حقيقت

-----------------------------------

(1). آط و ديگر نسخه ها: ليس، به قياس با منابع شعر و تفسير و لغت، تصحيح شد.

(2). آز: مسئل. [.....]

(3). مش: نزديك خود.

(4). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، آورده شد.

(5). همه نسخه بدلها: هو صورة الامر.

(6). آج، لب: اوجه.

(7). همه نسخه بدلها: نه به اينكه.

(8). همه نسخه بدلها بر.

(9). همه نسخه بدلها و.

(10). همه نسخه بدلها: اگر به جواب كنند.

(11). سوره اعراف (7) آيه 73.

(12). همه نسخه بدلها بود.

صفحه : 60

ميراث در مال باشد، چه«1» او انتقال مال الموروث باشد«2» الي الورثة بعد موته«3» بحكم اللّه. و قول آن كس كه گفت: وراثت نبوّت يا علم خواست باطل است، براي آن كه علم و نبوّت به ميراث نرسد، چه علم به اجتهاد توان يافتن و نبوّت به مصلحت، پس عدول كردن از ظاهر آيت وجه نيست.

و امّا شبهت آنان كه گفتند كه: دختر حجب نكند عصبه را از ميراث، آن است كه زكريّا پسر خواست، گفت: وَلِيًّا، و لم يقل: وليّة، چه اگر وليّة گفتي، حجب نكردي و از عصبه صرف نكردي چيزي نيست، براي آن كه در طباع بشر مركوز آن است كه فرزند نرينه خواهند. دگر آن كه مسلّم نيست كه لفظ ولي ّ خاص

باشد به مردان دون زنان، بل لفظ ولي ّ مشترك است ميان مردان و زنان، پس ظاهر آن است كه او طلب فرزند كرد سوا اگر نرينه بودي«4» و اگر مادينه«5».

يا زَكَرِيّا، خداي تعالي دعاي او به اجابت مقرون كرد و گفت: اي زكريّا؟ ما تو را مژده مي دهيم بِغُلام ٍ«6»، به فرزندي نرينه نام او يحيي كه پيش از اينكه او را همنام نبوده است، يعني اينكه نام بر او خاص ّ است و كس پيش از او يحيي نام نبوده است، و اينكه روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس. و سعيد جبير و عطا گفتند«7»: لَم نَجعَل لَه ُ مِن قَبل ُ سَمِيًّا، اي شبيها و مثلا، ما او را مثلي و شبيهي نكرديم پيش از آن، و دليله قوله تعالي: ... هَل تَعلَم ُ لَه ُ«8» قَبل ُ براي آن گفت كه، از«1» پس او رسول ما بهتر از او بود«2»، و اينكه هم درست نيست براي آن كه از پيش او پيغامبران به از او بودند چون: نوح- عليه السّلام- و ابراهيم و موسي«3» عليهما السّلام«4».

قال َ رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ، زكريّا- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ [مرا]

«5» چگونه پسري باشد، وَ كانَت ِ امرَأَتِي عاقِراً، و اهل من عاقر است، نازاينده، و من از پيري و علوّ سن ّ از حدّ فرزند گذشته ام، يعني پشت من از آب خشك شده است. قتاده گفت: مراد آن است كه، استخوانهاي من از گوشت خشك شده است، يقال: ملك عات«6» اذا كان قاسي القلب، و عبد اللّه عبّاس [خواند]

«7»: عسيّا، و هو متجاوز الحدّ«8» را در سخت دلي گويند: عتيّا و عسيّا«9». و حمزه و كسائي خواندند: عتيّا و جثيّا و صليّا

و بكيّا، به كسر اوايل اينكه كلمات، و در شاذّ يحيي بن وثّاب هم چنين خواند، و آنان كه كسر خواندند براي مقاربت « يا » اختيار كردند، و اصل كلمه عتوي و جثوي بوده است، علي وزن فعول في جمع فاعل، كساجد و سجود و راكع و ركوع. آنگه براي مجاورت « يا » آخر، «واو» را [11- ر]

« يا » كردند، و در « يا » ادغام كردند، فصار عتيّا و جثيّا.

قال َ كَذلِك َ، خداي تعالي گفت: همچنين«10» كه بيني، و گفتند: همچنان كه تو را بيافريد و تو هيچ نبودي. چه آن خداي كه از لا شي ء شي ء كند، يعني از ناموجود وجود«11» كند، و آن را هيچ اصلي نه، قادر باشد بر آن كه بر خلاف عادت از مردي پير و زني نازاينده فرزندي پديد آرد. آنگه گفت: هُوَ عَلَي َّ هَيِّن ٌ، «هو» راجع باشد با فرزند يا با خلق، آن بر ما«12» آسان است. وَ قَد خَلَقتُك َ مِن قَبل ُ، و تو را بيافريده ام«13» پيش از

-----------------------------------

(1). مش: آن بود كه گفت كه پس.

(2). همه نسخه بدلها: پس رسول ما بهتر از او نبود.

(3). آز، مش و عيسي.

(4). مش: عليهم الصلاة و السلام.

(7- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(6). آج، لب: عاقرا.

(8). آج، لب: مجاوز الحد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: عتّا و عتيّا.

(10). همه نسخه بدلها يعني همچنين.

(11). همه نسخه بدلها: موجود.

(12). همه نسخه بدلها: من.

(13). همه نسخه بدلها: بيافريدم.

صفحه : 62

اينكه. كوفيان خواندند: خلقناك، بر جمع علي سبيل التّعظيم. وَ لَم تَك ُ شَيئاً، اي موجودا، و تو شي ء نبودي، يعني موجود نبودي، و

«شي ء»، اسم«1» است بر موجود و معدوم مشتمل، اينكه جا به قرينه خَلَقتُك َ حمل بايد كردن بر موجود دون معدوم، كأنّه قال: و قد او جدتك من قبل، اي من قبل هذا و لم تك موجودا.

قال َ رَب ِّ اجعَل لِي آيَةً، زكريّا گفت: بار خدايا؟ مرا آيتي و علامتي كن.

خداي تعالي گفت: آيت و علامت و دلالت تو آن است كه، تو با مردمان نتواني گفتن سه روز بي آفتي و خرسي كه در زبانت باشد، و ذلك قوله: سَوِيًّا، اي صحيحا سليما من غير آفة، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد، و نصب او بر حال بود في قوله: أَلّا تُكَلِّم َ النّاس َ، يعني و انت سوي سليم«2».

مردم بر عادت بر در مسجد منتظر بودند تا او در بگشايد و نماز كنند با او. او در بگشاد و از ره«3» محراب بيرون آمد، فَأَوحي إِلَيهِم، اشارت كرد با ايشان كه تسبيح كني بامداد و شبانگاه، يعني نماز كني، و السّبحة الصّلوة.

يا يَحيي خُذِ الكِتاب َ بِقُوَّةٍ، گفتيم يا يحيي كتاب هست«4» و آن، آن است ففعل«5» ذلك و آتيناه يحيي، و قلنا له: يا يَحيي خُذِ الكِتاب َ بِقُوَّةٍ، گفتيم: يا يحيي؟ كتاب ها گير به قوّتي كه ما داديم تو را، و قيل: بجدّ و اجتهاد. وَ آتَيناه ُ الحُكم َ صَبِيًّا، و ما او را حكمت داديم و او كودك بود. و نصب «صبيّا» بر حال است از مفعول، و قيل: آتيناه الفهم، و قيل: النّبوة. و نزديك ما نشايد«6» كه در حال صبي خداي تعالي پيغامبري دهد كسي را براي آن كه اينكه به كمال عقل تعلّق ندارد، و روا بود كه خداي تعالي در

حق ّ پيغامبران به معجز خرق عادت كند يحيي را و عيسي را از«7» حال كودكي پيغامبري دهد«8»، خرق عادت در حق ّ پيغامبران بديع نيست.

و روايت كرده اند كه، كودكان يحيي را گفتند: بيا تا بازي كنيم«9»، گفت:

ما

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اسمي.

(2). آج، لب، آز، مش: سليم سوي.

(3). آب، آط، آز: رده، مش: پرده.

(4). همه نسخه بدلها: بقوّة، در كلام محذوفي هست.

(5). آج، لب: كه فعل.

(6). آب، آز، مش: شايد، آج، لب: باشد.

(7). همه نسخه بدلها: در.

(8). آب، آط، آج، لب، آز چه، مش كه.

(9). همه نسخه بدلها او. [.....]

صفحه : 63

الله للّعب خلقنا}

، ما را نه براي بازي آفريده اند. و در خبر است كه: چنداني بگريست«1» كه گوشت از روي او بشد«2» و اصول اسنان او پيدا شد«3»، پدر از آن كه مادام گريان بودي دلتنگ مي شد، گفت: بار خدايا؟ از تو فرزندي خواستم تا مرا به او تسلّي باشد، مرا فرزندي دادي كه در دل«4» من است، گفت: تو از من ولي خواستي، و اوليا«5» چنين باشند.

وَ حَناناً مِن لَدُنّا، اي رحمة من لدنّا، اي و آتيناه رحمة عطف است علي قوله:

الحُكم َ. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده كه: «حنان» رحمت باشد، مجاهد گفت: تعطّفا. عكرمه گفت: محبّة، يقال: حنانك و حنانيك، قال امرؤ القيس:

و يمنحها بنو شمجي«6» بن جرم معيز هم حنانك ذا الحنان

و بيشتر«7» مثنّي استعمال كنند، چنان كه: لبّيك و سعديك و حنانيك، قال طرفة:

ابا منذر افنيت فاستبق بعضنا حنانيك بعض الشّرّاهون من بعض

و تحنّن اذا ترحّم، قال الشّاعر:

تحنّن علي ّ هداك المليك فان ّ لكل ّ مقام مقالا

و منه الحنين الّذي هو الشّوق، و حنين النّاقة. وَ زَكاةً، اي

طاعة للّه«8»، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. حسن گفت: مراد تزكيه است، يعني ما او را تزكيه كرديم به حسن ثنا بر او، چنان كه شهود«9» را تزكيه كنند، و قيل: زكوة، اي طهارة، و قيل: نماء و بركة. وَ كان َ تَقِيًّا، و يحيي- عليه السّلام- پرهيزگار بود.

وَ بَرًّا بِوالِدَيه ِ، و نيكوكار بود با پدر و مادر. و البرّ و البارّ واحد. وَ لَم يَكُن جَبّاراً عَصِيًّا، و مردي متكبّر عاصي نبود. و عصي ّ بر وزن فعيل است بناي مبالغه باشد به

-----------------------------------

(1). آج، لب: بگريستي.

(2). آج، لب: بشدي.

(3). آج، لب: پيدا شدي.

(4). كذا: در اساس و آز، ديگر نسخه بدلها: درد دل.

(5). همه نسخه بدلها من.

(6). اساس: بنو شجم، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها بر.

(8). اساس: اللّه، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها: مشهود.

صفحه : 64

معني فاعل است.

وَ سَلام ٌ عَلَيه ِ، و سلام بر او باد، آن روز كه او را بزادند و آن روز كه«1» بميرد، و آن روز كه او را زنده كنند. و نصب حَيًّا، بر حال است از مفعول. و گروهي گفتند:

وَ سَلام ٌ عَلَيه ِ، معني آن است كه: سلامت است او را از آن عبث«2» شيطان [در]

«3» ولادت و اغرا و اغواي او در وقت بلوغ، و آن روز كه بميرد از هول [11- پ]

مطّلع، و آن روز كه او را زنده كنند از اهوال قيامت و عذاب دوزخ.

حسن بصري گفت: يك روز يحيي و عيسي به يكديگر رسيدند، يحيي عيسي را گفت: شفيع من باش نزد خداي كه تو از من بهتري. عيسي گفت:

تو از من بهتري، براي آن كه سلام بر خود من كردم، و سلام بر تو خداي كرد.

قوله: وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ مَريَم َ، و ياد كن اي محمّد در اينكه كتاب قرآن مريم را- و هي مريم بنت عمران بن ماثان، إِذِ انتَبَذَت، اي اخذت نبذة، اي ناحية، آنگه كه با كناره اي شد. مَكاناً شَرقِيًّا، جايي كه متّصل بوده است به جانب مشرق. و گفتند: جايي كه آفتاب ديمه«4» بود براي آن كه در فصل زمستان بود يقال: جلس نبذة و نبذة، اي ناحية.

حسن بصري گفت: ترسايان براي آن روي به مشرق كنند كه مريم مكان شرقي گرفت، گفتند: براي آن گوشه اي گرفت كه غسل خواست كردن. عكرمه گفت:

مريم در مسجد بودي مادام تا طاهر«5» بودي، چون حيض«6» رسيدي او را با خانه اي خالي«7» رفتي اينكه وقت خالي شده بود«8» گوشه اي گرفت تا غسل كند.

فَاتَّخَذَت مِن دُونِهِم حِجاباً، گفتند: پرده اي ببست، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. مقاتل گفت: در پس كوه شد چون برهنه شد و غسل مي كرد، نگاه كرد جبريل را ديد در صورت برناي«9» امرد نكو روي جعد موي با او در حجاب، و ذلك قوله:

-----------------------------------

(1). آج، لب، مش او.

(2). همه نسخه بدلها: از عبث.

(3).- اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). آج، لب: دميده.

(5). همه نسخه بدلها: طاهره. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: حايض.

(7). همه نسخه بدلها: خاله.

(8). همه نسخه بدلها: پاك شده بود.

(9). آب، آز، مش: برنايي.

صفحه : 65

فَأَرسَلنا إِلَيها رُوحَنا، ما روح خود را يعني جبريل را به او فرستاديم. فَتَمَثَّل َ لَها بَشَراً سَوِيًّا، ممثّل شد او را، يعني بر مثال آدمي تمام خلق، نكو صورت. و براي آن

بر صورت آدمي پيش او شد كه اگر بر صورت خود پيش او شدي، او برميدي«1» با او آرام نگرفتي. و بعضي دگر گفتند: مراد به «روح» عيسي است- عليه السّلام- يعني، خلقنا منها عيسي، ما عيسي را به او فرستاديم، يعني عيسي را از او پديد آورديم و بيافريديم. و قول اوّل درست تر است و به ظاهر لايقتر.

چون مريم عليها السّلام- او را بديد، گفت: إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحمن ِ مِنك َ إِن كُنت َ تَقِيًّا، پناه با خداي مي دهم از تو اگر پرهيزگاري. امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت:

دانست كه پرهيزكار باشد كه از خداي بترسد. و گفته اند. تقي، نام مردي بود در آن روزگار كه از جمله مصلحان بود، گفت: اگر تو طريقه آن مرد داري، من از تو پناه با خداي مي دهم. و گفتند: تقي، نام مردي بود در آن روزگار مفسد كه به بامهاي مردمان فرو شدي و دنبال زنان مردمان داشتي كه او را بر عكس تقي خواندندي، گفت: اگر تو آن مردي من پناه با خداي مي دهم از تو.

جبريل گفت: إِنَّما أَنَا رَسُول ُ رَبِّك ِ، من رسول خداي توام لِأَهَب َ لَك ِ غُلاماً، «لام» تعلّق دارد به محذوفي، المعني جئتك او ارسلني اليك لِأَهَب َ لَك ِ، براي آن آمده ام تا تو را فرزندي بدهم پارسا و پرهيزگار. و ابو عمرو خواند: ليهب لك، يعني تا خداي بدهد تو را، و بر اينكه قراءت محذوف، ارسلني اللّه اليك باشد.

مريم گفت: أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ، مرا چگونه باشد فرزندي؟ وَ لَم يَمسَسنِي بَشَرٌ، و دست هيچ آدمي به من نارسيده، وَ لَم أَك ُ بَغِيًّا، و من كار ناشايست ناكرده.

و اصل المس ّ، المس ّ«2» باليد، ثم ّ جعل كناية عن الجماع.

و البغي ّ، الزّانية«3» من البغاء و هو الزّناء، قال اللّه تعالي: وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ«4».

قال َ كَذلِك ِ، گفت جبريل همچنين، يعني همچنين كه بيني. و گفتند:

همچنان كه دگر افعال غريب و بديع مي كند«5». هُوَ عَلَي َّ هَيِّن ٌ، آن بر من آسان است و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها از او و.

(2). همه نسخه بدلها: اللّمس.

(3). اساس: الزّنا، آط و ديگر نسخه بدلها: الزّاني، با توجه به قاعده لغت تصحيح شد.

(4). سوره نور (24) آيه 33

(5). آج، لب: مي كنند.

صفحه : 66

اينكه سخن اگر چه جبريل مي گويد با مريم از آن جا كه به رسالت خداي مي گويد:

«علي ّ» مي گويد تا همچنان است كه خداي تعالي مي گويد. وَ لِنَجعَلَه ُ آيَةً لِلنّاس ِ، و تا آن را آيتي و علامتي كنيم براي مردمان و رحمتي و بخشايشي از ما بر ايشان. وَ كان َ أَمراً مَقضِيًّا، و اينكه كاري است قضا كرده و حكم در او برفته، اينكه مناظره اي است كه ميان مريم و جبريل- عليه السّلام- برفت.

فَحَمَلَته ُ، آنگه جبريل- عليه السّلام- پيرهن«1» بر تن مريم كرد، و يك روايت آن كه پيرهن بر زمين نهاده بود در حال مريم بار بر گرفت چون پيرهن در پوشيد. فَانتَبَذَت بِه ِ مَكاناً قَصِيًّا، به جانبي برفت جايي دور از قومش، و ضمير در هر دو جايگه در آيت راجع است با عيسي- عليه السّلام-. و القصي ّ، البعيد، و الاقصي الابعد، و القصوي تأنيث الاقصي [12- ر]

.

كلبي گفت: مريم را پسر عم ّ«2» بود يوسف نام، او را گفتند: مريم آبستن است، بيامد بنگريد همچنان بود، خواست تا او را بكشد جبريل آمد و بانگ بر او زد و گفت: نگر تا او را تعرّضي نكني كه

حمل او از روح القدس است، دست از تعرّض او بداشت و بر طريق خدمت با او بود«3».

فَأَجاءَهَا المَخاض ُ إِلي جِذع ِ النَّخلَةِ، بياورد«4» او را درد زادن، اجاء متعدّي باشد از جاء، كأذهب من ذهب، و قيل: اجائها الجأها«5»، و معني متقارب است. و اصل المخاض، تحرّك الولد في البطن وقت الخروج، و منه المخض لأنّه تحرّك، قال الشّاعر:

تمخّضت المنون له بيوم اني و لكل ّ حاملة تمام

مفسّران خلاف كردند در مدّت حمل مريم و وقت وضعش، بعضي گفتند: نه ماه بود بر عادت ديگر زنان، و بعضي دگر گفتند: هشت ماه بود، و اينكه آيتي دگر بود براي آن كه خداي تعالي چنين رانده است كه آن كه«6» به هشت ماه زايد بنماند«7»، و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها مريم بگرفت و باد در آستين او بدميد. دو روايت است، يكي آن كه پيرهن.

(2). همه نسخه بدلها: عمّي.

(3). همه نسخه بدلها: مي بود.

(4). آب، آز، مش: بيامد.

(5). چاپ مرحوم شعراني (7/ 402): اي جاءها. [.....]

(6). آج، لب، آز، مش: آنان كه.

(7). همه نسخه بدلها: زائيد بنمانند.

صفحه : 67

اينكه خاص عيسي را بود- عليه السّلام. و گفتند: شش ماه بود، و گفتند: سه ساعت بود، و گفته اند: يك ساعت بود، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است«1»، براي آن كه خداي تعالي ميان حمل و وضع او فصلي نكرد.

مقاتل بن سليمان گفت: سه ساعت بود حمل به يك ساعت بود و تصوير به يك ساعت، و وضع به يك ساعت. و وقت وضعش پيش«2» زوال بود همان روز، و مريم را در آن حال ده سال بود و دوبار عذر زنان ديده بود.

و در قراءت عبد اللّه

مسعود، آواها«3» المخاض، اي ردّها اليه. إِلي جِذع ِ النَّخلَةِ، به آن درخت خرما- و آن جا درختي بود خشك گشته و سالخورده- و فصل زمستان بود و سرماي سخت. مريم- عليها السّلام- پيش آن درخت آمد و پشت به آن درخت باز داد، درخت سبز شد و برگ بر آورد و خوشه هاي«4» رطب در آويخت از او، و اينكه دو معجز بود، يكي: درخت خشك شده تازه شدن، و دگر: در وقتي كه نه أوان رطب بود، رطب بر درخت پيدا شدن.

هلال بن حيّان گفت عن ابي عبد اللّه كه: آن جا درخت خرما نبود، خداي تعالي از جاي ديگر درختي آن جا آورد«5»، تازه كرد و گفت: آن جايگاه را كه عيسي را زادند آن را «بيت لحم«6»» گويند.

مريم- عليها السّلام- چون بار بنهاد فرو ماند و انديشه كرد كه«7» با قوم چه خواهم گفتن، و چه عذر آرم، و اينكه حديث از من كه قبول كند؟ از سر دلتنگي گفت:

كاشكي من پيش از اينكه بمرده بودمي و فراموش مردمان شده؟ حمزه خواند و اعمش و يحيي بن وثّاب: نَسياً، به فتح «نون» و باقي قرّاء به كسر، و هما لغتان: كحَجر و حِجر، و وَتر و وِتر، و نسي مقيستر است براي آن كه فعل

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها گفت.

(2). همه نسخه بدلها از.

(3). اساس: افاجائها، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(4). اساس: خوشهاي/ خوشه هاي.

(5). همه نسخه بدلها و

(6). همه نسخه بدلها: بيت اللّحم.

(7). آب، آط، آز، مش: اينكه انديشه كرد، آج، لب: در اينكه انديشه كه.

صفحه : 68

باشد به معني مفعول، كالذّبح و النّفض«1» و النّقض، و نسي و منسّي يكي

باشد بمعني، و لكن جمع براي اختلاف لفظين كرد، كالنّأي و البعد.

عبد اللّه عبّاس گفت: اراد شيئا متروكا، چيزي بگذاشته، من قولهم: نسي اي ترك.

قتاده گفت: شيئا لا يعرف و لا يذكر! چيزي كه كسي نشناسد و نام نبرد. عكرمه و ضحّاك و مجاهد گفتند: حيضة ملقاة، ربيع گفت: سقط باشد، كودك كه از شكم مادر بيوفتد. عطاء بن ابي مسلم«2» گفت: معني آن است كه، ليتني لم اخلق، كاشكي مرا نيافريده بودندي. فرّاء گفت: آن خرقه باشد كه زن حايض بيندازد آن را، و اصل اشتقاق آن است كه ما گفتيم، قال الشّاعر، انشده ابو عبيده:

ا تجعلنا قشرا لكلب«3» قضاعة و لست بنسي في معدّ و لا دخل

فَناداها مِن تَحتِها، نافع و حمزه و كسائي خواندند و حسن و ابو جعفر و شيبه: مِن تَحتِها، به كسر «ميم» و «تا» بر حرف جر، و باقي قرّاء، به فتح «ميم» و نصب «تا» «تحت». فَناداها، ندا كرد او را از زير آن درخت«4»، و آن جبريل بود- عليه السّلام. و آن كه «من» خواند، به فتح «ميم» گفت: عيسي بود كه او را ندا كرد. أَلّا تَحزَنِي، نگر؟ تا اندوه نداري كه خداي تعالي در زير تو سري ّ كرد. جمله مفسّران گفتند: مراد جوي كوچك است، و كذلك الجدول، و الجعفر، قال لبيد:

فتوسّطا عرض السّري ّ فصدّعا مسجورة متجاورا قلّامها«5»

و قال آخر:

سلّم تري«6» الدّالي ّ منه ازورا اذا يعب ّ«7» في السّري ّ هرهرا

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، توضيح آن كه «النّفض» به معني «منفوض» آمده است، لكن بر وزن فعل چنان كه در «ذبح» و «نقض» هست، نيامده.

(2). همه نسخه بدلها: ابي

سلمه.

(3). آب، آز، مش: قشر الكليب.

(4). آب، آط، آز، مش باو آن كه در زير آن درخت بود.

(5). آب: متجاوز الاقلامها، آط، آج، لب، مش: متجاوزا اقلامها. [.....]

(6). آب، آج، لب، آز، مش: يري.

(7). اساس و ديگر نسخه بدلها: يعج ّ، به قياس با چاپ شعراني و منابع شعر و لغت، تصحيح شد.

صفحه : 69

گفتند«1» براي آن جوي«2» را سري ّ خوانند، لأنّه يسري اي يجري، فعيل باشد به معني فاعل. و حسن بصري گفت: مراد به سري ّ، عيسي است- عليه السّلام. و سري ّ، مرد [12- پ]

صالح گزيده باشد، و اينكه فعيل باشد به معني مفعول من سراه«3» اذا اختاره، پس سري ّ مختار باشد. و قال، شعر:

ديف السّنام تستريه«4» اصابعه

اي تختاره«5»، و قال:

ان ّ السّري ّ هو السّري ّ بنفسه و إبن السّري ّ اذا سري اسراهما

و خداي تعالي در پيش مريم جوي آب روان پيدا كرد.

وَ هُزِّي إِلَيك ِ بِجِذع ِ النَّخلَةِ، و بيفشان اينكه خرما. «با»، زيادت است براي تأكيد آورد، چنان كه: ... تنبت بالدّهن«6» ...، و كقول الشّاعر:

ضرب بالبيض و نرجوا بالفرج

اي، نرجوا الفرج، و قال آخر:

بواد يمان ينبت«7» السّدر«8» صدره و اسفله بالمرخ و الشّبهان

تُساقِط، اراد تتساقط، جز كه «تا» ي تفاعل را در «سين» ادغام كردند- چنان كه بيان كرديم«9». و جزم او براي جواب امر است.

و يعقوب و نصير«10» و البراء بن عازب و ابو حاتم و حمّاد خواندند: يساقط بالياء ردّا الي«11» الجذع. و حفص خواند: تُساقِط، به ضم ّ «تا» و تخفيف و كسر «قاف» ردّا الي النّخلة. و حمزه و اعمش و ابو عبيده خواندند: تساقط، به فتح «تا» و «قاف» مخفّف، اكتفاء«12» باحدي التّائين عن

الاخري، و آن كه ساقط بود، «تا» ي افتعال بود كه «تا» ي مضارعه براي معني مضارعه آيد. تا بيوفتد بر تو رطب تازه، كانّه جني من

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و گفتند.

(2). همه نسخه بدلها آب.

(3). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، با توجّه به ضبط لغت، «استراه» صحيح تر به نظر مي رسد.

(4). آب، آز، مش: سرية، آط: سيرته، آج، لب: سربوا.

(5). آب، آز، مش: مختاره.

(6). سوره مؤمنون (23) آيه 20.

(7). آط، آج، لب: تنبت.

(8). چاپ مرحوم شعراني: الشّث ّ.

(9). همه نسخه بدلها از اينكه جنس.

(10). همه نسخه بدلها: نصر.

(11). همه نسخه بدلها: علي.

(12). همه نسخه بدلها: اكتفي. [.....]

صفحه : 70

ساعته، و جنّي، مجني باشد، فعيل به معني مفعول، ميوه بچيده. و الجناة«1»، الثّمره، و قال:

هذا جناي و خياره فيه اذ كل ّ جان يده الي فيه

و در نصب رُطَباً جَنِيًّا، دو قول«2» گفتند. مبرّد گفت: مفعول به است تقديره هزّي رطبا جنيّا بجذع النّخلة، و بر اينكه قول «با» زيادت نباشد«3»، متعلّق بود به محذوفي، اي حاصلا«4» كائنا بجذع النّخلة، و اينكه قول«5» سديد است تا «با» از فايده بنشود، و نبايد گفتن كه زيادت است. و وجه ديگر آن است كه: نصب او بر تمييز است و به معني در جاي فاعل بود، چنان كه طاب نفسا و تصبّب ّ«6» عرقا، اي طاب نفسه و تصبّب ّ«7» عرقه.

ربيع بن خثيم گفت: زاد [ن زن]

«8» را بهتر از خرما نيست و بيمار را بهتر از عسل بنزديك من، يعني، براي آن كه«9» مريم را خرما داد و«10» گفت: انگبين«11» شفاست مردمان را.

عمرو بن ميمون گفت: زن چون دشخوار زايد او را رطب بايد دادن. عايشه گفت:

از سنّت آن است كه خرما بجنبانند«12» و در دهن كودك نهند آن ساعت كه بزاده باشند او را، كه رسول- عليه السّلام- همچنين كردي.

و اهل اشارت گفتند: چون مريم را گفتند«13». وَ هُزِّي إِلَيك ِ بِجِذع ِ النَّخلَةِ، گفت: بار خدايا؟ پيش از اينكه كه تندرست بودم و رنجور نبودم و رنج نفاس نبود بر من، روزي من«14» مي رسانيدي بي آن كه مرا سعي بايست كردن، اكنون مي فرمايي كه درخت بجنبان تا خرما بيوفتد؟ گفت: بلي آن وقت مجرّد بودي«15» دلت بكلّي به من بود، اكنون گوشه دلت به عيسي متعلّق است چون«16» بعضي از دل در فرزند بستي، ما

-----------------------------------

(1). چاپ مرحوم شعراني (7/ 404): و الجنّاة و الجُناة.

(2). همه نسخه بدلها: وجه.

(3). همه نسخه بدلها: باشد.

(4). آط، آج، لب، آز، مش: صلاحا.

(5). آب، آط، آز: قولي.

(7- 6). آب، آج، لب، آز، مش: نصب.

(8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها خداي تعالي.

(10). آب، آز، مش در عسل.

(11). همه نسخه بدلها: اندر اينكه.

(12). همه نسخه بدلها: بخايند، در اساس دو حرف اول كلمه نقطه ندارد.

(13). همه نسخه بدلها: گفت.

(14). همه نسخه بدلها: به من.

(15). همه نسخه بدلها: آنگه كه به خود بودي. [.....]

(16). همه نسخه بدلها تو.

صفحه : 71

روزي تو به گوشه درخت باز بستيم، سعي كن تا به تو رسد، و شاعر اينكه معني خوش گفت:

توكّل علي الرّحمن في كل ّ حاجة و لا تتركن ّ الجدّ في شدّة الطّلب

ا لم تر ان ّ اللّه قال لمريم و هزّي بجذع النّخلة تساقط«1» الرّطب

و لو شاء ان تجنيه من غير هزّة جنته و لكن كل ّ شي ء

له سبب

و اينكه معني نيز به پارسي كسي گفت«2»:

برخيز و فشان«3» درخت خرما تا شاد شوي رسي به بارش

كان مريم تا درخت نفشاند خرما نفتاد در كنارش

فَكُلِي وَ اشرَبِي، آنگه جبريل او را گفت: يا مريم؟ از اينكه خرما بخور [و اينكه آب باز خور]

«4» و چشم به عيسي روشن دار. و نصب او بر تميز است نحو قوله: فَإِن طِبن َ لَكُم عَن شَي ءٍ مِنه ُ نَفساً«5».

و در اصل او دو قول گفتند، يكي آن كه: من القرّ«6» الّذي هو البرد، براي آن كه مردم دژم«7» دلتنگ راسخين العين گويند، و عرب گويد: آب چشم چون از خرّمي باشد سرد بود، و چون از دژمي«8» باشد گرم بود. و قولي ديگر آن است«9»: من القرار، چشم در او بند و چشم به او دار، يقال: [13- ر]

قررت به عينا اقرّ قرّة، و قررت في المكان اقرّ قرارا. فَإِمّا تَرَيِن َّ مِن َ البَشَرِ أَحَداً، فاما ترين شرط است و «ما» زيادت، و اينكه «نون» تأكيد با «ان» شرط آنگاه باشد كه «ما» با او بود، چون «ما» نباشد نگويند ان تفعلن ّ«10»، چون كه«11» گويند: امّا تفعلن ّ«12»، اگر بيني از آدميان كسي را. فَقُولِي، بگو كه: من نذر كرده ام خداي را روزه اي. گفتند: خداي تعالي

-----------------------------------

(1). چاپ مرحوم شعراني (7/ 406): تسقط.

(2). آج، لب: گفته.

(3). آط: بشان.

(4). اساس: ندارد، به قياس با متن عربي و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(5). سوره نساء (4) آيه 4.

(6). همه نسخه بدلها: القراء الّذي.

(7). آج، لب و.

(8). همه نسخه بدلها: اندوه.

(9). آج، لب كه.

(10). آب، آط، آز، مش: نفعل، آج، لب: نفعل.

(11). آب، آز، مش: جز كه.

(12). اساس: امّا ان نفعلن ّ،

به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 72

اوّل او را گفت: نذر كن روزه خود«1» با من تا چون خبر دهي كه نذر دارم در روزه سخنت راست باشد. و گفتند: [مراد]

«2» به صوم صمت است، و صوم صمت در شرع ايشان روا بود، بل مستحب بود، در شرع ما حرام است، و حق تعالي اينكه نذر براي آن فرمود او را تا مردم با او بسيار نگويند و رنج ننمايند او را«3». بگو كه من نذر كرده ام كه با هيچ آدمي سخن نگويم كه من روزه دارم.

اگر گويند: چون روزه صمت مي داشت به«4» نذر به فرمان خداي«5»، چگونه گفت او را: فَقُولِي إِنِّي نَذَرت ُ لِلرَّحمن ِ صَوماً- الي آخر الاية- و اينكه كلامي«6» بسيار است نه روزه به اينكه و كمتر از اينكه تباه شدي؟ اينكه مناقضه باشد، گوييم: از اينكه چند جواب است، يكي آن كه: او را رخصت دادند كه اينكه«7» بگويد و اعلام كند ايشان را كه روزه دار است بر سبيل نذر، و آنچه جز اينكه بود از كلام بر او حرام بود. و جواب ديگر از او«8» آن است كه، او را فرمودند كه: اينكه معني به اشارت اعلام كن و به رمز. و بيانش آن است كه گفت: فَأَشارَت إِلَيه ِ ...«9» فَلَن أُكَلِّم َ اليَوم َ إِنسِيًّا، نذر دادم كه با هيچ آدمي«10» سخن نگويم امروز.

فَأَتَت بِه ِ قَومَها تَحمِلُه ُ، كلبي گفت: پسر عمّش يوسف او را برگرفت و با غاري برد چهل روز تا ايّام نفاس او بگذرد. آنگه او را برگرفت و با ميان قوم آورد، اينكه جا«11» او را متّهم بكردند [به]

«12» يوسف پيش

از آن كه كار او روشن شد«13». فَأَتَت بِه ِ قَومَها، يعني مريم عيسي را برگرفت و با نزديك قوم برد. قوله: تَحمِلُه ُ، در جاي حال

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: برخود. [.....]

(12- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها گفت. 4. همه نسخه بدلها: و.

(5). آب، آز، مش بود.

(6). همه نسخه بدلها: كلام.

(7). همه نسخه بدلها قدر.

(8). همه نسخه بدلها: از اينكه.

(9). سوره مريم (19) آيه 29.

(10). آب، آط، آز، مش: انسي، آج، لب: هيچ كس انسي.

(11). همه نسخه بدلها: از اينكه جا.

(13). همه نسخه بدلها: شود.

صفحه : 73

است از فاعل، و التّقدير: حاملة له.

در خبر است كه: عيسي- عليه السّلام- در راه با مادر سخن گفت و او را تسلّي داد و گفت:

ابشري يا امّاه فانّي عبد اللّه و مسيحه

، بشارت باد اي مادر تو را كه من بنده خدايم و مسيح اويم. چون مردم مريم را ديدند با كودك دلتنگ شدند و بگريستند، چه او از خانه«1» نبوّت بود و پدران او صالح بودند، و او سخت نكو سيرت بود از او بديعتر آمد ايشان را آن حال، گفتند: يا مَريَم ُ لَقَد جِئت ِ شَيئاً فَرِيًّا، كاري بديع«2»، غريب، شگفت آوردي. و گفتند: كاري منكر آوردي. و گفتند: فري ّ، قبيح من الامر«3»، و كسي را كه كاري عجب كند عجب«4» او را گويند، انّه ليفري الفري ّ، و قال الرّاجز:

قد اطعمتني دقلا حوليّا مسوّسا مدوّدا حجريّا

قد كنت تفرين به الفريّا

اي كنت تعظمينه«5» و تكثرين وصفه.

يا أُخت َ هارُون َ، اي خواهر هارون؟ در او چهار قول گفتند: قتاده و كعب و إبن زيد گفتند، و

مغيرة بن شعبه گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه: هارون مردي بود صالح در بني اسرايل معروف به صلاح، صالحان را با او نسبت كردندي. سدي گفت: نسبت او با هارون كردندي- برادر موسي، براي آن كه او از نژاد«6» او بود، چنان كه گويند: يا اخا«7» تميم و يا اخا فلان.

بعضي دگر گفتند: مردي بود فاسق و معروف به فسق، او را با او نسبت كردند از آن كه گمان بردند كه او خطايي كرده است«8». ضحّاك گفت«9»: هارون برادرش بود از مادر و پدر، و بني اسرايل فرزندان«10» به نام پيغامبران بسيار نام نهادندي.

-----------------------------------

(1). آب، آز، مش: خاندان.

(2). مش و.

(3). همه نسخه بدلها: فري، قبيح باشد من الافتراء. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: عرب.

(5). اساس: تطعمينه، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: نجاد.

(7). همه نسخه بدلها بني.

(8). همه نسخه بدلها: با او خطايي كردند.

(9). همه نسخه بدلها كه.

(10). همه نسخه بدلها را.

صفحه : 74

ما كان َ أَبُوك ِ امرَأَ سَوءٍ، پدرت مردي بد نبود و مادرت بي سامانكار نبود، اينكه زبان ملامت به او دراز كردند.

فَأَشارَت إِلَيه ِ، عند آن حال مريم اشارت به عيسي كرد كه: از او بپرسي. ايشان گفتند: اينكه سخريّت بتر است كه از ما فسوس مي دارد، گفتند: كَيف َ نُكَلِّم ُ، ما چگونه سخن گوييم با آن كه [13- پ]

او كودكي است در گاهواره؟ و در «كان» سه قول گفتند، يكي آن كه: زيادت است، و التّقدير: من هو صبي في المهد! و مثله قوله: كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ«1» ...، و المعني، انتم خير امّة، و قولهم: ان كنت صديقي وصلتني، و قول الشّاعر:

علي كان المسوّمة العراب

اي علي المسوّمة العراب، و قول الفرزدق- شعر:

فكيف اذا رأيت ديار قومي و جيران لنا كانوا كرام

و گفته اند: «كان» به معني صار است، چنان كه شاعر گفت:

اجرت اليه حرّة ارحبيّة و قد كان لون اللّيل مثل الارندج

و مبرّد گفت: «كان» تامّه است، به معني حدث و وجد. و نصب صَبِيًّا بر حال است. قتاده گفت: گاهواره«2» كنار مادرش بود. سدّي گفت: سنگها برگرفته بودند تا مريم را سنگسار كنند، چون عيسي به سخن گفتن در آمد، گفتند«3»: امر عظيم، كاري عظيم است اينكه. گفتند: چون مريم- عليها السّلام- اشارت به عيسي كرد به آن معني كه اينكه حال از او بپرسي، گفتند: من انت يا غلام! تو كيستي اي غلام! روي از ايشان بگردانيد، زكريّا بيامد و گفت: يا غلام؟ بگو اگر تو را دستوري داده اند كه سخن گويي«4» تو كيستي.

گفت: إِنِّي عَبدُ اللّه ِ، من بنده خدايم. اهل اشارت گفتند: اوّل سخن كه بر زبان عيسي رفت، اقرار به عبوديّت بود تا ردّ باشد بر ترسايان كه به الهيّت او گفتند، و گفتند: او پسر خداست تعالي علوّا كبيرا. همچنين امير المؤمنين علي چون دانست كه جماعتي غلاة- عليهم لعائن اللّه- در حق ّ او آن گويند كه به او لايق نباشد، مادام

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 110.

(2). همه نسخه بدلها: گهواره.

(3). همه نسخه بدلها هذا.

(4). همه نسخه بدلها تا.

صفحه : 75

مي گفتي:

انا عبد اللّه و اخو رسول اللّه،

من بنده خدايم و برادر رسول او تا ردّ باشد برايشان. و نقش نگين اينكه ساخت:

1» سبحان من فخري بانّي عبده«،

سبحان آن خدايي كه همه فخر علي آن است كه بنده

اوست، و در كلام اوست:

2» كفي لي فخرا ان اكون لك عبدا«، و كفي لي عزّا ان تكون لي ربّا،

مرا فخر آن بس كه بنده توام، و مرا عزّ آن بس كه تو خداوند مني. در آن كه گفت:

انا عبد اللّه و اخو رسوله لا يقولها بعدي الّا كذّاب،

جواب دو گروه داد: غال مفرط [و ناصب مفرّط، گفت: من بنده خدايم تا رد باشد بر غاليان مفرط]

«3» كه افراط كنند و از حدّ خود ببرند او را. و در آن كه گفت:

اخو رسوله،

برادر رسولم، ردّ كرد بر ناصبيان مقصّر كه او را به پايه خود نگفتند، گفت: من برادرم و پايه برادري از پايه خلافت برتر باشد براي آن گفت:

انا عبد اللّه،

كه تا او بود جز خداي را بندگي نكرد و روي جز پيش خداي بر زمين ننهاد و بت نپرستيد و شرك نياورد، ايمان آورد لا عن كفر، و هر كه جز او بود ايمان از پس كفر آورد، چنان كه عيسي را پيش از بلوغ به وقت تكليف كمال عقل دادند تا اقرار داد كه: إِنِّي عَبدُ اللّه ِ، و كمال فضل دادند تا بار نبوّت با صغر سن ّ تحمّل كرد، كه:

وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا.

و او را دستوري دادند تا تزكيه خود كرد كه: وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَين َ ما كُنت ُ، مرا مبارك كرد هر كجا باشم، و شرح حال خود داد كه: وَ أَوصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمت ُ حَيًّا، مرا به نماز و زكات وصيّت كرد تا زنده باشم، او را پيش از اوان بلوغ [نه]

«4» به حسب عادت بل به خرق عادت كمال عقل داد تا رسول او را دعوت كرد، و محل ّ

او قابل دعوت رسول آمد پيش از وقت«5» به اسلام در آمد و ديگران را به وقت و پس از وقت به زخم تيغ به اسلام در آورد، و آن كه به قدم اختيار بطوع به اسلام در نيامد به تيغ دمار از سر او بر آورد، بازش دستوري دادند تا تزكيه خود بكرد كه، شعر:

-----------------------------------

(1). آج، لب: بان ّ له عبد، آز: فانّي له عبد، آب، آط، مش: بانّي له عبد.

(2). آج: عبد.

(3). اساس افتادگي دارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مش: افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها بلوغ.

صفحه : 76

سبقتكم الي الاسلام طرّا غلاما«1» ما بلغت اوان حلمي

پيش از آن كه به حلم رسيد، به حلم رسانيدند او را، اعني عقل قدم او بر اهل اسلام چنان مبارك بود [كه]

«2» او همه قدم در نهادند، او سابق بود و ديگران لاحق بودند به آن كه«3» به وصايت نماز و زكات رسيد اينكه وصايت او را كردند و جز او را كردند. بعضي هيچ دو نكردند و بعضي يكي كردند و يكي نكردند، و بعضي كه هر دو كردند [14- ر]

به دو وقت كردند و از دور«4» دولت آدم تا به«5» منقرض عمر عالم جز او نبود كه ميان اينكه هر دو جمع كرد در يك جاي [و]

«6» در يك حال كه: ... وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُون َ«7».

آنگاه با آن كه عيسي اينكه بگفت كه: إِنِّي عَبدُ اللّه ِ تا ترسايان افراط نكنند، و:

آتانِي َ الكِتاب َ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا، تا به آخر، [آيت]

«8»، تا جهودان تفريط نكنند هم هر دو آنچه

از خبث سريرت و اساءت سيرت ايشان بود بكردند، ترسايان گفتند: المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«9» ...، اينكه غلوّ بكردند، و جهودان گفتند: هو إبن يوسف النّجار. همچنين امير المؤمنين- عليه السّلام- با آن كه در اينكه معني اطناب كرد و به كرّات و تارات از اينكه حديث تبرّا كرد، هم«10» غاليان غلوّ رها نكردند و افراط، و هم ناصبيان در تقصير تقصير نكردند، ايشان گفتند: خود خداي اوست، و اينان گفتند: امام هم نيست، و به اينكه رها نكردند تا گفتند: ايمانش به موقع قبول نيست چه ايمانش در حال صبي بود. و ايمان كودكان را موقعي نباشد. عيسي يك ساعته پيغامبري را مي بشايد، و از او مقبول است. علي«11» به نه سالگي يا به دوازده سالگي، بر اختلاف روايات، قبول تكليف را نمي شايد بعد دعوت رسول، دگر اينكه طعن بر رسول بيشتر است براي آن كه رسول به احوال او عالمتر بود. اگر دانست كه او اهل دعوت نيست و او را دعوت كرد تابان«12» بر او باشد نه آن كه امير المؤمنين از اينكه حال مستشعر بود، رسول نبود«13»، رسول

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (7/ 409): صبيّا.

(2). با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و معني عبارت افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: باز كه.

(4). آج، لب: در.

(5). همه نسخه بدلها وقت.

(8- 6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(7). سوره مائده (5) آيه 55.

(9). سوره توبه (9) آيه 30.

(10). آب، آز، مش: همه.

(11). مش عليه الصّلوة و السّلام.

(12). مش: تاوان.

(13). همه نسخه بدلها بل. [.....]

صفحه : 77

- عليه السّلام- همچنين بود تا مي گويد:

1»2» لولا انّي« اشفق ان تقول فيك طوائف من امّتي ما قالت النّصاري في المسيح

إبن مريم لقلت [اليوم]

« فيك مقالا [لا]

تمرّ بملإ من امّتي الّا اخذوا التّراب من تحت قدميك يستشفون به،

گفت:

اگر نه آنستي كه من مي ترسم كه گروهي از امّت من در تو آن گويند كه ترسايان گفتند در عيسي مريم، در تو مقالتي گفتمي و گفتاري كه«3» هيچ گروه از امّت من گذر نكرديت«4» الّا«5» خاك قدمت بر گرفتندي و در چشم كشيدندي و به آن طلب شفا كردندي.

قوله: آتانِي َ الكِتاب َ، در او دو قول گفتند، يكي آن كه: در آن حال كه اينكه مي گفت، خداي تعالي وحي كرد به او و او را پيغامبري داد، و آن سخن گفتن پيش از وقت معجز او بود، و اينكه ظاهر قرآن است و«6» مذهب ما آن است. و اينكه قول حسن بصري است و عكرمه و اختيار جبّائي«7».

و قولي ديگر آن است كه، معني آن است كه: سيؤتيني الكتاب و سيجعلني نبيّا، مرا كتاب خواهد دادن و مرا پيغامبر خواهد كردن، لفظ ماضي است و معني«8» مستقبل، چنان كه: وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ«9»، وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ«10»، اي سينادي.

و آن معجز مريم را [بود]

«11» براي براءت ساحت او، و اينكه نيز روا باشد و به مذهب ما لايق است در آن كه معجز جز پيغامبران را روا باشد در آن«12».

إبن الاخشاد گفت: آن«13» مقدمه معجزه ارهاص و ترشيح نبوّت او بود، و در آن خلاف كردند كه عيسي در اينكه وقت چند گاهه بود. كلبي گفت: چهل روزه بود، و باقي مفسّران گفتند: يك ساعته بود.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ان.

(11- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). آب، آز، مش

بر.

(4). آب، آز، مش: نكردي.

(5). آب، آز، مش كه.

(6). اساس: بر، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها است.

(8). همه نسخه بدلها: مراد.

(9). سوره اعراف (7) آيه 44.

(10). سوره اعراف (7) آيه 48.

(12). همه نسخه بدلها: باشد كه بود.

(13). همه نسخه بدلها: اينكه.

صفحه : 78

و اصل نبّي از نباوت باشد، و آن رفعت باشد، فعيل به معني فاعل«1»، و از نبأ نيست كه خبر باشد،

لقوله- عليه السّلام: لا تهمزوا باسمي

، گفت: نام من به همزه مگويي تا از نباوت باشد«2»، از نبأ نباشد.

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً، و مرا مبارك كرد. و اصل بركت من بروك البعير باشد، و هو الثّبات. أَين َ ما كُنت ُ، هر كجا باشم، و همچنين بود هر كجا بودي بيماران و اصحاب آفات و عاهات بر او آمدندي، او دعا كردي خداي شفا دادي، و اگر جايي قحطي بودي و باران نيامدي به بركت قدوم او باران آمدي و خصب و خير پيدا شدي.

وَ أَوصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ، و وصيّت كرد مرا، و مراد تأكيد است، يعني مرا امر كردي امري مؤكّد به نماز و زكات. و اصل نماز در لغت دعا باشد، و اصل زكات نموّ باشد و زيادت و پاكي و طهارت، و در شرع اينكه افعال مخصوص است كه ما از شرع مي شناسيم، مراد در آيت نماز و زكات شرعي است. ما دُمت ُ حَيًّا، مادام تا زنده باشم، اينكه را «ما» ي امَد خوانند، اي مدّة حيوتي.

وَ بَرًّا بِوالِدَتِي، تقدير آن است كه: و اوصاني ان اكون برّا بوالدتي، و نيز مرا فرموده اند«3» كه: [14- پ]

با مادرم نيكويي كنم و طاعت

دارم او را و رضاي او جويم.

وَ لَم يَجعَلنِي«4»، مرا جبّاري متكبّر متجبّر نكرد، و معني جعل علي احد الوجهين باشد، امّا معني آن بود كه: با من الطافي كرد و خواهد كرد كه من عند آن اختيار جبريّت و شقاوت نكنم، و امّا بر معني تسميه و حكم يعني مرا جبّار و شقي نخواند و حكم نكرد به«5» جبريّت و شقاوت من.

وَ السَّلام ُ عَلَي َّ، و سلام بر من باد از خداي تعالي؟ و اينكه بر سبيل دعا باشد، كأنّه قال: اللّهم ّ سلّم علي ّ في هذه الاحوال. يَوم َ وُلِدت ُ، آن روز كه مرا بزادند، و آن روز كه بميرم، و آن روز كه مرا زنده كنند و بر انگيزند. و نصب حَيًّا، بر حال است از مفعول. اينكه تا به اينكه جا حكايت كلام عيسي است- عليه السّلام- كه گفت در حال طفوليّت بر سبيل معجز. و گفتند: عيسي- عليه السّلام- در حال صبي همين قدر گفت«6»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مفعول.

(2). آج، لب و. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: فرموده است.

(4). آج، لب جبّارا.

(5). همه نسخه بدلها: بر.

(6). همه نسخه بدلها: صبي هم گفت.

صفحه : 79

كه خداي تعالي از او حكايت كرد، نيز سخن نگفت تا به وقت عبادت.

و روايت كرده اند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: پنج كس سخن گفتند پيش از وقت گواي«1» يوسف في قوله: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها«2»- الاية. و كودك ماشطه«3» دختر فرعون. و عيسي- عليه السّلام- و صاحب جريح. و فرزند آن زن [كه]

«4» اصحاب الاخدود او را بسوختند.

امّا حديث گواه يوسف«5» قصه او در سورت يوسف برفت، و حديث عيسي اينكه است كه گفتيم.

امّا«6» فرزند ماشطه

دختر فرعون آن است كه، سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه، رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، بويي شنيدم خوش كه از آن خوشتر بويي نشنيده بودم، گفتم: اي جبريل؟ اينكه چه بوي است! گفت: بوي ماشطه دختر فرعون است كه او زني مؤمنه بود و ايمان پنهان داشتي. يك روز سر دختر فرعون شانه مي كرد، شانه از دستش بيفتاد«7»، دست فراز كرد و گفت: بِسم ِ اللّه ِ، و شانه برگرفت. دختر فرعون گفت: پدرم را خواستي!

گفت: نه، خداي خود را، و خداي تو را و خداي پدرت را«8». گفت: پدرم را بگويم!

گفت: هر چه خواهي مي گوي، برفت و پدر را بگفت. او را بخواند، فرعون«9» گفت:

خداي تو كيست! گفت: رب ّ السّموات و الارض، خداي آسمان و زمين. فرعون بفرمود تا حوضي از مس بياورند، و آتشي عظيم برافروختند، و فرزندان او را بياوردند و يك يك را پيش آورد و در آتش مي انداختند تا آخرين فرزندان و آن كودكي بود شيرخواره، آواز داد و گفت: اصبري يا امّاه فانّا علي الحق ّ، اي مادر صبر كن كه ما بر حقّيم. او را در آتش انداختند و مادر را از پس او، آن بوي سوختن ايشان است.

-----------------------------------

(1). آج، لب: گويايي، مش: گواه.

(2). سوره يوسف (12) آيه 26.

(3). آب، آط، آج، لب، مش: مشّاطه.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها و.

(6). همه نسخه بدلها حديث.

(7). همه نسخه بدلها او.

(8). همه نسخه بدلها خواستم.

(9). آب، آط، آز، مش او را.

صفحه : 80

و امّا صاحب جريح: ابو رافع روايت كند از

أبو هريره، از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم- كه: مردي عابد بود در صومعه اي، او را جريح گفتند. مادرش روزي بيامد تا بر وي سلام كند، او را آواز داد و گفت: يا جريح؟ او نماز مي كرد، با خويشتن انديشه كرد، گفت: اختار صلاتي«1» علي امّي، نماز را اختيار كنم بر مادرم، نماز نبريد و جواب نداد. برفت، دگر باره باز آمد، هم در نماز بود جواب نداد. سيم بار آمد، هم در نماز بود جواب مادر نداد. مادر دلتنگ شد، گفت: اينكه فرزند با من حديث نمي كند، جواب من نمي دهد، بار خدايا، او را از«2» دنيا مبر تا زنان نا پارساي اينكه شهر در روي او«3» نگرند. و بنزديك دير او شباني بود گوسپند چرانيدي و به شب با دير او شدي. زني ناپارسا از شهر بيرون آمد، روزي اينكه شبان از صومعه به زير آمد و با اينكه زن فساد كرد.

زن آبستن شد. چون او را گفتند: اينكه كودك كه راست! گفت: صاحب اينكه صومعه را. مردم از شهر بيرون آمدند و صومعه را ويران«4» كردند و او را پيش پادشاه شهر بردند.

چون به محلّه زنان ناپارسا برسيد، ايشان به نظاره بيرون آمدند. او در نگريست«5»، ايشان را ديد، دانست كه دعاي مادر اوست كه به او رسيد، بخنديد. مردم گفتند: اينكه مرد زاني است، نه بيني«6» كه هيچ جاي نخنديد جز به محلّه زواني. چون او را در پيش پادشاه بردند، [15- ر]

و اينكه حديث كردن گرفتند«7»، گفت او«8»: كجاست اينكه غلام كه بر من حوالت مي كني! آن كودك را بياوردند. جريح او را گفت: يا غلام من ابوك، پدرت كيست!

گفت به زباني فصيح: فلان الرّاعي، فلان مرد شبان است.

مردم به عجب«9» فرو ماندند، و خداي تعالي براءت ساحت او پيدا كرد، مردم گفتند:

دستور باش تا ما دير تو«10» از سيم و زر بسازيم! گفت: نخواهم، همچنان كه بود با جايگاه كني. باز همچنان كه [بود]

«11» باز [جايگاه]

«12» كردند، و او به صومعه شد و به

-----------------------------------

(1). اساس: صلواتي، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها اينكه.

(3). آج، لب: در وي.

(4).- آب، آط، آز: بيران.

(5). آج، لب: و در او نگريدند، آب، آط، آز، مش: آمدند او در نگريد.

(6). نه بيني/ نبيني/ نبينيد.

(7). آج، لب: حديث كردند.

(8). همه نسخه بدلها: او گفت.

(9). آب، آز، مش: به تعجّب، آج، لب: تعجب كردند و.

(10). آب، آز، مش را.

(12- 11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 81

عبادت مشغول گشت.

و امّا كودك اصحاب الاخدود، قصّه او در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه تعالي.

قوله تعالي: ذلِك َ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ، اينكه عيسي بن مريم است. قَول َ الحَق ِّ، مرفوع است به خبر ابتداي محذوف، اي هو قول الحق ّ، يعني ذلك الّذي قصصنا عليك من قصّة عيسي قول الحق ّ، و قيل: قوله قَول َ الحَق ِّ، بر«1» اينكه دو وجه باشد، يعني آنچه من بر تو انزله كردم از حديث عيسي قولي درست است، و گفتند: قول عيسي، قولي حق [و]

«2» درست است.

و وجهي ديگر آن است كه: اينكه خبر جمله اوّل است خبر از عيسي- عليه السّلام- و التّقدير: ذلك عيسي بن مريم كلمة الحق، كه از نامهاي عيسي يكي كلمه است، و الحق هو اللّه- عزّ و جل ّ، يعني كلمة اللّه،

و اينكه وجهي نيكوست. و نيز روا بود كه، قول الحق ّ بدل اشتمالي بود، چنان كه: اعجبني زيد قوله، اي قول زيد اعجبني، اي ذلك قول عيسي بن مريم قول الحق.

و عاصم و إبن عامر و يعقوب [خواندند]

«3»: قول الحق به نصب «لام» علي المصدر، يعني قال قول الحق، و در قراءت عبد اللّه آمده است: قال الحق ّ«4» به معني قول الحق ّ. و القول و القال و القيل، لغات كالعاب و العيب«5» و الذّام و الذّيم«6». الَّذِي فِيه ِ يَمتَرُون َ، آن كه در او شك مي كنند«7». و الامتراء المصدر، و المرية الاسم.

ما كان َ لِلّه ِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ، آنگه نفي كرد از خويشتن از«8» آن كه او فرزند گيرد، گفت: نباشد خداي را، يعني محال است در حق ّ او، اتّخاذ فرزند نه بر حقيقت ولادت نه بر طريق تبنّي«9»، چه هيچ دو بر خداي تعالي روا نيست. و «ما»، نفي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در.

(3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). آط بمعني الحق.

(5). آط، آب، آز، مش: كالعاب و العيب. [.....]

(6). آب، آز، مش: و الذّاب و الذّيب.

(7). اساس: آن كه شما در او شك مي كني، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). اساس: جز، آط، آب، آز، مش: جواز، به قياس با نسخه آج و ترجمه همين آيه در قسمت مربوط به ترجمه آيات، تصحيح شد.

(9). مش: بطني.

صفحه : 82

است و «من» مؤكّد او. سُبحانَه ُ، منزّه است او. إِذا قَضي أَمراً، چون [كاري]

«1» قضا كند و حكم كند و خواهد تا بباشد بر او متعذّر نبود، و مثال او در تا [تّي]

«2»

و نفي تعذّر بود كه يكي از شما گويد: [كن]

«3»، كه مراد او بباشد بي رنجي كه به او رسد، و اينكه بر طريقه تشبيه گفت. و بعضي دگر گفتند: اينكه حقيقت است و خداي تعالي چون خواهد«4» چيزي آفريند، گويد: كُن، تا عند آن در وجود آيد و فرشتگان را در آن لطف نباشد«5» و ندانند كه هيچ فعل بر او متعذّر نيست.

وَ إِن َّ اللّه َ رَبِّي وَ رَبُّكُم، إبن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند: ان ّ اللّه به فتح همزه، و باقي قرّاء به كسر همزه خواندند.

فتح را چهار وجه است: ابو عمرو گفت: عطف است علي قضي، اذا قضي امرا.

و قضي ان ّ اللّه ربّي و ربّكم. وجه دوم«6» اوصاني ان ّ اللّه ربّي و ربّكم. و سيم«7» فرّاء گفت: و ذلك ان ّ اللّه ربّي و ربّكم عطف بود علي ذلك قَول َ الحَق ِّ، و محل ّ او رفع است بر خبر ابتدا. چهارم بر تقدير «لام»، و لأن ّ اللّه ربّي و ربّكم، و عامل در او فَاعبُدُوه ُ باشد.

و آنان كه به كسر خواندند كلامي مستأنف كردند«8» و قوّت اينكه قراءت، قراءت ابي ّ است إِن َّ اللّه َ بي «واو». و وجهي دگر آن است كه: عطف بود علي قوله: إِنِّي عَبدُ اللّه ِ، و خداي- عزّ و جل ّ- خداي من و شماست او را پرستي.

آنگه گفت: هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ، يعني اعتقاد بستن«9» كه او خداي جهانيان است و او را همتا و انباز نيست در عبادت، و عبادت او واجب است از آن جا كه مستحق ّ عبادت اوست، اينكه جمله راه راست است.

قوله: فَاختَلَف َ الأَحزاب ُ مِن بَينِهِم، جمع حزب، جماعات از ميان ايشان خلاف افتاد، فاختلفوا فيما بينهم

في عيسي.

در عيسي خلاف كردند، قومي ترسايان گفتند: او خداي است و آن يعقوبيان

-----------------------------------

(3- 2- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها كه.

(5). همه نسخه بدلها: بود.

(6). آز: دوئم، مش: دويم.

(7). آج، لب: سيوم.

(8). آب، آج، لب، آز، مش: خواندند.

(9). مش: بستند.

صفحه : 83

بودند. و گروهي گفتند: ابن ُ اللّه ِ«1» ...، پسر خداي است و آن نسطوريان بودند. و گروهي گفتند: ثالِث ُ ثَلاثَةٍ«2» ...، و آن اسرائيليان بودند. و قومي گفتند: دروغزني بود كه او را پدري پيدا نبود، و آن جهودان بودند. و گروهي گفتند: بنده خداي و پيغامبر خداي بود، و آن مسلمانان بودند.

آنگه گفت: [15- پ]

[«3» فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ كَفَرُوا، واي بر كافران از حضور روزي عظيم، يعني روز قيامت؟ أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر، چه بينا و چه شنوااند، چه نيكو مي بينند و چه نيكو مي شنوند، يعني در دنيا كه سراي تكليف بود از ديدن و شنيدن كور و كر بودند از آن كه نظر نكردند و حق نشناختند و علم به او حاصل نكردند. امروز كه علوم ضروري است و آنچه خبر بود عيان است، و آنچه گمان بود يقين است، چه نيكو مي بينند و نيك«4» مي شنوند؟ و اينكه بناي تعجّب است و متضمّن معني تهديد و وعيد است. يَوم َ يَأتُونَنا، نصب است بر ظرف من قوله: أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر، چه نيك بينند و شنوند آن روز كه به ما آيند، يعني روز قيامت؟ لكِن ِ الظّالِمُون َ اليَوم َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، و لكن كافران امروز در ضلال و گمراهي اند از شناختن حق در دار دنيا، براي آن كه به دليل و نظر مي بايد شناخت، و ايشان نظر نمي كنند.

قوله

تعالي:

[سوره مريم (19): آيات 39 تا 65]

[اشاره]

وَ أَنذِرهُم يَوم َ الحَسرَةِ إِذ قُضِي َ الأَمرُ وَ هُم فِي غَفلَةٍ وَ هُم لا يُؤمِنُون َ (39) إِنّا نَحن ُ نَرِث ُ الأَرض َ وَ مَن عَلَيها وَ إِلَينا يُرجَعُون َ (40) وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِبراهِيم َ إِنَّه ُ كان َ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذ قال َ لِأَبِيه ِ يا أَبَت ِ لِم َ تَعبُدُ ما لا يَسمَع ُ وَ لا يُبصِرُ وَ لا يُغنِي عَنك َ شَيئاً (42) يا أَبَت ِ إِنِّي قَد جاءَنِي مِن َ العِلم ِ ما لَم يَأتِك َ فَاتَّبِعنِي أَهدِك َ صِراطاً سَوِيًّا (43)

يا أَبَت ِ لا تَعبُدِ الشَّيطان َ إِن َّ الشَّيطان َ كان َ لِلرَّحمن ِ عَصِيًّا (44) يا أَبَت ِ إِنِّي أَخاف ُ أَن يَمَسَّك َ عَذاب ٌ مِن َ الرَّحمن ِ فَتَكُون َ لِلشَّيطان ِ وَلِيًّا (45) قال َ أَ راغِب ٌ أَنت َ عَن آلِهَتِي يا إِبراهِيم ُ لَئِن لَم تَنتَه ِ لَأَرجُمَنَّك َ وَ اهجُرنِي مَلِيًّا (46) قال َ سَلام ٌ عَلَيك َ سَأَستَغفِرُ لَك َ رَبِّي إِنَّه ُ كان َ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعتَزِلُكُم وَ ما تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ وَ أَدعُوا رَبِّي عَسي أَلاّ أَكُون َ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48)

فَلَمَّا اعتَزَلَهُم وَ ما يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ وَ كُلاًّ جَعَلنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبنا لَهُم مِن رَحمَتِنا وَ جَعَلنا لَهُم لِسان َ صِدق ٍ عَلِيًّا (50) وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ مُوسي إِنَّه ُ كان َ مُخلَصاً وَ كان َ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيناه ُ مِن جانِب ِ الطُّورِ الأَيمَن ِ وَ قَرَّبناه ُ نَجِيًّا (52) وَ وَهَبنا لَه ُ مِن رَحمَتِنا أَخاه ُ هارُون َ نَبِيًّا (53)

وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِسماعِيل َ إِنَّه ُ كان َ صادِق َ الوَعدِ وَ كان َ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كان َ يَأمُرُ أَهلَه ُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كان َ عِندَ رَبِّه ِ مَرضِيًّا (55) وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِدرِيس َ إِنَّه ُ كان َ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعناه ُ مَكاناً عَلِيًّا (57) أُولئِك َ الَّذِين َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم مِن َ النَّبِيِّين َ مِن ذُرِّيَّةِ آدَم َ وَ مِمَّن

حَمَلنا مَع َ نُوح ٍ وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبراهِيم َ وَ إِسرائِيل َ وَ مِمَّن هَدَينا وَ اجتَبَينا إِذا تُتلي عَلَيهِم آيات ُ الرَّحمن ِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58)

فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم خَلف ٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات ِ فَسَوف َ يَلقَون َ غَيًّا (59) إِلاّ مَن تاب َ وَ آمَن َ وَ عَمِل َ صالِحاً فَأُولئِك َ يَدخُلُون َ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُون َ شَيئاً (60) جَنّات ِ عَدن ٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحمن ُ عِبادَه ُ بِالغَيب ِ إِنَّه ُ كان َ وَعدُه ُ مَأتِيًّا (61) لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً إِلاّ سَلاماً وَ لَهُم رِزقُهُم فِيها بُكرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي نُورِث ُ مِن عِبادِنا مَن كان َ تَقِيًّا (63)

وَ ما نَتَنَزَّل ُ إِلاّ بِأَمرِ رَبِّك َ لَه ُ ما بَين َ أَيدِينا وَ ما خَلفَنا وَ ما بَين َ ذلِك َ وَ ما كان َ رَبُّك َ نَسِيًّا (64) رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما فَاعبُده ُ وَ اصطَبِر لِعِبادَتِه ِ هَل تَعلَم ُ لَه ُ سَمِيًّا (65)

[ترجمه]

و بترسان ايشان را از روز پشيماني«5» چون بگذارند كار و ايشان در غفلت باشند و ايشان ايمان نيارند.

ما به ميراث برداريم زمين را و آن كه بر زمين است، و با ما آرند ايشان را.

و ياد كن در كتاب ابراهيم را كه او راستيگر پيغامبري بود.

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 30.

(2). سوره مائده (5) آيه 73.

(3). اساس: از اينكه جا به بعد صفحاتي افتادگي دارد، از آط افزوده شد. [.....]

(4). آج، لب: و چه نيكو.

(5). آب: پشيمان.

صفحه : 84

چون گفت پدر خود را اي پدر؟ چرا مي پرستي آنچه را نشنود و نبيند و نه سود كند از تو چيزي!

اي پدر؟ منم كه بيامد به من از دانش آنچه نيامد به تو، متابعت [من]

«1» كن تا راه نمايم تو را راه راست.

يا پدر«2»؟ مپرست ديو را كه

ديو در خداي عاصي بوده است.

اي پدر؟ من مي ترسم كه به تو رسد عذابي از خداي، [پس]

«3» باشي ديو را ياري.

گفت: رغبت مي كني«4» تو از خدايان من اي ابراهيم! اگر باز نايستي تو سنگسار كنم تو را و ببر از من روزگاري دراز.

گفت: سلام بر تو، آمرزش خواهم براي تو از خداي من«5» كه او به من مهربان بوده است.

و دور شوم از شما و آنچه مي خواني از فرود سو«6» خداي و مي خوانم«7» خداي خود مرا«8»، شايد كه نباشم به خواندن خدايم«9» بدبخت.

چون دور شد از ايشان و آنچه مي پرستيدند«10» از فرود خداي، بداديم او را اسحاق و يعقوب، و همه را كرديم پيغامبر.

-----------------------------------

(3- 1). آط، ندارد، از آب افزوده شد.

(2). آب: اي پدر من.

(4). آج، لب: نفرت مي نمايي.

(5). آب، آز، مش: خود.

(6). آب، آج، لب: فردود.

(7). آط: بخواني، به قياس با نسخه آب و با توجّه به معني تصحيح شد.

(8). آب، آج، لب: خود را.

(9). آب، آج، لب: خداي خود.

(10). آط: پرستيدن، به قياس با آب، تصحيح شد.

صفحه : 85

و بداديم ايشان«1» را از رحمت ما و كرديم ايشان را زبان راستيگري«2» بلند.

و ياد كن در كتاب موسي [را]

«3» كه او بود باخلاص و بود پيغامبري بزرگ.

و آواز داديم او را از سوي كوه طور راست، و نزديك كرديم او را به [راز]

«4».

و بداديم«5» او را از رحمت ما«6» برادر او را هارون پيغامبري.

و ياد كن در كتاب اسماعيل را كه او بود راست وعده و بود پيغامبري بزرگوار.

و بود مي فرمود اهل خود را به نماز و زكات، و بود نزد خدايش پسنديده.

و ياد كن در كتاب ادريس [را]

كه او بود راستيگري«7»

بزرگوار [پيغامبر]

«8».

و برداشتيم او را جايگاهي بلند.

ايشان آنانند كه نعمت كرد خداي برايشان از پيغامبران از فرزندان آدم و از آنان كه«9» ما برگرفتيم با نوح و از فرزندان ابراهيم و يعقوب و از آنان كه ره نموديم و برگزيديم، چون خوانند بر اينان آيات خداي بر روي درآيند سجده كنان و گريان.

-----------------------------------

(1). آط: او را، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(2). آب، آج، لب: راستگوي. (8- 4- 3). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، آورده شد. [.....]

(5). آب، آج، لب: بخشيديم.

(6). آب، آج، لب: خود.

(7). آب: راست، آج، لب: راستگوي.

(9). آط: آن كه، به قياس با نسخه آب، آورده شد.

صفحه : 86

بماند از پس ايشان فرزندان كه ضايع كردند نماز را و پي شهواتها«1» گرفتند [زود باشد كه]

«2» بينند عقاب را.

مگر آن كه توبه كرد و بگرويد و كار نيكو كرد، آنانند كه درآرند ايشان را در بهشت و ستم نكنند برايشان چيزي.

بهشتهاي [عدن]

«3» آن كه وعده داد خداي بندگانش به غيب كه وعده او كرده بود«4».

نشنوند در آن جا سخني بي فايده مگر سلامتي و ايشان را بود روزيشان در آن جا بامداد و شبانگاه.

آن«5» بهشت«6» آن بهشت است كه به ميراث دهيم از بندگان ما آن را كه پرهيزگار باشد.

فرو نياييم ما الّا بفرمان خدايت، او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست و آنچه ميان«7» است و نبوده است خداي تو فراموشكار.

خداي آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است، او را پرست و صبر كن براي پرستش او، داني او را مانندي.

قوله تعالي: وَ أَنذِرهُم يَوم َ الحَسرَةِ، حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با رسول- عليه

السّلام- و گفت: بترسان اينكه كافران را و اعلام كن از حديث روز حسرت، يعني روز قيامت و شدايد و عقوبات آن، و گفتند«8»: آن روز را براي آن روز حسرت

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب: شهوتها.

(3- 2). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). آب، آج، لب و آمده باشد.

(5). آب، آج، لب: اينكه.

(6). ديگر نسخه بدلها آن بهشت.

(7). آب، آج، لب آن.

(8). آج، لب: گفته اند.

صفحه : 87

خواند كه هيچ مؤمن و كافر«1»، برّ و فاجر نباشد كه اينكه روز حسرت نخورد، كافر و عاصي گويد: چرا معصيت كرديم! و مؤمن و مطيع گويد: طاعت چرا بيشتر نكردم! و ممكن بود كه اصل او از يكي باشد از دو چيز كه حسرت«2» است، و حسرت«3» كشف باشد يعني اينكه روز كشف كنند آنچه پوشيده باشد بر او از احوال و اهوال، عند آن حسرت و پشيماني خورد، نظيره: يَوم َ تُبلَي السَّرائِرُ«4». و نيز حسر آن باشد، كه شتر را بدان برند تا حسر شود، و از رفتن باز ماند و اينكه غايت كار باشد يعني كار ايشان بر فروماندگي و درماندگي حاصل شوند. إِذ قُضِي َ الأَمرُ، چون كار باز گذارند، و محل ّ «اذ» نصب است بر ظرف. وَ هُم فِي غَفلَةٍ، «واو» حال راست، و ايشان در غفلت و به ناكامي باشند. وَ هُم لا يُؤمِنُون َ، اينكه خبر است كه مي دهد از احوال ايشان در مستقبل و آن كه ايشان ايمان نيارند و بر كفر ميرند.«5»، و اهل دوزخ به دوزخ برند. و هم في غفلة من الدّنيا، و ايشان از دنيا غافل باشند.

اعمش روايت كرد از ابو صالح

از ابو سعيد خدري ّ كه، رسول- عليه السّلام- گفت: روز قيامت مرگ را بيارند كأنّه كبش املح، پنداري گوسپند سياه سپيد«6» است و از ميان بهشت و دوزخ بدارند و اهل بهشت و دوزخ را گويند: اينكه را مي شناسي!

گويند: آري، اينكه مرگ است. آنگه بفرمايند تا او را بكشند، و ندا كنند،

7» يا اهل الجنّة خلود لكم« فلا موت ابدا، و يا اهل النّار خلود لكم فلا موت ابدا

، اي اهل بهشت جاويداني است شما را كه هرگز با آن مرگ نباشد، و اي اهل دوزخ جاويداني است شما را كه هرگز با آن، مرگ نباشد. آنگه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت برخواند: وَ أَنذِرهُم يَوم َ الحَسرَةِ إِذ قُضِي َ الأَمرُ، اي ذبح الموت وَ هُم فِي غَفلَةٍ، و اشارت كرد به دست فرا دنيا، و ايشان از دنيا غافل باشند.

مقاتل گفت: اگر نه آنستي كه خداي تعالي قضا كرده است از تخليد اهل دوزخ و تعمير ايشان در دوزخ، عند اينكه حال چون اينكه بديدندي از غم و حسرت بمردندي.

امّا حديث ذبح مرگ علي احد وجهين باشد، امّا رسول- عليه السّلام- بر طريق

-----------------------------------

(1). آج، لب و.

(3- 2). چاپ مرحوم شعراني: حسر.

(4). سوره طارق (86) آيه 9. [.....]

(5). آج، لب: مي روند.

(6). آج، لب: سياه و سفيد.

(7). آز: بكم.

صفحه : 88

تمثيل گفت و امّا خداي تعالي اينكه كه فرمايد در قيامت بر طريق تمثيل فرمايد، يعني چنان انگاري كه اينكه «كبش املح» مرگ است، چون او را كشتند طمع نيست در آن كه باز زنده شود، همچنين طمع نيست كس را در آن كه بميرد و به مرگ از آنچه در اوست برهد، اينكه خبر بر

اينكه تأويل باشد.

قوله: إِنّا نَحن ُ نَرِث ُ الأَرض َ، آنگه گفت بر طريق وعظ و تذكير كه: ما زمين را و هر چه بر زمين است به ميراث برگيريم از آن جا كه جمله اهل زمين بميرند، و هيچ كس زنده نماند كه به ميراث ايشان از من اوليتر باشد، پس ميراث ايشان به طريق ولاء«1» مرا باشد كه همه بندگان و پرستاران من اند آزاد كرده و ناكرده. آن را كه]

«2» آزاد كرده ام به طريق ولاء ميراث ايشان مرا باشد، و آنان را كه آزاد نكرده ام، ايشان و مال ايشان مرااند. و براي آن ميراث خواند«3» كه صورت ميراث دارد براي آن كه ميراث انتقال ملك باشد به غيري پس از وفات مالكش. وَ إِلَينا يُرجَعُون َ، و ايشان را با ما آرند تا جزاي اعمال ايشان بدهند«4» بر وفق عملشان.

وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِبراهِيم َ، آنگه با رسول- عليه السّلام- خطاب كرد و گفت:

يا محمّد؟ ياد كن در اينكه كتاب قرآن جدّت«5» ابراهيم را كه او پيغامبري بود راستيگر«6».

معني ذكر اينكه جا تلاوت و قصّه«7» است، يعني برايشان خوان و قصّه با ايشان گو در اينكه كتاب قرآن- و كتاب، به معني مكتوب است، كالحساب بمعني المحسوب- ابراهيم بن تارخ بن ناخور، و صدّيق، بناي مبالغت باشد، اي كثير الصّدق تا همه گفتار او صدق باشد، و كذلك السّكّير و الخمّير و الشّرّيب اذا كان من عادته السّكر و شرب الخمر.

إِذ قال َ لِأَبِيه ِ، چون گفت پدرش را، يعني آزر را. مخالفان گفتند: ابراهيم پسر آزر بود، و آزر لقب او بود و نامش تارخ بود بالحاء و الخاء روايت است، و بنزديك ما پدرش نبود، عمّش بود.

و در بعضي اخبار ما هست كه: جدّش بود من قبل الام ّ، او

-----------------------------------

(1). آب: والا.

(2). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، آورده شد.

(3). همه نسخه بدلها اينكه را.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مش: بدهيم.

(5). همه نسخه بدلها: حديث.

(6). همه نسخه بدلها: راستگوي.

(7). همه نسخه بدلها: تلاوت قصّه.

صفحه : 89

بت پرست و بتگر بود. و بنزديك ما نشايد كه پدران پيغامبر«1» هيچ كافر باشند لما فيه من التّنفّر«2» و النّقص لهم،

لقوله- عليه السّلام: لم يزل ينقلني اللّه من اصلاب الطّاهرين الي ارحام الطّاهرات

، و كافر را وصف نكنند به طهارت، و لقوله تعالي: وَ تَقَلُّبَك َ فِي السّاجِدِين َ«3»، بر طريق منّت و تعداد نعمت، و آن كه عم را پدر خوانند [نزد]

«4» عرب و عجم ظاهر است، و بر اينكه فصلي مستوفي«5» برفت در سورة الانعام.

يا أَبَت ِ، در اينكه «تا» خلاف كردند، بعضي گفتند: براي مبالغت آورد، كالعلّامة و النّسّابة. و بعضي دگر گفتند: بدل « يا » ي اضافت است، كه بيفگندند و كسره رها كردند تا بدل بود از او، آنگه چون بر او وقف كنند. بعضي گفتند:

همچنان بر «تا» بماند و «ها» نشود، براي اينكه به «تا» ي ممدود بنويسند«6» تشبيها بالتّاء الاصليّه. و زجّاج گفت: روا باشد كه در حال وقف «ها» كنند و گويند: يا ابه، قياسا علي التّاءات الزّائدة. لِم َ تَعبُدُ، چرا پرستي جمادي را كه نشنود و از تو هيچ غنا و كفاف نكند! و اينكه بر سبيل تقبيح صورت ايشان مي گويد و تسفيه احلام آنان كه روا دارند تا جماد را پرستند.

يا أَبَت ِ، اي پدر من؟ إِنِّي قَد جاءَنِي مِن َ العِلم ِ ما لَم يَأتِك َ، مرا از

علم آن نصيب است، و مرا آن دادند و آن به من آمده است كه به تو نيامد از علم به خداي تعالي و صفات او و توحيد و عدل«7» و علم به ثواب و عقاب. فَاتَّبِعنِي، پسروي كن مرا تا من تو را هدايت كنم و ره نماي به ره راست، و سوي ّ، فعيل باشد از سوا.

يا أَبَت ِ لا تَعبُدِ الشَّيطان َ، اي پدر من؟ مپرست شيطان را، و او بت مي پرستيد و لكن چون به اغراء و اغواي شيطان بود، گفت: شيطان را مي پرستيد كه شيطان و ديو هميشه در خداي- عزّ و جل ّ- عاصي و نافرمان بوده است. و عصي ّ، فعيل باشد من العصيان، و اينكه بناي مبالغت است.

يا أَبَت ِ إِنِّي أَخاف ُ، اي پدر«8» مي ترسم؟ فرّاء گفت: اينكه خوف به معني علم

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: پيغامبران.

(2). همه نسخه بدلها: التّنفير.

(3). سوره شعراء (26) آيه 219.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط افزوده شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: مستقصي.

(6). آز: مدوّر ننويسند.

(7). همه نسخه بدلها او.

(8). آب، آط، آز، مش من من، آج، لب من.

صفحه : 90

است اينكه جا، كقوله تعالي: ... فَخَشِينا أَن يُرهِقَهُما طُغياناً وَ كُفراً«1». اي علمنا، و خوف از باب ظن ّ باشد- چنان كه بيان كرديم در چند جاي- و لكن للمقاربة بينهما علم را خوف خواند كه عذابي از خداي به تو رسد كه تو يار شيطاني، و معني آن است كه: هرگه كه چنين كني يار شيطان باشي، يعني هرگه«2» شيطان را پرستي يار شيطان باشي، بر اينكه قول فَتَكُون َ منصوب«3» علي جواب النّهي بالفاء، و تقدير آن كه: لا تعبد الشّيطان فتكون

للشّيطان وَلِيًّا. و وجهي دگر در معني آيت آن است كه: من مي ترسم كه عذابي به تو رسد از خداي تعالي از باب خذلان و تخليه كه يار شيطان شوي«4»، و اينكه بر طريق عقوبت بود و بر اينكه وجه عطف باشد علي يَمَسَّك َ. و گفتند معني آن است كه: تو را ولايت شيطان لازم شود براي آن كه او را پرستي، و اينكه معني قول اوّل است. و گفتند معني آن است«5»: فتكون موكولا الي الشّيطان، كه آنگاه تو را با شيطان گذارند، و اينكه بر هر دو وجه كه گفتيم راست باشد، هم بر عبادت شيطان [16- ر]

و هم بر رسيدن عذاب از رحمان.

قال َ، گفت يعني آزر: أَ راغِب ٌ أَنت َ«6»، تو رغبت همي نمايي از خدايان من!

يقال: رغب«7» عنه، خلاف رغب فيه، يعني تو را نمي بايد و بر كار تو ساخته نيست.

لَئِن لَم تَنتَه ِ، اگر از اينكه مقالت باز نيايي«8»، لَأَرجُمَنَّك َ، سنگسار كنم تو را، و اينكه قول حسن است. سدّي و إبن جريج و ضحّاك گفتند: قذف كنم«9» تو را و دشنام دهم«10» و مساوي تو گويم، و گفتند: تو را از خويشتن دور بيندازم. وَ اهجُرنِي مَلِيًّا، و اگر باز نخواهي استادن«11» برو و از من ببر مدّتي و روزگاري دراز. فرّاء گفت:

اشتقاق«12» من الملاوة است، يقول العرب: كنت عنده مَلوة و مُلوة و مِلوة و ملاوة، اي دهرا، يقال: تملَّيته اي عشت معه ملاوة، قال الشّاعر:

-----------------------------------

(1). سوره كهف (18) آيه 80.

(2). همه نسخه بدلها: هرگاه كه.

(3). همه نسخه بدلها: باشد.

(4). همه نسخه بدلها: باشي.

(5). همه نسخه بدلها كه.

(6). همه نسخه بدلها عن الهتي.

(7). آب، آز، مش: رغبت.

(8). همه نسخه

بدلها و از اينكه گفتار باز نايستي.

(9). آج، لب: كنيم.

(10). آج، لب: دهيم. [.....]

(11). همه نسخه بدلها از بر من.

(12). آط او.

صفحه : 91

لو تملّتهم عشيرتهم لاقتناء العزّ او ولدوا

و اينكه قول سعيد جبير است، و سدّي و عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطيّه و ضحّاك گفتند: مَلِيًّا اي سويّا سليما«1»، از بر من برو به سلامت بي آزاري تا تو را نبايد زدن و جراحت كردن و عقوبت كردن، و هو من قولهم: فلان ملي ّ بهذا الامر اذا كان قويّا عليه مضطلعا به.

قال َ، گفت، يعني ابراهيم- عليه السّلام: سَلام ٌ عَلَيك َ گفتند، معني آن است كه: سلامت باد تو را به حق ّ ابوّة و تربيت، و گفتند: بر سبيل وداع گفت، كه در حال وداع بر يكديگر سلام كنند و دعا به سلامت كنند يكديگر را، و گفتند: جواب آن گفت كه او گفت: ... لَئِن لَم تَنتَه ِ لَأَرجُمَنَّك َ، تا اينكه را كار بسته باشد كه خداي تعالي گفت: ... وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً«2» به جواب سفاهت سفيهان حليمان سلام گويند تا سلامت يابند. سَأَستَغفِرُ لَك َ رَبِّي، در او چند قول گفتند، يكي آن كه: در معني مشروط است اگر چه به صورت مطلق است، و تقدير آن است كه: ان تركت عبادة الاوثان و آمنت باللّه، آمرزش خواهم براي تو اگر ايمان آري به خداي و بت پرستيدن رها كني. قولي ديگر آن كه: بر اصل عقل گفت، كه از روي عقل عفو كفّار نيكوست و در شرع او قطعي نبود علي عقاب الكفّار قطعا، و چون اينكه مجوّز«3» باشد استغفار نكو باشد براي كافران. و وجهي دگر آن

كه: پدر او را وعده داد در سرّ كه ايمان خواهم آوردن چنان كه در سورة التّوبة گفت: وَ ما كان َ استِغفارُ إِبراهِيم َ لِأَبِيه ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه ُ«4»- الاية.

إِنَّه ُ كان َ بِي حَفِيًّا، كه خداي تعالي به من هميشه لطيف و مهربان بوده است.

و الحفاوة، البّر و اللّطافة يقال: حفي بفلان يحفي حفاوة و تحفّي«5» به تحفّيا«6» و احفي بالمسألة«7» اذا بالغ فيه، و اينكه نيز هم از مهرباني باشد.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها اي.

(2). سوره فرقان (25) آيه 63.

(3). اساس: مجزم، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). سوره توبه (9) آيه 114.

(5). آب، آج، لب: يحفي.

(6). همه نسخه بدلها: حفيّا.

(7). اساس: بالملة خوانده مي شود، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

صفحه : 92

وَ أَعتَزِلُكُم، اينكه هم«1» حكايت حديث ابراهيم است، گفت: دور شوم از شما و از اينكه بتان كه بدون خداي مي خواني، و من خداي خود را خوانم كه مستحق ّ عبادت و پرستش است كه من دانم كه به خواندن او بدبخت نشوم، چنان كه شما به خواندن اينكه اصنام بدبختي. و گفتند: شقي ّ نباشم«2» به دعاي او براي آن كه مرا اجابت كند و نوميد نكند.

فَلَمَّا اعتَزَلَهُم، چون از اينكه جا«3» ببريد و دور شد. مقاتل گفت: ايشان را به كويي«4» رها كرد و او به بيت المقدس شد. وَ ما يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، و آنچه بدون خداي مي پرستيدند از اصنام، «ما» موصوله است و محل ّ او نصب است عطفا علي «هم». و وَهَبنا لَه ُ«5»، بداديم او را در آن هجرت اسحاق، و پسر اسحاق يعقوب. وَ كُلًّا جَعَلنا نَبِيًّا، و هر يكي را از اسحاق

و يعقوب پيغامبر كرديم.

وَ وَهَبنا لَهُم، بداديم ايشان را از رحمت ما و انواع نعمت ما، و گفتند: به رحمت، نبوّت خواست، كقوله: أَ هُم يَقسِمُون َ رَحمَت َ رَبِّك َ«6» ...، كلبي گفت: مال و فرزندان خواست. وَ جَعَلنا لَهُم لِسان َ صِدق ٍ عَلِيًّا، عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:

ثناي نيكو خواست از«7» هر ملّتي كه جمله اهل ملل از جهودان و ترسايان و گبركان و مسلمانان ايشان را نيك گويند، و يقول العرب: جاءني لسان فلان، اي رسالته بخير او شرّ، و اينكه جا براي آن مخصوص آمد«8» كه صدق با او مقرون كرد، و آن جا كه قرينه خلاف اينكه باشد بر قرينه حمل كند«9»، و آن جا كه مطلق بود بر عموم، قال الشّاعر:

شعر [61- پ]

انّي اتتني لسان لا أسرّ بها من علو لا عجب منها و لا سخر

جاءت مرجّمة قد كنت احذرها لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر

و گفتند معني آن است كه: ما ايشان را پيغامبراني كرديم كه به زفان«10» صدق و

-----------------------------------

(1). آب، آط، مش: همه.

(2). مش: نباشيم.

(3). همه نسخه بدلها: از ايشان.

(4). آج، لب: كوهي.

(5). همه نسخه بدلها اينكه جواب «لمّا» ست، يعني چون از ايشان اعتزال كرد. [.....]

(6). سوره زخرف (43) آيه 32.

(7). همه نسخه بدلها اهل.

(8). همه نسخه بدلها به خير.

(9). همه نسخه بدلها: كنند.

(10). همه نسخه بدلها: زبان.

صفحه : 93

علو بر خداي تعالي ثنا گفتندي.

وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ مُوسي، و نيز ياد كن و قصّه بازگوي اي محمّد در اينكه كتاب قرآن موسي را. إِنَّه ُ كان َ مُخلَصاً، كه او مردي بود با اخلاص در عبادت، از ريا دور. كوفيان خوانند«1» مگر أبو بكر: مُخلَصاً، به

فتح «لام يعني مختارا للنّبوّة، برگزيده اي براي پيغامبري. و روا بود«2» معني مخلص معصوم باشد، يعني خالص كرد او را از معاصي به الطاف. وَ كان َ رَسُولًا نَبِيًّا، و او پيغامبري بود فرستاده به خلقان از قبل خداي تعالي، بلند قدر و بزرگ مرتبه بود.

وَ نادَيناه ُ، ما او را ندا كرديم از جانب راست كوه طور، و آن كوهي است ميان مصر و مدين، و ندا آن بود كه«3»: إِنِّي أَنَا اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ«4». آنگه با او سخن گفت و اينكه در شب آدينه بود. وَ قَرَّبناه ُ نَجِيًّا، ما او را به حضرت خود نزديك«5» گردانيديم تا كلام ما بشنود.

عبد اللّه عبّاس گفت: او را به حجاب أعلي نزديك گردانيد تا صرير«6» كه بر لوح محفوظ مي رفت و مي نوشتند بشنيد. و گفتند معني آن است كه: محل ّ او از ما محل ّ بنده بود كه خداوند در منزل«7» كرامت به خود نزديك بكند. و نجي ّ، فعيل است به معني فاعل«8» كالاكيل و الجليس و النّديم، يعني مناجي ما بود و با ما راز گفت و ما با او، و نصب او بر حال است از مفعول.

وَ وَهَبنا لَه ُ مِن رَحمَتِنا، و ما بداديم او را از رحمت و فضل خود برادرش هارون و نيز پيغامبر بود، و نصب او هم برحال است چون او از ما درخواست في قوله: وَ اجعَل لِي وَزِيراً مِن أَهلِي«9» ...، و وزير مرا از اهل من كن، هارون را كه برادر من است.

وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِسماعِيل َ، و نيز ياد كن در كتاب قرآن اسماعيل را. إِنَّه ُ كان َ صادِق َ الوَعدِ، كه او راست وعده بود چون وعده دادي انجاز كردي

و خلاف

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: خواندند.

(2). همه نسخه بدلها كه.

(3). همه نسخه بدلها گفت.

(4). سوره قصص (28) آيه 30.

(5). اساس: بزرگ، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها قلم.

(7). همه نسخه بدلها: منزلت.

(8). آط: مفاعل، آج، لب: مفاعله.

(9). سوره طه (20) آيه 29. [.....]

صفحه : 94

نكردي. گفتند: مردي او را گفت در بعضي مواضع آن جا باش تا من با نزديك تو آيم، يك سال آنجا مقام كرد. تا او باز آمد، اينكه قول كلبي است. مقاتل گفت: سه روز مقام كرد. وَ كان َ رَسُولًا نَبِيًّا، و پيغامبري بلند منزلت بود.

وَ كان َ يَأمُرُ أَهلَه ُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ، اي قومه، و او قوم خود را به نماز و زكات فرمودي. و در قراءت عبد اللّه مسعود «قومه» است، و اهل او خواص ّ او باشند از قرابات او. وَ كان َ عِندَ رَبِّه ِ مَرضِيًّا، و بنزديك خداي پسنديده بود، و اصل مرضي ّ، مرضوي بوده است، «واو» را « يا » كردند و ضمّه كسر«1»، آنگه در « يا » ادغام كردند.

وَ اذكُر فِي الكِتاب ِ إِدرِيس َ إِنَّه ُ كان َ صِدِّيقاً نَبِيًّا، و نيز ياد كن در كتاب ادريس پيغامبر را- و نام او اخنوخ بود- و او را براي درس كتاب ادريس خواندند، و او اوّل كس بود كه خط نوشت و جامه دوخت و جامه دوخته پوشيد، و اوّل كسي بود كه در علم حساب و سير كواكب نظر كرد، إِنَّه ُ كان َ صِدِّيقاً نَبِيًّا.

وَ رَفَعناه ُ مَكاناً عَلِيًّا، و او را جاي بلند رفيع بكرديم، و بر جاي بلند برديم، گفتند: بهشت خواست. ضحّاك گفت: بر آسمان ششم است.

مالك بن صعصعه گفت

رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، ادريس را ديدم بر آسمان چهارم.

و سبب بردن او بر آسمان، عبد اللّه عبّاس گفت و كعب الاحبار و علماي سير كه: سبب آن بود كه ادريس روزي مي رفت در گرماي آفتاب رنجور شد، گفت: بار خدايا؟ من يك روز در گرما«2» طاقت نمي دارم«3»، آن فريشته كه او حامل آفتاب است به يك روز پانصد ساله راه مي ببرد«4»، اثر او به او نزديك است ثقل و گرماي آفتاب بر او چگونه باشد! بار خدايا؟ سبك گردان بر او و گرمايش از او بردار، آن فريشته بر دگر روز از راحت و خفّت«5» و استراحت حرارت چيزي يافت«6» كه معهود نبود او را،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و ضمّه را كسره.

(2). آط، آب، آز، لب: در گرماي آفتاب، آج: در آفتاب و گرماي آن.

(3). همه نسخه بدلها: نمي آرم.

(4). آط، آب، آز: مي برد، آج، لب: مي رود.

(5). همه نسخه بدلها: راحت خفته.

(6). آب، آز: ديد.

صفحه : 95

گفت: بار خدايا؟ اينكه چيست كه من اينكه راحت نديده ام هرگز! خداي تعالي گفت:

بنده من ادريس تو را دعا كرد، من اجابت كردم. گفت: بار خدايا؟ چه بلند همّت [17- ر]

بنده اي است و رحيم و مشفق؟ دستور«1» باش تا بروم و او را ببينم و«2» سلام كنم و شكر اينكه نعمت بگزارم. خداي تعالي دستوري داد او را، بيامد و ادريس را سلام كرد«3» و بپرسيد و بر او بنشست و ادريس از او خبرها«4» مي پرسيد، آنگه او را گفت: اگر هيچ ممكن باشد كه ملك الموت را ببيني و بگويي«5» در اجل من تأخيري بكن«6»، تا من در شكر

و عبادت خداي بيفزايم. او گفت: اينكه معني به دست ملك الموت نباشد، و لكن من بگويم تا هر چه ممكن باشد كه با آدمي كند از كرامت و تخفيف، در حق ّ تو به جاي آرد. آنگه اينكه فريشته او را بر گرفت و به آسمان دنيا برد عند مطلع الشّمس- آن جا كه آفتاب بر آيد- و او را آن جا بنهاد و بنزديك ملك الموت رفت و گفت: به حاجتي آمده ام بر تو، گفت: آنچه به دست من بود مبذول است. گفت: مرا دوستي است، او را ادريس گويند، اگر ممكن باشد كه در اجل«7» تأخيري كني تا او در عبادت بيفزايد، گفت: اينكه«8» به من تعلّق ندارد، امّا اينكه توانم كردن كه وقت وفات و اجل او تو را بگويم تا او را معلوم كني تا او مستعدّ باشد و كارك«9» خود ساخته دارد، آنگه ديوان آجال برگرفت و در«10» نگريد، گفت: نام بنده اي گفتي مرا كه«11» همانا كه در اينكه عمرهاي دراز نميرد، گفت: چگونه! گفت: براي آن كه چنين نوشته است كه: اينكه بنده بنزديك مطلع آفتاب ميرد، و او خداي داند كه كي آن جا رسد. گفت: من او را بنزديك مطلع آفتاب رها كردم. او گفت: اگر چنين است اجل او در آمد، همانا كه تو با نزديك او شوي او مرده باشد. فريشته باز آمد او را«12» مرده يافت، از خداي تعالي در خواست تا او را زنده كرد و به آسمان برد،

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز: مرا دستور، آج، لب: مرا دستوري.

(2). همه نسخه بدلها او را.

(3). آط، آب، آز: سلام گفت.

(4). همه نسخه بدلها: چيزها.

(5). همه

نسخه بدلها: بيني بگو.

(6). همه نسخه بدلها: كند.

(7). همه نسخه بدلها او.

(8). آب، آط، آز: آن. [.....]

(9). آب، آج، آز، لب: كار.

(10). همه نسخه بدلها او.

(11). همه نسخه بدلها: بنده اي كه گفتي.

(12). همه نسخه بدلها: ادريس را.

صفحه : 96

فذلك قوله: وَ رَفَعناه ُ مَكاناً عَلِيًّا.

وهب منبّه گفت: هر روز چنداني عبادت از ادريس به آسمان مي بردند كه از جمله اهل زمين، فرشتگان از آن عجب بماندند«1»، ملك الموت را تا سه«2» ديدار او خاست«3»، از خداي تعالي دستوري خواست«4» تا بيايد و او را زيارت كند، خداي تعالي او را دستوري داد، بنزديك او آمد بر صورت آدمي، و بر او سلام كرد و با او مصاحبت كرد. و ادريس صائم الدّهر بودي، و چون وقت افطار بود«5» طعام پيش«6» آوردند، او طعام نخورد. سه شب همچنين بود. ادريس را منكر آمد، گفت: مرا بگوي تا تو كيستي! گفت: من ملك الموت ام. از خداي تعالي درخواستم«7» تا مرا با تو صحبت دهد. دستوري داد مرا، گفت: اكنون كه«8» تو را با من صحبت افتاد مرا به تو حاجتي است، گفت: چيست آن! گفت: قبض روح من كني. خداي تعالي وحي كرد به وي كه: قبض روح او كن. ملك الموت جان او را گرفت«9» و خداي تعالي او را زنده كرد، پس از يك ساعت ملك الموت گفت: چرا قبض روح خواستي، و فايده در او چه بود! گفت: تا سختي مرگ بچشم بچارده باشم آن را.

آنگاه گفت: مرا آرزوي ديگر است، و آن، آن است كه مرا به آسمان بري تا آسمان بنگرم و بهشت و دوزخ ببينم. خداي تعالي دستوري داد، ملك الموت

او را بر گرفت و به آسمان برد و در آسمانها بگردانيد تا او بديد و او را به [در]

«10» دوزخ برد، گفت: بفرماي تا در دوزخ بگشايند، بگفت تا در بگشودند و او در رفت و بنگريد.

آنگه بيرون آمد و گفت: مرا به بهشت بر تا بهشت بنگرم. او را به بهشت برد و در بزد تا در بگشادند، و او در بهشت مي گرديد. چون به آن جا رسيد كه جاي او بود بنشست، گفت: تا ساعتي بياسايم«11». چون ساعتي بنشست، ملك الموت او را گفت: برخيز

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و.

(2). همه نسخه بدلها: آرزوي.

(3). همه نسخه بدلها: خواست.

(4). همه نسخه بدلها: خداي در خواست.

(5). لب: بودي.

(6). آج، لب: پيشش.

(7). همه نسخه بدلها: از خداي دستوري خواستم.

(8). همه نسخه بدلها: چون.

(9). همه نسخه بدلها: او بر گرفت.

(10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(11). همه نسخه بدلها: برآسايم.

صفحه : 97

تا تو را با مقرّ خود برم. او گفت: من نمي آيم، تو برو كه اينكه جاي موافق است مرا.

فتحا كما الي اللّه، به حكومت به خداي رفتند، خداي تعالي گفت: رها كن او را كه اگر بليّات و محن و تكاليف دنيا مقاسات بايست كردن، كرد. و اگر مرگ ببايست چشيدن، بچشيد. و اگر احياء و اعادت ببايست ديدن، بديد. و اگر بر دوزخ گذر بايست كردن، كرد. و اگر در بهشت به جاي خود بايست رسيدن، برسيد. او را رها كن كه او به جاي خود نشسته است، فذلك قوله: وَ رَفَعناه ُ مَكاناً عَلِيًّا.

أُولئِك َ الَّذِين َ، اينان، يعني اينكه پيغامبران كه ذكر ايشان رفت«1»، أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم،

آنانند كه خداي تعالي نعمت كرد بر ايشان مِن َ النَّبِيِّين َ، از پيغامبران مِن ذُرِّيَّةِ آدَم َ، از فرزندان آدم «من» اوّل تبيين است، و «من» دوم تبعيض [17- پ]

.

[«2» وَ مِمَّن حَمَلنا مَع َ نُوح ٍ، و از آنان كه«3» ايشان را برگرفتيم با نوح در كشتي. وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبراهِيم َ وَ إِسرائِيل َ، و از فرزندان ابراهيم و يعقوب. وَ مِمَّن هَدَينا، و از آنان كه ما ايشان را هدايت داديم به اسلام، يعني به بيان و الطاف. وَ اجتَبَينا، و ايشان را برگزيديم. إِذا تُتلي عَلَيهِم، چون بر ايشان خوانند آيات خداي، خَرُّوا، به روي در آيند سجده كنندگان و گريه كنندگان. سجّد، جمع ساجد باشد، و بكي ّ، جمع باكي باشد، و اصل او بكوي بوده است چنان كه گفتيم، و نصب هر دو بر حال است.

گفتند: آيت در«4» مؤمنان اهل كتاب آمد- عبد اللّه سلام و قوم او.

فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم خَلف ٌ، باز ماندند پس ايشان بازماندگاني بد«5»، يقال: فلان خلف صدق من ابيه و خلف سوء. نيك را خلف و بد را خلف، قال:

ذهب الّذين يعاش في اكنافهم و بقيت في خلف كجلد الاجرب

و خلف، خلاف قدّام باشد، و خلف سخن بد باشد، و في المثل: سكت الفا و نطق خلفا. و فرّاء و زجّاج گفتند: اينكه فرق از جهت لفظ نيست، و هر دو يكي باشد، جز كه فرق به قرينه دانند، نبيني كه مي گويند: خلف صدق و خلف سوء، و در آيت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها الّذين.

(2). اساس: از اينكه جا صفحاتي افتادگي دارد، از آط افزوده شد.

(3). لب ما.

(4). آج، لب شأن.

(5). آج، لب: اند.

صفحه : 98

گفت: أَضاعُوا الصَّلاةَ، نماز ضايع كردند.

وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات ِ، و به دنبال شهوتها رفتند.

گفتند: مراد جهودان اند كه از فرزند پيغامبران بودند، نسب با ايشان داشتند و لكن سيرت ايشان نداشتند. مجاهد و قتاده گفتند: در اينكه امّت اند أَضاعُوا الصَّلاةَ، يعني نمازهاي فريضه رها كردند.

عبد اللّه مسعود و قاسم بن مخيمره و ابراهيم گفتند: اضاعت الصّلوة، تأخيرش باشد از وقت خود. قرّة بن خالد گفت: يكي از جمله رعاياي ضحّاك نماز ديگر را تأخير كرد تا نزديك بود كه آفتاب فرو شود، ضحّاك اينكه آيت برخواند و گفت: اگر كسي نماز خود رها كند بر من بهتر باشد از آن كس كه ضايع كند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات ِ، مقاتل گفت: آنان اند كه نكاح خواهر پدري روا دارند و حلال گويند.

كلبي گفت: مراد لذّات است و شرب خمر. مجاهد گفت: اينكه آنگه باشد كه قيامت نزديك رسد و صالحان امّت محمّد بروند تا جاهلان به زنا و لواطه مشغول شوند.

ابو سعيد خدري روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه: او اينكه آيت بخواند و گفت: اينان پس از شصت سال باشند از هجرت من، و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: اينكه آنگاه باشد كه بناها بلند كنند و اسبان«1» منظور نشينند و جامه هاي مشهور پوشند. وهب گفت: فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم، خلف شرّابون للقهوات، لعّابون بالكعبات. ركّابون للشّهوات، متّبعون للذّات، تاركون للجمعات، مضيّعون للصّلوات، كعب گفت: در آخر زمان گروهي پديد آيند تازيانها«2» به دست گرفته به مانند دنباله هاي گاوان، مردمان را به آن زنند، آنگه اينكه آيت بخواند: فَسَوف َ يَلقَون َ غَيًّا، ايشان غي ّ بينند، و «غي ّ»، ضدّ رشد باشد، يعني ايشان راشد نباشند، و «غي ّ» بين خيبت و نوميدي بود، يعني از ثواب

ابرار نوميد باشند.

عبد اللّه مسعود گفت: «غي ّ»، نام جويي است در دوزخ. عبد اللّه عبّاس گفت:

«غي ّ»، نام واديي است در دوزخ، اهل دوزخ از گرماي آن پناه با خداي مي دهند.

آن وادي براي زاني مصر است و شارب خمر مدمن، و آكل ربا كه نزول نكنند از آن،

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (7/ 424): آشيان.

(2). تازيانها/ تازيانه ها.

صفحه : 99

و آنان كه در مادر و پدر عاق باشند، و گواه دروغ، و زني كه فرزندي«1» ديگري بر شوهر بندد، گويد آن«2» او باشد. و عطا گفت: «غي ّ»، نام واديي است كه به جاي آب در او خون و ريم باشد. وهب گفت: جويي است در دوزخ كه از آن دورتر نيست، و طعمش خبيث«3»، كعب گفت: واديي است در دوزخ كه از آن دورتر نيست به قعر و سخت تر نيست به گرما، در او چاهي است آن را بهيم خوانند، هرگه كه آتش دوزخ بميرد، خداي بفرمايد تا در آن وادي بگشايند تا آتش دوزخ به او تيز شود. ضحّاك گفت: غَيًّا، اي خسرانا، زيان بينند، و گفتند: عذابا.

إِلّا مَن تاب َ، الّا آن كس كه توبه كند از كفر و عمل صالح كند و ايمان آرد كه ايشان را به بهشت برند و از ثواب مستحق ّ ايشان چيزي باز نگيرند و نقصان نكنند.

آنگه گفت: جَنّات ِ عَدن ٍ، بهشتهاي مقام، و اينكه بدل جنّت است، و براي آن به لفظ جمع گفت كه هر مؤمني را از آن بستاني باشد، و بيان كرديم كه: اصل او من الجن ّ و هو السّتر. بستاني كه از بسياري درخت، زمين را بپوشد، و عدن اقامت بود من قولهم: عدن بالمقام اذا اقام به،

كه خداي تعالي وعده داده است بندگان را به غيبت، يعني نديده اند ايشان، و گفتند: يعني به قيامت. إِنَّه ُ كان َ وَعدُه ُ مَأتِيًّا، گفتند:

وعده«4»، به معني موعود است، و مأتي ّ به معني مفعول، من قولهم: اتيت الامر اذا فعلته، و معني آن باشد كه آنچه او به آن وعده داد كرده باشد، يعني وعده او [نقد باشد. و گفتند: مأتي ّ كه مفعول است، به معني آتي است كه فاعل باشد، يعني وعده او آمده باشد، يعني لامحاله بباشد، و قال الاعشي:

ساعيت معصيّا عليها وشاتها

اي عاصيا، و اينكه بيت به اينكه شهادت معتمد نيست، و چون انديشه كنند، معصي بر جاي خود است. و گروهي اهل معني گفتند: إتيان از آن فعلهاست كه فاعل و مفعول در او راست باشد، يقال: أتيت علي خمسين سنة«5» و مثله: البلوغ

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب: فرزند.

(2). چاپ مرحوم شعراني: كه نه آن.

(3). آط و همه نسخه بدلها: خيث، به قياس با چاپ شعراني (7/ 425) تصحيح شد.

(4). آب، آز، مش: وعد.

(5). كذا در آط و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (7/ 425)، و اتت علي ّ خمسون سنة.

صفحه : 100

و الإدراك، يقال: بلغت الكبر و بلغني الكبر. بر اينكه قاعده فرق نباشد ميان اتي و مأتي.

لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً، در آن بهشتها نشنوند سخن لغو بي فايده. إِلّا سَلاماً، استثناي منقطع است، المعني: لكن سلام شنوند و تحيّت از يكديگر و از خداي تعالي، في قوله: سَلام ٌ قَولًا مِن رَب ٍّ رَحِيم ٍ«1». زجّاج گفت، معني آن است كه:

كلامي نشنوند كه ايشان را در اثم افگند، بل كلامي شنوند كه ايشان را به سلامت رساند. وَ لَهُم رِزقُهُم فِيها بُكرَةً وَ

عَشِيًّا، و روزي ايشان را مي رسد بامداد و شبانگاه، يعني به اوقاتي مقدّر بر تقدير بامداد و شبانگاه، براي آن كه در بهشت شب نباشد و روز كه در او آفتاب بر آيد و فرو شود.

يحيي بن ابي كثير گفت: عرب در روزگار خود هر كس را كه چاشت بخوردي و شام بودي، بنزديك او گفتندي متنعم است، خداي تعالي براي اينكه گفت: بُكرَةً وَ عَشِيًّا.

وليد بن مسلم گفت، زهير بن محمّد را پرسيدم از اينكه آيت، گفت: در بهشت شب و روز نباشد، بل مقدار [شب]

«2» حجاب فرو گذارند و به مقدار روز حجاب بردارند. و گفتند: براي آن گفت كه آن كه بر اينكه وجه [بود]

«3» با سلامت«4» باشد.

تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي نُورِث ُ مِن عِبادِنا مَن كان َ تَقِيًّا، كه آن بهشت است اينكه كه ما به ميراث [دهيم]

«5» از بندگان ما به آن كه پرهيزگار باشد، و براي آن لفظ ميراث گفت كه، خداي تعالي- علي ما جاء في الاخبار- براي هر بنده مكلّف جايي معيّن كرده است در بهشت و دوزخ، چون مرد ايمان آرد و اختيار طاعت كند آن جاي او به كافران دهند، و چون كفر آرد و معصيت كند، او را به دوزخ برند و جاي او بر طريق ميراث به مؤمنان و متّقيان دهند، و اينكه وجهي لطيف است.

قوله: وَ ما نَتَنَزَّل ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّك َ، عبد اللّه عبّاس و ربيع و ضحّاك و مجاهد و ابراهيم گفتند، سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السّلام- جبريل را گفت: چرا

-----------------------------------

(1). سوره يس (36) آيه 58. [.....]

(3- 2). آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(4). آج، لب: گفت

اكل بر اينكه وجه به سلامت.

(5). آط و ديگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه همين آيه در صفحات قبل آورده شد.

صفحه : 101

بيش از اينكه كه مي آيي، نيايي بر من! او اينكه آيت آورد كه: ما جز به فرمان خدا فرو نياييم.

مجاهد گفت: جبريل روزي چند باز استاد«1» و بنزد رسول نمي آمد. چون بيامد، رسول- عليه السّلام- گفت:

ما حبسك عنّا

، تو را چه باز داشت از ما! گفت: ما چگونه آييم و در قوم تو كساني هستند كه ناخن نمي گيرند، و سبلت نمي پيرايند، و مسواك نمي كنند! و اينكه آيت فرود آمد كه: وَ ما نَتَنَزَّل ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّك َ.

عكرمه و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبي گفتند: اينكه آنگه بود كه جهودان رسول را پرسيدند از حديث اصحاب الكهف و ذو القرنين و روح، او گفت:

ساخبركم غدا

، و لم يقل ان شاء اللّه، فردا شما را خبر دهم و به مشيّت استثنا نكرد. جبريل چند روز نيامد. عكرمه گفت: چهل روز، مجاهد گفت: دوازده روز، تا مشركان گفتند: رب ّ محمّد ودعه و قلاه. آنگه چون جبريل آمد، رسول- عليه السّلام- گفت: اي برادر«2» مرا آرزوي ديدار تو سخت شد؟ گفت: يا رسول اللّه؟ ما بندگان مأموريم، جز به فرمان كاري نتوانيم كرد، آنگه كه گويند برو برويم، چون گويند مرو نرويم، و اينكه آيت آورد: وَ ما نَتَنَزَّل ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّك َ، ما فرو نياييم جز به فرمان خداي تو«3». لَه ُ ما بَين َ أَيدِينا وَ ما خَلفَنا، او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست.

در او چند قول گفتند، مقاتل گفت: آنچه پيش ماست از آخرت و آنچه باز پس گذاشتيم از

دنيا. وَ ما بَين َ ذلِك َ، و آنچه ميان آن هر دو است، و آن زماني بود كه از ميان دو نفخه باشد، و آن چهل سال بود. بعضي دگر گفتند، معني آن است كه:

ابتداي خلق ما او راست، و آجال ما را نهايت به اوست. وَ ما بَين َ ذلِك َ، و آنچه ميان آن است از عمر دنيا.

و بعضي دگر گفتند: ما بَين َ أَيدِينا ما بقي من الدّنيا، آنچه از دنيا مانده. وَ ما خَلفَنا، و آنچه باز پس گذاشتيم، وَ ما بَين َ ذلِك َ، آنچه ميان است از مدّت عمر ما. و گفتند: ما بَين َ أَيدِينا من الثّواب و العقاب، وَ ما خَلفَنا ما مضي من اعمارنا، وَ ما بَين َ ذلِك َ ما نحن فيه الي يوم القيامة.

-----------------------------------

(1). آج، لب: بايستاد.

(2). آج، لب كجايي كه.

(3). آب، آز، مش: تعالي.

صفحه : 102

و بعضي دگر گفتند: ما بَين َ أَيدِينا قبل خلقنا، پيش آن كه ما را آفريد، وَ ما خَلفَنا بعد أن يميتنا، پس از آن كه ما را بميراند. وَ ما بَين َ ذلِك َ، آنچه در اوييم از زندگاني.

بعضي دگر گفتند: ما بَين َ أَيدِينا، آنچه در پيش ماست از آسمان تا به زمين چون فرود آييم. وَ ما خَلفَنا، آسمان چون از او فرود آمده باشيم. وَ ما بَين َ ذلِك َ، ما بين السّماء و الارض، و آنچه ميان آسمان و زمين است، يعني اينكه جمله خداي راست و مقدور اوست، و به امر و فرمان اوست. وَ ما كان َ رَبُّك َ نَسِيًّا، خداي تو فراموشكار نبوده است هرگز، اگر خواستي كه وحي فرستد در اينكه مدّت، بفرستادي كه نسيان بر او روا نيست.

رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ«1»، بدل رَبِّك َ است،

و روا بود كه خبر مبتداي محذوف بود، اي هو رب ّ السّموات و الارض، او خداي آسمانها و زمين است كه هر دو ملك و ملك اوست، و آنچه ميان آسمان و زمين است هم در ملك اوست. فَاعبُده ُ، او را پرست و بر عبادت او صبر كن، و خود را بر آن به رغم خود جبر كن. هَل تَعلَم ُ لَه ُ سَمِيًّا، او را همنامي داني! عبد اللّه عبّاس گفت، يعني مثلي و عدلي. كلبي گفت، معني آن است كه: كس را داني كه او را اللّه خواندند جز او را! و حقيقت آن كه، كه كس را داني كه استحقاق عبادت دارد به آن كه قادر باشد بر آن كه او قادر است از«2» اصول نعم!

[سوره مريم (19): آيات 66 تا 98]

[اشاره]

وَ يَقُول ُ الإِنسان ُ أَ إِذا ما مِت ُّ لَسَوف َ أُخرَج ُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذكُرُ الإِنسان ُ أَنّا خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ وَ لَم يَك ُ شَيئاً (67) فَوَ رَبِّك َ لَنَحشُرَنَّهُم وَ الشَّياطِين َ ثُم َّ لَنُحضِرَنَّهُم حَول َ جَهَنَّم َ جِثِيًّا (68) ثُم َّ لَنَنزِعَن َّ مِن كُل ِّ شِيعَةٍ أَيُّهُم أَشَدُّ عَلَي الرَّحمن ِ عِتِيًّا (69) ثُم َّ لَنَحن ُ أَعلَم ُ بِالَّذِين َ هُم أَولي بِها صِلِيًّا (70)

وَ إِن مِنكُم إِلاّ وارِدُها كان َ عَلي رَبِّك َ حَتماً مَقضِيًّا (71) ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِين َ فِيها جِثِيًّا (72) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِلَّذِين َ آمَنُوا أَي ُّ الفَرِيقَين ِ خَيرٌ مَقاماً وَ أَحسَن ُ نَدِيًّا (73) وَ كَم أَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن ٍ هُم أَحسَن ُ أَثاثاً وَ رِءياً (74) قُل مَن كان َ فِي الضَّلالَةِ فَليَمدُد لَه ُ الرَّحمن ُ مَدًّا حَتّي إِذا رَأَوا ما يُوعَدُون َ إِمَّا العَذاب َ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعلَمُون َ مَن هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضعَف ُ جُنداً (75)

وَ يَزِيدُ اللّه ُ

الَّذِين َ اهتَدَوا هُدي ً وَ الباقِيات ُ الصّالِحات ُ خَيرٌ عِندَ رَبِّك َ ثَواباً وَ خَيرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيت َ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قال َ لَأُوتَيَن َّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَع َ الغَيب َ أَم ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن ِ عَهداً (78) كَلاّ سَنَكتُب ُ ما يَقُول ُ وَ نَمُدُّ لَه ُ مِن َ العَذاب ِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُه ُ ما يَقُول ُ وَ يَأتِينا فَرداً (80)

وَ اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُم عِزًّا (81) كَلاّ سَيَكفُرُون َ بِعِبادَتِهِم وَ يَكُونُون َ عَلَيهِم ضِدًّا (82) أَ لَم تَرَ أَنّا أَرسَلنَا الشَّياطِين َ عَلَي الكافِرِين َ تَؤُزُّهُم أَزًّا (83) فَلا تَعجَل عَلَيهِم إِنَّما نَعُدُّ لَهُم عَدًّا (84) يَوم َ نَحشُرُ المُتَّقِين َ إِلَي الرَّحمن ِ وَفداً (85)

وَ نَسُوق ُ المُجرِمِين َ إِلي جَهَنَّم َ وِرداً (86) لا يَملِكُون َ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَن ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن ِ عَهداً (87) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن ُ وَلَداً (88) لَقَد جِئتُم شَيئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ مِنه ُ وَ تَنشَق ُّ الأَرض ُ وَ تَخِرُّ الجِبال ُ هَدًّا (90)

أَن دَعَوا لِلرَّحمن ِ وَلَداً (91) وَ ما يَنبَغِي لِلرَّحمن ِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِن كُل ُّ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ إِلاّ آتِي الرَّحمن ِ عَبداً (93) لَقَد أَحصاهُم وَ عَدَّهُم عَدًّا (94) وَ كُلُّهُم آتِيه ِ يَوم َ القِيامَةِ فَرداً (95)

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ سَيَجعَل ُ لَهُم ُ الرَّحمن ُ وُدًّا (96) فَإِنَّما يَسَّرناه ُ بِلِسانِك َ لِتُبَشِّرَ بِه ِ المُتَّقِين َ وَ تُنذِرَ بِه ِ قَوماً لُدًّا (97) وَ كَم أَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن ٍ هَل تُحِس ُّ مِنهُم مِن أَحَدٍ أَو تَسمَع ُ لَهُم رِكزاً (98)

[ترجمه]

قوله تعالي: و مي گويد اينكه آدمي چون من بميرم برون آرند مرا زنده!

«3»

نمي كند انديشه اينكه آدمي كه ما بيافريديم او را از پيش و نبودي چيزي!

به حق ّ خداي

-----------------------------------

(1). آب او خداي آسمان و زمين است كه هر دو.

(2). آب، آز، مش: بر.

(3). آط: يذّكّر، به

قياس با نسخه آب، و متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

صفحه : 103

تو كه حشر كنيم ايشان را و ديوان را، پس حاضر كنيم ايشان را پيرامن دوزخ در«1» زانو افتاده.

پس برون آريم از هر گروهي هر كدام سخت تر است بر خداي به طغيان.

پس ما داناتريم به آنان كه ايشان اوليترند به دوزخ [جاويدان]

«2».

و نيست از شما الّا كه فرود آيد آن جا بود بر خداي تو حكم كرده.

پس برهانيم آنان را كه پرهيزگار باشند، و رها كنيم كافران را در آن جا در«3» زانو افتاده.

و چون خوانند بر ايشان آيات روشن ما، گفتند آنان كه كافر شدند آنان را كه مؤمن باشند كدام از اينكه دو گروه بهتراند به جاي و نيكوتر به مجلس.

و بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از جماعتي كه ايشان نيكو بودند به متاع و به منظر.

بگو آن كس كه باشد در گمراهي مدد دهد او را خداي زيادتي تا چون ببينند آنچه وعده مي دهند [ايشان را]

«4» امّا«5» عذاب امّا«6» قيامت، بدانند كه كيست آن كس كه او بتر است به جايگاه و ضعيفتر باشد به لشكر.

و بيفزايد خداي آنان را كه راه يافته باشند لطف و مانده هاي نيك، بهتر

-----------------------------------

(3- 1). آج، لب: به.

(2). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، آورده شد، چاپ شعراني (7/ 427): سزاوارترند به آن از در آمدن.

(4). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.

(6- 5). آب، آز، مش: يا .

صفحه : 104

باشد بنزديك خداي تو به ثواب و بهتر است به بازگشت.

ديدي آن را كه كافر شد به آيتهاي ما و گفت بدهند مرا خواسته و فرزندان.

مطلع است بر غيب يا فرا گرفت

نزديك خداي پيماني!

حقّا كه بنويسيم آنچه مي گويد و بيفزاييم او را از عذاب فزودني.

و ميراث برداريم آنچه مي گويد و آيد به ما تنها.

و فرو گرفتند از فرود خداي خداياني تا باشند ايشان را عزّي.

حقّا كه كافر شدند به پرستيدن ايشان و باشند بر ايشان ضدّ.

نبيني كه ما فرستاديم«1» ديوان را بر كافران مي جنبانيدند«2» ايشان را جنبانيدني!

شتاب مكن بر ايشان ما مي شماريم براي ايشان شمردني.

آن روز كه حشر كنيم پرهيزگاران را با خداي، سواران.

و برانيم گناهكاران را به دوزخ تشنه و پياده.

نتوانند شفاعت الّا آن كس كه گرفته باشد بنزديك خداي عهدي.

و گفتند بگرفت خداي فرزندي.

آوردي چيزي منكر.

-----------------------------------

(1). آط: بفرستيم، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. [.....]

(2). آط: مي جنبانيد به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

صفحه : 105

نزديك است كه آسمانها بتركد از آن و بشكافد زمين و بيفتد كوهها بيران شدني.

كه«1» خوانند خداي را فرزندي.

و نشايد خداي را كه فرا گيرد فرزندي.

نيست هر چه در آسمانهاست و در زمين الّا آيند به خداي بنده.

بشمرده ايشان را و شمردشان شمردني.

و همه شان آيند به«2» او روز قيامت تنها.

آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، بكند ايشان را خداي دوستي.

آسان بكرديم آن را به زبان تو تا مژده دهي به آن متّقيان«3» را و بترساني به آن گروهي سخت خصومت را.

بس كه هلاك كرديم پيش ايشان از گروهي كه بيني از ايشان كسي را يا مي شنوي ايشان را آوازي!

قوله تعالي: وَ يَقُول ُ الإِنسان ُ، و مي گويد آدمي، مراد به انسان. ابي ّ بن خلف الجمحي ّ«4» است كه بيامد و رسول را گفت: أَ إِذا ما مِت ُّ، آنگه كه مرده باشم مرا بيرون خواهند آوردن از«5» گور، يعني

مرا در گور زنده خواهند كردن و بيرون آوردن؟ و اينكه بر سبيل استهزاء و استبعاد گفت.

حق تعالي به جواب او گفت: أَ وَ لا يَذكُرُ«6»، اي يتذكّر و يتفكّر، انديشه نمي كند

-----------------------------------

(1). آج، لب: بر آن كه.

(2). آب، آز، مش: آينده به.

(3). آب، آج، لب: پرهيزگاران.

(4). نسخه بدلها: الجحمي، به قياس با چاپ مرحوم شعراني و منابع خبر، تصحيح شد.

(5). آب: در.

(6). آط: يذّكّر.

صفحه : 106

اينكه گوينده. إبن عامر و نافع و عاصم و يعقوب خواندند: يَذكُرُ، به تخفيف من الذّكر، و باقي قرّاء: يذّكّر به دو شدّ«1» من التّذكّر، و اختيار تشديد است لقوله: ... إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلباب ِ«2».

أَنّا خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ، كه ما او را بيافريديم پيش از اينكه. وَ لَم يَك ُ شَيئاً، و او موجود نبود اگر اوّل آفريدن بي آن كه آن را اثري بود در وجود بر او متعذّر نبود اولي و أحري كه اعادت بر او متعذّر نباشد.

آنگه قسم ياد كرد خداي تعالي، گفت: به حق ّ خداي تو كه ما ايشان را حشر كنيم با ديوان، يعني جمع كنيم ميان ايشان و ميان ديوان، چه ديوان قرين ايشان بودند كه ايشان را اغوا و اضلال كردند، فردا همه را به يك جاي برانگيزيم.

در خبر است كه: خداي تعالي بفرمايد روز قيامت تا هر كافري را به سلسله اي با ديوي ببندند. ثُم َّ لَنُحضِرَنَّهُم، آنگه همه را حاضر كنيم گرد بر گرد دوزخ بر زانو«3» افتاده. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعات جماعات گروه گروه، بر اينكه قول جمع جثوه باشد. حسن بصري گفت: جثيّا علي الرّكب«4»، بر اينكه قول جمع جاثي باشد علي فعول، چنان كه گفتيم پيش از اينكه،

قال الكميت:

هم تركوا صراطهم جثيّا و هم دون السّراة«5» مقرّنينا«6»

ثُم َّ لَنَنزِعَن َّ پس برون آريم از هر گروهي. و شيعت، جماعتي باشند معاون بر كاري، يقال: تشايع القوم اذا تعاونوا، و منه قيل: للشّجاع مشيّع، اي معان.

أَيُّهُم«7»، در رفع او نحويان خلاف كردند. خليل گفت بر حكايت مرفوع است، كأنّه قال: فيقال أَيُّهُم أَشَدُّ عَلَي الرَّحمن ِ عِتِيًّا فليخرج. سيبويه گفت: مبني است علي الضَّم، و معناه الّذي هو اشدّ علي الرّحمن، الّا آن است كه چون «هو» از او حذف كردند حذفي لازم صار كأنّه«8» بعض الاسم. يونس گفت هو كقولهم: علمت

-----------------------------------

(1). آج، لب: تشديد.

(2). سوره زمر (39) آيه 9.

(3). آب، آج، لب، آز: زانو.

(4). آب، آز، مش: الرّاكب.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها: السّراة، به قياس با چاپ شعراني و با توجّه به منابع شعري، تصحيح شد.

(6). آط: معزّبيبا، آج، لب: معرّئيبا، آز، مش: مغربيا، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(7). آج، لب، آز اشدّ. [.....]

(8). آج، لب: كأنّه صار.

صفحه : 107

ايّهم في الدّار. سيبويه گفت: نصب نيز روا باشد به معني الّذي، و گفت: اينكه قراءت هارون أعرج است در شاذّ. و قوله: عِتِيًّا، اي عتوّا علي المصدر. و نصب او بر تميز است و معني آن كه: نبدأ«1» بالاكثر جرما فالاكثر، يعني ابتدا به آن كنيم كه او طاغيتر و عاتيتر باشد و در طغيان و عتوّ غاليتر.

ثُم َّ لَنَحن ُ أَعلَم ُ، پس ما عالمتريم به آن كه او اوليتر است كه ملازم دوزخ باشد.

و صلّي هم مصدر است كالمضي ّ. و اگر گويي: صلّوا باشد كالعلوّ، علي فعول و الغلوّ و العتوّ، اوليتر باشد. و نصب او بر تميز باشد، و معني

آن كه: ما عالمتريم به مستحقّان دوزخ كه كيست كه او كافرتر و ظالمتر است و اوليتر به آن كه در دوزخ جاويد ماند، يقال: صلي بالنّار اذا لزمها.

قوله: وَ إِن مِنكُم إِلّا وارِدُها- الاية، آنگه گفت: كس نيست و الّا وارد دوزخ باشد، و اينكه وعده اي است بر خداي واجب، يعني لا محالة كائن. «إن»، به معني «ما» ي نفي است. بدان كه خلاف كردند مسلمانان در ورود به حسب اختلاف مذاهبشان در وعيد، و نيز در ضمير خلاف كردند في قوله: وارِدُها، كه راجع با چيست. بنزديك جمله مفسّران آن است كه: راجع است با دوزخ الّا مجاهد كه او گفت: راجع است با تب و بيماريها، ذهب الي

قوله- عليه السّلام:2» الحمّي حظّ« كل ّ مؤمن من النّار.

و روا باشد كه گويد: ضمير قبل الذّكر، ضمير چيزي است كه آن را ذكر رفته است، نحو قوله: ... حَتّي تَوارَت بِالحِجاب ِ«3». و بعضي دگر مفسّران گفتند:

كنايت است از قيامت، اي وارد القيامة، و آنچه لايق معني آيت است و مطابق ظاهر، قول اوّل است، لقوله: ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِين َ فِيها جِثِيًّا، و اينكه در تب و در قيامت مطّرد نباشد.

آنگه در ورود خلاف كردند، بعضي گفتند: ورود خواست، و بعضي گفتند:

ورود، مرور و حضور است و اشراف و اطّلاع بر او، و اينكه قول عبد اللّه مسعود و قتاده است. عكرمه گفت: ورود خواست جز كه آيت خاص ّ است به كافران دون مؤمنان.

و روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: ورود خواست، و از دعايي كه از او

-----------------------------------

(1). آز، مش: يبدأ.

(2). آز علي.

(3). سوره ص (38) آيه 32.

صفحه :

108

روايت كرده اند آن است كه گفت:

اللّهم ّ اخرجني من النّار سالما و ادخلني الجنّة غانما.

و قول درست آن است كه: ورود، مرور و حضور باشد من قول العرب: وردت الماء، و فلان وارد، نقيض الصّادر. وارد آن باشد كه به كنار آب شود، و قال اللّه تعالي: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَديَن َ«1» ...، و قول زهير:

فلمّا وردن«2» الماء زرقا جمامه«3» وضعن عصي ّ الحاضر المتخيّم

و قال ذو الرّمّة:

وردت اعتسافا و الثّريّا كأنّها علي قمّة الرّأس إبن ماء محلّق

دگر آن كه: عموم آيت اقتضاي آن مي كند كه هيچ كس نماند از پيغامبران و امامان و صدّيقان و شهيدان و صالحان و الّا در دوزخ شود«4» و آنگه بيرون آيد«5»، و اينكه خلاف اجماع است. دگر آن كه، خداي تعالي گفت: إِن َّ الَّذِين َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسني أُولئِك َ عَنها مُبعَدُون َ، لا يَسمَعُون َ حَسِيسَها«6» ...، گفت: ايشان دور باشند از دوزخ، و چگونه دور باشند آنان كه در دوزخ شوند، و چگونه حسيس و آواز آتش دوزخ نشنوند آنان كه در دوزخ شوند؟ و جماعتي سلف اصحاب حديث گفتند: ورود، به معني دخول است، و استدلال كردند بقوله تعالي حكاية عن فرعون: يَقدُم ُ قَومَه ُ يَوم َ القِيامَةِ فَأَورَدَهُم ُ النّارَ«7» ...، و بقوله: إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ أَنتُم لَها وارِدُون َ، لَو كان َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها«8» ...، و در اينكه معني چند خبر روايت كردند، خبري از كثير بن زياد الرّساني ّ«9» عن ابي سمير كه او گفت: ما را در بصره خلاف افتاد در ورود. بعضي گفتند: ورود، مرور باشد و هيچ مؤمن به دوزخ نشود.

و بعضي گفتند: ورود، دخول باشد. من جابر عبد اللّه

انصاري را ديدم، از او پرسيدم، اشارت كرد به گوش و گفت: كرباد اينكه گوشها اگر نه از رسول- عليه السّلام- شنيدم.

-----------------------------------

(1). سوره قصص (28) آيه 23.

(2). همه نسخه بدلها: وردنا، با توجه به منابع ديگر، از آن جمله لسان (3/ 457) تصحيح شد.

(3). آط: حمامة، با توجّه به ضبط بدلها و لسان العرب (3/ 457) تصحيح شد.

(4). آج، لب، آز: شوند.

(5). آج، لب، آز: آيند.

(6). سوره انبيا (21) آيه 101 و 102.

(7). سوره هود (11) آيه 98.

(8). سوره انبياء (21) آيه 98 و 99.

(9). آب: الرسالي.

صفحه : 109

كه ورود دخول است، و هيچ برّ و فاجر نماند و الّا در دوزخ شود، و لكن دوزخ بر مؤمنان برد و سلام باشد، چنان كه بر ابراهيم تا دوزخ فرياد كند از ايشان و گويد:

آتش من سرد كردي«1»، آنگه متّقيان را برهاند و ظالمان را رها نكند.

عمرو بن دينار گفت: نافع الارزق با عبد اللّه عبّاس خلاف كرد در ورود. عبد اللّه عبّاس گفت: ورود، دخول باشد و استدلال كرد به آن آيات كه گفتيم از قصّه فرعون و حديث اصنام، آنگه گفت: اينان در دوزخ خواهند شدن لا محاله، و من و تو نيز خواهيم شد، امّا مرا اميد آن است كه برون«2» آرد و تو را برون«3» نيارد به تكذيبت«4» كه مي كني. و اينكه نافع از جمله خارجيان بود.

و نيز به خبر أبو هريره كه او روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت كه:

هيچ مؤمن نباشد كه او را سه فرزند بميرد و الّا او در دوزخ بيش از آن نماند كه تحلّة القسم باشد، چندان كه سوگند راست شود. آنگه

اينكه آيت برخواند: وَ إِن مِنكُم إِلّا وارِدُها.

و سفيان بن عيينه گفت از حسن بصري كه: روزي دو برادر بودند با هم حديث مي كردند. يك برادر بخنديد، دگر يك او را گفت: اي برادر؟ در قرآن خوانده اي كه خلقان به دوزخ خواهند شد! گفت: بلي. گفت: آيتي خوانده اي كه برون آيند!

گفت: نه. گفت: پس چرا مي خندي! نيز«5» او را خنده«6» نديدند تا بمرد.

و ابو اسحاق روايت كرد از أبو هريره كه او گفت: كاشكي مادر مرا نزادي؟ اهل او او را گفتند، نه خداي بر ما منّت نهاد به هدايت؟ چرا چنين مي گويي! گفت: در قرآن آيتي مي يابم كه خلقان به دوزخ شوند، و آيتي نمي يابم كه بيرون آيند، و در اينكه معني بيتي گفتند، و هو:

و قد اتانا ورود النّار ضاحية حقّا يقينا و لمّا يأتنا الصّدر

اينكه دو حديث از ابو هريره و حسن بصري بر مذهب اهل وعيد راست است، و آن كه گفتند آيت صدر«7» نيست در قرآن، درست نيست [براي آن كه صدر عقب آيت

-----------------------------------

(1). آج، لب: كرديد. [.....]

(3- 2). همه نسخه بدلها، بجز آط: بيرون.

(4). آب، آج، لب: تكذيب.

(5). آج، لب: ديگر.

(6). آب، آج، لب: خندان، مش: پس او را دگر كسي خندان نديد.

(7). آب: مصدر.

صفحه : 110

ورود است، في قوله: ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا، و اينكه لفظ محتمل است و در او خلاف نيست]

«1» و در «ورود» خلاف است، و درست آن است كه اشراف و مرور است و اخباري برابر اينكه اخبار از عبد اللّه مسعود و جز او روايت كرده اند، منها، از آن جمله خبري كه از سدّي روايت كرد عن مرّة الهمداني ّ عن إبن

مسعود في هذه الاية كه او گفت: برسند به آن جا و برهند به اعمال خود.

و أحوص روايت كرد از إبن مسعود كه او گفت: صراط راهي است بر سر دوزخ نهاده به مانند پلي مانند حدّ«2» شمشير، گذرندگان بر او انواع باشند: گروه اوّل گذرند، كالبرق الخاطف، چون برق جهنده. و طايفه دوم چون باد بزنده. و گروه سيم«3» چون اسپان تازي، ايشان مي روند و فريشتگان مي گويند: اللّهم ّ سلّم سلّم، بار خدايا به سلامت بگذران ايشان را، و اينكه همه مرور است دخول نيست.

و خبري دگر آن كه از حفصه روايت كردند كه او گفت كه، رسول- عليه السّلام- گفت: اميد دارم كه هيچ كس از آنان كه به بدر و حديبيه حاضر بودند«4» به دوزخ نشوند. حفصه گفت: يا رسول اللّه؟ پس اينكه آيت: وَ إِن مِنكُم إِلّا وارِدُها«5»! گفت:

نبيني كه خداي مي گويد: ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا- الاية.

و عبّاس روايت كرد از كعب«6» كه او گفت: در اينكه آيت كه روز قيامت دوزخ بدارند و اقدام خلايق بر او راست شود، منادي ندا كند از قبل رب ّ العزّة:

خذي اصحابك و دعي أصحابي

، اصحاب خود را بگير و اصحاب مرا رها كن. دوزخ هر چه اصحاب او باشد همه را فرو برد، و اللّه كه ايشان را بهتر شناسد از آن كه مادر فرزندش را. و دوستان خداي بگذرند بر او كه جامه ايشان از عرق نم نگرفته باشد.

و خالد بن معدان گفت كه: اهل بهشت در بهشت گويند: نه خداي ما را وعده داد كه ما را ورود باشد بر دوزخ؟ ما دوزخ نديديم. ايشان را گويند: شما بر دوزخ بگذشتي و آتش

او مرده بود و خامد، از آن خبر نداشتي. دگر آن كه: يعلي بن منيه روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت دوزخ روز قيامت گويد:

جز يا مؤمن

-----------------------------------

(1). آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(2). آز: حدّت.

(3). آج، لب: سيوم.

(4). مش يكي.

(5). آج چيست.

(6). لب: ابي ّ كعب.

صفحه : 111

الله فان ّ نورك اطفي لهبي}

، نيك بگذر اي مؤمن كه نور تو درفش آتش من بنشاند. و اينكه جمله اخبار دليل مي كند بر آن كه ورود مرور است.

و عثمان بن الاسود روايت كرد از مجاهد كه او گفت در اينكه آيت:

من حم ّ من المسلمين فقد وردها،

هر كه او را از مسلمانان تب گيرد، او از دوزخ نصيب يافته باشد،

لقوله- عليه السّلام:1» الحمّي« من فيح جهنّم، و الحمّي حظّ كل ّ مؤمن من النّار.

و ممكن است جمع كردن ميان هر دو قول، و لفظ «ورود» را تفسير دادن تارة بر مرور و تارة بر دخول، و گفتن كه هر دو حقيقت است بظاهر الاستعمال، الّا آن كه آيت را تخصيص كنند به ادلّه عقل و آيات رجاء و اخبار و اجماع.

فرقه اي گويند: وَ إِن مِنكُم اگر بر عموم حمل كنند مرور باشد، و اگر ورود بر دخول حمل كنند، وَ إِن مِنكُم، مراد مستحقّان دوزخ باشند، آن كه معلوم از حق ّ ايشان آن بود لا محاله كه به استحقاق فسق به دوزخ شوند، و به استحقاق ايمان و طاعت بيرون آيند- و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

كان َ عَلي رَبِّك َ حَتماً مَقضِيًّا، اينكه بر خداي قضايي است لابدّ واقع و كائن. و اصل كلمه در لغت قطع باشد، يقال: حتم و حذم و حزم«2»، بمعني، لأن ّ

الحزم شدّ يقطع موضعه، و حزم«3» و جزم و حذم كلّها بمعني قطع.

قوله: ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا، پس برهانيم پرهيزگاران را]

.«4» وَ نَذَرُ الظّالِمِين َ، اي الكافرين. عبد اللّه مسعود گفت: ننجّي الّذين اتّقوا [الشّرك]

«5»، پس كه برهانيم هر كس را كه از شرك احتراز كرده باشد، و مراد به ظالمان كافران اند، لقوله:

وَ الكافِرُون َ هُم ُ الظّالِمُون َ«6». انس مالك روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: روز قيامت از دوزخ بيارند آن را كه او لا اله الّا اللّه گفته باشد، و در دلش به مقدار جوي ايمان باشد او را بيارند آنگه از دوزخ بيارند آن را كه گفته باشد كه لا اله

-----------------------------------

(1). آب، آز: جزم.

(3- 2). چاپ شعراني (7/ 433): حتم.

(4). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(5). اساس: ندارد، با توجّه به معني عبارت، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(6). سوره بقره (2) آيه 254.

صفحه : 112

الّا اللّه و در دلش مثقال ذرّه اي خير باشد. جويبر«1» گويد از ضحّاك كه ضحّاك گفت: به من رسيد خبري از رسول- عليه السّلام- كه من آن خبر را منكر بودم، برخاستم«2» براي آن خبر رحلت كردم و به مدينه آمدم تا از صحابه بپرسم. در مسجد رسول آمدم دو حلقه«3» ديدم دو پير را پشت باز داده ديدم، پرسيدم كه اينان كه اند!

گفتند: يكي ابو سعيد خدري است و يكي أبو هريره. من ابو سعيد را گفتم: يا با سعيد«4»؟ خبري روايت مي كنند از رسول- عليه السّلام- و مرا در آن خبر شك است، و براي آن آمده ام تا بدانم كه رسول- عليه السّلام- آن«5» گفته است«6» يا نه! گفت: آن خبر كدام

است! گفتم اينكه كه مي گويند رسول گفت:

ان ّ قوما يخرجون من النّار بعد ما صاروا حمما و فحما

، گروهي را از دوزخ بيارند كه ايشان سوخته شده باشند و از سوختگي فحم شده باشند. او اشارت به گوش كرد، آنگه گفت: سمعت رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- و الّا صمّتا، گفت: از رسول شنيدم اينكه خبر و الّا كر باد اينكه گوشها. پس گفت رسول- عليه السّلام- گفت: خلقان در قيامت به دو طبقات«7» باشند. گروهي آنان باشند كه ايشان را صحيفه اي بر نه افلاجند، و ترازوي بر ندارند، و آن انبيا و اوصيا و اوليا و صدّيقان و شهدا باشند، و گروهي آن باشند كه ايشان را صحيفه بر افلاجند و ترازو بردارند، ايشان نيز بر سه طبقه باشند: گروهي آن باشند كه ايشان را حسنات بيش از سيّئات باشد، خداي تعالي ايشان را به بهشت فرستد، و گروهي آن باشند كه ايشان را حسنات و سيّئات راست باشد، خداي تعالي بفرمايد تا ايشان را مدّتي در عرصات قيامت موقوف كنند، آنگه به بهشت فرستند ايشان را، و گروهي آن باشند كه سيّئاتشان بيش از حسنات باشد، حال ايشان از چند وجه بيرون نباشد: امّا خداي تعالي بر ايشان رحمت كند و ايشان را عفو كند و به تفضّل ايشان را به بهشت فرستد، و امّا من شفاعت كنم يا كسي كه از اهل شفاعت باشد خداي تعالي ايشان را به او بخشد. اگر اينكه هر«8» دو نباشد، خداي تعالي بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند و به

-----------------------------------

(1). اساس: حسن، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد، آب، لب، آز، مش: جوهر.

(2).

آب، آج، لب، آز، مش: برخواستم.

(3). همه نسخه بدلها: و حلقه اي.

(4). همه نسخه بدلها: ابا سعيد.

(5). آب، آج، آز، مش را.

(6). آط، آج، لب: هست.

(7). همه نسخه بدلها: بر طبقات.

(8). همه نسخه بدلها: هيچ.

صفحه : 113

مقدار گناهشان عقوبت كنند و باز با بهشت آرند. آنگه چون خداي تعالي خواهد كه ايشان را از دوزخ بيارد«1»، مالك را بفرمايد تا هواي دوزخ صافي كند از دود و كدارت«2»، آنگه بفرمايد تا طبقهاي دوزخ بر افگنند، منافقان از درك اسفل برنگرند، مؤمنان را بينند، ايشان را بر سبيل طعن گويند: أ لستم مؤمنين، أ لستم مصلّين، أ لستم صائمين! نه شما مؤمناني، نه شما نماز كناني نه شما روزه داري! اينكه جا«3» با ما امروز گرفتاري، ايشان گويند: بار خدايا؟ ما را با طعنه اينكه دشمنان طاقت نيست.

حق ّ تعالي جبريل را گويد: برو، جمله مؤمنان را از دوزخ بيار. او بيايد و جماعتي بسيار بيارد، دگر باره گويد: برو و هر كه در دل او از روي مثل، مِثقال َ حَبَّةٍ مِن خَردَل ٍ«4» ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِين َ فِيها جِثِيًّا در جِثِيًّا، دو قول گفته اند: يكي، جميعا من الجثوة، و يكي جاثين علي الرّكب من الجثوّ.

وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ، حق تعالي گفت: چون بر ايشان [18- ر]

خوانند«9» يعني بر كافران چون نضر بن الحارث و خويشان او از قريش آيات ما از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ايشان را با بهشت آرد.

(2). همه نسخه بدلها: كدورت.

(3).- آز، مش چرا.

(4). مأخوذ از سوره انبياء (21) آيه 47، و سوره لقمان (31) آيه 16. [.....]

(8- 5). اساس: افتادگي به نظر مي رسد، به قياس با آط، و

اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: چون.

(7). همه نسخه بدلها هم.

(9). همه نسخه بدلها: خواندند.

صفحه : 114

قرآن. بَيِّنات ٍ، نصب او بر حال است از مفعول در حالي كه روشن باشد. قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِلَّذِين َ آمَنُوا، كافران متنعّم گويند مومنان درويش را: أَي ُّ الفَرِيقَين ِ خَيرٌ مَقاماً، از ما دو گروه مقام و منزلت كه بهتر است؟ بر طريق استهزا، كه مؤمنان درويش و خلق جامه و ضعيف حال و رث ّ الهيئة بودند، و كافران با جامه هاي فاخر و هيأت نكو و«1» متنعّم بر آمده. خَيرٌ مَقاماً، اي منزلا و مسكنا. اهل مكّه خواندند:

مقاما بضم ّ الميم، اي اقامة. وَ أَحسَن ُ نَدِيًّا، و«2» كه را مجمع و محفل نكوتر است. و ندي ّ و نادي، مجلس قوم بود كه حاضر آيند به حديث كردن، و منه دار النّدوة، براي آن كه مشركان آن جا بنشستندي و حديث كردندي و مشورت كردندي و راي زدندي، و نصب هر دو بر تميز است.

حق تعالي ردّ بر ايشان گفت: وَ كَم أَهلَكنا، از بس كه«3» ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهي و جماعتي كه ايشان نكوتر بودند به متاع و آلات و جامه و لباس.

وَ رِءياً، إبن عامر و نافع خواندند: «وريا»، بي همزه، و باقي قرّاء به همزه. آن كه به همزه خواند، گفت: من الرّواء و هو المنظر الحسن باشد، و آن كه بي همزه خواند امّا تخفيف همز كرد چنان كه در بريئه، بريّه گفت«4». و روا باشد كه من الرّي ّ باشد، و هو نضارة الشّباب، و آن تازگي برناي«5» بود، و نصب هر دو بر تميز باشد. و در مصحف ابي ّ، «وزيّا» به زاي

معجم است.

قُل مَن كان َ فِي الضَّلالَةِ، بگو اي محمّد كه آن كس كه او در ضلالت كفر باشد، فَليَمدُد لَه ُ الرَّحمن ُ مَدًّا، رها كن او را تا خداي او را فرو گذارد«6» و مهلت دهد، و مدد خذلان دهد او را. حَتّي إِذا رَأَوا ما يُوعَدُون َ، تا آنگه كه ببينند آنچه ايشان را به آن وعيد كردند، يا وعده دادند، كه لفظ هر دو را محتمل است. آنگه آن موعود«7» امّا عذابي باشد كه بديشان رسد در دنيا، وَ إِمَّا السّاعَةَ، و امّا قيامت بر ايشان«8»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها موي جعد كرده و به.

(2). آج، لب هر.

(3). آب، آط، آز: اي بس كه، آج، لب: اي بسا كه.

(4). چاپ شعراني (7/ 435) اما همزه بدل به ياء كرد، و در ياء ادغام كرد، چنان كه در بريئة بريّة گفت.

(5). همه نسخه بدلها: برنايي.

(6). همه نسخه بدلها: فرا گذارد.

(7). لب را امّا العذاب.

(8). آب، آط، آج، لب، آز: به ايشان، مش: با ايشان.

صفحه : 115

برخيزد، آنگه بدانند كه كيست كه بتر است به جايگه و ضعيف تر است به لشكر مؤمنان يا كافران. و نصب هر دو بر تمييز است.

وَ يَزِيدُ اللّه ُ الَّذِين َ اهتَدَوا هُدي ً، و بيفزايد خداي تعالي مهتديان- راه يافتگان- را به هدايت«1»، يقال: هديته فاهتدي، و مراد به هدي لطف است، يعني آنان«2» را كه خداي با ايشان لطف كند و ايشان عند آن لطف طاعت كنند و از معاصي«3» اجتناب كنند خداي تعالي ايشان را در لطف بيفزايد. و هُدي ً، در محل ّ نصب است بر تمييز.

وَ الباقِيات ُ الصّالِحات ُ، و باقيات صالحات بر آن تفسير كه رفت، خَيرٌ عِندَ رَبِّك َ ثَواباً، بهتر است

بنزديك خداي تعالي به ثواب. وَ خَيرٌ مَرَدًّا، و بهتر است به بازگشتن، يعني به عاقبت. و نصب هر دو بر تمييز است.-

قوله تعالي: أَ فَرَأَيت َ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا، گفت: ديدي آن را كه به آيات ما كافر شد«4»، و گفت: بدهند مرا مال و فرزندان. مسروق گفت كه خبّاب بن الارت«5» گفت: مرا ديني بود بر عاص وائل. به تقاضا نزد او شدم، مرا گفت: وام تو ندهم تا به محمّد كافر نشوي. گفتم: و اللّه كه من هرگز به محمّد كافر نشوم، و تو بميري و زنده شوي و اينكه نبيني«6» از من. گفت: اكنون برو كه چون من زنده شوم مرا آن جا مال و فرزندان باشند آن جا بدهم، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد.

كلبي و مقاتل گفتند: خبّاب بن الارت ّ«7» آهنگر بود و براي عاص وائل كار كردي، و عاص حق ّ او تأخير مي كردي تا به وقت موسم. و خبّاب مردي سهل جانب بود و نيكو تقاضا. روزي برفت و عاص را تقاضا كرد، او گفت: وقت را چيزي ندارم. خبّاب گفت: نروم تا حق ّ خود نستانم، و تقاضاي سخت كرد. عاص گفت:

اينكه چه سختي«8» است و تو هرگز اينكه نكردي، گفت: آن رفت«9» كه من و تو هر دو بر يك دين بوديم و من تو را مسامحت كردمي، امروز«10» دين تو ديگر است و دين من

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: را هدايت.

(2). همه نسخه بدلها: آن. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: معصيت.

(4). آج، لب و قال لأوتين ّ مالا و ولدا.

(7- 5). اساس: خباب بن الازرق، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: بيني.

(8). آط: سخني.

(9). مش: وقت.

(10). همه

نسخه بدلها: اكنون.

صفحه : 116

مسلماني است، من نروم تا حق ّ خود نستانم. عاص گفت: نه شما مي گويي كه در بهشت زر و سيم باشد! گفت: بلي؟ گفت: پس رها كن تا آن جا بدهم- بر طريق استهزاء، اگر اينكه شما كه مي گويي حق ّ است، نصيب من آن جا بيش باشد از نصيب تو، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد [18- پ]

و گفت: ديدي اينكه مرد را كه به آيات ما كافر شد! و گفت: مرا مال و فرزندان خواهند دادن در بهشت.

أَطَّلَع َ الغَيب َ، همزه مفتوحه همزه استفهام است، و همزه افتعال بيفگندند تا دو همزه مجتمع نباشد، و التّقدير: ا اطّلع، بر غيب مطّلع شده است! عبد اللّه عبّاس گفت«1»: بر لوح محفوظ. مجاهد گفت: علم غيب بدانسته است تا«2» مي داند كه او به بهشت خواهد بودن يا به دوزخ. أَم ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن ِ عَهداً، يا بنزديك خداي عهدي گرفته است. مجاهد گفت: اينكه عهد، گفتن لا اله الّا اللّه است، يعني او اينكه كلمه بگفته است و ايمان آورده، يعني بهشت آنان را باشد كه اينكه كلمه گويند.

قتاده گفت: عملي صالح از پيش فرستاده است. كلبي گفت: عهدي دارد از خداي كه او را به بهشت برد.

كَلّا، اينكه كلمه ردع و زجر است، رد كرد خداي تعالي بر او«3» بر اينكه كلمه، يعني پرگست«4» كه چنين باشد؟ آنگه گفت: سَنَكتُب ُ ما يَقُول ُ، ما بنويسيم آنچه او مي گويد. وَ نَمُدُّ لَه ُ مِن َ العَذاب ِ مَدًّا، او را از عذاب مدد دهيم و بيفزاييم«5». كَلّا، در جاي قسم نهاده است، و معناه حقا، كه بنويسيم آنچه او مي گويد.

وَ نَرِثُه ُ ما يَقُول ُ، و آنچه او مي گويد مرا

خواهد بودن از مال و فرزندان، ما [از]

«6» او به ميراث برداريم، يعني او بميرد و مال و فرزندان رها كند. وَ يَأتِينا فَرداً، و تنها با پيش ما آيد.

وَ اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ آلِهَةً، و ايشان بدون خداي، خدايان گرفته اند تا عزيز باشند، و ايشان را عزّت باشد به آن كه گمان بردند كه اگر به يك خداي عزّت باشد، به بسيار خدايان عزّت بيشتر باشد.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها يعني.

(2). همه نسخه بدلها: يا .

(3). آب، آط، آج، لب: بر ايشان، آز: براي ايشان.

(4). اساس: تركست، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها و گفته اند.

(6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

صفحه : 117

كَلّا، همچنين، محتمل اينكه دو معني است از ردع و ردّ بر ايشان، و از«1» قسم به معني حقّا، چون«2» معني زجر باشد بر او وقف كنند، و چون بر قسم حمل كنند ابتدا به او بايد كردن، و وقف پيش او باشد. گفت: حاشا كه چنين باشد- بر معني اوّل، و بر معني دوم، حقّا كه آن«3» معبودان ايشان به ايشان و عبادت ايشان كافر شوند، يعني تبرّي كنند از ايشان، چنان كه گفت: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا«4» ...، و قال تعالي: تَبَرَّأنا إِلَيك َ ما كانُوا إِيّانا يَعبُدُون َ«5».

وَ يَكُونُون َ عَلَيهِم ضِدًّا، و اينكه بتان ضدّ ايشان باشند بر ايشان، يعني بر خلاف ايشان باشند و تبرّا كنند از ايشان و لعنت كنند ايشان را، اينكه قول قتاده است. مجاهد گفت: يكونون عونا عليهم في خصومتهم، در خصومت بر ايشان باشند، با ايشان نباشند، يعني ظن ّ ايشان در عبادت معبودان بدون خداي خطا آيد«6».

آنگه گفت:

أَ لَم تَرَ، نمي بيني يا محمّد؟ يعني نمي داني أَنّا«7» وَ كَذلِك َ نُوَلِّي بَعض َ الظّالِمِين َ بَعضاً بِما كانُوا يَكسِبُون َ«9». يعني ما منع نكرديم به طريق الجاء. و ارسال، به معني تخليت«10» في قوله: ... فَيُمسِك ُ الَّتِي قَضي عَلَيهَا المَوت َ وَ يُرسِل ُ الأُخري إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي«11» ...، اي يخلّي و يترك. و روا بود كه مراد آن بود كه ما در دوزخ شياطين را بر كافران گماريم تا ايشان را مي جنبانند و مي لرزانند و عذاب مي كنند. تَؤُزُّهُم أَزًّا، تا ازعاج مي كنند ايشان را و مضطرب مي دارند، يقال: ازّه و هزّه، اذا حرّكه و ازعجه، و هو من الابدال.

فَلا تَعجَل عَلَيهِم، تو تعجيل مكن بر ايشان اي محمّد. إِنَّما نَعُدُّ لَهُم عَدًّا، كه ما روزها و ماهها مي شماريم [براي ايشان، يعني براي عذاب ايشان. و گفتند:

-----------------------------------

(1). آب، آط، آز، مش: واو. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: هم به.

(3). آج، لب: اينكه.

(4). سوره بقره (2) آيه 166.

(5). سوره قصص (28) آيه 63.

(6). آب، آز، مش: آمد.

(7). اساس و ديگر نسخه بدلها: انّا، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: لقوله.

(9). سوره انعام (6) آيه 129.

(10). چاپ شعراني (7/ 438) آمد.

(11). سوره زمر (39) آيه 42.

صفحه : 118

انفاس ايشان مي شماريم]

«1» براي اجل.

يَوم َ نَحشُرُ المُتَّقِين َ، يعني اذكر، ياد كن اي محمّد آن روز كه ما حشر كنيم متّقيان و پرهيزگاران را. إِلَي الرَّحمن ِ وَفداً«2»، اي جماعات«3»، و قيل: ركبانا، يقال:

وفدت الي فلان فأنا وافد. و الوفد، اسم للجمع، كالرّكب و الحرب«4» و الصّحب. و جمع اينكه كلمه وفود باشد، و نصب او بر حال باشد. و گفتند: وفد، مصدر باشد و مصدر را تثنيه و جمع و

واحد به يك لفظ باشد، كأنه قال: يحشر المتّقون فيفدون وفدا. آنگه نصب او بر مصدر باشد.

و در خبر مي آيد: يركبون علي ضحاياهم، بر اضاحي خود نشينند،

لقوله- عليه السّلام: عظّموا ضحاياكم فانّها في القيامة [91- ر]

مطايا كم

، گفت: ضحايا و قربانها«5» كه بكني«6» آن را تعظيم كني كه آن در قيامت شتران شما باشند.

ابو هريره گفت: بر شتران نشسته آيند. عبد اللّه عبّاس گفت: بر شتراني باشند كه پالانهاي آن از زر باشد و زمامها از زبرجد، و امير المؤمنين علي گفت: و اللّه كه ايشان را حشر نكنند، بر اقدام، يعني پياده، بل ايشان را اشتراني آرند«7» پالانهاي زر و نجيباني به زينهاي ياقوت، اگر خواهند بروند و اگر خواهند بپرند. صالح بن محمّد روايت كرد از امير المؤمين علي، كه او گفت من رسول را گفتم: يا رسول اللّه؟ وفد ملوك چندان كه باشند سوار باشند، فما وفد اللّه، وفد خداي چگونه باشند! گفت: يا علي؟ چون مؤمنان از پيش خداي باز گردند، فريشتگان به استقبال ايشان آيند با شتراني به پالانهاي و زمامهاي زر، بر هر مركبي حلّه اي افگنده كه قيمت از همه دنيا بيش باشند، هر مؤمني«8» حلّه اي از آن بپوشد«9» و بر مركبي نشيند، مركبان ايشان روي به بهشت نهند، چون به در بهشت رسند فريشتگان به استقبال آيند، مي گويند:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(2). اساس: وفدا الي الرحمن، به قياس با نسخه آج، و با توجه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(3). آج، لب: جماعة.

(4). آب، آج، لب، آز، مش: و الشرب، آط: و السرب. [.....]

(5). آب: قربانهايي، آز: قربانيها.

(6).

همه نسخه بدلها: بكشي.

(7). همه نسخه بدلها به.

(8). همه نسخه بدلها: مؤمن.

(9). آب، آز: بپوشيند، آط: بپوشند.

صفحه : 119

سَلام ٌ عَلَيكُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِين َ«1»، ربيع گفت: وفد خداي تعالي چون به حضرت او رسند، ايشان را اكرام كنند و عطا دهند و شفاعت دهند.

وَ نَسُوق ُ المُجرِمِين َ إِلي جَهَنَّم َ وِرداً، و برانيم گناهكاران را به دوزخ. وِرداً، منصوب است بر مصر كأنّه قال: فيردون وردا، و بعضي دگر گفتند: ورد، نام جماعت واردان باشند«2». [و گفتند: ورد نام شتران باشد در حال ورود، و ايشان در آن حال تشنه باشند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده است، و ديگر]

«3» مفسّران گفتند: مشاة عطاشا، يعني پياده و تشنه، گردن ايشان از تشنگي نزديك باشد كه بگسلد، و بر اينكه تفسير نصب او بر حال باشد.

لا يَملِكُون َ الشَّفاعَةَ، مالك نباشند شفاعت را، يعني كس را از ايشان شفاعت نبود الّا آن را كه بنزديك خداي عهدي گرفته باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: شفاعت نبود الّا آن را كه گواهي«4» دهد خداي را به توحيد و از حول و قوّت خود بري«5» باشد، و اميد جز به خداي ندارد. و صادق- عليه السّلام- گفت: مراد بدين عهد وصيّت است كه مرد عند حضور اجل وصيّت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت:

من لم يحسن الوصيّة عند موته كان ذلك نقصا في عقله و مروّته.

و عهد را از جمله معاني او يكي وصيّت است، يقال: عهد اليه في«6» كذا اذا اوصي اليه.

و در معني آيت و محل ّ «من» از اعراب خلاف كردند، بعضي گفتند: «من» در محل ّ نصب است به استثناي منقطع، براي آن كه متّخذان عهد

جز مجرمان باشند، كأنّه قال: المجرمون لا يَملِكُون َ الشَّفاعَةَ لكن مَن ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن ِ عَهداً، يملكها.

و زجّاج گفت: روا بود كه محل ّ او رفع باشد علي تقدير: لا يملك احد من المجرمين، إِلّا مَن ِ اتَّخَذَ، بدل «واو» و «نون» باشد، «واو» ضمير مرفوع متّصل است، فهو كقولك: ما جاءني احد الّا زيد. بر اينكه دو وجه معني آيت آن باشد كه: مجرمان

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 73.

(2). همه نسخه بدلها: باشد.

(3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). آب، آز، مش: گواهي.

(5). اساس: برده، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز آط: عهد في.

صفحه : 120

مالك شفاعت نباشند امّا متّخذان عهد ايشان را شفاعت رسد و مقبول الشّفاعة باشند.

و بعضي دگر گفتند: محل ّ «من» نصب است به حذف حرف الجرّ، كأنّه قال: الّا لمن اتّخذ، آنگه معني آن باشد كه: مجرمان و جز مجرمان از متّقيان مالك شفاعت نباشند، و در حق ّ كسي شفاعت نتوانند كردن الّا در حق ّ آن كس كه او عهدي«1» دارد بنزديك خداي تعالي [از توحيد]

«2»، و بر قولهاي اوّل «من» شافع باشد، و بر اينكه قول «من» مشفوع له باشد، و نظيره قوله: ... وَ لا يَشفَعُون َ إِلّا لِمَن ِ ارتَضي«3» ...، و در «عهد»، اينكه دو قول است: يكي توحيد، و يكي وصيّت. و أبو وائل روايت كرد«4» گفت از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه مي گفت اصحابش را روزي:

5» ايعجز احدكم ان يتّخذ كل ّ صباح و مساء عهدا عند اللّه«،

گفت نتواند يكي از شما«6» كه هر بامدادي و شبانگاهي بنزديك خداي تعالي عهدي گيرد! گفتند:

چگونه! گفت: هر بامداد و شبانگاه بگويد:

7» اللّهم فاطر السّموات و الارض عالم الغيب و الشّهادة انّي اعهد اليك في هذه الحيوة الدّنيا بأنّي اشهد ان لا اله الّا انت وحدك لا شريك لك و ان ّ محمّدا عبدك و رسولك و انّك ان تكلني الي نفسي تقرّبني من الشّر و تباعدني من الخير و انّي لا اثق الّا برحمتك فاجعل لي عندك عهدا توفّينيه« يوم القيامة انّك لا تخلف الميعاد

، چون اينكه بگويد مهري [19- پ]

بروي نهند و در زير عرش بنهند.

چون روز قيامت باشد، منادي ندا كند: أين الّذين لهم عند اللّه عهد، كجااند آنان كه بنزديك خداي عهدي دارند«8» و ايشان را به بهشت برند.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن ُ وَلَداً، يعني جهودان و ترسايان و مشركاني«9» كه گفتند:

فريشتگان دختران خداي اند. و حمزه و كسائي «ولدا» خواندند، و آن در چهار جاي است: بضم ّ الواو و سكون اللام دو جاي در اينكه سورت، و يك جاي در سورة

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: عهد.

(2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(3). سوره انبيا (21) آيه 28. [.....]

(4). آط و همه نسخه بدلها از عبد اللّه مسعود كه او.

(5). همه نسخه بدلها: عند اللّه عهدا.

(6). اساس: ما، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و معني عبارت، تصحيح شد.

(7). آب، آز، توفيته.

(8). اساس: دانند، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مش: مشركان.

صفحه : 121

الزّخرف، و يكي جاي در سورت نوح و هما لغتان: كالعرب و العرب، و العجم و العجم، و الحزن و الحزن، قال:

فليت فلانا كان في بطن امّه و ليت فلانا كان ولد

حمار

و قال الحارث بن حلّزة:

و لقد رأيت معاشرا قد ثمَّروا مالا و ولدا

و به لغت قيس «ولد» به فتح الّلام و الواو واحد باشد«1»، ولد جمع بود. لَقَد جِئتُم شَيئاً إِدًّا، عبد اللّه عبّاس گفت: منكرا. قتاده و مجاهد گفتند«2» عظيما. ضحّاك گفت: فظيعا«3». مقاتل گفت: قولا عظيما، نظيره قوله: ... إِنَّكُم لَتَقُولُون َ قَولًا عَظِيماً«4». و «ادّ»، در كلام عرب اعظم الدّواهي باشد، قال رؤبه- شعر:

طح بني ادّ رءوس الاداد

اي، الدّواهي«5»، و قال آخر:

في لهث«6» منه و خيل ادّا

و در او سه لغت است: ادّا، و ادّا، و آدّا.

تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ، نافع و كسائي «يكاد» خواندند به « يا » لتقدّم الفعل، و باقي قرّاء به «تا» خواندند لتأنيث السّموات. و عاصم و ابو عمرو خواندند: ينفطرن من الانفطار، و اينكه اختيار ابو عبيد است، لقوله: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«7»، و قوله:

السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه ِ«8» ...، و باقي قرّاء يَتَفَطَّرن َ خواندند از بناي تفعّل، گفت: نزديك است كه آسمانها از او شكافته شود، يعني از عظم اينكه گفتار، زمين بشكافد و كوهها درفتد. هَدًّا، اي هدما، اينكه قول عطاست. عبد اللّه عبّاس گفت: كسرا، مقاتل گفت:

قطعا. ابو عبيده گفت: سقوطا، و معاني متقارب است، و نصبش بر مصدر است لا من

-----------------------------------

(1). آط و.

(2). اساس: گفت، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: قطيعا.

(4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 40.

(5). همه نسخه بدلها و قال الراجز: قد لقي الاعداء منّي نكرا || داهية دهياء ادّا امرا

(6). همه نسخه بدلها: لهب.

(7). سوره انفطار (82) آيه 1.

(8). سوره مزّمّل (73) آيه 18. [.....]

صفحه : 122

لفظ الفعل كأنّه

قال: و تخرّ الجبال فتهدّ هدّا.

أَن دَعَوا لِلرَّحمن ِ وَلَداً، يعني لان دعوا، براي آن كه خداي را فرزند گفتند ايشان، و من ان قالوا، و براي آن كه خداي را فرزند گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت و ابي ّ كعب: آسمان و زمين و كوهها و جمله خلايق بترسيدند«1» جن ّ و انس، و فريشتگان به خشم آمدند و دوزخ به زفير آمد چون كافران خداي را فرزند گفتند.

آنگه از خود نفي كرد«2»: وَ ما يَنبَغِي لِلرَّحمن ِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً، و نبايد و نشايد خداي را كه فرزند گيرد، چه در حق ّ او اينكه معني محال باشد.

إِن كُل ُّ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، «ان»، به معني «ما» ي نفي است، گفت: نيست هر كه در آسمان و زمين [است]

«3» إِلّا آتِي الرَّحمن ِ عَبداً، الّا«4» پيش خداي آيند به بندگي. و نصب او بر حال است از فاعل. و بعضي اهل معاني گفتند:

حق تعالي انفطار آسمان و انشقاق زمين و خرور كوهها بر سبيل مثل گفت براي آن كه عرب عند كاري فظيع منكر كه استعظام و استهوال آن كنند اينكه معني گويند و الفاظي كه با اينكه ماند، قال الشّاعر- شعر:

ا لم تر صدعا في السّماء مبيّنا علي إبن لبيني الحارث بن هشام

و قال آخر:

و اصبح بطن مكّة مقشعرّا كأن ّ الارض ليس بها هشام

و قال آخر:

لمّا اتي خبر الزّبير تواضعت سور المدينة و الجبال الخشّع

بعضي دگر گفتند: معني آن است كه، اگر كاري عظيم منكر باشد كه از او آسمان بطركد«5» و زمين بشكافد و كوهها بيفتد اينكه كلمه باشد، و مثله قوله تعالي: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن َ عَلي جَبَل ٍ لَرَأَيتَه ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن

خَشيَةِ اللّه ِ«6» ...، اي لو خشع و تصدّع الجبال«7» لشي ء انزل عليه لتصدّع«8» لهذا القرآن. قوله: أَن دَعَوا، اينكه دعا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها جز.

(2). همه نسخه بدلها گفت.

(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها كه.

(5). همه نسخه بدلها: بتركد.

(6). سوره حشر (59) آيه 21.

(7). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، به قرينه ضمير، «جبل» صحيح تر به نظر مي رسد.

(8). آط، آب، آز، مش: التصدع، آج، لب: الصّدع.

صفحه : 123

به معني تسميه است و ادّعا«1»، قال الشّاعر:

الا رب ّ من تدعو نصيحا و ان تغب تجده [بغيب]

«2» غير منتصح الصّدر

و قوله: وَ ما يَنبَغِي، به معني ما يصلح، كما قال«3» الشّاعر:

في رأس خلقاء من عنقاء مشرفة ما ينبغي دونها سهل و لا جبل

إِن كُل ُّ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، گفت: كس نيست [20- ر]

در آسمان و زمين و الّا روز قيامت با پيش خداي آيند ذليل و مهين بنده وار.

لَقَد أَحصاهُم، بشمرده است ايشان را، يعني عالم است به تفاصيل ايشان تا پنداري ايشان را بشمرده است، و قوله«4»: أَحصاهُم وَ عَدَّهُم، براي اختلاف لفظ عطف كرد اينكه را بر آن، كقوله- شعر:

هند اتي من دونها النّأي و البعد

وَ كُلُّهُم آتِيه ِ يَوم َ القِيامَةِ فَرداً، و فرداي قيامت همه با پيش او آيند تنها، نه با ايشان مال باشد، نه فرزندان، نه لشكر، نه اتباع، همه اسير و ذليل و تنها آيند، و آنچه داشته باشند رها كرده«5» و تنها با پيش خداي آيند، و مثله: [و]

«6» لَقَد جِئتُمُونا فُرادي كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ«7» ...، نگر تا مغرور نباشي كه بس بر نيايد كه گويند: مرد مرد، و آنچه

كرد برد، و آنچه داشت بگذاشت.

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، خداي تعالي ايشان را در دل مردمان دوستي«8» كند. در او دو قول گفتند، يكي آن كه: سَيَجعَل ُ لَهُم ُ الرَّحمن ُ وُدًّا، خداي ايشان را دوست دارد. و قولي ديگر آن كه: ايشان را محبوب گرداند بر مردمان، يعني چنان كند كه بعضي بعضي را دوست دارند.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها كما.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و معني و وزن بيت افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: كقول.

(4). آج، لب لقد.

(5). همه نسخه بدلها: كنند.

(6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط و با توجّه به ضبط قرآن مجيد، افزوده شد. [.....]

(7). سوره انعام (6) آيه 94.

(8). آج، لب: دوست.

صفحه : 124

عبد اللّه عبّاس گفت: ميان ايشان در دنيا دوستي نهد. ابو اسحاق السّبيعي روايت كرد از براء بن عازب كه او گفت: آيت در شأن امير المؤمنين علي آمد كه يك روز رسول- عليه السّلام- او را گفت يا علي؟ بگو:

اللّهم ّ اجعل لي عندك عهدا و اجعل لي في صدور المؤمنين مودّة

، بار خدايا؟ مرا بنزديك تو عهدي كن، و مرا در دل مؤمنان دوستي كن. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: چون خداي تعالي بنده اي را«1» دوست دارد، جبريل را گويد: من فلان را دوست دارم، تو نيز او را دوست دار. جبريل او را دوست شود، آنگه جبريل در آسمانها ندا كند و گويد: خداي تعالي فلان را دوست مي دارد، شما نيز او را دوست داريد، اهل آسمانها او را دوست گيرند.

آنگه محبّت او بر«2» زمين افگند تا اهل زمين او را دوست دار شوند، و هر كه را دشمن دارد- علي مثل«3» هذا- با او مانند اينكه معامله كند.

هرم بن حيّان گفت: هيچ بنده اي نباشد كه او دل در خداي بندد و الّا خداي تعالي دل اهل ايمان را روي به او آرد تا او را دوست گيرند و مودّتي و رحمتي از او در دل ايشان نهد.

فَإِنَّما يَسَّرناه ُ بِلِسانِك َ، ما اينكه قرآن را بر زبان تو خوار«4» بكرديم تا به او بشارت دهي متّقيان و پرهيزگاران را، و بترساني به آن گروهي را سخت خصومت، و هو جمع ألدّ، قال اللّه تعالي: ... وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام ِ«5». اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، و حسن گفت: قوما صمّا، گروهي كران را. ربيع گفت: گروهي را كه گوش دل كردارند، و اصل كلمه از شدّ و سدّ است، قال الشّاعر- شعر:

ان ّ تحت الاحجار«6» عزما و حزما و خصيما الدّ ذا معلاق

و رسول- عليه السّلام- گفت:

ان ّ ابغض الخلق الي اللّه الالدّ الخصيم،

خداي

-----------------------------------

(1). لب: بنده را.

(2). همه نسخه بدلها: در.

(3). همه نسخه بدلها: مثال.

(4). همه نسخه بدلها: آسان.

(5). سوره بقره (2) آيه 204.

(6). اساس: الا! جار، ديگر نسخه بدلها: الاشجار، به قياس با چاپ شعراني (7/ 443) و مآخذ شعر و لغت، تصحيح شد.

صفحه : 125

تعالي از بندگان آن را دشمنتر دارد كه او سخت خصومت باشد.

آنگه تهديد كرد كافران«1» را و گفت: وَ كَم أَهلَكنا، بس كه ما هلاك كرده ايم پيش ايشان از جماعتي«2» كه گذشتند، و اهل روزگاري كه بودند. آنگه گفت: از ايشان هيچ عيني«3» و اثري نماند. اي محمّد؟ تو هيچ كس

را از ايشان مي بيني يا آوازي مي شنوي! و الرّكز، الصّوت الخفي ّ، هيچ آواز اندك ايشان به سمع تو مي درآيد! قال ذو الرمّة:

اذا«4» توجّس ركزا من سنابكها او كان صاحب ارض او به الموم

اي، البرسام، و قال لبيد:

فتوجّست ركزا لانيس فراعها عن ظهر غيب و الانيس سقامها

با اينان همان معامله رود كه با ايشان، كه اينان از ايشان بهتر نه اند و به قوت بشتر [20- پ]

.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها مكّه.

(2). همه نسخه بدلها: جماعاتي.

(3). آب، آز، مش: حسي.

(4). همه نسخه بدلها: وقد.

صفحه : 126

[ سورة طه]

«1» [«2» بدان كه اينكه سوره مكّي است در قول قتاده و مجاهد. و صد و سي و پنج آيت است در عدد كوفيان، و چهار به عدد مدنيان، و دو به عدد بصريان. و هزار و سيصد و چهل و يك كلمت است، و پنج هزار و دويست و چهل و دو حرف است.

و روايت است از أبو هريره كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي طه و يس خواند پيش از خلق آدم به دو هزار سال، چون فرشتگان بشنيدند گفتند:

خنك امّتي را كه اينكه به ايشان فرستند، و خنك زباني كه به اينكه لغت سخن گويد، و خنك شكمي كه حامل اينكه باشد.

حسن بصري گفت، رسول- عليه السّلام- گفت: اهل بهشت از قرآن هيچ نخوانند الّا طه و يس.

[سوره طه (20): آيات 1 تا 24]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

طه (1) ما أَنزَلنا عَلَيك َ القُرآن َ لِتَشقي (2) إِلاّ تَذكِرَةً لِمَن يَخشي (3) تَنزِيلاً مِمَّن خَلَق َ الأَرض َ وَ السَّماوات ِ العُلي (4)

الرَّحمن ُ عَلَي العَرش ِ استَوي (5) لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما وَ ما تَحت َ الثَّري (6) وَ إِن تَجهَر بِالقَول ِ فَإِنَّه ُ يَعلَم ُ السِّرَّ وَ أَخفي (7) اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ لَه ُ الأَسماءُ الحُسني (8) وَ هَل أَتاك َ حَدِيث ُ مُوسي (9)

إِذ رَأي ناراً فَقال َ لِأَهلِه ِ امكُثُوا إِنِّي آنَست ُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنها بِقَبَس ٍ أَو أَجِدُ عَلَي النّارِ هُدي ً (10) فَلَمّا أَتاها نُودِي َ يا مُوسي (11) إِنِّي أَنَا رَبُّك َ فَاخلَع نَعلَيك َ إِنَّك َ بِالوادِ المُقَدَّس ِ طُوي ً (12) وَ أَنَا اختَرتُك َ فَاستَمِع لِما يُوحي (13) إِنَّنِي أَنَا اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ أَنَا فَاعبُدنِي وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ لِذِكرِي (14)

إِن َّ السّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخفِيها لِتُجزي كُل ُّ نَفس ٍ بِما تَسعي

(15) فَلا يَصُدَّنَّك َ عَنها مَن لا يُؤمِن ُ بِها وَ اتَّبَع َ هَواه ُ فَتَردي (16) وَ ما تِلك َ بِيَمِينِك َ يا مُوسي (17) قال َ هِي َ عَصاي َ أَتَوَكَّؤُا عَلَيها وَ أَهُش ُّ بِها عَلي غَنَمِي وَ لِي َ فِيها مَآرِب ُ أُخري (18) قال َ أَلقِها يا مُوسي (19)

فَأَلقاها فَإِذا هِي َ حَيَّةٌ تَسعي (20) قال َ خُذها وَ لا تَخَف سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الأُولي (21) وَ اضمُم يَدَك َ إِلي جَناحِك َ تَخرُج بَيضاءَ مِن غَيرِ سُوءٍ آيَةً أُخري (22) لِنُرِيَك َ مِن آياتِنَا الكُبري (23) اذهَب إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي (24)

[ترجمه]

[ به نام خداي بسيار بخشايش بسيار آمرزش]

«3»

نفرستاديم ما به تو قرآن را تا رنجور شوي.

الّا ياد دادني آن را كه بترسد.

تنزيلي«4» از آن كه بيافريد زمين را

-----------------------------------

(2- 1). اساس: از اينكه جا به بعد صفحاتي افتادگي دارد، از آط، افزوده شد.

(3). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. [.....]

(4). آب، فرستادني.

صفحه : 127

و آسمانهاي بلند را.

خداي بر عرش مستولي شد.

او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه ميان ايشان است و آنچه زير خاك باشد.

و اگر بلند گويي سخن او داند پنهاني و پوشيده تر.

نيست خداي«1» مگر او، او راست نامهاي نيكوتر.

و هيچ آمد به تو حديث موسي!

چون بديد آتشي، گفت اهلش را، درنگ كني كه من بديدم آتشي، همانا من آرم به شما از آن پاره اي يا بيابم بر آتش راهي.

چون آمد به آن ندا كردند كه اي موسي.

كه من خداي توام بكش نعلين را كه تو به وادي پاكيزه اي كه طوي نام است.

و من برگزيدم تو را، بشنو آنچه وحي مي كنند.

«2»

كه من خدايم، نيست خدايي جز من، مرا پرست و به پاي دار نماز به ياد كردن من.

كه قيامت آمدني است

نزديك است كه باز پوشم تا جزا دهند هر تني را به آنچه كرده باشد.

باز مداراد تو را از آن، آن كس كه ايمان ندارد به آن، و پيروي كند هواي خود را كه پس هلاك شوي.

و چيست اينكه كه به دست راست تو است اي موسي!

-----------------------------------

(1). آج، لب: خداي نيست خدايي.

(2). آب بدرستي.

صفحه : 128

گفت: آن عصاي من است كه تكيه كنم بر آن و برگ فرو كوبم«1» به آن بر گوسپندم، و مرا در آن حاجتهاي ديگر است.

گفت: بينداز آن را اي موسي.

بينداخت آن را، گرديدي«2» آن ماري بود رونده«3».

گفت: بگير اينكه«4» را و مترس كه باز بريم«5» آن را با شكل اوّل.

و فراهم گير دستت را باز«6» بالت«7» تا بيرون آيد سپيد بي عيبي«8» دليلي ديگر.

تا به آن نماييم«9» به تو از آيتهاي بزرگ خود.

برو به فرعون كه او طغيان كرد.

قوله تعالي: طه، كوفيان طه آيتي شمردند، و ديگران نشمردند. ابو عمرو «طه» خواند به فتح «طا» و اماله «ها». و حمزه و كسائي و خلف و ابو بكر الاعشي و البرجمي ّ«10» به اماله هر دو «طه» خواندند. و اهل شام و مدينه بين بين خواندند هر دو، و باقي قرّاء به تفخيم هر دو، و عيسي بن عمر در شاذّ بر عكس قراءت ابو عمرو خواند، و حسن بصري در شاذّ خواند: «طه» باسكان الهاء، و گفت تفسيرش آن باشد كه: اي مرد.

مفسّران در معنيش خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: قسم است به نامي از نامهاي خداي تعالي كه به او قسم كرد. و مجاهد و حسن و عطا و ضحّاك گفتند، معني اينكه كلمه آن است كه: يا

رجل، اي مرد. عكرمه گفت: هو بلسان الحبشه « يا

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب: فرو كنم.

(2). آب: برگرديد، آج، لب: كه ديدي.

(3). آب: ماري كه مي رفت.

(4). آب: آن.

(5). آج، لب: باز برانم.

(6). آب، آج، لب: با.

(7). آج، لب: زير بغل بر.

(8). آج، لب: سفيدي بي عيب.

(9). آب: تا باز نمايم.

(10). آز: الرجمي، آج، لب: الرّحمن.

صفحه : 129

رجل». سعيد جبير گفت: به نبطي هم اينكه معني دارد. سدّي و ابو مالك گفتند: يا فلان، و كلبي گفت: به لغت عك ّ « يا رجل» باشد، قال:

ان ّ السّفاهة طه في خلاقكم لا قدّس اللّه ارواح الملاعين

و قال آخر:

هتفت بطه في القتال فلم يجب فخفت لعمري ان يكون موائلا

مقاتل بن حيّان گفت، معني طه آن است كه: طاء الارض بقدميك، و گفت سبب آن بود كه: رسول- عليه السّلام- در نماز يك پاي بر گرفتي و بر يك پاي باستادي تا رنج بيش بود و ثواب بيشتر باشد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت:

هر دو پاي بر زمين نه.

محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: خداي تعالي قسم كرد به طول و هدايتش، و مقسم عليه كه جواب قسم است. قوله: ما أَنزَلنا عَلَيك َ القُرآن َ لِتَشقي.

جعفر بن محمّد الصّادق- عليهم السّلام- گفت: طه، طهارت اهل البيت رسول است. آنگه اينكه آيت برخواند: ... إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُذهِب َ عَنكُم ُ الرِّجس َ أَهل َ البَيت ِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً«1».

و گفتند: «طا»، درخت طوبي است، و «ها» هاويه، و عرب كنايت كند به بعضي حروف از اسمي، و كأنّه: اقسم بالجنّة و النّار، پنداري قسم كرد به بهشت و دوزخ.

سعيد جبير گفت: «طا» ابتداي نام اوست طاهر و طيّب، و «ها» افتتاح نام

اوست هادي. و گفتند: طه را معني آن است كه: يا طامع الشّفاعة للأمّة و يا هادي الخلق، الي الملّة، رسول را مي گويد: اي آن كه طمع مي داري به شفاعت امّت و هدايت خلق مي كني به ملّت. گفتند: «طا»«2» از طهارت است، و «ها» از هدايت، كأنّه قال لنبيّه: يا طاهرا من العيوب و يا هاديا الي علام الغيوب. و گفتند: «طا» طرب اهل بهشت است، و «ها» هوان اهل دوزخ. و گفتند: «طا» در حساب جمّل نه باشد، و «ها» پنج، پنداري گفت: اي ماه شب چهارده ما أَنزَلنا عَلَيك َ القُرآن َ لِتَشقي،

-----------------------------------

(1). سوره احزاب (33) آيه 33. [.....]

(2). آج، لب: طي.

صفحه : 130

ما اينكه قرآن به تو نفرستاديم تا تو شقّي شوي به او.

مجاهد گفت: رسول- عليه السّلام- و صحابه به شب دستها«1» بر سينه بستندي در نماز، خداي تعالي به فريضه اينكه حكم منسوخ كرد.

كلبي گفت: چون خداي تعالي وحي فرستاد به رسول- عليه السّلام- در مكّه، او در عبادت اجتهاد عظيم كرد تا به شب نخفتي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، پس از اينكه، رسول- عليه السّلام- به شب بعضي بخفتي و بعضي نماز كردي.

مغيره شعبه«2» گفت: رسول- عليه السّلام- چندان بر پاي باستاد در نماز تا پايش بياماهيد«3»، گفتند: يا رسول اللّه؟ نه خداي تعالي تو را بيامرزيده است، اينكه همه رنج بر خود چرا مي نهي! گفت:

ا فلا اكون للّه عبدا شكورا

، خداي را بنده اي شاكر نباشم!.

مقاتل گفت، ابو جهل هشام و نضر بن الحارث رسول را گفتند: چون عبادت او ديدند و اجتهاد او گفتند: انّك لتشقي، تو شقيي، به ترك دين ما بگفتي. در دين ما اينكه همه

رنج نيست. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: طه، ما أَنزَلنا عَلَيك َ القُرآن َ لِتَشقي، ما اينكه قرآن نفرستاديم بر تو تا تو شقي شوي به او. و اصل «شقا» در لغت عنا و رنج بود.

إِلّا تَذكِرَةً، و ما اينكه قرآن نفرستاديم مگر تا يادگاري باشد و تذكيري و ياد دهنده اي آنان را كه از خداي بترسند، و قرآن مذكّر همه مكلّفان است، جز آن است كه اينان را تخصيص كرد به ذكر، كقوله تعالي: إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«4» و قوله:

... هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«5».

و تَذكِرَةً، مصدر ذكر باشد، و مثله: التّبصرة و التكملة«6».

تَنزِيلًا مِمَّن خَلَق َ الأَرض َ، تنزيلا بدل تذكرة باشد، اينكه قرآن تنزيلي است از خداي كه خالق زمين است و آسمانهاي بلند، و علي جمع عليا باشد، كالكبر في جمع الكبري، و الصّغر في جمع الصُّغري.

-----------------------------------

(1). آز، مش: رسنها.

(2). مش: مغيرة بن شعبه.

(3). مش: بياماسيد.

(4). سوره نازعات (79) آيه 45.

(5). سوره بقره (2) آيه 2.

(6). آط: التّكلمة، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

صفحه : 131

الرَّحمن ُ عَلَي العَرش ِ استَوي، اي استولي، خداي تعالي بر عرش مستوي شد يعني مستولي. و ما اقوالي در سورة البقره گفتيم در تأويل استوي به استشهادات.

لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما، او راست هر چه در آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آن«1» است. وَ ما تَحت َ الثَّري، و آنچه در زير خاك است.

و ثري، خاك نمناك باشد، تقول العرب: شهر ثري و شهر ندي و شهر مرعي.

عبد اللّه عبّاس گفت: زمين بر پشت ماهي است، و ماهي بر روي آب است، و طرفي«2» ماهي كه سر و دنبال اوست در زير عرش

ملتقي اند به هم آمده. و زير دريا سنگي سبز هست كه سبزي آسمان از اوست، و آن سنگ آن است كه خداي تعالي در سورت لقمان گفت: فَتَكُن فِي صَخرَةٍ«3» ...، و آن سنگ بر سروي«4» گاوي است و پايهاي گاو بر ثري نهاده است، و زير ثري كس نداند تا چيست مگر خداي تعالي.

و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكي شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود.

وَ إِن تَجهَر بِالقَول ِ، آنگه گفت: اي محمّد؟ اگر سخن بلند گويي او سرّ داند و پوشيده تر از سرّ.

عبد اللّه عبّاس گفت: سرّ آن باشد كه با كسي بگويي پنهان، و پوشيده تر از سرّ آن باشد كه در دل داري و با كس نگويي. و روايتي دگر از او گفت: و اخفي من السّرّ حديث النّفس، آنچه با خود انديشه كني.

سعيد جبير گفت: سرّ آن است كه در دل داري، و آنچه از سرّ پوشيده تر است نيّت است، چه خداي تعالي عالم است به موجودات و معدومات علي حدّ واحد.

و علي ّ بن ابي طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: سرّ آن كه در دل دارند، و اخفي آن كه در دل ندارد«5» و پس از آن بكند«6»، و اينكه هم معدوم باشد و قريب است به قول اوّل.

مجاهد گفت: سرّ آن است كه پوشيده دارد، و اخفي وسوسه است.

إبن زيد گفت: معني آيت آن است كه، او سرّ بندگان داند و سرّ او كس نداند،

-----------------------------------

(1). آب: ميان آسمان و زمين.

(2). آب، آز، مش: دو طرف.

(3). سوره لقمان (31) آيه 16.

(4). آج، لب، مش: سر.

(5). كذا در آط، آج، و لب، آب:

ندارند.

(6). كذا در آط، آج و لب، آب: بكنند.

صفحه : 132

براي آن كه او پوشيده كرده است از خلق. و بر اينكه قول، أخفي فعل باشد علي وزن أفعل، و بر اقوال اوّل، اخفي اسم باشد افعل تفضيل.

آنگه تقرير«1» توحيد خود كرد، گفت: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ، خداي تعالي بجز«2» او خدايي نيست، و هيچ مستحق ّ عبادت نيست كه اينكه نام به استحقاق بر او اجرا توان كردن مگر او.

لَه ُ الأَسماءُ الحُسني، او راست نامهاي نيكو براي آن كه او مستحق ّ آن است.

آنگه با رسول خطاب مي كند و مي گويد: وَ هَل أَتاك َ، صورت استفهام است و مراد تقريع و تنبيه، گفت: به تو آمد حديث موسي عمران.

إِذ رَأي ناراً، چون آتش ديد. وهب منبّه گفت: اينكه آنگه بود كه موسي- عليه السّلام- دختر شعيب را با خود گرفت و مدّتي مقام كرد، آنگه از شعيب دستوري خواست تا بيايد و مادر را ببيند. شعيب دستوري داد او را، و او برخاست«3» و زن را بر گرفت و او بارداشت در بعضي راه و او از راه عدول كرده بود در شبي تاريك از شبهاي زمستان، و شبي بود سرد [و با باد]

«4» و باران و رعد و برق، و شب آدينه بود زن را درد در زادن پديد آمد. موسي- عليه السّلام- [سنگ و آهن برداشت، چندان كه سنگ بر آهن زد، آتش فرو نيامد. موسي- عليه السّلام- بخشم]

«5» سنگ و آهن از دست بينداخت [سنگ و آهن]

«6» به آواز آمدند و كه«7»: يا موسي؟ ما بازداشتگان تو نه ايم، ما جز به فرمان خداي بيرون نياييم. امشب هر آتش كه در عالم است

بنشاندند. موسي متحيّر فرو ماند، نگاه كرد از دست چپ راه آتشي ديد از دور، و ذلك قوله: إِذ رَأي ناراً. اهل و قوم خود را گفت: امكُثُوا، بر اينكه جاي باشي«8» كه من آتشي ديدم. إِنِّي آنَست ُ ناراً، اي ابصرت، و الايناس الابصار. لَعَلِّي آتِيكُم مِنها بِقَبَس ٍ، باشد كه من پاره اي آتش به شما آرم. أَو أَجِدُ عَلَي النّارِ هُدي ً، يا بر آتش راهي يابم، و گفتند: هُدي ً، به معني هادي است، يا كسي را يابم كه مرا به آتش راه نمايد.

فَلَمّا أَتاها، چون بر اثر آتش بيامد، درختي ديد از پايان تا سر سبز، از او آتشي افروخته، و تسبيح فرشتگان شنيد، و نوري عظيم ديد بترسيد و به تعجّب فرو ماند،

-----------------------------------

(1). آج، لب: تقدير. [.....]

(2). آج، لب: اوست خداي تعالي، بجز.

(3). همه نسخه بدلها: برخواست. (6- 5- 4). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

(7). آب، آج، لب: و گفتند.

(8). آب: درنگ كنيد.

صفحه : 133

خداي تعالي سكينه اي بر او افگند و او را بر جاي بداشت از آن درخت ندا آمد: يا مُوسي؟ إِنِّي أَنَا رَبُّك َ، من خداي توام، و كنايت مكرّر كرد متّصل و منفصل براي تأكيد را، و مثله قوله: وَ قُل إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ المُبِين ُ«1».

فَاخلَع نَعلَيك َ، نعلين از پاي بينداز.

عبد اللّه عبّاس گفت در حديثي مرفوع كه: سبب آن كه او را گفتند نعلين بكش، آن بود كه نعلين او از پوست مرداري بود.

ابو الاحوص گفت: عبد اللّه مسعود به سراي ابو موسي اشعري حاضر آمد. وقت نماز در آمد، ابو موسي عبد اللّه را گفت: تقدّم فصل ّ، پيش رو و نماز كن. عبد اللّه گفت: در سراي تو

تو را پيش بايد رفت. او پيش رفت و نعلين بكشيد. عبد اللّه مسعود گفت او را: بالواد المقدس«2» انت! تو به وادي مقدّسي كه نعلين بكشيدي! يعني خلع نعلين موسي را گفتند كه به وادي مقدّس بود.

عكرمه و مجاهد گفتند: براي آن گفت موسي را كه نعلين بكش كه، آن جاي مبارك به قدم تو رسد، براي آن كه آن زمين را دو بار پاك بكرده بودند. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه حفوه و برهنه پاي«3» از امارات تواضع است، چون آن جايگاه را به حرمت مسجد و كعبه كرد، گفت: اينكه جا آن كن كه به مسجد كنند.

و اهل اشارت گفتند: نعل، كنايت است از اهل، يعني دل فارغ كن از شغل اهل و ولد، از اينكه جا گويند آن را كه زن را طلاق دهد: القي«4» نعله.

اگر گويند: موسي- عليه السّلام- چون از درخت شنيد ه: انّي انا اللّه، از كجا دانست كه آن كلام خداست، و از كجا ايمن بود كه آن نه كلام بعضي شياطين است! گوييم: لابدّ باشد كه خداي تعالي علمي از اعلام معجزه با آن مقرون بكرده باشد تا به منزلت گواه باشد بر آن دعوي كه يكي از ما چون از جمادي كلامي شنود، داند كه آن كلام آدمي نيست«5»، امّا روا دارد كه كلام بعضي جن ّ است يا بعضي ملايكه، پس لابدّ باشد از معجزي كه با آن بود كه به آن بدانند كه آن كلام خداست.

-----------------------------------

(1). سوره حجر (15) آيه 89.

(2). آب، آز: القدس.

(3). آب، آز، مش: پاي تهي.

(4). آج، لب: القضي.

(5). آج، لب: است.

صفحه : 134

و قوله: طُوي ً، در او

خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس و مجاهد و إبن زيد گفتند:

طُوي ً، نام وادي است. حسن بصري گفت: براي آن «طوي» خواند آن را كه لأنّه طوي بالبركة، آن را به بركت در گرفته اند. و قال عدي ّ بن زيد:

أ عاذل ان ّ اللّوم في غير كنهه علي ّ طوي من غيّك المتردّد

ضحّاك گفت: براي آن كه واديي بود عميق كالبئر المطوي ّ في استدارته، چون چاه به سنگ بر آورده. و گفتند، معني آن است كه: انّك تطوي الوادي طوي، اي طيّا. بر اينكه قول طوي مصدر باشد.

امّا اختلاف قرّاء در آيت: إبن كثير و ابو عمرو خواندند: انّي انا، به فتح همزه و « يا »، و باقي قرّاء به كسر همزه و سكون « يا »، الّا نافع كه او همزه مكسور خواند و « يا » ي مفتوح. امّا ابو عمرو و إبن كثير گفتند: پس از ندا، «ان» و «ان ّ»«1» مفتوح آيد، يقال: ناديت فلانا أن ّ الفعل كذا، لأن ّ المعني صحت به ان ّ الأمر كذا. و آنان كه مكسور خواندند، گفتند: محمول است علي القول، و از پس قول ان ّ مكسور آيد.

و إبن كثير و ابو عمرو و نافع، طوي خواندند به ضم ّ «طا» غير مصروف حمل كردند بر بقعه، و گفتند: سببهاي مانع از صرف علميّت است و تأنيث. و باقي قرّاء:

طوي خواندند به ضم ّ «طا» مصروف حملا علي المصدر.

قوله: وَ أَنَا اختَرتُك َ، حمزه خواند: و انّا اخترناك، به تشديد «نون» در جمع، و «نون» و «الف» بر جمع، و باقي قرّاء وَ أَنَا، علي الخبر من المتكلّم. اختَرتُك َ، بالتّاء خبر از متكلّم، و من تو را برگزيدم. و بر قراءت حمزه: ما

تو را برگزيديم.

فَاستَمِع لِما يُوحي، گوش به وحي ما دار، يقال: استمعت الي كذا و لكذا.

إِنَّنِي أَنَا اللّه ُ، وحي اينكه بود كه خداي تعالي در آن درخت آفريد از كلام خود، اينكه كلمات: إِنَّنِي أَنَا اللّه ُ، و منم كه خدايم و جز من خدايي نيست. لا إِله َ إِلّا أَنَا فَاعبُدنِي، مرا پرست و با من در عبادت انباز مگير. وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ لِذِكرِي، و نماز به پاي دار براي ذكر و تسبيح من. اينكه قول حسن است و مجاهد، و التّقدير: لذكرك ايّاي، اضافت مصدر با مفعول كرد.

-----------------------------------

(1). آج، لب: ان و.

صفحه : 135

و بعضي دگر گفتند: لذكري ايّاك و اثنائي«1» عليك، نماز به پاي دار تا من تو را ثنا كنم به خير.

و بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: هر گه كه تو را ياد آيد كه بر تو نمازي هست بگزار«2»، و اينكه قول مقاتل است بيان اينكه قول آن خبر كه، قتاده روايت كرد از انس كه رسول- عليه السّلام- گفت:

من نسي صلاة او نام عنها فليصلّها اذا ذكرها، ان ّ اللّه يقول: وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ لِذِكرِي

.

و بعضي دگر گفتند: راجع است با وحي، كأنّه قال: فاستمع لما يوحي و لذكري، گوش به وحي و ذكر من دار.

إِن َّ السّاعَةَ آتِيَةٌ، كه قيامت لامحال آمدني است. أَكادُ أُخفِيها، نزديك آن است كه پنهان كنم آن را. در او چند قول گفتند، يكي آن كه: أَكادُ صله است و زيادت، و عرب «كاد» در كلام آرند و صِلَت بود، چنان كه گفت: ... إِذا أَخرَج َ يَدَه ُ لَم يَكَد يَراها«3» ...، و المعني لم يرها، و قال الشّاعر:

سريع الي الهيجاء شاك سلاحه فما

إن يكاد قرنه يتنفّس

اي، فما يتنفّس القرن من خوفه، اينكه قول كوفيان است، و نزد بصريان آن است كه: [كاد]

«4» در آيت و در بيت بر جاي خود است و معني خود دارد و فايده او بر جاي است.

عبد اللّه عبّاس گفت و بيشتر مفسّران كه، معني آن است كه: اكاد اخفيها في نفسي، اي في عيني«5»، كما قال: تَعلَم ُ ما فِي نَفسِي وَ لا أَعلَم ُ ما فِي نَفسِك َ«6» ...، اي تعلم ما في عيني«7» و لا اعلم ما في عينك«8»، و در مصحف ابي ّ چنين است. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: اكاد اخفيها من نفسي فكيف اظهرها لكم، نزديك آن است كه از خود پوشيده دارم چگونه اظهار كنم بر شما، و اينكه بر طريق توسّع باشد مبالغت را، چنان كه يكي از ما گويد: انّي احفظ سرّك من نفسي، و معني آن كه:

-----------------------------------

(1). آز: ثنائي.

(2). آب، آج، لب، آز، مش: بگذار.

(3). سوره نور (24) آيه 40. [.....]

(4). آط: ندارد، به قياس با نسخه مش، افزوده شد.

(7- 5). آب: غيبك.

(6). سوره مائده (5) آيه 116.

(8). آب: غيبك.

صفحه : 136

احفظه كل ّ الحفظ، و معني آن كه: اخفيها غاية الاخفاء، و مثله قول الشّاعر:

انام تعجبني«1» هند و اخبرها ما اكتم النّفس من حاجي«2» و اسراري

و حسن بصري و سعيد جبير خواندند: اخفيها، به فتح همزه، اي اظهرها و ابرزها، يقال: خفيت الشّي ء اذا اظهرته و اخفيته اذا سترته، قال امرؤ القيس:

خفا هن ّ من انفاقهن ّ كأنّما خفا هن ّ ودق من سحاب مركّب

اي اخرجهن ّ، نزديك آن است كه اظهار كنم و پديد آرم، چه رسول- عليه السّلام- را به دامن قيامت فرستادند، لِتُجزي

كُل ُّ نَفس ٍ بِما تَسعي، بر اينكه قراءت كه گفتيم «لام» تعلّق دارد به اظهار، يعني قيامت ظاهر كنم تا جزاي هر نفس به آنچه كرده باشند بدهم، و بر قراءت عامّه قرّاء هم چنين باشد، جز كه در او تقديري باشد، و معني آن كه: من قيامت و وقت ظهور آن پوشيده كرده ام تا جزاي هر نفس بر وفق عمل او باشد، چه اگر وقتش معيّن و معلوم بودي مكلّفان به اوّل مغري بودندي و به آخر ملجي، و اينكه در تكليف خلل باشد. و اصل سعي رفتن به شتاب باشد، و منه السّعي بين الصّفا و المروة، و اينكه جا كنايت است از كردار.

قوله: فَلا يَصُدَّنَّك َ عَنها، اينكه نهي است موسي را- عليه السّلام- و مراد جمله مكلّفان. و نهي، مغايبه است، يعني نبايد تا تو را منع كنند. و صدّ، منع باشد از خير، يقال: صدّه عن الصّلوة و الحج ّ، و لا يقال: صدّه عن الشّرّ، انّما يقال: صرفه و منعه.

عَنها، اي عن السّاعة، و معني آن كه: عن الاستعداد لها علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. مَن لا يُؤمِن ُ بِها، آن كس كه ايمان ندارد به آن، يعني نبايد كه كافران تو را باز دارند از ايمان به قيامت و بيان او كردن و اعمالي كه تو را در قيامت سود دارد، و آنان كه ايشان از پس«3» هواي نفس شوند و تابع شهوات باشند. و هوي مقصور شهوت باشد، و ممدود جوّ باشد. فَتَردي، اي«4» تهلك، كه پس هلاك شوي من الرّدي، و هو الهلاك، و محل ّ او نصب است علي جواب النّهي بالفاء، جز كه نصب او بر

ابتدا«5» نيست، براي آن كه «الف» در حرف اعراب افتاد.

-----------------------------------

(1). كذا، در همه نسخه ها.

(2). آط: حامي، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(3). مش: پي.

(4). آج، لب: ان.

(5). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، مراد آن كه نصب «تردي» پيدا نيست.

صفحه : 137

قوله: وَ ما تِلك َ بِيَمِينِك َ، چيست آن كه به دست راست تو است اي موسي!

فرّاء گفت: تِلك َ اينكه جا به معني هذه است، و اوليتر آن كه بر جاي خود باشد، براي آن كه عصا با موسي بود، و اينكه«1» خداي مي گويد، و اينكه جا جاري مجراي بعدي بود.

و گفتند: به معني «الّذي» است، و التّقدير: و ما الّذي بيمينك يا موسي.

در وجه چنين سؤال دو قول«2» گفتند، يكي آن كه: براي استيناس گفت تا موسي را انس پديد آيد با كلام خداي و گستاخ شود، و وجه دگر آن كه: تا تنبيه كند او را بر آن معجزات كه از او پديد خواست آمدن خارق عادت.

قال َ هِي َ عَصاي َ، موسي- عليه السّلام- گفت: اينكه عصا و چوب سفر من است، گفت: چه كني اينكه را! گفت: أَتَوَكَّؤُا عَلَيها، بر آن تكيه كنم در وقت رفتن و در وقت استراحت و در وقت آن كه به جويي بجهم«3». وَ أَهُش ُّ بِها عَلي غَنَمِي، و برگ از درخت فرو كوبم براي گوسپند، قال الرّاجز:

اهش ّ بالعصا علي اغنامي من ناعم الاراك و الابشام

و عكرمه خواند: و اهس ّ به «سين» غير معجم، و گفت: معني آن است كه:

گوسپند رانم به آن، و اقول«4» لها: هس هس.

نضر بن شميل گفت: خليل را پرسيدم از وجه قراءت عكرمه، گفت: عرب بسيار معاقبه كند ميان «سين» و

«شين»، يقول: سمّت العاطس و شمّت، و شن ّ عليه الدّرع«5» و سن ّ، و الرّوشم و الرّوسم للختم. وَ لِي َ فِيها مَآرِب ُ أُخري، و مرا در اينكه عصا حاجتهاي دگر باشد، واحدها مأربة و مأربة و مأربة ثلاث لغات.

عبد اللّه عبّاس گفت: موسي- عليه السّلام- زاد و متاع خود بر عصا نهادي و از او برگرفتي او را بمنزلت راحله بود، و چون خسته شدي بر او نشستي، در زير ران او رهوار مي رفتي، و وقتها با او در راه مي رفتي و با او حديث مي كردي تا انس بودي او را با او، و جايي كه طعام نداشتي بر زمين زدي آنچه او را بايستي از قوت روز برآمدي و چون تشنه شدي بر زمين زدي چشمه آب بر آمدي، و چون جايي فرو«6» آمدي و از

-----------------------------------

(1). مش را.

(2). مش: وجه.

(3). آز: بجميم.

(4). مش: اقوال.

(5). آج، لب: الرّدع، مش: الزرع. [.....]

(6). آج، لب: فرود.

صفحه : 138

آفتاب رنجش بودي به زمين فرو زدي، در حال شاخ بكشيدي و برگ بياوردي و سايه گستردي. و چون ميوه آرزو كردي، او را خداي تعالي شاخهاي آن بر او پديد كردي و آن ميوه بر او پديد آمدي. و چون بخفتي، او را«1» به شباني گوسپندان بداشتي تا سباع و هوام ّ را از آن بازداشتي. و چون به چاهي رسيدي كه در او آب بودي، و او رسن و دلو نداشتي، آن عصا به چاه فرو گذاشتي«2» بر طول چاه دراز شدي و شعبه هاي او بر شكل دلو شدي تا او آب برآوردي براي خود و گوسپندان. و چون به شب فرو آمدي، به زمين فرو زدي مانند دو

مشعله از او روشنايي بتافتي. و چون در زمين نشيب شدي«3»، عصا دراز شدي، و چون بر زمين فراز«4» رفتي كوتاه شدي، فهذا معني قوله: وَ لِي َ فِيها مَآرِب ُ.

و از روي تازي «اخر» بايست كه مأرب جمع است، و از اينكه دو جواب است، يكي آن كه: لرأس الاية اخري گفت تا مطابق دگر آيات بود، و جواب ديگر آن است كه: ذهب الي تأنيث الجمع، چنان كه الجماعة قالت.

قال َ أَلقِها يا مُوسي، خداي تعالي گفت: بينداز اينكه عصا را اي موسي.

فَأَلقاها، بينداخت آن را. فَإِذا هِي َ، اينكه «إذا» ي مفاجات گويند، ناگاه كه ديد ماري شد و تاختن مي كرد.

اگر گويند: يك جا گفت ثعباني شد، و يك جا گفت ماري شد، و يك جا گفت: ... كَأَنَّها جَان ٌّ«5» ...، و هي نوع من الحيّات الصّغيرة- نه مناقضه باشد! گوييم:

از اينكه چند جواب است، يكي آن كه: در اوّل حال ماري كوچك بود، آنگه بتدريج بزرگ مي شد تا ثعباني شد. جواب ديگر آن كه: آن معني كرّات و تارات بود، در يك حال مار بود و در يك حال جان ّ بود و در يك حال ثعبان بود، و مناقضه نباشد چون اوقات مختلف بود. جواب سيم«6» آن است كه: در سرعت و نشاط جان ّ بود، و در قبح و استهوال منظر اژدها بود، پس جامع بود اينكه هر دو صفت را از اينكه دو وجه،

-----------------------------------

(1). آج، لب: آن را.

(2). آط: فرو گذاشتي، به قياس با ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). آب، آز، مش: رفتي.

(4). آب، آز، مش: بالا رفتي.

(5). سوره قصص (28) آيه 31.

(6). آج، لب: سوم.

صفحه : 139

چنان كه گفت: قَوارِيرَا مِن فِضَّةٍ«1»

...، يعني در صفاي سيم بود و رقّت و لطافت آبگينه.

اهل اشارت گفتند: چون موسي عصا بينداخت و ماري شد، آهنگ موسي كرد.

موسي بگريخت از او، چنان كه دگر جاي گفت: ... وَلّي مُدبِراً وَ لَم يُعَقِّب«2» ...،

خداي تعالي گفت: يا موسي؟ اينكه نه آن است كه مي گفتي، هِي َ عَصاي َ، اينكه چوب من است، كس را ديدي كه از كالاي خود بگريزد! گفت: بار خدايا؟ اينكه چه حال است! گفت: اينكه براي آن است تا بداني كه جز بر من اعتماد نبايد كرد كه آن كه جز بر من اعتماد كند معتمد او چنين آيد«3».

در قلب العصا حيّة، در آن جايگاه دو قول گفتند، يكي آن كه: تا موسي- عليه السّلام- مستأنس شود و بداند كه در آن عصا اينكه معجزه نهاده اند تا چون پيش فرعون بيندازد چون معتادي«4» باشد آن را و نترسد از او. و وجهي دگر آن كه: به معجزه«5» آن كرد تا بداند كه آن كلام كه از درخت شنيد كلام آن است كه اينكه خرق عادت فعل اوست.

قال َ خُذها وَ لا تَخَف، خداي تعالي گفت: بگير اينكه عصا را و مترس كه ما او را با حالت اوّل بريم. سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الأُولي، و اصل سيرت فعله باشد، و آن هيأت بود من السّير. و مراد اينكه جا حالت است، يعني باز عصا گردانيم آن را. و نصب او به حذف حرف جرّ است، و التّقدير: سنعيدها الي سيرتها الاولي، چون حرف جرّ بيفگند فعل برسيد و عمل كرد در«6» مفعول.

وَ اضمُم يَدَك َ إِلي جَناحِك َ، و دست با زير بغل بر«7»، و گفتند: با زير بازو. و جناح الطّائر«8»، بال مرغ

باشد سمّي بذلك لجنوحه، اي ميله، و جنح لكذا اذا مال اليه.

و بازو را هم براي اينكه جناح خواند كه مايل است، يا براي آن كه به جاي جناح است مرغ را. و دگر جاي گفت:قال به وَ أَدخِل يَدَك َ فِي جَيبِك َ«9»، دست در گريبان كن. و

-----------------------------------

(1). سوره انسان (76) آيه 16.

(2). سوره نمل (27) آيه 10.

(3). مش: بايد.

(4). آج، لب: معتدا.

(5). آج، لب: دگر از معجزه.

(6). مش: بر.

(7). آج، لب: برد. [.....]

(8). آب، آز، مش: الطير.

(9). سوره نمل (27) آيه 12.

صفحه : 140

قولي ديگر آن است كه: جناح كنايت است از برادر، يعني دست در آستين برادرت هارون كن. و گفتند معني آن است كه: دست با او يكي دار، و اينكه معني ضعيف است، لقوله: تَخرُج بَيضاءَ، تا برون آيد دستت سپيد، مِن غَيرِ سُوءٍ، اي من غير برص، بي علّتي و آفتي از پيسي.

به قول جمله مفسّران، موسي- عليه السّلام- دست در بغل كرد و بيرون آورد چنداني نور از آن مي تافت كه آفتاب را غلبه كرد.

آيَةً أُخري، معجزه ديگر. و نصب او بر حال است، و گفتند: بر فعلي مضمر، اي اجعلها«1» آية اخري، و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه.

لِنُرِيَك َ، تا به تو نماييم، مِن آياتِنَا الكُبري، از آيات بزرگترين ما. و مراد به آيات«2»، معجزه است، و كبر براي آن نگفت با آن كه آيات جمع است از آن وجه كه گفتيم، في قوله: مَآرِب ُ أُخري، و اينكه جا وجهي ديگر زيادت هست، و آن، آن است كه: صفت موصوف محذوف باشد، كأنّه قال: لنريك من آياتنا الاية الكبري، تا ما از آيات خود آيت مهترين«3» به تو نماييم.

آنگه

چون او را نبوّت داده بود و اظهار معجزات كرده بر دست او، او را«4» گفت:

اكنون بنزديك فرعون رو و او را دعوت كن كه او طاغي شده است و پاي از حدّ خود بيرون نهاده. او بنده ضعيف مدبّر است، دعوي خدايي مي كند.

موسي- عليه السّلام- عند آن حال دست به دعا داشت و گفت:

قوله تعالي:

[سوره طه (20): آيات 25 تا 73]

[اشاره]

قال َ رَب ِّ اشرَح لِي صَدرِي (25) وَ يَسِّر لِي أَمرِي (26) وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِي (27) يَفقَهُوا قَولِي (28) وَ اجعَل لِي وَزِيراً مِن أَهلِي (29)

هارُون َ أَخِي (30) اشدُد بِه ِ أَزرِي (31) وَ أَشرِكه ُ فِي أَمرِي (32) كَي نُسَبِّحَك َ كَثِيراً (33) وَ نَذكُرَك َ كَثِيراً (34)

إِنَّك َ كُنت َ بِنا بَصِيراً (35) قال َ قَد أُوتِيت َ سُؤلَك َ يا مُوسي (36) وَ لَقَد مَنَنّا عَلَيك َ مَرَّةً أُخري (37) إِذ أَوحَينا إِلي أُمِّك َ ما يُوحي (38) أَن ِ اقذِفِيه ِ فِي التّابُوت ِ فَاقذِفِيه ِ فِي اليَم ِّ فَليُلقِه ِ اليَم ُّ بِالسّاحِل ِ يَأخُذه ُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَه ُ وَ أَلقَيت ُ عَلَيك َ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصنَع َ عَلي عَينِي (39)

إِذ تَمشِي أُختُك َ فَتَقُول ُ هَل أَدُلُّكُم عَلي مَن يَكفُلُه ُ فَرَجَعناك َ إِلي أُمِّك َ كَي تَقَرَّ عَينُها وَ لا تَحزَن َ وَ قَتَلت َ نَفساً فَنَجَّيناك َ مِن َ الغَم ِّ وَ فَتَنّاك َ فُتُوناً فَلَبِثت َ سِنِين َ فِي أَهل ِ مَديَن َ ثُم َّ جِئت َ عَلي قَدَرٍ يا مُوسي (40) وَ اصطَنَعتُك َ لِنَفسِي (41) اذهَب أَنت َ وَ أَخُوك َ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكرِي (42) اذهَبا إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي (43) فَقُولا لَه ُ قَولاً لَيِّناً لَعَلَّه ُ يَتَذَكَّرُ أَو يَخشي (44)

قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخاف ُ أَن يَفرُطَ عَلَينا أَو أَن يَطغي (45) قال َ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسمَع ُ وَ أَري (46) فَأتِياه ُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّك َ فَأَرسِل مَعَنا بَنِي إِسرائِيل َ وَ لا تُعَذِّبهُم قَد جِئناك َ

بِآيَةٍ مِن رَبِّك َ وَ السَّلام ُ عَلي مَن ِ اتَّبَع َ الهُدي (47) إِنّا قَد أُوحِي َ إِلَينا أَن َّ العَذاب َ عَلي مَن كَذَّب َ وَ تَوَلّي (48) قال َ فَمَن رَبُّكُما يا مُوسي (49)

قال َ رَبُّنَا الَّذِي أَعطي كُل َّ شَي ءٍ خَلقَه ُ ثُم َّ هَدي (50) قال َ فَما بال ُ القُرُون ِ الأُولي (51) قال َ عِلمُها عِندَ رَبِّي فِي كِتاب ٍ لا يَضِل ُّ رَبِّي وَ لا يَنسي (52) الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً وَ سَلَك َ لَكُم فِيها سُبُلاً وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجنا بِه ِ أَزواجاً مِن نَبات ٍ شَتّي (53) كُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَكُم إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِأُولِي النُّهي (54)

مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم وَ مِنها نُخرِجُكُم تارَةً أُخري (55) وَ لَقَد أَرَيناه ُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّب َ وَ أَبي (56) قال َ أَ جِئتَنا لِتُخرِجَنا مِن أَرضِنا بِسِحرِك َ يا مُوسي (57) فَلَنَأتِيَنَّك َ بِسِحرٍ مِثلِه ِ فَاجعَل بَينَنا وَ بَينَك َ مَوعِداً لا نُخلِفُه ُ نَحن ُ وَ لا أَنت َ مَكاناً سُوي ً (58) قال َ مَوعِدُكُم يَوم ُ الزِّينَةِ وَ أَن يُحشَرَ النّاس ُ ضُحًي (59)

فَتَوَلّي فِرعَون ُ فَجَمَع َ كَيدَه ُ ثُم َّ أَتي (60) قال َ لَهُم مُوسي وَيلَكُم لا تَفتَرُوا عَلَي اللّه ِ كَذِباً فَيُسحِتَكُم بِعَذاب ٍ وَ قَد خاب َ مَن ِ افتَري (61) فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَينَهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوي (62) قالُوا إِن هذان ِ لَساحِران ِ يُرِيدان ِ أَن يُخرِجاكُم مِن أَرضِكُم بِسِحرِهِما وَ يَذهَبا بِطَرِيقَتِكُم ُ المُثلي (63) فَأَجمِعُوا كَيدَكُم ثُم َّ ائتُوا صَفًّا وَ قَد أَفلَح َ اليَوم َ مَن ِ استَعلي (64)

قالُوا يا مُوسي إِمّا أَن تُلقِي َ وَ إِمّا أَن نَكُون َ أَوَّل َ مَن أَلقي (65) قال َ بَل أَلقُوا فَإِذا حِبالُهُم وَ عِصِيُّهُم يُخَيَّل ُ إِلَيه ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعي (66) فَأَوجَس َ فِي نَفسِه ِ خِيفَةً مُوسي (67) قُلنا لا تَخَف إِنَّك َ أَنت َ الأَعلي (68) وَ أَلق ِ ما فِي يَمِينِك َ تَلقَف ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيدُ ساحِرٍ وَ

لا يُفلِح ُ السّاحِرُ حَيث ُ أَتي (69)

فَأُلقِي َ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَب ِّ هارُون َ وَ مُوسي (70) قال َ آمَنتُم لَه ُ قَبل َ أَن آذَن َ لَكُم إِنَّه ُ لَكَبِيرُكُم ُ الَّذِي عَلَّمَكُم ُ السِّحرَ فَلَأُقَطِّعَن َّ أَيدِيَكُم وَ أَرجُلَكُم مِن خِلاف ٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُم فِي جُذُوع ِ النَّخل ِ وَ لَتَعلَمُن َّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبقي (71) قالُوا لَن نُؤثِرَك َ عَلي ما جاءَنا مِن َ البَيِّنات ِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقض ِ ما أَنت َ قاض ٍ إِنَّما تَقضِي هذِه ِ الحَياةَ الدُّنيا (72) إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكرَهتَنا عَلَيه ِ مِن َ السِّحرِ وَ اللّه ُ خَيرٌ وَ أَبقي (73)

[ترجمه]

گفت: خداي من؟ روشن كن مرا دل من.

و آسان گردان«5» كار من.

و بگشاي بند از زبان من.

تا دانند سخن من.

-----------------------------------

(1). آج، لب: جعلها.

(2). آب، آز، مش: آيت.

(3). آط: مهتري، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(4). آج، لب: بر دست او را.

(5). آب مرا.

صفحه : 141

و كن مرا وزير از اهل من.

هارون برادر من.

قوي كن به او پشت من.

و انباز گردان او را در كار من.

تا تسبيح كنم«1» تو را بسياري.

و ياد كنم«2» تو را بسياري.

كه تو به ما بينايي.

گفت: بدادم حاجت تو اي موسي.

و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر.

چون وحي كرديم به مادر تو آنچه وحي كردند«3».

كه در انداز او را در تابوت، پس در انداز آن را در دريا«4» بيفگند او را دريا به كناره بگرفت«5» او را دشمن من و دشمن او، و افگندم بر تو دوستي از من«6»، بكنند بر چشم من.

«7»

چون رفت خواهرت مي«8» گفت:

آيا راه نمايم شما را بر آن كس كه او را در خود پذيرد«9»! باز داديم تو را با مادرت تا روشن شود چشمش و اندوه ندارد،

و بكشتي تني را برهانيديم تو را از غم و بيازموديم تو را آزمودني، پس مقام كردي سالها در اهل مدين، آنگه آمدي بر اندازه اي موسي.

-----------------------------------

(2- 1). آب: كنيم، كه با ظاهر عبارت سازگارتر مي نمايد.

(3). آب: وحي كرده شد.

(4). آب تا.

(5). كذا در آط، آج، و لب، آب: بگيرد.

(6). آب، مش: خود و.

(7). لب: يمشي.

(8). آب، مش: پس. [.....]

(9). آج، لب: پرورد.

صفحه : 142

بيافريديم«1» تو را براي خود.

برو تو و برادرت به آيتهاي من و سستي مكني در ياد كردن من.

برويد به فرعون كه او از حدّ در گذشت.

بگوييد او را گفتاري نرم تا همانا او انديشه كند يا بترسد.

گفتند خداي ما؟ ما مي ترسيم كه شتاب كند بر ما يا نافرماني كند.

گفت: مترسيد كه من با شماام، مي شنوم و مي بينم.

برويد«2» به او و بگويي كه ما رسولان خداي توايم بفرست و اما بني اسرايل را و عذاب مكن ايشان را كه ما آورده ايم به تو معجزه اي از خداي تو و سلام بر آن كه پسروي كند هدي را.-

ما را وحي كردند كه عذاب بر آن كس است كه دروغ گويد و برگردد.

گفت: كيست خداي شما اي موسي!

گفت: خداي ما آن كه بداد هر چيزي به خلقانش، پس لطف كرد با ايشان.

گفت: چيست حال امّتان پيشين!

گفت: علم ايشان بنزديك خداي من است در نوشته كه گم نكند خداي من و فراموش نكند.

آن كه كرد براي شما زمين را گهواره و

-----------------------------------

(1). آج، لب: برگزيديم.

(2). آط: آمدند، به قياس با نسخه آب و معني آيه تصحيح شد.

صفحه : 143

بگشاد براي شما در آن جا راهها، و فرو فرستاد از آسمان آبي، پس بيرون آورديم به او

جفتاني از گياهها، گونه هاي«1» مختلف.

بخوريد و بچرانيد چهار پايانتان را كه در اينكه دليلهاست خداوندان عقل را.

از آن بيافريديم شما را و به آن جا بريم شما را و از آن جا بيرون آريم شما را يك بار ديگر.

و باز نموديم به او دليلهاي ما همه، پس دروغ داشت و سر باز زد.

گفت: آمده اي به ما تا بيرون كني ما را از زمين ما به جادوي تو«2» اي موسي.

بياريم به تو به جادوي مانند آن، بكن ميان ما و ميان تو«3» وعده اي كه خلاف نكنيم آن را ما و نه تو در جايگاهي راست.

گفت: موعد شما روز عيد است و آن كه جمع كنند مردم را چاشتگاه.

برگشت فرعون و گرد آورد حيلتش«4»، آنگه بيامد.

گفت ايشان را موسي: واي بر شما؟ مسگالي«5» بر خداي دروغي كه بيخ بكند«6» شما را به عذاب و نوميد بود آن كه دروغ فرا بافد.

پس خلاف كردند در كارشان ميان ايشان و پنهان داشتند راز.

-----------------------------------

(1). آز، آط، آج، لب، مش: گونهاي.

(2). آب، آز، مش: خود.

(3). آب: خود.

(4). مش را.

(5). آج، لب: مبافيد.

(6). آط: بكنند، به قياس با نسخه آب و معني آيه تصحيح شد.

صفحه : 144

گفتند: اينكه دو جادواند مي خواهند تا برون كنند شما را از زمين شما به جادوي ايشان و ببرند طريقه شما را كه نيكوتر است.

بسگاليد كيد خود پس بيايي به يك صف و ظفر يابد امروز آن«1» كه برتر آيد.

گفتند: اي موسي؟ يا تو بيفگني و امّا«2» ما باشيم اوّل كس كه بيفگند.

گفت شما بيفگني كه بديدي رسنهاي ايشان و عصاهاشان چنان نمودند او را از جادويشان كه آن مي رود.

يافت در خود«3» ترسي موسي.

گفتيم: مترس كه

تو برتر باشي.

و بيفگن آنچه در دست راست تو است تا فرو برد آنچه ايشان كردند، آنچه ايشان كردند كيد جادوي ايست و ظفر نيابد جادوي هر كجا آيد.

در افگندند جادوان«4» را در سجده، گفتند: بگرويديم به خداي هارون و موسي.

گفت: ايمان آوردي به او پيش از آن كه دستوري دادم شما را! او مهترست شما را آن كه بياموخت شما را جادوي، ببرم دستهاي شما را و پايهاي شما را از خلاف، و بر دار كنم شما را بر درختان خرما، و بدانيد كه كدام از ما سختر«5» است به عذاب و باقي.

-----------------------------------

(1). آب، مش كس.

(2). ديگر نسخه بدلها: و يا .

(3). آج، لب: دل خود.

(4). آج، لب: جادويان.

(5). سختر/ سخت تر. [.....]

صفحه : 145

گفتند: نگزينيم تو را بر آنچه به ما آمد از حجّتها و آن كه آفريد ما را، حكم كن آنچه تو خواهي كرد تو حكم كني در اينكه زندگاني دنيا.

ما ايمان آورديم به خداي ما تا بيامرزد گناهان ما و آنچه تو اكراه كرده اي ما را بر آن از جادوي و خداي بهتر و باقيتر است.

قوله تعالي: رَب ِّ اشرَح لِي صَدرِي، موسي- عليه السّلام- عند آن حال كه او را گفتند: تو را به فرعون بايد رفتن به رسالت، گفت: بار خداي من و پروردگار من؟ دل من روشن گردان و اينكه دلتنگي از من ببر. و شرح الكلام بسطه و كشف المعني فيه، و تفسيري كه مخالفان دادند در شرح صدر كه«1» مراد سينه شكافتن است و دل شكافتن، چنان كه در حق ّ رسول- عليه السّلام- گفتند في قوله: أَ لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ«2»، باطل است به اينكه آيت،

براي آن كه موسي- عليه السّلام- از خداي اينكه بخواست و خداي تعالي او را بداد، في قوله: ... قَد أُوتِيت َ سُؤلَك َ يا مُوسي«3»، مرادت بداديم اي موسي. چون شرح صدر در حق ّ موسي هست و معني سينه شكافتن و دل شستن«4» نه، اولي و احري كه در حق ّ رسول ما چون«5» باشد، معني اينكه بود نه آن كه ايشان گفتند، چه پيغامبر ما- عليه السّلام- از موسي و از جمله پيغامبران به بود.

پس موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ دلها به فرمان تو است، اينكه دلتنگي و گرفتگي از من بردار و كارم سهل گردان، يعني رسالتي كه مرا فرمودي بر من آسان كن.

وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِي، و بند از زبان من برگشاي تا سخن من بدانند مردمان. و گفتند: در زبان موسي- عليه السّلام- رتّه«6» اي بود كه بعضي حروف درست

-----------------------------------

(1). آب سينه.

(2). سوره انشراح (94) آيه 1.

(3). سوره طه (20) آيه 36.

(4). آج، لب: شكافتن.

(5). چاپ شعراني (7/ 458): چنين.

(6). آط: رته.

صفحه : 146

نتوانست گفت.

عبد اللّه عبّاس گفت: سبب آن بود كه، آنگاه كه او در حجره فرعون بود يك روز دست بر آورد و تپنچه بر روي فرعون زد و ريش او به دست گرفت و بكند. فرعون آسيه را گفت: اينكه آن دشمن من است كه مرا گفتند، و من او را در كنار خود مي پرورم، او را ببايد كشتن. آسيه گفت: او كودك است و نداند كه چه كرد كه نيك از بد نداند، خواهي تا بداني كه او نيك از بد نداند بيازماي. بفرمود: تا طشتي از انگشت«1» دميده بياوردند و طبقي را جواهر پر كرد

و هر دو را پيش موسي نهادند، موسي خواست تا دست به جوهر يازد، جبرئيل بيامد و دست او را سوي آتش برد تا او انگشتي برگرفت و در دهن نهاد، زبانش بسوخت و بندي بر زبان او افتاد. گفتند:

دستش نسوخت، و زبانش بسوخت. دستش براي آن نسوخت كه تپنچه بر روي فرعون زد. پس او دعا كرد كه: بار خدايا؟ اينكه كار زبان است، و مرا زبان بند دارد، و سخن درست نمي توانم گفتن، اينكه بند از زبان من بردار تا سخن من هويدا شود و مردم سخن من بدانند.

وَ اجعَل لِي وَزِيراً مِن أَهلِي، بار خدايا؟ مرا وزيري كن هم از اهل من كه اينكه كار كه تو مرا فرمودي نه كاري آسان است كه به تنهايي بتوان كرد، مرا وزيري بايد كه يار من باشد، مرا موازرت كند، يعني معاونت كند.

و در وزير دو قول گفتند، يكي آن كه: وازره وازره، دو لغت اند، بالواو و الهمزه فعيل باشد به معني مفاعل يعني معاون، و يكي آن كه: من الوزر باشد و هو الثّقل هم فعيل باشد به معني مفاعل چون معادل، يعني اينكه ثقل با من بردارد، و معني يكي است و اگر چه اشتقاق مختلف است.

آنگه بگفت كه آن وزير كيست: هارُون َ أَخِي، هارون كه برادر من است، و هارون برادر موسي بود من ابيه و امّه، از مادر و پدر.

اشدُد بِه ِ أَزرِي، اي ظهري، پشت من به او سخت كن، و آزره، اي اعانه، معني آن باشد كه: پشت او باشد و پشتي او كند، و منه المئزر لأنّه يشدّ علي الازر، و هو الظّهر.

-----------------------------------

(1). آب آتش.

صفحه : 147

وَ

أَشرِكه ُ فِي أَمرِي، و او را در كار من با من شريك كن، يعني در دعوت كردن فرعون. و گفتند: در نبوّت، و اگر چنين بود اينكه سؤال بي دستوري نكرده باشد، يا مشروط بود به شرط مصلحت، يعني اگر داني كه صلاحيت اينكه كار دارد او را به پيغامبري با من بفرست. خداي تعالي دانست كه او آن كار را بشايد، دعاي موسي اجابت كرد.

جمله قرّاء خواندند: اشدُد بِه ِ أَزرِي، به ضم ّ همزه علي امر المخاطب، وَ أَشرِكه ُ به فتح همزه، مگر إبن عامر، و در شاذّ حسن بصري و إبن ابي اسحاق، كه ايشان خواندند: اشدد به فتح «الف» علي الخبر من نفسه، و جزم براي جواب امر. و اشركه به ضم ّ همزه و كسر «را» هم بر اينكه خبر از خويشتن تا من پشت خود به او قوي كنم و او را در كار خود شريك كنم، يعني دعوت. و اگر بر پيغامبري حمل كنند، معني آن بود كه: به اذن و فرمان تو اگر مصلحت داني.

«كي»، براي تعليل باشد، تا ما به يك جاي تو را تسبيح كنيم بسياري و ذكر و ثناي تو كنيم بسياري كه تو به احوال ما عالمي.

خداي تعالي گفت: اينكه دعاي تو«1» به اجابت مقرون كردند، و مراد تو بدادند. و «سؤل»، آن مراد باشد كه سؤال كنند و خواهند، فعل به معني مفعول، كالخبز بمعني المخبوز.

اي عجب اگر موسي را ياري بايست در نبوّت كه او را وزير باشد و معاون بر اداي رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را كه به كافّة النّاس بلكه به جن ّ و انس فرستادند- و

هر يكي از صناديد قريش فرعوني بودند- او را وزيري نبايست! بلي؟ او را وزيري بود و هم برادر او بود به فرمان خداي و خليفه او بود از پس او تا لا جرم گفت او را:

انت منّي بمنزلة هرون من موسي الّا انّه لا نبي ّ بعدي،

گفت: يا علي؟ تو را از من منزلت هارون است از موسي، جز پيغامبري. اينكه خبري است متلّقي به قبول، و همه طوايف روايت كنند، و اينكه خبر دليل امامت امير المؤمنين مي كند براي آن كه از ظاهر خبر مفهوم آن است كه: رسول- عليه السّلام-

-----------------------------------

(1). آج، لب: بر تو.

صفحه : 148

به اينكه خبر اثبات كرد امير المؤمنين را از خود هر منزلتي كه هارون را بود از موسي، جز نبوّت كه به لفظ استثنا كرد. و اخوّت كه به«1» عرف مستثناست، و از منازل هارون يكي وزارت بود و يكي خلافت، وزارت في قوله: وَ اجعَل لِي وَزِيراً مِن أَهلِي، و خلافت في قوله: هارُون َ اخلُفنِي فِي قَومِي«2».

قوله: وَ لَقَد مَنَنّا عَلَيك َ مَرَّةً أُخري، گفت: و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر، تذكير نعمت مي كند او را و با ياد او مي دهد كه: جز اينكه نعمت ما را بر تو نعمتي ديگر و منّتي ديگر هست، و آن كي بود: إِذ أَوحَينا، چون وحي كرديم به مادرت. گفتند: وحي الهام بود، و گفتند: القاء في القلب بود، و در دلش افگند. و جبّائي گفت: در خواب با او نمود چون وحي كرديم به مادرت. آنچه كردند، يعني آنچه كرديم كه خداي از خود بسيار خبر دهد به لفظ ما لم يسم ّ فاعله، في قوله: قُل

أُوحِي َ إِلَي َّ«3» ...، و قوله: قَد أُوحِي َ إِلَينا أَن َّ العَذاب َ«4» ...، و قوله: عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ«5» ...، و مانند اينكه.

أَن ِ اقذِفِيه ِ فِي التّابُوت ِ فَاقذِفِيه ِ فِي اليَم ِّ فَليُلقِه ِ اليَم ُّ بِالسّاحِل ِ، كه او را در تابوت افگن، و تابوت را در دريا افگن تا دريا او را به ساحل افگند. و مراد به دريا رود نيل است، و قوله: فَليُلقِه ِ اليَم ُّ بِالسّاحِل ِ، صورت امر دارد و مراد تعليل است، يعني ليلقيه اليم ّ بالسّاحل، تا دريا او را به كنار اندازد، الّا آن كه صورت اينكه است كه دريا را بگو تا او را به كنار اندازد، و مثله قوله: ... اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لنَحمِل خَطاياكُم«6» اي لنحمل خطاياكم.

يَأخُذه ُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَه ُ، مجزوم است بر جواب امر، تا بردارد او را دشمني از آن من و دشمني از آن تو، يعني فرعون. و اينكه آنگه بود كه موسي- عليه السّلام- از مادر بزاده بود و فرعون خوابي هايل ديده كه: آتشي از محلّه بني اسرائيل بر آمد«7»، و به يك روايت از بيت المقدّس و گرد سراي او در آمد و او را بسوخت، و كوشك و سراي

-----------------------------------

(1). آج، لب: اخوّت به.

(2). سوره اعراف (7) آيه 142.

(3). سوره جن (72) آيه 1، آط، و ديگر نسخه بدلها: اليك، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد.

(4). سوره طه (20) آيه 48.

(5). سوره نمل (27) آيه 16.

(6). سوره عنكبوت (29) آيه 12. [.....]

(7). آب، آز، مش: بر آمده.

صفحه : 149

او بسوخت. او معبّران را بخواند و اينكه خواب با ايشان بگفت، ايشان گفتند: دليل آن مي كند اينكه خواب كه، مولودي آيد در اينكه سالها از بني

اسرائيل كه ملك تو بر دست او«1» بشود، و هلاك تو بر«2» دست او باشد. او بفرمود: تا زنان آبستن را تفحّص كردند و كودكاني را كه حاصل مي شدند هر چه پسر بود مي كشتند و هر چه دختر بود رها مي كردند، چنان كه گفتيم در سورة البقرة.

چون سالي چند بر اينكه بر آمد و نسل بني اسرائيل كم ببود«3»، قبطيان پيش فرعون آمدند و گفتند: نسل بني اسرائيل كم شد و بيم آن است كه ما را بندگان نباشند اگر بني اسرائيل كم شوند. فرعون گفت: اكنون قرار آن است كه، سالي«4» كشند و سالي«5» نكشند، هارون آن سال زاد كه نمي كشتند، و موسي آن سال«6» كه مي كشتند.

چون مادر موسي بار بنهاد، مي ترسيد و ندانست تا چه كند. خداي تعالي در دل او افگند كه تابوتي بساخت از چوب، و آن تابوت مؤمن آل فرعون كرد حزبيل«7»، و محلوج در آن جا نهاد و موسي را در آن جا نهاد«8» و بندها به قير استوار كرد، به فرمان خداي تعالي به رود نيل انداخت. رود او را ببرد و به شعبه اي كه رهگذر«9» آب بود به سراي فرعون به آن جا برد، و فرعون با آسيه بر تختي بود و آب در بركه اي مي رفت و از راه ديگر بيرون مي شد. فرعون نگاه كرد، تابوتي ديد مقيّر كه آب مي آورد، بفرمود كه«10» بگرفتند و پيش او بردند. تابوتي ديد قفل بر او نهاده، چاره اي ساختند و قفل بگشادند، كودكي را ديدند در او. فرعون گفت: اينكه را ببايد كشتن. آسيه گفت:

لا تَقتُلُوه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً«11» ...، مكشي«12» اينكه را كه باشد كه ما

را از اينكه نفع بود، يا اينكه را به فرزندي بپذيريم. فرعون گفت: همچنين كنيم. وَ أَلقَيت ُ عَلَيك َ مَحَبَّةً مِنِّي، و دوستي از خود بر تو افگنديم«13».

-----------------------------------

(1). آج، لب، آز: تو از دست تو، تو به دست او.

(2). مش: در.

(3). آج، لب: ببودند.

(5- 4). مش: يك سال.

(6). آج، لب زاد.

(7). مش: خربيل.

(8). لب، مش: بنهاد.

(9). آب، آز، مش: راه گذر.

(10). آب: تا بفرمود تا.

(11). سوره قصص (28) آيه 9.

(12). آج، لب: مكش.

(13). كذا در آط، آج، لب، آب: افگندم كه به ظاهر عبارت نزديكتر مي نمايد.

صفحه : 150

در او دو قول گفتند، يكي آن كه: تو را دوست گرفتيم«1»، و يكي آن كه: تو را دوست داشته گردانيديم«2» تا چنان كرديم«3» تو را كه هر كه تو را ببيند دوست دارد تو را، تا فرعون كه از او دشمنتر نبود تو را دوست داشت، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است.

عطيّة العوفي ّ گفت: او را مسحه اي از جمال دادند كه هر كه او را بديدي دوست داشتي او را. قتاده گفت: خداي تعالي ملاحتي در چشم او نهاد كه هيچ كس او را نديد و الّا دوست داشت او را. وَ لِتُصنَع َ عَلي عَينِي، و تا تو را تربيت و غذا و طعام و شراب به نظر من باشد، قاله قتادة، اينكه قول قتاده است.

إِذ تَمشِي أُختُك َ، آنگه كه خواهرت مي رفت و مي گفت راه نمايم شما را بر اهل بيتي كه او را تكفّل كنند، و اينكه آن بود كه: چون آسيه او را بر گرفت و به فرزندي بپذيرفت، كس فرستاد و دايگان را بياورد. او شير هيچ كس نگرفت«4»، و اينكه حديث در مصر

فاش شد و طلب دايه اي مي كردند كه او را شير دهد.

خواهر موسي- عليه السّلام- بيامد-. و نام او مريم بود- ايشان را گفت: هَل أَدُلُّكُم، راه نمايم شما را بر اهل بيتي كه او را تكفّل كنند و در خويشتن پذيرند!

گفتند: بلي؟ مادر موسي بيامد و پستان در دهن او نهاد، او پستان مادر بستد و شير باز خورد، پس از آن كه شير هيچ كس نمي گرفت. آسيه گفت: تو را ببايد آمدن و اينكه كودك را دايگي كردن. او گفت: من نتوانم اينكه جا آمدن كه من دگر كودكان دارم و خانه ام ضايع شود، و لكن او را به من دهي ضمان كنم كه او را شير دهم و نكو دارم. چون ديدند كه جز از شير او نمي گيرد، بضرورت او را به مادر او دادند، فذلك قوله: فَرَجَعناك َ إِلي أُمِّك َ كَي تَقَرَّ عَينُها، ما تو را با مادر داديم تا چشم او روشن شود و غمناك نباشد، و اينكه [از]

«5» جمله نعمتهايي است كه خداي تعالي بر او مي شمارد، و نيز از نعمتها آن كه: وَ قَتَلت َ نَفساً، و مردي را بكشتي، يعني آن قبطي را كه قصّه او بيايد در جاي خود- ان شاء اللّه«6».

فَنَجَّيناك َ مِن َ الغَم ِّ، ما تو را از غم برهانيديم، چه او دلتنگ و خايف بود كه او

-----------------------------------

(1). كذا در آط، آج و لب، آب: گرفتم. [.....]

(2). كذا در آط، آج و لب، آب: گردانيدم.

(3). كذا در آط، آج و لب، آب: كرديم.

(4). آب، آز، مش: بنستد.

(5). آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(6). مش تعالي.

صفحه : 151

را طلب مي كرده اند تا به قصاص قبطي بكشند او

را. فَنَجَّيناك َ، ما تو را از غم برهانيديم، وَ فَتَنّاك َ فُتُوناً، و امتحان كرديم تو را امتحان كردني، يعني با تو معامله آزمايندگان كرديم تا تو را خالص كرديم براي نبوّت. و گفتند: فتون، آن بود كه او را در محنتي مي افگند پس از محنتي، يكي آن كه: او در سالي زاد كه كودكان را مي كشتند، آنگه: او را در رود نيل افگندند، آنگه: به دست فرعون افتاد، آنگه: قصد فرعون به قتل او چون تپنچه«1» بر روي او زد، آنگه: القاي جمر«2» و انگشت در دهن و سوختن زبان او، آنگه: كشتن او قبطي را نه بقصد بر سبيل خطا، ما تو را به اينكه همه محنتها امتحان كرديم و از همه برهانيديم تو را، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است.

مجاهد گفت: اخلصناك اخلاصا، ما تو را خالص باز كرديم و از همه برهانيديم، من قولهم: دينار مفتون، زري پخته كه كدارت و شوايب از او رفته باشد آن را مفتون گويند، و فتنت الذّهب اذا عرضته علي النّار. و اصل كلمه امتحان است.

جبّائي گفت، معني آن است كه: تكليف بر تو سخت كرديم در طلب معاش تا تو را ده سال مزدوري شعيب بايست كردن. فَلَبِثت َ سِنِين َ فِي أَهل ِ مَديَن َ، مقام كردي سالها در اهل مدين. چون بنزديك شعيب شد، گفتند: ده سال اينكه جا مقام كرد. و مدين آن شهر بود كه شعيب در آن جا بود، و از آن جا تا مصر هشت مرحله است.

وهب گفت: بيست و هشت سال در مدين مقام كرد، ده سال مزدوري دختر شعيب«3» كرد، و هژده سال با او دختر شعيب بود تا فرزندان

بزاد. ثُم َّ جِئت َ عَلي قَدَرٍ يا مُوسي، مقاتل گفت: علي موعد. محمّد بن كعب گفت: بدان قدري مقدّر كه انداخته بودند كه تو بدان قدر بيايي. عبد الرّحمن بن كيسان گفت: علي رأس اربعين سنة، بر سر چهل سال، و آن سال وحي پيغمبران باشد. و القدر و القدر، لغتان، قال جرير:

نال«4» الخلافة او كانت له قدرا كما اتي ربّه موسي علي قدر

-----------------------------------

(1). آب، آز، مش: تپانچه.

(2). آج، لب: جمره، مش: جواهر.

(3). مش: مزدوري شعيب.

(4). آط، آب، آج، لب: بال، مش: مال، به قياس با چاپ شعراني (7/ 462) و مآخذ شعر و لغت، تصحيح شد.

صفحه : 152

وَ اصطَنَعتُك َ لِنَفسِي، يعني تو را براي خود برگزيدم و به الطاف مخصوص كردم و براي رسالت و نبوّت خود تخصيص كردم. و از وجوه افتعال، يكي اتّخاذ الشّي ء لخاص ّ نفسه باشد، كالاشتواء و الاختباز و الاطباخ، يقال: شوي لغيره و اشتوي لنفسه، و كذا الباقي، يعني تو را براي كار خاص ّ خود آفريدم از اداي نبوّت و تحمّل رسالت.

آنگه گفت: اذهَب أَنت َ وَ أَخُوك َ بِآياتِي، تو و برادرت بروي. بِآياتِي، اي مع آياتي و بيّناتي و معجزاتي، به آيات و بيّنات من و لا تنيا، و سستي مكني در ذكر و ياد- كرد«1» من، يعني آن كه ممكن باشد از جدّ و جهد به جاي آري، يقال: وني، يني ونيا، و ونية اذا فتر، قال العجّاج:

فما وني محمّد مذ ان غفر له الا له ما مضي و ما غبر

اذهَبا إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي، بنزديك فرعون شويد كه او طاغي و باغي شده است.

فَقُولا لَه ُ قَولًا لَيِّناً، او را سخن نرم گويي. لَعَلَّه ُ يَتَذَكَّرُ أَو

يَخشي، تا باشد كه او تذكّر و انديشه كند يا بترسد، اي علي رجاء و طمع منكما، براي آن كه ايشان ندانستند كه او ايمان نخواهد آورد. و «لعل ّ» ترجّي و طمع را باشد«2»، و قيل: عاملاه«3» من اللّين و الرّفق معاملة راج«4» طامع في ايمانه و ان قطعتما علي انّه لا يؤمن، با او از رفق و از لين معامله آن كس كني كه او طمع دارد به ايمان او. و اگر چه داني كه ايمان نخواهد آوردن، و اينكه هر دو وجه نيكوست. با او درشتي و بدخويي مكني، في قول إبن عبّاس. سدّي و عكرمه گفتند: با او خطاب نيكو كني و گويي: يا ابا- العياش«5» و يا با الوليد. مقاتل گفت، يعني قوله: ... هَل لَك َ إِلي أَن تَزَكّي، وَ أَهدِيَك َ إِلي رَبِّك َ فَتَخشي«6». اهل اشارت گفتند: با او سخن لطيف گوي كه او بر تو حق ّ تربيت دارد و تو را پدري كرده است، حق ّ خدمت دارد بر تو. گفتند، خداي تعالي او را گفت: فرعون را بر ايمان وعده دهي برنايي كه با آن پيري نباشد، و بقاي

-----------------------------------

(1). آج، لب: كردن.

(2). آب، آز: شايد.

(3). آج، لب: علاما.

(4). آب: راجع.

(5). آج، لب، آز، مش: ابا العباس. [.....]

(6). سوره نازعات (79) آيه 18 و 19.

صفحه : 153

ملك براي او تا به مردن، و لذّت طعام و شراب و نكاح بر او بماند تا به مردن.

مفسّران گفتند: هارون در اينكه وقت به مصر بود و موسي به مدين. چون او بيامد و در راه نبوّت دادند او را، و موسي از خداي درخواست كه او را يار من كن در نبوّت

تا به يك جاي برويم، خداي تعالي او را اجابت كرد و وحي كرد به هارون كه:

برادرت به پيغامبري مي آيد به فرعون، و من تو را يار او كردم در نبوّت، شما هر دو از قبل من فرستاده اي به او تا او را دعوت كني و موسي در راه است تو را به استقبال او بايد رفتن. هارون- عليه السّلام- يك مرحله به استقبال او رفت، و يكديگر را از احوال خود خبر دادند.

محمّد بن علي ّ الورّاق گفت: از يحيي معاذ شنيدم كه اينكه آيت بخواند«1»، بگريست و گفت: الهي هذا رفقك بمن يقول انا اللّه فكيف رفقك بمن يقول لا اله الّا اللّه، اينكه رفق و لطف تو است با آن كه گفت من خدايم رفق تو چگونه باشد با آن كه گويد جز تو خدايي نيست!

ابو القاسم بن حبيب گفت: من نيز بر اينكه منوال لفظي چند ساختم، و هي: هذا رفقك بمن ينافيك فكيف رفقك بمن يصافيك، هذا رفقك بمن يعاديك فكيف رفقك بمن يناديك، هذا رفقك بمن يسبّك فكيف رفقك بمن يحبّك، هذا رفقك بمن ضل ّ، فكيف رفقك بمن ذل ّ، هذا رفقك بمن اقترف، فكيف رفقك بمن اعترف، هذا رفقك بمن اصرّ، فكيف رفقك بمن استغفر، بار خدايا؟ با بيگانگان چنين كرم كني، با يگانگان چه كني؟ با دشمنان چنين خطاب كني، با دوستان چه خطاب كني؟ قالا رَبَّنا، موسي و هارون گفتند«2»: خداوند ما؟ ما ترسيم كه او بر ما تعجيل عقوبت كند و ما را بفرمايد كشتن، چه او پادشاهي ظالم است، يقال: فرط عليه اذا سبقه بمكروه، و الفارط، الّذي يتقدّم القوم الي الكلأ و الماء«3»، و منه

قوله-

عليه السّلام: انا فرطكم علي الحوض،

و قال الرّاجز:

قد فرط العجل علينا و عجل.

-----------------------------------

(1). آج، لب، آز، مش و.

(2). آج، لب بار.

(3). آج، لب: الملاء.

صفحه : 154

و منه: الافراط الاسراف لأنّه تقدّم بين يدي الحق ّ.

خداي تعالي ايشان را گفت: لا تَخافا، مترسي، إِنَّنِي مَعَكُما، كه من با شماام، أَسمَع ُ وَ أَري، سخن شما مي شنوم و مكان شما مي بينم. و گفتند: شنوم آنچه شما گوييد و بينم آنچه شما كنيد. و گفتند: انتما بعيني و علمي، شما به چشم و علم مني. من از شما غافل نه ام، شما را ضايع نگذارم تا او بر شما سطوت كند.

فَأتِياه ُ، به او شوي و بگويي كه ما دو پيغامبريم از خداي، به تو براي آن آمده ايم تا دست از بني اسرائيل بداري، و ايشان را با ما گسيل كني، و نيز عذاب نكني ايشان را بر آن جمله كه مي كردي از بار و بيگار و كارهاي گران و استعباد«1» و بنده گرفتن. قَد جِئناك َ بِآيَةٍ مِن رَبِّك َ، و ما آمده ايم و از خداي تو آيتي و بيّنتي«2» و حجّتي آورده ايم، نه آن است كه دعوي مي كنيم بي برهان و به ختم سخن بگوي كه:

وَ السَّلام ُ عَلي مَن ِ اتَّبَع َ الهُدي، سلام بر آن باد كه او پسرو راه راست باشد، و گفتند: سلام، به معني سلامت است و عَلي، به معني «لام»«3» است، يعني سلامت در دو جهان آن را باشد كه او متابع راه راست بود.

إِنّا قَد أُوحِي َ إِلَينا، به ما وحي كرده اند كه: عذاب بر آن كس خواهد بود«4» كه او خداي را و پيغامبران را«5» به دروغ دارد، و پشت بر ايشان كند، يعني فرمان

ايشان رها كند و از قبول قول ايشان اعراض نمايد.

قال َ فَمَن رَبُّكُما يا مُوسي، در كلام حذفي و اختصاري هست، و تقدير آن است كه: فأتياه فقالا له ذلك فقال لهما من ربّكما يا موسي، ايشان بنزديك فرعون آمدند و رسالت و پيغام خداي بگزاردند«6»، فرعون ايشان را گفت: خداي شما كيست اي موسي! اينكه خطاب با موسي كرد براي آن كه با او انبساط داشت. موسي گفت:

خداي ما آن است كه هر چيزي بداد خلقش را، گفتند: معني آن است [كه]

«7» هر خلقي را آنچه صلاح معاش ايشان است بداد، اينكه قول حسن و قتاده است. مجاهد

-----------------------------------

(1). آب، آز: استبعاد.

(2). مش: آياتي و بيّناتي.

(3). آج، لب: لا.

(4). آب، آز، مش: بودن.

(5). آب، آز، مش: پيغامبر خداي را.

(6). همه نسخه بدلها: بگذاردند.

(7). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد.

صفحه : 155

گفت: هر جنيني«1» را از آن جنس آفريد كه مادر و پدر او باشد، از آدمي بهايم«2» نيافريد و از بهايم حيواني ديگر نيافريد. عطيّه و مقاتل گفتند: هر چيز را صورت او دادند تا هر حيواني صورتي دارد بر افراد«3». ضحّاك گفت: معني آن است كه، هر چيز«4» را از حيوانات آلات مصالح خود بداد از: چشم بينا، و گوش شنوا، و دست گيرنده، و پاي رونده، و زبان گوينده آنان را كه نطق باشد.

بعضي گفتند: مراد الهام معاد و معاش است كه هر حيواني داند كه او بامداد به طلب معاش كجا رود و شبانگاه با مراح خود كجا رود. و وجهي دگر هست كه كلام محتمل است آن را و به فصاحت كلام لايق، و آن آن است كه:

أَعطي كُل َّ شَي ءٍ من الخلق حقّه، اي خلقه علي احسن ما يمكن و اصلحه، يعني هر چيزي را حق بگزارد«5» در باب خلق تا چنان آفريد كه لايق حال اوست، إمّا به حسن و احكام و اتقان، و امّا به وجه صلاح. ثُم َّ هَدي، اي هداهم، آنگه هدايت داد ايشان را از بيان و الطاف و تسهيل و تيسير، و بيان اينكه وجه باز پسين روايت نصير است از كسائي كه او خواند: أَعطي كُل َّ شَي ءٍ خَلقَه ُ، علي الفعل الماضي، آنگه مفعول دوم محذوف باشد از كلام، و تقدير آن كه: اعطي كل ّ شي ء خلقه حقّه من الخلق و الاحكام و الاتقان.

قال َ فَما بال ُ القُرُون ِ الأُولي، فرعون موسي را گفت: حال آن امّتان گذشته چيست! و اينكه آنگه گفت كه موسي گفت: ... يا قَوم ِ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم مِثل َ يَوم ِ الأَحزاب ِ، مِثل َ دَأب ِ قَوم ِ نُوح ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِين َ مِن بَعدِهِم«6».

گفت: حال اينان كه گفتي چيست اكنون! او گفت: عِلمُها عِندَ رَبِّي فِي كِتاب ٍ.، علم به احوال ايشان بنزديك خداست تعالي، يعني عالم است به احوال ايشان، و آن علم در كتابي«7» نوشته است، يعني لوح محفوظ. لا يَضِل ُّ رَبِّي، اي

-----------------------------------

(1). آج، لب: مش: جنسي.

(2). آج، لب: از بهايم آدمي.

(3). آب، آز، مش: انفراد. [.....]

(4). آب، آز، مش: چيزي.

(5). همه نسخه بدلها: بگذارد.

(6). سوره مؤمن (40) آيه 30 و 31، اينكه آيات چنان كه از متن قرآن مجيد بر مي آيد، سخن مؤمن آل فرعون است، و نه قول حضرت موسي.

(7). آج، لب: كتاب.

صفحه : 156

لا يخطي، خطا نكند آن را و آن بر او فرو نشود. وَ لا يَنسي، و فراموش نكند

و عالم الذّات است، و همه معلومات معلوم اوست علي كل ّ وجه يصح ّ أن يكون معلوما.

الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً، اهل كوفه «مهدا» خواندند علي التّوحيد، و باقي علي الجمع «مهادا» و مثله: فرش و فراش، او آن خداست كه زمين به گهواره شما كرد تا در او بيارامي و در او بگردي و آرامگاه شما باشد. وَ سَلَك َ لَكُم فِيها سُبُلًا، و براي شما در او راهها پيدا كرد تا در او مي روي به سفرها و مقاصد و حوايج خود مي جويي. وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، و براي شما از آسمان آبي فرو فرستاد، يعني باران. آنگه از مغايبه، با خبر دادن آمد از خود بر سبيل تعظيم به لفظ جمع گفت:

فَأَخرَجنا بِه ِ أَزواجاً، يعني اصنافا و انواعا، انواع و اصناف. مِن نَبات ٍ، از گياهها.

شَتّي، مختلف«1» به جنس و شكل و رنگ و طعم و طبع و بوي، بهري«2» سبز و بهري«3» سرخ و بهري«4» زرد و بهري«5» كبود و بهري لعل و بهري سپيد و بهري سياه و بهري«6» گرم و بهري«7» سرد و بهري«8» تر و بهري«9» خشك و بهري تلخ و بهري شيرين و بهري شور«10» و بهري نافع«11» و بهري«12» با مضرّت و بهري«13» گوارنده و بهري«14» گزاينده و بهري«15» زهر و بهري«16» ترياق و بهري درد و بهري دوا، تا بداني كه به طبع نيست و به دهر«17» نيست و به هوا نيست و به ستاره نيست، جز فعل قادري«18» حكيم مريد نيست كه به حسب مصلحت چنان كه خواست و مصلحت شناخت بيافريد و بيرون آورد تا تو به فصل ربيع بروي و در او نگاه كني«19»، راحت

چشمت باشد و نزهت دلت و زيادت يقينت و راه نماينده ات به خالقي و مدبّري.

و في كل ّ شي ء له آية تدل ّ علي انّه واحد

كُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَكُم، اينكه از جمله آن جايهاست كه قول از او محذوف كردند،

-----------------------------------

(1). آب، آز، مش: مِن نَبات ٍ شَتّي از گياههاي مختلف. (5- 4- 3- 2). آب، آز، مش: بعضي. (16- 15- 14- 13- 9- 8- 7- 6). آب، آز، مش: برخي.

(10). آط و بهري و بهري، كه چون در هيچكدام از نسخه بدلها نبود، زايد تشخيص داده شد.

(11). آب، آز، مش با منفعت.

(12). آب ناظر، مش: ضارّ.

(17). آب، آز، مش: به تدبير.

(18). آب، آز، مش عالمي.

(19). آب، آز، مش: به او نظر كني.

صفحه : 157

تقدير آن است كه: و قلنا لهم كُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَكُم، و گفتيم ايشان را كه: بخوري، صورت امر است و مراد اباحت، و بچرانيد«1» در او چهار پايانتان را چه اينكه نباتها بعضي طعمه شماست و بهري«2» طعمه چهار پايان شماست، چه آن چهار پايان را هم براي شما مي پرورم تا بهري«3» مأكول شما«4» باشند و بهري را شيرش مشروب تو«5» باشد و بهري مركوب تو«6» باشد، و مثله قوله: وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا، مَتاعاً لَكُم وَ لِأَنعامِكُم«7»، تا متاع باشد شما را و چهار پايان شما را. و اگر مشروح گفتي، تقدير چنين است: كلوا منها و ارعوا انعامكم فيها، اوكلوا ما يؤكل و ارعوا انعامكم فيما لا يؤكل، آنچه طعمه تو است تو مي خور، آنچه خورد تو را نشايد، چهار پايانت را مي ده، كه: إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ، در اينكه كه برفت و شرح داده شد آياتي و دلالاتي«8» هست

خداوندان عقلها را، و عقل را براي آن «نهي» خوانند كه او نهي كند خداوندش را از بسيار چيزها. و گفتند:

جمع است، واحدش نهيه باشد، ككشية و كشي، لشحم«9» الضّب ّ.

از پس تذكير نعمت به وعظ در آمد و گفت، از جمله منافع زمين آن است كه:

مِنها خَلَقناكُم، شما را از او آفريديم، يعني پدر شما آدم را. و گفتند: نيز نفس شما را به آن معني كه نطفه از طعامها پديد آيد و انواع طعام از زمين آفريد. وَ فِيها نُعِيدُكُم، به ابتدات«10» از او آفريدم و به انتها مراجعت با او باشد، و بار ديگر ازوت بيرون آريم، يعني روز قيامت. بيان كرد كه: ابتدات از او آفريدم«11» تا بداني كه تو را تكبّر نرسد كه از خاك راه هيچ ذليلتر نيست، اصلت اينكه است كه مي داني موطوء بالنّعال و الاقدام. و طبعت، اينكه كه مي بيني في عظمة«12» ذي الجلال و الاكرام. آنچه اصل تو از آن است، در زير قدم هر جاهلي نهاده اند تا هر كه عاقل باشد، در وقت مفاخرت آن را تاج سر نسازد«13». وَ فِيها نُعِيدُكُم، باز با خاكت خواهيم بردن تا امل دراز نداري،

-----------------------------------

(1). لب: بخوارانيدن. [.....]

(3- 2). آب، آز، مش: بعضي.

(4). آج، لب: تو.

(5). آب، آز، مش: شما.

(7- 6). سوره عبس (80) آيه 31 و 32.

(8). آط: دلاتي، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد، آج، لب: دلالتي.

(9). آط: اللحم، با توجّه به نسخه آب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آج، لب: ابتداءت.

(11). آب، آز، مش: آفريديم.

(12). آج: غطمه.

(13). لب: بسازد.

صفحه : 158

كه اجل كوتاه است، به عمارت قصور چه سعي كني كه جاي تو فيما

بين القبور است.

رسول- عليه السّلام- گفت: تمسّحوا بالارض فانّها بكم برّة، خويشتن به زمين بمالي كه مادري مشفق است بر شما، اصلت از اوست، و نشوت در اوست، و مرجعت با اوست. تا زنده اي بر پشت خودت سوار دارد، چون بميري در شكم خودت استوار دارد، أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً، أَحياءً وَ أَمواتاً«1». مقامت در اوست، و معاشت از اوست، و معادت با اوست. اينكه براي آن گفت تا ساز او ساخته داري، خويشتن از آنچه حرام است پرداخته داري. وَ مِنها نُخرِجُكُم، و شما را از آن جا بيرون آريم باري ديگر، براي آن گفت تا بداني كه جاي تو جاي ديگر است و سراي تو سراي ديگر است، به عمارت اينكه سراي مشغول نشوي كه اينكه سراي ممرّ است نه سراي مقرّ،

الدّنيا دار ممرّ و الاخرة دار مقرّ فخذوا، رحمكم اللّه من ممرّكم لمقرّكم و من زادكم لمعادكم و من منزعكم لمرجعكم و من مالكم لمآلكم.

تارة اخري، و التّارة و الكرّة و المرّة و الدّفعة واحدة.

وَ لَقَد أَرَيناه ُ آياتِنا كُلَّها، آنگه گفت: بدرستي و راستي كه ما با فرعون نموديم آيات و دلالات ما جمله، يعني آنچه موسي را داديم. و «آيات»، در محل ّ نصب است بوقوع الفعل عليه، و «كلّها»، از توابع تأكيد اوست، براي آن منصوب است.

فَكَذَّب َ وَ أَبي، به دروغ داشت و ابا كرد و سر باز زد و امتناع كرد از قبول حق. و مراد به آيات آن دلالات و معجزات نه گانه است كه گفت: وَ لَقَد آتَينا مُوسي تِسع َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ«2» ...، منها: اليد و العصا، آنچه وقت را به روز اوّل نمود: دست سپيد بود

و عصا كه ثعبان گشت.

چون فرو ماند و آن را دفع نتوانست كرد نسبت آن با سحر كرد، گفت: أَ جِئتَنا، اي موسي براي آن آمده اي به ما تا ما را به جادوي از زمين ما كه شهر مصر است بيرون كني.

فَلَنَأتِيَنَّك َ بِسِحرٍ مِثلِه ِ، ما به تو آريم سحري و جادوي«3» مانند اينكه كه تو آورده اي

-----------------------------------

(1). سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 101.

(3). مش: جادويي.

صفحه : 159

از ميان ما؟ موعدي كن كه آن موعد را خلاف نكنيم نه ما و نه تو. مَكاناً سُوي ً، بدل موعد است، اي مكانا مستويا«1»، بر زميني راست. مقاتل و قتاده گفتند: عدلا بينك و بيننا. عبد اللّه عبّاس گفت: نصفا، اي انصافا. كلبي گفت: سوي هذا المكان، جز اينكه جايگاه كه ما در اوييم اينكه ساعت. ابو عبيده گفت: وسطا بين القريتين، ميان دو شهر، قال الشّاعر:

وجدنا ابانا كان حل ّ ببلدة سوي بين قيس«2»، قيس عيلان، و الفزر

عاصم و حمزه و حسن بصري و اعمش خواندند: «سوي» به ضم ّ السّين، و اينكه دو لغت است، مثل: عدي و عدي، و طوي و طوي.

قال َ مَوعِدُكُم يَوم ُ الزِّينَةِ، موسي- عليه السّلام- گفت: موعد شما روز زينت است. در او خلاف كردند، مقاتل و كلبي گفتند: روز عيدي بود ايشان را معروف.

سعيد بن المسيّب گفت: روز بازاري«3» بود ايشان را كه خويشتن بياراستندي و به آن بازار شدندي. بعضي دگر گفتند: روز نوروز بود. حسن بصري خواند و غيره«4»، عن حفص عن عاصم: يوم الزّينة، به نصب بر ظرف و خبر مبتدا در او مقدّر باشد. و باقي قرّاء، به رفع علي الابتداء و

الخبر. وَ أَن يُحشَرَ النّاس ُ ضُحًي، «ان» مع الفعل در محل جرّ است عطفا علي الزّينة، اي يوم حشر النّاس ضحي، و محل ّ «ضحي» نصب است علي الظّرف، و آن روز كه بر عادت مردمان را جمع كنند در وقت چاشت.

براي آن اينكه وقت اختيار كرد تا نهارا جهارا باشد، ليكون ابلغ في الحجّة و ابعد من الرّيبة.

فَتَوَلّي فِرعَون ُ، فرعون از مناظره موسي اعراض كرد با طلب سحر و سحره. فَجَمَع َ كَيدَه ُ، و كيد خود جمع كرد. ثُم َّ أَتي، آنگه به موعد گاه آمد، و قصّه دراز در اينكه دو لفظ اظهار كرد كه: فَجَمَع َ كَيدَه ُ ثُم َّ أَتي، عبد اللّه عبّاس گفت: هفتاد و دو مرد ساحر بودند، با هر يكي از ايشان چوبي و رسني بود. و گفتند: چهار صد مرد بودند و هر يكي خرواري چوب و رسن داشتند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: مسويّا، چاپ شعراني (7/ 468) سويّا. [.....]

(2). آط و ديگر نسخه بدلها: نفس، به قياس با چاپ شعراني (7/ 468) و منابع شعر و لغت تصحيح شد.

(3). آب: بازاره اي.

(4). آب، آج، لب، آز: نميره.

صفحه : 160

موسي- عليه السّلام- چون چنان ديد گفت ايشان را: وَيلَكُم لا تَفتَرُوا عَلَي اللّه ِ كَذِباً، واي بر شما بر خداي دروغ فرا مبافي. فَيُسحِتَكُم بِعَذاب ٍ، بيخ شما بر كند و شما را مستأصل كند. كوفيان خواندند: فيسحتكم به ضم ّ « يا » و كسر «حا» من الافعال. و باقي قرّاء: به فتح « يا » و «حا» من السّحت، و هما لغتان، يقال: سحته و اسحته، قال الفرزدق.

و عض ّ زمان يا بن«1» مروان لم يدع من المال الّا مسحت او مجلّف

و يروي: مسحتا او مجلّف.

و السّحت، الاستيصال. وَ قَد خاب َ مَن ِ افتَري، و خايب و نوميد بود آن كس كه او دروغ گويد.

به كه فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَينَهُم، منازعت كردند در آن كار كه ميان ايشان بود، يعني ساحران. و اصل منازعت، چيزي از يكي در كشيدن بود.به كه وَ أَسَرُّوا النَّجوي، و راز گفتن گرفتند با يكدگر پنهان.

عبد اللّه مسعود خواند: و اسرّوا النّجوي ان هذان، به فتح همزه و تخفيف ساحران«2»، و قالُوا نخواند بر«3» آن كه در محل ّ مفعول «اسرّوا» باشد، بدلا من النّجوي، براي آن كه آن را كه همزه او مفتوح باشد، متعلّقي بايد از فعل يا معني فعل. و جمله قرّاء، قالُوا خواندند، ان ّ هذان لساحران، به كسر همزه و تشديد «نون»، و «لام» در ساحران. و إبن كثير و حفص خواندند: ان هذان لساحران، به كسر همزه بر آن كه مخفّفه باشد از ثقيله، و براي آن «لام» در خبر ملازم است با او تا فارق باشد ميان او و ميان آن كه شرط باشد، اينكه قول بصريان است. و كوفيان گفتند: اينكه جا و هر كجا كه مانند اينكه است، «ان»، به معني «ما» ي نافيه است، و معني آن كه: ما هذان الّا ساحران، و مثله قوله: ... وَ إِن نَظُنُّك َ لَمِن َ الكاذِبِين َ«4»، اي لا نظنّك الّا من الكاذبين، و قال الشّاعر:

ثكلتك امّك ان قتلت لمسلما حلّت عليك عقوبة الرّحمن

اي ما قتلت«5» الّا مسلما. و دليل صحّت اينكه، قراءت ابي ّ است: ان هذان الّا

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (7/ 469): يا إبن.

(2). مش: لساحران.

(3). آج، لب: به.

(4). سوره شعراء (26) آيه 186.

(5). آط: قلت، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

صفحه :

161

ساحران. و ابو عمرو بن العلاء و عيسي بن عمر«1» خواندند: ان ّ هذين لساحران، بر اصل خود به « يا »، و ابو عمرو گفت: شرم دارم از خداي كه: «ان ّ هذان» خوانم و باقي قرّاء «ان هذان» خواندند، و گفتند: از عايشه پرسيدند اينكه آيت، و قوله: وَ المُقِيمِين َ الصَّلاةَ«2» ...، و قوله: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هادُوا وَ الصّابِئُون َ«3» ...، گفت: اينكه همه خطاي است از نويسنده. و ابان گفت: اينكه آيت پيش عثمان بخواندم، گفت: لحن است، گفتم: پس بگردانيم از مصحف، گفت: رها كني كه حلالي و حرامي به او تعلّق ندارد، و اينكه قول ضعيف است لمخالفة الاجماع، براي آن كه در امّت كس نگفت كه در قرآن لحني هست. و اهل علم در اينكه وجوهي گفتند، يكي آن كه: اينكه لغت بلحارث«4» بن كعب است و خثعم و زبيد و كنانه، كه ايشان اسم مثني ّ را در هر سه حال از رفع و نصب و جرّ به «الف» گويند. فرّاء گفت: مردي را ديدم كه از او فصيحتر نديده بودم كه اينكه بيت بخواند:

و اطرق اطراق الشّجاع و لو يري مساغا لناباه الشّجاع فصمّما«5»

و يقولون: كسرت يداه و ركبت علاه، در جاي يديه و عليه، و قال شاعرهم:

تزوّد منّا بين اذناه ضربة دعته الي هابي«6» التّراب عقيم

و بر لغت دگر عرب، بين اذنيه بايد، و قال آخر:

اي ّ«7» قلوص راكب تراها طاروا علا هن ّ فطر علاها

اي عليهن ّ و عليها، و قال آخر:

ان ّ اباها و ابا اباها قد بلغا في المجد غايتاها

و بعضي دگر گفتند: «ان ّ» به معني نعم است، اي نعم هذان. و گفتند: اعرابي

از عبد اللّه زبير چيزي خواست، نداد او را. اعرابي گفت: لعن اللّه ناقة حملتني

-----------------------------------

(1). آط: عيسي بن عمرو، به قياس با نسخه مش، تصحيح شد.

(2). سوره نساء (4) آيه 162.

(3). سوره مائده (5) آيه 69.

(4). آب، آز، مش: أبو الحارث.

(5). كذا در آط و ديگر نسخه بدلها، اغلب مآخذ شعر «لصمّما» ضبط كرده اند.

(6). آط و ديگر نسخه بدلها: مافي، به قياس با نسخه چاپي و مآخذ شعر تصحيح شد. [.....]

(7). مش: اي ان.

صفحه : 162

اليك، گفت: ان ّ و صاحبها، اي نعم و صاحبها، و قال الشّاعر:

بكرت علي َّ عواذ لي يلحينني«1» و الو مهنّه

و يقلن«2» شيب قد علا ك و قد كبرت فقلت انّه

اي نعم.

فرّاء گفت: در اينكه وجهي دگر هست، و آن آن است كه: «الف» چون دعامه اي است كه زايل نشود، و «الف» در اينكه باب جاري مجراي « يا » باشد در «الّذين» كه در هر سه حال رفع و نصب و جرّ به يك صورت باشد، فقالوا: الّذين، في الاحوال الثّلاث، و كنانه گفتند، در حال رفع گويند: اللّذون.

اگر گويند بر قول آن كس كه به معني نعم گفت، «لام» را چه جواب كرد كه آن در خبر «ان ّ» آيد! جواب گوييم: عرب «لام» آرند در خبر، و اگر چه «ان ّ» نباشد، قال«3»:

خالي لانت و من جرير خاله ينل العلاء و يكرم الاخوالا

و قال آخر:

ام ّ الحليس لعجوز شهربة ترضي من اللّحم بعظم الرّقبة

يُرِيدان ِ، مي خواهند تا شما را از زمين مصر بيرون كنند به سحرشان، و مراد به اينكه دو گانه موسي اند و هارون. وَ يَذهَبا بِطَرِيقَتِكُم ُ المُثلي، و راه و طريقت نيكوتر شما«4» ببرند. امير المؤمنين-

عليه السّلام- گفت: مراد آن است كه روي مردمان با خود گردانند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه، سادات و اشراف قوم را ببرند.

عكرمه گفت: خياركم، بهينه شما را ببرند. قتاده گفت: مراد بني اسرائيل بودند كه بني اسرائيل به از ايشان بودند. كسائي گفت: يعني سنّت و سمت و هدي نيكوترين شما، و «مثلي»، تأنيث أمثل باشد، يعني اعدل، قال الشّاعر:

فكم متفرّقين.«5» بنوا بجهل حدابهم الي زيغ فزاغوا

و زيغ بهم عن المثلي فتاهوا و اورطهم علي الوحل الرّداغ

فزلّت فيه اقدام فصارت الي نار غلا منها الدّماغ

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب، آز، مش: بلحيتي. 2-. آب: يلقن.

(3). آج، لب الفتي.

(4). چاپ شعراني (7/ 472) را.

(5). چاپ شعراني (7/ 472): متعرّفين.

صفحه : 163

قوله تعالي: فَأَجمِعُوا كَيدَكُم، ابو عمرو خواند: «فاجمعوا» به «الف» وصل و فتح «ميم» من الجمع، يعني گرد آري و جمع كني كيدتان، و هيچ رها مكنيد، و قوّت اينكه قراءت قوله: ... فَجَمَع َ كَيدَه ُ ثُم َّ أَتي«1»، و باقي قرّاء خواندند: فَأَجمِعُوا، به همزه قطع و كسر «ميم» من الاجماع، آنگه آن دو معني دارد يكي: جمع، يقال:

جمعت الشّي ء و اجمعته لغتان بمعني واحد، قال الشّاعر:

فكانّها بالجزع جزع«2» نبايع و اولات ذي العرجاء نهب مجمع

اي مجموع. ديگر: به معني عزم و احكام، يقال: ازمعت الامر و اجمعته و ازمعت عليه«3» و اجمعت«4»، قال الشّاعر:

يا ليت شعري و المني لا تنفع هل اغدون يوما و امري مجمع اي محكم قد عزم عليه. و مراد به كيد سحر و حيلت«5» ايشان است. ثُم َّ ائتُوا صَفًّا، پس بيايي به يك صف.«6»، يعني يكدست و يكزبان، و

قيل: اراد صفوفا. ابو عبيده گفت: مراد مصلّي و نمازگاه است كه آن جا به صف بايستند، و حكي عن بعض الفصحاء: ما استطعت أن اتي الصّف ّ امس، اي المصلّي. و گفتند: كنايت است از جمله، يعني ائتوني جميعا. وَ قَد أَفلَح َ اليَوم َ مَن ِ استَعلي، و ظفر آن را باشد امروز كه غالب شود، و الفلاح الظفر و البقاء. قالُوا، گفتند، يعني سحره و جادوان: إِمّا أَن تُلقِي َ، اوّل تو عصاي خود بيندازي يا ما اوّل بيندازيم! گفتند: براي آن كه اينكه پايه ادب نگاه داشتند در استيذان موسي، خداي تعالي ايشان را توفيق هدايت داد. موسي- عليه السّلام- گفت: بَل أَلقُوا، بل شما بيندازي. صورت امر است و مراد تحدّي، نحو قوله: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه ِ«7» ...، بعضي دگر گفتند: امر است و لكن مشروط، يعني القوا ان كان القائكم بالحق ّ، و فرق كردند ميان امر مشروط و تحدّي- و اينكه بيان كرده ايم دگر جا. فَإِذا حِبالُهُم، در كلام محذوفي هست، ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آيه 60. (2). چاپ شعراني (7/ 472) و منابع شعر و لغت: بين. (3). آب، آز: از معت اليه عليه. (4). آب، آز، مش عليه، آج، لب: اجمعته. (5). آج، لب: حليت. (6). آج، لب، آز، مش: صفت. (7). سوره بقره (2) آيه 23. صفحه : 164 و تقدير آن كه: فالقوا فَإِذا حِبالُهُم وَ عِصِيُّهُم يُخَيَّل ُ إِلَيه ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعي«1»، «اذا»، مفاجات است، كه نگاه كردي آن چوبها و رسنها چنان مي نمود كه پنداشتي كه از سحر ايشان بخواهند«2» رفتن. و «اليه» ضمير«3»، راجع است با موسي، براي آن تخييل مي فرمايد كه آن را اصلي نبود-

و اينكه قصّه به استقصا در سورة الاعراف رفته است. فَأَوجَس َ فِي نَفسِه ِ خِيفَةً مُوسي، موسي از آن در دل خود ترسي يافت، و ترس موسي نه از آن بود كه در بطلان آن شاك ّ«4» بود، از آن بود كه نبايد كه جاهلان كه امعان نظر نكرده«5» باشند گمان برند كه آنچه ايشان كردند جنس آن است كه موسي كرد، و فرق ندانند كرد ميان شبهت و حجّت از آن كه نظر نكنند. ما موسي را از اينكه معني ايمن كرديم و گفتيم مترس كه عاليتر و غالبتر تو خواهي بود. وَ أَلق ِ ما فِي يَمِينِك َ، و آنچه در دست راست داري بينداز. تَلقَف، اي تتلقّف، «تا» ي تفعّل بيفگند تخفيف را، چنان كه در اخواتش«6» بيان كرديم. ما صَنَعُوا، تا فرو برد هر چه ايشان كرده اند«7»، اي ما صنعوا كيد شي ء. إبن عامر خواند: به تشديد «قاف» و رفع «فا»، و بر اينكه قراءت محل ّ او نصب باشد بر حال. و حفص عن عاصم خواند: تَلقَف، به سكون «لام» من اللّقف، و هو سرعة الاخذ و الاشتراط«8». و باقي قرّاء، «تلقّف» به تشديد و جزم «فا» علي جواب الامر. إِنَّما صَنَعُوا كَيدُ ساحِرٍ، حمزه و كسائي، «كيد سحر» خواندند بر فعل، و باقي قرّاء: كَيدُ ساحِرٍ، علي الفاعل«9». خداي تعالي وحي كرد به موسي كه: چون ايشان چوبها و رسنهاي خود بينداختند، تو نيز عصا بينداز. او عصا بينداخت اژدها شد، به يك ساعت آن چهار صد خروار چوب و رسن مار پيكر ساخته مجوّف و مزبّق فرو برد. ----------------------------------- (1). آب بيفگندند، مش بيفگند. [.....]

(2). آج، لب: بخواهد، آز، مش: نخواهند. (3).

آج، لب: و ضمير اليه. (4). آب، آز: شاكه. (5). آج، لب: كرده. (6). مش: احوالش. (7). آج، لب: كرده باشند. (8). كذا: آط و همه نسخه بدلها و همچنين چاپ مرحوم شعراني (7/ 473). (9). آب، آز، مش: علي الفعل. صفحه : 165 و قراءت آن كس كه او خواند: كَيدُ ساحِرٍ، اضافة الفعل الي فاعله باشد، و قراءت آن كس كه «كيد سحر» خواند، از باب مسجد الجامع و يوم الجمعة باشد، چه كيد خود سحر است. وَ لا يُفلِح ُ السّاحِرُ، و فلاح و ظفر نيابند«1» ساحران«2» به هر راه كه آيند«3»، يعني به هر چيز«4» كه«5» كند. فَأُلقِي َ السَّحَرَةُ سُجَّداً، ساحران را به روي در آوردند به سجده. و براي آن بر فعل مجهول گفت كه، چون معجزه موسي بديدند- و ايشان ساحر بودند و تعاطي سحر كرده ساليان بسيار- به اوّل نظر بدانستند كه آن نه از جنس سحر است، چه انواع سحر بر«6» ايشان پوشيده نبود، علم حاصل شد ايشان را به حقّي«7» و درستي آن بر وجهي كه رفعش وقت را ممكن نبود، به سجده در آمدند چنان كه پنداشتي كه ايشان را به سجده در آوردند. وجهي دگر آن كه: چون به توفيق خداي و لطف و تمكين و تخليه او كردند، بمنزلت آن بود«8» از روي مجاز كه خداي كرد، براي آن گفت: فَأُلقِي َ. و قوله: سُجَّداً، نصب او بر حال است از مفعول. و قالُوا آمَنّا، گفتند ايمان آورديم به خداي هارون و موسي تا كسي گمان نبرد كه ايشان به اينكه خداي فرعون را خواستند. قال َ آمَنتُم، إبن كثير و حفص و ورش خواندند: آمَنتُم،

علي لفظ الخبر، و كوفيان الّا حفص به دو همزه خواندند علي الاستفهام. و باقي قرّاء به همزه اي از پس او مدّي. عند آن فرعون گفت ايشان را، امّا بر خبري«9» بر وجه تقريع و تعنيف، و امّا بر استفهام، هم بر اينكه وجه: ايمان آوردي به موسي پيش از آن كه من دستوري دادم شما را، او استاد و مهتر شماست، كه اينكه سحر شما را او آموخت، من بفرمايم تا شما را دست و پاي ببرند بر خلاف، يعني دست راست و پاي چپ، و آنگه شما را بردار كنم«10» بر درختان خرما، و براي آن درخت خرما اختيار كرد اينكه كار را تا درازتر بود و هايلتر و بلندتر تا همه كس بينند«11». و گفتند: اوّل كس كه اينكه عقوبت بر اينكه وجه فرمود ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: نيابد. (2). آب، آز، مش: ساحر. (3). آب: آيند. (4). لب: خير. (5). آب، آز، مش توجّه. (6). آج، لب: از. [.....]

(7). لب: خفي. (8). آج، لب كه. (9). آب، آز، مش: خبر. (10). آز: كشم. (11). آب، آز، مش: بيند، آج، لب: ببينند. صفحه : 166 فرعون بود، أعني صلب«1»، دست و پاي بر خلاف بريدن. و گفتند: «في»، به معني علي است، چنان كه شاعر گفت: هم صلبوا العبدي ّ في جذع نخلة«2» فلا عطست شيبان الّا باجدعا و گفتند: در آيت و«3» بيت، «في» به جاي خود است در معني، براي آن كه از جهت ملابستي كه ميان درخت و مصلوب هست پنداري«4» كه درخت ظرف مصلوب است. وَ لَتَعلَمُن َّ، و شما بداني كه از ميان ما و شما- يعني

او و موسي- كه عذاب كه سخت تر است و باقيتر؟ و نصب عَذاباً، بر تميز است. قالُوا لَن نُؤثِرَك َ، ايشان جواب دادند كه: ما تو را نگزينيم بر آنچه به ما آمد از بيّنت و حجّت، و نه بر خداي كه ما را آفريد. بر اينكه قول «واو» عطف باشد، و گفتند: «واو» قسم است، يعني تو را نگزينيم بر آنچه معلوم شد«5» از ادلّه و حجج و بيّنات، به حق ّ آن خداي كه ما را آفريد. فَاقض ِ ما أَنت َ قاض ٍ، آن حكم كه خواهي كردن مي كن، و گفتند، معني آن است كه: تمّم ما عزمت عليه، فان ّ القضاء في اللّغة هو الاتمام و الاحكام، قال: و عليهما مسرودتان قضا هما داود او صنع السّوابغ تبّع إِنَّما تَقضِي هذِه ِ الحَياةَ الدُّنيا، تو حكم در اينكه دنيا تواني كردن كه تو را در آخرت حكمي نباشد، و نصب او بر ظرف است. و كوفيان گفتند: نصب است به عدم الخافض. إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا، و در خبر است كه، آسيه پرسيد كه: كه غالب شد! و دست كه را بود! گفتند: موسي را. گفت«6»: آمنت برب ّ موسي و هارون. فرعون گفت: از دل مي گويي! گفت: اي و اللّه؟ گفت: بروي و بنگري سنگي كه از آن سنگيتر«7» نباشد بياري تا بر او زنيم تا بميرد. برفتند و سنگي بياوردند. او سر سوي آسمان كرد، خداي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). آط و ديگر نسخه بدلها: النّخلة، به قياس با منابع شعر و لغت، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها در. (4). آب، آز، مش: پندارند. (5). آب: باشد، آز: ما شد. (6). آب، آز، مش:

گفتند. (7). آج، لب، مش: سنگين تر. صفحه : 167 تعالي در بهشت جاي او باو نمود، او جان بداد«1»، سنگ بر او زدند و او جسد بلا روح بود. وَ اللّه ُ خَيرٌ وَ أَبقي، خداي- جل ّ جلاله- بهتر است و باقيتر، و ما اختيار بهتر كرديم بر بدتر، و باقي«2» بر فاني. قوله تعالي:

[سوره طه (20): آيات 74 تا 99]

[اشاره]

إِنَّه ُ مَن يَأت ِ رَبَّه ُ مُجرِماً فَإِن َّ لَه ُ جَهَنَّم َ لا يَمُوت ُ فِيها وَ لا يَحيي (74) وَ مَن يَأتِه ِ مُؤمِناً قَد عَمِل َ الصّالِحات ِ فَأُولئِك َ لَهُم ُ الدَّرَجات ُ العُلي (75) جَنّات ُ عَدن ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ ذلِك َ جَزاءُ مَن تَزَكّي (76) وَ لَقَد أَوحَينا إِلي مُوسي أَن أَسرِ بِعِبادِي فَاضرِب لَهُم طَرِيقاً فِي البَحرِ يَبَساً لا تَخاف ُ دَرَكاً وَ لا تَخشي (77) فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ بِجُنُودِه ِ فَغَشِيَهُم مِن َ اليَم ِّ ما غَشِيَهُم (78) وَ أَضَل َّ فِرعَون ُ قَومَه ُ وَ ما هَدي (79) يا بَنِي إِسرائِيل َ قَد أَنجَيناكُم مِن عَدُوِّكُم وَ واعَدناكُم جانِب َ الطُّورِ الأَيمَن َ وَ نَزَّلنا عَلَيكُم ُ المَن َّ وَ السَّلوي (80) كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم وَ لا تَطغَوا فِيه ِ فَيَحِل َّ عَلَيكُم غَضَبِي وَ مَن يَحلِل عَلَيه ِ غَضَبِي فَقَد هَوي (81) وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَن تاب َ وَ آمَن َ وَ عَمِل َ صالِحاً ثُم َّ اهتَدي (82) وَ ما أَعجَلَك َ عَن قَومِك َ يا مُوسي (83) قال َ هُم أُولاءِ عَلي أَثَرِي وَ عَجِلت ُ إِلَيك َ رَب ِّ لِتَرضي (84) قال َ فَإِنّا قَد فَتَنّا قَومَك َ مِن بَعدِك َ وَ أَضَلَّهُم ُ السّامِرِي ُّ (85) فَرَجَع َ مُوسي إِلي قَومِه ِ غَضبان َ أَسِفاً قال َ يا قَوم ِ أَ لَم يَعِدكُم رَبُّكُم وَعداً حَسَناً أَ فَطال َ عَلَيكُم ُ العَهدُ أَم أَرَدتُم أَن يَحِل َّ عَلَيكُم غَضَب ٌ مِن رَبِّكُم فَأَخلَفتُم مَوعِدِي (86) قالُوا ما أَخلَفنا مَوعِدَك َ بِمَلكِنا وَ لكِنّا

حُمِّلنا أَوزاراً مِن زِينَةِ القَوم ِ فَقَذَفناها فَكَذلِك َ أَلقَي السّامِرِي ُّ (87) فَأَخرَج َ لَهُم عِجلاً جَسَداً لَه ُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُم وَ إِله ُ مُوسي فَنَسِي َ (88) أَ فَلا يَرَون َ أَلاّ يَرجِع ُ إِلَيهِم قَولاً وَ لا يَملِك ُ لَهُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً (89) وَ لَقَد قال َ لَهُم هارُون ُ مِن قَبل ُ يا قَوم ِ إِنَّما فُتِنتُم بِه ِ وَ إِن َّ رَبَّكُم ُ الرَّحمن ُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمرِي (90) قالُوا لَن نَبرَح َ عَلَيه ِ عاكِفِين َ حَتّي يَرجِع َ إِلَينا مُوسي (91) قال َ يا هارُون ُ ما مَنَعَك َ إِذ رَأَيتَهُم ضَلُّوا (92) أَلاّ تَتَّبِعَن ِ أَ فَعَصَيت َ أَمرِي (93) قال َ يَا بن َ أُم َّ لا تَأخُذ بِلِحيَتِي وَ لا بِرَأسِي إِنِّي خَشِيت ُ أَن تَقُول َ فَرَّقت َ بَين َ بَنِي إِسرائِيل َ وَ لَم تَرقُب قَولِي (94) قال َ فَما خَطبُك َ يا سامِرِي ُّ (95) قال َ بَصُرت ُ بِما لَم يَبصُرُوا بِه ِ فَقَبَضت ُ قَبضَةً مِن أَثَرِ الرَّسُول ِ فَنَبَذتُها وَ كَذلِك َ سَوَّلَت لِي نَفسِي (96) قال َ فَاذهَب فَإِن َّ لَك َ فِي الحَياةِ أَن تَقُول َ لا مِساس َ وَ إِن َّ لَك َ مَوعِداً لَن تُخلَفَه ُ وَ انظُر إِلي إِلهِك َ الَّذِي ظَلت َ عَلَيه ِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّه ُ ثُم َّ لَنَنسِفَنَّه ُ فِي اليَم ِّ نَسفاً (97) إِنَّما إِلهُكُم ُ اللّه ُ الَّذِي لا إِله َ إِلاّ هُوَ وَسِع َ كُل َّ شَي ءٍ عِلماً (98) كَذلِك َ نَقُص ُّ عَلَيك َ مِن أَنباءِ ما قَد سَبَق َ وَ قَد آتَيناك َ مِن لَدُنّا ذِكراً (99)

[ترجمه]

آن كه او آيد به خداي«3» گناهكار او را دوزخ باشد، بنميرد«4» در آن جا و نه زنده باشد. و هر كه به او ايمان آرد و عمل صالح كند ايشان را بود درجات بلند. بهشتهاي مقام كه مي رود در«5» زير آن جويها، هميشه باشند در آن جا و آن جزاي«6» پرهيزگاران است. و ما وحي كرديم به موسي كه

ببر به شب بندگان مرا، بزن براي ايشان راهي در دريا خشك«7» كه نترسي«8» گرفتاري و نترسي«9». از پس ايشان ببرد فرعون لشكر«10» بپوشيد ايشان را از دريا آنچه بپوشيد. و گمراه كرد فرعون قومش را و راه ننمود. اي فرزندان يعقوب برهانيدم«11» شما را از دشمن شما، و وعده داديم شما را به جانب كوه طور راست، و فرو فرستاديم بر شما ترنجبين و سنبان«12». ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). مش را. [.....]

(3). آب خود. (4). مش: نبميرد. (5). آج، لب: از. (6). آج، لب: پاداش. (7). آب: خشكي. (8). آج، لب از. (9). آج، لب از غرق. (10). آب، مش خود را پس. (11). همه نسخه بدلها: برهانيديم، كه با ظاهر عبارت سازگارتر مي نمايد. (12). آج، لب: مرغ بريان. صفحه : 168 بخوري از خوشيها آنچه روزي كرديم شما را و طاغي مشوي«1» در آن كه فرود آيد بر شما خشم من، و هر كه فرود آيد بر او خشم من، فرو افتد. و من آمرزنده ام آن كس را كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند، آنگه راه يابد. چه شتاب زده كرد تو را از قوم تو اي موسي! گفت: ايشان اينك بر اثر من اند، و بشتافتم به تو اي خداي من تا خشنود شوي. گفت: ما بيازموديم قوم تو را از پس تو، و گمراه كرد ايشان را سامري. بازگشت«2» موسي با قومش خشمناك اندوهناك، گفت: اي قوم«3»؟ نه وعده كرد شما را خداي شما وعده اي نيكو«4»! دراز شد بر شما روزگار يا خواستي كه حلال شود بر شما خشمي از خدايتان، خلاف كردي وعده من«5»!

گفتند: ما خلاف نكرديم وعده تو را به اختيار خود، و لكن ما برگرفتيم بارها از حلي ّ قبطيان، بينداختيم آن را، همچنين بينداخت سامري. برون«6» آورد ايشان را گوساله، تني بي جان كه او را بانگي [بود]

«7». گفتند: اينكه ----------------------------------- (1). آج، لب: طغيان مكنيد. (2). آب، مش: پس بازگشت. (3). آب، مش من. (4). آج لب و، مش: يا . [.....]

(5). آب، مش: مرا. (6). آب، مش: پس بيرون. (7). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد. صفحه : 169 خداي شما«1» و خداي موسي، فراموش كرد. نمي بينند«2» كه باز نمي آيد به ايشان سخني، و نتواند براي ايشان زياني و نه سودي! و گفت ايشان را هارون از پيش: اي گروه بيازمودند«3» شما را به آن، و خداي«4» شما خداي رحمان است، پي من گيري و فرمان بري. «5» گفتند: ما بنجنبيم بر او مقام كردن تا باز آيد بما موسي. گفت: اي هارون؟ چه باز داشت تو را چون ديدي ايشان را كه گمراه شدند. به دنبال«6» من نيامدي، خلاف كردي فرمان مرا! «7» گفت: اي پسر مادر«8»؟ مگير«9» محاسن من و نه سر من، كه من ترسيدم كه تو گوي بپراگندي ميان پسران يعقوب و نگاه نكني سخن مرا. گفت: چه كار بود تو را اي سامري. گفت بديدم آنچه نديدند ايشان به او«10»، بر گرفتم يك چنگال«11» از نشان پاي جبريل«12»، در انداختم آن را و هم«13» بياراست براي من تن من. ----------------------------------- (1). آب، مش است. (2). آط: نمي بيني به قياس با نسخه آب تصحيح شد. (3). آب، مش: بياموزند. (4). آب، مش: و بدرستي كه خداي.

(5). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط افزوده شد. (6). آط: كه از پس، آب، مش: چرا از پس، آج، لب: از پي. (7). اساس: يابن ام ّ. (8). آط، آب، آج، لب، مش من. (9). آط، آج، لب: فرا مگير. (10). اساس: نديدي شما، به قياس با نسخه آب و معني آيه تصحيح شد. (11). آط، آب، آج، لب: مش: كف. [.....]

(12). آب، مش پس. (13). آط، آب، آج، لب، مش: همچنين. صفحه : 170 [21- ر]

گفت: برو كه تو را در زندگاني است گوي كه الف مباد«1» با آدميان و تو را وعده اي است كه خلاف نكنند آن را و در نگر به خدايت آن كه همه روز بر وي نشسته بودي«2» بسوزيم او را پس بپراگنيم او را در دريا پراگندني«3». خداي شما، خداي آن است كه«4» نيست خدايي مگر او و فراخ شد هر چيزي را به دانش. و همچنين قصّه مي گوييم بر تو از خبرها آنچه سابق شده است و بداديم تو را از نزديك ما«5» ياد كردي. قوله- عزّ و علا«6»: إِنَّه ُ مَن يَأت ِ رَبَّه ُ مُجرِماً، «انّه» ضمير شأن و كار راست، يعني كار چنين فتاد«7» كه هر كه او با پيش خداي شود گناهكار. و نصب او بر حال است از فاعل، يعني در آن حال كه مي شود گناهكار باشد. مفسّران گفتند: مراد به مجرم، كافر«8» است. فَإِن َّ لَه ُ جَهَنَّم َ، «فا» براي جواب شرط آمد، او را دوزخ بود، و نصيب وي دوزخ باشد. لا يَمُوت ُ فِيها، نميرد«9» در آن جا تا باز رهد«10» و زنده نباشد زندگاني كه او را در آن خيري و

راحتي باشد، بل زندگاني بود كه مرگ از آن به بود. وَ مَن يَأتِه ِ مُؤمِناً، و هر كه با پيش خداي شود مؤمن، قَد عَمِل َ الصّالِحات ِ، و عمل صالح كرده باشد. و نصب «مؤمنا» بر حال است، و «قد» لتقريب الماضي من ----------------------------------- (1). آط: مپساي. (2). آط، مش: همه روز بودي بر او روي كرده. (3). آج، لب: دريا فشانيم. (4). آب: شما حديث آن خداي كه، آج، لب: شما آن خداست كه. (5). آب، مش: خود. (6). همه نسخه بدلها: قوله تعالي. (7). همه نسخه بدلها: افتاد. (8). همه نسخه بدلها: مشرك. (9). آط، آب، آج، لب، آز: بنميرد. (10). همه نسخه بدلها و لا يحيي. صفحه : 171 الحال باشد. فَأُولئِك َ لَهُم ُ الدَّرَجات ُ العُلي، ايشان را درجات بلند باشد، و وزن علي، فعل باشد، و او جمع عليا بود، كصغري و صغر، و كبري و كبر. و مراد به درجات امّا منازل و غرف باشد، و امّا قدر و منزلت به حسب استحقاق. جَنّات ُ عَدن ٍ، «جنّات» بدل درجات باشد. درجات چه باشد! بهشتهاي مقام كه در زير درختان آن جويها روان باشد. وَ ذلِك َ جَزاءُ مَن تَزَكّي، و آن جزا و پاداشت«1» آن بود كه، او متزكّي بود. و «تزكّي»، تكلّف زكا«2» باشد، و تكلّف براي آن گفت كه اگر طبع بودي بر او ثواب نبودي«3» آنچه«4» تكليف متناول باشد آن را تحمّل مشقّت آن به تكلّف توان كردن. و بعضي مفسّران گفتند: تَزَكّي، اي تطهّر من الكفر و المعاصي، خويشتن را پاكيزه دارد از كفر و معاصي. كلبي گفت: اي اعطي زكوة نفسه، زكات نفس خود بدهد، و قيل: هو قول

لا اله الّا اللّه. وَ لَقَد أَوحَينا إِلي مُوسي أَن أَسرِ بِعِبادِي، ما وحي كرديم به موسي كه بندگان مرا در شب از مصر ببر، يعني بني اسرايل را و براي ايشان راهي خشك در دريا بزن كه در او آب و گل نباشد تا ايشان در او بروند. لا تَخاف ُ دَرَكاً، در آن ره نترسي«5» از دريافت [21- پ]

فرعون شما را. وَ لا تَخشي، و از غرق نترسي«6»، و حمزه خواند: لا تخف، مجزوم به جواب امر، في قوله: فَاضرِب لَهُم طَرِيقاً. و امّا قوله: لا تَخشي خلاف نكردند«7» در او كه به «الف» است«8» در وجهش خلاف كردند، گفتند: بر«9» استيناف مرفوع است، و مثله قوله: يُوَلُّوكُم ُ الأَدبارَ ثُم َّ لا يُنصَرُون َ«10». و فرّاء گفت: روا باشد كه حمزه در «تخشي» نيّت جزم كرده باشد، و لكن «الف» در آورده باشد لرأس الاية، چنان كه شاعر گفت: ا لم يأتيك و الانباء تنمي«11» بما لاقت لبون بني زياد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: زكي. (2). آط، آب، آز، مش: پاداش. [.....]

(3). اساس: بودي، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). آط، آج، و آنچه. (6- 5). آج، لب: نترسيد. (7). مش: كردند. (8). همه نسخه بدلها و محلش رفع. آنگه. (9). همه نسخه بدلها: براي. (10). سوره آل عمران (3) آيه 111. (11). اساس: يامي، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 172 و قال آخر: هجوت«1» زبّان ثم ّ جئت معتذرا من هجو زبّان لم تهجوا«2» و لم تدع در هر دو بيت «لم» آورد و آن را عمل نداد لضرورة

الشّعر، و باقي قرّاء، لا تَخاف ُ دَرَكاً وَ لا تَخشي، خواندند مرفوع بر استيناف، و التّقدير: و انت لا تخاف دركا و لا تخشي«3». و ابو علي گفت: بر قراءت عامّه محل ّ «لا تخاف»، و «لا تخشي» حال است، و تقدير آن است كه: فَاضرِب لَهُم طَرِيقاً فِي البَحرِ يَبَساً، غير خائف دركا و غير خاش. فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ بِجُنُودِه ِ، آن كه او به قطع «الف» خواند، گفت: «با» زيادت است تا جمع نكرده باشد بين حرفي تعديه. و آن كس كه او به «الف» وصل خواند و تشديد «تا» من الاتّباع«4» «با» تعديه است«5». گفت: فرعون لشكر از قفاي ايشان ببرد، و آن آنگه بود كه وقت هلاك فرعون بود و نجات بني اسرايل. خداي تعالي گفت: حليهاي ايشان به عاريت بخواهيد«6» و در شب بروي. همچنين كردند و بني اسرايل هفتاد هزار مرد بودند. فرعون بفرمود تا لشكر جمع شدند. با سيصد«7» هزار مرد از پس«8» ايشان برفت، به كنار دريا به ايشان رسيد«9». از پيش نگاه كردند دريا ديدند و از پس دشمن، موسي را گفتند: چه كنيم! خداي تعالي گفت: فَاضرِب لَهُم طَرِيقاً فِي البَحرِ يَبَساً، يعني فاضرب بالعصا علي البحر و اجعل لهم طريقا كأنّه، قال: فاجعل«10» لهم بضرب العصا علي البحر طريقا يبسا، اي يابسا- و جمعه ايباس- لا تخاف دركا من فرعون و لا تخشي غرقا من البحر. و در كلام حذفي و اختصاري است، و آن آن است كه: فعل ما امر به. فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ بِجُنُودِه ِ فَغَشِيَهُم، اي اصابهم، به ايشان رسيد از دريا آنچه رسيد، و اينكه ابهام براي استعظام و استهوال راست«11»، يعني آنچه به ايشان

----------------------------------- (1). اساس: هجرت خوانده مي شود، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آب، آج، لب، آز، مش: تهجو. (3). آز خواندند مرفوع. (4). همه نسخه بدلها گفت. 5. همه نسخه بدلها: راست. (6). آط: بخواهي. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: ششصد. (8). همه نسخه بدلها: بر اثر. (9). همه نسخه بدلها ايشان. (10). آط، آج، لب، آز، مش: و اجعل. (11). آج، لب: است. صفحه : 173 رسيد حدّي بود كه آن را وصف نتوان كردن و باز گفتن جز مبهم رها كردن، چه آن شرح به وصف در نيايد«1»، و مثله قوله: فَأَوحي إِلي عَبدِه ِ ما أَوحي«2»، و مراد غرق ايشان است در دريا. وَ أَضَل َّ فِرعَون ُ قَومَه ُ وَ ما هَدي، و فرعون قوم خود را ضال ّ و گمراه كرد، و هدايت نداد ايشان را. اينكه جواب آن است كه او گفت: ... وَ ما أَهدِيكُم إِلّا سَبِيل َ الرَّشادِ«3» آنگه منّت نهاد بر بني اسرايل به نعمتها«4» كه كرد بر ايشان، گفت: اي فرزندان يعقوب؟ قَد أَنجَيناكُم، برهانيديم شما را از دشمن، يعني فرعون. وَ واعَدناكُم، و وعده داديم شما را جانِب َ الطُّورِ الأَيمَن َ، جانب راست كوه طور، براي آن كه موسي را- عليه السّلام- توريت«5» پس هلاك فرعون دادند و خداي تعالي با او به طور پس از آن مناجات كرد- و آن قصّه برفته است. وَ نَزَّلنا عَلَيكُم ُ المَن َّ وَ السَّلوي، و من ّ و سلوي«6»، مرغ بريان كرده و ترنجبين در تيه بر شما فرو فرستاده ايم«7»- بر آن شرح كه رفته است در سورة البقرة. كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم، اينكه از آن جمله«8» است كه

قول از او محذوف است، التّقدير: و قلنا لكم كلوا«9»، و شما را گفتيم«10» بخوري از پاكيها و خوشيها آنچه ما روزي كرديم شما را. و در «طيّبات»، دو قول گفتند، يكي: حلالات، و يكي: ملاذّ و مشتهيات. وَ لا تَطغَوا فِيه ِ، طغيان مكني در او. عبد اللّه عبّاس گفت: ظلم مكني در او مقاتل گفت: عصيان مكني«11»، يعني در معصيت صرف مكني. كلبي گفت: كفران نعمت مكني، و گفتند: حرام حلال مكني، و حلال حرام مكني. و حمزه و كسائي خواندند: انجيتكم و واعدتكم و، ما رزقتكم به «تا» ي بي «الف» علي الخبر عن«12» نفس المخاطب وحده، و در شاذّ يحيي بن وثّاب و اعمش همچنين ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: راست نيايد. (2). سوره نجم (53) آيه 10. (3). سوره مؤمن (40) آيه 29. (4). آب، آز، مش: به نعمتهايي. (5). همه نسخه بدلها از. (6). همه نسخه بدلها يعني. (7). همه نسخه بدلها: فرو فرستاديم. 8. آج، لب: جمله اي. (9). آج، لب: قلنا كلوا. [.....]

(10). مش: گفتم. (11). همه نسخه بدلها در او. (12). همه نسخه بدلها: من. صفحه : 174 خواندند، و باقي قرّاء به «نون» و «الف» خبرا عن المخاطب و غيره معه علي وجه التّعظيم. فَيَحِل َّ عَلَيكُم غَضَبِي، و كسائي خواند تنها و در شاذ اعمش، و يحيي بن وثّاب: فيحل ّ [22- ر]

به ضم ّ «حا»، و من يحلل، به ضم ّ«1» من الحلول، كه پس خشم من به شما فرود آيد. و باقي قرّاء خواندند: (فيحل عليكم. و من يحلل)، من الحلال، كه پس خشم من بر شما حلال شود، و هر كه را خشم من بر

او حلال شود يا به او فرود آيد، بر قراءت كسائي: فَقَد هَوي، هلاك شود و در دوزخ افتد. و قوله: فَيَحِل َّ، نصب «لام» بر جواب نهي است به «فا» به اضمار «أن». وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَن تاب َ، من بيامرزم آن را كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند، توبه كند از گناه و ايمان آرد به اللّه«2» و عمل صالح كند از نماز و روزه«3»، لِمَن تاب َ من الذّنوب وَ أَمِن َ بعلّام الغيوب وَ عَمِل َ صالِحاً ليوم كشف الكروب، وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لمن تاب و امن باللّه الوهّاب و عمل صالحا لجزيل الثّواب. ثُم َّ اهتَدي الي ما«4» ينجيه من اليم«5» العقاب. قوله: ثُم َّ اهتَدي، قتاده و سفيان ثوري گفتند: يعني ملازم اسلام باشد تا بر اسلام ميرد. زيد اسلم گفت: مراد آن است كه علم بياموزد تا به آن ره برد. شعبي و مقاتل و كلبي گفتند: بداند كه بر آن ثواب خواهد بودن. ضحّاك گفت: استقامت كند. و در تفسير اهل البيت«6» است: ثم ّ اهتدي الي ولاية علي ّ بن ابي طالب«7». وَ ما أَعجَلَك َ عَن قَومِك َ يا مُوسي، چه بشتابانيد تو را از قومت- يعني اينكه هفتاد كس كه با او بودند- كه او ايشان را برگزيد- تا كلام خداي شنوند. موسي- عليه السّلام- ايشان را در ره رها كرد و او از پيش برفت و ايشان را گفت: بر اثر من مي آيي كه«8» مشتاق شده ام به حضرت خداي جل ّ جلاله. چون برسيد، خداي تعالي او را گفت: وَ ما أَعجَلَك َ، چه بود كه تو را بشتابانيد از قومت اي موسي! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها لام. (2). همه نسخه

بدلها: خداي. (3). همه نسخه بدلها زكات. (4). همه نسخه بدلها: من. (5). همه نسخه بدلها: الم. (6). همه نسخه بدلها عليهم السّلام. (7). آج، لب عليهما السّلام. (8). همه نسخه بدلها من. صفحه : 175 قال َ هُم أُولاءِ عَلي أَثَرِي، موسي گفت: اينك ايشان«1» بر اثر من اند و من براي آن شتافتم تا طلب رضاي تو كنم. خداي تعالي او را خبر داد از فتنه سامري، گفت: فَإِنّا قَد فَتَنّا، ما قوم تو را امتحان كرديم از پس تو، يعني از پس آمدن تو. وَ أَضَلَّهُم ُ السّامِرِي ُّ، و سامري ايشان را گمراه كرد. نگر تا قديم- جل ّ جلاله- چگونه فرمود حوالت امتحان كه تفسير او تشديد تكليف باشد، به خود حوالت كرد«2» و حواله«3» اضلال به سامري كرد، اگر اضلال خداي كردي، حوالت به سامري نبودي. مفسّران گفتند: ششصد هزار مرد بودند همه به گوساله مفتون و گمراه شدند، جز دوازده هزار مرد كه ايشان با هارون بماندند، گوساله پرست نشدند. فَرَجَع َ«4»، موسي- عليه السّلام- با ميان قوم«5» آمد خشمناك و دلتنگ، ايشان را گفت: يا قَوم ِ، اي امّت من؟ نه خداي تعالي شما را وعده و نويد نكو داد! و آن وعده آن بود كه خداي تعالي گفته بود كه: من كتابي دهم شما را كه در او بيان حلال و حرام باشد، يعني توريت روزگار دراز شد از پس مفارقت من از شما! صورت استفهام است و مراد انكار، يعني عهد دراز نشد«6». «ام»، معادله همزه استفهام است، يا شما خواستي كه حلال شود بر شما خشمي از خداي من«7» و قرّاء خلاف نكرده اند در كسر «حا» اينكه جاي كه«8» حل ّ«9» يحل ّ

خواندند«10» من الحلال. فَأَخلَفتُم مَوعِدِي، موعد من خلاف كردي. و وعده ايشان موسي را آن بود كه: بر عهد او بايستند و مقام كنند و از آن بر نگردند تا آمدن موسي باشد. قالُوا ما أَخلَفنا مَوعِدَك َ بِمَلكِنا، ما وعده تو را خلاف نكرديم به ملك و قدرت و طاقت خود، اينكه مؤمنان گفتند كه مالك نبوديم و نتوانستيم دفع آن كيد كردن كه ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، ايشان اينك، آج، لب: ايشان را اينك. (2). همه نسخه بدلها: به خود كرد. (3). آط، آب، آز، مش: حوالت. [.....]

(4). آج، لب مُوسي إِلي قَومِه ِ (5). همه نسخه بدلها خود. (6). آج، لب، مش: نشده. (7). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: شما. (8). آط، آج، لب، آز، مش: اينكه جايگه. (9). همه نسخه بدلها: جمله. (10). همه نسخه بدلها: خوانند. صفحه : 176 سامري كرد. قتاده و سدّي گفتند: بِمَلكِنا اي بطاقتنا. إبن زيد گفت، معني آن است كه: لم نملك انفسنا في تلك الفتنة، ما در آن فتنه بر خويشتن مالك نبوديم. إبن كثير و ابو عمرو و إبن عامر خواندند: بملكنا به كسر الميم، و نافع و عاصم خواندند: بملكنا، به فتح «ميم» علي المصدر، و حمزه و كسائي خواندند: بملكنا به ضم ّ «ميم»، اي بسلطاننا. وَ لكِنّا حُمِّلنا أَوزاراً، اي اثقالا، و لكن ما اثقالي و مبلغي«1» بسيار چنان كه باري گران بود بر گرفتيم از حلي ّ آل فرعون كه به ما رسيده بود. ابو عمرو و حمزه و أبو بكر خواندند: [حملنا، به فتح «حا» و «ميم» مخفّف من الحمل، بر گرفتيم. و باقي فرّاء]

«2» «حمّلنا» به ضم ّ «حا»

و كسر «ميم» و تشديد علي الفعل المجهول من التّفعيل، و لكن بر ما نهادند، يعني ديگران ما را گفتند كه: برداري و ما را بر حمل آن حمل كردند. فَقَذَفناها، پيش سامري بينداختيم [22- پ]

،«3» [فَكَذلِك َ أَلقَي السّامِرِي ُّ، و همچنين سامري آنچه داشت از زر و حلي ّ هم بينداخت و بر سر آن نهاد. فَأَخرَج َ لَهُم، برون آورد براي ايشان، يعني براي قوم، عِجلًا جَسَداً، گوساله تني بي جان. لَه ُ خُوارٌ، كه او را آواز گاو بود. در آواز او دو قول گفتند، سعيد جبير گفت: سامري از اهل كرمان بود و منافق بود، چون موسي- عليه السّلام- قوم را به سي روز وعده داد كه باز آيد، چون خداي تعالي ده روز ديگر بيفزود قوم گفتند: موسي به وعده باز نيامد. سامري گفت: داني تا سبب نيامدن موسي چيست با نزديك شما! گفتند: نه. گفت: سبب اينكه حلي ّ آل فرعون كه شما به عاريت بستدي و با خداوندانش ندادي اكنون بياري تا من آن را تدبيري سازم. بياوردند و آنچه او داشت نيز بياورد و با آن ضم ّ كرد و به سه روز گوساله زرّين بپيراست«4» و مرصّع كرد به انواع جواهر، آنگه از آن خاكي كه جبريل- عليه السّلام- پاي بر او نهاده بود قبضه اي داشت، از آن خاك پاره اي در شكم آن گوساله افگند از او آوازي آمد چون آواز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: متاعي. (2). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (3). اساس: از اينكه جا به بعد افتادگي دارد، از آط آورده شد. (4). آب: پير است، آج، لب: بياراست.

صفحه : 177 گوساله. و گفتند: او براي آن جبريل را ديد كه از جمله آن كودكان بود كه در عهد آن كه فرعون كودكان را مي كشت او را در شكافي«1» كوهي پنهان كرده بودند، جبريل ايشان را از پر خود شير دادي، از آنجا شعاع قوي بود تا جبريل را بديدي، وقتي كه به موسي آمدي و از موسي- عليه السّلام- شنيده بود كه خاكي كه از قدم جبريل بردارند بر هر كجا زنند به آواز آيد از عادتي كه خداي رانده است او اينكه چاره چنين ساخت، و براي آن از حيوانات گوساله اختيار كرد كه آن روز كه كار قبطيان و كساني كه به موسي ايمان نداشتند گاو پرستيدندي و فرعون از جمله ايشان بود پيش از آن كه دعوي خدايي كرد از آن جا گفت: أَنَا رَبُّكُم ُ الأَعلي«2»، و از آن جا گفتند قبطيان: وَ يَذَرَك َ وَ آلِهَتَك َ«3» ...، پس سبب آواز گوساله از اينكه جا بود. اينكه قول حسن و قتاده و سدّي است و اختيار إبن الاخشاد. مجاهد گفت: سامري آن گوساله به صنعت چنان ساخته بود مخارق گلوي او كه چون بادي در زير او دميدندي آن باد در شكم او افتادي از گلوي او آواز گاوي برون آمدي چنان كه آواز ني و مزمار به اختلاف مخارق مختلف مي شود. آنگه آن را بياورد و بر مهب ّ باد نهاد و پرامن«4» او استوار كرد تا باد به زير او در شكم او شود، آنگه ايشان را جمع كرد و گفت: بيا«5» تا بنگري كه من از آن حلي ّ چه ساختم؟ بيامدند و بديدند، گوساله اي سخت نيكو پراسته«6» بود

و مرصّع كرده به انواع جواهر. ايشان در آن مي نگريدند تا ناگاه باد بر آمد و در شكم او افتاد و به گلوي او برون آمد، آوازي حاصل آمد بر شبيه آواز گاو. ايشان كه آن ديدند. سجده كردند و گفتند: هذا إِلهُكُم وَ إِله ُ مُوسي، اينكه خداي شماست و خداي موسي، موسي خداي را اينكه جا فراموش كرده است و به طور رفته است به طلب او و اينكه از سر كفر و جهل و تقليد و حب ّ عبادت عجل گفتند، و اينكه قول قريب است به صواب و اگر چه قول اوّل«7» ممتنع نيست و آن محمول بود بر تشديد تكليف و محنت. بعضي دگر گفتند: فَنَسِي َ، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شكاف. (2). سوره نازعات (79) آيه 24. (3). سوره اعراف (7) آيه 127. [.....]

(4). آب، آج، لب، آز، مش: پيرامن. (5). آب، آز، مش: بياييد. (6). آب، آج، مش: پيراسته، آز، پير است. (7). آج، لب: او. صفحه : 178 حكايت كلام ايشان نيست، بل كلام خداست، و معني آن كه: فنسي السّامري ّ عهد موسي، اي ترك. سامري عهد موسي رها كرد، و قول اوّل به ظاهر آيت و سياقت او لا يقتر است. آنگه گفت: أَ فَلا يَرَون َ، صورت استفهام است و مراد تقرير و تقريع و تنبيه ايشان بر خطاشان. نمي بينند، يعني نمي دانند كه جوابي با ايشان نمي آيد، يعني اگر با او سخن گويند جواب ندهد. وَ لا يَملِك ُ لَهُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً، و مالك منفعت و مضرّت ايشان نيست! وَ لَقَد قال َ لَهُم هارُون ُ مِن قَبل ُ، و هارون عليه السّلام- گفت ايشان را پيش از آن:

اي قوم؟ مكني اينكه جهل كه اينكه فتنه و امتحاني است كه شما را كردند به اينكه، و خداي شما خداي رحمان«1» بخشاينده و روزي دهنده خلقان است، پي من گيري و فرمان من بري. گفتند: ما از بر اينكه«2» عجل فرازتر«3» نشويم تا موسي بنزديك ما آيد. هارون از ايشان تبرّا كرد و دور شد از ايشان با آن دوازده هزار مرد كه با او بودند، و باقي قوم گرد بر گرد عجل بودند، گاهي رقص مي كردند و گاهي سجده مي كردند و شهقه«4» و نعره مي زدند و نشاط مي كردند. موسي- عليه السّلام- باز آمد، از دور آواز ايشان شنيد. آن هفتاد مرد كه با او بودند، ايشان را گفت: هذا صوت الفتنة، اينكه آواز فتنه است. چون هارون را ديد، در كنار گرفت و سر او را در كش«5» گرفت پرسيدن را و او را گفت: يا هارون؟ چه منع كرد تو را از آن كه چون اينكه حال افتاد كه از پي من بيايي و مرا خبر دهي! أَ فَعَصَيت َ أَمرِي، فرمان من عصيان كردي! استفهام است نه خبر، و مورد او عتاب است. هارون جواب داد و گفت: يَا بن َ أُم َّ، إبن كثير و ابو عمرو و عاصم به روايت حفص خواندند: يَا بن َ أُم َّ به فتح «ميم»، و باقي قرّاء: به كسر «ميم». وجه قراءت اوّل آن باشد كه: إبن را مع الام ّ يك اسم كرده است، و آن را بنا كرده بر فتح، نحو: خمسة ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش و. (2). آج، لب: از اينكه. (3). آج، لب: فراتر. (4). آج، لب: شيهه. (5). آج، كشش، لب،

آز، كنار. صفحه : 179 عشر، جز آن كه خمسة عشر متضمّن است معني «واو» را، و الاصل: خمسة و عشرة، و اينكه لفظ متضمّن معني «لام» است، و التّقدير: إبن لامّي، و گفتند، تقدير آن است: يا إبن«1» امّاه، «ها» و «الف» به ترخيم بيفگند. و گفتند، بر لغت آن گروه است كه گويند از عرب: يا ربّاه«2» و يا امّاه، به معني يا ربّي«3» و يا امّي، و اينكه را بيان كرده ايم. و وجه قراءت دوم آن است كه: اصل يابن امّي بوده است، « يا » بيفگند«4» و اكتفي بالكسرة عن الياء، چنان كه در اخوات او بيان كرديم. گفت اي برادر من: لا تَأخُذ بِلِحيَتِي وَ لا بِرَأسِي، محاسن و سر من در كنار مگير. در اينكه، دو وجه گفتند: يكي آن كه در آن روزگار عادت آن بود كه به جاي مصافحه و معانقه اينكه معني كردندي و منفّر نبودي، براي آن كه معتاد بود«5»، و آنچه به عادت بود مختلف شود به اختلاف اوقات و اشخاص و اماكن. وجهي دگر آن است كه: اينكه بر وجه كنايت مي گويد، چنان كه يكي از ما گويد: دست از سر و ريش من بدار كه من در اينكه كار بي جرمم، يعني اينكه جرم بر من منه، و مرا به اينكه، مطالبه و مؤاخذه مكن، و دعني من هذا الحديث. إِنِّي خَشِيت ُ، من ترسيدم كه تو گويي تفريق كردي ميان بني اسرايل و فرقت در ميان ايشان افگندي و قول و سخن مرا مراقبت نكردي از آن كه واقف نباشي بر كيفيّت حال. قال َ فَما خَطبُك َ يا سامِرِي ُّ، آنگه روي به سامري

كرد و او را گفت: چه كردي اي سامري، و چگونه كردي و تو را بر اينكه كار چه حمل كرد! و خطب، كار«6» عظيم باشد، يعني اينكه چه كار عظيم است كه از دست تو بيامد! سامري گفت: بَصُرت ُ بِما لَم يَبصُرُوا بِه ِ، من چيزي ديدم كه ايشان نديدند، يعني جبريل را. حمزه و كسائي خواندند: بما لم تبصروا به، «تا» ي خطاب، و باقي قرّاء به « يا » خبرا عن الغائب، يقال: بصرت بفلان و ابصرته لغتان، كما يقال: خرجت به و اخرجته، و دخلت به و ادخلته، و ذهبت به و اذهبته. و گفتند: بصرت به ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: يابن. (2). آب، آز، مش: اباه. (3). آب، آز، مش: ابي. (4). آج، لب: بيفگندند. (5). آط: نبود، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. [.....]

(6). آج، لب: كاري. صفحه : 180 بليغتر باشد از ابصرته، و گفتند: بصرت به، اي علمت به، من البصيرة، يقال: ابصر بكذا اذا اعلم فهو بصير. فَقَبَضت ُ قَبضَةً مِن أَثَرِ الرَّسُول ِ، حسن بصري خواند: قبضت به «صاد» نا معجم، و جمله قرّاء به «ضاد» منقّط خواندند. و فرق ميان قبض و قبص آن است كه قبص به «صاد» نا معجم، گرفتن به سر انگشتان باشد، و به «ضاد» قبض بالكف ّ باشد. مِن أَثَرِ الرَّسُول ِ، از پي و قدم جبريل. فَنَبَذتُها، در شكم گوساله انداختم، چنان كه شرح داديم. وَ كَذلِك َ سَوَّلَت لِي نَفسِي، و نفس من مرا بر اينكه كار حريص كرد و آرايش داد اينكه كار را در چشم من، و مرا به اينكه كار دعوت كرد. موسي- عليه السّلام- گفت: فَاذهَب،

برو از اينكه جا، فَإِن َّ لَك َ فِي الحَياةِ أَن تَقُول َ لا مِساس َ، كه تو را در زندگاني تا زنده باشي، آن باد كه گويي: لا مِساس َ، يعني تو را الف مباد با آدميان. با دعاي«1» موسي- عليه السّلام- الف سامري از آدميان ببريد تا آباداني رها كرد و در بيابانها با وحوش و سباع مختلط شد، و اگر هيچ آدمي را ديدي«2» از دور آواز مي دادي كه: لا مساس لا مساس، زنهار پيرامن [من]

«3» مگردي و دست به من باز ننهي. بعضي دگر گفتند: موسي- عليه السّلام- بني اسرايل را نهي كرد از آن كه با او مخالطه كنند، او را براندند و در ميان خود و آباداني جاي ندادند و تمكين نكردند. و قول اوّل درستر«4» است، و قوله: لا مِساس َ، اي لا مماسَّة و اينكه مبني است بر فتح با «لا» ي نفي جنس، چنان كه لا رجل في الدّار و لا بيع و لا خلّة، و لا شفاعة. و قتاده گفت: هنوز نسل او كه مانده اند همچنين اند، و اگر كسي را بينند از دور آواز مي دهند كه: لا مساس. و در بعضي كتب هست كه: اگر كسي نه از ايشان، دست به ايشان باز زند، در حال هر دو را تب گيرد، و اينكه لا مساس از او چنان معروف شد تا شعرا در شعر بگفتند، قال: نحايده كأنّك سامري ّ تصافحه يد فيها جذام و قال آخر: ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: تا به دعاي. (2). آب: آدميي را بديدي. (3). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آب، آج، لب، آز، مش: درست تر. صفحه

: 181 تميم كرهط السّامري ّ و قوله الا لا يريد السّامري ّ مساسا و قال رؤبة: تّي يقول الازد لا مساسا و در خبر مي آيد كه: موسي خواست تا او را بكشد، خداي تعالي گفت: مكش او را كه او سخي است. و رسول- عليه السّلام- گفت: 1» تجافوا عن ذنب السّخي ّ فان ّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر«. و ان ّ لك، و تو را يا سامري؟ مَوعِداً لَن تُخلَفَه ُ، موعدي و نويدي هست از عذاب خداي كه آن را با تو خلاف نكنند. إبن كثير و ابو عمرو خواندند، و در شاذّ حسن و قتاده و ابو نهيك: به كسر «لام»، «لن تخلفه» اي لن تتجاوز عنه، و لن تفوته، كه تو از آن بنگذري«2» و فايت نشوي. وَ انظُر إِلي إِلهِك َ الَّذِي ظَلت َ عَلَيه ِ عاكِفاً، اينكه معبود خود را نگر كه او را به خداي گرفتي و بر او همه روز اقبال كردي و بر او مقام كردي. و اصل «ظلت»، ظللت بوده است، «لام» مكسور بيفگندند كراهت تضعيف را. و عرب را در او دو مذهب است: ظَلت، و: ظِلت، به فتح «ظا»، و كسر او، آن كه «ظلت» گفت به كسر، نقل حركت «عين» كرد با «فا» تا بدانند كه آن حرف كه محذوف است مكسور بود. و آن كه به فتح گفت، بر اصل خود رها كرد، و مثله: مست و مست«3»، و همت و همت في مست و هممت، و «احست»، به معني احسست، قال الشّاعر: خلا ان ّ العتاق من المطايا احسن به فهن ّ اليه«4» شوس لَنُحَرِّقَنَّه ُ، ما بسوزيم آن را. ثُم َّ لَنَنسِفَنَّه ُ فِي اليَم ِّ نَسفاً، پس آن را در دريا

فشانيم خاكستر آن. و ابو جعفر المدني ّ«5» خواند: لنحرقنّه، من قولهم: حرقته بالمبرد اذا بردته و حرقته«6» ايضا، يعني به سوهان بساييم و پس در دريا فشانيم. قال الشّاعر: بذي«7» فرقين يوم بني«8» حبيب نيوبهم علينا بحرقونا ----------------------------------- (1). آج، لب: اعثر. (2). آج، لب: بنگريزي، مش: نبگذري. (3). آب، آز: مثلث. (4). آط و ديگر نسخه بدلها: اليوم، به قياس با چاپ شعراني (8/ 486) و منابع شعر تصحيح شد. (5). آج، لب: ابو جعفر مدني. (6). آط و ديگر نسخه بدلها و چاپ شعراني: ابردته و احرقته، با توجه به معني عبارت و كتب لغت تصحيح شد. (7). آط: بذ، به قياس با نسخه آب تصحيح شد. (8).- چاپ شعراني (7/ 487): بنو. صفحه : 182 و اصل هر دو كلمه يكي است كه هر دو جاي«1» تفريق حاصل آيد. و اصل نسف، گندم بر باد دادن باشد تا كاه از او جدا شود، و آلت آن را كه ما «جون» گوييم آن را منسفة خواندند. آنگه بر سبيل ردّ بر ايشان گفت: إِنَّما إِلهُكُم ُ اللّه ُ الَّذِي لا إِله َ إِلّا هُوَ، خداي شما يك خداست كه جز او خدايي نيست. وَسِع َ كُل َّ شَي ءٍ عِلماً، و او واسع است بر همه چيز به علم، يعني او محيط است به همه چيزها و هيچ چيز از آن خارج نيست، بل همه چيز در علم او گنجد. آنگه رسول را گفت- عليه السّلام: كَذلِك َ نَقُص ُّ عَلَيك َ، همچنين قصّه كنيم بر تو از اخبار گذشتگان كه اينكه قصّه كرديم و ما تو را بداديم از نزديك ما، يعني از علومي كه نزديك ما هست، يعني در غيب

ماست ياد كردي. و اينكه، بر طريق منّت و تذكير نعمت مي فرمايد بر رسول- عليه السّلام. قوله تعالي:

[سوره طه (20): آيات 100 تا 135]

[اشاره]

مَن أَعرَض َ عَنه ُ فَإِنَّه ُ يَحمِل ُ يَوم َ القِيامَةِ وِزراً (100) خالِدِين َ فِيه ِ وَ ساءَ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ حِملاً (101) يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ وَ نَحشُرُ المُجرِمِين َ يَومَئِذٍ زُرقاً (102) يَتَخافَتُون َ بَينَهُم إِن لَبِثتُم إِلاّ عَشراً (103) نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَقُولُون َ إِذ يَقُول ُ أَمثَلُهُم طَرِيقَةً إِن لَبِثتُم إِلاّ يَوماً (104) وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الجِبال ِ فَقُل يَنسِفُها رَبِّي نَسفاً (105) فَيَذَرُها قاعاً صَفصَفاً (106) لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمتاً (107) يَومَئِذٍ يَتَّبِعُون َ الدّاعِي َ لا عِوَج َ لَه ُ وَ خَشَعَت ِ الأَصوات ُ لِلرَّحمن ِ فَلا تَسمَع ُ إِلاّ هَمساً (108) يَومَئِذٍ لا تَنفَع ُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ وَ رَضِي َ لَه ُ قَولاً (109) يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا يُحِيطُون َ بِه ِ عِلماً (110) وَ عَنَت ِ الوُجُوه ُ لِلحَي ِّ القَيُّوم ِ وَ قَد خاب َ مَن حَمَل َ ظُلماً (111) وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَلا يَخاف ُ ظُلماً وَ لا هَضماً (112) وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ قُرآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفنا فِيه ِ مِن َ الوَعِيدِ لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ أَو يُحدِث ُ لَهُم ذِكراً (113) فَتَعالَي اللّه ُ المَلِك ُ الحَق ُّ وَ لا تَعجَل بِالقُرآن ِ مِن قَبل ِ أَن يُقضي إِلَيك َ وَحيُه ُ وَ قُل رَب ِّ زِدنِي عِلماً (114) وَ لَقَد عَهِدنا إِلي آدَم َ مِن قَبل ُ فَنَسِي َ وَ لَم نَجِد لَه ُ عَزماً (115) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيس َ أَبي (116) فَقُلنا يا آدَم ُ إِن َّ هذا عَدُوٌّ لَك َ وَ لِزَوجِك َ فَلا يُخرِجَنَّكُما مِن َ الجَنَّةِ فَتَشقي (117) إِن َّ لَك َ أَلاّ تَجُوع َ فِيها وَ لا تَعري (118) وَ أَنَّك َ لا تَظمَؤُا فِيها وَ لا تَضحي (119) فَوَسوَس َ

إِلَيه ِ الشَّيطان ُ قال َ يا آدَم ُ هَل أَدُلُّك َ عَلي شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلك ٍ لا يَبلي (120) فَأَكَلا مِنها فَبَدَت لَهُما سَوآتُهُما وَ طَفِقا يَخصِفان ِ عَلَيهِما مِن وَرَق ِ الجَنَّةِ وَ عَصي آدَم ُ رَبَّه ُ فَغَوي (121) ثُم َّ اجتَباه ُ رَبُّه ُ فَتاب َ عَلَيه ِ وَ هَدي (122) قال َ اهبِطا مِنها جَمِيعاً بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّي هُدي ً فَمَن ِ اتَّبَع َ هُداي َ فَلا يَضِل ُّ وَ لا يَشقي (123) وَ مَن أَعرَض َ عَن ذِكرِي فَإِن َّ لَه ُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحشُرُه ُ يَوم َ القِيامَةِ أَعمي (124) قال َ رَب ِّ لِم َ حَشَرتَنِي أَعمي وَ قَد كُنت ُ بَصِيراً (125) قال َ كَذلِك َ أَتَتك َ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِك َ اليَوم َ تُنسي (126) وَ كَذلِك َ نَجزِي مَن أَسرَف َ وَ لَم يُؤمِن بِآيات ِ رَبِّه ِ وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبقي (127) أَ فَلَم يَهدِ لَهُم كَم أَهلَكنا قَبلَهُم مِن َ القُرُون ِ يَمشُون َ فِي مَساكِنِهِم إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِأُولِي النُّهي (128) وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ لَكان َ لِزاماً وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي (129) فَاصبِر عَلي ما يَقُولُون َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ قَبل َ طُلُوع ِ الشَّمس ِ وَ قَبل َ غُرُوبِها وَ مِن آناءِ اللَّيل ِ فَسَبِّح وَ أَطراف َ النَّهارِ لَعَلَّك َ تَرضي (130) وَ لا تَمُدَّن َّ عَينَيك َ إِلي ما مَتَّعنا بِه ِ أَزواجاً مِنهُم زَهرَةَ الحَياةِ الدُّنيا لِنَفتِنَهُم فِيه ِ وَ رِزق ُ رَبِّك َ خَيرٌ وَ أَبقي (131) وَ أمُر أَهلَك َ بِالصَّلاةِ وَ اصطَبِر عَلَيها لا نَسئَلُك َ رِزقاً نَحن ُ نَرزُقُك َ وَ العاقِبَةُ لِلتَّقوي (132) وَ قالُوا لَو لا يَأتِينا بِآيَةٍ مِن رَبِّه ِ أَ وَ لَم تَأتِهِم بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُف ِ الأُولي (133) وَ لَو أَنّا أَهلَكناهُم بِعَذاب ٍ مِن قَبلِه ِ لَقالُوا رَبَّنا لَو لا أَرسَلت َ إِلَينا رَسُولاً فَنَتَّبِع َ آياتِك َ مِن قَبل ِ أَن نَذِل َّ وَ نَخزي (134) قُل كُل ٌّ مُتَرَبِّص ٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعلَمُون َ مَن

أَصحاب ُ الصِّراطِ السَّوِي ِّ وَ مَن ِ اهتَدي (135)

[ترجمه]

هر كه برگردد از او، او بر گيرد روز قيامت باري گران. هميشه باشند در آن جا و بد بود ايشان را روز قيامت بار. آن روز كه دردمند در صور و برانگيزيم گناهكاران را آن روز سبز چشم. راز مي گويند ميان ايشان مقام نكردي جز ده روز. ما داناتريم به آنچه مي گويند چون گويد نكوترين ايشان به طريقت نستادي«2» الّا روزي. و مي پرسند تو را از كوهها، بگو پست كند آن را خداي من پست كردني. ----------------------------------- (1). آج، لب: جابر. [.....]

(2). آب: نستاتيد، آج، لب: درنگ نكرديد، مش: نه استاديد. صفحه : 183 پس بپراگند«1» آن را بياباني«2» ساده. نبيني«3» در آن جا«4» كژي و نه بلندي«5». آن روز پسروي«6» كنند خواهنده«7» را كژي نبود [او را]

«8» و ذليل شود آوازها خداي را«9» نشنوي الّا آوازي نرم. آن روز سود ندارد شفاعت الّا آن را كه دستوري دهد خداي [و پسنديده باشد او را]

«10» قول. مي داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است و محيط نشوند به او علم اينان. ذليل شود«11» [رويها براي خداي]

«12» زنده پاينده و نوميد شد آن كه بر گرفت بيدادي. و هر كه كند از نيكها«13» و او مؤمن باشد، نترسد از ظلمي و نه نقصاني. و همچنين بفرستاديم«14» قرآني تازي و بگردانيديم در او از ترسانيدن تا مگر ايشان بپرهيزند، يا پديد آرد ايشان را ياد كردني«15». بزرگوار است [خداي]

«16» پادشاهي راستي«17» و شتاب مكني به«18» ----------------------------------- (1). آج، لب: رها كند. (2). آج، لب: زمين. (3). آب، مش: كه نبيني. (4). آب هر.

(5). آج، لب: زير بالايي. (6). آج، لب: پيروي. (7). آج، لب: خواننده. (16- 8). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد. (9). آب، مش كه. (10). آط و آب: ندارد، به قياس با نسخه لب افزوده شد. مش: و بپسندد او را. (11). آب، مش: شد. (12). آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. (13). آج، لب، مش: نيكيها. [.....]

(14). آب، مش: فرو فرستاديم. (15). آب، مش: ياد كردي. (17). آج، لب: براستي. (18). آب، مش: مشتاب به. صفحه : 184 قرآن از پيش آن كه بگذارند به تو وحي او، و بگو بار خدايا بيفزاي مرا دانشي. ما عهد كرديم به آدم از پيش پس فراموش كرد و نيافتيم او را عزمي. و چون گفتيم فريشتگان را سجده كني آدم را، سجده كردند مگر ابليس«1» سر باز زد. گفتيم: اي آدم؟ اينكه«2» دشمن تو و جفت«3» تو است، بيرون نكند شما را از بهشت كه رنجور شوي؟ تو راست كه گرسنه نشوي در آن جا و برهنه نشوي. و تو تشنه نشوي در آن جا و بر صحرا نيفتي. وسوسه كرد به او ديو، گفت: اي آدم؟ ره نمايم تو را بر درخت جاويدان و پادشاهي كه كهنه نشود! بخوردند«4» از آن و پديد آمد ايشان را عورتشان، باستادند«5»، مي دوختند در«6» ايشان از برگ بهشت، و نافرماني كرد آدم در خدايش و نوميد شد. آنگه بر گزيد او را خداي«7»، و تو به پذيرفت بر او و لطف كرد. گفت فرو شوي از اينكه جا جمله بهري از شما بهري را«8» ----------------------------------- (1). آب، مش كه. (2). آب،

مش ابليس. (3). آج، لب: زن. (4). آب: پس بخوردند. (5). آب: و بايستادند. (6). آب، آج، لب: بر. (7). آب او. (8). آج، لب: بر بهري. صفحه : 185 دشمن اگر آيد به شما [از من]

«1» ديني، هر كه پسروي«2» كند دين مرا گمراه نشود و بدبخت. و هر كه برگردد از ياد كرد من او را باشد زندگاني تنگ، و برانگيزيم او را«3» روز قيامت نابينا. گويد بار خدايا؟ چرا برانگيختي مرا نابينا، و من بينا بودم. گويد همچنين به تو آمد آيتهاي ما، تو آن را رها كردي«4» و همچنين تو را رها كنند امروز. و همچنين جزا دهيم آن را كه اسراف كند و بنگرود«5» به آيتهاي خدايش و عذاب آخرت سختر«6» باشد و باقيتر. ره ننمود ايشان را كه چند هلاك كرديم پيش«7» ايشان از امّتان كه مي روند در جايهاي ايشان«8»! در اينكه آيتهاست خداوندان خرد را. اگر نه سخني است كه سابق شده است از خداي تو«9»، واجب بودي و وقتي كه نامزد. صبر كن بر آنچه مي گويند و تسبيح«10» به شكر خدايت پيش از بر آمدن آفتاب و پيش از فرو شدن«11» آفتاب و از اوقات ----------------------------------- (1). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد. (2). آب: پيروي. [.....]

(3). آب در. (4). آب: فراموش كردي. (5). آب: ايمان نيارد، آج، لب: مؤمن نبود. (6). آب، آج، لب: سخت تر. (7). آب از. (8). آب: خود بدرستي كه. (9). آب هر آينه كه. (10). آب كن. (11). آج، لب: فرو رفتن. صفحه : 186 شب [تسبيح كن]

«1» و كنارهاي روز تا همانا«2» كه خشنود شوي. و مكش«3»

چشمهايت به آنچه برخوردار كرديم«4» به او جفتاني از ايشان زينت زندگاني دنيا تا بيازماييم ايشان را در او و روزي خداي تو بهتر است و پاينده تر. بفرماي اهل خود را به نماز و صبر كن در آن نپرسيم تو را روزي، ما روزي مي دهيم [تو را]

«5» و عاقبت پرهيزگاران راست. و گفتند چرا نيارد به ما حجّتي از خدايش، نيامد به ايشان حجّت«6» آنچه در كتابهاي پيشين است! و اگر ما هلاك كردماني ايشان را به عذابي از پيش [آن]

«7»، گفتند«8» [اي]

«9» خداي [ما]

«10» چرا نفرستادي به ما پيغامبري تا ما پسروي«11» كرديمي آيتهاي تو را از پيش آن كه ذليل و هلاك شديمي. بگو همه منتظريم انتظار كني، بداني كه است كه«12» خداوندان راه راست، و كيست كه راه يافته است. قوله تعالي: مَن أَعرَض َ عَنه ُ، هر كس كه اعراض كند و برگردد از او، يعني از آن ذكر كه ما تو را كرديم و ياد داديم و دليل انگيختيم بر او از ادلّه توحيد و ايمان. ----------------------------------- (10- 9- 7- 5- 1). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد. (2). آب: شايد. (3). آج، لب: مكن. (4). آب: برخورداري داريم. (6). آب: حجّتي. [.....]

(8). آب: گفتندي. (11). آب: پيروي. (12). آب: تا بدانيد كه كيست. صفحه : 187 فَإِنَّه ُ يَحمِل ُ يَوم َ القِيامَةِ وِزراً، او روز قيامت بار گران برگيرد از بار گناه. خالِدِين َ فِيه ِ، در آن بار گران هميشه باشد، يعني در عقوبت آن، براي آن كه آن خود كنايت است از عقاب. وَ ساءَ لَهُم يَوم َ القِيامَةِ حِملًا، و بد باري باشد ايشان را آن روز قيامت. و

نصب او بر تميز«1» است و فاعل «ساء» مضمر است، و تقدير آن است كه: و ساء الحمل لهم حملا. يَوم َ يُنفَخ ُ، بدل روز قيامت است، آن روز كه در صور دمند- و بيان اينكه كرديم. وَ نَحشُرُ المُجرِمِين َ، و گناهكاران را حشر كنيم اينكه روز ازرق چشم، و اينكه علامت دوزخيان باشد، و گفتند: به زرقه چشم كوري خواست، و قول اوّل ظاهرتر است چه در خبر چنان است كه: اهل دوزخ سياه روي و سبز چشم باشند، و اينكه براي تشويه خلق مي گويد كه خلق ايشان مشوّه باشد. يَتَخافَتُون َ، با يكديگر چيزي كه گويند به سرّ گويند و«2» آواز نرم، چه زهره ندارند كه آواز بردارند از هول آن روز، با يكديگر به سرّ گويند. إِن لَبِثتُم مقام نكردي شما مگر ده روز. «ان»، به معني «ما» ي نافيه است، و براي آن عَشراً گفت و عشرة نگفت كه ليالي خواست، براي آن كه عرب حساب بر«3» ماه كنند و ماه به شب بر آيد كه مردم او را ببينند. آنگه گفت: اگر چه اينكه حديث به سرّ گويند، ما عالمتريم به آنچه ايشان گويند. إِذ يَقُول ُ، آنگه گويد كسي كه در ميان ايشان از او نيكو طريقه تر نباشد گويد: إِن لَبِثتُم إِلّا يَوماً، شما بيشتر از روزي مقام نكردي در گور، يعني ايشان را مدّت مقام در گور اندك آيد از آن كه ايشان مرده باشند و بي خبر از مرور احوال و سنين. ابو علي جبّائي گفت: اينكه از پس عذاب گور گويند، يعني از آنگه كه عذاب گور منقطع شد تا به كنون اينكه مقدار است، و روا باشد كه

اينكه، آنان گويند كه ايشان را عذاب گور نباشد. آنگه رسول را گفت كه: اينكه كافران تو را از كوهها بپرسند، بگوي كه: خداي آن را نسف كند، يعني خرد كند همچون ريگ روان كه باد بر او گمارد تا در عالم ----------------------------------- (1). آب: تمييز. (2). آب، آز، مش به. (3). آب، آز، مش: به. صفحه : 188 بپراگند. و گفتند: در دريا ريزد. اگر گويند: اينكه «فا» چرا آمد اينكه جا، و اينكه نه جايگاه «فا» ست، چه اخوات او را هيچ «فا»«1» در او نيست! جواب آن است كه گوييم: آن سؤالهايي بود كه از رسول- عليه السّلام- كردند، او جواب داد، اينكه سؤال نكرده بودند خداي خبر داد از اينكه متضمّن به حرف شرط، و تقدير آن كه: و ان يسألوك عن الجبال فقل: فَيَذَرُها، رها كند آن را، قاعاً صَفصَفاً، زميني ساده ملساء. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و إبن زيد گفتند: صفصف آن بود كه در او نبات نبود، و گفتند: مكاني باشد كه از«2» استواء چون صف بود. و قاع همين«3» زمين ملساء بود، و گفتند: جايي كه آب در او بايستد، و قال: كأن ّ ايديهن ّ بالقاع القرق ايدي جوار يتعاطين الورق كلبي گفت: صفصف، زميني بود كه در او خاك نبود. لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمتاً، در او هيچ كژي و بلندي نباشد، يعني در او هيچ نشيبي و فرازي نباشد، نه وادي بود نه اكمه، چه بلندي«4» آن با پستي كه راست كنند تا در او تفاوتي نبود. و گفتند: امت انثناء بود، يقال: مدّ حبله حتّي ما ترك فيه امتا، و ملأ سقاه

حتّي ما ترك فيه امتا، قال: ما في انجذاب سيره من امت يمان گفت: امت سقف باشد، يعني هيچ عمارت نباشد«5» همه خراب شود و پست. يَومَئِذٍ، آن روز اشارت به روز قيامت است كه ذكر او برفت. يَتَّبِعُون َ الدّاعِي َ، خلايق متابعت كنند آن داعي را كه خلقان را با عرصه قيامت خواند، و آن اسرافيل باشد كه به نفخ صور دعوت كند خلق را بر قول بيشتر مفسّران. لا عِوَج َ لَه ُ، كژي نباشد او را، گفتند: ضمير راجع است با دعاء، دعاي او را كژي نباشد. گفتند: آن كلام مقلوب است، يعني لا عوج لهم من دعائه، و خلايق را از دعاي او معدلي و ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: فايي. (2). آب، آز، مش: به. (3). آب، آز، مش: هم، لب: همه. (4). آج، لب: بلند. (5). در آط، آب: بالاي كلمه نوشته شده است «نماند». صفحه : 189 محيصي و زيغي و ميلي نباشد به خلاف آن باشد كه در دار دنيا باشد كه ايشان عصيان و مخالفت كردندي، آن جا نباشد اينكه معني براي آن كه خلايق ملجأ باشند. وَ خَشَعَت ِ الأَصوات ُ لِلرَّحمن ِ، و آوازها خاشع و ذليل شود خداي را، كس زهره ندارد كه آن جا آواز بردارد از هيبت آن روز. فَلا تَسمَع ُ إِلّا هَمساً، و آن جا الّا آواز پوشيده نشنوي. عبد اللّه عبّاس و إبن زيد گفتند: صوت الاقدام، بهران«1» پاي باشد. مجاهد گفت: هَمساً، اي صوتا خفيّا، قال الرّاجز: هن ّ يمشين بنا هميسا اي خفيّا. يَومَئِذٍ، آن روز، يعني روز قيامت شفاعت سود ندارد الّا آن را كه خداي دستوري دهد كه در حق ّ او شفاعت

كنند. وَ رَضِي َ لَه ُ قَولًا، و سخن او بشنيده آيد بنزديك خداي تعالي از انبياء و ائمّه و مؤمنان. آنگه گفت: يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم، داند آنچه پيش ايشان باشد و آنچه پس ايشان باشد. اختلاف اقوال گفتيم در اينكه كلمه يعني در سورة البقرة. وَ لا يُحِيطُون َ بِه ِ عِلماً، و خلقان را علم محيط نشود به خداي يعني به تفاصيل مقدورات و معلومات او. و نصب او بر تمييز است. وَ عَنَت ِ الوُجُوه ُ، و رويها آن روز خاشع و ذليل شود خداي تعالي را. و العاني، الاسير، قال اميّة بن الصّلت: مليك علي عرش السّماء مهيمن لعزّته تعنو الوجوه و تسجد و مراد به وجوه، اصحاب وجوه است، چنان كه گفت: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«2»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ«3»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«4»، الي آخر الآيات. و تخصيص وجوه براي آن كرد كه شريفتر عضوي اوست حواس بر اوست. وَ قَد خاب َ، خائب و آيس بود آن روز آن كس كه حامل ظلم و بيدادي بود يعني ابليس كه او ظالم بود. و گفتند: به ظلم شرك خواست. ----------------------------------- (1). كذا: در آط، آج، لب، مش، آب، آز: بمرآن (!)، به رغم جستجوي بسيار، اينكه كلمه بر ما روشن نشد. (2). سوره قيامت (75) آيه 22. (3). سوره قيامت (75) آيه 24. [.....]

(4). سوره عبس (80) آيه 38. صفحه : 190 وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ، آنگه گفت: هر كس كه او عمل صالح و كار نيكو كند، وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، «واو» حال راست، و او مؤمن باشد. فَلا يَخاف ُ ظُلماً وَ لا هَضماً، او نترسد از ظلمي و نقصاني كه

حق ّ«1» او را كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، نترسد كه از حسنات او چيزي نقصان كنند و يا در سيّئاتش بيفزايند. ابو العاليه گفت: گناه ديگري بر او ننهند. ضحّاك گفت: به گناه ديگري او را نگيرند و عمل او باطل نكنند. و اصل «هضم»، كسر و حطّ باشد، يقال: هضمت حقّه، اي حططت عنه، و منه هضم الطّعام و امرأة هضيم الكشح، اي ضامر البطن. وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ، و همچنين فرو فرستاديم قرآني عربي به زباني«2» عرب و لغت ايشان. وَ صَرَّفنا فِيه ِ مِن َ الوَعِيدِ، و بگردانيديم در او انواع وعيد، و بيان كرديم تا باشد كه اينكه كافران بترسند از عقاب من و احتراز كنند از معاصي. أَو يُحدِث ُ لَهُم ذِكراً، يا اينكه وعيد ايشان را احداث ذكري كند و به نوي ياد كردي پديد آرد ايشان را و پندي و عبرتي. قتاده گفت: جدّا«3» و ورعا. فَتَعالَي اللّه ُ المَلِك ُ الحَق ُّ، متعالي است خداي تعالي كه او پادشاه حق ّ است، و ملك و پادشاهي او حق و صواب است، و هر چه جز آن است باطل است يا باطل شود. وَ لا تَعجَل بِالقُرآن ِ، بعضي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول- عليه السّلام- را چون جبريل- عليه السّلام- قرآن بر او خواندي، او مي خواندي. از«4» حرص او بر آن، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه، اينكه قرآن بر اصحاب خود مگير و ايشان را مياموز تا نيك بنداني و تمام بنشنوي«5». و بيان كرديم كه واجب نكند كه آن را كه او از كاري نهي كنند، او آن كار

كرده باشد يا آن كار مي كند، و مانند اينكه بسيار است، منها قوله: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ اتَّق ِ اللّه َ وَ لا تُطِع ِ الكافِرِين َ وَ المُنافِقِين َ«6» ...، و قوله: ... وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو كَفُوراً«7». و منها ----------------------------------- (1). آب: به حق، آز: محق. (2). آط: زباني/ زبان. (3). آج، لب: حدّا. (4). آب، آج، لب، آز، مش: بر او خواندي از. (5). آب، آز: بشنوي، مش: نشنوي. (6). سوره احزاب (33) آيه 1. (7). سوره دهر (76) آيه 24. صفحه : 191 قوله: ... وَ لا تَكُن كَصاحِب ِ الحُوت ِ«1». مِن قَبل ِ أَن يُقضي إِلَيك َ وَحيُه ُ، پيش از آن كه وحي آن به تو گذارند«2» تمام. وَ قُل رَب ِّ زِدنِي عِلماً، بگو: بار خدايا؟ مرا علم بيفزاي. و نصب او بر تمييز است. قوله: وَ لَقَد عَهِدنا إِلي آدَم َ مِن قَبل ُ، آنگه گفت: ما با آدم عهد كرديم، و اينكه عهد به معني امر و وصيّت است، يقال: عهد اليه اذا أوصي اليه من قبل، اي من قبل هذا، پيش از آن كه با اينان عهد و امر و وصيّت كرديم. فَنَسِي َ، فراموش كرد، و: بنزديك بيشتر مفسّران آن است كه: اينكه نسيان ترك است، چنان كه گفت: نَسُوا اللّه َ فَنَسِيَهُم«3» ...، اي تركوا طاعة اللّه فترك اللّه ثوابهم. إبن زيد گفت: نسيان«4» است كه ضد ذكر باشد. وَ لَم نَجِد لَه ُ عَزماً، و ما آدم را بر معصيت عزمي نيافتيم، يعني غرض او نه مخالف فرمان ما بود، و قتاده گفت: لَم نَجِد لَه ُ عَزماً، اي صبرا. و عطيّه گفت: حفظا. و عزم، ارادتي باشد متقدّم بر فعل براي توطين نفس بر فعل، و

يعقوب خواند: من قبل ان نقضي اليك وحيه، به نوني مفتوح، و « يا » ي اوّل و دوم، منصوب علي اضافة الفعل الي اللّه تعالي علي لفظ الجمع، پيش از آن كه وحي آن به تو گذاريم«5». و باقي قرّاء خواندند: مِن قَبل ِ أَن يُقضي إِلَيك َ وَحيُه ُ، علي الفعل المجهول. و رفع «وحيه» باسناد الفعل اليه، پيش از آن كه وحيش به تو گذارند«6». وَ إِذ قُلنا، ياد كن اي محمّد چون گفتيم فرشتگان را كه سجده كني آدم را، همه سجده كردند الّا ابليس كه او امتناع كرد و سر باز زد. فَقُلنا يا آدَم ُ، گفتيم اي آدم اينكه دشمن تو است و دشمن جفت تو«7» حوّا. فَلا يُخرِجَنَّكُما، نبادا كه شما را از بهشت برون آرد، پس آنگه تو رنجور شوي و وجه معيشت تو به كدّ يمين و عرق جبين باشد. سعيد جبير گفت: چون آدم به زمين آمد، دو گاو فرا پيش او كردند تا زمين مي كشت و عرق مي ريخت و مي گفت: [اينكه]

«8» آن شقاوت است كه خداي تعالي ----------------------------------- (1). سوره قلم (68) آيه 48. (2). آط: گزارند. (3). سوره توبه (9) آيه 67. (4). چاپ شعراني (7/ 494) آن. (5). آط: گزاريم. (6). آط: گزارند، آز: وحي آن به تو گذاريم. [.....]

(7). آب، آز، مش است. (8). آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. صفحه : 192 گفت: فَلا يُخرِجَنَّكُما مِن َ الجَنَّةِ فَتَشقي، و از روي ظاهر «فتشقيا» بايستي، و در او سه وجه گفتند، يكي آن كه: تا با سرهاي آيت مطابق آيد، دگر: لتغليب المذكّر علي المؤنّث، سيوم آن كه: چون شقاوت را

تفسير به كدّ و رنج كردند مفسّران، اينكه رنج بر آدم بود دون حوّا كه آدم را كار بايست كردن و به نفقه حوّا قيام كردن. إِن َّ لَك َ، تو را در بهشت اينكه ملك و مُلك است كه تا آن جا باشي گرسنه نشوي و برهنه نباشي و در زمين نه چنين باشد كه آن جا گاهي سير باشي و گاه گرسنه و گاه پوشيده باشي و گاه برهنه. وَ أَنَّك َ لا تَظمَؤُا فِيها وَ لا تَضحي، نافع و حفص عن عاصم خواندند: انّك به كسر همزه علي الاستيناف، و باقي قرّاء، به فتح آن«1» عطفا علي قوله: ان لا تجوع، و تو تشنه نشوي و گرماي آفتاب تو را نرنجاند، يقال: ضحيت للشّمس اذا برزت لها، و قال إبن ابي ربيعه: رأت رجلا ايما اذا الشّمس عارضت فيضحي و ايما بالعشي ّ فيخصر و قال: قد كنت لي جبلا الوذ بظلّه فتركتني أمسي باجرد«2» ضاح فَوَسوَس َ إِلَيه ِ الشَّيطان ُ، ابليس وسوسه كرد او را و گفت: اي آدم ره نمايم تو را بر درخت جاويداني«3» و پادشاهي كه كهن«4» نشود! ابليس آدم را گفت: احوال تو چون است در بهشت! گفت: همه بهشت مرا مباح است تا هر چه خواهم از او مي خورم و آن جا كه خواهم مي روم جز يك جنس درخت. ابليس عند آن گفت: هَل أَدُلُّك َ عَلي شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلك ٍ لا يَبلي، او گفت: كدام است آن درخت! گفت: اينكه«5» درخت كه تو را از آن منع كرده اند. او گفت: من از اينكه درخت تناول نكنم. او سوگند خورد كه: غرض من نصيحت و خير تو است. او به سوگند آن ملعون

مغرور شد و ظن ّ چنان برد كه كس سوگند به دروغ نيارد خورد، و آنچه معتمد است در اينكه باب ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: ان ّ. (2). آط و همه نسخه بدلها: باجود، ضبط چاپ شعراني (7/ 496) كه در متن آورده ايم مرجّح دانسته شد. (3). مش: جاوداني. (4). آب، آز، مش: كم. (5). آب، آج، لب، آز: آن. صفحه : 193 بيان كرده ايم. فَأَكَلا مِنها، از آن درخت بخوردند. فَبَدَت لَهُما سَوآتُهُما، عورت ايشان ظاهر شد، بادي در آمد و حلّه از تن ايشان بربود، و بادي در آمد و تاج از سر ايشان بربود. وَ طَفِقا، بايستادند و برگ اشجار بهشت بر هم مي دوختند تا از او عورت پوشي ساختند، يقال: طفق يفعل كذا و اخذ يفعل كذا، بمعني واحد. عَلَيهِما، اي علي انفسهما و سوءاتهما. مِن وَرَق ِ الجَنَّةِ، گفتند: برگ انجير بود. وَ عَصي آدَم ُ رَبَّه ُ فَغَوي، و آدم عاصي شد و غاوي. اگر گويند: نه شما بر پيغامبران صغيره و كبيره روا نمي داري، چون است كه خداي تعالي عصيان و غوايت به آدم حوالت مي كند! جواب گوييم: عصيان، مخالفت امر با ارادت باشد، و امر و ارادت از حكيم تعلّق دارد هم به واجب و هم به مندوب، چون به ادلّه عقل بدانستيم«1» كه مخالفت امر واجب بر آدم روا نباشد، لابد حمل بايد كرد بر مخالفت امر مندوب. اگر گويند: بر اينكه«2» قاعده لازم آيد كه پيغامبران خداي هميشه عاصي باشند، چه ايشان خالي نباشند از ترك مندوبات، گوييم: اينكه اطلاق نكنيم در حق ّ پيغامبران، چه اينكه لفظ به عرف مخصوص شده است به فاعل قبيح و تارك واجب، و

از اينكه جاست كه اسم ذم ّ است امّا مقيّد روا داريم، گوييم: اگر مراد به معصيت ايشان ترك مندوب است آري، و اگر فعل قبيح يا ترك واجب است، نه. و امّا قوله: فَغَوي، اي خاب، براي آن كه «غي ّ» در كلام عرب به معني خيبت آمده است]

«3»، قال الشّاعر- شعر: فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره و من يغو لا يعدم علي الغي ّ لائما شاعر مي گويد: هر كه او خيري بيند، يعني هر كه او مالي دارد مردمان او را حمد كنند و كار او پسنديده دارند و اگر چه نباشد، و آن كه او غاوي باشد- يعني خايب- و نوميد از مال و درويش باشد، مادام او را ملامت كننده باشند، و مانند اينكه بيت در معني قول قطامي است كه مي گويد- شعر: ----------------------------------- (1). آج، لب: ندانستيم. (2). آج، لب: آن. (3). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 194 و النّاس من يلق خيرا قائلون له ما تشتهي و لأم ّ المخطي ء الهبل و در اينكه [بيت]

«1» مخطي به جاي غاوي است در بيت اوّل. ثُم َّ اجتَباه ُ رَبُّه ُ، آنگه خداي تعالي او را برگزيد. فَتاب َ عَلَيه ِ وَ هَدي، و توبه او قبول كرد و او را هدايت داد. اگر گويند: چون آدم گناهي نكرد بنزديك شما، چرا توبه كرد! و خداي چگونه گفت من توبه او قبول كردم! جواب گوييم: [توبه]

«2» بنزديك ما طاعتي است از طاعات، حظّ او حصول ثواب بود بر او، و او را اثري نيست در اسقاط عقاب چه قول به اينكه احباط باشد، و اسقاط عقاب خداي كند- جل ّ جلاله- عند توبه

به تفضّل، پس بر اينكه قاعده معني قبول توبه ضمان ثواب باشد بر آن، و توبه پيغامبران- عليهم السّلام- بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع با خداي باشد، و غرض از او تحصيل ثواب. و قوله: وَ هَدي، اينكه هدايت به معني لطف باشد، كقوله تعالي: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«3». قال َ اهبِطا مِنها جَمِيعاً، خطاب است با آدم و ابليس، گفت: هر دو به زمين شوي بهري دشمن بهري، و جَمِيعاً، نصب بر حال است، و قوله: بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ، هم در جاي حال است، و التّقدير: متعادين متباغضين. فَإِمّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّي هُدي ً، اگر به شما آيد از من هدي، يعني بيان، از كتاب و رسول و ادلّه و معجزات، هر كه تبع او كند«4» او ضال ّ نبود در دنيا و شقي ّ نباشد در قيامت. اگر گويند: چون ايشان معصيتي نكردند، چرا ايشان را از بهشت بيرون كرد! جواب گوييم: اخراج از بهشت عقوبت نباشد، چه عقاب مضرّتي باشد مستحق ّ مقرون به استخفاف و اهانت و فوت منافع از عقاب نباشد، چه اگر چنين بودي انبيا و اوليا هميشه معاقب بودندي«5» عاجلا و آجلا، پس اخراج ايشان از بهشت و اهباط ايشان به زمين بر سبيل مصلحت بود، و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد، تا تناول درخت نكرده بودند مصلحت ايشان در تكليف آن ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره محمّد (47) آيه 17. (4). آط، آب، آج، لب، آز: هر كه او تبع آن باشد. (5). همه نسخه بدلها چه در

مقدور منافع را نهايتي نيست كه به ايشان توان رسانيدن. [.....]

صفحه : 195 بود كه آن جا باشند، و چون تناول كردند مصلحت بگرديد و صلاح آن بود كه تكليف ايشان در زمين باشد، و خداي تعالي آدم را براي زمين آفريد، الا تري الي قوله: ... إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«1». قوله تعالي: وَ مَن أَعرَض َ عَن ذِكرِي، هر كه اعراض كند و برگردد از ذكر من، در اينكه ذكر خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد توحيد است، و بعضي گفتند: مراد قرآن است. و معني «اعراض» عدول است از ايمان به قرآن و نظر در دلايل و بيّنات او. فَإِن َّ لَه ُ مَعِيشَةً ضَنكاً، [اي ضيّقا]

«2» او را معيشتي باشد تنگ و سخت، يقال: منزل ضنك و عيش ضنك، اي ضيّق. و واحد و جمع و تثنيه و مذكّر و مؤنّث در او به يك لفظ باشد، گويند: براي آن [كه]

«3» لفظ او لفظ مصدر است، براي اينكه گفت «ضنك»، و نگفت: «ضنكة». و مفسّران در «معيشت ضنك» خلاف كردند، أبو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت در تفسير اينكه آيت كه: مراد به معيشت ضنك، عذاب گور است. عبد اللّه عبّاس گفت: شقاوت است. مجاهد گفت: تنگي است. حسن و إبن زيد گفتند: زقّوم و غسلين و ضريع است. قتاده گفت: يعني في النّار، اينكه معيشت ضنك او را در دوزخ باشد. ضحّاك گفت: كسبي پليد است. عكرمه گفت: حرام است. عبد اللّه عبّاس گفت: هر آن مالي كه من به بنده اي از بندگان خود دهم، اگر اندك باشد اگر بسيار، مرا در آن خيري نباشد آن معيشت ضنك

بود، گفت: معني آيت نه آن است كه هر كس كه از ذكر خداي و ره حق عدول كند، معيشت و روزي بر او تنگ باشد كه ما بسيار كافران را مي بينيم كه [23- ر]

معيشت بر ايشان فراختر است از آن كه بر مؤمنان، و انّما معني آيت آن است كه: آنان كه به قيامت ايمان ندارند و خداي را ندانند هر خرجي و نفقتي كه كنند غرامت شناسند براي آن كه بر آن ثوابي نبينند و آن را عوضي طمع ندارند، و گمان ايشان به خداي بد باشد، بر ايشان سخت آيد آن خرج و نفقه كردن، تلك«4» المعيشة الضّنك. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 30. (3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: فتلك. صفحه : 196 و ابو سعيد خدري گفت: اينكه معيشت ضنك بر او در گور بود كه گور بر او تنگ شود چنان كه استخوانهاي پهلويش«1» به يكديگر گذر كند. و بر او مسلّط كنند در گور نود و نه اژدها را كه هر يك را هفت سر باشد تا او را مي درند و گوشت او مي خورند تا به روز قيامت، و اگر يك مار از آن ماران يك دم در زمين دمند«2» هرگز زمين نبات نروياند«3». مقاتل گفت: معيشتش بد باشد براي آن كه صرف مال بود بر معصيت. سعيد جبير گفت: قناعت از او بستانند تا سير نشود. وَ نَحشُرُه ُ يَوم َ القِيامَةِ أَعمي، و روز قيامت او را حشر كنيم نابينا. بعضي گفتند: اعمي البصر، به چشم نابينا باشد، و اينكه ظاهر آيت است

و قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: اعمي عن الحجّة، نابينا باشد از حجّت، حجّتي نتواند آوردن. بعضي«4» گفتند: اعمي عن الخير، و الثّواب، نابينا باشد از خير و طريق ثواب، يعني به هيچ خير نرسد. قال َ رَب ِّ لِم َ حَشَرتَنِي، او گويد: بار خداي من؟ چرا مرا نابينا زنده كردي و من در دنيا بينا بودم! گويد او را: كَذلِك َ أَتَتك َ آياتُنا، چنان كه آيات ما به تو آمد تو آن را فراموش كردي، امروز تو را فراموش كردند. و مراد به اينكه نسيان ترك است، يعني تو آيات من رها كردي و ايمان نياوردي به آن، امروز تو را رها كردند از ثواب. قوله: وَ قَد كُنت ُ بَصِيراً، دليل آن مي كند كه «عمي» آفت چشم است. مجاهد گفت: من بنزديك خود بصير بودم به حجّت خود، آن شبهت كه پنداشتم كه حجّت است. وَ كَذلِك َ نَجزِي مَن أَسرَف َ، و همچنين جزا و پاداشت دهيم آنان را كه اسراف كرده باشند و تعدّي كرده و پاي از حدّ خود بنهاده. وَ لَم يُؤمِن بِآيات ِ رَبِّه ِ، و ايمان نيارد به آيات خداي. وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ أَشَدُّ، و عذاب آخرت سخت تر«5» و پاينده تر باشد، اينكه دليل آن مي كند كه اينكه عذاب گور است يا عذابي كه در دنيا باشد از شقاوت و خرج معصيت و اعتقاد غرامت در خرج و نفقه«6». ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: پهلوهاش. (2). همه نسخه بدلها: دمد. (3). همه نسخه بدلها: در زمين نبات نرويد. (4). همه نسخه بدلها دگر. (5). آط: سختر. (6). آط: تفقّد. صفحه : 197 قوله تعالي: أَ فَلَم يَهدِ لَهُم، قريش به تجارت به شام

رفتندي و ايشان را گذر بر منازل عاد و ثمود بودي، خداي تعالي گفت: هدايت نداد ايشان را و ره ننمود و لطف نشد كه ما چند هلاك كرديم از قرون و امم، و قوله: و كَم أَهلَكنا، در جاي فاعل افتاد، و التّقدير: افلم يهد لهم كثرة«1» ما اهلكنا. و «كم» در محل ّ نصب است به اهلكنا، آنگه فعل و مفعول به يك جاي در موضع رفع اند لوقوعه موقع الفاعل علي ما بيّنّا. يَمشُون َ فِي مَساكِنِهِم، ايشان مي روند در منازل و مساكن و سرايهاي ايشان، و اطلال و آثار آن مي بينند. إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه، آياتي و عبرتي است و ادلّه خداوندان عقلها را. و نهي، جمع نهيه باشد كه فعل در جمع فعله قياسي مطّرد باشد. وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ، و اگر نه سخني است صادر و سابق گشته از خداي تعالي در تأخّر«2» عذاب ايشان و تسميه آجال ايشان براي بلاغ حجّت را، وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي، اوقات هلاك ايشان و مقدار اعمار ايشان. و گفتند: مراد به أَجَل ٌ مُسَمًّي، قيامت است، و در آيت تقديم و تأخيري است، و تقدير آن است: و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّي. لَكان َ لِزاماً، اي لكان العذاب«3» و الهلاك لهم لازما، عذاب لازم بودي بر ايشان چنان كه بر امّت سلف. و گفتند، معني آن است: لكان لزاما«4»، اي يلزم كل ّ انسان طائره في عنقه، هر كسي را جزاي كرده خود بدادندي و موجب عمل خود الزام كردندي. قول اوّل اختيار زجّاج است، و قول دوم اختيار ابو عبيده. فَاصبِر عَلي ما يَقُولُون َ، صبر كن بر آنچه مي گويند،

و تسبيح كن به حمد و شكر خداي تعالي. قَبل َ طُلُوع ِ الشَّمس ِ، پيش آن كه آفتاب برآيد.- يعني نماز بامداد«5»، و پيش آن كه آفتاب فرو شود- يعني نماز ديگر. وَ مِن آناءِ اللَّيل ِ فَسَبِّح، و از ساعات شب، يعني نماز«6» خفتن. وَ أَطراف َ النَّهارِ، كنارهاي [23- پ]

روز يعني نماز پيشين، اينكه قول قتاده است، گفت: خداي تعالي در اينكه آيت مكلّفان را امر كرد به پنج نماز. و آناء اللّيل، ساعاته، واحدها اني ٌ و انًي«7» و انًي، قال السّعدي ّ: ----------------------------------- (1). آج، لب: كثيرة. (2). همه نسخه بدلها: تأخير. (3). آج، لب، آز: العقاب. (4). آج، لب: لكان العقاب الزاما. (5). همه نسخه بدلها وَ قَبل َ غُرُوبِها [.....]

(6). همه نسخه بدلها شام و. (7). اساس كاواني، با توجّه به معني و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 198 حلو و مرّ كعطف«1» القدح مرّته بكل ّ اني قضاه«2» اللّيل ينتعل لَعَلَّك َ تَرضي، تا باشد كه راضي شوي. كسائي خواند و ابو بكر عن عاصم: لعلّك ترضي، من الارضاء، تا باشد كه تو را خشنود كنند. قوله: آناءِ اللَّيل ِ و أَطراف َ النَّهارِ، آناء و اطراف، جمع است و اضافت ايشان با واحد«3». در او چند قول گفتند، يكي آن كه: اراد طرف كل ّ نهار، پس«4» نهار جنس است در جاي جمع، دگر بمنزلت آن است كه گفت: فَقَد صَغَت قُلُوبُكُما«5» ...، و اينكه قول ضعيف است. قوله: وَ لا تَمُدَّن َّ عَينَيك َ، خطاب است با رسول- عليه السّلام- و مراد جمله مكلّفان، گفت: چشم مكش به آنچه ما داده ايم اينكه كافران را و ممتّع كرده ايم ايشان را به آن. أَزواجاً، اي اصنافا و اشكالا.

و نصب او بر مفعول اوّل است از مَتَّعنا، و بِه ِ در جاي مفعول دوم«6» است، يقال: متّعت فلانا بكذا، و معني آيت آن كه: چشم به آن مكش كه من اينكه اصناف و انواع كفّار را داده ام از حطام. زَهرَةَ الحَياةِ الدُّنيا، نصب او روا بود كه بر مفعول له باشد، و المعني لزينة الحيوة الدّنيا، و روا بود كه بدل از محل ّ جار و مجرور كه مفعول دوم مَتَّعنا است، براي آن كه محل ّ به نصب است، تقدير آن كه: الي ما متّعنا به من زهرة الحيوة الدّنيا، و روا بود كه حال بود از به، اي في حال [كون]

«7» الممتّع به زهرة الحيوة الدّنيا، و روا بود كه بر فعلي مقدّر بود، و تقدير آن كه: اعني زهرة الحيوة الدّنيا. و زهره و نور شكوفه باشد، مراد انواع نعمت و ملاهي و ملاذّ است، و معني آن كه رسول- عليه السّلام- گفت: لا تنظروا الي من هو فوقكم و انظروا الي من هو اسفل منكم فانّه اجدر أن لا تزدروا نعمة اللّه عليكم ، گفت: در آن كس منگريد كه بالاي شما باشد«8»، در آن نگريد كه فرود شما باشد كه آن اوليتر بود كه نعمت خداي بر خود حقير نداري، و اينكه معني شاعري پارسي در بيتي چند گفته ----------------------------------- (1). اساس: كعصف، آط، آب، آج، لب: كضعف، به قياس با چاپ شعراني (7/ 500) و مآخذ شعر و لغت، تصحيح شد. (2). اساس و ديگر نسخه بدلها: خداه، به قياس با چاپ شعراني (7/ 500) و مآخذ شعر و لغت، تصحيح شد. (3). آب، آز درست نيست و. (4). اساس:

من، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها آنچه در متن آورده ايم مرجّح دانسته شد. (5). سوره تحريم (66) آيه 4. (6). آز: دويم. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها به نعمت. صفحه : 199 است، و نكو گفته است- شعر: زمانه پندي آزاده«1» وار داد مرا زمانه را چو نكو بنگري همه پند است زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشاي كه را زبان نه به بند است پاي با بند«2» است بدان كسي كه فزون از تو، آرزو چه كني بدان نگر كه به حال تو آرزومند است ابو رافع گفت، سبب نزول آيت آن بود كه: رسول- عليه السّلام- مرا بنزديك جهودي فرستاد و از او قرضي خواست، گفت: جز به رهن«3» ندهم. رسول را- عليه السّلام- سخت آمد، خداي تعالي به تسليت رسول اينكه آيت فرستاد. و يعقوب خواند: زهرة الحَياةِ الدُّنيا، به فتح «ها»، و باقي قرّاء به سكون «ها»، و هما لغتان مثل: جهرة و جهرة، و نهر و نهر، و شعر و شعر. لِنَفتِنَهُم فِيه ِ، تا ايشان را در آن امتحان و اختبار كنيم، و ضمير راجع باشد با «ما». وَ رِزق ُ رَبِّك َ خَيرٌ وَ أَبقي، و روزي خداي تو، يعني روزي كه خداي داد تو را بهتر است و باقيتر. وَ أمُر أَهلَك َ بِالصَّلاةِ، و اهلت را نماز فرماي، يعني اهل البيت و زير دستانت را و قوم و امّتت را. وَ اصطَبِر عَلَيها، و تو بر آن صبر كن، يعني بر نماز و«4» مداومت و اقامت آن به اوقات و شرايطش. لا نَسئَلُك َ رِزقاً، ما از تو روزي

نمي خواهيم، تو را روزي ما دهيم. وَ العاقِبَةُ لِلتَّقوي، عاقبت پرهيزگاران«5» راست كه مآل آن با ثواب بود. وَ قالُوا لَو لا يَأتِينا بِآيَةٍ مِن رَبِّه ِ، گفتند اينكه كافران: لَو لا، اي هلا، چرا آيتي به ما نيارد محمّد آيتي و معجزه اي از خدايش. أَ وَ لَم تَأتِهِم، نيامد به ايشان بيّنت و بيان و آيات و آنچه در كتابهاي اوّل است! در معني او دو قول گفتند، يكي آن كه: ايشان مي گويند چرا آيتي و معجزه اي نيارد«6»، اينكه نه آيت و معجزه اي باشد كه من خبر دهم«7» از آنچه در كتب اوايل است از تورات و انجيل و صحف آن ناديده و ناخوانده و ناشنيده و اخباري كه چون بنگرند مخبر مطابق خبر بود در اينكه كتابها اينكه نه آيت باشد! و قولي دگر آن است كه: أَ وَ لَم تَأتِهِم، نه به ايشان [آمد]

«8» آيات و بيّنات كتب اوايل، و ----------------------------------- (1). آج، لب: آزاد. (2). همه نسخه بدلها: در بند. (3). همه نسخه بدلها قرض. (4). همه نسخه بدلها بر. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: پرهيزگاري. (6). همه نسخه بدلها: بنيارد. (7). همه نسخه بدلها ايشان را. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 200 ايشان به آن نگرويدند و ايمان نياوردند! اگر اينكه آيات كه ايشان اقتراح كردند بياريم ايمان نيارند. آنگه ايشان را عذاب آيد چنان كه امّت اوّل را [24- ر]

. اهل بصره و نافع و حفص و ابو جعفر خواندند: أَ وَ لَم تَأتِهِم، به «تا» لتأنيث«1» البيّنة، و باقي قرّاء به « يا » لتقدّم الفعل و حمل

البيّنة علي معني البيان- چنان كه در نظاير او رفته است. وَ لَو أَنّا أَهلَكناهُم بِعَذاب ٍ مِن قَبلِه ِ، و اگر ما ايشان را بهلاك كرده بودماني به عذابي، يعني به نوعي عذاب پيش از اينكه، يعني پيش از آمدن تو. لَقالُوا، گفتندي: لَو لا«2» فَنَتَّبِع َ آياتِك َ، تا ما متابعت آيات تو كردماني«3». و نصب او بر جواب استفهام است به «فا». مِن قَبل ِ أَن نَذِل َّ وَ نَخزي، «ان»، مع الفعل در تأويل مصدر است، يعني من قبل الذّل ّ و الخزي، پيش از آن كه ذليل شويم و هالك. قُل، بگو اي محمّد؟ كُل ٌّ مُتَرَبِّص ٌ، هر يكي از ما هر دو گروه متربّص و چشم برنهاده است، انتظار چيزي مي كند، ما انتظار فتح و ظفر و نصرت مي كنيم از قبل خداي تعالي، و شما انتظار مرگ ما مي كني. فَتَرَبَّصُوا، انتظار كني، صورت امر است و مراد تهديد و تقريع. فَسَتَعلَمُون َ، كه فرداي قيامت بداني كه كيست كه خداوند ره راست است، و كيست كه مهتدي و راه يافته است و بر ره حق و صواب است، ما يا شما! و در آيات دليل است بر وجوب لطف، اعني في قوله: لَو لا يَأتِينا، و: لَو لا أَرسَلت َ إِلَينا رَسُولًا، براي آن كه در او حجّت است و اگر در او حجّت نبودي جاري مجراي آن بودي كه يكي از ما گفتي ديگري را: هلا فعلت بنا ما لا نحتاج اليه في الدّين و الدّنيا و لا نفع لنا فيه، و اينكه كلامي لغو و ملامتي محال باشد براي آن كه در او حجّتي نباشد. و قوله: مَن أَصحاب ُ الصِّراطِ السَّوِي ِّ وَ مَن ِ اهتَدي، «من»، در هر

دو جاي اگر بر موصول«4» حمل كنند، يعني«5» الّذي محل ّ او نصب باشد [به]

«6» فَسَتَعلَمُون َ«7»، و اگر بر استفهام حمل كنند محل ّ او رفع باشد- و اللّه اعلم. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز: به تاي تأنيث، آج، لب: به تا در تأنيث. (2). همه نسخه بدلها اي هلا. (3). آط، آب، آج، لب: كرديمي. (4). همه نسخه بدلها: موصوله. (5). همه نسخه بدلها: به معني. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: سيعلمون. صفحه : 201

سورة الانبياء- عليهم السّلام

بدان كه اينكه سورت مكّي است در قول قتاده و مجاهد، و صد و دوازده آيت است به عدد كوفيان، و يازده به عدد بصريان و مدنيان، و هزار و صد و شست«1» و هشت«2» كلمه است، و چهار هزار و هشتصد«3» و نود«4» حرف است. زرّ بن حبيش روايت كند از ابّي كعب از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه گفت: هر كه«5» سورة الانبياء بخواند، خداي تعالي روز قيامت شمار او آسان كند، و هر پيغامبر كه در قرآن ذكر ايشان است بر او سلام كنند و دست در دست او نهند.

[سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 24]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ اقتَرَب َ لِلنّاس ِ حِسابُهُم وَ هُم فِي غَفلَةٍ مُعرِضُون َ (1) ما يَأتِيهِم مِن ذِكرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَث ٍ إِلاَّ استَمَعُوه ُ وَ هُم يَلعَبُون َ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوَي الَّذِين َ ظَلَمُوا هَل هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم أَ فَتَأتُون َ السِّحرَ وَ أَنتُم تُبصِرُون َ (3) قال َ رَبِّي يَعلَم ُ القَول َ فِي السَّماءِ وَ الأَرض ِ وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (4) بَل قالُوا أَضغاث ُ أَحلام ٍ بَل ِ افتَراه ُ بَل هُوَ شاعِرٌ فَليَأتِنا بِآيَةٍ كَما أُرسِل َ الأَوَّلُون َ (5) ما آمَنَت قَبلَهُم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها أَ فَهُم يُؤمِنُون َ (6) وَ ما أَرسَلنا قَبلَك َ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيهِم فَسئَلُوا أَهل َ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون َ (7) وَ ما جَعَلناهُم جَسَداً لا يَأكُلُون َ الطَّعام َ وَ ما كانُوا خالِدِين َ (8) ثُم َّ صَدَقناهُم ُ الوَعدَ فَأَنجَيناهُم وَ مَن نَشاءُ وَ أَهلَكنَا المُسرِفِين َ (9) لَقَد أَنزَلنا إِلَيكُم كِتاباً فِيه ِ ذِكرُكُم أَ فَلا تَعقِلُون َ (10) وَ كَم قَصَمنا مِن قَريَةٍ كانَت ظالِمَةً وَ أَنشَأنا بَعدَها قَوماً آخَرِين َ (11) فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا إِذا هُم مِنها يَركُضُون َ (12) لا تَركُضُوا

وَ ارجِعُوا إِلي ما أُترِفتُم فِيه ِ وَ مَساكِنِكُم لَعَلَّكُم تُسئَلُون َ (13) قالُوا يا وَيلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِين َ (14) فَما زالَت تِلك َ دَعواهُم حَتّي جَعَلناهُم حَصِيداً خامِدِين َ (15) وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما لاعِبِين َ (16) لَو أَرَدنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لاتَّخَذناه ُ مِن لَدُنّا إِن كُنّا فاعِلِين َ (17) بَل نَقذِف ُ بِالحَق ِّ عَلَي الباطِل ِ فَيَدمَغُه ُ فَإِذا هُوَ زاهِق ٌ وَ لَكُم ُ الوَيل ُ مِمّا تَصِفُون َ (18) وَ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ مَن عِندَه ُ لا يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِه ِ وَ لا يَستَحسِرُون َ (19) يُسَبِّحُون َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ لا يَفتُرُون َ (20) أَم ِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِن َ الأَرض ِ هُم يُنشِرُون َ (21) لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتا فَسُبحان َ اللّه ِ رَب ِّ العَرش ِ عَمّا يَصِفُون َ (22) لا يُسئَل ُ عَمّا يَفعَل ُ وَ هُم يُسئَلُون َ (23) أَم ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ آلِهَةً قُل هاتُوا بُرهانَكُم هذا ذِكرُ مَن مَعِي َ وَ ذِكرُ مَن قَبلِي بَل أَكثَرُهُم لا يَعلَمُون َ الحَق َّ فَهُم مُعرِضُون َ (24)

[ترجمه]

به نام خداي روزي دهنده رحمت كننده«6» نزديك آمد مردمان را شمارشان، و ايشان در غفلت«7» بر مي گردند. نيامد به ايشان از قرآن از خدايشان محدث«8» الّا مي شنوند آن را و بازي مي كنند [24- پ]

. ----------------------------------- (1). آز: شصت. (2). آط، آج، لب: هزار و صد و هشت. (3). آط: هشتصت. [.....]

(4). آب، آز: نوزده. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آب، آج، لب: بخشاينده مهربان. (7). آط، آب: بنا گاهي، آج، لب: بي خبري. (8). آط: آفريده. صفحه : 202 بازي كننده دلهاشان و پنهان داشتند راز را آنان كه بيداد كردند، هست اينكه الّا آدمي همچون شما! مي كني«1» جادوي و شما مي بيني! «2» گفت«3» خداي

من داند گفتار در آسمان و زمين و او شنوا و داناست. بل گفتند آميخته خوابهاست، بل او بافته است، بل او شاعر است، گوبيار به ما حجّتي چنان كه فرستادند پيشينگان«4». ايمان نياورد پيش ايشان از دهي كه ما هلاك كرديم آن را، ايشان ايمان خواهند آوردن! [25- ر]

و نفرستاديم پيش«5» تو مگر مرداني كه وحي گرديد به ايشان، بپرسي از اهل علم اگر شما نداني. و نكرديم ايشان را تني كه نخورد«6» طعام و نبودند هميشه«7». پس براست كرديم ايشان را نويد، و برهانيديم ايشان را و آن را كه ما خواهيم، و هلاك كرديم اسراف كنندگان را. بفرستاديم«8» به شما كتابي كه در او شرف شماست، خرد نداري! و بس كه ----------------------------------- (1). آج، لب: قبول مكنيد، چاپ شعراني (8/ 2): مي آيند سحر را. (2). اساس: قل، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). اساس: بگو: با توجّه به ضبط نسخه اساس، از آج آورده شد. (4). آط را. (5). آج، لب از. (6). آط، آب: نخوردند: آج، لب: نخورند. (7). آج، لب: جاويد. (8). آط، آب، آج، لب: فرو فرستاديم. صفحه : 203 بشكستيم از دهي كه ظالم بودند، و بيافريديم پس از آن گروهي ديگر را. چون بديدند عذاب ما كه ديدي«1» ايشان از آن جا مي تاختند«2». متازي و باز شوي با آنچه شما را رها كردند«3» در آن و جايهاي شما تا همانا شما [را]

«4» بپرسند. گفتند: واي«5» ما؟ بوديم ستمكاره«6». زايل نباشد اينكه گفتار دعوي ايشان تا كنيم ايشان را در و ده«7» مرده. و نيافريديم آسمان و زمين و آنچه ميان هر دو

است بازي كننده«8». اگر خواستماني«9» كه گيريم بازي بگرفتماني آن را از نزديك خود اگر كردماني. بل بيفگنيم حق را بر باطل تا مغز بر آرد از او كه بيني آن نيست شده باشد، و شما راست واي از آنچه وصف مي كني. و او راست هر كه در آسمانها و زمين است و آنان كه نزديك«10» اويند ننمايند بزرگي از پرستش او و خسته نشوند. [26- ر]

تسبيح مي كنند شب و روز و سست نشوند«11». ----------------------------------- (1). آب: كه ناگاه. [.....]

(2). آج، لب: مي گريختند. (3). كذا در اساس، آج، لب: مترف بوده ايد. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (5). آط: اي فاي. (6). آط، آب، آج، لب: ستمكاران. (7). آب، آط: درويده. (9). آط، آب، آج، لب: خواستيمي. (8). آط، آب، آج، لب: است ببازي. (11). آج، لب: و روز ساكن نمي شوند. (10). آط، آب: بر، آج، لب: نزد. صفحه : 204 يا بگرفتند خداياني از زمين ايشان زنده مي كنند. اگر بود در آسمان و زمين خداياني الّا خداي، تباه شدندي، منزّه است خداي، خداوند عرش از آنچه وصف كنند. نپرسند او را از آنچه كند و ايشان را پرسند. يا بگرفتند از فرود او خداياني، بگو بياري حجّت شما، اينكه قرآن ذكر آن است كه با من اند و ذكر آنان كه پيش من بودند، بل بيشترين ايشان نمي دانند حق«1»، ايشان برگردند«2». قوله تعالي: اقتَرَب َ لِلنّاس ِ حِسابُهُم، قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيت وعظ فرمود و تذكير قيامت مكلّفان را، گفت: نزديك آمد وقت حساب مردمان يعني قيامت كه به قيامت شمار خلقان كنند، و مثله

قوله: اقتَرَبَت ِ السّاعَةُ وَ انشَق َّ القَمَرُ«3»، و «قرب» قلّت ما بين الشّيئين باشد از مدّت يا مسافت يا فاصله، از اينكه كار«4» در مكان و زمان و حال استعمال كنند، و گفته اند: كل ّ ما هو آت قريب، و از اينكه بليغتر: كل ّ ما هو آت آت، هر چه آمدني است [نزديك بود يعني لا محال بباشد، و هر چه آمدني است آمده است]

«5»، يعني به حكم«6» آمده است. راوي خبر گويد كه: قس ّ بن ساعده را ديدم در سوق عكاظ بر شتري نشسته و مردم را [26- پ]

وعظ مي كرد و مي گفت: ايّها النّاس الا«7» ان ّ من عاش مات و من مات فات و كل ّ ما هو آت آت، هر كه زنده است بميرد، و هر كه مرد فايت شد، و هر چه آمدني است آمده است، يعني به حكم آمده است. و قوله: حِسابُهُم، حساب به دو ----------------------------------- (1). آج، لب را. (2). آط: برگرديده اند، آب: برگردنده اند. (3). سوره قمر (54) آيه 1. (4). آط، آب، آج، لب، آز را. [.....]

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب: بهم. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 205 معني آمد«1»: به معني محاسبت چه فعال در مصدر فاعل قياسي مطرّد است، و به معني محسوب كالكتاب به معني المكتوب. وَ هُم فِي غَفلَةٍ«2»، و ايشان در غفلت و بناگاهي اعراض مي كنند از آن و عدول مي نمايند و از آن بر مي گردند. ما يَأتِيهِم، نيايد به ايشان مِن ذِكرٍ، از ياد كردي، يعني كتابي، و مراد قرآن است باتّفاق. مِن رَبِّهِم، از خدايشان. مُحدَث ٍ، نو، الّا و ايشان آن مي شنوند و بازي مي كنند.

«واو» هم حال راست، و «ما» نفي راست، و مراد به ذكر قرآن است بلاخلاف از«3» ميان مفسّران، و در آيت دليل است بر حدوث قرآن براي آن كه اسم محدث بر او اجرا كرد بر اطلاق، و محدث نقيض قديم باشد، اگر قرآن قديم بودي و خداي گفتي محدث است، دروغ بودي. امّا قول بعضي اشاعره كه گفتند: مراد به «ذكر»، محمّد است از روي تعصّب، سماع«4»، ذكر ايشان اعني گوش دل ايشان از قرينه اينكه استماع كه در آيت است غافل شده است كه چنان كه ايشان إِلَّا استَمَعُوه ُ وَ هُم يَلعَبُون َ، بودند، اينان به يك بار لم يستمعوا هذا الاستماع، گوش با اينكه كلمه نداشتند كه قرينه اينكه ذكر است، و انديشه نكردند كه پيغامبر مسموع نباشد، كلام مسموع باشد، و لكن آن كه خداي نامحسوس را مرئي گويد و از نامعقولي اينكه مقالت انديشه نكند عجب نباشد كه پيغامبر مرئي را مسموع گويد. اگر گويند: مراد آن است كه از او مي شنوند، گوييم: اگر چنين بودي الّا استمعوا منه بودي، براي آن كه كلام عرب اينكه است: سمعت الكلام و استمعت الكلام من فلان«5»، يا : اليه يقال استمعت الي فلان. قوله: وَ هُم يَلعَبُون َ، در محل ّ حال است، التّقدير لاعبين. لاهِيَةً قُلُوبُهُم، دلهاي ايشان مشغول به لهو و طرب«6»، و نصب او هم بر حال است، و عرب گويد: الصّفة اذا تقدّمت علي الموصوف انتصبت علي الحال، نحو قول الشّاعر: عزّة موحشا طلل قديم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مش: آيد. (2). آط «واو» حال راست. (3). آج، لب: در. (4). آز: سمع. (5). آج، لب اليه. (6). همه

نسخه بدلها: بطر. صفحه : 206 اي، طلل قديم موحش«1»، و قال آخر: لمّية موحشا طلل يلوح كأنّه خلل و اينكه مثال نيك«2» نيست كه آوردند اينكه جا براي آن كه در هر دو بيت صفت و موصوف هر دو نكره اند، به صفت نشايد. و در آيت، قلوبهم معرفه است جز حال را نشايد، اگر مقدّم بود و اگر مؤخّر، و اگر تأخير كني گويي: قلوبهم لاهية مبتدا و خبر باشد، پس بيتها بر وزن«3» آيت نيست. وَ أَسَرُّوا النَّجوَي، و پنهان با يكديگر گويند«4». پس گفتند: هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُكُم، اينكه محمّد هست جز يكي از شما آدمي«5» همچون شما! و نحويان در وجه ضمير جمع كه در پيش فاعل افتاد خلاف كردند. و بر قياس كلام ايشان، «و اسرّ» بايست براي آن كه فعل مسند يا با ضمير تواند بودن يا با اسم ظاهر«6»، چون با ضمير اسناد كردند با ظاهر نتوان كردن. فرّاء گفت: «الّذين»، در محل ّ جرّ است علي بدل النّاس او صفته، كأنّه قال: اقترب للنّاس الّذين ظلموا، اي للنّاس الظّالمين حسابهم، و در اينكه وجه بعدي است لبعد ما بين البدل و المبدل عنه. و بعضي دگر گفتند: بدل ضمير است كه «واو» است في قوله: وَ أَسَرُّوا، چنان كه گفت: ثُم َّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنهُم«7» ...، و اينكه وجهي قريب است. كسائي گفت: در كلام تقديم و تأخيري است، و تقدير آن است. الّذين ظلموا اسرّوا النّجوي. و وجهي دگر آن است كه: خبر مبتداي محذوف است، و التّقدير: هم الّذين ظلموا. و وجهي دگر آن است كه: اينكه بر لغت آنان است از عرب كه

گفتند: اكلوني البراغيث، قال شاعرهم: بك نال النّضال دون المساعي و اهتدين النّبال للاغراض ----------------------------------- (1). اينكه عبارت در همه نسخه بدلها، پس از بيت بعدي آمده است. (2). آب، آز: نيكو. (3). اساس: برون خوانده مي شود، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). آط، آج، لب: به سرّ گفتن، آب، آز: به سر گفتند. (5). آط، آب، آج، لب: آدميي. [.....]

(7). سوره مائده (5) آيه 71. (6). همه نسخه بدلها تواند بود. صفحه : 207 و وجه نكوتر در آيت آن است كه علي جواب السّائل«1» است كأنّه لمّا قال: وَ أَسَرُّوا النَّجوَي، قال قائل منهم قال الّذين ظلموا، و اينكه قول قريب است به قول آن كه بدل گفت، بدل البعض من الكل ّ باشد، و قوله: هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُكُم محل ّ او نصب است به وقوع الفعل عليه، آنچه ايشان به سرّ گفتند اينكه بود، و اينكه بدل نجوي است بدل الكل ّ من الكل ّ [27- ر]

صورت استفهام است و مراد جحد، يعني ما هذا الّا بشر مثلكم، اينكه محمّد نيست الّا آدمي چون شما. أَ فَتَأتُون َ السِّحرَ وَ أَنتُم تُبصِرُون َ، انّه سحر يسحر، و جادوي مي شوي و به آن مي گروي و مي بيني كه آن سحر است. قال َ«2»، بگو«3» يا محمّد؟ كوفيان خواندند مگر بو بكر و خلف: قال َ، علي الخبر، و باقي قرّاء«4» خواندند علي الامر. رَبِّي يَعلَم ُ القَول َ فِي السَّماءِ وَ الأَرض ِ، بگو اينكه كافران را كه اينكه حديث با يكديگر به راز مي گويند كه، خداي تعالي داند آنچه در آسمان و زمين گويند، نه«5» شما به راز گويي او نداند، يا بر او

پوشيده شود؟ وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، و او شنوا و داناست. بَل قالُوا، «بل»، اضراب را باشد از كلام اوّل، يعني كلام اوّل رها كند و در كلامي دگر گيرد«6»، اوّل به بازي گرفتند و استماع آن در جاي«7» آن بازي كردند و به هيچ فرو«8» نگرفتند، چون بدانستند كه هزل نيست جدّ است، گفتند: أَضغاث ُ أَحلام ٍ، اي هذا القرآن، «اضغاث احلام»، خبر مبتداي محذوف است، و اضغاث جمع ضغث باشد، دسته گياه بود كه بدروند در«9» هر نوعي باشد مختلف نيك و بد و تر و خشك. آنگه كنايت كنند به او از خوابها«10» كه آن را اصلي نبود، چنان كه در قصّه يوسف گفت: ... أَضغاث ُ أَحلام ٍ وَ ما نَحن ُ بِتَأوِيل ِ الأَحلام ِ بِعالِمِين َ«11»، يعني ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سايل. (2). اساس، آط، آب، آج، لب، آز: قل: با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، كه با قراءت «قل» مناسب است. (4). آب، آز قل. (5). آط، آب، آز هر آنچه. (6). همه نسخه بدلها در. (7). همه نسخه بدلها: حال. (8). همه نسخه بدلها: فرا. (9). همه نسخه بدلها او. (10). آب، آز: خوابهايي. (11). سوره يوسف (12) آيه 44. صفحه : 208 اينكه قرآن سخني است كه آن را اصلي نيست، چون كسي كه چيزي بيند در خواب«1» گويد در خواب، آن را اصلي و معني نباشد. باز از او باز آمدند و گفتند: بَل ِ افتَراه ُ، يعني بل قالوا افتريه، او قالوا بل افتريه، بل او بافته«2» است و كلام اوست. آنگه از آن بگشتند و گفتند: بَل هُوَ شاعِرٌ، بل او

شاعري است، و اينكه كلام شعر اوست، و اينكه همه از سر عجز و تحيّر گفتند بي انديشه براي آن كه اقوال متناقض است براي آن كه اضغاث«3» احلام را هيچ معني نباشد و هيچ تناسب الفاظ، و اينكه كلامي است در درجه عليا از فصاحت با جزالت الفاظ«4» و جلالت معني. و آنچه گفتند: بَل ِ افتَراه ُ، جواب آن يك بار و دوبار و ده بار بشنيدند: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه ِ،«5» ...، و قوله: فَأتُوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِه ِ مُفتَرَيات ٍ،«6» ...، و آنچه گفتند: بَل هُوَ شاعِرٌ هم هرزه گفتند براي آن كه ايشان نه آن بودند كه شاعر«7» نشناختند، كه شعر كلامي باشد موزون مقفّي، و اينكه را نه وزن است و نه قافيه، آنگه چون از اينكه همه فروماندند گفتند: فليأتنا به آية، بگو تا آيتي و دلالتي و معجزه اي بيارد«8»، چنان كه پيغامبران پيشتر«9» را بود. ما آمَنَت قَبلَهُم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها، گفت: ايمان نياوردند اهل اينكه شهرها كه ما ايشان را هلاك كرديم با آن كه آيات و معجزات با ايشان آمد، و در كلام اينكه محذوف«10» است، و تقدير آن كه: ما امنت قبلهم من قرية اتتها الايات اهلكناها«11»، و براي دلالت فحوي الخطاب بيفگند. أَ فَهُم يُؤمِنُون َ، اينان ايمان خواهند آوردن! اگر آياتي«12» به اينان آيد؟ صورت استفهام است و معني جحد، يعني«13» نيارند با آن كه آيت بيايد، چنان كه آنان كه پيش اينان بودند آيات و بيّنات به ايشان آمد«14» نياوردند تا ما«15» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها يا چيزي. [.....]

(2). آط، لب، آز: فرابافته. (3). همه نسخه بدلها و. (4). آج، لب: لفظ. (5). سوره بقره

(2) آيه 23. (6). سوره هود (11) آيه 13. (7). همه نسخه بدلها: شعر. (8). آب، آط، آج، آز: به ما آرد. (9). همه نسخه بدلها: پيشين. (10). آب، آز: محذوفي. (11). همه نسخه بدلها: فاهلكناها. (12). اساس: ايماني، با توجّه به معني جمله و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (14- 13). همه نسخه بدلها ايمان. (15). اساس: من، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 209 ايشان را هلاك كرديم. وَ ما أَرسَلنا«1»هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُكُم، حق تعالي گفت به اينان: اگر به«2» آيات در پيغامبران گذشته مي نگري، چرا به بشريّت به ايشان اعتبار نكني كار محمّد«3»، آن پيغامبراني كه پيش از اينكه بودند نبودند الّا مرداني از جمله آدميان كه ما با ايشان وحي كرديم. عاصم خواند: الّا نوحي، به «نون» و كسر «حا» علي اضافة الفعل الي اللّه علي طريق التّعظيم، الّا و ما به ايشان وحي كرديم، و باقي قرّاء خواندند: يوحي، به ضم ّ « يا » و فتح [حا]

«4» علي الفعل المجهول، مگر مرداني كه وحي كردند به ايشان. فَسئَلُوا أَهل َ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون َ، بپرسي از اهل ذكر اگر شما نمي داني. و مفسّران در اهل «ذكر» خلاف كردند در آن كه اهل ذكر كيست. از امير المؤمنين«5» روايت كردند كه او گفت: نحن اهل الذّكر ، ما اهل ذكريم، و مراد به «ذكر» محمّد است- عليه السّلام- اي، فسئلوا آل محمّد، و مثل اينكه روايت كرده اند از صادق- عليه السّلام. و خداي تعالي رسول را «ذكر» خواند في قوله: ... ذِكراً، رَسُولًا«6». حسن بصري گفت: مراد اهل توريت و انجيل اند.

إبن زيد گفت: مراد اهل قرآن اند كه خداي تعالي قرآن را «ذكر» خواند في قوله: ما يَأتِيهِم مِن ذِكرٍ مِن رَبِّهِم«7» أَنزَلنا إِلَيك َ الذِّكرَ لِتُبَيِّن َ لِلنّاس ِ«9»- الاية. بعضي دگر گفتند: مراد اهل علم اند به اخبار سلف. و در فايده سؤال از ايشان كه كافران اند و در قول ايشان [27- پ]

حجّتي نباشد خلاف كردند، جبّائي گفت«10»: چون اينكه مخبران به صفت تواتر باشند عند خبر ايشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من. [.....]

(2). اساس: اگر به اينان، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها را. (4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). آط علي، آب، آز علي- عليه السّلام، آج، لب علي- صلوات اللّه عليه. (6). سوره طلاق (65) آيه 10 و 11. (7). آط، آب، آج، لب: من الرّحمن، كه در اينكه صورت اشاره است به: سوره شعرا (26) آيه 5. (8). سوره انبياء (21) آيه 2. (9). سوره نحل (16) آيه 44. (10). همه نسخه بدلها براي آن كه. صفحه : 210 [علم]

«1» ضروري حاصل شود چون مسند«2» بود با ادراك و مشاهده. و بعضي دگر گويند: چون [ايشان]

«3» به صفت تواتر باشند به قول ايشان علم حاصل آيد و اگر چه ضروري نبود. و بعضي دگر گفتند: چون ايشان بمنزلت خصم بودند سخن ايشان بر ايشان حجّت باشد. و بعضي دگر گفتند: مراد مؤمنان اهل كتاب اند كه گواي«4» ايشان به موقع قبول باشد. قوله تعالي: وَ ما جَعَلناهُم جَسَداً، و ما نكرديم ايشان را- يعني پيغامبران را- تني كه طعام نخورند تا ايشان را باشد كه گويند: ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ

وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ«5» ...، چون ايشان آدمي بودند چون دگر آدميان ايشان را گزير نبود از آن كه دگر آدميان را باشد از طعام و شراب. وَ ما كانُوا خالِدِين َ، و ايشان هميشه نماندند، چه هيچ آدمي هميشه نخواهد ماند، و مثله قوله: وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِك َ الخُلدَ أَ فَإِن مِت َّ فَهُم ُ الخالِدُون َ«6». ثُم َّ صَدَقناهُم ُ الوَعدَ، پس وعده اي كه به ايشان كرديم به راست كرديم از وعد و ظفر«7» و فتح و نجات از دشمن و اهلاك كافران. و «صدق»، متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: صدقته الحديث، با او حديث راست گفتم. فَأَنجَيناهُم، برهانيديم ايشان را و آنان را كه ما خواستيم از امّتان ايشان، و مسرفان و متعدّيان را هلاك كرديم. لَقَد أَنزَلنا إِلَيكُم كِتاباً فِيه ِ ذِكرُكُم، حق تعالي گفت: ما فرو فرستاديم كتابي كه در آن كتاب ذكر شماست. [گفتند]

«8»: شرف شماست كه «ذكر» به معني شرف آمده است، في قوله: وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ«9» ...، حسن گفت: ما تحتاجون«10» اليه من امر دينكم، در اينكه كتاب است آنچه شما را به آن حاجت باشد از ----------------------------------- (8- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). آط، آب، آز: مستند. (4). آب، آج، لب: گواهي. (5). سوره فرقان (25) آيه 7. (6). سوره انبياء (21) آيه 34. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: وعده ظفر. (9). سوره زخرف (43) آيه 44. (10). آط، آج، لب: يحتاجون. صفحه : 211 كارهاي ديني. و گفتند: «ذكر»«1»، ذكري و يادگاري است در او از مكارم اخلاق و محاسن افعال. أَ فَلا تَعقِلُون َ، عقل كار نمي بندي و انديشه نمي كني! وَ كَم

قَصَمنا، آنگه بر سبيل وعظ و عبرت بيان كرد كه: بس شهرهاي ظالم كه ما پشت ايشان بشكستيم. و «كم» كه به معني خبر باشد تكثير را، در بيشتر احوال «من» با او باشد چنان كه هست: وَ كَم مِن مَلَك ٍ فِي السَّماوات ِ«2» ...، و: كَم أَهلَكنا مِن قَبلِهِم مِن«3»وَ سئَل ِ القَريَةَ«5» ...، التّقدير: كانت ظالمة الاهل، يعني ايشان را به گناه خود هلاك كرديم. وَ أَنشَأنا بَعدَها قَوماً آخَرِين َ، و پس ايشان گروهي دگر را بيافريديم مبتدا، و انشاء و احداث و اختراع و ابتداع نظايراند. فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا، اهل آن شهرها چون عذاب ما به حس ّ و حاسّه يافتند«6»، اثرش بديدند و آوازش بشنيدند و امارتش«7» ظاهر شد ايشان را، إِذا هُم مِنها يَركُضُون َ، اينكه «اذا» مفاجات است، كه بديدي ايشان از آن تاختن و گريختن گرفتند. خداي تعالي عند آن حال بر سبيل تقريع و توبيخ گفت ايشان را: لا تَركُضُوا، تاختن مكني و مگريزي از عذاب. وَ ارجِعُوا إِلي ما أُترِفتُم فِيه ِ، و با«8» آن شوي كه در آن مترف و منعم ّ بوده اي از مال و ملك و مساكن، و روي با خانه هاي خود نهي. لَعَلَّكُم تُسئَلُون َ، تا همانا از شما سؤال كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: تا از شما بپرسند كه پيغامبرانتان را كه كشت. مجاهد گفت: تا از شما فتوي پرسند- علي طريق التّهكّم گفت اينكه. قتاده گفت: تا سايلان بيايند و از شما چيزي بخواهند كه شما منعّم و متنعّمي- بر طريق استهزاء. مفسّران گفتند: اينكه آيات در حق ّ اهل حصور آمد، و آن دهي است به يمن و اهل او عرب بودند، خداي تعالي پيغامبري به ايشان

فرستاد تا ايشان را با خداي خواند، او را تكذيب كردند و بكشتند، خداي تعالي بخت نصّر«9» را بر ايشان گماشت تا ايشان را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). سوره نجم (53) آيه 26. (3). آج، لب قرية. (4). سوره ص (38) آيه 3. (5). سوره يوسف (12) آيه 82. (6). همه نسخه بدلها: بيافتند. (7). همه نسخه بدلها: اماراتش. (8). همه نسخه بدلها: باز. (9). آج، لب: بخت النصر. صفحه : 212 بكشت و خانه هاي ايشان غارت كرد و زن و فرزند ايشان به بردگي [ببرد]

«1». چون چنان ديدند پشيمان شدند در وقتي كه پشيماني سود نداشت، گريختن گرفتند. فريشتگان ايشان را گفتند بر سبيل استهزاء: لا تَركُضُوا وَ ارجِعُوا إِلي ما أُترِفتُم فِيه ِ- الاية، و منادي از آسمان ندا كرد: يا لثارات الانبياء، چون چنان بود به گناه خود مقرّ آمدند و گفتند: يا وَيلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِين َ، واي بر ما؟ ما ستمكاره بوديم بر خويشتن و نيز بر خلقان. فَما زالَت تِلك َ دَعواهُم، پيوسته آن«2» مقالت گفتار ايشان مي بود [28- ر]

تا ما ايشان را دروده شمشير«3» و هلاك كرديم چون گياهي دروده. خامِدِين َ، مردگان بر جاي خود، يعني تا مردن«4» اينكه گفتار مي گفتند. هلاك و عذاب ايشان را تشبيه كرد به حصاد الزّرع و خمود النّار، گفت: تر و تازه ستاده«5» بودند چون زرع، تيغ عذاب ما ايشان را دروده كرد، و دروده و سوزنده ببودند، چون آتش خشم ما ايشان را فرو كشت. وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما لاعِبِين َ، آنگه گفت: ما اينكه آسمان و زمين و آنچه در ميان است به بازي نيافريديم،

بل براي منافع خلقان آفريديم دينا و دنيا، تا در او نظر كنند و انديشه، و علم به خداي كه خالق و صانع است تحصيل كنند. لَو أَرَدنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً، اگر ما خواستماني«6» آن را به بازي گرفتماني از نزديك خود گرفتماني چنان كه جز ما را بر آن اطّلاع نبودي چنان نكردماني كه كسي بديدي يا بدانستي. مجاهد گفت و قتاده: لهو به لغت يمن، زن باشد، و حسن و طاووس همين گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت: لهو، فرزند باشد براي آن كه مردم را در آن«7» لهو باشد. لَاتَّخَذناه ُ مِن لَدُنّا، اگر ما [زني]

«8» گرفتماني يا فرزندي، علي زعم«9» من زعم ذلك از نزد خود گرفتماني نه از آدميان چون مريم و عيسي و جز ايشان، و به ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اينكه. [.....]

(3). همه نسخه بدلها كرديم. (4). آط، آب، آز: بمردن، آج، لب: بمردند. (5). آب، آز: ايستاده. (6). آط: خواستيماني. (7). همه نسخه بدلها: او. (9). آج، لب: رغم. صفحه : 213 معني [آيت]

«1» هر دو لايق است. إِن كُنّا فاعِلِين َ، اگر كردماني جز آن كه ما نكرديم و نكنيم، براي آن كه اينكه معني بر ما روا نيست اينكه نكنيم. بَل نَقذِف ُ«2»، بل حق را بر باطل زنيم تا مغز از او بر آرد. فَإِذا هُوَ زاهِق ٌ، كه بنگري زاهق«3» ذاهب«4» باطل باشد، و اينكه بر سبيل تشبيه گفت، يعني حجّت ما شبهت مبطلان را چنان غالب و قاهر باشد كه اگر تجسّم«5» شود بر مغز او آيد و دماغ و دمار از او بر آرد. وَ لَكُم ُ

الوَيل ُ، واي شما را از اينكه وصف كه خداي را مي كني و بر او روا مي داري از زن و فرزند و لهو و لعب؟ وَ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، آنگه گفت: هر چه در آسمان و زمين است خداي راست، و ملك ملك«6» اوست، و در حوز«7» تصرّف اوست تا چنان كه خواهد مي دارد و مي گرداند. وَ مَن عِندَه ُ، و آنان كه نزديك«8» اواند از فرشتگان به معني رفعت منزلت، نه به معني قرب مسافت. لا يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِه ِ، استكبار و استنكاف نكنند و بزرگي ننمايند از عبادت و پرستش او. وَ لا يَستَحسِرُون َ، قتاده گفت معني آن است كه: خسته نشوند، من قولهم: بعير حسير اي كليل معيي، و قال علقمه: بها جيف الحسري فامّا عظامها فبيض و امّا جلدها فصليب إبن زيد گفت: ملال نيايد«9» ايشان را، كعب گفت: سهل آيد بر ايشان چنان كه چشم بر كردن بر ما سهل آيد. و بعضي دگر گفتند: لا يَستَحسِرُون َ، اي لا يطلبون الحسر و هو الكشف، و«10» من قولهم: حسر عن ذراعيه اذا كشف عنه«11»، يعني آن عبادت كه مي كنند دشخوار«12» ندارند تا با كسي مانند كه كاري سخت خواهد كردن آستين فاتر كند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (2). آط، آج، لب، آز بالحق ّ. (4- 3). آب، آز و. (5). همه نسخه بدلها: مجسّم. (6). آط، آب، آز: و ملك. (7). همه نسخه بدلها: حرز. (8). آب، آز: به نزديك. (9). اساس: آيد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(10). ديگر نسخه بدلها: ندارد. (11). كذا، در اساس و همه نسخه ها، اگر

مرجع ضمير «ذراعين» باشد، عنهما مناسب است. (12). همه نسخه بدلها: دشوار. صفحه : 214 يُسَبِّحُون َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ، به شب و روز تسبيح مي كنند و ايشان را فتوري و سستي نباشد، و نصب «ليل» و «نهار» بر ظرف است. أَم ِ اتَّخَذُوا، «ام» به معني بل است اينكه جا، يعني آن كلام رفت«1» از آن اضراب كرد و در حديث كافران گرفت كه ايشان خداياني گرفته اند از زمين، و «من» تبيين راست، يعني از سنگ و چوب و چيزهايي كه از معادن باشد از زر«2» و آهن. آنگه به لفظ استفهام بر سبيل تقريع«3» گفت: هُم يُنشِرُون َ، احياي موتي ايشان مي كنند و مردگان را ايشان زنده مي كنند، يقال: نشر اللّه الموتي نشرا فنشروا هم«4» نشورا، اينكه لفظ هم لازم باشد و هم متعدّي و به مصدر جدا شود. و بعضي دگر اهل لغت گفتند: انشر اللّه الموتي فنشروا هم. و زجّاج در شاذّ خواند«5»: هم ينشرون«6»، به فتح «شين«7»»، به معني آن كه: يبقون احياء لا يموتون، ايشان خداياني گرفته اند كه زنده بماندند«8» و نميرند. آنگه حق تعالي گفت: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ لَفَسَدَتا، اگر در آسمان و زمين خداياني بودندي جز خداي تعالي، آسمان و زمين تباه شدي. و «الّا» اينكه جا به معني «غير» است، چنان كه غير كه اصل او صفت است آوردند به معني استثناء، «الّا» كه معني او استثناست آورد اينكه جا به معني «غير» كه صفت باشد، و التّقدير: لو كان فيهما الهة غير اللّه، اي الهة مغايرة للّه. و اينكه معني دليل ممانعت است، و متكلّمان دليل ممانعت از اينكه جا گرفتند، گفتند: دليل بر آن

كه خداي- جل ّ جلاله- يكي است آن است كه اگر روا بودي كه دو بودي يا بيشتر ميان ايشان ممانعت ممكن بودي و ممتنع نبودي، پس [28- پ]

مؤدّي بودي با آن كه اگر يكي چيزي خواستي و يكي ضدّ آن و خلاف«9»، يا مراد هر دو برآمدي يا مراد هيچ دو برنيامدي، يا مراد يكي ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). همه نسخه بدلها: از روي. (3). اساس: تقرير، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و معني عبارت، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: فنشروهم. (5). همه نسخه بدلها: زجّاج گفت در شاذ خواندند. (6). همه نسخه بدلها علي الفعل المجهول. (7). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، به قياس با منابع تفسير و قراءت، به قتح « يا » صحيح به نظر مي رسد. (8). همه نسخه بدلها: نمانند. (9). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 215 برآمدي دون يكي. اگر مراد هر دو برآمدي مؤدّي بودي به اجتماع ضدّين. و اگر مراد هيچ دو بر نيامدي مؤدّي بودي با آن كه فعل ممتنع بودي از دو قادري بي معني معقول، و اينكه مؤدّي بودي با نقض«1» قادري ايشان، و اگر مراد يكي برآمدي دون يكي، مؤدّي بودي با نقض«2» قادري آنكه مراد او برنيامدي، چون همه قسمتها باطل است اينكه بماند كه نشايد كه با خداي خداي بود، و او را شريكي و انبازي باشد در الهيّت- تعالي علوّا كبيرا. فَسُبحان َ اللّه ِ رَب ِّ العَرش ِ، منزّه است خداي- جل ّ جلاله- كه خداوند عرش است. و عرش براي آن تخصيص كرد كه عظيمتر چيزي است از مخلوقات او. و گفتند: مراد

به عرش، مُلك است، يعني خداوند پادشاهي است و ملك او راست، نه آنان كه ايشان اله«3» گرفته اند. عَمّا يَصِفُون َ، از آن وصف كه ايشان مي كنند او را، به آن كه در عبادت شريك دارد. أَم ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ آلِهَةً، و روا بود كه معني «ام»، بل باشد چنان كه گفتيم، و روا بود كه معادله همزه استفهام باشد كه مقدّر است في قوله«4»: هُم يُنشِرُون َ، يعني خداياني گرفته اند اينان كه ايشان را نشر و احيا مي كنند، و ايشان را شريك خداي مي دانند، و يا خداياني گرفته اند بدون خداي- عزّ و جل ّ- چنان كه اله ايشان را مي دانند نه خداي را، و اينكه معني ظاهرتر است. قُل هاتُوا بُرهانَكُم، اي محمّد؟ بگو: بر اينكه دعوي كه كردي حجّتي و برهاني و بيّنتي بياري كه هر آن دعوي كه از دليل و حجّت عاري باشد مقبول نبود، و اينكه دليل است بر بطلان تقليد. هذا ذِكرُ مَن مَعِي َ، بگو اي محمّد كه: اينكه قرآن ذكر آنان است كه با من اند از آنچه ايشان را به آن حاجت بود از حلال و حرام و قضايا و احكام و آنچه به مصالح ايشان باز گردد. وَ ذِكرُ مَن قَبلِي، و اخبار و قصّه آنان كه از پيش من بودند در اينكه كتاب است، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت در وصف او: فيه خبر ما قبلكم و نبأ ما بعد كم و فصل ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل. آنگه گفت: بل اينكه هيچ نيست، از«5» اينكه است ----------------------------------- (2- 1). آج، لب: نقص. (3). آج، لب: نه آنان را كه به اله. [.....]

(4). آج، لب: قولهم.

(5). اساس نقطه ندارد، شايد «او» هم بتوان خواند، همه نسخه بدلها: آفت. صفحه : 216 [كه]

«1» بيشترينه ايشان حق نمي دانند، لا جرم از او اعراض مي كنند و مي بگريزند«2». [قوله تعالي]

«3»:

[سوره الأنبياء (21): آيات 25 تا 50]

[اشاره]

وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رَسُول ٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيه ِ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلاّ أَنَا فَاعبُدُون ِ (25) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن ُ وَلَداً سُبحانَه ُ بَل عِبادٌ مُكرَمُون َ (26) لا يَسبِقُونَه ُ بِالقَول ِ وَ هُم بِأَمرِه ِ يَعمَلُون َ (27) يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا يَشفَعُون َ إِلاّ لِمَن ِ ارتَضي وَ هُم مِن خَشيَتِه ِ مُشفِقُون َ (28) وَ مَن يَقُل مِنهُم إِنِّي إِله ٌ مِن دُونِه ِ فَذلِك َ نَجزِيه ِ جَهَنَّم َ كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ (29) أَ وَ لَم يَرَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَن َّ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ كانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا مِن َ الماءِ كُل َّ شَي ءٍ حَي ٍّ أَ فَلا يُؤمِنُون َ (30) وَ جَعَلنا فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِهِم وَ جَعَلنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُم يَهتَدُون َ (31) وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً وَ هُم عَن آياتِها مُعرِضُون َ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ كُل ٌّ فِي فَلَك ٍ يَسبَحُون َ (33) وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِك َ الخُلدَ أَ فَإِن مِت َّ فَهُم ُ الخالِدُون َ (34) كُل ُّ نَفس ٍ ذائِقَةُ المَوت ِ وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً وَ إِلَينا تُرجَعُون َ (35) وَ إِذا رَآك َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَك َ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذكُرُ آلِهَتَكُم وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمن ِ هُم كافِرُون َ (36) خُلِق َ الإِنسان ُ مِن عَجَل ٍ سَأُرِيكُم آياتِي فَلا تَستَعجِلُون ِ (37) وَ يَقُولُون َ مَتي هذَا الوَعدُ إِن كُنتُم صادِقِين َ (38) لَو يَعلَم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا حِين َ لا يَكُفُّون َ عَن وُجُوهِهِم ُ النّارَ وَ لا عَن ظُهُورِهِم وَ لا هُم يُنصَرُون َ (39)

بَل تَأتِيهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم فَلا يَستَطِيعُون َ رَدَّها وَ لا هُم يُنظَرُون َ (40) وَ لَقَدِ استُهزِئ َ بِرُسُل ٍ مِن قَبلِك َ فَحاق َ بِالَّذِين َ سَخِرُوا مِنهُم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (41) قُل مَن يَكلَؤُكُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ مِن َ الرَّحمن ِ بَل هُم عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُعرِضُون َ (42) أَم لَهُم آلِهَةٌ تَمنَعُهُم مِن دُونِنا لا يَستَطِيعُون َ نَصرَ أَنفُسِهِم وَ لا هُم مِنّا يُصحَبُون َ (43) بَل مَتَّعنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّي طال َ عَلَيهِم ُ العُمُرُ أَ فَلا يَرَون َ أَنّا نَأتِي الأَرض َ نَنقُصُها مِن أَطرافِها أَ فَهُم ُ الغالِبُون َ (44) قُل إِنَّما أُنذِرُكُم بِالوَحي ِ وَ لا يَسمَع ُ الصُّم ُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنذَرُون َ (45) وَ لَئِن مَسَّتهُم نَفحَةٌ مِن عَذاب ِ رَبِّك َ لَيَقُولُن َّ يا وَيلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِين َ (46) وَ نَضَع ُ المَوازِين َ القِسطَ لِيَوم ِ القِيامَةِ فَلا تُظلَم ُ نَفس ٌ شَيئاً وَ إِن كان َ مِثقال َ حَبَّةٍ مِن خَردَل ٍ أَتَينا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبِين َ (47) وَ لَقَد آتَينا مُوسي وَ هارُون َ الفُرقان َ وَ ضِياءً وَ ذِكراً لِلمُتَّقِين َ (48) الَّذِين َ يَخشَون َ رَبَّهُم بِالغَيب ِ وَ هُم مِن َ السّاعَةِ مُشفِقُون َ (49) وَ هذا ذِكرٌ مُبارَك ٌ أَنزَلناه ُ أَ فَأَنتُم لَه ُ مُنكِرُون َ (50)

[ترجمه]

و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبري الّا كه وحي كرديم به او كه نيست خداي«4» مگر من، مرا پرستيد. گفتند«5»: بگرفت خداي فرزندي، منزّه است او بل بندگاني اند گرامي«6». سبقت«7» نبرند او را به گفتار و ايشان به فرمان او كار كنند [29- ر]

. داند آنچه پيشين«8» ايشان است و آنچه پسين«9» ايشان است و شفاعت نكنند الّا آن را كه او خواهد، و ايشان از ترس او مي ترسند«10». و آن كس كه گويد«11» از ايشان كه من خدايم بجز او، آن را پاداشت دهيم دوزخ،

چنين پاداشت دهيم ستمكاران را. نمي بينند آنان كه كافر شدند كه آسمانها و زمين بودند بسته، ما بگشاديم آن را و كرديم از آب هر چيزي زنده، نمي گروند؟ و كرديم در زمين كوهها تا بنچسبد«12» بديشان، و كرديم در او راهها تا همانا ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، براي تكميل معني از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: و برمي گردند. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). آب، آج: خدايي. (5). اساس: گفت، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آط، آب، آج، لب: گرامي كرده. (7). همه نسخه بدلها: سبق. (8). همه نسخه بدلها: پيش. (9). همه نسخه بدلها: پس. (10). آب: از بيم او ترسانند. (11). آط، آب، آج، لب: و هر كه مي گويد. (12). آط، آب: بنجنبند، آج، لب: بجنبند. [.....]

صفحه : 217 ايشان راه برند. و كرديم آسمان را سقفي«1» نگاه داشته، و ايشان از دلايل آن برگرديده اند«2». و او آن است كه بيافريد شب و روز و آفتاب و ماه همه در فلك شنا و مي برند«3». و نكرديم ما هيچ آدمي را از پيش تو هميشه«4» اگر بميري تو ايشان هميشه خواهند ماندن«5»! هر تني چشنده مرگ است و بيازماييم [شما را]

«6» به بد و نيك و با ما آرند شما را. و چون بينند«7» آنان كه كافراند نگيرند تو را الّا فسوس«8»، اينكه است آن كه دشنام مي دهد خدايان شما را و ايشان به ذكر خداي كافراند. بيافريدند آدمي را از شتاب، باز نمايم شما را آيات من، با من تعجيل مكني. [30- ر]

مي گويند كي باشد اينكه وعده اگر شما راستيگري.

اگر بدانندي آنان كه كافراند آنگه كه باز ندارند از رويهاشان آتش و نه از پشتهاي ايشان، و نه ايشان را ياري دهند. بل آيد به ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب: مسقف. (2). آب، آج، لب: برگردنده اند. (3). آب: شنا و مي كنند، آج، لب: سير مي كنند. (4). آج، لب: جاوداني. (5). آج، لب: جاودانه اند. (6). آط تو را. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آب: مگر به فسوس. صفحه : 218 ناگاه، متحيّر كند«1» ايشان را نتوانند بازداشتن و نه ايشان را مهلت دهند«2». و بدرستي فسوس داشتند به پيغامبران از پيش تو، برسيد به آنان كه فسوس داشتند از ايشان آنچه به آن فسوس مي داشتند. بگو كيست كه نگاه دارد شما را به شب و روز از خداي، بل ايشان از ذكر خداي خود برگشته اند. يا ايشان راست خدايان«3» كه باز دارد ايشان را بجز ما كه نتوانند ياري خود و نه ايشان را از ما در صحبت گيرند [30- پ]

. «4» برخورداري داديم ايشان را و پدرانشان را تا دراز شد بر ايشان عمر، نمي بينند كه ما قصد كنيم به زمين و بكاهانيم«5» آن را از كنارهاي آن، ايشان غلبه خواهند كردن؟ بگو كه من مي ترسانم شما را به وحي و نشنوند كرّان«6» خواندن [چون]

«7» بترسانند«8» ايشان را. و اگر برسد به ايشان دمي از عذاب خداي تو، گويند اي واي«9»، ما بوديم ستمكاره. و بنهيم ترازوها راستان براي روز قيامت، ظلم نكنند بر هيچ كسي چيزي و اگر چه باشد به سنگ دانه اي از سپندان«10»، ----------------------------------- (1). آط: مبهوت بمانند. (2). آط، آب: و ننگرند ايشان را. (3). آط، آب،

آج، لب: خداياني. (4). آط بل. (5). آج، لب: مي كاهانيم. (6). آط: نشنود كرد. [.....]

(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آج، لب: بيم كرده شوند. (9). آط ما. (10). آط: دانه خردل سپندان. صفحه : 219 بياريم آن را و بس باديم«1» ما شمار كننده. [31- ر]

بداديم موسي را و هارون را بيان و روشناي«2» و يادگاري پرهيزگاران را. آنان كه ترسند از خداي«3» در نهان، و ايشان از قيامت ترسان باشند. اينكه قرآني است با بركت كه ما فرو فرستاديم آن را، شما آن را منكري؟ قوله تعالي: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رَسُول ٍ- الاية، «من» اوّل ابتداي غايت راست، و دوم زيادت است لتأكيد النّفي. حق تعالي گفت: ما نفرستاديم از پيش تو هيچ پيغامبري«4». إِلّا نُوحِي«5» أَنَّه ُ لا إِله َ إِلّا أَنَا، ضمير راجع است با شأن و كار، يعني ان ّ الامر و الشّأن، كار و شأن چنان است كه جز من خداي نيست. فَاعبُدُون ِ، مرا پرستي كه استحقاق عبادت جز مرا نيست. وَ قالُوا، آنگه حكايت آن كرد كه كافران گفتند، [گفت گفتند]

«7»: اينكه كافران از جمله مشركان كه گفتند: فرشتگان دختران خداي اند، و جهودان كه گفتند: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«8» ...، و ترسايان«9» گفتند: ... المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ،«10». اتَّخَذَ الرَّحمن ُ وَلَداً، خداي فرزندي بگرفت. سُبحانَه ُ، منزّه است او از آن كه او را فرزند باشد. بَل عِبادٌ مُكرَمُون َ، بل اينكه فريشتگان و عزير و عيسي بندگاني اند ----------------------------------- (1). آب: بسيم ما، آج، لب: بسنده ايم. (2). آط، آج، لب: روشناييي. (3). آط ايشان، آب خود، آج، لب شان. (4). آط: پيغامبر را. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها:

يوحي، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (6). اساس: وحي كرديم، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10- 8). سوره توبه (9) آيه 30. (9). آط، آب، آز كه. صفحه : 220 خداي را گرامي. لا يَسبِقُونَه ُ بِالقَول ِ«1»، نبرند اينان خداي را به گفتار، يعني زهره ندارند كه پيش از آن كه خداي گويد و فرمايد ايشان سخني گويند يا كاري فرمايند. وَ هُم بِأَمرِه ِ يَعمَلُون َ، و ايشان آنچه كنند به فرمان خداي كنند. يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم، خداي جل ّ جلاله- داند آنچه پيش ايشان است و آنچه از پس ايشان است، علي اختلاف القول فيه علي ما مضي- چنان كه برفت به«2» اختلاف مفسّران در او. وَ لا يَشفَعُون َ، ايشان شفاعت نكنند الّا در حق ّ آن كس كه خداي خواهد و رضا دهد. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني آن را كه بگويد لا اله الّا اللّه. مجاهد گفت: يعني آن را كه خداي«3» راضي باشد. و اصحاب وعيد را به اينكه آيت تمسّكي نيست و«4» نفي شفاعت از اهل كباير، براي آن كه ايشان گفتند خداي مي گويد: فرشتگان شفاعت نكنند الّا آن را كه خداي همه عمل او پسنديده«5» باشد، گوييم ايشان را«6»: اينكه كه گفتي«7» در ظاهر آيت نيست، براي آن كه متعلّق رضا مذكور است«8»، و ظاهر آيت اينكه است كه: الّا آن را كه خداي خواهد و رضا دهد و دستوري در شفاعت او، نظيره قوله: مَن ذَا الَّذِي يَشفَع ُ عِندَه ُ إِلّا بِإِذنِه ِ،«9» ...، و اگر تسليم كنيم كه مراد آن است كه رضي

عمله از كجاست كه واجب كند كه رضي جميع عمله اينكه تفسير قرآن باشد بر وفق مذهب، چرا نشايد كه بعضي عمل او يا بيشتر عمل او از ايمان و اعمال صالحه كه كرده باشد پسنديده خداي بود، و اگر«10» در ميانه اعمالي باشد او را ناپسنديده كه شفاعت براي آن بايد در حق ّ او. وَ هُم مِن خَشيَتِه ِ مُشفِقُون َ، و ايشان از ترس او«11» ترسان باشند، يعني از خوف عقاب«12» هيچ معصيت نكنند. ----------------------------------- (1). آط سبق. [.....]

(2). ديگر نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها از او. (4). همه نسخه بدلها: در. (5). آب، آز: بپسنديده. (6). همه نسخه بدلها كه. (7). آب، آز: گفتند، آج، لب: گفتيد. (8). آط: نيست. (9). سوره بقره (2) آيه 255. (10). همه نسخه بدلها چه. (11). اساس: ايشان، با توجّه به معني عبارت به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها: تصحيح شد. (12). همه نسخه بدلها او. صفحه : 221 وَ مَن يَقُل مِنهُم إِنِّي إِله ٌ مِن دُونِه ِ، آنگه بر سبيل تهديد گفت: هر كس كه گويد«1» از فرشتگان كه من خدايم بيرون«2» خداي. فَذلِك َ، آن را، يعني آن گوينده را كه اينكه دعوي كند ما جزا و پاداشت او دوزخ دهيم. كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ [31- پ]

، ما جزاي ظالمان چنين دهيم. أَ وَ لَم يَرَ الَّذِين َ كَفَرُوا، نمي بينند اينكه كافران، يعني نمي دانند كه آسمان و زمين بر يكدگر نهاده بودند و درهم آويخته، ما آن را بشكافتيم؟ عبد اللّه عبّاس گفت: يك چيز بود آسمان و زمين ملتزق گشته، خداي تعالي فصل كرد ميان ايشان به هوا. كعب الاحبار گفت: خداي تعالي

كه آسمان و زمين آفريد بر هم نهاده بود، بادي بفرستاد تا آن را از هم جدا كرد. مجاهد گفت و ابو صالح و سدّي گفتند: جمله يك طبقه بود، خداي تعالي بشكافت آن را و هفت طبقه كرد و زمينها همچنين. عكرمه و عطيّه و إبن زيد گفتند: آسمان و زمين رتق بود و بسته، نه اينكه باران دادي نه آن نبات رويانيدي، ما آسمان را به باران بشكافتيم و زمين را به نبات، نظيره قوله: وَ السَّماءِ ذات ِ الرَّجع ِ، وَ الأَرض ِ ذات ِ الصَّدع ِ«3». و رتق بستن باشد، و فتق گشادن شكافتن، نقيض يكديگراند، يقال: الي فلان الرّتق و الفتق، و آن را كه متصرّف كاري باشد او را راتق«4» فاتق گويند، و منه: المرأة الرّتقاء«5» كه اندام او ملتحم باشد. و براي آن رتق به لفظ واحد گفت و اگر چه آسمانها جمع است كه، اينكه لفظ مصدر«6» است، و مصدر را واحد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكي باشد، كقولهم: عدل و زور و فطر و صوم و رضي. وَ جَعَلنا مِن َ الماءِ كُل َّ شَي ءٍ حَي ٍّ، و ما هر چه حيواني را كه آفريديم از آب آفريديم، و «جعل»، به معني خلق است، و مثله قوله: وَ اللّه ُ خَلَق َ كُل َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ«7»- الاية. أَ فَلا يُؤمِنُون َ، تصديق نمي كنند و باور نمي دارند؟ و إبن كثير تنها خواند: الم ير«8»، بي «واو» و باقي قرّاء به «واو» خواندند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). همه نسخه بدلها: بدون. (3). سوره طارق (86) آيه 11 و 12. [.....]

(4). آب، آز و. (5). آط، آج، لب: الفتقاء، آب زني. (6).

اساس جمع، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها زائد مي نمود و حذف شد. (7). سوره نور (24) آيه 45. (8). همه نسخه بدلها الَّذِين َ كَفَرُوا صفحه : 222 وَ جَعَلنا فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِهِم، ما در زمين كوهها كرديم، يعني كوهها آفريديم اي جبالا، رواسي صفت محذوفي است و معناه ثوابت جمع راسية، اي ثابتة من رسا اذا ثبت. أَن تَمِيدَ، در او دو وجه گفتند، يكي آن كه: حفظا من ان تميد، اي تميل و كراهية ان تميد، اينكه قول زجّاج است. و يكي آن كه: لئلا تميد، نگاه داشت از آن كه نچسبد«1»، و قول دوم آن كه: تا نچسبد«2»، و اينكه هر دو قول مطّرد باشد در«3» نظاير او، من قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«4» ...، و قوله: ... أَن تَضِل َّ إِحداهُما«5»، و قوله: أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ«6» ...، و غير ذلك من الايات. وَ جَعَلنا فِيها فِجاجاً، و بكرديم بر او راهها، و فجاج، جمع فج ّ باشد، و آن راهي بود فراخ ميان دو كوه. سُبُلًا، و راهها در سهل. لَعَلَّهُم يَهتَدُون َ«7»، تا همانا ايشان راه برند«8». حق تعالي در اينكه آيت منّت نهاد بر خلقان به آن كه زمين به مقرّ ايشان كرد و آن را قرار داد به كوهها. در خبر است كه: اوّل«9» خداي تعالي زمين آفريد مي جنبيد همچنان كه كشتي بر سر آب. حق تعالي آن را مؤتّد كرد و دوخته گردانيد به كوهها، چنان كه گفت: وَ الجِبال َ أَوتاداً«10»، و زمين را مسخّر ايشان كرد تا در سهل و جبل بر او راه مي كنند و به طلب معاش و روزي

سفرها مي كنند. وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً، و ما آسمان را سقفي كرديم نگاه داشته. و در او خلاف كردند، بعضي گفتند: محفوظ است از آن كه بيفتد، چنان كه گفت: إِن َّ اللّه َ يُمسِك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ أَن تَزُولا«11» الاية. و بعضي دگر گفتند: محفوظ است از آن كه كسي تعرّض تواند كردن آن را به نقص و هدم تا اينكه معني طمع دارد، يعني به رفعت و احكام به آن جا رسانيد كه اينكه طمعها منقطع شد. و قولي دگر آن است كه: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بخسبد. (2). آط: بنخسبد، آب: نجنبد. (3). آب، آز: از. (4). سوره نساء (4) آيه 176. (5). سوره بقره (2) آيه 282. (6). سوره اعراف (7) آيه 172. (7). اساس و ديگر نسخه بدلها: (لعلكم تهتدون)، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (8). اساس و ديگر نسخه بدلها: تا شما مهتدي شوي و راه يابي، به قياس با ترجمه همين آيه در قسمت مربوط به ترجمه آيات، آورده شد. (9). همه نسخه بدلها كه. [.....]

(10). سوره نبأ (78) آيه 7. (11). سوره ملائكه (35) آيه 41. صفحه : 223 محفوظ است از شياطين به رجوم، چنان كه گفت: وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّياطِين ِ«1»، ايشان، يعني كافران از آيات و دلالات آن اعراض نموده اند و عدول كرده، در او نظر و تفكّر نمي كنند. وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ، او آن خداست كه شب و روز بيافريد. وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه بيافريد، و آن هر دو را آيت شب و روز كرد تا آفتاب آيت روز باشد و ماه آيت

شب. كُل ٌّ فِي فَلَك ٍ يَسبَحُون َ، اينكه ماه و آفتاب و هر يكي از آن در فلك شناو«2» مي برند و سباحت مي كنند. و فلك عبارتي«3» است از مجرا و مدار ماه و آفتاب و ستارگان، اينكه قول ضحّاك است. و بعضي دگر گفتند: فلك موجي«4» است مكفوف كه اينكه ستارگان [در او]

«5» مي روند، براي آن سباحت گفت. حسن بصري [32- ر]

گفت: آسيايي است بر شكل باد ريسه«6» دوك، و براي استدارت آن را فلك خواند، و منه الفلك للسّفينة، و منه فلكة المغزل. و در لغت عبارت باشد از هر چه گردنده باشد، و جمع فلك افلاك بود، قال الرّاجز- شعر: باتت تناجي«7» الفلك الدّوّارا حتّي الصّباح تعمل«8» الاقتارا معني يَسبَحُون َ، إبن جريج گفت: يعني مي روند. عبد اللّه عبّاس گفت: مي گردند به خير و شرّ و شدّت و رخاء، و براي آن به كنايت عقلا از او خبر داد كه، فعل عقلا به او حوالت كرد، و مثله«9»: ... وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«10». و قوله: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«11». و قوله: لَقَد عَلِمت َ ما هؤُلاءِ يَنطِقُون َ«12». و قال النّابغة الجعدي ّ- شعر: تمرّزتها«13» و الدّيك يدعو صباحه اذا ما بنو نعش دنوا فتصوّبوا و براي آن به لفظ جمع گفت- و اگر چه شمس و قمر دو است كه، مراد آن ----------------------------------- (1). سوره ملك (67) آيه 5. (2). آج، لب: شنا. (3). همه نسخه بدلها: عبارت. (4). همه نسخه بدلها: برجي. (5). اساس: ندارد، براي كمال معني از آط، افزوده شد. (6). آط: باريسه/ بادريسه. (7). همه نسخه بدلها: بياضي. (8). همه نسخه بدلها: يعمل. (9). آج، لب قوله تعالي. (10).

سوره يوسف (12) آيه 4. (11). سوره شعرا (26) آيه 4. (12). سوره انبياء (21) آيه 65. [.....]

(13). اساس: تحرّزتها، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 224 است و ديگر ستارگان، و لكن اكتفا كردند به ذكر بعضي. قوله: وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِك َ الخُلدَ، گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند: ... نَتَرَبَّص ُ بِه ِ رَيب َ المَنُون ِ«1»، ما انتظار مرگ محمّد مي كنيم، حق تعالي اينكه فرستاد و گفت: اگر ايشان چشم بر مرگ تو نهاده اند، ما هيچ آدمي را در دنيا خلود و جاويداني نداده ايم، و پيش«2» تو كسي جاويد نماند تا تو نيز بماني. أَ فَإِن مِت َّ، اگر تو بميري ايشان هميشه خواهند ماندن؟ و بعضي گفتند: استفهامي دگر مقدّر است، و التّقدير: افهم الخالدون، و لكن اكتفا كرد به يكي، و مثله قول الشّاعر- شعر: رفوني و قالوا يا خويلد لا ترع فقلت فانكرت«3» الوجوه هم بهم«4» يعني، اهم بهم.«5». آنگه گفت: كُل ُّ نَفس ٍ، هر تني كه جان دارد مرگ بچشد، و براي آن كه در مرگ سختي و شدّتي است به لفظ «ذوق»«6» گفت، يقول: قد ذقت وبال فعلك، و قال تعالي: إِنَّكُم لَذائِقُوا العَذاب ِ الأَلِيم ِ«7». و قال: ذُق إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الكَرِيم ُ«8». فرّاء گفت: چون اسم فاعل به معني ماضي باشد عمل نكند، اضافت بايد كردن«9» چنان كه در آيت است، و چون به معني حال يا استقبال باشد عمل نصب كند، چنان كه: زيد ضارب عمرو«10» بالامس، اي ضرب عمرا«11»، و زيد ضارب عمروا الان او غدا. وَ نَبلُوكُم، و ما شما را بيازماييم و امتحان كنيم- بر آن

تفسيرها كه گفتيم [به]

«12» بد و نيك بيماري و تندرستي و درويشي و توانگري و مرگ و زندگاني. فِتنَةً، اي امتحانا. و بلاء مصدري است لا من لفظ الفعل. و مراد به امتحان و اختبار و فتنه از خداي تعالي تشديد و تكليف باشد- و اينكه را بيان كرديم پيش از اينكه. وَ إِلَينا ----------------------------------- (1). سوره طور (52) آيه 30. (2). آب، آز از. (3). همه نسخه بدلها: و انكرت. (5- 4). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: هم. (6). آط، آب، آج، لب: ذق ّ. (7). سوره صافّات (37) آيه 38. (8). سوره دخان (44) آيه 49. (9). همه نسخه بدلها: شايد كرد. (10). آط، آب، آز: عمر. (11). اساس: عمروا، با توجّه به قاعده و ضبط نسخه بدلها، تصحيح شد. (12). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 225 تُرجَعُون َ، و شما را با پيش ما آرند، و مرجع و مآل شما يعني با سراي، كه در آن سراي حكم ما را باشد و كس را حكم«1» نبود آن جا چنان كه در دنياست. وَ إِذا رَآك َ الَّذِين َ كَفَرُوا، و چون بينند تو را اينكه كافران. إِن يَتَّخِذُونَك َ، به معني «ما» ي نفي است، و المعني: ما يتّخذونك. إِلّا هُزُواً، نگيرند تو را مگر فسوس. أَ هذَا الَّذِي، قول محذوف است اينكه جا، و التّقدير يقولون، گويند: اينكه است كه ذكر خدايان شما مي كند به بد؟ و عرب ذكر گويند بر اطلاق و عيب و سب ّ خواهند، قال اللّه تعالي: ... سَمِعنا فَتًي يَذكُرُهُم يُقال ُ لَه ُ إِبراهِيم ُ«2»، اي يسبّهم، قال عنترة- شعر: لا تذكري مهري و ما اطعمته فيكون جلدك مثل جلد

الاجرب اي لا تعيبي«3»، اينكه است كه خدايان شما را دشنام مي دهد. وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمن ِ هُم كافِرُون َ، و ايشان به ذكر خداي- عزّ و جل ّ- و توحيد و كلام او و كتاب او كافراند. خُلِق َ الإِنسان ُ مِن عَجَل ٍ، بيافريدند انسان را«4» از عجل و«5» شتابزدگي، يعني جبلّت و بنيت او بر شتابزدگي نهاده اند«6»، نظيره قوله: ... وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولًا«7». سعيد جبير و سدّي گفتند: چون خداي تعالي آدم را مي آفريد«8»، روح چون به زانوي او برسيد نگاه كرد ميوه بهشت ديد، تعجيل كرد و خواست تا پيش«9» اتمام«10» او بر پاي خيزد. بعضي دگر گفتند: خُلِق َ الإِنسان ُ مِن عَجَل ٍ، اي من تعجيل في خلقه. و گفتند: خداي تعالي او را روز آدينه نماز ديگر آفريد، خلق«11» و آفريدن«12» او تعجيل كرد تا آفتاب فرو نشود، براي«13» اينكه گفت: خُلِق َ الإِنسان ُ مِن عَجَل ٍ. و گفتند، آدم گفت: يا رب ّ استعجل خلقي«14» قبل غروب الشّمس، بار خدايا؟ به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: و كس محكوم. (2). سوره انبياء (21) آيه 60. [.....]

(3). آط، آج، لب: تعبي، آب، آز: تسبي. (4). آط، آب، آز: ايشان را، يعني آدم را. (5). همه نسخه بدلها: يعني. (6). همه نسخه بدلها: نهاده است. (7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 11. (8). همه نسخه بدلها: بيافريد. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها خلق. (11). آط، آب، آز: به خلق. (12). آج، لب: ديگر آفريد و در آفريدن. (13). آج، لب: بنابر. (14). آب، آز: بخلقي. صفحه : 226 خلق من تعجيل فرماي«1» پيش«2» آن كه آفتاب فرو شود. و بعضي دگر گفتند: اينكه از مقلوب

است، و التّقدير«3» آن كه: خلق العجل [32- پ]

من الانسان، تعجيل از آدمي آفريده اند، يعني هيچ جانور [نبود]

«4» كه در او آن تعجيل بود كه [در]

«5» آدمي، و هذا كقول العرب: عرضت النّاقة علي الحوض، و المعني عرضت الحوض علي النّاقة، و قولهم: استوي العود علي الحرباء، و المعني. استوي الحرباء علي العود، و قال«6» الشّاعر: حسرت كفّي علي«7» السّربال اخذه فردا يجزّر علي ايدي المفدّينا اي حسرت سربالي عن الكف ّ، و قال إبن احمر: جرد«8» طار باطلها بسيلا اي طار بسيلها باطلا، و ابو عبيده گفت و جماعتي ديگر كه، مراد آن است كه: خُلِق َ الإِنسان ُ مِن عَجَل ٍ، اي من طين. و عجل، در كلام عرب گل باشد، قال الشّاعر: و النّبع ينبت بين الصّخر ضاحية«9» و القرع«10» ينبت بين الماء و العجل اگر گويند: بر اينكه وجه چه نسبت باشد اينكه لفظ را با اينكه كه گفت: سَأُرِيكُم آياتِي فَلا تَستَعجِلُون ِ، گوييم معني آن است كه: خداي كه قادر بود كه چون آدمي را از گل بيافريد«11»، قادر بود كه آياتي كه شما اقتراح مي كني به شما نمايد، تعجيل مكني. و وجهي ديگر اينكه است كه: خداي تعالي آدم را بتعجيل آفريد نه بتدريج، چنان كه آدمي را: ... مِن نُطفَةٍ ثُم َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم َّ مِن مُضغَةٍ«12»، ثم ّ من عظام ثم ّ يكسي«13» العظام لحما، تا خلقت به نه ماه تمام شود، و اگر بر اينكه جوابهاي متقدّم«14» انسان«15» حمل كنند بر آدمي هم محتمل باشد و اوليتر بود، اعني خُلِق َ الإِنسان ُ مِن ----------------------------------- (1). آب، آز: فرمايي، آج، لب: كن. (2). همه نسخه بدلها از. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: و تقدير.

(5- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: قول. (7). همه نسخه بدلها: عن. (8). اساس: وجودا، به قياس با نسخه آب و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). كذا در اساس و ديگر نسخه ها. (10). آط، در حاشيه آورده: و النّخل، آز: و النّبع. (11). همه نسخه بدلها: بيافريند. (12). سوره حج (22) آيه 5. (13). آط، آج، لب: يكسوا. (14). همه نسخه بدلها: مقدّم. (15). آج، لب: ايشان. صفحه : 227 عَجَل ٍ«1»، دأب و خلق او عجله است، تا پنداري كه او را خود از آن آفريدند«2»، چنان كه كسي را وصف كنند به چيزي، گويند: فلان كلّه فهم و علم، و فلان اكل و شباب«3» و شراب«4»، قالت الخنساء في وصف بقره: ترتع«5» ما رتعت حتّي اذا ادّكرت«6» فانّما هي اقبال و ادبار اي تكثر الاقبال و الادبار. سَأُرِيكُم آياتِي فَلا تَستَعجِلُون ِ، گفت: من آيات و معجزات خود با شما نمايم، بر من شتابزدگي مكنيد. وَ يَقُولُون َ مَتي هذَا الوَعدُ إِن كُنتُم صادِقِين َ، مي گويند تو را اينكه كافران كه: اينكه وعده و نويد كه مي گويي از نزول و ظهور آيات، كي خواهد بودن! و گفتند: مراد به «وعد»، قيامت است، و وعد«7» به معني موعود است، اگر راست مي گويي. آنگه گفت: لَو يَعلَم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا- الاية، گفت: اگر بدانند كافران آنگه ايشانرا آتش از روي«8» و از پشت خود باز نتوانند داشتن، يعني آتش به ايشان محيط شده باشد. وَ لا هُم يُنصَرُون َ، و نه نيز ايشان را نصرت كنند و ياري دهند. و جواب او بيفگند لدلالة الكلام عليه، و التّقدير: لعلموا«9» صدق ما وعدوا به، بدانند

صدق آنچه ايشان را به آن وعده مي دهند. آنگه گفت: بَل تَأتِيهِم بَغتَةً، اينكه«10» ساعت كه به ايشان آيد، بناگاه آيد. فَتَبهَتُهُم، ايشان را مبهوت و متحيّر گرداند. فَلا يَستَطِيعُون َ رَدَّها، نتوانند ردّ و دفع آن كردن. وَ لا هُم يُنظَرُون َ، و نه ايشان را مهلت دهند. وَ لَقَدِ استُهزِئ َ بِرُسُل ٍ مِن قَبلِك َ، ايزد- جل ّ جلاله- در اينكه آيت رسول را- عليه السّلام- تسليت داد و گفت: اوّل كس از رسول«11» من كه كافران از او فسوس داشتند و به او استهزا كردند نه تويي، پيغامبراني كه پيش«12» تو بودند«13»، استهزا ----------------------------------- (1). آج، لب آدمي از. (2). همه نسخه بدلها: آفريده اند. [.....]

(3). كذا، در اساس، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (4). همه نسخه بدلها: اكل شراب. (5). اساس: ترتعت، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (6). اساس: اذا ادّركت، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (7). آج، لب: وعده. (8). آب، آج، لب، آز خود. (9). آط آج، لب: تعلموا. (10). آط، آب، آز: آن. (11). همه نسخه بدلها: رسولان كه با سياق عبارت فارسي ملايمتر مي نمايد. (12). همه نسخه بدلها از. (13). آط هم. صفحه : 228 كردند كافران بر ايشان. فَحاق َ، اي لحق«1»، در رسيد به آن مستهزيان«2» ساحران آن استهزاء كه مي كردند، يعني جزا و عقوبت آن روز بود«3» كه ايشان استهزا از حديث بعث و نشور و دوزخ و انواع عذاب مي كردند كه، رسول- عليه السّلام- گفتي«4»، خداي تعالي گفت: برسيد به ايشان آنچه از آن فسوس مي داشتند از عذاب«5» دوزخ. قُل مَن يَكلَؤُكُم، بگو اي محمّد كه كيست كه شما را نگه مي دارد به شب و روز

از خداي تعالي، يعني از عذاب خداي. و گفتند: از عوارض آفاتي كه باشد در شب و روز، يقال: كلأه يكلؤه اذا حفظه فهو كالي، قال إبن هرمة: ان ّ سليمي و اللّه يكلؤها ضنّت بشي ء ما كان يزرؤها حق تعالي تذكّر«6» نعمتي دگر كرد از نعمتها [ي او، گفت كه]

«7»: كيست كه شما را به شب و روز و گاه و بيگاه در خفتگي و بيداري نگاه مي دارد! ذو النّون مصري گفت: شبي از شبها برون آمدم، شبي بود مقمر و ماهتاب روشن، بر كنار رود نيل [33- ر]

مي رفتم گزدمي«8» را ديدم كه مي رفت به شتاب چنان كه من در وي نرسيدم«9»، گفتم: همانا در اينكه تعبيه اي باشد، بر اثر او مي رفتم تا به كنار آب رسيد«10»، و بزغي«11» بيامد و پشت بداشت تا آن گزدم«12» بر نشست بر پشت او«13» و عبر«14» كرد، من گفتم: سبحان«15» آن خدايي كه اينكه گزدم«16» را بي سفينه رها نكرد؟ من نيز عبر«17» كردم. گزدم چون به خشك رسيد دگر باره تاختن گرفتن گرفت«18» و من بر اثر او مي رفتم نگاه كردم برنايي را ديدم مست افتاده و ماري سياه عظيم بر سينه او شده و آهنگ دهن او كرده، آن گزدم«19» بيامد و بر پشت آن مار شد و او را نيشي بزد و بكشت ----------------------------------- (1). آط: فحق، آج، لب: فحمق. (2). همه نسخه بدلها و. (3). همه نسخه بدلها: و روا بود. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: گفت. (5). همه نسخه بدلها: عقاب. (6). همه نسخه بدلها: تذكير. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آج، لب، كژدمي. (9). همه نسخه بدلها: در

او نمي رسيدم. (10). آج، لب: رسيدم. (11). آج، لب: وزغي. (16- 12). آج، لب: كژدم. (13). همه نسخه بدلها: بر پشت او نشست. (17- 14). آج، لب: عبور. (15). آج، لب: سبحان اللّه. (18). همه نسخه بدلها: تاختن گرفت. (19). آط، آج، لب: كژدم. [.....]

صفحه : 229 و بينداخت و بر گرديد. من از آن به شگفت فرو ماندم، بر بالين او باستادم«1» و به آواز اينكه بيتها بخواندم: يا نائما و الخليل يحرسه من كل ّ سوء يدب ّ في الظّلم كيف تنام«2» العيون عن ملك تأتيك«3» منه فوائد النّعم به آواز من از خواب در آمد، من اينكه حال با او حكايت كردم، بر دست من توبه كرد. بَل هُم عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُعرِضُون َ، بل ايشان از ذكر خداي برگشته اند«4» كه قرآن است و دلايل و حجج اينكه. آنگه گفت بر سبيل توبيخ و تقريع: أَم لَهُم آلِهَةٌ، ايشان«5» را خداياني هستند كه ايشان را از ما حمايت مي كنند و نگاه مي دارند، آن خداوندان«6» ايشان نصرت خود نتوانند كردن، نصرت ديگران چگونه كنند؟ وَ لا هُم مِنّا يُصحَبُون َ، [و ايشان از ما مصحوب]

«7» نباشند، يعني صاحبي نبود ايشان را كه از ما حمايت كند و نگاه دارد ايشان را. مجاهد گفت: ينصرون و يحفظون. قتاده گفت: لا يصحبون من اللّه بخير، ايشان از ما به هيچ خيري مصحوب نباشند، يعني از ما خير با ايشان صحبت نكند، يعني هيچ خير به ايشان نرسد به قيامت. بَل مَتَّعنا هؤُلاءِ، بل ايشان«8» را ممتّع و برخوردار گردانيديم و نيز پدر«9» ايشان را و در نعمت بداشتيم و تمكين كرديم از نيل ملاذّ و مشتهيات و تعجيل

عقوبت نكرديم بر ايشان، حَتّي طال َ عَلَيهِم ُ العُمُرُ، تا عمر بر ايشان دراز شد بلاغ«10» حجّت را. آنگه بر سبيل توبيخ گفت: أَ فَلا يَرَون َ، نمي بينند، يعني نمي دانند. أَنّا نَأتِي الأَرض َ، كه ما قصد كنيم به زمين و آن را نقصان مي كنيم و مي كاهانيم از كنارهاي او به خراب«11»، هر روز و هر سال و هر وقتي طرفي ويران كنيم، و گفتند: نقصان زمين به خراب او«12» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آط: بايستادم. (2). آط، آج، لب: ينام. (3). آب، آز: يأتيك. (4). آج، لب: بر گذشته اند. (5). آط هيچ ايشان. (6). همه نسخه بدلها: خدايان. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: اينان. (9). همه نسخه بدلها: پدران. (10). آز: ابلاغ. (11). آط، آب، آز: به خرابي، آج، لب: به جزا. (12). آج، لب و. صفحه : 230 مرگ اهلش باشد، چون خداوند سراي مرد، سراي ويران شد. و گفتند: بموت العلماء، خراب زمين به مرگ عالمان باشد كه هر كجا در او عالمي نباشد آن ديار و آن زمين خراب بود، اگر چه تو آن را آبادان شناسي. أَ فَهُم ُ الغالِبُون َ، قتاده گفت: ايشان غلبه خواهند كردن رسول را با چندين آيات و معجزات كه مي بينند و با چندين نصرت كه مي بينند كه خداي [مي كند]

«1» او را در مقامي پس مقامي، يا ايشان طمع دارند كه غالب شوند خدايي«2» كه قهّار و جبّار است«3»! آنگه رسول را فرمود كه، بگو اينكه كافران را كه: من شما را به وحي مي ترسانم و اعلام مي كنم، و كار من اينكه است، و به دست من جز اينكه نيست. امّا آن

كه شما را علي كل ّ حال حمل كنم به الجابر«4» سماع و قبول، نه كار من است چه شما بمثابت كرّاني در اصغا نا كردن و مبالات ناكردن، و كر چيزي نشنود. جمله قرّاء خواندند: وَ لا يَسمَع ُ الصُّم ُّ، به فتح « يا » و«5» رفع ميم صم ّ علي اسناد الفعل الي الصّم ّ، مگر إبن عامر كه او خواند: و لا تسمع الصم ّ الدّعاء، و تو كر«6» را چيزي نتواني«7» شنوانيدن. به ضم ّ «تا» و كسر «ميم» و نصب ميم صم ّ علي اضافة الفعل الي النّبي ّ- عليه السّلام- و نصب الصّم ّ علي المفعول الاوّل، و اينكه بر سبيل مبالغت در تشبيه فرمود حق تعالي كه ايشان در قلّت اصغاء و انتفاع به سماع بمثابت كرّانند، و الّا بر حقيقت شنوااند، چنان كه شاعر گفت- شعر: لقد اسمعت لو ناديت حيّا و لكن لا حياة لمن تنادي إِذا ما يُنذَرُون َ، چون بترسانند ايشان را، گفتند«8». [ما]

«9» زيادت است، و اوليتر آن است كه مصدري باشد، يعني وقت الانذار. وَ لَئِن مَسَّتهُم نَفحَةٌ مِن عَذاب ِ رَبِّك َ، آنگه حق تعالي بر سبيل تذكّر«10» و تنبيه ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: خداي را. [.....]

(3). همه نسخه بدلها قُل إِنَّما أُنذِرُكُم بِالوَحي ِ وَ لا يَسمَع ُ الصُّم ُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنذَرُون َ (4). آج، لب: و. (5). همه نسخه بدلها و ميم. (6). همه نسخه بدلها: كرّان. (7). آج، لب: چنين تواني. (8). آط، آب، آز: گفت. (10). همه نسخه بدلها: تذكير. صفحه : 231 گفت: اگر يك دمش از عذاب خداي به ايشان رسد، از آن به فرياد آيند

و گويند: يا وَيلَنا، اي واي ما؟ ما ظالم و ستمكاره بوده ايم نفس خود. و اصل «نفحة«1»»، دمش بوي باشد، آنگه در جاي قلّت و اندكي«2» استعمال كنند بر سبيل مبالغت، يقال نفح«3» فلان لفلان، اذا [33- پ]

اعطاه شيئا قليلا، و اصل كلمه آن كه گفتيم من قول الشّاعر: و عمرة من سروات النّسا ء تنفح«4» بالمسك«5» اردانها و نفح و نفخ، يكي باشد الّا آن كه«6» نفخ به «خا» ي معجم بيشتر از نفح بود. وَ نَضَع ُ المَوازِين َ القِسطَ، آنگه در وعظ خلق گرفت و گفت: ما بنهيم ترازوي«7» راستان«8» روز قيامت. در ترازو دو قول گفتند، يكي آن كه: حقيقت است، و ترازويي باشد با كفّه ها«9» و شاهين كه به آن صحايف اعمال بسنجند چنان كه در اخبار است و بيان كرده ايم. و قولي ديگر آن كه: مجاز است و كنايت از عدل و انصاف و راستي، يعني چنان رود«10» كه پنداري ترازو بر سخته اند«11». و روايت كرده اند كه: رسول- عليه السّلام- شب معراج ترازو ديد آويخته، هر كفّه اي از او في سعة المشرق الي المغرب«12»، به فراخي مشرق تا مغرب. گفت: بار خدايا؟ اينكه ترازو به چه مملوّ شد«13» و به چه در آيد! گفت: به عزّ عزّت من كه، به نيم خرما در آرم چون به اخلاص بود. و امّا قوله: القِسطَ، واحد است و صفت موازين است، و جمع براي آن است كه «قسط»، مصدر است، و المصدر لا يثنّي و لا يجمع، و مصدر را تثنيه و جمع نكنند. فَلا تُظلَم ُ نَفس ٌ شَيئاً، بر هيچ نفس هيچ ظلم ----------------------------------- (1). آب، آج، آز: نفخة. (2). آج، لب: اندك.

(3). آب، آز: نفخ. (4). آط، آج: ينفح، آب، لب آز: تنفخ. (5). اساس: المسك، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آج، لب: آنچه. (7). همه نسخه بدلها: ترازوها. [.....]

(8). همه نسخه بدلها براي. (9). اساس: كفها/ كفّه ها. (10). همه نسخه بدلها آن جا. (11). همه نسخه بدلها: بر سنجيده است. (12). همه نسخه بدلها: الشّرق الي الغرب. (13). همه نسخه بدلها: شود. صفحه : 232 نكنند، و نقصان حق ّ او نكنند از ثواب، و طاعت او هيچ باز نگيرند، و در عقاب او هيچ نيفزايند به ناواجب، يقال: ظلمته حقّه، اي نقصته. وَ إِن كان َ مِثقال َ حَبَّةٍ مِن خَردَل ٍ، اهل مدينه خواندند: مثقال، به رفع «لام» بر آن كه «كان» تامّه باشد به معني حصل و وجد، و اگر حاصل آيد او را چندان كه وزن و مقدار دانه اي سپندان باشد. و باقي قرّاء، به نصب «لام» خواندند علي تقدير: و ان كان ذلك الشّي ء مثقال حبّة من خردل، بر آن كه «كان» ناقصه باشد، و او خبر «كان» است، و اگر آن چيز به مقدار سپندان دانه اي باشد. أَتَينا بِها، ما آن را با ميان«1» آريم و رها نكنيم تا ضايع شود. وَ كَفي بِنا حاسِبِين َ، و ما بسيم شمار كننده. وَ لَقَد آتَينا مُوسي وَ هارُون َ الفُرقان َ، و ما داديم موسي و هارون را فرقان، يعني توريت، كه فرق كننده است ميان حق و باطل. إبن زيد گفت: يعني آن معجز كه فرق كرد ميان حق«2» و باطل«3»، و مثله قوله: وَ ما أَنزَلنا عَلي عَبدِنا يَوم َ الفُرقان ِ«4» ...، يعني يوم بدر. وَ ضِياءً، و

نيز او را روشنايي داديم. وَ ذِكراً، و ياد كردي براي پرهيزگاران. و نصب هر دو بر عطف است علي الفرقان، و بعضي گفتند«5»: بر حال است و «واو» عطف براي اختلاف احوال آمد، كقولهم: جاءني زيد الجواد و الحكيم«6» و العالم، و اينكه قول ضعيف است. الَّذِين َ يَخشَون َ رَبَّهُم بِالغَيب ِ، صفت متّقيان است، آن متّقيان كه از خداي بترسند در غيب، يعني خداي را ناديده از او ترسند. و گفتند: از خداي بترسند در سرّ، به ترس خداي از معاصي«7» اجتناب كنند نه به روي مردمان. وَ هُم مِن َ السّاعَةِ مُشفِقُون َ، و ايشان از قيامت ترسند. وَ هذا ذِكرٌ مُبارَك ٌ، اشارت به قرآن است، گفت: اينكه كتاب قرآن ذكري است پر بركت«8»، ما آن را فرو فرستاده ايم، شما آن را منكري و جاحد؟ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: با ايشان. (2). آط، آب، آج، لب، آز او. (3). آط، آب، آج، لب، آز فرعون. (4). سوره انفال (8) آيه 41. (5). آط، آب، آز نصب. (6). همه نسخه بدلها: الحليم. (7). آب، آز: به ترس معاصي خداي، آج، لب: به ترس از معاصي خداي. (8). همه نسخه بدلها كه. [.....]

صفحه : 233

[سوره الأنبياء (21): آيات 51 تا 82]

[اشاره]

وَ لَقَد آتَينا إِبراهِيم َ رُشدَه ُ مِن قَبل ُ وَ كُنّا بِه ِ عالِمِين َ (51) إِذ قال َ لِأَبِيه ِ وَ قَومِه ِ ما هذِه ِ التَّماثِيل ُ الَّتِي أَنتُم لَها عاكِفُون َ (52) قالُوا وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِين َ (53) قال َ لَقَد كُنتُم أَنتُم وَ آباؤُكُم فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (54) قالُوا أَ جِئتَنا بِالحَق ِّ أَم أَنت َ مِن َ اللاّعِبِين َ (55) قال َ بَل رَبُّكُم رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ الَّذِي فَطَرَهُن َّ وَ أَنَا عَلي ذلِكُم مِن َ الشّاهِدِين َ (56) وَ تَاللّه ِ

لَأَكِيدَن َّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرِين َ (57) فَجَعَلَهُم جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُم لَعَلَّهُم إِلَيه ِ يَرجِعُون َ (58) قالُوا مَن فَعَل َ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّه ُ لَمِن َ الظّالِمِين َ (59) قالُوا سَمِعنا فَتًي يَذكُرُهُم يُقال ُ لَه ُ إِبراهِيم ُ (60) قالُوا فَأتُوا بِه ِ عَلي أَعيُن ِ النّاس ِ لَعَلَّهُم يَشهَدُون َ (61) قالُوا أَ أَنت َ فَعَلت َ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبراهِيم ُ (62) قال َ بَل فَعَلَه ُ كَبِيرُهُم هذا فَسئَلُوهُم إِن كانُوا يَنطِقُون َ (63) فَرَجَعُوا إِلي أَنفُسِهِم فَقالُوا إِنَّكُم أَنتُم ُ الظّالِمُون َ (64) ثُم َّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِم لَقَد عَلِمت َ ما هؤُلاءِ يَنطِقُون َ (65) قال َ أَ فَتَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَنفَعُكُم شَيئاً وَ لا يَضُرُّكُم (66) أُف ٍّ لَكُم وَ لِما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ أَ فَلا تَعقِلُون َ (67) قالُوا حَرِّقُوه ُ وَ انصُرُوا آلِهَتَكُم إِن كُنتُم فاعِلِين َ (68) قُلنا يا نارُ كُونِي بَرداً وَ سَلاماً عَلي إِبراهِيم َ (69) وَ أَرادُوا بِه ِ كَيداً فَجَعَلناهُم ُ الأَخسَرِين َ (70) وَ نَجَّيناه ُ وَ لُوطاً إِلَي الأَرض ِ الَّتِي بارَكنا فِيها لِلعالَمِين َ (71) وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلنا صالِحِين َ (72) وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً يَهدُون َ بِأَمرِنا وَ أَوحَينا إِلَيهِم فِعل َ الخَيرات ِ وَ إِقام َ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِين َ (73) وَ لُوطاً آتَيناه ُ حُكماً وَ عِلماً وَ نَجَّيناه ُ مِن َ القَريَةِ الَّتِي كانَت تَعمَل ُ الخَبائِث َ إِنَّهُم كانُوا قَوم َ سَوءٍ فاسِقِين َ (74) وَ أَدخَلناه ُ فِي رَحمَتِنا إِنَّه ُ مِن َ الصّالِحِين َ (75) وَ نُوحاً إِذ نادي مِن قَبل ُ فَاستَجَبنا لَه ُ فَنَجَّيناه ُ وَ أَهلَه ُ مِن َ الكَرب ِ العَظِيم ِ (76) وَ نَصَرناه ُ مِن َ القَوم ِ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُم كانُوا قَوم َ سَوءٍ فَأَغرَقناهُم أَجمَعِين َ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَيمان َ إِذ يَحكُمان ِ فِي الحَرث ِ إِذ نَفَشَت فِيه ِ غَنَم ُ القَوم ِ وَ كُنّا لِحُكمِهِم شاهِدِين َ (78) فَفَهَّمناها سُلَيمان َ وَ كُلاًّ آتَينا

حُكماً وَ عِلماً وَ سَخَّرنا مَع َ داوُدَ الجِبال َ يُسَبِّحن َ وَ الطَّيرَ وَ كُنّا فاعِلِين َ (79) وَ عَلَّمناه ُ صَنعَةَ لَبُوس ٍ لَكُم لِتُحصِنَكُم مِن بَأسِكُم فَهَل أَنتُم شاكِرُون َ (80) وَ لِسُلَيمان َ الرِّيح َ عاصِفَةً تَجرِي بِأَمرِه ِ إِلي الأَرض ِ الَّتِي بارَكنا فِيها وَ كُنّا بِكُل ِّ شَي ءٍ عالِمِين َ (81) وَ مِن َ الشَّياطِين ِ مَن يَغُوصُون َ لَه ُ وَ يَعمَلُون َ عَمَلاً دُون َ ذلِك َ وَ كُنّا لَهُم حافِظِين َ (82)

[ترجمه]

بداديم ابراهيم را صلاح او از پيش و بوديم به او دانا. [34- ر]

چون گفت پدرش«1» را و قومش«2» را چيست اينكه صورتها كه شما بر آن مقام كردي. گفتند: يافتيم پدران خود را كه اينكه«3» را«4» پرستيدند. گفت: بودي شما و پدرانتان در گمراهي روشن«5». گفتند: آورده اي به ما حق«6» يا تو از بازي كنندگاني! گفت: بل«7» خداي شما خداي آسمانهاست و زمين آن كه بيافريد آن را و من بر آن از«8» گواهانم. به خداي كه حيله كنم بتان شما«9» را پس از آن كه گردي«10» پشت بر كرده. كرد«11» ايشان را پاره پاره مگر بزرگي را از آن ايشان تا همانا باز آيند با او. گفتند كه كرد«12» اينكه به خدايان ما كه او از جمله ستمكاران است! گفتند: شنيديم [34- پ]

جواني را ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: پدر خود. (2). آط، آب، آج، لب، قوم خود. (3). آط، آب، آج، لب: آن. (4). همه نسخه بدلها مي. (5). آط: هويدا. (6). آب، مش: حقّي. (7). آج، لب: نه بلكه. (8). آط، آب، مش جمله. (9). آط، آب، آج، لب، مش: حيلت كنم با بتان شما. (10). آط، آب، آج، لب: برگردي. (11). همه نسخه بدلها:

پس كرد. (12). آب، مش: كيست كه كرد. صفحه : 234 [كه ذكر ايشان مي كرد]

«1»، مي گويند او را ابراهيم. گفتند: بياري او را بر چشمهاي مردمان تا همانا گواي«2» بدهند. گفتند: تو كردي اينكه به خدايان ما اي ابراهيم! گفت: بل«3» كرد اينكه«4» بزرگشان كه اينكه است بپرسي از ايشان اگر سخني گويند. باز شدند با خود، گفتند: شما، شما بيداد كاري«5». آنگاه سر در پيش افگندند«6»، داني«7» كه اينان سخن نگويند«8». گفت: مي پرستي بدون خداي آنچه سود ندارد شما را چيزي و زيان نكند شما را! [35- ر]

بد«9» باد شما را و آن را كه مي پرستي به جز خداي، خرد نداري. گفتند: بسوزي او را و ياري كني خدايانتان را اگر خواهي كردن. گفتيم: اي آتش باش سرد و«10» سلامت بر ابراهيم. خواستند با وي كيدي، كرديم ايشان را زيانكارتر«11». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: گواهي. [.....]

(3). آط: نه بل، آب، آج، لب، مش: نه بلكه. (4). آب، مش را. (5). آب، مش: پس شما بيداد كارانيد، آج، لب: بيداد گرانيد. (6). آب، مش: پس در پيش افگندند سرها. (7). آب، مش: كه تو داني چيست به اين ها. (8). آب، سخن گويند، مش: سخن كنند. (9). آط: گند. (10). آط، آب، مش با. (11). آب، مش: زيانكارترين. صفحه : 235 و برهانيديم او را و لوط را به آن زمين كه بركت كرديم در آن جهانيان را. و بداديم او را اسحاق و يعقوب فرزند زاده«1». و همه را كرديم نيكان. [35- پ]

و كرديم ايشان را اماماني«2»، ره نمايند به فرمان ما، وحي كرديم

به ايشان كردن نيكيها و به پاي داشتن نماز و دادن زكات و بودند ما را پرستنده«3». و لوط را داديم حكمت و علم«4»، و برهانيديم او را از آن شهر«5» كه مي كردند لواطه، ايشان بودند مردمان«6» بد نافرمان. در برديم«7» او را در رحمت ما«8» كه او از صالحان بود. و نوح«9» چون ندا كرد از پيش«10» اجابت كرديم او را، برهانيديم او را و اهلش را از غم بزرگ. و ياري كرديم او را از آن قوم كه دروغ داشتند آيات ما را، كه ايشان بودند مردم بد، غرق«11» بكرديم ايشان را به يك بار جمله. ----------------------------------- (1). آط، آب، مش: زيادتي. (2). آط، آب، آج، لب، مش كه. (3). آط، آب، مش: عبادت كنندگان، آج، لب: پرستندگان. (4). آط، آب، مش: حكمتي و علمي. (5). آط، آج، لب: ده، مش: دهي. [.....]

(6). آط،: مردماني، آج، لب: گروهي. (7). آط، آب، آج، لب، مش: و در آورديم. (8). همه نسخه بدلها: خود. (9). همه نسخه بدلها را. (10). همه نسخه بدلها ما. (11). همه نسخه بدلها: غرقه. صفحه : 236 [36- ر]

و داود و سليمان چون حكم كردند در كشت، چون در او شد«1» به شب گوسفند قوم«2» و بوديم ما به حكم ايشان گواه. معلوم كرديم آن سليمان را و همه را بداديم حكمت و علم و مسخّر بكرديم با داود كوهها را«3» تسبيح«4» كردند و مرغان را و ما كرديم. و بياموختيم او را صنعت زره براي شما تا بپايد«5» شما را از كار زارتان، يعني«6» شما شكر كننده اي«7»! و سليمان را باد سخت مي رفت به فرمان او به

آن زمين كه بركت كرديم ما در او، و بوديم ما به هر چيزي دانا. و از ديوان كساني كه به دريا فرو شوند«8» براي او و مي كردند«9» كاري جز آن، و بوديم ما ايشان را نگاهدار«10» [36- پ]

. قوله تعالي: وَ لَقَد آتَينا إِبراهِيم َ رُشدَه ُ مِن قَبل ُ- الاية، حق تعالي چون بگفت كه ما موسي و هارون را كتاب داديم و احكام«11» حلال و حرام، و محمّد را كتابي مبارك داديم و آن قرآن است، گفت: ابراهيم را- عليه السّلام- پيش از آن آيات و بيّنات داديم كه صلاح و رشاد او در آن بود و آن امّت او، و مراد به «رشد» آن است كه او را به رشد رسانيد از ادلّه و بيّنات. و «رشد» و «رشد»، لغت است، كالبخل ----------------------------------- (1). آط، آب: شود. (2). آج، لب: چون چرا كرد در او گوسفندان قوم. (3). آب، مش كه. 4. همه نسخه بدلها مي. (5). آط، آب: بيامد، آج، لب: نگاه داريم، مش: نگاه دارد. (6). آج، لب: هيچ هستيد. (7). همه نسخه بدلها: شكر كننده. (8). همه نسخه بدلها: فرو شدندي. [.....]

(9). آب، مش: مي كردندي. (10). آب، آج، لب، مش: نگاهدارنده. (11). آب و. صفحه : 237 و البخل، و نقيض او غي ّ است، يقال: رشد يرشد فهو راشد، و رشد يرشد فهو رشيد. وَ كُنّا بِه ِ عالِمِين َ، ما به او عالم بوديم، يعني دانستيم كه او اهل آن است، چنان كه گفت: َ لَقَدِ اختَرناهُم عَلي عِلم ٍ عَلَي العالَمِين َ«1»، و اينكه قول قتاده و مجاهد است. إِذ قال َ لِأَبِيه ِ وَ قَومِه ِ، چون گفت پدرش را يعني عمّش را آزر،

و قوم و امّتش را. «اذ» در محل ّ نصب است علي الظّرف، و عامل در او «آتيناه» است. ما هذِه ِ التَّماثِيل ُ، «ما» استفهام است«2»، و تماثيل جمع تمثال باشد، و آن كالبدي بود بي جان، يعني آن اصنام كه ايشان مي پرستيدند، و صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ. أَنتُم لَها عاكِفُون َ، كه شما اقبال كرده اي بر آن و مقام كرده اي عند آن، و آن را عبادت مي كني. قالُوا وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِين َ، گفتند: ما پدران خود را يافتيم كه اينان«3» را مي پرستيدند. قال َ لَقَد كُنتُم أَنتُم وَ آباؤُكُم فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، گفت: شما و پدران شما به عبادت اصنام در ضلال«4» و گمراهي«5» بوده اي روشن، و اينكه دليل است بر بطلان تقليد كه ايشان را چون ابراهيم پرسيد كه: به چه حجّت اينكه بتان را«6» پرستي، هيچ حجّت نداشتند جز آن كه [گفتند]

«7»: ما پدران خود را [بر اينكه]

«8» يافتيم. او گفت: شما و پدران در ضلال«9» بوده اي، سخن ايشان منقطع شد، هيچ نتوانستند گفتن جز آن كه استبعاد كردند و گفتند: أَ جِئتَنا بِالحَق ِّ أَم أَنت َ مِن َ اللّاعِبِين َ، اينكه كه مي گويي بجدّ مي گويي، و تو حقّي آورده اي يا بازي مي كني؟ او گفت: بَل رَبُّكُم رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، بل خداي شما خداي آسمان و زمين است كه آن را بيافريد، و من بر اينكه گواهم، يعني بر الهيّت او و آفريدن او آسمان و زمين را، و آن كه«10» منعم است و مستحق ّ عبادت. ----------------------------------- (1). سوره دخان (44) آيه 32. (2). همه نسخه بدلها: راست. (3). همه نسخه بدلها: ايشان. (4). همه نسخه بدلها: ضلالت. (5). آط، آج، لب: گمراهيي. (6). همه

نسخه بدلها مي. (8- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). آج، لب: ضلالت. (10). همه نسخه بدلها او. صفحه : 238 وَ تَاللّه ِ لَأَكِيدَن َّ أَصنامَكُم، الاية، چون ديد كه ايشان اصرار مي كنند و به تنبيه او متنبّه نمي شوند، گفت: من كيدي سازم با خدايان شما، بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرِين َ، پس از آن كه شما پشت بركني و بروي. مجاهد و قتاده گفتند: ابراهيم اينكه حديث در سرّ گفت جز آن كه يكي كس بشنيد و به وقت دوم افشا كرد. سدّي گفت: ايشان را عيدي بودي در سال«1» كه بجمع آن جا شدندي، و چون از آن جا بازگشتندي بنزديك اصنام شدندي و سجده كردندي ايشان را، و طعامها و بياوردندي و پيش و پيرامن ايشان بنهادندي، گفتندي تا در آن جا بركه اي«2» پديد آيد به مجاورت ايشان، چون از عيد باز آمدندي، آن طعام بخوردندي. عم ّ ابراهيم گفت: يا ابراهيم؟ با ما به عيد ما نيايي تا سان و آيين ما ببيني و بداني كه دين ما چون است! باشد كه راغب شوي در او. گفت: بس رغبت نيست مرا در دين شما و عيد شما. الحاح كرد، بر خاست«3» و برفت. چون به بعضي راه برسيد، خسته گشت«4» و پايش رنجور شد، بنشست و گفت: ... إِنِّي سَقِيم ٌ«5». گفتند: تبش آمد، و گفتند: روز نوبت تب بود او را، گفت: ... إِنِّي سَقِيم ٌ«6»، مرا وقت تب است و من نتوانم آمدن كه تب آغاز مي كند، و در راه بخفت و مردم بر او مي گذشتند. چون مردمان برفتند و از ايشان جز ضعيفان و بازماندگان«7» نماندند، برخاست«8» و گفت: وَ تَاللّه ِ، به

خداي، و اينكه «تا»، بدل «واو» است، اعني «واو» قسم جز در اينكه يك اسم نشود«9»، لا يقال: تالرّحمن و ترب ّ الكعبه، و انّما يقال: و الرّحمن و رب ّ الكعبه. لَأَكِيدَن َّ أَصنامَكُم، كه من با اصنام شما كيد كنم، و كيد و مكر و حيله نظايراند، و آن كاري باشد«10» مقصود از او پوشيده باشد [37- ر]

. آنگه بيامد و به بتخانه در آمد، و آن بهوي«11» بود بزرگ، و آن بت مهمترين«12» بود ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سالي. (2). همه نسخه بدلها: بركت. [.....]

(8- 3). آب، لب، آز، مش: برخواست. (4). همه نسخه بدلها: خسته شد. (6- 5). سوره صافّات (37) آيه 89. (7). همه نسخه بدلها: بيچارگان. (9). آج، لب و. (10). همه نسخه بدلها كه. (11). آط، آب، آز: يهوي، آج، لب: هوي، مش: بتي. (12). آط، آج، لب: مهين. صفحه : 239 برابر«1» نهاده در صدر، و زير او كهتر از او نهاده، و فرود از او كهتر از او نهاده، و همچنين بر نسق هر چه فروتر بود كهتر بود. و تبري به دست داشت، در آمد و همه را خورد بشكست و بر سبيل تهكّم و استهزا مي گفت: ... أَ لا تَأكُلُون َ«2»، طعام نمي خوري؟ ما لَكُم«3» فَجَعَلَهُم جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُم، در كلام حذفي و اختصاري هست، و تقدير آن است كه: فانصرف و دخل علي اصنامهم فجعلهم جذاذا. كسائي تنها خواند: جذاذا به كسر «جيم» جمع جذيذ، كطويل و طوال و كريم و كرام، [جز]

«9» كه اينكه فعيل به معني مفعول باشد، يعني مجذوذ«10»، مكسور مقطّع«11»، من الجذّ. و الجذّ، القطع، و منه قوله: عَطاءً غَيرَ

مَجذُوذٍ«12» اي غير مقطوع. و الجذّ و الحذّ«13» و الجزّ«14» و الحزّ«15» و الخدّ و الخذّ كلّها نظاير بمعني القطع. و باقي قرّاء خواندند: جذاذا، علي وزن فعال، كرفات و حطام، و اينكه بنا مختص باشد به اينكه معني. إِلّا كَبِيراً لَهُم، نصب او بر استثناي موجب است. لَعَلَّهُم إِلَيه ِ يَرجِعُون َ، دو قول گفتند، يكي آن كه: يرجعون الي ابراهيم، اميد آن را كه ايشان باز آيند و آن احوال بينند و باشد كه ايشان را انتباهي بود از آنچه او ساخته بود كه گويد: [... فَسئَلُوهُم إِن كانُوا يَنطِقُون َ]

«16». و قولي ديگر آن است كه: يرجعون اليه، اي من دينهم الي دينه، اميد آن را كه«17» باشد كه ايشان از دين خود رجوع كنند و با دين او شوند. قالُوا مَن فَعَل َ هذا بِآلِهَتِنا، در كلام محذوفي است، و آن آن است كه: فلمّا«18» ----------------------------------- (1). آط، بربرا، آج: بر برابر، لب: برابر بر. (2). سوره صافّات (37) آيه 91 و سوره ذاريات (51) آيه 27. 3. آط: و ما. (4). سوره صافّات (37) آيه 92. (5). همه نسخه بدلها، بجز آز: خرد. (6). آب، آز: از. [.....]

(7). همه نسخه بدلها را. (8). همه نسخه بدلها: و ذلك. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). آب، آج و. (11). مش: منقطع. (12). سوره هود (11) آيه 108. (13). آط، آج: و الجز. (14). آط: و الحذ، آج: و الجذ. (15). آط: والجذ، آز: و الجد، آج: و الجز. (16). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، از قرآن مجيد افزوده شد. (17). آب آن را. (18). آج، لب: فلا. صفحه : 240

رجعوا من عيدهم و دخلوا علي اصنامهم فوجدوها مكسورة، قالُوا مَن فَعَل َ هذا بِآلِهَتِنا. چون باز آمدند و بر عادت در بتخانه رفتند«1»، آن حال بديدند، گفتند: كه كرده است اينكه فعل به خدايان ما! و «من» استفهام راست، او از جمله ظالمان است. قالُوا، گفتند، يعني آن ضعفا و بازماندگان قوم كه از ابراهيم شنيده بودند، وَ تَاللّه ِ لَأَكِيدَن َّ أَصنامَكُم، و گفتند: اينكه سخن كس نشنيد از ابراهيم- عليه السّلام. و ايشان كه گفتند: سَمِعنا فَتًي يَذكُرُهُم، معني آن است كه: يسبّهم، ما شنيده ايم از جواني ابراهيم نام كه اينكه بتان ما را دشنام دادي و عيب كردي. و ابراهيم- عليه السّلام- اينكه معني پنهان نكردي از سب ّ و عيب آلهة«2» ايشان، و اينكه قول درست تر است براي آن كه اگر ابراهيم با آن غرض كه او را بود اينكه سخن بر ملا گفتي يا با جماعتي، غرض او منتقض شدي. قالُوا فَأتُوا بِه ِ عَلي أَعيُن ِ النّاس ِ، گفتند: بياري او را بر چشمهاي مردمان«3» تا گواهي دهند بر او آنان كه از او اينكه سخن يا آن سب ّ شنيده اند«4». و قوله: عَلي أَعيُن ِ النّاس ِ، اي بمري«5» منهم، و گفتند: علي رؤوس النّاس. و گفتند: ليظهر النّاس فعله، چه عرب كار ظاهر را گويند: كان علي اعين النّاس و بأعين النّاس. قالُوا أَ أَنت َ، در كلام حذفي است، و التّقدير: فأتوا به، فقالوا: ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم«6»، اينكه تو كرده اي به خدايان ما اي ابراهيم! او گفت: بَل فَعَلَه ُ كَبِيرُهُم هذا، اينكه آن بت مهترين كرده است. گفتند: چرا كرده است! گفت: غضب آن را كه شما چرا با وجود او آن

بتان خورد را پرستي؟ آنگه گفت«7»: بپرسي از اينان اگر سخن توانند گفتن. اگر گويند، ابراهيم- عليه السّلام- چگونه گفت: فَعَلَه ُ كَبِيرُهُم، و بر حقيقت كبير ايشان هيچ فعل نكرده بود، او كرده بود، نه اينكه دروغ باشد؟ و دروغ بنزديك شما بر پيغامبران روا نيست، گوييم: از اينكه چند جواب گفتند، يكي آن كه: اگر ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و. (2). آب، آج، لب، آز، مش: آلهه. [.....]

(3). آج، لب: مردم. (4). همه نسخه بدلها: شنيده بودند. (5). آج، لب: يأمر، آط: يمراء. (6). آط او را بياوردند و گفتند. (7). آط فسئلوهم. صفحه : 241 [چه]

«1» ظاهر كلام ظاهر خبر است، معني او فرض و تقدير است، و معني آن است كه: هب ان ّ فاعلا فعل هذا الفعل و اعتل ّ بمثل هذه العلّة هل تقبلون منه، همان انگاري كه كسي بيايد و چنين فعلي كند، آنگه كه از او پرسند كه چرا كردي، گويد: من نكردم، اينكه بت مهترين كرد. شما از او قبول كني! تا گويند نه؟ او گويد: چرا! ايشان گويند: براي آن كه او حيات ندارد و قدرت ندارد و فعل از او محال باشد، تا او گويد: بپرسي، اگر«2» ايشان بگويند، گويند: چون پرسيم از جماد كه ايشان آلت شنيدن و گفتن ندارند! تا حجّت بر ايشان متوجّه شود، تا باشد [37- پ]

كه نظر كنند و انديشه و ايمان آرند و قول او قبول كنند، چنان كه خداي تعالي گفت: فَرَجَعُوا إِلي أَنفُسِهِم فَقالُوا إِنَّكُم أَنتُم ُ الظّالِمُون َ، بر ظلم بر خويشتن اعتراف دادند، و مانند اينكه قصّه داود است- عليه السّلام- في قوله: وَ هَل أَتاك َ

نَبَأُ الخَصم ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب َ،«3»- الي قوله: لا تَخَف خَصمان ِ بَغي بَعضُنا عَلي بَعض ٍ«4» ...، [الي آخر القصّه، و معني آن است: هب انّنا خصمان بغي بعضنا علي بعض]

«5» و اخوان، لَه ُ تِسع ٌ وَ تِسعُون َ نَعجَةً وَ لِي َ نَعجَةٌ واحِدَةٌ فَقال َ أَكفِلنِيها وَ عَزَّنِي فِي الخِطاب ِ«6»، فما قولك في هذه الحادثة، و اينكه قصّه و شرح«7» در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه تعالي و به الثّقة. جواب ديگر از او آن است كه: ابراهيم- عليه السّلام- اينكه خبر مطلق نگفت، بل مشروط گفت بقوله: إِن كانُوا يَنطِقُون َ، اگر سخن گويند، او كرده است، يعني اگر ايشان بر نطق قادرند بر فعل قادر باشند، و اگر بر نطق قادر نه اند، اولي و احري كه بر فعل قادر نباشند، و چون قادر نباشند عاجز و مدبّر باشند، عبادت ايشان نكو نبود. و اگر گويند: اينكه شرط در نطق است نه در فعل، گفت: بپرسي اگر سخن گويند، گوييم: چه ممتنع است كه شرط باشد در هر دو، و روا بود كه شرطي بود كه او شرط باشد«8» در بسياري چيزها، شرط يكي بود و مشروط بسيار. ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، ازآط، افزوده شد. (2). آط، آج، لب: تا. (3). سوره ص (38) آيه 21. (4). سوره ص (38) آيه 22. (6). سوره ص (38) آيه 23. (7). آط او. (8). همه نسخه بدلها: بود. صفحه : 242 جوابي ديگر از او آن است كه: از كسائي روايت كردند كه او خواند: بَل فَعَلَه ُ، و وقف كرد اينكه جا علي تقدير فعله من فعله، آنگه ابتدا كرد: كَبِيرُهُم هذا، خداي بزرگشان«1» اينكه است، بپرسي از ايشان

اگر سخن«2» توانند گفتن، و اينكه وجهي قريب است. و محمّد بن السّميقع خواند: فعلّه علي تقدير فلعلّه، بر اينكه قراءت از آن بشود كه خبر باشد و دروغ در او شود، و معني آن بود كه: همانا او كرده باشد نه بر اطلاق او عندكم، يا نزديك«3» شما«4» آن كس كه روا دارد كه جماد معبود باشد، بايد كه روا دارد كه فعل كند. و عل ّ و لعل ّ، به يك معني بود. قال الشّاعر: يا ابتا علّك او عساكا و قال آخر: عل ّ صروف الدّهر او دولاتها يدلننا«5» اللّمّة من لمّاتها اگر گويند: اينكه خبر را چه گويي كه أبو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- گفت: ما كذب ابراهيم الّا ثلاث كذبات كلّها يجادل بهن ّ عن دينه، ابراهيم دروغ نگفت الّا سه بار، هر باري«6» براي مجادله از دين، يكي آن كه: إِنِّي سَقِيم ٌ«7»، دگر: فَعَلَه ُ كَبِيرُهُم، سيم«8»: پادشاهي مي خواست تا ساره را از او بستاند، گفت: انّها اختي، او خواهر من است، جواب گوييم: اينكه خبر آحاد«9» است و ايجاب علم نكند، و براي او از آنچه معلوم [و]

«10» مقطوع عليه باشد دست بندارند«11»، اگر تسليم كنيم گوييم معني آن است كه: ابراهيم- عليه السّلام- هيچ سخن نگفت كه ظاهر آن دروغ بود الّا سه بار، امّا اينكه آيت را بيان كرديم كه دروغ نگفت در او ابراهيم. و امّا قوله: إِنِّي سَقِيم ٌ«12»، در جاي خود گفته شود- ان شاء اللّه تعالي. و امّا قوله لسارة: انّها اختي، مراد آن باشد كه خواهر من است در دين. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بزرگتان. (2). آط كلام. [.....]

(3). همه نسخه بدلها:

بل عندكم، بل به نزديك. (4). همه نسخه بدلها كه. (5). اساس: يدولننا، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آب، آز، مش: هر بار از. (12- 7). سوره صافّات (37) آيه 89. (8). آج، لب: سوم، مش: سيوم. (9). همه نسخه بدلها: واحد. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). اساس: به ندارند/ بندارند، آج، لب: درست پندارند، مش: دست نبدارند. صفحه : 243 فَرَجَعُوا إِلي أَنفُسِهِم، چون ابراهيم- عليه السّلام اينكه بگفت: ايشان با خود رجوع كردند و انديشه كردند و گفتند: إِنَّكُم أَنتُم ُ الظّالِمُون َ، در قصّه«1» و حادثه ظالم شمايي نه او، گفتند: در سؤال او ظالمي، اصنام حاضراند از ايشان ببايد پرسيدن. و گفتند: مراد آن است كه در عبادت اصنام ظالمي، و اينكه قول بهتر است. ثُم َّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِم، پس به شرم و خجالت و تشوير سر فرو بردند و گفتند: لَقَد عَلِمت َ ما هؤُلاءِ يَنطِقُون َ، و اينكه جا قول مضمر است، و تقدير آن كه: فقالوا لقد علمت، تو داني اي ابراهيم كه اينان سخن نگويند و نتوانند گفتن. عند اينكه حال حجّت بر ايشان متوجّه شد و ابراهيم- عليه السّلام- زبان ملامت بر ايشان دراز كرد و زبان مذمّت بر خدايان ايشان، گفت: أَ فَتَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، پس شما بدون خداي چيزي مي پرستي كه شما را نفعي نكند و مضرّتي نرساند و نتواند نه آن و نه اينكه. أُف ٍّ لَكُم، اي تبّا لكم، و قيل: كراهة لكم«2»، اينكه كلمتي است«3» عند كراهت و نفرت گويند: گند باد و ننگ باد شما را و خدايان شما را كه بدون خداي مي پرستي؟

أَ فَلا تَعقِلُون َ، خرد نداري! قالُوا حَرِّقُوه ُ، چون در ماندند و حجّت نداشتند و با ابراهيم به حجّت بر«4» نيامدند، دست«5» [38- ر]

سطوت و سلطنت و ظلم زدند، گفتند: حَرِّقُوه ُ، بسوزي اينكه را. وَ انصُرُوا آلِهَتَكُم، و خدايان خود را نصرت كني كه اگر كار مي«6» كني اي عجب؟ تو خصم خود را بسوزي يا بزني يا بكشي مذهب فاسد تو درست شود. اهل عصر تو همين مي كنند، چون از حجّت فرو مانند دست به شغب زنند و اگر به شغب كار بر نيايد دست به دبوس تركان زنند، خواهند تا به ترك حق ّ تركي«7» كنند«8» چون در مسأله اي راه«9» حجّت درست نشود ايشان را دست به حواله محال زنند چنان كه منصور ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: در اينكه قضيّه. (3- 2). همه نسخه بدلها كه. (4). همه نسخه بدلها: بس. (5). آط با. (6). اساس: من، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(7). اساس: حق ّ تركي، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب و. (9). اساس: ده، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 244 فقيه گفت: بنوا الاثم مجموعون من كل ّ زاوية يسبّون اولاد النّبي ّ علانية اذا قلت مولا كم علي ٌّ تجمّعوا علي ّ و قالوا قد شتمت معاوية گفتند: اينكه را ببايد سوختن. گفتند: اينكه، مردي كرد گفت- نام او ميزن«1»-، خداي تعالي او را به زمين فرو برد، او فرو«2» مي شود تا روز قيامت. آنگه نمرود بفرمود تا ابراهيم را بگرفتند و در خانه اي بازداشتند، و ايشان ساز آتش پيش گرفتند. حايطي بساختند

چون حظيره اي و هيزمهاي سخت خشك در آن جا افگندند تا هر كسي را كه حاجتي بود يا بيماري بود«3» اميد داشت قضاي حاجت خود و صلاح بيمار خود، به تقرّب و تبرّك پشته اي هيزم بياورد و در آن جا انداخت. محمّد بن اسحاق گفت: يك ماه هيزم جمع مي كردند تا چندان جمع كردند كه از بالاي آن حظيره چون كوهي برفت. آنگه از جوانب آتش در او نهادند تا در او گرفت«4» و سخت شد چنان كه مرغ در آن هوا نيارست پريدن. آنگاه منجنيقي ساختند و بر بالاي«5» بنهادند و ابراهيم را دست و پاي ببستند و در آن جا نهادند و به آتش انداختند. در خبر است كه: همه خلقان«6» از آن ضجّه كردند«7» مگر جن ّ و انس. فريشتگان گفتند: بار خدايا؟ تو را در زمين خود يك بنده موحّد است، تمكين مي كني تا او را به آتش بسوزند! ما را دستور باش«8» تا او را نصرت كنيم! گفت: بروي و اگر از شما ياري خواهد ياري كني او را، و اگر توكّل بر من كند با من گذاري او را. آن فرشته كه بر باران موكّل است آمد و گفت: يا ابراهيم؟ اگر خواهي تا باران بر اينكه آتش گمارم تا فرو نشاند و تو را هيچ گزند نكند. گفت: نخواهم. آن فرشته كه موكّل باد بود ----------------------------------- (1). آط، آب: بيژن، آج، لب، آز، مش: بيزن، چاپ مرحوم شعراني: (8/ 32) هينون. (2). همه نسخه بدلها: و به زمين فرو. (3). همه نسخه بدلها كه. (4). همه نسخه بدلها: در گرفت. (5). آط، آج، لب، مش: بالا. (6). آط، آب،

آز، مش: اشياء، آج، لب: ايشان. (7). آج، لب: ضجّه گرفتند. (8). آج، لب: دستوري باش. صفحه : 245 آمد و گفت: اگر خواهي باد را برگمارم تا اينكه آتش در عالم پراگنده شود، گفت: نخواهم. و اصناف فريشتگان«1» آمدند، هر كسي گفتند: از ما ياري خواه. گفت: نخواهم، حسبي اللّه، خداي بس است مرا. چون او را در پلّه منجنيق نهادند، گفت: 2» اللّهم ّ انت الواحد في السّماء و انا الواحد في الارض ليس في الارض [احد]

« يعبدك غيري حسبي اللّه و نعم الوكيل. ابي ّ كعب گفت: ابراهيم- عليه السّلام- چون او را به آتش«3» انداختند گفت: لا اله الّا انت سبحانك رب ّ العالمين لك الملك و لك الحمد لا شريك لك. چون او را بينداختند جبريل در هوا به او رسيد، گفت: يا ابراهيم؟ هيچ حاجت هست تو را! گفت: امّا اليك فلا، امّا به تو حاجت نيست. جبريل گفت: پس از خداي بخواه. گفت: حسبي«4» من سؤالي علمه بحالي، مرا كفايت است از سؤال آن كه او حال من مي داند. خداي تعالي وحي كرد به آتش[بعد ما «5»: يا نارُ كُونِي بَرداً وَ سَلاماً عَلي إِبراهِيم َ، اي آتش سرد شو بر ابراهيم، سردي با سلامت. در كلام محذوفي هست، و تقدير آن كه: فلمّا اوثقوه و القوه في النّار قُلنا يا نارُ. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر خداي تعالي نگفتي بَرداً وَ سَلاماً، ابراهيم از سرما بيم بودي كه هلاك شدي. سدّي گفت: فرشتگان بازوهاي ابراهيم گرفتند و او را آسان بر زمين[بعد ما «6» نهادند، خداي تعالي چشمه آب عذب پيدا كرد و انواع ريحان از گل و نرگس. كعب الاحبار

گفت: آتش از ابراهيم هيچ نسوخت مگر بندهايش: خداي تعالي آتش بر حال و هيأت خود رها كرد جز كه گرما و سوختن از او بستد، بقوله: كُونِي بَرداً، اعني آن اعتماد كه در اوست صعدا، تا ابراهيم [در ميان]

«7» آن آتش مي بود و گرد برگرد او ريحان[بعد ما «8». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها كه. (7- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها مي. [.....]

(4). آج، لب اللّه. (5). همه نسخه بدلها كه. (6). همه نسخه بدلها: بر آن آتش. (8). همه نسخه بدلها بود. صفحه : 246 اهل اخبار گفتند: هفت روز آن جا بود.، منهال بن عمرو گفت: از ابراهيم پرسيدند كه چون بودي در آتش! گفت: در همه عمرم از آن خوشتر وقتي نبود مرا. و در خبر مي آيد كه، چون خداي تعالي گفت: يا نارُ كُونِي بَرداً، هر آتش كه در دنيا بود همه فرو مرد [38- پ]

. إبن سيّار گفت: خداي تعالي فرشته اي[بعد ما «1» را بفرستاد بر صورت ابراهيم تا بر ابراهيم بنشست و با او حديث مي كرد تا مستوحش نشود. جبريل بيامد و پيراهن[بعد ما «2» از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد، گفت: خداي[بعد ما «3» سلام مي كند و مي گويد: بدان كه آتش دوستان مرا نرنجاند و نمرود هيچ شك نكرد كه ابراهيم نمانده باشد، از كوشك خود نگاه كرد تا حال چيست. ابراهيم را ديد در ميان آتش نشسته و در پيش او چشمه آب و پيرامن او انواع رياحين از آن به[بعد ما «4» شگفت آمد و مردي ديگر را ديد بر شكل او با او و آتش

گرد ايشان درآمده. ابراهيم را گفت: اينكه چه حال است! اينكه بوستان و مرغزار از كجا آمده! و اينكه رياحين و اينكه آب! گفت: خداي من پيدا كرد اينكه جا براي من. گفت: آن كيست كه با تو است! گفت[بعد ما «5»: فرشته ظل است، خداي تعالي او را فرستاد تا مرا با او انس باشد. نمرود گفت: بزرگ[بعد ما «6» خدايا كه خداي تو است كه با تو اينكه همه نعمت كرد، و لكن اي ابراهيم گرد تو حصاري است از آتش، از آن جا برون تواني آمدن! گفت: توانم آمدن. گفت: بياي[بعد ما «7» تا ببينم. ابراهيم- عليه السّلام- از آن جا بيرون آمد و آتش به او هيچ زيان نكرد. نمرود گفت: يا ابراهيم؟ مرا مي بايد كه براي خداي تو قرباني بكنم كه بس بزرگوار و كامكار خداي[بعد ما «8» است اينكه خداي تو؟ گفت: چه قرباني كني! گفت: چهل هزار گاو قربان كنم براي او. گفت: قربان تو پذرفته[بعد ما «9» نباشد تا بر اينكه دين باشي كه هستي، جز كه با دين خداي من آيي. گفت: من ملك خود و دين خود رها نكنم، امّا قرباني[بعد ما «10» بكنم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرشته سايه. (2). آط، آب، آز، مش: پيرهني، آج، لب: پيرهن. (3). همه نسخه بدلها: خدايت. (4). آب، آز، مش: آن وي را. (5). همه نسخه بدلها اينكه. (6). همه نسخه بدلها: بزرگا. (7). همه نسخه بدلها: برون آي. (8). همه نسخه بدلها: خدايي. (9). همه نسخه بدلها: پذيرفته. (10). همه نسخه بدلها: قربان. [.....]

صفحه : 247 اهل سير گفتند: ابراهيم را چون به آتش

انداختند شانزده ساله بود، و چون اسحاق را قربان خواست كردن، اسحاق هفت ساله بود، و چون ساره اسحاق را زاد نود ساله بود و از پس ذبح اسحاق ساره دو روز بيشتر نماند. امّا در حقيقت آن كه آتش برد[بعد ما «1» شد دو قول گفتند، يكي آن كه: خداي تعالي برودتي بافراط بيافريد در آتش تا منافات حرارت آتش كرد. و قول دگر آن كه: از ميان ابراهيم و آتش حايلي كرد تا آتش به او نرسيد، و قول اوّل بهتر است لظاهر[بعد ما «2» القرآن. امّا قوله: قُلنا، «قول» اينكه جا مجاز است، جاري مجراي آن باشد كه: إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ[بعد ما «3»، و قوله للسّموات و الارض: ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ[بعد ما «4»، و قال الشّاعر: امتلأ الحوض و قال قطني مهلا رويدا قد ملأت بطني و در اينكه مواضع بر حقيقت هيچ [قول نبود]

[بعد ما «5» و معني او تشبيه است با آن كس كه او زير دستي را چيزي فرمايد و او مسخّر[بعد ما «6» و فرمانبردار باشد. وَ أَرادُوا بِه ِ كَيداً، و آن كافران به[بعد ما «7» ابراهيم كيدي خواستند از احراق و اضرار، ما ايشان را اخسر[بعد ما «8» و زيانكارتر كرديم. وَ نَجَّيناه ُ وَ لُوطاً، و برهانيديم ابراهيم را و لوط را از دست و اذيّت نمرود. و لوط پسر برادر ابراهيم بود و به ابراهيم ايمان داشت، و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران برادر ابراهيم بود، و برادر[بعد ما «9» دگر بود ايشان را ناخور نام بود به نام بزرگ نام پدر

بزرگ[بعد ما «10»، ناخور پدر تارخ بود، و تارخ پدر اينكه سه كس بود كه گفتيم. و ساره دختر عم ّ ابراهيم بود، او نيز ايمان داشت به ابراهيم، و در اينكه وقت كه برفت هم اينكه زن و كودك[بعد ما «11» به ابراهيم ايمان داشتند از آن جا برفتند. إِلَي الأَرض ِ الَّتِي بارَكنا فِيها لِلعالَمِين َ، به آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آط: سرد. (2). لب، مش: بظاهر. (3). سوره نحل (16) آيه 40. (4). سوره فصّلت (41) آيه 11. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب بود. (7). آط، آج، لب، آز، مش: با. (8). آج، لب: الاخسرون. (9). آج، لب: برادران. (10). همه نسخه بدلها: بود به نام پدر پدر كه. (11). همه نسخه بدلها: زني و كودكي. صفحه : 248 زمين كه ما بر آن بركت كرديم براي جهانيان، يعني زمين شام. ابي ّ گفت: شام را براي آن مبارك خواند كه در جهان هيچ آبي خوشتر از آن نيست و الّا از زير صخره بيت المقدّس بيرون مي آيد. قتاده گفت: براي آن كه دار الهجره انبياست- عليهم السّلام- و هر چه از زمين بكاهد در شام فزايند، و هر چه از شام بكاهد در فلسطين فزايند. و گفتند: آن زمين حشر و نشر است، و عيسي- عليه السّلام- كه فرود آيد آن جا فرود آيد، و هلاك دجّال آن جا باشد. و ابو قلابه گفت كه: رسول- عليه السّلام- در خواب ديد كه فرشتگان قرآن بر گرفتند و به شام بنهادند. گفت: تأويل بر آن كردم كه در آخر زمان چون ايمان ضعيف شود و فتنه ها بسيار شود،

مسلمانان به[بعد ما «1» بيت المقدّس گريزند. و در خبر است كه: چون كعب الاحبار به شام منزل ساخت، عمر كس فرستاد و گفت: چرا با مدينه نيايي كه مهاجر رسول است- عليه السّلام! گفت: من در كتب اوايل خواهنده ام [39- ر]

كه[بعد ما «2»: شام گنج خداست در زمين، و خداي را از بندگان آن جا گنجي است. سدّي گفت: ساره دختر پادشاهي بود، ابراهيم- عليه السّلام- در مهاجر[بعد ما «3» او از مصر به شام او را ديد و به زني كرد. محمّد بن اسحاق گفت: ابراهيم- عليه السّلام- از كوثي برفت و هجرت كرد به شام، و ساره با او بود و لوط، چنان كه گفت: فَآمَن َ لَه ُ لُوطٌ وَ قال َ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي رَبِّي[بعد ما «4»- الاية. از آن جا به حرّان آمد، مدّتي آن جا بود و از آن جا به مصر رفت[بعد ما «5»، و آنگه از مصر به شام شد، به جايي فرود آمد كه آن را سبع گويند از زمين فلسطين- و آن بياباني است به شام، و لوط به زمين مؤتفكه فرود آمد، و از ميان ابراهيم- عليه السّلام- و لوط يك روزه راه بود، خداي تعالي لوط را به اهلاك[بعد ما «6» شهر فرستاد. و عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به زمين مبارك، مكّه است آنگه كه ابراهيم- عليه السّلام- اسماعيل را آن جا برد، الا تري الي قوله تعالي: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً[بعد ما «7» ...، و قول اوّل بهتر است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: با. (2). آط، آج، لب در. (3). آط: مهاجرت. [.....]

(4). سوره عنكبوت (29) آيه 26. (5). همه نسخه

بدلها: آمد. (6). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: به اهل آن. (7). سوره آل عمران (3) آيه 96. صفحه : 249 وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ نافِلَةً، و[بعد ما «1» بداديم او را، يعني ابراهيم را اسحاق، وَ يَعقُوب َ، و يعقوب بر سري. و يعقوب پسر اسحاق بود و پدر يوسف، و قوله: نافِلَةً، اي زيادة، و براي آن زياده خواند او را كه فرزند زاده بود. مجاهد گفت: نافِلَةً، اي عطاء. حسن و ضحّاك گفتند: فضلا. عبد اللّه عبّاس و ابي ّ كعب و قتاده و إبن زيد گفتند: ابراهيم از خداي فرزندي خواست، خداي تعالي او را اسحاق بداد و يعقوب بر سري، فرزند فرزند«2» براي آن نافله خواند آن را، و نماز نافله را براي آن خوانند كه زياده بر فريضه است. و نفل، غنيمت باشد براي آن كه زيادتي است كه اينكه امّت را بود و دگر امّتان را نبود. وَ كُلًّا جَعَلنا صالِحِين َ، و ما همه را صالح كرديم از ابراهيم و اسحاق و يعقوب، يعني توفيق صلاح داديم، ايشان را و الطاف كرديم با ايشان كه عند آن اختيار صلاح كردند. وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً، و ما اينكه پيغامبران را امامان و مقتدايان كرديم. و «امام» فعال باشد به معني مفعول، كالفراش بمعني المفروش، يعني مقتدي باشد و مؤتم ّ. يَهدُون َ بِأَمرِنا، به فرمان ما هدايت كنند خلقان را و دعوت كنند با راه راست، و بيان كننده هدي را و دين حق را. وَ أَوحَينا إِلَيهِم فِعل َ الخَيرات ِ، و افعال خيرات بر ايشان وحي كرديم از انواع عبادات از: نماز و زكات، و ايشان عابدان بودند و ما را

پرستيدند. وَ لُوطاً آتَيناه ُ، اي اتينا لوطا. آتَيناه ُ، منصوب است به فعلي مقدّر كه اينكه فعل كه در كلام است بر او دليل مي كند، و مثله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«3»، اي قدّرنا القمر قدّرناه، و ما لوط را حكم داديم يعني نبوّت، و علم داديم يعني علم شريعت. و گفتند به حكم قضا و فصل خواست بين المتحاكمين. وَ نَجَّيناه ُ، برهانيديم او را از آن شهر كه در او خيانت مي كردند، و آن ديه را سدوم نام بود و عمل خبائث«4» لواطه باشد كه مي كردندي«5» از اسحق با«6» بسيار منكرات ديگر«7» مي كردند. إِنَّهُم كانُوا قَوم َ سَوءٍ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها ما. (2). همه نسخه بدلها را. (3). سوره يس (36) آيه 39. (4). آج، لب: خباثت. (5). آط و پيش ايشان كس نكرده بود، و نيز در مجلسها كه بنشستندي مناكر كردندي. (6). آب، آز، مش: يا . (7). آط كه. صفحه : 250 فاسِقِين َ، ايشان مردماني بد بودند و فاسق. وَ نُوحاً، [اي]

«1» و اذكر نوحا، و ياد كن اي محمّد نوح را. إِذ نادي، چون ندا كرد و خداي را خواند«2» از پيش، يعني از پيش ابراهيم و لوط. فَاستَجَبنا لَه ُ، اجابت كرديم دعا و نداي او را. فَنَجَّيناه ُ وَ أَهلَه ُ مِن َ الكَرب ِ العَظِيم ِ، و او را و اهل او را آن غم عظيم برهانيديم«3» به بلاي طوفان. وَ نَصَرناه ُ، و او را نصرت كرديم و ياري داديم از آن«4» كه به آيات ما تكذيب كردند، و دروغ«5» داشتند كه رنجي و بلايي به او رسانند. إِنَّهُم كانُوا قَوم َ سَوءٍ، ايشان مردماني بد بودند، ما همه را غرق كرديم به طوفان- چنان

كه قصّه آن برفته است در سورت هود. وَ داوُدَ وَ سُلَيمان َ، و نيز ياد كن داود را و سليمان را، إِذ يَحكُمان ِ فِي الحَرث ِ، سليمان پسر داود بود، حكم كردند در كشتي و زرعي، اينكه قول قتاده و مرّه است. عبد اللّه مسعود گفت: رزي بود انگور بياورده. إِذ نَفَشَت فِيه ِ غَنَم ُ القَوم ِ، چون به شب در او رفت گوسپندان قوم و تباه كرد آن را. و «نفش» آن باشد كه گوسپند بي شبان در جايي چره«6» كند بر سبيل افساد. زهري«7» گفت: المهمل و النّشر بالنّهار و النّفش باللّيل. قتاده و زهري گفتند: دو مرد بنزديك داود آمدند، يكي صاحب زرع بود و يكي صاحب گوسفند، به شب گوسفندان اينكه مرد در [39- پ]

كشت«8» افتاده بودند و تباهي كرده، او گفت: يا رسول اللّه؟ دوش گوسفندان اينكه مرد زرع من تباه كرده است«9». داود- عليه السّلام- گفت: بداني«10» تا بهاي زرع چند است و بهاي گوسفند چند است! بدانستند راست بود. صاحب گوسفند را گفت: گوسفندان به او ده به عوض زرع. آن مرد گوسفند به او تسليم كرد، چون باز گشتند سليمان ايشان را ديد، گفت: پدرم ميان شما چه حكومت كرد! گفتند: چنين و چنين رفت. گفت: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها من قبل. (3). همه نسخه بدلها يعني. [.....]

(4). آط قوم. (5). همه نسخه بدلها: و به دروغ. (6). آج، لب: چرا. (7). آط، آب، آز، مش: ازهري. (8). همه نسخه بدلها او. (9). همه نسخه بدلها: كرده اند. (10). آب، آز، مش: بدانيد. صفحه : 251 اگر حكم من كردمي جز

اينكه كردمي. برفتند و داود را بگفتند. داود او را بخواند و گفت: چگونه حكم كردي اگر تو حاكم بودي! گفت: چگونه حكم كردي اگر تو حاكم بودي! گفت: گوسفند به صاحب زرع دادمي تا مي داشتي و انتفاع مي گرفتي به شير و آنچه ايشان«1» را باشد، و زرع به خداوند گوسفند دادمي تا بكشتي و عمارت مي كردي تا به حدّ آن باز آمدي كه بود اوّل بار كه گوسفند بخورده بود، آنگه زرع با خداوند زرع دادمي و گوسفند با خداوند گوسفند، چه هر ضيعتي و اهلش، آن اينكه را شايد و اينكه آن را. داود گفت: نكو گفتي. عبد اللّه مسعود و شريح و مقاتل گفتند: شباني نماز ديگر«2» به فناي«3» رزي فرود آمد، به شب بخفت گوسفندان او در رز اينكه مرد رفتند و تباهي كردند. به روز ديگر پيش داود آمدند، داود حكم كرد كه: گوسفندان به او ده، به او داد، چون باز گشتند سليمان گفت: حكم چگونه كرد الي آخر القصّه. زهري روايت كرد كه: در عهد رسول- عليه السّلام- شتري از آن براء بن عازب به شب در حايط بعضي انصار شد و تباهي كرد. پيش رسول رفتند، رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بر خواند، آنگه حكم كرد بر براء بن عازب به آنچه شتر زيان كرده بود، و گفت: بر اصحاب ماشيه آن است كه به شب مواشي خود نگاه دارند، و بر اصحاب زرع و حوايط آن كه: به روز زروع«4» خود نگاه دارند. و اصحاب اجتهاد به اينكه آيت تمسّك كردند در صحّت اجتهاد، و گفتند: سليمان اينكه حكم به اجتهاد كرد، و اگر اجتهاد روا

نبودي سليمان حكم به اجتهاد نكردي. جواب از اينكه آن است كه گوييم: مسلّم نيست كه سليمان اينكه حكم به اجتهاد كرد و نه داود، و هر يكي از ايشان حكم جز به وحي نكردند، چه هر دو پيغامبر بودند و هر دو را وحي آمدي. و اگر گويند كه: سليمان را وحي نيامده بود هنوز، طريقي نباشد به اينكه و دليلي نيايد بر اينكه، مع هذا او را گوييم: خلاف نيست كه داود پيغامبر بود و وحي آمدي او را، و اينكه حكم كرده بود، و هر اجتهادي كه خلاف آن بود نقض آن كند، و نه همانا در ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، مش: آن را، آج، لب: او را. (2). همه نسخه بدلها: ديگري. (3). آز: بنباء، مش: به پاي، چاپ مرحوم شعراني (8/ 37): به كنار. (4). همه نسخه بدلها: زرع. صفحه : 252 اسلام كسي تواند گفتن كه اجتهادي بود كه نقض وحي«1» كند، و عالم الغيب است و عالم به مصالح خلق، و مع هذا آن مجتهد مصيب بود و اجتهاد ايجاب علم نكند به اتّفاق، جز اقتضاي ظن نكند، و الظّن يخطي و يصيب. دگر آن كه خداي تعالي گفت: فَفَهَّمناها سُلَيمان َ، ما سليمان را اعلام كرديم، و اعلام خداي تعالي پيغامبران را جز به وحي نباشد، پس اگر گويد«2»: مراد الهام است و القاء في القلب است، گوييم: اجتهاد اينكه كس كه چنين بود روا دارم«3»، چه به اينكه نص ّ كه: فَفَهَّمناها، ايمن باشم«4» از خطا، فرقي نباشد، ميان اينكه و ميان وحي و نص. دگر آن كه: اگر موكول بودندي هر دو به اجتهاد خود، وحي

به چه كار بايستي؟ بلكه لغو بودي، و چون هر يكي از ايشان آنچه اجتهاد ايشان به آن ادا كردي صواب بودي و تكليف او آن بودي فايده نبوي در وحي. امّا آنچه ايشان كردند، هر دو صواب بود از آن جا كه هر دو به وحي و اعلام خداي بود، و در معني تفاوتي نبودي براي آن كه چون داود- عليه السّلام- به قيمت زرع گوسفند به او داد بعد الاحتياط صواب كرد، چه غرامت«5» بر صاحب گوسفند لازم بود، و آنچه سليمان كرد هم صواب بود از آن جا كه زرع و گوسفندان غرض«6» هر دو انتفاع باشد. چون مدّت فساد زرع، گوسفند و منافعش در دست صاحب زرع خواست بودن تا زرع با صلاح شدن همان غرض حاصل باشد، و آن بمنزلت آن باشد كه كسي متاعي از آن كسي تلف كند به حاكم روند، حاكم حكم كند به ديناري در غرامت آن متلف، حاكمي ديگر حكم كند به ده درم«7»، قيمت ده درم ديناري باشد، تناقضي نباشد ميان اينكه هر دو حكم و اگر چه به صورت مختلف اند. اينكه جواب آن كس است كه گويد: نه حكم ايشان متناقض بود؟ بايد تا«8» يكي خطا باشد«9». جواب ديگر از او آن است كه: آنچه داود كرد در شرع او حكمي بود [40- ر]

----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها خداي. (2). همه نسخه بدلها: گويند. (3). آج، لب: داريم. [.....]

(4). آج، لب: باشيم. (5). آط، آج، لب: چه قيمت، آب، آز، مش: چه قيمت غرامت. (6). همه نسخه بدلها از. (9- 7). همه نسخه بدلها و. (8). همه نسخه بدلها: كه. صفحه

: 253 درست، جز كه خداي تعالي منسوخ كرد و نسخ آن اعلام كرد سليمان را، و حكم ناسخ او را معلوم بكرد و اينكه ممتنع نباشد. جواب ديگر از او آن است كه، در اخبار آوردند«1» كه: داود را- عليه السّلام- چند پسر بود. او خواست تا بداند كه كيست كه خلافت و نيابت او را شايد كه به جاي او باشد«2»، از خداي درخواست تا باز نمايد او را، خداي تعالي او را اينكه طريق«3» اعلام كرد. وَ كُلًّا آتَينا حُكماً وَ عِلماً و ما هر يكي را از داود و سليمان حكمي داديم، يعني حكمتي و علمي داديم. وَ سَخَّرنا مَع َ داوُدَ الجِبال َ، و كوهها را مسخّر داود كرديم تا با او تسبيح مي كرد. وَ الطَّيرَ، اي و سخّرنا الطّير ايضا، و نيز مرغان را. وهب گفت: داود- عليه السّلام- در بيابان مي رفتي و تسبيح مي كردي، كوهها و مرغان همچنان با او تسبيح مي كردندي«4». وَ كُنّا فاعِلِين َ، و ما بوديم كه فاعل اينكه بوديم، يعني مظهر اينكه معجزات بر دست او. وَ عَلَّمناه ُ صَنعَةَ لَبُوس ٍ لَكُم، و بياموختيم او را كردن درع و زره براي شما. و «لبوس»، نزديك عرب همه سلاح باشد، قال الشّاعر: و معي«5» لبوس للبئس كانّه روق«6» بجبهة ذي نعاج مجفل يصف رمحا. و خداي تعالي اينكه جا درع خواست، و هي فعول به معني مفعول، كالرّكوب و الحلوب. قتاده گفت: اوّل كس كه درع كرد داود بود و پيش از او درع نكرده بودند، و انّما صفايح آهن بود، داود- عليه السّلام- به حلقه ها كرد و درهم فگند به آساني، از آن جا كه خداي تعالي آهن

بر دست او نرم كرده بود و او را به آتش حاجت نبودي. قوله: لِتُحصِنَكُم، عاصم خواند به روايت أبو بكر و يعقوب به روايت رويس: لنحصنكم، بالنّون، اعتبارا بقوله: وَ سَخَّرنا مَع َ داوُدَ، و علمناه. و ابو جعفر و إبن عامر ----------------------------------- (1). آج، لب: آورده اند. (2). آط، آب، آز، مش: بايستد. (3). همه نسخه بدلها: به اينكه طريق او را. (4). همه نسخه بدلها كه او. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها: معني، به قياس با منابع شعر و لغت و نسخه چاپي، تصحيح شد. (6). آط، آب، آج، لب، مش: ورق. صفحه : 254 و حفص و روح خواندند: لِتُحصِنَكُم، بالتّاء ردّا الي «الصّنعة»، او ردّا الي «الدّرع»، براي آن كه درع آهن مؤنث است، و درع المرأة«1» لقميصها«2» مذكّر است، و باقي قرّاء به « يا » خواندند ردّا الي «اللّبوس» او الي اللّه تعالي، تا نگاه دارد شما را از سختي كارزار و آفت«3». و البأس و البؤس، شدّة الحرب، كانّه قال: صنعة لبوس ليوم بؤس، او صنعة لباس«4» ليوم بأس. فَهَل أَنتُم شاكِرُون َ، شما شاكر نعمت او هستي يا نه! وَ لِسُلَيمان َ الرِّيح َ عاصِفَةً، اي و سخّرنا لسليمان الرّيح، و مسخّر بكرديم براي سليمان باد سخت را. و عاصِفَةً، نصب بر حال است از مفعول. تَجرِي بِأَمرِه ِ، تا به فرمان او مي رفتي تا به آن زمين كه ما بر او بركت كرديم از شام و بيت المقدّس. مفسّران گفتند: سليمان را- عليه السّلام- بساطي بود چهار فرسنگ در چهار فرسنگ به طول و عرض، چون به سفري خواستي رفتن يا غزوي، ساز و لشكر را بر آن بساط نشاندي،

و باد«5» عاصف را فرمودي تا بساط بر گرفتي و در هوا بردي، آنگه باد نرم را فرمودي تا براندي به آن جا كه او خواستي، بامداد يك ماهه راه ببردي و شبانگاه يك ماهه راه باز آوردي. وهب گفت: ما را حكايت كردند كه، به ناحيه بغداد نوشته اي ديدند كه بعضي اصحابان سليمان نوشته بودند، امّا از انس و امّا از جن ّ«6»: نحن نزلناه و ما بنيناه، و مبنيّا«7» وجدناه و غدونا من اصطخر قلناه«8» و نحن رائحون«9» منه ان شاء اللّه فبايتون«10» الشّام، ما فرود آمديم اينكه جا و نه ما بنا كرديم اينكه جاي را و بنا كرده يافتيم، بامداد از اصطخر پارس آمديم و اينكه جا قيلوله كرديم و نماز شام به شام باشيم- ان شاء اللّه تعالي. ----------------------------------- (1). آج، لب: المرء. (2). آط، آج، لب، مش: بقميصها. (3). همه نسخه بدلها او. [.....]

(4). اساس: باس، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: بادي. (6). همه نسخه بدلها كه. (7). آط، آج، لب، مش: مبينا. (8). آط: فقلناه، آب، آز، مش: فقيلناه. (9). همه نسخه بدلها: الرّائحون. (10). اساس: قانون، آب، آز: فباتون، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. نيز با توجّه به معني جمله و برخي منابع ديگر «قائلون» هم مناسب مي نمايد. صفحه : 255 وَ كُنّا بِكُل ِّ شَي ءٍ عالِمِين َ، و ما به همه چيز«1» عالم ايم و دانا. وَ مِن َ الشَّياطِين ِ مَن يَغُوصُون َ لَه ُ، يعني و سخّرنا من الشّياطين جماعة يغوصون له، و نيز مسخّر بكرديم براي او جماعتي را از ديوان كه براي او غوّاصي كردندي و از

دريا جواهر برآوردندي. وَ يَعمَلُون َ عَمَلًا دُون َ ذلِك َ، و براي او كارهاي ديگر كردندي جز«2» آن از محاريب و تماثيل كه در سورت سبا گفت. وَ كُنّا لَهُم حافِظِين َ، و«3» ايشان را نگاهدار بوديم تا از فرمان او برون نيامدندي«4».

[سوره الأنبياء (21): آيات 83 تا 112]

[اشاره]

وَ أَيُّوب َ إِذ نادي رَبَّه ُ أَنِّي مَسَّنِي َ الضُّرُّ وَ أَنت َ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ (83) فَاستَجَبنا لَه ُ فَكَشَفنا ما بِه ِ مِن ضُرٍّ وَ آتَيناه ُ أَهلَه ُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِنا وَ ذِكري لِلعابِدِين َ (84) وَ إِسماعِيل َ وَ إِدرِيس َ وَ ذَا الكِفل ِ كُل ٌّ مِن َ الصّابِرِين َ (85) وَ أَدخَلناهُم فِي رَحمَتِنا إِنَّهُم مِن َ الصّالِحِين َ (86) وَ ذَا النُّون ِ إِذ ذَهَب َ مُغاضِباً فَظَن َّ أَن لَن نَقدِرَ عَلَيه ِ فَنادي فِي الظُّلُمات ِ أَن لا إِله َ إِلاّ أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ (87) فَاستَجَبنا لَه ُ وَ نَجَّيناه ُ مِن َ الغَم ِّ وَ كَذلِك َ نُنجِي المُؤمِنِين َ (88) وَ زَكَرِيّا إِذ نادي رَبَّه ُ رَب ِّ لا تَذَرنِي فَرداً وَ أَنت َ خَيرُ الوارِثِين َ (89) فَاستَجَبنا لَه ُ وَ وَهَبنا لَه ُ يَحيي وَ أَصلَحنا لَه ُ زَوجَه ُ إِنَّهُم كانُوا يُسارِعُون َ فِي الخَيرات ِ وَ يَدعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِين َ (90) وَ الَّتِي أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِيها مِن رُوحِنا وَ جَعَلناها وَ ابنَها آيَةً لِلعالَمِين َ (91) إِن َّ هذِه ِ أُمَّتُكُم أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُم فَاعبُدُون ِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَينَهُم كُل ٌّ إِلَينا راجِعُون َ (93) فَمَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَلا كُفران َ لِسَعيِه ِ وَ إِنّا لَه ُ كاتِبُون َ (94) وَ حَرام ٌ عَلي قَريَةٍ أَهلَكناها أَنَّهُم لا يَرجِعُون َ (95) حَتّي إِذا فُتِحَت يَأجُوج ُ وَ مَأجُوج ُ وَ هُم مِن كُل ِّ حَدَب ٍ يَنسِلُون َ (96) وَ اقتَرَب َ الوَعدُ الحَق ُّ فَإِذا هِي َ شاخِصَةٌ أَبصارُ الَّذِين َ كَفَرُوا يا وَيلَنا قَد كُنّا فِي

غَفلَةٍ مِن هذا بَل كُنّا ظالِمِين َ (97) إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ أَنتُم لَها وارِدُون َ (98) لَو كان َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُل ٌّ فِيها خالِدُون َ (99) لَهُم فِيها زَفِيرٌ وَ هُم فِيها لا يَسمَعُون َ (100) إِن َّ الَّذِين َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسني أُولئِك َ عَنها مُبعَدُون َ (101) لا يَسمَعُون َ حَسِيسَها وَ هُم فِي مَا اشتَهَت أَنفُسُهُم خالِدُون َ (102) لا يَحزُنُهُم ُ الفَزَع ُ الأَكبَرُ وَ تَتَلَقّاهُم ُ المَلائِكَةُ هذا يَومُكُم ُ الَّذِي كُنتُم تُوعَدُون َ (103) يَوم َ نَطوِي السَّماءَ كَطَي ِّ السِّجِل ِّ لِلكُتُب ِ كَما بَدَأنا أَوَّل َ خَلق ٍ نُعِيدُه ُ وَعداً عَلَينا إِنّا كُنّا فاعِلِين َ (104) وَ لَقَد كَتَبنا فِي الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ أَن َّ الأَرض َ يَرِثُها عِبادِي َ الصّالِحُون َ (105) إِن َّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوم ٍ عابِدِين َ (106) وَ ما أَرسَلناك َ إِلاّ رَحمَةً لِلعالَمِين َ (107) قُل إِنَّما يُوحي إِلَي َّ أَنَّما إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ فَهَل أَنتُم مُسلِمُون َ (108) فَإِن تَوَلَّوا فَقُل آذَنتُكُم عَلي سَواءٍ وَ إِن أَدرِي أَ قَرِيب ٌ أَم بَعِيدٌ ما تُوعَدُون َ (109) إِنَّه ُ يَعلَم ُ الجَهرَ مِن َ القَول ِ وَ يَعلَم ُ ما تَكتُمُون َ (110) وَ إِن أَدرِي لَعَلَّه ُ فِتنَةٌ لَكُم وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ (111) قال َ رَب ِّ احكُم بِالحَق ِّ وَ رَبُّنَا الرَّحمن ُ المُستَعان ُ عَلي ما تَصِفُون َ (112)

[ترجمه]

و ايّوب چون بخواند خداش را كه به من رسيد سختي و تو بخشاينده تر از بخشايندگاني [40- پ]

. اجابت كرديم او را، برداشتيم«5» آنچه با او بود از سختي و بداديم او را اهلش و مانند ايشان با آن بخشايشي از نزديك ما و ياد كردي براي خداي پرستان. و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل همه از صابران بودند. و در آورديم ايشان را در رحمت ما«6» كه ايشان از نيكان

بودند. و خداوند ماهي«7» چون برفت خشم گرفته گمان برد كه ما تنگ نكنيم«8» بر او، ندا كرد در تاريكيها كه نيست خداي مگر تو، پاكي تو من بودم از بيدادگران. [41- ر]

اجابت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چيزي. (2). آط، آب، آز: مش از. (3). همه نسخه بدلها ما. (4). همه نسخه بدلها، بجز آج قوله تعالي. (5). آط، لب: برگشاديم. (6). آط، آب، آج، لب: خود. (7). آط، لب: و ذو النون يعني خداوند ماهي. [.....]

(8). آط، آب، آج، لب: تنگ نگيريم. صفحه : 256 كرديم او را و برهانيديم او را از غم و همچنين برهانيم مؤمنان را. و زكريّا چون ندا كرد خداي خويش را«1»، خداي من؟ رها مكن مرا تنها و تو بهترين وارثاني. اجابت كرديم او را و بداديم او را يحيي و نيك كرديم او را اهلش را«2» كه ايشان به شتاب دويدي«3» در خيرها، و بخواندندي«4» ما را به رغبت و ترس، و بودند ما را تضرّع كننده. و آن«5» كه نگاه داشت اندام خود را، در دميديم ما در او از روح ما و كرديم او را و پسر او را علامتي براي جهانيان. اينكه امّت شما يك امّت اند، و من خداي شماام مرا پرستي. ببريدند كارشان ميان ايشان، همه با ما آيند. [41- پ]

«6» و هر كه كند«7» از نيكها و او مؤمن بود كفراني نباشد سعي او را، و ما براي او بنويسيم. و حرام است بر شهري كه ما هلاك كرديم آن را كه ايشان باز نيايند. تا بگشايند يأجوج و مأجوج را، و ايشان از هر بلندي فرو«8» مي آيند. -----------------------------------

(1). آب كه اي. (2). آط، آب، آج، لب: جفت او. (3). آط: ايشان بود مي شتافتند، آب، آج، لب: ايشان بودند كه مي شتافتند. (4). آب: مي خواندندي. (5). آط، آب، آج، لب زن. (6). اساس: و من، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (7). آط، آج، لب: عملي، آب: كاري. (8). آب، آج، لب: فرود. صفحه : 257 بنزديك«1» آمد وعده درست كه«2» بنگري متحيّر باشد چشمهاي آنان كه كافر شدند«3»، اي واي؟ ما بوديم در غفلت از اينكه، بل بوديم ما ستمكاره. شما و آنچه مي پرستي از دون«4» خداي هيزم«5» دوزخي، شما به آن جا فرو شوي. [42- ر]

اگر بودندي اينان خدايان نه فرو شدندي«6» به آن جا، و همه در او جاودانه باشند. ايشان را در آن جا ناله اي باشد و ايشان در آن جا نشنوند. آنان كه سابق شد«7» ايشان«8» را از ما نيكوتر ايشان از آن دور كرده باشند. نشنوند آواز آن، و ايشان در آنچه خواهد نفسهاي ايشان جاودان باشند. دلتنگ نكند ايشان را ترس مهتر، و به استقبال ايشان آيند فرشتگان«9»، اينكه آن روز شماست كه شما را وعده دادند. آن روز كه در نورديم آسمان را چون سجل«10» براي نوشتن چنان كه ابتدا كرديم اوّل آفرينش باز آريم«11» او را، وعده است«12» بر ما، كه بخواهيم كردن. [42- پ]

«13» ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: و نزديك. (2). آط، آب، آج، لب: چون آن. (3). آب كه. (4). آط، آب، آج، لب: فرود. (5). آط، آج، لب: هيمه. [.....]

(6). آط، آب، آج، لب: نرسيدندي. (7). آط،

باشند، آب، آج، لب: باشد. (8). آج، لب: مر ايشان. (9). آب: فرشتها/ فرشته ها. (10). آج، لب: را در نورديدن طومار براي مكتوبات. (11). اساس: داديم، به قياس با نسخه آط و معني آيه تصحيح شد. (12). آج، لب: وعده اي است واجب. (13). اساس: از اينكه جا به بعد، افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 258 [42- پ]

بنوشتيم ما در زبور از پس ذكر كه زمين به ميراث گيرند بندگان نيكان. «1» در اينكه رسيدني هست گروهي پرستندگان را. و نفرستاديم تو را مگر رحمتي براي جهانيان. بگو كه وحي مي كنند [به من]

«2» كه خداي شما يك خداست، هستي«3» مسلمان؟ اگر بر گردند بگو آگاه كردم [شما را]

«4» بر راستي و اگر ندانم من كه نزديك است يا دور آنچه وعده مي كنند شما [را]

«5». او داند آشكارا از سخن، و داند آنچه پنهان مي داري. و ندانم«6» و اگر آن آزمايشي است«7» شما را و برخورداري تا به وقتي. «8» گفت«9» خداي من حكم كن براستي و خداي ما بخشاينده ياري خواسته است بر آنچه شما وصف مي كني. قوله تعالي: وَ أَيُّوب َ إِذ نادي، حق تعالي عطف كرد اينكه آيت را بر آيتهايي كه پيش از اينكه است، گفت: وَ أَيُّوب َ، التّقدير و اذكر ايّوب، و ياد كن ايّوب را. إِذ نادي، چون ندا كرد و بخواند خداي خود را، و در آن ندا گفت: مَسَّنِي َ الضُّرُّ، به من ----------------------------------- (1). آب بدرستي كه. (5- 4- 2). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (3). آج، لب: هيچ نيستيد. (6). آج، لب: ندانيم. (7). آب، شايد كه آن را آزمايشي باشد. (8). آط و

ديگر نسخه بدلها: قل، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....]

(9). آط، و ديگر نسخه بدلها: بگو، به قياس با معني كلمه از قرآن مجيد، تصحيح شد. صفحه : 259 رسيد بيماري و محنت و تو خداي بخشاينده تر از همه بخشايندگاني. بدان كه: قصّاص از وهب و كعب و جز ايشان«1» چنداني محال و حشو و ترّهات و ناشايست در قصّه ايّوب گفته اند از آنچه عقلها منكر باشد آن را، و اضافت كرده بسيار فواحش در آن باب با خداي تعالي و با ايّوب، و ما اينكه كتاب را صيانت كرديم از امثال آن احاديث، آنچه از آن حديثها مستنكر نيست و مخالف ادلّه عقول و مناقض آنچه در اصول به ادلّه نا محتمل به تأويل درست شده است طرفي بگوييم. وهب منبّه«2» گفت كه: ايّوب- عليه السّلام- مردي بود از اهل روم و هو ايّوب بن آموص بن رارخ«3» بن روم بن عيص بن اسحق بن ابراهيم، و مادر او از فرزندان لوط بود، و خداي تعالي او را برگزيد و پيغامبري داد و مال بسيار داد او را چندان كه سواد شام جبل و سهل او را بود، و او را در آن جا انواع مال بود از: گاو و گوسپند و اشتر، و او توانگرتر«4» اهل روزگار بود، و پانصد جفت گاو پرزا«5» داشت كه به او كشت كردندي. با هر جفتي گاو بنده اي بود مملوك از آن او، هر بنده«6» با زن و فرزند و مال و تجمّل و هم چندان كه گاو ورز او«7» بود او را، او را گاوان ماده بودند هر يكي سه و چهار

بچه داشت، و او زني داشت نام او رحمت، و از آن فرزندان داشت. گفتند: هفت پسر داشت و هفت دختر، و گفتند: سه پسر داشت و چهار دختر، و مردي بود با جمال و نيكوروي و خوش خوي و پرهيزگار، و بسيار خيّر و مشفق بر خلقان خداي و نكوكار با درويشان، و ميهمان«8» دار، و خويشتن«9» و مال خود چون وقف كرده بر يتيمان و درويشان و ابناء السّبيل و شاكر نعمت او را و مؤدّي حق ّ او«10». ابليس- عليه اللّعنه- در كار او عاجز و حيران، چندان كه خواست كه او را وسوسه اي كند و بهري از وظايف عبادت او بر او تباه كند نتوانست، گفت: بار خدايا؟ امروز تو را در زمين بنده اي نيست عابدتر و شاكر [تر]

«11» از ايّوب، و همانا اينكه شكر و عبادت او از آن است كه تو او ----------------------------------- (1). آط نه، كه چون زايد مي نمود حذف شد. (2). آز: وهب بن منبّه. (3). مش: رازخ. (4). آب، آج، لب، آز، مش: توانگر. (5). كذا در اساس با سه نقطه. (6). آج: بنده. (7). آج، لب: ورزا، مش: برز او. (8). آب، آج، لب، آز، مش: مهمان. (9). آج، لب: خويشتن دار. (10). آج، لب: مردي حق گو. (11). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 260 را مال و فرزندان«1» داده اي، گمان من چنان است كه اگر او را امتحان كني و اينكه مال از او بستاني و فرزندان، او صبر نكند و كفران آرد به تو. حق تعالي گفت: او بنده اي نيك است مرا«2» در سرّاء و ضرّاء، و اگر جمله نعمت او به محنت

بدل كنم هيچ كفران نكند در من. وهب گفت، عند آن حال ابليس گفت: بار خدايا؟ مرا مسلّط كن بر مال او. گفت: برو كه تو را مسلّط كردم. او برفت و مالهاي او همه هلاك كرد، او در شكر بيفزود. آنگه گفت: بر فرزندان او مرا مسلّط كن، گفت: كردم. گفت: مرا بر تن او مسلّط كن، گفت: كردم، الّا بر دل و زبانش، در اباطيلي و ترّهاتي بسيار، و هيچ روا نباشد كه خداي تعالي ابليس را بر انبياء و اوليا مسلّط كند. و آنگه در بيماري او بسياري شنايع روايت كردند«3» از آن كه: هفت سال بر كناسه اي از كناسات بني اسرائيل افگنده بود، و كرم در اندام افتاده، و هيچ كس نتوانستي كه آن جا بگذشتي از بوي او، و اينكه در حق ّ پيغامبران آن كس روا دارد كه قدر ايشان نداند، و ما بيان كرديم كه: بر پيغامبران هيچ چيز از منفّرات روا نباشد، نه از قبل خداي و نه از قبل ايشان، براي آن كه مؤدّي بود با نقض غرض قديم تعالي، و او از اينكه منزّه است. امّا سختي بيماري و تزايد آلام و تكاثف امراض روا داريم كه خداي تعالي كند پيغامبران را بر سبيل امتحان، براي لطف و اعتبار، و در برابر آن اعواض عظيم باشد موفّي بر آن مادام تا بيماري نبود منفّر كه نفرت آرد مردم را از ايشان از برص و جذام و جنون و قروح منفّر و احوالي كه آن را قبح منظري باشد و رايحتي كريهه، و چيزي مستبشع«4» باشد. امّا آن كه خداي تعالي مال ايّوب ببرد و فرزندان او

را باز ستاند و او را انواع بيماري دهد نامنفّر، اينكه همه روا داريم امّا نه به دعاي ابليس و اسعاف و تسليط او بر آن. آنچه روايت كردند از مخاصمت او با خداي تعالي، هم آن كس روا دارد كه او پيغامبران را نشناسد و نداند كه بر ايشان چه روا باشد و چه نباشد. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و اسباب. (2). آج، لب: بنده اي است مرا نيك. [.....]

(3). آز: كردن. (4). آج، لب: مستنشع. صفحه : 261 و در مدّت بيماري او خلاف كردند، وهب گفت: سه سال بود بيشترنه. و كعب گفت: هژده سال بود. و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بيشتر مفسّران گفتند: هفت سال بود. و در خبر است كه: در مدّت پيغامبري او سه كس به او ايمان آوردند، مردي از اهل يمن، او را يفن«1» گفتند: و دو مرد از ولايت او: يكي را بلدد«2» نام بود، و يكي را صافر«3»، اينان هر وقت آمدندي و او را بپرسيدندي. و از ايشان دو كهل بودند و يكي برنا، روزي به پرسيدن او در آمدندي، او را رنجور يافتندي، با يك ديگر گفتند: همانا گناهي كرده است كه خداي بر او رحمت نمي كند؟ اينكه جوان با ايشان خصومت كرد و گفت: نمي داني كه ايّوب پيغامبر خداست و گزيده او از خلقانش، و گمان مي بري«4» كه اينكه رنج كه او را هست عقوبت گناهي است كه او كرده است، نمي داني«5» كه خداي تعالي دوستان خود را امتحان كند و ايشان را بيماري دهد تا صبر ايشان هم به مردمان نمايد. و خداي تعالي ايّوب را امتحان كرد

به هر دو حال: هم به محنت هم به نعمت، در نعمت شاكر يافت او را و در محنت صابر. از اينكه كه گفتي توبه كني، ايشان گفتند: راست گفتي و نيكو گفتي، و آن را كه خداي حكمت دهد، نه به سن ّ و پيري و تجربه باشد، و اينكه فضلي بود از خداي تعالي، و ما توبه كرديم از اينكه كه گفتيم. و گفته اند«6»: اينكه سخن به حضرت ايّوب گفتند، و ايّوب از اينكه دلتنگ شد، و آن جوان ايشان را جواب داد و ملامت كرد. ايّوب- عليه السّلام- گفت: مرا مي گويي كه گناهي كرده ام، كه اينكه عقوبت آن است. بار خدايا؟ اگر داني«7» كه من هيچ شب روا نداشتم كه از طعام سير شوم، و در علم و ظن ّ من گرسنه اي بود«8» و در پيرامن من«9» طعام به او دادم، و اگر داني كه هرگز پيراهني نپوشيدم«10» و من برهنه اي«11» شناختم الّا و اوّل او را باز پوشيدم، مرا در اينكه تصديق كن. ----------------------------------- (1). آب، آز: ايفن، مش: ايقن. (2). لب: بلدو. (3). آج، لب: صافه. (4). آب، آج، آز، مش: مي بريد. (5). آب، آج، لب، آز، مش: نمي دانيد. (6). آب، آز، مش كه. (7). آب، آز، مش: مي داني. (8). آب، آز: بودي. (9). آج، لب الّا كه. (10). آب، آز، مش: پوشيدم، آج، لب: بپوشيده. (11). آب، آز، مش را. صفحه : 262 عند حال جبريل آمد كه مدّت محنت به سر آمد، دعا كن تا خداي شفا دهد، او دعا كرد: رب ّ أَنِّي مَسَّنِي َ الضُّرُّ وَ أَنت َ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ. و در خبر مي آيد كه: در مدّت بيماري او از اقطار

زمين بيماران و اصحاب امراض و بلايا مي آمدند و از او دعا مي خواستند، او دعا مي كرد و خداي تعالي به دعاي او ايشان را شفا مي داد، و او را گفتند: چرا خود را دعا نمي كني! گفت: شرم دارم از خداي تعالي كه هشتاد سال در نعمت و عافيت او بودم، اكنون به روز«1» چند«2» كه مرا ابتلا كرد، از او عافيت خواهم تا چندان كه در نعمت بوده ام در محنت بباشم دعا نكنم، جز كه او فرمايد مرا كه دعا كن. أنس مالك روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خداي تعالي ايّوب را ابتلا كرد به بيماري سخت تا هجده«3» سال در آن بماند. مردم را از او ملال آمد و او را ترك كردن«4»، مگر دو مرد از اصحاب او يك روز گفتند: يا نبي ّ اللّه؟ مگر تو را خطايي رفته است كه به اينكه محنت گرفتار شده اي! گفت: نمي دانم تا من چه خطا كرده ام؟ جز آن است كه سيرت من آن بود«5»، كه چون بگذشتمي دو مرد با يكديگر خصومت مي كردندي، يكي در ميانه ضجارت و خصومت سوگند خوردي، من بيامدمي و كفّارت سوگند او بكردمي، گفتمي نبايد كه آن سوگند در ضجارت«6» دروغ خورده باشد، و از آن دلتنگ شد. و ايّوب- عليه السّلام- چون به قضاي حاجت برخاستي«7»، اهل او دست او گرفتي تا به جاي خود رسيدي، آنگه او را رها كردي و با جاي خود آمدي. چون او«8» فارغ شدي آواز دادي او را تا بيامدي و او را دست گرفتي و با جاي بردي. يك روز بر عادت او را ببرد و بازگشت و بنشست

منتظر آن كه او را«9» آواز دهد، خداي تعالي هم ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش: به روزي. [.....]

(2). لب: چندي. (3). آج، لب، مش: هژده. (4). آب، آج، لب، آز، مش: كردند. (5). آب، آز، مش: بودي. (6). آج، لب: ضجاره/ ضجاره اي. (7). همه نسخه بدلها: خواستي. (8). مش: چون از قضاي حاجت. (9). لب خود، مش خودش. صفحه : 263 در آن جاي به ايّوب وحي كرد: اركُض بِرِجلِك َ هذا مُغتَسَل ٌ بارِدٌ وَ شَراب ٌ«1»، او پاي بر زمين زد، چشمه آب پديد آمد، از آن آب باز خورد، رنجي كه او را بود اندروني«2» زايل شد، و در آن آب غسل كرد همه رنجها كه او را بود بيروني زايل شد، و او را قوّت و جمال و رنگ روي باز آمد نكوتر از آن كه بود. و ايّوب- عليه السّلام- هم آن جا بر تلّي رفت بلند و بنشست، چون دير شد زن دل مشغول شد، برخاست تا بنگرد تا حال ايّوب چيست؟ او را بر جاي خود نديد. از بالاي آن پشته نگاه كرد، مردي را ديد كه او را باز نشناخت، گفت: كه را مي جويي! گفت: اينكه مرد بيمار مبتلا را. گفت: او چه باشد از تو! گفت: شوهر من است. گفت: اگر ببيني او را شناسي! گفت: چگونه نشناسم او را؟ و سالهاست تا كه با اوام«3». گفت: من اويم«4»، خداي تعالي منّت نهاد بر من و رنج از من برداشت، و گفت: ايّوب را- عليه السّلام- دو انبار بود، يكي را جودر«5» بودي و يكي را گندم«6». خداي تعالي فرمان داد تا ابري برآمد و بر

آن انبارهاي او زر و درم بباريد، يكي پر از زر شد و يكي پر از درم، چنان كه مملوّ شد و از او به در ريخت. حسن بصري گفت: خداي تعالي ايّوب را امتحان كرد به انواع بيماري، و بيماري بر او دراز شد و خويشان و دوستان را از او ملال آمد، و همه او را رها كردند مگر رحمت كه اهل او بود، و او خدمتي و مراعاتي كردي او را و طعامي و شرابي آوردي«7» بنزديك او. و ايّوب- عليه السّلام- هر چه«8» رنجش«9» سخت تر بود، شكرش بيشتر بود، يك ساعت خالي نبودي از ذكر خداي تعالي. ابليس فرياد كرد و استغاثت نمود، به اصحاب و اتباع خود گفت: من در كار ايّوب عاجز شدم كه هر گه محنت بر او سخت تر است، او خداي را شاكرتر است. ما نماند او را و فرزندان نماندند، و هر چه روز است«10» رنج او زيادت است و بيماري او سخت تر است، و شكر ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 42. (2). آج، لب: بدروني. (3). آب، آز، مش: با اويم. (4). آز گفت ايّوب. (5). آج، لب او. (6). مش: در يكي جو بود و در يكي گندم. [.....]

(7). مش او را. (8). آج، لب، مش: چند. (9). مش بيشتر. (10). مش، و هر روز كه هست. صفحه : 264 او خداي را بيشتر است. مرا چاره اي بياموزي كه من در كار او چه حيلت سازم؟ ايشان گفتند: ما اتباع توايم، و چاره از تو مي آموزيم، و لكن انواع مكر و حيل كجاست كه به او عالمان را از راه ببردي و

پدر همه خلقان را كه آدم بود، از كجا تو را بر او ظفر بود! گفت: از جهت زن او. گفتند: حديث ايّوب هم از اينكه جا بر دست گير. گفت: راي اينكه است كه شما ديدي. آنگه بيامد و رحمت را يافت كه براي ايّوب چيزكي مي ساخت، او را گفت: يا امة اللّه؟ شوهرت كجاست! گفت: به فلان جاي بيمار و رنجور، و مدّتهاست كه چند گونه بيماري بر او مستولي شده است، و هيچ در او اثر بهي نيست. چون او را جزوع يافت طمع كرد كه او را بفريبد، گفت: يا عجبا؟ تو را ياد نمي آيد از مال و از جمال او و از فرزندان او كه در روزگار او كس را چنان نبود«1»! امروز همه رفت و هر چه روز است كار او«2» بتر است، و نيز هرگز كار او به قاعده نشود، و از اينكه معني ياد او مي داد تا او بگريست و فرياد كرد. آنگه گفت: من دواي او دانم، اگر از من نصيحت بشنود. گفت: و آن چيست! گفت: اينكه كه او گوسپندي از من بستاند و به نام من قربان كند تا خداي او را عافيت دهد كه اينكه مجرّب است. او آن گوسپند از او بستد و بيامد و ايّوب را گفت: يا نبي ّ اللّه؟ تا چند از اينكه رنج و محنت و بينوايي؟ مردي طبيب آمد و مرا چيزي آموخت و نصيحتي كرد- و آن قصّه به او بگفت- اكنون اينكه گوسپند به نام او قرباني كن، كه او گفت كه: شفاست تو را در اينكه. ايّوب او را گفت: اي كم خرد؟ نداني آن

كه بود! آن دشمن خداي بود ابليس، مي خواست تا من براي او قربان كنم و او تو را بر جزع حمل كند و روزگار گذشته ياد«3» تو داد و تو قبول كردي، انديشه نكني كه ما را آن كه داد؟ گفت: خداي گفت: هم خداي عوض دهد و تواند داد. وهب گفت: چون مدّت محنت ايّوب به سر آمد و ابليس از كار او عاجز شد، يك روز بيامد بر صورت مردي با جمال و هيبت و زي ّ پادشاهان بر اسپي نكو نشسته، پيش رحمت آمد و او را گفت: حال شوهرت ايّوب چگونه است! گفت: بغايت رنجوري و بيماري است. گفت: مرا شناسي! گفت: نه. گفت: من خداي ----------------------------------- (1). مش: كس را نه چنين مال و نه جمال بود. (2). آج، لب: و هر چند روزگار او. (3). مش: به ياد. صفحه : 265 زمينم، و اينكه هر چه به او هست از بيماري و رنج و تلف مال و فرزندان، همه من كردم از آن كه مرا رها كرده است و بر عبادت خداي آسمان اقبال كرده است. اگر تو مرا يك بار سجده كني، من آن همه رنجها از او بردارم و مال و فرزندان به او دهم. او گفت: تا من ايّوب را نگويم هيچ كار نكنم. گفت: اگر اينكه نكني، ايّوب را بگو تا يك بار كه طعام خورد، بسم اللّه نگويد به اوّل، و به آخر الحمد للّه، تا من از او خشنود شوم و او را شفا دهم و مال و فرزندان با او دهم. او گفت: تا من ايّوب را نگويم، هيچ كار نكنم. او بيامد

و ايّوب را خبر داد به هر چه رفته بود. ايّوب- عليه السّلام- بر او خشم گرفت و گفت: امروز همه روز برفته«1» و با دشمن خداي- ابليس در مناظره رفته و گوش [با]

«2» حديث محال او كرده، و اللّه كه اگر خداي مرا شفا دهد من تو را صد چوب بزنم؟ از پيش من برو، و او را براند. چون او برفت، ايّوب- عليه السّلام- تنها ماند و بنزديك او هيچ طعامي و شرابي و مونسي نبود. روي بر زمين نهاد و مي گفت: رب ّ [أَنِّي]

«3» وَ خُذ بِيَدِك َ ضِغثاً فَاضرِب بِه ِ وَ لا تَحنَث«7» ...، گفت: دسته اي از شاخ درختان بگير به عدد صد، و در هم بند، و يكبار بر او زن تا سوگندت راست شود. همچنان كرد. قوله: فَاستَجَبنا لَه ُ، ابو القاسم بن حبيب گفت: يك روز حاضر آمدم به مجمعي از فقها و علما، و ايشان حديث ايّوب مي كردند و آن كه ايّوب- عليه السّلام- بر سبيل ----------------------------------- (1). آج، لب از. (2). آج، لب او. (3). مش: مي ماند. (4). آب، مش: ماندي. (5). آج: نقمت. (6). آج، لب: بنگرست. (7). سوره ص (38) آيه 44. صفحه : 267 شكايت گفت: مَسَّنِي َ الضُّرُّ، و مي گفتند: شايد تا او از خداي شكايت كند، و خداي در حق ّ او مي گويد: إِنّا وَجَدناه ُ صابِراً نِعم َ العَبدُ«1». من گفتم: اينكه شكايت نيست، اينكه عرض ضعف حال است در ميانه دعا، نبيني كه در عقب او لفظ اجابت مي آيد من قوله: فَاستَجَبنا لَه ُ، و اجابت به عقب دعا باشد نه به عقب شكايت. فَكَشَفنا ما بِه ِ [مِن ضُرٍّ]

«2»، ما او را اجابت كرديم و كشف بلاي

او كرديم، و من، تبيين راست. وَ آتَيناه ُ أَهلَه ُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم، و مراد به اهل فرزندان اند، و آن فرزندان كه مرده بودند خداي تعالي ايشان را زنده كرد، و پس از آن هم چندان فرزندان داد او را به عدد و اختلاف مفسّران در عدد ايشان گفتم«3». رَحمَةً مِن عِندِنا«4»، نصب او بر مفعول له است براي رحمت ما بر او. وَ ذِكري لِلعابِدِين َ، و يادگاري و تذكيري مر خداي پرستان را. قوله: وَ إِسماعِيل َ وَ إِدرِيس َ وَ ذَا الكِفل ِ، اسماعيل بن ابراهيم است، و ادريس«5» اخنوخ است، و قصّه ايشان رفته است پيش از اينكه. و تقدير آيت اينكه است: و اذكر اسمعيل و ادريس. مفسّران در ذو الكفل خلاف كردند، عبد اللّه عمر گفت از رسول- عليه السّلام- حديثي شنيدم كه: اگر يك بار يا دو بار شنيدمي نگفتمي، جز آن كه هفت بار شنيدم اينكه حديث از او كه گفت: در بني اسرايل مردي بود نام او ذو الكفل، مردي فاسق بود. يك روز زني را شصت دينار داد و او را پيش خود برد. چون خواست كه با او خلوت كند او را يافت كه مي لرزيد، گفت: چه بوده است تو را! گفت: من هرگز اينكه كار نكرده ام. گفت: پس چرا آمدي اينكه جا! گفت: ضرورت حاجت مرا حمل كرد بر اينكه. مرد گفت: برو كه تو را مسلّم كردم«6» و زر به تو دادم و توبه كردم با خداي كه هرگز نيز هيچ معصيت نكنم. آن شب او را وفات رسيد. بر در سراي او نوشته يافتند ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 44. (2). آط: ندارد، به قياس

با نسخه آج و با توجّه به متن قرآن مجيد، افزوده شد. (3). آب، آج، لب، از، مش: گفتيم. (4). همه نسخه بدلها: رحمة منّا، به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد. (5). آج، لب، مش إبن. [.....]

(6). آج، لب: بكردم، مش: كرده اند. صفحه : 268 كه: خداي ذو الكفل را بيامرزيد. اعمش روايت كرد از منهال بن عمرو و«1» از عبد اللّه بن الحارث كه: پيغامبري از پيغامبران قوم خود را گفت: كيست كه تكفّل كند كه همه روز روزه دارد، و همه شب نماز كند، و در كارها تأنّي و تثبّت به جاي آرد، و خشم نگيرد! جواني بر پاي خاست«2»، گفت: من اينكه تكفّل بكنم. گفت: بنشين. دگر باره باز گفت كه: كيست كه«3» اينكه تكفّل كند! هم او برخاست. گفت: بنشين. بار سه ديگر«4» بگفت، هم او برخاست. آن پيغامبر وصيّت به او كرد او را بر جاي خود بنشاند. او از ميان مردمان حكم مي كرد و تثبّت و تأنّي كار مي بست و خشم نمي گرفت. يك روز شيطان بيامد تا او را به خشم آرد، و در سراي او بزد زدني منكر. ذو الكفل گفت: كيست! گفت: مردي ام كه كاري دارم. يكي را بفرستاد، گفت: اينكه را نخواهم ديگري را بفرستاد، گفت: نيز نخواهم اينكه را. او از سراي برون آمد گفت: كه را خواهي كه با تو به كار تو بيايد! گفت: تو را. دست او گرفت و او را به بازار برد. آنگه او را رها كرد و برفت. ذو الكفل برگشت با سكينه و وقار با خانه آمد، و هيچ خشم نكرد. مردم او را ذو

الكفل نام كردند. مجاهد گفت: چون اليسع پير شد، انديشه كرد كه [كه را]

«5» خليفه كند كه به جاي او بايستد. آنگه گفت: خليفتي بايد كردن در حيات خود تا بنگرم كه چگونه مي كند. از ميان قوم برخاست و گف: كيست كه تكفّل كند مرا به سه خصلت: به روز روزه دارد، و به شب نماز كند، و در كارها خشم نگيرد! مردي حقير مجهول بر پاي خاست و گفت: من تكفّل مي كنم به اينكه سه خصلت. آن روز رها كرد. بر دگر روز چون قوم حاضر آمدند، خليفه بر پاي خاست و همين سخن بگفت. كس بر نخاست«6» مگر هم آن«7» مرد. رها كرد بر دگر روز. [روز]

«8» سوم برخاست و هم اينكه«9» ----------------------------------- (1). آج، لب: او. (2). آط، لب، آز، مش: خواست. (3). آج، لب: تا. (4). آج، آز: سه بار ديگر، مش: بار سيوم دگر باره. (8- 5). آط: ندارد، از آج، افزوده شد. (6). آ، آز، مش: نخواست. (7). آج، لب، مش: همان. (9). آز، مش سخن. صفحه : 269 گفت. همان مرد برخاست، او را خليفه كرد«1». مرد به كار خلافت قيام نمود«2» روز روزه مي داشت، و«3» شب نماز مي كرد، و همه روز ميان مردمان حكم كردي جز يك ساعت كه به قيلوله بخفتي. ابليس اصحابش را مي گفت. عليكم بفلان، بنگري تا بر فلان ظفري يابي. گفتند: ما بر او هيچ راه نمي يابيم. گفت: من چاره سازم در كار او. آنگه بيامد در وقت آن كه او به خوابگاه خود آمده بود. در بزد بر صورت پيري. اينكه مرد گفت: كيست! گفت: پيري مظلوم كه بر او ظلم مي رود.

او برخاست«بعد ما «4» و برون آمد. او را بر پاي بداشت و قصّه آغاز كرد كه: بر من چه ظلم مي رود. چنداني بگفت تا وقت نماز ديگر در آمد و وقت قيلوله فايت شد. حاكم گفت: اي مرد برو و خصمانت را حاضر كن كه وقت آن است كه من به حكومت بنشينم. او برفت، و حاكم بنشست و ميان مردمان حكم مي كرد، و انتظار مي كرد تا پير مظلوم باز آيد، نيامد. بر دگر روز بامداد تا وقت قيلوله نيامد. چون او خواست تا بخسبد، او آمد و حلقه بر در زد. گفت: كيستي تو! گفت: من آن پير مظلومم. گفت: نه تو را گفتم باز آي؟ گفت: خصمانم بگريختند، و ايشان مردماني اند ظالم، و قصّه در پيوست، و آن روز نيز خواب بر او تباه كرد تا وقت نماز ديگر روزگار او ببرد. برفت و آن روز هم باز نيامد. روز سديگر«بعد ما «5» مرد رنجور شد كه سه شبانه روز نخفته بود، مردي را بر در سراي بداشت كه اگر كسي آيد كه اينكه در بزند رها مكن تا من بخسبم يك ساعت كه رنجور شده ام از بي خوابي. چون بخفت، دگر باره پير آمد تا در بزند، آن مرد رها نكرد، بسيار مدافعه كردند. آن ملعون از سوراخ در رفت و از اندرون در بزد مرد بيدار شد، گفت: كيست! گفت: پير مظلومم. آن مرد«بعد ما «6» را آواز داد و گفت: نه تو را گفتم كس را اينكه جا رها مكن؟ گفت: اينكه نه از جهت من آمد، و او برخاست«بعد ما «7» و بيامد مرد را در اندرون سراي يافت،

و در بسته به حكم«بعد ما «8» خود. گمان برد گفت: گمان برم كه تو دشمن خدايي«بعد ما «9». ابليس«بعد ما «10» گفت: هستم و خواستم تا تو را به خشم آرم، گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، مش آن. (3- 2). آز، مش به. (4). آط، لب، آز، مش. برخواست. (5). آج، لب: ديگر، آز، مش: سيم. (6). مش دربان. [.....]

(7). آط، لب، آز، مش: برخاست. (8). آز: بسته محكم. (9). مش: خداوندي تعالي و تعظّم. (10). مش عليه اللّعنه. صفحه : 270 الحمد للّه الّذي عصمني منك، سپاس خداي را كه مرا از تو نگاه داشت. و ابليس خايب و نوميد از او برگشت، او را ذو الكفل خواندند. أبو موسي اشعري گفت: ذو الكفل پيغامبر نبود، بنده اي بود صالح، تكفّل كرد به عمل صالحان از پيغامبران، و در شبانه روزي خداي را صد نماز كردي. خداي تعالي بر او ثناي نيكو گفت. و گفتند: مردي پارسا تكفّل كرد به كار مردي كه درمانده بود، و او را از آن بلا برهانيد، او را ذو الكفل خواندند. گروهي گفتند: ذو الكفل، الياس بود، و گروهي گفتند: زكريّا بود. و جبّائي گفت: پيغامبري بود در بني اسرائيل، و او را براي آن ذو الكفل خواندند كه، او خداوند نصيب تمام بود از ثواب، هم چندان ثواب كه امّتش را بود او را بود. و كفل در لغت نصيب باشد«بعد ما «1». كُل ٌّ مِن َ الصّابِرِين َ، اينان همه صابر بودند. وَ أَدخَلناهُم فِي رَحمَتِنا إِنَّهُم مِن َ الصّالِحِين َ، و ما ايشان را در رحمت خود آورديم كه ايشان نيكان و پاكان بودند. قوله: وَ ذَا النُّون ِ إِذ

ذَهَب َ مُغاضِباً، تقدير همان است كه: و اذكر ذا النّون، و ياد كن اي محمّد خداوند ماهي را يعني يونس بن متّي را. و «نون» ماهي بزرگ باشد، و او را براي آن ذا النّون خواند كه مدّتي«بعد ما «2» در شكم ماهي بود، و دگر جاي او را صاحب الحوت خواند في قوله: وَ لا تَكُن كَصاحِب ِ الحُوت ِ«بعد ما «3» ...، و هر دو يك معني دارد. إِذ ذَهَب َ مُغاضِباً، چون برفت خشمناك. مفسّران خلاف كردند در معني آيت و وجه او، ضحّاك گفت: اذ ذهب مغاضبا لقومه، برفت از ميان قوم خشمناك بر قوم از آن جا كه اصرار كردند بر كفر«بعد ما «4»، و اينكه روايت عوفي است از عبد اللّه عبّاس، گفت: يونس و قومش در زمين فلسطين بودند. پادشاهي به غزاي ايشان آمد و از ايشان نه سبط و نيم را به غارت ببرد، و دو سبط و نيم را بگذاشت«بعد ما «5» خداي تعالي وحي كرد به شعياء پيغامبر كه بنزديك حزقياء رو- و او پادشاه بني اسرايل بود- و او را بگو: تا پيغامبري قوي امين را بفرستد كه من در دل ----------------------------------- (1). آج، لب كل ّ من كفل كل. (2). مش مديد. (3). سوره قلم (68) آيه 48. (4). آج، لب: كفران. (5). آط: بگزاشت. صفحه : 271 ايشان فگنده ام كه بني اسرايل را با او بفرستند«بعد ما «1» تا برود و ايشان را باز ستاند. پادشاه با قوم گفت: كيست كه اينكه كار را بشايد، و در مملكت او پنج پيغامبر بودند«بعد ما «2». مردم گفتند: شايسته اينكه كار يونس است. پادشاه يونس را گفت: تو

را ببايد رفتن. يونس گفت: خداي تعالي مرا تعيين كرده است و نام من برده! گفتند: نه. گفت: پس ديگري را بفرست. گفت: تو را بايد رفتن. گفت: من نتوانم«بعد ما «3»، الحاح كرد بر او«بعد ما «4»، برفت بر خشم از پادشاه و از آن كه اشارت بكردند«بعد ما «5» پادشاه را به فرستادن او، فذلك قوله: وَ ذَا النُّون ِ إِذ ذَهَب َ مُغاضِباً، از آن جا بيامد به خشم، به كنار درياي روم آمد، كشتي«بعد ما «6» در دريا مي شد با قومي بسيار و مالي بسيار. در آن كشتي«بعد ما «7» نشست، چون به ميانه دريا رسيد دريا آشفته شد و كشتي«بعد ما «8» بنزديك هلاك و غرق رسيد. گفتند: در ميان ما يا مردي عاصي است يا بنده اي گريخته، و از رسم و عادت ما آن است كه در مثل اينكه حادثه قرعه بزنيم به نام هر كه برآيد او را در دريا فگنيم كه يك مرد هلاك شود اوليتر باشد كه كشتي با هر چه در اوست. يونس از آن ميان بر پاي خاست«بعد ما «9» گفت: همانا آن بنده گريخته منم، مرا به دريا فگني كه در حال كشتي«بعد ما «10» ساكن شود، گفتند: معاذ اللّه، تو سيماي صالحان داري و اينكه حديث به تو لايق نيست، و ما بي قرعه اينكه كار نكنيم، قرعه برافگندند به نام يونس بر آمد. دگر بار بر افگندند هم به نام يونس بر آمد، تا سه بار بر افگندند، چون هر سه بار به نام او بر آمد او برخاست«بعد ما «11» و خويشتن را به دريا افگند. ماهي بيامد«بعد ما «12» و او

را فرو برد. و گفتند: آن قوم او را بر گرفتند و خواستند در دريا اندازند، ماهيي بزرگ بيامد و دهن باز كرد گفتند: اگر لا بدّ او را به دريا مي بايد انداخت به دهن ماهي معني ندارد، به جانبي ديگر بردند او را همان ماهي بيامد و دهن باز كرد، تا به هر چهار جانب ببردند او را آن ماهي مي آمد دهن باز كرده. گفتند: مگر اينكه مرد طعمه و روزي اينكه ماهي ----------------------------------- (1). آز، مش: بفرستد. (2). آج، لب: بود. (3). آز، مش رفتن. (4). آج، لب و. (5). آج، لب، مش: نكردند. [.....]

(10- 8- 7- 6). آج: كشي. (9). لب، آز: خواست. (11). آط، لب، آز، مش: بر خواست. (12). آج، لب و دهن باز كرد. صفحه : 272 است، او را بينداختند، ماهي او را فرو برد. در خبر است كه: چون او را به دريا انداختند، خداي تعالي وحي كرد به «نون»، گفت: بنده مرا دريا- يونس را، كه من شكم تو روزي چند مقام او كرده ام امتحان را، و نگر تا پوست او نخراشي و اندام او را نيازاري كه او طعمه تو نيست. آن ماهي او را فرو برد، ماهي ديگر بيامد و آن ماهي را فرو برد، ديگري بيامد و آن را فرو برد، فذلك قوله: فَنادي فِي الظُّلُمات ِ، و اينكه جمع باشد، و اقل ّ جمع سه بود. و بعضي ديگر گفتند: مراد به ظلمات، سه ظلمت است: ظلمت شب، و ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهي. اينكه دو قول كه مغاضبا للملك لهذا السّبب او للقوم لاصرارهم علي الكفر، اينكه دو قول«بعد ما «1»

معتمد است. فامّا قول آن كس كه گفت: مغاضبا لربّه، آن خشم او بر«بعد ما «2» خداي بود، از آن جا كه او قوم را وعده داده بود به عذاب، و او برفته، قوم چون علامت عذاب پديد آمد«بعد ما «3» ايمان آوردند، خداي تعالي عذاب از ايشان برداشت. يونس چون بشنيد كه ايشان را عذاب نيامد برفت خشم گرفته بر خداي از آن كه سبب نشناخت، و گفت: من با ميان قوم نروم دروغزن، كه ايشان مرا بكشند، اينكه قول نيك نيست براي آن كه اينكه بر پيغامبران روا نباشد، و نه بر آن كس كه او خداي را شناسد، چه غضب، ارادت عقاب و مضّرت باشد به غيري، و آن كس كه او بر خداي مضرّت و عقاب روا دارد، خداي را نشناسد. امّا عذر آن كس كه او گفت: خشم براي آن بود كه خداي چرا عقوب نكرد ايشان را به آن كه ايمان آورده بودند، هم چيزي نيست براي آن كه اينكه هم جهل باشد به خداي و به عدل و حكمت او. فأمّا قول حسن بصري كه گفت، سبب خشم او آن بود كه: خداي تعالي او را به اهل نينوا فرستاد تا ايشان را اعذار و انذار كند، او گفت: بار خدايا؟ مرا روزي چند مهلت ده تا برگي بسازم. گفت: مهلت نيست تو را و اينكه كار از آن زودتر مي بايد كه تو مي گويي. گفت: چنداني مهلت ده مرا كه نعليني بر گيرم، گفت: مهلت نيست. او به خشم آمد، فخرج مغاضبا لربّه، او برفت خشمناك بر خداي تعالي، اينكه هم قولي ----------------------------------- (1). آج، لب قول. (2).

آج، لب: براي. (3). آج، لب، آز، مش: بديدند. صفحه : 273 باطل است براي آن كه خداي تعالي براي پيغامبري آن را اختيار كند كه داند كه منقاد باشد اوامر خداي را بر آن وجه كه او فرمايد، و نيز نشايد كه خداي تعالي با پيغامبر و جز پيغامبر از مكلّفان«بعد ما «1» در تكليف اينكه مضايقه كند كه رها نكند كه ايشان سازگاري«بعد ما «2» كه لابدّ باشد از آن، بسازند و آن كه گفت: مغاضبا لربّه، خود كفر است- چنان كه گفتيم. و امّا قول وهب كه او گفت: خداي تعالي يونس را به پيغامبري بفرستاد- و او مردي تنگ خوي«بعد ما «3» بود- چون ثقل اعباء نبوّت به او رسيد، بار نبوّت از پشت بينداخت از آن كه در زير آن منفسخ«بعد ما «4» شد، چنان كه شتر كرّه در زير بار گران، و بگريخت خشمناك بر خداي، آن هم كفر است از جهت خشم بر خداي و از جهت حوالت تكليف ما لا يطاق به خدا. قومي دگر غضب را بر انفه حمل كردند و گفتند: مغاضبا، اي مستنكفا انفا، اينكه قول هم نيك نيست براي آن كه پيغامبر چگونه شايد كه استنكاف كند از آنچه خداي او را فرمايد، با آن كه در لغت غضب به معني انفه نيامده است، و مغاضب مفاعل باشد و مفاعله بيشتر ميان دو كس باشد، كالمقاتلة و المضاربة و المصارعة و المشاركة. و آمده است كه: مختص باشد به يكي، نحو: سافرت و عاقبت الرّجل و طارقت النّعل و عافاه اللّه، و اينكه از اينكه باب است مغاضبا اي غضبان. قوله: فَظَن َّ أَن

لَن نَقدِرَ عَلَيه ِ، يعقوب خواند: يقدر عليه، علي الفعل المجهول. و عمر عبد العزيز و زهري خواندند در شاذ: نقدّر عليه، بالتّشديد من التّقدير علي اسناد«بعد ما «5» الفعل الي اللّه بالنّون. و قتاده و عبيد بن عمير خواندند: يقدّر عليه، به ضم ّ « يا » و فتح «دال» مشدّد علي المجهول من التّقدير، و باقي قرّاء خواندند: نَقدِرَ عَلَيه ِ، به فتح «نون» و كسر «دال» من القدر. آنگه در معني او سه قول گفتند، يكي آن كه: نقدر، من القدر«بعد ما «6»، و القدر و القتر، التّضييق، و منه قوله: 18 ----------------------------------- (1). آج، لب: متكلّفان. (2). مش: كارسازي. (3). آز: خواي. (4). آج، لب، مش: منفسح. (5). آج، لب: علي الاسناد. (6). آط: القدره، با توجّه به ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 274 اللّه ُ يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ«بعد ما «1» ...، و قوله: وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه ُ فَقَدَرَ عَلَيه ِ رِزقَه ُ«بعد ما «2» ...، اي ضيّق، و معني آن باشد كه يونس- عليه السّلام- گمان برد كه ما بر او تضييق و تشديد نكنيم در تكليف، و اينكه قول نيكوست، هم بر لغت راست است و لايق پيغامبر- عليه السّلام- و جايز بر او«3». و قول ديگر آن است كه: فظن ّ ان لن نقدر عليه من القدر الّذي هو التّقدير، يقال: قدر و قدّر بمعني واحد. و القدر و القدر، التّقدير، قال الشّاعر: فليست عشيّات اللّوي برواجع«4» لنا ابدا ما اورق السّلم«5» النّضر و لا عائد ذاك الزّمان الّذي مضي تباركت ما تقدر«6» يقع«7» و لك الشّكر و قال آخر في القدر: نال الخلافة او كانت له قدرا كما

اتي ربّه موسي علي قدر معني آن كه: ما بر او حكم نكنيم، يعني با او مسامحه و مساهله كنيم. و قدر، به معني قضا باشد، كالقدر، و اينكه قول مجاهد است و قتاده و ضحّاك و كلبي، و در اينكه وجه تعسّفي هست براي آن كه نگويند قدر عليه بمعني قضي عليه، و چون تحقيق كنند معني هم راجع باشد با قول اوّل. پس قول اوّل بهتر است. امّا قول سيم«8» كه حمل كنند بر نفي قدرت، و گويند معني آن است كه: يونس گمان برد كه خداي بر او قادر نباشد. اينكه قول از گوينده اش كفر باشد چه اينكه گمان كه خداي بر بنده و مؤاخذه او قادر نباشد كفر بود، و حوالت كفر با پيغامبران كفر بود. قوله: فَنادي فِي الظُّلُمات ِ، ندا كرد در ظلمات، سه قول گفتند در او. دو رفت، و قول سيم آن كه: اراد به تكاثف الظّلمات، و آنچه ظاهرتر است و مفسّران بيشتر برآنند«9» كه: ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهي خواست، يونس- عليه السّلام- در آن سه تاريكي ندا كرد«10» و گفت: لا إِله َ إِلّا أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آيه 26. [.....]

(2). سوره فجر (89) آيه 16. (3). آج، لب: جايز بود. (4). آط: براجع، به قياس با نسخه آب و منابع بيت، تصحيح شد. (5). آب، آز، مش و. (6). آط، آب، آز، مش: يقدر، به قياس با نسخه آج، و منابع ديگر، تصحيح شد. (7). آج، لب، آز: تقع. (8). آج، لب: سوم. (9). چاپ شعراني آن است. (10). آج، لب: در آن تاريكي سه ندا.

صفحه : 275 كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ. بعضي مفسّران گفتند: يونس چهل شبانه روز در شكم ماهي بود، و بعضي دگر گفتند هفت شبانه روز، و گفته اند: سه روز. و در خبر است كه: خداي تعالي شكم ماهي بر او چون آبگينه كرد تا ماهي در هفت دريا بگرديد و او را بگردانيد تا او عجايب هفت دريا بديد. و خداي تعالي به خرق عادت حيات او بر جاي بداشت بي هواي لطيف كه او جذب كردي. چون ماهي به قعر دريا رسيد، يونس- عليه السّلام- حسيسي شنيد، گفت: اينكه چيست! وحي آمد به او كه: اينكه آواز تسبيح دواب ّ درياست، او عند آن حال گفت: لا إِله َ إِلّا أَنت َ، نيست بجز تو خداي خدايي ديگر. سُبحانَك َ، منزّهي تو از همه ناشايست و نابايست. إِنِّي كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ، من از جمله ستمكاران بوده ام، و اينكه را چند وجه باشد. يكي آن كه: اينكه قول بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع گفت با خداي تعالي، چنان كه در قصّه آدم بيان كرديم. دگر آن كه: روا بود كه يونس را مندوب كرده باشند با مقام كردن، و ترك آن مندوب كرده بود، پس ظالم نفس خود باشد به آن معني كه نقصان ثواب كرده بود. و «ظلم»، در لغت نقصان باشد من قولهم: ظلمه حقّه اذا نقصه، و اينكه وجه هم در قصّه آدم برفته است. وجه سيم«1» آن كه، معني آن باشد كه: من القوم الظّالمين، من از جمله آنانم كه ظلم كنند و ظلم بر ايشان روا بود، و آن آدميان باشند، چنان كه يكي از ما گويد: انّما انا بشر و البشر يخطي

و يذنب، معني نه آن باشد كه او مخطي و مذنب باشد، مراد كسر نفس خود باشد، و بر اينكه وجه «من» تبيين باشد، تبعيض نباشد. فَاستَجَبنا لَه ُ وَ نَجَّيناه ُ مِن َ الغَم ِّ، خداي تعالي گفت: ما اجابت كرديم او را و از غم برهانيديم. در خبر است كه صادق- عليه السّلام- گفت: عجبت ممّن يفزع من اربع كيف ----------------------------------- (1). آج، لب: سيوم. صفحه : 276 الله لا يفزع الي اربع،} عجب از آن كه او از چهار چيز ترسد، چگونه با چهار كلمه نگريزد. آن كه او را غمي باشد چگونه به اينكه كلمه نگريزد كه: لا إِله َ إِلّا أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ، و مي شنود كه خداي تعالي عقيب آن مي گويد: فَاستَجَبنا لَه ُ وَ نَجَّيناه ُ مِن َ الغَم ِّ. دگر آن كه از كسي ترسد، چگونه نگويد: حسبنا اللّه و نعم الوكيل«1»، و مي شنود كه خداي تعالي عقيب آن مي گويد: فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ فَضل ٍ لَم يَمسَسهُم سُوءٌ«2» ...، و از آن كس كه او از مكر كسي ترسد، فزع نكند با اينكه كلمه: أُفَوِّض ُ أَمرِي إِلَي اللّه ِ إِن َّ اللّه َ بَصِيرٌ بِالعِبادِ«3»، و مي شنود كه خداي عقيب آن مي گويد: فَوَقاه ُ اللّه ُ سَيِّئات ِ ما مَكَرُوا«4» ...، و آن كه او از چشم بد بر چيزي بترسد، چگونه نگويد كه: ما شاءَ اللّه ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ«5» ...، و مي شنود كه خداي تعالي عقيب آن مي گويد: إِن تَرَن ِ أَنَا أَقَل َّ مِنك َ مالًا وَ وَلَداً«6»، فَعَسي رَبِّي أَن يُؤتِيَن ِ خَيراً مِن جَنَّتِك َ«7» ...، و رسول را- عليه السّلام- گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه كلمات خاص ّ يونس را بود، اعني قوله: لا إِله َ إِلّا أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي

كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ، گفت: خاص ّ يونس راست و عام ّ جمله مؤمنان را، الا تري الي قوله: وَ كَذلِك َ نُنجِي المُؤمِنِين َ، و همچنين نجات دهيم مؤمنان را. شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: يونس را خداي تعالي پس از آن«8» فرستاد [به]

«9» پيغامبري كه از شكم ماهي برون آورد او را، نبيني كه در سورت و الصّافّات مي گويد عقيب اينكه قصّه: وَ أَرسَلناه ُ إِلي مِائَةِ أَلف ٍ أَو يَزِيدُون َ«10». و قومي دگر گفتند: پيش از آن فرستاد او را به پيغامبري، چنان كه در سياقت قصّه رفته است در سورت يونس. سعيد بن المسيّب روايت كرد از سعد بن مالك كه، رسول- عليه السّلام- گفت: اسم اللّه الّذي اذا دعي به اجاب و اذا سئل به اعطا دعوة يونس بن متّي، من قوله: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 173. (2). سوره آل عمران (3) آيه 174. (3). سوره مؤمن (40) آيه 44. (4). سوره مؤمن (40) آيه 45. [.....]

(6- 5). سوره كهف (18) آيه 39. (7). سوره كهف (18) آيه 40. (8). آج، لب: براي آن. (9). آط: ندارد، به قياس با نسخه آب، افزوده شد. (10). سوره صافّات (37) آيه 147. صفحه : 277 الله لا اله الّا انت سبحانك انّي كنت من الظّالمين، و هو شرط اللّه لمن دعاه بها،} گفت: آن نام خداي كه چون او را به آن بخوانند اجابت كند، و چون به آن بخواهند بدهد او را، دعاي يونس بن متّي است، يعني اينكه كلمات، و اينكه شرط خداست تعالي براي آن كس كه او را بخواند. امّا قوله: وَ كَذلِك َ نُنجِي المُؤمِنِين َ، قرّاء

در او خلاف كردند، عامّه قرّاء خواندند: به دو «نون» دوم از او ساكن، من الانجاء، يقال: انجاه ينجيه انجاء، و إبن عامر و أبو بكر عن عاصم خواندند: به يك «نون» و تشديد «جيم». آنگه در وجه آن نحويان خلاف كردند، فرّاء و زجّاج گفتند: لحن است و آن را وجهي نيست، و انّما در كتابت يك «نون» نوشتند، كراهة الجمع بين المثلين في الخطّ، و براي آن كه «نون» با «جيم» پنهان نشود، چه «جيم» با حرفهاي فم است، و ظن ّ آنان كه پنداشتند «نون» در «جيم» ادغام كرده اند خطاست، براي آن كه «نون» با «جيم» هيچ نسبت ندارد. و بعضي دگر گفتند: اينكه فعل ماضي است مجهول علي فعّل، كانّه قال: نجّي المؤمنين، برهانيدند مؤمنان را، آنگه مؤمنون بايست به رفع، لإسناد الفعل اليه، عذر خواستند از اينكه و گفتند: فعل مسند است با مصدر مضمر كانّه قال: نجّي النّجاء المؤمنين، و مؤمنين مفعول دوم باشد، و مثله، ضرب زيدا، علي تقدير: ضرب الضّرب زيدا، و قال الشّاعر: و لو ولدت قفيرة«1» جرو كلب لسب ّ«2» بذلك الجرو الكلابا و كلاب بايست، جز كه مصدر اضمار كرد و فعل به او اسناد كرد، و اينكه وجهي ضعيف است و بيتي مجهول، و اينكه روا نباشد كه ضرب زيدا«3» علي ما قدروه. دگر آن كه « يا » مفتوح بايست، و كس « يا » مفتوح نخواند. پس اينكه قراءت ضعيف است و حمل كردن كلمه را بر آن كه از تنجيه است و تفعيل وجهي ندارد براي آن كه ننجّي بايد به تحريك هر دو «نون» و كس نخواند. اگر گويند: اسكان كردند

پس ادغام، گوييم: بيان كرديم كه ادغام خطاست گفتن اينكه جا لبعد المخرج. قوله: وَ زَكَرِيّا، التّقدير: و اذكر زكريّا إِذ نادي رَبَّه ُ، حين دعا رَبَّه ُ، و ياد كن اي ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز: فقيرة. (2). آب، آج، لب، آز: لست. (3). آط: زيد، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. صفحه : 278 محمّد زكريّا را؟ چون خداي را بخواند و گفت: رَب ِّ لا تَذَرنِي فَرداً وَ أَنت َ خَيرُ الوارِثِين َ، اي خداوند؟ مرا رها مكن، تنها، و تو بهترين وارثاني و ميراث گيراني. و اينكه آنگه گفت كه، او را عقبي و فرزندي نبود كه به جاي او بايستد و ميراث او گيرد، براي آن گفت كه: أَنت َ خَيرُ الوارِثِين َ، تا بدانند كه او را ميراث خود از خداي دريغ نيست، و او مي داند كه عالم جمله به ميراث خداي را خواهد بودن، انّما دل او در بند فرزندي است كه به جاي او بايستد و به مقام او بنشيند. فَاستَجَبنا لَه ُ، ما او را اجابت كرديم. وَ وَهَبنا لَه ُ يَحيي، و او را يحيي كه فرزند او بود بداديم. وَ أَصلَحنا لَه ُ زَوجَه ُ، و جفت او را براي او به صلاح باز آورديم، يعني پس از آن كه عقيم بود و صلاحيت ولادت نداشت، او را با حال ولادت برديم تا زاينده شد و صالح شد ولادت را، اينكه قول بيشتر مفسّران است. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه، آن زني بدخوي بود، خداي تعالي او را خوش خوي كرد. إِنَّهُم، ايشان، يعني آن پيغامبران كه ذكر ايشان برفت، كانُوا يُسارِعُون َ فِي الخَيرات ِ، در خيرات مسارعت نمودندي و شتابزدگي.

وَ يَدعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، و ما را خواندندي به رغبت و رهبت، به طمع و خوف، به اميد و ترس. و نصب او بر مفعول له باشد، يعني رغبة في ثواب اللّه، و رهبة«1» من عقابه. و اعمش خواند: رغبا و رهبا، علي وزن فعل، بضم ّ «الفاء» و سكون «العين» و هما لغتان: كالسُّقم و السَّقَم«2»، و النُّكل و النَّكَل«3»، و البُخل و البَخَل. وَ كانُوا لَنا خاشِعِين َ، و ما را خاشع و فروتن بودند آن پيغامبران. وَ الَّتِي أَحصَنَت فَرجَها، و ياد كن نيز آن زن را كه خويشتن نگاه داشت و صيانت كرد، يعني مريم- عليها السّلام. فَنَفَخنا فِيها مِن رُوحِنا، ما از روح خود در او دميديم. «من»، شايد كه تبعيض بود و شايد كه تبيين بود. وَ جَعَلناها«4»، كرديم او را و پسر او عيسي- عليه السّلام- آيتي و علامتي و دلالتي و معجزه اي جهانيان را. قوله: إِن َّ هذِه ِ أُمَّتُكُم أُمَّةً واحِدَةً، مجاهد و حسن گفتند: مراد به «امّت» دين ----------------------------------- (1). آب، آز: رغبة. (2). آب، آز: القسم و القسم. (3). آب، آز: الثّكل و الثّكل. (4). آط، آب، آز: جعلناهم، به قياس با نسخه آج و با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد. صفحه : 279 است، يعني اينكه دين مسلماني دين شماست. و اصل امّت، جماعتي باشند علي دين واحد او مقصد واحد. أُمَّةً واحِدَةً، يك امّت، يعني يك ملّت و يك دين، چه هر دين كه جز اسلام است باطل است. و نصب «امّة» بر حال است و عامل در او معني «هذه» است، كقوله تعالي: ... وَ هذا بَعلِي شَيخاً«1». و إبن ابي اسحاق

خواند: امّة واحدة، به رفع علي تقدير و هي امّة واحدة. وَ أَنَا رَبُّكُم فَاعبُدُون ِ، و من خداي شماام مرا پرستي. آنگه گفت: وَ تَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَينَهُم، كار خود در دين پاره پاره كردند در ميان ايشان، يعني در دين مختلف شدند. و مثله قوله: إِن َّ الَّذِين َ فَرَّقُوا دِينَهُم وَ كانُوا شِيَعاً«2» ...، آنگه بر سبيل تهديد گفت: كُل ٌّ إِلَينا راجِعُون َ، همه با ما خواهند آمدن و همه را رجوع با ما خواهد بودن. فَمَن«3» فَلا كُفران َ لِسَعيِه ِ، سعي و رنج و عمل او را كفران نبود، بل مشكور باشد و به موقع«5» احماد افتد. وَ إِنّا لَه ُ، اي لعمله كاتِبُون َ، و ما عمل او بنويسيم تا بر او عرض كنيم و او را بر آن جزا و ثواب دهيم. وَ حَرام ٌ عَلي قَريَةٍ أَهلَكناها، كوفيان خواندند: و حرم به كسر «حا» و سكون «را» و هر دو لغت است، مثل: حل ّ و حلال، و باقي قرّاء: حرام خواندند به فتح «حا» و الفي بعد «را»، گفت: حرام است بر شهري و ديهي كه ما ايشان را هلاك كرده ايم كه باز آيند، و بر اينكه قول «لا» زيادت باشد، چنان كه شاعر گفت: في بئر لا حور سري و ما شعر اي، في بئر حور. و بعضي دگر گفتند: حرام، به معني واجب است، چنان كه خنساء گفت: و ان ّ حراما لا اري الدّهر باكيا علي شجوة الّا بكيت علي عمرو و معني آن بود كه: واجب است بر اهل شهري كه ما ايشان را هلاك كرديم كه ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آيه 72. (2). سوره انعام (6) آيه 159. [.....]

(3). همه نسخه

بدلها: و من، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (4). آب، آز: مش او. (5). آز: مواقع. صفحه : 280 باز نيايند، يعني هلاك شدگان ما هرگز با دنيا نيايند. زجّاج گفت، معني آن است كه: حرام است بر شهري كه ما هلاك كرده باشيم قبول عمل ايشان، براي آن كه ايشان باز نيايند و توبه نكنند، و در آيت اينكه تقدير كرد، و حمل رجوع بر توبه كرد. امّا نظم آيت و اعراب او: ان ّ مع اسمها و خبرها، در محل ّ رفع باشد به ابتدا، چه او واقع بود موقع مصدر، و التّقدير: رجوع اهل القرية المهلكة حرام عليهم، لا يكون و لا يمكن و لا يقع، اگر به معني رجوع با دنيا گويند و اگر به معني توبه گويند، و بر اينكه وجه حاجت نباشد به«1» محذوفي. جابر جعفي ّ گفت: از باقر پرسيدم حديث رجعت، اينكه آيت برخواند، و به اينكه آيت استدلال توان كرد بر صحّت رجعت براي آن كه ظاهر آيت اينكه است كه گفت: حرام است بر ديهي و شهري كه ما ايشان را هلاك كنيم كه باز نيايند، و اينكه آن است كه از صادق«2» پرسيدند«3» كه: در وقت رجعت كه باز آيد! گفت: من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا، گفت: مؤمني محض و كافري محض، و دليل بر اينكه قوله تعالي عقيب هذه الاية: حَتّي إِذا فُتِحَت يَأجُوج ُ وَ مَأجُوج ُ، و فتح يأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد براي آن كه عقيب يأجوج و مأجوج صاحب الزّمان- عليه السّلام- كه مهدي امّت است- برون آيد، و رجعت براي او باشد. ابو جعفر و

إبن عامر و يعقوب خواندند«4»: فتّحت، به تشديد، و باقي قرّاء: به تخفيف. گفت: تا آنگه كه سدّ يأجوج و مأجوج بگشايند- و قصّه ايشان رفته است. حذيفة بن اليمان«5» گفت، كه رسول- عليه السّلام- گفت: اوّل آيتي و علامتي از علامات آخر زمان، خروج دجّال بود، آنگه خروج دابّة الارض، آنگه خروج يأجوج و مأجوج، آنگه عيسي- عليه السّلام- از آسمان فرود آيد و اينكه عند خروج مهدي باشد. پس از آن آتشي از قعر عدن پديد آيد كه مردم را به محشر راند«6». وَ هُم مِن كُل ِّ حَدَب ٍ يَنسِلُون َ، و ايشان از هر تلّي و بلندي فرو مي آيند. و نسلان نوعي باشد از رفتن چون ----------------------------------- (1). آب، آز، مش تقدير. (2). آب، آج، لب، آز، مش عليه السّلام. (3). مش: پرسيدم. (4). آج، لب و. (5). آز: اليماني. (6). آب، آز: رساند، مش: به محشرگاه رساند. صفحه : 281 رفتن گرگ، قال الشّاعر: عسلان الذّئب امسي قاربا برد اللّيل عليه فنسل و بعضي مفسّران گفتند: اينكه فعل راجع است با دجّال و قومش: و گروهي گفتند: راجع است با جمله خلايق كه از گورها برخيزند، و اينكه هر دو قول خلاف ظاهر است، و قوّت قول باز پسين را«1» مجاهد خواند در شاذّ: و هم من كل ّ جدث، به «جيم» و «ثا»، يعني من كل ّ قبر، از هر گوري برمي آيند به شتاب، و مثله قوله: يَوم َ يَخرُجُون َ مِن َ الأَجداث ِ سِراعاً«2». وَ اقتَرَب َ الوَعدُ الحَق ُّ، فرّاء و جماعتي اهل علم گفتند: «واو» زيادت است، و تقدير آن است كه: اقترب الوعد الحق ّ، تا جواب اذا باشد، يعني إِذا فُتِحَت يَأجُوج ُ وَ مَأجُوج ُ وَ

هُم مِن كُل ِّ حَدَب ٍ يَنسِلُون َ، اقترب الوعد الحق ّ، يعني وعد القيامة، گفت: چون يأجوج و مأجوج بيايند وعده قيامت نزديك رسد، قال و مثله قوله: فَلَمّا أَسلَما وَ تَلَّه ُ لِلجَبِين ِ، وَ نادَيناه ُ«3» ...، و قال امرؤ القيس: فلمّا اجزنا ساحة الحي ّ و انتحي بنابطن«4» خبت دي قفاف عقنقل يعني انتحي گفت، و دليل اينكه تأويل حديث خذيفه است كه گفت: اگر مردي اسپ كرّه دارد، چون يأجوج و مأجوج بيايند او به آن جا نرسد كه بر توان نشستن كه قيامت برخيزد. زجّاج گفت: اينكه قول كوفيان است، و بصريان روا ندارند حذف «واو»، «واو» بر جاي خود است و فايده او عطف است، و جواب اذا مقدّر است في قوله: يا وَيلَنا، و التّقدير: قالوا يا ويلنا، و اينكه از جمله آن جايها باشد كه قول در او بيفگنند، فَإِذا هِي َ شاخِصَةٌ، «اذا» مفاجات راست، يعني كه تو نگاه كني چشمهاي كافران شاخص و متحيّر باشد از دست برفته، چنان كه بر هم نيايد. يا وَيلَنا، مي گويند: اي واي ما: قَد كُنّا فِي غَفلَةٍ مِن هذا، ما از اينكه روز و ازين كار غافل بوديم. بَل كُنّا ظالِمِين َ، بل ظالمان و ستمكاران بوده ايم. امّا در «هي»، چند وجه گفتند: يكي آن كه: ضمير ابصار است، و آن ضميري است ----------------------------------- (1). آج، لب: راست. (2). سوره معارج (70) آيه 43. (3). سوره صافّات (37) آيه 103 و 104. (4). آط: بباطن، به قياس با چاپ شعراني و منابع شعر و لغت، تصحيح شد. صفحه : 282 قبل الذّكر علي شريطة التّفسير، كقول الشّاعر: لعمر ابيها لا تقول ظعينتي الا فرّ عنّي مالك بن ابي

كعب و تقدير آن بود كه: فاذا الابصار شاخصة ابصار الّذين كفروا، و وجه دوم آن كه: عماد«1» بود، كقوله تعالي: فَإِنَّها لا تَعمَي الأَبصارُ«2» ...، و كقول الشّاعر: هل هو مرفوع بما ههنا رأسي و اينكه به وجه اوّل نزديك است، و وجه سيم«3» آن كه: تمام كلام بنزديك اينكه بود كه: هي علي تقدير فاذا هي بارزة واقفة، يعني ساعتي كه قيامت است از قربش پنداري پديد آمد و برخاست«4». آنگه ابتدا كرد و گفت: شاخِصَةٌ أَبصارُ الَّذِين َ كَفَرُوا، اي ابصار الّذين كفروا شاخصة، شاخصة علي تقديم«5» الخبر علي المبتدأ. قوله: إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، آنگه گفت: شما و آنچه مي پرستي بدون خداي تعالي از اصنام و اوثان، حَصَب ُ جَهَنَّم َ، هيزم دوزخي آيد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و عكرمه خواندند: حطب جهنّم، و گفتند: حصب، لغت اهل يمن است. ضحّاك گفت: حصب حصباء«6» باشد، سنگ ريزه كه باد آرد، يأتي به الحصباء، يعني ايشان را چنان در دوزخ ريزند كه سنگ ريزه، و به روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه خواند: حضب، به «ضاد» و هي دقاق الحطب، هيزم خرد باشد. و قراءت عامّه قرّاء، حصب است به «صاد» نظيره قوله: ... وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ«7». أَنتُم لَها وارِدُون َ، كه شما آن جا فرو شوي، و ورود اينكه جا به معني دخول است، و آيت به معني اشراف علي الشّي ء في قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَديَن َ«8». آنگه بر سبيل احتجاج و تنبيه كافران بر خطا و كفرشان گفت: لَو كان َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها، اگر اينان«9» خدايان بودندي، فرو نشدندي به دوزخ. وَ

كُل ٌّ فِيها ----------------------------------- (1). آج، لب، مش: عماء. [.....]

(2). سوره حج (22) آيه 46. (3). آج، لب: سيوم. (4). آب، لب، آز، مش: خواست. (5). آب، آز: تقدير. (6). همه نسخه بدلها: حصبي، با توجّه به كتب لغت، تصحيح شد. (7). سوره بقره (2) آيه 24. (8). سوره قصص (28) آيه 23. (9). آج، لب كه. صفحه : 283 خالِدُون َ، و جمله كافران و معبودان ايشان آن جا جاويد باشند. لَهُم فِيها زَفِيرٌ، ايشان را در دوزخ زفيري باشد. و زفر«1» ناله غمگين بود و از آن عظيمتر غمي نبود، بايد كه از آن عظيمتر ناله اي نباشد. و زفير نيز بانگ خر باشد، زفير ابتداي بانگ او، و شهيق آخر بانگ او، يعني از عظم و هول آن، صياح و آواز ايشان چون بانگ خر باشد، نظيره قوله: ... لَهُم فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيق ٌ«2». وَ هُم فِيها لا يَسمَعُون َ، و ايشان در دوزخ هيچ نشنوند، گفتند: هيچ نشنوند كه در آن خير ايشان باشد، و گفتند: خود هيچ نشنوند از آن كه كر باشند. و عبد اللّه مسعود گفت در اينكه آيت كه: براي آن نشنوند كه ايشان را در تابوتها كنند، و آن تابوتها در تابوتهاي ديگر كنند، و آن دگر باره در تابوتهاي ديگر كنند، و آن تابوتها كه ايشان در آن جا باشند، در او مسمارهاي آتش باشد. آنگه ايشان را در قعر دوزخ افگنند، هيچ نبينند«3» و نشنوند و گمان چنان برند كه كس را از اهل دوزخ عذاب نيست جز ايشان را. آنگه گفت- چون ذكر كافران تمام كرد- در حديث مؤمنان صالحان گرفت: إِن َّ الَّذِين َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا

الحُسني، آن كه«4» ايشان را از ما توفيق سابق شده باشد، و گفتند: مراد وعده نيكوست براي آن كه حسني صفت باشد و او صفت موصوفي محذوف است، يعني العدة الحسني، وعده نيكوتر و آن وعده ثواب باشد«5». أُولئِك َ عَنها مُبعَدُون َ، ايشان از دوزخ دور باشند و مبعد، و مبعد دور كرده باشد، و ضمير در «عنها» راجع است با دوزخ. لا يَسمَعُون َ حَسِيسَها، ايشان آواز دوزخ نشنوند، و او فعيل باشد به معني مفعول، يعني صوتها الّذي يحس ّ. وَ هُم فِي مَا اشتَهَت أَنفُسُهُم خالِدُون َ، و ايشان در آنچه دلهاي ايشان خواهد مخلّد و مؤبّد و جاويد باشند، نظيره قوله: ... وَ فِيها ما تَشتَهِيه ِ الأَنفُس ُ وَ تَلَذُّ الأَعيُن ُ«6». لا يَحزُنُهُم ُ الفَزَع ُ الأَكبَرُ، گفت: نترساند ايشان را ترس مهترين. ابو جعفر ----------------------------------- (1). آج، لب: زفره. (2). سوره هود (11) آيه 106. (3). آب: بينند. (4). آب: آنگه. (5). آب به معني مفعول. (6). سوره زخرف (43) آيه 71. [.....]

صفحه : 284 خواند: لا يحزنهم، به ضم ّ « يا » و كسر «زا» من الاحزان و باقي قرّاء: يحزنهم به فتح « يا » و ضم ّ «زا» من الحزن. و خلاف كردند در «فزع اكبر»، عبد اللّه عبّاس گفت: نفخه باز پسين باشد، بيانه: وَ يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ فَفَزِع َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ«1»- الاية. حسن بصري گفت: آنگه باشد كه گويند، بنده را به دوزخ بري كه مستحق ّ دوزخ است. سعيد جبير و ضحّاك گفتند: آنگه باشد كه اطباق در افگنند. إبن جريج گفت: آنگه باشد كه مرگ را بكشند بر صورت گوسپندي سياه سپيد بر اعراف، و اهل

بهشت و دوزخ در او مي نگرند و مي بينند، آنگه ندا كنند: يا اهل الجنّة خلود لا موت ابدا، و يا اهل النّار خلود فلا موت ابدا. ذو النّون مصري گفت: آنگه كه بر بنده ندا كنند به قطيعت فرقت. وَ تَتَلَقّاهُم ُ المَلائِكَةُ، و فرشتگان به استقبال ايشان بيايند. هذا يَومُكُم ُ الَّذِي، اينكه از آن جمله است كه قول در او بيفگندند، و تقدير آن كه: يقولون، و اينكه فعل در محل ّ حال باشد، مي گويند كه: اينكه آن روز است كه شما را وعده كرده اند. اكنون خلاف كرده اند مفسّران در آن كه مراد به اينكه آيت كيست! بيشتر مفسّران گفتند: مراد معبوداني اند كه كافران ايشان را پرستيدند، و ايشان آن را كاره باشند و خداي را طايع، چون عيسي- عليه السّلام- و عزير و فرشتگان. و گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، يك روز رسول- عليه السّلام- در مسجد الحرام شد، صناديد قريش در حطيم سيصد و شصت بت نهاده بودند آن را سجده مي كردند. رسول- عليه السّلام- بنزديك ايشان بنشست و با ايشان مناظره كرد، و نضر بن الحارث مكالم رسول بود، او را مفحم كرد. رسول- عليه السّلام- بر ايشان خواند: إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ- الايات الثّلات- اينكه سه آيت. ايشان از آن جا دلتنگ«2» برخاستند«3»، عبد اللّه بن الزّبعري را ديدند، گفتند: بدان كه امروز ما را محمّد چنين گفت، و ما از آن دلتنگ شديم، گفت: اگر من حاضر بودمي او را خجل كردمي و به حجّت غالب آمدمي بر او. برفتند و رسول را حاضر كردند، او گفت: يا محمّد تو مي گويي: ----------------------------------- (1). سوره

نمل (27) آيه 87. (2). آج، لب شدند. (3). آب، لب، آز، مش: خواستند. صفحه : 285 إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ، گفت: آري، من مي گويم. گفت: اينكه بر تو است. گفت: چرا! گفت: براي آن كه عزير در اينكه ميان باشد كه معبود جهودان است، و عيسي كه معبود ترسايان است، و فرشتگان كه معبود بني مليح اند از عرب. رسول- عليه السّلام- گفت: معبودان ايشان شياطين اند كه ايشان را دعوت كردند با آن، و آن معبودان به آن رضا ندادند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه: إِن َّ الَّذِين َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسني- الايات. بعضي دگر گفتند: مراد به آيت، بتان اند براي آن كه خداي تعالي به لفظ «ما» گفت، «من» نگفت و ما لما لا يعقل و من لما يعقل، و اينكه وجهي نيكوست. دگر آن كه: مخاطب به اينكه آيت مشركان مكّه اند، و ايشان بت پرست بودند. بعضي دگر گفتند: آيت عام ّ است در حق ّ هر كس كه در حق ّ او عنايتي سابق باشد از الطاف و توفيق«1». راوي خبر گويد: امير المؤمنين علي- عليه السّلام- اينكه آيت بر منبر بخواند و گفت: فَإِنّا مِنهُم، من از ايشانم. جنيد گفت: سبقت لهم من اللّه العناية في البداية فظهرت«2» الولاية في النّهاية. قوله: يَوم َ نَطوِي السَّماءَ، ابو جعفر خواند: يوم يطوي السّماء به ضم ّ « يا » و فتح «واو» و رفع السّماء علي الفعل المجهول. آنگه گفت: اي محمّد؟ آن روز كه ما آسمان در نورديم همچنان كه سجل ّ در نوردند براي نوشتن. كوفيان خواندند: لِلكُتُب ِ علي الجمع، و باقي قرّاء خواندند: للكتاب علي الواحد. مفسّران در سجل ّ خلاف

كردند، عبد اللّه عمر و سدّي گفتند: سجل ّ، نام فريشته اي است كه اعمال بندگان نويسد، چون بنده ختم عمل به استغفار كند خداي تعالي گويد: (اكتبها نورا)، اينكه نوشته به نور بنويس. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفت: سجل ّ، نامه باشد، و «لام» به معني «علي» است، اي كَطَي ِّ السِّجِل ِّ علي المكتوب. و گفتند: اصل او از سجل است، و سجل دلو بزرگ باشد، چنان كه دلو متضمّن آب باشد، همچنين نامه متضمّن مضمون خود باشد. و گفته اند: سجل ّ، نام ----------------------------------- (1). آج، لب، آز، مش حق. (2). آب، آز، مش: فنظهرت. صفحه : 286 دبيري بود رسول را- عليه السّلام- و بعضي دگر گفتند: سجل ّ، اسمي است مر مكاتبه را مشتق از مساجله كه آب كشيدن باشد به دلو علي وجه التّشبيه، يقال: ساجلت فلانا اذا عارضته في استقاء الماء بالسّجل، قال الشّاعر: من يساجلني يساجل ما جدا يملأ الدّلو الي عقد الكرب آنگه اينكه اسم را بر فعل ّ بنا كردند، كالطّمرّ و الفلزّ. و قوله: نَطوِي السَّماءَ، اينكه «طي» را بر دو وجه تفسير كردند، يكي: طي ّ، كه خلاف نشر باشد، يعني ما آسمان را در نورديم«1» پس از آن كه افراخته«2» باشيم، و وجه دگر آن كه: طي ّ، عبارت باشد از كتم و اخفاء«3»، و مراد اعدام، يقال: طويت هذا الامر عن فلان، اي كتمته عنه، يعني ما آسمان«4» را به عدم بريم از وجود. كَما بَدَأنا أَوَّل َ خَلق ٍ نُعِيدُه ُ، آنگه گفت: ما خلق را باز آريم همچنان كه اوّل آفريديم ايشان را. بيشتر علما گفتند: معني آيه آن است كه: چنان كه ايشان را اوّل آفريديم در شكم مادر، حفاة عراة

غرلا، تن برهنه و پاي برهنه و ختنه ناكرده، نظيرها قوله: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادي كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ«5». مجاهد روايت كرد از عايشه كه: يك روز رسول- عليه السّلام- در حجره من آمد و عجوزي پيش من بود از بني عامر، مرا گفت: اينكه كيست! گفتم: احدي خالاتك، از جمله خالتان تو يكي است، او را گفت كه: تو هيچ دانسته اي كه هيچ عجوزه به بهشت نرود، زن مضطرب شد و گريستن گرفت. رسول- عليه السّلام- گفت: مگري، به بهشت نشوند و ايشان عجوز [باشند]

«6»، بل خداي تعالي ايشان را خلقي نو باز آفريند جوان و تازه، الا تري الي قوله: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً«7» الاية. آنگه گفت: يحشر النّاس حفاة عراة غرلا ، و يروي: غلفا، و معني يكي باشد. آنگه اوّل كس را از ايشان كه جامه پوشانند ابراهيم خليل بود. عايشه گفت: يا رسول اللّه؟ زنان نيز برهنه باشند، گفت: بلي. گفت: وا سوأتا، وا رسوايا؟ از يكدگر شرم ندارند! رسول- عليه السّلام- گفت: آن روز مرد نداند كه زن كدام است، و زن نداند كه مرد كدام است. ----------------------------------- (1). آج، لب: در نورديديم. (2). آز: افراشته. (3). آج، لب بطي السّماء. (4). آج، لب: آن. (5). سوره انعام (6) آيه 94. (6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (7). سوره واقعه (56) آيه 35. صفحه : 287 لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ«1»، آنگه اينكه آيت بخواند: كَما بَدَأنا أَوَّل َ خَلق ٍ نُعِيدُه ُ، كيوم ولدته امّه. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، ما همه چيز را با فنا و عدم بريم چنان كه اوّل بود. بعضي دگر گفتند: خلقان

را چنان كه اوّل از خاك آفريديم باز با خاك بريم ايشان را. وَعداً عَلَينا، اينكه وعده اي است كه بر خود واجب كرديم، يعني اينكه بعث و نشور. إِنّا كُنّا فاعِلِين َ، ما اينكه خواهيم كردن و جز ما نخواهد كرد و نتواند كردن. قوله: وَ لَقَد كَتَبنا فِي الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ- الاية. حمزه و اعمش خواندند: في الزّبور، به ضم «زا» علي الجمع، و باقي قرّاء خواندند به فتح «زا»، و آن فعول است به معني مفعول، كالحلوب و الرّكوب. و الزَّبر و الزُّبُر، الكتابة. مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به زبور و ذكر چيست، سعيد جبير و مجاهد و إبن زيد گفتند: مراد به «زبور» جمله كتابهاي منزل است، و مراد به «ذكر»، لوح محفوظ است، يعني بنوشتيم در كتابها پس آن كه در لوح محفوظ نوشته بود. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: مراد به «ذكر» توريت است، و به «زبور» كتاب داود. و بعضي دگر گفتند: مراد به «ذكر» قرآن است، و به «زبور» كتاب داود. و بَعدِ، به معني قبل است، كقوله: ... وَ كان َ وَراءَهُم مَلِك ٌ«2» ...، اي امامهم، و قوله: وَ الأَرض َ بَعدَ ذلِك َ دَحاها«3»، اي قبل ذلك. أَن َّ الأَرض َ، مجاهد و ابو العاليه گفتند: مراد زمين بهشت است، يعني ما در زبور بنوشتيم پس از آن كه در اينكه كتاب ذكر نوشته بوديم كه: زمين بهشت به ميراث بندگان صالح را باشد، بيانه قوله: وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي صَدَقَنا وَعدَه ُ وَ أَورَثَنَا الأَرض َ نَتَبَوَّأُ مِن َ الجَنَّةِ حَيث ُ نَشاءُ«4» ...، عبد اللّه عبّاس گفت: زمين دنيا خواست، يعني ما حكم كرديم كه زمين دنيا به

ميراث بندگان صالح دهيم، و ذلك قوله: ... لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ«5». وهب منبّه گفت: در چند كتاب خوانده ام از كتب اوايل كه، خداي تعالي گفت: ----------------------------------- (1). سوره عبس (80) آيه 37. (2). سوره كهف (18) آيه 79. [.....]

(3). سوره نازعات (79) آيه 30. (4). سوره زمر (39) آيه 74. (5). سوره توبه (9) آيه 33. صفحه : 288 من زمين به ميراث به صالحان امّت محمّد دهم، و اينكه قول باقر است- عليه السّلام. و اصحاب ما به اينكه آيت استدلال كردند بر خروج مهدي- عليه السّلام-«1» و وجه استدلال آن كه گفتند خداي تعالي گفت: من در كتب اوايل نوشته ام يكي از پس ديگر، و بر پيغامبر مقدّم فرستاده كه: من جمله زمين«2»- براي آن كه «لام» تعريف جنس است و استغراق را باشد و از اطلاق او جز زمين دنيا نشناسند- به ميراث به بندگان صالح دهم، و اطلاق قديم تعالي در حق ّ شخصي لفظ صالح دليل عصمت او كند براي آن كه يكي از ما كه تزكيه غيري كند آن باشد كه گواي«3» دهد بر صلاح ظاهر او براي آن كه باطنش نداند و بر آن مطلّع نباشد، چون خداي تعالي اينكه تزكيه كند دليل عصمت مزكّي باشد براي آن كه او عالم است به ظاهر و باطن، و مطّلع بر اسرار و نهاني، و در امّت كس به عصمت ائمّه نگفت و اثبات معصومي نكرد جز اماميان، پس از اينكه وجه دليل كند بر آن كه مراد به آيت معصومي باشد«4». اگر گويند: صالحين جمع است و او يكي است، جواب گوييم: براي توقير و تعظيم واحد را

به لفظ جمع برخوانند، دگر آن كه: روا بود كه مراد او باشد و جماعتي اصحابان او، جز كه عصمت او معلوم باشد به دليل، و عصمت ايشان مجوّز، و ما را معلوم نباشد از جهت آن كه بر تعيين ايشان دليلي نيست. إِن َّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوم ٍ عابِدِين َ، حق تعالي گفت در اينكه، يعني در اينكه كه رفت از اهلاك كفّار و ادالت«5» مؤمنان. و گفته اند: «هذا»، اشارت است به قرآن، در او بلاغي و وصولي و رسيدني هست به مراد و مقصود گروهي خداي پرستان را. آنگه گفت: وَ ما أَرسَلناك َ، و ما نفرستاديم تو را اي محمّد جز رحمت و بخشايش جهانيان. و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره، آن جا كه گفتند: خداي را بر كافر هيچ نعمتي نيست، خداي تعالي مي گويد: تو رحمت و نعمت جهانياني. و وجه آن كه رسول نعمت است و رحمت بر كافران، آن است كه: وجود او و دعوت او لطف است ايشان را، و آنچه ايشان اجابت دعوت او نكنند از ايشان است ----------------------------------- (1). مش: آخر الزّمان. (2). آب، آز، مش را. (3). آب، آج، لب، آز، مش: گواهي. (4). چاپ شعراني: (8/ 64) معصومين باشند. (5). چاپ شعراني: (8/ 65) ازالت. صفحه : 289 نه از او، دگر آن كه: به وجود او عذاب استيصال از ايشان برداشتند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. قُل إِنَّما يُوحي إِلَي َّ، بگوي اي محمّد كه: وحي مي كنند به من، كه خداي شما يك خداست. فَهَل أَنتُم مُسلِمُون َ، شما به اينكه وحي ايمان خواهي آوردن و آن را«1» انقياد نمودن! فَإِن تَوَلَّوا، اگر

برگردند اينكه كافران، فَقُل، بگوي ايشان را كه: من خبر دادم شما را و ايذان و اعلام كردم و اعذار و انذار كردم«2» عَلي سَواءٍ، اي علي سويَّة، بر راستي و انصاف و حق. و گفته اند: عَلي سَواءٍ، مراد آن است كه تخصيص نكردم قومي را دون قومي، بل بر راستي بي ميل و محابا همه را اعلام كردم. و گفته اند: معني آن است كه: شما نداني و ندانستي مرا، من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آريد، فاستوينا في العلم، تا با يكديگر راست باشيم در علم. و گفتند«3»: استوينا«4» في الايمان، من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آري تا با يكديگر راست باشيم در ايمان. وَ إِن أَدرِي، المعني و ما ادري، و من ندانم كه اينكه كه شما را وعده مي دهند از قيام ساعت، دور است يا نزديك؟ گروهي گفتند: اينكه آيت منسوخ است بقوله«5»: وَ اقتَرَب َ الوَعدُ الحَق ُّ«6» ...، و اينكه درست نيست براي آن كه نسخ در اخبار نشود، و دگر آن كه: تاريخ منسوخ بايد تا مقدّم بود بر تاريخ ناسخ، و اينكه جا تاريخ معلوم نيست. دگر آن كه: جمع ممكن است ميان اينكه هر دو آيت از آن«7» كه اوّل محمول بود بر اجمال و اهمال، و دوم بر تعيين وقت. در اوّل، گفت: وَ اقتَرَب َ الوَعدُ الحَق ُّ«8»، يعني به اضافت با گذشته«9» نزديك است كه بيشتر شد«10» و كمتر ماند، و از اينكه جا رسول را گويند كه: او مبعوث است بين يدي السّاعة، و مراد به آيت دوم آن ----------------------------------- (1). آب، آز كه. (2). آج، لب تا شما نيز

ايمان آريد، فاستوينا في العلم. (3). آب، آز، مش: گفته اند. (4). آط: استوي، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. (5). آج، لب لَعَلَّه ُ فِتنَةٌ لَكُم وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ (8- 6). سوره انبيا (21) آيه 97. [.....]

(7). آب، آز، مش: جا. (9). آط: گزشته. (10). آج، لب: باشد. صفحه : 290 است كه: من ندانم كه كي خواهد بودن و چند مانده است با آن؟ إِنَّه ُ يَعلَم ُ الجَهرَ مِن َ القَول ِ، او، يعني خداي تعالي داند آنچه شما آشكارا كردي، و آنچه پنهان داري نيز داند. وَ إِن أَدرِي، المعني و ما ادري، «ان» به معني «ما» ي نافيه است. لَعَلَّه ُ، همانا آن، يعني تأخير عذاب كنايتي است عن غير مذكور، همانا اينكه تأخير عذاب از شما فتنه«1» و اختباري است تا شما را خالص كنند، چنان كه آتش زر را. وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ، و تمتّعي است تا به وقت آجال شما. شعبي گويد: چون حسن«2» علي- عليهما السّلام- كار به معاويه تسليم كرد، معاويه گفت: خطبه اي كن تا مردمان از اينكه حال با خبر شوند. او خطبه اي كرد و در او حمد و ثناي خداي گفت«3»، آنگه گفت: 4» ان ّ اكيس الكيس التّقي و احمق الحمق الفجور، و ان ّ هذا الامر الّذي اختلفت« فيه انا و معاوية امّا حق ٌّ لغيري كان احق ّ به، و امّا حق كان لي فتركته طلبا لصلاح الامّة ، آنگه اينكه آيت برخواند: وَ إِن أَدرِي لَعَلَّه ُ فِتنَةٌ لَكُم وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ. قال َ«5» رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ«6». ----------------------------------- (1). چاپ شعراني: فتنة. (2). آج، لب إبن. (3). مش: كرد. (4). آج، لب: اختلف. (5).

همه نسخه بدلها: قل، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (6). سوره اعراف (7) آيه 89. صفحه : 291 قتاده گفت: رسول- عليه السّلام- چون به كارزاري حاضر آمدي، گفتي: رب ّ احكم بالحق ّ. و بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: رب ّ احكم حكمك الحق ّ. قرّاء در آيت خلاف كردند، حفص خواند: قال َ رَب ِّ، علي الخبر، و دگر مقريان«1» «قل» علي الامر. و ابو جعفر خواند: رب ّ احكم، به ضم ّ «با» اتبع الضّمة الضّمّة. و باقي قرّاء، «رب ّ» به كسر «با» ابقاء علي اصله. و يعقوب خواند: ربّي احكم بالحق ّ، بر افعل تفضيل به فتح «الف» و رفع «ميم»، چنان كه جمله باشد از مبتدا و خبر، يعني خداي من حاكمتر است به حق. وَ رَبُّنَا الرَّحمن ُ المُستَعان ُ عَلي ما تَصِفُون َ، و خداي ما بخشاينده و ياري خواسته است از او بر آنچه شما مي گويي و وصف مي كني. إبن ذكوان عن إبن عامر خواند: علي ما يصفون، بالياء خبرا عن الكفّار، و باقي قرّاء به «تا» ي خطاب]

«2». ----------------------------------- (1). آج، لب: مفسّران. (2). اساس: تا بدين جا ندارد، از آط افزوده شد. صفحه : 292 «1» [

سورة الحج ّ

] قتاده گفت: اينكه سورت مدني است، الّا چهار آيت كه به مكّه فرود آمد، من قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رَسُول ٍ وَ لا نَبِي ٍّ«2»، الي قوله: ... عَذاب ُ [يَوم ٍ عَقِيم ٍ«3»]

«4». مجاهد گفت و عيّاش بن ابي ربيعه كه: جمله مدني است، و او هفتاد و هشت آيت است در كوفي، و شش در مدني، و پنج در بصري. و هزار و دويست و نود و يك كلمت است، و پنج هزار و

هفتاد و پنج حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه، ابي ّ كعب گفت كه، پيغامبر«5»- عليه السّلام- گفت: هر كه سورة الحج ّ بخواند، خداي به عدد هر كسي كه حج و عمره كرد از گذشتگان«6» و ماندگان، او را حجّي و عمره اي بنويسد.

[سوره الحج (22): آيات 1 تا 16]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ يا أَيُّهَا النّاس ُ اتَّقُوا رَبَّكُم إِن َّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَي ءٌ عَظِيم ٌ (1) يَوم َ تَرَونَها تَذهَل ُ كُل ُّ مُرضِعَةٍ عَمّا أَرضَعَت وَ تَضَع ُ كُل ُّ ذات ِ حَمل ٍ حَملَها وَ تَرَي النّاس َ سُكاري وَ ما هُم بِسُكاري وَ لكِن َّ عَذاب َ اللّه ِ شَدِيدٌ (2) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُجادِل ُ فِي اللّه ِ بِغَيرِ عِلم ٍ وَ يَتَّبِع ُ كُل َّ شَيطان ٍ مَرِيدٍ (3) كُتِب َ عَلَيه ِ أَنَّه ُ مَن تَوَلاّه ُ فَأَنَّه ُ يُضِلُّه ُ وَ يَهدِيه ِ إِلي عَذاب ِ السَّعِيرِ (4) يا أَيُّهَا النّاس ُ إِن كُنتُم فِي رَيب ٍ مِن َ البَعث ِ فَإِنّا خَلَقناكُم مِن تُراب ٍ ثُم َّ مِن نُطفَةٍ ثُم َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم َّ مِن مُضغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّن َ لَكُم وَ نُقِرُّ فِي الأَرحام ِ ما نَشاءُ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي ثُم َّ نُخرِجُكُم طِفلاً ثُم َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّكُم وَ مِنكُم مَن يُتَوَفّي وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَم َ مِن بَعدِ عِلم ٍ شَيئاً وَ تَرَي الأَرض َ هامِدَةً فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت وَ أَنبَتَت مِن كُل ِّ زَوج ٍ بَهِيج ٍ (5) ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ وَ أَنَّه ُ يُحي ِ المَوتي وَ أَنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَن َّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيب َ فِيها وَ أَن َّ اللّه َ يَبعَث ُ مَن فِي القُبُورِ (7) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُجادِل ُ فِي اللّه ِ بِغَيرِ عِلم ٍ وَ لا هُدي ً وَ لا كِتاب ٍ مُنِيرٍ (8) ثانِي َ عِطفِه ِ لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ لَه ُ فِي

الدُّنيا خِزي ٌ وَ نُذِيقُه ُ يَوم َ القِيامَةِ عَذاب َ الحَرِيق ِ (9) ذلِك َ بِما قَدَّمَت يَداك َ وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلاّم ٍ لِلعَبِيدِ (10) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَعبُدُ اللّه َ عَلي حَرف ٍ فَإِن أَصابَه ُ خَيرٌ اطمَأَن َّ بِه ِ وَ إِن أَصابَته ُ فِتنَةٌ انقَلَب َ عَلي وَجهِه ِ خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ ذلِك َ هُوَ الخُسران ُ المُبِين ُ (11) يَدعُوا مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَضُرُّه ُ وَ ما لا يَنفَعُه ُ ذلِك َ هُوَ الضَّلال ُ البَعِيدُ (12) يَدعُوا لَمَن ضَرُّه ُ أَقرَب ُ مِن نَفعِه ِ لَبِئس َ المَولي وَ لَبِئس َ العَشِيرُ (13) إِن َّ اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ إِن َّ اللّه َ يَفعَل ُ ما يُرِيدُ (14) مَن كان َ يَظُن ُّ أَن لَن يَنصُرَه ُ اللّه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ فَليَمدُد بِسَبَب ٍ إِلَي السَّماءِ ثُم َّ ليَقطَع فَليَنظُر هَل يُذهِبَن َّ كَيدُه ُ ما يَغِيظُ (15) وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ آيات ٍ بَيِّنات ٍ وَ أَن َّ اللّه َ يَهدِي مَن يُرِيدُ (16)

[ترجمه]

[به نام خداي بخشاينده مهربان]

«7» اي مردمان بترسي از خدايتان كه زلزله قيامت چيزي بزرگ است. ----------------------------------- (1). اساس: از اينكه جا به بعد ندارد، از آط افزوده شد. (2). سوره حج (22) آيه 52. (3). سوره حج (22) آيه 55. [.....]

(4). آط، آب، آج، لب، آز، مش: عذاب مقيم، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (5). آط: پيغا، به قياس با نسخه آب، و اتّفاق بقيّه نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آط: گذشتگان. (7). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 293 آن روزي كه بيني آن را مشغول شود هر شير دهنده از آن كه شير دهد«1»، و بنهد هر خداوند باري بارش، و بيني مردمان را مستان و نباشند مستان و لكن عذاب

خداي سخت است. و از مردمان كس هست كه خصومت مي كند در خداي بي دانش«2»، و پيروي مي كند هر ديوي عاصي را. نوشتند بروي«3» هر كه تولّا كند به او، او گمراه بكند او را و ره نمايد او را به عذاب دوزخ. اي مردمان اگر شما در شكّي از زنده باز كردن، ما بيافريديم شما را از خاك، پس از آب مني، پس از خون بسته، پس از گوشتي خاييده نشو كرده و نشو ناكرده«4»، تا بيان كنيم شما را«5» و قرار«6» دهيم در رحمها آنچه خواهيم تا به وقتي نام زده«7»، پس برون آريم شما [را]

«8» خرد، پس تا برسيد به قوّت [خود]

«9»، و از شما كس باشد كه مرگ دهند او را، و از شما كس باشد كه باز برند او را تا بدترين«10» عمر تا نداند از پس دانستن چيزي«11»، و بيني زمين را مرده، چون بفرستيم بر آن آب ر [ا]

«12» بجنبد و برآيد«13» و بروياند از هر ----------------------------------- (1). آط: دهند، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. (2). آب: بي دانشي. (3). آب، آج، لب كه. (4). آج، لب: تمام خلقت و ناتمام خلقت. (5). آج، لب: بيان كنيم قدرت خود را براي شما. (6). آج، لب مي. (7). آج، لب: نام برده. (12- 9- 8). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (10). آب: به رذلترين. (11). آج، لب را. [.....]

(13). آب: ور آيد. صفحه : 294 جفتي نكو. آن به آن است كه خداي حق است، و او زنده كند مردگان را، و او بر همه چيزي تواناست. و قيامت آمدني است شكّي نيست در آن

و خداي بر انگيزد آن را كه در گورهااند. و از مردمان كس هست كه خصومت مي كند در«1» خداي بي دانشي، و نه بياني و نه نوشته روشن. برگردانيده پهلويش تا گمراه كند از ره خدا، او راست در دنيا نكالي«2»، و بچشانيم او را روز قيامت عذاب دوزخ. آن به آن است كه در پيش فگند«3» دستهاي تو، و آن كه خداي نيست ظلم كننده بر بندگان. و از مردمان كس هست كه مي پرستد خداي را بر كناره، و اگر برسد او را نيكي ساكن شود به او، و اگر برسد او را فتنه برگردد بر رويش زيان كرده است در دنيا و آخرت، آن زياني است روشن. مي خواند«4» از فرود خداي آنچه زيانش نكند و آنچه سود ندارد او را، آن گمراهي دور است. مي خواند آن را كه زيانش نزديكتر است از سودش، بد خداوندي است و بد سازنده«5». ----------------------------------- (1). آج، لب كار. (2). آج، لب: اهانت. (3). آج، لب: افگنده. (4). آج، لب: مي ترسد. (5). آج، لب: مصاحبي. صفحه : 295 خداي در آرد آنان را كه ايمان آرند«1» و عمل صالح كنند«2» در بهشتهايي كه مي رود در«3» زير آن جويها، خداي بكند آنچه خواهد. هر كس كه گمان«4» برد كه خداي نصرت نكند«5» در دنيا و آخرت، گو بكش«6» به رسني«7» به آسمانه«8» خانه«9»، پس گو ببر«10»، بنگرد«11» تا ببرد«12» كيد«13» آنچه او را از آن خشم آيد«14». و همچنين فرو فرستاديم دلالات روشن، و خداي راه نمايد آن را كه خواهد. قوله تعالي: يا أَيُّهَا النّاس ُ اتَّقُوا رَبَّكُم- الآية، قديم تعالي مكلّفان را در اينكه آيت تخويف و تهديد كرد،

گفت: اي مردمان؟ و در تحت اينكه خطاب مرد و زن و مؤمن و كافر و بنده و آزاد و كودك و بالغ و ديوانه و عاقل در آيد، جز كه ديوانه و كودك را از او برون برند به دليل عقل، و اينكه دليل است بر آن كه كفّار مكلّف اند. اتَّقُوا رَبَّكُم، بترسي از خداي خود يعني از عقاب و سطوت او، و بپرخيزي«15» از معاصي او. إِن َّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَي ءٌ عَظِيم ٌ، كه زلزله قيامت چيزي عظيم خواهد بود. و زلزله و زلزال، شدّت حركت باشد بر حالي هايل، و اصل او من قولهم: زلّت قدمه، آنگه آن را مضاعف كردند، و در آيت دليل است بر آن كه معدوم را شي ء خوانند براي آن كه آن معدوم است، و خداي او را شي ء خواند. ----------------------------------- (1). آج، لب: ايمان آوردند. (2). آج، لب: كردند. (3). آج، لب: از. (4). آج، لب مي. (5). آج، لب محمّد را، چاپ شعراني او را. (6). آج، لب: پس بايد كه كشد. (7). آب: به رشته اي، آج، لب: ريسماني. (8). آب: آسمان، آج، لب: تا سقف. [.....]

(9). آج، لب خود. 10 آج، لب: پس منخنق گرداند خود را پس. (11). آب: پس بنگر. (12). آج، لب: بنگرد كه هيچ ببرد. (13). آج، لب او را، آب او. (14). آج، لب: كه به خشم آورد او را. (15). آب، آج، لب، آز، مش: بپرهيزيد. صفحه : 296 يَوم َ تَرَونَها، آن روز كه بيني قيامت را. ضمير راجع است با زلزلة ساعة يا با ساعت. تَذهَل ُ، مشغول گرداند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. ضحّاك گفت: دل خوش

گرداند. مقاتل حيّان گفت: فراموش برد، يقال: ذهلت عن الشّي ء و اشتغلت بغيره و تركته اذهل ذهولا و اذهلني الشّي ء إذهالا، قال: حا قلبه يا عزَّ او كاد يذهل كُل ُّ مُرضِعَةٍ، هر زني شير دهنده را از آن فرزند كه شير مي دهد او را. فرّاء و كوفيان گفتند، شايد تا گويند: امرأة مرضع، بي «ها» و كذلك حايض و طاهر و طامث، براي آن كه مختص است به زنان، و در مردان اينكه معني نباشد. زجّاج گفت و جماعت«1» بصريان: چون بر فعل بنا كني گويي: ارضعت فهي مرضعة، و چون به صفتي لازم كني گويي: مرضع اي ذات رضاع، علي طريق النّسب. و بعضي دگر گفتند: مرضعة آن را گويند كه فرزند خود را شير دهد، و چون فرزند ديگر«2» را شير دهد او را مرضع گويند، و اينكه فرق وجهي ندارد از اينكه جهت، و معتمد قول بصريان است اينكه بر سبيل تهويل و تعظيم قيامت گفت. وَ تَضَع ُ كُل ُّ ذات ِ حَمل ٍ حَملَها، و هر زني كه آبستن باشد و بار دارد، بار بنهد و بچّه بيفگند بي وقت از هول آن روز، و اينكه عبارت است از شدّت و سختي آن روز، نه آن كه آن جا حامل يا مرضعي باشد. وَ تَرَي النّاس َ سُكاري، و مردمان را مست بيني از ترس، و مست نباشند از خمر. و گفتند: معني آن است كه: مردمان را چون مستان بيني از دهش«3» و حيرت و غفلت، و بر حقيقت مست نباشند. و در شاذّ ابو زرعة بن عمرو بن جرير خواند: و تري النّاس، به ضم «تا» و نصب «سين» علي معني يظن ّ«4» لناس سكري.

كوفيان خواندند الّا عاصم: سكري بي «الف» در هر دو جاي، و باقي قرّاء سكاري خواندند به «الف» بر جمع. آن كه سكري خواند براي تأنيث جمع خواند كه فعلي صفت مؤنّث باشد در آن كه مذكّر او فعلان بود، كسكران و غضبان، و آن كه سكاري خواند، به جمع گفت: براي آن كه صفت جمعي بسيار است، و اينكه لفظ جمع است ككسلان و كسالي. وَ لكِن َّ عَذاب َ اللّه ِ شَدِيدٌ، و لكن عذاب خداي سخت باشد. ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: جماعتي. (2). آب، آز، مش: ديگري. (3). مش: دهشت. (4). آب، آز، مش: تظن. صفحه : 297 عمران بن حصين و ابو سعيد الخدري ّ روايت كردند كه: اينكه آيتها در شبي آمد كه رسول- عليه السّلام- در غزاة بني المصطلق بود، و آن قبيله اي بودند از بني خزاعه، و مردم بر راهرو بودند. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا بانگ كردند و مردم بايستادند رسول- عليه السّلام- اينكه آيتها بر مردمان خواند، همه به گريستن آمدند، چون در روز آمدند، كس زين باز نگرفت و خيمه نزد«1» و ديگ نپخت، بعضي مي گريستند و بعضي دلتنگ بنشستند. رسول- عليه السّلام- گفت داني كه آن چه روز باشد! گفتن«2» خداي و پيغامبر عالمتر، گفت: آنگه«3» خداي تعالي آدم را گويد برخيز و از فرزندانت گروهي دوزخي را به دوزخ فرست، او برخيزد از هزار«4»، نهصد و نود و نه را به دوزخ فرستد و يكي را به بهشت. اينكه حديث«5» سخت آمد بر مسلمانان بگريستند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ناجي كه خواهد بود! گفت: ابشروا و قاربوا و سدّدوا ، با مژده«6» باشي و با

مردم نزديك«7» باشي و باسداد باشي كه با شما دو خلق هستند كه ايشان را كثرتي عظيم هست. آنگه گفت: من اميد مي دارم كه ربع اهل بهشت شما باشي، ايشان تكبير و تحميد كردند«8». آنگه گفت: اميد مي دارم كه نيمه اهل بهشت شما باشي، ايشان تكبير و تحميد كردند«9». آنگه گفت: اميد مي دارم كه نيمه اهل بهشت شما باشي، ايشان تكبير كردند و شكر گزاردند، گفت: من اميد مي دارم كه دو بهر از اهل بهشت شما باشي، آنگه گفت: جمله اهل بهشت صد و بيست صف ّ باشند، هشتاد صف امّت من باشند و مسلمانان در جنب كافران چنان باشند كه خالي بر پهلوي شتري يا چون مويي سياه بر گاوي سپيد، يا چون مو [يي]

«10» سپيد بر گاوي سياه. آنگه گفت: از امّت من هفتاد هزار به بهشت شوند بي شمار. عكّاشة بن محصن برخاست و گفت: يا رسول اللّه؟ دعا كن تا من از جمله ايشان باشم. گفت: تو از جمله ايشاني. مردي از انصار بر پاي خاست«11» و گفت: يا رسول اللّه؟ دعا كن تا من از ايشان باشم، گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: نزدند. (2). آز، مش: گفتند. (3). آج، لب، مش: آن كه. [.....]

(4). آج، لب كس. (5). مش: سخن. (6). آب، مزده/ مژده. (7). لب: بنزديك. (9- 8). آج، لب شكر گزاردند. (10). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (11). آط، آب، لب، آز، مش: خواست. صفحه : 298 سبقك بها عكّاشة ، عكّاشة تو را به اينكه سبق برد. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُجادِل ُ فِي اللّه ِ، گفت: از مردمان كس هست كه او در خداي تعالي مجادله و«1»

خصومت مي كند. «من»، تبعيض راست، و «من»، نكره موصوفه است. آيت در نضر بن الحارث آمد كه او بسيار خصومت كردي با رسول و گفتي: فريشتگان دختران خدايند، و قرآن افسانه پيشينگان است، و خداي قادر نيست بر احياء موتي، خداي تعالي بيان كرد كه: او اينكه جدل كه مي كند در حق ّ خداي تعالي بي علم مي كند. وَ يَتَّبِع ُ كُل َّ شَيطان ٍ مَرِيدٍ، و تابع است هر ديوي ستنبه مارد عاصي را. و تمرّد، سركشي باشد، و منه قوله: ... مِن كُل ِّ شَيطان ٍ مارِدٍ«2». كُتِب َ عَلَيه ِ، بر آن شيطان نوشته اند كه هر كس به او تولّا كند، شيطان او را از راه دين گمراه كند و از ره بهشت، و او را راه نمايد به ره دوزخ و عذاب آتش. آنگه خطاب كرد با منكران بعث و نشور، گفت: يا أَيُّهَا النّاس ُ إِن كُنتُم فِي رَيب ٍ مِن َ البَعث ِ، اي مردمان؟ اگر شما در شكّي از آن كه شما را زنده خواهند كرد، چرا انديشه نكني كه ما شما را اوّل از خاك آفريديم، يعني پدر شما [آدم را]

«3». ثُم َّ مِن نُطفَةٍ، آنگه فرزندان او را از نطفه آفريديم، و نطفه اينكه آب معروف است كه خداي از او فرزند آفرينيد«4»، و اصل او آب اندك باشد من نطف اذا قطر. ثُم َّ مِن عَلَقَةٍ، آنگه از خوني بسته، براي آن كه آب در رحم از پس چهل روز خوني بسته شود. ثُم َّ مِن مُضغَةٍ، آنگه از گوشتي خاييده براي آن كه از پس چهل روز آن علقه جنين«5» شود. مُخَلَّقَةٍ وَ غَيرِ مُخَلَّقَةٍ، بعضي ممكّن«6» و نشو كرده باشد و بعضي نباشد. عبد اللّه عبّاس گفت: تامّة و

غير تامّة، يعني سقط. مجاهد گفت: مصوّرة و غير مصوّرة. لِنُبَيِّن َ لَكُم، اينكه همه براي آن تا بيان كنيم شما را كه اصل شما از چيست، و ما چگونه آفريديم شما را. عبد اللّه مسعود گفت: چون نطفه در رحم افتد، خداي تعالي فرشته اي بر آن گمارد و او گويد: بار خدايا؟ مخلّقة ام غير مخلّقة، اينكه تمام بودني است يا ني! اگر ----------------------------------- (1). آج، لب مخاصمت. (2). سوره صافّات (37) آيه 7. (3). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (4). آب، آج، لب، آز، مش: آفريند. (5). آج، لب: خونين. (6). آب، آج، لب، آز، مش: ممكس. صفحه : 299 گويد«1»: غير مخلّقة، تمام نخواهد بودن رحم آن را بيندازد، و اگر گويد: هي مخلّقة، اينكه تمام خواهد شدن، گويد: بار خدايا؟ نرينه خواهد بود يا مادينه! رزقش چيست! اجلش چيست«2»! سعيد است يا شقي! او را گويد: برو و به لوح محفوظ رو و از آن جا«3» نسخه كن، آن فرشته بيايد و نسخه كند تا به آخر صفات او، تا بيان كنيم. لِنُبَيِّن َ لَكُم، كمال قدرت ما و غرايب حكمت ما در گردانيدن اصل خلقت شما به اطوار و انواع. وَ نُقِرُّ فِي الأَرحام ِ، عاصم خواند: نقرّ، به نصب عطفا علي قوله: لِنُبَيِّن َ، تا بيان كنيم و قرار دهيم در رحم آنچه خواهيم تا به وقتي معيّن. مُسَمًّي، نام برده. و باقي قرّاء خواندند: وَ نُقِرُّ، برفع علي الاستيناف، المعني و نحن نقرّ، و ما قرار دهيم آنچه خواهيم در رحمهاي زنان تا به وقت ولادت، و آن اجلي بود مسمّي. ثُم َّ نُخرِجُكُم طِفلًا، آنگه شما را برون آريم از شكم

مادران طفل خرد«4». و طفل به لفظ واحد گفت با آن كه حال است از جمع، براي آن كه عرب واحد به جاي جمع گويند، در بهري مواضع چنان كه گفت: ن ّ العواذل ليس لي بأمير و لم يقل: امراء. إبن جريج گفت: تشبيها بالمصدر، كعدل و زور، و قيل: تشبيها بالخصم و الضّيف. ثُم َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّكُم، پس براي آن تا شما به اشدّ خود رسي، يعني به كمال خلق و تمام عقل و نهايت قوّت. و «اشد»، جمع «شدّ»، كفلس و افلس، و قيل: جمع شدّ، كودّ و اودّ، يقال: هو ودّي و القوم أودّي، و قيل: جمع شدّة، كنعمة و أنعم، و اينكه از جموع قلّت است. وَ مِنكُم مَن يُتَوَفّي، و از شما بهري آن بود كه او را وفات دهند و جان بردارند، و «من» تبعيض راست، و «من» نكره موصوفه است، امّا به كودكي يا به جواني بميرد، يا پيش بلوغ به اشدّ«5». وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ، و بهري از شما باشند كه ايشان را رد كنند به ارذلتر و خسيس تر عمري، و آن حالت پيري و خرفي باشد، و حق تعالي او«6» را «ارذل العمر» خواند براي آن كه حالت ----------------------------------- (1). آج، لب: گويند. [.....]

(2). آج، لب، مش: كي است. (3). آج، لب: محفوظ او را. (4). آب، آز، مش: خورد. (5). آج، لب: باشد. (6). آب، آز، مش: پيري. صفحه : 300 ضعف و عجز و نقصان عقل و تن باشد، و پس از آن مرد صلاح نفس اميد ندارد و داند«1» كه آخر عمر است، و هر چه روز آيد نقصان زيادت

خواهد بودن، از آن جا گفتند: الشّيب احدي الميتتين، پيري يكي است از دو مرگ، و قال بعضهم: و الشّيب احدي الميتتين تقدّمت اولا هما و تأخّرت اخراهما. لِكَيلا يَعلَم َ مِن بَعدِ عِلم ٍ شَيئاً، «لا» عاقبت راست بر آن تأويل كه گفته ايم تا كار او به جايي باز آيد كه هيچ نداند پس از آن كه دانست، و آن از نقصان عقل و فهم و ذكر او باشد كه او را كم شود و نسيان بر او غالب شود. وَ تَرَي الأَرض َ هامِدَةً، و تو اي محمّد يا اي مخاطب؟ زمين را خشك«2» پژمرده بيني، يقال: همدت النّار تهمد همودا اذا صارت رمادا، و همد الثّوب همودا اذا بلي«3» و خلق، قال الاعشي: قالت قتيلة ما لجسمك شاحبا و اري ثيابك باليات همّدا و روا بود كه اينكه خطاب با رسول بود، يا با مخاطبي هر كه باشد براي آن كه اينكه بر سبيل مثل مي فرمايد: فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت، چون آب باران به او فرو فرستيم بجنبد چون كسي كه حركت با نشاط كند. و «اهتزاز»«4»، حركت مرد شادان باشد با بشاشت، يقال: اهتزّ لكذا اذا قام اليه نشيطا فرحا به، آنگه در جماد بر سبيل تشبيه استعمال كنند، قال الشّاعر: و تأخذه عند المكارم هزّة كما اهتزّ تحت البارح الغصن الرّطب وَ رَبَت، اي ارتفعت و زادت، كه زمين عقيب برف و باران چون خوش شود بر آيد به مانند خمير، چنان كه پاي به او فرو شود. وَ أَنبَتَت مِن كُل ِّ زَوج ٍ بَهِيج ٍ، و بروياند از هر جنسي و صنفي گياه و نبات نيكو، و اينكه مثلي است كه

خداي تعالي بزد براي عرب كه منكر بودند و مستبعد، بعث و نشور را، و مي گفتند: چگونه ممكن باشد كه ما پس از آن كه مرده باشيم و پوسيده گشته و با خاك برابر شده، ما را اعادت كنند و زنده كنند؟ و اينكه«5» محال مي داشتند. حق تعالي گفت در اينكه چه تعجّب و استبعاد است؟ نه هر سال زمين به فصل زمستان مرده شود، چنان كه هيچ ----------------------------------- (1)-. لب: نداند. (2). آج، لب و. (3). آج، لب: يكي. (4). آج، لب: اهتزت از. (5). مش را. صفحه : 301 نبات نروياند. و اگر همه آبهاي جهان در او بندند باز آنگه كه وقت آيد و فصل ربيع باشد، ما باران به او فرو فرستيم تا چون زنده شود«1»، پنداري بر خود بجنبد و نشاط نبات كند، و انواع نبات پديد آيد از او، هم آن خداي كه اينكه كند و بر اينكه قادر است، قادر است بر آن كه شما را زنده كند پس از آن كه مرده باشي و پوسيده. آنگه اينكه آيت را بيان كرد و گفت: ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ، اينكه براي آن است كه خداي حق ّ است، و وجود او درست است، و كمال قادري او محقّق است، و او قادر است بر آن كه مردگان را زنده كند، بل«2» هر چه مقدورات است«3»، قادر است از هر جنسي علي ما [لا]

«4» نهاية له. وَ أَن َّ السّاعَةَ آتِيَةٌ، و نيز بداني كه قيامت آمدني است و در او شكّي نيست، و خداي تعالي زنده خواهد كرد آنان را كه در گورهااند. وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُجادِل ُ فِي اللّه ِ

بِغَيرِ عِلم ٍ وَ لا هُدي ً وَ لا كِتاب ٍ مُنِيرٍ، آيت هم در نضر بن الحارث آمد، گفت: و از مردمان كس«5» هست كه جدل مي كند و خصومت در خداي تعالي بي علمي كه او را هست. وَ لا هُدي ً، بي بياني و بيّنتي و حجّتي كه دارد، و بي كتابي روشن. ثانِي َ عِطفِه ِ، برگردانيده پهلو را، و اينكه عبارت باشد از دو چيز، يكي: تكبّر، يقول العرب: جاء فلان ثانيا عطفه اذا جاء متكبّرا متجبّرا، و نيز عبارت باشد از عدول و اعراض و الثّني الصّرف، و العطف الجنب، و نصب او بر حال است از فاعل، و در آيت هر دو وجه محتمل است، و نظيره«6» قوله: وَ إِذا تُتلي عَلَيه ِ آياتُنا وَلّي مُستَكبِراً«7» ...، و قوله: ... لَوَّوا رُؤُسَهُم وَ رَأَيتَهُم يَصُدُّون َ وَ هُم مُستَكبِرُون َ،«8». لِيُضِل َّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، تا گمراه كند مردمان را از ره خداي. آنگه گفت: لَه ُ فِي الدُّنيا خِزي ٌ، او را در دنيا خزيي و ذلّي و هواني و هلاكي باشد، و آن روز بدر بود. وَ نُذِيقُه ُ يَوم َ القِيامَةِ عَذاب َ الحَرِيق ِ، و روز قيامت بچشانيم او را عذاب دوزخ. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و. (2). آب، آز، مش بر. (3). آب اوست، مش او. (4). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. [.....]

(5). آب، آز، مش: كسي. (6). آب، آز، مش: نظيرها. (7). سوره لقمان (31) آيه 7. 8. سوره منافقون (63) آيه 5. صفحه : 302 ذلِك َ بِما قَدَّمَت، «ذلك» اشارت است به آنچه رفت از خزي دنيا و عذاب آخرت، گفت: اينكه براي آن است، و به سبب آن كه دستهاي او تقديم كرد، و اينكه مبالغت

است در اضافت فعل به او، و اينكه آيات و امثال اينكه دليل است بر بطلان مذهب مجبّره كه گفتند: ثواب و عقاب معلّل نيست، و خداي تعالي فاعل فعل بندگان است، و افعال ما به ساير وجوه و حقايق به خداي تعلّق دارد كه خداي تعالي جزا معلّل كرد و اضافت فعل با بنده كرد علي ابلغ الوجه. وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ، و خداي تعالي ظلم نكند بر بندگان كه ايشان را مؤاخذه كند به فعل خود يا فعلي كه ايشان نكرده باشند، و بر قاعده مجبّره هيچ ظلم در جهان نباشد الّا خداي كرده باشد، چه هيچ كس بر احداث و انشاء قادر نيست. و چون انديشه كني از ره عقل و شرع روشن شود كه خداي تعالي بر هيچ كس ظلم نكند و نكرده است. امّا مجبّر بر خداي ظلم مي كند به آن كه اضافت مي كند به او آنچه به او لايق نيست، فكأنّه ظلمه بان ظلّمه، پنداري ظلم كند بر او به اضافت ظلم به او، چه ظلم وضع الشّي ء في غير موضعه باشد، و او تعالي- علوّا كبيرا- نه موضع ظلم است، بل موضع عدل است و فضل«1»، اگر با بنده كار به استحقاق كند، جز عدل نكند و هيچ ظلم نكند، و اگر از عدل بگذرد جز فضل نكند، ظلم را به او ره نيست، و اضافت ظلم را به او هيچ وجه نيست، سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يَقُولُون َ عُلُوًّا كَبِيراً«2». وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَعبُدُ اللّه َ عَلي حَرف ٍ، آيت در شأن جماعتي اعراب آمد كه به مدينه آمدند و ايمان آوردند ايماني مجازي، به زبان اظهار

ايمان كردند و به دل بر كفر بودند، ايشان را علمي نبود از آن كه ايشان را نظري نبود كه سبب علم باشد. آنگه اگر ايشان را نكبتي نرسيدي و بيماري و آفتي و نقصان مالي، و مال ايشان زيادت شدي و اسبان ايشان بچّه نيكو آوردي و زنان ايشان پسران«3» زادندي، گفتندي«4»: اينكه محمّد مبارك مردي است، و اينكه دين او حق ّ است و ما را بر اينكه دين بودن صواب است و سود. و اگر بر خلاف اينكه بودي و هواي مدينه موافق نيامدي و بيمار شدندي و اسپان و اشتران ايشان بعضي بمردندي و زنانشان دختران زادندي، گفتندي: اينكه ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: فعل. (2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 43. (3). آج، لب: سپري. (4). آج، لب: گفتند. صفحه : 303 محمّد نا مبارك مردي است، و اينكه دين او اصلي ندارد، و ما تا در اينكه دين آمديم جز زيان و نكبت نيست ما را، برگشتندي، فذلك قوله: فَإِن أَصابَه ُ خَيرٌ اطمَأَن َّ بِه ِ، اي سكن اليه، وَ إِن أَصابَته ُ فِتنَةٌ، اي نكبة و بليّة و مرض و آفة في المال. انقَلَب َ عَلي وَجهِه ِ، ارتدّ عن اسلامه بعد ما اظهره، و رجع كافرا، و قوله: عَلي حَرف ٍ، اي علي جانب و شفا غير مطمئن ّ و لا مستقيم، چون كسي كه بر طرف چيزي باشد در ميان آن كار نشده باشد. و الحرف، الجانب، و منه حرف البئر و حرف النّهر. مجاهد گفت: علي شك ّ، بعضي دگر گفتند: علي ضعف من الاعتقاد و البصيرة، و بعضي دگر گفتند: علي لون واحد في طلب مقصوده، بر يك رنگ و همه آن كه

طالب مقصود خود باشد«1» شاكر نباشد«2» در سرّاء و ضرّاء. بعضي دگر گفتند: اينكه كنايت است از نفاق، يعني يعبد اللّه بلسانه دون قلبه. خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ، يعقوب و حميد و اعرج خواندند: خاسر الدّنيا و الاخرة، علي وزن فاعل نصبا«3» علي الحال و جرّ الاخرة بالاضافة، او دنيا و آخرت زيان دارد، يعني نه دنيا بود او را و نه آخرت، براي آن كه در دنيا منكوب باشد و در آخرت معذّب. ذلِك َ هُوَ الخُسران ُ المُبِين ُ، اينكه زياني است آشكارا كه پوشيده نيست. آنگه گفت: يَدعُوا مِن دُون ِ اللّه ِ، مي خواند اينكه مدبر منحوس كافر بدون خداي جمادي را كه او را زيان نكند و نتواند كرد، و سود نيز نتواند«4» كرد. ذلِك َ هُوَ الضَّلال ُ البَعِيدُ، اينكه گمراهي است دور، يعني بغايت و دور از رشاد. يَدعُوا لَمَن ضَرُّه ُ، كسي را مي خواند و مي پرستد كه زيانش نزديكتر از سود است، يعني اينكه بتان را كه مي پرستد براي آن كه او خود قادر نيست بر سود، و از عبادت ايشان او را در دنيا و آخرت زيان خواهد بود به خزي و عقاب. لَبِئس َ المَولي، بد خداوندگاري است بت«5» ايشان را. وَ لَبِئس َ العَشِيرُ، و بد همسازي«6» است. و گفتند: مولي، به معني ناصر است اينكه جا، و گفته اند: ولي ّ و دوست است، و ----------------------------------- (1). آج، لب: باشند. (2). آج: نباشند، لب: باشند. (3). آط: نصيبا، به قياس با نسخه آب، و اتّفاق بقيه نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). آج: نتوانند. (5). آب، آز، مش: بتان. (6). آط: همباز، به قياس با نسخه آج و با توجّه به معني كلمه در صفحات بعدي و

تصريح متن، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 304 گفته اند: إبن العم ّ است، يعني پسران عم ّاند آنان كه دعوت مي كنند پسران عم ّ خود را با كفر. قوله: يَدعُوا لَمَن ضَرُّه ُ، نحويان در اينكه «لام» خلاف كردند، بعضي گفتند: صله است و زيادت، و التّقدير: يدعوا من ضرّه، و بعضي گفتند: تأكيد است در بيان آن كه مضرّت او بيشتر از منفعت است، و اينكه حال مؤكّد و بليغتر است، و اينكه معني سخت ظاهر است، «لام» براي آن آورد. بعضي دگر گفتند: جواب قسمي مضمر است، اي يدعو«1» و اللّه لمن ضرّه اقرب من نفعه، بعضي دگر گفتند: يدعوا«2»، به معني يقول است، چنان كه عنتره گفت: يدعون عنتر و الرّماح كأنّها اشطان بئر في لبان الادهم اي يقولون يا عنتر«3»، و خبر محذوف«4» باشد، و التّقدير: يقول لمن ضرّه اقرب من نفعه الهة او اله. و بعضي دگر گفتند: يدعو«5» از صله ضلال است، يعني ذلِك َ هُوَ الضَّلال ُ البَعِيدُ، الّذي يدعوه. آنگه ابتدا كرد و گفت: لَمَن ضَرُّه ُ أَقرَب ُ مِن نَفعِه ِ، و محل ّ او رفع بود بر ابتدا، و خبر او لَبِئس َ المَولي وَ لَبِئس َ العَشِيرُ، باشد، و گفتند: كلام بر تقديم و تأخير است، يعني لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعو«6» بر ابتدا و خبر«7» بعضي دگر گفتند: اينكه بر تكرار است علي سبيل التّأكيد، و التّقدير: يدعوا«8» لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعوا«9»، آنگه دوم بيفگند اكتفا به اوّل كرد. و بعضي دگر گفتند: به اينكه تأويلات متعسّف حاجت نيست چه اينكه در كلام عرب شايع است، و قد سمع منهم اعطيتك لما غيره خير منه و عنده لما غيره خير منه. و

العشير، فعيل به معني مفاعل، اي المعاشر و الخليط و الصّاحب، بد رفيق و همساز است بتان ايشان را. إِن َّ اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه چون ذكر كافران و احوال ايشان و معبودان ايشان بگفت، احوال مؤمنان بگفت و ثواب ايشان، گفت: خداي تعالي مؤمنان را كه عمل صالح كنند به بهشتهايي«10» برد كه در زير درختان آن جويها روان باشد كه خداي ----------------------------------- (6- 5- 2- 1). آج، لب: يدعوا. (3). آب: عنتره. (4). آج، لب: محذوفي. (7). آج، لب او. (9- 8). آب، آز، مش: يدعو. (10). آج، لب: بهشتها. صفحه : 305 هر چه خواهد كند او را مانعي و منازعي نباشد در آنچه كند، چه كس ممانعت او نتواند كرد و منازعت او را قوّت ندارد و بر او اعتراض نرسد كس را، چه افعال او همه حكمت و صواب باشد بر وجه مصلحت علي احسن ما يمكن. قوله: مَن كان َ يَظُن ُّ أَن لَن يَنصُرَه ُ اللّه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، گفت هر كه گمان برد كه خداي تعالي نصرت نكند او را. مفسّران خلاف كردند در آن كه اينكه ضمير في قوله: يَنصُرَه ُ اللّه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ راجع با كيست! بيشتر مفسّران گفتند: راجع است با رسول- عليه السّلام. فَليَمدُد بِسَبَب ٍ إِلَي السَّماءِ، گو بكش پاره اي رسن از آسمانه خانه«1» خويش. ثُم َّ ليَقطَع، آنگه گو ببر و بنگر كه كيد او غيظ و خشم او ببرد يا نه، و معني آيت آن است كه: هر كس كه گمان برد كه خداي تعالي پيغامبرش- محمّد را- نصرت نخواهد كرد در دنيا و آخرت، گو رسني در سقف آسمانه خانه خود فگن

و خويشتن از او«2» در آويز به گلو، پس ببر«3» آن را تاكيد او خشم او را ببرد يا نه، و اينكه چنان باشد كه ما گوييم كسي كه او كاري نتواند ديد و از آنش خشم آيد و نتواند آن را تغيير و تبديل كرد«4»، اينكه كار چنين خواهد بود، اگر تو را«5» خوش نيست رسني در افگن و خويشتن بياويز، آنگه رسن ببر تا بر زمين افتي و بنگر تا به اينكه كيد به هيچ كس زيان باشد جز به تو! إبن زيد گفت: مراد به «سماء»، آسمان حقيقي است، يعني هر كس كه پندارد كه خداي تعالي محمّد را نصرت نخواهد كرد رسني از آن جا كه اوست به آسمان كش و از آن ره به آسمان رو، و مادّه آن قطع كن و با زبر، چه مادّه نصرت و خذلان از آسمان است، آنگه گو بنگر تاكيد او غيظ او ببرد يا نه؟ و گفت: اينكه آيت در جماعتي آمد از بني اسد و بني غطفان كه ايشان از اسلام تقاعد كردند و گفتند: ما مي ترسيم كه نبايد كه محمّد را نصرت نكنند، اگر ما در دين او شويم آنچه از ميان ما و جهودان هست از مخالفت زنده شود و خيري كه ما را از ايشان است منقطع شود، و به اينكه خير نرسيم من كل«6» الطّرفين بر زيان باشيم، خداي تعالي اينكه آيت ----------------------------------- (1). آج، لب: آسمان به خانه. (2). آج، لب: گورسني در سقف آسمان نه خود را از او. (3). مش: بگو. (4). آب، آز، مش: تغييري و تبديلي كردن. (5). آب، آز، مش با اينكه.

(6). آب، آز، مش: كلا الطرفين. صفحه : 306 فرستاد و گفت: هر كه اينكه گمان مي برد، گو اينكه معامله كن تا«1» خود سود دارد او را يا نه؟ مجاهد گفت: «ها» راجع است با «من»، و معني آن است كه: هر كه او به خداي بد گمان باشد و ظن برد كه خداي او را نصرت نخواهد كرد نه در دنيا و نه در آخرت، يعني روزي نخواهد داد«2»، و «نصرت» اينكه جا به معني رزق و عطاست من قول العرب: من نصرني نصره اللّه، اي من اعطاني اعطاه اللّه. ابو عبيده گفت: عرب زمين باران رسيده را ارض منصوره گويند، قال: فانّك لا تعطي امرءا فوق«3» حقّه فلا تملك الشّق ّ«4» الّذي الغيث ناصره اي ماطره و معطيه، و معني آيت آن كه: هر كه گمان برد كه خداي او را روزي نخواهد داد، گو رسني در افگن و خويشتن بياويز. إبن عامر و ابو عمرو و رويس و ورش خواندند: ثُم َّ ليَقطَع]

«5» و: ثُم َّ ليَقضُوا،«6» ...، به سكون «لام» في الموضعين، و قنبل موافقت كرد«7» ثُم َّ ليَقضُوا، و باقي قرّاء به كسر «لام» خواندند در هر دو جاي. امّا «ما» في قوله: ما يَغِيظُ، مصدري است، و تقدير آن كه: هَل يُذهِبَن َّ كَيدُه ُ، غيظه«8»، و شايد «ما»«9» موصوله باشد علي تقدير: هل يذهبن ّ كيده الّذي يغيظه، و يحمله علي الغيظ. آنگه گفت: وَ كَذلِك َ، همچنين ما فرستاديم اينكه قرآن را آيتي روشن. و نصب «آيات» بر حال است و وجه تشبيه در كَذلِك َ، آن است [كه]

«10» چنان كه«11» دلالات«12» مقدّم اظهار كرديم، همچنين قرآن فرستاديم. وَ أَن َّ اللّه َ«13»، و خداي هدايت دهد آن

را كه خواهد«14». ----------------------------------- (1). آج، لب: با. (2). آب، آز، مش: دادن. [.....]

(3). آب، آز: دون. (4). آب، آج، لب، آز: السّوء. (5). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (6). سوره حج (22) آيه 29. (7). آط، آب، آج، لب، آز در. (8). آز: ما يغيظ. (9). آط، آب، آج، لب، آز: تا. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آط در آيات. (12). آز: در آيات مقدم دلايل. (13). همه نسخه بدلها يهدي من يريد. (14). همه نسخه بدلها قوله تعالي. صفحه : 307

[سوره الحج (22): آيات 17 تا 37]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هادُوا وَ الصّابِئِين َ وَ النَّصاري وَ المَجُوس َ وَ الَّذِين َ أَشرَكُوا إِن َّ اللّه َ يَفصِل ُ بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يَسجُدُ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ وَ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ وَ النُّجُوم ُ وَ الجِبال ُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَاب ُّ وَ كَثِيرٌ مِن َ النّاس ِ وَ كَثِيرٌ حَق َّ عَلَيه ِ العَذاب ُ وَ مَن يُهِن ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن مُكرِم ٍ إِن َّ اللّه َ يَفعَل ُ ما يَشاءُ (18) هذان ِ خَصمان ِ اختَصَمُوا فِي رَبِّهِم فَالَّذِين َ كَفَرُوا قُطِّعَت لَهُم ثِياب ٌ مِن نارٍ يُصَب ُّ مِن فَوق ِ رُؤُسِهِم ُ الحَمِيم ُ (19) يُصهَرُ بِه ِ ما فِي بُطُونِهِم وَ الجُلُودُ (20) وَ لَهُم مَقامِع ُ مِن حَدِيدٍ (21) كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها مِن غَم ٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذاب َ الحَرِيق ِ (22) إِن َّ اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ يُحَلَّون َ فِيها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب ٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فِيها حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَي الطَّيِّب ِ مِن َ القَول ِ وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الحَمِيدِ

(24) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ المَسجِدِ الحَرام ِ الَّذِي جَعَلناه ُ لِلنّاس ِ سَواءً العاكِف ُ فِيه ِ وَ البادِ وَ مَن يُرِد فِيه ِ بِإِلحادٍ بِظُلم ٍ نُذِقه ُ مِن عَذاب ٍ أَلِيم ٍ (25) وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِيم َ مَكان َ البَيت ِ أَن لا تُشرِك بِي شَيئاً وَ طَهِّر بَيتِي َ لِلطّائِفِين َ وَ القائِمِين َ وَ الرُّكَّع ِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ يَأتُوك َ رِجالاً وَ عَلي كُل ِّ ضامِرٍ يَأتِين َ مِن كُل ِّ فَج ٍّ عَمِيق ٍ (27) لِيَشهَدُوا مَنافِع َ لَهُم وَ يَذكُرُوا اسم َ اللّه ِ فِي أَيّام ٍ مَعلُومات ٍ عَلي ما رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأَنعام ِ فَكُلُوا مِنها وَ أَطعِمُوا البائِس َ الفَقِيرَ (28) ثُم َّ ليَقضُوا تَفَثَهُم وَ ليُوفُوا نُذُورَهُم وَ ليَطَّوَّفُوا بِالبَيت ِ العَتِيق ِ (29) ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم حُرُمات ِ اللّه ِ فَهُوَ خَيرٌ لَه ُ عِندَ رَبِّه ِ وَ أُحِلَّت لَكُم ُ الأَنعام ُ إِلاّ ما يُتلي عَلَيكُم فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ (30) حُنَفاءَ لِلّه ِ غَيرَ مُشرِكِين َ بِه ِ وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِن َ السَّماءِ فَتَخطَفُه ُ الطَّيرُ أَو تَهوِي بِه ِ الرِّيح ُ فِي مَكان ٍ سَحِيق ٍ (31) ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَ اللّه ِ فَإِنَّها مِن تَقوَي القُلُوب ِ (32) لَكُم فِيها مَنافِع ُ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي ثُم َّ مَحِلُّها إِلَي البَيت ِ العَتِيق ِ (33) وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَكاً لِيَذكُرُوا اسم َ اللّه ِ عَلي ما رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأَنعام ِ فَإِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ فَلَه ُ أَسلِمُوا وَ بَشِّرِ المُخبِتِين َ (34) الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ الصّابِرِين َ عَلي ما أَصابَهُم وَ المُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ (35) وَ البُدن َ جَعَلناها لَكُم مِن شَعائِرِ اللّه ِ لَكُم فِيها خَيرٌ فَاذكُرُوا اسم َ اللّه ِ عَلَيها صَواف َّ فَإِذا وَجَبَت جُنُوبُها فَكُلُوا مِنها وَ أَطعِمُوا القانِع َ وَ المُعتَرَّ كَذلِك َ سَخَّرناها لَكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (36) لَن يَنال َ اللّه َ لُحُومُها وَ

لا دِماؤُها وَ لكِن يَنالُه ُ التَّقوي مِنكُم كَذلِك َ سَخَّرَها لَكُم لِتُكَبِّرُوا اللّه َ عَلي ما هَداكُم وَ بَشِّرِ المُحسِنِين َ (37)

[ترجمه]

آنان كه ايمان آوردند و آنان كه جهود شدند و صابيان و ترسايان و گبران و آنان كه شرك آوردند، خداي حكم كند ميان ايشان روز قيامت كه خداي بر همه چيز گواه است. نبيني كه خداي سجده كند او را،«1»، هر كه در آسمان«2» است و هر كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و دوندگان«3» و بسياري از مردمان و بسياري را واجب«4» شد بر ايشان عذاب، و هر كه خوار بكند او را خداي، نباشد او را گرامي كننده، كه خداي بكند آنچه خواهد. «5» دو خصم اند كه خصومت كردند در خداي«6» آنان كه كافر شدند ببرند«7» براي ايشان جامه هايي از آتش برريزند«8» از بالاي سرهاي ايشان آب گرم. بگدازند«9» به او آنچه در شكمهاي ايشان است و پوستها. و ايشان را در آن جا جرزه هايي«10» از آهن. ----------------------------------- (1). آط، آب: كه خداي را سجده بكند، آج، لب: كه خداي را سجده مي برد. (2). آط، آب، آج، لب: آسمانها. [.....]

(3). آط، آب، آج، لب: روندگان. (4). آب: بسياري كه واجب. (5). آط اينكه. (6). آط، آب: در خدايشان، آج، لب: در كار خدايشان. (7). آب: ببرنده اند، آج، لب: بريده شد. (8). آط، آب: مي ريزند، آج، لب: ريخته شود. (9). آط، آب، آج، لب: بگدازد. (10). آط، آب: دبوس، آج، لب: كوزها. صفحه : 308 هر گه كه خواهند كه بيرون آيند از آن جا از غم«1» با جابرند«2» ايشان را در

آن جا و بچشي عذاب سوزنده. [43- پ]

كه خداي در برد«3» آنان را كه ايمان آرند و كارهاي نكو كنند در بهشتها كه مي رود از زير آن جويها، حلي دهند ايشان را در آن جا از دستورنجنها«4» از زر و مرواريد، و جامه هاي ايشان در آن جا حرير«5» باشد. و ره نمايند ايشان را با سخن پاكيزه از قول، و ره نمايند«6» به ره پسنديده. [44- ر]

آنان كه كافر شدند و برگردند«7» از راه خداي و مسجد حرام، آن كه كرديم او را براي مردمان راست است استاده«8» در او و بادي«9» و هر كه خواهد در او گراييدن«10» از دين به ستم كردن، بچشانيم او را از عذابي سخت. چون جاي ساختيم براي ابراهيم جاي خانه«11» كه مگير انباز به من«12» چيزي و پاكيزه كن خانه من [براي]

«13» گردندگان و استادگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان. و آگاهي ده«14» در مردمان با حج تا به تو آيند پيادگان و بر هر اشتري [لاغر]

«15» ----------------------------------- (1). آط: اندوهي. (2). آج، لب: باز گردانند. (3). آط، آب، آج، لب: در آرد. (4). آج، لب: دستاورنحها. (5). آب: ابريشم. (6). آط، آب، آج، لب ايشان را. [.....]

(7). آط، آب، آج، لب: برگرديدند. (8). آط، آج، لب: مردمان راست استاده. (9). آط، آب: بدوي، آج، لب: مسافر. (10). آط، آب، آج، لب: گرديدن. (11). آج، لب كعبه. (12). آط، آب، لب: كه شك نيارد به من. (15- 13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (14). آج، لب: ندا كن. صفحه : 309 مي آيند از هر رهي دور. تا حاضر آيند به منفعتهاي خود«1» و

ياد كنند نام خداي در روزهاي دانسته بر آنچه روزي كرد ايشان را از بهيمه چهارپايان، بخوري از آن و بدهي درويش بي چيز را. پس بگو تا بگزارند مناسكشان و وفا كنند نذرهاشان و بگردند به خانه كعبه«2». آن و هر كس كه او بزرگ دارد حرمتهاي خداي، آن بهتر باشد او را بنزديك خدايش، و حلال كردند شما را چهار پايان الّا آنچه مي خواندند«3» بر شما، بپرخيزي«4» از پليدي از بتان و بپرخيزي«5» گفتن دروغ«6». راست گشته«7» خداي را جز«8» شرك آرنده«9» به او و هر كه شرك آرد به خداي، پنداري بيفتاد از آسمان، بر بايد او را مرغ يا ببرد او را باد در جاي«10» دور. آن و هر كه بزرگ دارد مناسك«11» خداي را آن از پرهيزگاري دلها باشد. شما را باشد در آنها سودها تا به وقتي نام زده، پس جاي [آن]

«12» به خانه كعبه باشد. ----------------------------------- (1). آط ايشان. (2). آج، لب ديرينه. (3). آط، آب، آج، لب، مش: مي خوانند. (5- 4). آط، آب: بپرهيزي، آج، لب: دوري گزينيد. (6). آط، آب، آج، لب: از سخن فحش. (7). آج، لب: مخلص باشيد. [.....]

(8). آج، لب: نه. (9). آب: شرك آرندگان را. (10). آط، آب، آج، لب: جايگاهي. (11). آج، لب: فرمانهاي. (12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 310 و هر امّتي را كرديم«1» ما عبادتي تا ذكر كنند«2» نام خداي بر آنچه روزي كرد ايشان را از جانور چهار پايان، خداي شما يك خداي است، او را گردن نهي و مژده ده متواضعان را. آنان كه چون ياد كنند خداي را ترسد دلهاي ايشان و

صبر كنندگان بر آنچه بر ايشان رسد و به پاي دارندگان نماز و از آنچه ما روزي دهيم ايشان را هزينه كنند. و شتران«3» كرديم آن را براي شما از مناسك خداي شما را در آن خير است، بگويي نام خداي بر آن پاي به هم باز- نهاده«4»، چون بيفتد پهلويش بخوري از آن و طعام دهي خواهنده را و تعرّض«5» كننده را«6»، همچنين مسخّر بكرديم آن را براي شما تا همانا شكر كني. نرسد به خداي گوشت آن«7» و نه خونهايش«8»، و لكن برسد او را پرهيزگاري از شما، همچنين مسخّر كرد«9» [آن را]

«10» براي شما تا تكبير«11» كني خداي را بر آنچه بيان كرد شما را و مژده ده نيكوكاران را. قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا، حق تعالي گفت: آنان كه ايمان آوردند و بگرويدند و مرا«12» باور داشتند و آنان كه جهود شدند و آنان كه صابي شدند، و بيان ----------------------------------- (1). آج، لب: گردانيديم. (2). آط، آب، آج، لب: ياد كنند. (3). آج، لب قرباني. (4). آج، لب: بر آن صف زدگان. (5). آط، آب، مش: تعريض. (6). آج، لب: و فقير سايل را. (7). آط، آب، آج، لب، مش: گوشتهاي ايشان. (8). آب، آج، لب، مش: خونهاي ايشان. (9). آط، آج، لب: بكرديم. [.....]

(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آب: تكبّر. (12). آط، آب، آج، لب، آز: ما را. صفحه : 311 كرده ايم صابي را در سورة المائده، و ترسايان و گبركان و مشركان كه با خداي شريك گفتند بتان را در عبادت. قتاده گفت، در اينكه آيت دينها پنج است: اربعة للشّيطان«1»، و واحد للرّحمن، چهار

ديو راست و يكي خداي را. آنچه خداي راست مسلماني است و آنچه ديو راست اينكه چهار گانه است از: جهودي و ترسايي و گبركي و مشركي. و گفت: صابيان نوعي باشند از اينان«2». و خبر [ «ان ّ» اوّل]

«3» «ان ّ» دوم اللّه«4» با اسم«5»، و خبر في قوله: إِن َّ اللّه َ يَفصِل ُ بَينَهُم، و مثله قولهم ان ّ زيدا ان ّ الخير عنده الكثير، و قال جرير: ان ّ الخليفة ان ّ اللّه«6» البسه سربال ملك به ترجي الخواتيم«7» حق تعالي گفت اينكه جماعت را، از مسلمانان و جهودان و ترسايان و گبركان و صابيان و مشركان، من فردا«8» قيامت ميان ايشان فصل كنم. و در فصل دو قول گفتند: يكي آن كه حكم كنم، من قولهم: للحاكم«9» الفصّال، و ديگر آن كه تمييز«10» كنم و فرق كنم ميان ايشان تا محق ّ از مبطل پديد آيد به حق«11» علم ضروري، به آن كه«12» روي محق ّ سپيد كنم و روي مبطل سياه كنم تا مردمان ميان [ايشان]

«13» فرق بدانند«14» بضرورت. و فصل و فرق و تمييز باشد ميان حق ّ و باطل بآنچه از يكديگر جدا شود. إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ، خداي تعالي بر همه چيز گواه است. أَ لَم تَرَ، نمي بيني، يعني نمي داني، و اينكه رؤيت اينكه جا به معني علم است كه خداي را تعالي سجده مي كنند [46- ر]

هر كه در آسمان و هر كه در زمين است! آنچه عقلااند سجده ايشان بر حقيقت«15» است و آنچه جماداند از آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان. و ناعاقلان از چهارپايان، سجود ايشان از جهت ذلّت و خشوع و ----------------------------------- (1). آج، لب: للشّياطين. (2). آط،

آب، آج، لب، آز: ايشان. (13- 3). اساس: ندارد، از آط آورده شد. (4). آط، آب، آج، لب، آز: است. (5). آط، آب، آز: به اسم. (6). آب، آز: الخليفة اللّه. (7). آب، آز: يرجي للخواتيم. (8). آج، لب در. (9). آج، لب: الحاكم. (10). آط، آج، لب: تميز. (11). آط، آج، لب: به خلق. [.....]

(12). آج، لب: و آن كه. (14). آط، آب، آج، لب، آز: كنند. (15). آج، لب: حق. صفحه : 312 مسخّر شدن باشد خداي را به آنچه«1» دليل كند كه آن را صانعي است«2» قادر و عالم و حي ّ و موجود«3» حاصل بر صفات كمال كه مستحق ّ سجده است. پس چون عاقلان عند نظر در اينكه چيزها خداي را بشناختند و بدانستند«4» كه او به اينكه نعمتها كه كرد مستحق ّ عبادت و سجود است، پنداشتي اينكه سجده ايشان كردند از آن جا كه به دعوت ايشان بود. و «من» در آيت اگر چه صورت او عموم است مراد به او خصوص [است]

«5»، براي آن كه ما دانيم كه بسياري از عقلا خداي را سجده نمي كنند. و مذهب ما آن است كه لفظ «ما» و «من» و هر چه اصحاب عموم دعوي كردند كه آن صفت عموم است مشترك است ميان عموم و خصوص، و صالح است هر دو را و عموم را صيغتي مفرد نيست مختص ّ به او. شرح اينكه كرده ايم پيش از اينكه در آيات وعيد در سورة النّساء و جز از آن، از اينكه جا گفت: وَ كَثِيرٌ مِن َ النّاس ِ، و بسياري از مردمان نيز خداي را سجده مي كنند و بسياري را عذاب بر ايشان واجب است

از اصرارشان بر كفر. مجاهد گفت: آن كه او سجده كند جز از خداي را سايه او سجده كند خداي را، و ذلك قوله: ... وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ«6» ... و قوله: ... يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ سُجَّداً لِلّه ِ، وَ كَثِيرٌ حَق َّ عَلَيه ِ العَذاب ُ«7»، و بسياري از مردمان عذاب بر ايشان واجب است براي اصرارشان بر كفر. و در آيت اضماري است و التّقدير: و كثير أبي السّجود فحق ّ عليه العذاب. و «واو» في قوله: وَ كَثِيرٌ حَق َّ عَلَيه ِ العَذاب ُ، «واو» استثنا«8» ست براي آن كه حكم او مخالف است حكم آن را كه از پيش رفت. وَ مَن يُهِن ِ اللّه ُ، اي من يهنه اللّه، و هر كه را خداي اهانت كند و خوار گرداند او را، فَما لَه ُ مِن مُكرِم ٍ، او را مكرمي و گرامي كننده اي نباشد. عامّه قرّاء به كسر «را» خواندند، علي انّه فاعل، و در شاذّ ابراهيم بن ابي مليكه خواند: مكرم به فتح «را» علي المصدر، اي فماله، من اكرام، كقوله: ... رَب ِّ أَنزِلنِي مُنزَلًا مُبارَكاً«9». ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز: با آنچه. (2). آط، آب، آج، لب، آز: هست. (3). همه نسخه بدلها، بجز مش و. (4). آز: نشناختند و ندانستند. (5). از آط، آورده شد. (6). سوره رعد (13) آيه 15. (7). سوره نحل (16) آيه 48. 8. آط، آب، آج، لب، آز: استيناف. (9). سوره مؤمنون (23) آيه 29. صفحه : 313 إِن َّ اللّه َ يَفعَل ُ ما يَشاءُ، كه خداي بكند آنچه خواهد. هذان ِ خَصمان ِ، گفت: اينكه دو خصم اند كه خصومت كردند. فِي رَبِّهِم، در خداي، يعني در دين خداي. و براي آن «اختصموا»

گفت و «اختصما» نگفت كه لفظ خصم اسمي مشتبه است به مصدر، از اينكه جا تثنيه و جمع و تأنيث نكنند او را، و مثله قوله: وَ هَل أَتاك َ نَبَأُ الخَصم ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب َ«1». قيس بن عباد روايت كرد از أبو ذرّ الغفاري ّ كه آيه در شش كس آمد از قريش كه روز بدر با يكديگر كارزار كردند و در حق ّ خداي و هستي او خصومت كردند: عبيده و حارث و حمزه عبد المطّلب و علي ّ بن ابي طالب و شيبه و عتبه ابناء ربيعه و وليد بن عتبه، و قصّه ايشان رفته است در قصّه كارزار بدر. آنگه گفت كه امير المؤمنين گفت: اوّل كس كه روز قيامت پيش خداي- جل ّ جلاله- به زانو در آيد به خصومت، من باشم و اينكه قول هلال بن يساف«2» و عطاء بن يسار است. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه خصوم اهل كتاب اند و مسلمانان، كه اهل كتاب گفتند مسلمانان را كه: ما اوليتريم به حق، براي آن كه كتاب ما پيش از كتاب شماست و پيغامبر ما مقدّم است بر پيغامبر شما. مؤمنان گفتند كه: ما اوليتريم به حق، براي آن كه ما به هر دو پيغامبر و هر دو كتاب ايمان داريم و شما مي داني كه دين ما حق ّ است و لكن حسد رها نمي كند شما را كه بگويي«3». مجاهد و عطا و عاصم و كلبي گفتند: مؤمنان اند و كافران از هر ملّت كه باشند. عكرمه گفت: بهشت و دوزخ است كه با يكديگر محاجّه كردند يعني خازنان بهشت و دوزخ با يكديگر محاجّه كردند. دوزخ گفت: ساكنان من جبّاران و مستكبران و پادشاهان باشند. و

بهشت گفت: بار خدايا چون است كه ساكنان من ضعفا و مساكين آمدند! خداي تعالي بهشت را گفت: تو رحمت مني رحمت كنم به تو هر چه«4» خواهم از بندگانم [46- پ]

و دوزخ را گفت: تو عذاب مني عذاب كنم به تو آن را كه خواهم از بندگانم و هر يكي را از شما مملو كنم به اهلش. آنگه پايه هر يكي از ساكنان دوزخ و بهشت پيدا كرد، گفت: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 21. (2). آج، لب: نساف، آب، آز: لساف. [.....]

(3). آب، آج، لب، آز: بگويند. (4). آط، آب، آز: بر هر چه، آج، لب: آن را كه. صفحه : 314 فَالَّذِين َ«1»ما «2» ما كافران را براي ايشان جامه ها ببرند از آتش و از بالاي سر ايشان حميم فرو ريزند. و «حميم» آب تافته«3» باشد. يُصهَرُ بِه ِ ما فِي بُطُونِهِم، بگدازند به آن حميم آنچه در شكم ايشان باشد از احشا و امعا. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: چون حميم به سر ايشان فرو ريزند به مغز ايشان فرو شود تا به پهلو و شكم ايشان رسد، احشاء ايشان گداخته كند و همچنين در همه اندام ايشان برود تا به قدم ايشان رسد. آنگه گفت: اينكه «صهر» باشد. باز دگر باره با سر شوند و همچنين مي كنند با او. و «صهر» در لغت«4» گداختن باشد«5»، يقال صهرت الشّحم اصهره صهرا، قال الشّاعر: تروي لقي القي في صفصف تصهره الشّمس و لا«6» ينصهر و قال آخر: ك ّ السّفافيد الشّواء المصطهر قوله: وَ لَهُم [مَقامِع ُ مِن حَدِيدٍ، جمع «مقمعه» و آن مقرعه باشد، و ايشان

را مقامعي باشد از آهن، كه قمع كنند]

«7» ايشان را به آن، و آن آلت قمع و قهر و زجر باشد. كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها مِن غَم ٍّ أُعِيدُوا فِيها، هر گه كه خواهند«8» كه از آن جا بيرون آيند«9» با جاي فگنند ايشان را. در خبر است كه دوزخ هر وقت زفير كند و به شرر«10» اهلش را چندان براندازد كه از دوزخ بيرون افتند و خواهند تا بروند، زبانيگان به اينكه مقامع آهن بكوبند ايشان را و با دوزخ اندازند. وَ ذُوقُوا، در كلام محذوفي هست، اي و قيل لهم ذوقوا، و گويند ايشان را كه بچشي عذاب آتش سوزنده. حريق به معني محرق باشد كالاليم، بمعني المؤلم. و ذوق، طلب ادراك طعم باشد ----------------------------------- (1). آب، آز: فامّا الّذين. (2). اساس: ندارد، از آط آورده شد. (3). آب، آز: گرم كرده، آج، لب: تافته گرم. (4). آب، آز عرب پيه. (5). آط، آج، لب: گداختن پيه. (6). آط، آب، آج، لب، آز: فلا. (7). اساس: افتادگي دارد، از آط افزوده شد. (8). اساس: خواهد، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس: آيد، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آج، لب: بشر. صفحه : 315 به لهوات و لسان. آنگه چون وصف يك خصم بگفت كه كافر است در حديث خصم ديگر گرفت و احوال او و جزاي او گفت. إِن َّ اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، خداي تعالي آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند در بهشتها برد كه در زير درختان آن جويها مي رود. يُحَلَّون َ فِيها، به حلّي«1»

ايشان كنند و در پوشانند ايشان را در آن جا، مِن أَساوِرَ، در واحد او سه لغت است: اسوار بالالف، و سوار و سوار. و جمع اسوار، اساوره«2» باشد، و جمع سوار و سوار، اسوره. و اساور روا بود كه جمع سوار باشد ككراع و اكارع. و شايد كه جمع اسوره باشد، جمع الجمع. و در مصحف عبد اللّه مسعود اساوير است، و هي جمع اسوار، در دستهاي ايشان كنند دستورنجها«3» از زر و مرواريد. گفتند: زر مرصّع باشد به مرواريد و گفتند: اينكه دگر باشد و آن دگر. و نافع و أبو بكر عن عاصم خواندند وَ لُؤلُؤاً به نصب، عطفا علي محل ّ الجارّ و المجرور، براي آن كه تقدير آن است كه يحلّون اساور ذهبيّة و لؤلؤا. و باقي قرّاء لؤلؤ به جرّ، عطفا علي ذهب خواندند. و در سورة الملائكة هم اينكه خلاف كردند بر اينكه وجه و حجّت اينكه آوردند كه در مصاحف چنين است به «الف». آنان كه جرّ خواندند گفتند: آن «الف» زياده است بعد الواو، كالف قالوا و مالوا. كسائي گفت: بدل همزه است. و يعقوب اينكه جا به نصب خواند و آن جا به جرّ اتّباعا للمصحف، و گفت: در مصحف اينكه جا «الف» نوشته است و در ملائكه «الف» نيست در مصحف. وَ لِباسُهُم فِيها حَرِيرٌ، و جامه ايشان در آن جا حرير باشد. گفتند: خداي تعالي حرير پوشيدن بر مردان حرام كرد در دنيا تا مشوّق باشند به لبس حرير در بهشت، عملي كنند كه ايشان را آن جا رساند تا حرير پوشند. وَ هُدُوا إِلَي الطَّيِّب ِ مِن َ القَول ِ«4»، راه نمايند به گفتار پاك، و

هو قول: لا اله الّا اللّه، چنان كه گفت: ... إِلَيه ِ يَصعَدُ الكَلِم ُ الطَّيِّب ُ«5»، و گفتند: مراد ايمان است، و گفتند: قرآن است، و گفتند: قولي است كه در او فحش نباشد. وَ هُدُوا، راه نمايند ----------------------------------- (1). آج: تحلّي. (2). آج، لب، آز: اساره. [.....]

(3). آب، آز: دست ورنجنها. (4). همه نسخه بدلها و ايشان را. (5). سوره فاطر (35) آيه 10. صفحه : 316 ايشان را به ره دين خداي حميد«1» كه مستحق ّ حمد و شكر است. فعيل به معني مفعول. روايت كرده اند كه رسول- عليه السّلام- گفت: [47- ر]

هيچ كس نيست كه حمد دوست تر«2» دارد از خداي تعالي. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ يَصُدُّون َ، گفت: آنان كه كافر شدند و مردمان را منع مي كنند از ره خداي تعالي. و در عطف مستقبل بر ماضي، چند قول گفتند، يكي آن كه: لفظ مستقبل است و معني ماضي، و التّقدير: كفروا و صدّوا. و گفتند براي آن چنين گفت كه: ايشان در مقدّمه«3» كافر بودند و كفر آوردند، امّا صدّ و منع حال ايشان باشد و در حال به آن مشغول بودند، و لفظ مضارع كه به فعل باشد صالح بود حال و استقبال را، و مثله قوله: الَّذِين َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن ُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللّه ِ«4» ...، و منع ايشان مردمان را از دين خداي به دو وجه بود: يكي قهر، و يكي اغواء و دعوت با كفر. وَ المَسجِدِ الحَرام ِ الَّذِي جَعَلناه ُ لِلنّاس ِ، و نيز منع مي كنند مردمان را، و«5» مسجد الحرام«6» مسجد مكه«7» است ما نهاده ايم آن را براي جمله مردمان تا قبله نمازشان باشد و مقصد حج ّ و عمره ايشان. آنگه وصف

كرد مسجد الحرام را، گفت: سَواءً العاكِف ُ فِيه ِ وَ البادِ، و حفص«8» عن عاصم و روح عن يعقوب، «سواء» خواندند به نصب علي انّه مفعول ثان لجعلناه التّقدير: جعلنا المسجد الحرام مستويا فيه العاكف و البادي«9». عاكف آن بود كه آن جا مقيم بود، و بادي آن كه از باديه آن جا آيد. و باقي قرّاء «سواء» خواندند به رفع علي انّه خبر مبتدا مقدّم عليه. و اينكه خبر را تقديم لازم بود، كقوله تعالي: سَواءٌ عَلَيهِم أَ أَنذَرتَهُم،«10» ...، و قوله: سَواءٌ عَلَينا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا«11» ...، و قال: سواء عليها«12» ليلها و نهارها، و التّقدير: العاكف و البادي فيه ----------------------------------- (1). آج، لب گفت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مش: دوستر. (3). مش: مقدّم. (4). سوره رعد (13) آيه 28. (5). همه نسخه بدلها: را از. (6). همه نسخه بدلها كه. (7). آج، لب: كعبه. (8). همه نسخه بدلها: جعفر. (9). همه نسخه بدلها: و الباد. (10). سوره بقره (2) آيه 6. (11). سوره ابراهيم (14) آيه 21. [.....]

(12). آط، آج، لب: عليهم. صفحه : 317 مستويان، و براي آن«1» به لفظ واحد گفت كه مصدر است. آنگه در معني او خلاف كردند، بعضي گفتند: معني آن است كه: مقيم و بدوي و غريب در منازل و مساكن او يكي باشد مقيم اوليتر نبود از طاري تا در ايّام حج ّ كسي را نبود«2» كه غرباء حجّاج را منع كند از نزول آن جا كه خواهند.«3» و اينكه، در اخبار ما آمده است«4»، اينكه قول حسن بصري است و جماعتي از مفسّران. و مجاهد گفت مراد آن است كه: مقيم و طاري

در حرمتداشت آن جايگاه و اداي مناسك و اركان حج آن جا يكي اند، به آن معني كه بر همه كس واجب است اينكه معني. و در كراي منازل در ايّام موسم خلاف كردند، بعضي گفتند: حرام است، و بعضي گفتند: مكروه است، و مذهب شفعي آن است كه: حلال است، و ظواهر اخبار ما به مكروهي«5» مي ماند، [و اسحاق گفت: حرام است. وَ مَن يُرِد فِيه ِ بِإِلحادٍ بِظُلم ٍ، گفت«6»]

:«7» «با» زيادت است در «الحاد»، چنان كه زيادت است في قوله: تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ«8» ...، و كما قال: بواد يمان ينبت الشّث ّ صدره و آخره«9» بالمرخ و الشّبهان اي المرخ، و الباء زيادة«10»، و قال الاعشي: منت برزق عيالنا ارماحنا اي رزق عيالنا، و قال آخر: ا لم يأتيك و الانباء تنمي بما لاقت لبون بني زياد و معني آن كه: «و من يرد فيه الحادا بظلم»، و هر كه او در آن جا خواهد كه ميل كند به ظلمي. و بعضي دگر گفتند: مفعول ارادت محذوف است، و التّقدير: و ----------------------------------- (1). اساس كه، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، حذف شد. (2). اساس: بود، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. (3). آج، لب: خواهد. (4). آب، آز، مش و. (5). آط، آب، آج، آز، مش: مكروه. (6). آب، آز: گفتند. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (8). سوره مؤمنون (23) آيه 20. (9). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني و مآخذ شعري: اسفله. (10). آط، آب، آز، مش: زايده. صفحه : 318 من يرد فيه منعا بالحاد بظلم، اي علي

وجه الظّلم، و اگر كسي خواهد كه كسي را از خانه خداي و مسجد الحرام منع كند به ميلي بر وجه ظلم، ما او را عذاب اليم مولم بچشانيم. عبد اللّه مسعود گفت: هيچ كسي نباشد هرگز كه«1» او همّت كند«2» سيّئتي، بر او نويسند، و اگر«3» به عدن يا دورتر شهري از عدن همّت كند كه مردي را بكشد به مكّه، يا معصيتي كند آن جا، اگر چه نكند به آن عزم كه كرده باشد، داخل بود تحت اينكه آيت، و خداي او را عذاب اليم بچشاند. مفسّران در معني «الحاد» و «ظلم»، خلاف كردند. قتاده و مجاهد گفتند: مراد شرك است، يعني همّت كند كه آن جا جز خداي را پرستد چنان كه كفّار مكّه كردند. دگر قوم گفتند: استحلال الحرام و ركوب الاثام، حرام حلال دارد و ارتكاب كباير كند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد كه بكشد آن را كه او قصد كشتن او نكند، و ظلم كند بر آن كه بر او ظلم نكند. ليث گفت از مجاهد كه: سيّئات در مكّه مضاعف بود، چنان كه حسنات. إبن جريج گفت: استحلال حرم باشد. حبيب بن ابي ثابت گفت: احتكار طعام باشد به مكّه [47- پ]

. بعضي دگر گفتند: مراد هر منهي است از قول و فعل، حتّي قول الرّجل: لا و اللّه و بلي و اللّه. و مجاهد گفت: عبد اللّه عمر را دو خيمه بود: يكي در حرم، و يكي بيرون حرم. چون خواستي كه با اهل و قوم خود عتابي كند، به خيمه بيروني رفتي. او را پرسيدند از آن، گفت: براي آن كه ما را گفته اند: وَ

مَن يُرِد فِيه ِ بِإِلحادٍ بِظُلم ٍ، و من الالحاد قول الرّجل لا و اللّه و بلي و اللّه. قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِيم َ مَكان َ البَيت ِ، يعني«4» بوّأنا وطّأنا«5». عبد اللّه عبّاس گفت: جعلنا. حسن گفت: انزلنا. مقاتل سليمان گفت: دللنا عليه. مقاتل حيّان گفت: هيّأناه«6» له، و نظيره قوله: تُبَوِّئ ُ المُؤمِنِين َ مَقاعِدَ لِلقِتال ِ«7» ...، و: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: هر كه. (2). همه نسخه بدلها به. (3). همه نسخه بدلها مردي. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: معني. (5). همه نسخه بدلها باشد. (6). همه نسخه بدلها: هيئناه. (7). سوره آل عمران (3) آيه 121. صفحه : 319 بَوَّأَكُم فِي الأَرض ِ«1» ...، و اينكه عبارات متقارب المعني است. خلاف كردند مفسّران در آن كه خداي تعالي چگونه روشن كرد ابراهيم را جاي خانه، بعضي گفتند: ابري بفرستاد تا چندان كه جاي خانه بود سايه افگند. بعضي دگر گفتند: بادي بفرستاد تا اساس برفت. بعضي دگر گفتند: جبريل بيامد و رسم برزد«2» و خط كشيد«3» تا او بر آن بنا كرد. و مكان جاي مستوي باشد كه در او متمكّن توان شدن و قرار گرفتن و جسم ثقيل را منع كند از هوي ّ«4». و اصل بَوَّأنا، من باء اذا رجع باشد، كانّه منزل يرجع اليه، و منه البواء في قولهم: فلان بواء فلان اذا كان دمه كفوا لدمه فيرجع به«5» اليه للقود. و مراد به بيت، خانه كعبه است و در كلام حذفي است، و تقدير آن كه: و اوحينا اليه أَن لا تُشرِك بِي شَيئاً، و وحي كرديم به ابراهيم كه شرك مياور به من، هيچ«6» چيز را انباز مدار در عبادت من، بل عبادت خالص

مرا كن. وَ طَهِّر بَيتِي َ، و پاك كن خانه من«7». قتاده گفت: از اصنام و اوثان، و گفتند: از ساير ادناس، و گفتند: از خون و سرگين كه چون آن جا به تقرّب ذبايح كشتندي، خون و سرگين آن جا رها كردندي. لِلطّائِفِين َ، براي آنان كه آن جا طواف كنند. وَ القائِمِين َ، و براي آنان كه آن جا نماز كنند. وَ الرُّكَّع ِ السُّجُودِ، و ركوع و سجود كنند. وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ، حسن و جبّائي گفتند: اينكه امر است رسول را- عليه السّلام- به اعلام مردمان به حج ّ. گفتند: خانه بنا كردي، اكنون مهمانان را بخوان و ندا كن. ابراهيم- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ آواز من كجا رسد! حق تعالي گفت: عليك الاذان و علي ّ البلاغ ، بر تو آواز دادن و به من«8» رسانيدن. ابراهيم- عليه السّلام- بر مقام بايستاد، و گفتند: بر كوه ابو قبيس رفت و آواز داد و گفت: يا ايّها النّاس الا ان ّ ربّكم قد بني بيتا فحجّوه، اي مردمان؟ خداي براي شما خانه اي بنا كرده است، بيايي آن را زيارت كني. حق تعالي آواز او به همه عالم برسانيد از شرق تا غرب تا به آنان برسانيد، علي سبيل«9» المبالغة كه در اصلاب مردان و ارحام زنان ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 74. (2). آط، آج، لب: بزد. (3). آب، آز، مش: بر كشيد. (4). آج، لب: هوا. (5). آط، آج، لب: ندارد. 6. آب، مش را يعني هيچ. (7). آط: من را، آب، آز، مش: مرا. (8). آج، لب: و بر من. (9). همه نسخه بدلها: طريق. صفحه : 320 بودند، علي ما جاء في

الاخبار، و معني مبالغت باشد. آنگه آنان كه در سابق علم آن بود كه ايشان حج خواهند كردن«1»، جواب دادند و گفتند: لبّيك الّلهم ّ لبّيك. يَأتُوك َ رِجالًا، تا به«2» تو آيند پياده، جمع راجل، كقايم و قيام و صايم و صيام. جزم «يأتوك» بر جواب امر است، و نصب «رجالا» بر حال است از فاعل. وَ عَلي كُل ِّ ضامِرٍ، و بر هر شتري لاغر. يَأتِين َ مِن كُل ِّ فَج ٍّ عَمِيق ٍ، مي آيند از هر راهي دور. و «يأتين» براي آن گفت كه رد كرد با معني «كل ّ»، يعني جمله شتران، قال الرّاجز: قطعن بعد النّازح العميق ابو القاسم بشر بن محمّد بن ياسر گفت: در طواف مردي كهل را ديدم روي زرد شده و اثر رنج سفر بر او پيدا، عصايي به دست گرفته طواف مي كرد، بر آن عصا اعتماد كرده از ضعف. بر او رفتم و او را مي پرسيدم، مرا گفت: تو از كجايي! گفتم: از خراسان، گفت: خراسان كجا باشد، كه نشنيده بود! گفتم: از بلاد مشرق است، گفت: از آن جا تا اينكه جا به چند گاه«3» آيي! گفتم: دو ماهه يا سه ماهه راه است، گفت: پس دانم هر سال«4» تو به«5» زيارت اينكه خانه آيي كه شما همسايه اينكه خانه اي. من گفتم: از خانه تو تا اينكه جا چند باشد! گفت: پنج ساله راه است كه من از خانه بيامدم، هيچ اثر بياض در سر و محاسن من نبود، اكنون در راه پير گشتم«6». گفتم: هذا و اللّه الجهد البيّن و الطّاعة الجميلة و المحبّة الصّادقة. [48- ر]

گفتم«7»: و اللّه اينت«8» رنج عظيم و طاعت نكو و محبّت صادق؟ در روي

من بخنديد و اينكه بيتها بخواند: زر من هويت و ان شطّت بك الدّار و حال من دونه حجب و استار لا يمنعنّك بعد من زيارته ان ّ المحب ّ لمن يهواه زوّار لِيَشهَدُوا مَنافِع َ لَهُم، تا حاضر آيند به منافع خود. سعيد جبير گفت: مراد تجارت است، و اينكه روايت ابو رزين است از عبد اللّه عبّاس. مجاهد گفت: منافع دين و دنيا خواست و هر چه معصيت نبود. محمّد بن علي ّ الباقر گفت: و سعيد مسيّب و عطيّه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كرد. [.....]

(2). آب، آز، مش: با. (3). آز: گام. (4). همه نسخه بدلها: سالي. (5). همه نسخه بدلها: سال اينكه جا به. (6). آط، آج، لب، آز، مش: پير شدم. (7). چاپ شعراني: گفت. (8). همه نسخه بدلها بجز آط و آب: اينكه است. صفحه : 321 عوفي: مراد عفو و مغفرت است. وَ يَذكُرُوا اسم َ اللّه ِ فِي أَيّام ٍ مَعلُومات ٍ، و تا ذكر خداي كنند در ايّام«1» معلوم، يعني عشر ذي الحجّه. اينكه قول حسن و قتاده است. و گفتند: ايّام معدودات، ايّام تشريق باشد. و ابو جعفر باقر- عليه السّلام«2»- عكس اينكه گفت، گفت: براي آن كه ذكر به تكبير در ايّام تشريق باشد، و نيز لقوله تعالي: عَلي ما رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأَنعام ِ، و اينكه در ايّام تشريق باشد، و اينكه قول عبد اللّه عمر است. محمّد كعب«3» گفت: هر دو يكي است، معلومات و معدودات. و آنان كه گفتند: ايّام معلومات«4»، ايّام تشريق است، گفتند: براي آن كه اندك است بر آنچه روزي كرد ايشان را از بهيمه انعام«5»، از چهارپايان كه آن جا كشند به هدي و

اضحيّه. فَكُلُوا مِنها، بخوري از آن. مجاهد و عطا گفتند: خداي تعالي امر كرد ما را كه از هدي بخوريم جز كه اينكه امر«6» مندوب است، واجب«7» نيست، و مذهب ما هم چنين است. و اصحاب ظاهر گفتند: واجب است. وَ أَطعِمُوا البائِس َ الفَقِيرَ، و از آن جا طعام«8» دهي مرد«9» درويش را كه علامت درويشي بر او پيدا باشد. و بائس، ذو البؤس باشد من باب لابن و تامر، و البأس و البؤس الشّدّة. و اينكه براي آن گفت كه در جاهليّت چون چيزي بكشتندي براي هدي، خانه از آن نخوردندي. ثُم َّ ليَقضُوا تَفَثَهُم، آنگه بفرماي تا مناسك حج بگزارند از: احرام، و وقوف به عرفات، و مشعر، و طواف، و سعي، و رمي الجمار، و حلق، اينكه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر است. و بعضي«10» گفتند: تفث، ازالت وسخ احرام باشد به حلق و غسل. ازهري گفت: تفث، در لغت نمي شناسند الّا از قول عبد اللّه عبّاس. بعضي دگر گفتند«11» تفث، موي شوراب«12» گرفتن باشد و موي بغل پاك كردن و ناخن گرفتن و موي عانه پاك كردن. و عكرمه گفت: تفث، موي و ناخن باشد. [و ابي ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ايّامي. (2). همه نسخه بدلها به. (3). همه نسخه بدلها: محمّد بن كعب. (4). اساس: معلومات، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (5). آج، لب: بهيمة الانعام. (7- 6). همه نسخه بدلها به. (8). همه نسخه بدلها: طعامي. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: مردم. (10). همه نسخه بدلها دگر. (11). همه نسخه بدلها: قضاي. (12). همه نسخه بدلها: شارب. صفحه : 322

گفت از عبد اللّه عبّاس كه: قضاي تفث، وضع احرام باشد]

«1» از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن. و تفث، در كلام عرب وسخ باشد، يقال: ما اتفثك، اي ما اوسخك و اقذرك. قال اميّة بن الصّلت. ساخين«2» آباطهم لم يقلعوا تفثا و ينزعوا عنهم قملا و صئبانا وَ ليُوفُوا نُذُورَهُم، وفا«3» كنند به نذرها از نذر«4» و هدي و آنچه گفته باشند. و ابو بكر عن عاصم خواند: و ليوفّوا، به تشديد «فاء» لتكثير الفعل، يعني تمام بگزارند نذرهايي كه كرده باشند. وَ ليَطَّوَّفُوا بِالبَيت ِ العَتِيق ِ، و بگو تا طواف كنند به خانه كعبه، مراد طواف حج ّ است كه آن را طواف الزّياره خوانند، و اينكه قول باقر است- عليه السّلام- و بيشتر مفسّران، و به اجماع ركن است و واجب است، و اينكه طواف بعد الافاضة من عرفات باشد، امّا روز عيد و امّا پس از آن. و علما خلاف كردند در آن كه خانه كعبه را چرا عتيق خواندند، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير و مجاهد و قتاده گفتند: براي آن كه خداي تعالي آن«5» را آزاد كرد از آن كه جبّاران به آن راه يابند، و آنرا ويران كنند. سعيد جبير گفت: تبّع بيامد تا خانه كعبه ويران«6» كند، چون به قديد رسيد، فالج پديد آمد او را. بزرگان لشكر را بخواند و اطبّا را. گفتند: يا ملك؟ اينكه خانه را خدايي است«7» كه هر كه قصد اينكه خانه كند به بدي، خداي او را باز دارد از آن مكروهي«8» اگر اينكه جا خواهي در رو و تجارتي بكن و كاري كه تو را

هست، و آن را تعرّضي«9» مكن به بدي. او بيامد و بفرمود تا خانه را كسوتي نكو ساختند و در«10» پوشانيدند، و اوّل كس كه خانه را كسوت كرد او بود، و هزار شتر«11» قربان فرمود كردن، و اهل حرم را مبرّت كرد و صِلَت داد، آن جا كه ايشان فرو«12» آمده بودند آن را مطابخ نام نهادند، [48- پ]

از آن كه مطبخهاي ايشان بود، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: شاخين. (3). همه نسخه بدلها، و وفا. (4). همه نسخه بدلها: حج. (5). همه نسخه بدلها: او. (6). آط، آب: بيران. (7). همه نسخه بدلها: خداوندي هست. (8). آز: مكرهي. (9). همه نسخه بدلها: تعرّض. (10). همه نسخه بدلها او. [.....]

(11). آط، آج، لب: اشتر. (12). همه نسخه بدلها: فرود. صفحه : 323 قعيقعان براي قعقعه سلاح ايشان نام نهادند آن جاي را، و قصّه اصحاب الفيل در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. سفيان عيينه گفت: براي آن عتيق خواند«1» آن را كه آزاد است و هرگز مملوك نبود«2» و آن را مالكي نبود از آدميان، و مجاهد همين گفت. إبن زيد گفت: براي آن كه قديم است. و عتيق قديم و ديرينه باشد، و عتق و قدم او آن است كه: هو اوّل بَيت ٍ وُضِع َ لِلنّاس ِ«3» ...، يقال: سيف عتيق و دينار عتيق. بعضي دگر گفتند: براي آن كه بر خداي تعالي كريم است، لكرامته علي اللّه. و العتق الكرم، عتق كرم باشد، من قولهم: فرس عتيق، اي كريم. باقر«4»- عليه السّلام- گفت: براي آن كه آزاد بود در ايّام طوفان نوح از

غرق، چون همه جهان غرق شد. ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم حُرُمات ِ اللّه ِ- [الاية، «ذلك»، اشارت است به آنچه رفته است، اي ذلك علي ما مضي و سمعت. آنگه گفت: وَ مَن يُعَظِّم حُرُمات ِ اللّه ِ]

«5»، هر كه تعظيم كند حرمتهاي خداي را، فَهُوَ خَيرٌ لَه ُ، او را به باشد بنزديك خداي«6». إبن زيد گفت: حرمات خداي، مشعر الحرام است، و البيت الحرام، و المسجد الحرام و البلد الحرام. بعضي دگر گفتند«7»: جمله مناسك است، آن را تعظيم كند به قضاي حقوق و اداي واجبات را«8». و بعضي دگر گفتند: مراد به حرمات، جمله محرّمات است، و تعظيم او ترك او باشد استعظاما لها. وَ أُحِلَّت لَكُم ُ الأَنعام ُ، و حلال كردند شما را چهارپايان بر عموم آنگه استثنا كرد از او گفت: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، الّا آن كه بر شما خوانند يا خواندند، في قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ وَ لَحم ُ الخِنزِيرِ- الاية، الي قوله: ذلِكُم فِسق ٌ«9» ...، بعضي دگر گفتند معني آن است كه: در حال احرام گوشت اينكه ----------------------------------- (1). مش: خواندند. (2). آب، آز، مش: نشود. (3). سوره آل عمران (3) آيه 96. (4). همه نسخه بدلها: و باقر. (5). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها او. (7). آج، لب مراد به حرمات. (8). همه نسخه بدلها: او. (9). سوره مائده (5) آيه 3. صفحه : 324 چهار پايان از گاو و گوسپند و شتر بر شما حلال كردند الّا آنچه بر شما خوانند كه حرام است از صيد و گوشت او، في قوله: ... وَ حُرِّم َ عَلَيكُم صَيدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً«1». فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ،

گفتند«2»: بپرهيزي از اينكه پليد«3»، آنگه آن را به «من» تبيين«4» كرد كه: از اوثان و بتان اند، براي آن كه «رجس» مشتمل باشد بر اوثان و جز اوثان. آنگه آن را بيان كرد به اوثان، و تقدير آن است كه: فاجتنبوا الرّجس الّذي هو الاوثان. و در اخبار ما آمد كه: مراد، نرد و شطرنج باختن است و ساير انواع قمار. وَ اجتَنِبُوا قَول َ الزُّورِ، و بپرخيزي«5» از دروغ گفتن. و اصحاب ما گفتند: غناء و ساير اقوال ملهيه بنا حق داخل باشد در او«6»، بهتان و گوايي«7» دروغ داخل بود در او. و در خبر مي آيد، كه رسول- عليه السّلام- بر منبر گفت در خطبه اي كه: گواهي به دروغ معادل است شرك به خداي را، آنگه اينكه آيت بخواند، يعني خداي تعالي در يك آيت از هر دو نهي كرد، و رسول- عليه السّلام- گفت: يبعث شاهد الزّور مدلعا لسانه في النّار ، گفت: گواه دروغ را بر انگيزند زبان در آتش كرده در قيامت. حُنَفاءَ لِلّه ِ، بر طريق استقامت راست ايستاده فرمانهاي خداي را، و نصب او بر حال است از فاعل. و گفتند: اصل «حنف» استقامت باشد، و گفته اند: ميل، و گفته اند: كلمه از اضداد است. غَيرَ مُشرِكِين َ بِه ِ، شرك نيارند به خداي تعالي، و هم حال است. وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِن َ السَّماءِ، و هر كه شرك آرد به خداي، پنداري از آسمان بيفتاد. فَتَخطَفُه ُ الطَّيرُ، مرغ در ربايد او را، يا باد او را فرو برد به جاي دور. تشبيه كرد حال كافران را به آن كس كه او از آسمان بيفتد، باز«8» او را مرغي در ربايد،

يا به حال كسي كه باد او را در هوّه اي«9» و حفره اي اندازد، و آن ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 96. 2. همه نسخه بدلها: گفت. (3). آب، آز، مش: پليدي. [.....]

(4). آط بيان. (5). اساس: هر خبري، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها (بپرهيزي) تصحيح شد. (6). آط و. (7). همه نسخه بدلها، بجز آط، گواهي. (8). همه نسخه بدلها: يا . (9). آب، آز، مش: هوي. صفحه : 325 جاي دور قعر«1» باشد، در آن كه او مالك نبود كار خود را و نفعي نتواند كردن به خود، و دفع مضرّتي«2» نتواند، همچنين كافر به قيامت اندر مانده«3» ملجأ بود، مالك نباشد از كار بر هيچ چيز. حسن گفت: تشبيه كرد اعمال كفّار«4» در نفي ثبات و استقامت و الحصول علي طاير!!! جرس«5»، يعني چنان كه اينكه را در حال هويّي«6» ثباتي نباشد، و در ميانه مرغ او را در ربايد، همچنين اعمال كافران و مشركان را محصول نبود، و مثله قوله تعالي: أَعمالُهُم كَسَراب ٍ بِقِيعَةٍ«7» ...، و: كَرَمادٍ اشتَدَّت بِه ِ الرِّيح ُ فِي يَوم ٍ عاصِف ٍ«8» ...، اهل مدينه خواندند: فتخطفه الطّير، به تشديد «طا» علي تقدير: فتتخطّفه، و باقي قرّاء: فتخطفه خواندند، من خطف يخطف. ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَ اللّه ِ، سيبويه گفت: [49- ر]

مبتدايي است محذوف الخبر، و التّقدير، ذلك الامر و الشّأن، شأن و كار اينكه است كه شنيدي. آنگه گفت: وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَ اللّه ِ«9»، هر كه او مناسك خداي را تعظيم كند، آن را پرهيزگاري دل باشد. و شعائر، علاماتي باشد، و مناسك حج را براي آن شعائر خواند كه به آن«10» اشعار

و اعلام كرده اند. و بعضي دگر گفتند: مراد هدي اشعار كرده است، و آن شتري باشد«11» كارد در كوهان او زده«12» كه قارن با خود بيارد، و اينكه قول مجاهد است. فَإِنَّها، ضمير راجع است با «فعلة»، يعني آن يك بار تعظيم كه دارد آن را، و روا بود كه راجع بود با خصلت«13». و گفتند: شَعائِرَ اللّه ِ، اي دين اللّه، شعائر خداي دين خداي باشد، يعني تعظيم شعائر و مناسك از تقواي دل باشد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: قعير، آج، لب: جاي قعير و دور. (2). همه نسخه بدلها: مضرّت. (3). آط، آب، آز، مش: اسير و درمانده، آج، لب: اسير و دورمانده. (4). همه نسخه بدلها را. (5). كذا در اساس، بدون نقطه، آط و همه نسخه بدلها: علي طايل به كسي، كه با وجود مراجعه به تفاسير و منابع متعدّد روشن نشد. (6). همه نسخه بدلها: هوي. (7). سوره نور (24) آيه 38. (8). سوره ابراهيم (14) آيه 18. [.....]

(9). آط و. (10). همه نسخه بدلها: بدان. (11). همه نسخه بدلها كه. (12). همه نسخه بدلها: زده باشند. (13). همه نسخه بدلها: خصله اي. صفحه : 326 لَكُم فِيها مَنافِع ُ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي، شما را در اينكه شتران منافعي است تا به وقتي مسمّي، نام برده از: ركوب و حمل اثقال بر ايشان نشيني و بار گران بر دارد«1» از شما. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد: اينكه پيش از آن باشد كه نام هدي و تضحيه بر او نهند. عطا گفت«2»: از آن كه اشعار و تقليد كنند، و اشعار آن بود كه كارد در كوهان او زند«3» و خون

آلود كند«4»، و تقليد آن بود كه يك تاي«5» نعل بر گردن او بندد«6» تا هر كه بيند داند كه آن هدي است. و بعضي دگر گفتند: پس از آن كه اينكه كرده باشد«7» اگر محتاج بوده به انتفاع او از ركوب او و شير او بعد الاشعار و التّقليد روا باشد كه منتفع باشد«8» به آن و اينكه، روايت كرده اند از باقر- عليه السّلام. بعضي دگر گفتند: مراد منافع، تجارت است. بعضي دگر گفتند: عام است در ساير منافع. إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي، تا به وقتي معيّن. عبد اللَّه عبّاس گفت: تا نام هدي بر او نهادن. و آنان كه گفتند، منافع تجارت است، گفتند: أَجَل ٍ مُسَمًّي، وقت آن باشد كه از مكّه بيرون آيد«9». بعضي دگر گفتند: منافع ثواب«10» إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي، الي انقضاء ايّام الحج ّ، و قيل: ... إِلي يَوم ِ القِيامَةِ«11». ثُم َّ مَحِلُّها إِلَي البَيت ِ العَتِيق ِ، پس محل ّ آن، و محل ّ، موضع حلول باشد به خانه كعبه بود. و بعضي دگر گفتند: مراد جمله حرم است، بيانه قوله: ... فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام َ بَعدَ عامِهِم هذا«12»، أي الحرم كلّه. و در اخبار اصحاب ما آن است كه: آنچه هدي حج ّ باشد، آن به منا بايد كشتن، و آنچه در عمره مفرد«13» خواهد كشتن به حزوره كشد برابر كعبه. و آنان كه گفتند: مراد به شعائر مناسك است گفتند: معني آن است: لكم فيها اي في اداء المناسك منافع من الاجر و الثّواب الي انقضاء ايّام الحج ّ، براي آن كه چون ايّام حج گذشته باشد نتوان كردن اينكه مناسك. و قولي دگر آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بردارند. (2). آط پيش. (3). همه

نسخه بدلها: زنند. (4). همه نسخه بدلها: كنند. (5). آج، لب، مش: يك پاي. (6). همه نسخه بدلها: بندند. (7). آج، لب، مش: كرده باشند. (8). همه نسخه بدلها: شود. (9). آط، آج، لب: آيند. [.....]

(10). آط است. (11). سوره مائده (5) آيه 14. (12). سوره توبه (9) آيه 28. (13). آز: مفرده. صفحه : 327 است كه: محل النّاس من احرامهم الي البيت العتيق، محل ّ آن كه مردمان از احرام برآيند«1» آن است كه با خانه كعبه آيند و طواف النّساء بكنند و از احرام بيرون آيند. وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَكاً«2»، جماعتي باشند بر يك دين، ما هر امّتي را منسكي«3» كرديم. كوفيان خواندند الّا عاصم: منسكا، به كسر «سين» در هر دو جايگاه بر«4» موضع، كالمجلس و المشرق و المغرب، يعني مذبح و جايگاه ذبح. و باقي قرّاء، به فتح «سين» خواندند علي المصدر، اي ذبح القربان«5». حسن گفت: منسكا، اي شريعة، يعني ما هر امّتي از امم سلف را شريعتي كرديم كه به آن متعبّد بودند«6» و بر آن عبادت كردند«7». مجاهد گفت: عبادة في الذّبح، عبادتي كرديم ايشان را در ذبح. و نسيكه، ذبيحه باشد، من قولهم: نسكت الشّاة، اي ذبحتها، و در شرع جمله افعال حج ّ را«8»: طواف و سعي و رمي و ذبح و جز آن مناسك خوانند. قوله: لِيَذكُرُوا اسم َ اللّه ِ، اينكه براي آن كرديم تا ايشان نام خداي برند و شكر او گزارند، بر آنچه ايشان را روزي كرد از بهائم«9» انعام از گاو و گوسپند و شتر. و گفتند: مراد تسميه است عند ذبح اينكه بهائم، و اينكه دليل است بر وجوب تسميه عند

ذبح، و بهيمه براي آن خواند اينكه حيوانات را كه، مستبهم باشند از سخن گفتن و جواب دادن. و اضافت او با انعام براي آن كرد كه از بهائم باشد كه نه انعام بود«10»، تا بدانند كه مراد اينكه سه جنس است. آنگه گفت: فَإِلهُكُم«11» فَلَه ُ أَسلِمُوا، اسلام آري او را و انقياد كني او و امر او را، و تن در دهي دين او را. وَ بَشِّرِ المُخبِتِين َ، و مژده ده اي محمّد متواضعان را. مجاهد گفت: آنان را كه دلهاي ايشان به ذكر خداي بيارامد. و اشتقاق مخبت ----------------------------------- (1). اساس: بدانند، با توجّه به اجماع نسخه بدلها و معني جمله تصحيح شد. (2). آط امّت. (3). آج، لب: مناسكي. (4). همه نسخه بدلها: به معني. (5). آط، آج، لب: الذّبح للقربان. (6). همه نسخه بدلها، بجز آز: بودندي. (7). همه نسخه بدلها: كردندي. (8). همه نسخه بدلها از. (9). مش و. (10). آط، آج، لب: باشد. [.....]

(11). اساس: و الهكم، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، و با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. صفحه : 328 از خبت باشد، و آن زمين«1» ساده باشد. آنگه وصف كرد ايشان را گفت: الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ، چون پيش ايشان نام خداي برند، دلهاي ايشان ترسد. وَ الصّابِرِين َ عَلي ما أَصابَهُم، و آنان كه«2» صبر كنند بدان«3» كه به ايشان رسد از مصايب و نكبات. وَ المُقِيمِي الصَّلاةِ، و آنان كه نماز بپاي دارند. وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ، و از آنچه ما ايشان را روزي دهيم نفقه كنند. وَ البُدن َ جَعَلناها لَكُم مِن شَعائِرِ اللّه ِ، و نصب او بر

فعلي مقدّر است، اي جعلنا البدن جعلناها، كقوله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«4» ...، و البدنة واحد البدن كثمرة و ثمر«5»، و اينكه لفظ اعني بدن واحد را نشايد«6»، قال الرّاجز: بدنا مدرّعا موفورا و شتران بزرگ فربه كرديم آن را از شعائر و مناسك خداي. و تخفيف و تثقيل روا بود در او، كالخلق و الخلق، و هي جمع بدنه، كثمره و ثمر، و خشبة و خشب. و گفتند: جمع «بادن» باشد، كفاره و فره، و عايد و عود و عايط و عوط. و بادن، تناور باشد و مصدر او «بدانة» باشد، يقال: بدن الرّجل يبدن بدانة، اذا ضخم، چون پير شود و گوشتش سست شود گويند: بدّن تبدينا. عطا و سدّي گفتند: مراد به «بدن» شتر است و گاو چون به سن ّ تمام باشد و بزرگ. جَعَلناها لَكُم مِن شَعائِرِ اللّه ِ، كرديم آن را براي شما از شعائر خداي، يعني از مناسك او و اعلام دين او كه آن را در هدي«7» و اضحيّه بكشي و پيش از ذبح اشعار كني. لَكُم فِيها خَيرٌ، شما را در آن خير است، يعني منافع دنياوي و ثواب آخرتي. چون براي خداي قربان كني، فَاذكُرُوا اسم َ اللّه ِ عَلَيها صَواف َّ، نام خداي بر آن ياد كني عند ذبح آن، يعني چون بخواهي كشتن، بگويي: بسم اللّه و اللّه اكبر. عبد اللَّه عبّاس گفت: آن است كه گويد: اللّه اكبر و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر اللّهم ّ منك و لك. صَواف َّ، اي قائمة علي ثلاث قوائم، جمع صافّة. و گفتند: چون شتر را بخواستندي كشتن، يك دست او با بغل بستندي تا او بر ----------------------------------- (1). همه

نسخه بدلها راست و. (2). همه نسخه بدلها ايشان. (3). همه نسخه بدلها: بر آن. (4). سوره يس (36) آيه 39. (5). همه نسخه بدلها: كتمره و تمر. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). آط، آج، لب: هديه. صفحه : 329 سه پاي قوايم«1» بايستادي، و بنزديك ما دستهاي او با بغل بايد بستن تا بر دو پاي بايستد. و گاو را هر چهار دست و پاي ببايد بستن [و دنبال رها كردن، و گوسپند را دو دست و يك پاي ببايد بستن]

«2» و يك پاي رها كردن. و نصب او بر حال است از مفعول، و معني آن است كه: در آن حال كه او مستمرّ باشد بر قيام، و منه الصّف ّ في الصّلوة و القتال لاستمرار القيام فيهما. و در صواف ّ سه قراءت است: امّا قراءت عامّه قرّاء، صواف ّ است به «فاء» مشدّد، و حسن بصري خواند: صوافي، اي خالصة للّه«3»، و عبد اللّه مسعود خواند: صوافن«4» من صفون الفرس«5»، و هو قيامه علي ثلاثة قوائم و طرف حافريد واحدة، و منه قوله تعالي: ... الصّافِنات ُ الجِيادُ«6»، و قال الشّاعر: الف الصّفون فما يزال كأنّه ممّا يقوم علي الصّفون كسيرا«7» فَإِذا وَجَبَت جُنُوبُها، چون بر پهلو افتد و الوجوب السقوط و الوقوع، يقال: وجب الحايط وجوبا، و وجبت الشّمس اذا غربت وجوبا، و وجب البيع اذا وقع، و وجب القلب وجيبا اذا اضطرب. و الواجب، الواقع، قال اوس بن حجر: ا لم تكسف الشّمس و البدر و ال كواكب للجبل الواجب اي الواقع. و فعل را اضافت كرد با جنوب لتحقيق الاضافة كقوله تعالي: بِما قَدَّمَت يَداك َ«8» ...، فالتّقدير: فاذا وجبت الابل لجنوبها

و قدّم الرّجل بيده. فَكُلُوا مِنها، بخوري از آن ذبيحه. وَ أَطعِمُوا القانِع َ وَ المُعتَرَّ، و قانع را و معترّ را بدهي از آن. اصحاب ظاهر گفتند: اكل و اطعام هر دو واجب است، و گروهي دگر گفتند: اكل سنّت است و اطعام واجب. و گروهي گفتند: اكل مباح است و اطعام واجب. و مذهب ما آن است كه: ثلثي بخورد بر سبيل استحباب، و ثلثي به قانع دهد، و ثلثي به معترّ. ----------------------------------- (1). آج، لب: قايم. (2). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (3). آج، لب. اللّه. (4). آج، لب: صوافين. (5). آط، آب، آز، مش: صفوا الفرس. (6). سوره ص (38) آيه 31. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: كبير، مآخذ مربوط به لغت و شعر: علي الثّلاث كثير. (8). سوره حج (22) آيه 10. صفحه : 330 و در قانع و معترّ خلاف كردند، عبد اللَّه عبّاس و ليث و مجاهد گفتند: قانع آن بود كه قناعت كند به آنچه به او دهي، [50- ر]

و سؤال و الحاح نكند، و معترّ آن بود كه به«1» تو بگذرد و تعرّض نكند. عكرمه و ابراهيم و قتاده گفتند: قانع آن باشد كه بنزديك ذبح بنشيند«2» آن جا سؤال نكند، و معترّ سايل باشد كأنّه يعترّ ان«3» يتعرّض بالسّؤال«4». بر اينكه تأويل قانع از قناعت باشد و آن تعفّف و ترك سؤال باشد. سعيد جبير گفت و كلبي: قانع سايل باشد، من القنوع، و هو السّؤال، يقال: قنع يقنع اذا رضي قناعة، و قنع قنوعا اذا سأل، قال الشّاعر- و هو الشّمّاخ: لمال المرء يصلحه فيغني مفاقره اعف ّ من القنوع و قال لبيد:

و اعطاني المولي [علي]

«5» حين خلّتي اذا قال ابصر خلّتي و قنوعي زيد بن اسلم گفت: قانع درويش باشد، و معترّ صديق زاير كه او را ذبيحه اي نباشد، به خانه دوستي شود كه او را ذبيحه اي باشد به طمع آن. و معني معترّ، معترض«6» باشد، يقال: اعتره و اعتراه و عراه بمعني اذا تعرّض له. و حسن بصري خواند: و المعتري. كَذلِك َ سَخَّرناها لَكُم، ما اينكه بهايم را مسخّر شما كرده ايم چنين كه مي بيني، تا همانا شما شاكر شوي و شكر نعمت من كني. لَن يَنال َ اللّه َ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها، يعقوب خواند: لن تنال، و لكن تناله به «تاء» در هر دو جاي، و باقي قرّاء به «ياء«7»». خداي تعالي [گفت]

«8»: گوشتها و خونهاي آن ذبيحه به خداي نرسد، اينكه براي آن گفت كه در عرب در جاهليّت خون ذبيحه كه بكشتندي خون آن در ديوار كعبه ماليدندي بر وجه تقرّب، خداي تعالي گفت: گوشت و خون آن به خداي نرسد كه شما به خون آن تقرّب كني به خداي، و لكن آنچه از شما به خداي برسد پرهيزگاري و اجتناب معاصي باشد و صدق نيّت و خلوص اعتقاد. ----------------------------------- (1). مش: بر. (2). همه نسخه بدلها و. (3). همه نسخه بدلها: اي. (4). آط، آج، لب: السؤال، آب، آز، مش: للسؤال. (8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، معرض. (7). مش خواندند. صفحه : 331 كَذلِك َ سَخَّرَها لَكُم، خداي تعالي همچنين مسخّر بكرده است اينكه بهايم را براي شما. لِتُكَبِّرُوا اللّه َ عَلي ما هَداكُم، تا شما خداي را تكبير و تحميد كني، و شكر گزاري بر آن هدايت و الطاف

كه شما را داد و با شما كرد، و به اعلام اعلام دين«1» كه شما را بياموخت از اركان و مناسك. وَ بَشِّرِ المُحسِنِين َ، و مژده ده اي محمّد نكوكاران را«2».

[سوره الحج (22): آيات 38 تا 60]

[اشاره]

إِن َّ اللّه َ يُدافِع ُ عَن ِ الَّذِين َ آمَنُوا إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ كُل َّ خَوّان ٍ كَفُورٍ (38) أُذِن َ لِلَّذِين َ يُقاتَلُون َ بِأَنَّهُم ظُلِمُوا وَ إِن َّ اللّه َ عَلي نَصرِهِم لَقَدِيرٌ (39) الَّذِين َ أُخرِجُوا مِن دِيارِهِم بِغَيرِ حَق ٍّ إِلاّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّه ُ وَ لَو لا دَفع ُ اللّه ِ النّاس َ بَعضَهُم بِبَعض ٍ لَهُدِّمَت صَوامِع ُ وَ بِيَع ٌ وَ صَلَوات ٌ وَ مَساجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسم ُ اللّه ِ كَثِيراً وَ لَيَنصُرَن َّ اللّه ُ مَن يَنصُرُه ُ إِن َّ اللّه َ لَقَوِي ٌّ عَزِيزٌ (40) الَّذِين َ إِن مَكَّنّاهُم فِي الأَرض ِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالمَعرُوف ِ وَ نَهَوا عَن ِ المُنكَرِ وَ لِلّه ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ (41) وَ إِن يُكَذِّبُوك َ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوم ُ إِبراهِيم َ وَ قَوم ُ لُوطٍ (43) وَ أَصحاب ُ مَديَن َ وَ كُذِّب َ مُوسي فَأَملَيت ُ لِلكافِرِين َ ثُم َّ أَخَذتُهُم فَكَيف َ كان َ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّن مِن قَريَةٍ أَهلَكناها وَ هِي َ ظالِمَةٌ فَهِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصرٍ مَشِيدٍ (45) أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَتَكُون َ لَهُم قُلُوب ٌ يَعقِلُون َ بِها أَو آذان ٌ يَسمَعُون َ بِها فَإِنَّها لا تَعمَي الأَبصارُ وَ لكِن تَعمَي القُلُوب ُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَستَعجِلُونَك َ بِالعَذاب ِ وَ لَن يُخلِف َ اللّه ُ وَعدَه ُ وَ إِن َّ يَوماً عِندَ رَبِّك َ كَأَلف ِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون َ (47) وَ كَأَيِّن مِن قَريَةٍ أَملَيت ُ لَها وَ هِي َ ظالِمَةٌ ثُم َّ أَخَذتُها وَ إِلَي َّ المَصِيرُ (48) قُل يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنَّما أَنَا لَكُم نَذِيرٌ مُبِين ٌ (49) فَالَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ

(50) وَ الَّذِين َ سَعَوا فِي آياتِنا مُعاجِزِين َ أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ (51) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رَسُول ٍ وَ لا نَبِي ٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّي أَلقَي الشَّيطان ُ فِي أُمنِيَّتِه ِ فَيَنسَخ ُ اللّه ُ ما يُلقِي الشَّيطان ُ ثُم َّ يُحكِم ُ اللّه ُ آياتِه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (52) لِيَجعَل َ ما يُلقِي الشَّيطان ُ فِتنَةً لِلَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ وَ القاسِيَةِ قُلُوبُهُم وَ إِن َّ الظّالِمِين َ لَفِي شِقاق ٍ بَعِيدٍ (53) وَ لِيَعلَم َ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّك َ فَيُؤمِنُوا بِه ِ فَتُخبِت َ لَه ُ قُلُوبُهُم وَ إِن َّ اللّه َ لَهادِ الَّذِين َ آمَنُوا إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (54) وَ لا يَزال ُ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي مِريَةٍ مِنه ُ حَتّي تَأتِيَهُم ُ السّاعَةُ بَغتَةً أَو يَأتِيَهُم عَذاب ُ يَوم ٍ عَقِيم ٍ (55) المُلك ُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ يَحكُم ُ بَينَهُم فَالَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فِي جَنّات ِ النَّعِيم ِ (56) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ (57) وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ثُم َّ قُتِلُوا أَو ماتُوا لَيَرزُقَنَّهُم ُ اللّه ُ رِزقاً حَسَناً وَ إِن َّ اللّه َ لَهُوَ خَيرُ الرّازِقِين َ (58) لَيُدخِلَنَّهُم مُدخَلاً يَرضَونَه ُ وَ إِن َّ اللّه َ لَعَلِيم ٌ حَلِيم ٌ (59) ذلِك َ وَ مَن عاقَب َ بِمِثل ِ ما عُوقِب َ بِه ِ ثُم َّ بُغِي َ عَلَيه ِ لَيَنصُرَنَّه ُ اللّه ُ إِن َّ اللّه َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)

[ترجمه]

خداي«3» دفع كند«4» از آنان كه ايمان آورده اند كه خداي دوست ندارد همه«5» خيانت كننده كفران كننده«6» را. دستوري دادند آنان را كه كارزار كنند با آن كه بر ايشان ستم كرده باشند و خداي بر ياري دادن ايشان تواناست. [50- پ]

آنان كه بيرون كنند«7» ايشان را از سراهايشان بناحق مگر آن كه گفتند: خداي ما اللّه است، و اگر نه بازداشت خداي بودي مردمان را بهري را«8» به بهري ويران كردندي صومعه ها و كليساها

و كنشتها و مسجدها كه در آن جا نام خداي برند بسياري و ياري كند خداي آن را كه او ياري كند، كه«9» خداي تواناي بي همتاست. آنان كه اگر تمكين كنيم ايشان را در زمين به ----------------------------------- (1). آز، مش: و به اعلام دين. (2). همه نسخه بدلها قوله تعالي. (3). آب، آج، لب، مش بدرستي كه. (4). آج، لب: باز مي دارد. (5). آط، آب، آج، لب، مش: هر. [.....]

(6). آط، آب، مش: ناسپاسي، آج، لب: ناسپاس. (7). همه نسخه بدلها، بجز آز: بيرون كردند. (8). آب، مش از ايشان. (9). آب، مش: بدرستي كه. صفحه : 332 پاي دارند نماز را و بدهند زكات، و امر كنند به معروف و طاعت و نهي كنند«1» از ناشايست«2»، و خداي راست عاقبت كارها. [51- ر]

و اگر به دروغ دارند تو را، به دروغ داشت«3» پيش«4» ايشان قوم نوح و قوم هود و صالح. و قوم ابراهيم و قوم لوط. و اصحاب مدين و به دروغ داشتند موسي را«5»، فرو گذاشتم كافران را، پس بگرفتم ايشان را«6»، چگونه بود انكار من. بس از«7» دهها«8» كه هلاك كرديم آن را، و ايشان ظالم بودند، آن افتاده بود بر سقفهايش و چاهي فرو گذاشته و كوشكي بلند. نمي روند در زمين كه باشد ايشان را دلها كه بدانند به آن، يا گوشها كه بشنوند به آن! كور نشده است چشمها و لكن كور شده است دلها كه در سينه هاست. [51- پ]

و شتاب مي كنند به عذاب و خلاف نكند خداي وعده اش را، و«9» روزي بنزديك خدايت«10» هزار سال است از آنچه شما شماري«11». و بس ده«12» كه مهلت

داديم«13» آن را، و آن ستمكار«14» بود، پس بگرفتم آن را و با من است بازگشت. ----------------------------------- (1). مش: بازدارند. (2). آط: ناشناخت. (3). همه نسخه بدلها، بجز آز: داشتند. (4). همه نسخه بدلها، بجز آز از. (6- 5). آج، لب پس. (7). آج: بسا از اهل. (8). آب، آج، لب، مش: ديهها. (9). آب، مش بدرستي كه. (10). آط چون كه، آب، مش چون، آج، لب همچون. (11). آب، مش: مي شماريد. [.....]

(12). آب، مش: و بسا از ديه، آج، لب: و بسا ديهي كه. (13). آط: داده ايم، مش: دادم. (14). آط، آب، مش: ستمكاره. صفحه : 333 بگو: اي مردمان؟ من شما را ترساننده ام بيان كننده«1». آنان كه ايمان آرند«2» و كنند نيكيها، ايشان را بود آمرزش و روزي با كرامت. و آنان كه سعي كنند«3» در آيات ما عاجز كنندگان، ايشان اهل دوزخ باشند. [52- ر]

و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبري و نه بزرگواري الّا چون«4» خواندي در انداختي ديو«5» در خواندن او منسوخ بكردي خداي آنچه انداخته ديو، پس محكم بكردي«6» خداي آيات خود، و خداي دانا و محكم كار است. تا كند آنچه انداخته باشد ديو فتنه اي آنان كه در دلهاشان بيماري باشد و سخت دلان و بيدادگران در خلافي دوراند. تا بدانند آنان كه دادند ايشان را علم كه آن حق ّ است از خداي تو، ايمان آرند به آن، خاشع«7» آن را دلهاي ايشان، خداي راهنماي«8» آنان است كه ايمان آرند«9» به ره راست. [52- پ]

زايل«10» نشوند آنان كه كافر شدند در شكّي از او، تا آيد بديشان قيامت ناگاه يا آيد به ايشان عذاب

روزي نازاينده. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آز: روشن. (2). آط، آب، مش: آوردند. (3). همه نسخه بدلها، بجز آز: سعي كردند. (4). آط، مش او، آب: مگر آن كه چون او. (5). آج، لب: سهوي. (6). آج، لب: گرداند. (7). آط، آب، مش: و خاشع شوند. (8). آط، آب، مش: راه نماينده. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: ايمان آوردند. (10). آط، آب، مش: و زايل. صفحه : 334 پادشاهي آن روز خداي را [بود]

«1» و حكم كند ميان ايشان، آنان كه ايمان آرند«2» و كنند كارهاي نيكو در بهشتهاي پر نعمت باشند. و آنان كه كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را، ايشان را بود عذابي خوار كننده. و آنان كه هجرت كردند در راه خداي، پس بكشتند«3» ايشان را يا بميرند«4» روزي دهد ايشان را خداي روزي نكو، و خداي بهترين روزي دهندگان است. [53- ر]

در آورد ايشان را در جايي كه بپسندند«5» آن را، و خداي داناتر و بردبارتر«6» است. آن و هر كه عقوبت كند بمانند آنچه با او كرده باشند«7»، آنگه بغي كنند بر او، ياري دهد او را خداي كه خداي در گذارنده گناه است و آمرزنده. قوله تعالي: إِن َّ اللّه َ يُدافِع ُ- الاية، قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيت گفت: خداي تعالي دفع كند از مؤمنان«8» دشمنان ايشان يك بار به قهر و يك بار به حجّت. و اينكه مفاعله از جمله آن است كه مختص بود به يك جانب، براي آن كه ايشان از خداي دفع نكنند چنان كه خداي از ايشان دفع كند، پس از باب طارقت النّعل و عافاه اللّه باشد. إِن َّ

اللّه َ لا يُحِب ُّ كُل َّ خَوّان ٍ كَفُورٍ، خداي دوست ندارد هر خيانت كننده اي را. و خائن آن باشد كه اظهار نصيحت كند و كتمان غش ّ، امّا براي نفاق، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز آز: بگرويدند. (3). آط: بكشند، آب، آج، لب، مش: كشته شدند. (4). آب، آج، لب، مش: بمردند. (5). آج، لب: پسندند. (6). همه نسخه بدلها: بجز آز: محكم كار. (7). آط، آب، آج، لب: پس. (8). همه نسخه بدلها كيد. صفحه : 335 او براي اقتطاع«1» مال. و كَفُورٍ، كافر نعمت باشد، و هر دو بناي مبالغه است، و گفته اند: مراد به خَوّان ٍ كَفُورٍ، در آيت آن است كه، بر ذبيحه نام جز خداي گويد. أُذِن َ لِلَّذِين َ يُقاتَلُون َ«2»، دستوري دادند آنان را كه كالزار«3» مي كنند. مدنيان و بصريان خواندند، و از كوفيان عاصم: «اذن»، به فتح «الف» اضافة الي اللّه تعالي، اي اذن اللّه، و باقي قرّاء خواندند علي الفعل المجهول به ضم ّ «الف». و مدنيان و شاميان خواندند: يقاتلون، به فتح «تا» علي المجهول، يعني يقاتلهم المشركون، يعني دستوري داد خداي تعالي آنان را كه با ايشان قتال مي كنند [و باقي قرّاء: يقاتلون، به كسر «تا» علي اضافة الفعل اليهم، يعني دستوري داد خداي آنان را كه قتال مي كنند]

«4» و در كلام محذوفي است، و التّقدير: في قتال من قاتلهم و اخرجهم من ديارهم من الكفّار، آيت در شأن مهاجران آمد كه مكّيان ايشان را از سراهاي خود بيرون كردند به ظلم. چون رسول- عليه السّلام- به مكّه بود، كافران ايذا مي كردند مؤمنان را به انواع، هرگه نگاه كردي يكي پيش رسول مي آمدي

سر شكسته و زده و دشنام دادي«5» و شكايت كردي، رسول- عليه السّلام- گفتي: صبر كني كه مرا خداي قتال نفرموده است هنوز. چون رسول- عليه السّلام- هجرت كرد و با مدينه آمد، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و دستوري داد مؤمنان را در قتال مشركان. و اينكه اوّل آيتي است كه آمد در باب قتال. و بعضي مفسّران گفتند: اينكه آيت در باب قومي مخصوص آمد از مسلمانان كه ايشان به«6» مكّه بمانده بودند، پس«7» هجرت. رسول- عليه السّلام- چون بيرون آمدند از مكّه تا با مدينه آيند مشركان ايشان را منع كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را در قتال آنان كه با ايشان قتال كنند. بِأَنَّهُم ظُلِمُوا، به آن كه بر ايشان ظلم كرده اند، يعني به سبب آن كه بر ايشان ستم كرده اند ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش: انقطاع. (2). اساس: يقاتلون، به قياس با نسخه هاي خطي و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: كارزار. (4). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: داده. (6). همه نسخه بدلها: در. (7). مش از. [.....]

صفحه : 336 از اخراج ايشان از خانه هاي خود. آنگه گفت: وَ إِن َّ اللّه َ عَلي نَصرِهِم لَقَدِيرٌ، و خداي تعالي بر نصرت اينكه مؤمنان قادر است تا كسي گمان نبرد كه ايشان، اينكه، بر وجه اعجاز خداي مي كنند، و اگر خداي خواهد به قهر منع نتوانند«1»، بلي تواند و لكن مصلحت تكليف چنان كرده است كه بنده را در سراي تكليف به جبر بر كاري ندارد«2» و به قهر از كاري باز ندارد«3». الَّذِين َ أُخرِجُوا، بدل

للّذين«4» است و محل ّ او جرّ است، گفت«5»: آنان اند كه ايشان را از خانه هاي خود بيرون كرده اند بنا حق به ظلم و جور. إِلّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّه ُ، در اينكه استثناء [53- پ]

خلاف كردند كه متّصل است يا منفصل«6». بعضي نحويان گفتند: متّصل است، و معني آن است كه: هيچ موجب و هيچ حق نيست اخراج ايشان را الّا بر اينكه يك حق كه مي گويند كه: خداي ما اللّه است«7»، پس اينكه حقّي باشد مستثني از حقها، فكأنّه قال بغير حق ّ الّا الحق ّ الّذي«8» قولهم ربّنا اللّه، و درست آن است كه استثناي منقطع است براي آن كه اينكه حق ّ موجب اخراج ايشان نيست بر حقيقت، و معني آيت آن است كه: هيچ حقّي«9» نيست كافران را در اخراج ايشان، اگر«10» ايمان مؤمنان حق ّ اخراج مي شناسند كافران آن است، چنان كه شاعر گفت: و لا عيب فيهم غير ان ّ سيوفهم بهن ّ فلول من قراع الكتائب گفت: در ايشان هيچ عيب نيست الّا رخنه تيغ ايشان از زدن با درع پوشان، يعني اگر اينكه عيب مي شناسي ايشان را، همين يك عيب است، و اينكه بر حقيقت عيب نيست، و وجه اوّل هم مخيّل است. و قول دوم قول سيبويه است، گفت: معني الّا، لكن است، يعني ايشان را هيچ حقّي نيست در اخراج مؤمنان، لكن براي آن كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نتواند كرد. (3- 2). همه نسخه بدلها: ندارند. (4). اساس: الّذين، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواي عبارت، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: و ايشان. (6). همه نسخه بدلها: منقطع. (7). آج، لب: خداي تعالي خداي ماست. (8). همه

نسخه بدلها هو. (9). همه نسخه بدلها: حق. (10). آز: مگر. صفحه : 337 ايشان به خداي مي گويند ايشان را بيرون كردند، گفت: مثالش اينكه بود كه گويند«1»: ما يبغضني الّا لأنّي«2» أقول الحق ّ. و فرّاء گفت: محل ّ آن جرّ است بدلا من قوله: بِغَيرِ حَق ٍّ، اي الّا بان يقولوا. و گفتند: محل ّ او نصب است بر استثنا. وَ لَو لا دَفع ُ اللّه ِ النّاس َ بَعضَهُم بِبَعض ٍ، و اگر نه دفع خداي بودي مردمان را بهري به بهري به جهاد و اقامت حدود و انواع حدود و انواع لطف، لَهُدِّمَت صَوامِع ُ، اهل حجاز به تخفيف دال خواندند، من الهدم، و باقي قرّاء به تشديد من التّهديم. صوامع، مجاهد و ضحّاك گفتند: صومعه هاي«3» رهبانان«4». قتاده گفت: صومعه هاي«5» صابيان. وَ بِيَع ٌ، كليسياهاي ترسايان. وَ صَلَوات ٌ، كنشتهاي«6» جهودان. وَ مَساجِدُ، مسجدهاي مسلمانان. إبن زيد گفت و إبن ابي نجيح عن مجاهد كه: بيع، كنشتهاي«7» جهودان باشد، عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند: صلوات كنشتهاي«8» جهودان باشد، ايشان آن را صلوتا«9» خوانند. ابو العاليه گفت: صلوات، نماز گاه صابيان باشد. مجاهد گفت: نماز گاه اهل كتاب و مسلمانان باشد كه بر راهها ساخته باشند، و بر اينكه قول مراد به «صلوات» مواضع صلوات باشد. بعضي دگر گفتند مراد به صلوات، نمازهاي مسلمانان است، يعني چون مسلمانان جايي نماز كنند بر خفيه و پوشيدگي، اينكه كافران بر ايشان هجوم كنند و نماز ايشان ببرند. و بر اينكه قول، هدم، به معني قطع نمازهاي ايشان است آن«10» كنند، يعني ببرند. بعضي دگر گفتند: لَهُدِّمَت صَوامِع ُ وَ بِيَع ٌ، يعني در ايّام شريعت عيسي، كليسياها ويران«11» كردندي، و در شريعت موسي، صلوات«12»،

و آن كنشتها«13» باشد. و در شريعت محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- مسجدها. حسن گفت: خداي تعالي به مسلمانان مصلّاهاي اهل ذمّت نگاه مي دارد. اگر گويند، چرا تقديم كرد نمازگاههاي اهل ذمّت را بر مساجد مسلمانان، گوييم: ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: گويد. (2). آط، آب، آز، مش: لان آج، لب: ان. (5- 3). اساس و همه نسخه بدلها: صومعها/ صومعه ها. (4). آط، آب، آج، لب، مش: رهبانيّه آز صابيان. (6). آج، لب: كنشها. [.....]

(8- 7). همه نسخه بدلها: كنيسها/ كنيسه ها. (9). آج، لب: صلواتا. (11- 10). همه نسخه بدلها: بيران. (12). اساس اللّه عليه با توجّه به فحواي عبارت و به قياس با نسخه بدلهاي آط، آب، آج، لب، تصحيح شد. (13). آط، آج، لب: كنيسها/ كنيسه ها. صفحه : 338 براي آن كه آنچه نفيس تر بود باز پس دارند، كقوله: وَ مِنهُم سابِق ٌ بِالخَيرات ِ بِإِذن ِ اللّه ِ«1»، و ديگر آن كه: در نهاد«2» آن مقدّم است و پيشتر، و گفتند: براي آن كه اوّل آن ويران«3» كردند«4» و چنان كه رسول ما را- صلوات اللّه- عليه- باز پسين پيغامبران كرد. و جواب درست از اينكه آن است كه: «واو» ايجاب ترتيب نكند اگر چه در لفظ مقدّم باشد روا بود كه در معني مؤخّر باشد. آنگه مساجد را وصف كرد به آن كه ذكر خداي در او بسيار كنند. وَ لَيَنصُرَن َّ اللّه ُ مَن يَنصُرُه ُ، و خداي نصرت كند آن را كه خداي را نصرت كند، يعني دين او را و پيغامبران خداي را. إِن َّ اللّه َ لَقَوِي ٌّ عَزِيزٌ، كه خداي تعالي تواناست و با عزّت و منعت، كس بر او راه نيابد. قوله: الَّذِين َ

إِن مَكَّنّاهُم فِي الأَرض ِ، محل ّ «الّذين» نصب است بدلا من قوله: مَن يَنصُرُه ُ، چه او در محل ّ نصب است، گفت: آنان كه نصرت دين خداي كنند، آنان باشند كه ما ايشان را در زمين تمكين كنيم، نمازها به پاي دارند، و زكات مال بدهند، و امر معروف كنند، و نهي منكر«5» كنند. قتاده گفت: اصحاب محمّداند، عكرمه گفت: اهل پنج نمازاند«6»، حسن و ابو العاليه [54- ر]

گفتند: امّت پيغامبر ما اند. و تمكّن«7» دادن آن باشد كه فعل با آن درست باشد از قدرت و آلت و نصب دلالت و صحّت و سلامت و لطف و جز«8» آن. وَ لِلّه ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ، و خداي راست عاقبت كارها، يعني مرجع و مآل كارها با خداي باشد، و مصير خلق با او بود، همه معزول و ذليل«9» شوند و ملك با او شود«10». وَ إِن يُكَذِّبُوك َ، آنگه گفت بر تسليت رسول- عليه السّلام- كه: اگر تو را به دروغ مي دارند اينكه كافران، پيش از ايشان قوم نوح [نوح]

«11» را به دروغ داشتند، و عاد ----------------------------------- (1). سوره ملائكه (35) آيه 32. (2). آج، لب: نهادن. (3). همه نسخه بدلها: بيران. (4). آط و گفتند: براي آن كه آنچه نفيس تر بود باز پس دارند، كقوله: و منهم سابق بالخيرات. (5). همه نسخه بدلها: امر معروف و نهي منكر. (6). آط، آب، آج، لب: نماز پنج اند. (7). همه نسخه بدلها: تمكين. (8). آج، لب: جزاي. (9). همه نسخه بدلها: زايل. [.....]

(10). آج، لب: ماند. (11). اساس: ندارد، با توجّه به فحواي عبارت از آط افزوده شد. صفحه : 339 هود را به دروغ داشتند، و ثمود

صالح را، و قوم ابراهيم ابراهيم را، و قوم لوط لوط را، و اصحاب مدين شعيب را، و قوم فرعون موسي را، اينكه نه كاري است كه خاص تو را افتاد تا دل خوش داري. فَأَملَيت ُ لِلكافِرِين َ، من كافران را مهلت دادم و تعجيل نكردم بر ايشان به عذاب براي ابلاء عذر را«1» تا حجّت مرا باشد بر كافران، ايشان را بر من حجّت نباشد. ثُم َّ أَخَذتُهُم، پس چون بيش از آن مدّت بگذشت كه ايشان در آن تحصيل معارف توانند كردن و نكردند، بگرفتم«2» ايشان را. فَكَيف َ كان َ نَكِيرِ، اراد نكيري فاكتفي بالكسرة عن الياء و مثله: كثير، و اينكه بر سبيل تعجّب گفت: چگونه بود انكار من؟ يعني انكار من بر منكران من چنين باشد به عذاب استيصال. آنگه بر سبيل وعظ و تذكير فرمود: فَكَأَيِّن«3» أَهلَكناها، ابو عمرو خواند: اهلكتها، به «تا» خبرا عن المتكلّم حملا علي نظيره: فَكَأَيِّن«6» فَهِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها، اي ساقطة علي سقوفها، اكنون كه بنگري ويران«8» است ديوارهاي آن بر سقف افتاده، يعني سقفهاي او اوّل بيفتاده است آنگه ديوار بر او اوفتاده، يقال: خوت الدّار تخوي خواء ممدودا و هي خاوية، و خوي جوف الانسان تخوي خوي«9» مقصورا و هو خو«10». وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ، معطوف است علي قوله: فَكَأَيِّن«11» وَ قَصرٍ مَشِيدٍ، در او دو قول گفتند، يكي آن كه: مَشِيدٍ، اي رفيع، من قولهم: شاد بذكره اذا رفعه و شاده ايضا، قال عدي ّ بن زيد: شاده مرمرا و جلّله كل سا فللطّير في ذراه«3» و كور و اينكه قول قتاده و ضحّاك و مقاتل است. سعيد بن جبير و مجاهد و عطا و عكرمه گفتند:

مجصّص، به گچ كرده، من الشّيد و هو الجص ّ، قال الرّاجز: جيّة«4» الماء بين الطّي ّ«5» و الشّيد و قال امرؤ القيس: و تيماء لم يترك بها جذع نخلة و لا اطما الّا مشيدا بجندل اي، مبنيّا بالشّيد و الجندل. ابو روق گفت از ضحّاك كه: اينكه چاه به حضر موت است در جايي كه آن را حاضوراء گويند، و آن آن بود كه چهار هزار مرد از آنان كه به صالح ايمان داشتند، با صالح- عليه السّلام- به حضر موت آمدند، چون به آن جا رسيدند، صالح را وفات آمد. آن جايگاه را حضرموت براي آن خواندند كه حضر موت صالح فيه. آن جا شهري بنا كردند و آن را حاضوراء نام كردند، و آن جا مقام كردند، و مردي را امير خود كردند نام او جهس«6» بن جلاس بن سويد، و او را وزيري بود نام او سنخاريب«7» بن سواده، مدّتي آن جا بماندند و فرزندان زادند و بسيار شدند و فرزندان ايشان كافر شدند و بت پرستيدند. خداي تعالي پيغامبري به ايشان فرستاد نام او حنظلة بن صفوان، و او مردي بود شتربان در ميان ايشان، او را بكشتند در بازار، ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، آز در آن، مش در او. (2). مش ها. [.....]

(3). اساس: ذارة، به قياس با نسخه آط و معني عبارت و مآخذ شعر، تصحيح شد. (4). آط، آج، لب: كحبه. (5). مش: بين الطَّين. (6). آط، آب، آز، مش: حليس، آج، لب: جليس. (7). آط، آج، لب: سنجاريب، آب، آز، مش: سخاريب. صفحه : 341 خداي تعالي ايشان را هلاك كرد و آن چاه«1» معطّل

ماند و آن كوشك بنا كرده. «واو» عطف است، و جرّ «بئر» و «قصر»، بر عطف است علي «قرية». آنگه گفت: أَ فَلَم«2» فَتَكُون َ لَهُم قُلُوب ٌ يَعقِلُون َ بِها، تا ايشان را دلها«4» بود كه به آن بدانند، يعني نمي روند تا به دلهاي دانا احوال امم سلف«5» بدانند، و به گوشهاي شنونده اخبار ايشان«6» بشنوند؟ فَإِنَّها لا تَعمَي الأَبصارُ، كه ايشان را چشم سر كور«7» نشده است، و لكن دلهاي ايشان كور شده است كه در سينه ها دارند، يعني اگر حال«8» گذشتگان و آثار ايشان نمي بينند، [نه]

«9» از كور چشمي است، چه چشمهاي ايشان بر حقيقت درست است، انّما«10» چشم دل كور دارند، و اينكه كنايت است از جهل و قلّت نظر و انديشه. و قوله: فِي الصُّدُورِ، با آن كه دل جز در سينه نباشد براي تأكيد گفت، چنان كه گفت: يَقُولُون َ بِأَفواهِهِم«11» ...، و قول جز به دهن نباشد. و گفتند: براي آن گفت كه لفظ قلب و قول محتمل است معاني را، يقال: قلب الانسان و قلب النّخل لجمّاره«12» و قلب الشّتاء لصميمه، و كذلك القول يكون باللّسان و بالاشارة و الكناية علي وجه التّوسّع. وَ يَستَعجِلُونَك َ بِالعَذاب ِ، آيت در نضربن الحارث آمد و مشركاني كه تعجيل مي كردند به عذاب و مي گفتند: اگر اينكه كه مي گويي درست«13» است، بگو تا خداي تو ما را عذابي كند، فمن ذلك قوله: فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«14»، خداي تعالي گفت: من وعده كرده ام«15» به عذاب ايشان، و وعده من خلاف نباشد. خداي تعالي اينكه وعده روز بدر انجاز كرد و ايشان به تيغ امير المؤمنين ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش:

جايگاه. (2). اساس و همه نسخه بدلها: ا و لم، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها في الارض.، 4. آب، آز، مش: دلهايي. (6- 5). همه نسخه بدلها را. (7). آج، لب: حوال. (8). همه نسخه بدلها: احوال. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). آج، لب: الّا كه. [.....]

(11). سوره آل عمران (3) آيه 167. (12). چاپ شعراني (8/ 104) النّخله لبّها. (13). همه نسخه بدلها: راست. (14). سوره انفال (8) آيه 32. (15). آج، لب: وعده كردم. صفحه : 342 - عليه السّلام- و ضرب فريشتگان هلاك شدند. وَ إِن َّ يَوماً عِندَ رَبِّك َ كَأَلف ِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون َ، و روزي بنزديك خداي تعالي چون هزار سال است از سالهايي كه شما شماري. عبد اللّه عبّاس گفت: آن ايّام كه خداي تعالي در او آسمان و زمين آفريد، اينكه ايّام بود. مجاهد و عكرمه گفتند: مراد ايّام آخرت است إبن زيد گفت: اينكه از ايّام آخرت است، و قوله: تَعرُج ُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوح ُ إِلَيه ِ فِي يَوم ٍ كان َ مِقدارُه ُ خَمسِين َ أَلف َ سَنَةٍ«1»، روز قيامت«2» و آنچه محقّقان اهل معني گفتند، آن است كه: اينكه بر طريق مبالغت گفت«3»، چنان كه يكي از ما گويد: ما را روزي بي تو هزار سال است، و مرا شدّت و استطالت و گراني حال باشد، چنان كه شاعري«4» گفت: و يوم لا اراك كألف شهر و شهر لا أراك كألف عام و كقول المتنبّي«5»:- شعر: ليالي ّ بعد الظّاعنين شكول طوال و ليل العاشقين طويل و كقول الاخر:- شعر: شكونا الي احبابنا طول ليلنا فقالوا لنا ما اقصر اللّيل عندنا و كقول الاخر:-

شعر: و ايّامنا في الهجر جدّا طويلة علينا و ايّام السّرور قصار و قال الاخر:- شعر: يطول اليوم لا القاك فيه و حول نلتقي فيه قصير و قال آخر«6»:- شعر: تطاولن ايّام معن بنا فيوم كشهرين اذ يستهل ّ و مانند اينكه بسيار است در شعر عرب و عجم و در زبانها متداول است در عرف. مكيّان خواندند و كوفيان غير عاصم: «يعدّون» بالياء خبرا عن الغائبين، و باقي قرّاء: تَعُدُّون َ، بالتّاء للخطاب. ----------------------------------- (1). سوره معارج (70) آيه 4. (2). همه نسخه بدلها است. (3). آز: گفتند: 4. همه نسخه بدلها: شاعر. (6- 5). همه نسخه بدلها: الاخر. صفحه : 343 قوله: وَ كَأَيِّن مِن قَريَةٍ، معني اينكه كلمه «كم» باشد چون به معني خبر بود عن التّكثير، گفت: بس شهرها كه من ايشان را مهلت دادم. وَ هِي َ ظالِمَةٌ، «واو» حال است، و آن شهر ظالم بود، و مراد اهل شهر است، و لكن توسّع كرد به اختصار علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«1». ثُم َّ أَخَذتُها، پس ايشان را به عذاب بگرفتم«2»، و مصير و مرجع ايشان با من بود. آنگه رسول را گفت: يا محمّد؟ تو بگوي جمله خلقان را: يا أَيُّهَا النّاس ُ، اي مردمان؟ و اينكه خطابي است بر عموم. إِنَّما أَنَا لَكُم نَذِيرٌ مُبِين ٌ، من شما را ترساننده اي ام آشكارا، نه آن است كه دعوت و دعوي من پنهان است، و شايد تا «مبين» به معني مبيّن باشد، يعني بيان كننده براي آن كه آن هم لازم است و هم متعدّي. فَالَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، آنان كه ايمان آوردند، و مرا و رسولان مرا و

كتابهاي مرا باور دارند، و عمل صالح كنند از اداي شريعت و اجتناب قبايح، لَهُم مَغفِرَةٌ، ايشان را آمرزش باشد و روزي با كرامت. وَ الَّذِين َ [55- ر]

سَعَوا، و آنان كه سعي كنند و شتاب نمايند و مسارعت كنند در آيات ما، يعني در ابطال آيات ما، يقال: سعي في الخير سعيا، و سعي في الشّرّ سعاية. و معني كلمه مسارعت باشد، و منه السّعي بين الصّفا و المروة، يعني بر آن باشند و به آن قيام كنند تا آيات و دلالات ما باطل كنند. مُعاجِزِين َ، چون كسي كه معارضه كند با كسي تا او را عاجز كند. عبد اللّه عبّاس گفت: مغالبين مشاقّين«3». اخفش گفت: مسابقين«4»، قتاده گفت: گمان برند كه خداي را عاجز خواهند كردن، و خداي با ايشان بر نيايد، إبن كثير و ابو عمرو خواندند: «معجّزين»، بالتّشديد، يعني مردمان را از ايمان منع مي كردند، و همچنين در سوره سبأ بعضي دگر گفتند: اصحاب رسول را با عجز نسبت مي كردند و ايشان را عاجز و ضعيف مي خواندند براي آن كه به رسول ايمان آوردند. و فعّل و فاعل به يك معني آمده است، في قوله: ----------------------------------- (1). سوره يوسف (12) آيه 82. (2). مش: بگرفتيم. (3). همه نسخه بدلها: مساقين. (4). آط، آب، مش: مشاقين، آج، منساقين. [.....]

صفحه : 344 باعِد بَين َ أَسفارِنا«1» ...، و بعِّد«2». أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ، ايشان اهل دوزخ اند. قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رَسُول ٍ وَ لا نَبِي ٍّ، جماعتي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه: رسول- عليه السّلام- چون نفرت قوم خود ديد از او و آن كه هر چه روز«3» بود از

قبول قول او دورتر بودند، تمنّا كرد در دل كه: چه بودي كه خداي تعالي آياتي فرستادي بر من كه به دل ايشان خوش آمدي، بودي كه به ايمان نزديك شدندي و اينكه از سر حرص گفت بر ايمان ايشان، خداي تعالي در سورة و النّجم فرو فرستاد به«4» رسول- عليه السّلام«5»- آن روز در مجمعي بود- غاص ّ بأهلش- از مسلمانان و مشركان، و رسول اينكه سورت بر ايشان مي خواند، چون به آن جا رسيد كه خداي مي گويد: أَ فَرَأَيتُم ُ اللّات َ وَ العُزّي، وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخري«6»، شيطان بر زبان او القا كرد از آنچه در دل«7» مستحكم شده بود: تلك الغرانيق العلي و ان ّ شفاعتهن ّ لترتجي، و به دگر روايت: منها الشّفاعة ترتجي. چون قريش اينكه بشنيدند، شادمانه شدند و گفتند: محمّد خدايان ما را ستود و مدح كرد، و رسول از آن بي خبر بود. چون سورت به آخر آورد سجده«8» كرد، و مسلمانان نيز سجده«9» كردند و مشركان نيز موافقت كردند تا در مسجد هيچ مؤمن و كافر نماند الّا و سجده كرد«10». وليد بن المغيره و سعد بن العاص هر يكي از ايشان مشتي سنگ ريزه برداشتند و روي برو«11» نهادند از آن كه سخت پير بودند و سجده نتوانستند كردن، و مشركان اينكه سخن در گفت گرفتند«12» و مي گفتند و يكديگر را بشارت مي دادند كه: محمّد خدايان ما را بستود، جبريل آمد و او را گفت: يا محمّد؟ چه كردي! چيزي خواندي بر اينان كه ما بر تو نفرستاديم، و رسول را از اينكه حال آگاه كرد. رسول- عليه السّلام- دلتنگ شد و تأسّف خورد، خداي ----------------------------------- (1). سوره سبأ (34)

آيه 19. (2). آط، آب، آز، مش: بعد، چاپ شعراني (8/ 106): اي بعد. (3). چاپ شعراني: دور. (4). همه نسخه بدلها: بر. (5). آج، لب يك تني از سر. (6). سوره نجم (53) آيه 19 و 20. (7). همه نسخه بدلها او. (9- 8). آز، مش: سجده اي. (10). آج، لب: الا كه سجده كردند، همه نسخه بدلها مگر. (11). آج،: بروي، لب: بر هم. (12). آج، لب، آز: در گرفتند. صفحه : 345 تعالي به تسليت او اينكه آيت فرستاد. بدان كه اينكه باطل است از وجوه بسيار، اوّل آن كه: اينكه معني بر پيغامبر روا نباشد، و خداي تعالي شيطان را از اينكه تمكين نكند كه«1» تلبيس ادلّه باشد و وثاقت برخيزد از قول او«2»، يك بار ايشان را ذم ّ كند«3» و يك بار مدح«4». دگر آن كه: شيطان قادر نباشد بر«5» زبان كسي سخن گويد، و اگر گويند: اينكه پيغامبر گفت بر سبيل سهو«6» مثلا«7» اينكه بر سبيل سهو گفته نيايد، مطابق آيد«8» به لفظ و معني، و آن چنان بود كه كسي گويد: فلان كس قصيده اي مي خواند«9» از آن شاعري معروف، در ميان آن قصيده بر سبيل سهو او، او را«10» دو بيت گفته شد«11» هم آن وزن و هم آن قافيه مطابق آن معني بي قصد و علم او، و او از آن بي خبر بود، دانيم كه اينكه محال باشد. دگر آن كه: خداي تعالي حوالت اينكه القاء به شيطان كرد، چگونه اضافت كنند با رسول بر سبيل [سهو]

«12»! دگر آن كه: مثل اينكه سهو بر رسول- عليه السّلام- روا نباشد، چه اينكه منفّر باشد از او غايت تنفير.

دگر آن كه: اينكه استفساد«13» باشد و خداي تعالي از اينكه تمكين نكند. امّا آنچه معتمد است در اينكه باب، آن است كه: تفسير آيت آن است كه، خداي تعالي گفت بر سبيل تسليت و دلخوشي رسول- عليه السّلام- كه: ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الّا چون او چيزي خواندي شيطان در آن ميانه خواندن او القاء كردي از كلامي و وسوسه اي، خواستي تا بر او بپوشاند«14» خداي تعالي، وسواس [55- پ]

شيطان«15» منسوخ كردي، يعني زايل كردي و آيات خود محكم كردي، تفسير آيت اينكه است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اينكه. (2). همه نسخه بدلها كه او. (3). همه نسخه بدلها: كرد. [.....]

(4). آج، لب كرد. (5). همه نسخه بدلها آن كه. (6). مش گوييم. (7). همه نسخه بدلها: مثل. (8). همه نسخه بدلها: آيت/ آيه. (9). همه نسخه بدلها معروف. (10). همه نسخه بدلها: سهو او را. (11). آط، آج، لب: شود. (12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (13). آج، لب: استفسار. (14). آط، بشولد، آب، آج، لب، آز، مش: شولد. (15). همه نسخه بدلها: وسوسه او را. صفحه : 346 امّا آنچه ايشان روايت كردند، بر آن وجه محال است، امّا ممكن باشد كه بعضي مشركان كه جاي ايشان به رسول نزديك بود، چون رسول- عليه السّلام- ذكر آلهه و اصنام ايشان كرد، ايمن نبود«1» كه او چيزي گويد كه ايشان را دلتنگ كند از نقيصه ايشان سبق برد و اينكه كلمات بگفت، آنان كه دور بود مقام ايشان گمان بردند كه اينكه رسول گفته است، با يكديگر نقل كردند. و وجه نسبت اينكه را با شيطان دو وجه

باشد، يكي آن كه: آن گوينده را شيطان خواند از آن جا كه از شياطين انس بود، دگر آن كه«2»: اينكه وسواس«3» و اغراء و اغواء، شيطان«4» گفت. امّا در «تمنّي»، دو قول گفتند، بعضي گفتند: معني او تلاوت و خواندن است، قال الشّاعر: تمنّي كتاب اللّه اوّل ليلة و آخره لا قي حمام المقادر و أَلقَي الشَّيطان ُ«5»، در ميان قراءت بر اينكه وجه باشد كه گفتيم، و آن قول«6» كه گفتيم اوّل بار محكي است از عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ضحّاك و محمّد بن كعب القرظي ّ و محمّد بن قيس، و صحيح اينكه است كه بيان كرديم. و دليل بر صحّت اينكه قول آن است كه، معلوم است كه از عادت ايشان اينكه بود كه: چون رسول- عليه السّلام- قرآن خواندي، ايشان در آن ميانه لغز«7» گفتندي و شعر خواندندي تا رسول را به غلط افگنند و«8» هر كسي استماع قراءت او نكند، چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد: وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ لَعَلَّكُم تَغلِبُون َ«9». مؤرّج گفت: «تمنّي» به لغت قريش فكر باشد، يعني رسول- عليه السّلام- فكر كردي و انديشه كردي در آلاء و نعماء خداي، شيطان در خاطر او افگندي تا او را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نبودند. (2). مش او به. [.....]

(3). آط، آب، آج، لب، آز: به وسواس. (4). مش: شياطين. (5). چاپ شعراني القاء شيطان. (6). همه نسخه بدلها: قولي. (7). همه نسخه بدلها: لفظ. (8). همه نسخه بدلها تا. (9). سوره فصّلت (41) آيه 26. صفحه : 347 مشغول كند از آن. مجاهد گفت،

معني آن است كه: چون وحي دير شدي بر رسول- عليه السّلام- او تمنّاي وحي كردي، شيطان در آن ميانه او را وسواس«1»، دل مشغولي«2» كردي كه وحي منقطع شد، خداي تعالي نسخ آن كردي به انزال آيات محكمه«3»، و اينكه وجهي قريب است. ابو علي ّ الجبّائي گفت: مراد به اينكه، آن است كه: رسول را- عليه السّلام- اوقاتي سهو افتادي در قراءت، و اينكه سهوي باشد كه آدمي از آن خالي نباشد، و اينكه بر پيغامبر«4» روا باشد الّا«5» كه بسيار شود و متواتر به حدّ آن كه«6» مودّي باشد با نفرت، و اينكه سهو به وسوسه شيطان بود، خداي تعالي زايل كردي آن را به احكام آيات در دل رسول- عليه السّلام. و حسن بصري گفت، در تأويل آن«7» قول كه ايشان گفتند در باب سورة و النّجم كه: اينكه، رسول- عليه السّلام- گفت«8»، اعني: تلك الغرانيق العلي منها الشّفاعة ترتجي، و لكن به«9» وسواس شيطان، و مراد آن بود كه: عند كم و علي مذهبكم. و بعضي دگر گفتند: رسول- عليه السّلام- اينكه بر سبيل تهكّم و استهزا گفت عند ذكر الاصنام، يعني عندكم و في اعتقادكم، و اينكه بر طريق طعن باشد بر ايشان. گروهي پنداشتند كه«10» از قرآن است، خداي تعالي بيان كرد كه: آن نه قرآن است، و منزل نيست از خداي تعالي، فهذا معني قوله: فَيَنسَخ ُ اللّه ُ ما يُلقِي الشَّيطان ُ. و ابو القاسم بلخي گفت: ممتنع نباشد كه رسول- عليه السّلام- اينكه كلمه سجع اعني: تلك الغرانيق العلي، بسيار شنيده باشد از مشركان. عند آن كه ذكر اصنام مي كرد اينكه سخن يادش آمد، شيطان خواست تا به وسوسه

او اينكه حديث بگويد رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به وسواس. (2). همه نسخه بدلها: دل مشغول. (3). همه نسخه بدلها: محكم. (4). آج، لب: پيغمبران. (10- 5). همه نسخه بدلها آن. (6). همه نسخه بدلها: به چندان كه. (7). همه نسخه بدلها: اينكه. [.....]

(8). آط، آج، لب، مش: گفتي. (9). چاپ شعراني: نه بر. صفحه : 348 - عليه السّلام- خداي تعالي يادش داد تا نگفت«1»، فذلك قوله: فَيَنسَخ ُ اللّه ُ ما يُلقِي الشَّيطان ُ. حسين بن الفضل«2» گفت: اينكه «تمنّي» از باب تمنّي است كه حديث النّفس گويند آن را، و رسول- عليه السّلام- در دل خود تمنّا مي كرد كه: چه بودي كه اينكه مال و نعمت و تمكين و ساز«3» كه اينكه كافران راست مرا و اصحاب مرا بودي؟ و اينكه تمنّا به وسوسه شيطان بود، خداي تعالي ازالت و نسخ آن كرد به اعلام او رسول را كه: صلاح ما در اينكه است تا رسول دلخوش شود، فهذا معني التّمنّي و النّسخ و اختلاف اقوال«4» العلماء- و اللّه اعلم بمراده، و حقيقة التّمنّي قول القائل- شعر: لمّا كان ليته لم يكن و لمّا لم يكن ليته كان و او قسمي است از اقسام كلام، كسي گويد: كاشكي تا اينكه كه هست نبودي؟ و يا : كاشك«5» آن كه نيست، بودي؟ [56- ر]

اينكه تمنّا باشد، و آنان را كه گمان بردند كه «تمنّي»، معني باشد در دل، از آن جا«6» غلط باشد«7» ايشان را كه مردم بيشتر تمنّايي كه كنند در دل دارند و به حديث النّفس با خود گويند، از آن جا كه در تمنّا محال بسيار افتد، و عاقل

روا ندارد كه تمنّاي محال بر زبان مي راند. و «تمنّي» در كلام عرب تلاوت نيز باشد«8»، و تمنّي، نيز دروغ باشد و منه قول عثمان بن عفّان: ما تمنّيت منذ اسلمت، تا مسلمان شدم دروغ نگفتم، و منه قول بعض العرب لابن دأب«9» و هو«10» يحدّث: ا هذا شي ء«11» رويته ام شي ء«12» تمنّيته، اي اختلقته و افتعلته. إبن دأب حديث«13» روايت مي كرد، يكي از جمله عرب او را گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: بگفت. (2). آج، لب: حسن بن الفضل. (3). آط، آج، لب، مش: يسار، آب، آز: يسيار. (4). اساس: احوال، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها: تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: كاشكي. (6). آج، لب كه در تمنَّاي محال بسيار افتد. (7). آط، آب، آز، مش: افتاد. (8). همه نسخه بدلها چنان كه گفتيم. (9). اساس: الاب، با توجّه به معني عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). مش: و هذا. (11). آط، آج، لب: نبي. (12). ديگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(13). همه نسخه بدلها: حديثي. صفحه : 349 اينكه خبري است كه روايت مي كني يا تو فرو«1» مي بافي! و «نسخ» ازالت باشد، و شرح آن«2» گفته ايم. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي- جل ّ جلاله- عالم است به افعال و اقوال ايشان، و محكم كار است آنچه كند بر وجه احكام و اتّساق كند به حسب مصلحت. آنگه بيان كرد غرض او در تمكين شيطان از القا بر وجه وسوسه و ازالت او آن را، گفت: لِيَجعَل َ ما يُلقِي الشَّيطان ُ فِتنَةً لِلَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم«3»، تا كند آنچه شيطان القا كرده بود فتنه و امتحاني و تشديدي تكليف

را براي آنان كه در دل بيماري و نفاق دارند، و آنان كه به كفر سخت دل باشند. يعني اينكه براي آن كرديم تا تكليف سخت شود بر منافقان و كافران، و خداي را بود كه يك بار تكليف سخت كند و يك بار سهل، چه غرض از تكليف تعريض«4» منزلت ثواب است، و هر چه سخت تر بود ثواب در او بيشتر باشد. و وجهي ديگر گفتند در معني آيت، و آن آن است كه: جعل، به معني حكم و تسميه باشد، كقولهم: جعلت حسني قبيحا، و كقوله: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«5»، و معني آن كه: خداي تعالي منسوخ كند آن را كه شيطان القا كرده باشد براي فتنه، چنان كه فتنه را حواله به شيطان بود«6»، و المعني: ليجعل اي ليحكم و يسمّي ما القاه الشّيطان فتنة و امتحانا للمنافقين و الكافرين«7»، و اينكه وجهي نكو باشد. و وجهي دگر گفتند، و آن، آن است كه: در آيت حذفي است، و المعني ليجعل نسخ ما يلقي الشّيطان فتنة للّذين في قلوبهم«8»، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، يعني تا«9» نسخ آنچه شيطان فگنده باشد فتنه اي كند و امتحاني، براي آن كه نفس فعل«10» شيطان، خداي فتنه نكند، و اينكه وجهي قريب است، و آنان كه در دل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرا. (2). همه نسخه بدلها: و حدّ آن به شرح. (8- 3). همه نسخه بدلها مرض. (4). همه نسخه بدلها: تعرّض. (5). سوره زخرف (43) آيه 19. (6). همه نسخه بدلها: براي فتنه حوالت به شيطان برد. (7). همه نسخه بدلها: للكافرين. (9). اساس: ما، به

قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). چاپ شعراني (8/ 110): القاي. صفحه : 350 ايشان بيماري است، منافقان اند به اتّفاق مفسّران براي آن كه تفسير بيماري به شك كردند، و اينكه صفت منافقان باشد و آنان كه سخت دل اند كافران و مشركان«1». وَ إِن َّ الظّالِمِين َ لَفِي شِقاق ٍ بَعِيدٍ، و مراد به ظالمان كافران اند، گفت: و آن ظالمان كه ذكر ايشان و وصف ايشان رفت از كافران و منافقان، در شقاقي و عصياني دوراند، يعني سخت عاصي اند در خداي، و بغايت دوراند از رحمت او. و نيز غرض ديگر آن است: تا بدانند آنان كه ايشان را علم دادند، يعني مؤمنان، كه ايشان عالم باشند به خداي تعالي و صفات او و عدل و توحيد. أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّك َ، اينكه«2» قرآن حق ّ است از خداي تعالي و صادر است از جهت او. فَيُؤمِنُوا بِه ِ، به او ايمان آرند و دلهاي ايشان خاشع و ذليل شود آن را، و دلهاشان بيارامد و ساكن شود با آن. وَ إِن َّ اللّه َ لَهادِ الَّذِين َ آمَنُوا إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، و خداي تعالي ره نماينده است مؤمنان«3» به ره راست، امّا به الطافي كه با ايشان كند تا«4» ثبات كند بر ايمان، و امّا هدايت كند ايشان را در قيامت به ثواب و بهشت. وَ لا يَزال ُ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي مِريَةٍ مِنه ُ، و به زايل نباشند كافران. فِي مِريَةٍ مِنه ُ، در شك از اينكه قرآن، يعني ايشان مادام شاك ّاند و اينكه شك ّ از ايشان بنشود تا ناگاه قيامت به ايشان آيد يا به ايشان«5» عذاب روزي عقيم، يعني روز قيامت. و «عقيم»، زني باشد نازاينده، و براي

آن روز قيامت را عقيم خواند كه آن را شب نباشد چنان«6» كه ما گوييم: از شب روز آيد«7» و از روز شب. و بعضي دگر گفتند: مراد روز بدر است، و براي آن«8» عقيم خواند كه ايشان را در آن روز بكشتند و به شب نرسيدند و شب نديدند [56- پ]

. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه در اينكه روز رحمتي نبود بر كافران و ايشان را فرياد رسي نبود، پس پنداشتي عقيم است به رحمت. بعضي ديگر ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب اند. (2). همه نسخه بدلها: كه اينكه. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها: كه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها آيد. (6). اساس: جز آن، به قياس با همه نسخه بدلها، و با توجّه به معني عبارت، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: روز زايد/ روزايد (ادغام دو حرف همجنس در هم). (8). آط، آب، آج، لب، آز آن را، مش آن روز را. صفحه : 351 گفتند: اينكه كنايت است از سختي و عِظَم آن روز، براي آن كه آن روز فريشتگان به زمين آمدند و كارزار كردند، و مثله قول الشّاعر- شعر: عقم النّساء فما يلدن شبيهه ان ّ النّساء بمثله لعقيم«1» آنگه وصف آن روز كرد گفت: المُلك ُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ يَحكُم ُ بَينَهُم، ملك آن روز خداي را باشد، و ملك هميشه خداي را بود جز آن كه در دنيا به بندگان داده است، يعني تا پادشاهان به دست مي دارند، و حكّام حكم مي كنند، فرداي قيامت كس را حكمي و ملكي و ملكي نباشد، جمله خداي را باشد. يَحكُم ُ بَينَهُم، ميان ايشان حكم او كند و

تولّاي آن به او باشد، و ملك اتّساع مقدور باشد آن را كه او را تدبيري بود. و «حكم»، خبر باشد به معني كه حكمت به آن دعوت كند، از اينكه جا گويند: له الحكم. فَالَّذِين َ آمَنُوا، امّا مؤمنان كه عمل صالح دارند در بهشتهاي نعيم باشند، و امّا آنان كه كافر باشند به خداي، و آيات او دروغ دارند ايشان را عذابي بود خوار كننده و ذليل كننده. و گفتند: آيات در حق ّ جماعتي مشركان آمد كه ايشان در ماه حرام با مسلمانان قتال كردند پس از آن كه ايشان را نهي كرده بودند از قتال در ماه حرام، و گفتند: در حق ّ قومي آمد كه رسول- عليه السّلام- ايشان را بگرفت از جمله مشركان، و عقوبت كرد ايشان را بجزاي آن كه روز احد كرده بودند با مسلمانان از مثله. وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، و آنان كه در راه خداي هجرت كنند و وطن خود رها كنند براي خداي، و طلب رضاي او و موافقت رسول او، و آن كه ايشان را بكشند يا بميرند ايشان، لَيَرزُقَنَّهُم ُ اللّه ُ رِزقاً حَسَناً، خداي تعالي ايشان را روزي دهد روزي نكو، و ذلك قوله تعالي: وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَمواتاً بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ«2». وَ إِن َّ اللّه َ لَهُوَ خَيرُ الرّازِقِين َ، و خداي بهترين روزي دهندگان است. سلامان«3» بن عامر روايت كرد كه: فضالة بن دوس امير«4» بود بر ارباع، روزي دو جنازه ----------------------------------- (1). اساس: عقيم، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها و مآخذ شعر تصحيح شد. (2). سوره آل عمران (3) آيه 169. (3). آط،

آج، لب: سلمان، آب، آز، مش: سليمان. (4). آب، آز: مش: اسير. صفحه : 352 بر آوردند: يكي از آن كشته و يكي از آن مرده، مردم به تشييع جنازه كشته راغبتر بودند و كس در قفاي جنازه مرده نمي استاد، او گفت: اي قوم؟ ميل و رغبت شما به جنازه كشته مي بينم دون اينكه متوفّي، و اللّه كه من مبالات نكنم كه مرا از كدام گور برانگيزند از اينكه دو گور: يعني گور كشته يا مرده؟ نمي شنوي كه خداي تعالي چگونه گفت: وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ثُم َّ قُتِلُوا أَو ماتُوا- الاية. إبن عامر [خواند]

«1»: ثم ّ قتلوا به تشديد من التّقتيل، و باقي قرّاء، به تخفيف من القتل. لَيُدخِلَنَّهُم مُدخَلًا، خداي تعالي ايشان را در جايي برد كه ايشان بپسندند، يعني بهشت جاودان. و مدخل، روا بود كه مصدر بود، و روا بود كه موضع بود، و اينكه جا موضع قريبتر است. و خداي تعالي داناست و بردبار، شتاب نكند به عقاب«2» كافران، چه شتاب آن كند كه ترسد كه فايت شود، و قديم تعالي از اينكه منزّه است، چه خلايق در قبضه قدرت اويند. ذلِك َ وَ مَن عاقَب َ بِمِثل ِ ما عُوقِب َ بِه ِ، اي ذلك الحديث و الشّأن، يعني حديث و قصّه اينكه است كه شنيدي، و اينكه براي تنبيه گويد عرب و عجم، و براي تقرير كلام دوم. آنگه گفت: وَ مَن عاقَب َ بِمِثل ِ ما عُوقِب َ بِه ِ، به هر كس كه او عقوبت كند بمانند آن كه او را عقوبت كرده باشند، و لفظ دوم كه «عوقب» است«3» اوّل واقع بوده است، آن را بر حقيقت عقوبت نخوانند و لكن بر مجاز براي

ازدواج لفظ را، چنان كه گويند: الجزاء بالجزاء، و قوله تعالي: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«4» ...، و دوم سيّئه نباشد. ثُم َّ بُغِي َ عَلَيه ِ، پس بر او بغي و ظلم كنند، خداي او را نصرت كند، يعني اگر كسي بر كسي ظلمي كند باز اينكه مظلوم دست يابد او را تا به آن ظلم عقوبت كند، باز اينكه ظالم دست يابد بر اينكه مظلوم [57- ر]

كه«5» عقوبت به واجب كرده باشد خداي يار اينكه مظلوم باشد و او را نصرت كند. و «لام» و «نون» تأكيد في قوله: لَيَنصُرَنَّه ُ اللّه ُ، براي جواب قسمي مضمر آمد«6». إِن َّ اللّه َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ، كه خداي تعالي عفو كننده و آمرزنده گناه است. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: عذاب. (3). همه نسخه بدلها از. (4). سوره شوري (42) آيه 40. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آط، آب، آز، مش: اند. [.....]

صفحه : 353

[سوره الحج (22): آيات 61 تا 78]

[اشاره]

ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ يُولِج ُ اللَّيل َ فِي النَّهارِ وَ يُولِج ُ النَّهارَ فِي اللَّيل ِ وَ أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ بَصِيرٌ (61) ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ وَ أَن َّ ما يَدعُون َ مِن دُونِه ِ هُوَ الباطِل ُ وَ أَن َّ اللّه َ هُوَ العَلِي ُّ الكَبِيرُ (62) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَتُصبِح ُ الأَرض ُ مُخضَرَّةً إِن َّ اللّه َ لَطِيف ٌ خَبِيرٌ (63) لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ إِن َّ اللّه َ لَهُوَ الغَنِي ُّ الحَمِيدُ (64) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ سَخَّرَ لَكُم ما فِي الأَرض ِ وَ الفُلك َ تَجرِي فِي البَحرِ بِأَمرِه ِ وَ يُمسِك ُ السَّماءَ أَن تَقَع َ عَلَي الأَرض ِ إِلاّ بِإِذنِه ِ إِن َّ اللّه َ بِالنّاس ِ لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (65) وَ هُوَ الَّذِي أَحياكُم

ثُم َّ يُمِيتُكُم ثُم َّ يُحيِيكُم إِن َّ الإِنسان َ لَكَفُورٌ (66) لِكُل ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَكاً هُم ناسِكُوه ُ فَلا يُنازِعُنَّك َ فِي الأَمرِ وَ ادع ُ إِلي رَبِّك َ إِنَّك َ لَعَلي هُدي ً مُستَقِيم ٍ (67) وَ إِن جادَلُوك َ فَقُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما تَعمَلُون َ (68) اللّه ُ يَحكُم ُ بَينَكُم يَوم َ القِيامَةِ فِيما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ (69) أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما فِي السَّماءِ وَ الأَرض ِ إِن َّ ذلِك َ فِي كِتاب ٍ إِن َّ ذلِك َ عَلَي اللّه ِ يَسِيرٌ (70) وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لَم يُنَزِّل بِه ِ سُلطاناً وَ ما لَيس َ لَهُم بِه ِ عِلم ٌ وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن نَصِيرٍ (71) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ تَعرِف ُ فِي وُجُوه ِ الَّذِين َ كَفَرُوا المُنكَرَ يَكادُون َ يَسطُون َ بِالَّذِين َ يَتلُون َ عَلَيهِم آياتِنا قُل أَ فَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكُم ُ النّارُ وَعَدَهَا اللّه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ بِئس َ المَصِيرُ (72) يا أَيُّهَا النّاس ُ ضُرِب َ مَثَل ٌ فَاستَمِعُوا لَه ُ إِن َّ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ لَن يَخلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجتَمَعُوا لَه ُ وَ إِن يَسلُبهُم ُ الذُّباب ُ شَيئاً لا يَستَنقِذُوه ُ مِنه ُ ضَعُف َ الطّالِب ُ وَ المَطلُوب ُ (73) ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ إِن َّ اللّه َ لَقَوِي ٌّ عَزِيزٌ (74) اللّه ُ يَصطَفِي مِن َ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِن َ النّاس ِ إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ بَصِيرٌ (75) يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ (76) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اركَعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعبُدُوا رَبَّكُم وَ افعَلُوا الخَيرَ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (77) وَ جاهِدُوا فِي اللّه ِ حَق َّ جِهادِه ِ هُوَ اجتَباكُم وَ ما جَعَل َ عَلَيكُم فِي الدِّين ِ مِن حَرَج ٍ مِلَّةَ أَبِيكُم إِبراهِيم َ هُوَ سَمّاكُم ُ المُسلِمِين َ مِن قَبل ُ وَ فِي هذا لِيَكُون َ الرَّسُول ُ شَهِيداً عَلَيكُم وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعتَصِمُوا بِاللّه ِ هُوَ مَولاكُم فَنِعم َ المَولي

وَ نِعم َ النَّصِيرُ (78)

[ترجمه]

آن به آن است كه خداي درآرد شب در روز، و در آرد روز در شب، و خداي شنوا و بيناست. «1» آن به آن است كه خداي حق است و آنچه مي خواني از فرود او، آن باطل است، و خداي بزرگوار و بزرگ است. نمي بيني كه خداي بفرستاد از آسمان آبي كه در روز آيد زمين سبز! كه خداي لطف كننده و داناست. [57- پ]

او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، و خداي اوست بي نياز«2» و پسنديده. «3» نبيني كه خداي مسخّر بكرد براي شما آنچه در زمين است، و كشتي مي رود در دريا به فرمانش! و باز دارد«4» آسمان را كه افتد بر زمين مگر به فرمان او كه خداي به مردمان رحمت كننده و بخشاينده است. او آن خداي«5» كه زنده كند شما را، پس بميراند شما را، پس زنده كند شما را كه مردمان كافر نعمت اند«6». هر امّتي را كرديم عبادتي«7» كه آنان كنند آن را، نبايد ----------------------------------- (1). اساس، آط، آج، لب: تدعون، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (2). آط: تونگر/ توانگر. (3). آط: يقع. (4). آج، لب: نگاه دارد. (5). آط، آب، آج، لب است. (6). آط، آب: نعمت است. (7). مش: عبادتگاهي. صفحه : 354 كه با تو خصومت كنند در كار، و باز خوان با خداي تو كه تو بر راه راست اي«1». [58- ر]

و اگر خصومت كنند با تو بگو خداي عالمتر است به آنچه شما مي كني. خداي حكم كند ميان شما روز قيامت در آنچه شما در آن خلاف مي كردي. نمي داني

كه خداي داند آنچه در آسمان و زمين است! آن در نوشته است آن بر خداي آسان است. و مي پرستند«2» از فرود خداي آنچه نفرستاد به آن حجّتي، و آنچه نيست ايشان را به آن علمي و نيست ظالمان را از«3» ياري. [58- پ]

و چون بخوانند بر ايشان آيات ما روشن«4» بشناسي در رويهاي آنان كه كافراند منكر«5»، نزديك است كه حمله آرند بر آنان كه مي خوانند بر ايشان آيات ما، بگو خبر دهم شما را به بتر«6» از اينكه! دوزخ وعده داد«7» خداي آنان را كه كافر شدند و بد جاي بازگشتن است. اي مردمان بزدند مثلي، گوش داري آن را آنان كه مي خوانند ----------------------------------- (1). كذا در اساس، كه چون مبيّن نوعي رسم الخط بود، تغيير روا دانسته نشد. راست اي/ راستي، همه نسخه بدلها راستي. (2). آط: مي پرستدند. (3). آج، لب: هيچ. (4). آب: آيات را كه روشن است. (5). آج، لب: اثر انكار. (6). آب، آج، لب: به بدتر. (7). همه نسخه بدلها آن را، كه با توجّه به ظاهر عبارت قرآن مطلوب به نظر مي رسد. [.....]

صفحه : 355 از فرود خداي نيافرينند«1» مگسي و اگر گرد آيند براي آن و اگر بربايد از ايشان مگس چيزي باز نتوانند ستد«2» از او ضعيف اند هم طالب«3» و هم آن كه از او مي طلبند. نشناختند خداي را حق ّ معرفت او، خداي توانا و بي همتاست. [59- ر]

خداي برگزيند از فريشتگان رسولاني«4» و از مردمان، كه خداي شنوا و بيناست. داند«5» آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است، و با خداي گردد كارها. اي آنان كه گرويده اي، ركوع كني

و سجود كني و پرستي خدايتان را، و بكني نيكي تا همانا شما ظفر يابي. [59- پ]

و جهاد كني در«6» خداي حق ّ جهادش او برگزيد شما را و نكرد بر شما در دين از«7» بزه اي دين پدرتان ابراهيم او نام نهاد شما را مسلمانان پيش از اينكه و در اينكه، تا باشد پيغامبر گواه بر شما و باشي شما گواهان بر مردمان، به پاي داري نماز و بدهي زكات، و دست به خداي زني، او خداوند شماست، نيك خداوند است و نيك يار«8». قوله تعالي: ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ يُولِج ُ اللَّيل َ فِي النَّهارِ، «ذلك»، اشارت است به ----------------------------------- (1). آط، لب: نيافريند. (2). آط، آب، آج، لب، مش: ستدن. (3). آط، آب، آج، لب، مش: طلب كننده. (4). آط: پيغامبراني. (5). آط، آب، آج، لب، مش: مي داند. (6). آج، لب راه. (7). آج، لب: هيچ. (8). آط، آب، آج، لب، مش: ياري. صفحه : 356 آنچه رفت از ادلّه و حجج كه خداي تعالي نصب كرده است«1»، براي آن است كه خداي تعالي شب در روز مي آرد و روز در شب مي آرد. «ايلاج» ادخال باشد به كره، و ولج اذا دخل. و در معني او دو قول گفتند، يكي آن كه: روز به سر«2» شب مي درآرد و شب به سر روز، قول دوم آن كه: از شب مي كاهد و در روز مي افزايد، و از روز مي كاهد و در شب مي افزايد. و اينكه براي آن گفت تا بدانند كه او قادر است برين و مختص است به قدرت، بر اينكه وجه«3» قادر به قدرت اينكه بتواند«4» كردن. وَ أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ بَصِيرٌ، و خداي شنواست جمله

مسموعات را، يعني حاصل است بر آن صفت كه چون مسموعات و مبصرات موجود بود شنود و بيند، و اينكه را مرجع با صفت حي ّ بود به شرط انتفاي آفت. ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ، اي ذلك الامر و الشأن، اينكه كار و شأن براي آن چنين آمد كه خداي تعالي حق ّ است، و اينكه «هو» را كوفيان عماد خوانند و بصريان فصل. وَ أَن َّ ما يَدعُون َ«5»، و آنچه شما مي خواني كه كافراني بدون او از اصنام و اوثان باطل است. كوفيان خواندند الّا أبو بكر: يَدعُون َ، بالياء، و باقي قرّاء بتاء الخطاب. وَ أَن َّ اللّه َ هُوَ العَلِي ُّ الكَبِيرُ، و خداي- جل ّ جلاله- بزرگوار است و بزرگ، و معني «علي»، آن باشد كه هر بلند قدري به اضافت با او وضيع باشد، و از بالاي دست قدرت او كس را دست نباشد و فرمان. و «كبير»، هم اينكه معني دارد كه جمله«6» به اضافت با او صغير و حقير باشد. آنگه گفت: أَ لَم تَرَ، نمي بيني يا محمّد، يا خطاب با مخاطبي مبهم«7»، يعني نمي داني كه خداي تعالي فرو فرستاد«8» آبي، يعني آب باران. فَتُصبِح ُ الأَرض ُ مُخضَرَّةً، زمين«9» در روز آمد«10» سبز! و اصبح و امسي، در مثل اينكه موضع به معني ----------------------------------- (1). آب، آز، مش يعني آن. (2). همه نسخه بدلها: روز در. (3). همه نسخه بدلها: بر اينكه چه. (4). آز: نتواند. (5). اساس و همه نسخه بدلها: تدعون، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها اشياء. [.....]

(7). همه نسخه بدلها كرد. (8). همه نسخه بدلها از آسمان. (9). آط، آب، آج، لب، آز به آن،

مش به او. (10). همه نسخه بدلها: آيد. صفحه : 357 «صار» باشد، مراد نه شب و روز بود. إِن َّ اللّه َ لَطِيف ٌ خَبِيرٌ، خداي- جل ّ جلاله- كه لطف و رفق كننده است با بندگان و عالم به احوال ايشان. لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ، او راست هر چه در آسمانها و زمين است، و خداي- جل ّ جلاله- بي نياز است و مستحق ّ حمد و شكر. و «حميد»، شايد تا به معني مفعول باشد. و شايد تا«1» به معني فاعل«2» باشد، و معني فاعل آن باشد كه: يحمد عباده علي طاعتهم، و معني مفعول پسنديده«3». أَ لَم تَرَ، نمي بيني و نمي داني! بر سبيل تذكير و تنبيه مي فرمايد: أَن َّ اللّه َ سَخَّرَ لَكُم ما فِي الأَرض ِ، كه خداي تعالي هر چه در زمين براي شما مسخّر بكرده است تا منقاد شما باشد. وَ الفُلك َ تَجرِي فِي البَحرِ بِأَمرِه ِ، و كشتي را در دريا براي شما مسخّر كرد تا مي رود آن جا كه شما خواهي، و آن به فرمان و تسخير وي است. وَ يُمسِك ُ السَّماءَ أَن تَقَع َ«4» إِن َّ اللّه َ بِالنّاس ِ لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ، [60- ر]

خداي تعالي به مردمان مهربان و بخشاينده است. وَ هُوَ الَّذِي أَحياكُم، او آن خداست كه شما را زنده كند«7»، يعني حيات در شما آفريد تا به آن زنده شدي. ثُم َّ يُمِيتُكُم، پس بميراند شما را در دنيا. ثُم َّ يُحيِيكُم، پس زنده كند شما را به«8» قيامت. إِن َّ الإِنسان َ لَكَفُورٌ، آنگه گفت: آدمي كافر نعمت است، يعني اينكه نعمتها را كه«9» بر شمرد يك از پس ديگر، هيچ را شكر نمي گزارد«10»، و به بدل شكر كفران مي كند. لِكُل ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَكاً هُم ناسِكُوه ُ، آنگه گفت: ما

هر امّتي را و جماعتي و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كه. (2). همه نسخه بدلها آن. (3). همه نسخه بدلها باشد. (5- 4). آط: يقع. (6). اساس: يقع، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: كرد. (8). مش: در. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: با اينكه نعمتها كه. (10). آج: نمي گذارند، آب، لب، آز، مش: نمي گذارد. صفحه : 358 گروهي را عبادتگاهي كرديم كه ايشان را الف دارند به عبادت در آن جا. و اصل «منسك»، در لغت عرب جايي باشد كه مردم الف برد به آن جاي«1» براي عبادت تا«2» به كاري از«3» كارهاي خير«4» كان او شرّا«5»، و منه مناسك الحج ّ. عبد اللّه عبّاس گفت: «منسكا» اي عيدا، يعني هر امّتي را عيدي كرديم. مجاهد و قتاده گفتند: جاي قرباني كه ذبايح و قرابين خود آن جا كشند. فَلا يُنازِعُنَّك َ فِي الأَمرِ، نبايد كه در باب قربان با تو منازعت كنند، و گفته اند كه: آيت در جماعتي مشركان آمد كه رسول را و اصحاب او را گفتند: چون است كه ذبيحه اي كه شما به دست خود مي كشي مي بخوري! و آنچه خداي مي كشد نمي خوري! خداي تعالي گفت: ايشان را اينكه منازعت نرسد. وَ ادع ُ إِلي رَبِّك َ، اي محمّد تو خلقان را با دين خداي دعوت كن كه تو بر راهي راستي«6» و بر ديني مستقيم. وَ إِن جادَلُوك َ، و اگر چنان كه اينكه كافران با تو جدل«7» و خصومت كنند، بگو كه: خداي عالمتر است به آنچه شما مي كني، حواله با من كن كه من جزاي ايشان بسزا دانم دادن. در كه اللّه ُ يَحكُم ُ بَينَكُم يَوم َ القِيامَةِ، خداي تعالي

حكم كند ميان شما در آنچه شما در آن خلاف مي كني امروز. آنگه بداني كه بر حق كيست و بر باطل كيست، و خداي تعالي ما را ادبي نكو باز آموخت در اينكه آيت تا چون با كسي مجادله كنيم از منكران حق كه دانيم كه او گوش با دليل و حجّت نخواهد كردن حواله با خداي كنيم و گوييم: به قيامت پيدا شود كه حق كدام است و باطل كدام. آنگه گفت: أَ لَم تَعلَم، نمي داني كه خداي تعالي داند آنچه در آسمان و زمين است! إِن َّ ذلِك َ فِي كِتاب ٍ، اينكه همه در پيش او در نوشته و ثبت كرده است«8»، يعني لوح محفوظ و اينكه بر خداي آسان است. وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، [آنگه حكايت فعل ايشان كرد، گفت: وَ يَعبُدُون َ مِن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كه مردم را الف بود بدان جاي. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: يا . (3). همه نسخه بدلها: در. (4). آط، آب، خيرا، آز، مش: او خيرا. (5). آج، لب: كارهاي خير يا شرّ. (6). همه نسخه بدلها: راست. (7). همه نسخه بدلها: جدال. (8). لب: ثبت كرده بود. صفحه : 359 دُون ِ اللّه ِ]

«1». و مي پرستند بدون خداي تعالي اصنامي و اوثاني را كه خداي به آن حجّت«2» فرو نفرستاد و ايشان را به آن علمي نيست، براي آن كه چون دعوي را بر او حجّت نباشد ايجاب علم نكند. و «ما»، موصوله است در هر دو جايگاه. وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن نَصِيرٍ، اينكه «ما» نفي است، و ظالمان و ستمكاران را- يعني مشركان را كه عبادت اصنام كنند- فرداي قيامت«3» ياري و ياوري نباشد.

وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ، و چون بر ايشان خوانند آيات ما در آن حال كه مبيّن باشد، و نصب او بر حال است از مفعول. تَعرِف ُ، بشناسي تو اي محمّد در روي كافران انكار، يعني روي ترش«4» و اظهار كراهت كنند. يَكادُون َ يَسطُون َ، نزديك آن باشد كه حمله آرند بر آن كس كه اينكه آيات مي خواند بر ايشان. قُل، بگو اي محمّد ايشان را كه: خبر دهم شما را به بتر«5» از اينكه! و آن دوزخ است، يعني كه چون اينكه كافران بشنيدن«6» قرآن اينكه همه كراهت اظهار مي كنند آنگه كه دوزخ بينند«7» و عذاب آن، چه خواهند كردن«8». وَعَدَهَا اللّه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا، كه خداي وعده داده است كافران را. وَ بِئس َ المَصِيرُ، بد جاي است آن. و اصل «سطوت»، قهر باشد، يقال سطا به و سطا عليه يسطوا اذا حمل عليه و قهره و بطش به. يا أَيُّهَا النّاس ُ ضُرِب َ مَثَل ٌ، آنگه خطاب كرد با مشركان مكّه، و مراد جمله كافران اند، گفت: اي مردمان؟ مثلي زدند، گوش به آن داري، و مثل اينكه است: إِن َّ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، آنان را كه شما مي خواني بدون خداي و مي پرستي، لَن يَخلُقُوا ذُباباً«9» وَ إِن يَسلُبهُم ُ الذُّباب ُ شَيئاً لا يَستَنقِذُوه ُ مِنه ُ، و اگر از طريق مثل مگسي«3» چيزي از ايشان بستاند نتوانند ستدن«4» از او، و اينكه مثل است براي آن كه چنان كه اينكه فعل نتوانند كردن، دگر فعل هم نتوانند كردن. و جمع قليل ذباب اذبّه باشد، و جمع كثير ذباب ذبّان باشد، كغراب و اغربة و غربان. آنگه گفت: ضَعُف َ الطّالِب ُ وَ المَطلُوب ُ، ضعيف خلق اند هم طالب و هم مطلوب

هم مگس و هم اصنام. عبد اللّه عبّاس گفت: طالب ذباب است، و مطلوب صنم اكبر، و اينكه مثل براي آن گفت كه ايشان را عادت بودي كه اصنام را به انگبين بيالودندي و در برايشان بنبستندي، مگس«5» بر ايشان جمع شدي و انگبين از ايشان بخوردندي«6»، ايشان باز آمدندي و گفتندي: خدايان ما انگبين بخوردند. ضحّاك گفت: مراد عابد و معبود است. إبن زيد و إبن كيسان گفتند: ايشان را عادت بود كه اصنام خود را به انواع حلّي و جواهر بياراستندي، و طيب بر او داشتندي، اگر در ميانه چيزي گم شدي ايشان ندانستندي كه كجا رفت و باز نتوانستندي جستن، خداي تعالي اينكه مثل براي آن زد. و اگر بر ابهام و جمله حمل كنند و«7» عموم اوليتر باشد. ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ، يعني خداي را تعظيم نكردند حق ّ تعظيم او، و نشناختند حق ّ شناختنش، چه اگر شناختندي او را و قدر«8» عظمت او دانستندي، به او شرك نياوردندي و اصنام را انباز او نكردندي كه ايشان با مگسي بس نباشند«9». آنگه گفت: إِن َّ اللّه َ لَقَوِي ٌّ عَزِيزٌ، و خداي- جل ّ جلاله- قادر است و عزيز«10» بي همتا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بي قدرت تر. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). همه نسخه بدلها: مگس. (4). آط، آب، آج، لب: باز ستدن، آز: باز ستد، مش: باز از او واپس ستدن. (5). همه نسخه بدلها يسيار. (6). همه نسخه بدلها: بخوردي. (7). آب، آز، مش بر. (10- 8). همه نسخه بدلها و. (9). آط، آب، آز، مش: نيايند، آج، لب: نيامدندي. صفحه : 361 بخلاف اصنام كه عاجزند و ضعيف و ذليل

و مهين. اللّه ُ يَصطَفِي مِن َ المَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِن َ النّاس ِ، گفت: خداي تعالي برگزيند از فريشتگان رسولاني و از آدميان. سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: أَ أُنزِل َ عَلَيه ِ الذِّكرُ مِن بَينِنا«1» ...، از ميان ما همه خداي پيغامبري به محمّد داد كه يتيم أبو طالب است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اينكه چه انكار است و چه تعجّب است، خداي تعالي برگزيند از فريشتگان آن را كه او خواهد، چون: جبريل و ميكايل و جز ايشان، و از آدميان چون: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد- صلوات اللّه عليه و عليهم. إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ«2» لأقوالهم«3»، بَصِيرٌ باحوالهم. يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم، خداي داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است، يعني آن«4» بود پيش«5» آن كه ايشان را آفريد، و آنچه باشد پس از فناي ايشان، و كارها با خداي راجع باشد، و مرجع و مآل هر كار با اوست. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اركَعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعبُدُوا رَبَّكُم، اي آنان كه گرويده اي؟ ركوع كني در نماز خداي را، و سجود كني او را. نافع گفت، مردي از اهل مصر عبد اللّه عمر را گفت: من پدرت را ديدم- عمر خطّاب را- كه اينكه سورت بخواند، دو جاي سجده كرد: يكي اينكه جا، و يكي في قوله تعالي: ... أَن َّ اللّه َ يَسجُدُ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ وَ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ«6»- الاية، پس اينكه سورت مفضّل است بر دگر سورتها به اينكه دو سجده، و اينكه از جمله سجده هاي سنّت است، كه سجده در فريضه«7» در اخبار ما«8»

چهار سورت است: ا لم تنزيل«9» و حم السّجده«10»، و النّجم«11»، و اقرأ«12». مخالفان ما اخباري آورده اند كه ظاهرش به آن ماند كه اينكه سجده ها فريضه است، و اخبار ما بر آن آمده است كه: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 8. (2). همه نسخه بدلها بصير اي سميع. (3). مش و. [.....]

(4). آط، آب، آج، لب كه، آز، مش كه موجود. (5). آز، مش از. (6). سوره حج (22) آيه 18. (7). همه نسخه بدلها: سجده فريضه. (8). همه نسخه بدلها در. (9). سوره سجده (32) آيه 1 و 2. (10). سوره فصّلت (41). (11). سوره نجم (53). (12). سوره علق (96). صفحه : 362 بيش از آن چهار كه گفتيم فريضه نيست. وَ اعبُدُوا رَبَّكُم، و خداي را پرستي. وَ افعَلُوا الخَيرَ، و خير و كار نكو كني«1» تا باشد كه فلاح يابي و ظفر به مراد خود و بقا در بهشت جاويد. وَ جاهِدُوا فِي اللّه ِ حَق َّ جِهادِه ِ، و جهاد كني در راه خداي، يعني در ره خداي و ره دين او با دشمنان خداي و با نفس خود در منع او در«2» هواي خود. حَق َّ جِهادِه ِ، حق ّ جهادش، يعني چنان كه واجب باشد و بر بليغتر وجهي كه ممكن باشد، و به حسب جهد و طاقت. عبد اللّه عبّاس گفت: چنان كه به ملامت [61- ر]

لائمان مبالات نكنند، عبد اللّه مبارك گفت: جهاد نفس حق ّ جهاد«3» باشد، و آن جهاد اكبر است، بيانه قوله- صلّي اللّه عليه و آله: رجعنا من الجهاد الاصغر الي الجهاد الاكبر، آنگه [كه]

«4» از غزا باز آمده بود گفت: غزاي«5» با كافران جهاد كهتر

است، و با نفس خود جهاد مهتر است. هُوَ اجتَباكُم، او برگزيد شما را براي دين خود. وَ ما جَعَل َ عَلَيكُم فِي الدِّين ِ مِن حَرَج ٍ، و در دين«6» شما حرجي و تنگي نكرد، بل ديني سهل است با اضافت با تكاليف«7» بني اسرايل. و اگر يكي را از ما گناهي كرده شود، او را از آن خلاص داد به توبه، و چنان نكرد كه توبه بني اسرايل كه تا يكديگر را نكشتندي توبه ايشان مقبول نبودي. عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: مراد آن است كه خداي تعالي بندگان را از گناه خلاص داد به كفّارت. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اوقات نماز بر شما مضيّق نكرد. مِلَّةَ أَبِيكُم إِبراهِيم َ، فرّاء گفت: نصب او به نزع حرف جرّ است، و التّقدير: كملّة«8» ابراهيم. و بصريان گفتند: نصب او بر اغراء است، اي الزموا و اتّبعوا«9» مِلَّةَ أَبِيكُم إِبراهِيم َ، متابعت كني، ملّت ابراهيم را، و مراد از آن چيزهايي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها كه. (2). همه نسخه بدلها: از. (3). آج، لب، مش: گفت: حق جهاد جهاد نفس. (4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: جهاد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها بر. (7). آج، لب: تكليف. (8). چاپ شعراني ابيكم. (9). آج، لب: و ابتغوا. صفحه : 363 است از شرع ابراهيم كه موافق شرع رسول ماست. و متابعت بر توسّع و مجاز باشد، چه رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- متعبّد نبود به شرع هيچ پيغامبر. و قوله: مِلَّةَ أَبِيكُم«1»، دو وجه است آن را، يكي آن كه: خطاب با قريش است و ابراهيم-

عله السّلام- پدر ايشان بود. و اگر گويند: خطاب با عرب است هم روا باشد، چه عرب از فرزندان اسماعيل اند. و وجهي ديگر آن كه: خطاب با جمله امّت است، و معني آن كه: ابراهيم شما را چون پدر است از آن جا كه حرمت او بر شما چون حرمت پدر است بر فرزند، كقوله تعالي: ... وَ أَزواجُه ُ أُمَّهاتُهُم«2». هُوَ سَمّاكُم ُ المُسلِمِين َ«3»، او نام نهاد شما را مسلمان. در اينكه ضمير دو قول گفتند، يكي آن كه: كنايت است از نام خداي تعالي، يعني خداي نام نهاد شما را مسلمان. [و إبن زيد گفت: كنايت است از ابراهيم، گفت: ابراهيم نام نهاد شما را مسلمان]

«4»، يعني قوله تعالي: وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ. من قبل«5»، اي«6» من قبل هذا الزّمان. وَ فِي هذا، در اينكه ضمير نيز خلاف كردند، بعضي گفتند: راجع است با قرآن، يعني و نيز در اينكه كتاب- قرآن- او نام نهاد شما را، و [بر]

«7» اينكه قول «هو» كنايت باشد از نام خداي. و قولي ديگر آن است كه: وَ فِي هذا، اي في هذا الاوان، يعني پيش از اينكه و در اينكه روزگار، چه او جمله امّت محمّد را مسلمان خواند. لِيَكُون َ الرَّسُول ُ شَهِيداً عَلَيكُم، تا رسول- عليه السّلام- گواه باشد بر شما و گواهي دهد بر طاعت مطيعان و عصيان عاصيان، و شما گواه باشي بر مردمان از امّت سلف، و مثله قوله: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ«8». آنگه امر كرد مكلّفان را به اقامت نماز و دادن زكات«9»: فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ، نماز به پاي داري و زكات مال بدهي. وَ

اعتَصِمُوا بِاللّه ِ، و دست به خداي زني و«10» استوار باشي. ----------------------------------- (1). آج، لب در او. (2). سوره احزاب (33) آيه 6. (3). آط، آب، آز، مش من قبل. (4). اساس: افتادگي به نظر مي رسد، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (5). سوره بقره (2) آيه 128. (6). آج، لب و. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). سوره بقره (2) آيه 143. (9). همه نسخه بدلها گفت. (10). همه نسخه بدلها بدو. [.....]

صفحه : 364 حسن گفت: معني آن است كه تمسّك كني به دين خداي، و بعضي دگر گفتند: پناه با خداي دهي از شرّ دشمنان. هُوَ مَولاكُم، او خداوند شماست و مالك شما. فَنِعم َ المَولي وَ نِعم َ النَّصِيرُ، اي التّقدير «هو»، كه نيكو خداوند است«1» و نيك يار و ياور«2» است او شما را«3». تمّت المجلّدة الثّالثة عشر من المجلّدات العشرين بحمد اللّه و حسن توفيقه و يتلوه في الرّابعة عشر، قوله: قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ«4» ان شاء اللّه. [61- پ]

. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: كه او نيك خداست، آب، آز، مش: كه او نيك خدايي است. (2). آب، آز، مش: ياوري. (3). آب، آز، مش بدان كه نظر به مقدار اقسام و اجزاي ما تقدّم، چنان مي نمايد به طريق مقايسه كه اينكه موضع خاتمه جزو و قسم ثالث عشر باشد از اجزا و اقسام اينكه كتاب تفسير كه مصنّف- رحمة اللّه- قسمت نمود، و ابتداي سوره مؤمنون ابتداي جزو رابع عشر باشد. (4). سوره مؤمنون (23) آيه 1. (4). سوره مؤمنون (23) آيه 1.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109