بانك جامع دوازده جنبش نوظهور معنويت نما

مشخصات كتاب

سرشناسه: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391

عنوان و نام پديدآور: بانك جامع دوازده جنبش نوظهور معنويت نما / واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

گرداوري مطالب از كليه سايت هاي مربوطه جمع آوري و ويرايش شده است.

مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: فرقه ها - جنبش هاي نوظهور

1 - اكنكار

تاريخچه

نام اكنكار

پايه گذار: پال توئيچل تاريخ تولد:

زمان تولد توئيچل را 1908، 1910، 1920 و تاريخ فوت وي را 1971 ضبط كرده اند.

مكان تولد:

پادوكاه كنتوكي سال پايه گذاري 1965

متون مقدس يا متون مورد احترام متن مقدس اصلي اين آيين سريعت كي سوگماند است كه در كنار آن آثار پال توئيچل كليد جهان هاي سري و درآمدي بر اكنكار و آثاري از هارولد كلمپ رهبر نوازنده اين آيين نظير «هنر رؤيابيني روحاني نيز از احترام خاصي برخوردار است

شمار اعضاي اين آيين مطابق آنچه در سايت رسمي اين آيين آمده تعداد اعضاي آن كه در يكصد كشور دنيا پراكنده اند، تقريباً هشتادهزار نفر است

اكنكار در زمان انقلاب فرهنگي در دهه 1960، زماني كه فرهنگ جديد، مشوق حكمت رازورانه باستاني شد، پديد آمد. آن چه پال توئيچل انجام داد، روزآمد كردن تعاليم باستاني با توجه به جهان جديد بود.

دانشمندان معتقدند كه اكنكار صورت بندي جديدي از عقايد و اعمال باستاني سنت راداسوامي با واژه جديد اك است اين تركيب جالب حكمت باستاني و واژه پردازي جديد، ما را به مقايسه اكنكار با حكمت الهي مادام بلاواتسكي فرا مي خواند. بر اساس گزارش هاي گوناگوني كه دوستان خانواده و طرف داران پال توئيچل ارائه داده اند و نيز آنچه به نظر تلاش آگاهانه پال توئيچل براي پرده برداشتن از جزئيات

زندگي خصوصي اش است اين جزئيات در نظر هواداران اكنكار و همچنين دانشمندان رازآلود پنداشته مي شود. حتي رهبر اكنكار، هارولد كمپ نيز با بيان اين كه توئيچل عاشق زندگي خصوصي اش بود» تصديق مي كند كه توئيچل با بيان زندگي خصوصي اش سعي كرده آنهايي را كه به مطالعه زندگي وي مي پردازند، به بيراهه ببرد.

توئيچل در دوران جواني به فعاليت هاي گوناگوني پرداخته اما تلاش كرده تا از آن به عنوان ابزاري براي بيان واقعيت هاي زندگي اش استفاده كند.

از اين رو، وي آثاري از خود برجاي نهاد كه به دليل ابهامات موجود در آن سال ها طول مي كشد تا تاريخ دانان از آنها سر درآورند.

عمده ترين سردرگمي مربوط به تعيين زمان مكان و طبيعت تولد توئيچل و نيز ويژگي هاي مربوط به اوايل زندگي ويست پال توئيچل در سال 1942 وارد نيروي دريايي شد و در همين سال با كاميل بالو (Camil Balloew) ازدواج كرد.

در اين ايام زندگي پربارش را با روزنامه نگاري شروع كرد و با نام هاي مختلف براي نشريات دوره اي گوناگون قلم مي زد. در همين زمان بود كه به توضيح و تبيين گروه هاي گوناگون ديني پرداخت

در سال 1950 به همراه همسرش به عضويت كليساي خودشناسي مونيسم مطلق و زيرشاخه دنباله روي از خودشناسي در واشنگتن درآمد.

رهبري اين گروه را سوامي پريماناندا به عهده داشت كه در نوشته هاي آخر توئيچل از او به سودار سينق نيز ياد شده است به دنبال جدايي از اين گروه در سال 1955، پال توئيچل و همسرش نيز از هم جدا شدند. وي سپس به كيرپال سينق پايه گذار روحاني ساتسانگ شاخه اي از سنت راداسوامي پيوست

وي علاوه بر شاگردي نزد كيرپال سينق، تحت تأثير ران هوبارد به جنبش

علم شناسي ملحق شد و به مقام روشن نايل آمد. در ادامه پال توئيچل به سبب نزاعي كه روي نسخه خطي كتابش با عنوان دندان نيش ببر، ميان او و فرقه ساسانگ كيرپال سينق پديد آمد، پيوندش را با آنها قطع كرد. اندكي پس از قطع روابط با كيرپال سينق به ارايه سمينارهايي در سان دياگو كاليفرنيا درباره هنر طي الارض يا آنچه بعدها آن را «سفر روح ناميد، پرداخت

وي از طرق نوشته هايش در نشريات دوره اي گوناگون و نامه هايش به مردم از جمله همسر دومش گيل آتكينسون به معرفي اكنكار به دنيا پرداخت و خود را به عنوان نهصد و يكمين استاد اك معرفي كرد.

او مدعي شد كه تعاليمي از اساتيد وايراگي اك دريافت كرده كه از جمله آنها يك راهب تبتي به نام ربازار تارز بود.

اكنكار به طور رسمي در 22 اكتبر 1965 در سان دياگو كاليفرنيا به صورت يك سازمان غيرانتفاعي تأسيس شد.

در سال 1971 پال توئيچل درگذشت داروين گراس به عنوان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك جانشين او شد.

پال توئيچل در زمان حيات بيش از شصت عنوان كتاب نوشت و افراد زيادي را به دين اكنكار درآورد.

گراس باعث نزاع هاي زيادي درباره اكنكار شد؛ چراكه بسياري از طرفداران اين آيين وي را با اين كه از سوي هيأتي از اعضاي اكنكار، از جمله همسر پال توئيچل به اين سمت انتخاب شده بود شايسته جانشيني استاد پيشين نمي دانستند.

سر انجام گراس تمامي اختيارات و مسؤوليت هايش را كه به استاد زنده اك مربوط مي شد، از دست داد و هارولد كلمپ به عنوان نهصد و هفتاد و سومين استاد زنده اك جانشين وي شد.

همچنين دعاوي

حقوقي چندي ميان گراس و اكنكار مبني بر استفاده گراس از واژه هايي كه حق تأليف آن با اكنكار بوده است مطرح شد.

هارولد كلمپ با تأكيد بر ايدئولوژي غربي به جاي سنت راداسوامي شرقي تغييرات زيادي در اكنكار پديد آورد. اين تغيير باعث ايجاد پل ارتباطي ميان اكيست و فرهنگ امريكايي شد.

او از هواداران اكنكار خواست به جاي آن كه همكاران خوب خدا باشند، به جامعه خدمت كنند.

بخش مقالات

نگاهي كوتاه به عرفان اكنكار

چكيده اكنكار يكي از عرفانهاي آمريكاييست كه پال توئيچل به دنيا معرفي شد.

اكنكار جرياني نوظهور است كه داراي افكار متفاوتي درباره جهان و خداست و داراي آموزه هاي مختلفي نيز هست.

از مهمترين آموزه هاي ان سفر روح است.

تفكرات اين جريان دائم در حال تغيير است.

آثار فراواني از اين جريان وجود دارد كه تعداد زادي از آنها به زبان فارسي ترجمه شده است.

مقدمه يكي از گرايش هاي اصيل انساني، گرايش به معنويت و امور ماورايي است.

در جهان ماديت زده امروزي، چه بسيار انسان هايي كه از ماديت زده شده اند و روي به معنويت آورده اند.

پيروزي انقلاب اسلامي در ايران كه صبغة غالب آن فرهنگ و معنويت است و بنيانگذار آن نيز عارف وارسته اي بود عامل بسيار مهمي در گرايش مردم سراسر جهان به سوي دين، اخلاق و معنويت شد.

اردو گاه استكبار و داعيان مادي گرايي در جهان، براي مقابله با معنويت گرايي به طور عام و براي ناكام كردن دعوت انقلاب اسلامي به معنويت به طور خاص، راه هاي متعددي را آزموده اند.

ازجمله اشاعه فرهنگ ابتذال در شكل هاي گوناگون آن همچون ترويج مواد مخدر و روان گردان، سكس و برهنگي. البته راه هاي ياد شده در جوامع دين باوري همچون جامعه ايران، تأثير چنداني ندارد. از اين

رو، براي مقابله اثرگذارتر با معنويت گرايي، از راه هاي غيرمستقيم بهره گرفته اند.

از جمله ترويج انديشه ها و آموزه هايي كه در ظاهر عرفان گونه اند ولي در واقع بهره اي از عرفان و معنويت حقيقي ندارند. ترجمه و نشر كتاب هايي با درون مايه ي عرفان هايي غير از عرفان اسلامي و حتي مخالف با آموزه هاي اسلامي در سالهاي پس از پيروزي انقلاب و به ويژه در دو دهه ي اخير، آن هم در شمارگان بسيار بالا، امري نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت و احساس خطر نكرد. بعضي از اين كتاب ها، آموزه هاي عرفان هاي هندي، چيني و به طور كلي عرفان هاي شرقي را ترويج مي كنند و برخي ديگر، انديشه هاي به اصطلاح عرفان سرخ پوستي، آمريكايي و به طور كلي، عرفان هاي غربي را انتقال مي دهند. در كتاب هاي گروه اول، تناسخ، برابري اديان و مذهب ها، قدرت هاي معنوي و مانند اينها به طور غيرصريح و حتي گاهي باصراحت به خواننده القا مي شود. در اين كتاب ها، گرچه مفاهيم و آموزه هاي آشنا براي خواننده مسلمان ايراني هم به چشم مي خورد؛ ولي آنچه رهزن است تصوير نادرستيست كه در اين گونه آثار ارائه مي شود. براي مثال، چهره ايست كه، ساي بابا از خدا ارائه مي دهد. او گاهي خدا را عشق و عشق را خدا مي داند. ساي بابا به شدّت از عرفان بودايي كه جزو عرفان هاي بدون خدا به شمار مي آيد متأثر است؛ [1] در آثار شخصيت مشهور ديگر چون اشو كه انديشه هايش نه تنها در ايران، بلكه در سراسر جهان به شدت ترويج مي شود. بيشترين تأكيد بر «عشق» است.

تا آنجا كه او عشق را عصاره پيام خويش مي داند. [2] در آثار اشو، متعلق عشق، «خدا» نيست، بلكه

خود عشق، خداست.

يكي از عرفان هاي نوظهور، عرفان اكنكار است كه به دست پال توئيچل بنيان گذاري شد.

از مهمترين آموزه هاي اين عرفان، خلع بدن و جدا كردن روح از بدن، مراتب انسان، طبقات عالم، مكاشفه هاي بصري و معنويست كه، همه در عرفان اسلامي مطرح است و شباهت هايي نيز بين عرفان اسلامي و عرفان اكنكار وجود دارد، ولي بايد پرسيد كه آيا سفر روح، غايت عرفان است يا خود وسيله اي براي غايتي مهم تر است؟

چرا خروج روح از بدن اهميت دارد؟

پرسش هايي از اين دست، پاسخ هاي جدي مي طلبد كه در مباحث فلسفي و عقلي قابل دريافت است؛ در حالي كه جوان نا آشناي با فلسفه اسلامي، هيچ گاه نمي تواند درستي يا نادرستي پاسخ هاي داده شده در اين گونه عرفان ها را ارزيابي كند و در نتيجه، فريب نثر ساده و روان و جذاب اين نوشته ها را مي خورد. مقاله اي را كه در پيش رو داريد، پيرامون اين آيين به اختصار سخن گفته و سعي نموده آسيبهايي كه از عرفان اكنكار متوجه جامعه اسلامي ماست را گوشزد نمايد.

*****

[1]. عشق الهي را جلوه گر سازيد، سوآمي ساتيا ساي بابا، ترجمه: پروين بيات، ص 20.

[2]. عشق رقص زندگي، مجموعه اي از سخنان و تعاليم اشو، گردآوري و ترجمه: بابك رياحي پور، فرشيد قهرماني. 108.

عرفان اكنكار عرفان اكنكار يكي از مكاتب عرفان نوست كه در ايالات متحده آمريكا پديد آمد. امروزه آثار بسياري از عرفان اِك در ايران منتشر شده است و پيروان قابل توجهي يافته است.

اكنكار، عرفان نو آمدي كه بر اثر يك تجربه عرفاني به پال توئيچل پديد آمد. پال توئيچل در اواخر قرن حاضر در كنتاكي آمريكا متولد شد او در خلال جنگ

جهاني دوم به خدمت نيروي دريايي آمريكا در آمد. سپس به گروهي از استادان معنويت باستان پيوست. اينان استادان نظام وايراگي (استاد رها از خواسته ها، پيران باستاني و دراز عمر اِك) بودند. پال يافته ها و تجربيات خود را در كتاب دندان ببر ارائه كرد. [1]

[1]. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، ص 237. اكنكار در زمان انقلاب فرهنگي در دهه 1960، زماني كه فرهنگ جديد، مشوق حكمت رازورانه باستاني شد، پديد آمد. آنچه پال توئيچل انجام داد، روزآمد كردن تعاليم باستاني با توجه به جهان جديد بود.

دانشمندان معتقدند كه اكنكار صورت بندي جديدي از عقايد و اعمال باستاني سنت راداسوامي با واژه جديد اك است [1] او زندگي حرفه اي خود را با روزنامه نگاري شروع كرد و با نام هاي مختلف براي نشريات دوره اي گوناگون قلم مي زد. در همين زمان بود كه به توضيح و تبيين گروه هاي گوناگون ديني پرداخت در سال 1950 به همراه همسرش به عضويت كليساي خودشناسي «مونيسم مطلق» و زيرشاخه دنباله روي از خود شناسي در واشنگتن درآمد. رهبري اين گروه را سوامي پريماناندا به عهده داشت كه در نوشته هاي آخر توئيچل از او به سودار سينق نيز ياد شده است به دنبال جدايي از اين گروه، در سال 1955، پال توئيچل و همسرش نيز از هم جدا شدند. [2] سپس به ارايه سمينارهايي در سانتياگو كاليفرنيا درباره هنر طي الارض يا آنچه بعدها آن را «سفر روح ناميد، پرداخت وي از طرق نوشته هايش در نشريات دوره اي گوناگون و نامه هايش به مردم از جمله همسر دومش گيل آتكينسون به معرفي اكنكار به دنيا پرداخت و خود را به عنوان نهصد و يكمين

استاد اك معرفي كرد. [3] او مدعي شد كه تعاليمي از اساتيد وايراگي اك دريافت كرده كه از جمله آنها يك راهب تبتي به نام ربازار تارز بود.

او در سال 1965 كارگاه هاي آموزشي متعددي براي آموزش سفر روح در كاليفرنيا داير ساخت و دوره هاي آموزشي اكنكار را ارائه داد. [4] و در همان سال، يك سازمان غيرانتفاعي تأسيس كرد و سر انجام در سال 1971 درگذشت پال توئيچل در زمان حيات بيش از شصت عنوان كتاب نوشت و افراد زيادي را به دين اكنكار درآورد. پيش از مرگ توئيچل مشاجره درباره اكنكار در اوايل دهه 1970، اندكي پيش از مرگ توئيچل شروع شد.

برخي افراد در منبع تعاليم وي ترديد كردند و او ادعا كرد كه ديگران به دليل عدم موافقت با تعاليم وي، زندگي او را تهديد كردند.

توئيچل مدعي شد كه هيچ يك از آموزه هايش را از منبع بشري قرض نكرده است، بلكه حاصل تجربه شخصي وي از خداشناسي در سال 1965 و برآمده از شهوديست كه طي آن تعاليم را از «سلسله اساتيد اك به عنوان استاد زنده اك به دست آورده است اما اين ادعاها به مشاجرات پايان نداد. پس از مرگ توئيچل در سال 1971، نزاع با آمدن استاد زنده اك داروين گراس ادامه يافت بعد از يك مبارزه سخت براي كسب قدرت در درون اكنكار بين سال هاي 1981 تا 1983، گراس كنار گذاشته شد و به جاي او هارولد كلمپ استاد زنده اك شد.

گراس گروه خاصي با عنوان تعاليم باستاني اساتيد تشكيل داد و مدعي شد كه تعاليم جديدي را آغاز نكرده، بلكه به گسترش تعاليم پال توئيچل همت گمارده است

اكنكار او را از استفاده از علايم و اصطلاحات انحصاري خويش منع كرد.

*******

[1]. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.

[2]. همان.

[3]. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.

[4]. همان. هارولد كلمپ با تأكيد بر ايدئولوژي غربي به جاي سنت راداسوامي شرقي، تغييرات زيادي در اكنكار پديد آورد. اين تغيير باعث ايجاد پل ارتباطي ميان اكيست و فرهنگ آمريكايي شد.

او از هواداران اكنكار خواست به جاي آن كه همكاران خوب خدا باشند، به جامعه خدمت كنند.

گراس را همچنان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك مي دانند اما تصوير او در معبد اك نصب نيست و در بحث هايي كه از اساتيد گذشته اك مي شود از او نامي برده نمي شود. آموزه هاي عرفان اكنكار اكنكار، دانش و فن خروج روح از بدن و برگرداندن دوباره آن به بدن و به بياني فن سفر روح است.

پال توئيچل در نوشته هايش روي «سفر روح» به عنوان مهم ترين آموزه اكنكار تأكيد دارد. او براي اين سفر، سه گام را لازم مي شمارد. همچنين سه ركن تخيل، نور و صوت را داراي نقش مهمي در ترك بدن و بازگشت بدان شمرده است.

پال توئيچل براي سفر روح، چندين روش برمي شمارد كه مهم ترين روش آن روش تخيلي است.

او براي جهان طبقاتي و براي انسان مراتبي ذكر مي كند؛ [1] افزون بر اين، خدا و قيامت در اين عرفان جايگاهي ندارد تا آنجا كه توئيچل بر اين باور است كه قيامت اختراع كليساست تا انسان ها از ترس جهنم و كيفر آخرت بهتر كنترل شوند. اين تفكر با عرفان اسلامي كه در آن خدا غايت همه ي تلاش ها و دريافت هاست و

آخرت محل تَجَلِّي كمالات بي نهايت انسان كامل ديده مي شود، بسيار متفاوت است.

اكنكار، طريقيست براي همكار شدن با خدا يا سوگماند كه نه مذكر است نه مؤنث عقيده بر اينست كه سوگماند با روح افراد از طريق صوت يا نور ارتباط برقرار مي كند.

از اين رو، نام ديگر اكنكار «دين صوت و نور» است ارتباط را اك يا جريان اك مي شناسند. اك طي قرون نام هاي گوناگوني گرفت اكيست ها اك را جريان قابل سماع حيات نيز تعبير مي كنند.

هدف اصلي چلا (طلبه اك رسيدن به خودشناسي و در نهايت شناخت خداست وقتي شناخت خدا حاصل شد، آن گاه چلا همكار حقيقي خدا خواهد شد.

در عين حال، داراي هويت فردي نيز خواهد بود.

اين عقيده با آنچه در آيين هندو و بودايي وجود دارد كه فرد از راه فاني شدن كامل در خدا و از دست دادن تمامي هويت فردي با خدا يكي مي شود، تفاوت دارد. خودشناسي و خداشناسي، هر دو از راه طي الارض (همزمان در دو مكان بودن يا آنچه امروزه از سوي اكيست ها «سفر روح ناميده مي شود، قابل دستيابيست پال توئيچل در كتابش با عنوان «اكنكار: كليد جهان هاي سري» سفر روح را به «جدا شدن روح از بدن توصيف مي كند.

استادان فن سفر روح كه توانسته اند به كالبد معنوي و ماورايي سفر كنند، سعي بر اين داشتند كه اين فن را به جويندگان بياموزند. فني براي سياحت قلمرو بهشت. سفر روح يعني قادر ساختن روح براي ترك كالبد فيزيكي و سفر آن به سمت دنيا هاي معنوي ماورا.

سفر روح با نامهاي مختلفي شناخته مي شود. از جمله: انعكاس روح، جدايي روح از بدن، تجربه بيرون از كالبد، سفر معنوي،

اكنكار. دين زنده اكنكار را يك دين زنده كه به طور دايم در حال تغيير و تحول است مي دانند. اين تغييرات مدام، موجب مي شود كه اكيست ها اتكاي شديدي بر رهبران ديني خويش داشته باشند. اين رهبر، استاد اك يا ماهانتاي زنده نام دارد. هميشه يك استاد اك زنده هست و در زمره كساني است كه به اساتيد اك معروف اند، كه مجموعه آنها را سلسله وايراگي مي گويند. اعضاي اين سلسله، در معبدهاي «حكمت طلايي كه در سياره هاي گوناگون واقع شده اند، ساكنند.

هدف ماهانتا، راهنمايي ارواح چلاها براي بازگشت به خداست ماهانتا اغلب به عنوان استاد رؤيا كه مانند نقطه آبي رنگ نور ظاهر مي شود، عمل مي كند.

ماهانتا در اين نقش هم حضور مطلق و هم علم مطلق است استاد زنده اك از احترام بسيار بالايي برخوردار است، اما پرستش نمي شود. كرمه اكيست ها نيز مانند بوداييان و هندوها، به كرمه (هر كس عملي انجام مي دهد عكس العمل روح او در بدن هاي ديگر است. ) [2] هدف هر فرد، رهايي از بدهي كرمه در زندگاني گذشته و يكي شدن با خداست.

وقتي با رفتار درست به خودشناسي نايل آمديد، از زندگاني گذشته رهايي يافته و بايد بقيه حيات را بدون بدهي اضافي سپري كنيد. اگر به اين مرتبه رسيده باشي بعد از مرگ به اين جهان برنمي گردي. عمل بيش از يكصد تمرين روحاني گوناگون در اكنكار هست كه از جمله آن، خواندن (هيو HV) است و عقيده بر اينست كه اين واژه نام قديمي خداست تمرين ديگر، عبارت است از تمركز روي نور و صوت يا چيزي كه به شكل روحاني ماهانتا معروف است هارولد كلمپ فهرستي از تمرين هاي روحاني

را درباره رؤياها در كتابش با عنوان هنر رؤيابيني روحاني آورده است رؤياها در تمرين هاي اكنكار تحت رهبري هارولد كلمپ بسيار بااهميت شدند. از چلاي كوشا انتظار مي رود كه از راه مكاشفه نيز كه داراي چهار مرحله است، طي طريق كند.

اكنكار براي انسان مراتبي و براي عالم طبقاتي قائل است.

********

[1]. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 122.

[2]. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، ص 45.

نگاه اكنكار به دين:

در مكتب اكنكار تساهل و تسامح رفتاري خاصي وجود دارد. به تعبير خودشان در اكنكار قوانين يا محدوديتهايي از قبيل توصيه پوششي خاص براي مردان يا زنان يا رژيم غذايي خاص و حلال و حرام دانستن برخي از خوردينها وجود ندارد. سقط جنين و همجنس بازي و طلاق و امثال آن به عنوان تصميماتي شخصي دانسته مي شوند و تصريح مي كنند كه اكنكار هيچ حكمي در اين زمينه ندارد. ربازار تارز در تعليمات خود به توئيچل همه قوانين و مقررات اديان به ويژه اسلام، مسيحيت و يهود را ساخته بشر مي داند [1] و مي گويد:

من به اين گروه هاي مذهبي، فلسفي و فرهنگهايي كه امروزه زير پرچم ايمان به خدا و اشاعه راه پيشوايان و فرستادگان خدا رژه مي روند اعتراض دارم. توده هاي مردم هميشه مايلند يك نفر مسؤوليت مواظبت آنها را بر عهده گيرد.

اين فقدان قابليت خود، راز به وجود آمدن اديان است.

روحانيون، اين نياز توده ها را در نخستين روزهاي تاريخ زمين كشف كردند و قبايل بدوي را ترغيب كردند تا احكام را اطاعت كنند و الگوها، مراسم و تشريفات معيني را بجا بياورند. [2] پال توئيچل مي گويد:

اگر مذاهب را بقدر كافي بشناسي، برايت معلوم خواهد

شد كه احكام و قوانين مربوط به هر گروه خاصي در خود دو تأثير مثبت و منفي را پيشنهاد مي كنند.

به اين معنا كه اگر از آنچه تشكيلات مذهبي مقرر داشته تابعيت كني قول پاداش مي گيري و ليكن در صورت غفلت از مقررات و احكام، مجازات در پيش خواهي داشت. [3] مسيحيت مي گويد تا ابد در آتش جهنم خواهي سوخت. بعضي از اديان هندو به بازگشت مراتب حيواني هشدار به مسخ مي دهند و بعضي اديان (اسلام) هم تو را مرتد خواهند خواند و مرتد از مذهب هم كه هميشه مترادف با يك اهريمن اجتماعي معرفي شده است؛ [4] اگر اين را درك كني خواهي دانست كه به سختي مي توان ادعا كرد كه دين و مذهب پديده اي ساخت بشر نباشد؛ [5] در آيين آمريكايي اكنكار، به صورتي زيركانه باور به اديان توحيدي به عنوان مانعي بر سر راه پيشرفت معنوي دانسته شده و كنار زدن و زدودن باورهاي ديني پيروان، يكي از راه هاي تكامل روحي و شرط تأثير گذاري تعاليم معنوي اكنكار بيان شده است.

در اين عرفان كه ماهانتا يا استاد زنده اك را در جايگاه خدايي مي نشاند.

گفته مي شود كه مانع بزرگ در مقابل تعاليم ماهانتا، باورهاي ديني افراد است.

آن باورها چون در ذهن و جان افراد رسوخ كرده است اجازه نمي دهد حقيقت تعاليم ماهانتا آشكار شده و تأثير گذاري خود را نشان دهد. [6] در آيين اكنكار علم و حكمت ماهانتا يا استاد زنده اك را به مراتب بيشتر و پيشرفته تر از علوم و انديشه هاي اديان الهي مي دانند و مدعي اند با وجود ماهانتا ديگر نيازي به تعاليم ساير اديان نيست. [7] يكي از آموزه هاي ديگر

اكنكار، روزه گرفتن روز جمعه است.

هارولد كلمپ رهبر اين مكتب، روزه روز جمعه را، يك سنت رايج در ميان پيروان اكنكار مي داند و مدعيست اين روزه نه تنها موجب تكامل روح است، بلكه راهي آسان براي ازميان بردن كارماهاي (كرمه) گذشته و حال زندگي است.

اما كيفيت اين روزه مانند روزه مصطلح در فقه اسلامي نيست بلكه خيالي و ذهني است و به اين صورت است كه بايد شخص روزه دارد به مدت 24 ساعت در خانه بنشيد و در اجتماعات شركت نكند و توجه خود را بر روي ماهانتا استاد زنده اك متمركز كند؛ [8]

نقد و بررسي:

استكبار جهاني اقدامات گسترده اي در جهت بازداشتن مردم، به ويژه در كشورهاي اسلامي و علي الخصوص در كشور ايران، از شركت در تجمعات اسلامي دارد و هزينه هاي هنگفتي براي بازداشتن مردم از شركت در راهپيمايي هاي سياسي صرف مي كنند.

راهپيمايي روز قدس، 22 بهمن، شركت در نماز جمعه و جماعات و امثال آن همگي مورد مخالفت سياست بازان غربيست و با شگردهاي مختلفي سعي در بازداشتن مردم از شركت در چنين تجمعاتي دارند. برخي از اين عرفانهاي كاذب دستاويز خوبي براي وصول به اين هدف است.

همانطور كه گفته آمد عرفان اكنكار، روزه جمعه را براي روزه 24 ساعته خود اتخاب كرده اند.

در حالي كه مي دانيم خاستگاه اكنكار، آمريكاست و در ميان كشورها مسيحي روز مقدس، روز يكشنبه است نه جمعه! اما عرفان اكنكار براي روزه سكوت و كناره گيري از جامعه، روز جمعه را پيشنهاد مي دهد. روشن است كه روز جمعه روزيست كه مسلمانان در نماز جمعه شركت مي كنند، صله ارحام به جا مي آوردند، بسياري از ديد و بازديدها در كشورهاي اسلامي

در روز جمعه صورت مي گيرد، همه يا بسياري از تجمعات اسلامي و راهپيمايي هاي مهم سياسي در كشور ما نيز در روز جمعه صورت مي گيرد؛ [9] در عرفان اكنكار به جاي توسل به خدا براي حل مشكلات، بايد به پير يا ماهانتا كه رهبري اكنكار را بر عهده دارد متوسل شد؛ [10] اينها تنها راه خداشناسي را طي الارض (سفر روح در زمان و مكان) دانسته و در مسير كمال خويش يك رهبر روحاني به نام «ماهانتا» دارند كه وظيفه هدايت پيروان را بر عهده داشته و ديدار او بزرگترين افتخار طرفداران اين فرقه تلقي مي شود. اكنكار در ايران در ايران چند ساليست كه پس از مطرح شدن كتب توئيچل و نيز با توجه به درآمد بالاي مديران اين فرقه، بسياري تحريك به سوء استفاده از جوانان از طريق اين فرقه نمودند و موسسات چندي به ترويج اين فرقه دست زدند. [11] اين موسسات پارتي هاي منظمي را در همه جاي ايران برگزار مي كنند كه در اين جلسات انواع مواد مخدر و داروهاي روانگردان از جمله حشيش براي رفتن به حالت خلسه عرفاني و رسيدن به مدارج معنوي مصرف شده و به رقص و انجام برنامه هاي خاص مي پردازند. [12] از ديگر آموزه هاي اين فرقه، مي توان به تزريق عشق زن و مرد در همديگر اشاره كرد كه با در آغوش كشيدن شروع مي شود و به ازدواج عرفاني دختر و پسران نامحرم ختم مي شود و وجود تمارين اين چنيني موجب جذابيت اين گروه بين قشر جوان و گسترش روزافزون آن شده است.

در يكي از موارد كه نيروي انتظامي يكي از پارتي هاي اين موسسات را شناسايي كرد مشاهده شد كه

40 دختر جوان با لباس زير مردانه و 40 پسر جوان پس از مصرف حشيش با لباس زير زنانه در وضعي كه حال عادي نداشته اند به رقص و پايكوبي مي پردازند. [13] آثار: در ايران بسياري از آثار عرفان اكنكار ترجمه و چاپ شده است.

اكثر اين ترجمه ها در دهه هفتاد بين سالهاي 77 تا 79، توسط مينو ارژنگ، هوشنگ اهر پور و مهيار جلالياني انجام شده، كه خود قابل تأمل است.

برخي از اين آثار به قرار زير است:

1. نسيمي از بهشت، براد استايگر، ترجمه: هوشنگ اهرپور.

2. نامه هاي طريق نور، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.

3. اكنكار كليد جهان هاي اسرار، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهرپور.

4. نامه هايي به گيل، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.

5. طنين پر خروش اك، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.

6. سه نقاب گابا، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.

7. اكنكار حكمت باستاني براي عصر حاضر، تاد كرامروداگلاس منسون، ترجمه: مهيار جلالياني.

8. از استاد بپرس، هارولد كلمپ، ترجمه: مينو ارژنگ.

9. نسيم تحول، هارولد كلمپ، مهيار جلالياني.

10. كلام زنده 1 و 2، هارولد كلمپ، ترجمه: مهيار جلالياني.

11. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهرپور.

12. هنر رؤيابيني، هارولد كلمپ، ترجمه: مهيار جلالياني.

13. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، هوشنگ اهرپور.

14. در پيشگاه استاد اك، فيل موري ميتسو، ترجمه: مهيار جلالياني.

15. دندان ببر، پال توئيچل، مترجم؛ هوشنگ اهرپور.

16. ني نواي الهي، پال توئيچل، مترجم؛ مهيارجلالياني.

17. نسيمي از بهشت، براد استايگر، مترجم؛ هوشنگ اهرپور.

18. از استاد بپرسيد (2) هارولد كلمپ مترجم؛ امي نه اخوان تفتي و گيتي بحريني.

19. استاد رويا، هارولد كلمپ، مترجم؛ شهرام شاه محمدپور.

20. زبان سري روياهاي بيداري، مايك اِوري، مترجم؛ محمدعلي اخلاقدوست.

21. بيگانه اي بر لب رودخانه، پال توئيچل، مترجم؛

هوشنگ اهرپور.

22. چگونه سفر روح را آموختم، تريل ويلسون، مترجم؛ شهرام شاه محمدپور.

23. گاه شمار استاد روياپردازي، جيمز پال ديويس، مترجم؛ مهيار جلالياني. فهرست

***********

منابع:

1. عشق الهي را جلوه گر سازيد، سوآمي ساتيا ساي بابا، ترجمه: پروين بيات، عصر روشن بيني، اول 1380.

2. عشق رقص زندگي، مجموعه اي از سخنان و تعاليم اشو، گردآوري و ترجمه: بابك رياحي پور، فرشيد قهرماني. نگارستان كتاب، دوم 1379.

3. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، نجم الهدي، پنجم 1387.

4. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.

5. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهر پور، دنياي كتاب، اول 1377.

6. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، صحباي يقين، سوم 1388.

7. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، دنياي كتاب، اول 1377.

8. حكمت اك،

9. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.

***********

[1]. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، ص 169.

[2]. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 46

[3]. همان.

[4]. همان.

[5]. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 46.

[6]. همان ص 247.

[7]. حكمت اك، ص 14.

[8]. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، ص 184.

[9]. همان، ص 322.

[10]. همان، ص 226.

[11]. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.

[12]. سايت موعود. Mouood. org.

13 / 2 / 88.

[13]. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.

اكنكار و انديشه هاي ضد ديني

1. پيش از مرگ توئيچل

مشاجره درباره اكنكار در اوايل دهه 1970، اندكي پيش از مرگ توئيچل شروع شد.

برخي افراد در منبع تعاليم وي ترديد كردند و او

ادعا كرد كه ديگران به دليل عدم موافقت با تعاليم وي زندگي او را تهديد كردند.

توئيچل مدعي شد كه هيچ يك از آموزه هايش را از منبع بشري قرض نكرده است، بلكه حاصل تجربه شخصي وي از خداشناسي در سال 1965 و برآمده از شهوديست كه طي آن تعاليم را از «سلسله اساتيد اك به عنوان استاد زنده اك به دست آورده است اما اين ادعاها به مشاجرات پايان نداد.

2. داروين گراس نهصد و هفتاد و دومين استاد اك

پس از مرگ توئيچل در سال 1971، نزاع با آمدن استاد زنده اك داروين گراس ادامه يافت بعد از يك مبارزه سخت براي كسب قدرت در درون اكنكار بين سال هاي 1981 تا 1983، گراس كنار گذاشته شد و به جاي او هارولد كلمپ استاد زنده اك شد.

گراس گروه خاصي با عنوان تعاليم باستاني اساتيد (ATOM) تشكيل داد و مدعي شد كه تعاليم جديدي را آغاز نكرده بلكه به گسترش تعاليم پال توئيچل همت گمارده است اكنكار او را از استفاده از علايم و اصطلاحات انحصاري خويش منع كرد.

گراس را همچنان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك مي دانند اما تصوير او در معبد اك نصب نيست و در بحث هايي كه از اساتيد گذشته اك مي شود از او نامي برده نمي شود.

3. جنبش بيدارباش روحاني (MSIA)

در همين اوضاع و احوال جان روجر هينكينز (John Roger Hinkins) تلاش هايي براي ايجاد گروهي مذهبي با نام جنبش بيدارباش روحاني (Movement of Spiritual Awareness) در سال 1971 آغاز كرد؛ گروهي كه اكنكار را به شدت به صورت سازمان عقايد و اعمال بازسازي كرد.

4. ديويد سي لين (David C. Lane)

زماني كه لين استاد مطالعات ديني پال توئيچل را به سرقت ادبي از اساتيد خويش و جعل تمام تاريخ اكنكار متهم كرد، اين مشاجرات و نزاع ها به اوج خود رسيد. او اساساً خود را وقف اثبات اين ادعا كرد كه اكنكار و جنبش بيدارباش روحاني چيزي بيشتر از سرقت از سنت راداسوامي نيستند.

چند نكته درباره اكنكار

سفر روح كه مهمترين اصل عرفان اكنكار است همان خلع بدن يا موت اختياريست

اين مرحله در عرفان اسلامي پايين ترين مرحله سالك است.

نور و صوت محور اصلي اكنگار است و چيزي جديدي محسوب نمي شود.

عرفان اكنكار مستقل نبوده و با عرفان هاي هندي آميخته است.

در اين آيين هيچ جايگاهي براي خدا وجود ندارد.

فقط سخن از بهشت است و ارتباطي با خدا ندارد و معتقدند جهنم توسط كليسا اختراع شده تا بشريت را از قتل و خونريزي نجات داده و به تمدن سوق دهد.

نقدي بر ديدگاه اكنكار درباره اديان

يكي از مهم ترين شاخصه هاي جنبش هاي نوپديد ديني - عرفاني، انتقاد شديد آنان به وجود اديان بزرگ و تعاليم آنان است، لذا در بسياري از اين جريان هاي معنوي، انواع زيادي از انتقادها به اديان وجود دارد. از اين رو، بايد گفت كه بزرگترين اشكال آنان اينست كه در نقد آنها، همه اديان به يك چشم ديده مي شوند و چنين مي پندارند، كه تمام اديان داراي خصوصيات و تعاليم مشتركند و حال آنكه اديان داراي تقسيمات متفاوتي هستند و نزديك ترين و شبيه ترين اديان نيز در دل خود بزرگترين تفاوت ها و اختلاف هاي ظاهري و باطني را با هم دارند. بنا بر اين هيچ گاه نمي توان با ناديده گرفتن تفاوت هاي اديان، به نقد و بررسي آنان پرداخت و لذا به جرات مي توان گفت كه در تعاليم اكنكار، بزرگترين انتقادها و اشكال ها به اديان ابراز شده است.

موجوديت اديان پال توئيچل - موسس مكتب اكنكار - فلسفه پيدايش اديان بزرگ را از دو منظر پي گيري مي كند:

1. اديان بزرگ بر اساس تجربه هاي معنوي، مكاشفه ها و سفرهاي روحاني مؤسين، پديد آمده اند، كه از اين ميان اكنكار با اتخاذ چنين موضعي در حقيقت مي خواهد

چنين نشان دهد كه هر انساني مي تواند با تمرين هاي معنوي و رياضت هاي جسماني موفق به مكاشفه و سفر روحاني شود. اين ادعا در دل خود متضمن اين معناست كه انسان مكاشفه گر مي تواند حامل معرفت معنوي همسان با معرفت معنوي ديگر انبياي بزرگ اديان بزرگ باشد و در واقع چنين وانمود كند كه هر انسان به واسطه پيروي از تعاليم ما - اكنكار - مي تواند همانند ديگر پيامبران بزرگ تاريخ به حقيقت، دست يافته و به همان سعادتي كه اديان آن را در دنياي ديگر وعده دادند؛ در همين دنيا نائل شود. از اين رو، در اكنكار وانمود مي شود، كه اديان بزرگ بر اساس تجربه هاي معنوي، مكاشفه ها و سفرهاي روحاني مؤسسين پديد آمده اند.

پال توئيچل مي گويد:

حتي در ميان فرقه هاي منشعب از يك مذهب هم اختلاف هاي فاحشي در زمينه ي روش ها و دستورالعمل هايشان وجود دارد، كه اين امر توجيه كننده اينست كه چرا اين همه گوناگوني بي پايان و سردرگمي در خصوص نتايج به دست آمده از روش هاي ديگر مشاهده مي شود. به همين ترتيب، وقتي در جهان هاي ديگر نيز وارد مي شويم، تجربياتمان از كيفيات دگرگوني بهره مي گيرند، كه در نتيجه، در خصوص نتايج حاصله از اين تجربه ها نيز همين تفاوت هاي فاحش به چشم مي خورند و لذا اكنون مي توان فهميد كه چرا اين همه دين هاي متفاوت وجود دارند. ؛ زيرا تجربيات افراد مختلف در عوالم درون با هم متفاوت هستند و بر اساس همين تجربه ها بوده است كه اديان و مذاهب متفاوت شكل گرفتند و اين واقعه اسف باري است، كه هزاران هزار نفر تجربه كرده اند، يعني تا درجه اي از عمق به آگاهي عوام درون نفوذ كرده اند.

آنگاه به آنان

وحي شده كه يك خدا، يك فرشته يا يكي از بستگان، در حال هدايت آنها هستند.

آنها اظهار مي كنند كه صداي خدا را شنيده اند يا دچار اين تصور مي شوند كه خداوند به شخصه، دستورها و فراميني را به آنان داده است.

ولي حقيقت قضيه اينست كه اين الهام ها، صداها و تصورها همه مخلوق هاي ذهني خود آنهاست و اين روند براي كساني كه صاحب بينايي مستقل هستند، به وضوح قابل ديدن است و خود شخص به ندرت قادر است تا اين را تميز دهد، چون هنوز صاحب چنين بينش مستقلي نيست او عميقاً معتقد است كه خداوند مستقيما با او سخن مي گويد، در حالي كه آنچه او مي شنود، نجواي ذهن خود اوست كه از ضمير ناخودآگاهش صادر مي شود. او فريب خورده است.

فريب خويش را و اغلب اتفاق مي افتد كه چنين فردي اعلام مي كند كه از خدا پيامي دريافت كرده است و يا آنكه، خدا در حال هدايت اوست تا كارهاي معيني را به انجام رساند. بسياري از افراد ادعا مي كنند كه خدا به آنها فرمان داده، كسي را به قتل برسانند؛ قومي را از ميان بردارند و بسياري از شرارت هاي ديگر، كه همه اينها زاييده ذهن مختل شده آنهاست.

به محض اينكه شخص وارد جهان هاي معنوي تحتاني مي شود، حتي هنگامي كه فاصله بسيار كمي را در درون آنها پشت سر گذاشته باشد، هميشه مورد مواجهه و حمله مجموعه اي از اشكال فكري خودش واقع مي شود. تقريباً همگي اينها در اثر پرورش و تربيت هاي گذشته او و اعتقادها و تصوراتي شكل گرفته اند، كه در مدت زمان گسترده اي به مساعدت پيشنهادهايي از سوي ديگران بنا شده اند.

آنها از درون متن خواهش هاي دراز مدت

خود بيرون مي جهند و او را به كوره راه هاي گوناگوني راهبر مي شوند، كه اين عملكردهاي رواني به اعتقاد اكنكار، منشأ بيشتر اين تجربيات گوناگون و بي پايان است، كه مردم آنها را مذهبي مي پندارند و به همين دليل اين همه مذاهب متفاوت وجود دارند.

2. اديان بر اثر مناسبات اجتماعي، فعاليت قشر روحانيون و تصورات ذهني پيروان آنان پديد آمده اند.

در اكنكار آمده است:

هيچ يك از ناجياني كه به اين جهان آمده اند، مرادشان انتشار و تبليغ، به خاطر كسب پيرو نبوده است، بلكه همه آنها مي خواستند، تا معدودي از حقايق ساده را كه از سرزمين هاي دور آموخته بودند به بشر هديه كنند، تا آنان كه گوش شنوا دارند، بدان پيام بيدار شوند.

البته استادان باستاني از اين روند استفاده زيادي مي كردند.

آنها به ندرت به كتابت و ثبث مفاهيم مي پرداختند. به اين دليل كه، هيچ يك از پيروانشان فن خواندن و نوشتن را نمي دانستند. آنها كلام را دهان به دهان و سينه به سينه نقل مي كردند و هنگامي كه يك فرد را به حلقه هاي الهي پذيرش مي دادند، آنگاه به پرورش نفر بعدي مبادرت مي كردند.

آنها هيچ كدام از اين ساز و دهل ها و تعليمات جمعي، كه امروزه در تشكيلات سازمان يافته مذاهب مي بيني به كار نمي گرفتند. بنا بر اين، در مي يابي كه دين، به سادگي يكي از تاسيسات اجتماعي است.

اين امر در اديان غربي بيشتر مشهود است، در حالي كه تار و پود مذاهب شرقي را نيز همين عامل تشكيل مي دهد.

پال توئيچل مي گويد:

هر ديني را كه امروز در قدرت است، نام ببر. من به تو نشان خواهم داد كه فقط و فقط زائيده يك وجدان اجتماعي است، نه حقيقتي

كه از جانب سوگماد آمده است.

همه آن قوانيني كه به عنوان قوانين الهي شناخته شده اند، چيزي نيست، جز يك وجدان اجتماعي متحول شده كه از قانون مانو، نظام حمورابي، فرامين موسي و احكام كليسايي مسيحيت مشتق شده است.

اما محتواي آنها بازگوكننده ي چيست؟

هيچ! مگر پيكري از احكام و مقررات كه از جانب قشر روحانيت رسمي، براي تحت كنترل نگاه داشتن پيروانشان تنظيم شده، تا بدان وسيله، عنان سياسي و اقتصادي توده هاي مردم را به دست گيرند.

آيا پديده اي شنيع تر از سيستم طبقاتي كه توسط مانو پايه گذاري شده، وجود دارد؟

يا محدوديت هاي اجتماعي كه در مفاد نظام حمورابي مطرح است؟

يا پي آمدهايي كه احكام مدون در فرامين موسي يا اخلاقيات كليسا و تشكيلات مذهبي مسليمن امروزي باعث مي شوند؟ محدوديت، محدوديت، محدوديت! اين، تمام آن چيزيست كه اين شاخص هاي اجتماعي بر آن سعي دارند.

اگر مذاهب را بقدر كافي بشناسي برايت معلوم خواهد شد، كه احكام و مقررات مربوط به هر گروه خاصي در خود دو تاثير مثبت و منفي را پيشنهاد مي كند.

به اين معني كه اگر از آنچه تشكيلات مذهبي مقرر داشته تبعيت كني، قول پاداش مي گيري، ولي در صورت غفلت از مقررات و احكام، مجازات در پيش خواهي داشت … همه اديان به اين ترتيب تاسيس مي شوند. از طريق قدرت تصور پيروانشان. روحانيت اين تصور را اختراع مي كنند و آنقدر در مقابل مردم نگه مي دارند تا قبولش كنند و نيايش آن را بپذيرند.

از اين رو، پال توئيچل به اديان و گروه هاي مذهبي انتقاد كرده و ابراز مي دارد، كه از گروه هاي فلسفي مذهبي و فرهنگ هايي كه امروز نيز پرچم ايمان به خدا و اشاعه راه پيشوايان و فرستادگان خدا رژه

مي روند، اعتراض دارم.

و چنين ادامه مي دهد كه، ظاهرا دين قرار است دوست بشر باشد.

ولي تقريباً در تمام طول تاريخ، اين دو با يكديگر ستيز مرگ باري داشته اند.

امروزه روحانيت تقريباً به يك ناهنجاري پوچ تبديل شده است.

هنوز در همه جاي دنيا با تواني بالا حضور دارد. ولي روزي خواهد آمد كه از سطح زمين برچيده شده، محو و نابود شوند. جهالت هم، عليرغم احداث مدارس و اقدام به سوادآموزي جمعي، براي پير و جوان، پيوسته در حال گسترش است.

افسوس كه اينها راه غلط را براي تحصيل برگزيده اند، نه راهي براي نشان دادن شيوه هاي خارج شدن از كالبد جسماني.

پال توئيچل مي گويد:

اخلاقيات خوب اند، اما در خوبي بشر امتياز چندان چشم گيري نهفته نيست. همه اديان از اخلاقيات (احكام) انباشته اند و يك سري دستورالعمل هاي اخلاقي هستند كه در شكل هاي گوناگون، قرن به قرن، به نوع بشر آموخته شده اند.

اما به صراحت بگويم كه علوم اخلاق شريعت هاي اديان هرگز نتوانسته اند راهي به اقليم درون بگشايند. البته در مسير پاك سازي ذهن و هموار كردن راه، جهت رسيدن به پشت دروازه ي اقاليم درون موثرند و حتي مي شود به جايي رسيد كه بتوان به دروازه هاي درون دق الباب كرد، اما باز كردن اين دريچه به سوي جهان هاي معنوي كاريست كه از احكام و اخلاق ساخته نيست.

اخلاق، چنانكه در مذاهب قديم نيز آموزش داده مي شود، فرسوده و بي مصرف است.

هر گروهي كه صرفاً اخلاقيات را تعليم بدهد، چيز زيادي براي جستجوگري كه به دنبال نور معنوي باشد، ندارد، مگر آنچه در همه اديان مشترك است.

اخلاق، ابزاري است، جهت شستشوي ذهن، اگر چه ابزار كاملي نيست؛ ولي بهترين نوع آن مي تواند فرد را براي برداشتن

اولين قدم در مسير خداشناسي آماده كند.

كسي كه بخواهد توسط اخلاقيات (شريعت) به يك زندگي مذهبي دست يابد، مسير را در جهت معكوسش طي كرده است.

اخلاقيات، تنها وسيله اي براي دست يابي به وضعيت مشخصي براي ذهن هستند و هيچ كاربرد ديگري ندارند. اخلاق، نه دين است و نه بستري كه از ميان آن دين رشد مي كند.

اخلاق هرگز نمي تواند اساس فلسفه عالم گيري، همچون اكنكار باشد؛ زيرا اخلاق هرگز نمي تواند آفريننده ي خرد، قدرت و آزادي باشد.

اكنكار معتقد است كه امكان مذهبي و اديان رسمي، به دوره هاي قبل از بلوغ افكار و تحولات انساني تعلق دارند. در دوره هاي طفوليت بشر، هر مذهبي وظيفه اش را در روز و موعد مقرر خود به جا مي آورد، اما در موازات رشد بشر در زمينه فهم معنوي بالاتر، اين راه ها و روش ها بايد با چيزي كامل تر جايگزين شود. در طول تاريخ بشر، تمام آنچه اديان تلاش مي كردند تا ارائه دهند، خلاصه مي شود در شناخت سوگماد. چند نفر موفق شده اند؟ شايد معدودي بيش از تعداد انگشانت!

پال توئيچل مي گويد:

فقط مسافران معظم «اك» هستند، كه اين روش ها را در اختيار دارند و اين مسافران در ميان انسان ها بسيار معدودند. تلاش ها در جهت چنين درك و شناختي هميشه با شكست مواجه شد، مگر در مواردي كه از روش هايي كه در اكنكار مطرح كرده ايم، پيروي شده باشد.

اگر پيروان سرسخت برخي اديان، به اين كه بسياري از مردم به روش آنها موفق شده اند، اصرار مي ورزند؛ به اين دليل است كه آنها تجربه مختصري را در ديگران بسيار دست بالا تصور كرده اند.

پاسخ به نظريات توئيچل

اما در اين ميان، در نظر گرفتن چند نكته حائز اهميت است:

1. در اينكه علت

پيدايش اديان، سفرهاي ناقص رهبران و انبياء است و فلسفه اعمال و كردار آنان، توهمات ذهني است، كه بر اثر خواهش هاي دراز مدت و به عبارت ديگر، بر اثر عقده هاي سركوب شده آنان سرچشمه مي گيرد؛ ادعاي بزرگ و كلي است، كه اولا:

اكنكار براي اثبات چنين اظهار بزرگي محتاج ادله محكمي است، كه البته در كتاب هاي اكنكار يافت نمي شود و بيان ادعاي فاقد علت و مدرك، ارزش علمي ندارد، چرا كه هر طالب حقيقتي با تمام اعتمادي كه ممكن است به اكنكار داشته باشد، هيچ گاه نمي تواند چنين اظهارنظرهاي بزرگي را از جانب اكنكار، بدون بيان دليل و مدرك بپذيرد.

ثانياً:

جنس اين ادعاها مبتني بر رويكرد فلسفه هاي معاصر و روان شناسي جديد است.

حال آنكه چنين بياناتي بيشتر از جانب كساني ايراد مي شود، كه از دريچه مادي و اومانيستي به انسان مي نگرند و به نوعي با رويكردهاي معنوي مخالفند. بيان چنين اشكال هايي به اديان، از جانب عرفان اكنكار قابل تامل است، چرا كه جداي از ورود به حوزه پاسخ گويي، به چه دليل اين اشكال شامل عرفان اكنكار نباشد؟

2. در اينكه دين تاسيسات اجتماعيست و سازمان ها و مراكزي با موضوعيت دين تشكيل مي شوند و اثرات قابل توجهي بر مناسبات سياسي مي گذارند؛ جداي از وجود تفاوت هاي بسيار در مورد هر مصداق ديني، مبتني بر انتقادهاي شديد عرفان اكنكار به روحانيون و رهبران معنوي هر مسلك ديني و عرفاني است.

اين دغدغه نه تنها در عرفان اكنكار، بلكه در بسياري از نحله ها و گرايش هاي علمي غرب مشهود است و بيشتر، ريشه در عملكرد طولاني و نابخردانه كليسا در قرون وسطي دارد. اين ادعا در مورد هر مصداق ديني و جغرافياي تاثيرگذاريش

مي بايست بسيار گوناگون و متفاوت بيان شود. هر چند عملكردهاي غير اخلاقي برخي از روحانيون، هر مصداق ديني، ناخودآگاه ذهن را به سوي اين دغدغه سوق مي دهد، ولي اين بيان در مورد همه اديان بزرگ و كوچك، كليت ندارد.

ضمن اينكه به راستي، ميان همه پيامبران و تعليمات شفاهي كه در دوران حيات خود داشته اند و برداشت هايي كه قرن ها بعد از كلام ايشان شده و منجر به پيدايش عقايد جديدي، مبتني بر شرايط جديد اجتماعي است، تفاوت هايي وجود دارد، كه غير قابل انكار است.

از اين رو، هيچ گاه نبايد نظريه يا عملكرد پيروان معاصر يك دين را، كاملاً و به طور كلي منطبق با اصل نظريه يا عملكرد پيامبران و رهبران، يك مصداق ديني دانست و به واسطه داشتن اشتباهات گوناگوني كه توسط پيروان يا سازمان هاي متكي به دين ايجاد مي شود، اصل گزاره هاي ديني و شخصيت پيامبر آن دين را تخريب كرد.

3. برخي معتقدند:

يك اشكال مهم به اديان بزرگ اينست كه آنان متعلق به قرن ها قبل بوده اند و اكنون، انسان معاصر، محتاج اديان جديد است، تا بتواند نيازهاي نوين معنوي خود را در آنان جستجو كند.

اكنكار معتقد به اين شبهه است.

اكنكار خود را يك مسلك معنوي جديد مي داند، كه براي انسان امروزي، به واسطه اقتضائات دوران معاصر نسبت به ديگر اديان جهان مفيدتر است.

اكنكار معتقد است كه هدف همه اديان قديم ايجاد ارتباط با خداوند بوده و اين نكته را ضعف اديان بزرگ معاصر مي داند.

اما بايد گفت كه هدف همه اديان بزرگ، صرف ارتباط با سوگماد ( خداي مطلق) نبوده است؛ چرا كه در بسياري از اديان به خصوص اسلام، التزام به خواسته هاي اجتماعي انسان در

لواي ارتباط با خداوند روشن است.

ضمن اينكه اگر صرف ارتباط با خدا، اشكال اساسي اديان است.

به چه علت در عرفان اكنكار، ارتباط با سوگماد و جهان هاي برتري كه همگي تحت حمايت نمايندگان سوگماد است؛ پراهميت نشان داده مي شود؟ و اينكه آخرين طبقه جهان هاي برتر تحت نظارت شخصي سوگماد ( خداي مطلق) است و چنين اظهار مي شود كه بالاترين استاد اكنكار در آن طبقه با خدا در ارتباط است.

اما اين اشكال كه اديان بزرگ متعلق به قرن ها قبل بوده و اكنون براي حل نيازهاي معنوي - اجتماعي، انسان معاصر نيازمند اديان جديد است، متوجه هر دين يا مسلك عرفاني، است كه به تغييرات اجتماعي و بحران هاي جديد معنوي انسان توجه ندارد. از اين رو، معتقديم كه اين اشكال متعلق به همه اديان بزرگ نيست، چرا كه برخي از اديان، به خصوص دين اسلام، به واسطه تكيه بر اصول اوليه، ملزم به تاسيس احكام و گزاره هاي معنوي جديدي براي خروج از هر بحران معنوي يا اجتماعي است؛ بحران هاي معنوي اخلاقي اي كه در ادوار گوناگون و بر اثر تحولات اجتماعي پديد آمده اند.

با توجه به اين اصل كلي، چنين ادياني، به خصوص اسلام، بر اديان و عرفان هاي نوظهور برتري دارند؛ چرا كه اگر فلسفه وجودي عرفان هاي نوظهور رفع مشكلات جديد انسان معاصر باشد، برخي از اديان همانند اسلام، قادر به رفع اين مشكلاتند. ضمن اينكه اين اديان داراي پشتوانه علمي و عملي، رهبران باتجربه و تجربه حل مشكلات بيشتري نسبت به عرفان هاي نوظهوراند.

لازم به يادآوريست كه در بسياري از جريان هاي نوپديد ديني، ادعاي ساختگي بودن تمامي اديان مطرح مي شود به عنوان مثال، در تعاليم كريشنا مورتي چنين

آمده، كه اديان و مذاهب همگي ساختگي اند.

كريشنامورتي مي گويد:

ما خواهان پدري با عظمت و قدرتمند هستيم كه از ما حمايت كند و به ما بگويد كه چه بايد بكنيم. حالا براي آنكه تنها نمانيم. بي يار و پشيمان نمانيم. به خدا اعتقاد پيدا مي كنيم، كه به ما در زندگي كمك مي كند با اين همه ذهن ماست كه اين را آفريده است.

اين طور نيست؟

به خاطر اينكه ما مي ترسيم و دوست داريم هدايت بشويم و به ما بگويد:

چه چيز درست است و چه چيز غلط است.

همچنان كه بزرگ مي شويم و به اصطلاح مذهب را مي سازيم، كه در واقع مذاهب، حقيقي نيستند. مذهب به عقيده من، چيز كاملاً متفاوتيست و براي اينكه به اين چيز متفاوت، كه مذهب واقعيست دست پيدا كنيم، بايد به طور كلي از نظر ذهني آزاد شويم و دست از مذهبي كه ذهن ها آن را ساخته و اختراع كرده است برداريم.

تمامي باورها، از مسيح گرايي، هندوئيسم و آيين بودا، پويش انديشه اند، كه در راستاي زمان، نوشتارها، نمادها و فرآوردهاي دست و ذهن تداوم يافته اند و همه آنها در جهان مدرن كنوني نيز، دين خوانده مي شوند. از ديدگاه كريشنامورتي، اينها براستي دين نبوده، بلكه پنداري رمانتيك، احساساتي، تسكين دهنده و خرسند كننده است، كه در حقيقت دين راستين نمي باشد.

در گفتار كريشنامورتي يك مسأله پراهميت وجود دارد و آن اينست كه او هيچگاه در مورد مذهب حقيقي خود سخن نمي گويد، بلكه همواره راه رسيدن به مذهب حقيقي را دست برداشتن از اديان و مذاهب بزرگ معرفي مي كند و حال آنكه چه دليلي وجود دارد، كه مذهب حقيقي و يا هر تعليمي كه او از آن پيروي مي كند و

يا حتي اساس تعاليم او، ساخته ذهن و تخيل نباشد؟ بزرگترين ادعاي بدون دليل در اين عرفان، واژه «اكنكار» چنين تعريف شده:

راه طبيعي بازگشت نزد خداوند، دانش باستاني سفر روح، علم دقيقي كه خالص ترين تعاليم را در بر مي گيرد.

اكنكار قائم به ذات است و عقل از سادگي آن مبهوت مي گردد.

در مقابل، در تعريف مذاهب چنين آمده:

مذاهب، همگي انشعاب هاي اكنكارند. سرچشمه اصلي تمام زندگي، عملكرد سطوح آگاهي پايين كه توام با اعتقادها و فلسفه هايي است، كه مراتب ضروري براي رسيدن به «اك» هستند.

بزرگترين ادعا و يا يكي از بزرگترين اظهارات در اين عرفان اينست كه اكنكار، سرچشمه تمامي اديان و مذاهب جهان بوده و اينكه همه رهبران و چهره هاي فاخر علمي، شاگردان مكتب اكنكار بوده اند.

در اكنكار آمده است:

مرگ و رستاخيز، اصولي اساسي اند، كه تقريباً َ در تمام مذاهب از آغاز زمان، آموزش داده شده اند.

اما اكنكار كه جريان اصلي تمام مذاهب، فلسفه ها و جهان بيني هاست.

اولين دانشي بود كه به مردم زمين از طريق ناجيان مامور، آموخت كه رستگاري در مرگ كالبد فيزيكي و رها شدن روح نهفته است.

پال توئيچل مي گويد:

نويسندگان فلسفي و مذهبيون، وجود اكنكار را در طول تاريخ به اثبات رسانده اند.

خط مشهور پيامبران عبراني، همان گونه كه رسالت آنها به خوبي نشان مي دهد در مكتب اكنكار تربيت شده اند.

استادان يوناني، مثل آپولونپوس، ويونيسيوس، فيثاغورث، سقراط، ارسطو و افلاطون، توسط اساتيد باستاني، هنر اكنكار را فراگرفتند. عملا هر انساني كه به تمدن بشري خدمتي كرده باشد، يك چلا يا دانشجوي تعاليم پنهاني اكنكار است.

اين امر در زمينه هاي مختلف علوم، ادبيات، هنر، اقتصاد، مذاهب، فلسفه ها، ارتش، پزشكي و روان شناسي مصداق دارد … پيامبران بزرگ و چهره هاي قدرتمندي، مانند

راما، كريشنا، هرمس، موسي، اورفيوس، افلاطون و مسيح، چلاهايي بوده اند كه در مدارس مختلف سري، كه همه آنها شاخه هايي از نظام باستاني استادان اكنكار بوده اند، عموما به عنوان نظام پيشتازان وايراگي شناخته شده اند.

پال توئيچل معتقد است كه خاورميانه به كمربندي از يك اختلاط نژادي تبديل شده، كه به نوبه خود، جريان عظيمي از تفكر فلسفي، علمي و مذهبي است.

از درون اين جريان، كتب مقدسه بسياري، از جمله تورات يهودي ها، قرآن مسلمانان، ميترائيسم و بسياري ديگر از مذاهب سامي سر برآورد. در همان زمان، افكار آريايي زند اوستا، رامايانا، كه از نوشته هاي مقدس هندوها است.

وداها و بودايي گري را به وجود آورد. تمامي اين مكتوبات مقدسه كه اجداد مذاهب و همه فلسفه هاي مدرن بوده اند، از سرچشمه هاي بياناتي شفاهي به نام اكنكار سيراب شده اند.

اكنكار نيروي عالم گير و منشأ معنوي هر چيزي است، كه در بر گيرنده زندگي است.

به اين دليل رد اكنكار را دنبال مي كنيم، كه جريان اصلي و نزديك ترين است به تعاليم خالصي كه از اقيانوس عشق و رحمت يا به بياني شاعرانه: خدا، سرچشمه مي گيرد.

در عرفان اكنكار به صراحت آمده است:

اكنكار، به وجود آورنده و در بر گيرنده تمامي افكار جهان هاي پايين است و مسائلي همچون هنر، نويسندگي، موسيقي و مجسمه سازي تنها گسترشي هستند از آرمان هاي بالاتر اكنكار.

اكنكار به عنوان محوري عمل مي كند، كه پره هاي آن منتهي به چرخي مي شوند، موسوم به چرخه زندگي. اين چرخ نشان مي دهد كه چگونه اديان اصلي جهان از اكنكار سرچشمه گرفته اند.

اين چرخ، دوازده پره دارد، كه عبارتند از:

آنيميسم، هندوئيسم، اسلام، مسيحيت، يهود، شينتوئيسم، بوديسم، تائوئيسم، جانيسم، دين زرتشت، مكاتب اسرار و صوفي گري. هر يك از اين

پره ها معرف يكي از اديان امروزي جهان است.

آنها همچنين مي توانند معرف فلسفه هاي گوناگوني باشند، كه از دل مذاهب رشد كرده اند و نيازي به معرفي آنها نيست. شواهد فراواني وجود دارد، دال بر اينكه هيچ يك از اين مذاهب كه قرار بود به ما راحتي و ياري دهند، در ارتباط با فرد موفق نبوده اند.

به همين دليل سوگماد تعالي به دوازده پره تقسيم شده است.

اغلب بنا به تربيت فردي در اين جهان، ما بايد مسير به سمت بهشت را به شيوه اي و در طريقي كه برايمان مناسب ترين است، طي كنيم. اما در انتها، تنها سير «اك» وجود دارد.

پال توئيچل معتقد است كه مذاهب فعلي حاصل پذيرفتن همين اديان قديمي هستند، كه نسبت به فرهنگ، سليقه و خلق و خوي هر گروهي از مردم به صورت هاي گوناگون امروزي درآمده اند. اديان جديد عبارتند از:

هندو، بودائي، كنفسيوسيزم، تائوئيزم، اسلام، يهود، زردشتي، سيك، الهي شناسي، علوم مسيحيت، شينتوئيزم، روح گرايي، بهايي و مسيحيت. بزرگترين آنها به ترتيب عدد پيروان عبارتند از:

هندو، بودئيسم، مسيحيت كه پيروان هر سه آنها از مرز صدها ميليون مي گذرد.

اما همه مذاهب، فلسفه ها و دكترين هاي مقدسه، از اكنكار مشتق شده اند و هيچ چيز نمي توانست بدون جوهر «اك»، كه از قلب سوگماد به بيرون جاريست و سازمان هاي كالبدي مي سازد، ادامه حيات را برقرار مي سازد و روح مي آفريند، وجود داشته باشد.

بقاي تمامي شكل هاي هوشمندانه از آگاهي معدني گرفته تا آناني كه در لباس همكاري با خدا خدمت مي كنند، در جريان «اك» نهفته است.

هر يك از اديان اصولي، يك مؤسس داشته اند، كه در قالب يك كالبد فيزيكي به اين جهان آمده و از اين جهان رفته اند.

شايد لازم به اشاره است،

همان گونه كه در مسيحيت، عيسي را «نور جهان» خوانده اند، در شرق، بودا را «نور آسيا» خطاب كرده اند.

پيروان هر ديني به پيشواي خود لقبي كمابيش با همين محتوي داده اند.

اما ماهانتا، استاد حق در قيد حيات، به لقبي «نور كيهان» ملقب است.

پال توئيچل مي گويد:

اكثريت ايدئولوژي هايي كه در زمينه ديني و فلسفي مطرح شده اند، همه شاخ و برگ خودشان را چيده و به راه باريكي رسيده اند.

من مي توانم يك مسيحي، مسلمان و يا هر چيز ديگري باشم، اما بعد از آن ديگر خود را محدود كرده ام. اگر مردم از من بپرسند چه ديني دارم و بگويم:

«خوب، من يهودي هستم» بلافاصله ذهن آنها مرا در رده ي خاصي قرار مي دهد و من جزو يكي از كساني خواهم شد، كه در يكي از پره هايي واقع شده كه «اك» در مركز آن است.

بنا بر اين، آنچه در اينجا مرا به فكر مي اندازد و خودم را از بابت آن مقصر مي دانم، اينست كه ما حتي نمي توانيم بگوييم «اك»، يك طريق است؛ زيرا آن به قدري در بر گيرنده زندگيست كه به خودي خود شامل همه چيز مي شود، چرا كه خود زندگي است.

ادعاي بزرگ اكنكار مبتني بر وام دار بودن تمام اديان و مذاهب به مكتب «اك»، موجب برانگيخته شدن چند سؤال و نكته است.

به راستي به پشتوانه چه دليلي مي توان انواع اديان، مذاهب و مسالك عرفاني را كه در سرتاسر جهان با توجه به گوناگوني فرهنگ و جغرافيا و انواع كتب مقدسه و با توجه به تمام تفاوت هاي ظاهري و محتوايي با ارزش شان، زيرمجموعه و تفسيري بر مسلك عرفاني اكنكار دانست؟

چگونه مي توان باور كرد كه انواع فيلسوفان، بسياري انبياء و رهبران معنوي، هنرمندان

و نويسندگان و به نقل صريح اكنكار «هر انساني كه خدمتي به جوامع بشري كرده است.»

يك چلا و نوآموز اكنكار بوده و در مكتب «اك» به استادي رسيده و در نهايت به تبليغ آموزه هاي اكنكار پرداخته است؟

در آثار كدام فاخر علمي مي توان يافت كه هدف از افاضات علمي هنري خود را ترويج اكنكار معرفي كرده باشد؟

در اينجا يك سؤال اساسي وجود دارد و آن اينكه، به چه دليل پال توئيچل به بيان چنين ادعاي بزرگي پرداخته و براي آن دليل مناسبي ارائه نكرده است؟

آيا به صرف بيان يك ادعاي بزرگ مي توان بزرگي ادعا را اثبات كرد؟

ضمن اينكه، ارائه پال توئيچل از بازشماري اديان جديد و قديم پر از اشكال است.

دسيسه اكنكار نسبت به پيروان اديان

در ابتدا، عرفان اكنكار با چهره هاي آزادمنشانه اظهار مي دارد، كه تمامي مقلدان مذاهب مي توانند با اختيار كامل، هر مسير عرفاني، اعم از اكنكار يا غير آن را برگزينند و به زندگي معنوي خود ادامه دهند. سپس چنين وانمود مي شود كه هر چلا در زندگي اش بر سر دو راهي واقع خواهد شد، كه اين وضعيت را در «اك» به عنوان مرحله بيهانويي مي شناسند. واژه بيهانوئي؛ يعني بحران بزرگ در شكوفايي آگاهي در حين رشد معنوي. اين هنگاميست كه چلا يا مي بايد از گذشته سنتي خود جدا شود و «اك» را به عنوان تنها نيروي طبيعت الهي بپذيرد و يا اينكه در طريق رشد معنوي راكد بماند، تا روزي كه بتواند تصميم اش را بگيرد.

پال توئيچل مي گويد:

«اك» موجب شكستن پيوندهاي سنتي مذاهب گذشته نمي شود، بلكه باعث مي شود كه چلا نگاه دقيقي به آن بيندازد و خودش تصميم بگيرد.

«اك» مي داند كه بشر بايد خودش

راهي را كه مي خواهد طي كند و خودش هم در آن راه قدم بردارد.

اما در ادامه چنين ابراز مي دارند كه ما بايد اين را بفهميم كه مذاهب، فلسفه ها و عقايد اين دنيا به ندرت فراتر از مكتب مرگ اوج مي گيرند. آنها مي گويند:

رستگاري هرگز اينجا، در روي زمين رخ نخواهد داد، بلكه هميشه در نوعي اقليم بهشتي و پس از مرگ اتفاق خواهد افتاد. عقايد اين چنيني، فلسفه ي مرگ را در ميان مسيحيان نخستين، تا درجه اي ترويج داد كه افراد را به جستجوي مرگ، به هر نحو ممكن وادار كرد، به اميد اينكه پا به حيطه رستگاري موعودشان بگذارند. مسلمين هم، به اين ترتيب آموختند كه اعتقاد به فردوسي داشته باشند كه در آنجا، هر آنچه را كه در زندگي زميني شان از آن محروم بوده اند در مقابلشان قرار خواهند داد. البته پس از مرگ جسماني.

هم رهايي از اين جهان و هم زندگي كردن در اقليم خدايي در همين زندگي امكان پذير است.

همه اينها فقط به خود ما بستگي دارد!

پال توئيچل مي گويد:

«اك» از پيروان خود حفاظت كرده و رداي حمايت خود را به دور آنان مي پيچد. روزي كه ما به هر درجه اي از توسعه معنوي در «اك» دست پيدا كنيم، آن بر زندگي ما تسلط يافته، ما را از ميان تمامي موانع جهان هاي تحتاني عبور داده با زبردستي كامل، همه نيروهاي منفي را كه عليه ما كار مي كنند شكست خواهد داد.

پال توئيچل در ادامه، از موضع اوليه خود كه بي طرفي و احترام به گزينش شخصي چلا بود، عدول مي كند و به طور غيرمستقيم همه را به انتخاب اكنكار و به كنارراندن تمام مذاهب و اديان جهاني دعوت

مي كند.

البته با در نظر گرفتن اين نكته، كه هر كس در گزينش اكنكار دچار اشتباه شود، عواقب خطرناكي را براي خود خريده است.

پال توئيچل مي گويد:

عده ي بي شماري سعي مي كنند مذاهب اصولي را جايگزين نياز خود به اكنكار كنند.

خيلي ها به فرقه ها و مكاتب اسراري پناه مي برند و تصور مي كنند كه راه شان را يافته اند، اما همه آن كساني كه طريق «اك» را ترك مي گويند و از قبول استاد حق در قيد حيات، امتناع مي ورزند، افسوس خواهند خورد. چون كسي كه گوش به نا خدا ندهد، بي ترديد كشتي خود را به صخره ها خواهد كوفت.

در ادامه مي گويد:

اگر هنوز در خصوص واژه ي دين يا مذهب بسيار مي انديشي، پس مي تواني بگويي كه اين جريان صوتي، تنها دين حقيقي و واقعي است.

«اك» اين است؛ فلسفه جريان صوتي حيات. در واقع تنها عنصر جهان است كه همه ي زندگان عالم را به سوگماد پيوند مي دهد. بدون اين جويبار حيات، هيچ چيز نمي تواند حتي براي لحظه اي هستي داشته باشد.

چه برسد به زيستن. تمامي زندگي و قدرت از آن صادر مي شود. از مورچه خزنده تا برق صاعقه، از امواج جزر و مد تا دوره هاي خورشيدي، هر گونه تَجَلِّي حركتي، انرژي خود را از اين جريان صوتي دريافت مي كند.

تو مي تواني در مقابل همه خداياني كه نام آنها در كتاب ها هست، به دعا و نماز بنشيني، ولي آنها صداي تو را نخواهند شنيد. مي تواني از همه مذاهب موجود طلب ياري كني، اما هيچ چيز نصيبت نخواهد شد.

اين همچنان يك واقعيت قاطع برجا مي ماند، كه هيچ فردي تا به حال نتوانسته و در آينده نيز نخواهد توانست از مصائب اين زندگي ها و ترديد در خصوص زندگي هاي بعدي بگريزد، مگر اين

كه سعادت را بيابد كه با استاد حق ديدار كند.

اين خلاصه ي تمامي آن چيزيست كه هست.

همين و بس. بدون مساعدت او هيچ كس نمي تواند از چرخ مرگ و تولد خلاصي يابد. (20)

با توجه به توضيحات فوق به طور طبيعي فلسفه پيدايش اكنكار روشن مي شود.

پال توئيچل مي گويد:

اكنون كه مي بينم تاريكي معنوي بر فراز عالم بشريت خيمه زده و همه مردم جهان از آن ملول شده اند خود گواه بر آن است كه اديان اصولي كار چنداني براي انسان انجام نداده اند.

مشكل بزرگ بشر اينست كه براي رستگاري معنوي به استادان اكنكار متوسل نشده اند.

مذاهب از مجراي احساسات و تفكر متافيزيكي تغذيه و حمايت شده اند و هر مذهبي در عين حال كه به نقش و وظيفه خود براي زماني كه در آن مطرح مي شود، عمل مي كند، بايد دفعتاً عرصه را براي چيزي كامل تر از خودش خالي كند طريقي كه در تناسب با وضعيت آگاهي پيشرفته كنوني او باشد.

به اين ترتيب نياز بشر به ظهور مكرر استادان حق در قيد حيات اكنكار، مشهود مي شود. اين علت ظهور پي درپي سوگماد در اين جهان است، كه در هيأت استادان «اك» تَجَلِّي مي كند)

نتيجه گيري

يكي از مهمترين رويكردهاي جنبش هاي نوپديد ديني استفاده از اومانيسم در تعاليم معنوي است.

در عرفان اكنكار علت پيدايش اديان، نهفته در تلاش هاي معنوي انسان ها تلقي مي شود. يعني اگر آدمي بتواند مراحل و تمرينات معنوي خاصي را طي كند، مي تواند همسان ديگر انبيا و پيامبران اديان بزرگ صاحب مذهب و نحله عرفاني منحصر به فردي باشد و آن را براي رساندن ديگر مردمان عالم به سعادت و نيك بختي، به تبليغ گذارد. وجود اين ديدگاه به اين معناست، كه پديده دين

به مثابه امري از ناحيه خدا و به واسطه افراد برگزيده خدا تلقي و معرفي نمي شود، بلكه هر انساني مي تواند خود، دين و مذهب جديدي بيافريند و خود، پيامبري آن را بر عهده گيرد.

اين ادعا در حقيقت بيان روح جنبش هاي نوپديد ديني است.

در اين گرايشات معنوي، ادعاها و نظريات بسيار بيان مي شود. چنانچه نمونه هايي از اين اظهارات در تعاليم اكنكار بيان شد، اما يك نكته وجود دارد و آن اينكه بعد از بيان نظرات اين مكاتب، دليل و مدرك مستدلي ارائه نمي شود و اين خود نشان از وجود نيت ها و قصدهاي غير علمي و غير واقعي در پس اين ادعاهاست.

ضمن اينكه نوع جبهه گيري اكنكار براي اثبات حقانيت اين مكتب نسبت به ديگر اديان، بسيار مغرضانه و ساده انگارانه است.

اكنكار در ايران

بي شك جهان شرق از مشكلاتي كه جهان غرب در زمينه كمبود عرفان و معنويت با آن مواجه بوده مبراست و خلاء جدي در اين خصوص در كشورهاي شرقي مخصوصا كشورهاي اسلامي احساس نمي شود ولي با اين وجود تهاجم فرهنگي از اين ظرفيت نيز كمال استفاده را مي برد و با ترويج عرفان هاي جديد و انسان محور سعي در بيراهه كشيدن انسان شرقي دارند. در حال حاضر در ايران بعد از عرفان اشو، مكتب اكنكار بيشترين طرفدار را به خود جلب كرده و از طريق امكاناتي كه تكنولوژي ارتباطات در اختيار مبلغين اين مكاتب قرار داده سعي در عضو گيري و ترويج مكتب خود دارند. قابل توجه است كه ويترين بسياري از كتاب فروشي ها مملو از كتاب هاييست كه به صورت مستقيم در ترويج اين دين جديد نوشته شده است به گونه اي كه فقط از بنيانگذار اكنكار

آقاي پال توئيچل، بيش ازهفده عنوان كتاب ترجمه و چاپ شده است كه از جمله آنها كتاب هاي ذيل است:

اكنكار كليد جهان هاي اسرار دفترچه معنوي نداي الهي بيگانه اي بر لب رودخانه دندان ببر سرزمينهاي دور پنجه زمان نامه هاي طريق نور نامه هايي به گيل طريق دارما طنين پرخروش إك اك ايناري، علم الاسرار رؤيا ها اك ويديا گياهان، شفا دهندگان سحر آميز سه نقاب گابا واژه نامه اكنكار شرق خطر برخي از كتابهايي كه به قلم هارولد كلمپ به رشته تحرير در آمده است به قرار زير است:

1 هنر رؤيا بيني

2 استاد رؤيا

3 كلام زنده

4 نسيم تحول

5 كودك در سرزمين وحش

6 روح نورداران سرزمينهاي دور

7 تمرينات معنوي إك

8 از استاد بپرسيد

9 شاهين ها باز مي گردند.

علاوه بر كتاب ها كه متاسفانه از مجاري رسمي و دولتي وارد بازار شده، سايت ها و وبلاگ هاي مختلفي نيز وجود دارند كه در فضاي اينترنت مشغول شستشوي ذهني جوانان هستند

در ايران چند ساليست كه پس از مطرح شدن كتب توئيچل و نيز با توجه به درآمد بالاي مديران اين فرقه ضاله بسياري تحريك به سوء استفاده از جوانان از طريق اين فرقه كرده و موسساتي را براي ترويج اين فرقه راه اندازي كردند.

رهبران اكنكار كه عموماً در آمريكا، اروپا، هند و چين مستقر هستند براي يارگيري از جامعه ايران به «جعل شناسنامه اعتقادي» براي چند تن از بزرگان ادب و انديشه اين سرزمين اقدام كرده اند.

به عنوان نمونه ادعا مي كنند كه حافظ شيرازي، مولانا، شمس تبريزي، خيام و فردوسي از پيروان سرسخت اكنكار هستند!

آنها در ادعايي طنزآلود مي گويند كه فردي به نام «فوبي كوانتز» - يكي از رهبران اكنكار - استاد و معلم فردوسي در قرن دهم

بوده است! در حالي كه هيچ سند تاريخي معتبري در اين باره وجود نداشته و حكيم فردوسي هم هيچگاه در دوران حياتش چنين شخصي را نديده است.

از ديگر جعليات اين نحله براي گسترش «اك» در ايران، اين ادعاست كه مولانا پير و نگهبان شريعت كي سوگماد در معبد ساكاپوري در منطقه علي است.

آنها همچنين مدعي هستند كه خيام، مسؤول شفادهي در جهان اثيري است!

اساسي ترين كاري كه اين موسسات در جذب جوانان به اين فرقه انجام مي دهند، برپايي پارتي هايي در سراسر ايران است كه در اين جلسات انواع مواد مخدر و داروهاي روانگردان از جمله حشيش براي رفتن به حالت عرفاني و رسيدن به مدارج معنوي سِرو مي شود.

از آموزه هاي اين فرقه مي توان به برقراري رابطه عشقي بين زن و مرد اشاره كرد كه به ازدواج عرفاني دختر و پسر نامحرم ختم مي شود. اين يكي از مهمترين تمرين هايي كه پيوسته در جلسات پارتي اين فرقه صورت مي گيرد و موجب شده تا جذابيت اين گروه بين قشر جوان روزافزون شود.

علي رغم اينكه شناساندن چهره واقعي اين فرقه، پرده برداري از نيت شوم آنها در سردرگمي جوانان و تقبيح تماس با اين گروه مي تواند نقش اساسي در ارتقاء سطح اطلاعات افراد جامعه نسبت به اين موضوع داشته باشد متأسفانه شاهد اين مطلب هستيم كه پايگاه هاي اطلاع رساني اين فرقه مشمول قانون فيلترينگ نبوده و به دليل تبليغات گسترده به راحتي در سايت هاي اينترنتي قابل دسترس و عضوگيري است.

گفتني است؛ مترجم كتاب هاي فرقه اكنكار در ايران چندي پيش فوت كرد ولي شاگرد او فرقه TSM را در كشور راه اندازي كرده است.

اكنكار ديني است كه خود را به عنوان دين

معرفي نمي كند و با توسل به پلوراليسم ديني و تكثرگرايي اعتقادي از ميان معتقدين به ساير اديان هم به طور همزمان عضو گيري مي كند.

اكيست ها از مشابهت هايي كه دين اسلام و عرفان اسلامي با برخي مباني اكنكار دارد، براي جذب انسان مسلمان كمال استفاده را مي برند. بنا بر اين در روزگاري كه جنون معنويت گرايي و دين سازي سايه اي بر حقايق ناب افكنده و زمينه هاي گمراهي را فراهم نموده است، وظيفه تمامي عالمان ديني و پاسداران مكتب بزرگ اسلاميست كه هوشيارانه به رصد تحركات انحرافي پرداخته و با بازسازي و ارائه معارف اسلامي با زباني جذاب و گويا وظيفه خود را در قبال دين و امت بزرگ اسلامي به انجام برسانند.

***********

منابع:

1. خبرگزاري فارس

2. سايت اطلاع رساني جوان

3. سايت خبري تحليلي خدمت

4. khabaronline. ir

5. وب سايت خبري آينده روشن

6. باشگاه انديشه bashgah. net

7. هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 272

8. سراب، ضميمه جام جم

9. كتاب آشنايي با اديان بزرگ نوشته حسين توفيقي

10. الياده، ميرچا، اسطوره، رويا، راز، ترجمه رويا منجم

11. الياده، ميرچا، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستاري

12. الياده، ميرچا (ويراستار)، فرهنگ و دين

13. حكمت، علي اصغر، تاريخ اديان

14. زرين كوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، تهران

15. كريشنان، رادا، اديان شرق و فكر غرب، ترجمه رضازاده شفق

16. كريشنان، رادها، مذهب در شرق و غرب، ترجمه فريدون گرگاني

17. گئر، جوزف، حكمت اديان، ترجمه و تأليف محمد حجازي

18. گئر، جوزف، سرگذشت دينهاي بزرگ، ترجمه ايرج پزشك نيا

19. مصطفوي، علي اصغر، اسطوره قرباني

20. ناس، جان بي. ، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت

برخي سايت هاي مربوط به اكنكار

1. سايت رسمي اكنكار، دين نور و صوت خدا:

eckankar. org

2.

گفتگو در عصر انتقاد:

Littleknownpubs.

com/Dialogintro. htm

سايت هاي دانشگاهي:

3. مركز مداراي ديني

religioutolerance. org/eck. htm

(Center for Reliouns Tolerance)

4. ارتباط تبارشناختي

crl. com/ozark / eck

(Genealogical Connection)

سايت هاي ضد اكنكار:

1. صفحه اكنكار غير مجاز

inguild. co / homes / eckcult

2. موج نوار عصبي

vclass. mtsac. com/areoasis / oasis / titlepaye

(Neural Surfer)

3. حاميان مسيحي و روحانيت تحقيقي

Carm. org/cults / eckankar. htm

بخش نقد ها

نقد اكنكار

اشاره

براي نقد اكنكار بهترين راه بيان نقل قول هاي آنها در كتب شان است كه مواردي اشاره مي كنيم تا هر مخاطب صاحب عقلي خود به بي ارزشي اكنكار پي ببرد

1) خدا همان عشق است

تنها چيزي كه به آن يقين دارم اينست كه خدا عشق است و عشق خدا؛ ليكن همه ي شيريني و زيبايي كه در تعاليم مكاتب اسرار، فلسفه ها و اديان وجود دارد، هيچكدام درست و بجا نيست. چون از طرف ديگر خدا مخوف، زننده، ترسناك، انزجار آور و پر مدعاست، پر زرق و برق است، كريه، خشن و نازيباست و يا هر صفت ديگري كه كسي بخواهد در توصيف آن جزء از او كه قدرت نام دارد بكار بگيرد.

(دندان ببر، ترجمه هوشنگ اهر پور، ص 136)

2) اديان فقط براي كسب تجربه اند

خدا مي گويد هر ديني كه بشر دارد بايد راهي باشد جهت كسب تجربه و نه بيشتر از آن. ( همان ص 132)

3) تنها را ه رهايي اكنكار است

«براي رسيدن به رهايي معنوي و آزادگي روحاني طريق ديگري جز اكنكار وجود ندارد. تا كسي آگاهانه و عملاً در بركات اين جريان صوتي حيات سهيم نشود او را راه گريزي از كار ما و تناسخ نيست.» ( همان ص 114)

4) بشر همه چيز را آفريده

«بشر در طي اعصار نوعي خداي دائمي بوده است.

همه چيزي را آفريده – زمين، آسمان، نورها و تمامي خلقت را. اين كل اسرار است.»

( همان ص 93)

5) خدا مدفون شد

«مفهومي كه انسان، به عنوان انسان در طي اعصار و در اطراف محيط وجود متعال بنا كرده بود حالا مدفون شده و سنگ قبري روي آن برافراشته با اين نوشته: «اينجا جسد خدا خوابيده است!»

( همان ص 88)

6) در طلب حقيقت نيازي به كتاب و موعظه نيست

در طلب حقيقت تنها به خود نگاه كن و به كلمات، كتابها، فيلسوفها و واعظين تكيه مكن. ( همان ص 76)

از هر طريقي كه بخواهي به سر منزل مقصود برسي بايد كه خود بدان اقدام كني. هيچكس نمي تواند به ما بگويد چگونه، چه وقت و كجا آن را مي يابيم.

( همان ص 79)

7) جهان محصول خود توست، پس هر طور كه مي خواهي آن را بساز

«تمام راز در اينست كه اگر چنين پنداري كه جهانها توسط يك خداي تعالي خلق شده اند، آنگاه احساس مي كني كه تو قدرت تغيير دادن هيچ چيز را نداري و تنها معلوم ترحم آن خالق مي باشي. تو بايد بداني كه جهانها محصول خود توست. تو مي تواني آن جهان را تغيير بدهي، دوباره بسازي، بهتر كني تا مطابق آرزويت باشد.»

( همان ص 73)

انسان ابتدا خدايي بود كه پا برزمين نهاد، اما اكنون همچون عروسك خيمه شب بازي اسير دست ديگران شده و به نفع ديگران كار مي كند

(نامه هايي به گيل ترجمه مينو ارژنگ ص 69)

8) براي يافتن خدا نياز به توصل نيست

«اگر آرزوي شناختن خدا را در دل داري بدان كه به مطالعه هيچ چيز نيازي نداري. فقط مي بايد بياموزي كه چگونه از جستجو و توسل به هر چيزي احترازكني.»

( همان ص 68)

9) انسان تحت اختيار اك است

«انسان آزاد نيست. هيچ بشري كه تحت فرمان من باشد آزاد نيست، چون من همه جا هستم و همه كار را در همه وقتها من انجام مي دهم. شما تحت اختيار من هستيد و من شما را تا ابديت در چنگال خود نگاه مي دارم.»

( همان ص 39)

10) عدم جستجوي خدا

بنا بر اين اولين اصل راه نوراني اينست كه پويشگر بايد دست از جستجوي خدا بردارد

(اكنكار كليد جهان هاي اسرار، اهرپور، ص 82)

11) گناه توهمي بيش نيست

بنا بر اين آنچه گناه ناميده مي شود چيزي جز توهم نيست.

(نامه هايي به گيل ترجمه مينو ارژنگ ص 27)

اما مي دانيم كه مذهب و طريقت تجربه و دركي شخصيست و نه چيزي كه بتوان در جمع بيان كرد و همينطور در ظواهر و مراسم نيز نمي گنجد همچنين نمي توان آن را در قالب آيينهايي مثل كنسرو بسته بندي كرد و چيزي نيست كه كسي بتواند آن را به ديگري منتقل كند و يا در كتابها و نوشته شود

( همان ص 89)

12) دين زاييده وجدان بشر است

«هر ديني را كه امروز در قدرت است نام ببر و من به تو نشان خواهم داد كه فقط و فقط زائيده يك وجدان اجتماعي است، نه حقيقتي كه از جانب سوگماد باشد.

همه آن قوانيني كه به عنوان قوانين الهي شناخته شده اند، چيزي نيستند جز يك وجدان اجتماعي متحول شده كه مشتق شده است از قانون مانو؛ The Law of Manu، نظام حمورابي، فرامين موسي و احكام كليساي مسيحيت. «و اما محتواي آنها بازگو كننده چيست؟

هيچ! مگر پيكري از احكام و مقررات كه از جانب قشر روحانيت رسمي براي تحت كنترل نگاه داشتن پيروانشان تنظيم شده است تا بدان وسيله عنان سياسي و اقتصادي توده هاي مردم را بدست گيرند. هنگامي كه فوبي كو آنتز FubbiQuantz؛ در زمان بعثت خود توسط مردمان مؤاخذه مي شد، اين را مي دانست. «آيا پديده اي شنيع تر از سيستم طبقاتي كه توسط مانو پايه گذاري شد وجود دارد؟

يا محدوديت هاي اجتماعي كه در مفاد نظام حمورابي مطرح مي باشند؟ يا پي آمدهايي كه احكام مدون در فرامين موسي، يا اخلاقيات كليساها و تشكيلات مذهبي مسلمين امروزي باعث مي شوند؟ محدوديت، محدوديت، محدوديت! اين تمام آن چيزيست كه اين شاخص هاي

اجتماعي بر آن سعي دارند.

(سرزمينهاي دور ص 44)

«اگر اين را درك كني، خواهي دانست كه به سختي مي توان ادعا كرد كه دين و مذهب پديده اي ساخت بشر نباشد و كشيش ها و مقامات روحاني يقينا از طرف كسي جز خودشان مأموريت نيافته اند.

تاريخ و سنت هاي دودمان ها، كليساها، مذاهب و حكومت ها را در طي قرن ها مطالعه كن تا اين امر بر تو ثابت شود. بوديسم كه از قديمي ترين اديان دنياي جديد است، خود دورتر از همه است به حقيقت، اگر چه تاريخ باشكوهي پر از سنت ها پشت سر دارد.

(سرزمينهاي دور ص 49)

«به اين ترتيب است كه همه اديان تأسيس مي شوند؛ از طريق قدرت تصور پيروانشان. روحانيت اين تصور را اختراع مي كند و آنقدر در مقابل مردم نگاه مي دارد تا قبولش كنند و نيايش آن را بپذيرند.

(سرزمينهاي دور ص 60)

«آداب اجتماعي، تشريفات، مراسم، مذاهب و سياست ها، همگي بر اساس عادت هاي ذهني بنا شده اند و معمولا از يك نسل به نسل بعدي تحويل داده مي شوند

(سرزمينهاي دور ص 125)

«تو مي تواني در مقابل همه خداياني كه نام آنها در كتاب ها هست، به دعا و نماز بنشيني، وليكن آنها صداي تو را نخواهند شنيد؛ مي تواني از همه مذاهب موجود طلب ياري كني، اما هيچ نصيبت نخواهد شد.

اين همچنان يك واقعيت قاطع برجا مي ماند كه هيچ فردي تابحال نتوانسته است و در آينده نيز نخواهد توانست از مصائب اين زندگي ها و ترديد در خصوص زندگي هاي بعدي بگريزد، مگر اين سعادت را بيابد كه با استاد حق ديدار كند.

اين خلاصه تمامي آن چيزيست كه هست؛ همين و بس؛ بدون مساعدت او، هيچكس نمي تواند از چرخ مرگ و تولد خلاصي يابد

(سرزمينهاي دور ص 210)

13) دين تنها به درد دوران طفوليت مي خورد

«… كليساها

و مساجد و تشريفات و آدابشان هنگامي عملكرد دارند كه بشر دوران طفوليت مذهبي و اعتقادي خود را طي مي كند؛ اما هنگامي كه طفلي به مراحل رشد مي رسد، بايد اين پوسته را بشكافد و از آن خلاص شود؛ يا پوسته مسجد و كليسا را و يا غلاف كودكانه خويش را

(سرزمينهاي دور ص 164)

بخش آموزه هاي اكنكار

1. عقايد اصلي مطابق اعتقادات اكيست ها يا چلاها

اكنكار، طريقيست براي همكارشدن با خدا يا سوگماند كه نه مذكر است نه مؤنث عقيده بر اينست كه سوگماند با روح يا توازي افراد از طريق صوت يا نور ارتباطبرقرار مي كند.

از اين رو، نام ديگر اكنكار «دين صوت و نور» است ارتباط را اك يا جريان اك مي شناسند.

اك طي قرون نام هاي گوناگوني گرفت روح مقدس شبح مقدس لوگوس كلمه روح القدس باني و وادان شماري از اين اسامي هستند.

اكيست ها اك را جريان قابل سماع حيات نيز تعبير مي كنند.

هدف اصلي چلا (طلبه اك رسيدن به خودشناسي و در نهايت شناخت خداست وقتي شناخت خدا حاصل شد، آن گاه چلا همكار حقيقي خدا خواهد شد.

در عين حال داراي هويت فردي نيز خواهد بود.

اين عقيده با آنچه در آيين هندو و بودايي وجود دارد كه فرد از راه فاني شدن كامل در خدا و از دست دادن تمامي هويت فردي با خدا يكي مي شود، تفاوت دارد.

2. سفر روح

خودشناسي و خداشناسي هر دو از راه طي الارض همزمان در دو مكان بودن يا آنچه امروزه از سوي اكيست ها «سفر روح ناميده مي شود، قابل دست يابيست پال توئيچل در كتابش با عنوان اكنكار: كليد جهان هاي سري سفر روح را به جدا شدن روح از بدن توصيف مي كند.

سفر روح با بيرون شدگي اختروار كه صرفاً تشريح روحاني سياره اختريست تفاوت دارد. سفر روح عبارت از تشريح هر يك از جهان هاي خداست و تنها دوازده سياره شناخته شده وجود دارد.

3. دين زنده

اكنكار را يك دين زنده كه به طور دايم در حال تغيير و تحول است مي دانند. اين تغييرات مدام موجب مي شود كه اكيست ها اتكاي شديدي بر رهبران ديني خويش داشته باشند.

اين رهبر، استاد اك يا ماهانتاي زنده نام دارد. هميشه يك استاد اك زنده هست و در زمره كساني است كه به اساتيد اك معروف اند، كه مجموعه آنها را سلسله وايراگي مي گويند.

اعضاي اين سلسله در معبدهاي حكمت طلايي كه در سياره هاي گوناگون واقع شده اند، ساكنند.

هدف ماهانتا، راهنمايي ارواح چلاها براي بازگشت به خداست ماهانتا اغلب به عنوان استاد رؤيا كه مانند نقطه آبي رنگ نور ظاهر مي شود، عمل مي كند.

ماهانتا در اين نقش هم حضور مطلق و هم علم مطلق است استاد زنده اك از احترام بسيار بالايي برخوردار است اما پرستش نمي شود.

4. كرمه

اكيست ها نيز مانند بوداييان و هندوها، به كرمه يا عقيده بدهي روحاني به گذشته باور دارند. هدف هر فرد، رهايي از بدهي كرمه در زندگاني گذشته و يكي شدن با خداست

وقتي با رفتار درست به خودشناسي نايل آمديد، از زندگاني گذشته رهايي يافته و بايد بقيه حيات را بدون بدهي اضافي سپري كنيد. اگر به اين مرتبه رسيده باشي بعد از مرگ به اين جهان برنمي گردي

5. عمل

بيش از يكصد تمرين روحاني گوناگون در اكنكار هست كه از جمله آن خواندن HV است و عقيده بر اينست كه اين واژه نام قديمي خداست

تمرين ديگر، عبارت است از تمركز روي نور و صوت يا چيزي كه به شكل روحاني ماهانتا معروف است

هارولد كلمپ فهرستي از تمرين هاي روحاني را درباره رؤياها در كتابش با عنوان هنر رؤيابيني روحاني آورده است رؤياها در تمرين هاي اكنكار تحت رهبري هارولد كلمپ بسيار بااهميت شدند. از چلاي كوشا انتظار مي رود كه از راه مكاشفه نيز كه داراي چهار مرحله است طي طريق كند.

2 - اُشو

تاريخچه

زندگي نامه اُشو در سال 1931 (م) در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال (1990 م) در 59 سالگي در گذشت. اُشو در دوران حياتش به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد از سال 1971 به عنوان «باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند.

كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.

اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني

بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.

اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد اما او را به جرم نقض قانون مهاجرت و امثال آن در سال 1986 اخراج كردند، به هند بازگشت و در سال 1990 در همانجا مرد. پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است.

همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند.

بخش مقالات

راجنيشيسم

بررسي انديشه هاي اشو اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.

1 اشو اين دو را

تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» 2 بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» 3

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. «آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند؛ نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر

عكس فراخوان و ترغيب است …» 4 بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند.

5 پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.

6 بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.

تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» 7 اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت

تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» 8 مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از

اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود.

9 در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت.

10 البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. «سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد»

11 در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن

گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود.

12 از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» 13 صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.

به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.

14 بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.

15 درنگي در مراقبة اشو ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:

«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» 16 بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را

در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست.

17 در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» 18 و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.

19 زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.

20 اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.

شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.

تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.

شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.

21 بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن

و سرور.

22 زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.

23 با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.

كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.

24 تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.

به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.

در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.

در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، 25 چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟ هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟ ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.

در جواب

بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد.

در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.

آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد. زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار

به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … 26 [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما قرار مي دهد و به اين دليل است كه من از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد.

27 … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.

شما تنها هستيد چون خدا تنهاست.

28 اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.

اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند

بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.

اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم 29 و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد. راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:

در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد.

30 … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.

بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.

اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.

فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند.

31 اشو در عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه

را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.

او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.

رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.

بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد. او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.

بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.

يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز

اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد. نتيجه گيري كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز عشق+ مراقبه اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به

خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. 32 اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت. گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 33 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم. 34 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.

در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد. اعتراف اوست كه خود را سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني 35 معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي

كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.

36 سوتيترها: اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

مؤلف:

حميدرضا مظاهري سيف

***********

***********

پي نوشتها:

1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.

2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.

3. ساراها 3، ص 91.

4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.

5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.

6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.

7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.

8. ساراها 3 ص 91.

9. ساراها 3 ص 125.

10.

اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.

11. ساراها 4 ص 15.

12. شهامت ص 47.

13. الماس هاي اشو ص 105.

14. الماس هاي اشو ص 266.

15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 72.

16. يك فنجان چاي ص 4.

17. الماس هاي اشو ص 13.

18. الماس هاي اشو ص 341.

19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.

20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:

«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.

بحار الانوار ج 7 ص 119.

21. شهامت ص 179.

22. الماس هاي اشو ص 130.

23. پيوند ص 48.

24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.

25. ساراها 3 ص 118 تا 124.

26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.

27. همان، ص 133 و 134.

28. همان، ص 135.

29. شهامت ص 125.

30. آواز سكوت ص 131.

31. همان، ص 132.

32. شهامت ص 26 و 27.

33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.

34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.

35. الماس هاي اشو ص 366.

36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.

بررسي برخي ديدگاه هاي اوشو

چكيده:

امروزه بشر خسته از زندگي مدرن، تشنه بازگشت به معنويت اصيل است.

معنويتي كه علاوه بر انطباق با حقيقت و همسويي با غايت هستي، انسان آشفته امروز را تسكين داده و آرامشي عميق و پيوسته به او ارزاني دارد. مكاتبي نو به نو در اين بازار پر مشتري وارد مي شوند، خود و فراورده هاي جديد خود را عرضه نموده و به آزمون مي گذارند. از جمله مدعيان پر مشتري در بازار معنويت طلبي، «اشو» است.

وي كه سكس را با مراقبه تلفيق نموده و به رغم خويش، راهي جديد فرا روي بشريت

گزارده است، ادعاي خدا جويي و دين داري را به صورت برجسته اي در گفته هايش تبليغ مي كند.

در اين نوشتار تلقي اشو نسبت به پاره اي از مفاهيم ديني از جمله «خدا»، «دين» و «ديانت» مورد بازخواني، تحليل و اندكي به نقد گذاشته شده است.

در بيان اشو خدا هر چند «حقيقت» دارد اما موجوديست ناقص و ضعيف كه نبايد و نمي تواند «غايت» سير سالك واقع شود. «دين» هم تجربه ايست دروني و فردي و تهي از رسالت هاي اجتماعي. اين سير دروني كه از منظر اشو در قالب «مراقبه» انجام مي پذيرد اگر با هدف «تحصيل شادمانگي» استمرار يابد «ديانت» نام مي گيرد.

براي حصول به «اديان موجود» نيازي نيست و اصولاً خداوند براي انسان نظامي به نام «شريعت» ف تعبيه ننموده است.

نگاهي كوتاه به زندگي اشو باگوان راجينش مشهور به اشو در سال 1931 در هند ديده به جهان گشود. وي در سال 1953 رشته فلسفه را به پايان رساند و به مدت 9 سال در دانشگاه جبال پور هند به تدريس فلسفه مشغول بود و سال ها به مذاكره علمي با بزرگان فلسفه و عالمان هندي پرداخت. اشو در سال 1974 اقدام به تاسيس يك مركز مراقبه (به نام كمون بين المللي اشو) در هند نمود كه بعداً به يكي از بزرگترين مركز مراقبه در هند تبديل شد.

وي در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد. در اين سفر توانست مريدان زيادي گرد آورد به طوري كه شاگردان وي شهركي به نام وي در يكي از اماكن آمريكا بنا كردند.

اما بعد از 4 سال در يك اقدام مبهم، دولت آمريكا دستور اخراج اشو را صادر كرد. در مورد اخراج اشو دو نظريه وجود

دارد:

«پيروان و مريدان اشو مي گويند اشو كليه ارزش هاي جامعه آمريكا را زير سؤال برده و راهي جديد جلوي انسان ها قرار مي داد بنا بر اين سران آمريكا از او احساس خطر كردند و او را اخراج كردند.

اما گروهي ديگر معتقدند كه اشو به دليل افساد اخلاقي افراطي كه در آمريكا در پيش گرفته بود اخراج شد.

گفتني است كه اسناد سازمان اتباع خارجه آمريكا كه وزارت امور خارجه هند هم آنها را تاييد مي كند مويد نظر دوم است.

اشو اهل نوشتن نبود و هرگز كتابي ننوشت اما آثار او همه از سخنراني هاي وي گرفته شدند. سخنراني هاي اشو را بيش از 7000 جلسه شمرده اند.

وي سخنوري چيره دست بود كه توانست پيروان زيادي از كشورهاي مختلف به مكتب خود جذب كند.

اشو مطالب زيادي در تاييد و ترويج يوگا دارد تا حالي كه يك كتاب مستقل از اشو به نام «هفت بدن هفت چاكرا» (كه مراقبه اشو را در قالب تعاليم يوگا آموزش مي دهد) به چاپ رسيده است.

اشو همين طور از يكي از آيين هاي هندي به نام آيين تنتره به شدت تاثير پذيرفته و اين مطلب را در مباحث زيادي به طور شفاف يادآوري كرده است.

وي همچنين از كسي به نام شيخ كبير و از بودا متاثر است و همين طور پاره اي از تعليمات مولوي را در آثارش منعكس كرده است.

از نظر مبنايي وي مفاهيمي مثل تناسخ (حلول ارواح گذشته در پيكر جنين يا در پيگر موجودات ديگر) و روح كيهاني را پذيرفته است.

****

حكايات كودكي اشو، نشان از روح عصيان گري در وي دارد. حس تمرد و عصيان اشو طوري بوده است كه در كودكي در كلاس درس پاهايش را روي

ميز قرار مي داد. اين عمل اعتراض معلم را در پي داشت. اشو به معلم چنين پاسخ گفت:

«ميز اعتراضي ندارد، اين مسأله ايست بين من و ميز … اين طوري بهتر مي توانم مطالب نامفهوم شما را بفهمم.» روزي اشو بر خلاف هنجارهاي موجود موي سرش را بلند مي گذارد و تعدادي فكر مي كنند وي دختر است.

پدر اشو كه نمي تواند كنايه هاي مردم را بشنود به عنوان اعتراض، موي سر اشو را مي كند.

اشو به سلماني مي رود و موي سرش را از ته مي تراشد.

(در هند كسي كه پدرش مرده اين كار را انجام مي دهد) اشو بعد از نقل عكس العملش در مقابل پدرش مي گويد:

«اين آخرين كاري بود كه پدرم با من كرد. چون مي دانست پاسخ خطرناك تر خواهد بود.» «مفهوم خدا از نگاه اشو» يكي از مفاهيمي كه در گفتارهاي اشو به آن پرداخته شده، حقيقتي روشن به نام «خدا» است.

گفته هاي اشو در مورد اين مفهوم آشنا، از تصوري مبهم پرده بر مي دارد كه اشو در مورد آن ذات مقدس داشته است.

وي گاهي خدا را معاد ل شادي مي شمارد؛ «خدا براي من چيزي نيست مگر شادي، پس شادمان باش و بگذار شادي ات، عبادت باشد.» گاهي خدا را همان موضع سرور مي داند. جاي ديگر خدا را همان زندگي مي داند و معبودي غير از هستي را انكار مي كند.

در گفتار ديگري معتقد مي شود «خدا را نمي توان ثابت كرد، امكان مطرح ساختن هيچ بحثي در موافقت يا مخالفت با خدا وجود ندارد.» تمامي مباحث خداشناسي از نظر وي هياهويي بيش نيستند، آن هم هياهو براي هيچ. از منظر اشو انديشيدن به خدا سودي ندارد و انسان بايد همه چيز را در مورد خدا فراموش كند و

فقط خود را آماده ديدار خدا كند، تنها در اين صورت است كه خدا به ديدار انسان مي آيد. جالب تر اين كه اين «آمادگي» هم فقط در خوش بودن، رقصيدن، ترانه خواندن و مراقبه كردن خلاصه مي شود. در نگاه وي، «خدا نه يك شخص كه يك حضور است.

خدا نه خدا كه خداوندي است.»

گاهي خدا را اصل انسان مي داند البته انساني كه از ماده تشكيل شده است.

اشو گاهي از خدايي ياد مي كند كه خالق همه چيز نيست و اشاره به پاره اي از پديده هايي مي كند كه خدا در شش روز خلقت عالم، آنها را نيافريده اما ژاپن و شوروي توانسته اند آنها را خلق كنند و گاهي از خدايي نام مي برد كه از عالم مادي پديد آمده است.

اين حقيقت از نظر اشو آنچنان مبهم است كه ديگران را از جستجوي خدا بر حذر مي دارد:

«مردم به نزد من مي آيند و مي گويند، ما آرزوي جستجوي خدا را داريم. من به آنها مي گويم در اين باره با من صحبت نكنيد. اين مقوله را به بحث نكشيد. هر گونه صحبتي در مورد خداوند بي فايده است.

هيچ معنا و مفهومي در آن چه مي گويند نيست» هم چنان كه جمع بندي كلمات اشو در مورد خداوند كار مشكليست «راه هاي رسيدن به خدا» در كلام اشو هم منحصر به خود وي است.

از منظر اشو اولاً مباحث استدلالي و منطقي براي شناخت خدا راه به جايي نمي برد و روي آوردن به خدا از راه عقل و برهان همانا از دست دادن خداوند است و اصولاً كل شناخت بعد از فرو افتادن پرده دانش، مي شكند چرا كه عقل و منطق باز داده اند.

البته اشو در كلام ديگر به تناقض گويي

مي پردازد و معتقد مي شود از راه عقل و هوش مي توان خدا را شناخت. «از راه دانش نمي شود به خدا رسيد و از راه باور نمي شود خدا را شناخت بلكه از راه عقل و هوش مي توان شناخت، براي شناخت خدا هوشي فراوان نياز است.»

از نگاه اشو يگانه راه شناخت خداوند عشق است.

از عجايب كلام اشو اين نكته است كه وي خدا را هدف نمي داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نيست و آن چه براي اشو مهم است به تعبير خودش «عشق» است و خدا چون ابزار رسيدن به عشق است اهميت پيدا مي كند كه البته خدا و هم مذهب در پي شادماني از راه مي رسند و تصريح مي كند كه هدف عارف خدا نيست بلكه عشق است و عارف كاري با خدا ندارد. «عارف در جستجوي شادماني به زندگي روي مي آورد. او پرواي خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود خدا را هم مي يابد. اما او در جستجوي شادماني است.

بنا بر اين عرفان هيچ گونه مجموعه باورهايي در مورد بي خدايي يا با خدايي ندارد. عرفان بر هيچ باوري متكي نيست.» از اين بيان روشن مي شود عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر خدا مطرح است خداييست كه فقط حكم يك وسيله را دارد نه هدف. خدا ابزار است نه مقصد، راه است نه غايت. به همين جهت به صراحت مي گويد:

«همه چيز را در مورد خدا فراموش كن. فقط به جستجوي شادماني بپرداز.» راز اين كه اشو نمي تواند خدا را مقصد بداند در اين نكته نهفته است كه از منظر وي، شناخت خدا به طور بلا واسطه امكان ندارد. «خدا را نمي توان به طور

مستقيم يافت. من مي گويم شادماني را جستجو كن تا خدا را بيابي، اگر خدا را جستجو كني او را نخواهي يافت و بيش از پيش بدبخت و غمگين خواهي شد». عشق چنان در مرام اشو برجسته مي شود و همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد كه نه فقط به مراقبه نيازي نيست بلكه فراموشي خدا هم امكان پذير است.

«اگر عاشق باشي، مي تواني خدا را كاملاً فراموش كني، چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است.»

*****

«دين در نگاه اشو»

نگاه اشو به «اديان» از حوزه هاي قابل كنكاش در آثار اشو هست.

نكته اساسي اينست كه تلقي وي از دين هر چند اين گونه تلقي سابقه دار و البته مخدوش است «نگاه زميني» به دين است.

اشو دين را نه به عنوان «راه واقعي» جهت سعادت بشر كه به عنوان «پديده اي ساخته دست بشر» مي داند. وي اصولاً تلقي وحياني نسبت به دين ندارد و اين مطلب كه خداوند سامانه هدايت بشر را در عرصه دين و ديانت كار گذاشته باشد به شدت انكار مي كند.

بالاترين مطلبي كه مي توان از خوش بيني اشو نسبت به اديان ادعا نمود اينست كه وي بعضي از بزرگان اديان دين به معني عام را انسان هاي عارف و روشن ضمير مي داند، انسان هايي كه صاحب تجربه معنوي و غيبي اند. پايه گذاران اديان مشهور كه مشمول اين خوش بيني اند محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، عيسي عَلَيْهِ السَّلَام، بودا و زرتشتند. از گفته هاي اشو در مورد «خدا»، «دين» و «پيامبر» بر مي آيد كه عناصر دين از منظر اشو اگر گفتارهاي اشو به صورت «نظام معنوي» تصوير شوند با هم ديگر كاملاً هم خواني و تناسب

دارند، چون خدايي كه اشو مي پذيرد صلاحيت اينكه «غايت اصيل هستي» واقع شود ندارد (گفته شد از نگاه وي خدا خالق همه چيز نيست) و اين خدا از اين نظر كه تأمين كننده سرور و شادمانگيست از نظر اشو اهميت پيدا مي كند و به همين جهت شاد بودن را عين دين داري مي داند و منطقاً چنين خدايي نمي تواند «برنامه اي به نام دين، براي زندگي بشريت طراحي نمايد. نتيجه منطقي چنين برداشتي از خدا، اينست كه هيچ پيامبري ادعاي «مكتب دار بودن» نكرده است و پيامبران حداكثر افرادي داراي تجربه معنوي اند نه بنيان گذاران شريعت و داعيه داران هدايت بشر. اشو بعد از پذيرش حسي به نام «نياز به شادماني» مي گويد:

«اين احساس هنوز در جايي در ژرفاي وجود تو در تكاپوست. هم چنان تو را مي خواند تا دوباره پيدايش كني. تمام اديان از اين ميل و احساس به وجود آمده اند و گرنه هيچ دليلي بر وجود دين نبود، زيرا دين هيچ هدف عملي را بر آورده نمي كند.

به همين دليل از نظر انساني كه عملگراست دين چيزي بيهوده جلوه مي كند.

هيچ فايده اي ندارد، تلف كردن وقت است»

از بيان بالا به وضوح بر مي آيد كه وي پيدايش دين را نه جعل شارع كه مربوط به يك ميل و احساس مي داند. در نگاه قرآن خداوند جاعل و باعث دين است و رسولان الهي تنها، وظيفه ابلاغ اين رسالت را به عهده دارند و در جعل دستورات شريعت سهمي ندارند. ديني كه حتي پيامبرانش هم فقط مُبلّغ و پيغامبرند كجا و دين برآمده از ميل و احساس بشر كجا؟ اگر در مقام دفاع از اشو بگوييم منظور وي اينست كه

اديان براي رشد اين ميل آمده اند كه البته اين قو ل با ديگر گفته هاي اشو در ستيز است باز «عدم جامعيت دين» و «نفي رسالت اجتماعي دين» از اين جملات استفاده مي شود. از ديد اشو، دين چون نظام وحياني و الهي نيست بنا بر اين تصور اينكه دين متكي بر باور باشد غير منطقي است.

«دين بر باورها متكي نيست. دين ريشه در تجربه دارد». ذكر اين نكته ضروريست كه آن چه در كلمات اشو به عنوان دين مورد بحث قرار گرفته بيشتر ناظر به مسيحيت، يهوديت و بوديسم است، به همين جهت پاره اي از تعاليم اين اديان را نسبت به مابقي اديان از جمله اسلام تسري مي دهد. به خوبي پيداست كه دين از نظر اشو به همان سير دروني افراد و سلوك باطني منحصر مي شود، از همين منظر است كه وي دين را در مقابل علم مي داند. «علم زماني كامل مي شود كه دين را به عنوان هدف نهايي بپذيرد و دين هم به تنهايي كامل نيست، زيرا تو نمي تواني فقط در دنياي درون سير كني، تو به خوراك، پوشاك و چيزهاي زيادي نياز داري كه فقط علم مي تواند به تو بدهد.» بنا بر اين دين در كلمات اشو مسأله اي شخصي و فرديست كه فقط با درون و روان انسان ها سر و كار دارد و اگر اين تجربه شخصي و دروني بخواهد تبديل به آيين عمومي شود اصولاً دين نيست. «تاكيد مي كنم كه فقط فرد است كه مي تواند دين دار باشد.

دين همين كه به يك كليسا و كيش و آيين تبديل شود ديگر دين نيست، پوششي به نام دين است.»

دنيا گريزي و رهبانيت كه در ادياني

مثل مسيحيت مورد سفارش واقع شده، از منظر اشو عيبيست كه تمام اديان به آن مبتلا هستند.

بنا بر اين از آنجا كه خدا خود خالق زندگيست اديان كه روي گرداني از زندگي را توصيه مي كنند دچار تناقض اند و خدا كه خالق زندگيست نمي تواند ضد آن باشد.

بهشت و جهنم در آثار اشو

اشو از آنجا كه دين را تجربه فردي مي داند و هدف اديان را سير دروني مي شمارد، بسياري از تعاليم مهم و اساسي اديان را به صورت دنيوي و فردي تاويل مي كند.

وي از اساس حقايقي به نام «بهشت و جهنم» را نمي پذيرد و بهشت و جهنم را اولا امري فردي و دروني، ثانياً دنيوي مي داند كه در زندگي روزمره قابل تحقق است.

«از جهنم نهراس! آري، نوعي از بهشت و جهنم وجود دارد كه حالتي رواني در وجود توست، ولي هيچ ربطي به جا و مكاني ويژه در زمين يا آسمان ندارد. اين پندار را دور بينداز. دين ربطي به اين مهملات ندارد.» با همين نگاه است كه معتقد است انسان مي تواند بهشت و جهنم را بيافزيند و در همين عالم به خلق آنها همت گمارد و آنها را در همين زندگي تجربه كند.

اشو به صراحت روز واپسين و معاد را انكار مي كند و براي اين مسأله اين طور دليل مي آورد:

«خداوند قبلاً در مورد تو قضاوت كرده و اين چيزي نيست كه قرار است در آينده اتفاق بيفتد، بلكه قبلاً اتفاق افتاده است، در مورد مسأله روز رستاخيز نگران نباش، نيازي به ترس نيست … همان لحظه اي كه خداوند تو را آفريد در مورد تو قضاوت هم كرده» او قدم فراتر مي گذارد و با بياني كه

به «جبر» نزديك است خداوند را مسؤول اشتباهات انسان معرفي مي كند «تو مخلوق خدا هستي اگر اشتباهي رخ بدهد او مسؤول توست نه تو، اگر تو به گمراهي روي او مسؤول است نه خودت، تو چطور مي تواني مسؤول باشي؟ اگر تو نقشه اي بكشي و غلط از آب در آيد، كسي نمي تواند بگويد خود نقشه مقصر بوده است.»

شگفتا! اشو كه زماني فلسفه خوانده و به قول خودش فلسفه تدريس نموده، چطور به اين وضوح مرتكب مغالطه اي فاحش مي شود، آيا قياس موجودي مختار و مريد مثل اشو با نقشه اي مكتوب و رسم الخطي بي جان صحيح است؟

روشن است كه نتيجه اي كه اشو از بيان بالا مي گيرد غير از انكار رستاخير، اثبات آزادي انسان است.

«بنا بر اين لازم نيست از خدايي خيالي كه در پايان جهان از تو باز خواست كند كه چه كرده اي و چه نكرده اي بترسي، او قبلاً داوري كرده و تو آزاد هستي و لحظه اي كه شخص بداند به تمامي آزاد است تا خودش باشد، زندگي پويايي آغاز مي شود.» وي اساساً نه فقط اديان موجود بلكه تمامي جهان بيني ها و مكاتب را بي اعتبار مي داند و انسان مطلوب را كسي مي داند كه به هيچ سنتي تعلق ندارد و تمامي باورها را دور ريخته است.

«سر سپردن به حقيقت يعني اين كه من به هيچ سنتي تعلق نخواهم داشت، فقط زماني باور خواهم كرد كه خودم بدانم نه قبل از آن. وي بهشت و جهنم را زاييده «ترس» و «زياده خواهي» بشر مي داند. «ترس و زياده خواهي دو روي سكه اند.

ترس جهنم را آفريده و زياده خواهي بهشت را. آنها فرافكني ترس و زياده خواهي اند.» بنا بر اين طبيعيست كه اشو

به صراحت قيامت و روز رستاخيز را منكر شود و هرچه بشر از بهشت در ناخودآگاه ذهن انتظار دارد در همين جهان قابل تحقق است «هستي آماده است، بهشت همين جاست و در هيچ جاي ديگري نيست». ادامه نگرش اشو، به دين و ديانت به اين جا ختم مي شود كه دستورات شريعتي اديان در چشم اشو، بيهوده و بي فايده جلوه كنند.

«هيچ نيازي به عبادت نيست، هيچ نيازي به كند و كاو كتاب ها نيست، هيچ نيازي به نبش قبر تعاليم سنتي رمز آلود و كهنه نيست. تو مي تواني در عين سادگي و بدون هيچ هياهويي حقيقت را بيابي.» وي تمامي باورها را به سخره مي گيرد و تنها راه كشف و شهود را پاك شدن از تمام باورها مي داند:

«هر باوري دشمنِ جستجوي حقيقت است.

پس يك هندو يا مسيحي نشو، يك فرد بي خدا يا يك با خدا نشو، هيچ نيازي به اين كار نيست … پس تمامي باورها، تمامي دروغ هايي را كه ديگران به تو آموخته اند دور بينداز، پاك، تهي و نادان پيش برو تا گنج خرد دروني ات را بيابي. اين گنج آن جاست و منتظر توست تا با دسته اي خالي بيايي. مراقبه يعني به درون گام نهادن با دست خالي، خالي از تمام باورها و بينش ها.» اشو بعد از نقل يك تجربه شخصي خود در مورد زندگي قبلي (ادوار قبلي كه همان تناسخ است) خود به مريدان خود مي گويد:

«هرچيزي كه ممكن است در ذهن شما نظام فكري ايجاد كند، قيچي كنيد … اصرار دارم براي بارها بارها و بارها اين را مي گويم كه هر چيزي كه بر اساس تجربه شخصي تان نيست، در حد فرضيه

بپذيريد، آن را جزء باورتان قرار ندهيد.» از آنجا كه اشو تمامي تعليمات اديان و سنت هاي گذشتگان را فاسد و دور ريختني مي داند، عصيان عليه آنها را خوش مي دارد و اين كار را عملي ماجراجويانه مي داند كه سبب رشد و تهذيب انسان را فراهم مي كند.

«چه خوش است عصيان كردن عليه تمام چيزهايي كه فاسد شده اند! عليه تمام چيزهايي زشت، مرده و گنديده.» از همين زاويه است كه تمامي متون مقدس از نظر اشو توصيفاتي بي نتيجه اند.

«هيچ كس نمي تواند حقيقت را توصيف كند، نه كتب مقدس، نه وداها … نمي توانند آن را تشريح كنند، آنها سعي كرده اند، اشاراتي كرده اند، ولي همه تلاش ها بي نتيجه بوده است و هيچ تلاشي هرگز موفق نخواهد شد.» پروسه دين زدايي اشو، در عرصه «مربي گري» هم نمايان مي شود. «مرشد» مورد تاييد اشو، كسيست كه مشخصات مذكور را دارد و اصولاً در بيان اشو سنت شكني مساويست با حقيقت يابي. «تو بايد با يك مرشد زنده و حقيقي ارتباط بر قرار كني. مرشد زنده و حقيقي كسيست كه سنت گرا نيست، سنت شكن است.

هرگاه با مرشدي سنت گرا برخورد كردي، بدان كه او حقيقي نيست و گرنه سنت گرا نمي بود.» به همين جهت وي تمامي مناسك و آداب جمعي اديان را لغو مي خواند. [ براي يافتن حقيقت] نيازي به جايي رفتن نيست. در حقيقت چيزي تحت عنوان راه، سفر زيارتي و زيارت وجود ندارد. تنها مانع، نقس شماست.»

اشو معرفت ديني را منحصر در «تجربه دين داري و احساس تشكر از هستي» مي داند نه داراي كيش و ايين خاص بودن. نتيجه اين كه دين جمعي در آثار اشو به دور ريخته

مي شود و دين كاملاً شخصي و در يك احساس و تجربه دروني خلاصه مي شود. اشو با برجسته كردن همين احساس دروني مي گويد:

«تو با دارا بودن اين احساس، دين دار مي شوي نا با مسيحي يا هندو بودن. فقط با قدر دان بودن.» مراقبه از منظر اشو سكوت عميق (هدف مراقبه در مكتب اشو) جايگزين عبادت هايي مي شود كه با لفظ و كلام آميخته اند، در عرفان اشو، تنها عبادت سكوت است و بس. «كلمات براي ايجاد ارتباط بين مردم خلق شده اند.

خداوند يك انسان نيست كه [با كلام] با او ارتباط برقرار كنيد. در آن جا اصلاً و ابداً نيازي به كلام نيست. تنها سكوت عميق لازم است.»

وي معتقد است «مراقبه» (تخليه كامل ذهن نه تمركز) كليد دريافت حقيقت است و همه روشن دلان تاريخ از همين مسير به مقصد رسيدند. «مسيح، كريشنا، بودا، محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم. زرتشت همه به يك جا رسيدند، اما از درهاي متفاوت. وقتي داخل شدند ناگهان دريافتند كه همه درها درست بوده است.»

دين داري در نگاه اشو يعني مراقبه و بس. وي بر اين عقيده است اگر مراقبه شخصي تحقق پيدا كند بساط همه اديان بر چيده مي شود. «اگر تهذيب در سراسر جهان اشاعه پيدا كند، بساط اديان گوناگون جمع مي شود. براي بشريت چه موهبتي از اين بالاتر كه انسان فقط انسان باشد، نه مسيحي، نه هندو … تهذيب امري فردي است.

بنا بر اين اگر قرار است دنيا به حيات خود ادامه دهد قدم نخست آن است كه «مرزها» برداشته شود قدم دوم آن است كه بساط اديان و مذاهب گوناگون برچيده شود. يك بشريت كافيست و يك ديانت

هم كافي است؛ مراقبه، حقيقت … كه به برچسب هندو، مسيحيت … نيازي ندارد.» اشو به زيبايي و به حق مي گويد:

«اگر دعا از دل نشات گيرد، بزودي در مي يابي كه نه تنها صحبت مي كني بلكه پاسخ هم مي شنوي.» اما در جملات زير دچار مغالطه مي شود:

«مذاهب … همه آنها به تو آموزش عبادت مي دهند. ولي در واقع آنها تو را از نيايش تهي مي كنند، چرا كه نماز ماهيتي خود جوش دارد، ياد دادني نيست … آنها عبادت از پيش آماده اي به شما مي دهند، عبادت امري خود جوش و دروني است.

بگذاريد عبادتتان هم خود جوش و دروني باشد.

اگر با خدا هم تصنعي صحبت كنيد پس كجا مي توانيد اصيل و طبيعي باشيد؟ … شما اين طوري تمام ارتباط خود جوش را از دست مي دهيد.» جواب مغالطه را از كلام اشو بيابيد:

«[ براي تبديل ترس به عشق] در جايي كه احساس راحتي مي كنيد بنشينيد، آن گاه دست هايتان را روي دامن تان بگذاريد، دست راست را زير دست چپ قرار دهيد، اين حالت مهم است …، دو شست به هم متصل مي شوند. آن وقت استراحت كنيد. چشمهايتان را ببنديد … اگر ممكن است با 50 دقيقه شروع كنيد … هر روز اين عمل را انجام دهيد».

اولاً براستي اگر اشو با نيايش هاي از پيش آماده مخالف است و مي خواهد هر كسي خودش به درون خود سير كند چرا خود مناسكي با آداب خاص توصيه مي كند؟ اگر نماز فقط به جرم اينكه «آدابي مخصوص دارد» از نظر اشو مطرود است چرا وي خود مراقبه هاي با آداب خاص ابداع و ترويج مي كند؟ دوم اين كه اگر به مسجد و كليسا نيازي نيست چرا

وي مكاني با همان كاركرد مسجد ابداع نمود؟ نمونه بارز آن «كمون بين المللي اشو» در هند است.

اگر براي دين داري به مكان خاص احتياجي نيست چرا كمون جايگزين مسجد شود؟ اگر مناسك جمعي محكوم است چرا مراسم «سكس جمعي» و با نام عرفان توسط اشو ترويج و تبليغ مي گرديد؟ چرا وي براي روز و شب مريدانش، مراقبه هاي خاص ابداع نموده است؟

سوم اين كه مطلب اساسي در اين بحث اينست كه اگر خدا را آن طور كه اشو به تصوير مي كشد (هدف شادماني و عشق است و خداوند ابزار رسيدن به شادمانگي است. ) بپذيريم، پذيرش مراقبه هاي اشو به عنوان عبادت، كار بي ربطي نخواهد بود.

اما اگر خدا را به عنوان خالق و مبدا تمام هستي بپذيريم و قبول كنيم كه خداوند از اين هستي عظيم، هدفي داشته است و آن هدف، تكامل و سعادت انسان است ( همان مقام كشف و شهود و دريافت حقايق كه از آن به فنا في الله تعبير مي شود )، آيا مي توان پذيرفت خداوند انسان را بدون برنامه رها كرده و افسار انسان ها را به دست «اشو» داده است؟

اگر بپذيريم كه خداوند خالق انسان است و اين خدا علم كامل به مخلوق خود دارد، بايد بپذيريم كه او بهتر مي داند كدام عمل براي ترقي روح انسان نياز است و كدام رفتار، انسان را به هبوط مي كشاند. آيا مي توان پذيرفت «اشو» كه البته هيچ وقت ادعاي خدايي نكرد با علم محدود خود، صلاحيت واجب و حرام نمودن اموري را دارد (چنان كه مراقبه از نظر اشو چنان لازم است كه بدون مراقبه، انسان دائماً در بدبختي خواهد ماند) اما خداوند از

رساندن چنين برنامه اي به مخلوقات خود صرف نظر كرده است؟

براستي آيا «اشو» براي انسان ها از خدا دلسوزتر است؟

آخرين نكته در اين باب اينست كه در مكتب اسلام راه كشف و شهود و معرفت، از بندگي و اطاعت مي گذرد. بنا بر اين عبادت اصولاً چيزيست كه خدا از بندگانش درخواست كرده (كه البته عمل به اين درخواست، باعث بهجت روح مي شود ) و اگر كسي چنان كه اشو تعليم مي دهد فقط به هواي ميل خود و با هدف كسب شادي و بهجت دروني به «عبادت ابتكاري» دست بزند اطلاق «عبادت» بر چنين عملي، توهمي بيش نيست و كسي كه مدعي كسب رضايت خداست چون عبادت يعني تحصيل رضايت خالق بايد از همان راهي برود كه خدا گفته، نه هرچه ميل انسان اقتضاء كند.

خوشبختانه اشو تكليف پيروان خود را روشن نموده، آنجا كه گفته: «حقيقت از كسي به كس ديگر منتقل نمي شود.. هرچه كه ديگران به تو ياد مي دهند دست بالا مي تواند يك دروغ زيبا باشد» از آنجا كه وي تمامي باورها را مانع حقيقت مي داند، باور به گفته هاي اشو هم لازم نيست و مادامي كه ادعاهاي اشو به تجربه شخصي من و شما تبديل نشود، دست بالا يك دروغ زيباست.

نويسنده: حمزه شريفي دوست

اوشو و بازي عشق و عرفان

فطرت ما شاهد زيبايي و كمال مطلقي بوده است كه مشاهده اش تمام هستي مان را به عشق تبديل كرده و به خود جذب كرده است.

قلب ما شيدا و سرگردان عشق است و در اين دنيا نمي توانيم بدون عشق زندگي كنيم. اگر چه از اين شاخه به آن شاخه بپريم و معشوقي ابدي پيدا نكنيم ولي عشق ازلي كه با جانمان آميخته ماندگار و

ابدي است.

به اين علت در جريان هاي معنويت گراي نوين عشق نقش پررنگي دارد به ويژه در انديشه هاي اشو نقش محوري پيدا كرده است.

اشو معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي و مراقبه امكان پذير است و منظور او از عشق، عشق جنسي است.

او معتقد است كه با روابط آزاد محض و تاكيد تنها بر عشق انسان از خود بيگانه شده و نمي تواند نيروي الهي را در خويش كشف كند و شكوفا سازد. همانطور كه با مراقبه محض در آيين هاي شرقي نمي تواند راهي به سوي حقيقت گشايد. هم آنها كه تنها عشق را دنبال مي كنند خود را به عشق فروخته و مرعوب آن شده اند و هم آنها كه از آن مي گريزند مرعوب و هراسانند. در مقابل عشق ترس است و تا ترس از بين نرود نمي توان به خوبي عشق ورزيد و تا به طور كامل عشق نورزي نمي تواني به مراقبه بپردازي. پس بايد با شهامت عشق بورزيم و مراقبه را دنبال كنيم. شهامت يعني نه به عشق پناه ببري و نه از آن بگريزي. انسان از ترس تنهايي به عشق چنگ انداخته و آن را تباه مي كند و از ترس عشق به عزلت و رياضت رو مي آورد. «تا كنون فقط دو نوع بزدلي روي زمين زندگي كرده است.»

1 راه درست اينست كه تا وقتي عشق به تو شور و شادي مي بخشد عشق بورزي و هنگامي كه دلزده شدي به عزلت و نيايش و مراقبه روي آوري و خود را بازيابي. جمع ميان عشق و مراقبه راه نجات و مسير آينده خواهد بود.

به نظر اشو انسان نوين بايد عشق و مراقبه را به هم بياميزد. «آميزش

بايد بزرگترين هنر مراقبه شود. اين پيشكش تانترا به دنيا ست.»

2 انسان راه يافته در عشق و آميزشش مراقبه كرده، در اوج عشق ورزي و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده مي كند.

براي او «عشق يك آينه است.

رابطه واقعي آينه ايست كه در آن دو عاشق چهره يكديگر را مي بينند و خدا را باز مي شناسند. اين راهي به سوي پروردگار است.»

3 پروردگاري كه همانا لذت و خوشي است.

وقتي عشق با مراقبه آميخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت مي گيرد گويي تو عامل نيستي و در پايان رابطه و هنگام دلزدگي و خستگي و جدايي چيزي از دست نمي دهي. «انسان دانا به مانند يك آينه در عالم زندگي مي كند.

از هر آنچه جلويش قرار بگيرد خوشحال مي شود. اگر گلي را ببيند شاد شده و آن را منعكس مي كند و اگر انعكاسش را باز پس گيرد، او در آن مي بيند. اگر كسي در جلويش قرار نگيرد وقتي همه آينه خالي باشد او خدا را در تهي بودن آن مي بيند.» 4 در آميزش مقدس شخص مستقل است به آينده رابطه نمي انديشد به گذشته آن كاري ندارد، شادماني و هيجان لحظه را مي بيند و خود را نيز تماشا مي كند چنانكه در آينه خويش را مي بيند، پيوند و جدايي را بدون اينكه وابسته شود، مشاهده مي كند.

لذت مي برد و شاد است حتي اگر افسردگي و اندوه هم سراغ او بيايد. او با تمام وجودش رنج نمي برد زيرا از آن جهت كه ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نيست. چنين كسي مي تواند شادتر باشد، با لذت زندگي در لحظه و هميشه با خدا بودن. اين خوشي و شادي

كه البته خالي از رنج و افسردگي نيست مذهب اشوست «در اين دنيا، هم اينجا هم اينك بمان و به راهت ادامه بده با قهقه اي برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوي خدا برقص، راهت را به سوي خدا بخند، راهت را به سوي خدا آواز بخوان.» 5 اشو به طور شگفت انگيزي ادبياتي كه عارفان و فرزانگان تاريخ بشريت در همه تمدن ها و سرزمين ها به كار گرفته اند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدايي كه همه هستي و كمالات از اوست بيان كنند؛ در يك دستگاه مفهومي ديگر به كار مي گيرد و همه آن لذت هاي روحاني و شادماني هاي عميق معنوي را كه در ارتباط با خداي واقعي مي توان تجربه كرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسي و همين خوشي و شادي اين جهاني تبديل مي شود. همين شادي هايي كه همه ما مي شناسيم و فقط اشو به ما مي آموزد كه سعي كنيد با تمام توجه از اين شادي ها لذت ببريد و خود را در آن ببينيد و احساس كنيد. با تمام وجود اين شادي ها را لمس كنيد كه لايه هاي عميق تر آگاهي تان از آن سيراب شود و سپس احساس ناكامي را با فراموش كردن خاطره آن و از دست رفتن و تمام شدنش را با در لحظه زيستن و توجه به زمان حال دور بريزيد. او در موضع گيري در قبال عشق سرگردان و پريشان است.

در مواردي عشق جنسي را مانعي معرفي مي كند كه مطمئن ترين راه برطرف كردن آن برداشتن مرزها و محدوديت هاي جنسي است.

در جاي ديگر آن را وسيله نه هدف و مرحله اي گذرا دانسته، تاكيد مي كند كه عشق

جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق + مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. «نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد. … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد.» 6 گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 7 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي

حرف هاي ديروزم نيستم.» 8 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواء انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند و همين كامجويي ها را خدا معرفي مي كند و در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده و تحريف را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد و اين اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» 9 معرفي كرده و در باره مذهب و اين طور اظهار نظر مي كند كه: «همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.» 10 انسان پيش از حيات دنيايي عشقي عميق را تجربه كرده و در اين زندگي نيز آواره آن عشق است و تا در اين دنيا به سر مي برد نمي تواند تمام آن عشق را درك كند.

هم از اين رو در اين دنيا بايد نمادي از آن عشق داشته باشد و در اين رابطه خداوند مرد و زن را براي هم آفريد، آنها را مايه آرامش يكديگر قرار داد و در سنت نبوي ازدواج را يك آيين ضروري قلمداد كرد و سر انجام در كلام خود

اين پيوند را سرشار از آيات عشق و مهرباني معرفي كرد، 11 تا با اين پيوندي كه از عشق و معنويت و آيات و نشانه هاي الهي لبريز است، عشقي معنوي و پايدار را بيازمايند و براي بازگشت به آغوش عشق الهي آماده شوند.

***********

منابع:

1. اشو، الماسه هاي اشو ترجمه مرجان فرجي تهران: انتشارات فرودسي چاپ چهارم 1382.

2. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگي تهران: نشر حم چاپ اول 1383.

3. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 3) ترجمه هما ارژنگي. تهران: نشر حم چاپ اول 1383.

4. اشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور. تهران: انتشارات فردوسي چاپ دوم 1380.

5. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات دارينوش اول 1382.

6. اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني. اصفهان: انتشارات ه و دين چاپ اول 1384.

7. اشو، پيوند. ترجمه عبدالعلي براتي. تهران: انتشارات نسيم دانش 85. دوم.

8. اشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني. تهران: انتشارات آويژه و انتشارات نگارستان كتاب. چاپ ششم 1381.

9. اشو، ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات آويژ چ اول 1382.

10. اشو، اينك بركه اي كهن. ترجمه سيروس سعدونديان. تهران: انتشارات نگارستان چ دوم 1382.

11. اشو، آينده طلايي، ترجمه مرجان فرجي. تهران: انتشارات فردوسي چاپ اول 1381.

12. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق (تفسيري از ايشاباش اوپانيشاد) ترجمه لوئيز شنكايي. تهران: انتشارات فردوسي 1381 چاپ اول.

13. اشو، آفتاب در سايه، مترجم عبدالعلي براتي. تهران: نشر نسيم دانش چاپ دوم 1382.

14. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا. تهران: انتشارات فردوسي چ اول 1380.

***********

پي نوشتها:

1. الماس هاي اشو ص 231.

2.

همان اشو ص 240.

3. همان اشو ص 33.

4. ضربان قلب حقيقت مطلق ص 172.

5. الماس هاي اشو ص 32.

6. شهامت ص 27 غ 26.

7. اينك بركه اي كهن ص 41.

8. ريشه ها و بالها ص 175.

9. الماس هاي اشو ص 366.

10. مراقبه هنر وجد و سرور ص 20.

11 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.

حميد رضا مظاهري سيف مطالب مرتبط

عرفان - اوشو - عشق

قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است.

بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند.

نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.

تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.

ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح

وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشو است.

كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.

نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.

براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.

در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و

با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.

با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.

در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.

بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا

و متعالي برقرار كرد؟

خلاء پاسخ به اين پرسش زمينة هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.

اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.

براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.

از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي نماييم.

نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف

تأملي بر عشق اُشو

چكيده در جهان امروزين اين باور وجود دارد كه انسان بازگشتي دوباره به معنويت دارد بدين منظور آيين هايي تحت عنوان جنبش هاي نوظهور معنوي به صحنه آمده اند كه با محور قرار دادن معنويت سعي در ارائه جريان تعالي انسان دارند از جمله اين جريان هاي نوپديد مكتب اُشو مي باشد كه با استفاده از اصول معنوي

هندي و روانشناسي و …، معنويتي پديد آورده و مدعيست كه اديان موجود كهنه شده و بايد دين جديد آورده شود و خود را پديد آورنده دين جديد مي داند. پژوهش حاضر بر آن است كه يكي از انديشه هاي مكتب اُشو (عشق) را مورد تحليل و بررسي قرار داده و با عرفان ناب ديني تطبيق دهد كه آيا اين اصل عشق مي تواند راه تعالي انسان باشد يا خير؟

درآمد

انسان فعلي اگر چه كوشيده كه خود را بي نياز از دين و معنويت نشان دهد و با دانش و عقل تمام نيازهايش را برآورد، اما در نهايت نتوانست ايده شادكامي و خوشبختي در زندگي منهاي دين و معنويت را اثبات كند و با هزاران رنگ و جلوه هاي زندگي دنيا يي، جان ناآرام او افسرده تر شد سر انجام در اوج تمتعات اين جهاني، در برابر رنج بي ديني و زير با سنگين بي معنايي زانو زد و اين تجربه ناگوار زندگي منهاي معنويت، او را واداشت تا براي برآوردن نياز اصيل به معنويت، مكتبهاي معنوي رنگا رنگي بسازد كه امروزه ما شاهد هزاران فرقه معنويت گرا در غرب و شرق هستيم. جريانهايي كه مي كوشند به نياز فطري بشر و معنويت خواهي او پاسخ گويند و او را از نور، سرور، شور، عشق و آرامش سرشار كنند.

يكي از آن مكتب ها، مكتب اُشو مي باشد.

تلاش شده در پژوهش حاضر يكي از آموزه هاي اين مكتب (عشق) مورد تحليل و بررسي قرار گيرد.

زندگي نامه اُشو در سال 1931 م در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال 1990 م در 59 سالگي مرد. اُشو در دوران حياتش

به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد [1] از سال 1971 به عنوان «باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد [2] و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند؛ [3] كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.

اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.

اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد [4] در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند

همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند [6] و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است [7]. همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است [8] كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند. [9] عشق و معنويت در انديشه اُشو از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مند كنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.

هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است همانند:

عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [10] كه به چاپ رسيده است.

برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:

عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [11] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [12] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [13] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [14] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق

را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [15] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [16] عشق از نظر اُشو شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [17] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [18] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.

عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [19] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي

از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [20] مي گويد:

ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.

مي گويد:

اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته آن است كه همه هستي را در برگرفته است.

عشق از نگاه اُشو چيست؟

منظور من از عشق، عشق به معناي معهود و شناخته آن نيست، منظور من از عشق: برقراري رابطه عاشقانه با ذات هستي است.

منظور من دوستي با همه چيز است؛ [21] عشق را چنين توضيح مي دهد:

وقتي مي گويم عشق منظورم هر چهار سطح از عشق است از سكس گرفته تا سامادهي، عميقاً عشق بورز، اگر در رابطه سكسي، عشق عميق تري را تجربه كني، ترس بيشتري از تو محو شود. عميقاً عشق بورز، يك انزال كامل جسمي تمامي ترس هاي جسمانيت را فرو مي ريزد. [22] او بر اين باور است كه وقتي انسان عاشق شد احتياجي نيست آن را اعلام

كند عشق از عمق وجود انسان پيداست راه رفتن عاشق همانند رقص پروانه است مي گويد كسي كه نمي تواند عاشق باشد باهوش نيست وقار ندارد زيبايي را درك نمي كند عشق زندگيست انسان با عشق زندگي مي كند [23] اُشو براي عشق چهار گام بر مي شمرد:

مرحله اول:

حضور در لحظه در اين مرحله عشق تنها در حال معنا دارد، زندگي در گذشته و آينده نفي عشق است

مرحله دوم:

براي رسيدن به عشق بايد سموم وجود خود را به شهد تبديل كنيم (سم هاي نفس: نفرت، حسادت، خشم، احساس مالكيت) راهكار آن صبر است؛ نظاره گريست

مرحله سوم:

تقسيم كردن و بخشيدن انسان عاشق بايد چيزهاي منفي را براي خودش نگه دارد و خوشي و زيبايي را با ديگران تقسيم كند

مرحله چهارم:

هيچ بودن يعني نيروانا و تنها در هيچ بودن انسان به كل مي رسد به محض اينكه انسان فكر كند كسيست از عاشق بودن ايستاده است عشق در نيستي جاي دارد. [24] اين چهار مرحله به خودي خوداشكالي ندارد اما وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟

وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [25] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد، شروع عشق مي باشد.

رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.

اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است

مرد مي تواند خاك عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [26] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.

رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [27]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:

سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. [28] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از

اتحاد آن دو آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [29] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:

با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [30] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.

هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. عشق در انديشه اسلامي عشق در عرفان اسلامي داراي هدفي خاص مي باشد.

عارف در عرفان اسلامي عقيده دارد عشق را تنها با عاشق شدن مي توان درك كرد [31] زيرا عشق از جانب خداي منان است.

اگر از عارف سؤال كني كه آيا عشق را مي توان تعريف نمود؟ در پاسخ خواهد گفت كه عشق قابليت تعريف را دارا نمي باشد.

عشق آتشيست كه خداوند متعال براي اينكه انسان از زندان اين جهان

بگريزد. عشق درديست بي دوا. عشق يك حقيقت عيني است در نهايت وسعت و عظمت عشق درياييست بي كران موضوعي كه هر چه درباره آن گفته كم و ناچيز خواهد بود چنان كه مولوي مي گويد:

هر چه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن [32] بعضي ها عشق را محبت و دلبستگي مفرط و شديد معني كرده اند گويا عشق از عشقه آمده است كه گياهيست چون بر درختي بپيچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند. عشق را نمي شود تعريف كرد زيرا اگر بخواهيم تجربه هاي بزرگ را در عبارت بيان كنيم هيچ راهي جز استفاده كردن از مثال، استعاره و اشاره نيست چنان كه قرآن كريم با آن درجه و مطالب بسيار بلند عرفاني آنها را در غالب داستان و تمثيل بيان كرده است، انساني كه در مسير معرفت گام نهاده باشد مي تواند به حقايق آنها دست پيدا كند.

ولي با اين حال عرفا براي عشق خصوصياتي را برمي شمارند كه عبارت است از:

1 - عشق از اوصاف خداوند است در نتيجه داراي قدرتي وافر مي باشد.

قدرت عشق چنان است كه اگر از علت خلق و آفرينش اين جهان پرسيده شود در پاسخ عارف خواهد گفت:

عشق حق به تَجَلِّي و معرفت، علت پيدايش اين جهان است.

به تعبيري، جهان به خاطر اين كه مظهر و جلوه گاه حضرت حق مي باشد خلق شده است.

در يك حديث قدسي آمده است كه حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام از خداوند متعال علت آفرينش خلق را پرسيد باري تعالي در پاسخ حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

كنت كنزا مخفيا لا اعرف فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكلي اعرف [33]

گنج نهاني بودم كه

دوست داشتم شناخته شوم پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم لذا الهي بودن يكي از اوصاف عشق است.

2 - قدرت عشق بي حد و حصر است تا جايي كه عشق مي تواند امور غير ممكن را ممكن كند.

به واسطه شهد عشق است كه همه چيز متحول مي شود فقط كافيست از شهد عشق نوشيده شود.

3 - گرفتار شدن در دام عشق گرفتار شدن در دام بلا و درد است.

به تعبيري خداحافظي كردن با آسايش و راحتي زيرا در عشق فقط سوختن است و همراه سوختن درد مي باشد.

4 - رابطه ي عشق و عاشق دو طرفه است.

بدين صورت كه هر چه درد بيشتر تحمل هم بايد بيشتر باشد و عاشق از اين درد لذت مي برد و ديگر از قهر و غضب حق ناراحت نمي باشد.

همين عشق به كمال عشق به اصل خويش انگيزه و محرك نيرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوي حضرت حق است و اين عشق چنانچه گذشت يك عشق دو سويه است كه «يحبهم و يحبونه» [34] خدا ايشان را دوست مي دارد و خدا ايشان را.

5 - در عشق فقط يك طرف وجود دارد و آن معشوق است ديگر عاشق به تنهايي وجود ندارد و به تعبيري در عشق خود سوزي مطرح است.

در عشق مردن و رسيدن به حياتي جديد مطرح است.

6 - در عشق رسيدن به حياتي جديد است اما در اين زندگي جديد نوعي معرفت و شناخت تازه نسبت به جهان ديگر كه در جهان قبل قابل تصور نبود به انسان داده مي شود.

7 - خصوصيت عشق اينست كه جاني دوباره و تازه به انسان مي دهد و انسان را و هر چيزي كه نور

عشق بتابد در آن شي انقلابي بر پا مي كند كه حتي شيطان به حوري تبديل مي شود.

8 - هدف در عشق رسيدن به يك معشوق است در نتيجه هيچ چيز غير از معشوق نبايد باشد و بايد از بين برود حتي خود عاشق نه تنها خود عاشق بلكه او سبب مي شود كه هر شي به يك قبله گاه برسد.

9 - به نظر عارف عشق بايد حقيقي باشد اما عارف براي عشق مجازي خصوصياتي مي شمارد كه عبارتند از [35]:

الف)

عشق مجازي دوام و پايداري ندارد.

ب)

در عشق حقيقي ديگر خوديتي وجود ندارد ولي در عشق مجازي عاشق همه چيز را براي خودش مي خواهد در اين جاست كه خود بيني و منيت رشد پيدا مي كند

ج)

در عشق مجازي هدف آن رسيدن به يك معشوق نيست بلكه در آن كثرت مشاهده مي شود

د)

عشق هاي زميني و مجازي بسته به معشوق است و تا زماني كه معشوق باشد عشق است و مي شود گفت كه عشق هاي مجازي رنگ و روي هوا و هوس، كينه و خشم را دارد ولي در عشق حقيقي عاشق از ديد معشوق واقعي نگاه مي كند و هيچ چيز جز زيبايي نمي بيند. اگر بيشتر دقيق شويم از نگاه عارف همه عالم اوست نه از او چنانكه جامي گويد:

تو را از دوست بگويم حكايتي بي پوست. همه ازوست و گر نيك بنگري همه اوست [36]

ه)

در عشق مجازي تصويري كه انسان از خودش ساخته است انسان را به سوي او جذب مي كند و حقيقي نيست و مي شود گفت آن تصوير مانند سراب است كه اگر به آن برسد مي بيند كه هيچ است؛ [37] با اين مطالبي كه در مورد عشق حقيقي مطرح شد به وضوح تفاوت

عشق اُشو با عشق در انديشه اسلامي مبين مي شود چرا كه در عرفان اسلامي متعلق عشق شخص است عشق هدف نيست بلكه وسيله ايست براي رسيدن خداوند متعال. به جز موارد ياد شده نكاتي ديگر را مي توان گفت

1 - اُشو عشق را هدف مي داند و به تعبيري او اين را بيان مي كند كه بايد انسان فقط عاشق شود و عشق فقط هدف است ولي در انديشه اسلامي بايد گفت كه عشق يكي از مراحل تعالي انسان به خداي متعال است.

عشق وسيله اي ببيش نيست هدف خداي منان است.

در انديشه اسلامي عشقي كه متعلق آن خدا نباشد مردود و مورد تاييد نيست. در حقيقت بايد گفت هدف در عرفان اسلامي رسيدن به خداوند و قرب به اوست أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوي ما بازگردانده نمي شويد [38] آنچه از تعاليم انبيا بر مي آيد اينست كه تكامل انسان در قرب به خدا است.

اين مفهوميست كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم داده اند و مي توان آن را امري فطري دانست حتي مشركان و بت پرستان هم در پي قرب به خدا بودند:

ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي؛ ما آنها [بت ها] را جز براي آن كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمي پرستيم [39] اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد بت پرست هم طالب قرب است، اما مسير را اشتباهي انتخاب كرده اند.

اما معناي قرب به خداوند چيست؟

تقرب به معناي آهنگ و شتاب در منافع خود است.

اين واژه هنگامي در مورد تقرب

انسان به خدا به كار مي رود كه به معناي نزديك و تقرب معنوي و روحاني مي باشد كه شخص با اتصاف خود به صفات كمالي و پاك كردن خويش از عيوب و نقايص مي تواند به اين مقام معنوي دست يابد [40]. معمولاً مفهوم قرب را در امور مادي به كار مي بريم مسلّماً قرب و بعد مكاني و زماني در مورد خدا بي معني است.

خداوند هيچ نسبتي با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكاني نزديك تر و از زمان و مكاني دورتر باشد.

قرآن براي بيان معنا از تقرب واژگاني ديگر افزون بر واژگان قرب و تقرب را به كار برده كه از آن جمله مي توان به واژگاني چون زلفي، عند ربهم، عنده، عند رب، عندالله، درجات، قريب و وسيله و نيز برخي از جملات و گزاره هايي كه اين معنا را مي رساند اشاره كرد.

2 - اشكالي ديگري كه بر انديشه اُشو مي باشد اينست كه اگر از او سؤال شود چنانكه سؤال شده اُشو اين مطلب را به چه دليل مطرح مي كني كه: تعالي انسان فقط با عشق است، در پاسخ خواهد گفت كه اين تجربه من است! كه ما اشاره نموديم در حالي كه اثبات يك نظريه از سه راه ممكن است:

الف. از طريق وحي و پيامبر

ب: از طريق آزمايش و تجربه صورت گيرد

ج: از طريق استدلال عقلي و ادله منطقي باشد هيچ كدام از اين موارد در اصل عشق اُشو ديده نشده به تعبيري نه مستند به وحيست نه مستند به استدلال علمي و تجربي و نه استدلال عقلي فقط و فقط تجربه شخصي خود اوست و تجربه شخصي چگونه مي تواند براي ديگران حجت باشد

اگر قرار باشد تجربه شخصي هر كسي براي ديگران هم حجت باشد آيا سنگ روي سنگ بند مي آيد، آيا مي توان گزاره ثابتي را ارائه نمود

3 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند با عقل تضاد دارد خود او هم با عبارتهاي گوناگوني كه قبلا هم بيان شد توضيح داده، حال آنكه جدايي بين عقل و معنويت عامل ركود و رجوع به قهقرا و مسدود كردن روزنه تابش انوار حق و حقيقت است عقل تنظيم كننده اهداف و غايات است اگر عقل آدمي از معنويت و عرفان جدا شود كمال آدمي دچار اختلال و انحلال مي گردد از اين رو در عرفان اسلامي با كمك عشق است كه انسان به عقل واقعي و كمال معنويت مي رسد بدين جهت بين اين دو تضاد نيست.

4 - عشقي كه اُشو بيان مي كند و در عبارتها بيان شد بنياد خانواده را مي پاشاند و خود وي به اين مطلب اذعان دارد كه عشق نبايد به يك نفر باشد و در ازدواج عشق منحصر به يك نفر است او چنين عشقي را مردود مي داند. بايد اين را بيان نمود كه چنين عشقي را آيا مي توان تصور نمود تا اينكه آن را قبول كرد. زيرا اگر اين نوع عشق پيدا شود آيا مي شود ديگر در جامعه كانون گرمي به عنوان خانواده پيدا كرد؟

نكته اي ديگر اينكه اُشو به اين مطلب توجه داشته است كه با اين نوع عشق بنياد خانواده به هم مي ريزد لذا به جاي خانواده كمون را پيشنهاد مي كند كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [41] تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار يا بيشتر مي باشد بدين سان اُشو مي پندارد انسانها

را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادابي را به جاي آن نهاده است، در حالي كه وابسته به يك نفر بسيار آسان تر و كم خطرتر از وابستگي به چند هزار به همديگر است در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. دعواهايي به وجود مي آيد كه حل نمودن آن بسيار سخت است مثل جنگ هاي قبيله اي كه در صدر اسلام بود.

گذشته از اينكه اُشو همواره بر طبيعي بودن افشاري مي كند [42]. چگونه اين قدرت از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي تداوم نسل، رابطه فرزندي و پدر و مادري را انكار مي كند.

بدين جهت است كه عشق در عرفان اسلامي وابسته و تعلق به يك فرد دارد و عشق مادي زميني كه در همسر تبلور پيدا مي كند مقدمه عشق حقيقي مي باشد لذا هيچ گونه تضادي با بنياد خانواده و نظام مقدس خانواده ندارد. در اسلام خانواده از جايگاه بسيار بالايي برخوردار است و تشكيل خانواده را كه به واسطه عقد نكاح مشروع زن و مرد به وجود مي آيد، مايه تكامل و بهروزي دانسته و محيط خانواده اي كه بر اساس معيارهاي ديني پايه ريزي شده باشد را جايگاه آسايش جسم و جان و آرامش روح و روان مي داند و خانواده خشت بناي اجتماع است هر قدر خشت اين بنا محكم باشد، جامعه پوياتر است و افراد جامعه، رستگارتر خواهند بود ارزش و اهميت تشكيل خانواده به گونه ايست كه خداوند كساني را كه خانواده تشكيل مي دهند، به لطف و مرحمت خود بشارت داده است:

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛

زنان و مردان را همسر

دهيد و همچنين غلامان و كنيزان شايسته و درست كار خود را، اگر نيازمند و فقير باشند، خداوند از لطف و فضل خويش، آنها را بي نياز مي سازد [43]

رسول خدا (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي فرمايند:

مَا بُنِيَ بِنَاء ٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَي اللَّهِ مِنَ التَّزْوِيج

در اسلام هيچ بنايي نزد خدا محبوب تر از بناي ازدواج نيست [44]

مَنْ تَزَوَّجَ [فَقَدْ] أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه

هر كس ازدواج كند، نصفِ دينش را حفظ كرده است [45] همه اين آيه ها و روايت ها نشان مي دهد كه ازدواج و تشكيل خانواده، سنّتي الهي و عبادتي پسنديده است خداوند در قرآن مي فرمايد:

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً

يكي از نشانه هاي خداوند اينست كه براي شما از جنس خودتان همسراني آفريد تا در كنارشان بياراميد و ميان شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار ساخت. خداوند در اين آيه شريفه همسران را مايه سكون و آرامش يكديگر دانسته و از آن جا كه پايه سكون و آرامش، محبت و دوستيست خداوند تأمين آن را تضمين نموده است [46]. لذا چگونه اشو چيزهايي را كه خداوند مايه آرامش و سكون و محبت قرار داده است را نفي مي كند

5 - در مراقبه و عشق اُشو سخن از هستي محض نيست ( خدا) نيست بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است، خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر، خود بازيگر باشي به شوخي زندگي بخندي زندگي لذت خوشي و عيش است.

در اين

زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد. صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست زيرا اين دنيا جهان تزاحم و محدوديت است لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با رنج است از اين رو شادماني در عشق اُشو حقيقي نيست امام علي عَلَيْهِ السَّلَام در وصف دنيا فرموده اند سرورها مشوب بالحزن شادي آن با اندوه آميخته است [47]

6 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند سر انجام آن سكس است.

بدين جهت اُشو به سكس قداست مي بخشد چنانكه قبلا هم عبارتهاي آن را بيان نموديم و حال اين كه مهلك ترين حمله به بشريت اينست كه با استفاده كردن از اين الفاظ بشريت را در راهي بيندازيم كه به سقوط كشيده شود و شايد راهي را برود كه ديگر بازگشتي نداشته باشد.

به تعبيري اگر كسي خودش به تنهايي به مطلبي كه اُشو بيان مي كند و آثار آن فكر كند در مي يابد كه زواياي بحث اُشو در اجتماع و در مورد انسانيت به كجا كشيده مي شود و هيچ نتيجه اي جز اينكه انسان را به مانند حيواني تصور كنيم نخواهد پيدا كرد. به عبارتي راهي كه اُشو پيش پيروانش مي گشايد اساساً اختيار را نفي كرده و بر هر چه كه دلت بخواهد مبتني است مي گويد هر چه خواستي بكن هر تمنا و خواسته اي كه در تو شكل گرفت رهايش بگذار تو فقط و فقط نظاره گر باش به محض اينكه بيانديشي و ارده كني خراب كرده اي و از مراقبه محروم مي شوي [48] اعمال، اختيار و اراده به نظر وي ضد نيروست نيروي طبيعي و درون جوشي كه اُشو مي گويد در همه موجودات

حتي گياهان و حيوانات وجود دارد و بروز مي كند لذا او از هيچ خاص انساني سخن نمي گويد الگوي آرماني اش از انسان يك خوك يا چيزي شبيه به آن است و به اين امر هم تصريح مي كند.

براي شكوفايي معنوي و رشد بشر حيوانات و طبيعي بودن آنها را مدل مي كند انسان بايد دوباره حيوان شود [49] در حالي كه نيروي الهي در انسان به صورت كاملاً متفاوت و ويژه اي نهفته كه در هيچ موجود ديگري نيست اگر آن را شكوفا نسازد مثل مردابي گنديده خواهد شد نيروي عظيم و متفاوت الهي در انسان به صورت قدرت تفكر اراده و عمل اختياري و همراه با مسؤوليت است نه عمل طبيعي نظير حيوانات كارهاي انسان من جمله عشق ورزي هنگامي كه با انديشه و اعمال اراده صورت گيرد در اوج انسانيت و آگاهي بوده و نيروي عظيم در مخلوق برتر را شكوفا مي سازد اگر انسان بخواهد راه حيوانات را پيش گيرد به سبب اين ظرفيت نامتناهي تمام حدود طبيعي را در هم خواهد شكست و هيچ گاه از دنيا گرايي شهوتراني و ماديات سير نخواهد شد مثل حيوانات مگر اينكه اين نيروي بي كران را با انديشه و اراده در مسير درست شكوفايي قرار دهد و به زندگي شايسته انساني دست يابد بشر نمي تواند مثل هيچ حيواني طبيعي باشد و سكس كند زيرا هيچ حيواني مثل انسان نيرو ندارد.

7 - توصيفهايي كه اُشو از عشق بيان مي كند و عشق را با خدا يكي دانست، مثل اين عبارت: عشق دين است زيرا عشق زيباييست عشق موسيقيست عشق خداست [50] و نيز اينكه اُشو متاثر از بودا و آيين تانترا مي باشد

و در آيين بودا و تانترا خدا وجود ندارد لذا معنويت اُشو بر مبناي سكولار بنا نهاده شده است معنويت سكولار داراي سه خصيصه مي باشد

الف: اعتقادي به خدا ندارد

ب: اعتقادي به شريعت آسماني ندارد

ج: اعتقاد به معاد ندارد بدين جهت معنويتي كه او تبليغ مي كند و از عشقي كه صحبت مي كند نوعي رضايت باطن است در همين دنيا، نه چيز ديگر و اين را قبل از اُشو هم بيان كردند اما نيچه معكوس داد و بشر به انحرافات بيشتر رفت.

8 - نكته آخر عشقي را كه اُشو مطرح مي كند همانگونه كه از عبارتهاي آن هم به خوبي روشن مي شود نتيجه آن روابط آزاد جنسيست اما از ديدگاه اسلام هر گاه ميل جنسي به طور طبيعي و فطري و بر اساس احكام الهي اسلام ارضاء شود رفتار جنسي سالم شمرده مي شود و هر رفتاري كه خارج از اين محدوده باشد كه پيامد اصل عشق اُشو اينست انحراف جنسي شناخته شده و انحرافات جنسي آثار و پيامدهاي رواني و اجتماعي زيادي دارد كه به برخي از آن پيامدها به صورت گزرا اشاره مي شود گاهي گفته مي شود كه انسان نسبت به چيزي كه منع شود، حريص مي شود. اين سخن صحيح است، اما در عين حال در مورد غريزه جنسي هر چه آزادتر باشد، به جهت اشتهاي سيري ناپذير انسان شعله ورتر مي گردد و اين تجربه در جهان غرب اتفاق افتاد. استاد مطهري نيز با تأكيد بر اين مسأله مي گويد:

براي آرامش غريزه دو چيز لازم است:

ارضاي غريزه در حد نياز طبيعي و ديگري جلوگيري از تهييج و تحريك آن [51] نظريات روانكاوي از جمله نظريه ي هورناي بر اين حقيقت تأكيد

مي كند در اجتماعاتي كه روابط جنسي آزاد است، بسياري از احتياجات رواني، شكل تمايلات جنسي پيدا مي كند و به صورت عطش جنسي در مي آيد فرويد كه طرفدار سرسخت آزادي غريزه ي جنسي بود، متوجه شد خطا رفته است، از اين رو پيشنهاد كرد بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگري منحرف كرد. راسل نيز كه به آزادي جنسي معتقد است، اعتراف كرده كه عطش روحي در مسائل جنسي غير از حرارت جسميست [52]. آن چه با ارضا تسكين مي يابد، حرارت جسمي است، نه عطش روحي. يعني روح انسان سيري ناپذير است و اگر چه شايد از نظر حرارت جسمي در زماني ارضا شود، اما چون انسان روح سيري ناپذير دارد، به آن حد قناعت نمي كند و مي خواهد از آن هم بالاتر رود. پس بايد گفت:

آزادي در روابط زن و مرد، از حرص و ولع نسبت به شهوت، پيشگيري نمي كند، بلكه سبب شعله ور شدن شهوات مي گردد و گاهي به شكل هاي ديگر مانند خشونت جنسي، هم جنس بازي و … بروز مي كند.

لذا معنويت رد آن نمي باشد.

در ذيل به برخي از آن آثار كه در نتيجه ي روابط آزاد دختر و پسر در جوامع غربي پيدا شده اشاره مي كنيم:

1 - افزايش روابط جنسي نامشروع: تحقيق نشان مي دهد كه آمار روابط نامشروع جنسي كه ناشي از روابط آزاد دختر و پسر است، در امريكا و در تمامي جامعه ي اروپا رو به افزايش است، به گونه اي كه در سال 1993 در امريكا 50% روابط دختر و پسر به روابط جنسي تبديل شده است.

2 - آبستني هاي ناخواسته: آميزش جنسي نامشروع و افزايش آبستني هاي غير رسمي و زود هنگام يكي ديگر

از آثار شوم روابط آزاد دختر و پسر است.

آندره ميشل در اين باره مي نويسد:

بيش از چهل درصد زنان امريكايي كه پيش از بيست سالگي ازدواج مي كنند.

؛ به علت روابط آزاد پسر و دختر، قبل از ازدواج حامله هستند.

در نروژ 90% دختراني كه در سن كمتر از هيجده سال ازدواج مي كنند، آبستن هستند و در سوئد و آلمان نيز همين مطلب صادق است.

3 - ازدياد غير قابل كنترل آمار سقط جنين: متناسب با افزايش نرخ آبستني هاي ناخواسته، آمار سقط جنين در كشور هاي غربي كه دختر و پسر پيش از ازدواج روابط آزاد دارند رو به تزايد است.

از يك ميليون زن و دختر نوجواني كه هر ساله در امريكا به طور ناخواسته باردار مي شوند، 53% فرزندان خود را سقط مي كنند.

اين در حاليست كه به علت برخي محدوديت ها كه بعضي ايالات در مورد سقط جنين وضع كرده اند، اكثر سقطهاي جنين گزارش نمي شود. به ادعاي يك پزشك امريكايي كه در يكي از زايشگاه هاي اين كشور مشغول بوده و در مورد مشكلات محل كار خود مقاله اي نوشته است، در حدود 47% از زايمان هاي تحت نظر وي مربوط به مواليد نامشروع بوده است.

به ادعاي وي اكثر مواليد، مربوط به زنان پايين تر از بيست سال مربوط به روابط آزاد دختر و پسر بوده است.

4 - افزايش خانواده هاي تك والديني: افزايش شمار وصلت هاي غير رسمي، باعث كاهش در ميزان ازدواج را ترسيم مي كند كه يكي از پيامد هاي آن افزايش تعداد خانواده هاي تك والديني است؛ يعني خانواده هايي كه فرزندان در آنها محكومند تنها با يكي از والدين خود زندگي كنند.

آندره ميشل مي گويد:

زندگي فرزندان نامشروع در بيش از 90% موارد با مادران است؛ اين گونه

مادران كه تقريباً از سوي جامعه به ويژه والدين و آشنايان خود طرد مي شوند، براي گذراندن زندگي با مشكلات شديد اقتصادي و فقر و فلاكت مواجهند. روزنامه ي ايدرز ايجست ضمن ارائه ي گزارشي از وضع فلاكت بار معيشتي اين گونه خانواده ها، گزارش زير را نوشته است:

مادر اين بچه كه مادام بهانه ي پدر مي كند براي تأمين نيازهاي مادي خود و فرزندانش ناچار است كه در دو شيفت كامل كار كند كه در نتيجه، فرزند وي در مقايسه با مادران ديگر، زمان كمتري را با او سپري مي كند.

اين فرزند غيرقانوني در حقيقت هم از نعمت پدر و هم از نعمت مادر محروم است.

اين مادر نوجوان با تأسف و تأثر مي گويد:

من با اين حاملگي نامشروع براي تمام عمر دخترم را از نعمت پدر محروم كردم و بايد تسلي بخش اندوه فراوان اين طفل باشم.

5 روسپيگري:

پديده شوم روسپي گري به ويژه در بين دختران جواني كه به طور ناخواسته صاحب فرزند نامشروع شده اند، در جوامع غربي شايع است، زيرا فرزندان ناخواسته، فرصت هاي اشتغال و تحصيل را از مادران گرفته، آنان ناچارند براي تأمين هزينه هاي زندگي و رهايي از فقر، به هر كاري رو آورند.

6 گسترش بيماري هاي مقاربتي:

روابط آزاد دختر و پسر، در نتيجه روابط آزاد جنسي، سكوي پرش روسپي گري و افزايش بيماري هاي عفوني و مقاربتي است.

در اين باره كافيست بدانيد كه: در هر 13 ثانيه يك نفر در آمريكا به ويروس مهلك بيماري ايدز مبتلا مي شود. قربانيان اين ويروس كه عمدتاً از طريق بي بند و باري جنسي مبتلا مي شوند، از اين بيماري عفوني هلاك مي گردند. آنچه ذكر شد، اشاره به برخي پيامدهاي روابط آزاد دختر و پسر پيش از ازدواج است.

عوارض

ديگري چون جنون، عقده هاي رواني، تزايد جنايت و آدم كشي از ديگر نتايج آن روابط است [53] به اين ترتيب روشن شد كه چرا اسلام روابط آزاد دختر و پسر و نگاه و صحبت هاي التذاذي آنان را كه منشأ براي روابط بعدي مي شود، حرام و ممنوع ساخته است.

داود شيرنژاد و عليرضا سعيدي

***********

منابع:

الف. منابع اُشو

1. اُشو، آفتاب در سايه، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1380.

2. اُشو، الماس هاي آگاهي، محسن خاتمي، امير قلم، 1382.

3. اُشو، آينده طلائي، مرجان فرجي، فردوس، 1380.

4. اُشو، اينك بركه اي كهن، سيروس سعدونديان، نگارستان كتاب، 1380.

5. اُشو، پيوند، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1382.

6. اُشو، تانترا تفسير آواهاي شاهانه ساراها، هما ارژنگي، نشر حم، 1383.

7. اُشو، تعليمات تانترا، فرشته جنيدي، هدايت الهي، 1381.

8. اُشو، راز بزرگ، روان كهريز، باغ نو، 1381.

9. اُشو، راز، محسن خاتمي، فراروان، 1380.

10. اُشو، زندگي به روايت بودا، شهرام قائدي، آويژه، 1379.

11. اُشو، ضربان قلب حقيقت مطلق، مرضيه شنكايي، فردوس، 1381.

12. اُشو، عاشقانه ها، ترجمه: قوام الدين خرمشاهي،

13. اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، مسيحا برزگر، آويژه، 1382.

14. اُشو، عشق پرنده اي آزاد است، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

15. اُشو، عشق، رقص، زندگي، فرشيد قهرماني، آويژه، 1379.

16. اُشو، فقط يك آسمان، مرضيه شنكايي، تعاليم مقدس، 1375.

17. اُشو، مراقبه هنر شور و سرمستي، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

18. اُشو، مراقبه هنر وجد و سرور، فرامرز جواهري نيا، فردوس، 1380.

19. اُشو، مزه اي از ملكوت، مرضيه شنكايي، آبگينه، 1379.

20. اُشو، من درس شهامت مي دهم، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

21. اُشو، هفت بدن هفت چاكرا، سيروس سعدونديان، آويژه، 1382.

22. اُشو، يك فنجان چاي، مسيحا برزگر، دارينوش، 1382.

23. مراقبه: شور مستي، اميد اصغري، نداي سخن،

1382.

ب: ***********

منابع ديگر قرآن كريم نهج البلاغه

1. ابوالحسن هجويري، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهوري، 1399.

2. ابوالقاسم عبدالكريم، قشيري، الرساله القشيريه، تحقيق علي عبد الحميدابوالخير، بيروت، دارالخير، 1995.

3. احمد حسين، شريفي، درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفانهاي كاذب، قم، صهباي يقين، 1387.

4. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.

5. جلال الدين آشتياني، عرفان، چاپ دوم، شركت سهامي انتشارات تهران، 1376.

6. حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1388.

7. خواجه عبدالله، انصاري، منازل السائلين، تهران، كتابخانه علميه حامدي، 1295.

8. روح الله خميني، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1378.

9. سيدجعفرسجادي، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران، طهور، 1373.

10. صدر الدين شيرازي، الاسفار الاربعه، قم انتشارات مكتبة المصطفوي، 1383.

11. صدوق ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تهران، مكتبة الصدوق، بي تا.

12. ضياء الدين سجادي، مقدمه اي بر مباني عرفان و تصوف، تهران، سمت، 1379.

13. غلامعلي آريا، آشنايي با تاريخ اديان، چاپ سوم، انتشارات پايا، تهران، 1379.

14. محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء الثرات العربيه، 1996.

15. محمد حسين طباطبايي، الميزان، بيروت، موسسه الاعلمي مطبوعات، 1380.

16. محمدتقي فعالي، آفتاب و سايه ها، تهران، عابد، 1389.

17. محمدتقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه اُشو، تهران، سازمان ملي جوانان، 1388.

18. ملامحسن فيض كاشاني، محجة البيضاء، قم، موسسه النشرالاسلامي، 1415.

19. نوياپل، تفسير قرآني به زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1373.

*****

[1] - اُشو و آن گاه نبودم، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 450

[2] - باگوان لقبيست كه براي احترام و تكريم بزرگان مورد استقاده قرار مي گيرد و در فرهنگ ايران مي تواند با واژه بيگ يا سيد معاد ل

باشد.

[3] - خود اُشو درباره نامش مي گويد اُشو واژه اي بسيار زيباست بايد آن را به واژگان هر زباني افزود در وهله اول همان صوتش زيباست اُشو اين واژه احترام، عشق، حق شناسي و شكر را نشان مي دهد فقط يك واژه خشك مثل عالي جناب نيست واژه اي بسيار دوست داشتني و آشناست تقريباً حال و هواي محبوب را دارد.

ر. ك:

اُشو، الماس هاي اُشو، ترجمه ي مرجان فرجي، ص 273

[4] - اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونيان، ص 14

[5] - همان، ص 15

[6] - ر. ك:

اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 63 تا 67

[7] همان، ص 187

[8] - به اين عبارت ها دقت كنيد؛ من با شناختي كامل متولد شده ام. اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 50؛ اما فقط به من نگاه كنيد آنها در من تاثيري نگذاشتند … آنها در يك جايي فرو دست تر از من باقي مانده اند.

من از تمامي آنها در گذشته برتر مانده ام. همان، ص 85؛ من هرگز فكر نكرده ام كه هيچ چيزي را به خطا مرتكب شده ام همان ص 79

[9] - ر. ك:

اُشو، نظريه اي در دريا، ترجمه مجيد پزشكي، ص 85

[10] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379

[11] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[12] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43

[13] - همان ص 75

[14] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196

[15] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18

و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53

[16] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[17] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 51

[18] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[19] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177

[20] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132

[21] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 42

[22] - اُشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور، ص 86

[23] -، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[24] - اُشو، زندگي به روايت بودا، ترجمه شهرام قائدي، ص 13 اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58 براي آگاهي بيشتر رجوع شود به ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 59 - 66

[25] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95

[26] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58

[27] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59

[28] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240

[29] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني

[30] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[31] - فرزانگي و شيدايي، محمد رضا نصر اصفهاني، ص 35

[32] - جلال الدين مولوي، مثنوي معنوي، دفتر اول، ص 10

[33] - محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 8، ص 198

[34] - مائده /

54

[35] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 6، ملاصدرا، اسفار جلد 7، ص 165

[36] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 1 و

[37] - ر. ك:

محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها، ص 119، محمد تقي فعالي، جنبشهاي نوظهور معنوي، جلد 1، اُشو، ص 125، حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، ص 184

[38] مؤمنون / 115

[39] زمر / 3

[40] - مفردات راغب اصفهاني صفحه 664، 665 - ذيل واژه قرب

[41] - اُشو، آينده طلايي، ص 98

[42] - اُشو، تفسير آواهاش شاهارانه، ص 118

[43] - نور، 32

[44] - وسائل الشيعه، ج 20، ص 14

[45] - همان، ص 17

[46] - روم، 21

[47] - مجلسي محمد باقر، بحار الانوار، ج 7، ص 119

[48] - اُشو، يك فنجان چاي، ص 303

[49] - اُشو، آواز سكوت، ص 8

[50] اُشو - يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[51] - مسأله حجاب، ص 140

[52] - مجلّه كتاب نقد، ش 17، ص 275

[53] - آمار و نقل قول ها عمدتاً از كتاب مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، تدوين دفتر مطالعات و تحقيقات زنان از صفحة 60 تا 72 برداشت شده است.

در اين موضوع مي توانيد كتاب هاي زير را مطالعه كنيد:

1 جامعه شناسي خانواده، از دكتر شهلا اعزازي.

2 سيماي زن در جهان امريكا، از مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري.

3 درّ و صدف، از محمد شجاعي، انتشارات محيي، شهرري.

چالشهاي حقوق بشر اوشو

در طول تاريخ همواره به موازات خط راستين انبياء بزرگ و پاك الهي، جريانهاي غير مستقيم و كم و بيش انحرافي و غلط وجود داشته است.

راه مستقيم هميشه يكي بوده و هست ولي بيراههها متنوع و متكثر هستند.

قرآن كريم ميفرمايد:

«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ»

[1]

گر چه شدت انحراف كم و زياد دارد، ولي به هر حال، باطل باطل است.

در ساليان اخير و با خواست و دخالت قدرتهاي داراي زر و زور و تزوير، بر تعداد آيينهاي ساختگي و انحرافي افزوده شده است.

از عرفانهاي سرخ پوستي و غير الهي و دورن گروي (درون گراي (؟)) گرفته تا انواع فرقههاي شيطان پرستي، از انحراف در برخي از شرايع آسماني تا ماترياليسم الحادي و ليبراليسم، همه و همه گونههاي رنگارنگ و موافق با برخي از سليقهها هستند.

يكي از كساني كه در قرن اخير آغازگر فكري جديد شده است آقاي رجنيش يا اوشو است.

اوشو، فيلسوف و عارف نامدار معاصر هند، در يازده دسامبر 1931 در هند ايالت ماديا پرادش زاده شد.

تحصيلاتش را در هند تا درجه ي ستادي فلسفه ادامه داد و سپس به ايراد خطابه و تبليغ در اقصي نقاط هند پرداخت. سال 1981 براي معالجه به ايالات متحده آمريكا رفت و پنج سال اقامت كرد. سال 1985 مجدداً به هند رفت و در شهر پوناي هند ساكن شد تا در سال 1990 از دنيا رفت. از اوشو قريب 600 عنوان كتاب، 7000 ساعت نوار كاست و 1700 سخنراني ويدئويي در زمينههاي عرفاني باقي مانده است؛ [2] درباره ي برخي از توصيههاي اوشو و نحوه ي زندگي ايشان و پيروان او و چرايي برگشت وي از آمريكا نقلهاي مختلفي ذكر شده است.

يكي از خصوصيات اين فرقه آن است كه تنها ثروتمندان حق عضويت دارند و شعارشان نيز از اين قرار بود:

«ثروتمندان از ثروت خود بهترين لذت را ببريد!»

رجنيش (اوشو) در دوران اقامت خود در امريكا ساليانه 15 تا 45 ميليون دلار درآمد شخصي از مريدان

ثروتمند آمريكايي خود كسب كرده است.

وي در دوران اقامت خود در شهر آنتيلوپ آمريكا مالك ناوگاني مركب از 93 دستگاه ماشين گرانقيمت ROLLS ROYCE (رولز ريوز) و يك هواپيماي شخصي شده بود.

وي در سال 1985 به دليل درگيريهاي خونين بين مريدان ارشد خود به خاطر اختلافات مالي مركز و تخلفات وسيع و فساد مالي از آمريكا اخراج گرديد و مجدداً به شهر پوناي هند مراجعت كرد و در سال 1990 از دنيا رفت. راجنيش در دوران زندگي خود توسط مريدان ثروتمند آمريكايي و اروپايياش توانست نزديك به 600 مركز براي فرقه ي خود در كشورهاي مختلف اروپا و آمريكا تأسيس نمايد، ليكن بعد از مرگ وي تعداد اين مراكز به كمتر از بيست مركز كاهش يافته است.

سال 1985 مركز و اقامتگاه رجنيش در شهر آنتيلوپ به خاطر اختلافات شديد داخلي تعطيل گرديد. رجنيش در سخنرانيهاي خود اعلام ميكرد كه خدا وجود ندارد و مريدان وي همه خدا هستند.

وي همچنين از مريدان خود ميخواست تمامي كتب مقدس اديان را آتش بزنند و با تمامي سنتها و ارزشهاي ديني مخالفت نمايند. مريدان رجنيش وي را بهگوان ( خدا) ميناميدند. وي به مريدان خود توصيه ميكرد كه براي رسيدن به آرامش حداكثر لذت جنسي را به هر شكل ممكن حاصل نمايند! وي ازدواج را در بين پيروان خود شديداً ممنوع كرده بود و آن را اسارت كامل و مخالف آزادي ميدانست و خانواده را يك نهاد فاسد قلمداد مي كرد و از مريدان خود ميخواست كه آنها با يكديگر رابطه جنسي آزاد داشته باشند و تأكيد ميكرد كه فرزنداني كه از اين روابط به دنيا آيند نبايد پدر مشخصي داشته

باشند. در جهان، رجنيش به عنوان آموزگار جنسي (sex guru) شهرت پيدا كرد، چرا كه وي نيروانا (nirvana) يعني رستگاري را در آزادي كامل در لذات جنسي (kamasutra) در هر نوع ممكن ميدانست. بر اساس تعليمات وي تعداد زيادي از مريدان وي هم مواد مخدر مصرف ميكردند و هم مواد مخدر را قاچاق مينمودند و شمار زيادي از مريدان زن وي آشكارا به فاحشهگري ميپرداختند. تعدادي از مريدان زن رجنيش در دادگاه هاي هند به دليل مورد آزار جنسي قرار گرفتن توسط وي شكايت كردند.

امروز هم پيروان رجنيش در هند در باشگاههايي به نام «اوشو» آشكارا لذت جويي جنسي را در بين پيروان خود ترويج ميكنند.

شايان ذكر است كه رجنيش به سبب ابتلا به بيماري ايدز (AIDS) مرد و در اواخر عمر خود آشكارا اظهار مينمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. رجنيش قرباني، ايثار و تمامي ارزشهاي اخلاقي و ديني را خلاف آزادي ميخواند و اعلام ميكرد آنها هيچ معني و مفهومي ندارند وي از مريدان خود ميخواست كه هفتهاي يك بار حتماً در مركز وي در شهر پونا يا ديگر مراكز حضور داشته باشند. مهمترين كارهاي مريدان وي در مراكز ياد شده شنيدن موسيقي، كامجويي از يكديگر آشكارا اظهار مي نمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. راجنيش، رقص و گريه و خنده با صداي بلند ميباشد.

جاي تأسف است كه در چند سال گذشته تعدادي از كتابهاي رجنيش بعد از گزينش و حذف بعضي از مطالب زننده به فارسي ترجمه و در كشورمان منتشر شده است.

اين كتابها تحت عنوان عرفان شرقي تبليغ و معرفي ميشوند. ولي در

واقع هدف آنها فقط گمراه نمودن جوانان كشور اسلاميمان ميباشد.

[3] ماهنامه ي روان شناسي جامعه، شماره ي 34 در مرداد ماه 1385 ش مقالهاي تحت عنوان «حقوق بشر را ميتوان براي ده اصل بنيان نهاد!» از ايشان توسط آقاي سبحان رضايي برگردان شده است.

كه بعد از مقدمه ي كوتاهي كه گذشت، اكنون درباره ي حقوق بشر ايشان كه در حقيقت در چند موضع، بر عليه بشر و نابود كننده ي حق آن است، نكاتي چند به عرض ميرساند:

1. روي سخن در قدم اول با متوليان ماهنامه ي «روانشناسي جامعه» است.

مسؤولان اين نشريه نه حق دارند و نه بايد در نشريهاي كه در جامعهاي اسلامي و الهي و در تحت نظام ديني منتشر ميشود، سخناني را كه ضديت و مخالفت صريح با احكام الهي دارد، تبليغ كنند.

عدم امكان قتل هيچ انساني، مجاز نبودن كشتن حيوانات و پرندگان حتي براي خوردن، اجازه ي سقط جنين و در واقع كشتن يك انسان داراي جان، اجازه ي خودكشي يا ديگر كشي براي رهايي از درد و رنج، آزادي از هر فكر و مذهبي حتي باور به خدا، آزادي و روابط افراد و ازدواج آنها بدون رعايت ضوابط قانوني و شرعي، همه ي اينها از اشكالات اساسي روان شناسي مدرن و پيشرفتهايست كه در اوراق پخش شده آمده است؟!

2. اصل اول حقوق بشر ايشان حق زندگي است.

او درباره ي انسان ميگويد:

«او را نميتوان در هيچ قربانگاهي، قرباني كرد.»

و درباره ي حيوانات ميگويد:

«تا وقتي كه انسان به خشونت عليه حيوانات و پرندگان آگاهي نيابد، حقيقتاً نميتواند حق حيات و زندگي را براي خود اعلام كند.»

اين سخنان بر مبناي برخي آيينهاي آسياي جنوب شرقي است.

بررسي ريشهاي اين آيينها مناسب اين نوشتار و هدف

نگارنده نيست، اما بيان ديدگاه صحيح الهي در اين زمينه لازم است.

انسانها حق حيات دارند و اين حق طبيعي را بدون دليل، هيچ كسي نبايد ناديده بگيرد.

اما در نگاه ديني و قرآني ما گاه برخي از افراد در اثر سوء گفتار و كردار خود مستحق مرگ ميشوند و گرفتن حق حيات آنها نه تنها مجاز، بلكه واجب است.

قاتل، [4] مرتد فطري و شخص زاني داراي همسر، لاطي و دشنام دهند ة به معصومين عليهم السّلام و پاك ترين افراد روزگار، از جمله افرادي هستند كه ديگر خالق بشر، اجازه ي حيات به آنها نميدهد. اين نظام كيفري بر اساس انسان شناسي ديني و الهيست كه اصالت را به روح مجرد و معنويت و آخرت ميدهد و ارتكاب چنين اعمال زشتي، شايستگي تكامل انسان را از بين ميبرد و چنين انساني نبودش بهتر است.

از نگاه عقلي و انساني و برون ديني هم نميتوان گفت يك انسان در همه ي شرايط حق حيات دارد. اگر كسي جان يك انسان يا چندين نفر را بدون توجيه منطقي گرفت، آيا باز هم حق زندگاني دارد؟

آيا اجازه ي حيات به او به معناي نقض حيات ديگران نيست؟

پس حق حيات، حقي مطلق و بي قيد است.

اما جمله ي ديگر ايشان بر اساس تفكر گياه خواري و انكار گوشت خواري است، كه اين هم انديشهاي انحرافي و غلط است.

افراط و تفريط همواره محكوم به زوال است.

گياه خواري خوب است، انباشتن شكم از گوشت انواع حيوانات هم پسنديده نيست، اما نفي كلي گوشت خواري غلط و مخالف نياز طبيعي انسان است هم از جهت علم تغذيه و پزشكي اين سخن غير قابل پذيرش است و هم آيات نوراني قرآن

مخالف با آن است؛ [5] سيستم دستگاه گوارشي انسان به گونهايست كه نياز به خوردن گوشت دارد و آماده ي هضم و جذب آن است.

به عبارت روشن گياه خواري محض، مخالف جريان طبيعت و آفرينش است.

3. در ادامه ي اصل اول حقوق بشر اوشو آمده:

«كودكي كه متولد ميشود، به عنوان يك انسان شناخته ميگردد، اما اگر كودك، نابينا، ناشنوا، فلج و يا لال به دنيا آمد و ما ديگر نتوانستيم براي او كاري كنيم، تنها به خاطر اين تصور كه حيات نبايد نابود گردد، مجبور ميشود به خاطر ايده ي احمقانه ي شما هفتاد يا هشتاد سال رنج بكشد.

چرا بايد رنجي غير ضروري را ايجاد كنيم؟» اين جمله كاملاً متناقص سخن ايشان راجع به حيات است.

نتيجه اين كلمات چنين ميشود كه حق حيات مطلق نيست و در شرايطي كه به نظر ايشان فرض معلوليت يا جميعت زياد زمين است، اين حق قابل صرفنظر است.

*****

[1]. يونس / 32.

[2]. آثار متعددي از ايشان به زبانهاي مختلف مانند فارسي ترجمه شده است.

از جمله ر. ك:

اوشو، اينك بركهاي كهن، سيروس سعدونديان، تهران، نگارستان كتاب، ج 2، 1382 ش؛ مراقبه، هنر و جد و سرور، ترجمه ي فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، چاپ 1، 1380 ش؛ آينده ي طلايي؛ الماسهاي اوشو؛ بلوغ؛ خلاقيت؛ كودك نوين با ترجمه ي مرجان فرجي.

[3]. براي بررسي افكار و فعاليت هاي رجنيش به كتابهاي زير رجوع شود:

1. Carter، lexis f: charisma and control in Rajneeshpuran، Cambridge، Cambidge Uneversity Press، 1990.

2. FITZGERALD، FRANCES: CITIES ON HILL، NEW YORK، SIMAN SCHUSTER، 1986.

3. gorden، james s: the golden guru، lexington، massachusetts the stephen green press، 1987. رجنيش نظرات و افكار خود درباره ي آزادي كامل در لذتجوييهاي

جنسي را در كتابهاي خود به قرار زير اظهار داشته است.

1. FROM SEX TO SUPERCONSCIOUSNESS، BY OSHO RAJNEESH 1979.

2. tantra spiriuality and sex by osho rajneesh 1983. برگرفته از مقالة «رجنيش راهي براي گمراهي!» از دكتر حميد رضا ضابط، روزنامه ي كيهان، مورخه ي 17 / 6 / 1383.

[4]. بقره / 178 و 179.

[5]. انعام / 1؛ نحل / 5؛ حج / 28 و 30؛ غافر / 79. اگر ايشان حق حيات را قيد ميزند ديگر نبايد ديگران را تخطئه كند كه حق حيات را در برخي شرايط محدود ميكنند.

نكته ي ديگر اينكه بر خلاف ديدگاه امثال ايشان، حيات و زندگاني براي لذت بردن صرف نيست، بلكه دنيا محل ابتلاء و امتحان سعي و استقامت و فراز و نشيب است.

زندگي بسياري از خوبان عالم سراسر رنج و زحمت و درد و بيماري و فقر بوده است.

بنا بر اين نبايد زماني كه يك شخص دچار بيماري و زحمت شد، خودش را حذف كند يا به ديگران اجازه دهيم كه او را از بين ببرند. بسياري از ارزشها و صفات خوب و بد انسانها هنگام گرفتاري و مشكلات بروز پيدا ميكند.

اجازه ي سقط جنين اجازه ي قتل يك انسان داراي روح و حيات است.

يك جنيني چهار ماهه به همان اندازه حق حيات دارد كه پدر و مادر و اطرافيان او دارند. سقط جنين يك جنايت محترمانه و خاموش است.

بلي، كنترل نسل و جلوگيري از بارداري يعني جلوگيري از انعقاد نطفه و پيدايش هسته ي وجود يك انسان، اشكالي ندارد و مخالف يا ناقض حق حيات نيست. نكته ي ديگر اينكه نظريه ي ايشان مبتني بر ديدگاه تناسخ و انتقال روح انسان بعد از مرگ به

بدن ديگر است كه اين ديدگاه نقطه ي مقابل معاد و اصل اعتقادي مسلم اديان آسماني است و در كتب مربوط به عقايد معاد، ابطال آن روشن شده است.

اشكال يا پرسش بعد كه متوجه ايشان ميشود اينست كه آيا سقط جنين داراي روح و حيات يا تسريع و تعجيل در مرگ يك شخص مريض يا افليج، آيا دخالت در قانون تناسخ و انتقال ارواح به ابدان ديگر نيست؟

اگر روحي از بدني جدا شده و اينك در اين جنين حلول كرده، با چه مجوزي ميتوان مجدداً روح را از اين بدن تازه گرفت؟! اشكال بعد اينكه تاكنون از نظر پزشكي نميتوان به طور قطعي مشخص كرد كه نوزاد سالم است و قابليت بهرهبرداري كامل از حيات را دارد يا نه؟ بله، شايد در مواردي نقص جنين قطعي باشد، اما اين شناخت عموميت ندارد؛ به علاوه چه ميزان از سلامتي را شما كافي براي حق حيات ميدانيد؟ آيا اگر كسي شنوايي يا بينايياش ضعيف بود يا يك پايش عيب داشت يا … حق حيات دارد يا نه؟ بسياري از مردم پيرامون من و شما، داراي عيبهايي در بدن خود هستند.

معيار دقيق سلامتي و حق حيات را چه كسي معين خواهد كرد؟

4. در توضيح اصل دوم حقوق بشر كه عشق است ميگويد:

«اگر دو نفر بخواهند با هم زندگي كنند، نياز به اجازه از هيچ كشيش يا دولتي را ندارند، تنها ضرورت، اجازه از قلب ايشان است.»

اين گونه نظرات مبتني بر انكار وجود خدا و مالكيت و خالقيت او نسبت به انسانهاست.

زماني كه انسان جاي خدا نشست و محور همه ي امور و حقايق شد ( = اومانيسم) برطبق ميل و

تشخيص خود عمل ميكند و البته از كسي اجازه نميگيرد، اما

اولاً:

در نظامهاي حقوقي و مدني غالب جوامع مقررات و شرايطي براي ازدواج ذكر كردهاند و حذف آنها به صلاح جامعه بشري و نهاد خانواده نيست و ميتواند موجب مشكلات زيادي شود. ايده ي ايشان موجب آزادي روابط جنسي و بيبند و باري و نابودي خانواده و پيدايش بچههاي بيسرپرست و بيماريهاي مقاربتي و مشكلات عديدة ديگر ميشود. آنچه در ابتداي نوشتار در مورد اوشو و پيرامون ايشان ذكر شد، مؤيد اين اشكال است.

ثانياً:

بر اساس نگاه ديني، همه ي موجودات از جمله انسانها، مخلوق و مملوك خداوند بزرگ هستند و خوردن و پوشيدن و خوابيدن و ازدواج و ساير كارهايشان بايد طبق دستور و رضاي حق باشد.

وقتي دست و پا و همه ي وجود زن و مرد، از آن ديگريست و وجود مستقلي از خود ندارند، ميتوانند اختيار همه ي كارهاي خود را داشته باشند. در شرايع، حق آسماني براي خوردن، آشاميدن، گفتن، شنيدن، ديدن، لمس كردن و بسياري از امور مانند ازدواج مقرراتي براي سلامتي و رشد جسمي و معنوي انسانها تعيين شده است كه توجه به آنها ضروري است.

5. در اصل سوم حقوق بشر، اوشو مينويسد:

«هر كسي اين حق اساسي را دارد كه بعد از عمري زندگي و احساس آنكه به قدر كافي زندگي كرده است، بخواهد اين كشش غير ضروري را رها كند … در زندگي هر فردي، اگر او نخواهد ادامه ي حيات دهد، هيچ كس قادر به جلوگيري از تصميم آن نيست. حتي در واقع بايد در بيمارستانها مسؤولان و امكاناتي مخصوص كمك به اين گونه افراد در نظر گرفت.» در اين اصل نيز ايشان علي

رغم اينكه در اصل اول بر حيات و مطلق بودن آن حق تأكيد كرده بود، نفي حيات را توسط شخص و با رضايت او اجازه ميدهد و اين نوعي تعارض در كلام است.

نكته ي اساسي اينكه، اين گونه سخن نيز مبتني بر اومانيسم و انسان محوري يا انسان خداييست كه بحث بر سر آن و نقد مباني آن در راستاي هدف اين مقال نيست. اما بر خواننده ي محترم روشن است كه زندگي و مرگ به دست خداوند است.

اعطاي نعمت وجود و حيات از ناحية اوست و گرفتن حيات يا اجازه ي مرگ هم در اختيار اوست.

دليل آن هم خالقيت و مالكيت او نسبت به شوؤنات بندگان و ضعف و نياز و وابستگي ما به آن يگانه ي مستقل و حي قيوم است.

نعمتي كه خود پديد آورنده ي آن نيستيم، حق نابود كردن آن را هرگز نداريم. علاوه بر اين، ناهنجار بودن و ناپسند بودن خودكشي در همه ي جوامع امري پذيرفته است.

تجويز خودكشي خلاف معروف در نزد جوامع مختلف است.

اضافه كنيد بر آن، حالتي را كه گروههاي زيادي از انسانها، تصميم بگيرند خود را از بين ببرند، در اين صورت چه ضرباتي بر پيكره ي بشريت وارد ميشود. انساني كه داراي قوا و استعدادهاي فوق العاده است و خود ايشان در آثار متعدد بر راههاي مراقبه و افزايش قدرت درون تأكيد ميكند، با يك اقدام، خود را از دستيابي به همه ي آن كمالات محروم ميكند.

6. اصل چهارم حقوق بشر ايشان، جستجوي حقيقت و اصل پنجم مديتيشن و تفكر و يا مراقبه و محاسبة نفس است.

در اين اصول نكات مهم و خوبي پافشاري شده است كه در آموزههاي ديني و آسماني هم

قبلاً آمده است.

خود فراموشي و غفلت از نفس و قواي آن و كنترل و تهذيب آن، بلاي فراگير دنياي امروز است كه بايد با آن مقابله كرد.

روزها فكر من اينست و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟

به كجا ميروم آخر، ننمايي وطنم

اما نكتهاي كه بايد تذكر داد اينكه بر خلاف نظر ايشان كه ميگويد:

«هيچ كس را نبايد از كودكي مشروط به دين، فلسفه يا مكتب خاصي قرار داد، چرا كه آزادي جستجويش را محدود ميكند.» معتقد هستم كه:

اولاً:

اين شعاري ايدهآل و ناشدني است.

ثانياً:

كودك تا زماني كه به رشد كافي برسد كه ممكن است 20 تا 25 سال هم طول بكشد، بدون فكر و راه و جهت امكان ندارد، زندگي كند.

ثالثاً:

بر اساس يافتههاي علم و آموزههاي دين بايد از همان اوان كودكي، بلكه قبل از تولد در جهت دهي و هدايت او به سوي خوبيها و ارزشها و راه كمال، نهايت دقت و تلاش را به كار برد. نوادر افرادي هستند كه در سنين نوجواني رشد بالا و كافي براي تشخيص همه ي خوبيها از همه ي بديها داشته باشند تا هيچگاه به خطا نروند و به حقيقت برسند. صحيح آن است كه كودك از ابتدا ملحق به پدر و مادر است و در دامن آنها تغذيه ميكند و تعليم و تربيت حق و صحيح كه ما تربيت صحيح را تربيت ديني و الهي ميدانيم اجرا ميشود تا زمان بلوغ و رشد و در آن سنين راه براي اصلاح، تغيير، بازنگري و تكميل يافتهها همواره وجود دارد. نكته ي مهمتر اين كه راههاي تقويت و تهذيب و كمال آن، متعدد

است و به مجاز و غير مجاز، شرعي و غير شرعي يا رحماني و شيطاني قابل تقسيم است.

قواي دروني انسان قابل تقويت از هر دو راه است.

مرتاضها، جوكيها و صوفيها گاهي از روشهاي غير شرعي و غير انساني استفاده ميكنند.

فشارهاي زياد بر جسم، ضرر زدن به بدن، خوردن برخي امور پليد، قطع ارتباط با انسانها و استفاده از رقص و شراب و مانند اينها روشهاي غير مجاز پرورش روح است.

اوشو در مراقبة پويا مينويسد:

«… خود را از همه رو رها سازيد و اجازه دهيد هر چه ميخواهد رخ دهد، جلوي چيزي را نگيريد. چنانچه احساس گريستن ميكنيد، بگرييد؛ اگر دلتان ميخواهد برقصيد برقصيد. بخنديد، فرياد بكشيد، جيغ بزنيد، بپريد، بلرزيد احساس هر كاري را داريد، آن را انجام دهيد! تنها نظارهگر هر چيزي باشيد كه درونتان در حال رخ دادن است.»

[1] در چندين جا بر استفاده از رقص و موسيقي تأكيد ميكند؛ [2] در جاي ديگر اوشو شرح داده است كه شيوههاي آميزش جنسي و مهرورزي چگونه ميتوانند شما را به حالت مراقبه رهنمون كند؛ [3] در مورد نماز ميگويد به ياد داشته باشيد كه واژههاي شما بر هستي تأثيري نخواهند داشت. [4]

7. اصل ششم حقوق بشر ادعا شده، آزادي در تمام ابعاد است.

آزادي از مليت، مذهب، شغل، نحوه ي زندگي و همه چيز. در اين باره بايد دانست كه آزادي مطلق و بي قيد و شرط كه وجود ندارد و مدافعي هم ندارد. آزادي از زشتيها و بديها و قيدهاي اضافي امري پسنديده است.

اما آزادي از خوبيها و ارزشها و قيدهاي بندگي خداوند هرگز امري مطلوب نيست. ثمره ي تفكر ايشان در مورد آزادي نسبت به مذهب

و ايده، پلوراليسم و كثرت گرايي ديني ميشود. يعني مهم نيست شما چه آيين و مذهبي داشته باشي و يا اصلاً داراي هيچ مذهبي نباشي البته مذهب رسمي و معروف. در بررسي و نقد پلوراليسم ديني و حقانيت همه ي اديان، اشكالات و پيامدهاي اين نظريه به تفصيل بحث شده است كه مجال پرداختن به آن نيست و خوانندگان را به منابع مربوطه ارجاع ميدهيم. [5]

******

[1]. اوشو، مراقبه، هر وجد و سرور، فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، 1380، ص 360.

[2]. همان، ص 363، 365.

[3]. همان، ص 379.

[4]. همان.

[5]. عبدالحسين خسرو پناه، كلام جديد، فصل پلوراليسم ديني، هادي صادقي، درآمدي بر كلام جديد، بخش مربوط در اينجا مختصر اشاره ميكنم كه دين بر حق و عقيده ي صحيح يك راه است و عقايد ديگر و مخالف با آن نميتواند صحيح با واقع و رساننده به حقيقت باشد.

8. اصل هفتم زمين و بشريت واحد، اصل نهم حكومتي جهاني و اصل دهم شايسته سالاريست در ضمن اين اصول نكات مثبتي مورد تأكيد قرار گرفته كه در آموزههاي ديني ما سابقة بيش از هزار ساله دارد. بين الملل اسلامي و امت جهاني و زبان و قبله و دين و كتاب و پيامبر واحد در تعاليم ما آمده است.

در دعاي معروف «اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمه ي …» از قديم مؤمنان پيوسته حكومت عدل گستر آن يگانه ي دوران را آرزو ميكردهاند. حكومت مهدوي جهاني است و مرزها از بين ميرود و خوبان و شايستگان زمام امور را به دست ميگيرند و عدل جايگزين ظلم و فساد ميشود. البته بايد دانست كه شايسته در فرهنگهاي مختلف، تعريفها و ويژگيهاي مختلفي دارد. نكته ي مهمتر

و اساسي اينكه انسانها هر چند نخبه و شايسته باشند، هيچ يك حق ولايت و حاكميت بر ديگران و حتي بر خود را ندارند و مادامي كه اذن پروردگار و حاكم اصلي و بالذات عالم وجود نداشته باشد، هيچ كسي اجازه ي امر و نهي و رياست ندارد.

9. اصل هشتم يگاني هر فرد است.

براي نگارنده معناي دقيق اين اصل روشن نيست. اگر مراد احترام به ديگران و حقوق هر فرد است، اين سخني صحيح است؛ و اگر مراد اينست كه هر كس در شكل و قيافه و دست و پا و سليقه و مانند اينها، فردي مستقل و يگانه است، باز هم سخني صحيح است؛ اما اگر منظور اينست كه انسانها ماهيتاً با هم فرق دارند و سعادت و شقاوت و كمال و نقص هر فردي با فرد ديگر متفاوت است، اين حرف البته غير قابل پذيرش و ناصحيح است.

چرا كه انسانها همه داراي طبيعت، غريزه و سرشت واحد هستند و عقايد و اخلاق و احكام مشتركي براي آنها صادق است.

بررسي تطبيقي «عشق» در عرفان اسلامي و آيين اشو

قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است؛ بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند؛ نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.

تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد

سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.

ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشوست كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.

نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از

اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.

براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.

در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.

با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه

با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.

در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.

بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا و متعالي برقرار كرد؟

خلاء پاسخ به اين پرسش زمينه ي هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.

اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.

براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.

از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و

نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي نماييم.

نيلوفر عشق در مرداب شهوت اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.

اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيقترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش كوشيد.» بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقي است.

نمي تواند از ميان برود، چرا كه يك واقعيت است و در طبيعت افراد وجود دارد. زنده است و نمي تواند با واپس زدن ناپديد شود …»

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت

بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و رو آمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند.

نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي ست؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آنقدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر

اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار داشته، نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.

بنا بر اين عشق جنسي نقطه شروع حركت به سوي خداوند است.

به اين صورت كه عشق ابتدا به صورت جنسي ظهور مي كند سپس ارضاء آزادانة آن نيروي درون را رها كرده، روبه شكوفايي مي برد. تا جايي كه ذهن از همه ي تصورات و دل از همه اميال پاك شده، به درك خداوند مي رسد و عشق را در رابطه با كل هستي و خداوند و كشف خويشتن تجربه كند.

بايد نيروي عشق جنسي رها شود، ببالد و فرارود تا نيلوفر هزار برگ شكوفا گردد. تانترا كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبه تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مرقبه است.

روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين

انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد. نيازهاي طبيعي انسان روان او را به ناآرامي كشانده و تنها عده ي اندكي مي توانند از اين نيازها دست بشويند و به مراقبه اي موفق دست يابند و البته اين توفيق به قيمت از دست دادن تعادل در زندگي و يك بعدي شدن شخصيت حاصل مي شود. سركوب كردن و پس زدن نيازهاي طبيعي از شكوفاسازي تماميت انسان عاجز است.

اشو اساساً عشق هاي زميني را مزاحم تلقي كرده، آنها را عشق هايي مي داند كه بايد هر چه زودتر از آنها گريخت و به عشق خدا رسيد. اميال و هوس ها افكاري را به دنبال مي آورد و با دلي ناپاك و ذهني ناآرام نمي توان به معنويت رسيد. با آزاد گذاشتن اميال، افكار از بين رفته، مراقبه خود به خود فرا مي رسد و خدا نزديك و نزديك تر مي شود.

مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فراروي از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. براي يك مراقبة

موفق لازم است كه حتي مراقبه را هم نخواهي و به همان چيزي كه مي خواهي از آن بگريزي تمركز كني يعني ذهن و تصاوير ذهني. در مراقبه شخص گويي خود را غير ذهن مي بيند. به صورت شخصي مستقل كه ذهن و تصورات ذهني خويش را به صورت شخص ديگري مشاهده مي كند.

براي مراقبه بايد افكار را رها شوند. با نظاره محض آنها به تدريج رنگ باخته، محو مي گردند. با جريان فكرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان كه تو از آنها مجزايي، متمايزي، دوري، فقط ناظر آنها باش … آن گاه، باقي ماجرا خود به خود به وقوع مي پيوندد. اين باقي ماجرا را من مراقبه مي نامم. مراقبه چيزيست كه هيچ چيز نيست به بيان ديگر درك جهان و هستي بدون هيچ شكل و صورت به اين جهت مي توان آن را نامشخص و يا ناشناخته ناميد. ناشناخته اصل پيدايش و آفريننده ي جهان شناخته شده است.

كل جهان شناخته شده از كل ناشناخته كه هستي محض است بيرون مي آيد. هستي محض ناشناخته است زيرا تصويري در ذهن ما باقي نمي گذارد كه در مراقبه هاي بعدي بتوانيم او را شناسايي كنيم. هر بار كه با هستي محض مواجه شويم، گويا تازه او را ديده ايم و اگر چه در مراقبه اي دائم به سر ببريم، همواره ناشناخته خواهد بود.

همواره نو و سرشار از راز و شگفتي. فكر چيزي نيست، مگر غباري در چشم كور ذهن، زيرا نمي تواني به چيزي فكر كني كه پيشاپيش شناخته نشده باشد و به فكر كردن به چيزي كه پيشاپيش شناخته شده است، نيازي نيست. مواجهه، همواره با ناشناخته صورت مي گيرد.

ناشناخته، همه جا حضور دارد،

در درون و در بيرون و تفكر هميشه در درون شناخته ها و در پيرامون شناخته هاست.

تو نمي تواني از خلال شناخته ها، با ناشناخته تماس بگيري. پس شناخته ها را دور بريز و با ناشناخته تماس بگير و اين چيزيست كه من آن را مراقبه مي نامم. جايگاه حقيقي انسان ميان دنياي شناخته يعني عشق ورزي، زندگي در دنيا و اميال گوناگون به اشياء و تخيلات و صورت هاي ذهني و از سوي ديگر مراقبه و ارتباط با هستي مطلق و فراسوي شناخت و صورت هاست.

انسان پليست بين شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است و رفتن در جستجوي ناشناخته آغاز خردمندي است.

براي همين بايد از فكر رها شوي و به مراقبه بپردازي و عشق بورزي. مراقبه سفر به فراسوي ذهن است و در عشق ورزي هم لحظه ي ارگاسم لحظه ي بي ذهني است.

اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود. يگانگي با آنها را از درون احساس كرده، آگاهي را در مي يابد. خرد و آگاهي به معناي دانش نيست. خرد به معناي هوشياريست به معناي تفكر، سكوت، دقت و مراقبه است.

در چنين حالتي از تأمل و سكوت است كه شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده مي شود. در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت. البته اشو توضيح

نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. تنها رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از حرف هاي او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاء آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند.

اما خود حقيقي تماشا چيست و خود خيالي بازيگر.

آنگاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد.

زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود. از اين منظر كل كائنات يك شوخي است.

صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و خداوند هميشه در حال شوخي است.

بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد، كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را

مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.

درنگي در مراقبة اشو

ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. براي رسيدن به هستي محض بايد شعله اي آن سويي برافروخت و راه به سوي او را درپيش گرفت. مراقبة اشو در نيمة راه مانده و به نوعي لذت ها را ضرب در دو مي كند.

به اين شكل كه اگر مراقبه را با عشق بياميزي آنگاه هم لذت عادي عشق ورزي و ارضا شخصي را مي بري و هم به صورت يك ناظر خارجي شاهد اين اميال، افكار و رفتارهاي لذت بخش بوده اي كه اين به نوبه ي خود لذت و كاميابي و شادي مضاعفي را به دنبال دارد. گذشته از اين وقتي كه در نقش عامل لذتت پايان مي يابد، در قالب ناظر مي تواني شادي و لذت را تداوم ببخشي و از اندوه از دست دادن و پايان يافتن خوشي رها شوي، زيرا خودِآگاهت در آن كار نبود، بلكه خود بازي گر مشغول بود و تو اكنون چيزي را از دست نداده اي. به همين جهت مي گويد:

درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد. بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را

آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست.

در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.

اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را با تلفيق عشق و مراقبه تجربه كنند.

اما به نظر مي رسد كه او دارد راه غرب را ادامه مي دهد و به در راستاي تحقق اهداف تمدن غرب روش هاي شرقي را با تحريف و تهي كردن از محتواي اصيل خود و پر كردن از محتواي مطلوب تمدن غرب باز توليد مي كند.

او در حقيقت دارد مي گويد اي اهالي تمدن غرب نگران نباشيد، بياييد تا

به شما بگويم رنج و افسردگي پس از عشق ورزي را به سهولت بپذيريد و به كامجويي هاي خود ادامه دهيد. مبادا در راهي كه پيش گرفته ايد شك كنيد، اتفاقاً همين راه، راه خداست.

در حالي كه جسم خود را غرق لذت مي كنيد روح خود را نيز با نظاره اين لذت بهره مند سازيد. بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن و سرور. آميختن عشق و مراقبه باعث رسيدن به وحدت با هستي و هستي بخش نمي شود، بلكه تنها لذت و شادكامي را كمي افزايش مي دهد و آگاهي و حقيقتي غير از آگاهي به اميال و نظاره ي احساسات خوشايند و رفتارهاي لذت بخش ندارد و به اعتقاد اشو خدا را در اين احساسات خوشايند و لذت و شادي خواهي يافت. به علت همين نگرش است كه در پاسخ به نامه ي يكي از دوستانش كه اعلام مي كند:

من از مسائل جنسي گذشته ام؛ اشو دوباره او را به سوي اين امور فراخوانده مي گويد:

وقتي نيروي جنسي در مسيري متعالي به كار مي افتد به براهماچاريا [سلوك رباني] تبديل مي شود. خيلي خوب است كه از آن وارسته اي، اما اين كافي نيست. بايد از خلال آن بگذري و تصعيدش كني و در جايي تصريح مي كند كه تانترا خداوند را انرژي عشق مي داند. بنا بر اين با آزاد كردن اين انرژي و در خلال رهايش آن است كه ملاقات با خدا و مراقبة موفق صورت مي گيرد.

خدايي كه اشو براي رسيدن به او تعاليم خود را سامان داده، احساس دروني از لذت و خوشي است.

كه به صورت عشق متجلي مي شود و

اين خداييست كه با مراقبه تنها و آرامش محض نمي توان به او رسيد. اين خداييست كه بودا به تنهايي راهي به سوي او ندارد و بايد دست در دست شخصيت لذت طلب و دنيايي همانند زوربا در اسطوره هاي يوناني بگذارد. از اين رو در موارد بسياري از زورباي بودا سخن به ميان مي آورد. بودا يك ابر بشر است كسي در اين باره ترديد ندارد اما او بعد انساني را از دست مي دهد. او فوق طبيعي است.

او از زيبايي فوق طبيعي بودن برخوردار است، اما زيبايي زُ<رباي يوناني را فاقد است.

زوربا بسيار دنيوي است.

دلم مي خواهد تو هر دوي اينها باشي زربا و بودا. چنين شخصيتي مي تواند به خدا برسد. زيرا خدا شخص نيست؛ بلكه اوج احساس سعادت، آرامش و احساس غايي من به اين جهان متعلقم و اين جهان به من تعلق دارد، است … ولي تنها در صورتي ممكن است كه به احساس دروني ات اجازه عمل بدهي.

دروغي به نام صداقت

با تكيه و تأكيد بر معنايي كه اشو از خدا دارد، مي گويد هر پيوندي تا وقتي كه عشق و شوري را بر مي انگيزد اعتبار دارد و از آن پس اصرار و پايداري در آن خيانت به عشق است، چون به يك دروغ تبديل مي شود. او به جاي اينكه بياموزد چگونه در عشق همواره بانشاط و وفادار باشيم. اين را مفروض مي انگارد كه عشق مي ميرد و وقتي مرد ديگر نبايد بگويي كه هست.

در اين بين معشوق هيچ اهميتي ندارد، مهم عشق است كه از هر جاي ديگري كه سر برآورد بايد خيمه ي خود را در آنجا برپاكني. نمي گويم اگر زني را دوست داري با او زندگي نكن.

با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص … وقتي عشق ناپديد مي شود، وقتي شادي از ميان مي رود، آن وقت بايد به حركت ادامه دهيد … از همان لحظه اي كه احساس مي كنيد ديگر از چيزي خوشتان نمي آيد و آن چيز گيرايي و جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمي كند، از آن دست برداريد. فقط بگوييد متأسفم. خدا شور و شعف زندگيست و تا وقتي كه او در رابطه اي حضور دارد اين رابطه مقدس است، مي تواند تو را به خدا برساند وقتي كه اين شور و هيجان و احساس خوشي و شادي پايان يافت خدا را در جاي ديگر بايد جستجو كرد. در اين حالت به درونت برو و بدان كه خداوند در آنجاست و بعد اگر شادماني و كامجويي تو را فراخواند به سوي آن برو كه خدا را خواهي يافت. از نظر اشو همه ي اهميت عشق جنسي و ارضاء آزادانه ي آن در اينست كه انسان را به مراقبه برساند. به اين ترتيب كه كامجويي هايي از اين دست شخص را سير و خسته و دلزده مي كند.

گاه شما بعد از عشق در ناكامي عميقي فرو مي رويد. آن كساني كه عشق را نشناخته اند بيچارگي واقعي را تجربه نكرده اند.

درد و رنج واقعي را درنيافته اند.

در اين وضعيت به درون تنهايي خويش رانده شده، فرصتي براي نيايش و مراقبه ايجاد مي شود. هر گاه از اين درون كاوي خسته شويد به رابطه اي دست مي زنيد تا دوباره آماده مراقبه و درون كاوي شود. كامجويي براي مراقبه است و به تدريج خود كامجويي هم فرصتي براي مراقبه مي شود. كاميابي حقيقي را

بايد از درون جست و اگر چنين شود لذت طلبي به كامل ترين صورت تحقق مي يابد. به هر حال از پيوند با مردم گريزي نيست. اما هيچ پيوندي خوشبختي را به تو ارزاني نمي دارد، چه خوشبختي هرگز از برون نمي آيد. خوشبختي هماره از درون سوسو مي زند، هماره از درون جاري مي شود. بنا بر اين نبايد كاميابي و خوشبختي را در رابطه با ديگران جست. بلكه رابطه با ديگران آماده گر است براي دريافت آنچه از درون مي جوشد.

اشو به روشني دريافته كه روابط آزاد خستگي و ناكامي و افسردگي را در پي دارد و البته همين را فرصتي مناسب براي حركت به سوي خداوند و درك او از درون خويش برمي شمارد. از اين رو روابط پايداري را كه مي توانند آرامش و خوشبختي را تأمين كنند، به باد انتقاد مي گيرد.

زيرا معتقد است آرامش و خوشبختي در كنار ديگري دروغ است، خوشبختي حقيقي در درون است كه با تنهايي به دست مي آيد.

● نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف

منبع:

خبرگزاري - فارس

بخش نقدها

نفي ديدگاه هاي اوشو

بررسي عشق در انديشه اشو وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟

و ما در اينجا فقط سخنان او را براي بررسي بيان مي كنيم و تفصيل آن در كتابهاي عرفاني موجود است.

وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [1] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد،

شروع عشق مي باشد.

رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.

اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است مرد مي تواند خاك عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [2] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.

رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [3]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:

سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به

نيلوفر آبي بدل كني. [4] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از اتحاد آن دو آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [5] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:

با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [6] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.

هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. تحليل و بررسي ديدگاه اشو نسبت به پيامبر اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگي و شاعري مي كند با اين تفاوت

كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مي خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفي گري.

در قران كريم مي خوانيم:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْ آنٌ مُبِين [7]

ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسماني - فقط ذكر و قرآن مبين است.

در قرآن كريم به كرّات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مي خواندند در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود.

خداوند در قرآن كريم مي فرمايند:

كَذلِكَ ما أَتَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون

اين گونه است كه هيچ پيامبري به سوي قومي فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اي [8] و هم چنين حضرت موسي را خطاب به ديوانه كردند [9]. خداوند به پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمان مي دهد كه به كفار اين گونه فرما فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَة ِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ [10] پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي بلكه آنها مي گويند او شاعريست كه ما انتظار مرگش را مي كشيم. خداوند در جايي ديگر مي فرمايند:

و إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُون

[11] اين قرآن گفتار رسول بزرگواريست و گفته شاعري نيست و كمتر ايمان مي آورند چند نكته در مورد مدعاي ديگر اشو نسبت

به پيامبر: در قرآن كريم هيچ آيه اي صراحتا دال بر پوشيدن رداي پشمي توسط حضرت موسي هنگام ملاقات با خدا ديده نمي شود و اگر هم اين چنين باشد اين سؤال مطرح است كه آيا قصد حضرت رسيدن به بي گناهي حيوان بوده است و بنا بر عبارات اشو هدف متعالي حضرت حيوان شدن است.

زيرا وقتي انسان حيوان مي شود قديس مي شود به طور كلي اشو وجود گناه را منكر مي شود و گناه را ترفندي براي به سلطه كشيدن مردم مي داند حال اگر گناهي وجود نداشته باشد پس دليلي ندارد انسان خواهان رسيدن به بي گناهي حيوان باشد و اين همه رياضت را به جان بخرد اين كاملاً تناقضيست كه اشو بيان مي كند اگر گفتار اشو صادق باشد به واسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سانياسين به بي گناهي حيوان خود و مكتبش مصداقي از كساني مي شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسانها هستند اين هم يكي از تناقضات اشوست عبارت اشو در مورد نفي گناه اينست گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ايجاد مي كنند.

آنها ايده هايي بس احمقانه به خودت مي دهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود مي آيد و همين كه گناه به وجود آمد تو به دام افتادي. گناه راز كاسبي همه به اصطلاح اديان شرك است [12]

تحليل و بررسي نفي مذهب

1 - در اينجا فقط چند نكته مي گوييم و آن اينست كه آيا مكتب اشو مصداقي از دروغ نوين هست يا خير؟ خود خواننده بر اساس عبارتي كه از اشو نقل گرديد قضاوت كند

2 - علي رغم انكار شريعت، خود داراي شريعت ويژه ي خويش هست.

آيين

اوشو دستورالعمل هاي رفتاري خاصي دارد. مراقبه هاي اشو همگي از اين سنخند اگر عرفان راهيست براي رسيدن به خدا و تقرب به او، پس جز با عمل كردن به دستورات خداوند، وصول به چنين هدفي امكان ندارد. خداي متعال نيز فرموده است:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ - فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ

نتيجه اي كه از اين مطالب به دست مي آيد اينست كه اشو در صدد بيان كردن مذهب خود است پس به ناچار بايد ديگر مذاهب را نفي كند.

بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي تقليد قرآن كريم مي فرمايد:

فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُون [13] اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد اين آيه شريفه بيانگر يك قانون كلي عقلايي در مورد رجوع جاهل به عالم يعني همان تقليد است [14] البته عالي ترين مصداق اين آيه چنان كه در روايات آمده پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند و مراجع تقليد و دانشمندان متعهد و پرهيزگار از مصاديق ديگر آن به شمار مي آيند. تقليد غريزه ايست كه از كودكي در انسان ظاهر مي شود بلكه وي مقلدترين مخلوقات جهان است و از همان ابتدا، دانستنيهايي را از راه تقليد فرا مي گيرد تقليد از نظر برخي جامعه شناسان غربي منشأ همه اختراعات و ابداعات جامعه بشريست و آن را بنياد زندگاني به حساب مي آورند. در واقع مساله لزوم تقليد جاهل از عالم و رجوع غير متخصص به متخصص از مسائل روشن و بديهي بوده و قياسش را به همراه خود دارد و به تعبير مرحوم آخوند در كفايه، اين مساله در فطرت انسان جا دارد و بنا به گفته بعضي ديگر نه در فطرت بلكه در وجدان انسان جا دارد. از اين رو مي بينيم انسان

جاهل از كسي كه مي داند و يا حتي احتمال دانستن در او مي رود سؤال مي كند.

بچه ها از بزرگترها، پسر از پدر، جوان از پير، كارگر از مهندس و مريض از طبيب، مي پرسد و از او پيروي مي كند.

اين پرسش و تقليد، كه به طور طبيعي و به دور از هر گونه گرايشها در درون شخص مي باشد، از جايگاه عميق آن در وجود انسان خبر مي دهد. بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي اساتيد تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهيات و ماوراء الطبيعه و غيره از تعاليم استادان گذشته خود استفاده مي كنند آيا اينان همه ابلهند و مرده پرست؟

اگر يك استاد كلامي زيبا و شيرين داشت، ابلهيست كه كلامش را پيروي كرد و اگر اين چنين باشد اين سخن در درجه نخست به پيروان اوشو برمي گردد كه شاگردان او بودند و هم اكنون به شدت خواهان تعاليم و آموزه هاي عرفاني وي هستند.

اصل رجوع به استاد يكي از اصوليست كه در بحثهاي مختلفي بيان مي شود. در اين زمينه اسلام بسيار غني و تاكيد فراوان دارد كه انسان بايد براي شناخت مسير حتما استادي اهل فن داشته باشد.

وعلاوه بر اينكه خود اشو پيرو آيين بودا و تانترا مي باشد و از آنها تمجيدهاي زيادي مي كند پس خودش اولين مرده پرست است و نكته اي ديگر اينكه مي گويد من سرآغاز آگاهي مذهبيم كه در كلمات اشو مي باشد نتيجه اين را مي دهد كه او در حكم استادي خودش رو بيان مي كند.

البته بايد بيان كرد براي اينكه غرور اشو را مشاهده نمود چنين سخناني ما را كفايت مي كند زيرا براي اثبات خود به عنوان برترين استاد اساتيد و مريدان آنها را به ديده تمسخر

نگاه مي كند.

تحليل و بررسي نفي ازدواج و خانواده اشو

1 - اسلام براي تأسيس و تحكيم اين نهاد سرنوشت ساز و پيشگيري از فروپاشي آن، رهنمودهاي بسيار مهمي عرضه كرده است.

تأمل در اين رهنمودها و مقايسة آنها با آنچه در ساير مكاتب درباره ي خانواده گفته اند، به روشني آشكار مي شود كه اين نهاد، ريشه در وحي الهي و فطرت انساني دارد

نمونه:

الف: خداوند متعال در آيه 10 سوره نور مي فرمايد:

«مردان و زنان بي همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را. اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بي نياز مي سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه ست

ب: امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام با اشاره به آثار و بركات ازدواج مي فرمايند:

وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْمُنَاكَحَة ِ وَ الْمُصَاهَرَة ِ آيَة ٌ مُحْكَمَة ٌ وَ لَا سُنَّة ٌ مُتَّبَعَة ٌ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِيضٌ لَكَانَ فِيمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِيبِ وَ تَقْرِيبِ الْبَعِيدِ وَ تَأْلِيفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِيكِ الْحُقُوقِ وَ تَكْثِيرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِيرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا يَرْغَبُ فِي دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِيبُ وَ يُسَارِعُ إِلَيْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيب [15]

اگر درباره ازدواج و وصلت آيه اي روشن از كتاب خدا و سنتي پيروي شده از پيامبر و احاديث فراوان نبود بي گمان آثار و بركاتي چون نيكي كردن به خويشاوندان، نزديك ساختن افراد دور و الفت بخشيدن ميان دلها و در هم تنيدن حقوق و افزودن بر جمعيت و اندوختن فرزند براي رويايي با سختي هاي روزگار و پيشامدهاي زمانه كافي بود كه خردمند دانا به اين كار رغبت نمايد و انسان ره يافته درست انديش به سوي آن بشتابد

2 - اشو

اساساً ساختار اصلي خانواده را بر اساس مالكيت قرار داده كه شوهر مالك زن و هر دو مالك فرزندان هستند بر اين اساس مخالفت خود را با ازدواج سر مي دهد چرا كه مي گويد ازدواج بردگيست و مخالف آزادي فردي نكته اي كه مي توان اينجا اشاره نمود اينست كه

الف:

در عرفان ناب ديني اسلام نظام خانواده بحث آيين همسرداري نه آيين برده داري چرا كه بر اساس آيات قرآن مالكيت فقط از آن خالق انسان است لله ملك السماوات و الارض

ب:

در كلام وحي خانواده بر اساس مودت و رحمت باد شده و بوسيله آن آدمي به سعادت و آرامش مي رسد نه بر اساس مالكبت

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون [16]

3 - اشو چنانچه بيان شد شكل جديدي غير از ازدواج را براي يك زندگي جمعي پيشنهاد مي كند و نام آن را كمون مي گذارد اگر دليلش براي مقابله با نهاد خانواده و ايجاد كمون تأمين آرامش و شادماني است طبيعتا اين آرامش و شادي در يك زندگي سالم شكل مي گيرد نه بر يك زندگي حيواني و جنگلي چرا كه در آنجا مودت و محبت نيست تحليل و بررسي نفي تربيت

1 - از اشو بعيد است و جاي تعجب دارد با آن همه ادعاي استفاده از علوم تجربي چرا حداقل سخنان روانشناسان ر ا در اين زمينه متوجه نشده كه نياز حداقل تربيت مي باشد تا بتواند بر طبق فطرت خويش رشد كرده و به تكامل برسد از اين رو امير المؤمنين به فرزندش امام حسن مي فرمايد:

إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَة ِ مَا أُلْقِيَ

فِيهَا مِنْ شَيْ ء ٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ [17]

به تحقيق قلب كودك و جوان همانند زمين باير است، هر آنچه در آن بكارند مي پذيرد بنا بر اين من تلاش كردم كه ترا ادب كنم قبل از آنكه دلت قساوت يابد و عقلت مشغول شود

2 - خداوند متعال با قدرت لايتناهي خود به انسان اين را لطف نموده كه يكي از آفريده هايش از خون وي آفريده شود و اين تكليف الهي يعني مواظبت و تربيت با اشتيياق يه دوش بكشند و مهرش را در دلش مي نهد تا با او انس گرفته و ضعف كوچكي سن او موجب ظلم بر او نشود حالا بايد افسوس خورد كسي كه داعي عرفان و معنويت دارد از با اصلي ترين نياز هاي فطري بي خبر بوده و زندگي را چيزي جز لهو لعب نمي داند

3 - اشو تربيت را از پدرو مادر نفي مي كند و آن را به كمون متعلق مي داند چطور مي تواند با احساسات عاطفي كودكان برخود كند و اين كه مي گويد كمون بايد مراقب باشد كه هيچ جهان بيني فطري بر آن حاكم نگردد چگونه او جهان بيني فكري خود را در كمون به آنها تحميل مي كند اگر تربيت بد است بايد در كمون هم بد باشد و اين يك تناقض واضح و روشن در انديشه هاي اشوست كه اين تناقض گويي ها خاصيت عرفانهاي منهاي خداست

4 - علاوه بر اينكه جايگاه تربيت و خانواده در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بسيار حائز اهميت است به گونه اي كه حتي قببل از ازدواج براي انتخاب همسر اسلام نكات بسيار زيبايي بيان كرده مي توانيد به منابع ارجاعي مراجعه كنيد [18]

تحليل و

بررسي نفي سياست

1 - اين گونه مسائل اولا موجب بيزاري مردم از سياست و مسائل اجتماعي را به وجود مي آورد و بدين سان مردم به تدريج از مناسبتهاي سياسي دور مي شوند و باعث مي شود كه چپاول گران و سرمايه داران شرايط را براي چپاول ملتها مناسب مي بينند شايد هم بتوان گفت آوردن اين نوع معنويتها در جامعه توسط خود سياستمداران و چپاول گران باشد تا بهتر بتوانند به چپاول گري خود بر ملتها چيره شوند

2 - عرفان حقيقي آن مسلكيست كه نه تنها از سياست فرار نمي كند بلكه عرفان را لازمه اجتماع و سياست را لازمه عرفان مي داند. هر مسأله اي به واسطه سياست قابل اجتماعي شدن است و انسان با توجه به مدني بودنش قادر نيست عرفاني را برگزيند كه منهاي سياست و اجتماع است.

آموزه هاي عرفان صحيح فراگير است و سياستمدار و غير آن را مي پذيرد عرفان صحيح در بستر سياست گسترش مي يابد و سياستمدار با توجه به تمام وظايف خويش ملزم به رعايت قوانين عرفاني مي شود و هيچ تقابل و برخوردي پيش نمي آيد. حوزه سياست بستريست كه امكان ايجاد عناصر مخرب و افعال ضداخلاقي در آن مي رود. لاجرم محتاج موازين اخلاقي بيشتريست عرفان صحيح با فهم اين مهم رويكرد مناسبي را در قبال سياست اتخاذ مي كند.

نه از آن فرار مي كند و نه آن را مخرب مي داند. بدون شك عرفان صحيح براي مردم جامعه است و سياست جزء لاينفك اجتماع. عرفان صحيح راه گشاي انسان مدني بالطبع است.

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَا مُؤْمِنِينَ وَ لَا مُشْرِكِينَ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِين

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ - لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ [19]

مردم

در آغاز يك دسته بودند و تضادي در ميان آنها وجود نداشت.

به تدريج جوامع پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كند.

عرفاني كه در جهت سعادت بشري و نيل به اهداف الهيست برگرفته از حركت انبياء در مسير حل اختلافات اجتماعي انسان است.

عرفاني كه جداي از اجتماع و مسائل آن باشد بدون شك قادر به رساندن انسان به معنويت صحيح نيست.

تحليل و بررسي نفي علم

اولاً:

نفي علم و تكنولوژي كه او بيان مي كند از خودش نيست اين نظريه قبلها هم وجود داشته است كه از آيين ذن است، آييني چيني است كه در آن متون مقدس جايگاهي ندارد، مناسك و علم و ساختن معبد نفي شده است، انزواطلبي مطلق حاكم است و هر گونه عقلانيت و فلسفه مطرود است.

علم هم در نظر اين مكتب جايگاهي ندارد و غيره … معلوم مي شود كه اين اموزه از خود اشو نيست و از ديگران گرفته است و به اسم خود جعل كرده است ثانياً اگر علم و دانش بد است چرا خود اشو از ان استفاده مي كند.

از تكنولوژيهاي امورزي همانند ماشين هاي مدل بالا و غيره نهايت استفاده را مي كند

ثالثاً:

علم و دانش از نگاه اشو با عرفان و معنويت در تقابل مي باشد و حال آنكه از نگاه عرفان ناب ديني و اسلامي ميان علم و معنويت هيچ گونه تضادي نيست دانش پلكان معنويت و معرفت است از اين رو در

آيات و روايات اسلامي بر روي دانش توصيه هايي بسيار فراواني صورت گرفته است كه اگر اين دانش همراه با اخلاص و خلوص نيت باشد انسان را به مراحل عالي كمال كه همان قرب الي الله مي باشد مي رساند قل هَلْ يَسْتَوِي الّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذينَ لايَعْلَمُونَ إنّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الألْبابِ. [20] بگو:

«آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندان متذكر مي شوند. قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما [21] بگو:

پروردگارا! علم مرا افزون كن. اهميت و جايگاه علم آموزي در اسلام بسيار پرواضح است پيامبر اعظم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

مَنْ تَعَلَّمَ في شَبابِهِ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الرَّسْمِ في الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الكِتابِ عَلَي وَجْهِ المَاء.

هر كه در جواني بياموزد، همانند نقش روي سنگ است (كه از بين نمي رود و فراموش نمي شود ) و هر كه در پيري ياد گيرد، مانند نوشتن بر سطح آب است.

مَنْ لَم يَصبِرْ عَلي ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً بَقِيَ فِي ذُلِّ الجَهْلِ أبدا.

هر كه بر فروتني يادگيري، ساعتي صبر نكند، در ذلت ناداني ماندگار مي شود.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام:

لَيسَ العِلْمُ بِكَثرَة ِ التَّعَلُّمِ إنّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَن يُرِيدُ اللّه ُ أنْ يَهْدِيَهُ.

دانش با يادگيري زياد به دست نمي آيد؛ چرا كه همانا علم، نوريست كه خدا در قلب هر كس كه هدايتش را بخواهد، قرار مي دهد.

امام كاظم عَلَيْهِ السَّلَام:

لا نَجاة َ إلاّ بِالطّاعَة ِ وَ الطّاعَة ُ بِالعِلمِ وَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ.

نجات فقط با طاعت به دست مي آيد و طاعت در گرو علم است و علم در گرو يادگيري.

تحليل و بررسي نفي علم

1 - به نظر شما آيا عقل و تفكر در مقابل

عرفان و طريقت است و انتخاب يكي منجر به رد ديگري مي شود همانطور كه خداوند قوه عاقله را جهت راهگشايي انسان آفريده عرفان و طريقت در امتداد راهگشايي انسان معنوي به سوي قرب به خدا تفكر عطيه اي الهيست كه خداوند به انسان ارزانيي كرده است.

اگر تفكر را از انسان بگيرند نقطه تمايزي با ديگر موجودات (حيوانات) ندارد. از اين رو براي پيروزي و پايداري چهره حوزه عرفان و غيره مي بايست فكر كرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شك هيچ موفقيتي بدون تفكر و تعقل پديد نيامده است لااقل كشف نشده است و پيروزي در جهان حاصل نشد مگر در صراط يك تفكر و تأمل صحيح.

2 - معتقديم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شك در امتداد عرفان است.

عرفان اگر در طريق درست باشد از منطق و تعقل بالغ كمك ها گرفته است.

عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بي راهه مي رود. انسان فقير از تفكر و هوش، چگونه كاري را موفق به پايان رساند. عرفان پويا به واسطه تفكر انتخاب مي شود. انسان معنوي كه صاحب يك سلوك درست است مديون عقل خويش است.

عقل است كه درست و نادرست را مشخص مي كند.

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي فرمايند:

إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ له

خير و خوبي تماماً با عقل به دست مي آيد و كسي كه عقل ندارد دين ندارد.

در جايي ديگر امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايند:

ِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.

با عقل است كه هر دو سرا به دست مي آيد. هركه از عقل محروم باشد از هر دو سرا محروم است؛ [22] نتيجه

آنكه: عقل و تفكر نه تنها در مقابل عرفان و طريقت نيست بلكه در كنار هم و با جمع هم معنا مي شوند.

اين مهم در همان ابتداي انتخاب عرفان توسط انسان به كمك عقل و تفكر روشن است.

عرفان به تفكر و منطق وابسته است تا هيچگاه از صراط راست خارج نشود و تفكر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالي شود و پوسته ظواهر را بشكافد

***********

[1] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95

[2] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58

[3] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59

[4] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240

[5] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني

[6] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[7] - يس / 32

[8] - قمر / 9

[9] - شعرا / 27

[10] - طور. 29 و 30

[11] - حاقه. 40 و 41

[12] - اشو، الماسهاي اشو ص 258 -

[13] نحل / 43

[14] - الميزان، علامه طباطبايي، ج 12، ص 271

[15] - اصول كافي، ج 5 ص 374

[16] - روم، 21

[17] - نهج البلاغه، حكمت 359

[18] - همان و تربيت فرزند از ديدگاه اسلام ابراهيم اميني

[19] - بقره / 213

[20] - زمر: 9

[21] - طه: 114

[22] محمد محمدي ري شهري. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمي. انتشارات دارالحديث. چاپ اول 1377. جلد 8. ص 3874 -

بخش آموزه ها

بررسي انديشه هاي اشو

اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد

و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند (1)

اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» (2) بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» (3)

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن

است كه آزادمان مي كند.

نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … (4) بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد.

در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. (5) پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند (6) بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.

تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» (7)

اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي

خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» (8)

مراقبه نيازمند عشق

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد.

اميال،

افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود (9) در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت (10) البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد.

و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد (11)

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛

اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود (12) از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» (13) صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.

به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.» (14) بنا بر اين «كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.» (15)

درنگي در مراقبه ي اشو

ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:

«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» (16)

بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها

نظاره گر باش. «عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست» (17)

در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» (18) و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» (19) زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است (20)

اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.

«شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.

تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.

شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.» (21)

بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را

به خداي ديگري مي دهد «خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن و سرور.» (22)

زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. «صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.» (23)

با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.

«كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.» (24) تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.

به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.

در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.

در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، (25) چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟

هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟

ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به

جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.

در جواب بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد. در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.

آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد.

«زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي

وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … (26) [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما قرار مي دهد و به اين دليل است كه من از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد (27) … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.

شما تنها هستيد چون خدا تنهاست (28)

اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.

اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي

جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.

اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم (29) و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد.

راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:

«در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد (30) … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.

بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.

اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.

فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند (31)

اشو در

عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.

او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.

رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.

بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد.

او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.

بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.

يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و

افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد.

نتيجه گيري

كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق+ مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج

بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. (32) اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت.

گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده (33) و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم.» (34) او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.

در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد.

اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» (35) معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و

دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود (36)

سوتيترها:

اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت.

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر.

كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

*****

***********

***********

پي نوشتها:

1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.

2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.

3. ساراها 3، ص 91.

4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.

5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.

6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.

7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.

8. ساراها 3 ص 91.

9. ساراها 3 ص 125.

10.

اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.

11. ساراها 4 ص 15.

12. شهامت ص 47.

13. الماس هاي اشو ص 105.

14. الماس هاي اشو ص 266.

15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 72.

16. يك فنجان چاي ص 4.

17. الماس هاي اشو ص 13.

18. الماس هاي اشو ص 341.

19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.

20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:

«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.

بحار الانوار ج 7 ص 119.

21. شهامت ص 179.

22. الماس هاي اشو ص 130.

23. پيوند ص 48.

24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.

25. ساراها 3 ص 118 تا 124.

26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.

27. همان، ص 133 و 134.

28. همان، ص 135.

29. شهامت ص 125.

30. آواز سكوت ص 131.

31. همان، ص 132.

32. شهامت ص 26 و 27.

33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.

34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.

35. الماس هاي اشو ص 366.

36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.

ديدگاه هاي اوشو

اشو هيچ گاه كتابي ننوشت ولي به توصيه او تمام سخنرانيهايي كه از او ضبط شده بود، بر روي كاغذ نوشتند بدون اينكه حتي يك واو كم يا زياد كنند.

كه مجموعا 650 جلد كتاب به زبان لاتين و 65 جلد كتاب او را به زبان فارسي ترجمه كرده اند.

از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مندكنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. در اين نگارش به برخي از ديدگاه هاي اشو مي پردازيم.

عشق اشو اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.

هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است همانند:

عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [1] كه به چاپ رسيده است.

برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:

عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [2] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [3] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [4] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [5] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [6] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [7] عشق از نظر اُشو

شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [8] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [9] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.

عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [10] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [11] مي گويد:

ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.

مي گويد:

اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال

دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته آن است كه همه هستي را در برگرفته است.

اشو و پيامبر اسلام وي تمام تعاليم اعتقادي و شريعتي اسلام را كه ما حصل تلاش و كوشش هزار ساله عالمان اسلاميست را رها مي كند و از درياي عميق آموزه هاي عرفاني ناب اسلامي تنها صوفي گري باطله را مي بيند كار را به جايي مي كشاند كه اسلام را بدون صوفي گري فاقد حيات و ارزش مي پندارد. صوفي گري هسته اصلي همه ي مذاهب است.

صوفي گري به طور خاص با اسلام كاري ندارد. صوفي گري مي تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد.

اما اسلام بدون صوفي گري نمي تواند وجود داشته باشد [12] او در مورد پيامبر مي گويد:

سال 610 ميلادي محمد در غاري در كوهستان حرا بود.

همين كه نخستين تجربه معنوي اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت:

اندوهي دارم. من شاعرم يا جن زده؟ او حتي براي از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاي بلند هم افتاده بود.

اين حالت براي او مثل يك ضربه روحي قوي مثل نيروي بزرگي از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود.

طوري كه انگار به تب عميقي و خطرناكي مبتلا شده بود.

او ترسيده بود فكر مي كرد كه شاعر يا ديوانه شده است.

در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفي گري جوشيدن مي گيرد.

هميشه هر دو حالت شاعري و ديوانگي با

هم همراه بوده است.

او هر دو بود.

او هم شاعر و ديوانه بود.

او ديوانه و عارف شده بود [13] اوشو مي گويد:

محمد در قرآن مي گويد كه حتي موسي نيز وقتي با خدا ملاقات مي كرده رداي پشمي مي پوشيد وقتي او با خدا سخن مي گفت رداي پشمي به تن مي كرد اما چرا؟

اينجا يك نماد گرايي عميق وجود دارد و آن اينست كه پشم لباس حيوانات است و صوفي بايد به بي گناهي يك حيوان برسد. بايد به بي گناهي اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.

او بايد هر گونه آداب و رسوم و فرهنگي را كنار بگذارد. بايد هر نوع شرطي شدن را به فراموشي بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناي خودش را پيدا مي كند.

وقتي انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمي كند بلكه به مرتبه ي بالاتري رسد. وقتي انسان حيوان مي شود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگريست شما سقوط نمي كنيد. وقتي انسان حيوان شد قديس مي شود [14]

اشو و نفي مذهب و شريعت

يكي ديگر از آموزه هاي اشو نفي مذهب است او مي گويد:

مذهب سركش است و انسان مذهبي عصاينگر. او بر ضد همه راست ديني ها، بر ضد همه سنت ها بر ضد همه ايدئولوژي ها به عصيان برمي خيزد. تنها عشق او، عشق به حقيقت است.

همه عشق او براي دستيابي به حقيقت. فقط چنين انساني آن را مي يابد [15] در جايي ديگر مي گويد:

همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند. آنها تنها يك موقعيت را پديد مي آورند و انگيزه نيستند. مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي

نوتري نياز خواهد بود [16] نفي تقليد يكي ديگر آموزه هاي اشو اينست كه به شدت با تقليد مخالف است.

خانمي سيگاري، در خانه يك طوطي داشت، هنگامي كه متوجه سرفه مداوم طوطي شد، سيگارش را ترك كرد. نگران شده بود و از آنجايي كه پشت سرهم سيگار مي كشيد، فكر كرد شايد دود سيگار سبب آزار طوطي شده باشد.

طوطي را پيش متخصص حيوانات برد. بعد از معاينات لازم، پزشك هيچ علامتي از ناراحتي ريه در طوطي پيدا نكرد. آخرين نتيجه گيري ها نشان داد كه سرفه ي او تقليدي از سرفه صاحبش بوده است.

دود سيگار سبب سرفه طوطي نشده بود، بلكه او فقط از صاحبش تقليد مي كرد. دقت كنيد. زندگي شما مي تواند دقيقا مانند زندگي همان طوطي باشد.

اگر چنين باشد، چيز بسيار با ارزشي را از دست مي دهيد. زندگي را از كف مي دهيد. آنچه را كه به دست مي آوريد بي ارزش است، زيرا چيزي با ارزش تر از زندگي وجود ندارد. به همين دليل در تانترا، طبيعي بودن و آزادگي، برترين و اساسي ترين فضيلت است.

آزاد و حقيقي بودن، صفتي منحصر به فرد و يكتاست [17]. ترفند اين است:

اگر انسان سعي داشت روي پاي خود بايستد، او را سرزنش كن و اگر مقلد بود، او را تشويق كن! طبعاً بذر وجودش، استعداد ذاتي اش، مجالي براي بروز و ظهور پيدا نخواهد كرد [18] نفي استاد آموزه اي ديگر از اشو اينست كه او استادان و بزرگان را نفي مي كند.

هدف اشو در نفي استادان اينست كه خود را يكه تاز در حوزه دين و عرفان مي كند.

وي در برخي موارد كلام پيامبران الهي و استادان بزرگ عرفاني را براي تاييد گفتار خود به كار مي برد و

بعضاً از آنان تمجيد به عمل مي آورد و در ديگر سخن آموزه هاي آنان را انكار و بيهوده مي داند و خود را سرلوحه آگاهي مذهبي و توانايي ديني به شمار مي آورد و با ديگر آموزه هاي اديان بزرگ كه حاميان فراوان دارند سر جنگ مي آورد و مي گويد:

از گوروهاي استادهاي اخلاقي دروغين برحذر باشيد. گوروي دروغين به شما اين دنيا را وعده مي دهد. حتي اگر قرار باشد براي جهان ديگر قولي بدهد باز هم به معيار اين دنياييست او به شما زني زيبا در بهشت را وعده مي دهد. او به شما قول جويبارهاي شراب در بهشت را مي دهد. اما اين چيزها هميشه در حد وعده باقي مي ماند او به شما قلعه هاي طلايي كاخ هاي تزيين شده با الماس و طلا و نقره و زن و شراب در بهشت وعده مي دهد اما حقيقت اينست كه اين چيزها به اين دنيا تعلق دارند. او صرفاً در حال تحريك شماست.

او فقط قصد دارد شما را گول بزند [19]

نكته مي دانيد اشو وقتي اين گونه در مورد بهشت و جهنم سخن مي گويد به خاطر اينست كه وي معاد را قبول ندارد و منكر معاد مي باشد و اين يكي از شاخصه هاي عرفان هاي سكولار مي باشد در جايي ديگر مي گويد:

من سرآغاز آگاهي مذهبي كاملاً نويني هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتي ارزش به خاطر سپاري ندارد. چه نعمت بزرگي براي بشريت خواهد بود.

اگر سراسر تاريخ گذشته را كناري نهيم. همه گذشته را به گنجينه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازي جديد بخشيم و دوباره او را آدم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند - انساني نو، تمدني نو، فرهنگي نو [20]

وي

در مسير كشيدن خط ابطال بر روي تمام استادان الهي و عرفاني و كنار راندن پيامبران و استادان بزرگ در اين حوزه مي گويد:

وقتي يك استاد زنده است؛ طريقش نيز زنده است.

او مزه اي دارد تند و تيز. يك استاد را در حالي كه زنده است بچشيد. ابلهان مرده پرستند. انسان خردمند دوستدار زندگيست [21] نفي ازدواج و خانواده از جمله ارزشهايي كه اشو آن را در تعاليمش انكار و نفي مي كند ازدواج ونهاد مقدس خانواده است او ذيل نفي ها نفي ازدواج و خانواده نظريات كمون را در كتابهاي خود خصوصا كتاب آينده طلايي مطرح مي كند او كساني را كه ازدواج و خانواده را عهد مقدسي مي دانند احمق خطاب مي كند و مي گويد:

بناي ازدواج صوري و بر ويرانه هاي عشق قرار دارد آنچه ازدواج به ارمغان مي آورد فقط عذاب پريشاني آزردگي بردگي و نابودي كامل معنويت انسان است به خلاف اين كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [22] در جايي ديگر مي گويد:

ازدواج چيزي مصنوعي و پلاستيكيست [23] نفي تربيت يكي از آموزه هايي كه اشو روي آن تاكيد دارد نفي تربيت در خانواده است وي مي گويد:

كودك با سكوتي محض به دنيا مي آيد بومي كاملاً سفيد است از جذابيت و زيبايي و موسيقي سكوت برخوردار است اما ما شروع به انباشتن او از آرمانها مي كنيم و او را به بلند پروازي آلوده مي سازيم هر كودكي سالم و كامل به دنيا مي آيد و ما بي درنگ شروع به آسيب رسانده به او مي كنيم آموزش و پروش ما بلند پروازانه است [24] پدر و مادرها و آموزگاران همواره اين فكر را در تو تقويت كرده اند كه بايد شناخته شوي بايد مورد

پذيرش قرار بگيري اين شگردي حيله گرايانه براي نگه داشتن آدمهاست [25] در قبال نفي تربيت خانواده، كودكان را متعلق به كمون مي داند و اعتقاد دارد كه كودكان بايد از پدر و مادر مستقل باشند. بچه ها بايد به كمون تعلق داشته باشند، نه به پدرها و مادرها والدين به اندازه كافي ضرر زده اند.

كودكان بايد نه در كنار والدين، كه در شبانه روزي هاي كمون زندگي كنند تا پدر و مادرها نتوانند ذهن آنه را مسموم كنند.

كمون بايد مراقب باشد كه هيچ نوع جهان بيني فكري يا سياسي، مليت، نژاد يا طبقه اجتماعي خاصي بركمون حاكم نگردد [26]

اشو معصوميت كودك را ناشي از جهل او مي داند و جهل را امتيازي براي كودك اشو در فرق جهل و معصوميت مي گويد معصوميت همان جهل است با اين تفاوت كه در معصوميت اشتياقي به دانستن ندارد از اين وضع راضي و قانع است [27] نفي سياست در عرفان اشو سياست واقعه اي پليديست و سياست مدار جزء نابكارترين افراد جامعه معرفي شده سياستمداران از اخلاق، عرفان، عشق، آزادي و معنويت عقب مانده اند اوشو مي گويد:

سياستمداران آدم هايي كودنند. از كود نيست كه به سياست رو آورده اند.

كسي كه كودن نباشد از ميان شعر و شور و شعور و قدرت، قدرت را انتخاب نمي كند انتخاب قدرت نشانه ضعف اوست نه قدرت او. آنها آدم هايي ضعيف و كم جنبه اند. كه قدرت را به دست گرفته اند.

از اين رو همه شان براي زندگي سالم و انساني خطر آفرينند [28] سياست بازان نابالغ ترين اذهان دنيا هستند.

فقط ذهن هاي دست سوم به تزوير علاقه مند مي شوند. [29] افراد پيش پا افتاده و افرادي كه از عقده حقارت رنج مي برند. سياست باز مي شوند. آدم

عاقل زندگي را شادمانه زندگي مي كند او در وسوسه قدرت نيست شايد به موسيقي، به آواز به رقص علاقه مند باشد اما به سلطه گري علاقه مند نيست شايد علاقه مند باشد آقاي خودش شود ولي علاقه ندارد آقاي ديگران شود. سياستمداران مردم اني ديوانه اند.

تاريخ برهاني كافيست [30] اطاعت ترفند سلطه گران و سياستمداران است كه تو را استثمار كنند.

تا تو را به اسارت نگه دارند در اسارت ذهني [31]. به مردم كمك كن طبيعي باشند. به مردم كمك كن آزاد باشند. به مردم كمك كن خودشان باشند هرگز سعي نكن كسي را به زور وادار كني. به زور بكشي و به زور هل بدهي و تحت كنترل خود دراوري اينها همه ترفندهاي نفس است و سياست سرتا پا همين است [32] نفي علم و تكنولوژي اشو همچنين به نقد علم و تكنولوژي هم مبادرت كرده است.

انسان متمدن هميشه در حال ديوانگي است.

زمين اكنون يك ديوان خانه بزرگ است و اين خاصيت تمدن و تكنولوژي است.

انسان چون نمي تواند ذهن خود را ببندد به سوي صنعت و علم روي مي آورد. علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. [33] در جايي ديگر مي گويد:

دانش تمام شادماني و ضيافت را از زندگي تو دور مي سازد تمام شعر و آواز و رقص ها را نابود مي كند [34] علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. كودكي كه به دنيا مي آيد پاك است؛ اين پاكي محكوم به زوال است؛ زيرا در اين دنياي آلوده، محافظت از پاكي كودك بسيار مشكل است؛ جهان امروز بسيار نيرنگ باز و فريبكار است؛ تاسيس مدارس و دانشگاه ها به همين دليل است؛ زيرا آنها راه فريبكاري را نشان مي دهند. اين گونه

آموزش ها كه نتيجه آن علم و تكنولوژي است، راه فريب كاري را آموزش مي دهند و پاكي را از كودك مي گيرند. عشق براي يك ماشين بي معناست [35] نفي فلسفه و منطق از جمله آموزه هاي اشو نفي فلسفه و منطق مي باشد او مي گويد:

قوانين منطقي زنده نيستند. حيات يك جريان سيال و زنده است.

كساني كه قوانين منطق را ارزش مي نهند و سعي دارند تا زندگي كنند آن را به گونه اي تمام مي كنند كه در دستانشان چيزهاي مرده دارند. ولي كساني كه خود را از چهارچوبه منطق دور مي كنند و به درون زندگي بپرند. قادر به درك راز حيات مي باشند به اين دليل است كه سوترا گويد تمام اصول منطق را بشكنيد … شما بايد به خاطر آوريد كه فلاسفه كساني هستند كه سعي دريافتن حقيقت زندگي به مدد عقل دارند.

تاكنون نتوانسته اند هيچ چيز كشف كنند هزاران كتاب نوشته اند.

اما كتاب هاي شان فقط بازي با كلمات است.

آنها براي تفسير كلمات نگاشته شده اند و شبكه اي از كلمات را زيركانه و وسيع گسترده اند.

كه مشكل مي توان راه خروج از آن پيدا نمود اما آنان هيچ چيز نمي دانند. اصلاً هيچ چيز. كساني كه حقيقت زندگي را مي دانند حكما و عرفا هستند اينان كساني هستند كه به جاي تمرين زباني ترفند هستي، درون آن غوته مي خورند [36]

او با جولان عقل در هر نظام عرفاني مخالف است.

او معتقد است همه نظام هاي فلسفي معركه اند.

هگل، كانت، ماركس حرف ندارند. تنها نقطه ضعف اين نظام هاي فلسفي آن است كه همه شان مرده اند.

من صاحب هيچ نظام فلسفي اي نيستم. نظام فلسفي نمي تواند زنده بماند. من يك رونده ام. يك جريان مثل رود. من حتي نمي دانم كه ديروز چه گفته ام. به اين موضوع هم

اصلاً فكر نمي كنم. من فقط پاسخگوي اين لحظه ام. من پاسخگوي حرف هاي ديروز نيستم. برو از ديروزي بپرس. قطعاً پيدايش نخواهي كرد. فردا نيز مرا نخواهي يافت. نه ديروزي وجود دارد و نه فردايي تنها همين لحظه است كه واقعيت دارد [37]

***********

[1] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379

[2] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[3] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43

[4] - همان ص 75

[5] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196

[6] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18 و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53

[7] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[8] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 51

[9] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[10] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177

[11] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132

[12] - اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني، ص 1

[13] - همان، ص 37

[14] - اشو آواز سكوت، ص 8

[15] - اشو، الماسهاي اشو، ص 203

[16] - اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ص 20 -

[17] تعليمات تانترا ص 123

[18] - اشو، كودك نوين، ص 16

[19] - اوشو. آواز سكوت. ترجمه ميرجواد سيد حسيني. انتشارات ه و دين چاپ اول

1384 ص 94

[20] - الماسهاي اوشوص 366

[21] - آواز سكوت. ص 100

[22] - اشو آينده طلايي ص 98

[23] - اشوراز ترجمه محسن خاتمي، ص 77

[24] - اشو، مراقبه هتر شور و سرمستي، مجيد پزشكيٰ ص 50

[25] - اشو، خلاقيت، مرجان فرجي، ص 138

[26] - اشو آينده طلايي، ص 100

[27] - اشو، بلوغ، ص 87

[28] - اوشو. ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. آويژ. چاپ اول 1382. ص 105

[29] - الماس اوشو. ص 206

[30] - همان. ص 354

[31] - همان. ص 390

[32] - همان. ص 251

[33] - اشو، راز ج 1، ص 96

[34] - همان ص 241

[35] - اشو، مراقبه شور مستي، ص 44

[36] - اوشو. ضربان قلب حقيقت مطلق. ترجمه دكتر لوئيز (مرضيه) شنكايي. ص 404

[37] اشو، ريشه ها و بالها، ص 175

3 - بودا

تاريخچه

آيين بودايي يكي از اديان باستاني هند است كه حوالي قرن پنجم پيش از ميلاد توسط سيدارْته گوتمه بنيانگذاري شد.

اين آيين در ابتدا در هند گسترش روزافزون يافت اما در سده هاي بعدي هم به جهت عوامل دروني و هم عوامل بيروني چون نفوذ اسلام در هند از اين سرزمين رخت بربست و در كشورهاي ديگر رونق يافت. آيين بودا در تاريخ هند و آيين هاي بسياري تاكنون اثرگذار بوده است آيين بودا در جهان شرق نقشي اساسي داشته و در طي قرن بيستم در غرب گسترش يافته است.

اين آيين در ابتدا شرق آسيا را در برگرفت و كشورهايي چون هند، سريلانكا، چين، كره، ژاپن، تبت و مغولستان را تحت تاثر خود قرار داد. در عصر حاضر همزمان با گسترش معنويت گرايي در جهان غرب اين آيين هم اكنون در دنياي غرب طرفداران زيادي يافته

است به طوري كه جنبش هاي نوپديد ديني زيادي كه متاثر از آيين بودايي هستند با به عرصه وجود گذاشته اند؛ [1]

زندگاني بودا

تولد

بودا نام مشهور بنيانگذار آيين بودايي است.

نام شخصي وي سيدارته و نام خانوادگيش گوتمه بوده است؛ [2] واژه بودا در واقع به معناي كسيست كه به روشنايي رسيده [3] يا «آنكه به واقعيت بيدار شده است» [4] بنا بر اين اختصاص به شخص خاصي ندارد. از اين رو عنوان بودا (چنانكه خواهد آمد) در آيين بودايي به صورت يك عنوان عام كاربرد دارد اما در هر صورت وقتي كلمه بودا به تنهايي براي اشاره به شخص به كار مي رود منظور همان بنيانگذار آيين بودايي است.

گفتني است واژه سيدارته به معناي كسي كه به هدف نهايي رسيده [5] و گوتاها يا گوتمه به معني مرتاض است؛ [6] بودا در سال 560 قبل از ميلاد مسيح متولد شد.

مولد او را برخي در يكصد مايلي شهر بنارس در شمال هند [7] و برخي بيشته «لومبيني» در جنوب نپال دانسته اند؛ [8] پدر او «سودودانا» از شاهزادگان قبيله شاكيا بوده و بر آنان فرمانروايي مي كرده است؛ [9] شرح حال بودا به طور كامل به دست داده نشده [10] از اين رو روايات زندگي وي از يك سو دچار اختلاف فراوان و از سوي ديگر با افسانه ها و اغراق هاي عجيبي آميخته است تا جايي كه تولد او را ما فوق طبيعي دانسته و گفته اند مادرش از طريقي غير بشري حامله شده است؛ [11] نام مادرش مهاميا بود.

او بعد از تولد بودا نيز باكره بود چون بودا از پهلوي او به دنيا آمد. همراه تولد وي حوادثي در عالم رخ داد و

برهمنان تشخيص دادند كه او در سي و پنج سالگي يا بودا مي شود و يا فرمانرواي جهان. [12] بودا در زندگي پدر در ناز و نعمت به سر مي برد. پدر در سن شانزده سالگي براي وي سه قصر ساخته بود.

او در هر فصل در يكي از آنها به سر مي برد. [13] در سن شانزده يا نوزده سالگي با يكي از شاهزادگان استان مجاور ازدواج كرد [14] اما ضمن علاقه وافري كه به همسر خود داشت از پريشاني ضمير و آشفتگي حال او كاسته نشد و در سن 29 سالگي [15] تصميم گرفت زندگي و خاندان خود را ترك گويد. [16] درباره علت اين تصميم به مشاهده چهار منظره، اشاره مي كنند:

پيرمردي بسيار شكسته، مريض درمانده، جنازه يك مرده و زاهد مذهبي آرام و بي تشويش. وي پس از مشاهده اين چهار منظره علي رغم ميل شديد، شبانه، از زن و فرزند تازه تولد يافته خود كناره گرفت و از شهر بيرون رفته در دل جنگل ها با تراشيدن موي سر، لباس راهب ها را پوشيد. [17] زهد و رياضت

بودا سپس نزد دو استاد رسيد تا از آنان راه آرامش ابدي را بياموزد اما روش آنان رضايت او را جلب نكرده و خود به اتفاق پنج تن ديگر از مرتاضان كه در دهكده اورولا در سرزمين ماگادا به وي پيوستند به رياضت هاي طاقت فرسا پرداخت [18] و به مدت شش سال چنان رياضت كشيد كه طراوت و نيروي جسماني را از كف داد و به پوست و استخوان بدل شد [19] اما با اين حال به مقصود خود كه آرامش و روشناييست نرسيد پس به زندگي عادي برگشت و به

خوردن و نوشيدن پرداخت تا نيروي خود را باز يابد. همراهان در اثر مشاهده اين وضعيت از او مأيوس شده او را ترك گفتند. [20] بودا زير درخت «بو» كه بعداً آن را درخت بيداري و روشنايي يا درخت علم يا بودهي نام گذاشته اند نشست و تصميم گرفت تا به واقعيت نرسد از آنجا تكان نخورد سپس به تفكر و تمركز و مراقبت پرداخت تا آنجا كه شب هنگام به يك تجزيه و تحليل ساده روان شناختي درباره علت شرور و نحوه پيروزي بر آن دست يافت و بودا شد يعني روشن و منور گرديد. [21] در واقع او به كنه اسرار جهان و مبدأ رنج جهاني يعني چهار حقيقت برجسته و نيز هشت راه نجات دست يافت. چهار حقيقت برجسته عبارتند از:

الف: هر چيزي كه از هستي بهره دارد با درد و رنج همراه است.

ب: مبدأ آلام و رنج ها اميال و خواهشهاي نفساني است.

ج: رهايي از رنج با كنار گذاشتن و سركوب كردن خواهشها و تمايلات نفساني حاصل مي شود.

د؛ راه متوقف نمودن اميال از هشت مرحله يا راه تشكيل مي شود. آن هشت راه عبارتند از:

ايمان راست،

نيت راست،

گفتار راست،

كردار راست،

طريق زيستن راست،

كوشش راست،

پندار راست،

توجه و مراقبه راست.

با به كارگيري اين هشت راه رنج انسان زدوده مي شود و شادي جاي آن را خواهد گرفت. [22] بودا به سن هشتاد سالگي رسيده بود كه احساس كرد هنگام وداع رسيده است به ياران خود نصيحت هايي مي كرد و آنان را به كوشش در راه رستگاري ترغيب مي نمود و زوال و فنا را گوشزد مي نمود. تلاش بودا اين بود تا اگر در پيروانش شكي درباره او يا آيين بودايي دارند

مطرح كنند و پاسخ بگيرند. او در ميان گروه پانصد نفري از مريدانش در يكي از مكان هاي تبليغي از دنيا رفت. [23] در منابع از مكاني به نام استوپا [ ((محل نذورات و خيرات زايرين بودا))] ياد شده. استوپا نام تپه اي كوچك و محل گورستان در دوره قبل از بودايي در منطقه شمال شرقي هند بوده. نقش آن در آيين بودا روشن نيست جز اين كه در افسانه ها آمده بخشي از خاكستر بودا در بالاي ساختمان به صورت نيمكره نگهداري مي شده است و در واقع تدارك اين محل براي ياد آوري آرمان معنوي بودايي بوده است؛ [24]

بررسي

پراكندگي جزئيات مربوط به زندگاني سيدارته گوتمه در منابع، حاكي از دخل و تصرّفات يا داستان سرايي هاي بي حساب، پيرامون وي است.

در واقع آن چه نسل اوليه دوران بودا پيرامون وي داشتند چيزي جز اين نبود كه وي در حدود قرن هاي ششم و پنجم قبل از ميلاد در شمال شرق هندوستان متولّد شده و از دنيا رفته است.

از طبقه كشاتريه ها بوده و زندگي خود را براي دست يابي به تنوير رها كرده و به رياضت پرداخته و پس از وصول به مقامات معنوي به تبليغ پرداخته و پيرواني يافته است.

از آنجا كه اين روايت از حيات وي در نگاه نسل هاي بعدي بي روح به نظرمي رسيد آنان در گسترش جزئيات زندگاني وي تلاش كردند و در نتيجه انواع و اقسام شرح ها از زندگاني وي به جاي ماند كه مشحون از جزئيات اغراق آميز و حاكي از شيفتگي به شخصيّت بودا است.

پراكندگي و ناسازگاري اين جزئيات از ساختگي بودن آنها حكايت مي كند.

عناصر افزوده در زندگاني بودا بر فريبندگي و پرجاذبگي زندگاني او

مي افزايد. او در خانواده بسيار مرفه در قصرهاي متعدد مي زيست. از سر كنجكاوي از قصر خود بيرون مي رود و با مشاهده صحنه هايي دگرگوني پيدا مي كند و در ادامه تصميمات خود با دو استاد از كاهنان به تمرين يوگا مي پردازد و از روش آنان نيز راضي نمي شود و راه رياضت هاي شاقه را پيش مي گيرد تا به حقايقي دست مي يابد. اين جزئيات در زندگاني بودا كه در منابع به صورت هاي گوناگون و گاه متعارض نقل مي شود حاكي از برداشت هاي انفراديست كه در منابع مربوط به زندگاني بودا حضور يافته است؛ [25] بر اين اساس نمي توان دخالت روحيه اسطوره گرايي نسل هاي بعد از معاصران بودا را در تصوير زندگاني او منتفي دانست.

شخصيّت بودا

آيين بودا در ميان سه مكتب و جريان هاي فكري كارما، اوپانيشاد و چارواكه ظهوركرد و نگاهي نو در شناخت رنج جهاني و راه نجات ارائه نمود به گونه اي كه تا مدت ها آيين هندو را تحت الشعاع قرار داد به گونه اي كه رشد فلسفه در هند را مرهون جدال پيروان هندي و بودايي مي دانند گرچه اين جدال در سرزمين هند منجر به شكست بودايي گرايي شده اما اين آيين در بسياري ازكشورهاي ديگر گسترش يافت. [26] بر اساس متون و باور برخي بوداييان هندي يعني لوكاتارا - وادين ها (LokoTTAr - vadins) بودا چهره اي فوق طبيعي (يا نيمه الهي) دارد. او به انجام اموري فوق توانايي بشر قادرست و بر اساس داستان هاي جاتاكاي كه در مهاواستو (mahavastu) فراهم آمده وي در هستي هاي گذشته خود (بر اساس باور تناسخ) منبع عظيمي از پونيا (panhya) يعني كارهاي مثبت گردآوري كرده است و لذا توانايي هاي خارق العاده اي دارد. [27] بوداييان از همان

آغاز در شخضيّت و تعليمات بودا اختلاف نمودند و ديدگاه هاي مختلفي پيش آمد. اين اختلافات منشأ پيدايش دو شاخه اصلي هينايانا و ماهايانا در پيروان بودا شد هينايانا كه در مناطق جنوبي هند به سر مي بردند سعي بر حفظ تعاليم شخص بودا داشتند و همانطور كه بودا خود را آموزگاري ساده و گريزان از بدبختي ها معرفي مي كند آنان هم به همين مقدار اكتفا كردند.

در برابر، شاخه ماهايانا كه در مناطق شمالي مي زيستند نظريه الوهيت بودا را مطرح كرده او را از هر آموزگار ساده فراتر بردند و به عنوان ناجي الهي معرفي كردند و نيز بر تعدد بوداها به صورت نامحدود تأكيد نمودند. اين باور چنان تأثير گذار بوده كه فرقه هينايانا نيز امروزه وجود چندين بودا را مي پذيرند. [28] بودا خود در صدد الوهيت نبوده بلكه پيروانش او را تا حدّ خدايي بالا بردند و به پرستش او پرداختند. بي شك در بودا نشانه هاي يك انسان معمولي وجود داشت. سرگذشت زندگاني او ناقل حوادثيست كه نشان مي دهد بودا حتي پس از تنوير نيز دچار ضعف هاي جسماني بوده است، ناراحتي هاي مزاجي داشته و به بيماري مبتلا مي شده است اما روش زندگي او كه از ناز و نعمت و تاج و تخت موروثي كناره گيري مي كند و در مسير نجات انسان ها گام بر مي دارد باعث تحسين و تمجيد پيروان او و برانگيخته شدن احساسات آنها مي شد از اين جهت كم كم به ستايش رسمي او روي مي آوردند تا جايي كه وي را يك انسان متعالي و حتي متعالي تر از خدايان هندويي مي شمارند. از عوامل ديگر كه باعث باور به الوهيت بودا بوده اين كه به صورت شگفت

انگيزي به مجلس مي آمد و سپس از نظر ها پنهان مي شد و مردم متحير مي ماندند. تولد او را با سي و دو پيشگويي همراه مي دانند و تنوير او را نيز همراه با كرامات دانسته اند؛ [29]

دين بودايي

جريان روحاني بودا در ميان جريان هاي روحاني يا ديني اولين ديني بوده است كه به صورت جهاني شكل گرفته است.

اگرچه در انديشه هاي نظري متفكران در مورد اينكه آيا افكار و انديشه هاي بودا دين بوده است يا يك جريان روحاني ميان تاريخ نويسان مورد تشكيك قرارگرفته و مخالفت هاي نيز در مورد اينكه دين است يا يك جريان معنوي از سوي برخي صورت پذيرفته. يكي از مهمترين صاحب نظران اديان مي نويسد:

«بوداگرايي حداقل به شكل قديمي تر و واقعي تر آن مطلقاً يك دين نيست بلكه يك نظام اخلاقي و فلسفي صرف است كه بر مبناي نگرش بدبينانه اي از زندگي بنا شده است» [30] هدف اصلي بودا اين بوده است كه انسان را از سراسر اين دنيا كه تماماً رنج، غم و بدبختي او را فراگرفته بره اند و به وسيله يك سري امور اخلاقي تعليماتش نيز بر همين اساس بوده كه از نظر اخلاقي بر هستي متافيزيكي متعالي مورد آموزش دين هندويي، كه وي بر آنها اعتراض گماشته شده بود برتري داشت. [31] لذا آيين بود را نمي توان گفت يك دين است بلكه جريان معنوي اخلاقيست كه خود بوداييان نيز از همان روزگار كهن خود را صرفاً نه به صورت يك نظام رهباني بلكه همچون جريان معنوي باجنبه هاي مردمي به عرصه ظهور پا نهاده و بر اين نكته تأكيد دارد كه چگونه مي توان مردم را از رنج و عذاب دنيوي كه سراسر وجود آنها را فراگرفته

است رهايي داد و به نيروانا رساند. [32]

پيدايش دين بودايي

چنانچه به جريان فكري و معنوي پيش از بودا توجه كنيم در مي يابيم كه سه جريان مهم معنوي و اخلاقي در سرزمين هندوستان فعال بوده اند.

يكي آيين نيايش يا همان قانون كارماست كه مراسم عبادي خود را كه برگرفته از سحر و جادوست پذيرفته و ديگري آيين اوپانيشادها. آنان كساني بودند كه از قيد و بند اين عالم ماده، رهايي مي جسته اند و به تزكيه نفس پرداخته بودند تا از اين عالم رهايي پيدا كنند.

اوپانيشادها نوعي نوشته هاي رمزي و تمثيليست براي نشان دادن طريق نجات كه در مقابل اينها راه كردار و طريق اجراي مراسم عبادي كه مربوط به رساله هاي براهمه مي باشد.

به عبارتي دقيق تر براهمه راه شريعت و اوپانيشادها راه طريقت در دين وداي هندوان است.

راه شريعت راهيست دنيوي و راه طريقت راهي معنوي يعني نهي ازكردار. اين راه به تجرد و رهايي از قيود عالم و ماده مي پرداخته است؛ [33] مكتب سومي نيز وجود داشت بنام چارواكه. اين مكتب فلسفي يا انديشه ديني به طور كلي منكر مبدأ و معاد و روح بوده آنچه نزد اينها مهم بوده دم (فعلي) است كه بايد آن را غنيمت شمرد و نفع مادي و كام دل دو هدف نهايي حيات بشر مي دانستند. در واقع چارواكه ها از لذائذ زندگي دنيوي به صورت كامل بهره مند مي شدند و براي خود كوچك ترين مسؤوليت اخلاقي و معنوي كه در سه مكتب قبلي بوده برنمي شمردند. ميان اين سه مكتب معنوي بود كه بودا در قرن ششم قبل از ميلاد ظهور نمود و باب نويي را در چگونگي و راه رهايي از رنج جهاني و يا عالم

ماده را براي بشر قرار داد تا مدت ها توانست كيش هندوان را تحت تأثير خود قرار بدهد، وقتي كه بودا ظهور نمود با برهمنان به مقابله و مناظره كشمكش هاي زيادي نمود كه به واسطه اين مناظرات و نقد ها فلسفه هندو رشد نمود. [34] بودا با اينكه در محيطي كه جريان هاي معنوي مهمي كه در بالا به آن اشاره شد ظهور نمود اما روشي نو براي نجات بشر اتخاذ نمود، بوداييان همانند آيين جين، بر روي اصل ترك دنيا قرار گرفته؛ به نوعي يك جنبش فكري و معنوي براي رهايي از سختي هاي روح بشري است.

آيين بودا در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشت وي از طبقه كاست كشاتريا (جنگ آوران) يا شاهزادگان بود كه از آن طبقه بيرون آمد و همه افراد و انسانها را بدون رعايت نظام كاست ها، كه در هند مورد احترام خاصي داشت در آن زمان دعوت به جريان هاي معنوي و اخلاقي خود نمود. [35] شارع آيين بودا فلسفه و انديشه هاي برهمنان را مورد انكار دانست و به مقابله آنها پرداخت و راه آزادگي روح را كه آنها به وسيله وداها مي دانستند به طور كلي انكار نمود. تمام آيين ها و مراسم مناسك هاي كه برهمنان در آن زمان انجام مي داند از طريق وداها بيهوده و لغو دانست و ادعاي آنها را كه مي گفتند تنها راه رستگاري رهايي انسان از درد و رنج عالم منحصر به اين طايفه و وداها را انكار نمود. [36]

همين مخالفت هاي اوليه بودا با مراسم سختي كه از طريق برهمن ها بر مردم عرضه مي شد سبب شد كه بودا در هند رشد نمايد. به عبارتي

ديگر آيين بودا به جهت آنكه بي عدالتي و نظام طبقاتي برهمن را مردود مي دانست و رياضت هاي غير قابل تحمل «جين» را نيز تجويز نمي كرد و از سويي مدّعي بود كه معضل تناسخ را نيز حل كرده است از سوي جامعه آن روز هند مورد استقبال قرار گرفت و به سرعت منتشر گرديد.

دليل مخالفت بودا با وداها نيز اين بوده است كه مي گفت وداها با توجه به تقسيم بندي و طبقه بندي انسانها نمي توانند تمام بشر يا روح آدمي را از اين رنج و سختي نجات دهند؛ آنها فقط براي عده خاصي حجت يا نظريه مي دهند نه براي همگان. [37]

البته اين نكته را نيز بايد مورد توجه داشت با اينكه بودا برخي از معتقدات مكاتب يا جريان هاي معنوي سه گانه خود را كه در هند بود مورد نقد قرار داد و روش هاي نويني براي رهايي از رنج و درد و نيز گريز از دايره مرگ و حيات آدمي برگزيده بود امّا در هر حال افكار و اعتقادات وي به نوعي برگرفته شده از اوپانيشادها و آيين هندوست؛ لذا ابتدء اً آيين بودا مورد استقبال هندوان قرار نگرفت تا اينكه خود بودا در جايي بيان نمود كه آيين وي به مكاشفه از نو باز يافته به نوعي راه كهن وطريقه جاوداني آريايي ها مي باشد؛ آيين بودا نه فقط وارث مباني مهم كيش برهمني است بلكه رنگ جريان فكري و معنوي خود را نيز تحت تأثير معنويت هند قرار گرفته است اما با توجه اينها دين بودا خيلي در هند دوام نياورد بعد از مدت طولاني به دلايل گوناگوني كم كم از چهره خود در هند كاست و در

كشورهاي تبت، سريلانكا، چين، ژاپن و غيره … رونق گرفت.

افول دين بودايي در هند

علت هاي زيادي براي افول دين بودا در هند بيان نموده اند.

كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

فتوحات مسلمين. وقتي كه مسلمانان بخشي از هند را تصرف كردند مردم هند به آموزه هاي اسلام آشنايي كامل پيدا كردند كم كم عرفان و آن معنويت بودايي كمرنگ شد.

به پايان رسيدن سلطنت حكومت پادشاهان بودايي.

وقتي سلطنت هاي بوداييان همانند آشوكا و غيره در هند به پايان رسيد ديگر آنها پشتوانه اي كه حمايت كنند داشته باشند نداشتند لذا قدرتي كه از قبل براي خود به واسطه ديرها و معبدها و غيره درست كرده بودند آنها را ازدست دادند و باعث شد كه دين بودا در هند افول نمايد. كيش هندو به وسيله دو فيلسوف بزرگ جدلي به نام هاي «كوماريلا» «اوشانكارا» از نو احياء شد.

اين دو حكيم يك كالبد جديدي به آيين هند و دادند و براي مبارزه با معتقدات بودا به شدت قيام كردند.

انحطاط و اختلافاتي كه ميان فرقه هاي بودايي به وجود آمده بود و بحث هاي زيادي كه ميان فرقه هاي گوناگون مطرح شده، بود باعث شكاف انحطاط دين بودا در هند گرديد. [38] اين امور و امور ديگري باعث شد آيين بودا كه چندين ساله بر هندوستان حاكم بود براي هميشه آهنگ وداع را بزند و لباس خداحافظي بر تن كند.

گسترش دين بودايي

هنگامي كه بودا به نيروانا يا همان طريق حقيقت رسيد يك حالت ترديد و شك در وجود وي سايه افكنده بود كه چگونه مي تواند اين دريافت هاي دروني كه در وجود خود يافته است را براي ديگران نقل نمايد. وي مي گويد:

«به كنه اسرار نهفته وجود خودم پي بردم

اسراري كه درك آن بسيار مشكل و سخت بود.

اسراري كه آرامش به انسان مي بخشد و برفراز انديشه هاي انساني پرواز مي كند، فقط فرزانگان مي توانند به درك آن ممتاز شوند. ولي براي آدمي كه در محيط خاكي زندگي مي كند و از لذايذ آن بهره مند شده است.

درك قانون عليت و سلسله علت و معلول بسي دشوار خواهد بود و گوشه گيري از دنيا و فرو نشاندن عطش حيات مي نمايد … سر انجام رسيدن به نيروانا دشوار بوده است … [39] اين نكات و سخنان در ذهن بودا بود كه چگونه اينها را براي ديگران بيان كند.

تا اينكه به گونه اي معجزه آسا برهمنان به بودا فهماندند كه گروهي آمادگي دريافت آيين او هستند.

بودا اين را پذيرفت و پس از سختي هاي فراوان و رسيدن به نيروانا به شهر بنارس رفت و خطبه معروف و مشهور خود را در بنارس به نام «چرخ آيين را به گردش درآورد» شروع به تبليغ نمود. ولي اول براي پنج نفر از دوستانش و بعد نيز براي ديگران بيان نمود. آموزه هاي خود را ابتدا براي شاهزادگان و بعد براي توده مردم بيان نمود و از آنجا كه آموزه هايش بر اساس نفي طبقات كاست ها بود مورد پذيرش قرار گرفت، كم كم تبليغات بودا گسترش پيدا كرد. راهبان زيادي تعليم داد و ديرهاي بسياري به وجود آورد. از شهري به شهرهاي ديگر تبليغ نمود تا اينكه مردم به سمت و سوي وي گرايش زيادي پيدا كردند؛ [40] گسترش آغازين بودا از شمال هندوستان تند بود.

از سده سوم پيش از ميلاد سراسر هندوستان را بودايي فرا گرفت و گستره آن تا حد درياي خزر خطه اي كه امروزين به

نام پاكستان، افغانستان و آسيايي مركزي است.

در سال 273 الي 230 پيش از ميلاد به واسطه پشتوانه شاه بودايي به نام «آشوكا» بوداييان آيين بودا را به سيلان كه امروزه سريلانكا فرا گرفت و از آن پس ديگر سرزمين هاي آسيا را فرا گرفت. اين گسترش ها در سال 6 ميلادي وارد چين شد و از آنجا ژاپن را نيز فرا گرفت. در همان دوران بود كه كاهنان بودايي سيلان، مردم بيرماني و اندك زماني پس از آن مردم اندونزي را بودايي كردند [41]. امّا از آن طرفهمانطور كه بودا در خاور گسترش پيدا مي كرد در هند همان طور كه بيان شد جا خالي مي نمود به عبارتي ديگر: همانطور كه گسترش آن در ژاپن، چين، تبت و غيره … رشد مي نمود همزمان بودا با پس رفتنش در هندوستان … افول نمود و اسلام با آن مباني و عقيده هاي خاصش وارد هندوستان شد.

مردم با مفاهيم بلند و رساي اسلامي آشنا شدند كم كم باعث شد كه دين بودا در هند آن آرماني كه چندين سال براي خود جمع كرده بود از دست بدهد. علاقه مردم به بودا

هنگامي كه بودا به حقيقت يا نيروانا رسيد و بر اساس انديشه هاي پنداري خودش كه فرمود خدايان برهمن به وي توصيه كرده اند كه مطالب خود را براي مردم بازگو كند، شروع به تعليم و تربيت پرداخت ميان مردم و از طبقات و كيش هاي مختلف به سمت سوي بودا گرايش پيدا كردند.

علت اينكه مردم آن زمان هند و ديگران به وي علاقه پيدا كردند دو جهت است.

تنوير بودهي رسيدن به نيروانا بزرگترين، اساسي ترين و محوري ترين جنبه دين بوداست.

حادثه رسيدن بودا به نيروانا بود

كه بودا را مجبور نمود تا اين آگاهي و دريافت دروني را براي ديگران توضيح و تفسير دهد كه خود همين شرح تعليمات و بازگو نمودن آنها براي مردم سبب شد كه به وي علاقه مند شوند. شخصيت بودا بودا براي خود يك جانشيني تعيين ننمود. در واقع بدنبال قدرت نبود بلكه مي خواست يك سري دستورات اخلاقي ارائه نمايد. معتقد بود همانگونه كه هدف بودايي يعني منور شدن همگاني است تمام پيروان وي يكسان هستند در جانشيني و هر گونه تصميم و نظري بايد بر اساس اتفاق آراء باشد.

هر كسي كه در صنف پيروان وي در مي آمد از تنگناي رسومي كه برهمن ها و جين ها براي آنها قرار داده بودند آزادي مي شد مخصوصا حذف طبقات كاست ها و اين كه تمام افراد مساوي هستند … اين نوع كارها و عقيده هاي بودايي سبب شد كه مردم به وي علاقه زيادي پيدا كنند و با اين كارها چهره اي كه از بودا براي ما نيز تصوير مي شود.

نمونه:

يك انسان كاملاً اجتماعي و قابل تطبيق با انواع گوناگون از مستمعين و مخاطبين بوده است؛ [42] بودا به نوعي يك انسان روان شناسي هم بوده است به طوري كه گفته شده وي در جذب نيروهاي خود، از بين افرادي كه زمينه هاي اجتماعي متفاوت و بالايي دارند موفقيت چشمگيري داشته، وي پيروان اصلي مبلغان خود را به صورت يك گداي بي خانمان و نورگرا دانست و اين براي حمايت از تفكرات فرد در مورد فاني واگذار بودن همه امور اشياء عالم چه راهي بهتر از در پيش گرفتن يك زندگي ثبات و بي قرار است تا بتواند بدين وسيله با همه مردم در تماس باشد از اين

رو مردم به وي علاقه زيادي پيدا كردند [43].

عوامل گسترش دين بودا

از جمله مسائل مهمي كه در دين بودا مطرح است اينست كه دين بودا چگونه گسترش پيدا كرد چه عامل يا عواملي باعث شد كه اين قدر سريع دين بودا گسترش پيدا كند در اين جا به چند عامل اشاره مي كنيم.

فعاليت ها ميسيونري يعني تبليغ هاي مذهبي و تجاري

كار بودا به وسيله تبليغ مذهب و تجاري آغاز شد نه نظامي و استعماري. بودا عده اي را به نام راهبان از ديرها و معبدها براي كارهاي تجاري و تبليغي به شهرها مي فرستاد يا خودش اين كار را مي كرد. به موعظه و پند و نصيحت مي پرداختند.

ميانه روي

بودا راه ميانه و اعتدال در همه امور را توصيه مي كرد، همين سبب شد كه اين آيين به سرعت گسترش و توسعه يابد، اقشار مختلف مردم از همه طبقات به آن پيوستند و مشتاقانه مبالغ فراواني به عنوان هديه و نذر براي توسعه و ترويج ديرهاي بودايي «سنگه» پرداختند.

تبعيدات

يكسري تبعيدهاي به واسطه مناظره و مجادله اي كه بوداييان يا برهمنان داشتند. آنها افراد بودا را از شهر يا منطقه خود تبعيد مي كردند به شهرهاي ديگر همين عاملي شده بود كه دين بودا گسترش پيدا كند.

مهاجراني كه به كشورهاي آسياي شرقي و غربي از طرف هندوستان سفر مي كردند.

سه پادشاه بودايي

آشوكاموريا: سالهاي 232 - 268 قبل از ميلاد. مناندر: حدود سال هاي 95 - 125 قبل از ميلاد. كنيشكا: حدود سال هاي 123 - 78 يا سال هاي 162 - 120 ميلادي [44]. از عوامل گسترش دين بودا اين سه پادشاه بوده است كه ما در مورد اولي كمي سخن مي گوييم. آشوكا كه در تاريخ معروف و مشهور است

از بزرگترين پادشاهان هندوستان بوده وي بر وسعت و قلمرو سلطنتي كشور خود افزود. تا جايي كه قلمرو او به خليج بنگال نيز رسيده است.

لكن شرط خونريزي و كشتار زياد كه نتيجه فتوحات وي در ميان ملل مغلوب او را نادم و آشفته ساخت و وجدانش در تحت تعاليم معلمين بودايي متأثر گرديد. در اين جا بود كه به دين بودا گرويد و با شوق و التهاب فراوان به نشر و توسعه اين جريان معنوي پرداخت … [45] از اين رو حمايت پادشاهي همچون آشوكا و آن دو پادشاه ديگر بدون شك سهم مهمي در گسترش دين بودا داشته است.

نفي طبقات

از عوامل ديگر نفي طبقات كه بودا از همان نهضت آغازين خود به شدت با تبعيض طبقاتي به هر شكل مخالفت مي نمود. در جوامع كهن هندي روحانيون بودايي به برابري طبقات اعتقادي راستين داشتند. ولي گتاما يعني بودا ابداً به هيچ طبقه يا خانواده اي خاص تعلق نداشت.

آنها به طور كلي به دنيا پشت مي كردند و به انجمن بوداييان مي پيوستند ( طبقات ) در سامگا [ (( = اجتماع مذهبي))] همه مستقيماً بدون هيچ واسطه اي به نظام سامگاهي بودا متعلق دارند و طرز برخورد با ارزشها و توانمنديهاي افراد يكسان است … همين ها سبب شده بود كه اين مربيان معنوي نوظهور در آن زمان هند رشد كند [46].

جغرافياي دين بودا

با توجه به گسترش دين بودا اين جريان فكري از جهت جغرافيايي نيز وسعت پيدا نمود به برخي از آن كشورهايي كه دين بودا به آنجا گسترش پيدا كرده است اشاره مي شود

الف)

چين

با وجود اينكه مكتب بودايي از هند سرچشمه گرفت و سپس در مناطقي از آسياي مركزي

نفوذ كرد. كشور چين اولين سرزميني بود كه تعاليم ماهايانه در آن عميقاً ريشه دوانيد و به صورت يكي از اجزاي نيرومند فرهنگ بودا درآمد. در دوران باستاني شايد در حدود قرن سوم ق. م دو كشور حين هندبا يكديگر نزديكي و تمامي داشتند، روابط بين دو قوم به واسطه جنگ و يا بازرگاني ها، هم از طريق درياهاي چيني و هندو و هم از جانب خشكي و يا سرزمين آسياي مركزي كمابيش برقرار بوده است.

به طوري كه نقل شده:

مردم چين به واسطه حكايات سياحان و جهانگردان از بودا و سرگذشت و تعاليم او چيزي شنيده بودند. اين وضع متداول بود تا آنكه پادشاهي بنام مينگ تي (58 - 75 ميلادي) از ريشه هاي هان بر تخت خاقاني چين نشست چون چند سالي از زمان سلطنت وي بگذشت وي به دين بودا بر اثر خواب هاي كه خود نقل مي كند و اينكه بودا را در خواب ديده است و وي را رهنمودهايي نموده است به دين بودا گرديد. بر اثر اين سرگذشت وي دوازده فرستاده خاص به هند فرستاد تا در باب تعاليم بودا تحقيقاتي كنند.

به وطن برگردند وقتي اين فرستادگان به وطن برگشتند مقدار ي از كتب و تمثل ها بودا را همراه خود به ارمغان آوردند. به علاوه چند راهب بودايي را نيز آوردند، همين كه آنها به چين رسيدند. امپراطور به آنها صومعه و ديرهايي براي آيين نشان برپا نمود، آنانشروع كردند آيين بودا و كتاب هايش را به چيني ترجمه كردند.

از اين جا بود كه تبليغ دين بودا در چين شروع شد اوائل با كندي پيش مي رفت ولي كم كم دين بودا سراسر چين را فرا

گرفت البته افت و خيزهاي نيز در برخي از مناطق داشته است كه شرح آنها در حد اين مقاله نمي گنجد. [47]

ب)

كره

پس از انتشار دين بودا در چين در كشور كره نيز در قرن چهارم ميلادي اين دين رواج يافت توسط راهبي بودايي به نام سوندو به تشويق يكي از پادشاهان مستقل مجلس در شمال چين از مرز گذشته به كشور كره رفت كه تعدادي تمثالها و كتابهاي مقدس خود را همراه برده و به نشر آيين بودا پرداخت. فرماندهان بر از شوق و سوز مبلغان بودايي به دين آنها درآمدند. لذا كره هم نيز از آيين بودا كم نصيب بود [48].

ج)

ژاپن

در سال 552 ميلادي امپراطوري در ژاپن سلطنت مي كرد به نام «كيمي» در اين سال هيأتي از طرف پيروان بودايي چين تمثالي از بودا براي او هديه آوردند كه سطح آن با الواح طلا شده بود.

به انضمام بعضي نوشته هاي مقدس چند پرچم و چند و نامه اي كه حاوي نظريه عالي ولي دشوار بوداييان نيز با خود داشتند كه در آن پادشاه كره تعليمات بودا را ستايش كرده اظهار مي كرد اين دين ثمرات و نتايج خوبي به بارمي آورد و اگر كسي به اين دين روي آورد بودا مي شود يعني داراي علم و معرفت مي گردد. از همين جا بود كه بودا به پيشرفت خود در ژاپن يا نهاد، در سال 558 ميلادي توسط پادشاهي به نام شوتركوتابشي به اوج خود رسيد. در بعضي از مناطق دين رسمي شده بود [49]

ه)

تبت و مغولستان

دين بودا، بعد از آنكه در اطراف و اكناف فلات مركزي آسيا انتشار يافت و ممالك شرفي و جنوبي آن را پذيرفتند. آخر از همه

به تبت رسيد و مبلغان بوداي بشارت (انجيل) بودا را با خود به آن ديار دور افتاده بردند. ولي در آغاز تبتيان از آن سرباز زدند تا اينكه در حدود 630 ميلادي توسط يك تبتي به نام سرلگ تسان گاپور در شهر لهاسا حكومت تشكيل داد بود مردم را به آموزه هاي بودا كه توسط همسرانش آموخته بود تبليغ و ترويج كرد ولي با اين همه قدرت و تبليغ نتوانست موفق بشود چرا كه شيطان پرستي اصل بود در تبت، يك قرن همچنان بگذشت ولي بودا پيشرفت چنداني نكرد. تا اينكه در قرن هشتم ميلادي باني حقيقي ديانت شخصي به نام لاما كه مردي بنگالي بود به تبت آمد. وي عبادت كاليو زوجه شيوا پرستي را كه در ميان مردم هند جايگاهي داشت بر اثر زحمات زيادي و با توجه به ديانش توانست در ميان مردم تبت جا بيندازد و به اصول خود دعوت نمود كه از اين اصول آيين بودا بود و موفق هم نيز شد؛ [50]

مقايسه دين بودا با آيين هاي ديگر: (هندي، جايني، بودايي)

سه ديني كه از هند سرچشمه گرفته اند هر سه نيز داراي تاريخي متجاوز از 500 سال پيش از ظهور مسيحيت هستند از جهاتي با يكديگر مشابه هستند و از جهاتي افتراق دارند كه در اين نوشتار به اقتراقات و اشتراكات آنها اشاره مي شود:

اشتراكات

بدبيني كلي نسبت به ارزش زندگي بشري در دنياي مادي و اجتماعي بي ارزش بودن جسم بي ارزش بودن خاص فعاليت هاي انساني در روزمره زندگي بي ارزش بودن خاص فرد يا شخص في حد ذاته گرايش هاي مشترك وحدت تظاهر رهباني اعتقاد مشترك به قانون كارما و تناسخ نداشتن برنامه اي مدون جهت بهبود

وضع اجتماعي بشر بزرگترين فضيلت انسان در پستي سكون و بي ارادگي اوست رستگاري فقط از طريق كاربرد روش ها منفي يا سركوبگرانه حاصل مي شود نه از طريق عرضه خود به خوبي ها تحمل درد و رنج حتي درد و رنجي كه انسان داوطلبانه براي خود مي خرد اعتقاد مشترك به وجود پيامبران گوناگون در داخل هر دين، كه همگي نظريه هاي جاودانگي نظام فكري خاصي را تعليم مي دهند. [51]

افتراقات

مخالفت با كتب مقدس دين هندوي كه به زبان سانسكريت نگهداري شده است و آوردن كتب مقدس خويش بوداييان به زبان بومي. دين بودا كتب تري پيتكارا را به زبان پالي آورده گرچه امروزه اين دو كتاب و مجموعه مقدس به راحتي در دست پيروانشان قرار ندارد مخالفت با نظم فلسفي هندويي و طرد آن و به وجود آوردن يك فلسفه نهيليستي قبول نكردن كل الهيات دين هندويي اعم از تفكرات خداباورانه و غير خداباورانه و به مقام رساندن افراد زاهد بودا را به مقام الوهيت پرستش آنها حتي خود بودا را خدا مي دانستند طرد كامل قرباني كردن حيوانات در دين هندويي و جايگزين كردن يا تعليم قرباني كردن اميال و آرزوها و به فرديت شخصي پرداختند

رد نظام طبقاتي كاست متعلق به دين هندويي:

اعتدال و ميانه روي را مطرح كردن بوداييان. [52] البته تفاوتهاي ديگري نيز است كه اگر بخواهيم آنها را بررسي كنيم مطالب طولاني خواهد شد.

تفاوت آيين بودا با جين

دين چيني يك فلسفه ثنويت يا دوآليستي را قبول داشت ولي بودا يك فلسفه نهيليستي را به وجود آورد. در مورد قرباني دين جايني به تعليم قرباني كردن جسم پرداخت ولي دين بودايي به تعليم قرباني كردن اميال

و آرزوها و فرديت شخص پرداخته است آيين جين مي گويد جهان مادي و واقعيست ولي بوداييان آن را غير واقعي مي پندارند جايني ها روح فرد را واقعي مي پنداشتند و بوداييان غير واقعي فرض مي كردند در انديشه جين ها راه متوقف كردن رنج، رياضت دادن جسم است ولي در انديشه بوداييان خاموش كردن اميال است [53].

آيين بودا و مسيحيت

ميان دين بودا و مسيحيت يكسري مشتركات و تفاوت هاي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

الف: مشتركات

هر د و دين بر اصول اخلاقي تأكيد دارند منتهي در دين بودا اصول اخلاقي را از خداوند متعال جدا مي داند ولي در بين مسيحيت اصول اخلاقي خود را از صفات الهي سرچشمه مي گيرد و مي گويد تنها به كمك خداوند تحقق خواهد يافت هر دو دين به تعريف و تمجيد يك نظام اخلاقي جهاني كه شامل سرنوشت غير قابل فرار و غير قابل ارتشاء انسان هاست مي پردازد هر دو دين خودپسندي و خودخواهي را علت اصلي بدبختي بشر به حساب مي آورند اما دين بودا براي معالجه اين بيماري نوعي حبس نفس منفي را توصيه مي كند ولي مسيحيان عشق مثبت به ديگران را توصيه مي كنند هر دو تاي اين اديان به تعليم آيين رستگاري مي پردازند هر دو تاي اين اديان به تأسيس سازمانها و نهادهاي روحاني همت گماشته اند دين بودايي زندگي توأم با رهبانيت را ذاتاً متعالي مي داند در حالي كه مسيحيت مقدس بودن زندگي اجتماعي را تعليم مي دهد. [54]

ب: تفاوت هاي بودايي و مسيحيت

در دين بودايي وجود يك خداي متشخص جز بعدها كه خود بودا را به مقام الوهيت رساندند مورد انكار گرفته است اما در مسيحيت يك هستي متعال خداوند وجود دارد

كه براي همه شايسته اطاعت، عشق و محبت، اعتماد و توكل است در دين بودايي، انسان به عنوان مجموعه اي ارزش و ناپايدار مطرح است در مسيحيت هر انسان فرزند خداست.

در دين بودايي جسم انسان تنها به عنوان يك مانع رقت انگيز مطرح است در مسيحيت بدن به عنوان ابزار مناسبي براي زندگي روحاني شناخته مي شود در بين بودايي كار و فعاليت هر چند موقتاً شر حساب مي شود بخلاف دين مسيح كار و تلاش لوازم يك زندگي مقدس است در دين بودايي گناه كردن در پيشگاه يك وجود الهي متعالي مورد انكار واقع شده در حالي كه در تفكر مسيحيت يك فرد گنهكار در مقابل خدا مردم مسؤول است در دين بودايي زندگي كردن به دليل وجود رنج و درد و آلام بي شمار در آن اساساً ارزشي ندارد. در حالي كه مسيحيت زندگي به رغم همه سختي ها و مشكلات آن روي هم رفته با ارزش است ويژگي هاي دين بودايي

1. بوديسم فرع هندوئيسم

در هند نظاميست كه قرنهاي متمادي وجود داشته است در زمينه مذهب هم بياناتي به وجود آورده است و قرين به سه هزار سال در هند گسترش يافته است كه به اين نظام دين هندويي مي گويند با بررسي بودايي به اين نتيجه مي رسيم كه دين بودايي از دل چنين ديني به وجود آمده است.

2. راه ميانه

يكي از بيانات مهم بودا در راه ميانه است و اين نظر را بودا در زمينه آزار و اذيت جسماني با رويكرد جديد بيان كرده است و آن اينست كه بودا ابتدا زندگي مرفه داشت يعني راحتي جسم به حد زياد و بعد از آشنا شدن با دو كاهن برهمن

تمرينات يوگا را شروع كرد و جسم را خيلي اذيت كرد در نتيجه بررسي اين دو را ناموفق ديد و نظريه سوم را ايجاد كرد بدين معني كه افراط و تفريط كارهايي آزاد جسماني و سختگيري ها و رياضت هاي افراطي بايد اجتناب كرد.

3. الحاد

در مورد واژه الحاد بايد توضيح داده شود كه در اسلام به معناي طرد خداست ولي در جوامع هندويي معناي ديگري دارد و آن چند خدايي يا به اصطلاح چند خدا باوريست يعني «برهما ويشنوشيوا» كه تصور اين چند خدا مستلزم وجود يك خدايي مي باشد يعني از به دست آوردن مشتركات اينها مي شود يك خداي واحد همگاني تصور كرد اين معناي الحاد در دين بودا هم بوده است.

4. نقاط قوت دين بودايي

با بررسي دين بودايي مي شود نقاط قوتي را به دست آورد كه عبارتند از:

ضرورت و اطمينان كتاب مقدس در اين دين تاكيد بر طرز تلقي درون فرد جديت قابل ملاحظه و خاص اصول اخلاقي آن انكار نفس به مثابه شرط رستگاري حكم اوليه قابل تمجيد آن آموزش يك قانون اخلاقي در تعاليم آن وجود بعضي صفات قابل تحسين در بنيانگذاران آن نفي موفقيت آميز نظام طبقاتي كاست 5. نقاط ضعف دين بودايي

خداشناسي و الحاد نفي احساس شخصيت فرد كم بها دادن به زن و زندگي خانوادگي كم بها دادن به جهان پيرامون مانع خلاقيت و ابداع فردي افراد شدن عدم قبول مسؤوليت هاي اجتماعي انكار فكر پيشرفت تاكيد افراطي بر نجات فردي روش رستگاري و نجات آن كه به طور كلي منفيست فكر تو خالي وجود يك نيروانا پر بركت منفي گرايي از دست دادن هدف اوليه پيروان بودا

بودا به دليل كاركرد خوب

و استفاده از روش هاي موفقيت آميز خود توانسته است پيروان زيادي را به سوي خود جذب كند.

آمار پيروان

آمار پيروان دين بودايي مختلف است با اين كه اين آيين شش قرن قبل از ميلاد مسيح به وجود آمده است باز پانصد ميليون پيرو دارد كه فقط دويست و پنجاه ميليون نفر در هند و پاكستان زندگي مي كنند.

پيروانبودا را به دو قسم تقسيم مي كنند:

متقدم و متاخر منزلگاه متقدم در سيلان برمه و سيلان مي باشد و متأخرين از طرف دار بودا در نپال تبت چين و ژاپن به سر مي برند. مهمترين مريدان

در بين مريدان و طرفداران بودا مهمترين آنها عبارتند از ساربيوتا Saripatta موگالانا Mogallanna اينان حقيقت بودايي را از بان راهبي به نام آساجيAssaji گرفته و از مريدان مهم ديگر بودا كاشياپا Kasyapa آناندا Ananda مي باشد.

فعاليت ها و عملكردها

بعد از فوت بودا طرفداران وي دو تجمع بزرگ كردند:

1 - پس از وفات معلم نخستين 500 تن از صاحبان مقام ارهت [55] به راهنمايي كسپه يكي از شاگردان معلم اول در شهر جاگاهه تجمع كردند و اشعاري را خواندند

2. يك قرن بعد از تجمع اول دومين تجمع به نام شوراي دوم بوداييان در شهر وسالي انجام شد كه در آن مسأله تسهيل در امر انتظامات سخت بودايي مورد بررسي قرار گرفت و به عنوان نمونه اعتراف كردن در هر دو هفته در ميان عام برداشته شد

پرستش بودا

بودا كسي بود كه مردم دعوت به يك زندگي اخلاقي و متكي به خود مي كرد و به هيچ خدايي وابستگي نداشت اما بعدها خود او به عنوان خدا شناخته شد چنانكه بت هاي او در همه جا مي باشد.

اختلافات در دين بودا هزار سال بعد

از بودا بوداييان خود را گرفتار مسائلي كردند مسائلي نظري و آشفتگي گرفتار ساختند كه اين خود اختلافاتي را به وجود آورد. بيداري جديد

دين بودايي كه زماني داراي فعاليت قوي بود كم كم رو به خاموشي رفت ولي نشانه هاي زيادي حاكي از اينست كه اين دين رو به بيدار شدن است و اين نشانه هادر ژاپن و سيلان به چشم مي خورد به عنوان نمونه:

1. احساس جديد هم بستگي جهاني بوداييان

2. وجود كنفرانس هاي فراوان بوداييان مخصوصا كنفرانس سال 1965 در رانگون پايتخت برمه كه به مناسبت 2500 سالگي تولد بودا گرفته شد.

وضع احكام جديد

بوداييان بعد از مرگ بودا با نيازهاي متغير اجتماعي روبرو شدند به خاطر همين براي پاسخ گويي به اين نيازهاي متغير مجبور به وضع احكام جديد شدند بودا شدن و چگونگي آن

يكي از اعتقادات بوداييان اينست كه مي شود بودا شد چون بودا را يك شخصيت خارجي نمي دانند بلكه يك واقعيت مي دانند بنا بر اين مي شود بودا شد.

در ابتدا جريان منظم و منضبط طولاني و آهسته اي را بايد طي كرد كه بالمآل به صورت مراحل دهگانه اي كه فرد بايد از آنها عبور كند مشخص مي شود هر كس بايد در ابتدا با خود عهد كند كه مي خواهد بودا شود و سپس خود را تحت انضباطهاي خاصي كه مناسب هر مرحله است قرار دهد كسي كه خود را در مسير بودا شدن قرار دهد بوديسته است در ابتدا اين مفهوم اشاره به يك فرد انساني داشت اما به تدريج اين اعتقاد به وجود آمد كه پس از عبور از مرحله هفتم راه بازگشتني وجود نداشته و بوديسته كه در آنجا به يك موجود كيهاني تبديل مي شود

بوديسته ها هم به عنوان كمك كنندگان و يا ناجيان فلكي كه قادر به كمك به يكديگرند در مسير رستگاري بودند تلفي مي شد اگر چه با تفكرات اوليه بودا مخالف است ولي اين فعل جديد وارد استقبال عمومي قرار گرفت. بودهيستوها كسي كه جوهرش خرد به داناييست موجودات اساطيري هستند كه از جسم نوراني بوداها بهره مندند و در فرودس توشينا روي تخت مجلل جاي گرفته و گروه قدسين و اولياء گرداگرد آنها نشسته اند و آنها پيامبراني جهت نجات انسانها به زمين مي فرستند و سرنوشت انسانها دست اين خدايان است بودهيستوها داراي شش فضيلت هستند كه عبارتند از:

بخشش و ترحم، همت و نيروي معنوي، تهذيب اخلاق، صبر و بردباري، تفكر و مراقبه، خرد و فرزانگي و همچنين بودهيستوها داراي مقامات دهگانه مي باشند كه عبارتند از:

1. سرور و شادي كه در آن كمالات بخشايشگري و ترحم بودي هيستوها جلوه گر مي شود.

2. مقام پاكي كه در آن كمالات اخلاقي ظاهر مي شود

3. مقام تجليات صبر و بردباري در اين مرحله بودهيستو از خشم و نفرت و ساير لكه هاي تيره روح آزاد مي گردد و بر آنها غلبه مي يابد

4. مقام درخشان و فروزان در اين مقام همت معنوي ظاهر مي شود و بودهيستوها بر نفس و خود آگاهي خويش تسلط پيدا مي كند

5. صفت تسخيرناپذير بودن اطلاق است در اين مرحله نيروي مكاشفه و حالت مراقبه ظاهر مي شود و بودهسيتوها به چهار حقيقت بودايي پي مي برد

6. آبي موكييا روي به سوي بودا گردانيده است در اين مرحله مقام معرفت متجلي مي شود و بودهيستوها به حقيقت سلسله علل و معلولات واقف مي گردند

7. دورو: در اين مقام مقامات قبل است بودهيستوها در اين مقام به اوج

قدرت معنوي و منتها درجه خود رسيده است ولي بودهيستوها هنوز انسان است بودهيستو در اين مقام فرمانرواي جهان يا گرداننده چرخ گيتي مي گويند اين مقام مقام اول است در كسب سه مرحله آخر است

8. مقام سكون و بي حركتي: بودهيستو از جهان صيرورت و باز پيدايي خلاص مي شود و بر حقيقت ژرف عدم پيدايش اشيا واقف مي گردد

9. مقام نيك سرشتان كاملاً منزه است و كردارش آلوده به ثمرات خوب و بد نيست در اين مقام به انتشار دين بودايي مي پردازد

10. مقام ابرآيين كه در اين مقام بودهيستو به معرفت بودايي نائل مي گردد.

بوداي نخستين

اين بودا قائم به خويش است و همواره در نيرواناست و روشنايي محض است و به واسطه قوه متخيله و شهودي خويش پنج بودا به وجود مي آورد كه عبارتند از:

ويروچانا، آكشوبيا، رانتامامبارا، آمي تا با آموگاسيد.

***********

منابع:

بايرناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفدهم، تهران، 1386.

بهار، مهرداد، اديان آسيايي، نشر چشمه، چ هفتم، تهران، 1387. دكتر فياض قرايي، اديان هند، دانشگاه فردوسي مشهد، چ اول، مشهد، 1384.

رادا كريشنان، سرو پالي، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي و فرهنگي، چ دوم، تهران، 1382

شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، 1 ج، مؤسسه انتشارات اميركبير، چ ششم، تهران، 1386.

شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386

مالرب، ميشل، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، نشر ني، تهران، 1387.

ناكامورا، هاجيمه، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي - حسن كياني، 2 ج، انتشارات حكمت، چ اول، تهران، 1377.

هاردي، فريدهلم، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر

فرهنگ اسلامي، چ سوم، تهران 1385.

هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ دوازدهم، تهران 1382.

***********

******** [پي نوشت]

[1] ر. ك. شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386

[2] جان بايرناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، ص 177.

[3] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي – حسن كياني، ص 188

[4] 132

[5] داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج 1، ص 132

[6] همان.

[7] جان بايرناس، همان، ص 178

[8] داريوش شايگان، همان، ص 132. گويا اين دو نشانه اشاره به يك مكان باشد.

[9] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 132

[10] رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، ص 108

[11] همان، ص 108

[12] مهرداد بهار، اديان آسيايي، ص 175 و 176

[13] رابرت هيوم، همان، ص 109

[14] جان بايرناس، همان، ص 178 و رابرت هيوم، همان، ص 109

[15] - تاريخ جامع اديان اين تصميم را در سن 20 سالگي مي آورد (ß تاريخ جامع 178)

[16] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 135 و رابرت هيوم، همان، ص 110

[17] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 135 و رابرت هيوم، همان، ص 110 و مهرداد بهار، همان، ص 176

[18] درباره چگونگي رياضت هاي او سخنان اغراق آميزي گفته اند.

(ر. ك. جان بايرناس، همان، ص 181 و رابرت هيوم، همان، ص 110)

از جمله مي نويسند در مدت رياضت آرام بوده دندان ها را بر هم گذاشته زبان را بر سقف دهان چسبانده بود بر تن خود چنان فشار مي آورد كه عرق از زير بغلهايش جاري مي شد و

هر روز با يك دانه كنجد يا برنج يا دانه عناب زندگي مي كرد

(جان بايرناس، همان، ص 181 و 182 و رابرت هيوم، همان، ص 1109)

[19] - مبناي او اين بود كه هر چه جسم بيشتر تحت فشار منظم رياضت باشد فكر قوت و روشنايي مي گيرد.

[20] داريوش شايگان، همان، ص 135 و 136 و جان بايرناس، همان، ص 182 و 183

[21] داريوش شايگان، همان، ص 135 و 136 نيز ر. ك. سروپالي رادا كريشنان، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، ص 156.

[22] رابرت هيوم، همان، ص 111 و مهرداد بهار، همان، ص 177

[23] داريوش شايگان، همان، ص 139 و 140 و رابرت هيوم، همان، ص 114

[24] فريدهلم هاردي، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، ص 165

[25] ر. ك. فريدهلم هاردي، همان، ص 142 و 143

[26] مهرداد بهار، همان، ص 175

[27] فريدهلم هاردي، همان، ص 167 و 168

[28] رابرت هيوم، همان، ص 106 و 117 و 118

[29] همان، ص 114 تا 116

[30] مؤتيز و ويليامز و دين بودا و ص 537 تا 539.

[31] رابرت هيوم، همان، ص 103

[32] فريدهلم هاردي، همان، ص 166 و رابرت هيوم، همان، ص 106

[33] سروپالي رادا كريشنان، همان، 153 و مهرداد بهار، همان، ص 174 و داريوش شايگان، همان، ص 120

[34] داريوش شايگان، همان، ص 121 و مهرداد بهار، همان، ص 183 و جان بايرناس، همان، ص 185

[35] ميشل مال رب، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، ص 193 و مهرداد بهار، همان، ص 180

[36] داريوش شايگان، همان، ص 18 و سروپالي رادا كريشنان، همان، 154 و رابرت هيوم، همان، ص 121

[37] فريدهلم هاردي، همان، ص

153 و ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 217

[38] رابرت هيوم، همان، ص 134 و داريوش شايگان، همان، ص 126

[39] داريوش شايگان، همان، ص 137

[40] داريوش شايگان، همان، ص 138 و رابرت هيوم، همان، ص 112

[41] ميشل مال رب، همان، ص 193 و رابرت هيوم، همان، ص 124 و 135 و 136 و فريدهلم هاردي، همان، ص 166 و 246

[42] فريدهلم هاردي، همان، ص 144

[43] همان، ص 157

[44] داريوش شايگان، همان، ص 352 و فريدهلم هاردي، همان، ص 7 و 153 و 166 و جان بايرناس، همان، ص 187 تا 205

[45] داريوش شايگان، همان، ص 122 و فريدهلم هاردي، همان، ص 169

[46] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 131

[47] رابرت هيوم، همان، ص 217

[48] جان بايرناس، همان، ص 220

[49] جان بايرناس، همان، ص 221 و 222 و 223

[50] همان، ص 223 و 224

[51] رابرت هيوم، همان، ص 136 و جان بايرناس، همان، ص 176 و 197

[52] رابرت هيوم، همان، ص 137

[53] فريدهلم هاردي، همان، ص 155 و جان بايرناس، همان، ص 176

[54] رابرت هيوم، همان، ص 140

[55] در بخش انسان شناسي از آموزه هاي بودا توضيح اين اصطلاح آمده است.

بخش مقالات

مكتب عرفاني بودا (آشنايي و نقد)

آيين هندو در اثر تراكم معارف ديني ميراث هندي پديد آمد و از اين راه در طول هزاران سال شكل گرفت به گونه اي كه توانست هويت ملي جامعه هندي را عينيت بخشد.

در حالي كه آيين بودا در نتيجه تلاش يك فرد خاص در چهارچوب عدم پذيرش و معارضه صريح و آشكار نسبت به عملكرد آيين هندو پديد آمد. به ديگر سخن اقدام او يك حركت اصلاح اجتماعي و برخاسته از مباني روحاني و متافيزيكي و سياسي بود و

نظام طبقاتي را كه امتيازات آشكاري را براي دو طبقه حاكم يعني برهمنان و كشاترياها فراهم آورده بود، رد مي كرد. از اين رو، اين آيين بر آن دسته از قشرهاي اجتماعي كه جايگاه پايين تري دارند تكيه دارد و بر لزوم كاهش سلطه نامحدود برهمنان اگر نابود كردن آن ممكن نبود تأكيد مي كند.

بوديسم قديم تناسخ (حلول روح در جسم ديگر بعد از مرگ و حيات ديگر را باور دارد و مباني معنوي آن بر وجود كارما (كردار) و سرنوشتي كه انسان در مقابل آن تسليم است مبتني است اما با وجود اين تأكيد مي كند كه مراسم پيچيده ديني آن گونه كه قوانين تعيين مي كند روند و تعداد تولدها را متوقف نمي كند.

بلكه آنچه بر آنها اثر مي گذارد، فروتني در برابر فضائليست كه در نتيجه مسؤوليت فردي به دست مي آيد. بنا بر اين مكتب بودا براي نابودي كامل امتيازات اجتماعي حسب و نسب و نيز وراثت طبقاتي كه از پايه هاي جامعه برهماييست لذا بودائيسم مي كوشد و از اين رو، بدون هيچ تبعيضي از همه كساني كه خواستار نابودي سلطه برهمنان هستند، استقبال مي كند و بر اين اساس آيين بودا در واقع به يك «انقلاب اجتماعي متحول مي شود. آيين بودا در تعاليم روحاني خود بنا بر آنچه در دايرة المعارف «تاريخ الحضارات العام آمده است بر اصل جنگ و درگيري بين خير و شر تكيه دارد؛ و محبت ورزي و احسان به همه مخلوقات و نيز فروتني و بي اعتنايي به خويشتن را چونان دارويي براي بيماري تناسخ مي داند. علاوه بر آن نظريه «فدا» را نيز مي پذيرد؛ زيرا بدون يك رهايي بخش همه افراد، گرفتار نتايج كرده هايشان هستند.

اين رهايي

بخش در دوره كنوني هستي «بوداشاكياموني است و به دنبال آن «بوداميتريا» مي آيد كه سَروَر دوره آينده خواهد بود و آمدنش قبل از زوال جهان خواهد بود.

بستاني در دايرة المعارف خويش به اين مطلب اشاره مي كند كه؛ مذهب بودا - كه عموما در گرايش و جهت گيري نسبت به معبودهاي برهمايي مورد قبول واقع شده است - معبودها را در مرتبه و درجه پايين تري از بوداييان و همچنين كاهنان محترم قرار مي دهد و به اين ترتيب مردم را بالاتر و بلند مرتبه تر از معبودها مي شمارد. بستاني در ادامه مي گويد:

«بودا تجسم يك موجود برتر نيست بلكه او يك كامل بالذات است در «ودا» نيز آمده است كه قداست تقوا، تأمل و حكمت مقدس ترين معبودات هستند؛ و فضيلت هنديان به سبب انكار خويش سركوب شهوات غلبه بر اراده و مهرباني و دل سوزي بر همه موجودات و ريشه كن كردن گناه است و بعد از اين مراحل معرفتي بي پايان براي انسان حاصل مي شود. بودا در اصل يك مكتب ساده ادبي و عقلي بود كه با اسطوره (ميثالوجي و فلسفه و انجام مراسم ها و حرفه كاهنان مخالفت مي كرد و در بالاترين درجه از نيكويي شفقت و انعطاف پذيري قرار داشت بودا با آسان كردن راه نجات براي همه و نيز اعلان اينكه نائل شدن به بودا، با پاك سيرتي ممكن مي گردد، همه مردم را به ورود در اين آيين دعوت مي كرد، بدون اينكه بين آنها از جهت حالت و مقام و منزلتشان فرق بگذارد؛ اما بودا به صورت آشكار از تصنيف نمودن مردم به طبقات متفاوت نهي نكرده است و بر پذيرفتن آن اصل نيز پافشاري

نمي كند.

آيين بوديسم يكي از شاخه هاي كيش هندوست كه در هندوستان و حدود دو قرن بعد از مرگ بودا به همت فرمان روايي به نام «آشوكا» رشد و گسترش يافت و بعدها از سرزمين اصلي كوچ و در خارج از مرزهاي هند، به خصوص در آسياي جنوب شرقي، چين و ژاپن، پيروان فراواني براي خود دست و پا كرد. برخي از مستشرقان از آيين بودا تعبير به «فلسفه» مي كنند و برخي نيز نام «دين» بر آن مي نهند. جان بي. ناس در اين مورد مي گويد:

اين مسأله كه آيا فلسفه ي بوديسم را مي توان در واقع دين و مذهب ناميد يا نه، مورد بحث و نظر است.

البته از لحاظ عقايد او را در باب جهان هستي و روش هاي پيچ در پيچ مي توان آن را به عنوان دين تعريف كرد … ولي اگر به ديده ي تحقيق بنگريم، شايد بهتر باشد كه بوديسم را يك «مكتب اخلاقي» بدانيم تا يك مكتب فلسفي؛ چرا كه بودا به هيچ وجه وارد بحث هاي متافيزيك و فلسفي نمي شود و مي كوشد مسائل فلسفي را هم با تمثيل بيان كند و بحث درباره ي خدا و روح را بي فايده مي انگارد و به دادن چند تذكر اخلاقي در اين باره بسنده مي كند.

از ديدگاه علماي اديان ابراهيمي نيز نمي توان آيين بودا را «دين» ناميد؛ زيرا اين آيين، مبدأ اعلي و وجود امور ماوراء الطبيعي و غيرمادي را برنمي تابد و ماده را تنها موجود ازلي و ابدي مي شمارد كه خالقي نداشته است.

به تعبير ديگر، مفهوم ذهني بودا از دين، مفهومي كاملاً اخلاقي است.

او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه دارد و به مراسم آييني يا پرستش ما بعدالطبيعه يا

خداشناسي … بي اعتناست.

آيين بودا را بايد نهضتي اصلاحي در آيين هندو شمرد كه سعي مي كرد برخي از عقايد و اعمال افراطي و خشن آيين هندو را تعديل كند.

اين آيين «راه نجات را در روش اعتدال و ميانه روي و عقل سليم قرار داده و رياضت هاي افراطي را خلاف مصلحت عقلاني» مي دانست. بوديسم با جامعه ي طبقاتي (كاست) كه آيين هندو مبلغ و محافظ آن بود مخالفت مي ورزيد و به همين دليل «هر كس كه در صف پيروان بودا در مي آمد از تنگناي رسم و رعايت اصول طبقاتي (كاست) آزاد مي شد.» هر چند خودش دچار خرافات و رياضت هاي افراطي اي بود كه داعيه ي مخالفت با آنها را داشت. اساس آيين بوديسم بر اين اصل واقع شده كه عالم سراسر رنج و بدبختيست و انسان براي رهايي از اين رنج بايد تلاش كند.

بوداييان همواره از روش هاي درون پويي براي يافتن بينش نسبت به كاركردهاي بنيادين روان آدمي و فرايندهاي علّي جهان بهره مي گيرند. آثار نوشتاري بوداگرايي بسيارند و بخش ارزنده اي از ادبيات ديني جهان به شمار مي روند. رهبر اين آيين، بودا (Buddha) به معناي بيدار، گوتاما ساكيا موني (Gautama sakya - muni) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.

وي در شمال هندوستان در حدود 563 ق - م يعني حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا «SIDDHARTNA يعني كامياب ناميده مي شد.

وي در 29 سالگي در اثر يك انقلاب روحي از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردي به نام آلاراء (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضت هاي سخت و سنگين در جنگل سر انجام هنگامي كه از

وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تأمل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد، اين مراقبت شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي (انجير) كه بعداً درخت بيداري ناميده شد با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و به حقيقت دست يافت و بوداي دوره ي كنوني شد.

آنچه وي كشف كرد يك قانون ساده طبيعي بود و آن اين كه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكي، نيكي و از بدي، بدي زاييده مي شود پس از كشف اين قانون، منكر قرباني و دعا و زاري و پرستش خدايان و تأثير اعمال در سرنوشت انسان شد خدايان را انكار كرد و به قانون ازلي بودن جهان ايمان آورد كتاب مقدس (ودا) را كه دعوت به قرباني و دعا و غيره كرده و همه انسانها را بر حسب اصل آفرينش متفاوت ذكر كرده را نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد و رفته رفته در تمام نقاط كشور به موعظه و تعليم پرداخت و از طبقات مختلف به ويژه از صنف امراء (كشتريا) ها كه خود منتسب به همان طبقه بود پيروان بسياري گرد او جمع شدند. در شالوده هاي اعتقادي ادياني كه از بنمايه هاي الهي تهي هستند افكار و عقايدي به چشم مي خورند كه از برجستگي ويژه اي نزد پيروان خود برخوردارند. در اين ميان سرزمين هند با داشتن آيينها و رسومات خرافي و اعتقادي همچون بوديسم، يكي از جوامعيست كه نقد و بررسي افكار و اعتقادات آنها ضروري به نظر مي رسد؛ چرا كه در پي موضوع عرفان هاي نوظهور افكار بودايي

با اسم هاي عجيب و غريب و البته فريبنده به درون كشور ما هم رسوخ كرده است.

خاستگاه انديشه هاي بودا

پيرامون سه هزار سال پيش، شاخه هايي از آرياييان ايران، از بقيه جدا شده و به سرزمين هند كوچيدند. پيش از ورود آنها به شبه جزيره هند، تيره ديگري در آنجا نشيمن داشت كه به نام دراويدي معروف است.

آريايي ها پيرامون 2500 سال پيش يعني به هنگام زايش بودا در بيشتر سامان هاي شمالي هند جايگزين شده و بر آن نواحي چيره گشته بودند. جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار رده (كاست) بخش مي شد:

برهمنها (روحانيان)، كشتريا (شهرياران و جنگاوران)، وايسيا (كشاورزان و بازرگانان) و سودرا ( خدمتكاران برده). سيذارتا گوتاما بودا اسمآ به رده كشتريا تعلق داشت ولي اعلام داشت كه از ديد او همه مردم برابر و پاكزادند.

عوامل پيدايش بوديسم

اما اين كه چه عواملي زمينه ساز شكل گيري مكتبي به نام بوديسم شد، مختلف است كه برخي از آنها را بر مي شمريم. بي شك از زمان استقرار حكومت آرياييها در هند پيشرفتهاي زيادي در زمينه هاي مختلف همچون صنعت و تجارت و ثروت پديد آمده بود و از ثروت فراغت حاصل شده بود لذا:

1. برخي معتقدند كه احتمالاً ثروت هند بود كه لذت طلبي و ماده گرايي قرن هفتم و هشتم ق - م را به وجود آورده بود و دين در ثروت و غنا نمي باليد. به همين خاطر در هند و روزگار بودا زوال معنوي دين، شكاكيت در اخلاق و هرج و مرج اخلاقي را به وجود آورده بود آيين «بودا» و «جين» واكنش هاي ديني بودند كه روياروي عقايد لذت جوي يك طبقه آزاد شده و فراغ بال دنيا دوست،

ايستاده بودند و اين يكي از عوامل شكل گيري است.

2. از خود اوپانيشادها پيداست كه در همان زمان هم شكاك هايي بودند كه فرزانگاني برهمنان را به ريشخند مي گرفتند. فلسفه ي انقلابي «چاروا» كه به عصر وداها و اوپانيشادها پايان داد چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست كرد و جامعه ي هندي را در خليي گذاشت كه تقريباً رشد دين نوي را ناگزير كرد.

3. كشاكش دو طبقه جنگجويان و براهمه عامل شكل گيري يك دين را تقويت نمود.

4. بوديسم چون يك جنبش فكري براي خلاصي از آلام روح است و در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشته و همه ي افراد و اصناف خلايق را بدون رعايت يك صنف (Caste) دعوت به مبادي عاليه خود كرده است و اين روش بوويسم در دعوت مردم با توجه به وضعيت فكري حاكم به جامعه عامل ديگر شكل گيري اين مكتب به شمار آمده است.

5. شارع و باني مذاهب بوديزم همانند مهاويرا فلسفه برهمنان را قابل قبول ندانست و مبادي ايشان را انكار كرد و خلاصي و نجات روح را كه فقط به وسيله ي كتاب وداها مي دانستند منكر شد و مناسك و رسومي كه آنان از كتب وداها بجا مي آوردند بيهوده و لغو دانست و ادعاي ايشان را در راه فلاح و رستگاري كه فقط حق انحصاري آن طايفه است را به كلي باطل شمرد و خود مكتبي را پي ريزي كرد.

6. از آنجا كه براهمه نظام طبقاتي را وضع كرده خود را به امتيازات گوناگوني مخصوص گردانيده بودند، بودا براي مبارزه با طبقات براهمه كه مردم را به 4 گروه تقسيم مي كردند (روحانيان،

جنگجويان، تجار و كشاورزان و كارگران) برخاست و اين دين و آيين را پايه گذاري كرد. اما اين كه چگونه اين آيين در هند بدون كمترين مشكلي رشد يافت علل مختلفي دارد كه برخي گفته اند اضطراب و حيرت مردم در پذيرش هر گونه مذهب و فكري كه به نظر هر كس خطور مي كرد از جمله عوامل پذيرش دين جديد است مضافاً به اينكه روحيه تجديد ديني مردم هند هم در پذيرش بوديسم و … احتماليست كه برخي ذكر كرده اند.

البته نقش پادشاهان هند و ساير ممالك كه رنگ و بويي از اين مسلك در آنها ديده مي شود نبايد مورد غفلت واقع بشود به همين خاطر افكار بودايي به وسيله پادشاهان كشورها با گرويدن آنان به آيين بودايي از عوامل ديگر انتشار اين آيين است.

عامل ديگر تسامح و تخفيفيست كه براي اتباع بودا در عمل به عهود دهگانه برشمرده اند و آن را از جمله عوامل انتشار اين مسلك بازگو كرده اند.

اما بعد ازينكه مؤسس اين آيين در سال 483 ق م (به سن هشتاد سالگي) بدرود حيات گفت آيين بودا رفته رفته دچار اختلاف دروني شد كه به سه گروه زير تقسيم گرديد:

1. مهايانا (چرخ بزرگ) آيين شمالي كه در چين رواج دارد

2. هينايانا (چرخ كوچك) آيين جنوبي كه در سري لانكا و كشورهاي جنوب شرق آسيا مشاهده مي شود.

3. وَجْرَيانا (چرخ الماس) كه اين فرقه در تبت وجود دارد و به لامائيسم نيز خوانده مي شود و موسس آن شخصي به نام دالايي لاما (رئيس دريا) مي باشد.

آيين هاي همسايه بودا مراد از همسايه در آيين اينست كه دو يا سه تا يا چند تا دين يا آيين هم عصر بوده و

در يك سرزمين يا سرزمين هاي همجوار براي خود پيرواني داشته باشند. دين بودا كه در كشور هند به وجود آمد و سپس به كشورهاي ديگر منتقل گرديد، مي تواند همسايه آيين هاي زير محسوب گردد:

1. آيين ودايي: دين ودايي يا همان آيين آريايي هاي قديم، مبتني بر پرستش قوا و مظاهر طبيعت بوده است.

اين دين از اين جهت به اين نام معروف شده است كه تنها اثر باقي مانده از آن روزگاران كتب مقدس (ودا) است.

2. آيين برهمايي (برهمنيزم): پس از آميزش (در هزاره ي اول قبل از ميلاد) آريايي ها با دراويديها و غلبه آنان بر بوميان كم كم قوم آريايي به صورت نژاد برتر و غالب خودنمايي كرد و بدين وسيله دين برهمايي از درون دين ودايي شكل گرفت كه به عنوان يكي از همسايگان آيين بودا محسوب مي شود.

3. آيين هندوئيزم:

يكي از همسايگان دين بودا، هندوئيزم مي باشد كه از قرن ششم قبل از ميلاد به بعد هنگامي كه افكار بدبيني نسبت به آن در ميان مردم هند رواج يافت و خصوصاً وقتي كه اين افكار بدبينانه به صورت اديان جين و بودايي شكل گرفت، پس از تحولاتي از قرن پنجم پيش از ميلاد تا قرن پنجم بعد از ميلاد به صورت دين هندوئيسم جديد براي خود يك سلسلة اصول و قوانيني وضع كرده است.

4. يكي ديگر از همسايگان دين بودا، دين جين مي باشد اين آيين كه همانند آيين بودا به انگيزه اصلاحات آيين هندو به وجود آمد، همچنان در كنار آيين هندو، در هندوستان خود را حفظ كرده است بر خلاف آيين بودا كه به علت تضاد بيشتر آن با آيين هندو، نتوانست در هندوستان دوام بياورد.

5. يكي

ديگر از آيين هاي همسايه دين بودا آيين سيك است مي باشد.

مؤسس اين دين (بابانانك) است كه از طبقه ي جنگجويان كشتريه ولي در سال 1469 م در روستايي در حوالي لاهور متولّد شد.

در خاور دور سه دين بومي كه جزء همسايگان دين بودا محسوب مي شوند به قرار ذيل مي باشد.

1. دين كنفوسيوس كه نامش به زبان چيني (كونگ فو تسو) است و در اروپا به كنفوسيوس معروف است و امروزه در چين يكي از همسايگان دين بوداست.

2. آيين تائويي: تائويسم كه در حقيقت يك نوع مكتب فلسفيست منسوب به حكيم چيني به نام (لائو تسه)

است و از آيين هاي همسايه ي دين بودا در چين است.

3. آيين شينتو: دين شينتو مجموعه ايست از عقايد باستاني مردم ژاپن و سنّت هاي كهن كه ريشه در آنيميسم دارد، تا قرن ششم ق. م از اين دين نامي در ميان نبوده امّا پس از نفوذ دين بودا در ژاپن براي مقابله با دين بودايي، دين شينتويي شكل گرفت. لذا يكي از آيين همسايه ي دين بودا در حال حاضر در كشور ژاپن در حال حيات مي باشد و پيرواني دارد و در برخي مسايل با آيين بودا اختلاف عقيده دارند. سرگذشت بودا بودا (Buddha) به معناي بيدار لقب گوتاماشاكياموني (Gautamamuni - Sakya) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.

به عقيده بوداييان وي كه فرزند پادشاه شهر كاپيلاوستو (vastu - Kapila) در شمال هندوستان بود، در حدود سال 563 ق. م. به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا (Siddhartha) يعني كامياب ناميده مي شد.

بررسي ابعاد مختلف زندگي بودا كه آيين بوديسم را بنيان گذاشت و پيروان فراواني به دور خود گرد آورد و بعد ها مردمان بسياري آيين وي را دين رسمي

خود قرار دادند، مستلزم اطلاع يافتن از اوضاع جغرافيايي، سياسي، ديني و فرهنگي منطقه ايست كه وي در آنجا چشم به جهان گشود، بزرگ شد، آيين خود را تبليغ كرد و همان جا وفات يافت. لكن بررسي ها نشان مي دهد كه گزارش هاي تاريخي در اين زمينه بسيار ناچيز و آميخته با افسانه است و به قدري با داستان هاي شيرين اسطوره اي اختلاط يافته كه پيدا كردن حقيقت و جدا نمودن سره از ناسره تقريباً محال مي نمايد و فهميدن اين كه چه چيز واقع شده و چه چيز توسط افسانه سرايان جعل گشته، مستلزم تحقيقاتي مشقت بار مي باشد و مسلماً نتيجه ي چنين تحقيقاتي تنها اين خواهد بود كه در گذشته دور شخصي در هند پديد آمده سعي در اصلاح آيين هندو داشته و بعد ها نيز پيروان بسياري پيدا كرده و جز اين چند نكته هر چه گفته شده افسانه هايي بيش نيستند. با توجه به نكته ي فوق ما در اين مقاله تنها مي توانيم به بازگويي افسانه ها و اسطوره هايي كه درباره ي زندگي بودا گفته شده بپردازيم و قضاوت را بر عهده ي خواننده بگذاريم. شبه قاره ي هند كه امروز شامل كشورهاي «هند، پاكستان، بنگلادش و …» مي شود سرزمين پهناوريست كه در جنوب آسيا قرار گرفته و از سه سمت جنوب، جنوب غربي و جنوب شرقي توسط اقيانوس هند، احاطه گشته است.

اين سرزمين از سمت شمال شرقي و شمال توسط كوه هاي هيماليا و از سمت شمال غربي توسط كوه هاي هندوكش و سليمان از فلات هاي تبت، پامير و ايران جدا شده است.

اولين تمدن بزرگي كه در شبه قاره ي هند شناخته شده، تمدن «ايندوس» است كه در دره ي سند (پاكستان امروزي) به وجود آمد. اين

تمدن از 2500 سال قبل از ميلاد آغاز و تا 1500 قبل از ميلاد كه در اثر هجوم اقوام آريايي از بين رفت، ادامه داشته است.

آريايي هاي مهاجم تنها بعد از گذشت نزديك به هزار سال از هجومشان به هند و از بين بردن تمدن ايندوس، توانستند تمدني جديد در اين سرزمين بنا نهند. يعني حدود شش قرن قبل از ميلاد كشورها و راجه نشين هاي كوچكي در شمال هند به وجود آمدند كه نژاد آريايي داشتند و آيين هندو دين رسمي آنان به شمار مي آمد. در اين منطقه يعني دامنه هاي جنوبي رشته كوه هاي هيماليا نزديك منطقه اي كه اكنون ميان نپال و هند مي باشد كشور كوچكي وجود داشت كه ساكنان آن را «ساكيا» مي ناميدند و پايتخت آن شهري به نام «كاپيلا واستو» (Kapilavaastu) بود كه در برخي منابع آن را «كپله وَتو» تلفظ كرده اند.

در جنوب اين پادشاهي كشور «كسالا» قرار داشت و در آن سوي كسالا در ايالت بيهار هندوستان امروز و منطقة راجگير كشور «ماكادا» واقع شده بود.

در سمت شرق نيز سرزمين «كليا» قرار داشت. نام حاكم و پادشاه شهر كاپيلا واستو، «سودُدَنه» بود و همسرش به نام «مهامايا» نيز دختر پادشاه سرزمين «كليا» بود كه گويا با همديگر علاوه بر رابطه ي سببي، رابطه ي نسبي نيز داشتند. به هر صورت، اين پادشاه از همسرش «مهامايا» در سال 563 قبل از ميلاد صاحب پسري شد كه نامش را «سيدارتا» گذاشتند. بر اساس يك داستان بودايي او به صورت يك فيل سفيد پايين آمد، در حالي كه ريسماني با پنج رنگ مانند شعاع نور به آن متصل بود.

هنگامي كه از پهلوي راست مادرش زاده شد حوادث شگفت انگيز

و عظيمي به وقوع پيوست و در همان حال رسالت خويش را اعلان كرد. اين داستان ماجراي متولد شدن او زير درخت «مالبيبي را آورده است در انجيل بودا آمده است نور او منتشر گرديد و عالم را پر كرد. چشمان نابينايان باز شد و عظمت فرود آمده از بالا را مشاهده كردند.

لكنت زبان لال ها برطرف شد و گوش كرها شنيدن را آغاز كرد.» از جمله، خيالبافي هاي هنديان درباره تولد بودا اينست كه وقتي برهمنان او را در دست گرفتند، وي فوراً برخاست و سخن گفت آنها درباره مادرش در هنگام وضع حمل مي گويند:

«هنگامي كه خواست برخيزد دستش را به سوي شاخه درخت دراز كرد. شاخه خود به خود خم شد تا نزديك دست او رسيد و هنوز برنخاسته بود، كه كودكي زير او بود و چهار نفر از برهمنان او را درون توري كه از رشته هاي طلا بافته شده، بود گرفتند. كودك ناگهان ايستاد و هفت قدم به جلو رفت آنگاه با صدايي دلنشين فرياد برآورد:

من سرور اين جهانم و اين آخرين حيات من است» اين مطلب را «سليمان مظهر» در تحقيقي منتشر شده در مجله «العربي ذكر مي كند.

بنا بر گزارش هاي آميخته با افسانه كه به دست ما رسيده به هنگام تولد اين فرزند، برهمن ها، پيش گويي كردن كه وي اگر «بي خان و ماني» را در پيش نگيرد، امپراطور بزرگي خواهد شد، ولي اگر چهار نشانه يعني «شخص پير، شخص مريض، مرده و مرتاض» را ببيند، ترك خان و مان كرده و «بودا» خواهد شد.

پادشاه براي جلوگيري از اين اتفاق سه كاخ باشكوه بنا كرد كه هر يك از آنها در فصل هاي زمستان،

تابستان و فصل باران، مورد استفاده فرزندش قرار گيرد و سعي شود او را چنان غرق لذت ها و نعمت هاي دنيوي كند كه وي از مرگ، مرض و پيري و مرتاضان بي خبر بماند، ولي چنان شد كه سيدارتا در طي گردش هاي خود روزي با شخص پير و روز ديگر با شخص مريض و روز سوم با يك مرده رو برو شد و در نهايت بعد از ديدن يك مرتاض كه گفته بود به دليل ترك نعمت هاي دنيوي و پيشه كردن رياضت، مرتاض ناميده شده، تصميم گرفت كاخ سلطنتي، پدر، همسر و فرزند هفت روزه اش را ترك كرده به رياضت بپردازد. در آن زمان كه سيدارتا ترك خان و مان كرد، آيين غالب بر شبه جزيرة هند، آيين هندوئيسم بود كه اساس آن را اعتقاد به خدايان متعدد كه در دوره هاي مختلف ظهور يافته بودند تشكيل مي داد و رياضت يكي از راه هاي نجات و رستگاري به شمار مي رفت. وي تحت ارشاد فردي به نام آلارا (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضتهاي سخت و سنگين در جنگلها سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تاء مل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد. در طي دوران رياضت به مكاني به نام «اوروولا» رفت، مدتي آنجا ماند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.

او در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كرد، ابتدا يك وعده غذا مي خورد، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خورد، او در

اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كرد بلكه برنامه ي غذايي سختي داشت يعني از ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي برد. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.

همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهان گاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. دوران مراقبه او نيز شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت

هفته توقف زير درختي كه بعداً درخت بيداري ناميده شد، با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و در نهايت به حقيقت دست يافت و بوداي دوره كنوني شد.

به عقيده بوداييان در دورانهاي پيشين جهان نيز تعدادي بودا آمده اند. هر يك از اين بوداها قبل از ظهورشان بودي ستو (sattva - Bodhi) خوانده مي شود، يعني كسي كه به معرفت كامل دسترسي دارد يا بوداي بالقوه است.

بودا در مدت 40 سال با مسافرتهاي فراوان، آيين خود را در سراسر هندوستان تبليغ كرد و بر اثر ملاقات با افراد مختلف، به اصلاح نفوس و تربيت شاگرداني همت گماشت كه برجسته ترين آنان پسر عمويش آنندا (Ananda) بود.

وي سر انجام در هشتاد سالگي در حدود سال 483 ق. م. فوت كرد (يا به اصطلاح به نيروانا پيوست. ) داستان زندگي شگفت آور بودا از قديم الايام جذابيت داشته و به همين دليل اين داستان ديني به زبانهاي گوناگون ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است.

نقل عربي آن با اضافاتي از فرهنگ سرياني، به عنوان داستان بلوهر و يوذاسف بين مسلمانان رواج پيدا كرد. تاسيس نظام انديشه هاي اصلاحي بودا در مخالفت با تعصب هاي برهمنان بود و اختلافات طبقاتي را باطل مي شمرد. تعاليم اخلاقي وي در مجموعه هايي مانند تري پيتكا (pitaka - Tri) يعني سه سبد گرد آمده است.

اين تعاليم كه بر آيين هندو پايه گذاري شده است، ترك دنيا، تهذيب نفس، تاء مل، مراقبه و تلاش براي رهايي از گردونه زندگي پر رنج اين جهان را توصيه مي كند و براي وصول به نيروانا اهميت زيادي قائل است و مفهوم آن را توسعه مي دهد. آيين بودا در قرون بعدي

بخش عمده اي از خاك هندوستان را تسخير كرد و در كشورهاي همسايه نيز گسترش يافت. در قرون هشتم و نهم ميلادي، دو تن از دانشمندان آيين هندو را نوسازي كردند و بر اثر آن، آيين بودا اندك اندك از هندوستان برچيده و آيين هندو جانشين آن شد، اما اشكال گوناگون آن در خاور دور و مناطق ديگر گسترش يافت. فلسفه بودا هنگامي كه بودا به حقيقت دست يافت، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را كه از وي روي برتافته بودند، بيابد. او مي انديشيد كه اين پنج تن مانند وي در جستجوي حقيقتند و تعليم دادن ايشان از ساير مردم آسانتر است و چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را ديد كه در ميان بيشه اي نزديك شهر نشسته اند و با هم سخن مي گويند. هنگامي كه چشم آنان به بودا افتاد، به يكديگر گفتند:

«اين سيدارتاست كه مي آيد؛ همان كه دست از رهبانيت كشيد؛ خوب است به او كاري نداشته باشيم.» اما چون بودا به آنان نزديك شد به وي سلام كردند و از او خواستند در كنارشان بنشيند.

آنگاه از وي پرسيدند:

«سر انجام، حقيقتي را كه مي جستي، يافتي؟»

بودا گفت:

«آري، آن را يافتم.» راهبان گفتند:

«پس به ما بگو حقيقت و حكمت و راز هستي چيست؟»

بودا پرسيد:

«آيا شما به كارما يعني قانون كردار ايمان داريد؟» گفتند:

«آري.» بودا گفت:

«پس بدانيد كه همان سرآغاز حكمت و آگاهي از حقيقت است.

از نيكو نيكو پديد مي آيد و از بد بد. اين نخستين قانون زندگيست و همه چيزهاي ديگر بر اين قانون استوار است.»

گفتند:

«اين كه تازگي ندارد.» گفت:

«اگر چنين است قرباني، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه

نيست.» راهبان پرسيدند:

«چگونه؟» بودا پاسخ داد:

«زيرا %%آب هميشه سراشيبي مي رود، آتش هميشه داغ است و يخ همواره سرد. اگر براي همه خدايان هندوستان هم دعا كنيم، آب هرگز سربالا نمي رود و آتش سرد و يخ گرم نمي شود. زيرا در زندگي قانونهايي يافت مي شود كه همه چيز بر آنها استوار است.

از اين رو، كاري كه انجام گرفت، قابل ابطال نيست و دعا و قرباني براي خدايان نيز سودي ندارد.»

آنان با اين سخن موافقت كردند و بودا افزود:

«اگر اين سخن درست است، كتاب وداها كه به مردم راه و رسم دعا و قرباني را مي آموزد، درست نيست و بر خلاف گفته پيشوايان ديني، من اعلام مي كنم كه وداها مقدس نيستند.» راهبان از اين جرأت بسيار شگفت زده شدند و از بودا پرسيدند:

«تو مي گويي برهما هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است؟»

پاسخ داد:

«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.» آنان پرسيدند:

«پس جهان ساخته كيست؟»

بودا پاسخ داد:

«به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. دو چيز است كه بايستي از آن پرهيز كرد:

يكي زندگاني پر از لذت كه زاييده خودخواهي و فرومايگيست و ديگر زندگي پر از رنج و خود آزاري كه آن نيز سودي ندارد و هيچ يك از اين دو به نيكبختي منجر نمي شود.» اخلاقيات سر انجام راهبان از بودا پرسيدند:

«پس راه درست كدام است؟»

پاسخ داد:

«راه ميا نه، ميان لذت و رنج است كه از راه هشتگانه به دست مي آيد. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگي را مي آموزد:

1. پرهيز از آزار جانداران؛

2. پرهيز از دزدي؛

3. پرهيز از بي عفتي؛

4. پرهيز از دروغ؛

5. پرهيز از مستي؛

6.

پرهيز از بدگويي؛

7. پرهيز از خودخواهي؛

8. پرهيز از ناداني؛

9. پرهيز از دشمني. چكيده آموزه بودا چكيده آموزه بودا اين است:

«ما پس از مرگ در پيكري ديگر باز زاييده مي شويم. اين باززايي ما بارها و بارها تكرار مي شود. اين را چرخه هستي يا زاد و مرگ مي ناميم. هستي رنج است.

زايش رنج است.

پيري رنج است.

بيماري رنج است.

غم و اندوه، ماتم و نااميدي رنج است.

پيوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.

دوري از آنچه دلخواه است، رنج است.

خلاصه اين كه دل بستن رنج آور است.

(و اين رنج زماني پايان مي يابد كه ديگر مني يا درك كننده اي نباشد چه او در قيد حيات باشد چه نباشد (نگارنده». هدف بايد بريدن از اين رنج و چرخه وجود باشد.» از ديدگاه بودا ما اگر خواسته باشيم كه از چرخه ي زاد و مرگ رهايي يابيم (در صورتي كه به آن چرخه باور داشته باشيم) بايد گرايش هاي نفساني را كنار بگذاريم، درستكار باشيم، به يوگا پرداخته به حالات خلسه روحي دست پيدا كنيم كه اين تجربيات باعث مهرورزي ما به همه ي موجودات و بوندگان [ (باشنده = موجود) (؟)] مي شود و سپس از راه اين درك ها و تمركزهاي ژرف به روشني و بيداري مي رسيم و از اين دور باطل خارج مي شويم. چهار حقيقت از ديدگاه بودا چهار حقيقت و اصل وجود دارد كه بعد از شناخت آنها و براي رسيدن به نيروانا بايد هشت راه و منزلت را پيمود. آن چهار حقيقت عبارتند از:

1. حقيقت تألم

2. حقيقت علت تألم

3. حقيقت پايان تألم

4. حقيقت طريقت والا براي رفع مايه ي تألم.

بر اساس حقيقت چهارم براي رهايي از تألم و رنج هشت دستور و هشت منزلت والا

بايد پيموده شود آن هشت منزلت و طريقت والا عبارتند از:

1. بينش درست

2. انديشه ي درست

3؛ گفتار درست

4. كردار درست

5. معاش درست

6. تلاش درست

7. حضور ذهن درست

8. تمركز حواس درست.

نتيجه اين كه بودا نژادي آريايي دارد از مردم اني است كه ساكيا ناميده مي شدند، پدرش حاكم كشوري كوچك در شمال هند و بر اساس افسانه ها وي بعد از ترك زندگي شاهانه و تجربه ي رياضت هاي متعدد و رايج زمان خود با تأمل و تفكر به درجه ي بيداري رسيده و مقام «بودا» را يافت. طريق سه آموزش راه هاي هشتگانه رهرو، هشت گام راه هشتگانه را از طريق سه آموزش پيش مي گيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز مي كند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است.

سپس به برترين مراقبه رو مي آورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبه ي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه مي كند و آنگاه به برترين شناسايي (پرجنا) مي رسد كه مشتمل بر نيت درست و شناخت درست است.

بنا بر اين مشاهده مي شود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز مي گردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزه هاي بودا به سامان مي آورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است.

در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميق تر مراقبه كه بينش يابي باشد، نائل مي گردد.

در گام سوم، دو حاصل، پديدار مي گردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و به كاربردن آموزه هاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري

دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پرگيا) است.

در قسمت هاي بعدي مقاله به نقد بيشتر عقايد بودا مي پردازيم.

گسترش بودا

تاريخ بودا از هنگام تأسيس تا زماني كه دين رسمي كشورهاي فارس و ماوراء النهر شد، تاريخي پيچيده و مبهم است اما نظر مشهور - بنا بر قول بستاني اينست كه اين مكتب با مشكلات سختي روبرو شد و انشقاق هايي در آن رخ داد، كه تعداد آنها به 18 طايفه مي رسد. مشهورترين اين طايفه ها عبارتند از:

1 وي باشيكا؛ يعني جدايي طلبان كه داراي شاخه هاي بسياريست 2 سوترانيتكا؛ يعني پايبندان به قواعد اصيل گفتني است گسترش آيين بودا مديون شخصيست به نام «آشوكا» كه نزديك دو قرن و نيم پس از ظهور بودا مي زيست علت انتشار بودا آن گونه كه در دايره المعارف بستاني آمده است به هجوم اسكندر مقدوني به سرزمين هند برمي گردد. او توانست بر قسمت اعظمي از هند تسلط يابد. در اين بين در سال 1321 ق م يكي از اميران هندي به نام «شاندارگوبتا» قيام كرد و قبايل زيادي را دور خود گرد آورد و توانست يونانيان را از كشور خود بيرون براند و تمام هند را يكپارچه تحت فرمان خود درآورد. او، «شود ري» بودن خود پايين ترين طبقه جامعه هند و نيز حمله ي مقدونيان به هند را بهانه اي براي از بين بردن قدرت برهمنان قرار داد. پس از او، پسرش «بندوسارا» به حكومت رسيد و «ميگشينس تاريخ نويس يوناني را به دربار خودپذيرفت؛ تا خوي فضولي وي را سيراب نمايد. بندوسارا، پسرش «دارما سوكا» يا «شوكا» را بنا بر بعضي منابع به جانشيني خود در دولت موريا تعيين كرد.

شوكا حكومت خود را گسترش داد و سياست خشونت و سلطه بر ديگران را از راه نظامي در پيش گرفت اما وي و بنا به گفته «ويل دورانت طولي نكشيد كه از جنگ و قدرت بيزار شد و به آيين بودا گرايش پيدا كرد و گمشده خود را در آن يافت او به آيين بودا درآمد و به نشر آن پرداخت و اعلان كرد، كه از اين پس فتوحات او در راه دين خواهد بود.

بستاني مي گويد او با لقب «بياداسي (محب پرهيزگار) قانون هاي صبورانه و شفقت آميزي را رواج داد؛ كه آثار آن به صورت كنده كاري شده بر روي ستون هايي در دهلي و الله آباد و نيز بر روي صخره هايي نزديك پيشاور در غزاره و اوريسا و غير آن پيدا شد؛ اما به زبان بركليت يعني عاميانه بود، نه به زبان برهمنان يعني سانسكريت اين قوانين به انجام كارهاي نيك حفر چاه درختكاري ساختن راه و بيمارستان و پاركهاي عمومي و جنگل امر مي كنند و از قصاص كردن به صورت قتل باز مي دارد. او همچنين هيأتهايي ديني به كشمير، سيلان (سري لانكا)، امپراتوري يونان و كوه هاي هيماليا فرستاد و بدين ترتيب، بودا كه مذهبي از مذاهب هند بود، به يك دين جهاني تبديل شد.

اين مطلب را بستاني و شلبي نيز تأييد مي كنند.

بودا در عصر نوين دين بودايي كه امروزه از نظر تعداد پيروان يكي از چهار دين بزرگ جهان به شمار مي رود در قرن ششم ق. م در مقابل قدرت برهمنها در هندوستان به وجود آمد و با سرعت در شبه قاره هند و سپس در كشور هاي همجوار انتشار يافت اين دين كه قرنها

در هند رواج داشت بعد از اين كه تغييرات مهمي در دين هندو به وجود آمد در اثر مخالفت برهمنها جاي خود را به دين هندونئسم واگذاشت و از جايگاه اصلي خود دور شد.

اين دين از همان روزهاي نخستين پيدايش خويش در سرزمين هند تا كشورهايي كه امروزه پيرو مرام تراوادا مي باشند همواره به صورت نيروي متحد كننده ي حيات اجتماعي پيروان خود، در همه ي ابعاد و شاخه هاي آن عمل كرده است.

در حال حاضر دين بوديسم در چين و ژاپن پيروان بسياري دارد. در هند و چين فرانسوي، مذهب تازه اي تحت عنوان آيين بودايي جديد ظهور نموده كه تمام موجودات مقدس اديان بزرگ ديگر را براي تقديس در اطراف بودا جمع مي كند كه بعضي از اروپاييان نيز مجذوب كيش بودا گشته اند و عبادتگاه بودايي و كتابخانه ي آن در سالن (جمعيت دوستداران دين بودا) در پاريس نمونه اي از اين علاقه مندي است.

در كشور تبت دين بوديسم در اطراف سلسله مراتب روحانيان و رهبانان تمركز يافته و صورتي به خود گرفته است كه از آن به آيين (لاما) تعبير مي كنند اين شعبه ي دين بودايي نه تنها در آن سرزمين ريشه گرفته و انتشار يافته بلكه از آنجا به خارج سرايت كرده است.

هم اكنون دين بودايي (لاما) آنچنان در زندگاني مردم ديار تبت نفوذ و رسوخ كرده است كه يك پنجم كل ساكنان آن كشور در ديرها و صومعه ها بودايي لاما منزل دارند و معتقدند كه لااقل يك پسر از هر خانواده بايد در خدمت، روحاني و رهباني در آيد. اين ديرها نه تنها موسسات ديني و مذهبي هستند بلكه اكنون مركز قدرتهاي سياسي و مهد تحقيقات و %%تدرسات

علمي نيز مي باشد.

دين بودايي ماهايانا در كشورهاي پيرو آن به اندازه كافي شبيه به هم مي باشد.

برجسته ترين مثال تفكر حيات ماهايانايي در جهان معاصر را بايد در ژاپن ملاحظه نمود. مدارس مهم هنوز در آنجا فعال مي باشند. چندين دانشگاه بودايي كاملاً شناخته شده هستند و حيات دين بودايي نيز چه در معابد و چه در منازل بوداييان جريان دارد. كشور چين در ثلث اول قرن حاضر صحنه ي يك حركت اصلاح طلبانه بودايي بوده كه با تهاجم ژاپن به آن كشور در سال 1937 ميلادي و هشت سال جنگ متعاقب آن قطع گرديد. بنيانگذار و رهبر اين نهضت يك كشيش بودايي به نام (ت آي هسي) بود.

در ماجراي انقلاب فرهنگي چين در سال 1966 م تمام معابد بودايي بسته شد به نحوي كه ديگر هيچ نشان مشهوري از فعاليت هاي بودايي در هيچ كجاي چين به چشم نمي خورد. در سالهاي اخير بوداييان آسيا از ژاپن و آسياي جنوب شرقي تا سرزمين آمريكا پيش آمده تبعيت و پيروي تعداد زيادي از امريكاييان و اروپاييان را به دست آورده اند، مراكز تفكر و مراقبه بودايي در همه جا به وجود آمده است.

در حال حاضر تعداد بي شماري كتاب و جزواتي كه در آنها امريكاييان و اروپاييان كه به دين بودايي درآمده و از ارزشها و تعاليم آن سخن مي گويند در دسترس عموم قرار دادند و حتي دانشگاه هايي نظير دانشگاه دارماريلم در ايالت كاليفرنيا تاسيس يافته است.

در سالهاي اخير كنفرانسهاي جهاني متوالي و متعددي از پيروان دين بودايي تشكيل گرديده كه از همه قابل ذكرتر كنفرانسيست كه در سال 1956 ميلادي در رانگون پايتخت برمه به مناسبت دوهزار و پانصدمين سال تولد بودا

برگزار گرديد. اين كنفرانس كه به ابتكار بودايي هاي برمه برگزار گرديد و بخش اعظمي از هزينه ي آن را نيز دولت برمه پرداخت نمود، نه تنها صاحب نظران بودايي را از كليه سرزمينهاي مربوطه به اين دين گرد هم آورد، بلكه دستاوردهاي ديگر مهمي نيز داشت. بودا كه با لهجه ي هند باستان سخن مي گفت و دامنه ي راه ميانه اش در زمان هاي مختلف به اقصي نقاط آسيا گسترش پيدا كرده بود اكنون از كانون هاي اصلي ايمان و اعتقاد مذهبي در دنياي جديد مي باشد.

امروزه او كسيست كه در سرتاسر جهان مورد تعظيم و تكريم بوده و در عميقترين سطح احساسي پيروان خويش جاي گرفته است.

مي توان گفت كه در قرن بيستم گروه ها و معابد بودايي را مي توان تقريباً در تمام شهرهاي مهم اروپا و آمريكايي شمالي ملاحظه نمود. در پايان بايد متذكر مي شويم كه گسترش بودا در جهان عامل مهمي هم دارد كه معمولا از كنار آن به راحتي مي گذريم. اين عامل توسط نظام سرمايه داري غرب به وجود آمده كه آن را بايد عامل تبليغاتي رسانه اي دانست. نظام سرمايه داري غرب به خوبي دريافته است كه دين اسلام مهم ترين مانع گسترش اين نظام در جهان است و يكي از ترفندهاي مبارزاتش بر عليه اين دين استفاده از اديان خنثي مي باشد چرا كه آيين بوديسم و هندوئيسم كه هيچ نوع ايدئولوژي منسجم و سازمان يافته اي ندارد، ابزاري مناسب براي تحقيق و رام كردن توده هاي مردم مي باشند و مي توانند به صورت كاذب نيازهاي معنوي انسان را اشباع كنند و حتي آنان را آماده پذيرش سرمايه داري ليبراليسم هم بكنند امري كه امروزه در ژاپن، چين و كشورهاي جنوب شرقي آسياي يعني

حوزة نفوذ بوديسم صورت تحقق به خود مي گيرد و آنان را به ابزار دست نظام سرمايه داري غرب تبديل مي كند.

اصول آيين بودا در حقيقت، بودا دو مطلب را اصل آيين خود قرار داده است:

اصل اول:

شرّ و درد و رنج بودن عالم هستي و مايه ي اندوه دانستن هر آنچه انسانها به آن دل مي بندند و از آن به زندگي تعبير مي كنند.

اصل دوم:

تنها راه نجات از رنج و شرّ عالم و اندوه زندگي، پيوستن به «نيروانا» است كه مي توان آن را نوعي عدم و رها شدن از قيد وجود دانست. با توجه به مطالب فوق بايد گفت:

درست است كه بر اساس تعريفي كه مي گويد:

«دين الهي مجموعه ي عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتي اجراييست كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده است …»، آيين بوديسم يك دين به معناي واقعي نيست، ولي چون طرفداران آن تلقي دين از آن را دارند و مي خواهند با ايمان به آن به رستگاري برسند، مي توان انتقادهاي كلي زير را بر آيين بودا وارد دانست.

1. انكار مباحث نظري و اعتقادي در آيين بوديسم بر خلاف اديان ابراهيمي كه از دو بخش عمدهي نظري اعتقادي و عملي تكليفي تشكيل شده اند، خبري از مباحث نظري و اعتقادي نيست و هر كس كه مي خواهد پيرو اين آيين شود، بايد بدون هر گونه استدلالي، حقيقت رنج، يعني شر بودن زندگي را بپذيرد و همچنين به اصل «سامسارا» (تناسخ)، يعني تكرار ازلي تولد و مرگ و جابه جا شدن يك روح از جسمي به جسم ديگر، ايمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخه ي «سامسارا» رهايي بخشد.

بوديسم در مباحث

اعتقادي و نظري كم همت و بي رونق است و مبادي لاهوت و فلسفه ي فوق الطبيعه و امثال آن و مباحث عقلاني نزد بودا وزني ندارد. وي گفته است:

من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي ندادم و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكردم و … با اين همه، اين ادعا كه نمي خواهد در امور نظري و اعتقادي سخني بگويد، در عمل به فراموشي سپرده شده و در دام نوعي ماترياليسم گرفتار مي آيد و با ابدي و ازلي دانستن ماده و عالم به انكار صانع مي پردازد؛ گويا آنگاه كه لازم است به سؤال مهم از كجا آمده ايم و به كجا خواهيم رفت پاسخ دهد، مي گويد:

من در مباحث نظري كاري ندارم، ولي آن گاه كه نوبت به انكار صانع عالم و معاد مي رسد، وعده ي خود را از ياد مي برد و به انكار مبدأ و معاد مي پردازد. به همين دليل مي توان گفت:

بوديسم تبيين روشني براي مباحث عقيدتي ندارد و گرفتار تناقض است و چون مبادي نظري گويا و روشني ندارد، در مرحله ي عمل هم چندان موفق نيست و برنامه هاي عملي اش نيز بيشتر به توصيه هاي اخلاقي مبهم و نارسا مي ماند كه هر كس برداشت متناسب با ميل خود را مي تواند از آن داشته باشد؛ به همين دليل، در طول تاريخ كه دين بودا در نواحي خارج از هند گسترش مي يافت، در برخورد با اساطير و معتقدات محلي با آنها تطبيق مي يافت و تغيير مي كرد.

2. انكار خداوند اكثر اديان به خصوص اديان ابراهيمي خود را موظف مي دانند تا به سه سؤال اساسي انسان پاسخ دهند به همين دليل در جواب سؤال از كجا آمده ايم؟

مباحث مربوط به خالق هستي و صفات او را بيان مي كنند و در جواب سؤال چه بايد بكنيم؟ بحث نبوت و وساطت پيامبر بين خالق و انسان كه براي سعادت انسان از سوي خالق شريعتي آورده را مطرح مي سازند و در پاسخ به سؤال، به كجا خواهيم رفت بحث معاد را مطرح مي كنند، به همين دليل گفته شده كه محور اشتراك اديان ابراهيمي بحث هاي توحيد، نبوت و معاد است هر چند در تبيين آنها با هم اختلافات زيادي دارند. در اين ميان برخي از آيين ها نيز وجود دارد كه يا خود را موظف به پاسخ گويي به سه سؤال از كجا آمده ايم؟ چه كاري انجام دهيم؟ و به كجا مي رويم؟ نمي دانند و به همه ي آنها پاسخ نمي دهند يا به دليل حوادث تاريخي پاسخ هاي آنها به برخي از اين سؤال ها به دست ما نرسيده است.

از جمله ي اين آيين ها دين بودا مي باشد كه ساختاري متفاوت با اديان ابراهيمي دارد و روش خاص را براي پاسخ دادن به سؤالات فوق در پيش گرفته است.

صفات و ويژگي هاي خداوند در آيين بودا آنگونه كه در منابع موجود بودايي آمده، بودا در پاسخ به اين سؤال كه اين جهان را چه كسي آفريده است و آفريدگار جهان چه صفات و ويژگي هايي دارد، دو راه در پيش گرفته است:

راه اول:

روش سكوت:

در برخي از منابع ذكر شده كه هنگامي كه از بودا در مورد خداوند سؤال مي شد وي از پاسخ دادن طفره رفته و مي گفت:

«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني

نگفته ام و از بقاي روح بعد از وصول به درجه ي كمال، ارهت، بياني ننموده ام … چرا كه در اين مقوله بحثي نكرده ام و شرح و تفسيري نداده ام؟ زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائله پايه و بنيان دين نمي باشند. از اين رو از بحث درباره ي آنها در گذشتيم». از ديدگاه بودا پارسايي و رضا در شناختن جهان و خدا نيست، بلكه تنها در زيستن نيك خواهانه و دور از خود پرستيست …». به همين دليل عده اي معتقدند «مفهوم ذهني او (بودا) از دين مفهومي كاملاً اخلاقي بوده و او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه داشت نه به مراسم و آييني با پرستش مابعد الطبيعه يا خداشناسي …». با توجه به اين سيره بود اما، نه مي توانيم وي را منكر خدا و خالق هستي بدانيم و نه مي توانيم وي را خداشناس و اثبات كننده ي خالق هستي بشماريم يعني او را نمي توان خدا پرست ناميد و نه مي توان ملحد و منكر خدا. راه دوم:

روش انكار: برخي ديگر از شواهد تاريخي نشان مي دهد كه بودا فقط به سكوت در مورد خالق هستي و صفات او اكتفا نكرده، بلكه به انكار وجود خالق و خدا پرداخته است و معتقد بوده اين عالم قديم و ازليست و اصلاً نيازي به خالق نامحدود و واجب الوجود ندارد تا ما در جستجوي او باشيم. او وقتي كه به مقام بودايي رسيد در اولين اقدام براي تبليغ آيين خود در پاسخ راهباني كه از او پرسيده بودند تو مي گويي «برهما» هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است، پاسخ داد:

«اصلاً من باور

ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.

آنان پرسيدند:

پس جهان ساخته ي كيست؟

بودا پاسخ داد:

به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد». در جمع بندي دو روش فوق مي توان چنين نتيجه گرفت كه بودا به عنوان موسس آيين بوديسم هرگز نخواسته در مورد آفريننده ي جهان و خالق هستي سخن بگويد او نه به اين كه عالم چگونه به وجود آمده توجه دارد و نه آفرينش و آفريننده را مورد كنكاش قرار مي دهد او تنها چهار حقيقت از ديدگاه خود را كه ركن اصلي آنها درد و رنج بودن زندگي دنيا است.

محور اصلي آيين خود قرار مي دهد و با معرفي هشت راه مي خواهد انسان را از اين درد و رنج رهايي دهد و غير از اين سخني درباره ي آفريننده ي جهان معرفي نمي كند.

بنا بر اين بايد گفت:

در آيين بودا موجودي به عنوان خدا كه آفريينده و خالق جهان باشد معرفي نشده و در اصول تعليمي وي پرستش هيچ موجودي تعليم داده نشده، هر چند واقعيت غير از اينست و در عمل برخي از فرقه هاي بودايي انسان هايي را كه به عقيده ي آنها روح بودا در آنها نسخ پيدا كرده و بوداهاي زمان خود هستند مي پرستند و برخي ديگر در معابد خود خاكستر تن بودا، درخت بدي (درخت بيداري) كه به ياد درختي كه بودا در زير آن به مقام نوريافتگي و بيداري نائل شد و تنديس و مجسمه ي بودا را تقديس كرده و در حقيقت مي پرستند. مفهوم خداوند در آيين بودا در متون بودايي تا جايي كه بررسي شده هيچ گونه اشاره اي به شناسايي خالق جهان و يا پرستش آن مطلبي ذكر نشده و

بودا نيز ادعاي رسالت و پيامبري نكرده است.

لذا از نگاه پيروان آيين بودا، او فقط راهبريست كه راه معرفت و سعادت را نشان مي دهد و از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و ابديست و خالق و صانع آسمان ها و زمين مي باشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات باشد بحثي به ميان نياورده است». خدايان كه در هند مورد پرستش بوده اند از ديدگاه بودا خود فناپذير و موجودات ناپايداري هستند و كم ترين اثري در حال آدميان ندارند، فلذا پرستش و عبادتي هم براي آنها منظور نمي شود. دانشمندان بودايي خداي برهمايي را خداي مغرور و خودبين مي شناسند، به خصوص وقتي اين خدا درباره ي خودش حرف مي زند، آن جا كه مي گويد:

«من برهما هستم من خداي عظيم و والامقام هستم، پادشاه خدايانم، من خود زاده نشده ام و مخلوق نيستم، من جهان را خلق كرده ام، من حكمران و خداوندگار جهان هستم» و بوداييان به طور صريح مي گويند:

كه جهان قديم است و كسي آن را خلق نكرده است و همچنين اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آيين بودا وجود ندارد. انسان محوري بودن تعاليم بودا در تعاليم بودا آنچه اهميت دارد، راه و روش عمليست و آنچه غير از آن باشد از ديدگاه او مخالف عقل سليم است.

تمام افكار بودا در عبادت ذيل كه منسوب به اوست تَجَلِّي مي كند:

«من از چه چيز سخن گفته ام، من درباره ي بدبختي و نياز سخن گفته ام، درباره فرجام نكبت گفتگو كرده ام و نيز در باره ايماني كه به فقر و نكبت و بدبختي بشر پايان خواهد داد توضيح داده ام، اما چرا اين مباحث را

پيش كشيده ام؟ زيرا فقط از اين سودي حاصل مي شود كه به مباني و اساس ديانت مربوط است و آدمي را به رهايي از آلام و رنج ها و به معرفت عقل كل و نيروانه هدايت مي كند». بودا مي گويد راه وصول به مقصد و طريقه نجات هر سالك همانا تكيه بر نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود اوست كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن خلاصي حاصل كند، در حقيقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از اين روي مي توان گفت كه اساس مذهب بودا انسان محوريست نه خدا محوري. در عين حال بايد توجه داشت كه در آيين بودا و سنت هاي وابسته به آن وجود يك خالق، يعني خدا به هيچ وجه صراحتا انكار نشده است.

برخي معتقدند اينكه بودا از ناحيه خدا حرف نمي زند بدان معنا نيست كه او مبدأ هستي را قبول ندارد و يا از آن روي گردان است، بلكه از اين جهت بوده كه همه ي تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگي دنيوي و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مي كرده است.

رسيدن به نيروانا، هدف مهم و اصلي آيين بودا نكته قابل توجه در آيين بودا مسأله «نيروانا» است كه هدف مهم و اصلي در اين آيين رسيدن به آن حالت مي باشد.

برخي آن حالت را آزادي مطلق معرفي نموده و گفته است كه انسان پس از مهار كردن فعاليت غرايز حيواني و چشم پوشي از لذايذ به آن مي رسد كه در اصطلاح صوفيه به آن فنا گفته مي شود. البته از ديدگاه آيين بودايي اين حالت بدان معنا نيست كه سالك به

اين مرحله به شعاع الهي برسد. برخي مي گويد:

كه «نيروانا» كه مقصود اصلي بوداييان مي باشد به معناي فعال ما يشاء به عنوان مرتبت سرمدي، ثابت و لايتغير است، فاسد ناشدني و انحطاط ناپذير است، ساكن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جاي نمي گيرد نامير است، به دنيا نيامده و شدن در آن راهي ندارد، علاوه بر همه اينها نيروانا ويژگي هاي ديگري نيز دارد. كه عبارتست از قدرت، بركت و شادماني، امنيت، پناهگاه راستين و مكاني است امن، نيروانا حقيقت راستين و واقعيت اعلي است، نيروانا عين خير است هدف متعاليست واحد است و تنها كمال ممكن و دست يافتني است، دين بودايي تجسم يافته ي نيرواناست و اين همان جنبه ي از آيين بوداست كه شديداً رنگ مذهبي دارد. آنچه بوداييان راجع به «نيروانا» بيان داشته و از او توصيف كرده است تقريباً شبيه به اوصاف خداونديست كه اديان توحيدي در مورد خالق و آفريننده ي جهان بيان مي كنند و اگر چنين باشد مي توان گفت كه آيين بودا خداوند را قبول دارد ولكن نسبت به آن مانند اديان ديگر توجه نشده است.

چون اين آيين و مسلك بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه شبيه است ولي پيروان او تدريجاً آيين او را به صورت يك آيين مذهبي درآوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا كردند و گفته هاي او را پس از خودش گرد آوردند». نتيجه: از مجموع آن چه گذشت به اين نتيجه مي رسيم كه خدا در آيين بودا جايگاه خاصي ندارد

و انديشمندان بودايي در برابر خالق جهان موضع لا ادري اختيار نموده اند، به قول خودشان، آنها در فكر نجات بشر از بدبختي و نكبت مي باشند و مي خواهند با روش هايي كه بودا بر اثر رياضت به آنها دست يافت، از آلام انسان بكاهد. به نظر مي رسد كه بهترين مطلب درباره ي اين آيين كلام استاد شهيد مطهري باشد كه فرمود:

آيين بودايي يك فلسفه است نه اينكه دين باشد.

اما سؤال اينست كه اولاً، آيا بدون داشتن اعتقاد مي توان به مرحله ي عمل رسيد و آيا بدون تبيين جهان هستي مي توان راه سعادت را هموار كرد؟

ثانياً، در آيين بوديسم دو پيش فرض اعتقادي، يعني حقيقت تألّم و تناسخ، وجود دارد كه بدون پذيرفتن آنها نمي توان از روشهاي بودا براي سعادتمند شدن پيروي كرد و با قبول آنها، بر خلاف خواسته ي وي، وارد مباحث اعتقادي مي شويم كه بوديسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است؛ بنا بر اين آيين بوديسم يا بايد جوابگوي مباحث اعتقادي باشد و به تبيين مبدأ و معاد عالم بپردازد و يا از دادن برنامه ي عملي بپرهيزد، والّا دچار سفسطه و مغالطه خواهد شد.

همچنان كه در طول تاريخ دچار آن شده و با آنكه ادعاي مبارزه با تعدد الهه در آيين هندو را داشت، در طول زمان گرفتار بت پرستي شد و به جاي خدايان متعدد هندوان، تماثيل و مجسمه هاي بودا را بت قرار داد و بت پرستي شرك آلود هندوها را به بت پرستي كفرآميز بودايي تبديل كرد. چرا در دين بودا با گذشت قرن هاي بسيار، بت به عنوان خدا مورد ستايش است؟

پاسخ به سؤال بالا مستلزم كنكاش در مورد معبود آيين

بودا و اثبات بت پرستي آنان است، براي همين بايد بين دو امر يعني ادعاي بوداييان و عملكرد آنان فرق گذاشته شود؛ چرا كه آنان ادعا مي كنند كه بودا در زمينه خدا و خالق هستي سخني به ميان نياورده و به گفته ويل دورانت بودا الهياتي بدون خدا عرضه كرده است.

در منابع بودايي از وي نقل كرده اند كه بودا مي گفت:

«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و هم چنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام … زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشد …» و حتي در برخي ديگر از منابع گفته شده كه وي نه تنها در مورد خدا سخني نگفته بلكه منكر خدا و خالق و معبود هم بوده است، چنان كه نقل مي كنند وي در جواب اين سؤال كه «جهان ساخته ي كيست؟

پاسخ داده به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد.» بنا بر اين طرفداران آيين بودا بر طبق آيين خود خدايي ندارند كه آن را پرستش كنند، آيين آنها نه خدايي معرفي كرده و نه معبودي كه بتوان براي آن بت ساخت و نه نحوه پرستش خدا يا بتي را بيان كرده است.

اما عملكرد بوداييان بر خلاف چيزيست كه از بودا نقل شده و آنان در عمل نه تنها خداياني براي خود ساخته اند، بلكه به پرستش انسان هاي خدانما رو آورده و در دام شرك و بت پرستي خاصي گرفتار آمده اند. بر اساس منابع موجود، آغاز پرستش معبود ساختگي از زمان خود بودا آغاز مي شود و به تعبير ويل دورانت «پيروان استاد (بودا) در

پايان عمر دراز او كم كم به خدا كردن او رو آورده بودند.» بعد از مرگ بودا اين خدا كردن بودا ادامه يافت و با ساختن مجسمه هاي بودا پرستش بودا و مجسمه هاي او متداول گشت و معابد را كه هر روز به تعداد آنها افزوده مي شد به بت خانه هاي بزرگ تبديل كردند.

اين گرايش به بوداپرستي و بت پرستي خاص بوديسم علل و عوامل متعددي مي تواند داشته باشد كه در ذيل به ذكر دو مورد اكتفا مي شود.

1. فطرت: از ديدگاه انسان شناسي اسلامي انسان فطرتاً موجودي خداپرست است و از بدو خلقت سعي در شناخت خدا و پرستش آن دارد چنان كه قرآن مي فرمايد:

«پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتيست كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست …» بنا بر اين اموري چون بت پرستي. شرك، الحاد و … همگي انحرافاتي هستند كه به دليل تبعيت از هوا و هوس هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني به وجود آمده اند و الا در حقيقت حتي بت پرستان هم منكر و جود خدا نبودند چنان كه قرآن مي گويد:

«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند (دليلشان اين بود كه) اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند …» پس مي توان نتيجه گرفت كه حتي بر فرض اين كه بودا سخني در مورد خدا و معبود نگفته و آدابي براي پرستش خدا بيان نكرده است باز پيروان وي بر اساس فطرت خود به پرستش معبود رو آورده و معبودي براي خود جستجو كرده هر چند در

اين كار به خطا رفته و دچار پرستش بودا و مجسمه هاي او شده اند.

2. تأثيرپذيري از ديگر اديان: همه اديان قبل از بوديسم به خصوص آيين هندوئيسم بر محور پرستش خالق هستي بنيان گذاشته شده بودند و آيين هندوئيسم كه دچار انحراف شده بود در اين امر چنان به افراط گرائيده بود كه به عده ي بي شماري از خدايان آسماني و زميني با اسماء و صفات عجيب و غريب معتقد شده بود و به شدت در غرقاب بت پرستي دچار آمده بود.

پيروان بودا كه قبل از ايمان آوردن به وي پيرو آيين هندوئيسم بود و در آن فرهنگ تربيت يافته بودند. به سادگي نمي توانستند از پرستش معبودهاي خود دست بردارند و تنها تأثيري كه بودا مي توانست داشته باشد تغيير نام اين معبودها از خدايان فراوان به بودا، بود و مريدان وي به جاي الهه هاي هندوئيسم به پرستش بودا و مجسمه هاي وي رو مي آوردند. نتيجه اين كه انسان فطرتاً خداپرست است لكن در اين راه دچار انحراف مي شود و اگر راه راست به او نشان داده نشود هر چند از الهه ها و بت هاي هندوئيسم هم دست بردارد دچار صنم پرستي بودايي مي شود بنا بر اين تنها راه نجات از اين انحرافات چنگ زدن به ريسمان الهي و دين راستين اسلام است.

3. انكار معاد و اعتقاد به تناسخ در كيش بودا عقايد و قوانين مختلفي حاكم است؛ از جمله قانون كارما كرمه به معناي كردار، كه از برجسته ترين قوانين هندوان است؛ بدين معنا كه آدمي نتيجه ي اعمال خود را در دوره هاي بازگشت مجدد خود در اين جهان مي بيند؛ كساني كه كار نيك انجام داده اند در مرحله ي بعد، زندگي مرفه

و خوشي دارند و آنان كه بدكارند، در بازگشت با بينوايي و بدبختي دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شكل حيوان بازگشت كنند.

نام اين بازگشت مجدد به دنيا سَمسارا به معناي تناسخ است.

هندوان معتقدند آدمي همواره در گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهايي انسان از گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پردرد و بلا، پيوستن به نيرواناست كه مورد توجه بوداييان واقع شده است.

براي روشنتر شدن اين بحث لازم است ابتدا معناي تناسخ و اقسام آن بازگو شود. معنا و اقسام تناسخ معناي «تناسخ ارواح» اينست كه ارواح از جسمي به جسم ديگر منتقل مي شوند و در اصطلاح هم به همين معناست؛ يعني «با مرگ يك فردِ آدمي، روح او از كالبد ش بيرون آمده، به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان، حلول كند». اقسام تناسخ براي تناسخ اقسام مختلفي ذكر شده است و در يك تقسيم بندي كلي مي توان گفت تناسخ مطلق يا مُلكي، اعم از نزولي و صعودي، عبارتند از:

نسخ (حلول روح شخص متوفي در انسانها)، يا مسخ (حلول روح شخص متوفي در حيوانها)، يا رسخ (حلول روح شخص متوفي در جمادات) و يا فسخ (حلول روح شخص متوفي در نباتات). تناسخهاي باطل تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انكار شرع و عقل است.

دلايل عقلي بطلان تناسخ همان گونه كه در تعريف تناسخ گفتيم، روح مردهاي به بدن انسان يا موجود ديگري منتقل مي شود و اين انتقال دايمي و ابديست و از آن به تولد بعد از تولد تعبير مي كنند.

عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل و

منطق عقل بوده لازمه ي آن انكار معاد است.

حكماي الهي در ابطال تناسخ فرموده اند:

1. وقتي بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلي به او افاضه مي شود؛ چون جود خدا تام و فيض او عام است و شرط صلاحيت قبول افاضه از جانب قابل ( انسان) هم حاصل است.

حال اگر روحي كه از بدن مرده اي جدا شده به همين بدني كه آماده ي افاضه ي نفس است تعلق بگيرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در يك بدن خواهد بود و چنين چيزي باطل است؛ زيرا هر انساني با مراجعه به وجدان خويش در مي يابد كه يك ذات بيشتر نيست.

2. نفس (روح) از ديدگاه تناسخي از دو حال خارج نيست: يا منطبع در ابدان است يا از بدنها جداست و هر دو قسم باطل است.

اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عين محال بودن، با مبناي خود قايلان به تناسخ منافات دارد؛ زيرا انتقال صور و اعراض از محلي به محل ديگر ممتنع است؛ چون انطباع با انتقال منافات دارد، زيرا لازمه اش اينست كه نفس در حال انفصال از بدن، يك موجود بدون موضوع و محل باشد و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است؛ چون عنايت خدا مقتضي رساندن هر صاحب كمالي به كمال لايق خودش است و كمال نفس مجرد، يا علميست (كه به عقل مستفاد مي رسد)، يا عملي (آراستن به مكارم اخلاق و دوري از رذايل). حال اگر نفس، بدون رسيدن به عالم انوار و عقول، دايم در حال تردد از اين بدن به آن بدن باشد، در اين صورت از كمال لايق خود ممنوع شده است، حال آن كه عنايت الهي غير

از اين است.

دليل نقلي بر بطلان تناسخ خداي متعال مي فرمايد:

(كيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكمْ ثُمَّ يمِيتُكمْ ثُمَّ يحْييكمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ)؛ چگونه به خداوند كافر مي شويد؟! در حالي كه شما مردگان (و اجسام بي روحي) بوديد و او شما را زنده كرد سپس شما را مي ميراند و بار ديگر شما را زنده مي كند، سپس به سوي او بازگردانده مي شويد. آيه ي فوق صريحاً عقيده به تناسخ را نفي مي كند و مي فرمايد:

بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعاً اين حيات همان رستاخيز و قيامت است و انسان مجموعاً دو حيات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحيح بود تعداد حيات و مرگ بيش از دو تا بود؛ بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهي نام آن را تغيير داده و عود ارواح مي نامند، از نظر قرآن، باطل و بي اساس است.

يك دليل ساده بودا كه در پي اصلاح آيين هندوييسم بود، روح را انكار مي كرد، ولي در پاسخ به اين سؤال كه سر انجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفت. به عقيده ي وي، روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال مي يابد و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره به بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولي به تناقض گرفتار مي آيد، زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد؛ و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم كدام دليل عقلي و منطقي صحيحي بر حقانيت تناسخ

دلالت مي كند؟! حدود صد سال پيش مردم هند دويست يا سيصد ميليون نفر بودند كه بعد از مرگ، روحشان در كالبد دويست يا سيصد ميليون نفر تازه متولد شده نسخ پيدا كرده است.

حال اگر اين تعداد را از جمعيت كنوني هند، كه بيش از يك ميليارد نفر است، كم كنيم، چيزي حدود هفتصد تا هشتصد ميليون نفر وجود خواهد داشت كه طبق قانون تناسخ بايد بدون روح باشند، چون قبلاً روحي نبوده تا در اين تازه متولدان، نسخ پيدا كند.

اگر ما قانون تناسخ را قبول كنيم، بايد منكر افزايش جمعيت جهان باشيم و در طول هزاران سال كه انسان بر كره ي خاكي زندگي مي كند، بايد تعداد اشخاص وفات يافته با تعداد انسانهاي متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والّا بايد بپذيريم كه بعضي از اجسام بشري روح ندارند و بعضي از ارواح هم بدون جسم مي مانند كه هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.

4. فردگرايي تعليمات بودا كه در چهار حقيقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فرديست و به ادعاي بوداييان، راه نجات فرد، تمسك به اين تعليمات است و چيزي افزون بر اين مطالب وجود ندارد كه بتوان از آن براي هدايت جامعه بهره برد. گويا نظامهاي اجتماعي و اصل جامعه از ديدگاه بوديسم امري واهي و خياليست و نقشي در زندگي انساني ندارد و به همين خاطر، خود بودا براي رسيدن به نيروانا از جامعه مي گريزد و به جنگل پناه مي برد و با گدايي و دريوزگي خوراك خود را تهيه مي كند و آن گاه هم كه براي تبليغ آيين خود باز مي گردد، به سراغ تك تك افراد مي رود

و هرگز سعي نمي كند تحولي اجتماعي ايجاد كند؛ وي نه با حاكمي درگير مي شود و نه به نكوهش قانوني از قوانين جامعه ي آن روز مي پردازد، بلكه با تك تك افراد ارتباط برقرار و آنان را به ترك زندگي و علايق اجتماعي ترغيب مي كند و از ديدگاه وي، هر كس از اجتماع برهد و همچون خود وي، پدر و مادر و همسر و فرزند و حتي حكومت را رها كند، مي تواند به نيروانا برسد. در سراسر تعاليم بودا … يك وظيفه ي ثابت و هميشگي براي هر فرد تعيين شده كه خود درباره ي امور خودش بينديشد و خود تصميم بگيرد و آن را با رعايت جوانب اخلاقي به اجرا درآورد … و ديگر، دستوري براي راهنمايي ديگران و مبارزه با نظامها و قوانين ظالمانه ي اجتماعي وجود ندارد و همين فردگرايي افراطي باعث مي شود كه آيين بودا نتواند برنامه اي عملي براي زندگي انسان داشته باشد.

شايد نام «برنامه اي براي نيكو مردن و پيوستن به نيروانا» زيبنده ترين نام براي آيين بودا باشد.

5. آميختگي با افسانه آيين بوديسم با دوري گزيدن از مباحث نظري و اعتقادي و نپرداختن به سؤالاتي كه درباره ي مبدأ و معاد مطرح مي گردد، دچار نوعي خلأ مباحث كلامي و استدلالي مي شود و براي پر كردن اين خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه مي برد و در پاسخ سؤالهاي متعدد هستي شناختي، به تمثيل و داستان رو مي آورد و از افسانه براي تبيين اصول خود بهره مي گيرد.

اين روش هر چند در جلب نظر افراد عامي جامعه مؤثر است، از ارائه ي قانون و قاعده براي رستگاري انسان عاجز است و جز گرفتاري در انبوهي از خرافه و افسانه ثمره اي

ندارد.

6. انكار نبوت بودايي ها چون وجود خداي واجب الوجود را انكار مي كنند، طبعاً اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست و سؤالي كه بي پاسخ مي ماند اينست كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي كند و آيا عقل موجب مي شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب الوجود پنداريد؟! آيا بودا عارف بوده است؟

بودا كسي بوده است كه براي معرفت يابي و رسيدن به حقيقت و رها شدن از رنج هاي زندگي دنيا راه رياضت كشي را برگزيد امّا آيا او را مي توان يك عارف ناميد و انديشه ها و اعمالش را عرفاني دانست يا خير؟ ممكن است برخي بپندارند هر كس سخني در مذمّت دنيا و دل بريدن از آن گفت و به هر گونه رياضت هاي جسماني و روحاني رو آورد و كارهاي شگفت انگيزي انجام داد، عارف است.

امّا اين پندار نادرست است زيرا عرفان حقيقي خود را يافتن و به خدا رسيدن است و آن هم جز با استفاده از تعاليم انبيا و رهبران الهي حاصل نمي شود زيرا آنان سرآمد عارفان و به خدا پيوستگانند، آنان به لطف پرودگار تمام حقايق هستي را مي دانند و مي توانند انسان را زا راه هاي درست و خدا پسندانه به لقاء الله

برسانند. «عرفان حقيقي يعني عرفاني كه در تعاليم آسماني ريشه دارد، آغاز حركتش بيداري بشر از خواب و رؤياهاي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اين كه وجود او در حال تكاپو، در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار مي گيرد.

اين عرفان (كه مسيرش در حيات معقول و مقصد ش، «قرار گرفتن در جاذبه ي كمال مطلق» به لقاء الله است) به قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت او منتهي مي شود. اين عرفان كه آن را عرفان اسلامي، مي ناميم، هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آن كه مربوط به انسان يا غير او باشد حذف نمي كند بلكه همه ي عالم را با يك عامل ربّاني دروني صيقل مي دهد و شفّاف مي سازد و انعكاس نور الهي را در تمام ذرّات و روابط اجزاي اين عالم نشان مي دهد. اين گونه عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله ي انبياي بزرگ الهي در جاده ي تكامل كشيده شده است، نه آن تخيّلات رؤيايي در مهتاب فضاي دروني كه سايه هايي از مفاهيم بسيار وسيع مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت و … را به جاي اصل آن گرفته و با مقدار ي بارقه هاي زودگذر مغزي آنها روشن ساخته و از آنها را حالي و مقامي براي خود تلقين نموده و دل به آنها خوش مي كنند، در صورتي كه ممكن است، مدعي چنين عرفاني حتّي براي چند لحظه از روزنه هاي قفس مادّي نظاره اي به بيرون از خودِ مجازيِ خويشتن نكرده باشد.

اين همان عرفان منفيست كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سراب هاي آب نما رهنمون مي كند.

با توجّه به اين مطلب مي توان گفت:

بودا

كسيست كه پندار و گفتار و رفتار مرتاضان، سخت در تكوّن شخصيّت او مؤثر بوده است.

«مردم او را به عنوان قدّيس يا مرتاض يا به نام خانوادگيش يعني گائوتاما مي شناختند.» او پيامبر نبود و رياضت هاي نفساني اش نيز در تعاليم آسماني ريشه نداشت بلكه تحت تأثير جاذبه ي مرتاضان در طريق آنان قرار گرفت از اين رو، او را نمي توان عارف ناميد و اعمالش را نمي توان عرفاني دانست و پندها و حكمت هايش را نيز بايد با آموزه هاي وحياني و سخنان پيامبران خداوند به خصوص پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم سنجيد و هر آنچه با آنها سازگار است پذيرفت و آن چه بر خلاف آنها است، رد كرد. كتب مقدس دين بودايي قديمي ترين كتاب مقدس بوداييان به زبان پالي موسوم به تري پيتاكا، به معني «سه سبد يا سه زنبيل» حكمت يا كانون پالي مي باشد.

سه سبد شامل موارد زير است:

1 - ويناياپيتاكا يا سبد روشن (سبد نظم و يا انضباط بودايي) كه مشتمل بر قوانين و قواعد مربوط به كساني است كه تازه به نظام بودايي در آمده اند و يا راهبان و بوداييان سطح بالاتر. اين سبد يازنبيل را به نام قواعد رهبانيت نيز نامگذاري نموده اند.

2 - سوتاپيتاكا (سوته پتكه) يا سبد آيين (سبد آموزش) مشتمل بر مباحثات و تعليمات شخص بودا مي باشد.

از اين سبد به نام وسيله رستگاري نيز ياد مي شود. سوته پتكه از پنج مجموعه فراهم آمده است كه به پنج نكايه معروفند. يكي از اين مجموعه ها «كودكه نكايه» يعني «مجموعه گفتارهاي كوتاه» است كه خود از پانزده كتاب ساخته شده است.

يكي از اين پانزده كتاب به ذمه پده

يا ذمه پده معروف است.

3 - آبهيدهاماپيتاكا (ابي ذمه پتكه) يا سبد آيين برتر (نظريه متعالي و يا سبد متافيزيكي) است كه بيان نكات ظريف در عين حال پيچيده روان شناسي و مباحث نظري دين بودايي را شامل مي شود. اين سبد مفهوم فلسفي و روانشناسي دارد. كتاب تري پيتاكا به زبان پالي، كه يك زبان ادبي بسيار نزديك به ماگهادي زبان محاوره گواتما (بودا) و پيروان وي بوده حفظ شده است.

اين كتاب به عنوان كتاب قانون مكتب جنوبي دين بودايي، هينايانا، به رسميت شناخته شده است.

همچنين آن را به نام قانون تراوادا مي شناسند. كتب مقدس مكتب شمالي، مهايانه، به همراه نوشته هاي بسيار ديگري كه جنبه تشريعي ندارند، به زبان سانسكريت حفظ شده اند.

كتاب تري پيتاكا از بيست و نه بخش فرعي تشكيل شده كه طول هر يك از آنها بين 10 تا 1839 صفحه است.

اين مجموعه عظيم نه تنها به زبان انگليسي ترجمه نشده، بلكه حتي به زبان اصلي پالي هم به طور كامل چاپ نشده است.

ترجمه متون مقدس دين بودايي به زبان انگليسي حجمي حدود چهار برابر انجيل خواهد داشت. اولين ترجمه انگليسي از يك قسمت از تري پيتاكا ترجمه قسمت نسبتاً كوتاه دهمه پده به معناي «راه فضيلت» بود كه پرفسور ماكس مولر، استاد دانشگاه آكسفورد در سال 1870 ميلادي (حدود 1250 شمسي) انجام داد. دين بودايي، حتي قبل از اينكه قسمتي از كتب مقدس آن به انگليسي ترجمه شود، از موضوعات بسيار مورد علاقه ادبيات انگليسي بوده است.

حدود يك نسل قبل، كتابخانه عمومي شهر نيويورك به تنهايي متجاوز از دويست كتاب و مقاله مهم داشت كه در سالهاي پيش از 1870 ميلادي درباره

دين بودايي به زبان انگليسي نوشته شده بود.

قطعه نخستين از ترجمه متن تري پيتاكا، به همراه قطعه ديگري كه تواماً در جلد دهم از مجموعه كتب مقدس شرق آورده شده، مورد تقدير فراوان قرار گرفته است.

«متون دهمه پده و نيز سوتانيپاتا، براي همه كساني كه به ذخاير ناديده روح علاقه مند هستند، شايسته مطالعه است.

اين كتب، با شوق ساده خود و استفاده جالب توجه شان از حكايات اخلاقي و استعارات و امتزاج ساده ترين موضوعات با عاليترين حقايق، جزو جالبترين كتب ديني دنيا به شمار مي آيند». كتاب تري پيتاكا شامل بعضي از خاطرات بودا، پاره اي مباحث نظري موشكافانه و نصايح بسيار در مورد يك زندگي آرام است.

با اين وجود متون شريعت دين بودايي و به ويژه كتب مكتب هيناياما، هيچ گونه شرح حال كاملي از بودا به دست نداده اند تا نشانه اين مطلب باشد كه رهبران بعدي دين بودايي كار بنيانگذار آن، بودا، را دنبال كرده اند.

همچنين به منظور احياي مجدد جامعه توضيحي در مورد كاربرد تاريخي عاليترين اصول اين آيين به دست نداده اند و اشاره اي نيز به يك هدف و يا قدرت خلاقه در جهان نداشته و هيچ نگرش آينده نگرانه اي را در مورد يك زندگي مشعشع و مرفه در اين جهان و در جهان آخرت ارائه نمي دهند. درسوتراهاي مهايانه توصيف بسيار دقيقي از «بهشت غربي» وجود دارد كه براي بودايي هاي پيرو فرقه هاي مشهور مهايانه بسيار جذاب است.

اين مطلب را مي توان در سوكهه وتي ويودا، كه در جلد چهلم از كتب مقدس شرق ترجمه، شده مطالعه كرد. در اين بهشت موعود نه تنها آرامش و سكون حكمفرماست، بلكه زيبايي و غناي الوان، درختان جواهرنشان، شكوفه هاي حيرت انگيز درخت

سدر، عدم وجود شب يا روز، عدم تمايز و تبعيض بين خدايان و افراد بشر و روي هم رفته زيبايي و سعادت كامل وجود دارد. ضمنا فرقه هاي مختلف بودايي نيز كتابهاي مخصوص به خود دارند. مجموعه هاي بودايي به طور كلي مجموعه هاي بودايي عبارتند از:

1 - آنگوتارا نيكايا (نكايه)

2 - ديا نيكايا (نكايه)

3 - ميجمي ايمانيكيا (نكايه)

4 - سامي يوتانكايه

5 - سوتاني پاتا (متن كهن بودائي)

6 - پيتاكا (سبدهاي قانون) تاليف 241 ق. م شامل:

الف: حكايات،

ب: انضباط،

ج: شريعت

7 - ياتاگا

8 - كنجور و تنجور فرقه هاي بودايي در جهان بودايي سه شاخه ي اصلي و عمده وجود دارد كه عبارتند از:

1. شاخه ي «تراوادا» يا «عقيده و نظريه ي بزرگترها».

2. «ماهايانا» يا «گردونة بزرگ»

3. شاخه ي «لاما»

1. شاخه ي «تراوادا» يا چرخ كوچك: پيروان اين شاخه بيشتر در كشورهاي سريلانكا، برمه، كامبوج و تايلند حضور دارند. برخي معتقدند كه مقام «تراوادا» از «ماهايانا» از لحاظ هدف و تعليمات، پايين تر است و از همين جهت «تراوادا» را «هي نايانا» يعني چرخ كوچك نام گذارده اند.

2. شاخه ي «ماهايانا» يا چرخ بزرگ: پيروان اين مكتب در مناطق كره، ژاپن، چين مي باشند، كه اين مكتب خود به دو مكتب فكري ديگر به نام مكتب «خلاء» و مكتب «آگاهي تنها تقسيم مي شود. مكتب «خلاء» را افرادي به نام «نگارجونا» در قرن دوم ميلادي بنا گذاشت و معتقد به نسبي بودن هستي و وجود بود و به عقيده ي او همه چيز در خلاء و تهي مي باشد و مكتب «آگاهي تنها» واقعيت أشياي خارجي در جهان تجربه را انكار مي كند و معتقد است كه تنها از طريق آگاهي و هوشياريست كه «أشيا» واقعي هستند.

بنا بر اين تنها «آگاهي» و يا

«ذهن متعالي» است كه واقعيت دارد. مكتب «ماهايانا» در كشورهاي چين و ژاپن به فرقه هاي متعددي منشعب شد كه برخي از آنها در هر دو كشور هم وجود داشتند. ما در اينجا به بعضي از آن فرق اشاره مي كنيم:

مكتب هاي بودايي «ماهايانا» در چين:

الف)

مكتب «تي ين ت آي» نامگذاري اين مكتب از روي كوهي در ايالت چكيانگ چين و به معني «تراس آسمان» مي باشد و بنيانگذار اين مكتب فردي به نام «چي اي» (597 - 528) مي باشد.

ب)

«هوآ ين» مكتب تاج يا حلقة گل كه فردي به نام «فاتسانگ» (712 - 642) آن را تأسيس نمود.

ج)

مكتب «چينگ تي يو تسونگ» يا سرزمين ناب و خالص. اين مكتب توسط «هويي يوان» و يا فردي به نام «ته آن لوئن» بنيانگذاري شد.

سرزمين ناب يعني اينكه پس از مرگ سرزميني پاكي وجود دارد كه انسان بدانجا منتقل مي شود.

د)

مكتب «چه آن يا مكتب تفكر و مراقبه كه توسط فردي به نام «بودهي دهارا» در حدود سالهاي 500 م اين مكتب را به چين آورد. مكتب هاي بودايي «ماهايانا» در ژاپن:

الف)

مشانه تنداي «تي ين ت آي»، فردي به نام سايشو (822 - 767) آن را به ژاپن برد.

ب)

«شينگون» اين مكتب را «كوكايي» (835 - 774) به ژاپن وارد كرد.

ج)

«سرزمين پاك»، دو نفر به نام هاي «هونن» و «شين ران» اين مكتب را در ژاپن رواج دادند.

د)

«ذن» يا مكتب تفكر و مراقبه كه مكتب «چان» و يا «چه آن» نيز خوانده مي شود.

ه)

نظريه و روش «ني چي رن» يعني نيلوفر آفتابي كه به نام بنيانگذار خود «ني چي رن» نامبرده مي شود. البته انشعابات «مكتب ماهايانا» به مكاتب مذكور منحصر نمي شود، مكاتب بسيار ديگري چون: «ويب هاشي

كا»، «موت ران تي كا»، «جو كا چا را»، «مادهيا مي كا» از اين مكتب منشعب شده اند.

3. مكتب «لاما» اين مكتب در قرن چهارم ميلادي در تبّت به وجود آمد. پيروان آن معتقد بودند كه روح «بودا» در پيكر شخصي به نام «دالايي لاما» كه در واقع رئيس مذهب است، حلول كرده است و هنگامي كه «لاما» مي ميرد دنبال كودكي مي گردند كه در آن لحظه به دنيا آمده است.

چرا كه باورشان بر اينست كه روح «لاما» در قالب كودكي كه در همان هنگام به دنيا مي آيد حلول مي كند.

در اين مكتب نيز انشعاباتي صورت گرفته كه از آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:

الف) مكتب «سانتراكشيا و پادماسام باوا» يا مكتب ترجمه ي قديمي.

ب)

مكتب «گلوكيا» كه از آثار «آتيشا» و «تسونگ خاپا» نشأت گرفته است.

ج) مكتب «كاگيوپا» كه در اثر كارهاي «مارپا» و «ميلارپا» به وجود آمد. چنانكه ذكر شد آيين بودا در مناطق مختلف نفوذ كرده و افراد و جوامع را جذب خود نمود و در طول دوران حيات خويش در اين مناطق به فرقه هاي بسياري منشعب شد كه به طور كلّي امّهات اصول اين فرقه ها از پنج مكتب خارج نيست و هر يك از ديگري به طور وضوح متمايز است كه ما در اينجا به طور اختصار بدانها مي پردازيم:

1. فرقه هاي «زمين پاك»: مبادي اين فرقه ها درخور فهم و ادراك عوام و اكثريت خلايق است و هدف مطلوب و غايت مقصود براي آنها همان وصول به ارض مقدس و بهشت جاويدان مي باشد و اين بهشت در مغرب جهان قرار دارد و بزرگان آيين بودا آن را به عالميان وعده داده اند.

اين كيش اهميّت واقعي را در ايمان قلبي

مي داند و اين تصديق و علاقه ي قلبي را براي وصول به مرحله ي نجات و رستگاري كافي مي داند. مكتب «زمين پاك» به وسيله ي شخصي كه نخست به دين «تائو» بود و سپس بودايي شد تأسيس گرديد.

2. فرقه ي «باطنيّه»: اين فرقه بودائياني هستند كه راه نجات و وصول به مرتبه ي اشراق را فقط در باطن و در ضمير منحصر مي دانند و طرز عمل و سبك عادت در نزد آنها به وسيله ي «ديانه» يعني تفكّر ميسر است و بس و تحقيقات علمي و مطالعه ي كتب و امثال آن ارزش و قدري ندارد.

3. فرقه هاي «عقلاني»: اين فرقه ابتدا در مكتب فكر و مراقبه روييده و سپس از آن منشعب گرديد، آنها بر اين باورند كه سالِك بايد در طلب اشراق و شهود ذهن خود را از همه ي افكار و آداب، خالي نموده و سپس به تدريج به وسيله ي مطالعه ي كتب ديني و تفكرات عقلاني، خود را براي وصول به كمال و مرحله ي مقصود آماده و مهيّا سازد.

4. فرقه هاي «مرموز» يا «كلمة حقّه»: در هر مذهبي در مواردي به نيروي مرموز «نجات بخش» يعني اسم اعظم يا كلمة حقّه تكيه شده است و بر خلاف مبادي اعتقاد عقلاني، به نوعي اثر جادويي مقدس براي اين كلمه قائل شده اند.

5. فرقه ي سياسي و اجتماعي: اين فرقه كه در ژاپن منسوب به «نيچيرن» است صرفاً دين بودائيست كه رنگ ژاپني گرفته است و داراي تمايلات سياسي و اجتماعي مي باشد.

تا امروز احساسات وطن پرستي و محبت به قوم و ملّت از مبادي مهم فرقه ي «نيچيرن» است.

ازدواج در آيين بودا كارشناسان و دانشمنداني كه در مورد اديان تحقيق مي كنند، براي تسهيل كار خود، اديان را

از ديدگاه ها و منظرهاي مختلف به انواع گوناگون تقسيم مي كنند.

آنان گاهي جغرافيا را مناط و معيار قرار داده و اديان را به دو گروه اديان شرقي و اديان غيرشرقي تقسيم مي كنند و گاهي نژاد را مبنا گرفته و مي گويند اديان يا سامي هستند يا غيرسامي و گاهي نيز وحياني بودن اديان را در نظر گرفته و آنها را به الهي و غيرالهي، تقسيم مي كنند.

اين تقسيم بندي ها، هر كدام جايگاه و كاربرد خاص دارد و بسته به موضوع بحث، مورد استفاده قرار مي گيرد و نبايد آن را به سه يا چهار مورد، منحصر كرد، بلكه مي توان اديان را از ديدگاه ديگري نيز مورد تقسيم قرار داد به عنوان مثال ما مي توانيم اديان را به دو گروه اديان جامع و اديان ناقص تقسيم كنيم با اين توضيح كه اديان جامع، ادياني هستند كه براي پيروان خود در دو زمينه نظري و عمل نسخه پيچيده و آنان را مكلّف به پيروي از نسخه خود مي كنند؛ ولي اديان ناقص تنها به بيان مطالبي در ساحت هاي عملي يا نظري اكتفاء كرده و عرصه هاي ديگر را مسكوت مي گذارند. اديان ابراهيمي به خصوص دين اسلام از جمله ادياني هستند كه در زمينه مسائل نظري (عقايد) و هم چنين مسائل عملي (احكام) به تفصيل سخن گفته و وظيفه پيروان خود را در هر دو زمينه بيان داشته اند.

در مقابل اين اديان، آيين هايي مانند «شينتو»، «بوديسم» و … قرار دارند كه خود را مكلّف به بيان مطلب در همه عرصه هاي نظري و عملي نمي دانند و تنها به ذكر برخي مطالب در اين زمينه ها اكتفا كرده و ساير ساحت ها را يا مسكوت مي گذارند و يا آنها

را خارج از گستره خود اعلام مي كنند.

بنا بر اين نبايد گمان كنيم كه آيين بودا نيز مانند دين اسلام در همه عرصه هاي زندگي، وارد شده و در تمام موضوعات نظري و عملي اظهار نظر كرده است.

بودا به عنوان بنيانگذار مكتب بوديسم بعد از تبيين چهار اصل خود (يعني حقيقت تألم، حقيقت علت تألم، حقيقت پايان تألم، حقيقت طريقت رفع مايه تألم) هشت راه براي رهايي از اين رنج و الم را در ضمن حقيقت چهارم مي شمارد و در ساير زمينه ها مطلبي براي ارائه ندارد. پس ما نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه آيين بودا هم چون دين اسلام، فقه گسترده داشته و درباره، عبادات، معاملات، سياسات و … احكام عملي ارائه كند.

باتوجه به مقدمه فوق و متون موجود آيين بوديسم مي توان گفت:

«راهبان بودايي در ازدواج ها مراسم نيايش برپا نمي كنند.

ازدواج از نظر بوداييان يك كار تشريفاتي خصوصيست كه به امور اجتماعي مربوط است.

اما امروزه با دخالت برخي از عناصر و عوامل بودايي به مراسم رنگ و روي مذهبي داده مي شود به اين صورت كه گروهي از دختران يا پسران خردسال پاره اي از آيات مقدس خاص دعا را قرائت مي كنند.

خود راهبان به خصوص در سرزمين هاي مهد مكتب قديم، هرگز در مراسم ازدواج شركت نمي كنند ولي يكي دو روز پيش يا پس از ازدواج براي صرف غذا به خانه دعوت مي شوند. بدين مناسبت يكي از راهبان به موعظه مي پردازد كه در آن موعظه، همسران را به گذراندن يك زناشويي توأم با خوشبختي و هماهنگي بر طبق تعاليم بودا دعوت مي كند.» و البته اين مراسم بعدها و آن هم تنها در برخي كشورها رواج يافته و ربطي به آيين بودا

ندارد. آيا بودا پيامبر بوده است؟

آيين بودا دوّمين آيين بود كه پس از آيين جيني به انگيزه ي مقابله با آيين برهمني يا اصلاح آن پديد آمد و تأثيرات عميق در افكار و آداب سراسر هند بر جاي گذاشت. بودا خود را نه پيغمبر ميدانست و نه خداوند و الهه و نه تجسمي از الهه و در اسلام هم مدركي صحيح دال بر اينكه بودا از پيامبران بوده است نداريم، در نتيجه «بودا» از پيامبران نبوده است.

از منابع اسلامي استفاده ميشود كه ظهور انبياء عليهم السّلام اختصاص به منطقه خاصي نداشته و آيات كريمه ي قرآن دلالت دارد، بر اينكه هر قوم و امتي پيامبري داشتهاند، كه به چند نمونه اشاره ميشود.

1. رسول هميشه از بين خود مردم در بين هر قوم برانگيخته شده است چنانكه در سوره ي بقره، اعراف و سوره ي جمعه بدان اشاره شده است «رسولاً مِنهُم».

2. «براي هر گروه و امّتي پيامبريست پس زماني كه پيامبرشان آمد، ميان مردم به عدالت و قسط حكم ميكند» و فرمود:

«هيچ امّتي نيست مگر آنكه در ميان آنان پيامبري براي هشدار دادن بود» اين آيات و مانند آنها به صراحت ميگويند كه هر امّتي داراي نبي و پيغمبري بودهاند و همچنين روايات بر اين مطلب دلالت دارند كه به نمونههايي اشاره ميشود:

علي عليه السّلام فرمود:

خداوند رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند … خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر يا كتابي آسماني يا برهان قاطع … رها نساخته است.

از بعضي روايات استفاده ميشود كه خداوند از ميان سياهپوستان نيز پيامبري برانگيخته است.

چنانكه علي عليه السّلام فرمود:

خداوند پيامبر

سياهپوستي را مبعوث كرد هر چند سرگذشت او در قرآن نيامده است «بعث الله نبيّاً اسود» چنانكه خود قرآن هم اشاره دارد كه «و مِنهم من لم نقصص» ما قصّه عدّهاي (بسياري) از پيامبران را (و نام آنها را) در قرآن نياوردهايم. در نتيجه ممكن است در قاره ي هند پيامبر و يا پيامبران الهي، داراي مكتب آسماني بودهاند، ولي اسم آنها در قرآن و تاريخ نيامده است.

از مجموع 000 / 124 نفر پيامبر فقط اسم برخي از آنها در قرآن آمده است.

قابل ذكر است كه اين احتمال هم وجود دارد كه به خاطر اتصال و ارتباط هندوستان به قارههاي ديگر و نفوذ دعوت پيامبران آن قارهها پيامبر خاصي فرستاده نشده باشد و امكان دارد پيامبراني فرستاده شده ولي به قتل رسيدهاند. شاهد وجود پيامبران در هندوستان اينست كه اين سرزمين از قديمالايام به سرزمين اديان و افكار و فلسفههاي مرموز و سرزمين رياضتكشان معروف بوده است و در همان اديان ابتدايي آثاري از اديان آسماني ديده ميشود كه به نمونههاي اشاره ميشود، مثلاً در كتاب «ريگودا» كه يكي از كتابهاي آيين «ودايي» است آثاري از مناجاتها و ادعيه ي با خدا ديده ميشود و همچنين در آيين برهمني سخن از جاويد بودن و همه جا بودن برهمن مطرح است (كه اين همان اوصاف خداي واقعي است) و همين طور در آيين هند پرستش و خداي خلقت و … مطرح است و در آيين سيك (سِرخ) اعتقاد به وحدانيّت خداي متعال وجود دارد و يا در آيين بودا سخن از اعتماد به نيروي ذاتي خود انسان مطرح است كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه ي باطن رهايي

يابد و … همه اينها نشان از وجود اديان الهيست كه بعدها به نوعي تحريف شده است.

شاهد ديگر اينست كه در بعضي روايات از پيامبري اسمي به ميان آمده است كه در هندوستان مبعوث شده و داراي علومي از جمله علم نجوم بوده است.

آيا بودا مقدس مي باشد؟ با توجه به اينكه بطلان آن در اسلام معلوم است؟

پاسخ سؤال فوق به دانستن معني كلمه مقدس و اين كه اين لقب از سوي چه كسي به بودا اطلاق مي شود منوط مي باشد بنا بر اين ابتدا به تعريف كلمه مقدس پرداخته مي شود:

كلمه «مقدس» كلمه اي عربي بوده و اسم مفعول از باب تفعيل مي باشد كه مصدر آن «تقديس» و ثلاثي مجردش «قدس» به معني پاك و مطهر و منزه مي باشد.

وقتي كلمه «قدس» را به باب تفعيل ببريم معني آن پاك كردن و منزه كردن و اسم مفعول آن «مقدس» مي شود كه چيز پاك شده، منزه شده و مطهر شده معني مي دهد. در اصطلاح لغت فارسي به مرد خدا كه از منهيات بپرهيزد و پارسا باشد، مقدّس گفته مي شود. ولي در اصطلاح زبان عربي از اين اصطلاح بيشتر براي مكان استفاده كرده و به مكان پاك و مطهر «مقدّس» گفته مي شود و براي شخص «مقدِّس» (اسم فاعل) استفاده مي شود و به كسي كه خدا را به پاكي بستايد و كسي كه خود را براي عبادت تطهير و پاك كند و هم چنين به راهب، دانشمند متدين يا پاپ يا يكي از روساي ديني، «مقدِّس» اطلاق مي شود. در اينجا لازم به ذكر است كه استفاده از كلمه «قدس» و مشتقات آن از قبيل «مقدِّس»، «قداسه»، «قديس» و … بيشتر در ميان

مسيحيان عرب زبان رواج دارد و به عنوان مثال برخي از نويسندگان جديد مسيحي كلمه «القدس» را در مقام احترام به پيشوايان مذهبي اطلاق كرده و آن را به معناي حضرت مي دانند و مثلاً مي گويند:

«قدس الأب العام» يعني حضرت پدر روحاني يا كلمه قديس را به معناي مرد برگزيده خدا كه به مقام بالايي از تقوا و پرهيزگاري نايل شده به كار مي برند. با توجه به معناي لغوي و كاربردهاي كلمه مقدّس مي توان نتيجه گرفت كه طرفداران هر دين و آييني به اشخاص بزرگ آيين خود كه بر طبق موازين آن آيين عمل كرده و اوامر و نواهي آن آيين را در حدّ اعلي به كار مي بندند، اصطلاح «مقدّس» را اطلاق مي كنند به عنوان مثال در مسيحيت به پاپ مقدس گفته مي شود در يهوديت به حبر اعظم و در اسلام نيز به علماي بزرگ و مجتهدين والامقام لقب مقدس داده مي شود چنان كه مرحوم محقق اردبيلي كه در قرن يازدهم هجري زندگي مي كرد از سوي مردم و علما لقب «مقدس» يافت و به مقدس اردبيلي معروف شد و امروزه نيز به نام مقدس اردبيلي شناخته مي شود. پس مي توان نتيجه گرفت، بزرگان هر دين و آييني در نظر پيروان آن آيين مقدس مي باشند و بودا هم چون بنيانگذار آيين بوديسم بوده و از ديدگاه بوداييان با عمل به دستورالعمل هاي خاص اين آيين به مقام نور يافتگي رسيده بود، شايسته لقب «مقدس» مي باشد و بوداييان وي را مقدّس مي پندارند، ولي اين بدان معني نيست كه بودا از ديدگاه مسيحيان يا يهوديان يا مسلمانان هم مقدّس مي باشند زيرا طرفداران هر آييني تنها رهبران ديني خود و وابستگان به

آيين خويش را مقدّس مي شمارند. بنا بر اين، اين سؤال كه آيا بودا مقدس مي باشد يا نه؟ از دو ديدگاه مي تواند جواب داده شود. چرا كه از ديدگاه طرفداران بوديسم شخص بودا كه نام اصليش «سيدراته» بود، فردي مقدس مي باشد.

ولي از ديدگاه ساير مكاتب و اديان وي نه تنها مقدّس نيست بلكه فردي منحرف و گناهكار مي باشد.

شايد گفته شود يكي از اصول اعتقادي دين اسلام ايمان به انبياء الهيست و مسلمانان بايد به همه انبياي الهي كه نام آنها در قرآن يا منابع حديثي ذكر شده ايمان بياورند؛ زيرا همه انبياء يك دين و يك آيين را تبليغ مي كردند كه كامل ترين و جامع ترين صورت آن توسط حضرت محمد مصطفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به مردم ابلاغ شده است.

پس تمام انبياي الهي در نزد مسلمانان مقدس مي باشد و احتمال دارد كه بودا نيز يكي از اين پيامبران باشد كه براي هدايت مردم فرستاده شده و بعدها آيين وي نيز هم چون آيين انبياء قبل از پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم تحريف شده است.

در جواب اين سخن مي توان گفت:

پيامبر بودن «بودا» محتاج دليل و مدرك است و بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد كه هيچ سند و مدركي دال بر پيامبر بودن وي وجود ندارد و آنچه امروزه به عنوان آيين و دين بودا معرفي مي شود، هيچ گونه سازگاري و تناسبي با دين اسلام ندارد. در دين اسلام و ساير اديان ابراهيمي سه ركن اصلي وجود دارد يعني توحيد، نبوت و معاد ولي در آيين موجود بودا خبري از اين سه ركن نيست وي از صحبت كردن درباره خالق هستي و

خداوند پرهيز كرده و حتي گاهي آن را انكار نموده است و به جاي معاد در دامن نوعي تناسخ گرفتار آمده و هرگز خود يا شخص ديگري را به عنوان پيامبر و نبي معرفي نكرده است.

بنا بر اين با تكيه بر تعاليم منسوب به بودا نمي توان وي را از پيامبران الهي شمرد و از ديدگاه اسلام وي نه تنها پيامبر و نبي نيست، بلكه كه هيچ نوع تقدسي هم ندارد و نمي توان وي را مقدس شمرد. بودا و زنان جامعه بودايي به صورت سلبي و منفي با او برخورد مي كند و او را پست مي شمارد. بودا به رهبانيت و دوري از جامعه و زندگي در جنگل ها فرا مي خواند، همانگونه كه پيروانش را به اين مراسم دعوت مي كند و اين بر طبيعت روابط ميان زن و مرد اثر منفي مي گذارد و به مرد مي فهماند كه در برخورد با زن احتياط ورزد. چرخ دارما يك نماد ساده شده از چرخ دارما آيين بودا در سده پنجم پيش از زايش مسيح در هندوستان پيدا شد و كمابيش 1500 سال در آن سرزمين ماند و سپس به سرزمين هاي ديگر كوچيد.

بوداييان بر اين باورند كه در اين 1500 سال آموزه هاي بوداگرايي سه بار دستخوش دگرگوني شده اند و در اين باره اصطلاح «سه بار گردش چرخ آيين» را به كار مي برند. چرخشگاه هر كدام از اين دوره ها را هم هر 500 سال مي پندارند. البته آموزه هاي دوره هاي پيشين هم هم راستا با آموزه هاي تازه به زندگي خود ادامه داده اند.

بنمايه اي كه همه اين آموزه ها به آن پايبند بوده اند همانا اصل نپايندگي هستي است.

اين باور كه هيچ چيز اين جهان هستي پاينده و پايدار

نيست. اصطلاح چرخ آيين (چرخ دارما) (Dharmacakra) بعدها در ميان بوداييان تبت محبوبيت زيادي پيدا كرد و در موارد ديگري به كار رفت. براي نمونه در آنجا بوداييان چرخ هاي درست كردند و بر روي آنها متون بودايي نگاشتند و به اين چرخها نام چرخ آيين يا چرخ نيايش دادند. منظور از گرداندن اين چرخ ها بدست پيروان آيين بودا همانا نمادي از خواندن سخن بودا بود.

بر روي و در درون اين چرخ ها افسون هايي (مانتراهايي) نوشته شده است.

افسون ها سخناني ژرف به گونه اي بسيار نمادين هستند.

اين چرخها را مي توان در جوامع گوناگون بودايي يافت اما تنها در تبت است كه آنها بخشي جاافتاده از زندگي روزمره را تشكيل مي دهند. بوداييان بر اين باورند كه چرخاندن اين چرخها مانند اين مي ماند كه شخص (به صورت نمادين) همه متون درون آن را خوانده است.

***********

منابع:

bayynat. ir tahoordanesh. com

hawzah. net

andisheqom. com

http://www. bashgah. net

دانشنامه حوزه نت ويكي پديا

كتب:

تاريخ مختصر اديان بزرگ، تأليف فليسين شاله

مقارنة الاديان، تأليف دكتر احمد شلبي

عالم الاديان، تأليف محمد حميد فوزي

جهان مذهبي، ج 1، تأليف ريچارد بوش

غلامعلي، آريا، آشنايي با تاريخ اديان

رابرت اهيوم، اديان زنده ي جهان

جان بي ناس، تاريخ جامع اديان

توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ

مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران

ويل دورانت، تاريخ تمدن

شلبي، احمد، مقارنه الاديان

اديان ابتدايي، رباني گلپايگاني نبوّت،

محسن قرائتي تفسير نمونه

معين، محمد، فرهنگ فارسي (معين)

سعيديان، عبدالحسين و تاريخ مختصر مصور جهان

چنين گفت بودا، بر اساس متون بودايي، ترجمه ي دكتر هاشم رجب زاده

بودا و انديشه هاي او، تأليف سادهاتيسا، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان.

اديان هند كبري، تاليف احمد شلبي

انسان و اديان، تاليف محمد كمال جعفر

جهان مذهبي اديان در جوامع امروز ج يك، تاليف ريچارد بوش، ترجمه عبدالكريم گواهي

جعفري، محمد

تقي، عرفان اسلامي

طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان

جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي

رنجبر، در جستجوي ريشه هاي آسماني بودا

تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه ي منوچهر خدايار محبّي.

اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان مبلغي آباداني، عبدالله،

تاريخ اديان و مذاهب جهان گروه مؤلفان، جهان مذهبي «اديان در جوامع امروز»

عرفان و آيين بودا

واژة بودا به معناي عام كلمه عنواني است كه در آيين بودا بر هر شخصي كه مظهر پارسايي و خردمنديست اطلاق مي شود و به معني خاصّ لقب «سيذارحا گوئوتاما» حكيم و پارساي هندي است.

او حدود سال 563 پيش از ميلاد مسيح به دنيا آمد و حدود سال 483 پيش از ميلاد در هشتاد سالگي در گذشت. او شاهزاده اي بود كه پدرش «سودودانا» و مادرش ملكه «ماهامايا» نام داشت. تعدادي از پيشگويان و برهمنان وقتي آن كودك يعني سيدارتا (بودا) را ديدند، درباره ي آينده او گفتند:

دو راه در برابر او قرار دارد. اگر تصميم بگيرد دنيا را براي خود نگه دارد، يك امپراطور بزرگ خواهد شد و اگر تصميم بگيرد دنيا را رها كند و در جستجوي نور معرفت باشد يك بودا مي شود. پس از چند سال سيدارتا به دبستان فرستاده شد او به سرعت از نظر علم رشد نمود و چند زبان و نيز رياضيات را آموخت و كم كم سرآمد همسالان و همشاگرد ي هايش شد.

اما پدرش همچنان در انديشه ي پيشگويي اي بود كه درباره ي فرزندش كرده بودند. به خصوص پيشگويي شخصي به نام كندانا كه گفته بود سيدارتا (بودا) پس از مشاهده ي چهار علامت، دنيا را ترك مي كند و بودا مي شود آن چهار علامت عبارت بودند از ديدن پيرمردي رنجور، مشاهده ي يك بيمار، ديدن مرده

و ملاقات با يك مرتاض. با آن كه پدر سيدراتا (بودا) بسيار مي كوشيد تا فرزندش در شادي و لذّت هاي دنيوي غرق شود و هيچ يك از اين چهار علامت را نبيند ولي سيدارتا (بودا) به تدريج آنها را ديد. او با ديدن چهارمين علامت يعني شخص مرتاض، تصميم گرفت مثل يك مرتاض زندگي كند، از اين رو به شيوه معمول آنان به گدايي پرداخت و در هر جا كه مي شد سر پناه مي گرفت. بنا بر اين رياضت هاي او از اين دوره آغاز شد تا با پشت پا زدن بر جاذبه هاي دنيوي به حقيقت برسد. او با چند نفر ديگر براي رسيدن به اين هدف تحت نظر معلمان متعددي از آن جمله شخصي به نام «آلارا كالاما» آموزش ديد. امّا احساس كردند كه اشباع نشده اند، آن گروه كوچك سر انجام به مكاني به نام «اوروولا» رسيدند، مدتي آنجا ماندند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.

آنان در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كردند، ابتدا يك وعده غذا مي خوردند، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خوردند، آنان در اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كردند بلكه برنامه ي غذايي سختي داشتند يعني از ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي بردند. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان

انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.

همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهانگاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. [1] پس بودا كسي بوده است كه براي معرفت يابي و رسيدن به حقيقت و رها شدن از رنج هاي زندگي دنيا راه رياضت كشي را برگزيد امّا آيا او را مي توان يك عارف ناميد و انديشه ها و اعمالش را عرفاني دانست يا خير؟ ممكن است برخي بپندارند هر كس سخني در مذمّت دنيا و دل بريدن از آن گفت و به هر گونه رياضت هاي جسماني و روحاني رو آورد و كارهاي شگفت انگيزي انجام داد، عارف است.

امّا اين پندار نادرست است زيرا عرفان حقيقي خود را يافتن

و به خدا رسيدن است و آن هم جز با استفاده از تعاليم انبيا و رهبران الهي حاصل نمي شود زيرا آنان سرآمد عارفان و به خدا پيوستگانند، آنان به لطف پرودگار تمام حقايق هستي را مي دانند و مي توانند انسان را زا راه هاي درست و خدا پسندانه به لقاء الله برسانند. «عرفان حقيقي يعني عرفاني كه در تعاليم آسماني ريشه دارد، آغاز حركتش بيداري بشر از خواب و رؤياهاي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اين كه وجود او در حال تكاپو، در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار مي گيرد.

اين عرفان (كه مسيرش در حيات معقول و مقصد ش، «قرار گرفتن در جاذبه ي كمال مطلق» به لقاء الله است) به قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت او منتهي مي شود. اين عرفان كه آن را عرفان اسلامي، مي ناميم، هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آن كه مربوط به انسان يا غير او باشد حذف نمي كند بلكه همه ي عالم را با يك عامل ربّاني دروني صيقل مي دهد و شفّاف مي سازد و انعكاس نور الهي را در تمام ذرّات و روابط اجزاي اين عالم نشان مي دهد. اين گونه عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله ي انبياي بزرگ الهي در جاده ي تكامل كشيده شده است، نه آن تخيّلات رؤيايي در مهتاب فضاي دروني كه سايه هايي از مفاهيم بسيار وسيع مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت و … را به جاي اصل آن گرفته و با مقدار ي بارقه هاي زودگذر مغزي آنها روشن ساخته و از آنها را حالي و مقامي براي خود تلقين نموده و دل به آنها خوش مي كنند، در صورتي كه

ممكن است، مدعي چنين عرفاني حتّي براي چند لحظه از روزنه هاي قفس مادّي نظاره اي به بيرون از خودِ مجازيِ خويشتن نكرده باشد.

اين همان عرفان منفيست كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سراب هاي آب نما رهنمون مي كند؛ [2] با توجّه به اين مطلب مي توان گفت:

بودا كسيست كه پندار و گفتار و رفتار مرتاضان، سخت در تكوّن شخصيّت او مؤثر بوده است.

«مردم او را به عنوان قدّيس يا مرتاض يا به نام خانوادگيش يعني گائوتاما مي شناختند.» [3] او پيامبر نبود و رياضت هاي نفساني اش نيز در تعاليم آسماني ريشه نداشت بلكه تحت تأثير جاذبه ي مرتاضان در طريق آنان قرار گرفت از اين رو، او را نمي توان عارف ناميد و اعمالش را نمي توان عرفاني دانست و پندها و حكمت هايش را نيز بايد با آموزه هاي وحياني و سخنان پيامبران خداوند به خصوص پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم سنجيد و هر آنچه با آنها سازگار است پذيرفت و آن چه بر خلاف آنها است، رد كرد.

نگارش يافته توسط طباطبائي

***********

منابع:

1. بودا، ع پاشايي.

2. پرواز در ملكوت، امام خميني رحمة الله عليه.

**********

[1]. سادهاتيا، بودا و انديشه ي او، ترجمه محمد تقي حرّان، ص7 - 40.

[2]. جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي، انتشارات نشر علامه جعفري، چاپ سوم، 1383، ص 21 - 23. [3]. بودا و انديشه هاي او و «چنين گفت بودا» بر اساس متون بودايي، مترجم دكتر هاشم رجب زاده، انتشارات اساطير، چاپ سوم، 1378، ج 3، ص 122.

حقيقت غايي در آيين بودا

چكيده آيين بودا، كه در شرق آسيا جايگاه خاص و ويژه اي دارد، داراي سه فرقه ي مهم و اصلي است.

اين فرقه ها با نام هاي

مهايانه، تراودا و چرخ الماس يا لامايي شناخته مي شوند. از سوي ديگر، مباحث الهيات، مخصوصاً نگرش اين عده به حقيقت غايي، موضوعي جذاب و جالب توجه است كه بايد با دقت بيشتري به آن توجه كرد. در اين نوشتار، تلاش بر اينست كه نگرش اين سه مكتب به امر الوهي و حقيقت غايي را بررسي كرده، الحادي بودن تراودا و همه خدايي و يا شرك آميز بودن مهايانه و چرخ الماس را نشان دهيم. البته لازم به ذكر است كه فرقه ي لامايي در حقيقت تقريري از فرقه ي مهايانه در اين موضوع شمرده مي شود.

مقدمه

در واكنش به وضعيتي كه در اواخر دوره ي ودايي براي آيين هندو به وجود آمد، حركت هاي مختلفي انجام شد كه مي توان آنها را در دو دسته و دو طيفِ اصلاحي و انقلابي قرار داد. حركت اصلاحي، حركتي بود كه در درون خود اين آيين انجام شد و كوشيد نقاط ضعف آن را بر طرف كند.

اين نهضت كه از گوشه نشيني گروهي از هندوها در جنگل ها آغاز شد، در نهايت، با انجام تغييراتي شگرف در عرصة اعتقادات و نيز اعمال و شعاير آيين هندو، رويكردي دروني و عرفاني به اين آيين داد. [1] تدوين اوپانيشادها كه شاهكار نوشتاري آيين هندو در اين دوران است، هنوز هم در جهان، معنا و مفهومي خاص به اين آيين داده است.

اما حركت هاي انقلابي، از اساس، اين آيين را زير سؤال برده و آيين هاي جديدي پي ريختند. آيين هاي بودايي (600500 سال پيش از ميلاد) توسط بودا و جينه [2] (حدود 600 سال پيش از ميلاد) توسط مهاويره [3] ثمره ي اين حركت هاي انقلابي اند. [4] در اين نوشتار، تلاش ما بر

اينست كه با آشنايي اجمالي درباره ي آيين بودا، تا حدودي نظام الهياتي اين آيين را بررسي كنيم. پيش از هر بحثي، به زمينه هاي پيدايش بوديسم اشاره اي كوتاه خواهيم داشت. زمينه هاي پيدايش آيين بودا «دين جينه، در ميان آن دسته از ادياني كه توسط يك بنيانگذار خاص در هند به وجود آمده اند، قديمي ترين آنها به حساب مي آيد. همچنين، اين دين در خلال چند قرن متوالي، اولين كوشش سازمان يافته اي بود كه زير نظر يك رهبر قدرتمند مذهبي، سعي در رشد و ارتقاي دين هندويي كه قديمي ترين دين خودجوش سرزمين هند به شمار مي آمد، داشت. سي و دو سال بعد از دين جينَ، دين بودايي به عنوان حركت اصلاح گرايانه ي ديگري سر برآورد. اين هر دو دين، كه از فروع و مشتقات دين هندويي هستند، نسبت به آداب قرباني كردن حيوانات و تقسيم بندي طبقاتي نظام كاست در دين هندويي، نگرشي آزادمنشانه و مبتني بر عدم خشونت و محبت داشته اند.

ليكن نتيجه ي اصلي هر دو حركت اصلاحي و اعتراض آميز، در عوض اصلاح دين هندويي، ايجاد دو دين جديد بود.» [5] در يك تحليل كامل تر، موارد ذيل از جمله اصلي ترين زمينه هاي به وجود آمدن آيين هاي انقلابي همچون بوديسم و جينه است:

1. وداها، ملاك هندو بودن يا نبودن. نويسنده ي كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند به اين نكته اشاره مي كند كه «هندوان نظرات فلسفي خود را به دو گروه ناستيكه [6] و استيكه [7] تقسيم كرده اند.

مراد از ناستيكه، اشاره به عقايد و آراييست كه سنديت آسماني وداها را نمي پذيرد؛ مانند آيين بودايي و كيش جين و چارواكا كه غيرمتشرع هستند؛ و غرض از %%استيكه، شش مكتب فلسفي برهمني است

كه بدون چون وچرا، حقايق منزل وداها را قبول دارند و از شريعت برهمني پيروي مي كنند و موجوديت خود را قائم بر آن مي دانند». [8] بر اين اساس، افرادي كه وداها را به منزله ي متون آسماني لحاظ نمي كردند، از دين خارج و بدعت گذار معرفي مي شدند و اين مسأله، براي عده ي زيادي مشكل ساز شده بود.

2. تأكيد بسيار بر روي مناسك (قشري گري). در اواخر دوران ودايي و پيش از تدوين اوپانيشادها، به دليل گسترش اعمال و مناسك ديني و توجه مردم به انجام دقيق اين مناسك و توجه كمتر به محتوا و بنيان هاي معنوي آيين هندو، نوعي قشري گرايي در اين آيين به وجود آمد كه موجب اعتراض و ايجاد آيين هاي اصلاح طلبانه و انقلابي شد.

در كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند، در اين زمينه آمده است كه «آيين قرباني، سر انجام كارش به افراط و تفريط كشيد و آن چنان توسعه يافت كه امور معنوي و فلسفي را تحت الشعاع خود قرار داد. قرباني اسب و غيره كه در آن ايام، ساليان دراز به طول مي انجاميد، خزانه ي پادشاهان هندو را تهي مي ساخت و مانع گسترش فلسفه و انديشه مي شد؛ به طوري كه واكنشي در اين جهت ضروري مي نمود …». [9] 3. حاكميت مطلق براهمن ها. در اين دوران، كنترل آيين به دست براهمن ها افتاده بود؛ يعني، هندويسم به مرحله اي رسيده بود كه حتي حق و ناحق را نيز براهمن ها مشخص مي كردند تا جايي كه مي گفتند:

هندو مساويست با براهمن. زبان سانسكريت كه زبان آيين هندو بود، در اختيار اين طبقه قرار داشت و هر كس مي خواست سانسكريت ياد بگيرد، بايد جزو طبقه براهمن ها باشد و

غير از افراد اين طبقه، كسي حق ياد گرفتن اين زبان را نداشت.

اين طبقه، تمام آيين ها را در انحصار خود داشتند و خود را مالك تمام وداها مي دانستند و تنها راه بهره گيري از وداها، بهره گرفتن از براهمن ها معرفي مي شد.

در اين دوران، حتي انجام مراسم هاي ديني، در اختيار و كنترل اين گروه قرار داشت. از ديگر سو، قواعد طبقاتي اجازه نمي داد كسي از طبقه ي ديگر وارد طبقه براهمن ها شود. اين مطلب براي ساير طبقات، به ويژه كشتريه ها [10] (طبقه ي حاكمان و جنگاوران) گران مي آمد؛ بنا بر اين، قوي ترين واكنش ها به اين قضيه، در كشتريه ها ديده مي شد.

آيين جين و بوديسم، در همين بستر شكل گرفت. بوديسم [11] بوديسم، آيين منسوب به بوداست.

بودا [12] از جهت لغت شناختي، از زبان سانسكريت و پالي، به معناي «روشن شده»، ريشه گرفته است.

در زمينة اديان هندي، اين واژه براي كسي به كار مي رود كه به بصيرت رسيده و مطالبي براي او با شعله اي كه در درون اوست، آشكار شده است؛ [13] البته گفتني است كه بودا يك لقب است، نه اسم خاص؛ بنا بر اين، به هر كسي كه به اين مرحله، يعني مرحله ي روشن شدگي رسيده باشد، قابل اطلاق است.

اكنون با توجه به اين نكته، بودا، بنيانگذار بوديسم، در كودكي، «سيدارْتَه» [14] (كسي كه به هدف نهايي اش رسيده) و «گُوتَمَه» [15] (از اسامي پاكبازان كهن ودايي) نام داشت. بعد در سنين 35 تا 40 سالگي به «گوتمه شاكياموني» (مرتاض قبيله ي شاكيا) نام گرفت و سر انجام، به او لقب «بودا» دادند و وي را با اين عنوان خواندند. تاريخ تولد او، 563 و وفاتش [16] در حدود 483

پيش از ميلاد رخ داده است.

همان گونه كه در آغاز اشاره كرديم، با توجه به آموزه هاي بودا، آيين بوديسم شكل گرفت كه تا كنون، مريدان زيادي در گرداگرد جهان به دور خود گردآورده است.

در اين نوشتار، آنچه مورد نظر ما قرار گرفته، نگرش اين آيين به حقيقت غاييست و اينكه آيا بوديسم در اين باره موضع گرفته است يا خير. شايسته است با توجه به اختلاف ديدگاهي كه ميان نگرش ها و مكاتب بودايي درباره ي حقيقت غايي وجود دارد، نخست اشاره اي كوتاه به تنوع اين آيين داشته باشيم و سپس، با دقت بيشتري، حقيقت غايي را بررسي كنيم. تحولات مهم آيين بودا و شكل گيري فرقه هاي بودايي پس از مرگ بودا، بنا به قول مشهور، در سال 483 ق. م. بوداييانِ نخستين، اولين شوراي آيين بودا را تشكيل دادند و با اين كار درصدد برآمدند تا اين آيين را از متلاشي شدن محفوظ دارند. در سال 338 ق. م دومين شوراي بودايي نيز شكل گرفت و در آن شورا مقرر شد متون پالي (تري پيتاكه)، كه آموزه هاي اصلي بودايي و متن مقدس اين آيين است، تدوين شود. در سال 247 ق. م. سومين شوراي بودايي برپا شد.

در اين شورا، نخستين نشانه هاي اختلاف در آيين بودا به صورت رسمي آشكار شد و به دنبال آن، بين سال هاي 200 - 180 ق. م مكتب مَهايانه [17] (چرخ بزرگ) ظهور يافت. البته بين سال هاي 200 ق. م تا 200 ميلادي، تدوين لوتوس سوتره ها و ساير متون مهايانه به درازا انجاميد و مكتب مهايانه افزون بر متون پالي، متون خاص خودش را يافت. در حدود 700 م آيين بودا، به

ويژه با تقريري مبتني بر نگرش مهايانه، در سرزمين تبت راه يافت كه با عنوان فرقه ي لامايي [18] شهرت يافت. [19] با اين توضيحات، روشن است كه آيين بودا داراي سه فرقه ي مهم است:

فرقه ي كهن (كه اغلب، خود را تراواد 21 معرفي مي كنند)، مهايانه بوديسم و لاماييسم. اكنون براي بررسي نگرش اين فرقه هاي سه گانه ي بودايي به حقيقت غايي، ضروريست جداگانه به هر يك از آنها توجه كنيم و به ارزيابي موضوع را از منظر هر كدام بپردازيم. اما در همين فرصت، يادآور مي شويم كه به دليل نزديكي دو فرقه ي مهايانه و لامايي، از بررسي مفصل فرقه ي لامايي پرهيز مي كنيم. آيين كهن بودا آييني كه خود بودا آورده است (آيين كهن بودا) و فرقه ي هينه يانِه [20] (چرخ كوچك) و يا تراوادا [21] بوديسم مدعي استمرار آن است و خود را ارتدكسي آن به شمار مي آورد، سه ركن مهم و اساسي دارد كه عبارتند از:

1. دُوكه (زبان پالي)؛ [22] يعني فرضيه ي رنج جهاني؛

2. انيكه؛ [23] يعني ناپايداري اشيا؛

3. اَناتا؛ [24] يعني عدم جوهر ثابت. [25] در اين مجال با بررسي اين سه اصل، ديدگاه اين فرقه را درباره ي حقيقت غايي و خدا بررسي مي كنيم. الف. فرضيه ي رنج جهاني وقتي بودا پس از گذراندن دوران رياضت و نيز رسيدن به مرتبه ي بودايي، به طريقي كه مشهور است، وارد جمع پنج مرتاضي كه با او به رياضت مشغول بودند شد، [26] فرضيه ي رنج جهاني را در ذيل چهار حقيقت شريف ارائه كرد:

1. هرچه رنگ و بوي هستي به خود بگيرد، سرتاسر، رنج است ( حقيقت رنج). اين حقيقت، تمامي موجودات را در تمام سطوح در بر مي گيرد.

لازم به

ذكر است كه رنج ها سه نوع اند:

يك: رنج ذاتي؛ برخي امور، رنج ذاتي دارند؛ مانند:

امور ناخوشايند، بيماري و مرگ و … دو: رنج سببي؛ برخي از امور، رنج ذاتي ندارند، اما موجب رنج هستند؛ مانند اموال دنيا كه تعلق و دل بستگي مي آورند و به دنبال اين تعلق و دل بستگي، از دست رفتن آنها، رنج آور است و در آدمي، دائماً هراس از دست دادن آنها وجود دارد. سه: رنج هايي كه از منيّت انسان و اينكه انسان براي خود اصالت و هويتي قايل است، برانگيخته مي شوند. مثلاً شخص به خاطر دوست داشتنِ خود، از نوع رفتار ديگران با خود رنج مي كشد.

به اعتقاد بودا، هرچه در دنيا تحقق دارد، زير سايه ي اين سه نوع رنج است و دنيا اين سه را با خود به ارمغان مي آورد.

2. خاستگاه اين رنج، تولد و پيدايش است.

اگر انسان متولد نشود، رنج نمي كشد (خاستگاه رنج). به ديگر سخن، آدمي اگر پاي در دايرة هستي نگذارد، از اين رنج ها رهاست و مشكلي بدان جهت، به او نمي رسد. هر چيزي خاستگاهي دارد و خاستگاه رنج، تشنگي است؛ يعني طلب و شهوت كه مايل به اينجا و آنجاست.

هر چيزي كه در جهان عزيز و لذت آورست، تشنگي از آنجا پيدا مي شود؛ خاستگاه رنج آنجاست؛ [27]

3. ايستادنِ گردونه ي مرگ و حيات باعث رهايي از رنج خواهد بود.

به عبارت ديگر، براي فرو نشاندن اين رنج، لازم است كه اين چرخه ي تولد و مرگ هاي پي در پي و متوالي، متوقف شود (فرو نشاندن رنج).

4. راه رهايي از اين رنج (راه فرو نشاندن رنج)، هشت مرتبه دارد. اين هشت مرتبه به هشت راه رهايي بودا مشهورند:

اي رهروان، از

دمه هاي مشروط، راه هشت گانه ي جليل را برترين دانسته اند؛ يعني:

شناخت درست، [28] انديشه ي درست، [29] گفتار درست، [30] كردار درست، [31] زيست درست، [32] كوشش درست، [33] آگاهي درست [34] و يك دلي درست. [35] آنان كه به راه هشت گانه ي جليل اعتماد دارند و ثمره ي اعتماد به برترين، برترين است [36] ب. ناپايداري اشيا اين عالم دائماً در حال تجديد و تغيير و عوض شدن است.

مرگ و زندگي هميشه مي آيند و مي روند. در اين عالم، هيچ جوهر ثابتي وجود ندارد. امور خوشايند، پايدار نيستند و دائماً، لحظه به لحظه در حال پديد آمدن اند؛ حتي اموري كه گمان مي رود ثابت اند، در يك جريان و سيلان بي پايان قرار دارند. مي گويند در يك رودخانه نمي توان دو بار پا گذاشت. به اعتقاد بودا، آدمي بايد به اين حقيقت آگاه شود كه اشياي عالم در معرض ناپايداري و ناپايندگي هستند:

اي رهروان، بايد چنان زندگي كنيد كه نا پاكي را در تن ببينيد؛ بايد به ياد آوريد دم و باز دم را در درون تان؛ بايد چنان زندگي كنيد كه نپايندگي را در توده ها ببينيد … [37] به ديگر سخن، «در جهان مظاهر، هيچ لحظه ي ساكني نمي توان يافت كه در آن، امري به هستي بگرايد و استقرار يابد و سكون اختيار كند؛ چه به مجرد اينكه اين چيز را به مدد صورت و نامش درك كنيم، متوجه مي شويم كه آن چيز ديگر است و صورت ديگري يافته و خاصيت ديگري به دست آورده است.

پس هر حادثه حلقه اي ناپايدار در سلسلة علل و اسباب است؛ بدان گونه كه معلول علت پيشين بوده است، خودْ علت معلول پسين خواهد بود

و اين حلقه هاي پي در پي، زنجير سلسلة اسباب جهانند و همين استمرار لحظات متواليست كه به اشيا پيوستگي ظاهري مي بخشد و چنين مي نمايد كه جوهر ثابتي در پس مظاهر ايستاده و پديده ها را به خود متصل كرده است». [38] نتيجه ي اين اصل نكته ي مهميست كه در آيين بوداي كهن و نيز تراوادا بوديسم به وضوح شكل مي گيرد و محوري ترين موضوع در الهيات بودايي مي شود. اين اصل، «عدم جوهر ثابت» است كه در ذيل بدان اشاره مي كنيم. ج. عدم جوهر ثابت هندوييسم، به ويژه هندوييسم مبتني بر اوپانيشادها، براي انسان يك وجود ثابت به نام «%%آتمن» قايل است و يك جوهر ثابت ديگر به نام «برهمن»، كه فهم اتحاد اين دو را مايه ي نجات از چرخه ي مرگ و زندگي برمي شمرد. اما در بوديسم كهن، انسان آن حقيقت ثابت (آتمن) را ندارد؛ [39] و از آنجا كه آتمن كه جلوه اي از برهمن است ثابت نيست، برهمن نيز ثابت نيست. [40] اكنون با توجه به اين سه اصل و سه محور كليدي در آيين بوداي كهن كه فرقه ي تراودا نيز بدان پايبند است، بحث خدا در اين نگرش از بوديسم، شكل خاصي به خود مي گيرد كه در پي بدان اشاره مي شود. نتايج ديدگاه آيين كهن بودايي و تراوادا درباره ي اعتقاد به وجود خدا وقتي سه اصل ياد شده را به همراه مسألة نيروانه كنار هم مي گذاريم، متوجه مي شويم كه نظر آيين كهن بودايي درباره ي وجود يا عدم خدا مبهم است؛ به گونه اي كه گروهي اين رويكرد را يك رويكرد الحادي كه قايل به وجود خدايي نيست، مي دانند.. با اين تفاسير، اين نظر قوي تر به نظر مي رسد؛

هر چند به اين نكته نيز مي توان اشاره كرد كه شايد بوديسم تراودا و آيين كهن بودايي، چندان در مقام ارائه ي يك ديدگاه مثبت و يا منفي درباره ي خدا نبوده است.

در نظر اين آيين، خدايان به منزله ي مبدأ آفرينش، اهميت خاصي نداشتند. نويسنده ي كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند، چنين نگرشي را در اين ره ارائه مي دهد:

بنا به اين تيرة آيين بودايي، همه ي عناصر و واقعيت هاي جهان، گذرنده … و آني و برق آسا هستند.

جوهر ثابت و حقيقت جاويدي وجود ندارد و نه مي توان در پس مظاهر يا در وجود انسان، خود يا حقيقت ثابتي يافت. اشيا متشكل از استمرار عناصرِ گذرنده و برق آسا و ناپايدارند كه به مجرد اينكه پديد مي آيند، فاني مي شوند. شخصيت ثابتي كه بينديشد و احساس كند، وجود ندارد و ما فقط با يك سلسله تفكرات و احساسات مواجه هستيم. جهان، به منزله ي صحنه ي پيدايش و انهدام پديده هايي چند است كه گرد هم مي آيند و با هم مي آمي زند و علت و معلول يكديگر واقع مي شوند … هدف نهايي، رسيدن به نيروانه است و بحث درباره ي مبدأ و معاد و اصول جهان شناختي و غيره، بي فايده است؛ [41] آيين مهايانه گروهي از بوداييان رويكرد خود را مَهايانه يا چرخ بزرگ ناميدند و منظورشان اين بود كه بوديسم مورد پذيرش آنها انسان هاي بيشتري را همراه خود به نيروانه مي برد و از اين رو، پيروان اين مكتب، گروه ديگر و فرقه ي ديگر را براي تحقير، هينه يانِه يعني چرخ كوچك، خواندند؛ زيرا آدم هاي كمتري را با خود به رهايي مي رساند. البته همانگونه كه پيش تر اشاره شد، پيروان مكتب چرخ كوچك خود را «تراوادا» مي خوانند.

[42] چرخ بزرگ يا مهايانه، نام هاي ديگري، از جمله «ذن» يا «ذن بوديسم» دارد كه اين نام را ژاپني ها زماني كه مهايانه به ژاپن نفوذ كرد به آن دادند. اين دو فرقه، از جنبه هايي با يكديگر متفاوت اند:

1. هينه يانِه ادعا مي كند كه حافظ و نگهدارنده ي بوديسم كهن است؛ [43] پيروان اين مكتب مي گويند:

ما همان انديشه هاي بودا را نگه داشته ايم و در آن، تفسيري نداريم و همان ها را به عنوان بوديسم ارائه كرده ايم. به اصطلاح، اين عده در مكتب بوديسم، اهل سنّتند و معتقدند راه رسيدن به رهايي، همان هشت راه يا هشت مرحله است و عدم جوهر ثابت را قبول دارند؛ اما مهايانه، رنگ و بوي عرفاني و اسطوره اي به آموزه هاي بودا مي دهد و تغييراتي در آن ايجاد مي كند.

2. هينه يانه، بر آزادي شخص تأكيد دارد و مي گويد:

هر كس بايد خودش تلاش كند و به رهايي برسد [44] و به ساير افراد كاري نداشته باشد كه آيا به نيروانه مي رسند يا خير؛ بر اين اساس، به مكتب آنها چرخ كوچك گويند؛ چون افراد كمتري را با خود به سوي نيروانه مي برد و هر شخصي تنها به نجات خويش مي انديشد.

در سوي ديگر، مهايانه مي گويد:

ديگران را هم بايد با خود برد؛ بنا بر اين، به آن چرخ بزرگ مي گويند؛ چون افراد بيشتري را همراه مي برد. [45] 3. آثار هينه يانِه به زبان پالي است؛ ولي آثار مهايانه هر چند آثار هينه يانِه را نيز مي پذيرد و آنها را معتبر مي داند به زبان سانسكريت است [46] و اين در زماني بود كه يادگيري زبان سانسكريت از انحصار راهبان هندو خارج شده بود و همه مي توانستند به اين زبان دسترسي پيدا كنند.

4.

تفاوت برداشت اين دو گروه از بودا نيز وجه تمايز ديگري ميان اين دو فرقه است.

هينه يانه، بودا را انساني مثل ساير انسان ها مي داند [47] و الوهيتي براي او قايل نيست و راه نجات را در همان هشت مرحله برمي شمرد، نه متوسل شدن به بودا و امثال بودا. آنان مي گويند:

بودا يك انسان بيشتر نبود كه زندگي كرد و به نيروانه رسيد؛ امّا مهايانه براي بودا جنبه اي اسطوره اي و الوهي قايل است و مي گويد:

با پرستش بودا و بوداهاي ديگر، مي توان مسير نيروانه را طي كرد و به نيروانه رسيد (كه اين عقيده، دربردارنده ي نوعي شرك است). به نظر آنان، براي رسيدن به نيروانه بايد نوعي ارتباط بين خود و بودا درست كرد تا بتوان به حقيقت رسيد. [48] ديدگاه مهايانه مردم را بيشتر به خود جذب كرد. همچنين، افسانه اي كه براي زندگي بودا آورده شده، ساخته و پرداخته ي آيين مهايانه است.

در اين فرصت ما بر آنيم كه الهيات آيين مهايانه را بررسي كرده، نگرش اين فرقه را به خدا مورد نظر قرار دهيم. خدا از ديدگاه مهايانه در اين آيين، چيزي با نام «بوداي نخستين» [49] مطرح است [50] كه در نيروانه و روشنايي محض است.

اين بودا و امر الوهي، قائم به ذات [51] است و در هستي، وابسته به موجود ديگري نيست. اين بوداي نخستين، شبيه برهمن هندوييسم است.

به نوعي، اين بودا و اين موجود الوهي، بي تشخص و غيرشخص وار بوده و بيشتر، شايسته ي عنوان هستي است.

اين بوداي نخستين، به واسطه ي قوه ي متخيله و شهودي خود، بوداهايي را با عنوان «بوداهاي تفكر و مراقبه» [52] آفريده است [53] كه تعداد آنها را به پنج

عدد مي رسانند:

«ويروچانه»، [54] «آكشوبيا»، [55] «راتناسامبوا»، [56] «آمي تابه» [57] و «آموگاسيدا». [58] هر يك از اين بوداهاي تفكر و مراقبه، «بودي ستوه»هاي تفكر و مراقبه [59] را براي آفرينش عالم و نيز هدايت آن مي آفرينند كه به ترتيب، عبارت اند از: «سامانتا بهدره»، [60] «واجراپاني»، [61] «ويشوا پاني» [62] و «آوالوكيتا» [63] كه گويا، سه آفرينش پيشين از ميان رفته است و اينك، عصر آفرينش آوالوكيتاست كه بوداي محافظ اين آفرينش، آمي تابه است.

البته هر يك از اين بوداها براي هدايت بشر به نيروانه، بودايي را به عنوان رسول نازل مي كنند كه بوداي «شاكياموني» (بودايي كه بنيانگذار آيين بوداست)، رسول اين دوران است.

افسانه ي قرار داشتن بودا در بهشت (توشيتا)، محل استقرار اين بوداها و بودي ستوه ها و انتخاب وي براي فرود آمدن به زمين، بر اساس اين رويكرد است و تفسير خود را در اين نگاه مي يابد. به اين ترتيب، در الهيات آيين مهايانه بوديسم، يك سلسله ي طولي از خدايان چيده شده است كه در آغاز آن بوداي نخستين قرار دارد و سپس، بوداي تفكر و مراقبة آمي تابه و پس از آن، خداي آوالوكيتا و در پايان نيز بودا. اكنون، اندكي توضيح درباره ي اين خدايان، خالي از لطف نيست. آمي تابه آمي تابه كه نامش از واژه اي سانسكريت گرفته شده است، در چين با عنوان «اوميتوفو» [64] و در ژاپن با نام «آميدا» [65] و در كره «آميتا» [66] خوانده مي شود. [67] اين بوداي تفكر و مراقبه، كه حيات نامحدود هم خوانده مي شود بوداي روشنايي و نورِ نامحدود است.

او سوگند خورده است هر كسي را كه از روي عقيده و ايمان او را

بخواند، نجات داده و در تولد بعدي وي را در سرزمين پاك به دنيا خواهد آورد. [68] آوالوكيتا آوالوكيتا يا آوالوكيتشورا، [69] در زمره ي بودي استوه ها و يا بوداهاي بالقوه قرار گرفته است و اين ويژگي را دارد كه تا هنگامي كه آخرين موجودات به نيروانه نرسند، او به مقام نيروانه نمي رود و پس از پايان يافتن مراحل نجات موجودات عالم، به اين مقام رهسپار مي شود؛ بدين سبب، او را خداي مهر و محبت نيز مي نامند. [70] اين خدا در الهيات مهايانه همانند الهه هاي حاصل خيزيِ سومر و مهنجودارو، به شدت مورد توجه بوده و جايگاهي بس ممتاز به خود گرفته است و در زندگي ميليون ها نفر به ويژه در شرق آسيا، حكومت و سلطنتي فراطبيعي و متعالي دارد. اين خدا در چين با عنوان «كون ئين» [71] و در ژاپن با نام «كوانون» [72] شهرت دارد. او را از جهت شكل و شمايل با چهار دست ترسيم مي كنند كه در هر دستش شاخه ي نيلوفري قرار دارد و بدين سبب، او را گاه «خداي نيلوفر به دست» مي نامند. در نگرش تبتي مهايانه بوديسم، يكي از مشهورترين و مقدس ترين اوراد و اذكار، يعني ورد سحاري، از آنِ اين خداست؛ [73] در وصف ترحم و رحمت بي حد و حصر اين خدا، سروده هاي بسيار زيادي در فضاي مهايانه وارد شده است كه نشان از شأن ويژه ي وي دارد. [74] خدايان در آيين مهايانه مهايانه معتقد است چيزي به نام بوداي نخستين هست كه تقريباً نقش برهمن را در هندوييسم دارد؛ البته با تفاوت هايي كه به آنها اشاره اي كوتاه شد.

تمام اشياي عالم، جلوه هاي اوست و هيچ چيز جداي از

او نيست؛ بنا بر اين، قايل به «كالبد حق» براي بودا شدند؛ يعني هيچ چيز جداي از او نيست. بوداي نخستين با قوه ي تخلّق خود، پنج بودا را خلق كرد و در آنها تَجَلِّي كرد. اين پنج بودا، بوداهاي تفكر و مراقبه هستند كه به ترتيب آفريده شده بودند. پس از اين مرحله، بودي استوه هاي زيادي خلق شدند؛ اما آنهايي كه با آفرينش عالم ربط دارند، پنج بودا هستند كه در متن بدانها اشاره شد.

پنج بودايي كه در آفرينش عالم دخالت دارند، هر يك، همانطور كه در بالا آمد، يك بودي ستوه خلق مي كنند كه اين بودي استوه، آفريننده ي عالم مادي است.

اين بودي استوه ها را بودي استوه ي تفكر و مراقبه مي گويند. در بين اين بودي استوه هاي هم عرض، آوالوكيتا براي راهنمايي مردم به نيروانه، بودي استوه اي به نام «بودا شاكياموني» خلق مي كند.

آوالوكيتا، تقريباً مشابه خدايان هندو شيوه و ويشنوست؛ يعني تدبير عالم مادي به دست اوست؛ خلق و اعدام نيز به دست اوست. ويژگي آوالوكيتا اينست كه صبر مي كند تا تمام موجوداتي كه آفريده است، به نيروانه برسند و بعد خودش وارد نيروانه مي شود. به او خداي رحمت و ترحم نيز مي گويند؛ چون تمام آفريده هايش را از چرخة زندگي و مرگ خارج مي كند و بعد، خودش از اين چرخه خارج مي شود. در كنار بودا شاكياموني و آوالوكيتا، بودي استوه هاي ديگري نيز هستند كه به اين عالم مي آيند، زندگي مي كنند و به نيروانه مي رسند؛ ولي بودي استوه هاي خالق و مرسل نيستند. بنا بر آنچه كه گذشت، نمي توان قايل به الحاد در مهايانه شد.

در يك نگاه خوش بينانه مي توان گفت، نوعي خداپرستي و توحيد از سنخ همه

خدايي [75] در آن وجود دارد؛ چون مي گويند:

تمام بودي استوه ها تحت نظر و آفرينش يك بودي استوه اند؛ ولي از سوي ديگر، چون اين بوداي نخستين تشخص ندارد، تمام كارهاي عالم در دست بوداهاي تفكر و مراقبه است، بر اين اساس، نوعي شرك بارز و چند خداپرستي در اين رويكرد، حاكم است.

به ويژه اينكه در نگاه اين عده، براي رسيدن به نيروانه و رهايي از چرخه ي مرگ و زندگي، توسل به اين بوداها و بودي استوه ها نياز است و اين، نوعي شرك در عبادت را آشكار مي كند.

نتيجه گيري از مجموع آنچه گذشت دو نكته ي كلي به دست مي آيد:

1. بر آيين بودا، در رويكرد كهنش و نيز در شكل هينه يانه اش، رويكرد تقريباً الحادي حاكم است؛

2. نگرش مهايانه از آيين بودا به احتمالي بسيار قوي، رويكردي شرك آميز به شمار مي رود.

سيداكبر حسيني معرفت اديان 1 سال اول، شماره اول، زمستان 1388، ص 99 - 116

***********

منابع

شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، تهران اميركبير، چ چهارم، 1375.

هيوم، رابرت ا، اديان زنده جهان، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1380.

بوش، ريچارد و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1386.

پاشائي، عسگر، بودا: گزارش كانون پالي: بودا، آيين، انجمن، تهران، فيروزه، 1362.

چنين گويد او (ايتي و وتكه)، ترجمه ي ع. پاشايي، قم، مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1383.

- M. Kittelson، James، Buddha، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.

- Parrinder، Geoffrey، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.

- Zurcher، Erik، Amitabha، The Encycopedia of

Religion، ed، By Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.

- Wylie، Turrlly V، Dalai Lama، The Encyclopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987. -

[1] استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني€. دريافت:

28 / 10 / 88 پذيرش: 25 / 11 / 88 –

*********

[1]. ر. ك:

داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 90 - 92.

[2]. Jainism.

[3]. Mahavira، 599 - 527. B. C.

[4]. ر. ك:

رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 79 - 83.

[5]. رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ص 79 - 80.

[6]. Nãstika.

[7]. Ãstika.

[8]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 20.

[9]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 86 - 87.

[10]. Kshatriyas.

[11]. Buddhism.

[12]. Buddha.

[13]. James M. Kittelson، Buddha، in: The Encyclopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، Vol. 2، p. 319.

[14]. Siddhārta.

[15]. Gautama.

[16]. Parinirvana.

[17]. Mahāyāna.

[18]. Lamaism.

[19]. ر. ك:

ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 452.

[20]. Hĩnayāna.

[21]. Theravāda.

[22]. Dukka.

[23]. Annicca.

[24]. Anatta.

[25] داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 145.

[26]. ر. ك:

رابرت ا. هيوم، اديان زنده ي جهان، دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 108 - 114.

[27]. عسگر پاشائي، بودا: گزارش كانون پالي: بودا، آيين، ص 26.

[28]. اين راه مقدس هشت گانه به زبان پالي عبارت است:

- sammā ditthi

[29]. sammā sankappa.

[30]. sammā vācā.

[31]. sammā kammanta.

[32]. sammā ājiva.

[33]. sammā vājāma.

[34]. sammā sati.

[35]. sammā samādhi.

[36]. چنين گويد او (ايتي و وتكه)، ترجمه ع. پاشايي، ص 119.

[37]. همان، ص 111.

[38]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، پيشين، ص 147.

[39]. ر. ك:

ريچارد

بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 330 - 331.

[40]. ر. ك:

داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 148 - 149.

[41]. ر. ك:

همان، ص 170.

[42]. ر. ك:

همان، ص 169.

[43]. ر. ك:

همان، ص 169.

[44]. ر. ك:

ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ص 368.

[45]. ر. ك:

داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 169.

[46]. ر. ك:

همان، ص 169.

[47]. ر. ك. : رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 114.

[48]. ر. ك:

داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 171.

[49]. Ādibuddha.

[50]. See: Geoffrey Parrinder، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 15، p. 44.

[51]. Svayambhû.

[52]. Dhyāni Buddha.

[53]. See: Geoffrey Parrinder، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 15، p. 42.

[54]. Vairochana.

[55]. Akşobhya.

[56]. Ratnasambhava.

[57]. Amitābha.

[58]. Amogasiddha.

[59]. Dhyāni bodhisattva.

[60]. Samantabhadra.

[61]. Vajrapāni.

[62]. Vis’vapāni.

[63]. Avalokita.

[64]. Omito - fo.

[65]. Amida.

[66]. Amita.

[67]. See: Erik Zurcher، Amitabha. In: The Encycopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 1، p. 235.

[68]. ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ص 375.

[69]. Avalokites'vara.

بودا و بوداييان

مقدمه

آيين هندو در اثر تراكم معارف ديني ميراث هندي پديد آمد و از اين راه در طول هزاران سال شكل گرفت به گونه اي كه توانست هويت ملي جامعه هندي را عينيت بخشد.

در حالي كه آيين بودا در نتيجه تلاش يك فرد خاص در چهارچوب عدم پذيرش و معارضه صريح و آشكار نسبت به عملكرد آيين هندو پديد آمد. به ديگر سخن

اقدام او يك حركت اصلاح اجتماعي و برخاسته از مباني روحاني و متافيزيكي و سياسي بود و نظام طبقاتي را كه امتيازات آشكاري را براي دو طبقه ي حاكم يعني برهمنان و كشاترياها فراهم آورده بود، رد مي كرد. از اين رو، اين آيين بر آن دسته از قشرهاي اجتماعي كه جايگاه پايين تري دارند تكيه دارد و بر لزوم كاهش سلطه نامحدود برهمنان اگر نابود كردن آن ممكن نبود تأكيد مي كند.

بوديسم قديم تناسخ (حلول روح در جسم ديگر بعد از مرگ و حيات ديگر را باور دارد و مباني معنوي آن بر وجود كارما (كردار) و سرنوشتي كه انسان در مقابل آن تسليم است مبتني است اما با وجود اين تأكيد مي كند كه مراسم پيچيده ديني آن گونه كه قوانين تعيين مي كند روند و تعداد تولدها را متوقف نمي كند.

بلكه آنچه بر آنها اثر مي گذارد، فروتني در برابر فضائليست كه در نتيجه مسؤوليت فردي به دست مي آيد. بنا بر اين مكتب بودا براي نابودي كامل امتيازات اجتماعي حسب و نسب و نيز وراثت طبقاتي كه از پايه هاي جامعه برهماييست لذا بودائيسم مي كوشد و از اين رو، بدون هيچ تبعيضي از همه كساني كه خواستار نابودي سلطه برهمنان هستند، استقبال مي كند و بر اين اساس آيين بودا در واقع به يك «انقلاب اجتماعي متحول مي شود. آيين بودا در تعاليم روحاني خود بنا بر آنچه در دايرة المعارف «تاريخ الحضارات العام آمده است بر اصل جنگ و درگيري بين خير و شر تكيه دارد؛ و محبت ورزي و احسان به همه مخلوقات و نيز فروتني و بي اعتنايي به خويشتن را چونان دارويي براي بيماري تناسخ مي داند. علاوه بر آن

نظريه «فدا» را نيز مي پذيرد؛ زيرا بدون يك رهايي بخش همه افراد، گرفتار نتايج كرده هايشان هستند.

اين رهايي بخش در دوره كنوني هستي «بوداشاكياموني است و به دنبال آن «بوداميتريا» مي آيد كه سَروَر دوره آينده خواهد بود و آمدنش قبل از زوال جهان خواهد بود.

بستاني در دايرة المعارف خويش به اين مطلب اشاره مي كند كه؛ مذهب بودا - كه عموما در گرايش و جهت گيري نسبت به معبودهاي برهمايي مورد قبول واقع شده است – معبودها را در مرتبه و درجه پايين تري از بوداييان و همچنين كاهنان محترم قرار مي دهد و به اين ترتيب مردم را بالاتر و بلند مرتبه تر از معبودها مي شمارد. بستاني در ادامه مي گويد:

«بودا تجسم يك موجود برتر نيست بلكه او يك كامل بالذات است در «ودا» نيز آمده است كه قداست تقوا، تأمل و حكمت مقدس ترين معبودات هستند؛ و فضيلت هنديان به سبب انكار خويش سركوب شهوات غلبه بر اراده و مهرباني و دل سوزي بر همه موجودات و ريشه كن كردن گناه است و بعد از اين مراحل معرفتي بي پايان براي انسان حاصل مي شود. بودا در اصل يك مكتب ساده ادبي و عقلي بود كه با اسطوره (ميثالوجي و فلسفه و انجام مراسم ها و حرفه كاهنان مخالفت مي كرد و در بالاترين درجه از نيكويي شفقت و انعطاف پذيري قرار داشت بودا با آسان كردن راه نجات براي همه و نيز اعلان اينكه نائل شدن به بودا، با پاك سيرتي ممكن مي گردد، همه مردم را به ورود در اين آيين دعوت مي كرد، بدون اينكه بين آنها از جهت حالت و مقام و منزلتشان فرق بگذارد؛ اما بودا به صورت آشكار

از تصنيف نمودن مردم به طبقات متفاوت نهي نكرده است و بر پذيرفتن آن اصل نيز پافشاري نمي كند.

آيين بوديسم يكي از شاخه هاي كيش هندوست كه در هندوستان و حدود دو قرن بعد از مرگ بودا به همت فرمان روايي به نام «آشوكا» رشد و گسترش يافت و بعدها از سرزمين اصلي كوچ و در خارج از مرزهاي هند، به خصوص در آسياي جنوب شرقي، چين و ژاپن، پيروان فراواني براي خود دست و پا كرد. برخي از مستشرقان از آيين بودا تعبير به «فلسفه» مي كنند و برخي نيز نام «دين» بر آن مي نهند. جان بي. ناس در اين مورد مي گويد:

اين مسأله كه آيا فلسفه ي بوديسم را مي توان در واقع دين و مذهب ناميد يا نه، مورد بحث و نظر است.

البته از لحاظ عقايد او را در باب جهان هستي و روش هاي پيچ در پيچ مي توان آن را به عنوان دين تعريف كرد … ولي اگر به ديده ي تحقيق بنگريم، شايد بهتر باشد كه بوديسم را يك «مكتب اخلاقي» بدانيم تا يك مكتب فلسفي؛ چرا كه بودا به هيچ وجه وارد بحث هاي متافيزيك و فلسفي نمي شود و مي كوشد مسائل فلسفي را هم با تمثيل بيان كند و بحث درباره ي خدا و روح را بي فايده مي انگارد و به دادن چند تذكر اخلاقي در اين باره بسنده مي كند.

از ديدگاه علماي اديان ابراهيمي نيز نمي توان آيين بودا را «دين» ناميد؛ زيرا اين آيين، مبدأ اعلي و وجود امور ماوراء الطبيعي و غيرمادي را برنمي تابد و ماده را تنها موجود ازلي و ابدي مي شمارد كه خالقي نداشته است.

به تعبير ديگر، مفهوم ذهني بودا از دين، مفهومي كاملاً اخلاقي است.

او در

همه چيز به رفتار و سلوك توجه دارد و به مراسم آييني يا پرستش ما بعدالطبيعه يا خداشناسي … بي اعتناست.

آيين بودا را بايد نهضتي اصلاحي در آيين هندو شمرد كه سعي مي كرد برخي از عقايد و اعمال افراطي و خشن آيين هندو را تعديل كند.

اين آيين «راه نجات را در روش اعتدال و ميانه روي و عقل سليم قرار داده و رياضت هاي افراطي را خلاف مصلحت عقلاني» مي دانست. بوديسم با جامعه ي طبقاتي (كاست) كه آيين هندو مبلغ و محافظ آن بود مخالفت مي ورزيد و به همين دليل «هر كس كه در صف پيروان بودا در مي آمد از تنگناي رسم و رعايت اصول طبقاتي (كاست) آزاد مي شد.» هر چند خودش دچار خرافات و رياضت هاي افراطي اي بود كه داعيه ي مخالفت با آنها را داشت. اساس آيين بوديسم بر اين اصل واقع شده كه عالم سراسر رنج و بدبختيست و انسان براي رهايي از اين رنج بايد تلاش كند.

بوداييان همواره از روش هاي درون پويي براي يافتن بينش نسبت به كاركردهاي بنيادين روان آدمي و فرايندهاي علّي جهان بهره مي گيرند. آثار نوشتاري بوداگرايي بسيارند و بخش ارزنده اي از ادبيات ديني جهان به شمار مي روند. رهبر اين آيين، بودا (Buddha) به معناي بيدار، گوتاما ساكيا موني (Gautama sakya - muni) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.

وي در شمال هندوستان در حدود 563 ق - م يعني حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا «SIDDHARTNA يعني كامياب ناميده مي شد.

وي در 29 سالگي در اثر يك انقلاب روحي از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردي به نام آلاراء (Alara) زندگي راهبان را

برگزيد و پس از شش سال رياضت هاي سخت و سنگين در جنگل سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تأمل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد، اين مراقبت شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي (انجير) كه بعداً درخت بيداري ناميده شد با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و به حقيقت دست يافت و بوداي دوره ي كنوني شد.

آنچه وي كشف كرد يك قانون ساده طبيعي بود و آن اين كه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكي، نيكي و از بدي، بدي زاييده مي شود پس از كشف اين قانون، منكر قرباني و دعا و زاري و پرستش خدايان و تأثير اعمال در سرنوشت انسان شد خدايان را انكار كرد و به قانون ازلي بودن جهان ايمان آورد كتاب مقدس (ودا) را كه دعوت به قرباني و دعا و غيره كرده و همه انسانها را بر حسب اصل آفرينش متفاوت ذكر كرده را نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد و رفته رفته در تمام نقاط كشور به موعظه و تعليم پرداخت و از طبقات مختلف به ويژه از صنف امراء (كشتريا) ها كه خود منتسب به همان طبقه بود پيروان بسياري گرد او جمع شدند. در شالوده هاي اعتقادي ادياني كه از بنمايه هاي الهي تهي هستند افكار و عقايدي به چشم مي خورند كه از برجستگي ويژه اي نزد پيروان خود برخوردارند. در اين ميان سرزمين هند با داشتن آيينها و رسومات خرافي و اعتقادي همچون بوديسم، يكي از جوامعيست كه نقد و بررسي

افكار و اعتقادات آنها ضروري به نظر مي رسد؛ چرا كه در پي موضوع عرفان هاي نوظهور افكار بودايي با اسم هاي عجيب و غريب و البته فريبنده به درون كشور ما هم رسوخ كرده است.

خاستگاه انديشه هاي بودا

پيرامون سه هزار سال پيش، شاخه هايي از آرياييان ايران، از بقيه جدا شده و به سرزمين هند كوچيدند. پيش از ورود آنها به شبه جزيره هند، تيره ديگري در آنجا نشيمن داشت كه به نام دراويدي معروف است.

آريايي ها پيرامون 2500 سال پيش يعني به هنگام زايش بودا در بيشتر سامان هاي شمالي هند جايگزين شده و بر آن نواحي چيره گشته بودند. جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار رده (كاست) بخش مي شد:

برهمنها (روحانيان)، كشتريا (شهرياران و جنگاوران)، وايسيا (كشاورزان و بازرگانان) و سودرا ( خدمتكاران برده). سيذارتا گوتاما بودا اسما به رده كشتريا تعلق داشت ولي اعلام داشت كه از ديد او همه مردم برابر و پاكزادند.

عوامل پيدايش بوديسم

اما اين كه چه عواملي زمينه ساز شكل گيري مكتبي به نام بوديسم شد، مختلف است كه برخي از آنها را بر مي شمريم. بي شك از زمان استقرار حكومت آرياييها در هند پيشرفتهاي زيادي در زمينه هاي مختلف همچون صنعت و تجارت و ثروت پديد آمده بود و از ثروت فراغت حاصل شده بود لذا: 1٫ برخي معتقدند كه احتمالاً ثروت هند بود كه لذت طلبي و ماده گرايي قرن هفتم و هشتم ق - م را به وجود آورده بود و دين در ثروت و غنا نمي باليد. به همين خاطر در هند و روزگار بودا زوال معنوي دين، شكاكيت در اخلاق و هرج و مرج اخلاقي را به وجود آورده بود آيين «بودا» و «جين» واكنش هاي ديني بودند كه روياروي عقايد لذت جوي يك طبقه آزاد شده و فراغ بال دنيا دوست، ايستاده بودند و اين يكي از عوامل شكل گيري است.

2٫ از خود اوپانيشادها پيداست كه در همان

زمان هم شكاك هايي بودند كه فرزانگاني برهمنان را به ريشخند مي گرفتند. فلسفه ي انقلابي «چاروا» كه به عصر وداها و اوپانيشادها پايان داد چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست كرد و جامعه ي هندي را در خليي گذاشت كه تقريباً رشد دين نوي را ناگزير كرد. 3٫ كشاكش دو طبقه جنگجويان و براهمه عامل شكل گيري يك دين را تقويت نمود. 4٫ بوديسم چون يك جنبش فكري براي خلاصي از آلام روح است و در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشته و همه ي افراد و اصناف خلايق را بدون رعايت يك صنف (Caste) دعوت به مبادي عاليه خود كرده است و اين روش بوويسم در دعوت مردم با توجه به وضعيت فكري حاكم به جامعه عامل ديگر شكل گيري اين مكتب به شمار آمده است.

5٫ شارع و باني مذاهب بوديزم همانند مهاويرا فلسفه برهمنان را قابل قبول ندانست و مبادي ايشان را انكار كرد و خلاصي و نجات روح را كه فقط به وسيله ي كتاب وداها مي دانستند منكر شد و مناسك و رسومي كه آنان از كتب وداها بجا مي آوردند بيهوده و لغو دانست و ادعاي ايشان را در راه فلاح و رستگاري كه فقط حق انحصاري آن طايفه است را به كلي باطل شمرد و خود مكتبي را پي ريزي كرد. 6٫ از آنجا كه براهمه نظام طبقاتي را وضع كرده خود را به امتيازات گوناگوني مخصوص گردانيده بودند، بودا براي مبارزه با طبقات براهمه كه مردم را به 4 گروه تقسيم مي كردند (روحانيان، جنگجويان، تجار و كشاورزان و كارگران) برخاست و اين دين و آيين را پايه گذاري

كرد. اما اين كه چگونه اين آيين در هند بدون كمترين مشكلي رشد يافت علل مختلفي دارد كه برخي گفته اند اضطراب و حيرت مردم در پذيرش هر گونه مذهب و فكري كه به نظر هر كس خطور مي كرد از جمله عوامل پذيرش دين جديد است مضافاً به اينكه روحيه تجديد ديني مردم هند هم در پذيرش بوديسم و … احتماليست كه برخي ذكر كرده اند.

البته نقش پادشاهان هند و ساير ممالك كه رنگ و بويي از اين مسلك در آنها ديده مي شود نبايد مورد غفلت واقع بشود به همين خاطر افكار بودايي به وسيله پادشاهان كشورها با گرويدن آنان به آيين بودايي از عوامل ديگر انتشار اين آيين است.

عامل ديگر تسامح و تخفيفيست كه براي اتباع بودا در عمل به عهود دهگانه برشمرده اند و آن را از جمله عوامل انتشار اين مسلك بازگو كرده اند.

اما بعد ازينكه مؤسس اين آيين در سال 483 ق م (به سن هشتاد سالگي) بدرود حيات گفت آيين بودا رفته رفته دچار اختلاف دروني شد كه به سه گروه زير تقسيم گرديد:

1٫ مهايانا (چرخ بزرگ) آيين شمالي كه در چين رواج دارد 2٫ هينايانا (چرخ كوچك) آيين جنوبي كه در سري لانكا و كشورهاي جنوب شرق آسيا مشاهده مي شود. 3٫ وَجْرَيانا (چرخ الماس) كه اين فرقه در تبت وجود دارد و به لامائيسم نيز خوانده مي شود و موسس آن شخصي به نام دالايي لاما (رئيس دريا) مي باشد.

آيين هاي همسايه بودا

مراد از همسايه در آيين اينست كه دو يا سه تا يا چند تا دين يا آيين هم عصر بوده و در يك سرزمين يا سرزمين هاي همجوار براي خود پيرواني داشته باشند. دين بودا كه

در كشور هند به وجود آمد و سپس به كشورهاي ديگر منتقل گرديد، مي تواند همسايه آيين هاي زير محسوب گردد:

1٫ آيين ودايي: دين ودايي يا همان آيين آريايي هاي قديم، مبتني بر پرستش قوا و مظاهر طبيعت بوده است.

اين دين از اين جهت به اين نام معروف شده است كه تنها اثر باقي مانده از آن روزگاران كتب مقدس (ودا) است.

2٫ آيين برهمايي (برهمنيزم): پس از آميزش (در هزاره ي اول قبل از ميلاد) آريايي ها با دراويديها و غلبه آنان بر بوميان كم كم قوم آريايي به صورت نژاد برتر و غالب خودنمايي كرد و بدين وسيله دين برهمايي از درون دين ودايي شكل گرفت كه به عنوان يكي از همسايگان آيين بودا محسوب مي شود. 3٫ آيين هندوئيزم:

يكي از همسايگان دين بودا، هندوئيزم مي باشد كه از قرن ششم قبل از ميلاد به بعد هنگامي كه افكار بدبيني نسبت به آن در ميان مردم هند رواج يافت و خصوصاً وقتي كه اين افكار بدبينانه به صورت اديان جين و بودايي شكل گرفت، پس از تحولاتي از قرن پنجم پيش از ميلاد تا قرن پنجم بعد از ميلاد به صورت دين هندوئيسم جديد براي خود يك سلسلة اصول و قوانيني وضع كرده است.

4٫ يكي ديگر از همسايگان دين بودا، دين جين مي باشد اين آيين كه همانند آيين بودا به انگيزه اصلاحات آيين هندو به وجود آمد، همچنان در كنار آيين هندو، در هندوستان خود را حفظ كرده است بر خلاف آيين بودا كه به علت تضاد بيشتر آن با آيين هندو، نتوانست در هندوستان دوام بياورد. 5٫ يكي ديگر از آيين هاي همسايه دين بودا آيين سيك است مي باشد.

مؤسس اين دين

(بابانانك) است كه از طبقه ي جنگجويان كشتريه ولي در سال 1469 م در روستايي در حوالي لاهور متولّد شد.

در خاور دور سه دين بومي كه جزء همسايگان دين بودا محسوب مي شوند به قرار ذيل مي باشد.

1٫ دين كنفوسيوس كه نامش به زبان چيني (كونگ فو تسو) است و در اروپا به كنفوسيوس معروف است و امروزه در چين يكي از همسايگان دين بوداست.

2٫ آيين تائويي: تائويسم كه در حقيقت يك نوع مكتب فلسفيست منسوب به حكيم چيني به نام (لائو تسه)

است و از آيين هاي همسايه ي دين بودا در چين است.

3٫ آيين شينتو: دين شينتو مجموعه ايست از عقايد باستاني مردم ژاپن و سنّت هاي كهن كه ريشه در آنيميسم دارد، تا قرن ششم ق. م از اين دين نامي در ميان نبوده امّا پس از نفوذ دين بودا در ژاپن براي مقابله با دين بودايي، دين شينتويي شكل گرفت. لذا يكي از آيين همسايه ي دين بودا در حال حاضر در كشور ژاپن در حال حيات مي باشد و پيرواني دارد و در برخي مسايل با آيين بودا اختلاف عقيده دارند.

سرگذشت بودا

بودا (Buddha) به معناي بيدار لقب گوتاماشاكياموني (Gautamamuni - Sakya) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.

به عقيده بوداييان وي كه فرزند پادشاه شهر كاپيلاوستو (vastu - Kapila) در شمال هندوستان بود، در حدود سال 563 ق. م. به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا (Siddhartha) يعني كامياب ناميده مي شد.

بررسي ابعاد مختلف زندگي بودا كه آيين بوديسم را بنيان گذاشت و پيروان فراواني به دور خود گرد آورد و بعد ها مردمان بسياري آيين وي را دين رسمي خود قرار دادند، مستلزم اطلاع يافتن از اوضاع جغرافيايي، سياسي، ديني و فرهنگي منطقه ايست

كه وي در آنجا چشم به جهان گشود، بزرگ شد، آيين خود را تبليغ كرد و همان جا وفات يافت. لكن بررسي ها نشان مي دهد كه گزارش هاي تاريخي در اين زمينه بسيار ناچيز و آميخته با افسانه است و به قدري با داستان هاي شيرين اسطوره اي اختلاط يافته كه پيدا كردن حقيقت و جدا نمودن سره از ناسره تقريباً محال مي نمايد و فهميدن اين كه چه چيز واقع شده و چه چيز توسط افسانه سرايان جعل گشته، مستلزم تحقيقاتي مشقت بار مي باشد و مسلماً نتيجه ي چنين تحقيقاتي تنها اين خواهد بود كه در گذشته دور شخصي در هند پديد آمده سعي در اصلاح آيين هندو داشته و بعد ها نيز پيروان بسياري پيدا كرده و جز اين چند نكته هر چه گفته شده افسانه هايي بيش نيستند. با توجه به نكته ي فوق ما در اين مقاله تنها مي توانيم به بازگويي افسانه ها و اسطوره هايي كه درباره ي زندگي بودا گفته شده بپردازيم و قضاوت را بر عهده ي خواننده بگذاريم. شبه قاره ي هند كه امروز شامل كشورهاي «هند، پاكستان، بنگلادش و …» مي شود سرزمين پهناوريست كه در جنوب آسيا قرار گرفته و از سه سمت جنوب، جنوب غربي و جنوب شرقي توسط اقيانوس هند، احاطه گشته است.

اين سرزمين از سمت شمال شرقي و شمال توسط كوه هاي هيماليا و از سمت شمال غربي توسط كوه هاي هندوكش و سليمان از فلات هاي تبت، پامير و ايران جدا شده است.

اولين تمدن بزرگي كه در شبه قاره ي هند شناخته شده، تمدن «ايندوس» است كه در دره ي سند (پاكستان امروزي) به وجود آمد. اين تمدن از 2500 سال قبل از ميلاد آغاز و تا 1500 قبل از ميلاد

كه در اثر هجوم اقوام آريايي از بين رفت، ادامه داشته است.

آريايي هاي مهاجم تنها بعد از گذشت نزديك به هزار سال از هجومشان به هند و از بين بردن تمدن ايندوس، توانستند تمدني جديد در اين سرزمين بنا نهند. يعني حدود شش قرن قبل از ميلاد كشورها و راجه نشين هاي كوچكي در شمال هند به وجود آمدند كه نژاد آريايي داشتند و آيين هندو دين رسمي آنان به شمار مي آمد. در اين منطقه يعني دامنه هاي جنوبي رشته كوه هاي هيماليا نزديك منطقه اي كه اكنون ميان نپال و هند مي باشد كشور كوچكي وجود داشت كه ساكنان آن را «ساكيا» مي ناميدند و پايتخت آن شهري به نام «كاپيلا واستو» (Kapilavaastu) بود كه در برخي منابع آن را «كپله وَتو» تلفظ كرده اند.

در جنوب اين پادشاهي كشور «كسالا» قرار داشت و در آن سوي كسالا در ايالت بيهار هندوستان امروز و منطقة راجگير كشور «ماكادا» واقع شده بود.

در سمت شرق نيز سرزمين «كليا» قرار داشت. نام حاكم و پادشاه شهر كاپيلا واستو، «سودُدَنه» بود و همسرش به نام «مهامايا» نيز دختر پادشاه سرزمين «كليا» بود كه گويا با همديگر علاوه بر رابطه ي سببي، رابطه ي نسبي نيز داشتند. به هر صورت، اين پادشاه از همسرش «مهامايا» در سال 563 قبل از ميلاد صاحب پسري شد كه نامش را «سيدارتا» گذاشتند. بر اساس يك داستان بودايي او به صورت يك فيل سفيد پايين آمد، در حالي كه ريسماني با پنج رنگ مانند شعاع نور به آن متصل بود.

هنگامي كه از پهلوي راست مادرش زاده شد حوادث شگفت انگيز و عظيمي به وقوع پيوست و در همان حال رسالت خويش را اعلان كرد.

اين داستان ماجراي متولد شدن او زير درخت «%%مالبيبي را آورده است در انجيل بودا آمده است «نور او منتشر گرديد و عالم را پر كرد. چشمان نابينايان باز شد و عظمت فرود آمده از بالا را مشاهده كردند.

لكنت زبان لال ها برطرف شد و گوش كرها شنيدن را آغاز كرد.» از جمله، خيالبافي هاي هنديان درباره تولد بودا اينست كه وقتي برهمنان او را در دست گرفتند، وي فوراً برخاست و سخن گفت آنها درباره مادرش در هنگام وضع حمل مي گويند:

«هنگامي كه خواست برخيزد دستش را به سوي شاخه درخت دراز كرد. شاخه خود به خود خم شد تا نزديك دست او رسيد و هنوز برنخاسته بود، كه كودكي زير او بود و چهار نفر از برهمنان او را درون توري كه از رشته هاي طلا بافته شده، بود گرفتند. كودك ناگهان ايستاد و هفت قدم به جلو رفت آنگاه با صدايي دلنشين فرياد برآورد:

من سرور اين جهانم … و اين آخرين حيات من است اين مطلب را «سليمان مظهر» در تحقيقي منتشر شده در مجله العربي ذكر مي كند.

بنا بر گزارش هاي آميخته با افسانه كه به دست ما رسيده به هنگام تولد اين فرزند، برهمن ها، پيش گويي كردن كه وي اگر «بي خان و ماني» را در پيش نگيرد، امپراطور بزرگي خواهد شد، ولي اگر چهار نشانه يعني «شخص پير، شخص مريض، مرده و مرتاض» را ببيند، ترك خان و مان كرده و «بودا» خواهد شد.

پادشاه براي جلوگيري از اين اتفاق سه كاخ باشكوه بنا كرد كه هر يك از آنها در فصل هاي زمستان، تابستان و فصل باران، مورد استفاده فرزندش قرار گيرد و سعي شود او

را چنان غرق لذت ها و نعمت هاي دنيوي كند كه وي از مرگ، مرض و پيري و مرتاضان بي خبر بماند، ولي چنان شد كه سيدارتا در طي گردش هاي خود روزي با شخص پير و روز ديگر با شخص مريض و روز سوم با يك مرده رو برو شد و در نهايت بعد از ديدن يك مرتاض كه گفته بود به دليل ترك نعمت هاي دنيوي و پيشه كردن رياضت، مرتاض ناميده شده، تصميم گرفت كاخ سلطنتي، پدر، همسر و فرزند هفت روزه اش را ترك كرده به رياضت بپردازد. در آن زمان كه سيدارتا ترك خان و مان كرد، آيين غالب بر شبه جزيرة هند، آيين هندوئيسم بود كه اساس آن را اعتقاد به خدايان متعدد كه در دوره هاي مختلف ظهور يافته بودند تشكيل مي داد و رياضت يكي از راه هاي نجات و رستگاري به شمار مي رفت. وي تحت ارشاد فردي به نام آلارا (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضتهاي سخت و سنگين در جنگلها سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تاء مل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد. در طي دوران رياضت به مكاني به نام «اوروولا» رفت، مدتي آنجا ماند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.

او در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كرد، ابتدا يك وعده غذا مي خورد، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خورد، او در اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كرد بلكه برنامه ي غذايي سختي داشت يعني از

ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي برد. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.

همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهان گاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. دوران مراقبه او نيز شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي كه بعداً درخت بيداري ناميده شد، با مارا (Mara)

يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و در نهايت به حقيقت دست يافت و بوداي دوره كنوني شد.

به عقيده بوداييان در دورانهاي پيشين جهان نيز تعدادي بودا آمده اند. هر يك از اين بوداها قبل از ظهورشان بودي ستو (sattva - Bodhi) خوانده مي شود، يعني كسي كه به معرفت كامل دسترسي دارد يا بوداي بالقوه است.

بودا در مدت 40 سال با مسافرتهاي فراوان، آيين خود را در سراسر هندوستان تبليغ كرد و بر اثر ملاقات با افراد مختلف، به اصلاح نفوس و تربيت شاگرداني همت گماشت كه برجسته ترين آنان پسر عمويش آنندا (Ananda) بود.

وي سر انجام در هشتاد سالگي در حدود سال 483 ق. م. فوت كرد (يا به اصطلاح به نيروانا پيوست. ) داستان زندگي شگفت آور بودا از قديم الايام جذابيت داشته و به همين دليل اين داستان ديني به زبانهاي گوناگون ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است.

نقل عربي آن با اضافاتي از فرهنگ سرياني، به عنوان داستان بلوهر و يوذاسف بين مسلمانان رواج پيدا كرد.

تاسيس نظام

انديشه هاي اصلاحي بودا در مخالفت با تعصب هاي برهمنان بود و اختلافات طبقاتي را باطل مي شمرد. تعاليم اخلاقي وي در مجموعه هايي مانند تري پيتكا (pitaka - Tri) يعني سه سبد گرد آمده است.

اين تعاليم كه بر آيين هندو پايه گذاري شده است، ترك دنيا، تهذيب نفس، تاء مل، مراقبه و تلاش براي رهايي از گردونه زندگي پر رنج اين جهان را توصيه مي كند و براي وصول به نيروانا اهميت زيادي قائل است و مفهوم آن را توسعه مي دهد. آيين بودا در قرون بعدي بخش عمده اي از خاك هندوستان را تسخير كرد و در كشورهاي همسايه نيز گسترش يافت.

در قرون هشتم و نهم ميلادي، دو تن از دانشمندان آيين هندو را نوسازي كردند و بر اثر آن، آيين بودا اندك اندك از هندوستان برچيده و آيين هندو جانشين آن شد، اما اشكال گوناگون آن در خاور دور و مناطق ديگر گسترش يافت.

فلسفه بودا

هنگامي كه بودا به حقيقت دست يافت، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را كه از وي روي برتافته بودند، بيابد. او مي انديشيد كه اين پنج تن مانند وي در جستجوي حقيقتند و تعليم دادن ايشان از ساير مردم آسانتر است و چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را ديد كه در ميان بيشه اي نزديك شهر نشسته اند و با هم سخن مي گويند. هنگامي كه چشم آنان به بودا افتاد، به يكديگر گفتند:

«اين سيدارتاست كه مي آيد؛ همان كه دست از رهبانيت كشيد؛ خوب است به او كاري نداشته باشيم.» اما چون بودا به آنان نزديك شد به وي سلام كردند و از او خواستند در كنارشان بنشيند.

آنگاه از وي پرسيدند:

%% «سر انجام، حقيقتي را كه مي جستي، يافتي؟» بودا گفت:

«آري، آن را يافتم.» راهبان گفتند:

«پس به ما بگو حقيقت و حكمت و راز هستي چيست؟»

بودا پرسيد:

«آيا شما به كارما يعني قانون كردار ايمان داريد؟» گفتند:

«آري.» بودا گفت:

«پس بدانيد كه همان سرآغاز حكمت و آگاهي از حقيقت است.

از نيكو نيكو پديد مي آيد و از بد بد. اين نخستين قانون زندگيست و همه چيزهاي ديگر بر اين قانون استوار است.»

گفتند:

«اين كه تازگي ندارد.» گفت:

«اگر چنين است قرباني، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه نيست.» راهبان پرسيدند:

«چگونه؟» بودا پاسخ داد:

«%% زيرا آب هميشه سراشيبي مي رود، آتش هميشه داغ است

و يخ همواره سرد. اگر براي همه خدايان هندوستان هم دعا كنيم، آب هرگز سربالا نمي رود و آتش سرد و يخ گرم نمي شود. زيرا در زندگي قانونهايي يافت مي شود كه همه چيز بر آنها استوار است.

از اين رو، كاري كه انجام گرفت، قابل ابطال نيست و دعا و قرباني براي خدايان نيز سودي ندارد.» آنان با اين سخن موافقت كردند و بودا افزود:

«اگر اين سخن درست است، كتاب وداها كه به مردم راه و رسم دعا و قرباني را مي آموزد، درست نيست و بر خلاف گفته پيشوايان ديني، من اعلام مي كنم كه وداها مقدس نيستند.» راهبان از اين جرأت بسيار شگفت زده شدند و از بودا پرسيدند:

«تو مي گويي برهما هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است؟»

پاسخ داد:

«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.» آنان پرسيدند:

«پس جهان ساخته كيست؟»

بودا پاسخ داد:

«به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. دو چيز است كه بايستي از آن پرهيز كرد:

يكي زندگاني پر از لذت كه زاييده خودخواهي و فرومايگيست و ديگر زندگي پر از رنج و خود آزاري كه آن نيز سودي ندارد و هيچ يك از اين دو به نيكبختي منجر نمي شود.»

اخلاقيات

سر انجام راهبان از بودا پرسيدند:

«پس راه درست كدام است؟»

پاسخ داد:

«راه ميا نه، ميان لذت و رنج است كه از راه هشتگانه به دست مي آيد. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگي را مي آموزد:

1 پرهيز از آزار جانداران؛

2 پرهيز از دزدي؛

3 پرهيز از بي عفتي؛

4 پرهيز از دروغ؛

5 پرهيز از مستي؛

6 پرهيز از بدگويي؛

7 پرهيز از خودخواهي؛

8 پرهيز از ناداني؛

9 پرهيز از دشمني.

چكيده آموزه بودا

چكيده آموزه بودا اين است:

«ما پس از مرگ در پيكري ديگر باز زاييده مي شويم. اين باززايي ما بارها و بارها تكرار مي شود. اين را چرخه هستي يا زاد و مرگ مي ناميم. هستي رنج است.

زايش رنج است.

پيري رنج است.

بيماري رنج است.

غم و اندوه، ماتم و نااميدي رنج است.

پيوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.

دوري از آنچه دلخواه است، رنج است.

خلاصه اين كه دل بستن رنج آور است.

(و اين رنج زماني پايان مي يابد كه ديگر مني يا درك كننده اي نباشد چه او در قيد حيات باشد چه نباشد (نگارنده». هدف بايد بريدن از اين رنج و چرخه وجود باشد.» از ديدگاه بودا ما اگر خواسته باشيم كه از چرخه ي زاد و مرگ رهايي يابيم (در صورتي كه به آن چرخه باور داشته باشيم) بايد گرايش هاي نفساني را كنار بگذاريم، درستكار باشيم، به يوگا پرداخته به حالات خلسه روحي دست پيدا كنيم كه اين تجربيات باعث مهرورزي ما به همه ي موجودات و بوندگان مي شود و سپس از راه اين درك ها و تمركزهاي ژرف به روشني و بيداري مي رسيم و از اين دور باطل خارج مي شويم. چهار حقيقت

از ديدگاه بودا چهار حقيقت و اصل وجود دارد كه بعد از شناخت آنها و براي رسيدن به نيروانا بايد هشت

راه و منزلت را پيمود. آن چهار حقيقت عبارتند از:

چهار حقيقت

عبارتند از:

1٫ حقيقت تألم

2٫ حقيقت علت تألم

3٫ حقيقت پايان تألم

4٫ حقيقت طريقت والا براي رفع مايه ي تألم.

بر اساس حقيقت چهارم براي رهايي از تألم و رنج هشت دستور و هشت منزلت والا بايد پيموده شود آن هشت منزلت و طريقت والا عبارتند از:

1 بينش درست

2 انديشه ي درست

3 گفتار درست

4 كردار درست

5 معاش درست

6 تلاش درست

7 حضور ذهن درست

8 تمركز حواس درست.

نتيجه اين كه بودا نژادي آريايي دارد از مردم اني است كه ساكيا ناميده مي شدند، پدرش حاكم كشوري كوچك در شمال هند و بر اساس افسانه ها وي بعد از ترك زندگي شاهانه و تجربه ي رياضت هاي متعدد و رايج زمان خود با تأمل و تفكر به درجه ي بيداري رسيده و مقام «بودا» را يافت.

طريق سه آموزش راه هاي هشتگانه

رهرو، هشت گام راه هشتگانه را از طريق سه آموزش پيش مي گيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز مي كند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است.

سپس به برترين مراقبه رو مي آورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبه ي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه مي كند و آنگاه به برترين شناسايي (پرجنا) مي رسد كه مشتمل بر نيت درست و شناخت درست است.

بنا بر اين مشاهده مي شود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز مي گردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزه هاي بودا به سامان مي آورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است.

در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميق تر مراقبه كه بينش يابي

باشد، نائل مي گردد. در گام سوم، دو حاصل، پديدار مي گردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و به كاربردن آموزه هاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پرگيا) است.

در قسمت هاي بعدي مقاله به نقد بيشتر عقايد بودا مي پردازيم.

گسترش بودا

تاريخ بودا از هنگام تأسيس تا زماني كه دين رسمي كشورهاي فارس و ماوراء النهر شد، تاريخي پيچيده و مبهم است اما نظر مشهور - بنا بر قول بستاني اينست كه اين مكتب با مشكلات سختي روبرو شد و انشقاق هايي در آن رخ داد، كه تعداد آنها به 18 طايفه مي رسد. مشهورترين اين طايفه ها عبارتند از:

1 وي باشيكا؛ يعني جدايي طلبان كه داراي شاخه هاي بسياريست

2 سوترانيتكا؛ يعني پايبندان به قواعد اصيل گفتني است گسترش آيين بودا مديون شخصيست به نام «آشوكا» كه نزديك دو قرن و نيم پس از ظهور بودا مي زيست علت انتشار بودا آن گونه كه در دايره المعارف بستاني آمده است به هجوم اسكندر مقدوني به سرزمين هند برمي گردد. او توانست بر قسمت اعظمي از هند تسلط يابد. در اين بين در سال 1321 ق م يكي از اميران هندي به نام «شاندارگوبتا» قيام كرد و قبايل زيادي را دور خود گرد آورد و توانست يونانيان را از كشور خود بيرون براند و تمام هند را يكپارچه تحت فرمان خود درآورد. او، «شود ري بودن خود پايين ترين طبقه جامعه هند و نيز حمله ي مقدونيان به هند را بهانه اي براي از بين بردن قدرت برهمنان قرار داد. پس از او، پسرش «بندوسارا» به حكومت رسيد و «ميگشينس تاريخ نويس يوناني را به دربار

خود پذيرفت؛ تا خوي فضولي وي را سيراب نمايد. بند و سارا، پسرش «دارما سوكا» يا «شوكا» را بنا بر بعضي منابع به جانشيني خود در دولت موريا تعيين كرد. شوكا حكومت خود را گسترش داد و سياست خشونت و سلطه بر ديگران را از راه نظامي در پيش گرفت اما وي و بنا به گفته «ويل دورانت طولي نكشيد كه از جنگ و قدرت بيزار شد و به آيين بودا گرايش پيدا كرد و گمشده خود را در آن يافت او به آيين بودا درآمد و به نشر آن پرداخت و اعلان كرد، كه از اين پس فتوحات او در راه دين خواهد بود.

بستاني مي گويد او با لقب «بياداسي (محب پرهيزگار) قانون هاي صبورانه و شفقت آميزي را رواج داد؛ كه آثار آن به صورت كنده كاري شده بر روي ستون هايي در دهلي و الله آباد و نيز بر روي صخره هايي نزديك پيشاور درغزاره و اوريسا و غير آن پيدا شد؛ اما به زبان «بركليت يعني عاميانه بود، نه به زبان برهمنان يعني سانسكريت اين قوانين به انجام كارهاي نيك حفر چاه درختكاري ساختن راه و بيمارستان و پاركهاي عمومي و جنگل امر مي كنند و از قصاص كردن به صورت قتل باز مي دارد. او همچنين هيأتهايي ديني به كشمير، سيلان (سري لانكا)، امپراتوري يونان و كوه هاي هيماليا فرستاد و بدين ترتيب، بودا كه مذهبي از مذاهب هند بود، به يك دين جهاني تبديل شد.

اين مطلب را بستاني و شلبي نيز تأييد مي كنند.

بودا در عصر نوين

دين بودايي كه امروزه از نظر تعداد پيروان يكي از چهار دين بزرگ جهان به شمار مي رود در قرن ششم ق. م در

مقابل قدرت برهمنها در هندوستان به وجود آمد و با سرعت در شبه قاره هند و سپس در كشور هاي همجوار انتشار يافت اين دين كه قرنها در هند رواج داشت بعد از اين كه تغييرات مهمي در دين هندو به وجود آمد در اثر مخالفت برهمنها جاي خود را به دين هندونئسم واگذاشت و از جايگاه اصلي خود دور شد.

اين دين از همان روزهاي نخستين پيدايش خويش در سرزمين هند تا كشورهايي كه امروزه پيرو مرام تراوادا مي باشند همواره به صورت نيروي متحد كننده ي حيات اجتماعي پيروان خود، در همه ي ابعاد و شاخه هاي آن عمل كرده است.

در حال حاضر دين بوديسم در چين و ژاپن پيروان بسياري دارد. در هند و چين فرانسوي، مذهب تازه اي تحت عنوان آيين بودايي جديد ظهور نموده كه تمام موجودات مقدس اديان بزرگ ديگر را براي تقديس در اطراف بودا جمع مي كند كه بعضي از اروپاييان نيز مجذوب كيش بودا گشته اند و عبادتگاه بودايي و كتابخانه ي آن در سالن (جمعيت دوستداران دين بودا) در پاريس نمونه اي از اين علاقه مندي است.

در كشور تبت دين بوديسم در اطراف سلسله مراتب روحانيان و رهبانان تمركز يافته و صورتي به خود گرفته است كه از آن به آيين (لاما) تعبير مي كنند اين شعبه ي دين بودايي نه تنها در آن سرزمين ريشه گرفته و انتشار يافته بلكه از آنجا به خارج سرايت كرده است.

هم اكنون دين بودايي (لاما) آنچنان در زندگاني مردم ديار تبت نفوذ و رسوخ كرده است كه يك پنجم كل ساكنان آن كشور در ديرها و صومعه ها بودايي لاما منزل دارند و معتقدند كه لااقل يك پسر از هر خانواده بايد

در خدمت، روحاني و رهباني در آيد. اين ديرها نه تنها موسسات ديني و مذهبي هستند بلكه اكنون مركز قدرتهاي سياسي و مهد تحقيقات و %%تدرسات علمي نيز مي باشد.

دين بودايي ماهايانا در كشورهاي پيرو آن به اندازه كافي شبيه به هم مي باشد.

برجسته ترين مثال تفكر حيات ماهايانايي در جهان معاصر را بايد در ژاپن ملاحظه نمود. مدارس مهم هنوز در آنجا فعال مي باشند. چندين دانشگاه بودايي كاملاً شناخته شده هستند و حيات دين بودايي نيز چه در معابد و چه در منازل بوداييان جريان دارد. كشور چين در ثلث اول قرن حاضر صحنه ي يك حركت اصلاح طلبانه بودايي بوده كه با تهاجم ژاپن به آن كشور در سال 1937 ميلادي و هشت سال جنگ متعاقب آن قطع گرديد. بنيانگذار و رهبر اين نهضت يك كشيش بودايي به نام (ت آي هسي) بود.

در ماجراي انقلاب فرهنگي چين در سال 1966 م تمام معابد بودايي بسته شد به نحوي كه ديگر هيچ نشان مشهوري از فعاليت هاي بودايي در هيچ كجاي چين به چشم نمي خورد. در سالهاي اخير بوداييان آسيا از ژاپن و آسياي جنوب شرقي تا سرزمين آمريكا پيش آمده تبعيت و پيروي تعداد زيادي از امريكاييان و اروپاييان را به دست آورده اند، مراكز تفكر و مراقبه بودايي در همه جا به وجود آمده است.

در حال حاضر تعداد بي شماري كتاب و جزواتي كه در آنها امريكاييان و اروپاييان كه به دين بودايي درآمده و از ارزشها و تعاليم آن سخن مي گويند در دسترس عموم قرار دادند و حتي دانشگاه هايي نظير دانشگاه دارماريلم در ايالت كاليفرنيا تاسيس يافته است.

در سالهاي اخير كنفرانسهاي جهاني متوالي و متعددي از پيروان دين

بودايي تشكيل گرديده كه از همه قابل ذكرتر كنفرانسيست كه در سال 1956 ميلادي در رانگون پايتخت برمه به مناسبت دوهزار و پانصدمين سال تولد بودا برگزار گرديد. اين كنفرانس كه به ابتكار بودايي هاي برمه برگزار گرديد و بخش اعظمي از هزينه ي آن را نيز دولت برمه پرداخت نمود، نه تنها صاحب نظران بودايي را از كليه سرزمينهاي مربوطه به اين دين گرد هم آورد، بلكه دستاوردهاي ديگر مهمي نيز داشت. بودا كه با لهجه ي هند باستان سخن مي گفت و دامنه ي راه ميانه اش در زمان هاي مختلف به اقصي نقاط آسيا گسترش پيدا كرده بود اكنون از كانون هاي اصلي ايمان و اعتقاد مذهبي در دنياي جديد مي باشد.

امروزه او كسيست كه در سرتاسر جهان مورد تعظيم و تكريم بوده و در عميقرين سطح احساسي پيروان خويش جاي گرفته است.

مي توان گفت كه در قرن بيستم گروه ها و معابد بودايي را مي توان تقريباً در تمام شهرهاي مهم اروپا و آمريكايي شمالي ملاحظه نمود. در پايان بايد متذكر مي شويم كه گسترش بودا در جهان عامل مهمي هم دارد كه معمولا از كنار آن به راحتي مي گذريم. اين عامل توسط نظام سرمايه داري غرب به وجود آمده كه آن را بايد عامل تبليغاتي رسانه اي دانست. نظام سرمايه داري غرب به خوبي دريافته است كه دين اسلام مهم ترين مانع گسترش اين نظام در جهان است و يكي از ترفندهاي مبارزاتش بر عليه اين دين استفاده از اديان خنثي مي باشد چرا كه آيين بوديسم و هندوئيسم كه هيچ نوع ايدئولوژي منسجم و سازمان يافته اي ندارد، ابزاري مناسب براي تحقيق و رام كردن توده هاي مردم مي باشند و مي توانند به صورت كاذب نيازهاي معنوي انسان

را اشباع كنند و حتي آنان را آماده پذيرش سرمايه داري ليبراليسم هم بكنند امري كه امروزه در ژاپن، چين و كشورهاي جنوب شرقي آسياي يعني حوزة نفوذ بوديسم صورت تحقق به خود مي گيرد و آنان را به ابزار دست نظام سرمايه داري غرب تبديل مي كند.

اصول آيين بودا

در حقيقت، بودا دو مطلب را اصل آيين خود قرار داده است:

اصل اول:

شرّ و درد و رنج بودن عالم هستي

و مايه ي اندوه دانستن هر آنچه انسانها به آن دل مي بندند و از آن به زندگي تعبير مي كنند.

اصل دوم:

تنها راه نجات

از رنج و شرّ عالم و اندوه زندگي، پيوستن به «نيروانا» است كه مي توان آن را نوعي عدم و رها شدن از قيد وجود دانست. با توجه به مطالب فوق بايد گفت:

درست است كه بر اساس تعريفي كه مي گويد:

«دين الهي مجموعه ي عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتي اجراييست كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده است …»، آيين بوديسم يك دين به معناي واقعي نيست، ولي چون طرفداران آن تلقي دين از آن را دارند و مي خواهند با ايمان به آن به رستگاري برسند، مي توان انتقادهاي كلي زير را بر آيين بودا وارد دانست.

انتقادهاي كلي بر آيين بودا

1 انكار مباحث نظري و اعتقادي

در آيين بوديسم بر خلاف اديان ابراهيمي كه از دو بخش عمدهي نظري اعتقادي و عملي تكليفي تشكيل شده اند، خبري از مباحث نظري و اعتقادي نيست و هر كس كه مي خواهد پيرو اين آيين شود، بايد بدون هر گونه استدلالي، حقيقت رنج، يعني شر بودن زندگي را بپذيرد و همچنين به اصل «سامسارا» (تناسخ)، يعني تكرار ازلي تولد و مرگ و جابه جا شدن يك روح از جسمي به جسم ديگر، ايمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخه ي «سامسارا» رهايي بخشد.

بوديسم در مباحث اعتقادي و نظري كم همت و بي رونق است و مبادي لاهوت و فلسفه ي فوق الطبيعه و امثال آن و مباحث عقلاني نزد بودا وزني

ندارد. وي گفته است:

من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي ندادم و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكردم و … با اين همه، اين ادعا كه نمي خواهد در امور نظري و اعتقادي سخني بگويد، در عمل به فراموشي سپرده شده و در دام نوعي ماترياليسم گرفتار مي آيد و با ابدي و ازلي دانستن ماده و عالم به انكار صانع مي پردازد؛ گويا آنگاه كه لازم است به سؤال مهم از كجا آمده ايم و به كجا خواهيم رفت پاسخ دهد، مي گويد:

من در مباحث نظري كاري ندارم، ولي آن گاه كه نوبت به انكار صانع عالم و معاد مي رسد، وعده ي خود را از ياد مي برد و به انكار مبدأ و معاد مي پردازد. به همين دليل مي توان گفت:

بوديسم تبيين روشني براي مباحث عقيدتي ندارد و گرفتار تناقض است و چون مبادي نظري گويا و روشني ندارد، در مرحله ي عمل هم چندان موفق نيست و برنامه هاي عملي اش نيز بيشتر به توصيه هاي اخلاقي مبهم و نارسا مي ماند كه هر كس برداشت متناسب با ميل خود را مي تواند از آن داشته باشد؛ به همين دليل، در طول تاريخ كه دين بودا در نواحي خارج از هند گسترش مي يافت، در برخورد با اساطير و معتقدات محلي با آنها تطبيق مي يافت و تغيير مي كرد.

2 انكار خداوند

اكثر اديان به خصوص اديان ابراهيمي خود را موظف مي دانند تا به سه سؤال اساسي انسان پاسخ دهند به همين دليل در جواب سؤال از كجا آمده ايم؟ مباحث مربوط به خالق هستي و صفات او را بيان مي كنند و در جواب سؤال چه بايد بكنيم؟ بحث نبوت و وساطت پيامبر بين خالق

و انسان كه براي سعادت انسان از سوي خالق شريعتي آورده را مطرح مي سازند و در پاسخ به سؤال، به كجا خواهيم رفت بحث معاد را مطرح مي كنند، به همين دليل گفته شده كه محور اشتراك اديان ابراهيمي بحث هاي توحيد، نبوت و معاد است هر چند در تبيين آنها با هم اختلافات زيادي دارند. در اين ميان برخي از آيين ها نيز وجود دارد كه يا خود را موظف به پاسخ گويي به سه سؤال از كجا آمده ايم؟ چه كاري انجام دهيم؟ و به كجا مي رويم؟ نمي دانند و به همه ي آنها پاسخ نمي دهند يا به دليل حوادث تاريخي پاسخ هاي آنها به برخي از اين سؤال ها به دست ما نرسيده است.

از جمله ي اين آيين ها دين بودا مي باشد كه ساختاري متفاوت با اديان ابراهيمي دارد و روش خاص را براي پاسخ دادن به سؤالات فوق در پيش گرفته است.

صفات و ويژگي هاي خداوند در آيين بودا

آنگونه كه در منابع موجود بودايي آمده، بودا در پاسخ به اين سؤال كه اين جهان را چه كسي آفريده است و آفريدگار جهان چه صفات و ويژگي هايي دارد، دو راه در پيش گرفته است:

راه اول:

روش سكوت:

در برخي از منابع ذكر شده كه هنگامي كه از بودا در مورد خداوند سؤال مي شد وي از پاسخ دادن طفره رفته و مي گفت:

«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني نگفته ام و از بقاي روح بعد از وصول به درجه ي كمال، ارهت، بياني ننموده ام … چرا كه در اين مقوله بحثي نكرده ام و شرح و تفسيري نداده ام؟ زيرا بحث در اين

امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشند. از اين رو از بحث درباره ي آنها در گذشتيم». از ديدگاه بودا پارسايي و رضا در شناختن جهان و خدا نيست، بلكه تنها در زيستن نيك خواهانه و دور از خود پرستيست …». به همين دليل عده اي معتقدند «مفهوم ذهني او (بودا) از دين مفهومي كاملاً اخلاقي بوده و او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه داشت نه به مراسم و آييني با پرستش مابعد الطبيعه يا خداشناسي …». با توجه به اين سيره بود اما، نه مي توانيم وي را منكر خدا و خالق هستي بدانيم و نه مي توانيم وي را خداشناس و اثبات كننده ي خالق هستي بشماريم يعني او را نمي توان خدا پرست ناميد و نه مي توان ملحد و منكر خدا. راه دوم:

روش انكار:

برخي ديگر از شواهد تاريخي نشان مي دهد كه بودا فقط به سكوت در مورد خالق هستي و صفات او اكتفا نكرده، بلكه به انكار وجود خالق و خدا پرداخته است و معتقد بوده اين عالم قديم و ازليست و اصلاً نيازي به خالق نامحدود و واجب الوجود ندارد تا ما در جستجوي او باشيم. او وقتي كه به مقام بودايي رسيد در اولين اقدام براي تبليغ آيين خود در پاسخ راهباني كه از او پرسيده بودند تو مي گويي «برهما» هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است، پاسخ داد:

«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده ي او باشد.

آنان پرسيدند:

پس جهان ساخته ي كيست؟

بودا پاسخ داد:

به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد». در جمع بندي دو روش فوق

مي توان چنين نتيجه گرفت كه بودا به عنوان موسس آيين بوديسم هرگز نخواسته در مورد آفريننده ي جهان و خالق هستي سخن بگويد او نه به اين كه عالم چگونه به وجود آمده توجه دارد و نه آفرينش و آفريننده را مورد كنكاش قرار مي دهد او تنها چهار حقيقت از ديدگاه خود را كه ركن اصلي آنها درد و رنج بودن زندگي دنيا است.

محور اصلي آيين خود قرار مي دهد و با معرفي هشت راه مي خواهد انسان را از اين درد و رنج رهايي دهد و غير از اين سخني درباره ي آفريننده ي جهان معرفي نمي كند.

بنا بر اين بايد گفت:

در آيين بودا موجودي به عنوان خدا كه آفريينده و خالق جهان باشد معرفي نشده و در اصول تعليمي وي پرستش هيچ موجودي تعليم داده نشده، هر چند واقعيت غير از اينست و در عمل برخي از فرقه هاي بودايي انسان هايي را كه به عقيده ي آنها روح بودا در آنها نسخ پيدا كرده و بوداهاي زمان خود هستند مي پرستند و برخي ديگر در معابد خود خاكستر تن بودا، درخت بدي (درخت بيداري) كه به ياد درختي كه بودا در زير آن به مقام نوريافتگي و بيداري نائل شد و تنديس و مجسمه ي بودا را تقديس كرده و در حقيقت مي پرستند.

مفهوم خداوند در آيين بودا

در متون بودايي تا جايي كه بررسي شده هيچ گونه اشاره اي به شناسايي خالق جهان و يا پرستش آن مطلبي ذكر نشده و بودا نيز ادعاي رسالت و پيامبري نكرده است.

لذا از نگاه پيروان آيين بودا، او فقط راهبريست كه راه معرفت و سعادت را نشان مي دهد و از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و ابديست و خالق و صانع

آسمان ها و زمين مي باشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات باشد بحثي به ميان نياورده است». خدايان كه در هند مورد پرستش بوده اند از ديدگاه بودا خود فناپذير و موجودات ناپايداري هستند و كم ترين اثري در حال آدميان ندارند، فلذا پرستش و عبادتي هم براي آنها منظور نمي شود. دانشمندان بودايي خداي برهمايي را خداي مغرور و خودبين مي شناسند، به خصوص وقتي اين خدا درباره ي خودش حرف مي زند، آن جا كه مي گويد:

«من برهما هستم من خداي عظيم و والامقام هستم، پادشاه خدايانم، من خود زاده نشده ام و مخلوق نيستم، من جهان را خلق كرده ام، من حكمران و خداوندگار جهان هستم» و بوداييان به طور صريح مي گويند:

كه جهان قديم است و كسي آن را خلق نكرده است و همچنين اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آيين بودا وجود ندارد.

انسان محوري بودن تعاليم بودا

در تعاليم بودا آنچه اهميت دارد، راه و روش عمليست و آنچه غير از آن باشد از ديدگاه او مخالف عقل سليم است.

تمام افكار بودا در عبادت ذيل كه منسوب به اوست تَجَلِّي مي كند:

«من از چه چيز سخن گفته ام، من درباره ي بدبختي و نياز سخن گفته ام، درباره فرجام نكبت گفتگو كرده ام و نيز در باره ايماني كه به فقر و نكبت و بدبختي بشر پايان خواهد داد توضيح داده ام، اما چرا اين مباحث را پيش كشيده ام؟ زيرا فقط از اين سودي حاصل مي شود كه به مباني و اساس ديانت مربوط است و آدمي را به رهايي از آلام و رنج ها و به معرفت عقل كل و نيروانه هدايت مي كند». بودا مي گويد راه وصول به مقصد و

طريقه نجات هر سالك همانا تكيه بر نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود اوست كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن خلاصي حاصل كند، در حقيقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از اين روي مي توان گفت كه اساس مذهب بودا انسان محوريست نه خدا محوري. در عين حال بايد توجه داشت كه در آيين بودا و سنت هاي وابسته به آن وجود يك خالق، يعني خدا به هيچ وجه صراحتا انكار نشده است.

برخي معتقدند اينكه بودا از ناحيه خدا حرف نمي زند بدان معنا نيست كه او مبدأ هستي را قبول ندارد و يا از آن روي گردان است، بلكه از اين جهت بوده كه همه ي تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگي دنيوي و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مي كرده است.

رسيدن به نيروانا، هدف مهم و اصلي آيين بودا

نكته قابل توجه در آيين بودا مسأله «نيروانا» است كه هدف مهم و اصلي در اين آيين رسيدن به آن حالت مي باشد.

برخي آن حالت را آزادي مطلق معرفي نموده و گفته است كه انسان پس از مهار كردن فعاليت غرايز حيواني و چشم پوشي از لذايذ به آن مي رسد كه در اصطلاح صوفيه به آن فنا گفته مي شود. البته از ديدگاه آيين بودايي اين حالت بدان معنا نيست كه سالك به اين مرحله به شعاع الهي برسد. برخي مي گويد:

كه «نيروانا» كه مقصود اصلي بوداييان مي باشد به معناي فعال ما يشا به عنوان مرتبت سرمدي، ثابت و لايتغير است، فاسد ناشدني و انحطاط ناپذير است، ساكن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جاي نمي گيرد نامير است، به دنيا نيامده و شدن

در آن راهي ندارد، علاوه بر همه اينها نيروانا ويژگي هاي ديگري نيز دارد. كه عبارتست از قدرت، بركت و شادماني، امنيت، پناهگاه راستين و مكاني است امن، نيروانا حقيقت راستين و واقعيت اعلي است، نيروانا عين خير است هدف متعاليست واحد است و تنها كمال ممكن و دست يافتني است، دين بودايي تجسم يافته ي نيرواناست و اين همان جنبه ي از آيين بوداست كه شديداً رنگ مذهبي دارد. آنچه بوداييان راجع به «نيروانا» بيان داشته و از او توصيف كرده است تقريباً شبيه به اوصاف خداونديست كه اديان توحيدي در مورد خالق و آفريننده ي جهان بيان مي كنند و اگر چنين باشد مي توان گفت كه آيين بودا خداوند را قبول دارد ولكن نسبت به آن مانند اديان ديگر توجه نشده است.

چون اين آيين و مسلك بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه شبيه است ولي پيروان او تدريجاً آيين او را به صورت يك آيين مذهبي درآوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا كردند و گفته هاي او را پس از خودش گرد آوردند».

نتيجه

از مجموع آن چه گذشت به اين نتيجه مي رسيم كه خدا در آيين بودا جايگاه خاصي ندارد و انديشمندان بودايي در برابر خالق جهان موضع لاادري اختيار نموده اند، به قول خودشان، آنها در فكر نجات بشر از بدبختي و نكبت مي باشند و مي خواهند با روش هايي كه بودا بر اثر رياضت به آنها دست يافت، از آلام انسان بكاهد. به نظر مي رسد كه بهترين مطلب درباره ي اين آيين كلام

استاد شهيد مطهري باشد كه فرمود:

آيين بودايي يك فلسفه است نه اينكه دين باشد.

اما سؤال اينست كه اولاً، آيا بدون داشتن اعتقاد مي توان به مرحله ي عمل رسيد و آيا بدون تبيين جهان هستي مي توان راه سعادت را هموار كرد؟

ثانياً، در آيين بوديسم دو پيش فرض اعتقادي، يعني حقيقت تألّم و تناسخ، وجود دارد كه بدون پذيرفتن آنها نمي توان از روشهاي بودا براي سعادتمند شدن پيروي كرد و با قبول آنها، بر خلاف خواسته ي وي، وارد مباحث اعتقادي مي شويم كه بوديسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است؛ بنا بر اين آيين بوديسم يا بايد جوابگوي مباحث اعتقادي باشد و به تبيين مبدأ و معاد عالم بپردازد و يا از دادن برنامه ي عملي بپرهيزد، والّا دچار سفسطه و مغالطه خواهد شد.

همچنان كه در طول تاريخ دچار آن شده و با آنكه ادعاي مبارزه با تعدد الهه در آيين هندو را داشت، در طول زمان گرفتار بت پرستي شد و به جاي خدايان متعدد هندوان، تماثيل و مجسمه هاي بودا را بت قرار داد و بت پرستي شرك آلود هندوها را به بت پرستي كفرآميز بودايي تبديل كرد. چرا در دين بودا با گذشت قرن هاي بسيار، بت به عنوان خدا مورد ستايش است؟

پاسخ به سؤال بالا مستلزم كنكاش در مورد معبود آيين بودا و اثبات بت پرستي آنان است، براي همين بايد بين دو امر يعني ادعاي بوداييان و عملكرد آنان فرق گذاشته شود؛ چرا كه آنان ادعا مي كنند كه بودا در زمينه خدا و خالق هستي سخني به ميان نياورده و به گفته ويل دورانت بودا الهياتي بدون خدا عرضه كرده است.

در منابع

بودايي از وي نقل كرده اند كه بودا مي گفت:

«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و هم چنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام … زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشد …» و حتي در برخي ديگر از منابع گفته شده كه وي نه تنها در مورد خدا سخني نگفته بلكه منكر خدا و خالق و معبود هم بوده است، چنان كه نقل مي كنند وي در جواب اين سؤال كه «جهان ساخته ي كيست»؟

پاسخ داده به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. بنا بر اين طرفداران آيين بودا بر طبق آيين خود خدايي ندارند كه آن را پرستش كنند، آيين آنها نه خدايي معرفي كرده و نه معبودي كه بتوان براي آن بت ساخت و نه نحوه پرستش خدا يا بتي را بيان كرده است.

اما عملكرد بوداييان بر خلاف چيزيست كه از بودا نقل شده و آنان در عمل نه تنها خداياني براي خود ساخته اند، بلكه به پرستش انسان هاي خدانما رو آورده و در دام شرك و بت پرستي خاصي گرفتار آمده اند. بر اساس منابع موجود، آغاز پرستش معبود ساختگي از زمان خود بودا آغاز مي شود و به تعبير ويل دورانت «پيروان استاد (بودا) در پايان عمر دراز او كم كم به خدا كردن او رو آورده بودند.» بعد از مرگ بودا اين خدا كردن بودا ادامه يافت و با ساختن مجسمه هاي بودا پرستش بودا و مجسمه هاي او متداول گشت و معابد را كه هر روز به تعداد آنها افزوده مي شد به بت خانه هاي بزرگ تبديل كردند.

اين

گرايش به بوداپرستي و بت پرستي خاص بوديسم علل و عوامل متعددي مي تواند داشته باشد كه در ذيل به ذكر دو مورد اكتفا مي شود.

علل گرايش بودا پرستي

1٫ فطرت:

از ديدگاه انسان شناسي اسلامي انسان فطرتاً موجودي خداپرست است و از بدو خلقت سعي در شناخت خدا و پرستش آن دارد چنان كه قرآن مي فرمايد:

«پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتيست كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست …» بنا بر اين اموري چون بت پرستي. شرك، الحاد و … همگي انحرافاتي هستند كه به دليل تبعيت از هوا و هوس هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني به وجود آمده اند و الا در حقيقت حتي بت پرستان هم منكر و جود خدا نبودند چنان كه قرآن مي گويد:

«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند (دليلشان اين بود كه) اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند …» پس مي توان نتيجه گرفت كه حتي بر فرض اين كه بودا سخني در مورد خدا و معبود نگفته و آدابي براي پرستش خدا بيان نكرده است باز پيروان وي بر اساس فطرت خود به پرستش معبود رو آورده و معبودي براي خود جستجو كرده هر چند در اين كار به خطا رفته و دچار پرستش بودا و مجسمه هاي او شده اند.

2٫ تأثيرپذيري از ديگر اديان:

همه اديان قبل از بوديسم به خصوص آيين هندوئيسم بر محور پرستش خالق هستي بنيان گذاشته شده بودند و آيين هندوئيسم كه دچار انحراف شده بود در اين امر چنان به افراط گرائيده بود كه به

عده ي بي شماري از خدايان آسماني و زميني با اسماء و صفات عجيب و غريب معتقد شده بود و به شدت در غرقاب بت پرستي دچار آمده بود.

پيروان بودا كه قبل از ايمان آوردن به وي پيرو آيين هندوئيسم بود و در آن فرهنگ تربيت يافته بودند. به سادگي نمي توانستند از پرستش معبودهاي خود دست بردارند و تنها تأثيري كه بودا مي توانست داشته باشد تغيير نام اين معبودها از خدايان فراوان به بودا، بود و مريدان وي به جاي الهه هاي هندوئيسم به پرستش بودا و مجسمه هاي وي رو مي آوردند. نتيجه اين كه انسان فطرتاً خداپرست است لكن در اين راه دچار انحراف مي شود و اگر راه راست به او نشان داده نشود هر چند از الهه ها و بت هاي هندوئيسم هم دست بردارد دچار صنم پرستي بودايي مي شود بنا بر اين تنها راه نجات از اين انحرافات چنگ زدن به ريسمان الهي و دين راستين اسلام است.

3 انكار معاد و اعتقاد به تناسخ

در كيش بودا عقايد و قوانين مختلفي حاكم است؛ از جمله قانون كارما كرمه به معناي كردار، كه از برجسته ترين قوانين هندوان است؛ بدين معنا كه آدمي نتيجه ي اعمال خود را در دوره هاي بازگشت مجدد خود در اين جهان مي بيند؛ كساني كه كار نيك انجام داده اند در مرحله ي بعد، زندگي مرفه و خوشي دارند و آنان كه بدكارند، در بازگشت با بينوايي و بدبختي دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شكل حيوان بازگشت كنند.

نام اين بازگشت مجدد به دنيا سَمسارا به معناي تناسخ است.

هندوان معتقدند آدمي همواره در گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهايي

انسان از گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پردرد و بلا، پيوستن به نيرواناست كه مورد توجه بوداييان واقع شده است.

براي روشنتر شدن اين بحث لازم است ابتدا معناي تناسخ و اقسام آن بازگو شود.

معنا و اقسام تناسخ

معناي «تناسخ ارواح» اينست كه ارواح از جسمي به جسم ديگر منتقل مي شوند و در اصطلاح هم به همين معناست؛ يعني «با مرگ يك فردِ آدمي، روح او از كالبد ش بيرون آمده، به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان، حلول كند».

اقسام تناسخ

براي تناسخ اقسام مختلفي ذكر شده است و در يك تقسيم بندي كلي مي توان گفت تناسخ مطلق يا مُلكي، اعم از نزولي و صعودي، عبارتند از:

نسخ (حلول روح شخص متوفي در انسانها)، يا مسخ (حلول روح شخص متوفي در حيوانها)، يا رسخ (حلول روح شخص متوفي در جمادات) و يا فسخ (حلول روح شخص متوفي در نباتات).

تناسخهاي باطل

تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انكار شرع و عقل است.

دلايل عقلي بطلان تناسخ

همان گونه كه در تعريف تناسخ گفتيم، روح مردهاي به بدن انسان يا موجود ديگري منتقل مي شود و اين انتقال دايمي و ابديست و از آن به تولد بعد از تولد تعبير مي كنند.

عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل و منطق عقل بوده لازمه ي آن انكار معاد است.

حكماي الهي در ابطال تناسخ فرموده اند:

1 وقتي بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلي به او افاضه مي شود؛ چون جود خدا تام و فيض او عام است و شرط صلاحيت قبول افاضه از جانب قابل ( انسان) هم حاصل است.

حال اگر روحي كه از بدن مرده اي جدا شده به همين بدني كه آماده ي افاضه ي نفس است تعلق بگيرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در يك بدن خواهد بود و چنين چيزي باطل است؛ زيرا هر انساني با مراجعه به وجدان خويش در مي يابد كه يك ذات بيشتر نيست. 2٫ نفس (روح) از ديدگاه تناسخي از دو حال خارج نيست: يا منطبع در ابدان است يا از بدنها جداست و هر دو قسم باطل است.

اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عين محال بودن، با مبناي خود قايلان به تناسخ منافات دارد؛ زيرا انتقال صور و اعراض از محلي به محل ديگر ممتنع است؛ چون انطباع با انتقال منافات دارد، زيرا لازمه اش اينست كه نفس در حال انفصال از بدن، يك موجود بدون موضوع و محل باشد و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است؛ چون عنايت خدا مقتضي رساندن هر صاحب كمالي به كمال لايق خودش است و كمال نفس مجرد، يا علميست

(كه به عقل مستفاد مي رسد)، يا عملي (آراستن به مكارم اخلاق و دوري از رذايل). حال اگر نفس، بدون رسيدن به عالم انوار و عقول، دايم در حال تردد از اين بدن به آن بدن باشد، در اين صورت از كمال لايق خود ممنوع شده است، حال آن كه عنايت الهي غير از اين است.

دليل نقلي بر بطلان تناسخ

خداي متعال مي فرمايد:

(كيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكمْ ثُمَّ يمِيتُكمْ ثُمَّ يحْييكمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ)؛ چگونه به خداوند كافر مي شويد؟! در حالي كه شما مردگان (و اجسام بي روحي) بوديد و او شما را زنده كرد سپس شما را مي ميراند و بار ديگر شما را زنده مي كند، سپس به سوي او بازگردانده مي شويد. آيه ي فوق صريحاً عقيده به تناسخ را نفي مي كند و مي فرمايد:

بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعاً اين حيات همان رستاخيز و قيامت است و انسان مجموعاً دو حيات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحيح بود تعداد حيات و مرگ بيش از دو تا بود؛ بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهي نام آن را تغيير داده و عود ارواح مي نامند، از نظر قرآن، باطل و بي اساس است.

يك دليل ساده

بودا كه در پي اصلاح آيين هندوييسم بود، روح را انكار مي كرد، ولي در پاسخ به اين سؤال كه سر انجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفت. به عقيده ي وي، روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال مي يابد و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره به

بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولي به تناقض گرفتار مي آيد، زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد؛ و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم كدام دليل عقلي و منطقي صحيحي بر حقانيت تناسخ دلالت مي كند؟! حدود صد سال پيش مردم هند دويست يا سيصد ميليون نفر بودند كه بعد از مرگ، روحشان در كالبد دويست يا سيصد ميليون نفر تازه متولد شده نسخ پيدا كرده است.

حال اگر اين تعداد را از جمعيت كنوني هند، كه بيش از يك ميليارد نفر است، كم كنيم، چيزي حدود هفتصد تا هشتصد ميليون نفر وجود خواهد داشت كه طبق قانون تناسخ بايد بدون روح باشند، چون قبلاً روحي نبوده تا در اين تازه متولدان، نسخ پيدا كند.

اگر ما قانون تناسخ را قبول كنيم، بايد منكر افزايش جمعيت جهان باشيم و در طول هزاران سال كه انسان بر كره ي خاكي زندگي مي كند، بايد تعداد اشخاص وفات يافته با تعداد انسانهاي متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والّا بايد بپذيريم كه بعضي از اجسام بشري روح ندارند و بعضي از ارواح هم بدون جسم مي مانند كه هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.

4 فردگرايي

تعليمات بودا كه در چهار حقيقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فرديست و به ادعاي بوداييان، راه نجات فرد، تمسك به اين تعليمات است و چيزي افزون بر اين مطالب وجود ندارد كه بتوان از آن براي هدايت جامعه بهره برد. گويا نظامهاي اجتماعي و اصل جامعه از ديدگاه بوديسم امري واهي و خياليست و نقشي

در زندگي انساني ندارد و به همين خاطر، خود بودا براي رسيدن به نيروانا از جامعه مي گريزد و به جنگل پناه مي برد و با گدايي و دريوزگي خوراك خود را تهيه مي كند و آن گاه هم كه براي تبليغ آيين خود باز مي گردد، به سراغ تك تك افراد مي رود و هرگز سعي نمي كند تحولي اجتماعي ايجاد كند؛ وي نه با حاكمي درگير مي شود و نه به نكوهش قانوني از قوانين جامعه ي آن روز مي پردازد، بلكه با تك تك افراد ارتباط برقرار و آنان را به ترك زندگي و علايق اجتماعي ترغيب مي كند و از ديدگاه وي، هر كس از اجتماع برهد و همچون خود وي، پدر و مادر و همسر و فرزند و حتي حكومت را رها كند، مي تواند به نيروانا برسد. در سراسر تعاليم بودا … يك وظيفه ي ثابت و هميشگي براي هر فرد تعيين شده كه خود درباره ي امور خودش بينديشد و خود تصميم بگيرد و آن را با رعايت جوانب اخلاقي به اجرا درآورد … و ديگر، دستوري براي راهنمايي ديگران و مبارزه با نظامها و قوانين ظالمانه ي اجتماعي وجود ندارد و همين فردگرايي افراطي باعث مي شود كه آيين بودا نتواند برنامه اي عملي براي زندگي انسان داشته باشد.

شايد نام «برنامه اي براي نيكو مردن و پيوستن به نيروانا» زيبنده ترين نام براي آيين بودا باشد.

5 آميختگي با افسانه

آيين بوديسم با دوري گزيدن از مباحث نظري و اعتقادي و نپرداختن به سؤالاتي كه درباره ي مبدأ و معاد مطرح مي گردد، دچار نوعي خلأ مباحث كلامي و استدلالي مي شود و براي پر كردن اين خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه مي برد و در پاسخ سؤالهاي متعدد

هستي شناختي، به تمثيل و داستان رو مي آورد و از افسانه براي تبيين اصول خود بهره مي گيرد.

اين روش هر چند در جلب نظر افراد عامي جامعه مؤثر است، از ارائه ي قانون و قاعده براي رستگاري انسان عاجز است و جز گرفتاري در انبوهي از خرافه و افسانه ثمره اي ندارد. 6٫

انكار نبوت

بودايي ها چون وجود خداي واجب الوجود را انكار مي كنند، طبعاً اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست و سؤالي كه بي پاسخ مي ماند اينست كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي كند و آيا عقل موجب مي شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب الوجود پنداريد؟!

***********

منابع:

bayynat. ir tahoordanesh. com hawzah. net andisheqom. com www. bashgah. Net

دانشنامه حوزه نت ويكي پديا

كتب:

تاريخ مختصر اديان بزرگ، تأليف فليسين شاله

مقارنة الاديان، تأليف دكتر احمد شلبي

عالم الاديان، تأليف محمد حميد فوزي

جهان مذهبي، ج1، تأليف ريچارد بوش

غلامعلي، آريا، آشنايي با تاريخ اديان

رابرت اهيوم، اديان زنده ي جهان

جان بي ناس، تاريخ جامع اديان

توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ

مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران

ويل دورانت، تاريخ تمدن

شلبي، احمد، مقارنه الاديان

اديان ابتدايي، رباني گلپايگاني نبوّت،

محسن قرائتي تفسير نمونه

معين، محمد، فرهنگ فارسي (معين)

سعيديان، عبدالحسين و تاريخ مختصر مصور جهان

چنين گفت بودا، بر اساس متون بودايي، ترجمه ي دكتر هاشم

رجب زاده بودا و انديشه هاي او، تأليف سادهاتيسا، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان.

اديان هند كبري، تاليف احمد شلبي

انسان و اديان، تاليف محمد كمال جعفر

جهان مذهبي اديان در جوامع امروز ج يك، تاليف ريچارد بوش، ترجمه عبدالكريم گواهي

جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي

طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان

جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي

رنجبر، در جستجوي ريشه هاي آسماني بودا

تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه ي منوچهر خدايار محبّي.

اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان مبلغي آباداني، عبدالله،

تاريخ اديان و مذاهب جهان گروه مؤلفان،

جهان مذهبي

«اديان در جوامع امروز»

آرامش نيلوفري (تاملي بر نيايش هاي بودايي)

مفهوم نيايش در آيين بودا به طور كلي با اديان ديگر متفاوت است در دين بودايي دعا و نيايش در مفهوم راز و نياز با خالق و طلب عفو و بخشش و درخواست نيازهاي فردي نيست همان گونه كه براي يك بودايي رسيدن به نيروانه راه هاي مختلفي دارد، در مهايانه �

راه نيايش

يكي از راه هاي رسيدن به نيروانه محسوب مي شود. در يكي از متون بودايي (سدرمه پوندريكه) چنين آمده:

آنان كه در استوپه اي با نهادن دو كف دست به هم يا به طريق كامل و يا تنها با يك دست احترامشان را نشان مي دهند، سر و تن افراشته را يك بار لحظه اي فرود آورده اند.

به جز اينها مردمي كه در استوپه ها يك بار گفته باشند درود به بودا، خواه با دلي پريشان بوده باشد، همه روشن شدگي والا را يافته اند.

اين متن بر آيين نيايش براي رسيدن به رهايي تاكيد مي كند.

در صورتي كه گروه هاي ديگر، راه نيايش را وسيله اي براي دوباره زاييده شدن بهتر به شمار مي آورند نه رسيدن به نيروانه (هانس ولفگانگ شومان 154 - 153). مراقبه جايگاه مهمي در آيين بودا دارد

و در بالاترين مراحل آن انضباط درون گرايانه رو به رشدي را با بصيرت ناشي از خرد توام مي سازد. هر چند مراقبه در تمام مكاتب بودايي نقش مهمي ايفا مي كند، در سنت هاي گوناگون تفاوتهاي مشخصي در آن به وجود آمده است Britanica). در اين ميان بوداييان تبتي بيش از هر مكتب ديگر بودايي به عبادت ذكر و نيايش در شكل مراقبه پايبندند.

دعاي «ام مني پد مهوم» (Om Mani Pad Me Hum)

(گوهر در نيلوفر آبي از مهمترين اذكار در ميان مردم تبت است كلمه ستايش [نماز] در آيين بودا بسيار پر معني است زيرا بايد چيزي مقدس و پرستيدني را كه شايسته عزت و احترام باشد، پرستش كرد. بودا شش جهت عالم يعني شرق غرب جنوب شمال سمت الراس و نظير السمت را براي پرستش معرفي مي كند.

منظور او از شرق پدر و مادر، جنوب استادان غرب همسر و فرزندان و شمال دوستان و خويشان و همسايگان هستند.

نظيرالسمت خدمتكاران كارگران و مستخدمان و سمت الراس آيين است در آيين بودا اين شش دسته خانوادگي و اجتماعي به منزله مقدسين شايسته احترام و ستايشند. بودا چگونگي پرستش آنان را انجام تكاليف نسبت به آنان مي داند (و. راهول ص 120 - 119).

پرستش و عبادت بودايي بر سه استعاذه به نام «سه پناه» (Three Refuges) به عنوان بخشي از هر فعاليت بودايي متمركز است:

1 - من به بودا پناه مي برم

2 - به دهرمه پناه مي برم

3 - و به سانگهه پناه مي برم

هر چند در تعاليم بودايي تنها اعمال انسان است كه او را به تنوير و در نهايت نيروانه مي رساند، عوام معمولا هنگام سختي با زمزمه اين سه استعاذه ناخودآگاه بر

شخص بودا تكيه و اعتماد مي كنند (ريچارد بوش 1 / 341). راهبان بودايي هر صبح و شام براي نيايش يا پوجا (Puja) در ديرها جمع مي شوند و همراه سه استعاذه با آواز، سوتره ها را قرائت مي كنند.

در اين مراسم شمع هاي فروزان روشنايي بخش ديرند و بخورها به همراه هدايايي از گل و پوره برنج فضاي دير را معطر مي كنند.

مراسم و تشريفات پوجا در تمام سرزمين هاي بودايي از معابد بزرگ و عمده گرفته تا آنها كه بسيار كوچك هستند اجرا مي شود. در واقع پوجاهاي بودايي كه به شكل نيايش و زندگي معتكفانه در مناطق خاصي شرح داده مي شود، شرق آسيا، جنوب و جنوب شرقي آسيا و تبت را به يك زندگي معتكفانه مقيد مي سازد. به عنوان مثال در برمه در هر يك از روزهاي هفته دسته اي از مردم در حالي كه كفش هاي خود را در مي آورند به علامت احترام در مقابل معبد و مجسمه هاي بودا تعظيم مي كنند.

هنگام طلوع ماه و شب چهاردهم ماه نيز پوجا اجرا مي شود و راهبان به روزه داري مي پردازند. در اين زمان مردم عادي براي شنيدن پو جاي مخصوص آن ايام و قرائت بخشهاي خاصي از سوتره ها در دير جمع مي شوند. همچنين پوجاهاي خاصي براي مناسبت هاي ويژه مانند سالروز تولد بودا، حصول به مرحله اشراق و سر انجام مرگ وي وجود دارد. در اين گونه مراسم بوداييان در اطراف صومعه ها و معابد چراغاني شده حركت مي كنند و به سخنراني هايي درباره زندگي بودا و دهرمه ها گوش فرا مي دهند (بوش 343 - 1 / 342). در خانه هر بودايي يك معبد كوچك وجود دارد كه در آنجا يك مجسمه بودا يا يكي از تجليات

او و نيز الواح يادبود درگذشتگان آن خانواده را مي توان يافت يك فرد بودايي مهايانه علاوه بر انجام اعمال ديني در برابر معابد خانوادگي به زيارت معابد نيز مي رود. اين زائران اغلب لباس مخصوص مي پوشند كه نيم تنه اي بي آستين است و كلاه حصيري بزرگي هم بر سر مي گذارند كه روي آنها كلمات مقدسي نوشته شده و تسبيحي دارند كه بر خلاف مواقع ديگر كه به مچ دست مي اندازند، آن را به گردن مي آويزند و يك چوبدستي بلند و يكرنگ نيز در دست مي گيرند (ب ل سوزوكي 134 - 133). معابدي كه داراي اثري از بودا باشند از اهميت ويژه اي برخوردارند. اين آثار مربوط به زماني است كه آنچه از بودا برجاي مانده بود به هنگام مرگش بين شاگردان و حواريون وي تقسيم شد (ريچارد بوش 1 / 344). دره كاتماندو واقع در نپال معابد و صومعه هاي بودايي بسياري را در خود جاي داده است دين در اين دره بر مبناي انديشه پرستش و انجام پوجا، نسبت به يك وجود متعاليست اين وجود متعالي مي تواند يك راهب كشيش يا يكي از بزرگترها باشد؛ كسي كه نماينده يا حلول يكي از خدايان است و يا هر فرد ديگري كه شايسته احترام باشد.

ساده ترين صورت نيايش آن است كه فرد، در حالي كه دسته اي خود را به سينه چسبانده با سر تعظيم مي كند.

نوعي ديگر از نيايش تقديم پنج چيز در كنار يكديگر است چند شاخه گل بخور، روشنايي پودر شنگرف و غذا. به علاوه مي توان از پيشكش آب به علامت شستشوي پاها و نخي كه به صورت دايره اي شكل گره خورده به نشانه لباس اشاره كرد. هدايايي كه

در اين قبيل نيايش ها تقديم مي شود بايد تازه و جديد باشند زيرا با اصل نيايش كه پذيرش محترمانه فقر و حقارت فرد و درخواست محافظت و صيانت توسط خداي مورد نظر است منافات دارد. پس از انجام مراسم دعا و نيايش رسم است كه بخشي از هداياي پيشكش شده را به نشانه خير و بركت پس بگيرند (اديان آسيايي ديويد گلنر، 483 - 482). در آسياي جنوب شرقي عبادت بودايي به همراه نيايش و پرستش ارواح است ارواح زمين ها، نيروهاي طبيعت يا نياكان بوداييان اين منطقه براي ارواح خانه هاي كوچكي در نزديكي معابد مي سازند كه روي پايه هايي بنا شده است ( جهان مذهبي 1 / 345). از آيين هاي يادبود مردگان نماز در مفهوم كلي پرستش و خدمت و طاعت است اين آداب را نيز با سوتره خواني و پيشكش كردن در برابر الواح يادبود به جا مي آورند (راه بودا، 135). بوداييان تبتي مانند همه مكتب هاي بودايي ديگر، از مراقبه به عنوان يك ابزار عمده اي در جستجوي تنوير و اشراق ياد مي كنند.

در عين حال معتقدند كه تنوير مي تواند از راه نيروي مناسك عبادي نيز حاصل آيد. اين نگرش آيين تبتي را از ديگر مكتبهاي بودايي متمايز مي كند.

كساني كه مي خواهند تجربه بودايي خود را عميق تر سازند بايد برخي اعمال مقدماتي و همچنين درك متون مقدس را زير نظر گورو يا معلم انجام دهند. تمرينهاي اصلي در مكاتب مختلف متفاوت است اما چند تمرين براي همه مشترك است ازجمله تسليم در برابر يك زيارتگاه بودا يا يك مانتره (ورد مقدسي كه كارورز بايد از حفظ بخواند) كه پايه اصلي تهذيب اخلاقي و روحي به حساب مي آيند. از ديگر

نمادها در آيين بودايي تبتي حركات نيايشيست كه دالايي لاما و بسياري از راهبان با در دست داشتن عصاهاي كوچك با دو سر مشابه و زنگ هاي دستي انجام مي دهند (بردلي هركينز، 40 - 36). باردو تودل اثر دست نويس بودايي متعلق به سنت نينگ مه يا سنت كهن است كه از كتابهاي مقدس تبتيان به شمار مي آيد. اين كتاب با ماهيت ذهن و برون فكني هايش به خصوص پس از مرگ سر و كار دارد. در اين اثر نيايش هايي الهام بخش با مضامين مختلف وجود دارد. ازجمله نيايش به منظور فراخواندن بوداها و بودهي استوه ها براي نجات نيايش براي نجات از كوره راه خطرناك باردو (شكاف مرحله اي پس از مرگ هنگام سرگرداني در سمساره و نيايش باردو كه از ترسيدن حفاظت مي كند.

در اينجا واژه نيايش به صورت تحت اللفظي «راه – آرزو» معنا مي دهد كه در زبان تبتي Smon - lam خوانده مي شود. بخشي از اين نيايش ها به شرح زير است (كتاب تبتي مردگان مهران كندري 198 - 181): اي بودايان و بودهي استوه ها كه در ده جهت سكونت داريد، دانايان با پنج نوع چشم حاميان محبوب تمام موجودات باقدرت شفقت خود به اين مكان بياييد و اين قربانيهاي مادي و باطني را بپذيريد. اي شفيقان شما داراي فرزانگي درك شفقت مهربانانه اعمال مؤثر و قدرت حاميانه اي هستيد كه فكر را ياراي تصور آن نيست اي مقدسان اين آدم از اين دنيا به ساحل ديگر مي رود. چاره اي جز مردن ندارد؛ دوستي ندارد. بسي رنج مي برد، پناهي ندارد، چراغ حياتش خاموش مي شود. دارد به دنياي ديگر مي رود، به ظلمت انبوه گام مي نهد، به ورطه اي ژرف سقوط مي كند.

به جنگل

انبوه گام مي نهد، قدرت كرمه او را دنبال مي كند.

اقيانوس عظيم او را در مي ربايد، درمانده است اي شفيقان پناه او باشيد كه پناهي ندارد. اي بوداها و بودهي استوه ها، نگذاريد شفقت و وسايل استادانه خود براي او اندك باشد (ص 182). گوروها، ييدم ها، باشد كه با عشقي عظيم ما را در ره رهنمون شوند. وقتي بر اثر پندار باطل در سمساره سرگردانم در ره نور نياشفته مطالعه بازتاب و مراقبه ياري ام ده تا از كوره راه خطرناك باردو بگذرم باشد كه گوروهاي دودمان مقدس پيشاپيشم روند و مرا به مرحله كمال بودا بر (ص 189). نيايش بودايي براي رسيدن به آرامش باشد كه همه موجودات در هر جايي كه از رنج بدن و ذهن در عذاب هستند، هرچه سريعتر از گرفتاريهايشان آزاد شوند. باشد آنان كه مي ترسند، از ترس رها شوند. باشد آنان كه اسيرند، آزاد شوند. باشد كه بي قدرت ها، قدرت يابند. باشد آنان كه خودشان را در بيابان ترسناك سرگردان مي يابند، همچون كودكان سالمندان و افراد بي حامي توسط موجودات آسماني نيكوكار محافظت شوند و باشد كه آنها، بزودي به مرتبه بودايي برسند.

***********

منابع:

1. بل سوزوكي راه بودا، ترجمه ع پاشايي انتشارات اسپرك 1368.

2. بردلي هوكينز، آيين بودا، ترجمه محمدرضا بديعي انتشارات اميركبير، 1380.

3. ديويد گلنر، اديان آسيايي ويراسته فريدهلم هاردي ترجمه عبدالرحيم گواهي انتشارات فرهنگ اسلامي 1376.

4. ريچارد بوش جهان مذهبي ترجمه عبدالرحيم گواهي انتشارات فرهنگ اسلامي 1374.

5. شومان هانس ولفگانگ آيين بودا، ترجمه ع پاشايي انتشارات مرواريد، 1362.

6. كتاب تبتي مردگان برگردان و تعليقات از مهران كندري نشر ميترا، 1376.

7 و راهول بوديسم ترجمه قاسم خاتمي انتشارات طهوري

8. The New Encyclopedia Britannica، Buddhist

Meditation، London، 1973

9. The Encyclopedia of Religion، ed. Mircea Eliade، New York، 1987

بررسي نظريه نجات در آيين بودا

مشخصات كتاب

نويسنده:ليلي حافظيان

ناشر: ليلي حافظيان

مقدمه

انتظار براي رسيدن به موعودي كه رستگاري و نجات را به روح متعالي آدمي ببخشايد، فلسفه اي منطقي است كه در همه ي اديان و مكاتب به گونه اي مطرح شده است. تفاوتي كه در آيين بودا با ديگر اديان و مكاتب وجود دارد در موعود و منتظَر است. «موعود بودا» نه از آسمان ها نازل مي شود و نه از زمين. نه شرق مي شناسد و نه غرب. اين موعود درون جان هر كسي خوابيده است و بودا مي كوشد تا با تلاش در دستورالعمل ها، اين خفته را بيدار كند. در واقع مهدي منجي هر كسي را در خود آن كس جست و جو مي كند و هيچ مسيحي را به اندازه ي خود سزاوار احقاق حق نمي بيند و سوشيانت اهوراي بودا همان «نيروانا» ست كه مي تواند در دنيا و قبل از مرگ هم براي كسي كه به دستورات او عمل كند، اتفاق بيفتد.اين مقاله خلاصه اي از دستورالعمل هاي بودا، درباره ي نجات و رستگاري مي باشد كه برگرفته از اولين و مهم ترين سخنان او بعد از آگاهي است و در باغي به نام «باغ گوزن ها» يا «غزالان سارنات» ايراد شده است. اين سخنان به نام «موعظه ي بنارس» معروف گشته است كه گفتار درباره ي رنج و رهايي است.

رنج، درمان و رستگاري در نظر بودا

شيوه اي را كه بودا در ارائه ي تجليات دانايي خويش به كار مي گيرد متأثر از شيوه هاي درماني در علم پزشكي آن زمان «هند» مي باشد. علم پزشكي آن زمان در 4 مرحله: «شناخت»، «منشأ»، «درمان پذيري يا درمان ناپذيري» و «راه درمان» به درمان مي

پرداخت.اولين حقيقت در تقسيم بندي آگاهي، وجود رنج است. رنج به عنوان يك اصل در آيين بودا شناخته شده است; اصلي كه مي تواند عامل رستگاري شود. رستگاري بايد از حالتي پيش آيد كه سبب اعتراض باشد. حالتي بايد باشد كه معترضي بوجود بيايد و معترض بايد حالت را بشناسد تا در تلاش و تكاپوي رهايي آن موفق گردد. اين اصل را بعضي از محققين با عنوان رنج نمي پسندند و بر اين اعتقادند كه واژه ي «دوك» به سختي قابل ترجمه مي باشد. بر اين اساس شايد مفاهيم: نقص، كشمكش، خلأ، بي پايگي و پايداري بر تعريف دوك كمكي باشد.بودا: «خطاست كه در برابر رنج ناشكيبا باشيم. ناشكيبايي و بي قراري رنج را از ميان نمي برد. بايد رنج را بفهميم و بفهميم كه چگونه پيدا مي شود و چگونه مي توانيم آن را محدود ساخته، با شكيب و خرد و قاطعيت و انرژي در اين جهان كار كنيم». [1] .بودا پس از طرح اولين حقيقت به حقيقت منشأ و علت مي پردازد. ميل و تقاضا را مهم ترين عامل پيدايش رنج معرفي مي كند. چه اميال حسي و ظاهري، چه اميال معنوي و باطني. طلب خوب ديدن، خوب شنيدن، خوب گفتن، خوب خوردن و خوب بوييدن براي لذت بردن، اگر اجابت نگردد رنجوري است. نيز اگر تصوير مستحق مقام، ثروت، شهرت، دوستي، مهر و عطوفت به واقعيت نرسند باز رنجوري است.بودا:«تنها عطش يا تمناست كه باعث هستي مكررميشود. تمنا آرزوي بدل شدن به چيزي سواي آن استكه تجربه حاضر به دست مي دهد. عطش بودن وضع خاصي دارد. چيزي به آن غذا ميدهد.

بدون پشتيبان چندان نمي پايد و آن غذا چيست؟ آن غذا غفلت است». [2] .همانگونه كه درهمه جاي درياي بزرگ،تنها يك«طعم نمك» احساس ميشود، از اين آيين نيز يك امر بيشتر احساس نميشود و آن«مسأله ي نجات» است.آنكه فهميد هرچه هست درد است و به معرفت خويش جهان را چنين ديد، درد را پشت سرميگذارد. اين راه نجات است. [3] .درمان چيست و چگونه مي توان از درد به مرتبه ي نجات رسيد؟از آنجا كه همه ي راههاي رنج از طلب مي گذرد، تنها راه رهايي ترك همه ي راه هايي است كه طلب، ميل و لذت بر آن ها استوار مي گردد تا روح از همه ي دغدغه هاي به اين و آن، به اين جا و آن جا رها شود و هر مني بتواند جزيره اي آرام، بزرگ، ابدي و بي نياز در خويشتن شود.بودا: «ناله شايسته نيست. نااميدي بد است. بايد انسان از آنچه دوست دارد و از آنچه كه او را مفتون مي سازد و از آنچه كه بايد از آن جدا گردد، خويشتن را بي بهره گرداند و دلبستگي نداشته باشد». [4] .«اي طالبان راه! زورق را تهي كنيد كه چون تهي شد سبك رود». [5] .بودا سومين حقيقت را تألم و رهايي از رنج مي نامد و معتقد است براي از بين بردن رنج بايد ميل و هوس را كه بنياد همه ي هواهاي بشر است بركند تا همه ي محنت هاي انسان پايان يابد. انسان بايد براي رسيدن به مرتبه اي كه در آن تمنا تألمي نباشد طريقت خاصي را دنبال كند تا به چهارمين و آخرين حقيقت

برسد. اين حقيقت به نام راه ميانه معروف است. زيرا از دو نهايت به اعتدال مي رسد. نهايت جست و جوي وصال در تعلقات خاطر به خواست هاي نفساني و نهايت زجر و رياضت و صور گوناگون مرتاضي.بودا: «اگر آرام مي ايستادم غرق مي شدم. اگر دست و پا مي زدم سيل مرا مي برد. پس به نه آرام ايستادن و نه دست و پا زدن بستر سيل را قطع كردم». [6] .«طالبان چون به معرفت رسند آغاز را در اينجا بينند; مسلط بر حواس به رضا دست يافته و نفس را به اصول مهار كرده». [7] .«اي راهجويان! آن كس كه خانه رها كرده باشد از زياده روي در اين دو جهت حذر كند. اين دو جهت كدامند؟ دل بستن به لذايذ جهان كه خوار، دون، بي ارزش و بي سود و راه عاميان است و دل به رياضت دادن كه دردناك و بي فايده است». [8] .«دورمرو و از افراط بپرهيز كه ساز (ساز دهني) از نفس تند خاموش مي شود». [9] .«اعتدال انسان را به آرامش و روشنايي دانش مي رساند». [10] .

اصول هشتگانه بودا براي رستگاري

بودا براي معتدل ماندن در راه رستگاري «هشت اصل» را ارائه مي دهد. هشت اصلي كه «حقيقت چهارم» را ضمانت مي كند. براي رهايي و نجات از رنج بايد پيرو اين هشت اصل گشت:1 _ «درستي در شناخت و فهم كه به بينش و ايمان راست بينجامد»; اعتماد بر صحت آن چه كه آدمي به استنباط آن مي رسد كار دشواري است اما غير ممكن نيست.بودا:«آنانكه نه حقيقت را حقيقت ميانديشند ودرحقيقت نه حقيقت ميبينند، هيچگاه به حقيقت نميرسند

بلكه درپي انديشه هاي نادرست ميروند.اما آنانكه حقيقت را حقيقت ونه حقيقت راحقيقت مي شناسند، به حقيقت مي رسند و در پي انديشه هاي درست مي روند». [11] .2 _ «درستي در انديشه كه به نيات راست و پاك بينجامد»; با تسلط بر نفس و غلبه بر خويشتن، بدخواهي از هر نوعي در درون از بين خواهد رفت و آزادي جاي آن را خواهد گرفت.بودا:«آنان كه مي انديشند او دشنامم گفت،مرا زد، به من چيره گشت، دار و ندارم را به تاراج برد، هيچ گاه رهايي نمي يابند.آنان كه نمي انديشند او دشنامم گفت،مرا زد،به من چيره شد، دار وندارم را به تاراج برد، رهايي مي يابند».3_«درستي در گفتار»; گفتن درست دروغ نيست.درشت نيست.ياوه نيست.اگرچه ميتواند تلخ وسخت و گران باشد.4 _ «درستي در كردار»; يعني آزار نرساندن و نكشتن هر موجود زنده اي، پرهيز از تملك، دوري از ناپاكي، دوري از فريب، اجتناب از پرخوري و شكم بارگي، اجتناب از مستي و مسكرات، اجتناب از لهو و لعب و نفي آرايش هاي ظاهري و تجملات.5 _ «درستي در زيستن و اسباب معاش»; چگونگي و نوع كاري كه لازمه ي زندگي اقتصادي آدمي است بسيار مهم است. بودا در خودداري از پيشه هايي كه براي ديگران زيان آور باشد تأكيد دارد. بنابراين نه تنها كار و حاصل آن مهم است، اين كه نتيجه و حاصل و ثمر از چه كاري باشد نيز اهميت دارد.بودا پيروان را به دو دسته تقسيم مي كند:1 _ راهبان مذهبي2 _ پيش نشينان يا پيروان غير راهب;آن كه دست از خانه مي كشد و زندگي بي خانگي را در پيش

مي گيرد رهرو يا راهب مذهبي است. پيرو غير راهب يا پيش نشين مي تواند خانه و كاشانه اش را نگاه دارد و هر پيشه اي را كه دوست دارد داشته باشد مگر پيشه هايي مانند رباخواري كه براي ديگران زيان آور باشد. ميان اين دو در رسيدن به رستگاري هيچ فرقي نيست.6 _ «درستي در تلاش و كوشش»;بودا: «تلاش كنيد تا از هر گونه بدي دور بمانيد و خوبي را در خود بپرورانيد و همواره در راه رشدش باشيد».7 _ «درستي در توجه كه به حضور ذهن بينجامد»;بودا: «براي كسي كه به توجه همه جانبه مي پردازد، دل مشغولي ها و گرفتاري هايي كه هنوز پيش نيامده، پيش نمي آيد و آنها كه پيش آمده است از ميان مي رود». [12] .8 _ «درستي در تمركز و مراقبه اي كه به يكدلي بينجامد»; بودا تمرين هاي مراقبه و جذبه و در خود فرو رفتن را از راه هاي اطمينان بخش پيروزي مي داند. راهي كه در آن شخص انديشه هاي خود را از جهان خارج و صورت هاي مختلف و ناپايداري آنمي گرداند تا در درون خويش دور از هر گونه لذت و الم، آرامش را دريابد.بودا درباره ي اين اصول نيز تأكيدگذر دارد و ميخواهد كسي وابسته ي تعليمات نماند. ميگويد دلبستگي به چيزي يا نظري يا خوارشمردن چيزي يا نظري همان است كه حكما بدان قيد و بند ميگويند. ميگويد تعليم شبيه كلكي است كه براي عبور از آب درست شده نه براي چسبيدن به آن. پس ازگذر از آب ديگركلك به درد نميخورد. نمي شود گفت حالا كه به كمك كلك

از آب گذشتم دوستش دارم و هميشه آن را با خود نگه ميدارم. اين غلط است. بايد كلك را لب آب گذاشت و رد شد.ميگويد آيين من براي گذشتن ساخته شده نه نگه داشتن. بايد حتي چيزهاي خوب (تكاليف عالي معنوي) و به طريق اولي چيزهاي بد را ترك كرد.ميگويد خود را از خودها فنا كنيد. خود جاه طلب، خود جلودار، خود تاج و تخت... خود چيزي نيست جز مجموعه اي از اميال. از آنجا كه نجات هر كسي از خودش و در خودش مي باشد اين خود بايد وارسته و سبكبال باشد و سايه ي هيچ ميل و طلبي بر آن سنگيني نداشته باشد تا بتواند نقش پرواز به سوي رستگاري را خوب ايفا كند.بودا: «هر كس چه اكنون و چه بعد از مرگ بايد چون چراغ رستگاري خود باشد و به پناهگاه خارج از خود روي نياورد». [13] .

نتيجه گيري

به اين ترتيب بودا فلسفه ي نجات را از بُعد اجتماعي مطرح نمي كند، چرا كه همه ي جان ها يكسان نبوده و در چرخش حيات (گردونه ي كارما) آن قدر بايد بيايند و تبديل شوند تا وارسته و خالص به رهايي رسند. اين آمد و شد در اجساد مختلف تا زمان نيل به وارستگي ادامه خواهد يافت و اين برخلاف نجاتي است كه «مهدي موعود» (عليه السلام) منجي آن است و به يك جامعه ي منتظر پاسخ مي گويد. انتظاري كه در جان هاي صاف و زلال چشم به راه رستگاري است.

پاورقي

[1] راهول، والپولا، بوديسم، (ترجمه ي قاسم خاتمي)، كتابخانه طهوري، 1353 ش، ص ص 48 و 49.

[2] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، طرح نو، تهران، 1372 ش، ص 111.

[3] راه حق، سوره راه. (ترجمه ي رضا علوي)، ص 112.

[4] شاله، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، (ترجمه ي منوچهر خدايار محبي)، دانشگاه تهران، تهران، 1346 ش، ص 118.

[5] راه حق، سوره راه، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 112.

[6] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، ص 122.

[7] راه حق، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 136.

[8] راه حق، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 24.

[9] گئر، جوزف،حكمت اديان، (ترجمه ي محمّد حجازي)،كتابخانه ابن سينا باهمكاري مؤسسه انتشاراتي فرانكلين، 1377 ش، ص 29. [

[10] الدنبرگ، هرمان، فروغ خاور، (ترجمه ي بدرالدين كتابي)، كتابفروشي تأييد اصفهان، اصفهان، 1340 ش، ص 122.

[11] راه آيين، (ترجمه ي ع. پاشايي)، ص ص 35 و 36.

[12] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، ص 125.

[13] شاله، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، (ترجمه ي

منوچهر خدايار محبي)، ص 118.

بخش نقدها

نقد آيين بودا

سويه هاي نقدآميز آيين بودا فراوان است، نقدهاي دروني، تطبيقي، شناختي، تاريخي و … محورهاي كلي اند كه موارد جزيي بسياري را فرا مي گيرند. در اينجا به اشاره و اختصار چند نكته بازگو مي شود. تناقض عقلانيت و تفلسف

با نگاهي به انديشه ها و آموزه هاي بودا در مي يابيم كه وي در عين ستيز با تفكر عقلاني و كارآمد ندانستن آن خود به پي ريزي نظامي فلسفي دست زده هم در باب هستي و هم درباره انسان به تفسير و تبيين پرداخته است.

بودا بر نظام اخلاقي و عملي تأكيد داشته است اما از آنجا كه بنياددهي چنين نظامي بدون پايه نظري امكان پذير نيست ناچار به ابراز نگرش هاي فلسفي براي پشتوانه سازي دستورات عملي خود شده است.

خلاف وجدان

آموزه هاي بودايي انسان آزاد انديش را راضي نمي كند؛ زيرا ترسيم وي در هستي شناسي، خلاف وجدان است.

ادعاهاي بي دليل وي جز با جاذبه هاي فريبنده روانشناختي سخناش پذيرفتني نيست. پراكندگي

آموزه هاي بودا از ساختاري منسجم برخوردار نيست. آيين بودا به استثناي باور به پاياني مسرت بخش، نگرشي منفي به جهان داشته و فاقد تبيين فلسفي و منطقي است.

از اين رو در اين آيين اجزايي وجود دارد كه الزاما همه آنها ارتباط منطقي و هماهنگ با يكديگر ندارند. [1] گريز

روش بودا سلبي، گريز و جا خالي كردن است.

او به فكر رهايي است.

شعار هميشه او خلاصي يافتن از شر زندگي و آفت هاي آن است.

تنهايي

مشكل اصلي بودا تنهايي است.

او خود را پيوسته به آغاز، وابسته به بي نهايت و سائر به نقطه اي مشخص نمي بيند. از اين رو نظام رهايي را پي مي ريزد تا نجات را به ارمغان آورد. از اين گفته بودا كه

«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده ام و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني نگفته ام» [2] پيداست كه بودا نمي خواسته به انديشه ورزي و ژرف نگري دامن زند. او به مجهولاتي آگاهي داشته اما سخن پيرامون آنها را بي فايده مي دانسته است.

ابهام

تعاليم بودا به ويژه در بخش نظري به گونه اي ابهام داشته كه موجب تفاسير گوناگون از آنها در دوره هاي بعد شده و گروه هاي اجتماعي گوناگوني را به وجود آورده است [3]

برخي آموزه ها مانند انتقال كرمه زندگي در مسأله تناسخ، چنان غامض است كه فهم آن بسيار دشوار و پيچيده است [4]

ناهمسازي

وقتي عالم و انسان از جوهر ثابت تهي هستند پس كردار به چه كار آيد و بر زندگاني آينده او چگونه تأثير گذارد؟! اگر نيروانا به معناي نابوديست چگونه مي توان به آن دست يافت؟! بله مي توان گفت جهان معنوي - روحاني بودا فريبنده است و توانسته با اين فريبندگي و دلربايي فضاي دلپذيري از نرمي و حرمت بسازد. [5] خشنودي رواني

بودا در پي جلب رضايت انسان و تقديم آرامشي رواني است.

ناتواني بودا از حل صحيح مسائل هستي او را به استمداد افراطي از روش عملي دچار كرد. او به معناي واقعي نتوانست سرگرداني انسان را بزدايد و ارتباط واقعي انسان را با هستي پيدا كند.

از اين رو به درون كاوي افراطي چنگ زده و دائما بر طبل آداب و اعمال مي كوبد و تلاش مي كند انسان را از درگير شدن با زندگي رهايي دهد. اجتماعي نبودن

آيين بودا آييني فردگراست [6] و براي اجتماع برنامه اي ندارد. بودا گرچه با نظام كاست مخالفت

مي كند اما به همه لوازم آموزه هاي خود توجه ندارد. كيفر كردار در همين دنيا

آموزه تناسخ به معناي انكار معاد است.

بودا همه چيز را در درياي بيكران بي مبدأ و منتها زنداني مي كند.

انديشه او از سرگرداني انسان در درياي سمساره فراتر نمي رود و همه چيز را در همين بيكران پنداري مي جويد. كرانه اين دريا نيرواناست؟!

***********

منابع:

بايرناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفدهم، تهران، 1386.

بهار، مهرداد، اديان آسيايي، نشر چشمه، چ هفتم، تهران، 1387.

دكتر فياض قرايي، اديان هند، دانشگاه فردوسي مشهد، چ اول، مشهد، 1384.

رادا كريشنان، سرو پالي، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي و فرهنگي، چ دوم، تهران، 1382

شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، 1 ج، مؤسسه انتشارات اميركبير، چ ششم، تهران، 1386.

شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386

مالرب، ميشل، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، نشر ني، تهران، 1387.

ناكامورا، هاجيمه، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي - حسن كياني، 2 ج، انتشارات حكمت، چ اول، تهران، 1377.

هاردي، فريدهلم، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ سوم، تهران 1385.

هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ دوازدهم، تهران 1382.

***********

[پي نوشت]

[1] رابرت هيوم، همان، ص 125

[2] جان بايرناس، همان، ص 188

[3] فريدهلم هاردي، همان، ص 145

[4] جان بايرناس، همان، ص 192

[5] ميشل مال رب، همان، ص 197

[6] رابرت هيوم، همان، ص 128

بخش آموزه ها

آموزه هاي بودا

آموزه هاي بودا در دو دسته نظري و عملي مي گنجد.

الف: آموزه هاي نظري

آموزه هاي نظري بودا را مي توان به سه بخش معرفت شناسي، هستي شناسي

و انسان شناسي تقسيم نمود.

1 - معرفت شناسي

بودا با تفكر عقلاني و فلسفي مخالف است و هر گونه انديشه ورزي عقلاني را طرد مي كند.

او مدعيست كه نجات انسان تنها از راه عمل دستيافتني است.

از گفته هاي اوست: من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده ام و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني نگفته ام. [1] از اين گفته پيداست كه بودا نمي خواسته به انديشه ورزي و ژرف نگري دامن زند. او به مجهولاتي آگاهي داشته اما سخن پيرامون آنها را بي فايده مي دانسته است.

از سوي ديگر بودا اصرار نداشت كه تعليمات او حقيقت مطلق هستند؛ [2] اين رويكرد باعث پيدايش فرقه هاي متعدد فلسفي پس از وي شد.

با نگاهي به انديشه ها و آموزه هاي بودا در مي يابيم كه وي در عين ستيز با تفكر عقلاني و كارآمد ندانستن آن خود به پي ريزي نظامي فلسفي دست زده هم در باب هستي و هم درباره انسان به تفسير و تبيين پرداخته است.

بودا بر نظام اخلاقي و عملي تأكيد داشته است اما از آنجا كه بنياددهي چنين نظامي بدون پايه نظري امكان پذير نيست ناچار به ابراز نگرش هاي فلسفي براي پشتوانه سازي دستورات عملي خود شده است.

2 - هستي شناسي

هستي در نظر بودا بي مبدأ، ناپايدار و رنج آميز است.

از اين رو در چند فراز به انديشه او در باب هستي شناسي مي پردازيم.

2 / 1: هستي بي آغاز

بود از مبدأ آفرينش سخن به ميان نياورده [3] به ناپيدايي آن معتقد است.

مي گويد:

آغاز سرگرداني موجودات از زماني بي آغاز است.

هيچ مبدأيي نمي توان يافت كه اين موجودات از آن سرچشمه گرفته باشد؛ [4] علت پيدايش

را فقط عطش موجودات براي به وجود آمده مي داند. [5] به نظر او هيچ گونه طرح و نقشه مركزي يا صانع مدبر مقتدري در آسمان نيست كه همه موجودات را به يكديگر مربوط و متحد ساخته باشد؛ [6] اشيا و صور عالم از منشأ نامعلومي سرچشمه مي گيرند و روانه مي شوند و همچون رودي در جريانند و به مقصد ي نامعلوم رهسپار. اين كه اشيا از چه پيدا شده اند و چه انگيزه اي سبب ايجاد آنها شده و يا هدف عالي خلقت و آفرينش چيست در دين بودا مطرح نشده است؛ [7]

2 / 2: هستي ناپايدار

2 / 2 / 1: نفي جوهر ثابت

تمام مكاتب هندي در پس ظواهر ناپايدار جهان و در پس دگرگوني هاي جسم و روح انسان، اصل و جوهري ثابت يافته اند و با نام هايي چون آتمان، جيوا و پورُوشا نامگذاري كرده اند و وصول به آن را تنها با مكاشفه ممكن دانسته و دست عقل و استدلال را از درك اسرار آن كوتاه دانسته اند [8] اما بودا چنين اصل ثابتي را انكار مي كند.

از نگاه بودا جهان، صورت هاي پي در پي و متعاقب يكديگر است.

پديده ها مدام در حال تغييرند و صورت عوض مي كنند و يكي علت ديگري واقع مي شود. هيچ امري ثابت نيست و لذا رنج و درد فراوان در پي دارد. [9] از اين رو عناصر از يكديگر جدا هستند و حركتي منقطع و زنجيره وار دارند و در پيدايش پي در پي خود جرياني واحد را پديد مي آورند. اين جريان واحد بر اساس ارتباطات چندگانه و متقابل عناصر نسبت به يكديگر، ظاهر شده است؛ [10] به بيان ديگر سرعت پيدايش و انهدام صورتها چنان

برق آساست كه باعث پيوسته ديدن اشيا مي شود. اين پيوستگي صرفاً پنداريست و «جوهر» و «خود»ي در پس اين تحولات نيست. [11] اين ديدگاه با نام «عدم جوهر ثابت» معروف شده است.

بوداييان اوليه به مدد مكاشفه و مشاهده به اين حقيقت پي برده اند اما سوترانتيكه ها براي آن استدلال لمي آورده اند كه قابل نقد است؛ [12]

2 / 2 / 2: نفي آتمن

بحث از آتمن به معناي خود و نفس، هم به بخش هستي شناسي مربوط مي شود و هم به انسان شناسي اما چون بيشتر با بحث عدم جوهر ثابت مرتبط است در اينجا ذكر مي شود. دين بودا اساس و جوهر انسان را چون واحدي ثابت كه در پس مظاهر و عوارض گذرنده باقي بماند نپذيرفت. [13] دليل ايشان اينست كه تغييرات جسم در سلامتي و بيماري نشان مي دهد كه «خود»ي (آتمن) وجود ندارد. [14] ويژگي هاي جسم و موجودات ذي روح چون بزرگي و كوچكي، لطافت و خشونت، دوري و نزديكي و احساس و ادراك و تأثرات ذهني «خود» يعني آتمان نيست. هر كس از صور مادي روي گرداند و از ادراك و تأثرات ذهني و آگاهي فارغ گردد و از تمايلات و فرو نشاندن آنها رها شود به تقدس رسيده و وظيفه اش پايان يافته پس بداند كه ديگر بار به اين جهان صيرورت برنخواهد گشت. [15] در ادبيات بودايي براي تبيين خود انسان از مثال ارّابه استفاده مي شود. آنچه به نام «خود» يا «نفس» خوانده مي شود شخصيت حقيقي نيست و بلكه مجموعه موقت و بي ارزشي از اميال و تمايلات رواني است، درست مثل لفظ ارّابه جنگي كه جز يك نامگذاري مناسب، اسم يك تير، ميله يا

محور چرخ، چرخ، بدنه ارابه و علَم و كُتل ارابه چيز ديگري نيست. [16] در آيين بودا به جاي آتمان كه در اوپانيشادها آمده پنج اسكاندا جايگزين شده است كه عبارتند از:

جسم، احساس، ادراك، تأثرات ذهني و آگاهي.

از تركيب اينها مفهوم شخصيت انسان حاصل مي شود. اسكانداها ثباتي ندارند و به مجرد پديد آمدن فاني مي شوند. [17]

2 / 3: هستي رنج آميز

در نگاه بودا پيدايش و نابودي تولد و مرگ است و بين دو لحظه گذاراني كه آغاز و پايان حيات انسان و موجودات را تشكيل دهد يك دنيا رنج و ناكامي و تلخي و جدايي و پيري و بيماري و مرگ وجود دارد كه بايد تحمل نمود اما بايستي مبدأ آن را يافت و از آن خلاصي جست. از نظر وي پيدايش و تولد مبدأ رنج است.

دگرگوني و تغيير مستمر اشيا و روانه بودن آنها به سمت زوال و نيستي همان رنج است و از آنجا انسان قادر به مهار كردن دگرگوني عناصر نيست تنها راه رهايي اينست كه خود را از آنها بي نياز گرداند. [18] حقيقت رنج يكي از حقايق چهارگانه آيين بوداست و نظام عملي بودايي بر پايه آن مبتني است.

از اين رو در بخش انسان شناسي پيرامون آن بيشتر سخن خواهيم گفت.

3 - انسان شناسي

3 / 1: تناسخ (سمساره) و كرمه

تناسخ يعني روح انسان همواره و به صورت متوالي و بدون وقفه از يك بدن به بدن ديگري منتقل مي شود. هر كسي كه مي ميرد روحش به بدن ديگري تعلق مي گيرد و پاياني در كار نيست. اين انتقال كه سمساره نيز ناميده مي شود تا وقتي كه انسان به مرتبه ارهت يعني تسلط

بر مشتهيات و غلبه بر اميال نرسد ادامه دارد. [19] چگونگي بدن آينده انسان به اعمال پيشين او بستگي دارد. اينجاست كه قانون كرمه مطرح مي شود. اين قانون همچون تناسخ مورد وفاق همه آيين هاي هندي است.

طبق كرمه هر فعلي كه از انسان سر مي زند نيرو و اثري كه خوب يا بد است ايجاد مي كند و در نتيجه چگونگي زندگي آينده انسان را معين مي سازد. عمل بسان دانه ايست كه در صورت پيدا شدن شرايط مناسب، رشد مي كند و حيات ديگري مي يابد. حتي قانون كرمه قدمي فراتر مي نهد و معتقد كه خود انسان محصول كردارها و اعمال زندگي هاي گذشته است؛ [20] بنا بر اين وضعيت كنوني ما حاصل كردار ما در زندگي هاي گذشته است [21] و آنچه به نظر انسان همچون جسم جلوه مي كند در واقع تأثرات اعمال پيشين است كه صورت يافته و تحقق پذيرفته است و به شكل موجودي مادي درآمده اند. [22] انتخاب نوع بدن بعدي انسان به نوع عملكرد انسان در زندگي كنوني وابسته است.

بر پايه اوپانيشادها در صورت نيك رفتاري انسان در زندگي، روح او بعد از مرگ در رحمي پسنديده و پاك قرار مي گيرد و در صورت كردار ناشايست در رحم ناپسند چون زهدان سگ يا گرگ يا خوك يا رحم زني از طبقه پايين. [23] روح انسان در پي كردارهاي زشت به حيواناتي چون عنكبوت ها، افعي ها، سوسمارها، جانوران موذي، درندگان، موش صحرايي، ببر، ميمون، خرس و … تبديل مي شود. [24] نكته گفتني ديگر اين كه بر اساس نفي آتمن، روح، ماده مستقلي ندارد تا از پيكري به پيكر ديگر منتقل شود بنا بر اين معناي تناسخ و انتقال روح چيست؟

در اينجا

مي گويند:

آنچه از اين حيات به حيات ديگر منتقل مي شود صفات حيات يا كرمه زندگيست كه مي توان آن را به نقش نگين تشبيه نمود. وقتي نگين را به مومي مي زنيم نقشي بر موم مي افتد و شكلي حاصل مي شود و آنگاه كه موم ذوب شود آن نقش از موم به ماده يا موم ديگري منتقل مي شود. به همين قياس عوارض وجود انسان يا همان كرمه مرده به جنيني ديگر كه در رحم مادر است مي رود. [25] بوداييان براي اين كه در تناسخ واقعاً جوهري منتقل نمي شود تمثيلات ديگري نيز آورده اند مانند روشن كردن يك شمع با شعله شمع ديگر كه شعله اولي به دومي منتقل نمي شود يا ياد گرفتن معلوماتي از معلم كه باعث انتقال چيزي از معلم به شاگرد نمي شود. [26] حاصل اين كه هنگام مرگ، كرمه يك شخص به ديگري انتقال يافته است بدون اين كه دومي عين اولي باشد.

بي شك فهم دقيق اين قضيه بسيار دشوار و پيچيده است [27]

3 / 2: رنج و راه نجات

يكي از آموزه هاي مهم بودا فرضيه رنج جهاني و راه رهايي از آن است.

بودا در تأملات خود به چهار حقيقت جليل پي برد [28]:

1 - حقيقت رنج. هر آنچه هستي مي يابد محكوم به رنج و درد بي پايان است.

تولد رنج است، بيماري، ازدواج، پيري، دوري از خوشايندها و روبرو شدن با ناخوشي ها و نرسيدن به خواسته ها همه رنج است و حتي خوشي ها همراه با رنج است.

2 - حقيقت خاستگاه رنج. منشأ رنج، عطش و تشنگي به وجود آمدن است.

انسان آرزوهايي دارد وقتي آرزوهايش برآورده مي شود باز هم در آرزوي چيزهاي بيشتري است.

اين نشانه نوعي جهالت است؛ [29] اين تشنگي موجب دوباره

زاييده شدن و گرفتاري در گردونه تناسخ همراه با درد و رنج مستمر است.

حواس انسان نيز ابزار پديد آمدن عطش است [30]

3 - حقيقت رهايي از رنج. انسان بايد از اين رنج خلاصي يابد و تنها راه آن، فرو نشاندن عطش آرزوها و خواسته هاست به گونه اي كه گردونه مرگ و حيات متوقف شود و انسان از اين سرگرداني نجات يابد.

4 - حقيقت راه رهايي از رنج. براي رهايي از رنج بايد برنامه اي عملي مشتمل بر هشت روش انجام شود كه عبارتند از:

ايمان درست، نيت درست، گفتار درست، رفتار درست، معاش درست، سعي درست، توجه درست و مراقبت درست. تفاوت رنج و اندوه

برخي در تفاوت فرضيه رنج و اندوه گفته اند:

تنگناي اندوه براي كساني است كه از مبدأ رنج و راه فرو نشاندن آن آگاهي نيافته اند اما در دل يك بودايي كه خويش را از رنج آزاد گردانيده اين اندوه، مبدل مي شود به ترحمي آكنده از مهر نسبت به كساني كه هنوز در ناداني به سر مي برند. او كوچكترين احساس اندوه نمي كند و بلكه وجود و شادي سراسر وجودش را فراگرفته است؛ [31] زنجيره علّي

در آيين بودا روند ابتلاي انسان به رنج در يك سلسله علل و معلولات به صورت زير ترسيم شده است [32]:

ناداني ← ذهنيت ← آگاهي ← نام و صورت ← حواس ششگانه ← برخورد ← احساس ← تشنگي ← دلبستگي ← وجود ← تولّد ← پيري و مرگ بودا در اهميت فهم اين سلسله مي گويد:

هر كس آن را بفهمد آيين را مي فهمد و از رنج رهايي مي يابد. [33] در اينجا توضيحي خلاصه پيرامون هر يك از اين موارد مي آوريم:

منظور از ناداني ندانستن

حقايق چهارگانه برين است.

ذهنيت يعني كرمه يا كردارهايي كه در زندگي پيشين صورت گرفته است منظور از آگاهي (كه يكي از پنج اسكانداست) اولين آگاهي كودك در رحم مادر است كه همان آگاهي حاصل از كردارهاي گذشته است منظور از نام، سه اسكانداي احساس، ادراك و ذهنيت است و منظور از صورت همان تن است حواس ششگانه يعني حواس پنجگانه و ذهن كه دريچه ارتباط انسان با عالم خارج هستند برخورد يعني برخورد حواس ششگانه با موضوع خاصي احساس، حاصل برخورد حواس با موضوع است تشنگي، عطشيست كه در پي احساس حاصل مي شود دلبستگي، عطش شديد و آرزوي داشتن چيزيست كه هنوز به دست نيامده است وجود يعني تولد مجددي كه در پي دلبستگي مي آيد تولد يعني تولد در زندگي بعدي پيري و مرگ نتيجه گريزناپذير تولد است.

3 / 3: نيروانا

نيروانا هدف غايي و ممتاز تعليمات بوداست.

بودايي در پي فرو نشاندن عطش تمايلات و رهايي از سلسله علل پيدايش به مقام نيروانا نايل مي شود. [34] واژه نيروانا به معناي «خاموشي» است [35] و با اين كه بوداييان هر گونه تفسير در جهت مثبت يا منفي از نيروانا را كفر محض شمرده اند تفاسير متعددي از نيروانا صورت گرفته است؛ مانند:

مقام سرور و شادي، انقطاع و خاموشي پديده ها و سكوت محض، فرو نشاندن جمله رنج ها. [36] آنچه با تعاليم بودا سازگار است اينست كه نيروانا «مقام رهايي انسان از تمايلات، خواسته ها و آرزوها و رسيدن به خاموشي و سكون مطلق» است.

اين معنا ديدگاه سلبي و منفي در تفسير نيرواناست كه اغلب بوداييان آن را مي پذيرند. [37] طبق ديدگاه ثبوتي، نيروانا «مقام آرامش مطلق» است يعني آن كه

به نيروانا رسيده به طور كلي فاني و معدوم نشده بلكه تنها عطش وي خاموش گشته است [38]

ب: آموزه هاي عملي

آيين كهن بودايي فردگراست [39] و به جنبه هاي عملي توجه داشته [40] براي وصول به مقصد بر تهذيب باطن و اعتماد به نيروي دروني تأكيد مي كند.

از اين رو انتظار مي رود به آموزه ها و برنامه هاي سلوك در اين آيين بيشتر توجه شود. در مقايسه با آموزه هاي نظري بودا (كه پر مناقشه است) آموزه هاي عملي او چندان اختلاف آميز نبوده است گرچه اين تعاليم از نظر اهدافي كه دنبال مي كند به ناكجاآباد مي رود.

هشت راه نجات

چنانكه در بحث رنج و راه نجات گفته شد يكي از چهار حقيقت برين كه بودا به آنها پي برد هشت راه نجات است.

اين هشت راه به سه دسته تقسيم مي شود [41]:

الف: فهم، شامل: ايمان درست و نيت درست

ب: اخلاق، شامل: گفتار درست، كردار درست و زيست درست

ج: توجه، شامل: كوشش درست، پندار درست و مراقبه درست درباره هر يك از اين هشت گام چنين توضيح داده اند:

ايمان درست يعني ايمان كامل به حقايق چهارگانه و تصميم به زندگي بر طبق آنها نيت درست يعني عقيده استوار بر ترك شهوات جسماني، محبت حقيقي نسبت به ديگران و آزار نرساندن جانداران و ترك آرزوها گفتار درست و كردار درست يعني پرهيز از گفتار بيهوده و رفتار ناپسند و ابراز محبت به ديگران با گفتار و كردار زيست درست يعني داشتن شغل مناسب بدون مخالفت با اصول بودايي كوشش درست يعني تلاش در شناخت حق از باطل و خواسته هاي پسنديده از خواسته هاي ناپسند پندار درست يعني عادت به انديشه پسنديده و منظم در ساعاتي از شبانه روز

مراقبه درست يعني غرق شدن در تأمل پيرامون چيزي كه مي انديشد به طوري كه غير آن به ذهنش خطور نمي كند.

اين راه، مطلوب نهاييست و انسان را به مقام ارهت [42] يعني قدرت مطلقه و تنزيه كامل مي رساند. انسان با پيمودن اين راه از دروازه مرگ به مقام نيروانا نايل مي شود. [43] رهبانيت و آداب دير سنگه

در پي تبليغاتي كه بودا در سراسر هند مي نمود پيروان زيادي گرد آورد. افزايش پيروان وي باعث شد به راهبان توصيه كند ديرهايي براي تجمع مردم بسازند و قواعد و رسومي نيز براي آنها مقرر نمود. در تمام سال در فصل خشكي شاگردان را به اطراف مي فرستاد تا به تعليم و موعظه مشغول شوند و خود نيز به تبليغ مي پرداخت. چون سه ماه موسم بارندگي مي رسيد و مسافرت پياده دشوار مي شد با مريدانش در اماكن مختلف تجمع مي كردند و ساكن مي شدند و با نظم و ترتيب خاصي به مراقبه، تعليم و خدمت متبادل مي پرداختند. در پي اين سبك زندگي، سازمان سلسله ديرهايي به نام سنگه به وجود آمد كه با هداياي گرانبها پيروان بودا ساخته مي شد.

آداب و مقرراتي براي اين ديرها وضع گرديد از جمله: پوشيدن جامه زرد، تراشيدن موي سر و ريش، گرفتن كاسه گدايي، آرامش گزيدن در ساعت مقرر و به مراقبه و تفكر پرداختن. مدت توقف سه ماهه در ديرها به تدريج زياد شد تا جايي كه دراويش دوره گرد تمام سال را در اين خانه هاي جديد به سر مي بردند. [44] ساكنان ديرها به علاوه بايد ده قانون اخلاقي را رعايت كنند:

1. پرهيز از بي جان كردن جانوران

2. احتراز از تصرف در مالي كه به شخصي عطا نشده ست

3.

پرهيز از بي عصمتي و ناپاكدامني

4. احتراز از مكر و فريب

5. خود داري از مستي و شرابخوري

6. خود داري از پرخوري و شكم پري خاصه به هنگام بعد از ظهر

7. چشم پوشي از تماشاي رقص و آواز طربناك و تماشاي لهو و لعب

8. اجتناب از استعمال زيورها و عطريات و آرايش ها

9. نخفتن در بسترهاي نرم

10. احتراز از قبول زر و سيم [45]

بودا در ابتدا از ترس ايجاد سستي در آيين خود رضايت نداشت كه زنان از وي پيروي كنند اما اصرار زنان باعث شد ديرهاي مناسب زنان راهب تشكيل شود [46] اما راهبه ها نسبت به مردان از منزلت پايينتر برخوردار بودند. [47] زيربناي اخلاقيات رهباني فردگرايي، سنت ترك دنيا و تهذيب و تزكيه نفس بوده اما به تدريج قواعد و مقررات نظامي كامل از اخلاقيات رهباني به نام ديانا را كه بيش از دويست قاعده است به وجود آورد. اين قواعد به هفت دسته تقسيم شده اند.

چهار مورد از اين اخلاقيات جنبه اساسي و زيربنايي دارد كه ارتكاب هر يك از آنها موجب خروج دايمي از اجتماع رهباني مي شود و توبه اي ندارد. اين موارد عبارتند از:

آميزش جنسي، دزدي، آدمكشي، ادعاي قوا و ملكات فوق بشري. [48] ترك تعلقات دنيوي

بودا به ترك عيش و نوش و شهوات توصيه مي كند و آنها را مايه درد و رنج مي داند. از لذايذ جسماني و اميال نفساني پرهيز مي دهد و آنها را باعث شقاوت مي شمارد. مالكيت و دارايي را مذمت مي كند، از علاقه به مال و داشتن زن و فرزند و اقوام و خويشان و علاقه مندي به آنان نهي مي كند و اساساً بودايي مؤمن از هر چيز كه به نفس، اندك

رابطه اي پيدا مي كند و يك هيجان نامستقيم به وجود مي آورد بايد بپرهيزد و هر گونه جذب نفع و دفع ضرر كه حالت نفساني را به هم مي زند مذموم است؛ [49] محبت و مهرباني

بر اساس آموزه گفتار درست و رفتار درست انسان بايد تمام مخلوقات را به دوستي درست و صحيح دوست بدارد و در گفتار و كردار به آنها محبت كند؛ [50] آن كه بخواهد به مقام ارهت برسد بايد نسبت به همه خيرخواه و مهربان باشد و مانند مادري نسبت به طفل به تمام نوع انساني مشفق و مهربان باشد و براي نجات اهل عالم خود را فدا كند.

در آيين بودا قاعده اساسي تربيت نفس آن است كه بودايي در يك حالت توجه قلبي چهار زانو بنشيند و چشم ها را ببندد و در اعماق قلب خود يك پرتو عام محبت و دوستي مطلق جهان را كه شامل سراسر موجودات باشد بطلبد و پيوسته كوشش كند كه دل او از محبتي شديد نسبت به به جهان هستي آكنده شود. [51] آموزه هاي عملي بودا در واقع متفرع بر همان هشت راه مي شود اما به لحاظ اهميت، برخي از آنها به طور جداگانه مورد بحث قرار گرفت.

مكاتب بودايي

مردم سرزمين هند به دلايل فراواني علاقه زيادي به تجربه و تحليل و درك جهان انسان و مذهب از خود نشان داده اند بر هم قرار گرفتن بخشي از اين دو رشته فلسفه و مذهب و نيز تاثر و تاثير متقابل اينها در سرزمين هند به مراتب بيشتر از غرب و ديگران است به دو دليل:

الف: اينست كه در هندوستان دين و مذهب الزاما شامل تصور يك وجود داراي تشخص مطلق

نيست

ب: به خاطر نيازي كه بسياري از متفكرين هند به ارائه افكار و عقايد و تعاليم خويش در چارچوب درست عمل احساس مي كردند؛ [52] همين نوع تفكرات باعث شد كه مكاتب و فرقه هاي زيادي به وجود بيايد كه يكي از آنها بوداست كه خود بودا نيز داراي فرقه ها و مكاتب زياديست اگر مروري به آثار بودايي و جين داشته باشيم، در قرن ششم قبل از ميلاد سرزمين هند سرشار از نظريات ديني و فلسفي بي شماري بود كه به طور كلي به دو دسته تقسيم مي شدند

الف: شرمن ها

ب: براهمه ها براهمه نظرياتشان بر اساس وداهها قرار داده بودند به خلاف شرمن ها كه كاملاً مخالف بودند ويافت وداها را به كلي نفي مي كردند و به علت رشد تدريجي اصالت عقل در جامعه اكراه زيادي از قرباني حيوانات درشعاير ودايي ونارضايي روز افزون از گوناگون و اعمالي پيچيده مذهبي مكاتب مختلفي در براهمه ها به وجود آيدكه قرباني و ديگر مراسم مورد ترديد قرار گرفت آنها اين مراسمات شكننده را براي گذر از اقيانوسهاي دنيا دانسته اند و در پي ارائه تبينات تمثيلي از مراسم قرباني بر آمدند. شرمنه ها و براهمه ها به خاطر كشمكش ها و نزاعهايي كه با هم داشتند برجسته ترين كمكها را به سرزمين هند كردند؛ [53] كه در اين نوشتار ما به شرمنه ها و به معناي دقيق آن بودايي ها سر و كار داريم. بعد از مرگ بودا دين او در مشرق و جنوب آسيا انتشار يافت ولي پيروان بودا در تفسير دستورهاي او اختلاف كردند.

در نتيجه بوداييان اندك اندك به دو فرقه يا دو مكتب بزرگ و يك مكتب كوچك منقسم شدند. از دو مكتب بزرگ يكي را فرقه ي هينَهْ

يانَهْ يا - بوداي جنوبي - گويند. زيرا در نزد مردمان جنوب آسيا يعني در كشورهاي سيام و برمه و ويتنام و غيره رواج دارد. دومي را فرقه ي مهايانه بودايي شمالي - نام داده اند كه در نواحي شمالي مانند كره چين و ژاپن معمول و متبع است 54]. دو مكتب هينَه يانَهْ (به معني گردونه كوچك يا راه كوچك و مهايانه (به معني گردونه بزرگ يا راه بزرگ بعد از پنج قرن كه از وفات معلم بزرگ - بودا - سپري شد، از يكديگر جدا و متمايز گشتند. اختلاف و فرق بين آن دو اجمالاً در اينست كه در طريق هينَهْ يانَهْ، مبتدي و نوآموز بايد كوشش كند تا نفس خود را انفراداً تكميل كرده به كمال انساني برساند و به مرتبه ي حقيقت «بوداييت فردي برسد و كاري به ديگر نفوس بشري ندارد ولي در مكتب مهايانه جنبه ي اجتماعي در تربيت نفس و تهذيب اخلاق بيشتر رعايت مي شود و برحسب مبادي آن هدف هر فرد انساني نبايد فقط آن باشد كه خويشتن را كامل ساخته به مرتبه ي نيروانه نائل گردد، بلكه بايد به مقام «بوداييت عامه واصل شود تا آنكه ديگر نفوس را كه در جهان دستخوش آلام و مصائب اند، به سعادت و نجات برساند. همان طور كه گذشت دو مكتب مهايانه و هينَهْ يانَهْ دو فرقه اساسي و مهم دين بوداييست [55] ولي بايد دانست كه در آن دين - مانند ساير ملل و مذاهب - صدها فرقه و مكتب كوچك تر در هر كشور به ظهور رسيده است (كه از آن جمله فرقه وَجْرَهْيانَهْ است و هر كدام يك رشته رسوم و عبادات

و تشكيلات در صوامع و معابد گوناگون دارند كه در همه ي آنها فلسفه اساسي گوتمه بوداي اصيل ركني ركين است كه به برخي از آنها اشاره شد.

%%تفاوت هاي هينه يانه و ماهايانه

ميان اين دو فرقه تفاوت هاي زياديست كه برخي از آنها اشاره مي شود و اصل بحث كه در آينده به صورت جداگانه مورد بررسي قرار مي گيرد [56]. هدف غايي تراوادا رسيدن به نجات و آزادي شخصيست و حال آنكه ماهايانه اين نجات را فقط از جهت شخصي نمي جويد بلكه مي خواهد كه تمام موجودات عالم از بركت آن برخوردار شوند. رساله و آثار تراواده به زبان پاليست و مهايانه ها به زبان سنسكريت است.

تراواده مدعيست كه اصالت به تعليمات بدوي بودا را حفظ كرده و صفات پاك و بي تكلف و سازمان رهباني آن را نگاه داشته است.

حال آنكه مي توان گفت «ماهايانه» به تفسير آيين بودا رنگ عرفاني و معنوي بخشيده است.

تراوداده راه آزادي و نجات فقط براي بعضي ها گشودن بود و اين برگزيدگان مي توانستند در قيد همين حيات دنيوي به نيروانا نائل آيند و زنده آزاد شوند، در حالي كه ماهايانه معتقدند انسان براي آن كه بتواند عطش تمايلات خود را فرو نشاند بايستي در بادي امر از خرمن فضائل اخلاقي و معرفت «بودي ساتواها» توشه گرفته شده باشد [57] البته اين دو فرقه مباحث بسيار زياد ديگري نيز دارند كه در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

الف: مكتب هينَهْ يانَهْ

تراوادا (Theravada) به معني تعليم پيران است و ناميست براي كهن ترين شكل تعليمات بودا - كه به زبان پاليست - كه به ما رسيده است اين نام از انجمني مركب از پانصد تن از رهروان كه اندكي پس از

مرگ استاد (بودا) تشكيل شده بود، گرفته شده است تِرَهْوادَهْ فقط يكي از مكتبهاي كهن بوداست كه از سوي فرقه ي مهايانه، (آيين گردونه بزرگ به نام هينَهْيانَهْ (آيين گردونه كوچك خوانده مي شود. هينَهْ يانَهْ را گاهي آيين بوداي جنوب يا آيين بوداي پالي نيز ناميده اند [58].

تاريخ و جغرافياي هينَهْ يانَهْ

بوديسم هينَهْ يانَهْ در حال حاضر در سريلانكا، برمه تايلند و كامبوج پيرو دارد. اين سرزمينها، كانون بودايي موسوم به تري پيتَكَهْ (سه سبد) را به زبان پالي زنده نگه داشته اند.

در دوران توسعه تِرَهْوادَهْ (كه از قرن پنج پيش از ميلاد تا قرن اول بعد از ميلاد در حال گسترش بود)، اين شاخه بودايي در افغانستان (بلخ قندهار و باميان، آسياي مركزي و اندونزي نيز رواج داشت لكن اين سرزمينها به دنبال ظهور اسلام هينَهْ يانَهْ را كنار نهادند. يكي از مراكز مهم بوديسم هينَهْ يانَهْ شهر بخارا بوده است كه نام خود را مديون ضبط ايغوري «ويهاره به معني صومعه ي بوداييست و كيش بودايي تا عصر فتوحات اسلامي در آنجا رايج بوده است 59]

كتابهاي هينَهْ يانَهْ

از ميان كتب تري پيتَكَهْ، دَمَه پَدَه بيشتر مورد توجه طرفداران طريقت هينَهْ يانَهْ است كتاب دَمَه پَدَه داراي 26 فصل و 423 شعر است 26 فصل است.

گفتني است كه در طريقتِ تِرَهْوادَهْ از ميان كتابهاي بودايي كانون پالي دمَهَ پَدَهَ از همه مهم تر است اين كتاب معروف ترين مجموعه شاعرانه فلسفي بوداست دمَهَ پدَهَ از دو كلمه دمَهَ يعني آيين حقيقت دين و … و پَدهَ يعني راه پا، پايه و بنياد، درست شده است و بنا بر اين مي توان آن را بنياد آيين يا راه آيين ترجمه كرد.

اصول عقايد

هينايانا

1 هينايانا: يا چرخ كوچك.. راهبان اين گروه لباس هايي زرد رنگ مي پوشند و سرهايشان را مي تراشند و بايد به تعدادي از قواعد و اصول بسيار پيچيده كشيشي تن در نهند؛ همانند:

جايز نبودن خوردن هر گونه غذايي پس از ظهر و ممنوعيت به همراه داشتن هر گونه پول يا دارايي.

اين گروه كوچكترين فرقه بوديسم است كه پيروان آن معتقدند، بودا، تنها مردي بود كه اصولي را براي سلوك وضع كرد، نه خداوندي كه او را بپرستند.

2. پذيرش آموزه سه ركن يا سه نشانه آيين كهن بودايي: الف. رنج جهاني، تعليم چهار حقيقت عالي و راه رهايي از رنج كه هشت گام است.

ب. ناپايداري چيزها، ناپايندگي، گذشتن و دگر شدن و نمايان شدن. ج. نبود جوهر ثابت، نداشتن خود، انكار (آتمن) (در برابر آموزه اوپانيشادها)

3. انسان نمونه و كامل اين گروه بودايي مقدس، مرد ارزنده و زنده آزاد است.

4. رسيدن به انسان نمونه و كامل بودايي ويژه گروه برگزيده است، نه همه انسانها.

5. بوداي آينده (بودي ستوه) بوداي در حال كمون است و تاكنون چند بودا، شش يا بيست و چهار تا، ظهور كرده اند.

6. هدف و مقصد پاياني، رسيدنِ به ( نيروانا) آرامش محض، فرو نشاندن آتش شهوت و دل به رستگاري خود، (نه ديگران) بستن است.

7. بي توجهي به مسأله آغاز و انجام آفرينش در آموزه هاي اين فرقه.

8. تكيه بر كتاب (تري پيتكا) يا سه سبد.

9. راه جنگل نشيني يا ترك خان و مان شيوه زندگي اين جهاني بايد باشد.

10. پيروان هينايانا تنها به يك (بودي ستوه) يا (راهنماي همگان) باور داشتند.

11. طرفداران هينَهْ يانَهْ: معتقدند كه دمه پده سخن خود بودا بوده و در اين هيچ

ترديدي نيست هينَهْ يانَهْ ها معتقد است كه جانمايه همه انديشه هاي فلسفي و اخلاقي بودا و راه و روش زندگي او، در دمَهَ پَدَه مندرج است

11. طرفداران هينه يانا مي گويند:

در كنار سوتره يا «گفتارهاي كمابيش بلند بودا، او گاه سخنان آهنگين و شعرگونه مي سروده كه پيران رهرو، پس از مرگ استاد آنها را گردآورده و عنوان دَمَه پده بر آن نهادند.

12. مكاتب فلسفي «تِرَهْوادَهْ» واقعيت وجود انسان را مركب از تركيبات گذران عناصر ناپايدار اسكَنْدَهْ مي دانستند و واقعيت عيني و ذهني جهان را مي پذيرفتند.

13 فرضيه ي نه - خود - در اين كتب وجود دارد كه در مكاتب فلسفي «تِرَهْوادَهْ» هم وجود داشت

14. فرضيه ي عدم جوهر ثابت در اين مكتب وجود دارد. [60] از اين ساقه ي كهن فلسفه ي بودايي (هينه يانِه)

دو شاخه ي بزرگ فلسفي زاده شد كه به ترتيب به «ويباشيكه و «سوترانتيكه معروف گرديدند. «ويباشيكه به هفت «اَبيدرمَهْ» آيين «سرواستي وادين اتكاء مي كرد و اين آثار را كتب منزل مي دانست و تفسير اين آثار مقدس را كه به «ويباشه معروف بود، كهن ترين رساله هاي دين بودايي مي پنداشت به طوري كه اسم اين مكتب از همين كتاب تفسير «ويباشه گرفته شده يكي از تصنيفات مهم اين مكتب رساله ايست به نام «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» كه مؤلف آن حكيمي به نام «وَسوبندو» بوده است كه در قرن پنجم ميلادي مي زيسته است [61] مكتب ديگر «تِرَهْوادَهْ»، «سوترانتيكه است اين مكتب بر خلاف آيين «ويباشيكه هفت رساله «اَبيدرمَهْ» را وحي منزل نمي دانست و مبدأ و منشأ الهام آن را انساني مي شمرد و فقط به رساله هاي اصلي تِرَهْوادَهْ يعني «سوتَه ها» متكي بود و اسم خود را از همين آثار مقدس و كهن كيش بودايي

گرفته است يكي از بانيان اين نحوه تفكر، فيلسوفي موسوم به «كومارَلَتَه بود كه در قرن دوم ميلادي مي زيست [62]

مباني مكاتب فلسفي ويباشيكه و سوترانتيكه

در تعليمات ابتدايي بودا، به مباحث صرفاً حكمي چندان توجهي نشده است با اينكه «بودا» هيچ ادعايي براي تعريف و تشريح مباني مهم فلسفي از قبيل مبدأ و معاد و هستي و نيستي نكرده مع الوصف در تعليمات او بدون شك و ترديد، يك ديد خاص فلسفي وجود دارد كه پايه و شالوده ي مكاتب بزرگ فلسفيِ بودايي بوده است «بودا» چنان كه گفته شده، جوهر ثابت و روح را يكپارچه تكذيب كرد و فقط به تشريح واقعيتهايي كه يك دم پديد آمده و دم ديگر فاني مي شوند، اكتفا كرد. براي «بودا» ادراكات و مفاهيم و افكار، به انضمام محيط طبيعي اي كه با اين افكار و ادراكات مرتبط است تشكيل دهنده ي همان روح يا شخصيت ذاتي بوده است و «بودا» آن را جريان حيات مي ناميد كه بر اثر اجتماع عناصري چند زاده شده يا به عبارت ديگر شخصيت انسان را تركيب «عناصر گردهم آمده يا «مجموعه مي پندارد بودا به جز اين عناصر مركب هيچ حقيقت ديگري در ذات آدمي نمي يافت اين عناصر را بوداييان «نام و شكل نيز گفته اند و مراد از شكل عناصر رواني و ذهني است كه در تركيب ساخت دروني انسان وجود دارد و نام اشاره به عناصر طبيعي و ماديست كه تن عنصري آدمي را شامل است

در واقع «بودا» همان عناصري را اصيل و واقعيتهاي نهايي عالم دانست كه «اُپه نيشَدْها» مي كوشيدند دائم آنها را رد كنند و واقعيت مطلق عالم را سواي آنها جلوه دهند. «بودا»

اشياء خارجي را نيز بسان واقعيتهاي رواني ناپايدار مي يافت و آنان را به مثابه كيفياتي چند مي پنداشت به نظر «بودا» ادراكات حاصله مطابق كيفياتيست كه به اشياء تعلق دارد چون رنگي كه از كوزه مستفاد گردد. در نظر «بودا» همين كيفيات تشكيل دهنده ي اشياء خارجيست و «بودا» جوهري به جز مجموعه ي اين كيفيات نمي پذيرفت و وحدت و ثباتي در پس تغيير مداوم آنان نمي يافت. در اينجا صرفاً قدري موضوع معرفت از ديدگاه بوديسم تِرَهْوادَهْ را بيشتر مي شكافيم فرضيه ي شناخت در مكاتب فلسفيِ بودايي هماهنگ با مبحث تكثر وجودي و پيدايش و انهدام پي در پي عناصر حيات است يعني شناخت بسان عناصر متكثره حياتي پديده هايي چندگانه و مركب از عناصري چند است كه بر اساس مقارنه ي همين عناصر همراه و معطوف به مركز، در آن واحد چون لحظات آني و برق آسا، ظاهر مي گردد. در واقع عناصر به هم نمي آميزند و تماس و برخوردي بين آنان به وقوع نمي پيوندد و حس موضوع ادراك را اخذ نمي كند و به تصرف در آن نمي پردازد، بلكه بنا به قانون عليت گروهي از عناصر موجب پيدايش عناصري مي شوند كه با آنان ارتباط نزديك داشته اند.

شناخت بصري به عبارت ديگر متشكل است از لحظه اي از رنگ لحظه اي از ماده ي بصري لحظه اي از ذهن كه بر اساس مقارنه و ارتباط نزديك آنان به يكديگر ظاهر مي شود و لحظه اي از ادراك بصري را پديد مي آورد نقطه اي كه در آن اين عناصر همراه و معطوف به مركز گرد هم مي آيند و يكي مي شوند، همان لحظه اي از شناخت است اعتراضي كه به اين فرضيه شناخت شده است اينست كه حال كه شناخت آني است چگونه

حالت استمرار از شناختهاي گوناگون مستفاد مي گردد؟ و چگونه آنچه كه در واقعيت امر تسلسل لحظات برق آساست پيوسته و يكپارچه جلوه مي كند.

بوداييان معتقدند كه سلسله شناختهاي آني و متوالي بسان امواج پي در پي دريا هستند، هر موجي محرك موج ديگر است و عنصر سيال خود را بدان منتقل مي سازد، يا شناخت به مصداق شعله هاي پي در پي آتش شمعيست كه پيوسته به نظر مي رسد و آنچه ما بدان شناخت مي گوييم فقط تسلسل لحظات برق آسا و پي در پي آگاهيست هر گاه لحظه اي از رنگ و لحظه اي از حس و لحظه اي از آگاهي چون علل متقارن و همراه و معطوف به مركز گردهم آيند، لحظه اي از شناخت را پديد خواهند آورد. اين شناخت به مجرد اينكه پديد آيد فاني است و بسان موجيست كه حركت سرنگونيِ آن موج ديگري را پديد مي آورد و عنصر مايع خود را به ديگري انتقال مي دهد. لحظه ي شناخت گروهي از صفات خود را به لحظه ي بعدي شناخت منتقل مي سازد. البته اين لحظات همانندي كامل ندارند، چنان كه دو موج عين هم نيستند ولي خويشاوندي و تشابهي بين آنان هست و همين خويشاوندي و تشابه موجب مي گردد كه حافظه و بازشناسايي ميسر گردد. لحظات شناخت كه پي در پي نمودار مي شوند سرعتي چنان دارند كه آنچه در واقعيت امر استمرار لحظاتِ پي در پي و آني و برق آساست به نظر ما ثابت و پيوسته و يكپارچه جلوه مي كند و اين وضع به مثابه ي تيريست كه گلبرگهاي گلي را بشكافد، با اينكه تير مزبور گلبرگها را يكي پس از ديگري سوراخ مي كند ما احساس مي كنيم كه اين كار در

آن واحد صورت پذيرفته است يا اگر آتش گرداني را بچرخانيم حلقه و دايره اي آتشين مي بينيم حال آنكه اين دايره در حقيقت تسلسل پي در پي نقطه هاي فروزان آتش است [63] و [64]

ب: مكتب ماهايانا

دومّين شاخه اصلي مكاتب بودايي ماهايانه است كه تاريخ دقيق پيدايش آن معلوم نيست گرچه تاريخ انفكاك آن از تراوادا به 400 ق. م. مي رسد. [65] سخت گيري كاهنان و انحصارطلبي آنان در عمل به احكام ورسيدن به نيروانا سبب به وجود آمدن شاخه ماهايانا شد كه در سايه آن هر كس مي تواند به روشندلي برسد و به جاي رسيدن به نيروانا با از خودگذشتگي، خود را وقف تربيت همنوع نمايد. [66]

عوامل گسترش ماهايانا

در واقع تراوادا بر فاصله بين راهبان بودايي با مردم افزوده بود.

رستگاري را از دسترس افراد دور كرده بود.

امكان سعادت از طريق ارتباط متقابل افراد را تقليل مي داد و بر شخصيّت فوق انساني بودا كه در داستان ها نقل مي شد مي افزود اين عوامل احياي مجدد آيين بودا را مي طلبيد. مكتب ماهايانا با مطرح كردن مفهوم بودهيستو شدن (بوداهاي آينده در هستي هاي گذشته) را براي هر كس ممكن دانست و راه حصول كمال معنوي و تنوير را عموميّت داد. بنيانگذاران اين مكتب نام هنيايانا را كه واژه اي تحقيرآميز و به معناي «طريقت معنوي فرو دست» است براي مكتب تراوادا به كار بردند در برابر نام ماهايانا به معناي «طريقت معنوي فرادست». [67] آنان واژه شراواكا را نيز در برابر بودهيستو و به معناي كسي كه صرفاً به كمال معنوي خويش مي انديشد به كار بردند. [68] اين گونه رويكرد ماهايانا سبب ترويج و پيشرفت جهاني آن شد و كيش كهن تراوادا

را پشت سر گذاشت تا جايي كه تراوادا نفوذ خود را در هند از دست داد و به چند كشور محدود شد؛ [69]

از عواملي كه در انتشار ماهايانا تأثير بليغ داشته تلاش هاي امپراطوري آشوكا در مدت زمان قرن سوم تا اول پيش از ميلاد بوده و بعد از آن نيز كه كانيشكا به سلطنت نشست و به دين بودايي درآمد مباني جديد كه توسط ماهايانا مطرح شده بود به سرعت منتشر شد و عموميت پيدا كرد. [70] تأثر مبادي برهمنيزم هند در دين بودا نيز از عوامل ترويج ماهاياناست برهمنان براي هر يك از مظاهر وجود به حقيقتي مستور معتقدند از اين رو ماهايانه و حتي برخي از هينايانا باور داشتند گوتمه تنها كسي نبوده كه به عنوان بودا در زمين ظهور كرده باشد بلكه قبل از وي بوداهايي آمده اند و بوداهايي نيز در آسمان هستند كه پس از او به ظهور مي رسند و برخي نيز در حال كمون و تكوينند كه به زودي ظاهر خواهند شد؛ [71] اين همان مفهوم بودهيستو يا بودي استوه است.

از عوامل ديگر موفقيت و گسترش ماهايانا مبحث عرفاني عشق (بهاكتي) شمرده شده كه در برابر مفهوم «ارهت» به معناي زنده آزاد در مكتب هينايانا قرار دارد. [72] اين مكتب همتاي آيين هاي تائو، كنفسيوس و شينتو در تبت و خاور دور گسترش يافت و ژرف ترين تأثير خود را در چين و ژاپن گذاشت. چينيان، راهبي هندي به نام «بودي دارما» را سبب آوردن معرفت بودايي به چين مي دانند. [73]

آداب و اعمال

در نظر پيروان ماهايانا هستي از موجوداتي روحاني آكنده است كه از سر مهرباني و لطف آماده ياري رساندن به

مخلوقاتند. انسان براي كمك گرفتن از آنها همواره بايد به نماز و مناجات و دعا متوسل شود. اين باور موجب شد در مكتب ماهايانا آداب و رسوم دقيقي پاگيرد و معابد و مجسمات و ابنيه اي پر از نقوش و آرايه ها ساخته شود و در پي آن اين باور مستحكم شد كه نجات و رستگاري تنها در پي مجاهده نفساني حاصل نمي شود بلكه الطاف عوالم الوهي (روحاني) در دستيابي به اين هدف تأثير گذارند. اين موجودات در مكتب ماهايانا به بودي ستوه ناميده شده اند آنان نمازها و مناجات ها را مي شنوند و در وقت لازم به ياري بيچارگان مي شتابند. [74]

ديدگاه هاي ماهايانا

الف: عوامل نجات

پيروان ماهايانا به گونه اي عدول خود را از اصول قديمي آموزه هاي بودا قبول دارند اما در مقام توجيه مي گويند:

بودا متناسب با فهم و استعداد مخاطبين سخن مي گفته و در عين حال راز حقيقت وجود را به شاگردانش تعليم نموده است.

او گرچه تلاش انسان (رياضت) را براي نجات خود، محور قرار داده اما در خفا به آنان گفته است كه اين عامل به تنهايي كافي نيست و انسان براي رهايي، به معاضدت و ياري نيازمند است؛ [75] از اين رو پيروان ماهايانا از عوامل مختلف مؤثر در نجات سخن مي گويند و به رياضت اكتفا نمي كنند.

مجموعه عوامل نجات كه قواي علوي هستند و موجب رستگاري مي شوند سه نوع اند:

منوشي بوداها بودي استوه ها و دياني بوداها. منوشي بوداها در گذشته چون گوتمه ظاهر شده اند ابتدا صورت بشري داشته اند و سپس به اشراق رسيده اند و پس از انجام تكليف خود در راهنمايي انسان ها به مقام نيروانا واصل شده اند.

منوشي بوداها ديگر دعاها و مناجات هاي آدميان را نمي شنوند. بودي استوه ها [76]

در قيد حيات اند و از اهميت مذهبي زيادي برخوردارند دعاها و مناجات ها را مي شنوند و در موقع نياز به بيچارگان كمك مي كنند آنان در آسمان به سر مي برند و گاه براي تصفيه روح خود به زمين فرود مي آيند و مانند ملائكه، اعمال ناشي از سر رحم و لطف را انجام مي دهند. برخي از اين بودي استوه ها عبارتند از:

ميتريه، اولوكيته و كشيتيگربه و اما دياني بوداها بدون ظهور در كالبد انساني به مرتبه كمال و نورانيت رسيده اند.

آنان در فاصله هاي زماني در حالي كه هنوز به مقام نيروانا نرسيده اند مراقب و مواظب نيازهاي بشري مي باشند چنان كه گوتمه بعد از اشراق و قبل از وصول به نيروانا ديدبان امور عالم بود.

در مجموعه سه دياني بودا مورد احترام و پرستش خاص در ماهايانا مي باشند:

ويروكنه كه بوداي خورشيد است، بيسچيكو كه بوداي شفا بخش است و به بيماران عنايت مي كند و اميتابه كه از همه بزرگتر بوده و از خدايان عظيم الشأن سراسر اقليم آسياست و بهشت در مغرب جهان در تملك و تصرف اوست. هر كس خالصانه نام او را ده بار بر زبان جاري كند در هنگام مرگ به آن بهشت مي رود. [77]

ب: تفسير عرفاني از دين بودايي

چنانكه پيش از اين گفته شد يكي از عوامل موفقيت و گسترش ماهايانا طرح مبحث عرفاني عشق بين عابد و معبود است.

عشق توأم با شوق، توده هاي مردم را كه بيشتر به راه قلب متمايل بودند و از پرهيز خشك و خالي از آلايش ها احتراز داشتند به خود جلب كرد. اين ويژگي در برابر ويژگي «ارهت» يعني زنده آزاد است كه در مكتب تراواد مطرح بود و مبتني بر راه هاي

نجات از رنج و كناره گيري از شهوات است؛ [78] گرچه بعضي خاطرنشان كرده اند كه در برخي متون پالي از شوق و جذبه عرفاني كه بين عابد و معبود پيوند برقرار مي كند به كرّات ياد شده است [79]

ج: شخصيت غير معمولي بودا

به نظر مكتب ماهايانا بودا هزاران سال پيش از عصر خود به بيداري مطلق خويش دست يافته بود در حالي كه تراوادا بودا را شخصي مانند ساير انسان ها مي دانست. منشأ اين اعتقاد توجه شايان ماهايانا به روشنايي و بيداري بودا بود كه آن را واقعيت جهان و اساس مقام بودايي مي شمردند و رسيدن به روشنايي را به معناي فعليت يافتن واقعيت مطلق در ضمير انسان مي دانستند. [80]

د؛ هستي شناسي

ماهايانا به هستي به صورت خلأ فراگير مي نگرد، عناصر تهي هستند، آتمن (نفس = خود) جز خلأ و پوچي چيزي نيست و همه چيز ساخته ذهن انسان است.

اين نوع ذهن گرايي در مكتب ويجنياناوادا (چنانكه خواهد آمد) بروز قوي تري يافت. اين نگاه ماهايانا در برابر نگاه تراوادا به هستي به عنوان عناصر ناپايدار بود.

تراوادا عناصر را مي پذيرفت اما براي آنها پايداري قائل نبود.

در ماهايانا اصل عناصر چيزي جز خلأ قلمداد نمي شود و نه تنها عناصر، آني و گذرانده اند بلكه از جوهر و حقيقت، خالي مي باشند. از اين رو ماهايانا نسبت به گذشته ديدگاه فلسفي و هستي شناسي ويژه اي را ارائه مي كند [81]

ه: فرضيه سه جسم بودا

در آيين ماهايانا با اساطير مفصلي مواجه مي شويم كه حاكي از روحيه قوي اسطوره گرايي پيروان بوداست.

از جمله اين اساطير مي توان فرضيه سه جسم بودا را برشمرد:

1 - «دارماكايا» يا جسم حق يا قانون و آيين. اين جسم حقيقت ذاتي

بودا و همه موجودات و هستي بخش آنهاست و از آن به «بودن آن چيزي كه هست» تعبير كرده اند.

از اين مفهوم برمي آيد كه اين واقعيت، جاوداني و ازلي و ابدي است.

در مكتب يوگاچارا (چنانكه خواهد آمد) اين جسم، مخزن آگاهي (آلاياويجنيانا) و اساس و همانندي محض همه موجودات است.

2 - «سامبهوگاكايا» يا جسم سرور و روشنايي كه جسم آسماني و ماورايي بوداست و فقط براي قديسين و عرفاي بزرگ مشهود است و صورت ملكوتي همه بوداها و بودي استوه هاست كه در عوالم آسماني زندگي مي كنند.

3 - «نيرماناكايا» يا جسم ظاهري و تخيلي بودا كه بودا هنگام نزول و ظهور در جهان پديده ها به خود مي گيرد.

اين جسم، تخيلي بيش نيست و تمام بوداها از آن بهره مندند. [82]

و: نوعي يكتا پرستي

در مكتب ماهايانا همه بوداها تَجَلِّي بوداي نخستين شمرده مي شوند كه بي شباهت به برهمن در آيين هندو نيست. بوداي نخستين قائم به خود و همواره در نيروانه است.

او در قوه مخيله خود پنج بودا پديد مي آورد و آنان نيز به نوبه خويش چهار بودي استوه پديد مي آورند. اين چهار بودي استوه پروردگاران عالم طبيعيند و آفرينش آنان ناپايدار و فاني است و اكنون عصر آفرينش بودي استوه چهارم است؛ [83] انتشار مكتب ماهايانا در چين و ژاپن

مكتب ماهايانه پس از رونق و گسترش خود از هند به چين سرايت كرد و نوشته هاي آن در ميان آن مردم رواج يافت و اهل دانش را به بحث و تحقيق مشغول نمود. اين متون به زبان سانسكريت بود از اين رو نخستين متن ماهايانه در قرن چهارم به نام «سوتره گوهر» به زبان چيني ترجمه شد و پس

از آن متون ديگر ترجمه گرديد. پيشوايان دين چيني نيز به نگارش متون دست زده و بر ذخيره معنوي اين مكتب افزودند. انتشار و رواج اين متون باعث پيدايش فرقه هاي متعددي در چين و ژاپن شد.

فرقه هاي اصلي كه در چين و ژاپن به وجود آمدند عبارتند از:

1 - فرقه هاي زمين پاك كه داراي مبادي قابل فهم براي عموم بودند و براي حصول نجات، انسان را به اعمال سخت مجبور نمي كنند.

2 - فرقه هاي باطنيه كه راه نجات و رسيدن به اشراق را فقط در باطن و درون آدمي منحصر مي كنند چنان كه گوتمه زير درخت «بو» از اين طريق به مقصد رسيد. در نگاه آنان تحقيقات علمي و اعمال نيك و مناسك عبادي ارزشي ندارد و فقط بايد به مراقبه و توجه به باطن بسنده نمود. چيني ها به جاي واژه «ديانا» نام «چان» را براي مكتب نهادند و ژاپني ها نام «ذن» را كه تلفظ ژاپني همان لفظ «چان» است بر اين مكتب اطلاق نمودند. روش مراقبه ذن يا «ذاذن» وامدار همين مكتب است.

3 - فرقه هاي عقلاني كه مي گويند پس از خالي نمودن ذهن از همه افكار و آداب در اثر اشراق و شهود بايد به مطالعه كتب ديني و تفكرات عقلاني و فلسفي پرداخت و از اين راه به كمال رسيد. اين عقيده در قرن ششم ميلادي توسط راهبي در ديرهاي فرقه چان به نام كيه چيي ابداع شد.

4 - فرقه هاي مرموز يا كلمه حقه كه با تكيه بر «نام حيات بخش» يا اسم اعظم يا همان كلمه حقه به نوعي اثر جادويي قائلند. اين مكتب شديداً به مبادي فوق طبيعت اعتقاد داشت.

5 - فرقه سياسي

و اجتماعي كه در ژاپن منسوب به نيچرن است و صرفاً دين بوداييست كه رنگ ژاپني گرفته است و داراي تمايلات سياسي و اجتماعي است.

اين فرقه در پي درگيري ها امپراطور و اشراف كشور ژاپن در قرن سيزدهم توسط راهبي بودايي به نام نيچيرن به وجود آمد. [84]

مكاتب فلسفي ماهايانا

مكتب ماهايانا داراي مكاتب ريزتري است.

بزرگترين مكاتب بودايي ماهايانا، مادياميكا (شونياوادا) و ويجنياناوادا (يوگاچارا) است كه داراي مباني بسيار نزديك به هم هستند و اختلافات اساسي بين آنها وجود ندارد گرچه در مواردي با يكديگر متفاوتند. اين دو مكتب عالم عيني را ساخته ذهن، خالي از جوهر و به منزله سراب مي دانند و واقعيت آن را تكذيب مي كنند گرچه شونياوادا منكر واقعيت عيني و ذهني جهان است ولي ويجنياناوادا به آگاهي مطلق و ذهنيات حاصل از تأثّرات ديرينه ذهني (اصالت ذهن مطلق و ايده ئاليسم صرف) قائل است.

در برابر اين دو مكتب، مكاتب تراوادا كه براي اشيا واقعيتي انكارناپذير قائل اند به «رئاليست» معروفند. [85]

الف: مكتب ويجنياناوادا (يوگاچارا)

احتمالا بنيانگذار واقعي اين مكتب ماتيرياناتا (حدود 270 تا 250 ميلادي [86]) بوده است؛ [87] اما بزرگترين متفكر آن كه فرضيه «تاتهاتا» را مطرح كرد حكيم اشواگهوشا است.

وي برهمن زاده بود اما به آيين بودا گرويد و از شخصيت هاي فلسفي بودايي شد و از خود نوشته هايي به جاي گذاشت. اين مكتب شخصيت هاي بزرگ ديگري نيز داشته مانند اسانكا كه رساله هاي بسيار نوشته و غالباً از بين رفته اند، واسوباندو نويسنده رساله معروف آبي دارماكوشا. از رساله هاي معروف اين مكتب لانكاواتاراسوتراست كه در ادامه از آن بهره خواهيم برد. اين رساله در سال 400 ميلادي نوشته شده و در 443 به وسيله

كونابادو به چيني ترجمه شده است؛ [88] اسانكا و واسوباندو در قرن چهارم مي زيسته اند؛ [89] كلمه ويجنيانا به معناي تميز دادن، ادراك كردن و دانستن است و از پيشوند «وي» به معناي جدايي و «جنيا» به معناي دانستن تركيب شده است؛ [90] برخي نيز آن را به معناي آتمن (نفس = خود) يا برهمن (مطلق) دانسته اند؛ [91] اين مكتب را با نام يوگاچارا نيز نامگذاري كرده اند چون معتقد است روشنايي مطلق كه در ذات بوداها متجليست فقط از راه يوگا به دست مي آيد. [92] يوگاچاره در اصل به معناي عمل كننده به يوگا و به معناي مرتاض است؛ [93] فلسفه تاتهاتا با ديدگاه اشواگهوشا

اشواگهوشا واژه تاتهاتا (به معناي آنچناني يا آنچنان بودن) را نامي براي واقعيت مطلق و نامتناهي كه فراتر از عين و ذهن و حقيقت ثابت و ذات همه موجودات عالم است قرار داد. [94] از ديدگاه وي هستي ها و عناصر جز خلأ عالمگير و جهاني (شونيا يا شونيتا) نيستند همگي در حكم روحي واحدند اما بر اثر حافظه ناخودآگاه تجارب زندگي هاي گذشته به صورت واقعيت هاي عيني و ذهني جلوه مي كنند آنها همانندي محض دارند، دگرگون نمي شوند به هيچ صفتي موصوف نيستند نه وجودند نه عدم، نه وحدت و نه كثرت و نه هيچ چيز ديگر بلكه تنها به كمك قوه مخيله ناداني ظهور يافته و به صورت هاي گوناگون متجلي مي شوند. [95] در واقع، ناداني جرقه آگاهيست و خود به خود از ژرفاي بيكران تاتهاتا به وجود مي آيد. آگاهي نخستين ظهور از ژرفاي يگانگي تاتهاتاست بنا بر اين واقعيت مطلق با اين ظهور جنبه نسبي پيدا مي كند و چون جنبه متحول يافته است

به آن «آلاياويجنيانا» يعني مخزن آگاهي يا ذهن جهاني مي گويند حتي آگاهي انفرادي به علت تحرك ناداني به واقعيت هاي عيني و ذهني ظاهر مي گردد و پديده ها را به وجود مي آورد. [96]

منشأ آگاهي

درباره منشأ پديد آمدن آگاهي در رساله لانكاواتاراسوترا توضيحاتي آمده است:

انسان ابتداء ا نمي داند كه مظاهر دنياي خارجي ساخته ذهن اوست و از سويي تمايل و غريزه پي گير و ديرينه اي در اين دنيا از ازل تا ابد وجود دارد كه منشأ سرشار ايجاد نيروست. اين تمايل، آگاهي را به دو قسمت عالِم و معلوم تقسيم مي كند و در ذهن يك دوگانگي به وجود مي آورد و سر انجام غريزه اي در ذهن ريشه مي دواند تا صور ذهني را به خارج منعكس كند و با اين روند ذهن تحت تأثير مصنوعات خود قرار مي گيرد.

اين علل با يكديگر تركيب مي شوند و ارتعاشاتي در سطح منشأ آگاهي به وجود مي آورند اين امواج و ارتعاشات به صورت حس و موضوع ادراك، نفس عالِم و شيء معلوم و شناخت تنزل مي كنند.

هنگامي كه به سبب ناداني نسيم ادراكات بر سطح درياي آلاياويجنيانا مي وزد و طوفاني برمي انگيزد شناخت هاي پي در پي چون ارتعاشات پيوسته از منشأ سرشار كيهاني برمي خيزد و ذهن جهاني به حركت در مي آيد و تموّجات پي در پي از خود صادر مي كند؛ [97]

اصل روشنايي و عدم روشنايي

آلاياويجنيانا را جلوه گاه دو اصل روشنايي و عدم روشنايي مي شمارند. اصل روشنايي تصفيه ذهن از پليدي هاي افكار و احساسات و شهوات است به گونه اي كه تأثيرات ديرينه و فعل و انفعالات حافظه ناخودآگاه منزه شود. در اين صورت تاتهاتا در آن منعكس مي شود اين اصل، واقعيت دروني بوداها بوده و

به نام تاتهاگاتاها (موجودي كه به نيروانا مي پيوندد [98]) ناميده مي شود. محروميت مردم از اين روشنايي بر اثر استيلاي جهل و ناداني بر عالم است؛ [99] رابطه ناداني و اصل روشنايي نظير رابطه باد و امواج است تا باد نباشد موجي به وجود نمي آيد. ذهن آدمي نيز در اصل، صاف و پاك است و آنگاه كه تحت تأثير ارتعاشات ناداني قرار مي گيرد ارتعاشات ذهني به وجود مي آيد و ذهن، خود را در خارج، منعكس ساخته و سراب دنياي خارج را به وجود مي آورد و به صورت خودآگاهي ظهور مي يابد و اشيايي را كه خود ساخته، حال ادراك مي كند؛ [100] اصل عدم روشنايي همان ناداني است و با اصل روشنايي يكيست فقط از لحاظ نسبيت جهاني چنانكه در مثال موج و دريا گذشت از يكديگر متمايزند.

ناداني داراي مظاهريست [101]:

1 - دگرگوني آلايا كه به خاطر ناداني به فعاليت مي افتد و به رنج دوگانگي عين و ذهن آلوده مي شود.

2 – پديد آمدن خودآگاهي.

3 - انعكاس پديده هاي عيني و رؤياي دنياي خارجي كه ساخته ذهن است و وجود خارحي ندارد. تفاوت مفهوم شناخت در مكاتب ماهايانا و تراوادا

در اينجا شايسته است به تفاوت مفهوم شناخت در مكاتب ماهايانا با مكاتب فلسفي تراوادا اشاره كنيم. در مكتب تراوادا احساس ذهني برآيند ملاقات سه جريان معطوف به مركز يعني موضوع، ماده بصري و ذهن است در حالي كه در مكاتب ماهايانا خود ذهن به صورت عالم و معلوم صورت مي گيرد چون دنياي خارجي چيزي جز ارتعاشات و نمايش هاي خود ذهن نيست. [102] از آنچه گذشت روشن مي شود اصل عدم روشنايي يعني جهل و ناداني باعث ظهور باز پيدايي يعني همان

تناسخ است و لذا با از بين رفتن آن، شرايط دنياي خارجي كه همان ساخته هاي ذهن است دگرگون و نابود مي شود و خاموشي محض ( نيروانا) جايگزين آن خواهد شد؛ [103]

نقد اصالت ذهن

حاصل نظريه آموزگاران مكتب ويجنياناوادا اينست كه تمامي اين جهان عيني چيزي جز يك نمود نيست زيرا در حقيقت وجود ندارد و نظير تصاوير و اشكاليست كه براي شخص مبتلا به چشم درد پيدا مي شود. بر اين نظريه اشكالاتي وارد شده از جمله: اگر انسان به چيزي معرفت پيدا مي كند و آن چيز در حقيقت وجود ندارد چرا آن تصور در همه جا يا همه زمان ها پيدا نمي شود و نيز يك چيز در همه زمان ها يا مكان ها براي همه اشخاص ديده مي شود يا مثلا كسي كه در رؤيا چيزي مي خورد و سير نمي شود اما در بيداري و خوراكي هاي واقعي چنين نيست. بنا بر اين شناخت، هميشه نياز به موضوع دارد. در اينجا با كمك تجربه هاي هنگام رؤيا از اين گونه اشكالات پاسخ داده اند؛ زيرا گرچه در رؤيا موضوعي وجود ندارد اما چيزي مشاهده مي شود و مكان و زماني خاص دارد و يا ممكن است تجربه رؤيا منشأ عمل باشد چنان كه انسان ممكن است صحنه كابوسي ببيند و آثار ترس بر جسم او ظاهر شود. [104] پيروان اصالت تصور با اين بيان نيز وجود اعيان را انكار مي كنند كه: هيچ چيزي (مثلا يك تكه پارچه) را نه مي توان به صورت متشكل از اجزا تصور كرد چون كل وجودي سواي اجزا ندارد و نيز آن را به صورت مجموعه ي به شكل ذرات نمي توان دانست زيرا فرد فرد ذرات قابل تصور نيست و نيز نمي توان

تصور كرد كه ذرات با يكديگر تركيب شده و تشكيل شيء داده اند؛ زيرا اگر بر شش جهت يك اتم (شرق، غرب، شمال، جنوب، بالا و پايين) در آن واحد، شش اتم پيوند داشته باشد اتم داراي شش بخش خواهد بود و در اين صورت ديگر نمي تواند اتم باشد؛ زيرا اتم آن است كه هيچ بخشي نداشته باشد؛ [105] گرچه پيروان اصالت تصور، واقعيت عيني را انكار مي كنند در باب وجود يا عدم برخي واقعيات درمانده و نظرياتي را ابراز نموده اند:

برخي مي گويند تصور موهوم وجود دارد، برخي مي گويند وجود ندارد، برخي گفته اند تهيت (شونيا = خلأ) وجود دارد و آن به معناي حالتي از هستيست كه فاقد كيفيات شناسنده (ذهن) و موضوع شناسايي (عين) است و برخي گفته اند تصور موهوم هم در تهيت وجود دارد و هم هنگام تعمق در تهيت، اين تصور موهوم را به عنوان زمينه يا موضوع كار اختيار مي كند و گرنه بدون آن تعمقي وجود نخواهد داشت. [106] از سوي ديگر ادعاي اين كه جهان فقط دانستگي و ذهنيت ماست در اين مكتب با اين مشكل مواجه شده كه دانستگي فقط در صورتي كه موضوع داننده و خود دانش وجود داشته باشد معنا پيدا مي كند.

از اين رو دانستگي خالص دانستن جهان با مشكل مواجه مي شود. حاميان اصالت تصور در اينجا مي گويند:

دانستگي مانند چراغ، هم خود را روشن مي كند و هم چيزهاي پيرامون خود را. ولي برخي اين را غير ممكن دانسته و گفته اند:

دانستگي نمي تواند چنين كاري انجام دهد چنان كه هيچكس نمي تواند تيغه شمشيري را باد خود آن شمشير ببرد يا هيچكس نمي تواند سر انگشت را با همان انگشت لمس كند ضمن

اين كه چراغ، اشياي ديگر را روشن مي كند نه خود را؛ زيرا تاريكي وجود ندارد كه بتواند آن را در خود بگيرد؛ [107] گذشته از اشكالاتي كه در خود اين پاسخ ها وجود دارد مدعاي اصلي پيروان اصالت تصور جز طريق سوفسطي گري حاصلي نخواهد داشت و تلاش براي اصلاح و رفع مشكلات آن بيهوده خواهد بود.

مظاهر سه گانه ذهني

براي مظاهر ذهني بر اساس رساله لانكاواتاراسوترا سه ماهيت وجود دارد:

1 - ماهيات توهمي كه همان مرتبه دوگانگي ذهن بوده كه به عين و ذهن متجلي مي شود. اين دوگانگي اساس وجودي ندارد.

2 - ماهيت نسبي و جنبه علّي مظاهر ذهني. پديده هاي ذهني معلول اند معناي اين سخن بر اساس مكتب ويجنياناوادا كه قائل به اصالت ذهني جهان است دشوار است.

رابطه عليت در پديده هاي ذهني را مي توان با تشبيه به امواج دريا ترسيم كرد؛ يعني چنان كه موج دريا تحرك و جنبش خود را به موج ديگري منتقل مي كند پديده هاي متوالي ذهني موجب پديده هاي ديگر ذهني مي شوند.

3 - ماهيت ما بعد الطبيعي مظاهر. براي رسيدن به كنه آگاهي بايد از تضادها و دوگانگي ذهني نظير عالم و معلوم، انديشه و انديشيدن و غيره رهايي پيدا كنيم. اينچنين ذهني خالص، صرف و هست است و انعكاس واقعيت مطلق تاتهاتا مي باشد كه به آن فرزانگي و حكمت گفته مي شود. [108] مراتب سه گانه علم

از نكات ديگري كه رساله لانكاواتاراسوترا بيان كرده مراتب سه گانه معرفت و علم است:

1 - علم دنيوي كه مردم دارند

2 - علم برتر از دنيا

3 - برترين علم وراي دنيا كه علم بو دستوه ها و بوداها است.

آنان به كنه اشيا پي برده اند.

به راستي مي دانند كه جوهري

وجود ندارد آنان با مراقبه هاي چهارگانه به اين درجه خرد و فرزانگي مي رسند. چهارمين مراقبه آنان مقام نيرواناست كه ذهن در آن به مقام تاتهاتا مي رسد و در آن تهي بودن همه عناصر حيات تحقق مي يابد و منشأ تسلسل تأثّرات ذهني نابود مي شود. [109]

ب: مكتب مادياميكا (شونياوادا)

تأسيس اين مكتب توسط ناگارجونا كه برخي وي را شخصيتي استثنايي و نابغه معرفي مي كنند صورت گرفته است.

درباره تاريخ تأسيس و اساساً عصر زندگي ناگارجونا اختلاف است؛ گاهي عصر زندگاني وي را اواخر قرن دوم ميلادي [110] گاهي قرن دوم [111] گاهي حدود 150 ميلادي [112] و گاه حدود 150 تا 250 [113] دانسته اند.

برخي وي را به علت رونق بخشي به مكتب ماهايانا بنيانگذار آن شمرده اند؛ [114] اما به نظر مي رسد ديدگاه هاي عمده وي و نگارش رساله معروف «مادياميكاكاريكا» باعث شد كه مكتبي به نام %%مادياميكا كه زيرمجموعه ماهايانا و در بستر ديدگاه هاي ماهايانه است شكل بگيرد.

بر رساله مزبور هم خود ناگارجونا و هم ديگران تفسير نوشته اند.

اين مكتب متفكران ديگري نيز دارد كه عبارتند از:

آريادوا (شاگرد ناگارجونا) در قرن سوم، شانتي دوا در نيمه قرن هفتم نويسنده رساله بودي چارياواتارا كه يازده شرح بر آن نوشته شده و از همه مهمتر تفسير پانجيكا است؛ [115] ناگارجونا حكيم جدلي

روح فلسفه مادياميكا بر جدل استوار است؛ [116] ناگارجونا واقعيت هاي عيني و ذهني و مقولات مكاتب تراوادا را يكي پس از ديگري تجزيه و تحليل كرده و با كمك تناقض و تعارضي كه بين آنها پيدا مي كند آنها را ابطال مي كند و در پي ابطال آنها فرضيه خلأ و ذات مطلق را اثبات مي نمايد. [117] ناگارجونا با روشن ساختن تضاد دروني يك

نظريه، آن را براي فردي كه بدان معتقد است رد مي كند؛ [118] در واقع ناگارجونا امور نسبي و متعين را (كه هر كدام به علت اتّكا بر ديگري به وجود مي آيند) با استدلال هاي خود ابطال مي كند.

ناگارجونا براي تبيين ديدگاه خود به دانه و نهال مثال مي زند:

«دانه و نهال، ظهور واقعي ندارند؛ زيرا آنها دگرگوني هاي پيشين مراتب گياهي بشمارند. آنها معدوم نيز نمي گردند چه انهدام آنها مساوي با پيدايش دانه و گياه ديگر است.

آنان ثابت و لايتغير نيز نيستند؛ چون همه چيز در تغيير و تبديل و دگرگوني است.

در ضمن نهال و دانه در واقع تغيير نمي كنند و اين دو دائم در دايره بسته ظاهر مي شوند و معدوم مي گردند و باز به صورت ابتدايي خود باز مي گردند. درباره اين دو نمي توان بحث از وحدت و يگانگي كرد؛ زيرا اين دو مدام به دانه و نهال هاي نوي تقسيم مي شوند و نمي توان سخن از كثرت و چندگانگي به ميان آورد چون نوع و جنس فطري آنها از ازل يكي بوده و تغييري در آنها حاصل نشده است». [119] بنا بر اين حاصل استدلال هاي ناگارجونا به هيچ و پوچ منجر مي شود؛ چون همه آنها به ابطال نظرات حريف منتهي مي شود و هيچ بحثي اثبات نمي شود [120] و يا به بيان ديگر آنچه اثبات مي شود هيچ و پوچ بودن همه چيز است.

در واقع در مكتب ناگارجونا اصل انديشه كه بر عالم نسبي، تعدد و تعين استوار است باطل مي شود و اين ابطال به معناي برگشت ذهن به پاكيزگي نظري يعني خلأ جهاني است.

از اين روش در مكتب «ذن» نيز استفاده مي شود. [121] ناگارجونا با استدلال هاي خود مباني مكتب تراوادا را

در هم مي كوبد؛ هم قانون عليت و تسلسل پديده هاي عالم و هم تصور سينمايي نسبيت جهاني را ابطال مي كند و مكاتب ديگر بودايي را با چالش هاي اساسي مواجه مي سازد. [122] البته ناگارجونا معتقد به پوچ گرايي (نيهيليسم) كه جهان را خالي از هر گونه اساس مي كند نيست. خلأ جهاني او به معناي اثبات واقعيت مطلقيست كه از هر صفت ثبوتي و سلبي و هر گونه هست و نيست عاريست و در تعريف آن جز به طريق نفي و سلب نمي توان چيزي گفت. به كار بردن صفت خلأ و تهي بودن هم براي بازگو نمودن و تبيين همين مقام بي مقامي است.

بنا بر اين آنچه ناگارجونا مي گويد نفي نسبيت هاي جهاني است تا در پي آن، واقعيت مطلق اثبات شود. [123] ريشه اصلي اين ديدگاه تعليمات بودا است.

او خود را راه ميانه مي خواند و ديگران را از افراط و تفريط در رياضت و زندگي دنيوي بر حذر مي داشت و در مسائل فلسفي از اظهار نظر قطعي خود داري مي كرد و هميشه روشي بين امور مثبت و منفي در پيش مي گرفت. [124] ناگارجونا در موارد تعارض نظر بين بوداييان كه عناصر جهان را استمرار لحظات برق آساي واقعيات بي جوهر مي دانستند و برهمنيان كه براي واقعيات، جوهر و محتواي وجودي قائل بودند راه ميانه را پيمود و اساس وجود واقعيات را انكار كرد. [125] ديدگاه هاي مكتب مادياميكا

فرضيه خلأ جهاني

از اين فرضيه به شونياتا (تهي بودن، خالي بودن) ياد مي شود. [126] بر اساس اين فرضيه، اشيايي كه بر اثر سلسله علل و معلولات، ظاهر مي شوند خالي از هر گونه جوهر فردي و خصائص شخصيند. [127] هيچ عنصر و واقعيتي نه به

خودي خود و نه به واسطه فعليت امر ديگر و نه بدون علت در هيچ محل و هيچ نقطه از زمان و مكان پديد نمي آيد. [128] در اينجا بايد دانست كه خلأ مورد نظر ناگارجونا با آنچه هينايانه درباره عدم ثبات جواهر گفته است فرق دارد. هينايانه پديده ها را واقعي مي پنداشت اما آنها را بي بود و مأخذ مي دانست ولي ناگارجونا قائل به عدم واقعيات و پديده هاست؛ [129] نسبيت جهاني

پديده هاي جهاني همه نسبي و وابسته به يكديگرند نظير نسبت الياف به پارچه؛ پيوستگي الياف، پارچه را به وجود آورده و خود الياف نيز چيزي جز پارچه نيستند. از اين رو اين دو به خودي خود وجود ندارند بلكه پيوند و نسبت آنهاست كه آنها را به صورت پارچه جلوه مي دهد. رابطه كل و جزء نيز همينطور است.

عناصر، همگي اين طورند. از اين رو عناصر، واقعيت وجودي و ذاتي ندارند و به همين خاطر %%صيرورت و تكامل و در نتيجه ساير مقولات نظير وحدت و كثرت، ايجاد، بقا و فنا كه به طفيل اشيا و عناصر ظهور مي يابند واقعيتي نخواهند داشت. [130] در پي اين بطلان كه اشيا نه به وجود مي آيند و نه معدوم مي شوند سلسله علل نيز وجود ندارد و قانون عليت كه وجود اشيا را مشروط به يكديگر مي كند پوچ است.

ديگر نه پيدايش است نه انهدام، نه ابديت و نه زمان و نه آن، نه وحدت و نه كثرت و … و بزرگترين مقام خرد و فرزانگي ابطال همه پديده هاست؛ [131] حركت و سكون

ناگارجونا حركت را تصورناپذير مي داند و پس از ابطال آن، متحرك را نيز منتفي مي شمارد؛ زيرا اگر فعلي نباشد فاعلي هم

نخواهد بود.

دليل وي بر نفي حركت اين است:

شخص الف نه از راهي كه قبلا از آن گذر شده عبور مي كند چون مربوط به گذشته است و نه از راهي كه بايد از آن عبور شود چون مربوط به آينده است و هنوز وجود پيدا نكرده و راه سوم نيز نمي توان يافت چون زمان حال را گذشته و آينده ترسيم مي كنند و چون اين دو باطل شده اند زمان حال هم باطل شده است؛ [132] با انتفاي حركت و متحرك، عابر و عبور هم باطل خواهد بود؛ [133] سكون نيز تصور نمي پذيرد چون سكون و حركت، متناقض اند و جمع آن دو امكان ندارد لذا متحرك نمي تواند بايستد و غير متحرك چون خودش ساكن است ساكن نمي گردد. [134]

ادراك

ناگارجونا براي ابطال ادراك به چشم مثال مي زند. به اين صورت كه چشم از ديدن خود عاجز است پس نمي تواند واقعيت هاي ديگر را ببيند. بنا بر اين چشم نمي بيند و بدون فعل ديدن نه بيننده وجود دارد و نه شيء ديده شده. [135] هستي و نيستي

هيچ چيز هستي مستقل ندارد تنها هستي عاري از تعيّنات، كه به هيچ علل و شرايطي قائم نيست مي تواند وجود داشته باشد و آنگاه كه هستي بنفسه نفي شد هستي بالغير هم نفي مي شود و چون اين دو هستي منتفي شدند اشيا مظاهر غير واقعي و بي بودند و از آنجا كه هستي و نيستي به يكديگر بسته اند اگر هستي نباشد نيستي نيز نخواهد بود چون نيستي سلب هستي است؛ [136] ايجاد، بقا، فنا

در مكاتب تراوادا اين سه واقعيت در حكم عناصر لطيف بودند و آنها را نيروهاي مرموز مي دانستند كه ويژگي هاي عناصر را تشكيل مي دهند.

ناگارجونا براي ابطال آنها مي گويد اين سه را نه مي توان متقارن و پيوسته دانست؛ زيرا سه حالت متوالي اند و در محل و زمان معين ظاهر نمي شوند و نه جداي از هم نظير آنات متوالي و برق آسا؛ زيرا اين سه به علت اتكاي متقابل به يكديگر و تحت شرايط و علل متقارن و همراه موجودند. [137] به نظر ناگارجونا ايجاد، نظير چراغ است؛ همانگونه كه چراغ قبل از اين كه اشياي ديگر را روشن كند بايد علت روشنايي خودش باشد ايجاد نيز ابتدا بايد باعث ظهور خودش باشد.

ضمن اين كه ظهور روشنايي ممكن نيست سبب نابودي تاريكي بشود چه در يك لحظه بايد آن تاريكي تبديل به روشني شود و اين اجتماع ممكن نيست؛ چون آن دو متعارض و متضاد ند. [138] ظهور نيز ممكن نيست؛ زيرا براي ظهور سه فرض بيشتر وجود ندارد:

1 - ظهور آنچه ظاهر نشده

2 - ظهور آنچه بايد ظاهر شود

3 - ظهور آنچه ظاهر شده است.

فرض دم و سوم مراتب بعدي تجربه بوده و مربوط به آينده است و آينده هنوز نيامده و فرض اول يعني ظهور آنچه ظاهر نشده ممكن نيست؛ چون يا امري وجود ندارد كه در اين صورت ظهورش تحقق نمي پذيرد و يا وجود دارد كه در اين صورت امرياست تحقق يافته. حاصل اين كه ظهور و ايجاد هيچگاه تحقق نمي پذيرد. [139] نابودي نيز امكان ندارد؛ زيرا آنچه ناپديد شده نمي تواند الآن ناپديد شود و آنچه كه ناپديد خواهد شد هنوز ناپديد نشده و آنچه در حال ناپديد مي شود واقعيت ندارد چون تا بخواهيم حال را دريابيم ناپديد شده و تبديل به گذشته شده است.

اساساً نابودي مبتني

بر رابطه هستي و نيست است.

براي تحقق نابودي بايد لحظه اي برزخي تصور كنيم كه در آن هستي و نيستي در آن واحد و در زمان و مكان واحد با يكديگر جمع شوند و اين محال است؛ [140] نتيجه اين گفتار آن است كه اشياء زاييده زاييده شرايط و ارتباطات نسبي جهانند و كليه اين مظاهر بي بود است و فقط از لخاظ نسبيت جهاني است كه مي توان واقعيتي اعتباري براي آنها قائل شد.

[141] در مكتب مادياميكا مظاهر بر دو قسمند:

يكي جنبه غير مظهري آنها كه همان واقعيت مطلق است و در نيروانا مصداق مي يابد و ديگري واقعيت جهان نسبي كه به دو قسم نسبيت جهان تجربي و نسبيت عالم وهم يعني عالم رؤيا منقسم مي شود. [142] نيروانا از نگاه ناچارجونا تحقق عدم واقعيت پديده هاي جهان و نابودي كليه نسبت هاي ميان آنهاست مقامي كه نه هستيست و نه نيستي. نيروانا جنبه غير متعين پديده هاست و نه تركيبي از هستي و نيستي. معرفت مطلق فقط در نيروانا تحقق مي پذيرد. اين معرفت، عدم علم به اشياء است و آگاهي به اين كه پديده ها اصلاً وجود ندارند و وجود نداشته و نخواهند داشت. [143] جان ناس فلسفه مادياميكا را به مبادي ايدئاليسم كانت كه به صورت اپيستمولوژي يعني فلسفه حدود و تعاريف و شناخت وضع شده تشبيه كرده است؛ [144] شاخه هاي فلسفي مكتب مادياميكا

در قرن پنجم تا هفتم برخي پيروان مكتب مادياميكا چون بوداپاليته (قرن پَنجم)، چاندراكيرتي (قرن ششم يا هَفتم) و شانتي ديوه (قرن هَفتم) تلاش كردند استدلالات ناگارجونا را به صورت منطقي تر و رضايت بخش تري تبيين كنند.

تلاش آنان باعث تحقق شكل قاطع و رسمي مادياميكا شد.

برخي

نيز تركيب انديشه هاي ناگارجونا با يوگاچارا سعي كردند كه به بحث و مجادلات فراواني منجر شد و باعث شد مادياميكا به دو مكتب و شاخه فكري منقسم شود:

پراسانگيكه كه توسط بوداپاليته بنياندگذاري شد و سواتانتريكه كه توسط باوه ويويكه پايه گذاري شد.

شاخه اول كوشش خود را به نشان دادن غير ممكن بودن همه قضاياي مثبت محدود ساخت و شاخه دوم آماده پذيرش مثبت تر آموزش يوگاچارا بودند. [145]

كتب مقدس بودايي

آثار مكتوب كلي بودايي به زبان پاليست كه شامل سه مجموعه است (كتاب تري پيتيكاها) [146] 1. سوتاپي تاكا (مباني آيين بودا است).

2. ويناپاپي تاكا: آداب و قوانين مربوط به راهبان و مقررات دير و صومعه، اصول رهبانيت.

3. آبهي دامايي تاكا: مطالب بودا را مبسوطتر از سوتا شرح مي دهد. كليه اين متون مقدس احتمال دارد در سال 241 قبل از ميلاد همزمان با حكومت امپراطور بزرگ بودايي آشوكا به؛ تأليف شده باشد [147]. فرق اساسي بين سوتاپي با آبهي ها در اينست كه اولي منجر به تفكر و مراقبه مي شود. ولي و دومي طريق وصول به معرفت را ميسر مي كند.

سوتاها شامل پنج بخش مي باشد.

1. ديگانيكايا: كه اين امور مربوط به رياضت و رابطه آيين بودا و كيش هندوستان و قانون سلسله علل و معلول و نظام طبقاتي بحث مي كن.

2. ماجهيما نيكايا: اين بخش شامل عبارات و مصاحبه هايست كه نه دراز است و نه كوتاه.

3. ساميوتانيكا: اين بخش پيرامون مناظرات بودا و درباره گرداندن چرخ آييندارما كه موعظه معروف بودا است.

4. آنگوتارنيكايا به 2300 سوتا و پانزده فصل تقسيم شده.

5. كوراكانيكايا: اين بخش مجموعه هاي كوتاه است [148]. علاوه بر اين سه اثر مقدس بودا، مآخذ مهم ديگر شامل تفاسيريست كه

درباره آثار مقدس بجا مانده و به آتها كاتا معروف است.

كتاب تري پيتياكا به زبان پالي، كه يك زبان ادبيست حفظ شد.

اين كتاب به عنوان كتاب قانون مكتب جنوبي دين بودايي هينايانا به رسميت شناخته شده است.

علاوه بر اين، اين كتاب را به نام قانون تراوادا مي شناسد كتب مقدس مكتب شمالي ماهايانا جنبه تشريعي ندارد به زبان سانسكريت نوشته شده كتاب مقدس تري پيتاكا از 29 بخش فرعي كه طول هر يك از آنها 10 تا 1839 صفحه است.

اين مجموعه بزرگ نه به زبان انگليسي و نه به زبان پالي طور كامل چاپ نشده است.

كه هم اكنون در انگلستان مورد بحث قرار مي گيرد تا به زبان انگليسي توسط خانم پرفسور ريس دويويدز برگردانده شود.

***********

منابع:

بايرناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفدهم، تهران، 1386.

بهار، مهرداد، اديان آسيايي، نشر چشمه، چ هفتم، تهران، 1387.

دكتر فياض قرايي، اديان هند، دانشگاه فردوسي مشهد، چ اول، مشهد، 1384.

رادا كريشنان، سرو پالي، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي و فرهنگي، چ دوم، تهران، 1382

شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، 1 ج، مؤسسه انتشارات اميركبير، چ ششم، تهران، 1386.

شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386

مالرب، ميشل، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، نشر ني، تهران، 1387.

ناكامورا، هاجيمه، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي - حسن كياني، 2 ج، انتشارات حكمت، چ اول، تهران، 1377.

هاردي، فريدهلم، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ سوم، تهران 1385.

هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي،

دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ دوازدهم، تهران 1382.

*********

[1] جان بايرناس، همان، ص 188

[2] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 276

[3] جان بايرناس، همان، ص 189

[4] داريوش شايگان، همان، ص 142

[5] همان، ص 142

[6] جان بايرناس، همان، ص 192

[7] داريوش شايگان، همان، ص 149 و مهرداد بهار، همان، ص 178

[8] همان، ص 24

[9] داريوش شايگان، همان، ص 129 و 148

[10] همان، ص 345

[11] همان، ص 18

[12] نگاه كنيد به: سروپالي رادا كريشنان، همان، 193 تا 195

[13] همان، ص 354

[14] همان، ص 148

[15] همان، ص 148 و 149

[16] رابرت هيوم، همان، ص 127

[17] داريوش شايگان، همان، ص 153

[18] همان، ص 149 و 150

[19] جان بايرناس، همان، ص 189

[20] همان، ص 20 و 21

[21] همان، ص 158

[22] همان، ص 158

[23] همان، ص 155

[24] جان بايرناس، همان، ص 156

[25] داريوش شايگان، همان، ص 190

[26] همان، ص 191

[27] جان بايرناس، همان، ص 192

[28] داريوش شايگان، همان، ص 141 و جان بايرناس، همان، ص 194 و فريدهلم هاردي، همان، ص 146 تا 151

[29] فريدهلم هاردي، همان، ص 148

[30] فياض قرايي، اديان هند، ص 299

[31] داريوش شايگان، همان، ص 144

[32] فياض قرايي، اديان هند، ص 313 تا 315

[33] همان، ص 311

[34] داريوش شايگان، همان، ص 165 و 167

[35] فياض قرايي، اديان هند، ص 319

[36] داريوش شايگان، همان، ص 166

[37] فياض قرايي، اديان هند، ص 321 و جان بايرناس، همان، ص 199

[38] فياض قرايي، اديان هند، ص 320

[39] رابرت هيوم، همان، ص 128

[40] داريوش شايگان، همان، ص 144

[41] جان بايرناس، همان، ص 198 و فياض قرايي، اديان هند، ص 301

[42] در تفاوت نيروانه و ارهت گفته شده:

ارهت يعني قدوس كه از سه مستي شهوت،

جهالت و آز رسته و به صاحب نور باطني و نفس قدوسي شده است به او سامبودهي نيز گفته مي شود. كسي كه به مقام ارهت مي رسد قدم به آستانه نيروانه نهاده است و مي تواند به راستي مدعي شود كه ديگر رنج و المي ندارد، از لذايذ، بي نياز و مرگ و حيات براي او يكسان است و همين كه در عين آرامي چراغ عمر او خاموش شد به مقصد نهايي يعني نيروانه واصل خواهد گرديد. جان بايرناس، همان، ص 198 و 199

[43] جان بايرناس، همان، ص 197 و 198

[44] جان بايرناس، همان، ص 186 و 187 و فريدهلم هاردي، همان، ص 158 و 159

[45] جان بايرناس، همان، ص 186

[46] همان، ص 187

[47] فريدهلم هاردي، همان، ص 158 و رابرت هيوم، همان، ص 129

[48] فريدهلم هاردي، همان، ص 159 و 160

[49] جان بايرناس، همان، ص 195 و 196

[50] همان، ص 198

[51] همان، ص 199 و 200

[52] فريدهلم هاردي، همان، ص 249

[53] همان، ص 249 و 250

[54] رابرت هيوم، همان، ص 177 و مهرداد بهار، همان، ص 181

[55] فريدهلم هاردي، همان، ص 241 و جان بايرناس، همان، ص 210 و سروپالي رادا كريشنان، همان، 172

[56] سروپالي رادا كريشنان، همان، 172 و داريوش شايگان، همان، ص 123 و 169 و فريدهلم هاردي، همان، ص 227 و 228 و 229 و مهرداد بهار، همان، ص 181

[57] داريوش شايگان، همان، ص 169 و 172

[58] داريوش شايگان، همان، ص 170 و مهرداد بهار، همان، ص 182

[59] فريدهلم هاردي، همان، ص 253

[60] جان بايرناس، همان، ص 213 و 212 و 211 و فريدهلم هاردي، همان، ص 246 و 247

[61] داريوش شايگان، همان،

ص 343 و سروپالي رادا كريشنان، همان، 174

[62] همان، ص 343

[63] سروپالي رادا كريشنان، همان، 177 و 179 و 201 و 203

[64] داريوش شايگان، همان، ص 376

[65] مهرداد بهار، همان، ص 181

[66] ميشل مال رب، همان، ص 199 و 200

[67] كلمه يانا به معناي طريقت معنوي و ماها يعني وسيع يا بالا و هنيا يعني باريك يا پايين (فريدهلم هاردي، همان، ص 240) برخي ماهايانا را به ارابه بزرگ معنا كرده اند كه مي تواند ارواح متعددي را از ميان سيل پر خطر سمساره نجات دهد و هينايانا را به معناي ارابه كوچك كه فقط يك مسافر را از ميان درياي طوفاني عبور مي دهد. سروپالي رادا كريشنان، همان، 172

[68] فريدهلم هاردي، همان، ص 249 تا 241 نيز ر. ك جان بايرناس، همان، ص 229.

[69] داريوش شايگان، همان، ص 125 و جان بايرناس، همان، ص 217.

[70] جان بايرناس، همان، ص 215 و 217.

[71] جان بايرناس، همان، ص 216 و 224

[72] داريوش شايگان، همان، ص 171

[73] همان، ص 181

[74] جان بايرناس، همان، ص 216 و 217 و 225 و 226

[75] همان، ص 225 و 229

[76] بودي يعني خرد و ستوه يعني جوهر در مجموع يعني كسي كه جوهرش خرد است.

داريوش شايگان، همان، ص 175، مهرداد بهار، همان، ص 1849

[77] جان بايرناس، همان، ص 225 تا 228

[78] داريوش شايگان، همان، ص 171

[79] همان، ص 172

[80] داريوش شايگان، همان، ص 173

[81] همان، ص 173 و 384، مهرداد بهار، همان، ص 183.

[82] داريوش شايگان، همان، ص 174 و 175.

[83] مهرداد بهار، همان، ص 184

[84] جان بايرناس، همان، ص 234 تا 242.

[85] جان بايرناس، همان، ص 384 و 385.

[86] سروپالي رادا كريشنان، همان،

211.

[87] فريدهلم هاردي، همان، ص 244. برخي ظهور اين مكتب را در قرن پنجم ميلادي مي دانند و آن را جانشين مكتب مادياميكا مي شمارند و تاريخ تأسيس مكتب مادياميكا را قرن دوم ميلادي تعيين مي كنند.

ر. ك. جان بايرناس، همان، ص 231. در بحث مكتب مادياميكا نيز در اين باره سخن خواهيم گفت.

[88] داريوش شايگان، همان، ص 385 و 386.

[89] فريدهلم هاردي، همان، ص 244.

[90] داريوش شايگان، همان، ص 396.

[91] سروپالي رادا كريشنان، همان، 180.

[92] داريوش شايگان، همان، ص 386.

[93] سروپالي رادا كريشنان، همان، 181.

[94] داريوش شايگان، همان، ص 387.

[95] همان، ص 387.

[96] همان، ص 388.

[97] همان، ص 397 و 399.

[98] تاتها يعني چنين و گاتا يعني رفته و مراد از آن كسيست كه از اين جهان رفته و به نيروانا پيوسته يا آن كه چنين رفته كه اشاره به واقعيت دروني بوداست.

همان، ص 338

[99] همان، ص 390.

[100] همان، ص 390

[101] همان، ص 390.

[102] همان، ص 391 و 392.

[103] داريوش شايگان، همان، ص 393.

[104] سروپالي رادا كريشنان، همان، 181 و 182.

[105] همان، 182.

[106] همان.

[107] سروپالي رادا كريشنان، همان، 183.

[108] داريوش شايگان، همان، ص 402 تا 405.

[109] داريوش شايگان، همان، ص 406.

[110] همان، ص 408.

[111] جان بايرناس، همان، ص 231، فريدهلم هاردي، همان، ص 243.

[112] سروپالي رادا كريشنان، همان، 236.

[113] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 110.

[114] همان، ص 110.

[115] داريوش شايگان، همان، ص 409.

[116] سروپالي رادا كريشنان، همان، 206.

[117] داريوش شايگان، همان، ص 411.

[118] سروپالي رادا كريشنان، همان، 208.

[119] داريوش شايگان، همان، ص 412.

[120] همان، ص 412

[121] همان، ص 412.

[122] همان، ص 411.

[123] همان، ص 424. نيز ر. ك. همان، ص 427 و 428.

[124] همان، ص 408، سروپالي

رادا كريشنان، همان، 185.

[125] همان، ص 415.

[126] همان، ص 410. برخي آن را نسبيت جهاني يا عدم جوهر معناي كرده اند.

همان، ص 410. نيز ر. ك. سروپالي رادا كريشنان، همان، 187.

[127] همان، ص 410، جان بايرناس، همان، ص 232.

[128] داريوش شايگان، همان، ص 414.

[129] همان، ص 410.

[130] همان، ص 413 و 414.

[131] همان، ص 416.

[132] داريوش شايگان، همان، ص 417.

[133] همان، ص 418.

[134] همان، ص 418.

[135] همان، ص 419.

[136] همان، ص 419.

[137] همان، ص 420.

[138] همان، ص 421.

[139] همان، ص 421

[140] همان، ص 422

[141] همان، ص 423

[142] همان، ص 424

[143] همان، ص 424 تا 426. نيز ر. ك. سروپالي رادا كريشنان، همان، 206.

[144] جان بايرناس، همان، ص 233

[145] سروپالي رادا كريشنان، همان، 208، فريدهلم هاردي، همان، ص 245.

[146] داريوش شايگان، همان، ص 129

[147] رابرت هيوم، همان، ص 130 و 137

[148] فريدهلم هاردي، همان، ص 231 و 243 و 167 و 165.

4 - پائولو كوئليو

اشاره

در سال 1947 در برزيل متولد شد در نوجواني و جواني احساسات ضد مذهبي شديدي داشت در 17 سالگي سه بار در بيمارستان رواني بستري شد از داروهاي اعصاب و روان و سپس مواد مخدر استفاده كرد. پيشينه اخلاقي و اجتماعي او بسيار منفي و تاريك است وي در تئاترهاي ضد اخلاقي و مستهجن نقش ايفا كرد با كمك يكي از دوستانش به نام رائول سيكساس مجموعه داستانهاي كمدي سكسي به نام «كرينگ - ها» را منتشر كرد كه حكومت برزيل آن را ممنوع كرد و آنها را زنداني كرد و كوئيلو سه بار تصميم به خودكشي گرفت نهايتاً در يكي از مسافرتهاي خود به اروپا، ادعا كرد در آلمان با هاتفي غيبي آشنا شده،

مردي فرا واقعي، آن مرد چندين بار در مكانهاي مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آيين كاتوليك ايمان بياورد آن مرد از كوئيلو خواست تا جاده اي كه به سوي سانتيا گو ختم مي شود را بپيمايد. اين جاده كه ميان فرانسه و اسپانيا كشيده شده است يك جاده خاص مذهبيست كه زائران مذهبي بسياري اين مسافت را طي مي كنند.

كوئيلو در سال 1987 يك سال پس از انجام اين فريضه ديني اولين اثر خود را با نام «زائر كوم پوستل» خلق كرد. كوئيلو معاملات سياسي فراواني با سران كشورهاي دنيا به ويژه آمريكا و اروپا دارد در سپتامبر 1999 از كشور اسرائيل ديدن كرد كتابهاي او در اسرائيل فروش فوق العاده اي داشته و مسؤولان رژيم صهيونيستي از مضامين آن حمايت كردند.

در سال 2000 در اجلاس جهاني سازي لائوس (سوئيس) كه تنها شخصيت هاي عالي رتبه كشورهاي قدرتمند سياسي و اقتصادي حضور مي يابند سخنران مدعو بود وي درباره آثار خود و نوع عرفاني كه القاء مي كند سخنراني كرد و مورد قدرداني شيمون پرز قرار گرفت. او مي گويد معنويتي كه شما مبلغ آن هستيد در خاورميانه براي ما بسيار مفيد است و ما بدين شيوه مي توانيم صلح و آرامش را در كشور خود حكمفرما كنيم وي در مسابقات جهاني 2006 مهمان فيفا بود (آلمان) در سال 2000 توسط مؤسسه گفتگوي تمدنها به ايران دعوت شد او پس از انقلاب اسلامي خود را اولين نويسنده غير مسلمان مي نامد كه به طور رسمي از ايران ديدار كرد ه است علي رغم اينكه در ايران قانون كپي رايت وجود ندارد مؤفق مي شود حق التأليف آثار چاپ شده خود را

در ايران دريافت كند و پس از آن به عنوان اولين نويسنده غير مسلمان حق التأليف آثار چاپ شده اش را به طور مستمر در ايران دريافت نمايد. خود وي مي گويد كه هداياي گران بهاي بسياري در ايران دريافت كرده است مي گويد ايرانيان بهتر از ساير كشورها توانسته اند با آثار من ارتباط برقرار كنند كتابهاي او به 56 زبان ترجمه شده و جزء 10 نويسنده برتر جهان در سال 1998 دومين نويسنده پرفروش در جهان بوده است كتاب كيمياگر او در سال 1376 جزء پرفروشترين كتابهاي سال جمهوري اسلامي بوده است.

تاريخچه

پائولو كوئليو

در سال 1947، در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. پدرش پدرو، مهندس بود و مادرش ليژيا، خانه دار. در هفت سالگي به مدرسه ي عيسوي هاي سن ايگناسيو در ريودوژا نيرو رفت و تعليمات سخت و خشك مذهبي تاثير بدي بر او گذاشت اما اين دوران تاثير مثبتي هم بر او داشت

در راهروهاي خشك مدرسه ي مذهبي آرزوي زندگي اش را يافت مي خواست نويسنده شود. در مسابقه ي شعر مدرسه اولين جايزه ي ادبي خود را به دست آورد. مدتي بعد، براي روزنامه ي ديواري مدرسه ي خواهرش سونيا، مقاله اي نوشت كه آن مقاله هم جايزه گرفت

اما والدين پائولو براي آينده ي پسرشان نقشه هاي ديگري داشتند. مي خواستند مهندس شود. پس سعي كردند شوق نويسندگي را در او از بين ببرند. اما فشار آنها و بعد آشنايي پائولو با كتاب مدار راس السرطان اثر هنري ميلر، روح طغيان را در او برانگيخت و باعث روي آوردن او به شكستن قواعد خانوادگي شد.

پدرش رفتار او را ناشي از بحران رواني دانست همين شد كه پائولو تا هفده سالگي دو بار در بيمارستان رواني بستري شد و بارها تحت

درمان الكتروشوك قرار گرفت

كمي بعد، پائولو با گروه تئاتري آشنا شد و همزمان به روزنامه نگاري روي آورد. از نظر طبقه ي متوسط راحت طلب آن دوران تئاتر سرچشمه ي فساد اخلاقي بود.

پدر و مادرش كه ترسيده بودند، قول خود را شكستند.

گفته بودند كه ديگر پائولو را به بيمارستان رواني نمي فرستند، اما براي بار سوم هم او را در بيمارستان بستري كردند.

پائولو، سرگشته تر و آشفته تر از قبل از بيمارستان مرخص شد و عميقاً در دنياي دروني خود فرو رفت خانواده ي نوميدش نظر روان پزشك ديگري را خواستند. روان پزشك به آنها گفت كه پائولو ديوانه نيست و نبايد در بيمارستان رواني بماند. فقط بايد ياد بگيرد كه چه گونه با زندگي روبرو شود. پائولو كوئليو، سي سال پس از اين تجربه كتاب «ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد» را نوشت

پائولو خود مي گويد:

ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد، در سال 1998 در برزيل منتشر شد.

تا ماه سپتامبر، بيشتر 1200 نامه ي الكترونيكي و پستي دريافت كردم كه تجربه هاي مشابهي را بيان مي كردند.

در اكتبر، بعضي از مسايل مورد بحث در اين كتاب افسردگي حملات هراس خودكشي در كنفرانسي ملي مورد بحث قرار گرفت در 22 ژانويه ي سال بعد، سناتور ادواردو سوپليسي قطعاتي از كتاب مرا در كنگره خواند و توانست قانوني را به تصويب برساند كه ده سال تمام در كنگره مانده بود:

ممنوعيت پذيرش بي رويه ي بيماران رواني در بيمارستان ها.

پائولو پس از اين دوران دوباره به تحصيل روي آورد و به نظر مي رسيد مي خواهد راهي را ادامه دهد كه پدر و مادرش برايش در نظر گرفته اند.

اما خيلي زود، دانشگاه را رها كرد و دوباره به تئاتر روي آورد. اين اتفاق در دهه ي روي داد، درست زماني كه جنبش هيپي

در سراسر جهان گسترده بود.

اين موج جديد، در برزيل نيز ريشه دواند و دولت نظامي برزيل آن را به شدت سركوب كرد. پائولو موهايش را بلند مي كرد و براي اعلام اعتراض هرگز كارت شناسايي به همراه خود حمل نمي كرد. شوق نوشتن او را به انتشار نشريه اي واداشت كه تنها دو شماره منتشر شد.

در همين هنگام رائول سي شاس آهنگساز، از پائولو دعوت كرد تا شعر ترانه هاي او را بنويسد. اولين صفحه ي موسيقي آنها با موفقيت چشمگيري روبرو شد و 500000 نسخه از آن به فروش رفت اولين بار بود كه پائولو پول زيادي به دست مي آورد. اين همكاري تا سال 1976، تا مرگ رائول ادامه يافت پائولو بيش از شصت ترانه نوشت و با هم توانستند صحنه ي موسيقي راك برزيل را تكان بدهند.

در سال 1973، پائولو و رائول عضو انجمن دگرانديشي شدند كه بر عليه ايدئولوژي سرمايه داري تاسيس شده بود.

به دفاع از حقوق فردي هر شخص پرداختند و حتي براي مدتي به جادوي سياه روي آوردند. پائولو تجربه ي اين دوران را در كتاب والكيري ها به روي كاغذ آورده ست

در اين دوران انتشار «كرينگ ها» را شروع كردند.

«كرينگ ها»، مجموعه اي از داستان هاي مصور سكسي بود.

دولت برزيل اين مجموعه را خرابكارانه دانست و پائولو و رائول را به زندان انداخت رائول خيلي زود آزاد شد، اما پائولو مدت بيش تري در زندان ماند، زيرا او را مغز متفكر اين اعمال آزادي خواهانه مي دانستند. مشكلات او به همانجا ختم نشد، دو روز پس از آزادي اش دوباره در خيابان بازداشت شد و او را به شكنجه گاه نظامي بردند. خود پائولو معتقد است كه با تظاهر به جنون و اشاره به سابقه ي سه بار بستري اش در

بيمارستان رواني از مرگ نجات يافته است وقتي شكنجه گران در اتاقش بودند، شروع كرد به خودش را زدن و سر انجام از شكنجه ي او دست كشيدند و آزادش كردند.

اين تجربه اثر عميقي بر او گذاشت پائولو در بيست و شش سالگي به اين نتيجه رسيد كه به اندازه ي كافي زندگي كرده و ديگر مي خواهد طبيعي باشد.

شغلي در يك شركت توليد موسيقي به نام پلي گرام يافت و همانجا با زني آشنا شد كه بعد با او ازدواج كرد.

در سال به لندن رفتند. پائولو ماشين تايپي خريد و شروع به نوشتن كرد. اما موفقيت چنداني به دست نياورد. سال بعد به برزيل برگشت و مدير اجرايي شركت توليد موسيقي ديگري به نام سي بي سي شد.

اما اين شغل فقط سه ماه طول كشيد. سه ماه بعد، همسرش از او جدا شد و از كارش هم اخراجش كردند.

بعد با دوستي قديمي به نام كريستينا اويتيسيكا آشنا شد.

اين آشنايي منجر به ازدواج آنها شد و هنوز با هم زندگي مي كنند.

اين زوج براي ماه عسل به اروپا رفتند و در همين سفر، از اردو گاه مرگ داخائو هم بازديد كردند.

در داخائو، اشراقي به پائولو دست داد و در حالت اشراق مردي را ديد. دو ماه بعد، در كافه اي در آمستردام با همان مرد ملاقات كرد و زمان درازي با او صحبت كرد. اين مرد كه پائولو هرگز نامش را نفهميد، به او گفت دوباره به مذهب خويش برگردد و اگر هم به جادو علاقه مند است به جادوي سفيد روي بياورد. همچنين به پائولو توصيه كرد جاده ي سانتياگو (يك جاده ي زيارتي دوران قرون وسطي را طي كند.

پائولو، يك سال بعد از اين سفر

زيارتي در سال 1987، اولين كتابش خاطرات يك مغ را نوشت اين كتاب به تجربيات پائولو در طول اين سفر مي پردازد و به اتفاقات خارق العاده ي زيادي اشاره مي كند كه در زندگي انسان هاي عادي رخ مي دهد. يك ناشر كوچك برزيلي اين كتاب را چاپ كرد و فروش نسبتاً خوبي داشت اما با اقبال كمي از سوي منتقدان روبرو شد.

پائولو در سال كتاب كاملاً متفاوتي نوشت كيمياگر. اين كتاب كاملاً نمادين بود و كليه ي مطالعات يازده ساله ي پائولو را درباره ي كيمياگري در قالب داستاني استعاري خلاصه مي كرد. اول فقط 900 نسخه از اين كتاب فروش رفت و ناشر، امتياز كتاب را به پائولو برگرداند.

پائولو دست از تعقيب رويايش نكشيد. فرصت دوباره اي دست داد:

با ناشر بزرگتري به نام روكو آشنا شد كه از كار او خوشش آمده بود.

در سال 1990، كتاب بريدا را منتشر كرد كه در آن درباره ي عطاياي هر انسان صحبت مي كرد. اين كتاب با استقبال زيادي مواجه شد و باعث شد كيمياگر و خاطرات يك مغ نيز دوباره مورد توجه قرار بگيرند. در مدت كوتاهي هر سه كتاب در صدر فهرست كتاب هاي پرفروش برزيل قرار گرفت كيمياگر، ركورد فروش تمام كتاب هاي تاريخ نشر برزيل را شكست و حتي نامش در كتاب ركوردهاي گينس نيز ثبت شد.

در سال 2002، معتبرترين نشريه ي ادبي پرتغالي به نام ژورنال دلتراس اعلام كرد كه فروش كيمياگر، از هر كتاب ديگري در تاريخ زبان پرتغالي بيشتر بوده ست

در ماه مه 1993، انتشارات هارپر كالينز، كيمياگر را با تيراژ اوليه ي نسخه منتشر كرد. در روز افتتاح اين كتاب مدير اجرايي انتشارات هارپر كالينز گفت «پيدا كردن اين كتاب مثل آن بود كه آدم

صبح زود، وقتي همه خوابند، برخيزد و طلوع خورشيد را نگاه كند.

كمي ديگر، ديگران هم خورشيد را خواهند ديد.»

ده سال بعد، در سال 2002، مدير اجرايي هارپركالينز به پائولو نوشت «كيمياگر به يكي از مهم ترين كتاب هاي تاريخ نشر ما تبديل شده است»

موفقيت كيمياگر در ايالات متحده آغاز فعاليت بين المللي پائولو بود.

تهيه كنندگان متعددي از هاليوود، علاقه ي زيادي به خريد امتياز ساخت فيلم از روي اين كتاب نشان دادند و سر انجام شركت برادران وارنر در سال اين امتياز را خريد.

پيش از انتشار كيمياگر در امريكا، چند ناشر كوچك در اسپانيا و پرتغال آن را منتشر كرده بودند. اما اين كتاب تا سال 1995، در فهرست كتاب هاي پرفروش اسپانيا قرار نگرفت هفت سال بعد، در سال اتحاديه ي ناشران اسپانيا اعلام كرد كه كيمياگر از پرفروش ترين كتاب هاي اسپانياست

ناشر اسپانيايي پائولو (پلنتا)، در سال 2002 مجموعه ي آثار كوئليو را منتشر كرد. فروش آثار كوئليو در پرتغال بيش از يك ميليون نسخه بوده ست

در سال 1993، مونيكا آنتونس كه از سال 1989، بعد ازخواندن اولين كتاب كوئليو بااو همكاري مي كرد، بنگاه ادبي سنت جوردي را در بارسلون تاسيس كرد تابه نشر كتاب هاي پائولو نظم ببخشد.

در ماه مه همان سال مونيكا كيمياگر را به چندين ناشر بين المللي معرفي كرد. اولين كسي كه اين كتاب را پذيرفت ايوين هاگن مدير انتشارات اكس ليبرس از نروژ بود.

كمي بعد، آن كارير، ناشر فرانسوي براي مونيكا نوشت «اين كتاب فوق العاده است و تمام تلاشم را مي كنم تا در فرانسه موفق شود»

در سپتامبر سال كيمياگر در صدر كتاب هاي پرفروش استراليا قرار گرفت در آوريل سال 1994، كيمياگر در فرانسه منتشر شد و با استقبال عالي منتقدان و

خوانندگان مواجه شد و در فهرست پرفروشها قرار گرفت كمي بعد، كيمياگر پرفروش ترين كتاب فرانسه شد و تا پنج سال بعد، جاي خود را به كتاب ديگري نداد. بعد از موفقيت خارق العاده در فرانسه كوئليو راه موفقيت را درسراسر اروپا پيمود و پديده ي ادبي پايان قرن بيستم دانسته شد.

از آن هنگام هر يك از كتاب هاي پائولو كوئليو كه در فرانسه منتشر شده بي درنگ پرفروش شده است حتي دريك دوره سه كتاب كوئليو هم زمان در فهرست ده كتاب پرفروش فرانسه قرار داشت

انتشار كنار رود پيدرا نشستم و گريستم در سال 1994، موفقيت بين المللي پائولو را تثبيت كرد. در اين كتاب پائولو درباره ي بخش مادينه ي وجودش صحبت كرده است در سال 1995، كيمياگر در ايتاليا منتشر شد و فروش بي نظيري داشت سال بعد، پائولو دو جايزه ي مهم ادبي ايتاليا، جايزه ي بهترين كتاب س - و - پ - ر) گرينزا كاور و جايزه ي بين المللي فلايانو را دريافت كرد.

در سال 1996، انتشارات ابژتيواي برزيل حق امتياز كتاب كوه پنجم را خريد و يك ميليون دلار پيش پرداخت داد. اين رقم بالاترين مبلغ پيش پرداختيست كه تا كنون به يك نويسنده ي برزيلي پرداخت شده است همان سال پائولو نشان شواليه ي هنر و ادب را از دست فيليپ دوس بلازي وزير فرهنگ فرانسه دريافت كرد. دوس بلازي در اين مراسم گفت «تو كيمياگر هزاران خواننده اي؛ كتاب هاي تو مفيدند، زيرا توانايي ما را براي رويا ديدن و شوق ما را براي جستجو تحريك مي كنند»

پائولو در سال 1996، به عنوان مشاور ويژه ي برنامه ي همگرايي روحاني و گفت و گوي بين فرهنگ ها» برگزيده شد.

همان سال انتشارات ديوگنس آلمان كيمياگر را

منتشر كرد. نسخه ي نفيس آن شش سال تمام در فهرست كتاب هاي پرفروش نشريه ي اشپيگل قرار داشت و در سال 2002، تمام ركوردهاي فروش آلمان را شكست

در نمايشگاه بين المللي فرانكفورت سال 1997، ناشران پائولو با همكاري انتشارات ديوگنس و موسسه ي سنت جوردي يك مهماني به افتخار پائولو كوئليو برگزار كردند و در آن انتشار سراسري و بين المللي كتاب كوه پنجم را اعلام كردند.

درماه مارس 1998، نمايشگاه بزرگي در پاريس برگزار شد و كوه پنجم به زبان هاي مختلف و توسط ناشران كشورهاي مختلف منتشر شد.

پائولو هفت ساعت تمام مشغول امضا كردن كتاب هايش بود.

همان شب مهماني بزرگي به افتخار او در موزه ي لوور برگزار شد كه مشاهير سراسر جهان در آن مهماني شركت داشتند.

پائولو در سال 1997، كتاب مهمش كتاب راهنماي رزم آور نور را منتشر كرد. اين كتاب مجموعه اي از افكار فلسفي اوست كه به كشف رزم آور نور درون هر انسان كمك مي كند.

اين كتاب تاكنون كتاب مرجع ميليون ها خواننده شده است اول بومپياني ناشر ايتاليايي آن را منتشر كرد كه با استقبال زيادي مواجه شد.

در سال 1998، با كتاب ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد، به سبك روايي داستان سرايي بازگشت و مورد استقبال منتقدان ادبي قرار گرفت در ژانويه ي سال اومبرتو اكو، فيلسوف نويسنده و منتقد ايتاليايي درمصاحبه اي با نشريه ي فوكوس گفت:

«من از آخرين رمان كوئليو خوشم آمد. تاثير عميقي بر من گذاشت.»

و سينئاد اوكانر، در هفته نامه ي ساندي اينديپندنت گفت:

«ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد، شگفت انگيزترين كتابيست كه خوانده ام»

پائولو در سال 1998، تور مسافرتي موفقي را پشت سر گذاشت در بهار به ديدار كشورهاي آسيايي رفت و در پائيز، از كشورهاي اروپاي شرقي ديدن

كرد. اين سفر از استانبول آغاز و به لاتويا ختم شد.

در ماه مارس سال 1999، نشريه ي ادبي لير، پائولو كوئليو را دومين نويسنده ي پرفروش جهان در سال 1998 اعلام كرد.

در سال 1999، جايزه ي معتبر كريستال را از انجمن جهاني اقتصاد دريافت كرد و داوران اعلام كردند:

«پائولو كوئليو، با استفاده از كلام پيوندي ميان فرهنگ هاي متفاوت برقرار كرده كه او را سزاوار اين جايزه مي سازد».

در سال 1999، دولت فرانسه نشان لژيون دو نور را به او اهدا كرد. همان سال پائولو كوئليو با كتاب ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد در نمايشگاه كتاب بوئنوس آيرس شركت كرد. رسانه ها شگفت زده شدند، در ميان آن همه نويسندگان برجسته ي امريكاي لاتين استقبالي كه از پائولو كوئليو بود، بي نظير بود.

مطبوعات نوشتند:

«مسؤولاني كه از 25 سال پيش در اين نمايشگاه كتاب كار مي كرده اند، ادعا مي كنند كه هرگز چنين استقبالي نديده اند، حتي در زمان حيات بورخس خارق العاده بود.» مردم از چهار ساعت پيش از شروع مراسم پشت درهاي نمايشگاه تجمع كردند و مسؤولان نمايشگاه اجازه دادند كه آن روز، نمايشگاه به طور استثنا چهار ساعت ديرتر تعطيل شود.

در ماه مه 2000، پائولو به ايران سفر كرد. او اولين نويسنده ي غيرمسلماني بود كه بعد از انقلاب سال 1357، به ايران سفر مي كرد. او از سوي مركز بين المللي گفت و گوي تمدن ها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و ناشر ايراني اش كاروان دعوت شده بود.

پائولو با انتشارات كاروان قرارداد همكاري بست و با توجه به اينكه ايران معاهده ي بين المللي كپي رايت را امضا نكرده است او اولين نويسنده اي بود كه رسماً از ايران حق التاليف دريافت مي كرد. پائولو هرگز تصورش را نمي كرد كه در

ايران، با چنين استقبال گرمي روبرو شود. فرهنگ ايران كاملاً با فرهنگ غرب متفاوت بود.

هزاران خواننده ي ايراني در كنفرانس ها و مراسم امضاي كتاب پائولو كوئليو در دو شهر تهران و شيراز شركت كردند.

در ماه سپتامبر همان سال رمان شيطان و دوشيزه پريم همزمان در ايتاليا، پرتغال برزيل و ايران منتشر شد.

در همان زمان، پائولو اعلام كرد كه از سال 1996، به همراه همسرش كريستينا اويتيسيكا، موسسه ي پائولو كوئليو را به منظور حمايت از كودكان بي سرپرست و سالمندان بي خانمان برزيلي تاسيس كرده ست

كتاب شيطان و دوشيزه پريم در سال 2001 در بسياري از كشورهاي جهان منتشر شد و درسي كشور در صدر كتاب هاي پرفروش قرار گرفت در سال 2001، پائولو، جايزه ي بامبي يكي از معتبرترين و قديمي ترين جوايز ادبي آلمان را دريافت كرد. از نظر هيأت داوران ايمان پائولو به اينكه سرنوشت و سر انجام هر انسان اينست كه سر انجام در اين دنياي تاريك به يك رزم آور نور تبديل شود، پيامي بسيار عميق و انساني است

در اوايل سال 2002، پائولو براي اولين بار به چين سفر كرد و شانگهاي پكن و نانجينگ را ديد. در 25 جولاي سال 2002، پائولو به عضويت فرهنگستان ادب برزيل انتخاب شد.

هدف اين فرهنگستان كه در ريودوژا نيرو مستقر است حفاظت از فرهنگ و زبان برزيل است دو روز بعد از اعلام اين انتخاب پائولو سه هزار نامه ي تبريك از سوي خوانندگانش دريافت كرد و مورد توجه تمام مطبوعات كشور قرار گرفت وقتي از خانه اش بيرون آمد، صدها نفر جلو خانه اش جمع شده بودند و او را تشويق كردند.

هر چند ميليون ها خواننده شيفته ي پائولو هستند، اما او همواره مورد انتقاد

منتقدان ادبي بوده است انتخاب او به عضويت فرهنگستان برزيل در حقيقت نقض نظر اين منتقدان بود.

در ماه سپتامبر سال 2002، پائولو به روسيه سفر كرد و به شدت تحت تاثير قرار گرفت پنج كتاب او، همزمان در فهرست كتاب هاي پرفروش قرار داشت شيطان و دوشيزه پريم كيمياگر، كتاب راهنماي رزم آور نور و كوه پنجم در مدت دو هفته بيش از 250000 نسخه از كتاب هاي او در روسيه به فروش رفت مدير كتابفروشي ام د. كا اعلام كرد:

«ما هرگز اين همه آدم را نديده بوديم كه براي امضا گرفتن از يك نويسنده جمع شده باشند. ما قبلا مراسم امضاي كتاب براي آقاي بوريس يلتسين و آقاي گورپاچف و حتي آقاي پوتين برگزار كرده بوديم اما با اين همه استقبال مواجه نشده بود.

باورنكردني است.

در اكتبر سال 2002، پائولو جايزه ي هنر پلانتاري را از باشگاه بوداپست در فرانكفورت دريافت كرد و بيل كلينتون پيام تبريكي براي او فرستاد. پائولو همواره از حمايت بي دريغ و گرم ناشرانش برخوردار بوده است اما موفقيت او به كتاب هايش محدود نمي شود. او در زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي ديگر نيز موفق بوده است كيمياگر تاكنون توسط ده ها گروه تئاتر حرفه اي در پنج قاره ي جهان به روي صحنه رفته است و ساير آثار وي همچون ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم و شيطان و دوشيزه پريم نيز تاكنون بر صحنه ي تئاتر موفق بوده اند.

پديده ي «پائولو كوئليو» به همين جا ختم نمي شود. وي همواره مورد توجه مطبوعات است و از مصاحبه دريغ ندارد. همچنين به طور هفتگي ستون هايي در روزنامه هاي سراسر جهان مي نويسد كه بخشي از اين ستون ها، در كتاب مكتوب

گرد آمده اند.

در ماه مارس 1998، او شروع به نوشتن مقالات هفتگي در روزنامه ي برزيلي اوگلوبو» كرد. موفقيت اين مقالات چنان بود كه روزنامه هاي كشورهاي ديگر نيز براي انتشار آنها علاقه نشان دادند. تاكنون مقالات او در نشريات كورير دلا سرا» ايتاليا، «تا نئا» يونان «توهورن آلمان «آنا» استوني «زويركيادلو» لهستان «ال اونيورسو» اكوادور، «ال ناسيونال» ونزوئلا، «ال اسپكتادور» كلمبيا، «رفرما» مكزيك «چاينا تايمز» تايوان و «كامياب و جشن كتاب» ايران منتشر شده است فهرست آثار پائولو كوئيلو

(1987) خاطرات يك مغ

(1988) كيمياگر

(1990) بريدا

(1991) عطيه ي برتر

(1992) والكيري ها

(1994) كنار رود پيدرا نشستم و گريستم

(1994) مكتوب

(1996) كوه پنجم

(1997) كتاب راهنماي رزم آور نور

(1997) نامه هاي عاشقانه ي يك پيامبر

(1997) دومين مكتوب

(1998) ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد

(2000) شيطان و دوشيزه پريم

(2002) داستانهايي براي پدران فرزندان و نوه ها

(2003) يازده دقيقه

(2004) زهير

(2005) چون رود جاري باش

(2006) ساحره ي پورتوبلو

بخش مقالات

نقد آثار پائولو كوئليو

1. زهير
اشاره

ترجمه آرش حجازي، انتشارات كاروان، چاپ هفتم، تهران 1385 درباره كتاب اين كتاب مشتمل بر چهار بخش است كه عبارتند از:

من انساني آزادم، سؤال هانس، كلاف نخ آرياني و بازگشت به ايتاكا. پائولو در اين اثر تلاش دارد، تا بخشي از سرگذشت خود را به صورت داستان بيان نمايد، بخش اول درباره بازداشت نويسنده اي در جنگ عراق است و زن خود، اِستر را كه خبرنگار است گم كرده. پائولو در اين بخش، سعي دارد روابط آزاد زن و مرد را آزادي معرفي كند.

در بخش دوم، اتفاقاتي كه براي مرد مي افتد را بيان مي كند.

در بخش سوم، نويسنده به جرياني مي پردازد كه مرد براي پيدا كردن زن خود به همراه شخصي به نام ميخائيل راهي قزاقستان شده و در راه به گروه هاي مختلطي آشنا مي شوند و در فصل

آخر به بيان اتفاقاتي مي پردازد تا اين كه مرد، زن خود را مي يابد. روح حاكم بر اين كتاب انديشه سكس خفيست كه از مخرب ترين نوع تبليغ سكس است.

نويسنده با مهارت كامل توانسته خواننده را با خود همراه نمايد و آنچه را كه مي خواهد به خورد او بدهد. آنچه در هنگام خواندن اين كتاب به خواننده القاء مي شود تمتع جويي از جنس مخالف است.

خواننده خود را به ناگاه در ميدان بازي نويسنده مي بيند كه اگر هوشيار نباشد ناخودآگاه به ورطه سقوط كشيده خواهد شد.

در ادامه به برخي از نمونه هاي انحرافي اين كتاب اشاره مي كنيم.

1. استفاده از مشروب
نمونه 1

با دسكوهايي كه از ساعت ده صبح باز مي كنند، گاوبازي، الكل، زن ها، باز هم گاوبازي، باز هم الكل، باز هم زن ها و بدون برنامه زماني. (ص 43)

نمونه 2

يك سيگار كامل حشيش مي كشم، دو بطري شراب مي خورم و وسط اتاق از حال مي روم. (ص 42)

نمونه 3

بطري شراب تمام شده، سيگارهايم دارد ته مي كشد.

(ص 62)

نمونه 4

اما بعد از چند گيلاس شراب، احساس مي كردم موظفم به اين موضوع بپردازم. (ص 71)

نمونه 5

نيم ساعت صحبت، بعد چند ليوان ودكا و مي بينم كه ميخائيل دارد كم كم راحت مي شود. (ص 94)

نمونه 6

به نظر مي رسد ميخائيل، با وجود ودكاهايي كه نوشيده، هوشياري اش را دوباره به دست آورده. (ص 95)

نمونه 7

تنها چيزي كه واقعاً برايم مهم بود، اين بود كه در اسرع وقت يك بطري شراب قرمز بياورد … شراب در عرض سي ثانيه رسيد. گيلاس هايمان را پر كرديم.

(ص 126)

نمونه 8

يك گيلاس ديگر شراب نوشيديم، ميخائيل همين كار را كرد. (ص 132)

نمونه 9

اما ودكايي كه خورده ايم تا گرم بشويم، دارد بر همه ما تأثير مي گذارد. (ص 210)

نمونه 10

تو از فقر چه مي داني؟ و اين بار ودكاي بيشتري هم در خونش جريان داشت. (ص 225)

نمونه 11

دو بطري شراب نوشيديم، از ماجراهاي سفر مشتركمان حرف زديم. (ص 236)

نمونه 12

امروز مشروب خورده اي؟ خودت جواب اين سؤال را نمي داني، مگر نه؟ تمام شب كنارت بودم و نفهميدي مشروب خورده ام يا نه! (ص 253)

نمونه 13

يك بطري ودكا دوباره دور چرخيد … همان چيزي را مي خوردند كه با گداها مي خورديم … جرعه اي نوشيدم. (ص 263)

نمونه 14

بطري ودكا يك بار ديگر دست به دست گشت … (ص 264)

نمونه 15

به طرف كافه باري رفتم، دو بطري ودكا خريدم و برگشتم و رُم را در جوي آب ريختم. (ص 267)

نمونه 16

ودكا تمام شد.

دو بطري ديگر خريدم. (ص 269)

نمونه 17

سر انجام به مغازه مشروب فروشي مي رسيم … همه با هم وارد مي شوند و در ميان قفسه ها به راه مي افتند … سه بطري ودكا برداشتم به سرعت به طرف صندوق رفتم. (ص 273)

نمونه 18

شايد تأثير ودكا بود، اما احساس آزادي مي كردم. (ص 279)

نمونه 19

شراب تمام شد، مدير برنامه اشاره اي مي كند و گيلاس هايمان را دوباره پر مي كنند.

(ص 309)

نمونه 20

بطري هاي شراب، پشت سر هم و با سرعتي باور نكردني خالي مي شد.

(ص 311)

نمونه 21

دستور مي دهد به تمام كساني كه در صف ايستاده اند، يك گيلاس شامپاين (نوعي شراب فرانسوي) بدهند. (ص 90)

2. مؤثر دانستن آيين هاي دروغين و خرافي
نمونه 1

سال ها جادوگري، كيمياگري و علوم خفيه را مطالعه و تمرين كرده ام … بله كشف كردم كه بسياري از اين آيين ها مؤثر است.

(ص 45 و 46)

نمونه 2

در جواني رؤياهايم باز عوض شد مي خواستم … ماشين كروكي داشته باشم، سر انجام بچه دار بشوم، اسرار جادو و كيمياگري را كشف كنم. (ص 348)

3. نگاه منفي به زندگي
نمونه

بعضي ها خوشبخت به نظر مي آيند، چرا كه كارشان را راحت كرده اند و اصلاً به موضوع فكر نمي كنند … شوهر مي كنم، خانه مي خرم، دوتا بچه مي آورم، … اما با اين همه، چشم هايشان غمي را نشان مي دهد كه حتي خودشان هم از وجودش در جانشان خبر ندارند. تو خوشبختي؟ (ص 55)

4. ازدواج و طلاق مداوم، شجاعت است
نمونه

براي عشق زن اول، دوم و سومم جنگيدم. جنگيدم تا شجاعت پيدا كردم از زن اول و دوم و سومم جدا بشوم. (ص 26)

5. نوشته هاي مبهم
نمونه

بعد از نوشتن بيش از هزار صفحه، دست از كار كشيدم، هزار صفحه كه به نظرم خارق العاده مي آمد چرا كه حتي خودم هم نمي فهميدم چه نوشته ام. (ص 26)

6. بردگي اجتماعي
نمونه 1

در حين مبارزه، كساني را مي ديدم كه به نام آزادي حرف مي زدند و هر چه بيشتر از اين تنها حق انسان دفاع مي كردند، بيشتر برده خواست اجدادشان به نظر مي رسيدند. برده ازدواجي كه در آن عهد مي كردند تا پايان عمر، كنارِ شخص ديگري بمانند برده عدالت، رژيم هاي اجتماعي … در عشق هايي كه در آن نمي توانستند بگويند «نه» يا «بس» است.

(ص 26)

نمونه 2

برده تعطيلات آخر هفته كه مجبور بودند با كساني غذا بخورند كه دوست نداشتند، برده تجمل، برده ظاهر متجمل … برده زندگي اي كه خودشان انتخاب نكرده بودند، اما تصميم گرفته بودند با آن بسازند. (ص 27)

7. بهاي آزادي بي قيد و بند
نمونه

براي من آزادي محترم ترين چيز دنيا ست.

البته اين باعث شد باده هايي را بچشم كه دوست ندشتم، كارهايي بكنم كه نبايد مي كردم و ديگر تكرار نكردم؛ داغ زخمهاي بسياري بر جسم و جانم بماند … از رنج هايم پشيمان نيستم، داغ زخمهايم را مثل مدال حمل مي كنم، مي دانم بهاي آزادي سنگين است.

(ص 27)

8. زندگي زناشويي نماد بردگي
نمونه 1

مجرد و ميليونرم مي توانم در روز روشن، با هر كس دلم مي خواهد بروم بيرون. مي توانم در جشنهايي كه اين همه سال از خودم دريغ كرده ام، شركت كنم. (ص 33)

نمونه 2

فكر مي كنند بر هم حق تسلط دارند؛ باز هم خيال مي كنند وقتي قول داده اند تا ابد با هم خوشبخت باشند بايد اين قول را تا ابد حفظ كنند، حتي به اين بها كه هر روز بدبختي بكشند. (ص 170)

نمونه 3

وقت كنار هميم چه اتفاقي مي افتد؟ بحث مي كنيم به خاطر هر چيز كوچكي دعوا مي كنيم، مي خواهيم همديگر را عوض كنيم … گاهي در سكوت دلمان، به خودمان مي گوييم:

آزادي چه خوب است.

كاش هيچ تعهدي نداشتم. (ص 172)

9. ترويج رابطه نامشروع
نمونه 1

سه روز تمام از دنيا دور مي مانيم. دريا را نگاه مي كنيم. برايش آشپزي مي كنم او از ماجراهاي كارش مي گويد و كم كم عاشق من مي شود. به شهر برمي گرديم. معمولا در آپارتمان من مي خوابيم، يك روز صبح خيلي زود بيرون مي رود و با ماشين تحريرش بر مي گردد، از آن روز به بعد بي آنكه چيزي بگوييم خانه من خانه او هم مي شود. (ص 36)

نمونه 2

مي داني چرا هميشه در رابطه با مردها ناكام شده ام؟ براي اين كه فكر مي كنم، هميشه بايد با كسي رابطه داشته باشم … فكر مي كنم اين طوري فوق العاده و باهوش و جذاب و استثنايي مي شوم. نيروي اغو اگر ي مجبورم مي كند بهترين جنبه هاي وجودم را نشان دهم. (ص 143)

نمونه 3

به دختر مو بوري كه در مترو آواز مي خواند و در هتل آپارتمان من زندگي مي كند و هر شب با هم در جشن مادريد شركت مي كنيم، مي گويم دارم به پرتقال مي روم، اما يك ماه ديگر بر مي گرديم. آپارتمان را مرتب مي كنم، هر نشانه حضور زن را در آن از بين مي برم. از دوستانم مي خواهم كاملاً سكوت كنند، زنم دارد مي آيد تا يك ماه پيش من بماند. (43)

نمونه 4

مي خواهي بپرسي كه با وجود عشقم به استر، مي توانم تو را هم دوست داشته باشم؟ … مي خواهم به خاطرت بجنگم، فكر مي كنم به زحمتش مي ارزد. مردي كه بتواند آن طور عشق بورزد كه تو به استر مي ورزيدي سزاوار احترام و تلاش من است.

(ص 144)

نمونه 5

وقتي پاي آمار به ميان مي آيد، بايد به آن احترام بگذاريم. ما همه به آمار اعتقاد داريم. آمار يعني اين كه مادرم بايد به پدرم خيانت كند، تقصيري هم ندارد كار آمار است.

(ص 113)

نمونه 6

دو سوم كارمندان هر شركت، نوعي رابطه عاطفي با هم دارند. فكرش را بكنيد! معنايش اينست كه در دفتري با سه كارمند دو نفرشان نوعي رابطه ي نزديك با هم دارند. ده درصد به خاطر همين موضوع كارشان را ترك مي كنند.

چهل درصد رابطه هايي دارند كه، بيش از سه ماه طول مي كشد و در بعضي از مشاغل كه غيبت دراز مدت كارمندها را از خانه مي طلبد، از ده نفر دست كم هشت نفر با هم رابطه جدي پيدا مي كنند.

(ص 112)

نمونه 7

اگر مرد و زني با هم تنها باشند و مشروب بخورند، اگر درباره مسائل خصوصي با هم صحبت كنند، كارشان به تخت خواب مي كشد.

(ص 148)

نمونه 8

يك مرد و زن كه از هم خوششان مي آيد، اگر شرايط اجازه دهد كارشان به تخت خواب مي كشد.

(ص 149)

نمونه 9

وقتي همسرم به كوهستان رفت، شب نتوانستم بخوابم … تصور اتفاقاتي كه داشت مي افتاد. زنم مي رسد شومينه را روشن مي كند.

كتش را در مي آورد، پلوورش را در مي آورد، زير پيراهن نازكش چيزي نپوشيده. مرد مطمئناً مي تواند خيلي چيزها را ببيند … دربار مسائل بسيار خصوصي صحبت مي كنند و احساس نوعي همدستي، ميانشان شكل مي گيرد … حالا آن دو، كه روي دو مبل جداگانه نشسته بودند كنار هم نشسته اند … دانستن اين كه ممكن است زنم، در آن لحظه در كنار مردي ديگر باشد و با او … (ص 150)

نمونه 10

از عشقم به استر مطمئن بودم، اما به سرعت عاشق زن هاي ديگر مي شدم، فقط به خاطر اين كه بازي اغو اگر ي جالب ترين بازي دنيا ست.

(ص 187)

نمونه 11

سال هاي پيش كسي از من پرسيد خصوصيت مشترك تمام معشوقه هايي كه در زندگي سر راهم آمده اند، چيست؟

جوابش آسان بود:

من. … زنها عوض مي شدند و من همانطور مي ماندم و از آنچه مي توانستيم با هم تجربه كنيم استفاده نمي كردم. معشوقه هاي زيادي داشتم اما هميشه منتظر شخص مناسب بودم. (ص 187)

نمونه 12

آخر شب موقع خواب، با وجود مشكلات ناشي از گردن بند طبي ام، به هم عشق ورزيديم … با تمام مشكلات، عشق ورزيديم و خودمان را بسيار نزديك به هم احساس مي كريدم. (ص 193)

نمونه 13

پنج سال تمام در پمپ بنزين كار مي كنم. دوست هايي مي يابم، اولين دوست دخترهايم را پيدا مي كنم، سكس را كشف مي كنم، در دعواهاي خياباني شركت مي كنم. (ص 215)

نمونه 14

فكر مي كني عشق هاي قبلي ات، عشق بازي را بهتر به تو ياد داده؟ به من ياد داده، خواسته ام را بشناسم. اين را نپرسيدم. عشق هاي قبلي ات به تو ياد داده بهتر با شوهرت عشق بازي كني؟

بر عكس، براي اين كه بتوانم خودم را كاملاً تسليمش كنم، بايد داغ زخم هايي را كه مردهاي ديگر بر من گذاشته اند فراموش كنم (ص 220)

نمونه 15

وقتي از نقاش جدا شدم، با دختري آشنا شدم، سه روز تمام به هم عشق ورزيديم، در اوج شدت، چرا كه هر دو مي دانستيم عمر آن عشق بسيار كوتاه است.

(ص 236)

نمونه 16

فكر نمي كني وقتي دوست پسرت كه ادعا مي كني دوستت دارد، دير به خانه برمي گردد، دست كم بايد سعي كني بفهمي چه اتفاق افتاده؟ (ص 291)

نمونه 17

لباس مد روز نداشتم، براي دخترهاي دور و برم فقط همين مهم بود و نمي توانستم توجهشان را جلب كنم. شب، وقتي دوست هايم با دوست دخترهايشان بيرون مي رفتند، وقت آزادم را به خلق دنيايي مي گذراندم كه در آن مي توانستم شاد باشم … عصر روز بعد كه به سينما رفته بوديم، به هر كلكي كنارم نشست و دستم را گرفت. دست در دست هم از سينما بيرون رفتيم. من كه خودم را زشت و ضعيف مي دانستم و لباس مد روز نداشتم، با محبوب ترين دختر گروه. (ص 294)

نمونه 18

ماري با آن لباس مشكي اغو اگر انه و جذابش، خوشحال به نظر مي آمد … مي دانم در مهماني هاي رسمي، همه زنها طوري لباس مي پوشند كه برجستگي ها و خميدگي هاي بدنشان، مركز توجه همه بشود و شوهر يا دوست پسرشان كه مي دانند زنشان خواهان دارد، فكر مي كنند:

آها! از دور لذت ببريد! اما او با من است! من مي توانم! از شما بهترم! چيزي را دارم كه شما دلتان مي خواهد … احتمالاً آن طرفم هم سينه هاي يك زن است.

احتمالاً زن يكي از دوستاهايم. (ص 299)

نمونه 19

سكس! جمله، از دختر مو بوري است، كه كسي درست نمي داند آن جا چه مي كند:

«چرا درباره ي سكس حرف نزنيم؟ خيلي جالب تر است و اين قدر هم پيچيده نيست!» دست كم رفتار و گفتارش طبيعي است.

يكي از مهمانانِ سرِ ميز، لبخند طعنه آميزي مي زند، اما من تشويقش مي كنم. سكس واقعاً جالب تر است، اما فكر نمي كنم خيلي هم فرق داشته باشد.

از آن گذشته صحبت درباره سكس ديگر ممنوع نيست. (ص 307)

نمونه 20

همان مشكلات با زنان قبلي، مثل هميشه آنها دنبال ثبات و تعهدند و من در پي ماجراجويي و ناشناخته ها. هر چند اين بار رابطه مان بيشتر طول مي كشد، اما دو سال بعد به نظر مي رسد كه ديگر وقتش است اِستِر ماشين تحريرش و تمام وسائلي را كه با خودش آورده دوباره برگرداند به خانه خودش. (ص 36)

نمونه 21

به زنهايِ زيادي، عشق بورزم، هرگز ازدواج نكنم، با كسي زندگي كنم كه سر از پا نشناخته عاشقم باشد.

(ص 348)

نمونه 22

او را زن زندگي ام مي دانم و اما هر چند وقت (بهتر بگويم مرتب) مرا با عشق زن ديگري كه سر راهم آمده، تنها مي گذارد. طلاق هيچ وقت مطرح نمي شود. هرگز نمي پرسم از رابطه نامشروع من خبر دارد يا نه. (53)

نمونه 23

فكر مي كنيد ممكن است به خاطر رابطه تان با يك زن ديگر، ترك تان كرده باشد؟ جواب مي دهم:

برايش مهم نيست. (ص 22)

نمونه 24

مگر وفاداري چيست؟

اين احساس كه مالك جسم و روحي ام كه، مال من نيست؟

تو فكر مي كني در تمام اين سالها كه با هم بوده ايم، هيچ وقت با مرد ديگري نبوده ام؟ (ص 54)

نمونه 25

رابطه عاشقانه اي در كار نبوده، در واقع، اين اتفاق بيشتر به خاطر آن پيش آمد كه، حوصله مان سر رفته بود.

روز كسل كننده اي بود، بعد از نهار كاري نداشتيم، اغو اگر ي هميشه آدم را به زندگي علاقه مند مي كند و براي همين كارمان كشيد به تخت خواب. (ص 23)

نمونه 26

گاهي اين طور مي شود كار مهمي ندارم، زن دنبال احساسات است و من دنبال ماجرا، همين. روز بعد هر دو وانمود مي كنيم هيچ اتفاقي نيفتاده و زندگي ادامه پيدا مي كند.

(ص 23)

نمونه 27

من و استر كه هميشه به خود مي باليديم كه، در كنار هم با مشكلات زندگي روبرو مي شويم! رنج مي بريم، اما هرگز به هم دروغ نمي گوييم. هر چند طبق قاعده بازي، بعضي از ماجراهاي نامشروعمان را از اين قانون مستثني مي كرديم (ص 32)

نمونه 28

(استر) هر وقت دلش مي خواست، مي توانست به سفر برود، كنار مردها زندگي مي كرد، حتي كنار سربازهايي كه مدتها بود زن نديده بودند. هرگز چيزي از او نمي پرسيدم، او هم چيزي به من نمي گفت. هر دو آزاد بوديم و به اين موضوع مي باليديم. (ص 32)

نمونه 29

ادامه رابطه زناشويي مان، خيلي راحت تر است.

هم مي دانم كه هميشه مي توانم به آغوشش بر گردم و هم مي توانم از آزادي مطلقم لذت ببرم. عاشق يك زن دانشمند كاتالان مي شوم و يك زن آرژانتيني جواهر ساز و دختري كه در مترو آواز مي خواند. (ص 42)

نمونه 30

مثال: زهير كم كم تمام ذهنم را اشغال مي كرد و پادزهري احتياج داشتم، چيزي كه نگذارد در نوميدي غرق شوم و تنها يك راه حل وجود داشت: پيدا كردن يك معشوقه. با سه چهار زني كه جذبم كرده بودند، ملاقات كردم سر انجام به طرف ماري جذب شدم يك بازيگر فرانسوي 35 ساله. (ص 72)

نمونه 31

ماري وانمود مي كرد نمي داند در جان من چه مي گذرد. من هم وانمود مي كردم نمي دانم در روح او چه مي گذرد. (عشق ناممكن به مرد همسايه اش كه متأهل بود.

هر چند او زني بود كه مي توانست هر مردي را كه دلش مي خواست تصاحب كند. ) با هم دوست بوديم. رفيق بوديم. از برنامه هاي مشتركمان لذت مي برديم. حتي مي توانستم خطر كنم و بگويم نوع خاصي از عشق به او داشتم … عشقي متفاوت با آن كه من به استر يا او به مرد همسايه اش داشت. (ص 73)

نمونه 32

(ماري چون به مرد همسايه شان علاقه دارد و به دنبال راهي براي بدست آوردن اوست درباره زندگي آن مرد كنجكاو است): من كنجكاوم كه چرا مرد همسايه ام از زن بي حالش جدا نمي شود؟ زني كه مدام لبخند مي زند و هميشه به خانه و غذا و بچه ها و صورت حساب ها مي رسد. (ص 84).

نمونه 33

بين من و مرد همسايه ام، هم همين طور شد، آنقدر نزديك من بود كه ديدم در رابطه مان چقدر ترسو است.

ديدم هيچ وقت چيزي را كه خيلي مي خواهد و اما داشتنش خطرناك است نمي پذيرد. (ص 100)

نمونه 34

ميخائل به دختري اشاره كرد كه عرب به نظر مي رسيد. دختر طرف مردي برگشت كه آن طرف سالن تنها نشسته بود:

تا حالا موقع هماغوشي دچار ناتواني جنسي شده ايد؟

همه خنديدند.

اما مرد از پاسخ مستقيم طفره رفت. ظاهراً دوست پسر شما ناتواني جنسي دارد!

همه دوباره خنديدند …

دختر با صداي محكمي مي گويد:

نه! اما گاهي اين مشكل برايش پيش آمده. (ص 111)

10. بخشش عملي در عالم خيال.

نمونه:

انرژي نفرت تو را به جايي نمي رساند اما انرژي بخشش كه خودش را با عشق نشان مي دهد مي تواند زندگي ات را به شكل مثبتي عوض كند.

حالا ديگر اداي مرشداي تبتي را در مي آوري، اين چيزها در حرف خيلي قشنگ است اما در عمل ممكن نيست. يادت نرود كه تا حالا بارها رنجيده ام. (ص 84).

11. پيدا نكردن دوست دختر ضعف تلقي مي شود.

نمونه:

داغ زخمهاي آن نوجوان لاغر اندام را هنوز داري، نوجواني كه نمي توانست دوست دختر پيدا كند، هيچ وقت در هيچ ورزشي خوب نبود.

(ص 84).

12. دين اجباري است.

نمونه:

مردم آزادند همه چيزشان را انتخاب كنند مدرسه، دانشگاه، خمير دندان، اتومبيل، فيلم، شوهر، زن، معشوقه. اما وقتي پاي عقايد ديني به ميان مي آمد، برخورد حكومت طوريست كه انگار مردم شعور كافي ندارند و به راحتي مي شود از آنها سوء استفاده كرد. (ص 106)

13. رقص تنها راه فعال كردن عشق و انرژي.

نمونه اول:

عشق ظرفيت ما را براي پذيرش عشق افزايش مي دهد. عشق تنها چيزيست كه هوش خلاقيت را فعال مي كند تنها چيزي كه ما را منزه و آزاد مي كند.

(ص 114).

نمونه دوم:

اي بانو به حرمت تو مي رقصيم. باشد كه رقصمان ما را تا بلندا به پرواز درآورد. (ص 114)

نمونه سوم:

حرفم را تصحيح كرد:

برنامه ي تئاتر نبود، يك ملاقات بود.

داستان تعريف مي كنيم و براي انرژي عشق مي رقصيم. (ص 124)

نمونه چهارم:

وقتي مي رقصيم، به گرد همان انرژي مي گرديم كه تا درگاه بانو صعود مي كند و با تمام نيروي او به سوي ما باز مي گردد. (ص 146)

نمونه پنجم:

وقتي مردم شروع مي كنند به گفتن سرگذشتشان، شهامت بيشتري دارند. وقتي مي رقصند، انرژي آنها را لمس مي كند و كم كم از ريشه تغيير مي كنند، اندوه از زندگي شان محو مي شود. (ص 224)

14. مذهب اختراع بشر است.

نمونه اول:

در دنيا فقط چيزي واقعيت دارد كه به چشم خودمان ببينيم و مذهب اختراع بشر است براي فريب دادن مردم. مي پرسم پس آن مسجد در شهر چه مي كند؟ مي گويد:

فقط پرمردها و پيرزن هاي خرافاتي به آنجا مي روند و آنها هم جاهل و بي كارند. (ص 207)

نمونه دوم:

مذهب فقط راهيست براي دادن اميدهاي كاذب به نوميدان. (ص 212)

15. مواد مخدر

نمونه اول:

«اين جا مواد مخدر هم هست؟»

يك چيزهايي هست.

اما بيشتر الكل است.

مواد مخدر خيلي كم است، راستِ كار ما نيست، مواد مخدر بيشتر به درد نسل شما مي خورد نه؟ مثلاً مادرم وقتي مي خواست غذا درست كند يا خانه را با وسواس تميز كند يا به خاطر من عذاب بكشد، مواد مصرف مي كرد. (ص 271)

نمونه دوم:

يك سيگار كامل حشيش مي كشم، دو بطري شراب مي خورم و وسط اتاق از حال مي روم. (ص 42)

16. شركت در مراسم شيطان پرستي
نمونه

همه در دايره اي بر زمين نشستند و آن شب براي اولين بار ترسيدم. انگار در يك فيلم ترسناك حضور داشتم، قرار بود يك مراسم شيطان پرستي شروع بشود. (ص 282)

2. ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد ترجمه: ميترا ميرشكار، انتشارات پر، چاپ دوم، تهران 1386
1. ترويج نوع خود كشي
نمونه 1

چهار بسته قرص خواب را از روي ميز كنار تختخوابش برداشت به جاي اين كه آنها را خرد كند و در آب حل نمايد، تصميم گرفت قرص ها را يكي يكي بخورد چرا كه هميشه مابين قصد و عمل شكافي وجود دارد و او مي خواست در صورت تغيير در تصميمش بتواند از نيمه راه باز گردد. (ص 7)

نمونه 2

خود كشي با اسلحه، پريدن از بالاي ساختماني مرتفع يا دار زدن هيچ يك با طبيعت زنانه اش جود در نمي آمد. زنها وقتي دست به خود كشي مي زنند از روشهاي عجيب تري استفاده مي كنند، مثل بريدن رگ دست يا خوردن تعداد زيادي قرصهاي خواب آور. (ص 10)

نمونه 3

بايد از آنجا مي رفت و قرص هاي بيشتري مي خورد. اگر نمي توانست چنين كاري انجام دهد تنها راه حل اين بود كه از بالاي ساختمان مرتفعي در ليوبليانا پايين بپرد؛ بايد اين كار را مي كرد. او سعي كرده بود كه پدر و ماردش را از هر گونه عذاب بي مورد نجات دهد ولي اينك چاره اي نداشت.

(ص 38)

2. دلايل خود كشي
نمونه 1

زندگي اش يك نواخت بود و هنگامي كه جواني را پشت سر مي گذاشت وارد مسير سراشيبي مي شد كه در آن پيري علائمي اجتناب ناپذير از خود بر جاي مي گذاشت. بيماريها شروع مي شدند و دوستانش هم از او جدا مي شدند. با ادامه زندگي تجربه بيشتري كسب مي كرد در حقيقت فقط احتمال زجر و عذابش افزايش مي يافت. (ص 14)

نمونه 2

او به دليل فقدان عشق دست به خودكشي نزده بود.

اين عملش به خاطر اين نبود كه مورد علاقه خانواده اش نبود، يا مشكلات مالي داشت يا اينكه بيماري علاج ناپذيري گريبانش را گرفته بود.

(ص 17)

3. ترديد در وجود خدا
نمونه 1

از اين انديشه لذت مي برد كه به زودي خواهد توانست پاسخ به اين سؤال را كه همه از خود مي پرسند بيابد:

آيا خدا وجود دارد؟

(ص 15)

نمونه 2

اگر خدا وجود داشته باشد با مخلوقاتي با مخلوقاتي كه تصميم مي گيرند زمين فاني را زودتر از موعد ترك گويند، بخشنده خواهد بود و حتي ممكن است از ما به اين دليل كه مجبورمان كرده زماني را بر روي كره خاكي سپري كنيم، عذرخواهي كند.

(ص 16)

4. انكار قيامت
نمونه

ورونيكا در سن بيست و چهار سالگي و پس از تجربه مسائلي كه مي توانست تجربه كند و اين مسأله موفقيت كوچكي نبود، كاملاً اطمينان حاصل كرد كه همه چيز پس از مرگ پايان مي يابد. براي همين هم خودكشي را انتخاب كرد:

سر انجام به آزادي مي رسيد و به فراموشي اي ابدي. (ص 15)

5. خدا علت هرج و مرج در دنيا ست
نمونه

اگر خدا وجود دارد و من به اين باور باشم كه او وجود ندارد، خودش مي داند كه درك و فهم بشر داراي محدوديت هايي است.

او خودش اين هرج و مرج را آفريد و فقر، ظلم، حرص و تنهايي را به وجود آورد. بدون شك به دنبال اهداف والاتري بوده و لي نتايج كارش مصيبت بار از آب درآمد. (ص 16)

6. چون خدا مي داند ما خود كشي مي كنيم، اين كار مجاز است

نمونه

كارهاي حرام و خرافات جهنم. مادر ديندارش خواهد گفت:

خداوند از گذشته و حال و آينده با خبر است.

بنا بر اين ورونيكا را با علم به مطلب خلق كرده كه دست به خودكشي خواهد زد و از اعمال او بهت زده نخواهد شد.

(ص 16)

7. روابط جنسي
نمونه 1

ادوارد بسيار خوش قيافه بود.

اگر فقط مي توانست قدمي به خارج از دنياي خودش بردارد و او را در قالب يك زن ببيند آنگاه آخرين شب هاي ورونيكا بر روي زمين زيباترين شب هاي زندگي اش محسوب مي شد … مي خواست به همراه احساس ناب نواي يك سوناتا يا مينوئت چنان پيوندي با اين مرد برقرار كند كه تا به حال به شخص ديگري برقرار نكرده بود.

(ص 150)

نمونه 2

همين حالا مي توانستم عاشقت شوم و هر آنچه را مي توانستم نثارت كنم. تنها چيزي كه تو از من مي خواهي كمي موسيقيست ولي من آنچه هميشه فكر مي كردم بسيار بيشترم و دوست داشتم چيزهاي ديگري كه به تازگي آنها را درك كرده ام با تو سهيم شوم. (ص 151)

نمونه 3

ورونيكا ژاكتش را درآورد و به ادوارد نزديك تر شد اگر قرار بود كاري انجام دهد آن لحظه بهترين زمان بود.

ماري به مدتي طولاني در آن هواي سرد مي ماند و سپس به داخل باز مي گشت. (ص 152)

نمونه 4

آن زني كه بيرون است از من مي خواست تا پي ببرم تا چه حد مي توانم پيش بروم و لذت را تجربه كنم. آيا واقعاً مي توانم بيشتر از آنچه تاكنون پيش رفته ام پيش بروم؟ (ص 152)

نمونه 5

ورونيكا دست ادوارد را گرفت و سعي كرد او را به طرف كاناپه بكشاند ولي ادوارد با متانت امتناع كرد. (ص 152)

نمونه 6

خون رگهايش به جوش آمد و سرمايي كه به واسطه درآوردن ژاكتش حس مي كرد كاهش يافت ورونيكا و ادوارد هر دو روبروي هم ايستاده بودند. ورونيكا احساس كرد مي خواهد لذت را تجربه كند.

پيش از اين به تنهايي يا در كنار شخص ديگري اين كار را كرده بود ولي هيچ گاه اين چنين لذت دهي را تجربه نكرده بود … ورونيكا شروع به صحبت كرد كلمات غير قابل تصوري را بر زبان مي راند. كلماتي كه والدينش، دوستانش و اجدادش آنها را كاملاً زشت و ناپسند مي پنداشتند. در اوج نخستين لذت، لب هايش را گاز گرفت تا فرياد برنياورد. (ص 153)

نمونه 7

ورونيكا مي خواست از اوج لذت بميرد. به چيزي فكر كرد كه هميشه برايش منع شده بود.

(ص 154)

نمونه 8

در تصورش مرداهايي با رنگهاي پوست متفاوت - سفيد، سياه، زرد - و منحرفان جنسي و گداها به او مهر مي ورزيدند. او متعلق به همه بود و ديگران هم مي توانستند هر كاري انجام دهند. چندين بار به اوج لذت رسيد. چيزهايي را تصور كرد كه تا آن زمان هيچ گاه تصور نكرده بود و خودش را به دست هر آنچه بنيادي و ناب بود، سپرد. سر انجام هنگامي كه ديگر نتوانست ادامه دهد، با لذت فرياد برآورد فريادي از درد آن همه لذت و تصور مردان و زناني كه از دريچه هاي ذهنش به جسمش راه يافته و تركش كرده بودند. (ص 154)

نمونه 9

آن چه را هميشه از خود پنهان ساخته تجربه كرده بود او لذت يك باكره و يك روسپي، يك برده و يك ملكه را تجربه كرده بود هر چند در اين رابطه يك برده بود تا ملكه. (ص 157)

8. در روابط جنسي اگر اجباري نباشد هيچ محدوديتي وجود ندارد
نمونه

فقط دو مسأله ممنوعه وجود دارد كه يكي بر اساس قانون بشر است و ديگري بر اساس قانون خداوند است.

هيچ وقت كسي را به اجبار وادار به رابطه اي جنسي نكن چون اين كار تجاوز محسوب مي شود و هيچ گاه با كودكان روابط جنسي برقرار نكن چون اين كار جزو بدترين گناهان است.

به استثناي اين دو مورد تو آزاد هستي. (ص 156)

9. همجنس گرايي مردان با شخصيت و كارمندان عالي رتبه دولت

براي دكتر ايگور تعريف مي كردند كه چه پولي را در دامان زنان روسپي رومانيايي مي ريختند تا فقط بتوانند كف پا آنها را بليسند، پسرهايي كه عاشق پسرها بودند و دخترهايي كه عاشق دخترهاي هم مدرسه اي خود بودند. شوه

(ص 165)

10. جذاب جلوه دادن مجالس شهوتراني
نمونه

مجالس شهوتراني گويا هر كس حداقل يك بار تمايل دارد در چنين مجالسي حضور يابد. دكتر ايگور لحظه اي قلمش را زمين گذاشت و فكر كرد:

او چه طور؟ بله او هم دوست داشت. مجلس عياشي چنانچه تصور كرده بود حتماً مكاني پر هرج و مرج و لذت بخش بود كه در آن احساس مالكيت وجود نداشت و آنچه بود فقط لذت و منگي بود.

(ص 165)

11. تعريف خدا

اگر زندگي كني خداوند با تو زندگي خواهد كرد اگر خطرات زندگي را نپذيري او به بهشت دوردست خواهد رفت و فقط موضوع بحث تفكرات فلسفي خواهد شد.

(ص 175)

12. توصيه به زير پا گذاشتن اصول اخلاقي

اگر زندگي كني خداوند با تو زندگي خواهد كرد اگر خطرات زندگي را نپذيري او به بهشت دوردست خواهد رفت و فقط موضوع بحث تفكرات فلسفي خواهد شد.

نمونه:

به آنها خواهم گفت كه از اصول اخلاقي پيروي نكنند و به زندگي خود، تمايلات خود و ماجراهاي خود پي ببرند و زندگي كنند.

(ص 175)

3. سفر به دشت ستارگان
اشارهترجمه: دل آرا قهرمان، انتشارات فرزان، چاپ هشتم، تهران 1386

(اين كتاب توسط سوسن اردكاني با عنوان «زيارت» و آرش حجازي با عنوان «خاطرات يك مغ» نيز ترجمه شده است) درباره كتاب پائولو كوئليو در يكي از سفرهاي خود به انگليس با شخصي كه هيچگاه هويت او را آشكار نكرد، در كافه اي در آمستردام آشنا مي شود. آن دو مدت طولاني با هم گپ زدند و ديدگاه ها و تجربيات خود را با هم در ميان گذاشتند. آن مرد به او توصيه كرد كه به دين روي بياورد و نيز به زيارت برود و جاده زيارتي قديمي سانتياگو را كه راه زوار فرانسوي در قرون وسطي به كليساي جامع سنت جيمز در اسپانيا بود به او نشان داد. به اين ترتيب پائولو شروع به مطالعه در عرفان مسيحيت كرد. در سن 39 سالگي به زيارت رفت و يك سال بعد نخستين كتاب خود را به نام «سفر به دشت ستارگان» نوشت كه شرح تجربياتش در اين سفر و كشف اين راز است كه در زندگي همه مردم عادي همواره اتفاقات شگفت انگيز و قابل توجهي رخ مي دهد. اين كتاب در برزيل منتشر و با استقبال مواجه شد.

سفر به دشت ستارگان، داستان يك سفر است كه كوئليو پس از آن همه سال شر و شور و ماجراجويي دوران جواني براي تكميل آخرين فعاليت مورد علاقه اش، «جادوگري»

اقدام به آن مي كند.

همين سفر مسير زندگي او را عوض مي كند و دست او را با قلم آشنا مي كند.

نقد اين كتاب به صورت توضيحي و تشريحي نيست بلكه در غالب نكاتي شماره بندي شده و مثالهاي آن هم به عنوان نمونه بيان مي شود.

1. اگر به خدا اعتقاد نداري اما از روي عادت دعا مي خواني رستگار خواهي شد
نمونه

من دوستي داشتم كه همواره مست بود ولي هر شب قبل از خواب سه بار دعاي آوه ماريا را مي خواند، چون مادرش به او اين طور تعليم داده بود.

حتي اگر شب كاملاً مست بود علي رغم عدم اعتقاد هر شب اين دعا را مي خواند پس از مرگش در يك جلسه مراسم سنت از ارواح گذشتگان پرسيدم كه دوست من كجاست؟

به من پاسخ دادند كه در جاي خيلي خوبي است.

در مكاني پر از نور. او بي آن كه در طول زندگي اش ايمان داشته باشد بي آنكه تلاشي كرده باشد تنها با تكرار دعاي شبانه نجات يافته بود.

(ص 60).

2. تَجَلِّي خدا در چيزهاي مختلف
نمونه

خداوند براي انسان هاي نخستين در غارها و رعد و برق تَجَلِّي مي كرد. پس از اين كه انسان اين پديده را از نظر علمي كشف كرد، آن وقت او را در برخي موجودات يا مكان هاي مقدس در جنگل جستجو كرد و به ستايش او پرداخت زماني فقط در سردابه هاي شهرهاي عتيق صداي او را مي شنيدند. با اين همه در همه دوران ها خداوند به شكل عشق و محبت، قلب انسان ها را سرشار كرده است.

(ص 60).

3. خداوند مفهومي ذهني است
نمونه

در روزگار ما خداوند به مفهومي ذهني تبديل شده كه به صورت علمي ثابت مي شود (ص 60).

4. اعتقاد به تناسخ
نمونه 1

در اين مرحله تاريخ چرخي مي زند و همه چيز از ابتدا آغاز مي شود اين قانون بازگشت است قانون عمل و عكس العمل … (ص 60).

نمونه 2

قانون بازگشت در اين تَجَلِّي كرد كه كار ناتمام او را برادرش به انجام رساند. همه چيز مجاز است جز متوقف كردن تَجَلِّي عشق. وقتي اين اتفاق مي افتد همان كسي كه خراب كرده است ناچار به بازسازي خواهد بود.

توضيح دادم كه در كشور من قانون بازگشت به اين معناست كه اگر كسي به معلوليت يا بيماري دچار مي شود براي جبران معاصي و اشتباهاتيست كه در زندگي هاي گذشته آنها را مرتكب شده است.

(ص 61).

5. رؤياها غذاي روح هستند
نمونه

انسان هرگز از رؤياهايش دست بر نمي دارد. رؤياها غذاي روح هستند همانطور كه خوردني ها غذاي جسمند. (ص 63).

6. استفاده از مشروبات الكلي
نمونه 1

شام عبارت بود از سوپ سبزيجات، نان، ماهي و شراب. همه دعا كردند و ما نيز با آنها همراه شديم (ص 74).

نمونه 2

وقتي نورافكن ها خاموش شد از پشت درختان ميدان بيرون آمد و حالش بهتر شد.

دو ليوان ديگر شراب سفارش داديم و يك بشقاب ساندويچ هاي كوچك برداشتيم (ص 117).

نمونه 3

نشستيم تا كمي استراحت كنيم پطرس يكي از سيگارهاي كذاييش را دود كرد و من كمي شراب كه از ظهر نگه داشته بودم نوشيدم. (ص 169).

نمونه 4

در اين فكر بودم كه چقدر به آنها خوش مي گذشته است:

گرازهاي كباب شده، شراب فراوان، موسيقي، قصه و بازي. (ص 191).

نمونه 5

در رستوران هتل غذا خورديم پطروس غذاي مخصوص آنجا، پائلاي و الانسي، را سفارش داده بود كه در سكوت خورديم و همراه آن ريوخاي درجه يكي هم نوشيديم. (ص 232).

نمونه 6

من غذا خوردم، شراب نوشيدم و خيلي زود براي خوابيدن به اتاقم رفتم. (ص 260).

7. شيطان نيروي معنوي معرفي مي شود
نمونه

علاوه بر نيروهاي مادي كه ما را احاطه كرده اند و به ما كمك مي كنند.

دو نيرو معنوي هم در كنار ماست:

يكي فرشته و ديگري شيطان است.

(ص 80).

8. راه شناخت شيطان
نمونه

تنها راه شناخت او (شيطان) اينست كه با او دوست بشويم، به نصايحش گوش كنيم و وقتي به او احتياج داريم او را فرا بخوانيم. (ص 81).

9. روابط نامشروع
نمونه 1

با زنان زيادي بوده ام، اگر منظورت اينست و همه آنها را خيلي دوست داشته ام ولي شيدايي را فقط با دو نفر از آنها تجربه كرده ام.

گفتم كه من هم زنان زيادي را دوست داشته ام و دلواپس اين مسأله ام كه نتوانم با يك نفر بمانم. (ص 128).

نمونه 2

به خاطر آوردم كه دو سه نفر زن بودند كه خيلي دلم مي خواست با آنها صميمي شوم ولي از ترس طرد شدن به آنها نزديك نشده بودم. موقعيت هاي ديگري را به خاطر آوردم كه از هوس هاي خود صرف نظر كرده بودم و انجام دادن آنها را به بعد موكول كرده بودم. احساس تأثر شديدي مي كردم … چرا ترس از طرد شدن و شنيدن نه؟ چرا كاري به بعد موكول كردن وقتي كه مهم ترين چيز استفاده كامل و لذت بردن از زندگي است؟

(ص 156).

4. شيطان و دوشيزه پريم
اشاره

ترجمه: سوسن اردكاني، انتشارات نگارستان كتاب،

1. ارتباط نامشروع
نمونه 1

اين مرد هم مثل ساير مردان مسن فكر و ذكرش اين بود كه با زني جوان رابطه جنسي داشته باشد.

(ص 35).

نمونه 2

رابطه جنسي، پول، قدرت، وعده اما شانتال تصميم گرفت وانمود كند كه انتظار كشف راز حيرت انگيزي را مي كشد.

احساس برتري، رضايت عجيبي به مردان مي بخشد (37).

نمونه 3

در عين حال دلش پر مي كشيد كه سر و سرّي با منشي اش پيدا كند اما از واكنش زنش مي ترسد. (ص 109).

1. رستگاري خارج از توان انسان است
نمونه

همه ما از ابتدا محكوم بوده ايم و فرقي نمي كند كه در اين زندگي چه كاري انجام دهيم چون رستگاري، فراتر از حد انديشه يا عمل انسان است.

(ص 43).

2. خدا راهنماي تاريكي
نمونه

خدا عادل است و مرا به خاطر همه كارهايي كه كرده ام خواهد بخشيد به خاطر بلايي كه دلم مي خواست سر كساني بياورم كه قصد نابودي ام را داشتند … چون او بود كه مرا به سوي تاريكي سوق داد. (ص 43).

3. خداي ناتوان
نمونه

يك لحظه به نظرش رسيد كه خدا خيلي دورتر از آن است كه صدايش را بشنود، به همين دليل، به جاي خدا دست به دامان مادربزرگش شد كه مدتي قبل از دنيا رفته بود.

(ص 47).

4. وجود نداشتن خير واقعي
نمونه

تا جايي كه به خير واقعي مربوط مي شد، چنين چيزي نه در زمين انسان هاي ترسو وجود داشت و نه در آسمان خداي قادر مطلق كه بذر رنج را در همه جا مي پاشد، فقط براي اين كه ببيند مي توانيم تمام عمرمان از او درخواست كنيم از شر نجاتمان دهد. (ص 67).

5. خيرخواهي مخصوص انسان هاي ترسو است
نمونه

ايفاي نقش يك موجود خيرخواه فقط مختص كساني است كه از موضع گيري در زندگي مي ترسند. هميشه خيلي آسان تر است كه به خوبي خودتان ايمان داشته باشيد، تا اين كه با ديگران رو در رو قرار گيريد و براي گرفتن حقتان بجنگيد. همواره راحت تر است كه توهيني را كه به شما شده ناديده بگيريد تا اين كه شهامتش را داشته باشيد كه با قوي تر از خودتان دربيفتيد. (ص 68).

6. خدا هم جهنمي دارد
نمونه 1

حتي خدا هم جهنمي دارد و آن عشقش به انسان است.

(ص 90).

نمونه 2

جهنم خدا عشقش به بشر است چون رفتار بشر هر ثانيه از زندگي ابدي اش را تبديل به عذابي مي كند.

انسان به بدترين خصلت درونش نياز دارد تا به بهترين نعمت درونش دست يابد. (ص 146).

7. خدا انسان را بازيچه خير و شر قرار داده ست
نمونه

به اين طعنه خدا كه چنين شيوه عجيبي را انتخاب كرده بود تا به من نشان دهد كه بازيچه اي در دست خير و شر هستم، هم مي خنديدم و هم مي گريستم.

8. شر هميشه پيروز است
نمونه

مي خواهم بدانم در فكر آن تروريست ها چه مي گذشت. مي خواهم بدانم كه آيا ممكن بود لحظه اي دلشان به حال آنان بسوزد و آزادشان كنند؟ چون جنگ آنان هيچ ربطي به خانواده من نداشت.

مي خواهم بدانم آيا وقتي خير و شر رو در روي هم قرار مي گيرند لحظه اي هر چند به كوتاهي كسري از ثانيه امكان اين پيش مي آيد كه خير پيروز شود؟ (95).

9. آمرزش وجود ندارد
نمونه

كسي چه مي داند كه آيا خدا به سوگندها گوش مي دهد و يا آمرزش ابدي وجود دارد يا نه. (ص 106).

10. شيطان حاكم بر عقل است
نمونه

شيطان در سمت چپ مغز مرد، جايي كه حاكم بر منطق و استدلال است زندگي مي كرد، اما هرگز نمي گذاشت ديده شود. (ص 108).

11. دنيا، شوخي خدا با انسان است
نمونه

پاكدامني صرفاً يكي از چهره هاي فراوان ترس است.

وقتي انسان اين را مي فهمد، پي مي برد كه اين دنيا صرفاً شوخي كوچكيست كه خدا با او كرده. (109).

12. خداي نادم
نمونه

خدا از طريق من خودش را تنبيه مي كند كه چرا در يك لحظه بيكاري، تصميم به آفرينش جهان گرفت. (ص 112).

13. ترس عامل پاكدامني است
نمونه

انسان صرفاً به خاطر ترس، پاكدامني خود را حفظ مي كند.

اما ذات بشر همچنان بد است.

(ص 114).

14. خدا دشمن واقعي انسان
نمونه

اگر دنبال اين حكايت را تا رسيدن به نتيجه منطقي اش بگيريم لابد دشمن اصلي ما خداست كه ما را گرفتار تمام رنج هايمان كرده. (ص 146).

15. معلوم نيست خدا عادل باشد
نمونه

- شما سعي مي كنيد اثبات كنيد كه خدا عادل است.

غريبه پس از لحظه اي انديشه گفت:

- شايد. - نمي دانم خدا عادل است يا نه. انصاف خاصي در حق من به خرج نداده و همين احساس ناتواني است كه روحم را به فنا كشيده … همين چند دقيقه پيش فكر مي كردم او مرا انتخاب كرده تا انتقامش را از انسانها به خاطر تمامي اندوهي كه برايش ايجاد مي كنند بگيرد.

(ص 147).

16. در صورت طغيان و ناسزا گويي به خدا، خداوند آنچه را گرفته بر خواهد گرداند
نمونه

آنگاه ايوب پس از آن همه رنج، طغيان مي كند و در مقابل خدا زبان به ناسزا مي گشايد. تنها در آن زمان است كه خدا آنچه را كه از او گرفته بود به او بر مي گرداند. (ص 154).

17. طغيان در برابر خداوند خواست خود اوست
نمونه

چرا خدا ايوب را مجبور كرد چنان رفتار كند؟ تا به او نشان دهد كه فطرتش بد است و اين كه هرچه به دست آورد، تنها به لطف و رحمت الهي بوده است و بس نه اين كه پاداشي به رفتار نيك باشد … خدا شرط بندي شيطان را پذيرفت و ظاهراً بي عدالتي كرد. (ص 154).

18. خداوند نعمت را براي ايجاد وحشت به انسان مي دهد
نمونه

اول از همه دوستي با مردم دهكده و بعد ايجاد وحشت و اغتشاش. فكر كرد:

- اين درست همان كاري بود كه خدا با من كرد و حالا من هم همين كار را با ديگران مي كنم. خدا دقيقاً به همين ترتيب تمام نعمت ها را به من داد، صرفاً به خاطر اين كه مرا در ورطه اي عميق بيفكند.

پس من هم همين كار را مي كنم. (ص 209).

5. كنار رودخانه پيدار نشستم و گريستم
اشاره

ترجمه: سوسن اردكاني، انتشارات نگارستان كتاب، چاپ سوم، تهران 1389

درباره كتاب اين كتاب چهارمين كتاب پائولو بود كه در سال 1994 در برزيل منتشر شد و جايگاه او را در صحنه ادبيات جهان بيش از پيش تثبيت كرد. كوئليو در اين كتاب جنبه مؤنث وجودي خود را مي جويد. «كنار رودخانه پيدار نشستم و گريستم» يكي از سه رمان كوئليوست كه تمام ماجراهاي آن با همه تحولات روحي اساسي در وجود قهرمانانش، تنها در طي يك هفته رخ مي دهد. اين رمان داستان دختر است كه دوران كودكي خود را با پسر همسايه سپري مي كند.

اما پسر از آن جا مي رود. سالها تقريباً با بي خبري از او سپري مي شود و گاه و بي گاه از طريق نامه با هم در ارتباطند. در يكي از نامه ها متوجه مي شود كه دوست پسرش قرار است به مدرسه ديني برود و خود را وقف عبادت كند.

بعد از مدتي در يكي از نامه هاي دوست پسرش از او دعوت مي كند تا به مادريد برود و در سخنراني او شكرت كند.

دختر مي رود و آشنايي آنها جان تازه اي مي گيرد و ماجرا عاشقي كشيش با دوست دختر دوران گذشته آغاز مي شود. كشيش براي سخنراني به شهرهاي مختلف مي رود و با خود دوست دختر خود

را نيز مي برد. اين رمان شرح اين سفرها و اتفاقات عاشقانه ايست كه بين اين دو نفر مي افتد. نقد اين كتاب به صورت نكاتي شماره بندي شده و مثالهاي آن تماماً با ذكر صفحه آمده است.

1. مرد مظهر اصلي تمام مذاهب است
نمونه 1

مظهر همه مذاهب بزرگ از جمله مذهب يهود، كاتوليك و اسلام مردان هستند مردان مسؤول اصول عقايد هستند مردان قوانين را وضع مي كنند و معمولا تمام روحانيون مرد هستند (32)

نمونه 2

تا جايي كه عقل به كشيش مي رسيد از ازل فقط خدا مي توانست وجود داشته باشد و مظاهر خدا تا آن جايي كه به عقل همه مي رسيد مردانه بود (91)

نمونه 3

مطالب كه در آن بود دلم را لرزاند خدا - اگر واقعاً خدايي وجود داشت - هم چهره اي پدرانه داشت و هم مادرانه. (ص 96)

2. زن مظهر زنانه رحمت خدا
نمونه 1

سي بل تَجَلِّي مادر بزرگ برداشت محصولات را اداره مي كند، شهر را نگه مي دارد و به زن نقشش را به عنوان ظهر رحمت الهي پس مي دهد. (ص 37)

نمونه 2

او مظهر زنانه رحمت خدايت و وجودش جنبه الهي خودش را دارد. (ص 85) به يادم آمد كه آب، رمز مظهر زنان رحمت الهي است.

(ص 103)

نمونه 3

هنرمند مادرِ بزرگ، مظهر زنانه رحمت حق و چهره مهربان و دلسوز خدا را مي شناخت. (ص 106)

نمونه 4

نخستين قدم به سوي به رسميت شناختن «بانوي ما» به عنوان مظهر زنانه رحمت خدا بعد از اين همه اينها كه ما قبلاً عيسي را به عنوان مظهر مردانه آن پذيرفت ايم. (ص 166)

نمونه 5

چه بسا او اسرار زيادي را درباره مظهر زنانه رحمت خدا مي دانست، اما درباره عشق بيشتر از من نمي دانست. (ص 183)

3. مشروبات الكلي
نمونه

مرد سپيد مويي ليوانم را پر كرد و گفت:

بفرماييد باز هم بنوشيد. نوشيدم … (ص 49)

4. خدا عشق است
نمونه 1

رنج كشيده ام و خدا به دعاهايم گوش نداده چون بارها و بارها در زندگي او سعي كردم كه از صميم دل عاشق باشم، اما عشقم پايمال شد.

يا به آن خيانت شد.

اگر خدا عشق است بايد بيش از اينها با احساسات من توجه مي كرد. خداوند عشق است اما آن كه اين را بهتر از همه فهميده باكره مقدس است.

(ص 73)

نمونه 2

چيزي كه هستي ما را تغذيه مي كند و پرورش مي دهد، عشق است.

اگر دست رد به سينه اش بگذاري از گرسنگي مي ميريم. (ص 98)

5. روابط نامشروع
نمونه 1

خيلي برايم عجيب است كه بعد از تمام تجربه هايي كه داشته اي هنوز ايمانت را حفظ كرده اي؟ من آن را حفظ نكردم، از دست دادم و دوباره به دست آوردم. اما ايمان به باكره ها به چيزهاي محال و خيالات؟ آيا با جنس مخالف سرو سري نداشتي؟ خوب در حد معمولي. (ص 85)

نمونه 2

او هرگز اين را درك نمي كرد كه من قبلاً هم روابط ي با اين و آن به هم زده بودم، طعم عشق را چشيده بودم و اگر ازدواج كرده بودم خوشبخت مي شدم. (ص 160)

6. پلوراليسم ديني
نمونه

بودايي ها حق داشتند هندوها حق داشتند، مسلمانان حق داشتند، همينطور هم يهوديان … اما دانستن اين حقيقت كافي نيست بايد انتخاب كني، من كليساي كاتوليك را انتخاب كردم چون در آن بزرگ شده بودم … اگر يهودي به دنيا آمده بودم دين يهود را انتخاب مي كردم، خدا يكيست هر چند كه هزار اسم داشته باشد.

آن ديگر بر عهده خود ماست كه نامي براي او انتخاب كنيم. (ص 108)

7. ايمان مجوز خطاست
نمونه

ايمان اگر به كوچكي يك دانه شن هم باشد به ما اين امكان را مي دهد كه كوه ها را جابجا كنيم … حواريون ماهي گيراني بي سواد و نادان بودند. اما شعله اي كه از آسمان ها فرود آمد پذيرفتند. آنان از ناداني خود شرمنده نبودند آنان به روح القدس ايمان داشتند. اين نعمت براي هر كسي كه آن را بپذيرد وجود دارد. فقط انسان بايد باور كند، بپذيرد و مشتاق خطا كردن باشد.

(ص 111)

8. جستجوي خدا بي معناست
نمونه

در اين مورد اشتباه مي كنيد كسي كه به جستجوي خدا مي رود وقتش را تلف مي كند.

او مي تواند در هزار راه قدم بگذارد و مذاهب و فرقه هاي بسياري بپيوندد اما هرگز از اين راه خدا را پيدا نمي كند.

(ص 154)

9. خواست خدا اينست كه از رؤياهايت پيروي كن
نمونه

هر چه خدا از ما به شتر بخواهد كه در اسرارش سهيم شويم حيرتمان بيشتر مي شود زيرا مدام از ما مي خواهد كه از رؤياهاي خود از دل خود پيروي كنيم و اين كار دشواري است.

(ص 155)

10. براي داشتن زندگي معنوي فقط ايمان به خدا لازم است و نه چيز ديگري
نمونه

براي داشتن يك زندگي معنوي، نه ورود به مدرسه ديني لازم است، نه روزه داري، نه اجتناب از دنيا و نه قسم خوردن براي پارسايي. تنها كاري كه انسان بايد انجام دهد اينست كه ايمان داشته باشد و خدا را بپذيرد. از اين مرحله به بعد است كه هر يك از ما بخشي از راه خدا و وسيله اي براي نقل و انتقال معجزات او مي شويم. (ص 155)

11. ما رؤياي خدا هستيم و تنها هدف از آفرينش ما شادي ماست
نمونه

خدا به زمين آمد تا قدرتش را به ما نشان دهد ما بخشي از رؤياي او هستيم و او مي خواهد كه رؤيايش رؤيايي شاد باشد.

بنا بر اين اگر تصديق كنيم كه خدا ما را براي شاد بودن آفريده در اين صورت بايد فرض را بر اين بگذاريم كه هرچه كه ما را به سوي غم و شكست سوق مي دهد تقصير خودمان است.

(ص 156)

12. چون رنج هست اعتقاد به خدا معنايي ندارد
نمونه

من از آنان مي خواهم كه مسيحيان خوبي باشند و آنان از من مي پرسند كه وقتي اين همه رنج در دنيا وجود دارد چطور مي توانند به خدا اعتقاد داشته باشند و من سعي مي كنم چيزي را توضيح دهم كه هيچ توضيحي ندارد. (ص 177).

6. بريدا
اشاره

ترجمه: آرش حجازي، كاروان، تهران، ششم 1380 درباره كتاب بريدا داستان يك دختر ايرلندي كه در تلاش براي آموختن جادو بر مي آيد. جادو جوهره اصلي اين داستان است.

در آغاز بريدا تصور صحيحي از جادو ندارد براي آموختن جادو به سراغ يك استاد جادوگر استاد سنت خورشيد مي رود كه در يك جنگل ساكن است.

در اين كتاب پائولو دو سنت جادوگري را مطرح مي كند، سنت ماه و سنت خورشيد و ويژگيهاي جادوگري را برمي شمارد و آن را خوب و جذاب جلوه مي دهد. او در اين كتاب سعي دارد جادوگري را آموزش دهد تا حدي كه مي توان اين كتاب را به عنوان يكي از متون آموزش جادوگري معرفي كرد.

آموزش جادوگري
نمونه 1

مرد پرسيد چرا مي خواهي جادوگري بياموزي؟ براي اين كه به برخي از پرسش هاي زندگي ام پاسخ بدهم براي شناختن نيروهاي نهان و شايد براي سفر به گذشته و آينده. (ص35)

نمونه 2

شايد مي خواهي جادوگري يادبگيري چون اسرار آميز است چون حاوي پاسخ هاييست كه افراد اندكي در طول زندگي خود به آنها دست مي يابند. اما فراتر از همه مي خواهي جادوگري بياموزي چون گذشته اي رمانتيك را در تو زنده مي كند.

(ص38)

نمونه 3

جادو قادر است به تمام زبان هاي قلب انسان سخن بگويد … جادو يك پل است.

پلي كه اجازه مي دهد از جهان مريي به جهان نامريي راه يابي و از هر دو جهان درس بگيري. (ص43)

نمونه 4

دختر جوان خوب گوش كن از امروز هر روز در يك ساعت معين كه خودت انتخاب مي كني بايد يك دسته كارت تاروت را بر روي ميز پخش كني آنها را به طور تصادفي بگشاي و سعي نكن از آنها چيزي درك كني فقط به آنها نگاه كن خود آنها در موعد معين هر آنچه را كه در حال نيازمندشان باشي به تو خواهند آموخت. (ص71)

نمونه 5

اما طريقت جادو، به طور عام همچون راه زندگي همواره راه اسرار بوده و خواهد بود آموختن يك چيز به معناي برقرار كردن ارتباط با جهاني است كه كوچك ترين تصوري از آن نداريم براي آموختن فروتني لازم است.

روح به دو بخش نرينه و مادينه قابل تقسيم است (ص90)
نمونه 1

روح ما نيز مانند بلورها و ستاره ها درست مانند سلول ها و گياهان تقسيم مي شود. روح ما به دو روح ديگر تقسيم مي شود اين دو روح تازه به دو روح ديگر تبديل مي شوند و بدين ترتيب در طول چند نسل بر بخش بزرگي از كره زمين پخش مي شويم … بنا بر اين همانگونه كه تقسيم مي شويم دوباره نيز با يكديگر ملاقات مي كنيم و اين ملاقات دوباره عشق نام دارد چون هنگامي كه يك روح تقسيم مي شود همواره به يك بخش نرينه و يك بخش مادينه تقسيم مي گردد. (ص68) استفاده از مشروبات الكلي نمونه اول وقتي به مي كده رسيدند جادوگر دو ليوان ويسكي خواست.

(ص149)

نمونه 2

به تنها مي كده آن مكان وارد شدند، براي تحمل بهتر سرما، يك ويسكي نوشيدند و به سوي صخره ها به راه افتادند. (ص 212)

نمونه 3

بريدا مي خواست همان دو ليوان ويسكي هميشگي را درخواست كند، اما جادوگر از جا برخواست، به طرف پيشخوان رفت و با يك تنگ باده، يك بطري آب معدني و دو ليوان باز گشت. (ص 230)

نمونه 4

بريدا ليوانها را لبالب پر از باده كرد و فقط چند قطره آب به هر كدام افزود … به يك جرعه، همراه با هم نخستين جام را نوشيدند. (ص 231)

نمونه 5

همچنان مي نوشيدند و صحبت مي كردند.

(ص 232)

نمونه 6

تنگ ديگري را باز كردند و بريدا شگفت زده شد كه يك جادوگر، مردي كه سراسر روز را در جنگل ها و در تلاش براي ارتباط يافتن با خداوند مي گذراند، مي تواند بنوشد و مست شود. پس از تمام شدن دومين تنگ، ديگر فراموش كرده بود كه فقط براي تشكر كردن از مردي كه پيش رويش نشسته بود، آنجا است.

(ص 233)

نمونه 7

يك جام باده ديگر نوشيد و به صحبت درباره ويكا ادامه داد. (ص 234)

نمونه 8

دو تنگ باده، توانسته بودند بيگانگان را به دوستان دوران كودكي و شجاعان را به اشخاص عادي تبديل كنند … اين بار نوبت جادوگر بود كه يك تنگ ديگر را سفارش دهد. (ص 234)

نمونه 9

پس از بررسي محتويات سومين تنگ گفت:

بهتر است برويم. به وزش هواي سرد بر صورتم احتياج دارم. بريدا انديشيد:

دارد مست مي كند و مي ترسد. به خودش مي باليد، نسبت به مشروبات، از او مقاوم تر بود و هيچ نمي ترسيد اختيارش را از دست بدهد … جادوگر يك ليوان ديگر نوشيد. اما مي دانست به سرحد ظرفيت خودش رسيده است.

(ص 235)

نمونه 10

گوشه اي را انتخاب كردند و لورندز كوله پشتي اش را روي زمين گذاشت. لباس بريدا و سه بطري باده در داخل آن قرار داشت. ويكا توصيه كرده بود هر كس، شركت كننده يا مهمان، يك بطري باده با خود بياورد. (ص 281)

نمونه 11

تعدادي در اطراف آتش مي رقصيدند و برخي ديگر نيز اولين بوسه هاي حاصل از الكل خود را ارائه مي كردند (287)

رابطه نامشروع
نمونه 1

گفت ( جادوگر) به خانه من برويم من چاي مي گذارم و تو پرسشهاي بزرگ زندگي ات را براي من خواهي گفت. بريدا ترديد كرد او مرد جذابي بود خودش هم زن جذابي بود مي ترسيد آن شب همه آموخته هايش را در هم بريزد. به خودش گفت بايد خطر كنم (ص152)

نمونه 2

چون كسي كه با نيروي جنسي روبرو مي شود مي داند در برابر چيزي قرار دارد كه تنها هنگامي با اوج شدت اش در آن موفق خواهد شد كه اختيار برخود را از دست بدهد به ديگري اجازه مي دهيم كه نه تنها با جسم ما كه با سراسر شخصيت ما رابطه برقرار كند.

اين نيروي هاي ناب زندگي هستند كه مستقل از ما با يكديگر ارتباط مي يابند و بنا بر اين ديگر نمي توانيم پنهان كنيم كه كيستيم. (ص191)

نمونه 3

اين نيرو همواره همان توانايي نفرين ساحران به طور عام و زنان به طور خاص است.

تمامي كساني كه روي اين سياره وجود دارند، اين نيرو را مي شناسند. همه مي دانند كه ما زنان، نگاه بانان بزرگ اسرار هستيم … چرا كه اين نيرو به خاطر ما بيدار شده است … هر كس اين نيرو را لمس كند، اگر چه ناخواسته، تا پايان زندگي اش به آن متصل مي شود. مي تواند يك ارباب يا يك برده باشد … مي تواند قتل عام شود، تحقير شود، مخفي گردد … اما يك چيز ممكن نيست: در لحظه اي كه كسي با اين نيرو آشنا مي گردد، ديگر هرگز، تا پايان عمرش نمي تواند آن را از ياد ببرد و اين نيرو چيست؟

ويكا پاسخ داد:

«ديگر سؤال هاي احمقانه نپرس چون مي دانم كه مي داني چيست» بريدا مي دانست. نيروي جنسي. (ص 189)

نمونه 4

شايد شيوه مرسوم استفاده از نيروي جنسي را بداني، اما اين به معناي شناختن نيرو نيست. چه مرد و چه زن، در برابر نيروي جنسي كاملاً آسيب پذير هستند، چون در آن لذت و ترس به يك اندازه اهميت دارند. (ص 191)

نمونه 5

مهم نيت كه در نيروي جنسي، در جستجوي حكمت هستي يا لذت، هميشه يك تجربه جامع خواهد بود چون اين تنها فعاليت انسان است كه به طور هم زمان، بر حواس پنج گانه اثر مي گذارد، يا بايد اثر بگذارد. تمامي مجراهاي شخص به ديگري متصل مي ماند. در لحظه اوج، حواس پنج گانه ناپديد مي شوند و وارد جهان جادو مي شويم؛ ديگر نمي توانيم ببينيم، بشنويم، بچشي، لمس كنيم يا ببوييم. در طول آن چند ثانيه هاي طولاني همه چيز ناپديد مي شود خلسه اي جايگزين آنها مي شود. خلسه اي كاملاً برابر خلسه اي كه عرفا پس از سالها پرهيزگاري و رياضت به آن مي رسند … آن چه شخص را به سوي ين خلسه مي راند، حواس پنج گانه هستند.

هر چه تحريك اين حواس شديدتر باشد اين رانش نيز نيرومندتر و خلسه تو عميق تر خواهد بود.

مي فهمي؟ (ص 202)

نمونه 6

وقتي ديگري را لمس مي كني، كاري كن كه هر پنج حس تو فعال باشند. چون نيروي جنسي حيات خودش را دارد. از هنگامي كه آغاز به فعاليت مي كند، ديگر نمي توان آن را مهار كرد، اوست كه تو را در اختيار خواه گرفت و باري كه تو بر آن مي افزايي، ترس ها، تمناها و حساسيتهايت، در تمام مدت باقي خواهند ماند. به خاطر همين اشخاص دچار ناتواني مي شوند. در يك رابطه، تنها عشق و حواس پنج گانه فعال شده ات را بيدار نگاه دار. فقط در اين صورت رابطه با خداوند را تجربه خواهي نمود. (205) جنسيت خدا نمونه مي بايست دوباره متقاعد مي شد كه تنها در جستجوي يك هدف است و به هر صورت به آن دست خواهد يافت. چون خداوند پيش از مرد بودن، زن بوده است.

(ص 199)

7. والكري ها
اشاره

ترجمه: سوسن اردكاني، انشارات نگارستان كتاب، چاپ سوم، تهران 1388 اين كتاب با عنوان فرشته نگهبان توسط ميترا ميرشكار نيز ترجمه شده است.

درباره كتاب كوئليو كتاب والكري ها را بر مبناي رويدادهاي واقعي كه بر او و همسرش گذشته و تجربه هاي عجيب از ارتباط با جهان جادو در طي چهل روز زندگي در صحرا نوشته شده است.

اما نام اين كتاب از يك اسطوره ديرين گرفته شده كه مفهومي نمادين در ميان فرهنگهاي اروپاي شمالي دارد. پائولو كوئليو در اين كتاب فقط از جادو سخن مي گويد. اين كتاب حاوي تجربيات پائولوست در زمينه جادو و چگونگي فرا گيري آن. بنا بر اين ما تمام نمونه هايي كه در اين كتاب، به جادو اشاره دارد را ذكر مي كنيم. قبل از بر شمردن نمونه ها چند نكته قابل ذكر است.

نكته اول
اشاره

در برخي از فرازهاي اين كتاب پائولو از مراسمي سخن مي گويد كه شباهت هاي زيادي به مراسم جادوي شيطان پرستان دارد و به اعتقاد من همان مراسم شيطان پرستيست و چون پائولو خود را يكي از برگزار كنندگان اين مراسم مي داند مي توان او را يك شيطان پرست دانست،

نمونه

پائولو و شريكش همه كار كرده بودند. با درآمدشان از راه موسيقي يك قطعه زمين نزديكي ريو دوژا نيرو خريدند تا در آن جا آنچه را كه تقريباً صد سال پيش جانور سعي كرده بود در سفالوي سيسيل برقرار كند احيا نمايند … جانور به همه مي گفت كه شماره اش 666 است و اضافه مي كرد كه براي ايجاد دنيايي آمده كه ضعيف در خدمت قوي باشد و تنها قانونش اين باشد كه هر كه هر كاري دلش مي خواهد انجام دهد. (ص 138) اين انديشه هم اكنون توسط شيطان پرستان ترويج مي شود.

نكته دوم

پائولو در اين كتاب در مواقعي از خدا چنان سخن مي راند كه گويي او ضعيف و ناتوان است، استاد از پائولو مي پرسد چرا از روي نسخه اصلي كتابت چند نسخه ديگر تهيه نكردي؟ در پاسخ پائولو مي گويد:

تا خدا فرصت داشته باشد كه اگر بخواهد آن را از بين ببرد. (ص 27)

نكته سوم

شراب و شراب خواري يكي از پايه هاي ثابت كتب پائولوست و در اين كتاب نيز از آن به نيكي ياد كرده و شراب خواري خود را علناً بيان مي كند.

1. نمونه هاي جادوگري در كتاب والكري ها
نمونه 1

زن فكر كرد … بايد با يك مهندس ازدواج مي كردم. هرگز به زندگي با پائولو عادت نكرده بود:

سفرهاي ناگهاني، جستجوي راه هاي مقدس، يا شمشير، يا حرف زدن با فرشتگان، انجام هر كاري كه به درد پيشرفت در جادوگري بخورد … فكر كرد. (ص 34)

نمونه 2

به ياد اولين ديدارشان افتاد يك هفته بعد با ميز كار هنري اش به آپارتمان او نقل مكان كرده بود.

دوستانشان مي گفتند كه پائولو جادوگر است و كريس شبي به كشيش كليساي پروتستان خود تلفن زده از او تقاضاي كرده بود كه برايش دعا كند.

(ص 35)

نمونه 3

آن شب وقتي پائولو و كريس دوباره با هم تنها شدند پائولو ديگر طاقت نياورد و رازي را كه كريس قبلاً مي دانست فاش كرد:

اين كه هفت سال از عمرش را وقف جادوگري كرده بود (ص 36)

نمونه 4

كريس آن روز را به ياد مي آورد، در آن روز پائولو گريه كرده بود گفته بود كه او را صدا مي زنند اما نمي داند كه چطور پاسخ دهد پرسيده بود:

آيا بايد دوباره به سراغ جادوگري بروم؟

كريس پاسخ داده بود:

بله بايد بروي. (ص 36)

نمونه 5

تنها چيزي كه كريس مي دانست اين بود كه پائولو احساس مي كرد بايد با فرشتگان حرف بزند همين و بس … كريس گفت:

ما اين كار را انجام خواهيم داد. پائولو با لبخندي پاسخ داد:

به خاطر اين كه گفتي ما ممنونم، اما اين جا من ساحرم. (ص 39)

نمونه 6

كريس عادت كرده بود كه همراه پائولو به جاهايي برود … جاده سانتياگو را مي شناخت و به خاطر روابط شان درباره جادوي جنسي مطالب زيادي آموخته بود.

اما همين و بس. (ص 51)

نمونه 7

پائولو فكر كرد:

چرا اينها را مي گويد؟ نكند يادش رفته كه خود من استاد جادوگري هستم (ص 83)

نمونه 8

جين خواب فرشته محافظش را ديده بود و فرشته اش از او خواسته بود كه آن زن (كريس همسر پائولو ) را وارد راه جادو كند.

فقط او را وارد كند بقيه كارها را شوهرش انجام مي داد. (ص 84)

نمونه 9

بارها كساني را ديده بود كه در اتومبيل خود در وسط سرو صدا و شلوغي ترافيك با خود حرف مي زدند، بدون اين كه بدانند كه يكي از پيچيده ترين فرايندهاي جادوگري را انجام مي دهند اما از بس اين كار ساده است فقط كافيست كه انسان در جاي آرامي بنشيند و به افكاري كه از ته ذهن سر بر مي آروند توجه كند.

(ص 98)

نمونه 10

وقتي فهميدم كه تنها كاري كه براي حرف زدن با فرشته ام لازم است، راه باز كردن است علاقه ام از بين رفت. اين ديگر نه يك مبارزه جويي بلكه كاري بود كه خيلي خوب بلد بودم. فهميدم كه دارم به آخر راه جادوگري مي رسم. ناشناخته بيش از حد برايم آشنا شده. (ص 117)

نمونه 11

كريس ماتش برد. پائولو اسم رمز خود را گفته بود.

تعداد انگشت شماري اين راز را مي دانستند. چون فقط با استفاده از اسم رمز يك ساحر مي تواند به او صدمه بزند. (ص 118)

نمونه 12

تنها كاري كه بايد انجام دهد، گوش دادن به كلمات اين ترانه است.

در واقع ترانه نبود بلكه ذكر مربوط به يك از مراسم جادوگري بود كه كلمات جانور كتاب مكاشفه را آهسته در متن مي خواندند. (ص 138)

نمونه 13

كساني كه در دنياي موسيقي بودند و اشخاصي كه با دنياي جادوگري سر و كار داشتند آه آنان ( پائولو و دوستش رائول) را مي شناختند. (ص 139)

نمونه 14

او شش سال تمرين جادوگري كرده بود، همه آيين ها را انجام داده بود.

مي دانست كه جادوگري چيزي جز تلقين نيست، يك اثر توهم زاست كه قوه تخيل را به بازي مي گيرد.

(ص 142)

نمونه 15

اين صحنه خيلي ناراحت كننده بود پائولو خود را مسوؤل تمام اين اتفاقات مي دانست زيرا اين دختر را دوست داشت و مراسم جادوگري را به او آموخته بود و به او اطمينان داده بود كه به هر چه دلش مي خواهد مي رسد و همه چيز روز به روز بهتر مي شود. (ص 147)

نمونه 16

پائولو در اوج موفقيت بود هر چند كه تعداد انگشت شماري از مردم با اسمش آشنا بودند و او مدام مي گفت كه همه اينها نتايج آن مراسم، مطالعات اسرارآميز و قدرت جادوست (ص 149)

نمونه 17

هيچ ترديدي نداشت كه در كارش در عشق و در راه سحر و جادو مشكلاتي به قول وال هالا جدي يا گذرا در برابرش قد علم مي كرد. (ص 159)

نمونه 18

پائولو گفت:

همه چيز در زندگي يك آيين است چه براي ساحران و چه براي كساني كه هرگز اسم سحر و جادو هم به گوششان نخورده است … كريس مي دانست كه كساني كه در راه سحر و جادو هستند آيين خودشان را دارند. (ص 184)

نمونه 19

پائولو شعار معبدي ها را تكرار كرد … او در مقابل آييني كه همه آيين ها را از بين مي برد قرار داشت اين براي يك ساحر لحظه مقدسي است.

(ص 193)

نمونه 20

خودت ديده اي كه من ذهن مردم را مي خوانم، كاري مي كنم كه باد بوزد، آيين هايي را كه لازمه آنها قدرت است انجام مي دهم من در عمرم بارها كاركرد جادو را چه به قصد شر بوده و چه به نيت خير ديده ام در اين به اره كوچك ترين ترديدي ندارم. (ص 225)

نمونه 21

من كه دنبال يك زندگي مثل بقيه مردم مي گشتم، با يك ساحر ازدواج كردم، ساحري كه من حتي با قوانيني كه بر دنيايش حكومت مي كند، آشنايي ندارم، شخصي كه فقط وقتي خودش را زنده حس مي كند كه رو در رو مبارزه اي قرار گرفته باشد.

كريس به چشمان پائولو نگاه كرد و پرسيد:

آيا جي ساحري به مراتب قدرتمندتر از تو نيست؟

پائولو پاسخ دادش:

به مراتب خردمندتر … به مراتب با تجربه تر (ص 226)

نمونه 22

از نظر او پائولو مردي بود كه انگشتر سنت ماه را در دست داشت ساحري كه اسرار ماوراي درك انساني را مي دانست، ماجراجويي كه مي توانست به همه چيز پشت پا بزند تا به جستجوي فرشتگان برود. (ص 243)

2. هوس، انسان را از خدا دور نمي كند

نمونه

او هوس را براي خود مجاز مي دانست. از فرشته اش آموخته بود كه چنين چيزهايي هيچ كس را از خدا يا از وظيفه مقدسي كه در زندگي خود بايد انجام دهد دور نمي كند.

(ص 210).

8. كوه پنجم
اشاره

ترجمه: سوسن اردكاني، نگارستان كتاب، تهران، سوم 1389 درباره كتاب كوه پنجم حكايت الياس پيامبر است كه براي حفظ جان خود از شهر مي گريزد و به شهر اكبر و به خانه بيوه جواني پناه مي برد. كم كم عشق زن جوان در دل الياس شروع به جولان مي كند.

زماني كه الياس جريان علاقه خود به آن خانم را ابراز مي كند شهر اكبر مورد چپاول سربازان دشمن قرار مي گيرد و آن زن كشته مي شود و تمام شهر ويران مي گردد. الياس به كمك پيرزنها و پيرمردهاي به جاي مانده شهر را دوباره مي سازد. پائولو سعي دارد در اين نوشته خدا را به چالش بكشد و در جاي جاي اين كتاب شبهه هايي درباره وجود خدا، قدرت خدا، عدالت خدا مطرح نموده و هيچ پاسخي ارائه نمي كند.

نكته ديگري كه در اين كتاب زياد به چشم مي خورد اينست كه جايگاه پيامبر بسيار متزلزل و ناتوان شناسانده مي شود.

1. شكايت الياس پيامبر به خدا و عدالتش
نمونه 1

من به خدايي خدمت كرده ام كه حالا مرا در دست دشمنانم به حال خود رها كرده است.

(ص 29)

نمونه 2

خدا كيست؟

آيا او كسيست كه شمشير سرباز را نگه مي دارد:

همان شمشيري كه كساني را كه به دين پدران ما خيانت نمي كنند، مي كشد؟ آيا او بود كه يك پرنس خارجي را بر تخت سلطنت كشور ما نشاند تا اين همه بدبختي بر نسل ما نازل شود؟ آيا خدا مؤمنان بي گناهي را كه از شريعت موسي پيروي مي كنند مي كشد؟ (ص 30)

نمونه 3

اگر او ( خدا) قادر مطلق است چرا رنج را از كساني كه دوستش دارند دور نمي كند؟ چرا به جاي اين كه قدرت و شكوه را به دشمنان خود عطا كند دوستداران خود را نجات نمي دهد؟ (ص 31)

نمونه 4

الياس فكر كرد:

انسان براي اين به دنيا آمده كه به تقدير خود خيانت كند.

خدا فقط تكاليف غير ممكن را در دل انسان ها قرار مي دهد چرا؟ شايد به خاطر اين كه عادات و رسوم حفظ شود. (ص 50)

نمونه 5

اما خدا به من گفت كه به اينجا مي آيم و تو را پيدا مي كنم او كارهايي كرده كه باعث شده به حكمتش شك كنم. (ص 61)

نمونه 6

الياس سر به زير افكند.

او خود سزاوار هر رنجي كه بتواند تحمل كند مي دانست زيرا خداي يگانه او را به حال خود رها كرده بود.

(ص 77)

نمونه 7

خدايا چرا مرا براي اين كار انتخاب كردي؟ مگر نمي بيني كه من نمي توانم كاري را كه تو از من خواسته اي، انجام دهم؟ (ص 77)

نمونه 8

فرشتگان از آسمان نازل مي شدند و خدا با من حرف زد تا اين كه پي بردم كه او عادل نيست و انگيزيه هايش هميشه فراتر از حد درك من است.

(ص 216)

نمونه 9

آن خدا را فراموش كن او دور است و معجزاتي را كه از او انتظار داريم ديگر انجام نمي دهد. (ص 219)

نمونه 10

بهترين سالهاي جواني ام را وقف خداي بي فكري كرده ام كه مدام امر و نهي مي كند و هميشه هر كاري را به روش خودش انجام مي دهد من ياد گرفته ام كه تصميماتش را بپذيرم و … اما پاداش وفاداري ام اين بود كه قالم گذاشت و فداكاري ام نديده ماند تلاشم براي پيروي از مشيت خداوند متعال به مرگ تنها زني كه به او دل باختم منجر شد.

(ص 220)

نمونه 11

بارالها اين نبرد نه بين آشوريان و فينيقيان بلكه بين من و تو بود.

پيشاپيش درباره اين نبرد عجيب چيزي به من نگفتي و مثل هميشه تو پيروز شدي و شاهد تَجَلِّي اراده خويش گشتي تو هم زني را كه عاشقش بودم از بين بردي و هم شهري را كه وقتي از وطنم دور افتاده بودم به من پناه داد. (ص 221)

نمونه 12

حالا كه او ( خدا) فراموشمان كرده بايد فراموشش كنيم رسالت من انجام كاريست كه تو از من خواسته اي. (ص 224)

نمونه 13

تنها آرزويم اينست كه نظمي به اين شهر ببخشم تا به خدا نشان دهم كه مي توانم با او مقابله كنم و بعد هر جا كه دلم خواست بروم (ص 232)

نمونه 14

او (الياس) سوزاندن (اجسام) را انتخاب كرده بود و با اين كار با خدا و با آداب و رسوم درافتاده بود اما به هيچ وجه احساس گناه نمي كرد چون در مقابل يك مشكل تازه ضرورت داشت كه يك راه حل تازه پيدا شود (ص 241)

نمونه 15

اكبر از ميان ويرانه هايش سر برآورد و من آنچه را كه تو با استفاده از شمشير آشوري ها تبديل به خاكستر و غبار كردي از نو مي سازم. آن قدر با تو دست و پنجه نرم مي كنم تا اين كه مرا بركت دهي. (ص 249)

نمونه 16

با اين حال خدايا يك فهرست طولاني هم از گناهان تو در مقابل خود دارم. تو بيش از حد انصاف به من رنج دادي زيرا كسي را كه دوست داشتم از اين دنيا بردي شهري را كه مرا پذيرفت نابود كردي، در جستجويم سرگشته ام كردي به خاطر خشونتي كه با من به خرج دادي چيزي نمانده بود كه عشقم به تو را از ياد ببرم زيرا در تمام اين مدت با تو مبارزه كردم با اين حال مرا لايق اين مبارزه نمي داني … امروز روز آشتي خدا با بشر است تو مرا ببخش و من هم تو را خواهم بخشيد تا باز هم به راه خود در كنار هم ادامه دهيم. (ص 252)

2. …
نمونه

چقدر احمقانه است كه آدم در بيست و سه سالگي و در حالي كه هنوز با عشق زني آشنا نشده بميرد.

3. پايين آوردن شأن پيامبر
نمونه 1

شايد مردم اين را هم بگويند كه من در صدد از بين بردن خدايان محافظ آسمان و زمين برآمده ام اين حكايت به زودي از مرزهاي اسرائيل هم مي گذرد و ديگر تا ابد فكر ازدواج با زني به خوشگلي زن هاي لبناني را از سرم بيرون كنم. (ص 46)

نمونه 2

به اطراف خود نگريست. دنبال شميشري مي گشت كه با آن به زندگي خود پايان دهد اما آشوريان هر سلاحي را در اكبر با خود برده بودند به فكر افتاد كه خودش را در شعله هاي آتشي كه خانه ها را مي سوزاند بيفكند اما از دردش ترسيد. (ص 197)

4. شراب خواري شهروندان عامل بزرگي يك شهر و توليد بيشتر معرفي مي شود
نمونه

يك بار الياس از او (حاكم) خواست كه مصرف شراب و آبجو را ممنوع كند زيرا بيشتر دعواهايي كه براي حل و فصلشان به او مراجعه مي شد، مربوط به پرخاشگري اشخاص مست بود.

حاكم به او گفت كه يك شهر در صورتي مي توان بزرگ دانست كه از اين قبيل اتفاقات در آن رخ دهد … از آن گذشته اين شهر به خاطر توليد يكي از بهترين شراب هاي دنيا شهرت داشت و اگر خود اهالي محصولشان را مصرف نمي كردند خارجي ها به آن شك مي كردند الياس به تصميم حاكم احترام گذاشت و قبول كرد كه مردم وقتي شاد باشند توليد را بيشتر مي كنند.

(ص 126)

9. يازده دقيقه
اشاره

ترجمه: كيومرث پارساي، نشر ني نگار، چاپ اول، تهران 1385 درباره كتاب كتاب يازده دقيقه درباره دختري برزيليست كه براي مشهور شدن و يافتن عشق مورد نظر خود، دست به ماجراجويي مي زند و به سفر مي رود. او پس از مدتي متوجه مي شود كه يكي از راه هاي پولدار شدن و رسيدن به آرزوها مي تواند روسپي گري باشد.

بنا بر اين دست به چنين كاري مي زند. داستان اين كتاب حاصل تجربيات اين دختر است كه در طول يك سال در كشوري غريب مشغول روسپي گري است.

او با افراد مختلفي آشنا مي شود و متوسط هر شب با سه نفر رابطه دارد. كوئليو در اين كتاب سكس خفي را ترويج مي دهد و نه تنها روسپي گري را كاري غير اخلاقي نمي داند بلكه آن را مقدس بر مي شمارد و تلاش دارد اين كار زشت را، زيبا و توجيه پذير جلوه دهد. نام كتاب را بر اساس اعتقاد خود كه يك رابطه موفق جنسي يازده دقيقه طول مي كشد، يازده دقيقه نهاده است.

1. روابط دختر و پسر
نمونه

در پانزده سالگي عاشق پسري شد كه او را در مراسم هفته مقدس ديده بود.

اين بار ديگر اشتباه دوران كودكي را تكرار نكرد. آنها با هم حرف زدند دوست شدند به سينما رفتند و در همه مراسمي كه برگزار مي شد، كنار يكديگر بودند. دخترك خيلي زود متوجه شد كه عشق همواره با غيبت معشوق عجين است نه با حضور او. (ص 17)

2. روابط نامشروع
نمونه 1

نخستين تماس زندگي … شايد آن لحظه را هم در رؤيا ديده باشد.

منظره زيبايي داشت. پرندگان دريايي در فضا بودند خورشيد مي درخشيد و صداي موسيقي از مسافتي دور به گوش مي رسيد. ماريا آنچه را كه بارها در ذهن تكرار كرده بود بر زبان آورد. جوان خيلي زود خود را كنار كشيد. (ص 18)

نمونه 2

همه مي خواستند بدانند بين آنها چه گذشته است.

همه كنجكاو بودند و ماريا طعم زبان پسرك را بهترين لحظه آن گردش ناميد. يكي از دختران خنديد و پرسيد:

دهانت را باز نكردي؟ احساس نا اميدي وجود دخترك را در بر گرفت. - چرا؟ - براي زبانش … - مگر تفاوتي مي كند؟ - نمي دانم … به نظر يكي از اصول همين است.

(ص 20)

نمونه 3

دوبار ديگر عاشق شد.

اين بار لااقل نحوه بوسيدن را بلد بود، با اين وجود رويدادهاي ديگري موجب قطع ارتباط با آنها شد.

(ص 22)

نمونه 4

در يكي از ملاقات هايش در حالي كه از باكره ماندن در ميان ساير دوستانش خسته و نگران مي نمود، خود را تسليم كرد. هيچ احساسي در آن رابطه وجود نداشت.

(ص 25)

نمونه 5

نمي دانست تا چه زماني مي توانست رييس خود را تنها با اين وعده كه سر انجام روزي با او نزديكي خواهد كرد فريب بدهد. (ص 30)

نمونه 6

اين امر موجب شگفتي دخترك شد.

زيرا تا آن لحظه تصور مي كرد ريي تنها براي خوابيدن با او بي تابي مي كند.

(ص 31)

نمونه 7

مرد سويسي با چهره اي خندان بازوي ماريا را گرفت و به يك تاكسي كه در انتظار آنها بود اشاره كرد. دخترك به ياد يكي از جملات مترجم افتاد:

با اين حال اگر تصميم ديگري داشته باشد و تو هم موافق باشي قيمت يك شب، سيصد دلار است … از اين كمتر نگير … (ص 39)

نمونه 8

ماريا مقدار زيادي نوشيد. مي ترسيد مرد سويسي پيشنهاد بكند كه خجالت آور باشد.

با اين حال دخترك تصور مي كرد حتي اگر كسي سابقه انجام دادن آن كار را نداشته باشد نمي تواند در برابر دريافت سيصد دلار، مقاومت كند.

(ص 40)

نمونه 9

وقتي نزد مأمور امنيتي رفت او را بسيار گرفتار ديد. او در حال گول زدن يك زن آلماني بود كه با سينه هاي برهنه در ساحل راه مي رفت. (ص 49)

نمونه 10

آنگاه به پسري انديشيد كه از او مداد خواست بعد به پسر بعدي به ياد ريودوژا نيرو افتاد كه براي شناختن آن مرداني را به خود راه داد كه در ازاي هيچ از او سوء استفاده كردند.

به شهوت ها و عشق هاي بي حاصل (ص 78)

نمونه 11

دختر زيبايي هستي هزار فرانك به تو مي دهم به شرط اينكه به هتل بيايي و در آنجا با هم مشروب بنوشيم. ماريا همه چيز را فهميد. (ص 76)

نمونه 12

پس از مدتي كه به اندازه ابديت طول كشيد ماريا گفت:

گفتي در ازاي هزار فرانك؟

از لحن خودش دچار شگفتي شد مرد عرب كه از دادن چنان پيشنهادي پشيمان شده بود پاسخ داد:

بله ولي ديگر نمي خواهم … پول غذا را بپرداز تا براي نوشيدن مشروب به هتل تو برويم. همه چيز دقيقاً همانطور كه انتظار مي رفت اتفاق افتاد همراه مرد عرب به هتل رفت پول گرفت و همچون افراد ثروتمند با تاكسي تا محل اقامت خود رفت (ص 79)

نمونه 13

زماني كه به دقت بررسي مي كنم متوجه مي شوم كه احساس گناه ندارم. بيش از اين دختراني را ديده بودم كه به خاطر دريافت مبلغي پول با مردان به بستر مي روند. انگار زندگي راه حل ديگري برايشان در نظر نگرفته است.

(ص 81)

نمونه 14

حتي در مدتي كمتر از نيم ساعت هزار فرانك سويس مي پردازند … (ص 85)

نمونه 15

مرد تنها براي ارضا شدن، هزار فرانك نمي پردازد بلكه مي خواهد شاد باشد من هم همين را مي خواهم همه مردم همين را مي خواهند … (ص 89)

نمونه 16

بنا بر اين مجبور بود نخست چگونگي ارتباط با جنس مخالف، لذت بخشيدن و در ازاي آن پول دريافت كردن را ياد بگيرد.

(ص 91)

نمونه 17

در اينجا بايد از سه قاعده پيروي كني: نخست، عاشق كسي كه با او كار يا نزديكي مي كني نشوي … (ص 94)

نمونه 18

اگر از جمله مشتريان ويژه محسوب نشود و معشوقي انحصاري نداشته باشد به سوي يكي از دختران حاظر در آنجا مي آيد و مي پرسد چيزي براي خوردن يا نوشيدن مي خواهد يا نه … (ص 95)

نمونه 19

مأموران بهداشت هر ماه براي گرفتن خون به منظور آزمايش تندرستي دختران به كو پاكابانا مي آيند تا مانع سرايت بيماري هاي مقاربتي به ديگران شوند. استفاده از داروهاي ضدبارداري، اجباري است؛ هر چند براي كنترل حسن انجام اين كار، مسوؤليتي وجود ندارد. هرگز نبايد رسوايي به بار آيد. (ص 95)

نمونه 20

مشتري براي اين كه حرفي بزند، دختر را به هتل اقامت خود دعوت مي كند.

قيمت پذيرش دعوت سيصد و پنجاه دلار است كه پنجاه دلار آن، به عنوان پول ميز نصيب ميلان (صاحب ميخانه)

مي شود. اين شغل كاملاً قانوني است و دارندگان مجوز قضايي، هرگز در آينده متهم به ازاله بكارت دختران و زنان براي رسيدن به اهداف سود جويانه نمي شوند … (ص 96)

نمونه 21

هيچكس براي رفتن به بستر با يك زن، هزار فرانك نمي پردازد. (ص 96)

نمونه 22

اگر آنها بتوانند روزي سه بار با مردي بيرون بروند … آه … دستمزد آنان، تقريباً در هر چهار ساعت معاد ل دو ماه كار در فروشگاه پارچه است … تنها نياز به حضور در يك ميخانه، رقصيدن و ايجاد ارتباط دارد … آه … اگر از داروهاي ضد بارداري استفاده كند خطري ندارد … (ص 99)

نمونه 23

مرد از ماريا دعوت مي كند كه به بيرون بروند … به هتل … سيصد و پنجاه فرانك … پس از انجام عمل، ماريا دوش مي گيرد … مرد نگاهي غريب به او مي اندازد و توضيح مي دهد كه هرگز كسي اين كار را نكرده. (ص 101)

نمونه 24

- بايد در بستر زياد ناله كني. اين امر موجب مي شود مشتري دائمي به دست بياوري؟

چرا؟

مگر آنها تنها براي ارضا و شاد شدن پول نمي دهند؟

- نه … اشتباه مي كني مرد در لحظه ايجاد ارتباط احساس مردانگي نمي كند، هنگامي اين احساس به او دست مي دهد كه بتواند يك زن را ارضا كند.

مردي كه بتواند به يك زن روسپي لذت ببخشد احساس مردانگي خواهد كرد. (ص 107)

نمونه 25

ماريا با مردان زيادي همبستر شد.

هرگز به سن و سال آنها و لباسي هايي كه مي پوشيدند اهميت نمي داد. (ص 109)

نمونه 26

چيزهاي زيادي در آن مدت ياد گرفته بود از مشتريان مي خواست از حفاظ مخصوص استفاده كنند؛ براي دريافت انعام مناسب بيشتر از هميشه از خود صداهاي ناشي از رضايت در مي آورد و به لطف نصايح «نياح» هر آه و ناله اضافي، پنجاه فرانك مزد برايش به همراه داشت. پس از برخاستن از بستر، دوش مي گرفت تا آرامش روحي به دست بياورد … ولي هرگز بوسه اي به كسي نمي داد. (ص 112)

نمونه 27

مردم سوئيس خجالتي و خود دار هستند … البته اين يك دروغ بزرگ است زيرا ماريا مي دانست كه آنها در كو پاكابانا و در بستر، افراد پررو، شاد و داراي صفاتي همچون ساير مردم دنيا هستند.

(ص 113)

نمونه 28

ترس از ناتواني احتمالي جنسي و نداشتن نشانه مردانگي آن هم در برابر يك روسپي معمولي كه به او پول مي دادند نيز در چشمانشان هويدا بود … ولي اگر به يك روسپي پول مي پرداختند و به دليل ناتواني جنسي نمي توانستند با او همبستر شوند ديگر قدم به آن مي خانه نمي گذاشتند … ماريا انديشيد:

من بايد شرمنده شوم كه نمي توانم يك مرد را برانگيزم، نه آنها … (ص 117)

نمونه 29

ماريا! در طول شب؟ چرا اغراق مي كني؟

… در طول چهل و پنج دقيقه! … اگر زمان درآوردن لباس، نوازش هاي دروغين، گفتگوهاي بيهوده و دوباره پوشيدن لباس را از اين مدت كم كنيم تنها يازده دقيقه باقي مي ماند. يازده دقيقه دنيا بر اساس پديده اي مي گردد كه تنها يازده دقيقه طول مي كشد و به خاطر همين يازده دقيقه، در روزي كه بيست و چهار ساعت دارد با احتساب اين كه همه مردان روي زمين هر روز با همسرانشان نزديكي كنند، چيزي جز بيهودگي نيست. (ص 118)

نمونه 30

آنچه در طبيعت پيشرفت مناسبي نداشت … دقيقاً همان چيزي بود كه ماريا به آن اشتغال داشت: سكس. (ص 119)

نمونه 31

با خودش عهد كرده بود تنها شش ماه ديگر آن روزمرگي را تحمل كند.

كو پاكابانا؛ پذيرفتن نوشيدني، رقصيدن، هتل، پول را پيش از عمل گرفتن، گفتگوهاي بيهوده، دست روي نقاط حساس نهادن، هم روح و هم بدن، همدردي كردن، دوست بودن در طول نيم ساعت كه آن مدت يازده دقيقه صرف مي شود. (ص 119)

نمونه 32

سپاس گذارم … اميدوارم تو را هفته آينده ببينم … تو واقعاً يك مرد هستي … بقيه ماجرا را هفته آينده بگو … چه انعام خوبي … هر چند لازم نبود، چون با تو بودن لذتي با ارزش تر از پول دارد … (ص 119)

نمونه 33

در هر دو ازدواج خوشحال بودم. به من خيانت شد و من هم خيانت كردم؛ درست مثل همه زوج هاي معمولي. ولي پس از مدتي احساس كردم ديگر از سكس لذت نمي برم. (ص 143)

نمونه 34

ماريا دست رالف را روي كمرش احساس مي كرد. صورتشان را به هم چسبانده بودند … چه موقع قرار بود به هتل بروند احتمالاً در اين مورد مشكلي وجود نداشت زيرا رالف گفته بود كه علاقه اي به خواب ندارد … رايحه بدن او را احساس مي كرد و لذت مي برد … خود را در انتظار او مي ديد و … لذت نمي برد … امشب او را با خودم مي برم به اندازه سه مشتري پول مي دهم. صاحب ميخانه شانه بالا انداخت. انديشيد سر انجام دختر برزيلي به دام عشق افتاده است.

(ص 160)

نمونه 35

چون شب را با كساني به سر مي بري كه مي كوشي به هيجان بيايند، چون انرژي خودت را صرف مي كني تا به خودت ثابت كني كه مي تواني دنيا را بفريبي … بنا بر اين هرگز نمي داني تنهايي چيست … (ص 163)

نمونه 36

درباره خواب فكر نمي كنم بتوانم چيزي به تو بياموزم … من مرداني را مي شناسم كه پول مي دهند تا آنچه را خودشان مي خواهند انجام دهند نه آنچه را من مي خواهم. (ص 164)

نمونه 37

پيش از آن مردان ديگري نيز رفتاري همچون رالف با ماريا داشتند و چون ناتواني جنسي داشتند از دخترك مي خواستند با آنها مثل كودكان رفتار كند.

عده اي دلشان مي خواست او را به همسري برگزينند زيرا زنانشان با مردان ديگر رابطه داشتند. ماريا با اينكه هنوز مشتري ويژه نديده بود ولي هوس هاي موجود در روح انسان را مي شناخت … هر چند همه آن مردان هميشه با ماريا پول مي دادند و انرژي او را مي گرفتند ولي به هر حال در اين ارتباطات آموخته هاي دخترك كم نبود.

(ص 165)

نمونه 38

عده اي از مردم رژيم لاغري مي گيرند، كلاه گيس بر سر مي گذارند ساعت ها در آرايشگاهها مي مانند، بدن سازي مي كنند، لباس هاي تحريك كننده مي پوشند و به انواع ترفندها متوسل مي شوند … و زماني كه به بستر مي روند … تنها يازده دقيقه و بس … (ص 174)

نمونه 39

جسم انسان مي آموزد كه به ربان روح سخن بگويد. اين پديده را همخوابگي مي نامند همين موضوع را مي توانم به مردي هديه كنم كه روح را به من باز گرداند … هر چند شاد اهميت آن را نداند. آنچه او از من مي خواهد همين است … (ص 178)

نمونه 40

مردان وارد شدند … روس ها سوئيسي ها آلماني ها … مديراني هميشه گرفتاركه حاضر بودند براي گران ترين روسپي ها در گران ترين شهرهاي جهان پول بپردازند … ماريا خوشحال بود.

آن شب مجبور نبود با كسي باشد رايحه ناخوشايندي را استشمام كند و در حمامي كه آب آن گاهي سرد بود دوش بگيرند. (ص 180)

نمونه 41

مي داني چرا اين كار را مي كنم چون لذتي بالاتر از آشنا كردن يك فرد با دنيايي ناشناخت و تازه نيست. برداشتن بكارت او نه از جسمش بلكه از روحش … مي فهمي؟ (ص 186)

نمونه 42

شايد مي خواهم براي يك شب با تو باشم … تنها براي اينكه كاري متفاوت در زندگي يكنواخت خود انجام داده باشم شايد واقعاً يك روسپي هستم كه به دنبال مشتري مي گردد … انگار حواس ماريا پرت شده بود و به فضاي شب گذشته در هتل بازگشته بود … به تحقير … به درد … و به لذت … (ص 195)

نمونه 43

موقعيتي حساس و بحراني بود.

تنها هوس حضور داشت و ديگر هيچ … رالف به ماريا مي نگريست و در ذهن او را نوازش مي كرد … عرق مي ريخت … لطافت و خشونت را احساس مي كرد … فرياد مي زد … مي ناليد. (ص 202)

نمونه 44

تماس بدنها آخرين قطره براي پرتر كردن يك ليوان پر است.

مي تواند ساعتها در كنار معشوق بنشيند و روزها در كنار يكديگر باقي بمانند. مي توانند روزي رقصي را شروع كنند و روز بعد آن را به پايان برسانند … براي لذت بيشتر … اين كار هيچ ربطي به آن يازده دقيقه ندارد. (ص 204)

نمونه 45

البته آن چشمك ناگفتي هاي بسياري داشت. مرا انتخاب كرده، چون زيباتر هستم، چون جوان تر هستم و چون هفته پيش با او بودم، از من رضايت كامل دارد … (ص 208)

نمونه 46

بر خلاف تصورات مشتريان من، نمي توان اعمال سكسي را در هر ساعتي انجام داد. درون هر فرد ساعتي براي سكس وجود دارد و براي ايجاد روابط جنسي بين دو نفر حتماً بايد عقربه هاي ساعت هر دو نفر روي يك شماره مشترك باشد.

(ص 215)

نمونه 47

بايد بفهمند كه سكس فراتر از يك ملاقات ساده است … بايد متوجه شوند كه هم آغوشي بخشي از سكس است نه همه ي آن … در اين رابطه همه چيز اهميت دارد فردي كه مشتاقانه زندگي مي كند از لحظات لذت مي برد و به سكس نمي انديشد.

تنها به دليل لبريز شدن احساسات جنسيست … زيرا ليوان مشروب او به اندازه اي پر شده است كه ممكن است بريزد. (ص 216)

نمونه 48

آن مرد پس از ورود به ميخانه و تعارف كردن نوشيدني، ماريا را براي همراهي برگزيده بود … آن مرد بخت خود را با روسپيان ديگر به آزمايش گذاشته بود، ولي كسي در جلب او موفق نشده بود … در عوض ماريا فردي باهوش، موقعيت شناس و در عين حال بزرگترين رقيب در كو پاكابانا به حساب مي آمد. (ص 233)

نمونه 49

مشتريان مي دانند بابت چيزي پول مي دهند كه مي توانند آن را به رايگان داشته باشند و اين آگاهي آنان را دچار افسردگي و دلتنگي مي كند.

زنان مي دانند چيزي را مي فروشند كه دلشان مي خواهد به رايگان و تنها در ازاي لذت و محبت بدهند و اين آگاهي، ويرانگر است.

(ص 249)

نمونه 50

نه … نبايد بخوابيم. بايد درست در مقابل يكديگر بنشينيم. تنها اندكي نزديك تر تا زانوان من زانوان تو را لمس كند.

هميشه مي خواست اين كار را بكند ولي هرگز آنچه را لازم بود نداشت: زمان … نه با نخستين پسري كه ارتباط پيدا كرد؛ نه با مردي كه براي نخستين بار خود را تسليم او كرد. نه با مرد عرب كه هزار فرانك پرداخت و انتظار داشت ماريا نقش بهتري را ايفا كند.

هر چند براي آنچه از دخترك مي خواست هزار فرانك كافي نبود و نه با ساير مرداني كه جسم او را در نور ديده بودند. (ص 252)

نمونه 51

نكته مهم اين بود كه بسياري از همكارانش از احساس كه در بستر با ساير مردان داشتند و فضيلتهايي كه كسب كرده بودند، حرف مي زند. ولي … همبستر شدن با مردان به او لذتي نمي بخشيد. (ص 261)

نمونه 52

تنها چهار رويداد را تجربه كرده بود:

رقاصه بودن در يك كاباره، ياد گرفتن زبان فرانسوي، كار كردن به عنوان روسپي و عاشق مردي سرگردان شدن … خوشبخت بود هر چند غم داشت. نام غم روسپيگري نبود … سوئيس نبود … پول نبود … رالف هارت ناميده مي شد.

(ص 275)

نمونه 53

مي خواست همسري خوب، مادري مهربان و زني خانه دار باشد ولي در خفا به مردي بينديشد كه در خيابان نگاهي هوسبار به او انداخته بود … حفظ ظاهر … راستي چرا مردم به ظواهر دنيا تا اين اندازه اهميت مي دهند؟

(ص 286)

نمونه 54

هايدي ديگر زني ازدواج كرده داراي سه فرزند … نبود.

او ماجراجويي تازه وارد به ژنو بود … احساس خوشحالي مي كرد كه در كنار آن مرد بود.

انگار آن روز صبح دنيا تغيير كرده بود.

زني بالغ و سي و هشت ساله حيران در وسوسه هاي فريبنده، همه چيز را در دنيا خوب مي ديد … هايدي هتلي را به مرد نشان داد … مرد اصرار مي كرد كه محلي متوسط باشد زيرا صبح روز بعد مي خواست از آنجا برود … (ص 288)

نمونه 55

ديگر به قواعدي كه بين خودمان مرسوم بود نمي انديشيدم … تنها غرايز حاكم بود … هيچ مقدمه اي در كار نبود … روح ما به هم پيوست … گاهي به من مي نگريست، ولي نظرم را نمي پرسيد. واكنش من برايش اهميتي نداشت.

يازده دقيقه به پايان رسيد … ولي كار هنوز ادامه داشت … به ياد نقشهايي افتادم كه ايفا مي كردم … دختري ساده … مادري مهربان … و زني خطرناك … روسپي مقدس. (ص 289)

نمونه 56

تا حالا فكر كرده اي احساس مردان در زماني كه با آنان به بستر مي روي چيست؟

بله فكر كرده ام … (ص 293)

نمونه 57

چگونه مي تواني عاشق يك روسپي باشي؟ نمي دانم … ولي تصور مي كنم چون بدنت نمي تواند مال فرد خاصي باشد پس بايد براي تسخير روحت بكوشم. (ص 295)

نمونه 58

يك كوكتل ديگر … پرسش هايي درباره برزيل … هتل … يك بار ديگر دوش گرفتن … و اين بار بدون شرح به كو پاكابانا باز مي گردد. (ص 101)

3. خود ارضايي
نمونه

تقريباً شش ماه پس از قطع رابطه با آن جوان مادرش دير به خانه آمد و ماريا چون كاري براي انجام نداشت و در تلويزيون هم برنامه جالبي نديد، به جستجوي موهاي اضافي در بدنش برآمد تا با قيچي آنها را بزدايد. همين امر موجب شد كه با اندام خود به تدريج آشنايي پيدا كند.

انگار در عرش سير مي كرد. انديشيد كه براي عاشق شدن، نيازي نيست مردي در زندگي او حضور داشته باشد و مي تواند عاشق خودش شود. (ص 22)

4. راه رسيدن به عشق واقعي تجربه عشق غير واقعي است.
نمونه

اگر به دنبال عشق واقعي هستم، نخست بايد از رفتن به دنبال عشق هاي بي ارزش احساس خستگي كنم. (ص 43)

5. استفاده از مشروبات الكلي
نمونه 1

ماريا مقدار زيادي نوشيد مي ترسيد مرد سويسي پيشنهادي بكند كه خجالت آور باشد.

(ص 40)

نمونه 2

لطفاً باز هم مشروب بريز … مرد عرب ليوان ماريا را پر كرد. (ص 77)

نمونه 3

لطفاً مشروب بيشتري برايم بريز و بگذار بگريم. (ص 77)

نمونه 4

ماريا اشك ريزان پاسخ داد:

لطفاً مشروب بيشتر. (ص 79)

نمونه 5

جام هاي مشروب هزار فرانكي … شايد زياد طول نكشد … (ص 86)

نمونه 6

جرعه اي از مشروبي كه شباهت زيادي به ويسكي داشت نوشيد. به موسيقي برزيلي گوش داد مورد احساس غربت حرف زد. (ص 94)

نمونه 7

تشنه شد.

مي خواست مشروب بنوشد.

مردي تقريباً سي ساله با لباس مخصوص يكي از شركت هاي هواپيمايي در برابرش ظاهر شد:

مشروب مي خوري؟ (ص 100)

نمونه 8

تنها براي مخارج روزانه اجاره اتاق و خريد يك بطري شراب ارزان قيمت كفايت مي كند.

(ص 109)

نمونه 9

كساني كه داراي اميال سركوب شده هستند، نمي توانند اين وحشت را پنهان كنند، بنا بر اين مشروب مي خورند تا با توسل به اين ترفند از ميزان آن بكاهند. (ص 115)

نمونه 10

- اسم من رالف است … رالف هارت … مي تواني به حساب من يك ليوان مشروب بنوشي. - نه، سپاسگزارم. ظاهراً زمان ادامه يافتن ملاقات فرا رسيده بود و مرد مي كوشيد زن را فريب بدهد. - لطفاً دو ليوان مشروب ديگر … (ص 136)

نمونه 11

نمي دانست تا چه حد پيش رفته است.

مشروب را آوردند و گفتگو قطع شد … ولي هنوز دو ليوان مشروب را ننوشيده بودند و اين مي توانست بهانه اي براي ماندن باشد.

(ص 137)

نمونه 12

اگر قصد تحقير كردن من را داري وقت تلف مي كني با اينكه مشروب نامناسبي را تعارف كرده اي ولي محتويات ليوان را تا آخر مي نوشم و بعد از اينجا مي روم. (ص 138)

نمونه 13

ماريا با توجه به اينكه به زودي دوباره تبديل به زني روستايي مي شود و به دليل نوشيدن مشروب و شادي فراوان حاصل از قدرت و آزادي بيان افزود:

خوب فهميدي رالف هارت؟ من از بالا تا پايين و از سر تا پا روسپي هستم و اين مزيت من به حساب مي آيد. (ص 139).

نمونه 14

مرد در كمال شگفتي، يك بطري شراب را باز و جامي هم به ماريا تعارف كرد. (ص 182).

نمونه 15

بار ديگر در اتاق نشيمن هارت بود … آتش در شومينه و شراب … هر دو روي زمين نشسته بودند. (ص 193)

نمونه 16

مي خواست او را در آغوش بگيرد در سكوت به آتش شومينه خيره شود، شراب بنوشد و سيگاري دود كند.

(ص 201)

نمونه 17

همه شمعها روشن بود.

ترنس يكي از آنها را برداشت و روي ميز گذاشت. ليوان ها را پر از مشروب كرد … ماريا با عجله مي نوشيد و مي خورد و در همان حال به هزار فرانك پولي كه در جيب داشت مي انديشيد. (ص 219)

نمونه 18

دستور گرفتن خوب بود زيرا نيازي به فكر كردن نداشت … تنها اطاعت مي خواست … مشروب بيشتري خواست و مرد برايش ودكا آورد. جام ها به سرعت بالا مي رفت و خالي مي شد.

(ص 220)

نمونه 19

در واقع راهي براي گريز از آنجا نداشت.

برهنه با دستها و دهان بسته و مشروب فراواني كه به جاي خون در رگهايش جاري بود.

(ص 222)

نمونه 20

از جا برخاست، دو ليوان مشروب آورد دو سيگار روشن كرد و يكي از آنها را به مرد داد … سيگار را با لذت كشيد ليوان مشروب را نوشيد. (ص 225)

نمونه 21. :

بهتر بود رالف يك روز پيش بيايد. زماني كه ماريا زني در جستجوي عشق بود و به شومي نه، شراب و هوس مي انديشيد. (ص 233)

نمونه 22

رالف با يك فنجان شكلات گرم وارد شد.

– همه چيز خوب است؟

به جايي كه مي خواستي رسيدي؟ - شكلات نمي خواهم … مشروب مي خواهم … شراب … مي خواهم به پاتوق خودمان برويم … شومينه و كتابهاي پراكنده … (ص 241)

نمونه 23

ماريا ضمن سپاسگزاري، يك ليوان شامپاين خواست.

ديگر تحمل نوشيدن كوكتل ميوه را نداشت … دخترك مي خواست پول مشروب را بپردازد ولي ميلان از او نگرفت و آن را به حساب اجاره خانه گذاشت. (ص 271)

6. زندگي متعهدانه بردگيست
نمونه

من دو زن هستم:

يكي كه ميل دارد همه شاديها، همه عشق ها و همه ماجراهاي موجود در زندگي را داشته باشد و يكي كه مي خواهد برده روزانه، برده زندگي خانوادگي و برده چيزهايي باشد كه برنامه ريزي و تكميل مي شوند. من خانه دار هستم و روسپي … هر دو در يك جسم زندگي مي كنيم و با هم مبارزه اي بي امان داريم. (ص 191)

7. سكس آزاد، ضد ارزش نيست
نمونه 1

مدير موزه مصرانه اظهار داشت كه سكس ديگر ضدارزش به حساب نمي آيد. (ص 196)

نمونه 2

به كو پاكابانا مي رفت مرداني را كه پول مي داند را دنبال مي كرد و نقش هايي همچون دخترك ساده، زن خاص و مادر مهربان را بر عهده مي گرفت … البته با توجه به مشتريان و خواسته هاي آنان … اين تنها يك شغل بود.

(ص 188)

نمونه 3

در حال حاضر همه به دنبال نيمه گم شده خود مي گردند تا او را در آغوش بگيرند و با اين كار نيروي گذشته، قدرت و پرهيز از خيانت، مقاومت، تحمل و ساير محسنات گمشده را دوباره به دست بياورند ما اين در آغوش گرفتن را كه يكي شدن دو جسم از هم جدا شده را به دنبال دارد، سكس مي ناميم. (ص 198)

نمونه 4

احساس مي كرد دنيا متوقف شده است.

همه چيز تكرار مي شود. انسان به ندرت مي تواند به موضوعي مهم به نام سكس، احترام بگذارد. (ص 246)

نمونه 5

روسپي گري مقدس، كسب درآمد با استفاده از سكس و در عين حال نزديك شدن به خدا … (ص 246)

نمونه 6

هيچ كس نمي داند چرا ناگهان روسپي گري مقدس از صفحه روزگار محو شد.

آن هم پس از لااقل دوهزار سال تداوم (ص 247)

8. انسان با گناه به دنيا مي آيد
نمونه

ديگر چيزي در زندگي من جز مجازات كردن و مجازات شدن وجود ندارد. ما انسان هستيم با گناه به دنيا مي آييم … (ص 236)

9. عدم توان درك خدا
نمونه

آنجا (كليسا) مكاني بود كه مردم براي پرستش چيزي كه توان درك كردن آن را نداشتند گرد هم مي آمدند. (ص 279)

از «آرش حجازي» تا «پائولو كوئليو»

مشرق - «آرش حجازي» همان پزشكيست كه چند روز قبل از مرگ «ندا آقاسلطان» به ايران آمد و در لحظه مرگ ندا آقاسلطان نيز در كنار او بود و بعد از اين حادثه فوراً به خارج از كشور فرار كرد و سر از بي بي سي فارسي در آورد، البته نامبرده «مترجم انحصاري داستان هاي [ پائولو كوئليو ] نويسنده برزيلي و داراي مجوز رسمي از شخص كوئيلو براي ترجمه و البته از مؤسسين انتشارات كاروان [ انتشارات رسمي پخش آثار كوئليو ] است.»

اين مظنون به قتل ندا آقا سلطان، در روزهاي اخير نيز با اطلاع رساني دروغ، خبر از ممنوعيت انتشار آثار اين نويسنده را داد به طوري كه كوئليو در وبلاگش نوشت: «آرش حجازي به او اطلاع داده كه بر اساس تصميمي خودسرانه! پس از 12 سال كتاب هايش ممنوع شده است.»

كوئليو براي بي تأثير نشان دادن ممنوعيت كتاب هايش متن ترجمه فارسي همه كتاب هايش را بر روي اينترنت قرار داد و در وبلاگش نوشت: «با پيشنهاد رايگان ترجمه فارسي كتاب هايش در اينترنت موافقت كرده است.»

اما انتشار خبر دروغين ممنوعيت انتشار آثار پائولو كوئليو در رسانه هاي ضد انقلاب و غربي به حدي گسترده بود كه واكنش وزير فرهنگ برزيل را نيز برانگيخت، به طوري كه او در سخناني اين «اقدام ايران را محكوم كرد.» در نهايت اين جوسازي با واكنش رسمي وزارت خارجه ايران مواجه شد، سفارتخانه ايران در برزيل در واكنشي ديرهنگام با انتشار يادداشتي اين خبر را تكذيب و اعلام كرد:

«خبر منع انتشار و پخش آثار

پائولو كوئليو عجيب، مغرضانه و نادرست است.»

حال نكته اي كه وجود دارد اينست كه چرا كوئليو براي رسانه هاي ضدانقلاب و رسانه هاي غربي اين قدر مهم است كه خبر دروغين ممنوعيت انتشار كتاب هايش نيز واكنش آنها را برانگيخته است؟

مي توان گفت كه علت اصلي حمايت از او، نوشته هاي ضد اسلام و ضد شريعت اوست. اين نويسنده منحرف برزيلي با حمايت هاي تبليغاتي رسانه هاي صهيونيستي توانسته انديشه هاي شبه عرفاني خود را در قالب داستان و رمان در كشورهاي مختلف دنيا پخش كند، به طوري كه كتاب هاي اين نويسنده «بعد از «كتاب مقدس» از بيشترين هزينه، سرمايه و گسترده ترين چاپ و توزيع جهاني برخوردار است.»

در ايران نيز كتاب هايش با شمارگان بسيار زياد عرضه مي شود و عامل اصلي پخش وسيع آثارش در ايران حمايت هاي آرش حجازي و همچنين «حمايت عطاء ا … مهاجراني در زماني كه وزير فرهنگ و ارشاد بود» است.

زماني كه مهاجراني وزير فرهنگ و ارشاد بود يارانه هاي قابل توجهي براي انتشار كتاب هاي اين نويسنده پرداخت مي شد.

در اينجا لازم است كمي با ويژگي هاي آثار اين نويسنده كه مورد حمايت سران صهيونيست است، آشنا شويم. ويژگي هاي اين آثار كه بيشترشان كماكان با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر مي شوند عبارتند از:

ترويج جادوگري، تخريب آموزه هاي ديني، ترويج اباحي گري، تبليغ سكس و همجنس بازي، ترويج مصرف مواد مخدر و مشروبات الكلي، تخريب آموزه هاي ديني و مهمتر از همه تبليغ عرفان بدون شريعت.

اين نويسنده در يكي از نوشته هايش مي نويسد:

«به سخنان بنياد گراهاي ديني كه بر اصول ثابتي تأكيد مي كنند هرگز گوش ندهيد حتي اگر به قيمت اشتباه كردن و گم كردن راه باشد چرا كه گم كردن راه و اشتباه كردن

به مراتب بهتر از بنيادگرايي ديني است.»

همچنين اين نويسنده، بي دين بودن را سبب نزديكي انسان به خدا مي داند و خداوند را سبب هرج و مرج در عالم معرفي مي كند و مي نويسد:

او همان است كه اين هرج و مرج را آفريد كه در آن فقر هست، بي عدالتيست … بدون شك قصد او خير بوده اما نتيجه آن فاجعه آفرين بوده است.»

البته اين طور نيست كه همه نوشته هاي اين نويسنده حاوي اين مطالب انحرافي باشد بلكه او اين قدر حرفه ايست كه اين گونه مطالب را در لابلاي حرف هايي كه مشكل خاصي ندارند، بيان مي كند.

حال معلوم نيست چه طور عده اي راه و رسم زندگي خود را بر مبناي حرف هاي فردي قرار داده اند كه با اين افكار ضاله و سابقه اعتياد به انواع مواد مخدر و همچنين همجنس بازي را در كارنامه سياه زندگي خود دارد و در حال حاضر نيز به مصرف الكل اعتياد دارد.» با اين وجود مبارزه غرب با روحيه حسيني و مهدوي مردم ايران از طريق عرفان هاي وارداتي، محدود به آثار كوئليو نمي شود و نويسندگان بسيار ديگري نيز در اين عرصه فعال هستند، مبارزه دشمنان با انقلاب اسلامي از اين طريق در حاليست كه علي رغم اينكه تلاش هاي خوبي براي مبارزه با اين عرفان ها صورت گرفته ولي در مجموع، نهادها و مسؤولان مربوطه آن طور كه بايد با پديده عرفان هاي بي شريعت مبارزه نمي كنند و اين خطر كه دشمن، پايه هاي اعتقادي نظام را هدف قرار داده را آن طور كه لازم است جدي نمي گيرند؛ وجود كتاب هاي فراوان از «پائولو كوئليو» و ديگر نويسندگان مبلغ شريعت گريزي شاهدي بر اين امر است.

اميد است كه مسؤولان مربوطه ضمن

جلوگيري از انتشار كتاب هاي شبه عرفاني در اقدامي ايجابي با همكاري نهادهاي ذي ربط شرايطي را به وجود بياورند كه عرفان ناب اسلامي به زبان ساده عرضه شود و با اين كار سبب تغيير نگرش برخي هم وطنانمان در خصوص شبه عرفان ها شوند چرا كه اگر كتاب هاي مختلف و متنوع عرفاني اسلامي در سطح گسترده با زبان عاميانه به رشته تحرير درآيند و در آنها تأثير عرفان اسلامي بر آرامش و شاد زيستن و موفقيت در زندگي و خلاقيت و نوآوري ارائه شود ديگر كسي سراغ كتاب هاي نويسندگان منحرف شريعت گريز نخواهد رفت.

بخش نقدها

نقدي بر انديشه هاي كوئليو

اشاره

اين نويسنده برزيلي با حمايت هاي تبليغاتي رسانه هاي صهيونيستي توانسته انديشه هاي شبه عرفاني خود را در قالب داستان و رمان در كشورهاي مختلف دنيا پخش كند، به طوري كه كتاب هاي اين نويسنده بعد از «كتاب مقدس» از بيشترين هزينه، سرمايه و گسترده ترين چاپ و توزيع جهاني برخوردار است.

در ايران نيز كتاب هايش با شمارگان بسيار زياد عرضه مي شود و عامل اصلي پخش وسيع آثارش در ايران حمايت هاي آرش حجازي و همچنين «حمايت عطاء ا … مهاجراني در زماني كه وزير فرهنگ و ارشاد بود» است.

زماني كه مهاجراني وزير فرهنگ و ارشاد بود يارانه هاي قابل توجهي براي انتشار كتاب هاي اين نويسنده پرداخت مي شد.

در اينجا لازم است كمي با ويژگي هاي آثار اين نويسنده كه مورد حمايت سران صهيونيست است، آشنا شويم. ويژگي هاي اين آثار كه بيشترشان كماكان با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر مي شوند عبارتند از:

1. ترويج جادوگري
اشاره

پائولو كوئليو كتابي دارد به نام «والكري ها» كه در اين اثر فقط از جادو سخن مي گويد. اين كتاب حاوي تجربيات پائولوست در زمينه جادو و چگونگي فرا گيري آن. در برخي از فرازهاي اين كتاب پائولو از مراسمي سخن مي گويد كه شباهت هاي زيادي به مراسم جادوي شيطان پرستان دارد و به اعتقاد من همان مراسم شيطان پرستيست و چون پائولو خود را يكي از برگزار كنندگان اين مراسم مي داند مي توان او را يك شيطان پرست دانست،

نمونه

پائولو و شريكش همه كار كرده بودند. با درآمدشان از راه موسيقي يك قطعه زمين نزديكي ريو دوژا نيرو خريدند تا در آن جا آنچه را كه تقريباً صد سال پيش جانور سعي كرده بود در سفالوي سيسيل برقرار كند احيا نمايند … جانور به همه مي گفت كه شماره اش 666 است و اضافه مي كرد كه براي ايجاد دنيايي آمده كه ضعيف در خدمت قوي باشد و تنها قانونش اين باشد كه هر كه هر كاري دلش مي خواهد انجام دهد. [1] اين انديشه هم اكنون توسط شيطان پرستان ترويج مي شود و عدد 666 را هم شماره تلفن شيطان مي دانند. پائولو در جايي ديگر درباره جادو چنين مي گويد:

جادو قادر است به تمام زبان هاي قلب انسان سخن بگويد … جادو يك پل است.

پلي كه اجازه مي دهد از جهان مريي به جهان نامريي راه يابي و از هر دو جهان درس بگيري. [2]

2. تخريب آموزه هاي ديني
نمونه 1

اگر او ( خدا) قادر مطلق است چرا رنج را از كساني كه دوستش دارند دور نمي كند؟ چرا به جاي اين كه قدرت و شكوه را به دشمنان خود عطا كند دوستداران خود را نجات نمي دهد؟ [3]

نمونه 2

الياس فكر كرد:

انسان براي اين به دنيا آمده كه به تقدير خود خيانت كند.

خدا فقط تكاليف غير ممكن را در دل انسان ها قرار مي دهد چرا؟ شايد به خاطر اين كه عادات و رسوم حفظ شود. [4]

نمونه 3

فرشتگان از آسمان نازل مي شدند و خدا با من حرف زد تا اين كه پي بردم كه او عادل نيست و انگيزيه هايش هميشه فراتر از حد درك من است؛ [5] خدا از طريق من خودش را تنبيه مي كند كه چرا در يك لحظه بيكاري، تصميم به آفرينش جهان گرفت. [6] اين نويسنده در يكي از نوشته هايش مي نويسد:

«به سخنان بنياد گراهاي ديني كه بر اصول ثابتي تأكيد مي كنند هرگز گوش ندهيد حتي اگر به قيمت اشتباه كردن و گم كردن راه باشد چرا كه گم كردن راه و اشتباه كردن به مراتب بهتر از بنيادگرايي ديني است.»

همچنين اين نويسنده، بي دين بودن را سبب نزديكي انسان به خدا مي داند و خداوند را سبب هرج و مرج در عالم معرفي مي كند و مي نويسد:

او همان است كه اين هرج و مرج را آفريد كه در آن فقر هست، بي عدالتيست … [7] بدون شك قصد او خير بوده اما نتيجه آن فاجعه آفرين بوده است [8]»

3. تبليغ روابط نامشروع

مي خواهي بپرسي كه با وجود عشقم به استر، مي توانم تو را هم دوست داشته باشم؟ … مي خواهم به خاطرت بجنگم، فكر مي كنم به زحمتش مي ارزد. مردي كه بتواند آن طور عشق بورزد كه تو به استر مي ورزيدي سزاوار احترام و تلاش من است؛ [9] دو سوم كارمندان هر شركت، نوعي رابطه عاطفي با هم دارند. فكرش را بكنيد! معنايش اينست كه در دفتري با سه كارمند دو نفرشان نوعي رابطه ي نزديك با هم دارند. ده درصد به خاطر همين موضوع كارشان را ترك مي كنند.

چهل درصد رابطه هايي دارند كه، بيش از سه ماه طول مي كشد و در بعضي از مشاغل كه غيبت دراز مدت كارمندها

را از خانه مي طلبد، از ده نفر دست كم هشت نفر با هم رابطه جدي پيدا مي كنند؛ [10] اگر آنها بتوانند روزي سه بار با مردي بيرون بروند … آه … دستمزد آنان، تقريباً در هر چهار ساعت معاد ل دو ماه كار در فروشگاه پارچه است … تنها نياز به حضور در يك ميخانه، رقصيدن و ايجاد ارتباط دارد … آه … اگر از داروهاي ضد بارداري استفاده كند خطري ندارد … [11] مرد از ماريا دعوت مي كند كه به بيرون بروند … به هتل … سيصد و پنجاه فرانك … پس از انجام عمل، ماريا دوش مي گيرد … مرد نگاهي غريب به او مي اندازد و توضيح مي دهد كه هرگز كسي اين كار را نكرده. [12]

4. ترويج مشروبات الكلي
اشاره

شراب و شراب خواري يكي از پايه هاي ثابت كتب پائولو است.

نمونه

بريدا مي خواست همان دو ليوان ويسكي هميشگي را درخواست كند، اما جادوگر از جا برخواست، به طرف پيشخوان رفت و با يك تنگ باده، يك بطري آب معدني و دو ليوان باز گشت. [13] وقتي نورافكن ها خاموش شد از پشت درختان ميدان بيرون آمد و حالش بهتر شد.

دو ليوان ديگر شراب سفارش داديم و يك بشقاب ساندويچ هاي كوچك برداشتيم. [14] يك سيگار كامل حشيش مي كشم، دو بطري شراب مي خورم و وسط اتاق از حال مي روم. [15] البته اين طور نيست كه همه نوشته هاي اين نويسنده حاوي اين مطالب انحرافي باشد بلكه او اين قدر حرفه ايست كه اين گونه مطالب را در لابلاي حرف هايي كه مشكل خاصي ندارند، بيان مي كند.

حال معلوم نيست چه طور عده اي راه و رسم زندگي خود را بر مبناي حرف هاي فردي قرار داده اند كه با اين افكار ضاله و سابقه اعتياد به انواع مواد مخدر و همچنين همجنس بازي را در كارنامه سياه زندگي خود دارد و در حال حاضر نيز به مصرف الكل اعتياد دارد.»

پي نوشت

[1]. والكري ها، پائولو كوئليو، ترجمه: سوسن اردكاني، ص 138، نگارستان كتاب، سوم، تهران 1388

[2]. بريدا، ترجمه: آرش حجازي، ص 43، كاروان، تهران، ششم 1380

[3]. كوه پنجم، پائولو كوئليو، ترجمه سوسن اردكاني، ص 31، نگارستان كتاب، سوم تهران 1389.

[4]. همان ص 50.

[5]. همان ص 216.

[6]. شيطان و دوشيزه پريم، ترجمه: سوسن اردكاني، ص 112، نگارستان كتاب.

[7]. ورنيكا تصميم مي گيرد بميرد، ترجمه: ميترا ميرشكار، ص 15، انتشارات پر، دوم، تهران 1386

[8]. كوه پنجم، ترجمه سوسن اردكاني، ص 67

[9]. زهير، ترجمه، آرش حجازي، ص 144.

[10]. همان ص 112.

[11]. يازده دقيقه، ترجمه: كيومرث پارساي، ص 99، نشر ني نگار، اول،

تهران 1385

[12]. همان ص 101.

[13]. بريدا، ترجمه: آرش حجازي، ص 230، كاروان، تهران، ششم 1380

[14]. سفر به دشت ستارگان، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 117، انتشارات فرزان، چاپ هشتم، تهران 1386

[15]. زهير، ترجمه: آرش حجازي، ص 42، كاروان، هفتم، تهران 1385

پائولو در يك نگاه

او در 27 اوت 1947 در شهر ريودوژا نيرو، برزيل به دنيا آمد.

پيشينه اخلاقي و اجتماعي او بسيار منفي و تاريك است.

در سن نوجواني سه بار در آسايشگاه بيماران رواني بستري شد.

به مدت 6 سال از عمر خود را در حالت بي ايماني سپري كرده است.

از سن 20 سالگي به بعد انواع مشروبات و مواد مخدر را تجربه كرد.

او به همراه دوست خود مجموعه داستان هايي كمدي سكسي به نام كرينگ ها را منتشر كرد. اين مجموعه آنقدر مستهجن بود كه حكومت برزيل آن را براي فرهنگ عمومي مضر دانست و رائول و كوئليو را به خاطر انتشار آن زنداني كرد.

شيمون پرز (نخست وزير وقت اسرائيل) به طور علني، شبه عرفان پائولو كوئليو و كتاب هاي او را به عنوان راه حلي براي تثبيت اسراييل در خاورميانه معرفي كرده.

او در مصاحبه اي با نشريه «فوكوس مونيخ» در 19 دسامبر 2007 اعلام كرد 10 سال عضو بنياد شيمون پرز بوده است.

در سال 2000 توسط مؤسسه گفتگوي تمدنها به ايران دعوت شد.

كتاب هاي او تا به حال به 56 زبان دنيا از جمله فارسي ترجمه شده است.

وي جزء ده نويسنده برتر جهان به شمار مي رود.

كتاب كيمياگر او در سال 1376 جزء پرفروش ترين كتاب سال جمهوري ايران بوده است.

فهرست آثار پائولو كوئليو بر اساس سال انتشار

1. خاطرات يك مغ (1987)

2. كيمياگر (1988)

3. بريدا (1990)

4. عطيه برتر (1991)

5. والكيري ها (1992)

6. كنار رود پيدرا نشستم و گريستم (1994)

7. مكتوب (1994)

8. كوه پنجم 1996)

9. كتاب راهنماي رزم آور نور (1997)

10. نامه هاي عاشقانه يك پيامبر (1997)

11. دومين مكتوب (1997)

12. ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد (1998)

13. شيطان و دوشيزه پريم (2000)

14. قصه هايي براي پدران فرزندان و نوه ها (2002)

15. يازده دقيقه (2002)

16. زهير (2004)

17. چون رود

جاري باش (2005)

18. ساحره پورتوبلو (2006)

19. برنده تنهاست (2008)

بخش آموزه ها

سخنان پائولو

لازم نيست آدم از كوهي بالا رود تا بفهمد بلند است.

كشتي در ساحل بسيار امن تر است ولي براي اين ساخته نشده است.

خداوند انتقام نيست، عشق است.

اين ما هستيم كه سرعت گذر زمان را تعيين مي كنيم. روحي كه در پيكر ماست كم و بيش تكامل نيافته است.

با هر گامي كه در فراز و نشيب زندگي مي نهيم، در پي ذرات گم شده وجود خويش در كاوش ايم. اگر در اين پويش، لحظه اي بخت يارمان باشد آن گوهر نايافته را در وجود انساني ديگر مي يابيم. نتوان گفت:

بهارا، به اميد ديدن و ماندن تو! مي توان گفت:

بهارا، تو بيا دانه اميد به قلبم بنشان!

و سفر كن به كجاآبادي،

هر زماني كه تو را دلخواه است.

زندگي همواره در انتظار شرايط بحراني مي ماند، تا قدرتش را نشان دهد. شتاب زمان به اندازه ايست كه در چند لحظه مي تواند مردم را از بهشت به دوزخ بفرستد. هيچ كس نمي داند زندگي براي ما چه ذخيره كرده. خيلي خوب است كه هميشه بدانيم در خروج فوري كجاس. من مي توانم انتخاب كنم كه قرباني دنيا باشم يا يك ماجراجو در جستجوي گنج، همه چيز به طرز نگاه من به زندگي بر مي گردد. مردم جوري حرف مي زنند كه همه چيز را مي دانند. اما اگر جرات كني و سؤالي بپرسي آنها هيچ چيز نمي دانند. انسان هميشه خواهان دگرگوني و تحول است اما همزمان، سكون و ثبوت را مي كند.

شنيدن يك توهين و پاسخ ندادن به آن آسان تر از درگير نبرد شدن با شخصي نيرومندتر از خود است.

همواره مي توانيم بگوييم سنگي كه ديگران به سوي ما انداخته اند، به ما نخورده است ولي تنها

در شب مي توانيم به خاطر قلب ضعيف خود بگرييم. به وعده ها اعتماد نكن چون جهان پر از وعده است.

ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد

«ديوانه بمانيد اما مانند عاقلان رفتار كنيد. خطر متفاوت بودن را بپذيريد اما بياموزيد كه بدون جلب توجه متفاوت باشيد.»

كوه پنجم

«خداوند دعاي آناني را مي شنود كه مي خواهند نفرت از آنان گرفته شود ولي نسبت به آناني كه مي خواهند از عشق بگريزند ناشنواست.»

كيمياگر «هنگامي كه آرزوي چيزي را داريد سراسر كيهان همدست مي شود تا بتواني اين آرزو را تحقق بخشي.» «تاريك ترين ساعت قبل از طلوع خورشيد است.»

زهير «در زندگي آوا و نشانه هايي وجود دارند كه ما را براي رسيدن به مقصد كمك مي كنند.» «هر كاري در وقت خودش انجام مي گيرد و هيچ چيز باعث اختلال در زمان آن كار نمي شود.»

5 - دالايي لاما

تاريخچه

لامائيسم صورتي كه دين بودا در نواحي تبت به خود گرفته است به آيين لاما معروف است و آن نهايت تحوليست كه اين سيستم ديني حاصل كرده است يعني به وسيله آن مذهب اوليا و زمامداران كشوري بر مردم حكومت مي كنند و چون لاماها در رأس آن قرار دارند از اين رو آن را لامائيسم مي گويند. اگر بخواهيم اشاره اي به شكل گيري آن داشته باشيم مي توان گفت بعد ازورود دين بودا به تبت براي سده هايي انحطاط ديني روي داد تا اينكه تسون خا به اصلاح اين انحطاطها پرداخت و ساختي مذهبي در كشور پديد آورد. اولين هوادار او (هدونگروپ) يا (گدومدروپا) برادرزاده اش بود كه به خاطر فضائلش شهرت يافت و تبيان او را تجسم آوالوكيتش وا را يا همان بوداي مهر دانستند و او را دالايي لاما (اقيانوس خرد) لقب دادند. آنان تا به امروز

براي بالاترين شخصيت معنوي خود اين عنوان را استفاده مي كنند و از اين زمان بود كه سنت لامائيسم به وجود آمد. تا كنون چهارده دالايي لاما در اين سرزمين به دنيا آمده است و آنها براي اين مقام تقدس خاصي قائل هستند.

آنچه مشخص است دالايي لاماها در ميان مردم تبت يك حقيقت بيشتر نيستند كه در طول زمان در بدن هاي مختلف تجسم مي يابند و آن حقيقت، همان بوداي مهر است.

اين سلسله مربوط به يكي از دو شاخه اصلي مكتب بودا يعني ماهايانه است.

مردم تبت نظامي اجتماعي خاص دارند آنان بيشتر هويت خود را در نظام ديني معين كرده اند به همين رو به نظام لامائيسم اطاعتي مطلق دارند. بنا بر اين ابعاد هويتي بيشتر آنها با دين بودا آن هم شاخه ماهايانه ي لامايي تعريف شده است.

در حقيقت در نظام ديني اين سرزمين شناخت بودا و تعاليم او به آموزش لاما بستگي دارد. پيروي از خط بودا مستلزم پيروي از سنت لاماهاست.

همه بودايي هاي قديم نيز از تعاليم لاما برخوردار شده و به فرزانگي رسيده اند و لاما در اين فرهنگ زيربناي همه فضايل و ملكات و سرچشمه همه خوبي هاست.

دالايي لاماي چهاردهم دالايي لاماي چهاردهم يا تنزين گياتسو در سال 1935 به دنيا آمد و در سال 1937 به عنوان تجسم يافته دالايي لاماي قبلي شناخته شد.

البته او دو سال ديگر نزد پدر و مادر خود مانده و در جولاي 1939 استان محل تولد خود يعني آمد و را به سوي لماسا (مركز تبت) ترك كرد و سه ماه بعد نزديك شهر بومچن مقامات رسمي او را به عنوان دالايي لاماي چهاردهم معرفي كردند.

او پس از سه ماه در

هشتم اكتبر 1939 به لهاسا وارد شد و در 22 فوريه ي 1940 در پنج سالگي تاجگذاري كرد. او از شش سالگي تحصيلات خود را آغاز نمود و در سال 1942 طي تحصيل به مقام تعهدات راهب نوآموز (لينگ دين پوچه) رسيد. تحصيلات او در 25 سالگي (1959) به پايان رسيد و به درجه گش لادامپا ( معاد ل دكتراي فلسفه بودا) دست يافت. او علاوه بر اينكه رهبر ديني مردم بود در هفدهم نوامبر 1950 در شانزده سالگي تمام قدرت سياسي تبت را نيز در دست گرفت او در 16 دسامبر همان سال به دليل رفتار بد چيني ها كه آنجا را اشغال كرده بودند لهاسا را به مقصد دارمو ترك گفت و در ماه ژانويه به آنجا رسيد. از ژانويه 1951 تا جولاي همان سال در شهر دارمو اقامت داشت. او در سال 1957 براي شركت در جشن 2500 سالگي تولد بودا از هند ديدار كرد. در اين ديدار با نخست وزير وقت هندوستان جواهر لعل نهرو ملاقات كرد. دالايي لاماي چهاردهم در سال 1959 دولت تبت را رسماً تأسيس كرد و همه موافقت نامه هاي قبلي منطقه تبت با ارتش چين را ابطال كرد. در سال 1963 نخستين پارلمان تبتيان در تبعيد را تشكيل داد. يكي از نخستين اقدامات وي پس از تشكيل پارلمان تعيين قانون اساسي تبت بود.

وي به كشورهاي زيادي مسافرت مي كند و روابط بين المللي فراواني دارد و مي كوشد تا دولت مستقلي در تبت تشكيل دهد كه از سوي همه مجامع بين المللي نيز به رسميت شناخته شود. غربيان نيز به دلايل مختلف حمايت هاي ويژه اي از او دارند. او در سال 1989

جايزه صلح نوبل را دريافت نمود و از سال 1959 تا سال 1999 بيش از پنجاه دكتراي افتخاري از سوي دانشگاه هاي مختلف غرب دريافت كرد. البته رد پاي اغراض سياسي غرب در دامن زدن به شهرت دالايي لاما به خوبي هويداست.

چرا كه غرب به معنويت بدون خدا و مطابق با منافع ايشان احساس نياز فراواني دارد. دالايي لاما شخصيتي سياسي دالايي لاما شخصيتيست بي ترديد برگزيده غرب دلايلي اين ادعا را تاييد مي كند:

او در مدت كوتاهي از غرب بيش از 50 دكتراي افتخاري يا جايزه دريافت كرده است.

2. اهداي جايزه صلح نوبل به دالايي لاما اين جايزه به اشخاص نظير هنري كسينجر 1973، گور باچف 1990، شيمون پرز، اسحاق رابين و انور سادات 1994 كه اشخاصي كاملاً سياسي مي باشند اعطا مي شود.

3. سفرهاي متعدد به اسراييل و گرفتن جايزه از دست رهبران غاصب صهيونيسم.

4. نيايش در مقابل ديوار ندبه در يكي از سفرها به اسراييل دالايي لاما در مقابل ديوار ندبه در اورشليم تعظيم و نيايش كرده است، كه نشان دهنده ي همسويي و همصدايي او با صهيونيسم بين المللي است.

5. اعطاي نشان ملي آمريكا خبر گزاري مهر در 26 / 6 / 85 خبري را مبني بر تصميم گيري كنگره ايالات متحده آمريكا به دادن مدال طلاي كنگره كه بالاترين نشان قدرداني از يك غير نظامي است، به فردي خارجي مثل دالايي لاما تعلق گرفت؛ پديده اي كه تا پيش از اين در آمريكا سابقه نداشت.

( زيرا خلاف قانون مصوب در مجلس آمريكا مي باشد ) خود اين اقدام نشان دهنده عمق علاقه آمريكا به اين شخصيت مي باشد.

(نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 19 - 55) تناقضات

ميان ادعا و عمل دالايي لاما در ادعا صلح و آشتي و اصول انساني و رسيدن به هدف بدون خونريزي را سر لوحه سخنان خود قرار مي دهد ام تناقضاتي ميان اين ادعا و عمل او به چشم مي خورد از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1. در مقابل چين از خود شخصيتي اخلاقي و صلح دوست نشان مي دهد و مدعيست براي آنها دعا مي كند اما مخفيانه در يك اقدام احتياطي به دنبال فراهم كردن مقدمات جنگ نظامي عليه چين بر آمده است.

2. دالايي لاما مدعيست آيين لاما آييني نيكوكار، خير خواه و پايبند به اصول انساني است، در حالي كه در نظام جزايي تبت نسبت به تنبيهات بدني تاكيد فراوان شده است.

3. دالايي لاما به شدت با مساله سلاحهاي اتمي چين مخالفت مي كند، در حالي كه در مقابل سلاحهاي اتمي هند و آزمايشات هسته اي اين كشور سكوت اختيار كرده است.

(به علت اينكه زماني پناهنده هند بوده است).

4. دالايي لاما با اعدام صدام كه دستش به خون هزاران انسان آلوده است اظهار مخالفت كرده است.

آثار دالايي لاما تا كنون بيش از پنجاه كتاب از اومنتشر شده است كه بعضي از آنها به فارسي ترجمه شده است.

اينك شرح برخي از آنها 1. زندگي در راهي بهتر، انديشه هايي درباره راستي، مهر ورزي، نيك بختي، دالايي لاما گردآوري: رنوكاسينگ، ترجمه ي فرامرز جواهري نيا، تهران نشر ماهي، 1381، صفحه 186. اين كتاب شامل شش سخنراني از دالايي لاماست كه از 1997 - 1998 در ميان بوداييان و يا ديگر علاقه مندان به مكتب بودا (مركز مراقبه يتوشيتاماهايانه)

واقع در دهلي نو و ديگر جاهاي هند ايراد شده است.

از آنجا كه اين

سخنراني ها در ميان معتقدان به بودا صورت گرفته است نسبت به ديگر كتب ترجمه شده از عمق بيشتري برخوردار است از اين رو مي توان گفت ديدگاه هاي اصلي او در اين كتاب آمده است.

2 - هنرشاد زيستن - دالايي لاما و هواردسي. كاتلر، ترجمه شهناز انوشيرواني، تهران، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1380 - 332 صفحه. اين كتاب ترجمه ديگري نيز دارد از سوي سرور قاسمي (نشر نويد شيراز 1384)

3. كتاب عشق و همدردي، دالايي لاما، ترجمه ميترا كيوان مهر، تهران، نشر علم، 1383، 116 صفحه. كتاب تنها دو بخش دارد:

همدردي اساس خوشبختي انسان و دوازده پرسش و پاسخ.

4. كتاب خرد، دالايي لاما، ترجمه ميترا كيوان مهر، تهران، نشر علم، 1384، 101 صفحه. اين كتاب از چهار فصل تشكيل شده است:

1. خشنودي، سرور و تندرست زيستن؛

2. مواجهه با مرگ و مردن؛

3. مقابله با خشم و هيجان؛

4. بده بستان 5. كتاب كوچك عقل و خرد، دالايي لاما، ترجمه محمد رضا آل يسين، نشر هامون، 1382، 99 صفحه. اين كتاب شامل ده فصل است كه مجموع آنها 214 حكمت است.

6. كتاب كوچك كوچك ژرف انديشي، ترجمه مهرداد انتظاري، تهران، نشر علم، 1382، 190 صفحه. اين كتاب در دوازده فصل، اما كمتر از حكمت هاي كتاب پيشين و در واقع، تعدادي از كلمات قصار دالايي لاما را در بردارد. امتياز اين كتاب داشتن متن انگليسي علاوه بر ترجمه است.

محورهاي سخنان دالايي لاما در يك جمع بندي كلي مي توان گفت كه دالايي لاما كاملاً از انديشه هاي بودا و فرهنگ هندي تاثير پذيرفته است؛ انديشه هايي نظير تناسخ، نيروانه، اصل رنج لذا شاخصه اصلي تعاليم دالايي لاما افكار و اصول اخلاقي معنوي بوديسم مي باشد.

(فعالي،

نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 51 - 54)

بخش مقالات

بررسي تطبيق مسأله رنج در آموزه هاي دالايي لاما و امامان شيعه

چكيده

نكته اي به عنوان مقدمه قبل از ورود به بحث لازم به ياد آوري مي باشد.

در يك جمع بندي كلي مي توان گفت كه دالايي لاما كاملاً از انديشه هاي بودا و فرهنگ هندي تاثير پذيرفته است؛ انديشه هايي نظير تناسخ، نيروانه، اصل رنج لذا شاخصه اصلي تعاليم دالايي لاما افكار و اصول اخلاقي معنوي بوديسم مي باشد.

لذا در اين مقاله نگاه تطبيقي به راه هاي رهايي از رنج در اسلام و ريشه انديشه دالايي لاما كه آيين بوداست مورد نظر مي باشد.

يكي از آموزه هاي مهم در آيين بودا اصل رنج است و بر اساس آن مهمترين خصيصه زندگي انسان را رنج در زندگي او مي داند و براي رهايي از اين مسأله راههايي را مطرح مي كند.

در آموزه هاي اسلام و امامان شيعه‰ نيز هر چند وجود مصائب و مشكلات را در زندگي پذيرفته و آن را براي همه بشر دانسته است ليكن رنج بردن حاصل از مصيبت را وابسته به نگاه آدمي به مصائب و مشكلات مي داند و اساساً در نگاه ائمه هدي‰ رنج كشيدن با مصيبت ديدن يكسان تلقي نشده است.

در اين پژوهش نگاه تطبيقي به هر دو ايده خواهيم داشت و هم سوئي ها و ناهم سوئي هاي دو ايده بررسي مي شود.

«بودا» نام مشهور آيين بودايي است.

نام مشخص وي «سيدارتا» از نژاد «گيش گوتاما»، وابسته به خاندان سلطنتي «ساكيا» است (ويلسون راس، 1374، ص 12 / ذكر گو، 1377، ص 129 هوپ، 1378، ص 8 / بايرناس، 1386، ص 177). آيين بودايي يكي از اديان باستاني هند است.

بوديسم، مكتبي تعقّلي و تفكّريست كه در قرن ششم قبل از ميلاد در هندوستان ظهور كرد

و در قرون بعدي بخشهاي وسيعي از آسيا را فرا گرفت. امروزه تخمين زده مي شود بين يك سوم تا يك پنجم مردم دنيا به شاخه اي از شاخه هاي گوناگون اين مكتب تعلق داشته باشند، طي دو قرن پس از مرگ بودا آيين او هجده تقسسيم پيدا كرد و پيروان آنها نه تنها در قاره آسيا، بلكه در سراسر اروپا و آمريكا رو به افزايش هستند

(ويلسون، 1374، ص 11 / شاله، 1346، ص 145 / كازينز، 1384، صفحات متعدد).

يكي از آموزه هاي مهم در آيين بودا اصل رنج است و بر اساس آن مهمترين خصيصه زندگي انسان را رنج در زندگي او مي داند و براي رهايي از اين مسأله راههايي را مطرح مي كند.

از جمله شناخت درست، انديشه درست، رفتار درست و …، در آموزه هاي اسلام نيز اصل رنج مطرح است و امامان شيعه‰ راههايي براي رهايي آن بيان كرده اند از جمله: خدا محوري، جامع نگري و پذيرش شريعت وحياني. واژه رنج در قرآن معاد ل كلمه «كَبَد» است، معناي «كبد» آنگونه كه راغب اصفهاني مطرح مي كند:

«الكبد:

المشقّة، قال:

(لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسانَ فِي كَبد): تنبيهاً علي أنّ الإنسان خلقها الله تعالي علي حالة لا ينفكّ من المشاقّ» (راغب اصفهاني، بي تا، ج 1، ص 420)

و رنج را دهخدا به معناي (زحمت، مشقت، كلفت، سختي) معنا مي كند (دهخدا، ج 25، ص 26)

ما در اين پژوهش در پي اين نكته هستيم كه آيا رنج كشيدن همان مصيبت ديدن است، يا مي توان تفاوتي ظريف و مهم بين اين دو مقوله پيدا كرد و بيان نمود كه بين مصيبت ديدن و رنج كشيدن، تفاوت است.

رنج، حالت دروني و رواني است كه انسان در پي آن دچار

بيماريهاي رواني و ناراحيتهاي عصبي مي شود، كه آن نتيجه ي مغلوب واقع شدن وي در برابر اراده بالاتر و ناكام ماندن از رسيدن به اهداف و به فرجام نرسيدن خواسته هاي اوست؛ اما اگر انسان اراده و خواستش مطابق اراده خداوند گردد و اراده او، فاني در اراده خداوند شود و به مقام رضا برسد و با آگاهي به اين نكته كه تمامي حوادث عالم به اذن الهي صورت مي گيرد و آنچه واقع مي شود انتساب به خدا دارد و به خواست تكويني، همه به اراده خداوند واقع مي شود؛ ديگر رنج نمي برد. همانگونه كه امامان‰، ما را به اين سو دعوت كرده اند كه بدين وسيله مي توان از رنج خلاصي يافت، اما مصيبت، لازمه زندگي دنياست كه بدين وسيله انسان در بوته آزمايش قرار مي گيرد از اين رو، مي توان گفت:

ائمه‰ با آن كه در زندگي مواجه با مصيبت هاي فراواني مي شدند اما از آنها رنج نمي برند و به فرموده حكيم متأله آيي الله جوادي آملي «انسانهايي كه به مقام رضا و قله شامخ اطمينان رسيده و داراي نفس مطمئنه گرديده و از گزند هر گونه وسوسه، آسيب پذيري، نوسان روحي و اضطراب دروني مصون گشته اند هنگام مرگ و پس از آن مورد خطاب ويژه خداوند قرار مي گيرند:

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ُ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»

(فجر: 27، 28)

(تو اي روح آرام، به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است؛)

(جوادي آملي، 1380، ج 4، 173).

سؤال اصلي تحقيق اينست چه اشتراكات و تفاوتهايي در اصل رنج در دو نگاه بودا و امامان شيعه (ع) مطرح است.

رنج در نگاه اسلام و بودا

اسلام:

اسلام

در مورد انسان مشقت و سختي را در زندگي او پذيرفته و مي فرمايد:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِي كَبَدٍ». (بلد: 4) (ما انسان را در رنج آفريديم) سوگندهايي كه قبل از اين آيه آمده است به ضميمه تأكيدهاي متعددي كه در آيه آورده شده و نيز واژه «في» همه، نشان از آن دارد كه زندگي دنيا با مشقتها و سختيها توأم است و اين مشيت خداست، زيرا فرمود:

(خلقنا) و انسان تا هنگامي كه در دنياست نمي تواند از اين گرفتاريها و مصائب رهايي پيدا كند نكته ديگر اينكه ارتباط ميان آيه ياد شده و آيه «أ يَحْسَبُ أنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أحَدٌ» (بلد: 5)

(او گمان مي كند كه هيچ كس نمي تواند بر او دست يابد)

استدلالي پيش روي ما قرار مي دهد و آن اينكه چون انسان خلقتش توام با مشكلات و سختيهاست، پس هر آنچه مي خواهد يا اصلاً به آن نمي رسد يا به اندكي از آن مي رسد. واقعيت ديگري را كه با پيوند ميان دو آيه مي فهميم اينكه اراده انسان مغلوب اراده قاهر ديگريست و آن اراده، غالب و قاهر است كه بر اساس تقدير و تدبير جهان هستي بر اراده انسان غلبه مي كند اين نكته مضمون آيه دوم است:

«أيَحْسَبُ أنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أحَدٌ» (او گمان مي كند كه هيچ كس نمي تواند بر او دست يابد) اما نتيجه اينكه انسان از ساختار زندگي دنيا پي به اراده غالب و قاهري ببرد كه آن مشيت خداست، تنها اراده اوست كه به تمامي اراده عالميان حكومت مي كند (طباطبايي 1417، ج 20، ص 327)؛ اما خالق هستي علاوه بر رنج در زندگي انسان به مواردي ديگري هم اشاره مي كند از جمله بي صبر و

شتابان بودن انسان در به دست آوردن حقيقت؛ به طوري كه در بدست آوردن خير و صلاح خود به اشتباه مي افتد و ناآگاهانه شر و زيان خود را مي طلبد:

«وَ يَدْعُ الإنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاء َهُ بِالْخَيْرِ وَ كَانَ الإنْسَانُ عَجُولاً» (اسرا: 11)

( انسان بر اثر شتابزدگي بديها را طلب مي كند آنگونه كه نيكيها را مي طلبد و انسان هميشه عجول بوده است)

از ديگر ويژگي هاي انسان اينكه بسيار اهل درگيري و جدال است و حرف حق را پذيرا نيست

«وَكَانَ الإنْسَانُ أكْثَرَ شَيْء ٍ جَدَلاً» (كهف: 54)

( انسان بيش از هر چيز به مجادله مي پردازد)

و ديگر اينكه آدمي موجودي طغيانگر است، اين حالت هنگامي در انسان رخ مي دهد كه احساس بي نيازي كند:

«كَلا إنَّ الإنْسَانَ لَيَطْغَي أنْ رَآهُ اسْتَغْنَي» (علق: 6 و 7)؛

(چنين نيست كه شما مي پنداريد به يقين انسان طغيان مي كند از اين كه خود را بي نياز ببيند. ) از ديگر ويژگيها موارد اينكه انسان موجود حريصي است، اين امر دو نشانه دارد يكي اينكه هرگاه شري به انسان رسيد از خود بي تابي نشان مي دهد، ديگر اينكه اگر منفعتي را ديد، فقط براي خود مي خواهد به تعبيري گويا بدي را براي ديگران مي خواهد و خوبي را براي خود:

«إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» (معارج: 19 - 21)

(به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است هنگامي كه بدي به او مي رسد بي تابي مي كند و هنگامي كه خوبي به او مي رسد مانع ديگران مي شود (بخل مي ورزد). موارد ياد شده بخشي از ويژگيها و حالتهاي طبيعي آدمي است؛ انساني كه در دنيا به زندگي عادي و طبيعي مشغول است در سختي به

سر مي برد، انسان به صورت طبيعي شتابكار و عجول است، اهل جدل است، حريص است و از خود بي قراري و انحصار طلبي نشان مي دهد و سركشي و غرور و تمرد وضعيت عادي انسانهاست.

بودا

يكي از آموزه هاي مهم بودا فرضيه وجود داشتن رنج جهاني و راه هاي رهايي از آن است؛ بودا ديدگاهاي خود را با توجه به چند مبنا بيان نموده است:

1. عدم اعتقاد به خداوند (شايگان، 1356، ج 1، ص 142)

2. امكان رهايي انسان از رنج با تكيه بر قواي دروني خود در همين جهان. (پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384، صص 276 - 277)

3. عدم پذيرش شريعت وحياني (هيوم، 1369، ص 91) بودا اساساً به وجود خداوند و مبديي براي هستي باوري ندارد و همچنين بودا اساساً دين نيست بلكه جرياني معنوي اخلاقيست و تأكيد عمده او روي نجات فرد از دنياييست كه سراسر درد و رنج و بدبختي است.

(هيوم، 1369، ص 91) بودا در تأملات خود به چهار حقيقت به زعم خويش جليل پي مي برد (كريشنان، 1367، ج 1، ص، 157 / هاردي، 1376، ص 145). (Humphreys، 1962، pp. 90 - 92. King، 1963، p. 118. Strong، 2001، p. 83. Williams، 2000، p. 41. Klostermaier، 1999، p. 35. Hawkins، 1999، p. 42) الف. حقيقت رنج: زندگي رنج است، رنج و درد بي پايان است.

تولد رنج است، بيماري، ازدواج، پيري، دوري از عزيزان و روبرو شدن با ناخوشي ها و نرسيدن به خواسته ها همه رنج است، در زائيده شدن اين آرزو پيدا مي شود كه اي كاش زائيده نمي شدم، اي كاش در پي زائيده شدن پيري، بيماري، غم و پريشاني نمي بود.

ب. حقيقت خواستگاه رنج: منشأ رنج،

عطش و تشنگي به وجود آمدن است.

تشنگي نيستي و همين تشنگيست كه موجب تناسخ مي شود [1] و به تعبير ديگر خواستگاه رنج طلب و شهوت است.

هرچه در جهان لذت بخش است، تشنگي از آنجا پيدا مي شود به اين معنا كه چشم شكلي را مي بيند، گوش صدايي را مي شنود، بيني بويي را مي بويد، زبان مزه اي را مي چشد، تن چيزي را لمس مي كند، با انديشيدن چيزي را مي شناسد، همه اين موارد لذت آورند و بدنبال آن تشنگي و تمام آنها از بين رفتنيند و اين تشنگي نيستي رنج آور است.

ج. حقيقت رهايي از رنج كه همان رهايي از تشنگي و ترك آن است.

انسان بايد از اين رنج خلاصي يابد و تنها راه آن هنگاميست كه فرد بتواند مهار عواطف و اميال خود را به طور كامل در دست گيرد و به انديشه و تدبر دائم در باره حقيقت بپردازد و انسان همه زنجيرهايي كه موجب اسارت او در جهان مي شود مي گسلاند و به يك انسان مقدس (Arhat) تبديل مي شود اين رتبه را «نيروانا» nirvana) ) مي نامند. در اين حالت انسان آتش همه شهوات را در خود خاموش كرده و در نتيجه از رنج و پريشاني نجات مي يابد حس بينايي شكلي را مي بيند، اما سالك ميلي به آن پيدا نمي كند آن هنگام كه سالك با حس شنوايي خود صدايي را مي شنود و با حس بويايي بوي خوشي احساس مي كند و با حس چشايي مزه اي را مي چشد و با حس لامسه چيزي را لمس مي كند و با انديشيدن، چيزي را مي شناسد ميلي به آنها پيدا نمي كند و قصدي درباره آنها ندارد و سالك با تسلط بر حواس از تشنگيها

رهايي مي يابد و حس تشنگي او خاموش مي شود. [2]

د. حقيقت راه رهايي از رنج در اين مرحله بودا هشت راه نجات را مطرح مي كند:

كه همان راستي و درستي در شناخت، در انديشه، در گفتار، در زيست، در كوشش، در آگاهي و يكدلي. يعني «Samadhi»: سير دروني، تفكر و تمركز) (پاشائي، 1380، صص 28 - 29 / 1347. صفحات

6 - 10 پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384، صص 269 - 279 /

كريدز، 1372، صص 93 - 118 /

هوكينز، 1380، صص 64 - 65 /

شايگان، 1346، ج 1، ص 141) (Humphreyes، 1962، pp. 91 - 94. Strong، 2001، pp. 81 - 82. Klostermaier، 1999، p. 34. Hawkins، 1999، p. 43)

اشتراكات و تمايزهاي دو ديدگاه: در هر دو نظريه اصل رنج پذيرفته شده اما نگاه اسلام و بودا به آن متفاوت است، اين تفاوت ها در چند محور خلاصه مي شود:

1. بودا رنج را تنها خصيصه انسان مي داند؛

2. از نظر بودا مي توان از رنج به كمك قواي دروني خود رهايي يافت؛

3. در نگاه بودا هر مصيبتي رنج تلقي مي شود. در مقابل، اسلام يكي از ويژگي هاي انسان را مصيبت كشيدن و رنج مي داند كه در مقايسه با ديگر ويژگي هاي او مهم ترين خصيصه نيز تلقي نمي شود و نيز از نظر اسلام، خالق هستي به گونه اي دنيا را آفريده است، كه راهي براي رهايي از مصيبت ها و مشكلات وجود ندارد و در نهايت مصيبت ديدن غير از رنج كشيدن است.

از مصائب در دنيا راه فراري نيست و به تعبير امير المؤمنين†: (دارٌ بالبلاء محفوفة ): دنيا خانه ايست كه انواع بلاها و مصيبت ها آن را احاطه و در محاصره خود در

آورده اند) (رضي، 1370، ج 2، ص 219) اما انسان با رسيدن به مقام رضا و با علم به اينكه همه آنچه در دنيا اتفاق مي افتد همگي بر طبق حكمت هاييست كه به تناسب آنها واقع شده و آنچه واقع مي شود از مصيبت هاي دنيا اعم از مرگ، پيري، بيماري، فقر، سيل و زلزله، انتساب به خدا دارد. بنا بر اين، امامان عليهم السلام در مقابل اين حوادث نه تنها رنج نمي بردند، بلكه چون همه را از جانب خدا مي دانستند از آن لذت مي بردند و آن را زيبا مي ديدند. راه هاي برون رفت از اصل رنج از نظر امامان شيعه و بودا

الف. خدا محوري

از نگاه امامان شيعه‰ رهايي از رنج فقط با خدامحوري در زندگي حاصل مي شود، همانگونه كه امام رضا† اساس دوري انسان از رنج و عذاب را، قرار گرفتن در دژ محكم توحيد و خدا محوري بيان مي كند و مي فرمايند:

«لا إله إلا الله حصني فمَن دخل حصني أمن مِن عذابي» (صدوق، 1417، ص 306) (كلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ محكم و استوار من است و هر كه در دژ در آيد از عذابم در امان است) آنچه مسلم است، اينست كه اين روايت اختصاص به قيامت ندارد و هنگامي كه خواست و اراده انسان، الهي شد انسان از رنج رهايي پيدا مي كند كه به اين حالت صفت رضا مي گويند؛ امام صادق† اين صفت را اين گونه تعريف مي كند:

«صفة الرضا أن يرضي المحبوب و مكروه و الراضي فانٍ عن جميع اختياره و الراضي حقيقته هو المرضيّ عنه» (الجبعي العاملي، 1407، ص 82)

حات ده او روي نجات فرد از دنيا

(رضا عبارت از آن است كه انسان به آنچه مطلوب

اوست و به آنچه ناپسند اوست ولي از جانب دوست رسيده راضي باشد و راضي حقيقتاً همان مرضي عنه است). علامه طباطبايي (ره) در مورد فلسفه رنج ها در ذيل آيه: «أيَحْسَبُ أنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أحَدٌ» (بلد: 5) مي فرمايد:

اين آيه به اين حقيقت اشاره دارد كه اراده انسان مغلوب اراده و خواست خداوند است و تا جايي خداوند به خواست انسان اجازه پيشروي مي دهد كه مطابق با تدبير جهان هستي باشد.

از اين رو، خواست انسان در اين دنيا يا محقق نمي شود و يا اندكي از آن حاصل مي شود كه نتيجه هر يك رنج بردن است؛ بنا بر اين، از رنج در زندگي بايد خدا شناسي ما تقويت گردد

(طباطبايي 1417، ج 20، ص 327).

از بيان علامه مي توانيم نتيجه بگيريم انسان در يك صورت است كه مي تواند از رنج رهايي پيدا كند و آن هنگاميست كه اراده و خواست او هماهنگ با اراده خدا و فاني در آن گردد كه در اين صورت صفت رضا براي انسان حاصل مي شود. در روايات هم امامان شيعه‰ صفت رضا را از عوامل رهايي از رنج و غم و اندوه شمرده اند.

امام صادق† مي فرمايد:

«الروح و الرّاحة في الرضا و اليقين و الهَمّ و الحزن في الشكّ و السخط»

(ري شهري، بي تا، ج 2، ص 1132)

(آرامش و راحتي در رضا و يقين است و غم و غصه در شك و ناخشنودي). در روايتي هم از مولا امير المؤمنين علي†: بهترين داروي همّ و غم رضايت به قضاي الهي معرفي شده است، ايشان مي فرمايد:

«نِعْمَ الطارد للهمّ الرضا بالقضا»

(الليثي الواسطي، بي تا، ص 494):

(خوب دور كننده است مر اندوه را راضي شدن به قضا و تقدير حق

تعالي).

در زندگي بزرگان اسلام هيچ اثري از رنج ديده نمي شود و آن به خاطر اينست كه به قضاي الهي راضي و خواست خود را مطابق خواست خداوند قرار داده اند.

از اين رو، در مورد ائمه هدي‰ اين گونه در دعا آمده:

«إرادة الرب في مقادير أموره، تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم» (كليني، 1367، ج 4، ص 577): (اراده حق تعالي در تقدير امور بر شما فرود مي آيد و از بيوت شما صادر مي گردد). در مورد صديقه طاهرهƒ تطابق دو اراده را پيامبر اين گونه معرفي مي كند:

«إنّ الله يغضِبُ لغضب فاطمه و يرضي لرضاها». (صدوق، 1417، ص 467) ).

( خداي تبارك و تعالي بخشم فاطمه خشم مي كند و بخشنوديش خشنود مي شود. )

و در روايت ديگر امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام در خطبه اي هنگام خارج شدن از مكه به سوي عراق مي فرمايد:

«رضي الله رضانا أهل البيت» (مجلسي، 1403، ج 44، ص 367):

(رضايت خداي متعال، رضاي ما اهل بيت است. )

انسان در اين مقام (رضا) هر چه بلا و مصيبت مي بيند چون آن را از جانب خدا و اراده او مي داند به آن راضي بوده و رنج نمي برد سالار شهيدان امام حسين† در روز عاشورا به خداوند چنين عرضه مي دارد:

«إلهي و سيّدي وددْت أن أقتل و أحيي سبعين مرّة في طاعتك و محبّتك سيّما إذا كان في قتلي نصرة دينك و إحياء أمرك و حفظ ناموس عرشك»

(لجنه الحديث في معهد الامام الباقر عَلَيْهِ السَّلَام، 1416، ص 579).

(دوست دارم در راه فرمان برداري و عشق به خدا هفتاد بار كشته و زنده شوم، مخصوصاً اگر در كشته شدن من دين تو ياري شود و حكم شرع تو احياء گردد)؛

و همچنين

در لحظات آخر شهادت امام حسين†: چنين گزارش شده است:

«إنه ليجود بنفسه فوالله ما رأيت قطّ قتيلاً مضمخاً بدمه أحسن منه و لا أنور وجهاً و لقد شغلني نور وجهه و جمال هيبته عن الفكره ي في قتله فاستسقي في تلك الحالة ماء»

(حسيني، 1417، ص 75):

(هلال روايت مي كند من از ميان دو صف بيرون آمده كنار امام† آمدم، در حالي كه جان مي داد به خدا سوگند هر گز انسان به خون آغشته اي زيباتر و روشن چهره تر از او نديدم، فروغ رخسارش و شكوه هربتش مرا از انديشيدن درباره شهادتش باز داشت آن حضرت كه هنوز جان در بدن داشت تقاضاي آب مي كرد …).

مولاي عارفان هم در كلامي بسيار زيبا در باره عشق به خداوند مي فرمايند:

«حبّ الله نارٌ لا يمرّ علي شيء إلا احترق و نور الله لا يطلع علي شيء إلا اضاء …» (مجلسي، 1403، ج 67، ص 23): (محبت و عشق به خداوند آتشيست كه به هر چه برسد مي سوزاند انوار فروزاني است كه به هر چه بتابد روشن و منور مي گرداند ابر پر باريست كه هر چه زير آن قرار گيرد پوشش مي دهد، نسيم روح بخش الهيست كه به هر چه بوزد به حركت و نشاط در مي آورد آب حيات و چشمه بقائيست كه همه چيز را زنده مي كند زمين حاصلخيزيست كه زمينه رويش هر خير و بركتي را فراهم مي كند آنكه خداي خويش را با جسم و جان دوست مي دارد خدايش همه چيز به او عطا مي كند قهرمان كربلا حضرت زينب كبريƒ در هنگامي كه از ايشان در مورد صحنه كربلا و مصيبتهاي فراواني كه اين بانو متحمل شدند، سؤال شد؛ ايشان در

جواب فرمودند:

«ما رأيت الّا جميلاً».

(ابن نما الحلي، 1369، ص 71).

از نگاه انسان كامل همه چيز حتي كشته شدن و اسارت زيباست و اين نگاه به اتفاقات دردناك عاشورا همان نگاه خالق هستي به جهان است؛ آنجا كه مي فرمايد «الذي أحسن كلّ شيء خلقه» (سجده؛

6):

( همان كسي كه هر چيزي را كه آفريده است نيكو آفريده است). انسان هاي كامل براي ديگران به عنوان الگوهاي بر افراشته در زمين هستند.

پيروان اين بزرگان همانند خود ايشان بايد توجه داشته باشند كه سختي و محنت در راه خدا همانند آسايش و راحتي براي مؤمنان، زيبا و دلپسند و نيكوست.

يكي درد و يكي درمان پسندد

يكي وصل و يكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه جانان پسندد

(بابا طاهرعريان، ص 3)

اين گونه رفتار در مورد ياران امام حسين† نيز مشاهده مي شود، حضرت رو به جناب قاسم† كرد و فرمود:

«كيف الموت عندك» ايشان در جواب فرمودند:

«يا عمّاه أحلي من العسل»

(لجني الحديث في معهد الامام الباقر عَلَيْهِ السَّلَام، 1416 ق، ص 487):

(مرگ در نزد من شيرين تر از عسل است)

پيامدهاي خدا محوري و در نتيجه آن، رهايي از رنج را در زندگي ائمه هدي‰ اين گونه مي يابيم:

«فأنت لاغيرك مرادي و لك و لا لسواك سهري و سهادي و لقاؤك قرّة عيني و وصلك مُني نفسي وإليك شوقي و في محبتك وَ لَهي وإلي هواك صبابتي» (صحيفه سجاديه، 1411، ص 412):

(تويي و نه غير تو مراد من و شب زنده داري من فقط به خاطر توست و ديدار با تو نور چشم من و آرزوي دلم و شوق من به سوي توست و شيفته دوستي با تو هستم و در هواي

توست دلدادگيم. امير المؤمنين علي† اين حقيقت را چنين با خدا نجوا مي كند:

«و من دعائه: †

اللهم إنّك آنَسُ الإنِسين لأوليائك و احضرهم بالكفائة للمتوكّلين عليك أن أوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك، وإن صبّت عليهم المصائب لجَأوا الي الإستجارة بك، عِلماً بأنّ أزمّة الأمور بيدك و مصادرها عن قضائك»:

(رضي، 1370، ج 2، ص 221):

( خدايا توبه دوستانت از همه انس گيرنده تر و براي آنان كه به تو توكل مي كنند، از هر كس كاردان تري؛ اگر تنهايي و غربت شان به وحشت اندازد؛ ياد تو آنان را آرام سازد و اگر مصيبت ها بر آنان فرو بارد به تو پناه آرند و روي به درگاه تو مي كنند.

زيرا مي دانند كه سررشته كارها به دست توست و از قضايي خيزد كه پاي بست توست. ). متفكران و عارفان مسلمان نيز ابعاد مختلف علت حقيقي لذت بردن را واشكافي كرده اند، از جمله ابن سينا معتقد است بزرگترين شادي ها نزد خداست و خداوند شادترين موجودات در جهان هستي است، زيرا بيشترين كمالات نزد اوست و بالاترين ادراكات هم از آن اوست، موجودي از او در جهان هستي كامل تر نيست در او هيچ عيب و نقصي راه ندارد، كاستي و نيستي سرچشمه دردها و رنج هاست كه او از آنها بريست و از آنجا كه او اولين موجود شاد است، تنها راه كسب شادي واقعي؛ يافتن راهي براي تقرب به اوست. به عبارت ديگر هر كس به او نزديك تر شادتر و هر كس از او دورتر غمگين تر است.

بر اين اساس مي توان گفت اولياء و مقربين الهي شوق و شادي وصف ناپذيري دارند.

(بوعلي سينا، ج 4، ص 40 - 41).

وي در نمط نهم اشارات عارف

واصل به خدا را اين گونه معرفي مي كند:

«العارف هشٌ بشٌ بسامٌ» ( همان، ص 101): (عارف كسيست كه گشاده رو، خوش برخورد و خندان باشد )

در مثنوي معنوي مولوي درباره رضا به قضاي خداوند چنين آمده است:

چون قضاي حق رضاي بنده شد

حكم او را بنده خواهنده شد

بي تكلف، نه پي مزد و ثواب

بلكه طبع او چنين شد مستطاب

زندگيِّ خود نخواهد بهر خوذ

نه پي ذوق حيات مستلذ

هر كجا امر قدم را مسلكيست

زندگي و مردگي پيشش يكيست

بهر يزدان مي زيد ني بهر گنج

بهر يزدان مي ُمُرَد، ني از خوف و رنج

هست ايمانش براي خواست او

ني براي جنت و اشجار و جو

مرگ او و مرگ فرزندان او

بهر حق پيشش چو حلوا در گلو

آنگهان خندد كه او بيند رضا

همچو حلواي شكر او را رضا

(مولوي، 1386، ص 389)

و در جاي ديگر چنين مي سرايد:

انبياء زان زين خوشي بيرون شدند

كه سرشته در خوشيِّ حق بُدند

زان كه جانشان آن خوشي را ديده بود

اين خوشي ها پيششان بازي نمود

(همو، صص 358 - 359)

ب)

جامع نگري، در پاسخگويي به نياز انسان

اساسي ترين برنامه براي رسيدن به آرامش حقيقي، برنامه ايست كه تمام گرايشهاي فطري را پوشش دهد، آرامش حقيقي هنگامي به سراغ انسان مي آيد كه ديگر جوانب فطري انسان هم مورد توجه قرار گيرد تا بتواند عطش روحاني انسان را سيراب كند، بايد به دنبال برنامه اي بود كه آزادي و آرامش، اميد و عشق، خشيت و نيرو و نور و سرور را به يكباره براي انسان به ارمغان بياورد و اين برنامه را جز از سوي خالق هستي نمي توان دريافت و در غير اين صورت خيالي و سرابي بيش نيست، آرامش راستين در پيوند با توحيد. بر اساس ولايت و با ارائه

شريعتي، سهل و روشن ميسر خواهد بود، به گونه اي كه تمام آن گرايش هاي زيبا و دل رباي فطري را پاسخ مي دهد.

( مظاهري سيف، 1387، ص 56).

ج)

پذيرش شريعت حياتي

از مباحث پيشين روشن شد كه رسيدن به آرامش در پرتو توكل بر خدا و واگذاري امور به آن قادر متعال است، بدون شك شرط رسيدن به خدا و ايجاد پيوند دروني با خدا، با پيروي از پيامبر (ص) در حركت در چار چوب شريعت است، لذا خداوند دستور اكيد به انسانها مي دهد كه اگر خواهان دوستي با من هستيد و اين ادعا را داريد بايد از پيامبر (ص) پيروي كنيد،

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل عمران 31):

(بگو، اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد )

در زيارت شعبانيه هم به اين اشاره شده

«اللهم صلّ علي محمد و آل محمد، الفلك الجارية في اللُجَج الغامرة يأمن من ركِبها و يغرق من تركها المتقدّم لهم مارق و المتأخّر عنهم زاهق و ال لازم لهم لاحق»:

(شيخ طوسي، 1411، ص 361).

( خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد‰، آنها كشتي روانند در سيلابهاي بي پايان كه در امان است هر كه بر آن سوار شود و غرق مي شود هر كه آن را وانهد، هر كه از آنها پيش افتد از دين خارج شده و هر كه از آنان عقب مانده نابود است و همراه و ملازم ايشان به حق مي رسد از اين فراز از دعا ملازم بودن و مو به مو دنباله روي از اين بزرگان را اساس رسيدن به سر منزل مقصود انساني معرفي كرده در اين راه

اگر كسي مي خواهد دچار حيراني و سرگشتگي نشود بايد كاملاً همراه و ملازم ائمه معصومين‰ بود.

راه هاي برون رفت از اصل رنج از نظر بودا

براي رهايي از رنج بايد برنامه اي عملي مشتمل بر هشت روش انجام شود كه عبارتند از:

ايمان درست،

نيت درست،

گفتار درست،

رفتار درست،

معاش درست،

سعي درست،

توجه درست

و مراقبت درست.

(هو كينز، 1380، صص 64 - 65؛ شايگان، 1356، ج 1، ص 141).

توضيح كوتاه هر يك از هشت گام:

شناخت درست: يعني شناخت چهار حقيقت جليل؛

انديشه درست: آزادي از هوس، آزادي از بد خواهي و بيزاري و آزادي از ستمگري؛

گفتار درست: دوري از دروغ گويي و ياوه گوئي؛

كردار درست: سالك [بايد ] از دزدي و شهوتراني و %% آلوده دامني پاك باشد؛

زيست درست: دوري از مشاغلي كه براي ديگران مضر باشد از جمله اسلحه فروشي، برده فروشي، پيشگوئي؛

كوشش درست: سعي و تلاش براي دور ماندن از هر گونه بدي و شكوفاندن و نگاه داشتن هر گونه نيكي؛

آگاهي درست: سالك بايد آگاهي داشته باشد به احساسها و درون خود و آگاهانه زندگي كند؛ يكدلي درست (مراقبه): تفكر و مراقبه. سالك اين هشت گام را از طريق سه آموزش پيش مي گيرد به اين معنا كه نخست از برترين رفتار آغاز مي كند كه همان راستي و درستي در گفتار و در كردار و زيست است سپس به برترين يكدلي رو مي آورد كه همان سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبه دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، آگاهي و يكدلي توجه مي كند و آن گاه به برترين شناخت (panna) مي رسد كه همان شناخت درست و انديشه درست است

(پاشائي، 1380، صص 29 - 30).

تفاوت در رهايي از رنج در نگاه

بودا و امامان شيعه

همانگونه كه بيان شد در اسلام مهمترين راه برون رفت از اصل رنج خدا محوري و مسأله رضامندي از قضاي الهيست اما در آيين بودا، از مبدأ آفرينش سخني به ميان نيامده و به ناپيدايي آن معتقد است و مي گويد:

(آغاز سرگرداني موجودات از زماني بي آغاز است هيچ مبدأي نمي توان يافت كه اين موجودات از آن سرچشمه گرفته باشند).

(شايگان، 1356، ج 1، ص 142)

و همچنين بودا داراي شريعت نمي باشد و لذا در مورد اين آيين گفته شده «آيين بودا» نه دين بودا و اساساً اين آيين جريان معنوي اخلاقيست كه خود بوداييان نيز از همان روزگار كهن خود را صرفاً نه به صورت يك نظام رهباني بلكه همچون جريان معنوي با جنبه هاي مردمي به عرصه ظهور پا نهاده و بر اين نكته تأكيد دارد كه چگونه مي توان مردم را از رنج و عذاب دنيوي كه سراسر وجود آنها را فراگرفته است رهايي داد و به نيروانا رساند

(هيوم، ص 91).

نتيجه از آنچه گذشت نتايج ذيل به دست مي آيد:

1. يكي از آموزه هاي مهم در عرفانهاي نو پديد مسأله رنج در زندگاني و راه هاي برون رفت از اين مسأله مي باشد؛

2. در اين ميان آيين بودا اين مسأله را پررنگتر از ديگر آيينهاي مطرح كرده؛

3. بودا جهان و زندگي در آن را با ديد بد بينانه و تاريك نگاه مي كند و آن را سراسر رنج معرفي مي كند و راههايي هم براي برون رفت ذكر مي كند؛

4. در عرفان بوديسم كوشش بر اينست كه عوامل رنج آور و اضطراب زا و نگراني بخش حذف شود، بدون اينكه انسان خود را وابسته به وجود يك حامي با نيروي مطلق و

عشق نامحدود ( خدا) بداند در نتيجه آرامشي كه او بدنبال آنست سرابي بيش نيست و آرامش از نوع منفي است.

6. از ديدگاه ائمه هدي‰ هر چند وجود مصائب و مشكلات را در زندگي پذيرفته و آن را براي همه بشر دانسته است ليكن رنج بردن حاصل از مصيبت را وابسته به نگاه آدمي به مصائب و مشكلات مي داند.

آنگاه كه انسان با نگاه منفي به مصائب بنگرد هميشه در رنج است اما اگر به آنها با ديد مثبت بنگرد آنگونه كه امامان شيعه‰ در مواجهه با مصائب و مشكلات برخورد مي كردند از آنجا كه به مقام رضا رسيده اند و اراده خود را فاني در اراده خدا مي بينند و با تمام وجود احساس پيوندي نزديك با كسي كه غني، پاك، زيبا و مهربان است مي كنند و علت ايجابي آرامش را فقط در رضاي خدا و ياد او مي بينند لذا «ما رأيتُ إلا جميلاً» بر زبان مي رانند و به كلي از ورطه رنج رها مي شوند آري اولياء الهي با ياد خداوند به آرامشي مي رسند كه گرچه در مصيبتهاي سخت همچون زندان و امثال آن گرفتار شوند اما هرگز به نوسانها و اضطرابهاي روحي و رواني دچار نشده و زندگي آنها شاهد بر اين مدعاست.

سيد محمد حسين موسوي دانشجوي دكتري رشته مدرسي معارف اسلامي دانشگاه فردوسي مشهد

***********

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم

2. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، شرح: خواجه نصير الدين طوسي، تحقيق: دكتر سليمان دنيا، چاپ دوم، بيروت، بي نا، 1413.

3. ابن نما حلي، نجم الدين محمد بن جعفر بن ابي البقاء، مثير الاحزان، نجف الاشرف، المطبعة الحيدريه، 1369.

4. باير ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت،

چاپ پنجم، شركت انتشارات: علمي و فرهنگي، تهران، 1386.

5. پاشائي، ع، راه آيين (دمه پده)، تهران، نگاه معاصر، 1380.

6. پاشايي، ع. بودا، زندگاني، انجمن، گزارش كانون پالي)، چاپخانه پيروز، كتابخانه طهوري، 1347.

7. پرفسور چاندرا، ساتيش و پرفسور داتا، دريندرا موهان، معرفي مكتبهاي فلسفي هند، مترجم؛ فرناز ناظر زاده كرماني، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1384.

8. تي لوكا، نيا نه، سخن بودا (طرح تعليم بودا بنا بر كانون پالي)، مترجم؛ ع. پاشايي، چاپ دوم، كتابخانه طهوري، 1362.

9. الجبعي العاملي، زين الدين علي بن احمد (شهيد ثاني)، مسكن الفؤاد، تحقيق: مؤسسه آل البيت‰، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت‰ لاحياء التراث، 1407 ق.

10. جوادي آملي، عبد الله، تفسير موضوعي قرآن كريم ( معاد در قرآن)، چاپ اول، قم، اسراء، 1380.

11. حسيني، علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس، الله لهوف في قتلي الطفوف، چاپ اول، قم، انوارالهدي، 1417 ق.

12. دهخدا، علي اكبر، لغت نامه، دانشگاه تهران، 1364 ش.

13. ذكر گو، امير حسين، اسرار اساطير هند ( خدايان ودائي)، چاپ اول، بي جا، فكر روز، 1377.

14. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ قرآن، بيروت، دارالمعرفه، بي تا..

15. ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، تحقيق: دار الحديث، چاپ اول، بي جا، دار الحديث، بي تا.

16. سيد رضي، محمد بن حسين بن موسي، نهج البلاغه، تحقيق و شرح: شيخ محمد عبده، چاپ اول، قم، دار الذخائر، 1370.

17. شاله، فلسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، مترجم؛ خدايار محبي، تهران، دانشگاه تهران، 1346.

18. شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، تهران، اميركبير، 1356 ش (2356).

19. صدوق، محمد بن علي بن بابويه، امالي، تحقيق: قسم الدراسات الاسلاميه، چاپ اول، قم، بعثت 1417 ق.

20. طباطبايي، محمد

حسين، الميزان في تفسير القرآن، موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1417 ق.

21. طوسي، ابوجعفر محمد حسين، مصباح المتهجد، چاپ اول، بيروت، موسسه فقه الشيعه، 1411 ق.

22. عريان، طاهر، ديوان دو بيتي، تصحيح و مقدمه:

مهدي الهي قمشه اي، چاپ اول، بي جا، محمد، بي تا.

23. قيومي، محمد جواد، صحيفه الحسين‰، چاپ اول، قم، جامع مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش.

24. كازينز، ال. اس، آيين بودا در جهان امروز، ترجمه و تحقيق، عليرضا شجاعي، چاپ اول، بي جا، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384.

25. كريدز، مايكل، بودا، مترجم؛ علي محمد حق شناس، چاپ اول، بي جا، طرح نو، 1372.

26. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، چاپ سوم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1367.

27. لجنه الحديث في معهد الامام الباقر عَلَيْهِ السَّلَام، موسوعه كلمات الامام الحسين عَلَيْهِ السَّلَام، چاپ سوم، بي جا، دار المعروف، 1416 ق.

28. الليثي الواسطي، علي بن محمد، عيون الحكم و المواعظه، تحقيق: شيخ حسين الحسيني البيرجندي، چاپ اول، بي جا، دار الحديث، بي تا.

29. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تحقيق: محمد باقر بهبودي، چاپ دوم، بيروت، موسسه الوفاء، 1403 ق.

30. مظاهري سيف، حميد رضا، جريان شناسي عرفانهاي نوظهور، چاپ اول، علوم و فرهنگ اسلامي، 1387 ش.

31. موحد الابطحي الاصفهاني، سيد محمدباقر، صحيفه سجاديه، چاپ اول، قم، موسسه الامام المهدي†، 1411 ق.

32. مولوي، مولانا جلال الدين محمد بلخي رومي، مثنوي معنوي (دفتر سوم و پنجم. )، مصحح: قوام الدين خرمشاهي، چاپ نهم، انتشارات دوستان، 1386.

33. نانسي، ويلسون راس، بوديسم راهي براي زندگي و انديشه، ترجمه: منوچهر شادان، چاپ اول، تهران، بهجت، 1374.

34. هاردي، فريد هلم، اديان آسيا، ترجمه: عبدالرحيم گواهي، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1376.

35. هوپ،

جين، بودا، ترجمه: علي كاشفي پور، طراح: بورين وان لون، تهران، 1378.

36. هوكينز، بردلي، آيين بودا، ترجمه: محمد رضا بديعي، چاپ اول، تهران، اميركبير، 1380.

37. هيأت نويسندگان زير نظر سرو پالي رادا كريشنان، تاريخ فلسفه شرق و غرب، مترجم؛ خسرو جهانداري، تهران، كيهانك، 1367.

38. هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه: عبدالرحيم گواهي، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376 ش. فهرست

***********

منابع لاتين

39. Williams، Paul، Buddhist Thought، Routledge، London and New York، 2000.

40. Hawkins، Bradley K. Religions of the World Buddhism، Routledge، London، 1999.

41. Humphreyes، Christmas، A Pelicam Original Buddhism، Penguin books، 1962.

42. King، Winston L. Buddhism and Christianity، Routledge، London and New York، 1963.

43. Klostermaier، Klaus K. Buddhism a Short introduction، One World Oxford، 1999.

44. Strong، John s. The Buddha a Short Biography، One World Oxford، 2001.

- [1]. ريشه هاي عقيده تناسخ نخستين بار به صورت مكتوب در اوپانيشادها به چشم مي خورد اما احتمالا اين ايده بر گرفته از انديشه آرياييان نمي باشد و آنها تناسخ را از دراويديهاي (بوميان قديم و ساكنان اصلي هندوستان گرفته اند (باير ناس، 1386، ص 154)

تناسخ به اين معناست كه روح پس از مرگ از جسمي به جسم ديگر كه ممكن است جسمي آسماني، بشري، حيواني يا گياهي باشد انتقال مي يابد. (سوزوكي، 1387، ص 125)

[2]. نيروانه هدف نهايي تعاليم بوداست كه پس از عمل به راه هاي هشتگانه مذكور در حقيقت چهارم بودا حاصل مي شود (شومان، 1362، ص 82) كه در باره مفهوم آن آراء متعددي مطرح شده است از جمله: پوسين نيروانه را مقام سرور و شادي و خاموشي مي داند (شايگان، 1346، ج 1، صص 165 - 168 و گفته شده

انسان در اين حالت از گردونه تناسخ خارج مي شود (آزادي از آلودگي وجود و آلودگي ناداني) (تي لوكا، ص 127). (Williams، 2000، p. 47)

راه هاي رهايي از رنج در اسلام و آيين بودا

چكيده

نكته اي به عنوان مقدمه قبل از ورود به بحث لازم به ياد آوري مي باشد.

در يك جمع بندي كلي مي توان گفت كه دالايي لاما كاملاً از انديشه هاي بودا و فرهنگ هندي تاثير پذيرفته است؛ انديشه هايي نظير تناسخ، نيروانه، اصل رنج لذا شاخصه اصلي تعاليم دالايي لاما افكار و اصول اخلاقي معنوي بوديسم مي باشد.

لذا در اين مقاله نگاه تطبيقي به راه هاي رهايي از رنج در اسلام و ريشه انديشه دالايي لاما كه آيين بوداست مورد نظر مي باشد.

رنج پديده ايست كه اكثر قريب به اتفاق انسانهابا آن سرو كار دارند. اديان بشري تلاش كرده اند آن را از زندگي بشر ريشه كن، يا به حداقل برسانند و يا با ارائه راهكارهايي، تحمل رنج را براي بشر آسان كنند.

بوديسم و اسلام در اين زمينه راهكارهايي ارائه كرده اند.

سوال اساسي اين مقاله اينست كه راهكار هاي بوديسم چيست و آيا ان راه كارها با واقعيت زندگي تطبيق مي كند يا نه؟ بوديسم عوامل رنج را مسائلي مي داند كه تمام زندگي انسان از تولد تا مرگ را پوشش مي دهد. در واقع هيچ لحظه بدون رنج در زندگي انسان وجود ندارد و راه كارهايي كه براي از بين بردن رنج ارائه مي كند آنقدر كليست كه قابل تحقق نيست مثل امرار معاش درست، كوشش درست و … كه در واقع انكار رنج است، ولي در اسلام با پذيرش مصيبت در زندگي انسان در يك تقسيم كلي آن را به سه بخش تقسيم مي كند.

1. بخشي كه نتيجه طبيعي زندگي دنياست 2. بخشي كه بازتاب عملكرد

انسان است 3. بخشي كه ابزار آزمون و امتحان الهي براي به تكامل رسيدن انسان مي باشد.

در عين حال راه كار هايي از قبيل: توجه به ربوبيت خداوند، توجه به عواقب گناهان، توجه به حقيقت گناه، توجه به مالكيت خداوند، توجه به پاداش اخروي، توجه به آثار دنيوي و تكاملي مصائب، توجه به قضا و قدر الهي و … ارائه كرده است كه با به كار بستن آنها تحمل مصيبت آسان مي گردد كه مشروح آنها را بايد در مقاله جستجو كرد.

طرح مسأله

رنج پديده ايست كه اكثريت قريب به اتفاق انسانها با آن سرو كار دارند. اديان بشري و الهي تلاش كرده اند رنج را از زندگي بشر ريشه كن كرده و يا به حداقل برسانند و يا با ارائه راهكارهايي تحمل رنج را براي بشرآسان گردانند يكي از اديان بشري موجود كه بيش از يك ميليارد پيرو دارد بوديسم است، (ويلسون، 1374: 11؛ شاله، 1346: 145؛ كازينز، 1384: صفحات متعدد). اين مكتب مدعيست توانسته به رنج در زندگي بشر خاتمه دهد. اسلام نيز يكي از اديان بزرگ ابراهيميست كه بر اساس جهان بيني خود تلاش مي كند روحيه تحمل مصيبت را در افراد ايجاد كند و به گونه اي آن را رشد دهد كه مصيبت نه تنها رنج آور نباشد بلكه نشاط آور نيز باشد سؤال اين تحقيق اين است؛ راه رهايي از رنج در اسلام و بوديسم چيست و آيا اين راه كارها با واقعيتهاي زندگي بشري تطبيق مي كند يا نه؟

تعريف واژگان

1. رنج

رنج در لغت، (زحمت، مشقت، كلفت، سختي) معنا شده است.

(دهخدا، ج 25، ص 26) رنج در اصطللاح عبارت است از حالت دروني و رواني است كه در نتيجه مغلوب

واقع شدن و ناكام ماندن از رسيدن به اهداف و به فرجام نرسيدن خواسته هاي انسان در او پديد مي آيد و اصطلاحاتي نظير فشار (stres) ناكامي (Frustration) رنج (Displeasure) به منظور نشان دادن اين حالت به كار مي روند، معناي همه اين اصطلاحات تقريباً يكي است.

(نرمان ل، 1364: 1 / 457)

2. واژه مصيبت

الامر المكروه ينزل به الانسان و يقال:

اصابَ الانسانُ من المال و غيره (ابن اثير، 1364: 3 / 57 و طريحي، بي تا: 642)

(امري ناگوار كه در زندگي انسان رخ مي دهد چه در امور مالي و چه غير آن) البته اين ماده به معناي اصابت كردن و فرود آ مدن نيز استعمال شده است؛ در اين هنگام در امور خير و شر هر دو به كار رفته است.

(المصيبة ما أصابك من الدهر) (الزبيدي، 1414: 2 / 155)

( آنچه انسان در زندگي با آن مواجه مي شود ) از آنچه گذشت مي توان در فرق ميان مصيبت و رنج گفت ميان اين دو عموم و خصوص مطلق است به اين معنا كه هر رنجي مصيبت است اما هر مصيبتي رنج نيست. به اين معنا كه اين گونه نيست كه مصيبت ملازم باشد با رنج كشيدن و مي تواند انسان در مصائب و امور ناگواري در زندگي قرار گيرد اما از آنها رنج نبرد.

عوامل ايجاد رنج در بوديسم

محور تعاليم اخلاقي بودا چهار حيقت است، كه موضوع بحث در اين مقاله حقيقت اول آن مي باشد كه عبارت است از: حقيقت رنج: زندگي رنج است، رنج و درد بي پايان، تولد رنج است، بيماري، ازدواج، پيري، دوري از عزيزان و روبرو شدن با ناخوشي ها و نرسيدن به خواسته ها همه رنج است، در زائيده شدن اين

آرزو پيدا مي شود كه اي كاش زائيده نمي شدم، اي كاش در پي زائيده شدن پيري، بيماري، غم و پريشاني نمي بود (Hawkins، 1999، p. 43). در اين حقيقت عواملي را كه بودا منشأ رنج انسان مي داند عبارت است از: 1. متولد شدن

يكي از عوامل رنج در نگاه بودا متولد شدن انسان و آمدن به اين كره خاكي بيان شده است نخست بايد دانست كه متولد شدن در اختيار انسان نمي باشد تا از اين عامل رنج در نگاه بودا بتوان رهايي يافت ثانياً:

هدف اسلام از تولد انسان رحمت رساني خداوند به انسان بيان شده است.

به عنوان نمونه خداوند در اين باره مي فرمايد:

(وَ لَايَزَالُونَ مخُْتَلِفِينَ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَالِكَ خَلَقَهُمْ) (هود 118 / 119) (ملل دنيا با هم پيوسته در اختلافند مگر آن كس كه خدا او را رحمت كند و براي همين آفريده شده اند) گفتني است كه تعبير (لذالك خلقهم) كه اشاره به علت و غايت دارد به رحمت رجوع مي كند نه به اختلاف. (طباطبايي، بي تا: 18 / 386)

در روايات نيز همين علت به صورت گسترده مطرح شده است به عنوان نمونه امام علي عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايند:

يقول الله تعالي: يابن آدم لم أخلقك لاربح عليك، إنما خلقتك لتربح علي، فاتخذني بدلا من كل شئ، فإني ناصر لك من كل شئ.

( خداوند متعال مي فرمايد:

اي فرزند آدم تو را نيافريدم تا سودي برم بلكه تو را آفريدم تا از من سودي بري پس، به جاي هر چيز مرا بر گزين؛ زيرا من، به جاي هر چيز ياور تو هستم)

(ري شهري، بي تا: 1 / 223)

2. ازدواج

يكي ديگر از عوامل رنج در آيين بودا ازدواج است اما در اسلام ازدواج مايه

بركت ورسيدن به آرامش و يكي از مراحل تكامل انسان معرفي شده است خداوند در اين باره مي فرمايد:

وَ مِنْ ء َايَاتِهِ أَنْ خَلَقَلَكمُ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًالِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

(روم / 21)

(و از نشانه هاي او اينكه از [نوع خودتان همسراني براي شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستي و رحمت نهاد. آري، در اين [نعمت براي مردمي كه مي انديشند قطعاً نشانه هايي است)

در اسلام زن و مردم منشأ كمال و مايه شكوفايي و نشاط و پرورش يكديگر مي باشند به طوري كه هر يك بدون ديگري ناقص است،

(شيرازي، 1374: 16 / 391) در نتيجه در بوديسم يكي از مراحل مهم تكامل انسان ناديده گرفته شده است.

3. مصائب

عنوانهاي ديگر در كلام بودا از قبيل دور ي از عزيزان و رويارويي با ناخوشي هاي در عنوان كلي مصائب گنجانده مي شوند. Hawkins، 1999، p. 43 (Humphreyes، 1962، pp. 91 - 94. Strong، 2001، pp. 81 - 82. Klostermaier، 1999، p. 34. Hawkins، 1999، p. 43) روشهاي مواجهه با مصائب از ديدگاه اسلام

واقعيتي كه نمي توان در زندگي انكار كرد وجود مصائب از جمله فقر، از دست دادن دوستان، بيماري و … در زندگي انسان است در آموزه هاي ديني به مصائب و روشهاي مواجه با آنها اشاره شده است و قابل تقسيم به گونه هاي مختلف است اما پيش از ياد كرد اقسام مصائب و شيوه هاي مواجه اسلام با آنها بايسته است مقدمه اي براي شناخت و جايگاه مصائب ياد شود.

الف: هدفدار بودن هستي و انسان

در نظام معرفتي اسلام مجموعه نظام هستي از جمله انسان براي هدفي خاص آفريده شده است آيات فراواني به اين

مسأله دلالت مي كنند به عنوان نمونه:

وَمَاخَلَقْنَا السَّمَاء َ وَ الْأَرْضَ وَمَابَيْنهَُمَا لَاعِبِين (انبياء / 16) (و آسمان و زمين و آنچه ميان آن دوست به بازيچه نيافريديم)

از سوي ديگر آيات فراواني دلالت مي كنند كه تمام هستي به سوي خدا در حركتند. به عنوان نمونه:

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ ا لْمَصِير (مائده / 18) (فرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو مي باشد از آن خداست و بازگشت همه به سوي اوست)

ب: ضرورت آزمون از آنجا كه خلقت انسان داراي هدف است كه با تلاش به آن مي رسد در اينجا مسأله آزمون و ضرورت آن امري بايسته است قرآن ضروررت آزمون را چنين عنوان مي كند:

أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يترَْكُواْ أَن يَقُولُواْ ء َامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُون (عنكبوت / 2)

(آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند)

امام علي عَلَيْهِ السَّلَام نيز در توصيه اي مي فرمايد:

(و قال عَلَيْهِ السَّلَام:

لايقولن أحدكم اللهم إني أعوذ بك من الفتنة لانه ليس أحد إلا و هو مشتمل علي فتنة )

(رضي، 1412: 4 / 20 (كسي از شما نگويد خدايا من از آزمون به تو پناه مي برم؛ زيرا هيچ كس نيست مگر اينكه آزموني دارد )

از كلام حضرت استفاده مي شود يكي از مواردي كه دعا مستجاب نمي شود اينست كه انسان دعا كند در زندگي مورد امتحان الهي قرار نگيرد.

ب. هدف آزمونهاي الهي

هدف از آزمون نشان دادن نقاط ضعف انسان است تا با تلاش خود آنها را برطرف سازد خداوند در اين باره مي فرمايد:

وَ لِيَبْتَليِ َاللَّهُ مَا فيِ صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فيِ قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور (آل عمران / 154)

(تا خدا آنچه در سينه داريد

بيازمايد و هر چه در دل داريد خالص گرداند و خدا از راز درون ما آگاه است)

در اين آيه خداوند هدف آزمون را خالص كردن مؤمنان بيان مي كند.

در تعريف واژه (حمص) گفته شده ست

(المحص: خلوص الشئ، محصته محصا: خلصته من كل عيب) (پاك شدن از هر گونه عيب) (فراهيدي، 1409: 3 / 127)

انواع كاركردهاي مصائب از لحاظ علت

از منظر آموزه هاي ديني مصائبي كه انسان در دنيا با آن مواجه مي شود به چند گروه تقسيم مي شود:

الف: مصائبي كه بازتاب عمل انسان است.

برخي مشكلات و مصائبي كه به سراغ انسان مي آيد ناشي از تنبلي و سستي در كار و فعاليت مي باشد، به عنوان نمونه شخصي كه در براي دخل و خرج خود برنامه اي نداشته باشد و دخلش از خرجش فزوني يابد و يا بالعكس در نهايت رنج مي كشد.

در آموزه هاي ديني نيز به اين آفات در زندگي به صورت چشمگيري اشاره شده است،

به عنوان نمونه:

حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام در مورد تنبلي و آثار آن مي فرمايد:

(في التواني و العجز اُنتِجت الهلكه) (از سستي و ناتواني، نابودي زاده شده است. ) (ري شهري، 1375: 3 / 2705) راه رهايي از اين نوع مصائب در روايات عبارت است از:

1. دور انديشي يكي از عوامل رهايي از رنجي كه به وسيله سستي و تنبلي در انسان به وجود مي آيد دور انديشيست امام علي عَلَيْهِ السَّلَام در مورد جايگاه دور انديشي مي فرمايد:

الحزم صناعة، ثمره ي الحزم السلامة، من لم يقدمه الحزم أخره العجز. (دورانديشي فن است، ثمره آن سالم ماندن از آسيبهاست كسي كه دور انديشي او را پيش نبرد ناتواني و درماندگي او را عقب نگاه مي دارد ) (ري شهري، بي تا: 1 / 604)

2.

برنامه ريزي و تلاش يكي ديگر از عوامل رهايي از رنج كه ناشي از سهل انگاري و سستيست و در آموزه هاي ديني تاكيد فراوان به آن شده است پشتكار و تلاش در راه رسيدن به هدف مي باشد.

به عنوان نمونه امام علي مي فرمايد:

(من بَذَلَ جهد طاقته بلغ كنه ارادته (كسي كه تمام توان خود را به كار گيرد به تمام خواسته خود مي رسد) (واسطي، 1376: 462)

3. مشورت با مشاور امين در مواردي انسان بدون انديشه و مشورت وارد كسب و كار يا رشته تحصيلي خاص مي شوند بعد از مدتي از آن كار يا رشته پشيمان شده و آن را با اهداف و مقاصد و علائق خود ناسازگار مي بيند و از آن رنج مي برد. اين در حاليست كه مشورت با يك مشاور صالح بسياري از پيامدهاي نا گوار و رنج آور را مي زدايد. دين اسلام اهميت بسياري به مشورت قبل از انجام كارها قائل است.

به عنوان نمونه امام علي عَلَيْهِ السَّلَام در اين مورد مي فرمايد:

شاور قبل ان تعزم و فكر قبل ان تقدم. (پيش از آن كه تصميم بگيري، مشورت كن و پيش از آن كه اقدام كني، بينديش. ) ( همان: 298)

ب: مصائبي كه كفاره گناهان انسان است و راه رهايي از آن

بسياري از مصائب و مشكلاتي كه انسان در زندگي براي انسان به وجود مي آيد به جهت گناه در زندگي مي باشد و قسمت عمده روايات در مسأله مصائب به اين نوع اختصاص دارد حتي در آموزه هاي ديني مصائبي كه در پي ارتكاب گناهان مخصوص گريبان گير انسان مي شود مشخص شده است.

به عنوان نمونه، قطع رحم، عدم پرداخت زكات و اصرار بر گناه از موجبات فقر،

نزول بلا، مرگ و نابودي از پيامدهاي قطع رحم، انواع بيماريهاي جسمي و روحي، بي بركت شدن زندگي از تبعات شرب خمر شمرده شده است.

(واسطي، 1376: 485، نوري، 1409: 17 / 46، كليني، 1375: 2 / 346) راه رهايي از اين نوع مصائب ترك گناهان مي باشد در اسلام راهكارهاي عملي براي آن مي توان استنباط كرد كه عبارتند از:

1. توجه به ربوبيت خداوند

به منظور تبيين اين راه به عنوان مقدمه بايد گفت:

در جهان بيني توحيدي دو نوع برداشت متصور است كه در پي آن رفتار، گفتار و كردار شخص هم متفاوت است.

1. اينكه خداوند را تنها خالق هستي بدانيم.

2. اينكه خداوند را هم خالق و مدبر و ربّ بدانيم، در مورد اول از آن رو كه خداوند تنها خالق است در لحظه لحظه زندگي انسان احساس نمي شود لذا، ارتكاب گناه به آساني صورت مي پذيرد. بر خلاف فرض دوم كه انسان، خدا را در لحظه به لحظه زندگي خود احساس كرده و او را حاضر و ناظر مي داند كه در نتيجه به آساني گناه نمي كند.

يكي از راه هاي مهم كه در آموزه هاي ديني به آن تاكيد شده است، توجه دادن انسانها به ربوبيت خداوند است، به گونه اي كه واژه (رب) به همراه مشتقات آن در قرآن بيشتر از واژه (خالق) است و نيز در مورد حاضر و ناظر بودن خداوند در زندگي انسان مي فرمايد:

(اَلَم يعلَم بان الله يري) (علق / 14) در تفسير فعل (يري) گفته شده است (يعلم ما يفعله و يدركه ما يصنع) (طبرسي، بي تا: 10 / 401؛ طوسي، 10: 1409 / 381) و نيز در روايات به اين نكته تربيتي توجه بسيار شده است به عنوان نمونه

امام حسين (عَلَيْهِ السَّلَام) در مورد شخصي كه ادعا مي كرد نمي تواند گناه نكند اين گونه توصيه مي كند:

روي أن الحسين بن علي عَلَيْهِ السَّلَام جاء ه رجل وقال:

أنا رجل عاص ولا أصبر عن المعصية فعظني بموعظة فقال عَلَيْهِ السَّلَام:

افعل خمسة أشياء و أذنب ما شئت، فأول ذلك: لاتأكل رزق الله وأذنب ما شئت و الثاني: اخرج من ولاية الله وأذنب ما شئت، والثالث: اطلب موضعا لايراك الله وأذنب ما شئت، والرابع: إذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك وأذنب ما شئت، والخامس: إذا أدخلك مالك في النارفلاتدخل في النار و أذنب ما شئت. (لجنه الحديث، 1416: 925) فردي نزد امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام آمده و گفت:

من گرفتار معصيت و گناه هستم و توان صبر بر آن را ندارم، من را موعظه كن: حضرت پاسخ داد پنج كار را انجام بده در آن هنگام هر چه خواستي گناه كن

اول:

از روزي خدا نخور هر چه خواستي گناه كن

دوم:

از ولايت و سرپرستي خداوند خارج شو و هر چه خواستي گناه كن.

سوم:

جايي برو كه خدا تو را نبيند آنگاه هر چه خواستي گناه كن.

چهارم:

هنگامي كه ملك موكل بر مرگ براي گرفتن روحت آمد او را از خود دور كن آن هنگام هر چه خواستي گناه كن.

پنجم:

هنگامي كه خدا تو را در آتش جهنم انداخت داخل آتش نشو آنگاه هر چه خواستي گناه كن.

2. توجه به گذرا بودن لذتهاي حرام

انسانها به دنبال شاديها و لذتهايي در اين دنيا هستند كه هم از جهت كيفيت درجه بالايي داشته باشند و هم از جهت كميت و هر چه لذت با دوامتر باشد و كيفيت بيشتر داشته باشد لذت بيشتري را در

پي دارد و انسان اگر بداند اين لذت كه از گناه به دست مي آيد در نهايت سپري شده، خود اين احساس پايان پذيري استرس زاست و موجب رنجش مي شود. در نظام تربيتي اسلام نيز به اين مسأله توجه شده است و خداوند براي معرفي نعمتهاي بي پايان و با كيفيت فراوان در قيامت با همين دو ويژگي انسان ها را متوجه پاداشها و نعمتهاي بي پايان آخرت مي كند و مي فرمايد:

(وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شيَ ء ٍ فَمَتَاعُ الْحَيَوة ِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَمَا عِندَاللَّهِ خَيرٌْ وَ أَبْقَي أَفَلَا تَعْقِلُون (قصص / 60) (و هر آنچه به شما داده شده است، كالاي زندگي دنيا و زيور آن است و لي آنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است مگر نمي انديشيد؟)

3. توجه به عواقب گناهان

يكي ديگر از روشهاي جلوگيري از منشأ مصائب نوع دوم توجه به پيامدها و عواقب گناهان مي باشد، در آموزه هاي اسلام براي گناهان علاوه بر پيامد هاي تشريعي كه همان حرمت انجام اين اعمال است، پيامد هاي تكويني نيز بر انجام اين گناهان بار مي شود، توجه به اين يكساني تشريع و تكوين نيز يكي از روشهاي ترك گناه محسوب مي شود و به عنوان نمونه، حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايند:

(قال اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام:

توقوا الذنوب، فما من بلية ولا نقص رزق إلا بذنب حتي الخدش و الكبوة و المصيبة ) از گناهان دوري كنيد زيرا هيچ بليه اي رخ ندهد و هيچ رزقي كم نشود مگر به سبب گناهي حتي خراش برداشتن و به سر در آمدن و مصيبت.

(مجلسي، 1403: 70 / 350)

4. توجه به حقيقت معنايي گناه

يكي ديگر از عوامل باز دارنده گناه توجه به چيستي گناه است، اگر اين گونه معنا

كرد كه: آدمي از تواني كه خداوند به او داده و قادر بر پس گرفتن از اوست از همان توان سوء استفاده كرده و بر عليه خالقش رفتاري كند به اين معنا كه به عنوان مثال، فكر كه نيروييست خدادادي، انسان در انديشه خود برنامه ريزي كند كه ميان دو نفر دشمني ايجاد كند، به همين صورت در مورد گناهان ساير اعضا.

ج: مصائبي كه باعث تكامل است

اين نوع از مصائب مخصوص بندگان برگزيده خداست هرگاه خداوند بندهاي را دوست داشته باشد او را گرفتار مي كند تا تلاش بيشتري كند و هر چقدر بنده محبوبتر باشد گرفتاريش بيشتر است؛ به عنوان نمونه:

عن علي بن رئاب قال:

سألت أباعبدالله (عَلَيْهِ السَّلَام) عن قول الله عز و جل: و ما أصابك من مصيبة فبماكسبت أيديكم أرأيت ما أصاب عليا و أهلبيته ( عليهم السلام ) من بعده هو بما كسبت أيديهم و هم أهل بيت طهارة معصومون؟

فقال:

إن رسول الله (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) كان يتوب إلي الله و يستغفره في كل يوم و ليلة مائة مرة من غير ذنب، إن الله يخص أوليائه بالمصائب ليأجرهم عليها من غير ذنب.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام در پاسخ به پرسش در آيه (هر مصيبتي به شما مي رسد به خاطر كارهاييست كه كرده ايد و خداوند بسياري از آنها را مي بخشد) آيا مي پنداري آنچه بر سر علي و خاندان او آمد دستاورد خودشان بود، در حالي كه آنان پاك و معصوم بودند فرمود:

پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بي آنكه گناهي كرده باشد در روز صد بار به در گاه خدا توبه و استغفار مي كرد. خداوند اولياي خود

را بي آنكه گناه كرده باشند به مصائب گرفتار مي سازد تا بدين وسيله پاداششان دهد.. (كليني، 1357: 2 / 450) در اين نوع مصائب نه تنها انسان رنج نمي برد بلكه از آن رو كه تمام مصائب را به اذن و اراده خداوند مي بينند اساساً آنها را زيبا مي بينند؛ به عنوان نمونه قهرمان كربلا حضرت زينب كبريƒ در هنگامي كه از ايشان در مورد صحنه كربلا و مصيبتهاي فراواني كه اين بانو متحمل شدند، سؤال شد؛ ايشان در جواب فرمودند:

«ما رأيت الّا جميلاً». (ابن نما الحلي، 1369: 71) در اين مرحله انسان به مقام رضا دست يافته است در روايات رسيدن به مقام رضا راه رهايي از رنج شمرده شده است به عنوان نمونه امام صادق †مي فرمايد:

«الروح و الرّاحة في الرضا و اليقين و الهَمّ و الحزن في الشكّ و السخط» (ري شهري، بي تا: 2 / 1132)

(آرامش و راحتي در رضا و يقين است و غم و غصه در شك و ناخشنودي)

در روايتي هم از مولا امير المؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلَام:

بهترين داروي همّ و غم رضايت به قضاي الهي معرفي شده است، ايشان مي فرمايد:

«نِعْمَ الطارد للهمّ الرضا بالقضا» (واسطي، 1376: 494) (راضي شدن به قضا و تقدير حق تعالي بهترين داروي براي از بين بردن غم و اندوه است).

راه هاي برون رفت از رنج از نظر بودا در آيين بودا براي رهايي انسان از رنج برنامه اي عملي مشتمل بر هشت مرحله بيان شده است كه عبارتند از:

مرحله 1.

%%ديد درست: مراد از آن، شناخت حقايق چهارگانه برين است:

1. شناخت حقيقت رنج

2. شناخت حقيقت خاستگاه رنج

3. شناخت حقيقت رهايي از رنج

4. شناخت حقيقت راه رهايي از رنج.

مرحله 2.

انگيزه درست: منظور از آن، آزادي فكر است از (شهوت)، (نفرت) و (اذيت):

1. آزادي از شهوت، روگرداني از كامراني و عيش جويي است.

2. آزادي از نفرت، دل تهي كردن از كينه ديگران و مهرورزي به آنان است.

3. آزادي از اذيت، پرهيز از ديگران و همدردي با آنان است.

مرحله 3.

گفتار درست: منظور از آن، راستي در گفتار به شرح زير است:

1. پرهيز از دروغگويي

2. پرهيز از بد گويي

3. پرهيز از درشت گويي

4. پرهيز از ياوه گويي.

مرحله 4. كردار درست:

منظور از آن، راستي و درستي در كردار به شرح زير است:

1. پرهيز از آزار

2. پرهيز از دزدي

3. پرهيز از آلوده دامني.

مرحله 5. زيست درست:

منظور از آن، امرار معاش به طرز صحيح است، به گونه اي كه:

1. انسان بايد از كارهايي كه به ديگران آزار مي رساند بپرهيزد. مثل: فروش موجودات زنده

2. انسان بايد از كارهايي كه به ديگران زيان مي رساند بپرهيزد. مثل: ربا خواري و طالع بيني.

مرحله 6. كوشش درست:

منظور از آن، تلاش بسيار در چهار مورد است:

1. كوشش براي دور ماندن از چيزهاي ناشايست، مثل وسوسه

2. كوشش براي پيروزي بر چيزهاي ناشايست

3. كوشش براي شكوفاندن از چيزهاي شايسته، مثل مهرورزي

4. كوشش براي نگاه داشتن چيزهاي شايسته.

مرحله 7. تامل درست:

منظور از آن، تامل در چهار مورد زير است:

1. تمركز در تن

2. تمركز در احساس

3. تمركز در عناصر بنيادين هستي

4. تمركز در ذهن

مرحله 8. يكتايي درست:

منظور از آن، اينست كه رهرو در اين مرحله چنان غرق تامل مي شود كه چيزي جز موضوعي كه درباره آن فكر مي كند به مخيله اش خطور نمي كند و آن موضوع، جايي براي چيز ديگري در دل و جانش باقي نمي گذارد، به گونه اي كه ديوار بين ذهن و

عين فرو مي ريزد. رهرو با تامل فراوان، سر انجام چهار مرتبه نهايي را پشت سر مي گذارد كه عبارتند از:

1. نگرش در سپهر نامحدود مكان

2. نگرش در سپهر نامحدود علم

3. نگرش در سپهر نيستي

4. نگرش در سپهر بي ادراكي (كه نتيجه اش رهايي از هر ادراك و احساسي است) (قرائي، 1385: 303 - 300)

تحليل و بررسي

راه هاي هشتگانه ارائه شده از سوي آيين بودا اگر چه در ظاهر زيبا و راه گشاست اما از كاستيهايي رنج مي برد كه عبارت است از:

1. مطا بق نبودن با واقعيت هستي

به عنوان مقدمه بايد متذكر شد هويت آن چه در عالم هستي وجود دارد بايد از طريق خالق هستي تعريف شود خداوند در مورد انسان وجود مصائب و سختيها را در زندگي او پذيرفته مي فرمايد:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِي كَبَدٍ». (بلد: 4)

(ما انسان را در سختي و مشقت آفريديم) سوگندهايي كه قبل از اين آيه آمده است به ضميمه تأكيدهاي متعددي كه در آيه آورده شده و نيز واژه «في» همه، نشان از آن دارد كه زندگي دنيا با مشقتها و سختيها توأم است و اين مشيت خداست،

زيرا فرمود:

(خلقنا) و انسان تا هنگامي كه در دنياست نمي تواند از اين گرفتاريها و مصائب رهايي پيدا كند.

(طباطبائي، بي تا: 20 / 291) اما در آيين بودا اين واقعيت ناديده گرفته شده و قائل به رهايي از رنج در اين دنيا به كمك قواي دروني انسان مي باشد.

(پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384: 276 - 277)

2. عدم اعتقاد به خدا

برخي آيات، روگرداني از ياد خدا را عامل زندگاني ملالت بار و رنج آور و تنگي معيشت در دنيا و كوري در روز قيامت معرفي مي كند.

چنان كه

مي فرمايد:

مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا (طه: 124)

(هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگيِ تنگ [و سختي خواهد داشت) (طباطبايي، بي تا: 11 / 356) اين در حاليست كه بودا اساساً به وجود خداوند و مبدأي براي هستي باوري ندارد به عنوان نمونه او مي گويد («نه هيچ خدا و نه بر همه را نمي توان سازنده ي اين چرخ وجود خواند)

(تي لوكا، بي تا: 77 شايگان، 1356: 1 / 142)

3. تجربيات شخصي به جاي شريعت و حياني

نكته حائز اهميت اينست كه راه هاي ارائه شده از سوي آيين بودا مبتني بر تجربه و مكاشفات شخصي بودا كه 2500 سال قبل از ميلاد مسيح مي زيسته است تا چه مقدار براي بشر امروزي راه گشا مي باشد و اين آيين فاقد شريعت وحياني مي باشد.

(هيوم، 1369: 91 پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384: 276 - 277) اما دين اسلام به عنوان دين كامل و خاتم اديان داراي شريعت و برنامه زندگي پاسخگو به تمامي خواستها و نيازهاي مادي و معنوي انسان مي باشد.

به عنوان نمونه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلَام) مي فرمايد:

أن الله أنزل في القرآن تبيان كلشئ حتي والله ماترك شيئا يحتاج إليها العباد، حتي لا يستطيع عبد يقول:

لوكان هذا انزل في القرآن، إلا أنزله الله فيه.

( خداي تبارك و تعالي بيان هر چيز را فرستاده است، تا آنجا كه به خدا سوگند چيزي را از احتياجات بندگان فروگذار نفرموده و تا آنجا كه هيچ بنده اي نمي تواند بگويد:

اي كاش اين در قرآن آمده بود، جز آنكه آن را قرآن فرو فرستاده است)

(مجلسي، 1403: 65 / 237)

تغيير نگرش راه رهايي از رنج در اسلام

دين اسلام در مورد مصائب و

آلامي كه انسان در دوران حيات خويش با آنها مواجه مي شود نخست آن را پذيرفته، تلاش مي كند با ارائه نگاهي مثبت به مصائب روحيه تحمل مصيبت را در افراد ايجاد كرده به گونه اي كه مصيبت نه تنها رنج آور نباشد بلكه نشاط آور نيز باشد اما نبايد از اين حقيقت غافل شد كه در اسلام، وضعيت مطلوب در مورد رهايي از رنج لزوما به معناي رسيدن به خواسته خويش در هر مشكل نيست؛ بلكه بهترين مواجهه و عكس العمل نسبت به آن مصيبت است و وضعيت مطلوب، همان وضعيتيست كه مطلوب خداي متعال است كه گاه ممكن است با خواسته انسان، متفاوت باشد.

لذا مي توان راه هاي تحمل مشكلات و مصائب در زندگي را با توجه به متون ديني اين گونه بر شمرد. روشهاي تغيير نگاه به مصائب

1. توجه به مالكيت خداوند

به مصائب دو گونه مي توان نگريست، كه در پي آن دو نوع رفتا ر از انسان سر مي زند نخست نگاهي زميني و اين جهاني كه نتيجه اين باور غير از زحمت و رنج و غم و اندوه نمي باشد چنين شخصي با اين نگاه در هنگامه آسايش غافل و در هنگام بلا نالان است زيرا خود را مالك آنچه خداوند به امانت نزد او سپرده مي پندارد، ازين رو هنگامي كه رويارو با مصائب از قبيل فقر، در گذشت عزيزان، بيماري گردد، از آنجا كه عزيزان، سلامتي، ثروت را ملك خود مي دانسته است اكنون با فقدان آن دچار رنج و اندوه مي شود.

دوم:

انسان به اين حقيقت برسد كه، هر آنچه در هستي وجود دارد از آن خداست و كسي با او در اين ملكيت شريك نيست و ملكيت ظاهري

كه در ميان انسانهاست از جمله نسبت به خودش، اموالش و فرزندانش و هر چيز ديگر به زودي از ميان مي رود و در نهايت به سوي خدا باز مي گردد و انسان به اين باور برسد كه خودش مالك چيزي نيست نه به گونه مجازي و نه حقيقي در اين هنگام از مصائب متاثر و رنجور نمي شود زيرا انسان هنگامي از مصائب رنج مي برد كه خودش را مالك بداند. (طباطبايي، بي تا: 1 / 355)

2. توجه به پاداش خداوند در برابر مصائب

يكي از راه هاي تحمل مصائب توجه به پاداشهاي فراواني است كه خداوند به صابران عطا كرده و تنها گروهي كه خداوند پاداش بدون حساب به آنها ارزاني مي كند صابران هستند.

إِنَّمَا يُوَفيَّ الصَّابرُِونَ أَجْرَهُم بغَيرِْحِسَاب (زمر / 10) (: جز اين نيست كه شكيبايان مزد خود را بي حساب و نقص در يافت مي كنند. ) فعل (يوفي) از ماده (وفي) به معناي عطا كردن به طور كامل است.

(زبيدي، 1414: 20 / 301) سياق آيه حصر را مي فهماند به اين معنا كه تنها گروهي كه اجر و و پاداش بدون حساب مي گيرند صابران هستند.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام به نقل از پيامبر اسلام (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) در تبيين و تفسير، آيه فرمودند:

عن الصادق عَلَيْهِ السَّلَام قال قال رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم إذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين لم ينصب لاهل البلاء ميزان ولم ينشر لهم ديوان ثم تلا هذه الايه) (كاشاني، 1416: 4 / 317) ( آنگاه كه نامه هاي اعمال گشوده و ترازوها بر پا شود، براي بلا ديدگان ترازويي بر پا نگردد و نامه عملي گشوده نشود، آنگاه اين آيه

را تلاوت كرد:

جز اين نيست كه شكيبايان مزد خود را بي حساب و نقص در يافت مي كنند. ) در نقل ديگر امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام در برابر پاداش خداوند در برابر مصائب مي فرمايند:

(عن أبي عبدالله عَلَيْهِ السَّلَام، قال:

لو يعلم المؤمن ماله في المصائب من الاجر لتمني أن يقرض بالمقاريض). اگر مؤمن مي دانست در برابر مصيبتها چه پاداشي براي او در نظر گرفته شده است آرزو مي كرد با قيچي تكه تكه شود. (اسكافي، بي تا: 32).

3. مصائب آزمونهاي الهي

در نظام تربيتي اسلام مصائب و گرفتاريها به عنوان آ زمون از آن ياد مي شود و در آزمونهاي انساني اگر آزمون از روي مهر ورزي و دلسوزي باشد براي شناساندن نقاط ضعف هر كس نزد انسان محبوبر باشد، مورد آزمون بيشتر و دشوارتري قرار مي گيرد خداوند نيز چنين عمل مي كند و هر كس نزد او محبوب تر باشد گرفتاريهاي بيشتري برايش به وجود مي آورد تا زمينه هاي تكامل بيشتر برايش فراهم كند اين مسأله در روايات بسيار با اهميت مطر ح شده است به عنوان نمونه:

قال:

سئل رسول الله (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم): من أشد الناس بلاء في الدنيا؟

فقال:

النبيون ثم الامثل فالامثل، ويبتلي المؤمن بعد علي قدر إيمانه و حسن أعماله، فمن صح إيمانه و حسن عمله اشتد بلاؤه و من سخف إيمانه وضعف عمله قل بلاؤه). (طبرسي، بي تا: 506)

از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پرسيدند:

بيشترين گرفتاري در دنيا از كيست حضرت فرمود:

پيامبران، پس بهترينها و مصائب مؤمن به اندازه ايمان و كارهاي خوب اوست. پس اگر ايمانش نيكو و كارهايش شايسته باشد گرفتاريش زياد مي شود و كسي كه ايمانش ضعيف و اعمالش ناچيز باشد مصائبش

در دنيا كمتر است.

4. وجوب عوض در برابر آلام

با توجه به اينكه متكلمان اماميه وجود آلام و صدور آن از خداوند، را امري قطعي دانسته اند.

در مواردي كه بنده گناهي نكرده كه سزاوار مصائب و آلام باشد، وجوب عوض دادن خداوند به اين بندگان را امري مسلم گرفته اند به عنوان نمونه علامه حلي (ره) مي گويد:

(مسأله ششم:

آنكه بر خداوند واجب است، عوض دادن آلامي كه از او صادر شده اند به بندگان بدهد و واجب است اين عوض بيشتر از الم باشد و گر نه كاري عبث خواهد بود. ) (حلي، 1417: 77)

از نظر روايات اسلامي نيز خداوند در قيامت از بندگان كه در دنيا به خاطر مصالح كلي آفرينش مشكلاتي براي آنها وجود داشته است عذر خواهي مي كند.

به عنوان نمونه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

(عن أبي عبدالله (عَلَيْهِ السَّلَام) قال:

إن الله جل ثناؤه ليعتذر إلي عبده المؤمن المحوج في الدنيا كما يعتذر الاخ لاخيه، فيقول:

و عزتي و جلالي ما أحوجتك في الدنيا من هوان كان بك علي، فارفع هذا السجف فانظر إلي ما عوضتك من الدنيا، قال:

فيرفع فيقول ماضرني ما منعتني مع ما عوضتني (كليني، 1375: 2 / 264) بدون ترديد خداوند از بنده نيازمندش در دنيا عذر خواهي مي كند، همانگونه كه برادري از برادرش عذر خواهي مي كند و خطاب به بنده مي گويد:

سوگند به عزتم نيازمندي تو در دنيا بدين جهت نبود كه نزد من ارزش نداشتي، اين پرده را كنار بزن و ببين در مقابل دنيا به تو چه داده ام پس پرده كنار مي رود و به عوضي كه خداوند نسبت به دنيا به او داده است نگاه مي كند و مي گويد:

اي پروردگارم با آنچه كه به من

داده اي نسبت به آنچه از من باز داشته اي در دنيا هرگز زيان نكرده ام.

5. توجه به موقتي بودن مصائب

آساني و سختي در دنيا تنيده شده و در هيچ مكان از هستي، كاميابي مطلق و رنج مطلق يافت ناشدني است بلكه در پي هر آسايش سختي و در پي هر سختي آساني است از اين رو انساني كه مبتلي به مصائب گشته است بايد بداند مصيبتي كه گريبان گير اوست ناپايدار است.

خداوند به اين حقيقت اشاره كرده مي فرمايد:

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (انشراح / 5 و 6)

مفسران نكره بودن يسر را دلالت بر تعدد دانسته مي گويند:

در زندگي با هر سختي و مصيبتي دو آساني نصيب انسان مي گردد يكي در دنيا و ديگري در آخرت. (طبرسي، 1415: 10 / 389) ) 6. آگاهي از گذرا بودن دنيا و جاودانه بودن قيامت

انسان با آگاهي به اينكه دنيا به سرعت در حال گذر است و در مقايسه با آخرت زمان بسيار كوتاهي را در اين دنيا سپري مي كند و حتي مقايسه ميان دنيا و آخرت صحيح نيست، زيرا مقايسه در صورتي صحيح است كه دو شيئ از نظر زماني ميان آن دو حد و زمان مشخص داشته باشد، اما نسبت ميان دنيا و آخرت؛ نسبت محدود به بي نهايت است، كه نمي توان از نظر زماني نسبتي ميان آن دو برقرار كرد لذا انسان با بصيرت با توجه به گذرا بودن دنيا و مصائبي كه جزيي از زندگي در دنياست و با در نظر داشتن پاداشهاي بسياري كه خداوند در ازاي تحمل مصائب به او خواهد داد راضي و حتي آنها را نشاط آور مي بيند. در اين مورد

امام صادق مي فرمايد:

(أبي عمران الهلالي الكوفي قال:

سمعت أباعبدالله جعفر بن محمد عَلَيْهِ السَّلَام يقول:

كم من صبر ساعة قد أورثت فرحا طويلا و كم من لذة ساعة قد أورثت حزنا طويلا) (هركه صبر و شكيبايي كند، اندكي شكيبايي كرده و هر كه ناشكيبي كند، اندكي ناشكيبي كرده است) (طوسي، 1414 / 153)

7. توجه به قضا و قدر الهي

مصائب و گرفتاريها واقعيت تغيير ناپذير عالم هستي مي باشند كه به تناسب مصالح كلي جهان آفرينش بر انسانها فرو مي بارند، ورنج كشيدن و جزع و فزع آنها را بر نمي دارد به عنوان نمونه حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

جاء أميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام إلي اشعث بن قيس يعزيه بأخ له فقال له أميرالمؤمنين، ان جزعت فحق الرحم أتيت و ان صبرت فحق الله أديت علي انك ان صبرت جري عليك القضاء و أنت محمود و ان جزعت جري عليك القضاء وأنت مذموم (حراني، 1404: 209) (اگر شكيبايي كني مقدرات الهي بر تو جاري مي شود و مأجور خواهي بود و اگر ناشكيبي كني باز هم مقدرات خداوند بر تو جاري مي شود اما تو گنهكار خواهي بود.

8. آثار جسمي و معنوي تحمل مصائب

در پاره اي از روايات آثاري جسمي و معنوي براي كسي كه صبر در مقابل ناملايمات زندگي مي كند، شمرده شده است به عنوان نمونه، پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي فرمايند:

قال النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

يقول الله عز و جل ايما عبد من عبيد يمؤمن ابتليته ببلاء علي فراشه، فلم يشك إلي عواده، أبدلته لحما خيرا من لحمه و دما خيرا من دمه، فان قبضته فإلي رحمتي و إن عافيته عافيته و ليس له ذنب. (مجلسي،

1403: 78 / 208) هر بنده اي كه سه روز بيمار شود و آن را از عيادت كنندگانش كتمان كند (شكايت از درد نكند) گوشت هاي محل بيماري اش به گوشتي بهتر از گوشتهاي بدنش و خونش را به خوني بهتر از خون بدنش بدل مي كنم اگر عافيتش دادم عافيت مي يابد در حالي كه ديگر گناهي برايش نخواهد بود و اگر از دنيا بردمش به سوي رحمت خودم او را رهسپاري مي كنم.

9. مصائب مايه غفلت زدائي

يكي از خصوصيات دنيا زينتهاي آن است، لذا خداوند با عنوان (متاع) يعني كالا از آن ياد مي كند كه در برخي اوقات مايه غفلت از آخرت و ياد خداست از اين رو خداوند رحيم به عنوان تذكر و هشدار مصائب و مشكلاتي را در زندگي انسان مؤمن قرار مي دهد تا متنبه شود حتي در روايات زمان آنها هم مشخص شده است.

به عنوان نمونه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

عنه ( عليهالسلام ): ما من مؤمن إلا و هو يذكر في كل اربعين يوما ببلاء يصيبه، إما في ماله أو في ولده أو في نفسه فيؤجرعليه، أوهم لايدري من أين هو. (طبرسي، 1418: 507) هر چهل روز يكبار، هر مؤمني با بلايي تذكر مي يابد، خواه به خودش يا مالش يا فرزندش يا اندوهي كه او را در بر مي گيرد و او نمي داند از كجا است، تا خداوند به او پاداش دهد.

10. بلاها مايه رشد و بالندگي انسان

پيشوايان اسلام در تشبيهي، مصائب در زندگي انسان را با عنوان غذا معرفي كرده اند.

پيامبر اكرم مي فرمايد:

قال صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

إن الله ليغذي عبده المؤمن بالبلاء كما تغدي الوالدة ولدها باللبن (مجلسي، 78: 1403 / 195)

( خداوند

بنده مؤمن را با بلا و گرفتاري تغذيه مي كند، همچنانكه مادر فرزند خود را با شير تغذيه مي كند) از اين تشبيه استفاده مي شود:

1. همانگونه كه غذا يكي از اولين و ضروري ترين مواد براي ادامه بقاء انسان است، پس بلاها هم براي ادامه زندگي انسان جزء جداناشدني زندگي او است.

2. غذا مايه بالندگي و پرورش انسان و توانمند شدن انسان مي شود بلاها و مصائب نيز مايه پرورش انسان و نمايان شدن گوهر وجود انسان مي شود.

11. احساس حضور در محضر خداوند

پيشوايان ما شيوه هاي گوناگون رويارويي با مصائب را به ما آموخته اند، از جمله در باره حضرت سيدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام نقل است هنگامي كه طفل شير خوارايشان شهيد شدند علت آسان شدن اين مصيبت را نظاره گر بودن خداوند به اين صحنه بيان مي كند.

(هوّن عَلي اِنّه نَزَلَ بِعينِ الله) (حسيني، 1417: 69)

12. توجه به عموميت داشتن مصائب

يكي از راه كار هاي تحمل مصائب اينست كه آدمي بداند مصيبت تنها از آن او نيست بلكه تمام انسان ها در دنيا مصيبت مي بينند و مورد آزمايش الهي قرار مي گيرند:

لذا در كلام مشهوري اين گونه گفته شده است (المصيبة اذا عَمَّت طابت)

(مصيبت هنگامي عمومي باشد قابل تحمل مي شود )

(مولي صالح مازندراني، 1421: 7 / 173)

و خداوند در قرآن براي تقويت روحيه پيامبر (ص) در برابر مصائب و مشكلاتي كه ايشان در تبليغ با آنها رويا رو بودند مي فرمايد:

(وَ كلاًُّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء ِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاء َكَ فيِ هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَة ٌ وَ ذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِين)

(هود / 120)

(مغنيه، 1424: 4 / 281)

(و هر يك از سرگذشتهاي پيامبران خود را كه بر توحكايت مي كنيم، چيزيست كه دلت را بدان استوار مي گردانيم

و در اينها حقيقت براي تو آمده و براي مؤمنان اندرز و تذكّري است)

نتيجه گيري

تصويري كه بوديسم از جهان و رنج ارائه مي كند تصويري غير واقعيست و راه كار هايي كه براي رهايي از رنج ارائه كرده است مبهم و غير عمليست و شاهد آن اين كه پيروان آن هرگز از رنج رهايي نيافته ولي اسلام بخشي از رنج و مصيبت را جزء زندگي دنيوي مي داند كه نه قابل انكار و نه قابل بر طرف كردن است ولي راه كارهايي ارائه مي كند كه مصائب را نه تنها قابل تحمل بلكه نشاط آور نيز مي كنند.

سيد محمد حسين موسوي دانش آموخته حوزه علميه خراسان رضوي سال پنجم درس خارج فقه و اصول

فهرست ***********

منابع

1. قرآن كريم.

2. ابن نما حلي، نجم الدين محمد بن جعفر بن ابي البقاء، 1369، مثير الاحزان، نجف الاشرف، المطبعة الحيدريه.

3. ابن شعبة الحراني، حسن بن علي، 1363، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين.

4. الإسكافي، محمد بن همام، بي تا، التمحيص، تحقيق ونشر مدرسة الإمام المهدي عَلَيْهِ السَّلَام، قم،

5. پاشايي، ع. 1986، بودا، تهران، نگاه معاصر.

6. پرفسور چاندرا، ساتيش و پرفسور داتا، دريندرا موهان، 1384، معرفي مكتبهاي فلسفي هند، مترجم؛ فرناز ناظر زاده كرماني، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان.

7. تي لوكا، نيا نه، بي تا، سخن بودا، ترجمه: ع. پاشايي، بي جا، قطره.

8. جزري (ابن اثير)، مبارك بن محمد، 1364، النهايه في غريب الحديث، قم، موسسه اسماعيليان.

9. حراني، علي بن حسين بن شعبه، 1404، تحف العقول، تصحيح علي اكبر غفاري، قم، جامعه مدرسين قم.

10. حسيني، موسي بن جعفر، 1417، الله لهوف في قتلي الطفوف، قم، انوار الهدي.

11. الحلي، حسن بن يوسف، 1417، النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر،

تحقيق مقداد سيوري، بيروت، دار الأضواء للطباعة و النشر و التوزيع.

12. دهخدا، علي اكبر، 1364، لغت نامه، دانشگاه تهران.

13. ريتال اتكينسون، ريچارد اتكينسون، ارنست هيلگارد، 1368.

21، زمينه روانشناسي، ترجمه: دكتر محمد تقي براهني، دكتر سعيد شاملو، نيسان گاهان و همكاران، بي جا.

14. ري شهري، محمد، 1375، ميزان الحكمه، تحقيق: دار الحديث، قم، دار الحديث.

15. زبيدي، مرتضي، 1414، تاج العروس، بيروت، دار الفكر.

16. سيد رضي، محمد بن حسين بن موسي، 1412، نهج البلاغه، تحقيق و شرح: شيخ محمد عبده، بيروت، دار الذخائر.

17. شاله، فلسين، 1346، تاريخ مختصراديان بزرگ، مترجم؛ خدايار محبي، تهران، دانشگاه تهران.

18. شايگان، داريوش، 1356 ش (2356)، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، تهران، اميركبير.

19. طباطبائي، سيد محمد حسين، بي تا، الميزان في تفسير القران، قم، جامعه مدرسين.

20. طبرسي، ابو علي الفضل بن حسن، 1415، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات.

21. الطبرسي، أبي الفضل علي، 1418، مشكاة الأنوار في غررالأخبار، تحقيق مهدي هوشمند، دارالحديث.

22. طريحي، فخر الدين، تفسير غريب القرآن، 1421، تحقيق: سيد احمد حسيني، مكتبه النشر الثقافه الاسلاميه.

23. طوسي، محمد بن الحسن، 1409، التبيان، تصحيح و تعليق: احمد حبيب قصير عاملي، مكتب الاعلام الاسلامي.

24. طوسي، محمد بن الحسن، 1414، الامالي، قم، دار الثقافه.

25. فراهيدي، الخليل بن أحمد، 1409، العين، تحقيق: مهدي المخزومي، مؤسسة دارالهجرة.

26. قرائي، فياض، 1385، اديان هند، مشهد، دانشگاه فردوسي.

27. كاشاني، فيض، 1416، تفسيرصافي، قم، مكتبه النصر.

28. كليني، محمد بن يعقوب، 1375، اصول كافي، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه.

29. كازينز، ال. اس، 1384، آيين بودا در جهان امروز، ترجمه و تحقيق، عليرضا شجاعي، بي جا، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.

30. لجنه الحديث في معهد الامام

الباقر عَلَيْهِ السَّلَام، 1416، موسوعه كلمات الامام الحسين عَلَيْهِ السَّلَام، بي جا، دار المعروف.

31. ليثي الواسطي، علي بن محمد، 1376، عيون الحكم و المواعظه، تحقيق: شيخ حسين الحسيني البيرجندي، قم، دار الحديث.

32. مازندراني، مولي محمد صالح، 1421، شرح اصول كافي، بيروت، دار احياء التراث العربي،

33. مجلسي، محمد باقر، 1403، بحارالانوار، تحقيق: محمد باقر بهبودي، بيروت، دار احياء التراث العربي.

34. مغنيه، محمدجواد، 1424، الكاشف، تهران، دارالكتب الإسلامية.

35. نانسي، ويلسون راس، 1374، بوديسم راهي براي زندگي و انديشه، ترجمه: منوچهر شادان، تهران، بهجت.

36. نرمان ل، 1364، اصول روانشناسي، ترجمه: دكتر محمد ساعتچي، تهران، اميركبير.

37. نوري، الطبرسي، ميرزا حسين، 1409، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، بيروت.

38. هيوم، رابرت، 1376 ش، اديان زنده ي جهان، ترجمه: عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

39. Williams، Paul، Buddhist Thought، Routledge، London and New York، 2000.

40. Hawkins، Bradley K. Religions of the World Buddhism، Routledge، London، 1999.

41. Humphreyes، Christmas، A Pelicam Original Buddhism، Penguin books، 1962

42. King، Winston L. Buddhism and Christianity، Routledge، London and New York، 1963.

43. Klostermaier، Klaus K. Buddhism a Short introduction، One World Oxford، 1999.

44. Strong، John s. The Buddha a Short Biography، One World Oxford، 2001.

دالايي لاما از پذيرش تا انكار خدا

اديان نيوز / توصيه هاي دالايي لاما به شادمانگي پيش از آن كه توليد شادي كند رنج آفرين است؛ چنان كه كتاب هنر شادمانگي وي هم بيشتر در اثبات رنج در هستي است.

«تنزين گياتسو» مشهور به دالايي لاماي چهاردهم در خانواده اي كشاورز در استان «آمدو» در شمال شرقي تبت متولد شد.

تبتي ها بر اين اعتقادند كه بعد از در گذشت يك دالايي لاما (به معني اقيانوس خرد)،

دالايي لاماي بعدي تجسم اوست و همه آنها تجسم يافته و تناسخ هاي بوداي مهر (بوداي بزرگ) اند از همين جهت است كه براي دالايي لاما قداست ويژه اي قائلند و درك حضور او را فيضي بزرگ مي دانند.

دالايي لاماي چهاردهم از دو سالگي (يعني 4 سال بعد از درگذشت دالايي لاماي سيزدهم)

شايسته مقام دالايي لامايي شناخته شد و تاكنون اين منصب را داراست.

هنگامي كه در سال 1949 چين به تبت حمله كرد، دالايي لاما با صد ها تن از مريدانش به هند گريخت و دولت تبت را در تبعيد تشكيل داد و بعداً توانست غير از زعامت ديني، زعامت سياسي را هم بدست گيرد.

دالايي لاما مسافرت هاي فراواني به كشورهاي ديگر داشته است.

بيش از 60 مسافرت رسمي در كارنامه وي ثبت شده است.

وي در همين مسافرت ها در دانشگاه ها و موسسات بين المللي به سخنراني پرداخته است.

اعطاي جوايزات متعدد و مدرك افتخاري (بيش از 50 دكتراي افتخاري) از طرف نهادهاي مطرح علمي و بين المللي به دالايي لاما از جمله موارديست كه كمتر رهبر مذهبي به چنين ركوردي دست يافته است.

وي هم اكنون استاد افتخاري دانشگاه موري امريكاست.

ادعاي صلح طلبي دالايي لاما به گونه اي افراط گرايانه است كه وي با اعدام صدام كه فردي جاني و متجاوز بوده و در طول 2 دهه جان صدها تن را گرفت مخالفت كرد. دالايي لاما در سال 1989 برنده جايزه صلح نوبل شد.

امروزه اعطاي جايزه صلح نوبل بيشتر صبغه سياسي پيدا كرده است، چرا كه افرادي همچون انورسادات، جيمي كارتر، شيرين عبادي، محمد البرادعي، ميخائيل گورباچف و يا سردمداران رژيم اسرائيل همچون شيمون پرز، اسحاق رابين در بين برندگان صلح نوبل يافت مي شوند.

در حقيقت دالايي لاما از اين جهت كه در برابر چين مواضع سياسي غير هم سو دارد و غربي ها مي توانند به عنوان حربه اي عليه چين از او استفاده كنند در اين انتخاب نقش داشته است.

در شهريور 85 خبر اعطاي مدال طلاي كنگره امريكا براي اولين بار به يك فرد خارجي (دالايي لاما) باعث تعجب افكار عمومي در جهان شد.

%%دالايي لاما تاكنون بارها شيفتگي و نزديكي خود به رژيم صهيونستي را اظهار نموده است.

وي با شعار صلح گرايي چند مسافرت رسمي به اسرائيل داشته است و رسماً در مقابل ديوار ندبه در اورشليم به اداي احترام و نيايش پرداخته است.

وي در بسياري از مجامع بين المللي در باب صلح جهاني و ضرورت آشتي بين ملت ها سخن گفته و تلاش مي كند دين بودا را به عنوان مكتبي كه مي تواند صلح و مهر را در جهان حاكم كند به ديگر ملت ها معرفي كند.

وي خود را منادي صلح مي داند و سهيم شدن با ديگران و هم احساس شدن با ديگران را جزء ماموريت هاي خود مي داند. البته اين همدردي چنان در روح وي نفوذ كرده كه علاقه مند است ديگران را در درد و رنج هم شريك گرداند.

شايد به همين جهت است كه در مورد خود مي گويد:

«براي من سهيم شدن با ديگران كار آساني است.

فقط اشكال كارم اينست كه رازهاي ديگران را نمي توانم حفظ كنم. به عنوان مثال ممكن است در جمعي در مورد مسائل سري بحثي صورت گيرد و من بلافاصله اين مطالب را در برابر ديگران مطرح كنم.»

انديشه هاي دالايي لاما:

1 شاديدالايي لاما بيش از همه به يك امر نظر دارد و آن رسيدن به شادماني است.

شادي از ديد

وي هدف زندگيست و غايت سير سالك در همين مسأله خلاصه مي شود. وي در اين مورد مي گويد:

«از نظر من شادي مي تواند از طريق آموزش و تمرين فكر به دست آيد.» توجه دالايي لاما به شادي به صورتيست كه يك كتاب مستقل در مورد ديدگاه هاي او در باب شادي به نگارش درآمده است.

2 اصل رنجدر بوديسم يك اصل وجود دارد كه به مثابه يك علت ذكر گرديده است، به همين جهت، نتايج و فروعات متعددي براي آن شمرده مي شود. آن اصل اينست كه «انسان در رنج است و اساساً ذات هستي با رنج پيوند خورده است.»

رنج هايي چون بيماري ها، آسيب ديدگي، محروميت ها، پيروي و مرگ، از دست دادن عزيزان، همه بخشي از اين رنج عظيم است كه بر سراسر هستي سايه افكنده است.

انسان در اين رنج گرفتار است و در چرخه تولدهاي پياپي و مرگ هاي مكرر گرفتار است، مگر اين كه از اين چرخه و دور نجات يابد و به فناي مطلق ( نيروانا) برسد.

3 اصل تغيير و بي ثباتي در نگاه بودا هيچ جوهر ثابت و پابرجايي در عالم وجود ندارد و همه چيز در تغيير و دگرگوني است.

اين عدم ثبات به صورت هاي متعددي در كتاب هاي بودايي ها و در نوشته ها و گفته هاي دالايي لاما مورد تبيين قرار گرفته است.

در گفته هاي دالايي لاما از اين دگرگوني عمومي اشياء، به «تهيگي» تعبير شده است.

«%%تهيگي به معناي آن است كه هيچ پديده اي نمي توانست هستي ذاتي داشته باشد.

با دريافتن اين كه در همه طبيعت هيچ چيز به خود پاينده نيست مي توانيم به سرشت فريبنده يا فريب آموز بودن همه پديده ها پي ببريم.» جاي ديگر آورده است:

«همه پديده ها از هستي راستين و

راستي اي كه جوهرين باشند تهي هستند.

… همه پديده ها از هستي ذاتي يا خودي كه در سرشت شان جاي گرفته باشد بي بهره اند.» 4 دين در كلام دالايي لامادالايي لاما دين را نه مسيري واقعي و راهي حقيقي كه يك سرگرمي شخصي آرام بخش مي داند. چنان كه مي گويد:

«پنج ميليون انسان روي كره زمين زندگي مي كنند و من معتقدم و به پنج ميليارد دين نياز داريم» در بيان بالا آنچه دالايي لاما در برابرش سر تسليم فرود آورده، همان است كه امروزه از آن به «كثرت گرايي ديني» و «پلوراليزم ديني» ياد مي شود. آنچه در اين مختصر با زبان ساده قابل ذكر است اينست كه آيا دين «راه واقعي» است يا «مسأله اي ذوقي»؟

آيا دين از اين جهت كه نياز اوليه و اصيل روح انسان است وجودش لازم است يا از اين جهت كه نوعي سرگرمي و تفنن است؟

آيا دين هم چون هوا و نياز به تنفس است كه بدون آن هلاكت روح قطعي است؛ يا هم چون دسر غذاست كه در نبود آن ضرري متوجه انسان نمي شود؟

آن چه در بيان دالايي لاما آمده است و با نگاه رايج غربيها هم سازگار است «برداشت ذوقي» از دين است كه در اين برداشت، دين امري سليقه اي تلقي مي شود و مسأله اي فردي قلمداد مي شود. بنا بر اين، انتظار اين كه دين عهده دار رسالت اجتماعي گردد بيهوده و لغو خواهد بود.

با اين نگرش، دين نسبت به با خدايي يا بي خدايي هيچ اقتضايي ندارد. بنا بر اين طبيعيست كه دالايي لاما توصيه كند:

«امكان دارد كسي با پذيرش خدا آرامش يابد و ديگري با انكار خدا، هر كسي بايد دنبال داروي

مناسب خود باشد.

تامل و كنكاش 1 نكته بسيار اساسي و كليدي در باب معنويت دالايي لاما اين است:

«دالايي لاما چون بشر را غرق در رنج مي داند و رنج را نامطلوب مي بيند او را به چيزي دعوت مي كند كه ضد رنج است» به عبارت ديگر وي «چون بشر را در رنج مي داند به شادي دعوت مي كند». وي مي گويد:

«از ديدگاه يك بودايي حتي كوچكترين حشره اين حس (حس خواهش غلبه بر رنج) را در خود دارد كه مطابق با ظرفيت وجودي اوست و بر اين مبنا سعي دارد به شادماني دست يابد» دالايي لاما بسياري از حس ها را با همين معيار توجيه مي كند.

مثلاً وي در مورد همدردي و دليل مطلوبيت همدردي مي گويد. «همدردي واقعي بر مبناي حس احترام براي ديگران و درك اين واقعيت قرار گرفته است كه ديگران نيز حق دارند درست مانند ماشاد باشند و بر رنج فائق آيند.» توجه به شادي در متن مقدسي كه منسوب به بوداست چنين آمده است:

«در حقيقت خوشبخت ماييم. هر چند چيزي را از آن خود نمي دانيم اما به اين واسطه همانند خدايان تابناك خواهيم بود كه از شادماني تغذيه مي كنيم.» آن چه در اين ميان قابل تامل است اولا تعريف شادي از نظر دالايي لاماست، دوم هدف شادي از نگاه وي است.

وي در تعريف شادي مي گويد:

«از نظر من بالاترين شادي هنگاميست كه انسان به مرحله آزادي و آزادگي برسد. در آن زمان هيچ رنج و عذابي وجود ندارد و آن شادي ابدي است.

شادي واقعي بيشتر با قلب و فكر سر و كار دارد.» اين كلام كه كاملترين گفته دالايي لاما در باب ماهيت و تعريف شادي است، از

جهات متعدد قابل كنكاش است.

در تعريف بالا به همين نكته بسنده شده است كه شادي حقيقي آن است كه انسان را به مرز آزادي برساند.

اين كه آزادي چيست وتعريف آن كدام است و مرز آن كجاست؛ هيچ كدام در بيان وي تبيين نگرديده است.

از سوي ديگر بايد اذعان نمود كه همگان به صورت هاي مختلف، شادي را درك كرده اند وتجربه اي از شادي دارند، از همين جهت در مورد مفهوم آن تا حدودي اتفاق نظر وجود دارد و اساساً از همين روست كه كسي خود را نيازمند به تعريف شادي نمي بيند؛ اما در مورد آزادي قصه به گونه ديگري است.

اصولا برداشت ها در مورد مفهوم آزادي چنان مختلف است كه هنوز تعريف واحدي از ان ارائه نگرديده است و در مورد تعريف، منشا، مصاديق، حدود و مرزهاي آن اختلاف ديدگاه وجود دارد و هر كسي از عينك خاص خود به اين مفهوم نگريسته است.

بنا بر اين اين كه دالايي لاما شادي را به مفهوم مبهمي مثل آزادي پيوند زده است قابل قبول نيست. در نهايت بايد گفت:

غباري از ابهام اين گفته را فرا گرفته است و هر كسي مي توان از اين جمله وجهي را اراده نمايد و مراد و منظور خود را با اين تعريف بيان نمايد. از همين روست افرادي كه با افكار دالايي لاما از حيث جهان بيني هيچ وحدت مبنايي ندارند در شعارهايشان اين گفته آمده است و از اين جمله، منظور ديگري دارند. دالايي لاما در مورد بهترين راه براي تحمل رنج مي گويد:

«براي خود من، شخصاً بهترين و موثرترين تمرين براي تحمل رنج اينست كه به ياد آورم كه رنج از ويژگي هاي بنيادين سامساراست؛

وجودي كه در آن نشاني از روشن انديشي نيست. [هنگام مواجهه با كار رنج آور] اگر همان لحظه از زاويه ديگري به موضوع نگاه كنيد و به ياد آوريد كه اين جسم، خود شالوده رنج شماست حس ناراحتي و نارضايتي شما تقليل مي يابد … بنا بر اين اگر بپذيريد كه رنج بخشي از طبيعت شماست، ترديدي نيست كه در برابر دشواري هاي زندگي تحمل بيشتري خواهيد داشت». بنا بر اين راه حل وي براي درمان رنج اينست «كه نگرش خود را تغيير دهيد و توجه كنيد كه از رنج نمي شود فرار كرد. از رنج نبايد گريخت چون بخشي از ذات شماست». نتيجه روش بكار گرفته شده توسط دالايي لاما اين است:

«رنج را بپذيريد چون هست.» حال سؤال اينست كه كساني كه رنج را بر نمي تابند و مشكلات زندگي آنها را مي رنجاند آيا مشكلشان در «عدم پذيرش رنج به عنوان يك واقعيت» است كه دالايي لاما تلاش مي كند «وجود رنج» را اثبات نمايد؟ از قضا كساني كه اثر پذيري بيشتري از رنج دارند افرادي اند كه وجود رنج را چنان جدي گرفته اند كه رهايي از آن را امكان پذير نمي بينند. به عبارت ديگر در نگاه دالايي لاما رنج به جاي خود باقيست و مداوا نمي شود؛ بلكه با ايجاد نگرشي نو تحمل آن راحت تر مي شود. دالايي لاما اصرار دارد كه ما بپذيريم رنج از هستي قابل جدا شدن نيست تا بتوانيم آن را تحمل كنيم بنا بر اين رنج رفع نمي شود بلكه آن را به عنوان يك حقيقت در هستي مي پذيريم. پرسشي ديگر قابل طرح است كه اين روش در درمان رنج در عمل چقدر كارايي دارد؟

آيا اين

گونه تغيير در نگرش و تعويض عينك، مي تواند در عمل مكانيزم موفقي باشد؟ تجربه غير از اين را نشان مي دهد، چنان كه خود دالايي لاما بعد از مرگ برادرش، تحمل رنج فقدان برادر را به گذشت زمان نسبت مي دهد نه به كارايي فرمول بالا.

3 از ديگر مباني مورد قبول دالايي لاما مفهوم تناسخ است.

تناسخ كه در اديان هندي جايگزين رستاخيز قرار داده شده است، ايده ايست كه در اديان الهي مورد نكوهش و رد واقع شده است.

در متون فلسفي و كلامي ابوابي به رد تناسخ اختصاص يافته است.

صاحب اسفار اربعه (صدر الدين شيرازي) چند دليل فلسفي بر بطلان اين مفهوم اقامه نموده است كه از جمله آنها، محال بودن برگشت روح از فعليت به قوه است.

از يك طرف مسلم است كه روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعليت رسيده قوه محض نيست و از طرف ديگر بنا به تناسخ، روح به كالبد و جسد ديگري بدون دليل حلول مي كند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پيدا مي كند.

لازمه اين گفته اينست كه فعليت موجود به قوه خروج از فعل به قوه برگردد كه امريست محال است و باطل. چون فعل كه «وجدان» است هرگز به قوه كه «فقدان» است تبديل نمي شود.

4 اما آخرين نكته در مورد دالايي لاما اينست كه امروزه دالايي لاما از طرف جامعه غربي بسيار مورد توجه قرار گرفته و از وي تبليغ فراوان مي شود تا جايي كه هم شخص او و هم مكتبي كه عرضه كرده، دستاويز دسته اي از آثار هنري در سينماي هاليوود هم چون مجموعه هاي 2012 و آخرين كنترل كننده باد قرار گرفته است

و از او به عنوان منجي و احياگر معنويت در عصر جديد ياد شده است.

از اغراض سياسي غربيها كه صرف نظر كنيم ريشه اين توجه را بايد در آموزه هاي معنوي و عرفاني دين بودا جستجو كرد؛ چرا كه اين دين الحادي نه فقط موضع منفي نسبت به تمدن جديد غرب ندارد، بلكه با ارائه دسته اي از دستورات مدارامحور و آشتي جويا نه، مي تواند انرژي هايي را كه ممكن است براي تغيير تمدن غرب به كار بيفتد به تغيير در درون خويش به كار اندازد و حتي قدمي فراتر گذاشته و از طالبان معنويت و عرفان، انسانهايي سر به راه و صلح طلب بسازد.

چرا كه در نگاه بوديسم، براي رسيدن به سراب شادمانگي بايد همه چيز را مطلوب و زيبا ديد و آن چه كه نياز به دگرگوني دارد، جهان بيرون و حكومت ها و فرهنگ ها نيست بلكه نگاه انسان ها بايد تغيير كند.

در انديشه يك بودايي، هر چند كه رنج وجود دارد؛ اما بايد پذيرفت كه اين رنج ها و ظلم ها نه از پيامدهاي تمدن غرب كه لازمه هستي و جزء ذات جهان است.

بنا بر اين تمدن غرب نياز به تغيير ندارد، مهم اينست كه انسان ها بتوانند از كوه رنج ها «شادي» بيافرينند و از موج طوفان گذر كنند و به «آرامش» برسند و با دست و پا زدن بتوانند به سوي شاد زيستن گامي به پيش روند و هيچ نيازي به نگراني نسبت به عالم رستاخيز و عقاب اخروي وجود ندارد. در نگاه غربيان، بوديسم به عنوان آييني كه مي تواند در نقش جايگزين عرفان اسلامي در كانون توجه تشنگان معنويت و حقيقت قرار گيرد، اهميت پيدا مي كند و

آن را به عنوان بدلي كه قادر است توجهات را به سمت خود جلب نمايد و به عنوان حربه اسلام زدايي مورد استفاده قرار گيرد تبليغ مي كنند.

چرا كه مهم اين نيست مشتاقان معنويت و حقيقت، مسيحي باشند يا بودايي، مهم آن است كه مسلمان نباشند. در پايان بايد گفت كه توصيه هاي دالايي لاما به شادمانگي پيش از آن كه توليد شادي كند رنج آفرين است؛ چنان كه كتاب هنر شادمانگي وي هم بيشتر در اثبات رنج در هستيست تا ترويج شادماني! در يك كلام بايد گفت:

معنويت دالايي لاما، معنويت شادي بي هدف است و به عبارت دقيق تر، عرفان به شرط رنج است.

نداي انقلاب

آخرين دالايي لاما

بازنگريِ نقش و جايگاه دالايي لاما در بازوي فرهنگي صهيونيزم (هاليوود) و نقدي بر فيلم آخرين كنترل كننده باد به بهانه دوبله شدن فيلم آخرين كنترل كننده باد در سيماي جمهوري اسلامي براي پخش در ايام پربيننده. جناب «تنزين گياتسو» كه در روستاي «تاكتسِر» در استان «آمدو» در شمال شرقي تبت، در ششم جولاي 1935 در خانوادهاي كشاورز و پرجمعيت به دنيا آمد [1] امروز به عنوان آخرين دالايي لاما شناخته مي شود و با آنكه اذعان دارد آيين بودا آييني است الحادي [2] و مفهومي به نام خدا (به عنوان خالق هستي) در قاموس اين آيين وجود ندارد، اما باز هم ادعا دارد آيينش تنها مسير حقيقي بوداست.

خطر اين جريان در همين ادعاي جناب دالايي لاما و باور مصلحتي غرب است كه او را به عنوان بوداي معاصر بشناسند و تبليغ كنند.

اين مساله باعث اهميت بخشيدن به يك جريان كوچك خواهد شد.

در كودكي بسياري از مخاطبان امروزي سينماي جوان، انيميشني براي جا

انداختن برتري آيين بودا توسط شخصيت محوري اي كي يو سان كه كودكي بودايي بود كه دوران رياضت خود را سپري مي كرد. مضمون عِلوي بودن آيين بودا كه در اين فيلم و نزديك به 15 فيلم و سريال قوي و مطرح همه مي توانند در يك راستا به حساب آيند. به ويژه كه در فيلم ها و مستندهاي بسياري كه ساخته مي شوند تناسخ به نحوي مطرح مي شود كه فرد اول فرقه و رئيس گروه مذهبي در آيين هاي گوناگون همان بوداي مطرح در تاريخ جناب شاكياموني معرفي مي گردد. تنزين گياتسو كه از گزينه هاي مطرح براي رهبري دين نوين جهاني (New Age Religion) است كه براي تقارب اديان و به هدف مبارزه با اديان اصولي مانند اسلام شكل گرفته است، تاكنون بارها شيفتگي و نزديكي خود به به جهان سلطه و رژيم صهيونستي را اظهار نموده است و با آنكه شعار اصلي آيينش را صلح و شادماني براي همه مي داند، چند مسافرت رسمي به سرزمين اشغالي و ديدار با سركردگان اسرائيل غاصب داشته است و رسماً در مقابل ديوار ندبه در اورشليم به اداي احترام و نيايش پرداخته است.

خلاصه فيلم:

4 عنصر باد، آب، خاك و آتش در زمين وجود دارد و 4 ملت؛ هر ملت و مردمانش تنها قادر به كنترل يكي از اين عناصر هستند.

اما آواتاري كه در هر دوره ظهور مي كند قابليت و قدرت كنترل هر 4 عنصر را دارد. آواتار معاصر كودكيست كه 100 سال قبل ناپديد شده و در نبود او ملت آتش با دزدي طومارها و علوم ديگر ملت ها بر آنان برتري پيدا مي كند.

خواهر و برادري اسكيمو او را پيدا مي كنند و آواتار برمي

گردد و طبق پيش گويي ها آواتار تنها كسيست كه مي تواند تعادل را بر روي زمين برقرار كند … روايت داستان فيلم:

كودك بازيگوش بودايي كه براي آواتار شدن آموزش مي ديد پس از اين كه خبردار مي شود آواتار است و پس از كرنش تمامي اساتيد و شاگردان معبد سرزمين كنترل كنندگان باد در مقابل او وقتي خود را شايسته اين مقام نمي يابد از معبد مي گريزد و براي در امان ماندن از دست دشمنان با داخل شدن در حبابي كه ساخته زير آب پنهان مي شود. جريان آب او را به سرزمين يخبندان جنوبي مي رساند و صد سال زير اين يخ ضخيم مي ماند تا روزي كه خواهر و برادري او را از زير آب بيرون مي كشند اما كنترل كنندگان آتش كه در كمين او بودند دستگيرش كرده و پي به حقيقت او بردند. او كه از قصد سوء آنها خبر دارد از دست ايشان مي گريزد اما دوباره به دست مردان ديگري از اين قبيله كه قصدشان فراگيري تمام فنون به دست گيري و كنترل قواي طبيعت و استثمار مردم جهان به كمك اين قدرت هاست مي افتد. در اسارت با افراد زيادي كه كنترل كننده خاك هستند مواجه مي شوند. اين كودك كه آنگ نام دارد و چون آخرين بازمانده از كنترل كننده هاي باد است و فرد ديگري جز اين دسته از انسان هاي خارق العاده نمي تواند آواتار باشد مگر اينكه از دسته كنترل كنندگان باد باشد لذا به ناچار آواتار است، اين كنترل كنندگان خاك را ترغيب به مقاومت و مقابله با زندان بان ها كه از كنترل كنندگان آتش هستند مي كند.

پس از مبارزه و فرار از حصر به سوي سرزمين هاي يخ بندان

شمالي مي شتابند و در آنجا با كمك روساي اين سرزمين و بهره گرفتن از قواي طبيعت در آنجا بر دشمنان طبيعت و بشريت پيروز مي شوند. نقد محتوايي فيلم:

گرچه به لحاظ محتواي فيلم و اتفاقاتي كه در جريان داستان فيلم اتفاق مي افتد مي توان اين فيلم را به نوعي آخرالزماني به حساب آورد و يا حتي به لحاظ وجود برخي پارامترهاي خاص مانند زمان پردازي آغازين فيلم و شروع فيلم پس از صد سال از ويراني و تسخير دنيا توسط عده اي خاص و …، جزء فيلم هاي فرا آخرالزماني دانست اما وقتي دقت به زندگاني جناب تنزين گياتسو رهبر بوداييان تبت و دالايي لاماي چهاردهم مي كنيم به وضوح در مي يابيم كه فيلم آخرين كنترل كننده باد شرح حال زندگي جناب تنزين گياتسوست كه در كودكي به مقام دالايي لامايي رسيد و براي به دست گيري رهبري معنوي مردم تبت آموزش هايي ديد و از همان هنگام كودكي رهبري معنوي فرقهاي از بوداييان را بر عهده گرفت كه هماكنون نيز رهبري اين فرقه را بر عهده دارد و به عنوان رهبر بوداييان لامايي و دالايي لاماي چهاردهم معروف است.

در نوجواني از تبت به هند گريخت و در آنجا بود كه مبارزه سرد خويش را بر عليه رهبران و سياستمداران سرزمين سرخ (چين) آغاز كرد و خويش را پيام آور صلح خواند، بعد به آمريكا رفت و هم اكنون در يكي از دانشگاه هاي آنجا مشغول تدريس است؛ [3] اين فيلم بي شك جز بر زندگي جناب گياتسو و نقش رهبري معنوي او در دنيا دلالت ندارد و دلايل زيادي بر اين كه اين فيلم درصدد اثبات رهبري معنوي جهاني براي رهبر بوداييان

لاماييست وجود دارد؛

1. منجي اي كه در اين فيلم معرفي مي شود شرقي بوده و متعلق به معبديست كه ويژه بوداييان سرزمين تبت است.

شبيه اين نوع معبدها را فقط در فيلم هايي مانند سمسارا و هفت سال در تبت كه به نوعي براي تبليغ بوديسم و بوديسم تبتي و معرفي انديشه ها و باورهاي اين جريان است مي بينيم.

2. آنگ كه به نوعي كودكيِ جناب تنزين گياتسوست در فيلم از يكي از اساتيد خود كه كه با نام راهب گياتسو از او ياد مي كند نام مي برد. تمامي رهبران بوداييان تبتي با نام خانوادگي گياتسو شناخته مي شوند و با آن كه در اين فرقه ازدواج براي راهب ها ممنوع است (يكي از علت هايي كه به اعتراف آنگ باعث فرار او از آواتار شدن بود همين زندگي غيرعادي و ممنوعيت ازدواج است) اما آنها با توسل به تناسخ خواسته اند مساله جانشيني و يك خاندان بودن را حل كنند.

اين مساله در فيلم آنجايي كه از دست پسر پادشاه كنترل كنندگان آتش گريختند و براي اولين بار به سرزمين كنترل كنندگان باد آمدند از زبان آنگ براي دوستانش بيان مي شود و او برخي از راهب هاي آنجا را به نوعي پدر خويش معرفي مي كند.

3. صلح طلبي اي كه جناب گياتسو از آن در تمامي صحبت هايش دم مي زند در اين فيلم بسار پر رنگ است.

اين رهبر بودايي كه در زمان انتخابات سال 88 همنواي جنبش سبز بود در برخي بنامه ها و مصاحبه ها با پلاكاردي سبز با شعار حقوق بشر براي ايران و آزادي براي ايران جلوي دوربين مي آيد هميشه دم از صلح و نوع دوستي زده و سعي كرده فرار دوران نوجواني اش از تبت را به

نوعي گريز از جنگ معرفي كند و خود را مصلحي براي نه تنها مردمان تبت كه پيام آور صلح جهاني معرفي كند.

4. اتفاقاتي كه براي قهرمان داستان جناب آنگ مي افتد درست شبيه به اتفاقاتي كه براي جناب تنزين گياتسو در طول بيش از 75 سال زندگيست و همه اين مسائل باعث مي شود اين فيلم جز در راستاي معرفي كردن بوداييان تبتي از سوي هاليوود براي رهبري معنوي نباشد چنانكه پيشتر در فيلم 2014 شاهد بوديم وقتي عرب (كه خواه ناخواه نماد فرد مسلمان و نماينده جامعه اسلامي در فيلم هاليوود است) سرمايه داري براي نجات خود و خانواده اش و سوار شدن به سفينه رايزني مي كند مبلغ نجوميِ بلند و بالايي به او مي دهند كه از پرداخت آن عاجز باشد اما نوجواني تبتي كه از راهب هاي تبت است هم به سادگي و بدون هزينه به سفينه راه مي يابد و هم در هنگام خروج جزو نفرات اوليست كه از سفينه پياده مي شوند و فيلم ها و كارتون هاي بسياري چون اي كيوسان، سمسارا، بوداي كوچك و … نشان دهنده اوج اتحاد استراتژيك كمپاني هاي دروغ پردازي هاليوودي با فرهنگ بوداي تبتي است.

5. سرزمين كنترل كنندگان آتش به گونه اي به تصوير كشيده شده كه تداعي گر سرزمين چين است.

چين از كهن به سرزمين سرخ معرف بوده و با القاي اين نكته در فيلم كه اين سرزمين آتش و آتش افروزيست و كمك گرفتن از روند فيلم، سرزمين كنترل كنندگان آتش؛ چين و سرزمين كنترل كنندگان آب؛ مردمان آمريكاي شمالي معرفي مي شوند كه با اتحاد با هم، اقتدا به آنگِ آواتار كه نماد دالايي لاماست و بهره گيري از قواي درون در مهار طبيعت

مي توانند بر دشمن خونريز خويش پيروز شوند. نكته بسيار مهمي كه در فيلم بود اشاره به توان برقراري ارتباط با روح هستي و عالم رازگونه ارواح عالم بود كه اين عمل تنها توسط آواتار و در جايگاهي ويژه به نام عبادتگاه بود.

جالب اين كه در هر جايي كه عبادت گاهي بود اين مساله مي توانست براي آواتار فيلم اتفاق بيفتد. اصل دين و اين كه چه عبادتگاهيست در فيلم بي اهميت جلوه داده مي شود و اين از شعارهاي دالايي لاما است.

نكته ديگر توصيه روحي كه شبيه مار و اژدهايي بزرگ بود.

روحي كه روح هستي بود به اين مضمون مطالبي را به آنگ مي گويد كه چون تو آواتاري دليل نمي شود جان ديگران را به بازي بگيري بلكه به همين علت بايد به حفظ جان آنها اهميت بدهي گرچه دشمنان تو هستند و راه مقابله با اين دشمن سفاك را قدرت اقيانوس معرفي مي كند.

در بوداي تبتي به كسي كه داناي كل مي شود لقب اقيانوس مي دهند و او را با اين لقب مي خوانند، همان لقبي كه برخي از طرفداران دالايي لاما او را با آن نام مي خوانند. در انتهاي فيلم آنگ با سفارش اژدهايي كه حقيقت پشت پرده عالم در فيلم معرفي مي شود به نيروي درون پي برده و با بهره گيري از قدرت دروني خويش و به كار بستن فنون كنترل آب بدون خونريزي و اعمال خشونت با بازگرداندن كشتي ها به دل دريا به كمك موج بزرگي كه مي آفريند باعث تمام شدن جنگ و پيروزي نهايي مي شود. اين صحنه نهايي كه تداعي بخش معجزه حضرت موسي و شكافتن آب درياست بسيار زيبا كار شده و روشن شدن نقوش و

حروف كابالي كه روي بدن و سر و پيشاني آنگ نقش بسته، بيانگر پيوند عميق لامائيسم را با كاباليسم در دنياي امروز است.

جمع بندي با آنكه تلاش شده تا با دادن تلفات و كشته هايي چون فداكاري شاهزاده سرزمين هاي يخ بندان شمالي از كليشه اي بودن اين نوع فيلم ها كه معمولا در آنها قهرمان ها پيروز مي شوند و هيچ اتفاقي برايشان نمي افتد پرهيز شود اما به دليل زيرساخت هاي غلط هاليوود و اسطوره و نمادين ساختن فيلم ها عملا بازيگران اصلي حتي خوني هم از دماغشان نمي آيد و تنها گاهي ضربه اي آرام مي خورند و يا گاه اسير و دستگير مي شوند، اما در نهايت سالم و با قدرت تا آخر فيلم حضور جدي دارند. بهره گيري از ماچوها و پهلوان پنبه ها در هاليوود نه كار تازه ايست و نه از روال ساخت فيلم هاي مهم، استراتژيك، آخرالزماني و معناگرا حذف خواهد شد.

آنچه باعث تداوم چنين قالبي براي ساخت فيلم در هاليوود مي شود آرايش آخرالزماني هاليوود است كه موجب ساختن قهرمان هاي خيالي براي الگو دهي و فرهنگ سازي از طريق اين الگوهاي بدلي است.

جلوه هاي بصري و ويژه ي قوي در بسياري از صحنه هاي فيلم به جذابيت و جذب مخاطب كمك شاياني مي كند و تا حدودي فضاي فيلم را از تخيلي بودن به سمت قابل لمس و تجربه و در نهايت قابل قبول بودن فيلم مي كشاند، اما ضعف در برخي از تكنيك هاي ساخت، نمادپردازي و بازيگري برخي نقش هاي دست دوم و چندم گاهي اين زيبايي را تحت تاثير قرار مي دهد. اين فيلم هم مثل همه فيلم هاي ساخته شده در شهرك هاي فيلم سازي هالييود خالي از سبك زندگي تسامحي نيست و مي توان گفت كه در لايه ي مبارزه

با آتش افروزان كنترل كنندگان آتش و صلح طلب معرفي كردن دالايي لاما و همدستانش كه سران كشور جنگ افروز آمريكا هستند لايه پنهان تري نهفته كه همان لايه صدور سبك زندگي آمريكاييست و ما در گير و دار جنگ شاهد دوست شدن برادر آخرين كنترل كننده آب سرزمين هاي جنوبي با شاهزاده كنترل كننده آب شمال و عشق كوتاه مدت اين دو هستيم. اين لايه هيچگاه از فيلم هاي هاليوود رخت نخواهد بست، زيرا هم انديشمندان غرب اين اعتقاد را دارند كه دين متاثر و شكل يافته از سبك و نوع زندگي بشر است و هم هاليوود به اين سبك از زندگي در ميان مخاطبانش و فرهنگ مصرف گرايي و بي مبالاتي براي فروش بيشتر محصولات خويش از طريق استثمار مخاطب هاي ناآگاه نياز دارد. گرچه بر خلاف رويه معمولِ فيلم هاي هاليوود منجي در اين فيلم شرقيست اما خود به دست غرب نجات يافته – از اعماق آب هاي يخ زده شمالي كشف مي شود و از دست شاهزاده كنترل كنندگاه آتش به در برده مي شود. مؤلفه ديگر وجود نقش و نگار، خالكوبي بدن، سر و پيشاني وي اَست كه همه اذكار و اوراد كاباليست و در هنگام مديتشن و رزم به او قدرت مي بخشد.

در اين فيلم هم نجات بخش بشريت، شر را نابود نمي كند زير از نگاه يهود وجود شر براي اين عالم ضروريست و فقط بايد آن را كنترل كرد نه اين كه با نابودي آن مساله را حل كرد. نكته اي كه به اين بهانه بايد مورد توجه قرار گيرد اتحاد استراتژيك جبهه فرهنگي صهيونيزم با سركردگي هاليوود با جريان هاي شرقيست كه از لحاظ تمدني بسيار شبيه ايران

هستند و همين قرابت اگر شفافيت سازي نشود ممكن است به جذب جوانان اين ملت بزرگ به شبه عرفان هاي وارداتي شرقي بينجامد. براي آنها مهم نيست كه جوان مسلمان مسيحي شود يا هندو مهم اينست كه مسلمان نباشد.

************

[1] محمد تقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشههاي دالايي لاما ص 19.

[2] خود دالايي لاما در كتاب «زندگي در راهي بهتر ص 56» به صراحت اعلام ميكند؛ بنا بر انديشه بوديسم هيچ اصل ثابت و مطلقي به عنوان خدا – كه قادر و عالم مطلق و خالق جهان باشد – وجود ندارد و با اين همه خود ادامه دهنده بودا و طريق سلوك خويش را شيوه اي پيشرفته از بوديسم مي داند.

[3] براي مطالعه بيشتر به كتاب نگرشي به آراء و انديشه هاي دالايي لاما نوشته محمد تقي فعالي مراجعه شود.

بخش نقد ها

تناسخ

يكي ديگر از آموزه هاي مورد قبول دالايي لاما تناسخ مي باشد ريشه هاي عقيده تناسخ، نخستين بار به صورت مكتوب در اوپنيشادها به چشم مي خورد. ولي احتمالاً اين ايده، برآمده از انديشه ي آريايي ها نيست و آنها اين فكر را از دراويدي ها يعني بوميان قديم و ساكنان اصلي هندوستان بر گرفته اند و نزد آريايي ها تحول و تكامل يافته است.

به اعتقاد هندوان، روح آدمي يك سلسله توالد و تجديد حيات را طي مي كند و پياپي از كالبدي به كالبد ديگردر مي آيد. روح ذ پس از مرگ به پيكري ديگر به پيكري ديگر منتقل مي شود وجامه ي نوين مي پوشد.

اين ادوار توالد پي در پي در يك سلسله ي بي انتها به صورت دائمي ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پيكري به پيكر ديگر هميشه در سطح واحدي وجود ندارد. بلكه ممكن است در عوالم بالا يا پايين

نمودار گردد. مثلاً گاهي روح از كالبد آدمي خارج شده، در كالبد درختي در آيد يا از كالبد حيواني بيرون رود و به كالبد انساني برهمن پوشيده شود. آدمي در نتيجه ارتكاب گناه بسيار، در محله باز گشت، تبديل به موجودي بي جان مي شود و در نتيجه ي گناهان ناشي از گفتار، در كالبد پرنده اي ظهور جديد مي يابد و در نتيجه ي ارتكاب معاصي ناشي از مغز و انديشه، در طول ساليان دراز، در طبقه اي پست تر تجديد حيات مي كند.

مرتكب قتل يك برهمن هزار مرتبه در پيكر عنكبوت ها و افعي ها و سوسمار ها و جانوران موذي ظهور مي كند.

كساني كه از آزار دادن به ديگران لذت مي برند، تبديل به درندگان گوشتخوار مي شوند. كساني كه لقمه حرام و غذاي ممنوع خورده باشند تبديل به كرم ها مي شوند. اما دزدان و اشرار كه موجب اتلاف نوع هستند، براي دزديدن يك دانه، تبديل به موش صحرايي مي شوند؛ براي دزديدن يك اسب تبديل به ببري مي شوند؛ براي دزديدن يك ميوه يا ريشه ي گياه به صورت ميمون ظهور مجدد مي كنند؛ براي ربودن يك زن خرس مي شوند و براي دزديدن گاوي، تبديل به بزمجه مي گردند. بنا بر اين زندگي يك روح به عنوان يك فرد فقط يك جا و دريك بدن نيست، بلكه هر فرد حياتي تكرار شونده دارد. هرفرد هزاران بار پيش از زندگي كنوني وجود داشته است و پس از اين زندگي هم حياتهاي متعدد و مكرري خواهد شد.

اما در هر مرحله به صورت كالبدي نمودار مي شود. پس روح در يك «سرگرداني مداوم» است و اين معناي لغوي سمساره مي باشد.

از سوي ديگر تنها عامل تعيين كننده براي انتقال روح، عمل و كردار است.

كردار در يك زندگي،

علت زندگي ديگر است.

تا زماني كه كوچكترين اثري از كردار در زندگي فرد باقي باشد، سلسله ي سمساره پا برجاست.

از اين رو هيچ عامل ديگري جز عمل و رفتار پيشين فرد در انتقال روح تاثير گزار نيست. بنا بر اين توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تاثير گذارند و نه معنا و مفهومي خواهند داشت. اين نظام عمل و عكس العمل همان قانون كرمه است كه بر تناسخ حاكم است.

تناسخ نخستين مبنا و مهمترين اصل آيين هاي عرفاني هند است.

اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هر جا سخن از كيش هاي هندي است، تناسخ به ذهن تداعي مي شود. با توجه به اهميت مسأله ي تناسخ لازم است به آن توجه لازم را مبذول داشت. تقريباً تمامي كتب فلسفي و الهياتي در اسلام از زمان هاي قديم به خصوص از زمان ابن سينا مسأله ي تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقريباً تمامي فيلسوفان و حتي متكلمان و عارفان به نقد و بررسي آن پرداخته اند.

شايد علت اين حساسيت، نزديكي هند به ايران و ورود انديشه هاي هندي به ايران باشد.

در اين ميان، ابن سينا و سپس ملاصدرا پيش از ديگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشكافي كرده اند.

در اين باره بيان چند نكته سودمند است:

در آثار فلسفه اسلامي صورت مسأله اين گونه است كه انتقال روح يا به انسان است كه به آن «نسخ» گفته مي شود، يا به حيوان است كه آن را «مسخ» مي نامند، يا به گياه است كه به آن «فسخ» مي گويند، يا به جماد است كه «رسخ» ناميده مي شود. بنا بر اين بر اساس اصطلاح مزبور، تناسخ تنها به معناي

انتقال روح از كالبدي به كالبد انسان است.

اما در آيين هاي عرفاني هندي با بي دقتي، تناسخ به معناي عام به كار رفته و شامل تمامي چهار قسم پيشين مي شود. ملاهادي سبزواري در شعري به چهار قسم مذكور چنين اشاره مي كند:

نسخ و مسخ و رسخ و فسخ

قسما انسا و حيوانا جمادا و نما

همچنين در حكمت اسلامي تناسخ با نگاهي ديگر دو قسم دارد:

نزولي و صعودي. مرحوم سبزواري مي گويد:

للكل انس باب الابواب و ذا نزول الصعود عكس ذا خذا

از آنجا كه نفس انساني، نفسي اشرف است، فيض بايد نخست از پايين به سمت بالا باشد.

يعني اول روح به جماد، سپس از جماد به گياه، از گياه به حيوان و از حيوان به انسان منتقل مي شود كه به اين، تناسخ صعودي گفته مي شود؛ در صورتي كه فرمول سابق معكوس شود، تناسخ نزولي محقق مي شود. مرحوم سبزواري در ادامه با ضرب اين دو قسم در اقسام ديگر، در نهايت شانزده قسم نشان مي دهد. از نظر فيلسوفان مسامان تمامي اقسام شانزده گانه مردود و باطل است.

اما اين تفكيك ها در عرفان هندي وجود ندارد. از نظر معناشناسي، تناسخ يعني انتقال نفس يا روح از بدني به بدن متباين و منفصل در دنيا؛ از اخس به اشرف يا از اشرف به اخس. در اين تعريف عناصري وجود دارد:

اولاً، بايد روح از كالبدي به كالبد ديگر منتقل شود؛

ثانياً، كالبد دوم بايد كالبدي ديگر و منفصل باشد؛

ثالثاً، اين انتقال بايد در دنيا محقق گردد. بنا بر اين اگر ظرف انتقال دنيا نباشد، تناسخ نخواهد بود.

بر اين اساس مي توان گفت كه اگر انتقالي صورت نگيرد يا انتقال به كالبد منفصل نباشد يا اين كه انتقال در

دنيا صورت نگيرد، تناسخ نخواهد بود و طبعاً هيچ يك از اين موارد محال و باطل هم نيست. يكي از معارف عميق قرآني و اسلامي اينست كه انسان در دنيا ظاهري دارد و باطني. با مرگ انسان، باطن او ظاهر مي يابد و تمامي ملكات و صفات باطني كه در دنيا با اختيار و اراده ي خود كسب كرده است، در آخرت متجلي خواهد شد.

بر اساس تعريفي كه از تناسخ به دست آمد، مي توان گفت كه ظهور ملكات باطني و نفساني در قيامت هيچ ارتباطي به تناسخ ندارد؛ زيرا از يك سو هيچ انتقالي صورت نگرفته است، چه رسد به اين كه انتقال از كالبدي به كالبد ديگر باشد و از سوي ديگر، ظهور ملكات باطني و نفسانيات دروني در ظرف قيامت و آخرت تحقق مي يابد، در حالي كه در تناسخ انتقال در دنيا محقق مي شد.

ظهور ملكات در آخرت با صراحت در آيات متعددي مطرح شده است؛ از جمله اين كه قرآن معتقد است ممكن است باطن انسان به صورت ميمون يا سگ باشد، اما انسان در دنيا از آن غفلت كرده و در قيامت همين باطن جلوه كند، مثل: «فَقُلنا لَهُم كوُنوُا قِرَدَة َ خاسِئينَ» (بقره / 65) يا: «قالَ اخسَؤاُ فيها وَلاتُكَلِّموُنِ» (مؤمنون / 108). استدلال هاي متعددي در جهت ابطال تناسخ بيان شده است كه برخي از آنها از اين قرار است:

دليل اول:

نفس در زماني از بدني مفارقت مي كند و در زمان ديگر به بدن ديگر مي پيوندد. اين دو زمان در آن صورت مي پذيرند كه قطعاً متباين اند. حال پرسش اينست كه در فاصله ي ميان اين دو آن، گرچه بسيار كوتاه باشد، نفس بدون

بدن است و اين امر محال است.

دليل دوم:

بر اساس حركت جوهري در نفس، مي توان گفت كه نفس نخست بالقوه است و به تدريج به سمت فعليت پيش مي رود. حال اگر تناسخ درست باشد، بايد نفس از فعليت به قوه باز گردد و خروج از فعليت به قوه محال است؛ زيرا فعليت، وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبديل نمي شود.

دليل سوم:

نفس موجودي حادث است كه در بدن حدوث مي يابد. بنا بر اين در بدن بايد تهيأ و آمادگي خاصي باشد.

هرگاه تهيأ پديد آمد، نفس از علل مفارق به بدن افاضه مي شود. از اين رو بدن خاص مقتضي نفسي خاص است.

حال اگر تناسخ درست باشد، بايد بدن واحد واجد دو نفس باشد؛ يكي نفسي كه براي آن تهيأ دارد و ديگري نفسي كه از بدني ديگر مي آيد. بنا بر اين لازمه ي يك نفس در دو بدن، يك بدن داراي دو نفس است و اين محال است.

(فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 136 - 140)

نيروانه

نيروانه و رسيدن به درجه بودايي دالايي لاما هدف زندگي را در چند جا متفاوت بيان داشته است گاه رسيدن شادي در برخي مواضع - بر اساس سنت بودايي - رسيدن به نيروانه و گاه نيز رسيدن به درجه بودايي آنچه مشخص است ابهام بسيار زياديست كه در اين انديشه مطرح است.

در حقيقت هر چه بيشتر پيش مي رويم بر ابهام گفته هاي دالايي لاما درباره نيروانه افزوده مي شود. او هرگز تفسير روشن و واضح از اين پديده مهم ارائه نمي دهد گاهي گفتگو درباره آن جايز نمي شمارد و گاهي در نظر او نيروانه حالت سكون مطلق است.

گاهي مراد

از نيروانه مقام بودايي است.

در كلمات او نسبت ميان سامسارا و نيروانه مشخص نيست چنان كه نسبت ميان موكشا و نيروانه هم درست تبيين نشده است و نهايت اينكه نيروانه مربوط به آخرت است يا دنيا. هر چند هيچ كدام از تعاليم دالايي لاما ما را به جهان پس از مرگ رهنمون نمي شود. آنچه مشخص است نيروانه به عنوان هدف نهايي تعليمات بودا با تعاريف و ابهامات زيادي برخوردار است.

در تعاريف مختلف شخصيت هاي گوناگون تعاريف متفاوتي ارائه داده اند.

براي نمونه در يك تعبير نيروانه مقام سرور و برترين شادي هاست.

در تعبير ديگر حالت خاموشي و سكوت محض است كه درون آدمي را فرا مي گيرد و در توصيف سوم نيروانه نيل به ذات نامردني است كه البته قرين نخواهندگي و شادماني خواهد بود و بعضي ديگر هم آن را قابل توصيف ندانسته اند.

اما از مجموع توصيفاتي كه درباره نيروانه گفته شد دو احتمال به دست مي آيد يكي آنكه حالت و مقام نيروانه مشابه چيزيست كه عارفان مسلمان به آن نفي خواطر يا خلوت درون مي گويند و بنا بر اين اگر منظور نفي خواطر باشد اين گام اول است و نه گام نهايي و مقصد غايي سلوك و احتمال ديگر اينكه منظور از نيروانه چيزي شبيه فنا باشد.

اما بي شك ميان نيروانه و فنا بسي فاصله است اول اينكه اساس فنا در عرفان اسلامي از قرآن و آيات الهي دريافت شده است ولي نيروانه حالت دريافت يك انسان و يك بشر است و ارتباطي به مبدا هستي ندارد. پرسش اصلي اينست كه آيا دريافت و تجربه يك انسان مي تواند نجات بخش بشريت باشد.

نيز فنا بسيار تعريف روشني دارد در حالي كه

نيروانه بسيار مبهم مطرح شده است.

دوم نيروانه راهي براي رهايي از رنج است در حالي كه فنا در عرفان اسلامي طريقي براي نجات و فرار از رنج نيست بلكه فنا براي تقرب به خداست نه فرار از چيزي.

سوم نيروانه بدون خداست ولي فنا بدون خدا امكان ندارد

چهارم نيروانه اگر فنا باشد و فنا اگر نفي خود باشد اين امر با تناسخ ناسازگار است زيرا تناسخ انتقال روح از پيكري به پيكر ديگر به صورت دائمي است.

بنا بر اين لازمه تناسخ اثبات خوديت و تشخيص فردي است.

پس تناسخ با نيروانه ناسازگار است پنجم فنا در عرفان اسلامي قرين و همراه بقاست و فنا بودن بقا معنا ندارد. فنا از ماسواست و بقا به حق - اما در بوديسم اساساً بقايي وجود ندارد و از بقا هيچ سخني به ميان نيامده است ششم اينكه فنا نيازمند شيوه ها - روش ها و راه هاييست كه شريعت آسماني معين مي كند.

تنها بر اساس عمل به شريعت است كه انسان مي تواند درجات كمال را طي كند در حالي كه در مكتب بودا شريعت آسماني جايگاه و جاهتي ندارد.

(فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 148 - 154)

شادي: هدف زندگي

شادي: هدف زندگي يكي از مطالبي كه دالايي لاما همواره بر آن تاكيد مي ورزد، مسأله هدف زندگي است.

او در اين باره مي گويد)) به اعتقاد من مهمترين هدف زندگي ما رسيدن به شادي است، چه انسان معتقد به اصول مذهبي باشد، چه نباشد و هر مذهبي كه داشته باشد )) (هنر شاد زيستن، ص 21) به نظر دالايي لاما انسان در كنار احساس فطري نسبت به خود، آرزوي خوشبختي و غلبه بر رنج نيز دارد

و اين امر محدود به نوع بشر نيست. در حقيقت از نگاه او مقصود از زندگي شاد بودن است زيرا ايده ي تندرستي و شادابي و آسايش و رفاه و خوشبختي بر صحيفه باطن انسان ترسيم شده است.

او به دنبال آن است تا اين حقيقت را بيان كند كه در اين دنيا انسان به دنبال شادي واقعيست و مي تواند به آن برسد كه آن نيز از طريق آيين بودا قابل دسترسي است.

تحليل و بررسي: از نظر دالايي لاما زندگي تنها يك هدف دارد و آن شادي است، او معتقد است مهمترين هدف از زندگي، شادبودن، شادابي و شادمانه زيستن است، اما در ديدگاه اسلام هدف از آفرينش انسان را بندگي خداوند دانسته و اين را هدف آفرينش و هدف زيستن انسان بر مي شمارد و َمَا خَلَقْتُ الجْن َّو َالْانسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ و جن ّو انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند. (56 ذاريات)

آيه مذكور در صدد بيان هدف از آفرينش است، خداوند انسان را آفريد و از اين آفرينش غرض و هدفي دارد. او هدف خويش را از پديد آوردن انسانها در اين آيه بيان داشته است و اينكه انسانها بندگيش كنند، نكته ي گفتني اين كه هدف، نفعي براي خالق ندارد بلكه تمامي منافع آن مربوط به مخلوقي به نام انسان و جن است؛ زيرا خداوند كامل مطلق است و بي نيازي از صفات اوست. اگر خدا انسان را آفريد و براي حيات او هدفي را مقرر نمود، اين هدف و غرض تأمين كننده ي نيازهاي انسان است نه خدا. خداوند انسان را نيافريد تا خودش كامل شود بلكه آدمي را پديد آورد تا انسان به

كمالي دست يابد. به عبارت ديگر هدف مذكور در آيه، هدف فاعل نيست بلكه هدف فعل است و اين غرض نفعي براي خالق براي خلق ندارد بلكه كمالي براي مخلوق محسوب مي شود. خدا خواست رحمتش فراگير شود، خدا خواست جمالش شامل ما سوا گردد و خدا خواست حب و لطف و عفوش سرازير شود، لذا مخلوقات و در راس آنها انسان را آفريد تا از اين درياي بيكران لطف و رحمت بهره گيرد و خودش راه وصول به اين لطف بي حد و پايان را بيان نمود و آن تنها يك چيز است؛ «بندگي» بنا بر اين انسان در اين جهان پا نگذاشت تا زندگي كند بلكه آمده است تا بندگي كند، او بايد در سايه سار بندگي خدا، حياتي بهشتي روي زمين براي خود بسازد لذا كسي كه در اين جهان به دنبال زندگيست او نه بندگي كرده است و نه زندگي بلكه تنها مردگي نصيب او خواهد شد ولي كسي كه به دنبال بندگيست او هم بنده ي خداست و هم حقيقتاً «زندگي» كرده است.

در اينجا سؤالي مطرح مي شود و آن اينكه شادي واقعي را در كجا مي توان جستجو نمود؟ بالاترين شادي در كجاست و كدام موجود شادترين است؟

بو علي سينا عارف مسلمان به اين سؤال پاسخي بسيار زيبا مي دهد او معتقد است بزرگترين شادي ها نزد خداوند عز و جل است و خداوند شادترين موجود در جهان هستي است.

زيرا بيشترين كمالات نزد اوست و بالاترين ادراكات هم براي اوست. موجودي از او در جهان كامل تر نيست در او هيچ عيب و نقصي راه ندارد. كاستي ها و نيستي سر چشمه دردها و رنج هاست كه او از آنها

مبراء است، لذا شادترين، با ابتهاج ترين، شادمانه ترين و عاشق ترين موجود در جهان هستي خداست و از آنجا كه او اولين موجود شاد است تنها راه شادي انسان نزديكي به اوست. لذا تنها راه كسب شادي، يافتن راهي براي تقرب به اوست. بر اين اساس مي توان گفت اولياء الهي شوق و شادي وصف ناپذيري دارند، البته هدف عرفان كسب جذبه و شادماني نيست بلكه عارف به دنبال اوست و به تعبير بوعلي كسي كه از عرفان غير از او طلب كند مشرك است پس نكته اول اينكه هدف نهايي و غايت عرفان حقيقي شناخت خدا و اسماء و صفات او مي باشد و اموري مانند شادي و نشاط و اميد و اطمينان اگر هم هدف باشند هدف مياني و ابزاري هستند و نه هدف عالي و غايي و نهايي. اما سؤال ديگري كه مي بايست از دالايي لاما پرسيد اينست كه به راستي شادي واقعي و دائمي كجاست؟

آيا در اين دنيا حاصل مي شود؟ آيا تاكنون شادي ناب و ابدي براي كسي در اينجا به دست آمده است؟

اگر دست داده او كيست؟

و پرسش بنيادي اينكه آيا اساساً اين جهان محل مناسبي براي شادي واقعي و ابدي است؟

شكي در اين نيست كه اين جهان گذرا و غير ابديست پس چگونه مي توان در اين جهان به دنبال شادي ابدي باشيم؟ رضايتمندي و شادي راهكاري دارد اما اين شادي به صورت نسبيست و نه ابدي. در اين دنيا آسان و دشوار آميخته است، البته دالايي لاما از آن جا كه اعتقاد به جهان ديگر ندارد طبيعيست كه به دنبال شادي حقيقي در اين دنيا باشد ولي اين آرزو در دنيا ناشدني

است و نبايد مردم را به چيزي دعوت كرد كه امكان پذير نيست. در حقيقت دنيا به لحاظ ماهيت و ساختار محل آرامش و شادي كامل نمي تواند باشد و آرامش محض و دنياي شاد هرگز براي هيچ انسان تحقق نيافته است.

مطلب ديگري كه مي بايست به آن اشاره نمود در رابطه با منابع شاديست كه در سخنان دالايي لاما به آن اشاره شده است او منابع شادي را دو دسته بر مي شمارد، منابع دروني و منابع بيروني و ميان اين دو نسبت به درون انسان تاكيد بيشتري از خود نشان مي دهد. او در اين زمينه مهم ترين عامل زندگي شاد را تغيير ديدگاه مي داند. كسي كه بتواند به جنبه هاي مثبت بنگرد و به امكانات نگاه كند ميزان خوشايندي و رضايتمندي او تغييير عمده اي خواهد كرد. اما سؤال اينست اگر فرض كنيم - چنان كه بودا و دالايي لاما فرض گرفته اند - جهان هستي يكسره تيره و تار است، همه جا را سياهي، درد، آفت، ضعف، كمبود و رنج فرا گرفته است، اگر جهان سراسر رنج است و اگر ما تصويري سياه از حيات بشر ارائه كرديم ديگر جايي براي روشنايي و شادي نمي ماند به عبارتي ديگر اگر واقعيت تاريك و سياه است از آن نمي توان گريخت و ادعاي شادي در چنين شرايطي دروغ مي نمايد و ضروريست در ابتداء تغيير نگاه مبنايي در واقعيت داشته باشيم. دالايي لاما همچنين در رابطه با عوامل بيروني شادي نخست به تندرستي و سلامت اشاره مي نمايد اما نكاتي در اين زمينه قابل توجه ست

اول:

اينكه اين عامل هميشه و همه جا و به صورت كامل در اختيار انسان قرار نمي گيرد.

ثانياً:

اگر انسان هميشه تندرست باشد

اين شادي آور نخواهد بود زيرا به صورت عادت در خواهد آمد. لذا اگر انسان گاهي بيمار گردد لذت سلامت و تندرستي را بيشتر مي چشد.

او همچنين به ثروت به عنوان يكي از عوامل بيروني شادي اشاره مي نمايد اما سؤال اينست كه اولا: بسياري از انسان ها نمي توانند ثروت مند شوند و بر اين اساس آنها بايد در درد و رنج خويش بمانند و بميرند.

ثانياً:

بسياري از ثروتمندن بوده اند كه زندگي سرد و توام با درد و رنج داشته اند در حالي كه بسياري از تهيدستان با قناعت به اندك، زندگي شاد و لذت بخشي داشته اند.

از نكات ديگري كه قابل ذكر است بحث ابهامات موجود در بعضي از معنويت هاي كاذب است كه به وضوح قابل مشاهده است.

براي نمونه دالايي لاما در تعريف شادي مي گويد)) از نظر من بالا ترين شادي شادي هنگاميست كه انسان به مرحله آزادي و آزادگي برسد)) (اما به راستي آزادي و آزادگي چيست و تعريف آن كدام است و مرز آن كجاست.

اين سؤاليست بي پاسخ از سوي دالايي لاما. جايگاه شادي از نظر اسلام غور در بيكرانه ي آيات و روايات نگاه زيبايي نسبت به مسأله شادي و سرور به ما مي دهد.. در قرآن مجيد آيات متعددي درباره ي شادي وجود دارد، مي توان آنها را به دو دسته ي كلي تقسيم نمود.

دسته اول،

آياتيست كه از حالت فرح معناي منفي به دست مي دهند. يكي از اين آيات، ناظر به سنت «استدراج» مي باشد.

وضعيت روحي و رواني بعضي انسان ها از اين قرار است كه هرگاه در سختي و دشواري قرار مي گيرند به حالت التماس و تضرع مي افتند اما آنگاه كه حادثه ي تلخ گذشت، نسيان و غفلت وجود آنها را فراگرفته سنگدل مي شوند.

خداوند مي فرمايد در اين هنگام من نعمت هاي دنيوي را به سوي آنها روانه مي كنم. چيزهايي نظير ثروت، اولاد، تندرستي، رفاه، امنيت و توانمندي تا اينكه به آنها حالت مستي دست دهد و وجودشان از «شادماني دنيوي» لبريز گردد. خداوند در اين باره مي فرمايد:

«فَلَمّا نَسوُا ما ذكِرُّوا بِه فَتَحنا عَلَيهِم اَبوابَ كل ِّشَيء ٍ حَتي اِذا فَرِحوُا بِما اوُتوا ُاَخَذنا هم بَغتة؛

پس چون آن چه به آنها تذكر داده شد همه را فراموش نمودند ما هم ابواب هر نعمت را به روي آنها گشوديم تا به نعمتي كه به آنها داده شد شادمان و مغرور شدند پس ناگاه آنها را گرفتيم. انعام / 44»

پيداست كه در اين آيه فرح، ارزش منفي دارد. آيه ي ديگر يكي از مصاديق آيه سابق را نشان مي دهد، قارون از قوم موسي عَلَيْهِ السَّلَام است و داراي گنج ها و توانمندي هاي فراوان بود؛ اما در كنار داشته هاي خويش حالت تكبر، ظلم و استقلال طلبي داشت. او به پولها، ثروتها، قدرتها و دانش خود مي نازيد و به آنها اعتماد وافر داشت و بر اين اساس به تعبير قرآن حالت شادي، سرور و «فرح» داشت. اما مخاطب اين تعبير قرار گرفت كه اين گونه شاد نباش زيرا: «اِنّ اللّهَ لا يُحِبُّ الفَرِحينَ؛ خدا هرگز مردم پر غرور و نشاط را دوست نمي دارد.» (قصص / 76) فرح به معناي حالت شادماني است كه از دنيا و زخارف آن به دست آيد. كسي كه تعلق و وابستگي شديد به دنيا دارد و آخرت را فراموش كرده است حالت فرح پيدا مي كند؛ لذا معمولاً اين وضعيت روحي با حالت تكبر، عجب و فخر فروشي قرين است:

«ولا تَفرَحوُا بِما

آتاكُمُ و الله لايُحبُّ كُل َّمختالٍ فَخوُرٍ؛ به آنچه به شما رسد دل شاد نگرديد و خدا دوست دار هيچ متكبر خودستايي نيست». (حديد / 23)

دسته دوم،

آياتيست كه به شادي مثبت اشاره مي كنند.

آنگاه كه خداوند كتاب خويش را فرو فرستاد بعضي از اين كتاب خرسند و شادماني وجودشان را فرا گرفت:

«يَفرَحوُن َبِما اُنزَلَ اِلَيكَ؛ آنها به سبب قرآن كه بر تو نازل شد خوشحال شدند.» (رعد / 36) همچنين در آيه اي ديگر يكي از ويژگي هاي متقين را اين مي داند كه به فضل الهي خوش داشته و از بشارت هاي آسماني شادمان مي گردند. «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّه ُمِن فَضلِهِ؛ آنان به سبب فضل و رحمت خداوند شادمانند.» (آل عمران / 170) از اين آيات به روشني به دست مي آيد كه شادماني در پاره اي از موارد مثبت و ارزشمند تلقي مي شود. شادماني از دنيا مطلوب نيست اما اگر شادي و خوشحالي جهت آسماني و انساني به خود گيرد مي تواند ارزشمند بوده، الهي محسوب گردد. نتيجه: بر اين اساس مي توان گفت شادماني دو گونه است:

شادماني زشت و شادماني زيبا، شادماني منفي و شادماني مثبت و شادماني سياه و شادماني سفيد. شادي يكي از حالت هاي روحي و رواني انسان است و به خودي خود بي رنگ است.

اگر اين حالت رنگ دنيا بگيرد سياه مي شود و قلب آدمي را از نورتهي مي كند اما اگر اين حالت رنگ آسماني و رنگ خدا به خود بگيرد شادي سفيد و مثبت در اختيار انسان است و مي توان با آن در اين دنيا زندگي زيبا ساخت در عين حال از حيات ابدي هم دور نگرديد.

(فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 68 - 73)

رنج

نقد رنج يكي از آموزه هاي دالايي لاما وجود درد و رنج در زندگي انسان مي باشد كه ريشه در آيين بودا دارد اينك نظري مقايسه اي ميان رنج در آيين بودا و اسلام انجام مي دهيم:

راه هاي برون رفت از رنج از نظر بودا در آيين بودا براي رهايي انسان از رنج برنامه اي عملي مشتمل بر هشت مرحله بيان شده است كه عبارتند از:

مرحله 1. ديد درست:

مراد از آن، شناخت حقايق چهارگانه برين است:

1 - 1. شناخت حقيقت رنج

1 - 2. شناخت حقيقت خاستگاه رنج

1 - 3. شناخت حقيقت رهايي از رنج

1 - 4. شناخت حقيقت راه رهايي از رنج. مرحله

مرحله 2. انگيزه درست: منظور از آن، آزادي فكر است از (شهوت)، (نفرت) و (اذيت):

2 - 1. آزادي از شهوت، روگرداني از كامراني و عيش جويي است.

2 - 2. آزادي از نفرت، دل تهي كردن از كينه ديگران و مهرورزي به آنان است.

2 - 3. آزادي از اذيت، پرهيز از ديگران و همدردي با آنان است.

مرحله 3.

گفتار درست: منظور از آن، راستي در گفتار به شرح زير است:

3 - 1. پرهيز از دروغگويي

3 - 2. پرهيز از بد گويي

3 - 3. پرهيز از درشت گويي

3 - 4. پرهيز از ياوه گويي.

مرحله 4. كردار درست:

منظور از آن، راستي و درستي در كردار به شرح زير است:

4 - 1. پرهيز از آزار

4 - 2. پرهيز از دزدي

4 - 3. پرهيز از آلوده دامني.

مرحله 5. زيست درست:

منظور از آن، امرار معاش به طرز صحيح است، به گونه اي كه:

5 - 1. انسان بايد از كارهايي كه به ديگران آزار مي رساند بپرهيزد. مثل: فروش موجودات زنده

5 - 2. انسان بايد از كارهايي كه به

ديگران زيان مي رساند بپرهيزد. مثل: ربا خواري و طالع بيني.

مرحله 6. كوشش درست:

منظور از آن، تلاش بسيار در چهار مورد است:

6 - 1. كوشش براي دور ماندن از چيزهاي ناشايست، مثل وسوسه

6 - 2. كوشش براي پيروزي بر چيزهاي ناشايست

6 - 3. كوشش براي شكوفاندن از چيزهاي شايسته، مثل مهرورزي

6 - 4. كوشش براي نگاه داشتن چيزهاي شايسته.

مرحله 7. تامل درست: منظور از آن، تامل در چهار مورد زير است:

7 - 1. تمركز در تن

7 - 2. تمركز در احساس

7 - 3. تمركز در عناصر بنيادين هستي

7 - 4. تمركز در ذهن

مرحله 8. يكتايي درست:

منظور از آن، اينست كه رهرو در اين مرحله چنان غرق تامل مي شود كه چيزي جز موضوعي كه درباره آن فكر مي كند به مخيله اش خطور نمي كند و آن موضوع، جايي براي چيز ديگري در دل و جانش باقي نمي گذارد، به گونه اي كه ديوار بين ذهن و عين فرو مي ريزد. رهرو با تامل فراوان، سر انجام چهار مرتبه نهايي را پشت سر مي گذارد كه عبارتند از:

1 - نگرش در سپهر نامحدود مكان

2. نگرش در سپهر نامحدود علم

3. نگرش در سپهر نيستي

4. نگرش در سپهر بي ادراكي (كه نتيجه اش رهايي از هر ادراك و احساسي است)

(قرائي، 1385: 303 - 300)

تحليل و بررسي

راه هاي هشتگانه ارائه شده از سوي آيين بودا اگر چه در ظاهر زيبا و راه گشاست اما از كاستيهايي رنج مي برد كه عبارت است از:

1. مطابق نبودن با واقعيت هستي

به عنوان مقدمه بايد متذكر شد هويت آن چه در عالم هستي وجود دارد بايد از طريق خالق هستي تعريف شود خداوند در مورد انسان وجود مصائب و سختيها را در زندگي او پذيرفته مي فرمايد:

«لَقَدْ

خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِي كَبَدٍ». (بلد: 4) (ما انسان را در سختي و مشقت آفريديم) سوگندهايي كه قبل از اين آيه آمده است به ضميمه تأكيدهاي متعددي كه در آيه آورده شده و نيز واژه «في» همه، نشان از آن دارد كه زندگي دنيا با مشقتها و سختيها توأم است و اين مشيت خداست، زيرا فرمود:

(خلقنا) و انسان تا هنگامي كه در دنياست نمي تواند از اين گرفتاريها و مصائب رهايي پيدا كند.

(طباطبائي، بي تا: 20 / 291) اما در آيين بودا اين واقعيت ناديده گرفته شده و قائل به رهايي از رنج در اين دنيا به كمك قواي دروني انسان مي باشد.

(پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384: 276 - 277)

2. عدم اعتقاد به خدا

برخي آيات، روگرداني از ياد خدا را عامل زندگاني ملالت بار و رنج آور و تنگي معيشت در دنيا و كوري در روز قيامت معرفي مي كند.

چنان كه مي فرمايد:

مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا (طه: 124) (هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگي ِتنگ [و سختي خواهد داشت) (طباطبايي، بي تا: 11 / 356) اين در حاليست كه بودا اساساً به وجود خداوند و مبديي براي هستي باوري ندارد به عنوان نمونه او مي گويد («نه هيچ خدا و نه بر همه را نمي توان سازنده ي اين چرخ وجود خواند) (تي لوكا، بي تا: 77 شايگان، 1356: 1 / 142)

3. تجربيات شخصي به جاي شريعت وحياني

نكته حائز اهميت اينست كه راه هاي ارائه شده از سوي آيين بودا مبتني بر تجربه و مكاشفات شخصي بودا كه 2500 سال قبل از ميلاد مسيح مي زيسته است تا چه مقدار براي بشر امروزي راه گشا مي باشد

و اين آيين فاقد شريعت وحياني مي باشد.

(هيوم، 1369: 91 پرفسور ساتيش چاندرا و پرفسور دريندرا موهان داتا، 1384: 276 - 277)

اما دين اسلام به عنوان دين كامل و خاتم اديان داراي شريعت و برنامه زندگي پاسخگو به تمامي خواسته ها و نيازهاي مادي و معنوي انسان مي باشد.

به عنوان نمونه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلَام) مي فرمايد:

أن الله أنزل في القرآن تبيان كل شئ حتي والله ما ترك شيئا يحتاج إليها العباد، حتي لا يستطيع عبد يقول:

لو كان هذا انزل في القرآن، إلا أنزله الله فيه. ( خداي تبارك و تعالي بيان هر چيز را فرستاده است، تا آنجا كه به خدا سوگند چيزي را از احتياجات بندگان فروگذار نفرموده و تا آنجا كه هيچ بنده اي نمي تواند بگويد:

اي كاش اين در قرآن آمده بود، جز آنكه آن را قرآن فرو فرستاده است) (مجلسي، 1403: 65 / 237) تغيير نگرش راه رهايي از رنج در اسلام

دين اسلام در مورد مصائب و آلامي كه انسان در دوران حيات خويش با آنها مواجه مي شود نخست آن را پذيرفته، تلاش مي كند با ارائه نگاهي مثبت به مصائب روحيه تحمل مصيبت را در افراد ايجاد كرده به گونه اي كه مصيبت نه تنها رنج آور نباشد بلكه نشاط آور نيز باشد اما نبايد از اين حقيقت غافل شد كه در اسلام، وضعيت مطلوب در مورد رهايي از رنج لزوما به معناي رسيدن به خواسته خويش در هر مشكل نيست؛ بلكه بهترين مواجهه و عكس العمل نسبت به آن مصيبت است و وضعيت مطلوب، همان وضعيتيست كه مطلوب خداي متعال است كه گاه ممكن است با خواسته انسان، متفاوت باشد.

لذا مي توان راه هاي تحمل مشكلات و مصائب

در زندگي را با توجه به متون ديني اين گونه بر شمرد. روشهاي تغيير نگاه به مصائب

1. توجه به مالكيت خداوند

به مصائب دو گونه مي توان نگريست، كه در پي آن دو نوع رفتار از انسان سر مي زند نخست نگاهي زميني و اين جهاني كه نتيجه اين باور غير از زحمت و رنج و غم و اندوه نمي باشد چنين شخصي با اين نگاه در هنگامه آسايش غافل و در هنگام بلا نالان است زيرا خود را مالك آنچه خداوند به امانت نزد او سپرده مي پندارد، ازين رو هنگامي كه رويارو با مصائب از قبيل فقر، در گذشت عزيزان، بيماري گردد، از آنجا كه عزيزان، سلامتي، ثروت را ملك خود مي دانسته است اكنون با فقدان آن دچار رنج و اندوه مي شود.

دوم:

انسان به اين حقيقت برسد كه، هر آنچه در هستي وجود دارد از آن خداست و كسي با او در اين ملكيت شريك نيست و ملكيت ظاهري كه در ميان انسانهاست از جمله نسبت به خودش، اموالش و فرزندانش و هر چيز ديگر به زودي از ميان مي رود و در نهايت به سوي خدا باز مي گردد و انسان به اين باور برسد كه خودش مالك چيزي نيست نه به گونه مجازي و نه حقيقي در اين هنگام از مصائب متاثر و رنجور نمي شود زيرا انسان هنگامي از مصائب رنج مي برد كه خودش را مالك بداند.

(طباطبايي، بي تا: 1 / 355)

2. توجه به پاداش خداوند در برابر مصائب

يكي از راه هاي تحمل مصائب توجه به پاداشهاي فراواني است كه خداوند به صابران عطا كرده و تنها گروهي كه خداوند پاداش بدون حساب به آنها ارزاني مي كند صابران هستند.

إِنَّمَا يُوَفيَّ الصَّابرُِونَ

أَجْرَهُم بغَيرِْحِسَاب (زمر / 10) (: جز اين نيست كه شكيبايان مزد خود را بي حساب و نقص در يافت مي كنند. ) فعل (يوفي) از ماده (وفي) به معناي عطا كردن به طور كامل است.

(زبيدي، 1414: 20 / 301) سياق آيه حصر را مي فهماند به اين معنا كه تنها گروهي كه اجر و پاداش بدون حساب مي گيرند صابران هستند.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام به نقل از پيامبر اسلام (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) در تبيين و تفسير، آيه فرمودند:

عن الصادق عَلَيْهِ السَّلَام قال قال رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم إذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين لم ينصب لاهل البلاء ميزان ولم ينشر لهم ديوان ثم تلا هذه الايه)

(كاشاني، 1416: 4 / 317)

( آنگاه كه نامه هاي اعمال گشوده و ترازوها بر پا شود، براي بلا ديدگان ترازويي بر پا نگردد و نامه عملي گشوده نشود، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد:

جز اين نيست كه شكيبايان مزد خود را بي حساب و نقص در يافت مي كنند. ) در نقل ديگر امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام در برابر پاداش خداوند در برابر مصائب مي فرمايند:

(عن أبي عبدالله عَلَيْهِ السَّلَام، قال:

لو يعلم المؤمن ماله في المصائب من الاجر لتمني أن يقرض بالمقاريض). اگر مؤمن مي دانست در برابر مصيبتها چه پاداشي براي او در نظر گرفته شده است آرزو مي كرد با قيچي تكه تكه شود. (اسكافي، بي تا: 32).

3. مصائب آزمونهاي الهي

در نظام تربيتي اسلام مصائب و گرفتاريها به عنوان آزمون از آن ياد مي شود و در آزمونهاي انساني اگر آزمون از روي مهر ورزي و دلسوزي باشد براي شناساندن نقاط ضعف هر كس نزد انسان محبوبر باشد، مورد آزمون

بيشتر و دشوارتري قرار مي گيرد خداوند نيز چنين عمل مي كند و هر كس نزد او محبوب تر باشد گرفتاريهاي بيشتري برايش به وجود مي آورد تا زمينه هاي تكامل بيشتر برايش فراهم كند اين مسأله در روايات بسيار با اهميت مطر ح شده است به عنوان نمونه:

قال:

سئل رسول الله (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم): من أشد الناس بلاء في الدنيا؟

فقال:

النبيون ثم الامثل فالامثل و يبتلي المؤمن بعد علي قدر إيمانه و حسن أعماله، فمن صح إيمانه و حسن عمله اشتد بلاؤه و من سخف إيمانه و ضعف عمله قل بلاؤه).

(طبرسي، بي تا: 506)

از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پرسيدند:

بيشترين گرفتاري در دنيا از كيست حضرت فرمود:

پيامبران، پس بهترينها و مصائب مؤمن به اندازه ايمان و كارهاي خوب اوست. پس اگر ايمانش نيكو و كارهايش شايسته باشد گرفتاريش زياد مي شود و كسي كه ايمانش ضعيف و اعمالش ناچيز باشد مصائبش در دنيا كمتر است.

4. وجوب عوض در برابر آلام

با توجه به اينكه متكلمان اماميه وجود آلام و صدور آن از خداوند، را امري قطعي دانسته اند.

در مواردي كه بنده گناهي نكرده كه سزاوار مصائب و آلام باشد، وجوب عوض دادن خداوند به اين بندگان را امري مسلم گرفته اند به عنوان نمونه علامه حلي (ره) مي گويد:

(مسأله ششم:

آنكه بر خداوند واجب است، عوض دادن آلامي كه از او صادر شده اند به بندگان بدهد و واجب است اين عوض بيشتر از الم باشد و گر نه كاري عبث خواهد بود. )

(حلي، 1417: 77)

از نظر روايات اسلامي نيز خداوند در قيامت از بندگان كه در دنيا به خاطر مصالح كلي آفرينش مشكلاتي براي آنها وجود داشته است عذر خواهي

مي كند.

به عنوان نمونه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

(عن أبي عبدالله (عَلَيْهِ السَّلَام) قال:

إن الله جل ثناؤه ليعتذر إلي عبده المؤمن المحوج في الدنيا كما يعتذر الاخ لاخيه، فيقول:

و عزتي و جلالي ما أحوجتك في الدنيا من هوان كان بك علي، فارفع هذا السجف فانظر إلي ما عوضتك من الدنيا، قال:

فيرفع فيقول ماضرني ما منعتني مع ما عوضتني

(كليني، 1375: 2 / 264)

بدون ترديد خداوند از بنده نيازمندش در دنيا عذر خواهي مي كند، همانگونه كه برادري از برادرش عذر خواهي مي كند و خطاب به بنده مي گويد:

سوگند به عزتم نيازمندي تو در دنيا بدين جهت نبود كه نزد من ارزش نداشتي، اين پرده را كنار بزن و ببين در مقابل دنيا به تو چه داده ام پس پرده كنار مي رود و به عوضي كه خداوند نسبت به دنيا به او داده است نگاه مي كند و مي گويد:

اي پروردگارم با آنچه كه به من داده اي نسبت به آنچه از من باز داشته اي در دنيا هرگز زيان نكرده ام.

5. توجه به موقتي بودن مصائب

آساني و سختي در دنيا تنيده شده و در هيچ مكان از هستي، كاميابي مطلق و رنج مطلق يافت ناشدني است بلكه در پي هر آسايش سختي و در پي هر سختي آساني است از اين رو انساني كه مبتلي به مصائب گشته است بايد بداند مصيبتي كه گريبان گير اوست ناپايدار است.

خداوند به اين حقيقت اشاره كرده مي فرمايد:

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا

(انشراح / 5 و 6)

مفسران نكره بودن يسر را دلالت بر تعدد دانسته مي گويند:

در زندگي با هر سختي و مصيبتي دو آساني نصيب انسان مي گردد يكي در دنيا و ديگري در آخرت. (طبرسي، 1415: 10

/ 389) ) 6. آگاهي از گذرا بودن دنيا و جاودانه بودن قيامت

انسان با آگاهي به اينكه دنيا به سرعت در حال گذر است و در مقايسه با آخرت زمان بسيار كوتاهي را در اين دنيا سپري مي كند و حتي مقايسه ميان دنيا و آخرت صحيح نيست، زيرا مقايسه در صورتي صحيح است كه دو شيئ از نظر زماني ميان آن دو حد و زمان مشخص داشته باشد، اما نسبت ميان دنيا و آخرت؛ نسبت محدود به بي نهايت است، كه نمي توان از نظر زماني نسبتي ميان آن دو برقرار كرد لذا انسان با بصيرت با توجه به گذرا بودن دنيا و مصائبي كه جزيي از زندگي در دنياست و با در نظر داشتن پاداشهاي بسياري كه خداوند در ازاي تحمل مصائب به او خواهد داد راضي و حتي آنها را نشاط آور مي بيند. در اين مورد امام صادق مي فرمايد:

(أبي عمران الهلالي الكوفي قال:

سمعت أباعبدالله جعفر بن محمد عَلَيْهِ السَّلَام يقول:

كم من صبر ساعة قد أورثت فرحا طويلا و كم من لذة ساعة قد أورثت حزنا طويلا) (هركه صبر و شكيبايي كند، اندكي شكيبايي كرده و هر كه ناشكيبي كند، اندكي ناشكيبي كرده است) (طوسي، 1414 / 153)

7. توجه به قضا و قدر الهي

مصائب و گرفتاريها واقعيت تغيير ناپذير عالم هستي مي باشند كه به تناسب مصالح كلي جهان آفرينش بر انسانها فرو مي بارند، ورنج كشيدن و جزع و فزع آنها را بر نمي دارد به عنوان نمونه حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

جاء أميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام إلي اشعث بن قيس يعزيه بأخ له فقال له أميرالمؤمنين، ان جزعت فحق الرحم أتيت، وان صبر ت فحق الله أديت

علي انك ان صبرت جري عليك القضاء و أنت محمود، وان جزعت جري عليك القضاء و أنت مذموم

(حراني، 1404: 209)

(اگر شكيبايي كني مقدرات الهي بر تو جاري مي شود و مأجور خواهي بود و اگر ناشكيبي كني باز هم مقدرات خداوند بر تو جاري مي شود اما تو گنهكار خواهي بود.

8. آثار جسمي و معنوي تحمل مصائب

در پاره اي از روايات آثاري جسمي و معنوي براي كسي كه صبر در مقابل ناملايمات زندگي مي كند، شمرده شده است به عنوان نمونه، پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي فرمايند:

قال النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

يقول الله عز و جل ايما عبد من عبيد يمؤمن ابتليته ببلاء علي فراشه، فلم يشك إلي عواده، أبدلته لحما خيرا من لحمه و دما خيرا من دمه، فان قبضته فإلي رحمتي و إن عافيته عافيته و ليس له ذنب.

(مجلسي، 1403: 78 / 208)

هر بندهاي كه سه روز بيمار شود و آن را از عيادت كنندگانش كتمان كند (شكايت از درد نكند) گوشت هاي محل بيماري اش به گوشتي بهتر از گوشتهاي بدنش و خونش را به خوني بهتر از خون بدنش بدل مي كنم اگر عافيتش دادم عافيت مي يابد در حالي كه ديگر گناهي برايش نخواهد بود و اگر از دنيا بردمش به سوي رحمت خودم او را رهسپاري مي كنم.

9. مصائب مايه غفلت زدائي

يكي از خصوصيات دنيا زينتهاي آن است، لذا خداوند با عنوان (متاع) يعني كالا از آن ياد مي كند كه در برخي اوقات مايه غفلت از آخرت و ياد خداست از اين رو خدامند رحيم به عنوان تذكر و هشدار مصائب و مشكلاتي را در زندگي انسان مؤمن قرار مي دهد تا

متنبه شود حتي در روايات زمان آنها هم مشخص شده است.

به عنوان نمونه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايد:

عنه ( عليهالسلام ): ما من مؤمن إلا و هو يذكر في كل اربعين يوما ببلاء يصيبه، إما في ماله أو في ولده أو في نفسه فيؤجر عليه، أو هم لايدري من أين هو.

(طبرسي، 1418: 507)

هر چهل روز يكبار، هر مؤمني با بلايي تذكر مي يابد، خواه به خودش يا مالش يا فرزندش يا اندوهي كه او را در بر مي گيرد و او نمي داند از كجا است، تا خداوند به او پاداش دهد.

10. بلاها مايه رشد و بالندگي انسان

پيشوايان اسلام در تشبيهي، مصائب در زندگي انسان را با عنوان غذا معرفي كرده اند.

پيامبر اكرم مي فرمايد:

قال صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

إن الله ليغذي عبده المؤمن بالبلاء كما تغدي الوالدة ولدها باللبن

(مجلسي، 78: 1403 / 195)

( خداوند بنده مؤمن را با بلا و گرفتاري تغذيه مي كند، همچنانكه مادر فرزند خود را با شير تغذيه مي كند)

از اين تشبيه استفاده مي شود:

1. همانگونه كه غذا يكي از اولين و ضروري ترين مواد براي ادامه بقاء انسان است، پس بلاها هم براي ادامه زندگي انسان جزء جداناشدني زندگي او است.

2. غذا مايه بالندگي و پرورش انسان و توانمند شدن انسان مي شود بلاها و مصائب نيز مايه پرورش انسان و نمايان شدن گوهر وجود انسان مي شود.

11. احساس حضور در محضر خداوند

پيشوايان ما شيوه هاي گوناگون رويارويي با مصائب را به ما آموخته اند، از جمله در باره حضرت سيدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام نقل است هنگامي كه طفل شيرخوارايشان شهيد شدند علت آسان شدن اين مصيبت را نظاره گر بودن خداوند به اين صحنه بيان مي كند.

(هوّن عَلي اِنّه نَزَلَ بِعينِ الله)

(حسيني،

1417: 69)

12. توجه به عموميت داشتن مصائب

يكي از راه كار هاي تحمل مصائب اينست كه آدمي بداند مصيبت تنها از آن او نيست بلكه تمام انسان ها در دنيا مصيبت مي بينند و مورد آزمايش الهي قرار مي گيرند:

لذا در كلام مشهوري اين گونه گفته شده ست

(المصيبة اذا عَمَّت طابت)

(مصيبت هنگامي عمومي باشد قابل تحمل مي شود )

(مولي صالح مازندراني، 1421: 7 / 173)

و خداوند در قرآن براي تقويت روحيه پيامبر (ص) در برابر مصائب و مشكلاتي كه ايشان در تبليغ با آنها رويا رو بودند مي فرمايد:

(وَ كلاًُّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء ِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاء َكَ فيِ هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَة ٌ وَ ذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِين)

(هود / 120)

(مغنيه، 1424: 4 / 281)

(و هر يك از سرگذشتهاي پيامبران خود را كه بر تو حكايت مي كنيم، چيزيست كه دلت را بدان استوار مي گردانيم و در اينها حقيقت براي تو آمده و براي مؤمنان اندرز و تذكّري است)

نتيجه گيري

تصويري كه بوديسم از جهان و رنج ارائه مي كند تصويري غير واقعيست و راه كار هايي كه براي رهايي از رنج ارائه كرده است مبهم و غير عمليست و شاهد آن اين كه پيروان آن هرگز از رنج رهايي نيافته ولي اسلام بخشي از رنج و مصيبت را جزء زندگي دنيوي مي داند كه نه قابل انكار و نه قابل بر طرف كردن است ولي راه كارهايي ارائه مي كند كه مصائب را نه تنها قابل تحمل بلكه نشاط آور نيز مي كنند.

فهرست ***********

منابع

1. قرآن كريم.

2. ابن نما حلي، نجم الدين محمد بن جعفر بن ابي البقاء، 1369، مثير الاحزان، نجف الاشرف، المطبعة الحيدريه.

3. ابن شعبة الحراني، حسن بن علي، 1363، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين.

4. الإسكافي، محمد

بن همام، بي تا، التمحيص، تحقيق و نشر مدرسة الإمام المهدي عليهالسلام، قم.

5. پرفسور چاندرا، ساتيش و پرفسور داتا، دريندرا موهان، 1384، معرفي مكتبهاي فلسفي هند، مترجم؛ فرناز ناظر زاده كرماني، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان.

6. تي لوكا، نيا نه، بي تا، سخن بودا، ترجمه: ع. پاشايي، بي جا، قطره.

7. حراني، علي بن حسين بن شعبه، 1404، تحف العقول، تصحيح علي اكبر غفاري، قم، جامعه مدرسين قم.

8. حسيني، موسي بن جعفر، 1417، الله وف في قتلي الطفوف، قم، انوار الهدي.

9. الحلي، حسن بن يوسف، 1417، النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر، تحقيق مقداد سيوري، بيروت، دارالأضواء للطباعة و النشر و التوزيع.

10. زبيدي، مرتضي، 1414، تاج العروس، بيروت، دار الفكر.

11. شايگان، داريوش، 1356 ش (2356)، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، تهران، اميركبير.

12. طباطبائي، سيد محمد حسين، بي تا، الميزان في تفسير القران، قم، جامعه مدرسين.

13. طبرسي، ابو علي الفضل بن حسن، 1415، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات.

14. الطبرسي، أبي الفضل علي، 1418، مشكاة الأنوار في غررالأخبار، تحقيق مهدي هوشمند، دارالحديث.

15. طوسي، محمد بن الحسن، 1414، الامالي، قم، دار الثقافه.

16. قرائي، فياض، 1385، اديان هند، مشهد، دانشگاه فردوسي.

17. كاشاني، فيض، 1416، تفسير صافي، قم، مكتبه النصر.

18. كليني، محمد بن يعقوب، 1375، اصول كافي، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه.

19. مازندراني، مولي محمد صالح، 1421، شرح اصول كافي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 20. مجلسي، محمد باقر، 1403، بحارالانوار، تحقيق: محمد باقر بهبودي، بيروت، دار احياء التراث العربي. هيوم، رابرت، 1376 ش، اديان زنده جهان، ترجمه: عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

تهيگي و بي ثباتي

يكي از انديشه هايي كه در بودا مطرح شده

و دالايي لاما نيز به بيان آن مي پردازد - بيقراري و بي ثباتي تمام هستي - و بي ثباتي است.

در بوديسم همه چيز در تغيير و بي ثباتيست و انسان بايد اين طبيعت ناپايدار و بي ثبات موجودات را درك كند تمام رويدادها و پديده ها جنبشي هستند و هر لحظه در حال تغيير. هيچ موجودي براي هميشه ثابت نمي ماند و توانايي يك موقعيت ثابت را ندارد از اين رو قادر نيست تحت قدرت مستقل خود باقي بماند بلكه تحت تاثير عوامل ديگر است.

دالايي لاما در توضيح اين اصل به دو سطح تغيير و ناپايندگي اشاره مي كند از نظر وي سطح اول كه براي همه آشكار است اينكه زندگي تا ابد تداوم ندارد و روزي به پايان مي رسد اما در سطح بعدي به دليل اعتقاد به چهار حقيقت بوديسم در ماهيت و بنياد تمام موجودات، نوعي بي ثباني است از اين رو همه چيز در تغيير مي باشد وي اين نوع از ناپايندگي را به نظريات فيزيك جديد نيز مرتبط و با آنها هماهنگ مي داند. به نظر او تفكر بر اصل فراگير تغيير و ناپايندگي فوايد بسياري دارد. از جمله يكي از فوايدي كه او بر مي شمارد زياد شدن مقاومت در مقابل درد و رنج است.

نقد و بررسي چند نكته در ارتباط با اين اعتقاد قابل توجه است.

اول اينكه در فلسفه اسلامي با استدلال هاي مختلف و معتبر ثابت شده كه موجودات دو دسته اند.

مادي و مجرد. در حقيقت نبايد عالم را مساوي با ماده دانست و احكام جهان مادي را كلي و فراگير لحاظ كرد بلكه جهان بعد ديگري دارد بعدي مجرد و غير مادي. لذا اصل تغيير ناپايداري و ناپايندگي اصل

حاكم بر كل جهان نيست بلكه اين جهان بعد اصيل تر و مهم تر ديگري هم دارد كه بر آنجا ثابت، پايداري ابديت و پايندگي حاكم است.

نكته ديگر اينكه دالايي لاما ضمن توضيحاتي كه براي اصل تغيير و ناپايداري مي دهد به اين نتيجه رسيد كه چيزها هستي مستقلي ندارند. هيچ كدام از اشيا به خودي خود هستي ندارند. او از هر چيز تعبير به هستي نسبي كرد و مدعي شد كه هيچ هستي مطلق يافت نمي شود. اما مناسب بود دالايي لاما اين انديشه را ادامه مي داد. استمرار اين انديشه بدون شك انسان را به خدا مي رساند. زيرا اگر تمامي اشياء وابسته اند آنها هرگز نمي توانند به خودي خود موجود باشند لذا بايد كمبودها و كاستي ها و وابستگي هاي خود را از جاي ديگر تأمين كنند آن جاي ديگر هم اگر وابسته باشد بايد از جاي ديگر نيازهاي خود را تأمين كند.

حال اين سلسله تا بي نهايت ادامه پيدا مي كند كه اين تسلسل است و محال و يا اينكه به مبدأي مي رسد كه وابسته نيست و به تعبير فلسفه واجب الوجود بالذات است.

به زبان ساده خداوند تبارك و تعالي است.

نكته ديگري كه مي باست در رابطه اين انديشه دالايي لاما اشاره داشت اينست كه اصل بي ثباتي و ناپايندگي هستي و تغيير مدام در موجودات اگر منتهي به وجود موجود ناوابسته و قائم به ذات نشود – چنان كه در انديشه هاي دالايي لاما نمي شود - بي شك منتهي به نهليسم و نيست انگاري خواهد شد.

دالايي لاما ممكن است نهليسم را نفي كند اما لازمه تفكر او پوچ گرايي و نيست انگاريست زيرا هر چه جهان را بررسي مي كنيم به وابستگي و تهيگي خواهيم

رسيد هنگامي كه سرشت نهايي همه اشياء را مشاهده كنيم در مي يابيم كه سرشت نهايي مستقلي ندارد و همه جا را تهي بودن فرا گرفته است.

(فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، ص 119)

تكثر گرايي ديني

دالايي لاما به برابري اديان معتقد شد.

او معتقد به كثرت گرايي ديني و به تعبيري پلوراليسم ديني است.

اصولاً يكي از مباني مسلك هاي معنوي كه طريقت دالايي لاما هم از آن مستثني نيست اينست كه تمامي اديان حاوي حقايقي هستند كه مي توانند دستگير انسان به مقصد و مقصود باشند و هيچ ديني را بر دين ديگر تمامي ترجيح نيست. به بيان ديگر تمامي اديان و مذاهب از لحاظ شمول حقيقت برابرند كه از اين نظريه پلوراليسم ديني تعبير مي شود. در پلوراليسم ديني نيز تا كنون بحث هاي زياد مطرح شده است اما چند نكته قابل توجه است، اول اينكه در اديان مختلف اعتقادات و باورهاي متنوعي وجود دارد كه گاه ميان آنها نسبت تضاد و يا تناقض بر قرارست، مثلاً ديني به بساطت و يكتايي خداوند معتقد است اما دين ديگر قائل به تركيب در خداست، يكي بر اساس توحيد شكل مي گيرد و دين ديگر تثليث را اساس كار خود قرار مي دهد.

دوم اينكه: پر واضح است كه اختلافات اديان و مذاهب در عقايد و باورهاي ديني نه تنها صوري و ظاهري نيست بلكه بسيار عميق و گسترده است.

چالش هاي ديني، جنگ هاي مذهبي و منازعات دامنه دار پيروان اديان و مذاهب در طول تاريخ گواهي روشن بر اين مدعاست.

گذشته از تمامي مطالب موجود در اين زمينه نظريه دالايي لاما با رفتار او كاملاً در تناقض است.

او از يك طرف شعار برابري اديان مي دهد اما

درمقام عمل با كمال صراحت دين بودا را تبليغ مي كند و چه در نوشته ها و چه در سخنراني هاي خويش تنها راه نجات را تعليمات بودا بر شمرده اين آيين را پاسخ گو به تمام مشكلات بشر مي داند. (فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي دالايي لاما، صص 218 - 225)

نقد عرفان دالايي لاما

مقدمه:

«تنزين گياتسو» [1] مشهور به دالايي لاماي چهاردهم در خانواده اي كشاورز در استان «آمدو» در شمال شرقي تبت متولد شد.

تبتي ها بر اين اعتقادند كه بعد از در گذشت يك دالايي لاما (به معني اقيانوس خرد)، دالايي لاماي بعدي تجسم اوست و همه آنها تجسم يافته و تناسخ هاي بوداي مهر (بوداي بزرگ) اند [2] از همين جهت است كه براي دالايي لاما قداست ويژه اي قائلند و درك حضور او را فيضي بزرگ مي دانند.

دالايي لاماي چهاردهم از دو سالگي (يعني 4 سال بعد از درگذشت دالايي لاماي سيزدهم)

شايسته مقام دالايي لامايي شناخته شد و تاكنون اين منصب را داراست.

هنگامي كه در سال 1949 چين به تبت حمله كرد، دالايي لاما با صد ها تن از مريدانش به هند گريخت و دولت تبت را در تبعيد تشكيل داد و بعداً توانست غير از زعامت ديني، زعامت سياسي را هم بدست گيرد.

دالايي لاما مسافرت هاي فراواني به كشورهاي ديگر داشته است.

بيش از 60 مسافرت رسمي در كارنامه وي ثبت شده است.

وي در همين مسافرت ها در دانشگاه ها و موسسات بين المللي به سخنراني پرداخته است.

اعطاي جوايزات متعدد و مدرك افتخاري (بيش از 50 دكتراي افتخاري) از طرف نهادهاي مطرح علمي و بين المللي به دالايي لاما از جمله موارديست كه كمتر رهبر مذهبي به چنين ركوردي دست يافته است.

وي هم اكنون استاد افتخاري

دانشگاه موري امريكاست.

ادعاي صلح طلبي دالايي لاما به گونه اي افراط گرايانه است كه وي با اعدام صدام كه فردي جاني و متجاوز بوده و در طول 2 دهه جان صدها تن را گرفت مخالفت كرد. دالايي لاما در سال 1989 برنده جايزه صلح نوبل شد.

امروزه اعطاي جايزه صلح نوبل بيشتر صبغه سياسي پيدا كرده است، چرا كه افرادي همچون انورسادات، جيمي كارتر، شيرين عبادي، محمد البرادعي، ميخائيل گورباچف و يا سردمداران رژيم اسرائيل همچون شيمون پرز، اسحاق رابين در بين برندگان صلح نوبل يافت مي شوند. در حقيقت دالايي لاما از اين جهت كه در برابر چين مواضع سياسي غير هم سو دارد و غربي ها مي توانند به عنوان حربه اي عليه چين از او استفاده كنند در اين انتخاب نقش داشته است.

در شهريور 85 خبر اعطاي مدال طلاي كنگره امريكا براي اولين بار به يك فرد خارجي (دالايي لاما) باعث تعجب افكار عمومي در جهان شد.

دالايي لاما تاكنون بارها شيفتگي و نزديكي خود به رژيم صهيونستي را اظهار نموده است.

وي با شعار صلح گرايي چند مسافرت رسمي به اسرائيل داشته است و رسماً در مقابل ديوار ندبه در اورشليم به اداي احترام و نيايش پرداخته است.

وي در بسياري از مجامع بين المللي در باب صلح جهاني و ضرورت آشتي بين ملت ها سخن گفته و تلاش مي كند دين بودا را به عنوان مكتبي كه مي تواند صلح و مهر را در جهان حاكم كند به ديگر ملت ها معرفي كند.

وي خود را منادي صلح مي داند و سهيم شدن با ديگران و هم احساس شدن با ديگران را جزء ماموريت هاي خود مي داند. البته اين همدردي چنان در روح وي نفوذ

كرده كه علاقه مند است ديگران را در درد و رنج هم شريك گرداند. شايد به همين جهت است كه در مورد خود مي گويد:

«براي من سهيم شدن با ديگران كار آساني است.

فقط اشكال كارم اينست كه رازهاي ديگران را نمي توانم حفظ كنم. به عنوان مثال ممكن است در جمعي در مورد مسائل سري بحثي صورت گيرد و من بلافاصله اين مطالب را در برابر ديگران مطرح كنم.» [3] كتابهاي دالايي لاما كتابهايي كه تاكنون از دالايي لاما به فارسي ترجمه شده است از اين قرار است:

1 كتاب عشق و همدردي

2 هنر شادمانگي

3 زندگي در راهي بهتر

4 كتاب خرد

5 كتاب كوچك ژرف انديشي

6 كتاب كوچك عقل و خرد نكته قابل ذكر اين كه كتاب هنر شادمانگي (هنر شاد زيستن) اگر چه مشهورترين كتاب دالايي لاماست و ايده ها و مباني فكري وي در اين كتاب كاملاً بازشناسي و تبيين گرديده است اما اين اثر به قلم يكي از اساتيد دانشگاه هاي امريكا به نام هوارد. اچ. كاتلر است كه بعد از گفتگوهاي متعدد با دالايي لاما در مسافرت هايي كه همراه دالايي لاما بوده است به قلم وي به نگارش درآمده است.

در اين كتاب مشاهدات كاتلر و گفتگوهايش با دالايي لاما منعكس شده و هدف و غايت زندگي از نگاه دالايي لاما مورد كاوش قرار گرفته و تبيين گرديده است.

بوديسم و لامائسيم گورو شاكياموني مشهور به بودا حدود 25 قرن پيش در شمال شرقي هند (در نپال) متولد شد.

پدر او فرمانرواي دودمان «ساكيا» بود.

به اعتقاد بودائي ها شاكياموني در زير درخت بودي توانست به حالت اشراق و روشن شدگي كامل برسد. [4] بودا بعد از دو ماه در يك سخنراني ايده

جديد خود را از هستي در قالب چهار اصل بيان نمود.

1 زندگي دنياي يكپارچه رنج است.

2 اين رنج انگيزه اي دارد.

3 رنج را مي توان از ميان برداشت.

4 براي پايان دادن به رنج راهي وجود دارد. [5] هر چند بوداي بزرگ در سن 80 سالگي ديده از دنيا فرو بست اما شاكياموني بودا (بوداي تاريخي) طبق متون بودا نه نخستين بودا بود و نه آخرين آنها، به طوري كه در هينه يانِه به 6 بوداي كهن پيش از بوداي تاريخي اشاره شده است؛ [6] آيين بودا علي رغم اين كه دين نام گرفته است آييني است الحادي يعني مفهومي به نام خدا (به عنوان خالق هستي) در قاموس اين آيين وجود ندارد. خود دالايي لاما در آثارش اين معنا را صريحاً پذيرفته و آن را توضيح داده است.

آيين بودا پس از او شاخه هايي پيدا كرد. دو شاخه اصلي آن ماهايانه و هينايانه است.

شكلي كه بودا در تبت به خود گرفته است همان است كه به لامائيسم مشهور است.

امروزه سه فرقه مهم در تبت وجود دارد كه بزرگترين آنها مكتب گه لوگ په است كه فرقه دالايي لاماهاست؛ [7] «مذهب بودايي تاننترا يعني پرستش روح علوي مونث كه زن شيواي هندوان و بوداي مهايانه مي باشد راهبان تبتي را مجاز ساخته كه ازدواج كنند و رو ش تجرد را كه از سنن ديرين بوداييست ترك نمايند.» [8] پيروان تانترا معتقدند نيروي مخفي كنداليني كه در قسمتي پايين تر از ستون فقرات قرار دارد بوسيله تكرار بعضي از اوراد مخصوص و حركاتي گوناگون و رسم ها و نقوش و طلسمات عجيب همراه با جنبش دست و پا آزاد مي شود. به هر نحو ايمان

به سحر و افسون و حركات جادويي از اعتقاداتيست كه بوداييان تبت از هندوان اخذ كرده و با دين خود آميخته و مخلوط ساخته اند؛ [9] دالايي لاماي چهاردهم اصطلاح «لامائيسم» را بر نمي تابد و مي گويد:

«اين انديشه درستي نيست كه آيين بودايي تبت را لامائيزم به شمار آوريم. چون آيين بودايي تبت گردآمده اي از آموزه هاي اصيل بوداست.

بدين گونه آيين بودايي تبت چهره كامل درمه بوداست». [10] انديشه هاي دالايي لاما 1 شادي دالايي لاما بيش از همه به يك امر نظر دارد و آن رسيدن به شادماني است.

شادي از ديد وي هدف زندگيست و غايت سير سالك در همين مسأله خلاصه مي شود. وي در اين مورد مي گويد:

«از نظر من شادي مي تواند از طريق آموزش و تمرين فكر به دست آيد.» [11] توجه دالايي لاما به شادي به صورتيست كه يك كتاب مستقل در مورد ديدگاه هاي او در باب شادي به نگارش درآمده است.

2 اصل رنج در بوديسم يك اصل وجود دارد كه به مثابه يك علت ذكر گرديده است، به همين جهت، نتايج و فروعات متعددي براي آن شمرده مي شود. آن اصل اينست كه «انسان در رنج است و اساساً ذات هستي با رنج پيوند خورده است.»

رنج هايي چون بيماري ها، آسيب ديدگي، محروميت ها، پيروي و مرگ، از دست دادن عزيزان، همه بخشي از اين رنج عظيم است كه بر سراسر هستي سايه افكنده است.

انسان در اين رنج گرفتار است و در چرخه تولدهاي پياپي و مرگ هاي مكرر گرفتار است، مگر اين كه از اين چرخه و دور نجات يابد و به فناي مطلق ( نيروانا) برسد.

3 اصل تغيير و بي ثباتي در نگاه بودا هيچ جوهر ثابت و

پابرجايي در عالم وجود ندارد و همه چيز در تغيير و دگرگوني است؛ [14] اين عدم ثبات به صورت هاي متعددي در كتاب هاي بودايي ها و در نوشته ها و گفته هاي دالايي لاما مورد تبيين قرار گرفته است.

در گفته هاي دالايي لاما از اين دگرگوني عمومي اشياء، به «تهيگي» تعبير شده است.

«تهيگي به معناي آن است كه هيچ پديده اي نمي توانست هستي ذاتي داشته باشد.

با دريافتن اين كه در همه طبيعت هيچ چيز به خود پاينده نيست مي توانيم به سرشت فريبنده يا فريب آموز بودن همه پديده ها پي ببريم.» [13] جاي ديگر آورده است:

«همه پديده ها از هستي راستين و راستي اي كه جوهرين باشند تهي هستند.

… همه پديده ها از هستي ذاتي يا خودي كه در سرشت شان جاي گرفته باشد بي بهره اند» [14] 4 دين در كلام دالايي لاما دالايي لاما دين را نه مسيري واقعي و راهي حقيقي كه يك سرگرمي شخصي آرام بخش مي داند. چنان كه مي گويد:

«پنج ميليون انسان روي كره زمين زندگي مي كنند و من معتقدم و به پنج ميليارد دين نياز داريم» [15] در بيان بالا آنچه دالايي لاما در برابرش سر تسليم فرود آورده، همان است كه امروزه از آن به «كثرت گرايي ديني» و «پلوراليزم ديني» ياد مي شود. آنچه در اين مختصر با زبان ساده قابل ذكر است اينست كه آيا دين «راه واقعي» است يا «مسأله اي ذوقي»؟ آيا دين از اين جهت كه نياز اوليه و اصيل روح انسان است وجودش لازم است يا از اين جهت كه نوعي سرگرمي و تفنن است؟

آيا دين هم چون هوا و نياز به تنفس است كه بدون آن هلاكت روح قطعي است؛ يا هم چون دسر غذاست

كه در نبود آن ضرري متوجه انسان نمي شود؟ آن چه در بيان دالايي لاما آمده است و با نگاه رايج غربيها هم سازگار است «برداشت ذوقي» از دين است كه در اين برداشت، دين امري سليقه اي تلقي مي شود و مسأله اي فردي قلمداد مي شود. بنا بر اين، انتظار اين كه دين عهده دار رسالت اجتماعي گردد بيهوده و لغو خواهد بود.

با اين نگرش، دين نسبت به با خدايي يا بي خدايي هيچ اقتضايي ندارد. بنا بر اين طبيعيست كه دالايي لاما توصيه كند:

«امكان دارد كسي با پذيرش خدا آرامش يابد و ديگري با انكار خدا، هر كسي بايد دنبال داروي مناسب خود باشد؛ [16] تامل و كنكاش 1 نكته بسيار اساسي و كليدي در باب معنويت دالايي لاما اين است:

«دالايي لاما چون بشر را غرق در رنج مي داند و رنج را نامطلوب مي بيند او را به چيزي دعوت مي كند كه ضد رنج است» به عبارت ديگر وي «چون بشر را در رنج مي داند به شادي دعوت مي كند». وي مي گويد:

«از ديدگاه يك بودايي حتي كوچكترين حشره اين حس (حس خواهش غلبه بر رنج) را در خود دارد كه مطابق با ظرفيت وجودي اوست و بر اين مبنا سعي دارد به شادماني دست يابد» [17] دالايي لاما بسياري از حس ها را با همين معيار توجيه مي كند.

مثلاً وي در مورد همدردي و دليل مطلوبيت همدردي مي گويد. «همدردي واقعي بر مبناي حس احترام براي ديگران و درك اين واقعيت قرار گرفته است كه ديگران نيز حق دارند درست مانند ماشاد باشند و بر رنج فائق آيند.» [18] توجه به شادي در متن مقدسي كه منسوب به بوداست چنين آمده است:

«در

حقيقت خوشبخت ماييم. هر چند چيزي را از آن خود نمي دانيم اما به اين واسطه همانند خدايان تابناك خواهيم بود كه از شادماني تغذيه مي كنيم.» [19] آن چه در اين ميان قابل تامل است اولا تعريف شادي از نظر دالايي لاماست، دوم هدف شادي از نگاه وي است.

وي در تعريف شادي مي گويد:

«از نظر من بالاترين شادي هنگاميست كه انسان به مرحله آزادي و آزادگي برسد. در آن زمان هيچ رنج و عذابي وجود ندارد و آن شادي ابدي است.

شادي واقعي بيشتر با قلب و فكر سر و كار دارد.» [20] اين كلام كه كاملترين گفته دالايي لاما در باب ماهيت و تعريف شادي است، از جهات متعدد قابل كنكاش است.

در تعريف بالا به همين نكته بسنده شده است كه شادي حقيقي آن است كه انسان را به مرز آزادي برساند. اين كه آزادي چيست و تعريف آن كدام است و مرز آن كجاست؛ هيچ كدام در بيان وي تبيين نگرديده است.

از سوي ديگر بايد اذعان نمود كه همگان به صورت هاي مختلف، شادي را درك كرده اند وتجربه اي از شادي دارند، از همين جهت در مورد مفهوم آن تا حدودي اتفاق نظر وجود دارد و اساساً از همين روست كه كسي خود را نيازمند به تعريف شادي نمي بيند؛ اما در مورد آزادي قصه به گونه ديگري است.

اصولا برداشت ها در مورد مفهوم آزادي چنان مختلف است كه هنوز تعريف واحدي از ان ارائه نگرديده است و در مورد تعريف، منشا، مصاديق، حدود و مرزهاي آن اختلاف ديدگاه وجود دارد و هر كسي از عينك خاص خود به اين مفهوم نگريسته است.

بنا بر اين اين كه دالايي لاما

شادي را به مفهوم مبهمي مثل آزادي پيوند زده است قابل قبول نيست. در نهايت بايد گفت:

غباري از ابهام اين گفته را فرا گرفته است و هر كسي مي توان از اين جمله وجهي را اراده نمايد و مراد و منظور خود را با اين تعريف بيان نمايد. از همين روستا فرادي كه با افكار دالايي لاما از حيث جهان بيني هيچ وحدت مبنايي ندارند در شعارهايشان اين گفته آمده است و از اين جمله، منظور ديگري دارند. دالايي لاما در مورد بهترين راه براي تحمل رنج مي گويد:

«براي خود من، شخصاً بهترين و موثرترين تمرين براي تحمل رنج اينست كه به ياد آورم كه رنج از ويژگي هاي بنيادين سامساراست؛ وجودي كه در آن نشاني از روشن انديشي نيست. [هنگام مواجهه با كار رنج آور] اگر همان لحظه از زاويه ديگري به موضوع نگاه كنيد و به ياد آوريد كه اين جسم، خود شالوده رنج شماست حس ناراحتي و نارضايتي شما تقليل مي يابد … بنا بر اين اگر بپذيريد كه رنج بخشي از طبيعت شماست، ترديدي نيست كه در برابر دشواري هاي زندگي تحمل بيشتري خواهيد داشت». [21] بنا بر اين راه حل وي براي درمان رنج اينست «كه نگرش خود را تغيير دهيد و توجه كنيد كه از رنج نمي شود فرار كرد. از رنج نبايد گريخت چون بخشي از ذات شماست». نتيجه روش بكار گرفته شده توسط دالايي لاما اين است:

«رنج را بپذيريد چون هست.» حال سؤال اينست كه كساني كه رنج را بر نمي تابند و مشكلات زندگي آنها را مي رنجاند آيا مشكلشان در «عدم پذيرش رنج به عنوان يك واقعيت» است كه دالايي لاما تلاش مي كند «وجود

رنج» را اثبات نمايد؟ از قضا كساني كه اثر پذيري بيشتري از رنج دارند افرادي اند كه وجود رنج را چنان جدي گرفته اند كه رهايي از آن را امكان پذير نمي بينند. به عبارت ديگر در نگاه دالايي لاما رنج به جاي خود باقيست و مداوا نمي شود؛ بلكه با ايجاد نگرشي نو تحمل آن راحت تر مي شود. دالايي لاما اصرار دارد كه ما بپذيريم رنج از هستي قابل جدا شدن نيست تا بتوانيم آن را تحمل كنيم بنا بر اين رنج رفع نمي شود بلكه آن را به عنوان يك حقيقت در هستي مي پذيريم. پرسشي ديگر قابل طرح است كه اين روش در درمان رنج در عمل چقدر كارايي دارد؟

آيا اين گونه تغيير در نگرش و تعويض عينك، مي تواند در عمل مكانيزم موفقي باشد؟ تجربه غير از اين را نشان مي دهد، چنان كه خود دالايي لاما بعد از مرگ برادرش، تحمل رنج فقدان برادر را به گذشت زمان نسبت مي دهد نه به كارايي فرمول بالا.

كاتلر از دالايي لاما مي پرسد:

مي خواستم بدانم چگونه با مرگ برادرتان روبرو شديد؟

دالايي لاما:

وقتي از مرگ او اطلاع يافتم بسيار بسيار غمگين شدم.

كاتلر:

با اين ناراحتي چگونه كنار آمديد؟ منظورم اينست كه آيا روش خاصي به شما كمك كرد تا مرگ او را بپذيريد؟

دالايي لاما:

نمي دانم، چند هفته اي بسيار ناراحت بودم. اما اين ناراحتي به تدريج از ميان رفت با اين حال احساس تاسف مي كردم.

كاتلر:

تاسف؟

دالايي لاما:

بله، در زمان مرگ او اينجا نبودم و فكر مي كنم اگر بودم شايد مي توانستم براي او كاري بكنم به همين دليل احساس تاسف مي كنم. [22]

به راستي اگر روش دالايي لاما در مداواي رنج كه همان «پذيرش رنج» است در رفع رنج ها راهگشا

بود چرا بايد چند هفته بگذرد و بعد از عادي شدن مسأله، آرام آرام مرگ برادر براي وي آسان شود؟ و آن گاه، به اعتقاد بودايي ها تمامي نقصان ها و كاستي ها و محروميت ها در زندگي رنج به حساب مي آيد. بنا بر اين عقيده، «عدم حضور وي هنگام مرگ برادر» جزء همين كاستي هاست كه اقتضاء عالم طبيعت است.

حال سؤال اينست اگر رنج جزء لاينفك زندگيست و بايد آن را پذيرفت تا تحمل آن آسان شود، چرا وي همچنان تاسف مي خورد كه چرا در كنار برادرش حضور نداشته است؟

خوب بود به خود مي گفت اين هم جزء رنج هاست و واقعيت زندگيست پس جاي تاسف ندارد! با اين توصيف تفاوت دالايي لاما كه مدعي درمان رنج به روشي جديدي است، در رفع رنج با افراد عادي چيست؟

ظاهرا تفاوتي در ميان نيست؛ جزء اين كه دالايي لاما قوام هستي را به رنج مي داند و زندگي را سراسر رنج مي بيند اما افراد عادي رنج ها را بخشي از حقايق هستي مي دانند نه همه آن. البته دالايي لاما براي فرار از رنج راه هاي ديگري را هم توصيه مي كند كه فقط در مرام بودا قابل عرضه است:

«يكي از مخاطبان دالايي لاما كه معلوم بود از موضوعي رنج مي كشد از او پرسيد:

«آيا شما براي روبرو شدن با فقدان يك عزيز، مثلاً مرگ فرزند، پيشنهادي داريد؟»

دالايي لاما با لحني كه حكايت از همدلي داشت پاسخ داد:

«اين تا حدودي بستگي به باورهاي خود شخص دارد. اگر آدم به تناسخ معتقد باشد، فكر مي كنم راهي براي كاهش درد و رنج هست.

آدم مي تواند با اين واقعيت كه عزيز او روزي دوباره زاده خواهد شد، با درد و رنج

خود مقابله كند.

اما براي كساني هم كه به تناسخ اعتقاد ندارند، راه حل هاي ساده اي هست كه بتوان به آنها كمك كرد.

اولاً اين افراد اگر به اين مسأله فكر كنند كه اگر زياد ناراحت باشند و خود را به دست غم و اندوه بسپارند، نه تنها اين برخورد براي سلامتي خودشان مضر است، بلكه براي شخصي هم كه از دست رفته است فايده اي ندارد. مثلاً من عزيزترين معلم خود، مادرم و نيز يكي از برادرانم را از دست دادم. البته وقتي آنها در گذشتند من بسيار بسيار ناراحت شدم. بعد از آن هميشه فكر مي كردم كه اين ناراحتي بيش از حد فايده اي ندارد و من اگر واقعاً اين افراد را دوست دارم بايد به خواست آنها هم توجه داشته باشم. بنا بر اين تمام تلاش خود را براي رسيدن به اين مقصود كردم. در نتيجه فكر مي كنم كه اگر شما كسي را از دست داده ايد كه برايتان بسيار عزيز بوده است، راه درست براي مقابله با اين احساس همين است.

ببينيد، بهترين راه براي حفظ خاطره آن شخص اينست كه ببينيم به آرزوهاي او چگونه مي توان جامه عمل پوشاند.» [23] 2 آن چه در رابطه با اصل «دگرگوني اشياء» كه دالايي لاما از مكتب بودا گرفته است، قابل ذكر است؛ نگاه واحد دالايي لاما به همه اشياست كه همه چيز را معاد ل «ماده» مي داند و از همين منظر، اصل تغيير را براي همه چيز مي پذيرد. وي بين مجرد و مادي فرقي نمي گذارد، از همين روست كه روح انسان را همچون جسم دچار بي ثباتي مي داند. در حالي كه روح در نگاه اسلام همان خلق ويژه خداوند

است كه موجوديست مجرد و از خصيصه هاي ماده كه همان «زمان» و «تغيير» و «حركت» است مبراست.

بنا بر اين مطلق نگري وي، كه عموميت تغيير را به همه مخلوقات حتي حقايق مجرد و غيرمادي سرايت مي دهد، مخدوش و غير قابل قبول است.

بگذريم كه اگر دالايي لاما به اين سخن وفادار مي ماند بايد به پذيرش ذاتي كه بي نياز و غير قابل تغيير است گردن مي نهاد؛ يعني حقيقتي كه وراء همه اين تغييرهاست و نه فقط همه نيازها به اوست بلكه غير او فقر محض اند و او غني مطلق. در مرام بودا به اين تغيير همگاني و بي ثباتي عمومي كه منجر به تسلسل فلسفي است، جوابي داده نشده است.

براستي چرا در انديشه بودايي كه دالايي لاما به شدت خود را وابسته به آن مي داند همه چيز به «در خود فرورفتن» و دستورات ذهني و مراقبه هاي فردي خلاصه مي شود؟ علت اينست كه در جغرافياي عرفان بودا، فراتر از انسان، هيچ هستي متعالي كه غايت سير سالك واقع شود عرض اندام نمي كند و چون فراتر از درون انسان، هيچ كمال مطلقي تصوير نمي شود به ناچار مبدا و مقصد هر دو «درون انسان» معرفي مي شود و محور هستي «نفس سالك» مي شود و بس. در قاموس بودا وجود متعالي هستي بخش حذف مي شود و به جاي آن نيروانايي (به معني فنا) تصور مي شود كه سالك براي فرار از رنج مجبور است به آن تن دهد و انگيزه سالك نه پيوستن به حقيقتي شايسته، بلكه براي رفع رنج و نجات از چرخه زندگي هاي پياپي است.

در عرفان اسلامي ذاتي اصيل به عنوان «غايت سير» معرفي مي شود كه فراتر از نفس سالك،

خود او محور هستيست و قوام كائنات به اوست و توجه سالك به نفس، نه از آن حيث است كه نفس خود موضوعيت دارد و براي روح در اين ميان استقلالي وجود دارد؛ بلكه براي حركت دادن نفس به سوي آن غايت مطلق است.

بنا بر اين او اصل است و نفس سالك فرع، او غايت است و نفس انساني رهرو طريق، او اصيل است و روح انسان جلوه و آيينه او و اين آيينه آن گاه تمام نما خواهد بود كه خود را به تمامه به مبدا خود پيوند زند و البته در آن صورت است كه چون جز او نبيند، جز او نخواهد.

3 از ديگر مباني مورد قبول دالايي لاما مفهوم تناسخ است.

تناسخ كه در اديان هندي جايگزين رستاخيز قرار داده شده است، ايده ايست كه در اديان الهي مورد نكوهش و رد واقع شده است.

در متون فلسفي و كلامي ابوابي به رد تناسخ اختصاص يافته است.

صاحب اسفار اربعه (صدر الدين شيرازي) چند دليل فلسفي بر بطلان اين مفهوم اقامه نموده است كه از جمله آنها، محال بودن برگشت روح از فعليت به قوه است.

از يك طرف مسلم است كه روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعليت رسيده قوه محض نيست و از طرف ديگر بنا به تناسخ، روح به كالبد و جسد ديگري بدون دليل حلول مي كند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پيدا مي كند.

لازمه اين گفته اينست كه فعليت موجود به قوه خروج از فعل به قوه برگردد كه امريست محال است و باطل. چون فعل كه «وجدان» است هرگز به قوه كه «فقدان» است تبديل نمي شود.

[24] 4 اما آخرين نكته در مورد دالايي لاما اينست كه امروزه دالايي لاما از طرف جامعه غربي بسيار مورد توجه قرار گرفته و از وي تبليغ فراوان مي شود تا جايي كه هم شخص او و هم مكتبي كه عرضه كرده، دستاويز دسته اي از آثار هنري در سينماي هاليوود هم چون مجموعه هاي 2014 و آخرين كنترل كننده باد قرار گرفته است و از او به عنوان منجي و احياگر معنويت در عصر جديد ياد شده است.

از اغراض سياسي غربيها كه صرف نظر كنيم ريشه اين توجه را بايد در آموزه هاي معنوي و عرفاني دين بودا جستجو كرد؛ چرا كه اين دين الحادي نه فقط موضع منفي نسبت به تمدن جديد غرب ندارد، بلكه با ارائه دسته اي از دستورات مدارامحور و آشتي جويا نه، مي تواند انرژي هايي را كه ممكن است براي تغيير تمدن غرب به كار بيفتد به تغيير در درون خويش به كار اندازد و حتي قدمي فراتر گذاشته و از طالبان معنويت و عرفان، انسانهايي سر به راه و صلح طلب بسازد. چرا كه در نگاه بوديسم، براي رسيدن به سراب شادمانگي بايد همه چيز را مطلوب و زيبا ديد و آن چه كه نياز به دگرگوني دارد، جهان بيرون و حكومت ها و فرهنگ ها نيست بلكه نگاه انسان ها بايد تغيير كند.

در انديشه يك بودايي، هر چند كه رنج وجود دارد؛ اما بايد پذيرفت كه اين رنج ها و ظلم ها نه از پيامدهاي تمدن غرب كه لازمه هستي و جزء ذات جهان است.

بنا بر اين تمدن غرب نياز به تغيير ندارد، مهم اينست كه انسان ها بتوانند از كوه رنج ها «شادي» بيافرينند و از موج

طوفان گذر كنند و به «آرامش» برسند و با دست و پا زدن بتوانند به سوي شاد زيستن گامي به پيش روند و هيچ نيازي به نگراني نسبت به عالم رستاخيز و عقاب اخروي وجود ندارد. در نگاه غربيان، بوديسم به عنوان آييني كه مي تواند در نقش جايگزين عرفان اسلامي در كانون توجه تشنگان معنويت و حقيقت قرار گيرد، اهميت پيدا مي كند و آن را به عنوان بدلي كه قادر است توجهات را به سمت خود جلب نمايد و به عنوان حربه اسلام زدايي مورد استفاده قرار گيرد تبليغ مي كنند.

چرا كه مهم اين نيست مشتاقان معنويت و حقيقت، مسيحي باشند يا بودايي، مهم آن است كه مسلمان نباشند. در پايان بايد گفت كه توصيه هاي دالايي لاما به %%شادمانگي پيش از آن كه توليد شادي كند رنج آفرين است؛ چنان كه كتاب هنر شادمانگي وي هم بيشتر در اثبات رنج در هستيست تا ترويج شادماني! در يك كلام بايد گفت:

معنويت دالايي لاما، معنويت شادي بي هدف است و به عبارت دقيق تر، عرفان به شرط رنج است.

بخش آموزه ها

انديشه هاي و آموزه هاي دالايي لاما

1 شادي دالايي لاما بيش از همه به يك امر نظر دارد و آن رسيدن به شادماني است.

شادي از ديد وي هدف زندگيست و غايت سير سالك در همين مسأله خلاصه مي شود. وي در اين مورد مي گويد:

«از نظر من شادي مي تواند از طريق آموزش و تمرين فكر به دست آيد» توجه دالايي لاما به شادي به صورتيست كه يك كتاب مستقل در مورد ديدگاه هاي او در باب شادي به نگارش %%درآمده است.

2 اصل رنج در بوديسم يك اصل وجود دارد كه به مثابه يك علت ذكر گرديده است، به همين

جهت، نتايج و فروعات متعددي براي آن شمرده مي شود. آن اصل اينست كه «انسان در رنج است و اساساً ذات هستي با رنج پيوند خورده است.»

رنج هايي چون بيماري ها، آسيب ديدگي، محروميت ها، پيروي و مرگ، از دست دادن عزيزان، همه بخشي از اين رنج عظيم است كه بر سراسر هستي سايه افكنده است.

انسان در اين رنج گرفتار است و در چرخه تولدهاي پياپي و مرگ هاي مكرر گرفتار است، مگر اين كه از اين چرخه و دور نجات يابد و به فناي مطلق ( نيروانا) برسد.

3 اصل تغيير و بي ثباتي در نگاه بودا هيچ جوهر ثابت و پابرجايي در عالم وجود ندارد و همه چيز در تغيير و دگرگوني است.

اين عدم ثبات به صورت هاي متعددي در كتاب هاي بودايي ها و در نوشته ها و گفته هاي دالايي لاما مورد تبيين قرار گرفته است.

در گفته هاي دالايي لاما از اين دگرگوني عمومي اشياء، به «تهيگي» تعبير شده است.

«%%تهيگي به معناي آن است كه هيچ پديده اي نمي توانست هستي ذاتي داشته باشد.

با دريافتن اين كه در همه طبيعت هيچ چيز به خود پاينده نيست مي توانيم به سرشت فريبنده يا فريب آموز بودن همه پديده ها پي ببريم» جاي ديگر آورده است:

«همه پديده ها از هستي راستين و راستي اي كه جوهرين باشند تهي هستند.

… همه پديده ها از هستي ذاتي يا خودي كه در سرشت شان جاي گرفته باشد بي بهره اند»

4 دين در كلام دالايي لاما دالايي لاما دين را نه مسيري واقعي و راهي حقيقي كه يك سرگرمي شخصي آرام بخش مي داند. چنان كه مي گويد:

«پنج ميليون انسان روي كره زمين زندگي مي كنند و من معتقدم و به پنج ميليارد دين نياز داريم» در بيان بالا آنچه دالايي

لاما در برابرش سر تسليم فرود آورده، همان است كه امروزه از آن به «كثرت گرايي ديني» و «پلوراليزم ديني» ياد مي شود.

واقعيت اشياء از نظر دالايي لاما

وجود ذاتي نداشتن اشيا

نمونه اول

اين حقيقتيست كه اشيا با تجزيه و تحليل، يافتني نيستند، وقتي كه براي يافتن شئ اي مشخص جستجو مي كنيد، مشخص مي شود كه پديده ها تحت نيروي خويش وجود ندارند. اشيا به طور عيني در خود و از خودشان ثباتي ندارند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 50)

نمونه دوم

پس از چنين شناختي، اگر چه پديده هاي آشكار شده با حق خويش، در هستي پديدار مي شوند، شما درك مي كنيد كه آنها بدان طريق وجود ندارند. شما مي فهميد كه به اين شيوه هستي نمي يابند. اين حس را داريد كه آنها مانند پندارهاي شعبده بازي هستند كه در آن، تركيبي از ظهورشان به يك شيوه، اما وجود واقعي شان به شيوه ديگري است.

گرچه كه آنها به طور ذاتي وجود ظاهري مي يابند، مي فهميد كه تهي از وجود ذاتي هستند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 52)

نمونه سوم

سومين مفهوم از رشد وابستگي اينست كه پديده ها تنها وجود صوري دارند. معنايش اينست كه پديده ها در و از خودشان وجود عيني نداشته، بلكه به تخصيص دروني براي وجود داشتن، وابسته هستند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 69)

نمونه چهارم

پديده ها فقط ظواهر ذهني هستند و نه اين كه اشكال و غيره وجود ندارند، بلكه آنها به عنوان موضوع هاي خارجي وجود ندارند و اين موضوع ها در ذهن، موجوديت مي يابند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 69)

نمونه پنجم

اين «من» ظاهري محكم، واقعي، مستقل و خودبنياد كه تحت نيروي خويش در چنين زماني ظاهر مي شود، در اصل واقعاً وجود ندارد.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 89)

نمونه ششم

همينطور اين يك حقيقت است كه پديده ها در درون از خودشان هستي نداشته،

بلكه بر چيز ديگري براي هستي خويشتن وابسته اند، به نظر ما مستقل مي رسند. (مهرباني، شفافيت، بينش ص 143)

نمونه هفتم

ما تماماً به اين ادراك خطا كه اشيا واقعاً وجود دارند خو گرفته ايم. اما اين تصور هيچ گونه شالوده معتبري ندارد. بر عكس آن، اين شناخت است كه پديده ها وجود ذاتي ندارند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 165)

نمونه هشتم

چون پديده اي نيست كه رشد وابستگي نداشته باشد، پديده اي نيز نيست كه تهي از هستي ذاتي نباشد.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 189)

نمونه نهم.

اينكه پديده ها نمي توانند تحت تجزيه تحليل نهايي يافته شوند، نشانگر اينست كه آنها وجود حقيقي يا ذاتي ندارند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 245)

منبع:

دالايي لاما، مهرباني شفقت بينش، مترجم؛ لادن جهانسوز، چاپ: اول، تهران، 1380.

تناسخ

يكي از آموزه هاي مطرح شده از سوي دالايي لاما تناسخ مي باشد.

در اينجا نمونه هايي از سخنان دالايي لاما درباره اين باره بيان مي شود:

نمونه اول

بايد از عواطف منفي دوري بجوييم و تا مي توانيم به اعمال مثبت بپردازيم.

دليل روشني هم دارد كه سعي مي كنيم از آن دور باشيم و دقيقاً بر مبناي كارماي خود عمل كنيم. به علاوه آن چه در اين زندگي انجام مي دهيم، در زندگي ديگرمان تاثير دارد و خوشي و رنج را بار مي آورد.

(آذرخشي در ظلمت ص 16)

نمونه دوم

دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم و مفاهيم و درك مشتركمان نتيجه ي كارهاي عام است.

به همين ترتيب مكان هايي كه در تولدهاي آينده مان تجربه مي كنيم حاصل كارهاييست كه در آن با موجودان ديگر مشترك هستيم.

(آذرخشي در ظلمت ص 41)

نمونه سوم

كارهاي خلاف ديگران نسبت به ما نتيجه ي مستقيم اعمال گذشته مان است.

در واقع اين اعمال با هدايت گذشته مان بر ما فرود مي آيد. با اين نقطه نظر، در اصل ما هستيم كه رقبايمان

را مي آزاريم، زيرا در آينده آنها از كار ما رنج خواهند برد. چرا كه خود ما باعث كار بد آنان بوديم.

(آذرخشي در ظلمت ص 90)

نمونه چهارم

اگر بتوانيم موجودات را خوشحال كنيم بي ترديد اين موضوع در دستيابي ما به در دستيابي ما به درك جهان مؤثر است.

حتي در همين زندگي، خوشحال و راحت و آسوده مي شويم و دوستان زيادي پيدا مي كنيم. در زندگي هاي بعدي، زيبا قوي و سالم خواهيم بود و در قلمروهاي بالاتر زاده مي شويم، با هشت خصلت حاصل از كردار مثبت.

(آذرخشي در ظلمت ص 102)

نمونه پنجم

سومين سطح رنج به عنوان پايه اي براي دو سطح اول محسوب مي شود و عامل آن تراكم ناخالص ذهني و فيزيكي ماست و رنج تركيبي فراگير ناميده مي شود زيرا فراگير و قابل اجرا در تمامي انواع موجودات حلول پذير بوده و آنها تركيب شده و اساس رنج كنوني و رنج آيده نيز مي باشد.

روشي براي دوري جستن از اين نوع رنج به جز پايان بخشيدن به توالي تولد مجدد وجود ندارد.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 27)

نمونه ششم

خوشي و درد زاييده اعمال (كارماها) پيشين شماست.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 31)

نمونه هفتم

اگر شخصي، بسته به يك عمل ناصواب، كه در يك تولد بد به عنوان يك حيوان به دنيا آيد، اين تولد مجدد اثريست كه ثمره زندگي قبلي است.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 33)

نمونه هشتم

تجربه زندگي پيشين شما تأثير فراواني بر اين زندگي دارد و تجريه اين زندگي به عنوان پايه براي توسعه تولد دوباره بعدي عمل مي كند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 111)

نمونه نهم

ثمرات كارما اجتناب ناپذير است، ما در دوره هاي زندگي قبلي كارماي منفي جمع كرده ايم كه به طور گريز ناپذيري ثمراتشان در اين زندگي و

يا زندگي هاي آينده خواهد آمد.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 169)

نمونه دهم

تا زماني كه بذر رنج ناشي از اعمال ناصواب زندگي گذشته را جمع كرده ايم، راهي براي آسوده بودن نيست و اين اعمال قابل بازگشت نبوده و ما بايد در نهايت اثرات آنها را تحمل كنيم.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 169)

نمونه يازدهم

اگر قادر به پاك كردن كارماي منفي جمع شده از اعمال خطاآميز گذشته نباشيم، كه از پيش به شكل نهفته در اذهان ما حضور دارند، اميد زيادي براي به دست آوردن تولد مجددي كه به طور كامل خوب باشد و يا گريز از رنج اجتناب ناپذير گردونه حيات وجود ندارد.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 169)

نمونه دوازدهم

با تجزيه و تحليل نتايج گريز ناپذير اعمال اشتباه گذشته به همراه طبيعت رنج در اوج تجربه شگفتي هاي گردونه حيات قادريم كه وابستگي به اين زندگي و دوره هاي زندگي آينده را تخفيف دهيم.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 169)

***********

منابع

1. سالمي، غلامحسين، آذرخشي در ظلمت، انتشارات: كتاب سراي تنديس، چاپ: اول، 1380.

2. دالايي لاما، مهرباني شفقت بينش، مترجم؛ لادن جهانسوز، چاپ: اول، تهران، 1380.

هدف اززندگي از نظر دالايي لاما

هدف از زندگي از نظر دالايي لاما

نمونه اول

هدف اصلي زندگي انسان، رسيدن به شادي براي دست يافتن به روزها، هفته ها و سال هاي شادمانه تر و برخورداري از خانواده و جوامع انساني شاداب تر است.

(كتاب كوچك ژرف انديشي ص 26)

نمونه دوم

هدف زندگي تنها شاد زيستن است و بس. (كتاب كوچك ژرف انديشي ص 53)

منبع:

دالايي لاما، كتاب كوچك ژرف انديشي، مترجم؛ مهرداد انتظاري، انتشارات: نشر علم، چاپ: اول، 1382

رنج

اصل رنج يكي از آموزه هاي مطرح شده در آثار دالايي لاما مي باشد به عنوان نمونه او مي گويد:

(مشكلات فراواني متحمل مي شويم تا همسر ايده آل خود را بيابيم و وقتي اين كار را كرديم، هميشه با هم سازگار نمي مانيم. نمي توانيم بچه دار شويم يا آن كه بچه هاي بسيار مي آوريم وبرمصايب و مشكلات خود مي افزاييم. البته در آغاز كار، نوآوريهايي لذت بخش را مي بينيم اما وقتي خوب به موضوع نگاه مي كنيم در مي يابيم كه رنجي از پي رنج ديگر مي آيد. به همين دليل سوتراها به «درد ورنج زندگي خانوادگي» اشاره دارد. در مورد دارايي و مال و منال نيز چنين است؛ تلاش فراواني به خرج مي دهيم، حتي گاهي از جان خود مايه مي گذاريم، زماني كه آن را به دست آورديم دايماً دلهره داريم كه مبادا از كف اش بدهيم. به خاطر مال و ثروت، برادر و خواهر به جان هم مي افتند و زن و شوهر از هم جدا مي شوند. وقتي نداريم، رنج مي بريم و وقتي هم داريم، رنج مي بريم!

(آذرخشي در ظلمت ص 128)

منبع:

سالمي، غلامحسين، آذرخشي در ظلمت، انتشارات: كتاب سراي تنديس، چاپ: اول، 1380

پلوراليسم

نمونه هايي از سخنان دالايي لاما در مورد اديان

نمونه اول

عليرغم تفاوت هايي كه در اسامي و اشكال اديان مختلف وجود دارد، حقيقت نهايي كه مد نظر تمامي اديان قرار دارد، حقيقتي مشابه است.

(كتاب كوچك ژرف انديشي ص 155)

نمونه دوم

همان طور كه دين بودا بهترين دين براي راهنمايي همگان نيست و يا مسيحيت نظر سلايق مختلف را جلب نخواهد كرد، به جرأت مي توان گفت كه هيچ يك از اديان به صورت خاص مناسب روحيات تمامي افراد بشر نمي باشد.

(كتاب كوچك ژرف انديشي ص 158)

نمونه سوم

مذهب غذاي ذهن است

و از آنجا كه هر يك از انسان ها از سلايق متفاوتي برخوردارند، بايد خودشان به صورت تجربه شخصي دريابند كه كدام مذهب برايشان مناسب تر است.

(كتاب كوچك ژرف انديشي ص 159)

نمونه چهارم

برخي از مردم از غذاي خاصي بيشتر خوششان مي آيد، برخي ديگر غذاي ديگري را مناسب مي يابند. به طور مشابه، براي بعضي از افراد يك مذهب خاص منافع بيشتري به ارمغان مي آورد، جايي كه در موارد ديگر، مذهب ديگري مفيدتر است.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 113)

نمونه پنجم

اشخاص گوناگون سليقه هاي گوناگوني دارند، پس مذاهب گوناگون براي مردم مختلف مناسبند.

(مهرباني، شفافيت، بينش ص 35)

***********

منابع

1. دالايي لاما، كتاب كوچك ژرف انديشي، مترجم؛ مهرداد انتظاري، انتشارات: نشر علم، چاپ: اول، 1382.

2. دالايي لاما، مهرباني شفقت بينش، مترجم؛ لادن جهانسوز، چاپ: اول، تهران، 1380

6 - ساتيا ساي بابا

تاريخچه

يكي از گروه هاي عرفاني در هند موسوم به «ساي بابا» است.

بنيانگذار اين فرقه شخصيست به نام «باگوان شيردي ساي بابا» و نام ديگر او «يا سو آمي ساتيا ساي بابا». وي در سال 1926 ميلادي در يكي از ايالت هاي هندوستان به دنيا آمد. ساي بابا در سن چهارده سالگي، مدعي شد از سوي خداوند براي هدايت همه ي آدميان برگزيده شده است.

وي دين خود را حاكم بر همه ي اديان و ناظر به همه ي آنها دانست. در عين حال، مدعي شد، اعتقاد به پيام او با گرايش به اديان رايج منافاتي ندارد. به همين دليل مي گفت:

«من روحاني هيچ يك از اديان نيستم. براي تبليغ هيچ ديني نيز نيامده ام. من آمده ام كه هندو، هندوي بهتري، مسلمان، مسلمان بهتري و مسيحي، مسيحي بهتري باشد». وي معجزه ي خود را صرفاً ايجاد تحول در درون انسان ها دانست و اصول دعوت خود را بر

پايه پنج ارزش انساني «حقيقت، پرهيزگاري، صلح و آرامش، عشق و در آخر پرهيز از خشونت» بنا نهاد. وي عصاره ي همه اديان را در اين پنج حقيقت مي داند. ساي بابا راه هاي به سوي خدا را متكثر مي داند، اما مقصد همه را واحد. ساي بابا به پيروان خود تأكيد مي كند كه مراقبه هاي روزانه داشته باشند و نامهاي خداوند را به طور روزانه بخوانند. ساي بابا براي دعوت خود معبد بزرگي به نام پراشانتي نيلايام به معناي آشيانه ي صلح برين، تأسيس كرده است.

در معبد او به مناسبت اعياد همه ي اديان، مراسم برگزار مي شود. در اعيادي هم چون كريسمس، عيد فطر، عيد نوروز، سال نوي چينيان و اعياد هندو ها مراسمي به همين مناسبت ها در معبد او بر گزار مي گردد.

ساي بابا به تناسخ و قانون كارما معتقد است و بر اين اساس پيش گوي كرده است كه در سن 96 سالگي اين جسم خود را ترك خواهد كرد و هشت سال بعد روح او در جسمي ديگر در شهر ميسور به بدن فردي ديگر منتقل خواهد شد.

در مورد او كارهاي عجيبي نقل مي كنند كه براي انساني كه نبي خدا هم نيست، شبيه تخيل مي ماند. از جمله اين كه: در زمان تولد ساتيا، تمام وسايل موسيقي به خودي خود شروع به نواختن موسيقي دلنشين كردند، يا به هنگام تولد در زير گهواره اش يك مار كبرا پيدا كردند كه در آيين هندي به معناي ظهور فرد روحاني است.

از كودكي، از پاكت خالي نوشت افزار مدرسه بيرون مي آورد و ميان بچه هاي بي بضاعت تقسيم مي كرد! چنين كراماتي را صوفيان هم براي بزرگانشان ساخته اند!!

تناسخ و كارما تناسخ از ويژگي هاي مشهور اديان و آيين هاي هندي

است.

ساي بابا نيز اين مسأله را جايگزين معاد نموده است.

مدعاي معتقدان به تناسخ اينست كه روح انسان به هنگام مرگ، يك سلسله ي توالد را سپري مي كند و به صورت متوالي از علمي به عالم ديگر در مي آيد. بار ديگر به هنگام مرگ، به پيكري ديگر منتقل مي شود و اين چرخه تا بي نهايت ممكن است تداوم داشته يابد. البته انتقال ارواح از جسمي به جسمي ديگر لزوماً در يك سطح نيست. مثلاً گاهي در قالب نباتات و درختان و زماني به شكل حيوانات نمودار شود. كرمه يا كارما كه بر اساس آن كيفيت و چگونگي توالد ثانوي و علت انتقال روح يك فرد به جسدي ديگر را توضيح مي دهد. قانون كرمه در حقيقت همان نظام علّي و معلوليست كه مورد قبول ما نيز است؛ اما سخن در اينست كه اينان گمان مي كنند حيات بعدي در همين دنيا و در تولدي مجدد در قالب موجود ديگر است.

بررسي تناسخ و كارما معتقدان به تناسخ، كه طيف وسيعي از مكاتب و آيين هاي سنتي معنوي را شامل مي شود، درباره ي مدت و زمان چرخه ي تناسخ اختلاف نظر دارند؛ برخي آن را سي هزار سال مي دانند و گروهي ديگر مي گويند ممكن است تا ميليون ها سال طول بكشد.

در نقد اين ديدگاه اشكالات فراواني وجود دارد، كه به چند نمونه بسنده مي كنيم:

هر نفسي در اين عالم، با توجه به كارهايي كه انجام مي دهد، از قوه بودن خارج و فعليت مي رسد و هرگز امكان ندارد چنين نفسي بار ديگر به درجه ي قوه ي محض نزول كند و به بدني تعلق بگيرد كه در حالت جنيني و قوه ي محض است.

همان طور كه بدن حيوان بعد از

كامل شدن امكان ندارد به حالت نطفگي باز گردد. البته در ديگر مقالات مربوط به عرفانهاي نوظهور هندي، مفصل به بحث در مورد رد تناسخ پرداخته ايم. ساي بابا و تبليغ كثرت گرايي عرفاني در آيين ساي بابا كثرت گرايي عرفاني تبليغ مي شود. وي تصريح مي كند كه همه ي اديان حقَّند و هيچ تفاوتي با يك ديگر ندارند، هر چند دين خود ساخته ي خويش را كامل ترين آنها مي داند و آن را به منزله ي صد مي داند كه چون كسي آن را داشته باشد، حقيقت همه ي اديان ديگر را كه همگي از صد كمتر هستند، خواهد داشت. وي مي گويد:

تمامي اديان به سوي يك هدف رهنمون مي شوند و تمامي انسان ها برادران يك ديگرند. [7] همه مذاهب تنها به يك خدا تعلق دارند و به سوي يك مقصد رهنمون تان مي سازند، اديان در اصل هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند. تضاد بايد اين نكته را مورد توجه قرار داد كه بسياري از مدعيان كثرت گرايي عرفاني، هر چند در لفظ چنين ادعاي را دارند، اما در عمل به اين باور خود پايبند نيستند. اغلب اينان تنها راه نجات را پيروي از مرام و مسلك ادعايي خود مي دانند. ادعاي درستي اديان ديگر براي پيروان خود از سوي امثال ساي بابا ادعايي ظاهري و صرفاً به منظور تبليغ و جذب افراد بيشتر است و الا آنان به خوبي مي دانند كسي كه به تعاليم اسلام پايبند باشد، هرگز نمي تواند به تعاليم و آموزه هاي آنان تن دهد. به همين دليل به پيروان خود اجازه ي گرايش به اسلام يا اديان ديگر را نمي دهند. آنها تأكيد مي كنند براي آن كه تعاليم آنان بتواند اثر گذار باشد، افراد بايد

دست از همه ي باورهاي ذهني و دروني پيشين خود بردارند. آيا اين معنايي جز انحصار گرايي و انكار كثرت گرايي دارد؟

به راستي چگونه همه ي اديان حقاً در صورتي كه اعتقاد يك دين با دين ديگر در تضاد است؟!

جادو يكي از شاخص هاي عرفان هاي جديد استفاده از نيروهاي جادويي و سحرآميز است.

كه البته در زندگي يك نواخت و ماشيني و به دور از معنويت انسان معاصر مي تواند تنوع جالبي را ايجاد كند و به جذب افراد زيادي منجر شود. به خصوص در مواردي كه يك مدعي رهبر فرقه اي معنوي توانايي خود را به خداوند نسبت بدهد، در اين صورت كارهاي جادويي به جاي كرامات معنوي اولياء خدا ارائه مي شود و روي مردم تأثير بيشتري مي گذارد. سحر و جادو از زمان حضرت سليمان - عَلَيْهِ السَّلَام - در بين مردم رواج يافت. گروهي از مردم با افرادي از جن كه در تسخير حضرت سليمان - عَلَيْهِ السَّلَام - بودند، ارتباط برقرار كرده و با كفر ورزيدن به قدرت خداوند، سحر و جادو را از اجنه آموختند و از تعاليم آن پيروي كردند.

«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلي مُلْك سُلَيمانَ وَ ما كفَرَ سُلَيمانُ وَ لكنَّ الشَّياطينَ كفَرُوا يعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ»

پس از آن سحر و جادو در زندگي مردم مشكلاتي را ايجاد كرد و خداوند با فرستادن دو فرشته در بابل راه هاي باطل كردن سحر را به مردم آموخت ولي مردم از آن دو چيز هايي را فرا گرفتند كه برايشان فايده اي نداشت.

بسياري از مردم گمان مي كنند كارهاي خارق العاده نشانه ي حقانيت يك مكتب مي تواند باشد.

مدعيان و سود جويان نيز از همين سادگي مردم استفاده كرده و با قدرت هاي كه به

دست مي آورند سعي مي كنند با انجام كارهايي كه از توان عموم مردم خارج است و يا پيشگويي ها و پيش بيني هايي درباره ي حوادث روز مره، چنين جلوه دهند كه همه ي سخنان آنان حق است و مهر تأييد الهي دارد. هرگز نمي توان انجام كارهاي خارق العاده را نشانه ي حقانيت و درستي راه و روش يك عارف دانست. هر چند برخي از كارهاي خارق العاده در اثر توانمندي ها و استعدادهاي خدادادي است؛ اما بسياري از آنها معلول رياضت ها و تمرين روحي و گاهي شيطاني است.

توضيح اين كه، روح انساني داراي قدرتي خارق العاده و شگفت انگيز است.

هر انساني اگر بتواند غرايز حيواني را سر كوب نمايد، مي توان از قدرت خارق العاده ي روح خود استفده كند.

سنت الهي در اين عالم به اين صورت است كه هر كس به هر ميزان و به هر انگيزه اي كه تلاش كند، از حاصل تلاش خود بهره مي برد. البته گاهي توانايي و قدرت شيطاني است و از راه ارتكاب بدترين خبائث به دست مي آيد. كارهاي خارق العاده ي ارزش دارد كه در سايه ي عمل به دستورات الهي به دست آمده باشند، هر چند هيچ عارف حقيقي عملي را براي دستيابي به كارهاي خارق العاده انجام نمي دهد، زيرا عرفان حقيقي چيزي جز معرفت و تقرب به خدا نيست. آيا نبايد با رشد فكري و عقلي بشر نوع اعجاز نيز تغيير نمايد؟ به حق بايد اعجاز پيامبر آخرين از سنخ سخن باشد، تا مردم با تأمل در آن حقيقت را در يابند و آن معجزه قرآن است وبس. هانري كربن فرانسوي مطلبي دارد به اين مضمون: ديني (قرآني) كه بي شمار آياتش در مورد تفكر و تعقل است نمي تواند خرافي باشد، زيرا با تفكر

انسان خوب را از بد تشخيص مي دهد. ساي بابا خداي خيالي فطرت انقياد و خضوع، انسان را وا مي دارد كه در برابر منبع كمال سر تعظيم فرود آورد و به سجده و ستايش روي آورد. تجربه ي ملكوتي و فطري انسان از حضور در محضر كمال و قدرت مطلق الهي كه به ربوبيت او شهادت داده و تجربه ي خضوع و خشوع در برابر خدا اگر چه از يادش رفته باشد، شناختش در باره ي او باقي است.

در اين جهان نيز انسان به طور فطري در جستجوي حقيقتي متعالي است، تا در برابر وي خضوع كند.

براي انسان هايي كه خداي حقيقي را فراموش كرده اند اين تمناي فطري تبديل پذير و از بين رفتني نيست، بلكه به صورت هاي نادرست و غير حقيقي سر بر كشيده و به طور فريبنده اي مورد عمل قرار مي گيرد.

در دنيايي امروز با تمام پيشرفت هايي كه انسان معاصر داشته، به علت ناتواني تشخيص و ارضاي راستين اين كشش فطري به پرستش خدايي از جنس خويش روي آورده است.

ساي بابا مدعيست كه خداي خالق در او حلول كرده و معجزه اش توليد انبوهي خاكستر با دستش است.

وي مردم را به ستايش و پرستش خويش فرا مي خواند و فطرت هاي تشنه ي انقياد و خضوع كه حقيقت را نشناخته اند، ناگزير در برابرش زانو مي زنند. او به هوادارانش اين متون و اذكار را توصيه مي كند، تا در حالت آرامش و توجه كامل در برابر او بخوانند:

خودتان را محصور من بدانيد، به من مشغول باشيد جنون بابا را در زندگي تان خلق كنيد، باور كنيد كه از اين جنون شيرين تر نيست به عشق هم عادت كرديم، همه اين سال ها، فرم هاي مختلفي از عشق

را براي شما گرفتم مثل كودكي پرورش تان دادم، مثل پدر و مادري عاشق، تا رشد كنيد من فرم برادر و خواهرتان را به خود گرفتم … من آمده ام تا سعادت بدهم، من آمده ام تا ببخشم هيچ منظور ديگري از موجوديت من نيست همه اضطراب و مشكلات خود را به من بسپاريد و از من آرامش بگيريد بيا و مرا پيدا كن و خودت را پيدا كن از نزديك به من نگاه كنيد، به فراسوي فرم بدن و درون نگاه كنيد ساي بابا خود را برهما، خداي خالق و هستي بخش مي پندارد و از مردم مي خواهد، تا او را ستايش و تعظيم كنند؛ به او عشق بورزند، تا به آرامش و عشق برسند؛ آرامش و عشقي كه در ملكوت تجربه كرده اند، فطرتشان ار آن آگاه است و در اين جهان نيز به دنبال آن مي گردند. حال اين كه كمال مطلقي كه فطرت خواهان خشوع در پيش گاه اوست كجا و يك انسان نيازمند و محدود كجا؟

************

منابِع

1. آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، دكتر محمد تقي فعالي، نشر نجم الهدي،

2. جريان شناسي انتقادي عرفان هاي نوظهور، حميد رضا مظاهري سيف، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.

3. در آمدي بر عرفان حقيقي و عرفان كاذب، احمد شريفي، انتشارات صهباي يقين.

4. محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، مركز انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ اول، تابستان 1386، قم.

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

اختصاصي راسخون manaviatenovin. com

بخش مقالات

شيردي ساي بابا

شيردي يك معلم روحاني بود كه طرفداران تمام مذاهب هندو، از هر طبقه اي به او به ديده احترام مي نگريستند و از تعاليم و نصايح او بهره مي بردند. (4) تَجَلِّي خداوند

و ساتيا ساي بابا آواتار از سنگهاي اصلي بناي عظيم خداشناسي هندوست. ما تنها در آيين هندو با مفهومي به نام آواتار، كه تَجَلِّي امر مطلق در جهان خاكيست روبرو مي شويم. در واقع بر اساس آيين هندو مسؤوليت ويشنو به عنوان حافظ جهان ايجاب مي كند كه او در هنگام بروز مخاطرات جدي براي جهان و موجودات آن به شكل موجودي زميني متولد شود و جهان را از نابودي برهاند.

تقريباً تمامي آواتارهاي هندو تجسم هاي ويشنو هستند.

اين آواتارها همواره حامل خرد و دانشي هستند كه براي حفظ بقاي جهان ضروريست (5) در مسلك هندوئيسم بنا بر وضعيت طبيعي جهان ضروريست كه همواره زمين خاكي از آواتار خالي نباشد.

تا او اساس عقيده (دارما) را تحقق بخشد.

دارما به معناي مسير اصلي زندگي شخص بدون دخالت و ضربه زدن به منافع و زندگي ديگران و بدون تجاوز به آزادي ديگر اشخاص است به عبارت ديگر دارما به معناي اينكه آنچه را كه دوست داري ديگران در حق تو انجام دهند در حق ديگران انجام دادن و به طور كلي ايجاد يك وحدت منظم بين گفتار و پندار و كردار انسانهاست.

وجود آواتار بر روي كره زمين ضرورريست تا تحقق دارما را عملي سازد. آواتار به صورت انسان به عنوان دوست، نيكخواه بشر خويشاوند، راهنما، معلم، درمان كننده، شفا بخش و شريك در بين انسانها زندگي مي كند.

وجود آواتار براي اعاده دارما ضروريست و هنگامي كه انسان بر اساس دارمايش زندگي مي كند آواتار خوشحال و خشنود خواهد بود (6) اما نكته اينجاست كه ساتيا ساي بابا در تعليمات عرفاني به شاگردان، خود را يك آواتار معرفي مي كند.

آواتاري كه نقش معلم حقيقت را بازي

مي كند كسي كه آمده تا دوران جديدي را در تعليمات كهن معنوي بنا نهد و نقش يك نجاتگر بزرگ را ايفا كند.

ساي بابا مي گويد:

«تو نمي تواني مرا در طبقه بندي «مرد خدائي» يك معجزه گر، انسان خدا گونه يا شفا دهنده قرار دهي. اين آواتار براي ايفاي نقش جديدي آمده نقش معلم حقيقت «. (7) بدين سان در گام نخست ساتيا ساي بابا، به عنوان آواتار با نقش نويني در صحنه ارشاد به عنوان يك معلم حقيقت جلوه مي كند.

سپس براي معرفي خود و ابراز ويژگيها و توانائيهاي ذاتي خويش چنين سخن مي گويد:

«هر كه تمام اعمال و كارهايش را به من اهدا كند بدون هيچ فكر ديگري، هر كه روي من مراقبه مي كند به من خدمت مي كند، مرا پرستش مي كند، مرا به خاطر دارد، بداند هميشه با او هستم … به آنهايي كه مرا استهزا مي كنند تبسم مي كنم به آنها كه در باره من دروغ جعل مي كنند تبسم مي كنم، به آنها كه مرا تمجيد مي كنند تبسم مي كنم دائم شادم پر از شعف. تند صحبت مي كنم و بعضيها را تنبيه مي كنم، اگر آنها مال من نيستند آنها را رها مي كنم و توجه به آنها نمي كنم اين هشداريست براي ارتداد آنها. من حق دارم آنهايي را كه به من تعلق دارند گوشمالي بدهم، من بين شما راه مي روم و صحبت مي كنم، تربيت مي دهم نشان مي دهم، نصيحت مي كنم و اندرز مي دهم اما از هر نوع وابستگي جدا هستم خيلي وقتها به شما گفته ام كه مرا با اين ساخت فيزيكي مربوط ندانسته و يكي فرض نكنيد اما شما نمي فهميد». (8)

ساتيا ساي بابا در مورد قدرت و توانايي خويش چنين مي گويد:

«من شما را

مجبور نمي كنم كه نام و شكل به خصوصي از من انتخاب كنيد خداوند ميليونها نام و شكل دارد … اگر به عنوان ناراينا (narayena) (يكي از نامهاي خداوند ) با چهار بازو در حال نگه داشتن صدف، چرخ، گرز، نيلوفر بين شما آمده بودم شما مرا در يك موزه نگه مي داشتيد و از مردمان جستجوي دارشان پول دريافت مي كرديد. اگر صرفاً به عنوان يك مرد آمده بودم به تعليمات و آموزش هاي من با ديده احترام نگاه نمي كرديد و از آنها به خاطر خوبي خودتان پيروي نمي كرديد پس من بايد در اين شكل ولي با دانش و نيروهاي فوق بشري باشم» (9). ساي بابا مي گويد:

ماموريت من اعطاء شوق و شادي به شماست كه از ضعف و ترس دورتان كنم. ماموريت من پراكندن شادماني است از اين جهت هميشه آماده ام ميان شما بيايم نه يكبار دو بار يا سه بار هر زمان كه شما مرا بخواهيد. اسمم ساتيا، من راستي هستم اعمالم ساتيا جلال و شكوه من ساتيا تنها آرزوي من شادماني شماست.

شادي شما شادي من است شادماني جدا از شما ندارم. ساي بابا در ادامه مي گويد:

قدرت من غير قابل اندازه گيري است.

تولد من غير قابل توضيح و غير قابل درك و پيمايش است.

اصل ساي، الوهيت ساي، هرگز تحت تاثير بد گويي و افترا، پيشرفتش متوقف نمي شود. (10) لازم به ذكر است كه در ميان تمام رهبران عرفانهاي نوظهور مسأله «خود بزرگ بيني» مشهود است.

به عنوان مثال بسياري از اين رهبران (از جمله اوشو، كريشنا مورتي و …) در خلال نوشته ها و سخنراني هايشان به كرات اذعان مي دارند كه هنگام تولدشان اتفاقات نادري پيش آمده و يا از

قبل منجمان و غيب گويان بزرگ، آمدنشان را وعده داده اند.

اما روش ساتيا ساي بابا به گونه اي ديگر است.

او به واسطه پيشينه ممتازي كه مفهوم اواتار در تعاليم هندو دارد و همچنين مقبوليت فراگيري كه هندويئسم، نه تنها در هندوستان بلكه در جهان دارد سعي مي كند خود را به اين مفهوم پهناور وصل كرده، در جهت نيل به «خود بزرگ بيني» گامهاي بزرگتر و استوار تري بردارد. حال آن كه اينان ادعاهاي بزرگيست كه رهبران عرفانهاي نوظهور براي آن دليل محكمي ندارند و صرف داشتن نيروهاي خارق العاده كه به واسطه رياضتها و ذكرهاي مداوم حاصل شده و در ميان مرتاضان كشورهاي گوناگون بالاخص كشورهاي اسياي شرقي فراوان است، نمي توان منجي جهاني بودن آنها را اثبات كرد. مفهوم خدا باوري در عرفان ساي بابا خداشناسي درون مايه تمام بايد و نبايدهاي مكاتب و مسالكيست كه رويكرد به منبع قدسي را جزء لا ينفك عقايد خو پنداشته اند.

در تمام اعصار گوناگون خداشناسي در تفكرات مذهبي كانوني است كه ذهن پژوهشگر را ناخواسته به سوي خود جذب مي كند.

در مسير كنكاش مباحث ديني اولين قدم متفكر برخورد با بزرگترين سؤال ممكن در حيطه كاري اوست كه آيا خدا هست يا نيست؟

تاريخ اديان گذشته اغلب گواه بر مثبت انگاري به سؤال فوق است هر چند موجي از مكاتب عرفاني در غرب، از دهه هاي گذشته سعي بر حذف اين سؤال و يا پاسخ منفي بدان را بر گزيده اند.

در هر حال پاسخ بسياري از مكاتب ديني دال بر صدق اين مطلب است.

در گام بعدي، مسأله بر سر تعدد خدا يا يگانگي اوست، در هندوئيسم و مذاهب منشعب آن، بحث چند خدايي همواره پر رونق

بوده هر چند ساي بابا به واسطه اقتباس از تعاليم هندو، به انواع تجليات خداوند معتقد است؛ اما بر خلاف كتب مقدس هندويئسم بيشتر بر خداي اعلي تكيه دارد. چنانچه همواره در تعاليم او بحث از خدا با تكيه بر وحدانيت شكل مي گيرد.

ساتيا ساي بابا مي گويد:

همه اديان يك چيز را تعليم مي دهند (تطهير ذهن از آسيب خود خواهي و پرهيز از لذت هاي بي ارزش) هر آييني به انسان مي آموزد كه وجود خويش را سرشار از شكوه و جلال ايزدي كند و از حقارت و پوچي و خود خواهي بپالايد. راه و روش تفكيك و تشخيص را به او تعليم مي دهد تا شايد به تعالي برسد و به آزادي دست يابد. بدانيد كه همه قلبها تنها به ياد (يكي) كه همان خداوند يكتاست به طپش در مي آيد و همه نامها و همه اشكال الهي نيز به خداوند يگانه اشاره دارند. برترين نحوه ستايش او ستايش با عشق است.

يكتا پرستي را در ميان مردم از هر كيش، كشور و قاره ترويج دهيد. اينست پيامي كه دارم و آرزو مي كنم با قلبهايتان آن را در يافت كنيد. (11) ساي بابا مي گويد:

«مهمترين و بالا ترين نياز بشر امروزي اينست كه اين واقعيت را بپذيرد كه خداوند يكيست اين چيزيست كه مسيح و محمد اعلام كرده اند.

كلمه الله واقعاً به معني يگانه ي متعاليست كه همه چيز را در عالم هستي در بر مي گيرد.

باور اصلي تمام اديان اينست كه خداوند يكي است.

مسيح، پدر بودن خداوند و برادر بودن بشر را اعلام نمود انسان مي تواند تنها يك پدر داشته باشد نه دو تا زماني كه مسيح به دنيا آمد، سه مرد خردمند ستاره ها را دنبال

كردند تا به محل تولد او برسند. با ديدن نوزاد تازه به دنيا آمده، آنها در دل خود به اين كودك الهي تعظيم كردند.

قبل از ترك محل هر يك از آنها چيزي درباره كودك گفت، خردمند اول به حضرت مريم گفت:

او عاشق خداوند است.

خردمند دوم گفت:

خداوند او را دوست دارد، خردمند سوم گفت:

او روح خداست.

اهميت دروني اين سه گفتار و اعلام در مورد مسيح چه مي تواند باشد؟ جمله اول دلالت بر اين دارد كه مسيح پيام آور حق است.

پيام آور مي تواند ارباب خود را دوست بدارد ولي ارباب به اين آسانيها پيام آور خود را دوست ندارد. جمله دوم اعلام مي كرد كه خداوند مسيح را دوست دارد، چرا؟ براي اينكه او تَجَلِّي الهي است.

جمله سوم حاوي چيزيست كه مسيح اعلام نمود:

من و روح خدا يكي هستيم. (12) ساتيا ساي بابا همواره اذعان مي دارد كه تمام انسانها نمادي از خداوند هستند و اينكه هر پيكر اوست كه با نان تقويت مي شود و هر قطره از خون جاري در رگهاي هر موجود زنده اي، خون اوست كه با شور و تحريكي كه شراب به آن مي رساند روح مي گيرد از همين رو مي توان گفت كه هر انساني تجسم روح خداوند است و بايد همانند او مورد احترام قرار گيرد.

شما مانند يك خدمتگزار عمل مي كنيد، پرستش مي كنيد، همانند پسري كه پدر خود را ميستايد و نهايتاً به خردي دست مي يابيد كه بيانگر اينست كه شما و او يكي هستيد اين سفري معنويست و مسيح راه را با عبادت واضح نشان داده است.

ساي بابا اين گونه ادامه مي دهد كه همه انسانها را تجسمي از الوهيت بدانيد و با عشق، تفاهم و

خدمت به آنها احترام بگذاريد. تنها يك نابينا نسبت به شرايط ملال آور ديگران بي تفاوت مي ماند. تنها يك نا شنوا از ناله هاي ديگران تاثير نمي پذيرد. در حقيقت «ديگران» وجود ندارند. شما همه سلولهاي زنده اي در بدن خداوند يد و هر سلول وظيفه اش را براي پيشبرد اراده وي به انجام مي رساند. (13) ساتيا ساي بابا معتقد است كه «خداوند شكلي را به خود مي گيرد كه سر سپرده ها آروز داشته اند.

دانستن اينكه تمام اشياء خلق شده شكلي از خداو نداند بسيار اساسي است». (14) ساي بابا در مسأله خدا شناسي و پرداختن به خصوصيات خداوندي همواره از تعاليم هندو كه مبتني بر تعدد خدايان است فاصله مي گيرد.

لكن در صدر و ذيل گفتارهايش درباره خداوند به پيامبران و اديان توحيدي اشاره مي كند.

اين نكته در برخورد با موضع پلوراليسم ديني او پر اهميت است.

سخن پاياني بر خلاف آنچه اغلب بيان مي شود كه عرفانهاي نوظهور، عرفانهاي منهاي خدا هستند؛ بايد گفت كه اين ادعا بيشتر با مكاتب ديني عرفاني طبيعت گرايانه موافق است.

همانند اديان ابتدايي و برخي از عرفانهاي افريقايي و امريكاي جنوبي (عرفان كارلوس كاستاندا). حال آن كه در عموم عرفانهاي نوظهور (سكولار) به وجود خداوند اعتراف شده، لكن مسأله بر سر ميزان اعتبار، اهميت و قدرت تصرف در امور شخص سالك است.

در عرفان ساتيا ساي بابا موضوع خدا باوري كم اهميت جلوه مي كند خداوند در روند تغيرات زندگي انسان نقش كم رنگي را اجرا مي كند.

چنانچه هر اندازه الوهيت در عرفانهاي توحيدي بالاخص عرفان اسلامي پراهميت است در عرفانهاي سكولار كم اهميت و بي ارزش. ساي بابا در قسمت دستورات عملي هيچگاه هدف و قصد انجام اعمال را توجه به خدا

اعلام نمي دارد. چنانچه در اين قسمت (بعد عملي) هيچ اشاره اي به خدا نمي شود. چنين موضع گيرهايي كه در عرفان ساي بابا و به طور كلي در همه عرفانهاي سكولار به آن اشاره مي شود بيشتر متاثر از اومانيسم غربي و مكاتب فلسفي همچون اگزيستانسياليسم رونق مي گيرند، هر چند نقش فراگيري نيهيليسم دنياي غرب، كه در اواخر قرن نوزده و بعد از مكتب فلسفي نيچه شكل مي گيرد بر عرفان هاي سكولار حائز اهميت است.

*****پي نوشت*****

1. شاهزاده محمد دارا شكوه، اوپانيشاد، به سعي تارا چند و جلالي نائين سال 1340 چاپ تا با ن ص 629

2. دارام ويرسينگ، آشنايي با هندوئيسم، ترجمه سيد مرتضي موسوي ملايري، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي چاپ اول 1381 ص 118

3. سوآمي ساتيا ساي بابا. زندگي من پيام من است، ترجمه پروين بيات انتشارات عصر روشن بيني چاپ اول 1382 ص 10

4. ساتيا پال روهلا. قريس ساي بابا شيردي ترجمه حمد رضا جعفري انتشارات پيك ايران چاپ اول 1377 ص 9

5. ساتيا ساي بابا گيتاي جديد ترجمه مرتضي بهروان انتشارات آويژه چاپ اول 1382 ص 19

6. سوآمي ساتيا ساي بابا عشق الهي او را جلوه گر سازيد ترجمه پروين بيات انتشارات عصر روشن بيني چاپ دوم 1384 ص 5

7. سيما كوندار، تراشهاي الماس خداوند ترجمه طاهره آشنا، انتشارات تعاليم مقدس چاپ دوم 1377 ص 260

8. همان ص 106

9. همان ص 115

10. همان ص 168

11. ساتيا ساي بابا، تعلميات ساتيا ساي بابا، ترجمه رويا مصاحبي محمدي، انتشارات تعاليم حق چاپ اول 1383 ص 31

12. ساتيا ساي بابا، سخنان ساتيا ساي بابا ترجمه توراندخت تمدن (مالكي) انتشارات تعالم حق چاپ اول 1381 ص 206

13. همان ص 96

- 14. سيما كوندار تراشهاي الماس خداوند ص 90

منبع:

دو هفته نامه پگاه حوزه

نويسنده: محمد حسين كياني

پايگاه راسخون

باگوان شيردي ساي بابا، شخصيت، فريب ها و ادعاها

حدود 180 سال قبل در هند فردي به نام شيردي بابا معروف شد كه يك روحاني با ايمان بود و انسان ها را به نيكي و افكار و رفتار درست دعوت مي كرد. در آن زمان مردم توجه زيادي به شيردي بابا نكردند و حكومت ها او را طرد كردند.

شايد يكي از دلايل اين برخورد هندي ها با شيردي بابا اين بود كه او به اسلام علاقه زيادي داشت و بعضي از تعاليم او از اسلام گرفته شده بود.

اما سال ها بعد از وفات شيردي بابا عده اي با حمايت و برنامه ريزي دولت هاي استعمارگر، جانشين تازه اي براي شيردي بابا پيدا كردند و او را ملقب به ساي بابا كردند.

«باگوان شيردي ساي بابا» يا همان «يا سو آمي ساتيا ساي بابا» در 23 نوامبر 1926 در يكي از ايالت هاي هندوستان به دنيا آمد. ساي بابا در سن چهارده سالگي، مدعي شد روح خداوند در جسم او رفته است و علنا گفت كه براي هدايت انسان ها بر روي زمين ظهور كرده است و تلاش وي بر اينست كه با نگاهي پلوراليستي همه پيروان اديان را به سمت خويش بكشاند. وي بيش از پنجاه ميليون نفر را تنها تا سال 1985 به مريدي خود در آورده بوده است.

اما ساي بابا به جذب مسلمانان و مسيحيان توجه ويژه اي نشان مي دهد كه نكته قابل تاملي است.

او خودش را ساي بابا ناميد و گفت كه تجسم بعدي «شير دي ساي بابا» است كه درويشي مسلمان بوده و ده ها سال پيش در ايالت «ماهاراشترا» سكونت داشته است.

اولين چيزي كه در

اسم ساي بابا جلب توجه مي كند شايبه ي فارسي بودن اين اسم است.

ساي بابا شكلي ديگر از همان (شاه بابا)ي خودمان در زبان فارسيست كه با كمي تحريف و تغيير در زبان هاي اردو و هندي به اين شكل تلفظ مي شود. علاوه بر نكته اي كه در نام اين شخص در ارتباط با اسلام وجود دارد، به طور كلي اين شخصيت را بسيار به اسلام پيوند مي زنند و اين مساله در سخنراني ها، نام گذاري ها و تبليغات اين فرقه انحرافي شرق آسيايي، مشهود است.

در ايران نيز مريدان بسياري دارد كه او را مي پرستند. سايت رسمي وي به زبان فارسي به نام ايران بابا نيز بسيار فعال است و از ظاهر آن مشخص است كه سرمايه گذاري زيادي روي آن صورت گرفته است.

اين سايت به صورت كاملاً رايگان به توليد محتواي ارائه شده از سوي ساي بابا در بين ايرانيان مي پردازد. تا كنون نزديك به يكصد نرم افزار و لوح فشرده تبليغي از ساي بابا به زبان فارسي با شمارگان بالا در كشور توزيع شده است.

در دوره هاي قبل تر ساي بابا كمتر در ايران شناخته شده بود اما شخصي از گروه وي به نام مهربابا نزد مريدانش در ايران بسيار معروف بود.

مهربابا سه بار به ايران سفر كرد يكبار در ژانويه 1924 كه با كشتي از بمبئي به بندر بوشهر رسيد و به سبب بيماري همراهانش به سرعت به هند بازگشت.

بار دوم در سپتامبر 1928 كه در اين سفر از شهرهاي خرمشهر، دزفول، خرم آباد، ملاير، اصفهان، يزد، كرمان، بم و دزد آب (زاهدان) ديدن نمود. مهربابا مهربابا در اين سفر ملاقات هايي با ايرانيان داشت و مريداني چند را جذب كرد سپس از

راه زميني و از بين راه كويري دزدآب و بعد از طريق قطار به هند بازگشت.

در اول ژانويه 1931 مهربابا براي سومين با قطار راهي ايران شد.

تبليغات، حضور و توجه ويژه مهربابا به ايران سبب شد تا الان زمينه پذيرش ساي بابا در ايران به راحتي فراهم باشد و سايت ها و نرم افزارها و تبليغات گسترده و موثري از اينها را شاهد هستيم. ساي بابا كه اكنون حدود هشتاد و دو سال سن دارد و در روستاي پوتاپارتي در جنوب هند در ايالت «آندرا پرادش» زندگي مي كند، به بيماري مبتلا شده و در بيمارستان پوتاپارتي در همين ايالت از هفته پيش به علت مشكلات تنفسي بستري شده و ميليون ها نفر از پيروانش اطراف اين بيمارستان تجمع كرده اند.

ساي بابا براي دعوت خود معبد بزرگي به نام پراشانتي نيلايام به معناي آشيانه ي صلح برين، تأسيس كرده كه به مناسبت اعياد همه ي اديان، هم چون كريسمس، عيد فطر، عيد نوروز، سال نوي چينيان و اعياد هندو ها مراسمي را برگزار مي كند.

فرقه ساي بابا در يك نگاه

ساي بابا شيردي تعاليمش را از كتاب هاي مقدس هندوها و نيز اسلام مي گرفت و ضمن اينكه به تناسخ و قانون كرمه وفاداربود، به اسلا م هم احترام مي گذاشت. او در هند چندان هوادار و پيرو ندارد. او در 15 اكتبر 1918 ازدنيارفت. ساي بابا شيردي آن كسيست كه ساتيا ساي بابا خود را تجسم و جانشين وي خواند. «سوامي ساتيا ساي بابا»، دومين شخصِ مشهور به ساي بابا است.

وي بنيانگذار فرقه ساي بابا مي باشد.

ساتيا ساي بابا در 23 نوامبر 1926 در دهكده اي كوچك به نام «پوتاپارتي» به دنيا آمد. [1] پدر او «پداونكاپاراجو» و مادرش «ايشوارامبا» بودند. ساتيا،

فرزند چهارم خانواده اي فقير و مذهبي بود و به جز او، خانواده راجو يك پسر و دو دختر ديگر نيز داشتند. ساي بابا پس از مدتي وارد مدرسه شد و تحصيلات ابتدايي را در محل زندگي خود ادامه داد. او زندگي ساده اي داشت و مانند بچه هاي ديگر به بازي و كنجكاوي مشغول بود.

او روزها را يكي پس از ديگري، صرف تحصيل و بازي در محل سكونت خود مي كرد؛ امّا به يكباره اساس زندگي معنوي وي متحول شد و سرنوشت او به گونه اي متفاوت از ديگران رقم خورد. ساتيايِ نوجوان در آن زمان، وارد دوران جديدي از زندگي شخصي و مرحله ي نويني از حيات روحاني خود شد.

او تبليغات معنوي را از همان سنين ابتدايي به مرحله اجرا گذارد و در بيستم اكتبر 1940 در 14 سالگي، زندگي شخصي خويش را رها نموده، اعلام نمود كه روح خداوند در جسم او حضور يافته است.

او همچنين ادعا كرد براي هدايت انسان ها بر روي زمين مبعوث شده است.

(ر. ك. احمد حسين شريفي، 1387 ش، ص 73). او در عين حال خود را ساي بابا ناميد و ادعا كرد تجسم بعدي «شيردي ساي بابا» عارف نمايِ پيش گفته هندي، است.

ساي بابا «پرداخته هاي ذهن خود» را حاكم بر همه اديان و ناظر به همه آنها دانست. در عين حال مدعي شد اعتقاد به پيام او، با گرايش به اديان رايج منافاتي ندارد! به همين دليل ادعا كرد روحاني هيچيك از اديان نيستو براي تبليغ هيچ ديني نيز نيامده است! ساي بابا براي دعوت خود معبد بزرگي بنام «پراشانتي نيلايام» به معناي «آشيانه صلح» تاسيس كرد. در معبد او به مناسبت اعياد همه

اديان مراسمات گوناگوني برگزار مي شود. ساتيا ساي بابا، به گفته خودش، در سن 99 سالگي، خرقه تهي كرده و هشت سال بعد در جسم ديگري در شهر «ميسور» دوباره ظهور خواهد كرد. نام اين تجسم الهي «پرماساي بابا» و گسترش دهنده عشق و ادامه دهنده راه شيردي ساي بابا و ساتيا ساي بابا خواهد بود.

ساتيا ساي بابا در سخنان خود گفته است كه بعد از پرما ساي، جهان بار ديگر در صلح و آرامش غوته خواهد خورد! امروزه بسياري براي ديدن او از كشورهاي مختلف به محل سكونت وي مي روند. ساتيا هنگام ملاقات با دوستداران خود، از ميان جمعيت مي گذرد و سپس خاكستري از سرانگشتان او بيرون مي آيدكه فضا را معطر مي كند.

گاهي از هوا به افراد جواهرات گران قيمت مي دهد و باعث دگرگوني و معنويت و حرارت زياد شركت كنندگان مي شود. وي در ايران پيرواني دارد كه بدون مواجهه با هيچ عامل بازدارنده اي، در مراكز مختلف به ترويج انديشه هاي او مشغولند! تاكنون چندين كتاب درباره ساي بابا و همچنين تعدادي از كتاب هاي نوشته شده توسط خودش، به زبان فارسي ترجمه شده است.

از آن جمله مي توان به كتب ذيل اشاره كرد:

1. تعليمات ساي بابا (تعاليم معنوي 6)، ترجمه رويا مصباحي مقدم؛

2. زندگي من پيام من، ترجمه پروين بيات؛

3. سخنان ساي بابا (تعاليم معنوي 4)؛

4. افكار الهي براي 365 روز سال، ترجمه پروين بيات؛

5. درخت ارزشها را آبياري كنيم، ترجمه پروين بيات؛

6. يوگاي عاشقانه، ترجمه آزاده مصباحي؛

7. عشق الهي را جلوه گر سازيد، ترجمه پروين بيات.

*****

[1]. پوتاپارتي در جنوب هند در ايالت «آندرا پرادش» واقع شده است كه از «بمبئي» با قطار حدود بيست ساعت و از شهر

بنگلور حدود 4 ساعت فاصله دارد.

http://kalameyar. blogfa. com/post - 18. aspx

آيا ساتيا ساي بابا يك آلت پرست و بت پرست است يا عارف است؟

متن زير را بخوانيد نظر فرديست كه از نزديك آشنا مي باشد:

ديدگاه هاي يك دانشجوي ايراني مقيم هند درباره سايي بابا. امروز مي خواهم در مورد سايي بابا صحبت كنم. از آنجا كه در هند هستم و دسترسي به همه نوع منابع در اين باره دارم خوشحال مي شم اگر به چيزي كه مي خوام بگم توجه كنيد. سايي بابا بر خلاف آنچه كه در تبليغات مي شنويد نه تنها مرجع معتبري براي انرژي و خالص كردن روح نيست بلكه روح را به گمراهي مي كشاند. چه باور كنيد و چه نكنيد مردمي كه به ملاقات اين فرد مي روند داراي ضعف شخصيتي و گم شده در دالان دنيا هستند و اميد دارند كه با ملاقات كسي با اين صفات راه خود را پيدا كنند و يا بهبودي در حال و زندگي خود ببينند. اول از همه ناچارم كه بحث دين را به ميان بكشم … سايي بابا بر خلاف آنچه كه در مورد اتحاد اديان درباره ي او گفته مي شود - يك هندوي خالص است.

هندوي خالص يعني كه به پرستش اجسام ساخته ي دست بشر مي پردازد كه در اسلام بت پرستي ناميده شده. اما اساس دين هندو اينست كه اجسامي را از سنگ - چوب يا گل بسازند و آن را رنگ كنند و لباس بپوشانند و سپس به عنوان خدايان بپرستند. پس كار از دو جا ايراد دارد:

يكي اينكه بت مي پرستند

دوم اينكه دشمن پيروان ساير اديان هستند.

كساني كه گرايش به تغيير دين خود از اسلام به اديان باستاني مثل هندو - ماندايي - مانوي - زرتشتي - ميترايي - جيني و بودايي

دارند به اينجا سر بزنند چون در مورد اين اديان مفصل توضيح خواهم داد. بدون اينكه بخواهم مغرور به نظر برسم بايد بگم كه 10 سال از عمرم را صرف مطالعه ي همه ي اين اديان همچنين اسلام و مسيحيت و يهودي كرده ام و اگر خدا اجازه دهد ميزاني از آن زا با شما شريك مي شوم. يكي از خدايان مهم و اساس دين هندو لينگا نام دارد. با عرض معذرت از همه! لينگا آلت تناسلي مرد است كه از سنگ در ابعاد مختلف تراشيده مي شود و در تمام معابد پرستش مي شود. عكس زير برهمني را در حال شستشوي لينگا نشان مي دهد. لينگا در مغازه ها به فروش مي رسد و هندو ها در خانه آن را نگهداشته و مي پرستند. سايي بابا كه خودش را تناسخي از سايي باباي شماره 1 مي داند مهمترين وظيفه اش پرستش لينگا و تبليغ پرستش آن است.

علاوه بر آن بتي ديگر است به نام لينگوم كه در واقع با عرض معذرت! آلت تناسلي زن است كه أن هم به همين شكل فروخته و پرستش مي شود. عكس زير سايي بابا را در حالي كه لينگوم كوچكي در دست دارد. اساس آيين هندو پرستش هزاران خدا و الهه است كه در آيين زرتشتي به آنها ايزد مي گويند.. اما در واقع همان آيين است در قالبي مدرن تر. در اصل هيچ ديني در تاريخ بشر به نام هندو وجود نداشته و ندارد. هندو فقط از نام اين سرزمين هندوستان به اين آيين داده شده و اين آيين به صورت مدون و دقيق اصلاً وجود ندارد. مسلمانان مردم اين سرزمين را هندو ناميدند و امروزه به غلط نام آيين شده است.

سايي

بابا كارهاي عجيبي مي كند و سايي باباي قبلي هم مي كرد.. مثل غيب شدن و ظاهر شدن يا پرواز كردن و يا فكر خواني و … اين قدرتها خاص سايي بابا نيست و همه ي برهمنان هندو اين كارها را مي كنند … همچنين مقدسان جين و بودا … چطور؟ حدود 60 كتاب مقدس و باستاني در آيين برهمني وجود دارد كه حاوي وردها و جادوها و نفرينهاي متعدد است.

اين كتب فقط در دست برهمنان است و دانش ممنوعه مي باشد.

با رعايت دستورات اين كتابها هر برهمني مي تواند از آسمان باران بباراند و يا فرزند را در شكم زن حامله بكشد.

اما منبع اين جادو ها شيطاني هستند و براي منظور نيك به كار نمي روند. برهمنان و سايي بابا از ميان آنها از اين قدرتها براي احمق نگه داشتن مردم استفاده مي كنند و مردم ناچار به پرستش آنها هستند.

براي مثال برهمنان بايد در تمام خانواده هاي هندو وارد و خارج شوند و هر مبلغ پولي كه بخواهند دريافت كنند … وگرنه نفريني بر خانواده مي گذارند كه فقط خودشان بتوانند آن را بردارند. پيش از هر ازدواج و پيش و بعد از تولد هر بچه اي - برهمن بايد مراسم مخصوص و پيچيده اي اجرا كنند تا ازدواج موفقيت آميز شود و بچه به سلامت به دنيا بيايد … اگر خانواده برهمن را راه ندهند ازدواج به عزا مبدل مي شود و اين كاملاً صحت دارد. براي برخي مراسم كثيف كه برهمنان بايد قرباني به شياطين هديه كنند - كودكي مسلمان را گرفته و مي كشند و خونش را روي بتها مي مالند. حداقل روزي 10 تا 20 مورد اين اتفاق در هند مي افتد. دستورات آيين برهمايي

(هندو)

انسان را به كارهاي كثيف وا مي دارد كه فقط منجر به گمراهي و زندگي رقت بار مي شود. براي مثال هر وقت كسي مي ميرد اگر فقير باشد همانجا توي خيابان جسدش را مي سوزانند و شما مي ايستي و سوختنش را مشاهده مي كني و خاكسترش به حلق همه مي رود و روي هر غذايي مي نشيند. پوشيدن كفش درست نيست و شستن دستها اصلاً مجاز نيست. هر وقت با هندويي دست داديد پيش از هر چيز دست خود را آب بكشيد! شستن بدن با آب گرم مجاز نيست … دوش گرفتن حرام است … خوردن هر نوع ميوه و غذايي كه حاوي ويتأمين هاي مفيد و فسفر و پروتئين باشد حرام است … وضع حمل زنان در بيمارستان مجاز نيست و … كه همه اينها منجر به توليد نسلي بيمار با درصد هوشي پايين و مرگ و مير بالا مي شود. تا سال 1947 ميلادي زنان به همراه شوهران فوت شده شان زنده در آتش سوزانده مي شدند … و بيوه ها از شهر طرد مي شدند. از ديگر اساس دين هندو ازدواج بچه هاست! در دين هندو هر روز متعلق به تولد يكي از خدايان و الهه هاي بي شمار است كه هر روز مراسم خاصي بايد در معبد و خانه انجام شود. همچنين طبقه بندي جامعه به شكل قديمي و باستاني است … يعني كه فرزند يك بانكدار حق ندارد با فرزند يك معلم ازدواج كند و جامعه داراي سيستمي جديست … كساني كه از طبقه پايين هستند حق خريد خانه و ماشين و چيزهاي لوكس و باز كردن حساب بانكي ندارند و طبقه نجسها در كثافت دست و پا مي زنند. در چنين شرايطي يك ماه

پيش جناب سايي بابا بيانيه اي صادر كرد عليه مردم فقير جامعه و سبب تظاهرات و جنگ و جدل هاي فراواني شد و مردم زيادي عليه او جبهه گرفتند از جمله نماينده گان در مجلس. با اين اوصاف اگر همچنان در پي تغيير دين هستيد و يا ارادت به سايي بابا داريد مي توانيد كمي بيشتر روي تصميم خود فكر كنيد. پشيمان نخواهيد شد.

منبع:

http://arvaah. org/forum/index. php/topic، 725. 0. html

درباره فرقه انحرافي ساي بابا

حجت الاسلام سيد محمدرضا حسن زاده طباطبايي از كارشناسان عرصه اديان، طي نوشتاري با عنوان «ساي بابا، شخصيت، فريب ها و ادعاها»، به نقد فرقه انحرافي ساي بابا پرداخت. در اين نوشتار آمده است:

چنان كه در خبرها نيز شنيده يا خوانده ايد، باگوان شري ساتيا ساي بابا كه خود را خداي خالق و هستي بخش مي پنداشت، 11 سال زودتر از پيش بيني خود، طعم مرگ را چشيد تا يك خداي دروغين ديگر رسوا شود. وي بنيانگذار نحله شخصي و انحرافي موسوم به ساي باباست و مرگ، چند روز پيش در 85 سالگي به سراغ او آمد. مرگي كه موجب شد يكي از صدها نيرنگ «ساي بابا» برملا شود؛ چرا كه پيش گويي كرده بود در سن 96 سالگي خواهد مرد و هشت سال بعد روح او در جسمي ديگر در شهر ميسور به بدن فردي ديگر منتقل خواهد شد.

ساي بابا كيست؟

حدود 180 سال قبل در هند فردي به نام شيردي بابا معروف شد.

وي يك روحاني با ايمان بود و انسان ها را به نيكي و افكار و رفتار درست دعوت مي كرد. در آن زمان مردم توجه زيادي به شيردي بابا نكردند و حكومت ها او را طرد كردند.

شايد يكي از دلايل اين برخورد هندي ها با

شيردي بابا اين بود كه او به اسلام علاقه زيادي داشت و بعضي از تعاليم او از اسلام گرفته شده بود.

اما سال ها بعد از وفات شيردي بابا عده اي با حمايت و برنامه ريزي دولت هاي استعمارگر، جانشين تازه اي براي شيردي بابا پيدا كردند و او را ملقب به ساي بابا كردند.

«باگوان شيردي ساي بابا» يا همان «يا سو آمي ساتيا ساي بابا» در 23 نوامبر 1926 در يكي از ايالت هاي هندوستان به دنيا آمد. ساي بابا در سن چهارده سالگي، مدعي شد روح خداوند در جسم او رفته است و علنا گفت كه براي هدايت انسان ها بر روي زمين ظهور كرده است و تلاش وي بر اينست كه با نگاهي پلوراليستي همه پيروان اديان را به سمت خويش بكشاند. وي بيش از پنجاه ميليون نفر را تنها تا سال 1985 به مريدي خود در آورده بوده است.

اما ساي بابا به جذب مسلمانان و مسيحيان توجه ويژه اي نشان مي داد كه نكته قابل تاملي است.

او خودش را ساي بابا ناميد و گفت كه تجسم بعدي «شير دي ساي بابا» است كه درويشي مسلمان بوده و ده ها سال پيش در ايالت «ماهاراشترا» سكونت داشته است.

اولين چيزي كه در اسم ساي بابا جلب توجه مي كند شايبه ي فارسي بودن اين اسم است.

ساي بابا شكلي ديگر از همان (شاه بابا)ي خودمان در زبان فارسيست كه با كمي تحريف و تغيير در زبان هاي اردو و هندي به اين شكل تلفظ مي شود. علاوه بر نكته اي كه در نام اين شخص در ارتباط با اسلام وجود دارد، به طور كلي اين شخصيت را بسيار به اسلام پيوند مي زنند و اين مساله در سخنراني ها، نام گذاري ها

و تبليغات اين فرقه انحرافي شرق آسيايي، مشهود است.

ساي بابا در ايران نيز مريدان بسياري دارد كه او را مي پرستند. سايت رسمي وي به زبان فارسي به نام ايران بابا نيز بسيار فعال است و از ظاهر آن مشخص است كه سرمايه گذاري زيادي روي آن صورت گرفته است.

اين سايت به صورت كاملاً رايگان به توليد محتواي ارائه شده از سوي ساي بابا در بين ايرانيان مي پردازد. تا كنون نزديك به يكصد نرم افزار و لوح فشرده تبليغي از ساي بابا به زبان فارسي با شمارگان بالا در كشور توزيع شده است.

مهربابا در دوره هاي قبل تر ساي بابا كمتر در ايران شناخته شده بود، اما شخصي از گروه وي به نام مهربابا نزد مريدانش در ايران بسيار معروف بود.

مهربابا سه بار به ايران سفر كرد يكبار در ژانويه 1924 كه با كشتي از بمبئي به بندر بوشهر رسيد و به سبب بيماري همراهانش به سرعت به هند بازگشت.

بار دوم در سپتامبر 1928 كه در اين سفر از شهرهاي خرمشهر، دزفول، خرم آباد، ملاير، اصفهان، يزد، كرمان، بم و دزد آب (زاهدان) ديدن نمود. مهربابا در اين سفر ملاقات هايي با ايرانيان داشت و مريداني چند را جذب كرد سپس از راه زميني و از بين راه كويري دزدآب و بعد از طريق قطار به هند بازگشت.

در اول ژانويه 1931 مهربابا براي سومين بار با قطار راهي ايران شد.

تبليغات، حضور و توجه ويژه مهربابا به ايران سبب شد تا الان زمينه پذيرش ساي بابا در ايران به راحتي فراهم باشد و سايت ها و نرم افزارها و تبليغات گسترده و موثري از اينها را شاهد هستيم. ساي بابا چند روز پيش

در سن هشتاد و پنج سالگي درگذشت. وي در روستاي پوتاپارتي در جنوب هند در ايالت «آندرا پرادش» زندگي مي كرد و در اواخر عمر به بيماري مبتلا شده و در بيمارستان پوتاپارتي در همين ايالت، به علت مشكلات تنفسي بستري بود و ميليون ها نفر از پيروانش اطراف اين بيمارستان تجمع كرده بودند. ساي بابا براي دعوت خود معبد بزرگي به نام پراشانتي نيلايام به معناي آشيانه ي صلح برين، تأسيس كرده بود كه به مناسبت اعياد همه ي اديان، هم چون كريسمس، عيد فطر، عيد نوروز، سال نوي چينيان و اعياد هندو ها مراسمي را برگزار مي كرد.

ويژگي هاي برجسته در مكتب انحرافي ساي بابا

1 تناسخ و انكار معاد

ساي بابا به تناسخ معتقد است و بر اين اساس پيش گويي كرده است كه در سن 96 سالگي اين جسم خود را ترك خواهد كرد و هشت سال بعد روح او در جسمي ديگر در شهر ميسور به بدن فردي ديگر منتقل خواهد شد.

در حالي كه خداوند متعال با مرگ وي، ميان حقيقت و دروغ بزرگي كه گفت يازده سال فاصله انداخت

و مَكَرُوا و مَكر الله و الله خيرُ الماكرين.

تناسخ از ويژگي هاي مشهور اديان شرق آسيا است.

بر اساس اعتقاد خرافي تناسخ روح انسان در چرخه هاي متوالي باز پيدايي تحت تاثير قانون كارما در صعود يا تنزل است تا اين كه با تلاش از حذف كارما از اين درياي سامسارا نجات يافته و به موكشا و رهايي برسد. اديان الهي مانند زرتشت، يهوديت، مسيحيت و اسلام همگي اين اعتقاد باطل را مردود مي دانند و كتاب هاي بسياري نيز در نقد آن نوشته شده است.

2 پلوراليسم عرفاني

معنويت آيين ساي بابا بر مبناي كثرت گرايي عرفاني تبليغ مي شود. وي تصريح مي كند كه همه ي اديان حقَّند و هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند، هر چند دين خود ساخته ي خويش را كامل ترين آنها مي داند و آن را به منزله ي صد مي داند كه چون كسي آن را داشته باشد، حقيقت همه ي اديان ديگر را كه همگي از صد كمتر هستند، خواهد داشت. اين در حاليست كه همين آقاي ساي بابا اجازه گرايش به اسلام يا اديان ديگر را به پيروانش نمي دهد و در عين حال از آنان مي خواهد كه براي تاثير پذيرفتن از آموزه هايش، بايد دست از همه ي باورهاي ذهني و دروني پيشين خود بردارند و بدين ترتيب كثرت گرايي را معنا مي كند!

3 شعبده و جادو

بسياري از مردم گمان مي كنند كارهاي خارق العاده نشانه ي حقانيت يك مكتب مي تواند باشد.

مدعيان و سود جويان نيز از همين سادگي مردم سوء استفاده كرده و با قدرت هايي كه به دست مي آورند، سعي مي كنند با انجام كارهايي كه از توان عموم مردم خارج است و يا پيشگويي ها و پيش بيني هايي درباره ي حوادث روز مره، چنين جلوه دهند كه همه ي سخنان آنان حق است و مهر تأييد الهي دارد. هرگز نمي توان انجام كارهاي خارق العاده را نشانه ي حقانيت و درستي راه و روش يك عارف دانست. هر چند برخي از كارهاي خارق العاده در اثر توانمندي ها و استعدادهاي خدادادي است؛ اما بسياري از آنها معلول رياضت ها و تمرين روحي و گاهي شيطاني است.

توضيح اين كه، روح انساني داراي قدرتي خارق العاده و شگفت انگيز است.

هر انساني اگر بتواند غرايز حيواني را سر كوب نمايد، مي تواند از قدرت خارق العاده ي روح خود استفاده كند.

كارهاي خارق العاده ي ارزش دارد كه در سايه ي

عمل به دستورات الهي به دست آمده باشند، هر چند هيچ عارف حقيقي عملي را براي دستيابي به كارهاي خارق العاده انجام نمي دهد، زيرا عرفان حقيقي چيزي جز معرفت و تقرب به خدا نيست. نقل شده است عده اي نزد يكي از عرفا رسيدند و برخي از كرامات او را در نزد خود او بازگو كردند.

به او گفتند:

بر سر آب مي روي؟

گفت:

چوب پاره ي بر آب برود.

گفتند:

در هوا مي پري؟

گفت:

پرندگان در هوا مي پرند.

گفتند:

به شبي به كعبه مي روي؟

گفت:

جوگي در شبي از هند به دماوند مي رود.

گفتند:

پس كار مردان چيست؟

گفت:

آن كه دل در كس نبندد جز خداي. حال يكي از شاخصه هاي اصلي مكتب انحرافي ساي بابا كه به واسطه آن ميليون ها انسان را به خود جذب كرده است، استفاده از همين جادو و شعبده بوده است كه البته در اين مسير از هيچ گونه تقلبي فروگذار نكرده است و فريب هاي خود را تحت عنوان قدرت الهي تبليغ مي نمايد. فيلم هاي مستند بسياري در نقد و آشكار نمودن فريب هاي ساي بابا ساخته و منتشر شده است.

از جمله مي توانيد نزديك به چهل مورد از آنها را از پايگاه اينترنتي زير مشاهده كنيد:

www. pedar. net

4 - ادعاي الوهيت

باگوان شري كه در كودكي نمي توانست مگسي را از خود برماند، اكنون مدعيست كه خداي خالق، برهما، خداي هستي بخش و … در او حلول كرده است.

وي مردم را به ستايش و پرستش خويش فرا مي خواند و ساده دلان نيز در برابرش زانو مي زنند و در ايران نيز صدها پيرو فريب خورده، او را مي پرستند. او به هوادارانش اين متون و اذكار را توصيه مي كند، تا در حالت آرامش و توجه كامل در برابر او بخوانند:

خودتان را محصور من بدانيد، به من

مشغول باشيد جنون بابا را در زندگي تان خلق كنيد، باور كنيد كه از اين جنون شيرين تر نيست به عشق هم عادت كرديم، همه اين سال ها، فرم هاي مختلفي از عشق را براي شما گرفتم مثل كودكي پرورش تان دادم، مثل پدر و مادري عاشق، تا رشد كنيد من فرم برادر و خواهرتان را به خود گرفتم … من آمده ام تا سعادت بدهم، من آمده ام تا ببخشم هيچ منظور ديگري از موجوديت من نيست همه اضطراب و مشكلات خود را به من بسپاريد و از من آرامش بگيريد بيا و مرا پيدا كن و خودت را پيدا كن از نزديك به من نگاه كنيد، به فراسوي فرم بدن و درون نگاه كنيد

5 – تجاوز جنسي

در يكي از مستندهاي متعددي كه بي بي سي و برخي ديگر از رسانه هاي اروپايي عليه ساي بابا ساخته اند، وي متهم به سوء استفاده جنسي از برخي مريدان خود براي بيش از 30 سال شده است.

گزارش بي بي سي حاوي مصاحبه با برخي از خانواده هاييست كه از مريدان ساي بابا بوده اند و به شرح چگونگي تهديد هاي وي و بهره برداري جنسي از آنان پرداخته شده. در اين مستند، بي بي سي حجم تخلفات ساي بابا را به حدي مي داند كه نياز به دخالت دولت هاي مختلف در برابر آن را ضروري شمرده است.

6 - مسيحيت زدگي

با اين كه ساي بابا در بسياري از گفته ها و رفتارهاي خود اسلام را هدف گرفته بود، اما يكي از ويژگي هاي شاخص وي استفاده از تعاليم مسيحيت در حرف هايش است كه نشان مي دهد او بيشتر تحت تاثير سياست هاي استعمارگران مسيحي بوده كه ده ها سال هند را استعمار كرده بودند.

7 تطميع مريدان

ساي بابا قصر بسيار بزرگي در هند داشت كه هر پنج شنبه از قصرش بيرون مي آمد و با تردستي جواهري يا از هوا برايش مي آمد يا با استفراغ پياپي، جواهري را از درون دل خود بيرون مي آورد و سپس آن جواهر را به يكي از مريدانش مي داد و باز هفته بعد عده ي زيادي منتظر او مي ماندند تا شايد قطعه طلايي گيرشان بيايد. تخت هاي طلاي ساي بابا نيز ديدن داشت و افراد زيادي از سراسر دنيا فقط براي تماشاي شكوه و جلال تخت وي در ديدارهاي عمومي او شركت مي كردند:

آنچه باعث تاسف و تاثر است اينست كه شخصيتي كه موفق شد ده ها ميليون انسان را به مكتب انحرافي خود جذب نمايد، آن چنان كه بايد مورد مطالعه و پژوهش حوزه هاي علميه قرار نگرفت. در نقد مكتب و شخصيت او كه در ايران اسلامي مورد توجه قرار گرفته است، نه كتابي شايسته و در خور از سوي حوزه علميه ارائه شده است و نه نقدي رسانه اي جامع و مطلوب. اين مشكل تنها به ساي بابا نيز منحصر نمي شود. بلكه مدعيان بسياري هستند كه بدين ترتيب وجود دارند، آن گونه كه بايد، افكار و انديشه هايشان در بوته نقد گذاشته نمي شود تا جوانان در دام فريب هايشان گرفتار نيايند. اين نيز حاصل نمي شود جز اين كه نگاهي بين المللي جريان هاي فكري

و عقيدتي داشته باشيم و اگر فرقه اي در آن سوي دنيا شكل گرفت، توجه به آن را جداي از وظيفه خود محسوب ننماييم. اين در حاليست كه كتاب هاي متعددي در نقد افكار و انديشه هاي ساي بابا در كشورهاي غربي منتشر شده است اما متاسفانه در كشور ما به جاي ترجمه اين گونه آثار، به ترجمه سخنراني ها و آثار مروج فرقه ساي بابا اقدام مي گردد.

كتابي در نقد ساي بابا با عنوان:

آواتار شب يا زواياي پنهان ساي بابا … / شيعه ها

http://www. shia - leaders. com/?p = 12027

بت پرستي مدرن (ساي بابا)

هميشه وقتي اسم بت پرستي به گوشم مي رسيد، از خودم مي پرسيدم، مگر مي شود انسان با اين عقل و شعور ي كه خدا به او داده، براي عبادت، پرستش و خشوع سر تعظيم در مقابل يك شيء كه از خود او پايين تراست فرود آورد و آيا انساني كه فطرتاً خدا جو و خدا پرست است، خضوع در مقابل منبع كمال، كه اين تمناي فطري، تبديل پذير و از بين رفتني نيست را، رها كرده و سر تعظيم در مقابل موجود ديگر فرود مي آورد. انسان در اين تعظيم وقتي به بزرگي خدا مي انديشد، از اين خضوع خود احساس بدي ندارد كه هيچ، بلكه حتي با غرور و لذت اين كار را انجام مي دهد و به همين دليل آنها كه معرفتشان نسبت به خداوند متعال بيشتر است، عبوديتشان نيز به همان نسبت بيشتر خواهد بود و از اين عبوديت و تعظيم لذت برده و به آن افتخار مي كنند.

احساس بندگي اما انسان معاصر با تمام پيشرفتهاي امروزي در زمينه هاي مختلف، به علت ضعف تشخيص و ارضاي اين كشش فطري، به پرستش خدايي از

جنس خويش ( انسان) روي آورده است.

انساني كه اولين نقدي كه به بت پرستها وارد است، به او نيز وارد است، در داستان حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلَام) خوانديم كه، وقتي حضرت همه بتها را شكست و تبر خود را بر دوش بت بزرگ قرار داد، مردم او را در شكسته شدن بتها مقصر مي دانستند، ايشان چنين پاسخ دادند، كه تبر بر روي بت بزرگ است، شايد او چنين كاري را كرده باشد، مردم در پاسخ حضرت گفتند، كه او كه نمي تواند از جاي خود تكان بخورد، چگونه ممكن است اين كار را كرده باشد و اينجا بود كه حضرت فرمودند، شما موجودي را مي پرستيد كه حتي قادر به حركت نيست و از خود شما ضعيف تر است.

اينجا هم مردم بايد در مقابل موجودي تواضع كنند كه از جنس خودشان است و آن هم مانند ديگر انسانها نيازمند بوده، مي خورد، مي خوابد و … كه در واقع تفاوت چنداني با بتها ندارد، جز آنكه مدعيست كه خداي خالق در او حلول كرده و معجزاتش توليد خاكستر با دستش و خواندن بعضي از افكار است، كه اين كارها، براي رياضت كشيده هاي هندي، كاري ساده و پيش پا افتاده محسوب مي شود، وي مردم را به ستايش و پرستش خويش فرا مي خواند، فطرتهاي تشنه خضوع كه حقيقت را نشناخته اند، نا گريز در برابرش زانو مي زنند. «اما كمال مطلقي كه فطرت، خواهان خشوع در پيشگاه اوست كجا و يك انسان نيازمند و محدود كجا؟» (جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور ص 37) ساتيا ساي بابا «اما كمال مطلقي كه فطرت، خواهان خشوع در پيشگاه اوست كجا و يك انسان نيازمند و محدود كجا؟»

(جريان

شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور ص 37)

باگوان شري ساتيا ساي بابا زاده 23 نوامبر 1926 در دهكده اي كوچك به نام پوتاپارتي است؛ [او] يكي از مدعيان خداگونگي تجسم خداوند است.

وي مي گويد:

«من براي احيا اين اصول در كل جهان تجسم يافته ام. معجزات من، كارت دعوتي بيش نيستند؛ معجزه اصلي من، ايجاد تغيير و تحول در درون شما است.»

باگوان شري ساتيا ساي بابا مدعيست يك آواتار است.

به گفته خودش او روحاني هيچ يك از اديان نيست و هيچ ديني را تبليغ نمي كند.

پدر او «پداونكاپاراجو» و مادرش «ايشوارامباً» بودند. ساتيا، فرزند چهارم خانواده اي فقير و مؤمن بود و به جز او خانواده راجو، يك پسر و دو دختر ديگر نيز داشتند. ساتيا ساي بابا در سن 14 سالگي - در تاريخ 23 ماه مه 1940 - اعلام كرد كه روح خداوند در جسم او حضور دارد و او براي هدايت انسان ها بر روي زمين ظهور كرده است.

او خود را ساي بابا ناميد و گفت كه تجسم بعدي «شيردي ساي بابا» است كه سال ها پيش در ايالت «ماهاراشترا» در ده شيردي زندگي مي كرده است.

چند بيت از شعرهاي ساي بابا چرا مرا محدود و محصور به يك اتاق در خانه خود ميدانيد همه اتاق ها بايد «اتاق بابا» باشد خودتان را محصور من بدانيد به من مشغول باشيد جنون «بابا» را در زندگيتان خلق كنيد باور كنيد كه از اين جنون شيرين تر نيست و به عشق هم عادت كرديم … و همه اين سالها فرم هاي مختلفي از عشق را براي شما گرفتم. مثل كودكي پرورشتان دادم. مثل پدر و مادري عاشق تا رشد كنيد. ساي بابا، معتقد به حلول خدا در خودش

است و خود را الهه آفريدن مي داند. او، گاه خدا را از سنخ روح كيهاني و انرژي مي داند. از سوي ديگر، معلوم نيست در آثار او، عشق به خدا اصل است يا خود خدا؟

ساتيا ساي بابا مي گويد:

«اساس و دليل اين حضور، مبتني بر عشق و قدرت الهي است.

عشق و قدرتي بي نهايت و همه جانبه (فراگير) كه در حقيقت تجسم عشق الهيست و قادر است انسان ها را از نقاط دور دست كره زمين به دهكده پوتاپارتي بكشاند.» ساي بابا مي گويد:

«خدمت به همنوعان، خدمت به خداوند است». باگوان شري ساتيا ساي بابا كه اكنون 82 سال دارد، هر روز دو بار براي دارشان (ديدار الهي) به سالن ساي كولونت، جايي كه مريدان اش از سراسر دنيا براي ديدار با او در آنجا گرد هم آمده اند، مي رود و براي آنها سخنراني مي كند.

باگاوان شري ساتيا ساي بابا، به گفته خودش، در سن 99 سالگي خرقه تهي كرده و هشت سال بعد در جسم ديگري در شهر «ميسور» دوباره ظهور خواهد كرد. نام اين تجسم الهي «پرماساي بابا» و گسترش دهنده عشق و ادامه دهنده راه شيردي ساي و ساتيا ساي خواهد بود.

ساتيا ساي در سخنان خود گفته است:

«بعد از پرما ساي، جهان بار ديگر در صلح و آرامش غوته خواهد خورد.» او به اصول اعتقادي هندي كاملاً پايبند و معتقد بوده است.

او، تناسخ و قانون كرمه را كاملاً پذيرفته و به كرات از ويشنو نام برده است.

ساي بابا، معتقد به حلول خدا در خودش است و خود را الهه آفريدن مي داند. او، گاه خدا را از سنخ روح كيهاني و انرژي مي داند. از سوي ديگر، معلوم نيست در آثار

او، عشق به خدا اصل است يا خود خدا؟ او تمام مذاهب را برابر مي بيند و به پلوراليسم ديني قائل است.

از اين طريق، تمام اديان را نفي مي كند و فقط مكتب خود را اثبات مي كند.

در مكتب او، ذكر و ورد و مناجات وجود دارد؛ اما روزه گرفتن را امري بيهوده مي داند.

نوشته داريوش عشقي

گروه دين و انديشه تبيان

الوهيت در عرفان ساتيا ساي بابا

عرفان هاي نوظهور اشاره به رونق جريان هاي فكريست كه در چند دهه گذشته با شكلي متفاوت در دنياي معنوي به راه افتاده است.

در بدو فراگيري اين عرفان ها امر بر برخي مشتبه شد كه عرفانهاي نوظهور، گرايشات معنوي منكر وجود خدا است.

حال آن كه در قريب به اكثر عرفان هاي نوظهور اشاراتي به وجود خداوند رفته است.

لكن مسأله بر سر ميزان اعتبار خدا در مصاديق متفاوت اين گونه از عرفانها است.

تجليات خدا در هندوئيسم يكي از مسائل مهم در ميان آموزه هاي هندوئيسم بحث در مورد انواع تجليات خداوند ست.

در تعاليم هندوئيسم بحث از آواتار (ava - tara) به معناي ظهور و تَجَلِّي خدا از دو منظر قابل بررسي است:

الف - اين ماجرا اشاره اي به وجود خدايان متعدد در هندوئيسم دارد. احساسات آغشته به باورهاي مذهبي مردم هندوستان قديم باعث شد تا اراده هاي گوناگون الهي، تجسم خدايان متعدد را در ذهن ايشان بپروراند. خداياني با وظايف و تكاليف متفاوت همچون خداي آسمان، خداي هوا، خداي نگهدارنده جهان، خداي زمين و … نمونه اي از اين باور است.

ويشنو (visnu) يكي از خدايان بزرگ است كه از ابتدا مورد عنايت معتقدين به هندويئسم نبود اما به تدريج صاحب عظمت و احترام زيادي شد.

ويشنو مقياس جهان پيما است؛ زيرا معروف است كه وي در سه

قدم جهان را مي پيمايد. سه گام او آسمان و هوا و زمين است؛ رزاق و نگهدارنده خُدايان و مردم است.

در «مهابهارات» و «پوراناها» ويشنو به شخص دوم اقاليم سه گانه و شخص «ستگن» كه داري صفت رحم و نيكيست معروف شده است.

ويشنو داراي نيروي حفظ، حراست، قائم به ذات و مستولي بر همه چيز شناخته مي شود در اين حالت او را به عنصر آب كه قبل از خلقت اين جهان در همه جا ساري و جاري بوده منسوب داشته اند.

بدين جهت ويشنو را «ناراين» يعني متحرك در آبها خوانده اند و او را به شكل مردي كه بر روي ماري نشسته و چرت مي زند و بر سطح آب شناور است مجسم ساخته اند.

پرستندگان ويشنو، او را مبدا عالي جميع چيزها مي دانند. ويشنو در «مهاباهارات» و «پورانا» خداي اعلي نام گرفته است او در اين حالت داراي سه نيرو و خاصيت است:

1. برهما يا خالق فعال، كه وقتي ويشنو خواب بود گل نيلوفري از نافش روييد و اين خالق فعال از او به وجود آمد.

2. ويشنو، حافظ و نگاهدارنده اشيائيست او به صورت مظاهر (آواتار) مختلف، مثلا به صورت كريشنا ظاهر شود.

3. شيوا يا رودر، نيروي مخرب يا ويران كننده و نيست كننده است كه بنا بر آنچه در مهابهارت نقل شده از پيشاني ويشنو به وجود آمده است … ويشنو به صورت نيروي حافظ و حامي در اين جهان با اشكال مختلف ظاهر مي شود. به عبارت ديگر، در ادوار مختلف ويشنو در آواتارهاي عديده تجسم پيدا كرده و به صورت انسان يا اشكال مافوق طبيعت در قسمتي از جوهر الوهيت وارد شده و به آنها نيروي مافوق بشر

بخشيده است.

ظهور هر يك از آواتارها براي اصلاح خطاهاي بزرگ يا بخشيدن خوبيهاي عظيم به اين جهان بوده است (1). ويشنو يكي از خدايان سه گانه هندوئيسم صاحب عزت و احترام بسياري ميان مردم هند است و چون از عوامل پيدايش آواتارها و تمام قدرت فوق بشري آنهاست هر جا سخن از آواتارها مي شود از ويشنو به عنوان يكي از تثليث خدايان مطلب ارائه مي گردد و بلعكس هر جا در باره خصوصيات خدايان هند بحثي پيش مي آيد لاجرم سخني از آواتارهاي بزرگ، به عنوان يكي از خصوصيات بزرگ خدايان سه گانه يا خدايان مشهور هندوستان به ميان مي آيد.

ب - وجود آواتارها بر روي كره خاكي تاثير معنوي زيادي بر جامعه ديني مي گذارد. وجود يك انسان به عنوان تَجَلِّي خداوند و كسي كه براي راهنمايي نوع بشر و از بين بردن رنجها، مشكلات جامعه و بخشش خوبي ها به مردم نازل شده، مي تواند تاثيرات اجتماعي زيادي به وجود آورد و انسانهاي زيادي را به سوي معنويت راهنمايي كند.

كريشنا، يكي از تجليات خداوند در غالب انساني است.

در كتاب گيتا آمده است هر گاه درستكاري فراموش شده و نادرستي حكمفرما شود من خودم (كريشنا) ظهور مي كنم و بارها نسل به نسل براي حمايت از درستكاري و از بين بردن شرارت و بنيان گذاري مذهب خواهم آمد از اين رو براي نابودي شيطان، خدا بارها و بارها به شكل انسان تَجَلِّي مي كند.

اين عقيده در ميان سالهاي 300 تا 1200 ميلادي به حد نهايي مقبوليت رسيد. نظريه ظهور كالبد ي، يگانگي خدا را با كثرت خدايان وفق داد. آواتارهاي ويشنو از معروف ترين آواتارها مي باشند. در ميان آنها «رام» و «كريشنا» جزء

مهمترينها هستند.

بر طبق اين اعتقاد، خداوند خويشتن را در اشكالي كه حتي شكاك ترين افراد هم بتوانند آن را قبول كنند ظاهر مي سازد. آواتاراها بي شمارند و علاوه بر آواتارهاي شناخته شده مي توان گفت هر ولي يا معلم روحاني بخشي از تَجَلِّي خداي را به همراه دارد. (2) كلكي (kalaki) به عنوان يكي از آواتارهاي بزرگ ويشنو همان است كه در ادبيات هندوئيسم موعود آخر الزمان و اصلاحگر بزرگ جهان است او شمشير به دست و سوار بر اسب سفيد ظاهر مي شود تا بديها را از زمين بر چيند و خوبي را به جايش بنشاند. از اين رو در مكتب هندوئيسم، آواتارها تاثيرات ژگرفي را بر جامعه مي گذارند و مبدا بسياري از تحولات روحاني مي شوند. سو آمي ساتيا ساي بابا ساتياساي بابا در سال 1926 در دهكده «پوتاپارتي (pattaparti)» نزديك شهر بنگلور واقع در جنوب هندوستان ديده به جهان گشود. آغاز زندگي را نزد پدر و مادر خويش شروع كرد و پس از مدتي وارد مدرسه شد و تحصيلات ابتدايي را در محل زندگي خود ادامه داد. ساي بابا زندگي ساده اي داشت و مانند بچه هاي ديگر به بازي و كنجكاوي مشغول بود.

روزها را يكي پس از ديگري صرف تحصيل و بازي در محل سكونت خود مي گذراند اما به يكباره اساس زندگي معنوي او رقم مي خورد. او وارد دوران جديدي از زندگي شخصي و مرحله ي جديدي از حيات روحاني مي شود. ساتيا ساي بابا تبليغات معنوي را از همان سن ابتدايي به مرحله اجرا مي گذارد. در بيستم اكتبر 1940 در سن حساس 14 سالگي، ساتيا زندگي شخصي خويش را در اوراواكندا (uravakonda) رها نمود. ساي بابا در تعاليم خود

همواره اعلام مي داشت:

صلح و آرامش منحصر به سه ركن ذيل است:

1. رهايي از وابستگي

2. دين و ايمان

3. عشق

بدين سان براي عمل به اولين ركن صلح و آرامش يعني رهايي از وابستگي خانه و والدين خويش را ترك بايد گفت تا رسالت خود را با رهايي از تمام وابستگي ها و تعلقات آغاز نماييم. در كتاب زندگي من پيام من است چين نقل شده كه بعد از مدتي والدين ساي بابا او را در حين انجام ذكرهاي ريتميك پيدا مي كنند.

پدر و مادر ساي بابا از او خواهش مي كنند كه به خانه باز گردد و به زندگي طبيعي خود ادامه دهد. اما وي در مقابل اسرار والدين خود مي گويد:

هيچكس به ديگري متعلق نيست اينها همه توهمات است.

از طرف ديگر، ساي بابا هديه گرفتن را فقط از طرف والدين و گورو (استاد معنوي) جايز مي داند. ساي بابا دو دوست صميمي به نام «رامش» و «سودهير» داشت. اين دو دوست در دو طرف ساي بابا در كلاس درس مي نشستند. رامش از خانواده ثروتمندي بود.

روزي رامش يك يونيفورم بسيار شيك و نو را كه ساتيا قادر به تهيه آن نبود به ويهديه نمود ولي ساتيا يونيفورم را با يادداشت زير به رامش برگرداند:

دوست عزيز: اگر مي خواهي دوستي ما ادامه يابد بايد از زياده روي در مورد تبادل كالا خود داري نمائي. هنگامي كه فرد نيازمندي هديه اي را از ثروتمندي مي پذيرد ذهنش نگران مي گردد كه چگونه خوبي ثروتمندي را جبران نمايد در عين حال، ذهن ثروتمند احسان كننده، از غرور انباشته مي گردد. دوام دوستي واقعي بر پايه احساس قلبي استوار است.

فردي كه هديه اي را مي پذيرد خود را حقير و كوچك احساس مي كند

و فردي كه هديه اي را مي دهد، خود را بزرگ و مغرور احساس مي نمايد چنين دوستي دوام نخواهد داشت. از اين جهت لباهايي را كه به من هديه نموده اي به من تعلق ندارد آنها را به همراه اين يادداشت باز مي گردانم. (3) ساتيا ساي بابا ساليان زندگي خود را (در دهكده پوتا پارتي) وقف تبليغ، تعليم تجربيات عرفاني و رياضت هاي گوناگون كرده است.

تا جايي كه به شهرت جهاني رسيده و كتابهاي بسياري از وي در كشورهاي مختلف جهان ترجمه و به چاپ رسيده است.

انسانهاي بسياري براي كسب معنويت و زيارت ساتياساي بابا از دور ترين نقاط جهان به سمت هند مي رفتند. تا شايد به ديدار وي نايل شوند و معنويت و حقيقت را در آن روستاي دور افتاده بيابند و طعم خوش عرفان را از دستان او هديه گيرند. اما هر كس با اندكي تامل در داشته هاي عرفاني ساتيا ساي بابا اذعان مي دارد كه براي عمل به هر يك از تعاليم عرفاني او ناگذير بايد يك قدم از علايق جامعه و قوانين معمول اجتماعي دور شوند. اين تقابل يعني استقبال از عرفان و آرامش عرفاني و از سوي ديگر ناروايي دوري از اجتماع و گوشه نشيني نشانه يكي از بزرگترين دغدغه هاي انسان مدرن خواهان معنويت است.

اين تعارض عميق باعث مي شود تا استقبال از عرفان هاي نوظهور - هر چند در بدو امر با شور و شوق بسيار همراه است - در ادامه فاقد دوام و التزام فراگيري باشد.

نكته: ساي بابا شيردي عارف ديگر هنديست كه با وجود شباهت اسمي با ساتيا ساي بابا داراي شخصيت مجزايي است.

او نيز يكي ديگر از عارفان معاصر هند است كه بررسي سرگذشت

و آموزه هاي وي وقت ديگري را مي طلبد. اما همين ما را بس كه: دوران كودكي ساي بابا شيردي براي مدتها در هاله اي از رمز و راز پوشيده بود.

در 28 سپتامبر 1990 ساتيا ساي بابا قسمتي از زندگي دوران كودكي قديس شيردي را تشريح مي كند.

بر اساس اظهار ايشان شري بابا شيردي در 28 سپتامبر 1835 در جنگلي نزديك دهكده پاتري در ايالت حيد آباد هند در خانواده اي بر همن به نام بهار دواجا گوترا (bhardwajagotra) به دنيا آمد نام مادرش دوگيري عمه (devgiriamma) بود.

شيردي بابا در 15 اكتبر 1918 فوت شد.

اكثر اتفاقات زندگي ساي بابا شيردي در كتاب شيردي ساي بابا چاريتا sai baba charita به چاپ رسيده و يا توسط دوستداران وي به صورت پراكنده منتشر شده است.

آثار و كتب ساي بابا

كتابهاي ترجمه به فارسي ساي بابا

(1 - تعاليم معنوي

2 - زندگي من پيام من

3 - افكار الهي براي 365 روز سال

4 - درخت ارزشها را آبياري كنيم

5 - يوگاي عاشقانه)

رام الله @

رام خداي آيين يشنو يكي از سه آيين بزرگ هندوستان و الله خداي متعال در اسلام يعني همان خداوند است.

اين آيين در سال 1500 ميلادي توسط شخصي به نام شيخ كبير در هندوستان پايه گذاري شد.

شيوه تبليغ آن در ايران به شيوه گلد كوئيست است هر كسي براي آنكه در حلقه رام الله بماند بايد يك نفر جديد را به رام الله معرفي كند وگر نه از دايره رام الله خارج خواهد شد.

اين آيين با نامهايي از قبيل «جريان هدايت الهي، هنر زندگي متعالي و تعليمات حق» به تبليغ و ترويج افكار خود مي پردازد. كتاب «جريان هدايت الهي» توسط پيمان الهي ترجمه به فارسي شده است كه از جمله مجموعه تعاليم رام الله رهبر اين فرقه مي باشد.

اوشو: در سال 1931 در «كوچ وادا» در ايالت ماديا پرداش هند به دنيا آمد و در سال 1990 در سن 59 سالگي از دنيا رفت به راجا و راجينش تغيير نام داد و در 1960 به آچاريا راجينش معروف شد از سال 1971 با عنوان «باگوان شر راجينش» شناخته شد و نهايتاً در سپتامبر 1989 رسماً عنوان اوشو را براي خود برگزيد. اوشو يعني: حل شده در اقيانوس –شخص متبرك ملكوتي، كه آسمان بر او باران گل مي باراند با 33 زبان 650 كتاب از سخنراني هاي او منتشر شده است 700 سخنراني او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني ويديويي دارد. كتاب غير افسانه اي او در ايتاليا، ژاپن، كره

عنوان پرفروشترين را داشته است 85 كتاب او به زبان فارسي چاپ شده است.

در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد و مقيم آنجا شد مريدان آمريكايي او در رياست او رايگان زمينهايي را خريداري كردند وطي مدت 4 ماه شهري به نام «راجنيش پورام» به عنوان مركز آيين اوشو مشهور شد.

برخي مي گويند آمريكايها به دليل ترس از بالا گرفتن او و يا به دليل فسادهاي اخلاقي و جنسي بي حد حصر او و مريدانش، در 1986 اخراج شد كه احتمالاً بيشتر يك مسأله سياسي بوده است زيرا حقيقت آن است كه تعاليم اوشو در بسياري از موارد كاملاً متأثر از فرهنگ و تمدن غرب و ليبراليسم در همه ابعاد آن مي باشد.

اوشو همه بي بند و باريهاي جنسي را به انگيزه معنويت و عرفان ترويج مي دهد در نهايت در سال 1990 بر اثر بيماري مشكوكي از دنيا رفت. بعضي مرض او را در اثر گاز تاليوم آمريكاييها و يا تشعشعات راديو اكتيو در 1986 در بازداشتگاه مي دانند و برخي مي گويند كه در اثر فسادهاي اخلاقي و جنسي و نهايتاً ايدز از دنيا رفته است.

كتابها (راه كمال، فقط يك آسمان، مديتيشن چيست، نغمه زندگي، آه اين عشق، رقص، زندگي به روايت بودا، راز «8 جلد»، مراقبه هنر وجد، خلاقيت، بلوغ، كودك نوين، يك زندگي، يك ترانه، يك رقص، اينك بركه اي كهن، آينده طلايي، آفتاب در سايه، ضربان قلب، نهايت عشق ورزيدن، زور باي بودايي، هفت بدن هفت چاكر، تائوييزم) اكنكار: پال توئيچر اهل كنتاي آمريكا رهبر و بنيانگذار آن است 1908 - 1912 - 1922 احتمال تولد اوست در جنگ جهاني دوم در نيروي دريايي آمريكا مشغول فعاليت بوده

است و براي آشنايي با روح شناسي به هند رفت و از شخصي به نام استاد سودار سينگ بهره جست و مدعي شد كه سودار سينگ نهصد و شصت و نه استاد بزرگ راك در طول تاريخ بوده اند.

توئيچل مدعي شد كه سودار سينگ او را به شخصي افسانه اي كه پانصد واندي سال سن داشته به نام «ربازا تارز» معرفي كرده است و تحت تعاليم او بوده است.

در سال 1965 به آمريكا برگشت و ادعا كرد كه شيوه اي معنوي و آيين ديني با نام «اكنكار» كشف كرده است و با نام معنوي «پدر زاسك» مشغول تبليغ مكتب خود شد.

وي مدعي شد كه اكنكار كوتاه ترين راه و در نتيجه صراط مستقيم رسيدن به حقيقت است در سال 1970 مؤسسه غير انتفاعي با عنوان اكنكار تأسيس كرد و كارگاه هاي آموزشي سفر روح را تشكيل داد و در سال 1971 از دنيا رفت 60 كتاب از او ترجمه شده است كه يك سوم آن به زبان فارسيست. وي مدعي شد من رهبر معنوي جهان هستم و قبل از من 1970 استاد ديگري وجود داشته است كه در طول تاريخ بشر همواره مردم را به سوي راك (يعني روح الهي، جريان مسموع حيات، جوهره خداوند كه خلقت و محافظت از تمامي حيات را بر عهده دارد راهنمايي مي كردند.

نام شخصيت هايي مثل مولوي، حافظ، شمس تبريزي، عطار نيشابوري، فردوسي و … را در زمره استادان آورده است.

پس از مرگ توئيچل شخصي به نام داروين گراس جانشين وي شد تا سال 1981، سپس او را عزل و اخراج كردند (به دليل ازدواج با همسر توئيچلو)

در سال 1981 هارولد كلمپ جانشين وي شد و

از سال 1969 تحت تعليمات توئيچل بوده است و چهار سال هم در نيروي دريايي آمريكا بوده است هارولد تجربيات خود را در كتابهاي «نسيم تحول» و «روح نوردان سرزمين هاي دور» و «كودك در سرزمين وحش» به رشته تحرير درآورده است هر ساله در 22 اكتبر همايش سراسري در مركز اصلي اين مكتب در آمريكا در سالروز تولد پال توئيچل برگزار مي كنند، داراي سايت رسمي مي باشند. كتابها: (آزادي معنوي چيست؟

، آيا زندگي يك قدم زدن با تفاخر است؟

از استاد بپرسيد، استاد رؤيا، پنجه زمان، تمرينات معنوي، جوينده، در پيشگاه استادان راك، دفترچه معنوي، دندان ببر، راه بقاي معنوي در اثر حاضر، روح نوردان سرزمين هاي دور، زبان سّري، سرزمين هاي دور و …) عرفان سرخ پوستي: عرفان ساحري، مؤسس آن كارلوس كاستاندا مي باشد اين عرفان را بعضاً عرفان عقاب نيز مي گويند در ظاهر سخن و معرفتهايي را بيا ن مي كند كه با روح تفكر جديد غربي بيگانه است هر چند در باطن كاملاً مرتبط با مدرنيته و انسان عصر جديد است كاستاندا در سال 1931 به دنيا آمد و در سال 1998 در سن 73 سالگي از دنيا رفت ابتدا در رشته مجسمه سازي و نقاشي تحصيل كرد بعد از مهاجرت به امريكا و از سال 1951 در رشته مردم شناسي به ادامه تحصيل پرداخت براي تحصيل درباره موضوع پايان نامه فوق ليسانس خود درباره گياهان طبي و روان گردان سرخپوستي در سال 1960 به مكزيك رفت در ايستگاه اتوبوس در آريزونا با پيرمردي به نام دون خوان كه ظاهراً متخصص گياهان دارويي بود آشنا شد دون خوان او را با دنياي سير و سلوك آشنا كرد

و به عنوان پير وراهنماي طريقت او عمل كرد. كاستاندا از تحقيق درباره گياهان دارويي دست مي كشد و فريفته شخصيت دون خوان مي شود. كاستاندا در سال 1986 نخستين كتاب خود را با عنوان آموزش هاي دون خوان به چاپ رساند دوران آموزش دون خوان به كاستاندا بيش از ده سال طول مي كشد اينكه واقعاً دون خوان وجود داشته يا نه هيچ سندي جز اظهارات كاستاندا وجود ندارد. دون خوان در آموزش هايي كه به كاستاندا مي دهد از قوم تولتك سخن مي گويد و آنها را به عنوان منبع دانش و معرفت معرفي مي كند اينان در شمار سه نژاد اوليه بوده اند كه در آتالانتيك مستقر شدند. كتابهاي كاستاندا به هفده زبان دنيا ترجمه شده است وبسياري از كتابهاي او به فارسي ترجمه شده است.

هانري كربن يكي از طرفداران كاستاندا بود كه كتابهاي او را در ايران رواج داد. كاستاندا شخصيت مرموزي بوده است او تصريح مي كند كه هيچ علاقه اي به عرفان و آيين هاي راز آلود ندارد اما همسرش مي گويد عرفان و مكاتب راز آلود يكي از مهمترين دغدغه هاي او بوده است شايد اين راز آميزي و ابهام درباره هويت و گذشته كاستاندا به صورت عمومي از خود او ناشي شده است زيرا يكي از مفاهيم «دون خوان» از بين بردن و محو گذشته شخص است حتي با دروغ گفتن. بعضي كاستاندا را يك سارق ادبي تمام عيار دانسته اند و وجود شخصيت هاي اصلي داستانهاي او را حتي دون خوان زير سؤال برده اند.

ادعاها و كرامات ساي بابا

حجت الاسلام و المسلمين دكتر محمدتقي فعالي، مدرس حوزه و دانشگاه و نگارنده 9 جلد كتاب در باب جنبش هاي نوظهور معنوي، در ششمين نشست از سلسله نشست هاي «آسيب

شناسي عرفان هاي كاذب» كه در سازمان فعاليت هاي قرآني دانشجويان كشور برگزار شد، به ايراد سخنراني پرداخت.

فعالي با بيان اين كه عرفان هاي نوظهور را در هفت بخش مي توان تقسيم كرد، گفت:

بخش اول آيين هاي نوپديد، عرفان هاي معنوي هند است كه خود در دو بخش آيين سنتي و آيين نوظهور منقسم مي شود كه در ميان آيين نوظهور، توضيح دو آيين معنوي «يوگا» و «اشو» در جلسات گذشته بيان شد.

اين محقق و پژوهشگر با اشاره به سومين آيين معنوي و نوظهور هند خاطرنشان كرد:

سومين كيش معنوي هند، آيين معنوي «ساي بابا» است.

ساي بابا در سال 1947 ميلادي در هند چشم به جهان گشود و در تاريخ سوم ارديبهشت سال 1390 شمسي از دنيا رفت.

وي با بيان اين كه ساي بابا در پيش بيني هاي خود اعلام كرده بود كه در سن 96 سالگي از دنيا خواهد رفت، افزود:

ساي بابا 13 سال قبل از پيش بيني خود يعني در سن 83 سالگي از دنيا رفت. وي شش كتاب معروف دارد كه معروف ترين كتاب وي با عنوان «تعليمات ساتيا ساي بابا» شهرت يافته كه در دو جلد بارها تجديد چاپ شده است.

فعالي با تأكيد بر اين كه ساي بابا در چند سال اخير با عنوان «پدر عرفان هاي نوظهور» شهرت پيدا كرده بود، تصريح كرد:

مراجعات متعددي از سراسر دنيا از جمله ايران به هند براي ديدار و مشاوره هاي معنوي با ساي بابا و اطرافيانش صورت مي پذيرفت و در مجموع مي توان گفت ساي بابا شخصيتي معروف و مشهور براي ايرانيان بود.

اين مدرس حوزه و دانشگاه با بيان اين كه نماد آيين معنوي ساي بابا رنگ نارنجي است، عنوان كرد:

خود ساي بابا نيز هميشه يك

دشداشه بلند نارنجي رنگ بر تن داشت. همچنين يك عصاي بلند مطّلا و نارنجي رنگ كه دو سر مار بر آن نقش بسته بود، همواره در دست داشت. كتاب ها و سايت هاي وي نيز همگي با رنگ نارنجي است.

فعالي با اشاره به سايت رسمي ساي بابا با عنوان «ايران بابا» عنوان كرد:

اين سايت نيز كه از گرافيك بسيار بالايي برخوردار است، نارنجيست و هر پنجره جديد نيز كه باز شود، نارنجي رنگ است.

اين سايت حاوي آثار، سخنان، فايل هاي صوتي و فيلم هاي ساي بابا با امكان دانلود است.

اين محقق و پژوهشگر افزود:

ساي بابا شخصي بلند قد با موهاي مُجَعَّد و سياه چرده است.

وي شخصي سخنور نبود و هرگز اهل سخنراني هاي طولاني مدت مانند اشو نبوده است و سخنراني هايش كوتاه است.

در يك قياس ساده، هم مدت زمان و هم دفعات سخنراني هاي ساي بابا كمتر از اشو بوده است.

وي با اشاره به محورهاي سخنراني هاي ساي بابا اظهار كرد:

ساي بابا آييني جذّاب و براي برخي از افراد محبوب است.

در ايران نيز به همت سايت هاي تبليغاتي اين آيين و حمايت هاي مالي و فكري حاميان آن از نفوذ چشمگيري برخوردار است.

اين مدرس حوزه و دانشگاه با اشاره به دلايل محبوبيت عرفان ساي بابا خاطرنشان كرد:

مهم ترين دليل براي محبوبيت و جذابيت كيش ساي بابا را مي توان در دو امر خلاصه كرد. سادگي بيان در گفته ها و نوشته هاي ساي بابا كمك شاياني به محبوبيت آيين وي كرده است.

ساي بابا شخص صاحب قلمي بود كتاب هاي وي نوشته خودش است، يعني كتاب هاي ساي بابا همچون جلسات سخنراني اشو نبوده كه بعد از مرگ وي توسط پيروانش به نگارش در آمده باشد.

فعالي با بيان اين كه اگر

بخواهيم معنويت و عرفان را در سطح جامعه و در ميان اقشار مردم رواج دهيم، اولين گام ساده سازي آن است، افزود:

بيان اين مطلب در مورد عرفان نوظهور «اشو» نيز گذشت. اشو نيز همچون ديگر هم قطاران خود از سادگي بيان ويژه اي برخوردار بود.

ذكر مثال تأثير چشم گيري در رواج يك عرفان ايفا مي كند

وي با تأكيد بر اين كه ذكر مثال تأثير چشم گيري در رواج يك عرفان ايفا مي كند، عنوان كرد:

بيان مثال و حكايت، در رشد و گسترش يك عرفان بسيار مؤثر واقع مي شود. ساي بابا نيز همچون اشو با بهره گيري از مثال و حكايت و ساده سخن گفتن توانست ايده ها و نظريات خود را در جهان گسترش دهد.

اين محقق و پژوهشگر در ادامه با اشاره به رشد و گسترش عرفان ساي بابا تصريح كرد:

به جز ساده بيان كردن مطالب، كراماتي كه از ساي بابا بيان شده نيز نقش چشمگيري در گسترش و فزوني پيروان وي داشته است.

از ساي بابا معجزات و قدرت هاي معنوي فراواني نقل شده كه البته كارهاي وي از نظر خودشان معجزه است، اما در يك تعريف صحيح از كرامات، اين دست امور در قالب كرامات نمي گنجد.

فعالي با تأكيد بر اين كه كرامات نقل شده از ساي بابا فراوان است، اظهار كرد:

كراماتي كه از ساي بابا نقل مي شود، در سه بخش دسته بندي كرده اند؛ كرامات دوران كودكي، دوران بزرگسالي و دوران كهنسالي. به عنوان مثال از دوران كودكي وي نقل شده هنگامي كه ساي بابا متولد شد (تولد وي در منزل پدربزرگش بود) تمام آلات و ادوات موسيقي كه در خانه بود، شروع به نواختن كردند.

اين مدرس حوزه و دانشگاه

ادامه داد:

از ديگر كرامت زمان كودكي ساي بابا اينست كه در سنين خردسالي، زير گهواره وي مار كبري مشاهد شد.

البته بايد توجه كرد كه مشاهده مار كبري زير گهواره در فرهنگ هند به معني دستيابي به سلطنت معنوي در بزرگسالي است.

وي با اشاره به ديگر كرامات منقول از ساي بابا افزود:

از ديگر كرامات ساي بابا در دوران كودكي نقل شده كه در پاكتي خالي دست مي كرد و از آن نوشت افزار در مي آورد و به كودكان هديه مي داد. البته بايد توجه كرد كه تمام اين كرامات، ادعاهاييست كه از جانب طرفداران و پيروان خود او نقل شده و چيزي نيست كه از سوي همگان ديده شده باشد.

فعالي با اشاره به مهم ترين كرامات نقل شده از ساي بابا خاطرنشان كرد:

به عنوان مقدمه جالب توجه است بدانيم اغلب توريست هايي كه براي زيارت و ديدار ساي بابا به هندوستان سفر مي كردند، از دو كشور آمريكا و ايران بودند. ملاقات هاي وي با مردم در عصر پنج شنبه هر هفته صورت مي گرفت.

اين محقق و پژوهشگر با بيان اين كه ساي بابا در منطقه اي در شمال غرب هندوستان كه بسيار سبز و خرم است سكونت داشت، عنوان كرد:

ساي بابا در يك كاخ مجلل و زيبا در منطقه جنگلي «آشرام» زندگي مي كرد. عصر پنج شنبه توريست ها در مقابل كاخ وي صف مي كشيدند كه گاه طول اين صف به دو سه كيلومتر مي رسيد.

وي ادامه داد:

ساي بابا حدود ساعت 3 از كاخ خود در حالي كه دشداشه نارنجي رنگ به تن داشت و سه نفر از پشت لباس وي را گرفته بودند، در حالتي پادشاهانه از كاخ خود خارج مي شد و در ميان مردم

قدم مي زد. گزارشات نقل شده از وي حاكيست هنگامي كه ساي بابا در مقابل جمعيت از كاخ خود خارج مي شد، دستهايش را به سمت بالا مي برد، در حالي كه پشت دستهايش رو به آسمان و كف دست به سوي زمين بود.

فعالي توضيح داد:

در فرهنگ هندوستان به دو گونه دستها را به سوي آسمان بلند مي كنند.

اگر كف دست به سوي آسمان باشد، به معني عبوديت و بندگي و نياز به آسمان است، اما اگر پشت دستها رو به سوي آسمان داشته باشد، به معني بي نيازي از آسمان و دادن انرژي به زمين و زمينيان است.

اين مدرس حوزه و دانشگاه با تأكيد بر اين كه گويي نوعي ادعاي الوهيت در اين گونه حركت دست نهفته است، اظهار كرد:

نقل شده هنگامي كه ساي بابا دستهايش را بلند مي كرد، ماده اي سفيد رنگ از سرانگشتان وي خارج مي شد و فضا را عطرآگين مي كرد.

فعالي ادامه داد:

ساي بابا هنگام حركت در ميان صفوف مردم، به كسي نمي نگريست و نگاهش به افق آسمان بود.

كسي از او حق سؤال پرسيدن نداشت و اگر سؤال مي پرسيد، ساي بابا پاسخش را نمي داد. گاه در رفت و آمد خود در ميان جمعيت، با چرخش دست در هوا جواهري مي گرفت و به كسي هديه مي داد.

وي در پايان گفت:

از ديگر كرامات ساي بابا اين بود كه بر روي تخت بزرگ طلايي خود مي نشست و با انجام حركاتي خاص يك توپ طلايي از دهانش خارج مي كرد و به شخصي هديه مي داد. با توجه به اين موارد مي توان گفت كه مهم ترين دليل شهرت ساي بابا كراماتيست كه از وي سر زده است.

بخش نقدها

تحليل و بررسي آموزه هاي ساي بابا

تحليل و بررسي آموزه هاي ساي بابا تحليل و

بررسي ساي بابا و انديشه هاي او در چند بخش قابل پيگيري مي باشد:

1. خدا وي درباره خدا تعابير خاصي دارد. از مجموع گفته هاي او درباره خدا به دست مي آيد كه ساي بابا تصويري روشن از خدا ندارد. گاهي قائل به حلول است گاهي قائل به همه خدايي يا پانتئيسم و گاه خدا را از سنخ روح كيهاني و انرژي مي داند كه هيچكدام از اينها مطابق با خدايي كه قرآن و اسلام با دلايل قطعي معرفي مي كنند نيست. از سوي ديگر از آثار ساي بابا به دست مي آيد كه عشق به خدا اصالت دارد نه خدا. عشق يك امر انساني است و در تهاجم انواع مشكلات روحي يا رواني عشق است كه در بشر اهميت دارد نه متعلق عشق لذا خدا در اين آموزه ها جايگاه نداشته و بهانه اي براي همين عشق است كه باطل بودن اين آموزه روشن است.

از اينها گذشته ساي بابا از انديشه ها و تعاليم بودا الهام مي گيرد و نكته قابل توجه اينست كه بودا در ميان مكاتب بدون خدا جاي مي گيرد لذا ساي بابا نمي تواند هم از بودا الهام گيرد و هم از خدا بگويد. پس يا خدايي رو همچون بودا قبول ندارد يا به نوعي دچار تناقض جدي است.

2. برابري مذاهب ساي بابا تمام اديان و مذاهب را برابر مي بيند و از نظر او هيچ مذهبي و هيچ ديني بر ديگر مذاهب برتري ندارد و اصلاً اعتقاد به دين خاصي را ضرورت نمي داند و مكتب خود را بالاتر از همه مذاهب و اديان مي داند. برابري اديان به معناي پلوراليسم ديني است.

پلوراليسم ديني نگرش كلاميست كه در سال هاي اخير ريشه در انديشه هاي جان هيك

دارد. وي در زمينه تنوع و تكثر اديان سه رويكرد را عنوان كرده است:

- انحصارگرايي به اين باور است كه كمال و رستگاري تنها از طريق يك دين به دست مي آيد. اديان ديگر حقايقي را در بردارند اما منحصرا يك دين مي تواند حق باشد.

- شمول گرايي كه مدعيست تنوع و تعدد در تجربه هاي ديني را بايد پذيرفت در عين حال كه دعاوي اديان قابل صدق و كذب است.

- پلوراليسم ديني اين ادعا را مطرح مي كند كه حقيقت واحد است اما اين حقيقت واحد در دسترس يك فكر و يك دين نيست بلكه تمامي اديان مي توانند حامل حقيقت باشند بنا بر اين آنها در نجات و رستگاري شريكند.

در ميان انواع پلوراليسم ديني آنچه بيشتر اهميت دارد پلوراليسم حقيقت است.

به اختصار مي توان گفت كه قرآن تمام حقيقت را منحصر به اسلام مي داند.

دليل آن هم روشن است چون دين خاتم كه به دست پيامبر خاتم و آخرين كتاب آسماني (قرآن) براي بشر آمده، اسلام است و در اين زمان تنها دين نجات بخش اسلام است.

امروزه افراد زيادي در سطح جامعه در نگرش حتي بدون اطلاع به آن معتقد هستند و راه هاي مختلف و حتي باطل را وسيله اي براي عرفان و تقرب مي دانند. براي مطالعه بيشتر در مورد نقد اين نگرش به اين كتاب ها مراجعه كنيد:

1 - تحليل و نقد پلوراليسم ديني، علي رباني گلپايگاني، مؤسسه ي فرهنگي دانش و انديشه ي معاصر، صص 36 و 771.

2 - دين شناسي، محمّد حسين زاده، مؤسسه ي پژوهشي امام خميني رحمه الله..

3 - تازه هاي انديشه، (پلوراليسم دين، حقيقت، كثرت)، هادي صادقي، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، صص 49 و 211.

4 - لوازم

فلسفي - كلامي پلوراليسم ديني، علي اكبر رشاد، كتاب نقد، ش 4، صص 69 و 501.

3. ذكر و سلوك ساي بابا درباره خدا و نيز موانع و عوامل سلوك مباحثي را مطرح كرده كه در مقايسه با منابع اسلام از جهت كم و كيف بسيار پايين تر مي باشد.

همچنين برخي از آموزه هاي عرفاني سلوكي همچون روزه در تعاليم وي كاري اشتباه معرفي شده است.

4. عيسي مسيح بدون شك ساي بابا از حضرت عيسي عليه السلام و مسيحيت متاثر است و آن را در موارد مختلف به صورت علني و آشكار اعلام مي دارد.

5. قدرت هاي معنوي يكي از مسائل مهمي كه در بيشتر عرفان ها به ويژه عرفان هاي هندي و مرتاضان مطرح است، قدرت هاي خارق العاده است.

در اين باره بايد گفت:

اولاً بسياري از اين قدرت هاي ادعا شده پوشالي، دروغ و خالي از واقعيت است.

البته در برخي موارد محدود هم واقعيت دارند.

ثانياً در برخي توانايي هاي خارق العاده كه واقعيت هم باشند بايد گفت كه اينها خاصيت نفس است.

يكي از سنت هاي الهي اينست كه اگر نفس را محدود كنيم و آن را به گونه اي خاص تمرين داده و تربيت كنيم، قدرت ها و توانايي هاي نهفته آن آشكار مي شود. بنا بر اين اين گونه توانايي ها نه به دليل شخصيت آنها بلكه به همين دليل تمرين در نفس است كه در همه انسان هاي امكان آن وجود دارد.

ثالثاً نكته بسيار مهم اينست كه اين گونه حركات يا قدرت ها نه عرفان است و نه نشانه اي از عرفان راستين. عرفان حقيقي چيزي جز تقرب و معرفت به خدا نيست و آنچه به عنوان نشانه راستين بودن است نبايد قابل تمرين و يادگيري باشد و از كسي سر نزند كه معجزه نام

دارد اما آنچه اين افراد انجام مي دهند قابل تمرين و تكرار هستند.

در مجموع هر چند تعاليم ساي بابا آلودگي هاي مكاتبي همچون اشو را كمتر دارد ولي به جز اينكه تعاليم آن در تعاليم هنديست كه مردود مي باشد برخي از اصول تعلميات وي مخدوش بوده و اصلاً قابل دفاع نيست. همچنان كه با قرآن، احاديث و عرفان اسلامي نيز سازگار نيست

وبلاگ نويزها

بخش آموزه ها

تناسخ و كارما

تناسخ از ويژگي هاي مشهور اديان و آيين هاي هندي است.

ساي بابا نيز اين مسأله را جايگزين معاد نموده است.

مدعاي معتقدان به تناسخ اينست كه روح انسان به هنگام مرگ، يك سلسله ي توالد را سپري مي كند و به صورت متوالي از علمي به عالم ديگر در مي آيد. بار ديگر به هنگام مرگ، به پيكري ديگر منتقل مي شود و اين چرخه تا بي نهايت ممكن است تداوم داشته يابد. البته انتقال ارواح از جسمي به جسمي ديگر لزوماً در يك سطح نيست. مثلاً گاهي در قالب نباتات و درختان و زماني به شكل حيوانات نمودار شود. كرمه يا كارما كه بر اساس آن كيفيت و چگونگي توالد ثانوي و علت انتقال روح يك فرد به جسدي ديگر را توضيح مي دهد. قانون كرمه در حقيقت همان نظام علّي و معلوليست كه مورد قبول ما نيز است؛ اما سخن در اينست كه اينان گمان مي كنند حيات بعدي در همين دنيا و در تولدي مجدد در قالب موجود ديگر است.

بررسي تناسخ و كارما معتقدان به تناسخ، كه طيف وسيعي از مكاتب و آيين هاي سنتي معنوي را شامل مي شود، درباره ي مدت و زمان چرخه ي تناسخ اختلاف نظر دارند؛ برخي آن را سي هزار سال مي دانند و گروهي ديگر مي گويند ممكن است

تا ميليون ها سال طول بكشد.

در نقد اين ديدگاه اشكالات فراواني وجود دارد، كه به چند نمونه بسنده مي كنيم:

هر نفسي در اين عالم، با توجه به كارهايي كه انجام مي دهد، از قوه بودن خارج و فعليت مي رسد و هرگز امكان ندارد چنين نفسي بار ديگر به درجه ي قوه ي محض نزول كند و به بدني تعلق بگيرد كه در حالت جنيني و قوه ي محض است.

همان طور كه بدن حيوان بعد از كامل شدن امكان ندارد به حالت نطفگي باز گردد. البته در ديگر مقالات مربوط به عرفانهاي نوظهور هندي، مفصل به بحث در مورد رد تناسخ پرداخته ايم. ساي بابا و تبليغ كثرت گرايي عرفاني در آيين ساي بابا كثرت گرايي عرفاني تبليغ مي شود. وي تصريح مي كند كه همه ي اديان حقَّند و هيچ تفاوتي با يك ديگر ندارند، هر چند دين خود ساخته ي خويش را كامل ترين آنها مي داند و آن را به منزله ي صد مي داند كه چون كسي آن را داشته باشد، حقيقت همه ي اديان ديگر را كه همگي از صد كمتر هستند، خواهد داشت.

وي مي گويد:

تمامي اديان به سوي يك هدف رهنمون مي شوند و تمامي انسان ها برادران يك ديگرند. [7] همه مذاهب تنها به يك خدا تعلق دارند و به سوي يك مقصد رهنمون تان مي سازند، اديان در اصل هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند. تضاد بايد اين نكته را مورد توجه قرار داد كه بسياري از مدعيان كثرت گرايي عرفاني، هر چند در لفظ چنين ادعاي را دارند، اما در عمل به اين باور خود پايبند نيستند. اغلب اينان تنها راه نجات را پيروي از مرام و مسلك ادعايي خود مي دانند. ادعاي درستي اديان ديگر براي پيروان خود

از سوي امثال ساي بابا ادعايي ظاهري و صرفاً به منظور تبليغ و جذب افراد بيشتر است و الا آنان به خوبي مي دانند كسي كه به تعاليم اسلام پايبند باشد، هرگز نمي تواند به تعاليم و آموزه هاي آنان تن دهد. به همين دليل به پيروان خود اجازه ي گرايش به اسلام يا اديان ديگر را نمي دهند. آنها تأكيد مي كنند براي آن كه تعاليم آنان بتواند اثر گذار باشد، افراد بايد دست از همه ي باورهاي ذهني و دروني پيشين خود بردارند. آيا اين معنايي جز انحصار گرايي و انكار كثرت گرايي دارد؟

به راستي چگونه همه ي اديان حقاً در صورتي كه اعتقاد يك دين با دين ديگر در تضاد است؟!

جادو يكي از شاخص هاي عرفان هاي جديد استفاده از نيروهاي جادويي و سحرآميز است.

كه البته در زندگي يك نواخت و ماشيني و به دور از معنويت انسان معاصر مي تواند تنوع جالبي را ايجاد كند و به جذب افراد زيادي منجر شود. به خصوص در مواردي كه يك مدعي رهبر فرقه اي معنوي توانايي خود را به خداوند نسبت بدهد، در اين صورت كارهاي جادويي به جاي كرامات معنوي اولياء خدا ارائه مي شود و روي مردم تأثير بيشتري مي گذارد. سحر و جادو از زمان حضرت سليمان - عَلَيْهِ السَّلَام - در بين مردم رواج يافت. گروهي از مردم با افرادي از جن كه در تسخير حضرت سليمان - عَلَيْهِ السَّلَام - بودند، ارتباط برقرار كرده و با كفر ورزيدن به قدرت خداوند، سحر و جادو را از اجنه آموختند و از تعاليم آن پيروي كردند.

«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلي مُلْك سُلَيمانَ وَ ما كفَرَ سُلَيمانُ وَ لكنَّ الشَّياطينَ كفَرُوا يعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ»

پس

از آن سحر و جادو در زندگي مردم مشكلاتي را ايجاد كرد و خداوند با فرستادن دو فرشته در بابل راه هاي باطل كردن سحر را به مردم آموخت ولي مردم از آن دو چيز هايي را فرا گرفتند كه برايشان فايده اي نداشت.

بسياري از مردم گمان مي كنند كارهاي خارق العاده نشانه ي حقانيت يك مكتب مي تواند باشد.

مدعيان و سود جويان نيز از همين سادگي مردم استفاده كرده و با قدرت هاي كه به دست مي آورند سعي مي كنند با انجام كارهايي كه از توان عموم مردم خارج است و يا پيشگويي ها و پيش بيني هايي درباره ي حوادث روز مره، چنين جلوه دهند كه همه ي سخنان آنان حق است و مهر تأييد الهي دارد. هرگز نمي توان انجام كارهاي خارق العاده را نشانه ي حقانيت و درستي راه و روش يك عارف دانست. هر چند برخي از كارهاي خارق العاده در اثر توانمندي ها و استعدادهاي خدادادي است؛ اما بسياري از آنها معلول رياضت ها و تمرين روحي و گاهي شيطاني است.

توضيح اين كه، روح انساني داراي قدرتي خارق العاده و شگفت انگيز است.

هر انساني اگر بتواند غرايز حيواني را سر كوب نمايد، مي توان از قدرت خارق العاده ي روح خود استفده كند.

سنت الهي در اين عالم به اين صورت است كه هر كس به هر ميزان و به هر انگيزه اي كه تلاش كند، از حاصل تلاش خود بهره مي برد. البته گاهي توانايي و قدرت شيطاني است و از راه ارتكاب بدترين خبائث به دست مي آيد. كارهاي خارق العاده ي ارزش دارد كه در سايه ي عمل به دستورات الهي به دست آمده باشند، هر چند هيچ عارف حقيقي عملي را براي دستيابي به كارهاي خارق العاده انجام نمي دهد، زيرا عرفان حقيقي چيزي جز معرفت و

تقرب به خدا نيست. آيا نبايد با رشد فكري و عقلي بشر نوع اعجاز نيز تغيير نمايد؟ به حق بايد اعجاز پيامبر آخرين از سنخ سخن باشد، تا مردم با تأمل در آن حقيقت را در يابند و آن معجزه قرآن است وبس. هانري كربن فرانسوي مطلبي دارد به اين مضمون: ديني (قرآني) كه بي شمار آياتش در مورد تفكر و تعقل است نمي تواند خرافي باشد، زيرا با تفكر انسان خوب را از بد تشخيص مي دهد. ساي بابا خداي خيالي فطرت انقياد و خضوع، انسان را وا مي دارد كه در برابر منبع كمال سر تعظيم فرود آورد و به سجده و ستايش روي آورد. تجربه ي ملكوتي و فطري انسان از حضور در محضر كمال و قدرت مطلق الهي كه به ربوبيت او شهادت داده و تجربه ي خضوع و خشوع در برابر خدا اگر چه از يادش رفته باشد، شناختش در باره ي او باقي است.

در اين جهان نيز انسان به طور فطري در جستجوي حقيقتي متعالي است، تا در برابر وي خضوع كند.

براي انسان هايي كه خداي حقيقي را فراموش كرده اند اين تمناي فطري تبديل پذير و از بين رفتني نيست، بلكه به صورت هاي نادرست و غير حقيقي سر بر كشيده و به طور فريبنده اي مورد عمل قرار مي گيرد.

در دنيايي امروز با تمام پيشرفت هايي كه انسان معاصر داشته، به علت ناتواني تشخيص و ارضاي راستين اين كشش فطري به پرستش خدايي از جنس خويش روي آورده است.

ساي بابا مدعيست كه خداي خالق در او حلول كرده و معجزه اش توليد انبوهي خاكستر با دستش است.

وي مردم را به ستايش و پرستش خويش فرا مي خواند و فطرت هاي تشنه ي انقياد و

خضوع كه حقيقت را نشناخته اند، ناگزير در برابرش زانو مي زنند. او به هوادارانش اين متون و اذكار را توصيه مي كند، تا در حالت آرامش و توجه كامل در برابر او بخوانند:

خودتان را محصور من بدانيد، به من مشغول باشيد جنون بابا را در زندگي تان خلق كنيد، باور كنيد كه از اين جنون شيرين تر نيست به عشق هم عادت كرديم، همه اين سال ها، فرم هاي مختلفي از عشق را براي شما گرفتم مثل كودكي پرورش تان دادم، مثل پدر و مادري عاشق، تا رشد كنيد من فرم برادر و خواهرتان را به خود گرفتم … من آمده ام تا سعادت بدهم، من آمده ام تا ببخشم هيچ منظور ديگري از موجوديت من نيست همه اضطراب و مشكلات خود را به من بسپاريد و از من آرامش بگيريد بيا و مرا پيدا كن و خودت را پيدا كن از نزديك به من نگاه كنيد، به فراسوي فرم بدن و درون نگاه كنيد ساي بابا خود را برهما، خداي خالق و هستي بخش مي پندارد و از مردم مي خواهد، تا او را ستايش و تعظيم كنند؛ به او عشق بورزند، تا به آرامش و عشق برسند؛ آرامش و عشقي كه در ملكوت تجربه كرده اند، فطرتشان ار آن آگاه است و در اين جهان نيز به دنبال آن مي گردند. حال اين كه كمال مطلقي كه فطرت خواهان خشوع در پيش گاه اوست كجا و يك انسان نيازمند و محدود كجا؟

مَنابع

1. آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، دكتر محمد تقي فعالي، نشر نجم الهدي،

2. جريان شناسي انتقادي عرفان هاي نوظهور، حميد رضا مظاهري سيف، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.

3.

در آمدي بر عرفان حقيقي و عرفان كاذب، احمد شريفي، انتشارات صهباي يقين.

4. محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، مركز انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ اول، تابستان 1386، قم.

بررسي آموزه هاي ساي بابا

1] - خدا

ساي بابا درباره خدا تعابير خاصي دارد. بدون هيچ قضاوتي برخي از تعابير او را ببينيد:

«خداوند، خود دارما (رفتار صحيح) [ ( = (آموزش))] است و پوشش جهان آفرينش است.

آيا بين شيء و تصويرش تفاوتي هست؟

شما همه او هستيد و او همه شما. همه انسان ها جزيي از خداي واحدند. عشق و خداوند از يكديگر جدا نيستند؛ خداوند عشق است و عشق خداست.

من او هستم. آنچه در جسم به شكل روح الهي وجود دارد، خداوند است.

شما همه سلول هاي زنده اي در بدن خداوند يد. وظيفه خداوند است.»

او در موردي توصيه مي كند انسان مبتلا به استدلالات در باب خدا نشود كه اينها با عشق سازگار نيست و عبادت اهميتي به آن نمي دهد. از مجموع گفته هاي او درباره خدا به دست مي آيد كه ساي بابا تصوري روشن از خدا ندارد. گاهي قائل به حلول است، گاهي قائل به همه خدايي يا پانتئيسم و گاهي خدا را از سنخ روح كيهاني و انرژي مي داند. اما خدايي كه قرآن و اسلام به شريعت معرفي كرده است، هيچ كدام از اينها نيست. او خداييست كه مبدأ كل جهان هستي است.

خداوند داراي وجوديست كه فوق تمامي موجودات است.

او را اسما و صفاتي است.

از آن جمله اين كه احد، واحد، عليم، قدير، حكيم، خبير و … است.

تمامي صفات كماليه عين ذات اوست و در او هيچ نقص و كاستي راه ندارد. از آن جهت كه او هادي است، سلسله انبيا

و اوصيا و نيز كتاب هاي آسماني را براي راهنمايي انسان ها فرو فرستاد و از آن رو كه عادل است، عالمي را به نام قيامت براي محاسبه اعمال انسان ها مقدر ساخت. اين خداييست كه دين و قرآن معرفي مي كند.

چنين خدايي با هيچيك از كژفهميها و كژ انديشي هاي بشري سازگار نيست. از سوي ديگر از آثار ساي بابا معلوم نيست عشق به خدا اصل است يا خدا. از بسياري گفته ها و تعاليم ساي بابا به دست مي آيد كه آنچه اصالت و اهميت دارد عشق است و عشق يك امر انساني است.

واقعيت آن است كه امروزه بشر به مشكلات و معضلات فراواني گرفتار آمده و در اين ميان مشكلات روحي و رواني جايگاه خاصي دارد. مهم ترين پديده اي كه مي تواند تا حدي آسيب ها و بيماري هاي روحي - رواني انسان مدرن را التيام بخشد، عشق و محبت است.

از اين رو نسبت به آن حساسيت وجود دارد. پس آنچه براي بشر مهم است خود عشق است نه متعلق عشق. عشق است كه مي تواند آلام، رنج ها و خلأهاي دروني انسان را كاهش دهد. عشق است كه روابط انساني را بهبود مي بخشد و عشق است كه مشكلات به وجود آمده از رفتار و كردار خود انسان را درمان است.

بنا بر اين خود عشق اهميت يافته و عشق به خدا بهانه ايست براي دستيابي به اصل عشق. از اينها گذشته، ساي بابا از انديشه ها و تعاليم بودا الهام مي گيرد و چنان كه گذشت، بودا در ميان مكاتب عرفاني بدون خدا جاي دارد. بنا بر اين ساي بابا نمي تواند عرفاني با خدا ارائه دهد و به عرفان بودا هم پايبند باشد.

2] - برابري مذاهب

ساي بابا تمام اديان و

مذاهب را برابر مي بيند و از نظر او هيچ مذهبي و هيچ ديني بر ديگر مذاهب و اديان برتري ندارد. «بايد براي ارتقاي ايمان و اعتقادتان به خداوند بكوشيد. در غير اين صورت عبادت، سرودهاي الهي، پرستش و همه اعمال نيك همگي به يك تشريفات مذهبي پوچ و غير ارادي تبديل مي شود. تشريفاتي كه تحت فشار اجتماع شكل مي گيرند. تمامي اديان به سوي يك هدف رهنمون مي شوند و تمامي انسان ها برادران يكديگرند. همه مذاهب تنها به يك خدا تعلق دارند و به سوي يك مقصد رهنمونتان مي سازند، اديان در اصل هيچ تفاوتي با يكديگر ندارند.» اين سخنان در اصل اولاً بدين معناست كه اعتقاد به مذهبي خاص ضرورت ندارد و انسان با هر دين و مذهبي مي تواند به آگاهي و تعالي برسد و اين تعالي همان چيزيست كه ساي بابا مي آموزد. ساي بابا در واقع تعاليم خود را به عنوان يك مذهب برتر مطرح مي كند.

در واقع برابري اديان و مذاهب به معناي نفي اديان و مذاهب و اثبات يك مذهب برتر به نام مكتب ساي بابا است؛

ثانياً، برابري اديان به معناي پلوراليسم ديني است.

پلوراليسم ديني نگرش كلاميست كه در سال هاي اخير ريشه در انديشه هاي جان هيك دارد. وي در زمينه تنوع و تكثر اديان سه رويكرد را عنوان كرده است:

انحصارگرايي به اين باور است كه كمال و رستگاري تنها از طريق يك دين به دست مي آيد. اديان ديگر حقايقي را در بر دارند، اما منحصراً يك دين مي تواند حق باشد؛ شمول گرايي، كه مدعيست تنوع و تعدد در تجربه هاي ديني را بايد پذيرفت، در عين حال كه دعاوي اديان قابل صدق و كذب است؛ پلوراليسم

ديني اين ادعا را مطرح مي كند كه حقيقت واحد است، اما اين حقيقت واحد در دسترس يك فكر و يك دين نيست، بلكه تمامي اديان مي توانند حامل حقيقت باشند، بنا بر اين آنها در نجات و رستگاري شريكند.

در ميان انواع پلوراليسم ديني آنچه بيشتر اهميت دارد، پلوراليسم حقيقت است.

به اختصار مي توان گفت كه قرآن تمام حقيقت را منحصر به اسلام مي داند.

دليل آن هم روشن است، چون دين خاتم كه به دست پيامبر خاتم (ص) و آخرين كتاب آسماني براي بشر آمد، اسلام است.

قرآن از يكسو صراط مستقيم را منحصر به اسلام مي داند:

«و اينست راه راست، پيروي آن كنيد.» (انعام / 153) و از سوي ديگر با صراحت اعلام مي كند كه اگر كسي غير اسلام به عنوان دين حق پذيرفت، از او پذيرفته نيست.

3] - ذكر و سلوك

ساي بابا درباره ذكر خدا و نيز موانع و عوامل سلوك، مباحثي را مطرح كرد. اگر مطالب او را با مباحثي كه در قرآن، احاديث، ادعيه و كتاب هاي عرفاني آمده است مقايسه كنيم تفاوت قابل توصيف نيست. چه از نظر كميت و حجم، چه از نظر تبويب و دسته بندي، چه از نظر جامع و مانع بودن و چه از نظر برتري و كيفيت. يكي از مهم ترين شرايط سلوك ذكر خداست.

ذكر انسان را از عالم كثرت دور و به جهان وحدت نزديك مي كند.

ذكر خدا توجه به اسما و صفات اوست. اين توجه بايد پيوسته و مدام باشد تا اين كه غير خدا از قلب انسان خارج و خدا جايگزين شود. حقيقت ذكر ملاحظه محبوب و نگاه به جمال يار است.

كسي كه اهل ذكر است و به تماشاي معشوق خود نشسته است، روا

نيست به ديگري بنگرد. خداوند غيور است و از غيرت او دور است كه چشم ديگري را ببيند. هر ديده اي كه به او نظر كند و روي از او گرداند، خداوند نگاهش را كور كند.

ذكر مراتبي دارد. نخست ذكر ظاهريست كه شرط آن حضور قلب است؛ سپس ذكر خفيست كه در اين صورت انسان بايد به دوام مشهود و ملازم ت با سر دست يابد. آخرين مرحله ذكر، ذكر حقيقيست كه چيزي جز شهود حق و فناي بنده در او نيست. آرامش كه آرزوي بشر مدرن است، تنها در سايه ذكر خدا حاصل مي شود:

«همان كساني كه ايمان آورده اند و دل هايشان به ياد خدا آرام مي يابد؛ آگاه باشيد كه دل ها تنها به ياد خدا آرام مي يابد.» (رعد / 28)

از سوي ديگر در سلوك اسلامي روزه جايگاه ويژه اي دارد، اما در تعاليم ساي بابا كار اشتباهي است:

«اگر اعتقاد داريد كه مي توانيد لطف ايزدي را صرفاً به عنوان نذر كردن، روزه گرفتن، حمد و ستايش و … از آن خود كنيد، متأسفانه سخت در اشتباهيد. تنها امر لاينفك و لازم عشق است.

روزه بدون ضبط نفس، قوه درك را ضعيف مي كند و قوه تمييز را كاهش مي دهد.».

4] - چهار؛ عيسي مسيح

بدون شك ساي بابا از عيسي مسيح عَلَيْهِ السَّلَام و تعاليم مسيحيت متأثر است و آن را در موارد مختلف به صورت علني و آشكارا اعلام مي كند كه تنها به يكي از آن موارد اشاره مي شود:

«عيسي رحم و شفقتي بود كه در قالب انسان تَجَلِّي نمود. او نور رحم و شفقت را پراكند و پريشاني و درد را تسلي بخشيد. او با مطلع شدن از رنج پرندگان و چهارپايان در معبد اورشليم

فروشندگان را توبيخ و سرزنش كرد و حيوانات را آزاد ساخت.» مسأله گرايش ساي بابا به مسيحيت تا بدان حد روشن است كه گردآورنده كتاب تعليمات، در پايان آن در 128 مورد، ضمن بيان گزيده اي از عهد جديد، شباهت سخنان و تعاليم ساي بابا را با فرازهايي از كتاب مقدس مسيحيت نشان مي دهد.

5] - پنج؛ قدرت هاي معنوي

يكي از مسائل مهمي كه در بيشتر عرفان ها به ويژه عرفان هاي هندي و مرتاضان مطرح است، قدرت هاي خارق العاده است:

اولاً، بسياري از اين قدرت ها كه گزارش مي شود، پوشالي، دروغ و خالي از واقعيت است.

اما در بعضي از آنها مثل پرواز در فضا، ذهن خواني يا طي الارض مي توان به واقعيت آنها در مواردي كه قطعاً اثبات گردد، اذعان كرد؛

ثانياً، در برخي توانايي هاي خارق العاده كه واقعيت آنها ثابت شود بايد گفت اينها خاصيت نفس است.

يكي از سنن الهي اينست كه اگر نفس را محدود كنيم و آن را به گونه اي خاص تمرين داده و تربيت كنيم، قدرت ها و توانايي هاي نهفته آن آشكار مي شود. بنا بر اين، اين گونه حركات خارق العاده از ويژگي هاي نفس انساني است كه مي توان آنها را با تمرين به دست آورد. ابن سينا در اين باره مباحث جالبي را مطرح ساخته است.

ثالثاً، نكته مهم تر اين كه بايد توجه داشت قدرت هاي معنوي و حركات خارق العاده در حد خودش، نه عرفان است و نه نشانه اي از عرفان راستين. عرفان حقيقي چيزي جز تقرب و معرفت به خدا نيست. هدف از عرفان، معرفت حقيقي به ذات الهي، بندگي، رسيدن به حريم قدس ربوبي و تقرب است:

«جن و انسان را نيافريدم مگر براي آن كه مرا پرستش كنند» (ذاريات / 56). البته اگر انسان در مسير

معنويت راستين و تقرب الهي قرار گيرد، در طي مسير به او هدايا و جوايزي خواهند داد كه ممكن است يكي از آنها قدرت هاي خارق العاده باشد؛ ولي بايد توجه داشت كه اينها هدف نيست، بلكه فقط وسيله ايست براي ياري انسان ها و نزديك سازي آنان به آسمان ربوبي. همچنين بايد توجه داشت كه هر كس به اين توانايي ها و قدرت ها توجه كرد و آنها را براي خود هدف قرار داد، از همان لحظه سقوط و انحطاط او آغاز مي شود.

وبلاگ خروش

7 - شيطان پرستي

تاريخچه

تعريف شيطان پرستي، تاريخچه، مبدأ شيطان پرستي يكي از اعتقاداتيست كه برخي به آن پيشينه هزاران ساله مي دهند و دليل آن را نيز پرستش هر موجود داراي قدرت از سوي مردمان هزاران سال پيش و يا در نظر گرفتن دو خداي ضد هم، يعني؛ خداي «خير و شر» مي دانند. معناي شيطان پرستي: شيطان پرستي، به معني پرستش شيطان به عنوان قدرتي فوق العاده قوي و بسيار قوي تر و مؤثرتر از نيروهاي خوب دنيوي همچون خداست.

در شيطان پرستي، شيطان به عنوان نماد قدرت و حاكميت بر روي زمين، قدرتي به عنوان برترين قدرت دو جهان، مورد توجه و پرستش قرار دارد و اين دنيايي را كه به عنوان دوزخ برشمرده مي شود، قانونمند مي كند.

در شيطان پرستي، غير از استفاده از شيطان به عنوان قدرت تاريكي و قدرت مطلق از نيروها و اجنه و روح هاي پليد و شيطاني نيز براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي شود؛ و در نهايت معناي شيطان پرستي؛ پرستش قدرت پليدي است.

مبدأ شيطان پرستي: مبدأ شيطان پرستي همانگونه كه گفته شد به قرون اوليه آدمي برمي گردد. در زمان هاي قديم انسان ها در برابر هر

چيزي كه قدرت مقابله با آن را نداشتند و از درك آن عاجز بودند، تسليم مي شدند و به سجده مي افتادند. شيطان پرستي قديمي، بر اساس سنت هاي خداپرستي و شيطان پرستي واقع نشده است و نمي تواند اين گونه باشد كه آنها براي اين كه در مقابل قدرتي بزرگ سجده كنند و مسلما اين قدرت در هنگام شب از عظمت مخصوصي برخوردار بوده است، به ستايش و پرستش موجودي فوق طبيعي و دهشتناك كه قدرت فوق العاده اي دارد، مي پرداختند. اين موضوع، مبدأ شيطان پرستي قديمي را به وجود آورد. اما درباره ي مبدأ شيطان پرستي سؤالي به ذهن آدمي مي رسد كه آيا واقعاً در ابتدا، شيطان پرستي وجود داشته است؟

يا آن كه «جادوگري» وجود داشته است.

پاسخ آن به درستي معلوم نيست. مسلماً جادوگري ابتدا وجود داشته و سپس شيطان پرستي نوين از نهان آن شكل گرفته است.

شيطان پرستي جديد را پاره اي از انگليسي ها كه از نجيب زادگان بودند، به راه انداختند. تا از قدرت شيطان و قدرت تاريكي بهره ببرند و پس از آن، مراسم شيطان پرستي نوين برگزار مي شود. در حقيقت شيطان پرستي نوين در انگلستان و در حدود قرن «16 - 15» ميلادي به وجود آمد. البته تغييرات بسياري نسبت به شيطان پرستي قديمي و قرون وسطايي وجود داشت؛ اما به هر حال استفاده از قدرت شيطان همچنان باقي مانده است و اين چيزيست كه نمي توان خط بطلاني بر روي آن كشيد. تاريخچه ي شيطان پرستي شايد عده اي شيطان پرستي را آييني مدرن و نهايتاً مربوط به قرن «16 - 15» ميلادي بدانند، اما واقعيت چيز ديگري است.

شايد بتوان تاريخچه ي شيطان پرستي را به قرون اوليه ي پيدايش

آدمي نسبت داد. البته شواهد به دست آمده اين حرف را تصديق مي كند كه شيطان پرستي در نواحي «آمريكاي لاتين، آمريكاي جنوبي و آفريقاي مركزي»، به قرن ها قبل از ميلاد مسيح بر مي گردد و قبايلي كه آثاري از آنها باقي مانده است، اين مطالب را تصديق مي كنند.

در اكتشافات به دست آمده در آمريكاي جنوبي، يكي از قبايل اين قاره كه اعتقاد بسياري به «خوب و بد» داشتند، شيطان را پرستش مي كردند و حتي قرباني هايي را از انسان به شيطان هديه مي كردند كه هنوز مكان هاي انجام مراسم قرباني وجود دارد. اجساد موميايي به دست آمده و چگونگي كشته شدن ها، نشانگر قرباني شدن اين انسان ها (كه بيشتر زنان به چشم مي خورند) است.

در آفريقاي مركزي و در دشت ها و كويرهاي سوزان اين قاره نيز در قبايلي كه معروف ترين آن قبيله «اوكاچا» مي باشد، شيطان به عنوان قدرت مطلق زمين و آسمان و پديدآورنده ي آن و خداي «خشم و نفرت» پرستش مي شد.

تاريخچه ي شيطان پرستي به سال هاي بسيار دور برمي گردد كه بعدها اين آيين ها و سنت ها به صورت هاي ديگر در آمد. كه چيزهايي از گذشته، چه با تحريف و چه بدون تحريف، دست به دست در حال عبور، همراه با زمان است.

البته شيطان پرستي در زمان پيدايش زبان و خط و زمان مادها، سومريان، بابليان و … نيز ادامه داشت تا در قرون 14 تا 15 ميلادي شيطان پرستي نوين به وجود آمد.

بخش مقالات

احكام جوجه شيطان پرست ها

شيطان پرستي از نگاه فقه

نويسنده:

روح الله حبيبيان

شايد وقتي آن ماجراي بزرگ در بارگاه ربوبي اتفاق مي افتاد و ابليس ملعون يا همان شيطان رجيم خودمان از دستور الهي مبني بر سجده بر حضرت آدم عَلَيْهِ

السَّلَام سرپيچي مي كرد و كت بسته از ملكوت عالم اخراج مي شد، به ذهن خود اين خبيث هم خطور نمي كرد كه روزي براي عده اي انسان نادان و گمراه در مسند خدايي قرار بگيرد و به اصطلاح براي خداي لاشريك هم عرض اندام شريكي و انبازي بكند! والا حتما همان جا اين مسأله را به رخ خدا مي كشيد و به خاطر همان به تهديد خداوند هم مي پرداخت!!

به هر حال قدما گفته اند «دنيا» هم ريشه با واژه «دني» و پست است و از پستي اين دنيا همين بس كه اشرف مخلوقات آن يعني انسان به درجه اي از انحراف و انحطاط فكري و رفتاري برسد كه شرورترين و منفورترين موجود عالم كه همواره شايسته لعن و نفرين تكفير است را به منزله خدا و معبود خود بداند و بخواند و … «%%پنهت بالله» (چرا تعجب كرديد؟ اين بدبخت هاي شيطان پرست كلي پول مي دهند و با عمل جراحي گوش خودشان را دراز وتيز مي كنند يا زبان خودشان را از وسط شكاف مي دهند تا شبيه شيطان شوند؛ خلاصه قيافه خودشان را تغيير مي دهند، ولي كسي حرفي نمي زند حالا ما «پناه بر خدا»ي فارسي را قدري عربي كرديم تعجب مي كنيد؟!» حتي جوجه شيطان پرست ها خلاصه كلام اين كه در اين شماره قصد داريم از منظر فقه و شريعت به دم و دستگاه و تشكيلات شيطان پرستي نگاهي بيندازيم. البته ممكن است برخي بگويند:

«بابا شيطان پرستي به معناي واقعي كلمه خيلي نادر است و آن هم در برخي از كشورهاي اروپايي مانند انگلستان و ايتاليا و … رواج دارد و ادا و اطوار جوانان و نوجوانان داخلي كه نوعي رفتارهاي طبيعي براي جلب

توجه و كسب جايگاه اجتماعي در اين سنين است را نبايد به حساب شيطان پرستي گذاشت و به آن گير داد.» اما در جواب اين دوستان بايد بگوييم؛

اولاً اگر نمي دانيد بدانيد كه يكي از قديمي ترين تفكرات شيطان پرستي در همين بيخ گوش مان يعني در كردستان عراق رواج دارد به نام فرقه «يزيديه» كه متأسفانه عده اي در مناطق مرزي داخل كشور هم به اين فرقه تعلق دارند كه شيطان را «مك طاووسم خطاب مي كنند و براي خود تشكيلات گسترده و رهبر و دارند و حتي از نماينده در پارلمان عراق هم برخوردارند.

ثانياً انحراف و خطا شوخي بردار نيست و حتي يك بچه هم اگر با آتش بازي كند مي سوزد. در نتيجه همين جوجه شيطان پرستي هاي خودمان هم چه بسا شوخي شوخي خود را گرفتار برخي انحرافات و آلودگي ها كنند كه گام اول جلوگيري از اين خطر آگاهي وشناخت درست جوانب و ابعاد انحراف و اشتباه در اين زمينه است.

ارتداد خطري در كمين مهم ترين و جدي ترين خطري كه ممكن است در تمايل و ورود به اين فرقه ها و گروه ها دامنگير انسان شود خطر ارتداد است.

هر چند بحث ارتداد بحثي جدي و پر حاشيه و البته كاملاً منطقي و متقن در معارف ديني ما و ديگر اديان آسماني است كه جاي بحث و تأمل بسيار داد، ر اما به طور مختصر مي توان گفت هر نوع تغيير تفكر اعتقادي و بازگشت عالمانه و از روي قصد از عقايد و باورهاي بنيادين اسلامي كه از ضروريات دين به حساب مي آيد، در حكم ارتداد است و احكام سخت و سنگيني را به دنبال دارد.

البته تحقق عنوان مرتد براي يك فرد

شروط و حدود خاص خود را دارد كه فقها با برخي اختلافات آن را بيان كرده اند.

اما نبايد تصور كرد كه فرد مرتد مانند قطام سريال امام (عَلَيْهِ السَّلَام) قيافه اش شبيه گرگ مي شود يا شاخ بزرگي وسط كله اش در مي آيد؟! بلكه با يك جمله ساده و كفرآميز هم ممكن است فرد در زمره افراد مرتد در بيايد كه اين خطر را نبايد شوخي تلقي كرد. در عين حال برخورد قضايي با فرد مرتد مسأله اي حكومتي است؛ اما وقتي فردي مرتد شد نه مالك اموال خود است و نه ديگر همسر شرعي اش به او تعلق دارد. يعني مانند فرد مرده تلقي مي شود كه لازم است اموالش در بين ورثه تقسيم شود و همسرش هم از او جدا مي شود. به علاوه خودش هم طبق برخي نظرات نجس محسوب مي شود و … در نتيجه اطرافيانش موظفند تا حد امكان اين احكام را رعايت كنند البته اگر ارتداد او برايشان محرز شد.

(اين بار واقعاً «%%پنهت بالله»)

شيطان پرست هاي 12 امامي؟!

از اين مرحله كه بگذريم و از خطر فجيع ارتداد صرف نظر كنيم نبايد از برخي خطرات و آلودگي هاي ديگر كه ممكن است دامنگير اين تفكر شود غافل شد.

زيرا بسياري از جوان هايي كه خود را به شكل و شمايل شيطان پرستان در مي آورند ته دل شان مي گويند «بابا ما كه شيطان پرست نيستيم، مسلمان و شيعه 12 امامي هستيم و از روي علاقه و حال و هواي جواني تيپ satanism مي زنيم و خلاصه اين كارها از نظر شرعي و ديني مشكلي ندارد.» در حالي كه جداي از بحث عقيدتي خطرات متعدد و گناهان متنوعي ممكن است در كمين همين شيطان پرست هاي 12

امامي باشد و بنا نيست كه معيار و ميزان همه چيز فقط آن چه در دل انسان مي گذرد باشد و اعمال و رفتار ظاهري ما تحت هر شرايطي بي اشكال يا لااقل قابل اغماض باشد.

اگر بناي دين و شريعت اين بود و اين حرف هاي عوامانه كه «آدم بايد دلش پاك باشد» يا «خدا به دل آدم نگاه مي كند نه ظاهرش» درست بود كه نياز به دين جديدي نداشتيم. پس رفتار ظاهري و عملكرد بيروني انسان هم داراي اهميت بسياري است، اگر نگوييم همه رفتارهاي بيروني به نوعي تَجَلِّي باورها و عقايد دروني ماست و به قول قدما: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» لطفاً مرا ببينيد!؟ اولين مشكل ورود در عرصه شيطان پرستي كه شايد بارزترين نماد اين گروه هم باشد، تأثيرپذيري از مدل ها و شكل و شمايل و تيپ و قيافه شناخته شده اين تفكر است.

در واقع شيطان پرست ها اصرار دارند در نوع آرايش و پوشش و مدل مو و آلات و ابزاري كه به خود آويزان مي كنند از هر گروه و جمعيت و حزب ديگري متمايز و متفاوت باشند كه الحق و الانصاف در اين تلاش موفق هم بوده اند و اگر برخي از تصاوير اين افراد را در اينترنت ببينيد تصديق مي كنيد كه خداوكيلي اين عده از تيره آدميزاد جدا شده اند و به موجودي بين انسان و جن يا انسان و حيوان تبديل شده اند.

به هر حال حتي در نمونه هاي بسيار بسيار رقيق تر هم اگر كسي در كشور ما بخواهد اداي شيطان پرست ها را درآورد، مجبور است از مدل مو و تيپ و قيافه اي استفاده كند كه معمولاً او را انگشت نما مي كند و

چنان كه مي دانيد اين كار يعني نوع قيافه و پوششي كه موجب انگشت نما شدن انسان شود و تحت عنوان «لباس شهرت» قرار مي گيرد و حرام است.

(هر چند واضح است كه اكثر افراد تنها با همين هدف اين تيپ را مي زنند و ظاهر و باطن شان فرياد مي زند «ايها الناس لطفاً مرا ببينيد!») البته اين مسأله بسته به موقعيت هاي زماني و مكاني شرايط متفاوتي به خود مي گيرد و چه بسا پوشيدن يك تي شرت با آرم شيطان پرستي و حتي استفاده از برخي نمادهاي آنها در برخي شهرها مصداق لباس شهرت نباشد؛ اما مسلماً در بسياري از مناطق كشور هنوز اگر جواني با اين تيپ و قيافه بيرون بيايد ملت نچ نچ كنان او را به هم نشان مي دهند و مي گويند «حيف گوشت كيلويي 16 هزارتومان كه …» شبيه كروكوديل!

مشكل بعدي اين گروه آن است كه با تيپ و قيافه اي كه به طرفداران و علاقه مندان شان تحميل مي كنند عملاً آنها را از دايره تظاهر به مسلماني خارج كرده و اگر فرد بخواهد به ريخت و قيافه شيطان پرستان درآيد (حتي اگر در جايي زندگي كند كه اين تيپ يا اين لباس باعث انگشت نما شدنس هم نباشد ) اما چون با اين تيپي كه مي زند شبيه اين موجودات بي دين و بي خدا مي شود كار حرامي انجام داده. زيرا در فقه ما شبيه شدن به كافران يا به اصطلاح «تشبه به كفار» حرام است و به همين دليل است كه برخي از مراجع استفاده از كراوات و پاپيون و مانند آن را جايز نمي دانند. البته چنان كه مي دانيد كار اين گروه و ريخت و قيافه اي

كه براي انسان مي سازند از تشبه به كفار گذشته و چيزي شبيه تشبه به حيوانات وحشي است.

چنان كه شيطان پرستان اصل (Made in England) و مورد عنايت حضرت شيطان كاري با قيافه خودشان مي كنند كه بيشتر شبيه كروكوديل و هشت پا و مانند آن مي شوند. دست به يقه با خود! همان طور كه گفتيم اين قبيل كارها يعني ايجاد تغييرات مختلف بر روي اعضاء بدن، مانند درست كردن شاخ روي سر يا دو تكه كردن زبان يا رد كردن حلقه هاي مختلف از اعضاء بدن و ايجاد برجستگي هاي فراوان در دست و پا و … كار شيطان پرستان اصليست و معمولاً طرفداران داخلي آنها عملاً در حكم نمونه هاي چيني ديگر اجناس هستند كه كارايي و عملكرد جنس اصل را ندارند. اما در عين حال اگر كسي بخواهد به نوعي از اين كارها تقليد كند، بايد بداند كه هر گونه صدمه زدن به بدن چه به شكل جدي و عميق يا سطحي و كم درد (اما در هر حال خطرناك) حرام است و كسي حق ندارد روي پوست بدن خود با خراش دادن يا سوزاندن حتي قلب تيرخورده بكشد و «سلطان غم مادر» بنويسد (چه رسد به كشيدن ستاره پنتاگرام يا صليب بر عكس و هرم ابليسك و …) در هر حال وارد كردن اين گونه صدمات جسمي به بدن، به خودي خود حرام است و فرداي قيامت كه به اذن و اراده الهي همين اعضاء و جوارح به حرف آمدند يك دفعه مي بينيد دست خودتان يقه تان را چسبيد و از شما شاكي شد كه چرا اين همه بلا سرش درآورديد و خلاصه براي اين كه با

خودتان دست به يقه نشويد مواظب بدن خودتان باشيد و اين قدر اين اعضاء زبان بسته را اذيت نكنيد (البته اين بحث براي خيلي از افراد ديگر هم مي تواند مطرح باشد.

به خصوص افراد وسواسي كه دو ساعت سر پا مي ايستند و مي خواهند يك غسل چند دقيقه اي انجام دهند!) حواشي غيرمجاز! يكي ديگر از مشكلات ورود به عرصه شيطان پرستي اگر اهل عقايد و باورها و ادا و اطوارها و ريخت و قيافه آنها هم نباشيم حضور در جمع اين افراد و ارتباط با محافل و مجالس آنهاست.

همان طور كه مي دانيد رفتارهاي شايع در محافل شيطان پرستي رفتاري غير ديني و حتي غير انساني است كه نيازي به ذكر آنها نيست. اما حتي اگر بپذيريم در پارتي هاي شيطان پرستان داخلي، بسياري از آن اعمال زشت و تنفرآميز انجام مي شود اما رفتارهاي عادي در تقديس و سرسپردگي به شيطان و توهين به مقدسات اديان در قالب برخي اشعار و رقص ها و … انجام مي شود كه حتي حضور در اين جمع و شنيدن اين كفريات و ديدن اين رفتارهاي حرام هم حرام بوده و غير قابل قبول است.

از همين جا گريزي مي زنيم به دسته آخري كه نه شيطان پرستند و نه اهل استفاده از لباس ها و نمادها و آرايش هاي آنان و حتي با هيچ جمع شيطان پرستي يا هيچ جوجه شيطان پرست ديگر هم ارتباطي ندارند؛ اما در عين حال فيلم هاي شيطان پرستان را مشاهده مي كنند و به آهنگ هاي آنان علاقه مندند.

گرچه در شماره هاي قبل به طور مفصل در مورد موسيقي و جنبه هاي حرمت آن اشاره كرديم اما اجمالاً خدمت اين دوستان عرض مي كنيم كه حتماً مي دانيد كه

بسياري از اين موسيقي ها و فيلم ها حاوي تصاوير مستهجن و آهنگ هاي حرام و به خصوص اشعار و متون كفرآميزيست كه استفاده از اين محصولات خاص را به عملي غير شرعي تبديل مي كند و خلاصه نمي توان همانند بسياري از موسيقي هاي ديگر از اين محصولات هم استفاده كرد.

منبع:

مجله ديدار آشنا 122 برگرفته از سايت

http://www. rasekhoon. net

ايدئولوژي شيطاني (1)

بررسي علل جذب و گرايش به فرقه هاي شيطاني

مقدمه نويسنده:

حميد رضا مظاهري سيف

امروزه در تمام كشورهاي دنيا جواناني ديده مي شوند كه سر و وضع عادي ندارند و سعي مي كنند طوري لباس بپوشند و خود را آرايش كنند كه وحشتناك به نظر برسند. اين افراد خود را شيطان گرا يا شيطان پرست معرفي كرده و از نمادها علائم خواص استفاده مي كنند.

پرسش اصلي ما اينست كه چرا گروهي به فرقه هاي شيطاني جذب مي شوند و علل گرايش آنها چيست؟

در اين تحقيق مي كوشيم با رويكردي همه جانبه به موضوع بپردازيم و با روش تركيبي كتابخانه اي ميداني به پرسش تحقيق پاسخ دهيم. از اين جهت روش تلفيقي را استفاده كرديم كه خيلي از اين جوانان به ابعاد و مباني كاري كه انجام مي دهند آگاه نيستند و پژوهش ميداني به تنهايي پاسخ روشني به دست نمي دهد. همچنين كار كتابخانه اي محض هم مفيد نيست زيرا بايد به علل موثر و واقعي كه اين افراد را تحت تاثير قرار داده پي برد و تنها راه دست يابي به اين مطلب گفتگو با خود آنهاست.

در اين تحقيق به چند علت اساسي و مجموعه اي از ارزشها كه در ايدئولوژي شيطاني مطرح مي شود دست يافتيم كه با مستند كردن آنها به منابع و نقد ارزشهاي شيطاني تحقيق را پايان مي دهيم. نمادسازي وسيع

و ترويج آن در حوزه فرهنگ عمومي انتقال و نشر انديشه ها از طريق گفتن يا نوشتن دشوار است و تعداد محدودي از مردم با آن ارتباط برقرار مي كنند.

اما نمادها به راحتي جايگاه خود را در فرهنگ عمومي پيدا مي كنند و به خاطر اينكه ظرفيت كار هنري دارند، به صورت جذابي در جامعه، به خصوص بين جوانان و زنان گسترش مي يابند. نمادهاي شيطاني در گستره بسيار وسيعي از لباس و كفش و ساعت گرفته تا رنگ و طرح داخل اتاق خواب تا عروسكي كه در تزئينات خودرو كاربرد دارد و انگشتر و دستبند و ده ها شيء ديگر كه در اشياء شخص و در منظر عمومي استفاده مي شود. اين نمادها متفاوت و خوش ساخت هستند و همه جا يافت مي شوند. از برچسبي كه كودك پنج ساله به دفتر نقاشي ميچسباند تا سر دسته عصايي كه پير مرد هفتاد ساله به دست مي گيرد.

اين نمادها همه جا حضور دارند. گذشته از اين طرحهاي خيالي از چهره شيطان روي بسياري از لباسها و ساير وسايل و اشياء شخصي ديده مي شود. نمادهايي نظير ستاره پنج پر، صليب معكوس، صليب شكسته، چشم شيطان، عدد 666 و FFF كه ششمين حرف حروف انگليسيست و متناظر عددي آن 666 مي شود. اين عدد به گفته مكاشفه يوحنا در كتاب مقدس عدد شيطان است.

در مكاشفات نوشته شده:

«جانور عجيب ديگري ديدم كه از زمين بيرون آمد. اين جانور دو شاخ داشت مانند شاخهاي بره و صداي وحشتناكش مثل صداي اژدها بود … بزرگ و كوچك، فقير و غني، برده و آزاد را وادار كرد تا علامت مخصوص را روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند و هيچ

كس نمي توانست شغلي به دست آورد يا چيزي بخرد مگر اينكه علامت مخصوص اين جانور يعني اسم يا عدد او را بر خود داشته باشد.

اين خود معماييست و هر كس با هوش باشد مي تواند عدد جانور را محاسبه كند.

اين عدد اسم يك انسان است كه مقدار عددي آن به 666 مي رسد. (1) نماد ديگر دو مثلث روي هم است كه مثلث با راس پايين به معناي جام و مونث و مثلث با راس روبه بالا نماد شمشير و مذكر است، كه به ترتيب به معناي الهه باروري و خداي جنگ و شكار هستند (2) اين دو مثلث وقتي به صورت معناداري روي هم قرار مي گيرد معناي عشق - البته از نوع جنسي آن - را بيان مي كند و اين همان ستاره داوود است كه امروز در وسط پرچم اسرائيل ديده مي شود و با اعمالي كه عهد عتيق به پادشاهي به نام داوود نسبت مي دهد، كاملاً سازگاري دارد. يكي ديگر از اين نمادها كه در عرفان كابالا نيز جايگاهي دارد، بز يا قوچي به نام بافومت Baphomet)) است كه هم با جانور شاخ دار يوحنا همانندي دارد و هم در اسطوره هاي مصري خداي هوش و دانايي معرفي شده و آفرينش انسان به وسيله چرخ سفالگري را به او نسبت مي دهند. خداي بزرگ (خنوم) او را از منطقه آبشار بزرگ نيل آفريد و فنون آفرينش انسان را به او آموخت. او همچنين به صورت دو جنسي و نماد زاد و ولد است (3) و دو ماه سياه و سفيد در طرفين او نشانه تركيب روشنايي و تاريكي است.

سر بافومت معمولاً در ميان ستاره پنج پر (پنتاگرام) طراحي

مي شود. پنتاگرام نماد ونوس الهه زيبايي و عشق شهواني مادينه است (4) و از زمان لئوناردو داوينچي كه طرح «مرد ويترووين (Vitruvian Man)» را طراحي كرد، به سمبل اصالت انسان و اومانيسم تبديل شد.

تركيب سر بافومت با ستاره پنجپر، نماد روشن و گويايي براي تعاليم مكتب شيطان پرستي كرولي و لاويست كه شيطان را سمبل انسان محوري و اصالت هوسها و لذت طلبي بشري مي دانند. البته نمادها لزوماً يك ريشه يا معنا ندارند. بافومت ممكن است نماد بز قرباني در آيين يهود باشد كه بزي مقدس است و بنا بر نقل عهد عتيق اين بز، قرباني حضرت اسحاق شد كه بني اسرائيل از نسل او هستند.

شيطان هم به نوعي قرباني هدايت انسان و دست يابي او به درخت دانش و معرفت شد.

با اين توضيح بز مي تواند نماد گويايي از ايثار بزرگ شيطان براي آدم باشد.

مشهود ترين نماد شيطان گرايي ستون چهار ضلعي بلنديست به نام ابليسك (obelisk)، كه سمبلي از «رع» خداي خورشيد در مصر بوده است و در اثر افزايش قدرت فراعنه به ممالك ديگر راه يافت. تفكر يهودي ريشه در تمدن مصر و آشور دارد (5) و اسطوره هاي مصري حتي در نگارش عهد عتيق نقش تعيين كننده اي پيدا كرده است.

يكي از اين اسطوره ها به ماجراي نوادگان رع به نام «سِت» و «اُزيريس» مربوط مي شود. «سِت» خداي ظلمت است كه در حمايت شديد رع قرار دارد. (6) او برادر خود «اُزيريس» را كشته و تاج و تخت را از چنگ فرزند او هوروس در مي آورد. دومين جريان بزرگ شيطان پرستي مدرن يعني ستيانيسم كه معبد «ست» را در سانفرانسيسكو تاسيس كردند اين خداي افسانه اي

را ارج مي نهند و خواهان تحقق حكومت او در زمين هستند.

ابليسك را معمولاً نمادي از قدرت و سلطنت ازيريس مي دانند، سلطنتي كه پس از كشته شدن او، به دست برادرشست مي افتد. ازيريس وقتي به دست همسرش آيسيس زنده مي شود، به جهان زير زمين مي رود و فرمانروايي مردگان را بر ميگزيند و حكومت را براي پسرش هوروس وامي گذارد. اما اين سلطنتيست كه با حمايت «رع» به دست «ست» مي افتد و جنگ ميان او و هوروس به طول مي انجامد و البته بايد توجه داشت كه بنا بر اسطوره هاي كهن هرگاه خدايي بر خداي ديگر غالب مي شد، قدرت و صفات برجسته او را به دست مي آورد و كاملتر مي شد.

بنا بر اين غلبه «ست» بر «ازيريس» به معناي كسب قدرت و سلطنت اوست. قهر و آشوب صفات برجسته «ست» بود، «اما به رغم بازتاب بد او در اسطوره پادشاهي، نبايد اين نكته را ناديده بگيريم كه در مواقعي حمايت از اين خدا بسيار نيرومند بوده است.

بر اساس شواهد باستانشناختي كنوني، قطعاً «ست» خدايي قديمتر از «ازيريس» است، زيرا بر سر گرز عقربشاه، يكي از فرمانروايان مصر عليا و متعلق به دوران پيش سلسله اي، موجود مركبي را مي بينيم كه «ست» را به نمايش مي گذارد؛ اين گرز در موزه آشمولين آكسفورد قرار دارد.» (7) ظاهراً اين سمبل در زمان حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام هم وجود داشته و پيامبر بزرگ خدا با اين ذهنيت در حرم الهي نماد شيطان را به صورت ابليسك مي سازند و آن را رمي مي كنند، تا با اين عمل تمام اوهامي را كه تا امروز هم ادامه يافته، طرد نمايند. اين نماد امروزه در ميادين بزرگ كشورهاي

اروپايي و آمريكا ساخته شده و مردم هر روز به دور آن مي گردند. سي بناي ابليسك از مصر باستان باقي مانده كه سيزده عدد از آنها به روم برده شده و سايرين در شهرهايي نظير سيسيل، پاريس، لندن، نيويورك و سزاريا در قسمت اشغال شده فلسطين نصب شده است.

بزرگترين ابليسك دنيا در واشنگتن ساخته شده كه ارتفاع آن به 555 متر مي رسد اين ابليسك در فاصله 900 متري غرب كنگره و 900 متري جنوب خانه اصلي فراماسونريست و رئيس جمهورهاي آمريكا سوگند خود را در پاي آن ياد مي كنند.

ابليسك نماد قدرتست در زمين و حيات و حمايت جاوداني اُزيريس در دنياي مردگان است از اين رو سنگ هايي كه شبيه آن تراشيده شده در قبرستانها آمريكا بسيار به چشم مي خورد. كاربرد گسترده اين نمادها باعث مي شود كه ذهنيتها و ارزش هاي مردم هماهنگ با معاني آنها شكل بگيرد.

نمادها هويت سازند و به فرد و جامعه هويت مي بخشند و خودپنداره هايي را ايجاد مي كنند كه به زندگي و رفتارهاي افراد معنا مي دهد و مردم با همين معاني وجود و زندگي خود را تفسير كرده و ارزشها و اهداف زندگي خود را تعريف مي كنند.

كاركرد هويت بخشي و معنا دهند گي نمادها در كنار گرافيك و طراحي متفاوت و چشم نوازشان و در دسترس بودن، مد شدن و تبليغاتي كه روي آنها صورت مي گيرد، باعث استفاده روز افزون از سوي مردم به ويژه جوانان و نوجوانان دنيا مي شود. پس از پذيرفته شدن اين نمادها در فرهنگ عمومي ملتها، انتقال ايدئولوژي مربوط به اين نمادها بسيار ساده و پذيرفتني مي شود. مدل زندگي نامناسب و ميل به اعتراض مدل زندگي امروز بشر با

نيازهاي حقيقي و اساسي، تمايلات طبيعي، استعدادهاي نهفته درون و ساختار و هدف آفرينش انسان مغايرت دارد و اگر چه مردم ندانند كه اين تعارضها چيست و كجاست، اما ناگزير از آن رنج مي برند و افسرده و سرخورده مي شوند. در اين ميان نوجوانان و جواناني كه تازه پا به عرصه حيات اجتماعي مي گذارند و از بي خبري و بازي كودكانه كمي فاصله مي گيرند، بيش از ديگران رويارويي با اين تعارضات را سهمگين مي بينند و از آن شگفت زده و با آن درگير مي شوند. از همين جاست كه ميل به اعتراض و نياز به فرياد برآوردن و سركشي در آنها شعله ور مي شود.

نظام آموزشي تحميلي كه قتلگاه استعدادها و خلاقيت هاست و مفاهيم و مطالب بي خاصيتي را آموزش مي دهد كه فقط افراد را براي خدمت به نظام سرمايه داري آماده مي كند و كاركردهاي اصلي، اما نهان آن عبارت اند از: «وقت شناسي، درس اطاعت و كار تكراري» (8) كه موجب مي شود در آينده كاملاً به قيموميت اولياء اجتماعي خود تن بدهند. اوليايي كه بعداً نمونه هاي كلي تر آن در نظام سياسي تعريف مي شود. اين نوع تربيت باعث مي شود كه همه بنشينند و منتظر باشند تا دولت براي آنها شغل ايجاد كند، زمينه ازدواج فراهم كند و مثل كودكي كه به والدين خود وابسته است، مردم را به دولت (اولياء اجتماعي) وابسته مي كند و به صورت شهرونداني ناتوان و فرمانبردار در مي آورد. اين نظام آموزشي در اوج انرژي و خلاقيت، نيروي جواني را به بازي مي گيرد و تحليل مي برد تا سر انجام با گذشت بيش از نيمي از دهه سوم عمر هنوز انسان ساخته خود را به عنوان يك شهروند

كامل نمي پذيرد و براي او موقعيت اشتغال و ازدواج وجود ندارد. نظامي كه عملاً با فساد اخلاقي جوانان خود را تكميل مي كند و راه هاي مباح و مشروع زندگي را به بن بست رسانده است.

در كنار اين نهاد آموزش، نهاد خانواده ايست كه بر محور والدين از خود بيگانه شده و درگير با مقتضيات مدل زندگي امروزي و تمدن مدرن، تنها با فرزندان خود و حتي با همسر، هم خانه هستند و قرار است كه تا اطلاع ثانوي با هم زندگي كنند! (9) والديني كه عقده هاي اجتماعي خود را به خانه مي آورند و نظام آموزشي، هيچ مطلبي در مورد نحوه ارتباط و نيازهاي كساني كه با او هم خانه خواهند شد، به او نياموخته است.

والديني كه تنها امر و نهي بلد هستند و شايد محبتي كه از قلبشان گامي به بيرون نمي گذارد و فرزنداني كه فقط با عصيان و سركشي هويت خود را مي يابند و در اضطراب احساس آرامش مي كنند!

نظام سياسي كه صحنه جنگ ميان جناحهاي سياسي براي تصاحب سرزمين افكار عمومي و اراده مردم است.

سياستي كه به جنگل مدرن و نزاع بي پايان اليتهاي شير و روباه تبديل شده است (10) سياستي كه مفاهيم عالي انساني مثل آزادي، صلح، مهرباني، ضد تروريسم و عدالت را مسخ كرده و هوس قدرت طلبي به لباس بي تار و پود خدمت گزاري در آمده و پادشاهاني كه مطمئن هستند چشم ديدن و دست آوردن خدمت به مردم را ندارند، عريان در شهر مي گردند و ديگران را نيز كور مي پندارند. اقتصادي كه مردانش بر طعمه نيم خورده سرمايه داران پشت پرده مثل سگ هاي گرسنه هجوم مي آورند و ديگران را زير پاي خود له

مي كنند.

اقتصادي كه مفاهيم بنيادين توليد، خدمات، رشد سرانه ملي و غيره در آن بي معنا مي شود و تنها مفهوم انباشت ثروت و مفاهيم وابسته به آن هر روز جديتر به نظر مي آيد. اقتصادي كه همه شئون زندگي را به خريد و فروش گذاشته و از نان تا علم و مدرك را به بازار كشيده است.

و اما نهاد دين كه گروهي رياكار و منفعت طلب آن را بازيچه تحميق خود و ديگران قرار داده و دين داران حقيقي را به كنج محراب و منزل رانده اند.

دين كه به اندازه تعمير اتومبيل هم براي آن اعتباري قائل نبوده و هر كس را پيامبر خود و كارشناس مذهبي خود مي دانند. ديني كه با ليبراليسم الهياتي به مجموعه اي از اوهام اثبات ناپذير تقليل يافته (11) و هر روز دين جديدي از گوشه و كنار جهان سر برمي كشد (12) و مراكز علمي وابسته به سرمايه داري نه تنها براي توليد به روز جنبش هاي ديني نوپديد برنامه ريزي دارند، بلكه براي ترويج آن هزينه هاي گزافي را تقبل مي كنند (13) و به زودي بايد از اقتصاد دين سخن به ميان آوريم و به مطالعه روي سودآوري دين و ارزش سرمايه گذاري روي مدعيان نبوت و مهدويت و مسيحايي و خالقيت بپردازيم. از سال 1970 موسسه باشگاه روم وابسته به موسسه روابط انساني تاويستاك برنامه اي را با نام «مركز پژوهشهاي تراوشات ديني» زير نظر «توماس بارني» پايه گذاري كرد تا سوپرماركت معنويت در جهان را هر روز رنگينتر و پر كالاتر كنند.

در اين هرج و مرج، ديني كه نفساني تر باشد بازار بهتري خواهد يافت و شيطان پرستي هم به صورت يك دين عرضه مي شود. اين

اوضاع نابساماني است كه نوجوان و جوان امروز دنيا با آن روبروست و فقط فضايي را براي فرياد كشيدن و لحظه اي را براي بي خبري مي جويد. جنبش متال و كج روي هاي شيطان پرستي به اين نياز و بلكه ضرورت جواني در تمدن مدرن پاسخ مي دهد و نيروي اعتراض او را در طرح هايي كه هوشمندانه طراحي شده تخليه و خنثي مي كند.

در حالي كه دنياي امروز نياز به نيرو و انديشه جواناني دارد كه با بازگشت به ارزشهاي ناب انساني، به مدل ديگري براي زيستن بينديشند و اعتراضي فعال و تحول آفرين را پديد آورند. امروز جهان و تاريخ تشنه چشمه هاييست كه تنها از قلب و انديشه جوانان مي جوشد، ولي كساني كه منافعشان در گرو حفظ وضع موجود است با ترويج موسيقي اعتراض!، دين قرن بيست و يك (شيطان پرستي) و هزاران فريب و نيرنگ كه در شالوده تمدن معاصر نهادينه شده، اين چشمه ها را گل آلود مي كنند و از آن انحرافات اخلاقي، خشونت، اعتياد و سر انجام شهرونداني ناتوان و تسليم بيرون مي آورند. هيجان مدل زندگي يك نواخت امروزي براي همه مردم به خصوص براي جوانان كه كانون جوشان و جاري نيرو و تحرك هستند، فرساينده و خسته كننده است.

از اين رو به دنبال هيجانند و فضاي شيطان پرستي به ويژه موسيقي متال اين هيجانات سركش را به طور كور و با كنترل بيروني، مي پذيرد و در خود هضم مي كند.

داد و فرياد، تحرك، مواد مخدر، داروهاي روانگردان، زير پا گذاشتن ارزشهاي انساني و اخلاقي، همه و همه لحظاتي متفاوت را ايجاد كرده و كاملاً هماهنگ با ساير قطعات پازل تمدن معاصر طراحي شده و فرصتي براي تجربه

اوج هيجان فراهم مي كند.

تجربه اي كه بعد از آن همه چيز همچنان باقيست و همه مي توانند سراغ زندگي خود بروند. اين انرژي عظيم اگر با كنترل دروني و تدبير همراه شود، تحولات عظيمي را در زندگي امروزي رقم خواهد زد. تحولاتي كه نه فقط جامع و جهان را با مدل ديگري از زيستن آشنا مي كند، بلكه پيش از آن و بيش از آن در افق درون دگرگونيهاي ژرف معنوي را پديد مي آورد و انسان را به جلوه اي از حضور خداوند در زمين مبدل مي سازد. با مهار انرژي متراكمي كه جوان در اختيار دارد، مي تواند به انساني والا و خدايگون تحول يابد، اما از آن رو كه اين تغييرات با بازيابي كرامت انساني و عدم تسليم در برابر سلطه ديگران همراه است و فرصت سوء استفاده را از ابرقدرتها مي گيرد، ترجيح مي دهند كه اين نيرو به صورت كنترل شده تخليه و خنثي شود. (14) برنامه هاي شيطان پرستي چه با اين نام و آشكارا و يا به هر نام ديگر و به طور نهان روند خنثي سازي نيروي جواني را به نفع سلطه گران دنبال مي كند.

فطرت ناكام هر فرد انساني در اعماق وجود خود يك تجربه معنوي نهفته دارد. تجربه اي كه روح ما قبل از همراه شدن با جسم و تولد در اين دنياي مادي به دست آورده است.

همه ما با تمام وجود كمال مطلق و پروردگار و آفريننده خويش را ديده و اسماء و صفات نيكوي او را شناخته ايم. با مشاهده جلوه ها و صفات لطف و رحمت و حسن و جمال، عشق بيكران را چشيده و با درك جلوه هاي عظمت و جلال و جبروت و قهاريت،

خوف و خشيت را تجربه كرده ايد. اكنون در اين جهان فرو دست كه از آن مشاهدات دور افتاده ايم، گرايشي به سوي آن كمال بيكران و جمال و جلال بي پايان داريم. (15) خاطره اين تجربه معنوي اگر چه در حافظه ذهني ما، كه از تجارب اين جهاني شكل گرفته و انباشته شده، وجود ندارد، اما در اعماق دل به روشني حاضر است (16) و اگر ذهن ما به سوي آن حقيقت هدايت نشود، اشتياق باز يابي آن عشق و خشيت فرو نمي نشيند و دست از دل برنمي دارد. اگر آدمي به زيبايي مطلق و حسن حقيقي برسد، عشق حقيقي را باز خواهد يافت و در غير اين صورت در توهم خود نقشي مي زند و به گرد آن بت مي گردد. همين طور اگر شكوه و عظمت حقيقي را بيابد، خشيت و هيبت آن دلش را لبريز مي سازد و در غير اين صورت بازهم در وهم خويش جلال و شكوهي موهوم را مي سازد و براي دقايقي هم كه شده، خوف موهوم را در برابر آن احساس مي كند و اگر چه با اين كار براستي ارضا نخواهد شد و همچنان ناكام و تشنه خواهند ماند، اما چاره اي جز اين ندارد؛ مگر اينكه به حقيقت راه يابد.

شيطان پرستي در آيين و هنر خود اليمانهاي وحشت را در كار مي آورد و هراس موهومي را ايجاد مي كند.

هراسي كه قلبهاي ناآشنا با جلال و جبروت الهي به آن نياز دارد و جذب مي شود و پيامد ثانوي اين هراس و اضطراب، احساس آرامشي سطحي و ناپايدار است.

موسيقي شيطاني با حجم صداي بالا، سرعت زياد ريفها، تخريب صداي بعضي از سازها، نعره هاي دلخراش و دهشتناك، گريمهاي

وحشتناك، استفاده از لرزش تصاوير، شوكهاي نورپردازي استفاده از تيغ و آتش و تاريكي، جنايتهاي نمايشي نظير كندن دست و پاي گربه (خواننده گروه ديسايد)، گاز زدن و كندن سر يك خفاش زنده (خواننده گروه بلك سبث)، شكستن آلات موسيقي و وسايل روي صحنه و خودسوزي (متاليكا) همه و همه براي لحظاتي هيجان ترس را به دل راه مي دهد و براي دقايقي قلب را مي لرزاند و نفسها را حبس مي كند.

اما همه اينها بتهاي موهوميست كه نياز راستين انسان را به تجربه حقيقي خوف و خشيت در برابر عظمت و جلال خداوند ناكام مي گذارد و انسان را پريشانتر از پيش به حال خود وامي نهد. زيرا فطرت انسان حنيف است و با امور موهوم و غير واقعي كامياب نمي شود. شيطان درون در روايتي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي خوانيم كه قلب هر انسان دو گوش دارد بر گوش چپ شيطاني نشسته و همواره به سوي شر و پليدي دعوت مي كند و بر گوش راست فرشته ايست كه به خير و نيكي مي خواند. (17) درون انسان عرصه جنگ ميان شيطان و فرشته درون است.

اگر شخص اراده خود را به سوي فرشته معطوف كند، شيطان را شكست داده و تسليم خواهد كرد، اما در صورتي كه انسان به پيروي از شيطان درون روي آورد، فرشته دروني را تضعيف خواهد كرد و صد البته فرشته درون كه جلوه پروردگار زنده جاودان است، هيچگاه شكست نمي خورد، انسان تنها مي تواند صداي او را نشنيده بگيرد ولي امكان از بين بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشته دروني همان نداي فطرت است كه تغيير و تبدلي پيدا نمي كند (18) به همين علت دنبال كردن

نداي شيطان جنگ دروني را پايدار مي كند و چنين كسي هيچ گاه به آرامش نخواهد رسيد و همواره با تضاد و تعارض دروني و احساس ناكامي زندگي خواهد كرد.

ممكن است ما از شنيدن انجام يك گناه احساس نفرت كنيم، اما گاهي نيز رغبتي در قلبمان ايجاد مي شود، ما انسانها گاهي از گناه و خطا و ضايع كردن حق ديگران براي منافع خود خوشمان مي آيد و به آن ميل پيدا مي كنيم، اينها نشانه فعاليت شيطان دروني است.

جنبش شيطان گرايي و شيطان پرستي بر همين خصلت آدمي تكيه مي كند و سستي اراده و بي توجهي به رسول باطني يا تمايلات متعالي فطرت سبب پذيرش دعوت شيطان از لحاظ روانشناختي و استقبال از جنبشهاي شيطان گرا به لحاظ جامعه شناختي مي شود.

جنبش شيطان گرايي مي خواهد با توجيه و مشروعيت دادن به شرارت و شيطنت، تضاد دروني و آشفتگي رواني را بكاهد و حتي وعده از بين بردن آن را مي دهد، اما اين وعده دروغيست كه هيچگاه محقق نخواهد شد.

انسان هرچه قدر هم خطا كند و با فطرت و خرد و فرشته درون خود مبارزه كند، نمي تواند وجود خود را از حضور خداوند تهي سازد، فطرت در حقيقت نداي خالق و هستي بخش ماست كه درون ما حضور دارد و تا هستيم او با ماست.

به همين منظور شيطان گرايان از مرگ خدا سخن مي گويند تا بتوانند فرشته درون را نابود كنند و البته اين توهمي بيش نيست. در اين مرحله كه به نتيجه نرسند ممكن است پايان دادن به هستي خود را پيش نهاد كنند و گمان كنند با خودكشي مي توان از هستي و هستي بخش رو گرداند و در آغوش

شيطان كه مرگ و نابودي را به دست او مي دانند، قرار گيرند. ولي با مرگ نيز به خداوند نزديك تر مي شوند، در حالي كه قادر متعالي را از خود ناخشنود كرده و براي دريافت عشق بيكران او آماده نشده اند؛ از اين رو با قهر و غضب مواجه خواهند شد.

خداوند مهربان شيطانهاي درون و بيرون را قرار داد تا در مصاف با او نيروهاي عظيم خرد و اراده در انسان شكوفا شود و به مراتبي برتر از فرشتگان راه يابد و با حسن اختيار، صلاحيت جانشيني خداوند و فرمانروايي بر تمام عالم را پيدا كند.

ارزشهاي شيطان گرايان ايدئولوژي شيطان گرايي روي ارزشهايي تاكيد مي كند كه سبب جذابيت و گرايش به اين ايدئولوژي مي شود. ارزش به معناي ارزش اخلاقي مثبت نيست بلكه صرفاً به معناي مطلوبيت است.

چنانكه يك كالاي ناياب ممكن است ارزشمند تلقي شود. ارزشهاي شيطان گرايي، چيزهاي مطلوبيست كه هر كس طالب آنهاست و اگر به شيطان هم نسبت داده شود طبيعتاً گرايش به آن را در پي خواهد داشت. اين ارزشها در نگاه تاريخي به روند پيدايش و گسترش شيطان گرايي بيان شد و در اين جا هر كدام از آنها به طور خاص و مستقل تبيين و نقد مي شود. لازم است اين پرسش جدي به ميان آيد كه به راستي شيطان چقدر از اين ارزشها برخوردار است؟

و كساني كه تا كنون به آن نزديك شده اند، چگونه از اين ارزشها بهره برده اند؟ قدرت توهم قدرت براي شيطان از دوره زندگي بدوي انسان تا كنون موجب جذابيت و گرايش به شيطان پرستي بوده است.

در حالي كه قدرت شيطان بسيار ناچيز و تنها در حد وسوسه انگيزي

و ايجاد پندارهاي دروغين و نادرست است، كه البته اين هم در صورت پذيرش انسان موثر واقع مي شود. شيطان فقط حرف مي زند، وعده مي دهد و با صوت خود درون انسان غوغا به پا مي كند و آنجا را به آشوب مي كشد تا در اين معركه وسوسه هاي خود را غالب كند و از آب گل آلود ماهي بگيرد.

خداوند مي فرمايد:

«هنگامي كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده كنيد، سجده كردند غير از ابليس كه گفت:

آيا بر كسي سجده كنم كه از خاك آفريده اي و گفت به من نشان بده، او كيست كه بر من بزرگ داشتي؟ اگر تا قيامت به من فرصت دهي، فرزندان او را به افسار مي كشم، غير از گروه اندكي. خداوند فرمود:

برو، پس هر كس از تو پيروي كند دوزخ جزاي اوست، جزايي فراوان. هر كس را توانستي با صدايت برانگيز و با سواره و پياده ات بر آنها بتاز و در ثروث و فرزندان شريك آنها شو و به آنها وعده بده؛ بي ترديد شيطان وعده اي غير از فريب نمي دهد و تو اي شيطان! بدان كه بر بندگانم هيچ تسلطي نداري.» (19)

بنا بر اين شيطان نه تنها رقيب خداوند نيست، بلكه حتي رقيب انسان هم نيست و فقط در چارچوب قوانين الهي و به اذن او مي تواند كارهاي محدودي را انجام دهد. «سلطه او تنها بر كساني است كه نفوذ او را برخود مي پذيرند و او را شريك خداوند مي پندارند.» (20) تا وقتي كه انسان فريب او را نپذيرد و با ياد خدا درون خود را از غوغا و آشوب شيطان آرام نگهدارد، هيچ راه نفوذ و سلطه اي براي شيطان وجود نخواهد داشت. در اين شرايط

شياطين گروه گروه به او هجوم مي آورند، ولي باز هم هيچ كاري از پيش نخواهند برد. «كساني كه پرهيزگارند، اگر گروهي از شياطين به آنها دست يابند، خداوند را ياد كرده، پس در آن هنگام بينا مي شوند.» (21) به اين ترتيب شيطان در وجود انسان كه عرصه جولان اوست هيچ قدرت و نفوذي ندارد مگر به خواست خود شخص، چه رسد به جهان هستي كه خالق و مدبر يگانه آن شيطان را به ذلت از بارگاه خود رانده و عبادات و سجده هاي نفساني او را به خوبي شناخته و رسوا كرده است.

عالم هستي سراسر ملك و محضر اوست. «تمام ستايشها مخصوص اوست كه فرزندي براي خود نگرفته و در حكومتش شريكي ندارد». (22)

***********

پي نوشتها:

1. مكاشفات يوحنا / 18 -: 11 تا 13

2. دن براون، راز داوينچي، مترجم؛ سميه گنجي و حسين شهرابي، ساري: نشر زهره، چاپ ششم، 1385، ص 246

3. جرج هارت، اسطوره هاي مصري، مترجم؛ عباس مخبر، تهران: نشر مركز، چاپ اول 1374، ص 27 و 26

4. دن براون، راز داوينچي، مترجم؛ سميه گنجي و حسين شهرابي، ساري: نشر زهره، چاپ ششم، 1385، ص) 38

5. سروپالي راداكريشنان، تاريخ فلسفه شرق و غرب، جلد دوم (تاريخ فلسفه غرب) مترجم؛ جواد يوسفيان، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382، جلد، 2 ص 127

6. جرج هارت، اسطوره هاي مصري، مترجم؛ عباس مخبر، تهران: نشر مركز، چاپ اول 1374، ص 44).

7. همان، ص 34

8. آلوين تافلر، موج سوم، مترجم؛ شهين دخت خوارزمي، تهران: نشر نو چاپ اول، 1362 ص 42

9. رك. آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، مترجم؛ صبوري، تهران: نشر ني، چاپ دوم،، 1374 ص 443 - 423

10. رك، ليوئيس كوزر، زندگي و

انديشه بزرگان جامعه شناسي، مترجم؛ محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ هفتم، 1377، ص 522

11. حميد رضا مظاهري سيف، «پيوند عقلانيت سكولار با معنويت ليبرال در شك پايدار» فصلنامه كتاب نقد، شماره 46، بهار 1387، ص 164

12. ر. ك:

حميدرضا مظاهري سيف، جريانشناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، قم؛ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي،. 1387

13. كميته 300، ص 28 و 27

14. حميدرضا مظاهري سيف، سياست در دامان عرفان، قم، بوستان كتاب،، 1387 ص 58

15. حميد رضا مظاهري سيف، «فطرت محجوب، معنويت ممسوخ»، حديث عشق و فطرت (مجموعه مقالات) تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1386، ص 285 و 284

16. حميد رضا مظاهري سيف. خودشناسي عرفاني، قم؛ انتشارات نشاط،، 1381 ص 121

17. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، جلد دوم، تهران: دارالكتب الاسلامي،، 1365 جلد 2، ص 267

18. روم /. 30

19. اسراء، آيات 65 - 61

20. نحل /. 100

21. «إِنَ الَذينَ اتَقَوْا إِذا مَسَهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَيطانِ تَذَكرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» اعراف /. 201

22. وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلهِ الَذي لَمْ يتَخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يكنْ لَهُ شَريك فِي الْمُلْك وَ لَمْ يكنْ لَهُ وَلِي مِنَ الذُلِ وَ كبِرْهُ تَكبيرًا» (اسراء / 111).

منبع:

پگاه حوزه برگرفته از سايت

http://www. rasekhoon. net

ايدئولوژي شيطاني (2)

بررسي علل جذب و گرايش به فرقه هاي شيطاني

سحر و جادو

سحر و جادو ميراث قوم بني اسرائيل است كه در طول قرنها آن را در ميان مردم ترويج مي كرده اند.

قرآن كريم ريشه سحر و جادو در ميان اين قوم را به زمان حضرت سليمان بازگردانده و دو منشأ اصلي براي آن بيان مي فرمايد. نخست اينكه گروهي از مردم با افرادي از جنها كه در تسخير حضرت سليمان بودند، ارتباط برقرار

كرده و با كفر ورزيدن به قدرت خداوند، سحر و جادو را از اجنه آموختند و از تعاليم آنها پيروي كردند؛ (1) پس از آن سحر و جادو در زندگي مردم مشكلاتي را ايجاد كرد و خداوند با فرستادن دو فرشته در بابل به نام هاروت و ماروت راه هاي باطل كردن سحر را به مردم آموخت ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي را فراگرفتند كه برايشان فايده اي نداشت، بلكه زيان بار بود (2) در واقع در راستاي همان تعاليم شيطاني و تبعيت از شياطين دانشي را كه بر فرشته ها نازل شده بود، فراگرفتند. (3) به طور كلي نيروهاي ساحرانه سه نوع كاركرد دارند:

يكم، جابجايي و تصرف در اجرام چنانكه وقتي حضرت سليمان خواستند تخت بلقيس را حاضر كنند، يكي از جنها كه در تسخير ايشان بود، گفت كه پيش از آنكه از جاي خود بلند شوي و بايستي آن را بياورم. (4)

دوم، احاطه و تصرف در افكار، كه شامل آگاهي از فكر ديگران، انتقال افكار خود به آنها و نيز تغيير تصوير ذهني آنها مي شود. همانطور كه ساحران فرعون توانستند با ايجاد تصوير ذهني و تخيل در مردم نمايش خود را اجرا كنند؛ «يخَيلُ إِلَيهِ مِنْ سِحْرِهِمْ آنها تسعي» (5).

سوم، دگرگوني و تصرفات عاطفي در ديگران نظير ايجاد شادي، غم، آرامش، اضطراب، عشق و نفرت. در ماجراي هاروت و ماروت فرشته هايي كه در بابل فرود آمدند، يكي از كارهايي كه مردم از آنها آموختند، ايجاد نفرت و جدايي ميان زن و مرد بود.

«فَيتَعَلَمُونَ مِنْهُما ما يفَرِقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْء ِ وَ زَوْجِهِ». (6)

امروزه مي بينيم كه كساني با يك سري تمرينات اين تواناييها را پيدا

مي كنند و دست به كارهاي خارق العاده مي زنند. تمام اين افراد به طور مستقيم يا غير مستقيم تبعيت از آن شياطين را برگزيده و راه خداوند را رها كرده اند.

انسان با عبوديت و طاعت حق تعالي مي تواند به مراتب بالايي از معنويت و آگاهي برسد، ولي با تبعيت از راه هاي كفرآميز تنها مي تواند به مشت خاكي از مسير سلوك اولياي خدا دست يابد. انسان با تبعيت از انبيا و شخص رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به جايي مي رسد كه جبرئيل هم ياراي همراهي با او را نخواهد داشت، اما اوج استفاده از نيروهاي جادويي و علوم ساحري اينست كه سامري گفت:

«آنچه را كه ديگران نمي ديدند، ديدم و مشتي از رد فرشته فرستاده خداوند را برگرفتم». (7) نيروهاي جادويي و شيطاني واقعيست ولي بدون اذن خدا به هيچ كس زيان نمي رساند (8) و خداوند تسلط شيطان و نيروهاي شيطاني را از كساني كه اهل ايمان و توكل اند برداشته است.

«إِنَهُ لَيسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَذينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِهِمْ يتَوَكلُونَ إِنَما سُلْطانُهُ عَلَي الَذينَ يتَوَلَوْنَهُ وَ الَذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكون» (9) در اين آيه شريفه شيطان الغاي خصوصيت مي شود. پس نه تنها شيطان بلكه نيروهاي شيطاني در اختيار انسانها، نيز هيچ اثري بر اهل ايمان و توكل ندارد. تمام نيروهاي شيطاني در برابر قدرت ايمان و توكل مثل ريسمانهاي ساحران در برابر عصاي موسيست و هيچ كارايي ندارد. به طور كلي مي توان سه تفاوت اساسي ميان قدرتي كه در كرامات اولياي خدا ظاهر مي شود، با جادويي كه اولياي شيطان ابراز مي كنند، شناسايي كرد. اين تفاوت سطوح برخورداري از نيروهاي ماورايي در شاخصهاي تفاوت كارهاي

اولياء خدا و ساحران خود را نشان مي دهد. اولياء خدا در اثر عبوديت و نزديكي به خداوند، تعالي روحاني يافته و به جرياني از علم و قدرت بيكران الهي تبديل مي شوند، اما نيروهاي نفساني كه با تمركز ذهن و استفاده از برخي ابزارها در اختيار ساحران قرار مي گيرد، محدود و مغلوب است.

نخست اينكه اين افراد هر كاري را نمي توانند انجام دهند، برخي كارها از آنها ساخته است و برخي ديگر خارج از توانايي آنهاست.

اما اولياء خدا به اذن الهي هر كاري را كه لازم باشد و در هدايت مردم نقشي پيدا كند، انجام مي دهند و مظهر فعال ما يشاء هستند، كه نمونه هاي آن در زندگي علما و اوليا بسيار است.

تفاوت ديگر اينست كه نيروهاي جادويي ابزار و وسايل و از همه مهمتر تمركز شخص جادوگر را نياز دارد. هر كس كه براي كار خارق العاده اي نياز به زمان و تمركز داشته باشد، جادوگر است و از نيروهاي روحاني برخوردار نيست. اولياء الله جلوه قدرت و اراده خداوند هستند و همين كه چيزي را اراده كند و بگويد باشد، مي شود. (10) همانطور كه در داستان احضار تخت بلقيس قرآن كريم مي فرمايد:

«قالَ الَذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكتابِ اَنَا آتيك بِهِ قَبْلَ اَنْ يرْتَدَ إِلَيك طَرْفُك فَلَما رَآهُ مُسْتَقِرًا عِنْدَهُ «شخصي كه از علم كتاب چيزي مي دانست، گفت من تخت را مي آورم پيش از آن كه چشم برهم بگذاري، پس تا ديد تخت نزد او قرار داشت. (11) اين شخص آصف بن برخيا از مؤمنان و اولياء خدا بود كه در زمان كمتر از يك چشم به هم زدن تخت را حاضر كرد. در حالي كه عفريتي از جن

نياز به چند لحظه زمان داشت تا نيرويش را متمركز كند و سومين تفاوت اينست كه در صورتي كه نيروهاي منفي و مخالف در كار باشد، نيروهاي جادويي نمي توانند درست عمل كنند، آنها براي موفقيت نياز به نيروهاي مثبت در محيط دارند. بسياري از اين كارهاي خارق العاده ساحرانه در شرايط اعتماد به نفس و تشويق و تعظيم آنها و در برابر چشمان مشتاق و ذهنهاي متمركز و منتظر افراد اتفاق مي افتد و بدون آن توانايي كافي را ندارند. شايد به همين علت فرعون مردم را جمع كرد و ساحران را با تجليل به عرصه آورد و عمل آنها را نشانه خوشبختي و رستگاري دانست. (12) اين در حاليست كه حضرت موسي اصلاً شرايط رواني خوبي نداشت:

اولاً اينكه خود را رها كرد و اجازه داد تا آنها بدون مشكل كارشان را انجام دهند و هر چه مردم ديدند او هم ديد و ساحران توانستند در ذهن او هم تصرف كنند «يخيل اليه من سحرهم»

ديگر اينكه بعد از ديدن اين صحنه ترسيد كه مبادا مردم نتوانند ميان معجزه او و سحر ساحران تفاوت بگذارند و در نتيجه گمراه شوند. «فَاَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَهً مُوسي». پس در نفس موسي هراسي نفوذ كرد. (13) بنا بر اين كار موسي به اذن خدا و با نيروهاي بيكران روحاني و الهي صورت گرفته است.

آزادي در تفكر يهودي - مسيحي كه شيطان فرشته اي سركش و آزادي خواه از بند خداوند است، مظهر آزادي تصور شده است.

اما در نگرش اسلامي، فرشتگان موجوداتي با شعور خالص و بدون شهوت هستند كه با اختيار تسليم خدا بودن را برگزيده اند (14) و به جهت اينكه فاقد

شهوت هستند هيچ ميلي به گناه و سركشي در برابر خير مطلق ندارند. در اين ميان شيطان نه فرشته، بلكه جني است كه در اثر عبادت به جمع فرشتگان راه يافته بود و بعد هم بي لياقتي خود را نسبت به اين لطف پروردگار نشان داد. (15)

گذشته از اين، آزادي در پيوند با فعال ما يشاء و قدرت و اراده نامحدود اوست. فرشتگان براستي آزادند و هر چه مي خواهند مي كنند، اما آنچه مي خواهند به جهت تقرب به خداوند همه خير و خو بيست و با اراده الهي مخالف نيست و فرشتگان جلوه و جريان نيرو و اراده او هستند.

انسان هم در صورتي كه به خداوند تقرب جويد به اين سرچشمه بيكران قدرت و آزادي پيوسته و به اندازه نزديكي به خداوند، آزادي و نفوذ اراده را تجربه خواهد كرد، هم آزادي وجودي كه شكوفايي هستي و تحقق وجود است و هم آزادي عملي كه فقدان مانع در انجام كارها و تحقق اراده است.

اين آزادي به ويژه و در شاخصهاي تفاوت نيروهاي جادويي و شيطاني با نيروهاي الهي اولياي خدا و كرامات آنها آشكار مي شود. دانش دانشي كه شيطان معلم آن است، مجموعه اي از اوهام است كه با تصورات واقعي نيز همراه مي شود و بيش از آنكه واقعنما باشد، كارآمدي دارد و كارآيي آن بيش از آنكه مفيد باشد زيانبار است و فقط به اندازه اي كه بتواند انسان را بفريبد در آن فايده وجود دارد. دانش امروز بشر را ببينيد! فايده آن بيشتر است يا زيانش؟ آيا امروز انسان از سعادت و كمال بيشتري نسبت به چهارصد سال پيش برخوردار است؟

آيا معرفت و شعور انسان امروز از

چهارصد سال پيش بيشتر شده است؟

صد البته ذهن انسان امروز از تصاوير ذهني و اطلاعات بسيار بسيار بيشتري انباشته شده، اما دانش و شعور همين تصورات ذهني و اطلاعات انبوه است؟

آيا اين مفاهيم و تصورات، استعدادهاي عظيم انساني را شكوفا كرده است؟

آيا انسان را انسانتر از گذشته كرده است؟

دانش شيطاني به كار فريب و تسخير و لذت طلبي و تباهي اخلاق و انسانيت مي آيد و بس. دانش شيطاني بر شالوده وسوسه ها و هوسها استوار شده و با همين تاروپود بافته و باليده است و از روي نتايج و پيامدهايش و بلايي كه سر انسان مي آورد مي توان فهميد كه از سرچشمه نامحدود علم و عشق و رحمت و بركت جاري شده، يا از كانون ستم و تاريكي و تباهي.

معمولاً و نه تماماً كساني كه به دانش امروز نزديك مي شوند، در دنيايي از اوهام و هوسها فرورفته و از خود بيگانه تر و نسبت به انسانها بي تفاوت تر مي شوند. هر نوع پژوهش ميداني در اين رابطه كه جامعه آماري آن اساتيد رشته هاي مختلف، دانشمندان، برندگان جايزه نوبل و مشاهير علمي و حتي دانشجويان باشند، اين ادعا را اثبات خواهد كرد و اساساً وضع امروز تمدن بشري كه بر ساخته دانش جديد است، بهترين شاهد براي تباهگري دانش وهمناك و شيطاني روزگار ماست.

روابط انساني تخريب شده، انسان و محيط زيستي كه عليه هم اقدام مي كنند، بيماريهاي آشكار و نهان كه جسم و جان انسان را مي آزارد، حكومتهاي فاسد، اقتصاد تبعيض آميز و غير انساني، نظام آموزشي ويرانگر، فلسفه هاي دروغ و الهيات كه به بازي با اوهام و احساسات تبديل شده است.

تمام علم امروز تبليغات است.

شما نظرياتي را در دنيا مي بينيد

و مي شنويد، كه با سرمايه هاي عظيم شركتهاي معلوم الحال در نشريات و دانشگاه ها و محافل علمي بين المللي ترويج مي شوند. (16) و بنا بر اصول اقتصاد پژوهش توانايي بازگشت اين سرمايه ها را به دستان بخشنده سرمايه داران خير و علم دوست دارند. سرمايه داراني كه هم در دانشگاه هاي بزرگ و موسسات پژوهشي سرمايه گذاري مي كنند و هم در كارخانه هاي اسلحه سازي و توليد مواد مخدر و … كارخانه هاي اسلحه سازي با كارخانه هاي دانش سازي خويشاوندند و سرمايه هاي برادر مثل خود در شريان آنها حركت مي كند.

همان خيرين اسلحه سازاند كه جايزه صلح نوبل را به جنايتكاران بالفطره مي دهند و اين دانش شيطاني است كه شالوده هاي تمدن تاريك امروز را تحكيم كرده است.

اما دانشي كه انسان به راستي مي تواند به آن برسد و بلكه بر اهل ايمان واجب است كه براي كسب آن بكوشند. چيست؟

علامه طباطبايي مفهوم علم را در ادبيات قرآن چنين تعريف كرده اند:

«اصولاً علم در زبان قرآن عبارت است از يقين به خدا و آيات او» (17) و البته تمام آفرينش و پديده هاي عالم آيات اوست. در جاي ديگر نوشته اند:

قرآن مجيد به فراگيري اين علوم طبيعي دعوت مي كند به شرط اينكه به حق و حقيقت رهنما شوند و جهان بيني حقيقي را كه سرلوحه آن خدا شناسي است، در برداشته باشند و گرنه علمي كه انسان را سرگرم خود ساخته از شناختن حق و حقيقت بازدارد، در قاموس قرآن مجيد با جهل مرادف است (18)

در قرآن كريم دو كاركرد عمده براي علم معرفي شده است:

نخست معرفت الهي با ثمراتي كه درپي دارد و ديگر تسخير طبيعت به منظور بهره برداري مادي. در واقع علم هم حيات

مادي را آباد مي كند و هم مايه حيات معنوي است.

«سخر لكم ما في السموات و ما في الارض جميعاً منه ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون» آنچه در آسمانها و زمين است در اختيار شما قرار داد و در آنها نشانه هايي براي اهل تفكر است (19) در اين آيه به هر دو كاركرد منفعت و معرفت اشاره شده است.

ادراك رابطه پيوسته ماده و معنا و دنيا و آخرت به صورت ظاهر و باطن. (20) اين دو كاركرد را همراه هم قرار مي دهد اگر شناخت ظاهر عالم مؤمنانه و باطن نگر باشد، خود كليد گشايش ابواب بركات آسمان و گنجينه نعمات زمين است (21) اين مطلب بدين ترتيب قابل تعليل است:

يكم:

همه علم از آن خداست و اگر رابطه با او اصلاح شود، رشد دانش بهبود مي يابد.

دوم:

عالم واقعاً و حقيقتاً الهيست و اگر شناخت انسان غير از اين باشد علم او در مقام نظر نادرست بوده و در مقام عمل هم چندان كامياب نخواهد شد.

پس اگر عالم را چنانكه هست، الهي بشناسيم و هر كدام از تجربه و عقل و وحي را در جاي خود و كنار هم بنشانيم و تمامي امكانات شناخت را به كار زنيم، آنگاه آثار علم از جمله تسخير و تسلط بر طبيعت، تنظيم روابط انساني، تدبير جوامع بشري، سلامت تن و روان و سلوك معنوي و تقويت ارزشهاي اخلاقي بسيار شايسته تر تحقق مي يابد. چنانكه در مدت كمي پس از ظهور حضرت حجت (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) كه حيات طيبه تحقق مي پذيرد دانش بشري پيشروي چشم گيري خواهد يافت. (22) علت سوم آن كه طبيعت شعور و شناخت داشته و به تسبيح

ذات احدي مشغول است.

به عبارت ديگر لشگر خدا در خدمت اوست، (23) پس در برابر علوم سكولار و كفرآميز فروتني نكرده و منابع خود را بيرون نمي ريزد. در عصر ظهور با رشد صحيح دانش همانطور كه در روايات آمده زمين گنجينه هاي خود را براي آن حضرت آشكار مي سازد. (24) غفلت زدگي و تجاوزگري از ويژگيهاي بارز علوم سكولار است.

انسان با اين علوم در گام نخست روي آيت بودن و نشانه گري علم را به فراموشي سپرد و ساحت قدس الهي را مورد تعرض قرار داد، بعد به مصداق آيه «نسوا الله فانساهم انفسهم» (25) خويش را فراموش كرد و بر هستي خود تعدي ورزيد و آن را به افكار و رفتار و آمال شيطاني آلود پس از آن به طبيعت و جوامع انساني روي آورد و با غفلت از حقيقت و حقوق آنها تجاوزگري را پيشه كرد. عزت شيطان پرستان او را مظهر عزت و سرفرازي مي دانند، چنانكه حتي حاضر نشد به امر خداوند در برابر غير او سر به سجده فرود آورد و گاهي او را نمودي از اوج توحيد مي دانند كه به هيچ قيمتي در برابر غير خداوند سر فرو نياورد. در حالي كه اين نگاه مشركانه اوست كه اساساً غير از خدا چيزي را مي ديد و انسان را موجود مستقلي در برابر پروردگار به حساب آورد، زيرا پيش از آن خود را در برابر خداوند يكتا چيزي به حساب مي آورد و تمام آن عبادات همه از روي كبر و براي بزرگي خودش بود و نه تكبير و تجليل خداي تبارك و تعالي. او چون خود در برابر خداوند هيچ نمي ديد، نتوانست آدم را

نيز در برابر او هيچ ببيند و تسليم امر پروردگارش شود. از اين رو سر به طغيان گذاشت و از منم دم زد و اين منم در تمام آن عبادات كه از سر استكبار انجام مي داد نهفته بود (26) بنا بر اين شيطان، ذليل رانده شده اي است، كه پيروان خود را به ذلت كشانده و از بارگاه عشق و روشنايي مي راند. چنانكه در مورد گوساله پرستان قرآن كريم فرموده:

«سَينالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِهِمْ وَ ذِلَهٌ فِي الْحَياهِ الدُنْيا وَ كذلِك نَجْزِي الْمُفْتَرينَ»

به زودي به خشم پروردگار و ذلت در زندگي دنيا مي رساندشان و اين چنين دروغ گويان را مجازات مي كنيم. (27) جمله آخر نشان مي دهد كه نتيجه پيروي از دروغها و فريبهاي شيطان خشم خدا و ذلت در زندگي دنياست و تصور شيطان به صورت اسطوره عزت و توحيد هم از دروغهاي خود شيطان است كه در فكر دوستانش انداخته، تا آنها را بفريبد و به جدال با اهل توحيد برانگيزد. (28) خلاقيت خلاقيت نوعي مرز شكني و رفتن از راهيست كه ديگران نرفته اند.

جنبش شيطان پرستي، تمام هنجار شكنيهاي خود را با عنوان خلاقيت معرفي مي كند:

مدل مو، لباس، رفتار و حركات خارج از چارچوب و هنجارشكنانه و موسيقي كه به علت شكل ناپذيري، ناگزير به طور بي سابقه اتفاق مي افتد؛ همه اينها به عنوان خلاقيت معرفي مي شود. بدون اينكه واقعاً شكوفايي در درون افراد ايجاد كند يا تحولي پويا را براي جامعه بشري به دنبال بياورد. از ديدگاه قرآن كريم انسان تنها موجوديست كه نيرو و شعور بيكران خلاق هستي بخش را در خود جريان مي دهد و به جلوه اي از خلاقيت او تبديل مي شود. از اين رو

خداوند با آفرينش انسان فرمود:

«فتبارك الله احسن الخالقين» (29) خلاقيت در شعور و قدرت ريشه دارد و با نزديك شدن معنوي به خداوند هرچه بيشتر تحقق مي يابد. اين خلاقيت خلاقيتيست كه خير و بركت را به انسانها ارمغان مي دهد و خود شخص را هر چه بيشتر در عشق و روشنايي و بخشش غرق و غوته ور مي سازد. زيرا خلاقيت خداوند دست بخشنده اوست كه به سوي خلق گشوده مي شود و عشق نامحدوديست كه بر آنها ميبارد و كسي كه با اين بينش به خلاقيت دست يابد، با تمام وجود نور و سرور الهي را تجربه كرده و به ديگران مي نمايد.

هر انساني يك مدال فتبارك الله بر سينه خداست و سرشار از شعور و نيروي نوآوري است.

خلاقيت خداوند نامتناهيست و در هر انساني جلوه اي از خلاقيت خود را نمايانده است.

هيچ دو نفري يك استعداد ندارند و هيچ كس از اين موهبت تهي نيست. هر كس در هر جا يك شاهكار بزرگ آفرينش است و با نوآوري مي تواند استعدادهاي دروني خود را شكوفا سازد و نشان دهد كه وجودش جريان و جلوه اي ديگر از خلاق يگانه است.

هر انساني با خلاقيتش خلاقيت خداوند را نمايش مي دهد و با يگانگي و منحصر به فرد بودنش يگانگي او را آشكار مي نمايد. خلاقيت يكي از صفات خداوند است و اگر انسان به اين صفت عالي الهي آراسته شود، ساير صفات او نيز در وجودش جريان پيدا مي كند.

اگر كسي اين روزنه را در وجود خويش به سوي خلاق هستي بخش بگشايد، وجودش از نور خداوند لبريز شده و ساير پرتوهاي كمال نيز در آيينه جانش منعكس مي شود. بنا بر اين خلاقيت دريچه اي

و پنجره اي به سوي خداست كه اگر گشوده شود، به راحتي مي توان به بوستان و بهشت او وارد شد.

كسي كه عطيه الهي را در وجود خود كشف مي كند و شكوفا مي سازد، به مرتبه اي نزديك مي شود كه نامهاي ديگر خداوند نيز از درونش پديدار مي گردد. كسي كه به عطيه اش رسيده و خلاقيت ورزيده است، خود را غرق در لطف و مهرباني آفريدگار مي بيند و با تمام وجود شكرگزار او مي گردد و شكور نام ديگر خداوند است.

همچنين به كشف و شكوفايي خويش شادماني و سرور عظيمي از ژرفاي جان انسان فوران مي كند و سرور نام ديگر خداوند است.

با اين وصف و با توجه به اينكه خداوند يكتا و تنها او سرچشمه نامحدود خلاقيت در عالم هستي است، چگونه پندارهاي شيطاني نسبت واقعي با خلاقيت پيدا مي كند؟ خلاقيت نيز يكي از ادعاهاي دروغ شيطاني است كه از آن هيچ حقيقتي برنمي آيد. نوآوريهاي شيطان گرايان، پوچ در پوچ و دروغ اندر دروغ است.

لذت لذت در ارضاء خواسته هاي نفساني است به ويژه پس از «كرولي» كه شيطان گرايي را به نفس پرستي و لذت طلبي تفسير كرد و به طور شگفت انگيزي براي آن دست به تئوري پردازي و آيين سازي زد و آنتوان لاوي كه راه او را ادامه داد. يكي از جريانهاي اصلي شيطان گرايي مدرن كه انجيل شيطان هم متعلق به آنهاست، ايدئولوژي شيطاني و دين شيطان پرستي را صرفاً بر اساس رهايي اميال و لذتگرايي تاويل و تفسير مي كند.

از ديدگاه اسلام، لذت نتيجه و پيامد ارضاء نيازهاست و نيازها نشانه كمبود و كاستي و راهنماي كمال است و ارضاي آنها علت تكامل. به اين ترتيب لذت نشانه

دستيابي به كمال و پيامد آن است.

البته اين در شرايطيست كه احساس نياز واقعي باشد، نه دروغين و آنطور كه شيطان و هواي نفس توهم سازي مي كنند.

بنا بر اين لذت پيامد برطرف شدن كاستيها و نقصها و نشانه رفتن به سوي كمال است و به همين علت بسيار مقدس و قابل ستايش است.

ويژگي انسانهاي روبه كمال اينست كه از بيشترين و ژرفترين لذتها برخوردارند.

از اين رو در قرآن كريم برترين لذتها به شرابهاي بهشتي نسبت داده شده كه حامل معرفت الهي و عامل كمال حقيقيست (30)

در دعاي امام سجاد عَلَيْهِ السَّلَام «ذكر و الهامات الهي» لذت بخشترين امور توصيف گرديده (مناجات العارفين) و در روايات خوش اخلاقي و فرو بردن خشم برترين لذت معرفي شده است.

(31)

لذت هاي نفساني همه آميخته با رنج است و بزرگترين رنج آن در اينست كه لذتهايي ناپايدارند كه ساعتي اوج مي گيرند و ساعت ديگر همان لذت، نفرت انگيز شده و دلزدگي در پي دارد. لذتهاي نفساني هميشه چنين است كه اگر به سراغ آن بروي در نهايت آن را غير از آنچه تصور مي كردي و مي خواستي مي يابي و به اين علت لذتطلبي افسردگي و اندوه را بر دل انسان آوار مي كند و اين ناكامي عاقبت پيروي از دروغهاي شيطان و وسوسه هاي هواي نفس است.

براي نمونه يكي از نيازهاي اساسي انسان قدرت است.

شخصي كه در برابر خواسته اي نفساني و هوي سركش خود داري مي كند و از معركه دور مي شود، قدرت و شهامت را در خود مي يابد و از اين برخورداري لذت مي برد، لذتي كه با صدها بار رهايي نفس و اسارت در بند آن نمي توانست تجربه كند و گذشته از اين لذتيست

پايدار و دستاورديست هميشگي كه بدون محدوديتهاي فيزيولوژيكي، رواني و اجتماعي همواره براي شخص باقي مي ماند و با وجود او ارتباط برقرار مي كند و لذتش نه با جسم يا ذهن، بلكه به عميقترين لايه هاي هستي آدمي چشيده مي شود. برآيند پژوهش شيطان پرستي بر خلاف تصور اوليه، جذابيتهاي قابل توجهي دارد ولي اين جذابيتها آميخته با هزاران دروغ و فريب است و در صورتي كه شناخت و بينش كافي نسبت به آن وجود داشته باشد، توانايي نفوذ در هيچ فرهنگي را نخواهد داشت. زيرا گذشته از نگرشهاي دين و معنوي، شيطان دشمن آشكار انسان است و روشها و ارزشهاي او با فطرت انسانها ناسازگار است.

بنا بر اين فارغ از گرايشهاي مذهبي افراد، كسي كه هنوز انسانيت خود را از دست نداده باشد، اگر شناخت كافي از شيطان و افكار و ارزشهاي شيطاني داشته باشد، مي تواند خود و جامعه خود را از نفوذ افكار و اعمال شيطاني در حد قابل قبولي دور نگه دارد.

متاسفانه در كشور ما هنوز شيطان پرستي به عنوان يك ايدئولوژي تلقي نمي شود، زيرا ما اكنون در مرحله انتقال نمادها هستيم و هنوز نوبت به انتقال ايدئولوژي نرسيده است.

ولي اگر هوشيارانه براي رويارويي با اين ايدئولوژي در عرصه فرهنگ عمومي روشنگري نشود و كاري صورت نگيرد، در مرحله انتقال ايدئولوژي بسيار نفوذ پذير و ناتوان خواهيم شد.

بنا بر اين لازم است كه نهادهاي فرهنگي با هوشياري كامل آمادگي لازم را براي توانمند سازي فرهنگي در برابر اين ايدئولوژي فاسد ايجاد كنند و از تقليل شيطان پرستي به برخي از انحرافات اجتماعي كه البته از لوازم اين ايدئولوژي است، بپرهيزند. بايد توجه داشت كه انحرافات

اجتماعي همه شيطان پرستي نيست و لايه هاي عميقتر و فريبنده اي كه راهزن انديشه و اخلاق و اعتقادات است، در پس آن نهفته است.

***********

پي نوشتها:

1. «وَ اتَبَعُوا ما تَتْلُوا الشَياطينُ عَلي مُلْك سُلَيمانَ وَ ما كفَرَ سُلَيمانُ وَ لكنَ الشَياطينَ كفَرُوا يعَلِمُونَ الناسَ السِحْرَ»

از آنچه شياطين در پادشاهي سليمان مي خواندند تبعيت كردند.

حضرت سليمان كفر نورزيد ولي شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند. (بقره / 102).

2. در ادامه آيه قبل مي فرمايد:

«وَ ما اُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكينِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يعَلِمانِ مِنْ اَحَدٍ حَتي يقُولا إِنَما نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلا تَكفُرْ … وَ يتَعَلَمُونَ ما يضُرُهُمْ وَ لا ينْفَعُهُمْ»

از آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شد تبعيت كردند.

آنها به كسي نمي آموختند مگر اينكه مي گفتند ما آزمون و امتحان هستيم و كفر نورزيد … و مردم از آنها چيزهايي آموختند كه زيان داشت و سودي نمي رساند. (بقره / ) 102

3. «كانُوا يعْبُدُونَ الْجِنَ اَكثَرُهُمْ بِهِمْ مُوْمِنُونَ». (سبا / ) 41

4. «قال عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِ اَنَا آتيك بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِك». (نمل / ) 39

5. طه /. 66

6. بقره /. 102

7. «بَصُرت بما لم يبصروا به فقبضه من اثر الرسول». (طه / ) 96

8. «وَ ما هُمْ بِضارِينَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللهِ». (بقره / ) 102

9. نحل / 99 و 100

10. «و إِذا اَرادَ شَيئًا اَنْ يقُولَ لَهُ كنْ فَيكونُ». (يس / ) 82

11. نمل /. 40

12. «فَاَجْمِعُوا كيدَكمْ ثُمَ ائْتُوا صَفًا وَ قَدْ اَفْلَحَ الْيوْمَ مَنِ اسْتَعْلي». (طه / ) 64

13. طه /. 67

14. نحل / 50 و 49

15. كهف /. 50

16. ر. ك:

ادوارد برمن، كنترل فرهنگ، مترجم؛ حميد

الياسي، تهران: نشر ني، چاپ سوم. 1373

17. الميزان، ج 16، ص 309

18. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام. ص 94

19. جاثيه /. 13

20. روم /. 8

21. اعراف / 96

22. بحار، ج 52، ص 336

23. فتح / 4 و 7

24. بحار، ج 51، ص 66

25. حشر /. 19

26. بقره /. 34

27. اعراف /. 152

28. انعام /. 121

29. مؤمنون /. 14

30. صافات / 46 و محمد /. 14

31. نهج البلاغه / نامه سي و يكم.

نويسنده: حميد رضا مظاهري سيف

منبع:

پگاه حوزه برگرفته از سايت

http://www. rasekhoon. net

آشنايي مختصر با «آنتوان لاوي»

نام كامل وي «آنتوان شزاندر لاوي» مي باشد.

وي در يازدهم آوريل سال 1930 ميلادي در شيكاگو (آمريكا) متولد و به همراه خانواده اش به سانفرانسيكو عزيمت نموده و تا زمان مرگش در آن جا ساكن مي شود. وي شخصيتي ناهنجار و ناسازگار بوده كه در سن 17 سالگي ضمن فرار از تحصيل و حضور در خانه، به عنوان خدمه و دلقك به يك سيرك مي پيوندد. لاوي در سال 1950 ميلادي در دايره ي جنايي پليس آمريكا به عنوان عكاس جنايي مشغول به كار مي شود كه تأثيرات عمده اي را نيز مي پذيرد. آنتوان در سال 1952 با «كارول لنسيگ» ازدواج مي كند اما بنا بر دلايلي اعم از عدم التزام به اصول اوليه ي اخلاقي و پايبندي به روابط خانوادگي و شيفتگي به زن ديگري به نام «داين هگارتي» از همسر اولش جدا شده و از سال 1960 به بعد، روابط نامشروعي را با وي آغاز مي كند.

لاوي يك فرزند نامشروع از هگارتي كه هرگز با وي ازدواج نكرد، به دست مي آورد. وي همچنين علاقه ي وافري به نوازندگي پيانو داشته و طبق اطلاعات موجود در همين سال ها روابط جدي و پردامنه اي را

با برخي عناصر سازمان (CIA) همچون «مايكل آكينو» برقرار مي كند.

اين فرد مرتبط با سازمان جاسوسي آمريكا، در تاريخ 30 آوريل 1966 در حالي كه براي جمعي از اعضاي حلقه هاي سرّي «دايره ي اسرارآميز» با سَري تراشيده سخن مي گفت، مدعي بنيان گذاري «كليساي شيطان» شد.

نامبرده كتابي را تحت عنوان «انجيل شيطان» و كتاب ديگري نيز با نام «آيين پرستش شيطاني» به چاپ رساند. روز مرگ لاوي با نام «هالووين» در آمريكا شناخته مي شود.

مرلين منسون

1. بيوگرافي: «مرلين منسون» نام مستعار «برايان وارنر» متولد سال 1969 ميلادي از يك خانواده فقير و سطح پايين فرهنگي در منطقه ي «كانتون اوهايو» آمريكا مي باشد.

وي دوران كودكي سختي را پشت سر گذاشته و هماره با آرزوهاي كوچك، اما دست نيافتني اقتصادي و مالي و آن چه در برهه ي زماني موردنظر، حداقل هاي يك زندگي را براي كودك و نوجوان در آمريكاي افسار گسيخته لازم مي ساخت، بزرگ شد.

وارنر دوران كودكي پر از حسرت خود را به جواني مي رساند. در حالي كه گروهي نيز اظهار كرده اند وي مدتي را در يك مدرسه ي مذهبي مسيحي تحصيل كرده است.

برايان در سن 18 سالگي ضمن نقل مكان به منطقه ي «تامپاباي» در «فلوريدا» به شغل روزنامه نگاري، روي مي آورد. وي در طول اين مدت، مطالب مختلفي را با قلمي ضعيف و سطحي نگر در نقد اشعار موسيقي هاي مبتذل و سخيف «متال» و «راك» به رشته ي تحرير در مي آورد. گروهي از هواداران وي به غلط او را منتقد متاليكا معرفي مي كنند.

اما آنچه با اطمينان در خصوص اين برهه ي زماني شيطان مدرن مي توان اظهارنظر كرد، اينست كه سال هاي جواني برايان سال هاي آشنايي وي با فضاي مسموم گروه هاي شيطان پرستي و اقمار آن

نظير گروه هاي متاليكا، هي پي و … است.

بديهيست از آن ساختار فاسد فرهنگي، اگر انسان هايي به غير از برايان وارنر شكل بگيرند، محل ترديد وجود خواهد داشت و اين هشداري جدي به آينده ي تمامي كشورهاييست كه در زمينه ي اقدام ديرهنگام مهندسي فرهنگي، هنوز هيچ حركتي را صورت نداده اند.

در هر حال وي پس از آشنايي با «اسكات ميچل»، گيتاريست فعال در برخي گروه هاي كوچك و نه چندان حرفه اي راك، گروه متاليكاي خود را تشكيل مي دهد. وي در اين سال ها نام مرلين منسون را با تركيب نام دو نفر ديگر بر خود مي گذارد. نام مرلين را از بازيگر زن به نام هاليوودي «مرلين مانرو» كه شهرت به فساد و بازي در فيلم هاي غيراخلاقي داشت و از ظاهر زيبايي برخوردار بود و «منسون» را نيز از نام يك كشيش ناراضي فرقه گراي مسيحي، برمي گزيند. وي با همكاري عناصر ديگري همچون «گجت گين» نوازنده ي باس، «مادونا واين»، نوازنده ي كيبورد و «اسپوكي كيدز» چند مجموعه ي موسيقي را ضبط و روانه بازار مي نمايد. پس از انجام اقدامات جسورانه گروه منسون در انتخاب رنگ بندي صحنه، نوع اجرا، گستاخي در استفاده از الفاظ ركيك و ترويج فحشا در آثار ايشان، «ترنست رزنور» (يكي از فعالان گروه متاليكا در آمريكا) در سال 1993 زمينه ي تبادل نظر گروه منسون كه دچار تغييرات راديكال تري نيز شده بود با مديريت يك شركت فعال در حوزه ي موسيقي آمريكا به نام «تايتينگ ريكورد زليپل» فراهم مي آورد. عناصر تازه وارد گروه و مدير شركت ياد شده، زمينه هاي گرايش بيشتر شيطان مدرن را به وحشي گري در صحنه هاي اجرا را فراهم مي آورند. منسون در اين سال ها و به سرعت

عصر توحش موسيقيايي اش را پشت سر گذاشت و به ستاره مبتذل، اما پر مخاطب رسانه هاي آمريكايي بدل شد.

اين اقدامات، او را از جايگاه يك مطرب محلي در فلوريداي جنوبي خارج و از او چهره اي ملي در آمريكا ساخت. در طول اين مدت نگراني هاي برخي از اقشار اجتماعي از هنجارشكني وحشت زاي اين فرد، زمينه هاي مقاومت هاي داوطلبانه و لغو برخي از برنامه هاي عمومي منسون را فراهم آورد. او در اين سال ها آلبوم هاي ضدمسيح، هاليوود، حيوانات مكانيكي و … را منتشر كرد. ناگفته نماند كه روزنامه هاي آمريكايي در چهره سازي اين عنصر نامطلوب فرهنگي نيز بي تأثير نبوده است.

او در سال 1997 به يكي از خبرسازترين چهره هاي جهان بدل شد.

اما آن چه بايد ذكر شود، آن است كه محصول اين فعاليت ها، شهرت و ثروت بسيار زياديست كه حداقل پنج نسل بعد از اين، خواننده متاليكا را بيمه كرده است و بسياري از آگاهان، نام برده را از سوپر ميليونرها يا بهتر بگويم ميلياردرهاي جهان مي شناسند كه به ياري تسلط شيطاني بر احساسات جوانان دور مانده از معنويت و به مدد كارهاي شنيع، توانسته است ثروت كلاني را جذب حساب هاي بانكي اش نمايد. سبك خاصي را نيز در ارائه آثار موسيقيايي، نمي توان به منسون نسبت داد، اگر چه همان طور كه اشاره شد پايه ي اتم هاي آثار وي، همان پايه هاي برگرفته شده از موسيقي متال است.

اما اگر مي خواهيم درك درستي از سبك موسيقي وي داشته باشيم، تداعي قارچ هاي روييده بر ريشه ي درختان جنگلي و يا ساير انگل ها، مي تواند ترسيم منظور نگارنده از طرح موضوع باشد.

عامل سودجويي در تبيين خط مشي منسون نقش ويژه اي را عهده دار است و اما بايد يادآور شد

كه از فعاليت وي، سود سرشاري نصيب كمپاني هاي طرف قرار داد تبليغاتي با او كرده است كه در زمينه هاي مختلفي از جمله زيور آلات، لباس و … فعاليت اقتصادي دارند.

2. عقايد:

هيچ عقيده ي ثابتي را نمي توان به منسون نسبت داد، او مظهر لاقيدي و بي عقيدگي محض است و آن جا كه پاي عقيده به ميان كشيده مي شود آن عقيده به شيطان رانده شده است.

اما از آن جا كه انسان هاي بي عقيده و مكاتب بي عقيده، بايد در پي انجام اعمال خود به فلسفه بافي بپردازند، او نيز فلسفه بافي هايي را طرح مي نمايد. به عبارتي ديگر فلسفه بافي به كمك «مشتري داشتن» و ماندگاري مشتريان به كار او آمده است.

وارد شدن در تونل يا سالني كه با تصاوير هر چند بي ربط تزيين شده است، كمك مي كند تا مخاطبانش مدت بيشتري را در اين تونل يا سالن باقي بمانند و در نتيجه گزارش مي كنند كه «ما فلان ميزان مخاطب را داريم». منسون اولين ديدگاهش در صدور عقايد يا فلسفه بافي ها، همين مورد است، يعني؛ نگاه داشتن بيشتر مشتريان در صف انتظار دريافت توليدات فكري جديد. در مرحله ي بعد القاي مفاسد فكري و عقيدتي در دستور كار وي قرار دارد كه در صدر آن همان بي عقيدگي و پوچ گرايي است.

بي عقيدگي كه در پلوراليسم يا نسبت گرايي نيز رخ مي نمايد امروزه نيز شاخص زيربناي بسياري از مكاتب فكري است.

منسون مصداق واقعي نسبيت گرايي در حوزه ي اخلاق است.

در هر حال اين شيطان مدرن به نظر گروهي يك متاليكا و به نظر گروهي ديگر يك «پانكيسم» است.

عمق سطحي نگري منسون را مي توان در القابي كه مردم به او نسبت داده اند جستجو كرد، مانند «ديوانه پليد، شيطان

بزرگ، ابله رذل، انسان سگ صفت، خبرساز، پول دوست شهوت پرست، ناجي، فرشته، موعود، كشف نشده، نابغه، فرزند شيطان و مظهر شيطان.»

اما برخي عقايد محوري اين شيطان دست آموز آمريكا به قرار ذيل است:

1. هر كس او را درك نمي كند خودش دچار مشكل فكريست و كودن است.

2. هر كس برداشت بدي از آثار وي دارد، خودش دچار رذايل اخلاقيست و بر اساس زاويه ي ديدش به كارهاي او نگاه مي كند.

3. تكثر در قرائت ها و برداشت ها (پلوراليسم)

4. اقتدار و قدرت وسيع شيطان، از ديگر عقايد وي است.

5. منسون در جاي ديگر مي گويد من از خداي مردم متنفرم و از آن مردم نيز بيزارم.

6. ضديت با مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام) نيز با توجه به گرايش كلي شيطان پرستان در عناد با دين مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام)، در ساخت فكري بدون سازمان منسون، جايگاه ويژه اي دارد.

3. اشعار: نگاه به متن اشعار منسون كه اغلب از سوي وي سروده شده است نيز خالي از تأثير در شناسايي محورهاي إلقايي اين ستاره ي بي فروغ فرهنگ فاسد آمريكايي نيست كه در ادامه به برخي از آنان اشاره مي شود. بي محتوايي و ابتذال مفرط در اشعار و آهنگ هاي وي كه اغلب از سوي خودش سروده مي شود به روشني مشهود است:

Don’t break don’t break my heart And I wont break your heart – shaped glasses Little girl little girl you should close your eyes That blue is getting me high Making me low That blue is getting me high Making me low قلبم رو نشكن، نشكن. منم هيچ وقت قلب شيشه اي تو رو نخواهم شكست. بچه جون، بچه جون تو بايد چشمات رو ببندي. من رو خوار و

ذليل مي كنه. رنگ آبي، چشمات منو مغرور مي كنه. من رو خوار و ذليل مي كنه. تَجَلِّي تفكرات (پوچ گرايي) «نيچه» را مي توان در اشعار منسون مشاهده كرد. كه نمونه هاي حاضر، از مصاديق آن به شمار مي آيد:

سرود مرگ: ما روي گلوله اي هستيم و ما مستقيم به سوي خدا نشانه رفته ايم. او هم مي خواهد كه تمامش كند.

ما قرصي خورديم، چهره اي ساختيم، بليطهايمان را خريديم.

Death song We re on a bullet and we re headed straight into god even he d like to end it too We take a pill get a face buy our ticket and we hope that heaven s true I saw a cop beat a priest on the tv and they know they killed our heroes too …

… خداي منعكس شده. دنياي تو مثل يك زيرسيگاريست و ما مثل سيگاري مي سوزيم و خاكستر مي شويم و هرچه بيشتر گريه كنيم، خاكسترهاي ما تبديل به لجن مي شوند. اين سرنوشت زالو (موجودي خونخوار) است.

زماني كه من خدا هستم همه مرده اند! اثر گناه / آيا قدرت من را حس مي كني؟

اينجا شليك كن، دنيا كوچك تر مي شود. هيچ سيگاري وجود ندارد. هيچ بخششي وجود ندارد. اين فراتر از تجربه ي ماست.

در اين ادبيات بي وزن و مبتذل و عاري از صنايع شعري مشاهده مي شود كه يكي از اولويت هاي القاي اشعار منسون، «اعتقاد به بي اعتقادي» و «اعتقاد به پوچي» است و محورهايي كه «آنتوان لاوي» پايه گذار شيطان گرايي، تحت تأثيرشان قرار گرفت به وضوح در اشعار ذيل مشاهده مي شود:

عيساي خصوصي تو. شخصي براي شنيدن دعاها و درخواست هاي تو. شخصي كه مراقب تو است.

عيساي خصوصي تو. شخصي براي شنيدن دعاها و درخواست هاي تو.

كسي كه هميشه آنجاست.

اين يك احساسي ناشناخته است و تو هميشه تنها هستي

1. روش تبليغ:

خبر تكان دهنده اي از پاره كردن انجيل در اجراي كنسرت زنده منسون و پرتاب آن به سوي جمعيت در سراسر جهان منتشر شد.

منسون انجيل را پاره كرده و خطاب به جمعيت با صداي سنگين و خشكيده فرياد زد:

«اين است خداي شما.» در سايت هاي خبري پخش مي شود كه او در هنگام برگزاري يكي ديگر از كنسرت هايش، مدفوع را بر روي صحنه اجرا! بلعيده! و سپس مست و لايعقل به نعره كشيدن هاي مداوم ادامه داده است.

اين اخبار علي رغم زشتي خيره كننده اش، به سرعت در جهان گسترش مي يابد، طبيعيست كه در جامعه ي ويران آمريكايي انجام چنين اقداماتي صرفاً تندروي هاي كودكانه يك جوان آمريكاييست كه در وجودش مانده است.

اخبار ياد شده به خاطر برخورداري از پارامترهاي خبري، نظير شگفت انگيز بودن، درگيري و … به سرعت انتشار مي يابد و از توليد كننده يا بهتر بگويم منبع شكل گيري، چهره سازي مي نمايد. اين اقدامات در كنار تيمي كه مدام براي صاحبشان خبرسازي مي كنند، مانند انتشار خبر مضروب ساختن محافظ وي كه به سرعت انتشار يافت، كمك مي كند تا اين چهره ي بي فروغ، هماره در صدر خبرسازترين چهره هاي ضد فرهنگي جهان قرار داشته باشد.

ناگفته نماند كه ترويج نمادها، ساخت كليپ ها، توزيع تصاوير متعدد در چهره اي گوناگون از منسون نيز، به نوبه ي خود نقش حائز اهميت در تبليغ عقايد و آثار وي دارد.

2. هواداران: يكي ديگر از روش هايي كه به گسترش محدوده ي مخاطبان منسون كمك شايان توجهي كرده است، علاقه ي وافر وي و گروهش به ساختن گروه هاي هواداران است.

منسون در بسياري از كشورها توانسته است گروه هاي مختلفي

از جوانان را تحت تأثير فضاي عمومي رايج در آمريكا، مبني بر داشتن حلقه هاي هوادار براي خوانندگان مطرح، نظير مايكل جكسون و … ايجاد نمايد. حمايت از اين گروه ها، با ترتيب دادن دكورهاي ويژه؛ ساخت كليپ هاي پرهزينه و فوق فني و … با مدد انجام امورات خلاف اخلاق، امكان پذير مي شود. ارائه ي آثار متناوب و بدون وقفه هاي طولاني از ديگر عوامليست كه كمك مي كند اين خواننده متاليكاي با راك آميخته، همواره حمايت گروه هاي كوچك و بزرگ از هواداران را، به خود اختصاص دهد. همچنين نكته ي ديگري كه در جذب هواداران بيشتر به اين فرد، كمك مي كند، نمادها و علائميست كه پس از مدتي به فرهنگ رايج در بين طرفدارانش، بدل مي شود. به طور كلي بسياري از ويژگي هاي اسطوره شدن براي انسان تهي از معنويت، در منسون شكل گرفت و با نظري عميق تر بر جاي جاي اين نوشتار، ويژگي هاي مورد نظر، قابل لمس خواهند بود.

3. ظواهر: تمام افرادي كه با شيطان مدرن برخورد داشته اند، چنانچه مورد سؤال قرار بگيرند، اولين موردي را كه از منسون نقل خواهند كرد؛ نوع آرايش سر و صورت و نحوه ي لباس پوشيدن، راه رفتن و حتي وسائط نقليه ي مورد استفاده او، خواهد بود.

استفاده از آرايش هاي خاص و بسيار تند تهوع آور، از جمله ويژگي هاي ظاهري اين ستاره آمريكايي است.

اگرچه اين شيطان، ساخته ي نظام سلطه و استحاله ي فرهنگي آمريكاست فلسفه بافي هايي را نيز در خصوص ظاهر نامتعارفش ارائه كرده است، اما آنچه حقيقي به نظر مي رسد وجود بسياري از بيماري هاي رواني است كه درون وي به وجود آمده و اين گونه راه به جهان، خارج گشوده است.

البته اين ظواهر هماره با پس

زمينه اي تيره و وهم انگيز در حالي كه ارزش هاي انساني و اخلاقي در آنها به مسلخ برده مي شوند، به معرض نمايش گذاشته شده اند.

4. مطبوعات چهره ساز: تحقيقات درباره ي اين چهره موسيقي متاليكا نشان مي دهد نشريات مطرح آمريكا نقش به سزايي را در شهرت يافتن وي ايفا كرده اند.

شاخص ترين اين اقدامات را مي توان در اقدام نشريه ي «رولينيگ» در درج يك مصاحبه مفصل و تبليغاتي، به نفع منسون ياد كرد. نشريه ي رولينگ، توانست ضمن خبرسازي يكي از بالاترين امتيازات و بهره برداري را در فروش بيوگرافي منسون نصيب خود سازد. جالب توجه است اين اقدام زماني صورت مي پذيرد كه خشم مردم متوجه اقدامات هنجارشكنانه وي و سهل انگاري هاي دولت آمريكا در قبال او صورت گيرد.

رولينگ اين مصاحبه ي تريبوني را در اختيار وي قرار مي دهد تا به راحتي به تبليغ و رواج لااباگري و فلسفه ي پوچ خودش بپردازد.

5. كليپ ها: كليپ هاي منتشر شده از سوي مرلين منسون كه متأسفانه با كيفيت هاي بسيار بالا اكنون در كشور عزيزمان نيز به راحتي قابل دسترسي است، حاوي موارد انحرافي و ضداخلاقي فراواني است.

اين مجموعه ها از آن نظر قابل تأمل است كه دقيقاً به ترويج آموزه هاي صهيونيستي، مي پردازد. در اين تصاوير، شيطان موجودي قدرتمند و داراي گستره ي بسيار وسيعي است، شيطان در اين تصويرسازي ها، موجودي قدرتمند و حاكم مطلق بر تاريكي ها فرض مي شود. دائماً در اين تصاوير بر لزوم اتكاي انسان ها به شيطان به گونه هاي مستقيم و غيرمستقيم تأكيد مي شود. اين تأكيدات تا جايي پيش مي رود كه بينندگان پس از مدتي احساس مي كنند به جز تكيه بر شيطان، راه فراري ندارند و چاره اي جز اين نيست كه مغلوب او شوند. در عين حال سازندگان

كليپ ها كه به صورت حرفه اي محصول خود را تنظيم مي نمايند، مي كوشند تا تصاوير سياه نمايي شده اي را از انسان، جهان و مناسبات جاري در آن ارائه نمايند. آنها نيز در راستاي اهداف ترويج شيطان پرستي در جهان، قرار دارد. نكته ي هميشگي و تكراري در اين كليپ ها، رواج فحشاء به شيوه هاي خشن و وحشيانه است و جالب آن كه دولت هاي غربي كه جلسه هاي متعددي را در راستاي جلوگيري از خشونت عليه زنان برگزار مي نمايند، امروزه توليد كننده ي تصاويري هستند كه در آنها به بدترين شكل ممكن و با خشونت به انسان هاي مذكر و مؤنث تجاوز مي شود.

6. منسون و نمادها: توليد و استفاده از نمادهاي مختلف، از جمله اقدامات محوري گروه هاي شيطان پرستي به شمار مي آيد، در اين ميان نيز مرلين منسون خود دست به توليد نمادهاي ويژه اي زده است.

اين نمادها كه شامل انواع مختلفي نيز مي باشد، با چند هدف عمده طراحي شده اند:

الف: كسب منافع از طريق فروش محصولات كه نماد بر آنها درج شده است.

ب: رواج دادن و استفاده شعاري از نمادها در ترويج شيطان گرايي به شكل منسون.

ج: شناسايي افراد از سوي اين علائم و برقراري روابط خاص تشكيلاتي با آنان.

د؛ جلب توجه بيشتر و دريافت انعكاس بيروني.

گروه منسون:

افراد متفاوتي تاكنون در گروه كاري مرلين منسون حضور پيدا كرده اند و بنا بر دلايل مختلفي، موفق به ادامه ي فعاليت در اين گروه نشده اند.

البته منظور از گروه، نوازندگاني مي باشند كه به اجراي زنده در كارهاي او مي پردازند و اين افراد چنانچه كارايي خود را از دست دهند و يا آن چنان كه بايد ارزش هاي اخلاقي اين افراد را مورد توهين و لگدكوب نمودن قرار ندهند، فوراً با

فرد يا افراد بعدي كه در ليست انتظار براي شهرت قرار دارند، جايگزين مي شوند. اين افراد عبارتند از:

تويگي راميرز: «اوبيسيست» گروهيست كه در اواخر سال 1993 جايگزين «Gidget Gein» شد.

نام واقعي او «Jeordie White» است و اهل ايالت «Fort Lauderdale Florida» است.

قبل از آن «اوبيسيست» گروه «Amboog - A - Lard» بود كه سال ها قبل تورهاي خود را به همراه مرلين منسون، اجرا مي كردند.

پس از اين كه «تويگي راميرز» گروه را ترك كرد، گروه از هم پاشيد. در واقع او دست راست مرلين منسون بود.

جينر فيش: «او درامر» گروه است كه در سال 1994 جايگزين «Sara Lee Lucas» شد.

نام واقعي او «Kenny Wilson» است.

لقب او ماشين درام است كه به علت اجراهاي بي نقصش، اين لقب را به وي داده اند.

به همين دليل بود كه «سارا لي لوكاس» را در واقع با أُردنگي از گروه بيرون كردند و «جينر» جايگزين او شد.

او اهل «لاس وگاس» است.

Madonna Wayne Gacy او نوازندگي كيبورد گروه را بر عهده دارد. نام واقعي او «Stephen Bier» است.

روز تولد او شش مارچ است.

او جايگزين نوازنده ي كيبورد اوليه ي گروه يعني «Zsa Zsa Speck» شد.

لازم به ذكر است كه مادونا يك مهندس كامپيوتر است و قبل از پيوستن به گروه در دانشگاه فلوريدا تحصيل مي كرد. «JOhn» نام واقعي او «John Lowery» است.

او متولد سي جولاي 1971 است در سن شش سالگي شروع به نواختن گيتار كرد. او به واقع در سال 1989 خود را يك نوازنده ي حرفه اي گيتار يافت و از آن زمان با گروه هاي زيادي از جمله: Rrd Square Black، foSTted، Ryan Downe، Wilson Phillips، Night Rangers، Two، Ozzy Osbourne، Raven Payne، One Way،

Salt 'n' Pepperland، Lita Ford، Leah Andreone، David Lee Roth همكاري كرده و هم اكنون نيز گيتاريست مرلين است.

همان گونه كه تصاوير نشان مي دهد به لحاظ ظاهري نيز، اين افراد عمدتاً كم سن و سال و عميقاً تحت تأثير رئيس گروه قرار دارند؛ اما علي رغم همه ي تلاش هايشان توان رقابت با او را پيدا نمي كنند، زيرا به محض ورود به شهرت فوراً اخراج خواهند شد.

اين گروه در بسياري از خبرسازي ها همپاي منسون، وي را ياري مي كنند.

در حقيقت افراد گروه منسون بايد مانند قبيله شيطان كاملاً در اختيار او و تحت الشعاع چهره، رفتار و برنامه هاي او قرار گيرند تا بتوانند ادامه ي همكاري دهند.

1. منسون و رواج زنا با محارم:

حفظ حدود خانوادگي به عنوان محملي براي شكوفايي انسان و تعالي روحي، جسمي و معنوي تك تك اعضاي آن، عمدتاً در صدر آموزه هاي نجات بخش پروردگار عالم و مكتب انبياء مي باشد، مهم نيست كه از منظر مسيحيت آن را به نظاره بنشينيم؛ بلكه از ديدگاه يك مسلمان، آنچه مهم است حفظ نهاد خانواده است.

اما نحله هاي مختلف فاسد فكري غرب، در ساليان گذشته، تلاش هاي ويژه اي را براي ناامن كردن حريم خانواده ها و اعتقاد و وجدان انسان ها را پديد آوردند. در رواج زنا با محارم منسون در صدر آن قرار دارد. سال ها پيش وقتي نخستين اخبار مبني بر راه اندازي سايت هاي مروج شنيع جنسي خانوادگي به راه افتاد، ترس كشنده اي را در سطوح مختلف مطلعين دامن زد، اتفاقي كه به حمدالله و با نفوذ كلان انديشه ي اسلامي در سطوح مختلف جامعه ي ايراني مطرود ماند. اگر چه گروهي نيز در اين بين به اشكال مختلف جذب اين آموزه هاي بسيار فاسد

شدند؛ اما مطالب فجيعي در ترويج روابط خلاف اخلاق في مابين «پدر و دختر، پدر و پسر، مادر و فرزند، برادر، خواهر و …» در جمع وسيع سايت هاي هوادار مرلين منسون مطرح است كه باعث شگفتي جوانان به او شده است.

امروزه نيز همين متون غيراخلاقي با استفاده از «بلوتوث» مبادله مي شود كه عنوان آن «دندان آبي» مي باشد.

شيوه ي انتقال مفاهيم شيطاني كه مرلين منسون به عنوان مروج گستاخ آن در سراسر جهان شهرت يافت، عمدتاً با تنظيم داستان هاي اروتيك و تصاوير ساختگي از نقاط مختلف دنيا دنبال مي شد.

نحوه ي ورود منسون به ايران: بديهيست يكي از نكات مهم در تحليل چيستي چگونگي و چرايي معضلات فرهنگي، بررسي نحوه ي ورود اين جريانات به جوامع، هدف اصلي مي باشد كه در مطالب بعدي به شرح يافته هاي علمي، پرداخته مي شود:

1. تلويزيون هاي ماهواره اي: طي ساليان گذشته ورود پديده ي آسيب زاي بهره برداري بدون قاعده و غيرمجاز از تجهيزات دريافت ماهواره اي، اثرات غيرقابل جبراني را در سطح خانواده هاي ايراني به همراه داشته است.

مديران خانواده هايي كه با هوشياري و آگاهي به مضرات «بمب هاي ساعتي» آگاهي يافتند، بدون درنگ و حتي از دست دادن دقايقي، اين محموله هاي انفجاري را به بيرون از منازل شان پرتاب كردند، تا ديگر اعضاي عزيز خانواده هايشان قرباني اين انفجارهاي اخلاقي و اجتماعي نشوند. گروهي نيز با كم اطلاعي و بي توجهي همچنان بر استفاده از امواج مسموم اصرار ورزيده و به همين سبب است كه منسون و تبعات فكري و گروهي وي به عنوان يك معضل از طريق اين شبكه ها به خاك ايران اسلامي راه يافتند.

2. اينترنت: حضور اينترنت در كشورهاي مختلف جهان در بسياري موارد توانست، امور دريافت فايل هاي متني، صوتي

و تصويري را تسهيل نمايد. بديهيست جريانات مخرب نظير «شيطان گرايان» نيز از اين فرصت استفاده كرده و عقايد خود را به اين شبكه اطلاع رساني بدون مرز وارد ساختند. گروه هايي تحت عنوان هوادار در پوشش وبلاگ نويس و در حمايت از منسون به قلم فرسايي و توليد محتوا پرداختند كه سهم به سزايي در انتشار نحله ي باطل وي، بر عهده دارند.

3. بازگشت گان از غرب: همزمان با ورود بيماري هاي مهلك و خطرناكي مانند:

«ايدز» و «هپاتيت» از برخي بازگشت گان غرب، بيماري هاي روحي و رواني عديده اي نيز، از جامعه ي مسموم غربي به سرزمين هاي اسلامي، علي الخصوص ايران اسلامي راه يافت. طبيعيست انسان هايي كه در فضاي پاك و نسبتاً سالم داخل كشور رشد كرده اند نمي توانند به راحتي پذيراي اين چنين رهاوردهايي باشند. لكن شيفتگي تاريخي رايج در تعامل با بازگشت گان از غرب، باعث برقراري پيوند و سرايت هواداري و يا بهره برداري از آثار اين ميليارد هاليوودي در ايران شد.

4. تكثير محصولات در كلوپ ها: اصناف ارائه كننده ي خدمات فروش و تكثير محصولات رايانه اي و فيلم طي سال هاي گذشته عمدتاً به صورت غيرقانوني مبادرت به توزيع لوح هاي فشرده با مضاميني مختلف اقدام كرده اند.

در اين ميان چنانچه يك محصول حاوي موارد غيراخلاقي و مخرب باشد، نيز به سرعت در جامعه و با هزينه ي بسيار اندكي، رواج پيدا مي كند.

اقدام مؤثر نيروي انتظامي، توانسته است اثرات مثبتي را در جلوگيري از انتشار اين محصولات منحرف كننده به همراه داشته باشد، اما اين مبارزه بايد ادامه داشته باشد تا سلامت جامعه حفظ شود. كليپ ها و فايل هاي صوتي مرلين كه از طرق مختلف ضبط و توزيع شده بود، از سوي برخي

از ويدئوكلوپ ها (كه اغلب فاقد مجوز فعاليت نيز مي باشند)، بدون آن كه مالكين آنها حداقل اطلاعي از محتواي آموزه هايي كه انتشار مي دهند داشته باشند، به سرعت منتشر و در سطح هر منطقه صدها نسخه كه 99٪ آنها نيز كپي بود، در دسترس جوانان قرار گرفت و بدين ترتيب به شكل گيري جريان گروه هاي شيطان پرستي كمك كرد.

5. مطبوعات و سايت ها: برخي از مطبوعات كشور، علي الخصوص آن گروهي كه با عنوان «مطبوعات زرد» شناخته مي شوند با اهدافي به اصطلاح روشنگرانه، اما در حقيقت تبليغي، به معرفي شخصيت فرد مزبور (مرلين منسون) پرداختند. در كنار اقدامات نشريات زرد، عملكرد سايت هاي خبري فرهنگي نيز كه ظرافت هاي لازم را در خصوص رويارويي با اين الگوي فاسد مراعات نكردند، قابل توجه مي باشد.

6. گروه هاي متاليكا: سبك موسيقي منسون يكي از انواع سبك متال مي باشد.

(مانند انواع و اقسام گرايش هاي شيطان پرستان) اين فرد در سايه ي رواج گروه هاي متال در جامعه ي اسلامي ايران شناخته شد.

گروه هايي كه با سهل انگاري برخي از مسؤولان فرهنگي كشور به ابعاد كمي و كيفي فعاليت هاي خود افزودند. طبيعيست كه در ميان جمعي كه داراي سبك مشترك مي باشند، فرد الهام بخش، آن فرديست كه داراي شهرت بيشتر مي باشد.

فعاليت اين گروه هاي موسيقي در ايران از سويي باعث ورود و رواج هر چه بيشتر مرلين منسون و آثارش به ايران شد و از ديگر سو باعث شهرت بيشتر وي در جمع قشر جوان و دين گريز كشور، گرديد. استمرار حضور: در اين مرحله به علل و عواملي كه همچنان بر حضور اين عنصر شيطان پرستي و آموزه هايش در ايران استمرار مي بخشد، خواهيم پرداخت:

1. همسويي با جهان:

اغلب كشورهاي جهان و علي

الخصوص آن بخش هايي كه تحت سلطه ي فرهنگي غرب قرار گرفته اند از انواع زجرآور خلأ فرهنگي، در عذابند. نداشتن الگوي مناسب، كمبود اميد در آينده، افزايش ميل به پوچ گرايي و … در سطح كشورهاي جهان، همگي دست به دست هم داده و حضور عناصري همچون امثال منسون را توجيه مي كند.

عناصري كه دستاورد عمده ي تحرك آنها، رواج رذايل اخلاقي در بدترين صور آنها مي باشد.

منظر ديگري كه قابل تأمل است، تحت تأثير قرار دادن تصنعي جهان از مفهوم يك جانبه گرايانه «جهاني سازي» است.

بديهيست كه اولين مرزهايي كه در جهاني سازي عملاً برداشته مي شود، مسائل فرهنگي كشورها و آنان است.

بر اساس اين قاعده مرزهاي فرهنگي كشورها به سرعت و با حضور عناصر شيطاني مانند منسون درنورديده مي شود و اينان با جاذبه هاي حيواني درصدد فائق آمدن بر فرهنگ هاي اصيل بومي و محلي هستند.

2. حركت مطبوعات: مطبوعات از ديرباز تاكنون، نقش هاي ويژه اي را در چهره سازي ها، ايفاء نموده اند و اين روند و روال همچنان ادامه دارد. نحوه ي پرداختن و نقد غيراصولي به يك چهره ي مخرب، مي تواند به رشد هرچه بيشتر آن كمك نمايد. همچنين گفتني است كه برخي از نشريات داخلي، تحت تأثير فضاي بين المللي و با استفاده از متون ترجمه مورد علاقه ي هواداران منسون، با او آشنا شده و از وي تصاويري مثبت ارائه كرده اند كه ماحصل، آن تبليغ چهره ي شيطاني منسون است.

استفاده از عناصر «سلطان موسيقي»، «نوآور»، «بديع» و … در معرفي آثار و شخصيت اين چهره ي هاليوودي از مظاهر بيروني اين عملكرد ناصواب و تأثير آن بر ماندگاري چهره مذكور در سطوح مختلف جامعه مي باشد.

3 وبلاگ نويسان:

وجود بيش از دو ميليون وبلاگ فارسي زبان شناسايي

شده در كشور، نمايانگر اين نكته مهم است كه اين وبلاگ ها از هر دري سخن مي گويند بستر مناسب را براي شيوع انحرافات در جامعه فراهم مي آورند وبلاگ هاي مرتبط با موضوع، در چند محور عمده ي ذيل، به تحرك مي پردازند:

1، 3. ترويج اشعار منسون.

2، 3. چهره سازي و قهرمان پردازي از اين هنرپيشه ابتذال گراي غربي.

3، 3. انتشار داستان هاي محرك جنسي.

4، 3. انتشار تصاوير و كليپ هاي منسون در كيفيت ها و تعداد مختلف.

5، 3، عرضه و فروش محصولات توليد شده از سوي گروه منسون با شيوه هاي مختلف.

6، 3. اعلام برنامه ي كنسرت هاي منسون به صورت منظم.

7، 3. ترويج فحشاء و انواع آن.

8، 3. معرفي گروه هاي موسيقي راك و متال در سراسر ايران و جهان و اعلام برنامه و تبليغ براي اين دست گروه ها.

9، 3. رواج و تبليغ انواع گروه هاي شيطان پرستي و شيطان گرايي.

10، 3. رواج نمادها و سمبل هاي منسون و ساير جريانات شيطان پرستي.

4. شكل گيري هواداران:

شكل گيري هواداران و به تعبير بهتر، گروه هاي كوچك و بدون سازمان هواداران مرلين منسون را مي توان در فاصله ي زماني ده سال پيش تاكنون، در ايران جستجو كرد. اين گروه ها عموماً در مهماني هاي شبانه و «چت روم»هاي تازه وارد اينترنت، سازماندهي و به صورت پراكنده و بسيار كم اثر ساماندهي شدند. هواداراني كه اغلب با پوشيدن انواع خاصي از البسه مورد استفاده منسون و انجام آرايش هاي نامتعارف، به روي صورت و موهايشان، مورد شناسايي سايرين قرار مي گيرند. همچنين عمده ترين شيوه ي دعوت ايشان به محافل از طريق روابط اينترنتي و پست الكترونيك انجام مي پذيرد، زيرا از نظر اين گروه افراد، مطمئن ترين روش مي باشد.

نيز بايد افزود رفتار گروهي اين گونه از شيطان پرستان تازه

وارد، انعكاس دقيقيست با «شيطان»؛ الگويي كه از سوي ايشان براي پيروي برگزيده مي شود، اما پس از مدت كوتاهي امكان تغيير رويه و اعمال تغييراتي در رفتار آنان وجود دارد.

محافل شبانه:

پديده ي آسيب زاي محافل خاص شبانه كه از آن با عنوان «پارتي» استفاده مي شود، در فرايندي نزولي، اشكال انحراف شديدتري را هر سال نسبت به سال هاي گذشته، طي مي نمايد. بديهيست كه اين محافل نياز به كالاهاي قابل مصرف و جذاب دارند و از سوي ديگر، خرده فرهنگ ها و ضد فرهنگ هايي را براي جمع مخاطبان و مدعوين، توليد مي نمايد. جذابيت هاي مجازي مرلين منسون (شامل ظاهر، اشعار، ريتم و تنوع موسيقي مورد استفاده و …) مي تواند همچون پديده اي كارآمد، در اختيار اين محافل مسموم، قرار بگيرد.

طبيعيست پس از طي مدتي اين موسيقي، به علاقه مندي و در نهايت تأثيرپذيري مخاطبانش، بدل مي شود. گروه هاي متاليكا: بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد، اغلب افرادي كه داخل كشور علاقه به فراگيري سبك متاليكا دارند، پس از مدتي به دليل شهرت و حضور برخي از عناصر حرفه اي در گروه منسون، علاقه مند به آثار وي مي شوند. حتي اگر اين علاقه مندي كاملاً از زاويه اي حرفه اي شكل بگيرد، در هر حال نوعي از هواداري را به همراه خواهد داشت. اين زاويه از هواداري بر آثار، تفكر و ظواهر فعالان گروه هاي موسيقي متاليكا در ايران اثراتي را به همراه داشته است كه كاملاً قابل مشاهده است.

گروه هاي متاليكاي بازار و حاشيه هاي غيرحرفه اي، كساني هستند كه كمك شايان توجهي را به برجسته تر شدن نقش و اثر عناصر حرفه اي و مطرح، مانند منسون مي نمايند. علاقه مندان به راك: با توجه به اين سبك موسيقي و آثار منسون آميخته اي از

انواع متاليكا و راك است، علاقه مندان به موسيقي راك نيز، طبيعتاً جذب وي مي شوند. اين ارتباط را مي توان در آراء و نظريات افرادي مشاهده كرد كه موسيقي راك را به عنوان سبك دلخواه انتخاب مي نمايند. انجمن هاي ياهو …: كلوپ ياهو … فضايي رايگان است كه افراد با عضويت و ورود در آن از امكانات رايگان براي گفتگو، تبادل اطلاعات و دريافت فضاي رايگان جهت وبلاگ نويسي بهره مند مي شوند. انواع و اقسام روابط ناهنجاري در بين گروه هاي مختلف جوانان كه در اين مجموعه عضويت دارند، قابل بررسي است.

يكي از اين ابتلائات موضوع «شيطان پرستي» است كه طبق بررسي هاي به عمل آمده، اولين محيطيست كه پذيراي گروه هاي ايراني بوده است.

تصاوير، دست نوشته ها و لينك هاي موجود در صفحات شخصي شيطان گرايان در سايت ياهو … بستر مناسبي را براي شيوع هواداري از شيطان پرستي و چهره هاي شاخص آن را فراهم آورده است.

اعضايي كه در سايت مذكور هوادار منسون و شيطان پرستي هستند، اغلب به جاي تصاوير شخصي از انواع عكس هاي منسون استفاده مي نمايند و خود را با علائم و نمادهايي كه در بخش اول به آنها پرداخته شد، معرفي مي نمايند. دركنار تصاوير اين افراد از مذكر و مؤنث عموماً با ظواهري زننده و نامناسب و بعضاً مستهجن، قابل مشاهده است.

از اين محيط براي گفتگو، اعلام قرار مهماني هاي فاسد شبانه و انتشار عقايد جنون آميز و شيطاني خوانندگان راك و متاليكا بهره برداري مي شود. به طور مثال يكي از اعضاي سايت ياهو … مي نويسد:

1. اين كه مردم فكر مي كنند كتاب مقدس خود خداست و خدا رو توي صفحات اون زنداني مي كنن و مرلين مي خواد با اين كار مردم

رو بيدار كنه.

2. اين كه مرلين منسون كتاب مقدس رو مساوي خدا مي دونه و با پاره كردن اون قصد مخالفت با خدا رو داره، همون طور كه ديدين خط مشي فكري مرلين مشخص نيست و نمي شه قضاوت قاطعي مبني بر خوبي يا بدي اون ارائه داد. كلاً منسون خيلي از درون مايه هاي سكسي استفاده مي كنه و اين اصلاً در شأن سبكي مثل متال نيست. من از اين تعجب مي كنم كه چرا منسون تا حالا جايزه گرمي نبرده … شايد فقط چون كه آدم كثيفي به نظر مي رسه. البته متال سبك عقيده هاست و بر اساس تعاليم متال هر كس بايد به نحوه ي دلخواهش زندگي كنه به شرطي كه به بقيه آسيبي نرسونه.

به هر حال مرلين منسون چه خوب چه بد و چه زيبا يا زشت حرف هايي براي گفتن داره كه شايد امثال من و شما به درستي اونا اعتراف كنيم. لازم مي بينم كه به شرح يكي از كليپ هاي مرلين منسون به نام The Nobodies بپردازم.

اين آهنگ در واقع چكيده ي حرفاييه كه در بالا براتون نوشتم و زندگي مرلين رو بيان مي كنه. نه تنها مرلين … بلكه همه ي ما انسان ها … در ابتداي كليپ صحنه هاي از دست منسون هست كه با عجله در جستجوي چيزيه. به طوري كه با حالتي هيستريايي مي لرزه و اين بيانگر زندگي يك انسانه. انساني كه از روز اولي كه به دنيا مياد مبارزه مي كنه و در جستجوي خوشبختي و راحتي و شكم سير آن قدر خودش رو عصبي و خسته مي كنه كه تا سرحد مرگ پيش مي ره. فضاي آهنگ در اين لحظات بسيار غمگينه و با صدايي حزن آلود از ملوديكا

تلفيق شده. هنگامي كه منسون در صحنه هاي پاياني از قبر در مياد چند نفري كه در جاي ديگري با لباس سفيد ايستاده اند دست او را مي بوسند. در واقع با اين كار مي خواد اين پيام رو برسونه:

تا كه بوديم نبوديم كسي

كشت ما را غم بي همنفسي

تا كه خفتيم همه بيدار شدند

تا كه مرديم همه يار شدند.».

5. كلوپ ها در سايت … سايت گفتگوي … پس از فيلترينگ سايت …، در ايران تشكيل شده و با حضور چند نفر از دوستان قديمي محيطهاي اينترنتي و با همان فرهنگ حاكم بر … تشكيل شد.

اين سايت هم اكنون مدعيست كه خدمات كلاني را در اختيار جمعيت گسترده اي از كاربران اينترنتي ايران قرار مي دهد. با ذكر اين نكته كه بررسي عملكرد اين سايت در خور بررسي هاي بيشتريست به روند و روال شكل گيري و گسترش هواداران شيطان پرستي در اين سايت مي پردازيم. طبق آمار موجود در بيش از 1000 عضو در كلوپ هاي فرعي شيطان پرستي و مرلين منسون اين سايت به گفتگو، برقراري ارتباط حضوري، شركت در برنامه هاي مختلف و جابجايي فايل هاي صوتي و تصويري اشتغال دارند. نكته ي بسيار حائز اهميت، وضعيت سني كاربران مي باشد.

بررسي انجام شده بر روي يك گروه 16 نفري نشان مي دهد كه بزرگترين افراد، متولد سال 1364 و كوچك ترين آنها متولد 1369 مي باشد.

هفتاد درصد اعضاي اين گروه مورد بررسي قرار گرفته، نيز بعد از سال 1366 متولد شده اند و اين هشداري جديست براي مسؤولين محترم فعال در حوزه ي فرهنگ؛ يعني رسيدن سن تمايل به جريان هاي شيطان پرستي كمتر از 20 سال است و اين قطعاً نگران كننده است.

آشنايي با كتب و عبادتگاه شيطان پرستان

انجيل شيطاني كتابيست كه شيطان پرستان از آن براي

عبادت و دعاهاي خود به كار مي گيرند. اين كتاب شامل كلمات عبري، يوناني و انگليسي است.

معناي دقيق بعضي از اين كلمات هنوز كشف نشده است.

بسياري از دعاهاي اين كتاب بر خلاف دعاهاي مسيحيت و كتاب انجيل است.

كليساي شيطان بر اين عقيده است كه رفتارهاي عاطفي مانند طمع و شهوت و نفرت، غريزه هاي طبيعي هستند و سركوب كردن اين احساسات كاري كاملاً نادرست است.

كتاب مقدس آنها، فلسفه ي «آنتوان لاوي» مؤسس كليساي شيطان را توصيف مي كند.

كتاب معروف شيطان پرستان، «انجيل» نام دارد كه شامل 4 بخش است:

1. كتاب شيطان

2. كتاب لوسيفر

3. كتاب بليل

4. كتاب لوتيان در ذيل به برخي از قسمت هاي كتاب اشاره مي شود:

به نام خداي بزرگ ما شيطان، بر شما فرمان مي دهم كه از دنياي سياه بيرون آييد. شيطان، جام باده لذت را بردار. اين جام، پر از اكسير زندگيست و آن را با نيروي جادوي سياه انباشته كن. اين نيرو در سراسر عالم كائنات وجود دارد. آمين، اي دوست و همدم شب، تو از صداي سگ ها و ريختن خون شاد مي شوي. تو در ميان سايه هاي عبور مي گردي. تو تشنه ي خون هستي و بشر را تهديد مي كني.

معرفي كشورهاي داراي گروه هاي شيطان پرستي:

1. انگليس: به اعتقاد كارشناسان، در حال حاضر بيش از هزار فرقه ي فعال در انگليس وجود دارد كه شهرت آنها از طريق اينترنت رواج يافته است.

آنها از طريق سايت هاي اينترنتي معروف به «سايت هاي خودياري» براي ترك سيگار، كم كردن وزن بدن، ديدار و پيدا كردن يك دوست يا شريك زندگي، يا شركت در بازار بورس براي جذب و به دام انداختن جوانان، مهارت پيدا مي كنند.

تبليغ كنندگان و عضوگيرندگان اين فرقه ها، در كالج ها و كمپ هاي دانشگاهي

هم فعال هستند.

دبير كلّ مركز اطلاعات فرقه اي مستقل در لندن مي گويد:

مطمئناً، اينترنت باعث مي شود تا تعداد بيشتري از جوانان، قادر باشند به حيطه ي چنين پديده هايي وارد شوند؛ بدون آنكه تشخيص دهند خود را به كجا كشانده و وارد چه محيط ناشناخته اي مي شوند.

2. مصر: رهبر اين گروه، جواني به نام «عمادالدّين حمدي» است كه به خدمتگزار شيطان لقب گرفته است.

او در جريان بازجويي تأكيد كرده است كه بارها توانسته شيطان را فرا خوانده و با او به گفتگو بپردازد. اعضاي اين گروه، به گورستان هاي قاهره مي رفتند و اجساد مردگان را از قبرها بيرون مي آوردند و صليب شكسته و ستاره شش پر داوودي و ستاره پنج پر را در جسد مرده فرو مي كردند؛ همچنين، قرباني هايي براي شيطان تقديم مي كردند.

آنها خون حيوانات قرباني شده را به صورت و دسته اي خود مي ماليدند تا شيطان از آنها راضي شود. سپس نسخه اي از قرآن مجيد را پاره پاره مي كردند.

اسناد و اطلاعات قابل اعتماد، نشان مي دهد كه صهيونيست ها در پيدايش گروه منحرف شيطان پرستي، نقش مؤثري داشته اند.

«سالم قارش» خواننده موسيقي «بث متال» كه در بين اعضاي اين گروه از بهترين خوانندگان محسوب مي شود، اقدام به خواندن سوره حشر با آهنگ كرد.

3. آلمان: شبكه ي خبري بي بي سي، تعداد شيطان پرستان آلماني را بين 5 تا 8 هزار نفر ذكر مي كند.

اين گروه، عموماً از ستار هاي پنج ضلعي و صليب هاي شكسته استفاده مي كنند.

سه نوجوان آلماني كه گفته مي شود جزء گروه هاي شيطان پرست بوده اند، از روي يك پل به پايين پريدند و خودكشي كردند.

اين اولين بار نيست كه پل 78 متري «گلتس اشتهال» در ريشن باخ بلندترين پل آجري جهان، شاهد چنين خودكشي هايي بوده است.

علامت

«اس اس» و سمبل هاي ارتش نازي آلمان نيز از علائم اين گروه از شيطان پرستان آلمان است.

4. ايران (تهران): راز خانه ي شيطان پرستان كه در آن شش جوان شرور به اغفال دختران و پسران مي پرداختند، از سوي مأموران مبارزه با مفاسد اجتماعي تهران آشكار شد؛ اين افراد در مجالس مختلف و پارتي هاي شبانه شركت مي كردند و به تبليغ فرقه ي خود مي پرداختند.

آشنايي با برخي نمادها و علائم شيطان پرستان

1. پنج ضلعي وارونه: نشانه ي ستاره صبح، نامي كه به شيطان تعلّق دارد. اين علامت در مراسم مخفيانه ي جادوگري براي احضار ارواح شيطاني استفاده مي شود. اين علامت را شيطان پرستان، با دو ضلع در بالا و ملحدان با يك ضلع در بالا استفاده مي كنند.

در هر حال اين علامت، نشانه ي شيطان است.

2. ديو يا بافومت (baphomet): علامت شيطان پرستي يا خداي شيطاني و همچنين سمبل شيطان است.

ممكن است اين علامت به شكل جواهرات ديده شود.

3. 666: يك سبمل با عنوان «شماره تلفن شيطان» توسط گروه هاي هاي هوي متال وارد ايران اسلامي شده، اما در حقيقت علامت انسان و نشانه ي جانور در ميان شيطان پرستان تلقي مي شود. قابل ذكر است كه از سال هاي پيش تاكنون اين عدد با اشكال مختلف بر روي ديوارهاي شهرهاي بزرگ كشور، مشاهده مي شد.

4. چشمي كه به همه جا مي نگرد (All Seeing Eye): چشم، در برخي نمادهاي روشنفكري نيز به كار مي رود؛ اما شيطان پرستان، اعتقاد دارند چشم در بالاي هرم «چشم شيطان» است و «برهمه جا نظارت و اشراف دارد».

اين علامت، در پيشگويي، جادوگري، نفرين گري و كنترل هاي مخصوص جادوگري، مورد استفاده قرار مي گيرد.

گفتني است اين نماد، بر روي دلار آمريكايي به كار رفته است.

5. صليب

وارونه (Upside Down Cross): اين نماد، حكايت از «وارونه شدن مسيحيت دارد» و عمدتاً استهزاء و سخره گرفتن اين دين است.

صليب وارونه، در گردن بندهاي بسياري مشاهده شده و خواننده هاي راك، انواع مختلف آن را به همراه دارند.

6. سر بُز (Goat Head): بزشاخدار، بزمندس mendes ( همان ba al بعل خداي باروَري مصرباستان)، بافومت، خداي جادو، scapegoat (بز طليعه يا قرباني)، اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي مسخره كردن مسيح است، زيرا گفته مي شود كه مسيح، مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد.

علائم و مظاهري همچون: خفاش، مار، عقرب، عنكبوت، شغال، كلاغ، بزوحشي، جمجمه و استخوان، شمشير خون آلود، صليب و هلال وارونه، ستاره پنج پر و شش پر، صورتك هاي شيطاني، غول و جن، جارو و عصا، رنگ هايي چون سياه، قرمز و آبي روشن، اعدادي چون 6 و 666، اشكالي مثل مثلث و دايره هاي ناقص و …، سمبل ها و نمادهاي شيطاني فرقه ي شيطان پرستي را تبليغ و ترويج مي كنند.

نبايد به سادگي از كنار اين نمادها گذشت؛ زيرا ده ها سال است كه غرب، در لواي همين علائم و نشانه ها، فرهنگ خود را به ساير نقاط جهان ارائه مي دهد. متأسفانه، بسياري از توليدكنندگان محصولات فرهنگي هم به توسعه ي اين نمادها، كمك شاياني مي كنند و اين سمبل ها و تفكرات خطرناك و ضد خدا را رواج مي دهند. تبليغات سياسي شيطان پرستان ازجمله تبليغات سياسي شيطان پرستان، دست شيطان يا (كرونوتي در ايتاليايي) به معناي حكومت شيطان است.

اين علامت جهاني، از سوي سياستمداران، افراد مشهور و گروه هاي هوي متال، براي اظهار وفاداري به نيروهاي شيطاني مورد استفاده قرار مي گيرد و علامت بصري به معناي سلام شيطان است.

دست شيطان، براي

(بوش و كلينتون) بسيار آشنا است.

لورا بوش و جرج بوش هر دو در هنگام آغاز روز دوم رياست جمهوري در 20 ژوئيه سال 2005، اين علامت را به كار بردند. دست شيطان، نشان خداي شاخدار و يك علامت سري جهاني است.

ريشه ي پيدايش اين مذهب جعلي همچون بسياري از مذاهب جلي ديگر در انديشه ي صهيونيزم وجود دارد.

شيطان پرستي (مانند بهايي گري)، فرقه اي بسيار مهجور و ضعيف و عقب مانده بود كه صدها سال پيش از اين، متروك و از ذهن ها خارج شده بود و شايد پيروان آن، از حدّ انگشتان دست نيز فراتر نمي رفت، اما زماني كه جوان غربي (اينك شرقي)، هيچ انديشه اي به جز اوهام شاعرانه و خيالات واهي نداشت، صهيونيسم با ارائه ي مذهب ظاهراً جديد شيطان پرستي به كمك او آمد و گفت حال كه خدا به تو ظلم كرده است، تو نيز انتقام بگير!! سياست اسرائيل: رژيم اشغالگر قدس كه سلامت اخلاقي و روحي و رواني انسان ها را همواره به منزله ي تهديدي جدي براي منافع ملّي خود مي بيند، در اقداماتي گوناگون و پي در پي، مبادرت به ساخت جريان هاي مسموم فرهنگي نموده و اين جريانات مسموم را به رگ هاي حياتي جوامع از طريق جاذبه اي مجازي، تزريق مي نمايد.

دريك نگاه جامع ارتباط رژيم صهيونسيتي و نقش آن در سازماندهي گروه هاي شيطان پرست، در محورهاي ذيل قابل اشاره مي باشد:

الف) اين گروه ها به لحاظ فلسفه ي اوليه و بسترهاي معرفتي، دامنه ي وسيعي از ارتباط با اين رژيم داشته و خواهند داشت.

ب) گروه هاي مختلف شيطاني توسط دو سازمان عمده جاسوسي يعني «سيا» و «موساد»، سازماندهي، هدايت و تغذيه مي شوند.

ج) بودجه، نظارت، پشتيباني و … شيطان پرستان فعال در

جمهوري اسلامي ايران به صورت مستقيم توسط سازمان موساد تأمين شده و اين سلسله اقدامات، با اهداف امنيتي دنبال مي شود.

د) رژيم صهيونيستي از اعضاي گروه ها براي مقاصد شوم سياسي و جاسوسي بهره مي برد، به گونه اي كه خشونت بارترين اعمال به دست اين گروه ها واگذار مي شود.

با مرور اجمالي «اسناد و مكتوبات و اعمال صهيونيست ها»، به سهولت مي توان دريافت كه صهيونيست بين الملل به هدفي كمتر از تصاحب كامل دنيا و تشكيل حكومت واحد جهاني نمي انديشد و براي نيل به اين مقصود، ترويج خرافات ديني را به عنوان يكي از راهكارهاي اساسي خود برگزيده است.

سوء استفاده از برخي فرازهاي تحريف شده كتاب تورات و انجيل و ترويج اين خرافات از طريق فيلم هاي سينمايي از همان آغاز در دستور كار صهيونيسم بين الملل قرار داشته و همين امر، حجم گسترده اي از فيلم هاي ظاهراً ديني (ولي در باطن خرافي) را در تاريخ سينماي جهان پديد آورده است.

صهيونيزم با صرف مبالغ هنگفت و با در خدمت گرفتن هنرپيشگان، خوانندگان، نوازندگان، مجلات، روزنامه ها، كاباره ها و … درصدد پر كردن خلأ روحي و معنوي جوانان غرب و به تبع آن شرق، برآمده است.

منبع:

نشريه قدر، شماره 22 برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

آسيب، تهديد، فرصت و راه كارهاي پيشگيري و مهار

1. آسيب ها:

رواج فرهنگ ضديت با ارزش هاي انساني و بشري. رواج فرهنگ ضديت با دين و اركان آن. جعل تاريخ قيام و حركت پيامبران و نقش شيطان در انحرافات جامعه ي بشري. ترويج فحشا و بي بند و باري و انواع اعتياد به مواد مخدر شيميايي و الكل. ترويج فرهنگ لاابالي گري و گريز از فعاليت هاي سازنده فردي و اجتماعي. شيوع يافتن فرهنگ كلامي مبتذل فاقد عنصر اخلاق. انتشار آموزه هاي اساطيري ناقص و

بدون استناد تاريخي و علمي از ساير فرهنگ ها. حساسيت زدايي از فحاشي و هتك حرمت نسبت به نظام اسلامي. سياه نمايي و ترويج نيهليسم (پوچ گرايي) به صورت گسترده

2. تهديدات: شيطان پرستي به مثابه يك تهديد:

با توجه به اين كه جوانان و مردم كشور ما از جهت اعتقادي و نگرش هاي ديني منافع استكبار را مورد هدف قرار داده اند، دشمن براي ضربه زدن به كشور، مردم و خصوصاً جوانان سعي در گسترش شيطان پرستي دارد. لذا در اين بخش به تبيين ابعاد تهديدآميز گروه هاي شيطان پرست مي پردازيم.

1. همكاري هاي جاسوسي: با توجه به اين كه در چهار كشور «آنگلوساكسون»، مكان هاي مقدس شيطان پرستان با نام «كليساي شيطان» واقع شده است و در همين كشورها نيز، بنا به دلايل سياسي از گروه هاي ناهنجار اجتماعي و سياسي مهاجر و مسافر، بهره برداري جاسوسي مي شود. لازم است كه به صورت ويژه به همكاري هاي جاسوسي عناصر مربوطه، اشاره داشت.

2. جرائم باندي:

در جهان كنوني، جرايم در دو دسته بندي كلي، يعني: «جرايم فردي و غيرسازماني و جرايم باندي يا سازماندهي شده»، ارزيابي و تحليل مي شوند. مصاديق جرايم باندي يا سازماني بمب گذاري، اقدام براي ترور، قاچاق مواد مخدر علي الخصوص مواد مخدر شيميايي، راه اندازي مراكز فساد و … مي باشد كه طبق تحقيقات به عمل آمده شيطان پرستان با تمامي جرايم مذكور، ارتباط داشته و عمدتاً از طريق مشاركت در آنها، بودجه هايي را دريافت مي نمايند.

3. روابط سازماني:

روابط سازماني، در ادامه جرايم سازماني و بلكه به عنوان عامل زيربنايي بر آن تعريف مي شود. از سوي ديگر، ايجاد برخي ناامني هاي عمومي و اجتماعي، در اثر عنصر روابط سازماني، جهت مي يابد. البته نگاهي جامع تر به

ساير بخش هاي مورد اشاره در پژوهش مي تواند هرچه بيشتر گوياي اين مطلب باشد، لكن تأكيد بر اين نكته ضروريست كه اعضاي اين گروه ها عميقاً سازمان گرا و سازمان محور مي باشند.

4. ارتباط خارجي: شيطان پرستان در چهار كشور آنگلوساكسون، يونان و رژيم صهيونيستي داراي تشكيلات سازماني، اماكن مقدس و … مي باشند كه زمينه ساز ارتباطات مختلف از مجراهاي گوناگون را براي ايشان فراهم مي آورد. حجم روابط به خودي خود مي تواند منشأ تهديدات امنيتي متعددي براي كشورهاي اسلامي به خصوص نظام اسلامي باشد.

همچنين نبايد از نظر دور داشت، بقاء و استمرار فعاليت اين گونه گروه ها، به لحاظ ماهيت و اهداف عميقاً نياز به روابط با خارج از كشور دارد. در اين به اره، بايد عنايت ويژه اي نيز به ارتباط اين افراد با خانواده هايشان در ساير كشورها علي الخصوص كشورهاي آمريكايي و اروپايي داشت.

5. سرقت:

اغلب جواناني كه به شيطان پرستان مي پيوندند حتي چنان چه از خانواده هاي ثروتمند نيز باشند، از اعضاء مطرود خانواده به حساب مي آيند؛ لذا حضور ايشان در جمع گروه اجتماعي مي تواند زمينه جرايمي همچون سرقت، براي تأمين منابع مالي فراهم آورد كه اين سرقت ها در ابعاد مسلحانه طبيعتاً تهديدي براي امنيت اجتماعي به شمار مي آيد. در اين خصوص مجدداً تأكيد مي شود كه هر گونه دامن زدن به فساد چون از باورهاي شيطان گرايان مي باشد.

بديهيست كه بخشي از اين مفاسد نيز در پوشش سرقت هاي متعدد انجام مي پذيرد، بايد در نظر داشت كه سرقت نيز عامليست براي نزديكي به شيطان.

6. تجاوز جنسي:

در جمع شيطان پرستان، اصولاً تجاوز جنسي يك ارزش و شرط ورود و استمرار حضور در گروه به حساب مي آيد. اين تجاوزها كه عمدتاً با قتل،

تجاوز به همجنسان و كودكان نيز همراه است، عنصر اصلي ايراد خسارت و انتقام گيري از فرد متجاوز جنسي است.

تصور شيوع يافتن اين ضد فرهنگ مخرب نيز مي تواند مرزهاي امنيت اخلاقي را در جامعه درنوردد. تجاوز جنسي از ضدارزش هاي تبليغي اين گونه گروه هاست كه دائماً با ساخت نماهنگ، تنظيم آلبوم هاي موسيقي، ترويج فكري و از طريق فيلم هاي مبتذل دنبال مي شود. در حقيقت شيطان گرايان مدعي اند «تجاوز» تنوع در كسب لذت جنسي است!

7. قتل:

انجام قتل، از مناسك شيطان پرستان به حساب مي آيد و هر عضوي كه تعداد قتل هايش بيشتر باشد، به درگاه شيطان نزديك تر خواهد شد! ناگفته پيداست كه اين مؤلفه نيز، تأثيرات سوء امنيتي را به همراه خواهد داشت. افزايش تعداد قتل در جوامع مختلف، يكي از معيارهاي بين المللي و تعيين كننده در خصوص وضعيت امنيتي هر كشور به شمار مي آيد، حال اگر اين جرم كلان با يك انديشه ي سازماندهي شده و با امر تقدس زا، همراه شود و حاشيه هايي چون تجاوز جنسي را نيز با خود همراه سازد، ناگفته پيداست كه مي تواند تأثيرات گسترده اي را در خدشه دار نمودن مقوله ي مهم امنيت، به همراه داشته باشد.

8. رواج يافتن بيماري هاي حاد روحي و رواني در سطوح و اقشار مختلف كه به مرور زمان، مي تواند به مثابه تهديد امنيتي جدي تلقي شود.

9. محكوم شدن جمهوري اسلامي ايران به اعمال محدوديت هاي حقوق بشري براي خاطيان كه مي تواند خسارات متعددي را عليه منافع ملي به همراه داشته باشد.

10. تضعيف بنيان هاي اساسي كه نقش حافظ كيان جامعه ي اسلامي را بر عهده دارد.

11. رواج يافتن جذب گروه هاي ضدانقلاب نظير منافقين و … در محافل شيطان پرستان.

3. فرصت سازي:

با توجه به اين كه «جنبش شيطان گرايان ايران» فعاليت خود را در ظاهر به نفع انجمن پادشاهي ايران متوقف نموده است، مي توان در راستاي محكوميت عنصر ضددين «فريد فولادوند» از اين اقدام بهره برداري فراواني نمود. با تبليغات جامع و مانع، ضمن حفظ هوشياري از موضوع شيطانيسم مي توان به مثابه يك ابزار افشاگرانه در خصوص سازمان هاي جاسوسي موساد و سيا بهره برداري نمود.

4. راه كارهاي پيشگيري و مهار: پژوهش حاضر، هشداري جديست براي آن دسته از مسؤولان امنيتي و فرهنگي كشور كه در برابر يك تهديد كلان فرهنگي، توانايي لازم علمي را كسب نموده و تدابير لازم را در خنثي سازي اين جريان ضد فرهنگي، تدارك ببينند، ليكن مهم ترين اين تدابير، به شرح ذيل ارائه مي گردد:

كنترل و تعطيلي كامل فعاليت گروه هاي موسيقي متاليكا و راك (انواع آنها) كه امري بسيار ضروري در پيشگيري از گسترش اين معضل ضد فرهنگي است.

طبق بررسي هاي به عمل آمده، بسياري از وبلاگ ها و سايت هاي فعال فارسي، بدون هيچ گونه نظارتي و رسماً فعاليت خود را ادامه مي دهند كه فيلترينگ آنها مي تواند اثرات مثبتي را به همراه داشته باشد.

اطلاع رساني و اعلام و ويژگي هاي نمادها و سمبل هاي مورد استفاده شيطان پرستان به اصناف، جهت كنترل در عدم فروش آن. كنترل و پيگيري مستمر اخبار منتشره از سايت هاي خارجي و داخلي در خصوص تحركات گروه هاي ياد شده. كنترل و اشراف اطلاعاتي بر عناصر شناسايي شده مرتبط با جريان مذكور. جمع آوري و ارسال مطالب از سوي سفارت خانه هاي جمهوري اسلامي ايران. تهيه ي نشريه ي ويژه آگاهي رساني و در اختيار قرار دادن آنها به هم وطناني كه قصد سفر به كشورهاي مورد اشاره

را دارند. طبق بررسي هاي به عمل آمده، كليه پايگاه هاي اطلاع رساني شيطان پرستان به زبان انگليسي كاملاً قابل دسترسيست و هيچ گونه محدوديت در خصوص آنها اعمال نشده است؛ كه ضرورت اين اقدام با گذشت زمان روشن شده است.

اطلاع رساني محدود و جهتمند به اقشار مختلف و تأثيرگذار همچون معلمان، روحانيت و … انتشار پژوهش هاي كامل تر و فراگير جهت بهره برداري مطبوعات و رسانه هاي فعال كشور. حفظ اصل عدم اعمال اقدامات شتابزده و غيركارشناسانه كه مي تواند اثرات به مراتب مخرب تري حتي در برابر عدم هر گونه اقدامي به همراه داشته باشند.

آموزه ها، اقدامات و مراسم گروه هاي شيطان پرستي در خارج و داخل ايران

در خارج از كشور: به طور كلي مي توان عقايد و مراسم هاي گروه هاي شيطان پرستي را در سرفصل هاي زير خلاصه كرد:

1. مراسم عبادت شيطان: نماز سياه در محل قبله گاه شيطاني (پنتاگرام).

2. ربودن، تجاوز، كشتن و قرباني كردن افراد ضعيف از نقطه نظر سن (كودكان)، جنس (زنان)، نژاد (سياهان) و طبقات ضعيف تر (پيروان مذاهب آسماني).

3. مراسم خون خواري: نوشيدن خون حاصل از خودزني يا خون قرباني شدگان كه شامل انسان ها و يا حيوانات علي الخصوص «بره ها» مي شود.

4. روابط جنسي: نوعي از روابط وحشيانه و تجاوزكارانه از قبيل: همجنس بازي، ارتباط جنسي با محارم، رابطه با حيوان، روابط ساديستي و مازوخيستي.

5. جادوگري: برگزاري مراسم جادويي بلك مجيك ( جادوي سياه) و ارتباط با ارواح مردگان و ارواح شيطاني.

6. موسيقي: نواختن، خواندن و شنيدن موسيقي هاي خاص؛ مثلاً بر عكس خواندن، نواختن موسيقي هاي خشن، ترسناك و توهم زاي موسيقي متال.

در ايران:

1. بي اعتقادي به خدا، دين و آخرت.

2. اهانت به كلام الله مجيد (پاره كردن، سوزاندن و …).

3. اهانت به كتاب انجيل، اهانت به صليب حضرت مسيح

(عَلَيْهِ السَّلَام) (بر عكس كردن آن).

4. اهانت به قبله گاه مسلمين.

5. برگزاري ميتينگ هاي گفتگو در محافل زيرزميني يا حتي محافل عمومي، تفريحي مثل پارك ها.

6. اغفال دختران و فاحشه ها با اقدام به آزار و اذيت و رابطه جنسي همراه با خشونت با آنها به خاطر عقايد تجاوزكارانه.

7. همجنس بازي، تعويض نامزدها يا همسران يا دوستان جنس مخالف كه پديده ي بسيار نوين و بسيار شومي است.

8. برگزاري انواع پارتي ها مثل همجنس بازان مرد، همجنس بازان زن، سوئيچ پارتي و غيره. برگزاري انواع پارتي بازي هاي منحرف جنسي، بطري بازي.

9. كشتن و آزار حيوانات مثل سگ، گوسفند، گربه (سربريدن، سوزاندن و دار زدن).

10. برگزاري مراسم خودزني و بعد از آن خوردن خود يا ديگري (خونخواري).

11. پوشش و آرايش پسر و دختر به شكل پوشش و آرايش جنس مخالف.

12. تخريب اموال عمومي از قبيل: باجه هاي تلفن، عابر بانك ها و … به خاطر عقايد آنارشيستي و بيماري ونداليسم.

13. مصرف انواع مواد و داروهاي شيميايي (انواع آرام بخش ها به تعداد بسيار).

14. چينش اتاق ها با شكل ها و علائم مخصوص مثل تزئين اتاق با اسكلت هاي انساني و حيواني يا حفر كردن محلي قبر مانند در اتاق جهت ظهور شيطان.

15. مراسم رقص هدينگ زدن (سر جنباندن شديد) با گوش دادن به موسيقي خاص اين رقص (موسيقي متال).

16. ترويج نهادهاي خاص مانند پنتاگرام، صليب بر عكس، صليب شكسته، ستاره ي داوود، ستاره تشنج.

17 وبلاگ نويسي و سايت نويسي.

18. راه اندازي و اداره گروه هاي اينترنتي و جذب افراد جديد.

بسترهاي شيطان پرستي در غرب

1. فلسفه ي يوناني: يكي از مواردي كه اغلب، كارشناسان فرق و مذاهب در خصوص تحليل شيطان گرايي از آن بهره برداري مي نمايد، ديدگاه اديان نسبت به مسأله «شيطان» و

معرفت خاصي ديني نسبت به اين شر مطلق است.

در همين رابطه نيز ادعاي لاوي در استناد به ذهني ات موهن خود مبني بر تغيير واژه ي يوناني يا شيطان به و انتساب آن به زبان سانسكريت كه آن گاه معناي الهه مي يابد، قابل توجه است.

در واقع نظريه پردازان آنان دست به مغالطه اي مي زنند و سپس در بستر آن به تبيين نظرياتشان مي پردازند. بخش دوم ارتباط شيطانيسم با فلسفه يوناني نيز در نگاه به اسطوره ها، افسانه ها و خدايان يونان باستان است.

همان طور كه در بخش قبلي نيز اشاره شد از يك سو ميل به پرستش كه امر فطري و طبيعيست و از سوي ديگر بناي فكري گروه قابل توجهي از ايشان منجر به آن مي شود تا از «درد بي خدايي به خدايان دروغين» پناه ببرند.

2. پروتستانيزم:

كليساي كاتوليك و نهاد مستهلك آن طي 10 قرن فجايع اخلاقي، عقيدتي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي را عليه غرب به راه انداخت. پس از اقدام «مارتين لوتر» و «كالوين» در اعلام «خريداري شدن جهنم» جامعه مسيحيان به صورت افسار گسيخته و با جهتي كاملاً غيرديني، رويكردهايي را نسبت به مؤلفه هاي فوق اتخاذ كردند.

بايد توجه داشت كه عده اي از شيطان گرايان، نيز قصد دارند كه با ارجاع مستقيم تاريخ تشكيلشان به سال 1565، در حقيقت دست به نوعي تاريخ سازي بزنند كه فاقد عنصر استناد است.

اما ضروريست يادآور شويم كه ريشه هاي اوليه اين حركت انحرافي به دوران رنسانس يا همان تاريخ ادعايي مي رسد، اما در آن دوره گزارش تاريخي مستندي از شيطان گرايي وجود ندارد، بلكه برخي افراد با ادعايي از دل سپردن به شيطان، سعي در راه اندازي يك حركت انتقادي عليه كليسا

را داشتند. اما اصول شيطان پرستي پروتستاني كه به دروغ به آنتوان لاوي منصوب مي شود در باب «فلسفه شيطاني» به آن اشاره شده است.

قوانين نُه گانه و يازده بندي كه در سال 1490 و در كتاب «پتك جادوگران» در باب شيطان پرستي نوشته شده و در ترجمه آن، به دروغ به شيطان پرستي «لاوييان» و يا معاصر آن نسبت داده مي شود نگاه به 11 اصل بعدي علي رغم آن كه آشكار نكات انحرافي نيز دارد، نشان مي دهد كه اين نوع شيطان پرستي يك حركت انتقادي صرف بوده و نمي توان ميان آن و جريان معاصر رابطه اي برقرار كرد. لازم به ذكر است دليل پرداختن جدي تر به اين بخش استناداتيست كه شيطان پرستان براي دوره هاي تاريخي از آن بهره مي برند. به طور كلي دو تعريف براي گروه هاي شيطان پرستي در نظر افراد وجود دارد:

1. هر گروهي كه شيطان را (مشابه شيطان تعريف شده در دين مسيحيت كه عاري از مفاهيم غيرطبيعي مربوط به پليدي و زشتيست يا يك شيطان انتزاعي) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت كند معمولاً از آن به عنوان «الهه سياه» نيز ياد مي كنند و منتسب به طبيعت حقيقي انسان مي نامند.

2. گروه هايي كه از دين مسيحيت تبعيت نكرده و يا حضرت عيسي (عَلَيْهِ السَّلَام) را با خصوصياتي كه در دين مسيح تعريف شده است، قبول ندارند. اين تعريف معمولاً از سوي «بنيادگرايان مسيحي» مورد استفاده قرار مي گيرد و برمبناي اين تعريف، بسياري از گروه ها را شيطان پرست مي نامند. آنچه كه اكنون در جامعه مشاهده مي شود باب شدن شيطان پرستي و انداختن پنتاگرام در گردن است.

بلك متال (Darkthrone)، مريلين منسون، نيروانا،

آنتوان لاوي، كليساي شيطان، (satanic bible)، آدم خواري، (skull – n - bone …) احتمالا دست كم يكي از اين كلمات را تاكنون شنيده و آدم هاي زيادي را هم ديده ايد كه خود را طرفدار اين نام و گروه ها مي دانند! موسيقي هاي آنها را گوش مي دهند، گاه لباس هاي عجيب و غريب مي پوشند، نشانه هاي خاصي دارند و به قول خودشان «تيريپ خفن» مي زنند! قرباني هايي نيز در مواقع خاص به آن اهداء مي شد.

ذكر اين نكته ضروريست كه زمان قرباني كردن انسان ها در برابر شيطان، لحظه هاي خاصي بوده است.

برخي كتب مربوط به شيطان پرستان

1. انجيل شيطاني

2. منووار

3. بلك سبت

4. متالي كا

5. آيرن ميدن

6. نيروانا

7. اسلاير

8. بررسي موسيقي متال

9. سپوترا

10. مگادث

11. كوئين

12. شمعي در باد

13. شب را ورق بزن

14. كانززز

15. وراي ابديت

16. خيال

17. رولينك اشتونز

18. باب مارلي

19. بي تلز

20. راك زندان

21. بزرگراه نيچه

22. در انتظار آفتاب

23. شيطان پرستي و جادو

24. ظهور

جامعه شناسي شيطان پرستي

فصل يِك)

مقدمه:

شيطان پرستي يكي از اعتقاداتيست كه برخي به آن پيشينه هزاران ساله مي دهند و دليل آن را نيز پرستش هر موجود داراي قدرت توسط مردمان هزاران سال پيش و يا در نظر گرفتن دو خداي ضد هم يعني خداي خير و شر مي دانند. شيطان پرستي دنيايي را ترسيم مي كند كه هيچ روزنه اميدي براي آن متصور نيست. به همين جهت شيطان پرستي را جهان تاريك مي گويند. شيطان پرستي حقيقتي را جستجو مي كند كه در اين جهان يافت نمي شود. خود كشي توجيهي اين گونه دارد، اگر بپرسي چرا خودت را مي كشي؟

پاسخ مي دهد:

مي خواهم به حقيقت برسم و حقيقت در اين دنيا به دست نمي آيد. عمده ترين نشانه شيطان پرستي را در تجاوز و قتل به ويژه در تجاوز به كودكان و نوجوانان به همراه قتل آنان بايد ديد. شيطان پرستي به چه معناست؟

شيطان پرستي به معني پرستش شيطان به عنوان قدرتي فوق العاده قوي و بسيار قويتر و موثرتر از نيروهاي خوب دنيوي همچون خدا است.

در شيطان پرستي شيطان به عنوان نماد قدرت و حاكميت بر روي زمين، قدرتي به عنوان برترين قدرت دو جهان مورد توجه و پرستش قرار دارد و اين دنيايي را كه به عنوان دوزخ برشمرده مي شود را قانونمند مي كند.

در شيطان پرستي، غير از استفاده از شيطان به عنوان قدرت تاريكي و قدرت مطلق از نيروها و

اجنه و روح هاي پليد و شيطاني نيز براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي شود؛ و در نهايت معناي شيطان پرستي؛ پرستش قدرت پليدي است.

به طور كلي دو تعريف براي گروه هاي شيطان پرستي در نظر افراد وجود دارد؛ تعريف اول:

هر گروهي كه شيطان را (مشابه شيطان تعريف شده در دين مسيحيت كه عاري از مفاهيم غيرطبيعي مربوط به پليدي و زشتيست يا يك شيطان انتزاعي) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت كند، كه معمولاً از آن به عنوان الهه سياه نيز ياد مي كنند و آن را منتسب به طبيعت حقيقي انسان مي نامند.

تعريف دوم:

گروه هايي كه از دين مسيحيت تبعيت نكرده و يا عيسي را با خصوصياتي كه در دين مسيح تعريف شده است قبول ندارند. اين تعريف معمولاً توسط بنيادگرايان مسيحي مورد استفاده قرار مي گيرد و بر مبناي اين تعريف بسياري از گروه ها را شيطان پرست مي نامند. ضرورت انتخاب موضوع تحقيق روزگار عجيبي است؛ هر گوشه، در هر خيابان يا بين دوستان را كه نگاه مي كني درباره اين كلمه مي شنوي؛ مخصوصا در بين كساني كه ادعاي متال بازي و گوش دادن به موسيقي متال به خصوص سبك بلك متال را يدك مي كشند. چيزي كه الان در جامعه مشاهده مي شود باب شدن شيطان پرستي و انداختن پنتاگرام در گردن است.

بلك متال Darkthrone، مريلين مانسن، نيروانا، آنتون لاوي، كليساي شيطان، satanic bible، آدم خواري، skull - n - bone … احتمالا حداقل يكي از اين كلمات تاكنون شنيده ايد، آدمهاي زيادي را هم ديده ايد كه خودشان را طرفدار اين نامها و گروهها مي دانند! موسيقي هاي آنها را گوش مي دهند، گاه گاه لباس هاي عجيب غريب مي پوشند، علامتهاي

خاصي بين خودشان دارند و به قول خودشان تيريپ خفن مي زنن! از اينها كه بگذريم حتما زياد هم شنيده ايد كه در فلان كشور يك عده شيطان پرست يك آدم را تيكه تيكه كردند يا خوردند يا فلان جنايت را انجام دادند. لذا بر آن شديم تا در مورد شيطان پرستي و شيطان پرستان تحقيقي اجمالي به عمل آوريم. هدف تحقيق هدف از اين تحقيق شناساندن انواع شيطان پرستي و گروه ها، سنبل ها، اعتقادات و اعمال شيطان پرستان مي باشد.

روش تحقيق در اين تحقيق از روش توصيفي - تاريخي استفاده شده است.

جهت گردآوري مطالب در اين تحقيق از كتاب، مقالات و اينترنت استفاده شده است.

شرح واژه ها و اصطلاحات مسيحيان

جودو:

عرفان مسيحيت يهودي،

كابالا

(فرقه اي با تلفيق اديان يهوديت و مسيحيت البته با تحريفات فراوان).

داسني:

پيروان فرقه باستاني ايزدي كه بعدها به يزيديان معروف شدند.

ملك طاووس:

شيطان در فرقه يزيديه با اين نام ياد مي شود.

پنتاگرام:

ستاره پنج پر كه از مهمترين و قدرتمندترين و ماندگارترين سمبل ها در تاريخ بشر است.

زقوم:

درختي در جهنم با ميوه اي بسيار تلخ كه جهنميان از آن مي خورند.

فصل دُو)

تاريخچه شيطان پرستي شايد عده اي شيطان پرستي را آييني مدرن و نهايتاً مربوط به قرن 16 - 15 ميلادي بدانند اما واقعيت چيز ديگريست. شايد بتوان تاريخچه شيطان پرستي را به قرون اوليه پيدايش آدمي نسبت داد. البته شواهد به دست آمده اين حرف را تصديق مي كند كه شيطان پرستي در نواحي امريكاي لاتين، امريكاي جنوبي و افريقاي مركزي به قرن ها قبل از ميلاد مسيح برمي گردد و قبايلي كه آثاري از آنها باقي مانده است اين احاديث را تصديق مي كنند.

در اكتشافات به دست آمده در امريكاي جنوبي يكي از قبايل اين قاره

كه اعتقاد بسياري به خوب و بد داشتند شيطان را پرستش مي كردند و حتي قرباني هايي را از انسان به شيطان هديه مي كردند كه مكانهاي انجام مراسم قرباني هنوز وجود دارد و اجساد موميايي به دست آمده و نوع كشته شدن ها نشانگر قرباني شدن اين انسانها (كه در آنها بيشتر زنان به چشم مي خورند) است.

در افريقاي مركزي و در دشتها و كويرهاي سوزان اين قاره نيز در قبايلي كه معروفترين آن قبيله ي اوكاچا مي باشد، شيطان به عنوان قدرت مطلق زمين و آسمان و پديد آورنده آن و خداي خشم و نفرت پرستش مي شد و حتي قرباني هايي نيز در مواقع خاص به آن اهداء مي شد.

ذكر اين نكته ضروريست كه زمان قرباني كردن انسانها در برابر شيطان لحظه هاي خاصي بوده است.

تاريخچه شيطان پرستي به سالهاي بسيار دور بر مي گردد كه بعدها اين آيين و سنت به صورتهاي ديگر نمود پيدا كرد كه چيزهايي از گذشته چه با تحريف و چه بدون تحريف دست به دست در حال عبور همراه با زمان است.

البته شيطان پرستي در زمان پيدايش زبان و خط و زمان مادها، سومريان، بابليان و … نيز ادامه داشت تا در قرون

14 - 15 ميلادي شيطان پرستي نوين به وجود آمد. مبدا شيطان پرستي مبدا شيطان پرستي قديمي همانطور كه گفته شد به قرون اوليه آدمي بر مي گردد. در زمانهاي قديم انسانها در برابر هر چيزي كه قدرت مقابله با آن را نداشتند و از درك آن عاجز بودند، تسليم مي شدند و سجده مي كردند.

شيطان پرستي قديمي بر اساس سنتهاي خداپرستي و شيطان پرستي واقع نشده است و نمي تواند اين گونه باشد لذا آنها براي اينكه در مقابل

قدرتي بزرگ سجده كنند و مسلما اين قدرت در شب از عظمت مخصوصي برخوردار بوده است به ستايش و پرستش موجودي فوق طبيعي و دهشتناك كه قدرت فوق العاده اي دارد مي پرداختند كه مبدا شيطان پرستي قديمي را به وجود آورد.

اما مبدا شيطان پرستي جديد؛ آيا واقعاً در ابتدا شيطان پرستي وجود داشته است يا در ابتدا جادوگري وجود داشته است، معلوم نيست؛ اما عنواني كه مسلما قدرت بيشتري دارد اينست كه جادوگري ابتدا وجود داشته و سپس شيطان پرستي نوين از آن شكل گرفته است.

شيطان پرستي جديد را پاره اي از انگليسيان كه گفته مي شود از نجيب زادگان بوده اند به راه انداخته اند براي اينكه از قدرت شيطان و قدرت تاريكي بهره ببرند و پس از آن مراسم شيطان پرستي نوين برگزار مي شود. در حقيقت شيطان پرستي نوين در انگلستان و در حدود قرون 15 - 16 ميلادي به وجود آمد. البته تغييرات بسياري نسبت به شيطان پرستي قديمي و قرون وسطايي داشت؛ اما به هر حال استفاده از قدرت شيطان همچنان باقي مانده است و اين چيزيست كه نمي توان خط بطلاني بر روي آن كشيد.

فصل سِه)

سير تاريخي شيطان پرستي:

شيطان پرستي قديمي شيطان پرستي ايست كه به قرون وسطا برمي گردد،؛ با اينكه همانطور كه در تاريخچه شيطان پرستي ذكر گرديد شيطان پرستي به قبل از ميلاد مسيح برمي گردد اما اصولاً شيطان پرستي قديمي را مربوط به قرون وسطا مي دانند. موضوعي كه امروزه درباره شيطان پرستي قديمي وجود دارد و در برخي كتابها ديده مي شود به اين مطلب برمي گردد كه اصولاً شيطان را كليسا به وجود آورد تا تمام بديها و پليديها را به آن نسبت

دهد تا به نوعي هم خدمتي به بشريت كرده باشد و گناهان را از خود دور كند و جادوگران را نيز كه در قرون وسطا از قدرت زيادي برخوردار بودند با عنوان جادوگران سياه به عنوان پيروان شيطان معرفي كند تا هم گناهان را دفع كند و هم قدرت جادوگران را كم كند.

البته اين يك نظريه ايست كه آنچنان كه بايد و شايد نمي تواند قدرت داشته باشد و انسان را حداقل از لحاظ فكري ارضا كند.

زيرا قبل از مسيحيت و در زمانهاي حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حتي بسيار قبل از آنها شيطان پرستي وجود داشته و چيزي به عنوان شيطان مسلما وجود دارد زيرا اگر وجود نداشت هيچگاه آدم و حوا به زمين سقوط نمي كردند! پس نظريه فوق را مي توان نظريه اي مغرضانه نسبت به مسيحيت و كليسا خواند.

شيطان پرستي قديمي از لحاظ معني و از لحاظ اعمال انجام شده مسلما با شيطان پرستي كنوني بسيار تفاوت دارد. شايد بتوان گفت چيزي كه به عنوان شيطان پرستي امروزه در جوامع گوناگون قرار دارد شيطان پرستي قديمي يا قرون وسطاييست كه اين شيطان پرستي به طور كلي محكوم شده است و شيطان پرستي جديد با آن به مبارزه برخواسته است اما خوب هنوز عده زيادي آن را قبول دارند و به آن احترام مي گذارند و قوانين آن را اجرا مي كنند.

شيطان پرستي قديمي استفاده از كمك شيطان در كارهاي زيان آور و كمك به برخي پادشاهان در جنگ ها بوده است و حتي همسر پادشاه فرانسه در قرن 13 ميلادي براي نجات شوهر خود از مرگ مراسم شيطان پرستي قرون وسطايي را انجام داد. شيطان پرستي قديمي اعتقاد

دارد كه شيطان وجود دارد و قدرت او عظيم ترين قدرت بر روي جهان است.

اصل شهوتراني و ارضاي جنسي اصل لاينفك اين مراسم است.

شيطان پرستي قديمي مخالف با مسيحيت و كليساست و دقيقا در مراسم خود اعمال ضد مسيحيت را انجام مي دهد. آنها به مسيحيت و كليسا اعتقادي ندارند و آنها را عامل بدبختي مردم مي دانند. آنها مي گويند مسيح پيامبري بود كه بايد زمين را آباد مي كرد و مردم را به راه راست مي برد اما تنها كاري كه انجيل انجام داده دروغگويي و رواج بدي در جامعه است! آنها قرباني انسان را امري ضروري براي آرامش و احترام به شيطان مي دانند و در اين ميان دختر بچه ها بهترين قرباني براي شيطان هستند.

ريختن خون در اين مراسم نشانه تقدس اين مراسم است ( همانند نوشيدن شراب در عشاي رباني مسيحيت كه به عنوان نشانه تقدس و خون مسيح است! ). انجام اعمال شهوتراني در اين مراسم اعماليست كه بايد حتما بدان پرداخته شود چون در شيطان پرستي قديمي ارضاي حس جنسي يكي از مهمترين عوامل است و البته با توجه به اينكه شيطان پرستان قديمي بدترين اعمال را براي مبارزه با خدا، مسيح و شيطان انجام مي دادند لذا امور جنسي نيز به بدترين و فجيع ترين نوع خود انجام مي گرفت. آنها به جهنم اعتقادي نداشتند و مي گفتند جهنم همين دنياييست كه در آن زندگي مي كنيم لذا بدترين گناهان را در مراسم خود انجام مي دادند. شيطان پرستان قديمي شيطان را موجودي با هويت خارجي مي دانند.

شيطان پرستي جديد

شيطان پرستي جديد در انگلستان به وجود آمد و البته زياد نيز تعجب برانگيز نيست زيرا انگليس يكي از كشورهاييست كه جادوگراني بسياري

را داشته است و البته وجود اهالي باستاني آسياي مياني و خاورميانه و همچنين اهالي يونان باستان در انگليس ثابت شده است زيرا از اكتشافات به دست آمده در برخي محل هاي برگزاري مراسم شيطان پرستي و جادوگري در انگليس نظير محل استون هنج آثاري از تمدن ايران و يونان پيدا شده است و همچنين در كتب شيطان پرستي و جادوگري كلمات عبري، يوناني و فارسي (البته هيچكدام نه به صورت كنوني) وجود دارد.

شيطان پرستي جديد بر خلاف شيطان پرستي قديمي اعتقادي به وجود شيطان خارجي ندارد بلكه شيطان پرستي جديد شيطان را در طبيعت و در وجود هر انساني مي داند و اين باطن هر كسيست كه شيطان در آن وجود دارد و مراسم شيطان پرستي جديد مراسميست براي دعوت از شيطان باطني و حس اهريمني دروني است كه با اعمال جنسي آرام و ارضا مي شود. آنها جسم پرست هستند و اعتقاد دارند هر آنچه كه وجود دارد مديون آلت تناسلي آدميست و ديگر اينكه انسان بايد كاملترين لذت جسماني و جنسي را در اين دنيا ببرد. آنها معتقدند به زندگي پس از مرگ و آن اينكه بعد از مرگ روح كساني كه در دنيا لذت جسماني لازم را نبرده اند به اين دنيا برمي گردد و لذت جنسي خود را كامل مي كند.

در مراسم شيطان پرستي جديد مخلوطي از اسپرم به همراه ادرار به عنوان آب مقدس بر روي حاضرين پاشيده مي شود ( همانند آب مقدس در مراسم عشاي رباني مسيحيت) و البته در شيطان پرستي جديد اعتقادي به قرباني كردن انسان و حتي حيوان وجود ندارد. انواع شيطان پرستي از نظر ايدئولوژي شيطان پرستي جديد آييني

است داراي شباهت هايي به اومانيسم كه انسان را برترين موجود مي داند و او را تنها در برابر خود مسؤول مي داند:

Anthon lavey: There is no heaven of glory bright، and no hell where sinners roast. Here and now is our day of torment! Here and now is our day of joy! Here and now is our opportunity! Choose ye this day، this hour، for no redeemer liveth!

آنتون لاوي: خداي باعظمت و با شكوهي وجود ندارد و جهنمي كه در آن گناهكاران كباب مي شوند هم نيست. اينجا و حالا روز شكنجه و سختي ماست! حالا و اينجا روز خوشي ماست! اينجا و حالا فرصت ماست! اين روز، اين ساعت را انتخاب كن كه زندگي رهايي بخشي نيست!

شيطان پرستي جديد به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها نوعي كهن نماد (archetype) مي داند و انسانها را تنها در برابر خود مسؤول مي داند و اعتقاد دارد كه انسان به تنهايي مي تواند راه درست و غلط را تشخيص دهد به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يك اعتقاد فلسفي شناخته مي شود. شيطان در اين اعتقاد نماد نيروي تاريكي طبيعت، طبيعت شهواني، مرگ، بهترين نشانه قدرت و ضدمذهب بودن است.

اين اعتقاد داراي شاخه هاي متعدديست اما مي توان گفت جز يكي دو نوع آن همگي داراي اصول زير مي باشند:

Atheism -: خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد.

Not dualistic -: روح و جسم غيرقابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد.

Autodeists -: خود پرستي، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يك خداست.

Materialistic -: اعتقاد به اصالت ماده. - وابسته به راه چپ بودن در

برابر راه راست كه راه خداييست.

- ضد مذهب بودن خصوصا مذاهبي كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند.

- عدم پرستش شيطان زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد.

- اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن زيرا تمام خوشي دنياييست و اين خوشي ها خصوصا لذات جنسي پتانسيل لازم را براي كارهاي روزانه آماده مي كنند و به هر شكلي انجام آنها لازم و ضروريست. شيطان پرستي به چهار دسته شيطان پرستي فلسفي، شيطان پرستي لاوي، شيطان پرستي ديني و شيطان پرستي گوتيك (شرپرستي) تقسيم مي شود.

شيطان پرستي فلسفي

به طور غير رسمي و گسترده اي اين شاخه از شيطان پرستي را منتسب به آنتوان شزاندر لاوي (Anton Szandor LaVey) مي دانند؛ همان به وجود آورنده انجيل شيطاني (satanic bible). او كسي بود كه كليساي شيطان را تأسيس كرد (اولين سازماني كه از لغت شيطان پرستي فلسفي استفاده نمود) در نظر شيطان پرستان فلسفي، محور و مركزيت عالم هستي، خود انسان است و بزرگترين آرزو و شرط رستگاري اين نوع از شيطان پرستان برتري و ترفيع ايشان نسبت به ديگران است.

شيطان پرستان فلسفي عموماً خدايي براي پرستش قائل نمي دانند و به زندگي غير مادي بعد از مرگ نيز عقيده اي ندارند. به هر حال زندگي اين گروه از شيطان پرستان عاري از روحيه مذهبي و معنويت نيز نيست.

در نظر شيطان پرستان فلسفي، هر شخص خداي خودش است.

آنها با تكيه بر عقايد انساني وابسته به دنيا، مطالب مربوط به فلسفه عقلاني را عبس مي شمارند و به آنها به ديد ترس از مسائل ماوراء الطبيعي مي نگرند و تنها به وسيله آن، يك زندگي عقيم و تنها بر مبناي جهان واقعي را

تشكيل مي دهند. به طور شفافي، آموزه هاي شيطان پرستان فلسفي قدمتي بيشتر از كليساي لاوي دارد. اگر چه اين تصوري از شيطان است، ولي با موقعيت واقعي او تقابل دارد چرا كه اين تعاليم از آموزه هاي يهودي - مسيحي نشأت گرفته است و شيطان را به دليل خصوصياتش پليد نگاشته است.

شيطان پرستي لاويي اين نوع از شيطان پرستي بر مبناي فلسفه ي آنتو آن لاوي كه در كتاب انجيل شيطان و ديگر آثارش آمده است تشكيل شده است.

لاوي موسس كليساي شيطان (1966) بود و تحت تأثير نوشته هاي فردريك نيچه، آليستر كرالي، اين رند، مارك د سيد، ويندهام لويس، چارلز داروين، آمبروس بيرس، مارك تواين و بسياري ديگر بوده است.

شيطان در نظر لاوي موجودي مثبت بوده در حالي كه تعاليم خداجويانه كليساها را مورد تمسخر قرار داده و به مسائل جهان مادي نيز اعتنايي نداشت.

يك شيطان پرست لاويي، خود را خداي خود مي داند، آيين مذهبي اين گروه از شيطان پرستان بيشتر شبيه به فلسفه ميجيك كراولي با ديدي جلو برنده به سمت شيطان پرستي است.

يك شيطان پرست لاويي مدعي آن است كه كساني كه خودشان را با شيطان پرستي هم رديف مي دانند بايد به طرز فكر گروهي خواص وفادار نباشند و آنها را از لحاظ اخلاقي قبول نداشته باشند و در ازاي آن گرايشات انفرادي داشته باشند و من تبع بايد به طور دائمي يك سر و گردن بالاتر از كساني باشند كه خود را از لحاظ اخلاقي، قوي مي دانند و در بشر دوستي خود، بدون تامل عمل كنند.

فلسفه شيطاني شيطان در 9 جمله شيطاني منسب به لاوي خلاصه مي شود:

%%1 - شيطان مي گويد:

دست و دلبازي كردن به جاي

خساست.

2 - شيطان مي گويد:

زندگي حياتي به جاي نقشه خيالي و موهومي روحاني.

3 - شيطان مي گويد:

دانش معصوم به جاي فريب دادن رياكارانه خود.

4 - شيطان مي گويد:

محبت كردن به كساني كه لياقت آن را دارند به جاي عشق ورزيدن به نمك نشناسان.

5 - شيطان مي گويد:

انتقام و خونخواهي كردن به جاي برگرداندن صورت

(اشاره به تعاليم مسيحيت كه مي گويد:

هرگاه برادري به تو سيلي زد، آن طرف صورتت را جلو بياور تا ضربه اي به طرف ديگر بزند).

6 - شيطان مي گويد:

مسؤوليت پذيري در مقابل مسؤوليت پذيران به جاي نگران بودن خون آشام هاي غير مادي بودن.

7 شيطان مي گويد:

انسان مانند ديگر حيوانات است، گاهي بهتر ولي اغلب بدتر از آنهاييست كه روي چهار پا راه مي روند، به دليل آنكه انسان داراي خداي روحاني و پيشرفت هاي روشنفكرانه، او را پست ترين حيوانات ساخته است.

8 - شيطان تمام آن چيزهايي كه گناه شناخته مي شوند را ارائه مي دهد، چون كه تمام آنها به يك لذت و خشنودي فيزيكي، رواني يا احساسي منجر مي شوند.

9 - شيطان بهترين دوست كليساست چرا كه در ميان تمام اين سالها وجود شيطان دليل ماندگاري كليساهاست و در مقايسه با اين جملات، لاوي 9 گناه شيطاني را نيز نام برده است:

حماقت،

ادعا و تظاهر،

نفس گرايي،

انتظار باز پس گرفتن از ديگران، ( آنچه به آنها داده ايد)،

خود را فريب دادن،

پيروي از رسوم و عقايد ديگران،

روشن بيني نا كافي،

فراموش كردن ارتدكسي گذشته (به طور مثال، قبول كردن چيزي قديمي در بسته بندي جديد، به عنوان نو)،

غرور و افتخار بي حاصل (مانند غروري كه هدف شخصي را از درون مي پوساند)

و كمبود محسنات!

لاوي سپس 11 قانون شيطاني را نيز وضع كرد، كه در حالي كه نظام نامه اي اخلاقي نيست، ولي

راهنمايي هاي كلي براي زندگي شيطان پرستي را ارائه كرده است:

1 - هرگز نظراتت را قبل از آنكه از تو بپرسند بازگو نكن.

2 - هرگز مشكلاتت را قبل از آنكه مطمئن شوي ديگران مي خواهند آن را بشنوند بازگو نكن.

3 - وقتي مهمان كسي هستي، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آنجا نرو.

4 - اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بي رحمي رفتار كن.

5 - هرگز قبل از آنكه علامتي از طرف مقابلت نديده اي به او پيشنهاد نزديكي جنسي نده.

6 - هرگز چيزي را كه متعلق به تو نيست بر ندار، مگر آنكه داشتن آن براي كس ديگري سخت است و از تو مي خواهد آن را بگيري.

7 - اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي كسب خواسته هايت استفاده كرده اي قدرت آن را اعتراف كن. اگر پس از بدست آوردن خواسته هايت قدرت جادو را نفي كني، تمام آنچه بدست آوردي را از دست خواهي داد.

8 - هرگز از چيزي كه نمي خواهي در معرض آن باشي شكايت نكن.

9 - كودكان را آزار نده.

10 - حيوانات (غير انسان) را آزار نده مگر آنكه مورد حمله قرار گرفته اي يا براي شكارشان.

11 - وقتي در سرزميني آزاد قدم بر مي داري، كسي را آزار نده، اگر كسي تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه كه ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش كن.

شيطان پرستي ديني گرايشات شيطان پرستي ديني اغلب مشابه گرايشات شيطان پرستي فلسفي است، گرچه معمولاً پيش نيازي براي خود قائل مي شوند و آن پيش نياز اينست كه شيطان پرست بايد يك قانون ماوراء الطبيعي را كه در آن يك يا

چند خدا تعريف شده است كه همه شيطاني هستند يا به وسيله شيطان شناخته مي شوند قبول داشته باشد.

شيطاني كه در گروه اخير تعريف شده است مي تواند تنها در ذهن يك شيطان پرست تعريف شود يا از يك دين (معمولاً قبل از مسيح) اقتباس شوند. بسته به اينكه كدام نوع شيطان پرستي مد نظر باشد، خدا يا خدايان مي توانند از انواع مختلفي از معبودها باشند، بعضي از آنها از اديان بسيار قديمي نشئت گرفته شده اند، انواع معمول شيطان پرستي خدايانشان را از اديان قديمي مصر باستان و بسياري از الهه هاي باستاني بين النهريني و بعضا از الهه هاي رومي و يوناني (به عنوان مثال مارس - خداي جنگ) اقتباس كرده اند.

بقيه شيطان پرستان ادعاي پرستش خداي اصلي را دارند ولي بيشتر شيطان پرستان مي گويند خداي معبود آنها در واقع قدمت بسيار قديمي دارد، شايد از دوران ماقبل تاريخ و شايد اولين خداياني باشد كه توسط انسان مورد پرستش قرار گرفته است.

مابقي گروه ها تعبيري سخت گيرانه تر از اينها را مي پرستند. آنهايي كه سيماي فرشته ي سقوط كرده از انجيل مسيحي را مي پرستند، در حالي كه بسياري آن را به عنوان شر، طبق تعريف كليساي مسيحي، مي پندارند. اين گروه در مقابل آن را به عنوان محق و كسي كه در مقابل خدا شورش كرده است قبول دارند. تمام اين اديان با هم و با شيطان پرستان فلسفي مشترك هستند چرا كه خود شخص را در اولويت اول قرار داده اند.

اين نظريه نيز معمولاً توسط كساني كه خدا را به ديد شيطاني مي نگرند (كساني كه ديده شده است اشخاص را به آزادي انديشه تشويق مي كنند و تلاش مي كنند خود را به وسيله فلسفه هايي

چون ميجيك و فلسفه هاي مشابه تمايل به قدرت نيچه بالا بكشند) حمايت شده است.

يك پند رايج شيطاني به اين معلول اينست كه: هر خداي ارزشمندي بهتر است به جاي يك برده پست و بخاك افتاده، يك شريك در قدرت خود داشته باشد.

يك مثال از اين مطلب، شيطان ابراهيمي است، مانند ابليسي كه در كتاب تورات آمده است و بشريت را به چيدن ميوه درخت شناخت خوب از بد تشويق مي كند:

تو مطمئناً نمي ميري، چرا كه خدا در همان روزي كه اين كار را كني از آن خبر خواهد داشت، سپس چشمانت باز خواهد شد و شما مانند خدا خواهيد شد و خوب را از شر تشخيص خواهيد داد. استفاده از اين مفهوم، شيطان پرستان خود را بهتر از هر خداي ديگري، داراي قدرت تشخيص خوب از بد مي پندارند. از آنجا كه اين گروه از شيطان پرستان خود را بسيار قديمي و قديمي تر از بقيه مي دانند، نام شيطان پرستان سنتي را بر خود گذاشته اند و به شيطان پرستان فلسفي، شيطان پرستان معاصر مي گويند.

شيطان پرستي گوتيك اين فرقه از شيطان پرستان، به دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا مربوط مي شوند. اين نوع شيطان پرستان معمولاً متهم هستند به اعمالي از قبيل خوردن نوزادان، بزكشي، قرباني كردن دختران باكره و نفرت از مسيحيان هستند.

اين طرز فكر در كتاب ماليوس ماليفيكاروم دسته بندي شده است.

(كتابي كه در دوران تفتيش عقايد توسط كليسا (1490 م) تاليف شد و در واقع هرگز به طور رسمي مورد استفاده قرار نگرفت) كتاب حاوي مطالب خرافي از جن گيري و جادوگري و مطالبي از اين دست است.

ترجمه لغوي نام كتاب پتك جادوگران است.

شيطان پرستي

نزديكي زيادي به جادوگري دارد و دنياي آن پر از افسانه هاي گوناگون، شياطين متعدد و افراد مختلف خصوصا جادوگران در ارتباط با آنهاست.

در دنياي امروز هم كشورهاي مختلفي داراي كليساي شيطان هستند مانند كشورهاي امريكا، انگليس و آلمان و همچنين چين و بر خلاف ادعاي شيطان پرستان جديد كه بر اساس متون انجيل شيطاني بر عدم كودك آزاري و آزار حيوانات پافشاري مي كنند اما وحشتناك ترين اعمال توسط آنها تنها براي مقابله با دستورات الهي انجام مي شود. انجيل و كليساي شيطاني انجيل شيطاني كتابيست كه شيطان پرستان از آن براي عبادت و دعاهاي خود و همچنين استفاده در مراسم خود استفاده مي كنند.

اين كتاب شامل كلمات عبري و يوناني و انگليسيست كه برخي از اين كلمات هنوز معني دقيق آن كشف نشده است اما چيزي كه مي توان فهميد اسامي شيطان و دعوت از او براي قدرت دادن به شيطان پرستان است.

در اين كتاب بسياري از دعاهاي آن بر خلاف دعاهاي مسيحيت و انجيل است و همچنين بسياري از شعائر آن براي قدر نهادن به عظمت و قدرت شيطان به عنوان قدرت مطلق است.

كليساي شيطان پرستي در قرون وسطا به عنوان مكاني براي انجام مراسم شيطان پرستي استفاده مي شد و جايي بود كه در آن تنها و تنها محل قرارهاي شيطان پرستان قديمي و انجام مراسم خود در آن بود.

اما امروزه كليساي شيطان پرستي محليست براي عبادت شيطان پرستان كه اكثراً به صورت زير زميني به كار خود ادامه مي دهند و در شيطان پرستي جديد اين مكان به نام كليساي شيطان براي انجام مراسم ارضاي جنسي مورد استفاده قرار مي گرفت كه اكنون محليست براي انجام اكثر مراسم شيطان

پرستي جديد. به قسمتهاي از انجيل شيطان پرستان كه از كتاب The Witches گردآوري شده اشاره مي شود. البته مانند همه كتب در اديان مختلف، اين كتاب نيز به ستايش شيطان و قدرت طلبي از او مي پردازد. همانطور كه گفته شد در اين كتاب كلمات و جملات عبري نيز وجود دارد. اين دعا ها اكثراً در مراسم هاي شيطان پرستي مورد استفاده قرار مي گيرد:

(به نام خداي بزرگ ما؛ شيطان؛ به شما فرمان مي دهد كه از دنياي سياه بيرون آييد. به نام چهار شهريار سياه جهنم؛ پيش آييد. شيطان؛ جام باده لذت را بردار. اين جام پر از اكسير زندگي است؛ و آن را با نيروي جادوي سياه انباشته كن. اين نيرو در سراسر عالم كائنات وجود دارد و حامي آن است.

(اي دوست و همدم شب؛

تو از صداي سگ ها و ريختن خون شاد مي شوي؛ تو در ميان سايه هاي قبور مي گردي؛ تو تشنه خون هستي و بشر را تهديد مي كني گور گومورو؛ ماه هزار چهره؛ به قربانيان ما با نظر مساعد بنگر. دروازه هاي جهنم را بگشا و بيرون بيا … )

همانطور كه مشخص است انجيل شيطان پرستي كتاب خاصي نيست و همانند همه كتب اديان به ستايش و تسبيح و درخواست كمك از پروردگار خود مي كند.

لذا نمي توان گفت اين كتاب نوشته هاي پيچيده ايست كه هيچكس توان فهم آن را ندارد. البته اين درست است كه جملات عبري و يوناني در اين كيش وجود دارد اما مسلما آن چنان مورد توجه نيست زيرا اكنون انجيل مسيحيت نيز در خود حاوي كلمات عبريست كه دكترين كليساي رم آن را بسيار رواج مي دهند.

فصل چهَار)

پنتاگرام:

ستاره پنج پر يا پنتاگرام يكي از مهمترين، قدرتمندترين و ماندگارترين

سمبل ها در تاريخ بشر است.

اين علامت در فرهنگ و تمدن باستان مايان هاي امريكاي لاتين، هند، چين، مصر و يونان از مهمترين و پرمعناترين علامتها بوده است.

ابتدايي ترين شكل پنتاگرام بر روي ديوارهاي غارهاي عصر حجر كنده كاري شده بوده و در نقاشي هاي مردم بابل به عنوان الگوي ترسيم سياره ونوس به چشم مي خورد. رازهايي مابين سير استفاده از اين علامت، طراحي هاي قديمي از مدار حركت سياره ونوس و رب النوع معروف بيشتر وجود دارد كه گاهي باعث اين تفكر غلط مي شود كه پنتاگرام سمبل ايشتر است.

در كتب آسماني مخصوصا كتابهاي يهوديان بسيار زياد به پنتاگرامها اشاره شده است.

پنتاگرام در جهان كهن

پنتاگرام هاي اوليه اشكالي زمخت با شكل هندسي ناهمگون به صورت كنده كاري روي سنگهاي عصر حجر داشتند. مردم آن زمان اعتقاد داشتند كه اين علامت معنايي روحاني و غيرمادي دارد. اعتقاد آنان بر اين بود كه رازي در شكل قرار گرفتن ستاره ها وجود دارد كه بر انسان پوشيده است، آنها پنتاگرام را از روي شكل قرار گيري پنج سياره برداشت كرده بودند كه وقتي با خطي فرضي به هم اتصال پيدا مي كردند به صورت مبهم شكل پنتاگرام را به خود مي گرفت. نسل هاي بعدي بشر معاني مختلفي را از اين شكل برداشت كردند معاني بسيار زياد و اغلب مقدس و خداپرستانه. پنتاگرام ها به سومري ها براي نوشتن و استفاده از متون كمكهاي زيادي كردند.

اين علامت نشان دهنده پنج سياره مهم بود كه با چشم غير مسلح قابل رويت بودند. بعدها پنتاگرام به عنوان سمبل رب النوع زيبايي ونوس نيز شهرت يافت. برطبق نظريات رياضي دان و فيلسوف يوناني فيثاغورث عدد پنج نماد انسان بود چون اعضاي بدن انسان

به پنج طرف تمايل داشتند، (اگر دسته اوپاها را از هم باز كنيد به شكل يك ستاره پنج پر در مي آيد)، او اين تفكر را براي اولين بار در يونان پايه گذاري كرد كه پنتاگرام نماد روح انساني است و البته چون در آن زمان آفرينش انسان تابع عناصر پنجگانه بود (آتش، آب، خاك، هوا، روح) پنج گوشه پنتاگرام اين گونه توصيف شد.

طبق اين تفكر انسان از اين پنج عنصر به وجود مي آمد. پيروان مكتب فيثاغورث طلسم پنج پر را به صورت آييني مقدس حفظ كردند.

آنها نام اين آيين را HGIEIA ناميدند و معتقدند تركيبي از ابتداي نام يوناني عناصر آب، خاك، روح، آتش و هواست.

خصوصيت منحصر به فردي كه اين سمبل را تا به امروز ماندگار كرده وابستگي شديد و همه جانبه آن به مسائل مقدس و خدايي آن است كه در مقاطع زماني مختلف و بين اقشار و نسلهاي گوناگون كاربرد داشته است، چه اين خدا خداي يگانه بوده يا خدايان متعدد. سپس با ظهور مسيح پنتاگرام جامه كريستين به تن كرد. مي گويند بر تن مسيح با خنجر ستاره اي زخم زدند كه پنج گوشه داشت (شايد به همين خاطر مي باشد كه آنتي كريست هاي امروزي از پنتاگرام زياد استفاده مي كنند، ممكن است منظورشان اين باشد كه ما بر پيكر مسيح اين زخم را زديم. )

مورخان زيادي سعي در پيدا كردن رابطه ميان زخم زنندگان اين علامت بر پيكر مسيح و پيروان مكتب فيثاغورث داشتند كه هنوز شاهدي بر اين مدعا پيدا نكرده اند.

در دوره رنسانس اعتقادات عجيب و خرافات گونه نسبت به طلسم ستاره پنج پر به بيشترين حد خود رسيد و باورهاي مردم تا جايي

پيش رفت كه پنتاگرام را علامتي الهي از سوي خدا پنداشتند. از سويي نيز اين علامت را مرتبط با علم كيمياگري و علم جادو قلمداد كردند.

پنتاگرام در جادو در آيين پرستش جادوگران يوناني پنتاگرام به عنوان جهان كوچك ( بدن انسان) شناخته مي شود. اين باور باعث به وجود آمدن احساسي در بين جادوگران مي شد كه توسط آن ارتباطي ميان خود، جهان و سمبوليسم ايجاد مي كنند.

هدف از اين احساس درك عميق شيطان است كه مهارتش در ارتباط برقرار كردن ميان جهان فعال ( جهان بيروني) و جهان ساكن (روح انسان) است.

يكي از جادوگران مشهور در اين زمينه، جيوردانو برونوست كه در مورد سوء استفاده از پنتاگرام در جادوهاي سياه هشدار داده است.

(پنتاگرام هنوز هم به عنوان شاخص اصلي رسوم پرستش جادوگران به كار مي رود، ضمن اينكه عامل پديد آمدن رسوم و تشريفات ديگري نيز در اديان مختلف شده است)

پنج نيروي پاك از فروپاشي روح جلوگيري مي كنند و هيچكس را ياراي شكست آنها نيست مگر خود روح، عدالت، رحمت، معرفت، ادراك و شكوه متعالي.

پنتاگرام

مسيحيان كاباليستهاي مسيحي در دوره رنسانس علاقه وافري به پنتاگرام پيدا كردند.

آنها اعتقاد داشتند كه پنتاگرام علامتي رازگونه است كه در دست نوشته هاي مسيح مشاهده شده و پيامي از سوي خداست.

آنان مي گفتند اين سمبليست كه آشكار مي كند مسيح نيز پيرو اميال حيواني (شهوت) خود بوده است.

كاري كه بسيار رواج يافته بود نوشتن نامه هايي به زبان عبري با مهر پنتاگرام بر ساق پا بود، اين نامه ها كه در مورد آتش بود، سمبل اعياد پنجاهه است.

در كتاب مقدس يهوديان چهارنامه وجود دارد كه با نام خداوند مهر شده اند

YHVH تلفظ غير دستوري كلمه JEHOVAH، (يهوه خداي بني

اسرائيل)، Yahveh

YHSHVH - Yehoshua يا جسوس، (عيسي)، (Jesus)

اين رازي متصل به كتب آسماني است.

نتيجه اين بيان آنست كه نام اعياد پنجاهه مسيحيان با خدا و مسيح مرتبط مي شود. چندين رابطه بين پنتاگرام و مسيحيت وجود دارد. پيش از به صليب كشيده شدن مسيح، پنتاگرام يك نشان رجحان يافته براي آرايش كردن و زينت دادن جواهرها و طلسم هاي مسيحيان اوليه بود.

اين علامت كه به راحتي و در يك حركت پيوسته قلم كشيده مي شد، با پنج زخم مسيح آميخته شده بود.

پنتاگرام همچنين براي يك فرقه نهاني عرفاني مسيحي نمادي از Isis (الهه حاصل خيزي) و Venus (اصلي ترين رب النوع مونث، الهه عشق و زيبايي) بود.

فرقه اي كه به صورت پنهان در نقاط مختلف در سراسر تاريخ مسيحيت وجود داشت.

پنتاگرام در ويكا و عقايد نئوپگان در حال حاضر رايج ترين مذاهبي كه پيروان آن از پنتاگرام استفاده مي كنند گروه هاي ويكان ها، نئوپاگان ها و شيطان پرستان هستند.

در اغلب عقايد و رسوم ويكان ها و نئوپاگان ها معناي نمادي پنتاگرام از مراسم جادوي تشريفات قرون وسطي و چهار عنصري كه به وسيله روح حكومت مي شدند نتيجه مي شود. در برخي از اين رسوم همچنين پنتاگرام مي تواند نمايانگر يگانگي نوع بشر و قلمرو روح باشد.

ستاره پنج پر پايين رأس، نمادي از خداي شاخدار ويكا است.

در عقيده كاباليست هاي يهودي كه بسياري از انديشه ها و ايده هاي فيثاغورثي را قرض گرفته اند، پنتاگرام نشان دهنده پنج حقيقت برتر در زندگي است:

عدالت، رحمت، دانش، ادراك، شكوه ماورايي و مافوق جهان مادي.

تفاوت پنتاگرام در قله رو به بالا يا قله رو به پايين

پنتاگرام هايي كه نوك آنها رو به پايين است در اولين ظهور خود لزوما نشان شيطان پرستي نبودند. طبق تاريخ پنتاگرامهايي كه

فرقشان در نقطه بالا يا پايينشان است ابتدا توسط دو فرهنگ مختلف پايه گذاري شدند، دو فرهنگي كه بنا به مقتضيات آييني سعي در جدايي از همديگر را داشتند. امروزه هر كجا با پنتاگرام رو به پايين روبرو شويم ناخودآگاه به ياد شيطان پرستي مي افتيم. شايد دليل اين موضوع آنست كه پنتاگرام رو به پايين بسيار شبيه علامت ماسونيك ها و فراماسونها مي باشد.

واقعيت اينست كه چون سر آن رو به پايين است يادآور امور وارونه و خلاف جهت است.

ويكان ها گاهي ادعا مي كنند هر پنتاگرام رو به پاييني علامت شيطان پرستان است كه اين تفكر نابجاست.

با اين حال اين سمبل در طول زمان معرف خداي شاخدار ويكان ها شد و امروزه نيز در درجه دوم به آن باغبان ويكا مي گويند.

پنتاگرام در شيطان پرستي

پنتاگرام شيطاني نمادي پيچيده است كه از تركيب ستاره پنج پر با سر بز به وجود آمده است و اين نوع استفاده در عين اين كه جديدترين مورد استفاده از پنتاگرام است به همان اندازه شناخته شده ترين و جدال آميزترين نوع استفاده از پنتاگرام نيز به شمار مي آيد. پنتاگرام شيطاني هميشه وارونه است با يك رأس رو به پايين و دو رأس رو به بالا. استفاده از پنتاگرام به عنوان يك نشان و علامت شيطاني به نيمه دوم قرن بيستم برمي گردد. جايي كه شيطان پرستي مدرن توسط Anton Lavey موسس و بنيانگذار كليساي شيطان پايه گذاري شد.

اين علامت نشاني از جادوي سياه است كه حاكي از پيروزي ماده و آرزوهاي فردي بر عقايد و تعصبات ديني و مذهبي است.

البته پنتاگرام متشابه و قابل قياس با صليب بر عكس نيست. صليب بر عكس نماد جنبش Anti Christ و

نشاني از طغيان، سركشي در برابر فرهنگ مسيحي است.

همچنين پنتاگرام نبايد با هگزاگرام اشتباه شود. هگزاگرام، ستاره شش پر است كه به صورت دو مثلث درون هم نشان داده مي شود و نمونه آن ستاره داوود مي باشد.

اين ستاره با اعتقادات يهوديان پيوند دارد. شيطان پرستي، شكل ظاهري شيطان تشكيل شده است از سر بز، بالا تنه انسان، پاي جن و با دم كوتاه. در شيطان پرستي مدرن، شاهد اتخاذ كردن روش هاي فردي و توجه بيشتر به شخص هستيم. توجه بيشتر به ضمير و خود به جاي توجه به خدا و عالم بالا، تمايلات جنسي آزاد كه شيطان پرستي آن را تمجيد مي كند.

علامتي كه به رايج ترين صورت با عقايد شيطاني SabbaticGoat يا بز طلسم ستاره پنج سر Mendes است.

استفاده از بز به خرافات قرون وسطي برمي گردد. آنان همواره در توصيف ساحره ها، آنان را همراه با بزها مي دانستند. آنان اغلب بز را نماينده شيطان مي دانستند. بز در اين مفهوم اغلب به عنوان نمادي از سركوبي جنسي در نظر گرفته مي شود. نماد باستاني پنتاگرام در شيطان پرستي مدرن نماديست از آزادي در برابر مسائل جنسي. سمبل ها و نمادها شيطان پرستان داراي سمبل ها و نشانه هايي هستند كه حتما همه ما بعضي از آنها را بروي تي شرت ها، زيورآلات و بدليجات، كمربند، دستبند، بازوبند، كلاه و … ديده ايم، بد نيست تا معاني برخي از اين علائم را بدانيم:

Inverted Pentagram (پنج ضلعي وارونه):

نشانه ستاره صبح، نامي كه به شيطان تعلق دارد. اين علامت در مراسم هاي مخفيانه (كابالا) و جادوگري براي احضار ارواح شيطاني استفاده مي شود. اين علامت را شيطان پرستان با دو ضلع در بالا و ملحدان با يك ضلع در بالا

استفاده مي كنند.

در هر حال اين علامت نشانه شيطان است و مهم نيست كه يك نوك ضلع آن بالا باشد يا هر دوي آنها و يا دور آن دايره اي كشيده شده باشد يا خير در هر حال اين علامت شيطان است.

Baphomet ديو بافومت: علامت شيطان پرستي. خداي شيطاني و سمبل شيطان.

ممكن است اين علامت به شكل جواهرات ديده شود.

666: علامت انسان، نشانه جانور (هيولا) – مكاشفات 13: 18

«… پس هر كس حكمت دارد عدد وحش را بشمارد، زيرا كه 666 عدد انسان است»

Ankh: سمبل باروري و شهوات در انسانها. روح شهوت قدرت اين جمع زنان و مردان مي باشد.

wastika or Sun Wheel (صليب شكسته يا چرخ خورشيد): يك علامت مذهبي باستاني است كه سالها قبل از قدرت گرفتن هيتلر به كار مي رفت. اين علامت در كتيبه هاي بودايي و مقبره هاي سلتي و يوناني استفاده شده است.

در آيين پرستش خورشيد، اين علامت به نظر مي رسد نشانه مسير حركت خورشيد در آسمان باشد.

All Seeing Eye (چشمي كه به همه جا مي نگرد): آنها معتقدند كه اين چشم لوسيفر (شيطان) است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد بر تمام دارايي ها حكومت مي كند.

اين علامت در پيشگويي ها به كار مي رود. جادوها، نفرين ها، كنترل هاي روحي و تمامي انحرافات تحت اين علامت كار مي كنند.

اين علامت روشنفكران است.

به پول رايج ايالات متحده نگاهي بيندازيد. اين علامت اساس نظم نوين جهاني است.

Upside Down Cross صليب وارونه: نشانه استهزاء و رد كردن مسيح مي باشد.

گردنبندهاي آن توسط شيطان پرستان زيادي به كار مي رود. اين علامت را مي توان همراه خواننده هاي راك و روي آلبوم هاي آنها ديد. Goat Head (سر بز): بز شاخدار، بز مندس mendes ( همان ba'al بعل

خداي باروي مصر باستان)، بافومت، خداي جادو، scapegoat (بز طليعه يا قرباني). اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي مسخره كردن مسيح است زيرا گفته مي شود كه مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد.

Anarchy (هرج و مرج): اين علامت به معناي از بين بردن تمام قوانين مي باشد.

به عبارت ديگر هرچه تخريب كننده است تو انجام بده يعني همان قانون شيطان پرستي، اين علامت توسط پانك ها، هوي متالها و راك ها به كار مي رود. Anti Justice (ضدعدالت): تبر رو به بالا علامت عدالت روم قديم بوده است كه علامت واژگون شده آن نشانه ضدعدالت يا شورش و طغيان مي باشد.

فمنيست ها از دو تبر رو به بالا به معني مادر سالاري باستاني استفاده مي نمايند. مشخصه هاي ظاهري گذشته از اعتقادات، اعمال و سنبل ها، شيطان پرستان ظاهري متفاوت با ديگران دارند كه مي توان آنها را به راحتي از جمع تشخيص داد. به طور مثال مدل موهايشان عجيب و غريب است اكثراً ابروهايشان را مي تراشند يا به سمت بالا طراحي مي كنند، رنگ آرايششان اغلب مشكي، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را با اشكالي مانند جمجمه، صورتك هاي شيطاني و سنبل ها خال كوبي مي كنند، لباسهايشان از جنس جير و چرم و اكثراً به رنگ مشكي و قرمز مي باشد، چكمه هاي چرمي ساق بلند كه اغلب با فلز تزئين شده است مي پوشند.

فصل پَنج)

شيطان پرستي و پيدايش آن در موسيقي متال و جنبش عظيم بلك متال بلك متال در نروژ از زماني پديد آمد كه نئو وايكينگ هاي نروژ در جستجوي راه و وسيله اي براي نابود كردن مسيحيت در نروژ و بعد در تمام دنيا بودند و در اين راه انسانهاي بسياري را كشتند و

كليساهاي زيادي را آتش زدند و بلك متال را تا نهايت نواختند كه شايد خداي تاريك پاگانها باز گردد.

بازديدكنندگان و توريست ها از نروژ به عنوان كشور حماسه ها و افسانه ها ياد مي كنند.

پايتخت اين كشور هم اسلوست كه در مركز اين شهر همه چيز از خانه هاي سنگي زيبا تا معتادان و گدايان با قيافه هاي مختلف ديده مي شود. در يكي از همين خانه هاي مركز اين شهر و در يك اتاق شش ضلعي گروه mayhem به عنوان اولين گروه بلك متال نروژ شكل گرفت. در اين اتاق فرشهاي بسيار كثيف در زير پا، صليب هاي شكسته نازي بالاي سر به همراه صليب هاي بر عكس و شمشير وايكينگ ها كه به در و ديوار آويزان شده ديده مي شود.

Hell hammerدر حال حاضر تنها عضو باقي مانده از تركيب تشكيل دهنده گروه است.

پايه و اساس اين موسيقي در نروژ در اوايل دهه هشتاد شكل گرفت. اعضاي اين گروه در همان خانه زندگي مي كردند كه اطرافيان از اين خانه به عنوان خانه اي شيطاني ياد مي كنند.

Hell hammer مي گويد:

وقتي براي خريد به مغازه اي مي رفتيم پيرزن ها به محض ديدن ما فرار مي كردند و به نوه ها و بچه هايشان مي گفتند:

اينجا محل زندگي شيطان است.

گروه مشغول تمرين و كار بود كه dead خواننده گروه مغز خود را با شاتگان متلاشي كرد و اعضاي گروه جنازه او را همان طور در حياط خانه رها كردند تا جسد dead خوراك پرندگان شود.

Hell hammer مي گويد:

اين كار dead مرا متعجب نكرد چون او واقعاً ديوانه بود و هميشه هم از قلعه هاي عجيب نروژ صحبت مي كرد Hell hammer و euronymous گيتاريست گروه اولين كساني بودند كه جنازه dead را ديدند و اورانيموس مي گويد:

ما وقتي جنازه او

را ديديم كه مغز او روي زمين ريخته و خونش به ديوار ها پاشيده شده بود.

Hell hammer مي گويد:

%%اورانيموس قسمتي از مغز او را برداشت و با فلفل و سبزي پخت و خورد. Hell hammer اولين كسي بود كه لباس اين چنيني بلك متال را مد كرد. چكمه هاي بلند، لباس جين، ژاكت هاي چرمي سياه به همراه پنتاگرامي كه به گردنبندي كه از استخوان جمجمه dead ساخته شده بود اولين تريپ گروه بلك متال بود.

بلك متال هميشه موسيقي ترسناكي بوده و حتي گروه هاي انگليسي مثل venom خود را به عنوان يك گروه شيطاني مطرح كرد و خود را طبق قوانين شيطان پرستي وفق دادند. اما وقتي كه بلك متال به نروژ رفت تغييراتي اساسي در آن شكل گرفت و جنگي عظيمي كه بر عليه مسيحيت با اين موسيقي شكل گرفته و پيوند خورده نماد پيدا كرد. از گروه هاي ديگري كه بعد از mayhem به اين نهضت پيوستند مي توان به dark throne، immortal، burzum، marduk و emperor اشاره كرد كه در ابتدا به صورت زيرزميني تشكيل شده و رشد كردند.

در همين زمان euonymus شركت DSP را شكل داد. او به نوعي رهبر اين نهضت محسوب مي شد.

Hell hammer در مورد او مي گويد:

او احساسات نداشت.

ترحم نداشت و هميشه هم مي گفت كه اين نوع زندگي برايش لذت بخش است.

اين شركت در زير زمين همان خانه محل تمرين گروه تشكيل شد.

اين زير زمين مثل سياه چال هاي قديم تاريك و نمناك بود و با شمع روشن مي شد.

افراد بسياري پس از آمدن به اين مكان و خروج از آن كفن به تن مي كردند و در اوج نشئگي حاصل از مواد مخدر به خودزني با چاقو

و شيشه شكسته مي پرداختند و با اسپري بر روي ديوار عبارت 666 را مي نوشتند.

Hell hammer مردمي كه با تفنگ به خود يا ديوار شليك مي كردند و حتي كسي كه با پتك به مغز خود كوبيد را به ياد مي آورد يا حتي اورانيموس كه يك روز آنقدر خود را با زنجير زد تا بيهوش شد.

در حدود سال 1990 بود كه بلك متال در حال پيشرفت بود و در اين زمان گروه سازش ناپذير marduk پايه ريزي شد و با اولين آلبوم خود يعني me Jesus دري جديد را بر روي بلك متال و مبارزه با مسيحيت باز كرد. Samoth گيتاريست بزرگي كه از اعضاي تشكيل دهنده emperorاست و سابقه همكاري باburzum، satyricon و … را دارد مي گويد:

ما هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح اعلام خواهيم كرد و خواهيد ديد كه چگونه اديان وايكينگ ها باز خواهد گشت.

نقطه اشتراكي كه در بين گروه هاي آن موقع بلك متال ديده مي شد اين بود كه همه آنها نفرتي خاص نسبت به مسيحيت داشتند. در اين زمان آتش زدن كليسا ها به وسيله كساني كه خود را سربازان اوُدين مي ناميدند مد شد.

از پيشگامان اين كار مي توان به varg vikerness يا همان count grishnackh اشاره كرد. از كليسا هاي معروفي كه ورگ آتش زد fantoft را نام مي برد كه از آثار باستاني نروژ است.

از ديگر كليساهاي معروف kolmen kolen است كه samoth آتش زد كه اين كليسا كليساي خانوادگي پادشاه هارالد پنجم بوده Samoth در ابتدا با كمك ورگ كليساي fantoft را آتش زد و بعد از آتش زدن كليساي kolmen كليساي skjold را هم به آتش كشيد. او مي گويد:

دركوچكي در زير

محراب كليسا وجود داشت و من هم چند گالن گازوئيل روي آن ريختم و كبريت زدم و فرار كردم. ورگ هم از اعضاي اصلي اين جنبش بود كه اغلب لباسهاي وايكينگ ها را مي پوشيد و در ايدئولوژي اش بسيار حساس و سخت گير در عين حال احساساتي بود (اين نكته در آهنگهاي بارزام چه با كلام و چه بدون كلام كاملاً مشهود است و هميشه حتي در تند ترين آهنگهاي او نغمه اي غمناك شنيده مي شود ). ورگ از معتقدان شديد به مبارزه با مسيحيان از طريق آتش زدن كليسا بود.

او با بنزين كليساي fantoft را آتش زد و بلافاصله به ميان آتش رفت و روي ديوار كليسا ادرار كرد. بعد از اين جريان اورانيموس ادعا كرد كه ورگ اين كار را براي مشهور شدن كرده و تقريباً دو ماه بعد از اين جريان بود كه ورگ اورانيموس را كشت و به قصد توهين به دادگاه موهايش را بافت و دائما در دادگاه مي خنديد. نظر مشترك اعضاي بلك متال اينست كه مسيحيت در سال 995 بعد از ميلاد توسط olaf tryggvason به نروژ آمد كه آنها با آمدنشان طلا و نقره مردم را به غارت بردند و براي اجراي قدرتشان دين جديد را به مردم نروژ خوراندند و قلعه هاي پاگانها را آتش زدند و مردم را سر دو راهي مسيح يا مرگ قرار دادند. اصلاحات مارتين لوتركينگ در سال 1537 مانند قبل آنچنان خونين نبود، ولي به همان اندازه بي قانون بود.

لوتركينگ زبان آلماني را با نروژي مخلوط كرد. با اصلاحات لوتركينگ تجاوز و دزدي در نروژ افزايش پيدا كرد و مبلغان تبليغ مي كردند كه با مسيحي شدن به خدا

نزديك مي شوند.

Trond viggo torgersson عضو هيأت كودكان نروژ مي گويد:

شيطان پرستها خواهان پايان دادن به اين دورويي معنوي مردم هستند.

در اين زمان نروژ بسيار ضعيف است و هر روز زندگي سخت تر مي شود Torgersson اميدوار است كه اين آتش باعث بيدار شدن افكار خفته مردم شود. وقتي از اسقف andriass artfloat در اين زمينه سؤال مي شود با عصبانيت مي گويد:

اين مسايل واقعاً نمي تواند دين ما را خدشه دار كند و اين قدر ضعيف هستند كه ما حتي به مبارزه با آنان فكر نمي كنيم پرفسور tormod engelsviken مي گويد:

الان در زماني شبيه قرون وسطي هستيم و اين بار پاگان ها در مقابل مسيحيان قرار گرفته اند كه هر دو طرف در عقايدشان بسيار دقيق هستند.

او اعتقاد دارد نروژيان ديني روحاني و واقعي مي خواهند و مي گويد:

اين حركت و جنبش پاگان ها نوعي خون خواهي و انتقام از خشونت مسيحيان است.

شما بايد به ياد بياوريد وايكينگ ها در زمان آمدن مسيحيت ساكت بودند و به مرور زمان از بين رفتند ولي الان نوبت نئو وايكينگ است.

Nebelhexa خانمي كه از اساتيد دانشگاه در نروژ بود عضوي ديگر از اين جنبش است كه بسيار زود جادوي سياه را ياد گرفت و به يكي از اعضاي معتبر كليساي شيطان تبديل شد.

او موهايي قرمز داشت و سر انجام كليساي شيطان را ترك كرد و با samoth به همراه گروه emperor در تور اروپا براي cradle of filth شركت داشت آشنا شد و با او ازدواج كرد. در نيمه شب سال نو همان سال samoth و nebelhexa از كوهي برفي در نزديكي خانه شان بالا رفتند و در جايي در ميان درختان samoth به رسم شيطان پرستها سينه هاي nebelhexa را بريد و خون

آن را روي برف ريخت و با هم همقسم شدند كه تا عوض شدن دين نروژ از مبارزه دست نكشند Nebelhexa وsamoth به همراه varg براي آتش زدن كليسايي رفتند و پس از آتش زدن آن samoth در ميان آتش گير كرد و varg او را نجات داد. nebelhexa در مورد ورگ مي گويد:

او انساني استثنائيست و در همه چيز استعداد دارد و براي رسيدن به هدف همه كاري مي كند او هميشه به samoth مي گفت بايد تمام كليساها را آتش زد.

Faust درامر سابق و از اعضاي تشكيل دهنده emperor از ديگر اشخاص معروف اين جنبش است كه به جرم كشتن يك كشيش و آتش زدن كليسا به 14 سال حبس محكوم شد.

در آگوست 1992 وقتي faust از پارك المپيك بازديد مي كرد كشيشي را ديد و با او دوستانه مشغول به صحبت شد و با هم قدم زنان به ميان جنگل رفتند و در اين جنگل faust گردن كشيش را با چاقو بريد و جنازه او را رها كرد و فراركرد. دو روز بعد از اين جريان faust به همراه varg و euronymous براي آتش زدن كليسايي به نزديكي همان پارك رفتند و faust داخل رفت و بمب دستي كه ساخته بود در محراب كار گذاشت و انجيل و كتاب دعاي مذهبي را هم روي آن گذاشت و كمي گازوئيل در نزديكي آن ريخت و همه با هم به سوي كوه فرار كردند تا شاهد انفجار كليسا باشند. بعد از اين واقعه بود كه faust دستگير و به 14 سال حبس محكوم شد.

تاثير جنبش بلك متال و ضد مسيحيت و شيطان پرستي نه تنها در نروژ بود

بلكه به ديگر قسمتهاي دنيا هم كشيده شد و براي مثال از گروههايي كه در ديگر نقاط دنيا در اين زمينه تشكيل شدند به گروه هاي deicide، six feet under و cannibal corpse در آمريكا، opera IX در ايتاليا، kataklysm در كانادا مي توان اشاره كرد. شيطان پرستي در مصر افكار و عقايد پيروان گروه شيطان پرستان كه بر اساس آنچه تحقيقات نشان داده وابسته به طبقه ثروتمند و مرفه مصر و از آن جمله فرزندان برخي از مسؤولان سياسي، هنرمندان و روزنامه نگاران هستند، عقايد آنان بر اين اساس استوار است كه خداوند به شيطان ظلم كرده و بدون اينكه اجازه دفاع از خود بدهد، او را از بهشت بيرون كرده از اين رو بايد او را پرستش كرد زيرا به گفته آنان او براي پرستش، شايسته تر از خداست چون با شجاعت با خدا مخالفت كرد. رهبر اين گروه كه جواني به نام «عماد الدين حمدي» هست و لقب خدمتگزار شيطان دارد و تاكيد كرده است كه بارها توانسته شيطان را فراخواند و با او به گفتگو بپردازد و شيطان همه خواسته هاي او را بر آورده كرده است.

اين گروه مراسم و برنامه هاي خاص نيايش را دارند. اجتماعات و مراسم شيطان پرستان در روزهاي شنبه برگزار مي شود. اين روز از نظر يهود روزي مقدس است.

پيروان اين فرقه علامتها و نشانه هاي خاص دارند كه از آن جمله دايره ايست كه در درون ستاره اي وارونه به اضافه دو صليب وارونه و ستاره داوودي قرار دارد و همچنين معتقدند كه دو مكان براي تجاوز به دختران مناسب است، نخست گورستانها و ديگري ساحل دريا به هنگام شب، آنان عقيده دارند كه

با تجاوز به دختران، تخم شيطان در رحم آنان قرار مي دهند. اعضاي اين گروه به گورستانها و مخصوصاً به گورستان «كومنولث» شهرك مصر در قاهره مي روند و اجساد مردگان را از قبرها بيرون مي آورند و صليب شكسته و ستاره شش پر داوودي يا ستاره پنج پر را در جسد مرده فرو مي كنند و سپس براي تقرب به شيطان دور آن مي گردند. همچنين قرباني هايي براي شيطان تقديم مي كنند كه عبارت بود از «ذبح گربه ماده يا سگ كه پس از كشتن اين حيوانات خون آنها را به صورتها و دستْهاي خود مي مالند و در يك دايره اي مي چرخند تا شيطان از آنها راضي شود و اگر حيواني براي قرباني نيابند دست خود را زخمي مي كنند تا خون جاري شود و سپس خون را به صورت هاي خود مي مالند و آنگاه نسخه اي از قرآن مجيد را پاره، پاره مي كنند و بعد در حالي كه صداي موسيقي «راك» نواخته مي شود به استعمال مواد مخدر مي پردازند.

گروه شيطان پرستي در مصر از سال 1993 ميلادي به صورت پنهاني در مصر تاسيس شد و با كمال آزادي به فعاليت خود ادامه دادند تا اينكه در جشني كه شركت توليد سيگار «مالبورو» ترتيبت داده بود، شركت كرده و هويت و عبادات خود را اعلام كردند و زير پوشهايي پوشيدند كه بر روي آنها نا سزا و اهانت به ذات مقدس خداي تبارك و تعالي و اديان آسماني نوشته شده بود كه سبب شد موسسات اسلامي مصر و گروهاي سياسي و نيروهاي ملي اين كشور، اين گروه را سخت مورد انتقاد قرار دهند و تاكيد كنند كه پوچ گرايي و خلاء ديني كه افراد اين

گروه به آن گرفتار شده است، موجب ارتداد آنان از اسلام شد

شيطان پرستي در كردستان عراق

ريشه ادبي و وجه تسميه يزيديه

يزيديه به كردي Êzidî (تلفظ: إزدي) يا يزيديان از اديان باستاني رايج در كردستان است.

در زبان پهلوي اسم يزته در وهله ي اول به يزت تخفيف يافته، تا به دال تبديل شده و بشكل يزد در آمده و جمع آن يزدان (يزتان) مي باشد و سپس در دوران اسلامي تخفيف ديگري در آن داده شده و يه يزدان مبدل گرديده است و عربها چون معني يزدان را نمي دانستند آن را به يزيد تعبير كردند.

لذا آنها را به يزيد بن معاويه نسبت داده و آنها را يزيدي ناميدند. بنا بر روايات واژه يزيدي مشتق از كلمه ايزد يا يزته است كه در پارسي باستان به معناي دين خدايي است.

در باب وجه تسميه نام ايشان اختلافاتي هست و بعضاً نام آن را منسوب به يزيد بن معاويه يا يزيد بن انيسه خارجي نيز دانسته اند، اما بنظر مي رسد نام %%پارينه ي اين كيش و اشاره اش به مفهوم ايزد در دين زرتشت، صحيح تر باشد.

يزيديان از واژه داسني نيز براي ناميدن خود استفاده مي كنند.

تاريخچه

پيشينه اين دين پيش از ورود اسلام در مناطق ياد شده، وجود داشته است و تحت تأثير اديان زرتشتي و مانوي قرار گرفته است و عقايد مهرپرستانه و ثنويت زرتشتي بر آن تأثير داشته اند.

تأثيراتي از دين يهود و فرقه ي «نسطوري» و عقايد صوفيه ( پس از اسلام) نيز در منابع برشمرده شده اند.

در منابع مربوط به فرقه هاي اسلامي آن را فرقه اي از جمله غلات شيعه دانسته اند.

اولين دانشمندي كه توجه محققان را به آنها جلب كرد، احمد تيمور پاشا بود كه در

كتاب «اليَزيديه و مَنشاء نحلَتِهِم» به اين مساله اشاره مي كند كه از اين قوم پيش از قرن ششم هجري قمري نامي در تاريخ نيامده بود كه اين زمان همان زماني است كه شيخ عدي به ميان آنها آمده و طريقه ٔ «عدويه» را در ميان آنها بنيان نهاده است.

ابوفراس در كتاب خود كه به سال 752 هجري قمري تاليف شده است آنها را به همين نام خوانده است.

محقق ديگر، «ابو سعيد محمد بن عبدالكريم سمعاني» در كتاب الانساب مي نويسد:

جماعت بسياري را در عراق در كوهستان حلوان و نواحي آن ديد كه يزيدي بودند و در ديه هاي آنجا به صورت مردم زاهد اقامت داشتند و گِلي به نام «حال» مي خورند. اين گل را براي تبرك از مرقد شيخ عدي برمي دارند و آن را با نان خمير مي كنند و به صورت قرص درآورده و گاه گاه مي خورند و آن را «برات» نامند.

زبان و محل سكونت

زبان اكثر يزيديها كردي است، پس از گسترش اسلام در كشور ايران ايزديان ارتفاعات كوهستاني حلوان و شهروز را پناهگاه خود ساختند تا بتوانند به كيش باستاني خود باقي بمانند و دور از چشم مسلمين به راه و روشهاي آييني خود سرگرم گردند، اما انتشار اسلام در ايران باعث شد كه گروه كثيري از آنان اسلام بياورند كردان ايزدي اكنون در اطراف موصل حلب هكاري ديار بكر، وان ارض روم سنجار، شيخان بغداد، قره باغ لاچين و سرزمينهاي بين آذربايجان شوروي و ارمنستان و شمار نسبتاً زيادي نيز در كشورهاي اروپايي (به ويژه آلمان) زندگي مي كنند.

شيخ عدي بن مسافر هكاري

برخي او را كه نام كامل و كنيه اش «شرف الدين ابوالفضائل عدي بن

مسافر بن اسماعيل بن موسي بن مروان بن حسن بن مروان» است را منصوب به مروان بن حكم مي دانند و در امويت او اتفاق نظر دارند. او را مردي صالح و باتقوا دانسته اند كه در بعلبك سوريه به دنيا آمده است از شام به منطقه سي جار آمده و به انتشار طريقه عدويه پرداخته و توانسته يزيديها را بدور خود جمع نموده و به خدا پرستي و رعايت برنامه هاي اسلامي وادار نمايد. بعدها در كوهستان حكاري در كردستان و موصل سكني گزيده است.

در اين زمان او به «شيخ عدي حكاري» موسوم مي گردد.

يزيديها او را به عنوان مرشد خود مي پذيرند و تا حد زيادي از عقايد گذشتگان خود بيگانه مي شوند. او بين سال 555 تا 558 هجري قمري در حالي كه نزديك به 90 سال سن داشته است از دنيا مي رود و وي را در زاويه ي خود در حكاري دفن مي كنند.

مقبره ي او در نزديكي اربيل (هه ولير) واقع است و بر روي سنگ قبر وي چنين نوشته شده است:

بسم الله الرحمن الرحيم خالق السماء و الارض، اخفض هذه المنزل محل الشيخ العدي الحكاري، شيخ يزيديه.

پس از وفات شيخ عدي و دفن او در كوه لالش واقع در شهرستان سي جار برادرزاده اش «ابوالبركات بن صخر» جانشين وي گرديد و بعد از او عدي بن بوالبركات رئيس يزيديها شد.

او هم مرد مسلماني بود.

چون درگذشت پسرش «حسن ملقب به تاج العارفين» به رياست يزيديها انتخاب گرديد. مي گويند در زمان شيخ حسن در عقيده ي اسلامي يزيديها شبهاتي حاصل شد و دوباره دين باستاني در ميان آنها جان گرفت و به شيخ عدي بن مسافر مقام الوهيت دادند و گفتند خدا

در وي حلول نموده است.

رهبريت يزيديان رهبريتي موروثيست كه از اين نظر به مذهب شيعه شبيه است.

در سلسله مراتب آنها مثل هر سلسله مراتب ديگري شيخ يا پير، فرا دست است و مريد، فرو دست.

كتابهاي مقدس

تا مدتها پيش داشتن سواد خواندن و نوشتن براي يزيديان تابو محسوب مي شد و يكي از دلائل كمبود چشمگير اسناد در مورد اين مذهب همين امر بايد باشد.

به هر حال دو كتاب را مي توان نام برد كه به اين آيين تعلق دارند كتاب «جلوه» منصوب به شيخ عدي و كتاب «سياه» يا «مصحفه رهش» منصوب به پسر او كه هر دو به زبان منظوم كرديست كه از سال 1895 ميلادي به بعد در حدود سيزده بار با متن و ترجمه ي آنها به زبانهاي مختلف به چاپ رسيده است.

ترجمه يكي از نيايشهاي پس از نمازهاي ششگانه ايزديان چنين است

«اي ايزد بزرگ حقا كه تو پادشاه جهاني و يزدان مهر و ماهي روزي دهنده جن و آدميزادي و خداوندگار جهان بالا، اي مزدا مردم كردستان را مژده ياري ده كه دفتر ايمان را پخش نمايند و گمراهان را نابود كنند و شورشي در كردستان بر پا نمايند و عظمت ايران را پا بر جا و استوار نگهدارند و سرزمين كفر را نابود سازند.»

اعتقادات

بنا به كتابهاي خطي ايزدي و نوشته هاي برخي از مورخان ايزديان از بازماندگان آيين ماني هستند و اديان ديگر ايراني از قبيل آيين زرتشت و مزدك در مسلك آنان نفوذ پيدا كرده است معتقد به خدايي هستند كه آفريدگار جهان است ولي پس از خلق جهان كاري به كار جهان و جهانيان ندارد.

گويند خدا نخستين موجودي را كه خلق كرد

ملك طاووس بوده است.

ذات ملك طاووس با ذات خدا يكيست و پس از ملك طاووس شش ملك ديگر قائلند كه رابط بين خدا و خلق هستند ولي ملك طاووس اولين ملك محسوب مي شود. در اينجا عقايد زردشتيان در ذهن متبادر مي شود كه پس از ذات باري به وجود خرد مقدس يا اسپنتأمينو عقيده دارند كه اولين موجود است و بعد از او شش امشاسپند دارند و اسپنتأمينو گاهي جزو اشماسپندان محسوب مي شود و عده آنها به هفت مي رسد و گاهي او را به اعتبار ا لوهيت مي نگرند و اشماسپندان شش تا مي شوند.

بنا بر راي مستشرقيني مثل هورتن كيش يزيدي نور پرستيست و منشأ آن ثنويت ايران قديم است كه به غلبه نور بر ظلمت منتهي مي شود.

ملك طاووس اهريمن نيست بلكه تشخص اصل شر است كه دنباله خير محسوب مي شود و به اين معني است كه شر از لوازم خير و مخلوف بالعرض است و جزو نقشه آفرينش است.

پس ملك طاووس هم از اركان آفرينش به شمار مي رود. يزيدي ها شيطان را به عنوان معارض و خصم خداي متعال نمي پرستند بلكه ملك طاووس يا شيطان را ملكي مي دانند كه هر چند سبب طغيان و سركشي و مغضوب درگاه الهي شد و به جهنم افتاد ولي 7000 سال در آنجا بگريست چند آنكه هفت خم از شك ديدگانش پر شد و آنگاه خدا او را بخشيد. يزيديان هم مثل بسياري از پيروان اديان باستاني اعتقاد دارند كه جهان و هرچه در او هست از چهار عنصر اصلي يعني «آب، باد، خاك و آتش» تركيب يافته است.

خداوند به ادعاي خود، مشابه باور معمول اديان سامي، انسان را از آب

و خاك آفريد در حالي كه فرشتگان درگاه ابديت همه از جنس آتشند؛ و آتش به باور آنها بر گل ﴿ممزوج آب و خاك﴾ ارجحيت دارد. از اين رو وقتي خداوند از همه فرشتگان بارگاهش ﴿از جمله ملك مقرب، طاووس﴾ مي خواهد كه در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظيم كنند، ملك طاووس «شيطان» از اين دستور ايزدي سر مي پيچد و از همان زمان سر به شورش مي گذارد، شورشي كه تا روز حشر ادامه خواهد داشت و يزيديان آن را شورشي بر حق و از روي حكمت خداوند مي دانند و شيطان را لعن نمي كنند و معتقدند كه در آخرالزمان او مشمول لطف و بخشش پروردگار خواهد گشت.

محققين و متكلمين اسلامي آنها را به دليل باور به نسخ اسلام در آخرالزمان، جزو غلات دانسته اند.

يزيديها به شيطان يا به قول خودشان ملك طاووس ارادت دارند و چون در قرآن و ديگر كتابهاي مذهبي به شيطان و ابليس لعن شده، او را ملك طاووس مي نامند كه رئيس تمام ملائكه مي باشد.

در فرهنگ اعلام معين آمده است كه چون در آن زمان ﴿يعني در زمان زندگي شيخ عدي﴾ عادت لعن و سب شيوع داشت شيخ عدي دستور داد لعن را مطلقا ترك كنند حتي لعن بر ابليس را.

علاوه بر يزيديها بعضي از عرفاي مشهور، يكتا پرستي ابليس را ارج مي نهند. به قول ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، (ج 1 ص 35) ابوالفتوح احمد بن محمد غزالي برادر ابو حامد محمد بن محمد غزالي روزي در بغداد بر بالاي منبر گفت:

اگر كسي توحيد را از ابليس ياد نگيرد زنديق است.

زيرا او مامور شد كه بغير از خدا را سجده كند

ولي نپذيرفت.

ايزديان به تناسخ ارواح عقيده دارند و معتقدند انسان چنانچه در جهان نيكوكار و خير باشد، هنگامي كه مي ميرد روحش مجدداً به تن كودكي نيكوكار حلول مي كند، اما اگر انسان بدكار و شريري باشد، هنگامي كه روحش آزاد مي شود به بدن جانواران و حشرات موذي چون كژدم و مار راه مي يابد.

به عقيده آنها ارواح دو قسمند:

اول – شريره كه در حيوانات بد جنس حلول مي كنند و هميشه در عذابند.

دوم – ارواح پاك كه در فضا پرواز مي نمايند تا براي مردم زنده اسرار كائنات و مغيبات را كشف نمايند و اين ارواح با عالم غيب در تماس دائم هستند.

محرمات

خوردن كاهو، كلم، لوبيا و سبزيهايي كه با كود انساني تقويت شوند حرام مي دانند و از گوشتها هم گوشت خوك، ماهي و آهو را حرام مي شمارند.

براي شيوخ و پيشوايان آنها خوردن گوشت خروس هم حرام است زيرا ملك طاووس به شكل خروس است.

تراشيدن سبيل را هم حرام ولي سبك كردن آن را مستحب مي دانند.

اما قوالها و فقرا و پيشوايان روحاني نبايد ريش را بتراشند.

يزيدي حق ندارد بيش از يكسال از محل خود دور شود و نبايد در مجالس انس و طرب حاضر گردد، تا نفس خود را ذليل نمايد.

نگاه كردن به زن غير يزيدي و شوخي كردن با او را حرام مي دانند. به عقيده ي آنها چون در ماه نيسان دهه ي دوم وسوم فروردين و دهه اول ارديبهشت ملائكه با هم اتصال مي نمايند نبايد ازدواج كرد و تعمير خانه را هم در اين ماه نبايد انجام داد.

يزيدي حق ندارد در داخل مسجد مسلمانان شده و نماز خواندن آنها را در يك جا ببيند. در كتاب «مصحفه رهش» چنين

آمده است:

نام شيطان يعني ملك طاووس بر هيچ كس از ما جايز نيست ببريم، يا اسمي شبيه به آن مانند كلمه ي شيطان، قيطان، شر و شط و شبيه اينها و نيز لفظ ملعون يا لعنت يا فعل را هم نبايد بر زبان بياوريم.

يزيدي حق ندارد آب دهان خود را بر زمين بريزد، زيرا اين عمل اهانت به طاووس ملك است و نبايد از اسب و ماديان براي باركشي استفاده نمايد و نبايد لباس آبي بپوشد.

يزيديها اطفال خود را ختنه مي كنند.

از كوزه و ظرف دسته دار آب نمي نوشند و نيم خورده ي مازاد شخصي غريب را نمي خورند.

درجات افراد

اول:

امير - فردي مصون و غير مسؤول است و او را معصوم دانسته و معتقدند كه جزيي از خداوند در او حلول نموده و حق قضاوت مطلق بر رعيت خود دارد زيرا او وكيل شيخ عدي است.

امير كنوني آنها سليمان سور مي باشد.

دوم:

بابا شيخ – وظايف او منحصر به قضاياي ديني است و ناظر ساختمان مرقد شيخ عدي و حفظ سجاده منسوب به شيخ مي باشد و اوست كه ايام روزه و عدد ركعات نماز و نصاب زكات را تعيين مي كند.

سوم:

شيخ – او با سواد يزيدي هاست كه بايد از سه خانواده ي آدانيه، شمسانيه و قابانيه باشد، ازدواج افراد اين سه طايفه با هم حرام است.

چهارم:

پير - اينها در مقام بعد از شيخ هستند كه وظايف ارشاد مريدان را دارند. مريدان بايد پنج درصد از عوايد خود را به آنها بپردازند و انتظار شفاعت بيماران را از پير دارند.

پنجم:

فقير - به زاهدان يزيديه فقير مي گويند. فقراي يزيديه خرقه ي پشمي سياهي مي پوشند كه تا پاره نشود آن را از بدن بيرون نمي آورند. خرقه ي

كهنه را در جايي مي آويزند و آن را به هنگام مرگ با صاحبش دفن مي كنند.

فقرا رشته طنابي را هم به گردن خود مي بندند و كلاه نيز به سر مي گذارند و اين سه وصله موجب احترام است.

ششم:

قوال - به كساني گفته مي شود كه سرودهاي ديني را در مراسم ديني يا در ايام عيد مي خوانند. غالباً قوالها شعراي محلي خوبي هستند كه گويا شيخ عدي به آنها حق انشاء قصيده و مديحه را داده است و به حفظ اسرار شريعت و حوادث تاريخ ماخوذ نموده و نيز به مصاحبت طاووس ملك مفتخر داشته است.

قوالها مامور جمع آوري نذورات و جاروب كردن مقبره و لباس زائران نيز مي باشند و اين كارها را موروثي مي دانند و به فرزندان خود رقص ديني و نواختن دف و ني و سرنا و قصايد و سرود مي آموزند، آنها با غير از سلسله خود ازدواج نمي كنند.

هفتم:

كوچك ها - عده ي آنها زياد است.

لباسشان سفيد و كمربند پشمي سياه يا سرخي دارند كه حلقه دار است.

وظايف ديني آنها غسل و كفن و دفن مردگان و انجام كارهاي سختي در مقبره شيخ عدي از قبيل انتقال سگها و بريدن درختان مي باشد.

چنانچه يزيدي به مقام كوچك ها رسيد مي تواند عاقبت مردم را پيش بيني كند و با ارواح مكاشفه داشته باشد و اين اشخاص بايد بر چهل منبر رفته و چهل چراغ زيارت كنند و قسم بخورند كه نسبت به شيخ عدي بن مسافر وفادار باشند و چهل روز روزه بگيرند.

هشتم:

مريد - مريدهاي يزيديه كه مردم عوام و گدايان اين طايفه هستند، كوركورانه اوامر روساي روحاني خود را انجام مي دهند. هر مرد يا زن يزيدي بايد پير و شيخ داشته

باشد و صدقات و نذر و نياز خود را به او بدهند و از وي تعليم بگيرد.

اعياد

عيد اول سال - سال يزيديه اول ماه نيسان شرقي برابر 14 نيسان غربي مي باشد كه روز چهارشنبه را جشن مي گيرند و اگر اتفاقا روز اول نيسان پنج شنبه باشد عيد آنها به روز چهارشنبه هفتم ماه كه بيستم نيسان غربيست موكول مي شود كه با اواخر فروردين مصادف است

روزه – معتقدند كه روزه سه روز است و مسلمانان اشتباها سي روز را روزه مي گيرند و روز جمعه را عيد عمومي دانسته و آن را عيد روزه ي يزد مي نامند.

مراسم و تشريفات

جشنهاي يزيديان بر منباي تقويم زرتشتي / ميترايي استوار است و مهمترين آنها همان مراسم جامائيه يا جام است كه هر ساله در اواسط تابستان در روستاي لالش در مركز كردستان عراق برگزار مي شود كه با ايام جشن پاييزي مهرگان نزديكي عجيبي دارد اين مراسم البته به مدت هفت روز ادامه دارد و در آن علاوه بر زيارت مرقد شيخ عدي و ديدار از دوزخ، مجسمه بزرگي از طاووس مي سازند كه سمبل ملك طاووس شيطان است.

باور اين مردم از جهان ملغمه ايست از باور زرتشتي، ميترايي و صوفي. در اين باور يزدان در آغاز مرواريدي آفريد كه پس از گذشت چهل هزار سال شكست و ملك طاووس، فرشته مقرب يزدان، از خرده ريز همين مرواريد جهان مادي را خلق كرد. پس از آن بود كه فرشتگان ديگر توسط يزدان خلق شدند. در اين باور، شيطان نه دشمن خدا كه شريك او در خلقت جهان است.

روايت يزيدي از خلقت انسان به روايت يهودي / مسيحي از خلق آدم و حوا نزديك است

با اين تفاوت كه شيطان نه فرشته مغضوب وسوسه گر كه آموزگاري خردمند براي انسان است.

در اين باور خدا پس از خلق انسان خودش را از ماجرا كنار كشيده و دخالتي در نيكي و بدي او ندارد. آنكه راه نيك و بد را نشان انسان مي دهد همانا ملك طاووس است.

در اين جشن مراسم و نيايش هاي گوناگوني انجام مي شود كه تعدادي شرح داده مي شود:

مراسم سما كه توسط گروهي متشكل از بيست نفر در محوطه مقابل مقبره شيخ عدي بدور يك شمعدان بنام چقالته كه در وسط حياط قرار گرفته انجام مي گيرد.

بر بالاي شمعدان يك ظرف پر از روغن زيتون ديده مي شود كه در اطراف آن هفت فتيله قرار دارد. در وسط ظرف فتيله ديگري كه به فرم گل رز بزرگي ساخته شده جاي دارد. مراسم با چرخش كند و آهسته بدور شمعدان در حال سوختن هر چهار ساعت سه بار، در حالي كه قوالها در جلوي درب مقبره و مشغول نوحه سرايي و نواختن دف و ناي هستند، اجرا مي شود.

مراسم قباغ ويژه پنجمين روز جشن است كه در آن عده اي به قله كوه مقابل رفته با تفنگهاي خود شروع به تير اندازي مي كنند و سپس در ميان هلهله و شادي فراوان به مقبره شيخ باز مي گردند كه مردان و زنان همراه دف و ناي دور آنها در حال رقص هستند در اين حال مير شيخان گاو بزرگي را آماده كرده و از آنان مي خواهد تا آن را در مقابل هر گونه آسيب محفوظ بدارند. جوانان مسلح گاو را تحويل گرفته و با خود به مقبره شيخ شمس مقبره اي ديگر از پارسيان در فاصله اي دورتر مي برند و

تعهد مي كنند كه آن را صحيح و سالم به مقبره شيخ عدي برگردانند. زماني كه آنها دعا و مناجات را كه براي غير ايزديها نامعلوم مي نمايد تكرار مي كنند دو نفر ايزدي مخفيانه به داخل صف آنان نفوذ كرده و يكي از آنها با زرنگي خاص گاو را مي دزدد، ناگهان صداي داد و فرياد از هر طرف بلند مي شود و حاضرين بي آنكه اهميت بدهند چه كسي دزد است شروع به جستجوي گاو مي كنند و اين در حاليست كه وانمود مي كنند كه هم نام و هم حضور وي را فراموش كرده اند.

آنها سپس گاو را در ميان احساسات شديد خود به مقبره شيخ عدي باز مي گردانند.

افراد قبايل و عشاير در محلي بنام ميدان جهاد گردهم جمع مي شوند و سپس ده مرد شجاع و نترس قبيله جلوتر مي آيند تا از گاو پاسداري كنند.

اما در اين موقع مير اعلام مي كند كه احتياج به وجود آنها نيست چرا كه گاو، فراري شده است اين بدان علت است كه دو مردي كه قبلاً گاو را دزديده بودند به داخل مقبره وارد شده و خود را به جاي مردان مير كه قصد پاسداري از گاو را داشتند جا زده بودند آنها سپس همراه با گاو به آرامگاه شيخ شمس فرار مي كنند در آنجا يزيديها با چوب و شلاق گاو را شديداً مي زنند و پس از چندي ذبح مي كنند.

اين مراسم يك سرگرمي مخصوص جشن نيست بلكه رد اصل يك آيين مذهبيست كه ايزديان به روش سنتي آن را انجام مي دهند تا بركت و فراواني را نصيب كشاورزي خود بكنند اين مراسم در واقع فرم خلاصه شده هايست از نحوه دستگيري گاو و ذبح آن

توسط ميترا از مراسم مهر پرستان

مراسم عزاداري

هنگامي كه يك ايزدي به حال احتضار مي افتد، همه اقوام و كسان او دورش جمع مي شوند شيخ نيز مي آيد و كمي از خاك آرامگاه شيخ عدي كه آن را برات مي نامند، در آب ريخته حل مي كند و قطره قطره در دهان وي مي ريزند و هنگامي كه جان بسپارد با زيباترين جامه او را مي پوشانند و سپس كفنش مي كنند و آن را بر روي تخته اي مي نهند و تا سه روز در خانه نگاه مي دارند سپس جنازه را به گورستان مي برند و خويشاوندان و كسان مرده برايش مويه مي كنند و قو الان هم با نواهاي حزين و اندوهناك و با آواي ني لبك همراه مردم به گورستان مي روند تا متوفي را به خاك بسپارند.

مراسم عزاداري تا سه روز طول مي كشد و زنان و دختران، روزي دو بار بر سر آرامگاه در گذشته مي روند و دف و ني مي زنند و سرودهايي را زمزمه مي كنند و به شيون و گريه مي پردازند و پس از فرو نشستن آفتاب به خانه هاي خود باز مي گردند. پس از سه روز عزاداري غذا درست مي كنند و روي آرامگاه مي گذارند و بر اين عقيده اند كه مرده احتياج به غذا دارد.

روزهاي هفتم و چهلم نيز داراي مراسم ويژه ايست ايزديان روستانشين پس از مرگ هر كدام از عزيزانشان اسب او را مي آورند و لباسهاي فاخر و كلاه و دستار و تپانچه اش را بر روي زمين مي گذارند، اگر مرده پير باشد پارچه اي سياه به گردن اسبش مي گذارند و اگر جوان باشد پارچه اي رنگين به گردن اسب مي نهند و همراه با آواي ني و دف در ميان مردم مي گردانند و

دلاوري ها و جوانمرديها و بخشندگي ها و اوصاف مرده را با شعر براي مردم بيان مي كنند اين گونه اشعار را (لاواندنه وه مي گويند.

فشارهايي كه بر يزيديان وارد شده است:

1 - خفه شدن شيخ حسن در موصل در سال 644 هجري.

2 - بريده شدن سر صد نفر از يزيديها و اعدام امير آنها و نبش قبر شيخ عدي و سوزاندن استخوانهايش توسط صاحب موصل در سال 652 هجري، در اين زمان به آنها عدويه مي گفتند.

3 - قتل و غارت يزيديها در سال 817 به تحريك جلال الدين محمد بن غزالدين يوسف حلواني كه از شافعيه و از علما و فقهاي ايران بود توسط حاكم جزيره ابن عمر و كُردهاي ديگر.

4 - در سال 1127 هجري توسط ملا حيدر كرد و ملك مظفر نام به يزيديه حمله برده شد و زن و فرزندانشان اسير گرديد و اموالشان به يغما رفت. مهاجمان، زنان آنها را فروختند و كنيزان و دخترانشان را براي خود نگاه داشتند.

5 - در سال 1247 هجري برابر 1731 ميلادي محمد پاشا معروف به مير كوير (كور) روانداز به قلمرو يزيديها حمله برد و 4 / 3 آنها را نابود كرد.

6 - در سال 1308 ه. ق - دولت تركيه عثماني براي مطيع كردن يزيديها جهت خدمت سربازي، بسر لشكر عمر وهبي دستور داد دست بكار شود. وي عده اي از يزيديهاي شيخان را بزور مسلمان كرد و به پسرش نايب اول عاصم بگ دستور داد به كشتار و غارت يزيديها بپردازد. وي مجسمه هاي آنها را برد و گنبدهاي قبور پيشوايان ايشان را خراب كرد و به مقبره ي شيخ عدي بي احترامي هاي فراواني روا داشتند.

7 - در سال

1354 به علت تمرد يزيديها از خدمت سربازي، حكومت پادشاهي عراق آنها را متهم به سازش با مسيحيان و فعاليت براي فرانسويان مقيم سوريه نمود و به سركوبي آنها پرداخت. در نتيجه صد نفر از آنها كشته و عده اي زنداني و تبعيد و فراري شدند و عده اي هم به اعدام محكوم گرديدند.

خاطرات رضا علامه زاده از شركت در مراسم حج يزيديان

لالش روستائيست در مركز كردستان عراق كه از شهر دهوك نزديك به سه ساعت با ماشين فاصله دارد پرستشگاه لالش كه به آتشكده اي بزرگ مي ماند در مركز اين روستا بر فراز تپه اي بنا شده كه ظاهرا بايد خيلي قديمي باشد.

وقتي به لالش رسيديم روستا مملو از جمعيت بود، مي گفتند در طول اين سه روز چندين هزار نفر به زيارت خواهند آمد، جوانترها، دختر و پسرها، با پاي برهنه ﴿مطابق با مراسم﴾ در كوچه ها شادمانه قدم مي زدند و برخي از آنها روي بام بلند خانه اي به آهنگ كردي دست در دست هم انداخته بودند و مي رقصيدند. زنها به پخت و پز در ديگهاي مسي بزرگ بر اجاقهاي سنگي مشغول بودند و فضا دقيقا فضاي سيزده بدر خودمان بود.

پرستشگاه لالش از سه قسمت تشكيل مي شود:

شبستان، محوطه حياط و صحن دوزخ جايي كه مراسم حج در آن برگزار مي شود. وقتي من به شبستان رسيدم نزديك به صد نفر مرد، اكثراً در لباس كردي و بعضا با سر و وضع شيك، دور سالن بزرگ نشسته اند و دو بدو و چند به چند دارند با هم اختلاط مي كردند.

مردي از قهوه جوشي دسته بلند در استكانهايي به كوچكي انگشتانه قهوه اي به تيرگي قير و به تلخي زقوم مي ريزد

زقوم:

گويند درختيست در جهنم

داراي ميوه اي بسيار تلخ كه دوزخ يان از آن خورند - فرهنگ معين﴾ و دور مي گرداند. سر در عمارت مربوطه مثل سر در همه مساجد و كليساها پر از نقش و نگار است.

اما آنچه جلب توجه مي كند نام طاووس ملك است كه به صورت سنگ برجسته بر ديوار نقش بسته است و اما دوزخ ي كه من در پرستشگاه لالش ديدم تنها چند دخمه غار مانند تار و تيره بود با خمره هايي كه كنار هم چيده شده بودند و رويشان رنگ مشكي ريخته بودند تا فضا را مرموزتر و ترسناكتر كنند.

درهاي دخمه آنقدر كوتاه بودند كه بايد خميده از آنان مي گذشتي و اگر بي دقتي مي كردي ممكن بود سرت به ديوار ناصاف غار بخورد.

بخش مهم و تعيين كننده اين مراسم، جدا از گره زدن به پارچه هايي كه به ستونهايي بسته شده اند ﴿مثل دخيل بستن﴾ يا طواف كردن دور مقبره اي كه لابد گور يكي از قديسان يزيدي است، پرتاب دستمال به سنگ برجسته ايست كه از ديواره غار بيرون زده است.

اصلي ترين مرحله حاجي شدن اينست كه با چشمان بسته از فاصله شش هفت متري دستمال سياهي را كه به بزرگي چارقد زنان كرد است به طرف اين سنگ پرتاب كني. اگر در سه بار موفق شوي دستمال را به برجستگي سنگ گير بدهي حجت قبول شده است وگرنه بايد روز ديگر برگردي و دوباره تلاش كني. بسياري از زوار موفق نشدند از اين آزمايش بگذرند.

گزارشي از تعصبات يزيديان

در 7 آوريل 2007 در كردستان عراق جنايتي غير قابل تصور و وحشيانه اتفاق افتاد. خبر بيست روز بعد از حادثه، زماني در جهان انعكاس يافت كه چند صحنه از فاجعه

به صورت فيلمي كه با يك تلفن همراه گرفته شده بود پخش شد.

Asuda، سازمان مبارزه با خشونت عليه زنان در بيانيه اش در تاريخ 26 آوريل براي اولين بار خبر را به گوش جهانيان رساند. WADI هم يك سازمان كمك به كردستان عراق، كه مقرش در اتريش است و سازمان عفو بين الملل در 27 آوريل خبر را انتشار دادند. شبكه تلويزيوني ‪ CNN در دو مرحله اقدام به پخش فيلم اين جنايت كه توسط تلفن همراه تصوير برداري شده نمود و سايت ياهو در قسمت كليپ هاي ويدويي اين جنايت را به نمايش گذاشت.

به گزارش خبرنگار سايت پزشكان بدون مرز، دعا خليل اسود نوجوان 17 ساله از فرقه ايزدي يا يزيدي، كه به جرم دوست داشتن يك پسر عرب سني از طرف اطرافيان و جوانان متعلق به فرقه يزيدي سنگسار شد.

(در اين فرقه عاشق جواني مسلمان شدن گناهي نا بخشودني است؛ جرمي كه جز مرگ تاواني ندارد. ) اين واقعه در مركز شهر موصل و يا شهر بشيقه در كردستان عراق و با حضور عده زيادي از جمله پليس محلي اتفاق افتاد. گويي در اين جامعه نيرو و يا افرادي نبودند كه دعاي نوجوان را از زير دست مشتي متعصب و جاني خلاص كنند.

در حالي كه چندين نفر با تلفن همراه از اين واقعه فيلم و عكس مي گرفتند٬ تعدادي با سر و صدا و داد و فرياد او را سنگسار كردند.

اما آنچه اتفاق افتاد سنگسار نبود، بلكه حيواني ترين عملي بود كه مي توانست توسط انسان انجام شود.

دعا دختر 17 ساله كرد در وسط ميدان به وسيله افرادي با لگد، سنگ و بتون مورد حمله قرار گرفت متاسفانه

خانواده و بستگان دعا در جلوي صف بودند. غم انگيز تر از همه آن بود كه تعدادي جوان نيز از اين فرصت استفاده كردند و به برهنه كردن اين نوجوان 17 ساله پرداختند و دعاي نوجوان در ميان لگد ها و ضربات مرگبار اطرافيان به پوشاندن بدن برهنه خود مي پرداخت. جرم اين نوجوان 17 ساله فقط عاشقي بود.

ماجرا چگونه اتفاق افتاد؟

دعا براي ازدواج با پسر عمويش انتخاب شده بود اما به خاطر عشق به جوان عرب مسلمان مي شود. حتي به شوق ديدن معشوق از روستا فرار مي كند.

اما جوان عرب دعا را نمي پذيرد.

دعا سرافكنده باز مي گردد. اما به كجا؟؟!! دعا جايي را براي رفتن ندارد. مي داند كه گناه غير قابل بخششي مرتكب شده و بازگشتش به روستا برايش چيزي به جز پاياني سياه نخواهد داشت. ولي دعا باز مي گردد. شايد از گناهش بگذرند. دعا براي نجات جانش به نيروهاي پليس عراق در شهر پناه مي برد تا شايد آنها بتوانند از آتش تعصب كور نجاتش دهند. اما پليس به جاي حفاظت از جان دعا، او را براي انجام حيواني ترين رسم انسان، به قبيله اش تحويل مي دهد. فردي از قبيله اش دعا را 5 روز پناه مي دهد. اما مردان قبيله اش مَردند. متعصبند. دعا جداي از آنكه عاشق مردي مسلمان شده، خود نيز به دين اسلام ايمان آورده، او را بايد سنگسار كرد. مردان خانواده اش دعا را از خانه بيرون مي كشند. روز مراسم فرا مي رسد.

هفتم آوريل 2007، دعا را با لباس گرمكن قرمز روي زمين مي اندازند. 9مرد براي سنگ سار - سنگ سار نه، لگد سار - آماده اند.

صدها مرد هم براي تماشا ايستاده اند.

دعا روي زمين افتاده است.

پايين تنه اش را براي تحقير، برهنه مي كنند

و با سنگ و لگد بر جان نحيفش مي كوبند.

مراسم سنگسار دعا در حالي انجام مي شود كه سه مرد پليس عراقي با لباس نظامي ايستاده اند و اين صحنه جنايتكارانه را تماشا مي كنند.

دعاي 17 ساله زير دست و پاي مردان خانواده اش لگد مال مي شود. با دو دست صورتش را مي پوشاد تا سنگ و لگد بر صورتش فرود نيايد. نيم ساعت است و هنوز دعا نفس مي كشد.

دستانش تكان مي خورند. تا آنكه عمو زاده اش (نامزذش) بلوك سيماني را جلوي چشم صدها تماشاگر بر سر دعا مي كوبد. دعا غرق خون مي شود … … … …

صحنه هايي از اين مراسم حيواني توسط موبايل ها ضبط و يك هفته بعد منتشر مي شود و موجي از خشم و نفرت را در جامعه كردها و در تمام دنيا بر مي انگيزد.

دعا دختر نوجوان به دليل عبور از خط قرمزي كه مردان متحجر طايفه اش ترسيم كرده اند، به دليل عمل نكردن به قوانين غلطي كه مردان مرتجع تيره اش وضع نموده اند، به دليل پشت كردن به سنت هاي عقب مانده اي كه مردان متعصب قبيله اش باور داشته اند، آري تنها و تنها به خاطر عشق ورزيدن و بر سر پيمان عشق ماندن از سوي اعضاي خانواده اش مجرم شناخته مي شود، در دادگاه ريش سپيدان خشك انديش قومش محكوم مي گردد، سليمان سيو رهبر كنوني يزيديان كه حاكميت مطلق را در دست دارد حكم مرگ او را صادر مي كندو حكم توسط مردان فاميل اجرا مي شود. دعا كشته مي شود تا هم تاوان جسارت خويش را داده باشد و هم براي ديگر دختران ايل آينه عبرتي گردد.

فصل

شش)

مقايسه شيطان پرستي در اديان

مفهوم شيطان در طول قرنها مورد مكاشفه قرار گرفته است.

در اصل در سنت مسيحيان جودو (مسيحيت يهودي)، شيطان

به عنوان بخشي از آفرينش ديده شده است كه در برگيرنده قانوني است كه مي تواند در مقابل خواست خداوند مخالفت كند و با اختيار تام خود، قادر است مبارزه طلب باشد.

(يادآور يكي از تفسيرهاي يهودي كه مي گويد تنها زماني كه پتانسيل توانايي تخلف از خواست خدا را داشته باشيد و با او مخالفت نكنيد موجودي بسيار خوب خواهيد بود) در خلال قرنها اين مفهوم به مخالفت صرف عليه خداوند تحريف شده است.

اين ديدگاه كه هر چيزي نقطه مقابل خود را دارد و خداوند (تماماً خوب) بايد يك نيروي خداي بد (شيطاني) نيز در مقابلش باشد (بسياري از الهه هاي قديمي نيز اين نيروهاي بد را در خود داشته اند، به طور مثال تمدن مصر باستان نيز چنين باوري را داشته است).

ميان آموزه هاي دين مسيحيت و بعد از آن اسلام، كه هر دو پيروان بسياري بدست آوردند و يك رستگاري اعلا را براي خود قائل هستند و به زندگي بعد از مرگ اعتقاد دارند، شيطان وجود دارد و در همه جهان بيني هاي الهي، شيطان سعي دارد خداوند را تحليل برد و خراب كند.

با رشد رو به جلوي جامعه از دوران اصلاحات به دوران روشنفكري (قرون 17 و 18)، مردم در جوامع غربي به پرسش سؤالاتي راجع به شيطان كردند و اين شيطان نيز در پاسخ به تدريج بزرگ و بزرگتر شد، لذا شيطان پرستي به صورت يك رسم كه با رسوم ديني گذشته مخالفت دارد ظهور پيدا كرده است.

به علاوه شيطان پرستي بر مبناي آموزه هاي مخالف دين هاي ابراهيمي به مخالفت با خداي ابراهيمي پرداخته است.

قديمي ترين شاهد ثبت شده راجع به اين واژه (شيطان پرستي) در كتاب تكذيب يك كتاب

توسط توماس هاردينگ (1565) به چشم مي خورد كه در آن از كليساي انگليس دفاع مي كند:

در خلال زماني كه مارتين لوتر براي اولين بار فرقه ملحد و شيطان پرست خود را به آلمان آورد، … در حالي كه مارتين لوتر خود هر گونه ارتباطي را بين آموزه هايش و شيطان نفي كرد. كلمه شيطان در ابتدا از دين يهود آمده و در مسيحيت و اسلام تكميل يافته است.

اين نگاه يهودي - مسيحي - اسلامي از شيطان مي تواند به موارد زير تقسيم شود:

يهود:

شيطان در يهوديت، در لغت به معناي دشمن يا تهمت زننده است و همينطور نام فرشته ايست كه مؤمنين را مورد محك قرار مي دهد. شيطان در يهود به عنوان دشمن خدا شناخته نشده است بلكه يك خادم خداست كه وظيفه دارد ايمان بشيريت را مورد آزمايش قرار دهد.

مسيحيت: در بسياري از شاخه هاي مسيحيت، شيطان (در اصل لوسيفر) قبل از آنكه از درگاه خدا ترد شود، يك موجود روحاني يا فرشته بوده كه در خدمت خداوندگار بوده است.

گفته مي شود شيطان از درگاه خداوند به دليل غرور بيش از حد و خودپرستي ترد شده است.

معتقدند شيطان كسي بوده كه به انسان گفته است مي تواند خدا شود و موجب معصيت اصلي انسان در درگاه خدا شده است و در نتيجه از بهشت عدن اخراج شده است.

از شيطان در كتاب يوناني ديابلوس به عنوان روح پليد (Devil) نيز نام برده شده است كه به معناي تهمت زننده يا كسي كه به نا حق ديگران را متهم مي كند.

واژه Devil از فعلي به معناي پرت كردن يا انتقال دادن نشأت گرفته شده است.

در حالي كه لاوي ادعا كرده است كه اين واژه از

زبان سانسكريت مشتق شده و به معناي الهه است.

اسلامي: كلمه شيطانsatan در عربي الشيطان به معناي خطا كار، متجاوز و دشمن است.

اين يك عنوان است كه معمولاً به موجودي به نام ابليس صفت داده مي شود. ابليس يك جن بوده است كه از خدا نافرماني كرده است لذا توسط خدا محكوم شده است كه به عنوان منبعي براي گمراهي انس و جن باشد و ايمان آنها را براي خدا بسنجد.

نقد شيطان پرستي

توصيه اي كه شيطان پرستان به اطرافيانشان مي كنند شنيدن آهنگ هاي تند همراه با خشونت است.

كه وحشت و نفرت را با خود دارد. آنها موظفند هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح و ساير مقدسات اعلام كنند.

آنها خود را بي خانماني بيابان گرد مي پندارند كه از عشق و محبت متنفرند. در اصل آنها به جنگ با واقعيت خود پرداخته و به خيال خود به دنبال حقيقت گمشده و حقيقت واقعي هستند.

آنان خوانندگان بسيار خشني كه در صدايشان مي توان غرش را شنيد، سمبل قدرت شيطان پرستي مي دانند و معتقدند كه اين خوانندگان پيام شيطان را به آنها مي رسانند. شيطان پرستان مي خواهند كمبود و نياز خود را با خشونت زياد رفع كنند.

اهانت به اديان به عنوان آزادي بيان در تصنيف هاي خوانندگانشان ترويج و تبليغ مي شود.

امروز گروه هاي موسيقي شيطان پرست عملا پرچم جنگ با خدا را بر افراشته اند و مدعي هستند كه:

هدف ما دستيابي به يك قدرت جهاني است

هيچ گونه محدوديتي براي حوزه فعاليت هاي ما وجود ندارد

توده مردم بايد صرفاً به وسيله ما اداره شوند

گرچه بيشتر نقدها به اعتقادات شيطان پرستان از ناحيه اديان بزرگ صورت مي پذيرد، ولي بيشترين انتقادات به شيطان پرستي از طرف مسيحيان صورت مي گيرد.

اين ادعا

كه شيطان پرستي به طور صرف يك دين و فلسفه است در كنار معناي ضد آن تعريف مي شود كه چه چيزي به عنوان رياكاري، حماقت و خطاهاي مسير اصلي فلسفه ها و اديان ضعيف عمل مي كند.

همچنين اين مباحث از ادراك معني و طبيعت شيطان يا عبادت او از ادبياتي كه معمولاً ضد شيطان است شكل گرفته است.

بسياري از شيطان پرستان، شيطان را به عنوان يك نيروي سركش معرفي مي كنند.

به هر حال آنها ادعا مي كنند چنين هويتي بر مبناي قبول كردن اينكه شيطان موجودي يا قدرتي افضل است شكل مي گيرد.

حال گفته مي شود با توجه به اينكه شيطان به عنوان موجودي شناخته مي شود كه با خداوند مخالفت مي كند، در صورت قبول كردن او به عنوان راهنما، بايد با خودش نيز مخالفت كرد. (تناقض)

عالمان مسيحي بر اين باورند كه نمي توان هرگز از شيطان طبعيت نكرد چرا كه هيچ كس معصوم نيست (به طور مثال، رستگاري يا كسب امنيت براي خود، حتي با اين شرط كه به ديگران ضرر رساند). حتي كساني كه از فلسفه خود پرستي تبعيت مي كنند، تلاش مي كنند چيزهايي كه به عنوان خوبي فقط براي خودشان شناخته شده است را بدست آورند. اين فلسفه دانان ادعا مي كنند نتيجه اين فلسفه اگر با قوانين خداوندگار تطابق نداشته باشد، تنها رنج، سردرگمي، انزوا و نا اميدي به همراه خواهد داشت.

شيطان پرستي يك سراب فلسفي و علم بيان سنگين است.

چرا كه گفته مي شود لاوي در استفاده از لغاط تبحر خاصي داشته است.

شيطان پرستي يك طلسم كم ژرفاي عقلاني از خداي ساخته شده توسط بشر است.

انسان موجودي اجتماعيست و به انسان هاي ديگر احتياج دارد. بعضي ها عقيده دارند شيطان پرستان درك اشتباهي

از استقلال داشته اند و آن را به تنهايي تعبير كرده اند.

استقلال مي تواند شما را قوي تر كند ولي اين غير ممكن است شما به تنهايي خدا باشيد. آنها بر اين باورند كه اگر كسي خود را خدا معرفي كند و ضمن استفاده از لايق دانستن خود، مي تواند به عدم پذيرش حقيقت منجر شود.

يكي از نقدهاي كاربردي تر شيطان پرستي اينست كه ضمن اين كه شيطان پرستي معمولاً خود را به عنوان راه نجاتي براي توده هاي تسليم شده مردم در مقابل دين هاي اصلي معرفي مي كند، بر شايستگي هاي آنها در بي نيازي از ديگران و انزوا گرايي تاكيد مي كنند و انزوا گرايي مي تواند به سوء استفاده هاي مختلفي ناشي شود، كه معمولاً نيز چنين است.

چرا كه طبيعت انزو اگرايانه شيطان معمولاً در بازخورد جوامع ناكار آمد است و براي جبران اين خلاء از قوانين اديان سنتي استفاده كرده است.

فهرست ***********

منابع

- توسلي، بابك، شيطان در موسيقي غرب، نشريه نگاه تازه، شماره سوم و چهارم، صفحه 147.

- توكلي، محمد رؤوف، تاريخ تصوف در كردستان: چاپ اول، تهران، توكلي، 1378.

- عبدالهي خوروش، حسين، تاثير موسيقي بر روان و اعصاب، ناشر: بنگاه مطبوعاتي مطهر اصفهان.

- سخنراني دكتر حسين عباسي با عنوان شيطان شناسي مدرن و عينيت يافتن شيطان در قرن 21.

- معمر، كيوان، مهندسي صنايع گرايش توليد صنعتي، ورودي سال 1381، نقدي بر انواع و گروه هاي شيطان پرستي، استاد راهنما: كريمي، معارف اسلامي 2، دانشگاه علم و صنعت ايران، پائيز 1384.

- مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، 1368..

I. Epstein، The Babylonian Talmud، 16 vols. in 7 parts، London: Socino Press، - 1978..

The Hebrew Story in the Middle Ages، Jerusalem: Keter

Publishing House - 1974.

Hebrew Myths. The Book of Genesis (with Raphael Patai). New York: - Doubleday، 1964. گردآوري و تحقيق: مريم سعادتي برگرفته از سايت http://www. njavan. ir

حماسه در سايه

دشمن در جنگ نرم به دنبال تغيير در انديشه قشرهاي مختلف مردم به ويژه جوانان است و در اين جنگ قلب و ذهن انسان را نشانه گرفته و طالب اينست كه در دنياي معاصر، انسان را به تسخير عقايد خويش درآورد.

جنگ نرم پازلي بزرگ است كه از ريزتصويرهاي متعددي تشكيل مي شود و در حوزه فرهنگي - كه يكي از نامحسوس ترين مباني جنگ نرم به شمار مي آيد هدف اصلي دشمن، دور كردن و فاصله گرفتن تدريجي انسان از دين و اصالت خود است.

بنا بر اين براي شكست دشمني كه تا دندان مسلح بوده و از هر طريقي وارد مي شود، بايد ابعاد گسترده اين جنگ را شناسايي و براي جوانان تبيين كرد. در جنگ نوين، يكي از ابزارهاي مهم دشمن، ترويج فرقه هاي انحرافي مختلف است در اين مقاله قصد بر آن است كه عقايد و افكار گروه ضاله شيطان پرستي را بررسي نماييم.

شيطان، دشمن سرسخت بشريت است كه از خلقت حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام تا به امروز، در پي مخالفت با حضرت حق، فطرت پاك انسان ها را متوجه ناشايست ها، ناپاكي ها و نفسانيات كرده است.

شيطان كه مفهوم و نماد وسوسه انسان است، در برابر قوانين الهي ايستادگي كرده و بشر را به سوي افول فرا خوانده و جامعه را نيز سرشار از نفرت، پوچي، خشم و ناامني نموده است.

شيطان پرستي به معني پرستش شيطان به عنوان قدرتي فوق العاده قوي و بسيار مؤثرتر از نيروهاي خوب دنيوي همچون خداست.

در شيطان

پرستي، شيطان تحت عنوان قدرت برتر و نماد حاكميت برتر زمين پرستش مي شود. البته شيطان پرست ها علاوه بر شيطان - به عنوان قدرت تاريكي و قدرت مطلق - از نيروها، اجنه ها و روح هاي پليد و شيطاني نيز براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي كنند و در واقع معني حقيقي شيطان پرستي، پرستش قدرت پليدي است.

اين آيين آنگونه كه به نظر مي رسد نوپا نمي باشد.

بر اساس شواهد موجود، تاريخچه شيطان پرستي به دوران اوليه پيدايش بشر معطوف مي شود. مداركي در دست است كه در نواحي آمريكاي لاتين، آمريكاي جنوبي و آفريقاي مركزي، قرن ها قبل از ميلاد مسيح عَلَيْهِ السَّلَام قرباني هايي را به شيطان هديه مي كردند و او را به عنوان خداي خشم و نفرت پرستش مي نمودند.

اين آيين در گذر زمان تحت تأثير موارد مختلفي همچون؛ پيشرفت بشر، پيشرفت علم، تأثيرهاي سياسي، باورهاي ديني، مذهبي و حتي خرافات، دستخوش تغييراتي شده و اكنون به عنوان شيطان پرستي مدرن يا نو قابل بررسي است.

شيطان پرستي جديد كه شباهت هاي بسياري با اومانيسم دارد در كشور انگلستان به وجود آمد و در دو دسته ي شيطان پرستي فلسفي و ديني طرفداراني از سراسر جهان پيدا كرد.

در شيطان پرستي فلسفي، شيطان به عنوان نيروي تاريك طبيعت، طبيعت شهواني و مرگ، بهترين نشانه قدرت است و مبادي زندگي وحداني و عدالت الهي در كائنات زير سؤال مي رود و سعي مي كند كه حضور قدرت خداوند در زندگي انسان را كم رنگ نمايد. اما در شيطان پرستي ديني كه به مراتب خطرناك تراست، خداوند به محاق رفته و شيطان در جايگاه خداوند مي نشيند.

كليساي شيطان در سال 1966 در شيكاگو توسط آنتوان لوي بنيان گذاشته شد،

وي خود را اسقف اعظم كليساي شيطان ناميد و لقب پاپ سياه را براي خود برگزيد. در اين كليسا اعمال غير متعارفي همچون استفاده و نوشيدن خون، غسل تعميد با خون، استفاده از اجساد مردار حيوانات، زناي با محارم، تجاوز و سوء استفاده جنسي در انظار عمومي، عريان شدن در ميان جمع همراه با رقص آتش، موسيقي دهشتناك، استفاده از مواد مخدر، مشروبات الكلي و خيلي از ناپاكي هاي ديگر پايه گذاري شد كه امروزه نيز به عنوان جذابيت هاي اين مذهب مورد توجه مخاطبين فراواني قرار گرفته است.

شيطان پرستي يكي از انحرافاتيست كه غرب براي تهديد روحيه معنوي انسان به آن دامن مي زند. در دهه هاي اخير با پررنگ تر شدن بازگشت موعود و نجات دهنده بشر، شيطان پرستي به عنوان عقيده اي براي جايگزيني با اعتقاد به موعد توسط غرب مطرح مي شود.

صهيونيسم يهودي با صرف مبالغ هنگفت و با خدمت گرفتن هنرپيشگان، خوانندگان، نوازندگان، انتشار سي دي هاي آموزشي، مجلات، روزنامه ها و غيره در صدد پر كردن خلع روحي و معنوي جوانان برآمده است و متاسفانه بسيارند شيطان پرستاني كه خودشان نيز از عقايد و اهداف آنها با خبر نيستند.

اين گروه مخوف با انتشار سي دي، كاست و نوار خوانندگان متاليكا، گسترش سايت ها وبلاگ هاي مربوطه، تبليغ در تالارهاي گفتگوي مجازي، اطلاع رساني از طريق پارتي هاي شبانه، نفوذ به دانشگاه ها و ايجاد شبكه هاي ماهواره اي، تلاش مي كنند تا به تهي سازي فرهنگي و مذهبي جوانان ما بپردازند. در همين راستا جالب است بدانيد كه طبق گزارش برخي از رسانه هاي مستقل، همه ساله از سوي دولت آمريكا دهها ميليون دلار به فعاليت هاي تبليغاتي گروه هاي شيطان پرستي اختصاص مي يابد.

بايد گفت كه شيطان پرست ها با

همكاري هاي جاسوسي، جرايم باندي، ايجاد روابط سازماني و ارتباطات خارجي، سرقت، تجاوز جنسي - كه از ارزشها و شرايط ورود و استمرار حضور در گروه به حساب مي آيد. - قتل - كه عمل شيطاني بزرگ است - تبليغات فراوان اينترنتي، ترويج متاليكا و پارتي هاي شبانه، پوشش هاي غير متعارف و ترويج نمادهايشان، به عنوان تهديدي بزرگ براي جامعه انسان به شمار مي آيند.

اين فرقه در قالب فعاليت هاي برنامه ريزي شده و هدفمند در حال جذب نيرو است.

به همين دليل به پوشش و نمادهاي رايج آنها مي پردازيم. چرا كه خيلي از جوانان بدون داشتن كمترين اطلاعاتي، از اين پوشش و علايم استفاده مي كنند.

البته بيان اين مطالب ضمن اينكه مي تواند براي آنها روشنگر باشد نبايد باعث سوء ظن به جوانان شود. پوشش

كوتاه ترين موهاي سر به شكل هاي عجيب و به نحوي خاص، استفاده از شلوارهاي گشاد، لباسهاي رنگي جلف، انگشترهاي خاص تيغ دار، دستبندهاي عجيب، گردنبندهاي اسكلتي با موهاي بلند يا سر طاس، نشانه هاي ويژه گروه هاي شيطان پرستي يا همسو با آنها است.

از ديگر نشانه هاي اين افراد مدل موهاي عجيب و غريب شان است اكثراً ابروهايشان را مي تراشند يا به سمت بالا طراحي مي كنند، رنگ آرايششان اغلب مشكي، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را با اشكالي مانند جمجمه، صورتك هاي شيطاني و سمبل ها خالكوبي مي كنند، لباسهايشان از جنس %%جير و چرم و اكثراً به رنگ مشكي و قرمز مي باشد و چكمه هاي چرمي ساق بلند كه اغلب با فلز تزئين شده است مي پوشند.

نمادها

همانطور كه گفته شد ترويج ناخواسته و بدون اطلاع نمادهاي شيطان پرستي در قالب لوازام تزييني و آرمهاي مستعمل لباسها بسيار نگران كننده است و در اكثر موارد ديده

شده است كه جوانان بدون داشتن كمترين آگاهي و شناخت، صرفاً تحت عنوان مدگرايي با استفاده از اين نمادها، به يك تربيون تبليغاتي شيطان پرستي تبديل شده اند.

اين امر ما را بر آن داشت كه به معرفي اين نمادها بپردازيم.

پنج ضلعي وارونه: نشانه ستاره صبح؛ نامي كه به شيطان تعلق دارد. اين علامت در مراسم مخفيانه كابالا و جادوگري براي احضار ارواح شيطاني استفاده مي شود. اين علامت را شيطان پرستان با دو ضلع در بالا و ملحدان با يك ضلغ در بالا استفاده مي كنند.

در هر حال اين علامت نشانه شيطان است و مهم نيست كه يك نوك ضلع آن بالا باشد يا هر دوي آنها، دور آن دايره اي كشيده شده باشد يا خير يا روي آن كلمه Satanism نوشته شده باشد يا نه، در هر حال اين علامت، علامت شيطان است.

عدد 666: از ديگر نمادهاي شيطان پرستان است.

666: يك سمبل با عنوان شماره تلفن شيطان توسط گروه هاي هوي متال وارد ايران اسلامي شده اما در حقيقت علامت انسان و نشانه جانور در ميان شيطان پرستان تلقي مي شود.

صليب وارونه (Upside down Cross): اين نماد و حكايت از وراونه شدن مسيحيت دارد و عمدتاً استهزا و سخره گرفتن اين دين است.

صليب وارونه در گردن بندهاي بسياري مشاهد شده و خواننده هاي راك انواع مختلف آن را به همراه دارند.

صليب شكسته يا چرخ خورشيد:

چرخ خورشيد يك نماد باستاني است در برخي فرهنگ هاي ديني همچون كتبيه هاي بر جاي مانده از بودايي ها و مقبره هاي سلتي و يوناني ديده شده است.

به نظر مي رسد اين علامت در آيين پرستش خورشيد، نشانه مسير حركت خورشيد در آسمان باشد.

لازم به توضيح است كه اين علامت سال ها

بعد توسط هيتلر به كار رفت، لكن برخي با هدف به سخره گرفتن مسيحيت اين سمبل را وارد شيطان پرستي كردند.

چشمي در حال نگاه به همه جا: آنها معتقدند كه اين چشم لوسيفر (شيطان) است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد بر تمام دارايي ها حكومت مي كند.

اين علامت در پيشگويي ها به كار مي رود. جادوها، نفرين ها، كنترل هاي روحي و تمامي انحرافات تحت اين علامت كار مي كنند.

اين علامت روشنفكران است.

به پول رايج ايالات متحده نگاهي بينداريد. اين علامت اساس نظم نوين جهاني است.

آدجت: چشم شيطان اين نماد نيز به معناي چشم شيطان و نظارت و اقتدار است و كمتر شناخته شده است.

اين دو نماد نيز به عنوان سمبل هايي در نزد شيطان پرستان مورد استفاده در زيور آلات و … قرار مي گيرد.

اين هم علامت لوسيفر (پادشاه جهنم)، اشك زير چشم هم نماد محيط محزون و افسرده ي اطرافش است.

شهوت: اين علامت سمبل شهوتراني و باروري است.

اين نمادها به معناي روح شهوت زنان نيز تعبير مي شود. امروزه نماد فمنيسم در واقع يك نماد برداشت شده دقيقا از سمبل هاي شيطاني است.

ضد عدالت: با توجه به اينكه تبر رو به بالا نماد عدالت در روم باستان به شمار مي آمده است.

شيطان پرستان تبر رو به پايين را با عنوان نماد ضد عدالت يا شورش و طغيان در راه پيمودن مسير تاريك انتخاب كرده اند.

همچنين گفتني است كه فمنيست ها از دو تبر رو به بالا به معني مادر سالاري باستاني استفاده مي نمودند.

سر بز: بز شاخدار، بز مندس Mendes ( همان بعل خداي باروي مصر باستان)، بافومت، خداي جادو، (بزطليعه يا قرباني) اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي مسخره كردن مسيح است زيرا گفته

مي شود كه مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد.

هرج و مرج: اين نماد به معناي از بين بردن تمام قوانين است و دلالت بر اين امر دارد كه هرچه تخريب كننده است تو انجام بده اين نماد عمدتاً مورد استفاده گروه هاي هوي متال است.

اين همان قانون شيطان پرستي است.

منبع:

نشريه يارا - 1389

نويسنده: يوسف علايي برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

خطر شيطان پرستي» را جدي بگيريم!!

گرايش برخي جوانان به مدهاي غربي و غفلت از معاني برخي مدل هاي مورد استفاده در مو و پوشاك، نشان دهنده ي توجه نكردن اين جوانان در مورد فلسفه ي ظهور چنين مدهايي است.

بسياري از سرمايه داران يهودي و امريكايي اين مدلها را ترويج مي كنند تا جوانان را در غفلت و سطحي نگري نگه داشته و به دنبال اهداف خود بكشانند.

قدم كه در خيابان هاي شهر مي گذاري پديده هاي جديدتري به چشمت مي خورد و فكر مي كني كه از خوابي چند ساله بيدار شدي و با اين جامعه فاصله زيادي داري.

اين روزها برخي از جوانان جامعه كه بخش بزرگي از جمعيت كشور را تشكيل مي دهند، به پيروي ازمدهاي غربي اقدام و برخي از آن استفاده مي كنند.

براي مثال مي توان به استفاده از لباس هايي كه نماد شيطان پرستي روي آنها نقش بسته و يا آرايش موها به مدل هايي كه مخصوص هم جنس بازان غربي است، اشاره كرد. زنگ خطر:

1 - شيطان پرستي اكنون در حال انتقال نمادها به جامعه است و به زودي به انتقال ايدئولوژي خواهد پرداخت.

2 - شيطان پرستي داراي يك جهان بيني بوده و شيطان پرستان براي اثبات حقانيت خود شواهد زيادي ادعا مي كنند و به راحتي مي توانند افراد 6 تا 60 سال را با خود همراه كرده و بفريبند.

3

- آنها اكنون در دانشگاه ها و بين دانشجويان رخنه مي كنند و به اجراي برنامه ازجمله كنسرت مي پردازند.

4 - آنها شيطان را به عنوان قدرت غالب در جهان مي دانند و اگر كسي مي خواهد در جهان خوب زندگي كند بايد با شيطان باشد به طوري كه معتقدند راه خدا از طريق ارتباط با شيطان مي گذرد!

5 - آنها از طريق تهيه ي فيلم و موسيقي، شيطان پرستي را ترويج مي دهند و اكنون اين موسيقي در ميان تعدادي از جوانان دست به دست مي گردد.

6 - يكي از شرايط عضويت و پذيرش از سوي گروه هاي نوظهور شيطان پرستي، مصرف مواد تخديري بسيار قوي از جمله كوكائين، حشيش و قرص هاي اكس است.

7 - دليل استفاده ي اين گروه ها از اين مواد ورود به حالت خلسه براي انجام مراسم هاي ويژه ي آنان است.

8 - بيش از 90 درصد دستگير شدگان در پارتي يك گروه شيطان پرستي در كرج كه در قالب اجراي كنسرت برگزار شد، از نقاط مرفه نشين تهران بودند.

آشنايي با آداب و مراسم شيطان پرستان:

الف)

اعمال و زمان اجراي مراسم

شيطان پرستي در زمان هاي بسيار قديم و قرون اوليه در چندين زمان انجام مي گرفت.

اولين اعمال شيطان پرستان هنگام كسوف و خسوف صورت مي گرفت. اين تصور وجود داشت كه شيطان و خداي تاريكي از انسان ها عصباني هستند و منتظر هديه ي خود مي باشند و اگر قرباني براي آنها انجام نمي گرفت خداي تاريكي و شيطان تمام انسان ها را قتل عام مي كرد، لذا براي آرامش شيطان قرباني كردن انسان انجام مي شد، اين مراسم به خصوص در قبايل آمريكاي جنوبي بسيار فراوان ديده شده است.

به گونه اي كه اكتشافات به دست آمده وجود اين قرباني ها را تصديق مي كند و اتاق هاي مخصوص

قرباني كردن نيز به شيوه اي خاص بنا شده بود و تزئينات خاص خود را داشت؛ قرباني كردن انسان در آن دوره در يك شب كاملاً تاريك انجام مي شد.

مهم ترين اعمال شيطان پرستان انجام امور جنسيست و همچنين اين گروه، از شيطان براي پيشبرد اهداف حاضرين كمك مي خواهند.

ب) مراسم قرباني كردن

ازجمله ابزار و راهكارهاي زمينه سازان دين گريزي، ايجاد فضاي وحشت در ميان مردم است.

شيطان پرستان چنين فضايي را در فيلم ها و مراسم خود به نمايش مي گذارند و خشن ترين و شنيع ترين اعمال و رفتارها را انجام مي دهند. چنين فضاي وحشتي را در مراسم قرباني شيطان پرستان مي توان جستجو كرد.

در اكتشافات به دست آمده به اين نتيجه رسيده اند كه يكي از قبايل موجود در آمريكاي جنوبي، شيطان را پرستش مي كردند و حتي قرباني هايي را نيز از انسان به شيطان هديه مي كردند كه مكان هايي كه در آن مراسم قرباني را انجام مي دادند، هنوز وجود داشته و اجساد موميايي به دست آمده و نوع كشته شدن ها، حاكي از همين مطلب است.

ريختن خون، نشانه ي تقدس مراسم قرباني است.

در شيطان پرستي جديد قرباني كردن مفهومي ندارد اما براي آنان - كه هنوز پيرو شيطان پرستي قديمي و قرون وسطايي هستند - اين كار درشبي تاريك انجام مي شود. اين مراسم به شرح ذيل انجام مي پذيرد:

قرباني، توسط آب مقدس غسل داده شده و بر روي محراب خوابانده مي شود. البته قرباني ها را قبل از مراسم، بيهوش مي نمايند. در كامل ترين مراسم قرباني كردن براي شيطان، قرباني پس از كشته شدن و نوشيدن خون وي توسط ديگران، با آتش سوزانده مي شود.

اين مراسم توسط يكي از اعضا به زباني كاملاً بي معني و بعضاً عبري خوانده مي شود.

قرباني كردن دختربچه ها

بهترين هديه براي شيطان عنوان مي گردد. در اين آيين، براي آرامش و احترام به شيطان، قرباني كردن انسان امري ضروري است.

چرا تا اين اندازه شيطان در ما طمع كرده است!؟ با كدامين منطق دست از قرآن و عترت بركشيده ايم و در دام كيد و فريب شيطان، با آسودگي خاطر، به خوابي خوش گرفتارآمده ايم!؟ به وعده هاي پوچ او دل خوش كرده ايم و چشم به سراب دوخته ايم!؟ چرا از آب زلال و گوارا سيراب نمي شويم و گفته هاي خوبمان و صالحان را به گوش جان نمي شنويم و حرف شيطان را از كلام خداوند، بالاترمي دانيم!؟ آيا اين همه رنجي كه درزندگي خود مي بريم، نشانه ي خسارت و زيانكاري ما نيست!؟ آيا فقر و فحشاي فراگير جهان امروز، علامت اشتباه بزرگ ما نيست!؟ چنگ هاي خونين و كشتارهاي ميليوني، چه چيزي براي ما به ارمغان آورده اند!؟ چرا به اتحاد و همدلي روي نمي آوريم!؟ چرا از مهرباني و صميمت خشنود نمي شويم!؟ آيا عدالت و معنويت، گم شده ي فرزندان آدم نيست!؟

ج) مراسم نمازسياه يا نماز جماعت سياه

يكي از معروف ترين مراسم شيطان پرستان نماز سياه است كه در كليساي شيطان پرستان انجام مي شد.

دراين مراسم صليب وارونه آويخته مي شود، روي محراب به جاي پارچه ي سپيد پارچه ي سياه انداخته و شمع سياه سوزانده مي شود و كشيش و حاضران برهنه مراسم را ايجاد مي كند.

وقتي كه نام خدا يا مسيح آورده مي شود همگي حركاتي كفرآميز انجام مي دهند. علاوه بر آن دعاها و سرودهاي مذهبي وارونه خوانده مي شود. يعني جاهايي كه سخن بهشت و زيباييست سخن اززشتي و پليدي به ميان مي آيد. كشتن كودكان و ريختن خون معصومان و باكره ها جزء آدابي بوده كه در اواخر

قرون وسطي به نماز جماعت سياه افزوده شد و البته گاهي هم حيواناتي قرباني مي شدند. درآغاز، اعمال جنسي در اين مراسم وجود نداشت و فقط مسيحيت و اعمال آنها مورد تمسخرقرار مي گرفت ولي بعد ازچندي اين اعمال نيز با اين مراسم درآميخت.

اين حركات از اعتقادات پاره اي از شيطان پرستان مايه مي گرفت كه اعتقاد داشتند بايد بدي را به خاطر نفس بدي انجام داد زيرا آنها معتقد بودند كه اين تنها راه رستگاري است.

شيطان صلح و صميمت، رفاه و پاكي و روحانيت و اعتلا را براي انسان ها نمي پسندد. او براي گمراهي و سقوط انسان ها سوگند ياد نموده و در اين مسير از هيچ اقدامي فرو گذار نمي كند.

گاه وعده مي دهد و با آرزوهاي دور و دراز، انسان ها را مي فريبد. گاه از راه ترس وارد جان آدمها مي شود؛ و ترس از فقر يا آينده اي تاريك و مبهم. با لحظه اي نوميدي يا دقايقي لبريز از غرور جاهلانه به هدف خود مي رسند. از راه كسب حرام و ثروت اندوزي ها و زياده خواهي ها و يا بخل و خست و حرص به فكر و روح انسان ها مسلط مي شود.

منبع:

نشريه قدر، شماره 20.

نويسنده: ع. اميني برگرفته از سايت

http://www. rasekhoon. net

سايه هاي شوم قسمت اول

ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان، بساطش را پهن كرده بود، فريب مي فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هياهو مي كردند و هول مي زدند و بيشتر مي خواستند. توي بساطش همه چيز بود:

غرور، حرص، دروغ و خيانت، جاه طلبي و قدرت. هر كس چيزي مي خريد و در ازايش چيزي مي داد. بعضي ها تكه اي از قلبشان را مي دادند و بعضي پاره اي از روحشان را. بعضي ها ايمانشان و بعضي آزادگي شان را.

شيطان در اسلام:

شيطان در تمام داستان هاي كهن و

در تمامي اديان وجود دارد، شيطان آمده است تا انسان خليفه الله نباشد.

شيطان دشمن سرسخت انسان كه از خلقت حضرت آدم تا به امروز پي درپي با او به مخالفت پرداخته، از موضوعات مهم قرآني است.

در قرآن درباره ي شيطان آمده است:

شيطان موجودي از گروه جنيان است (1)، چون جنيان از جنس آتش بي دود هستند بنا بر اين شيطان نيز از آتش است (2)، او در مقابل پروردگار دست به طغيان زد (3) و به او كفر ورزيد (4). علت كفر و عصيان او در مقابل خدا، تمرد از سجده به انسان بود (5). چون انسان به اسماء الهي آگاهي يافته بود و شيطان از اين علم بي بهره بود (6)، او جنس خود را كه از آتش بود، برتر از خاك كه جنس آدم است، مي دانست و بر اين اساس كينه و دشمني انسان را سخت به دل گرفت (7). اوصاف شيطان در خطبه ي قاصعه: امام علي عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايند:

اي بندگان خدا، از دشمن خدا پرهيز كنيد، مبادا شما را به بيماري خود مبتلا سازد و با نداي خود، شما را به حركت درآورد و با لشكرهاي پياده و سواره خود بر شما بتازند! به جانم سوگند شيطان تير خطرناكي براي شكار شما به چله ي كمان گذارده و تا حد توان كشيده و از نزديك ترين مكان شما را هدف قرار داده است … پس شيطان بزرگترين مانع براي دينداري و زيانبارترين و آتش افروزترين فرد براي دنياي شماست! شيطان از كساني كه دشمن سرسخت شما هستند و براي در هم شكستنشان كمر بسته ايد خطرناك تر است.

مردم، آتش خشم خود را بر ضد شيطان به كار گيريد

و ارتباط خود را با او قطع كنيد به خدا سوگند شيطان بر اصل و ريشه شما فخر فروخت و برحسب و نسب شما طعنه زد. (8) امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايند:

هنگامي كه مردم در راه نافرماني خداوند (عز و جل) مي روند، پس اگر سواره روند (و در گناه و معصيت تندروي كنند) از سواره نظام شيطانند و اگر پياده روند (و در معصيت به آرامي حركت كنند و اندك اندك گناه انجام دهند) از پياده نظام ابليس خواهند بود.

شيطان بسان تاريكي مطلق در مقابل روشنايي و نور رحمت الهيست. هر چند در ابتدا بشر سعي داشت تا از شيطان دوري كند و از شر او در امان باشد اما عده اي در پي فنا شدن در نيروي شيطان مي باشند.

«نگاهي به دنياي تاريك شيطان پرستي»

تاريخچه ي شيطان پرستي:

1 شيطان پرستي قديم:

مبدأ شيطان پرستي قديمي، به قرون اوليه بر مي گردد. انسان هاي اوليه براي اينكه در مقابل قدرتي بزرگ، سجده نمايند به ستايش موجودي فوق طبيعي كه قدرت فوق العاده اي داشته مي پرداختند كه مبدأ شيطان پرستي قديمي را به وجود آورد. شيطان پرست قديمي، اعتقاد دارد كه شيطان وجود دارد و قدرت او عظيم ترين قدرت در جهان است.

اصل شهوتراني و ارضاي جنسي يكي از اصول مهم اين آيين است.

شيطان پرستي قديم مخالف با مسيحيت و كليساست و آنها را عامل بدبختي مردم مي داند. اين گروه در مراسم خود اعمال ضد مسيحيت را انجام مي دهند. آنها مي گويند:

مسيح، پيامبري بود كه بايد زمين را آباد و مردم را به راه راست دعوت مي نمود، اما او تنها دروغگويي و بدي را در جامعه، رواج داده است.

شيطان پرستان قديمي بدترين اعمال را براي

مبارزه با خدا و مسيح انجام مي دهند. آنها به جهنم اعتقاد نداشتند و عنوان مي كردند كه جهنم، همين دنياييست كه در آن زندگي مي نماييم و همچنين شيطان را داراي هويت خارجي مي دانستند.

2 شيطان پرستي جديد:

شيطان پرستي جديد را عده اي از اهالي انگليس كه گفته مي شود از نجيب زادگان بوده اند، براي اينكه از قدرت شيطان و تاريكي بهره ببرند، ايجاد نمودند. در حقيقت، شيطان پرستي جديد، حدود قرن 15 و 16 ميلادي در انگلستان به وجود آمد و داراي تغييرات زيادي نسبت به شيطان پرستي قديمي بود.

شيطان پرستي جديد، بر خلاف شيطان پرستي قديم، اعتقادي به وجود خارجي شيطان ندارد.

آنها اعتقاد دارند كه شيطان، در طبيعت و وجود انسان ها مي باشد و اين باطن هر انساني است كه شيطان در آن موجود مي باشد.

آنها جسم پرست هستند و اعتقاد دارند انسان بايد كامل ترين لذات جسماني و جنسي را در اين دنيا ببرد … ادامه دارد.

***********

پي نوشتها:

1 كهف، 50

2 حجر، 27 الرحمن، 15

3 مريم، 44

4 اسراء، 27

5 بقره، 34

6 بقره، 21

7 اعراف 22، يوسف 5، اسراء 53، فاطر 6، زخرف 62

8 كتاب مفردات قرآن

منبع:

مجله قدر (ش 19)

نويسنده: ع. اميني برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

سايه هاي شوم قسمت دوم

حاملان شيطان گرايي آورندگان شيطان پرستي به ايران شامل افراد و گروه هاي ذيل مي باشند:

- تحصيل كردگان و سرخودگان اجتماعي در خارج از كشور كه عمدتاً دچار خسارت و شكست هاي سنگين مادي و معنوي شده اند.

- فرزندان منافقين فراري، سلطنت طلب ها، مفسدان اقتصادي رژيم پهلوي كه قبل و بعد از انقلاب موفق به فرار از كشور شدند. - افرادي از خانواده هاي بسيار ثروتمند داخل كشور كه عمدتاً داراي روابط خانوادگي و … با خارج نيز مي باشند.

- جاسوسان

سازمان اطلاعاتي و امنيتي آمريكا و رژيم صهيونيستي كه با هدف استحاله ي فرهنگي وارد كشور شدند. - فعالان حوزه ي هنر و موسيقي كه با كشورهاي ديگر علي الخصوص آمريكا، انگليس، كانادا و استراليا در ارتباط بوده و بنا بر دلايل حرفه اي و شغلي مسافرت هاي متعددي داشته اند.

اما نكته ي اساسي اينست كه حداقل 90% از افراد شاخص وارد كننده ي شيطان پرستي به ايران، فاقد تحصيلات دانشگاهي و خانواده ي سالم مي باشند. آشنايي با مراسم كليساي شيطان پرستان كليساي شيطان در سال 1966 در شيكاگو توسط «آنتوان لاوي» بنيان گذاشته شد.

لاوي خود را «اسقف اعظم كليساي شيطان» مي نامد و لقب، پاپ سياه را براي خود برمي گزيند. در كليسا قرار مي گيرد اما اعمال غير متعارفي را انجام مي دهد. اعمالي چون استفاده و نوشيدن خون، غسل تعميد با خون و استفاده از اجساد مردار حيوانات جزيي از شعائر آنها به شمار مي رود. به بيان دقيق تر؛ زناي با محارم، تجاوز و سوء استفاده جنسي از كودكان در انظار عمومي، عريان شدن در ميان جمع همراه با رقص آتش، همراهي با موسيقي دهشتناك و مدرن و استفاده از نمادهايي كه گاهي صهيونيستي است، بخش ديگري از شعائر شيطان پرستان است.

استفاده از مشروبات الكلي، مواد مخدر و موادي كه در زندگي مورد توجه نيستند و اكثراً ناپاك به شمار مي روند در شيطان پرستي مباح است.

در واقع در اين آيين ناپاكي جايگزين پاكي مي شود.

همچنين در اين آيين هيچ گونه، حريم و يا خط قرمزي وجود ندارد. مسؤوليت پذيري انسان ناديده گرفته مي شود، همه چيز در زمان حال وجود دارد. مردان زن پرست، دختران تن پرست، چشمان هرزه بين و گام هاي هرزه پو. موسيقي

شيطان پرستان گروه هاي شيطان پرست، راه هاي گوناگوني را جهت جذب افراد به كار مي گيرند و اغلب از راه علايق عمومي وارد مي شوند. موسيقي همواره به عنوان يك عامل مركزي براي جذب جوانان و نوجوانان بوده است.

توصيه اي كه شيطان پرستان در مورد موسيقي، ناگزير به انجام آنها هستند به شرح ذيل است:

شنيدن آهنگ هاي تند، همواره با خشونت كه وحشت و نفرت را با خود دارد. موسيقي شيطان پرستان موسيقي ديوانه كننده ايست كه در عين تندي و آسيب رساني به مغز، القا كننده ي نفرت به شنونده و نهادينه كردن حس نفرت در وجود اوست. موسيقي اي كه ريشه در موسيقي بي ريشه ي جاز دارد. جاز كه از موسيقي Yiddish يهوديان گرفته شده، در همه ي زواياي ذهن جوان آمريكايي و … رخنه مي كند، به طوري كه مايكل جكسون يهودي را از تمام مقدسان كليسا برتر مي دانند. روزي گروه بيتل ها از سر مزاح اعلام كرده بود كه از خدا نيز معروف تر است و امروز گروه هاي موسيقي شيطان پرست عملاً پرچم جنگ با خدا را برافراشته اند.

اهانت به اديان به عنوان آزادي بيان در تصنيف هاي خوانندگان شيطان پرست ترويج و تبليغ مي شود.

شيطان پرستان موظفند همواره خشم و نفرت خود را به مسيح و ساير مقدسات اعلام دارند. آنان خوانندگان بسيار خشني را كه در صدايشان مي توان غرش حيوانات وحشي را شنيد، سمبل قدرت شيطان پرستي مي دانند كه كمبود و نياز خود را با خشونت زياد رفع مي كنند.

در موسيقي هوي متال شيطان پرستان، راك و پاپ، متون كفرآميز بسياري يافت مي شود.

در اين ترانه ها مسيح با مواد مخدر مطابقت داده شده و برهنه بودن عيسي را با شهوات جنسي يكي دانسته اند.

يكي از خوانندگان محبوب

شيطان پرستان «مرلين منسون» نام دارد. او خواننده ي ضد مسيح است كه داراي فلسفه اي منفي باف است.

بعضي او را شيطان بزرگ مي نامند و عده اي به او فرستاده ي شيطان مي گويند. عقايد او كه در موزيك هايش به نمايش در مي آيد اينست كه انسان را موجود پست مي نامد. او خود را خدا مي داند و مي گويد هر كس خداي خودش است او دشمن مسيح است.

او در يكي از كنسرت هايش انجيل را پاره كرد. منسون در ديدار خود با آنتوان لاوي (مؤسس كليساي شيطان) توسط لاوي عنوان كشيش را دريافت كرد. چرا عده اي، از شيطان پرستان پيروي مي كنند؟ انسان هايي كه از درون، افسار گسيخته هستند و به آرامش دروني و آسايش بيروني دست نيافته اند، به دنبال ملجا و جايگاهي براي جبران افسار گسيختگي خود هستند، شيطان پرستي بهترين ملجا و پناه براي اين افراد است.

در شيطان پرستي همه چيز مجاز است، در اين آيين سياه، هر نوع لباس و پوشاك و هر نوع خوراكي مجاز است و هر نوع رفتار و ادبياتي بدون محدوديت و بدون هيچ ساختار مشخصي آزاد است.

انسان افسار گسيخته اي كه از محدوديت فراريست و مسؤوليت اعمال خود را به هيچ عنوان نمي پذيرد، بهترين ملجا و پناهش شيطان پرستي است.

شيطاني كه از عالم تاريكي و عمق بدي و زشتي، ندا مي دهد كه: «آزادي مطلق و هر آنچه كه مي خواهيد نزد من است.

به سوي من بياييد بدون هيچ محدوديتي.» شيطان با شيپور انكار خودش، بسياري از انسان ها را به سمت خود مي كشد و موجب مي شود تا شاخه اي در دين پژوهي تحت عنوان «شيطان پرستي» به وجود بيايد. آشنايي با مراسم حج شيطان پرستان آنچه در اين قسمت مي خوانيد،

نتيجه ي يك مشاهده ي عيني است كه يكي از محققان انجام داده است.

«لالش»، نام روستايي در مركز كردستان عراق است.

اين پرستشگاه همانند آتشكده اي بزرگ است كه از سه قسمت تشكيل مي شود:

1. شبستان

2. محوطه ي حياط

3. صحن دوزخ (محلي كه مراسم حج در آن برگزار مي شود. )

طاووس ملك نزد يزيديان همان شيطان است و آنها معتقدند كه بر آدم برتري دارد. آنها شورش شيطان و سجده نكردن او در برابر انسان را شورشي بر حق مي دانند. بخش مهم اين مراسم، پرتاب دستمال به سنگ برجسته ايست كه از ديوار غار بيرون زده است.

اين مرحله اصلي ترين مرحله ي حاجي شدن است كه با چشمان بسته از فاصله ي هفت متري دستمال سياه بزرگي را به طرف سنگ پرتاب مي كنند و هر كس سه بار موفق شود اين عمل را انجام دهد حجش قبول است.

در غير اين صورت بايد دو روز بعد بازگردد و دوباره اين عمل را انجام دهد.

بهتر است بدانيد كه: وضعيت فعلي شيطان پرستي در ايران در پنج بخش خلاصه مي شود:

1. تحرك در اينترنت وبلاگ نويسي، گفتگو در محيط ياهو و سايت ها، دريافت خبرنامه ها و … ازجمله تحركات اينترنتي شيطان پرستان ايراني است كه تاكنون نيز ادامه دارد.

2. ترويج نمادها مغازه ها و اصناف فروشنده ي زيورآلات نقره اي، فروشگاه هاي پوشاك جوانان و بانوان علي الخصوص در شهر تهران وظيفه ي عمده ي ترويج شيطان پرستي در داخل كشور را بر عهده دارند. در برخي موارد حتي مي توان اظهار كرد كه فروشندگان و مديران كمترين اطلاع از محتواي عمل خود ندارند. همچنين گفتني است برخي از چهره هاي مطرح موسيقي پاپ و متاليكا در تهران و شهرستان ها از طرق مختلف اين نمادها را حمل، معرفي و

به صورت مستقيم و غيرمستقيم به ترويج آنها مي پردازند. سايت ها و وبلاگ هاي فارسي زبان نيز نقش عمده اي را در گسترش و معرفي اين نمادها ايفا مي كنند.

3. ترويج متاليكا گروه هاي موسيقي متاليكا همچون گروه «رامان» و گروه (PSD) كه توسط «بابك خواجه پور، ژانو باغوميان، لويك يوميان و كارن آراكليان اداره مي شود به عنوان شاخصي از فعاليت رو به گسترش گروه هاي متاليكا قابل ذكر هستند.

4. پارتي هاي شبانه پارتي هاي شبانه «رپرها»، جشن هاي فارغ التحصيلي و مهماني هاي خاص دوستانه همواره به عنوان كانون فعاليت شيطان پرستان قابل ذكر هستند.

در اين مراسم هر بار گروهي از جوانان با انواع و اقسام مختلف انديشه ها و ظواهر شيطان گرايي آشنا و يا جذب آنها مي شوند.

5. همكاري با سلطنت طلب ها اوايل سال گذشته ميلادي خبري در وبلاگ هاي وابسته به شيطان پرستان ايران منتشر شد كه سركرده ي ايشان (اهريمن) پيوستن گروهش را به «انجمن پادشاهي ايران» اعلام مي كرد.

محقق: ع. اميني

منبع:

نشريه قدر، شماره 21 برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

عوامل بروز و ظهور گروه هاي شيطاني

اينترنت: سايت هاي خارجي و انواع وبلاگ هاي داخلي كه محلي امن براي پيشرفت انواع گروه هاي زيرزميني و جايگاهي براي پخش موسيقي هاي منحرفانه اين گروه ها مي باشند.

ماهواره:

پخش كليپ هاي ضدديني و منحرفانه گروه هاي شيطان پرست.

چاپ كتاب، نشريات، مجلات داخلي كه به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه اين موضوعات را تبليغ مي كنند.

اجراي موسيقي گروه هاي منحرف در تالارها و دانشگاه هاي داخل كشور. فروش لباس هايي كه علائم و نشانه هاي منفي دارند. فروش علائم و نشانه هاي خاص گروه هاي شيطان پرست در نقره فروشي هاي سراسر كشور. فروش سي دي هاي موسيقي مخصوص اين گروه ها. دانشجويان خارجي مخصوصاً دانشجويان سياهپوست. از سوي ديگر مرور وضعيت و عملكرد خواننده هاي اين گروه ها در ايران نشانگر موارد مهمي به قرار

ذيل مي باشد:

1. با گذشت سال هاي متمادي از شكل گيري انقلاب فرهنگي هنوز ايران اسلامي از فقدان يك چارچوب ايمن فرهنگي رنج مي برد و آسيب هاي فراواني از اين ناحيه متوجه اقشار مختلف اجتماع علي الخصوص جوانان عزيز كشور مي شود و لذا توجه به الگوي مهندسي فرهنگي كشور در اين زمينه بسيار ضروري مي باشد.

2. ضرورت پرداختن به الگوهاي اصيل ديني و روزآمد ساختن ويژگي هاي شخصيتي ايشان امروزه بيش از هر زماني احساس مي شود. با توجه به اين كه كشور ما داراي عناصر فرهنگي و ديني بسيار عظيمي است، لازم است كه اين شخصيت ها و الگوها به جامعه و خصوصاً نسل جوان بيشتر شناسانده شوند.

3. حضور و فعاليت اين عناصر در صحنه هاي بين المللي مي تواند جمهوري اسلامي ايران را با هشداري جدي مواجه نمايد، زيرا شكل گيري جرياناتي اين گونه اغلب با حضور عناصري از اين دست فراهم مي آيد و خلع حضور مؤثر چهره هاي جذاب و بديع عملياتي شده در عرصه فرهنگ زمينه هاي بيشتري را براي رشد و گسترش نفوذ اين عوامل فراهم مي آورد.

4. كاهش ميانگين سن گرايش به گروه هاي فاسد فكري غرب نيز از جمله مؤلفه هاييست كه مي بايست به صورت جدي در دستور كار امر مهندسي فرهنگ قرار بگيرد اين امر پرداختن به سطوح تخصصي طراحي ساختمان فرهنگي را بيش از گذشته نمايان مي سازد.

5. وجود ضد فرهنگ مدگرايي در جامعه ي ايراني متأسفانه داراي عقبه ي تاريخ است كه به مدد قلدري هاي «رضاخاني» و سرمايه گذاري كلان كشورهاي سلطه گر زمينه هاي وسيعي را براي آسيب پذيري فرهنگي كشور فراهم آورده است، لذا مي بايست با عنايت به اين مهم كه تحول و ساختار فرهنگي متأثر از مرور زمان است به

اين امر حياتي همت گماشت.

6. نقدهاي مؤثر علي الخصوص ايجاد سطوحي از جريان هاي تربيتي و اطلاع رساني براي والدين نيز مي تواند به عنوان عاملي مهاركننده در راستاي كنترل و خنثي سازي اين تهديدات مورد استفاده قرار گيرد.

سير تاريخي شيطان پرستي

شيطان پرستي قديمي: شيطان پرستي «قديمي»، نوعي شيطان پرستيست كه به قرون وسطي برمي گردد؛ همانگونه كه در تاريخچه ي شيطان پرستي ذكر گرديد، شيطان پرستي به قبل از ميلاد حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام برمي گردد. اصولاً شيطان پرستي را مربوط به قرون وسطي مي دانند. موضوعي كه امروزه درباره ي شيطان پرستي وجود دارد و در برخي كتب نيز ديده مي شود، به اين مطلب برمي گردد كه اصولاً شيطان را كليسا به وجود آورد تا تمام بدي ها و پليدي ها را از خود دور كند و جادوگران را نيز كه در قرون وسطي از قدرت زيادي برخوردار بودند، با عنوان جادوگران «سياه»، به عنوان «پيروان شيطان» معرفي كند تا هم گناهان را دفع كند و هم قدرت جادوگران را كم نمايد. البته اين فرضيه هاييست كه آن چنان كه بايد و شايد نمي تواند صحت و سقم داشته باشد و انسان را حداقل از لحاظ فكري ارضاء كند.

زيرا قبل از مسيحيت و در زمان هاي حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام و حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام و حتي بسيار قبل از آنها، شيطان پرستي وجود داشته و چيزي به عنوان شيطان مسلماً وجود دارد؛ زيرا اگر وجود نداشت هيچ گاه «آدم و حوا» به زمين سقوط نمي كردند! پس فرضيه فوق را نمي توان فرضيه هاي مغرضانه نسبت به مسيحيت و كليسا خواند. شيطان پرستي قديمي، از لحاظ معني و از لحاظ اعمال انجام شده مسلما با شيطان پرستي

كنوني، بسيار تفاوت دارد. شايد بتوان گفت چيزي كه به عنوان شيطان پرستي امروزه در جوامع گوناگون قرار دارد، شيطان پرستي قديمي يا قرون وسطاييست كه به طور كلي، محكوم شده است و شيطان پرستي جديد، به مبارزه با آن برخواسته است، اما هنوز بسياري آن را قبول دارند و به آن احترام مي گذارند و قوانين آن را اجرا مي كنند.

شيطان پرستي قديم براي توسل به شيطان در كارهاي زيان آور و ياري برخي پادشاهان در زمان جنگ ها بوده است و حتي همسر پادشاه فرانسه در قرن سيزده ميلادي، براي نجات شوهر خود از مرگ، از مراسم شيطان پرستي در قرون وسطايي بهره برده است.

شيطان پرستي قديمي، اعتقاد دارد كه شيطان وجود دارد و قدرت او عظيم ترين قدرت جهان است.

اصل شهوتراني و ارضاي جنسي، اصل لاينفك اين مراسم است.

شيطان پرستي قديمي مخالف با مسيحيت و كليساست و دقيقا در مراسم خود اعمال ضدمسيحيت را انجام مي دهد. آنها به مسيحيت و كليسا اعتقادي ندارند و آنها را عامل بدبختي مردم مي دانند. آنها قائلند «مسيح» پيامبري بود كه بايد زمين را آباد مي كرد و مردم را به راه مستقيم مي برد، اما تنها كاري كه انجيل انجام داده، دروغگويي و رواج بدي در جامعه است! آنها قرباني انسان را امري ضروري براي آرامش و احترام به شيطان مي دانند و در اين ميان دختر «بچه ها» بهترين قرباني براي شيطان هستند.

ريختن خون در اين مراسم، نشانه ي تقدس اين مراسم است ( همانند نوشيدن شراب در عشاي رباني مسيحيت كه به عنوان نشانه ي تقدس و خون مسيح است)!. انجام اعمال شهوتراني در اين مراسم، اعماليست كه بايد حتما به آن پرداخته

شود. چون در شيطان پرستي قديمي ارضاي حس جنسي، يكي از مهم ترين عوامل است و البته با توجه به اين كه شيطان پرستان قديمي، بدترين اعمال را براي مبارزه با خدا، مسيح و شيطان انجام مي دادند؛ لذا امور جنسي نيز به بدترين و فجيع ترين نوع خود انجام مي گرفت. آنها به جهنم اعتقادي نداشته و مي گفتند:

جهنم همين دنياييست كه در آن زندگي مي كنيم؛ لذا بدترين گناهان را در مراسم خود انجام مي دادند. شيطان پرستان قديمي شيطان را موجودي با هويت خارجي مي پنداشتند. شيطان پرستي نوين: شيطان پرستي نوين، در كشور انگلستان به وجود آمد و البته زياد نيز تعجب انگيز نيست. انگليس يكي از كشورهاييست كه هماره جادوگران بسياري را داشته است و البته وجود اهالي باستاني آسياي مياني و خاورميانه و نيز اهالي يونان باستان در انگليس، ثابت شده است.

از اكتشافات به دست آمده در برخي محل هاي برگزاري مراسم شيطان پرستي و جادوگري در انگليس نظير محله ي «استون هنج»، آثاري از تمدن ايران و يونان نيز پيدا شده است و همچنين در كتب شيطان پرستي و جادوگري كلمات عبري، يوناني و فارسي (البته هيچ كدام نه به صورت كنوني) وجود دارد. شيطان پرستي نوين بر خلاف شيطان پرستي قديمي، اعتقادي به وجود شيطان خارجي ندارد؛ بلكه شيطان پرستي نوين، شيطان را در طبيعت و در وجود هر انساني مي داند و اين باطن هر كسيست كه شيطان در آن وجود دارد. مراسم شيطان پرستي نوين، مراسميست براي دعوت از شيطان باطني و حس اهريمني دروني، كه با اعمال جنسي آرام و ارضاء مي شود. آنها جسم پرست هستند و اعتقاد دارند هر آن چه كه وجود دارد،

مديون آلت تناسلي آدمي است! و انسان بايد كامل ترين لذت جسماني و جنسي را در اين دنيا ببرد. آنها به زندگي پس از مرگ معتقدند و بر اين باورند كه بعد از مرگ، روح كساني كه در دنيا لذت جسماني لازم را نبرده اند، به اين دنيا باز مي گردد و لذت جنسي خود را كامل مي كند.

در مراسم شيطان پرستي جديد مخلوطي از اسپرم به همراه ادرار! به عنوان آب مقدس! بر روي حاضرين پاشيده مي شود در شيطان پرستي جديد اعتقادي به قرباني كردن انسان و حتي حيوان وجود ندارد. تاريخچه ي شيطان پرستي تاريخچه ي شيطان پرستي در ايران: دروزي ها: «دروزي»ها اقوام مهاجري هستند كه از مناطق غربي كشور، طي فاصله زماني حداقل 10 قرن پيش، به دليل آزارهاي حكومت وقت بر عليه برخي از مسلمانان، فراري شده و در مناطقي از فلسطين اشغالي، سوريه، لبنان و … سكني گزيده اند.

برخي از مورخان و كارشناسان اديان بر اين باورند كه دروزي هاي «درون گرا» نوعي از شيطان پرستي را اختيار كرده اند و ريشه هايي از ايشان نيز در عراق و ايران (مناطق غرب كشور ايران) مستقر هستند و داراي معبد مقدس مي باشند. «گنوسي ها: با فرض صحيح تر استنادهاي تاريخي دقيق انتصاب شيطان پرستي به فرقه ي گنوسي منشعب از اهل حق مي باشد كه آشكارا به شيطان پرستي روي آورده اند.

در اين رابطه باييد متذكر شد بانيان «تقديس ابليس» در تصوف داراي قدرت تاريخي زيادي مي باشند در تاريخ افرادي همچون: «احمد غزالي»» ذوالنون» مصري از پايه گذاران اوليه شيطانيسم در ميان مسلمانان بوده اند! طبيعيست فِرق تصوف نيز مجموعا تحت تأثير اين اقطاب بوده و شكل گيري شيطان پرستي در ميان ايشان، ( آن

گونه كه در فرقه ي گنوسي ديده مي شود ) امري بديهي است.

اما گنوسي ها از جذب، معاشرت و رويارويي با ساير مردم پرهيز داشته و در چند دسته كوچك به مراسم هاي خاص شيطان پرستي؛ همچون قرباني و حج شيطان و … مي پردازند. شيطان پرستي در مصر: افكار و عقايد پيروان گروه شيطان پرستان كه بر اساس آن چه تحقيقات نشان داده، وابسته به طبقه ي ثروتمند و مرفه مصر و از آن جمله فرزندان برخي از مسؤولان سياسي، هنرمندان و روزنامه نگاران هستند.

عقايد آنان بر اين استوار است كه خداوند به شيطان ظلم كرده و بدون اين كه اجازه دفاع از خود بدهد، او را از بهشت بيرون كرده از اين رو بايد او را پرستش كرد، زيرا به گفته ي آنان او براي پرستش، شايسته تر از خداست چون با شجاعت با خدا مخالفت كرد. رهبر اين گروه كه جواني به نام «عمادالدين حمدي» است و لقب خدمتگزار شيطان دارد و تأكيد كرده است كه بارها توانسته شيطان را فراخواند و با او به گفتگو بپردازد و شيطان همه ي خواسته هاي او را برآورده كرده است.

اين گروه مراسم و برنامه هاي خاص نيايش را دارند. اجتماعات و مراسم شيطان پرستان در روزهاي «شنبه» برگزار مي شود. اين روز از نظر يهود روزي مقدس است.

پيروان اين فرقه علامت ها و نشانه هاي خاص دارند كه از آن جمله دايره ايست كه در درون ستاره اي وارونه، به اضافه دو صليب وارونه و ستاره داوودي قرار دارد و همچنين معتقدند كه دو مكان براي تجاوز به دختران مناسب است، نخست گورستان ها و ديگري ساحل دريا به هنگام شب، آنان عقيده دارند كه با تجاوز به دختران، تخم شيطان

در رحم آنان قرار مي دهند! اعضاي اين گروه به گورستان ها و مخصوصاً به گورستان «كومنولث» شهرك مصر در قاهره مي روند و اجساد مردگان را از قبرها بيرون مي آورند و صليب شكسته و ستاره شش پر داوودي يا ستاره پنج پَر را در جسد مرده فرو مي كنند! و سپس براي تقرب به شيطان دور آن مي گردند. همچنين قرباني هايي براي شيطان تقديم مي كنند كه عبارت بود از ذبح گريه ماده يا سگ كه پس از كشتن اين حيوانات خون آنها را به صورت ها و دسته اي خود مي مالند و در يك دايره اي مي چرخند تا شيطان از آنها راضي شود و اگر حيواني براي قرباني نيابند دست خود را زخمي مي كنند تا خون جاري شود و سپس خون را به صورت هاي خود مي مالند و آن گاه نسخه اي از قرآن مجيد را پاره مي كنند! و بعد در حالي كه صداي موسيقي «راك» نواخته مي شود به استعمال مواد مخدر مي پردازند. گروه شيطان پرستي در مصر از سال 1993 ميلادي به صورت پنهاني در مصر تأسيس شد و با كمال آزادي به فعاليت خود ادامه دادند تا اين كه در جشني كه شركت توليد سيگار «مالبورو» ترتيب داده بود، شركت كرده و هويت و عبادات خود را اعلام كردند و زيرپوشي به تن كردند كه بر روي آنها، ناسزا و اهانت به ذات مقدس خداي تعالي و اديان آسماني نوشته شده بود.

اين مسأله سبب شد مؤسسات اسلامي مصر و گروه هاي سياسي و نيروهاي ملي اين كشور، اين گروه را سخت مورد انتقاد قرار دهند و تأكيد كنند كه پوچ گرايي و خلأ ديني كه افراد اين گروه به آن گرفتار شده،

موجب ارتداد آنان از اسلام شده است.

تاريخچه:

پيشينه ي اين فرقه پيش از ورود اسلام در مناطق ياد شده، وجود داشته است و تحت تأثير اديان زرتشتي و مانوي قرار گرفته است و عقايد مهرپرستانه و ثنويت زرتشتي بر آن تأثير داشته اند.

تأثيراتي از دين يهود و فرقه ي «نسطوري» و عقايد صوفيه ( پس از اسلام) نيز در منابع برشمرده شده اند.

اولين دانشمندي كه توجه محققان را به آنها جلب كرد، «احمدتيمور پاشا» بود كه در كتاب «اليزيديه و منشاء نحلتهم» به اين مسأله اشاره مي كند كه از اين قوم پيش از قرن ششم هجري قمري نامي در تاريخ نيامده بود كه اين زمان همان زماني است كه شيخ عدي به ميان آنها آمده و طريقه «عدويه» را در ميان آنها بنيان نهاده است.

«ابوالفراس» در كتاب خود كه به سال 752 هجري قمري تأليف شده است آنها را به همين نام خوانده است.

محقق ديگر، «ابو سعيدمحمد بن عبدالكريم سمعاني» در كتاب الانساب مي نويسد:

«جماعت بسياري را در عراق در كوهستان حلوان و نواحي آن ديد كه يزيدي بودند و در ديه هاي آنجا به صورت مردم زاهد اقامت داشتند و گِلي به نام «حال» مي خورند. اين گل را براي تبرك از مرقد شيخ عدي برمي دارند و آن را با نان خمير مي كنند و به صورت قرص درآورده و گاه گاه مي خورند و آن را «برات» نامند.» شيطان پرستي مسيحي در غرب: سال هاي پس از رنسانس را مي توان به سال هاي افسارگسيختگي جهان غرب در تمامي ابعاد فردي و اجتماعي و جنبه هاي متعدد منتهي به روابط انساني توصيف كرد. پس از برداشته شدن يوغ تعاليم متعصب كليساي كاتوليك از گردن انسان غربي،

چند كنش عمده فكري و فلسفي شكل گرفت كه شرح آن در حوصله اين مقال نمي گنجد، لكن آن چه قابل توجه است، رويكردهاي متفاوت به مسأله انسان و رابطه ي او با خداست كه زمينه هاي شكل گيري بسياري از جريان هاي فلسفي را فراهم آورد. نكته اي كه نبايد از ذهن دور بماند، تأثيرات گسترده مكاتب يوناني و شرقي بر انديشه ي متفكران غربي است.

در هر حال با در نظر گرفتن موارد فوق الذكر، دامنه انتقادگرايي به مباحث اصلي توحيدي مسيحيت، يعني جايگاه خدا، انسان و شيطان نيز رسيد. قرن ها بعد يعني در سال هاي آغازين قرن بيستم برخي از عناصر فاسدالاخلاق با اتكاء به گرايش ها و نظريه هاي توراتي و پروتستاني به صورت مخفيا نه، جريان «شيطان پرستي» را با ويژگي هايي همچون: گناه گرايي، قتل، تجاوزات جنسي، عدم رعايت اصول اخلاقي، بي توجهي به مسائل توحيدي و … پايه گذاري كردند.

اگرچه فطرت خداجوي انساني عاملي بازدارنده در تمايل يافتن تعداد وسيعي از افراد جامعه ي انساني به اين جريان شده، لكن استفاده از موسيقي هاي جذاب و متنوع، انجام اعمال خارق العاده و دور از ذهن، تهي شدن انسان غربي و عصر جديد از معنويت و اتصال به منبع فيض، موجبات گرايش افراد اندكي را به اين گروه ها فراهم آورد. نكته ي حائز اهميت آن است كه علي رغم عدم استقبال عمومي از عضويت درگروه هاي شيطان پرستي، آموزه ها و تعاليم گمراه كننده اي از سوي ايشان و به وسيله ي ابزارهايي كه در اختيار ايشان از سوي قدرت هاي بزرگ سياسي قرار گرفته، منتشر شده و مي شود و اين گروه ها در سراسر جهان همواره به عنوان كانون هاي فحشاء و فساد شناخته مي شوند. سال 1960 را مي توان به صورت جدي

آغاز دور جديد حيات و فعاليت شيطان پرستان در آمريكا دانست، صرف نظر از انواع شيطان پرستي كه طي ساليان متمادي باستاني همچون يونان، عراق، ايران و … وجود داشته است.

شيطان پرستي ديني: اگر چه ضروريست كه متذكر شويم اين كه اساساً آيا مي توان شيطان پرستي را ديني خواند، محل سؤال هاي جدي است، لكن با توجه به اين كه در اغلب كشورها چنين دسته بندي ارائه شده است از عنوان «شيطان پرستي ديني» عيناً استفاده مي شود. مبناي بنيادين اين نوع از گرايش به شيطانيسم، پرستش يك نيروي ماوراء الطبيعه اساطيري و يا چند خدايي مي باشد.

عمده پيروان آن به «خدايان» رم باستان، الهه هاي شرقي و … گرايش دارند. اما ركن اصلي اين نوع نيز مانند ساير انواع تأكيد بر پرورش استعدادهاي شخصي انسان و در حقيقت خودپرستيست و اصطلاح شيطان پرستي ديني قابل قبول نيست؛ زيرا شيطان پرستي در حقيقت در مقابل دين قرار گرفته است.

شيطان پرستي فلسفي: اين نوع گرايش عبارت است از اين كه محور و مركز عالم انسان است.

اين شاخه از شيطان پرستي به پايه گذاري اين فرقه به نام «آنتوان لاوي» نسبت داده مي شود. اين نوع شيطان گرايي نيز مانند دو نوع ديگر؛ يعني «ديني» و «گوتيك» از مبناي اعتقادي يهوديت نشأت گرفته است.

شيطان پرستي گوتيك: اين نوع شيطان گرايي نيز مانند دو نوعي كه در گذشته اشاره شد نوعي از شرپرستي با اشاره به تاريكي و از كثيف ترين فرقه انحرافي به حساب مي آيد. در موسيقي متاليكا نيز سبكي به نام گوتيك وجود دارد. كثيف ترين اعمال مانند:

خوردن نوزادان، تجاوزات جنسي و … به اين گروه نسبت داده مي شود. (اگرچه گفتني است براي تمام

گروه هاي شيطاني اين اعمال از واجبات! به حساب مي آيد. ) ميل و در خواست به «برگشت تاريكي» در اين شاخه بارز است.

همانند اعضاي گروه «اكنكار» كه با لباس هاي تيره به غارها و تاريكي ها براي فرياد كشيدن پناه مي برند! اين فرقه از شيطان پرستان، به دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا مربوط مي شوند. اين نوع شيطان پرستان معمولاً متهم هستند به اعمالي از قبيل «خوردن نوزادان»، «بزكشي»، «قرباني كردن دختران باكره» و «نفرت از مسيحيان» هستند.

اين طرز فكر در كتاب «ماليوس ماليفكاروم» دسته بندي شده است.

(كتابي كه در دوران تفتيش عقايد از سوي كليسا (1490 م) تأليف شد و در واقع هرگز به طور رسمي، مورد استفاده قرار نگرفت) كتاب حاوي مطالب خرافي از جن گيري و جادوگري و مطالبي از اين دست است.

ترجمه لغوي نام كتاب «پتك جادوگران» است شيطان پرستي، به لحاظ ماهيتش نزديكي زيادي به جادوگري دارد و دنياي آن پر از افسانه هاي گوناگون، شياطين متعدد و افراد مختلف خصوصاً جادوگران در ارتباط با آنهاست.

در دنياي امروز هم كشورهاي مختلفي داراي كليساي شيطان هستند؛ مانند:

كشورهاي آمريكا، انگليس، آلمان و چين. بر خلاف ادعاي شيطان پرستان جديد كه بر اساس متون انجيل شيطاني، بر عدم كودك آزاري و آزار حيوانات پافشاري مي كنند؛ اما وحشتناك ترين اعمال از سوي آنها، تنها براي مقابله با دستورات الهي انجام مي شود. انجيل و كليساي شيطاني «انجيل شيطاني» كتابيست كه شيطان پرستان از آن براي عبادت و دعاها در مراسم خود استفاده مي كنند.

اين كتاب شامل كلمات عبري و يوناني و انگليسيست كه برخي از اين كلمات هنوز معني دقيق آن كشف نشده است، اما چيزي كه مي تواند فهميد اسامي

شيطان و دعوت از او براي قدرت دادن به شيطان پرستان است.

در اين كتاب بسياري از دعاهاي آن بر خلاف دعاهاي مسيحيت و انجيل است و همچنين بسياري از شعائر آن براي قدر نهادن به عظمت و قدرت شيطان به عنوان قدرت «مطلق» است.

كليساي شيطان پرستي در قرون وسطي به عنوان مكاني براي انجام مراسم شيطان پرستي استفاده مي شد و محلي بود كه صرفاً قرارهاي شيطان پرستان قديمي و انجام مراسم صورت مي گرفت. اما امروزه كليساي شيطان پرستي محليست براي عبادت شيطان پرستان كه اكثراً به صورت زيرزميني به كار خود ادامه مي دهند و در شيطان پرستي جديد اين مكان به نام كليساي شيطان، براي انجام مراسم ارضاي جنسي، مورد استفاده قرار مي گرفت كه اكنون منحصراً براي انجام اكثر مراسم شيطان پرستي جديد مي باشد.

به قسمت هاي از انجيل شيطان پرستان كه از كتاب (The Witches) گردآوري شده، اشاره مي شود، البته مانند همه ي كتب در اديان مختلف، اين كتاب نيز به ستايش شيطان و قدرت طلبي از او مي پردازد. همان طور كه گفته شد در اين كتاب كلمات و جملات عبري نيز وجود دارد. اين دعاها اكثراً در مراسم شيطان پرستي مورد استفاده قرار مي گيرد:

«به نام خداي بزرگ ما؛ شيطان؛ به شما فرمان مي دهد كه از دنياي سياه بيرون آييد. به نام چهار شهريار سياه جهنم؛ پيش آييد. شيطان؛ جام باده لذت را برداز. اين جام پر از اكسير زندگي است؛ و آن را با نيروي جادوي سياه انباشته كن. اين نيرو در سراسر عالم كائنات وجود دارد و حامي آن است». «اي دوست و همدم شب؛ تو از صداي سگ ها و ريختن خون شاد مي شوي؛ تو

در ميان سايه هاي قبور مي گردي؛ تو تشنه ي خون هستي و بشر را تهديد مي كني، گور ماه هزار چهره؛ به قربانيان ما با نظر مساعد بنگر. دروازه هاي جهنم را بگشا و بيرون بيا … همان طور كه مشخص است انجيل شيطان پرستي كتاب خاصي نيست و همانند همه ي كتب اديان به ستايش و تسبيح و درخواست، كمك از پروردگار خود مي كند! لذا نمي توان گفت اين كتاب، نوشته هاي پيچيده ايست كه هيچ كس توان فهم آن را ندارد. البته اين درست است كه جملات عبري و يوناني در اين فرقه وجود دارد اما مسلما آن چنان مورد توجه نيست، زيرا اكنون انجيل مسيحيت نيز در خود حاوي كلمات عبريست كه دكترين كليساي «رم» آن را بسيار رواج مي دهند.

سمبل ها و نمادها

در بررسي نمادهاي متعلق به شيطان پرستي، خط بسيار روشني از ارتباط صهيونيسم و شيطانيسم به وضوح قابل مشاهده است.

مشخصه هاي ظاهري: گذشته از اعتقادات، اعمال و سمبل ها، شيطان پرستان ظاهري متفاوت با ديگران دارند كه مي توان آنها را به راحتي از جمع تشخيص داد. به طور مثال مدل موهايشان عجيب و غريب است اكثراً ابروهايشان را مي تراشند يا به سمت بالا طراحي مي كنند، رنگ آرايششان اغلب مشكي، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را با اشكالي مانند جمجمه، صورتك هاي شيطاني و سمبل ها خالكوبي مي كنند، چكمه هاي چرمي ساق بلند كه اغلب با فلز تزئين شده است مي پوشند. در ذيل برخي از نمادها كه به عنوان نگين انگشتر، گردنبند، تصاوير بر روي دست بندها، پيراهن، شلوار، كفش، ادكلن، ساعت و … درج شده و از جمله به ايران اسلامي نيز راه يافته است، مورد بررسي و معرفي قرار مي گيرد:

اگر نوشته وسط

نماد يعني «Satanism» به معناي شيطان گرايي به همراه دايره حذف كنيم، آن وقت يك ستاره پنج ضلعي بر جاي مي ماند كه همان نشانه ي ستاره ي صبح يا پنتاگرام باقي مي ماند. اگر خوانندگان محترم به ياد داشته باشد، اين همان ابزاريست كه در نجوم كابالايي مورد استفاده قرار مي گرفت و انواع آن در علائم شيطان پرستي ديده مي شود. اين سمبل نيز همان پنتاگرام است، با فرق اين كه انواع آن گاه پنج ضلعي وارونه يا ديو بافومت و به اين شكل در ميان نمادهاي شيطان پرستان به چشم مي خورد. لازم به يادآوريست كه برخي از شيطان گرايان محدوده ي جغرافيايي «تحت سلطه» اين نماد و در واقع منطقه ي نفوذ شيطان گرايي را در نقشه توصيف مي نمايند. (محدوده ي ايسلند و اروپا). در ميان پنتاگرام هاي قبلي، تصوير سر يك بز تعبيه شده است كه اقدامي ضدمسيحي محسوب مي شود و به اين معناست كه مسيحيان معتقدند كه مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام) همچون يك بره براي نجات ايشان قرباني شده است و با توجه به اين كه شيطان پرستان، بز ر ا نماد شيطان و در برابر بره مي دانند اين آرم را انتخاب كرده اند.

666 يك سمبل با عنوان «شماره تلفن شيطان»، از سوي گروه هاي هوي متال وارد ايران اسلامي شده، اما در حقيقت علامت انسان و نشانه ي جانور در ميان شيطان پرستان تلقي مي شود و بر اساس مكاشفات 13: 18 «… پس هر كس حكمت دارد عدد وحش را بشمارد، زيرا كه عدد انسان است و عددش 666 است.»

از سال ها پيش تاكنون اين عدد با اشكال مختلف بر روي ديوارهاي شهرهاي بزرگ كشور، مشاهده مي شد.

صليب وارونه: اين نماد حكايت از «وارونه شدن

مسيحيت دارد» و عمدتاً استهزا و به سخره گرفتن اين دين است.

صليب وراونه در گردن بندهاي بسياري، مشاهده شده و خواننده هاي «راك» انواع مختلف آن را به همراه دارند. 1، 5

نماد صليب شكسته يا چرخ خورشيد:

چرخ خورشيد يك نماد باستاني است كه در برخي فرهنگ هاي ديني همچون كتبه هاي برجاي مانده از «بودايي»ها و مقبره هاي «سلتي» و «يوناني» ديده شده است.

لازم به توضيح است اين علامت سال ها بعد از سوي هيتلر به كار رفت، اما برخي، با هدف به سخره گرفتن مسيحيت، اين سمبل را وارد شيطان پرستي كردند.

چشمي در حال نگاه به همه جا: چشم در برخي نمادهاي روشنفكري نيز به كار مي رود. اما شيطان پرستان اعتقاد دارند چشم در بالاي هرم «چشم شيطان» است.

اين علامت در پيشگويي، جادوگري، نفرين گري و كنترل هاي مخصوص جادوگري مورد استفاده قرار مي گيرد.

شيطان پرستان معتقدند كه اين چشم لوسيفر (شيطان) است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد بر تمام دارايي ها حكومت مي كند.

اين علامت در پيشگويي ها به كار مي رود. جادوها، نفرين ها، كنترل هاي روحي و تمامي انحرافات تحت اين علامت كار مي كنند.

اين علامت روشنفكران است.

به پول رايج ايالات متحده نگاهي بيندازيد. اين علامت اساس نظم نوين جهاني است.

آنخ: اين نمادها به انگليسي «Ankh» انشاء مي شود و سمبل شهوتراني و باروري است.

اين نمادها به معناي روح شهوت زنان نيز تعبير مي شود. امروزه نماد «فمنيسم» در واقع، يك نمادي از سمبل هاي شيطاني است.

پرچم رژيم صهيونيستي: قابل توجه جديست كه رژيم صهيونيستي، علاوه بر حمايت هاي آشكار و پنهان، حتي از قرار گرفتن نماد رسمي كشور نامشروعش در كانون علائم شيطان گرايان نيز، پرهيز ندارد. ضدعدالت: با توجه به اين كه تبر رو

به بالا نماد عدالت در روم باستان به شمار مي آمده است شيطان پرستان، تبر رو به پايين را با عنوان نماد ضد عدالت انتخاب كرده اند.

همچنين گفتني است كه فمنيست ها از دو تبر رو به بالا به معني «مادر سالاري» باستاني استفاده مي نمودند. سر بز: بز شاخ دار، بز مندس ( همان «بعل» خداي باروي مصر باستان)، بافومت، خداي جادو، (بز طليعه يا قرباني) اين يكي از راه هاي شيطان پرستان، براي مسخره كردن مسيح عَلَيْهِ السَّلَام است؛ زيرا گفته مي شود كه مسيح عَلَيْهِ السَّلَام ماننده بره اي، براي گناهان بشر، كشته شد.

همان طور كه در توضيح نمادهاي اول اشاره شد، اين نماد تصوير كامليست از بز در نماد پنتاگرام. هرج و مرج: اين نماد به معناي از بين بردن همه ي «قوانين» است و دلالت بر اين امر دارد كه «هر چه تخريب كننده است تو انجام بده.» اين نماد عمدتاً مورد استفاده گروه هاي «هوي متال» است.

چشم شيطان: اين نماد نيز به معناي چشم «شيطان و نظارت و اقتدار» است و كمتر شناخته شده است.

سياست اسراييل

رژيم اشغالگر قدس، كه سلامت اخلاقي و روحي و رواني انسان ها را، همواره به منزله ي تهديدي جدي براي منافع ملي خود مي بيند، در اقداماتي گوناگون و پي در پي مبادرت به ساخت جريان هاي مسموم فرهنگي نموده و اين جريانات مسموم را به شريان حياتي جوامع، از طريق جاذبه هاي مجازي تزريق مي نمايد. ارتباط رژيم صهيونيستي و نقش آن در سازماندهي گروه هاي شيطان پرست در محورهاي ذيل قابل اشاره مي باشد:

الف: اين گروه ها به لحاظ فلسفه اوليه و بسترهاي معرفتي، دامنه ي وسيعي از ارتباط با اين رژيم را داشته و خواهند داشت.

ب: نحله هاي مختلف شيطاني از

سوي دو سازمان عمده جاسوسي يعني «CIA» و «موساد» سازماندهي، هدايت و تغذيه مي شوند.

ج: بودجه، نظارت، پشتيباني و … شيطان پرستان فعال در جمهوري اسلامي ايران به صورت مستقيم از سوي سازمان موساد تأمين شده و اين سلسله اقدامات با اهداف امنيتي دنبال مي شود.

د؛ رژيم صهيونيستي از اعضاي گروه ها براي مقاصد شوم سياسي و جاسوسي بهره مي برد، به طوري كه خشونت بارترين اعمال به دست اين گروه ها واگذار مي شود.

شيطان پرستي و پيدايش آن در موسيقي متال و جنبش عظيم بلك متال

بلك متال در «نروژ» از زماني پديد آمد كه «نئو وايكينگ هاي» نروژ، در جستجوي راه و نابود كردن مسيحيت در نروژ جهان بودند و در اين راه، انسان هاي بسياري را كشتند و كليساهاي زيادي را آتش زدند و موسيقي بلك متال را تا نهايت نواختند كه شايد خداي تاريك «پاگان ها» بازگردد. بازديدكنندگان و توريست ها، از نروژ به عنوان كشور حماسه و افسانه ها ياد مي كنند.

پايتخت اين كشور هم «اسلوا»ست كه در مركز اين شهر همه چيز از خانه هاي سنگي زيبا تا معتادان و گدايان با قيافه هاي مختلف ديده مي شود. در يكي از همين خانه هاي مركز اين شهر و در يك اتاق شش ضلعي گروه (meyhem) به عنوان اولين گروه بلك متال نروژ شكل گرفت. در اين اتاق فرش هاي بسيار كثيف در زير پا، صليب هاي شكسته نازي ها در بالاي سرشان به همراه صليب هاي بر عكس و شمشير وايكينگ ها كه به در و ديوار آويزان بود، ديده مي شود. «هِل هامر» در حال حاضر تنها عضو باقي مانده از تركيب تشكيل دهنده گروه است.

پايه و اساس اين موسيقي در نروژ در اوايل دهه ي هشتاد، شكل گرفت. اعضاي اين گروه در همان خانه زندگي مي كردند كه اطرافيان از اين خانه

به عنوان خانه اي شيطاني ياد مي كنند.

هامر مي گويد:

«وقتي براي خريد به مغازه اي مي رفتيم پيرزن ها به محض ديدن ما فرار مي كردند و به نوه ها و بچه هايشان مي گفتند:

اين جا محل زندگي «شيطان» است». گروه مشغول تمرين و كار بود كه «دد» خواننده گروه مغز خود را با سلاح «شات گان» متلاشي كرد و اعضاي گروه جنازه او را همان طور در حياط خانه رها كردند تا جسدش خوراك پرندگان شود.

هامر مي گويد:

«اين كار «دد» مرا متعجب نكرد چون او واقعاً ديوانه بود و هميشه هم از قلعه هاي عجيب نروژ صحبت مي كرد» هامر و اورانيموس گيتاريست گروه، اولين كساني بودند كه جنازه دِد را ديدند.

اورانيموس مي گويد:

ما وقتي جنازه را ديديم كه مغز او روي زمين ريخته و خونش به ديوارها پاشيده شده بود.

هامر مي گويد:

%% «اورانيموس قسمتي از مغز او را برداشت و با فلفل و سبزي پخت و خورد! هامر اولين كسي بود كه لباس بلك متال را مد كرد:

چكمه هاي بلند، لباس جين، ژاكت هاي چرمي سياه به همراه پنتاگرامي كه به گردنبندي كه از استخوان جمجمه دِد ساخته شده بود، اولين مدل لباس گروه بلك متال بود.

بلك متال هميشه موسيقي ترسناكي بوده و حتي گروه هاي انگليسي مثل «venom» خود را به عنوان يك گروه شيطاني مطرح كرد و خود را طبق قوانين شيطان پرستي وفق دادند. وقتي كه بلك متال به نروژ رفت، تغييرات اساسي در آن شكل گرفت و جنگ عظيمي كه بر عليه مسيحيت با موسيقي متال شكل گرفت و پيوند خورد، نماد پيدا كرد. از گروه هاي ديگري كه بعد از «meyhem» به اين نهضت پيوستند مي توان به «dark throne»، «immortal»، burzum»، «marduk»» emperor» اشاره كرد كه در

ابتدا به صورت زيرزميني تشكيل شده و رشد كردند.

در همين زمان «euonymus» شركت «DSP» را شكل داد. او به نوعي رهبر اين نهضيت محسوب مي شد.

هامر در مورد او مي گويد:

«او احساسات نداشت.

ترحم نداشت و هميشه هم مي گفت كه اين نوع زندگي به رأيش لذت بخش است». اين شركت در زيرزمين همان خانه محل تمرين گروه، تشكيل شد.

اين زيرزمين مثل سياه چال هاي قديم تاريك و نمناك بود و با شمع روشن مي شد.

افراد بسياري پس از آمدن به اين مكان و خروج از آن كفن به تن مي كردند و در اوج نشئگي حاصل از مواد مخدر به خودزني با چاقو و شيشه شكسته مي پرداختند و با اسپري بر روي ديوار عبارت «666» را مي نوشتند. «Hell hammer» مردمي كه با تفنگ به خود يا ديوار شليك مي كردند و حتي كسي كه با پتك به مغز خود كوبيد، را به ياد مي آورد يا حتي اورانيموس كه يك روز آن قدر خود را با زنجير زد تا بيهوش شد.

در حدود سال 1990 بود كه بلك متال در حال پيشرفت بود و در اين زمان گروه سازش ناپذير (marduk) پايه ريزي شد و با اولين آلبوم خود يعني (em Jesus) دري جديد را بر روي بلك متال و مبارزه با مسيحيت باز كرد. «ساموس» گيتاريست بزرگي كه از اعضاي تشكيل دهنده «emperer» است و سابقه همكاري با «burzum»، «satyricon» و … را دارد مي گويد:

«ما هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح اعلام خواهيم كرد و خواهيد ديد كه چگونه اديان وايكينگ ها باز خواهد گشت». نقطه ي اشتراكي كه در بين گروه هاي آن موقع بلك متال، ديده مي شود اين بود كه همه

آنها نفرتي خاص نسبت به مسيحيت داشتند. در اين زمان آتش زدن كليساها به وسيله ي كساني كه خود را سربازان «ا و دين» مي ناميدند، شيوع پيدا كرد. از پيشگامان اين كار مي توان به «Varg vikerness» يا همان «count grishnackh» اشاره كرد. از كليساهاي معروفي كه ورگ آتش زد «fantoft» را نام مي برد كه از آثار باستاني نروژ است.

از ديگر كليساهاي معروف «Kolmen Kolen» است كه «ساموس» آن را آتش زد كه اين كليسا كليساي خانوادگي پادشاه «هارالد پنجم» بود.

ساموس در ابتدا با كمك ورگ كليساي «fantoft» را آتش و بعد از آتش زدن كليساي «Kolmen» كليساي «Skjold» را هم به آتش كشيد. او مي گويد:

«در ِ كوچكي در زير محراب كليسا وجود داشت و من هم چند گالن گازوئيل روي آن ريختم و كبريت زدم و فرار كردم.» ورگ، هم از اعضاي اصلي اين جنبش بود كه اغلب لباس هاي وايكينگ ها را مي پوشيد و در ايدئولوژي اش بسيار حساس و سخت گير در عين حال احساساتي بود (اين نكته در آهنگ هاي «بارزام» چه با كلام و چه بدون كلام كاملاً مشهود است و هميشه حتي در تندترين آهنگ هاي او نغمه اي غمناك شنيده مي شود. ) ورگ از معتقدان شديد به مبارزه با مسيحيان، از طريق آتش زدن كليسا بود.

او با بنزين كليساي «Fantoft» را آتش زد و بلافاصله به ميان آتش رفت و روي ديوار كليسا ادرار كرد. بعد از اين جريان اورانيموس ادعا كرد ورگ اين كار را براي مشهور شدن كرده و تقريباً دو ماه بعد از اين جريان بود كه ورگ، اورانيموس را كشت و به قصد توهين به دادگاه موهايش را بافت و دائماً در

دادگاه مي خنديد. نظر مشترك اعضاي بلك متال اينست كه مسيحيت در سال 995 بعد از ميلاد از سوي «Olaf tryggvason» به نروژ آمدكه با آمدنشان طلا و نقره مردم را به غارت بردند و براي اجراي قدرتشان، دين جديد را به مردم نروژ تحميل كردند و قلعه هاي پادگان ها را آتش زدند و مردم را سر دو راهي مسيح يا مرگ قرار دادند. اصلاحات مارتين لوتركينگ در سال 1537 مانند قبل آن، چنان خونين نبود، ولي به همان اندازه بي قانون بود.

لوتركينگ زبان آلماني را با نروژي مخلوط كرد. با اصلاحات لوتركينگ تجاوز و دزدي در نروژ افزاش پيدا كرد و مبلغان تبليغ مي كردند كه با مسيحي شدن به خدا نزديك مي شوند. «Trond viggo torgersson» عضو هيأت كودكان نروژ مي گويد:

«شيطان پرست ها خواهان پايان دادن به اين دورويي معنوي مردم هستند». در اين زمان نروژ بسيار ضعيف است و هر روز زندگي سخت تر مي شود «Torgersson» اميدوار است كه اين آتش، باعث بيدار شدن افكار خفته مردم شود. وقتي از اسقف «andriass artfloat» در اين زمينه سؤال مي شود با عصبانيت مي گويد:

«اين مسايل واقعاً نمي تواند دين ما را خدشه دار كند و اين قدر ضعيف هستند كه ما حتي به مبارزه با آن افكار نمي كنيم.» پرفسور «tormod engelsviken» مي گويد:

«الان در زماني شبيه قرون وسطي هستيم و اين بار پاگان ها در مقابل مسيحيان قرار گرفته اند كه هر دو طرف در عقايدشان بسيار دقيق هستند.» او اعتقاد دارد نروژي ها، ديني روحاني و واقعي مي خواهند و مي گويد:

«اين حركت و جنبش پاگان ها نوعي خون خواهي و انتقام از خشونت مسيحيان است.

شما بايد به ياد بياوريد وايكينگ ها در زمان آمدن مسيحيت ساكت بودند و به مرور

زمان از بين رفتند ولي الان نوبت نئووايكينگ است.»

«Nebelhexa» خانمي كه از اساتيد دانشگاه در نروژ بود، عضوي ديگر از اين جنبش است كه بسيار زود جادوي سياه را ياد گرفت و به يكي از اعضاي معتبر كليساي شيطان تبديل شد.

او موهايي قرمز داشت و سر انجام كليساي شيطان را ترك كرد و با ساموس به همراه گروه «emperer» در تور اروپا براي «cradle of filth» شركت داشت آشنا شد و با او ازدواج كرد. در نيمه شب سال نو همان سال ساموس «nebelhexa» از كوهي برف در نزديكي خانه شان بالا رفتند و در جايي در ميان درختان ساموس به رسم شيطان پرست ها سينه هاي «nebelhexa» را بريد و خون آن را روي برف ريخت و با هم هم قسم شدند كه تا عوض شدن دين نروژ، از مبارزه دست نكشند «nebelhexa» و «samoth» به همراه «varg» براي آتش زدن كليسايي رفتند و پس از آتش زدن آن «samoth» در ميان آتش گير كرد و «varg» او را نجات داد. «nebelhexa» در مورد ورگ مي گويد:

«او انساني استثنائيست و در همه چيز استعداد دارد و براي رسيدن به هدف همه كاري مي كند او هميشه به «samoth» مي گفت بايد تمام كليساها را آتش زد. «Faust» در امر سابق و از اعضاي تشكيل دهنده «emperor» از ديگر اشخاص معروف اين جنبش است كه به جرم كشتن يك كشيش و آتش زدن كليسا به 14 سال حبس محكوم شد.

در آگوست 1992 وقتي «faust» از پارك المپيك بازديد مي كرد، كشيشي را ديد و با او دوستانه مشغول به صحبت شد و با هم قدم زنان به ميان جنگل «faust» گردن كشيش

را با چاقو بريد و جنازه او را رها كرد و فرار كرد. دو روز بعد از اين جريان «faust» به همراه «varg» و «eurronymous» براي آتش زدن كليسايي به نزديكي همان پارك رفتند و «faust» داخل رفت و بمب دستي كه ساخته بود در محراب كار گذاشت و انجيل و كتاب دعاي مذهبي را هم روي آن گذاشت و كمي گازوئيل در نزديكي آن ريخت و با هم به سوي كوه فرار كردند تا شاهد انفجار كليسا باشند. بعد از اين واقعه بود كه «faust» دستگير و به 14 سال حبس محكوم شد.

تأثير جنبش بلك متال و ضدمسيحيت و شيطان پرستي نه تنها در نروژ بود؛ بلكه به ديگر نقاط دنيا هم كشيده شد و براي مثال، از گروه هايي كه در جهان در اين زمينه تشكيل شدند به گروه هاي «deicide»، «six feet under» و «cannibal corpse» در آمريكا، «opera IX» در ايتاليا، «Katakysm» در كانادا، مي توان اشاره كرد. موسيقي و شيطان پرستي: در بخش هاي گذشته اشاره شد كه شيطان پرستان با استفاده از ترفند موسيقي، نتوانست به نفوذ خود در اقصي نقاط جهان، تحقق بخشد.

عمده اين اقدامات در فضاي تأسيس و فعاليت گروه «متاليكا» تاكنون دنبال شده است كه به معرفي آن خواهيم پرداخت: 1. آشنايي با متاليكا: در سال 1981 يك نوازنده درام به نام «لارس الريچ» با انتشار يك آگهي فراخوان، تشكيل يك گروه هوي متال را اعلام و پس از مدتي موفق به جذب افراد مختلفي مي شود. فعاليت اين گروه ها مانند ساير گروه هاي هوي متال به صورت غيرقانوني و زيرزميني در ظاهر و در باطن با حمايت سازمان هاي جاسوسي ايالات متحده

آمريكا و رژيم صهيونيستي، با شعارهاي اجتماعي و اعتراضي، ادامه و گسترش مي يابد. اين گروه چند سال بعد توصيه هاي «بلك متال» را نيز ادامه داد و ضمن ارائه آثار مختلف، زمينه را براي شكل گيري گروه هاي بعدي، فراهم آورد. متاليكا در حقيقت ضد ارزش هايي را ارائه مي نمايد كه شامل «بازگشت به تاريكي» (محور اصلي تفكرات شيطان پرستان، بي رحمي و تجاوزات جنسي، فحاشي، هجوم و حمله به جامعه و فرهنگ عمومي آن) مي باشد.

خوانندگان اين گروه بر روي صحنه و در «كليپ»هاي خياباني، دست به خوردن و آشاميدن ميوه هاي فاسد، ادرار، مدفوع، خون و مردار نموده و از كثيف ترين گروه هاي موسيقي جهان به حساب مي آيند. همچنين گفتني است متاليكا از همجنس بازي نيز دفاع مي نمايد و آلبومي را در سالروز مرگ «كوئين»، همجنس باز به نام آمريكايي منتشر كرد. برخي آمارها حكايت از اين امر دارد كه تاكنون بيش از ده ميليون و دويست هزار كپي، از آلبوم هاي اين گروه «موسيقي شيطاني»، به فروش رسيده است.

2. دلايل استفاده از موسيقي:

الف: جاذبه هاي مجازي و حاشيه هاي موسيقي متاليكا، مانند:

«ايجاد فضا براي روابط آزاد دختران و پسران».

ب: ارزان و قابل دسترسي بودن موسيقي با توجه به ارتقاء تجهيزات فني تكثير و توزيع.

ج: كاهش سطح حساسيت يا حساسيت زدايي از طريق نفوذ به خانواده ها، شركت ها، اتومبيل هاي شخصي، رايانه هاي شخصي، بالاخره گوشي هاي تلفن همراه.

3. روند و روال: روند و روالي كه موسيقي متاليكا در گسترش مقوله ي شيطان پرستي تاكنون طي كرده است، بسيار قابل توجه مي باشند. ظهور يك خواننده ي جديد، دقيقاً به مثابه يك شيطان جديد، همواره جمع تازه اي از علايق و عواطف اقشار مختلف مردم در كشورهاي جهان را (علي الخصوص

جوانان)، به خود جلب مي كند.

نقش موسيقي متال، نقش حساس گسترش دامنه ي مخاطبين شيطان گرايي مي باشد.

از سوي ديگر با گذشت زمان خوانندگان متاليكا همه روزه بيشتر تمايلات شيطاني خود را آشكار مي نمايند و بدين سان مي توان آنها را تنها عامل تبليغ شيطان گرايي معرفي كرد.

شيطان پرستي و فراماسونري، نمادها و كتب (1)

چكيده:

اين مقاله تلاش دارد تا با معرفي نمادهاي شيطان پرستان، شخصيت هاي شيطان پرستان، فيلم ها و كتبي كه از اين فرقه در ايران برگردان شده و استفاده ابزاري از آنان و بررسي آن جلوي گسترش روز افزون اين فرقه را تا حدي بگيرد.

در ابتدا خلاصه اي از تاريخچه پيدايش كابالا و فراماسون ها ذكر شده و فلسفه گسترش آن بيان خواهد شد.

در ادامه به معرفي و بررسي نمادهاي گروه شيطان پرستان و نحوه به كارگيري آنها خواهيم پرداخت سپس زندگي نامه دو شخصيت برجسته و سرشناس اين گروه خواهد آمد. همچنين در اين مقاله به برخي از فيلم هاي ضد اخلاقي پرداخته خواهد شد و در پايان كتب مبتذل و ضالّة شيطان پرستي كه در سال هاي 1378 تا حدود 1384 در ايران ترجمه و تجديد چاپ مي شده مورد نقد و بررسي قرار خواهد گرفت.

فهرست واژگان:

فراماسون، كابالا، شيطان پرستي، شيطان، رقص شيطان، مانسون، لاوِي، مِتال

مقدمه:

«ألَم أعهَد إلَيكُم يا بَني آدَم ألّا تَعبُدُ الشّيطان إنَّه لَكُم عدوٌّ مُبينٌ و أن ِاعبُدونِي هذا صِرَاطٌ مُستَقيم» (1)

در اين مقاله تلاش شده تا به يك بررسي گزارش گونه و البته تا حدودي تحليلي راجع به فرقه اي كه دنيا با آن روبروست به نام شيطان پرستي بپردازد و شامل تاريخچه اي راجع به اين فرقه و بررسي نمادهاي شيطان پرستي و هدف آنان از گسترش اين نمادها و كتبي كه تاكنون

در ايران برگردان شده و از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مجوز چندين بار تجديد چاپ گرفته اند و محتواي آنان مي باشد.

همچنين در اين مقاله به نقد و بررسي برخي از فيلم ها و زندگي نامه دو شخصيت اصلي شيطان پرست به نام هاي مرلين مانسون و آنتوان لاوي پرداخته شده ست

اميد است خوانندگان آن به خصوص جوانان كه بيشتر از ساير اقشار جامعه در معرض خطر ابتلا به اين بيماري فكري و روحي هستند با ديدي باز به مسائلي كه روزانه با آن مواجه هستند نگاه كنند و كوركورانه به تقليد از گروه ها و فرقه هايي كه براي جوان جامعه ي ما شمشير را از رو بسته اند نپردازند. شيطان پرستي فرقه اي مستقل؟

طبق بررسي هاي انجام شده نمادهاي اين گروه و همچنين تفكرات آنان از فرقه اي گسترده تر و طيفي خاص سرچشمه مي گيرد به نام فراماسون free masion (2) حال براي اينكه راجع به فراماسونها بررسي هايي را انجام دهيم بايد به دل تاريخ برگرديم.

فتنة دجّال (3)

از زمان حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام هر پيامبري كه به رسالت مبعوث شد مردم قوم خود را از فتنه دجّال ترساند.

دجّال يكي از علائم حتمية آخرالزمان و قبل از ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) است، كه در روايات و تفاسير توضيحاتي پيرامون آن داده شده است.

دجّال طبق روايات مرديست كه يك چشم دارد - وسط پيشاني – كه مثل نور مي درخشد، همه را به خود دعوت مي كند، مي گويد منم خداي شما، از آسمان باران نازل مي كند، از زمين گياه مي روياند، الاغي دارد كه هر گام آن كيلومترهاست، درياها را مي پيمايد، از آسمان عبور مي كند، از هر موي اين الاغ نواهايي بيرون مي آيد و توصيفاتي از اين قبيل.

گفته شده

كه دجّال از زمان حضرت نوح بوده است بر خلاف ساير علائم آخرالزمان مثل خروج سفياني، سيد يماني، سيد خراساني، سيد حسني و … كه آخرالزمان به وجود مي آيند.

روايتي از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل شده كه روزي حضرت با اصحاب از مكاني عبور مي كردند مردي را به اصحاب نشان دادند به نام صاعد بن صيد و فرمودند كه اين دجّال است اما آن دجّالي كه آخرالزمان مي آيد اين مرد نيست.

با اين توصيفات مسلماً دجّال نمي تواند يك فرد باشد احتمالاً يك جريان باشد، يك تفكر، كه آن همين تفكر فراماسونري است.

بني اسرائيل و فراعين مصر

حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام دو فرزند داشتند به نام هاي - اسماعيل عَلَيْهِ السَّلَام و اسحاق عَلَيْهِ السَّلَام - اسماعيل عَلَيْهِ السَّلَام و فرزندانش به پيامبر اسلام رسيدند.

حضرت اسحاق عَلَيْهِ السَّلَام فرزندي داشتند به نام حضرت يعقوب عَلَيْهِ السَّلَام كه ايشان دوازده پسر داشتند كه يكي از آنان حضرت يوسف عَلَيْهِ السَّلَام بود كه طي جرياناتي به مصر كشيده شد و در آنجا به مقام رسيد.

حضرت يوسف عَلَيْهِ السَّلَام از زمين هاي حاصل خيز اطراف رود نيل به پدر و اطرافيانش داد.

حضرت يعقوب عَلَيْهِ السَّلَام لقبي را براي خود برگزيدند به نام اسرائيل به معناي بنده خدا (اسر به معناي عبد و ئيل به معناي الله) - طبرسي مجمع البيان - ولي در كتاب قاموس كتاب مقدس آمده:

«اسرائيل به معناي كسيست كه بر خدا مظفر گشت» (4) و فرزندان ايشان معروف شدند به بني اسرائيل.

حضرت يوسف (ع) در اواخر عمر خود به بني اسرائيل خبر داد كه بعد از من فرعون به شما بدبين شده و شما را

مورد آزار و اذيت قرار مي دهد. همين گونه هم شد و فراعين مصر يكي پس از ديگري بني اسرائيل را به استضعاف كشاندند تا زماني كه حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام به دنيا آمد و وقايعي كه در كتب تاريخي بدان اشاره شده به وقوع پيوست. كابالا (kabala) قبل از به دنيا آمدن حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام عده اي به فرعون خبر دادند كه پسري متولد خواهد شد كه تو را از تخت پادشاهي به زير خواهد كشيد. حال اين سؤال مطرح مي شود كه از كجا مطلع شده بودند؟

يك گروه زير زميني و سرّي به نام كابالا وجود داشت كه در فضاي جادوگري و پيش گويي به سر مي بردند و هدفشان حكومت كردن بر مردم و سلطه جوئيست اينان پيش گويي كردند و به فرعون خبر دادند. فرعون هم شروع به كشتن نوزادان كرد. اما به خواست خدا حضرت در دامان خود فرعون پرورش يافت.

حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام وقتي به پيامبري مبعوث شدند بني اسرائيل را نجات دادند و از رود نيل گذراندند همين كاباليست ها كه از عاقبت فرعون با خبر بودند به ظاهر به خداي موسي ايمان آورده و از رود نيل گذشتند و در راه به عده اي بت پرست برخورد كردند و گفتند:

«إجعَل لَنا إلهاً كَما لَهُم آلِهَه» (5)

و گوساله سامري را طراحي كرده و به خورد يهوديان دادند و وقتي قرار شد كه وارد بيت المقدس شوند سرپيچي كردند.

تا اينكه چهل سال در بياباني به نام «تيه» سرگردان شدند.

در اين مدت حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام تعاليمي از جمله چهره شناسي، ارتباط با شيپور و بوق كه هم اكنون همه ساله مراسم ويژه اي در اسرائيل

برگزار مي شود و مردم در بياباني جمع مي شوند و با شيپور به يكديگر پيام مي دهند. در همين ايام بود كه حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام از دنيا رفتند. كاباليست ها و يهودياني كه به ظاهر ايمان آورده بودند پس از حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام با توجه به تعاليمي كه از ايشان آموخته بودند و از قبل هم كه به كار جادوگري و پيش گويي مشغول بودند ادّعا كردند كه مي توانند اداره خلقت را بر عهده بگيرند و دستان خدا در مقابل آنها بسته است «وَ قالَتِ اليَهودُ يَدُ اللهِ مَغلولَه» (6).

در راستاي همين برنامه هايي كه ايشان براي اداره خلقت داشتند پيامبران زيادي بر بني اسرائيل نازل شدند تا آنها را از اين كار بر حذر بدارند. يكي از مهمترين ايشان حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام بود.

عيسي عَلَيْهِ السَّلَام كتابي آوردند به نام انجيل كه در لغت به معناي بشارت است و منظور بشارت به پيامبري حضرت خاتم (ص) است.

اما اين اتّفاق پيش نيامد و اقداماتي انجام دادند كه حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام به خواست خدا به آسمان رفت و انجيل عيسي به شدت مورد تحريف قرار گرفت و تبديل شد به بشارت به خود حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام نه پيامبر آخرالزمان. شائول و تحريف انجيل

در آن زمان فردي يهودي زندگي مي كرد به نام شائول كه به شدت مسيحي كش بود و مسيحيان را از بين مي برد.

روزي وارد شهري كه اهالي آن مسيحي بودند شد مسيحيان با ديدن وي پا به فرار گذاشتند ولي او به كليسايي در آن شهر رفت و مشغول عبادت شد وقتي از او علت را جويا شدند گفت در راه مسيح بر من نازل

شد گفت كه از كشتن ياران من دست بردار و تبليغ دين من را بكن. به همين جهت مسيحي شد و حتي نام خود را به «پولِس» تغيير داد. كه هم اكنون در ميان مسيحيان بسيار مقدس مي باشد تا جايي كه برخي نام «پل» را به عنوان پسوند قرار مي دهند مانند «پاپژان پل. «پلوس به شدت شروع به تحريف در انجيل نمود. عده اي متوجه شدند اما از بين رفتند مانند «برنابا» كه انجيل برنابا نيز وجود دارد كه در آن نام پيامبر اسلام و حتي جانشين ايشان حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام به صراحت بيان شده است.

اسلام و يهوديان

در زمان پيش از ولادت حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يهوديان و كاباليست ها كه ويژگي هاي پيامبر را در تورات و انجيل مشاهده كرده بودند به جزيره العرب كوچ كردن تا پيامبر آخرالزمان را شناسايي كرده و او را از بين ببرند. لذا پدر حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عبدالله را شناسايي كردند و پيش از ولادت حضرت او را به قتل رساندند و خود حضرت نيز مدت پنج سال در بيابان به دايه ي خود حليمه خاتون سپرده شد و پس از اين مدت كه پيامبر را شناسايي كردند به دليل حمايت پدر بزرگ و عموي ايشان نتوانستند آسيبي به ايشان برسانند.

ايشان نمي خواستند اجازه دهند كه بيت المقدس توسط اسلام فتح شود به همين منظور با پيامبر اسلام مخالفت مي كردند.

حاكميت كليسا و انزواي يهوديان

در زمان قرون وسطي و پيش از انقلاب صنعتي اروپا كه كليسا بر مردم حكومت مي كرد يهوديان به شدت مورد آزار مسيحيان قرار مي گرفتند و حتي در جنگ هايي

كه معروف شد به جنگ هاي صليبي بسياري از يهوديان را به اجبار مسيحي مي كردند و دينشان از آنها مي گرفتند. تنها كشوري كه توانست مقاومت كند اسكاتلند بود كه اولين لژ فراماسونري را تشكيل دادند. تا زماني كه رنسانس يا انقلاب صنعتي اروپا رخ داد و از قدرت كليسا كاسته شد و زمينه براي رشد و فعاليت يهوديان و به اصطلاح انتقام گيري فراهم شد.

در همين زمان بود كه يهوديان شروع به فعاليت كردند و كم كم لژهاي ديگري در اروپا شكل گرفت. فراماسون (free masion)

ماسون (masion) در لغت به معناي بنّاست و فري (free) به معناي آزاد و فراماسون يعني بنّاي آزاد.

فراماسون به كساني گفته مي شد كه معماري خلقت و معماري تفكر را از ديدگاه خود مي دانستند. البته لازم به ذكر است كه بنّاهاي توانمندي بودند.

به عنوان نمونه اهرام ثلاثة مصر (كه از عجائب هفتگانه به شمار مي رود) ساخته ي دست فراماسون هاست.

فراماسون ها فعاليت هاي خود را در سطح اروپا ادامه دادند تا زماني كه» كريستف كلمپ» امريكا را كشف كرد. در اين زمان فراماسون ها به اين قاره كوچ كردند و سنگ بناي امريكا را آن گونه كه خود مي خواستند ساختند. لذا نيويورك (كه در همين مقاله به آن اشاره مي شود ) ساختار هندسي ماسوني دارد و بسياري از نمادهاي فراماسون ها در اين شهر كه پايتخت اقتصادي ايالات متحده امريكاست وجود دارد.

معرّفي نمادهاي شيطان پرستي

فراماسون ها براي اينكه تفكر دينداران جهان را به ابتذال بكشانند شيطان پرستي را ابداع كرده و به شدت به تبليغ و گسترش آن مي پردازند. در اين قسمت به معرفي تعدادي از نمادها، لوگوها و آرم هاي شيطان پرستي و گروه هاي مرتبط با آن مي پردازيم.

پرگار و

گونيا

اين شكل نماد اصلي فراماسون ها مي باشد كه در آن پرگار و گونياي بر عكس كه علامت بنّاييست وجود دارد. حرف G كه در وسط اين آرم نوشته شده مخفف كلمه (Goat) به معناي «بز» مي باشد.

كه پيرامون آن نيز توضيحاتي خواهيم داد.

إن شاء الله

در اين عكس نماد پرگار و گونياي بر عكس را مشاهده مي كنيم كه در موارد مختلف از جمله آرم پليس كانادا به كار برده مي شود. اين نماد در موارد ديگري مانند ميادين اصلي شهر در كشورهاي اروپايي و آمريكاي شمالي استفاده مي شود. بز بافومت (Bophomet)

اين شكل مربوط به يكي ديگر از نمادهاي شيطان پرستيست؛ به نام «ستاره پنتاگرام» كه در وسط آن سر بز يا همان (Goat) را ملاحظه مي كنيد. در اين شكل چهار عنصر آب (كه در وسط شكم آن شكل ماهي و نماد آب است مشخص مي باشد )، خاك (كه در زير پاي بافومت قرار دارد )، آتش (كه در مشعل فروزان روي سر بز مي باشد ) و باد (كه از وجود ماه و خطوط اطراف آن معلوم مي شود ) و دو جنسه بودن اين بز كه داراي يك بازوي مردانه و يك بازوي زنانه و قسمت هاي ديگر بدن وي كه نشان از تقابل و آميزش جنسي مي باشد از بارزترين ويژگي هاي بز بافومت مي باشد.

در عقيده شيطان پرستان «بز بافومت» نماد شيطان و قدرت تاريكي هاست كه سر آن در يك ستاره پنج پر (inverted pentagram (7)) گنجانده شده است.

كه ستاره معروف پنتاگرام كه رأس آن روبه بالاست نماد اين چهار عنصر و راس آن نماد روح انساني و معنويت آن است كه شيطان پرستان با وارونه كردن آن روح را زير

پا قرار داده اند.

كليد آنخ (Ankh)

همان طور كه گفتيم اهرام ثلاثه مصر از جمله افتخارات فراماسون هاست.

به همين دليل است كه نمادهاي مصر باستان در اين فرقه به وفور يافت مي شود.

نمادي كه در شكل بالا ملاحظه مي كنيد كليد ( آنخ) مي باشد كه در زمان مصر باستان در دست كاهنان معابد بوده است.

كليد آنخ نماد حيات و سرچشمه مي گيرد به نام فراماسون جاودانگي مي باشد كه هم اكنون در فرقه اي به نام «فمنيسم» از جمله فرقه هاي فراماسونري استفاده مي شود. آنان زن را نماد حيات و جاودانگي مي دانند به همين دليل از اين نماد استفاده مي كنند.

در شيطان پرستي Ankh نماد و سمبل شهوت و سكس مي باشد (8).

ضد مسيح (Anti Christ)

در شكل بالا كه ستاره پنتاگرام در وسط ديده مي شود خصومت شيطان پرستان با مسيحيت آشكار مي شود.

از ديگر علامت هاي شيطان پرستان آنتي كريست (Anti Christ) به معناي ضد مسيح كه به صورت صليب بر عكس مي باشد.

شيطان پرستان با اينكه در واقع در مقابل تمام اديان ايستاده اند اما خصومت و دشمني خاصي با مسيحيان دارند (9) به همين علت علائم و نمادهاي آنان را مورد استهزاء قرار مي دهند. در ادامه اين دشمني بيش از پيش مشخص مي شود.

(x) نماد كابالا

يكي ديگر از مهمترين نمادهاي كاباليست ها و شيطان پرستان (X) كه امروزه متأسفانه در ايران به عنوان بوگير اتومبيل به وفور استفاده مي شود. دست شاخدار (Cornuto)

علامت دست شاخ دار (Cornuto) نماد ارادت به شيطان (بز) است كه شيطان پرستان از آن در مراسم مختلف براي نشان دادن هويت خود استفاده مي كنند.

اين علامت را بعداً بيشتر خواهيد ديد؛ كه شخصيت هاي مختلفي از آن براي نشان دادن هويت اصلي خود استفاده مي كنند.

از اين نماد در گروه

موسيقي هوي متال نيز استفاده مي شود. هرج و مرج (Anarchy)

اين نماد عمدتاً مورد استفاده گروه هاي هوي متال است كه از جمله نماد هاي فراماسونري مي باشد.

حرف «A» مخفف كلمه «Anarchy» به معناي هرج و مرج و نابساماني است و به اين گروه آنارشيسم اطلاق مي شود اين نماد به معناي از بين بردن تمام قوانين است «هرچه تخريب كننده است، تو انجام بده»

در شيطان پرستي همه چيز آزاد است.

هر نوع لباس، تفكر و عملي آزاد است و هيچ چيزي انسان را از خوي حيوانيت و مست دنيا باز نمي دارد. لذا مي بينيم كه شيطان پرستان خواهان بي نظمي، قتل انسان به عنوان قرباني و حتي خودكشي (كه كمال افتخار براي يك شيطان پرست مي باشد ) هستند.

چشم شيطان (Eye of satan)

اين نماد به معناي چشم شيطان «نظارت و اقتدار» كمتر شناخته شده است.

فراماسون ها از اين نماد زياد استفاده مي كنند.

از ديگر نام هاي آن چشم همه بين (All seeing eye) مي باشد كه در طراحي دلار نيز به كار رفته است.

كه اگر دقت شود تك چشم چپ مي باشد كه در مورد دجال در روايات نيز آمده است (10)

صليب شكسته يا چرخش خورشيد (or sun wheel swastika)

چرخش خورشيد يك نماد باستاني است كه در برخي فرهنگ هاي ديني همچون كتيبه هاي برجاي مانده از بودايي ها مقبره هاي يوناني ديده شده است.

اين نماد بعد ها توسط هيتلر به كار رفت، لكن برخي با هدف به سخره گرفتن مسيحيت اين سمبل را وارد شيطان پرستي كردند.

سر بز (Goat Head)

بز شاخدار، بز مندس mendes) همان ba'al بعل يا اُسيروس، خداي باروري مصر باستان) بافومت، ( خداي جادوscapegoat، (بز طليعه يا قرباني). اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي به سخره گرفتن مسيح

است زيرا گفته مي شود كه مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد و خود را براي نجات بشر فداء نمود. چشمي در حال نگاه به همه جا (چشم همه بين (All seeing Eye

شيطان پرستان اعتقاد دارند چشم در بالاي هرم چشم شيطان است كه بر همه جا نظارت و اشراف دارد اين علامت در پيشگويي، جادوگري و كنترل هاي مخصوص جادوگري مورد استفاده قرار مي گيرد.

آنها معتقدند اين چشم لوسيفر شيطان است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد بر تمام دارايي ها حكومت مي كند.

كافيست به دلار، پول رايج آمريكا نگاهي بيندازيد. اين علامت اساس نظم و ساختار نوين جهاني است (novus ordo skolorum) كه در شكل صفحة بعد به زبان لاتين مشخص است.

كه ترجمه آن به انگليسي (New order of the Ages) مي شود. كه در شكل پايين صفحه به آن اشاره شده است ضد عدالت (Anti justice)

از ديگر نمادهاي شيطان پرستي آنتي جاستيك (Anti justice) به معناي ضد عدالت اين تبر رو به بالا به معناي عدالت و رو به پايين ضد عدالت است.

شيطان پرستان براي نشان دادن مخالفت خود با عدالت اجتماعي از هيچ فعاليتي مضايقه نمي كنند.

اعداد ماسوني

در فرهنگ فراماسونري همانند ديگر مذاهب اعدادي خاص جنبه تقدس به خود گرفته و بيانگر عقايد و تفكرات ماسوني و گاهي مخالفت با ساير اديان مي باشد.

عدد 13

عدد سيزده در برخي از اديان از جمله مسيحيت از اعداد نحس و شوم تلقي مي شود، مسيحيان كمتر از اين عدد استفاده مي كنند.

تا جايي كه در ساختمان هاي خود به جاي طبقه سيزده عدد 1+12 استفاده مي كنند.

لكن اين عدد براي شيطان پرستان و ماسون ها عددي مقدس است.

اين نماد در طرح يك دلاري

به كار رفته است، كه در آن 13 شاخه زيتون در پاي چپ، 13 تير در پاي راست، 13 ستاره پنتاگرام در بالاي سر كه مجموعاً ستاره هگزاگرام را تشكيل مي دهند و 13 خط سفيد و قرمز بين دو بال عقاب كه در پرچم امريكا نيز به كار رفته است قابل مشاهده مي باشد.

همچنين هرمي كه در سمت راست تصوير قابل مشاهده است نيز داراي 13 طبقه مي باشد.

كه اگر نماد پرگار و گونياي بر عكس را روي اين شكل پياده كنيم حروفي كه در دور حرم جدا خواهد شد كلمه mason را تشكيل خواهند داد.

عدد 33

از ديگر اعداد مقدس فراماسون ها عدد 33 مي باشد كه فراماسونرهاي اعظم داراي اين درجه خواهند شد.

ساخت يك دلاري و طراحي نمادهاي آن حدود شش سال به طول انجاميده است.

جرج واشنگتن (Washington) اولين رئيس جمهور امريكا و فراماسونر اعظم مي باشد كه داراي درجه 33 است و عكس وي در طرح يك دلاري به كار رفته است.

كاخ سفيد

تصوير روبرو نقشه هوايي شهر نيويورك را مشخص مي كند.

در اين عكس اگر خطي مطابق شكل از ساختمان پنتاگون (وزارت دفاع امريكا) كه در پايين شكل مشخص است به كاخ سفيد (White house) محل تلاقي دو خط رسم و از آن به يكي از اصلي ترين ساختمان هاي ماسوني به نام جفرسون كشيده شود زاويه اي كه از اين دو خط حاصل مي شود 33 درجه مي باشد.

نكته ديگري كه در اين تصوير وجود دارد ساختمان كاخ سفيد است كه با چهار ميدان اطراف خود ستاره پنتاگرام را تشكيل مي دهند.

سازمان ملل

شكل روبرو آرم سازمان ملل را نشان مي دهد كه در آن سيزده پر زيتون در دو طرف كره زمين قرار دارد

و همچنين خطوطي كه كره زمين را به 33 قسمت تقسيم كرده است نمايانگر عدد 33 مي باشد.

(جان اف كندي) تنها رئيس جمهور ضد ماسون ايالات متحده بود كه در زمان رياست جمهوريش در شهر دالاس ترور شد.

در شكل شهر دالاس نشان داده شده است كه نزديك مدار 33 درجه مي باشد.

صحراي هرمجدون يا آرماگدون كه در اسرائيل قرار دارد و به اعتقاد يهيود آخرالزمان، منجي يهود در اين صحرا ظهور مي كند؛ نيز نزديك مدار 33 درجه مي باشد.

جنگ 33 روزه ي لبنان كه در روز سي ام آتش بس اعلام شد ولي بي هيچ دليلي تا روز سي و سوم ادامه پيدا كرد نيز در نزديكي مدار 33 درجه رخ داد.

همچنين عمليات صحراي طبس و بمب اتمي امريكا در ناكازاكي نيز در نزديكي همين مدار صورت گرفت.

عدد 666

از ديگر اعداد معروف شيطان پرستان عدد 666 مي باشد، به عقيده آنان در ششصد و شصت و ششمين روز از خلقت حضرت آدم شيطان او را از بهشت راند. از اين عدد به عدد وحش ياد مي شود كه نمايانگر شيطان است.

666 سمبليست كه به عنوان شماره تلفن شيطان از سوي گروه هاي هِوي متال، وارد ايران اسلامي شده است اما در حقيقت علامت انسان و نشانه جانور در ميان شيطان پرستان تلقي مي شود. از سال ها پيش تا كنون اين عدد با اشكال مختلف روي ديوار شهرهاي بزرگ نقش بسته است.

برخي معتقدند اين نماد هم بهانه ايست براي گسترش نمادهاي اين افراد.

حرفF ششمين حرف از حروف الفباي انگليسيست كه با كنار هم قرار گرفتن 3 F عدد 666 پديد مي آيد. در برخي از باركدها دو خط در اول وسط و آخر باركد همانند شكل

بزرگتر از ساير خطوط مشخص است كه نماد عدد 666 مي باشد.

شخصيت هاي شيطاني

مرلين مانسون (Marlyn Manson)

مرلين مانسون نام مستعار «برايان وارنر» متولد 1969 ميلادي از يك خانواده فقير و سطح پايين فرهنگي در منطقه كانتون اوهايو امريكا مي باشد.

دوران كودكي وي با آرزوهاي دست نيافتني و همه سختي هايش به پايان رسيد. برايان مدت 11 سال در يك مدرسه مسيحي تحصيل كرده و در سن 18 سالگي ضمن نقل مكان به منطقه تامپاباي فلوريدا به شغل روزنامه نگاري روي آورد.

وارنر در طول اين مدت مطالب ضعيفي را با قلم خود در نقد اشعار موسيقي هاي مبتذل «متال» و «راك» به رشته تحرير در مي آورد

گروهي از همراهان وي را منتقد متاليكا معرفي مي كنند.

اما آنچه قاطعانه مي توان درباره دوران جواني اين شيطان مدرن گفت اينست كه سال هاي جواني وارنر سال هاي آشنايي وي با فضاي مسموم گروه هاي شيطان پرستي و اقمار آن نظير گروه هاي متاليكا، هيپي و … است.

به هر حال وي پس از آشنايي به «اسكات ميچل» گيتاريست فعال در برخي از گروه هاي كوچك و نه چندان حرفه اي راك، گروه متاليكاي خود را تشكيل مي دهد.

وي در اين سال ها نام مرلين منسون را با تركيب دو نفر ديگر بر خود برگزيد. نام مرلين را از بازيگر زن هاليوودي «مرلين مانرو» كه شهرت به فساد و بازي در فيلم هاي غير اخلاقي داشت و از ظاهر زيبايي برخوردار بود و منسون را از كشيش ناراضي فرقه گرا و قاتل حرفه اي به نام چارلز منسون بر مي گزيند. پس از انتخاب جسورانه گروه منسون در انتخاب رنگبندي صحنه، نوع اجرا، گستاخي در استفاده از الفاظ ركيك و ترويج فحشا در آثار ايشان با شركت فعال موسيقي به

نام «تايتينگ ريكورد زليپل» در امريكا آشنا مي شود و زمينه هاي گرايش بيشتر شيطان مدرن به وحشي گري در صحنه هاي اجرا از جمله پاره كردن انجيل و پرتاب آن به سمت مردم و خوردن مدفوع و هر كاري كه حتي از حيوان هم ساخته نيست را فراهم آورد؛ و از وي يك چهره معروف و سوپر ميليونر ساخت. اين اقدامات او را از جايگاه يك مطرب محلي در فلوريدا، خارج و به يك چهره ملي در امريكا تبديل ساخت.

عقايد هيچ عقيده ثابتي را نمي توان به منسون نسبت داد، او مظهر لاقيدي و بي عقيدگي محض است و آنجا كه پاي عقيده به ميان كشيده مي شود آن عقيده به شيطان و بزرگي اين موجود رانده شده ختم مي شود لكن از آنجا كه انسانهاي بي عقيده و مكاتب بي عقيده بايد در پي انجام اعمال خود به فلسفه بافي بپردازند تا مرموزتر جلوه كنند، او نيز فلسفه بافي هايي را طرح مي نمايد به عبارتي %%فلسفه بافي به كمك مشتري داشتن و ماندگاري مشتريان به كمك او آمده است.

در مرحله بعد القاي مفاسد فكري و عقيدتي در دستور كار وي قرار دارد كه در صدر آن همان بي عقيدگي است.

بي عقيدگي كه در پلوراليسم يا نسبت گرايي نيز رخ مي نمايد امروزه شاخصه زيربناي بسياري از مكاتب فكري است، منسون مصداق نسبيت گراييست

چشم چپ مانسون اولين نماديست كه از آن به عنوان (Look marlin manson) ياد مي شود. اين چشم با لنز روشني از چشم ديگر وي متمايز است.

اغلب تصاوير منتشر شده از منسون به گونه اي تهيه مي شود كه اين چشم به صورت واضح در آن مشخص باشد.

وي در هر اجرايش با گريم و چهره اي متفاوت روي صحنه ظاهر

مي شود و همين موضوع باعث جلب توجه طرفداران وي گشته است.

از ديگر مشخصه هاي مرلين مي توان به عدد 69 روي سينه اش اشاره كرد كه نشان از سال تولد منسون دارد. او با اين كار سال تولد خود را تحولي در بشريت و سال مهمي قلمداد مي نمود. اين فرد همچنين برخي از نمادهاي جديد را در شيطان پرستي ابداع كرده و برخي را دستخوش تغيير و تحولاتي نموده است (11)

آنتوان لاوي

آنتوان شزاندر لاوِيْ (Anton Szandor LaVey) معروف به دكتر لاوي، مؤسس و كاهن اعظم كليساي شيطان. نويسنده كتاب انجيل شيطاني و بنيانگذار شيطان پرستي فلسفيست.

وي در 11 آوريل سال 1930 در شهر شيكاگو ايالت ايلي نويز متولد شد.

سپس به سافرانسيسكو نقل مكان كرد و بيشتر دوران رشد وي در همان جا سپري شد.

پس از رها كردن دبيرستان و فرار از خانه در 17 سالگي ابتدا به سيرك پيوست و بعد به نوازندگي روي آورد و در سال 1950 به عنوان عكاس در دايره جنايي پليس است خدام شد.

در سال 1952 با شخصي به نام كارول لنسينگ ازدواج كرد. نتيجه اين ازدواج دختر اول او كلارا لاوي بود.

ازدواج آنها پس از شيفتگي آنتوان به داين هگارتي در سال 1960 منجر به طلاق شد.

داين و آنتوان هرگز با يكديگر ازدواج نكردند ولي ثمره اين رابطه دختر دوم لاوي به نام زنا لاوي بود.

لاوي كه در سانفرانسيسكو از محبوبيت خاصي برخوردار بود، شبهاي جمعه به ارائه سخنراني هاي سري كه آنها را دايره اسرارآميز ناميده بود پرداخت. يكي از اعضاي همين حلقه به وي پيشنهاد تأسيس آيين جديد را داد.

در 30 آوريل 1966 در حالي كه سر خود را به عنوان

آيين جديد تراشيده بود، بنيان گذاري كليساي شيطان (church of satan) را اعلام كرد. همچنين اين سال را به عنوان سال اول عهد شيطان (anno Satan) ناميد. چندي بعد با انتشار انجيل شيطان در سال 1969 به اظهار تعاليم كليساي شيطان پرداخت و اظهار داشت كه شيطان فرمانرواي زمين است.

از جمله ديگر كتاب هاي لاوي مي توان به آيين پرستش شيطان و دفتر يادداشت شيطان اشاره كرد.

پس از جدايي هگارتي از لاوي در اواسط سال 1980 آخرين همراه لاوي، بلانچ بارتون بود كه نتيجه اين همراهي تنها پسر لاوي به نام سيتن سركيس كرنكي لاوي (12) شد.

وي در 29 اكتبر 1997 در بيمارستان سنت ماري شهر سانفرانسيسكو بر اثر تورّم ريه درگذشت. در تدفين شيطاني لاوي كه به صورت مخفي انجام شد، جسدش سوزانده و خاكستر آن به اين عقيده كه وي داراي قدرت شيطان است بين وارثانش تقسيم شد (13)

***********

پي نوشتها:

يس 60 - 61 بنّاي آزاد ضد مسيح ر. ك برگزيده تفسير نمونه ج 1 ص 67 اعراف 138 مائده 64 ستارة واژگون (شيطان پرستان جنبه ي معنوي انسان را زير پا مي گذارند

محمد زارعان / تهاجم فرهنگي و اصناف ص 18

ستاد احياء امربه معروف شهرستان اصفهان

علت اين خصومت به جريان جنگ هاي صليبي بر مي گردد كه حاكميت كليسا بر مردم موجب انزجار آنان مي گشت

محمد زارعان / تهاجم فرهنگي و اصناف ص 19

ستاد احياء امربه معروف شهرستان اصفهان

محمد زارعان / تهاجم فرهنگي و اصناف ص 8

ستاد احياء امر به معروف شهرستان اصفهان

Satan Xerxes Carnaki Lavey

حميد رضا مظاهري سيف / شيطان پرستي موجي در حال يا طرحي براي آينده ص 12 / موسسه مطالعات فرهنگي طلوع

نويسنده: امين شمگاني

منبع:

برگرفته از سايت اختصاصي

راسخون

http://www. rasekhoon. net / article / show - 87679. aspx

شيطان پرستي و فراماسونري، نمادها و كتب (2)

فيلم هاي شيطاني در ادامه توضيحي پيرامون فيلم هايي كه امروزه ضد ايران و اسلام ساخته مي شود مي پردازيم.

اسپايدر من

شخصيت مرد عنكبوتي يك شخصيت منجي و مثبت است كه مردم را نجات مي دهد و در بسياري از موارد به كمك مردم مي شتابد. نكته اي كه در اين فيلم (به خصوص در قسمت اوّل حائز اهميت است اين بود كه مرد عنكبوتي وقتي خواست تارها را از دست خود خارج كند دست خود را به حالت هاي مختلف در آورد و وقتي دست خود را به شكل روبرو (Cornuto) در آورد آن قدرت جادويي از دستش خارج شد.

فيلم 300

فيلم 300 كه نه تنها يك فيلم ضد ايراني بلكه فيلمي ضد اسلامي بود.

شكل روبرو يكي از سكانس هاي اين فيلم را نشان مي دهد. در اين سكانس يكي از جوانان لشكر اسپارتاكوس رو به پدر خود در حال لبخند زدن مي باشد كه ناگهان سواركاري سفيدپوش با اسبي سفيد از ميان گرد و غبار ظاهر شد، سر اين جوان را از بدنش جدا كرد و بعد ناپديد شد كه صد در صد تفكر مهدويت را مورد هجوم قرار مي دهد. چرا كه در اين فيلم سواران و نظاميان ايراني سياه پوش بوده و پرچم هاي مشكي در دست داشتند كه نشان از پرچم هاي خراسان دارد.

سنگسار ثريا (stoning of soraya)

فيلم سنگسار كه در اين فيلم تمام مباني اسلام و روحانيت مورد هجوم يك طرفانه دشمن قرار مي گيرد.

در اين فيلم زني بي گناه با تهمت شوهر خود سنگسار مي شود. اين فيلم در فضاي روستاي كوهپايه ساخته شده و بازيگران آن به زبان فارسي صحبت مي كنند و مردي كه

به خاطر هوسراني و ازدواج با ديگري كاري مي كند كه همسرش ثريا به دست پدر و فرزندان خود سنگسار گردد و نهايت جرم و بي رحمي اسلام را به رخ بيننده مي كشاند.

هري پاتر

فيلم هري پاتر كه در فضاي كاباليستي و جادوگري به سر مي برد نيز يكي از فيلم هايي بود كه در آن در برخي از بخش ها آرمان هاي اسلام را مورد هجوم قرار مي دهد. در اين فيلم يك شخصيت منفي جادوگر وجود داشت كه بر سر خود دستاري شبيه عمامه روحانيون پيچيده بود كه در پايان فيلم با برداشتن آن صورت شيطان در پشت سرش ظاهر گرديد.

- يكي از زمينه هاي به تصوير كشيدن شيطان در رسانه هاي غربي و به ويژه هاليوود را بايد در قرائت هاي جديد از كتاب مقدس و به ويژه بخش استعاري و غامض مكاشفات يوحنا جستجو كرد آنجا كه مي گويد «… فرشته اي را ديدم كه از آسمان پايين آمد … او اژدها (شيطان) را گرفت و به زنجير كشيد و براي مدت هزار سال به چاه بي انتها افكند … پس از پايان هزار سال، شيطان از زندان آزاد خواهد شد …» (14)

همين موضوع مورد توجه اربابان رسانه اي قرار گرفت و در پايان هزاره دوم و اوايل هزاره سوم محصولات فراواني وارد بازار رسانه اي و به ويژه سينمايي شد آثاري همچون: بچه رزماري، طالع نحس، جن گير، كنستانتين، پايان روزها، دروازه نهم و حتي فيلمي همچون «ون هلسينگ» و يا «دراكولا ساخته ي برام استوكر» و …

معرّفي كتب شيطاني - 1 قوم محزون گروه سپوترا

گزيده ترانه هاي كاوالرا كيسر

Kavalara - Keyser

برگردان: فردين صيّادي

نشر «مس»

موسيقي با طعم سياست

در تعريف موسيقي متال مي توان نوشت:

«صداي اتصال سيستم هاي برق فشار قوي

به اضافه صداي ضجّه كرگدني زخمي به اضافه صداي كشيده شدن ميخ آهني بر شيشه و كشيدن ناخن روي تخته سياه با معجوني از صداي اتومبيل هاي فرمول يك و اصوات ناهنجار ديگر مساويست با موسيقي متال اگر «سياست» را هم به اين معجون اضافه كنيد كمي با گروه «سپوترا» آشنا شده ايد.»

«سپوترا» يك گروه برزيليست كه بعد از گذراندن يك دوره كوتاه در عرصه موسيقي كلاسيك به عرصه موزيك متال پا گذاشت و هم اكنون از معروف ترين گروه هاي معترضيست كه با سبك هوي متال به فعاليت خود ادامه مي دهد.

به عبارت ديگر «سپوترا» هيچ روزنه اميدي را قبول ندارد و به شدت معتقد است كه دنيا با گام هاي شتابان به سوي فساد و نابودي پيش مي تازد و نجات دهنده در گور، خفته است.

نشريه «لايف تايم» (Life time) در مورد اين گروه مي نويسد:

«پخش كليپ هاي اين گروه در هجده كشور دنيا به كلي ممنوع است و بسياري از اهالي موسيقي نظير «مارك نافلر» و «گري مور» اعتقاد دارند كه «سپوترا» آفت موسيقي معاصر به حساب مي آيد.» طي سالهاي گذشته انتشار مجموعه ترانه هاي گروه «سپوترا» در ايران موج اعتراضي را برانگيخت كه پيش از آن در كشورهايي نظير «لهستان» و «كره ي جنوبي» نيز شاهد آن بوديم. بدون اغراق بايد نوشت خطر انتشار اين ترانه ها آن هم در اين سطح وسيع از توزيع هزاران كيلوگرم مواد مخدر و توهم زا بيشتر است.

در بررسي عملكرد اين گروه مي توان نوشت كه آنان غير از پرخاشگري و تقويت روحيه پرخاشگري در بين جوانان، چيزي در چنته ندارند و حتي در كشور خود نيز در نگاه اهل فرهنگ، گروه منفوري به حساب مي آيند.

از سوي ديگر، در

حالي كه «فرزين صيادي» مترجم ترانه هاي اين گروه كه مجموعه را با نام «قوم محزون» توسط انتشارات «مس» روانه بازار كرده است در مقدمه كتاب سعي مي كند اين گروه را «ضدجنگ» معرفي كند، اما ترانه هاي ترجمه شده از نكته ديگري حكايت دارد.

اجازه بده بكشمت!

به جرأت مي توان نوشت كه در تمام ترانه هاي گروه «سپوترا» كه سروده هاي «كاوالرا» و «كيسر» است هيچ كلمه مثبتي را نمي توان پيدا كرد و البته اگر يافت شود بدون معني منفي استفاده شده است!

در آلبوم «ويرانه دِدمنشانه» تنها در 4 ترانه 8 بار از واژة «نفرت»، 4 بار از واژة «مرگ»، 11 بار از واژة «شيطان»، 8 بار از واژة «جنگ» و 8 بار از واژة «وحشت» استفاده شده است كه از عمق فاجعه خبر مي دهد. البته به اين آمار بايد 14 مورد عيسي و كليسا و صليب را نيز اضافه كنيد:

«… متولد مي شود از دوزخ قدرت برتر شيطان تا ويران كنند محراب كليسا را و كشتار كند آنان را كه مسيحي متولد مي شوند.» (15)

صدور مجوز انتشار اين ترانه از سوي مسؤولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بسيار قابل تامل است.

زيرا هر عقل سليمي در مي يابد كه اين ترانه، رسالتي جز زير سؤال بردن مذهب ندارد و شأن الوهيت را نيز تا حد مبارزه با فرشته پايين مي آورد.

به اين چند سطر توجه كنيد:

«… رژه بر فراز غبار براي انتقام از سال هايي كه گرفتار دوزخ بودم آنجا كه عيسي مسيح مصائب خود را تحمل كرد …» (16)

به نظر مي رسد كساني كه مجوز «قوم محزون» را صادر كرده اند يا معناي دوزخ را نمي دانند و يا خبر ندارند كه عيسي مسيح از فرستادگان خداوند

است!

در بخش ديگري آمده است:

«… بر صليب آويخته عيسي را امپراتوري روم نيرويي ددمنش خدايانت را قرباني كرده است … بر صليب آويخته، به قتل رسيده، مدنون گرديده مسيح قرباني شد به زانو افتاد … مسيح تباه شده و ميخكوب بر صليب …» (17)

جاي ترديد نيست كه تمامي اين جملات در تضاد با مذاهب است و انتشار آن در يك كشور اسلامي به دور از تدبير است.

متأسفانه در چنين مواقعي «ترجمه «دستاويز مناسبي براي اجراي نقشه هاي شوم معانداني است كه با ناجوانمردي بر مذهب و اخلاق يك ملّت مي تازند.

شبهه افكني عليه معاد:

سپوترا هيچ اعتقادي به دنياي پس از مرگ ندارد. البته اين براي گروه هاي موسيقي با مليت آمريكاي جنوبي دور از انتظار نيست اما آنچه عجيب به نظر مي رسد اصرار بيش از حد «سپوترا» براي تمسخر «معاد» و مهم تر از آن اصرار غيرقابل توجيه مترجم كتاب «قوم محزون» براي ترجمه سطر به سطر اين سطور كفرآلود است!

به اين اشعار توجه كنيد:

… بهشت در آتش است آتشي از اعماق دوزخ كه كلماتي از نفرت بر جاي مي گذارد … زندگي گذشته تو نفرت انگيز بود سرنوشت امروز تو همانا عذاب كسي ديگر است …» (18)

به ياد بياوريم اين آية شريفه را كه: ( هيچكس به گناه ديگري، عذاب نمي شود ) (19)

نقطه پايان

اگر شيشه هاي باجه تلفني شكست يا پليسي در خيابان كتك خورد، غير از قضا و قدر «سپوترا» را هم كمي مقصر بدانيم! ترجمه اين كتاب به متن وفادار نيست و گاه غلطهاي فاحشي ديده مي شود كه واقعاً شگفت انگيز است.

همچنين مترجم كوشيده تا به نوعي در مقدمه كتاب «سپوترا» را از جرائم تبرئه كند.

2 - نا

بخشود ه (متاليكا) گروه متاليكا

اشعار جيمز هتفيلد

James hetfeild

ترجمه: سيد حبيب گوهري راد

انتشارات دژ

سبك: متال، هوي متال، بلك متال، راك

«در مغزهاي ما فقط حس كشتن شعله مي كشد سعي كن فرار كني چرا كه تو همان كسي هستي كه ما پيدا خواهيم كرد»»

متاليكا» متال نيست

«… متال، هرزه، شهواني و غير انساني است.

متال و متاليكا غير از گوش آزاري و توليد نفرت كاري ندارند. بايد همه آنها را به دريا ريخت و دنيا را در غياب متاليكا يك بار ديگر ساخت …

«نفرت جهاني از متاليكا روز به روز در حال گسترش است و اكنون مدعيان طراز اول موسيقي جهان در پي واكسن هايي برآمده اند كه جوانان نسل آينده را از گزند اين ويروس بي هويت نجات دهند.

به عبارت ديگر، متال كه در پوشش دموكراسي زاييده شد، هر روز قرباني تازه اي مي گيرد و به پديده اي شوم و غيرقابل مهار مبدل شده است.

خطر گسترش متاليكا به گونه اي نگران كننده شده است كه راديو دولتي فرانسه هر هفته ساعت ها به بررسي و نقد موسيقي مخرب متال مي پردازد و به جوانان فرانسوي هشدار مي دهد از متال و متاليكا پرهيز كنند.

متاسفانه اين ويروس خطرناك در كشور ما نيز به سرعت در حال افزايش است و متوليان فرهنگ بدون توجه به قدرت تخريبي اين نوع ترانه و موسيقي، مرزهاي فرهنگي را گشود ه اند و متال و متاليكا به راحتي در كشور، جاي خود را باز كرده است.

متاسفانه اين سبك (متال) به پرطرفدارترين سبك موسيقي در كشورمان تبديل شده است و به دليل طبيعت اين نوع موسيقي در بين جوانان احساساتي و معترض جايگاه ويژه اي دارد!

ناشران و پديدآورندگان آثار مربوط به متاليكا با اين توجيه كه «متاليكا، متال

نيست»، مجوز دريافت كرده و خواسته يا ناخواسته در يكي از بزرگترين خيانت هاي فرهنگي قرن شركت مي كنند.

آن گونه كه در بخشي از مقدمه مترجم اثر «نا بخشود ه» (سروده منحطترين «متال باز» جهان) آمده است:

… اگر چه موسيقي دنياي غرب با انديشه ها و فرهنگ غني ما تفاوت هاي بسياري دارد ولي در اين كتاب سعي نموده ايم تا جوانان نسل امروز را با اشعار و اين سبك موسيقي آشنا نماييم. چرا كه ما امروزه شاهد تاثيرگذاري منفي اين گونه ترانه ها بر جامعه خود هستيم كه متاسفانه عدم شناخت كافي جوانان ما از محتوا و معناي اخلاقي اين گونه موسيقي، يكي از مهمترين دلايل اين تاثير سوء مي باشد كه بهترين راه براي جلوگيري از اين معضل اجتماعي، آموزش صحيح و آشنا كردن افراد جامعه با اين گونه موسيقي مي باشد …

تاسف بارتر اينكه مترجم معتقد است اين نوع موسيقي و ترانه با فرهنگ ما هيچ سنخيتي ندارد و مخرب است اما بايد منتشر شود تا جوانان ما با اين تخريب آشنا شوند!

3 جادوي بي خيالي

مجموعه ترانه هاي رولينگ استون

ميك جگر كيت ريچارد

Mick jeger – kit richard

مترجم؛ كيوان هنرمند

انتشارات «مس»

راوي لاابالي عشق

گروه دربدرها (Rolling Stones)

در سال 1962 شكل گرفت و حالا بعد از چهار دهه از معتبرترين گروه هاي پاپ ( مردمي) جهان به شمار مي رود.

ترانه هاي اين گروه، تنوعي باور نكردني دارند. رولينگ استون بر خلاف گروه هاي معتبر ديگر كه به نوعي تمركز در مضامين ترانه ها رسيده اند هم در ژانر ترانه هاي ساده عاشقانه تجربه هاي درخشاني دارند و هم در حوزه هاي اجتماعي، فلسفي، عاميانه، كمديك و حتي ترانه هاي معترض قابل توجه هستند.

با اين همه بافت و زيرساخت فرهنگي ترانه هاي رولينگ استون با فرهنگ غني

ايراني، فرسنگ ها فاصله دارد و انتشار برگردان ترانه هاي اين گروه به نفع فرهنگ ما نيست.

با نگاهي اجمالي به مفهوم عشق و اساطير آن در مي يابيم كه آنچه رولينگ استون از آن مي گويد يك عشق غربيست كه زير ساخت آن را «زنا» تشكيل مي دهد.

در اساطير عشق ايراني مي توان از «فرهاد» و «شيرين» به عنوان عاشقان با محور «حيا» نام برد و در عشق عرب نيز از «ليلي» و «مجنون» نام برد كه مفهوم عشق «پاك» را تداعي مي كند، اما اسطوره ي عشق غربي ها «تريستان» و «ايزوت» است كه بر پايه «زنا» طراحي شده است.

«رولينگ استون» در ترانه هايش از اين اسطوره ي غربي بارها مي گويد.

ناگفته پيداست كه استقبال غربي ها از «رولينگ استون» و نغمه هايش امري طبيعيست كه ريشه در فرهنگشان دارد و آنچه مسلم است خطر چنداني آنها را تهديد نمي كند، اما «رولينگ استون» يك آفت جدي براي اهالي مشرق زمين است.

نخستين بازخورد جدي ترجمه ترانه هاي «رولينگ استون» در ايران، خلق ترانه هاي غيرمتعارفي نظير «خالي نيست» و «ناز نكن» و … است.

نكته قابل تامل اين كه ترانه هاي رولينگ استون، حرفه اي، تأثيرگذار است و به همين خاطر به سرعت در دل مخاطبان، جا باز مي كند.

بنا بر اين ضروريست كه براي پيشگيري از يك فاجعه فرهنگي، راه حل مناسبي از سوي مديران فرهنگي نظام، انديشيده شود. فراموش نكنيم كه رولينگ استون يا همان «دربه درها راوي لاابالي عشق است؛ عشقي كه در فرهنگ غني ايراني هيچ جايگاهي ندارد.

عشق از نوع سوم

نمونه هاي ايراني آثار «رولينگ استون» را در ادبيات فارسي مي توان در قرن دهم هجري در اشعار وحشي بافقي جتسجو كرد. مكتب «وقوع» يا بي نيازي از معشوق كه منافات چنداني با

عشق آتشين ندارد. اما آثار پديد آمده در سال هاي اخير كه تحت تأثير مستقيم «رولينگ استون» در ايران سروده شده به هيچ وجه هويت ندارد و فاقد اصالت است.

در واقع نوعي گستاخي و جسارت غربيست كه وجه اشتراك آن با گويش و منش مشرق زميني ما بسيار ناچيز است.

ترانه هاي «رولينگ استون» سرشار از واژه هاي ركيك، تحقيرآميز و گاه مستهجن است و صدور مجوز به «جادوي بي خيالي» بسيار تامل برانگيز است.

«ميك جگر» و «كيت ريچارد» هيچ كلمه اي را به ترانه ممنوع الورود نكرده اند و به صراحت از واژه هاي نظير: كثافت، احمق، لجن، خرفت، هرزه، فاحشه، نفهم، عجوزه علاف، خودفروش، لعنتي و … استفاده مي كنند.»

رولينگ استون» و ترويج صوفي گري

نكته قابل تامل ديگر اين كه گرايش جوانان امروز ايراني به تصوف و شاخه هاي آن پيش از آنكه ريشه سنتي داشته باشد به دليل تعليمات خاص گروه هاي نظير» رولينگ استون» است.

(البته آنچه كه صوفي گري ناميده ايم با آنچه كه» رهرو» را به «منزل» مي رساند، فرسنگ ها فاصله دارد. )

افراط در مصرف مواد مخدر به خصوص حشيش و ماري جوانا و قرص هاي نشاط آور و همچنين استفاده از كلمات ركيك و مستهجن در گفتار از وجوه مشترك «رولينگ استون» و پيروان مسلك تصوف دروغين است.»

«رولينگ» مخاطب ايراني را بي اختيار به ياد فرقه %%ملاقيه مي اندازد. فرقه اي كه با تظاهر به فسق و فجور، سعي مي كنند خود را بدتر و پليدتر از آنچه هستند، معرفي كنند تا دچار غرور نشوند. متأسفانه اين هدف به ظاهر مقدس، ابزار ناپاكي دارد كه زير پا گذاشتن شرع و عرف فقط يكي از آنها به شمار مي رود.

همچنان در بخشي از ترانه هاي اين گروه آمده است:

«… مهم نيست چه

مي گويي مهم نيست چه مي كني

مثل يك شير تنبلم

مثل يك مار بد ذاتم

پستم مثل سگ مستم، مثل بز

شهواني چون خوك، عشقي هولناك

… تو مثل آهوي مي دوي و من دغل مثل روباه

از ماديان سريعتري و من از قاطر قويترم از خفاش تيره تر …» (20)

4 باران نوامبر

گروه: گانزن رُزِز Genzen rozez

ترانه هاي اكسل رُز برگردان: حميد خدا پناهي و مهرداد فريدوني

نشر «مس»

ترانه سراي نفرت و نااميدي

رُز خود را ترانه سرا نمي داند و معتقد است كه راوي نفرت هاييست كه از كودكي تا ميان سالي با خود به اين طرف و آن طرف مي برد. هر چند سبك تلفيقي گروه «گانزن رُزِز» نيازي به ترانه ندارد.

مجموعه به اصطلاح ترانه هاي «إكسل» كه در ايران با عنوان «باران نوامبر «با ترجمه حميد خدا پناهي و مهرداد فريدوني از سوي انتشارات «مس» به چاپ رسيده مي تواند گواه خوبي بر بيگانگي «اكسل» با مفهوم ترانه باشد! فرار به سوي پوچي» گانزن رُزِز» در اروپا و آمريكا، طرفداران بسياري دارد. هر چند منتقدان و مخالفان اين گروه، افزون تر از سينه چاكان اين گروه هستند كه به هنجارستيزي هايي كه در ترانه هاي «اكسل» موج مي زند، اعتراض مي كنند.

مترجمان «باران نوامبر» در مقدمه كتاب مدعي شده اند كه دليل برگردان اين اثر بوده:»

مخاطبان بدانند كه گانزن رزز هم حرف هايي براي گفتن دارد كه با فرهنگ ما بيگانه نيست».

نكته قابل تامل اينكه ترجمه تمامي اين ترانه ها نقص دارد و علاوه بر عدم وفاداري به متن از دوگانگي زبان نيز رنج مي برد. همچنين بيش از پنجاه درصد اطلاعات مقدمه كتاب، نادرست است.

به نظر مي رسد مترجم تمامي اصطلاحات به كار رفته در ترانه ها را به صورت تحت اللفظي ترجمه كرده است، ولي با اين حال

از ابتذال اشعار و ترانه ها كاسته نشده است.

تهييج براي اعتراض» اكسل رز» اعتراض مي كند، فرياد مي زند و همه را متهم مي كند و قابل تامل اينكه دليل هيچكدام از اعتراض هايش را نمي داند. «رزز» حتي به طبقه اجتماعي خود نيز اعتراض نمي كند.

فقط مي خواهد معترض باشد و معترض پروري كند.

به همين خاطر در ترانه هاي صد در صد عاشقانه اش رگه هاي از خشونت بي دليل به چشم مي خورد.

با اين پيشگفتار بخشي از ترانه «او را دوست مي داشتم» از آلبوم «دروغ هاي گانزن» را مرور مي كنيم.

«… من او را دوست داشتم ولي بايد او را مي كشتم

من او را دوست داشتم آه … آري ولي بايد او را مي كشتم

مي دانستم كه دلم برايش تنگ مي شود پس بايد او را نگه مي داشتم

او درست در حياط خلوت من دفن شده ست

اوه بله، اوه بله، اوه بله، اوه بله

… او بسيار غُرّ و لُند مي كرد و من از دستش ديوانه مي شدم

و اكنون اين گونه راحت ترم، آري

… او را بايد چند متر زير خاك مي گذاشتم

من هنوز مي توانم صداي اعتراض او را بشنوم …» (21)

بي ترديد اين كلمات و معاني نمي تواند زاييده فكر و فرهنگي سالم باشد و سراينده اين ترانه اگر سايكوتيك حاد نباشد حتماً نوروتيك (در معرض ديوانگي) است.

اما متأسفانه اين زهر كشنده با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در ميان جوانان ايراني توزيع مي شود!

البته ممكن است كساني چنين شبهه افكني كنند كه مفهوم ترانه در سبك هايي نظير متال، راك و پانك و رپ با ساير ترانه ها، تفاوت اساسي دارد و به اصطلاح به جاي شعر (Poem) از نغمه خودماني (Lyric) استفاده مي شود، در پاسخ به اين شبهه بايد اين نكته را يادآور شد كه هر «ليريك»، شايستگي

ترجمه و نشر ندارد و استناد به اين واقعيت تنها راهي براي ترجمه و نشر تمامي مضامين غيراخلاقي در آثار كتبي و شفاهي جهان باز مي كند.

به عبارتي با اين شبهه افكني حتي ترجمه نوشتارهاي غير اخلاقي نيز اشكالي ندارد و مي توان با مجوز رسمي، هر پديده غيراخلاقي و حتي غير انساني را در معرض ديد عموم گذاشت.

5 رقص شيطان گروه متاليكا

ترانه سرا: جيمز هتفيلد

James hetfeild

برگردان: سهراب محبي

انتشارات «مس»

با «شياطين» مي رقصند

سبك «متاليكا» هرزه ترين، شهوت آميزترين و غير انساني ترين سبك موسيقي در تمام دنيا ست.

«متاليكا» طرفداران خود را از ميان نوجوانان و جواناني كه با بحران شخصيت دست و پنجه نرم مي كنند مي يابد!»

«عصيان عليه هر چيز» شعار اصلي متاليكاست.

«متاليكا» اعتقاد دارد كه تمام انسان ها، فرزندان شيطان هستند و براي همين بايد بميرند.

طرفداران متاليكا در ايران كه معمولاً به «متال باز»ها شهرت دارند، دوآتشه ترين هواداران موسيقي به حساب مي آيند. آنها معمولاً مشتريان دائمي مواد مخدّر از جمله حشيش، L. S. D و قرص هاي روانگردان هستند.

تا چند سال گذشته بيش از 98 درصد از اين هواداران دوآتشه، با فرهنگ متال آشنا نبودند و به همين خاطر ترجمه و انتشار كتاب متاليكا در ايران، موجي عظيم پديد آورد و اين كتاب به سرعت به صورت آشكار و پنهان در زيرزمين هاي متال، پخش شد.

كتاب «رقص شيطان» يك بمب تخريبي قدرتمند است كه متأسفانه تاكنون در ايران قرباني هاي زيادي گرفته است و پس از اين نيز قرباني خواهد گرفت.

در شرايطي كه حتي خوش بين ترين طرفدار متال، اميدي به ترجمه و انتشار حتي يكي از ترانه هاي متال نداشت، با اجراي سياست تساهل و تسامح از سوي مديران ارشاد مجوز «رقص شيطان» صادر شد.

ناشر

«رقص شيطان» كه تا تابستان 84 اين اثر را براي هشتمين بار در تيراژ زياد به بازار عرضه كرده است در پيشگفتار كتاب نتوانسته خوشحالي خود را پنهان كند.

اين ناشر مي نويسد:

… آنچه مرا واداشت تا مجموعه اشعار ترانه سرايان عصر حاضر را منتشر كنم، در ابتدا جستجويي بود براي فهم علت علاقه ي جوانان به اين نوع موسيقي كه تصور مي كردم مانند هر «مُد»ي تاريخ مصرفي دارد و مي گذرد. ولي بعد متوجه شدم اين علاقه مي تواند دلايل ديگري غير از «مُد» داشته باشد؛ زيرا مي ديدم حتي جوانان متعلق به خانواده هاي فرهنگي با وجود آشنايي با اصول موسيقي كلاسيك يا اصيل ايراني به اين نوع موسيقي نيز علاقه نشان مي دهند …» (21)

اين ادعا، كذب محض است.

كسي كه موسيقي كر كننده و حيواني متال را مي شنود، هرگز نمي تواند از موسيقي كلاسيك و اصيل لذت ببرد. اي كاش ناشر مدعي توضيح مي داد كه مثلاً صداي سه تار چه ربطي به گيتار «ديستورِتشن» بدلهجه اي دارد كه متاليكا از آن استفاده مي كند؟

متاليكا و شيطان پرستي

تاكنون بسياري از مروّجان موسيقي و كلام متاليكا براي در امان ماندن از فشارهاي حكومتي، كوشيده اند تا متاليكا را از اتهام «شيطان پرستي» مبرّا كنند، اما اين تلاشي بيهوده بوده كه تا امروز نيز نتيجه اي نداده است.

گروه متاليكا به صراحت اعلام كرده كه شيطان پرستند و با «خدا» سر ستيز دارند. اين حقيقت تلخ، حتي در شيوه ي پوشش آنان در كنسرت ها به راحتي قابل مشاهده است.

متأسفانه گروه هاي متال باز ايراني كه در تهران و كرج فعاليت وسيعي دارند در دام شيطان پرستي افتاده اند و نسل نوجوان را به شدت تهديد مي كنند.

به نظر مي رسد انتشار ترانه هاي متال در

ايران به اين پديده شوم دامن زده است و در صورت استمرار اين وضعيت، در آينده اي نزديك با مشكلي به نام بحران اعتقادي جوانان مواجه مي شويم.

دفاع ناشيانه از رقص شيطان

ناشر در پيشگفتار كتاب اعتراف مي كند:

«… مي شد با حذف و اضافاتي به زيباتر شدن اشعار، كمك كرد. ولي آيا استفاده از ترفندهاي ويرايشي و پيرايشي و هَرَس اشعار مثلاً در شعري كه مي خواهد پوچي و سردي و بي روحي اين عصر را نشان دهد باعث دور شدن از اصل محتوي نخواهد شد …»

حال اين سؤال مطرح مي شود، در شرايط فعلي كه جامعه ي ما به ويژه نسل جوان به نشاط و اميدواري، نياز دارند، نمايش بي پرده «پوچي و سردي و بي روحي عصر حاضر» چه دردي از ما دواء خواهد كرد؟

پديدآورندگان رقص شيطان با ادعاهاي واهي نظير مراجعه «جيمز هتفيلد» به يك مركز ترك اعتياد براي ترك الكل و بهبودي نسبي وي!! و همچنين ادعاي «درون نگري» متاليكا سعي در تطهير اين گروه دارند، اما به صراحت مي توان گفت كه متاليكا لكه اي سياه بر دامن موسيقيست كه هيچ گاه پاك نخواهد شد.

كلام آخر (رقص شيطان)

بايد اذعان داشت كه با چاپ كتاب «رقص شيطان» خواسته يا ناخواسته صفحه حوادث روزنامه ها را تلخ تر كرده ايم:

«… همه اش در دستانم له اش كن، خُردش كن نگاهش دار عزيزم نگاهش دار خفه شو حالا از من متنفر شو … فقط مي گذارم نفس بكشي هواي من را كه تو دريافت مي كني بعد مي بينم كه آيا مي گذارم مرا دوست داشته باشي بُكش بُكش بُكش بُكش بُكش …» (23)

6 سلاطين فلزي

گروه «منووار» MANOWAR مجموعه ترانه هاي اريك آدامز

مترجم؛ فراز بهروز سهيل عبدي

انتشارات دژ

شاگردان شيطان و ما

مترجمان «سلاطين فلزي»

در پيشگفتار اين اثر، ادعاي عجيبي را مطرح كرده اند كه بسيار قابل تامل است آنان مدعي شده اند:

اين نوع موسيقي (راك و متال) به همراه متن ترانه هايش، متعلق به نسل جوان جامعه بوده و اكثر نوجوانان و جواناني كه علاقه مند به اين سبك هستند، مي خواهند از طريق اين نوع موسيقي انرژي منفعل خود را رها كنند تا سكون انرژي سرشار جواني، باعث ياس و سرخوردگي آنان نشود و از طرفي متن اعتراض آميز و عصيانگرانه ترانه هايشان باعث شده كه جوانان، حرف دل خود را در لابلاي سطور اين اشعار بيابند و اين امر علت به وجود آمدن اين حس همگرايي مي شود …» (24)

براي اين كه صحت و سقم ادعاي آنان را دريابيم به هزار توي ترانه هاي «اريك آدامز» (شيطان پرست معروف) نقبي مي زنيم تا «همگرايي» جوانان ايران زمين و شيطان پرستان از نگاه مدعيان آشكارتر شود:

… سوختن، مرگ، هلاكت، توهين كن به دختران و زنان

اين خون به دست آمده دستمزد من است

در زندگي كثيف شان هيچكس نمي تواند از من بگريزد

سوار بر مرگ سياهم هنگامي كه بوسه زد بر شمشير كينه جويي

سرت در كنارت گذاشته مي شود تمام زندگي ها را گرفتم كه تنها من دانستم

بدني دريده شده با مرگي آرام در انتظار شماست

… دختران و همسران شان را به يغما ببر» (25)

نمونه اي از همگرايي «اريك آدامز» و «جوانان ايراني» را با هم خوانديم. به عبارت ديگر «همگرايي» ادعا شده در پيشگفتار «سلاطين فلزي» بيشتر به اين معناست كه فرهنگ ما، بر پايه خشونت استوار شده است (!) آيا اين ادعايي توهين آميز نيست؟

7 روح لاتين

مجموعه ترانه هاي جنيفر لوپز

Jenifer Lopez

مترجم؛ وحيد كيان

انتشارات انديشه عالم روح لاتين» جنيفر لوپز» خواننده

مشهوريست. رقّاصه اي فوق ستاره و بازيگري كه فروش فيلم هاي هاليوودي را تضمين مي كند.

جنيفر، ترانه هم مي نويسد و در آمريكا از محبوبيت قابل توجهي برخوردار است.

البته شهرت او از محبوبيتش خيلي بيشتر است.

وي در حال حاضر با سومين همسر خود زندگي مي كند و در دنياي بازيگري و خوانندگي «مدونا» فوق ستاره آمريكايي را پشت سر گذاشته است.

جنيفر با فرهنگ آمريكايي خود مي نويسد، مي خواند و مي رقصد. بر اساس اطلاعات دريافتي پخش صداي جنيفر لوپز در ايران ممنوع است.

رقص هايش كه جاي خود دارد. اما كتاب ترانه هاي جنيفر لوپز با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در بازار است و ظاهراً فروش خوبي هم دارد!

جنيفر، دختر بد هاليوود

جنيفر لوپز شايد مشهورترين هاليوودي باشد اما از خوشنامي بهره چنداني نبرده است.

شايعات بسياري درباره ي «جنيفر لوپز» مطرح است كه با واقعيت فاصله چنداني ندارد.

بررسي هاي كارشناسي نشان مي دهد كه ترانه هاي «جنيفر لوپز» هيچ عمقي ندارد و تنها در سطح باقي مي ماند. البته جنس موسيقي سبك آثار وي (يعني هيپ هاپ) در اين رويكرد سطحي بي تأثير نيست.

به نظر مي رسد برگردان ترانه هاي «جنيفر لوپز» هيچ توجيه هنري و ادبي نداشته و فقط به دليل شهرت بسيار او صورت گرفته است.

نكته قابل تامل وفاداري بيش از حد مترجم به متن اصليست. به اين معنا كه مترجم، بدون هيچ اشاره اي به خاستگاه ترانه هاي لوپز، حتي مقدمه ي متن اصلي را نيز بي هيچ توضيحي به فارسي برگردانده است.

در بخشي از مقدمه آمده است:

«… بدون شك نسل جديدي از هواداران جنيفر، با آهنگ هاي «بيا صدايمان را بلند كنيم» و «اگر عشق مرا داشتي» همراه شده اند … آن دختر كوچولو به تشويق خانواده و دوستان، آن ريشه ها را سال ها

پروراند و آبياري كرد تا به اهدافي دست يابد كه اغلب دختران هم سن او خوابش را مي ديدند» (26)

مترجم اين اثر كتاب (روح لاتين) را آنقدر شتاب زده راهي بازار كرده كه نام سرايندگان واقعي ترانه ها را هم از قلم انداخته است و همه را به نام جنيفر لوپز ثبت كرده است!

مترجم به اين نكته اصرار دارد:

دختري كه با رقص شروع كرد. تكامل يافت و به بازيگري تبديل شد كه سر انجام توانست، آواز بخواند.

جنيفر مي گويد:

با بازي در فيلم هاي تلويزيوني و سينمايي و حالا با خوانندگي، آنچه را مي خواستيم، انجام دادم. با صبر و استقامت، آرزوها در پشت سرتان قرار مي گيرند و مي كوشند خود را به شما برسانند …» (27)

ترويج لاابالي گري

خوشبختانه مترجم «روح لاتين» ادعاي مترجمان آثار متاليكا، راك و … را تكرار نكرده است و مدعي عرفان و فلسفه اي خاص در آثار «جنيفر لوپز» نيست.

ترانه هاي «جنيفر لوپز» از جنس «رقص» اوست. هدفي جز ترويج لاابالي گري و بي بند و باري را دنبال نمي كند.

در بخشي از اين ترانه ها آمده است:

«… حالا روز به شب مي رسد و همه چيز خوب پيش مي رود

اين دفعه ديگر هيچ جور نمي تواني مانع من بشوي

يا روحيه مرا در هم بشكني هر چه بخواهم مال من خواهد شد

امشب خوش خواهم گذراند

چند نفر از دوستان را خبر خواهم كرد چون زندگي را دوست دارم

و امشب، شب حال خوش است …» (28)

به عبارت ديگر بايد نوشت كساني كه در ترانه هاي «جنيفر لوپز» دنبال فلسفه و يا هر تفكري مي گردند، بي ترديد به هيچ نتيجه اي نخواهند رسيد. «جنيفر لوپز» حتي از كلمات براي پيچ و تاب بدن استفاده مي كند و ديگر هيچ! (29)

نقد و نتيجه

گيري

گرچه بيشتر نقدها از ناحيه اديان بزرگ صورت مي پذيرد، ولي بيشترين انتقادات به شيطان پرستي از طرف مسيحيان شكل مي گيرد.

در اين راستا مباحث سودمندي مطرح هستند.

اين ادعا كه شيطان پرستي به طور صرف يك دين و فلسفه است در كنار معناي ضد آن تعريف مي شود كه چه چيزي به عنوان رياكاري، حماقت و خطاهاي مسير اصلي فلسفه ها و اديان ضعيف عمل مي كند.

همچنين اين مباحث ادراك معني و طبيعت شيطان يا عبادت او را از ادبياتي كه معمولاً ضد شيطان است شكل گرفته است.

بسياري از شيطان پرستان، شيطان را به عنوان يك نيروي سركش معرفي مي كنند.

به هر حال آنها ادعا مي كنند چنين هويتي بر مبناي قبول كردن اينكه شيطان موجودي يا قدرتي افضل است شكل مي گيرد.

حال گفته مي شود با توجه به اينكه شيطان به عنوان موجودي شناخته مي شود كه با خداوند مخالفت مي كند، در صورت قبول كردن او به عنوان راهنما، بايد با خودش نيز مخالفت كرد. (تناقض)

عالمان مسيحي بر اين باورند كه نمي توان هرگز از شيطان تبعيت نكرد ( هيچ كس معصوم نيست) چرا كه آنها باور دارند شر انساني يك تلاش بي فايده براي انجام دادن كارهاي خوب است (به طور مثال، براي رستگاري يا كسب امنيت براي خود، حتي با اين شرط كه به ديگران ضرر رساند). حتي كساني كه از فلسفه خوش پرستي تبعيت مي كنند، تلاش مي كنند چيزهايي كه به عنوان خوبي فقط براي خودشان شناخته شده اند را بدست آورند. اين فلسفه دانان ادعا مي كنند نتيجه اين فلسفه اگر با قوانين خداوندگار تطابق نداشته باشند، تنها رنج، سردرگمي، انزوا و نااميدي به همراه خواهد داشت.

شيطان پرستي يك سراب فلسفي و علم بيان سنگين

است.

چرا كه گفته مي شود لاوي در استفاده از لغات تبحر خاصي داشته است.

شيطان پرستي يك طلسم كم ژرفاي عقلاني از خداي ساخته شده توسط بشر است.

انسان موجودي اجتماعيست و به انسان هاي ديگر احتياج دارد. بعضي ها عقيده دارند شيطان پرستان درك اشتباهي از استقلال داشته اند و آن را به تنهايي تعبير كرده اند.

استقلال مي تواند شما را قوي تر كند ولي اين غير ممكن است شما به تنهايي خدا باشيد. آنها بر اين باورند كه اگر كسي خود را خدا معرفي كند و ضمن استفاده از لايق دانستن خود، مي توان به عدم پذيرش حقيقت منجر شود.

يكي از نقدهاي كاربردي تر شيطان پرستي اينست كه ضمن اين كه شيطان پرستي معمولاً خود را به عنوان راه نجاتي براي توده هاي تسليم شده مردم در مقابل دين هاي اصلي معرفي مي كند، بر شايستگي هاي آنها در بي نيازي از ديگران و انزوا گرايي تاكيد مي كنند و انزوا گرايي مي تواند به سوء استفاده هاي مختلفي ناشي شود – كه معمولاً نيز چنين است– چرا كه طبيعت انزو اگرايانه شيطان معمولاً در بازخورد جوامع ناكارمد است و براي جبران اين خلأء از قوانين اديان سنتي استفاده كرده است.

فرقه هاي غير شيطان پرستانه ي بسياري از گروه ها به اشتباه به عنوان گروه هاي شيطان پرستي در نظر گرفته مي شود. به طور كلي دو تعريف براي گروه هاي شيطان پرستي در نظر افراد وجود دارد:

هر گروهي كه شيطان را (مشابه شيطان تعريف شده در دين مسيحيت كه عاري از مفاهيم غير طبيعي مربوط به پليدي و زشتيست يا يك شيطان انتزاعي) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت كند، كه معمولاً از آن به عنوان الهه سياه نيز ياد مي كنند و

آن را منتسب به طبيعت حقيقي انسان مي نامند. گروه هايي كه از دين مسيحيت تبعيت نكرده و يا عيسي را با خصوصياتي كه در دين مسيح تعريف شده است قبول ندارند.

تعريف دوم:

معمولاً توسط بنيادگرايان مسيحي مورد استفاده قرار مي گيرد و بر مبناي اين تعريف بسياري از گروه ها را شيطان پرست مي نامند. اين بنياد گرايان بيشتر دين هاي كافر جديد (مثلاً ويكا يا استرو) را با استفاده از اين تعريف شيطان پرست مي نامند. طبق اين تعريف به ندرت از دين هايي مانند اسلام و يهود و فرقه هاي مسيحيت به عنوان شيطان پرست تعبير مي شود.

حرف آخر

كشور ايران به دليل وجود جوّ معنوي به ظاهر كمتر مورد حمله فرقه شيطان پرستي قرار گرفته است، لكن اين نكته كه همواره پيش گيري بهتر از درمان است ما را بر اين مي دارد كه با چشمي باز و ديدي وسيع نسبت به مسائل پيرامون خود عكس العمل نشان دهيم. لذا با شناخت اجمالي از اين گروه و نمادهاي آنان كه امروزه به وفور يافت مي شود علي الخصوص در مورد موسيقي هاي رپ، راك و متال كه به منظور سست كردن عقايد جوانان پا به عرصه حضور گذاشتند از نشر آن و استفاده توأم با عدم آگاهي جوانان از نمادها جلوگيري مي كنيم.

***********

- پي نوشتها:

14 عهد جديد، مكاشفه، باب بيستم.

15 قوم محزون ص 18 و 20.

16 قوم محزون ص 26.

17 قوم محزون ص 30.

18 قوم محزون ص 32.

19 انعام آيه 164.

20 جادوي بي خيالي ص 264.

21 باران نوامبر ص 92.

22 رقص شيطان ص 1.

23 رقص شيطان ص 356.

24 سلاطين فلزي ص 80.

25 سلاطين فلزي ص 82 و 84.

26 روح لاتين ص 8 و 9.

27 روح لاتين ص 10.

28 روح

لاتين ص 18.

29 محمد زارعان / كتب شيطان پرستي / ستاد احيا امر به معروف و نهي از منكر شهرستان اصفهان

***********

منابع:

كتب:

قرآن كريم.

كتاب مقدس

جمعي از مؤلفين (زير نظر آيت الله مكارم شيرازي)، برگزيده تفسير نمونه، 1386.

آدامز (منووار)، اريك، سلاطين فلزي، برگردان فراز بهروز، - تهران: پيشتازان 1381، دژ.

رز، اكسل، باران نوامبر، معرفي و ترانه هاي گروه گانزن رزِز، مترجمان حميد خدا پناهي، مهرداد فريدوني، سعيد خسروي، ويراستار حميد خادمي، - تهران: مس 1380.

كيسر، آندرياس، كاوالرا، ايگور، قوم محزون، معرفي و ترانه هاي گروه سپوترا، ترجمه فردين صيادي، ويراستار حميد خادمي، تهران: مس 1380.

جگر، ميك، ريچارد، كيت، جادوي بي خيالي، ترجمه كيوان هنرمند، تهران: مس 1380.

هت فيلد، جيمز، رقص شيطان، معرفي و ترانه هاي گروه متاليكا، گردآوري و ترجمه سهراب محبي، تهران: مس 1384.

هت فيلد، جيمز، نا بخشوده، مترجم حبيب گوهري راد، تهران: دژ 1381

لوپز، جنيفر، روح لاتين، گردآوري و ترجمه وحيد كيان، تهران انديشه عالم 1382.

سايت ويكي پديا

www. apjs. co. uk

www. genuineislam. com

www. csitoloo. com

www. manaviatenovin. com

www. alvadossadegh. ir

نويسنده: امين شمگاني

منبع:

برگرفته از سايت اختصاصي راسخون

http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي در ايران (جديد)، وضعيت فعلي آن

نوع جديد شيطان پرستي طي يك بازه ي زماني 10 ساله با چند وقفه به ايران ورود يافته است.

1. نحوه ي ورود:

چند گروه عامل و حامل ورود شيطان پرستي به ايران بوده اند.

به صورت كلي و از منظر عوامل آن چند اقدام نقش به سزايي را در خصوص ورود جريان مذكور ايفا كرده است.

مهم ترين ورود شيطان پرستي به ايران رواج يافتن ميل جوانان به استفاده از موسيقي متاليكا و ساز گيتار بوده است.

طي 10 سال گذشته موسيقي متاليكا به صورت زيرزميني و غيرمجاز وارد كشور شده و در چارچوب آن مفاهيم شيطان پرستي در اختيار جوانان

قرار گرفته است.

گفتني است «هوي متال»، «متال تاريك»، «گوتيك متال يا متال گوتيك» چند سبك از موسيقي شيطاني متاليكا بود كه وارد كشور شد، نمونه اي از متون ترجمه شده اي كه به فروش رسيد در ادامه مي آيد:

Uniting our tearful eses … Enchanting At night … I Kiss the serpent in the tears For years … the sorrow I've mourned تاريكي … قلب خون آلود مرا در آغوش مي گيري. رؤياهايم … چشمان اشكبارمان را متحد مي كند.

فريبنده. در شب … ابليس را در اشك هايم مي بوسم. براي سال ها … غم هاي تو سوگواري من است.

2. حاملان شيطان گرايي: مروجين شيطان پرستي به ايران، شامل افراد و گروه هاي ذيل مي باشند:

سرخوردگان اجتماعي، سلطنت طلبان و مفسدان اقتصادي و مرفهين در خارج از كشور كه عمدتاً دچار خسارت و شكست هاي سنگين مادي معنوي شده اند.

3. شيوه هاي تبليغ:

3. 1. انتشار سي دي، كاست و پوستر مربوط به خوانندگان متاليكا.

3. 2. گسترش يافتن سايت و وبلاگ هاي مربوط به شيطان پرستي.

3. 3. تبليغ و اطلاع رساني از طريق پارتي هاي شبانه و گفتگوهاي دوستانه علي الخصوص در مناطق مرفه شهرهاي تهران، شيراز و …

3. 4. تبليغ در تالارهاي گفتگوهاي مجازي.

4. زمينه هاي جذب: بايد يادآور شد كه علاوه بر تمامي موارد مورد اشاره در اين بخش؛ يعني «زمينه ي جذب»، بايد به تكرار برخي از آنها پرداخت، كه در كشورمان داراي بازخورد مثبت بوده است.

4. 1. موسيقي متال: اين موسيقي در ايران نيز مانند بسياري از كشورهاي اسلامي و عربي به گونه اي كه شرح آن گذشت، وارد شد و توانست پس از مدت كوتاهي به دانشگاه هاي بزرگ كشور همچون دانشگاه تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، دانشگاه فردوسي و … راه يابد!

4.

2. افول معنويت: اگر چه در بسياري موارد، ايران اسلامي در جايگاه بالاتري از معنويت قرار دارد. لكن سير جهاني و فراگيري تلاش هاي قدرت هاي بزرگ فرامنطقه اي براي استحاله ي فرهنگي و از سوي ديگر ماشيني و صنعتي شدن مناسبات جاري و تأثيرپذيري مردم كشورمان از شرايط جهاني زمينه اي براي رشد چنين جرياناتي را فراهم نموده است.

بايد عنايت داشت روند روبه رشد استفاده از شبكه هاي ماهواره هاي نيز عامل تعيين كننده در جذب و گرايش يافتن به اين گروه مي باشد.

4. 3. سرمايه گذاري: در بخش هاي قبل اشاره شد كه سازمان هاي جاسوسي كشورهاي غربي تلاش سازمان يافته اي را براي استحاله ي فرهنگ جمهوري اسلامي ايران تدارك ديده و مدت هاست كه مي كوشند تا به «تهي سازي فرهنگي» جوانان كشور عزيزمان، بپردازند. دشمن در اين راه مبالغ هنگفتي را نيز تدارك ديده است.

از جمله بايد اشاره كرد كه طبق گزارش برخي از رسانه هاي مستقل در سال گذشته مبلغ هشت ميليون دلار آمريكا، از سوي دولت آمريكا به فعاليت تبليغات گروه هاي شيطان پرست اختصاص يافته است.

4. 4. اينترنت: رشد تعداد مخاطبين شبكه جهاني «اينترنت» طي ساليان اخير، آسيب هايي را متوجه نظام فرهنگي كشور نموده است كه از جمله مي توان به فعاليت شيطان گرايان اشاره كرد. اما عمده فعاليت اين افراد در قالب وبلاگ نويسي صورت مي پذيرد وبلاگ ها همزمان با اعلام موجوديت «جنبش شيطان گرايان ايران»، فعاليت خود را آغاز كرده و اظهار مي نمايند كه از سوي فردي به نام مستعار «اهريمن»، در ايران رهبري و هدايت مي شوند. روند ارتباط گيري و فعاليت وبلاگ هاي مذكور، بدين صورت است.

افراد پس از تكميل فرم ثبت نام، يك «ايميل» در صندوق پست الكترونيك خود با موضوع

«خوش آمدگويي» دريافت مي كنند و پس از برقراري ارتباط با ايشان و در صورت جلب اعتماد، به برخي از مهماني هاي شبانه و يا پارك ها براي آشنايي دعوت شده و مورد راهنمايي، قرار مي گيرند. اين وبلاگ ها عمدتاً فعاليت خود را در چندين محور؛ انتشار عكس هاي شيطان گرايان جهان، انتشار نامه شبيه به نامه هاي مسيحيان شيطان پرست، خطاب به خداوند متعال كه بار سياسي نيز دارد، دنبال مي نمايند. به صورت مثال «وبلاگ شيطان» در اين خصوص مي نويسد:

«چرا چيزهايي را كه به اطرافيانم دادي به من ندادي؟ و چرا مي خواهي بدبختي مرا ببيني؟ چرا منو ازين دنياي كثيف و از بين كساني كه ازشون نفرت دارم رها نمي كني؟

حالم از زندگي بين اين لجن به هم مي خوره. جلوي پاي من كم سنگ انداختي؟ كم آدم هايي رو مثل من بدبخت كردي.»

5. مراحل وارد شدن به شيطان پرستي: چنان كه ذكر شد، بيشترين جلوه و جايگاه اين نوع گرايش ها را در ايران امروز، مي توان به شكلي جدي تر در محيطهاي رسانه اي مشاهده نمود؛ آنجا كه وبلاگ هاي متعددي به زبان فارسي، به اين موضوع اختصاص يافته و حتي انجمني مجازي به نام «انجمن شيطان پرستان ايران» در قالب يك وبلاگ و مجموعه اي از «لينك»هاي اينترنتي، اعلام موجوديت نموده است.

شايد بتوان مهم ترين وبلاگ فعال در اين زمينه را، همين وبلاگ «انجمن شيطان پرستان ايران» دانست آنان مهم ترين آموزه هاي شبه شيطان پرستي را به همراه آداب و مناسك جعلي اين گرايش ها منتشر مي كند.

از ديگر وبلاگ هايي كه به شكل جدي تري در اين زمينه فعاليت دارند، مي توان به موارد ذيل اشاره داشت:

1 وبلاگ كليساي …

2 وبلاگ آتش …

3 وبلاگ شيطان پرست …

4 وبلاگ آريا …

5 وبلاگ

حضرت …

6 وبلاگ فرزند …

7 وبلاگ برده اي …

8 وبلاگ لرد …

در اين راستا، مي توان مثال هاي بيشتري را نيز ذكر كرد؛ اما در مجموع به نظر مي رسد هم چنان زود است كه بتوان اين موضوع را واجد خصلت هاي شبكه اي و ساختاري با هدف دانست و بيشتر شبيه به يك نوع «بازي وبلاگي» است كه از سوي چند جوان و نوجوان علاقه مند به گروه هاي موسيقي و هنري راديكال غربي به ويژه مريلين منسون، مگا دث، دث متال و … به راه افتاده است؛ اما قطعاً قابليت گسترش و خطرناك تر شدن را داراست.

از سوي ديگر، چنان كه ذكر شد، در اين وبلاگ ها به صورت مرتب، به برخي آداب جعلي و دروغين راجع به شيطان پرستي اشاره مي شود كه مروري بر برخي از آنها از اين زاويه كه «بازي»هاي جذابي را براي جذب خطرساز نوجوانان هدايت مي كنند، مفيد فايده خواهد بود.

مراسم كسب «قدرت تاريكي» نكته ي مهم در برگزاري اين مراسم، اينست كه هرگز نبايد به نتيجه، بدگمان باشيد. خالصانه به نيروي روح خود و روح تاريكي ايمان داشته باشيد. همانگونه كه هر مسلمان بر اساس اعتقادات اسلامي مي داند:

«الله نور السموات و الارض» است و تمام كساني كه به او ايمان مي آورند خداوند وليّ آنها خواهد بود.

«الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» اما كساني را كه شيطان وليّ آنها است، آنها را از نور خارج مي كند و به عالم تاريكي وارد مي شوند. اصولاً زيستگاه شيطان، تاريكيست جايي كه خارج از حيطه ي نظارت عمومي باشد.

لذا بيشترين جنايت ها و ناامني ها و شرارت ها در تاريكي و در شب انجام مي گيرد، حتي در جنگ ها تمامي قوا و ساز و برگ نظامي

وقتي كارايي خواهد داشت كه در تاريكي به كار گرفته شود و شبيخون مي زنند. لذا اين گروه از اين بستر سوء استفاده خواهند برد و با طرح مقدماتي به اين مهم مي پردازند. توجه به مقدماتي كه شيطان پرستان توصيه مي كنند، از اين حيث اهميت دارد كه بتوانند توسل به پستي و پليدي را، دستاويز اين گروه قرار دهند. كسب قدرت تاريكي براي شيطان پرستي، به دست آوردن نيروهاي نهفته در تاريكي، كسب قدرتيست دروني و بي پايان. انرژي عظيميست كه اين امكان را به شما مي دهد، روح خود را ارتقاء بخشيد و كمبودهايش را با قدرت، جايگزين كنيد. نكته ي مهم در برگزاري اين مراسم اينست كه هرگز نبايد به نتيجه بدگمان باشيد. خالصانه به نيروي روح خود و روح تاريكي ايمان داشته باشيد. آنچه باقي مي ماند آرامش و دوري از افكار بيهوده است كه بايد در خود ايجاد كنيد!

محراب: مقابل ديوار غربي قرار گرفته، پارچه سياهي به روي آن بكش. سپس بالاي سر محراب، (روي ديوار) ستاره ي پنج پر را وارونه نصب كن. روي محراب دو شمع سياه روي پايه، خنجر مخصوص مراسم، جمجمه ي انسان، يك زنگ، يك آتشدان و يك جام بگذار. ( براي نور بيشتر مي توان از شمع هاي سياه در گوشه هاي اتاق استفاده كرد. مي توانيد از جمجمه ي انسان ساخته شده از مواد مصنوعي نيز استفاده كنيد!).

خون: جام را با مايعي به رنگ قرمز پر كن. ماهيت مايع اهميتي ندارد، زيرا كه اين مايع، نماد خون قرباني است.

آتش: آتشدان را درست در مركز محراب قرار ده.

پوشش: پارچه ي سياه، همراه با ستاره ي پنج پر را، وارونه بر گردن بياويز.

آداب مراسم:

زنگ را به صدا درآور؛ شش بار

در جهت جنوب، شش بار در جهت شرق، شش بار در جهت شمال. حال، خنجر را بدست گير به سمت پنتاگرام وارونه نشانه برو و با لحني دعايي نيايش كن: «به نام شيطان بزرگ و افتخار او، لوسيفر، من نيروهاي تاريكي و قدرت شيطان را به درون فرا مي خوانم.» با خنجر، پنتاگرام وارونه اي در هوا رسم كن و آتش را بي افروز، نيايش را ادامه بده:

«آتش سياه، برافروخته و درهاي تاريكي بر پاشنه ي خود چرخيده اند.

روح سياه و شيطاني «كاين» ظاهر شده، كسي كه از دور دست مي آيد تا خواست خود را بر فراز هستي بنا كن. بر حذر باش از گمراهي انسان كه هماره اوست از ابتدا تا نهايت. نظاره كن. اين منم خداي ديروز، امروز و فرداها. نگهبان زمان و ابديت. بي مانند. غرق در دانايي. بي همتا در توانايي. عناصر را بخوان تا مرا خدمت كنند و نيروهاي طبيعت را امر كن تا تَجَلِّي آمال من شوند. به پا خيز من تو را مي خوانم.» دوباره خنجر را به سمت پنتاگرام وارونه نشانه برو و ادامه بده:

«كاين؛ شيطان، من قله ها را تصرف كرده ام. قدرت تاريكي در دستان من است.

اكنون من در قالب تو خواسته هاي شيطاني ام را تَجَلِّي مي بخشم؛ پندار مرا با شكوه و عظمت باستاني تسخير كن. مرا در لايه هاي نامريي و رمزآلودش تنها گذار.» جام را در مقابل پنتاگرام، وارونه بالا ببر (به منظور پيشكش) و انگشت اشاره دست راست را درون ظرف ببر. انگشت را از ظرف خارج كرده، دور لبه ي جام بگردان (در جهت گردش عقربه هاي ساعت) و همزمان بخوان: «من از اين جام مي نوشم. من از زندگي مي نوشم. قدرت هاي نهفته در تاريكي

مرا در برگيريد.» جام را يك نفس بنوش و ادامه بده:

«همراه با برترين نيروهاي شيطاني و عميق ترين قدرت هاي تاريكي به جهان ماده باز مي گردم تا شبي ديگر را تسخير كنم.» آتش را خاموش كن، زنگ را در خلاف جهت ابتدايي به صدا در آور، شمع ها را خاموش كن. «آتش سوزان و يك عريان معبد پرخون و اين شيطان آخرين زنگار قلبش را مي تراشد با دلي نالان از براي نفرت و كينه در وجودش گشته يك طوفان زندگي احساس عشقش را شسته مي بيند در اين باران اعمال و زمان شيطان پرستي: اعمال شيطان پرستي در زمان هاي بسيار قديم و قرون اوليه ي آدمي در چندين نوبت، انجام مي گرفت. اولين نوبت، هنگام كسوف و خسوف بود؛ بر اين تصور كه شيطان و خداي تاريكي از انسان ها عصباني هستند و منتظر هديه ي خود مي باشند و اگر براي آنها قرباني انجام نمي گرفت، خداي تاريكي و شيطان تمام انسان ها را، قتل عام مي كردند لذا براي آرامش شيطان، قرباني كردن انسان انجام مي شد.

اين مراسم به خصوص در قبايل آمريكاي جنوبي، بسيار فراوان ديده شده است به گونه اي كه اكتشافات به دست آمده وجود اين قرباني ها را تصديق مي كند و اتاق هاي مخصوص قرباني كردن نيز به شيوه هاي خاص بنا شده بود و تزئينات خاص خود را داشت. البته قرباني كردن انسان در زمان هاي ديگر نيز انجام مي شد.

اكنون قرباني كردن انسان در دوره ي كنوني، در يك شب كاملاً تاريك انجام مي شود. اعمال مراسم شيطان پرستي نيز بسيار زياد است و به ذكر چند مورد بسنده مي شود:

مهم ترين اعمال آنها اعماليست كه هميشه انجام مي دهند و در آن به انجام امور جنسي مي پردازند و همچنين از

شيطان براي پيشبرد اهداف حاضرين ياري مي خواهند و اگر كسي مشكلي داشته باشد، براي حل مشكل وي دعا مي شود. مراسم بعدي؛ مراسم عضويت يك عضو جديد مي باشد.

اين كار از سوي كشيش كليساي شيطان و يا همسر وي (بستگي به مذكر يا مؤنث بودن عضو جديد دارد ) انجام مي شود. مراسم قرباني كردن: در شيطان پرستي جديد، قرباني كردن مفهومي ندارد، اما براي آنان كه هنوز پيرو شيطان پرستي قديمي و قرون وسطايي هستند، اين كار در شبي تاريك انجام مي شود. قرباني با آب مقدس غسل داده مي شود و بر محراب خوابانده مي شود. البته قرباني ها قبل از انجام مراسم، بيهوش مي شوند و در كامل ترين مراسم قرباني كردن براي شيطان؛ قرباني پس از كشته شدن و نوشيدن خون وي، سوزانده مي شود. در اين مراسم خواندن اوراد مخصوص به زباني كاملاً بي معني و عبري انجام مي گيرد.

مراسم معروف نماز سياه يا نماز جماعت سياه: شايد معروف ترين مراسم شيطان پرستان باشد.

اين مراسم در كليساي شيطان پرستي، انجام مي شود و دقيقاً همان مراسم «عشاي رباني» مسيحيت است با اين تفاوت كه تمام كارها بر عكس انجام مي شود و البته كارهايي نيز در آن مراسم انجام مي گيرد كه از ذكر آنها خود داري مي شود! مراسم پيوستن عضو جديد:

از اعمالي كه در مراسم پيوستن عضو جديد به محفل شيطان پرستان، انجام مي شود «بوسه»ي مقدس است.

اين بوسه از سوي همسر يا خود كشيش، به بدن عضو جديد زده مي شود كه باعث خير و بركت او؛ تقدس او در بين شيطان پرستان؛ تشكر از وي به منظور عضو شدن و در نهايت قبول فرد عضوشونده است.

شخص جديد در وسط پنتاگرام زانو مي زند در حالي كه

كاملاً عريان است.

بوسه هايي بر اعضاي بدن شخص جديد زده مي شود. وضعيت فعلي شيطان پرستي در ايران: وضعيت فعلي اين گروه ها در ايران، طي پنج بخش كه در ادامه شرح آن مي آيد، خلاصه مي شود:

1. تحرك در اينترنت:

وبلاگ نويسي، گفتگو در محيط ياهو …، سايت … دات كام، دريافت خبرنامه ها و … از جمله تحركات اينترنتي شيطان پرستان ايراني است كه تاكنون نيز ادامه دارد.

2. ترويج نمادها:

مغازه ها و اصناف فروشنده زيورآلات نقره اي، فروشگاه هاي پوشاك جوانان و بانوان علي الخصوص در شهر تهران، وظيفه ي عمده ي ترويج شيطان پرستي در داخل كشور را بر عهده دارند. در برخي موارد، حتي مي توان اظهار كرد كه فروشندگان و مديران، حتي اطلاع اندكي از محتواي تبليغي اجناس خود، ندارند. همچنين گفتني است برخي از چهره هاي مطرح موسيقي پاپ و متاليكا در تهران و شهرستان ها به كرات از اين نمادها استفاده مي كنند و به صورت مستقيم و غيرمستقيم، به ترويج آنها مي پردازند. سايت ها و وبلاگ هاي فارسي زبان نيز، نقش عمده اي در گسترش و معرفي اين نمادها ايفا مي كنند.

3. ترويج متاليكا:

گروه هاي موسيقي متاليكا همچون گروه «رامان» و گروه «DSD» كه از سوي «بابك خواجه پور» ژانو باغوميان، لوئيك يوميان و كارن آراكليان» اداره مي شود به عنوان شاخصي از فعاليت رو به گسترش گروه هاي متاليكا، قابل ذكر هستند.

4. پارتي هاي شبانه:

پارتي هاي شبانه «رپرها»، جشن هاي فارغ التحصيلي و مهماني ها خاص دوستانه، همواره به عنوان كانون فعاليت شيطان پرستان قابل ذكر هستند.

در اين مراسم ها، هر بار گروهي از جوانان با انواع و اقسام مختلف و با انديشه ها و ظواهر شيطان گرايي آشنا و يا جذب آنها مي شوند.

5. همكاري با سلطنت طلب ها:

اوايل سال گذشته ميلادي خبري در وبلاگ هاي وابسته

به شيطان پرستان ايران منتشر شد كه «اهريمن» سركرده ي ايشان، پيوستن گروهش را به «انجمن پادشاهي ايران» اعلام نمود. شايان ذكر است انجمن پادشاهي ايران، يك گروه از سلطنت طلبان و سيلي خوردگان انقلاب اسلاميست كه عمده نقش آنها را «فريد فولادوند» مجري هتاك و ضددين شبكه هاي فارسي زبان ماهواره هاي ضدانقلاب، بر عهده دارد. وي بارها و بارها در شبكه هاي ماهواره اي اركان دين مبين اسلام را زير سؤال برده و لب به فحاشي عليه مقدسات گشوده است.

«اهريمن» با پيوستن به چهره ي منفوري چون «فولادوند» چند نكته ي عمده را براي افكار عمومي ايرانيان ترسيم كرد:

امروزه تنها گروه هاي فحشاگرا و فاسد، طرفداران نيروهاي سلطنت طلب هستند.

همچنان ضد انقلاب هاي خارج از كشور درك صحيحي از فضاي داخل كشور ندارند. «طاغوت» در خدمت «شيطان» و همواره «شيطان» در خدمت «طاغوت» بوده است؛ اين حركت يك اقدام سازماندهي شده و تبليغاتي براي مطرح شدن يك عنصر شديداً ضددين بوده است.

شيطان عتيق؛ شيطان مدرن

اشاره:

مباحث عرفاني براي جوانان جاذبه فراواني دارد. اين جاذبه ذاتي موجب شده تا عرفان هاي كاذب هم اندك اندك به دنبال جاي پايي در جامعه ديني ما باشند. اين نوشتار درصدد شناخت و نقد نحله هايي از اين عرفان ها برآمده است.

به يقين ورود در عرصه اين مباحث تخصصي، نيازمند مطالعه، مباحثه و تحقيق بيشتر است و در اين راستا مقاله حاضر براي ايجاد هوشياري، انگيزه و پي جويي بيشتر مفيد خواهد بود.

مقدمه:

قابل انكار نيست كه عصر مدرنيته تأثيرات شگرفي در بهبود زندگي مادي بشر داشته است.

اما اين ارتقاي كيفي در سطح زندگي بشر، او را روز به روز از توجه به ساحت وجودي و سرشت ملكوتي خود غافل تر نموده و در نتيجه

تمايلات معنوي و بنيادهاي اخلاقي در جوامع رو به افول رفته است.

در چنين موقعيتي كه بشر شاهد تاراج ميراث معنوي خود مي باشد، سعي در پناه بردن به پناهگاهي دارد كه روح تشنه معنويت خود را سيراب نمايد و اين تشنگي جز با روي آوردن به چشمه زلال معرفت الهي كه از سايه سار قرآن و سنت مي گذرد، امكان پذير نيست. اين جاست كه شيطان از كمين گاه خود بيرون آمده و تشنگان عرفان و معرفت الهي را به گنداب ها و مرداب هاي آلوده فرقه ها و نحله هاي عرفاني منحرف - كه داعيه رساندن بشر به عرفان حقيقي و آرامش ابدي را دارند - رهنمون مي سازد. اين گونه است كه ما در دنيا و مخصوصاً در جامعه اسلامي خودمان شاهد رشد قارچ گونه افكار مكتب هاي انحرافي و مدعيان عرفان هاي كاذب هستيم. اين روند با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و گرايش مسلمانان جهان و به ويژه جوانان كشورمان به معنويت، شدت بيشتري يافت و اين عرفان هاي دروغين و نحله هاي منحرف، يك تهاجم فرهنگي نرم و پنهان را آغاز كردند.

بخشي از اهدافي كه آنها دنبال مي كنند، عبارتند از:

نفي عقلانيت در جامعه؛ جايگزيني عرفان هاي دروغين به جاي عرفان اسلامي؛ ترويج بي بند و باري و ترك شريعت؛ ترويج شديد فرقه گرايي و ايجاد مكتب ها و نحله هاي متعدد به منظور بر هم زدن امنيت سياسي و اجتماعي و اخلاقي جامعه.

از جمله عرفان هاي كاذب و وارداتي اين موارد را مي توان نام برد:

از شرق:

ساي بابا، اُشو، كريشنا و عرفان رام الله؛

از غرب:

عرفان مسيحيت و عرفان يهود و عرفان هاي آمريكايي هم چون عرفان سرخپوستي و عرفان اِكنكار.

اين در حاليست كه در داخل كشور نيز، صوفيه و دراويش تحت

عناوين مختلف مثل: شاه نعمت الهي، نقش بنديه و گناباديه به طور هدفمند مشغول ترويج افكار خود، نشر كتاب و جمع آوري طرفداران و ساخت خانقاه هاي متعدد هستند.

ما در بخش اول نگاهي كوتاه ولي واقع بينانه به تاريخچه، مباني فكري و برخي اشكالات تعدادي از اين نحله هاي عرفاني نوظهور مي افكنيم و در بخش دوم نحله شيطان پرستي را مورد مطالعه و بررسي قرار داده و مبحث صوفيه را به مجالي ديگر واگذار مي كنيم.

بخش اول:

عرفان اُشو، ساي بابا و اِكنكار

فصل اول - عرفان اُشو

1 معرفي:

اُشو در سال 1931 ميلادي در روستاي كوچوادا در استان مادياپرادش هند به دنيا آمد و به گفته خودش در 21 سالگي در پي حادثه اي به اشراق رسيد. او در سال 1953 از دانشگاه سائوگر در رشته فلسفه دانش آموخته شد و در سال 1974 در پوناي هند مركزي براي آموزش مراقبه تأسيس كرد. او براي معالجه به آمريكا رفت ولي به دليل استقبال از تعاليمش در آن جا ماندگار شد.

او مردي هرزه و فاسدالاخلاق بود و انحرافات جنسي در او به حدي رسيد كه حتي پيروانش معتقدند كه فساد او به قدري بالا گرفت كه ارزش هاي جامعه آمريكا را زير سؤال برده بود؛ به همين خاطر سران آمريكا به واسطه احساس خطري كه از فساد اخلاقي و جنسي او مي كردند او را از آمريكا اخراج كردند و اين امر مورد تأييد وزارت خارجه هند نيز مي باشد.

چنان كه از سخنان او برمي آيد و همگان بر آن اتفاق دارند، او شخصيتي بسيار متكبر و مغرور بود، به گونه اي كه حتي پيروان او مي گويند كه ادعاهايش گوش فلك را كر مي كرد و روح

انسان از شنيدن آن همه خودستايي آزرده مي شد.

اين خودستايي به وضوح در كلمات و سخنراني هاي او مشهود است.

2 افكار و عقايد:

او پيرو مكتب تنتره بود.

تنتره يكي از نحله هاي متأثر از فرهنگ هندويي است.

اين مكتب عرفاني و رازآلود است.

در اين مكتب انسان بايد از تمام لذات مادي بهره بگيرد و در آن از ترك لذات دنيا و ماديات خبري نيست. لذا بهره گيري از لذايذ جنسي نيز در آن برجسته است و در اين مكتب مسايل سكسي و جنسي به صورت غلوّ آميزي تقدس مي يابد و همين امر باعث سوء استفاده عده اي از بيماردلان و شيادان از تعاليم اين مكتب مي شود كه اُشو نيز يكي از اين شيادان است.

او به قدري در فحشا غوته ور بود كه جامعه فاسد آمريكا نيز تاب تحمل فساد او را نياورد. تعاليم اشو در دو بخش مباني و اصول قابل پي گيري است:

الف) مباني:

بخشي از مباني او يوگاست و بخش ديگر ايده هاي مكتب تانتريگ و بخش ديگر تعاليم او از بودا متأثر است.

هم چنين تأثيراتي از كبير، شاعر و عارف ايراني الاصلي كه در هند مي زيست، پذيرفته است.

تناسخ روح و وحدت كيهاني از مباني اعتقادي مكتب اوست.

ب) اصول:

از اصول مورد تأكيد او عشق است.

عشق عصاره پيام اوست. او عشق را زيبا، لذت بخش اما بي هدف و بي مقصود مي داند ولي رسيدن به عشق را از طريق قطب مخالف امكان پذير مي داند. مانند عشق مرد به زن يا زن به مرد. اين اصل كه ريشه در مكتب تنتره دارد از مهم ترين ابزارها براي ترويج فحشا و زنا در بين پيروان مكاتب تازه تأسيس تنتره اي است، به طوري كه مجالس زناي دسته - جمعي

در اين مكتب با نام فحشاي مقدس صورت مي گيرد.

از اصول ديگر او سم دانستن نفس براي انسان و رشد اوست. نفي ذهن از اصول ديگر مكتب اوست. اين اصل از انديشه تخطئه ي عقل سرچشمه مي گيرد كه در مكاتب عرفاني دروغين رواج شديدي دارد، زيرا اگر عقل به كار گرفته شود ديگر فرصت و زمينه مناسب براي رشد و ترويج اين افكار باطل باقي نمي ماند. توجه به درون و مراقبه و اعتقاد به كالبد هاي هفت گانه از ديگر اصول مكتب به اصطلاح عرفاني اوست.

3 نقدها و اشكالات:

پاره اي از اشكالات واضح عرفان اُشو عبارتند از:

1 - ادعاي عرفان از سوي مردي هرزه و فاسد الاخلاق به گونه اي كه جامعه فاسد آمريكا نيز چنين شخصي را برنتافت؛

2 - شخصيت منفي و حقير رهبر اين عرفان، در حالي كه رهبران مدعي عرفان، عموماً تظاهر به صفات مثبت را فراموش نمي نمايند؛

3 - ترويج شديد فساد و فحشا و سكس در اين عرفان و زير سؤال بردن مباني اخلاقي، اجتماعي و انساني؛

4 - نفي و تخطئه عقل و ذهن به منظور راكد نگه داشتن فكر و ذهن در جهت پيشبرد اهداف؛

5 - ترويج بي ديني و نفي ايمان به خدا و قيامت و اشاعه لاابالي گري فكري و عقيدتي، همان گونه كه در رفتار و گفتار آنان كاملاً هويداست.

در پايان، به ذكر تعدادي از سخنان اُشو مي پردازيم:

او در مورد خدا مي گويد:

مردم به نزد من مي آيند و مي گويند ما آرزوي جستجوي خدا را داريم. من به آنها مي گويم در اين باره با من صحبت نكنيد. اين مقوله را به بحث نكشيد، هر گونه صحبتي درباره جستجوي خدا بي فايده است.

هيچ معنا و مفهومي در

آن چه مي گويند نيست. (1)

در مورد سكس مي گويد:

سكس بزرگترين هنر مديتيشن است.

اين پيشكش تنتره به دنياست و عشق از آميزش جنسي زاييده مي شود. (2)

او در مورد بت پرستي مي گويد:

خداوند در همه جا هست؛ پس چگونه مي تواند در بت ها نباشد.

پس او در يك بت سنگي نيز هست.

اگر او در يك قطعه سنگ معمولي وجود دارد، پس چرا در يك سنگ كنده كاري شده نباشد؟

فصل دوم - عرفان ساي بابا

1 معرفي:

در هند دو نفر با نام ساي بابا داريم. يكي «ساي بابا شيردي» كه در سال 1835 در حيدرآباد هند در خانواده اي برهمن به دنيا آمد و در 1918 از دنيا رفت. او درويشي بود كه تعاليمش را از كتاب هاي مقدس هندوها و اسلام مي گرفت و هوادار چنداني در هند ندارد، گرچه كارهاي خارق العاده اي چون شفاي بيماران و دانستن زبان حيوانات را به او نسبت مي دهند.

نفر دوم، «سوامي سانيا ساي بابا» است كه نماد يكي از فرقه هاي فعال و جذاب در داخل ايران است و از عرفان هندي و مخصوصاً بودا به شدت متأثر است.

او در سال 1926 در جنوب هند به دنيا آمد. براي او معجزات فراواني ذكر كرده اند كه از جمله خلق و ايجاد اشيايي مثل انگشتر، قرار گرفتن ميان زمين و هوا به طوري كه يك متر از زمين بلند شده و در هوا معلق مي ماند و … بيشتر كارهاي او كه لقب معجزه گرفته تردستي، شعبده بازي و جادوگري است.

اخيراً يكي از شبكه هاي رسانه اي خارجي مچ او را گرفت و موجب رسوايي او شد.

آنها با دوربين هاي پيشرفته ولي مخفي به نزد او رفته و لحظه ظهور چند تا از به اصطلاح معجزات او

را شكار كرده و در حركت آهسته دوربين مشخص كردند كه او با تردستي بعضي اشيا را از درون آستين يا جيب خود با سرعت شگرف بيرون مي آورد و به دروغ مدعي مي شود كه آنها را في البداهه خلق نموده است و روشن است كه ادعاي ايجاد و خلق يعني ادعاي خدايي!!

2 افكار و عقايد:

برخي از اعتقادات او مختصراً اين گونه است؛ تناسخ، اعتقاد به ويشنو از خدايان هندو، عشق به خدا، توجه به عالم درون، برابري مذاهب كه يك انديشه پلوراليستيست (3) و … امروزه تعاليم ساي بابا (و نيز اشو) پهنه وسيعي از نشر كتب و فضاي اينترنت را به خود اختصاص داده و در كشور ما نيز مخصوصاً در تهران، تبليغات وسيعي در مورد او صورت مي گيرد، به گونه اي كه سوداي ديدار با او را در ذهن بسياري از جوانان كم اطلاع ولي پرشور مي پروراند. تا جايي كه در محل زندگي ساي بابا در هند، شما روزانه صدها نفر جوان ايراني را مي بينيد كه براي ديدار او به هند رفته اند.

از آن جا كه در طريقه و سلوك او فساد و فحشا به كرّات ديده شده و عليه او شكايات فراواني نيز شده است، ولي دولت هند هيچ اقدامي در خصوص او نمي كند، مي توان به خوبي دريافت كه دولت هند به او به عنوان يك جاذبه گردشگري جذاب نگاه مي كند و بهره فراوان نيز مي برد.

3 اشكالات و نقدها:

1 - ادعاي خدايي كردن، همان گونه كه در بحث شعبده بازي و تردستي او نقل شده است؛

2 - ترويج فساد و فحشا و خلاف عفت و اخلاق؛

3 - افكار و عقايد خرافي و باطل.

فصل سوم

– عرفان اِكِنكار

1 معرفي:

عرفان اكنكار يكي از مكاتب عرفاني كاملاً جديد است و در ايالات متحده آمريكا پديد آمده است.

اين مكتب در ايران فعال مي باشد و در شهر تهران اقدام به برگزاري دوره هايي براي آموزش تعاليم خود نموده اند.

البته در سايه غفلت مسؤولان فرهنگي كشور موفق به جمع آوري طرفداراني نيز شده اند و جوانان و خانواده هاي زيادي را اغفال نموده اند، به طوري كه در اثر شكايات متعدد از سركرده و بعضي افراد مرتبط با اين گروه، تعدادي از سركردگان اين نحله توسط مقامات انتظامي و قضايي تحت پيگرد قرار گرفته اند.

پديدآورنده اين عرفان «پال توئيچل» متولد كنتاكي آمريكاست كه در خلال جنگ جهاني دوم در نيروي دريايي آمريكا خدمت مي كرد كه در اثر ارتباط با بعضي اساتيد معنويت و عرفان باستان، از انديشه هاي معنويت گرا متأثر شد.

وي اين انديشه را متعلق به فرقه باستاني «اِك» مي داند كه با اين دانش موفق به سفر روح از طريق خارج كردن روح از بدن مي شدند. لذا اسم اين مكتب نيز از همين دانش گرفته شده است.

دانش وارد و خارج شدن روح از بدن «اِكِنكار» ناميده مي شود. پال توئيچل پس از رسيدن به اين دانش در سال 1965 كارگاه هاي آموزشي متعددي براي آموزش سفر روح در كاليفرنيا داير كرد. (4)

2 افكار و عقايد:

استفاده از روح به عنوان كالبد طبيعي انسان براي سفر به دنياي ماوراء و ترك كالبد فيزيكي براي رسيدن به هدف نهايي يعني رسيدن به بهشت حقيقي از مبنايي ترين عقايد اين فرقه است، لذا اكنكار را حكمت باستاني براي سفر روح در عصر حاضر معرفي كرده اند.

اكنكار به خدا اعتقادي ندارد و فقط از بهشت سخناني مي گويد. قيامت نيز در

اين تفكر جايي ندارد و آن را اختراع كليسا براي كنترل توده مردم مي داند. در اين عرفان نور و صوت نيز از محورهاي اساسيست كه در ترك بدن توسط روح و بازگشت به آن نقش مؤثري دارد.

3 اشكالات و نقدها:

3 - 1 عدم اعتقاد به مبدأ و معاد؛

3 -

2 - از ايرادات مهم بر اين مكتب - كه جوابي هم براي آن نداده اند - اينست كه اين مكتب عرفاني كه بر اساس سفر روح بنا نهاده شده، از سفر روح هيچ هدفي ندارد و صرف سفر روح را هدف نهايي مي داند؛ در حالي كه خروج روح از بدن نمي تواند هدف باشد بلكه يكي از مراحل و منازليست كه سالك در آغاز راه به آن دست مي يابد تا به غايت نهايي كه وصول به خداست برسد و حال اين كه اين هدف متعالي در عرفان اكنكار گمشده ايست كه كسي هم به دنبال آن نيست.

ما به همين مقدار در مورد معرفي نحله هاي مدعي عرفان بسنده مي كنيم و تحقيق بيشتر را به خواننده مي سپاريم.

بخش دوم؛ شيطان پرستي

فصل اول - معرفي

شيطان پرستي يكي از اعتقاداتيست كه به آن پيشينه هزاران ساله مي دهند و دليل آن را پرستش هر موجود داراي قدرت از سوي مردمان هزاران سال پيش و يا وجود دو خداي ضدّ هم يعني خداي خير و شر در انديشه هاي پيشينيان مي دانند، كه نمونه آن را در آيين زرتشت و قبل از آن در دنياي مصر باستان و بين النهرين مي توان يافت. در دين زرتشت اهريمن ( خداي شر) در كنار اهورامزدا ( خداي خير) پرستيده مي شود.

گرچه انديشه هاي شيطان پرستانه همزاد بشر است، اما براي نخستين بار توماس

هاردينگ در 1565 ميلادي در كتاب «تكذيب يك كتاب» واژه شيطان پرستي را عليه مارتين لوتر به كار برد و باعث ترويج و شيوع اين لفظ شد، تا حدي كه شيطان پرستي در قرون 17 و 18 ميلادي در برخي كشورهاي غربي به صورت يك رسم ظهور پيدا كرد كه به مخالفت با اديان ابراهيمي مي پرداخت. ظهور اين پديده مديون حمايت هاي بي دريغ سرمايه داران يهودي و فراماسون ها بود.

جادوگري و شيطان پرستي را در اوايل قرن 19 ميلادي بعضي از سرمايه داران و اشراف زادگان انگلستان كه عضو گروه هاي فراماسونري (Ordo temple orientis) بودند، به رهبري «سر فرانسيس داشو» با نام باشگاه آتش جهنم در شهر لندن تأسيس نمودند و با تلاش آنها اين گروه ها در امريكا نيز رواج يافتند. اغلب اين سرمايه داران - كه حامي شيطان پرستان بودند - از قاچاقچيان و توليدكنندگان مشروبات الكلي و مروجين قمارخانه ها و مراكز فساد در اروپا و آمريكا به شمار مي رفتند. علت حمايت آنها از اين گروه ها نيز جلب سود از فروش مشروبات و ترويج آن در جامعه توسط اين گروه ها بود.

به گونه اي كه اكنون «ساموئل برنفمن» رئيس غول صنايع شراب سازي در دنيا و نيز «روچيلد» سلطان دنياي پنهان، كه بزرگترين امپراطوري قمار دنيا را در آمريكا ايجاد كرده است، هر دو از حاميان اين گروه ها هستند و جالب آن كه هر دو نفر يهودي مي باشند. اين جاست كه انسان بيش از پيش به نقش دنياي استعمار در تخريب بنيان هاي اخلاقي جوامع، تخدير جوانان، ترويج و پيدايش نحله ها و گروه هاي منحرف پي مي برد. اولين بنيانگذار شيطان - پرستي نوين شخصي به نام «آنتوان شزاندر لاوي» مي باشد

كه مؤسس كليساي شيطان است.

جالب تر آن كه او نيز يك يهودي است.

فصل دوم - افكار و عقايد

عموم شيطان پرستان به جاي اطاعت از قوانين خدايي يا طبيعي و اخلاقي بر پيشرفت فيزيكي خود با راهنمايي هاي موجودي مافوق با قوانيني فرستاده شده، تمركز دارند و از باورها و گرايش هاي اديان گذشته، مخصوصاً اديان ابراهيمي (مسيحيت، اسلام، يهوديت) اجتناب مي كنند و به جاي محور قرار دادن خدا در مركز هستي بيشتر گرايش هاي خودپرستانه دارند و با الگوگيري از مكتب هاي ماترياليستي و اُمانيستي خودمحور و جادو محور هستند و خود را در مركز هستي و قوانين طبيعي مي بينند و بعضي ديگر شيطان را خدا مي دانند و به پرستش آن روي مي آورند. گروه ها و گرايش ها

شيطان پرستان را به دو گروه تقسيم كرده اند:

دست راستي ها و دست چپي ها.

الف - دست راستي ها:

غني سازي روحي خود را از طريق وقف كردن و بندگي خود در مقابل قدرتي بزرگتر به دست مي آورند. لاوييان ها (از فرقه هاي شيطان پرست) در واقع خدايي از جنس شيطان و يا خداي ديگري براي خود قايل نيستند و از قوانين شيطان نيز پيروي نمي - كنند.

ب - دست چپي ها:

معتقد به غني سازي روحي خود در جريان كارهاي شان هستند و معتقدند تنها بايد به خود جواب پس بدهند؛.

بر همين اساس شيطان پرستان را به دو گروه اصلي تقسيم كرده اند:

الف - شيطان پرستي فلسفي (معاصر)؛ ب - شيطان پرستي ديني (سنتي) الف - شيطان پرستي فلسفي (معاصر):

به طور غير رسمي و گسترده، اين شاخه از شيطان پرستي را منتسب به «آنتوان شزاندر لاوي» مؤسس و كاهن اعظم كليساي شيطان و نويسنده كتاب «انجيل شيطاني» و بنيانگذار «شيطان - پرستي لاويي» مي دانند. او

در 1930 در شيكاگو به دنيا آمد و در سال 1950 در دايره جنايي پليس آمريكا مشغول به كار شد و از ازدواج اولش دختري به نام «كلارا لاوي» و از رابطه عاشقانه اش كه هيچ وقت به ازدواج منجر نشد، دختر دوم او به نام «زنا لاوي Zeena Lavey» به دنيا آمد. او يك پيانيست مشهور بود كه شب هاي جمعه به ارائه سخنراني هاي سرّي خود به نام «دايره اسرارآميز» پرداخت و در همين حلقه بود كه يكي از اعضا پيشنهاد تأسيس آيين جديد را به او داد. او در 30 آوريل سال 1966 در حالي كه سر خود را [به عنوان رسم آيين جديد] تراشيده بود، بنيان گذاري كليساي شيطان را اعلام كرد و همان سال را سال اول عهد شيطان اعلام كرد و خود را كاهن كليساي شيطان ناميد. او با انتشار كتاب انجيل شيطاني در 1969 تعاليم كليساي شيطان را پايه ريزي نمود و شيطان را فرمانرواي زمين اعلام كرد. او در 1997 بر اثر تورم ريه مرد و جسدش به رسوم شيطاني سوزانده شد و خاكسترش بين وراث تقسيم گشت تا از قدرت اسرارآميز آن در پرستش شيطان استفاده كنند و اكنون «پيتر گيلمورا» رهبر كليساي شيطان است.

آنتوان لاوي تحت تأثير نوشته هاي فردريك نيچه، آليستر كرالي، مارك دسيد و چارلز داروين و بسياري ديگر قرار داشت. شيطان در نظر او موجودي مثبت بود، در حالي كه تعاليم خداجويانه كليساها را مسخره مي كرد. يك شيطان پرست لاويي خود را خداي خود مي داند و اعتقادي به خدا ندارد.

ب - شيطان پرستي ديني (سنتي):

گرايش هاي شيطان پرستان ديني شباهت هاي زيادي به شيطان - پرستان فلسفي دارد،

با اين تفاوت كه در اين مكتب شيطان پرست اول بايد يك قانون ماوراء طبيعي را كه در آن يك يا چند خدا تعريف شده است و همه شيطاني اند يا به وسيله شيطان شناخته مي شوند، بپذيرد. اين شياطين مي توانند ذهني باشند يا از بين الهه هاي باستان بين النهرين يا مصر و … برگزيده شوند. بقيه شيطان - پرستان ادعاي پرستش خداي اصلي را دارند و بعضي نيز شيطان سقوط كرده در انجيل را مي پرستند. كليه فرقه هاي شيطان پرستي يك اصل مشترك دارند و آن هم در اولويت قرار دادن خودِ مشخص است.

گروه ديگر شيطان پرستان «شرّ پرستان «هستند كه در دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا، شكل گرفتند و متهم به اعمال كريهي مثل «خوردن نوزادان»، «كشتن گوسفندان»، «قرباني كردن دختران باكره پس از تجاوز به آن ها» و «نفرت از مسيحيت» هستند و رواج انواع فحشا و مسايل سكسي و جنسي در بين آنها بيداد مي كند.

آنها دنيايي را ترسيم مي كنند كه هيچ روزنه اميدي براي آن متصور نيست لذا شيطان پرستي را دنياي تاريك نيز ناميده اند و خودكشي از موارد رايج اين آيين است و آن را بهترين راه رسيدن به حقيقت مي دانند. فصل سوم - شيطان پرستي در ايران:

در كشور ما شيطان پرستي تحركات و فعاليت هايي را به صورت مخفي و زيرزميني آغاز كرده است.

سبك تبليغ آنان كمتر عقيدتي مي باشد و بيشتر از راه جاذبه دعوت به پارتي ها و مهماني هاي شبانه كه انواع مشروبات الكلي، آميختگي پسران و دختران تحت پوشش عناوين موجّه، موسيقي بي ريشه جاز كه از موسيقي يهودي «Yidish» گرفته شده و قرص هاي روان گردان و مواد مخدر

مانند شيشه و كوكائين و … صورت مي گيرد.

هر هفته شاهد اخباري از دستگيري گروه هايي از جوانان در اين نوع پارتي ها توسط مقامات انتظامي مي باشيم و بسياري از اين جوانان حتي از ماهيت اين مجالس بي اطلاعند و صرفاً با دعوت از طريق اينترنت و يا دوستان به اين مجالس راه مي يابند، بدون اين كه از شيطان پرستي و عقايد آنان اطلاعي داشته باشند. فصل چهارم - اشكالات و نقدها

اشكالات اين نحله منحرف واضح تر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.

با اين حال چند انحراف بزرگ بر سبيل اجمال و اختصار در اين رابطه ذكر مي گردد:

1 - پرستش غير خدا (پرستش خود، شيطان و …)؛

2 - ضديت و مبارزه با اديان ابراهيمي (اسلام، مسيحيت، يهوديت)؛

3 - ارتكاب و ترويج اعمال كريه و خلاف اخلاق و وجدان انساني هم چون: خوردن نوزادان، قرباني كردن دختران، اشاعه فساد و فحشا و …؛

4 - ترويج و تشويق به خودكشي.

فصل پنجم - علايم و سمبل ها

در پايان به ارائه بعضي از علايم و سمبل هاي شيطان پرستان مي پردازيم كه اين علايم اعتقادات و شعارهاي آنان را نيز هويدا مي كند.

اين علايم نمادهاي معروف شيطان پرستيست كه ممكن است [بدون اطلاع از فلسفه شان] روي لباس جوانان نقش بسته باشد.

پنج ضلعي وارونه (Invert Pentagram)

نشانه ستاره صبح، نامي كه به شيطان تعلق دارد. اين علامت در مراسم مخفيانه (كابالا) و جادوگري براي احضار ارواح شيطاني استفاده مي شود. اين علامت را شيطان پرستان با دو رأس در بالا و ملحدان با يك رأس در بالا استفاده مي كنند.

در هر حال اين علامت نشانه شيطان است و مهم نيست كه يك نوك ضلع آن بالا باشد يا

هر دوي آنها و يا دور آن دايره اي كشيده شده باشد يا خير. در هر حال اين علامت شيطان است.

%%ديو بافومت (Baphomet)

علامت شيطان پرستي، خداي شيطاني و سمبل شيطان. ممكن است اين علامت به شكل جواهرات ديده شود.

666

علامت انسان، نشانه جانور (هيولا). مكاشفات 13: 18: «… پس هر كس حكمت دارد عدد وحش را بشمارد، زيرا كه عدد انسان است و عددش 666 است.

«Ankh

سمبل باروري و شهوات در انسان ها. روح شهوت قدرت اين جمع زنان / مردان مي باشد.

صليب شكسته يا چرخ خورشيد (Swastika or Sun Wheel)

يك علامت مذهبي باستاني است كه سال ها قبل از قدرت گرفتن هيتلر به كار مي رفت. اين علامت در كتيبه هاي بودايي و مقبره هاي سلتي و يوناني استفاده مي شده. در آيين پرستش خورشيد اين علامت به نظر مي رسد نشانه مسير حركت خورشيد در آسمان باشد.

چشمي كه به همه جا مي نگرد (All Seeing Eye)

آنها معتقدند كه اين چشم لوسيفر (شيطان) است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد، بر تمام دارايي ها حكومت مي كند.

اين علامت در پيشگويي ها به كار مي رود. جادوها، نفرين ها، كنترل هاي روحي و تمامي انحرافات تحت اين علامت كار مي كنند.

اين علامت روشنفكران است به پول رايج ايالات متحده نگاهي بيندازيد. اين علامت اساس نظم نوين جهاني است.

صليب وارونه (Upside Down Cross)

نشانه استهزا و رد كردن مسيح مي باشد.

گردنبندهاي آن توسط شيطان پرستان زيادي به كار مي رود. اين علامت را مي توان همراه خواننده هاي راك و روي آلبوم هاي آنها ديد. سر بز (Goat Head)

بز شاخدار، بز مندس Mendes ( همان بعل (Ba`al) خداي باروري مصر باستان)، بافومت، خداي جادو، Scapegoat (بز طليعه يا قرباني). اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي مسخره كردن مسيح

است، زيرا گفته مي شود كه مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد.

هرج و مرج (Anarchy)

اين علامت به معناي از بين بردن تمام قوانين مي باشد.

به عبارت ديگر «هر چه تخريب كننده است، تو انجام بده.» يعني همان قانون شيطان پرستي. اين علامت توسط پانك ها، هوي متال ها و راك ها به كار مي رود. ضد عدالت (Anti Justice)

تبر رو به بالا علامت عدالت روم قديم بوده است كه علامت واژگون شده آن نشانه ضد عدالت يا شورش و طغيان مي باشد.

فمينيست ها از دو تبر رو به بالا به معني مادر سالاري باستاني استفاده مي كنند.

***********

پي نوشتها:

1 اشو، راز بزرگ، ترجمه: روان كهريز، ص 10.

2 اشو، الماس هاي اشو، ترجمه: مرجان فرجي، صص 240 و 316.

3 سانيا ساي بابا، تعليمات سانيا ساي بابا (تعليمات معنوي - 6)، ترجمه: رؤيا مصباحي مقدم، ص 17.

4 پال توئيچل، اكنكار، كليد جهان هاي اسرار، ترجمه: هوشنگ امرپور، ص 17.

برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان و دارو دسته اش

نويسنده: معصومه سادات ميرغني

شيطان پرستي (Satanism) يك حركت مكتبي، شبه مكتبي و يا فلسفيست كه هواداران آن، شيطان را يك طرح و الگوي اصلي و قبل از عالم هستي مي پندارند. آنها پرسش شيطان را به عنوان قدرتي فوق العاده قوي و بسيار قوي تر و موثرتر از نيروهاي خوب دنيوي همچون خدا، به حساب مي آورند.

شيطان، براي آنها نماد قدرت و حاكميت بر روي زمين است.

آنها دنيايي را براي خود تكريم كرده اند كه در آن هيچ روزنه اميدي نيست و به آن، جهان تاريك مي گويند.

شيطان پرستان به سه دسته تقسيم مي شوند:

1. شيطان پرستي فلسفي (لاوي):

Anton szandor Lavey به وجود آورنده اين گروه است.

Lavey كه پيش از پديد آوردن اين فرقه، انجيل شيطاني و كليساي شيطان را

تأسيس كرده بود، به شدت تحت تأثير افكار كساني چون نيچه، چارلز داروين، مارك تواين، ويندهام لويس، رند، ماركوس دي سيد، آليستر كراولي و … است از نظر او شيطان نوعي نيروي مثبت است.

2 شيطان پرستي ديني Relligios Satanism: شبيه شيطان پرستي فلسفي است.

با اين تفاوت كه اين دسته، براي شيطان نوعي جنبه خدايي و متافيزيكي قائل هستند كه اين طرز تفكر تحت تأثير افسانه ها و ساخته ي ذهن پيروان اين فرقه است.

3 شيطان پرستي گوتيك Gothich Satanism: اين گروه، از زمان سلطه كليسا فعاليت داشتند كودك خواري، قرباني كردن دختران، بزكشي و تمام كارهاي خود را بر ضد كليسا انجام مي دهند.

اعمال اين دسته، نزديكي بسياري با جادوگري دارد. آنها تحت تأثير كاتوليك ها، قانوني را براي خود وضع كرده اند.

امروزه در كشورهايي چون آمريكا، انگليس، آلمان و چين اين فرقه ديده مي شود.

1 - عقاب كه نماد پرنده زئوس خداي يونان باستان است در پنجه راست خود شاخه زيتوني شامل 13 برگ و 13 ميوه نگه داشته و در پنجه ديگر 13 تير.

2 - بر روي سر عقاب 13 ستاره قرار گرفته كه در مجموع يك ستاره شش پر (ستاره داود) را تشكيل مي دهد.

3 - در منقار عقاب نواري قرار دارد كه بر روي آن به زبان لاتين نوشته شده (EPLURIBUS UNUM) كه به معني وحدت از كثرت است (اشاره به ايالات متحده (اما نكته جالب تعداد حروف اين جمله بوده كه شامل 13 حرف است.

4 - دم عقاب داراي 9 پر است از سويي ديگر هر بال اين عقاب 33 پردارد

5 - برسينه عقاب سپري قرار دارد كه بر روي آن 13 خط قرمز و سفيد (پرچم

آمريكا) نقش بسته است.

(البته در دلار به جهت سياه سفيد بودن، اين رنگها مشخص نيست

6 - در سمت راست مهر ماسوني دلار و نيز در منتها اليه سمت چپ دلار (داخل بيضي هاي قرمز) 13 ميوه قرار گرفته است.

7 - بر روي اين هرم به لاتين عبارت 13 حرفي ANNUITCOEPTIS به معني خدا هميشه ياور ماست نقش بسته است كه به گونه اي ديگر همان عبارت IN GOD WE TRUST است.

8 - شايد برايتان برايتان تعجب آور باشد كه چرا اين هرم شكلي نامانوس داشته و رأس آن جدا و در وسط آن چشمي نوراني قرار دارد. اين چشم نماد RA از خدايان مصر باستان است كه در پاگانيسم يوناني چشم لوسيفر يا همان چشم شيطان است.

يونانيان آن را ستاره صبح مي دانستند و همواره آن را به صورت درخشان ترسيم مي نمودند.

9 - مهر اعظم ايالات متحده آمريكا: اين مهر به شكل كنوني آن در زمان روزولت بر روي دلار قرار گرفت شما مي توانيد آن را در سمت چپ دلار مشاهده فرماييد. همانگونه كه مستحضر هستيد تصوير هرمي نامانوس به چشم مي خورد كه نماد هرم خنوپوس مقبره فرعون و نشان عالي انجمن هاي فراماسونري است.

10 - اين هرم از 13 رديف سنگ چين تشكيل شده است و در مجموع 72 خشت دارد كه اشاره دارد به 72 نيرو يا نام خداي كاباليستها.

11 - در قاعده هرم عبارتي (اعداد) يوناني MDCCLXXVI نقش بسته كه از نظر ارزش عددي (جمع حروف به صورت ابجد) همانگونه كه در تصوير مي بينيد برابر با 1776 سال استقلال امريكاست.

اما اگر اين حروف را بر روي اهرام ثلاثه مصر باستان در نظر بگيريد جمع قاعده اين

اهرام همانگونه كه در تصوير محاسبه شده است برابر با 666 مي شود كه عدد لوسيفر يا همان شيطان است.

12 - در زير اين هرم عبارت NOVUS ORDO SECLORUM به زبان لاتين نوشته شده است كه به معناي NEW WORLD ORDER يعني نظام نوين جهاني يا حكم جديد براي جهان است كه شما بارها آن را در سخنراني هاي سردمداران امريكا علي الخصوص بوش پدر و پسر و اوباما شنيده ايد.

نشانه ها و علامت هاي Satanism

شيطان پرستان نماد و نشانه هاي خاصي براي خود دارند كه گاه آنها را روي گردنبند و زيور آلات، گاه روي لباس ها و گاه روي پوست و بدن خود حك مي كنند كه خوب است آنها را بشناسيد:

1. Satanism

به صورت نماد، در وسط نوشته مي شود و به همراه يك دايره مي آيد. اگر اين نوشته را از وسط دايره حذف كنيم، يك ستاره پنج ضلعي باقي مي ماند كه نشانه ستاره صبح يا پنتاگرام است.

2. عدد 666:

نماد دجّال يا ضد مسيح است به «666» شماره تلفن شيطان نيز مي گويند! البته گروهي آن را به صورت fff مي آورند. زيرا f، ششمين حرف در انگليسي است.

3 عدد 13: عدد مقدس ماسون ها و يهوديان است در حالي كه مسيحي ها آن را نحس مي دانند. تصوير ستاره شش گوش با 13 ستاره كوچك، يكي از اين نمادهاست.

همچنين در تصوير چنگ الهه باستاني نيز اين عدد ديده مي شود..

4 عدد 33: در فراماسونري: صاحب درجه 33، بالاترين قدرت را داراست.

سمبل گروه ماسوني شهر Memphis در آمريكاست.

5 صليب وارونه (آتش گرفته): اين نشانه، بيشتر در گردنبندها ديده مي شود و نماد وارونه شدن مسيحيت و به سخره گرفتن آنهاست.

اين نشانه مورد توجه زياد خوانندگان راك است.

6 صليب شكسته

يا چرخ خورشيد. يك نماد باستاني است كه در برخي فرهنگ ها از جمله كتبيه هاي برجاي مانده از بودايي ها، مقبره هاي سلني و يونايست و سال ها بعد، اين علامت توسط هيتلر به كار گرفته شد.

در اين نشانه نيز، شيطان پرستان خواسته اند دين مسيحيت را به مسخره بگيرند..

7 چشم جهان بين: اين چشم به چشم شيطان (چشمي كه همه جا را مي ببيند) شهرت دارد. چشمي كه در بالاي هرمي قرار دارد و مي خواهد نظارت و اشراف بر همه جا را نشان دهد. اين علامت در پيشگويي ها، جادوگري و نفرين آنها ديده مي شود.

البته اين نماد روي دلار امريكا نيز وجود دارد و علامت خداي خورشيد در مصر باستان نيز بوده است.

8 ستاره شش گوشه: قوي ترين علامت در شيطان پرستيست و از شش گوشه (زوايه) تشكيل شده كه معرفي عدد 666 مي باشد.

9 آنخ (Ankh): نماد Isis است و در لژهاي ماسوني به كار مي رود. امروزه سمبل جنس زن و نشانه فيمينيست هم هست.

آنخ، سمبل شهوتراني و باروري است.

10 ستون سنگي يا نوك هرمي شكل: نماد زايندگي و باروري در مصر باستان بوده است.

11 ستاره 5 گوشه معكوس يا Bahomet..

12 دست شيطان يا دست شاخدار: در تفكر ماسون ها و شيطان پرستان، شيطان شاخ دار (co rnuto) با حركت دست خود، در واقع شيطان و پليدي هاي آن را نمايش مي دهد..

13 ديو، جمجمه و استخوان: علامت مرگ است كه در برخي گردن بندها و تصاوير روي دست و صورت شيطان پرستان ديده مي شود..

14 پرچم رژيم صهيونيستي: اين علامت، حمايت آشكار و پنهان رژيم صهيونيستي از شيطان پرستان را نشان مي دهد.

15 ضد عدالت: نماد ضد عدالت، تبري رو به پايين است، چرا كه تبر

رو به بالا در روم باستان نماد عدالت بوده. علامت دو تبر رو به بالا نيز نشانه فيمينست ها است.

16 بز (Goat): سر بز، بز شاخدار، بز مندرس، خداي جادو، بز طليعه يا قرباني، همه و همه نشانه مسخره كردن حضرت مسيح است.

شيطان پرستان با اين علامت مي خواهند بگويند:

مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد است! در واقع Goat (بز) نمادي از شيطان است.

17 هرج و مرج (Anarchy): اين علامت، نشان دهنده از بين بردن تمام قوانين است و دلالت بر اين مورد دارد:

«هر چه تخريب كننده است، تو انجام بده!

«اين علامت، معمولاً نماد گروه هاي هوي متال نيز هست.

منبع:

مجله ديدار آشنا 122 برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان روي پرده سينما

در فيلم هاي شيطان پرستي، ترس همراه نوعي تعليق وجود دارد كه نفس بيننده را بند مي آورد. اگر تا به حال فيلم هايي با موضوع شيطان پرستي ديده باشيد متوجه شده ايد كه كارگردان و بازيگران اين نوع فيلم ها قصد دارند با نشان دادن وجود شيطان روي زمين به شكلي نمادين به جنگ خير و شر بروند. اين نوع داستان ها با حس هيجاني كه منتقل مي كنند معمولا پربيننده هستند.

بين كارگردان هايي كه درباره شيطان پرستي فيلم ساخته اند، رومن پولانسكي از همه مشهورتر است.

بچه رزماري / رومن پولانسكي

داستان فيلم «بچه رزماري» درباره زن و شوهر جواني است كه با برنامه شوم همسايه هاي شيطان پرستشان قرار است فرزندي از شيطان را به دنيا بياورند. «بچه رزماري» يكي از مطرح ترين فيلم هاي تاريخ سينماست كه به جرات مي توان گفت جدي ترين فيلمي بود كه موضوع شيطان و شيطان پرستي را پيش كشيد.

اين فيلم يك حادثه عجيب در دنياي فيلمسازي بود و با گذشت نزديك به

50 سال از ساخت آن هنوز هم جزء بهترين فيلم هاي اين زمينه است.

با اينكه پولانسكي هم همين نظر را درباره فيلمش دارد اما يك اتفاق تلخ و غير منتظره در نهم آگوست 1969 «رزماري» را به تلخ ترين فيلم پولانسكي تبديل كرد.

شارون تيت بازيگر تازه كاري بود كه بعد از آمدن به هاليوود با رومن كه كارگردان شناخته شده اي بود ازدواج كرد. زماني كه رومن در لندن به سر مي برد، شارون كه ماه آخر بارداريش را مي گذراند در خانه اش در بورلي هيلز لس آنجلس مشغول استراحت بود كه عده اي به آنجا حمله كردند و او و مهمانانش را به فحيع ترين شكل با بيش از 100 ضربه چاقو به قتل رساندند، بعد طنابي دور گردنش انداختند.

بعد از اين اتفاق رسانه ها قتل شارون را به فيلم بچه رزماري و موضوع شيطان پرستي ربط دادند؛ تا اينكه پليس قضايي سه زن و يك مرد را به همراه چارلز منسون (رئيس گروه) دستگير و محاكمه كردند.

چارلز منسون كه گرايش شيطان پرستي داشت بعد از يك سال در تاريخ 24 جولاي 1970 در حالي كه با چاقو پيشاني اش را به شكل x بريده بود وارد دادگاه شد و گفت:

«من براي جهان شما يك x هستم و با هيچ دادگاهي نمي توانيد مرا بشناسيد.

«منسون و چهار همدستش در دادگاه عالي كاليفرنيا به اعدام محكوم شدند اما زماني كه لايحه لغو مجازات اعدام تاييد شد آنها به خاطر جنايت هاي بي شماري كه انجام داده بودند به زندان ابد محكوم شدند و هنوز هم در زندان بسر مي برند.

فيلم بچه رزماري با اينكه فيلم خاطره انگيزي بود اما شيريني هاي جوايزي كه اين فيلم گرفت تا آخر عمر

به كام پولانسكي تلخ است.

ماموران سر صحنه قتل شارون تيت هستند.

فرشته سقوط كرده / گريگوري هابليت»

فرشته سقوط كرده» يك فيلم ترسناك معماييست كه در سال 1989 ساخته شد.

كارآگاه جان هابز اصلي ترين شخصيت فيلم است.

او مسؤول بررسي و رسيدگي به پرونده يك قاتل زنجيره اي به اسم ادگار ريس است و در تحقيقاتش متوجه مي شود ماجراي اين قتل ها به پرونده پليسي كه 30 سال قبل خودكشي كرده است مربوط مي شود. او از طريق بازجويي از دختر آن پليس و كتاب هايي كه پيدا مي كند متوجه وجود شيطاني به اسم عزازل مي شود كه در جسم انسان ها حلول مي كند و دست به جنايت مي زند.

تا ده دقيقه اول فيلم چيزي شما را بهت زده نمي كند اما همين طور كه پيش مي رويد اتفاقاتي مي افتد كه باورش سخت است، اين فيلم براي طرفداران دنزل واشنگتن يك نقش آفريني ناب از اين بازيگر است.

فيلمنامه اين فيلم را نيكلاس كازان فرزند كارگردان معروف اليا كازان نوشته است كه خيلي از منتقدان معتقد بودند او با سابقه اي كه پدرش در زمينه فيلمسازي دارد مي توانست خيلي بهتر از اينها عمل كند.

صحنه هاي واقعي اين فيلم كه در زندان تصوير برداري شده در يك زندان واقعي به اسم هولمس بورگ در شمال شرقي فيلادلفياست كه بيشتر از صد سال داير بود.

اين زندان در سال 1996 بسته شد.

بازيگران: دنزل واشنگتن، جان گودمن، دانلد ساترلند، امبت داويتس، جيمز گاندولفيني، الياس كوئتاس، رابرت جوي و مايكل ج پاگان. طالع نحس / جان مور، ريچارد دونر»

طالع نحس» در ژانر وحشت و موضوع شيطان پرستي همان شهرتي را دارد كه» جن گير» داشت. اين فيلم كه اولين نسخه اش در سال 1976 به كارگرداني ريچارد

دانر ساخته شد، درباره كودكيست كه رفتاري شيطاني دارد. اين فيلم با تاكيد كارگردانش روي عدد 666 كه نمادي از شيطان است در تاريخ 6 / 6 / 1976 در آمريكا و كشورهاي ديگر به اكران عمومي درآمد.

رابرت تورن كه معاون سفير آمريكا در كشور ايتالياست بعد از مرگ نوزادش تصميم مي گيرد به خاطر بالا بردن روحيه همسرش كاترين، پسر بچه اي را كه در بيمارستان مادرش را از دست داده به فرزندي قبول كند.

او پنج سال بعد از بلايي كه پسر نامتعادلش سر يك كشيش بيچاره مي آورد متوجه مي شود بچه اش همان نوزاد شيطان صفتيست كه مدتي قبل همه درباره اش حرف مي زدند و مي گفتند بايد كشته شود. ديمين پسر بچه عجيبيست كه به گفته كشيش اصلاً از انسان زاده نشده و ماهيتي شيطاني دارد؛ هر كس كه با او مشكلي داشته باشد به طرز مشكوكي كشته مي شود. در نسخه دوم فيلم، ديمين را مي بينيم كه به پسر نوجواني تبديل شده كه تحت سرپرستي عمو سام است.

او از معلم مدرسه اش مي شنود كه قدرت عجيبي دارد و مأموريت هاي زيادي به عهده اش است.

او عدد 666 را در فرق سرش پيدا مي كند و دست به خودكشي مي زند …

بازيگران:

ليوشريبر، جوليا استيلز، ميافارو، ديويد تويلس، ديويد وارنر، گرگوري پيك، لي رميك، پاتريك تراگتون و … وكيل مدافع شيطان / تيلور هكفورد

وكيل مدافع شيطان در سال 1997 بر اساس رماني از اندرو نيدرمن، نويسنده نيويوركي ساخته شده است.

اين فيلم داستان مردي به اسم كوين بومن است كه به طور ناخواسته وكيل مدافع شيطان مي شود و همان اول راه همسرش مري را از دست مي دهد.

مردي به اسم جان ميلتون كه خودش يك

شيطان مجسم است به او پيشنهاد همكاري مي دهد و اين آغاز همراهي اين وكيل جوان با شيطان است.

بازيگران: كيانو ريوز، آل پاچينو، چارليز ترون، جفري جونز، كنين نيلسن و … خانه شيطان / تي وست

اسم «خانه شيطان» اولين بار در سال 1996 روي فيلمي از جورج مليس گذاشته شد.

فيلمي كه او ساخت درباره وجود شيطان در يك شهر كوچك بود.

به فاصله 13 سال براي دومين بار تي وست شروع به نوشتن فيلمنامه اي با همين نام كرد و بعد از مدتي آن را ساخت. داستان اين فيلم به 30 سال قبل بر مي گردد كه دختر جواني به اسم سامانتا هيوز دنبال يك كار نيمه وقت مي گردد تا هم به درسش برسد و همه زندگي اش را تأمين كند.

سامانتا تصميم مي گيرد در خانه اي نگهداري از كودكي را بر عهده بگيرد.

براي همين با يكي از دوستانش به خانه اي بزرگ و قديمي مي رود كه كيلومترها از شهر فاصله دارد. زماني كه آنها به خانه مي رسند ماه گرفتگي اتفاق مي افتد. او صاحبخانه مخوفي دارد كه راز بزرگي در سينه اش است.

خيلي ها اعتقاد دارند كه اين فيلم از روي يك ماجراي واقعي ساخته شده است اما مطبوعات در اين باره هنوز خبر رسمي اي منتشر نكرده اند.

يكي از خدمه هاي محلي كه در اين فيلم نقش سياهي لشكر را بازي مي كرد مورد حمله قرار گرفت و گلوله يك هفت تير به اشتباه به سمت او نشانه رفت.

بازيگران: ژاكلين دوناهو، تام نانون، ماري ونرونو، گريتا گروينگ، آج بوئن و …

دروازه نهم / رومن پولانسكي

همان طور كه گفتيم رومن پولانسكي بيشتر از بقيه همكارانش به موضوع شيطان پرستي پرداخته است كه يكي از اصلي ترين آنها همان «بچه

رزماري» است.

خيلي ها فكر مي كردند بعد از مرگ شارون تيت او ديگر سمت ساخت اين نوع فيلم ها نرود اما اين اتفاق نيفتاد و «دروازه نهم» به كارگرداني رومن در سال 1999 با موضوع شيطان پرستي به اكران عمومي درآمد.

دين كارسو يكي از دلالان معروف كتاب هاي ناياب است كه نسخه اي از «دروازه نهم پادشاهي تاريكي ها» توسط يكي از مشتريان ثروتمندش به اسم بالكان به دست او مي رسد و قرار مي شود او دو نسخه ديگر از كتاب را برايش پيدا كند.

بعد از كمي تحقيق مشخص مي شود نويسنده اين كتاب به جرم نگارش آن در آتش سوزانده شده، دو نسخه ديگر كتاب هم در پرتغال نزد ويكتور فارگاس و در فرانسه نزد زني به اسم كسلر است.

بعد از كشته شدن يكي از همكاران كسلر، دين متوجه مي شود اين سه كتاب زماني كه در كنار هم قرار مي گيرند مثل اينست كه شيطان حلول مي كند و دست به كارهاي خطرناك مي زند. البته اتفاقات ناگواري در ادامه اين فيلم رخ مي دهد كه اشاره مستقيمي به مسائل شيطان مثل عدد 666 دارد.

خط اصلي داستان درباره شيطان پرستاني است كه تلاش مي كنند به قلمرو شيطان دست پيدا كنند.

رومن داستان اين فيلم را از روي كتابي به قلم آرتور پرز رورت نويسنده و روزنامه نگار اسپانيايي نوشته است.

بازيگران: جاني دپ، لنا آلين، امانوئل سينيه، جك تايلور، توني آموني، فرانك لانگا و …

شيطان هاي ايراني

علاوه بر فيلم هاي خارجي، در نمونه هاي داخلي هم چندين بار شيطان به تصوير كشيده شده است.

در سكانس هاي متعددي از فيلم ها و سريال هاي وطني به شيطان و احاطه هاي كه او ممكن است به انسان پيدا كند اشاره شده است؛ اما چند سريال ساخته

شدند كه شيطان در آنها به معناي واقعي به تصوير كشيده شد.

كارگردان اين سريال سعي كرده با نشان دادن چهره شيطان و كارهايي كه او انجام مي دهد در معرض خطر بودن انسان براي نزديك شدن به گناهان شيطاني را خيلي واضح به تصوير بكشد.

او يك فرشته بود / عليرضا افخمي

يكي از اولين دفعاتي كه ما تصوير يك شيطان مجسم و بدجنس را در تلويزيون شاهد بوديم به سال ها قبل باز مي گردد؛ زماني كه بهاره افشاري اولين حضور جدي اش در تلويزيون را با يك نقش خاص كه ريسك بالايي داشت تجربه كرد. عليرضا افخمي با به تصوير كشيدن شخصيت فرشته توانست سايه سنگين شيطان در زندگي يك سري آدم را نشان بدهد. «او يك فرشته بود» ماه رمضان سال ها قبل از شبكه دو با فيلمنامه اي از عليرضا كاظمي پور روي آنتن رفت و توانست مخاطبان بي شماري را جذب كند؛ هر چند اين سريال ضعف هاي ساختاري داشت اما در مقايسه با سريال هايي كه در اين زمينه ساخته شده اند خوب از آب درآمده بود.

بهزاد طاهري به طور تصادفي با دختري به اسم فرشته برخورد مي كند كه حال مساعدي ندارد. بهزاد كه خانواده متديني دارد او را به خانه اش مي برد شايد بتواند كمكي كرده باشد.

فرشته با رفتارهاي زننده و عجيبي كه دارد آرامش خانواده طاهري را به هم مي زند و تا جايي پيش مي رود كه نزديك است بهزاد و همسرش رعنا از يكديگر جدا شوند. يكي از مشخصه هايي كه فرشته داشت، نگاه شيطاني و بد ذاتي بود كه به ديگران مي انداخت؛ مثل زماني كه سعي كرد با نگاهش مادر بهزاد را از پاي در بياورد و اين كار را

هم انجام داد.

بازيگران؛

حسن جوهرچي،

بهاره افشار،

مريم كاوياني،

مرتضي ضرابي،

رضا توكلي،

فاطمه غلامي،

ايليا شهيدي فر،

ثريا قاسمي

*******

اغما / سيروس مقدم

نشان دادن شيطان راه و روش هاي خاص خودش را دارد. سيروس مقدم ماه رمضان سه سال قبل سعي كرد شيطاني به اسم الياس را به تصوير بكشد كه در روح جراحي به نام طه پژوهان نفوذ مي كند و مديريت تمام كارهايش را بر عهده مي گيرد.

دكتر طه پژوهان پزشك فوق تخصص مغز و اعصاب است كه به دليل جراحي هاي موفقيت آميزش روي رزمندگان در جبهه ها به پنجه طلا معروف بود.

بعد از مرگ همسرش با دوست قديمي اش الياس در خانه ويلايي زندگي مي كند.

اين سريال كه از شبكه اول روي آنتن رفت شيطان را آن قدر بديهي نشان مي داد كه گاهي مخاطب به خنده مي افتاد. شيطان در همه كارهاي دكتر دخالت مي كرد. زندگي شخصي اش را كنترل مي كرد، دستور مي داد كه كدام بيمارش زنده بماند و بدون اينكه گوشي تلفن همراهي داشته باشد با ديگران تماس مي گرفت … اين سريال هم در زمان پخش مثل سريال «او يك فرشته» جنجالي و پر مخاطب بود و حاشيه هاي زيادي به دنبال داشت.

بازيگران:

امين تارخ،

نفيسه روشن،

ايرج نوذري،

لعيا زنگنه،

حامد كميلي

و ناصر ممدوح

منبع:

نشريه همشهري سرنخ

نويسنده: ميترا شكوري برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان مجسم

آنتوان لوي، كسيست كه نامش با شيطان پرستي امروزي گره خورده؛ چرا كه او كليساي شيطان را در آمريكا راه اندازي كرده است و بر اساس روايت هاي مختلف، انسان عجيب و متوهمي بوده است.

او كليسايش را با هيچ و پوچ و تنها بر اساس حرف ها و موعظه هايش ساخت و توانست پيروان و فريب خورده اي هم براي خودش دست و پا كند؛ تا جايي كه در زمان مرگش ادعاي

داشتن هزار پيرو را داشت؛ عددي كه با وجود تبليغات و هياهوي او و فرقه اش، چندان هم زياد به نظر نمي رسيد. اما پايه گذار كليساي شيطان سرگذشت عجيب و غريبي دارد كه از شدت دروغگويي و اختلالات شخصيتي او حكايت مي كند.

اما آنتوان لوي قبل از اينكه كليساي شيطان را راه بيندازد و اين موعظه هاي عجيب و غريب را بكند كه بود و چه چيزي او را به اين سمت و سو كشاند؟ در اين باره اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد و البته با خودتان فكر نكنيد مثل سرگذشت همه آدم هاي معروف و مشهور. نه! يكي از دلايل اصلي اين همه روايت هاي متفاوت و عجيب و غير قابل باور درباره زندگي اين شخص در حقيقت خود اوست كه دو زندگينامه - بيوگرافي - متفاوت درباره خودش نوشته؛ انگار كه خودش هم درباره زندگي اي كه گذرانده شك داشته است.

يكي از زندگينامه هايي كه آنتوان در سن 44 سالگي و در سال 1974 نوشته «انتقام جويي شيطان» نام دارد. اين نوشته پر است از موارد عجيب و فهرستي از كارهاي او در لباس يك گرگ گمشده. زندگينامه ديگر او «رازهاي زندگي شيطان» است كه در سال 1990 نوشته شده؛ يعني زماني كه لوي 60 ساله بوده. اين زندگينامه نوشته اي خياليست از زبان زني به نام بلانچ بارتر كه زماني با آنتوان لوي رابطه نامشروع داشته است.

لوي علاوه بر اين دو زندگينامه اي كه براي خودش نوشت، مدام به حرف ها و ادعاهايش در دهه هاي مختلف زندگي اش اضافه مي كرد. جالب اينكه قضيه به همين جا ختم نمي شد و مخالفان لوي هم افسانه ها و افتراها و وقايع عجيب و غريب ديگري

را به زندگي او اضافه مي كردند كه خواه ناخواه او را عجيب تر از آنچه بود نشان مي داد. آنچه در ادامه مي آيد از ميان همه آن اطلاعاتي انتخاب شده كه به نظر نزديك تر به واقعيت زندگي او بوده اند.

كودكي پراز جن و افسانه

آنتوان شاندور لوي در آوريل 1930 به دنيا آمد. پدر و مادرش او را «هووارداستانتون لوي» نام گذاشتند. او متولد ايالت ايلي نويز بود اما در سانفرانسيسكو بزرگ شد.

پدرش بنگاه معاملات املاك داشت. آنها خانه اي بزرگ و مجلل در جاي خوبي از شهر داشتند. لوي اين خانه را سال هاي سال داشت و اين خانه محلي براي استراحت او بود.

شجره نامه خانوادگي كه از او وجود دارد مي گويد مادربزرگ او - سسيل لوبا پريمو كولتن - يك كولي اهل ترانسيلوانيا بوده، كسي كه درون كودكي لوي را پركرده بود از داستان هايي درباره ديوها و جن ها و افسانه هاي پريان. يك داستان محتمل ديگر هم وجود دارد كه مي گويد:

«كمي بعد از جنگ جهاني دوم عموي آنتوان او را كه پسري 15 ساله بوده با خود به آلمان مي برد؛ به جايي كه فيلم هايي درباره مراسم مذهبي شيطان پرستي به نمايش در مي آيد و لوي ادعا مي كند كتاب مراسم رباني شيطان را كه در سال 1972 نوشته تحت تاثير اين فضا و فيلم نوشته اما گفته هاي دخترش «زينا» اين حرف لوي را - با ارائه ي مداركي از عدم حضور پدرش در آن زمان در آلمان - نقض مي كند! –

جواني با توهم هاي بي پايان

لوي در يك شرايط كاملاً معمولي و متوسط يك زندگي آمريكايي بزرگ شد.

خانواده او هيچ علاقه اي به خرافات و زندگي غير عادي از خودشان نشان نمي داند و اين تنها

خود لوي بود كه خيلي زود اين گرايش هاي عجيب را پيدا كرد. آنتوان لوي در جواني مدام شغلش را عوض مي كرد. او زماني را به كارهاي هنري مي گذراند مثل موسيقي و عكاسي و حتي مدتي به هيپنوتيزم و كار كردن روي پديده هاي روحي مشغول شد.

اما حقيقت اينست كه لوي هميشه درباره گذشته اش و حتي شغل هايي هم كه داشته اغراق مي كرد. تا جايي كه شايد در منابع ديگري درباره او بخوانيد كه حتي در سير ك هم كار مي كرده يا عكاس جنايي بوده و … لوي مي گويد در سال 1947 - وقتي تنها 17 سال داشته - از خانه فرار مي كند و به سيرك معروف «سلايدبتي» كه كار اصلي شان تربيت شير بوده مي پيوندد؛ چيزي كه هيچ وقت به تاييد نرسيد و حتي در آرشيوهاي اين مربي معروف شيرها ديده نشد كه از پسري 17 ساله نام برده شود كه در سيرك كار مي كرده. حتي كار كردن در اداره پليس را هم كه او ادعا مي كند مربوط به سالهاي 1950 بوده، هيچ مدركي تاييد نمي كند و تمام اين حرف ها دروغ و داستان پردازي بوده است.

اما يك حقيقت تاييد شده در اين ميان وجود دارد و آن هم اينست كه او يك موزيسين شناخته شده بوده؛ اما هيچ وقت اين كار را جدي نگرفت. لوي ياد گيري موسيقي را از پنج سالگي شروع كرد؛ در 15 سالگي مدرسه را به خاطر نواختن ساز «اوبوا» به همراه اركستر سانفرانسيسكو بالت ترك كرد. آنتوان جوان ترين عضو اين گروه بود و باز هم جالب است بدانيم اين هم ادعايي بيش نيست؛ چرا كه دخترش (زينا) باز هم با ياد آوري تاريخ

مي گويد كه در آن زمان اصلاً چنين اركستري وجود نداشت! يك قصه ديگر هم هست كه مي گويد او در سال 1948 نوازنده ارگ بوده آن هم در تئاتر مايان بورلسكو لس آنجلس؛ جايي كه او بازيگر مورد علاقه اش - مرلين مونرو - را مي بيند؛ لوي ادعاي داشتن يادگارهاي متعددي از مرلين مونرو دارد كه اين قضيه را هم همسرش رد مي كند.

- حلقه جادوگري تشكيل مي شود

زماني كه اين آقاي توهم با كارول - همسر اولش - ازدواج مي كند، كسب و كار درست و حسابي اي نداشته و در يك كافه نوازندگي مي كرده؛ براي نزديك به 30 دلار در هفته به علاوه پول چاي. تا جايي كه شواهد نسبتاً واقعي نشان مي دهند اين تنها كار ثابت آقاي كليساي شيطان در اين سال ها بوده. زندگي و سرگذشت اوليه لوي نشان مي دهد او هميشه به دنبال رمز و راز و وهم و خيال بوده و نمي خواسته ساكت و آرام و بي حاشيه باشد و هميشه نقشي عجيب را بازي كند؛ در لوي يك جاه طلبي اهريمني بي حد و حصر وجود داشت. تا اينكه در سال 1950 او يك گروه جادوگري به نام «حلقه جادو» را راه اندازي كرد؛ البته امكان دارد كه اوايل اين گروه تنها يك عضو داشته و آن هم لوي بوده. اعضاي حلقه جادو در زيرزمين خانه يك فيلمساز به نام كنت انگر جمع مي شدند؛ كسي كه يك آرشيو از فيلم هاي شيطاني داشت. لوي در اين زيرزمين درباره جادوگرهاي قديمي و نهضت جديد جادوگري در انگلستان زير نظر جرالدگاردنر سخنراني مي كرد. البته «حلقه جادو» بيشتر يك گروه اجتماعي كوچك مخفي بود تا يك شبكه جدي جادوگري؛ ولي

چيزي نگذشت كه اين گروه آرام تبديل شد به يك گروه كثيف و سياه جادوگري و اين همان چيزي بود كه لوي از دنيا مي خواست؛ مخفي كاري و رمز و راز! اسقف كليسا ي شيطان

اواسط سال 1960 بود؛ يعني سال هايي كه به نوعي انفجار آزادي در غرب محسوب مي شد و اين انفجار سهمي را هم نصيب لوي كرد. او با استفاده از اين اوضاع توانست عقايد شخصي اش را درباره جادو و جادوگري ابراز كند و حتي از همين راه سر و ساماني به زندگي اش بدهد كه از نظر مادي وضعيت مطلوبي نداشت.

لوي كه سال ها بود زندگي خود و همسرش را با نوازندگي و اقامت مجاني در خانه پدري مي گذراند با استفاده از تئوي هايش در «حلقه جادوگري» و برگزاري كارگاه هاي گروهي جادو در خانه اش توانست درآمدش را خيلي بالا ببرد. تا اين زمان فعاليت هاي لوي به صورت شخصي و گروهي دنبال مي شد و جنبه شناخته شده اي براي همه نداشت تا اينكه در تابستان 1966 يك روزنامه پرده از فعاليت هاي لوي برداشت و جالب اين بود كه او را تحت عنوان «پدر كليساي شيطاني» معرفي كرد؛ نامي كه گمان مي رود اساس و پايه ايده شيطان پرستي را گذاشت؛ چيزي كه تا آن زمان شايد خود لوي هم به آن فكر نكرده بود.

شايد همين لقب، باعث شد كه آنتوان لوي كليساي شخصي اش را در 30 آوريل 1966 افتتاح كرده و خودش را هم به عنوان اسقف اعظم كليسا معرفي كند.

يك روايت ديگر هم مي گويد لوي مجبور بوده خودش را به عنوان پدر اعظم كليسا معرفي كند چون نتوانسته كسي را پيدا كند كه بتواند شعائر مذهبي و ترسناك

را در كليسا اجرا كند.

انجيل سياه

اما بمبي كه با انفجارش خيلي ها را متوجه كليساي شيطان و آنتوان لوي كرد. در دو مرحله عمل كرد؛ اولين مرحله زماني بود كه يكي از شخصيت هاي طراز اول جامعه با يك روزنامه نگار در اين محل با هم ازدواج كردند جوديت كيس و جوروزنتال و مرحله بعدي مراسم غسل تعميد شيطاني دختر لوي بود.

زينا كه آن زمان سه سال و نيمه بود در اين كليسا غسل شد.

از روابط خيالي و البته گاه واقعي كه آنتوان لوي آنها را مدعي مي شد كه بگذريم، مي رسيم به انجيل شيطاني او! كتاب لوي به چهار قسمت بر مبناي چهار عنصر حياتي بنا شده بود:

«آب و باد و آتش و خاك.» بعضي ها البته مي گويند لوي اين كتاب را از روي كتابي به نام «قدرت، حقيقت دارد» نوشته «راگنار ردبرد» در سال 1896 نوشته و به نوعي سرقت ادبي كرده؛ اما دخترش زينا كه بيشتر مواقع ادعاهاي پدرش را زير سؤال مي برد، اين موضوع را رد مي كند و مي گويد:»

من نمي توانم اين دو كتاب را با هم مقايسه كنم چون اصلاً كتابي را كه شما مي گوييد تا به حال نديده ام.» زندگي و كارهايي كه لوي در اين سال ها انجام داده نشان مي دهد بيشترين لذت او از همه اين حرف ها و كارها و ادعاهاي عجيب و غريب و دفاع از شيطان براي اين بوده كه لوي مي خواسته خودش را هر چه بيشتر به معرض نمايش خصوصا در رسانه ها بگذارد؛ مثلا در يكي از مصاحبه هايي كه با منتقد معروف جري كارول بعد از يك شام در سال 1986 انجام داده در مقابل سؤال او «آيا واقعاً به كارها

و گفته هايش اعتقاد دارد؟»

تنها شانه هايش را بالا مي اندازد و مي گويد:

«اين فقط يك نوع زندگيست.» البته اين را هم اضافه كنيم كه لوي بيشتر مواقع با خبرنگارها و در مصاحبه هايش سر اين موضوع كه طرفدارانش يك عده احمق گول خورده هستند؛ درگير مي شده! مكتب شيطان

از سال هاي آغازين اين فرقه كه گذشت، لوي به اين فكر افتاد كه به فعاليت هايشان چهره اي مجاز بدهد؛ چرا كه تا پيش از اين گروهشان در بين مردم يا بدنام بود يا پذيرفته نشده. لوي براي گرفتن اين مجوز شروع كرد به تبليغ اين تفكر توسط طرفدارانش كه «بايد از رسم و رسوم هاي اخلاقي و هر چيزي كه آزادي ما را مي گيرد رها شد.» نقطه تمركز آنها هم بيشتر روي مسائل جنسي بود تا جايي كه مي گفتند:

«ما نبايد از كارهاي غير عرف و غير اخلاقي جنسيمان خجالت بكشيم بلكه اين ديگران هستند كه بايد دست از موعظه و سركوفت بردارند.» لوي مي گفت:

«ما هر آنچه از دنيا مي خواهيم بايد به دست بياوريم حتي شده با حيله و زور!» ظاهرا خودش هم باورش شده بود كه با آزاد گذاشتن خواسته هاي تجاوزكارانه روحي هر فرد مي توان به يك آزادي مطلق رسيد. در اصل لوي شيطان را به عنوان يك اغو اگر انسان نمي ديد بلكه از نظر او شيطان يك راه ميان بر براي رسيدن به خواسته ها و هوس هاي شخصي بود و در اصل اين شيطان بود كه خدمتگزاري آنها را مي كرد. «كليساي شيطان» هم در اصل تبديل شد به يك شغل خانوادگي براي لوي ها؛ براي آنتوان لوي؛ همسر دومش و دو دخترش كه يكي از همسر اولش بود و ديگري از همسر دومش. لوي

سه دهه از زندگي اش را صرف اين مكان كرد. او مصاحبه هاي بسيار زيادي را طي اين سال ها انجام داد. او تنها محض سرگرمي موسيقي را دنبال كرد و اغلب از پنجره خانه سياهش نواي ارگي سوزناك شنيده مي شد.

آنتوان لوي چندين آلبوم موسيقي هم منتشر كرد كه نام يكي از آنها بود:

«شيطان جشن مي گيرد.» او همچنين نوشتن كتاب درباره شيطان را هيچ وقت ترك نكرد؛ تا جايي كه امروز پنج كتاب در اين باره دارد كه مهم ترين آنها «انجيل شيطاني» و «شعائر مذهبي شيطاني» است.

آنتوان دو كتاب هم به نام «يادداشت هاي شيطان» و» جادوي شيطان» دارد. سر انجام آنتوان لوي مرد سياهپوش با سر تراشيده و ذهني پر از توهم و خيال و جادو در اكتبر سال 1997 در 67 سالگي به انتهاي خط زندگي كثيفش رسيد؛ علت مرگش را حمله قلبي اعلام كردند.

خانواده اش اما زمان مرگ او را عمداً دو روز بعد اعلام كردند؛ يعني در آخرين شب ماه اكتبر كه جشن معروف هالوين برگزار مي شود. جسد او سوزانده و خاكسترش بين هواداران ساده لوحش تقسيم شد.

نويسنده: سارا جمال آبادي

منبع:

نشريه همشهري سرنخ، شماره 69 برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي - قسمت اول مقدمه اي بر شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

نكته اي كه لازم است در ابتداي مقاله ذكر شود اينست كه: سعي كرده ام تا اين مقاله كامل و جامع باشد.

لذا اگر در خواندن هر يك از قسمتهاي آن خسته شديد مي توانيد موقتا آن را رها كرده به مطالعه ي قسمت هاي بعدي بپردازيد.

پيشاپيش لازم است به خاطر حرف هاي كفر آميزي كه به ناچار و براي روشن شدن بيشتر موضوع در اين مقالات طرح شده اند از خوانندگان گرامي عذر خواهي كنم.

«انما ذلكم الشيطان يخوف اولياء ه

فلا تخافوهم وخافون ان كنتم مؤمنين»

«در واقع اين شيطان است كه دوستانش را مي ترساند پس اگر ايمان داريد از آن نترسيد و از من پروا كنيد.» (سوره مباركه آل عمران آيه 175) امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي فرمايند:

«العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس.»

«هركس عالم به زمانش باشد مورد هجوم حوادث ناگوار قرار نمي گيرد.» با اين روايت امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام مشخص مي گردد كه تا چه اندازه آگاهي نسبت به مسائل روز جامعه مهم و اساسي است.

زيرا ممكن است انسان در گرداب مفاسد اجتماعي و انحرافات فكري و مكتبي گرفتار شده و لي خود از آن غافل باشد.

لذا بايد تمامي حواس انسان متوجه اين مطلب گردد كه در جامعه امروزي مسلح به سلاح علم و بصيرت باشد تا مبادا قرباني اميال شوم طاغيان اعتقادي و فكري نشود. در اين گذار يكي از معضلات فكري و مكتبي امروز جوامع كه متأسفانه با سرعت سرسام آوري در جوامع شايع شده و جوامع اسلامي خصوصاً كشور عزيز ما ايران را نيز درنورديده است، مكتب تغيير شكل داده Satanism / سيطنيسم (شيطان پرستي) است.

غفلت از اين موضوع زماني اثرات خود را عيان مي نمايد كه كودكان، نوجوانان، جوانان و حتي افراد مسن تر را نيز آلوده كرده و ديگر شايد براي جبران آن دير شده باشد.

بنا بر اين بايد اقدام پيشگيرانه صورت پذيرد. هر چند كه اكنون نيز زمان بسياري را از دست داده ايم. زيرا آثار شوم اين مكتب پليد هم اكنون پديدار شده و حتي بسياري از دستگاه هاي فرهنگي كشور را نيز آلوده كرده است.

مطالعه اين مجموعه شما را با وضعيت كنوني جهان آشنا كرده و در صدد است چهره واقعي شيطان

را در عصر حاضر نمايان ساخته و ابزار او را براي مقابله با انسان و انسانيت، معرفي كند. خوشبختانه هميشه شيطان با افراطي گري، ضعفهاي خود را نمايان ساخته و هر انسان آگاه و با بصيرت، مي تواند با آن به مقابله برخاسته و او را از صحنه زندگي خود خارج ساخته و نابود كند. چنانكه در زندگي ائمه معصومين عليهم السلام مي بينيم، شيطان با تمام تلاشي كه انجام داد، نتوانست حتي كوچكترين خللي در زندگي اين بزرگواران ايجاد كند. در احوال ات امام سجاد عَلَيْهِ السَّلَام مي خوانيم، شخصي نزد حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلَام آمد و از ايشان درباره لقب سيد الساجدين سؤال كرد.

حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

روزي جدم حضرت سجاد عَلَيْهِ السَّلَام مشغول نماز بودند. ناگهان از گوشه اي مار عظيم الجثه اي به سمت حضرت آمد و انگشتان پاي ايشان را نيش زد. امام سجاد عَلَيْهِ السَّلَام برافروخته شد و مشخص بود كه بسيار متألم شده اند، اما تغييري در اذكار و حالت امام عَلَيْهِ السَّلَام مشاهده نشد.

مار بسيار حضرت را آزار داد. ناگهان صاعقه اي از آسمان آمد و به مار اصابت كرد.

آنگاه مار به حال اوليه خود باز گشت، كه همان شيطان بود.

كنار حضرت ايستاد و گفت:

حقيقتاً كه تو سرور عبادت كنندگان هستي و چنين نامي شايسته شماست.

آنگاه از نظرها ناپديد شد.

آري، او از به انحراف كشاندن امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام هم نا اميد نبود.

اما مقاومت امام عزيز را ببينيد كه چگونه شيطان را درمانده و مستأصل مي كند و او را منكوب مي نمايد. لذا يكي از راه هاي مقابله با شيطان، اصرار بر عبادت و ذكر خداوند است.

«كجاست طلب كننده جگرهاي انبياء. كجاست طلب كننده خونهاي بي گناه

ريخته شده.» به اميد روزي كه در هيچ نقطه دنيا اثري از پليدي يافت نشود. به اميد روزي كه منكوب كننده شيطان رخ نمايد و زمين از لوس وجود شيطان و شيطان صفت پاك گردد. در اين راستا آنچه كه از حقير بر مي آيد، دادن اطلاعاتي هر چند كم و ناقص در اين باره است.

شايد راهگشاي محققين و دردمندان جامعه بشري قرار گرفته و فكري به حال اين معضل پيچيده اجتماعي و عقيدتي و فكري بشود. اميد است با همكاري تمامي كساني كه درد دين و دنياي مردم را دارند و به فكر اصلاحات سازنده هستند، در اين زمينه اقدام نموده و با مساعدت هاي فكري دست در دست هم به جهاد و مقابله با اين پديده برآييم. طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن / ظلمات است بترس از خطر گمراهي

اشتباه نكنيد! شيطان پرستان به خدا اعتقاد دارند. فقط نمي خواهند او را بپرستند. حال اگر مجبور باشند به هر موجود پست ديگري تن داده و او را به عنوان معبود انتخاب كنند. از حيوانات و گياهان و اشياء طبيعي گرفته، تا آلت تناسلي و … همگي جزء معبودان بشر قرن بيست و يكم است.

قرني كه به قرن اطلاعات معروف گشته، ولي از آگاهي بشر، جز خرافه و پوچي چيزي باقي نمانده است.

شيطان، نخستين كسي بود كه بعضي كارها را مرتكب شد و پيش از او كسي آنها را انجام نداده بود و آنها از اين قرارند:

- اولين كسي كه قياس نمود و خود را از حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام برتر و بالاتر دانست و گفت:

من از آتشم و او از خاك در حالي كه آتش

از خاك بالاتر است.

- اولين كسي كه در پيشگاه با عظمت الهي تكبر نمود و به دستور خالق خود عمل نكرد.

- اولين كسي كه كه معصيت و نافرماني خدا را كرد و آشكارا با او مخالفت نمود.

- اولين كسي كه به دروغ گفت:

خدا گفته از اين درخت نخوريد، چون درخت جاويد است و اگر كسي از آن بخورد تا ابد زنده مي ماند و با خدا شريك مي شود.

- اولين كسي كه كه قسم به دروغ خورد و گفت:

من شما را نصيحت مي كنم.

شيطان اولين كسيست كه صورت هاي مجسمه و بت را ساخت

- اولين كسي كه نماز خواند و يك ركعت آن چهار هزار سال طول كشيد.

- اولين كسي كه كه غنا و آواز خواند، همان زماني كه آدم عَلَيْهِ السَّلَام از درخت نهي شده خورد.

- اولين كسي كه نوحه خواند و گريست؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاي آن نوحه و گريه كرد.

- اولين كسي كه لواط كرد آنگاه كه به ميان قوم لوط آمد. - اولين كسي كه دستور ساختن منجنيق را داد تا حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام را با آن در آتش اندازند.

- اولين كسي كه دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سليمان داد، براي اين كه موهاي اضافي پاي بلقيس پادشاه سبا را از بين ببرند.

- اولين كسي كه دستور ساختن شيشه را داد تا حضرت سليمان عَلَيْهِ السَّلَام آن را روي خندق گذارد و بلقيس را آزمايش كند.

- اولين كسي كه عبادت و بندگي او، فرشتگان را به تعجب در آورد!

- اولين كسي كه به خداي خود اعتراض كرد.

- اولين كسي كه شبيه شدن به ديگران را

مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.

- اولين كسي كه كه سحر و جادو كرد و آن دو را به مردم ياد داد.

- اولين كسي كه براي زيبايي، زلف گذاشت.

- اولين كسي كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.

- اولين كسي كه نقاشي كرد و چهره كشيد.

- اولين كسي كه آتش حسدش شعله ور شد.

- اولين كسي كه به ناحق مخاصمه و جدال كرد.

- اولين كسي كه خداي تعالي به او لعنت نمود (و از ناراحتي فرياد كشيد.

- اولين كسي كه به خدا كفر ورزيد.

- اولين كسي كه گريه دروغي نمود.

- اولين كسي كه عبادت و خلقت خود را ستود.

- اولين كسي كه صورت هاي مجسمه و بت را ساخت. روزگار عجيبي است؛ هر گوشه، در هر خيابان يا بين دوستان را كه نگاه ميكني درباره اين كلمه مي شنوي؛ به خصوص در بين كساني كه ادعاي متالبازي و گوش دادن به موسيقي متال به خصوص سبك بلكمتال را يدك ميكشند. چيزي كه الان در جامعه مشاهده مي شود باب شدن شيطان پرستي و انداختن پنتاگرام در گردن است.

بلكمتال Darkthrone، مريلين مانسن، نيروانا، آنتون لاوي، كليساي شيطان، satanic bible، آدم خواري، skull - n - bone … احتمالا حداقل يكي از اين كلمات تاكنون شنيده ايد، آدمهاي عجيبي را هم ديدهايد كه خودشان را طرفدار اين نامها و گروهها ميدانند! موسيقيهاي آنها را گوش مي دهند، گاهگاه لباسهاي عجيب غريب مي پوشند، علامتهاي خاصي بين خودشان دارند و به قول خودشان تيريپ خفن مي زنن!

از اينها كه بگذريم حتما زياد هم شنيده ايد كه در فلان كشور يك عدهشيطان پرست يك آدم را تكهتكه كردند يا

خوردند يا فلان جنايت را انجام دادند. لذا بر آن شديم تا در مورد شيطان پرستي و شيطان پرستان تحقيقي اجمالي به عمل آوريم.

شيطان پرستي به معني پرستش شيطان به عنوان قدرتي فوق العاده قوي و بسيار قويتر و موثرتر از نيروهاي خوب دنيوي همچون خدا است.

در شيطان پرستي شيطان به عنوان نماد قدرت و حاكميت بر روي زمين، قدرتي به عنوان برترين قدرت دو جهان مورد توجه و پرستش قرار دارد و اين دنيايي را كه به عنوان دوزخ برشمرده مي شود را قانونمند ميكند. در شيطان پرستي، غير از استفاده از شيطان به عنوان قدرت تاريكي و قدرت مطلق از نيروها و اجنه و روح هاي پليد و شيطاني نيز براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي شود؛ و در نهايت معناي شيطان پرستي؛ پرستش قدرت پليدي است.

به طور كلي دو تعريف براي گروه هاي شيطان پرستي در نظر افراد وجود دارد؛

سرگرمي تفريحي فان2فان

تعريف اول:

هر گروهي كه شيطان را (مشابه شيطان تعريف شده در دين مسيحيت كه عاري از مفاهيم غيرطبيعي مربوط به پليدي و زشتيست يا يك شيطان انتزاعي) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت كند، كه معمولاً از آن به عنوان الهه سياه نيز ياد ميكنند و آن را منتسب به طبيعت حقيقي انسان مي نامند.

تعريف دوم:

گروههايي كه از دين مسيحيت تبعيت نكرده و يا عيسي را با خصوصياتي كه در دين مسيح تعريف شده است قبول ندارند. اين تعريف معمولاً توسط بنيادگرايان مسيحي مورد استفاده قرار مي گيرد و بر مبناي اين تعريف بسياري از گروهها را شيطان پرست مي نامند.

در دهه هاي اخير، گسترش فرقه هاي شيطان پرستي در دنيا با رشد خيره كننده اي همراه بوده

است.

به خصوص كه اين فرقه از ابزارهاي نوين براي گسترش و فعاليت خود بهره برده است.

در اين بررسي سعي شده است بيشتر جنبه هايي كه در تحقيقات مختلف بر اين پديده، مغفول مانده است مورد بررسي قرار گيرد.

فرقه هاي شيطان پرستي هم مانند هر پديده اجتماعي ديگر از اين قاعده مستثني نيست. در تاريخچه اين گروه ها تحولات نسبتاً گسترده اي مشاهده مي شود كه پيش از ورود به بحث، مختصرا به آن اشاره مي شود:

وجود شيطان همواره در آيين هاي الهي و اديان ابراهيمي، به عنوان موجودي شرور، كه انسان ها را به گناه سوق مي دهد، مطرح بوده است.

البته نظرات اين اديان درباره ماهيت و وجود شيطان، نظري سمبليك و نمادين نيست؛ بلكه شيطان همواره موجودي واقعي و داراي قدرت هاي اهريمني است.

زمينه قدرت هاي شيطان بايد يادآور شد كه از نظر اديان الهي، قدرت شيطان، قدرت بي نهايت و قدرت مطلق نيست؛ بلكه طبق عقائد تحريف نشده دين الهي، قدرت شيطان، محدود و به واسطه انتخاب ناصواب خود انسان پديد مي آيد. چه اينكه شيطان بر مؤمنان راستين، تسلط و نفوذي ندارد.

وقتي تعاليم انبيا دچار تحريف مي شود و با خرافات آميخته مي شود، زمينه تفويض قدرت نامحدود به شيطان فراهم مي شود. اما اگر حتي شيطان را داراي قدرت فراوان در نظر بگيريم، چه عاملي باعث پرستش شيطان و فرار از حريم امن الهي و پناهندگي به شيطان مي شود؟

به گونه اي كه افرادي خود را تابع شيطان معرفي مي كنند و از نيروهاي او براي زندگي مدد مي گيرند!

گرايش به شيطان و تبعيت از او، با انجام يك سري از اعمال خاص، از قرون وسطي مطرح بوده است.

اما بايد يادآور شد كه خواستگاه فرقه هاي شيطان پرستي، آن هم با

وضعيت كنوني اين فرقه ها، ريشه در غرب دارد. پيروان اين گروه ها در گذشته با اعمالي مانند قرباني كردن انسان ها، قصد جلب رضايت شيطان و كسب قدرت هاي اهريمني او را داشتند. اما گروه هايي كه امروز با عنوان شيطان پرست معروفند، به اين اقدامات دست نمي زنند و مجازات ها و پيگردهاي قانوني، در تغيير اين مناسك، نقش بسزايي داشته است، اما كماكان اين سنت ها با شكل و شمايل ديگر مانند قرباني كردن حيوانات به جاي انسان، به چشم مي خورد.

شيطان پرستان مدرن همزمان با تغيير اصول شيطان پرستي و به مقارن آن كاهش نفوذ و قدرت كليسا و موج دين ستيزي در دوران مدرنيته كه در غرب ايجاد شد، بار ديگر در نيمه دوم قرن بيستم ميلادي، اصول خود را توسط شخصي به نام لاوي تدوين كردند و با بهره گيري از ابزارهاي نوين اطلاع رساني، به سرعت رشد كردند. البته اين بار به مقتضاي تحول عمومي جامعه از اقدامات خشونت بار اين فرقه ها مانند دريدن اعضاي انسان و … خبري نبود و شعارهاي زيبايي ماند عدم آزار رساندن به كودكان، پرهيز از اذيت كردن حيوانات نيز ديده مي شد اما در مقايسه با شيطان پرستي دوره هاي قبل، اصولي وارد اين فرقه جديد شد كه تا حد زيادي متاثر از فضاي مدرنيته حاكم در غرب بوده است.

در شيطان پرستي قرون وسطي نوعي اعتراض شديد به كليساي كاتوليك و حاكميت آموزه هاي تحريفي آن به چشم مي خورد. لذا آنتي كريس يا مبارزه با تعاليم حضرت عيسي و به تبع مبارزه با هنجارهاي كليساي كاتوليك، فراوان به چشم مي خورد. اما در شيطان پرسي جديد چه مؤلفه هايي وجود دارد؟

موج جديد شيطان پرستي كماكان همان

ضديت را با فضاي كليسا دارد ولي به فراخور كم رنگ شدن نقش كليسا و دين در اروپا، اندكي از اين عناد كاسته شده است اما مؤلفه هاي جديد وارد اين گروه شده است.

يكي از بارزترين اين اصول، انسان محوري يا اومانيسم است كه محصول نامبارك عصر مدرنيته است.

تفكري كه ماوراالطبيعه و حيات اخروي را منكر است و تمام هست و نيست را در همين حيانت مادي مي داند.

اساساً مفهومي به نام توحيد و خداي واحد، در اين فرقه مورد انكار است.

مفهوم پرستش در اين فرقه، متفاوت است با مفهوم پرستش در اديان الهي؛ زيرا حتي ممكن است شيطان مورد پرستش اصطلاحي قرار نگيرد، بلكه نوعي اعتماد و مدد جستن از نيرويي داراي قدرت مافوق بشري، به همراه انجام اموري، به عبادت و پرستش تعبير شود و تلاش پيروان اين فرقه اينست كه با انجام اين امور، داراي قدرت اهريمني بيشتري شوند تا از اين زندگي مادي، تا حد امكان در راه لذت بردن از آن، بهره مند شوند.

اين تفكر سلطه طلبانه و دنيا جو، بازتاب همان تفكر اومانيستي و انسان محوري حاكم و رايج در غرب است كه انسان و تمايلات نفساني او را در راس و محور همه شئون فردي و اجتماعي قرار مي دهد و تمام جزئيات زندگي را بر اساس رسيدن به همين خواسته ها استوار مي سازد.

در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اگر نظام حاكم بر تفكر غربي اين چنين است و ارزش هاي انسان را انكار مي كند، پس شيطان پرستان به دنبال رسيدن به چه امري هستند؟ زيرا علي الظاهر تمام آنچه كه شيطان پرستان به دنبال آن هستند، در فضاي حاكم بر

جوامع غربي قابل دسترسي است.

در جواب بايد گفت انسان هرقدر هم كه ارزش هاي انساني را انكار كند و خود را در باتلاق شهوات و لذت هاي مادي غرق كند، باز نمي تواند از فرياد ها و نياز روح خسته خود براي پرستش موجودي برتر، فرار كند و بر اين تمايلات، سرپوش بگذارد.

اين انسان نمي تواند پوچي هاي زندگي خود را علي رغم لذت هاي مادي، منكر شود و ناديده بگيرد.

روح انسان همواره احتياج به پرستش موجودي برتر و فرا زميني دارد. دقيقا به خاطر اغنا كردن اين گرايش تعارض انسان مدرن، اين مكاتب كه در آنها مفاهيمي مانند پرستش، عبادت، استمداد و كسب نيرو از موجودي ماورايي و … ايجاد مي شوند.

روح انسان مدرن در چنين جامعه اي را نه تعاليم تحريف شده اغنا مي كند و نه رويگرداني از تعاليم الهي و نه فرو رفتن در تمايلات نفساني آرام. اين فضاي پارادوكسي موجب سرگشتي بشر امروز مي شود و چاره اي جز انجام اعمال حيواني براي او باقي نمي ماند. روح الهي انسان همواره به تعاليم ناب الهي احتياج دارد و اگر مضامين صحيح اين تعاليم براي او فراهم نشود، ناگزير است براي فرار و فراموشي اين موقعيت جانكاه، به مصرف مشروبات الكلي و مواد مخدر و هيجانات زودگذر يا روابط بي حد و حصر جنسي روي آورد كه همه اين اقدامات سراب گونه، مانند نوشيدن آب شوريست كه جز به تباهي و وخامت اوضاع نمي افزايد.

در چنين شرايطي، رهبران اين فرقه ها مخاطبان و پيروان خود را به خودكشي تشويق مي كنند تا شايد راه نجاتي باشد از اين زندگي بي معنا. آري. اين سرخوردگي انسان مدرن، سوغات سلطه همين تفكر است.

با اين رويكرد، بار ديگر اهميت تعاليم نجات بخش

اديان الهي و در صدر آن دين مبين اسلام در معنا دهي به زندگي انسان، مشخص مي شود.

شيطان پرستي – قسمت دوم - تاريخچه شيطان پرستي

شايد عده اي شيطان پرستي را آييني مدرن و نهايتاً مربوط به قرن 16 - 15 ميلادي بدانند اما واقعيت چيز ديگريست. شايد بتوان تاريخچه شيطان پرستي را به قرون اوليه پيدايش آدمي نسبت داد. البته شواهد به دست آمده اين حرف را تصديق ميكند كه شيطان پرستي در نواحي امريكاي لاتين، امريكاي جنوبي و افريقاي مركزي به قرن ها قبل از ميلاد مسيح برمي گردد و قبايلي كه آثاري از آنها باقي مانده است اين احاديث را تصديق ميكنند. در اكتشافات به دست آمده در امريكاي جنوبي يكي از قبايل اين قاره كه اعتقاد بسياري به خوب و بد داشتند شيطان را پرستش ميكردند و حتي قرباني هايي را از انسان به شيطان هديه ميكردند كه مكانهاي انجام مراسم قرباني هنوز وجود دارد و اجساد موميايي به دست آمده و نوع كشته شدن ها نشانگر قرباني شدن اين انسانها (كه در آنها بيشتر زنان به چشم مي خورند) است.

در افريقاي مركزي و در دشتها و كويرهاي سوزان اين قاره نيز در قبايلي كه معروفترين آن قبيله اوكاچا مي باشد، شيطان به عنوان قدرت مطلق زمين و آسمان و پديد آورنده آن و خداي خشم و نفرت پرستش مي شد و حتي قرباني هايي نيز در مواقع خاص به آن اهداء مي شد.

ذكر اين نكته ضروريست كه زمان قرباني كردن انسانها در برابر شيطان لحظه هاي خاصي بوده است.

تاريخچه شيطان پرستي به سالهاي بسيار دور بر مي گردد كه بعدها اين آيين و سنت به صورتهاي ديگر نمود پيدا كرد كه چيزهايي از گذشته چه با تحريف و چه بدون

تحريف دست به دست در حال عبور همراه با زمان است.

البته شيطان پرستي در زمان پيدايش زبان و خط و زمان مادها، سومريان، بابليان و … نيز ادامه داشت تا در قرون

14 - 15 ميلادي شيطان پرستي نوين به وجود آمد.

شيطان پرستي قديمي

شيطان پرستي قديمي شيطان پرستي ايست كه به قرون وسطا برمي گردد،؛ با اينكه همانطور كه در تاريخچه شيطان پرستي ذكر گرديد شيطان پرستي به قبل از ميلاد مسيح برمي گردد اما اصولاً شيطان پرستي قديمي را مربوط به قرون وسطا ميدانند. موضوعي كه امروزه درباره شيطان پرستي قديمي وجود دارد و در برخي كتابها ديده مي شود به اين مطلب برمي گردد كه اصولاً شيطان را كليسا به وجود آورد تا تمام بديها و پليديها را به آن نسبت دهد تا به نوعي هم خدمتي به بشريت كرده باشد و گناهان را از خود دور كند و جادوگران را نيز كه در قرون وسطا از قدرت زيادي برخوردار بودند با عنوان جادوگران سياه به عنوان پيروان شيطان معرفي كند تا هم گناهان را دفع كند و هم قدرت جادوگران را كم كند. البته اين يك نظريه ايست كه آنچنان كه بايد و شايد نمي تواند قدرت داشته باشد و انسان را حداقل از لحاظ فكري ارضا كند. زيرا قبل از مسيحيت و در زمانهاي حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حتي بسيار قبل از آنها شيطان پرستي وجود داشته و چيزي به عنوان شيطان مسلما وجود دارد زيرا اگر وجود نداشت هيچگاه آدم و حوا به زمين سقوط نميكردند! پس نظريه فوق را مي توان نظريه اي مغرضانه نسبت به مسيحيت و كليسا خواند.

شيطان پرستي قديمي از لحاظ معني و

از لحاظ اعمال انجام شده مسلما با شيطان پرستي كنوني بسيار تفاوت دارد. شايد بتوان گفت چيزي كه به عنوان شيطان پرستي امروزه در جوامع گوناگون قرار دارد شيطان پرستي قديمي يا قرون وسطاييست كه اين شيطان پرستي به طور كلي محكوم شده است و شيطان پرستي جديد با آن به مبارزه برخواسته است اما خوب هنوز عده زيادي آن را قبول دارند و به آن احترام مي گذارند و قوانين آن را اجرا ميكنند. شيطان پرستي قديمي استفاده از كمك شيطان در كارهاي زيان آور و كمك به برخي پادشاهان در جنگ ها بوده است و حتي همسر پادشاه فرانسه در قرن 13 ميلادي براي نجات شوهر خود از مرگ مراسم شيطان پرستي قرون وسطايي را انجام داد. شيطان پرستي قديمي اعتقاد دارد كه شيطان وجود دارد و قدرت او عظيم ترين قدرت بر روي جهان است.

اصل شهوتراني و ارضاي جنسي اصل لاينفك اين مراسم است.

شيطان پرستي قديمي مخالف با مسيحيت و كليساست و دقيقا در مراسم خود اعمال ضد مسيحيت را انجام مي دهد. آنها به مسيحيت و كليسا اعتقادي ندارند و آنها را عامل بدبختي مردم ميدانند. آنها مي گويند مسيح پيامبري بود كه بايد زمين را آباد ميكرد و مردم را به راه راست مي برد اما تنها كاري كه انجيل انجام داده دروغگويي و رواج بدي در جامعه است! آنها قرباني انسان را امري ضروري براي آرامش و احترام به شيطان ميدانند و در اين ميان دختر بچه ها بهترين قرباني براي شيطان هستند.

ريختن خون در اين مراسم نشانه تقدس اين مراسم است ( همانند نوشيدن شراب در عشاي رباني مسيحيت كه به عنوان نشانه تقدس و

خون مسيح است! ). انجام اعمال شهوتراني در اين مراسم اعماليست كه بايد حتما بدان پرداخته شود چون در شيطان پرستي قديمي ارضاي حس جنسي يكي از مهمترين عوامل است و البته با توجه به اينكه شيطان پرستان قديمي بدترين اعمال را براي مبارزه با خدا، مسيح و شيطان انجام مي دادند لذا امور جنسي نيز به بدترين و فجيع ترين نوع خود انجام مي گرفت. آنها به جهنم اعتقادي نداشتند و مي گفتند جهنم همين دنياييست كه در آن زندگي ميكنيم لذا بدترين گناهان را در مراسم خود انجام مي دادند. شيطان پرستان قديمي شيطان را موجودي با هويت خارجي ميدانند.

شيطان پرستي جديد

شيطان پرستي جديد در انگلستان به وجود آمد و البته زياد نيز تعجب برانگيز نيست زيرا انگليس يكي از كشورهاييست كه جادوگراني بسياري را داشته است و البته وجود اهالي باستاني آسياي مياني و خاورميانه و همچنين اهالي يونان باستان در انگليس ثابت شده است زيرا از اكتشافات به دست آمده در برخي محل هاي برگزاري مراسم شيطان پرستي و جادوگري در انگليس نظير محل استون هنج آثاري از تمدن ايران و يونان پيدا شده است و همچنين در كتب شيطان پرستي و جادوگري كلمات عبري، يوناني و فارسي (البته هيچكدام نه به صورت كنوني) وجود دارد. شيطان پرستي جديد بر خلاف شيطان پرستي قديمي اعتقادي به وجود شيطان خارجي ندارد بلكه شيطان پرستي جديد شيطان را در طبيعت و در وجود هر انساني مي داند و اين باطن هر كسيست كه شيطان در آن وجود دارد و مراسم شيطان پرستي جديد مراسميست براي دعوت از شيطان باطني و حس اهريمني دروني است كه با اعمال جنسي آرام و

ارضا مي شود. آنها جسم پرست هستند و اعتقاد دارند هر آنچه كه وجود دارد مديون آلت تناسلي آدميست و ديگر اينكه انسان بايد كاملترين لذت جسماني و جنسي را در اين دنيا ببرد. آنها معتقدند به زندگي پس از مرگ و آن اينكه بعد از مرگ روح كساني كه در دنيا لذت جسماني لازم را نبرده اند به اين دنيا برمي گردد و لذت جنسي خود را كامل ميكند. در مراسم شيطان پرستي جديد مخلوطي از اسپرم به همراه ادرار به عنوان آب مقدس بر روي حاضرين پاشيده مي شود ( همانند آب مقدس در مراسم عشاي رباني مسيحيت) و البته در شيطان پرستي جديد اعتقادي به قرباني كردن انسان و حتي حيوان وجود ندارد.

آنتوان لاوِي هرگز انتظار بنيان گذاري آيين جديدي را نداشت.

بلانچ بورتون كاهنه كليساي شيطان و معشوقه آنتوان اس زاندر لاوِي (بنيانگذار شيطان پرستي نوين) در كتاب The church of Satan (كليساي شيطان) با اشاره به موضوعات مختلف، شيطان پرستي را از زواياي متعدد بررسي كرده و براي آن آينده نگري خاصي را ترسيم مي كند. در بخشي از اين كتاب با عنوان اصلي كتاب يعني The church of Satan (كليساي شيطان)، مي نويسد:

«آنتوان اس زاندر لاوِي در شب 30 آپريل و روز يكم ماه مي، در سال 1966. م و در فصل بهار، كليساي شيطان را در حالي كه جادوگران شيطاني در زمين پرسه مي زدند، بنيان نهاد.

لاوِي در حالي كه سر خود را تراشيده بود، (مانند مراسمات قرون وسطايي) تشريفات را آغاز كرده و عده اي از جادوگران نيز براي منافع شخصي خود، دور او را گرفتند. تا بتوانند نيروي شيطان را دريافت كنند.

در جادوي تثليث، توجه

معنوي به روح و فداكاري براي جهنم، پيگيري مي گردد. تراشيدن سر در مراسم شيطان، از فرامين اساسيست كه بايد انجام گيرد.

همانند تراشيدن سر با تيغ و شستشو با آب زمزم در اسلام، كه نخستين جريان برج هفتم شيطان است.

سال 1966. م اولين سال سلطنت شيطان بر فرزندان آدم بود.

اين مكتب بزرگترين انقلاب از نوع خود، در سرتاسر جهان تا به امروز است، كه مخلوطي از جادو - منطق و دين مبتني بر شهوات است.

براي مشاهده ساير اصلي عكس اينجا كليك كنيد

سرگرمي تفريحي فان2فان

حالا اينجا (آمريكا) بعد جاهاي ديگر. شهوت در عوض انكار. سپس خودپسندي در حكم دوست داشتن. اين در زماني است كه زمين گسسته شود و همه به شيطان گرويده شوند.»

مي بينيد كه او در كتاب خود، حتي به آيين اسلام نيز اشاره كرده و سعي مي كند اعمال شيطان پرستي را در مقايسه با اديان الهي به نوعي توجيه كند.

آنگاه به فراگير بودن مكتب شيطان پرستي مي پردازد.

لذا هيچ عجيب نيست كه در كنار اعمال و مناسك شيطان پرستي، (در سايتهاي مربوط به اين فرقه) عكسها و گوشه هايي از مراسم قمه زني كه به مناسبت عزاداري امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام انجام مي پذيرد هم قرار گرفته و آن را به نوعي به شيطان پرستي ملحق كرده و با اين ترفند اعمال وحشيانه خود را توجيه مي كنند. (البته همه خوب مي دانيم كه قمه زني يك بدعت است كه در اسلام وارد شده و ايرادات واضح و آشكاري به آن وارد است. )

در ادامه باب ديگري گشوده شده و دلايل ايجاد مكتب شيطان پرستي از نگاه لاوِي را مطرح مي سازد. بورتون از اين باب با عنوان «Modern Prometheus» (پرومتئوس

جديد) ياد مي كند و مي افزايد:

«آنتوان لاوِي هرگز انتظار بنيان گذاري آيين جديدي را نداشت.

اما او براي مردم احساس نياز كرد كه چيزي براي مقابله با ركود مسيحيت ايجاد كند و فهميد كه اگر او نتواند آن را انجام دهد، هرگز كسي نخواهد توانست. يا شايد كمتر كسي شايستگي آن را داشته باشد.

(در اينجا شخصا از ايشان به خاطر دلسوزي براي مردم سرگردان زمين كه هيچ دين كاملي در اختيار نداشتند، تشكر مي كنم. )

لاوِي بايد نشان مي داد كه عدالت، برگرفته از رنج و عذاب براي انسانهاست و كسي بايد با نيرو در مقابل آن بايستد. او شروع كرد به تحقق بخشيدن آن. او از ما براي پيشرفت علم و فلسفه استفاده كرد و به آن نيز دست يافت و آن فلسفه ايستادن در برابر خدا و كليسا بود و همچنين يك قرارداد جديد اجتماعي به وجود آورد.

ما بايد نشان دهيم براي آن انقلاب بزرگ آفريده شده ايم و نبايد از ورود آن به روح خود جلوگيري كنيم.

شيطان با يك نام يا نامهاي ديگر شبيه انسان است، كه انسان را با چشاندن لذات شيرين وسوسه مي كند.

شيطان، با پنهان كاري بيان مي كند كه او تنها نامزد خداوندي است.

او كسي بود كه توانست براي پاداش، درخواست قدرت كند و چه كسي سزاوار پاداش است.

(اشاره به رانده شدن شيطان از درگاه خداوند و اينكه به خداوند عرض كرد كه خدايا در عوض عبادتهاي چند هزار ساله قدرتهايي را به من عطا كن. خداوند نيز به او قدرتهايي را بخشيد. )

شيطان در عوض خلقت معاصي و گناهان، ضمانت گناهكاران را قبول كرد و تشويق كرد زياده روي و افراط را و او

همان كسي بود كه خدا مي توانست ما را به سمت او هدايت كند.»

توجه داشته باشيد كه بورتون چگونه به دفاع از لاوِي پرداخته و او را توجيه و تقديس مي كند و شيطان پرستي را موهبتي الهي مي شمارد.

سرگرمي تفريحي فان2فان

در بخش ديگر كتاب با اشاره به بازي لاوِي در فيلم بچه رزماري، فيلم را به عنوان سرباز كليساي شيطان معرفي مي كند. به اين بخش توجه فرماييد.

«Hell on reels» (جهنم در حلقه هاي فيلم)

«هنگاميكه فيلم بچه رزماري در سال 1968. م در حال ساخت بود، لاوِي در اين فيلم مشغول ايفاي نقش بود و جمعي از مسؤولين فرهنگي از جمله رئيس اداره تبليغات آمريكا نيز نظاره گر بازي او بودند. در اين ميان همه متوجه لاوِي بودند كه در حال تمرين اعمال مذهبي شيطاني بود.

او درباره فيلم گفت:

فيلم بچه رزماري براي كليساي شيطان مثل انجمنku klux klan (سازمان سري سياه پوستان آمريكا) به عنوان يك سرباز براي ملت آمريكاست.»

اين فيلم در كمال وقاحت آداب مسيحيت را به سخره گرفته و تصويري زشت از مريم مقدس به نمايش گذاشت. مفاهيم شيطاني در آن به صورت كاملاً آشكار ولي توجيه شده براي همگان به نمايش درآمد.

باز در ادامه كتاب به بخش ديگري مي رسيم.

«Lucifer rising» (طالع شيطان).

اين بخش به شرح آينده شيطان پرستي پرداخته و برخي آداب موبوط به عضويت در كليساي شيطان را مطرح مي كند. بخشي از اين متن را بخوانيد.

«عضويت در كليساي شيطان پيوسته در حال افزايش است.

لاوِي براي اين عضويت شرايطي دارد.

اولين شرط، ملاقات حضوري است.

كه جزء اصلي آن، تجمع پيرامون گوي است.

كه هر كجا برود بركت را با خود مي برد و ملاقات در سرداب صورت مي گيرد.

لاوِي در آن

زمان (زمان آغاز به كار كليساي شيطان)، بعد از گذشت چند سال كليساي شيطان را رسماً تثبيت كرد و بعد از مدتي همگان از وجود كليساي شيطان آگاهي يافتند و روز به روز بر جمعيت پيروان لاوِي افزوده شد.

اكنون كليساي شيطان وضعيتي مطلوب دارد. البته از دنياي بيرون تحت فشار قرار دارد، ولي با نيروي مضاعف و فشار كاري بيشتر و انجام تشريفات مذهبي، ديگران به پذيرش اين آيين تشويق خواهند شد.»

نويسنده كتاب باز نگاهي به گذشته اين مكتب انداخته و در ادامه چنين يادآور مي شود:

«در دوره اي پيروزي نسبتاً با لاوِي بود.

اما اين مقطع گذرا و كوتاه بود و براي مدتي بيشتر مراسمات مذهبي، شبانه و در خفا صورت مي گرفت. ولي به مرور بر پيروان شيطان پرستي افزوده شد.

در سال 1970. م انجام مراسمات و سخنراني ها و رفتار و عملكرد فردي لاوِي، باعث شد، گرايش عمومي به او بيشتر گردد. در سال 1972. م مراسمات در خانه سياه انجام مي شد و اين به خاطر آن بود كه كليساي شيطان ديگر مكان مناسبي براي انجام مراسمات مذهبي نبود، لذا مراسمات در غار مركزي، معروف به خانه سياه انجام مي گرفت.

سرگرمي تفريحي فان2فان

(نام خانه سياه را لاوِي براي اولين بار بر غار زيرزميني مركزي نهاد) و تنها طبق دستور، كليساي شيطان را با پرده سياه پوشاندند.

سر انجام در سال 1975. م مجدداً فعاليت كليساي شيطان آغاز گرديد و كساني كه با لاوِي تماس داشتند، دوباره فرا خوانده شدند. اما تعاليم كفر آميز مسيحيت، به شدت فعاليت لاوِي را محدود كرده بود.

لكن تحت رهبري و هدايت لاوِي، امور به سرعت انجام گرفت و لاوِي براي قانع كردن ديگران نامه هايي

را براي برخي افراد نوشت. در نتيجه با تدبير لاوِي راهي براي پاكي خانه گشوده شد.»

بورتون در ادامه دوستان لاوِي را دسته بندي كرده و مي نويسد:

«بسياري از كساني كه گرد لاوِي جمع شده بودند، يا به خاطر دوستي با او بوده يا به خاطر كسب شهرت و بزرگي و همچنين عده اي نيز براي كسب لباس مخصوص براي ورود به خانه شيطان.»

حال كه از «لاوي» مؤسس فرقه سيطنيسم سخن به ميان آمد، بد نيست كه درباره زندگي او و هم كيشانش، در مطالب آتي مطالبي ارائه كنيم. البته اين نگاه مختصر مي تواند تا حدودي تناقض هاي دنياي تاريك شيطان پرستي را آشكار سازد. يك زندگي كاملاً شهواني و دور از انسانيت.

شيطان پرستي - قسمت سوم - شيطان در اديان توحيدي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

يهود:

شيطان در عهد عتيق در نقش يك مار به عنوان زيرك ترين حيوان به سراغ آدم و حوا مي آيد و پس از آن كه خداوند آنها را از خوردن درخت معرفت خوب و بد منع ميكند تا مبادا بميرند، به آنها مژده مي دهد كه اگر از درخت نيك و بد بخوريد چشمان شما باز خواهد شد و عارف نيك و بد خواهيد شد و پس از آنكه حرف شيطان را پذيرفته و از آن درخت خوردند چشمانشان به معرفت باز شد، در اين جا خداوند گفت همانا انسان مثل يكي از ما شده است.

و لذا برخي در صدد توجيه بر آمدند و گفتند اين عمل والدين اوليه ما اشتباهي معمولي يا خطايي از سر بي فكري نبوده است بلكه عصيان عمدي بر ضد خالق بود، به عبارت ديگر آنها مي خواستند خدا شوند، آنها مايل نبودند مطيع اراده خدا گردند، مي خواستند اميال خود را انجام دهند و

خدا هم با اخراج آنها از بهشت آنها را مجازات نمود.

مسيحيت:

در عهد جديد شيطان وسوسه گر حضرت مسيح است كه در نهايت او فريب وسوسه هاي شيطان را نخورد همچنين تاكيد شده بايد بيدار و هوشيار بود و از طريق ايمان جلوي تيرهاي او را گرفت و در مقابل او مقاو مت نمود.

با توجه به اينكه مسيحيان هر دو عهد را قبول دارند، به نظر مي آيد تأثيرپذيري آنان از آموزه هاي عهد قديم درباره شيطان در زندگي سياسي و اجتماعي به ويژه پس از رنسانس بيش از عهد جديد بوده است.

زيرا طبق برداشت تورات شيطان وسوسه گر همان عقل است و شجره ممنوعه همان درخت آگاهيست كه انسان با تمرد از دستورات خدا به آگاهي و معرفت مي رسد و به همين دليل از بهشت خدا رانده مي شود.

اسلام:

شيطان از ماده شطن به معناي دور شده از رحمت و لطف خداست كه در آيات متعددي (70 بار به صورت مفرد و 18بار به صورت جمع) به آن اشاره شده است.

و ابليس اسم خاص است كه در حديث امام رضا (ع) به همان معناي دور شده از رحمت خدا و موجودي كه حق را باطل و باطل را حق جلوه مي دهد و وعده هاي فريبنده مي دهد و از نظر تقدس و مأموريتهاي الهي در عداد ملائكه به حساب نمي آيد و موجودي بوده هر چند اهل عبادت فراوان بوده اما عدم تعبد و تسليم او در مقابل اوامر الهي موجب طغيان و عصيان و سپس مغضوب درگاه الهي شد و دشمن قسم خورده انسان گرديد و لذا همواره براي رهايي از شر آن بايد به خدا پناه برد.

شيطان پرستي - قسمت چهارم - نگاهي بر عقايد شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

قدرتي كه

بشر امروز با شيطان پرستي به دنبال آن است با اقتدار معنوي تفاوت دارد، قدرت شيطان پرستي، قدرت زودگذريست كه در فضاهاي مختلف نمي تواند خودش را در بالاترين جايگاه قرار دهد اما اقتدار معنوي به واسطه پشتوانه و جايگاهي كه نسبت به خداوند عالم و نسبت به وحي الهي دارد، هميشه در بالاترين موقعيت ميايستد.

شيطان پرستي جديد آييني است داراي شباهتهايي به اومانيسم كه انسان را برترين موجود مي داند و او را تنها در برابر خود مسؤول مي داند:

آنتون لاوي يكي از سردمداران اين آيين مي گويد:

خداي باعظمت و با شكوهي وجود ندارد و جهنمي كه در آن گناهكاران كباب مي شوند هم نيست. اينجا و حالا روز شكنجه و سختي ماست! حالا و اينجا روز خوشي ماست! اينجا و حالا فرصت ماست! اين روز، اين ساعت را انتخاب كن كه زندگي رهايي بخشي نيست!

شيطان پرستي جديد به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها نوعي كهننماد (archetype) مي داند و انسانها را تنها در برابر خود مسؤول مي داند و اعتقاد دارد كه انسان به تنهايي مي تواند راه درست و غلط را تشخيص دهد به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يك اعتقاد فلسفي شناخته مي شود. شيطان در اين اعتقاد نماد نيروي تاريكي طبيعت، طبيعت شهواني، مرگ، بهترين نشانه قدرت و ضدمذهب بودن است.

اين اعتقاد داراي شاخه هاي متعدديست اما مي توان گفت جز يكي دو نوع آن همگي داراي اصول زير هستند:

Atheism: خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد.

Not dualistic: روح و جسم غيرقابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد.

Autodeists: خود پرستي، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يك خداست.

Materialistic: اعتقاد به اصالت

ماده.

- وابسته به راه چپ بودن در برابر راه راست كه راه خداييست.

- ضد مذهب بودن خصوصا مذاهبي كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند.

- عدم پرستش شيطان زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد.

- اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن زيرا تمام خوشي دنياييست و اين خوشي ها خصوصا لذات جنسي پتانسيل لازم را براي كارهاي روزانه آماده ميكنند و به هر شكلي انجام آنها لازم و ضروريست.

حجتالاسلام ادبي دانشجوي دوره دكتراي دين شناسي تطبيقي است، كه به صورت تخصصي مكاتب نوپديد ديني را مطالعه ميكند. او نويسنده چندين كتاب در زمينه عرفان و اديان است كه از آن جمله مي توان به كتابهاي «آشنايي با دايرهالمعارفهاي اديان» و «اسلام، تعامل يا تقابل با جهاني شدن» اشاره كرد.

ادبي مي گويد:

انسان، به فطرت خود وابسته است و در پي تمناي اين فطرت به معنويتهاي نوگرا گرايش مي يابد. اين معنويتها به دنبال چه هستند؟ چه چيزي را مي پرستند و چه آيينهايي دارند؟ مباحثي چون دينهاي نوظهور، فرقه هاي جديد و مكاتب نوپديد ديني، اولينبار در علوم اجتماعي پس از جنگ جهاني دوم مطرح شدند. اين اديان سعي ميكردند به برخي پرسشهاي غايي بشر و پرسشهاي وجودشناسي انسان پاسخ دهند.

از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود، به كجا ميروم، آخر ننمايي وطنم به پرسشهاي اين شعر در اديان الهي پاسخهاي روشني داده شده است، اما برخي از زمينهها باعث شد كه برخي از اديان كلاسيك به پسزمينه زندگي انسان مدرن رانده شوند و توانايي پاسخ دادن به سؤالات امروزي بشر را نداشته باشند. زمينه را براي مكاتب نوپديد ديني فراهم كرد تا به پرسشهاي غايي انسان

پاسخ دهند. پرسشهايي كه ميكوشيد، خدا را در درون انسانها حاضر كند و در پاسخهاي خود تلاش ميكرد، فضاي زندگي بشر امروز را به نوعي آرامش زودگذر ارتباط دهد. مكاتب نوپديد ديني در پي پاسخهاي غايي انسان بوده و هستند، اما اين پاسخ با مسير اديان الهي و يا اديان كلاسيك يكي نبود، بلكه راه متفاوتي را در پيش گرفتند. اديان كلاسيك به واسطه برخي مسائل نتوانستند خود را بهروز كنند و يا بهروز شدنشان با مسائل زندگي امروز هماهنگ نشد و انسان امروزي نتوانست، به سادگي از يهوديت، مسيحيت، بودايسم و … برداشتهاي دوران مدرن خود را استيفاد كند، يك نقبي به عالم معنا زد، اما با روشي جديد كه در مكاتب نوپديد ديني وجود داشت. مكاتب نوپديد ديني پاسخ وجود شناسانه به پرسشهاي بشري مي دهد، اما به اين پرسشها در اديان كلاسيك پرداخته نشده است.

هرچه پيش مي رويم، اديان نوظهور، حضورشان را در زندگي امروز، بيشتر تحميل ميكنند؛

اولاً به دليل اينكه شريعت خاصي ندارند، ثانياً بخش خاصي از جامعه را هدف قرار نمي دهند و ادعاي جهاني دارند.

ثالثاً آيينها و آموزههايشان بسيار ساده و با زبان امروزي و در دسترس است، رابعاً مدعياند، راهي كه پيامبران كلاسيك نتوانستند فراهم كنند، در دوران مدرن با پيامبران جديد پيشروي انسان قرار دارد. در دايرهالمعارف اديان جديد كه به تازگي در انگلستان منتشر شده، بيش از 2500 دين و مرام جديد كه هر كدام متدينين و مؤمنين خاص خود را دارند شناسايي شده است.

برخي از اين اديان و مكاتب بسيار فعال هستند مانند، «كليساي شيطان»، «شاهدان يهووه»، «كليساي علمشناسي»، «فرزندان خداوند»، «اكنكار» (ديننور و صورت)، «مورمونها» و «جامعه

بين المللي وجدان كريشنا»، كه فضاي عيني و تبليغات رسمي را در سطح جهان دارند. برخي ديگر هم مانند، زيرمجموعه ذن و بوديسم، كه در ايران تحت عنوان اوشو تبليغ مي شوند وجود دارند.

دسته دگيري از اين اديان هم بيشتر مجازياند و در اينترنت فعاليت ميكنند و در فضاهاي عيني حضور ندارند.

وي در پاسخ به اين سؤال كه آيا آماري در زمينه شيطان پرستي و جايگاه و تعداد آنان در كشور وجود دارد، گفت:

آمارهاي رسمي و غيررسمي كه در اين زمينه در دسترس پژوهشگران وجود دارد، نمايانگر اينست كه در كشور، مجالس و مهمانيهايي به نام شيطان و شيطان پرستي برگزار مي شود. در اين مهمانيها بيشتر، موسيقيهاي راك، هوي متال و موسيقيهايي كه خشونت در آن مجازند به همراه رقصهاي آتش، استفاده از مشروبات الكلي، مواد مخدر صنعتي و روانگردان نمايان است.

البته، آمارهاي دقيقي در برخي زمينهها وجود دارد. اما شيطان پرستي آنگونه در انگلستان، آمريكا و كشورهاي غربي وجود دارد به هيچوجه و با آن شدت و گستردگي در ايران وجود ندارد.

شيطان پرستي در ايران در سطح نمايش و نمادها جلوه گري ميكند. تعداد افرادي كه به معناي خاص شيطان پرست باشند بسيار ناچيز و انگشت شمار است.

وي افزود:

شاخههايي از شيطان پرستي و حتي برخي مكاتب نوپديد ديني با صهيونيسم در ارتباط هستند به لحاظ مالي از صهيونيستها كمك مي گيرند. البته نمي توان همه مكاتب نوپديد ديني را به صهيونيسم ارتباط داد. نگاهي كه همه چيز را در اين عرصه توطئهآميز ببيند پژوهشگرانه و علمي نيست. مداركي وجود دارد كه گواهي مي دهند صهيونيستها در كمك و مساعدت به شيطان پرستي و ديگر فرقه هاي نوظهور، از هيچ كوششي دريغ نميكنند. عرفان يهودي كه تحت عنوان

قباله يا اصطلاح انگليسي آن «كابالا» است، زمينههاي، مكاتب نوپديد ديني و از جمله شيطان پرستي را فراهم ميكند. عرفان عدد، عرفان نماد، عرفان قدرت پيدا كردن در هستي، عرفان تصرف در كائنات در معناي منفي خودش، از جمله موارديست كه بشر گسسته از عالم معنا به دنبال آن است.

بشر گسسته از خدا، به دنبال نوعي اقتدار مجازيست كه البته هيچگاه به آن دست نخواهد يافت، به دليل اينكه تنها وهم و سرابي از اين اقتدار را تجربه كرده است.

وي در مورد عناويني چون كليساي شيطان، انجيل سياه و … كه برگرفته از مسيحيت است، گفت:

اناجيل اربعه، تنها دستاورد جدي و قابل پذيرش در عالم مسيحيت هستند.

انجيل 70سال پس از مصلوب شدن عيسي، نوشته شده است.

يك فاصله تاريخي بين عيسي (ص) و انجيل وجود دارد. در كنار انجيلهاي قانوني، شاهد انجيلهاي غيرقانوني و غير رسمي (اپوكريفا) هم هستيم. اين انجيلها كه تعداد فراواني هم دارند، در ميان «مورمونها»، «متديستها» و حتي در فضاهاي غير رسمي پروتستانها هم وجود دارد، مي توان يك كتاب جديد به نام انجيل شيطان (bible of satan) هم وجود داشته باشد.

حوزه اناجيل اين فرصت را فراهم ميكند تا هركسي بتواند به نام انجيل و عيسي سخني بگويد و از حقيقت ندايي در بياورد!

شيطان پرستي - قسمت پنجم - انجيل و كليساي شيطاني

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

انجيل شيطاني كتابيست كه شيطان پرستان از آن براي عبادت و دعاهاي خود و همچنين استفاده در مراسم خود استفاده ميكنند. اين كتاب شامل كلمات عبري و يوناني و انگليسيست كه برخي از اين كلمات هنوز معني دقيق آن كشف نشده است اما چيزي كه مي توان فهميد اسامي شيطان و دعوت از او براي قدرت دادن به شيطان

پرستان است.

در اين كتاب بسياري از دعاهاي آن بر خلاف دعاهاي مسيحيت و انجيل است و همچنين بسياري از شعائر آن براي قدر نهادن به عظمت و قدرت شيطان به عنوان قدرت مطلق است.

كليساي شيطان پرستي در قرون وسطا به عنوان مكاني براي انجام مراسم شيطان پرستي استفاده مي شد و جايي بود كه در آن تنها و تنها محل قرارهاي شيطان پرستان قديمي و انجام مراسم خود در آن بود.

اما امروزه كليساي شيطان پرستي محليست براي عبادت شيطان پرستان كه اكثرا به صورت زير زميني به كار خود ادامه مي دهند و در شيطان پرستي جديد اين مكان به نام كليساي شيطان براي انجام مراسم ارضاي جنسي مورد استفاده قرار مي گرفت كه اكنون محليست براي انجام اكثر مراسم شيطان پرستي جديد.

به قسمتهاي از انجيل شيطان پرستان كه از كتاب The Witches گردآوري شده اشاره مي شود. البته مانند همه كتب در اديان مختلف، اين كتاب نيز به ستايش شيطان و قدرت طلبي از او مي پردازد. همانطور كه گفته شد در اين كتاب كلمات و جملات عبري نيز وجود دارد. اين دعا ها اكثرا در مراسم هاي شيطان پرستي مورد استفاده قرار مي گيرد:

(به نام خداي بزرگ ما؛ شيطان؛ به شما فرمان مي دهد كه از دنياي سياه بيرون آييد. به نام چهار شهريار سياه جهنم؛ پيش آييد. شيطان؛ جام باده لذت را بردار. اين جام پر از اكسير زندگي است؛ و آن را با نيروي جادوي سياه انباشته كن. اين نيرو در سراسر عالم كائنات وجود دارد و حامي آن است. )

(اي دوست و همدم شب؛ تو از صداي سگ ها و ريختن خون شاد مي شوي؛ تو در ميان سايه هاي قبور مي گردي؛

تو تشنه خون هستي و بشر را تهديد ميكني گور گومورو؛ ماه هزار چهره؛ به قربانيان ما با نظر مساعد بنگر. دروازه هاي جهنم را بگشا و بيرون بيا … ) همانطور كه مشخص است انجيل شيطان پرستي كتاب خاصي نيست و همانند همه كتب اديان به ستايش و تسبيح و درخواست كمك از پروردگار خود ميكند. لذا نمي توان گفت اين كتاب نوشته هاي پيچيده ايست كه هيچكس توان فهم آن را ندارد. البته اين درست است كه جملات عبري و يوناني در اين كيش وجود دارد اما مسلما آن چنان مورد توجه نيست زيرا اكنون انجيل مسيحيت نيز در خود حاوي كلمات عبريست كه دكترين كليساي رم آن را بسيار رواج مي دهند.

شيطان پرستي - قسمت ششم - انواع شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

شيطان پرستي به چهار دسته شيطان پرستي فلسفي، شيطان پرستي لاوي، شيطان پرستي ديني و شيطان پرستي گوتيك (شرپرستي) تقسيم مي شود.

شيطان پرستي فلسفي

اين نوع گرايش عبارت است از اينكه محور و مركز عالم، انسان است اين شاخه از شيطان پرستي به پايهگذاري اين فرقه به نام «آنتوان لاوي» نسبت داده مي شود.

اين نوع شيطان گرايي نيز مانند سه نوع ديگر آن، با نام هاي ديني و گوتيك، از مبناي اعتقادي يهوديت نشات گرفته است.

نام كامل وي آنتوان شزاندر لاوي (Anton Szandor Lavey) مي باشد.

وي در يازدهم آوريل سال 1930 ميلادي در شيكاگو آمريكا متولد و به همراه خانواده اش به سانفرانسيكو عزيمت نموده و تا زمان مرگش در آنجا ساكن مي شود.

وي شخصيتي ناهنجار و ناسازگاري داشته است و در سن 17 سالگي ضمن فرار از تحصيل و حضور در خانه به عنوان خدمه و دلقك به يك سيرك ميپيوندد.

لاوي در سال 1950 ميلادي در دايره جنايي پليس آمريكا به

عنوان عكاس جنايي مشغول به كار مي شود، كه تاثيرات عمدهاي را نيز مي پذيرد.

آنتوان در سال 1952 با «كارول لنسيگ» ازدواج ميكند اما بنا بر دلايلي اعم از عدم التزام به اصول اوليه اخلاقي و پايبندي به روابط خانوادگي و شيفتگي به زن ديگري به نام «داين هگارتي» از همسر اولش جدا شده و از سال 1960 به بعد روابط نامشروعي را با وي آغاز ميكند. لاوي يك فرزند نامشروع از هگارتي كه هرگز با وي ازدواج نكرد، را به دست مي آورد.

وي همچنين علاقه وافري به نوازندگي پيانو داشته و طبق اطلاعات موجود در همين سالها روابط جدي و پردامنه را با برخي عناصر سازمان (CIA) همچون مايكل آكينو برقرار ميكند. اين فرد مرتبط با سازمان جاسوسي آمريكا در تاريخ 30 آوريل 1966 در حالي كه براي جمعي از اعضاي حلقه هاي سري «دايره اسرارآميز» با سري تراشيده سخن مي گفت، مدعي بنيانگذاري «كليساي شيطان» شد.

سرگرمي تفريحي فان2فان

نامبرده كتابي را تحت عنوان «انجيل شيطان» و كتاب ديگري نيز با نام «آيين پرستش شيطاني» به چاپ رساند. روز مرگ لاوي با نام هالووين در آمريكا شناخته مي شود.

شيطان پرستي لاويي

اين نوع از شيطان پرستي بر مبناي فلسفه ي آنتو آن لاوي كه در كتاب انجيل شيطان و ديگر آثارش آمده است تشكيل شده است.

لاوي موسس كليساي شيطان (1966) بود و تحت تأثير نوشته هاي فردريك نيچه، آليستر كرالي، اين رند، مارك د سيد، ويندهام لويس، چارلز داروين، آمبروس بيرس، مارك تواين و بسياري ديگر بوده است.

شيطان در نظر لاوي موجودي مثبت بوده در حالي كه تعاليم خداجويانه كليساها را مورد تمسخر قرار داده و به مسائل جهان مادي نيز اعتنايي نداشت.

يك شيطان پرست

لاويي، خود را خداي خود مي داند، آيين مذهبي اين گروه از شيطان پرستان بيشتر شبيه به فلسفه ميجيك كراولي با ديدي جلو برنده به سمت شيطان پرستي است.

يك شيطان پرست لاويي مدعي آن است كه كساني كه خودشان را با شيطان پرستي هم رديف ميدانند بايد به طرز فكر گروهي خواص وفادار نباشند و آنها را از لحاظ اخلاقي قبول نداشته باشند و در ازاي آن گرايشات انفرادي داشته باشند و من تبع بايد به طور دائمي يك سر و گردن بالاتر از كساني باشند كه خود را از لحاظ اخلاقي، قوي ميدانند و در بشر دوستي خود، بدون تامل عمل كنند.

شيطان پرستي ديني

گرايشات شيطان پرستي ديني اغلب مشابه گرايشات شيطان پرستي فلسفي است، گرچه معمولاً پيش نيازي براي خود قائل مي شوند و آن پيش نياز اينست كه شيطان پرست بايد يك قانون ماوراء الطبيعي را كه در آن يك يا چند خدا تعريف شده است كه همه شيطاني هستند يا به وسيله شيطان شناخته مي شوند قبول داشته باشد.

شيطاني كه در گروه اخير تعريف شده است مي تواند تنها در ذهن يك شيطان پرست تعريف شود يا از يك دين (معمولاً قبل از مسيح) اقتباس شوند.

بسته به اينكه كدام نوع شيطان پرستي مد نظر باشد، خدا يا خدايان مي توانند از انواع مختلفي از معبودها باشند، بعضي از آنها از اديان بسيار قديمي نشئت گرفته شده اند، انواع معمول شيطان پرستي خدايانشان را از اديان قديمي مصر باستان و بسياري از الهه هاي باستاني بينالنهريني و بعضا از الهه هاي رومي و يوناني (به عنوان مثال مارس - خداي جنگ) اقتباس كرده اند.

بقيه شيطان پرستان ادعاي پرستش خداي اصلي را دارند

ولي بيشتر شيطان پرستان مي گويند خداي معبود آنها در واقع قدمت بسيار قديمي دارد، شايد از دوران ماقبل تاريخ و شايد اولين خداياني باشد كه توسط انسان مورد پرستش قرار گرفته است.

مابقي گروهها تعبيري سخت گيرانه تر از اينها را مي پرستند. آنهايي كه سيماي فرشته ي سقوط كرده از انجيل مسيحي را مي پرستند، در حالي كه بسياري آن را به عنوان شر، طبق تعريف كليساي مسيحي، مي پندارند. اين گروه در مقابل آن را به عنوان محق و كسي كه در مقابل خدا شورش كرده است قبول دارند. تمام اين اديان با هم و با شيطان پرستان فلسفي مشترك هستند چرا كه خود شخص را در اولويت اول قرار داده اند.

اين نظريه نيز معمولاً توسط كساني كه خدا را به ديد شيطاني مي نگرند (كساني كه ديده شده است اشخاص را به آزادي انديشه تشويق ميكنند و تلاش ميكنند خود را به وسيله فلسفههايي چون ميجيك و فلسفه هاي مشابه تمايل به قدرت نيچه بالا بكشند) حمايت شده است.

يك پند رايج شيطاني به اين معلول اينست كه: هر خداي ارزشمندي بهتر است به جاي يك برده پست و بخاك افتاده، يك شريك در قدرت خود داشته باشد.

يك مثال از اين مطلب، شيطان ابراهيمي است، مانند ابليسي كه در كتاب تورات آمده است و بشريت را به چيدن ميوه درخت شناخت خوب از بد تشويق ميكند:

تو مطمئناً نمي ميري، چرا كه خدا در همان روزي كه اين كار را كني از آن خبر خواهد داشت، سپس چشمانت باز خواهد شد و شما مانند خدا خواهيد شد و خوب را از شر تشخيص خواهيد داد. استفاده از اين مفهوم، شيطان پرستان خود را بهتر

از هر خداي ديگري، داراي قدرت تشخيص خوب از بد مي پندارند. از آنجا كه اين گروه از شيطان پرستان خود را بسيار قديمي و قديمي تر از بقيه ميدانند، نام شيطان پرستان سنتي را بر خود گذاشته اند و به شيطان پرستان فلسفي، شيطان پرستان معاصر مي گويند.

شيطان پرستي گوتيك

اين فرقه از شيطان پرستان، به دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا مربوط مي شوند. اين نوع شيطان پرستان معمولاً متهم هستند به اعمالي از قبيل خوردن نوزادان، بزكشي، قرباني كردن دختران باكره و نفرت از مسيحيان هستند.

اين طرز فكر در كتاب ماليوس ماليفيكاروم دسته بندي شده است.

(كتابي كه در دوران تفتيش عقايد توسط كليسا (1490م) تاليف شد و در واقع هرگز به طور رسمي مورد استفاده قرار نگرفت) كتاب حاوي مطالب خرافي از جن گيري و جادوگري و مطالبي از اين دست است.

ترجمه لغوي نام كتاب پتك جادوگران است..

شيطان پرستي نزديكي زيادي به جادوگري دارد و دنياي آن پر از افسانه هاي گوناگون، شياطين متعدد و افراد مختلف خصوصا جادوگران در ارتباط با آنهاست.

در دنياي امروز هم كشورهاي مختلفي داراي كليساي شيطان هستند مانند كشورهاي امريكا، انگليس و آلمان و همچنين چين و بر خلاف ادعاي شيطان پرستان جديد كه بر اساس متون انجيل شيطاني بر عدم كودك آزاري و آزار حيوانات پافشاري مي كنند اما وحشتناك ترين اعمال توسط آنها تنها براي مقابله با دستورات الهي انجام مي شود.

شر پرستان

اين نوع شيطان گرايي نيز مانند نوعي كه در گذشته اشاره شده، نوعي از شرپرستي با اشاره به تاريكي و از كثيفترين فرق انحرافي به حساب مي آيد. در موسيقي متاليكا نيز سبكي به نام گوتيك وجود دارد. كثيفترين اعمال مانند خوردن نوزادان، تجاوزات

جنسي و … به اين گروه نسبت داده مي شود. (گرچه گفتني است براي تمام گروه هاي شيطاني اين اعمال از واجبات به حساب مي آيد. ) ميل و درخواست به «برگشت تاريكي» در اين شاخه بارز است.

همانند اعضاي گروه «آكنكار» كه با لباسهاي تيره به غارها و تاريكيها براي فرياد كشيدن پناه مي برد.

جريان ديگر شيطان پرستي مدرن

امروزه علاوه بر شيطان گرايي لاوايي يا سِيتنيسم (Satenism)، جريان ديگري به نام سِتيانس (Setians) وجود دارد.

مايكل آكينو در آغاز كار دوست و همكار آنتوان لاوي بود كه در پي اختلاف عقيده با لاوي از او جدا شد و معبدست را در سال 1975 در سانفرانسيسكو تاسيس كرد و جريان ستيانيست (Setians) را به راه انداخت.

معبد سِت يكي از مشهورترين و مخفي ترين سازمانهاي شيطان پرستيست و تعاليم آن شامل فلسفه شيطان و تمرينات سحر است.

اين جنبش امروزه در ابعاد وسيعي به ويژه در عرصه هاي فرهنگي مثل نشر كتاب و نشريات و سينما فعاليت ميكند.

البته جريان ستيانيست علاوه بر ايجاد معبد در مقابل كليساي شيطاني، كتاب اختصاصي ديگري با همان عنوان انجيل شيطاني درتقابل با گروه رقيب تدوين نموده اند.

سِيتِ ناميست مأخوذ از انجيل به عنوان پادشاه تاريكي؛ ولي سِت (Set) نام يكي از خدايان مصر و نام خداوند مرگ و عالم اموات در باستان است.

6

معبد ست

معبد سِت (Temple of Set) يكي از مخوف ترين، مشهورترين و مخفي ترين سازمانهاي شيطان پرستي است.

معبد سِت اولين جامعه مخفيست كه ادعاي رهبري جهاني «طريقت دست چپ» در جهان را دارد. تعاليم آن شامل فلسفه شيطان و تمرينات سحر است.

سِت (Set) نام يكي از خدايان مصر باستان است.

معبدست در سال 1975 توسط مايكل آكينو (Michael Aquino) در سانفرانسيسكو

بنيان گذاري شد.

او و گروهي ديگر ار كشيشان كليساي شيطان به خاطر اختلافات فلسفي و مديريت ي، همچنين به خاطر فساد موجود در كليساي شيطان، از آن جدا شده و سازمان معبدست را تشكيل دادند. در همان سال، معبد سِت به عنوان يك كليساي بي فايده در كاليفرنيا به ثبت رسيد.

تفاوت ميان كليساي شيطان و معبد ست

بارز ترين تفاوت ميان كليساي شيطان (Church of Satan) و معبدست مربوط به مفهوم شيطان است.

معتقدين به كليساي شيطان (C. o. S)، كه سِيت نيست (سيط نيست Saitanist) ناميده مي شوند بر اين باورند كه شيطان موجودي نمادين است و وجود خارجي ندارد. آنها از شيطان براي نشان دادن توجهات خود و به استهزاء گرفتن مسيحيت بهره مي گيرند.

در حالي كه پيروان معبد سِت كه سِتيانس (Setians) ناميده مي شوند معتقدند كه شيطان واقعي وجود دارد كه به آن «پادشاه تاريكي (The Prince of Darkness)» مي گويند.

آنها او را «سِت، پادشاه حقيقي تاريكي» (Set the TRUE Prince of Darkness) مي نامند. سِيتِن (Satan) ناميست مأخوز از انجيل به عنوان پادشاه تاريكي؛ ولي سِت (Set) نام خداوند مرگ و عالم اموات در مصر باستان است.

شيطان پرستي - قسمت هفتم - قوانين و عقايد

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

شيطان پرستان داراي يك سري اعتقادات هستند كه در كتاب انجيل شيطاني آمده است و همچنين داراي كليساي شيطان نيز مي باشند كه در 30 آوريل 1966 توسط آنتون لاوي تاسيس شد و در پس از مرگش اداره آن به همسرش بلانش بارتون رسيد و در حال حاضر نيز توسط يكي از اعضاي قديمي آن يعني پيتر گيلمور اداره مي شود. اين كليسا تنها مكاني است كه بر اساس قوانينش با استفاده از كمكهاي مالي دولتها برقرار نيست و اعضاي آن براي

ورود به آن بايد پول بپردازند در ضمن كودكان نيز تا زماني كه توانايي درك فلسه آنها را پيدا نكرده اند اجازه ورود به آنجا را ندارند. در ضمن ورود افراد غيرشيطان پرست به آنجا بدون ايراد مي باشند.

انجيل شيطاني شامل 4 بخش است:

كتاب شيطان، كتاب لوسيفر، كتاب بليل Book of Belial و كتاب لويتان Book of Leviathan كه هر كدام شامل مطالب خاص خود مي باشند فصل اول اين كتاب احكام 9 گانه شيطان پرستيست. خوب است نگاهي به اين 9 حكم بيندازيم:

1. شيطان به جاي رياضت نماينده افراط است.

2. شيطان به جاي اينكه نماياننده توهم هاي معنوي باشد نماينده زندگي مادي است.

(همه مسائل و تجارب غيرمادي و معنوي از ديد آنها توهم و دروغ و تظاهر خوانده مي شود. )

3. شيطان نشان دهنده عقل پاك است به جاي خودفريبي متظاهرانه.

4. شيطان نشانه عشق به افراديست كه لياقتش را دارند نه هدر دادن آن براي افراد نمك نشناس.

(درست برعكس مسيحيت و ساير اديان كه عشق به انسانها را به انسانها آموزش مي دهد)

5. شيطان به ما انتقام جويي را به جاي برگرداندن طرف ديگر صورت نشان مي دهد.

(درست برخلاف كلام حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام؛ در اسلام نيز در برابر ظلم سكوت نميكند اما پاسخ يك سيلي را فقط يك سيلي مي داند و بس!)

6. شيطان به ما مسؤوليت در برابر مسؤول را به جاي مسؤوليت در برابر موجودات ترسناك خيالي را مي آموزد. (يعني اعتقاد به معاد و بهشت و جهنم را تنها عامل انسانيت افراد با ايمان مي داند و همچنين خود را فقط در برابر كسي مسؤول مي داند كه در برابرش مسؤوليت دارد نه ساير افرادي كه ممكن است درگير عملي شوند

كه او انجام مي دهد. )

7. شيطان مي گويد كه انسان حيوان ديگري است، گاه برتر و اكثر مواقع به دليل روح خدايي و پيشرفت ذهني اش كه از او بدطينت ترين حيوان را ساخته است پست تر است.

(دقت كنيد كه روح خدايي كه به اعتقاد اديان منشاء و دليل بزرگي و خوبي انسانهاست در اين نظريه دليل بدطينت ترين موجود بودن اوست. )

8. شيطان آنچه را كه گناه مي نامند را عواملي براي ارضاي نيازهاي فيزيكي، حسي و ذهني مي داند.

(يعني گناهان را براي ارضاء نيازهاي انساني لازم مي داند)

9. شيطان بهترين دوست كليساست زيرا آن را سالها مشغول كرده.

بد نيست برخي قسمتهاي اين كتاب را بخوانيم:

به نام خداي بزرگ ما؛ شيطان؛ به شما فرمان مي دهم كه از دنياي سياه بيرون آييد. به نام چهار شهريار سياه جهنم؛ پيش آييد. شيطان؛ جام باده لذت را بردار. اين جام پر از اكسير زندگيست؛ و آن را با نيروي جادوي سياه انباشته كن. اين نيرو در سراسر عالم كائنات وجود دارد و حامي آن است.

آمين

اي دوست و همدم شب؛ تو از صداي سگ ها و ريختن خون شاد مي شوي؛ تو در ميان سايه هاي قبور مي گردي؛ تو تشنه خون هستي و بشر را تهديد ميكني گور گومورو؛ ماه هزار چهره؛ به قربانيان ما با نظر مساعد بنگر. دروازه هاي جهنم را بگشا و بيرون بيا …

و در مقايسه با اين جملات، لاوي 9 گناه شيطاني را نيز نام برده است:

حماقت، ادعا و تظاهر، نفس گرايي، انتظار بازپس گرفتن از ديگران، ( آنچه به آنها داده ايد)، خود را فريب دادن، پيروي از رسوم و عقايد ديگران، روشن بيني نا كافي، فراموش كردن ارتدكسي گذشته (به طور مثال، قبول

كردن چيزي قديمي در بسته بندي جديد، به عنوان نو)، غرور و افتخار بي حاصل (مانند غروري كه هدف شخصي را از درون ميپوساند) و كمبود محسنات!

لاوي سپس 11 قانون شيطاني را نيز وضع كرد، كه در حالي كه نظام نامهاي اخلاقي نيست، ولي راهنماييهاي كلي براي زندگي شيطان پرستي را ارائه كرده است:

1 - هرگز نظراتت را قبل از آنكه از تو بپرسند بازگو نكن.

2 - هرگز مشكلاتت را قبل از آنكه مطمئن شوي ديگران مي خواهند آن را بشنوند بازگو نكن.

3 - وقتي مهمان كسي هستي، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آنجا نرو.

4 - اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بي رحمي رفتار كن.

5 - هرگز قبل از آنكه علامتي از طرف مقابلت نديدهاي به او پيشنهاد نزديكي جنسي نده.

6 - هرگز چيزي را كه متعلق به تو نيست برندار، مگر آنكه داشتن آن براي كس ديگري سخت است و از تو مي خواهد آن را بگيري.

7 - اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي كسب خواسته هايت استفاده كردهاي قدرت آن را اعتراف كن. اگر پس از بدست آوردن خواسته هايت قدرت جادو را نفي كني، تمام آنچه بدست آوردي را از دست خواهي داد.

8 - هرگز از چيزي كه نمي خواهي در معرض آن باشي شكايت نكن.

9 - كودكان را آزار نده.

10 - حيوانات (غير انسان) را آزار نده مگر آنكه مورد حمله قرار گرفتهاي يا براي شكارشان.

11 - وقتي در سرزميني آزاد قدم بر مي داري، كسي را آزار نده، اگر كسي تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه كه ادامه ندهد. اگر ادامه داد،

نابودش كن.

شيطان پرستي - قسمت هشتم - مراحل ورود به شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

اين مراحل از منابع خود شيطان پرستان استخراج شده است:

كسب قدرت تاريكي براي شيطان پرستي / به دست آوردن نيرو هاي نهفته در تاريكي، كسب قدرتيست دروني و بي پايان انرژي عظيمي كه اين امكان را به شما مي دهد روح خود را ارتقا بخشيد و كمبودهايش را با قدرت جايگزين كنيد. نكته ي مهم در برگزاري اين مراسم اينست كه هرگز نبايد به نتيجه بدگمان باشيد. خالصانه به نيروي روح خود و روح تاريكي ايمان داشته باشيد. آنچه باقي مي ماند آرامش و دوري از افكاره بيهوده است كه بايد در خود ايجاد كنيد.

* مقدمات

محراب:

مقابل ديوار غربي قرار گرفته پارچه سياهي به روي آن كشيده مي شود. بالاي سر محراب (روي ديوار) ستاره 5 پر وارونه نصب كن. روي محراب 2 شمع سياه روي پايه، خنجر مخصوص مراسم، جمجمه انسان، يك زنگ، يك آتشدان و يك جام بگذار / براي نور بيشتر مي توان از شمع هاي سياه در گوشه هاي اتاق استفاده كرد / مي توانيد از جمجمه انسان ساخته شده از مواد مصنوعي نيز استفاده كنيد.

خون:

جام را با مايعي به رنگ قرمز پر كن. ماهيت مايع اهميتي ندارد زيرا كه اين مايع نماد خون قربا نيست.

آتش:

آتشدان را درست در مركز محراب قرار ده.

پوشش:

تماماً سياه همراه با ستاره 5 پر وارونه آويخته بر گردن.

آداب مراسم:

به ترتيب ذيل زنگ را به صدا درآور: شش بار در جهت جنوب، شش بار در جهت شرق، شش بار در جهت شمال. حال خنجر را بدست گير به سمت پنتاگرام وارونه نشانه برو و با لحني دعايي نيايش كن:

بنام شيطان بزرگ و افتخار او، لوسيفر من نيروهاي تاريكي و قدرت شيطان را به درون

فرا مي خوانم.

با خنجر پنتاگرام وارونهيي در هوا رسم كن و آتش را بيافروز، نيايش را ادامه بده:

آتش سياه برافروخته و درهاي تاريكي بر پاشنه خود چرخيده اند.

روح سياه و شيطاني كاين ظاهر شده، كسي كه از دوردست مي آيد تا خواست خود را بر فراز هستي بنا كند. بر حذر باش از گمراهي انسان كه همواره همراه اوست از ابتدا تا نهايت. نظاره كن. اين منم خداي ديروز، امروز و فرداها. نگهبان زمان و ابديت. بي مانند. غرق در دانايي. بي همتا در توانايي. عناصر را بخوان تا مرا خدمت كنند و نيروهاي طبيعت را امر كن تا تَجَلِّي آمال من شوند. بپاخيز من تو رامي خوانم. دوباره خنجر را به سمت پنتاگرام وارونه نشانه برو و ادامه بده:

كاين، شيطان، من قلهها را تصرف كردهام. قدرت تاريكي در دستان من است.

اكنون من در قالب تو خواسته هاي شيطانيام را تَجَلِّي مي بخشم؛ پندار مرا با شكوه و عظمت باستاني تسخير كن. مرا در لايه هاي نامريي و رمزآلودش تنها گزار. جام را در مقابل پنتاگرام وارونه بالا ببر (به منظور پيشكش) و انگشت اشاره دست راست را درون ظرف ببر. انگشت را از ظرف خارج كرده، دور لبه جام بگردان (در جهت گردش عقربه هاي ساعت) و همزمان بخوان: من از اين جام مي نوشم. من از زندگي مي نوشم. قدرتهاي نهفته در تاريكي مرا در بر گيريد.

جام را يك نفس تا انتها بنوش و ادامه بده:

همراه با برترين نيروهاي شيطاني و عميقترين قدرتهاي تاريكي به جهان ماده باز مي گردم تا شبي ديگر را تسخير كنم. آتش را خاموش كن، زنگ را در خلاف جهت ابتدايي به صدا در آور، شمعها را خاموش كن.

*

اعمال و زمان شيطان پرستي:

زمان شيطان پرستي در زمانهاي بسيار قديم و قرون اوليه آدمي در چندين زمان انجام مي گرفت:

اولين زمان هنگام كسوف و خسوف بود؛ بر اين تصور كه شيطان و خداي تاريكي از انسانها عصباني هستند و منتظر هديه خود و اگر براي آنها قرباني انجام نمي گرفت خداي تاريكي و شيطان تمام انسانها را قتل عام ميكردند لذا براي آرامش شيطان قرباني كردن انسان انجام مي شد.

اين مراسم به خصوص در قبايل آمريكاي جنوبي بسيار فراوان ديده شده است به گونه اي كه اكتشافات به دست آمده وجود اين قرباني كردنها را تصديق ميكند و اتاقهاي مخصوص قرباني كردن نيز به شيوه اي خاص بنا شده بود و تزئينات خاص خود را داشت. البته قرباني كردن انسان در زمانهاي ديگر نيز انجام مي شد كه اكنون قرباني كردن انسان در دوره كنوني در يك شب كاملا تاريك انجام مي شود. اعمال مراسم شيطان پرستي نيز بسيار زياد است و به ذكر چند مورد بسنده مي كنم. مهمترين اعمال آنها اعماليست كه هميشه انجام مي دهند و در آن به انجام امور جنسي مي پردازند و همچنين از شيطان براي پيشبرد اهداف حاضرين كمك مي خواهند و اگر كسي مشكلي داشته باشد براي حل مشكل وي دعا مي شود. مراسم بعدي؛ مراسم عضويت يك عضو جديد به اين هيأت و مجموعه است كه اين كار توسط كشيش كليساي شيطان و يا همسر وي (بستگي به مذكر يا مونث بودن عضو جديد دارد ) انجام مي شود.

* مراسم قرباني كردن:

در شيطان پرستي جديد قرباني كردن مفهومي ندارد اما براي آنان كه هنوز پيرو شيطان پرستي قديمي و قرون وسطايي هستند اين كار در شبي تاريك انجام

مي شود. قرباني توسط آب مقدس غسل داده مي شود و بر روي محراب خوابانده مي شود. البته اصولاً قربانيها قبل از انجام مراسم بيهوش مي شوند و در كاملترين مراسم قرباني كردن براي شيطان؛ قرباني پس از كشته شدن و نوشيدن خون وي توسط آتش سوزانده مي شود. در اين مراسم خواندن اوراد مخصوصي به زباني كاملا بي معني و گاها عبري انجام مي گيرد.

مراسم معروف نماز سياه يا نماز جماعت سياه:

شايد معروفترين مراسم آنان باشد.

اين مراسم در كليساي شيطان پرستي انجام مي شود و دقيقا همان مراسم عشاي رباني مسيحيت است با اين تفاوت كه تمام كارها برعكس انجام مي شود و البته كارهايي نيز در آن مراسم انجام مي گيرد كه از ذكر آنها خود داري ميكنم.

مراسم پيوستن عضو جديد:

در مراسم پيوستن عضو جديد به شيطان پرستان كه البته همچنين عملي در جادوگري نيز وجود دارد بوسه مقدس است.

اين بوسه توسط همسر يا خود كشيش به بدن شخص عضو شونده زده مي شود.

شيطان پرستي - قسمت نهم - زمينه هاي پيدايش شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

زمينه هاي پيدايش شيطان پرستي را به صورت اختصار در عوامل زير مي توان جستجو كرد:

اول

پس از رنسانس و برداشته شدن سختگيريهاي افراطي و متعصبانه ارباب كليسا، ناهنجاريهاي متعددي فراهم آمد به ويژه گرايش به شيطان پرستي عملاً نوعي نه گفتن و كنار گذاشتن رويكرد كليسا محوري در طول قرون وسطا بوده است و لذا مي بينيم مقدسات مسيحيان پسوند شيطاني مي گيرند. مانند انجيل و كليساي شيطاني.

دوم

تلاش براي جايگزيني اومانيسم و نگرشهاي تجربه گرايانه را نيز نمي توان ناديده گرفت، زيرا محوريت دادن به انسان و اميال و لذات او تنها از راه دينهاي خواسته و ساخته بشري ممكن خواهد بود و شيطان گرايي بهترين جلوه براي بازگشت به سياهيها و تاريكيها است.

سوم

رهبري

يهوديان به ويژه صهيونيسم نيز در پيدايش و گسترش اين فرقه چشمگير و آشكار است هم از نظر تاريخي و تبارشناسي، شيطانيسم قديمي و مدرن ريشه در دين يهود دارد و هم از نظر سياسي و اجتماعي امروزه يهوديت با ابزار و امكانات گسترده به ويژه از طريق دنياي كتاب و سينما تلاش در ترويج همه جانبه اين فرقه دارد.

افزون بر اينكه سنخيت ميان عرفان يهود يعني كابالا با پديده شيطان گرايي به وضوح مشهود است كه اشتراك در نمادها مانند پنتاگرام يا ستاره پنجپر يكي از نمونه هاي روشن آن است.

چهارم

استفاده از شور و انگيزه جوانان به ويژه در كشورهاي مسلمان از ديگر مؤلفه هاي فراگيري اين گرايش است.

فعاليت ها از طريق پارتيهاي شبانه، گروه هاي موسيقي و مهمانيهاي دوستانه آغاز مي گردد در ادامه با تبليغ نمادها و مشخصه هاي ظاهري و در نهايت زمينه آشنايي آنها با انديشهها و رويكردهاي شيطاني را فراهم ميكنند، كه نمونه اي از فعاليت هاي داخلي آنان در شبكه سوم سيما تحت عنوان برنامه شوك پخش گرديد.

پنجم

علاوه بر موارد پيش گفته كه مي توان آنها را عوامل خارجي در ترويج شيطان گرايي نام نهاد، عدم اطلاع كافي از عرفان حقيقي و اسلامي نيز آسيب ديگر پيدايش تمام نحله هاي نوپديد است.

از اين رو مي توان گفت علاوه بر اينكه دستگاه هاي تبليغي و فرهنگي كشور موظف به تبيين ماهيت شوم پديده شيطان گرايي و عرفانهاي نوظهورند بايد خود را ملزم به ارائه و ترويج جلوه هاي زيبا و فطرت طلب عرفان اسلامي نمايند كه اين از طريق تدوين آثار و نوشته هاي روان، دلنشين و قابل فهم عموم و تهيه فيلمهاي كوتاه و بلند و راهاندازي سايت و وبلاگهاي اينترنتي و برگزاري جلسات در

فضاهاي علمي به ويژه جهت دانشجويان و جوانان امكانپذير است.

نتيجه آنكه در اسلام شريعت، طريقت و حقيقت اركان اساسي حركت و كمال بشري به حساب مي آيند كه ناديده انگاشتن هر كدام از آنها باعث خلل در رسيدن به مقصود مي گردد. همان چيزي كه خلأ آن به ويژه شريعتزدايي در مكاتب وارداتي به وضوح ديده مي شود، به قول مولانا، شريعت چراغ، طريقت راه و حقيقت مقصد است و به قول شبستري در گلشن راز:

شريعت پوست، مغز آمد حقيقت

ميان اين و آن باشد طريقت

خلل در راه سالك نقض مغز است

چو مغزش پخته بيپوست نغز است

شيطان پرستي - قسمت دهم - دعا در اديان توحيدي و شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

در اين بخش قصد داريم يك مقايسه گذرا در باب دعاهاي اديان الهي با مكتب نوظهور و مادي شيطان پرستي داشته باشيم.

البته شايد اين مقايسه درست نباشد.

ولي چاره اي نيست، جز اينكه براي بيان حقيقت، گاهي كلام حق در كنار كلام كفر قرار گرفته و مقايسه شود. چه اينكه خداوند بندگان خود را اين گونه معرفي مي نمايد.

قرآن در اين باره مي فرمايد:

الذين يستمعون القول و يتبعون احسته اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب «كساني كه سخنان را بشنوند و از نيكوترين آنها تبعيت مي كنند. آنها كساني هستند كه خداوند آنان را هدايت كرده و آنان صاحبان عقل و خرد هستند»

بنا بر اين اميدواريم كه اين مقايسه خود سبب ارج نهادن به كلام الهي شود و صاحبان خرد و درايت با مطالعه و مقايسه اين دعاها حقيقت را دريابند.

چه اينكه قرآن مي فرمايد:

لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي «هيچ اجباري در پذيرفتن دين نيست. حقيقتاً هدايت از گمراهي آشكار است.»

اينك پيش از هر چيز نمونه هايي از دعاهاي كتاب

مقدس شيطان پرستي و سپس نمونه هايي از تورات و انجيل را مي آوريم و آنگاه در مقايسه با كلام الهي ملاحظه خواهيد فرمود كه چه تفاوتي ميان لفظ دعاي الهي و دعاي شيطان پرستي وجود دارد.

دعاهاي شيطان پرستي (سيطنيسم):

«به نام شيطان. اي فرمانرواي زمين، اي پادشاه جهان، من گردن مي نهم نيرويي از تاريكي را كه امانت گذارده فرمانرواي دوزخ ي بر روي دوش من. باز كن پهناي دروازه هاي جهنم را و برسان اكنون، از عمق وجودم سلامم را به برادرت (خواهرت) و دوستت.

ب بخش مرا به خاطر سخنان زيادم كه از همه جا گفته ام.

من تحير دارم از نام تو. چون كه بخشي از خود من است.

من زندگي مي كنم همانند چهارپايان در مزرعه و شاد هستم از اين زندگي حيواني و شهواني. من طرفدار عدالتم و نفرين مي فرستم بر پوسيدگي.

كنار تمام خدايان درون چاه؛ من گردن مي نهم چيزهايي را كه بايد بگويم رخ خواهد داد. بيرون بيا و به نام خودت به اين نامه و خواسته هاي من جواب بده»

«پيش بفرست پيامبر شهوت و لذت را و بگذار زشتي ها در تاريكي من جلوه گر شوند، تا بتوانم آنها را انجام دهم.

اكنون مي خواهم، نشانه هاي خود را جمع آوري كنم و تصويري از آفرينش بكشم. اژدهاي بالدار منتظر رهايي است.»

سرگرمي تفريحي فان2فان

لاوِي دعا را تا اينجا ادامه مي دهد كه مرد و زن هر كدام بايد جملات مخصوص خود را بگويند. كه متأسفانه با توجه به مستهجن بودن مضامين دعا، آن را وا مي گذاريم.

در يكي ديگر از نيايشهاي كتاب شيطان پرستي در برابر شيطان، مي توان به اين مورد اشاره كرد.

«با برآشفتگي از خشم و اضطراب ناشي از سكوت، فريادم را بلند

كنم. كه بپيچد همچون صاعقه در آسمان، تا همگان بشنوند؛ اي پنهان شده در تاريكي، اي نگهبان جاده ها، اي كسي كه نيروي تو همه جا ظاهر مي گردد، آماده كن براي لطف خود، ارادتمند خود را. كسي را كه اعتقاد به تو دارد و دچار عذاب شده است.

جدا كن او را براي خودت و حفاظت نما او را. نه به خاطر بي لياقتيش و مضطرب نساز او را. كمك كن او را در ميان آتش و آب و زمين و باد، تا دوباره گمشده اش را باز يابد.

قوي كن با آتش، استخوانهاي ما را براي دوستي و همراهي خود و در جاده هاي تنگ ياورمان باش. اجازه بده از ميان نيروهاي شيطاني كه در زمين از آن توست، هم اكنون لذت آن را دريابيم و اجازه بده لذت آن را در آينده نيز بچشيم. نيروي خود را به ما برگردان تا لذت بي پايان حكومت بر آنچه هست را بچشيم.»

در اينجا لاوِي از طرف خود ادامه مي دهد:

«اين است پيام ما. به نام شيطان. اين لطف شامل كسي مي شود كه حكومت شيطان را بر خود بپذيرد. پس بايد نام شيطان را بر خود قرار داده و در رگ و گوشت خود جريان دهد، تا در زمين براي ابد زندگي كند، زيستني جاويد. درود بر شيطان.»

دعاهاي يهوديت

«اي خداي عادل من، وقتي نزد تو فرياد بر مي آورم، مرا اجابت فرما. زماني كه در سختي و تنگنا بودم تو به داد من رسيدي، پس اكنون نيز بر من رحم فرموده، دعايم را اجابت فرما.»

«اي خداوند عادل، راه خود را به من نشان ده و مرا هدايت نما تا دشمنانم نتوانند بر من چيره شوند.

دهان ايشان لبريز از دروغ است و دلشان مملو از شرارت.

حرفهايشان پر از تملق و فريب است و به مرگ منتهي مي شود. اي خدا، تو آنها را محكوم كن و بگذار خود در دامهايشان گرفتار شوند!.»

«اي خدا، تو مرا مي بيني. تو رنج و غم مردم را مي بيني و به داد آنها مي رسي. تو اميد بيچارگان و مددكار يتيمان هستي. دست اين بدكاران را بشكن. آنها را به سزاي اعمالشان برسان و به ظلم آنها پايان بده.»

«اي خداوند، اين تو بودي كه مرا از رحم مادرم به دنيا آوردي. وقتي هنوز در آغوش مادرم بودم، تو از من مراقبت نمودي. از شكم مادرم، تو خداي من بوده اي و مرا حفظ كرده اي. اكنون نيز مرا ترك مكن، زيرا خطر در كمين است و غير از تو كسي نيست كه به داد من برسد.

دشمنانم مانند شير مرا محاصره كرده اند.

همچون شيران درنده دهان خود را باز كرده اند تا مرا بدرند. نيرويي در من نمانده است.

تمام بندهاي استخوانهايم از هم جدا شده اند.

دلم مانند موم آب مي شود. گلويم همچون ظرف گلي خشك شده و زبانم به كامم چسبيده.

دشمنانم مانند سگ، دور مرا گرفته اند.

مردم بدكار و شرور مرا احاطه نموده اند.

دستها و پاهاي مرا سوراخ كرده اند.

از فرط لاغري تمام استخوانهايم ديده مي شوند؛ بدكاران بر من چيره شده اند.

رَخت مرا در ميان خود تقسيم كردند و بر رداي من قرعه انداختند.

اي خداوند، از من دور مشو؛ اي قوت من، به ياري من بشتاب. جانم را از دم شمشير برهان. جان عزيز مرا از دست بدكاران نجات ده. مرا از دهان اين شيران برهان؛ مرا از شاخهاي اين گاوان وحشي نجات ده!»

دعاهاي مسيحيت:

«اي پدر ما كه

در آسماني، نام مقدس تو گرامي باد.

ملكوت تو برقرار گردد. خواست تو آنچنان كه در آسمان مورد اجراست، بر زمين نيز اجرا شود.

نان روزانه ما را امروز نيز به ما ارزاني دار. خطاهاي ما را بيامرز، چنانكه ما نيز آنان را كه با ما بدي كرده اند، مي بخشيم.

ما را از وسوسه ها دور نگه دار و از شيطان حفظ فرما؛ زيرا ملكوت و قدرت و جلال تا ابد از آن توست. آمين»

سرگرمي تفريحي فان2فان

«اعتراف مي كنم به تو اي پروردگار يكتاي ما، كه نه تو را آغاز و نه تو را انجام است.

زيرا كه تو به رحمت خود به همه چيز آغاز دادي و زود باشد كه بعدل خود همه را نيز انجامي دهي. ميان بشر همتايي نداري. زيرا كه بجود خود دستخوش حركت و عوارض نيستي. بما رحم كن، چون تو ما را آفريده اي و ما ساخته شده دست توايم.»

«اي پروردگار تواناي مهربان، كه ما بندگان را به رحمت خود آفريده اي و به ما رتبه بشريت و آيين پيغمبر حقيقي خود را مرحمت نموده اي، همانا تو را شكر مي كنيم بر تمام انعامهايت و دوست داريم كه عبادت كنيم تو را در تمام روزهاي زندگي مان … پس اي پرودگار، ما را از شر شيطان و گرايش جسم و آرايش جهان نجات بده. چنانكه برگزيده خود را نجات داده اي.»

دعاها در اسلام

در اين مبحث، ابتدا به فرازهايي از دعاهاي ائمه معصومين عليهم السلام اشاره كرده و سپس دعاهاي قرآن را يادآور مي شويم. تا عمق كلام خداوند مشخص گردد. تا بر همگان مبرهن گردد كه چه تفاوتي ميان كلام خداوند و در ذيل آن كلام ائمه معصومين عليهم السلام، با

ساير دعاها وجود دارد!.

هر چند قياس در اين باره دور از انصاف است و نمي توان كلام پوچ شيطان پرستان را در كنار كلام خداوند عالم قرار داد، اما چاره اي نيست و پيشاپيش از محضر مقدس ائمه معصومين عليهم السلام عذر خواهي نموده و به خداوند تبارك و تعالي عرضه مي داريم كه،» خداوند ا آنچه را كه خود مي داني انجام داده و قصد جسارت به كلام قدسي حضرتت را نداريم.

«ابتدا به دعاهاي امام سجاد (ع) در صحيفه سجاديه توجه فرماييد. (البته دعاها در ارتباط با خود مقوله شيطان پرستي انتخاب شده اند و حتماً خوانندگان گرامي خود آگاه به موضوعات مختلف ادعيه صحيفه سجاديه هستند. )

امام سجاد عَلَيْهِ السَّلَام در اين كتاب شريف به اين مقوله (شيطان پرستي) اين گونه اشاره مي فرمايند:

«بار خدايا! در دلهاي ما راه ورودي براي شيطان قرار مده و منزلگاهي برايش در آنچه نزد ماست آماده مكن.

بار پروردگارا! آنچه را از باطل به ما جلوه مي دهد، به ما بشناسان و چون شناساندي ما را از ( انجام آن باطل) نگه دار. از خواب غفلت كه موجب اعتماد به اوست، بيدارمان فرما.

بار خدايا! تسلط او را از ما دور كن و اميدش را از ما قطع نما.

خداوندا!

آنچه را شيطان (دركار ما) گره مي زند، بگشا و آنچه را كه ( براي فريب ما) مي انديشد، باطل نما.

آنگاه كه قصد اغفال ما را دارد او را باز بدار. سپاهش را شكست داده و مكرش را باطل فرما.

بار خدايا! ما را در صف دشمنانش قرار ده و از دوستانش بركنار دار، كه وقتي ما را مي خواند اطاعتش نكنيم و چون ما را فرمان دهد اجابتش نكنيم.» (صحيفه سجاديه

دعاي 17)

حال به دعاهاي ساير ائمه اطهار توجه فرماييد.

«بار خدايا بيامرز از من گناهاني را كه پرده ها را مي درند. خداوند ا بيامرز از من گناهاني را كه بدبختيها را فرو مي فرستند. خدايا بيامرز از من گناهاني را كه نعمتها را تغيير مي دهند … خدايا جز تو آمرزنده اي را براي گناهانم و پوشاننده اي براي زشتيهايم نمي يابم …

پاك و منزهي تو و به ستايش تو مشغولم. به خودم ظلم كرده ام و بي پروايي كرده ام به واسطه نادانيم … پروردگارا به ضعف بدنم و نازكي پوستم و باريكي استخوانم، رحم كن. آيا باور كنم كه تو مرا عذاب كني بعد از اعتقاد به يگانگيت و بعد از اينكه در دل نهادم معرفت تو را و بعد از اينكه زبانم به ذكر تو گويا بوده است …

اي معبود من و اي پروردگار و آقاي من و اي سرور من، براي كدام مورد به تو شكوه كنم و براي كدام يك از آنها شيون و گريه كنم؟ براي دردمندي عذاب و سختي اش، يا براي طولاني بودن عذاب و مدتش، واي كه اگر مرا هم رديف دشمنانت در عقوبتها قرار دهي و با اهل بلايت جمع نمايي و بين من و دوستانت جدايي افكني.

خدايا و اي سرور و مولاي من و اي پروردگارم، گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم، چگونه بر دوري تو صبر كنم و گيرم كه بر حرارت آتش عذابت صبر كنم، چگونه بر چشم پوشي از كرامت تو صبر كنم …» (مفاتيح الجنان، دعاي كميل)

«خداوند ا مرا طوري قرار بده كه از هيبت تو هراسناك باشم، گو اينكه تو را مي بينم و خوشبختم كن به تقواي خودت

و بدبختم مگردان به سبب معصيتت و برايم از تقدير خودت خير قرار بده و به قدر خود بركتم ده …

خدايا بي نيازيم را در وجودم و يقين را در قلبم و اخلاص را در عملم و نور را در چشمم و بينايي را در دينم قرار بده و مرا از توانايي خودم بهره مندم نما.

خداوند ا تو نزديك هر كسي هستي كه تو را بخواند و زودتر اجابت مي كني و كريمترين كسي هستي كه مي بخشد و وسيعتر از هر كس ديگري عطا مي كني و شنونده ترين هستي براي كسي كه درخواست مي كند. اي بخشاينده در دنيا و آخرت و مهربان در هر دو …» (مفتايح الجنان، دعاي عرفه امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام)

اينك به دعاهاي قرآن كريم توجه فرمائيد، كه چه زيبا بر كرانه دل آدمي مي نشيند.

«پروردگارا همانا تو هر كه را به آتش افكني، او را خوار ساخته اي و براي ستمكاران هيچ ياوري نيست.

سرگرمي تفريحي فان2فان

پروردگارا ما صداي منادي تو را شنيديم كه به ايمان دعوت مي كرد، «به پروردگار خود ايمان بياوريد» و ما ايمان آورديم. پروردگارا گناهان ما را ببخش و بديهاي ما را بپوشان و ما را با نيكان بميران.

پروردگارا آنچه را بوسيله پيامبرانت به ما وعده فرمودي، به ما عطا كن و ما را در روز رستاخيز رسوا مگردان. زيرا تو هيچگاه از وعده خود تخلف نمي كني.» (قرآن كريم، سوره آل عمران آيات 192 الي 194)

«… خداوند ا، اين شهر (مكه) را مكان امني قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار.

پروردگارا آنها (بتها) بسياري از مردم را گمراه ساخته اند.

هر كس از من پيروي كند از من است

و هر كس نا فرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني.

پروردگارا، تو مي داني آنچه را ما پنهان و يا آشكار مي كنيم و چيزي در زمين و آسمان بر خداوند پوشيده نيست.

پروردگارا مرا و فرزندانم را از بر پا كنندگان نماز قرار ده و دعاي مرا بپذير.

پروردگارا، من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در آن روز كه حساب بر پا مي شود بيامرز.» (قرآن كريم، سوره ابراهيم آيات 35 الي 41)

نيازي به تفسير نيست. خودتان قضاوت كنيد و تفاوت را دريابيد، كه چگونه دعاهاي اسلام فراگير بوده و تمام جوانب زندگي را شامل مي شود و چه روحي بر آنها حاكم است.

آيا دعاهاي صحيفه سجاديه را در ابتداي همين بخش به خاطر داريد؟ كه امام سجاد عَلَيْهِ السَّلَام، چه زيبا با خداوند صحبت فرموده بودند. به راستي كدام يك از دعاهاي مذكور در شيطان پرستي يا يهوديت و مسيحيت، حتي از لحاظ ادبي ارزش دعاهاي صحيفه را دارد. حال قياس كنيد با ادعيه قرآن كه ديگر شاهكار كلام، در تمام تاريخ خلقت است

شيطان پرستي - قسمت يازدهم - سمبل ها و نمادها

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

شيطان پرستان داراي سمبل ها و نشانه هايي هستند كه حتما همه ما بعضي از آنها را بروي تيشرت ها، زيورآلات و بدليجات، كمربند، دستبند، بازوبند، كلاه و … ديده ايم، بد نيست تا معاني برخي از اين علائم را بدانيم.

پنتاگرام (ستاره پنج ضلعي وارونه)

از جمله معروف ترين نمادهاي شيطان گراها پنتاگرام است، نشانه ستاره صبح، نامي كه به شيطان تعلق دارد. اين علامت در مراسمهاي مخفيانه و جادوگري براي احضار ارواح شيطاني استفاده مي شود.

پنتاگرام شيطاني نمادي پيچيده است كه از تركيب ستاره پنج پَر با سر بز به وجود آمده است و اين نوع استفاده

در عين اين كه جديدترين مورد استفاده از پنتاگرام است به همان اندازه شناخته شده ترين و جدال آميزترين نوع استفاده از پنتاگرام نيز به شمار مي آيد. پنتاگرام شيطاني هميشه وارونه است با يك رأس رو به پايين و دو رأس رو به بالا. اين علامت نشاني از جادوي سياه است كه حاكي از پيروزي ماده و آرزوهاي فردي بر عقايد و تعصبات ديني و مذهبي است.

پنتاگرام:

ستاره پنج پر يا پنتاگرام يكي از مهمترين، قدرتمندترين و ماندگارترين سمبل ها در تاريخ بشر است.

اين علامت در فرهنگ و تمدن باستان مايان هاي امريكاي لاتين، هند، چين، مصرو يونان از مهمترين و پرمعناترين علامتها بوده است.

ابتدايي ترين شكل پنتاگرام بر روي ديوارهاي غارهاي عصر حجر كنده كاري شده بوده و در نقاشي هاي مردم بابل به عنوان الگوي ترسيم سياره ونوس به چشم مي خورد. رازهايي مابين سير استفاده از اين علامت، طراحي هاي قديمي از مدار حركت سياره ونوس و رب النوع معروف بيشتر وجود دارد كه گاهي باعث اين تفكر غلط مي شود كه پنتاگرام سمبل ايشتر است.

در كتب آسماني مخصوصا كتابهاي يهوديان بسيار زياد به پنتاگرامها اشاره شده است.

پنتاگرام در جهان كهن

پنتاگرام هاي اوليه اشكالي زمخت با شكل هندسي ناهمگون به صورت كنده كاري روي سنگهاي عصر حجر داشتند. مردم آن زمان اعتقاد داشتند كه اين علامت معنايي روحاني و غيرمادي دارد. اعتقاد آنان بر اين بود كه رازي در شكل قرار گرفتن ستاره ها وجود دارد كه بر انسان پوشيده است، آنها پنتاگرام را از روي شكل قرار گيري پنج سياره برداشت كرده بودند كه وقتي با خطي فرضي به هم اتصال پيدا مي كردند به صورت مبهم شكل پنتاگرام را به خود مي گرفت.

نسل هاي بعدي بشر معاني مختلفي را از اين شكل برداشت كردند معاني بسيار زياد و اغلب مقدس و خداپرستانه.

پنتاگرام ها به سومري ها براي نوشتن و استفاده از متون كمكهاي زيادي كردند. اين علامت نشان دهنده پنج سياره مهم بود كه با چشم غير مسلح قابل رويت بودند. بعدها پنتاگرام به عنوان سمبل رب النوع زيبايي ونوس نيز شهرت يافت.

برطبق نظريات رياضي دان و فيلسوف يوناني فيثاغورث عدد پنج نماد انسان بود چون اعضاي بدن انسان به پنج طرف تمايل داشتند، (اگر دستها و پاها را ازهم باز كنيد به شكل يك ستاره پنج پر در مي آيد)، او اين تفكر را براي اولين بار در يونان پايه گذاري كرد كه پنتاگرام نماد روح انساني است و البته چون در آن زمان آفرينش انسان تابع عناصر پنجگانه بود (آتش، آب، خاك، هوا، روح) پنج گوشه پنتاگرام اين گونه توصيف شد.

طبق اين تفكر انسان از اين پنج عنصر به وجود مي آمد.

پيروان مكتب فيثاغورث طلسم پنج پر را به صورت آييني مقدس حفظ كردند. آنها نام اين آيين را HGIEIA ناميدند.

و معتقدند تركيبي از ابتداي نام يوناني عناصر آب، خاك، روح، آتش و هواست.

خصوصيت منحصر به فردي كه اين سمبل را تا به امروز ماندگار كرده وابستگي شديد و همه جانبه آن به مسائل مقدس و خدايي آن است كه در مقاطع زماني مختلف و بين اقشار و نسلهاي گوناگون كاربرد داشته است، چه اين خدا خداي يگانه بوده يا خدايان متعدد. سپس با ظهور مسيح پنتاگرام جامه كريستين به تن كرد.

مي گويند بر تن مسيح با خنجر ستاره اي زخم زدند كه پنج گوشه داشت (شايد به همين خاطر مي باشد كه آنتي

كريست هاي امروزي از پنتاگرام زياد استفاده مي كنند، ممكن است منظورشان اين باشد كه ما بر پيكر مسيح اين زخم را زديم. )

مورخان زيادي سعي در پيدا كردن رابطه ميان زخم زنندگان اين علامت بر پيكر مسيح و پيروان مكتب فيثاغورث داشتند كه هنوز شاهدي بر اين مدعا پيدا نكرده اند.

در دوره رنسانس اعتقادات عجيب و خرافات گونه نسبت به طلسم ستاره پنج پر به بيشترين حد خود رسيد و باورهاي مردم تا جايي پيش رفت كه پنتاگرام را علامتي الهي از سوي خدا پنداشتند. از سويي نيز اين علامت را مرتبط با علم كيمياگري و علم جادو قلمداد كردند.

پنتاگرام در جادو

در آيين پرستش جادوگران يوناني پنتاگرام به عنوان جهان كوچك ( بدن انسان) شناخته مي شود. اين باور باعث به وجود آمدن احساسي در بين جادوگران مي شد كه توسط آن ارتباطي ميان خود، جهان و سمبوليسم ايجاد مي كنند.

هدف از اين احساس درك عميق شيطان است كه مهارتش در ارتباط برقرار كردن ميان جهان فعال ( جهان بيروني) و جهان ساكن (روح انسان) است.

يكي از جادوگران مشهور در اين زمينه، جيوردانو برونوست كه در مورد سوء استفاده از پنتاگرام در جادوهاي سياه هشدار داده است.

(پنتاگرام هنوز هم به عنوان شاخص اصلي رسوم پرستش جادوگران به كار مي رود، ضمن اينكه عامل پديد آمدن رسوم وتشريفات ديگري نيز در اديان مختلف شده است. )

پنج نيروي پاك از فروپاشي روح جلوگيري مي كنند و هيچكس را ياراي شكست آنها نيست مگر خود روح، عدالت، رحمت، معرفت، ادراك و شكوه متعالي.

پنتاگرام مسيحيان

كاباليستهاي مسيحي در دوره رنسانس علاقه وافري به پنتاگرام پيدا كردند. آنها اعتقاد داشتند كه پنتاگرام علامتي رازگونه است كه در دست

نوشته هاي مسيح مشاهده شده و پيامي از سوي خداست.

آنان مي گفتند اين سمبليست كه آشكار مي كند مسيح نيز پيرو اميال حيواني (شهوت) خود بوده است.

كاري كه بسيار رواج يافته بود نوشتن نامه هايي به زبان عبري با مهر پنتاگرام بر ساق پا بود، اين نامه ها كه در مورد آتش بود، سمبل اعياد پنجاهه است.

در كتاب مقدس يهوديان چهارنامه وجود دارد كه با نام خداوند مهر شده اند

YHVH تلفظ غير دستوري كلمه JEHOVAH، (يهوه خداي بني اسرائيل)، Yahveh

YHSHVH - Yehoshua يا جسوس، (عيسي)، (Jesus)

اين رازي متصل به كتب آسماني است.

نتيجه اين بيان آنست كه نام اعياد پنجاهه مسيحيان با خدا و مسيح مرتبط مي شود. چندين رابطه بين پنتاگرام و مسيحيت وجود دارد. پيش از به صليب كشيده شدن مسيح، پنتاگرام يك نشان رجحان يافته براي آرايش كردن و زينت دادن جواهرها و طلسم هاي مسيحيان اوليه بود.

اين علامت كه به راحتي و در يك حركت پيوسته قلم كشيده مي شد، با پنج زخم مسيح آميخته شده بود.

پنتاگرام همچنين براي يك فرقه نهاني عرفاني مسيحي نمادي از Isis (الهه حاصل خيزي) و Venus (اصلي ترين رب النوع مونث، الهه عشق و زيبايي) بود.

فرقه اي كه به صورت پنهان در نقاط مختلف در سراسر تاريخ مسيحيت وجود داشت.

پنتاگرام در ويكا و عقايد نئوپگان

در حال حاضر رايج ترين مذاهبي كه پيروان آن از پنتاگرام استفاده مي كنند گروه هاي ويكان ها، نئوپاگان ها و شيطان پرستان هستند.

در اغلب عقايد و رسوم ويكان ها و نئوپاگان ها معناي نمادي پنتاگرام از مراسم جادوي تشريفات قرون وسطي و چهار عنصري كه به وسيله روح حكومت مي شدند نتيجه مي شود. در برخي از اين رسوم همچنين پنتاگرام مي تواند نمايانگر يگانگي نوع بشر و قلمرو روح باشد.

ستاره پنج

پر پايين رأس، نمادي از خداي شاخدار ويكا است.

در عقيده كاباليست هاي يهودي كه بسياري از انديشه ها و ايده هاي فيثاغورثي را قرض گرفته اند، پنتاگرام نشان دهنده پنج حقيقت برتر در زندگي است:

عدالت، رحمت، دانش، ادراك، شكوه ماورايي و مافوق جهان مادي.

تفاوت پنتاگرام در قله رو به بالا يا قله رو به پايين

پنتاگرام هايي كه نوك آنها رو به پايين است در اولين ظهور خود لزوما نشان شيطان پرستي نبودند. طبق تاريخ پنتاگرامهايي كه فرقشان در نقطه بالا يا پايينشان است ابتدا توسط دو فرهنگ مختلف پايه گذاري شدند، دو فرهنگي كه بنا به مقتضيات آييني سعي در جدايي از همديگر را داشتند. امروزه هركجا با پنتاگرام رو به پايين روبرو شويم ناخودآگاه به ياد شيطان پرستي مي افتيم. شايد دليل اين موضوع آنست كه پنتاگرام رو به پايين بسيار شبيه علامت ماسونيك ها و فراماسونها مي باشد.

واقعيت اينست كه چون سر آن رو به پايين است يادآور امور وارونه و خلاف جهت است.

ويكان ها گاهي ادعا مي كنند هر پنتاگرام رو به پاييني علامت شيطان پرستان است كه اين تفكر نابجاست.

با اين حال اين سمبل در طول زمان معرف خداي شاخدار ويكان ها شد و امروزه نيز در درجه دوم به آن باغبان ويكا مي گويند.

پنتاگرام در شيطان پرستي

پنتاگرام شيطاني نمادي پيچيده است كه از تركيب ستاره پنج پر با سر بز به وجود آمده است و اين نوع استفاده در عين اين كه جديدترين مورد استفاده از پنتاگرام است به همان اندازه شناخته شده ترين و جدال آميزترين نوع استفاده از پنتاگرام نيز به شمار مي آيد. پنتاگرام شيطاني هميشه وارونه است با يك رأس رو به پايين و دو رأس رو به بالا. استفاده از

پنتاگرام به عنوان يك نشان و علامت شيطاني به نيمه دوم قرن بيستم برمي گردد. جايي كه شيطان پرستي مدرن توسط Anton Lavey موسس و بنيانگذار كليساي شيطان پايه گذاري شد.

اين علامت نشاني از جادوي سياه است كه حاكي از پيروزي ماده و آرزوهاي فردي بر عقايد و تعصبات ديني و مذهبي است.

البته پنتاگرام متشابه و قابل قياس با صليب برعكس نيست. صليب برعكس نماد جنبش Anti Christ و نشاني از طغيان، سركشي در برابر فرهنگ مسيحي است.

همچنين پنتاگرام نبايد با هگزاگرام اشتباه شود. هگزاگرام، ستاره شش پر است كه به صورت دو مثلث درون هم نشان داده مي شود و نمونه آن ستاره داوود مي باشد.

اين ستاره با اعتقادات يهوديان پيوند دارد. شيطان پرستي، شكل ظاهري شيطان تشكيل شده است از سر بز، بالا تنه انسان، پاي جن و با دم كوتاه. در شيطان پرستي مدرن، شاهد اتخاذ كردن روش هاي فردي و توجه بيشتر به شخص هستيم. توجه بيشتر به ضمير و خود به جاي توجه به خدا و عالم بالا، تمايلات جنسي آزاد كه شيطان پرستي آن را تمجيد مي كند. علامتي كه به رايج ترين صورت با عقايد شيطاني SabbaticGoat يا بز طلسم ستاره پنج سر Mendes است.

استفاده از بز به خرافات قرون وسطي برمي گردد. آنان همواره در توصيف ساحره ها، آنان را همراه با بزها مي دانستند. آنان اغلب بز را نماينده شيطان مي دانستند. بز در اين مفهوم اغلب به عنوان نمادي از سركوبي جنسي در نظر گرفته مي شود. نماد باستاني پنتاگرام در شيطان پرستي مدرن نماديست از آزادي در برابر مسائل جنسي.

سرگرمي تفريحي فان2فان

پنتاگرام در بالا و بافومت در پايين

سرگرمي تفريحي فان2فان

ستاره 5 پر

در جادوگري استفاده

مي شود و براي آنها نشانگر عناصر آب، خاك، آتش و روح اطراف آنهاست.

سرگرمي تفريحي فان2فان

آدجت:

اين هم علامت لوسيفر (پادشاه جهنم!)، اشك زيرچشم هم نماد محيط محزون و افسرده اطرافش است.

سرگرمي تفريحي فان2فان

هگزاگرام (ستاره شش پر)

هگزاگرام به صورت دو مثلث درون هم نشان داده مي شود و نمونه آن ستاره داوود مي باشد.

كه با اعتقادات يهوديان پيوند دارد. اين نماد تشكيل شده است از سر بز، بالا تنه انسان، پاي جن و با دم كوتاه.

اين دو مثلث وقتي به صورت معناداري روي هم قرار مي گيرد، معناي عشق البته از نوع جنسي آن را بيان ميكند و اين همان ستارة داوود است كه امروزه در وسط پرچم اسرائيل ديده مي شود.

عدد 666 و FFF

عدد 666 و FFF ششمين حرف انگليسي كه متناظر عدد666 است.

از نمادهاي شيطان پرستي است.

666 علامت انسان، نشانه جانور (هيولا) اين عدد به گفته ي مكاشفة يوحنا كه يك يهودي تازه مسيحي بود، عدد شيطان معرفي شده است.

در مكاشفات نوشته شده:

جانور عجيب ديگري ديدم كه از زمين بيرون آمد. اين جانور دو شاخ داشت مانند شاخهاي بره و صداي وحشتناكش مثل صداي اژدها بود … بزرگ و كوچك، فقير و غني، برده و آزاد را وادار كرد تا علامت مخصوص را روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند و هيچ كس نمي توانست شغلي به دست آورد يا چيزي بخرد مگر اينكه علامت مخصوص اين جانور يعني اسم يا عدد او را بر خود داشته باشد.

اين خود معماييست و هركس با هوش باشد مي تواند عدد جانور را محاسبه كند. اين عدد اسم يك انسان است كه مقدار عددي آن به 666 مي رسد. (انجيل. مكاشفات يوحنا /

11 - 18: 13)

بافومت (Baphomet)

يكي

ديگر از اين نمادها كه در عرفان كابالا (عرفان يهودي) نيز جايگاهي دارد، بز يا قوچي به نام بافومت است كه هم با جانور شاخ دار يوحنا همانندي دارد و هم در اسطوره هاي مصري خداي هوش و دانايي معرفي شده و آفرينش انسان به وسيله ي چرخ سفالگري را به او نسبت مي دهند و دو ماه سياه و سفيد در طرفين او نشانه ي تركيب روشنايي و تاريكي است.

سر بافومت معمولاً در ميان ستارة پنج پر (پنتاگرام) طراحي مي شود.

استفاده از بز به خرافات قرون وسطي برمي گردد. آنان همواره در توصيف ساحرهها، آنان را همراه با بزها مي دانستند. آنان اغلب بز را نماينده شيطان مي دانستند. بز در اين مفهوم اغلب به عنوان نمادي از سركوبي جنسي در نظر گرفته مي شود.

Ankh: سمبل باروري و شهوات در انسانها. روح شهوت قدرت اين جمع زنان ومردان مي باشد.

wastika or Sun Wheel (صليب شكسته يا چرخ خورشيد): يك علامت مذهبي باستاني است كه سالها قبل از قدرت گرفتن هيتلر به كار مي رفت. اين علامت در كتيبه هاي بودايي و مقبره هاي سلتي و يوناني استفاده شده است.

در آيين پرستش خورشيد، اين علامت به نظر مي رسد نشانه مسير حركت خورشيد در آسمان باشد.

All Seeing Eye (چشمي كه به همه جا مي نگرد): آنها معتقدند كه اين چشم لوسيفر (شيطان) است و كسي كه قدرت كنترل آن را دارد بر تمام دارايي ها حكومت ميكند. اين علامت در پيشگويي ها به كار مي رود. جادوها، نفرين ها، كنترل هاي روحي و تمامي انحرافات تحت اين علامت كار ميكنند. اين علامت روشنفكران است.

به پول رايج ايالات متحده نگاهي بيندازيد. اين علامت اساس نظم نوين جهاني است.

Upside Down Cross صليب وارونه: نشانه استهزاء و

رد كردن مسيح مي باشد.

گردنبندهاي آن توسط شيطان پرستان زيادي به كار مي رود. اين علامت را مي توان همراه خواننده هاي راك و روي آلبوم هاي آنها ديد.

Goat Head (سر بز): بز شاخدار، بز مندس mendes ( همان ba'al بعل خداي باروي مصر باستان)، بافومت، خداي جادو، scapegoat (بز طليعه يا قرباني). اين يكي از راه هاي شيطان پرستان براي مسخره كردن مسيح است زيرا گفته مي شود كه مسيح مانند بره اي براي گناهان بشر كشته شد.

Anarchy (هرج و مرج): اين علامت به معناي از بين بردن تمام قوانين مي باشد.

به عبارت ديگر هرچه تخريب كننده است تو انجام بده يعني همان قانون شيطان پرستي، اين علامت توسط پانك ها، هوي متالها و راك ها به كار مي رود.

Justice Anti (ضدعدالت): تبر رو به بالا علامت عدالت روم قديم بوده است كه علامت واژگون شده آن نشانه ضدعدالت يا شورش و طغيان مي باشد.

فمنيست ها از دو تبر رو به بالا به معني مادر سالاري باستاني استفاده مي نمايند.

ابليسك (obelisk)

مشهود ترين نماد شيطان گرايي ستون چهار ضلعي بلنديست به نام ابليسك، كه سمبلي از رع خداي خورشيد در مصر بوده است.

بزرگترين ابليسك دنيا در واشنگتن ساخته شده كه ارتفاع آن به 555 متر مي رسد اين ابليسك در نزديكي كنگره و خانه اصلي فراماسونريست و رئيس جمهورهاي آمريكا سوگند خود را در پاي آن ياد ميكنند. 8

مشخصه هاي ظاهري

گذشته از اعتقادات، اعمال و سنبل ها، شيطان پرستان ظاهري متفاوت با ديگران دارند كه مي توان آنها را به راحتي از جمع تشخيص داد.

به طور مثال مدل موهايشان عجيب و غريب است اكثرا ابروهايشان را مي تراشند يا به سمت بالا طراحي مي كنند، رنگ آرايششان اغلب مشكي، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را

با اشكالي مانند جمجمه، صورتك هاي شيطاني و سنبل ها خال كوبي مي كنند، لباسهايشان از جنس جير و چرم و اكثرا به رنگ مشكي و قرمز مي باشد، چكمه هاي چرمي ساق بلند كه اغلب با فلز تزئين شده است مي پوشند.

شيطان پرستي - قسمت دوازدهم - شيطان پرستي در كردستان عراق

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

به غير از شيطان پرستي كه در غرب وجود دارد و در لا به لاي اين سلسله مقالات به آن پرداخته مي شود، به بررسي شيطان پرستي در نقاط مختلف جهان از جمله ايران نيز خواهيم پرداخت.

شيطان پرستي در كردستان عراق

ريشه ادبي و وجه تسميه يزيديه

يزيديه به كردي Êzidî (تلفظ: إزدي) يا يزيديان از اديان باستاني رايج در كردستان است.

در زبان پهلوي اسم يزته در وهله ي اول به يزت تخفيف يافته، تا به دال تبديل شده و بشكل يزد در آمده و جمع آن يزدان (يزتان) مي باشد و سپس در دوران اسلامي تخفيف ديگري در آن داده شده و يه يزدان مبدل گرديده است و عربها چون معني يزدان را نمي دانستند آن را به يزيد تعبير كردند. لذا آنها را به يزيد بن معاويه نسبت داده و آنها را يزيدي ناميدند.

بنا بر روايات واژه يزيدي مشتق از كلمه ايزد يا يزته است كه در پارسي باستان به معناي دين خدايي است.

در باب وجه تسميه نام ايشان اختلافاتي هست و بعضاً نام آن را منسوب به يزيد بن معاويه يا يزيد بن انيسه خارجي نيز دانسته اند، اما بنظر مي رسد نام پارينه ي اين كيش و اشارهاش به مفهوم ايزد در دين زرتشت، صحيحتر باشد.

يزيديان از واژه داسني نيز براي ناميدن خود استفاده ميكنند.

در باور يزيدي، شيطان دشمن اصلي بشريت نيست، بلكه مقربترين فرشته خداوند و نخستين آفريده اوست و

ملك طاووس نام دارد

تاريخچه

سرگرمي تفريحي فان2فان

پيشينه اين دين پيش از ورود اسلام در مناطق ياد شده، وجود داشته است و تحت تأثير اديان زرتشتي و مانوي قرار گرفته است و عقايد مهرپرستانه و ثنويت زرتشتي بر آن تأثير داشته اند.

تأثيراتي از دين يهود و فرقه ي «نسطوري» و عقايد صوفيه ( پس از اسلام) نيز در منابع برشمرده شده اند.

در منابع مربوط به فرقه هاي اسلامي آن را فرقهاي از جمله غلات شيعه دانسته اند.

اولين دانشمندي كه توجه محققان را به آنها جلب كرد، احمد تيمور پاشا بود كه در كتاب «اليَزيديه و مَنشاء نحلَتِهِم» به اين مساله اشاره ميكند كه از اين قوم پيش از قرن ششم هجري قمري نامي در تاريخ نيامده بود كه اين زمان همان زماني است كه شيخ عدي به ميان آنها آمده و طريقه ي «عدويه» را در ميان آنها بنيان نهادهاست.

ابوفراس در كتاب خود كه به سال 752 هجري قمري تاليف شدهاست آنها را به همين نام خوانده است.

محقق ديگر، «ابو سعيد محمد بن عبدالكريم سمعاني» در كتاب الانساب مي نويسد:

جماعت بسياري را در عراق در كوهستان حلوان و نواحي آن ديد كه يزيدي بودند و در ديه هاي آنجا به صورت مردم زاهد اقامت داشتند و گِلي به نام «حال» مي خورند. اين گل را براي تبرك از مرقد شيخ عدي برمي دارند و آن را با نان خمير ميكنند و به صورت قرص درآورده و گاه گاه مي خورند و آن را «برات» نامند.

زبان و محل سكونت

زبان اكثر يزيديها كردي است، پس از گسترش اسلام در كشور ايران، ايزديان ارتفاعات كوهستاني حلوان و شهروز را پناهگاه خود ساختند تا بتوانند به كيش باستاني خود باقي بمانند و

دور از چشم مسلمين، به راه و روشهاي آييني خود سرگرم گردند، اما انتشار اسلام در ايران باعث شد كه گروه كثيري از آنان اسلام بياورند كردان ايزدي اكنون در اطراف موصل، حلب، هكاري، دياربكر، وان، ارض روم، سنجار، شيخان، بغداد، قره باغ، لاچين و سرزمينهاي بين آذربايجان شوروي و ارمنستان و شمار نسبتاً زيادي نيز در كشورهاي اروپايي (به ويژه آلمان) زندگي مي كنند.

شيخ عدي بن مسافر هكاري

برخي او را كه نام كامل و كنيهاش «شرف الدين ابوالفضائل عدي بن مسافر بن اسماعيل بن موسي بن مروان بن حسن بن مروان» است را منصوب به مروان بن حكم ميدانند و در امويت او اتفاق نظر دارند. او را مردي صالح و باتقوا دانسته اند كه در بعلبك سوريه به دنيا آمدهاست از شام به منطقه سي جار آمده و به انتشار طريقه عدويه پرداخته و توانسته يزيديها را بدور خود جمع نموده و به خدا پرستي و رعايت برنامه هاي اسلامي وادار نمايد. بعدها در كوهستان حكاري در كردستان و موصل سكني گزيدهاست.

در اين زمان او به «شيخ عدي حكاري» موسوم مي گردد.

آرامگاه شيخ عدي بن مسافر در روستاي لالش در 36 كيلومتري موصل قبله گاه يزيديان به شمار مي رود

يزيديها او را به عنوان مرشد خود مي پذيرند و تا حد زيادي از عقايد گذشتگان خود بيگانه مي شوند. او بين سال 555 تا 558 هجري قمري در حالي كه نزديك به 90 سال سن داشتهاست از دنيا مي رود و وي را در زاويه ي خود در حكاري دفن ميكنند. مقبره ي او در نزديكي اربيل (هه ولير) واقع است و بر روي سنگ قبر وي چنين نوشته شدهاست:

بسم الله الرحمن الرحيم خالق

السماء و الارض، اخفض هذه المنزل محل الشيخ العدي الحكاري، شيخ يزيديه.

پس از وفات شيخ عدي و دفن او در كوه لالش واقع در شهرستان سي جار برادرزاده اش «ابوالبركات بن صخر» جانشين وي گرديد و بعد از او عدي بن بوالبركات رئيس يزيديها شد.

او هم مرد مسلماني بود.

چون درگذشت پسرش «حسن ملقب به تاج العارفين» به رياست يزيديها انتخاب گرديد. مي گويند در زمان شيخ حسن در عقيده ي اسلامي يزيديها شبهاتي حاصل شد و دوباره دين باستاني در ميان آنها جان گرفت و به شيخ عدي بن مسافر مقام الوهيت دادند و گفتند خدا در وي حلول نموده است.

در سلسله مراتب آنها مثل هر سلسله مراتب ديگري شيخ يا پير، فرا دست است و مريد، فرو دست.

كتابهاي مقدس

تا مدتها پيش داشتن سواد خواندن و نوشتن براي يزيديان تابو محسوب مي شد و يكي از دلائل كمبود چشمگير اسناد در مورد اين مذهب همين امر بايد باشد.

به هر حال دو كتاب را مي توان نام برد كه به اين آيين تعلق دارند كتاب «جلوه» منصوب به شيخ عدي و كتاب «سياه» يا «مصحفه ره ش» منصوب به پسر اوكه هر دو به زبان منظوم كرديست كه از سال 1895 ميلادي به بعد در حدود سيزده بار با متن و ترجمهي آنها به زبانهاي مختلف به چاپ رسيده است.

ترجمه يكي از نيايشهاي پس از نمازهاي ششگانه ايزديان چنين است:

((اي ايزد بزرگ! حقا كه تو پادشاه جهاني و يزدان مهر و ماهي روزي دهنده جن و آدميزادي و خداوندگار جهان بالا، اي مزدا مردم كردستان را مژده ياري ده كه دفتر ايمان را پخش نمايند و گمراهان را نابود كنند و

شورشي در كردستان بر پا نمايند و عظمت ايران را پا بر جا و استوار نگهدارند و سرزمين كفر را نابود سازند. ))

اعتقادات

بنا به كتابهاي خطي ايزدي و نوشته هاي برخي از مورخان، ايزديان از بازماندگان آيين ماني هستند و اديان ديگر ايراني از قبيل آيين زرتشت و مزدك در مسلك آنان نفوذ پيدا كرده است.

معتقد به خدايي هستند كه آفريدگار جهان است ولي پس از خلق جهان كاري به كار جهان و جهانيان ندارد.

گويند خدا نخستين موجودي را كه خلق كرد ملك طاووس بوده است.

ذات ملك طاووس با ذات خدا يكيست و پس از ملك طاووس شش ملك ديگر قائلند كه رابط بين خدا و خلق هستند ولي ملك طاووس اولين ملك محسوب مي شود. در اينجا عقايد زردشتيان در ذهن متبادر مي شود كه پس از ذات باري به وجود خرد مقدس يا اسپنتأمينو عقيده دارند كه اولين موجود است و بعد از او شش امشاسپند دارند و اسپنتأمينو گاهي جزو اشماسپندان محسوب مي شود و عده آنها به هفت مي رسد و گاهي او را به اعتبار ا لوهيت مي نگرند و اشماسپندان شش تا مي شوند.

بنا بر راي مستشرقيني مثل هورتن كيش يزيدي نور پرستيست و منشأ آن ثنويت ايران قديم است كه به غلبه نور بر ظلمت منتهي مي شود.

ملك طاووس اهريمن نيست بلكه تشخص اصل شر است كه دنباله خير محسوب مي شود و به اين معني است كه شر از لوازم خير و مخلوف بالعرض است و جزو نقشه آفرينش است.

پس ملك طاووس هم از اركان آفرينش به شمار مي رود. يزيدي ها شيطان را به عنوان معارض و خصم خداي متعال نمي پرستند بلكه ملك طاووس يا شيطان را

ملكي مي دانند كه هر چند سبب طغيان و سركشي و مغضوب درگاه الهي شد و به جهنم افتاد ولي 7000 سال در آنجا بگريست چندانكه هفت خم از اشك ديدگانش پر شد و آنگاه خدا او را بخشيد. يزيديان هم مثل بسياري از پيروان اديان باستاني اعتقاد دارند كه جهان و هرچه در او هست از چهار عنصر اصلي يعني «آب، باد، خاك و آتش» تركيب يافتهاست.

خداوند به ادعاي خود، مشابه باور معمول اديان سامي، انسان را از آب و خاك آفريد در حاليكه فرشتگان درگاه ابديت همه از جنس آتشند؛ و آتش به باور آنها بر گل ﴿ممزوج آب و خاك﴾ ارجحيت دارد. از اين رو وقتي خداوند از همه فرشتگان بارگاهش ﴿از جمله ملك مقرب، طاووس﴾ مي خواهد كه در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظيم كنند، ملك طاووس «شيطان» از اين دستور ايزدي سر ميپيچد و از همان زمان سر به شورش مي گذارد، شورشي كه تا روز حشر ادامه خواهد داشت و يزيديان آن را شورشي بر حق و از روي حكمت خداوند ميدانند و شيطان را لعن نميكنند و معتقدند كه در آخرالزمان او مشمول لطف و بخشش پروردگار خواهد گشت.

محققين و متكلمين اسلامي آنها را به دليل باور به نسخ اسلام در آخرالزمان، جزو غلات دانسته اند.

يزيديها به شيطان يا به قول خودشان ملك طاووس ارادت دارند و چون در قرآن و ديگر كتابهاي مذهبي به شيطان و ابليس لعن شده، او را ملك طاووس مي نامند كه رئيس تمام ملائكه مي باشد.

در فرهنگ اعلام معين آمده است كه چون در آن زمان ﴿يعني در زمان زندگي شيخ عدي﴾ عادت لعن و سب شيوع

داشت شيخ عدي دستور داد لعن را مطلقا ترك كنند حتي لعن بر ابليس را.

علاوه بر يزيديها بعضي از عرفاي مشهور، يكتا پرستي ابليس را ارج مي نهند. به قول ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، (ج 1 ص 35) ابوالفتوح احمد بن محمد غزالي برادر ابو حامد محمد بن محمد غزالي روزي در بغداد بر بالاي منبر گفت:

اگر كسي توحيد را از ابليس ياد نگيرد زنديق است.

زيرا او مامور شد كه بغير از خدا را سجده كند ولي نپذيرفت.

ايزديان به تناسخ ارواح عقيده دارند و معتقدند انسان چنانچه در جهان نيكوكار و خير باشد، هنگاميكه مي ميرد روحش مجدداً به تن كودكي نيكوكار حلول ميكند، اما اگر انسان بدكار و شريري باشد، هنگاميكه روحش آزاد مي شود به بدن جانواران و حشرات موذي چون كژدم و مار راه مي يابد.

به عقيده آنها ارواح دو قسمند:

اول – شريره كه در حيوانات بد جنس حلول مي كنند و هميشه در عذابند.

دوم – ارواح پاك كه در فضا پرواز مي نمايند تا براي مردم زنده اسرار كائنات و مغيبات را كشف نمايند و اين ارواح با عالم غيب در تماس دائم هستند.

محرمات

سرگرمي تفريحي فان2فان

خوردن كاهو، كلم، لوبيا و سبزيهايي كه با كود انساني تقويت شوند حرام مي دانند و از گوشتها هم گوشت خوك، ماهي و آهو را حرام مي شمارند.

براي شيوخ و پيشوايان آنها خوردن گوشت خروس هم حرام است زيرا ملك طاووس به شكل خروس است.

تراشيدن سبيل را هم حرام ولي سبك كردن آن را مستحب مي دانند.

اما قوالها و فقرا و پيشوايان روحاني نبايد ريش را بتراشند.

يزيدي حق ندارد بيش از يكسال از محل خود دور شود و نبايد در مجالس انس

و طرب حاضر گردد، تا نفس خود را ذليل نمايد.

نگاه كردن به زن غير يزيدي و شوخي كردن با او را حرام مي دانند. به عقيده ي آنها چون در ماه نيسان دهه ي دوم وسوم فروردين و دهه اول ارديبهشت ملائكه با هم اتصال مي نمايند نبايد ازدواج كرد و تعمير خانه را هم در اين ماه نبايد انجام داد.

يزيدي حق ندارد در داخل مسجد مسلمانان شده و نماز خواندن آنها را در يك جا ببيند. دركتاب مصحفه ره ش چنين آمده است:

نام شيطان يعني ملك طاووس بر هيچ كس از ما جايز نيست ببريم، يا اسمي شبيه به آن مانند كلمه ي شيطان، قيطان، شر و شط و شبيه اينها و نيز لفظ ملعون يا لعنت يا فعل را هم نبايد بر زبان بياوريم.

يزيدي حق ندارد آب دهان خود را بر زمين بريزد، زيرا اين عمل اهانت به طاووس ملك است و نبايد از اسب و ماديان براي باركشي استفاده نمايد و نبايد لباس آبي بپوشد.

يزيديها اطفال خود را ختنه مي كنند. از كوزه و ظرف دسته دار آب نمي نوشند و نيم خورده ي مازاد شخصي غريب را نمي خورند.

درجات افراد

اول:

امير - فردي مصون و غير مسؤول است و او را معصوم دانسته و معتقدند كه جزيي از خداوند در او حلول نموده و حق قضاوت مطلق بر رعيت خود دارد زيرا او وكيل شيخ عدي است.

امير كنوني آنها سليمان سور مي باشد.

دوم:

بابا شيخ – وظايف او منحصر به قضاياي ديني است و ناظر ساختمان مرقد شيخ عدي و حفظ سجاده منسوب به شيخ مي باشد و اوست كه ايام روزه و عدد ركعات نماز و نصاب زكات را تعيين مي كند.

سوم:

شيخ – او

با سواد يزيدي هاست كه بايد از سه خانواده ي آدانيه، شمسانيه و قابانيه باشد، ازدواج افراد اين سه طايفه با هم حرام است.

چهارم:

پير - اينها در مقام بعد از شيخ هستند كه وظايف ارشاد مريدان را دارند. مريدان بايد پنج درصد از عوايد خود را به آنها بپردازند و انتظار شفاعت بيماران را از پير دارند.

پنجم:

فقير - به زاهدان يزيديه فقير مي گويند. فقراي يزيديه خرقه ي پشمي سياهي مي پوشند كه تا پاره نشود آن را از بدن بيرون نمي آورند. خرقه ي كهنه را در جايي مي آويزند و آن را به هنگام مرگ با صاحبش دفن مي كنند. فقرا رشته طنابي را هم به گردن خود مي بندند و كلاه نيز به سر مي گذارند و اين سه وصله موجب احترام است.

ششم:

قوال - به كساني گفته مي شود كه سرودهاي ديني را در مراسم ديني يا در ايام عيد مي خوانند. غالباً قوالها شعراي محلي خوبي هستند كه گويا شيخ عدي به آنها حق انشاء قصيده و مديحه را داده است و به حفظ اسرار شريعت و حوادث تاريخ ماخوذ نموده و نيز به مصاحبت طاووس ملك مفتخر داشته است.

قوالها مامور جمع آوري نذورات و جاروب كردن مقبره و لباس زائران نيز مي باشند و اين كارها را موروثي مي دانند و به فرزندان خود رقص ديني و نواختن دف و ني و سرنا و قصايد و سرود مي آموزند، آنها با غير از سلسله خود ازدواج نمي كنند.

هفتم:

كوچك ها - عده ي آنها زياد است.

لباسشان سفيد و كمربند پشمي سياه يا سرخي دارند كه حلقه دار است.

وظايف ديني آنها غسل و كفن و دفن مردگان و انجام كارهاي سختي در مقبره شيخ عدي از قبيل انتقال سگها و

بريدن درختان مي باشد.

چنانچه يزيدي به مقام كوچك ها رسيد مي تواند عاقبت مردم را پيش بيني كند و با ارواح مكاشفه داشته باشد و اين اشخاص بايد بر چهل منبر رفته و چهل چراغ زيارت كنند و قسم بخورند كه نسبت به شيخ عدي بن مسافر وفادار باشند و چهل روز روزه بگيرند.

هشتم:

مريد - مريدهاي يزيديه كه مردم عوام و گدايان اين طايفه هستند، كوركورانه اوامر روساي روحاني خود را انجام مي دهند. هر مرد يا زن يزيدي بايد پير و شيخ داشته باشد و صدقات و نذر و نياز خود را به او بدهند و از وي تعليم بگيرد.

اعياد

عيد اول سال - سال يزيديه اول ماه نيسان شرقي برابر 14 نيسان غربي مي باشد كه روز چهارشنبه را جشن مي گيرند و اگر اتفاقا روز اول نيسان پنج شنبه باشد عيد آنها به روز چهارشنبه هفتم ماه كه بيستم نيسان غربيست موكول مي شود كه با اواخر فروردين مصادف است

روزه – معتقدند كه روزه سه روز است و مسلمانان اشتباها سي روز را روزه مي گيرند و روز جمعه را عيد عمومي دانسته و آن را عيد روزه ي يزد مي نامند.

مراسم و تشريفات

جشنهاي يزيديان بر منباي تقويم زرتشتي / ميترايي استوار است و مهمترين آنها همان مراسم جامائيه يا جام است كه هر ساله در اواسط تابستان در روستاي لالش در مركز كردستان عراق برگزار مي شود كه با ايام جشن پاييزي مهرگان، نزديكي عجيبي دارد اين مراسم البته به مدت هفت روز ادامه دارد و در آن علاوه بر زيارت مرقد شيخ عدي و ديدار از دوزخ، مجسمه بزرگي از طاووس مي سازند كه سمبل ملك طاووس شيطان است.

باور اين مردم از جهان

ملغمه ايست از باور زرتشتي، ميترايي و صوفي. در اين باور يزدان در آغاز مرواريدي آفريد كه پس از گذشت چهل هزار سال شكست و ملك طاووس، فرشته مقرب يزدان، از خرده ريز همين مرواريد جهان مادي را خلق كرد. پس از آن بود كه فرشتگان ديگر توسط يزدان خلق شدند. در اين باور، شيطان نه دشمن خدا كه شريك او در خلقت جهان است.

روايت يزيدي از خلقت انسان به روايت يهودي / مسيحي از خلق آدم و حوا نزديك است با اين تفاوت كه شيطان نه فرشته مغضوب وسوسه گر كه آموزگاري خردمند براي انسان است.

در اين باور خدا پس از خلق انسان خودش را از ماجرا كنار كشيده و دخالتي در نيكي و بدي او ندارد. آنكه راه نيك و بد را نشان انسان مي دهد همانا ملك طاووس است.

در اين جشن، مراسم و نيايشهاي گوناگوني انجام مي شود كه تعدادي شرح داده مي شود:

مراسم سما كه توسط گروهي متشكل از بيست نفر در محوطه مقابل مقبره شيخ عدي بدور يك شمعدان بنام چقالته كه در وسط حياط قرار گرفته انجام مي گيرد.

بر بالاي شمعدان يك ظرف پر از روغن زيتون ديده مي شود كه در اطراف آن هفت فتيله قرار دارد. در وسط ظرف فتيله ديگري كه به فرم گل رز بزرگي ساخته شده جاي دارد. مراسم با چرخش كند و آهسته بدور شمعدان در حال سوختن، هر چهار ساعت سه بار، در حالي كه قوالها در جلوي درب مقبره و مشغول نوحه سرايي و نواختن دف و ناي هستند، اجرا مي شود.

مراسم قباغ ويژه پنجمين روز جشن است كه در آن عده اي به قله كوه مقابل رفته با

تفنگهاي خود شروع به تير اندازي ميكنند و سپس در ميان هلهله و شادي فراوان به مقبره شيخ باز مي گردند كه مردان و زنان همراه دف و ناي دور آنها در حال رقص هستند در اين حال مير شيخان گاو بزرگي را آماده كرده و از آنان مي خواهد تا آن را در مقابل هر گونه آسيب محفوظ بدارند. جوانان مسلح گاو را تحويل گرفته و با خود به مقبره شيخ شمس مقبرهاي ديگر از پارسيان در فاصلهاي دورتر مي برند و تعهد ميكنند كه آن را صحيح و سالم به مقبره شيخ عدي برگردانند. زماني كه آنها دعا و مناجات را كه براي غير ايزديها نامعلوم مي نمايد تكرار ميكنند دو نفر ايزدي، مخفيانه به داخل صف آنان نفوذ كرده و يكي از آنها با زرنگي خاص گاو را ميدزدد، ناگهان صداي داد و فرياد از هر طرف بلند مي شود و حاضرين بي آنكه اهميت بدهند چه كسي دزد است شروع به جستجوي گاو ميكنند و ايندر حاليست كه وانمود ميكنند كه هم نام و هم حضور وي را فراموش كرده اند.

آنها سپس گاو را در ميان احساسات شديد خود به مقبره شيخ عدي باز مي گردانند.

افراد قبايل و عشاير در محلي بنام ميدان جهاد گردهم جمع مي شوند و سپس ده مرد شجاع و نترس قبيله جلوتر مي آيند تا از گاو پاسداري كنند. اما در اين موقع مير اعلام ميكند كه احتياج به وجود آنها نيست چرا كه گاو، فراري شده است اين بدان علت است كه دو مردي كه قبلاً گاو را دزديده بودند به داخل مقبره وارد شده و خود را به جاي مردان مير كه قصد

پاسداري از گاو را داشتند جا زده بودند آنها سپس همراه با گاو به آرامگاه شيخ شمس فرار ميكنند در آنجا يزيديها با چوب و شلاق گاو را شديداً مي زنند و پس از چندي ذبح ميكنند.

اين مراسم يك سرگرميمخصوص جشن نيست بلكه رد اصل يك آيين مذهبيست كه ايزديان به روش سنتي آن را انجام مي دهند تا بركت و فراواني را نصيب كشاورزي خود بكنند اين مراسم در واقع فرم خلاصه شده هايست از نحوه دستگيري گاو و ذبح آن توسط ميترا از مراسم مهر پرستان.

مراسم عزاداري

هنگامي كه يك ايزدي به حال احتضار ميافتد، همه اقوام و كسان او دورش جمع مي شوند شيخ نيز مي آيد و كمي از خاك آرامگاه شيخ عدي كه آن را برات مي نامند، در آب ريخته حل ميكند و قطره قطره در دهان وي مي ريزند و هنگاميكه جان بسپارد با زيباترين جامه او را مي پوشانند و سپس كفنش ميكنند و آن را بر روي تختهاي مي نهند و تا سه روز در خانه نگاه مي دارند سپس جنازه را به گورستان مي برند و خويشاوندان و كسان مرده برايش مويه ميكنند و قو الان هم با نواهاي حزين و اندوهناك و با آواي ني لبك همراه مردم به گورستان مي روند تا متوفي را به خاك بسپارند.

مراسم عزاداري تا سه روز طول ميكشد و زنان و دختران، روزي دو بار بر سر آرامگاه در گذشته مي روند و دف و ني مي زنند و سرودهايي را زمزمه ميكنند و به شيون و گريه مي پردازند و پس از فرو نشستن آفتاب به خانه هاي خود باز مي گردند. پس از سه روز عزاداري، غذا درست ميكنند و روي آرامگاه مي گذارند و

بر اين عقيده اند كه مرده احتياج به غذا دارد.

روزهاي هفتم و چهلم نيز داراي مراسم ويژه اي است.

ايزديان روستانشين پس از مرگ هر كدام از عزيزانشان، اسب او را مي آورند و لباسهاي فاخر و كلاه و دستار و تپانچهاش را بر روي زمين مي گذارند، اگر مرده پير باشد پارچهاي سياه به گردن اسبش مي گذارند و اگر جوان باشد پارچهاي رنگين به گردن اسب مي نهند و همراه با آواي ني و دف در ميان مردم مي گردانند و دلاوري ها و جوانمرديها و بخشندگيها و اوصاف مرده را با شعر براي مردم بيان ميكنند اين گونه اشعار را (لاواندنه وه) مي گويند.

فشارهايي كه بر يزيديان وارد شده است:

1 - خفه شدن شيخ حسن در موصل در سال 644 هجري.

2 - بريده شدن سر صد نفر از يزيديها و اعدام امير آنها و نبش قبر شيخ عدي و سوزاندن استخانهايش توسط صاحب موصل در سال 652 هجري، در اين زمان به آنها عدويه مي گفتند.

3 - قتل و غارت يزيديها در سال 817 به تحريك جلال الدين محمد بن غزالدين يوسف حلواني كه از شافعيه و از علما و فقهاي ايران بود توسط حاكم جزيره ابن عمر و كردهاي ديگر.

4 - در سال 1127 هجري توسط ملا حيدر كرد و ملك مظفر نام به يزيديه حمله برده شد و زن و فرزندانشان اسير گرديد و اموالشان به يغما رفت. مهاجمان، زنان آنها را فروختند و كنيزان و دخترانشان را براي خود نگاه داشتند.

5 - در سال 1247 هجري برابر 1731 ميلادي محمد پاشا معروف به مير كوير (كور) روانداز به قلمرو يزيديها حمله برد و 4 / 3 آنها را نابود كرد.

6

- در سال 1308 ه. ق - دولت تركيه عثماني براي مطيع كردن يزيديها جهت خدمت سربازي، بسر لشكر عمر وهبي دستور داد دست بكار شود. وي عده اي از يزيديهاي شيخان را بزور مسلمان كرد و به پسرش نايب اول عاصم بگ دستور داد به كشتار و غارت يزيديها بپردازد. وي مجسمه هاي آنها را برد و گنبدهاي قبور پيشوايان ايشان را خراب كرد و به مقبره ي شيخ عدي بي احترامي هاي فراواني روا داشتند.

7 - در سال 1354 به علت تمرد يزيديها از خدمت سربازي، حكومت پادشاهي عراق آنها را متهم به سازش با مسيحيان و فعاليت براي فرانسويان مقيم سوريه نمود و به سركوبي آنها پرداخت. در نتيجه صد نفر از آنها كشته و عده اي زنداني و تبعيد و فراري شدند و عده اي هم به اعدام محكوم گرديدند.

خاطرات رضا علامه زاده از شركت در مراسم حج يزيديان

لالش روستائيست در مركز كردستان عراق كه از شهر دهوك نزديك به سه ساعت با ماشين فاصله دارد پرستشگاه لالش كه به آتشكدهاي بزرگ مي ماند در مركز اين روستا بر فراز تپهاي بنا شده كه ظاهرا بايد خيلي قديمي باشد.

وقتي به لالش رسيديم روستا مملو از جمعيت بود، مي گفتند در طول اين سه روز چندين هزار نفر به زيارت خواهند آمد،. زنها به پخت و پز در ديگهاي مسي بزرگ بر اجاقهاي سنگي مشغول بودند و فضا دقيقا فضاي سيزده بدر خودمان بود.

پرستشگاه لالش از سه قسمت تشكيل مي شود:

شبستان، محوطه حياط و صحن دوزخ جاييكه مراسم حج در آن برگزار مي شود. وقتي من به شبستان رسيدم نزديك به صد نفر مرد، اكثرا در لباس كردي و بعضا با سر و

وضع شيك، دور سالن بزرگ نشسته اند و دو بدو و چند به چند دارند با هم اختلاط مي كردند. مردي از قهوهجوشي دسته بلند در استكانهايي به كوچكي انگشتانه قهوهاي به تيرگي قير و به تلخي زقوم مي ريزد ﴿زقوم:

گويند درختيست در جهنم داراي ميوهاي بسيار تلخ كه دوزخ يان از آن خورند - فرهنگ معين﴾ و دور مي گرداند. سر در عمارت مربوطه مثل سر در همه مساجد و كليساها پر از نقش و نگار است.

اما آنچه جلب توجه مي كند نام طاووس ملك است كه به صورت سنگ برجسته بر ديوار نقش بسته است و اما دوزخ ي كه من در پرستشگاه لالش ديدم تنها چند دخمه غار مانند تار و تيره بود با خمرههايي كه كنار هم چيده شده بودند و رويشان رنگ مشكي ريخته بودند تا فضا را مرموزتر و ترسناكتر كنند. درهاي دخمه آنقدر كوتاه بودند كه بايد خميده از آنان مي گذشتي و اگر بي دقتي ميكردي ممكن بود سرت به ديوار ناصاف غار بخورد.

بخش مهم و تعيين كننده اين مراسم، جدا از گره زدن به پارچههايي كه به ستونهايي بسته شده اند ﴿مثل دخيل بستن﴾ يا طواف كردن دور مقبرهاي كه لابد گور يكي از قديسان يزيدي است، پرتاب دستمال به سنگ برجستهايست كه از ديواره غار بيرون زده است.

اصلي ترين مرحله حاجي شدن اينست كه با چشمان بسته از فاصله شش هفت متري دستمال سياهي را كه به بزرگي چارقد زنان كرد است به طرف اين سنگ پرتاب كني. اگر در سه بار موفق شوي دستمال را به برجستگي سنگ گير بدهي حجت قبول شده است وگرنه بايد روز ديگر برگردي و دوباره تلاش كني.

بسياري از زوار موفق نشدند از اين آزمايش بگذرند.

گزارشي از تعصبات يزيديان

در 7 آوريل 2007 در كردستان عراق جنايتي غير قابل تصور و وحشيانه اتفاق افتاد. خبر بيست روز بعد از حادثه، زماني در جهان انعكاس يافت كه چند صحنه از فاجعه به صورت فيلمي كه با يك تلفن همراه گرفته شده بود پخش شد.

Asuda، سازمان مبارزه با خشونت عليه زنان در بيانيه اش در تاريخ 26 آوريل براي اولين بار خبر را به گوش جهانيان رساند. WADI هم يك سازمان كمك به كردستان عراق، كه مقرش در اتريش است و سازمان عفو بين الملل در 27 آوريل خبر را انتشار دادند. شبكه تلويزيوني ” ‪ “ CNN در دو مرحله اقدام به پخش فيلم اين جنايت كه توسط تلفن همراه تصوير برداري شده نمود و سايت ياهو در قسمت كليپ هاي ويدويي اين جنايت را به نمايش گذاشت.

به گزارش خبرنگار سايت پزشكان بدون مرز، دعا خليل اسود نوجوان 17 ساله از فرقه ايزدي يا يزيدي، كه به جرم دوست داشتن يك پسر عرب سني از طرف اطرافيان و جوانان متعلق به فرقه يزيدي سنگسار شد.

(در اين فرقه عاشق جواني مسلمان شدن گناهي نا بخشودني است.

جرمي كه جز مرگ تاواني ندارد. ) اين واقعه در مركز شهر موصل و يا شهر بشيقه در كردستان عراق و با حضور عده زيادي از جمله پليس محلي اتفاق افتاد. گويي در اين جامعه نيرو و يا افرادي نبودند كه دعاي نوجوان را از زير دست مشتي متعصب و جاني خلاص كنند. در حالي كه چندين نفر با تلفن همراه از اين واقعه فيلم و عكس مي گرفتند٬ تعدادي با سر و

صدا و داد و فرياد او را سنگسار كردند. اما آنچه اتفاق افتاد سنگسار نبود، بلكه حيواني ترين عملي بود كه مي توانست توسط انسان انجام شود.

دعا دختر 17 ساله كرد در وسط ميدان به وسيله افرادي با لگد، سنگ و بتون مورد حمله قرار گرفت متاسفانه خانواده و بستگان دعا در جلوي صف بودند. جرم اين نوجوان 17 ساله فقط عاشقي بود.

ماجرا چگونه اتفاق افتاد؟

دعا براي ازدواج با پسر عمويش انتخاب شده بود اما به خاطر عشق به جوان عرب مسلمان مي شود. حتي به شوق ديدن معشوق از روستا فرار مي كند. اما جوان عرب دعا را نمي پذيرد.

دعا سرافكنده باز مي گردد. اما به كجا؟؟!! دعا جايي را براي رفتن ندارد. مي داند كه گناه غير قابل بخششي مرتكب شده و بازگشتش به روستا برايش چيزي به جز پاياني سياه نخواهد داشت. ولي دعا باز مي گردد. شايد از گناهش بگذرند. دعا براي نجات جانش به نيروهاي پليس عراق در شهر پناه مي برد تا شايد آنها بتوانند از آتش تعصب كور نجاتش دهند. اما پليس به جاي حفاظت از جان دعا، او را براي انجام حيوانيترين رسم انسان، به قبيله اش تحويل مي دهد. فردي از قبيلهاش دعا را 5 روز پناه مي دهد. اما مردان قبيله اش مَردند. متعصبند. دعا جداي از آنكه عاشق مردي مسلمان شده، خود نيز به دين اسلام ايمان آورده، او را بايد سنگسار كرد. مردان خانواده اش دعا را از خانه بيرون ميكشند. روز مراسم فرا مي رسد.

هفتم آوريل 2007، دعا را با لباس گرمكن قرمز روي زمين مي اندازند. 9مرد براي سنگ سار - سنگ سار نه، لگد سار - آماده اند.

صدها مرد هم براي تماشا ايستاده اند.

دعا روي زمين افتاده است

و با سنگ و لگد بر جان نحيفش ميكوبند.

مراسم سنگسار دعا در حالي انجام مي شود كه سه مرد پليس عراقي با لباس نظامي ايستاده اند و اين صحنه جنايتكارانه را تماشا ميكنند. دعاي 17 ساله زير دست و پاي مردان خانواده اش لگد مال مي شود. با دو دست صورتش را مي پوشاد تا سنگ و لگد بر صورتش فرود نيايد. نيم ساعت است و هنوز دعا نفس ميكشد.

دستانش تكان مي خورند. تا آنكه عمو زادهاش (نامزذش) بلوك سيماني را جلوي چشم صدها تماشاگر بر سر دعا ميكوبد. دعا غرق خون مي شود … … … …

صحنه هايي از اين مراسم حيواني توسط موبايلها ضبط و يك هفته بعد منتشر مي شود و موجي از خشم و نفرت را در جامعه كردها و در تمام دنيا بر ميانگيزد.

دعا دختر نوجوان به دليل عبور از خط قرمزي كه مردان متحجر طايفه اش ترسيم كردهاند، به دليل عمل نكردن به قوانين غلطي كه مردان مرتجع تيرهاش وضع نموده اند، به دليل پشت كردن به سنتهاي عقب ماندهاي كه مردان متعصب قبيلهاش باور داشته اند، آري تنها و تنها به خاطر عشق ورزيدن و بر سر پيمان عشق ماندن از سوي اعضاي خانواده اش مجرم شناخته مي شود، در دادگاه ريش سپيدان خشك انديش قومش محكوم مي گردد، سليمان سيو رهبر كنوني يزيديان كه حاكميت مطلق را در دست دارد حكم مرگ او را صادر مي كندو حكم توسط مردان فاميل اجرا مي شود. دعا كشته مي شود تا هم تاوان جسارت خويش را داده باشد و هم براي ديگر دختران ايل آينه عبرتي گردد.

شيطان پرستي - قسمت سيزدهم - شيطان پرستي در مصر

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

افكار و عقايد پيروان گروه شيطان پرستان كه بر اساس آنچه تحقيقات نشان داده وابسته به طبقه ثروتمند

و مرفه مصر و از آن جمله فرزندان برخي از مسؤولان سياسي، هنرمندان و روزنامه نگاران هستند، عقايد آنان بر اين اساس استوار است كه خداوند به شيطان ظلم كرده و بدون اينكه اجازه دفاع از خود بدهد، او را از بهشت بيرون كرده از اين رو بايد او را پرستش كرد زيرا به گفته آنان او براي پرستش، شايسته تر از خداست چون با شجاعت با خدا مخالفت كرد.

رهبر اين گروه كه جواني به نام «عماد الدين حمدي» هست و لقب خدمتگزار شيطان دارد و تاكيد كرده است كه بارها توانسته شيطان را فراخواند و با او به گفتگو بپردازد و شيطان همه خواسته هاي او را بر آورده كرده است.

اين گروه مراسم و برنامه هاي خاص نيايش را دارند.

اجتماعات و مراسم شيطان پرستان در روزهاي شنبه برگزار مي شود. اين روز از نظر يهود روزي مقدس است.

پيروان اين فرقه علامتها و نشانه هاي خاص دارند كه از آن جمله دايره ايست كه در درون ستاره اي وارونه به اضافه دو صليب وارونه و ستاره داوودي قرار دارد.

اعضاي اين گروه به گورستانها و مخصوصاً به گورستان «كومنولث» شهرك مصر در قاهره مي روند و اجساد مردگان را از قبرها بيرون مي آورند و صليب شكسته و ستاره شش پرداوودي يا ستاره پنج پر را در جسد مرده فرو ميكنند و سپس براي تقرب به شيطان دور آن مي گردند. همچنين قرباني هايي براي شيطان تقديم ميكنند كه عبارت بود از «ذبح گربه ماده يا سگ كه پس از كشتن اين حيوانات خون آنها را به صورتها و دسته اي خود مي مالند و در يك دايره اي مي چرخند تا شيطان از آنها راضي شود و اگر حيواني

براي قرباني نيابند دست خود را زخمي ميكنند تا خون جاري شود و سپس خون را به صورت هاي خود مي مالند و آنگاه نسخه اي از قرآن مجيد را پاره، پاره ميكنند و بعد در حالي كه صداي موسيقي «راك» نواخته مي شود به استعمال مواد مخدر مي پردازند.

گروه شيطان پرستي در مصر از سال 1993 ميلادي به صورت پنهاني در مصر تاسيس شد و با كمال آزادي به فعاليت خود ادامه دادند تا اينكه در جشني كه شركت توليد سيگار «مالبورو» ترتيبت داده بود، شركت كرده و هويت و عبادات خود را اعلام كردند و زير پوشهايي پوشيدند كه بر روي آنها نا سزا و اهانت به ذات مقدس خداي تبارك و تعالي و اديان آسماني نوشته شده بودكه سبب شد موسسات اسلامي مصر و گروهاي سياسي و نيروهاي ملي اين كشور، اين گروه را سخت مورد انتقاد قرار دهند و تاكيد كنندكه پوچ گرايي و خلاء ديني كه افراد اين گروه به آن گرفتار شده است، موجب ارتداد آنان از اسلام شد.

شيطان پرستي - قسمت چهاردهم

شيطان پرستي در ايران

%%دروزي ها به دليل آزارهاي حكومت وقت بر عليه شيعيان فراري شده و در مناطقي از فلسطين اشغالي، سوريه، لبنان و سكني گزيده اند.

برخي از مورخان و كارشناسان اديان بر اين باورند كه دروزهاي درون گرا نوعي از شيطان پرستي را اختيار كرده اند و ريشه هايي از ايشان نيز در عراق و ايران (مناطق غرب كشور ايران) مستقر هستند و داراي معبد مقدس مي باشند.

* گنوسي ها با فرض صحيح تر استنادهاي تاريخي دقيق انتصاب شيطان پرستي به فرقه گنوسي منشعب از اهل حق مي باشد كه آشكارا به شيطان پرستي روي آورده اند.

در اين رابطه بايد متذكر شد بانيان

تقديس ابليس در تصوف داراي قدرت تاريخي زيادي مي باشند و آن چنانكه در تاريخ و توسط ايشان آورده شده افرادي همچون احمد غزالي، ذوالنون مصري و سنايي از پايه گذاران اوليه شيطانيسم در ميان مسلمانان بوده اند.

طبيعيست فرق تصوف نيز مجموعا تحت تاثير اين اقطاب بوده و شكل گيري شيطان پرستي در ميان ايشان ( آن گونه كه در فرقه گنوسي ديده مي شود ) امري بديهيست.

لكن گنوسي ها از جذب، معاشرت و رويارويي با ساير مردم پرهيز داشته و در چند دسته كوچك به مراسمات خاص شيطان پرستي همچون قرباني و حج شيطان و … مي پردازند.

ورود شيطان پرستي به ايران (از سال 1370 به بعد)

نوع جديد شيطان پرستي طي يك بازه ي زماني 10 ساله با چند وقفه به ايران ورود يافته است.

نحوه ورود چند گروه عامل و حامل ورود شيطان پرستي به ايران بوده اند كه در بند بعدي به آنها اشاره خواهد شد.

اما به صورت كلي و از منظر عوامل چند اقدام نقش بسزايي را در خصوص ورود جريان مذكور ايفا كرده است.

مهمترين ورود شيطان پرستي به ايران رواج يافتن ميل جوانان به استفاده از موسيقي متاليكا و ساز گيتار بوده است.

طي 10 سال گذشته موسيقي متاليكا به صورت زيرزميني و غيرمجاز وارد كشور شده و در چارچوب آن مفاهيم نحله انحرافي مورد بحث در اختيار جوانان قرار گرفته است.

اقدام تامل برانگيز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت ايران در زمان آقاي خاتمي (اصلاً قصد سوء استفاده انتخاباتي از اين موضوع وجود ندارد. اما اين موضوع واقعيتي است.

در صدور مجوز براي گروه ها، آلبوم ها و كتاب هاي اشعار موسيقي متاليكا نيز نقش اساسي را در جلب توجه عموم مخاطبين

جوان به اين نحله انحرافي فراهم آورد.

در واقع بايد تاكيد كرد كه در كنار موسيقي زيرزميني وزارت فرهنگ و ارشاد وقت نقش در و از بان ورود يك جريان با شرايط مورد اشاره ايفا كرد.

گفتني است هوي متال، متال تاريك، گوتيك متال يا متال گوتيك چند سبك از موسيقي شيطاني متاليكا بود كه به يمن غفلت اعجاب انگيز مسؤولين فرهنگ كشور كه جدال و اصلاحات سياسي را پيشه خود قرار داده بودند وارد كشور شد، نمونه اي از متون ترجمه شده اي كه به صورت قانوني! در كشور به فروش رسيد در ادامه مي آيد:

uniting our tearful eyes …

enchanting

At night … I kiss the serpent in thy tears

For years … thy sorrow I've mourned

تاريكي … قلب خون آلود مرا در آغوش مي گيري

روياهايم … چشمان اشكبارمان را متحد مي كند

فريبنده

در شب … ابليس را در اشكهايم مي بوسم

براي سالها … غم هاي تو سوگواري من است

Harken my moonchilds cry

yearning for another night

Mourning my once beloved

mezmorized and ravendark

گوش كن به صداي گريه فرزندان ماه من

كه آرزوي شبي ديگر را دارند

ماتم مورد علاقه من

هيپنوتيزم و تاريكي

My pale enchantress of the night

at last my candle's burning down

The wintermoon is shining bleak

for thee my enchantress

جادوگر زنداني شب

از آخرين شمع سوزانم

ماه پاييزي سياه غم انگيز مي درخشد

جادوگر من براي تو

Enchanting all my dreams

a beauty and her flood of tears

Nightfall embrace my heart

mezmerized and ravendark

روياهايم را فريب بده

زيبا و سيل اشكهايش

سقوط شب قلب مرا در آغوش مي گيرد

هيپنوتيزم و تاريكي

My pale enchantress of the night

I desire thee

جادوگر زنداني شبهاي من

من تو را آرزو مي كنم

Fearful I walk with thee … through dusk

Through winds of loss … Her beauty and her

با ترس

با تو قدم مي زنم … به سوي خاك

به سوي بادهاي گمراهي … او زيباست

flood embrace my bleeding heart

Tearful I fall with thee … at last

Lead me there … to where thy shadows cast

طوفان در آغوش مي گيرد قلب خونين مرا

با اشك سقوط مي كنم با تو … در آخر

مرا راهنمايي كن … به جايي كه سايه هايت پخش مي شوند

They dance in velvet darkness lost

آنها مي رقصند در مخمل از دست رفته تاريكي

Rise … bleak winterfullmoon

Rise …

برخيز اي ماه غمگين

برخيز … حاملان شيطان گرايي آورندگان شيطان پرستي به ايران شامل افراد و گروه هاي ذيل مي باشند:

تحصيل كردگان و سرخوردگان اجتماعي در خارج از كشور كه عمدتاً دچار خسارت و شكست ها سنگين مادي معنوي شده اند.

فرزندان منافقين فراري، سلطنت طلب ها، مفسدان اقتصادي رژيم پهلوي كه قبل و بعد از انقلاب موفق به فرار از كشور و محاكمه انقلابي شدند.

افرادي از خانواده هاي بسيار ثروتمند ساكن و مقيم داخل كشور كه عمدتاً داراي روابط خانوادگي و با خارج نيز مي باشند.

جاسوسان فرهنگي سازمان هاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا و رژيم صهيونيستي كه با هدف استحاله فرهنگي وارد كشور شدند. فعالان حوزه هنر و موسيقي كه با كشورهاي ديگر علي الخصوص آمريكا، انگليس، كانادا و استراليا در ارتباط بوده و بنا بر دلايل حرفه اي و شغلي مسافرت هاي متعددي داشته اند.

اما نكته اساسي و قابل ملاحظه اي كه دريافت هاي اين پژوهش دلالت بر اين مهم دارد كه حداقل 90% از افراد شاخص وارد كننده شيطان پرستي به ايران فاقد تحصيلات دانشگاهي و خانواده سالم مي باشند.

در ادامه نامه اي به قلم عنصر وارد كننده اي كه به احوال ات آنها اشاره شد به منظور آشنايي بي واسطه خوانندگان با آراء، نظريات، خاستگاه اجتماعي و

سياسي اين گونه افراد مي آيد كه در شبكه اينترنت منتشر شده است.

اگرچه متن اين نامه خطاب به خداوند كمي طولاني است لكن از ارزش هرمنوتيك فراواني برخوردار است.

خداي عزيز سلام عليكم:

حقيقتاً ما نمي دانيم چگونه ترا مورد خطاب قرار دهيم. بنا بر اين ما از همان طريق كه به پيامبر مورد علاقه ات ياد دادي با تو احوالپرسي مي كنيم. همچنين براي ما خيلي مشكل است كه بدانيم تو كجايي. چون تو براي ارتباط برقرار كردن با امتت توسط وزير اطلاعات خود يعني جبرئيل در 1400 سال پيش با محمد ارتباط برقرار كردي و از آن موقع تا به حال ما از تو چيزي نشنيده ايم اين براي ما خيلي ناراحت كننده است.

در طول اين هزار و چهارصد سال خيلي از چيزها در دنيا عوض شده است.

ما كاملاً مطمئنيم كه تو از همه ي اين تغييرات مطلعي. ما اين ايميل را براي تو مي فرستيم به اين اميد كه در جايي از اين فضاي بزرگ اينترنتي تو را پيدا كنيم. خدايا اين بي ادبي ما را ببخش. ما سعي كرديم كه با تو توسط نماز و روزه و حج و تسبيح و زكات ارتباط برقرار كنيم. اما افسوس كه همه ي تلاش ما بي نتيجه ماند. شايد تو سرت خيلي شلوغ است يا مسائل ديگري داري كه بايد به آنها بپردازي. هزاران سال صبر كرديم كه به وعده هايت وفا كني اما تا به حال چيزي دريافت نكرديم. به اين دليل است كه در كمال نااميدي اين ايميل اضطراري را براي تو مي فرستيم. خداي عزيز آيا تو يك دستگاه فاكس داري. ما مطمئنيم كه تو حتما يك دستگاه فاكس داري چون حتي آفريده هاي تو

توانسته اند ماشين فاكس اختراع كنند.

پس تو حتما يك دستگاه فاكس و يك خط تلفن داري. بنا بر اين مي توانيم هر وقت كه ضرورت ايجاب كند با تو ارتباط برقرار كنيم.

خدايا ما از اين كه به دنيا آمده ايم و بزرگ شده ايم اصلاً خوشحال نيستيم. چون ما مجبوريم كه با فقر و بي عدالتي بيماري و نبود آينده اي روشن براي خود و بچه هايمان مواجه بشويم. ما فكر مي كرديم كه تو ايمان ما را به وسيله ي آن بلايا مي سنجي. بنا بر اين ما راهي پيدا كرديم كه به سرزمين كفار مهاجرت كنيم. خدايا ما مي دانيم كه اگر تو از نيت اصلي ما از اين مهاجرت مطلع بشوي حتما ما را مي بخشي. ما مي خواستيم اين كافران را به اسلام دعوت كنيم و در كنار آن زندگي راحتي را براي خود و فرزندانمان حداقل از نظر مادي تأمين كنيم. همچنين ما مي خواستيم مساجدي را در اطراف شهرهاي اين كافران بسازيم. اين بزرگترين آرزوي ما بود.

خدايا تو فكر نمي كني كه اين يك فكر مبتكرانه بود.

به اين وسيله ما مي توانستيم با يك تير دو نشان بزنيم. ما اينجا ديديم كه زنان حجاب ندارند. اول خجالت مي كشيديم به اين زنهاي بي حجاب نگاه كنيم. ما قويا به راهنمايي تو. عمل كرديم. نظير اين آيه:

سوره ي نور 24: 30:

بگو مردان مؤمن چشمهايشان را بپوشانند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند و خدا به هر چه مي كنيد آگاه است.

ما فكر كرديم اينها مثل فاحشه ها هستند و خود را در معرض تجاوز فرار مي دهند. ولي با كمال تعجب ديديم اين زنان بي حجاب در سرزمين كفار به ندرت مورد اذيت و آزار و يا تجاوز جنسي قرار مي گيرند.

چطور همچنين چيزي امكان دارد؟

چون زنهاي ما با وجود اينكه حجاب را رعايت مي كنند اما هنوز احساس امنيت نمي كنند.

چرا بايد اين طور باشد.

اي خدا ما در طول زندگي غذا هاي حلال خورديم. ما هرگز غذاهايي را كه از طرف تو ممنوع شده بود نخورديم. حتي در سرزمين كفار ما هر روز حدود چند مايل رانندگي مي كرديم تا غذاي حلال بخوريم. هر چند كه ممكن بود آن غذاهاي حلال سالم نباشند. ولي ما ترجيح مي داديم كه غذاهاي حلال بخوريم تا اينكه غذاهاي بهداشتي و سالم اين كافران را بخوريم. بنا بر اين ما به ندرت مك دونالد. مرغ كنتاكي بريان … و يا غذاهاي آماده ي ديگر را خورديم. ما افتخار مي كنيم كه اين غذاها را اگر چه سالم و بهداشتي بودند نخورديم. ما افتخار مي كنيم كه به فرمايشاتت گوش فرا داديم.

خدايا مي داني چرا اين كار را كرديم؟ به اين دليل كه خودت گفتي كافران نجس هستند.

ببين اين چيزي هست كه تو خودت به ما گفتي.

سوره ي توبه 9: 28: اي اهل ايمان حقيقتاً كافران نجس مي باشند. پس بنا بر اين از امسال به آنها اجازه ندهيد كه به مسجدالحرام وارد شوند و اگر از فقر مي ترسيد خدا اگر بخواهد به زودي از مرحمت خود شما را بي نياز مي كند و خدا دانا و عاقل است.

خدايا ما ايمان كامل به گفته هاي تو داريم. وقتي كه اين كافران براي يك مهماني ما را به خانه هايشان دعوت مي كنند.

وانمود مي كنيم كه افق فكري ما باز است.

وقتي ما به اين مهماني ها مي رفتيم به دقت دنبال علائمي كه حرام بودن اين غذا ها را مشخص كند مي گشتيم. بيشتر اوقات ما فقط آب ميوه مي خورديم و

لب به هيچ غذايي نمي زديم.. به ميزبان مي گفتيم گرسنه نيستيم يا اينكه مي گفتيم مريضيم. خدايا تو فكر نمي كني اين يك از خود گذشتگي بزرگ از طرف ما براي بزرگداشت فرامين تو بود؟.

اگر به اشتباه ما غذاي حرام مصرف كرديم ما را به خاطر اين اشتباه ببخش.

فكر مي كنيم اينچنين خطاهايي از طرف تو بخشودني است.

ببين خودت در قرآن چه گفتي

سوره ي بقره: 2: 173: به تحقيق خدا بر شما حرام گردانيد مردار و خون و گوشت خوك و هر كشته اي كه به غير از نام خدا ذبح شده باشد.

ولي اگر به دليل احتياج به خوردن آن مجبور شود. در صورتي كه تمايل نداشته باشد و از اندازه ي سد رمق نيز تجاوز نكند.

گناهي بر او نخواهد بود.

كه به قدر احتياج صرف كند كه محققاً خدا در حق خلق آمرزنده و مهربان است.

ولي خدايا. چيزي كه براي ما معما شده اينست كه چرا اين حرام خورها به نظر خيلي سالم به نظر مي رسند. اما خيلي از ماها علي رغم اينكه در زندگي فقط به خوردن حلال مي پردازيم به اندازه ي آنها سالم و با نشاط نيستيم. ما فكر مي كرديم كه بهترين راه سلامتي و كسب طول عمر خوردن غذاهاي حلال است.

اما چرا اين حرام خورها خيلي بهتر به نظر مي رسند.

خدا جان تو به ما گفتي كه به دليل اينكه ما دنباله رو بهترين مذهب دنيا هستيم. بهترين مردم دنيا هستيم. براي تصديق آنچه خودت به ما گفتي بهتر است به فرمايشات خودت در قرآن توجه كني:

سوره ي آل عمران 3: 110: شما نيكوترين امتي هستيد كه قيام كردند.

مردم را به نيكو كاري دعوت كنند و از بدكاري باز دارند و ايمان

به خدا آورند و اگر اهل كتاب همه ايمان آورند. بر آنان چيزي در عالم بهتر از آن نيست. ليكن برخي از آنان با ايمان و بيشتر فاسق و بد كارند.

و در آيه 85 همين سوره فرمودي: هر كس غير از اسلام ديني اختيار كند هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيان كاران است.

خدا يا بنا بر آنچه خودت گفتي ما از هر نظر بهترين مردم روي اين كره ي خاكي هستيم. اما با كمال تعجب مي بينيم كه تمام دستاوردهاي امروزه. توسط اين كافران به دست مي آيد. از وقتي تو پيغام دادن را توسط پيامبرت قطع كردي خيلي چيزها تغيير كرده كه نمي توان آنها را در يك ايميل گنجاند. خدايا چرا ما نمي توانيم با تو يك ارتباط راديويي داشته باشيم. در حالي كه اين كافران تمام نقاط اين كره ي خاكي را به طريق الكترونيكي به هم متصل كرده اند.

چگونه اين كافران در حال پا گذاري به كرات ديگري كه تو خلق كرده اي مي باشند اما ما عاجزيم كه حتي ردي از محل اقامت تو پيدا كنيم. چرا تو به پيروان حقيقي خودت اين توانايي را نمي دهي كه به موفقيت هاي غير قابل باور اين كافران دست يابند. موضوع ديگري كه ما را سردرگم مي كند موضوع داروست. همه ي داروهاي مدرن نجات دهنده و اختراعات پزشكي نظير پني سيلين، آنتي بيوتيك، اشعه ي ايكس. شيمي درماني، سي تي اسكن، سونو گرافي، ماموگرافي و … به وسيله ي كافران اختراع شده اند.

ما از گفتن اينها نفرت داريم. ما اي خدا ما چاره ي ديگر نداريم چون زندگي ما كاملاً به اين كفار بستگي دارد. اي خدا چرا بايد اين طور باشد.

خدايا حداقل اين

توانايي را به ما بده كه بتوانيم در موقع مواجه شدن با بيماري جان خود را نجات دهيم. خدايا به نظر مي رسد كه تو به تدريج ما را به دست فراموشي سپرده اي. خدايا بگو چه خطايي از ما سر زده. تا آنجا كه مي دانيم گناهي از ما سر نزده است.

در حقيقت تعدادي از هم وطنان ما در بهشتهاي اسلامي تو در حال به اجرا گذاري دستورات ناب تو مي باشند. اما با وجود اين تو هنوز از آنها راضي نيستي و انواع بلاياي طبيعي و رنج هاي غير قابل قياس را براي آنها فرو مي فرستي.. ما فكر مي كرديم اين بلاياي طبيعي نظير سيل و قحطي و طوفان را لايق آن كافران مي داني. خدايا آيا اين عادلانه است كه آنهايي را كه به تو ايمان دارند در رنج نگه داري و كافران از بلايا كاملاً مصون باشند.

خدا جان ما كارهايمان بي نتيجه مانده. ما هر روز از طرف آزاد انديش ها و سكولارها مورد تهاجم قرار مي گيريم. ما فكر مي كرديم اينترنت (هديه تو به بشر) در اختيار ما خواهد بود.

ما مبلغ هنگفتي را براي ساختن سايت هايي كه به تو اختصاص داشته باشد خرج كرديم.. ما فكر مي كرديم اينترنت چون اسلحه اي بدست ما خواهد بود تا به وسيله ي آن همه ي مردم كره ي زمين را به اسلام دعوت كنيم. ما فكر مي كرديم مي توانيم با انديشه ي روشنمان يك در ده از اين دگر انديشان و كافران را از بين ببريم. از مقاله ها بحث ها و نويد هاي زندگي جاويدان و بهشت سخن رانديم. در همه ي اين سايتها از اين چرخه ها استفاده كرديم. افراد ما به دليل پيروي از دستورات تو نظير خواندن نماز و روزه

و حج و اجراي آن در داخل و خارج بسيار مشغولند.. به اين دليل است كه آنها قادر نيستند مقاله هاي جديد و اصيل بنويسند.. خدا جان چه اشكالي دارد كه ما مطالبمان را همانند يك چرخه مرتب در سايت ها تكرار كنيم. نوشته هاي خودت هم خيلي تكراريست.. بعضي اوقات اين دگر انديش ها و سكولارها از ما سؤال مي كنند براي چه مطالب قرآن اين همه تكراري است.

ما با گفتن اينكه اين تكرارها براي تاكيد بيشتر است آنها را ساكت مي كنيم. ما همان كاري را كه خودت انجام دادي تكرار مي كنيم يعني سپردن به حافظه ي موقت و چسباندن در جاي ديگر cut and paste، cut and paste، cut and paste، … ما به مطالب جديد دسترسي نداريم كه يك سايت جديد براي تو درست كنيم.. در اين بهشتهاي اسلامي تو پولهاي زيادي خرج اسلام مي شود. ما اين قدر به كپي كردن و چسباندن در جاي ديگر ادامه مي دهيم تا سايتهاي برادران اسلامي همه مثل هم بشوند. شبيه آيه هاي قرآن خودت. تنها چيزي كه ما كم داريم اينست كه آنقدر قدرت مغزي نداريم كه اين سكولارها و دگر انديشها را ساكت كنيم.. به اين دليل هست كه ما به انجام تكاليف بيشتري نيازمنديم. ما شب و روز مشغول انجام دادن تكاليفمان هستيم در حقيقت ما آنقدر مشغول انجام تكاليفمان هستيم كه نه تنها در خانه بلكه در بيرون از منزل نيز به انجام تكاليف خود مي پردازيم. ببين چقدر ما با استعداد و با هوش هستيم. سكولار ها و آزاد انديش ها هرگز تكاليفشان را انجام نمي دهند.. براي همين است كه ما براي آنها صحبت مي كنيم كه چگونه يك مقاله بنويسند. وقتي

ما اين كار را مي كنيم خيلي به ايمان خودمان مي باليم.. اما به نظر مي رسد كه اين جنگ اينترنتي نيز به نفع سكولارها و دگر انديش ها تمام شود.. حقيقتاً اينترنت ما را به آتش كشانده. يك روز در ميان ما در اين سايتهاي اينترنتي كه متعلق به سكولارها و دگر انديشان هست به مطالب جديدي بر مي خوريم كه پيروان تو قادر نيستند از پس آنها بر بيايند. خيلي براي ما شرم آور است وقتي كه متوجه مي شويم اين دگر انديش ها و سكولارها روزي يكي از پيروان تو بوده اند.

اگر دوست داري در مورد آنها بيشتر بداني مي توانيم آدرس ايميل آنها را همراه با مقالات كفر آميزي كه جرات به نوشتن آن كردند براي تو بفرستيم. خدايا آيا تو خودت عقيده ي آنها را نسبت به خود تغيير دادي؟. ما اين مطلب را از گفته هاي بي شمار خودت استنباط كرديم. اگر فراموش كردي چند نمونه از اين آيه ها را براي ياد آوري در اينجا متذكر مي شويم:

سوره ي يونس 10: 100: هيچ كدام از نفوس بشر را تا خداي رخصت ندهد ايمان نياورند و پليدي را خدا براي مردم بي خرد كه عقل را به كار نبندند مقرر داشته ست

سوره ي فاطر 35: 8: خدا هر كه را خواهد گمراه كرده و هر كه را خواهد هدايت سازد. پس تو نفس شريف خود را براي هدايت اين مردم به غم و حسرت نينداز كه خدا به هر چه اينان كنند آگاه است.

سوره ي انعام 6: 125: پس هر كه را كه خدا هدايت او را طالب باشد قلبش به نور اسلام روشن و منشرح گردانيد و هر كه را خواهد گمراه گرداند و دل او را

تنگ و سخت گرداند كه گويي مي خواهد از زمين به آسمان رود. اينست كه خدا آنان را كه به حق نمي گروند مردود و پليد مي گرداند.

خدا جان در ايميلي كه در جوابمان مي دهي علت ترسمان را تصديق بكن. اگر اين مطالب از جانب تو تصديق شد بهتر است ما وقتمان را براي اين كافران و دگر انديشان به هدر ندهيم. چون اين خواستة خودت بوده است.

خدا جان باور كن ما هر روز شاهديم كه اين دگر انديش ها و كافران به آهستگي اما با اطمينان در اين جنگ هاي اينترنتي بر ما فائق مي آيند اما كاري از دست ما بر نمي آيد.. براي اينكه موقعيت را دشوارتر كنند اين كافران و دگر انديش ها از اسم هاي جعلي استفاده مي كنند و هويت واقعي خود و محل زندگيشان را پنهان مي كنند.

خدا جان لطفاً سوء تفاهم نشود. ما خيلي تلاش كرديم كه پرده از چهره اين دشمنان اسلام برداريم ما آنها را مرتد ناميديم و حكم جهاد بر عليه آنها صادر كرديم. ما هرگز فرمايشات تو را در مورد اين كافران فراموش نكرديم. به عنوان يك حرفه اي نكاتي از فرمايشات خودت را خاطر نشان مي كنيم.

سوره ي نساء 4: 137:

آنان كه به غيب ايمان آوردند و سپس كافر شدند باز ايمان آورده و دگر بار كافر شدند. پس بر كفر خود افزودند اينان را خدا نخواهد بخشيد و به راهي هدايت نخواهد فرمود

سوره ي نحل 16: 106:

هر آن كس بعد از اينكه به خدا ايمان آورده باز كافر شد نه آنكه به زبان از روي اجبار كافر شود و دلش در ايمان ثابت باشد.

بلكه به اختيار كافر شود و با رضا و رغبت و با هواي

نفس. دلش آكنده به ظلمت كفر گشت.. بر آنها خشم و غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود.

سوره الشوري 42: 16:

و آنان كه در دين خدا جدل و احتجاج بر گزينند. پس از آنكه خلق دعوت او را پذيرفتند. حجت آنها نزد خدا لغو و باطل است و بر آنها قهر و عذاب سخت خواهد بود.

خدايا ما تعدادي ايميل انزجار تهديد و اخطار آميز به آنها فرستاديم. در بعضي از اين ايميل ها ما آنها را تهديد كرديم كه سرشان را مي بريم. همانطور كه آموزش خودت بوده و پيامبرت نيز به آن عمل كرده. اما آنها اصلاً اهميت نمي دهند. آنها از سلمان رشدي و تسليمه نسرين خطرناك تر شده اند.

خدا جان به ما كمك كن كه اين مرتدها را پيدا كنيم.. تو گفتي كه از همه داناتري. ما مطمئنيم كه تو فراموش نكردي كه در فرمايشاتت هر ورق از قرآن را تحسين كردي.

آيا تو يك ظبط صوت داري. لطفاً اين نوار را برگردان به 1400 سال پيش. ما مي دانيم كه در آيه ذيل فرمودي در مورد ايمان نبايد هيچ گونه سؤالي بكنيد

سوره ي المائده 5: 101:

اي اهل ايمان هرگز از چيزهايي مپرسيد كه اگر فاش شود شما را زشت و بد مي آيد و غمناك مي شويد و اگر پرسش آن را هنگام نزول قرآن واگذاريد. قرآن براي شما هر آنچه مصلحت است بيان مي دارد و خدا از اعقاب سؤالات بي جاي شما در گذشت. كه خدا بخشنده و بردبار است.

سوره ي مائده 5: 102:

قومي پيش از شما هم سؤال از آن امور نمودند.

آنگاه كه برايشان بيان شد كافر شدند.

خدايا اين خيلي مسخره است كه اگر ما سؤالي در مورد اسلام بكنيم

منجر به بي ايمانيمان بشود.

حالا ما مي فهميم كه چرا تو مجازاتهاي سختي را براي آنها كه سؤال مي كنند نظير كافران و دگر انديشان در نظر گرفته اي.

خدايا ما به راستي خيلي كنجكاويم كه بدانيم آيا تو براي جلو گيري از كج فهمي ها جايي را براي ضبط بياناتت نظير يك سي دي يا يك كاست يا يك دي. وي. دي در نظر گرفته اي يا نه. خدايا لطفاً ما را به خاطر چنين تقاضاهايي ببخش. ما به وحي تو به طور اضطراري نيازمنديم. لطفاً به ما بگو سلمان رشدي و تسليمه نسرين كجا هستند.

آنها هر روز دارند چند برابر مي شوند.. وقتي ايميلت را دريافت كرديم فوراً آن را به طرفدارانت نظير گروه هاي طالبان و ديگر گروه هاي اسلامي مي دهيم كه حساب آنها را برسند. ما خيلي سعي كرديم كه با عقل و منطق اين دشمنان اسلام را سركوب كنيم. اما نتوانستيم. بنا بر اين چاره اي نداريم جز اينكه آنها را از نظر جسمي نابود كنيم.

اين همان چيزيست كه معمولا تو به وسيله ي آن پيروز مي شدي. اين طور نيست؟

كشتار در ايران «بنگلادش» افغانستان و سودان را به ياد مي آوري؟ اين تنها زباني است كه تو در قرآن به وسيله ي آن با كافران و دگر انديشان سر و كار داري. خدايا نگاه كن در كلام پاكت چه نوشته اي:

سوره بقره 2: 193

با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و همه را آيين خدا باشد و اگر فتنه و جنگ دست كشيدند ستم جز بر ستمكاران روا نيست

المائده 5: 33:

همانا كيفر آنان كه با خدا و رسول او به جنگ برخيزند و به فساد كوشند در زمين

جز اين نباشد كه آنها را به قتل رسانند و يا دست و پايشان به خلاف ببرند و يا با نفي بلد و تبعيد از سرزمين صالحان دور كنند.

اين ذلت و خواري عذاب دنيوي آنهاست و اما در آخرت باز به عذابي بزرگ گرفتار خواهند شد.

محمد 47: 4: شما مؤمنان چون با كافران روبرو شويد بايد آنها را گردن بزنيد تا آنگاه از خونريزي زياد دشمن را از پا در آوريد. پس از آن اسيران جنگ را محكم به بند كشيد كه بعداً آنها را آزاد كنيد يا فدا بگيريد. تا جنگ سختيهاي خود را فرو گذارد. اين حكم فعليست و اگر خدا مي خواست خود از كافران انتقام مي كشيد و همه را هلاك مي كرد و ليكن اينها براي امتحان خلق به يكديگر است و آنها كه در راه خدا كشته شوند خدا هرگز رنج اعمالشان را ضايع نگرداند.

خدا جان همان طور كه قبلا گفتيم خيلي حرف ها داريم كه با تو بزنيم. اگر زبان ما را متوجه مي شوي و مي تواني به ما جواب بدهي منتظر جوابت هستيم.

ارادتمند و بنده ي تو هل - لوم - ونا.

به دليل امنيتي ما از حروف رمزي شبيه آنچه خودت در قرآن استفاده مي كني (الم «طه» حم و …)

خدا جان من مطمئن هستم كه تو مي تواني اين حروف را از رمز در بياوري.

از خوانندگان محترم به واسطه درج اين مطالب كفرآميز عذرخواهي مي كنيم اين مطالب گوشه اي از شبهاتيست كه به طور دائم از طرف معاندين و مخالفان اسلام و انقلاب در سايت ها نوشته مي شود و قلب و روح و ايمان مسلمانان را مورد هجمه قرار مي دهد. شيطان پرستي به مثابه يك تهديد

در اين بخش به دنبال آن هستيم تا به تبيين تهديد آميز بودن فعاليت گروه هاي شيطان پرست در داخل كشور بپردازيم.

1 همكاري هاي جاسوسي با توجه به اينكه در 4 كشور آنگلو ساكسون مكان هاي مقدس شيطان پرستان با نام كليساي شيطان واقع شده است و در همين كشور ها نيز بنا بر بر دلايل سياسي از گروه هاي ناهنجار اجتماعي و سياسي مهاجر و مسافر بهره برداري جاسوسي مي شود لازم است كه به صورت ويژه به همكاري هاي جاسوسي عناصر مربوط اشاره داشت.

2 جرائم باندي در جهان كنوني جرايم در دو دسته بندي كلي يعني جرايم فردي و غير سازماني و جرايم باندي يا سازماندهي شده، ارزيابي و تحليل مي شوند.

مصاديق جرايم باندي يا سازماني بمب گذاري، اقدام براي ترور قاچاق مواد مخدر علي الخصوص مواد مخدر شيميايي راه اندازي مراكز فساد و مي باشد كه طبق تحقيقات به عمل آمده شيطان پرستان با تمامي جرايم مذكور ارتباط داشته و عمدتاً از طريق مشاركت در آنها بودجه هايي را دريافت مي نمايند.

3 روابط سازماني روابط سازماني در ادامه جرايم سازماني و بلكه به عنوان عامل زيربنايي بر آن تعريف مي شود. از سوي ديگر ايجاد برخي ناامني هاي عمومي و اجتماعي در اثر عنصر روابط سازماني جهت مي يابد.

البته نگاهي جامع تر به ساير بخش هاي مورد اشاره در پژوهش مي تواند هرچه بيشتر گوياي اين مطلب باشد، لكن تاكيد بر اين نكته ضروريست كه اعضاي اين گروه ها عميقاً سازمان گرا و سازمان محور مي باشند.

4 ارتباط خارجي همانطور كه در بند اول اشاره شد، شيطان پرستان در 4 كشور آنگلو ساكسون، يونان و رژيم صهيونيستي داراي تشكيلات سازماني اماكن مقدس و … مي باشند كه زمينه ساز ارتباطات مختلف از

مجراهاي گوناگون را براي ايشان فراهم مي آورد.

حجم روابط به خودي خود مي تواند منشأ تهديدات امنيتي متعددي براي كشورهاي اسلامي به خصوص نظام اسلامي باشد.

همچنين نبايد از نظر دور داشت بقا و استمرار فعاليت اين گونه گروه ها به لحاظ ماهيت و اهداف عميقاً نياز به روابط با خارج از كشور دارد. در اين باره بايد عنايت ويژه اي نيز به ارتباط اين افراد با خانواده هايشان در ساير كشورها علي الخصوص كشورهاي آمريكايي و اروپايي داشت.

5 سرقت اغلب جوانان كه به شيطان پرستان مي پيوندند حتي چنانچه از خانواده هاي ثروتمند نيز باشند از اعضاء مطرود خانواده به حساب مي آيند، لذا حضور ايشان در جمع گروه اجتماعي مي تواند زمينه جرايمي را همچون سرقت براي تأمين منابع مالي فراهم آورد كه اين سرقت ها در ابعاد مسلحانه طبيعتا تهديدي براي امنيت اجتماعي به شمار مي آيند.

در اين خصوص مجدداً تاكيد مي شود كه هر گونه دامن زدن به فساد چون از باورهاي شيطان گرايان مي باشد.

بديهيست كه بخشي از اين مفاسد نيز در پوشش سرقت هاي متعدد انجام مي پذيرد، بايد در نظر داشت كه سرقت نيز عامليست براي نزديكي به شيطان.

6 تجاوز جنسي در جمع شيطان پرستان اصولاً تجاوز جنسي يك ارزش و شرط براي ورود و استمرار حضور در گروه به حساب مي آيد.

اين تجاوز كه عمدتاً با قتل، تجاوز به همجنسان و كودكان نيز همراه است عنصر اصلي ايراد خسارت و انتقام گيري از فرد متجاوز جنسيست. تصور شيوع يافتن اين ضد فرهنگ مخرب نيز مي تواند مرزهاي امنيت اخلاقي را در جامعه در نوردد.

تجاوز جنسي از ضدارزش هاي تبليغي اين دست گروه هاست كه دائماً با ساخت نماهنگ، تنظيم آلبوم هاي موسيقي، ترويج فكري و از طريق

فيلم هاي مبتذل دنبال مي شود. در حقيقت شيطان گرايان مدعي اند تجاوز تنوع در كسب لذت جنسيست.

7 قتل قتل يك عمل شيطاني بزرگ به حساب آمده و شيطان پرستي كه تعداد و كيفيت قتل هايش بيشتر باشد به درگاه شيطان نزديك تر خواهد شد.

ناگفته پيداست كه اين مؤلفه نيز تاثيرات سوء امنيتي را به همراه خواهد داشت.

افزايش تعداد قتل در جوامع مختلف يكي از معيارهاي بين المللي و تعيين كننده در خصوص وضعيت امنيتي هر كشور به شمار مي آيد، حال اگر اين جرم كلان با يك انديشه سازماندهي شده و تقدس زا همراه شود و حاشيه هايي چون تجاوز جنسي را نيز با خود همراه سازد، ناگفته پيداست كه مي تواند تاثيرات گسترده اي را در خدشه دار نمودن مقوله مهم امنيت به همراه داشته باشد.

شيوه هاي تبليغ انتشار سي دي، كاست و پوستر مربوط به خوانندگان متاليكا

گسترش يافتن سايت ها وبلاگ هاي مربوط به شيطان پرستي

تبليغ و اطلاع رساني از طريق پارتي هاي شبانه و گفتگوهاي دوستانه علي الخصوص در مناطق مرفه شهرهاي تهران، شيراز و …

تبليغ در تالارهاي گفتگوهاي مجازي زمينه هاي جذب بايد يادآور شد كه علاوه بر تمامي موارد مورد اشاره در اين بخش يعني زمينه جذب بايد به تكرار برخي از آنها پرداخت، كه در كشورمان داراي باز خورد مثبت بوده است.

موسيقي متال:

اين موسيقي در ايران نيز مانند بسياري از كشورهاي اسلامي و عربي به گونه اي كه شرح آن رفت، وارد شد و توانست پس از مدت كوتاهي به دانشگاه هاي بزرگ كشور همچون دانشگاه تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، دانشگاه فردوسي و … راه يابد.

با توجه به وفور موسيقي هاي مبلغ اين گروه ها در ايران و رويكرد برخي جوانان بي اطلاع به اين نوع موسيقي

و حتي چاپ كتاب حاوي متن اين موسيقي ها و سرمايه گذاري زياد دشمن در اين باره بررسي و تحقيق پيرامون اين موضوع و اطلاع رساني و آگاهي افكار عمومي امري ضروري به نظر مي رسد. به عنوان مثال خبر گزاري فارس طي خبري درمورخ 1383 / 10 / 20 پرده از اين فعاليت ها برداشت.

خبر گزاري فارس در اين باره گزارش داد:

امين دانشجوي يكي از رشته هاي گروه پزشكي دانشگاه كه از افراد موثر گروه شيطان پرست هوي متال در ايران است، مدتي پيش به صورت اتفاقي و بر اساس درخواست يكي از دوستان خود كه قصد بازديد از جبهه هاي جنوب كشور در كاروانهاي راهيان نور داشت به همراه جمعي از دانشجويان عازم اين مناطق شد كه تاثيرات روحي اين سفر، زمينه ساز رويگرداني وي از فعاليت در گروه هاي فعال شيطان پرست و بيان حقايقي قابل توجه درباره آنها شده است.

وي افزود:

به گفته اين فرد، عناصري از رژيم صهيونيستي كه دركشور امارات حضور دارند شبكه اصلي هدايت گروه هاي هوي متال را در ايران در دست دارند.

به گفته اين منبع آگاه بر اساس اسناد ارائه شده توسط امين در حساب هاي ارزي اين گروه در شبكه بانكي كشور كه از طريق شبكه اينترنت هدايت مي شود، در سال گذشته حدود هشت ميليون دلار آمريكا واريز شده است كه بين گروه هاي شيطان پرست در شهرهاي مختلف ايران توزيع مي گردد.

وي با بيان اينكه تعداد اعضاي اين گروه در برخي شهرهاي كشور به دو هزار نفر بالغ مي شود، اضافه كرد:

مطالب ارائه شده نشان مي دهد كه برخي فعاليت هاي ضد امنيتي نيز توسط برخي عناصر خاص در اين گروهها براي رژيم صهيونيستي انجام مي شود.

اين منبع آگاه

با يادآوري اينكه مجوزهاي ارائه شده توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي چاپ گسترده كتابهاي گروه هاي هوي متال در كشور زمينه ارتباط نزديك فكري اعضاي اين جريان در سراسر كشور را فراهم ساخته است، افزود:

در سالهاي اخير به دليل عدم وجود هر گونه نظارت و كنترل واقعي در كشور، گروه هاي اجتماعي معارض كاركرد سياسي و ضد امنيتي پيدا كرده و زمينه سوء استفاده هاي ضد ملي بيگانگان از آنها فراهم شده است … در حال حاضر گروه متال با قديمي شدن علاقه به رپ در ايران، طرفداران بيشتري را به خود جذب نموده است.

افول معنويت: اگر چه در بسياري موارد، ايران اسلامي در جايگاه بالاتري از معنويات قرار دارد. لكن سير جهاني و فراگير تلاش هاي قدرت هاي بزرگ فرامنطقه اي براي استحاله فرهنگي و از سوي ديگر ماشيني و صنعتي شدن مناسبات جاري و تاثيرپذيري مردم كشورمان از شرايط جهاني زمينه اي براي رشد چنين جرياناتي را فراهم نموده است.

بايد عنايت داشت روند رو به رشد استفاده از شبكه هاي ماهواره اي نيز عامل تعيين كننده در جذب و گرايش يافتن به اين گروه ها مي باشد.

سرمايه گذاري: در بخش هاي قبل اشاره كرديم كه سازمان هاي جاسوسي كشورهاي غربي تلاش سازمان يافته اي را براي استحاله فرهنگ جمهوري اسلامي ايران تدارك ديده و مدت هاست كه مي كوشند تا به تهي سازي فرهنگي جوانان كشور عزيزمان بپردازند. دشمن در اين راه مبالغ هنگفتي را نيز تدارك ديده است.

از جمله بايد اشاره كرد كه طبق گزارش برخي از رسانه هاي مستقل در سال گذشته مبلغ هشت ميليون دلار آمريكا به فعاليت تبليغات گروه هاي شيطان پرست از سوي دولت آمريكا اختصاص يافته است.

اينترنت: رشد تعداد مخاطبين شبكه جهاني

اينترنت طي ساليان اخير آسيب هايي را متوجه نظام فرهنگي كشور نموده است كه از جمله مي توان به فعاليت شيطان گرايان اشاره كرد.

اما عمده فعاليت اين افراد در قالب وبلاگ نويسي صورت مي پذيرد،

اين دست از وبلاگ ها همزمان با اعلام موجوديت جنبش شيطان گرايان ايران فعاليت خود را آغاز كرده و اظهار مي نمايند كه توسط فردي به نام مستعار اهريمن در ايران هدايت مي شوند.

روند ارتباطگيري و فعاليت وبلاگ هاي مذكور بدين صورت است.

افراد پس از تكميل فرم ثبت نام يك ايميل در صندوق پست الكترونيك خود با موضوع خوش آمد گويي دريافت مي كنند و پس از برقراري ارتباط با ايشان و در صورت جلب اعتماد به برخي از مهماني هاي شبانه و يا پارك ها براي آشنايي دعوت شده و مورد راهنمايي قرار مي گيرند.

اين وبلاگ ها عمدتاً فعاليت خود را در چندين محور: انتشار عكس هاي شيطان گرايان جهان، انتشار نامه شبيه به نامه هاي مسيحيان شيطان پرست خطاب به خداوند متعال كه بار سياسي نيز دارد، دنبال مي نمايند. به صورت مثال وبلاگ شيطان در اين خصوص مي نويسد:

چرا چيزهايي را كه به اطرافيانم دادي به من ندادي؟ و چرا مي خواهي بدبختي مرا ببيني؟ چرا منو ازين دنياي كثيف و از بين كساني كه ازشون نفرت دارم رها نمي كني؟

حالم از زندگي بين اين لجن به هم مي خوره. جلوي پاي من كم سنگ انداختي؟ كم آدمهايي رو مثل من بدبخت كردي.

اين وبلاگ همچنين در ادامه مي آورد:

هميشه لحظه شماري مي كردم براي سال نو عيدي پدر و مادر از همه چيز لذت بخش تر بود ولي الان سال نو بوي تنفر مي ده بوي مرده مي ده وقتي كسي رو مي بينم كه خدارو ستايش مي كنه تف و لعنتش مي كنم نفرينش

مي كنم از هيچ چيز خبر نداره آنقدر خوشه كه هيچ چي حس نمي كنه چرا پدر مادرم منو ترك كردن چرا منو نفرين مي كنن بهم مي خندن مگه من شاخ دارم لباس نو برام ارزش نداره چون بوي كفنو دارم حس مي كنم تو خدا نيستي تو هيچي نيستي اصلاً من بهت اعتقاد ندارم چون براي من بي ارزشي پستي من به هيچ چيز اعتقاد ندارم هيچ كس هم نه مي پرستم نه قبول دارم بعد اين دنيا هم دنيايي نيست مي ميريم و مي پوسيم از لاشه ي ما گلي سبز ميشه كه خار نداره هيچ شيطاني وجود نداره ولي آنقدر آدمها بهش اعتقاد دارن قبولش دارن و فكر مي كنن كه شيطان پروردگار ما هست كه يك نيرويي به وجود اومده كه خيلي چيزها رو مي تونه نابود كنه. اگر Black Metal نبود من مي مردم اي كاش نبود چون وقتي گوش مي دم ميرم به دوران (خل

سه)

به جايي ميرم كه هيچ كس وجود نداره گناهي نيست ثوابي نيست آدم احمق نيست خدا نيست پيامبران دروغين نيست شهوت و هزار تا چيز ديگه اي كه اين جا هست يا چيزي كه هست و اين جا وجود نداره اونجا نيست فقط يك نور سياهي هست كه چشمتو نمي زنه بوي همون گلي كه گفتم از لاشه آدم ها سبز ميشه مياد كه مست مي كنه ترس و وحشت نيست چيزي نيست كه بهش فكر كني خودتي.

سردار حسين ذوالفقاري با اشاره به اينكه بيش از سه هزار فرقه تخديري و شيطان پرستي در جهان وجود دارد كه حدود 50 تا از آنها وارد ايران شده اند، گفته است؛ نيمي از فرقه هاي وارد شده به كشور در حال حاضر فعالند و در رابطه

با اين موضوع قريب به 200 عنوان كتاب ترجمه و چاپ و توزيع شده است.

جانشين فرمانده انتظامي، با اشاره به اينكه اصول مشترك اين فرقه ها انحراف از اديان حنيف و التقاط در اعتقادات و وعده هاي كاذب و سوء استفاده از گرايش جوانان به مبدا هستي و سوء استفاده جنسي است، ماموريت اخير اين افكار وارداتي را اسلام ستيزي، مسلمان گريزي و تخدير اصول پاك ناب محمدي و نفي واژه هاي ايثار و شهادت دانسته است.

بسياري از كارشناساني كه حوزه اجتماعي را رصد مي كنند بر اين باورند كه انتخاب چنين روش هايي براي اطلاع رساني آرامش مردم آن را برمي آشوبد و به نگراني هاي خانواده ها دامن مي زند. چنانكه حجت الله ايوبي معاون اجتماعي وزير كشور در واكنش نسبت به انتشار چنين اخباري مي گويد؛ «بنده كه در حوزه معاونت اجتماعي و فرهنگي فعاليت مي كنم معتقدم بايد تا مي توانيم به ترويج خداپرستي بپردازيم. من طرفدار كارهاي ايجابي هستم و معتقدم اگر كارهاي ايجابي با قدرت انجام شود كارهاي سلبي رنگ مي بازد و از بين مي رود. به نظر من براي خيلي از مردم ايران باور كردني نيست كه عده ايي به نام شيطان پرست داشته باشيم و حتي اگر چنين عده ايي وجود هم داشته باشند اشاعه آن را صلاح نمي دانم. چنانكه معتقدم طرح چنين موضوعاتي خودش قباحت امر را از بين مي برد و حرمت ها را فرو مي ريزد.»

در سخنان سردار ذوالفقاري مشخصات اين گروه ها به شرح زير آورده شده است؛ «شيطان پرست ها ضمن برگزاري مراسم خاصي، تبليغ پوشيدن لباس خاص به عنوان لباس مقدس منقوش به نمادهاي شيطان پرستي، از گردنبند (صليب شكسته يا صليب بر عكس) انگشتر با نقوش استخواني و جمجمه

انسان استفاده كرده و در برگزاري اين مراسم ضمن شرب خمر، اقدام به رقص و پايكوبي مي كنند.

اين افراد بر اين باورند كه بايد بر خلاف اديان به ويژه اسلام، عمل كرد و با انجام اعمال دلخواه و كارهاي خلاف، دنيا را به هرج و مرج و آشوب كشاند.

«سردار ذوالفقاري با اشاره به اينكه افراد عضو گروه هاي شيطان پرست در برخي رشته هاي ورزشي، مهارت خاصي دارند و به منظور جذب نوجوانان و جوانان هنگام ورزش از موزيك هاي خاص شيطان پرستي استفاده مي كنند، گفته است؛ «اين گروه ها داراي كتاب هايي به زبان لاتين بوده و با تجمع در پارك ها و تفرجگاه ها درباره رخدادهاي جديد در سطح كشور در رابطه با شيطان بحث و گفتگو مي كنند.

بنا به گفته جانشين فرمانده نيروي انتظامي، يكي از فرقه هاي انحرافي تحت عنوان TSM توسط فردي به نام «الف «كه خارج از كشور زندگي مي كند، هدايت مي شود. اين فرد با لابي صهيونيست ها مرتبط است و محبوبيت زيادي در بين جوانان دارد، به طوري كه صدها جوان در كلاس هاي او شركت كرده و در مقابل او اشك ريخته و به گناهان خود اعتراف مي كنند.

فرد ديگري به نام «الف. ر.» داراي مريداني است كه حاضرند براي مراد خود، هر كاري انجام دهند، به طوري كه دختران زيادي به خاطر او ازدواج نمي كنند و ادعا مي كنند او همسر عرفاني شان است.

«الف. ر.» ادعا كرده قادر به زنده كردن مردگان است و اين فرد عمدتاً در تاريكي زندگي مي كند.

حسن يوسفي اشكوري فعال اجتماعي در باب اينكه نبايد چنين مسائلي را به اين شكل اطلاع رساني كرد با معاون وزير كشور هم نظر است؛ «مساله اي كه كه نه در سطح

علمي شناخته شده است و نه مردم در جامعه با آن آشنا هستند نبايد درباره آن به اين شكل اطلاع رساني تبليغي و غيركارشناسانه انجام داد. به نظر من صحبت كردن درباره برخي از جوانان به اين شكل باعث مي شود برخي از افراد نسبت به يكديگر دچار سوء ظن شوند. مثلاً اگر پدري ببيند پسر يا دخترش يكي از اين نشانه ها را دارد نسبت به او شك مي كند و همين مساله كوچك موجب بي اعتمادي مردم و خانواده ها مي شود. اگر نيروي انتظامي مطمئن است چنين افرادي وجود دارند و مرتكب جرم هم شده اند بايد دادگاه هاي دقيق همراه با حضور كارشناسان و اهل نظر براي آنها ترتيب دهد تا چرايي پيوستن جوانان و علت گرايش شان روشن شود و پس از آن براي مردم اطلاع رساني كنند تا مردم هم آگاهي لازم را در اين زمينه كسب كنند.

«سياست اسراييل رژيم اشغالگر قدس كه سلامت اخلاقي و روحي و رواني انسان ها را همواره به منزله تهديدي جدي براي منافع ملي خود مي بيند، در اقداماتي گوناگون و پي در پي مبادرت به ساخت جريان هاي مسموم فرهنگي نموده و اين جريانات مسموم را به شرائين حياتي جوامع از طريق جاذبه هاي مجازي تزريق مي نمايد.

در يك نگاه جامع ارتباط رژيم صهيونيستي و نقش آن در سازماندهي گروه هاي شيطان پرست در محورهاي ذيل قابل اشاره مي باشد.

الف) اين گروه ها به لحاظ فلسفه اوليه و بسترهاي معرفتي دامنه وسيعي از ارتباط با اين رژيم داشته و خواهند داشت.

ب) نحله هاي مختلف شيطاني توسط دو سازمان عمده جاسوسي يعني CIA و موساد سازماندهي هدايت و تغذيه مي شوند.

ج) بودجه، نظارت، پشتيباني و … شيطان پرستان فعال در جمهوري

اسلامي ايران به صورت مستقيم توسط سازمان موساد تأمين شده و اين سلسله اقدامات با اهداف امنيتي دنبال مي شود.

د) رژيم صهيونيستي از اعضاي گروه ها براي مقاصد شوم سياسي و جاسوسي بهره مي برد، به گونه اي كه خشونت بارترين اعمال به دست اين گروه ها واگذار مي شود.

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي - قسمت پانزدهم - علل گرايش جوانان به شيطان پرستي

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون

حجة الاسلام و المسلمين حميد رضا مظاهري سيف، رئيس مركز مطالعات و پژوهشهاي اسلامي دانشگاه صنعتي شريف و پژوهشگر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي دفتر تبليغات حوزة علمية قم و نويسنده هفت كتاب و هفتاد و سه مقاله در نشريات علمي است، آخرين اثر وي با نام جريانشناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور بوده كه از سوي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي منتشر شده است.

مظاهري سيف در اين گفتوگو به بررسي علل گرايش جوانان به شيطان پرستي پرداخته است و از نقش صهيونيسم جهاني در گسترش و ترويج شيطان پرستي سخن به ميان مي آورد، وي معتقد است:

امروزه در دنيا تبليغات زيادي براي عرفان يهود يا همان قبالا صورت مي گيرد.

شخصيتهاي مشهوري نظير مادونا كاباليست مي شوند و آموزه هاي كابالا در رمانهاي كوئيليو نقش پررنگي پيدا ميكند، در رمانهاي كوه پنجم، بريدا، شيطان و دوشيزه پريم و حتي كيمياگر به روشني تعاليم كابالا ديده مي شود. مشروح اين گفتوگو را با هم مي خوانيم:

* با توجه به شرايط فعلي، علل گرايش جوانان ايراني به برخي اديان نوپديد از جمله شيطان پرستي چيست؟

بسم الله الرحمن الرحيم، در مصاحبه هاي قبلي با برخي از خبرگزاريها و نشريات درباره علل و زمينه هاي پيدايش و گسترش اديان و معنويتهاي نوظهور سخن گفتهام. تمام آنها در مورد گرايشهاي شيطان پرستي نيز معني دار و صادق اند.

اما در خصوص گرايشهاي شيطاني عوامل ديگري هم وجود دارد كه اگر اجازه بدهيد به آنها بپردازيم.

اولين و مهمترين عامل اينست كه شيطان گرايي در وجود تمام انسانها ريشهدارد. در روايتي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام مي خوانيم كه قلب هر انسان دو گوش دارد در يكي شيطاني نشسته و همواره به سوي شر و پليدي دعوت ميكند و در گوش ديگر فرشتهايست كه به خير و نيكي مي خواند. درون انسان عرصة جنگ ميان شيطان و فرشته درون است.

اگر شخص ارادة خود را به سوي فرشته معطوف كند، شيطان را شكست داده و تسليم خواهد كرد، اما در صورتي انسان به پيروي از شيطان درون روي آورد، فرشتة دروني را تضعيف خواهد كرد و صد البته كه فرشتة درون هيچگاه شكست نمي خورد، انسان تنها مي تواند صداي او را نشنيده بگيرد ولي امكان از بين بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشتة دروني همان نداي فطرت است كه تغيير و تبدّلي پيدا نميكند. (روم / 30) به همين علت دنبال كردن نداي شيطان جنگ دروني را پايدار ميكند و چنين كسي هيچ گاه به آرامش نخواهد رسيد و همواره با تضاد و تعارض دروني و احساس ناكامي زندگي خواهد كرد.

ممكن است ما از شنيدن انجام يك گناه احساس نفرت كنيم، اما گاهي نيز رغبتي در قلبمان ايجاد مي شود، ما انسانها گاهي از گناه و خطا و ضايع كردن حق ديگران براي منافع خود خوشمان مي آيد و به آن ميل پيدا ميكنيم، اينها نشانه ي فعاليت شيطان دروني است.

جنبش شيطان گرايي و شيطان پرستي بر همين خصلت آدمي تكيه ميكند و سستي اراده و بي توجهي به رسول باطني يا تمايلات متعالي فطرت

سبب اقبال به دعوت شيطان از لحاظ روانشناختي و استقبال از جنبشهاي شيطان گرا به لحاظ جامعه شناختي مي شود.

جنبش شيطان گرايي مي خواهد با تقديس و مشروعيت دادن به شرارت و شيطنت، تضاد دروني و آشفتگي رواني را بكاهد و حتي وعده ي از بين بردن آن را مي دهد، اما اين وعده ي دروغيست كه هيچگاه محقق نخواهد شد.

انسان هرچه قدر هم خطا كند و با فطرت و خرد و فرشتة درون خود مبارزه كند، نمي تواند وجود خود را از حضور آنها تهي سازد، زيرا فطرت در حقيقت نداي خالق و هستي بخش ماست كه درون ما حضور دارد و تا هستيم او با ماست.

به همين منظور شيطان گرايان از مرگ خدا سخن مي گويند تا بتوانند فرشتة درون را نابود كنند و البته اين توهمي بيش نيست. در اين مرحله كه به نتيجه نرسند ممكن است پايان دادن به هستي را پيش نهاد كنند و فكر كنند با خودكشي مي توان از هستي و هستي بخش رو گرداند. ولي با مرگ به او نزديكتر مي شوند، در حاليكه قادر متعالي را از خود ناخشنود كرده و براي دريافت عشق بيكران او آماده نشده اند.

از اين رو با قهر و غضب مواجه خواهند شد.

بنا بر اين يكي از علل گرايش به شيطان پرستي پيروي از شيطان درون است كه عاقبت آن به جاهاي بسيار ناخوشايندي مي رسد.

* هدف از وجود، شيطان چيست؟

خداوند مهربان اين شيطان دروني را قرار داد تا در مصاف با او نيروهاي عظيم خرد و اراده در انسان شكوفا شود و به مراتب برتر از فرشتگان راه يابد و با حسن اختيار، صلاحيت جانشيني خداوند و فرمانفرمايي بر تمام عالم را پيدا كند.

* چه

عوامل ديگري در گرايش به شيطان پرستي موثر است؟

يكي ديگر از علل گرايش به جنبشهاي شيطاني استفادة وسيع آنها از نمادهاست.

انتقال و نشر انديشهها از طريق گفتن يا نوشتن دشوار است و تعداد محدودي از مردم با آن ارتباط برقرار ميكنند. اما نمادها به راحتي جايگاه خود را در فرهنگ عمومي پيدا ميكنند و به خاطر اينكه ظرفيت كار هنري دارند، به صورت جذابي در جامعه، به خصوص بين جوانان و زنان گسترش مي يابند.

نمادها همواره حامل معنا و پيام هستند و نوعي نگرش يا فكر را تداعي ميكنند و رفتار خاصي را يادآور مي شوند. مثلاً مردم با ديدن گل دسته ياد مسجد و نماز ميافتند. با ديدن چراغ قرمز احساس خطر ميكنند و ميايستند. جنبش شيطان گرايي با استفاده وسيع از نمادها و به كارگيري ظرفيتهاي هنري نظير گرافيك، سينما و از همه بيشتر موسيقي به عرصه آمده است.

نمادها و سمبولهاي شيطاني روي لباسها، گردنبندها و دستبندها، انگشترها و ساعتها، از كفش تا كلاه همه جا ديده مي شود. اين نمادها با طراحيهاي متنوع و زيبا افراد را جذب ميكنند، پس از اينكه استفاده از آنها تكرار شد و به عنوان بخشي از رفتار و سليقة شخص در آمده و به نوعي هويت و خودپندارة فرد را تشكيل مي دهد، در اين شرايط با افراد ديگري كه نمودهاي رفتاري و ذوقي همانندي را دارند، احساس همزاد پنداري كرده و خود را از آنها و آنها را از خود مي پندارد و در رفتار و گفتار و افكار به طور ناخودآگاه شبيه به آنها مي شود. به قول ارنست كاسيرر انسان حيوان نمادساز است و به خاطر قدرت تفكر و معناجويي

يا معنا بخشي، كنشهاي متقابل انسانها به صورت نمادين شكل مي گيرد و از اين راه معاني را به هم منتقل ميكنند. مثلاً دو نفر كه به هم ميرسند براي هم دست تكان مي دهند و اين حركت نماد توجه، محبت و احترام است.

معاني كه به صورت نمادين در روابط انساني جريان پيدا ميكند، به واسطه ي هنر بسيار مؤثرتر مي شود و سينما يكي از تأثير گذارترين هنرهاست.

هنگامي كه فيلم شيطان در تاريخ 6 / 6 / 1976 پخش شد كسي فكر نميكرد كه چقدر مؤثر واقع شود به طوري كه هنگام پخش نسخة دوم اين فيلم در تاريخ 6 / 6 / 2006 بسياري از مردم از خانه بيرون نيامدند تا پر شيطان به آنها نگيرد و عده اي هم كارهاي مهم خود را نظير عروسي و غيره به اين روز انداخته بودند تا از نيروي شيطان بهره مند شوند!

* گويا اعتقاد به نيروي شيطان نيز در اين بين نقش مهمي دارد؟

يكي ديگر از عوامل گسترش شيطان گرايي و شيطان پرستي اينست كه شيطان را منشأ قدرت معرفي ميكنند و كاميابي و موفقيت در زندگي را در روزگار غلبة شيطان در گرو دست دادن با او و سپردن روح خود به شيطان اعلام ميكنند. شيطان گرايان مي گويند ما در دوران غلبة شر بر خير زندگي ميكنيم و اين نشانه ي غلبة شيطان بر خداست، پس نيروي غالب نيروي شيطان است و در صورت همراهي با او مي توان به نيروي لازم براي رسيدن به اهداف و آرزوها دست يافت.

در حاليكه واقعيت چيز ديگري است.

ما در دورة مهلت يافتن شيطان و متأسفانه سستي انسان به سر مي بريم. شيطان نه تنها رقيب خداوند نيست، بلكه رقيب

انسان هم نيست و اگر انسان به خود بيايد و به خدا پناه ببرد شيطان در برابر او عاجز و ذليل خواهد شد.

قرآن كريم مي فرمايد:

نيرنگ شيطان ضعيف است.

(نساء / 76) و سلطهاي بر اهل ايمان و توكل كنندگان ندارد، (نحل / 99) سلطة او فقط بر كساني است كه به او دل سپرده و فرمانش را مي پذيرند و او را شريك پروردگارشان مي پندارند. (نحل / 100)

جنبش شيطان گرايي در راستاي جا انداختن اين دروغ بزرگ كه در دوران غلبة نيروي شيطان به سر مي بريم، دست به فعاليت هاي تبليغي گستردهاي زده است.

از جمله توليد فيلمهايي نظير كودك رزماري، دروازه نهم و گابريل. رومن پولانسكي در فيلم كودك رزماري (1968) تولد شيطان را اعلام كرد، تولدي كه همه از آن خوشحال اند و او را فرزند قدرتمندترين قدرتمندان ميدانند. سپس در فيلم دروازه نهم (1999) شيطان را به صورت نيرويي كه غلبه يافته معرفي ميكند. نيرويي كه خيلي از مردم و حتي افراد شاخص نظير اساتيد دانشگاه و ثروتمندان در جستجوي راهي براي سپردن روح و جسم خود به او و متقابلاً برخورداري از قدرت او هستند.

سر انجام در فيلم گابريل توليد سال 2008، مي بينيم كه زمين را ظلمت و پليدي فرا گرفته و خداوند فرشتگان را براي نجات زمين مي فرستد؛ اما آنها نيز آلوده مي شوند و در پايان گابريل كه همان جبرئيل است با دلخوري از خداوند، دست از زمين ميكشد و به آسمان صعود ميكند، تا نگذارد كه خدا فرشتگان ديگر را به زمين بفرستد. اين فيلمها كه با تكنيكهاي بالا و جذابيتهاي زياد داستاني توليد مي شود، در نهايت باور يا دست كم اين احتمال را

تقويت ميكند كه نيرويي به نام نيروي شيطان وجود دارد و پيوستن به او بسيار مفيد و مؤثر است.

يكي ديگر از عوامل جذابيت و رويآوري به جنبش شيطاني كه بسيار شيطنت آميز به كار گرفته شده، ميل به انتقاد و اعتراض در جوانان است.

بدون شك مدل زندگي ما كه بر اساس اهداف و برنامه هاي تمدن غرب شكل گرفته با فطرت و طبيعت انسان ناسازگار و خيلي آزار دهنده است.

نظام اقتصادي، سياسي، آموزشي، فرهنگي و اجتماعي ما - منظورم از ما تمام مردم دنياست - ظالمانه و سرشار از تباهي است.

در اينجا نمي خواهم به اين موضوع بپردازم و در جاهاي ديگر توضيح دادهام. اما نشانه هاي اين تباهي كه در تار و پود تمدن معاصر و زندگي ما پيچيده، افسردگيها، اضطرابها، رنجهاي بيهوده، ارزشهاي پوچ نظير پول، مدرك، مدالها و جوايز مسخرة بين اللمللي و هزاران پديدة موهوم و بيمعناي ديگر است.

نوجوان و جواني كه تازه با اين عرصه آشنا مي شود و هنوز اين هنجارهاي بيمعنا را دروني نكرده ستم و تجاوز به حريم خود را كاملاً احساس ميكند و به سركشي رو مي آورد. دقيقاً به همين علت در دهه ي 1960شاهد جنبشهاي دانشجويي وسيع در آمريكا و اروپا بوديم. دقيقاً در اوج اين جنبشها بود كه پديدهاي به نام موسيقي متال به عنوان موسيقي اعتراض به وجود آمد. آن جنبشها و اين سبك موسيقي در ابتدا اهداف بسيار درستي داشت. اهدافي نظير مخالفت با مصرفگرايي، فاصلة فقير و غني، سرمايهداري، جنگ، فرسايش روابط انساني و … مثلاً جوانان مي رفتند و از زبالهها لباسهاي پاره پيدا ميكردند و مي پوشيدند تا به اختلاف طبقاتي و بي عدالتي اعتراض كنند، داد

و فرياد راه مي انداختند، ويژگي موسيقي متال فرياد، حرفهاي اهانت آميز و سرو صداي بلند است.

البته روشهايي كه از سوي اين جوانان به كار برده مي شد هميشه درست نبود اما اهداف خوبي در كار بود.

ديري نگذشت كه اين جنبش به جهات انحرافي سوق پيدا كرد. در بين شعارهايي نظير عشق به مردم و عدالت، دعوت به استفاده از ماريجوانا و ساير مواد مخدر پيدا شد، گروهايي موسيقي خود جوش مورد حمايت شركتهاي سرمايهداري قرار گرفتند و گروههايي نظير هندريكس و گروه كِريم موسيقي متال را به سوي تجاري شدن سوق دادند، تا جايي كه امروزه خوانندگان معروف مثل مرلين منسون و گروه هاي مطرح متال كاملاً در خدمت نظام سرمايه داري قرار گرفته اند و لباسهاي پاره با قيمت گزاف در بوتيكهاي شيك به فروش مي رسد.

اين گروهها از آنجا كه خلاف ارزشهاي اجتماعي حركت ميكردند و تندي و اهانت ورد زبانشان بود و نهادهاي اجتماعي نظير اقتصاد، حكومت، آموزش، خانواده و دين را مورد حمله قرار مي دادند، ظرفيت خوبي براي گرايشهاي شيطاني داشتند و از سوي دسته اي پنهان سرمايهداري به همين سمت منحرف شدند، ازي آزبورن خواننده ي گروه بلك سبث كه شايد بتوان آن را پايه گذار سبك متال معرفي كرد، در مصاحبهاي در سال 1976 اعلام كرد كه ما يك گروه موسيقي هويمتال هستيم و هرگز به دنبال تفكرات شيطاني نرفتهايم. اين موضع گيري براي آن بود كه نشريات زيادي آنها را به عنوان گروه شيطاني معرفي ميكردند و عده اي با حالات، آداب و لباسهاي شيطان گرايي در كنسرتهاي آنها حاضر مي شدند.

به تدريج گروههايي كه ديدند حال و هواي شيطاني مورد استقبال و تبليغات خوبي قرار

مي گيرد و مي تواند ثروت و شهرت خوبي براي آنها به ارمغان بياورد، دست به كارهاي شيطاني زدند، از اينجا بود كه بلك متال يا متال جادويي و ساير شاخه هاي موسيقي هوي متال شكل گرفت. مثلاً گروهي مثل نيروانا كه نام خود را از بوديسم برگرفته و به طور نااميدان هاي از رنج و پليدي سخن مي گويد، با پشتيباني شبكه ام. تي. وي سبك متال آلترناتيو را مطرح كرد و به شهرت و ثروت فراواني رسيد و تا زمان خودكشي كرت كوبين (خواننده ي اين گروه) پول هنگفتي را به جيب تهيه كنندگان تلوزيوني خود سرازير كرد.

* اين سودهاي سرشار، در ديگر كشورها نيز با استقبال مواجه شد؟

هدفي كه شركتهاي بزرگ در چند سال اخير دنبال كرده اند اينست كه مدل بومي اين گروهها را در هر كشوري ايجاد كنند. گروههايي مثل هدهانتز در آلمان و گروه هاي آنگرا و راپسودي در آسياي جنوب شرقي و نسخههايي از گروه ديسايد در ايران، نمونه هاي قابل توجهي هستند.

همانطور كه مي بينيد، كارتلهاي سرمايهداري و سياسي با برنامه ريزي حساب شده و سوء استفاده از بي توجهي مردم توانستند يك تهديد جدي عليه خود را به فرصت تبديل كنند و جواناني را كه ممكن بود نظام سلطه را در هم بريزند و مدل ديگري براي زندگي بيابند، به سمت داد و فريادهاي بيهوده و اعتراض بدون فكر و برنامه جهت دادند و همتشان اين شد كه چگونه پابهپاي گيتار الكتريك فرياد بكشند و به زمين و زمان فحش بدهند. در واقع با استعداد و پول همين جوانان، نيروي تحول و اعتراض فعال را از آنها گرفتند!. در راستاي كشف و حمايت و البته بهرهبرداري از استعدادهاي

درخشان در اين زمينه از سال 2000 جشنواره گروه هاي زير زميني برگزار شد و همانطور كه مي بينيم حركت اعتراضي و تحولخواهانة جوانان با فريادهاي مأيوسانه و سرگرميهاي نيرو زدا و فكر سوز و تلاش براي به دست آوردن جوايز جشنوارهها به ارزش موهوم ديگري تبديل شده كه خاصيتي جز تداوم، ظلم و بي عدالتي و بي رحمي در دنيا ندارد. بنا بر اين يكي ديگر از علل جذابيت شيطان گرايي مخالفت و اعتراض به نظم موجود و ارزشهاي رايج اجتماعي است، كه براي جوانان هيجانزا و جالب است.

* شيطان پرستي و گرايش به آن علل مختلفي دارد، نقش فطرت انسان را در اين زمينه چگونه ارزيابي ميكنيد؟

عامل ديگر گرايش به شيطان گرايي ريشه ي عميق فطري دارد. روح ما انسانها پيش از پيوستن به تن مادي و حضور در اين دنيا، در عالم ملكوت و در محضر خداوند بوده و پروردگار خود را با تمام جلوهها مشاهده كرده و با تمام صفات عالي ميشناخته است.

روح ما از آن جهت كه خداوند را با صفات جمال و لطف و رحمت ديده و شناخته به او عشق مي ورزد و از جهتي كه او را با صفات جلال و جبروت و عظمت و قهاريت ديده، خشيت و هيبت را تجربه كرده است.

در اين دنيا كه از آن تجربه ي والا و ملكوتي دور شده ايم هم در جستجوي زيبايي و عشق هستيم و هم فطرتاً مايل به خوف و هيبت و خشيت. همانطور كه اگر زيبايي حقيقي را نبينيم و عشق حقيقي را نيابيم، زيباييهاي موهوم و عشقهاي پوچ قلبمان را فرا مي گيرد، اگر عظمت و شكوه بيكران الهي را نشناسيم، با خوف و عظمت

موهوم دل خود را به تپش وا مي داريم. جنبش شيطاني با خشم و خشونت و ايجاد ترس براي لحظاتي قلب انسان را ميلرزاند و به اين نياز عميق فطري پاسخي موهوم و منحرف مي دهد. در موسيقيهاي شيطان پرستي، گريمهاي وحشتناك خواننده، اشعار تند و پرنفرت، صداي بلند و حجم بالاي صدا، سرعت ريفها و ملودي، استفاده از تكنيكهاي پالم ميوت، افكتهاي ديستروشن و صحنه پردازي هول انگيز و نعره هاي دلخراش، هر بيننده و شنوندهاي را تحت تأثير قرار مي دهد و قلب او را ميلرزاند. اين هيجان براي عده اي از جوانان دلپذير است.

به ويژه اگر تصور كنيم كه جوان امروز سالهاي پرشور زندگي خود را بدون توجه به نيازهاي طبيعي در مدلي تحميلي و تكراري و مي گذراند، جواني كه ناگزير است تا اواسط دهه ي سوم زندگي درسهاي بي ارزشي را بخواند كه در آينده به هيچ دردي نخواهد خورد و در اوج استعداد و غرور و توانايي به عنوان يك شهروند كامل شناخته نمي شود، نه شغل، نه ازدواج و نه هيچ يك از خواسته هاي او به موقع تعريف نشده است.

در اين شرايط اگر به معنويت ناب و معرفت خداوند هم دستي نداشته باشد، فضاي موسيقي شيطان گرا و هراس و هيجان آن تنوع جالبي به زندگي او مي دهد و پاسخي موقت و دروغي خوشايند خواهد بود.

* از ويژگي هاي بارز شيطان پرستي در ايران و تفاوت شيطان پرستان در ايران با ساير كشورها بگوييد؟

شيطان پرستي يا شيطان گرايي در كشور ما هنوز در دورة نمادين به سرمي برد و به ايدئولوژي تبديل نشده است.

اما در كشورهاي غربي با توجه به شبكه فراماسونري و نيز مباني عرفان يهودي (قبالا يا كابالا) به يك

ايدئولوژي سياسي و مذهبي تبديل شده و كاملاً با آرمانهاي صهيونيسم هماهنگي دارد. ولي بايد توجه داشت كه با كاركردي كه نمادها دارند، بعد از مرحله ي ترويج نمادها، نوبت به انتقال ايدئولوژي خواهد رسيد.

خيلي روشن عرض كنم وقتي سلام و عليك جوانان ما اشاره به نماد سرشيطان شد و آنگاه ديدند كه فلان هنرپيشة صهيونيست، فلان ورزشكار كاباليست و رئيس جمهور آمريكا نيز دستش را آنطور بالا مي برد، به طور ناخودآگاه با آنها احساس همانندي كرده و ارزشها و انديشه هاي آنها را از آن خود مي داند.

حالت سرشيطان نمادي از بافومت است كه به صورت يك بز روي كره زمين نشسته و به معناي تحقق حكومت شيطان در زمين است.

متأسفانه مسؤولين به اين ابعاد موضوع توجه ندارند و جنبش شيطاني را فقط از منظر انحرافات اجتماعي مي بينند و از لايه هاي عميقتر تغافل ميكنند. با در نظر گرفتن لايه هاي عميق اين بحث مواجهه با آن تنها كار نيروي انتظامي نيست، بلكه سازمانهاي فرهنگي و سياسي كشور بايد براي آن فكر كنند و برنامه داشته باشند.

موضوع ديگر در مورد شيطان گرايي در ايران و بلكه دنياي اسلام اينست كه در فرهنگ يهودي - مسيحي ايمان در برابر عقل و دانش قرار دارد و شيطان نماد عقلگرايي است.

البته در آنجا عقل محدود به عقل منفعتجو و دنيا گراست.

اما به هر حال شيطان نماد عقل و دانش قلمداد مي شود كه با دعوت آدم و حوا به خوردن از ميوه ي درخت دانش با انسان از بهشت رانده شد و اين موضوع زمينة جذب خيلي از افراد به شيطان بودهاست.

اما در دنياي اسلام اين حنا رنگ ندارد و شيطان نماد جهل و وهم

است و ايمان بر شالودة خرد و معرفت استوار مي شود. از اين جهت جنبش شيطان گرايي اگر بخواهد توفيقاتي را كه در ساير كشورها داشته، در ايران و جهان اسلام تجربه كند، ناگزير است كه به تحريف در دين اسلام دست بزند و البته اقداماتي را در اين راستا آغاز كرده و برخي از آموزه هاي عرفاني را كه با سوء تفسير به عقلستيزي تبديل مي شود، برجسته ميكنند. به خصوص با حمايت از برخي فرقه هاي منحرف صوفيه، عرفان ناب اسلامي را در چهرهاي مسخ شده مي نمايند.

* درباره ي ريشه هاي شيطان گرايي در عرفان يهود توضيح دهيد.

به اعتقاد يهوديان، بنياسرائيل قوم برتر هستند و هيچ غير يهودي، در جامعه يهوديان پذيرفته نمي شود، بنا بر اين يهوديان نمي توانند مثل پيروان ساير اديان ديگران را به دين خود دعوت كنند، آنها اين خلاء را با عرفان يهودي پر كرده اند.

يعني اگر چه شما به عنوان يك مسلمان يا مسيحي نمي توانيد يهودي شويد ولي مي توانيد به عرفان يهود بپيونديد. امروزه در دنيا تبليغات زيادي براي عرفان يهود يا همان قبالا صورت مي گيرد.

شخصيتهاي مشهوري نظير مادونا كاباليست مي شوند و آموزه هاي كابالا در رمانهاي كوئيليو نقش پررنگي پيدا ميكند، در رمانهاي كوه پنجم، بريدا، شيطان و دوشيزه پريم و حتي كيمياگر به روشني تعاليم كابالا ديده مي شود.

البته عرفان يهود سر سفرة تعاليم انبياي بزرگ الهي نشسته است و مطالب صحيح آن زياد است و در همين مطالب صحيح با عرفان اسلامي همانندي پيدا ميكند. اما تحريفات وحشتناكي هم در آن صورت گرفته كه مشكل از همين تحريفات آغاز مي شود.

يكي از تحريفات عرفان يهود اينست كه آنها خدا را داراي تجليات يا سفيراهاي خير و شر ميدانند

و در واقع جلوه هاي جلال و قهر و سخط الهي را جلوه هاي شر كه منشأ پيدايش شر در عالم است، معرفي ميكنند. رهبري نيروهاي شر به دست فرشتهاي به نام سَمائيل سپرده شده و در فيلم گابريل وقتي جبرئيل به زمين مي آيد، مي بيند كه سمائيل يعني يكي از فرشتگاني كه در بهشت با هم بودند، بر زمين حكومت ميكند. جهان شر الهي سيترا احرا نام دارد.

بر همين خشت كج، آموزة ديگري را مي نهند و آن آموزة شميطاها يا ادوار تاريخ است.

بر اساس قبالا جلوه هاي خداوند در ادوار مختلف تغيير ميكند، گاهي در دوران تَجَلِّي لطف و رحمت و به سر مي بريم و گاهي در عصر قهر و غضب و جلال و جبروت الهي، چنانكه در تورات مي بينيم قوم بنياسرائيل گاهي مشمول رحمت خداوند بوده اند و گاهي گرفتار قهر و غضب او. دوران قهر و غضب كه حتي دامن پيامبران را مي گيرد، دورهايست كه ميل انسان به گناه زياد مي شود و انسان سر به عصيان مي گذارد.

دوران تَجَلِّي قهر و جبروت عصر غلبة شيطان است و با نگاه توحيديتر در واقع شيطان دست چپ خداست.

در مكتب كابالا ظهور مسيح سرآغاز تجليات رحمت و لطف الهيست و تا پيش از آن يا به عبارتي در آخرالزمان دورة غلبة ضد مسيح يا همان شيطان است كه آن را عصر آكواريوس مي نامند. آكواريوس انعكاس سيترا احرا در زمين است و ما امروز در عصر آكواريوس به سر مي بريم. بنا بر اين اگر مي خواهيد، به قدرت و نيروي زندگي و كاميابي برسيد بايد با شيطان همراه شويد، حتي اگر مي خواهيد در عصر شيطان با تَجَلِّي خدا هماهنگ باشيد، بايد شيطاني شويد.

*

در حاليكه نگرش اسلامي در اين زمينه متفاوت است؟

در نگرش اسلامي تمام صفات خداوند عين ذات او و خير مطلق است.

(خطبة اول نهج البلاغه را ببينيد. ) نبايد صفات الهي را تكهتكه كرد. صفات و اسماء الهي كمالات ذات او هستند كه ما در تحليل عقلي براي شناخت خود آنها را متعدد ميكنيم، اما تمام آن صفات پاك يك حقيقت دارد و آن ذات اقدس احدي است.

انسان به عنوان خليفة خدا و آيينة تمام نماي او بايد تمام صفات خدا را با هم در قلب خويش متجلي سازد و ميان لطف و قهر و جمال و جلال جمع كند؛ در اين حال به نوعي عشق سرشار از هيبت و خوف همراه با رجاء و بندگي و خدمت عاشقانه به پروردگار خويش مي رسد.

در كابالا بر اثر تمايز ميان نامهاي و صفات خداوند به نوعي شرك پنهان معتقد شده اند و به جاي ذات كامل صفات را مي پرستند و اين كاري بود كه قوم عاد كردند و حضرت هود به آنها فرمود:

أَ تُجادِلُونَني في أَسْماء ٍ سَمَّيتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ آيا در نامهايي كه شما و پدرانتان ناميدهايد با من جدال ميكنيد در حاليكه خداوند هيچ برهاني را بر آن فرو نفرستاده است.

پس منتظر باشيد، من هم با شما منتظر هستم. اعراف / 71

قوم عاد از نظر علمي بسيار پيش رفته بودند و قرآن مي فرمايد به آنها قدرت و تمكني داديم كه به شما نداديم. (انعام / 6) به همين جهت خداوند معجزة خاصي به حضرت هود نداد و مي خواست تا آنها با انديشه و خرد خود

و نگريستن به آن همه نعمتي كه خداوند به آنها داده است حق را بفهمند. ولي آنها خدا را در نامها و صفات ش تجزيه كرده بودند و به جاي خداوند يكتا، نامهاي او را مي پرستيدند و اين دقيقاً راهيست كه در قبالا پيموده مي شود و عاقبت آن هم روشن است.

* با اين تفاسير، دقيقاً كدام نهادها و سازمانها (اعم از رسمي يا غير رسمي) مسؤول و نقش بازدارنده را در گرايش به اين امر دارند؟

بدون شك در مرحله ي اول يك نقش ستادي بايد تعريف شود تا برنامه هاي هماهنگي را براي تمام سازمانهايي كه ظرفيت حركت در اين جهت را دارند، طراحي و ارائه نمايد. اين نقش قانوناً به عهده سازمان ملي جوانان يا شوراي فرهنگ عمومي وزارت ارشاد است.

سپس رسانهها به ويژه رسانه ملي بايد با كارهاي كارشناسي اساسي وارد صحنه شوند و اقدام كنند. دوست دارم در اينجا درد دلي را مطرح كنم. سال گذشته درباره ي معنويتهاي نوظهور طرحي نوشتيم، كه يكي از شبكهها اين طرح را پذيرفت و در حد خوبي تصويب كرد. بعد خودشان گفتند كه اين برنامه يك بخش پژوهشي مي خواهد، وقتي طرح پژوهشي ارائه شد و آنها مجوز پژوهش را پيش از مجوز توليد صادر كردند، به تهيه كننده گفتند كه بودجه پژوهش را از سازمانهاي ديگر جذب كنيد تا بعد از انجام و تأييد پژوهش، مجوز توليد را صادر كنيم و اين پروژه عملاً متوقف شد.

در اين موارد بايد در يك طرح كلان تقسيم وظايف روشن باشد، اگر قرار است كه صدا و سيما بودجه هاي پژوهشي نداشته باشد، با يك معرفي نامه به طور مشخص و با روند

تعريف شده، تهيه كننده را به سازمان مربوطه مثلاً معاونت پژوهشي سازمان تبليغات معرفي كند كه تكليف روشن باشد و آنها هم وظيفه ي خود بدانند كه به اين معرفي نامه و در خواست آن ترتيب اثر بدهند. اگر هم هماهنگي بين سازمانها كار محالي است، خود سازمان صدا و سيما هماهنگي دروني برقرار كنند و اين موارد را در يك گردش كار روشن و سريع به مركز پژوهشهاي سازمان ارجاع دهد. تا اين مسائل روي زمين نماند.

مسألة ديگر اينست كه برخي سازمانها، كارشناسان منفصل از خودشان را در جريان اطلاعات لازم قرار دهند. ما بايد دعوا كنيم تا اجازه دهند كه به بخشي از مطالب، حتي مطالبي كه خودمان دنبال كرديم دسترسي داشته باشيم. اين شكاف بين كارشناسان و سازمانهاي دولتي باعث مي شود كه هم كارشناسان دست از مطالعه در اين زمينهها بردارند و حرفي براي گفتن نداشته باشند و هم سازمانهاي مربوطه كارهاي غير كارشناسي انجام دهند، كه بعضاً مخل امنيت مليست و خودشان فكر ميكنند كه كار درستي انجام داده اند.

اين مشكلات باعث شده كه ظرفيتهاي عظيم علمي و معنوي حوزة علميه و حتي اساتيد دانشگاهها در موضوعاتي مثل جنبشهاي نوپديد معنوي و ديني يا شيطان گرايي و شيطان پرستي مورد استفاده قرار نگيرد.

بنده با اطلاع عرض ميكنم كه سازمانهاي توانمند در اين زمينه يا هيچ كاري نميكنند يا كارهاي بيهوده و بيخاصيتي را انجام مي دهند كه اگر اثر منفي نداشته باشد، بي ترديد تأثير مثبتي هم ندارد.

* به تازگي نهاد نمايندگي مقام رهبري نسبت به اشاعه اين گرايش (شيطان پرستي) در دانشگاهها و در ميان دانشجويان هشدار داده است، به نظر شما به عنوان يك

كارشناس از چه سازوكارهايي مي توان براي مهار اين نحله فكري استفاده كرد؟

روشنترين راه اينست كه بينش بدهيم. وقتي يك دانشجو بداند كه از نيروي او چه سوء استفادههايي مي شود و با برنامه اي شيطاني توانايي اعتراض و قدرت تغيير زندگي را در او تباه ميكنند. اگر يك جوان بداند كه تصور بنيانگذاران و مرو جان جنبش شيطاني اينست كه مي توانند مردم را مثل يك گوسفند در جهت اهداف و اميال خود مهار كنند و به خدمت بگيرند، اگر بدانند كه با برنامهريزي نه تنها توان فكري و نيروي بدني او بلكه ذائقة زيباشناسي و ارزشهاي انسانياش را بازيچه خود ساخته و به لايه هاي عميق معنوي و فطري او تعرض ميكنند، هيچ كس به آن روي نخواهد آورد.

* به نظر شما چرا نسبت به پيامدهاي نامطلوب اين گونه تفكرات در كشور ما اطلاع رساني نمي شود؟

چه كسي اطلاع رساني كند، در حاليكه كساني كه اين مسؤوليت را به عهده دارند، چيزي از آن نمي دانند. آسيب بزرگ خود كارشناس پنداري مسؤولين به ويژه مسؤولين فرهنگي باعث شده است كه نه كارشناسان به خوبي رشد كنند و كارآيي داشته باشند و نه خود مسؤولين عملكرد مفيد و مؤثري ارائه دهند. در شوراي فرهنگ عمومي كه نمايندگان سازمانهاي فرهنگي و ساير سازمانهاي مربوطه حضور دارند، چند ماه پيش جلسهاي تشكيل شد و بحث شيطان پرستي را به جهت عدم شناخت و تقليل به انحرافات اجتماعي، از شمار معنويتهاي نوظهور خارج كردند، در حاليكه اين جنبش مهمترين جنبش معنوي و ديني روزگار ماست و اگر برنامه هاي ابر فرهنگ استكباري موفق شود در آينده ي نهچندان دور مذهب بسياري از مردمان زمين خواهد شد

و شاهد خواهيم بود كه شيطان پرستان يهودي، مسيحي، مسلمان و بودايي در همايشهاي سالانة خود براي دنيايي شيطاني بيانيه ي اخلاقي، اجتماعي، سياسي و حقوقي صادر كنند و بر اساس اصول اعتقادي خود در در ساحتهاي گوناگون زندگي به بسط ايدئولوژي شيطاني بپردازند.

اصول اعتقادي شيطان گرايي كه توسط آنتوان لاوي بيان شده، عبارت اند از:

1 - دست و دلبازي به جاي خساست

2 - زندگي حياتي به جاي نقشه خيالي و موهومي روحاني

3 - دانش معصوم به جاي فريب دادن رياكارانه

4 - صحبت كردن با كساني كه لياقت آن را دارند به جاي عشق ورزيدن به نمك نشناسان

5 - انتقام و خونخواهي كردن به جاي برگرداندن صورت

6 - شيطان به ما مسؤوليت در برابر مسؤول را به جاي مسؤوليت در برابر موجودات ترسناك خيالي مي آموزد

7 - انسان مانند ديگر حيوانات است، گاهي بهتر ولي اغلب بدتر

8 - شيطان تمام آن چيزهايي كه گناه شناخته مي شود را ارائه مي دهد، چون كه تمام آنها به يك لذت و خشنودي فيزيكي، رواني يا احساسي منجر مي شوند.

9 - شيطان بهترين دوست كليساست چرا كه در تمام اين سالها وجود شيطان دليل ماندگاري كليساهاست.

در اين اعتقادات حرفهاي درست و نادرست به هم آميخته شده و ايدئولوژي شيطاني به جهت اينكه حرفهاي درستي هم دارد، امكان تحقق و تداوم در دنياي آينده را خواهد داشت و در كنار آن نگرشهاي باطل، خشونت آميز، هوس مدارانه و غير انساني خود را نيز عملي خواهد ساخت و سالها طول ميكشد تا پس از تجربه ي زندگي بر اساس طرح شيطاني به تعارضها و رنجها و ناكاميهاي آن پيببريم و در جستجوي طرح ديگري براي زندگي برآييم و به

همان نقطهاي برسيم كه انسان ناكام امروز رسيده است.

حال چه كسي مي خواهد نسبت به اين امور روشنگري و اطلاع رساني كند. بدون وجود هسته هاي قوي پژوهشي با مطالعات ميان رشتهاي و رويكرد آينده پژوهانه، مگر مي توان اين توطئة بزرگ را شناخت، تا در گام بعد به ترويج اين شناخت انديشيد.

شيطان پرستي - قسمت شانزدهم

بررسي خبرها

در ادامه بحث، برخي اخبار قرار گرفته بر روي خروجي خبرگزاريها در مورد شيطان پرستي را از نظر مي گذرانيم.

مدتي پيش، اين خبر بر روي خروجي برنا نيوز قرار گرفت.

ترويج شيطان پرستي و انتشار تصاوير مستهجن زنان به بهانه ي اطلاع رساني يك سايت خبري - تحليلي در حالي به انتشار عكس هاي مستهجن و غير اخلاقي زنان گروه هاي شيطان پرست خارجي آن هم بدون هيچ فيلتري اقدام كرده كه اين اقدام خلاف قانون مطبوعات بوده و در حكم توقيف و يا فيلتر شدن يك رسانه محسوب مي شود.

به گزارش خبرنگار باشگاه جواني برنا، در پي افشاگري هاي برنا از فعاليت هاي گسترده شيطان پرستان در ايران كه بازتاب هاي متعدد و متفاوتي را در پي داشت، يك سايت اينترنتي به ترويج جشن ها، آداب و رسوم و جديدترين تيپ هاي اين گروه هاي انحرافي پرداخت.

به گزارش خبرنگار ما، اطلاع رساني در خصوص فعاليت هاي گروه هاي شيطان پرست از آنجا آغاز شد كه برنا از فعاليت 70 فرقه و گروه شيطان پرست در ايران خبر داد كه اين اطلاع رساني زنگ خطري را براي مسؤولان به صدا در آورد. اما در كنار اين اطلاع رساني، سايت فوق در كمال ناباوري و به جاي اينكه به اقداماتي در خصوص اطلاع رساني مفيد در خصوص اين هشدار و هشدارهاي كارشناسان بپردازد، طي روزهاي گذشته به انتشار تصاوير

مستهجن از زنان شيطان پرست در كشور ايتاليا پرداخت.

اگرچه به زعم مديران سايت اين اقدام در راستاي اطلاع رساني (؟!) صورت گرفته است، اما انتشار تصاوير نيمه عريان زنان حاضر در راهپيمايي شيطان پرستان هيچ گونه جاي شكي باقي نمي گذارد كه اقدام فوق آگاهانه يا ناآگاهانه به ترويج فعاليت ها و به خصوص پوشش هاي مخصوص اين گروه پرداخته است.

بنا بر اين گزارش، تصاويري نيمه عريان و عكس هايي از روابط دوستانه چند شيطان پرست مرد و زن از ديگر جذابيت هاي (!) اين گزارش تصويريست كه حتي مخاطبان اين سايت را هم به اين شيوه اطلاع رساني معترض كرده است.

عدم هيچ فيلتر و يا پوشش بر روي اين عكس ها اين شائبه را تقويت مي كند كه سايت مذكور تنها و تنها با هدف جذب مخاطب بيشتر با ذوق زدگي خاصي اين گزارش تصويري را اينچنين عريان روي خروجي سايت خود قرار داده است.

برنا از انتشار تصاوير مذكور براي تكميل خبر خود معذور است اما اعتراض برخي بازديد كنندگان اين سايت و همچنين برخي مسؤولان در خصوص آزادي بي حد و حصر سايت هاي به اصطلاح خبري – تحليلي كه هيچ و نام و نشاني از گردانندگان و حاميان فكري و مادي آنان در كار نيست باعث شد خبر فوق را منتشر كند مضاف بر اينكه اين اقدام تامل برانگيز كه كاملاً خلاف مواد قانوني قانون مطبوعات بوده و حداقل به توقيف و يا فيلتر شدن يك سايت مي انجامد، جاي خالي نظارت دستگاه هاي متولي از جمله ارشاد و قوه قضائيه بر فعاليت سايت هاي اينترنتي را بيش از پيش عيان مي كند خصوصا كه بيش از دو سال از طرح ساماندهي سايت هاي اينترنتي مي گذرد

اما …

يك كارشناس رسانه با اعلام انزجار از انتشار اين تصاوير مستهجن و غير اخلاقي در سايت هاي داخلي، عدم نظارت صحيح بر سايت هاي خبري و به وجود آمدن بازار سياه جذب مخاطب را از جمله دلايل اصلي دانست كه مديران اين گونه سايت هاي مدعي را به انتشار چنين تصاويري وا مي دارد.

اين خبر را نيز كه مدتي پيش بر روي خبر گزاري ها رفت، بخوانيد:

تهران – خبرگزاري ايسكانيوز: اعلام رسمي خبر بازداشت 80 زن و مرد شيطان پرست در يك محفل جهنمي در كرج، بازتاب گسترده اي داشته و اين معضل با واكنش هاي فراواني رو به رو شده است.

معاون امنيتي و سياسي دادستان كل كشور گفت:

به زودي كارگروهي متشكل از وزارء و رؤساي برخي دستگاهها و سازمانها تشكيل خواهد شد و مصاديق مجرمانه جرائم رايانه اي و همچنين سايتهاي شيطان پرستي بررسي و تعيين خواهد شد.

ناصر سراج در ارتباط با نحوه برخورد قضايي با سايتهاي شيطان پرستي در گفتگو با خبرنگار مهر گفت:

تشكيل چنين سايتهايي به طور حتم از اعمال مجرمانه است و به شدت با فعالان در اين گونه سايتها برخورد خواهد شد.

چندي پيش دكتر مجيد ابهري آسيب شناس اجتماعي در گفتگو با خبرگزاري مهر از فعاليت 666 سايت شيطان پرستي در كشور خبر داده بود.

اين در حاليست كه هم اكنون بيش از 70 فرقه شيطان پرستي در كشور فعال است.

شيطان پرستان استفاده از مواد مخدر روانگردان و آزادي بي بند و باري جنسي را جزو مراسم هفتگي خود قرار مي دهند.

رئيس پليس امنيت اخلاقي ناجا نيز چندي پيش از افزايش اقدامات گروه هاي شيطان پرستي خبر داده و اطمينان داده گروهها و فرقه هاي مبتذل شناسايي شده غربي مانند شيطان پرستي،

رپ و غيره كه در داخل كشور دانسته يا نادانسته و يا به طور سازمان يافته فعاليت مي كنند برخورد قانوني و قضايي خواهد شد.

معاون امنيتي و سياسي دادستان كل كشور همچنين به تشكيل «كارگروه تشخصي جرم هاي رايانه اي» اشاره كرد و در ادامه افزود:

در لايحه جرايم رايانه اي پيش بيني شده كارگروهي به منظور بررسي مصاديق مجرمانه جرم رايانه اي به مسؤوليت دادستان كل كشور تشكيل شود كه در اين كارگروه مصاديق مجرمانه سايت هاي شيطان پرستي نيز مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

سراج اعضاي اين كارگروه را متشكل از وزاري اطلاعات، تحقيقات و فناوري، فرهنگ و ارشاد اسلامي، آموزش و پرورش، وزير دادگستري، فرمانده ناجا، يك فرد خبره در امور فناوري اطلاعات و دو نماينده مجلس برشمرد.

اين هم خبري ديگر.

24اسفند 1387

رئيس پليس اطلاعات و امنيت عمومي فارس گفت:

مبلغ شيطان پرستي در استان فارس دستگير شد.

به گزارش فارس به نقل از معاون اجتماعي فرماندهي انتظامي استان فارس، ماموران پليس اطلاعات و امنيت عمومي فارس در چند عمليات جداگانه ضمن دستگيري يك مبلغ شيطان پرست مقادير زيادي مشروبات الكي كشف كردند.

رئيس پليس اطلاعات و امنيت عمومي فارس در خصوص اين خبر گفت:

ماموران ما مطلع شدند خانمي به نام «رضوان ح»، در يك واحد پوشاك فروشي واقع در شمال شيراز به روش سمبل گروه هاي افراطي نژاد پرست و منحرف (شيطان پرستي) و گروه هاي مبتذل غربي اقدام به ترويج خرافه گرايي مي كند.

مسعود روستا افزود:

با انجام تحقيقات و اطمينان از صحت موضوع ماموران از آن واحد صنفي بازرسي و تعداد 387 عدد نمادهاي گروه هاي شيطاني كشف و متهمه را تحويل مقام قضايي دادند.

وي در ادامه از كشف مقادير قابل توجهي مشروبات الكي در شيراز

خبر داد و گفت:

ماموران ما از ورود يك محموله مشروبات الكلي خارجي از استان هاي ديگر به شيراز و قصد فروش آن توسط قاچاقچيان در اين شهرستان مطلع شدند.

رئيس پليس اطلاعات و امنيت عمومي فارس اظهار كرد:

پس از انجام تحقيقات لازم، دو نفر از اين قاچاقچيان به نام هاي «رضا ت» و «حسين ج»، شناسايي و ماموران متوجه شدند اين افراد با دو دستگاه خودرو پيكان و پژو 405 قصد فروش مشروبات الكلي را در شيراز دارند.

روستا گفت:

با هماهنگي مقام قضايي هر دو متهم دستگير و در بازرسي از منزل يكي از آنها مقادير زيادي از مشروبات الكلي كشف شد و متهمان دستگير شدند.

حال با توجه به مطالب درج شده در بالا، مي توان نتيجه گرفت كه شيطان پرستي اگر چه در ايران وارد شده است، اما اقداماتي براي مقابله با اين پديده چه از طرف مسؤولان و چه از طرف سايتهاي اينترنتي و وبلاگ نويسان، در حال انجام است.

هر چند به نظر برخي افراد ممكن است كافي نباشد.

تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

برگرفته از سايت راسخون

http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي - قسمت هفدهم

صهيونيسم، مذهب سازي و جوانان

بنيانگذار فرقه شيطان پرستي يك يهودي از خاندان لوي به نام آنتوان لويست و در كليساي شيطان آنتوان لوي، مناسك جنسي جايگاه خاصي دارد. همان رقص ها و كار هاي جنسي كه به وسيله فرانكسيست ها، به طور مخفي انجام مي شد، امروز از طريق گروه هاي شيطان پرست مثل متاليكا در سطح عموم رواج داده مي شود.

صنعت سكس و بازرگاني تن كه در رديف سود آورترين تجارت هاي جهان است به همراه صنايع مشروب سازي، قاچاق مواد مخدر، قمار و صنعت سينما در انحصار يهود است.

شبكه وسيعي از كلوبهاي شبانه و فاحشه خانه ها توسط

ويليام ساموئل رزنبرگ، مشهور به بيلي رز، كه از يهوديان مهاجر به آمريكا است، تاسيس شد.

سران صهيونيسم جهاني عزم جدي بر نابودي هر عقيده اي دارند، آنان تمامي اصول و تئوريها را بهم مي ريزند، نظامها و حاكميت ها را لرزان مي سازند، خانواده ها را ويران و نقش مديريت ي پدرها و مادرها را لگدمال مي كنند.

آنان تصميم گرفته اند كه به هيچ كس اجازه اظهار وجود ندهند، رسماً اعلام مي كنند همه بايد تحت اداره يهود باشند، همه بايد به شنيدن صداي آنان عادت كنند.

همه چيز را آن گونه كه خود مي پسندند، مي خواهند.

جوانان را در دنيايي از خيالات و اوهام شاعرانه گرفتار مي سازند و به وقت استيصال و سر خوردگي لحظه اي كه جوان به هر چيزي چنگ مي زند تا خود را از مهلكه نجات دهد، مذهب جعلي اي كه سران يهودي از پيش طراحي كرده اند در اختيار او مي گذارند. بر اين اساس مي گوييم:

شيطان پرستي مذهبيست ساختگي كه توسط سران يهودي اي كه مديريت افكار و انديشه ها را در انحصار خود مي پندارند به وجود آمده است.

يهود با صرف مبالغ هنگفت و با خدمت گرفتن هنرپيشگان، خوانندگان، نوازندگان، انتشار سي دي هاي آموزشي، مجلات، روزنامه ها و كاباره ها … در صدد پر كردن خلاء روحي و معنوي جوانان غرب و به تبع جوانان شرق برآمده است.

تا جايي كه بگفته ي رئيس بيمارستان نوجوانان نيويورك، شيطان پرستي يكي از شايع ترين تهديداتيست كه در مقابل بچه هاي امروز قرار گرفته است.

پر واضح است وقتي كليسا نتواند در مقابل خواسته هاي معنوي جوانان الگوي مناسبي ارائه دهد، آناني كه خود را گرگ مي خوانند هدايت گله هاي گوسفند را به عهده خواهند گرفت.

و كيست كه متوجه استخوانهاي شكسته كليسا نشده باشد.

رئيس بخش تحقيقات

سري پليس ايالات متحده مي گويد:

مي توانيد مرگ را در بيشتر كليسا ها لمس كنيد، چيزي براي ادامه حيات وجود ندارد.

شيطان پرستي دنيايي را ترسيم مي كند كه هيچ روزنه اميدي براي آن متصور نيست. به همين جهت شيطان پرستي را جهان تاريك نيز مي گويند.

شيطان پرستي آنگونه كه خود مي گويد حقيقتي را جستجو مي كند كه در اين جهان يافت نمي شود. خود كشي كه از موارد رايج اين آيين است، توجيهي اين گونه دارد:

اگر بپرسي چرا خودت را مي كشي؟ مي گويد مي خواهم به حقيقت برسم و حقيقت در اين دنيا به دست نمي آيد.

پيامبر عزيز اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عبارتي دارد كه مي فرمايند:

در آخر الزمان، دنباله روها از نابخردان پيروي مي كنند.

مذهب سازان عصر جديد بسيار زيرك هستند.

آنان به اين حقيقت رسيده اند كه هميشه گروهي در دنيا وجود دارند كه از هيچ گونه استقلال فكري برخوردار نيستند و متاسفانه اين گروه كمتر به خردمندان تمايل دارند، بلكه ميل بيشترشان به كساني است كه هوي و هوس را سر لوحه كار خود قرار داده اند.

پروتكل هاي دانشوران يهود به صراحت به تربيت و آموزش افراد اشاره دارد، مي گويد:

تا زماني كه افراد جوامع مختلف مطابق الگو و انگاره هاي تربيتي ما دوباره تربيت نشوند، نمي توانيم برنامه هايمان را در اين گونه جوامع مطابق با روشي كلي و يكسان پياده كنيم. اما اگر برنامه ها را محتاطانه و توام با آموزش آغاز كنيم مي توانيم در كمتر از يك دهه منش و خلق و خوي سر سخت ترين افراد را تغيير داده و آنها را مانند افرادي كه از پيش مطيع ساخته ايم به زير سلطه خويش در آوريم.

به شيطان پرست تفهيم مي كنند كه دنياي شيطان پرستي زندگي در ميان لجن

است و هيچ وقت نمي شود در لجن زندگي كرد و به لجن آلوده نشد و هيچ چاره اي براي پاك شدن نيست جر مردن و رهايي از اين دنيا.

به شيطان پرست مي فهمانند زندگي در اين دنيا بر پايه دروغ است و همه باورهاي مردم بر پايه همين دروغ شكل گرفته است، همه عادت كرده اند دروغ بگويند، لذا اگر حرف راست هم بزنيد كسي آن را باور نمي كند.

شيطان پرستي آييني است كه همه چيز را منفي ارائه مي دهد. آدم شيطان پرست عمر شب را بلند مي داند. او حتي خورشيد را مانع از تابش نور مي پندارد. آنان همه چيز را منفي مي خواهند، اگر به باغ سيب بروند همه سيب ها را كال مي بينند و اگر به تئاتر بروند همه بازيگر ها را لال مي پندارند. به شيطان پرست مي گويند چشمهايت را باز كن، فقط ببين. مغزت را ببند، فكر نكن. نقش تو، نقش تماشا چي تئاتر در اين دنيا ست.

آدم وقتي در دام ابليس هايي كه طراح و مديران اجرايي احكام شيطان پرستي اند قرار مي گيرد، به مثابه مواد خامي خواهد بود كه هر شكلي را اراده كنند، از او مي سازند.

پروتكلهاي دانشوران صهيونيسم جهت دادن به فكر و انديشه مردم غير يهودي را به كمك سخن پردازي و تئوريهاي وسوسه انگيز، كار متخصصان و مديران يهودي مي داند.

آنان آنچنان به تبديل آدمها مي پردازند كه بسياري از افراد از اينكه موجود ديگري شده اند كه خودشان نيستند، خبر دار نمي شوند.

حتي آناني كه فكر مي كنند مدير و طراح و برنامه ريز حداقل بخشي از شيطان پرستها هستند، تنها عاملي ناچيز و بي مقدارند كه كوركورانه در خدمت ابليس بزرگ قرار گرفته اند.

راهي كه براي شيطان پرست ترسيم

مي كنند معجوني است كه هر آدم گرفتاري را به وحشي گري و نفرت سوق مي دهد.

اولا راه نيست، كوره راه است.

مسيريست كه به هيچ جا راه ندارد. بن بست است.

رسماً اعلام مي كنند ما به مقصد نمي رسيم. براي شيطان پرست تفهيم مي كنند جاده اي كه در آن قرار دارد پر از خط كشي هاي در هم و بر هم است و او در يافتن راه خروج تا سر حد جنون و ديوانگي پيش مي رود و سر انجام مطمئن مي شود راه بازگشتي وجود ندارد.

احياء اخلاق مصيبت بار قوم لوط امروز از طريق گروه هاي شيطان پرست و وابسته به آن ترويج مي شود. پيشرفت هم جنس خواهي باور كردني نيست. حمايت مقامات ارشد كليساي انگليس، پارلمان اتحاديه اروپايي، انجمن اطلاعات جنسي و انجمن آموزش و پرورش ايالات متحده … ننگ آور است.

امروز ديگر صليب هاي وارونه، ستاره پنج پر، خفاش، صورتهاي نقاشي شده، ماسك هاي حيوانات درنده ي شاخ دار، برهنه پوشي … تنها نشانه ها و سمبل هاي شيطان پرستي نيست. عمده ترين نشانه شيطان پرستي را در تجاوز و قتل به ويژه در تجاوز به كودكان و نوجوانان به همراه قتل آنان بايد ديد. مدتي پيش روزنامه هاي آمريكا نوشتند جمعي شيطان پرست دستگير شدند كه نوجوانان و حتي كودكان را وحشيانه مورد تجاوز قرار داده و با ساتور تكه تكه مي كرده اند.

استفاده افراطي از مشروبات الكلي، مواد مخدر، قرص هاي روان گردان و انرژي زا، استفاده و استعمال آلات مصنوعي، خوردن و آشاميدن ادرار و مدفوع … معجوني از بيماري هاي روحي، رواني و جسمي به خصوص بيماري هاي عفوني و ايدز را براي شيطان پرست ها به ارمغان آورده است.

ايدز شايع ترين بيماري نزد شيطان پرستان است و 75 در صد

عامل آلودگي شش هزار نفري كه روزانه مبتلا به اين درد بي درمان مي شوند انتقال از طريق تماس جنسي است.

توصيه اي كه شيطان پرست ها ناگزير به انجام آنند. شنيدن آهنگ هاي تند همراه با خشونت است.

كه وحشت و نفرت را با خود دارد. آنان موظفند هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح و ساير مقدسات اعلام كنند.

خود را بي خانماني بيابانگرد بپندارند كه از عشق و محبت متنفرند. آنان خوانندگان بسيار خشني، كه در صدايشان مي توان غرش حيوانات وحشي را شنيد، سمبل قدرت شيطان پرستي مي دانند. كه كمبود و نياز خود را با خشونت زياد رفع مي كنند.

اهانت به اديان به عنوان آزادي بيان در تصنيف هاي خوانندگان شيطان پرست ترويج و تبليغ مي شود. اكنون موسيقي بي ريشه جاز كه از موسيقي Yidish يهوديان گرفته شده در همه زواياي ذهن جوان آمريكايي و … رخنه كرده، به طوري كه مايكل جكسون يهودي را از تمام مقدسين كليسا برتر مي دانند. روزي گروه بيتل ها از سر مزاح اعلام كرده بود كه از خدا نيز معروف تر است و امروز گروه هاي موسيقي شيطان پرست عملا پرچم جنگ با خدا را بر افراشته اند.

بنيانگذار فرقه شيطان پرستي يك يهودي از خاندان لوي به نام آنتوان لويست و در كليساي شيطان آنتوان لوي، مناسك جنسي جايگاه خاصي دارد. همان رقص ها و كار هاي جنسي كه به وسيله فرانكسيست ها، به طور مخفي انجام مي شد، امروز از طريق گروه هاي شيطان پرست مثل متاليكا در سطح عموم رواج داده مي شود.

صنعت سكس و بازرگاني تن كه در رديف سود آورترين تجارت هاي جهان است به همراه صنايع مشروب سازي، قاچاق مواد مخدر، قمار و صنعت سينما در انحصار يهود است.

شبكه وسيعي از كلوبهاي

شبانه و فاحشه خانه ها توسط ويليام ساموئل رزنبرگ، مشهور به بيلي رز، كه از يهوديان مهاجر به آمريكا است، تاسيس شد.

غول صنايع مشروب سازي، يهودي مهاجر، ساموئل برنفمن است.

كه امروزه دفتر مركزي كمپاني مشروبات الكلي برونفمن ها، به نام سيگرام در نيويورك است و در 120 كشور جهان شعبه دارد و فروش سالانه آن بيش از يك ميليارد دلار است.

سلطان دنياي پنهان شخصيست يهودي، به نام روچيلد، كه بزرگترين امپراطوري قمار را در ايالات متحده ايجاد كرد او در قاچاق مشروبات الكلي و مواد مخدر، سرمايه گزاري عظيمي نمود.

اولين فيلم تاريخ سينما كه در آن حريم اخلاق شكسته شد، ماه آبيست نام دارد كه توسط يك يهودي به نام اتوپرمي نگر به سال 1953 كارگرداني شد و براي اولين بار واژه هايي مانند، آبستن و باكره را به كار برد.

سه سال بعد همين كارگردان يهودي فيلم مردي با دسته اي طلايي را عرضه كرد و يك تابوي اخلاقي ديگر را شكست. او براي اولين بار به نمايش اعتياد به هرويين پرداخت.

پرمي نگر در فيلم بعدي اش كه در سال 1959 ساخته شد براي نخستين مرتبه، صحنه تجاوز جنسي را به نمايش درآورد.

انسانيت زدايي، هدف اصلي همه فيلم هاي اين كارگردان يهودي بوده است.

و اينك شيطان پرستي با اسطوره سازي و با ارائه مطالب گمراه كننده و پورنوگرافيك سعي در تحقير جوانان و برده داري نوين دارد.

- تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي - قسمت هجدهم

موسيقي و شيطان پرستي

استفاده از موسيقي، مهم ترين ابزار اين فرقه، در جهت تبليغ عقايد خود و نيز تحت تأثير قرار دادن جامعه، به خصوص قشر جوان مي باشد.

اين گروه ها گاهي خود اذعان مي كنند كه شيطان

پرست هستند و برخي از آنان بدون اين ادعا، به تضعيف بنيان هاي ارزشي و ديني و تبليغ افعال شيطاني مي پردازند. با توجه به فراواني موسيقي هاي مبلغ اين گروه ها در ايران و رويكرد برخي جوانان بي اطلاع به اين نوع موسيقي و حتي چاپ كتاب حاوي متن اين موسيقي ها و سرمايه گذاري زياد دشمن در اين باره، بررسي و تحقيق پيرامون اين موضوع و اطلاع رساني و آگاهي افكار عمومي، امري ضروري به نظر مي رسد

خبرگزاري فارس طي خبري در تاريخ 20 / 10 / 1383 پرده از اين فعاليت ها برداشت و در اين باره چنين گزارش داد:»

امين، دانشجوي يكي از رشته هاي گروه پزشكي دانشگاه كه از افراد مؤثر گروه شيطان پرست هوي متال در ايران است، مدتي پيش به صورت اتفاقي و بر اساس درخواست يكي از دوستان خود كه قصد بازديد از جبهه هاي جنوب كشور را در كاروان هاي راهيان نور داشت، به همراه جمعي از دانشجويان، عازم اين مناطق شد كه تأثيرات روحي اين سفر، زمينه ساز رويگرداني وي از فعاليت در گروه هاي فعال شيطان پرست و بيان حقايقي قابل توجه درباره آنها شده است.

به گفته اين فرد، عناصري از رژيم صهيونيستي كه در كشور امارات حضور دارند، شبكه اصلي هدايت گروه هاي هوي متال را در ايران، در دست دارند. بر اساس اسناد ارائه شده توسط امين، حساب هاي ارزي اين گروه در شبكه بانكي كشور است و از طريق شبكه اينترنت هدايت مي شود و در سال گذشته، حدود هشت ميليون دلار آمريكا به اين حساب ها واريز شده است كه بين گروه هاي شيطان پرست، در شهرهاي مختلف ايران، توزيع گرديد. وي با بيان اين كه تعداد اعضاي

اين گروه در برخي شهرهاي كشور به دو هزار نفر بالغ مي شود، اضافه كرد:

مطالب ارائه شده نشان مي دهد كه برخي فعاليت هاي ضدامنيتي نيز توسط برخي عناصر خاص در اين گروه ها، براي رژيم صهيونيستي انجام مي شود. وي با يادآوري اين كه مجوزهاي ارائه شده توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي چاپ گسترده كتاب هاي گروه هاي هوي متال در كشور، زمينه ارتباط نزديك فكري اعضاي اين جريان در سراسر كشور را فراهم ساخته است، افزود:

در سال هاي اخير، به دليل عدم وجود نظارت و كنترل واقعي در كشور، گروه هاي اجتماعي معارض، كاركرد سياسي و ضدامنيتي پيدا كرده، زمينه سوء استفاده هاي ضدملي بيگانگان از آنها فراهم شده است.

در حال حاضر، گروه متال، با قديمي شدن علاقه به رپ در ايران، طرفداران بيشتري را جذب كرده است «.

موسيقي متال موسيقي متال، داراي زيرمجموعه هاي زياديست كه برخي از آنان جزء مهم ترين گروه هاي شيطان پرست محسوب مي شوند؛ مانند هوي متال، بلك متال و … Black Metal از زماني پديد آمد كه نئووايكينگ هاي نروژ، در جستجوي راه و وسيله اي براي نابود كردن مسيحيت در نروژ و بعد در تمام دنيا بودند و در اين راه، انسان هاي بسياري را كشتند و كليساهاي زيادي را آتش زدند و بلك متال را بي نهايت نواختند تا شايد خداي تاريكي ها باز گردد. موسيقي اي كه بيانگر دنياي تاريك، سرد و بي روح است و سبكي مملو از خشونت، مرگ و كشتار، به اين گروه اختصاص دارد. Death Metal مرگ، يگانه حقيقتيست كه راه فراري از آن نيست. درباره مفهوم مرگ، شيطان پرستان به دو دسته بسيار بزرگ تقسيم مي شوند:

دسته اول، كساني هستند كه خودآگاهانه، مرگ و ماندن در جهنم

را ترجيح مي دهند

دسته دوم، كساني هستند كه منكر مرگ هستند و بر اين گمانند كه پرستش شيطان، كفايت مي كند تا او آنان را از چنگال مرگ رهايي بخشد و عمري جاودان، نصيب آنان گرداند.

از اين لحاظ، دسته اول خطرناك ترند؛ زيرا آگاهانه به جنگي نامقدس در برابر خداوند روي مي آورند؛ جنگي كه مي دانند در آخر به شعله هاي آتش ختم مي شود. آنان گناه را زينت دروني انسان تصور مي كنند و به مرحله اي مي رسند كه ديگر گناه براي زندگي آنان، از آب و نان نيز ضروري تر مي شود؛ تا درجه اي كه ديگر چيزي جز گناه نمي بينند. آنان به هر گناهي دست مي زنند؛ ربا، قتل، دروغ، تهمت، دزدي، شرب خمر، هتاكي به مقدسات و مؤمنين، اعمال منافي عفت و …

تعداد ديگري سبك متال وجود دارد كه هر كدام داراي خصوصيات خاص خود هستند؛ اما وجه اشتراك بسياري از آنان رواج خشونت و فحشاست.

آن چه ذكر شد، بيانگر بخشي از فرهنگ غرب و در رأس آن آمريكاست.

اين سخن بوش كه «ارزش ها و موضوعات مورد علاقه آمريكا براي هر كسي و در هر جامعه اي درست و مفيد است» و نيز اين سخن او كه «اهداف آمريكا، برقراري صلح، تداوم آزادي و رسيدن به سعادت و خوشبختي است»، چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ شايد اين سخن توماس فردمن، تحليل گر سياسي آمريكا كه «جنگ با اين دشمن) اسلام)، با ارتش ممكن نيست؛ بلكه بايد در مدارس، مساجد، كليساها و معابد به رويارويي با آن پرداخت و در اين راه، جز با همكاري روحانيون، كشيشان و راهبان، نمي توان به پيروزي دست يافت»، تفسير و معنايي براي اين سخنان سردمداران آمريكا باشد.

متاليكا در سال

1981 يك نوازنده درام به نام لارس الريچ با انتشار يك آگهي فراخوان تشكيل يك گروه هوي متال را اعلام و پس از مدتي موفق به جذب افراد مختلفي مي شود.

فعاليت اين گروه ها مانند ساير گروه هاي هوي متال به صورت غيرقانوني و زيرزميني در ظاهر و در باطن با حمايت سازمان هاي جاسوسي ايالات متحده آمريكا با شعارهاي اجتماعي و اعتراضي ادامه و گسترش مي يابد.

اين گروه چند سال بعد پيشنهادهاي Black metal را نيز ادامه داد و ضمن ارائه ي آثار مختلف زمينه را براي شكل گيري گروه هاي بعدي فراهم آورد.

ارزش هاي القايي متاليكا:

متاليكا در حقيقت ضدارزش هايي را ارائه مي نمايد كه شامل بازگشت به تاريكي (محور اصلي تفكرات شيطان پرستان، بي رحمي و تجاوزات جنسي، فحاشي، هجوم و حمله به جامعه و فرهنگ عمومي آن) مي باشد.

خوانندگان اين گروه بر روي صحنه و در كليپ هاي خياباني دست به خوردن و آشاميدن ميوه هاي فاسد، ادرار، مدفوع، خون و مردار نموده و از كثيف ترين گروه هاي موسيقي جهان به حساب مي آيند.

همچنين گفتني است متاليكا از هم جنس بازي نيز دفاع مي نمايد و آلبومي را در سالروز مرگ كوئين، همجنس باز بنام آمريكايي منتشر كرد.

برخي آمارها حكايت از اين امر دارد كه تاكنون بيش از ده ميليون و دويست هزار كپي از آلبوم هاي اين گروه موسيقي شيطاني به فروش رسيده است.

براي آشنايي با افكار خوانندگان و اداره كنندگان گروه هاي متاليكا در ادامه برخي از اشعار ايشان با ترجمه آن ارائه مي شود:

Band: Nargaroth

Song: The Day Burzum Killed Mayhem

Album: Black Metal Ist Krieg (2001)

a year of misery ?

سال بدبختي؟

Darkness fills the sky.

تاريكي آسمان را در برگرفت

I hear the warriors cry.

صداي گريه سلحشور را مي شنوم

The legend tells a

story

افسانه ها داستاني را بيان مي كنند

From a Viking from the north،

از وايكينگي از شمال

Who met a Death Warrior

چه كسي سلحشور مرگ را ملاقات كرده؟

Black Metal was never really the same.

بلك متال هرگز يكسان نبود

The legend call it murder

افسانه ها آن را كشتار ناميدند

And the Viking had survived.

و وايكينگ نجات يافت

But the eyes of the Death Warrior

اما چشمان سلحشور مرگ

Never saw again the sun upon the sky.

هرگز خورشيد را بر فراز آسمان نديد

And the quintessence:

و در اصل:

Everyone recognized war،

همگان جنگ را تاييد كردند

That Black Metal isn't just Entertainment anymore.

بلك متال فقط يك سرگرمي نبود

I can still remember

هنوز هم مي توانم به ياد بياورم

My emotions so confused.

احساسات فوق العاده مغشوشم را

My soul was seeking answers.

روحم به دنبال پاسخ بود

No knife I let unused.

تيغه اي نبود كه بگذارم بي استفاده بماند

So many questions

سوالات بسيار زيادي

I had to satisfy.

مجبور بودم كه خرسند باشم

My soul was under torture،

روحم زير شكنجه بود

But I knew my way was right

اما من مي دانستم كه راه من درست است

I see a cemetery fall asleep under fog

قبرستاني را ديدم كه در زير مه به خواب رفته بود

And I know the old days will never come Again.

و من مي دانم كه روزهاي گذشته هرگز باز نمي گردند

1993، this year of misery was the knife

سالي از بد بختي كه همانند چاقويي

which split the Black Metal scene apart.

چشم انداز بلك متال را از هم جدا ساخت

Since that mighty day Black metal split his Way،

بعد از آن روز بزرگ بلك متال توسط او دو نيم شد

And the unity was never the same again.

و يگانگي هرگز به جود نيامد

Lies، rumors and hate. Moneymaking، sadness And shame

دروغ ها، شايعات

و نفرت. منافع، دلسردي و شرمساري.

And all this by، the Day as Burzum Killed Mayhem.

و همه اينها در روزي كه بارزام مايهم را كشت

Remember this day! Remember this way!

اين روز را به خاطر سپار، اين طريق را به خاطر سپار

That you never betray، what here leads you On your way!

تو هرگز تسليم نخواهي شد، كه در اينجا به راهي سوقت دهند

And I never will forget

و من هرگز فراموش نخواهم كرد

The day as this both warriors met.

روزي را كه اين دو سلحشور رودررو شدند

The blood was hot the moon was red

خون جوشان بود و ماه قرمز رنگ،

And Black Metal created his own grave.

و بلك متال براي خود قبري ايجاد كرد

And I dream from days before

و من رويايي ديدم از روز قبل

Black Metal Maniacs، no whore،

مجنونان بلك متال، هيچ فحشايي نبود

In the legions of war

در سپاه نبرد

The demons in our heads the law.

شياطين بر سر ما قانون،

So I summon you once again،

و من تو را بار دگر فرا خواندم

We should never forget the pain

ما هرگز نبايد رنج را از ياد ببريم

From older days in our veins

از روزگاران گذشته در شاهرگ ما

We now cut of that it can flow like rain.

تكه اي از آن هست كه همانند باران گردش كند

Arrghh، this was the legend from

اين افسانه اي بود از

دلايل استفاده از موسيقي

الف. جاذبه هاي مجازي و حاشيه اي موسيقي متاليكا مانند ايجاد فضا براي روابط آزاد دختران پسران

ب. ارزان و قابل دسترسي بودن موسيقي با توجه به ارتقاء تجهيزات فني تكثير و توزيع

ج. كاهش سطح حساسيت يا حساسيت زدايي از طريق نفوذ به خانواده ها، شركت ها اتومبيل هاي شخصي، رايانه هاي شخصي و بالاخره گوشي هاي

تلفن همراه روند و روال روند و روالي كه موسيقي متاليكا در گسترش مقوله شيطان پرستي تاكنون طي كرده است بسيار قابل توجه مي باشند.

ظهور يك خواننده جديد دقيقا به مثابه يك شيطان جديد همواره جمع تازه اي از علايق و عواطف اقشار مختلف مردم در كشورهاي جهان را (علي الخصوص جوانان (به خود جلب مي كند.

نقش موسيقي متال نقش حساس گسترش دامنه مخاطبين شيطان گرايي مي باشد.

از سوي ديگر با گذشت زمان خوانندگان متاليكا همه روزه بيشتر تمايلات شيطاني خود را آشكار مي نمايند و بدين سان مي توان آنها را تنها عامل تبليغ شيطان گرايي معرفي كرد. مرلين منسون همانطور كه در بخش قبلي به آنها اشاره شد، استفاده از موسيقي و به تبع آن ظهور خوانندگان جديد به مثابه شياطين نو، ظرفيت هاي جديدي را در اختيار شيطان پرستان قرار داد.

برايان هاگ وارنر نام اصلي فرديست كه امروز به مرلين منسون يا به اختصار (MM) شهرت يافته است.

وي كه اكنون علاوه بر هواداران چندين هزار نفري در اقصي نقاط جهان به عنوان شيطان بزرگ شناخته و مورد پرستش قرار مي گيرد.

مانند ساير افرادي كه از چهره هاي شاخص شيطان پرستي به حساب مي آيند دوران كودكي توام با سختي هاي فراوان مانند فقر و تنگدستي را سپري كرده است.

برايان وارنر يا (MM) تاكنون توانسته است نقش يك منجي را براي شيطان پرستي ايفا كند و اين افراد را از بن بست عزلت خارج كرده و مجددا به عرصه فعاليت هاي اجتماعي وارد سازد.

مرلين منسون نيز مانند ساير چهره هاي شناخته شده شيطانيسم چندين مرحله در طول عمرش يعني طي 38 سال گذشته، براي مدت چند ماه يا چند هفته از نظر ها دور شده و پس

از طي زمان موردنظر با ارائه يك كنسرت بزرگ و يا در چهره اي جديد و البته سخيف تر از گذشته ظاهر مي شود.

( لازم به ذكر است كه شيطان پرستان ادعا مي كنند كه در اين مدت به ملاقات شيطان و يا شياطين مي روند و دستوراتي را دريافت مي كنند.

(گفتني است طبق اطلاعات موجود زماني كه اين افراد غيب مي شوند، جلساتي را با برخي مقامات بلندپايه امنيتي آمريكا و رژيم صهيونيستي برگزار مي نمايند و خواسته هايشان را مبني بر حمايت هاي مالي، حقوقي و … بيان و از حمايت ايشان برخوردار مي شوند.

شيطان پرستي و پيدايش آن در موسيقي متال و جنبش عظيم بلك متال

موسيقي متال داراي زير مجموعه هاي زياديست كه برخي از آنان جز مهمترين گروه هاي شيطان پرست محسوب مشوند مانند هوي متال و بلك متال و … Black Metal

بلك متال در نروژ از زماني پديد آمد كه نئو وايكينگ هاي نروژ در جستجوي راه و وسيله اي براي نابود كردن مسيحيت در نروژ و بعد در تمام دنيا بودند و در اين راه انسانهاي بسياري را كشتند و كليساهاي زيادي را آتش زدند و بلك متال را تا نهايت نواختند تا شايد خداي تاريك ها باز گردد. موسيقي كه سخن از دنياي تاريك سرد و بي روح را بيان مي كند سبكي مملو از خشونت مرگ و كشتار. اعمال منافي عفت تعداد زياد ديگر سبك متال وجود دارد كه هر كدام داراي خصوصيات خاص خود هستند اما وجه اشتراك بسياري از آنان عبارت است از رواج خشونت و فحشا

بازديدكنندگان و توريست ها از نروژ به عنوان كشور حماسه ها و افسانه ها ياد مي كنند.

پايتخت اين كشور هم اسلوست كه در مركز اين شهر همه چيز از خانه هاي سنگي

زيبا تا معتادان و گدايان با قيافه هاي مختلف ديده مي شود.

در يكي از همين خانه هاي مركز اين شهر و در يك اتاق شش ضلعي گروه mayhem به عنوان اولين گروه بلك متال نروژ شكل گرفت. در اين اتاق فرشهاي بسيار كثيف در زير پا، صليب هاي شكسته نازي بالاي سر به همراه صليب هاي بر عكس و شمشير وايكينگ ها كه به در و ديوار آويزان شده ديده مي شود.

Hell hammer در حال حاضر تنها عضو باقي مانده از تركيب تشكيل دهنده گروه است.

پايه و اساس اين موسيقي در نروژ در اوايل دهه هشتاد شكل گرفت. اعضاي اين گروه در همان خانه زندگي مي كردند كه اطرافيان از اين خانه به عنوان خانه اي شيطاني ياد مي كنند.

Hell hammer مي گويد:

وقتي براي خريد به مغازه اي مي رفتيم پيرزن ها به محض ديدن ما فرار مي كردند و به نوه ها و بچه هايشان مي گفتند:

اينجا محل زندگي شيطان است.

گروه مشغول تمرين و كار بود كه dead خواننده گروه مغز خود را با شاتگان متلاشي كرد و اعضاي گروه جنازه او را همان طور در حياط خانه رها كردند تا جسد dead خوراك پرندگان شود.

Hell hammer مي گويد:

اين كار dead مرا متعجب نكرد چون او واقعاً ديوانه بود و هميشه هم از قلعه هاي عجيب نروژ صحبت مي كرد Hell hammer و euronymous گيتاريست گروه اولين كساني بودند كه جنازه dead را ديدند و اورانيموس مي گويد:

ما وقتي جنازه او را ديديم كه مغز او روي زمين ريخته و خونش به ديوار ها پاشيده شده بود.

Hell hammer مي گويد:

اورانيموس قسمتي از مغز او را برداشت و با فلفل و سبزي پخت و خورد Hell hammer. اولين كسي بود كه لباس اين چنيني بلك متال را مد كرد.

چكمه هاي بلند، لباس جين، ژاكت هاي چرمي سياه به همراه پنتاگرامي كه به گردنبندي كه از استخوان جمجمه dead ساخته شده بود اولين تريپ گروه بلك متال بود.

بلك متال هميشه موسيقي ترسناكي بوده و حتي گروه هاي انگليسي مثل venom خود را به عنوان يك گروه شيطاني مطرح كرد و خود را طبق قوانين شيطان پرستي وفق دادند. اما وقتي كه بلك متال به نروژ رفت تغييراتي اساسي در آن شكل گرفت و جنگي عظيمي كه بر عليه مسيحيت با اين موسيقي شكل گرفته و پيوند خورده نماد پيدا كرد. از گروه هاي ديگري كه بعد از mayhem به اين نهضت پيوستند مي توان به dark throne، immortal، burzum، marduk و emperor اشاره كرد كه در ابتدا به صورت زيرزميني تشكيل شده و رشد كردند.

در همين زمان euonymus شركت DSP را شكل داد. او به نوعي رهبر اين نهضت محسوب مي شد.

Hell hammer در مورد او مي گويد:

او احساسات نداشت.

ترحم نداشت و هميشه هم مي گفت كه اين نوع زندگي برايش لذت بخش است.

اين شركت در زير زمين همان خانه محل تمرين گروه تشكيل شد.

اين زير زمين مثل سياه چال هاي قديم تاريك و نمناك بود و با شمع روشن مي شد.

افراد بسياري پس از آمدن به اين مكان و خروج از آن كفن به تن مي كردند و در اوج نشئگي حاصل از مواد مخدر به خودزني با چاقو و شيشه شكسته مي پرداختند و با اسپري بر روي ديوار عبارت 666 را مي نوشتند.

Hell hammer مردمي كه با تفنگ به خود يا ديوار شليك مي كردند و حتي كسي كه با پتك به مغز خود كوبيد را به ياد مي آورد يا حتي اورانيموس كه يك روز

آنقدر خود را با زنجير زد تا بيهوش شد.

در حدود سال 1990 بود كه بلك متال در حال پيشرفت بود و در اين زمان گروه سازش ناپذير marduk پايه ريزي شد و با اولين آلبوم خود يعني me Jesus دري جديد را بر روي بلك متال و مبارزه با مسيحيت باز كرد. Samoth گيتاريست بزرگي كه از اعضاي تشكيل دهنده emperorاست و سابقه همكاري باburzum، satyricon و … را دارد مي گويد:

ما هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح اعلام خواهيم كرد و خواهيد ديد كه چگونه اديان وايكينگ ها باز خواهد گشت.

نقطه اشتراكي كه در بين گروه هاي آن موقع بلك متال ديده مي شد اين بود كه همه آنها نفرتي خاص نسبت به مسيحيت داشتند. در اين زمان آتش زدن كليسا ها به وسيله كساني كه خود را سربازان ا و دين مي ناميدند مد شد.

از پيشگامان اين كار مي توان به varg vikerness يا همان count grishnackh اشاره كرد. از كليسا هاي معروفي كه ورگ آتش زد fantoft را نام مي برد كه از آثار باستاني نروژ است.

از ديگر كليساهاي معروف kolmen kolen است كه samoth آتش زد كه اين كليسا كليساي خانوادگي پادشاه هارالد پنجم بوده Samoth در ابتدا با كمك ورگ كليساي fantoft را آتش زد و بعد از آتش زدن كليساي kolmen كليساي skjold را هم به آتش كشيد. او مي گويد:

دركوچكي در زير محراب كليسا وجود داشت و من هم چند گالن گازوئيل روي آن ريختم و كبريت زدم و فرار كردم.

ورگ هم از اعضاي اصلي اين جنبش بود كه اغلب لباسهاي وايكينگ ها را مي پوشيد و در ايدئولوژي اش بسيار حساس و سخت گير در عين حال

احساساتي بود (اين نكته در آهنگهاي بارزام چه با كلام و چه بدون كلام كاملاً مشهود است و هميشه حتي در تند ترين آهنگهاي او نغمه اي غمناك شنيده مي شود ). ورگ از معتقدان شديد به مبارزه با مسيحيان از طريق آتش زدن كليسا بود.

شيطان پرستها خواهان پايان دادن به اين دورويي معنوي مردم هستند.

در اين زمان نروژ بسيار ضعيف است و هر روز زندگي سخت تر مي شود Torgersson اميدوار است كه اين آتش باعث بيدار شدن افكار خفته مردم شود. وقتي از اسقف andriass artfloat در اين زمينه سؤال مي شود با عصبانيت مي گويد:

اين مسايل واقعاً نمي تواند دين ما را خدشه دار كند و اين قدر ضعيف هستند كه ما حتي به مبارزه با آنان فكر نمي كنيم.

پرفسور tormod engelsviken مي گويد:

الان در زماني شبيه قرون وسطي هستيم و اين بار پاگان ها در مقابل مسيحيان قرار گرفته اند كه هر دو طرف در عقايدشان بسيار دقيق هستند.

او اعتقاد دارد نروژيان ديني روحاني و واقعي مي خواهند و مي گويد:

اين حركت و جنبش پاگان ها نوعي خون خواهي و انتقام از خشونت مسيحيان است.

شما بايد به ياد بياوريد وايكينگ ها در زمان آمدن مسيحيت ساكت بودند و به مرور زمان از بين رفتند ولي الان نوبت نئو وايكينگ است.

Nebelhexa خانمي كه از اساتيد دانشگاه در نروژ بود عضوي ديگر از اين جنبش است كه بسيار زود جادوي سياه را ياد گرفت و به يكي از اعضاي معتبر كليساي شيطان تبديل شد.

او موهايي قرمز داشت و سر انجام كليساي شيطان را ترك كرد و با samoth به همراه گروه emperor در تور اروپا براي cradle of filth شركت داشت آشنا شد و با او ازدواج كرد. در نيمه

شب سال نو همان سال samoth و nebelhexa از كوهي برفي در نزديكي خانه شان بالا رفتند و در جايي در ميان درختان به رسم شيطان پرستان با هم همقسم شدند كه تا عوض شدن دين نروژ از مبارزه دست نكشند Nebelhexa و samoth به همراه varg براي آتش زدن كليسايي رفتند و پس از آتش زدن آن samoth در ميان آتش گير كرد و varg او را نجات داد.

nebelhexa در مورد ورگ مي گويد:

او انساني استثنائيست و در همه چيز استعداد دارد و براي رسيدن به هدف همه كاري مي كند او هميشه به samoth مي گفت بايد تمام كليساها را آتش زد.

Faust درامر سابق و از اعضاي تشكيل دهنده emperor از ديگر اشخاص معروف اين جنبش است كه به جرم كشتن يك كشيش و آتش زدن كليسا به 14 سال حبس محكوم شد.

در آگوست 1992 وقتي faust از پارك المپيك بازديد مي كرد كشيشي را ديد و با او دوستانه مشغول به صحبت شد و با هم قدم زنان به ميان جنگل رفتند و در اين جنگل faust گردن كشيش را با چاقو بريد و جنازه ي او را رها كرد و فرار كرد. دو روز بعد از اين جريان faust به همراه varg و euronymous براي آتش زدن كليسايي به نزديكي همان پارك رفتند و faust داخل رفت و بمب دستي كه ساخته بود در محراب كار گذاشت و انجيل و كتاب دعاي مذهبي را هم روي آن گذاشت و كمي گازوئيل در نزديكي آن ريخت و همه با هم به سوي كوه فرار كردند تا شاهد انفجار كليسا باشند. بعد از اين واقعه بود كه faust دستگير

و به 14 سال حبس محكوم شد.

تاثير جنبش بلك متال و ضد مسيحيت و شيطان پرستي نه تنها در نروژ بود بلكه به ديگر قسمتهاي دنيا هم كشيده شد و براي مثال از گروههايي كه در ديگر نقاط دنيا در اين زمينه تشكيل شدند به گروه هاي deicide، six feet under و cannibal corpse در آمريكا، opera IX در ايتاليا، kataklysm در كانادا مي توان اشاره كرد. –

موسيقي رپ

تاريخچه:

(RAP)، فرهنگي كه خصوصاً به جوانان سياه و اقشار تحتاني در جوامع غرب تعلق دارد، از آمريكا سرچشمه گرفته و شورشگران سراسر جهان را تحت تاثير قرار داده است موسيقي RAP از تكامل اشكال ديگري از موسيقي سياهان در محله هاي فقيرنشين برانكس نيويورك و تا حدودي هارلم شكل گرفته است.

اين محلات، نقطه تمركز گروههايي از سياهان است كه سالها پيش تحت شرايط فلاكت بار اقتصادي مجبور به مهاجرت از ايالات جنوبي به شهرهاي بزرگ نظير نيويورك شدند.

اواخر دهه 1960، وقتي كه آمريكا زير ضربه مبارزات انقلابي در كشورهاي تحت سلطه اش، خصوصاً ويتنام، قرار داشت و انقلاب چين نيز بر شورشگران و انقلابيون در ايالات متحده تاثير نهاده بود در شهرهاي بزرگ آمريكا تضادهاي طبقاتي ميان سياه با بورژوازي امپرياليستي و پايه هاي اجتماعيش حدت و شدتي فوق العاده يافته بود.

بين محلات فقير نشين سياه با ساير نقاط شهر نيويورك، چيزي شبيه به خط مرزي وجود داشت. خط مرزي شاهد درگيري ميان دسته هاي متشكل سفيدهاي نژاد پرست و پليس از يك طرف با گروه هاي بزرگ و متشكل جوانان سياه بود.

گروه هاي RAP از دل همين تشكلات شورشي سياه شكل گرفت.

در اينجا قسمتي از نخستين ترانه RAP اعتراضي كه از معروفيتي بين

المللي برخوردار گشته و پيام نام دارد را مي خوانيم. اين ترانه از آثار گرند مستر فلش و گروه فوريوس فايو است.

اين ترانه حكايت شرايط نابسامان طبقه هاي فقير نشين جامعه است.

(دستم را بروي اسلحه ام ميفشارم، چرا كه قصد جانم را كرده اند مرا هل ندهيد، ديگر جان به لبم رسيده مي كوشم به سيم آخر نزنم اينجا درست مثل يك جنگل است و بعضي وقتها تعجب مي كنم كه چگونه مي توان جان سالم بدر برد (در همان سالهاي نخستين شكل گيري رپ با دخالت قدرتمندان، هدفهاي سياسي و اجتماعي گروه هاي سياهپوست، دستخوش نوعي تحريف گرديده و در نتيجه به ابزاري در دست سياستمداران و صيهيونيسم تبديل شدند.

در طول مدتي كه رپ شكل مي گرفت، عناوين مختلفي از اين نوع موسيقي توسط موزيسين ها به وجود آمد كه با پيوستن خوانندگان معروفي به اين گروه موسيقي رپ طرفداران زيادي را به خود جلب و جذب نمود.

آن رپ نسبت به گروه هاي ديگر طرفداران بيشتري دارد و جوانان علاقه مند به موسيقي آن گوش مي دهند و بر اساس مدلهايي كه آنها به آنها القاء مي شود، لباس مي پوشند و آرايشهاي ظاهري رپ را برميگزينند.

شلوارهايي كه پاچه گشاد آن بر روي زمين كشيده مشود، مانتوهايي با آستين هاي بلند، موهاي روغن زده و چسبيده بر سر، عينك هاي دودي با قالب فلزي، خط ريش پايين تر از گوش پسران و روسريهاي كوچك و معمولا سفيد رنگ دختران، ويژگي ظاهري گروه رپ است.

برخي از گروه هاي زير مجموعه رپ عبارتند از:

1 - ASE OF BASE: كه در سبك موسيقي پاپ از سال 1988 در آمريكا و اروپا برنامه اجرا مي كنند كه اعضاي اين گروه چهار خواننده سياهپوست هستند كه عموما محور اشعارشان

پيرامون عشق و روابط آزاد غيراخلاقي مي باشد.

2 - NEW KIDS OF THE BLACK: كه از سال 1987 برنامه اجرا مي كنند، آهنگهاي آنها بسيار تند و با مضاميني درباره عشق و زندگي اجرا مي شوند. خوانندگاني بنامهاي كوئين و جيمي به همراه دو سياه پوست ديگر كه همگي هم جنس باز هستند عضو اين گروه مي باشند

با توجه بدانچه ذكر شد كه بيانگر بخشي از فرهنگ غرب و در راس آن امريكاست آيا اين سخن پرزيدنت بوش كه: ارزشهاي و موضوعات مورد علاقه آمريكا براي هر كسي و در هر جامعه اي درست و مفيد است! … و آيا اين سخن ديگر معنايي دارد كه:

اهداف آمريكا برقراري صلح، تداوم آزادي و رسيدن به سعادت و خوشبختيست! ولي معني اين سخن توماس فردمن تحليلگر سياسي آمريكا كه مي گويد:

جنگ با اين دشمن (اسلام) با ارتش ممكن نيست بلكه بايد در مدارس، مساجد و كليسا ها و معابد به رويارويي با آن پرداخت و اين راه جز با همكاري روحانيون، كشيشان و راهبان نمي توان به پيروزي دست يافت.

- تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

شيطان پرستي - قسمت نوزدهم

توضيحات پاياني و …

منابع

در اين بخش توضيحاتي در مورد چند مورد ارائه خواهيم كرد تا جزئياتي باقي نمانده باشد ان شاء الله.

آنتوان شزاندر لاوِي آنتوان شزاندر لاوِيْ به انگليسي: (Anton Szandor LaVey)، مؤسس و كاهن اعظم كليساي شيطان. نويسنده كتاب انجيل شيطاني و بنيانگذار شيطان پرستي لاويي.

در 11 آوريل سال 1930 در شهر شيكاگو ايالت ايلي نويز متولد شد.

سپس خانواده اش به سانفرانسيسكو نقل مكان كردند و بيشتر دوران رشد وي همانجا سپري شد.

پس از رها كردن دبيرستان و فرار از خانه در 17 سالگي ابتدا به

سيرك پيوست و بعد به نوازندگي روي آورد.

در 1950 به عنوان عكاس در دايره جنايي پليس است خدام شد.

ازدواج در سال 1952 (ميلادي) با كارول لَنسينگ (Carole Lansing) ازدواج كرد. نتيجه اين ازدواج اولين دختر او كلارا لاوي بود.

ازدواج آنها بعد از اينكه آنتوان بسيار شيفته داين هگارتي شده بود در 1960 (ميلادي) منجر به طلاق شد.

آنتوان و داين هرگز ازدواج نكردند ولي رابطه ي آنها بعد از سالهاي طولاني به تولد دختر دوم وي زنا لاوي در سال 1964 (ميلادي) منجر شد.

موفقيت هاي او به عنوان يك پيانيست ادامه داشت و از مشهور ترين افراد زمان خود در سانفرانيسكو بود.

شيطان پرستي لاوي ارائه سخنراني هاي سرّي خود در شبهاي جمعه را كه «دايره اسرار آميز» ناميده بود آغاز كرد. يكي از اعضاي همين حلقه بود كه به وي پيشنهاد تأسيس آيين جديد را داد.

در 30 آوريل 1966 در حالي كه سر خود (به عنوان رسم آيين جديد) را تراشيده بود، بنيان گذاري كليساي شيطان را اعلام كرد.

همچنين سال 1966 را به عنوان آنو ساتانس (سال اول Anno Satanas) سال اول عهد شيطان اعلام كرد. [1]

وي خود را كاهن اعظم كليساي شيطان ناميد.

چندي بعد با انتشار كتاب انجيل شيطاني در سال 1969 به اظهار تعاليم كليساي شيطان پرداخت و اظهار داشت كه شيطان فرمانرواي زمين است.

در ادامه انتشار انجيل شيطاني لاوي كتاب آيين پرستش شيطاني را در 1972 انتشار داد. در اين كتاب جزئيات بيشتري از آيين پرستش، رسوم و تشريفات ديني پرستش شيطان (از جمله مراسم عشاء تاريك Black Mass) را ذكر كرد.

هگرتي و لاوي در اوسط 1980 از هم جدا شدند و آخرين همراه لاوي بلانچ بارتون

(Blanche Barton) بود.

نتيجه اين همراهي تنها پسر لاوي سيتن سركيس كرنكي لاوي (Satan Xerxes Carnacki LaVey) شد.

مرگ آنتوان لاوي در 29 اكتبر 1997 در بيمارستان سنت ماري شهر سانفرانسيسكو بر اثر تورم ريه مرد. روز مرگ لاوي به عنوان روز هالووين شناخته مي شود. در تدفين شيطاني لاوي كه به صورت مخفي انجام شد، جسدش سوزانده و خاكستر شد.

خاكسترش دفن نشد ولي بين وارثانش تقسيم شد و با اين فرض كه داراي قدرت اسرارآميز است در آيين پرستش اسرارآميز شيطاني استفاده مي شود.

آثار / كتاب

انجيل شيطاني (1969)

ساحره ي تمام عيار - يا - وقتي پاكدامني شكست خورد چه كنيم (1971)

آيين پرستش شيطاني (1972)

دفتر يادداشت شيطان (1992)

گفتگوهاي شيطان (1988)

فيلم:

نيايش برادر اهريمني من (1969)

سيتنيس (Satanis): عشاء رباني شيطان (1970)

باران شيطان (1975)

اتومبيل (1977)

دكتر دراكولا، اكا سونگالي (1981)

سوپرستار كارلز منسون (1989)

مرگ صحنه (1989)

گفتگوي شيطان (1995)

موسيقي

مراسم عشاء شيطاني

موسيقي بيگانه

شيطان به تعطيلات مي رود

انجيل شيطاني

كتاب انجيل شيطاني به انگليسي: (The Satanic Bible) توسط آنتوان لاوي در 1969 نوشته شد.

اين كتاب شامل 4 كتاب (فصل) است كه به نام هاي 4 شيطان ( چهار ارباب دوزخ ) ناميده شده:

كتاب شيطان (Satan)

معرفي شاعرانه اي از مشخصات و تجاوزات شيطان پرستي، برگرفته از عبارات رَگنر ربرد (Ragnar Rebeard)

كتاب لوسيفر (Lucifer)

روشنگري، مباني فلسفي و تصوري شيطان پرستي.

خواسته: خدا، مرده يا زنده.

برخي شواهد عصر شيطاني جديد

دوزخ، اهريمن و چگونه روح خود را واگذار كنيد

عشق و نفرت

روابط جنسي شيطاني

همه خونخوارن، خون نمي مكند

لطف، نه اجبار

انتخابي از قرباني بشر

زندگي پس از مرگ در طول تكميل ضمير نفس

تعطيلات مذهبي

مراسم عشاء تاريك

كتاب بليال (Belial)

شامل اصول نظري و تمرينات آيين پرستش شيطاني، جادوگري و روانشناسانه.

نظريه و تمرين سحر شيطاني (تعريف و هدف

(انواع سه گانه آيين پرستش شيطان

آيين پرستش

شيطان، يا «اتاقك شريح

«اجزاي كربردي در سحر شيطاني

آيين پرستش شيطاني

كتاب لويتن (Leviathan)

شامل متن هايي براي استفاده در آيين پرستش شيطان.

پيتر گيلمور

پيتر گيلمور (Peter H. Gilmore) در سال 2001 توسط موبده بلانچ بارتون به عنوان كاهن اعظم كليساي شيطان تعيين شد.

وي هم اكنون به عنوان موبد اعظم در كليساي شيطان فعاليت مي كند.

وي به عنوان نماينده كليساي شيطان در برنامه هاي متعددي كه در راديو و تلوزيون راجع به شيطان پرستي پخش مي شود حضور فعالي دارد.

در 1989 همراه با همسرش پگي ناراميا (Peggy Nadramia) شروع به انتشار مجله شعله سياه (The Black Flame) كردند.

در 2005 مقدمه اي بر انجيل شيطاني آنتوان لاوي نوشت. آخرين اثر او كتاب مقدس شيطاني (The Satanic Scriptures) است كه در اواسط 2007 منتشر شد.

پيتر گيلمور در 2007

سرمد كاشاني

وي كه گفته مي شود بعد از عمر خيام بهترين رباعي ها را در زبان فارسي از آن خود دارد (اكثر قريب به اتفاق آنها در مدح شيطان هستند) در ابتدا يهودي بوده كه بعدها تحت تأثير ملاصدرا و در شهر شيراز به دين اسلام گرويده. پس از اين در طي پاره اي از توهمات اعلام مي دارد كه از سوي شيطان به وي وحي مي رسد و خود را مريد و پيرو شيطان مي خواند. او به منظور تجارت به دربار پادشاه دانشمند هند دارا شكوه مي رود و در آنجا در اثر رفتارهاي عجيب و غير اخلاقي خود (از جمله اينكه برهنه در دربار تردد مي كرده) به دستور شاه سر از تنش جدا مي سازند. نقل است در هنگام جدا شدن سر، بدن آن را برداشته چند قدمي راه مي رود و سپس به زمين مي افتد.

نمونه ي اشعار

سرمد تو حديث كعبه و دير مكن

در كوچه ي شك،

چو گمرهان سير مكن

رو شيوه معرفت ز شيطان آموز

او را بپرست و طاعت غير مكن

***

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند

لاغر صفتان زشت خو را نكشند

گر عاشق صادقي ز كشتن مگريز

مردار بود هر آنكه او را نكشند

مايكل آكينو

مايكل آكينو (Michael Aquino) متولد 18 اكتبر 1946 يكي از بنيانگذاران «معبد سِت» (سازمان جدا شده از كليساي شيطان) است.

همچنين او در ارتش و سازمان سيا (CIA) مشغول فعاليت بوده است.

وي به خاطر اختلافات ش با آنتوان لاوي، معبدست را در 1975 تأسيس كرد.

- ***********

منابع تحقيق:

1. قرآن كريم، سوره زمر آيه 18

2. قرآن كريم، سوره بقره آيه 256

3. قرآن كريم، سوره آل عمران آيات 192 الي 194

4. قرآن كريم، سوره ابراهيم آيات 35 الي 41

5. صحيفه سجاديه دعاي 17

6. مفاتيح الجنان، دعاي كميل

7. مفتايح الجنان، دعاي عرفه امام حسين عليه السلام

8. نقدي بر انواع و گروه هاي شيطان پرستي، كيوان معمر، پاييز 84 - دانشگاه علم و صنعت ايران

كليساي شيطان، باقر طالبي، نشريه معارف، بهمن 82، شماره 17

9. تقريب نيوز

10. Nasour. net

11. سايت جامعه شناسي ايران: جامعه شناسي شيطان پرستي:: مريم سعادتي

12. توسلي، بابك، شيطان در موسيقي غرب، نشريه نگاه تازه، شماره سوم و چهارم، صفحه147.

13. توكلي، محمد رؤوف، تاريخ تصوف در كردستان: چاپ اول، تهران، توكلي، 1378.

14. عبدالهي خوروش، حسين، تاثير موسيقي بر روان و اعصاب، ناشر: بنگاه مطبوعاتي مطهر اصفهان.

15. سخنراني دكتر حسين عباسي با عنوان شيطان شناسي مدرن و عينيت يافتن شيطان در قرن 21.

16. معمر، كيوان، مهندسي صنايع گرايش توليد صنعتي، ورودي سال1381، نقدي بر انواع و گروه هاي شيطان پرستي، استاد راهنما: كريمي، معارف اسلامي2، دانشگاه علم و صنعت ايران، پائيز1384.

17. مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق

اسلامي، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، 1368

18. شبكه لقمان

19. شبكه ايران

20. ويكيپديا

21. Saviour. ir

22. برنا نيوز

23. Kheimenews. com

24. Mouood. org

25. Alborznews. net

26. Softhadi. com

27. Shia - news. com

28. Kalemeh. ir

29. Maarefmags. com

30. مردم ك

31. ايرنا

32. خبرگزاري مهر

33. نقدي بر انواع و گروه هاي شيطان پرستي، كيوان معمر، پاييز 84 - دانشگاه علم و صنعت ايران

كليساي شيطان، باقر طالبي، نشريه معارف، بهمن 82، شماره

34. كتاب مقدس شيطان پرستي، بخش نيايش با شيطان

35. كتاب مقدس شيطان پرستي، نيايش براي درخواست شهوت

36. كتاب مقدس شيطان پرستي، نيايش براي درخواست لطف و شفقت شيطان

37. تورات، كتاب مزامير باب 4 آيه 1

38. تورات، كتاب مزامير باب 5 آيات 8 الي 10

39. تورات، كتاب مزامير باب 10 آيات 14 و 15

40. تورات، كتاب مزامير باب 22 آيات 9 الي 21

41. انجيل متي باب 7 آيات 9 الي 13

42. انجيل برنابا فصل 83 آيات 27 الي 31

43. انجيل برنابا فصل 122 آيات 16 الي 26

44. خبر گزاري فارس

45. كتاب دشمن خود را بشناس – نوشته سيد مسعود جزايري

46. سايت هنر موسيقي

47. سايت ضيافت

48. Scientific - Research Quarterly on Psychological Operations

49. سايت علمي، فرهنگي بينش جوان تهيه كننده:

محمود كريمي

منبع:

راسخون برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

%%%انتها

صهيونيسم و شيطانيسم

متون ديني يهود عمده ترين عامل ايجاد اين نحله ي فاسد فلسفي و فرهنگي ( بخوانيد ضد فرهنگي) بوده است.

1. متون: از متون يهودي و نقش آنها در شكل گيري شيطان پرستي، چند نكته ذيل، قابل توجه است:

1. 1. بر اساس آموزه هاي يهودي و عبراني، شيطان نه يك موجود بد؛ بلكه يك فرشته ي خادم! براي آزمايش انسان ها است.

1. 2. در مكاشفات نيز، به عدد 666 عدد مقدس شيطان

پرستان، اشاراتي شده است.

1. 3. خواه و ناخواه، متون يهودي مأخذ و منبع مهمي براي مسيحيان نيز قلمداد مي شوند و نحوه ي اعتقاد يهوديت به شيطان، تأثيرات فراواني را بر مسيحيت داشته است.

2. «كابالا» يا «قبالا» يا همان تصوف يهودي آييني است كه به نوع خاصي از رياضت هاي شيطاني يهوديت دلالت دارد. كابالا، بخش رمزآلود و بسيار سرّي دين يهودي، طي 500 سال اخير محسوب شده و عمده تحولات جهان از سوي كاباليست ها دنبال مي شود. («Kabbalistic»هاي مسيحي، كساني بودند كه تلاش مي كردند تا از عرفان و تصوف يهودي، استفاده كنند تا بدين وسيله الوهيت مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام) را اثبات كنند.

آنان شيفته ي پنتاگرام شده بودند. پنتاگرام براي آنها، نمادي از مسيح و اشاره اي به روح مقدس در جسم بود.

شاهكار محبوب «Gematric» اضافه كردن حرف عبري «Shin» به كلمه ي چهار حرفي «YHVH» بود.

حرف «Shin» در زبان عبري نشان دهنده ي آتش و روح مقدس به معني خداست.

(«YHVH»، به رايج ترين صورت «Jehovah» يا همان «YHSHVH» (عيسي) است.

او بدين وسيله بين ستاره ي پنج رأس، عيد پنجگانه، عيسي مسيح و خدا رابطه برقرار كرد. چندين رابطه بين پنتاگرام و مسيحيت وجود دارد. پيش از به صليب كشيده شدن مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام)، پنتاگرام، يك نشان رجحان يافته براي آرايش كردن و زينت دادن جواهرها و طلسم هاي مسيحيان اوليه بود.

اين علامت كه به راحتي و در يك حركت پيوسته ي قلم كشيده مي شد، با پنج زخم مسيح (عَلَيْهِ السَّلَام) آميخته شده بود.

پنتاگرام همچنين براي يك فرقه ي نهاني عرفاني مسيحي نمادي از «Isis» الهه ي حاصل خيزي و «Venus» اصلي ترين رب النوع مؤنث بود.

فرقه اي كه به صورت پنهان در نقاط مختلف، در سراسر تاريخ مسيحيت وجود داشت.

«كريستف كلمب» و همكارانش همگي كاباليست بودند! و از فنون جادوگري كابالايي و منجمان آن در راه پيدا كردن قاره آمريكا، بهره برداري كردند.

كابالا عميقاً بر برخي باورهاي خرافي همچون جادوگري استوار است و رسماً براي آن تقدس قائل است و اين عمده ترين نقطه اشتراك شيطان پرستي در گذشته و حال با شيطان پرستي است.

هم اكنون اصطلاح كابالا، وصف كننده تمرين آيين و دانش محرمانه يهود است.

مهم ترين منابع و كتب كابالايستي كه به عنوان ستون فقرات و پايه ي اصلي آيين كابالا در آمده اند، شامل مجموعه كتب عبري «بهير» (به معناي كتاب روشنايي) و «هيچالوت» (به معناي كاخ ها) مي شوند كه به قرن اول ميلادي باز مي گردند. نهايتاً در قرن سيزدهم ميلادي كتاب «زوهر» نوشته شد كه تفكر و شكل كنوني «آيين كابالا» را تشكيل داد.

«عبدالله شهبازي» نويسنده ي مجموعه كتاب هاي زرسالاران يهودي و پارسي و متخصص تاريخ، در پايگاه خود درباره ي فرقه ي كابالا مقاله ي جامعي دارد و ديدگاه هاي وي با آنچه در دانشنامه ي «ويكي پديا» آمده است، متفاوت است.

وي در قسمت نخست مقاله ي خود درباره ي تعريف كابالا مي نويسد:

«كابالا ناميست كه بر تصوف يهودي اطلاق مي شود و تلفظ اروپايي «كباله» عبريست به معني «قديمي» و «كهن». اين واژه به شكل «قباله» براي ما آشناست.

پيروان آيين كابالا يا كاباليست ها اين مكتب را «دانش سري و پنهان» خاخام هاي يهودي مي خوانند و براي آن پيشينه اي كهن قائل اند. براي نمونه، مادام «بلاواتسكي» رهبر فرقه «تئوسوفي» مدعيست كه كابالا (قباله) در اصل كتابيست رمزگونه كه از سوي خداوند به پيامبران، آدم و نوح و ابراهيم و موسي نازل شد! و حاوي دانش پنهان قوم بني اسرائيل بود.

به ادعاي بلاواتسكي، نه تنها پيامبران،

بلكه تمامي شخصيت هاي مهم فرهنگي و سياسي و حتي نظامي تاريخ چون افلاطون و ارسطو و اسكندر و غيره، دانش خود را از اين كتاب گرفته اند! مادام بلاواتسكي برخي از متفكرين غربي، چون اسپينوزا و بيكن و نيوتون را از پيروان آيين كابالا مي داند. شهبازي در ردّ اين ادعا مي گويد:

( براي تصوف يهودي، به عنوان «يك مكتب مستقل فكري» پيشينه ي جدي نمي تواند يافت). شهبازي، ديرينه ي مكتب كابالا را به اوايل سده ي سيزدهم ميلادي محدود كرده و ماقبل آن را گرته برداري يهوديان از مكتب «فيلو» اسكندراني در فرهنگ «هلني» و فلسفه يوناني مي داند. وي در قمست دوم مقاله ي خود مي نويسد:

«سرآغاز طريقت كابالا به اوايل سده ي سيزدهم ميلادي و به اسحاق كور (1160 - 1235 م) مي رسد. او در بندر «ناربون» (جنوب فرانسه)

مي زيست و برخي نظرات عرفاني بيان مي داشت.» وي در جايي از قسمت اول مقاله ي خود درباره ي گذشته ي تصوف يهود، پيش از ظهور كابالا، مي نويسد:

«مشاركت يهوديان در نحله هاي فكري رازآميز و عرفاني به فيلواسكندراني در اوايل سده ي اول ميلادي مي رسد.» مكتب كابالا نيز به دو بخش «حكمت نظري» و «حكمت علمي» تقسيم مي شود. در تصوف كابالا بحث هاي مفصلي درباره ي خداوند و خلقت وجود دارد.» اين استاد تاريخ در انتهاي بحث خود مي افزايد:

«آنچه از زاويه ي تحليل سياسي حائز اهميت است، «شيطان شناسي» و «پيام مسيحايي» اين مكتب است و دقيقاً اين مفاهيم است كه كابالا را به عنوان يك ايدئولوژي سياسي معنادار مي كند.»

مناسك جنسي در فرقه كابالا:

مسأله ي ديگري كه در فرقه ي كابالا حائز اهميت است مناسك «جنسي» اين فرقه است كه از نيمه ي سده ي هجدهم و بر اساس آموزه هاي فردي به نام «يعقوب بن يهودا

ليب»، كه با نام «ياكوب فرانك» (1719 - 1726) شهرت دارد، ظهور كرد. ياكوب فرانك شاخه «فرانكسيت» فرقه ي كابالا را بر بنياد ميراث شاخه هاي متعلق به «شابتاي زوي» و «ناتان غزه اي» بنا نهاد. وي كه به يك خانواده ي ثروتمند تاجر و پيمانكار يهودي ساكن اوكراين تعلق داشت و همسرش نيز از يك خانواده ي ثروتمند تاجر بود، در جواني به طريقت كابالا جذب شد، كتاب «ظُهَر» (Zohare) (كتابي كه موسي بنشم تاولئوني د رسال هاي 1280 - 1286 ميلادي نوشت و با تدوين اين كتاب، تصوف رازآميز كابالا به صورت يك نظام فكري و عملي سازمان يافته و منسجم درآمد و شكل نهايي يافت) را خواند و به عضويت شاخه شابتاي زوي درآمد. در دسامبر 1755 فرانك از سوي سران فتنه «دونمه» براي تصدي رياست اين فرقه در لهستان به همراه دو خاخام راهي زادگاه خود شد.

فرانك در رأس فرقه شابتاي در «پودوليا» قرار گرفت ولي كمي بعد، در ژانويه 1756 كارش به رسوايي كشيد. زماني كه فرانك و پيروانش در يك خانه در بسته مشغول اجراي مناسك جنسي مرسوم در فرقه ي شابتاي بودند، به علت بازشدن تصادفي پنجره ها، مردم مطلع شدند و … يكي از مواردي كه توانسته از كابالا به شيطان پرستي راه يابد، نماد «پنتاگرام» يا ستاره ي پنج پَر است.

اين نماد به مثابه ابزاري براي جادوگران كاباليست مورد استفاده قرار مي گرفته است.

همچنين شنيدني است كه بخش عمده اي از بازيگران و خوانندگان فحشاء محور جهان، همچون «مدونا» كاباليست مي باشند. «مدونا» سال 2005 رسماً عضويتش را در گروه هاي كابالا اعلام كرد و نام يهودي «استر» را بر خود نهاد. نقطه ي ديگر اشتراك كابالا با شيطان

پرستي، ديدگاه جنسي اين دو مي باشد كه در هر نحله ي فاسد، لذت جنسي در اولويت قرار دارد. بنيان گذاران كابالا همان افرادي هستند كه سپس نهضتي!! را با عنوان «پرستش زنان» تشكيل دادند كه مي توان به صراحت آن را يك جريان شهوت محور خطاب كرد. برخي از كارشناسان بر اين باورند كه كاباليست ها ذائقه ي جنسي مردان و زنان را در سراسر عالم دست خوش تغيير و تحول به سمت توحش قرار داده اند، مانند تغيير جنسيت «مايكل جكسون» و … يادآوري اين نكته ضروريست كه يهوديان و صهيونيست ها به شدت از سخن راندن در باب كابالا پرهيز دارند و امروزه تنها يك كتاب فارسي در اين خصوص قابل دسترسي بوده است!

عضويت در جهنم

شيطان پرستي شيطان پرستان فرقه هايي هستند كه اگر بخواهيم در مورد آنها و چگونگي پيدايش شان اطلاعاتي داشته باشيم. بايد از اين جا شروع كنيم كه سال هاي پس از رنسانس را مي توان به سال هاي افسار گسيختگي جهان غرب در تمامي ابعاد فردي و اجتماعي و جنبه هاي متعدد منتهي به روابط انساني توصيف كرد. پس از برداشته شدن يوق تعاليم متعصب كليساي كاتوليك از گردن انسان غربي، چند جريان عمده فكري و فلسفي شكل گرفت كه يكي از آنها شيطان پرستي بود.

برخي از عناصر فاسد با اتكا به گرايشات و نظريات توراتي و پروتستاني به صورت مخفيانه جريان «شيطان پرستي» را با ويژگي هايي همچون گناه گرايي، قتل، تجاوزات جنسي، عدم اصول اخلاقي، بي توجهي به مسائل توحيدي و … پايه گذاري كردند.

سال 1960 را مي توان به صورت جدي آغاز دوره جديد حيات و فعاليت شيطان پرستان در آمريكا دانست.

شيطان پرستان آمريكايي عقيده داشتند كه شيطان نه يك موجود

بد، بلكه يك فرشته خادم براي آزمايش انسان ها است! عضويت در گروه شيطان پرستان

شيطان پرستان كه در آن زمان تعداد محدودي را تشكيل مي دادند، پس از گذشت چند سال تصميم گرفتند تا اين فرقه را گسترش دهند و از روش هاي گوناگوني براي جذب شدن در اين گروه استفاده كردند.

يكي از روش هاي جذب جوانان، استفاده از موسيقي هاي راك بود.

خوانندگان اين سبك از موسيقي بر روي صحنه و در كليپ هاي خياباني دست به خوردن و آشاميدن ميوه هاي فاسد، خون و … مي نمودند و كاست هاي ضبط شده شان در كشورهاي مختلف انتشار داده مي شد.

جوانان زيادي از اين موسيقي استقبال كردند و دليل استقبال از اين موسيقي چيزي نبود جز جاذبه هاي مجازي و حاشيه اي موسيقي. مانند ايجاد فضا براي روابط آزاد دختران و پسران و ارزان و قابل دسترس بودن موسيقي با توجه به %%ارتقاء تجهيزات فني و تكثير و توزيع آن.

يكي ديگر از روش هاي جذب افراد به اين گروه تشكيل كلاس هايي با موضوعات جذاب بود كه در انتهاي اين كلاس ها قوانين شيطان پرستي را آموزش مي دادند. برخي از قوانين شيطان پرستي

عقد ازدواج تنها با تقسيم يك نان توسط پيشوايان دين بين عروس و داماد و خوردن آن دو تكه نان انجام مي شود.

طلاق نيز با پرتاب يك سنگ ريزه از طرف شوهر به سوي زن محقق خواهد شد!

پوشيدن لباس آبي حرام است!

درختان بزرگ قديمي را تقديس كنيد و با پارچه آن را بپوشانيد يا رنگ بزنيد!

رعد و برق و ابر و آتش و خورشيد و ماه و ستارگان را گرامي مي دارند و به نان و چراغ احترام ويژه مي گذارند.

آموختن سواد حرام است.

سزاي باسواد در دنيا و در آخرت عذاب است.

آموختن

عربي ممنوع است.

فقط يك نفر از نسل شيخ عدي حق دارد عربي و قرآن ياد بگيرد، ولي بايد نام شيطان را از نسخه ي قرآن پاك كند.

كسي حق ندارد نام شيطان را به زبان بياورد كوتاه كردن ناخن حرام است!

ترك وطن بيش از يك سال حرام و موجب جدايي زن از شوهر مي شود!

و … شيوه هاي تبليغ

امروزه بيشترين شيوه هاي تبليغ به صورت انتشار سي دي، كاست وپوستر مربوط به خوانندگان متاليكا، گسترش يافتن سايت ها و وبلاگ هاي مربوط به شيطان پرستي، تبليغ و اطلاع رساني از طريق پارتي هاي شبانه و گفتگوهاي دوستان علي الخصوص در مناطق مرفه شهرها، تبليغ در تالارهاي گفتگوهاي مجازي و صورت مي گيرد.

منبع:

مجله ديدار آشنا 122

نويسنده: مينا كمالي برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

فلسفه شيطاني

شيطان در نُه جمله شيطاني منتسب به «آنتوان شزاندر لاوي» درباره ي شيطان، به موارد ذيل خلاصه مي شود:

1. دست و دلبازي كردن افراطي، اسراف شديد به جاي ميانه روي!

2. زندگي دنيوي، به جاي نقشه خيالي و موهومي روحاني!

3. دانش معصوم، به جاي فريب دادن رياكارانه خود!

4. محبت كردن به كساني كه لياقت آن را دارند، به جاي عشق ورزيدن به نمك نشناسان!

5. انتقام و خونخواهي كردن، به جاي برگرداندن صورت! (اشاره به تعاليم مسيحيت كه مي گويد هرگاه برادري به تو سيلي زد، آن طرف صورتت را جلو بياور تا ضربه اي به طرف ديگر بزند)

6. مسؤوليت پذيري در مقابل مسؤوليت پذيران، به جاي نگران بودن خون آشام هاي غيرمادي!

7. انسان مانند ديگر حيوانات است، گاهي بهتر ولي اغلب بدتر از آنهاييست كه روي چهار پا راه مي روند:

به دليل آن كه انسان داراي نيروي روحاني و پيشرفت هاي روشنفكرانه، او را به پست ترين نوع حيوانات مبدل

كرده است!

8. شيطان بيشتر آن چيزهايي كه گناه شناخته مي شوند ارائه مي دهد، چون كه تمام آنها به يك لذت و خشنودي فيزيكي، رواني يا احساسي منجر مي شوند!

9. شيطان بهترين دوست كليسا است؛ چرا كه در ميان تمام اين سال ها وجود شيطان دليل ماندگاري كليساها است! در مقايسه با اين جملات، لاوي نه گناه شيطاني ديگري را نيز نام برده است:

«حماقت»؛ «ادعا و تظاهر»؛ «نفس گرايي»؛ «انتظار بازپس گرفتن از ديگران»؛ «خود را فريب دادن»؛ «پيروي از رسوم و عقايد ديگران»؛ «روشن بيني ناكافي»؛ «فراموش كردن ارتدكسي گذشته» (به طور مثال، قبول كردن چيزي قديمي در بسته بندي جديد، به عنوان نو)؛ «غرور و افتخار بي حاصل» (مانند غروري كه هدف شخصي را از درون مي پوساند) و كمبود محسنات! «لاوي» سپس نُه قانون شيطاني را نيز وضع كرد، در حالي كه اساسنامه ي آن اخلاقي نيست، ولي راهنمايي هاي كلي براي زندگي شيطان پرستي ارائه كرده است:

1. هرگز نظراتت را قبل از آن كه از تو بپرسند، بازگو نكن.

2. هرگز مشكلاتت را قبل از آن كه مطمئن شوي ديگران مي خواهند آن را بشنوند، بازگو نكن.

3. وقتي مهمان كسي هستي، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آن جا نرو.

4. اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بي رحمي رفتار كن.

5. هرگز قبل از آن كه علامتي از طرف مقابلت نديده اي، به او پيشنهاد رابطه ي جنسي نده.

6. هرگز چيزي را كه متعلق به تو نيست برندار، مگر آن كه داشتن آن براي كس ديگري سخت است و از تو مي خواهد آن را بگيري.

7. اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي كسب خواسته هايت استفاده

كرده اي، قدرت آن را اعتراف كن. اگر پس از به دست آوردن خواسته هايت، قدرت جادو را نفي كني، تمام آن چه را كسب كرده اي، از دست خواهي داد.

8. هرگز از چيزي كه نمي خواهي در معرض آن باشي، شكايت نكن.

9. كودكان را آزاد نده.

10. حيوانات (غير انسان) را آزار نده؛ مگر آن كه مورد حمله قرار گرفته اي يا براي شكارشان. وقتي در سرزميني آزاد قدم بر مي داري، كسي را آزار نده، اگر كسي تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه كه ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش كن.

فرزندان شيطان

جلّ الخالق! آدم چه چيزهايي كه توي اين دنياي قرن 21 نمي بيند و نمي شنود. شنيده بوديم شيطان هميشه عده اي را وسوسه مي كند و به هر طريقي كه شده، به دنبال خود مي كشاند. حتي تا آنجا كه چند نفري دور هم جمع مي شوند و يك سري كلمات و حركات عجيب و غريب از خود در مي آورند و بعد هم مي گويند ما شيطان پرستيم. امّا خدايي اين يكي را مطمئناً نشنيديد. نمي دانم بگويم يا نه؟ باشد مي گويم، ولي باور كردنش با خودتان. «كليساي شيطان» بله درست خوانديد! همين مانده بود كه جناب شيطان داراي كليسا شود و پيروانش در آنجا دور هم جمع شوند و مراسم پرستش او را انجام دهند.

بعدي را داشته باشيد. اگر اين را بگويم، حتماً از تعجب شاخ در مي آوريد. اينها فقط به كليسا اكتفا نكرده اند، بلكه پا را از اين فراتر گذاشته اند و با دست مبارك خود، يك كتاب مقدس هم نوشته اند كه به آن «انجيل شيطان» مي گويند!

حالا اگر از شرح حال بنيانگذار اين فرقه شيطان پرستي نوين كه در سراسر دنيا مريدان

زيادي هم دارد، بگويم از ديوار راست بالا مي رويد. اين آقا كه خود را كاهن اعظم كليساي شيطان مي داند و نويسنده كتاب انجيل شيطان است، در دوره نوجواني دبيرستان را رها مي كند و از خانه فراري مي شود و در سن 17 سالگي به يك گروه سيرك مي پيوندد. بعد هم به نوازندگي روي مي آورد. در نهايت به عنوان عكاس در دايره جنايي پليس آمريكاست خدام مي شود. اين مستر در تشكيل خانواده و تربيت فرزندان هم گلي به سرش نزده و سه ازدواج ناموفق داشته است كه بماند …!

آنتوان لاوي متولد شهر شيكاگو است.

او ابتدا سخنراني هاي سري خود را هر هفته شب هاي جمعه انجام مي داد تا اينكه در يكي از اين جلسات كه به آن «دايره اسرارآميز» مي گفتند، فردي به او پيشنهاد تأسيس آيين جديدي را داد. البته به طور اتفاقي اين پيشنهاد دهنده يهودي بوده است و باز هم به طور اتفاقي علامت شيطان پرستان با كمي اختلاف، شبيه همان ستاره پرچم اسرائيل است و گاهي هم در يك دايره قرار مي گيرد.

بعد از آن پيشنهاد بود كه جناب لاوي احساس كرد، مسوؤليت مهمي را بر عهده اش گذاشته اند و اگر كوتاهي كند، بشريت عاقبت بخير نخواهد شد! اين بود كه آستين بالا زد و كتاب هاي مختلفي نوشت. آيين پرستش شيطان، دفتر يادداشت شيطان، گفتگوهاي شيطان، باران شيطان، نيايش هاي برادر اهريمني من و … از آن جمله بودند. او سپس 11 قانون شيطاني را وضع كرد كه راهنمايي براي زندگي شيطان پرستي نوين باشد.

به طور مثال قانون سوم مي گويد:

«اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بي رحمي رفتار كن!»

سر انجام، سال 1997 بر اثر تورم

ريه در بيمارستان سنت ماري سانفرانسيسكو مرد ( بخوانيد به هلاكت رسيد) و روز مرگ او را به عنوان روز هالووين نام گذاري كردند.

بعد از او فرزندان خلفش! و مريدان باوفايش! راه او را ادامه دادند. البته نفوذ اين فرقه در جامعه آمريكا تا حدّيست كه بر اساس برخي شواهد تعدادي از سران دولت آمريكا نيز (از جمله جورج بوش، رييس جمهور سابق آمريكا)، يا به طور رسمي جزو اين فرقه هستند و يا با آنان ارتباط نزديكي دارند.

منبع:

ماهنامه موعود شماره 92

برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

گرايش هاي شيطان پرستي

«شيطان پرستي» يا به اصطلاح آكادميك و مكتبي اش (Satanism) از گرايش هاي انحرافي فكري و فلسفيست كه از ديرباز در جهان و به خصوص در سرزمين غرب رواج داشته و با مختصات خاص خود، در «ايران» و منطقه ي «خاورميانه» نيز نشانه هايي داشته است.

تلاش برخي اعضاء و پيروان كاذب اين انگاره ي انحرافي و الحادي در جهان و ايران، براي جذب رهروان و پيروان بيش تر، به ويژه با توجه به فراگيرتر شدن «اينترنت» و رسانه هاي جمعي و نيز در مناطق خاص جغرافيايي، موجب آن مي شود كه بررسي آخرين وضعيت و شرايط آنها از اهميت فراواني برخوردار گردد. شيطان پرستي در جهان: «شيطان پرستي» همچون بسياري از گرايش ها و فرقه هاي الحادي و انحرافي، يك حركت شبه مكتبي و يا شبه فلسفيست كه هواداران آن، شيطان را «الگوي اصلي در قبل از عالم هستي» مي پندارند. مفهوم «شيطان»، در طول قرن هاي متمادي، بارها مورد مكاشفه قرار گرفته است.

در اصل در سنت مسيحيان باستانيِ «جودون»، شيطان به عنوان «بخشي از آفرينش» است كه در برگيرنده ي قانوني است كه مي تواند در مقابل خواست خداوند مخالفت

كند و با اختيار تام خود، قادر است مبارزه طلب باشد.

اين مفهوم در طي قرون بعدي، به «مخالفت صرف عليه خداوند» تحريف شده است.

اين معنا، از برداشت هاي آزادي از «كهن الگو» (Archetype) اي همچون دو نيمه ي متقابل خير و شر، خوب و بد، روز و شب، نور و ظلمات و … اخذ شده است.

در اديان الهي مختلف، شيطان، جايگاه ها و معناهاي خاص خود را دارا است.

در دين يهود، شيطان به عنوان «دشمن خدا» معرفي نشده است؛ بلكه «خادم»! خداست كه وظيفه دارد ايمان بشريت را مورد آزمايش قرار دهد!. در دين مسيحيت و در بسياري از شاخه هاي آن، شيطان در اصل، «لوسيفر» است.

قبل از آن كه از درگاه خدا طرد شود، يك موجود روحاني يا فرشته بوده كه در خدمت خداوندگار بوده است.

شيطان از درگاه خداوند به دليل غرور بيش از حد و خودپرستي طرد شده است.

نكته ي مهم و اساسي در اين خصوص، آن است كه در غرب مسيحي، شيطان پرستي شكل شورش عليه مسيحيت را دارد. گروه هاي كوچك افراطي زيرزميني دارند كه هيچ ابايي از جنايت و آدم كشي ندارند و هويت خود را با عدد «666» و يا «اسكلت هاي» گوناگون، آشكار مي كنند.

در دين مبين اسلام، كلمه ي شيطان در عربي «الشيطان» به معناي خطاكار، متجاوز و دشمن است.

اين، عنواني است كه به موجودي به نام «ابليس» داده مي شود. شيطان يكي از «فرشتگان» خاص خداوند بوده كه جايگاه ويژه اي نزد خدا داشته است.

پس از آفرينش حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام، خداوند به تمامي فرشتگان دستور مي دهد كه در مقابل آدم سجده كنند و شيطان به دليل اين كه آدم از خاك آفريده شده، سرباز زده

و از آن روز سعي در به انحراف كشيدن انسان ها داشته است.

در دين زرتشت، اهورامزدا و اهريمن با نيرويي برابر در نبرد دائمي با يكديگر، جهان را اداره مي كنند.

در آخرت شناسيِ زرتشتي، خداي نور، تنها به ياري انسان است كه بر شيطان ( خداي تاريكي) پيروز خواهد شد.

در فرقه هاي شرقي (هندوئيسم، بودايي، جينيسم و آيين كنفوسيوس)، نيز به نوعي ديگر مفهوم شيطان وجود دارد؛ ولي در اين موارد، شيطان كمتر جنبه ي شخصي دارد و بيشتر به صورت نمادين و به عنوان نيروي انگيزاننده ي شر و تاريكي از آن صحبت مي شود؛ چرا كه در اغلب اين فرقه ها، خدا وجود خارجي ندارد! و از اين لحاظ، به شيطان نياز چنداني نيست. (شيطان پرستان را مي توان به دو فرقه و گرايش اصلي فلسفي و ديني تقسيم كرد:

شيطان پرستان فلسفي: منتسب به «آنتوان شزاندر لاوي» هستند.

او كسي بود كه «كليساي شيطان» را تأسيس كرد. در نظر «شيطان پرستان فلسفي»، هر شخص، خداي خودش است.

آنها با انكار عقايد انساني وابسته با ماوراء الطبيعه و مطالب مربوط به آنها، موضوع ترس از مسائل ماوراء الطبيعي مطرح مي كنند شيطان پرستي نوين، آييني است داراي شباهت هايي به اومانيسم كه انسان را برترين موجود و او را تنها در برابر خود مسؤول مي داند. «آنتوان لاوي» مي گويد:

خداي با عظمت و باشكوهي وجود ندارد و جهنمي كه در آن گناهكاران كباب مي شوند، هم نيست. اينجا و حالا روز شكنجه و سختي ماست! حالا و اينجا روز خوشي ماست! اينجا و حالا فرصت ماست! اين روز، اين ساعت را انتخاب كن كه زندگي رهايي بخشي نيست!. شيطان پرستي نوين، به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها

نوعي كهن نماد (archetype) مي داند و انسان ها را تنها در برابر خود مسؤول مي داند و اعتقاد دارد كه انسان به تنهايي مي تواند راه زندگي را تشخيص دهد، به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يك اعتقاد فلسفي شناخته مي شود. شيطان در اين نوع اعتقاد، نماد نيروي تاريكي طبيعت، طبيعت شهواني، مرگ، بهترين نشانه ي قدرت و ضدمذهب بوده است.

اين اعتقاد داراي شاخه هاي متعددي است، اما جز يكي دو نوع آن، همگي داراي اين اصول هستند:

Atheism: خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد. Not dualistic: روح و جسم غيرقابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد. Autodeists خودپرستي، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يك خداست.

Materialistic: اعتقاد به اصالت ماده:

وابسته به شيطان بودن در برابر صراط مستقيم كه راه خداييست:

ضدمذهب بودن؛ خصوصا مذاهبي كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند. : عدم پرستش شيطان؛ زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد. : اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن؛ زيرا تمام خوشي، دنياييست و اين خوشي ها خصوصاً لذات جنسي، پتانسيل لازم را براي كارهاي روزانه آماده مي كنند و به هر شكلي انجام آنها لازم و ضروري است.

در نظر شيطان پرستان فلسفي، محور و مركزيت عالم هستي، خود انسان است و بزرگترين آرزو و شرط رستگاري اين نوع از شيطان پرستان، برتري و ترفيع ايشان نسبت به ديگران است.

شيطان پرستان فلسفي عموماً خدايي براي پرستش قائل نمي دانند و به زندگي غير مادي بعد از مرگ نيز عقيده اي ندارند. به طور شفافي، آموزه هاي شيطان پرستان فلسفي، قدمتي بيشتر از كليساي لاوي دارد. اگر چه اين

تصوري از شيطان است، ولي با موقعيت واقعي او تقابل دارد چرا كه اين تعاليم از آموزه هاي يهودي مسيحي نشأت گرفته است و شيطان را به دليل خصوصياتش پليد نگاشته است.

گستره شيطان پرستي (1)

نويسنده: حميدرضا مظاهري سيف

ايدئولوژي شيطان پرستي دو روند حركت تكاملي و تحرك انكشافي را پشت سر گذاشته و امروز در اوج آشكاري و بي پروايي به دنيا عرضه مي شود. حركت تكاملي شيطان گرايي تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرك انكشافي آن را از نيمه دوم قرون وسطا تا شيطان گرايي مدرن نشان مي دهد. در اين روند قوم بني اسرائيل ميراث بان شيطان گرايي است.

از دوره هاي بدوي و باستان كه در مصر و بابل و مناطق شمال آفريقا، جنوب غرب آسيا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدنهاي مختلف توجه و تجليل از نيروهاي شر، ستايش الهه باروري و مادر - خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادويي و ساير علوم و فلسفه ها را به تدريج فراگرفتند و حدود قرن يازدهم تا سيزدهم كه نظريه تَجَلِّي و ساير نگرشهاي عرفاني از جهان اسلام توسط اعراب يهودي به گنجينه حكمت پنهان يهود منتقل شد.

در اين دوره يعني مجموعه هزاره هاي باستان تا حدود هزاره اول مسيحيت كه به اواسط قرون وسطا مي رسد، حركت تكاملي سنت شيطاني با محوريت خانواده هاي بزرگ و پر نفوذ يهودي سپري شد.

از حدود قرون دوازده و سيزده به تدريج تحرك انكشافي شيطان گرايي آغاز مي شود كه تا آغاز قرن بيست و يكم ادامه مي يابد. در اين دوره كه شامل سده هاي پاياني قرون وسطا، دوران نوزايي و عصر روشنگري و دوره مدرن مي شود، شاهد پرده برداري و انكشاف نگرش ها و آيين هاي شيطاني

هستيم. نخستين پرده برداري، ترويج و شيوع سحر و جادو در قرون يازده به بعد است كه تا امروز به اوج خود مي رسد. پرده دوم از قرن سيزدهم به بعد با علني كردن عرفان يهود (كابالا / قبالا) آغاز مي شود و امروز به اوج جلوه گري خود رسيده است.

پرده سوم علمگرايي و روي آوري به دانش در عصر رنسانس است، كه با تكيه بر علوم سر و مباني كابالا و در چهارچوب سنت يهودي - مسيحي رويكرد به دانش رقم مي خورد. پرده چهارم، موسيقي شيطاني است كه نمادها و آيينهاي شيطاني را آشكارا به نام شيطان معرفي مي كند و پرده ي پنجم سينماي شيطاني است كه ايدئولوژي شيطان گرايي را در سراسر جهان تبليغ مي كند و پرده جادويي به ذهن جهانيان انداخته و همانند ساحران فرعون كه ريسمانها را مارهاي زنده و جنبنده نماياندند، شيطان را مدبري قدرتمند مي نمايد. هر مرحله از اين تحرك انكشافي و پرده برداري از سنت شيطاني را بررسي مي كنيم. علوم سري و جادوگري سحر و جادو هيچگاه از ميان جوامع بشري از بين نرفته است اما پس از دوره زندگي بدوي به ويژه در اروپا كه فيلسوفان بزرگي در يونان پديد آمدند، كوشيدند رازهاي جادو را با پرتو انديشه و تفكر باز كنند و از آنجا بود كه فلسفه ي غرب زاده شد.

در حدود هزار سال بعد از پيدايش فلسفه در قرن چهارم ميلادي با رسميت يافتن مسيحيت در اروپا سحر و جادو خيلي كمرنگ شد و نگرشها و باورهاي ديني جاي آن را گرفت. اما از سده يازدهم و دوازدهم موجي از گرايش به سحرو جادو به خصوص در بين زنان گسترده

شد.

تا جايي كه از سال 1298 سازمان تفتيش عقايد با سوزاندن زنان ساحره مبارزه خود را آغاز كرد. (1)

اين روند همچنان ادامه داشت تا اينكه از 1330 تا 1375 يعني حدود چهل و پنج سال در قرن چهاردهم، چهل و هشت محاكمه بزرگ جادوگران و كشتار آنها صورت گرفت. (2) و در سال 1563 قانون مجازات مرگ با دار در انگلستان تصويب شد (3) و اين كشتارها در قرن شانزدهم به اوج خود رسيد و سپس روبه افول نهاد.

دقيقاً در قرن شانزدهم شاهد هستيم كه آشكارا سحر و جادو به دربار كشورهاي اروپايي راه مي يابد. در آن دوره پادشاهان جادوگران را براي پيشگويي و مشاوره در امور است خدام كردند كه معمولاً يهودي بودند. از جمله لورنز دومديچي در خدمت هنري دوم پادشاه فرانسه بود و دختر او كاترين به همسري پادشاه در آمد. كاترين و پسرش شارل نهم «نسترا داموس» را به سمت پزشك، منجم، مشاور و پيشگوي خود گماشتند. غير از او در دربار آنها غيب گويان و جادوگران فراواني حضور داشتند. (4)

با افزايش نفوذ جادوگران در مقامات بالا و نيز جنايات و افراط كاري هاي كليسا در برخورد با متهمين به جادوگري، دوره سهل گيري آغاز شد و به تدريج از شور اجراي قانون عليه جادوگري كاسته شد و اين قوانين معطل ماند، تا اينكه در سال 1951 به دنبال لغو قانون جادوگري، جادوگران رسماً در مجامع عمومي، نشريات، كتابها و بعد رسانه هاي جمعي به ترويج عقايد خود پرداختند.

ابتدا كشيش ها يا رهبران فرقه هاي جادوي سفيد روي صحنه آمدند و نيات و اهداف خيرخواهانه خود را اعلام كردند.

ولي در كنار آن، فرقه هاي جادوي سياه

نيز فعاليت خود را توسعه دادند. در اين شرايط مخالفت هايي با آنها صورت گرفت اما به جايي نرسيد و جادوگران و ساحران همچنان به كارهاي خود ادامه دادند و تنها كوشيدند كه آشكارا عملي بر خلاف قانون انجام ندهند تا بتوانند به زندگي اجتماعي خود ادامه دهند.

در سالهاي 1963 به بعد اخباري از اعمال جادويي نشر پيدا كرد كه هيچ منعي براي جادوگران در پي نداشت.

در كليساي مخروبه سنت مري، گور برهم ريخته اي كشف شد.

استخوانهاي مرده را از قبر درآورده و در مراسم مخفيانه اي از آن استفاده كرده بودند. چنين گزارشاتي بي وقفه ادامه داشته و هر سال تعدادشان افزايش مي يابد. (5) در اروپا و آمريكا قلب حيوانات را با خار سوراخ مي كنند.

تنديس هاي مستهجن مومي مي سازند، در كليساها به طرز شرم آوري به مقدسات توهين مي شود. البته اين كارهايي كه سرو صداي آن بلند مي شد معمولاً از سوي تازه كارها انجام مي گرفت و افراد حرفه اي ترجيح مي دادند به عنوان مذهبي بي ضرر، بلكه مفيد در جامعه شناخته شوند. (6)

امروزه جادوي سياه در پي لذت جسماني، تضعيف جامعه و اخلاقيات و به انحراف كشاندن جوانان است.

پيتر هاينينگ پس از اين اظهار نظر توضيح مي دهد:

«كساني كه وابسته به چنين فرقي هستند به طور مرتب گرد هم جمع مي شوند و غالباً براي تمسخر آيين عشاي رباني مسيحي، مراسمي شيطاني برگزار مي كنند و سپس به شرم آورترين شكل، مشغول شهوتراني و هرزگي مي شوند. با توهين به اماكن مقدس، گورستانها، به جامعه اهانت مي كنند.

كساني را كه به گروهشان نمي پيوندند با ارعاب و اخاذي به فساد مي كشانند و بدون ترديد در بسياري از طبقات اجتماعي رخنه مي كنند.

از فعاليت هايشان گزارشات معدودي وجود دارد. كساني

كه مايل به ترك گروه يا افشاي رازهاي فرقه باشند با خطري جدي مواجه مي شوند». (7)

آنچه در اين بين قابل توجه است اينكه اين اعمال آغاز راه شيطان پرستي نيست، بلكه شيطان پرستان در ابتدا، نامي از شيطان نمي آورند و به صورت مهماني، آيينهاي سري براي علوم باطني و حتي عرفان و معنويت و عناويني از اين دست، كار خود را آغاز مي كنند و پس از جذب كامل فرد و آمادگي كافي و ايجاد شرايط مناسب، او را به دنياي اسرار خود مي برند، به طوري كه ديگر راهي براي خروج نداشته باشد.

زيرا براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخش تر و خواستني تر است.

عرفان يهود (كابالا / قبالا) گروهي از بني اسرائيل همواره دنبال دانش و معرفت بوده اند.

اما اين حقيقت را از راه درست نمي جستند. زماني سحر و جادو را علم مي دانستند و با اهداف و نيات شوم از آن استفاده مي كردند و بعد در قرون اوليه مسيحيت با رويكرد به گنوسيزم براي ربوبيت شيطان و اصالت شرارت نظريه پردازي كردند.

به قول تقي زاده اينها افرادي بودند كه به طور كلي نسبت به دين يهود بي قيد بودند. (8) و به راحتي تغيير دين مي دادند و در دين جديدشان هم بدعت گذاري و تغيير ايجاد مي كردند.

در تفكر گنوسي اين جهان از آميزش نور و ظلمت ايجاد شده است.

اين انديشه در تعاليم ماني به اوج و تكامل رسيد (9) و ماني در قرن سوم ميلادي از بابل يعني مهد يهوديان در آن زمان برخواست (10)

عرفان يهود نخست از سنت هاي ساحري و بخشي از تعاليم انبياي گذشته تشكيل شد و همواره مي كوشيد تضاد

ميان آنها را كه در واقع تضاد كفر و توحيد بود، حل كند.

اين مشكل در تفكر توحيدي فيلون و ثنويت گنوسي ادامه پيدا كرد و يهوديان سعي كردند كه از آنها سنتزي درست كنند كه توحيدگرايي فيلوني و ثنويت گنوسي را با هم داشته باشند.

راه حل نهايي اين بود كه معتقد شوند:

بقاي عالم وجود تنها به خاطر همين تضاد دائمي ميان خير و شر است و چون عالم وجود يكيست پس خير و شر در ملكوت به يكديگر پيوسته اند.

اين تفكر كه در دوره هاي بدوي و باستاني ريشه داشت به تدريج تئوريزه شد و در قرون وسطا ادامه يافت. «پل كاروس» در كتابش با نام «تاريخچه شيطان» مي نويسد:

«خداوند وجود مطلق است و با توجه به قدرت غايي او در فرمانروايي، خود، نه شر است و نه خير، اما او خير است و در شر است». (11) بدين سان پاي شر به عالم الوهيت و توحيد كشيده شد.

نگرش توحيدي و تعالي گراي فيلون باعث شده بود كه واسطه هايي را ميان خدا و انسان تشخيص دهد كه به نظر او «لوگوس» يا همان عقل يا كلمه بود (12) اين واسطه بعداً در انديشه عارفان يهودي متعدد شد و نظريه سفيراها را به وجود آورد و سفيراها به تجليات خير و شر خداوند تبديل شد.

حيگائون در قرن 13 معتقد بود كه سه نور پنهان ازلي وجود دارند و فراتر از تيررس درك انسان هستند.

اين نورها تابش و تَجَلِّي خداوند بر خود او و تشعشعي دروني است.

بعدها كساني همچون «داويد بن يهود احاسيد» اين نورها را به ده رساندند پس از اين نورها سفيراها قرار دارند. سفيراها يا حجاب هاي نوراني پروردگار

را تنها ظرف و مجراي نيت خداوند دانسته اند؛ هر چند كه از او جدا نيستند. (13)

اين ايده ها به خصوص در جريان آشنايي يهوديان با عرفان اسلامي و نظريه تجليات اسماء الهي در انديشه عارفان مسلمان به شكل نهايي خود نزديك شد.

اولين كسي كه عرفان اسلامي را به اطلاع يهوديان رساند «ابويوسف يعقوب بن اسحاق قرقساني» در قرن دهم بود.

او در عراق، كانون برخاستن شخصيتهاي عرفاني مسلمان سكونت داشت. بعد از او در قرنهاي دوازدهم و سيزدهم اسپانيا شاهد ترجمه آثار عرفاني عربي و شكل گيري عرفان اشراقي در يهود هستيم كه به رهبري خاخام «اوراهام بن داويد» مشهور به «رَبَد» در پرووانس شكل گرفت. او به شريعت: هلاخا مي پرداخت ولي تعاليم رمزآميز او به پسرش «اسحاق نابينا» (حدود 1235 - 1160) كه پدر قبالا ناميده مي شود، رسيد.

اسحاق نابينا نظريه سفيراها را پرورش داد. (14) بر اساس انديشه هاي اسحاق كور شخصي به نام موسي بن نحمان (1270 - 1194) كه در دربار جيمز اول (از سركردگان جنگ هاي صليبي) نفوذ داشت، مبحث صدور سفيراها را دنبال كرد و كتابهاي او تا قرن چهاردهم بسيار مورد توجه بود (15)

در اواخر قرن سيزدهم كتاب زوهر كه بازنگاري و توسعه يك كتاب قديمي بود، توسط موسي لئوني عرضه شد.

زوهر تفسير عرفاني عهد عتيق است.

توصيفات خداوند در كتاب مقدس و داستان پادشاهاني همچون داوود و سليمان كه دست و دامن خويش را به گناه آلودند، (16) خدا شناسي كابالايي را به مراحل جالب تري رساند. چنانكه در اين دين «عارف حتي از پذيرفتن اين كه احساس متعالي شر هم در خداست، روي برنمي تابد». (17) تورات همواره داستان سركشي قوم بني اسرائيل

و مجازات و عذاب خداوند و بعد توبه و هدايت و دوباره سركشي بندگان و خشم خداست و اين سركشي و عصيان دامن پيامبران را نيز مي آلايد. گاهي خشم خدا چنان بالا مي گيرد كه پيامبرانش او را اندرز مي دهند و آرام مي سازند.

در جايي از كتاب مقدس مي خوانيم كه وقتي موسي به خلوت عبادت رفته بود و مردم گوساله پرست شدند، خداوند به موسي مي گويد:

«مي دانم اين قوم چقدر سركش اند بگذار آتش خشم خود را بر ايشان شعله ور ساخته، همه را هلاك كنم. به جاي آنها از تو قوم عظيمي به وجود خواهم آورد. ولي موسي از خداوند، خداي خود خواهش كرد كه آنها را هلاك نكند و گفت خداوند ا چرا بر قوم خود اين گونه خشمگين شده اي؟ مگر با قدرت و معجزات عظيم خود آنها را از مصر بيرون نياوردي؟

آيا مي خواهي مصريها بگويند:

خدا ايشان را فريب داد و از اينجا بيرون برد تا آنها را در كوه ها بكشد و از روي زمين محو كند؟ … (18)

صفات خشم و سخط كه از صفات برجسته يهوه در تورات است، در قبالا تاثير بسزايي گذاشت، به طوري كه در مراتب تَجَلِّي ذات يكتا سفيرايي كه بازوي چپ تجليات خداوند است و گورا (جبروت) نام دارد، منشأ خشم و شرور شناخته مي شود و «اين جهانِ عاصيِ پليدِ شر كه جنبه تاريك هر چيز زنده را تشكيل مي دهد و او را از درون تهديد مي كند براي نويسنده كتاب زوهر جنبه بسيار سحرانگيز و جذابي دارد». (19) زيرا اينها نيز جلوه خداست و براي رسيدن به او بايد خطا و گناه را نيز تجربه كرد.

در زوهر سفيراهاي دهگانه به

صورت مذكر و مونث معرفي مي شوند. تجليات مذكر حامل رحمت و خير اند و تجليات مونث حامل قهر و سطوت و بنا بر اين شر هستند.

خداوند يگانگي مطلق است كه خير و شر و مذكر و مونت در آن متحد مي شود. اين قدرت نمادين توجيه گر آيينهاي جنسي در عرفان يهود شد.

كه در بزرگان كابالا نظير شبتاي و يعقوب فرانك آشكار گرديد. (20) بنا بر نظريه نحمان كه واژه آزيلوت را به كار مي برد، (21) هر بخش از سفيراهاي خير و شر و بلكه هر سفيرا جلوه اي از وحدانيت است و خير و شر و مذكر و مونث دارد. با اين توضيح «هر صفتي مرتبه اي خيالي را نشان مي دهد كه شامل صفت اقتدار و عدالت و سخط الهيست و در آن تامل و درك عرفاني با سرچشمه شر در خداوند مرتبط مي گردد». (22)

سفيراهاي شر در عالم الهي سيترا احرا نام دارند «يهوديان مي توانند با مراعات قوانين و توصيه هاي تورات به مهار كردن سيترا احرا كمك رسانند و توازن را در عالم حفظ كنند.

اين توازن يا هماهنگي همچنين لازم مي آورد كه برخي كارها به سود نيروهاي ناپاكي انجام گيرند:

گويا شر نوعي رشوه ديني مي گيرد.

به طور كلي گناهان اسرائيل نه تنها زندگي و نشاط به سيترا احرا مي بخشند بلكه براي سمائيل نيز، كه جنبه مذكر امور خبيثه است، امكان تسلط يافتن بر شخينا را، كه جنبه مونث سفيراهاي پاكي و قداست است، فراهم مي آورند.

آنگاه كه چنين شد شخينا از شوهر حقيقي خود، تيفِرِت كه جنبه مذكر سفيراهاي نيك است، جدا مي افتد». (23)

بر اساس آموزه سفيراها، آموزه ديگري به نام شِميطاها در عرفان يهود تعريف مي شود. شميطاها

يا ادوار تاريخ مي گويد كه سفيراهاي گوناگون متناوباً بر جهان حكومت مي كنند (24) در دوره هايي سفيراهاي خير و در دوره هايي سفيراهاي شر. از زمان ظهور حضرت مسيح تجليات خير در زمين به اوج خود خواهد رسيد و تا پيش از آن اوج تجليات شر است.

دوره تجليات شر را عصر آكواريوس مي نامند كه انعكاس سيترا احرا در زمين است.

اين دوره هاي گوناگون قوانين و تورات خاص خود را دارد. زوهر از اين مضامين اباحه گرايانه سربسته سخن گفته است (25) اين تعاليم به طور سينه به سينه منتقل مي شده و در محافل سري كابالايي مورد عمل قرار مي گرفته است.

مراسم بلك مس كاترين مديچي در قرن شانزده، آيين سري جنسي شبتاي و پيروانش كه او را مسيح مي دانستند در قرن هفده و آيين جنسي يعقوب فرانك در قرن هجده كه از آن پس با شكل گيري فراماسونري سازماندهي شد؛ و ساير اعمال شبكه هاي سري مافيايي نمونه هايي از قوانين توراتي عصر آكواريوس است.

در كنار اين انحرافات اخلاقي كه در آيين هاي شيطاني ديده مي شود، انحرافات بينشي و اعتقادي بسيار خطرناكتر است.

اسحاق لوريا در قرن شانزدهم كه دوره فشار شديد بر يهوديان و اخراج آنها از اسپانيا بود، انديشه مسيح گرايي را در قبالا تئوريزه كرد. آموزه «تيقون» به معناي تكميل پروژه ي آخرالزمان و رسيدن هرچه زودتر مسيح و بازگشت يهوديان به اورشليم (فلسطين) كه از قبالاي لوريايي بر آمد، شور ادعاي مسيحايي را در يهوديان تيزتر كرد. از دل عرفان يهود تا كنون صدها مسيح و موعودِ مدعي به وجود آمده است (26) اين مسأله به قدري شايع شده و به خصوص دامنگير زائران اورشليم مي شود، كه دكتر يايير بارال

(Yair Bar - El) رئيس بيمارستان روان پزشكي اورشليم نام آن را «سندروم اورشليم» گذاشته است (27)

در طول تاريخ مدعياني كه ديگران را متقاعد كنند، در اثر تغيير دين از يهوديت به اديان ديگر، همواره تحريفاتي را در اديان ديگر رقم زده اند.

از تحريف دين توحيدي زرتشت به ثنويت (28) كه شايد در اثر نفوذ يهوديان در زمان كورش و بعد از آن روي داد (29) و نيز فرقه هاي گنوسي در قرون اوليه مسيحيت نظير والنتاينيسم و مرقيون (30) تا مسلمان شدن شابتاي و پاشيدن بذر مدعيان مهدويت و انحرافات اخلاقي در بين مسلمين كه بعدها بابيت و بهاييت از آن برآمد (31) و مسيحي شدن يعقوب فرانك و ايجاد فرقه اي سري بين كاتوليك ها كه بعدها در خدمت آرمانهاي صهيونيسم قرار گرفت (32) همه و همه حاصل نگرشيست كه شيطان را برادر خداي پسر و فرزند دوم خداي پدر مي داند.

يا به بيان ديگر شيطان را تَجَلِّي يهوه دانسته و ريشه شر را در عالم الهي مي بيند.

از اين روي شباتاي صوي در سال 1666 ادعاي مسيحايي و بعد خدايي مي كند، سپس به اسلام رو مي آورد و بعد از مدتي مسيحي مي شود و امروز در دايره المعارف يهود مي خوانيم كه او به قول «ناتان غزه اي» يك «خاطي قديس» بود.

زيرا هر جا كه رفت شور و وجد عرفاني اش را كه همراه با لااباليگري و هوسرانيهاي عجيب و غريب بود، گسترش مي داد. كه امروز اين اعمال را در پارتيهاي شيطان پرستي مي بينيم. پس از او نيز در قرن هجدهم يعقوب فرانك با همان ادعاها در ابعاد گسترده و پليدتري آيينهاي شباتاي را توسعه داد. (33) و امروز» مادونا» هرزه اي

كه شهرت جهاني دارد، كاباليست بودن خود را علني كرده و به عنوان سفير عرفان يهود معرفي مي شود. رنسانس و نهضت علمگرايي معمولاً گفته مي شود كه رنسانس اروپا در اثر ارتباط اروپاييها با مسلمانان اتفاق افتاد. صد البته اين مطلب صحيحيست اما تمام حقيقت نيست. واقعيت اينست كه انتقال دانش از جهان اسلام به غرب همراه با نوعي غربي شدن بود.

يعني اين دانش در سنت يهودي - مسيحي دريافت شد و مباني سكولاريستي و سيت نيستي در جنبش ساينتيسم تاثير بسيار گذاشت. گذشته از اين كه تنها منبع رنسانس آثار و انديشه هاي مسلمين نبود، بلكه بخش عمده اي از علوم و انديشه ها از سوي يهوديان و به ويژه كاباليستها به سركردگان رنسانس منتقل شد.

قرن شانزدهم، قرن فراگيري زبان عبري بود (34) به طوري كه آن را كليد فهم كابالا و دست يابي به مخزن علوم مي دانستند.

در قرن پانزدهم افرادي نظير «پيكوميراندولا» به فراگيري زبان عبري پرداختند و استادان يهودي براي خود اختيار كردند (35) او در صدها رساله كوشيد تا زاويه ديگري را به روي افرادي بگشايد كه فلسفه يونان و انديشه هاي ارسطو را از ديدگاه قرون وسطا مي ديدند. افراد ديگري نظير «روشلن» و «پيستوريوس» اين روند را ادامه دادند، در آن سالها كتاب «سفريصيرا» از كتب برجسته كابالا بارها تجديد چاپ شد و نهضتي از كاباليستهاي مسيحي تاثير خود را بر شكستن شالوده هاي فكري قرون وسطا گذاشت و روح عصيان، جستجو و راز پردازي و انسان مداري يهودي را كه گاه انسان را برتر از خدا مي نشاند، گسترش داد.

در متون قبالايي مي خوانيم:

«ساحري بسيار خطرناك است.

مي تواند بر خدا سايه افكند.

عليرغم آن، خاخام كانينا از انجام آن

ابا نكرد. اين براي آن بود كه او از خدا خيلي برتر و بالاتر بود». (36)

اين انديشه ها به ويژه از طرف يهودياني كه تحت فشار آن روزگار به مسيحيت رو مي آوردند و در صدد يافتن موقعيت اجتماعي بودند، ترويج مي شد.

نه تنها انديشه هاي عصر نوزايي و عصر خرد از سرچشمه هاي شيطان سيرآب مي گشت، بلكه حمايتهاي عيني و مادي براي ترويج اين افكار نيز از سوي كانونهاي مشكوك ثروت و قدرت تأمين مي شد.

خانواده مديچي كه از ثروتمندان ايتاليا بودند از هنر رنسانس حمايت كردند و آن را در ساختن كليساها نيز وارد مي كردند (37) همچنين افول اخلاق در آن دوران به ويژه در ايتاليا به خوبي نشان مي دهد كه چه ارزشهايي بر جامعه حاكم مي شد و ارزشهاي ديني و كليسا رو به تباهي مي رفت.

انسان عصر جديد به علم و خرد بازگشت اما آن را رويارويي با خداوند و در گرو روگرداني از دين و بر اساس همراهي با شيطان و فرمانبري از او مي ديد. اگر چه اين حركت به نام شيطان انجام نمي شد.

زيرا براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخشتر و خواستني تر است.

دانش جديد كه بر اين مباني ناپاك و شيطاني استوار شد در طول قرنهاي بعد دستاوردهاي خود را به صورت مرگبار و توطئه سازي نشان داد. دانشي كه نه تنها رفاه و آسايش و شكوفايي را براي بشر به ارمغان نياورد، بلكه باعث تخريب محيط زيست، آشفتگي رواني، جنگ، سستي روابط انساني و خودباختگي انسان در برابر غلبه هوسناك تكنولوژي بر زندگي است.

به همين دليل تبار دانش جديد در عصر رنسانس بيش از اينكه به

انديشه هاي زندگي ساز و پاك اسلامي پيوند بخورد، به تفكرات شيطاني قبالايي مربوط مي شود. فراماسونري تا پيش از رنسانس علم در انجمنهاي سري گوناگون بود كه ماهيت كابالايي داشتند و با هم هم پيمان بودند. با علني كردن دانش در رنسانس لازم بود انجمن هاي مخفي به طور مناسبي بازسازي شود تا نيروي دانش همچنان در قلمرو اهداف شيطاني باقي بماند. سازماندهي فراماسونري بعد از رنسانس در واقع حركتي بود تا دانشمندان و نخبگان سياسي و فرهنگي جهان را در لواي آرمان هاي كهن شيطاني جمع كنند (38)

تاريخ نگاران فراماسون سابقه سازمان خود را به آدم عَلَيْهِ السَّلَام مي رسانند و حضرت موسي را استاد اعظم لژ مهاجران مصري در زمان فرعون معرفي مي كنند (39) اما واقعيت اينست كه در سال 1459 در شهر كاسل واقع در ايالت هِس آلمان سه كتاب از جمله يكي تحت عنوان «زفاف شيميايي «انتشار يافت كه روي جلد هر سه نام اسرار انگيز، افشاگر و مستعار «كريستين روزنكروتس» ديده مي شد.

اين سه مجلد كه مي توان آنها را بيان معتقدات شمرد در آغاز قرن هفدهم ميلادي در شهر استراسبورگ فرانسه تجديد چاپ شد و در آنها اخوت مسيحي كه از هرميتيسم و كابالا غنا مي گرفت، سخن گفته شده است.

اين مانيفستها دل شوره اصلاحات اجتماعي، فكري و مذهبي را كتمان نمي كردند و تعدادي از انديشمندان آن روزگار را به ويژه در محافل علمي و فلسفي انگليسي الهام بخشيد كه همين انديشمندان در واقع بخشي از پايه گذاران فراماسونري به شمار مي رفتند. (40)

«در اسكاتلند و پس از آن انگلستان خاندان استوارت (كه از 1603 تا 1714 بر اسكاتلند و انگلستان حكومت راند) به پيروي از فرصت

طلبي هاي سياسي خود توسعه اين گروهها را مورد حمايت قرار داد» (41) و در ژوئن 1717 از جمع گروهها و لژهاي پراكنده، گراند لژ انگلستان تشكيل شد و «آنتوني ساير» را به عنوان اولين استاد اعظم اين سازمان مخفي برگزيدند. (42) و اولين اساسنامه آن به درخواست دوك «فيليپ دو وارتون «استاد اعظم لژ بزرگ لندن در آن زمان، تدوين و در سال 1723 منتشر شد.

اين كد ماسوني با عنوان اساسنامه آندرسون شناخته شد زيرا توسط «جيمز آندرسون «تدوين گرديد. (43) در اين اساسنامه اين اصول مطرح شده است:

اعتقاد به خدا كه معمار بزرگ جهان است.

جايگزين كردن ابزارساختمان سازان با واژه هاي فلسفي. سوگند حفظ اسرار. مراعات علائم شناسايي (واژهها، حركات، لمس و مصافحه). مدارا با كليه مذاهب اما ممانعت از ورود ملحدان، زنان و بردگان و نوكران به لژها. ابراز وفاداري به مقام سلطنت. برگزاري مراسم آموزش كارآموزان و آشنا كردن آنان با اطلاعات نمادين: امري كه با ايجاد درجات كارآموزان و ياران همسنگر ارتباط دارد». (44)

در اين جا خدا به عنوان معمار بزرگ جهان كاملاً تعريفي كابالايي دارد و به صورت منشأ خلاق خير و شر و با دو چهره شيطاني و مقدس شناخته مي شود. در دهه هاي گذشته با استفاده نظريات جديد فيزيك كو آنتوم و نسبيت حوزه يكپارچه انرژي جهاني به عنوان شعور و قدرت مطلق جهان و معمار كائنات معرفي مي شود. (45) اين ديدگاه هم نيرويي را كه در سحر و جادو از آن استفاده مي شود، توجيه و تقديس مي كند و هم بر شالوده اي كاملاً مادي تعريفي نو از باورهاي معنوي ارائه مي دهد.

فراماسونها شخصي به نام «حيرام» كه سازنده معبد سليمان است

(46)، پدر ماسوني مي دانند. حيرام دو ستون اصلي براي معبد سليمان بنا كرد كه نام آنها را ياكين / جاكين و بوغز / بوعز گذشته اند.

«ستونها را در رواق هيكل بر پا نمود و ستون سمت راست را برپا نموده نام آن را ياكين نهاد و پس ستون سمت چپ را برپا نموده آن را بوعز ناميد». (47) اين دو ستون معبد سليمان كه صهيونيستها در آرزوي باز سازي آن هستند، نماد اصلي فراماسونريست كه در معابد ماسوني طراحي مي شود. لازم به ذكر است كه از نظر آنها جناب سليمان نماد ارتباط با شياطن و استفاده موثر از جن و جادوست.

نام اين ستونها نيز داراي معنايي رمز آلود است.

«ياكين» و «بوعز» به معني تاسيس با قدرت آمده است.

استاد اعظم» اوسوالدويرث» چنين مي گويد:

«اگر كلمات ياكين و بوعز بر عكس خوانده شوند بشكل nikaj و zaob در مي آيند. اين مساله براي مخفي نگهداشتن اسرار به صورت قاعده اي در تمام مرامهاي سري مرسوم است.

در صورتي كه حروف بيصداي كلمات مذكور مد نظر قرار گيرد به دو علامت NK و ZB برخورد مي شود كه اولي به معني رحم و عضو باردار شونده و زاينده موجودات عالم است و دومي به معني ذكر يعني عضو نر و باردار كننده». (48) بدين صورت دو ستون J و B سمبل رابطه جنسي، زاد و ولد و بركت و وسعت دارايي هستند و اين همان معاني نمادين و ارزشهاي شيطان پرستي بدوي است.

سازمان فراماسونري مي كوشد تا با اين نمادها، رمزها و اسرار ارزشهاي شيطاني خود را به صورتي جذاب و حساب شده به افرادي منتقل كنند، كه مي توانند نقش موثر فرهنگي يا سياسي در

دنيا داشته باشند. اين سازمان امروزه مجموعه هاي بزرگ علمي و فرهنگي را تحت نفوذ دارد و به كمك آنها، ساختارها و نهادهاي سياسي بين المللي و ملي را در سلطه خود آورده است (49)

اين سازمان از قرن هجدهم به بعد در پرورش و جذب نخبگان سياسي، فرهنگي و علمي جهان كوشيده و با حفظ آيين هاي سري كابالا سنتهاي شيطان گرايي را تداوم بخشيده است و با افرادي كه به طور درجه بندي شده در سي و چند مقام فعاليت مي كنند، نفوذ سياسي، اقتصادي و فرهنگي فراگيري پيدا كرده است و با موسسات علمي، پژوهشي، فرهنگي و بنگاه هاي اقتصادي و نهادهاي سياسي آشكار و پنهاني كه در آنها نفوذ دارد، مي خواهد دنيا را به سوي اهداف شيطاني خود پيش ببرد. سازمان فراماسونري در شكل انجمنها و محافل سري در بسياري از مراكز علمي دنيا مشغول جذب نيرو است.

يكي از اين انجمنها كه بسيار فعال عمل كرده و دامنه خود را در دانشگاه هاي كانادا و آمريكا گسترده، انجمن جمجمه و استخوان است.

جرج بوش پدر در سال 1947 در دانشگاه ييل به اين انجمن پيوست. (50)

با ايجاد سازمان فراماسونري اگر چه به ظاهر يك سازمان مخفي و پوشيده ايجاد شد اما در حقيقت سازماني براي توسعه و تحقق ايدئولوژي و ارزشهاي شيطاني شكل گرفت و اهداف و آرمانهاي آنها هم از كسي پنهان نماند. از اين رو يك مرحله از پرده برداري و انكشاف شيطان گرايي در دوران معاصر به شمار مي آيد. در اين بين نقش اصلي و محوري را موسسات علمي و پژوهشي گسترده و پيوسته اي به عهده دارند كه هدايت و رهبري نظام سلطه جهاني و تحقق

آرمانهاي شيطاني را دنبال مي كنند.

مراكزي كه سرمايه هاي عظيمي را براي تحقيقات و مطالعات در اختيار دارند و به اين وسيله برجسته ترين دانشمندان راست خدام مي كنند و با وارد كردن آنها به سازمان فراماسونري، پژوهشهاي مورد نياز خود را به آنها مي سپارند. پژوهش هايي كه گاهي حاصل آنها تا پيش از عملي شدن محرمانه مي ماند.

ادامه دارد …

***********

پي نوشتها:

1 تاريخ تمدن جلد چهارم، ص 1328

2. تفتيش عقايد، ص 113

3. تاريخچه جادوگري، ص 34

4. زرسالاران يهود، جلد 4، ص 104، 103

5. سيري در تاريخ جادوگري، ص 116

6. همان، ص 117

7. همان، ص 118،. 117

8. ماني شناسي، ص 17

9. اگر ماني را پيامبر بدانيم بايد بگوييم آموزه هاي مشركانه ثنوي از سوي ديگران در دين او وارد شده است.

همانطور كه تعاليم زرتشت و مسيح به تحريف آلوده شد.

البته براي اين ادعا ادله اي وجود ندارد و ظاهرآ آثار به جا مانده از خود ماني ذاتآ ثنوي گراست.

10. ماني شناسي، ص 339

11. تاريخ جادوگري، ص 336

12. تاريخ فلسفه جلد يكم، ص 528

13. نردباني به آسمان، ص 368

14. باورها و آيينهاي يهود، ص 156

15. زرسالاران يهود جلد دوم، ص 247

16. تورات، كتاب دوم سموئيل (به حضرت داوود نسبت گناه داده است) و تورات كتاب اول پادشاهان و كتاب دوم تواريخ ايام (به حضرت سليمان نسبت گناه داده است).

17. جريانات بزرگ در عرفان يهودي ص 60

18. سفر خروج باب. 32

19. جريانات بزرگ در عرفان يهودي، ص 308

20. باورها و آيينهاي يهودي، ص 159 و 160

21. نردباني به آسمان، ص 368

22. جريانات بزرگ در عرفان يهودي، ص 60

23. باورها و آيينهاي يهود، ص 161

24. همان، ص 159

25. همان، ص 159

26. انتظار مسيحا در يهود، بخش. 6

27. نشانه هاي

پايان، ص 359

28. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج 2، ص 8

29. تاريخ ايران دوره هخامنشيان، ص 269

30. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 819

31. زرسالاران يهود، جلد دوم، ص 332

32. همان، ص 354

33. رك: زرسالاران يهود، جلد 2، ص 355 - 331

34. انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 130

35. تاريخ جادوگري، ص 522

36. فراماسونري و يهود، ص 19

37. تاريخ تمدن، جلد پنجم، ص 77

38. كنترل فرهنگ، ص 146 - 138

39. زرسالاران يهود، جلد چهارم، ص 16

40. فراماسونري، تاريخ، اسطوره، واقعيت، ص 22 و 21

41. همان، ص 32

42. زرسالاران يهود، جلد چهارم، ص 21

43. همان، ص 12

44. فراماسونري، تاريخ، اسطوره، واقعيت، ص 37

45. فراماسونري و يهود، ص 182 و 181،

به نقل از نشريه ماسون و آ. گ. ا.

46. اول پادشاهان، باب 7، آيه 13 تا 15

47. پادشاهان، باب 7، آيه. 21

48. فراماسونري و يهود، ص 136

49. رك. كنترل فرهنگ، فصل چهارم.

50. نشانه هاي پايان، ص 241

منبع:

پگاه حوزه برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

گستره شيطان پرستي (2)

نويسنده: حميدرضا مظاهري سيف

متال موسيقي اعتراض دانشي كه در راستاي اهداف فراماسوني و توسط بهترين دانشمندان وابسته به اين تشكيلات و حمايت هاي مالي بي پايان توليد مي شد، نارضايتي از وضعيت تمدن ليبرال - سرمايه داري را به خوبي پيش بيني كرده بود و بر اساس نظريات توليد شده در اين مجموعه ها مطالعات عصر آكواريوس به سفارش موسسه تاويستاك و سرپرستي «ويليس هارمون» آغاز شد (1) عصر آكواريوس شرايطي را ايجاد مي كرد كه سازمان هاي سري مي توانستند آمال و آرزو هاي خود را در وضعيت آشو بناك و بحراني بر مردم تحميل كنند (2) از اين رو با راه انداختن شورش هاي خياباني توسط دانشجويان و

استفاده از موسيقي راك - متال، تبليغات و رسانه هاي فراگير نقشه هاي خود را اجرا كردند.

در دهه 1950 موسيقي» بلوز» كه نغمه هاي آفريقايي را به اجرا مي گذاشت طرفداران زيادي پيدا كرد. در همان سال ها، «الويس پريس» با تركيب «بلوز» و موسيقي مردم پسند) پاپ) سبك «راك اندرول» را ابداع كرد. اين موسيقي تا حدودي تند و خشن بود و در دهه 1960 به دنبال اعتراضات فراگير دانشجويان در آمريكا و اروپا به طور خاص مورد استفاده جوانان قرار گرفت و سبك موسيقي خشن تري به نام» هويمتال» از دل آن بيرون آمد.

موسيقي متال به دانشجويان معترض عرضه شد و مورد استقبال گسترده قرار گرفت. به جهت برخي از ويژگي هاي روانشناختي، اقتصادي و اجتماعي، دانشجويان بهترين عامل تابع براي پيشبرد يك ايدئولوژي هستند (3) و در طرح عصر آكواريوس نقش اول روي صحنه براي آنها نوشته شد.

جوانان دهه 1960 كساني بودند كه دوران كودكي خود را با تحمل پيامد هاي ناگوار جنگ جهاني دوم از سر گذرانده بودند و از كاستي ها و ناكامي هاي تمدن سرمايه داري رنج مي بردند..

اين حركت كه در ابتدا از آمريكا و براي اعتراض به جنگ ويتنام آغاز شد و سپس اروپا را در بر گرفت، آرمان هاي بسيار خوبي داشت ولي از شيوه هاي درستي استفاده نمي كرد. آرمان هاي آنها كه در شعارهايشان منعكس بود عبارت بودند از:

ضد جنگ: «محبت بورزيم، جنگ نكنيم»

بهبود روابط انساني: «به هم عشق بورزيم»، اعتدال در مسائل اخلاقي «دانشگاه نقش خود را در احيا و جان بخشي به انرژي هاي فكري و اخلاقي مورد نياز جامعه تشخيص نمي دهد»

انتقاد به سياست:

«زنده باد دموكراسي مستقيم»

معنويت خواهي: «هر روز در زندگي خود سفر كنيد» و

… (4)

اما خود اين جنبش بر خلاف شعار ها و آرمان هايش از خشونت و شيوه هاي غير اخلاقي استفاده مي كرد. اين گزينش نادرست روش ها به عوامل ايجاد و هدايت اين جنبش ها مربوط مي شد (5) تا به اين ترتيب هم آرمان ها و ارزش هاي متعالي انساني را ضايع و بي آبرو كنند و هم با تشديد و ناهنجار كردن بحران ايجاد شده براي جهت دهي به افكار عمومي بهره جويند.

در جنبش هاي دانشجويي دهه شصت و از آن به بعد موسيقي متال به عنوان موسيقي اعتراض مورد استقبال جوانان قرار گرفت. شاخصه هويمتال استفاده از گيتار الكتريكي بود و خشونت هر چه بيشتر در اجرا و بي ادبي در مضامين را به نمايش مي گذاشت. اولين گروه هاي سبك متال «فرانك زاپا»، «كيْنكْس» و «بلك سبث» هستند، كه از نيمه دهه 1960 كار خود را آغاز كردند.

بعد از آن از هر گوشه گروهي كوچك و پنج، شش نفره سر بلند كرد و موج تازه در دنياي موسيقي فراگير شد.

در سال هاي اول پيدايش اين جنبش ها و استفاده از موسيقي متال، در واقع آرمان ها و ارزش هاي والاي انساني كه مي توانست به فروپاشي نظام سلطه گر سرمايه داري و فريب بزرگ ليبرال - دموكراسي برسد، كاملاً زشت جلوه داده شد و اين شعار ها و آرمان ها با حماقت، ناپختگي، شورش و خشونت همراه گرديد. در آن سال ها تقريباً تمامي اشعار و ترانه هاي آن داراي خمير مايه اعتراض آميز بر ضد جنگ و عشرت طلبي و سلطه سياسي - اجتماعي بود.

ترانه ها براي مبارزه با مدرنيته مصنوعي و سلطه تجاري و بيان رنج هاي جوامع در جهان سوم سروده مي شد.

قسمتي از اشعار هم مربوط به مسائل معنوي و نكاتي براي بيدار

كردن ضمير دروني انسان ها بود (6)

دسته اي پنهاني كه اين نمايش را هدايت مي كردند، از نيمه دهه 1970 به بعد هدف دوم، يعني جهت دهي به افكار ملت ها در شرايط ناامن و بحراني را دنبال كردند.

آنچه باعث مهار اين بحران ها شد، طرح ايده شيطان پرستي بود، كه به سرچشمه خلاقيت هنري و مهار انرژي جوانان و بازگشت آرامش به جامعه تبديل گشت. البته ظرفيت هاي موسيقي متال براي رفتن به سمت شيطان گرايي را نبايد نديده گرفت. اعتراض به نهاد هاي اجتماعي و برهم زدن نظم، ابراز خشونت و كلمات ركيك در ترانه ها و از همه مهمتر اهانت به مقدسات؛ كه شايد علت آن حمايت كليسا از حكومت ها بود.

زيرا در تفكر مسيحي خداوند دين را به كليسا سپرده و حكومت را به قيصر و از اين رو دولت و حكومت نوعي تقدس دارد و بنا به روش مسيح بايد رنج را پذيرفت و اعتراض نكرد. با اين تعاليم كليسا، جوانان حق داشتند كه زير بار آن نروند، اما اهانت به مقدسات آنها را در برابر شيطان پرستي نفوذ پذير كرد..

در آن سال ها كه تازه رسانه هاي صوتي و تصويري جهانگير مي شد، ستاره هاي هنري و سبك هاي تازه در موسيقي و سينما خواسته و ناخواسته مامور شدند كه ارزش ها و انديشه هاي نهفته شيطاني را در دنيا آشكار نموده و ترويج كنند و صد البته اين چيزي نبود كه جوانان معترض و تحول خواه دهه شصت و يا هنرمندان سبك راك و متال مي خواستند. اين جهت گيري هايي بود كه به طور حساب شده بر آنها تحميل مي شد و خودشان آن را به صورت بهترين راه و يا شايد تنها راه دستيابي به اهداف، انتخاب

مي كردند.

انتخابي ناگزير و آزادي در رفتن به تنها راه ممكن!!

شبكه هاي تلوزيوني و مطبوعات كه در اختيار شركت هاي سرمايه داري بودند و با آخرين دستاورد هاي پژوهشي در شاخه هاي علوم اجتماعي، علوم ارتباطات، روانشناسي و جنگ رواني هدايت مي شدند، كار خود را براي استفاده از اين جوانان در جهت ترويج افكار شيطاني آغاز كردند.

در گام نخست كوشيدند تا آنها را در هنجار هاي تمدن سرمايه داري جذب و هضم كنند و نيز تاثير گذاري آنها را بر جامعه افزايش دهند. از اين رو پيشنهاد ضبط استوديويي را به اين گروه ها دادند تا به واسطه آن بتوانند صداي خود را به گوش افراد بيشتري برسانند. اما اين مساله يك پيامد مهم داشت و آن فروش بالاي كاست ها و فيلم هاي گروه و در نتيجه شهرت و ثروت بود و اين به معناي فاصله گرفتن از آرمان ها و جذب شدن به ارزش هاي نظام سرمايه داري بود.

اولين گروه هايي كه به موسيقي متال جنبه تجاري بخشيدند و آن را از ديسكو ها به استوديو كشاندند و ضبط حرفه اي و فروش رسمي را وارد اين نوع موسيقي كردند، گروه هاي «كريم» و «جيمي هندريكس» بودند..

آخرين اقدام، تغيير هويت اين گروه ها و ستاره هايي بود كه به اندازه كافي مشهور و محبوب شده بودند. براي نمونه گروه بلك سبث به عنوان يك گروه موفق و آوانگارد، انگ شيطاني خورد. تنها به اين خاطر كه با توطئه اي حساب شده افرادي با لباس هاي سياه شيطان پرستي كه در مهماني هاي فراماسوني از آن استفاده مي شد و نماد هايي مثل صليب بر عكس يا ستاره پنج پر، كه اين هم از نماد هاي ماسوني است، در اجرا هاي آنها حاضر مي شدند و اين صحنه در تصاويري

كه از برنامه هاي اين گروه مي گرفتند، برجسته مي شد و در رسانه ها و مطبوعات بازتاب گسترده مي يافت.

به دنبال اين تبليغات دروغين مبني بر شيطاني جلوه دادن گروه بلك سبث و بعد ها ساير گروه هاي متال، خواننده اين گروه «مايكل آزبورن» معروف به «اُزي» در مصاحبه اي در سال 1976 اعلام كرد،» ما يك گروه موسيقي هويمتال هستيم و من و بچه ها هرگز به دنبال تفكرات شيطاني نرفته ايم. من فردي مذهبي نيستم اما به آفريننده ام ايمان دارد م. بلك سبث هرگز گروهي شيطان پرست نبوده است و من از ديدن بعضي از طرفدارانمان كه با لباس هاي سياه و صورت هاي رنگ شده و شمعي در دست در سالن كنسرت حضور پيدا مي كنند واقعاً مي ترسم … ما واقعاً آن گونه كه آنها مي خواهند نيستيم بلكه فقط معترضيم». (7)

در اواخر دهه هفتاد اين تبليغات موثر واقع شد و گروه هاي ديگر كه ديدند بازار شيطان گرايي داغ است و راه رسيدن به شهرت و ثروت از آن مي گذرد، داوطلبانه شيطان پرستي را برگزيدند. در آغاز پذيرش هويت شيطاني از سوي اين گروه ها به استفاده از نماد ها، سبك، ادبيات و فضاي شيطاني محدود مي شد، كه براي نمونه مي توان به گروه هاي «متاليكا»، «منووار» و «رولينگ استون» و حتي خود گروه» بلكسبث» اشاره كرد كه به سبك هاي اسپيدمتال، ترشمتال و پاورمتال روي آوردند. بعد از آن به تدريج گروه ها و افرادي پيدا شدند كه آشكارا از شيطان پرستي و حتي حلول شيطان در خودشان سخن گفتند. اين روند به پيدايش سبك هاي بلك متال، دث متال و متال صنعتي كشيده شد و گروه هايي مثل «گروه مرلين منسون»، «ديسايد» و «امپرور» به وجود آمدند و آنتوان لاوي

نويسنده انجيل شيطان، مرلين منسون را واعظ اعظم كليساي شيطان معرفي كرد.

در اين موسيقي از داد و فرياد و صداي بلند سيستم هاي پيشرفته صوتي استفاده مي شود، ريتم تند و آشفتگي ملودي ها در اين سبك كه با ذهن و زندگي آشفته انسان امروز همنوايي دارد، قدرت تفكر، تشخيص و تصميمگيري را كاهش مي دهد. آزمايش ها نشان داده اند كه حتي موش ها در مسير هاي مارپيچي آزمايشگاهي وقتي صداي موسيقي راك و متال پخش مي شود، توانايي تشخيص مسير و حركت را از دست مي دهند. حالا تصور كنيد كه چنين موسيقي مخربي در كنسرت هايش حدود زماني معمول براي يك كنسرت را مي شكند و براي نمونه كنسرتي با نام «آنقدر مي نوازم تا بميريد (I ll Play Till You Bleed)» سه ساعت اجرا مي شود. با اين وصف چه مقدار از قدرت تفكر، تشخيص و اراده شخص باقي مي ماند كه بتواند اعتراضي موثر انجام دهد.

همچنين همراه شنيدن اين موسيقي معمولاً از دارو هاي روانگردان استفاده مي شود كه به طور مضاعفي قدرت تفكر و اراده را مي كاهد. فرمول قرص هايي نظير ال. اس. دي و موادي مثل ماري جوانا در مركز داروسازي «ساندوز» سويس توسط شيمي دان برجسته اي به نام «آلبرت هُفمَن» و با تأمين مالي بانك «اس. سي. واربرگ» توليد شد و براي اولين بار توسط فيلسوف معروف «آلدوس هاكسلي» معرفي گرديد. (8) و گروه هاي راك و متال موفقترين ترويج دهندگان آن در دنيا هستند.

موسسه تحقيقاتي ساندوز و بانك واربرگ شريكان موسسه پژوهشي استانفورد هستند كه در پروژه «دگرگون سازي تصورات آدمي» به صورت بخشي از طرح كلان عصر آكواريوس، برنامه ساختن گروه هاي راك، متال و جهت دهي شيطاني به آنها را آماده كردند (9) البته

در پروژه تسخير افكار و احساسات نبايد نقش ورزش قهرماني به صورتي كه امروزه در دنيا دنبال مي شود و كاركردي كه براي سرگرم سازي مردم و تحكيم شالوده هاي سلطه گري دارد، از نظر دور بماند. (10)

در اواخر دهه 1970 و اوايل دهه 1980 كه موسيقي متال از مسير خود منحرف شده و از آرمان هايش فاصله گرفته بود، هنوز عمليات خنثي سازي ارزش هاي انساني در سناريوي دگرگون سازي تصورات آدمي پايان نيافته بود، از اين رو جنبش پانك موج تازه اي افكند و به متال رونقي نو بخشيد. پانك ها به آرمان ها برگشته بودند و براي اعتراض به تجملگرايي، مصرف زدگي، سرمايه داري، بي عدالتي و فاصله طبقاتي از زباله ها كفش و لباس پيدا مي كردند و مي پوشيدند. ظاهر ژوليده، لباس هاي پاره و بوي لجن ويژگي آنها بود.

اما توانستند با شور و هيجان، شعار هاي آرماني كه مردم تشنه آن بودند و نيز پوشش تبليغاتي فوق العاده جايگاه چشمگيري در فرهنگ جوانان پيدا كنند.

اما داستان پانك نيز به سر انجام نرسيد. پس از مدتي، لباس هاي پاره و نامرتب كه نماد فقر و بي عدالتي بود از سوي شركت هاي سرمايه داري كه روي تبليغات آنها سرمايه گذاري كرده بودند، به صورت مدل روز به توليد انبوه رسيد و به قيمت گزاف در بهترين بوتيك هاي نيويورك، لندن، پاريس، بن و ساير شهر هاي دنيا به فروش رسيد. حتي ادكلن هاي گران قيمتي با بوي نامطبوع توليد و توزيع شد.

به اين ترتيب بازي با افكار، هيجانات و ارزش هاي مردم به صورت يك بازي براي محافل سري قدرت هاي پشت پرده در آمد و آنها ديدند كه مي توانند به راحتي به افكار و ارزش هاي مردم جهت بدهند. از اين

جا بود كه با اطمينان به ترويج علني تر انديشه ها و آرمان هاي شيطاني پرداختند.

موسيقي تند، فرياد، خشونت نمايشي و گاهي واقعي (چنانكه سيد ويشس، خواننده گروه سكس پيستولز از گروه هاي موفق پانك همسر خود را كشت و شب بعد دست به خودكشي زد) در كنار رفتار ناهنجار جنسي و استفاده از مواد مخدر و روانگردان و به بازي گرفتن شعار ها و آرمان هاي تحول آفرين، تمام نيروي فكري و جسمي جوانان را به تباهي كشيد و قدرت ايستادگي و اعتراض موثر و تفكر تحول ساز را از آنها گرفت. شيطاني تر از همه اينكه نه تنها براي اين ويرانگري هزينه اي نكردند، بلكه از آن براي خود منابع ثروت آفرين ساختند. فروش فيلم ها، در آمد هاي حاصل از برنامه هاي رسانه اي، توليد پوشاك و لوازم آرايشي و زينتي كه با نماد ها و اليمان هاي گروه هاي معروف توليد مي شد، سرمايه دار هاي پشت صحنه را از ستاره هاي روي صحنه ثروتمندتر كرد.

مناسب است كه به نمونه هايي از ترانه هاي متال كه با ابراز خشونت، فرياد و نعره هاي دلخراش و صداي بلند خوانده مي شود توجه كنيم.

گروه «منووا» در كاست «سلاطين فلزي» ترانه «فرياد بزنيد و بكشيد «(Haill and kill)

«… فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فرياد بزنيد و بكشيد

فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فرياد بزنيد و بكشيد

پدرم گرگ بود

من از خويشاوندان مقتول هستم

سوگند خورده ام تا دوباره برخيزم

راهي، مجازات و رنج را با خود خواهم آورد

چكش نفرت، پيمان ماست

قدرت و حكومت با اراده به دست خواهد آمد

با فرياد و كشتن

فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فرياد بزنيد و بكشيد

فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فرياد بزنيد و بكشيد

گوشتشان را بدريد

قلبشان را

بسوزانيد

ببر چشم هايشان خنجر بزنيد

به زن هايشان توهين كنيد در حالي كه مي گريند …» (11)

ترانه نفرت Hatred از آلبوم سوار بر شكوه 1983

«… من شيطان را تسخير مي كنم، بگذار شيطان نام مرا بداند

پيش بيا، بيا تا با مجازاتي مخوف روبرو شوي

من نحس هستم كسي كه نمي ميرد

من آتش هستم، درونم نفرت مي سوزد

نفرت قدرت من است، زجر و مجازات نفرت، نفرت

با قلبي آكنده از نفرت كه خوني تيره در سرتاسر رگ هايش جريان دارد

استخوان هايت را خرد مي كنم، صورتت را له مي كنم

گوشتت را مي درم جسمت را نابود مي كنم …» (12)

نمونه ديگري از گروه متاليكا خواندني است.

اشعار اين گروه توسط خواننده آن جيمز هتفيلد سروده مي شد.

«جيمز» يك فرد دائم الخمر است كه به نوشته «مجله موسيقي قرن بيستم» يك شيطان واقعي با تمايلات منحرف جنسي و يك مصرف كننده پر و پا قرص L. S. Dبه حساب مي آيد. «هتفيلد» چند بار به اتهام جريحه دار كردن عفت عمومي، به زندان رفته است.

(البته در نظر داشته باشيد كه جريحه دار كردن عفت عمومي! در آمريكا واقعاً كار مشكلي است!) جيمز، نوازنده گيتار كه به كندن دست و پاي حيوانات كوچك نظير گربه و سنجاب در هنگام اجراي كنسرت، شهرت دارد يك بار به جرم قتل شبه عمد نيز محاكمه شده است.

«… گوش كن، من يك جنازه ام. جنازه اي بي جان

شيطان گرفته است، گرفته است باجش را

و خالي مي كند بر سر ما

من به دام افتاده ام. افتاده ام به دام طلسمش

امشب من مي روم؛ من مي روم؛ من مي روم به جهنم

… نعره بكش مانند يك گرگ

و جادوگري در را به رويت خواهد گشود

بيا به جمع جادوگران و بدل شو به فرزند شيطان

… مي داني يگانه لذتم اكنون، هست شنيدن صداي گريه

تو

عشق مي ورزم به تماشاي مردن تو

و منم اولين تماشاگر تشييع جنازه ات …

بايد بدرود گويي، چرا كه من خواهم خورد ذهن ات را … (13)

«… همه اش در دستانم. له اش كن، خُردش كن.

نگاهش دار عزيزم نگاهش دار خفه شو حالا از من متنفر شو

… فقط مي گذارم نفس بكشي. هواي من را كه تو دريافت مي كني

بعد مي بينم كه آيا مي گذارم مرا دوست داشته باشي

بُكش بكش بُكش بُكش بُكش …» (14)

شيطان گرايي در موسيقي راك و متال به تدريج خود را آشكار كرد و آواي خود را به جهان رساند و بسياري از گوش ها را تسخير خود كرد و از اين راه به قلب ها راه يافت. امروز موسيقي متال و راك از اتاق خواب تا سالن هاي ورزشي تمام شهر هاي دنيا به گوش مي رسد و شما گمان نكنيد كه مثلاً مكه، كربلا، قم يا مشهد از اين حضور كثيف پاك مانده است.

اين مرحله بالايي از آشكاري نفوذ شيطان در زندگي انسان امروز است؛ كه مردم دانسته يا ندانسته با افكار و رفتار و گفتار و صداي شيطان همراه شده و سهم زيادي از زندگي خود را به او اختصاص داده اند.

در سال هاي اخير برگزاري جشنواره هاي متعددي نظير «ووداستاك» و «اوزي فست» براي موسيقي متال برگزار مي شود و بعضي از شاخه هاي متال مثل «آلترناتيو متال» جشنواره هاي خاص دارند. گذشته از اينها به منظور شناسايي استعداد ها و ادامه ي روندِ ستاره سازي و بازي ستاره هاي موسيقي جشنواره گروه هاي زيرزميني از سال 2000 پايه گذاري شده كه باعث جذب هر چه بيشتر جوانان به موسيقي شيطاني و شكل گيري اين قبيل گروه ها در تمام كشور هاي دنيا شده است.

ايجاد گروه هاي بومي در كشور هاي مختلف براي نمونه گروه هاي بلك

متال هلند، بلك متال نروژ، گروه هاي «لودنس «،» آنگرا» و «راپسودي» در ژاپن، گروه هاي «يوپي»، «هد هانتر» و «كاي هانسن لد» در آلمان و بازسازي گروه «قاتل خدا (Deicide) «و گروه هاي ديگر در ايران، محصول اين جشنواره ها و شور و هيجاني است كه بين جوانان جهان به راه انداخته اند و نيرويي را كه مي تواند به تغيير تمدن و سبك زندگي ظالمانه روزگار ما و تحول در تاريخ منجر شود، در جهت تثبيت سلطه خود و حفظ وضع موجود بكار گرفته اند و به طور تحسين انگيز و طنزآميز از جوانان ناراضي و سركش راديكاليسم محافظه كار درست كرده اند! جوانان دهه 1960 كساني بودند كه دوران كودكي خود را با تحمل پيامد هاي ناگوار جنگ جهاني دوم از سر گذرانده بودند و از كاستي ها و ناكامي هاي تمدن سرمايه داري رنج مي بردند اين حركت كه در ابتدا از آمريكا و براي اعتراض به جنگ ويتنام آغاز شد و سپس اروپا را در بر گرفت، آرمان هاي بسيار خوبي داشت ولي از شيوه هاي درستي استفاده نمي كرد. آرمان هاي آنها كه در شعارهايشان منعكس بود عبارت بودند ازدر جنبش هاي دانشجويي دهه شصت و از آن به بعد موسيقي متال به عنوان موسيقي اعتراض مورد استقبال جوانان قرار گرفت. شاخصه هويمتال استفاده از گيتار الكتريكي بود و خشونت هر چه بيشتر در اجرا و بي ادبي در مضامين را به نمايش مي گذاشتدر آن سال ها كه تازه رسانه هاي صوتي و تصويري جهانگير مي شد، ستاره هاي هنري و سبك هاي تازه در موسيقي و سينما خواسته و ناخواسته مامور شدند كه ارزش ها و انديشه هاي نهفته شيطاني را در دنيا آشكار نموده و ترويج كنند و صد البته اين چيزي

نبود كه جوانان معترض و تحول خواه دهه شصت و يا هنرمندان سبك راك و متال مي خواستند. اين جهت گيري هايي بود كه به طور حساب شده بر آنها تحميل مي شد و خودشان آن را به صورت بهترين راه و يا شايد تنها راه دستيابي به اهداف، انتخاب مي كردند.

انتخابي ناگزير و آزادي در رفتن به تنها راه ممكن شبكه هاي تلوزيوني و مطبوعات كه در اختيار شركت هاي سرمايه داري بودند و با آخرين دستاورد هاي پژوهشي در شاخه هاي علوم اجتماعي، علوم ارتباطات، روانشناسي و جنگ رواني هدايت مي شدند، كار خود را براي استفاده از اين جوانان در جهت ترويج افكار شيطاني آغاز كردند.

در گام نخست كوشيدند تا آنها را در هنجار هاي تمدن سرمايه داري جذب و هضم كنند و نيز تاثير گذاري آنها را بر جامعه افزايش دهند. از اين رو پيشنهاد ضبط استوديويي را به اين گروه ها دادند تا به واسطه آن بتوانند صداي خود را به گوش افراد بيشتري برسانند. اما اين مساله يك پيامد مهم داشت و آن فروش بالاي كاست ها و فيلم هاي گروه و در نتيجه شهرت و ثروت بود و اين به معناي فاصله گرفتن از آرمان ها و جذب شدن به ارزش هاي نظام سرمايه داري بود.

اولين گروه هايي كه به موسيقي متال جنبه تجاري بخشيدند و آن را از ديسكو ها به استوديو كشاندند و ضبط حرفه اي و فروش رسمي را وارد اين نوع موسيقي كردند، گروه هاي «كريم» و «جيمي هندريكس» بودند آخرين اقدام، تغيير هويت اين گروه ها و ستاره هايي بود كه به اندازه كافي مشهور و محبوب شده بودند. براي نمونه گروه بلك سبث به عنوان يك گروه موفق و آوانگارد، انگ شيطاني خورد.

تنها به اين خاطر كه با توطئه اي حساب شده افرادي با لباس هاي سياه شيطان پرستي كه در مهماني هاي فراماسوني از آن استفاده مي شد و نماد هايي مثل صليب بر عكس يا ستاره پنج پر، كه اين هم از نماد هاي ماسوني است، در اجرا هاي آنها حاضر مي شدند و اين صحنه در تصاويري كه از برنامه هاي اين گروه مي گرفتند، برجسته مي شد و در رسانه ها و مطبوعات بازتاب گسترده مي يافتآزمايش ها نشان داده اند كه حتي موش ها در مسير هاي مارپيچي آزمايشگاهي وقتي صداي موسيقي راك و متال پخش مي شود، توانايي تشخيص مسير و حركت را از دست مي دهند. حالا تصور كنيد كه چنين موسيقي مخربي در كنسرت هايش حدود زماني معمول براي يك كنسرت را مي شكند و براي نمونه كنسرتي با نام «آنقدر مي نوازم تا بميريد اما داستان پانك نيز به سر انجام نرسيد. پس از مدتي، لباس هاي پاره و نامرتب كه نماد فقر و بي عدالتي بود از سوي شركت هاي سرمايه داري كه روي تبليغات آنها سرمايه گذاري كرده بودند، به صورت مدل روز به توليد انبوه رسيد و به قيمت گزاف در بهترين بوتيك هاي نيويورك، لندن، پاريس، بن و ساير شهر هاي دنيا به فروش رسيد. حتي ادكلن هاي گران قيمتي با بوي نامطبوع توليد و توزيع شد.

%%

به اين ترتيب بازي با افكار، هيجانات و ارزش هاي مردم به صورت يك بازي براي محافل سري قدرت هاي پشت پرده در آمد و آنها ديدند كه مي توانند به راحتي به افكار و ارزش هاي مردم جهت بدهند. از اين جا بود كه با اطمينان به ترويج علني تر انديشه ها و آرمان هاي شيطاني پرداختند موسيقي تند، فرياد، خشونت نمايشي و گاهي واقعي (چنانكه سيد ويشس، خواننده گروه سكس پيستولز از

گروه هاي موفق پانك همسر خود را كشت و شب بعد دست به خودكشي زد) در كنار رفتار ناهنجار جنسي و استفاده از مواد مخدر و روانگردان و به بازي گرفتن شعار ها و آرمان هاي تحول آفرين، تمام نيروي فكري و جسمي جوانان را به تباهي كشيد و قدرت ايستادگي و اعتراض موثر و تفكر تحول ساز را از آنها گرفت. شيطاني تر از همه اينكه نه تنها براي اين ويرانگري هزينه اي نكردند، بلكه از آن براي خود منابع ثروت آفرين ساختند. فروش فيلم ها، در آمد هاي حاصل از برنامه هاي رسانه اي، توليد پوشاك و لوازم آرايشي و زينتي كه با نماد ها و اليمان هاي گروه هاي معروف توليد مي شد، سرمايه دار هاي پشت صحنه را از ستاره هاي روي صحنه ثروتمندتر كرد و گروه هاي ديگر در ايران، محصول اين جشنواره ها و شور و هيجاني است كه بين جوانان جهان به راه انداخته اند و نيرويي را كه مي تواند به تغيير تمدن و سبك زندگي ظالمانه روزگار ما و تحول در تاريخ منجر شود، در جهت تثبيت سلطه خود و حفظ وضع موجود بكار گرفته اند و به طور تحسين انگيز و طنزآميز از جوانان ناراضي و سركش راديكاليسم محافظه كار درست كرده اند.

هاليوود ارژنگ شيطان پرستي اگر در روزگاران گذشته ماني از سرزمين يهوديان (بابل) برخواست و با كتاب مقدس مصور خود ايمان به منبع نيروي شر را به حوزه ي انديشه هاي معنوي در جهان وارد كرد. امروز از هنر تصويرگري متحرك براي ترويج شرارت و شيطان گرايي استفاده مي شود. سينما جذابترين و فراگيرترين هنريست كه بيش از موسيقي افراد بشر از آن اثر مي پذيرند و پيام آن بسيار روشنتر و نافذتر از موسيقي است.

امروزه مجموعه شركت هاي فيلم سازي آمريكا

كه با نام افسانه اي هاليوود شناخته مي شوند، (15) با سرمايه هاي بي پايان و كارشناسان خبره در علوم هنري، روانشناسي، فلسفه و غيره، پيام شيطان را به گوش جهانيان مي رسانند. نگاهي به فيلم هاي توليد شده در سه، چهار دهه اخير به خوبي نشان مي دهد كه پيام سينماي آمريكا براي انسان معاصر چيست.

رومن پولانسكي كارگردان يهودي در سال 1968 يعني دقيقاً در سال اوج جنبش هاي دانشجويي با ساختن فيلم كودك رزماري تولد شيطان را اعلام كرد. صحنه پاياني اين فيلم گهواره اي سياه پوش است كه صليبي بر عكس بالاي آن آويخته شده و در سالن بزرگي قرار دارد كه در آن جشني برپاست.

اين جشن تولد كودكيست به نام «آدريان» كه فرزند شيطان است و پدر او از جهنم آمده و نطفه خويش را در رحم يك زن جوان به نام رزماري قرار داده و او به طور ناخواسته فرزند شيطان را به دنيا آورده است.

شوهر اين زن جوان براي استفاده از نيروي شيطاني و رسيدن به شهرت و ثروت همسر خود را در اختيار شيطان قرار داده بود.

زن جوان كه ناآگاهانه وارد جشن مي شود و تا كنون نوزاد خود را نديده است.

با ديدن چهره فرزند كه در فيلم نشان داده نمي شود، مي هراسد و از پذيرش آن سر باز مي زند. اما با تبريك ها و شادي افراد حاضر در آن مهيماني كه ظاهراً از تمام قاره هاي جهان آنجا حضور دارند، كمكم نسبت به بچه محبت پيدا كرده و در پايان با لبخند و لالايي مادر بر سر گهواره، فيلم به پايان مي رسد.

سي و يك سال بعد يعني در سال 1999 همين كارگردان فيلمي به نام دروازه نهم مي سازد و در

آن نشان مي دهد كه شيطان به عنوان يك محبوب و معبود از سوي تمام مردم جهان طلب مي شود. اين فيلم بيان مي كند كه راه دستيابي به شيطان و بهره مندي از حمايت و قدرت او نه فقط با شهوت گرايي ممكن است، چنانكه زني به نام «ليانا» چنين مي انگاشت و نه تنها با دانش و شناخت آنطور كه استاد دانشگاهي به نام «بالكان» گمان مي كرد. نقش اول فيلم به نام «دين كروس» كه يك محقق كتابشناس است و شخصيتي، حريص، فريبكار، پول پرست و هوسران دارد و به طور كلي اهل علم و عمل يا شناخت و شهوت است، به شيطان مي رسد و از دروازه نهم مي گذرد. در اين فيلم نشان داده مي شود كه شخصيت هاي فرهنگي در كشور هاي گوناگون درصدد ارتباط با شيطان هستند و در انجمن هاي سري نظير انجمن مارنقره اي شركت مي كنند.

در فيلم ديگري به نام كنستانتين نشان داده مي شود كه شيطان بر اين جهان تسلط دارد و مرگ به دست اوست و در ده ها فيلم ديگر اين مضامين كه شيطان قدرتمند است و كاميابي و خوشبختي را به بندگان و پيروانش مي بخشد، تكرار شده و هنوز مي شود. در سال 2008 فيلمي با نام گابريل ساخته شد، كه همان جبرئيل به زبان عبري است.

در اين فيلم زمين طلسم شده و در ظلمت و تاريكي فرورفته است.

خداوند گابريل را براي نجات انسان ها و خروج آنها از تاريكي مي فرستد. گابريل در آغاز به جستجوي فرشتگاني كه پيش از او فرستاده شده بودند مي رود، اما مي بيند كه آنها آلوده شده و رسالت آسماني خويش را ر ها كرده اند.

تصميم مي گيرد كه خود به مبارزه با شيطان و پايان دادن به

تاريكي بپردازد. اما در نهايت وقتي به كانون فرماندهي شياطين مي رسد مي بيند يكي از فرشتگان كه پيش از او به زمين آمده بود به نام سمائيل مركز تمام شرارت هاست.

بر اساس نگرش يهودي مسيحي كه فرشتگان را به اجبار در خدمت خداوند مي داند، سمائيل به گابريل مي گويد من براي آزادي قيام كرده ام. تو برادر من هستي و من تو را دوست دارم، بيا تا با هم مبارزه كنيم. گابريل در پاسخ او بر وظيفه خود تاكيد مي كند و با سمائيل وارد مبارزه مي شود. بعد از اين كه به هم آسيب مي رسانند. سمائيل باقي مانده نيروي خود را به گابريل مي دهد و از او مي خواهد كه راهش را ادامه دهد. در پايان فيلم گابريل رسالتش را واگذاشته و با خشم به سوي خدا صعود مي كند تا مانع از تباهي ساير فرشتگان به دست خدا شود.

اين تكرارها كه در بهترين قالب و با آخرين تكنيك هاي فيلمسازي و جلوه هاي ويژه توليد مي شود، به تدريج انديشه ها و انگيزه ها و هنجار هاي اجتماعي را تغيير خواهد داد و اگر برنامه اي براي مواجهه با اين حركت و روشنگري مردم وجود نداشته باشد، ديري نخواهد گذشت كه بسياري از مردم كه اتفاقاً اهل علم و هنر هستند، شيطان گرا خواهند شد.

سينما آخرين پرده برداري از تفكر شيطاني است كه آشكارا و گيرا نقش پيامبري براي اين دين خرافي را بازي مي كند.

ما در دوره اي زندگي مي كنيم كه اسرار قرن هاي گذشته بدون ملاحظه فاش مي شود. رازها و نماد هاي انجمن هاي مخفي قرون وسطا و فراماسونري مدرن در عصر پست مدرن به نماد ها و اليمان هاي هنري تبديل شده و در برابر چشم تمام مردم دنيا قرار گرفته است و

محرمانه ترين آيين هاي ماسوني در آخرين فيلم «استنلي كوبريك» به نام «eyes wide shut» به نمايش گذاشته مي شود. امروز شيطان به بخش عمده اي از منابع اقتصادي، كانون هاي فرهنگي و نهاد ها و روابط سياسي مسلط شده و بي پرده خود را نمايان ساخته و انسان ها را وامي دارد تا كاري را در برابر او انجام دهند، كه خودش در برابر انسان نكرد و از فرمان پروردگارش سر باز زد. سي و يك سال بعد يعني در سال 1999 همين كارگردان فيلمي به نام دروازه نهم مي سازد و در آن نشان مي دهد كه شيطان به عنوان يك محبوب و معبود از سوي تمام مردم جهان طلب مي شود. اين فيلم بيان مي كند كه راه دستيابي به شيطان و بهره مندي از حمايت و قدرت او نه فقط با شهوت گرايي ممكن است، چنانكه زني به نام «ليانا» چنين مي انگاشت و نه تنها با دانش و شناخت آنطور كه استاد دانشگاهي به نام «بالكان» گمان مي كرد. نقش اول فيلم به نام «دين كروس» كه يك محقق كتابشناس است و شخصيتي، حريص، فريبكار، پول پرست و هوسران دارد و به طور كلي اهل علم و عمل يا شناخت و شهوت است، به شيطان مي رسد و از دروازه نهم مي گذرد. در اين فيلم نشان داده مي شود كه شخصيت هاي فرهنگي در كشور هاي گوناگون درصدد ارتباط با شيطان هستند و در انجمن هاي سري نظير انجمن مار نقره اي شركت مي كننددر فيلم ديگري به نام كنستانتين نشان داده مي شود كه شيطان بر اين جهان تسلط دارد و مرگ به دست اوست و در ده ها فيلم ديگر اين مضامين كه شيطان قدرتمند است و كاميابي و خوشبختي را به

بندگان و پيروانش مي بخشد، تكرار شده و هنوز مي شود. در سال 2008 فيلمي با نام گابريل ساخته شد، كه همان جبرئيل به زبان عبري است.

در اين فيلم زمين طلسم شده و در ظلمت و تاريكي فرورفته است.

خداوند گابريل را براي نجات انسان ها و خروج آنها از تاريكي مي فرستد. گابريل در آغاز به جستجوي فرشتگاني كه پيش از او فرستاده شده بودند مي رود، اما مي بيند كه آنها آلوده شده و رسالت آسماني خويش را ر ها كرده اند تصميم مي گيرد كه خود به مبارزه با شيطان و پايان دادن به تاريكي بپردازد. اما در نهايت وقتي به كانون فرماندهي شياطين مي رسد مي بيند يكي از فرشتگان كه پيش از او به زمين آمده بود به نام سمائيل مركز تمام شرارت هاست.

بر اساس نگرش يهودي مسيحي كه فرشتگان را به اجبار در خدمت خداوند مي داند، سمائيل به گابريل مي گويد من براي آزادي قيام كرده ام. تو برادر من هستي و من تو را دوست دارم، بيا تا با هم مبارزه كنيم. گابريل در پاسخ او بر وظيفه خود تاكيد مي كند و با سمائيل وارد مبارزه مي شود. بعد از اين كه به هم آسيب مي رسانند. سمائيل باقي مانده نيروي خود را به گابريل مي دهد و از او مي خواهد كه راهش را ادامه دهد. در پايان فيلم گابريل رسالتش را واگذاشته و با خشم به سوي خدا صعود مي كند تا مانع از تباهي ساير فرشتگان به دست خدا شود اين تكرارها كه در بهترين قالب و با آخرين تكنيك هاي فيلمسازي و جلوه هاي ويژه توليد مي شود، به تدريج انديشه ها و انگيزه ها و هنجار هاي اجتماعي را تغيير خواهد داد و اگر برنامه اي براي مواجهه با اين

حركت و روشنگري مردم وجود نداشته باشد، ديري نخواهد گذشت كه بسياري از مردم كه اتفاقاً اهل علم و هنر هستند، شيطان گرا خواهند شد سينما آخرين پرده برداري از تفكر شيطاني است كه آشكارا و گيرا نقش پيامبري براي اين دين خرافي را بازي مي كند.

ما در دوره اي زندگي مي كنيم كه اسرار قرن هاي گذشته بدون ملاحظه فاش مي شود. رازها و نماد هاي انجمن هاي مخفي قرون وسطا و فراماسونري مدرن در عصر پست مدرن به نماد ها و اليمان هاي هنري تبديل شده و در برابر چشم تمام مردم دنيا قرار گرفته است و محرمانه ترين آيين هاي ماسوني در آخرين فيلم «استنلي كوبريك» به نام به نمايش گذاشته مي شود. امروز شيطان به بخش عمده اي از منابع اقتصادي، كانون هاي فرهنگي و نهاد ها و روابط سياسي مسلط شده و بي پرده خود را نمايان ساخته و انسان ها را وامي دارد تا كاري را در برابر او انجام دهند، كه خودش در برابر انسان نكرد و از فرمان پروردگارش سر باز زد. نتيجه گيري در اين تحقيق نگاه حداكثري به شيطان پرستي ارائه شده است كه شايد عده اي آن را برنتابند. اما اين واقعيتيست كه جريان داشته و به همين جهت تاريخ حيات بشر، تاريخ حيات طيبه كه در ولايت الهي تحقق مي يابد نيست، بلكه تاريخ حيات دنياست كه در ولايت شيطان صورت بندي مي شود. (16) شيطان تا اين جاي تاريخ با بشر همراه شد و به كمك شياطين انس و نيروي فكر و اراده آنها كه در اختيارش قرار دادند، (17) مقدماتي را فراهم كرد و اكنون بي پرده پرستش خويش را از انسان مي خواهد. شيطان بسيار ضعيف است و نيرنگ هاي او بسيار سست، اما به علت

اينكه انسان با او همراه شده و در جهت خير سستي ورزيده، اين ضعف و سستي به تمام زندگي او شكل داده و وضعيتي غير انساني و نكبت بار پديد آورده است.

امروز روزيست كه شيطان خود را بي پروا آشكار مي كند و نام خويش را فرياد مي زند و آدمي را به پرستش خود فرا مي خواند. تا كنون براي شيطان نام آوازه اش اهميتي نداشت و تنها داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم رضايت بخش بود، اما اكنون كبر شيطان پرده هاي تزويرش را كنار مي زند و چهره كريه او را در زندگي رنج آور روزگار ما نمايان مي سازد و دقيقاً در اين شرايط است كه بيداري انسان و عزم او براي تحول تاريخ و جبران گذشته اميد مي رود.

ناكامي ها و رنج هاي روزگار ما كه هماهنگ با اوهام و ارزش هاي شيطاني ساخته و پرداخته شده است، فرصتي براي بازگشت به خود و يافتن جوهره الهي درون انسان است، حقيقتي كه كشف آن تعارض وضع موجود با حقيقت عالم و آدم را به طور آزاردهند ه اي فاش مي سازد و اضطرار به دگرگوني، جامعه بشري را فرا مي گيرد.

در ميانه آن كشف و اين اضطرار است كه الهي ترين انسان مي آيد و كشتي نجات را به گرداب روزگار مي اندازد.

***********

پي نوشتها:

1 كمي ته 300، ص 29 - 26

2. همان، ص 96

3. جامعه شناسي سياسي، ص 261 و 260

4. تمدن مغرب زمي ن، جلد 2، ص 1308

5. كمي ته 300، ص 99 و 98

6. شب را ورق بزن، ص 19

7. همان، ص 21

8. كمي ته 300، ص 103

9. همان، ص 83

10. تمدن مغرب زمين، جلد 2، ص 1354

11. سلاطين فلزي، ص 245 و 243

12. همان، ص 109

13. رقص

شيطان، ص 280 و 282

14. همان، ص 356 و 358

15. فرهنگ كامل فيلم، ص 387

16. تحليل حيات طيبه از ديدگاه قرآن، ص 10

17. «وَ يوْمَ يحْشُرُهُمْ جَميعًا يا مَعْشَرَ الْجِنِ قَدِ اسْتَكثَرْتُمْ مِنَ اْلإِنْسِ وَ قالَ اَوْلِياوُهُمْ مِنَ اْلإِنْسِ رَبَنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا اَجَلَنَا الَذي اَجَلْتَ لَنا قالَ النارُ مَثْواكمْ خالِدينَ في ها إِلا ما شاء َ اللهُ إِنَ رَبَك حَكيمٌ عَليمٌ و كذلِك نُوَلي بَعْضَ الظالِمينَ بَعْضًا بِما كانُوا يكسِبُونَ» (انعام / 128).

منبع:

پگاه حوزه

برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

لباس و زيور آلاتي با اين نشان ها را نخريد

نويسنده: سارا جمال آبادي

نقره، تيتانيوم، برنز … گردنبند، انگشتر، گوشواره … جنوب شهر، شمال شهر، همه جا اين زيور آلات عجيب را پشت ويترين مغازه ها و در دست و گردن بعضي جوان ها مي بينيم. ستاره پنج پر، صليب وارونه، صليب شكسته و ده ها نماد عجيب غريب ديگر كه مدتيست روي لباس ها، كمربندها، كلاه ها و آويزها و زيور آلات بدلي جا خوش كرده اند.

خيلي از فروشندگان يا كساني كه از اين نمادها استفاده مي كنند، واقعاً نمي دانند كه اينها جزو نشانه هاي گروه هاي شيطان پرستي اند و به آنها فقط به چشم بدلي جات ساده و ارزان قيمت نگاه مي كنند كه باعث جلب توجه ديگران مي شوند. آنها اگر بدانند معناي هر كدام از اين نشانه ها چيست و پشت هر كدام از آنها چه عقايد مخوف و تاريكي وجود دارد، شايد ديگر هرگز به سمت آنها نروند.

ستاره پنج پر واژگون

پنتاگرام يا همان ستاره پنج پر، علامتي كهن و باستاني است كه در طول تاريخ توسط مذاهب و فرقه هاي گوناگون مورد استفاده قرار گرفته است.

يكي از موارد استفاده اين نماد در مراسم مخفيانه و جادوگري براي احضار ارواح شيطاني است.

اين ستاره

نشانگر چهار ماده حيات «آب، آتش، خاك و باد» و روحي شيطاني است كه گرداگرد آنها را احاطه كرده است.

در آيين پرستش جادوگران يوناني پنتاگرام به عنوان جهان كوچك ( بدن انسان) شناخته مي شد.

اين باور باعث به وجود آمدن احساسي در بين جادوگران مي شد كه توسط آن با شيطان ارتباط برقرار مي كردند و براي مقاصد سياه خودشان از نيروي اهريمني اش كمك مي گرفتند.

يكي از جادوگران مشهور در اين زمينه، جيوردانوبرونوست كه درباره سوء استفاده از پنتاگرام در جادوهاي سياه هشدار داده است.

پنتاگرام هنوز هم به عنوان شاخص اصلي رسوم پرستش جادوگران به كار مي رود، ضمن اينكه عامل پديد آمدن رسوم و تشريفات ديگري هم در اديان مختلف شده است.

بافومت

يكي ديگر از نمادهاي كثيف شيطان پرستي كه در عرفان كابالا (عرفان يهودي) اهميت خاصي دارد، بز يا قوچي به نام بافومت است.

اين علامت فقط مخصوص شيطان پرستان است و در جواهرات هم بسيار مورد استفاده قرار مي گيرد.

سر بافومت معمولا در ميان ستاره پنج پر (پنتاگرام) طراحي مي شود.

استفاده از بز در نمادهاي شيطان پرستي به خرافات قرون وسطي بر مي گردد كه ساحره ها را همواره بزها و بز را نماينده شيطان مي دانستند. ستاره شش پر

هگزاگرام به صورت دو مثلث درون هم نشان داده مي شود. اين سمبل قدمتي بسيار طولاني در جادوگري دارد؛ خصوصا كساني كه ادعا مي كردند از قدرت تاريكي استفاده مي كرده اند با اين نماد سر و كار داشته اند.

در بعضي منابع اين نماد را همان ستاره داوود مي دانند كه امروزه در وسط پرچم اسرائيل ديده مي شود ولي در بعضي منابع مي گويند اين ستاره ربطي به آن ستاره ندارد. چشم لوسيفر

به اين مي گويند علامت لوسيفر (پادشاه جهنم) كه يكي از

سمبل هاي شيطاني است.

اگر دقت كنيد زير اين چشم يك قطره اشك مي بينيد كه مي گويند نشانه سوگواري شيطان براي آن چيزهاييست كه خارج از قدرت و اراده اوست. چشم شيطان

اين چشم را چشم شيطان مي دانند و ادعا مي كنند كنترل جهان را در دست دارد. از اين علامت در غيب گويي، پيشگويي، سحر و جادو و نفرين و مصيبت خواستن براي ديگران استفاده مي شود. البته ادعاي ديگري هم كه اين سمبل دارد كنترل روح و همه فسادها و انحراف هاست.

زمان هشدار

ببينيد، اين علامت چقدر شباهت دارد به چشم شيطان، اين علامت البته يك سر و گردن از علائم ديگر بالاتر است.

چون مي گويند مي تواند آنچه را كه شما مي بينيد و مي شنويد، كنترل كند و حقيقت را هم خنثي كند تا آن را به گونه اي ديگر ببينيد.

شاخ ايتاليايي

نام ديگر اين علامت، تك شاخ يا لاپريكان است.

ادعا مي شود لاپريكان جن كوچكيست كه هر كس آن را گرفتار كند، گنج هاي نهفته را به دست مي آورد.

اين علامت توسط يك لرد اسكاتلندي ايرلندي معرفي شد.

شيطان پرستان ادعا مي كنند اين علامت موجب خوش شانسي و خوشبختي مي شود و همچنين مي تواند قدرت چشم شيطاني را دفع كند.

همچنين آنها ادعا مي كنند شيطان با اين علامت مي تواند از مال شما حفاظت كند.

آنخ:

در اصل يك سمبل مصريست كه ادعا مي شود موجب طول عمر مي شود.

البته گروه هاي شيطان پرست آن را موجب افزايش قدرت شهواني مي دانند.

صليب وارونه:

اصولا تغيير در شكل صليب هميشه نشان دهنده رد مسيحيت است، اين سمبل در ميان جواهرات و آويز گردن خيلي استفاده مي شود؛ خصوصا از سوي خوانندگان گروه هايي كه ادعاي شيطان پرستي دارند و روي جلد آلبوم ها هم زياد اين علامت زده مي شود تا وسيله اي براي

شناسايي آنها از سوي طرفداران باشد.

زودياك

ستاره 12 پري كه در مراسم قدرداني از خداي كذب يا همان خداي شيطاني استفاده مي شود.

البته طالع بين ها و آنهايي كه ادعاي پيشگويي دارند هم از اين علامت استفاده مي كنند.

بهتر است قبل از خريد لباس به خصوص تي شرت هاي خارجي حواستان باشد كه علائم شيطان پرستي روي اين لباس ها نقش نبسته باشند.

ستاره جدي

سر بزغاله يا ستاره جدي يا خداي سحر و جادو؛ علامت جادوگران است و بيشتر در مراسم قرباني استفاده مي شود.

دليل اصلي شيطان پرست ها براي استفاده از اين علامت رد ادعاي مسيحيت است كه مي گويند مسيح عَلَيْهِ السَّلَام است كه به خاطر گناه ديگران به صليب كشيده شد.

علامت صلح

اگر نگاهي به اين علامت بيندازيد باز هم شكل متغيري از صليب را مي بينيد.

اين شكل البته بر روي سنگ قبر سربازهاي هيتلر هم حك مي شد.

سوسك

در اصل يك نماد مصريست و نشانه اي از تناسخ و البته نمادي از شيطان.

اين علامت نشان دهنده داشتن قدرت و حمايت شيطاني است.

اس شيطان

اين علامت نشانه ويرانگريست و در دنياي افسانه و اسطوره شناسي اين علامت اسلحه زئوس ( خداي خدايان در اساطير يوناني) است و نشانه قدرت و برتري بر ديگران.

مي گويند اس اس نازيسم هم از اين سمبل گرفته شد.

صليب شيطان

اگر كمي به اين شكل نگاه كنيد علامت سؤال بر عكسي را مي بينيد.

مي گويند اين علامت مي خواهد قدرت خدا را زير سؤال ببرد و درون خودش سه چيز را نهفته دارد:

شيطان، جسميت شيطاني و حمله به كتاب عتيق.

اين سمبل كاملاً زير نفوذ تفكر شيطاني است.

666، FFF

عدد 666 و FFF ششمين حرف انگليسي كه متناظر عدد 666 است، از نمادهاي شيطان پرستي محسوب مي شوند.

666 علامت انسان و نشانه جاندار

(هيولا) است.

اين عدد طبق بخشي از كتاب مكاشفه يوحنا، عدد شيطان معرفي شده است.

در مكاشفات نوشته شده:

«جانور عجيب ديگري ديدم كه از زمين بيرون آمد. اين جانور دو شاخ داشت مانند شاخ هاي بره و صداي وحشتناكش مثل صداي اژدها بود.

بزرگ و كوچك، فقير و غني، برده و آزاد را وادار كرد تا علامت مخصوص را روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند و هيچ كس نمي توانست شغلي به دست آورد يا چيزي بخرد مگر اينكه علامت مخصوص اين جانور يعني اسم يا عدد او را بر خود داشته باشد.

اين خود معماييست و هر كس با هوش باشد مي تواند عدد جانور را محاسبه كند.

اين عدد اسم يك انسان است كه مقدار عددي آن به 666 مي رسد.»

(انجيل، مكاشفات يوحنا / 13: 18 - 11)

خيلي از گروه هاي شيطان پرست از اين عدد به انواع مختلف استفاده مي كنند؛ مثلا روي جلد آلبوم ها، تعداد تكثير شده شان و … ستاره و ماه

اين نشانه تمثيلي از الهه ديانا و ستاره صبح در دين بني اسرائيل است.

جادوگرها از اين علامت استفاده مي كنند و شيطان پرست ها هم از اين نشان بر خلاف اعتقادات خداپرستان بهره مي گيرند.

آنارشي

آنارشي به معناي هرج و مرج و زير پا گذاشتن قوانين است؛ يعني همان چيزي كه خيلي از شيطان پرست ها دنبالش هستند با اين عبارت كه «هر خطايي را انجام بده.» راك هاي پانك و هوي متال ها هم از اين نشان استفاده مي كنند.

صليب شكسته يا چرخ خورشيد

ما اين علامت را روي لباس و پرچم نازي ها ديده ايم ولي قدمت اين نشانه به خيلي پيشتر از زمان هيتلر بر مي گردد.

صليب شكسته در سنگ نوشته هاي بودايي و رومي و يوناني كهن ديده شده

و امروزه مورد استفاده گروه هاي شيطان پرستي قرار مي گيرد.

در آيين پرستش خورشيد، اين علامت نشانه مسير حركت خورشيد در آسمان است.

شاخ هاي شيطان

به جز همه اين علامت ها، سه علامت ديگر هم وجود دارد كه هر كدام به نوعي مي خواهند سمبلي از شيطان باشند كه در تصورات قديمي داراي دو شاخ است.

منبع:

نشريه همشهري سرنخ، شماره 69

برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

مقايسه ي شيطان پرستي در ايران

مفهوم شيطان در طول قرن ها مورد مكاشفه قرار گرفته است.

در سنت مسيحيان جودو (مسيحيت يهودي)، شيطان به عنوان بخشي از آفرينش شمرده شده است كه در بر گيرنده ي قانوني است كه مي تواند در مقابل خواست خداوند، مخالفت كند و با اختيار تام خود، قادر است مبارزه طلب باشد.

يكي از تفسيرهاي يهودي مي گويد:

تنها زماني كه پتانسيل توانايي تخلف از خواست خدا را داشته باشيد و با او مخالفت نكنيد، موجودي بسيار خوب خواهيد بود.

در خلال قرن ها اين مفهوم، به مخالفت صرف عليه خداوند، تحريف شده است.

اين ديدگاه كه هر چيزي نقطه ي مقابل خود را دارد و خداوند (تماما خوب) بايد يك نيروي بد (شيطاني) نيز در مقابلش باشد.

(بسياري از الهه هاي قديمي نيز اين نيروهاي بد را در خود داشته اند، به طور مثال؛ تمدن مصر باستان نيز، چنين باوري را داشته است)

ميان آموزه هاي دين مسيحيت و بعد از آن اسلام، كه هر دو پيروان بسياري بدست آوردند و يك رستگاري اعلا را براي خود قائل هستند و به زندگي بعد از مرگ اعتقاد دارند، شيطان وجود دارد و در همه ي جهان بيني هاي الهي، شيطان سعي دارد انسان ها را به گناه و ضلالت برساند. با رشد رو به جلوي جامعه از دوران اصلاحات به دوران روشنفكري (قرون 17 و 18)،

مردم در جوامع غربي به پرسش سؤالاتي راجع به شيطان كردند و اين شيطان نيز در پاسخ به تدريج بزرگ و بزرگتر شد، لذا شيطان پرستي به صورت يك رسم كه با رسوم ديني گذشته مخالفت دارد، ظهور پيدا كرده است.

به علاوه شيطان پرستي، بر مبناي آموزه هاي مخالف دين هاي ابراهيمي، به مخالفت با خداي ابراهيمي، پرداخته است.

قديمي ترين شاهد ثبت شده راجع به اين واژه (شيطان پرستي) در كتاب «تكذيب يك كتاب» از سوي «توماس هاردينگ» (1565) به چشم مي خورد كه در آن از كليساي انگليس دفاع مي كند:

«در خلال زماني كه مارتين لوتر براي اولين بار فرقه ملحد و شيطان پرست خود را به آلمان آورد، …» در حالي كه مارتين لوتر خود هر گونه ارتباطي را بين آموزه هايش و شيطان نفي كرد. كلمه ي شيطان در ابتدا از دين يهود آمده و در مسيحيت و اسلام تكميل يافته است.

اين نگاه يهودي مسيحي اسلامي از شيطان، مي تواند به موارد زير تقسيم شود:

يهود:

شيطان در يهوديت، در لغت به معناي «دشمن» يا «تهمت زننده» است و همين طور نام فرشته ايست كه مؤمنين را مورد محك قرار مي دهد. شيطان در يهود به عنوان دشمن خدا شناخته نشده است؛ بلكه يك خادم خداست كه وظيفه دارد ايمان بشريت را مورد آزمايش قرار دهد. مسيحيت: در بسياري از شاخه هاي مسيحيت، شيطان (در اصل لوسيفر) قبل از آن كه از درگاه خدا طرد شود، يك موجود روحاني يا فرشته بوده كه در خدمت خداوندگار بوده است.

گفته مي شود شيطان از درگاه خداوند به دليل غرور بيش از حد و خودپرستي طرد شده است.

معتقدند شيطان كسي بوده كه به انسان گفته است مي تواند خدا شود

و موجب معصيت اصلي انسان در درگاه خدا شده است و در نتيجه از بهشت عدن اخراج شده است.

از شيطان در كتاب يوناني «ديابلوس» به عنوان روح پليد نيز نام برده شده است كه به معناي «تهمت زننده» يا «كسي كه به ناحق ديگران را متهم مي كند.» واژه ي از فعلي به معناي «پرت كردن» يا «انتقال دادن» نشأت گرفته شده است.

در حالي كه لاوي ادعا كرده است كه اين واژه از زبان سانسكريت مشتق شده و به معناي الهه است.

اسلامي: كلمه ي شيطان در عربي «الشيطان» به معناي خطاكار، متجاوز و دشمن است.

اين يك عنوان است كه معمولاً به موجودي به نام ابليس صفت داده مي شود. ابليس يك جن بوده است كه از خدا نافرماني كرده است؛ لذا از سوي خدا محكوم شده است كه به عنوان منبعي براي گمراهي انس و جن باشد و ايمان آنها، آن هنگام به دست مي يابد كه از مكر و وسواس شيطان به دور باشند و خداوند به شيطان تا روز معلوم فرصت داده است.

مذهب سازي، يهود و جوانان

سران يهودي دنيا عزم جدي بر نابودي هر عقيده اي دارند، آنان تمامي اصول و تئوريها را بهم مي ريزند، نظامها و حاكميت ها را لرزان مي سازند، خانواده ها را ويران و نقش مديريت ي پدرها و مادرها را لگدمال مي كنند.

آنان تصميم گرفته اند كه به هيچ كس اجازه اظهار وجود ندهند، رسماً اعلام مي كنند همه بايد تحت اداره يهود باشند، همه بايد به شنيدن صداي آنان عادت كنند.

همه چيز را آنگونه كه خود مي پسندند، مي خواهند. جوانان را در دنيايي از خيالات و اوهام شاعرانه گرفتار مي سازند و به وقت استيصال و سر خوردگي لحظه اي كه جوان به هر چيزي

چنگ مي زند تا خود را از مهلكه نجات دهد، مذهب جعلي اي كه سران يهودي از پيش طراحي كرده اند در اختيار او مي گزارند.

بر اين اساس مي گوييم:

1 شيطان پرستي مذهبيست ساختگي كه توسط سران يهودي اي كه مديريت افكار و انديشه ها را در انحصار خود مي پندارند به وجود آمده است.

يهود با صرف مبالغ هنگفت و با خدمت گرفتن هنرپيشگان، خوانندگان، نوازندگان، انتشار سي دي هاي آموزشي، مجلات، روزنامه ها و كاباره ها … در صدد پر كردن خلاء روحي و معنوي جوانان غرب و به تبع جوانان شرق برآمده است.

تا جايي كه بگفته ي رئيس بيمارستان نوجوانان نيويورك، شيطان پرستي يكي از شايع ترين تهديداتيست كه در مقابل بچه هاي امروز قرار گرفته است.

پر واضح است وقتي كليسا نتواند در مقابل خواسته هاي معنوي جوانان الگوي مناسبي ارائه دهد، آناني كه خود را گرگ مي خوانند هدايت گله هاي گوسفند را به عهده خواهند گرفت و كيست كه متوجه استخوانهاي شكسته كليسا نشده باشد.

رئيس بخش تحقيقات سري پليس ايالات متحده مي گويد:

مي توانيد مرگ را در بيشتر كليسا ها لمس كنيد، چيزي براي ادامه حيات وجود ندارد..

2 شيطان پرستي دنيايي را ترسيم مي كند كه هيچ روزنه اميدي براي آن متصور نيست. به همين جهت شيطان پرستي را جهان تاريك نيز مي گويند..

3 شيطان پرستي آنگونه كه خود مي گويد حقيقتي را جستجو مي كند كه در اين جهان يافت نمي شود. خود كشي كه از موارد رايج اين آيين است، توجيهي اين گونه دارد:

اگر بپرسي چرا خودت را مي كشي؟ مي گويد مي خواهم به حقيقت برسم و حقيقت در اين دنيا به دست نمي آيد. پيامبر عزيز اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عبارتي دارد كه مي فرمايند:

در آخر الزمان، دنباله روها از نابخردان

پيروي مي كنند.

مذهب سازان عصر جديد بسيار زيرك هستند.

آنان به اين حقيقت رسيده اند كه هميشه گروهي در دنيا وجود دارند كه از هيچ گونه استقلال فكري برخوردار نيستند و متاسفانه اين گروه كمتر به خردمندان تمايل دارند، بلكه ميل بيشترشان به كساني است كه هوي و هوس را سر لوحه كار خود قرار داده اند.

پروتكل هاي دانشوران يهود به صراحت به تربيت و آموزش افراد اشاره دارد، مي گويد:

تا زماني كه افراد جوامع مختلف مطابق الگو و انگاره هاي تربيتي ما دوباره تربيت نشوند، نمي توانيم برنامه هايمان را در اين گونه جوامع مطابق با روشي كلي و يكسان پياده كنيم. اما اگر برنامه ها را محتاطانه و توام با آموزش آغاز كنيم مي توانيم در كمتر از يك دهه منش و خلق و خوي سر سخت ترين افراد را تغيير داده و آنها را مانند افرادي كه از پيش مطيع ساخته ايم به زير سلطه خويش در آوريم..

4 به شيطان پرست تفهيم مي كنند كه دنياي شيطان پرستي زندگي در ميان لجن است و هيچ وقت نمي شود در لجن زندگي كرد و به لجن آلوده نشد و هيچ چاره اي براي پاك شدن نيست جز مردن و رهايي از اين دنيا..

5 به شيطان پرست مي فهمانند زندگي در اين دنيا بر پايه دروغ است و همه باورهاي مردم بر پايه همين دروغ شكل گرفته است، همه عادت كرده اند دروغ بگويند، لذا اگر حرف راست هم بزنيد كسي آن را باور نمي كند.

6 شيطان پرستي آييني است كه همه چيز را منفي ارائه مي دهد. آدم شيطان پرست عمر شب را بلند مي داند. او حتي خورشيد را مانع از تابش نور مي پندارد. آنان همه چيز را منفي مي خواهند، اگر به باغ

سيب بروند همه سيب ها را كال مي بينند و اگر به تئاتر بروند همه بازيگر ها را لال مي پندارند. به شيطان پرست مي گويند چشمهايت را باز كن، فقط ببين. مغزت را ببند، فكر نكن. نقش تو، نقش تماشا چي تئاتر در اين دنيا ست.

آدم وقتي در دام ابليس هايي كه طراح و مديران اجرايي احكام شيطان پرستي اند قرار مي گيرد، به مثابه مواد خامي خواهد بود كه هر شكلي را اراده كنند، از او مي سازند. پروتكلهاي دانشوران صهيونيسم جهت دادن به فكر و انديشه مردم غير يهودي را به كمك سخن پردازي و تئوريهاي وسوسه انگيز، كار متخصصان و مديران يهودي مي داند. آنان آنچنان به تبديل آدمها مي پردازند كه بسياري از افراد از اينكه موجود ديگري شده اند كه خودشان نيستند، خبر دار نمي شوند. حتي آناني كه فكر مي كنند مدير و طراح و برنامه ريز حداقل بخشي از شيطان پرستها هستند، تنها عاملي ناچيز و بي مقدارند كه كوركورانه در خدمت ابليس بزرگ قرار گرفته اند.

7 راهي كه براي شيطان پرست ترسيم مي كنند معجوني است كه هر آدم گرفتاري را به وحشي گري و نفرت سوق مي دهد.

اولا راه نيست، كوره راه است.

مسيريست كه به هيچ جا راه ندارد. بن بست است.

رسماً اعلام مي كنند ما به مقصد نمي رسيم. براي شيطان پرست تفهيم مي كنند جاده اي كه در آن قرار دارد پر از خط كشي هاي در هم و بر هم است و او در يافتن راه خروج تا سر حد جنون و ديوانگي پيش مي رود و سر انجام مطمئن مي شود راه بازگشتي وجود ندارد..

8 احياء اخلاق مصيبت بار قوم لوط امروز از طريق گروه هاي شيطان پرست و وابسطه به آن ترويج مي شود. پيشرفت

هم جنس خواهي باور كردني نيست. حمايت مقامات ارشد كليساي انگليس، پارلمان اتحاديه اروپايي، انجمن اطلاعات جنسي و انجمن آموزش و پرورش ايالات متحده … ننگ آور است.

امروز ديگر صليب هاي وارونه، ستاره پنج پر، خفاش، صورتهاي نقاشي شده، ماسك هاي حيوانات درنده ي شاخ دار، برهنه پوشي … تنها نشانه ها و سمبل هاي شيطان پرستي نيست. عمده ترين نشانه شيطان پرستي را در تجاوز و قتل به ويژه در تجاوز به كودكان و نوجوانان به همراه قتل آنان بايد ديد. مدتي پيش روزنامه هاي آمريكا نوشتند جمعي شيطان پرست دستگير شدند كه نوجوانان و حتي كودكان را وحشيانه مورد تجاوز قرار داده و با ساتور تكه تكه مي كرده اند.

استفاده افراطي از مشروبات الكلي، مواد مخدر، قرص هاي روان گردان و انرژي زا، استفاده و استعمال آلات مصنوعي، خوردن و آشاميدن ادرار و مدفوع … معجوني از بيماري هاي روحي، رواني و جسمي به خصوص بيماري هاي عفوني و ايدز را براي شيطان پرست ها به ارمغان آورده است.

ايدز شايع ترين بيماري نزد شيطان پرستان است و 75 در صد عامل آلودگي شش هزار نفري كه روزانه مبتلا به اين درد بي درمان مي شوند انتقال از طريق تماس جنسي است.

9 توصيه اي كه شيطان پرست ها ناگزير به انجام آنند. شنيدن آهنگ هاي تند همراه با خشونت است.

كه وحشت و نفرت را با خود دارد. آنان موظفند هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح و ساير مقدسات اعلام كنند.

خود را بي خانماني بيابانگرد بپندارند كه از عشق و محبت متنفرند. آنان خوانندگان بسيار خشني، كه در صدايشان مي توان غرش حيوانات وحشي را شنيد، سمبل قدرت شيطان پرستي مي دانند. كه كمبود و نياز خود را با خشونت زياد رفع مي كنند.

اهانت به

اديان به عنوان آزادي بيان در تصنيف هاي خوانندگان شيطان پرست ترويج و تبليغ مي شود. اكنون موسيقي بي ريشه جاز كه از %%موسيقي Yidish يهوديان گرفته شده در همه زواياي ذهن جوان آمريكايي و … رخنه كرده، به طوري كه مايكل جكسون يهودي را از تمام مقدسين كليسا بر تر مي دانند. روزي گروه بيتل ها از سر مزاح اعلام كرده بود كه%% از خدا نيز معروف تر است و امروز گروه هاي موسيقي شيطان پرست عملا پرچم جنگ با خدا را بر افراشته اند.

10 دوست جوان من بداند:

بنيانگذار فرقه شيطان پرستي يك يهودي از خاندان لوي به نام آنتوان لويست و در كليساي شيطان آنتوان لوي، مناسك جنسي جايگاه خاصي دارد. همان رقص ها و كار هاي جنسي كه به وسيله فرانكسيست ها، به طور مخفي انجام مي شد، امروز از طريق گروه هاي شيطان پرست مثل متاليكا در سطح عموم رواج داده مي شود. صنعت سكس و بازرگاني تن كه در رديف سود آورترين تجارت هاي جهان است به همراه صنايع مشروب سازي، قاچاق مواد مخدر، قمار و صنعت سينما در انحصار يهود است.

شبكه وسيعي از كلوبهاي شبانه و فاحشه خانه ها توسط ويليام ساموئل رزنبرگ، مشهور به بيلي رز، كه از يهوديان مهاجر به آمريكا است، تاسيس شد.

غول صنايع مشروب سازي، يهودي مهاجر، ساموئل برنفمن است.

كه امروزه دفتر مركزي كمپاني مشروبات الكلي برونفمن ها، به نام سيگرام در نيويورك است و در 120 كشور جهان شعبه دارد و فروش سالانه آن بيش از يك ميليارد دلار است.

سلطان دنياي پنهان شخصيست يهودي، به نام روچيلد، كه بزرگترين امپراطوري قمار را در ايالات متحده ايجاد كرد او در قاچاق مشروبات الكلي و مواد مخدر، سرمايه گزاري عظيمي نمود.

اولين فيلم تاريخ سينما

كه در آن حريم اخلاق شكسته شد، ماه آبيست نام دارد كه توسط يك يهودي به نام اتوپرمي نگر به سال 1953 كارگرداني شد و براي اولين بار واژه هايي مانند، آبستن و باكره را به كار برد. سه سال بعد همين كارگردان يهودي فيلم مردي با دسته اي طلايي را عرضه كرد و يك تابوي اخلاقي ديگر را شكست. او براي اولين بار به نمايش اعتياد به هرويين پرداخت. پرمي نگر در فيلم بعدي اش كه در سال 1959 ساخته شد براي نخستين مرتبه، صحنه تجاوز جنسي را به نمايش درآورد. انسانيت زدايي، هدف اصلي همه فيلم هاي اين كارگردان يهودي بوده است و اينك شيطان پرستي با اسطوره سازي و با ارائه مطالب گمراه كننده و پورنوگرافيك سعي در تحقير جوانان و برده داري نوين دارد.

منبع:

http://alghaem. net برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

نگاهي تاريخي به پديده شيطان پرستي

نويسنده: حميد رضا مظاهري سيف

مقدمه شيطان گرايي يا شيطان پرستي سه دوره را از سر گذرانده است.

شيطان پرستي بدوي، شيطان گراي در قرون وسطا و شيطان گرايي مدرن. شيطان پرستي مدرن ريشه در ادوار گذشته اين تفكر داشته و آموزه ها و آيين هاي آن را در خود جاي داده است و از جهت نسبتي كه با نهاد سياست و اقتصاد برقرار كرده از صور پيشين شيطان گرايي متمايز مي شود. بنا بر اين براي شناخت دقيق و عميق شيطان گرايي مدرن لازم است كه نظر و گذري بر تاريخچه شيطان گرايي داشته باشيم.

در اين تاريخچه كوتاه خواهيم ديد كه گروهي از يهوديان تا اواسط قرون وسطا به غني كردن داشته هاي فرهنگي خود مشغول بودند و آن را بر شالوده شيطان گرايي استوار كردند و از آن

پس يعني حدود سده هاي دوازده و سيزده به تدريج از آيين و افكار خود پرده برداشتند و امروز مي روند تا دنيا را با بينش و ارزش هاي خود هماهنگ سازند. شيطان گرايي بدوي مطالعات تمدني (1) و مردم نگاري هاي مربوط به قبايل بدوي (2) رد پايي از اعمالي را كه ما امروزه شيطاني مي دانيم نشان مي دهد. شيطان گرايي بدوي شالوده اي خرافي داشته و به نوعي انحراف از مسير تعاليم پيامبران گذشته بوده است.

اديان ابتدايي كه پيامبران الهي براي بشر مي آوردند مثل اديان ابراهيمي در راستاي پيوند ميان ساحت مادي و معنوي زندگي انسان بود.

پيامبران مي كوشيدند تا دست خلاق و روزي بخش خداوند را در چرخه اين زندگي طبيعي آشكار سازند و از اين رهگذر مسير رشد و تعالي انسان را بگشايند.

به دنبال تعاليم انبيا مردم كشت و زرع و باران و آفتاب و ساير نمودها و پديده هاي طبيعي را نشانه اي از پروردگار و لطف و رحمت او مي دانستند و همواره مي كوشيدند تا با ايمان و نيايش و آيين هاي معنوي، رحمت و بركت او را در زندگي خود جاري سازند. اما گاهي خشكسالي مي شد، يا آفتي تمام تلاش آنها را از بين مي برد؛ در اين مواقع به جهت انحراف از تعاليم پيامبران كمكم معتقد شدند كه هميشه تدبير جهان به دست خداوند بخشنده و مهربان نيست، بلكه گاهي اوقات نيروهاي شر و شيطاني هم دست در امور جهان دراز مي كنند و بر سود و زيان انسان مسلط هستند.

باور به اينكه شر و شيطان مستقلاً منشأ قدرت و اثر در عالم است، به باورهاي ثنوي و دوگانه گرايي در الوهيت و ربوبيت انجاميد و مردم گمان كردند كه با

نيايش خداي خير و رحمت به تنهايي منافعشان تأمين نمي شود و لازم است كه نيروهاي شر را هم ستايش كنند و براي تعظيم و تجليل شيطان نيز برنامه هايي داشته باشند؛ تا بدين ترتيب از اراده شوم شيطاني در امان بمانند. از اين رو جشنهاي باروري مي گرفتند و در آن زنان و مردان بي مهابا به هم مي آميختند و موسيقي هاي محرك جنسي نواخته (3) و گاهي خون انسانها و كودكان را تقديم شياطين مي كردند (4) قرباني كردن فرزند نخست به خصوص اگر پسر باشد در بسياري از قبايل بدوي و به خصوص در ميان عبرانيان رايج بوده است (5)

در بعضي از دوره ها شيطان پرستي نسبت خود را با شيطان گسسته و به پرستش الهه باروري تبديل شد.

الهه باروري در حقيقت زمين بود كه در وجود زن نمود مي يافت. آيين آميزش آزاد، نيايش و طلب باروري و بركت در برابر الهه زمين و گاهي خداي مذكر و بارور كننده محسوب مي شد.

در مصر خداي مذكر كه نماد آن خورشيد بود اُزيريس نام داشت و الهه باروري كه همسر او بود آيسيس يا ايزيس ناميده مي شد.

البته گاهي اين موقعيتها جابجا شده و الهه آسمان به صورت مونث (نوت) و خداي زمين به چهره مذكر (گب) در مي آمد. (6)

اين اعمال بر اساس قوانين سحر و جادو توجيهاتي پيدا مي كرد. براي نمونه اعمال جنسي علني و جشنهايي كه در آن رفتارهاي غير اخلاقي آشكارا انجام مي شد با قانون تشابه در جادوگري هماهنگ بود.

اين قانون مي گويد «هر چيزي مشابه خود را ايجاد مي كند». از اين رو براي باروري هرچه بيشتر زمين، بايد عمل جنسي و باروري را آشكارا و دسته جمعي در برابر زمين

انجام داد تا محصول بيشتري ايجاد شود. (7)

در آفريقا بخشي از آيينهاي شيطاني با كمي تغيير به آيين پرستش دانگبي ( خدا - مار) تبديل شد (8) و در بسياري از كشورهاي جهان هنگام كاشت يا برداشت محصول هم آغوشي يا رابطه جنسي همسران و غير همسران رايج بوده و در موارد زيادي هنوز هم ادامه دارد. (9) البته اين آيينها و نمادها همواره معناي ثابت نداشته و در سياليت معنا شناور بوده است.

معمولاً هر ملتي كه بر ملت ديگر غلبه مي كرد خداي قوم مغلوب در خداي ملت پيروز منحل مي شد و به صورت جلوه اي از او در مي آمد (10) و بدين ترتيب گاهي خداي خير جلوه خداي شر مي شد و گاهي بر عكس. به هر حال براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخش تر و خواستني تر است.

در دوره هايي كه به علت غلبه تعاليم انبيا يا بازشدن افكار امكان علني شدن ايدئولوژي شيطاني وجود نداشت باز هم شاهد هستيم كه رگه هايي از تفكرات شيطاني همچنان باقي مي ماند و بعدها توسعه يافته و مورد بهره برداري قرار مي گيرد.

مثلاً اگر چه افلاطون فيلسوفي الهي انديش بود ولي به جهت استفاده از منابع پيش از خود در مصر و بابل و بين النهرين اعتقاد به نمونه اعلاي انساني به صورت زن - مرد كه منشأ احساس عشق است و نيز كمونيسم جنسي در طبقه اشراف معتقد شد.

اينها بذرهاي نهفته شيطاني در يونان باستان است كه در روم به صورت مذاهب سري و پرستش خدايان جنسي تبديل شد (11) و در دوره رنسانس از طريق منابع عرفان يهودي بازگشت افتخار آميزي

به سوي آن اتفاق افتاد و به تمدن مدرن جهت داد.

نكته قابل توجه كه تداوم و بازتوليد پي درپي شيطان گرايي را در ادوار مختلف و تا روزگار ما رقم مي زند، اينست كه در حدود سه، چهار هزار سال پيش قوم بني اسرائيل در مصر و بابل و بين النهرين و به طور كلي مناطق شمال و شرق آفريقا، جنوب شرقي اروپا و خاورميانه سرگردان بودند از اين رو هم باعث ترويج و جابجايي اين افكار در بين ملل مختلف مي شدند و هم از آنها علوم و آيينهاي گوناگون را مي آموختند و در دوره هايي كه انبيا در بين اقوام و ملل به نشر تعاليم حق مي پرداختند و شيطان گرايي منسوخ مي شد، اين آيينها و باورها به صورت سري و محرمانه در بين گروه هايي از قوم بني اسرائيل يا از اقوام ديگر باقي مي ماند. كه از آن روزگار تنها قوم بني اسرائيل براي ما به يادگار مانده است.

شيطان گرايي در قرون وسطا در دوره گذر از شيطان گرايي بدوي به شيطان گرايي وسطايي يك اتفاق مهم رخ مي نمايد كه سنگ بناي شيطان پرستي را تا دوره مدرن مستحكم مي كند.

آن اتفاق اين بود كه قوم بني اسرائيل به احتمال قوي براي منع ديگران از فراگيري علوم و دانش ها، اساساً دنبال كردن دانش و معرفت را در مقابل ايمان و ميوه ممنوعه معرفي كردند.

اين مطلب در سفر پيدايش عهد عتيق وارد شد و با تدوين كتاب مقدس به شمار تعاليم مسيحيت پيوست.

البته تا پيش از آن در تعاليم پيامبراني مثل حضرت شيث و ادريس (هرمس، كه بعدها خداي حكمت شناخته شد) و نوح، عقل و دانش انعكاس انوار خداوند

و شالوده الهي آفرينش معرفي مي شد، (12) و اسرار علوم و فنون به عنوان مطالعه آيات خداوند در كتاب آفرينش پذيرفته شده بود (13)

ولي با نگارش نهايي تورات و بعد كتاب مقدس مسيحيان، رفتن به سمت علم و دانش، عملي زد دين و شيطاني پنداشته شد و شيطان به صورت مظهر خرد و دانايي و راهنماي بشر به سوي درخت معرفت درآمد. در حكاكيهاي «لويي برتون» از شياطيني كه توسط «جان واير» شناسايي شدند، رابطه شيطان با علوم و فنون به خوبي روشن است.

نخستين شيطان بعل (نام خداي خورشيد در بابل) بود كه كارشناس حقوق است و تفريحش شمشير بازي است.

فوراس يا فوركاس شيطاني كه از سرپرستان ارشد جهنم است، از گياهان دارويي و خواص سنگها آگاهي داشته، مي تواند انسان را نامريي كند و قادر است علوم معاني و بيان و منطق و رياضي را به او بياموزد. بوئر هم يكي ديگر از سرپرستان جهنم است.

او در منطق و طب استاد بوده و پنجاه خانواده از شياطين در اختيار او هستند (14)

اينها فرشتگان شريري هستند كه همراه شيطان از بهشت رانده شده اند.

زيرا در نگرش يهودي - مسيحي فرشتگان اسير خداوند بوده و شياطين آن دسته از فرشتگاني هستند كه براي آزادي سر به عصيان گذاشته اند.

تبعيت انسان از شيطان نيز باعث آزادي از فرمانبري در برابر پروردگار است.

اين احساس آزادي به خصوص براي كشاورزان و كارگران ضعيفي خوشايند و خواستني بود كه در قرون وسطا از همدستي كليسا و اشراف رنج مي بردند و به نام خدا در بند مقامات ديني و دنيوي بودند.

آنها از تخيل نيروهاي مرموز و سيه چهره با پوست كلفت و چروكيده كه

شبيه پوست زحمت كشيده و رنج ديده خودشان بود، احساس آرامش و همدلي بيشتري پيدا مي كردند.

از اين رو در سده هاي پاياني قرون وسطا ميل به شيطان پرستي و جادوگري در ميان مردم اروپا بالا گرفت. به ويژه گردهماييهايي با نام «سبت» يا «سابات» كه در روز شنبه برگزار مي شد و در آن رابطه آزاد جنسي انجام مي گرفت، هم به زندگي خالي از شادي آنها هيجاني مي داد و هم مخالفت با تعاليم كليسا و احساس خوشايند آزادي را در آنها تقويت مي كرد. نيز بايد توجه داشت كه اين اعمال غير اخلاقي براي آنها چندان غير قابل تحمل نبود، زيرا آموخته بودند كه ناموسشان را در اختيار اربابان و اشراف قرار دهند. البته معناي نمادين باروري آن جشن ها در دوره باستان و زندگي بدوي نيز براي اين رعيت هاي كشاروز قابل توجه بود.

با اين وصف خير و بركت زيادي از شيطان به انسان رسيده و «گاهي هم اگر قصد شيطان شر بوده است وقتي انسانهاي خوب و پرهيزگار و نيكوكار منصفانه با او رفتار كرده اند، حاصل كارش مبدل به خير شده». (15) اگر چه او انسان را به عصيان و سركشي وامي دارد اما انگيزه هاي سازنده اي مثل كنجكاوي، دانشجويي و آزادي را در ما برمي انگيزد و انسان را از قدرت و نفوذ بيشتر برخوردار مي كند.

«او ميل و هوس به ناشناخته ها را در ما تهييج مي كند، رويا و اميد به ما مي دهد و تلخي و ناخشنودي عطا مي نمايد، اما در پايان ما را به بهتر رهنمون مي شود و بدين ترتيب بيشتر در خدمت خير است.

او همان نيروييست كه در راه شر مي كوشد اما مسبب خير است.»

(16)

گذشته از اين

او ويژگيها و صفات قابل ستايش و تقدير به خود مي گيرد.

به گمان ميلتون «او يك ياغي نجيب اشرافيست كه رنج جاوداني را بر تحقير و اهانت ترجيح مي دهد» (17) و صاحب قدرت و اثر در اين دنياست و مرگ را به جهان مي آورد. (18) انسان مي تواند با علم و دانش، به خصوص فنون سحر و جادو قدرت او را به دست آورد. در آن قرنها علم و سحر به هم آميخته بود و به همين جهت كليسا به سختي با دانشمندان و جادوگران مبارزه مي كرد. در تصور قرون وسطايي شيطان گرايان شيطان يك فردگراست.

او فرمانهاي آسماني را كه رفتار و اصول اخلاقي خاصي را تحميل مي نمايند برهم مي زند و واژگون مي كند». (19) و تبعيت از او قدرت و لذت در زندگي را افزايش مي دهد.

گروهي از يهوديان در طول قرون وسطا علوم و انديشه هاي به جا مانده از يونان را نيز فراگرفتند و با حضور در متن جهان اسلام انديشه هاي آنها را نيز به خوبي فراگرفتند. حتي كساني مثل ابن ميمون انديشه فيلسوفان و دانشمندان مسلمان را به غرب منتقل كردند و اين در حالي بود كه كتاب مقدس پيگيري دانش را عصيان در برابر خداوند مي دانست. حتي نظريات و انديشه هاي عرفاي مسلمان تقريباً بدون تاخير از طريق اعراب يهودي به آنها مي رسيد و اين انديشه ها را در گنجينه دانش هاي خود جا مي دادند. شيطان گرايي مدرن شيطان گرايي مدرن از نيمه قرن شانزده آغاز شد.

«كاترين دومديچي» از خانواده بزرگ يهودي و دختر «لورنز» جادوگر بزرگ، همسر هنري دوم پادشاه فرانسه بود.

بعد از مرگ همسرش مراسم بلك مس (Black mass) را در بين اشراف و درباريان فرانسه بنيان گذاشت.

(20) اين مراسم از روي مدل آيين هاي جادويي باروري باستاني و بدوي و گردهم آييهاي جادوگران در قرون وسطا بازسازي شد و در مدت كوتاهي به دربار ساير كشورهاي اروپا از جمله انگلستان، آلمان و اتريش راه يافت.

پس از مدتي كودكان ناخواسته اي كه پدرانشان معلوم نبود و مادران آنها را نمي خواستند، به وجود آمدند. در اين جا بود كه با ابتكار «كاترين دِشي» با نام مستعار «لاوازين» مراسم اتاق درخشان طراحي شد و آيين شيطان پرستي را تكميل كرد. اين مراسم باز توليد آيين قرباني انسان بدوي بود.

اتاق درخشان كاملاً سياه پوش و تنها منبع روشنايي آن شمع بود.

در اين اتاق نوزادان ناخواسته قرباني مي شدند و خو نشان به شيطان تقديم مي شد (21) پس از مدتي اين قضيه لو رفت و عده اي بازداشت و مجازات شدند، اما هنگامي كه پاي شخصيتهاي بلند پايه به پرونده كشيده شد، مقامات دستور توقف پيگيري را صادر كردند و اين مراسم به طور مخفيانه و محرمانه ادامه پيدا كرد. (22)

اين آيينها در طول قرنهاي هفده و هجده در قالب گروه هاي سري كه توسط اشراف ايجاد و رهبري مي شد، ادامه يافت، گروههايي نظير ژرمن باكسن، پسران نيمه شب، موهاكسها و نفرين شدگان. بعضي از اين گروهها مثل «انجمن آتش دوزخ» بسيار گسترده بوده و شاخه هاي متعدد داشتند. (23) سر انجام اين گروهها به شكلگيري انجمنهاي فراماسونري در انگلستان و فرانسه و از جمع آنها گراند لژها ايجاد شد و سپس در تمام اروپا و آمريكا و به تدريج در تمام دنيا رخنه كرد.

در قرن نوزدهم دكتر «چارلز هاكس» نوشت: «در سراسر جهان شيطان را صادقانه تر و بيش از گذشته و

در مقياس عظيمتري پرستش مي كنند.» (24) در قرن نوزدهم براي جا انداختن و مقبوليت شيطان پرستي كوششهايي صورت گرفت. «ديانا وگان» در كتابي با نام اعترافات داستان زنان شيطان پرستي را مطرح كرد كه در كل اروپا محافلي را اداره مي كردند و مردان را در مراسم خود مي پذيرفتند. او نقل مي كند كه چگونه در اين گروهها و محافل براي پرستش شيطان دست به اعمال غير انساني زده و در انتظار روزي بودند كه اصول اخلاقي مقبول جامعه را براندازند. البته بعداً معلوم شد كه اين داستان دروغ بوده ولي براي معرفي و ترويج شيطان پرستي و سنجش اقبال مردم به آن نقش موثري داشت.

در آغاز قرن بيستم چهره برجسته و رسواي شيطان پرستي دانشمندي به نام «آليستركرولي» است.

او تحقيقاتش را درباره حقيقت بشر و اعمال شيطاني در سال 1898 هنگام پيوستن به گروه «هرمتيك اوردر» آغاز كرد. سپس به جامعه جادوگران انگليسي زبان ملحق شد كه اعضايي مثل «دبليو. بييتس»، «آرتور مكن» و «ديون فورچون» داشت. بعدها به طور شخصي اعمال شيطاني بي سابقه اي را ابداع كرد و طرفداراني به دورش گردآمدند و انجمن «شيطان براي شيطان» را به رهبري كرولي تشكيل دادند. اين امر باعث شد كه پايگاهي دائمي در جزيره چفالو واقع در سيسيل داير كند و نام آن را صومعه تلهما (Telema Abbey of) بگذارد. او در سال 1947 از دنيا رفت و در مراسم تدفينش بلاك مس اجرا شد (25)

در همين سالها دكتر «جرالد بروسوگاردنر» كه از اعضاي گروه «سپيده طلايي» بود، مطالعات گسترده اي را درباره آيين هاي بدوي و مذاهب باستاني انجام داد و روي انديشه هاي كرولي بسيار مطالعه كرد تا اينكه در جزيره «مَن»

در انگلستان و در آسيابي قديمي موزه جادوگري داير نمود.

امروزه دو جريان اصلي شيطان پرستي در جهان رواج دارد. نخست شيطان گرايي (Satenism) لاوايي كه با چهره شاخص «آنتوان ساندور لاوي» شناخته مي شود. او با تاسيس كليساي شيطان و نوشتن انجيل شيطاني در سال 1965 خود را جانشين كرولي و پاپ كليساي شيطان معرفي كرد. اين جريان معتقد است كه موجودي به نام شيطان وجود عيني ندارد و شيطان تنها نماد اميال، آرزوها و لذتطلبي انسان است.

لاوي در آغاز كار دوست و همكاري داشت به نام «مايكل آكينو» كه در پي اختلاف عقيده با لاوي از او جدا شد و در سانفرانسيسكو معبدست را تاسيس كرد و جريان ستيانيست (Setians) را به راه انداخت. ستيانيستها به وجود عيني شيطان به عنوان پادشاه تاريكي معتقد هستند و سازمان مخفي و مخوف معبدست را رهبر جنبش جهاني شيطان پرستي مي دانند. اين جنبش امروزه در ابعاد وسيعي فعاليت مي كند و به ويژه در عرصه هاي فرهنگي مثل نشر كتاب و نشريات و سينما پركارند. جمع بندي در اين تاريخچه كوتاه مطالب بسيار زيادي نهفته است، كه حركت تكاملي شيطان گرايي تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرك انكشافي آن را از نيمه دوم قرون وسطا تا شيطان گرايي مدرن نشان مي دهد. در اين روند قوم بني اسرائيل ميراث بان شيطان گرايي است.

از دوره هاي بدوي و باستان كه در مصر و بابل و مناطق شمال آفريقا، جنوب غرب آسيا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدنهاي مختلف توجه و تجليل از نيروهاي شر، ستايش الهه باروري و مادر - خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادويي و ساير علوم و فلسفه ها را

به تدريج فراگرفتند و حدود قرن يازدهم تا سيزدهم كه نظريه تَجَلِّي و ساير نگرشهاي عرفاني از جهان اسلام توسط اعراب يهودي به گنجينه حكمت پنهان يهود منتقل شد.

در اين دوره يعني مجموعه هزاره هاي باستان تا حدود هزاره اول مسيحيت كه به اواسط قرون وسطا مي رسد، حركت تكاملي سنت شيطاني با محوريت خانواده هاي بزرگ و پر نفوذ يهودي سپري شد.

از حدود قرون دوازده و سيزده به تدريج تحرك انكشافي شيطان گرايي آغاز مي شود كه تا آغاز قرن بيست و يكم ادامه مي يابد. در اين دوره كه شامل سده هاي پاياني قرون وسطا، دوران نوزايي و عصر روشنگري و دوره مدرن مي شود، شاهد پرده برداري و انكشاف نگرشها و آيينهاي شيطاني هستيم. نخستين پرده برداري، ترويج و شيوع سحر و جادو در قرون يازده به بعد است كه تا امروز به اوج خود مي رسد. پرده دوم از قرن سيزدهم به بعد با علني كردن عرفان يهود (كابالا / قبالا) آغاز مي شود و امروز به اوج جلوه گري خود رسيده است.

پرده سوم علمگرايي و روي آوري به دانش در عصر رنسانس است، كه با تكيه بر علوم سر و مباني كابالا و در چهارچوب سنت يهودي - مسيحي رويكرد به دانش رقم مي خورد.

پرده چهارم، موسيقي شيطاني است كه نمادها و آيينهاي شيطاني را آشكارا به نام شيطان معرفي مي كند و پرده پنجم سينماي شيطاني است كه ايدئولوژي شيطان گرايي را در سراسر جهان تبليغ مي كند و پرده جادويي به ذهن جهانيان انداخته و همانند ساحران فرعون كه ريسمانها را مارهاي زنده و جنبنده نماياندند، شيطان را مدبري قدرتمند مي نمايد. در ابعاد ديگر اين تحقيق روند پرده برداري از ايدئولوژي شيطاني قابل تامل

و بررسيست كه به فرصتي ديگر وا مي گذاريم.

***********

پي نوشتها:

1. ويل دورانت ص 78 تا 81

2. ژاك لانتيه. ص 334

3. دهكده هاي جادو، ص 325، غ 324

4. نك: ويل دورانت، ص 62

5. شاخه زرين. ص 331 - 327

6. اسطوره هاي مصري. ص 12

7. نك. ويل دورانت. ص 79

8. شاخه زرين. ص 377

9. شاخه زرين. ص 183

10. تاريخ جامع اديان. ص 89 غ 88

11. همان.

12. ر. ك. هرمس و سنت هرمسي. بخش اول.

13. هرمتيكا. ص 95 - 93

14. تاريخ جادوگري، ص 353

15. همان، ص 348

16. همان، ص 334

17. همان، ص 334

18. همان، ص 333

19. همان، ص 348

20. سيري در تاريخ جادوگري، ص 90

21. همان، ص 92

22. همان، ص 93

23. همان، ص 101

24. همان، ص 103

25. همان. ص 107، غ 106

منبع:

پگاه حوزه

برگرفته از سايت

http://www. rasekhoon. net

بخش نقدها

نقد شيطان پرستي

هفت توهم اصلي لاوي

تقريباً كل فلسفه ي لاوي بر هفت فرضيه ي اصلي تكيه دارد، كه هيچ يك از آنها بر سنجش منطقي يا دقيق نظام هاي اعتقادي مذهبي معاصر استوار نيست:

فرضيه ي اول؛ مذهب و لذت، نفي متقابل هستند

اولين فرضيه ي اصلي وي اينست كه تعهد ديني و لذت بردن از زندگي هم خواني ندارند و هر يك از آنها ديگري را نفي مي كند.

او عقيده دارد، هر كسي كه مذهب را به صورت يك اصلي اساسي زندگي قبول مي كند بايد لذت و تفريح را كاملاً كنار بگذارد. به عقيده ي او، چيزي به نام انسان مسيحي، كه از زندگيش لذت ببرد، وجود ندارد. لاوي مي گويد كه انسان بايد بين مذهبي بودن و جستجوي لذت، يكي را انتخاب كند.

او زندگي افراد مذهبي را زندگي رقت بار، بدون هيجان افسرده ساز توصيف مي كند.

در واقع، اگر حرف هاي لاوي را جدي بگيريم، فقط افراد مازوخيست (خود آزار)، مسيحيت را خواهند پذيرفت. كسي كه اولين هذيان از هذيان هاي هفت گانه ي وي را بپذيرد، ناخواسته در دام خواهد افتاد، زيرا اين فرضيه، پيش نياز قبول شيطان پرستي است.

فرضيه ي دوم؛ انسان ذاتاً خشن است

لاوي عقيده دارد كه همه ي انسان ها ذاتاً به خشونت تمايل دارند. او چند مثال ارايه مي دهد، مثال هايي كه نوجوانان كم سن، بي تجربه، نوميد و خشمگين را مجاب مي كنند كه خشونت ارثيست نه رفتار اكتسابي. وقتي نوجوان مي پذيرد كه خشونت كاملاً طبيعي است، خود به خود مي پذيرد كه استفاده از خشونت نيز امري طبيعيست و «خشونت طبيعي» قابل قبول است و حتي، در بعضي موارد، مثلاً هنگامي كه براي ترويج شيطان پرستي و قدرت دادن به شيطان پرستان به كار مي رود، تشويق هم مي شود. وقتي اين عقيده، به صورت يك واقعيت جا مي افتد و پذيرفته مي شود، لاوي شيطان پرستان را تشويق مي كند تا به هر كسي كه برايشان مشكل ايجاد مي كند آسيب برسانند. لاوي اين خط مشي مسيحيت را كه مي گويد اگر كسي به

شما سيلي زد، سوي ديگر صورت خود را به وي نشان دهيد (يعني فروتن باشيد)، به مسخره مي گيرد و از خوانندگان كتاب مي خواهد تا هر كسي را كه جرأت كند و به آنها سيلي بزند، له و لورده كنند.

لاوي خشم را يكي از هفت گناه كبيره در مسيحيت نمي بيند، بلكه آن را لازمه ي سلامت نفس مي داند، در نتيجه، خشم را پديده اي طبيعي و غريزي به شمار مي آورد. اين استدلال براي نوجواني كه به انجيل شيطاني جذب شده است و در آن به دنبال پاسخي براي مشكلات زندگي خود مي گردد، بسيار مجاب كننده به نظر مي رسد. خواننده ي جوان، يك درس خطرناك مي گيرد:

احساسات خشم و كينه، عادي و غريزي است.

بعد از آن لاوي نتيجه مي گيرد كه چون خشم و كينه بخش عادي ماهيت انسان است، تغيير دادن آنها غير ممكن است.

او خصومت را با درماندگي تركيب مي كند و اين كار باعث مي شود كه خواننده ي بيچاره هر گونه انگيزه براي حل مشكلات خود را از دست بدهد. وقتي خواننده انگيزه ي خود براي تغيير دادن مشكلات را از دست مي دهد، تنها چيزي كه برايش باقي مي ماند، توجيه آنهاست.

همچنين، لاوي عقيده دارد كه پرخاشگري انسان ذاتي و طبيعي است، حتي اگر تحقيقات و مطالعات انسان شناختي و روان شناختي، عكس اين گفته را ثابت كرده باشند، همه ي انسان ها، با تمايل ذاتي به همكاري متولد مي شوند و هرچيزي كه نشان دهنده ي رفتار پرخاشگرانه است، در واقع، نتيجه ي سركوب تمايلات طبيعي انسان است.

به عقيده ي روان شناسان، پرخاشگري (يعني پرخاش زياده از حد) غيرطبيعي است.

بنا بر اين، شيطان پرستي نيز غيرطبيعي است.

لاوي با موذي گري، بد را به خوب تبديل مي كند.

او، به جاي

اين كه احساسات پرخاشگرانه را نتيجه ي دلسردي و شكست در زندگي بداند، خواننده را تشويق مي كند تا نتيجه بگيرد كه آنها عاديست و همه ي انسان ها چنين احساسي دارند و در آخر، لاوي نتيجه مي گيرد كه تلاش براي تغيير دادن آنچه عادي و طبيعي است، كاري بي فايده خواهد بود.

فرضيه ي سوم؛ جاي بد و خوب عوض شده است
اشاره

لاوي عقيده دارد كه مذهب نمي تواند همه ي نيازهاي جوانان را برطرف كند و ذاتاً اشتباه است.

چون كل مذهب اشتباه است، پس ارزش هاي مورد نظر او خود به خود بايد اشتباه باشد.

علاوه بر آن، اگر مذهب و آنچه درس مي دهد همگي بد باشد، خود به خود مي توان نتيجه گرفت، هرچيزي كه مذهب ادعا مي كند بد است، بايد خود باشد.

لاوي تلاش مي كند تا معناي لغوي خوب و بد را عوض كند.

[علل جذابيت اين فرضيه براي جوانان]

براي نوجواني كه مشكلات رواني و هيجاني دارند، پذيرش اين منطق، به دو دليل، جذاب است.

اولاً؛ لاوي به نوجوانان اجازه مي دهد كه احساس گناه خود را به هيجان مثبت تبديل كنند.

نوجواني كه تحت تعليمات مذهبي سفت و سخت بزرگ شدهاست، با پذيرفتن منطق لاوي در وارونه جلوه دادن خوب و بد، احساس گناه خود را كاملاً از بين مي برد. راحت شدن از دست احساس گناه و عذاب وجدان، تقويت كننده ي قوي براي نوجواني است كه منطق لاوي را مي پذيرد، بنا بر اين، بعضي نوجوانان به سوي شيطان پرستي جذب مي شوند، اما نه به خاطر ويژگي هاي آن، بلكه به خاطر غيرقابل قبول بودن متضاد آن، يعني مذهب. لاوي، با دست كاري و بازي با عوامل روان شناختي، از تقويت منفي حداگثر سوء استفاده را مي كند و آن را به نفع خود به كار مي برد. لاوي، با عقل ناقص خود، اعتقاد دارد كه اگر خصوصيات خوب شيطان پرستي نتوانند افراد را جلب كنند، اصل فرار از گزينه ي ديگر، يعني مذهب، باعث خواهد شد كه آنها شيطان پرستي را نوعي مضر انتخاب كنند.

ثانياً؛ [ممانعت پدر و مادر به معني تشويق تلقي مي شود!]

وارونه شدن خوب و بد، بر معناي پيام هايي هم كه والدين و ساير افراد دلسوز به نوجوانان عضو فرقه مي فرستند، تأثير مي گذارد. والديني كه از موضوع خبر ندارند، به نوجوانان گمراه خود التماس مي كنند كه به گناه آميز بودن و شرّ موجود در تصميم گيري براي پيوستن به شيطان پرستي، فكر كنند.

چون براي اين نوجوانان معناي خير و شر عوض شده است، روش والدين براي شر خواندن شيطان پرستي، كاملاً مخرب از آب در مي آيد و صرفاً باعث مي شود كه اين نوجوانان، براي درگير شدن در شيطان پرستي، بيشتر تشويق شوند، يعني دقيقاً متضاد چيزي كه والدين مي خواهند.

فرضيه ي چهارم؛ شيطان پرستي نيروست

لاوي عقيده دارد كه نوجوانان و جوانان دوست دارند و نياز دارند كه نيرومند و قوي باشند. نياز بنيادين به قدرت، براي اكثر انسان ها انگيزه است، مخصوصاً نوجواناني كه در مشكلات شخصي خود گرفتار شده اند.

لاوي شيطان پرستي را با كسب قدرت تداعي مي كند و اين تداعي توجه بسياري از نوجوانان را به خود جلب مي كند.

تنها چيزي كه لاوي نياز دارد تا فرايند تشويق تكميل شود اينست كه خواننده را متقاعد كند كه مسيحيان افرادي ضعيف هستند، افرادي كه «طرف ديگر صورتشان را نشان مي دهند تا سيلي بخورند» در عوض، او از خواننده مي خواهد كه رعب و وحشت ر در دل مخالفان خود بيندازد و به اين ترتيب، براي خود احترام جلب كند.

او دايماً به دشمنان اشاره مي كند و از خوانندگان مي خواهد كه دشمنان شخصي خود را شناسايي كنند، يعني همان كساني را كه مي خواهند افراد را از باورهاي غلط خود برگردانند. احتمالاً، لاوي پيش بيني مي كند، هر كسي كه وقت بگذارد و كتاب او را بخواند بايد

دشمناني داشته باشد كه مجبور شود در مقابل آنها از خود دفاع كند.

شعار «ما عليه آنها»، بيگانگي نوجوانان از جامعه را بيشتر مي كند و عقايد شيطان پرستي را بر آنها قابل قبول تر مي سازد.

فرضيه ي پنجم؛ شيطان پرستي با زمان حال كار دارد

به عقيده ي لاوي، شيطان پرستي تنها مذهبيست كه فقط با «زمان حال» كار دارد. او مسيحيت و نگرش آن به زندگي بعد از مرگ را به مسخره مي گيرد و مسيحيان را كساني مي داند كه به طرف ديگر قبر نگاه مي كنند.

او به خواننده مي گويد كه اگر زمان حال برايش اهميت دارد، شيطان پرستي تنها گزينه است.

به عقيده ي لاوي، مسيحيت فقط به آينده ي دور مي پردازد. بسياري از نوجوانان با الگوهايي از رفتار درگير مي شوند كه فقط روي زمان حال تمركز مي كنند.

اين الگوهاي رفتاري معمولاً در نوجواناني ديده مي شود كه نمي توانند با مشكلات خود به طور سازنده برخورد كنند.

به اين ترتيب، آنها براي ناديده گرفتن آينده، توجيه مي شوند و در نتيجه از ناتواني خود در توجه به پيامدهاي رفتارهاي خود، ناراحت نمي شوند.

فرضيه ي ششم؛ شيطان پرستي قدرت است

قول قدرت از طريق شيطان پرستي، در همه ي بحث هاي لاوي ديده مي شود. كسب قدرت، جذبه ي بسيار قوي همه ي فرقه هاي منحرف است، فرقه هايي كه بسياري از نوجوانان را به طرف خود مي كشند و خواهند كشيد. لاوي، عملاً خوانندگان نوجوان و ساده لوح را با «مفاتيح الاخنوخي» شيفته مي كند.

مفاتيح الاخنوخي فهرستي بلند بالا از دعاهاي آييني، بي ربط و مزخرف است كه اصولاً بايد به شيطان پرستان جوان قدرت بدهند تا ديگران را تحت تسلط خود در آورند و هر كاري را كه مي خواهند بتوانند با آنها انجام دهند. هيچ جاي شكي وجود ندارد كه علاقه به شيطان پرستي، به صورت منبع قدرت، كاملاً به اختلالات رواني افراد وابستگي دارد. در واقع، جاذبه ي شيطان پرستي نوعي عارضه است كه به شكل ماسك، احساس درماندگي و ضعف در مقابل مشكلات زندگي را پنهان مي كند.

فرضيه ي هفتم؛ رابطه ي جنسي يا مذهب

لاوي عقيده دارد كه مذهب و رابطه ي جنسي متقابلاً يكديگر را نفي مي كنند.

او، با استفاده از اين تضاد، خواننده را مجبور مي كند كه از بين آن دو يكي را انتخاب كند.

وقتي مسأله به اين صورت مطرح مي شود، هيچ كس حاضر نمي شود مذهب خود را، در برابر رابطه ي جنسي كنار بگذارد. در نتيجه، لاوي كاري مي كند كه شيطان پرستي به صورت يك گزينه ي منطقي ظاهر شود. او، در هيچ يك از صفحات كتاب، جايي براي اين امكان اختصاص نمي دهد كه فرد بتواند، هم انسان مذهبي باشد و هم به داشتن رابطه ي جنسي سالم و مشروع ادامه دهد. چون نوجوانان معمولاً به رابطه ي جنسي فكر مي كنند، لاوي از آن نهايت سوء استفاده را مي كند.

موذيانه ترين عبارت لاوي اينست كه اگر انسان هر گونه احساس جنسي داشته باشد، حتماً

بايد شيطان پرست باشد.

نوجواناني كه كتاب لاوي را چشم و گوش بسته مي خوانند و فرضيه هاي او را زير سؤال نمي برند، در مقابل اين نوع راهنمايي ها و الزام ها خيلي آسيب پذير مي شوند. وقتي نوجوانان مي بينند كه احساسات و اضطراب هاي جنسي آنها واقعاً به معناي شيطان پرست بودن آنهاست، خيالشان در مورد هويت و مشكلات جنسي موجود به كلي راحت مي شود. توصيه اي كه شيطان پرستان به اطرافيانشان مي كنند، شنيدن آهنگ هاي تند همراه با خشونت است.

كه وحشت و نفرت را با خود دارد. آنها موظفند هميشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسيح و ساير مقدسات اعلام كنند.

آنها خود را بي خانماني بيابان گرد، مي پندارند كه از عشق و محبت متنفرند. در واقع آنها به جنگ با واقعيت خود پرداخته و به خيال خود به دنبال حقيقت گمشده و حقيقت واقعي هستند.

آنان خوانندگان بسيار خشني كه در تن صدايشان، مي توان غرش را شنيد، سمبل قدرت شيطان پرستي مي دانند و معتقدند كه اين خوانندگان پيام شيطان را به آنها مي رسانند. شيطان پرستان مي خواهند كمبود و نياز خود را با خشونت زياد رفع كنند.

اهانت به اديان به عنوان آزادي بيان در تصنيف هاي خوانندگانشان، ترويج و تبليغ مي شود. امروز گروه هاي موسيقي شيطان پرست عملاً پرچم جنگ با خدا را بر افراشته اند و مدعي هستند كه: «هدف ما دستيابي به يك قدرت جهاني است.»

«هيچ گونه محدوديتي براي حوزه فعاليت هاي ما وجود ندارد.» «توده ي مردم بايد صرفاً به وسيله ي ما اداره شوند.» گرچه بيشتر نقدها به اعتقادات شيطان پرستان از ناحيه اديان بزرگ صورت مي پذيرد، ولي بيشترين انتقادات به شيطان پرستي از طرف مسيحيان صورت مي گيرد.

اين ادعا كه شيطان پرستي به طور صرف،

يك دين و فلسفه است در كنار معناي ضد آن تعريف مي شود كه چه چيزي به عنوان رياكاري، حماقت و خطاهاي مسير اصلي فلسفه ها و اديان ضعيف عمل مي كند.

همچنين اين مباحث از ادراك معني و طبيعت شيطان يا عبادت او از ادبياتي كه معمولاً ضدشيطان، است شكل گرفته است.

بسياري از شيطان پرستان، شيطان را به عنوان يك نيروي سركش معرفي مي كنند.

به هر حال، آنها ادعا مي كنند چنين هويتي بر مبناي قبول كردن اين كه شيطان موجودي يا قدرتي افضل است، شكل مي گيرد.

حال، گفته مي شود با توجه به اين كه شيطان به عنوان موجودي شناخته مي شود كه با خداوند مخالفت مي كند، در صورت قبول كردن او به عنوان راهنما، بايد با خودش نيز مخالفت كرد. (تناقض) عالمان مسيحي بر اين باورند كه نمي توان هرگز از شيطان، تبعيت نكرد چرا كه هيچ كس معصوم نيست (به طور مثال، رستگاري يا كسب امنيت براي خود، حتي با اين شرط كه به ديگران ضرر رساند). حتي كساني كه از فلسفه خودپرستي تبعيت مي كنند، تلاش مي كنند چيزهايي كه به عنوان خوبي فقط براي خودشان شناخته شده است، بدست آورند. اين فلسفه دانان ادعا مي كنند نتيجه اين فلسفه اگر با قوانين خداوندگار تطابق نداشته باشد، تنها رنج، سردرگمي، انزوا و نااميدي به همراه خواهد داشت. شيطان پرستي «سراب فلسفي» و «علم بيان سنگين» است.

چرا كه گفته مي شود لاوي در استفاده از واژه ها تبحّر خاصي داشته است.

شيطان پرستي، يك طلسم كم ژرفاي عقلاني، از خداي ساخته شده به دست بشر است.

«انسان موجودي اجتماعيست و به انسان هاي ديگر احتياج دارد.» بعضي ها عقيده دارند شيطان پرستان درك اشتباهي از استقلال داشته اند و آن را

به تنهايي تعبير كرده اند.

استقلال مي تواند شما را قوي تر كند ولي اين غير ممكن است شما به تنهايي خدا باشيد. آنها بر اين باورند كه اگر كسي خود را خدا معرفي كند و ضمن استفاده از لايق دانستن خود، مي تواند به عدم پذيرش حقيقت منجر شود. يكي از نقدهاي كاربردي تر شيطان پرستي اينست كه ضمن اين كه شيطان پرستي معمولاً خود را به عنوان راه نجاتي براي توده هاي تسليم شده مردم در مقابل دين هاي اصلي معرفي مي كند، بر شايستگي هاي آنها در بي نيازي از ديگران و انزواگرايي تأكيد مي كنند و انزواگرايي مي تواند به سوء استفاده هاي مختلفي ناشي شود، كه معمولاً نيز چنين است.

چرا كه طبيعت انزو اگرايانه شيطان، معمولاً در بازخورد جوامع ناكارآمد است و براي جبران اين خلأ از قوانين اديان سنتي استفاده كرده است.

بخش آموزه ها

عقايد و تاريخچه گروه هاي شيطان پرستي

اصولاً به يك سلسله آداب و رسوم و قوانيني كه در راستاي اهداف خاصي باشد دين گفته مي شود و بالطبع تمامي گروههايي كه نام دين بر خود دارند براي پيشبرد اهداف خود از يك سلسله دستورالعملهايي كه توسط بانيان آن دين وضع شده، پيروي مي كنند.

ديني همچون شيطان پرستي نيز كه در طول ساليان متمادي پيرواني از اقوام و گروه هاي مختلف داشته اعمال و مراسم در راستاي اهداف شيطان دارد و داراي فرقه ها و گروه هاي متنوعيست كه بسته به شرايط مكاني و نژادي از آداب و رسوم و قوانين متنوعي نيز برخوردار مي باشند كه در ذيل به اختصار به نمونه هايي از آنها اشاره خواهيم كرد.

[تقسيم بندي شيطان پرستان ]

اشاره

شيطان پرستان را مي توان به عناوين مختلف بسته به اعتقاداتشان تقسيم بندي كرد [1]:

الف) شيطان پرستي شرقي (ديني)

(ب) شيطان پرستي غربي: اينها نيز به چندين فرقه تقسيم مي شوند.

1. شيطان پرستان ديني

اين نوع از شيطان پرستان خدايانشان را از اديان قديمي مصر باستان و بسياري از الهه هاي باستاني بين النهريني و بعضا از الهه هاي رومي و يوناني (به عنوان مثال مارس خداي جنگ) اقتباس كرده اند.

كه در مشرق زمين فعال مي باشند.

2. شيطان پرستان فلسفي يا لاويي

اين نوع از شيطان پرستي بر مبناي فلسفه آنتو آن شزاندر لاوي كه در كتاب «انجيل شيطان» و ديگر آثارش آمده است، تأسيس شده است.

3. شر پرستان

اين فرقه از شيطان پرستان، به دوران تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا مربوط مي شوند.

قوانين شيطان پرستي

قوانين شيطان پرستي فرقه هاي شيطاني با يكديگر متفاوت است ولي تمام آنها حول دو محور سكس و خشونت عمده ابزار شيطاني، دور مي زند و بسته به سطح فكري و طبقه طرفداران فرقه ها با يكديگر متفاوت است به عنوان مثال طرفداران شيطان پرستي فلسفي (لاوي) كه عمدتاً طبقات تحصيل كرده بريده از دين (عمدتاً مسيحيت) هستند معتقدند كه: [2]

1- هرگز نظراتت را قبل از آنكه از تو بپرسند بازگو نكن.

2- هرگز مشكلاتت را قبل از آنكه مطمئن شوي ديگران مي خواهند آن را بشنوند بازگو نكن.

3- وقتي مهمان كسي هستي، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آنجا نرو.

4- اگر مهمانت مزاحم تو است؛ با او بدون شفقت و با بي رحمي رفتار كن.

5- هرگز قبل از آنكه علامتي از طرف مقابلت نديده اي به او پيشنهاد نزديكي جنسي نده.

6- هرگز چيزي را كه متعلق به تو نيست بر ندار. مگر آنكه داشتن آن براي كس ديگري سخت است و از تو مي خواهد آن را بگيري.

7- اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي كسب خواسته هايت استفاده كرده اي قدرت آن را اعتراف كن. اگر پس از بدست آوردن خواسته هايت قدرت جادو را نفي كني؛ تمام آنچه بدست آوردي را از دست خواهي داد.

8- هرگز از چيزي كه نمي خواهي در معرض آن باشي شكايت نكن.

9- كودكان را آزار نده.

10- حيوانات غير انسان را آزار نده مگر آنكه مورد حمله قرار گرفته اي يا براي شكارشان.

11- وقتي در سرزميني آزاد قدم بر مي داري. كسي را آزار نده. اگر كسي تو را مورد آزار قرار

داد. از او بخواه كه ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش كن.

[شيطان پرستي و بيگانگي با خدا]

اشاره

شيطان پرستي جديد يا فلسفي به خدايي اعتقاد ندارد و شيطان را تنها نوعي نماد كهن (archetype) مي داند و انسانها را تنها در برابر خود مسؤول مي داند و اعتقاد دارد كه انسان به تنهايي مي تواند راه درست و غلط را تشخيص دهد به همين دليل هم اين اعتقاد بيشتر به عنوان يك اعتقاد فلسفي شناخته مي شود.

شيطان در اين اعتقاد نماد نيروي تاريكي طبيعت، طبيعت شهواني، مرگ، بهترين نشانه قدرت و ضد مذهب بودن است.

[اصول شيطان پرستان در انكار خدا و ...]

اين اعتقاد داراي شاخه هاي متعددي است، اما مي توان گفت جز يكي دو نوع آن همگي داراي اصول زير مي باشند:

Atheism: خدايي در شيطان پرستي وجود ندارد.

Not dualistic: روح و جسم غير قابل ديدن هستند و هيچ جنگي بين عالم خير و شر وجود ندارد.

Auto deists: خودپرستي، خدايي جز خود انسان وجود ندارد و هر انساني خود يك خداست.

Materialistic: اعتقاد به اصالت ماده.

وابسته به راه چپ بودن در برابر راه راست كه راه خدايي است.

ضد مذهب بودن خصوصاً مذاهبي كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ دارند.

عدم پرستش شيطان زيرا شيطان جسم نيست و وجود خارجي ندارد.

اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلاي آن زيرا تمام خوشي دنياييست و اين خوشي ها خصوصاً لذات جنسي پتانسيل لازم را براي كارهاي روزانه آماده مي كنند و به هر شكلي انجام آنها لازم و ضروري است.

شيطان پرستي به جاي اطاعت از قوانين خدايي يا قوانين طبيعي و اخلاقي، عموماً بر پيشرفت فيزيكي خود با راهنمايي هاي موجودي مافوق يا قوانيني فرستاده شده تمركز دارد. به همين دليل بسياري از شيطان پرستان معاصر از باورها و گرايش هاي اديان گذشته اجتناب مي كنند و بيشتر گرايشات خودپرستانه دارند. به گونه اي

كه خود را در مركز هستي و قوانين طبيعي مي بينند و بيشتر شبيه به مكاتبي چون ماده گرايي و يا خود محوري و جادو محوري هستند.

به هر حال بعضي شيطان پرستان به طور داوطلبانه بعضي از قوانين اخلاقي را انتخاب مي كنند.

اين يك جريان وارونه سازي را نشان مي دهد. [3]

از جمله اين فرقه ها يزيديان هستند كه در زمرة شيطان پرستان ديني قرار دارند

[فرقه ي يزيديان]

معتقدند كه «جهان و هر چه در او هست» از چهار عنصر اصلي يعني آب، باد، خاك و آتش تركيب يافته است.

خداوند به ادعاي خود، كه در تمام كتابهاي مقدس عنوان شده. انسان را از آب و خاك آفريد در حالي كه به باور خود خداوندي خدا فرشتگان درگاه ابديت همه از جنس آتشند و آتش به باور آنها بر گل (ممزوج آب و خاك) ارجحيت دارد. از اين رو وقتي خداوند از همه فرشتگان بارگاهش {از جمله ملك مقرب، طاووس (شيطان) } مي خواهد كه در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظيم كنند.

ملك طاووس از اين دستور نابه جاي ايزدي سر مي پيچد و از همان زمان سر به شورش مي گذارد. شورشي كه تا روز حشر ادامه خواهد داشت و يزيديان آن را شورشي بر حق مي شناسند.

يزيديان نسبت به خود قوانين و احكام مجزا از شيطان پرستي غربي دارند به عنوان مثال اين نوع شيطان پرستان براي خود حج شيطان پرستي دارند؛ در روستاي لالش در مركز كردستان عراق از توابع شهر دهوك پرستشگاهيست كه از سه قسمت تشكيل مي شود:

شبستان، محوطه حياط و صحن دوزخ جايي كه مراسم حج در آن برگزار مي شود. دوزخ چند دخمه غار مانند، تار و تيره با

خمره هاي مشكي كنار هم چيده شده براي مرموزتر و ترسناكتر كردن فضا. درهاي دخمه آنقدر كوتاهند كه بايد خميده از آنها رد شد.

بخش مهم و تعيين كننده اين مراسم، جدا از گره زدن به پارچه هايي كه به ستونهايي مي بندند (مثل دخيل بستن) يا طواف كردن دور مقبره اي كه لابد گور يكي از قديسان يزيدي است، پرتاب دستمال به سنگ برجسته ايست كه از ديواره غار بيرون زده است.

اصلي ترين مرحله حاجي شدن اينست كه شخص با چشمان بسته از فاصله شش هفت متري دستمال سياهي را كه به بزرگي چارقد زنان كرد است به طرف اين سنگ پرتاب كند.

اگر در سه بار موفق شود دستمال را به برجستگي سنگ گير بدهد حج اش قبول شده است (و ملقب به حاجي فلان كس طاووسي مي شود ) و گرنه بايد روز ديگر برگردد و دوباره تلاش كند؛ [4]

در سايت «شيطان پرستهاي تهران» به نقل از «كتاب شيطان» ص 52، آمده است كه: «شيطان پرستي، روشنايي سپيد يك مذهب نمي باشد، بلكه مذهبي بشري، دنيوي و شهواني است كه همه ي اين قاعده توسط شيطان مي باشد و همه اينها در تاريكي مطلق يافت مي شود.» [5]

تاريكي مطلق را يكي از رهبران گروه شيطان پرست، اين گونه توضيح مي دهد:

«مراسم تاريكي تقريباً يك ساعت به طول مي انجامد كه انجام هر كاري براي رضايت شيطان در آن مُجاز است و مثلاً سكس يكي از كارهاييست كه بايد در جمع و به بدترين و سخت ترين شكل ممكن صورت گيرد.

برخي عقيده دارند كارهاي ما وقيحانه وحشيانه و البته وحشتناك است، مانند اينكه براي مجازات بعضي از افراد گروه، قسمتي از اعضاء بدن آنها را جدا و يا مجروح

مي كنيم و اين كارها مورد پسند شيطان است و ما مجبور به پيروي از آن قوانين هستيم «.

و مي افزايد:

«در اين مراسم هفته اي يك بار در يك شب خاص دور هم جمع مي شويم و مراسم مذهبي نزديكي به شيطان را انجام مي دهيم و بعد از آن تا صبح به تفريح و رقص مي پردازيم.» [6]

در صفحه اي ديگر مي نويسد:

«حرف هاي شيطان حرفهاي خداست، اما بي تعارف و بدون حاشيه، شيطان زبان صريح خداست.

فرامين شيطان را بشنويد و به كار گيريد.» خدا شيطان را به خاطر جسارتش دوست دارد. شما نيز به شيطان به خاطر جسارتش عشق بورزيد. [7]

در «كتاب مقدس شيطان» مؤلف آن از زبان شيطان نُه بيانيه ذكر كرده كه بيانيه ي پنجم به اين شرح است:

«شيطان بازگو مي كند، كينه جويي و انتقام بهتر از گستاخي است.» [8]

و در همان سايت آمده است كه: شيطان وجود ندارد، بلكه وجود شيطان يك سمبل و نشانه است، تا اندازه اي فرازميني، اصولاً وجود ندارد، مگر اينكه در افكار شخصي احساس شود. شيطان پرستي بر شيطان استوار است همانند يك اصل فرجامين، ترجيحاً پرستش يك جسم بي روح، شيطان به مردم الهام مي بخشد و باعث تحريك آنان مي شود، شيطان يك نماد مستقل و مخالف با خدا است.

شيطان پرستي داراي فرقه هاي مختلف مي باشد و در عرصه تغيير افكار تلاش مي كند و شيطان جانشين خوبيهاست.» [9]

اين مطالب بيانگر ايدئولوژي و به عبارتي ديدگاه آنان به جهان و انسان مي باشد.

شيطان پرستها در ايدئولوژي خود براي انسان الزاماً تعريفي دارند كه بيان شد.

به چند نقد اساسي كه بر اين گروه، وارد است.

اشاره مي شود.

الف. در ديدگاه آنان، انسان، داراي فطرت، حقيقت جويي، كمال طلبي، عدالت خواهي و … نيست بلكه

انسان را در يك مقطع و لحظه خاصي كه از آينده و گذشته بريده است، تعريف مي كنند، كه جز شهوت چيزي برايش معني ندارد. نگاه شيطان پرستان به انسان فقط مادي، جنسي و شهوي است، يعني از حيوان پَست تر و كمتر و آلوده تر. حتي مبارزه با ظلم و ستم و قتل و جنايت در انديشه آنان هيچ جايگاهي ندارد و حتي ذكري از آن نيست، بلكه در صدد جلوگيري از چنين مبارزاتي هستند.

به دليل اين كه در برنامه هايشان تنبيه و مجازات بدني در حد وحشتناكي وجود دارد و تمام ارزشهاي انساني و اخلاقي از قبيل رعايت احترام به حقوق ديگران، ايجاد زمينه رشد و ترقي افراد جامعه، بحث خانواده و تربيت فرزند، نقش سازنده مادر و پدر در محيط خانواده و اجتماع، روابط اجتماعي و … و گويي براي اينان معنا و مفهومي ندارد.

در اين جا به تناقضات آنها به اجمال اشاره مي كنيم:

1. شيطان پرستي روشنايي سپيد يك مذهب نيست، بلكه مذهبي بشري، دنيوي و شهواني است.

كه در تاريكي مطلق يافت مي شود.

سؤال: اگر اين مذهب نبود بشر با چه خلأيي روبرو بود.

بدين گونه كه وجود اين مذهب آيا بر بدبختي بشر مي افزايد يا از آن مي كاهد. در تاريكي مطلق هر كسي مجاز به هر كاري است، جنسي، سكسي و تجاوزگري … مگر خوي درندگي حيواني غير از اين است.

اين گروه ها بر صفات منفي بشر (كه دوست دارد يله و رها باشد و بر حريم ديگران پاي گذارد،) مي افزايد و زمينه را براي ارتكاب آن فراهم مي كند و تشويق هم مي نمايد. لذا بايد گفت، اين مذهب به شقاوت بشر بيشتر مي انديشد تا به سعادت او.

2.

وجود مذهب و ايدئولوژي براي تعديل افكار و رفتار بشر ابداع مي شود. يعني بشر به دليل كمال خواهي گاهي به اشتباه افتاده به زياده خواهي روي مي آورد. مكتب و مذهب هست كه با يك سري دستورالعمل هايي، افزون خواهي بشر را تعديل مي كند.

ولي متأسفانه مذهب مدعي (شيطان پرستي) وقيحانه مي گويد:

براي رضايت شيطان انجام كارهاي سكسي به بدترين و سخت ترين شكل ممكن هم مُجاز است و هم صورت مي گيرد.

3. انتقام جويي و كينه از جسارت بهتر است.

حال آنكه قبلاً گفتند جسارت ارزش دارد و بايد جسارت شيطان را دوست داشت چرا اينجا انتقام جويي و كينه توزي معيار عمل مي شود؟!

4. از همه مهمتر اينكه شيطان وجود ندارد. بلكه وجود هستي است.

شيطان سمبل است.

اولاً اگر وجود ندارد، چگونه سمبل شد؟! سمبل و نشان چيزيست كه وجود داشته باشد و قابل دسترسي باشد و قابليت الگوپذيري داشته باشد و اگر شيطان وجود ندارد چگونه الگو مي شود؟! چگونه به او نزديك شويم. مگر با مفاهيم صرف مي شود زندگي كرد؟!

از گزينه شيطان وجود ندارد استنباط مي شود كه از مفاهيم است نه از مصداقها، پس اگر از مفاهيم است يا بايد از چيزي انتزاع شده باشد يا اعتباري صرف باشد كه هر دو براي پرستش ناكارآمد و ناكافي است.

5. شيطان را يك جسم بي روح مي داند. يعني پرستش جسمي بي روح. آيا جسم بي روح قابل پرستش است آن هم توسط فردي كه خودش روح دارد؟!

آيا اين ترجيح بلامرجح نمي باشد؟!

6. شيطان سمبل مخالف با خدا است.

آيا پرستش او آدمي را به خدا نزديك مي كند يا به شيطان؟! اگر به شيطان نزديك مي كند، پس از خدا دور مي كند چون مخالف خداست و اگر به خدا

نزديك مي كند از خودش دور مي كند كه باز خلاف فرض و باطل است و اگر بگوييم به هر دو نزديك مي كند اجتماع نقيضين و محال است.

خلاصه، ابداع و ترويج اين گونه فرقه ها چيزي نيست، جز شهوت پرستي و در حيوانيت خود فرو رفتن. شيطان پرستها در حالي چنين ادعاهاي باطلي دارند كه بسياري از فرقه هاي مسيحيت، همانند بسياري از اديان ديگر اعتقاد دارند كه موجود و يا هيولايي به نام ابليس يا شيطان وجود دارد كه منشاء تمام مصائب انسان است.

طبق گفته انجيل خداوند قدرت مطلق جهان است و چيزهاي خوب زندگي از خدا و چيزهاي بد از شيطان مي باشد.

اين نظريه در ميان بابلي ها هم مطرح بود.

بدين گونه كه به دو خدا قائل بودند، خداي خوبي و روشنايي و خداي بدي و تاريكي و اين دو خدا تا نابودي يكديگر با هم در جنگ بودند. [10] بنا بر اين وجود شيطان و دعوت او به شر و بدي، امري اجماعي و مسلم بين همه اديان آسماني است.

در انجيل، آيه 24؛

6، واژه «Satan» يا شيطان، كه كلمه اي عبريست به اين معنا آمده و واژه «devil» هم به معناي ابليس است [11] در دين اسلام به صراحت آمده كه دشمن آشكار شما شيطان است [12] نتيجه اينكه شيطان هم وجود دارد. هم بالذات منشاء خير نيست و دشمني خود را با انسان هاي موحد، بيان داشته است، بنا بر اين پرستش اين موجود با اين خصوصيات و دشمني آشكار او با انسان ها، خاموش كردن چراغ فطرت و افتادن در دام مكر و حيله هاي اوست.

معرفي ***********

منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. http://www. zeitoon. net / 1 / d. html

2. http://www. xanga.

com/dariush

3. كتاب انجيل شيطان پرستان.

4. پنداره اي از شيطان، اثر گوستاو دور.

5. بهشت گمشده، نوشته جان ميلتون.

6. www. Satanizm. Persianblog. com

7. www. Dhygb. Perganblog. com

8. www. Persianblog. Com / user / alibitaraf

9. www. Anwm. com/f - VAB - F. htm

10. www. soknan. com/cstories. Asp?Id = 30736

***********

*****پي نوشت*****

[1]. گوستاو دور، پندار هاي از شيطان؛ و جان ميلتون، كتاب بهشت گمشده.

[2]. http://www. zeitoon. net / 3 / f. html.

[3]. http://www. zeitoon. net / 1 / dhtml.

[4]. http://reza. malakut. org/archives / 2003 - 12. html

[5]. www. shayton 300. blogs pot

[6]. www. dhygb persionblog. com

[7]. www. persionblog. com/user / olitarat. لينك ساعت 12، شيطان معصوم

[8]. آنتون دانزو رلاوي، كتاب مقدس شيطان، سال 1969، سايت شيطان پرستان تهران.

[9]. WWW. Persianblog. com/user / alibifarat.

[10]. www. farsi Bitle Basic and Evitbtm.

[11]. www. farsibook htm. Htm

[12]. اسراء، 53 - 3.

منبع:

انديشه قم برگرفته از سايت http://www. rasekhoon. net

كتابخانه

نماز الهي و شيطاني

مشخصات كتاب

سرشناسه : انصاريان حسين 1323 - عنوان و نام پديدآور : نماز الهي و شيطاني/ مولف حسين انصاريان؛ ويرايش و تحقيق مركز تحقيقاتي دارالعرفان الشيعي.

مشخصات نشر : قم : دارالعرفان 1388.

مشخصات ظاهري : 35 ص.

شابك : 978-964-2939-36-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : انصاريان، حسين، 1323 - -- وعظ

موضوع : نماز

موضوع : نماز-- حضور قلب

شناسه افزوده : انتشارات دارالعرفان

رده بندي كنگره : BP186 /‮الف 85ن8 1388

رده بندي ديويي : 297/353

شماره كتابشناسي ملي : 1948172

سخن ناشر

آنچه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگاني از نابساماني ها محفوظ مي دارد و موجب سعادت و سرفرازي و سربلندي او در امتحانات الهي مي شود ، پژوهش پيرامون علوم الهي و معارف اسلامي و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند رباني مي باشد .

در اين خصوص ، دست يابي به حقيقت معارف الهي و آشنايي با جايگاۀ حساس و ويژۀ آن ها در حيات انساني ، ضروري احساس مي شود .

مركز علمي تحقيقاتي دار العرفان ، در راستاي اهداف الهي خود ، اين بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسين انصاريان ، با انتشار گلچيني از متن سخنراني هاي معظّم له ، از بيان پر حرارت و جذاب سخنراني هاي استاد نيز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بي نصيب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنراني از قالب گفتاري آن ، باب ديگري را براي استفاده از معارف آل الله : و سيراب گشتن از اين چشمۀ پرفيض باز نموده است .

اميد كه با عنايات خاص اهل بيت عصمت و طهارت : بيش از بيش بتوانيم از

زمزم معارف آن ذوات مقدّس راب گرديم .

مركز علمى تحقيقاتى دار العرفان

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيّد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا و طبيب نفوسنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين .

نماز ، سبب رساندن انسان به رحمت حق

حقايقي كه در قرآن كريم بيان شده است ، در صورتي كه انسان آن ها را در وجود خودش به كمال برساند و حقيقت را تبديل به حقيقت جامع كند ، بدون شك با به كمال رساندن حقايق و جامع نمودن حقيقت ، به رحمت وجود مقدّس حضرت حق خواهد رسيد . من دو نمونه از اين حقايق بيان شدة قرآن كريم را برايتان مي گويم . خود شما هم تصديق خواهيد فرمود كه جز با كمال رساندن اين حقايق ، يا با جامع نمودن حق ، دسترسي به رحمت پروردگار ميسّر نخواهد بود . در آغاز سخنم ، حقيقتي را عرض مي كنم كه به عنوان حكمي از احكام شرعية پروردگار مطرح است . نماز در قرآن ، در نزديك به صد و سه آيه ، و از ابتداي آن تا آخرين جزء اش هم مطرح است و به طور يقين ، سبب رساندن انسان به رحمت حق است ، امّا شما در قرآن مجيد ملاحظه مي كنيد كه پروردگار نماز را درخيمة حيات نمازگزار به صورت يك واقعيت بيان نمي كند و به هر نمازي نظر ندارد . امضاي وجود مباركش كه عبارت است از پذيرش و قبولي او ، كنار هر نمازي نمي آيد . در قرآن مجيد مي بينيد ، حملة شديدي به نمازگزارني شده است . شدت اين حمله ، از كاربرد كلمة «ويل» دربارة آن ها

معلوم مي گردد ، وقتي كه قرآن مي گويد : « فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ . »(1) معلوم مي شود كه اين نماز گزار در وجود خود نماز را كامل نكرده و در نتيجه ، يك حقيقت جامعي را به پيشگاه مقدس حضرت حق ارائه نكرده است ، بلكه آمده ، پيكره اي از نماز ساخته كه اصلاً اين پيكره ، زيبايي ندارد ؛ جان ندارد ؛ شكل معنوي ندارد ؛ صورت معنوي ندارد ؛ در واقع ، براي او اين نماز

ابزار و وسيله اي بوده كه با به كار گيري آن ، به شهواتش ، به اهداف پليدش و به نيت هاي باطلش برسد . البته ، اين نماز ، راه رسيدن به رحمت خدا نيست . اين نماز ، نمازي است ناقص و داراي عيب ؛ نمازي است كه يك صورت دارد ، ولي كاملاً بي سيرت است ؛ يك جسم مرده است كه جان در او دميده نشده است ؛ علتش هم اين است كه نماز گزارش يا منافق است ، يا مشرك ، و يا رياكار ، و يا به تعبير قرآن كريم ، « عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ» (2) است . بنابراين ، او هنري را كه بتواند با آن نماز كاملي براي خود بسازد ، فراهم نكرده است . آنچه او ساخته ، يك هيولا است ؛ يك چيز زشتي است ؛ يك چيز نابابي است كه نظر مقدس پروردگار بزرگ عالم ، به اين هيولا و به اين موجود بدشكلِ پرعيبِ ناقص جلب نمي شود ؛ علتش هم خود نمازگزار است ؛ چون نمي گويد : « فَوَيْلٌ لِلْصَلَوةِ» ، بلكه مي گويد : « فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»(3) حضرت حق مي گويد : من موادي

را به تو داده ام كه عبارت اند از : تكبيرةالاحرام ، حمد ، سوره ، ركوع ، سجود ، تشهّد و تعداد ركعات ، و تو بايد اين عناصر را با معرفت ، با نيت خالص ، با عشق به بندگي ، با عشق به مولا و با عشق به جلب رضايت او ، تبديل به يك صورت و يك سيرت كامل بكني تا بشود اين عمل را منِ خداوند به عنوان نماز بپذيرم ؛ ولي اگر مكلّف عيب و نقص داشت ؛ آلوده به شرك بود ؛ آلوده به نفاق بود ؛ آلوده به ريا بود ؛ در عمل آلوده به اغراض شهواني و مالي بود ، ديگر قلمي ندارد كه سيرت و صورت اين نماز را كامل بكند و قابل عرضه به پيشگاه من كند ؛ يعني يك غير نقاش آمده ، نمازي را نقاشي كرده و به جاي اين كه نقشي زيبا بسازد ، يك هيولا ساخته است ؛ ديو كشيده است و اسمش را نماز گذاشته .

در مشهد يك نفر مي گفت ؛ البته ، با گريه هم مي گفت و چقدر هم من بدم مي آيد آن را نقل كنم : شبي در عالم رؤيا ، جواني را ديدم كه نسبتاً و نه به طور كامل ، زيبا بود ، امّا دو شاخ ، مثل دو شاخ گاو ، بر روي كله اش بود . كه خيلي من را بهت زده كرد . اين همه زيبايي و طراوات ، و اين تناسب اندام ، چرا روي كلة اين جوان ، دو شاخ است ؟ آخر ، داشتن شاخ ، متعلّق به انسان نيست ، بلكه متعلّق

به حيوانات شاخ دار است . به او گفتم ، حيف از آن زيبايي ، و اين دو شاخ ! جوان گفت : والله اين شاخ ها متعلّق به من نيست ، متعلّق به تو است كه بر روي كلة من گذاشتي . من نماز تو هستم و امشب در نماز مغربت اين عيب ها را داشتي ، و آن عيب ها ، اين شاخي است كه با چشمت داري مي بيني . فكر مي كني خدا من را با اين دو شاخ چند بخرد ؟ معلوم است ، هيچي .

مني كه مي خواهم وارد نماز بشوم ، با همة وجود دارم در نماز وارد مي شوم . بدن تنهايم كه وارد نماز نمي شود . البته ، بدن هم خون هست ؛ گوشت هست ؛ پوست هست ؛ قلب هست ؛ نفس هست ؛ روح هست و همه هم بايد رو به قبله باشد ، نه اين كه بدنم رو به قبله باشد ، جانم پشت به قبله ؛ بدنم رو به خدا و دلم پشت به پروردگار . آمدم وارد نماز شدم ، اما در درونم ، حسد ، كبر ، غرور ، بخل و ريا كه از همة حيوانات بدترند و با آب هيچ دريايي پاك نمي شوند ، در من دارند موج مي زنند . بعد ، من اين نماز را تحويل خدا مي دهم . در شكل اين نماز ، حيوانات مختلفي هست . نفسِ نجس هست ؛ مال حرامِ خورده شده در خونم هست ، و همة اين ها به عملم منتقل مي شود . اين عمل نمي تواند راه به سوي رحمت خدا باشد .

آيا شما كه به دنبال يك نقاشي كامل مي گرديد

، مي توانيد قلم را به يك بي سوادي كه تا حالا قلم نقاشي دست نگرفته ، بدهيد و از او بخواهيد در يك صفحة پرقيمت ، منظره اي براي تان بكشد كه وقتي آن را مي بينيد ، لذت ببريد و خستگي تان بيرون رود ؟ آيا توقّع داريد كه چنين كسي اين منظره را بكشد ؟ خواهيد گفت ، نه . پس به خدا حق مي دهيم كه در قرآن كريم ، با استخدام شديدترين كلمه ، كلمة «ويل» ، به نمازگزار حمله بكند ، نه به نماز ، كه چرا نماز را ضايع كرده اي : « فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ»(4) . خود عناصر نماز كه پاك بوده و از پيشگاه مقدّس حق نازل شده است ؛ «الله اكبر» ، من الله است ؛ حمد كه اولين سورة قرآن است ، من الله مي باشد ؛ ذكر ركوع ، من الله است ؛ تعداد ركعات ، من الله است . اين عناصر را كه به صورت رنگ هاي مختلف است و قلمش هم من هستم ، به دست من دادند و گفتند بيا وارد كار شو و اين عناصر را با معرفت ، با اخلاص ، با عشق با همت ، با همديگر ، كنار هم بچين تا آن نمازت قابل قبول از كار در بيايد .

روايات عجيبي هم در اين زمينه به دنبال آيات قرآن هست كه بعضي نمازها از مقام اول رد نمي شود و بعضي نمازها از مقام دوم ، و بعضي نمازها تا مقام چهارم مي رود ، جلوي برنده را مي گيرند و مي گويند ، آن را برگردانيد و بر سر صاحبش بزنيد .

بعضي نمازها از مقام پنجم رد نمي شوند . بعضي نمازها جهش وار از همة مقامات رد مي شوند و به قبولي پروردگار عالم مي رسند ، و بعد ، خداوند به ملائكه مي گويد ، آن روز كه گفتيد ، اين موجود را خلق نكن ، حالا ببينيد ، من به اين بنده ام مباهات مي كنم و با افتخار به شما مي گويم كه من در كل زمين كه پر از فساد و شهوات است ، چنين رفيق هايي هم دارم . حمله به خود نماز نيست . باز هم دقت بفرماييد ، « فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ» (5) ، حمله به نمازگزار است . خود نماز كه حمله ندارد . عناصرش كه حمله اي ندارد ؛ الله اكبرش ، حمدش ، ركوعش ، سجده اش و تشهّدش ، كه حمله ندارد . خداوند به آني كه بي هنرانه وارد نقاشي نماز شده ، دارد حمله مي كند كه چرا زماني كه هنوز نقّاش واقعي نشده اي ، داري نقش مي زني ؟ چرا نماز را با جهل مي خواني ؟ چرا نماز را با كسالت مي خواني ؟ «وَ لاَيَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسَالَى»(6) . اين سخن خداوند كه گوياي تنفّر از نماز خواندن درحالت كسالت است ، به اين معنا مي باشد كه : وقتي سست ، كسل و بي حاليد و خوشتان نمي آيد ، من را عبادت نكنيد و من نمي خواهم در چنين حالتي به نماز من نزديك شويد ؛ براي اين كه در اين حالت ، آن را ضايع مي كنيد و مي رويد ، و اصلاً نمي خواهم در چنين حالتي جلويم بيايد .

مقام نماز جامع ، مختص انسان

مقام نماز ، مقام ملكوت است ؛ اين مقام ، مقام عرش است ؛ اين مقام ،

مقام خيلي عظيمي است كه اميرمؤمنان(ع) دربارة آن مي فرمايد ، چنين نمازي را فقط به انسان اجازه داده اند . ملائكه هيچكدام نماز جامع ندارند .

اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد ، عده اي از ملائكه از وقتي آفريده شدند ، در حال قيامند و تا ابد هم در حال قيام مي مانند . عده ديگري از آن ها از زمان آفرينشان در حال ركوعند ، و تا ابد هم در حال ركوع خواهند ماند و راه به قيام ندارند ؛ چون لياقتش را ندارند . يك عده هم از آن ها دايم در حال سجودند و راه به ركوع و قيام ندارند ؛ چون شايستگي اش را ندارند (7) ، ولي خداوند اين پيكرة كامل را در خزانه اش نگهداشت تا انسان را خلق كند و آن را به او بدهد . حالا يك نفر از راه برسد و نماز را ضايع كند ، آيا چنين فردي مستحقِ فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»(8) نيست ؟ اما اگر اين نماز يك نقاشي كامل ، يك نقاشي جامع و يك نقاشي زيباي «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» باشد ، خدا از چنين نمازي تعريف مي كند ؛ چون باطن اين نماز براي خدا معلوم است ؛ خداوند مي گويد ، من به باطن و ظاهر همۀ كارهايتان آگاهم : «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(9) . براي خدا باطن اين نماز زيباست : «قَدْأَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ . الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ . »(10) بلافاصله مي گويد : «وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (11) : اين مؤمنان از كار بيهوده روي گردانند . اين مؤمنان نماز حكيمانه مي خوانند ؛ اين ها نماز استوار مي خوانند ؛ نمازشان لغو نيست و آميخته با خشوع است ؛ يعني بدن ،

جان ، دل ، گوش ، پوست ، خون و استخوان ، همه در نماز هستند و دارند نقاشي مي كنند . خشوع حالتي بسيار والا و با ارزش است كه من اگر بخواهم نمازم داراي خشوع باشد ، والله با لقمة حرام امكان تحقّق خشوع وجود ندارد . چه جوري آن جا نجس بروم و بگويم من خشوع هم مي خواهم بياورم ؟ مگر با بدن نجس ، با گوشت نجس ، با خون نجس و با معدة نجس مي شود خشوع آورد ؟ چنين چيزي امكان ندارد . خشوع از زيبايي هاست ؛ از پاكي هاست ؛ از مُحَسِّنات وجود است . نمي شود با اين وصف و حال ، خشوع آورد . چه تعبير زيبايي اميرمؤمنان(ع) دارد ! حضرت مي فرمايد : گياه روي مذبله(12) ، چقدر مي ارزد ؟ پاية اين نماز چيست ؟ با كدام بدن ؟ ريشة اين نماز چيست ؟ با كدام دل ؟ حقيقت اين نماز چيست ؟ با كدام عقل ؟ اصلش كه الفاظ است . آني كه از طرف خدا نازل شده ، الفاظ است . اين الفاظ ، بايد بيايد با قلم نيت خالص ، با روح پاك ، با بدن پاك ، با جان پاك ، با فكر پاك و با قلب پاك نقاشي بشود . همة اين ها بايد با الفاظ نماز در هم و مخلوط بشود تا يك نماز كامل به دست آيد ، و الا الفاظ نماز را اگر به طاهر خوشنويس بدهد و بگويد ، آقا صدهزار تومان اضافه مي دهم ، خيلي زيباتر از ايني كه تا به حال نوشته اي ، بنويس . بعد هم او حمد ،

ذكر ركوع و سجده را بر روي يك صفحة گلاسة رنگي بنويسد و دور آن را هم گل و بوته بكشد . بعد ما آن را پيش پروردگار ببريم و بگوييم ، ما اين نماز را به درگاهت آورديم . آيا اين نماز است ؟ نمازگزار بايد عمل نماز را ، نه خط نماز را و نه الفاظ نماز را ، در پيشگاه الهي ببرد . ببينيد اين راه رسيدن به رحمت است : « الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ»(13) ، اين جا ديگر قرآن نمازگزار را نمي گويد ، هم نماز را مي گويد و هم نماز گزار را ؛ چرا كه اين نماز با اين نمازگزار در پاكي ، در درستي ، در حكمت و در استواري ، يكي است . آيا چنين حالتي تا به حال براي ما پيش آمده ؟

برادران جوان ! بيش تر به نمازتان بپردازيد . برادران جوان ! در هيچ جاي قرآن ، نظري كه پروردگار راجع به نماز صبح دارد ، راجع به نمازهاي ظهر ، عصر ، مغرب و عشاء ندارد ؛ يعني در قرآن ، آن پانزده ركعت يك طرف است و اين دو ركعت يك طرف ، و شما ببينيد نماز صبح در اين كشور چقدر ضايع مي شود . پانزده ركعت يك طرف است و اين دو ركعت يك طرف . تعبيري كه از نماز صبح دارد اين است : « وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِكَانَ مَشْهُوداً » (14). ولي راجع به نماز ظهر ، عصر ، مغرب و عشاء ، «مَشْهُوداً» نمي گويد . البته ، در اين جا مجال توضيح معناي «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ

الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً» نيست ، و فقط مي گويم ، جادة نماز خيلي باريك است . اين چه نمازي است كه دربارة نمازگزارش مي گويد : «قَدْأَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ . » (15) «قَدْأَفْلَحَ» مي گويد ، و نمي گويد «قديفلح» و آن را به صورت مضارع نمي آورد ؛ نمي گويد ، اين نماز بعداً رستگار مي شود ؛ بلكه مي گويد ، رستگار شده ؛ تمام شده ؛ امضا شده و مهر هم زدم كه در قيامت اين نماز پيش انبيا ، صِدّيقين ، شهدا و صالحين باشد ؛ تمام شده . اگر با فعل مضارع مي آورد ، معنايش اين بود كه اين كارها را كرده و ان شاء الله در آينده به فلاح مي رسد . مي گويد به فلاح رسيده . چه مقدار از نماز ؟ امام صادق(ع) مي فرمايد : كل عمرش فقط يك و دو ركعت نماز كامل كافي است .

نمازهاي نمونة عصر ما

البته ، برادران جوان ! امروز ديگر ما روي منبرها نماز آخوند كاشي را از شما نمي خواهيم كه شصت سال هم در زمستان و هم درتابستان ، در حجره اش و در ايوان مدرسة صدر اصفهان ، وقتي نماز مي خواند ، در نماز از دنيا جداي جدا مي شد ، و بعد از تمام شدن نماز ، بايد مي رفت پيراهنش را كه بر اثر كثرت گريه خيس شده بود ، عوض مي كرد ، هم در نماز ظهرش ، هم در نماز عصرش ، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشايش . در نماز شبش در مدرسة صدر ، بعد از وتر ، وقتي به سجده رفت و با آن حالش گفت : «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ»(16) ، تمام آجرها

، ديوارها ، برگ ها و درخت هاي مدسه ، همۀ آن ها ، به دنبال آخوند داشتند مي گفتند ، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ . . . » ، يك نفر اين تسبيح ها را شنيد و غش كرد .

ما نماز مرحوم آيت الله العظمي بروجردي را نمي گوييم تا شما را به آن دعوت كنيم ؛ به نمازي كه آن مرحوم در سن نود سالگي تا شب آخر عمرش ، در جماعت مي خواند . او در تمام نمازهاي واجب خود در جماعت ، ركوع و سجده را طول مي داد و هم ذكر ركوع را : «سبحان رب العظيم و بحمده» و هم ذكر سجده را : «سبحان رب الأعلي و بحمده» هفت بار مي گفت . بر اساس اين گفتة قرآن : «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(17) ، به ايشان مي گفتند ، شما اصلا ديگر قدرت اين كار را نداريد . او نگاهي مي كرد و مي گفت : «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» اصلاً در اين مقام نيست . به ايشان مي گفتند ، مأموم هاي شما ، توان چنين ركوع و سجده اي را ندارند . الآن پنج هزار نفر دارند به شما اقتدا مي كنند كه در ميان آنان مسافران شهرستاني ، پيرمرد ، مريض ، مثل سرما خورده ها ، هست ؛ تازه افرادي هم از تهران براي حضور در نماز شما مي آيند . اقلاً اين ركوع و سجود خود را كم كنيد ، ولي ايشان تا شب آخر عمرش ، در حال و مقامي نبود كه بتواند اين پيشنهادها را قبول بكند . پدر ، مادر ، عمو و دايي ، جوان را دَور مي كنند و مي گويند ، اين

دختري كه با او روي هم ريخته اي ، به درد دنيا و آخرتت نمي خورد و با خانواده ات هم جور در نمي آيد . جوان مي گويد ، مرغ يك پا دارد . اگر اين دختر را براي من گرفتيد ، من زن مي گيرم ، و اگر هم او را براي من نگرفتيد ، يا من زن نمي گيرم يا اين كه خودم را مي كشم . در عالم معنا هم ، امثال آقاي بروجردي اين طور شده بودند . او مي گفت ، من وقتي ركوع مي روم ، در محضر محبوبم مي روم و كَيف مي كنم . تو مي گويي ، من حضور در چنين محضري را كم كنم كه من نمي توانم . آن وقت گاهي كه نمي توانست براي نماز به مسجد اعظم بيايد ، من خادم ايشان را ديده بودم ، البته ، خود ايشان را هم ديده بودم و در نماز ايشان هم بوده ام ، خادم ايشان مي گفت ، اگر وقت ظهر ، كارهاي آقاي بروجردي اين قدر شديد و متراكم بود كه ديگر نمي رسيد به مسجد اعظم برود ، وضو را كه مي گرفت ، به درون اتاقش مي رفت ، در حالي كه كليد آن اتاق هم در جيبش بود . من كه مي خواستم بروم ناهار حاضر كنم ، ايشان درب را از پشت كليد مي كرد ، و نماز ظهر و عصر را كه هشت ركعت است و مي شود آن را در پنج دقيقه خواند ، بيش از يك ساعت ، طول مي داد و من پشت درب اتاق ايشان معطل مي شدم تا سلام نماز دوم آقا را بشنوم . در ضمن ، پيراهني را هم حاضر كنم تا ايشان بتواند

پيراهنش را عوض كند . از بس كه اشك سيل وارش در نماز ، اين پيراهن را خيس مي كرد .

جوان ! چنين نمازي را نمي گوييم بخوان . از دست ما هم بر نمي آ يد . بر مي آيد ؟ ايشان آن وقت اين نماز را نقاشي مي كرد ، عين انبيا و ائمه ، آن را نقاشي مي كرد . ما حالا بياييم يك نمازي نقاشي كنيم كه حداقل شاخ نداشته باشد ؛ دم نداشته باشد ؛ سم نداشته باشد ؛ لب و گونه اش كج نباشد . بزرگان چنين نمازي مي خواندند . من اين ماجرايي را كه مي گويم ، با چشم خودم ديده بودم . اين ماجرا را ديگر كسي برايم تعريف نكرده است . البته ، من چند تا نماز ديده ام كه هنوز در لذت آن چند تا نماز هستم . خودم چنين نمازي را نخوانده ام ، ولي آن را ديدم . گفت نان گندم نخورديم ، ولي دست مردم ديديم :

در شهر اسلامشهر كه قبلاً اسمش شاه پسند بود ، در گوشه اي از آن نمازي از يك حمال ديدم كه يادم نمي رود ؛ يعني اين نماز را كاملاً حس كردم . به سلام نماز كه رسيد ، با آن حالي كه حالا داشت ، سلام مي داد و با چشمي كه غرق در اشك بود ، و با آن قطع رابطه اي كه در نماز با دنيا داشت ، به خدا قسم معلوم بود داشت مي گفت : «السلام عليك» «عليك» ، خطاب ظاهر است ؛ چون«عليك» كاف دارد و «عليه» نيست ؛ يعني نماز گزار ! بايد پيغمبر را ببيني و به او سلام بگويي . سلام ، سلام خطابي است .

«السلام عليك» ، يعني اي كسي كه حاضر هستي و دارم تو را مي بينم ، و انگار آن حمال داشت پيغمبر را مي ديد و يك جوري سلام مي داد .

با «السلام عليكم» هم انگار داشت به همة فرشتگان ، ارواح صالحين و مؤمنان سلام مي گفت ؛ چون خطاب حضوري است . «عليكم» ؛ يعني اي كساني كه دارم مشاهده مي كنم .

اين يك نمونه از آنچه پروردگار براي رسيدن به رحمت خود در كتابش پيشنهاد كرده و درحقيقت ، از اجزاي پراكندة عناصر نماز مي باشد ؛ او لفظي را در اختيار ما گذاشته ، يا حالت و كيفيتي را و به ما گفته ، اين را در وجود خودت كامل كن و به دست من بده و ديگر كاري به آن نداشته نباش . وقتي اين جنس بي عيب و كامل را از تو گرفتم نگه مي دارم : «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ»(18) : بعد از مرگ كه پيش من آمدي ، آن را حاضر مي بيني كه «هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً»(19) : از نظر خير و اجر ، براي تو بهتر و بزرگ تر شده است . آن وقت من اين جنس تو را كه گرفتم و بعداً به صورت بهشت و رضايتم ، ملكِ خودت مي كنم ؛ چون من به نماز تو نيازي ندارم ، بلكه اين تو هستي كه به نماز من نياز داري . من گداي نماز تو نيستم ؛ چه بخواني و چه نخواني ، ولي تو گداي نماز من هستي . تو بي نماز به جايي نمي رسي . تو بدون نماز به رحمت من نمي رسي . نه اين كه بنشيني

و ياوه بگويي ؛ دري وري بگويي كه : خداي قوي ، نيازي به نماز بنده دارد ، و براي همين ، من نماز نمي خوانم . مي پرسم ، مگر تو از انبيا بهتر مي فهمي ؟ آن ها نمي دانستند خداوند غني است ؟ تو تازه فهميدي ؟ ما به همه چيز نيازمنديم و خدا به هيچ چيز نيازمند نيست .

تا آخر عمر ، حداقل چند نماز كامل بخوانيد

امّا جوان ها حداقل اين عمل را بي عيب به جا بياوريد ، و شما بزرگ ترها هم چنين كنيد . ما اگر در گذشته اين ها را با عيب بنا كرديم و نقاشي نموديم ، اين چند روزه ، يا چند ماهه ، يا چند هفته ، يا چند سال كه از عمرمان مانده و هنوز ملك الموت نيامده است ، بياييم چهار تا نماز كاملي نقاشي كنيم كه امام صادق و پيغمبر مي فرمايد ، و اگر اين چهار تا را به جا بياوريد ، يقيناً قبول مي كنند و به شما مي گويند ، محض بركت اين چهار تا نماز ، از عيب كلّ نمازهاي گذشتة شما ، چشم مي پوشيم و آن ها را هم قبول مي كنيم :

طفيل هستي و عشقند ، آدم و پري

ارادت_ي ب_ن_ما ت__ا سع_ادت_ي ببري(20)

تا اين جا بيان يك نمونه بود و حالا دو نمونه ديگر هم برايتان ذكر مي كنم . يكي از اين نمونه ها در قرآن است . شما در قرآن مجيد كلمة مبارك ، نوراني و پرمعناي حمد را از اول قرآن كه سورة حمد است ، «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» ، تا جزء آخر قرآن مجيد ، مي بينيد و كراراً هم در قرآن مي بينيد كه خداوند ما را به صورت مكرّر امر به حمد كرده است : «فَسَبِّحْ

بِحَمْدِ رَبِّكَ . »(21) اين حالا يك نمونه . ولي در قرآن مجيد زياد مي بينيد كه امر به حمد مي كند . حال اين پرسش مطرح مي شود كه حمد يعني چه ؟ حمد ؛ يعني جلال ، جمال ، زيبايي ، صفات ، آراستگي ها و كمالات خدا را اظهار كن و سپاسگزاري كن ، ولي اين حمد را كامل بياور . اين سؤال مطرح مي شود كه حمد كامل چيست ؟ من اگر كنار هر نعمتي ، يا كنار هر وصف جميلي ، يا كنار هر كمالي از پروردگار ، چه كمال خودش و چه جلوه هاي كمالش ، بنشينم و بگويم : «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» ، كافي است يا نه ؟ اساتيد فن ، قرآن شناسان ، اهل ذكر ، ائمه طاهرين ، اهل عقل ، اهل حكمت ، اهل عرفان ، حمد كامل را چگونه تصوير مي كنند ؟ آن ها مي گويند شما حمدت در صورتي كامل مي شود كه در سه مرتبه اين حمد را بياوري : «مرتبة قولي و مرتبة فعلي و مرتبة حالي . » امّا مرتبة قولي فقط كار زبان است . آن هم اين است كه خدا را آن چنان كه خودش خويش را حمد كرده ؛ آن چنان كه انبيا او را ستودند ، آن چنان كه ائمه او را ستودند ، بستايد ، مثل : حمد امام حسين(ع) در شب عاشورا : «وَ اَحْمَدُهُ عَلَي السَّرَاءِ وَ الضَّرَّاءِ . » من چه در يك باغ پرميوه ، كنار چشمه و رود باشم ، خدا را حمد مي كنم ، و چه امشب هم كه عاشورا است و گرفتار سي هزار گرگ هستم و فردا قطعه قطعه مي شوم و زن

و بچه ام را به اسارت مي گيرند ، عين اين كه وسط چنان باغي هستم ، خدا را حمد مي كنم . ببينيد امام حسين(ع) چگونه دارد حمد را نقاشي مي كند ؟ به خدا نمي گويد كه اگر ما را در باغ ببري و به ما چلوكباب بدهي ، الحمدلله ، و امّا اگر گرفتار اين گرگ ها بكني ، چه الحمد للهي ؟ بلكه مي گويد : «وَ اَحْمَدُهُ عَلَي السَّرَاءِ وَ الضَّرَّاء . » (22) من نه كاري به خوشي دارم و نه به ناخوشي . من عاشق وجود مقدس او هستم كه ولي نعمت من است .

در حمد قولي ، چه بگويم اَحْمَدُ ، يا بگويم : اَلْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالِمِينَ ، يا بگويم : اَلْحَمْدُ لِلهِ عَلَي كُلِّهَا ، يا بگويم : اَلْحَمْدُ لِلهِ عَلَي كُلِّ النِّعْمَةِ يا بگويم : «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» (23) ، و اين طور كه خودش خويش را حمد كرده است ، او را حمد كنم . اين يك مرتبه حمد است ، ولي حمد در اين مرتبه ، كامل نشده است .

مرتبه دوم حمد ، مرتبة حمد فعلي است . حمد فعلي ؛ يعني چه ؟ يعني اين كه چشم ، گوش ، زبان ، دست ، شكم ، شهوت و پا را هم در راه حمد بكشانم ، و راه حمد آن ها ، اين است كه چشم و بقية اعضا را از همة گناهان نگه بدارم و به همة خيرها بكشانم . اين ، حمد فعلي است .

امّا حمد حالي ، اين است كه باطنم را از همة رذايل اخلاقي بتكانم . اين

، حمد حالي است . حالا وقتي مي گويم : الحمدلله ، تمام اعضايم هم عملاً در حمد است . باطنم هم عملاً در حمد است ، و من مستحق رحمت خاصة پروردگار مهربان عالم مي شوم . اين راهنمايي هاي قرآن است . اين جا ، سخن دربارة نماز الهي و شيطاني را تمام مي كنم ، هر چند اين دفتر با هزار سال سخن گفتن هم تمام نمي شود و در قرآن و در روايات ، براي انسان سازي مطالب فراواني است .

البته ، براي شستن گرد و غبارهاي روي دل و باطن ، هيچ راهي نيست جز گريه بر ابي عبدالله(ع) ، نه اين كه گرية ما قيمت دارد . نه ، چون اين اشك وصل به ابي عبدالله(ع) بوده و براي همين قيمت پيدا كرده است . در حقيقت ، ما با گريه كردن بر خودمان ، اين كار را مي كنيم . دست ابي عبدالله(ع) را مي گيريم و وارد باطنمان مي كنيم . مي گوييم ، آقاجان ! پاك كن ما را و او هم اين كار را مي كند .

پاورقي

1. ماعون: 4.

2. ماعون: 5.

3. ماعون:4.

4. مريم: 5.

5. ماعون: 4.

6. توبه: 54 : و (منافقان) نماز نمي خوانند مگر اين كه كسل هستند.

7. تمام نهج البلاغه، ص60.

8. مائده: 4.

9. مائده:8.

10. مؤمنون:1و2.

11. مؤمنون: 3.

12. نهج البلاغه، خطبه 98.

13. مؤمنون: 2.

14. اسراء: 78.

15. مؤمنون: 1.

16. سيد بن طاووس، اقبال، ج3، ص185.

17. حج: 78.

18. مزمّل: 20.

19. همان.

20. حافظ.

21. حجر: 98 _ نصر: 3.

22. شيخ مفيد، ارشاد، ج2، ص91.

23. فاطر:34.

شيطان در كمينگاه

مشخصات كتاب

سرشناسه : صالحي حاجي آبادي نعمت الله عنوان و نام پديدآور : شيطان در كمين گاه نوشته نعمت الله صالحي حاجي آبادي مشخصات نشر : نعمت الله صالحي حاجي آبادي 1379.

مشخصات ظاهري : ص 304

شابك : 964-350-174-4 10000ريال يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : شيطان موضوع : شيطانها

موضوع : شيطان -- احاديث موضوع : شيطان -- جنبه هاي قرآني رده بندي كنگره : BP226/1 /ص 2ش 9

رده بندي ديويي : 297/467

شماره كتابشناسي ملي : م 79-11626

مقدمه

پس از آن كه كتاب (شاهدان صادق) را نوشتم و نسخه خطى آن را به دوستان و آشنايان و فضلا دادم كه مطالعه كنند، آنان نظر دادند كه اگر كتابى نوشته شود كه جنبه داستانى آن بيش تر باشد، براى خوانندگان جذاب تر خواهد بود. بنده با تاءملى كه داشتم دريافتم كه اين پيشنهاد درست است. مخصوصا زمانى كه هشت سال جنگ را پشت سر گذاشته ايم. ويرانى و كشت و كشتار، بوى خون و باروت، مجروح و معلول و شهيد همه جا را فرا گرفته است. در زمانى كه افكار خسته، بدن ها كوفته، چشم ها در اثر اندوه جبهه و انتظار فرزندان و بستگان كم رونق شده، گوش ها در اثر شنيدن صداى توپ و تانك و گلوله و خمپاره و انفجار بمب و موشك و راكت، در وقت و بى وقت، در سر شب و نيمه هاى آن، در اول صبح و موقع سحر، در شب عيد، در ماه مبارك رمضان، در شهر و روستا، پر از صداهاى وحشت ناك شده.

زمانى كه خانه هاى محرومان، مغازه ها و بازار، مؤ سسه و تجارت خانه، بهدارى و بيمارستان، دبستان و دانشگاه، تلمبه خانه و

راه آهن و ويران و به آتش كشيده شده.

در زمانى كه به فرموده امام امت، خمينى كبير و رهبر بزرگ انقلاب، اين سلاله نبوت: شيطان بزرگ آمريكا، شرق و غرب، شياطين بزرگ و كوچك، هم پيمانان آنان، سردم داران شرك و كفر، سران مرتجع منطقه، منافقان كور دل و از خدا بى خبر، همه عليه اسلام و مسلمين كمر بسته و دشمنان ديروز، دوستان و متحدان امروز شده اند؛ در يك چنين روزگارى به كفر افتادم كتابى را بنويسم كه هم جنبه داستانى داشته و هم سازنده باشد. اين بود كه (موضوع شيطان شناسى) را برگزيدم. به عقيده من ايمان دو جزء دارد. يكى خداشناسى و ديگرى شيطان شناسى، اگر بخواهيم به درستى خداشناس و يكتاپرست باشيم چاره اى نيست جز شناخت ضد خدا.

روايتى كه فرمود: (تعرف الاشياء باضدادها) بدين معنا است كه هر چيزى را بايد با ضد آن شناخت؛ يعنى تا ضد نباشد چيزى به خوبى شناخته نمى شود؛ مانند شب كه ضد روز، ظلمت ضد روشنايى، فقر و گرسنگى و بى چيزى ضد غنا و سيرى و ثروت، مريضى ضد سلامت، ناامنى و هرج و مرج ضد امنيت، سرما ضد گرما، جهالت و نادانى ضد علم و دانايى، بى عقلى ضد عقل است: كه اگر اين اضداد نباشند ارزش روز، روشنايى، ثروت، سلامت، علم و عقل درست به دست نمى آيد.

از همين رو خداشناسى انسان، كامل نمى شود مرگ اين كه انسان، شيطان شناس هم باشد. هر چه انسان شيطان شناسى اش بيشتر باشد، مكر و خدعه هاى شيطان، قسم دروغ خوردن، وسوسه ها، فتنه ها، حيله ها، وعده هاى دروغ دادن،

دل سوزى بى جا و هزاران هزار نيرنگ شيطان را مى شناسد و ديگر دنبال او نيم رود و گول وسوسه هاى زودگذر او را نمى خورد و مى داند كه دشمن هر كه باشد، دشمن است. دشمن نااميد از همه چيز، و رانده شده اى مانند شيطان هيچ وقت به راه نمى آيد و آشتى نيم كند، وقتى شخص دنبال او نرفت خواه ناخواه دنبال خدا خواهد رفت. پس نيمى از خداشناسى، شيطان شناسى است. كوتاه سخن اين كه، نوشتار پيش روى شما مربوط به شيطان و شيطان صفتان مى باشد. اميد كه خوانندگان عزيز و محترم او را به خوبى بشناسند تا در نتيجه، خدا را بهتر بشناسند.

تعريف شيطان

از قديم الايام، افسانه شيطان، همواره انسانها را در دنيايى از وحشت و ابهام فرو برده بود و هم چنان ادامه دارد.

مى گويند: بچه هاى بازى گوش و نافرمان و زيرك شيطان اند، افراد منحرف را شيطان اغوا كرده، هر كار بد فرجامى از وسوسه هاى شيطان است و در هر كار بدشگونى شيطان دست دارد.

مى گويند: شيطان در همه جا هست، اعوان و انصارش در همه جا وجود دارند، او با همه مردم كار دارد، در برابر همه قد علم مى كند، هر انسانى را به بهانه اى فريب مى دهد و دام هاى گوناگون در اختيار دارد.

شيطان در ذهن بچه ها عامل وحشت و ترس و وسيله اى براى رام كردن و ترسانيدن آنان است. قصه نويسان، براى سرگرمى كودكان از شيطان يك موجود خيالى ساخته و از نخستين سال هاى زندگى، يك شبح وحشتناك و يك قدرت اسرارآميز در ذهنشان مى آفرينند.

مى

گويند: براى بزرگ سالان، شيطان عامل فريب و گناه است، انسان را به معصيت وا مى دارد، تمايلات نفسانى را بيدار مى كند، موجب سقوط و لغزش انسان مى شود، خواسته ها نامشروع را پديد مى آورد، باعث تجاوز و تعدى مى گردد، شهوات ويران گر را تحريك مى كند، خشم و غضب را شعله ور مى سازد، مصيبت و رنج مى آفريند، آدمى را به تباهى و فساد مى كشاند، لجاجت و خودسرى را رونق مى دهد.

و نيز: تمامى اين صفات از شيطان و كار او است، انسان از روى ندامت با فريادى بلند مى گويد: نفرين بر شيطان، لعنت خدا و ملائكه بر او باد، اين شيوه از زمان حضرت آدم عليه السلام معمول بوده كه شيطان را مسئول هر كارى و عصيانى مى دانسته اند.

در تعريف او گفته اند: شيطان، قدرتى است نابكار و بسيار بدكردار، نيرو و روحى است پليد و سركش و طغيان گر؛ حقيقت مطلب اين است كه شيطان، اسم خاص نيست تا بر موجودى معين و مشخص دلالت كند و وجود مستقلى ندارد، اسمى است بى نشان؛ مانند سيمرغ كه وجود خارجى ندارد و هيچ نام و نشانى براى او نيست، اغلب جاها كه نام شيطان برده مى شود مراد همان ابليس است كه از دستورهاى خداوند سرپيچى و تكبر كرد.

شيطان و طرف دارانش در طول تاريخ در مقابل نيكان و نيك سيرتان قرار داشته اند و خواهند داشت، مثنوى در پى اين معنا بوده كه گفت:

دو علم بر ساخت اسپيد و سياه

آن يكى آدم ديگر ابليس راه

در ميان آن دو لشگر گاه رفت

چالش و پيكار آنچه رفت

رفت

هم چنان دور دوم هابيل شد

ضد نور پاك او قابيل شد

هم چنان اين دو علم از عدل و جور

تا به نمرود آمد اندر دور دور

ضد ابراهيم گشت و خصم او

و آن دو لشكر كين گزار و جنگجو

چون درازى جنگ آمد ناخوشش

فيصل آن هر دو آمد آتشش

پس حكم كرد آتشى را ونكر

تا شود حل مشكل آن دو نفر

دور دور و قرن قرن اين فريق

تا به فرعون و به موساى شفيق

سال ها اندر ميانشان حرب بود

چون زحد رفت و ملولى مى فزود

آب دريا را حكم سازيد حق

تا كه ماند كى برد زين دو سبق

هم چنان تا دور و طور مصطفى

با ابوجهل آن سپهدار جفا

هم نكر سازيد از قوم ثمود

صيحه اى كه جانشان را در ربود

هم نكر سازيد بهر قوم عاد

زود خيز تيز رو يعنى كه باد

هم نكر سازيد بر قارون زكين

در حليمى اين زمين پوشيد كين

تا حليمى زمين شد جمله قهر

برد قارون را و گنجش را به قعر(1)

كلمه شيطان در قرآن هفتاد بار به صورت مفرد و هيجده بار به صورت جمع به كار رفته است كه روى هم 88 مرتبه مى شود.

شيطان اولين كسى كه.....

شيطان: نخستين كسى بود كه بعضى كارها را مرتكب شد و پيش از او كسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از اين قراراند:

- اولين كسى كه قياس نمود و خود را از حضرت آدم عليه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت: من از آتشم و او از خاك در حالى كه آتش از خاك بالاتر است.(2)

- اولين كسى كه در پيشگاه با عظمت الهى تكبر نمود و به دستور خالق خود عمل نكرد.(3)

- اولين كسى كه كه معصيت و نافرمانى خدا

را كرد و آشكارا با او مخالفت نمود.

- اولين كسى كه به دروغ گفت: خدا گفته از اين درخت نخوريد، چون درخت جاويد است و اگر كسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شريك مى شود.(4)

- اولين كسى كه كه قسم به دروغ خورد و گفت: من شما را نصيحت مى كنم.(5)

- اولين كسى كه نماز خواند و يك ركعت آن چهار هزار سال طول كشيد.(6)

- اولين كسى كه منبر رفت و براى ملائكه سخنرانى و صحبت كرد.

- اولين كسى كه كه به خدا مشرك شد.

- اولين كسى كه كه غنا و آواز خواند، همان زمانى كه آدم عليه السلام از درخت نهى شده خورد.(7)

- اولين كسى كه از خوشحالى سرود خواند و آن هنگامى بود كه آدم به زمين آمد.

- اولين كسى كه نوحه خواند و گريست؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گريه كرد.

- اولين كسى كه لواط كرد(8) چون زمانى كه به ميان قوم لوط آمد خود را در اختيار آنان قرار داد تا با او لواط كنند.

- اولين كسى كه دستور ساختن منجنيق را داد تا حضرت ابراهيم عليه السلام را با آن در آتش اندازند.

- اولين كسى كه دستور ساختن حمام را در زمان حضرت سيلمان عليه السلام داد تا نظافت كنند.

- اولين كسى كه ساختن نوره را در زمان حضرت سليمان داد، براى اين كه موهاى اضافى پاى بلقيس پادشاه سبا را از زمين ببرند.(9)

- اولين كسى كه دستور ساختن شيشه را داد تا حضرت سليمان عليه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقيس را

آزمايش كند.(10)

- اولين كسى كه دستور ساختن صابون را داد تا مردم بدن و لباس خود را بشويند.

- اولين كسى كه دستور ساختن آسياب را داد تا مردم گندم هاى خود را آرد كنند.

- اولين كسى كه با ابوبكر بيعت كرد تا مردم را منحرف كند و از مسير حق برگرداند.(11)

- اولين كسى كه خدا را در آسمان ها پرستيد.

- اولين كسى كه عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!

- اولين كسى كه به خداى خود اعتراض كرد.

- اولين كسى كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.(12)

- اولين كسى كه سحر و جادو كرد و آن دو را به مردم ياد داد.(13)

- اولين كسى كه ساز درست كرد و خود، آن را نواخت.

- اولين كسى كه براى زيبايى، زلف گذاشت.(14)

- اولين كسى كه براى مخالفت با پيامبران ريش خود را تراشيد.

- اولين كسى كه براى مست شدن مردم، شراب درست كرد.

- اولين كسى كه ساختن آلات لهو و لعب و موسيقى را به قابيل آموخت.

- اولين كسى كه وقتى وارد جهنم مى شود، خطبه مى خواند.

- اولين كسى كه مكر و حيله و خدعه نمود.

- اولين كسى كه نقاشى كرد و چهره كشيد.(15)

- اولين كسى كه آتش حسدش شعله ور شد.(16)

- اولين كسى كه به ناحق مخاصمه و جدال كرد.

- اولين كسى كه خداى تعالى به او لعنت نمود(17) و از ناراحتى فرياد كشيد.

- اولين كسى كه به خدا كفر ورزيد.(18)

- اولين كسى كه گريه دروغى نمود.(19)

- اولين كسى كه عبادت و خلقت خود را ستود.

- اولين كسى كه صورت هاى مجسمه و بت را

ساخت.(20)

- اولين كسى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل او را لعنت كردند.

- اولين كسى كه از ترس ملائكه فرار كرد و خود را مخفى نمود.

- اولين كسى كه دستور مساحقه داد. امام باقر عليه السلام فرمود: (وقتى خواسته ابليس در قوم لوط عملى شد، خود را به صورت زن در آورد و سراغ زنان آمد و گفت: آيا مردان شما با هم لواط مى كنند؟ در جواب گفتند: آرى. دستور داد شما نيز با هم مساحقه كنيد).(21)

معنى شيطان

شيطان دو معنى دارد: يكى اصطلاحى، و آن همان معنايى است كه بر سر زبان مردم است. وقتى كلمه شيطان گفته مى شود، ذهن مردم متوجه آن ملعونى مى شود كه رو در روى خدا ايستاد و نافرمانى كرد و در برابر آدم عليه السلام سجده نكرد.

ديگرى معنى لغوى آن است، شيطان از (شطش) و (شاطن) گرفته شده و هر دو به معنى پليد، خبيث، پست و موجودى سركش، متمرد و نافرمان به كار برده مى شود. به عبارت ديگر، به هر چيز مرموز، موذى و آزار دهنده گفته مى شود. هم چنين به معنى منحرف و منحرف كنند، ياغى و طاغى، شرير و شرارت كننده، دور بودن و دور شدن از حق و حقيقت، دور شدن از رحمت و مغفرت الهى، بدخوى و سخت دل، بدجنس و بد ذات و ناپاك، هلاك شده و هلاك شونده آمده است. اين معانى و صفات در انسان باشد يا در جن، در چهار پايان باشد يا وحوش، خزندگان و غيره همه اين ها از معانى و مصاديق شيطان است.

و فرد شاخص آن، همان معنا و مفهوم اصطلاحى آن است

كه در ميان مردم معروف و مشهور است و آن ابليس و لشگريان و اعوان و انصار و ياوران او است. همان كسى كه باعث بدبختى خود و آدم عليه السلام، باعث بيرون شدن خود و آدم عليه السلام از بهشت شد.

به ميكرب هم شيطان مى گويند

روايات فراوانى داريم كه به موجودات ريز و زيان بخش (ميكرب ها) هم شيطان گفته مى شود. از آن دسته است:

1. امير المومنين عليه السلام فرمودند: از قسمت سوراخ شده و طرف دست گيره و قسمت شكسته كوزه و ظروف ديگر آب نخوريد؛ زيرا شيطان روى دست گيره و قسمت سوراخ شده ظروف لانه مى كند.(22)

2. نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان فرمودند: از طرف دست گيره و قسمت شكسته كوزه آب نخوريد كه شيطان هم از آن جا آب مى آشامد.(23)

3. از قول پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمودند: موهاى شارب (سبيل) خود را بلند مگذاريد؛ زيرا شيطان، آن را جاى امن براى زندگى خويش قرار مى دهد، و در آن جا مخفى و پنهان مى گردد.(24)

بعضى ها (سبيل)هاى خود را كوتاه نمى كنند، به طورى كه وقت غذا خوردن و آشاميدن آب، با غذا تماس پيدا مى كنند و آلوده مى گردند و در اثر نفى كشيدن هم، موها مرطوب شده و جاى مناسبى براى رشد ميكربها مى شوند؛ آن گاه هنگام غذا خوردن ميكروب همراه غذا بلعيده شده و مرض هايى ايجاد مى كنند.

4. نيز فرمودند: دستمال آلوده به گوشت را در خانه نگذاريد كه جايگاه شيطان است.(25) و همين ميكرب ها بودند كه حضرت ايوب عليه السلام را احاطه كرده

و او را به فزع آوردند به طورى كه با خدا مناجات كرد و گفت: خدايا! شيطان با بدن من تماس گرفته و مرا عذاب مى دهد.(26) مى توان گفت شيطان در روايات فوق و قول ايوب عليه السلام همان ميكرب است.

خلقت شيطان

خداوند سه گونه موجود عاقل و با شعور آفريده: يك نوع در آسمان ها هستند كه همان فرشتگان اند و از نور به وجود آمده اند كه شهوت جنسى و خور و خواب و شهوات ديگر ندارند؛ گناه از آنان سر نمى زند، تسليم محض پروردگار مى باشند و يك لحظه نافرمانى او را نمى كنند، خلقت آنها جلوتر از جن و انس بوده.

نوع ديگر؛ انسان است كه خداوند متعال او را با دو دست قدرت خود پديد آورد و ملائكه بر او سجده كردند و استاد آنان شد، هم عقل و هم شهوت در وجودش گذاشت، و از خاك و آب به وجود آمده است.(27)

نوع سوم؛ نژاد جن است كه خداوند ايشان را از آتش بى دود(و باد) پديد آورد، و مثل انسان عقل و شهوت به آنها داده شده است. خلقت جن قبل از خلقت آدم و هم زمان با خلقت نسانس بوده است. خداوند درباره خلقت آنان چنين فرموده:

والجان خلقناه من قبل من نار السموم

(ما طايفه جن را قبل از انسان از آتش گرم و سوزان - و شعله ور بدون دود - آفريديم).(28)

همان طور كه خداوند، نخست آدم عليه السلام را خلق نمود و همسرش (حوا) را بعد از او از جنس خودش آفريد، پدر جن ها هم كه (مارج) نام داشت از آتش و سپس همسرش (مارجه) را

نيز از او خلق نمود. (مارج و مارجه) با هم ازدواج كردند (جان) متولد شد و فرزندان (جان) دو طايفه شدند، يك طايفه، همان جن ها كه در ميان آنان، هم مؤمن پيدا مى شود و هم كافر؛ طايفه دوم؛ شياطين شدند كه پدر بزرگشان (ابليس) مى باشد. ابليس يكى از فرزندان جان است.

نام ها و صفات شيطان

براى شيطان اسامى و صفات متعددى ذكر شده و آنها از اين قرارند:

1. ابليس؛ اين كلمه اى است مفرد و داراى دو جمع (اباليس و بالسه) از ماده بلى و ابلاس گرفته شده. معناى آن نااميدى، ماءيوس شدن از رحمت خدا؛ تحير و سرگردانى، حزنى كه از شدت ياس پيدا مى شود؛ اندوه گين و سر در گريبان كردن، آمده ابليس، كلمه عربى و اسم خاص است و معروف شده براى همان كسى كه آدم را فريب داد و باعث بيرون شدن او و همسرش از بهشت گرديد. و الان با تمام قدرت، خود و لشگريانش در كمين انسان هاى بى ايمان و سست عنصر، بلكه در كمين همه انسان ها بوده مگر بندگان مخلص، كه از آنان ماءيوس است.(29)

ابليس، موجودى است حقيقى و زنده، با شعور، مكلف، نامرئى و فريب كار؛ همان كه از امر خدا سرپيچى نمود و هم اكنون هم مردم را اغوا مى كند و بر انجام گناه و خلاف تشويق مى نمايد.

چهره ابليس، چهره تكبر و عصيان، نخوت و تمرد، خودخواهى و خود محورى و مظهر غرور و خود برتر بينى است.

لفظ ابليس، به صورت مفرد، يازده بار در قرآن آمده كه جز دو مورد بقيه مربوط به خلقت آدم عليه السلام است. از جمله:

(همانا شما

آدميان را بيافريديم و سپس شكل داديم و پس از آن به فرشتگان امر كرديم تا بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند، جز ابليس، كه از سجده كنندگان نبود.) (30)

(فرشتگان را فرمان داديم كه بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند، جز ابليس، كه سرپيچى و تكبر نمود و از كافران گرديد.)(31)

(چون فرمان سجده بر آدم رسيد، همگى اطاعت كردند جز ابليس، كه از سجده بر آدم امتناع ورزيد. خداوند فرمود:اى ابليس! چه شد تو را كه با ديگران بر آدم سجده نكردى.)(32)

(ابليس گمان باطل خود را به صورت صدق و حقيقت، در نظر مردم جلوه داد تا جز گروه اندكى از اهل ايمان، همه او را تصديق كردند و پيرو او شدند)(33)

(كافران و معبودان آنها (همگى) به رو، در آتش جهنم در آيند و با تمام سپاه و لشگريان ابليس به دوزخ وارد گردند)؛ زيرا آنان پيروان او هستند.(34)

و نيز در نهج البلاغه يازده مرتبه كلمه ابليس آمده است:(35)

چه تلبيس ابليس منظور شد

ملائك پس سجده ماءمور شد

يكايك بدين سجده اقرار كرد

جز ابليس كز سجده انكار كرد

به خود گفت من ز آتشم او ز خاك

گر از سجده روى از تو تابم چه باك

تكبر به سويش چه آورد روى

بشد طوقى از لعنتش در گلوى

2. وسواس؛ به معناى چيز وسوسه گر، وسوسه كننده، كلامى كه در باطن انسان مى گذرد از درون خود انسان بجوشد يا شيطان و يا از كس ديگرى - كه از بيرون عامل آن شود وسواس گويند. وسواس در اصل صداى آهسته است كه از به هم خوردن زينت آلات بر مى خيزد و به هر صداى آهسته اى هم گفته مى

شود. معناى ديگر آن افكار بد و نامطلوب و مضرى است كه به ذهن انسان خطور مى كند. يا با صداى آهسته به سوى چيزى دعوت كردن و مخفيانه در قلى كسى نفوذ نمودن هم وسوسه نام دارد. كلمه و ماده وسواس در قرآن پنج بار استعمال شده:

(من شر الوسواس الخناس، الذى يوسوس فى صدور الناس) (36)

(فوسوس لهما الشيطان) (37)

(فوسوس اليه الشيطان) (38)

(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما يوسوس به نفسه) (39)

3. خناس؛ به معناى كنار رفتن، عقب گردكردن و پنهان شدن است؛ چون هنگامى كه انسان به ياد خدا بيفتد و نام او را ببرد، شيطان عقب گرد مى كند. پنهان و مخفى مى شود. اين واژه نيز به چند اعتبار معناى خاصى پيدا مى كند؛ مثلا رجوع كردن و برگشتن به اين اعتبار كه انسان وقتى از خدا غافل شد و او را فراموش كرد، شيطان براى وسوسه و اغوا نمودن بر مى گردد. پنهان كارى، از اين رو كه انسان وجود وسوسه را كمتر حس مى كند، و همه جا هست، با ظاهرى مى آيد و خود را در لعابى از حق، در پوسته اى از راست در لباس عبادت و گمراهى در پوشش هدايت، جلوه گر مى شود.

دشمنى دارى چنين در سر خويش

مانع عقل است و خصم جان و كيش

يك نفس حمله كند چون سوسمار

پس به سوراخى گريزد در فرار

در دل او سوراخ ها دارد كنون

سر زهر سوراخ مى آرد برون

كه خدا آن ديو را خناس خواند

كو سر آن خار پشتك را بماند

مى نهان گردد سر آن خارپشت

دم به دم از بيم صياد درشت

تا چو فرصت يافت سر آرد برون

زين

چنين مكرى شود مارش زبون (40)

4. رجيم؛ به معناى سنگسار كردن، سنگ زدن؛ سنگ زده شده؛ از روى گمان سخن گفتن؛ رانده شده از خيرات و رحمت خدا و جمع فرشتگان آسمان؛ زده شده با سنگ هاى شهابى است و وقتى مى خواهد به آسمان عروج كند ملائكه او را با سنگ هاى شهابى مى زنند و بر مى گردانند.

حضرت عبدالعظيم فرمود: از امام هادى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: (رجيم) يعنى رانده شده از مواضع خير، هيچ مؤمنى را به ياد نمى آورد مگر آن كه بر او لعن نمايد. در علم خدا گذشته است: هنگامى كه حضرت مهدى (عج) قيام كند مؤمنى نيست مگر آن كه شيطان را سنگ مى زند.

از امام صادق عليه السلام مى پرسند: چرا شيطان (رجيم) ناميده شده؟ حضرت فرمود: براى آن كه او رجم و سنگسار مى شود. عرض كردند: آيا به سبب رجم و سنگسار، او از بين مى رود و يا اعضا و جوارحش شكسته و قطع مى شود؟ آن حضرت فرمودند: خير، بلكه از بين نمى رود؛ زيرا در علم خدا گذشته كه شيطان در زمان قيام حضرت قائم رجم و سنگسار مى شود.(41)

5. عزازيل؛ اين كلمه لغت (عبرى) است و به معنى عزيز شده؛ كسى كه در ميان ملائكه عزيز و با احترام بوده، كسى كه عزت و توانايى ظاهرى داشته باشد. شيطان را از اين دو عزازيل گفته اند كه در ميان ملائكه عزيز و با احترام و در عبادت خدا كوشا و سخت مقاوم بوده است.

تكبر عزازيل را خوار كرد

به زندان لعنت گرفتار كرد

و نيز عزازيل، نام بزى است كه

كفاره گناهان را بر او مى گذارند و در وادى باير و بى آب و علف رها مى كنند تا كفاره گناهان قوم را به جايى نامعلوم ببرد.(42)

6. حارث؛ در حديث طولانى از امير المومنين عليه السلام نقل شده كه: از آن حضرت سؤال شد: اسم ابليس در ميان ملائكه آسمان چه بوده؟ آن حضرت فرمود: حارث.(43) و نيز در حديث صافى از امام رضا عليه السلام نقل شده: نام او حارث بوده ولى ابليس ناميده شد، زيرا از رحمت خدا ماءيوس گرديد.

7. صاغر؛ يكى از صفات شيطان است. به معناى پست و ذليل، ذليل بودن به واسطه رفتن عزت و حكومت و استقلال، از بين رفتن حيثيت و مقام و حقير و زبون بودن و.....

بعد از آن كه شيطان انسان را سجده نكرد و در مقابل خدا تكبر نمود، خداوند خطاب به او كرد و فرمود:

فاخرج انك من الصاغرين.

(از بهشت خارج شو؛ زيرا تو از افراد ذليل و زبون و درمانده و پستى).(44)

به خاطر سجده نكردن از مقام عزت و بلندى به زير افتادى و سرنگون شدى، نه اين كه سود نبردى، بلكه ضرر و زيان هم كردى.

8 و9. مذئوم و مدموره؛(45) يعنى ذليلا نه و با خوارى رانده شده؛ راندن به قهر و غلبه؛ طرد كردن از رحمت، معيوب شده، ننگ عار و تمام اين ها درباره شيطان صادق است، چون او را با خفت و خوارى و با قهر و غلبه از بهشت بيرون كردند.

10. مذموم؛ سرزنش شده؛ زيرا خداوند بعد از آن كه شيطان سجده نكرد او را سرزنش كرده و خطاب نمود: چرا سجده نكردى؟ آيا كافر شدى يا از

بلند مرتبه گان بودى؟(46)

11. غوى؛ يعنى راه هلاكت را در پيش گرفتن؛ نوميدى از رحمت خدا؛ گمراه شدن و گمراه كردن؛ كارى جاهلانه كه از اعتقاد نادرست و فاسد سرچشمه گرفته و جهل و نادانى كه ناشى از غفلت باشد؛ از مقصد بازماندن و به مقصد نرسيدن.

چون شيطان در آغاز خودش گمراه شد و بعدا حضرت آدم عليه السلام و اولاد او را گمراه نمود، و آن اعتقاد فاسد و نادرست خود را ظاهر كرد، از مقصد خودش باز ماند و از رحمت خدا نااميد شد.

12. عفريت؛ يعنى قوى، پرزور، زيرك، گردش كش، و خبيث؛ اگر جن خبيث باشد همان را شيطان مى گويند و يا اگر با داشتن خباثت و شرارت نيروى زيادى هم داشته باشد عفريت ناميده مى شود. همان طور كه در داستان حضرت سليمان عليه السلام آمده، وقتى كه حضرت فرمود: چه كسى تخت بلقيس را براى من مى آورد؟ عفريتى از جن گفت: من مى آورم،(47) معلوم مى شود كه به اسم اعظم واقف بوده است؛ زيرا مى خواست در يك مدت كمى تخت را كه صدها كيلومتر از آن جا دور بود بياورد.

13 و 14. مارد و مريد؛ كه معنى هر دو تقريبا يكى است و به معنى شيطان سركش و متمرد؛ ظالم و عصيان گر، بى شخصيت اعم از انسان و جن و شيطان؛ عارى از خير و نيكى و بركت و فايده و (شيطان مارد و شيطانا مريدا) در قرآن به همين معنى آمده است.(48)

15. شيصبان؛ مرحوم علامه مجلسى مى گويد: يكى از نامهاى شيطان شيصبان است و به بنى عباس هم بنوشيصبان مى گويند؛ زيرا شيطان

در نطفه بعضى از آنها رسوخ كرده بود.(49)

16. ابومره 17. ابوخلاف، 18. ابولبين، 19.ابيض؛ كه او مردم را به خشم مى آورد.

20. وهار؛ به خواب مؤمنان مى آيد و آنان را اذيت مى كند.(50)

21. ابولبينى؛ يكى از دختران ابليس (لبينى) است و لقبى براى ابليس است.

22 و 23. نائل، و ابوالجان است.(51)

ازدواج شيطان

راجع به ازدواج ابليس كه چه موقع بوده، و با چه كسى ازدواج نموده و همسر او چگونه پيدا شده و دختر چه كسى است؟ دو قول نقل شده:

مجمع البحرين در لغت شيطان مى نويسد: وقتى خداوند متعال، اراده كرد كه براى ابليس همسر و نسلى قرار دهد غضب را بر وى مستولى ساخت و از غضب او تكه آتشى پيدا شد، از آن آتش براى او همسرى آفريد.(52)

در نقل ديگرى آمده: ابليس - كه اسم اولى او عزازيل است - از همان اوان جوانى، در ميان قوم خود مشغول عبادت و بندگى خداوند بود تا بزرگ شد و موقع ازدواج او رسيد. وقتى تصميم به ازدواج گرفت، با دختر (روحا) به اسم (لهبا) كه آن هم از طايفه جن بود، ازدواج نمود. بعد از آن كه ايشان با هم ازدواج كردند، فرزندان زيادى از آن ملعون به وجود آمد كه از شمارش بيرون است به طورى كه زمين از آنها پر شد. همه آنها مشغول عبادت شدند و مدتى طولانى، خدا را ستايش نمودند. در ميان ايشان عبادت و بندگى خود ابليس از همه آنان بيشتر بود. از همين جهت، بعد از آن كه خداوند اختلاف و خون ريزى را در ميان طايفه جن و نسناس (طايفه اى به جاى انسان فعلى

بودند) ديد، هر دو طايفه را هلاك كرد، و از ميان آن طايفه فقط ابليس را نگاه داشت. بعدا فرشتگان او را به آسمان بردند. آن ملعون هم، در آسمان اول مدتى در ميان ملائكه، خدا را عبادت كرد بعد به آسمان دوم و سوم تا آسمان هفتم پيش رفت و با ملائكه هر آسمان خدا را ستايش كرد تا وقتى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق فرمود، و دستور سجده داد او هم سرپيچى كرد و رانده شد.(53)

پس زن و فرزندان او هم جزء هلاك شدگان هستند. او بدون زن و فرزند به آسمان رفته و آن جا هم كه احتياج به زن نداشت، بعد از بيرون آمدن از بهشت هم، زنى براى او به وجود نيامد.

چرا خداوند شيطان را آفريد؟

بسيارى مى پرسند: با اين كه خداوند مى دانست او سرچشمه همه وسوسه ها و گمراهى ها و فريب كارى ها مى شود و همه بدبختى هاى انسان از او خواهد بود، آن هم موجودى هوشيار، زرنگ، كينه توز، پرفريب و مصمم. چرا او را آفريد؟ اگر خدا انسان را براى تكامل و رسيدن به سعادت، از طريق بندگى خود آفريده، وجود شيطان كه يك موجود ويران گر و ضد تكامل است چه دليلى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ مى توان گفت: اولا، خداوند شيطان را از آغاز آفرينش انسان نيافريد، چون خلقت او از اول پاك و بى عيب بود و به همين دليل ساليان درازى در ميان صف فرشتگان مقرب خدا جاى گرفته بود. اگر چه از نظر خلقت و آفرينش جزء آنان نبود، ولى بعدا با سوء استفاده از آزادى، بنا را بر

طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند و فرشتگان گرديد و لقب شيطان گرفت.

ثانيا؛ اگر اندكى فكر كنيم خواهيم دانست كه وجود شيطان، اين دشمن خطرناك نيز كمكى است به پيشرفت و تكامل انسان ها و براى آن كسانى كه ايمان دارند و مى خواهند راه حق را بپيمايند وجود او مضر و زيان آور نيست، بلكه پيشرفت و تكامل آنان است.

راه دور نرويم هميشه نيروهاى مقاوم در برابر دشمنان سرسخت، جان مى گيرند و سير تكاملى خود را مى پيمايند، وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان باعث پرورش و ورزيدگى او مى گردد. هم چنين هميشه در ميان تضادها بالندگى و رشد معنا پيدا مى كند، هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اين كه در مقابل دشمن نيرومندى قرار گيرد.

به عبارت ديگر، انسان تا در برابر دشمن نيرومند و با قدرت قرار نگيرد هرگز نيرو و نبوغ خود را بروز نمى دهد و به كار نمى اندازد، همين وجود دشمن مايه جنبش هر چه بيشتر انسان و ترقى او خواهد بود. مثلا فرماندهان و سربازان ورزيده و نيرومند، كسانى هستند كه در جنگ هاى بزرگ، با دشمنان سخت در گير بوده اند. سياست مداران با تجربه و پر قدرت، آنهايى هستند كه در بحران هاى سخت سياسى با دشمنان نيرومند دست و پنجه نرم كرده اند.

قهرمانان بزرگ، كسانى هستند كه با حريفان نام آور و سخت، زور آزمايى كرده اند؛ بنابراين، چه جاى تعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پى گير در برابر شيطان، روز به روز قوى تر و نيرومندتر شوند. دانشمندان امروز در مورد فلسفه

وجود ميكرب هاى مزاحم مى گويند: اگر آنها نبودند، سلول هاى بدن انسان در يك سستى و بى حالى فرو مى رفتند و احتمالا رشد و نمو انسان از 80 سانتى متر تجاوز نمى كرد و همگى به صورت آدم هايى كوتوله بودند و به اين ترتيب، انسانهاى كنونى با مبارزه جسمانى با ميكرب هاى مزاحم، نيرو و نمو بيشترى كسب كرده اند.

هم چنين است روح انسان در مبارزه با شيطان، گر چه او در برابر اعمال خلاف و زشت خود مسئول است، ولى وسوسه هاى او براى بندگان خدا و آنهايى كه مى خواهند در راه حق قدم بردارند ضرر و زيانى نخواهد داشت، بلكه به طور غير مستقيم براى آنها ثمر بخش خواهد بود.

چرا شيطان را مهلت داد؟

سئوال ديگرى پيش مى آيد و آن چنين است: بعد از اين كه شيطان خلق شد و نافرمانى خدا را نمود، در مقابل عظمت، بزرگى و شوكت او تكبر ورزيد، از ميان ملائكه، بهشت و نعمت هاى آن رانده شد. چرا خداوند به او مهلت داد؟ چرا در خواست او را درباره عمر طولانى و ادامه حيات او پذيرفت؟ چرا فورا او را نابود نكرد كه اين گونه به جنايت و خيانت خود ادامه دهد و مردم را بيشتر به سوى بدبختى و شقاوت و جهنم و عذاب بكشاند؟

جواب اين كه: جهان جاى آزمون است، و مى دانيم كه آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفان ها و بحران هاى خطرناك، امكان پذير نيست. وجود نامبارك شيطان و حيات و زندگى او به عنوان يك دشمن و نقطه منفى براى تقويت پايه هاى دين باورى و نقاط مثبت

ديگر، نه تنها ضرر نداشته و ندارد، بلكه مؤ ثر نيز خواهد بود.

قطع نظر از وجود شيطان، در وجود خود ما، غريزه هاى ديگرى نيز هست كه انسان در همه زمينه ها، مى آزمايند تا در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرد. به اين ترتيب، در اين ميان روح انسان پروش مى يابد. مهلت شيطان و ادامه حيات او نيز تقويت اين تضاد است، و تا او نباشد راه راست و مستقيم شناخته نخواهد شد و صفت خوب نيكو سيرتان و بد بدسيرتان مشخص نمى شود.

ديگر اين كه، اگر به او مهلت داده شد به خاطر آن همه ستايش و بندگى در برابر خداوند متعال بوده و عمر طولانى و مهلت او مكافات و پاداش عبادتهاى او است.

سوم اين كه، خواسته تا وى بيش تر در عذاب خدا غرق شود، زيرا هر چه عمر او طولانى تر گردد و مهلت بيشتر يابد، گناهش بيشتر خواهد شد. چنان چه خداوند مى فرمايد:

(آنها كه كافر شدند (راه طغيان را پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سود آنها است. ما به آنها مهلت مى دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اى براى آنها مى باشد)(54)

از اين مهم تر، هر چند خداوند شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته، ولى انسان را در برابر او بى دفاع نيافريده است. به او نيروى عقل و شعور، و خرد داده كه مى تواند شد محكم و نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان بسازد.

يكى ديگر از راههاى دفاعى او، انگيزه پاك و عشق به تكامل است كه به عنوان يك عامل

سعادت در نهادش گذارده شده است.

هم چنين، فرشتگان را كه الهام بخش نيكى ها هستند. به كمك انسان هايى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطانى بر كنار بمانند فرستاده. قرآن مى فرمايد:

(فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و براى تقويت روحيه آنان انواع بشارت ها و دل گرمى ها را به آنها الهام مى كنند و مى گويند: نترسيد و غمگين نباشيد، بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است.(55)

شيطان سنگ محك عمل كردها

به بيان ديگر، شيطان و وسوسه هاى او، بارى امتحان و جدا كردن افراد پاك از ناپاك است. براى مشخص نمودن ايمان ثابت و استوار از ايمان ناپايدار بندگان، وسيله خوبى به شمار مى آيد. اين كه خداوند شيطان را خلق نمود عبث و بيهوده نبوده و نيست. پروردگار عالم آنها را از روى مصلحت و غرض آفريد، و به واسطه آنها خبيث از طيب شناخته و جدا مى شود. تمام افراد، از سعيد و شقى، پاك و ناپاك، مؤمن و منافق و كافر، عادل و ظالم، همه مى خواهند به سوى خدا بروند و در مقام امن الهى بيارامند همه در دستان شيطان امتحان و آزمايش مى شوند و خدا با محك خاص خود آنها را از هم جدا مى كند.

آنهايى كه پيروان خدا و پيامبران او هستند، هيچ گاه فريب شياطين را نمى خورند. اما آنهايى كه ايمانشان ريشه دار و محكم نيست، بلكه سطحى و تقليدى است، دعوت آنها را زود مى پذيرند و تسليم ايشان مى شوند.

شيطان يكى از ماءموران خداوند است كه حكم بازرس را دارد و نمى گذارد اشخاص پليد و آلوده،

در حرم خداوند قدم گذارند. مردم را بازرسى دقيق و تفتيش صحيح مى كند.

الا عبادك منهم المخلصين

(مگر بندگان مخلص كه شيطان را به آنان دسترسى نيست)(56)

آنان كه بر خدا پيشى مى گيرند و تكبر مى ورزند و صفات بلند اسمهاى نيك خدا را دزديده و خود را بدان مى چسبانند، جلو آنها را گرفته و نمى گذارد در حرم خداوندى كه جاى بندگان وارسته و پاك سرشت است، وارد شوند.

نكته ديگر اين كه اگر شيطان نبود، دنيا به اين صورت نبود و آدم از بهشت به دنياى خاكى نمى آمد. آدم نخست در بهشت بود و جايگاه ويژه داشت. از آنجا كه خداوند مى خواست انسان راه كمال را بپيمايد، شيطان را آزاد گذاشت تا او را وسوسه كند و از بهشت رانده شود و در دنياى خاكى بر خلاف فرشتگان كه راه كمال بر آنان بسته است، راه ترقى و سعادت را طى كند، اين بود كه او را از (اسفل السافلين)(57) با گامهاى استوار و مجاهده و با اراده پروردگار حى قيوم به (اعلا عليين)(58) رسيد. انسان از ملائكه اشرف شد و اين همه فضايل و درجات را كسب نمود. همه اينها در اثر خلقت شيطان و فوايد آفرينش او است، پس خلقت او و مهلت دادن به او همه از روى مصلحت بوده و امر ماءمورى از جانب خداوند است.

شيطان سگ تربيت شده خدا

عده اى از بزرگان مى گويند: شيطان سگ خدا است، پروردگار عالم آن را خلق و تربيت كرد كه به موقع به دشمنان خدا حمله كند. مانند سگى كه صاحبش آن را تربيت مى كند كه به موقع به دشمن حمله كند.

اموال و ثروت صاحبش را از گزند غارت گران حفظ نمايد و دشمنان را از در خانه او براند و دور كند.

آرى، خداوند متعال شيطان را آفريد تا هر كس از زير فرمانش خارج شود، شيطان همچون سگ تعليمى او را بربايد و به زير فرمان خود ببرد. از همين رو است كه هر كس از ولايت الهى و حزب خدا بيرون رود بى شك داخل در ولايت كفر و شيطان و حزب او شده در قرآن كريم هم، فقط از اين دو حزب نام برده شده است.(59)

وقتى بنده اى بر گناه اصرار ورزد خداوند ولايت خود را از او بر مى دارد، سپس آن بنده اسير دست شيطان گرديده و در ضلالت و گمراهى فرو مى رود. از اين رو در قرآن كريم آمده:

فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم.

(آنگاه خداوند هر كس را بخواهد به ضلالت وا مى گذارد و هر كس را بخواهد به مقام هدايت مى رساند و او خداى مقتدر و داناست.)(60)

اين دو موجود در بعضى از صفات با هم اختلاف دارند و در بعضى ويژگى ها متحداند. موارد اختلافشان از اين قرار است:

1- سگ ها در روز مى خوابند و شب ها براى پاسدارى از اموال صاحبشان بيدار مى مانند. اما شيطان نه روز مى خوابد و نه شب؟! او در تمام اوقات كارش سر راه گرفتن و حمله كردن به مردم مى باشد، آنان را از راه مستقيم منحرف نمودن است.

2- سگ ها ميان دشمنان و دوستان صاحبانشان فرق مى گذارند. به دوستان صاحب خود حمله نمى كنند، جلوى آنها را نمى گيرند،

حمله آنها فقط به دشمنان است، ولى شيطان به دوست و دشمن حمله مى كند، هر دو را اذيت مى نمايد و راه را بر هر دو مى بندد.

3- سگ ها به اهل خانه و صاحب خود حمله نمى كنند، به خلاف شيطان كه به اهل خانه هم حمله مى كند!؟ پيامبران الهى اهل خانه اند كه اگر بتواند حمله مى كند و ايشان را از اوج عزت پايين مى آورد. نمونه آن حضرت آدم و حوا پدر و مادر آدميان است. به قول شاعر:

آن عدوئى كز پدرتان كين كشيد

سوى زندانش ز عليين كشيد

مادر و باباى ما را آن حسود

تاج و پيرايه به چالاكى ربود

كردشان آن جا برهنه خوار و زار

سالها بگريست آدم زار زار

با خدا گفتى شنيدى رو به رو

من كيم در پيش مكر آن عدو

خدايا در كف شيطان زبونم

زحيرت من نمى دانم كه چونم

زچنگ اين سگم آزاد گردان

به آزادى دلم را شاد گردان

شيطان حتى به صاحب خانه (خدا) هم حمله مى كند و در برابر او فرياد مى زند. و به فرموده قرآن مجيد، آن ملعون مى گويد:

رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين

شيطان آن گاه كه مهلت يافت، به مبارزه با خدا برخاست و - گفت: (خدايا حالا كه مرا گمراه نمودى، من هم در زمين - همه چيز را - در نظر فرزندان آدم آراسته مى كنم كه از ياد تو غافل شوند و همه آنان را گمراه خواهم كرد).(61)

باز آن ابليس بحث آغاز كرد

كه بدم من سرخ رو كرديم زرد

رنگ رنگ توست صباغم توئى

اصل جرم و آفت و داغم توئى

همچون آن ابليس و ذريات او

با خدا در

جنگ و اندر گفت و گو

4 - سگ ها متملق و متواضع اند، خود را از ديگران و هم نوعان خود برتر و بالاتر نمى دانند. اما شيطان، به فرموده خداوند متعال متكبر است، آن جا كه مى فرمايد:

ابى واستكبر و كان من الكافرين

(وقتى فرشتگان به دستور خداوند به آدم سجده كردند مگر شيطان - ابا كرد و تكبر ورزيد و از گروه كافرين گرديد).(62)

5 - سگ ها زياد بچه مى زايند - ديده شده كه سگى 12 بچه زاييد- بچه هاى آنها مى ميرند يا كشته مى شوند. شيطان هم زياد بچه مى زايد، ران هاى خود را به هم مى مالد و تخم مى ريزد، از هر تخمى شيطانى بيرون مى آيد - ولى آنها تا روز موعود سالم و باقى مى مانند! در روايتى وارد شده:

نسبت يك انسان مؤمن با شياطين، نسبت لاشه گوشت است به زنبورهايى كه اطراف آن را گرفته اند. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: (قسم به خدايى) كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث فرمود، شياطينى كه بر يك مؤمن مسلطاند، زيادتراند از زنبورهايى كه اطراف لاشه گوشتى را گرفته اند).(63)

و امام باقر عليه السلام درباره شمارش شياطين در اطراف يك نفر مؤمن مى فرمايد: (زمانى كه انسان مؤمن از دنيا برود به اندازه جمعيت ربيعه و مصر - كه دو طايفه بسيار پرجمعيتى بودند - آن مكان و همسايگان آن مؤمن را رها مى كنند و مى روند).(64)

تمام اين شياطين، در اطراف مؤمنان لانه كرده و ايشان را وسوسه مى كنند و از راه مستقيم مى گردانند. در روايتى

آمده است:

(اگر شياطين بر قلوب بنى آدم احاطه نداشتند، هر آينه آنان مى توانستند به ملكوت آسمان ها راه يابند و آن جا را ببينند).(65)

6 - اگر كسى به سگ ها نان دهد و با آنها مهربانى كند با او آشنا مى گردند، هر كجا او را ببينند تملق مى گويند، خود را به خاك مى اندازند و سر و دم مى جنبانند. اما شيطان را هر چه محبت كنى رام نمى شود! بلكه عداوتش بيشتر مى شود، قرآن در اين باره مى فرمايد:

فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث

(مثل آن مثل سگى است كه اگر او را تعقيب كنى يا به حال خود واگذارى به سوى تو (عو عو) مى كند و حمله مى نمايد).(66)

كيست كار دست تو جامه اش پاره نيست

آتشى از تو نسوزم چاره نيست

7 - يورش بعضى از سگ ها ناگهانى است و از پشت سر افراد مى آيند و آنان را مى گيرند. شيطانى هم غافل گير است. از پشت سر كمين مى كند، بر سر راه هاى مستقيم مى نشيند. قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:

قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراط المستقيم

(شيطان در برابر خدا ايستاد - و گفت: حال كه مرا گمراه نمودى! من نيز بر سر راه بندگانت مى نشينم و آنان را از راه راست كه آيين شرع تو است منحرف و گمراه مى گردانم).(67)

آن ملعون نه اين كه فقط از پشت حمله مى كند بلكه در چهار جهت كمين كرده و از هر چهار سو حمله را شروع مى كند. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

ثم لاتينهم من بين ايديهم و

من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لاتجد اكثرهم شاكرين

(آن گاه من از پيش رو و از پشت سر، از طرف راست و چپ در مى آيم و به انحرافشان مى كشانم تا آنان شكر نعمتهاى تو را به جاى نياورند).(68)

8 - سگ حيوان نجس العين است. اما در چند مورد پاك مى شود، يكى در جايى كه استحاله شود؛ يعنى از حالت اول بيرون آيد و به صورت چيز پاكى درآيد، مانند سگى كه در نمك زار فرو رود و نمك شود.(69) ديگر اين كه بدن سگ تبديل به كرم شود. اما شيطان به هيچ عنوان پاك نمى شود، حتى در قيامت و آتشى كه از مطهرات است. اگر چيز نجسى را بسوزاند و خاكستر شود پاك مى گردد. اما اگر شيطان را بسوزاند پاك نمى شود.

9 - سگ ها ظاهر و آشكاراند و مبارزه با آنان آسان، اما شيطان ناپيدا و مبارزه با او بسى مشكل است.

دشمن اگر ظاهر بود از وى توان كرد حذر

ليك، ايمن بودن از خصم نهانى مشكل است.

10 - يكى ديگر از اختلاف هاى سگ و شيطان اين كه: اگر سگى را نان و طعام دهى تا وقتى كه مشغول خوردن طعام خويش است تو در امان و آسايشى هستى و آزارى از آن نمى بينى. اما اگر خواسته شيطان را هم بر آورى و به اصطلاح طعامش دهى در همان لحظات هم از شر او در امان و آسايش نيستى و او به تو حمله ور است و لحظه اى آرام ندارد.(70)

اما جاهايى كه سگ با شيطان با هم متحداند، از اين قرار است:

1 - مردم

سگ ها را در كوچه و بازار سنگ مى زنند و آنها از دست مردم مى گريزند. شيطان را هم چه الان كه از ديدگان پنهان است و چه زمانى كه ظاهر و آشكار مى گردد، سنگ باران مى كنند. در زمانى كه مخفى است، دو طايفه او را سنگ مى زنند، يكى مؤمنان كه با لعن و نفرين خود آن ملعون را هدف قرار مى دهند و بدنش را مجروح مى نمايند، اين زخم او باقى مى ماند تا زمانى كه آن مؤمن از ياد خدا غافل شود در اين صورت شيطان او را به معصيت مى كشاند! وقتى كه مؤمن گناهى مرتكب شد جراحتش بهبود پيدا مى كند.(71) ديگرى فرشتگان با تيرهاى شهابى. قرآن در اين باره مى فرمايد:

الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب

(فرشتگان اطراف شياطين را با قهر و غلبه مى گيرند و با تيرهاى شهابى فروزان آنان را مورد حمله قرار مى دهند و تير باران مى كنند).(72)

اما در زمان حضرت مهدى عليه السلام كه او آشكار مى شود، مردم از هر طرف او را سنگ باران مى كنند تا سرانجام به دست آن حضرت يا به دست جبرئيل به قتل مى رسد.

چون نور رحمت در رسد شيطان چه سان تاب آورد

خورشيد چون گردد عيان شب را نهان بايد شدن

2 - صاحب سگ آن را عليه دشمنان خود تحريك مى كند تا به آنان حمله نمايد. خداوند هم شيطان را عليه دشمنان خود - معصيت كاران، كفار و مشركان، فجار و بى دينان - تحريك مى كند و مى فرمايد:

(اى شيطان! برو، تو و جمله لشكريانت، سواره و پياده نظامت،

بر آنان كه از تو پيروى كرده اند، محاصرشان كن و بر آنها بتاز).(73)

اين نهيب بانگ آن ملعون بود

هيبت بانگ خدائى چون بود

3 - صاحب سگ هنگامى كه مهمان داشته باشد سگ خود را مى بندد كه مهمان را اذيت نكند. خداوند هم چون در ماه مبارك رمضان بندگان خود را به مهمانى دعوت كرده، شيطان را نيز به غل و زنجير مى كشد تا آنان را اذيت و آزار نكند.(74)

4 - صاحب سگ دوستان خود را به آن مى شناساند كه مزاحم شان نشود. خداوند هم دوستان خود را به شيطان معرفى مى نمايد. قرآن درباره مى فرمايد:

(هرگز تو بر بندگان خالص من تسلطى ندارى، بر دوستان مخلص من راهى ندارى و نمى توانى بر آنان دست پيدا كنى، تو فقط بر مردم نادان و گمراه تسلط دارى).(75)

5 - اگر شخصى بخواهد بر طايفه يا ايلى وارد شود و سگشان مانع باشد، وى صاحب سگ را صدا مى زند، و او هم سگ خود را صدا مى زند تا حيوان ساكت شود و برگردد.

تركمان را گر سگى باشد بدر(76)

بر درش بنهاده باشد رو و سر

كودكان خانه دمش مى كشند

باشد اندر دست طفلان خوارمند

يا اگر بيگانه اى معبر كند(77)

حمله بر وى همچو شير نر كند

كه اشداء على الكفار شد

با ولى، گل (78) با عدو(79) چون خار شد

مؤمن هم اگر بخواهد به درگاه خداوند روى آورد، شيطان از او جلوگيرى مى كند! پس نخست بايد از شر شيطان به خدا پناه برد. قرآن در اين رابطه مى فرمايد:

(اگر از طرف شيطان بخواهد در تو وسوسه اى ايجاد شود و جنبشى از آن پديد آيد، بايد از

شر آن به خدا پناه برى).(80)

ملك، ملك اوست فرمان، آن اوست

كمترين سگ بر در، آن شيطان اوست

پس سگ شيطان كه حق هستش كند

اندر او صد فكرت و حيلت تند

بر در كهف الوهيت چو سگ

ذره ذره امر جو بر جسته رگ

اين اعوذ آن است كه از لطف اى خدا

بانگ برزن بر سگت ره برگشا

تا بيايم بر در خرگاه تو

حاجتى خواهم ز وجود و جاه تو(81)

6 - وقتى سگ در مقابل انسان (عو عو) زوزه مى كند، بايد آيه مباركه (وكلبهم باسط ذراعيه بالوصيد)(82) را تلاوت نمود، كه سگ برمى گردد.

وقتى هم كه شيطان راه را بر بندگان بست و حمله كرد، بايد (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) را قرائت نمود تا فرار كند.

مهلت شيطان تا چه موقع است؟

اين كه تا چه زمان شيطان زنده خواهد ماند؟ كى ميرد؟ به دست چه كسى كشته مى شود؟ رواياتى وارد شده و احتمالاتى داده اند كه از اين قراراند:

1. مهلت او تا روز قيامت است؛

اين احتمال درست نيست - در اين باره به بحث (حاجت خواستن شيطان) مراجعه شود.

2. تا روز آخر دنيا.

همان روزى كه خورشيد و ماه و ستارگان تاريك مى شوند و كوه ها مانند پشم زده شده، روان مى گردند و درياها مانند آتش خروشان شعله ور مى شوند و تمام جن و انس و ملائكه مى ميرند.

3. مهلت او ميان نفخه اول و دوم است؛

نفخه اول وقتى است كه اسرافيل در صور مى دمد و همه موجودات جهان يك مرتبه از بين مى روند. نفخه دوم آن وقتى است كه اسرافيل در صور مى دمد و همه خلايق دو مرتبه زنده مى شوند. مهلت شيطان در ميان اين دو

نفخه تمام مى شود.(83)

4. تا زمان ظهور حضرت مهدى (عج) و به دست آن حضرت كشته مى شود. (اين مطلب در آينده بيان خواهد شد).

5. تا زمان رجعت؛

از زمان آمدن حضرت مهدى (عج) شروع مى شود؛ پيامبر و ائمه معصوم عليه السلام دوباره رجوع مى كنند و به دنيا برمى گردند، آن وقت شيطان مى ميرد. و مدت معلومى كه قرآن بيان مى كند - همان رجعت است - كه عزرائيل جان او را مى گيرد و به زندگيش خاتمه مى دهد.

وارد شده كه در زمان رجعت، خداوند به (ملك الموت) مى فرمايد: جان ابليس را قبض كن كه عمر او به سر آمده و سختى، تلخى و مستى جان كندن را كه به اولين و آخرين افراد چشاندى به او تنها بچشان. و نيز مى فرمايد:

(اى ملك الموت!) اول وارد دوزخ شو و هفتاد زبانيه با هفتاد زنجير و هفتاد كاسه از آب لظى (كه همان آبهاى جهنمى سوزان است) با هفتاد هزار از سگ هاى جهنمى را بردار و با سخت ترين شكلى جان او را بگير.

عزرائيل هم با صورتى كه اگر اهل زمين او را با آن صورت ببينند، از ترس و وحشت، تمام آنان قالب تهى مى كنند و مى ميرند، و به همان شكلى كه ماءمور است نازل مى شود.

شيطان وقتى او را به آن هيبت مشاهده مى كند به مشرق فرار مى كند، عزرائيل را همان جا مى بيند! به طرف مغرب مى گريزد، او را حاضر مى بيند، به دريا مى رود، باز او را همان جا مشاهده مى كند؛ در اين زمان، (ملك الموت) بر او بانگ

مى زند كه: اى ملعون! بايست؛ باز فرار مى كند و مى آيد بر سر قبر آدم عليه السلام و مى گويد: اى آدم! من به واسطه تو رانده شدم و طوق لعنت برگردنم افتاد. عزرائيل به آن سگ هاى جهنمى و ملائكه غلاظ و شداد دستور مى دهد كه بر او حمله كنند. سگ ها بر او حمله مى كنند و اطراف او را مى گيرند. ملائكه با گرزهاى آتشين بر مغز او مى كوبند تا جان خبيث و پليد او را بگيرند و به زندگى پر از مكر، فريب و كبر او پايان دهند.(84)

قاتل شيطان كيست؟

در روايات ديگرى وارد شده كه: شيطان به مرگ طبيعى از دنيا نمى رود، بلكه او را مى كشند و در آخرالزمان كشته مى شود. حال چه كسى او را مى كشد، اختلاف است. بعضى از روايات مى گويند: امام زمان (عج) وقتى ظهور كند آن ملعون را مى كشد. امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى قائم ما قيام كند، مى آيد در مسجد كوفه شيطان هم مى آيد و به زانو در مقابل آن حضرت قرار مى گيرد و مى گويد: واى از اين روز سختى كه در كمين من است. در اين موقع امام زمان (عج) موهاى جلوى پيشانى او را مى گيرد و آن ملعون را گردن مى زند.(85)

در بعضى از روايات وارد شده كه حضرت رسول كشنده شيطان است. امام صادق عليه السلام فرمود: (شيطان در زمان رجعت روى صخره بيت المقدس به دست حضرت رسول صلى الله عليه و آله كشته و ذبح مى شود).(86)

نيز عبدالكريم خثعمى مى گويد: از امام صادق عليه السلام

شنيدم كه فرمود: (وقتى شيطان گفت: خدايا! مرا مهلت ده تا روز قيامت، قبول نكرد و در جواب آن ملعون فرمود: تو را مهلت مى دهم تا وقت معلوم. و مراد از آن وقت، هنگام رجعت اميرالمؤمنين عليه السلام به دنيا است).

عبدالكريم گويد: از حضرت پرسيدند: آيا براى آن حضرت رجعتى است؟ فرمود: بلى، هيچ امامى نيست، مگر آن كه در قوت رجعت آن امام، مؤمن و كافر اهل زمانش با او برمى گردند. تا مؤمنان را بر كافران غالب و پيروز گردانند.

وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام با اصحاب خود رجوع نمايد، شيطان هم با لشكرش حاضر شوند و وعده گاه جنگ آنها در زمين (روحا) كه از زمين فرات و در نزديكى كوفه است، مى باشد.

پس اين دو لشكر مى جنگند، به طورى كه تا آن زمان چنان كشتارى انجام نشده باشد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: گويا اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام را مى بينم كه به پشت برگشته اند و از شدت و سختى جنگ صد قدم به عقب رفته اند و گويا آنها را نگاه مى كنيم كه پاهاى بعضى از آنها در آب فرات رفته است.

در اين هنگام ملائكه خشم الهى از پشت آب ها فرو مى آيند و جنگ به حضرت رسول صلى الله عليه و آله واگذار مى شود. آن حضرت در جلوى لشكر و حربه از نور در دست مبارك ايشان است؛ چون شيطان نگاهش به آن حضرت بيفتد، پشت كرده و بگريزد. ياران او وقتى كه فرار او را مى بينند مى گويند: كجا مى روى و حال آن كه بر آنها غالبى، در جواب گويد:

من مى بينم آن چه را شما نمى بينيد. من از خداوند عالميان مى ترسم.(87)

در اين هنگام، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به او حمله مى كند و ضربتى بين دو كتف او مى زند كه به همان ضربه نابود مى شود و لشكرش نيز هلاك خواهند شد. بعد از آن، خداوند عالميان پرستش مى شود؛ در حالى كه براى او هيچ شريكى در روى زمين باقى نمى ماند و عبادات همه خالصانه است. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمين چهل و چهار هزار سال پادشاهى مى كند. و عمرها طولانى مى گردد به طورى كه از هر انسانى هزار اولاد به وجود مى آيد.(88)

شيطان به آسمان مى رود

گفتيم كه شيطان از طايفه جن بود، و قرآن هم اين مطلب را با صراحت بيان مى كند و مى فرمايد:

و اذا قلنا للملائكة اسجدوا لادم، فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه؛

اى رسول ما (ياد كن وقتى را كه به ملائكه گفتيم: بر آدم سجده كنيد، همه سجده كردند جز ابليس، كه او از جن بود، و بدين روى از اطاعت خداى خود سرپيچى نمود و سجده نكرد).(89)

او مدتى از عمر خود را در ميان جن سپرى كرده و با آنان معاشر بوده، تا وقتى كه فتنه و فساد، كشت و كشتار در ميان آنان برپا شد.

در اين هنگام خداوند اراده كرد كه آنان را نابود فرمايد: عده اى از ملائكه را فرستاد تا با شمشيرهاى خود با آنها جنگيدند و همه آنها را كشتند. در اين ميان، شيطان جان سالم به در برد و از مرگ نجات پيدا كرد و به دست

ملائكه اسير شد. به فرشتگان گفت: من، از جمله مؤمنان هستم (و در فتنه و فساد شركت نداشتم.) شما تمام خويشان و هم نوعان مرا كشتيد و من تنها ماندم. مرا با خودتان به آسمان ببريد، تا در آن جا با شما باشم و خداى خود را عبادت كنم.

فرشتگان از خداوند جوياى تكليف شدند. خداوند به آنها اجازه داد كه او را به آسمان ببرند. زمانى كه به آسمان رسيد به گردش در آسمان ها و بررسى پرداخت. در آن ميان لوحى را ديد كه چيزهايى بر آن نوشته شده؛ مثلا نوشته بود:

(انى لا اضيع عمل عامل منكم.(90) بلي من عمل و اءراد الدنيا اعطاه الله منها و من عمل و اراد الاخرة بلع الله تعالى مناه) و من يرد حرث الاخرة نزدله فى حرثه ما نشاء و من يرد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الاخرة من خلاق

(من پاداش هيچ عمل كننده اى را ضايع نمى كنم؛ بلى، كسى كه كارى كند و اراده دنيا نمايد، خدا دنيا را به او مى بخشد و كسى كه آخرت را بخواهد، خداوند او را به آرزويش مى رساند. و كسى كه پاداش آخرت را بخواهد به او بركت مى دهيم و بر نتيجه اش مى افزاييم و آنها كه فقط مال دنيا را مى طلبند، كمى از آن به آنها مى دهيم، اما در آخرت هيچ نصيبى ندارند).(91)

پيش خود فكر كرد كه آخرت نسيه و دنيا نقد است. تصميم گرفت دنيا را به وسيله عبادت هاى طولانى به دست آورد. لذا در ميان ملائكه آن قدر عبادت كرد تا سرور و رئيس همه فرشتگان شد

و طاووس ملائكه نام گرفت! بر منبرى مى نشست و ملائكه در مقابل او با احترام مى ايستادند. وقتى فهميد با اين عبادت ها مى تواند دنيا را جست و جو كند؛ از اين رو، آن چه در قلب سياه خود پنهان داشت آشكار ساخت و ادعا نمود من از آدم برترم و در برابر او به خاك نخواهم افتاد!

عبادات شيطان

به درخواست شيطان و اذن خدا، فرشتگان آن ملعون را به آسمان بردند. روزى كه به آسمان رسيد شنبه و زمانى كه به آسمان هفتم رسيد روز جمعه بود.

در آسمان اول مدت هزار سال خدا را پرستيد. پس از آن به آسمان دوم بالا رفت و در آن جا هم هزار سال عبادت كرد. آن گاه به آسمان سوم و چهارم تا آسمان هفتم اوج گرفت. در هر آسمان مدت هزار سال خدا را بندگى كرد.

در آسمان هفتم مستقر و چنان مشغول عبادت شد كه بايد عبادت كند. به طورى كه جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل وقتى او را ديدند به يك ديگر مى گفتند: خداوند، عشق و علاقه به عبادت و قدرتى كه به اين بنده داده به هيچ كس نداده است. بندگى او هم چنان ادامه داشت تا وقتى كه خداوند اراده كرد آدم را بيافريند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه (خطبه قاصعه) درباره نكوهش عبادت او و متكبران مى فرمايد: شيطان، مدت شش هزار سال خدا را پرستش كرد كه فقط چهار هزار سال آن را دو ركعت نماز خواند!

بعد مى افزايد: معلوم نيست كه اين شش هزار سال از سال هاى دنيا است يا از سال هاى آخرت. اگر

از سالهاى دنيا بوده كه همان شش هزار سال خواهد بود و اگر از سالهاى آخرت باشد، هر يك روز آن طبق قرآن مجيد كه مى فرمايد:

فى يوم كان مقداره خمسين اءلف سنة؛

(در روزى كه مقدار آن به اندازه پنجاه هزار سال - از سالهاى دنيا - خواهد بود). (92)

(جمع سال دنيا) 109500000000 (سال دنيا) 50000 * (روز) 365 *(سال آخرت) 6000

در نتيجه؛ اگر شش هزار سال را ضرب در سيصد و شصت و پنج روز، و حاصل را در پنجاه هزار ضرب كنيم جمعا: صد و نه ميليارد و پانصد ميليون سال دنيا مى شود؛ يعنى شيطان اين مدت، خدا را عبادت كرده و دايما مشغول نيايش و ستايش او بوده است.

در روايت ديگرى از امام جعفر صادق عليه السلام آمده كه: شيطان در آسمان طى هفت هزار سال خدا را با دو ركعت نماز عبادت كرد خداوند هم، در مقابل آن دو ركعت نماز كه - هفت هزار سال طول كشيد - ثواب هايى براى او در نظر گرفت.(93)

ولى بعد از گناه و سرپيچى از دستور الهى و خود را برتر و بالاتر دانستن از آدم عليه السلام، تهمت به خدا زدن كه تو مرا گمراه كردى!(94) سعادت و نجات خود را در جهان آخرت به كلى از دست داد و عبادت خود را از ميان برد، و به شر مبدل كرد.

بعلم باعور و ابليس لعين

سود نامدشان عبادت ها و دين

و در برابر اين همه عبادت و بندگى كه انجام داده بود، براى گمراهى اولاد آدم در اين دنيا تقاضاى عمر طولانى نمود كه طبق عدالت پروردگار، اين تقاضا پذيرفته شد.

اولين مخالفت شيطان با خلقت آدم عليه السلام

شيطان در

ميان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى كه خداوند اراده فرمود براى خود در زمين جانشين خلق فرمايد. به ملائكه خطاب نمود كه من مى خواهم خليفه اى در زمين قرار دهم، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.(95)

در اين هنگام ابليس به وسط زمين آمد و فرياد زد كه:اى زمين! من آمده ام تو را نصيحت كنم!

خداوند اراده كرده از تو پديده اى به وجود آورد كه برترين خلايق باشد و من مى ترسم كه خدا را معصيت كند و داخل آتش شود (و در نتيجه تو داخل آتش شوى و بسوزى) وقتى ملائكه مقرب آمدند از تو خاك بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاك برندارند.(96) مخالفت او با آدم عليه السلام از همين جا شروع شد و تاكنون ادامه دارد و تا روز قيامت هم ادامه خواهد داشت. اين اولين مخالف او بود.

از اميرالمؤمنين نقل شده كه ايشان فرمودند: وقتى خداوند متعال اراده كرد آدم عليه السلام را خلق كند خطاب به جبرئيل فرمود: مقدارى خاك از زمين بياور تا خلقى جديد به وجود آورم كه افضل موجودات و اشرف آنها باشد.

جبرئيل به زمين آمد تا خاك بردارد (طبق تذكر شيطان) زمين ناليد و او را به خداوند قسم داد كه از آن خاك برندارد. ايشان هم برگشت داستان را گزارش داد. بار ديگر ميكائيل و بعد از او اسرافيل را فرستاد. باز زمين آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند.

براى بار چهارم، عزرائيل را فرستاد كه حتما از خاك زمين بردارد. او كه خواست خاك بردارد، باز زمين ناله كرد و او را

قسم داد و هر چه ناله و فرياد نمود، تاءثير نكرد. عزرائيل گفت: من از جانب خدا ماءمورم تا كمى از خاك تو بردارم. او خاك را برداشت و برد كه آدم را از آن ساختند.(97) (از اين رو، خداوند قبض روح آدم عليه السلام و اولادش را به دست عزرائيل داد، از اين جهت ناله و گريه آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى كند و او ماءموريت خود را انجام مى دهد.

وقتى آن خاك را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه، مخلوط كردند و بعد از مدتى پيكر خاكى او را قالب زدند. شيطان قيافه او را مشاهده كرد و با خود گفت: اين مخلوقى ضعيف است كه از گل چسبنده به وجود آمده، و توى او خالى است. چيزى كه توخالى باشد احتياج به غذا دارد و به اين ترتيب مى توان او را گمراه و منحرف نمود.

و نيز گفت: اگر چه او بر من و هه موجودات فضيلت داشته باشد، ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى قدرت پيدا كنم او را هلاك مى كنم.

و گفت: اگر اين موجود از من بالاتر و شخصيت او مهم تر باشد، از او فرمان نخواهم برد و مطيع او نخواهم شد، و اگر از من پايين تر باشد، او را كمك مى كنم و در مشكلات به فرياد او خواهم رسيد، و با او دوست و رفيق مى شوم.(98)

شيطان و قالب گلى آدم عليه السلام

بعد از آن كه خداوند قالب آدم عليه السلام را از خاك و آب، سرشت و او را به وجود آورد، آن قالب را مانند

كوه عظيمى كنارى گذشت. شيطان در اين مدت در آسمان پنجم و از خازنين آن بود. وقتى وى آن قالب گلى را مى ديد از سوراخ بينى او وارد و از عقب او خارج مى شد. و با دست بر شكم او مى زد و مى گفتد: خداوند تو را براى چه چيزى خلق كرده؟ مدت هزار سال به اين وضع بود، بعد از اين مدت خداوند متعال از روح خود در او دميد.(99)

حضرت عبدالعظيم حسنى نامه اى به امام محمد تقى عليه السلام نوشت كه پرسيده بود: به جه علت غائط انسان بوى گند مى دهد؟ آن حضرت در جواب فرمود: وقتى خداوند حضرت آدم عليه السلام را خلق نمود، جسد او بوى خوشى داشت. زمانى كه هنوز روح به آن دميده نشده بود، ملائكه و شيطان از آن مى گذشتند، ملائكه مى گفتند: او براى امر بزرگى ساخته شد و شيطان از دهان او وارد مى شد و از عقب او بيرون مى آمد. از اين رو، هر چه داخل شكم انسان شود، بدبو و خبيث مى شود.(100)

در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام نقل شده كه فرمود: وقتى خداوند آدم را خلق كرد، قالب گلى آن را تا چهل سال به حال خود گذاشت - تا خشك شود - ابليس همواره بر آن مى گذشت و مى گفت: خداوند، براى چه چيز اين را خلق كرده؟ و پيش خود مى گفت: اگر خداوند مرا امر فرمايد كه او را سجده كنم، قبول نمى كنم و از دستور او سرپيچى مى كنم و مخالفت خود را اعلام مى دارم. بعد از آن

كه روح در او دميدئه شد شيطان مخالفت نمود.(101)

شيطان سجده نمى كند

وقتى خداوند به ملائكه خطاب كرد و فرمود: مى خواهم در روى زمين خليفه و جانشينى براى خود قرار دهم، ملائكه موافق نبودند. به خدا اعتراض كردند و گفتند: اين كه مى خواهى خلق كنى، در آينده خون ريز و مفسد خواهد شد. بعد از آن كه خداوند جواب آنان را داد، تسليم شدند. به ايشان خطاب فرمود: وقتى من خليفه خود (آدم عليه السلام) را خلق كردم و از روح خود در آن دميدم، همه شما در برابر او سجده كنيد.(102)

بعد از آن كه خداوند او را خلق كرد و ز روح خود در او دميد و روح به دماغ آدم رسيد، به حركت آمد و نشست، عطسه اى زد و گفت: (الحمدلله) خداوند در جواب او فرمود: (يرحمك اله).(103)

در اين هنگام به ملائكه فرمان داد، تا براى اعتراف به مقام شامخ و رفيع او در مقابل وى سجده كنند و او را تكريم نمايند. تمام ملائكه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شيطان كه آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض كرد: خدايا! مرا از سجده كردن بر آدم معذور بدار.

خداوندا! من تو را چنان سجده كنم كه تا به حال هيچ ملك مقربى و نه هيچ نبى مرسلى سجده و عبادت نكرده باشد.

خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نيست، من از تو مى خواهم، آن چه را كه دستور مى دهم انجام دهى، نه آن چه را تو مى خواهى!(104)

سرانجام قبول نكرد و حسدى را

كه در قلبش بود ظاهر نمود.(105) خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چيز تو را باز داشت از آن كه سجده نكنى بر مخلوقى كه من او را با دست قدرت و عنايت خويش آفريدم؟!

پاسخ داد: من از حيث عنصر و گوهر و ذات از آدم عليه السلام برترم، كسى را ياراى برابرى با من نيست و هيچ موجودى به پايگاه رفيع و بلند من نمى رسد! من از گوهر فروزان آتش آفريده شده ام و او از عنصر تيره و بى ارزش گل. پس روا نيست كه مثل من در مقابل او سجده كند!

خداوند هم به خاطر سرپيچى از دستور و سجده نكردن بر آدم، او را ندا داد و فرمود از ميان ملائكه و بهشت پرنعمت و جاويد و سعادت ابدى من بيرون شو؛ زيرا تو از مقام قرب و رفيعى كه تا كنون داشتى، رانده گشتى.

و ان عليك لعنتى الى يوم الدين؛

(لعنت من هم تا روز قيامت بر تو باد)(106)

سپس او را با خوارى و ذلت از پيشگاه خود راند و از رحمت خود دور داشت.

كيفيت نفوذ شيطان

وسوسه شيطانى معمولا تدريجى و گام به گام است. او نمى تواند يك باره و ناگهانى بر انسان مسلط شود و او را به دام خود و بدبختى بكشاند. بلكه آرام آرام و گام به گام در او نفوذ مى كند تا بر او تسلط كامل يابد.

قرآن مى فرمايد: (اى مردم! از نعمت هاى حلال و پاكيزه خداوند كه در روى زمين است بخوريد و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است)(107)

از اين آيه معلوم مى شود كه،

تسلط افكار شيطان بر انسان تدريجى و لحظه به لحظه است نه دفعى و ناگهانى. تمايلات شيطانى، مقدماتى دارد كه اسيران شهوت، كم كم در دامش گرفتار مى آيند، زمزمه هاى دوستان ناباب، شركت در محافل نامناسب، ترغيب و تشويق آلودگان، جملگى از عوامل تدريجى انحراف اند. شيطان، اول انديشه گناه و نيات سوء خود را ماهرانه و پنهانى به قلب انسان القا مى كند و كارهاى زشت و پليد او را در نظرش زيبا جلوه مى دهد و آواى خود را آرام آرام در گوش جانش سر مى دهد، تا آن كسى را كه آماده است به سراغ مطلوبش ببرد.

از آن جا كه شيطان اغواگرى و فريب است، بايد زمينه اى مناسب براى نفوذ خويش داشته باشد. و اين زمينه ها مى تواند نقطه ضعف ها، حساسيت ها، محروميت ها، عقده ها و به طور كلى صفات منفى باشد.

اين گونه صفات، راه فعاليت و نفوذ قطعى را براى شيطان باز مى گذارد و اسباب تسلط را برايش فراهم مى آورد.

بنابر اين، شهوات سركش، خود خواهى ها، حب جاه و مقام، حب مال و منال، حسادت ها، رقابت ها، شهرت طلبى و افزون خواهى ها، عقده هاى حقارت و خود كم بينى ها، همگى از دام هاى خطرناك شيطان اند. هر كس راه اين امراض روانى را ببندد، به دام شيطان نخواهد افتاد.

وسوسه هاى تدريجى شيطان، همانند ميكرب هاى بيمارى زا هستند كه در همه جا وجود دارند. اما از نظر ابتلا، تنها آن گروه را مبتلا مى سازند كه بر اثر ضعف بنيه، قدرت مقاومت در برابر ميكروب را ندارند، قرآن، استيلا و تسلط

شيطان را تنها بر كسانى مى داند كه او را دوست خود گرفته اند و به اغوا و فريب شيطان براى خداى يكتا شرك آورده اند.(108)

انسان در هر مرحله از ايمان، يا در هر سن و سالى كه باشد، گاه گاه احساس مى كند كه نيروى توانمندى از درون، او را به سوى گناهى مى خواند، كه اين گونه حالات بيش تر در سالهاى جوانى خود نمايى مى كند. در چنين حالتى،

آدمى دچار وسوسه هاى شيطانى گرديده و با مختصر غفلتى، ممكن است دچار لغزش شود. در اين شرايط، تنها راه نجات اين است كه انسان از قدرت پنهان الهى مدد جويد و از درگاه خداوند بخواهد تا در كنف حمايت خود، او را از شر شيطان صفتان يار و دمساز نشود و از شر آنها پيوسته خود را دور نگه دارد.

اشتباه شيطان

بزرگ ترين اشتباه شيطان از آن جا سرچشمه گرفت، او فكر مى كرد چون از آتش فروزان خلق شده، واقعا از آدمى كه از خاك به وجود آمده بهتر و بالاتر است؛ در حالى كه اگر قدرى از تعصب و تكبر و لجاجت پايين مى آمد مى فهميد كه به دلايل ذيل آدم عليه السلام از او برتر است.

1. همه مواد غذايى، جواهرات با ارزش و قيمتى، نيروى بدنى و جسمى انسان و حيوانات تمام نيروى فكرى و عقلى از خاك است، اگر خاك نباشد هيچ چيز نيست، ولى آتش اين همه ويژگى ها را ندارد.

2. اگر تكبر و خودبينى را كنار مى گذاشت. اقرار مى كرد كه خاك خواصى دارد. مثلا گياهان را مى روياند و نشو و نما مى دهد و

قابل ترقى است. به همين دليل روح خدايى به آن تعلق گرفت و چنان قابليتى را پيدا كرد.

3. اگر با چشم تواضع نگاه مى كرد مى ديد كه خاك امين و امانت دار خوبى است و هر چه را كه به عنوان امانت به او دهند پس از گذشت صدها يا هزاران سال بى آن كه در آن خيانتى كند، پس مى دهد.

4. اگر حقيقت بين بود اقرار مى كرد كه خاك متواضع است و تواضع يكى از صفات نيك و پسنديده مى باشد. ولى آتش متكبر و سركش، طالب بزرگى و خودبينى مى باشد و مسلما تواضع از تكبر بهتر است.

5. از خصوصيات خاك و گل اين است كه حالت چسبندگى و نگاه دارندگى دارد و موقعى كه با روح تركيب شود فيوضات الهى را به خود مى گيرد. از همين رو، وقتى روح در آدم دميده شد، سجده گاه فرشتگان قرار گرفت. ولى آتش چنين نيست.

6. گل مركب از آب و خاك است، همان آبى كه مايه حيات و زندگى هر چيزى است. چنان چه خداوند مى فرمايد:

وجعلنا من الماء كل شيئى حى افلا يؤ منون؛

آيا كافران نمى دانند - كه (ما هر چيز زنده را از آب قرار داديم؟ (مايه حيات و زندگى هر چيزى از آب است) آيا ايمان نمى آورند؟)(109)

همان خاكى كه مايه نشو و نما و روياندن است، هنگامى كه با آب در هم آميزند، نفس حيوان از آن متولد مى شود؛ مانند انسان كه روح با خاك در هم آميخته شد و روح پرستنده و پيكر ستايش گر آفريده شد.

7. هم چنين دستور خدا براى سجده، فقط براى

آدمى كه از خاك خلق شده نبود، بلكه سجده در برابر آن روحى بود كه خداوند از خودش در او دميده بود و به وسيله آن روح مقدس بود كه آدم خاكى به آدم ملكوتى لقب يافته. دستور سجده در مقابل آدم هم بعد از دميدن روح در او بود، نه قبل از آن، چنان چه خداوند در قرآن مى فرمايد:

و اذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا لو ساجدين؛

(هنگامى كه خلقت انسان به پايان رسيد و كمال يافت و از روح خود (كه يك روح شريف و پاك و با عظمتى است) در آن دميدم همگى به خاطر او سجده كنيد).(110)

آرى! عظمت آدم و دستور سجده به او به واسطه آن روح الهى بود كه در او دميده شده و گرنه خاك به خودى خود اين همه مقام و منزلت و عزت را نداشت.

8. وقتى روح خدا در او دميده شد، نور خدا هم در قلب او تابيد و در واقع آن قلب، مانند كعبه از براى ملائكه شد و همين طور كه انسان رو به سوى كعبه مى كند و سر به سجده مى گذارد، فرشتگان هم بايد در مقابل آن تجلى گاه نور خدا سجده كنند.

9. علاوه بر اين، شرف آدم به اين واسطه بود كه گل او را خود خداوند متعال بدون واسطه سرشته و خود ضامنش بود. چنان چه مى فرمايد:

قال يا ابليس ما منعك، ان تسجد لما خلقت بيدى؛

(خداوند به شيطان فرمود: - اى ابليس تو را چه مانع شد به موجودى كه من با دو دست (علم و قدرت) خود آفريدم سجده نكنى؟!).(111)

پيامبر اسلام صلى الله عليه

و آله و سلم هم درباره اين نكته كه گل آدم را خود خداوند سرشته، فرمود: گل آدم را خداوند با دست خود چهل روز خمير كرد.(112)

10. از همه اين ها كه بگذريم، عبادت خداوند عبارت است از، اطاعت و فرمان بردارى

او، و امر به سجده در برابر آدم عليه السلام هم يكى از دستورهاى الهى است كه بايد بدون چون و چرا اجرا شود. سجده به آدم يعنى سجده به خدا، چون به دستور خدا است. شيطان همه اين فضايل و كمالات را از كف داد.

اول آن كس كوقياسك ها نمود

پيش انوار خدا، ابليس بود

گفت: نار از خاك بى شك بهتر است

من زنار و او ز خاك اكدر(113) است

من ز آتش زاده و او از وحل (114)

پيش آتش مروحل را چه محل

پس قياس فرع بر اصلش كنيم

او، ز ظلمت ما ز نور روشنيم (115)

در نسب من از كسى كم نيستم

پس چرا در پيش دشمن بايستم

او كجا بود اندر آن روزى كه من

صدر عالم بودم و فخر زمن

شعله مى زد آتش جان سفيه

كاتشى بود الولد سر ابيه

خرگريزد از خداوند از خرى

صاحبش وز پى ز نيكو گوهرى

نى بود سود و زيان مى خواهدش

بلكه تا گرگى ندرد تا دمش

چگونه شيطان داخل بهشت شد؟

بعد از اين كه خداوند آدم را آفريد و از روح خود در او دميد به ملائكه دستور داد كه او را سجده كنند، همه سجده كردند، مگر ابليس. سپس دستور خارج شدن از بهشت براى شيطان صادر شد. ملائكه هم به او حمله كردند، او از ترس جان خود فرار كرد و خود را مخفى نمود.

اما بعد از آن كه او را از بهشت بيرون كردند و

ديگر جايى در بهشت نداشت، چگونه و با چه حيله و وسيله اى بار ديگر داخل بهشت شد؟ چه طور آدم و همسرش را فريب داد؟ در اين باره از بعضى بزرگان مانند ابن عباس مطلبى در دست است كه بدنيست آن را نيز ياد آور شويم.

او مى گويد: بعد از آن كه شيطان از بهشت بيرون شد، تصميم قاطع گرفت كه با هر نقشه و حيله اى كه شده، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم بگيرد، فكر كرد كه از راه معمولى و عادى وارد شود، ديد نگهبانان بر در بهشت هستند مانع او مى شوند؛ رفت كنارى و به انتظار ايستاد. اول طاووس را ديد، از او خواهش كرد كه او را داخل بهشت كند، قبول نكرد. در اين بين ناگهان چشمش افتاد بر بالاى ديوار، ديد مارى بالاى ديوار قرار دارد. (تا آن روز مار يكى از حيوانات زيبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل ساير حيوانات ديگر چهار دست و پا داشت. - شيطان جلو آمد و گفت:اى مار! مرا داخل بهشت كن، تا اسم اعظم الهى را به تو تعليم كنم. مار گفت: ملائكه، نگهبان در بهشت هستند تو را مشاهده مى كنند و نمى گذارند داخل شوى.

شيطان گفت، مرا داخل دهان خود كن و آن را ببند و به اين وسيله مرا داخل بهشت كن، مار هم فريب او را خورد و همين كار را كرد و او را در دهان خود جاى داد - اين بود كه در ميان دندانهاى مار سم پديد آمد؛ چون جايگاه شيطان شد- وقتى مار به

اين وسيله او را داخل بهشت نمود، شيطان هم كار خود را كرد، آدم عليه السلام و حوا عليه السلام را وسوسه نمود تا فريب خوردند. گفت: اسم اعظم را كه قول دادى به من تعليم كن، در جواب گفت: اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم، احتياج به تو نداشتم كه مرا داخل بهشت كنى - من با همان اسم اعظم داخل مى شدم.(116)

شيطان چگونه آدم و حوا را فريب داد؟

بعد از آن كه بار شيطان به بهشت رفت، در همان دهان مار، شروع كرد با آدم عليه السلام صحبت كردن - آدم هم خيال كرد سخن گو مار است. مى گفت:اى آدم! خدا نمى خواهد كه شما براى هميشه در بهشت بمانيد و هر كس از اين درخت بخورد جاويد مى ماند، خدا با اين دستورى كه به شما داد، قصد خيانت داشته! از آن بخوريد تا جاويد بمانيد!

آدم جواب داد:اى مار! اين حرف كه تو مى زنى، از غرور شيطان است. چه طور خدا كه مى گويد: از اين درخت نخوريد ضرر دارد قصد خيانت به ما را داشته؛ در حالى كه تو مى گويى بخور ضرر ندارد و براى حرف خود قسم هم مى خورى؟ كه خدا (ارحم الراحمين) است و بخيل نيست. شيطان هر چه وسوسه كرد، آدم نپذيرفت و با او مخالفت نمود. وقتى شيطان از آدم ماءيوس شد، پيش همسرش حوا آمد و گفت:اى حوا! آيا مى دانى درختى كه خداوند براى شما حرام كرده بود، اكنون برايتان حلال كرده؟ چون ديد اطاعت و عبادات شما بسيار نيكو بوده است. اگر مى خواهى امتحان كن، فرشتگانى كه موكل بر آن درخت بودند

و حيوانات بهشت را از آن منع مى كردند، ديگر با شما كارى ندارند. همين دليل است كه آن درخت براى شما حلال شده، اگر تو جلوتر از آدم از آن بخورى بر او مسلط خواهى شد و او مطيع تو مى شود، مجبور است از تو اطاعت كند!

حوا گفت: من الان امتحان مى كنم. به سوى آن درخت رفت. وقتى ملائكه خواستند او را از نزديك شدن به آن درخت منع كنند، خداوند به آنان وحى نمود و خطاب كرد: شما كسى را كه عقل ندارد منع كنيد، نه كسى را كه به او عقل دادم و آن حجت است بر او. اگر مرا اطاعت كند مستحق ثواب و اگر مخالفت كند مستحق عذاب است.

ملائكه هم او را رها كردند و آزاد گذاشتند. حوا هم بى آن كه آنها مانع اش شوند، به درخت نزديك شد. خيال كرد واقعا خوردن از آن حلال شده و ايرادى در كار نيست. مقدارى از ميوه درخت خورد و طورى هم نشد. پيش خود گفت: مار درست گفت و مى دانست كه خوردن از آن حلال شده. بعد از آن رفت پيش همسر خود آدم عليه السلام و گفت: آيا مى دانى كه خوردن از آن درخت بر ما حلال شده؟ من نزديك آن رفتم، ملائكه هم مانعم نشدند، مقدارى از آن خوردم، مى بينى كه طورى نشدم و ايرادى نداشت. آدم عليه السلام هم گول زن را خورد و با حوا به راه افتاد، رفتند و از آن ميوه خوردند!

وسوسه شيرين شيطان

بدنيست قدرى از وسوسه هاى شيرين و دل پذير شيطان كه توانست با آنها آدم و حوا

را بفريبد و از مقام و مرتبه خود به زير آورد بيان كنيم.

گفته شده كه: شيطان بر اثر سجده نكردن بر آدم، رانده درگاه شد و پس از آن تصميم قاطع گرفت تا آن جا كه مى تواند از آدم و اولادش انتقام بگيرد و در مكر و حيله و فريب دادن آنان كوتاهى نكند.

آن ملعون، به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود كه آنها را از بهشت بيرون كنند. در صدد وسوسه آنان بر آمد و براى رسيدن به اين مقصود دام هاى گوناگون خود را بر سر راه آنها گشود و براى نائل آمدن به هدف شوم خود بهترين راه را در اين ديد كه عشق و علاقه ذاتى انسان، به تكامل و ترقى در زندگى جاويد استفاده كند. نيز براى قانع كردن آنان براى مخالفت فرمان خدا، عذر و بهانه اى بتراشد كه آنها با دلگرمى دستور او را اجرا كنند. لذا بعد از آن كه از حضرت آدم عليه السلام ماءيوس شد، پيش همسر آدم رفت. گفت: آيا مى دانى چرا خداوند شما را از ميوه اين درخت منع كرده و گفته است نزديك آن نشويد؟ چون درخت حيات و جاويد است. هر كس از آن بخورد يا فرشته مى شود و يا عمر جاويدان را به دست مى آورد و هميشه زنده مى ماند.(117)

سپس گفت: خداوند متعال نمى خواهد شما در زندگى دائمى با او شريك باشيد، مى خواهد اين جاودانگى مخصوص خودش باشد؟ با اين نقشه و نيرنگ به آنها فهماند خوردن از اين درخت ضرر و زيان به شما نمى رساند، بلكه هميشه

در بهشت خواهيد ماند. بعد از آن گفت: اگر از آن نخوريد به اين زودى شما را از بهشت بيرون مى كنند. باز براى اين كه پنجه هاى پر وسوسه و حيله هاى خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم فرو برد و آنها را از حق و حقيقت منحرف كند، براى حق به جانبى خود، قسم هاى شديدى خورد و گفت: من خير خواه و دل سوز هستم، خود را موظف مى دانم كه شما را نصيحت كنم!!(118)

حضرت آدم عليه السلام كه هنوز تجربه كافى در زندگى را نداشت و تا حال گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و نيرنگ هاى دروغ او نشده بود و نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغ به خدا ياد كند، سرانجام تسليم شد و فريب و نيرنگ شيطان در او اثر كرد و از ميوه آن درخت خورد.

صد هزاران سال ابليس لعين

بود ابدال اميرالمومنين

پنجه زد با آدم از نازى كه داشت

گشت رسوا همچو سرگين وقت چاشت

بعد از خوردن از آن درخت، برايشان ثابت شد كه نه تنها آن ميوه آب حيات و زندگى جاويد نبود، بلكه به مجرد خوردن، لباسهاى بهشتى از بدنشان ريخت و عورت ها و بدنهاى آنها تا آن موقع مخفى و پوشيده بود ناگهان ظاهر شد. ايشان در ميان بهشت و جمع فرشتگان لخت و عريان شدند، حيران و سرگردان ماندند. وقتى لباسهاى بهشتى و آن تاج كرامت از اندامشان فرو ريخت و خود را در جمع ملائكه عريان ديدند، بلافاصله خود را به ميان درختان رساندند و از برگ هاى درختان براى پوشيدن اندام كمك مى گرفتند و

عورت هاى خود را مى پوشاندند، ولى برگ ها هم اطاعت نمى كردند و از بدنشان پرواز مى نمودند و باز عريان مى ماندند.

حوا چاره خود را در اين ديد كه بنشيند تا رسوائى او كمتر باشد. آدم با يك دست عورت خود را پوشانيد و با دست ديگر سر خود را گرفت. و گفتند: خدايا! ما بر نفس خودمان ظلم كرديم. اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.(119) خداوند به آنها خطاب كرد و گفت: مگر من شما را از خوردن ميوه آن درخت منع نكردم؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است. چرا فرمان من را اطاعت نكرديد و فريب آن ملعون را خورديد؟

سپس فرمود: الحال چاره اى جز اين نيست كه بايد از بهشت خارج شويد. و آنها را از مكان و مقام خود بيرون كردند و به زمين فرستادند.(120)

جد تو آدم، بهشتش جاى بود

قدسيان كردند بهر او سجود

يك گنه ناكرده گفتندش تمام

مذنبى، مذنب برو بيرون خرام

تو طمع دارى كه با چندين گناه

داخل جنت شوى اى روسياه

شيطان مزد عمل مى گيرد

بعد از آن كه شيطان از سجده كردن بر آدم سرپيچى كرد و از بهشت بيرون شد.

گفت: پروردگارا! حالا كه مرا بيرون و از رحمت خود دور مى كنى، عبادات من چه مى شود، هزاران سال عبادتت كرده ام كه فقط چهار هزار سال آن را به دو ركعت نماز گذراندم! علاوه بر آن خودت فرمودى، عمل عمل كنندگان را ضايع نمى كنم!(121) آيا سزاوار است كه با يك اشتباه، مزد عمل چندين هزار ساله من به كلى از بين برود؟

خطاب از مصدر جلال

رسيد كه مزد هيچ كس در پيش من ضايع نمى شود؛ ولى كسى كه قابليت نداشته باشد پاداش كارش را در آخرت دهم در دنيا هر چه بخواهد، مى دهم. شيطان عرض كرد: من هم مزد عمل خود را در دنيا از تو طلب مى كنم. چون به واسطه آدم جهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم! خطاب شد: حاجات خود را بگو تا به تو ببخشم! شيطان در جواب گفت:

اول آن كه، اجازه دهى تا روز قيامت زنده باشم. خدا در جوابش فرمود: اگر مى خواهى از صدمه مرگ و جان كندن نجات يابى يا شربت ناگوار آن را نجس، اراده من بر اين است كه هر كس به دنيا آيد مزه مرگ را بچشد و اگر كسى مرگ سراغش نيايد در آخرت هم كه مردن نيست. آن روز همه زنده مى شوند، مؤمنان در ناز و نعمت بهشت و مشركان در عذاب و نقمت جهنم خواهند بود.

چون نجات از مرگ براى كسى نيست؛ تو را مهلت مى دهم تا روزى كه معلوم است.(122)

- شايد مراد روز ظهور امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - باشد كه به دست لشكر آن حضرت كشته مى شود و شايد هم روز آخر دنيا باشد -.(123)

دوم اين كه، خدايا! از تو مى طلبم كه در مقابل هر يك از فرزندان آدم، دو فرزند به من عطا كنى! از اين رو، در اخبار وارد شده: برابر هم يك نفر از اولاد آدم كه متولد مى شود، دو شيطان بر او مسلط است و او را اغوا مى كنند.

سوم، گفت: خدايا!

از تو مى خواهم كه مرا در بدن اولاد آدم مانند خون جريان دهى كه از هر جاى بدن او بخواهم، بتوانم او را به معصيت بكشانم.

چهارم. از تو مى خواهم كه فرزندان آدم ما را نبينند، ولى ما آنها را ببينيم!

پنجم، از تو مى خواهم اين قدرت را به من بدهى كه به هر صورت بخواهم بتوانم در آيم. بنابر اين (در هر جا و هر شكلى كه مى خواهد در مى آيد تا شايد مردم را فريب دهد). همان طور كه در روز سقيفه بنى ساعده، مجلس شوراى مكه كه عليه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تشكيل شده بود، خود را به صورت پيرمردى نجدى در آورده و كار را براى آنان آسان كرد (كه در داستان شيطان و مجلس شوراى مكه بيان شده است). و در اول خلافت ابوبكر به شكل پيرمردى زاهد در آمد، اول به ابوبكر بيعت كرد تا مردم تشويق شدند(124) و ده ها داستان ديگر كه در مباحث كتاب آورده شده است.

ششم. پروردگار! از تو مى خواهم تا روح در بدن اولاد آدم است بر آن مسلط باشم!

هفتم، عرض كرد: خدايا! از تو مى خواهم مرا مخصوصا در سينه آدم و اولاد او مسلط گردانى تا او را وسوسه كنم. چنان چه در قرآن مى فرمايد:

الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنه و الناس؛

(شيطانى كه وسوسه و انديشه بد در دل مردم مى افكند، وسوسه او، هم در دل جن باشد و هم در دل انسان).(125)

خداوند هم در پايان هر يك از خواسته هاى او فرمود، راضى شدم. وقتى شيطان اين حاجات را

از خداوند گرفت، عرض كرد:

فبعزتك لاغوينهم اجمعين (126)

اى خدا! به عزت و بزرگوارى خودت، همه آنها را گمراه و از راه راست منحرف مى كنم.

سپس شيطان گفت: من آنها را از پيش رو (آنها كه آخرت را در پيش دارند در نظرشان كوچك و ساده جلوه مى دهم) و از پشت سر (آنها را كه به جمع آورى اموال و ثروت مشغول هستند به بخل و نپرداختن حقوق واجب دستور مى دهم) و از طرف راست (امور معنوى را به وسيله شبهه و شك و ترديد ضايع مى سازم)، و از طرف چپ (لذت مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهم.) و سراغشان مى روم و تو اكثر آنها را شكر گزار نخواهى (127) يافت.

نيازهاى مادى شيطان

همين طور كه شيطان حاجات معنوى خود را از خداوند متعال طلب كرد يعنى همان حاجاتى كه به عبادات خود از خدا خواست تا آدم عليه السلام و اولادش را به انحراف بكشد - حاجات مادى خود را هم از خدا خوستار شد، و آنها را هم خداوند بزرگ به او تا روز موعود عنايت فرمود.

ابو امامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: بعد از آن كه شيطان رانده درگاه الهى شد و او را به روى زمين فرستادند. عرض كرد: پروردگار! مرا به سوى زمين فرستادى، از درگاه خود راندى و از نعمت هاى بهشت محروم نمودى. من در دنيا احتياجاتى دارم كه بتوانم زندگى كنم. آنها را براى ادامه زندگى ام برايم آماده و مهيا نما كه در مضيقه نباشم. خطاب شد: حاجات تو

چيست؟ عرض كرد: خدايا! من محتاج خانه و منزلم، به من خانه اى عنايت فرما. خطاب شد: خانه تو را حمام ها قرار دادم. (هر كجا حمام است و مردم آن جا رفت و آمد مى كنند خانه شيطان است.)

عرض كرد: من محتاج نشستن هستم و جايى براى آن مى خواهم. خطاب شد: جاى نشستن تو بازارها و كوچه ها و در مغازه ها است - آن جا بنشينى و مردم را به گناه، كم فروشى، رشوه، ربا، غش در معامله، به ناموس مردم نگاه كردن، دروغ گفتن، خيانت كردن، كلاه سر مردم گذاشتن و غيره بكشانى. در حديثى هم آمده كه: بازار محل عيش و لذت بردن شيطان است.

عرض كرد: خدايا! من غذا مى خواهم. غذاى من از كجا تاءمين شود؟ خطاب شد: غذاى تو را در سفره اى قرار دادم كه بر سر آن (بسم الله) گفته نشود. (و صاحبان آن سفره مثل حيوانات گرسنه و حريص، بدون آن كه نام خدا ببرد، به آن حمله مى كنند)

عرض كرد: الها! من احتياج به آب و آشاميدنى دارم، آن را من از كجا به دست آورم؟ خطاب شد: نوشيدنى هاى تو شراب و هر چيز مست كننده است. (از قبيل فقاع كه نوع از آب جو مى باشد، جرس و بنگ كه به وسيله قليان مى كشند).

عرض كرد: براى من اذان گويى قرار ده. گفته شد: اذان تو وسايل موسيقى و مؤ ذن تو كسانى هستند كه با اين آلات مى نوازند و آنها را به كار مى گيرند.

عرض كرد: براى من قرآنى قرار بده كه در آن نگاه كنم. خطاب شد: قرآن تو

شعر است (وقتى محزون شدى و دلت گرفت، شعر بخوان).

عرض كرد: براى من كتابى قرار ده كه در آن نگاه كنم. خطاب شد: كتاب تو (وشم) (خال كوبى هايى كه بعضى ها روى بازو و جاهاى ديگر بدن مى كنند) است.

عرض كرد: براى من حديثى قرار ده. فرمود: حديث تو دروغ و دروغ گفتن است كسانى كه دروغ مى گويند، حديث تو را گويند.

عرض كرد: براى من دام و وسيله، شكار قرار بده، خطاب شد: زنان را وسيله صيد كردن و به دام انداختن مردم قرار دادم.(128)

در خواست هاى آدم عليه السلام از خدا

امام باقر عليه السلام فرمود: چون حضرت آدم عليه السلام شنيد شيطان براى فريب او به جاى عباداتى كه كرده، حاجاتى را از خداوند خواستار شده و به او عنايت كرده، عرض نمود: پروردگارا! شيطان را بر من و اولادم مسلط كردى، خواسته هاى او را بر آوردى كه درباره من و اولادم بود. پس به من و اولادم چيزى عنايت فرما تا بتوانم در مقابل مكر و حيله هاى او خود را حفظ نمايم. خطاب شد: (شيطان از من خواست) تو هم از من بخواه؛ زيرا هم چه بخواهى به تو مى دهم و حاجات تو را هم برآورده مى كنم.

آدم عليه السلام عرض كرد: خدايا! من خير و صلاح خود و اولادم را از تو مى خواهم. تو خود دانا و بزرگوارى، هر چه صلاح مى دانى براى ما قرار بده، خطاب رسيد: اى آدم! از براى تو و فرزندانت در دنيا چند چيز قرار دادم تا در مقابل حاجات شيطان باشد:

اول اين كه، هرگاه تو و اولادت قصد معصيتى كنيد و آن را انجام ندهيد،

گناهى برايتان نوشته نمى شود.

دوم، هرگاه قصد معصيتى نموديد و آن را انجام داديد، تا هفت ساعت شما را مهلت مى دهم، اگر به فكر افتاديد و توبه نموديد، باز براى شما نوشته نمى شود. و اگر بعد از هفت ساعت توبه نكرديد فقط يك گناه برايتان نوشته مى شود.

سوم، اگر قصد بندگى و كارهاى نيك كنيد، ولى موفق نشويد و آن را انجام ندهيد، يك ثواب براى شما نوشته مى شود.

چهارم، اگر بر آن شديد كه عبادت و كار خيرى كنيد و موفق هم شديد و آن را انجام داديد، ده حسنه و ثواب برايتان نوشته مى شود. چنان چه مى فرمايد:

من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزا الا مثلها؛

(هر كس كار نيكى انجام دهد، ده برابر به او پاداش داده مى شود و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار كيفر داده نمى شود.).(129)

آدم گفت: پروردگارا! فضل وجودم و كرم تو زياد است، آن را بر من و اولادم زيادتر فرما و ما را مورد لطف و كرم خود قرار ده.

پنجم، خطاب شد: اى آدم! براى فرزندانت قرار دادم، اگر گناه و معصيتى نمودند و بعد پشيمان شدند و استغفار كردند گناهان شان را بيامرزم.

ششم، هرگاه تا روز قيامت از تو فرزندى زاده شود - و دين دار و خداشناس باشد - در برابر هر يك از فرزندانت، ملكى از ملائكه را (در مقابل اولادان شيطان) قرار مى دهم تا او را از شر فتنه شيطان و اولادش حفظ نمايند.

هفتم، عرض كرد: پروردگارا! لطف و كرم خود را بر ما بيفزا و ارزانى ده، خطاب

شد:اى آدم! توبه را از براى ايشان قرار دادم و تا روح در بدن آنها است و هنوز به سينه و گلويشان نرسيده، طلب استغفار كنند واز گناهان خود توبه نمايند، توبه ايشان را مى پذيرم.

هشتم، گفت: خدايا! بخشش هاى خود را بر ما زياد فرما. خطاب شد: اى آدم! (اگر باز گناهانى باقى ماند يا فراموش كردند كه توبه كنند) در قيامت همه گناهان آنان را مى بخشم و مى آمرزم و از كسى باكى ندارم؛(زيرا حاكم خودم هستم و قدرت به دست من است و كسى در آن جا دخالتى ندارد) قرآن درباره اين كه خداوند همه گناهان را در قيامت مى بخشد، مى فرمايد:

قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا؛

(اى پيامبر!) به آنها (بگو: اى بندگان من، كه بر خودتان اسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد (كه او بخشنده و مهربان است)).(130)

وقتى خداوند به حضرت آدم عليه السلام خطاب نمود و فرمود: همه گناهان بندگان را در قيامت مى بخشم و مى آمرزم. آدم خوش حال شد و عرض كرد: همين ها ما را كافى است و به آنها راضى شدم.(131)

دليل خوش بختى آدم و بدبختى شيطان

چند چيز باعث خوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد، و همان ها باعث بدبختى و بيچارگى شيطان ملعون گرديد. (محمد دورى) نقل مى كند: علت بدبختى و بدفرجامى شيطان پنج چيز است، در حالى كه همان ها باعث خوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد. و آنها عبارت اند از:

1. آدم عليه السلام وقتى از درخت ممنوع شده خورد

و با خدا مخالفت كرد، بعد از آن كه متوجه خلافت خود شد اقرار و اعتراف كرد به اين كه او و همسرش اشتباه كردند. و به خدا عرض كردند:

ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين؛

(خداوندا! ما (دو نفر) بر خود ظلم و ستم كرديم. اگر (لطف و بزرگوارى) تو ما را نبخشد و بر ما رحم نكنى، هر آينه زيان كار خواهيم بود).(132)

خويش را مجرم و مجرم گومترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس

از پدرآموز اى روشن جبين

ربنا گفت و ظلمنا پيش از اين

نه بهانه كرد و نه تزوير ساخت

نه لواى مكر و حيلت بر فراخت

اما شيطان به گناهان خود اعتراف نكرد و خود را مجرم و خلاف كار ندانست و همين باعث بى چارگى او شد.

2. آدم بعد از آن كه خلاف كرد و متوجه آن شد، در برابر خداى خود، پشيمان گشت و با عجز و التماس عذر خواهى كرد و گفت:

رب انى ظلمت نفسى انك من الغافرين؛

(خدايا، بر خود ظلم كردم، پس مرا بيامرز و از تقصيرم بگذر. به درستى كه تو از بخشندگى - و جز تو بخشنده تر كسى را سراغ ندارم -).

ولى شيطان چون خود را بى گناه مى دانست پشيمان نشد و از خداوند بزرگ عذر نخواست.

3. آدم عليه السلام در برابر ترك اولى كه مرتكب شده بود، خويشتن را سرزنش كرد و گفت: خداوندا! من از برگشتگان هستم. اما شيطان خود را در برابر خلاف هايى كه كرده بود، سرزنش نكرد و چون خود را محق مى دانست، گفت:

خلقتنى من نار و خلقته من طين؛

(مرا از آش آفريدى و آدم

را از خاك و گل.)(133) پس من بر او سجده نكردم.

4. آدم وقتى پرونده خود را سياه يافت، به فكر افتاد كه آن را جبران كند و به حالت اول برگرداند؛ از اين رو زود توبه كرد و با شكسته نفسى در برابر خالق خود عرض كرد:

رب اغفرلى انك خير الغافرين؛ رب فارحمنى انك خير الراحمين؛ رب فتب على انك انت التواب الرحيم؛

(خدايا! مرا ببخش؛ زيرا تو بهترين بخشندگانى، خدايا! به من رحم كن، چون تو بهترين رحم كنندگانى؛ خدايا! توبه مرا قبول كن؛ به درستى كه تو بسيار آمرزنده اى).(134)

5. آدم در حالى كه خلاف مرتكب شده بود، و طبق گفته خدا كه مى فرمايد: از رحمت خدا ماءيوس نشويد: نااميد نشد و دويست سال در زمين گريه كرد تا خدا توبه اش را پذيرفت ولى شيطان بعد از گناه خويش از رحمت خدا نااميد شد. و همين ياءس و نااميدى بزرگترين گناهى بود كه او مرتكب شد. قرآن مى فرمايد:

لاتايئسوا من روح الله انه لا يايئس من روح الله الا القوم الكافرين؛

(از رحمت خدا نوميد نباشيد؛ چون كسى از رحمت خدا ماءيوس نمى شود مگر كافران).(135)

از اين رو بود كه خداوند از روح خود در پيكر آدم دميد و او را خليفه خويش ساخت. در مقابل آدم شيطان بدكردار حاضر نشد كه از پيشگاه با عظمت الهى عذرخواهى كند به جاى آن، مقابل خداى خود ايستاد و قسم خورد كه تا مى تواند و قدرت دارد گناه و مخالفت كند.(136)

گفت: شيطان كه بما اغويتنى

كرد پنهان فعل خود را آن دنى

گفت: آدم كه ظلمنا نفسنا

او ز فعل خود نبد غافل چو ما

از ادب حق،

توبه تلقينش نمود

توبه اش را اجتبيناه فزود

بعد توبه گفتش:اى آدم! نه من

آفريدم در تو اين جرم و محن

نى به تقدير قضاى من بدان

چون به وقت عذر كردى آن نهان

گفت: ترسيدم ادب بگذاشتم

گفت: من هم پاس آنت داشتم

باز آن ابليس بحث آغاز كرد

كه بدم من سرخ رو كرديم زرد

رنگ، رنگ توست صباغم توئى

اصل جرم و آفت داغم توئى

بذر گستاخى كسوف آفتاب

شد عزازيلى ز جرئت رد باب

هم چه ابليسى كه گفت اغويتنى

تو شكستى جام، ما را مى زنى

شيطان در راهش پاى مى فشارد

بعد از آن كه خداوند شيطان را از بهشت بيرون كرد، برابر خدا قسم ياد كرد كه بايد چند كار را براى گمراهى آدم و اولادش انجام دهم و تا انجام ندهد، دست بر ندارد.

1. گفت: خدايا! (من از بندگان تو نصيب و بهره اى معين خواهم گرفت).(137) (در حالى كه خود او مى داند قدرت گمراه كردن همه بندگان خدا را ندارد) و تنها افراد هوس باز و سست عنصر هستند كه در برابر او تسليم مى شوند.

در اين باره روايتى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: از صد نفر از فرزندان آدم، نود و نه نفرشان در آتشند و يكى از آنها در بهشت.(138) و نيز از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده: از هزار نفر براى خدا و بقيه براى آتش و ابليس لعين است.(139)

2. گفت: آنها (غير مخلصين) را حتما گمراه مى كنم و به انحراف و گناه مى كشانم.(140)

3.گفت: (مردم را با آرزوى دور و دراز و رنگارنگ سرگرم مى سازم و مشغول به دنيا مى كنم و از ياد آخرت

و بهشت و جهنم باز مى دارم.)(141)

4. گفت: (آنها را به انجام دادن اعمال خرافاتى دعوت مى كنم و اعمال خلاف و زشت را در برابر آنان زينت مى دهم و از اعمال نيك منع شان مى كنم).(142)

5. گفت: آنها را وادار مى سازم كه آفرينش پاك و فطرت خود را تغيير دهند (آن آفرينش و فطرت پاك الهى كه از اول در نهاد انسان نهاده شده همان توحيد و يكتا پرستى است)؛ وسوسه هاى شيطانى و هوى و هوسها او را از راه منحرف مى سازد. و به بيراهه مى كشاند. اين ضرر جبران ناپذير شيطان، سعادت انسان را از پايه مى لرزاند، چون حقايق و واقعيات را با باورهاى سست از بين مى برد و به دنبال آن، سعادت به شقاوت تبديل مى گردد.

از اين رو، هيچ كس نبايد شيطان را به جاى خداوند، سرپرست خود كند؛ زيرا اين كار زيان بزرگى است و شيطان به انسان وعده هاى دروغ مى دهد و به آرزوهاى دور و دراز سرگرم مى كند، ولى جز فريب و خدعه، كارى براى آنها انجام نمى دهد.(143)

انگور و خرما بوى شيطان مى گيرند

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه: خداوند بعد از آن كه آدم را از بهشت بيرون كرد به او امر نمود كشاورزى و زراعت كند، و چند شاخه از ميوه هاى بهشت مانند: خرما، انگور، زيتون و انار، به او داد. آدم هم قدرى از آنها را براى آينده فرزندان خود كاشت و از ميوه آنها خورد.

ابليس به او گفت: اين ها چيست كه كاشته اى؟ من كه در زمين بودم اين ها را

نديده ام. به من اجازه بده از آنها بخورم، ولى آدم اجازه نداد.

شيطان سرانجام نزد حوا آمد و گفت: اى حوا! تشنگى و گرسنگى به من فشار آورده، قدرى از اين ميوه به من بده، حوا گفت: آدم با من عهده كرده كه به تو چيزى ندهم؛ زيرا اين ها ميوه هاى بهشتى هستند و تو نبايد از آنها بخورى، شيطان گفت:اى حوا! قدرى از آب آن را در كف دست من فشار بده، قبول نكرد. گفت: بگذار بمكم و از آن نمى خورم.

خوشه اى انگور گرفت و دانه اى از آن را مكيد، زمانى كه دندان روى آن گذاشت حوا از دهانش بيرون آورد. بعد از آن خداوند به حضرت آدم عليه السلام وحى فرستاد كه: دشمن من و تو از انگور مكيد و شرابى كه از آن به دست مى آيد بر تو حرام مى شد. بار دوم پيش حوا آمد و از او خواست خرما بمكد. او هم اجازه داد و بوى خوش از آن هم رفت؛ چون تا آن هنگام انگور و خرما بهترين بوى خوش را داشتند.

در حديث ديگرى است كه: وقتى حضرت آدم عليه السلام از دنيا رفت، شيطان آمد و زير درخت انگور ادرار كرد، ادرار او در تمام عروق انگور نفوذ كرد. از همين رو خداوند شراب را حرام كرد؛ زيرا ادرار او در شيره انگور جاى گرفت.(144)

نزاع بر سر انگور

از امام صادق عليه السلام نقل شده: بعد از اين كه آدم از بهشت بيرون آمد، اشتها به ميوه هاى بهشت پيدا كرد. خداوند متعال دو شاخه از درخت انگور براى او فرستاد، آدم آنها را كاشت. فورا سبز

شدند و ميوه دادند. شيطان دور آنها را ديوار كشيد. حضرت آدم فرمود: اى ملعون! چه كار مى كنى؟

شيطان در جواب گفت: اين درخت ها مال من است. آدم عليه السلام فرمود: دروغ گفتى (نزاع شروع شد) پس هر دو حاضر شدند به قضاوت روح القدس. وقتى پيش آدم آمد او قصه خود را برايش نقل كرد. روح القدس هم آتشى مهيا كرد و درخت هاى انگور را در آن انداخت شعله آتش به شاخه هاى درخت رسيد. آدم و شيطان هر دو گمان كردند كه همه درخت ها سوخت.

بعد از آن كه آتش خاموش شد، دو سوم از درخت ها سوخته شده بود و يك سوم آن باقى ماند روح القدس گفت: آن اندازه كه سوخته شده از آن شيطان بود باقى مانده مال آدم عليه السلام.(145)

شاخه انگور گم مى شود

در زمان حضرت نوح عليه السلام هم، چنين اتفاقى افتاد و دو سوم آب انگور از آن شيطان شد وقتى كه آب انگور جوشيده شود، بايد دو سوم آن بخار گردد و فقط يك سوم باقى بماند تا حلال شود.

از وهب نقل شده كه: وقتى حضرت نوح عليه السلام از كشتى بيرون آمد و طوفان نشست چندين شاخه از شاخه هاى ميوه اى را كه با خود داشت كاشت. وقتى به سراغ شاخه انگور رفت، آن را نديد. گمان كرد كه در كشتى جا مانده است؛ در حالى كه شيطان آن را مخفى كرده بود. نوح عليه السلام حركت كرد كه برود داخل كشتى و شاخه انگور را بياورد كشت كند. فرشته اى كه با نوح بود گفت: اى نوح! دنبال آن نرو، به زودى پيدا خواهد

شد، بيا بنشين. نوح هم برگشت و نشست.

آن فرشته گفت: اى نوح! در آب انگور شريكى پيدا كردى. درباره آن احسان كن. فرمود: يك هفتم آب انگور مال شريكم و شش هفتم آن مال خودم باشد.

فرشته گفت: اى نوح! تو احسان كننده اى بيشتر احسان كن. فرمود: يك ششم آن مال شريك و پنج ششم مال خودم. ملك گفت: تو احسان كننده اى، بيشتر احسان كن. نوح فرمود: يك پنجم آن مال شريكم و چهار پنجم مال خودم.

ملك گفت: بيشتر لطف كن فرمود: يك چهارم مال شريكم و سه چهارم از مال خودم باشد.

ملك گفت: باز هم احسان بيشترى فرما. نوح فرمود: نصف از شريكم و نصف از خودم. گفت: احسان بيشترى كن. نوح گفت: دو سوم از آن شريكم و يك سوم مال خودم و به اين راضى شدند. از آن روز قرار شد كه آب انگور وقتى جوش بيايد دو سومش از آن شيطان باشد و بقيه مال انسان. تا زمانى كه دو سوم آب انگور بخار نشود، پاك و حلال نمى شود و بعد از ثلثان شدن قابل خوردن است.(146)

راهنماى شيطان

بعد از آن كه خداوند متعال آدم را آفريد و به ملائكه فرمود: او را سجده كنيد. شيطان زير بار نرفت و از مقام قرب رانده شد. از جانب خدا خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چيز را مباحشان كردم، مگر بهشت جاودان را. اگر نزديك درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جا بيرون خواهند شد. شيطان اين خطاب را شنيد و اميدوار

شد. پيش خود گفت: من آنها را از بهشت بيرون مى كنم. مخفيانه تا نزديك بهشت آمد، طاووس كه يكى از زيباترين، خوش آوازترين، خوش رنگ ترين و خوش بوترين پرندگان بهشت بود و تمام پر و بال آن به جواهرات بهشتى آراسته و دايما حمد و ثناى الهى بر زبانش بود و از زيبايى آن، ملائكه در شگفت بودند، از بهشت بيرون آمد و مى خواست دو مرتبه داخل شود كه شيطان او را ديد. به نرمى گفت: اى خوش رنگ ترين و زيباترين و خوش صورت ترين، خوش صوت ترين و عجيب الخلقه ترين پرندگان! تو پرنده اى از پرندگان بهشتى هستى؟ گفت: من طاووس بهشتم، ليكن تو كه هستى كه مثل رانده شدگان و مثل كسى كه ديگرى او را تعقيب كرده باشد حيران و سرگردانى، وحشت سر تا پاى تو را گرفته است؟

گفت: من فرشته اى از فرشتگان عالم بالا هستم كه مدت مديدى با ملائكه مقرب الهى خدا را عبادت مى كرديم و يك چشم به هم زدن از عبادت و بندگى غفلت نكردم و سستى در من پيدا نشد، حال آمده ام كه بهشت و آن چه را كه خداوند به بهشتيان وعده داده تماشا كنم. آيا مى توانى مرا وارد بهشت كنى تا سه كلمه به تو بياموزم كه هركس اين سه كلمه را بداند هرگز پير و مريض نشود، نميرد و همواره زنده باشد؟ طاووس گفت: واى بر تو، چه مى گويى؟ مگر اهل بهشت پير و مريض مى شوند؟ مگر آنان در بهشت مى ميرند؟

شيطان گفت: بلى، اهل بهشت، هم پير و مريض مى شوند و

هم مى ميرند، مگر كسانى كه اين كلمات پيش آنها باشد. آن ملعون براى اثبات حرف خود قسم دروغ خورد! طاووس چون فكر نمى كرد كسى به دروغ به خدا سوگند بخورد به حرف او اعتماد كرد و گفت:

گرچه من احتياج به اين كلمات ندارم، ولى مى ترسم كه رضوان و خازنين بهشت متوجه شدند و بفهمند كه من تو را داخل كردم؛ ولى من مار را كه سيد و بزرگ حيوانات بهشت است پيش تو مى فرستم؛ زيرا او مى تواند تو را داخل كند. بعد از آن گفت و گوها، طاووس پيش مار آمد و آن چه را شنيده بود، براى او نقل كرد. مار گفت: من و تو به اين كلمات احتياج نداريم. طاووس گفت: ولى من قول داده ام كه تو را پيش او فرستم. تا ديگرى به اين كار سبقت نگرفته، تو زودتر پيش او برو، و او را داخل بهشت كن.(147)

مناظره شيطان

بعد از آن كه به شيطان امر شد: به آدم سجده كند و آن ملعون سرپيچى نمود و حاضر نشد كه در برابر آدم سجده كند! فرشتگان با او گفت و گو كردند و او را سرزنش نمودند كه چرا بر آدم سجده نكردى و به اين وسيله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلايق نمودى؟

در جواب گفت: من قبول دارم كه خداوند، هم آفريدگار من است و هم همه موجودات. او عالم، قادر، حكيم و مدبر است، از قدرت و مشيت و اراده او سؤ ال نمى شود؛ زيرا وقتى چيزى را اراده كند، فورا همان مى شود. الا اين كه 7 سؤ ال متوجه علم

و حكمت او مى شود.

ملائكه گفتند: اى ملعون! آن هفت سال كه متوجه علم و حكمت خداوند است چيست؟ شيطان گفت:

اول اين كه، خداوند قبل از اين كه مرا خلق كند، مى دانست در آينده چه رفتارى از من سر مى زند (كفر و شرك و مخالفت با او) پس چرا از اول مرا آفريد؟ و حكمت خلقت من چه بود؟

دوم اين كه: حال كه مرا به حكمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مكلف نمود تا او را بشناسم و از او پيروى كنم، چه حكمتى در تكليف من بود؟ در حالى كه نه اطاعت و بندگى، و نه نافرمانى من ضررى به او نمى رسانيد.

سوم، حال كه مرا خلق كرد و به اطاعت از خود واداشت، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم، چرا تكليفم نمود كه در مقابل آدم سجده كنم؟ اين چه دليلى مى توانست داشته باشد؛ در حالى كه سجده بر آدم، بينش مرا نمى افزود؟

چهارم، حال كه مرا آفريد و به كارهايى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نكردم! چرا لعنتم كرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بيرونم راند؟ چه حكمتى بود كه به چنين سرنوشتى دچارم نمايد، با اين كه نه سودى براى او داشت و نه براى ديگرى، مگر اين كه من زيان ديدم؛ در حالى كه من هيچ كار قبيحى را مرتكب نشده بودم. فقط گفتم: من غير از تو را سجده نمى كنم. اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است؟

پنجم، آن گاه كه مرا آفريد و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و

من هم از سجده بر آدم سرپيچى كردم، از بهشت بيرونم كرد چرا دوباره راهم داد تا با نيرنگ هايم آدم را مغرور كنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتيجه، هم من و هم او را از بهشت بيرون كنند، و اين كار چه دليلى داشت؟ در حالى كه اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم براى هميشه در آن جا مى ماند و از مكر و حيله من در امان بود.

ششم، بر فرض كه مرا آفريد و دستورهايى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود به من داد و من سرپيچى كردم، و تا قيامت ميان ما دشمنى پديد آمد. چرا بار ديگر مرا بر او و فرزندانش چيره ساخت، به گونه اى كه من و اولادم آنان را ببينيم، ولى آنان من و اولادم را نبينند؟ چرا بايد مكر و حيله هاى من در آنها اثر كند ولى قدرت و قوت ايشان در من و اولادم اثر نكند؟ براى اين كارش چه حكمتى نهفته بود؟

در حالى كه خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ايشان مطيع و فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ايشان بهتر و موافق حكمت و اراده خداوند بود.

هفتم، گيرم كه من همه كارهاى خود را بپذيرم و به نافرمانى هاى خويش اعتراف كنم. چرا وقتى من گفتم: خدايا! مهلتم بده تا روز قيامت، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در اين مهلت دادن چه حكمتى بود؟ چرا بعد از آن قضايا مرا هلاك

نكرد؟ اگر بعد از آن كه مرا از بهشت راند، نابود مى كرد و براى هميشه همه آفريده ها، از دست من راحت مى شدند و ديگر شر و فسادى در عالم واقع نمى شد. سپس آن ملعون گفت: آيا اگر همه هستى در خير بود بهتر نبود تا اين كه خير و شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم يك پارچه خير بود. آن ملعون در آخرين مناظره اش گفت: دليل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم عليه السلام و سجده نكردنم اين است. جواب مرا بدهيد. اما ملائكه نتوانستند جواب او را بدهند.

جواب از مناظره شيطان

وقتى شيطان راجع به علم و حكمت خداوند متعال با ملائكه گفت و گو كرد و به حكمت خداوند اعتراض نمود، اگر چه ملائكه نتوانستند جواب وى را بدهند، ولى ايراد او بى جواب نماند، يك جواب كلى داد و جوابى هم بعضى از بزرگان از همه ايرادات او دادند.

اما پاسخى كه خداوند متعال داده، اين است كه: خطاب به او نمود و گرفت: اى ابليس! تو هنوز (بعد از آن همه عبادت و بندگى) مرا نشناختى، اگر شناخته بودى، مى دانستى كه درباره هيچ يك از افعال من ايرادى نيست؛ زيرا من خداوندگار جهان هستم و غير از من خدايى نيست، هر كارى انجام دهم كسى نبايد از آن سؤ ال يا اعتراض كند.(148)

در بعضى از عبارات آمده، خداوند به ملائكه وحى نمود كه: در جواب او بگويند: اين كه تو گفتى من در مقابل خدا تسليم هستم و قبول دارم كه خداوند، هم خالق من است و هم خالق همه

چيز، دروغ مى گويى؛ زيرا اگر راست گو بودى، يقين داشتى كه من خداى جهانيان هستم و تمام كارهاى من از روى حكمت است و كسى نبايد از من بپرسد، در حالى كه من از همه خلايق سؤال مى كنم.(149)

در جاى ديگر خداوند جواب او را اين طور مى دهد: اين كه شيطان مى گويد: من غير تو را سجده نمى كنم و فقط تو را مى پرستم دروغ مى گويد؛ زيرا از اول هم، عبادت و بندگى او خالص نبود و همه آن عبادت ها ظاهرى بوده است.(150)

جواب از همه اعتراضات شيطان

و اما جوابى كه بعضى از بزرگان از همه اعتراضات شيطان داده اند و اعتراضات او را بى پايه دانسته اند از اين قرار است:

راجع به ايراد اول كه گفت: چرا خداوند مرا خلق كرد؟ جوابش اين است. حكمت خداوند متعال اقتضا مى كند هر چيزى كه امكان وجود داشته باشد آن را به وجود آورد تا از ذات بى نياز بارى تعالى كسب فيض كند و فيوضات الهى به او برسد؛ اعم از اين كه آن موجود ذاتا پاك سرشت باشد يا پليد، و آن ناپاكى طينت هم مربوط به خلقت خدا نيست، بلكه از ذات و هويت و پديده سرچشمه مى گيرد. شيطان هم يكى از موجودات و مخلوقات خداوند است كه او را پديد آورده تا كسب فيض نمايد، ولى آن ملعون چون ذاتا پليد بود، خود بينى و كفر بر او غلبه شد و او را سجده و خضوع و خود شكنى در برابر آدم باز داشت و همين ها باعث شد كه از دستورهاى خداى خود سرپيچى كند.

در اعتراض دوم كه

گفت: چرا خداوند مرا به شناخت و اطاعت از خود تكليف كرد، جواب اين كه غرض از خلقت اين است كه هر كس به واسطه اطاعت و بندگى و شناخت خدا، نفس خود را از شهوات و آلودگى ها پاك و خالص گرداند، از صفات حيوانيت و درندگى به صفات خدايى برسد. شرك و كفر، معصيت و ظلمت را از خود دور و به نور علم منور گرداند. تكليف به بندگى كردن با سرپيچى و انجام گناه منافات ندارد. همان طور كه فرو فرستادن باران براى روييدن گناهان و حبوبات در زمين هاى مرغوب و اثر نكردن آن در زمينهاى شوره زار و صخره هاى كوه ها منافات ندارد.

به قول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

اين گفته او كه اطاعت و بندگى من نفعى به حال تو ندارد و معصيت من ضررى نمى رساند، حرفى درست و منطقى است.

و سؤال سوم كه گفت: چرا خدا به من امر كرد در مقابل آدم سجده كنم، حكمت و فايده آن چه بود؟

اولا: سزاوار بود كه او كمى فكر مى كرد و مى دانست، هر چه كه خداوند انجام مى دهد يا به آن امر مى كند حكمت هايى نهفته است هر چند آن حكمت ها را ندانيم و از ما پنهان باشد، خوب بود مى فهميد كه خداى عز و جل كار عبث و بى فايده انجام نمى دهد.

ثانيا: خداوند، همه اهل آسمان را به سجده تكليف كرد، شيطان هم معتقد بود كه جزو آنها است؛ پس وقتى از دستور خدا سرپيچى كرد خدا هم او را لعنت

نمود.

ثالثا: دستورهاى شرعى براى آزمايش بندگان، و به نمايش گذشتن آنها است چه از جهت نيكى و چه از جهت بدى در دل آنان اثر دارند، و نيز براى اين كه حجت را بر آنها تمام نمايد، چنانكه مى فرمايد:

ليهك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة

(تا آنها كه هلاك (و گمراه) مى شوند از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مى شوند و هدايت مى يابند از روى دليل روشن باشد.)(151)

شيطان هم به همين منظور تكليف شد.

و اما جواب اشكال چهارم كه گفت: چرا خداوند من، كفار، مشركان و منافقان را عذاب مى كند و ازدار رحمت و كرامت خود دور مى دارد؟! اين است كه، عذاب در روز قيامت از غضب و انتقام گرفتن خداوند نيست؛ زيرا از شاءن خداوند به دور است كه براى بنده ضعيف خود غضب كند و بخواهد از او انتقام بگيرد.

بلكه عذاب ها از آثار و تبعات گناه و معصيت و پيروى كردن از هواى نفس است. عكس العمل و نتيجه گناه به جهنم رفتن و هم نشين شدن با حيوانات موذى (از قبيل مارها و عقرب ها و غيره) مى شود. مثل مرض هايى كه به خاطر زياده روى در خوردن و افراط و تفريط نمودن در شهوات براى انسان پيدا مى شود كه در نتيجه، در آينده آن مرض ها موجب درد و ناراحتى بدن انسان مى شود. عذاب و عقوبت شيطان در روز قيامت و لعن شدن او نتيجه اعمال و رفتار و سرپيچى كردن خود او است و مربوط به خدا نمى باشد.

جواب اعتراض پنجم كه مى گفت: چرا

وسيله رفتن به بهشت براى من فراهم شد كه بروم و آدم را وسوسه كنم و او را هم از بهشت بيرون كنند، اين است كه، مهم ترين حكمت و منفعت در بيرون كردن آدم از بهشت اين بود كه اگر او بيرون نمى آمد، همواره در بهشت مى ماند و فقط او از نعمت هاى الهى بهره مند مى شد. ولى حالا كه او را بيرون كردند از پشت او فرزندان بى شمارى پديد مى آيند كه خدا را تا روز قيامت اطاعت و عبادت مى كنند. و در هر زمانى عده زيادى از آنان به وسيله علم و عمل، عبادت و بندگى به درجات عالى بهشت نايل مى آيند و از نعمت هاى آن استفاده مى كنند. چه حكمت و فايده اى از اين بالاتر كه از پشت او پيامبران كه يكى از آنان حضرت خاتم الانبيا و فرزندان معصوم آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم به وجود مى آيند و به درجات رفيع بهشت دست مى يابند.

اما ايراد ششم كه گفت: چرا خداوند مرا بر اولاد آدم مسلط كرد و طورى قرار داد كه من آنها را ببينم، ولى آنان مرا نبينند و من وسوسه و اغوايشان كنم، جوابش اين است كه، بشر در آغاز ناقص هست. بعضى از آنان ذلت و سيرتشان پاك و نفسشان نورانى است، قابل تزكيه و ترقى، و راغب آخرت اند، و بعضى از آنان بد ذات و بد سيرت و ناپاك اند، نفسشان ظالمانى و شرير، پير و شهوات، كه اگر اغواى شيطان و اطاعت او نبود همه آنان در ظاهر مثل هم بودند.

خوبان و پاكان از بدان و ناپاكان تميز داده نمى شدند، و راهى براى معرفى و مشخص نمودن آنان وجود نداشت.

ديگر اين كه، به وسيله وسوسه شيطان، خوبان در اثر مخالفت با او به كمال و سعادت مى رسند و راه خدا را در پيش مى گيرند. بدان و ناپاكان در اثر اغواى او آخرت را فراموش مى كنند و مشغول دنيا و تعمير و آبادانى آن مى گردند.

هم چنين اين كه، دنيا به واسطه فريب خوردگان آباد و تعمير نمى شد كما اين كه در حديث قدسى وارد شده:

انى جعلت معصيت آدم سببا لعمارت العالم

(من معصيت آدم - با خوردن از آن درخت منع شده - را سبب قرار دادم براى عمارت و آبادانى جهان).

در خبر ديگرى وارد شده:

لو لا انكم تذنبون لذهب الله بكم و جاء بقوم تذنبون

(اگر شما (اولاد آدم) گناه نمى كرديد، خداوند عالم شما را مى برد و قوم ديگرى را مى آورد كه گناه كنند و در اثر آن آخرت را فراموش نمايند و دنيا را آباد و تعمير نمايند).

پس حكمت تسلط شيطان بر اولاد آدم عليه السلام و اغوايشان همين ها بود كه ذكر شد.

و اما ايراد و اعتراض هفتم آن ملعون كه گفت: چرا خداوند تا زمان زيادى به من مهلت داد و فايده آن چه بود؟ بايد گفت: كه بودن شيطان بستگى به حيات بشر دارد و تا زمانى كه اولاد آدم در روى كره خاكى باشند، شيطان هم بايد باشد؛ زيرا همان طور كه گفتيم بقاى شيطان براى تميز دادن خوبان از بدان و براى آباد شدن جهان.(152)

پس اعتراض هاى شيطان پايه و اساسى نداشت

و پاسخ هاى در خور توجهى هم به آنها داده شده است.

اطرافيان شيطان

خودِ شيطان شيطان مصاديقى دارد. اغفال گران و خوانندگان به گناه و گمراهى، نمونه هاى آن هستند. كسانى كه با چرب زبانى و ملايمت و با اعمال غير انسانى، خود ديگران را به فساد، تباهى، انحراف و كجى مى كشانند، خود، شيطان اند.

شيطان انسى كه در قرآن و روايات يا گفتار بزرگان آمده است: به همان انسان هاى مفسد و منحرف گفته مى شود. شيطان انسى كه در قرآن آمده بر چند قسم است:

يكى از آنها بر خود شيطان اطلاق مى شود. قرآن در چند جا بعضى انسانها را شيطان خوانده و نام شيطان بر آنها گذاشته است؛ از جمله آنان كسانى بودند كه، در صدر اسلام دايما جلساتى تشكيل مى دادند و جاسوسانى از هم فكران خود را به ميان مسلمين مى فرستادند تا اطلاعاتى كسب كنند، در بين آنها تفرقه و دوگانگى ايجاد نمايند و آنان را به جان هم اندازند.

كسانى كه براى جاسوسى و تفرقه اندازى انتخاب مى شدند، هنگام گزارش دادن، براى اين كه وضع خودشان را محكم تر كنند به هم فكران خود مى گفتند: سخنان مسلمانان در ما كوچك ترين اثرى ندارد ما به شما وفادار بوده و خواهيم بود. اگر از آنها سؤال مى شد كه شما به چه علت در ميان آنان رفت و آمد مى كنيد و به آيات قرآن گوش فرا مى دهيد؟ در جواب گفتند:

رفته بوديم آنها را مسخره كنيم. خداوند اين جمعيت را خود شيطان نام نهاده و نامشان را از رديف آدميان حذف نموده است. قرآن درباره آنها مى فرمايد:

و

اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلو الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون

(و هنگامى كه - منافقان و جاسوسان - با مؤمنان رو به رو مى شدند، مى گفتند: ما، ايمان آورده ايم! و هنگامى كه با شياطين خود خلوت گردند، مى گفتند: ما با شماييم، ما آنها را (مسلمين را) مسخره كرده ايم).(153)

دسته دوم كه قرآن آنها را شيطان ناميده، كسانى هستند كه با كارهاى بيهوده و بى اساس كه به ظاهر تشريفات و تشكيلاتى دارد، ولى نتيجه و ثمره اى بر آنها مترتب نيست مردم را سرگرم نگه داشته و اجتماعى را به آنها مشغول مى دارند. قرآن درباره آنها مى فرمايد:

و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر

(سليمان هرگز - دست به سحر و جادو نيالود و - كافر نشد ولكن شيطان (كسانى كه) به مردم تعليم سحر نموده و جاسوس گرى را رواج دادند كافر شدند).(154)

قرآن نام اينها را هم شيطان گذاشته و نام آدم را از آنها برداشته است.

سوم، از كسانى كه خداوند نام شيطان بر آنها نهاده و اسم آدميت را از آنان برداشته است، كسانى هستند كه با فرستادگان و پيامبران خدا دشمنى ورزيده و در برابر آنها ايستاده و سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر و گوشى به هم مى گفتند، درباره چنين افرادى مى فرمايد:

و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا

(اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس - براى اغفال مردم - به طور سرى و

(درگوش) به يك ديگر مى گفتند).(155)

در اين آيه تذكر مى دهد كه اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج، هم در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و هم در برابر ديگر پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند.

در سه آيه فوق خداوند متعال عده اى از مردم را خود شيطان مى داند و نام انسانيت را از آنها برداشته و از جمع انسانها ز دوده است.

استاد شيطان

گاهى بعضى از افراد در ظلم و خيانت، حيله و تزوير، قتل و غارت، مكر و حقه به جايى مى رسند - نه اين كه همرديف شيطان مى شوند بلكه - از شيطان جلو افتاده و استاد او به حساب مى آيند. شيطان بايد در مقابل آنها زانو بزند و شاگردى كند. آنها كسانى هستند كه به غير از خدا چيزى، يا كسى، يا رئيسى، يا وزيرى، يا مجسمه اى، يابتى، يا سنگ و درختى را عبادت مى كنند و آن را در زندگى خود مؤ ثر و صاحب نفوذ مى دانند. اين افراد طبق آيات و روايات مشرك و كافر هستند.

البته مراد از عبادت اين نيست كه در برابر آنها نماز و سجده، يا راز و نياز و ستايش كند، بلكه مراد، اطاعت و پيروى از آنها است. حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد اين كه به آن عمل كند و يا قانون كشورى يا عده اى را به رسميت بشناسد خود آن يك نوع عبادت است.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده: كسى كه به سخن سخن گويى گوش فرا دهد و از روى رضا تسليم او

شده او را پرستش كرده، اگر اين سخن گو از سوى خدا سخن گويد: خدا را پرستيده و اگر از سوى ابليس سخن گويد: ابليس را عبادت كرده است.(156)

اين عبادت و تسليم بودن در برابر غير خدا، و خود را دربست در اختيار ديگران قرار دادن، انسان را يك درجه از شيطان بالاتر برده و او را استاد او قرار مى دهد. قرآن در اين باره مى فرمايد:

يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا

(از قول ابراهيم به پدرش آذر كه مى فرمايد: - اى پدر! من از اين مى ترسم كه با اين بت پرستى و شرك كه داراى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو رسد و تو از اولياى شيطان باشى).(157)

اينها از اين رو، استاد شيطان اند كه كسى يا چيزى را ستايش مى كنند كه هيچ وقت شياطين آنها را ستايش نكرده اند. اين ها بت را مى پرستند، انسان و درخت و چيزهاى ديگر را مى پرستند. اما شيطان مى گفت: خدايا من فقط تو را اطاعت مى كنم و بس. جرم آن ملعون هم اين بود كه زير بار سجده بر آدم نرفت، ولى اينها در شرك و كفر و بت پرستى از شيطان هم پيشى گرفتند و در واقع استاد او شدند.

آن شنيدستم كه شيطان را به خواب

ديد شخصى گفت: كى شيطان به حق بوتراب

كه فلانى هست شاگرد شما

گفت: نى نى، استاد است بر ما آن جناب

كسى در خواب شيطان را ديد؛ از وى پرسيد: تو را به حق ابوتراب قسم مى دهم، آيا فلان شخص شاگرد تو است؟ گفت: (نه والله) آن عالى

جناب استاد من است. سپس آن شخص گفت: من از شاگردان بودم ولى اوالحال از لشكريان من است. سپس آن شخص گفت: من از شاگردان بودم ولى او الحال از لشكريان من است. هرگاه من زنده بمانم تا شيطان بميرد، مكر و حيله هايى از شر و فساد ظاهر مى كنم كه اگر او بعد از من بيايد نمى تواند آنها را اظهار كند.(158)

خود شود شيطان، چه شيطان اى مان

گشته شيطان طفل ابجد خوان آن

فخر از شاگرديش شيطان كند

مشكل شيطان همه آسان كند

نيست شيطان را به او كارى دگر

خود بود شيطان و از شيطان بتر

برادران شيطان

هر كس در دنيا برادر يا برادرانى دارد، و اگر احيانا برادرى نداشته باشد براى خود بر مى گزيند تا تنها باشد. كسانى را كه انتخاب مى نمايد بايد با او هم فكر و هم عقيده باشند.

شيطان هم براى خود برادرانى برگزيده است. آنها كسانى هستند كه حق خويشان و هموطنان و بيچارگان و درماندگان را پايمال مى كنند و به آنها نمى پردازند. اسراف و تبذير مى كنند مال خود را در راه غير صحيح و فساد مصرف مى نمايند، يا بدون انگيزه دارايى خود را ريخت و پاش مى نمايند و به مصرف صحيح و عقلانى نمى رسانند. چنين افرادى برادران شيطان اند. قرآن درباره آنها چنين مى فرمايد:

ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا

(به درستى كه تبذير كنندگان برادران شيطان اند و شيطان هم نعمت هاى پروردگارش را ناسپاس كرد).(159)

اين كه شيطان نعمت هاى پروردگارش را ناسپاس كرد روشن است؛ زيرا خداوند نيرو و توان، هوش و استعداد فوق العاده اى به او عنايت

كرده، ولى او همه نيروها را در راه نادرست؛ يعنى در راه اغوا و گمراهى مردم مصرف كرد.

به اين خاطر تبذير كنندگان برادران شيطان اند كه از نعمت هاى خدا، ناسپاسى كرده و در راه ناصواب صرف مى نمايند. بى شك اسراف يكى از ناپسندترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است. نعمت ها و مواهب كره زمين، براى ساكنانش كافى است؛ در صورتى كه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول، دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرند؛ و گرنه اين نعمت ها آن قدر زياد نيست كه اگر در راه نادرست استفاده شود، هم چنان باقى بمانند و كم نشوند. چه بسا اسراف و تبذير در منطقه اى، باعث محروميت منطقه ديگرى شود، يا اسراف و تبذير انسان هاى امروز، باعث محروميت نسل هاى آينده گردد.

قرآن در آيات فراوانى شديدا اسراف گران را به شدت محكوم كرده است. به چند نمونه از آنها اشاره مى شود تا هشدارى براى مسرفين باشد:

1. در جايى مى گويد: (اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد).(160)

2. مى فرمايد: (مسرفان از اصحاب دوزخ و جهنم اند).(161)

3. مى گويد: (از مسرفان اطاعت نكنيد و فرمان نبريد).(162)

4. آيه ديگرى مى فرمايد: (مجازات و عذاب الهى در انتظار مسرفان است).(163)

5. مى فرمايد: (اسراف يك روش فرعونى و طاغوتى است).(164)

6. و نيز چنين گفته: (خداوند مسرفان دروغ گو را هدايت نمى كند).(165)

7. باز مى فرمايد: (ما افراد اسراف كننده را هلاك مى كنيم).(166)

از اين آيات به دست مى آيد كه اسراف و تبذير بدترين اعمال مى باشد، و شيطان از مسرفان

زيان كار خوشحال است تا آن جا كه مى فرمايد: (آنان برادران شيطان اند)

مادر شيطان

يكى از جاهايى كه شيطان وارد عمل مى شود و كار خود را با جديت شروع مى كند، هنگام انفاق است. وقتى انسان تصميم مى گيرد كه از مال خودش ببخشد، شيطان با هر نقشه اى جلوى او مى ايستد و منصرفش مى نمايد.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

الشيطان يعدكم الفقر

(شيطان به شما وعده فقر مى دهد)(167)

مى گويد: اگر مال خود را انفاق كنى بدبخت مى شوى؛ خود و فرزندانت گرسنه مى مانيد، كسى به شما كمك نمى كند؛ ممكن است در اثر گرسنگى تلف شويد: چرا مال خودت را با دست خود ضايع مى كنى؟

نقل شده: جمعى در مسجد نشسته بودند و از قحطى و خشك سالى اى كه براى مردم پيش آمده بود صحبت مى كردند و از وضع فقرا و بيچارگان كه در زحمت بودند مى گفتند، يكى از مؤمنان كه در خزانه خود مواد غذايى و گندم فراوانى داشت تحت تاءثير سخنان بقيه قرار گرفت.

گفت: من در انبار خانه ام مقدار قابل توجهى گندم ذخيره كرده ام، همه را در اختيار فقرا قرار مى دهم و آنها را از بدبختى و فقر قرار خواهم داد.رفقا گفتند: آرى! مگر شيطان بگذارد. گفت: شيطان هيچ غلطى نمى تواند بكند. هم اكنون مى روم و همه گندم ها را تقسيم مى كنم. از جاى خود برخاست و به طرف خانه رفت، وقتى خواست در انبار را باز كند. همسرش جلو آمد و گفت: مى خواهى چه كنى؟

گفت: مى خواهم مقدارى از اين گندم ها را به نيازمندان بدهم و از بدبختى

نجاتشان دهم. زن گفت:اى مرد! مگر ديوانه شده اى؟ خودمان احتياج پيدا مى كنيم. هر كس در اين شرايط سخت سعى مى كند گندم تهيه كند و به خانه آورده ذخيره نمايد. تو مى خواهى گندم ذخيره خودمان را به ديگران بدهى؟

سرانجام شيطان كار خودش را كرد، زن را وسوسه نمود و زن هم مرد را كارى كرد كه آن مرد مؤمن به مسجد آمد و پيش فقرا نشست. دوستان به او گفتند: چه شد آيا گندم ها را به فقرا دادى يا طبق روايتى كه مى فرمايد: كسى كه دست در جيبش كند تا چيزى در راه خدا دهد، هفتاد شيطان دست او را مى گيرند و مانع او مى شوند شامل حالت شد و انفاق نكردى؟

گفت: من از هفتاد شيطان خبر ندارم، اما مادر شيطان كار خودش را كرد و و مانع انفاق شد.(168)

شيطان زند از عصيان

هر لحظه ره مردان

در مكر و حيل اما

شاگرد زنان باشد

حزب شيطان

همين طور كه در هر كشورى گروه ها و احزابى وجود دارند و فعاليت سياسى و اقتصادى مى كنند و مى كوشند كه هر كدام حزب خود را از ديگر احزاب پيش رفته تر و فعال تر قلم داد كنند. خداوند متعال هم در قرآن مجيد دو حزب را يادآور شده، ويژگى هاى هر كدام را به روشنى بيان مى كند. يكى (حزب الله) كه آنها از پيروان انبيا و اوليا و ائمه معصوم عليه السلام و سفيران الهى مى باشند. ديگرى (حزب شيطان) كه فرد شاخص آن منافقان هستند. ويژگى اى حزب شيطان از اين قرار است:

1. افرادش هيچ به ياد خدا نيستند و از او

يادى نمى كنند. بر دستورها و برنامه هاى او نيسنتد و آنها را ناديده مى گيرند.

2. خود را در قبال مردم و خدا، مسئول نمى دانند و از محرومان اجتماع و مستضعفان و بندگان خدا دستگيرى نمى كنند.

3. حرفشان دروغ است و براى حق جلوه دادن كارها و برنامه هاى خود به دروغ سوگند مى خورند و باكى از آن ندارند.

4. كسانى هستند كه همه چيز دنيا، مانند رفاه و آسايش، مال و ثروت، پست و مقام دنيا را خاص خود و فرزندانشان مى دانند.

5. آنها منافقان كوردلى هستند كه تمام كردار و رفتارشان، حتى نماز و عبادتشان، از روى خودنمايى و دورويى است.

همه از لشكريان و ياران و اعضاى صميمى شيطان اند، از كسانى هستند كه خدا و خالق خود را به كلى فراموش كرده اند. قرآن درباره آنها مى فرمايد:

استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرين

(شيطان بر آنها - منافقان دروغ گو و از خدا بى خبر - چيره شده و ياد خدا را از خاطر برده اند. آنها حزب شيطان اند. بدانيد كه حزب شيطان زيان كاران اند).(169)

نه فقط شيطان برايشان چيره شده و زمام اختيار آنها را به دست گفته و به هر راهى كه بخواهد مى كشاند، بلكه چنان گمراه مى شوند كه در راهنمايى ديگران به گناه از دست ياران شيطان مى شوند.

گرنه ابليس اند اين قوم خسيس

گردنى دارند ليكن چون ابليس

همچون زين سبب گردن كشند

در تلاطم روز و شب چون آتشند

عذرها آرند بدتر از گناه

حالمان گرديده از شيطان تباه

هر چه كردند از گناه و خوى بد

لعن بر شيطان مى كنند افزون

زحد

نسبت آن را به شيطان مى دهند

خود برى از ذنب و عصيان مى كنند

رو، رو، اى شيطان كمين شاگرد تو

هست شيطان خفته زير ورد تو(170)

گر چه شيطان را بود گردن طويل

غافلى از گردن خود اى جليل (171)

در حديثى جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه: (حزب على عليه السلام حزب خداست و حزب دشمنان على عليه السلام حزب شيطان است).(172)

پيروان شيطان

شيطان پيروانى دارد. عده زيادى از مردم دنيا به جاى اين كه از خداى مهربان خود پيروى نمايند از شيطان سركش پيروى كرده اند.

اينان در قالب هاى گوناگونى خودنمايى مى كنند گاهى در قدرت خدا در رابطه با زنده كردن مردگان به بحث و مجادله مى نشينند؛ گاهى ملائكه را دختران خدا مى دانند؛ بعضى معاد را منكرند؛ و برخى با تقليد كوركورانه از خرافات و هوس ها، به جدال با حق برمى خيزند.

زمانى روى مسئله علمى بحث و مجادله مى كنند و به ناحق روى بحث خود پافشارى مى نمايند و تا سر حد امكان مى كوشند تا حرف نادرست خود را به طرف بقبولانند. در حالى كه نه از اسلام خبرى دارند و نه حتى كوچك ترين مسئله قرآن و اسلام را درك مى كنند. آنان بر همه چيز و همه كس به ديده ترديد مى نگرند و بر سر گمان خودشان كه غلط است سر و صدا راه مى اندازند. چنين كسانى پيروان هر شيطان سركشى خواهند بود و از هر شيطان جنى و انسى پيروى مى نمايند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و

يتبع كل شيطان مريد

(گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى به مجادله درباره خدا برمى خيزند و از هر شيطان سركش (جن يا انس) پيروى و اطاعت مى كنند).(173)

جزاى اين گونه مردمان به جز آتش سوزان، در قيامت چيز ديگرى نخواهد بود. قرآن راجع به هواداران شيطان و جزاى اعمال آنها مى فرمايد:

قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جراؤ كم جزاء موفورا

(خداوند خطاب به شيطان كرده مى فرمايد: - برو! هر كس از آنان (بنى آدم) كه از تو تبعيت كند، جهنم و آتش سوزان آن كيفر آنها است و آن، كيفرى است فراوان).(174)

بايد بدانيم كه آنها نه از يك شيطان بلكه از شياطين جن و انس پيروى مى كنند كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى فراهم كرده اند. هيچ كدام در يك خط و راه نيستند، برنامه مشتركى هم ندارند، بلكه خطهاى آنان چنان متنوع است كه انسان در تشخيص آنها سر درگم مى شود و مجبور است از همه آنها پيروى نمايد.

لواط كنندگان از پيروان شيطان اند

حضرت على از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه آن حضرت فرمودند: (خداوند متعال وقتى آدم را امر كرد كه از بهشت فرود آيد، او و زوجه اش با هم فرود آمدند. ابليس هم فرود آمد در حاليكه همسرى نداشت. مار هم فرود آمد و همسرى براى او نبود.

اولين كسى كه با خود لواط كرد، همان ابليس بود. فرزندان او از خودش به وجود آمدند، مار هم همين كار را كرد و ذريه او هم از خود او است، ولى ذريه آدم از زوجه و همسر او

است. خداوند به آدم و همسرش خبر داد كه شيطان و مار دشمن آنها مى باشند.(175)

در حديثى گفته شده: خداوند ابليس را خلق نمود و در ران راست او آلت مردانگى و در ران چپ او آلت زنان قرار داد. او وقتى مى خواهد صاحب فرزندى شود، ران هاى خود رابه هم مى مالد و با خود جفت گيرى مى كند، درهر بار و هر روز ده تخم مى ريزد و از هر تخمى هفتاد شيطان پديد مى آيد.(176)

از حديث فوق معلوم مى شود، اول كسى كه لواط كرد شيطان بود و لواط كنندگان از پيروان مخلص او هستند. آنها بايد بدانند كه عمل شيطان را انجام مى دهند او رهبر و آنان راهور او هستند.

ابى بصير از امام محمد باقر عليه السلام يا امام جعفر عليه السلام نقل مى كند: شيطان يك جوان زيبايى شد و لباس نيكويى پوشيد، آمد در ميان جوانان قوم لوط و به آنها دستور داد كه با او عمل لواط انجام دهند؛ زيرا اگر مى خواست با آنها اين كار را بكند قبول نمى كردند. وقتى قوم لوط آن عمل زشت را با او انجام دادند لذت بردند و ياد گرفتند، از آن پس فرار كرد، و اين كار در ميان آنها رواج يافت تا جايى كه زنان خود را ترك كردند.(177)

هم نشين شيطان

همين طور كه هر كس احتياج به هم نشين و هم دم دارد، شيطان هم از اين قاعده و قانون خارج نيست. او هم نشينانى دارد كه از آنها جدا نمى شود و همواره با آنان خواهد بود.

هم نشينان شيطان كسانى هستند كه از ياد خدا غفلت

كنند و از خداى خود روى گردان باشند، آن قدر سرگرم دنياى پرزرق و برق شده كه اصلا به فكر خدا و قيامت نباشند؛ به طورى كه اگر بگويند: خدا چنين دستور داده و وظيفه اش چنين است، مانند اين مى ماند كه برايش داستان مى گويند. گوششان بدهكار اين حرف ها نيست، كسب و كار و مادياتشان به آنها اجازه نمى دهد، حتى كوچك ترين توجهى به خدا و پيامبران و قيامت كنند. چنين افرادى هميشه با شيطان هم نشين و همرديف بلكه در خدمت گزارى او حاضراند.

خداوند درباره آنها مى فرمايد:

و من يعش عن ذكر الرحمن نقيص له شيطانا فهوله قرين

(هر كس از ياد خدا روى گردان شود، شيطانى را به سراغش مى فرستيم كه همواره هم نشين او خواهد بود).(178)

بديهى است، كسانى كه از ياد خدا روى گردان باشند و خود را غرق در لذات دنيا نموده و به انواع گناهان آلوده شده باشند؛ نخستين اثرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوششان مى افتد. آنها را از خدا بيگانه مى كند، شياطين را بر آنان مسلط مى سازد؛ به طورى كه شيطان و افكار شيطانى از هر سو آنها را احاطه مى كنند.

شيطان هر روز بر آنان چيره گى بيشترى خواهد داشت و هيچ چيز جز سرخوشى هاى زودگذر نخواهند يافت و تلاش شيطان هم افزايش مى يابد تا روزى كه پرده از كردار همه كنار رود و چشم حقيقت بين هر كس باز شود و ببيند بين هر كس باز شود و ببيند كه به جاى پيامبران و اولياى خدا، شياطين هم نشين آنها هستند. آن گاه

ايشان بى اختيار فرياد مى زنند و مى گويند:

اى كاش! ميان ما و شما فاصله مشرق و مغرب بود؛ شما چه بد همنشينى براى ما بوديد و هستيد.(179) (خدايا! تو را به حق واليائت ما را از شر شياطين جن و انس و افراد ناباب و ناجنس حفظ فرما).

حضرت على عليه السلام فرمود: كسى كه يكى از دستورهاى الهى را كه بر او واجب شده، ترك كند، خداوند متعال شيطانى را بر او مسلط مى كند كه با او هم نشين باشد.(180)

دوستان شيطان

هر كس در اين جهان دوستانى داشته و با كسانى آمد و شد دارد؛ چون بدون دوست و رفيق كسى نمى تواند زندگى كند. خوبان، دوستان و همفكران خوب و بدان دوستان و هم فكران بد براى خود انتخاب مى كنند.

به گونه اى كه شاعر مى گويد:

كبوتر با كبوتر، باز با باز

كند همجنس با همجنس پرواز

دوستان شيطان كسانى هستند كه: فتنه و فتنه انگيزى را دوست دارند؛ از خون ريزى و كشت و كشتار خوششان مى آيد؛ ديگران را براى جنگ و دعوا با مسلمانان تحريك مى كنند؛ آنها تحت تاءثير وسوسه هاى شياطين قرار مى گيرند؛ به خاطر دوستى با آنان، با مؤمنان مى جنگند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركين.

(و شياطين به دوستان خود مخفيانه مطالبى القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند - ولى شما به هوش باشيد - اگر از آنها اطاعت كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود).(181)

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با شيطان ملاقات كرد و فرمود:اى لعين! دوستان تو

از امت من چقدراند؟

گفت: دوازده نفر! 1. امير ستم گر؛ 2. ثروت مند خودخواه؛ 3. كسى كه باك ندارد از كجا به دست مى آورد و در كجا صرف مى كند؛ 4. عالمى كه پادشاه ستم كارى را با ظلم و جورش تاءييد كند؛ 5. تاجر خائن كه در تجارت خود به مردم خيانت كند؛ 6. محتكر كه ارزاق مردم را ارزان مى خرد و براى گران شدن ذخيره و انبار مى كند؛ 7. زناكاران، اعم از مرد و زن؛ 8. رباخواران كه مال فقيران را به اين وسيله از كفشان بيرون مى آورند؛ 9. افراد بخيل كه از انفاق مال خود بخل مى ورزند و ديگران را از آن محروم مى كنند؛ 10.كسانى كه در نماز سستى مى كنند و توجهى به آن ندارند؛ 11. كسانى كه در ميان مردم سخن چينى مى كنند و آنان را به جان هم مى اندازند؛ 12. كسانى كه مست و بى هوش هستند.(182)

دشمنان شيطان

شيطان در برابر دوستان فداكار و دل سوزش، دشمنان خطرناكى هم دارد كه شب و روز از دست آنها مى نالد و در شكنجه است و آنان را اين طور معرف مى نمايد:

هنگامى كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم با شيطان ملاقات كرد. از او پرسيد: دشمنان تو از امت من چند طايفه هستند. گفت: 22 طايفه، و من از ايشان در رنج به سر مى برم و دلم از دست آنها پر از خون است.

1. خود شما؛ اولين و سخت ترين دشمن من تويى. من هم، از اول با تو دشمن بودم و بعدا هم خواهم بود. دشمنى تو با

من هيچ وقت به صلح و صفا و دوستى مبدل نخواهد شد. فرمود: براى چه با من دشمنى؟ گفت: براى آن كه در قيامت گناه كاران را شفاعت مى كنى و زحمات مرا ضايع و اميد قطع مى نمايى.

2. عالم عامل؛ آن عالمى كه به علم خود عمل كند، دشمن من است من هم دشمن او هستم. (اما عالمى كه به علم خود عمل نكند دوست شيطان خواهد بود.) در اين باره حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده:

عالم و دانش مندى كه به علم خود عمل كند، از هزار عابد براى شيطان خطرناك تر است.(183)

3. حامل قرآن؛ كسى كه قرآن را فرا گرفته، و حفظ نموده و به تمام دستورها و احكامى كه در آن آمده عمل مى كند، او دشمن من و من هم دشمن او هستم.(184)

4. مؤ ذن؛ كسى كه در پنج وقت نماز اذان بگويد و اقرار به شهادتين كند و مردم را از خواب بيدار و متوجه عبادت خدا و نماز نمايد.

5. دوستان فقرا؛ آنها كسانى هستند كه فقرا و مساكين را از ياد نمى برند، دايما متوجه آنها و به فكر آنها هستند. در همه جا و در هر شرايط از آنان دفاع مى كنند و زندگى ايشان را تاءمين مى نمايند.

6. دوستان ايتام؛ كسانى كه با يتيمان دوست و مهربان هستند، و همانند پدر و مادر دل سوز با آنان رفتار مى نمايند تا رنج يتيمى را احساس نكنند.

7. مهربان؛ كسى كه دل رحم و دل سوز بندگان خدا باشد و براى كوچك ترين ستمى كه به يكى از بندگان خدا شود ناراحت شده و

از او دفاع مى كند و دل داريش مى دهد.

8.ناصح؛ كسى كه براى رضاى خدا مردم را اندرز مى دهد و به جز رضايت خداوند چيزى در دل ندارد.

9. دائم الوضو؛ كسى كه در تمام حالات با وضو باشد و اگر وضوى او باطل شد فورا تجديد وضو نمايد.

10. بخشنده؛ آن كه مردم را در مال خود شريك مى كند و مقدارى از دارايى اش را به محرومان اجتماع اهدا مى نمايد و به فكر ذخيره و جمع آورى مال نمى باشد.

11. خوش خلق؛ آن كه با مردم، نيك كردار است و با همه انسان ها با رويى گشاده رفتار مى كند و كسى را بازبان و ديگر اعضاء آزار نمى رساند.

12. قانع؛ آنها كسانى هستند كه در زندگى به كم دنيا قانع باشند. به آن چه خداوند متعال براى ايشان مقرر فرموده، راضى هستند و به مال ديگران تنگ نظر نيستند.

13. پاك دامنان؛ زنان و مردانى كه عفت داشته باشند. دامنشان آلوده به فساد و فحشا نشده و پوشش اسلامى را در همه جا حفظ مى كنند.

14. آمادگان مرگ؛ كسانى كه همواره به فكر مرگ و آماده شدن براى آن هستند و هيچ وقت، آخرت را فراموش نمى كنند و هميشه به دنبال اصلاح آن در تلاش اند.

15. هم نشين صالحان؛ از كسانى كه شيطان آنها را دشمن خود مى داند، كسانى هستند كه رفت و آمد، نشست و برخاست، گفت و شنود و خورد و خوراك و خواب آنان با صالحان و پرهيزگاران است.

16. فروتنان؛ آنان كه در برابر خدا و خلق او تواضع مى كنند، خود را كوچك مى پندارند و خود

بين نيستند.

17. جوان عابد؛ جوانى كه عاشق دين بوده و از بندگى خدا لذت برده است و خود را در اين راه قرار داده و شب زنده دارى مى كند.

18. كسانى كه نفس خود را از حرام باز داشته اند؛ كسانى كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى دانند، كسانى كه چشم و گوش و بقيه اعضاء و جوارح خود را به حرام عادت نداده اند.

19. كسانى كه در غياب برادران مؤمن خود دعاى خيرشان مى كنند؛ هر چه براى خود مى پسندند، براى ديگران نيز مى پسندند و هر چه را براى خود نمى پسندند براى ديگران هم نمى پسندند، كسانى كه در حق ديگران دعا مى كنند و چشم داشتى هم از آنان ندارند.

20. كسانى با كه پدر و مادر خود مهربان باشند و به آنان احترام گذارند.

21. پادشاه عادلى كه از روى عدالت با مردم رفتار كند و مردم در سايه عدل او در آسايش باشند.

22. روزه دارانى كه مقدارى از مال خود را به درماندگان مى بخشند، مانند اين است كه مرا پاره پاره كرده و در آتش انداخته باشند.

سپس عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عده اى هستند كه مراقب كردار من اند، اگر يك نفر را از جاده حق دور كنم و منحرف سازم، ايشان مى آيند و او را راهنمايى مى كنند و به حق بر مى گردانند.(185)

بلى، اينان كه ذكر شد كه از دشمنان شيطان اند، آن ملعون از آنان در هراس است. (ما هم آرزو مى كنيم جزو يكى از دشمنان شيطان به حساب آييم و

يا دست كم، در جمع دوستان او نباشيم.)

شريكان شيطان

همانطور كه انسان با برادران و دوستان خود وارد داد و ستد مى شود و با هم يارى ديگران كارها را انجام مى دهد، عدهاى هم با شيطان شريك مى شوند. يكى از كارهايى كه اينان انجام مى دهند و شيطان را به آن فرا مى خوانند، غذا خوردن است.

بعضى از مردم از روى بى توجهى، هنگامى كه سر سفره مى نشينند، نام خدا را از ياد مى برند و به اين وسيله، بستر حضور شيطان را فراهم مى كنند. او در تجارت و كسب و كار آنها شريك مى شود و بعضى كارها را با شراكت انجام مى دهند. از جمله آن كارها، غذا خوردن است. عده اى از مردم از روى غفلت و بى توجهى شيطان را شريك خود مى دانند آن در وقتى است كه انسان سر سفره بنشيند و نام خدا را بر زبان جارى نكند و (بسم الله) نگويد.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سؤ ال شد، آيا شيطان در غذا خوردن با انسان شريك مى شود و از غذايى كه انسان مى خورد آن هم مى خورد؟ فرمود: بلى، زمانى كه انسان براى غذا خوردن، سر سفره بنشيند و (بسم الله) را نگويد، شيطان هم مى آيد و بر سر سفره مى نشيند و از غذاهاى آن مى خورد. در اين حال خداوند بركت را از آن سفره و غذا بر مى دارد.(186)

از امام صادق عليه السلام نقل شده: وقتى غذا مى خوريد، اول و آخر آن (بسم الله) بگويد؛ زيرا وقتى كه انسان مى خواهد غذا

بخورد اگر پيش از آن (بسم الله) بگويد، شيطان از آن غذا نمى خورد. اگر پس از آن هم (بسم اله) بگويد؛ اگر شيطان از آن غذا خورده باشد استفراق مى كند.(187)

نيز از آن حضرت نقل شده: هنگامى كه سفره غذا گسترده شد. بگوييد: (بسم الله)؛ زيرا وقتى كلمه (بسم الله) را مى گوييد، شيطان به ياران و اصحاب خود مى گويد: از اين جا خارج شويد، چون شما سهمى در اين سفره نداريد. ولى اگر (بسم الله) را فراموش كرديد، شيطان به ياران خود مى گويد: بياييد و از اين غذاها بخوريد، اين سفره براى شما گسترده شده است.(188)

(در كتابى خواندم:) روزى دو شيطان، با هم ديدار يكى از آنها بسيار چاق و ديگرى بسيار لاغر بود. از حال هم ديگر جويا شدند. شيطان چاق از رفيق خود پرسيد: چرا تو اين قدر لاغرى؟

جواب داد: من موكل بر شخصى مؤمن و با تقوا هستم. وقتى او آماده غذا خوردن مى شود من هم كنار سفره مى روم. وى هنوز شروع نكرده (بسم الله) مى گويد و مرا از سفره دور مى كند و دايما گرسنه هستم. از اين جهت نحيف و لاغرم.

رفيقش گفت: اما من بر كسى بى ايمان و خدانشناس ماءمورم كه اصلا به ياد خدا نيست. و هيچ وقت نام خدا را نمى برد و (بسم الله) نمى گويد؛ از اين رو، من در تمام برنامه هاى او دست دارم و در غذا خوردن با او همراهم. اين است كه، شادابم.

هم سنگ شيطان

بعضى از مردم استاد شيطان و بعضى شاگرد، بعضى رفيق و دوست، بعضى برادران و پيروان او بوده اند. عده اى

هم هستند كه با شيطان در درجه و رتبه و عذاب و شكنجه مساوى و با او در يك رديف اند.

از جمله: كسانى كه با زحمت و رنج بسيار، دانش اندوخته و به مقامى رسيده اند، ولى به دانش خود عمل نمى كنند و به اصطلاح عالم بى عمل هستند. چنين اشخاصى با شيطان برابراند.

حضرت امير عليه السلام فرمودند: تورات بر پنج كلمه ختم شده است: من دوست مى دارم در اول هر صبحى آن كلمات را بخوانم و در آنها دقت نمايم. اولين از فقرات آن، اين است:

العالم الذى لايعمل بعلمه فهو و ابليس سواه

(عالمى كه به دانش خود عمل نكند او با ابليس هم سنگ و برابر است).(189)

ابليس هم يكى از دانايان و دانش مندان بود، ولى به علم خود عمل نكرد و با اين كه ملياردها سال در بهشت بود آخر الامر بدين سرنوشت ناگوار دچار گشت و از آن محروم شد و بايد هميشه در آتش و عذاب خدا به سر برد.

عالمى هم كه به علم خود عمل نكند جايگاهش در قيامت همان جايگاه ابليس است، و در حسرت بهشت بايد به عذاب و شكنجه با ان ملعون مساوى و تا ابد گرفتار گردد.

عالمى كه به علم خود عمل نكند در چند جا مانند ابليس پشيمان خواهد شد در حالى كه پشيمانى براى او سودى نخواهد داشت:

1. هنگام مرگ؛ حضرت امير المومنين عليه السلام راجع به علماى بى عمل چنين فرمود:

اشد الناس ندما عند الموت العلماء غير العاملين

(پشيمان ترين مردم هنگام مرگ عالمانى هستند كه به علم خود عمل نكرده اند).(190)

2. روز قيامت؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و

سلم فرمودند: كسى كه كسب علم و دانش كند و علم خود را به كار نبندد، خداوند روز قيامت او را محشور مى گرداند در حالى كه كور است.(191)

3. در جهنم؛ نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: روز قيامت عده اى از اهل بهشت و كسانى كه از عالمى كسب علم كرده اند و به وسيله آن داخل بهشت شده اند - اطلاع پيدا مى كنند كه آن عالم در جهنم است. از او مى پرسند: چه چيز باعث شد كه تو داخل جهنم شوى؟ در جواب مى گويد: من شما را امر به معروف و نهى از منكر كردم، اما خود، آنها را انجام ندادم و به همين جهت داخل آتش شدم.(192)

بدتر از شيطان

آيا بدتر، پست تر و پليدتر از شيطان در جهان كسى هست؟ آيا خداوند چنين كسى را تاكنون آفريده است؟ آن طور كه خود شيطان گفته، بدتر از او هم وجود دارد.

امام صادق عليه السلام از امير المومنين عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: روزى از كوفه خارج شدم، در حالى كه قنبر و عده اى از اصحاب هم با من بودند. به قنبر گفتم: آيا چيزى را كه من مى بينم تو هم مى بينى؟ عرض كرد: خير، من چيزى نمى بينم. به اصحاب خود گفتم: آيا شما مى بينيد چيزى را كه من مى بينم؟ عرض كردند: خير، يا امير المومنين! خدا چشم شما را نورانى و روشن تر گرداند.

فرمود: قسم به آن خدايى كه دانه را شكافت و مخلوقات را از نيستى پديد آورد، به شما نشان خواهم داد چيزى راكه

خود مى بينم و مى شنوانم چيزى را كه خود مى شنوم، طولى نكشيد ناگهان پيرمردى بلند قد و باهيبت، در حالى كه دو چشم طولانى داشت، ظاهر شد. عرض كرد: (السلام عليك) يا امير المومنين و رحمه الله و بركاته! آن حضرت فرمود:اى ملعون! از كجا آمده اى و به كجا مى روى؟ عرض كرد: از پيش مردم آمدم و به سوى مردم مى روم. فرمود: تو، پيرمرد بدى هستى.عرض كرد:اى على! از كجا مى دانى كه من بد مردى هستم. از من بدتر هم وجود دارد. آيا مى خواهى حديثى را از خداوند متعال براى تو نقل كنم كه بين من و خدا نفر سومى هم بود؟

فرمود: تو، حديثى را از خدا نقل كنى؟ گفت: بلى! بعد گفت: وقتى خداوند مرا از بهشت بيرون كرد، در آسمان چهارم ندا كردم و گفتم:اى پروردگار عالم! آيا خلقى از تو شقى تر و بدعاقبت تر از خلق كرده اى! خداوند به سوى من وحى فرستاد: بلى، خلقى از تو شقى تر و بد عاقبت تر هم خلق كرده ام! برو پيش مالك جهنم تا به تو نشان دهد. من رفتم پيش مالك جهنم، او هم مرا برد به سوى جهنم، طبقه اول را باز كرد، آتش سياه از آن بيرون آمد. من فكر كردم الان، هم من و هم ملك را مى سوزاند. دستور داد برگرد، آتش هم برگشت. طبقه دوم را باز كرد، آتش سوزانده تر و سياه تر بيرون آمد. همين طور تا طبقه هفتم را باز كرد، آتشى از اين طبقه بيرون آمد كه من فكر كردم، هم من و هم مالك

و هم جميع خلايق را خواهد سوزاند. من از ترس دست هاى خود را بر روى چشم هايم گذاشتم و گفتم:اى مالك! بگو خاموش شود كه الان من از بين خواهم رفت.

مالك گفت: خير، تو تا روز معلومى زنده خواهى ماند. دستور داد آتش خاموش شود. در پايين طبقه هفتم دو نفر را ديدم كه در گردن هاى آنان زنجيرهايى از آتش بود و به وسيله اين زنجيرها آويزان بودند. عده اى بالاى سرشان با گرزهاى آتشين ايستاده و دايما با آنها بر سر آنها مى زدند.

گفتم:اى مالك! اين دو نفر چه كسانى هستند؟ گفت: آيا دو هزار سال قبل از آن كه خداوند خلايق را خلق كند، در ساق عرش نخوانده اى كه نوشده بود (نيست خدايى مگر خداى احد واحد، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول او است كه على عليه السلام او را يارى خواهد كرد) بعد گفت: اين دو نفر كسانى هستند از دشمنان على و از كسانى كه در حق او ظلم و ستم مى كنند.(193)

شيطان تر از شيطان

آيا خداوند در جهان، شيطان تر، مكارتر، حيله بازتر و شرورتر از شيطان خلق كرده است؟ بلى، بعضى در عالم پيدا مى شوند كه شيطنت آنها از شيطان بيشتر است. اگر او همه را مى فريبد و از راه حق و حقيقت منحرف مى كند، آنان خود شيطان را گول مى زنند و فريب مى دهند؟ براى نمونه به داستان ذيل توجه شود:

از امير المومنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: من در كنار كعبه نشسته بودم. ناگهان ديدم پيرمردى كمر خميده، ابروهايش در اثر پيرى بر چشمانش افتاده، موهاى

سرو صورتش سفيد شده، عصايى به دست گرفته، كلاه قرمزى بر سرگذاشته، عبايى از موبر دوش انداخته و تكيه به كعبه داده است. نزديك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: يا رسول الله! خداوند تو را رحمه للعالمين) قرار داد. و از وقتى كه آيه:

قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا

(اى پيامبر! به بندگان من بگواى كسانى كه! (در اثر گناه) بر نفس خود اسراف كرديد از رحمت خدا ماءيوس نشويد؛ زيرا خداوند همه گناهان را مى بخشد).(194)

نازل شد، من به طمع افتادم كه خداوند گناه مرا نيز خواهد آمرزيد، ليكن شفيع و واسطه هم ضرورت دارد و بهتر از تو شفيعى در عالم نيست. من توبه مى كنم و تو شفاعت كن تا خداوند، توبه مرا نيز قبول كند. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! ما هيچ كس را از رحمت خويش ماءيوس نكرده ايم؛ چون آن ملعون تو را شفيع خود قرار داد، توبه اش را بپذير و ما هم مى پذيريم؛ به شرط آن كه به نجف بر سر قبر حضرت آدم برود و سجده كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خبر را به او داد: وى قبول كرد كه برود نجف اشرف در كنار قبر حضرت آدم و بر آن سجده كند.

چون برخاست و مقدارى راه رفت، عمر خود را به او رساند و بسيار سرزنش كرد و گفت: اى شيطان! چيزى كه تو ميان همه خلايق معروف و مشهور كرد، اين

بود كه تو غيرت داشتى، روى حرف خود محكم ايستادى، با خداى خود مجادله و بحث كردى: وقتى كه آدم عليه السلام زنده و روح در بدنش بود سجده نكردى! الان مى روى كه بر خاك او سجده كنى! مگر غيرت خود را از دست داده اى! آتش براى تو بهتر از ننگ و عار است! اين قدر گفت كه او را پشيمان كرد. شيطان هم از قصد خود منصرف شد.(195)

ان كان ابليس اغوى الناس كلهم

فانت يا عمر اغويت شيطانا

يكى بچه گرگ مى پروريد

چه پرورده شد خواجه را بر دريد

چه بر پهلوانان سپردن بخفت

زبان آورى بر سرش رفت و گفت

تو دشمن چنين نازنين پرورى

ندانى كه ناچار زخمش خورى

نه ابليس در حق ما طعنه زد

كز اينان نيايد به جز كار بد

فغان از بديها كه در نفس ما است

كه ترسم شود طعن ابليس راست

چه ملعون پسند آمدش قهر ما

خدايش برانيد از بهر ما

كجا سر برآريم از اين نام ننگ

كه با او به صلحيم و با حق به جنگ

نبينى كه كمتر نهد دوست پاى

كه بيند چو دشمن بود در سراى

يكى مال مردم به تلبيس خورد

چه بر خواست لعنش بر ابليس كرد

چنين گفت: ابليس اندر رهى

كه هرگز نديدم چنين ابلهى

ترا با من است اى فلان! آشتى

چرا تيغ پيكار برداشتى؟

گمراهتر از شيطان

عده اى از مردم هستند كه در كفر ورزى و شرك، پست فطرتى و بى وجدانى از شيطان پست تر و گمراه ترند. در قيامت هم از نظر عذاب و شكنجه در بدترين وضعى قرار دارند كه خود شيطان هم از زيادى عذاب و شكنجه و بدبختى آنها تعجب مى كند!

سليم بن قيس از سلمان فارسى نقل مى كند كه

گفت: وقتى روز قيامت - هر كسى به جزاى اعمال خود برسد - ابليس لعين را در حالى كه با افسارى از آتش مهار كرده - و گرداگرد او را گرفته اند - به عرصه محشر مى آورند.

از طرف ديگر، شخص گمراهى را هم كه در دنيا از شيطان اطاعت كرده، و بارى از گناهان را بر دوش او بار كرده و با دو افسر، از افسران آتشين، دهنه بسته و مهار كرده اند، كشان كشان به صحراى عرصات مى آورند. وقتى ابليس او را مى بيند به سويس مى رود و نعره اى مى كشد و به او مى گويد:اى شخص (بدسيرت)! مادر به عزايت بگريد. تو كيستى و چه كاره اى - كه عذاب و سختى تو از من بيشتر است؟ - من كه اولين و آخرين مردم را گمراه و گرفتار نموده ام. با يك افسار مهار شده ام، ولى مى بينم تو را با دو افسار در بند و زنجير كشيده اند.

در جواب مى گويد: من آن كسى هستم كه حرف تو را شنيد و از تو اطاعت كردم. كسى هستم كه تو، به من دستور مى دادى خداى خود را نافرمانى كنم - و من همين كار را كردم. او به من امر مى كرد كه او را بندگى و عبادت كنم - ولى من از روى لجاجت و شقاوت و فرمان بردارى از تو - سرپيچى مى كردم.(196)

آرى، اين ها كسانى هستند كه حرف پيامبران و اوليا و ائمه معصوم عليها السلام و قرآن را زير پاگذاشته و به دستور آن ملعون بودند. پس بايد جزاى كردار خويش را

ببينند به طورى كه خود شيطان هم در شگفت باشد.

لشكر شيطان

مسلم است كه هيچ پادشاهى و سلطان و اميرى نمى تواند به تنهايى و بدون سپاه و لشكر، كشورش را اداره كند و احتياج به نيرو دارد؛ هر چه لشكرش بيشتر و مجهزتر باشد قدرت آن كشور هم افزايش مى يابد. عمده همت يك سلطان، آماده كردن لشكر منظم و مرتب است. شيطان هم از اين برنامه بيرون نيست و احتياجى به نيرو و لشكر دارد. وى با آن، كار خود را شروع مى كند. سپاه و نيروى شيطان از چند طايفه تشكيل مى شود:

1. امام صادق عليه السلام فرمود: لشكر شيطان از تبار او پديد مى آيد كه همان شياطين هستند.(197)

2. لشكر شيطان: از پيروان او - اعم از فرزندانش و فرزندان آدم - تشكيل مى شود.(198)

3. از معصيت كاران پيروان او - اعم از معصيت كاران جن و انس - شكل مى گيرد.(199)

4. كسانى كه شيطان، آنان را به بت پرستى فرا مى خواند و آنان در اين دعوت از او پيروى مى كنند.(200)

5. عبارت اند از هم نشينان شياطين، آنان كه قرآن از ايشان به عنوان كسانى ياد مى كند كه از گمراهى دست بر نمى دارند، مگر آن گاه كه موجبات ورود آنها را به آتش دوزخ فراهم آورند.(201)

لشكريان مهم شيطان از دو گروه تشكيل مى شود: يكى زنان - بى ايمان و هرزه - و ديگرى غضب. در روايتى آمده:

ليس لابليس جند اشد من النساء و الغضب (202)؛

(حضرت رسول و امام صادق عليه السلام هر دو فرمودند: - (لشكرى سخت تر از از زن ها و غضب، براى شيطان نيست.)(203)

اما

زن ها، خود آن ملعون مى گويد: زن هاى (بى ايمان) نصف لشكر من است، و آنها از براى من تيرى هستند كه به هر جا افكنم خطا نمى رود. با اين لشكر - زنان بى ايمان و فريبنده - شيطان به جنگ مردان با ايمان و با تقوا مى رود كه به قول خودش، آنها تيرى هستند كه خطا نمى روند.

رواياتى از زبان شيطان، درباره تعريف از زنان بى ايمان وارد شده كه: قابل توجه است. ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

در ملاقاتى كه حضرت يحيى عليه السلام با ابليس نمود، در ضمن سخنانى كه آن حضرت با آنان ملعون داشت، مى پرسد: اى ملعون! چه چيز بيشتر موجب خوش حالى و روشنى چشم تو مى گردد؟

عرض كرد: زنان (بى ايمان) كه ايشان تله ها و دام هاى من اند. وقتى لعنت و نفرين هاى صالحان بر من جمع مى شود، نزد زن ها مى روم و از ايشان دل خوش مى گردم.

در حديث ديگرى آمده است: ابليس به خدمت حضرت يحيى عليه السلام عرض كرد: اى يحيى! هيچ چيز مثل زنان كمر مرا محكم نمى كند و چشمم را روشن نمى گرداند. ايشان تله ها و دام هاى من اند و تيرى هستند كه به وسيله آنان خطا نخواهم كرد: پدر و مادرم به فداى ايشان باد.

سپس افزود: اگر آنان نبودند، من نمى توانستم پست ترين و بى عرضه ترين مردان را گمراه كنم! چشم من به ايشان روشن است، به واسطه ايشان به مرادم مى رسم، به سبب آنها مردم دنيا را به پرتگاه مى برم. مهمترين وسيله اى كه

شيطان جهت اغواى آدميان به كار مى برد، در درجه اول زنان - بى دين و شرور - و پس از آن پول است. از اين جهت گفته شده: زنان (بى تقوا) زاده شيطان اند.(204)

لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به مردم دنيا اخطار مى كند و مى فرمايد: از دنيا بترسيد و از زنان بپرهيزيد؛ زيرا شيطان مانند ديده بان لشكر در كمين است و هيچ يك از دام هاى او براى شكار مردان پرهيز كار مانند زنان، مورد اطمينان نيست.(205)

او كوشش مى كند كه حتى پيامبران الهى را به وسيله زنان به دست آورد و نابود كند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خدا هيچ پيغمبرى از گذشتگان را مبعوث نگردانيد مگر آن كه شيطان، اميد داشت كه او را به دام زنان اندازد و هلاكشان سازد. و فرمود: من آن قدر كه از زنان مى ترسم از هيچ چيز هراس ندارم.

و نيز فرمود: اى مردم! از زنان بپرهيزيد. اول فتنه در بنى اسرائيل به واسطه زنان بود.

مثل فتنه زليخا براى يوسف عليه السلام.

عزيزان را كند كيد زنان خوار

به كيد زن مبادا كس گرفتار

اين رانده شده از دستگاه خدا در تعريف زن ها مى گويد: زنان محرم اسرار من و در حاجات و مشكلات دنيا فرستاده من اند. آن بد عاقبت، بيشتر فتنه و گناه را به وسيله زنان انجام مى دهد، مردان را به وسيله زنان در دام خود مى گيرد.

شيطان در يكى از ديدارهايى كه با حضرت موسى عليه السلام داشت و به آن حضرت پند مى داد، عرض كرد: اى موسى! هيچ وقت

با زنى كه بر تو حلال نيست در جاى خلوتى قرار نگير؛ زيرا هر مردى كه با زن بيگانه در خلوت باشد، من نفر سوم آنها خواهم شد - آن قدر وسوسه مى كنم - تا آنها را به فتنه اندازم.(206)

تفو بر تو اى گردش روزگار

سيه مرا ترا باد، ليل و نهار

ترا مهربانى همه بازان است

اگر سوى بازار اگر برزن است

به مردن ندارى سر ياورى

هميشه به ايشان كنى داورى

چو خوش گفت: فردوسى پاك زاد

كه رحمت بر آن تربت پاك باد

زن واژدها هر دو، در خاك به

جهان پاك از اين هر دو ناپاك به

اگر نيك بودى زن و راءى زن

زنان را مزن نام بودى نه زن

زن از پهلوى چپ شده آفريد

كسى از چپ، راستى هرگز نديد

دلارام باشد زن نيك خواه

وليكن زن بد خدايا پناه (207)

ابزار شيطان

براى گمراه كردن هر كس وسيله مخصوصى لازم است كه بتوان با آن، طرف را منحرف كرد. با يك وسيله نمى شود همه افراد را فريب داد.

شيطان، بعد از آن كه با خدا صحبت كرد و حاجات خود را گرفت، به عزت و بزرگى خدا قسم خورد كه من همه بندگان تو را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خاص را.(208) ليكن بدون اسباب نمى شود. وسيله كار مى خواهم كه بتوانم مردم را وسوسه كنم.

خداوند خطاب نمود: اى شيطان! از جمله وسايلى كه مى توان مردم را منحرف نمود، طلا و نقره و پول دنيا است؛ با اين وسيله كار خود را شروع كن.

گفت: ابليس لعين دادار را

دام سختى خواهم اين اِشكار را(209)

سيم و زر و گله و اسبش نمود

كه بدين تانى (210) خلائق را ربود.

شيطان عرض كرد: خدايا! به وسيله

طلا و نقره، اهل بازار فريفته مى شوند، و به وسيله گله هاى گوسفند و گاو و شتر صحرانشينان گول مى خوردند؛ به وسيله غذاهاى لذيذ و چرب و شيرين، كسانى كه بنده شكم اند منحرف مى شوند و حتى شهادت به ناحق مى دهند. با زيور آلات، زنان و جوانان را مى توان فريب داد، ليكن دامى مى خواهم كه بهتر از اين ها باشد.

گفت: يا رب بيش از اين خواهم مدد

تا ببندم شان به حبل من مسد(211)

چرب و شيرين و غذاهاى سمين (212)

دادش و صد جامه ابريشمين

كه بگير اين دام ديگراى لعين

گفت: افزونم ده اى نعم المعين

ندا آمد: ساز و آواز، غنا و شطرنج و شراب و سايل ديگرى براى تو هست كه با آنها مردم را گمراه كنى. عرض كرد: اين ها دام هاى خوبى است و ليكن موانع بسيارى دارد و خيلى از مردم زير بار اين ها نمى روند.

بنگ و خمر آورد در پيش نهاد

خنده اى زد از دل و شد نيمه شاد

خطاب شد:اى لعين! زنان (بى تقوا و بى ايمان) بزرگ ترين وسايل گمراه كننده اى، به وسيله آنان مى توانى بزرگ ترين مردان را به انحراف بكشانى، شيطان گفت: راضى شدم و اگر هيچ ديگرى در كار نباشد همين كافى است.

چون كه خوبى زنان او را نمود

كوز عقل و صبر مردان مى ربود

چون بديد آن چشم هاى پر خمار

چون بديد آن زلف هاى تاب دار

پس بزد انگشتك و رقص او فتاد

كه همينم ده كه اين هم بدمراد(213)

شمشير شيطان

پس برنده ترين سلاح كه شيطان مى تواند به آسانى با كمك آن به آرزوهايش برسد، زن است و اين سلاح،

فراوان و همه جا يافت مى شود.

امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: فتنه و فساد از چند چيز بلند مى شود. يكى از آنها از دوستى بى حد به زنان و علاقه و محبت زياد به ايشان است. و آن هم شمشير برانى براى شيطان خواهد بود. كسى كه علاقه و محبت بيش از حد به زنان داشته باشد، بايد بداند كه بهره اى از عيش و زندگى خود نمى برد.(214)

پس شيطان با اين حربه بران:

عزيزان را كند كيد زنان خوار

به كيد زن مبادا كس گرفتار

تاريخ نمونه هايى زيادى دارد كه نشان مى دهد انسانها به خاطر علاقه زيادى كه به زن خود داشته اند سقوط نموده و دين و دنياى خود را از دست داده اند؛ زيرا وقتى كه انسان دل بستگى زيادى به زن خود داشته باشد عيب هايش را نمى بيند؛ در نتيجه همسرش نيز از او سوء استفاده مى كند. در اين جا نمونه هايى از اين افراد را مى آوريم كه در پى آن جنايات و كشتارهايى هم رخ داده است.

از محبت و علاقه به زن بود كه حضرت آدم عليه السلام از بهشت بيرون شد، هنگامى كه شيطان از آدم، نااميد گشت سراغ حوا رفت و وى را فريفت.(215)

از علاقه و محبت به زن بود كه قابيل كينه برادر را به دل گرفت و سرانجام او را كشت. در بعضى از روايات آمده: حوريه اى براى هابيل و زن جنيه اى براى قابيل آمد و همين باعث نزاع ايشان شد.(216)

و باز از نااهلى زن بود كه نوح پيغمبر همواره ناسزا و زخم زبان هاى مردم را بايد تحمل مى

كرد.(217)

از رفتارهاى زن بود كه خانه لوط نبى به خاطر يورش عده اى ناامن مى شود و آن پيغمبر عظيم الشاءن و مظلوم مجبور مى شود به آن مردم پست پيشنهاد دهد كه به خانه و مهمانانش حمله نكنند و دخترانش را با اجراى عقد به آنان بسپارد.(218)

و هم چنين از نيرنگهاى زن بود كه عزيز مصر (يوسف صديق) را هفت سال در زندان نگاه داشت و از زندگانى اجتماعى محروم كرد.(219)

از دل دادگى به زن بود كه قدار بن سالف به در خواست آن زن ناباب، شتر صالح پيغمبر را پى كرد كه عذاب نازل شد و تمام قوم هلاك شدند.(220)

از علاقه به زن بود كه بلعم با عورا به دستور عجوزه خود به كوه رفته و حضرت موسى عليه السلام پيامبر بزرگ الهى را نفرين مى كند كه هم موسى و هم قومش چهل سال در بيابان در ميان سرما و گرما حيران مى شوند و هم عبادات و اعمال صالحش از بين مى رود. تا جايى كه قرآن او را تشبيه به سگ نموده است.(221)

از محبت و علاقه به زن بود كه بايد سر يحياى پيغمبر از بدن جدا شود و مهريه عروس گردد و براى خون به ناحق ريخته آن حضرت هفتاد هزار نفر از مردم آن زمان به دست (بخت النصر) قتل عام مى شوند و آن هم خون ريخته شود.(222)

نيز از وسوسه زن بود كه جگر حمزه به دستور (هند) جنايت كار و زناپيشه از پهلويش بيرون آورده شود و بدنش مثله گردد.(223)

و به واسطه زن بود كه در خيبر به پيامبر اسلام (ص) زهرا خوانده مى شود و

آن زن ناپاك يهودى از روى هوى و هوس يا به دستور عده اى حضرت را مسموم مى كند.(224)

و با پادر ميانى زن بود كه عبدالرحمن بن ملجم مرادى به دستور قطام، آن زن بد سيرت، دست به قتل بزرگ مرد تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام زد و آن جنايت بزرگ را مرتكب شد، و امت پيغمبر را بى امام و رهبر نمود.(225)

از خودخواهى هاى زن بود كه جنگ هاى خونينى در تاريخ بشريت واقع شد و خونهاى زيادى از بى گناهان، روى زمين ريخته شد، مانند جنگ جمل كه حدود سى هزار نفر از امت اسلامى قتل عام شدند و به دنبال آن جنگ صفين و نهروان پيش آمد و عايشه تعزيه گردان آن و آغازگرش بود.

از ناپاكى هاى زن بود كه فرزند بزرگ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد، و معاويه مخفيانه زهر هلاهل با مقدارى پول براى زن امام حسن عليه السلام (جعده) ملعونه، دختر اشعث بن قيس، مى فرستد كه آن ناپاك زهرا را به فرزند فاطمه داد و جگر آن حضرت را پاره پاره كرد.(226)

از خود محورهاى زن بود كه بدن امام حسن مجتبى عليه السلام تير باران شد و مروان حكم ملعون و مطرود هم، عايشه را خبر مى كند و او هم دستور مى دهد بدن امام را آماج تير قرار دهند.(227)

از نامباركى زن بود كه بايد به امام محمد تقى (ع) در سن 25 سالگى زهر خورانده شود و ام الفضل دختر ماءمون عباسى و همسر آن حضرت به دستور عموى خود گرداننده آن مى شود و امام را مسموم نمايد.

و هزاران جنايت و

قتل و كشتار كه واقع شده و در همه آنها دست خونين زن آشكارا يا پنهانى در آن ديده مى شود كه پرداختن به همه آنها از حوصله اين كتاب بيرون و تاريخ همه آنها را ضبط كرده است.

واقعا، شيطان شمشير برانى دارد، و اين ما هستيم كه بايد از آن بپرهيزيم و دچارش نشويم.

هر فسادى را ببينى در جهان

او زشومى زنان مى دان عيان

چند با آدم بليس افسانه كرد

تا كه حوا گفت، بخور آن دم بخورد

يوسف از مكر زليخاى جوان

ماند در زندان براى امتحان

نوح بر تابه چون بريان ساختى

واهله برتا به سنگ انداختى

لوط را بدهم چنين زن فاجره

خوانده باشى قصه آن كافره

اولين خون در جهان ظلم و داد

در كف قابيل بهر زن فتاد

رقص شيطان

از جاهايى كه خوش آيند شيطان است، و بى اختيار مى رقصد و كف مى زند، هنگامى است كه زن با شوهر خود نزاع كند و سر و صدا راه بيندازد.

در گوشه گوشه خانه ها شيطانى كمين كرده و مراقب اوضاع و احوال زن و شوهر است كه چه وقت شوهر وارد خانه مى شود. تا پيش زن بيايد و كارهاى روزانه او را پيش چشمش زينت و بزرگ جلوه دهد و كارهاى شوهر را كوچك و بى ارزش.

لذا وقتى شوهر، خسته از كار روزانه، به خانه باز مى گردد، با وسوسه هاى شيطان و رفتارهاى نادرست زن؛ در حالى كه گرسنه و تشنه است، در برابر پرخاش هاى زن و ايرادهايش از كوره در مى رود و بگو مگوها گاهى به قهر كردن از هم مى انجامد و گاهى هم به جدايى مى كشد. اين جا است كه شيطان خرسند

و دو مؤمن از زندگى سرخورده مى شوند. او مى رقصد و اين دو به سوگ مى نشينند.

كف زدن و رقصيدن شياطين ادامه پيدا مى كند تا وقتى كه ميان آنها صلح و صفا برقرار شود. در اين هنگام شيطان عزادار مى شود و مى گويد: خدا نور چشم آن كس را ببرد كه نور چشم مرا برد.

در جاى خود گفته شد: شيطان با هر كس كه داخل خانه شود و به اهل خانه سلام نكند، همراه شيطان است. شيطانى كه اسمش (داسم) است او را همراهى مى كند و آن قدر وسوسه مى كند تا شر و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازدآن گاه رقص و پاى كوبى مى كند.(228)

خنده شيطان

شياطين بزرگ - آمريكا و انگلستان و سردمداران كفر و شرك - برنامه مخصوص به خود دارند و با پياده كردن آن، حكومت مى كنند. و آن سياست - تفرقه بينداز و حكومت كن - است. سپس در جايى مى نشينند و به كار دو طرف مى خندند.

در زمان گاندى، رهبر انقلابى هند، بعد از مبارزات زياد و تشكيل جبهه آزادى بخش در هند، زمانى كه نزديك بود جبهه آزادى بخش گاندى به پيروزى برسد، انگليسى ها متوجه خطر شدند، آن نقشه و سياست ديرينه شان را پياده كردند.

نخست شبانه و مخفيانه گاو ماده اى را كشتند، و در محله هاى گاو پرست انداختند. آن گاه شايع كردند كه مسلمانان به خدايان آنها توهين كرده و اين گاو را كشته اند؛ در نتيجه هندوها را به جان مسلمين انداختند و كشتارهاى خونينى برپا كردند.

سپس مقداراى نجاست داخل مساجد مسلمانان

ريختند و گناه آن را به گردن هندوها انداختند؛ و بار ديگر مسلمانان را به جان هندوها انداختند و همان كشتارهاى تكرار و خون هاى زيادى روى زمين ريخته شد و انقلاب در اثر تفرقه و زد و خورد از بين رفت. به اين ترتيب هر دو طايفه را به سرگرم كردند و از خطر رهيدند و در گوشه اى نفس راحت كشيدند.

هم چنين محمد بن عبدالوهاب را در حجاز، ميرزا على محمد باب را در ايران، غلام احمد قاديانى را در پاكستان به صحنه آوردند و چه خون ريزى هايى كه به وجود آوردند. بعد از آن هم به عقل همه آنها خنديد و خوشحالى كردند.

شيطان ملعون هم، اين سياست را پياده مى كند تا زن و شوهر، پدر و فرزند، دو برادر، دو رفيق، دو طايفه، دو روستا، دو هم كار و هم كلاس را با هر شيوه و ترفندى كه مؤ ثر باشد به جان هم اندازد.

در اين باره، روايتى از معصوم داريم كه: آن ملعون اول ميان دو نفر يا دو طايفه و فاميل را به هم مى زند و زد و خورد و جنگ برپا مى كند، بعد از آن به كوتاه انديشى هر دو مى خندد و از كارى كه كرده لذت مى برد.(229)

زنجير شيطان

شيطان هم مثل سردمداران ستم، براى مهار و تسليم كردن و بازداشتن از راه حق و كشاندن انسان به سوى خود، زنجيره هايى دارد كه آنها را به گردن انسان مى اندازد و ايشان را به راهى كه بخواهد مى كشاند.

آن زنجيره ها عبارت اند از دوستى دنيا، رياست خواهى، شكم بارگى، زن دوستى، خواب

و تن آسايى، آدم را به گناه مى كشاند. امام صادق عليه السلام هم فرمود: اولين چيزى كه به وسيله آنها معصيت خدا شده همين دوستى ها بوده است.(230)

بنا به گفته قرآن و احاديث معصومان عليهم السلام: دوستى دنيا زنجيرى است كه از همه دوستى هاى ديگر محكم تر و خطرناك تر، اصل و ريشه هر معصيت، اول هر گناه، اول هر فتنه، بزرگ ترين گناه، و سرچشمه هر فتنه و فسادى است. سر آمد همه دوستى ها كه باعث معصيت خدا مى شود، دوستى دنيا است.

از امام زين العابدين سؤال شد: كدام عمل در پيشگاه خداوند افضل است؟

فرمود: هيچ عملى بعد از شناخت خدا و پيغمبر بهتر از بغض و كينه دنيا نيست؛ زيرا هر فتنه و فسادى كه در عالم مى شود از دوستى دنيا سرچشمه مى گيرد. زن دوستى، رياست خواهى، راحت طلبى، دوستى كلام و سخن گفتن، چاپلوسى، خود برتر بينى، دوستى مال و ثروت و تمام اينها در دوستى دنيا جمع اند.(231)

شيطان با اين زنجيرها به ويژه زنجير دنيا خواهى، همه مردم مگر عده اى اندك را به گناه و معصيت مى كشاند.

نقل شده: روزى شخصى شيطان را ديد كه زنجيرها، طناب ها، بندهاى كلفت و نازك را بار الاغ خود كرده و از راهى مى رود. سؤال كرد: اينها چيست و كجا مى روى؟ در جواب گفت: اين ها دام هاى من است و به وسيله اينها مردم را به بيراهه مى كشانم.

آن شخص از يكايك دام ها و زنجيرها پرسيد. او گفت: هر كدام از اين ها براى شخصى است. گفت: دام من كدام است؟ جواب داد تو

احتياج به دام ندارى، خودت بدون دام دنبال من مى آيى.

پرسيد: آن زنجير بسيار محكم از كيست؟ شيطان گفت: از شيخ مرتضى انصارى است. ديشب سه بار آن زنجير بسيار محكم را به گردن ايشان انداختم، در هر سه مرتبه او آن را گسست و پاره كرد.

مى گويد: بعد از اين قضيه، پيش شيخ انصارى رفتم و داستان را براى ايشان نقل كردم. فرمود: درست است. من ديشب پول براى خريدن غذا نداشتم، اما سه مرتبه تصميم گرفتم از وجوهاتى كه پيشم بود بردارم و غذايى بخرم، ولى هر سه مرتبه فكرى به خاطرم رسيد و از دست زدن به آن چشم پوشيدم و گرسنه شب را به پايان رساندم و اين، همان زنجيرى بود كه از شيطان پاره كردم.(232)

گريه شيطان

شيطان از بعضى كارها خوش حال مى شود و از بعضى كارهاى ديگر ناراحت. از بعضى كارها آن قدر ناراحت مى شود كه جز گريه كار ديگرى از دست او ساخته نيست. آن ملعون در چند جا گريه مى كند. از جمله:

1. وقتى مؤمنى، مؤمن ديگر را ملاقات نمايد و بر او سلام كند.

اين جا ابليس از ناراحتى گريه مى كند و مى گويد: واى بر من، اين دو نفر از هم جدا نمى گردند، مگر اين كه خداوند هر دو را مى آمرزد و داخل بهشت مى نمايد و زحمات من در گمراهى آنان از بين مى رود. در تاريخ آمده: اول كسى كه سلام كرد و شيطان را به گريه انداخت، حضرت آدم عليه السلام بود. وقتى خدا روح در او دميد به ملائكه سلام كرد و آنها هم جواب او را دادند.

خداوند به او خطاب نمود كه: اين سنتى شد در ميان فرزندان تو تا روز قيامت. شيطان از اين كار گريه كرد.(233)

2. وقتى كسى براى رضاى خدا ازدواج كند.

و با عيال حلال و شرعى خود، هم بستر شود و سپس غسل كند. شيطان از ناراحتى گريه مى كند و مى گويد: واى بر من، اين بنده براى رضاى خدا و بقاى نسل خود و براى فراوانى (لا اله الا الله) گويان، با عيال خود نزديكى كرد و بعد از آن غسل نمود و خود را پاك و پاكيزه كرد، دستور خدا را اطاعت نمود و خدا هم آنها را آمرزيد و از گناهان آنان درگذشت. (اول كسى كه غسل كرد و شيطان را به گريه انداخت، حضرت آدم عليه السلام بود.) وقتى او به زمين آمد با همسر خود، هم بستر شد و غسل نمود.(234)

3. وقتى كسى عطسه كند

و بعد از آن بگويد: (الحمد لله رب العالمين) شيطان از ناراحتى گريه مى كند. و نيز اول كسى كه عطسه كرد و بعد از آن (الحمد لله) گفت، آدم ابوالبشر عليه السلام بود.(235)

4. زيد شحام مى گويد، از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: وقتى انسان در برابر خداى خود سجده كند و آن را طول دهد. شيطان از ناراحتى فريادش بلند مى شود و به كنارى مى رود، شروع به گريه مى كند و مى گويد: واى بر من، اين بنده خدا چگونه او را اطاعت مى كند و در مقابل او به خاك مى افتد، در حالى كه من او را معصيت نمودم و به آدم سجده نكردم.(236)

گريه دروغين شيطان

اولين كسى كه به دروغ

گريه نمود شيطان بود. (آن ملعون به واسطه گريه، دل بعضى را مى سوزاند، بعضى را غافل گير مى كند و بر آنها مسلط مى شود و منحرفشان مى سازد.) اولين گريه دروغين او پيش حوا بود. وقتى كه از فريب دادن آدم عليه السلام ماءيوس شد، در حالى كه گريه مى كرد و اشك مى ريخت نزد حوا آمد و او دلش به حال شيطان سوخت. پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ گفت: اى حوا! دلم به حال تو مى سوزد حيف از اين زيبايى و جوانى تو كه مى ميرى و زير خاك مى شوى.

حوا گفت: چه كنم كه نميرم؟ گفت: اگر تو و همسرت از اين درخت بخوريد، ديگر مرگ به سراغ شما نخواهد آمد. حوا رفت پيش آدم عليه السلام و داستان گريه او را بيان كرد و هر دو از آن درخت خوردند و از بهشت بيرون شدند.(237)

نيز نقل شده كه: حضرت يحيى بن زكريا (س) روزى به ابليس برخورد نمود، در حالى كه آن ملعون گريه مى كرد. يحيى علت گريه او را پرسيد؟ گفت: اى پيامبر خدا! هر چه در خانه خدا مى روم و او را مى خوانم، جوابم را نمى دهد و عنايت در حقم نمى فرمايد. يحيى از روى دل سوزى عرض كرد: خدايا! چه مى شد اگر درب عنايت خويش را به روى اين مرد باز مى كردى و او را مشمول رحمت خود مى فرمودى؟!

خطاب رسيد: اى يحيى! شيطان به دروغ گريه مى كند، گريه او براى فريب دادن بندگانم است. اگر مى خواهى دروغ او بر تو هويدا شود به او بگو: خدا

تو را مى بخشد، در صورتى كه بروى كنار قبر آدم عليه السلام و بر خاك او سجده كنى!

يحيى جريان را براى شيطان بازگو كرد و از خواست تا بر سر آدم عليه السلام رود و سجده كند! گفت اى يحيى! آن وقت كه آدم عليه السلام بر مسند عزت و قدرت تكيه زده بود او را سجده نكردم، چگونه حال كه مرده و زيرخاك رفته است بروم و خاكش را سجده كنم؟ هرگز چنين كارى نخواهم كرد.

خطاب از جانب خدا رسيد:اى يحيى! حال دانستى كه گريه آن ملعون نيرنگ بوده و مقصودش منحرف كردن مردم است؟!(238)

چند نفر از شاگردان و پيروان شيطان هم از او پيروى نمودند و به دروغ گريه كردند. يكى پسران يعقوب كه شبانه پيش پدر آمدند، در حالى كه گريه دروغين مى كردند و گفتند:اى پدر! يوسف را گرگ خورد و پيراهن خون آلود او را به پدر نشان دادند.(239)

هم چنين در شام، به امر معاويه به بهانه پيراهن عثمان كه خون آلود بود عده اى گريه هاى دروغين كردند و مردم را عليه حضرت على عليه السلام شوراندند. و نيز ماءمون عباسى كه در شهادت امام رضا عليه السلام در خراسان به دروغ گريه كرد.(240)

فرياد شيطان

بعضى كردارهاى انسان آن قدر بر شيطان ناگوار است كه او را به فرياد و فغان مى آورد و از ناراحتى رنجور و نحيف مى شود. به اين داستان توجه كنيد:

روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. حضرت رسول صلى الله عليه و آله هم سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و

رنگ پريده، كنارى ايستاده است، فرمود:اى ملعون! تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى؟!

گفت: از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم. فرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟

گفت: يا رسول الله! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگريم نمى توانم. فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟

گفت: اول اين كه، هرگاه به يك ديگر مى رسند سلام مى كنند، و سلام يكى از نامهاى خداوند است.(241) پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند. و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند.

دوم اين كه، وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند. و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يك ديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند.(242)

سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها (بسم الله) مى گويند و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند.

چهارم، هر وقت سخن مى گويند: (ان شاءالله) بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند.

پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد.

ششم، از همه اينها

مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند (صلوات) مى فرستند و من چون صواب (صلوات) را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم.

هفتم: ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است. پس حضرت روى به اصحاب كرده و فرمودند: هر كس يكى از اين خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است.(243)

كمين گاه شيطان

دشمن وقتى نتوانست از راه هاى ساده و عادى بر حريف خود غالب شود و او را به زمين زند، دنبال كمين گاهى مى گردد، تا در پناه آن و در وقت مناسب، بر حريف خود حمله كند و ناگهان او را در جاى خود از پاى در آورد و اين شگرد خوبى است.

حيوانات براى اين كه طعمه خود را به آسانى به دست آورند، كمين مى كنند، انسان براى نابودى دشمن خود كمين مى نمايد، كمين گاه جاى امنى براى دشمن است، نزديك ترين راهى است كه انسان و هر حيوانى را به مقصود مى رساند. شيطان هم از اين حربه استفاده مى كند و اگر نتوانست از راه عادى و ساده بر انسان غالب شود، بايد كمين كند و از اين راه به مقصود برسد. كمين گاه شيطان، مال و ثروت است.

غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: شيطان، فرزند آدم عليه السلام را در هر چيز مى چرخاند و به هر راهى مى برد - و هر گناهى را به او پيشنهاد مى كند - همين كه او

را خسته و ناتوان ديد، نيرو و توانش را از او گرفته، در كنار مال و ثروت كمين مى كند و چون انسان به آن جا رسد - كه آخرين مرحله شانس شيطان است - ناگهان گريبانش را مى گيرد كه ديگر راه فرارى براى او نيست.(244)

مقصود اين است كه مال و ثروت بزرگ ترين كمين گاه شيطان است؛ زيرا بسيار كم اتفاق مى افتد كه انسان به مال و ثروت برسد و او را نفريبد و منحرف نكند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

كلا ان الانسان ليطغى ان راه اسغنى

(چنين نيست كه نعمت هاى الهى و مال و ثروت شكرگزارى را براى هميشه در انسان زنده كند، بلكه او مسلما طغيان مى كند، چون خود را مستغنى و بى نياز مى بيند.)(245)

طغيان كردن طبيعت غالب انسان ها است، طبيعت كسانى كه در مكتب عقل و وحى پرورش نيافته اند، آنان وقتى خود را مستغنى مى پندارند، شروع به سركشى و طغيان مى كنند.

از همين جهت است كه پيشواى ششم امام صادق عليه السلام فرمود: سر هر خطاكارى دوستى (و علاقه) به دنيا است.

چون دنيا انسان را از كسب كمالات و تحصيل آخرت باز مى دارد، او را به پرت گاه مى برد. دوستى مال و ثروت باعث فراموشى خدا و آخرت، دشمنى با خدا و پيامبران الهى و اولياى او و مؤمنان مى شود.

حضرت يوسف عليه السلام وقتى گرفتار آن همه بلا و فتنه مى شود و در چنگال زيباترين زنان آن زمان گرفتار مى گردد نمى گويد: خدايا! مرا مسلمان بميران، اما وقتى به رياست و حكومت مى رسد از خدا مى خواهد

كه حكومت و رياست و مال و منال، او را منحرف نكند و بر خداشناسى ثابت قدم بدارد و هنگام مردن مسلمان بميرد.(246)

كابينه شيطان

شيطان هم مانند شهروندان كشورها رئيس جمهور، دولت و كابينه اى دارد. و كابينه او مركب از بيست نفر است. كارهاى خود را با كمك آنها انجام مى دهد. براى هر كارى وزيرى تعيين كرده، به انحراف كشيدن مردم را به آن كابينه سپرده است. افراد كابينه اش از فرزندان خود او هستند. در هر صبح و شام تخت خود را مى گذارد و بر آن مى نشيند، افراد كابينه دورش جمع مى شوند، او هم دستورهاى لازم را به آنها مى دهد، هر كس در پى ماءموريت خود مى رود. اسامى كابينه او از اين قرار است:

1. ولها يا ولهان؛

او ماءمور طهارت و نماز و عبادت است. او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مى كند و به شك مى اندازد كه اين نماز باطل است؛ نماز ديگرى شروع كن؛ وضوى تو ناقص بود؛ دو مرتبه تجديد كن. گاهى در سجده در بدن انسان چيزى مى دمد، به طورى كه انسان خيال مى كند وضوى او باطل شد و مجبور شد دو مرتبه وضو بگيرد.(247)

2. هفاف؛

ماءموريت دارد كه در بيابانها و صحراها انسان را اذيت كند و براى ترسانيدن او را به وهم و خيال اندازد يا به شكل حيوانات گوناگون به نظر انسان درآيد.

3. زلنبور (ياركتبور)؛

كه آن موكل بازارى ها است. لغويات و دروغ، قسم دروغ و مدح كردن متاع را نزد آنها زينت مى دهد. آنها هم براى اين كه جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال

را انجام مى دهند.(248)

4. ثبر؛

در وقتى كه مصيبتى به انسان وارد مى شود، صورت خراشيدن، سيلى به خود زدن، يقه و لباس پاره كردن را براى انسان پسنديده جلوه مى دهد.(249)

5. ابيض؛

انبيا را وسوسه مى كند - يا ماءمور به خشم در آوردن انسان است و غضب را پيش او موجه جلوه مى دهد و به وسيله آن خونها ريخته مى شود.

6. اعور؛

كارش تحريك شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حركت مى آورد! و انسان را وادار به زنا مى كند.

از زنا افتد و با اندر جهات

ابر نايد از پى منع زكوت

اعور، همان شيطانى است كه بر صيصاى عابد را وسوسه كرد تا با دخترى زنا كند و بعد او را به قتل رساند. (داستاƘԠخواهد آمد.) روزى اعور پيش هود پيغمبر رفت، آن حضرت ضربه اى به چشم او زد، كج شد.(250)

7. داسم؛

همواره مراقب خانه ها است. وقتى انسان داخل خانه شد و سلام نكرد و نام خدا را بر زبان نياورد، با او داخل خانه مى شود و آن قدر وسوسه مى كند تا شر و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازد. اگر انسان سر سفره غذا نشست و (بسم الله) نگفت با او غذا مى خورد. هرگاه انسان داخل خانه شد و سلام نكرد و ناراحتى پيدا شد بايد بگويد (داسم، داسم، اعوذ بالله منه).(251)

8. مطرش يا مشوط و سا وشوط؛

كار او پراكندن اخبار دروغ يا دروغ هايى است كه خود جعل كرده؛ در حالى كه حقيقت ندارند.(252)

9. قنذر؛

او نظارت بر زندگى افراد مى كند. هر كس چهل روز در خانه خود طنبور داشته

باشد؛ غيرت را از او بر مى دارد، به طورى كه انسان در برابر ناموس خود بى تفاوت مى شود.(253)

10. دهار؛

ماءموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طورى كه انسان خواب هاى وحشت ناك مى بيند، يا در خواب به شكل زنان نامحرم در مى آيد و انسان را وسوسه مى كند تا او را محتلم كند.(254)

11. اقبض؛

وظيفه او تخم گذارى است. روزى سى عدد تخم مى گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد زمين، از هر تخمى عده اى از شياطين و عفريت ها و غول ها و جن بيرون مى آيند كه تمام آنها دشمن انسان اند.(255)

12. تمريح؛

امام صادق عليه السلام فرمودند: براى ابليس - در گمراه ساختن افراد - كمك كننده اى به نام (تمريح) وى در آغاز شب بين مغرب و مشرق به وسوسه كردن، وقت مردم را پر مى كند.(256)

13. قزح؛

ابن كوا از اميرالمؤمنين عليه السلام از قوس و قزح پرسيد، حضرت فرمود: قوس قزح مگو؟! زيرا نام شيطان (قزح) است بلكه بگو (قوس اله و قوس الرحمن).

14. زوال؛

مرحوم كلينى از عطية بن المعزام روايت كرده كه وى گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم و از مردانى كه داراى مرض (ابنه) بوده و هستند ياد كردم. حضرت فرمود: (زوال) پسر ابليس با آنها مشاركت مى كند ايشان مبتلا به آن مرض مى شوند.

15. لاقيس؛

او يكى از دختران شيطان و كارش وادار كردن زنان به مساحقه. و هم جنس بازى زنان است او مساحقه را به زنان قوم لوط ياد داد. يعقوب بن جعفر مى گويد: مردى از حضرت صادق عليه السلام

از مساحقه بازى زن با زن ديگر- پرسيد: حضرت در حاليكه تكيه كرده بود نشست و فرمود: زن زير و زن رو - هر دو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بكشد (لاقيس) دختر ابليس را كه چه عمل زشتى را براى زنها آورد. آن مرد گفت: اين كار اهل عراق است؟ حضرت فرمود سوگند به خدا كه اين عمل در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، قبل از آن كه در عراق باشد.(257)

16. متكون؛

شكل خود را تغيير مى دهد و خود را به صورت بزرگ و كوچك در مى آورد و مردم را گول مى زند و اين وسيله آنان را وادار به گناه مى كند.(258)

17. مذهب؛

خود را به صورت هاى مختلف در مى آورد، مگر به صورت پيغمبر و يا وصى او. مردم را با هر وسيله كه بتواند گمراه مى كند.(259)

18. خنزب؛

بين نمازگذار نمازش حايل مى شود؛ يعنى توجه قلب را از وى برطرف مى كند. در خبر است كه: عثمان بن ابى العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد: شيطان بين نماز و قرائت من حايل مى شود - يعنى حضور قلب را از من مى گيرد - حضرت جواب داد: نامش شيطان (خنزب) است. پس هر زما از او ترسيدى به خدا پناه ببر.(260)

19. مقلاص؛

موكل قمار است. قمار بازها همه به دستور او رفتار مى كنند. به وسيله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمنى در ميان آنان به وجود مى آورد.(261)

20. طرطبه؛

يكى از دختران آن ملعون مى باشد. كار او وادار كردن زنان به زنا است و

هم جنس بازى را هم به آنان تلقين مى كند.(262)

با توجه به مطالب فوق به دست مى آيد كه ابليس به صورت يك فرمانده ويران گر كه نقش فرماندهى را به عهده دارد فرمان مى دهد و بچه هايش در اجراى دستورات او مى كوشند و با تلاش ها و تغيير شكل هاى مختلف، جوامع انسانى را به بدبختى مى كشانند.(263)

خانه شيطان

احمد حرب كه يكى از زهاد و اهل حال و كشف بوده بامدادى از بازارى در نيشابور مى گذشت. ديد شيطان، پرچمى بر افراشته و دور او شياطين صف بسته اند.

گفت: اى بيچاره! به چه طمع اين جا آمده اى؟ پاسخ داد: بازار دنيا، خانه من است؛ به خانه خود آمده ام، تو از مردم بپرس كه چرا به خانه من آمده اند؟ احمد گفت: آنان آمده اند تا كسبى كنند و نانى براى رفاه زن و فرزند و زندگى خود به دست آورند.

شيطان گفت: من نيز مى كوشم تا يكى را به جهنم ببرم؟ آنان به مال من دست مى زنند، من نيز در سينه آنان دست مى زنم و وسوسه مى كنم. به آنها بگو از خانه من بيرون روند و آن را به من واگذارند تا من هم از سينه آنها بيرون روم.

حضرت رسول فرمود: شيطان بار اول كسى كه داخل بازار مى شود، داخل و با آخرين كسى كه بر مى گردد، او هم برمى گردد.(264)

و نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بدترين بقعه هاى زمين بازار است و آن ميدان ميدان و محل جولان دادن شيطان مى باشد. اول صبح با پرچم خود مى آيد و

آن را نصب مى كند، تخت خود را در بازار مى گذارد و فرزندان خود را در آن پراكنده مى كند، به هر كدام از آنها دستور مى دهد كه مردم بازار را وسوسه كنند. در متر كردن پارچه خيانت و از آن كم نمايند. به عده اى ديگر مى گويد: وسوسه كنيد كه اهل بازار در تعريف جنس خود قسم دروغ بخورند و با قسم، جنس پست خود را خوب جلوه دهند و بفروشند.

بعد از آن به فرزندان خود خطاب مى كند و مى گويد: بر شما باد مردمى كه پدر آنها مرده - مراد حضرت آدم عليه السلام است - ولى پدر شما هنوز زنده مى باشد. كوشش كنيد كه با اول كس داخل بازار شويد و با آخرين كس خارج شويد.(265)

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: بازار خانه سهو و غفلت و بى خبر شدن از خداست. كسى كه در بازار تسبيح بگويد، خداوند براى هر تسبيح او هزار هزار حسنه مى نويسد. و در قيامت او را مى بخشد. بخشيدنى كه به قلب احدى خطور نكرده باشد.(266)

و حضرت على عليه السلام فرمود: اگر مى خواهى شيطان را دور كنى ياد خدا كن. چون خدا را ياد كردن باعث راندن و فرار شيطان مى شود.(267)

ميدان شيطان

ميدان محل اجتماع و محل تجارت و خريد و فروش اجناس گوناگون است.

جايى كه رفت و آمد در آن براى همه آزاد است و هر كس هر چه بخواهد در آنجا به دست مى آورد.

از جمله كسانى كه در آن ميدان رفت و آمد مى كند و آن جا را از

نظر دور نمى دارد و بيشتر وقتش را در آن صرف مى كند شيطان است. از اين رو، پيامبر صلى الله عليه و آله آن جا را بدترين بقعه هاى زمين مى داند.(268)

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه: يك نفر اعرابى (از طايفه بنى عامر) خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مشرف شد و پرسش هايى از آن حضرت كرد. از جمله سؤ ال ها اين بود كه گفت: يا رسول الله! بدترين بقعه هاى زمين كجاست؟ بعد از آن كه جبرئيل نازل شد و آن حضرت را آگاه نمود. فرمود: اى اعرابى! بدترين بقعه هاى زمين بازارها است. آن جا ميدان و محل تاخت و تاز شيطان مى باشد. بامدادان با پرچم خود وارد آن جا مى شود و آن را بر مى افرازد و تخت خود را كنار آن بر زمين مى گذارد و بر آن مى نشيند. فرزندانش را در بازار مى پراكند و به هر كدام دستورى جداگانه مى دهد.

بعضى از آنان، با كيل سروكار دارند، وسوسه مى كنند كه كيل درست نباشد. عده اى از آنان كسانى كه اجناس را به درستى وزن مى كنند وسوسه مى كنند كه در آن دست ببرند. عده اى را وسوسه مى كنند كه در ذرع و متر دزدى كنند، در فروختن اجناس خود قسم دروغ بخورند به بعضى دستور تقلب، غش در معامله، ربا و سود گرفتن مى دهند. به ذريه و فرزندان خود مى گويد: كوشش كنيد درباره كسانى كه پدرشان (حضرت آدم عليه السلام) مرده، ولى پدر شما - كه من باشم - زنده است و -

شما را راهنمايى مى كند. شيطان با اول كسى كه داخل بازار مى شود داخل مى گردد و با آخرين كسى كه از بازار خارج مى شود بيرون مى رود.(269)

حضرت على عليه السلام به حارث همدانى مى فرمايد: بپرهيز از نشستن بر سر گذرها و در مراكز عمومى و بازارها و مراكز تجارت؛ زيرا در آن جاها محل حضور شيطان - و وسوسه هاى او است - محل پيشامد فتنه ها و تباه كارى ها است. شيطان سعى مى كند افراد را براى تاءمين منافع خودشان به دروغ، تهمت و انحراف بكشاند و به دنبال آن اضطراب و آشوب و نگرانى به وجود آورد. غالبا مردم در اين جاها به امور دنيا و كارهاى خلاف دين مشغول اند. پس تا مى توانى بايد از مراكز و بازارها كه ميدان ابليس است دور شوى تا داخل فتنه و فساد نشوى.(270)

فرودگاه شيطان

شيطان براى خود زندگانى مخصوصى مانند: شهر، رودخانه، خوابگاه، نهارخورى و فرودگاه دارد. فرودگاه جايى است كه اجازه مى دهند روز و شب وسايل حمل و نقل از اطراف آسمان به آنجا فرود آيد. فرودگاه شياطين يعنى جايى كه هميشه آن جا مى نشينند! و آن روح پليد كسى است كه به زبان و اعضاى ديگر خود گناه مى كند، دروغ مى گويد، فحاشى مى كند، تهمت مى زند، غيبت مى نمايد، آبروى مردم را مى برد. زخم زبان مى زند، به ناموس مردم نگاه مى كند، با دست و پا و جميع اعضا و جوارح مرتكب گناه مى شود.

فرودگاه شياطين قلب آن كاهنان و جادوگرانى است كه با شياطين ارتباط دارند. آنان مطالب حقى را

كه شياطين از ملائكه مى شنوند، با ده ها دروغ به كاهنان ديگر مى گويند، آنها هم ده ها دروغ ديگر را به آنها مى افزايند و به خورد مردم مى دهند. قرآن فرودگاه او را اين طور بيان مى نمايد:

هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل افاك اثيم يلقون السمع و اكثرهم كاذبون

(آيا به شما خبر دهم، شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟ بر هر دروغ گوى گنه كار نازل مى گردند. آنها آن چه را مى شنوند به ديگران القا كنند و اكثرشان دروغ گو هستند). (271)

شيطان موجودى است ويران گر، موذى و مخرب، القائات او در مسير فساد و تخريب است. مشتريان او دروغ گويان و گنه كاراند كه قلب آنها مانند لانه زنبور محل آمد و شد شيطان ها است، مانند فرودگاه هاى بزرگ دنيا كه در هر ساعت ده ها طياره فرود مى آيند و بلند مى شوند.

شاخ شيطان

از جمله شيطان صفتانى كه در اين زمان بروز كرده اند و قتل و غارت و كشتارشان، جنايت و ضربه زدن به اسلام و قرآن و توحيدشان، بر هيچ كس پوشيده نيست، فرقه وهابى هاى مرتد و گمراه كننده مى باشند كه بر كشور حجاز حكومت مى كنند و بر حرمين شريفين تسلط دارند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آمدن آنها خبر داده و آنان را شاخ شيطان ناميده است. بخارى كه يكى از علماى اهل تسنن است در كتاب خود از عبدالله عمر روايت ميكند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم دوبار فرمود: خدايا! به ما، در يمن بركت بده، خدايا به ما،

در شام بركت بده، اصحاب عرض كردند: يا رسول الله بفرماييد به نجد ما هم بركت بده!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نجد؟! جاى زلزله ها و فتنه ها است و شاخ شيطان از آن جا بيرون مى آيد.

نيز بخارى از پدرش روايت مى كند كه گفت: روزى پيغمبر اسلام در كنار منبر ايستاد و فرمود: فتنه و فساد از آن جا است. از آن جا كه شاخ شيطان بيرون مى آيد!

و نافع از عبدالله عمر روايت مى كند كه گفت: حضرت رسول صلى الله عليه و آله روبه طرف مشرق كرد و فرمود: آگاه باشيد كه فتنه و فساد در آن جا است، آن جا كه شاخ شيطان بيرون مى آيد.

در شرح السنة از عقبة بن عمر روايت مى كند كه گفت: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با دست خود به طرف يمن كرد و فرمود: آگاه باشيد كه آن جا پربركت است. بدانيد و آگاه باشيد كه قساوت و سنگ دلى در ميان شتر دارانى است كه در زير دم شتران هستند، جايى كه شاخ شيطان از آن جا بيرون مى آيد.(272)

آن حضرت از يمن تعريف و از نجد بدگويى كرده و مى گويد: جاى زلزله و فتنه ها و فساد نجد است، قساوت و سنگدلى در ميان شترداران است كه همان نجد باشد، و شاخ شيطان از آن جا بيرون مى آيد. حضرت فرقه وهابى را تعبير به شاخ نموده؛ چون شاخ حيوانات براى انسان و ديگر حيوانات بسيار خطرناك مى باشد. - ممكن است انسان به وسيله شاخ زدن حيوان از بين برود.

خطر وهابى براى اسلام و مسلمين

بسيار زياد است. آنها اگر بتوانند تمام مسلمين را به عنوان مشرك و كافر مى كشند، اموال آنان را به غارت مى برند، اسلام را به اسم اسلام نابود مى كنند.

معروف است كه وقتى نجدى هاى مهاجم به سركردگى عبدالعزيز پسر مسعود، پدر پادشاهان كنونى عربستان، مدينه منوره را اشغال كردند و قبر امامان و زنان و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در بقيع را خراب كردند، خواستند قبر مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راهم خراب كنند. ولى با اعلام خطر ممالك اسلامى و بيشتر علماى هند روبه رو شده، از بيم اعتراض دنياى اسلام خوددارى كردند.

مى گويند: نجدى هاى مهاجم يعنى سربازان عبدالعزيز بن مسعود و پيروان محمد بن عبدالوهاب روى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله قهوه مى كوبيدند و فرياد مى زدند: محمد! (قم قم!! انت قلت النجد قرن الشيطان) يعنى اى محمد! برخيز، برخيز! تو گفتى كه نجد شاخ شيطان است!؟(273)

از جمله عقايد وهابى ها (شاخ شيطان) اين است كه: 1. خدا را جسم ميدانند، براى او دست و پا، صورت و اعضا در نظر مى گيرند؛ 2. همه مسلمانان را به غير از خودشان كافر و مشرك دانسته و قتل و غارت آنان را جايز مى دانند؛ 3. خراب كردن قبر امامان و پيغمبران را واجب دانسته؛ 4. زيارت كردن را حرام و شرك مى دانند.

در زمان خودمان شمه اى از جنايات و قتل و كشتار آنها را ديديم و شنيديم كه چگونه در جمعه خونين مكه در چهارم ديحجه الحرام مطابق نهم مرداد سال 66 حمله كردند و صدها نفر از زايران خانه

خدا را قتل عام كرده و هزاران نفر را مجروح ساختند. موحدين و يگانه پرستان را مشرك دانسته و حتى آخوندهاى دربارى آنان، فرياد مى زدند و مى گفتند (اقتل المجوس اقتل المشركين) مجوس و مشركين را بكشيد.

منبر شيطان

در خبر است كه: در شب هفدهم ماه مبارك رمضان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به معراج تشريف برد و همه جا را ديد و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب، شيطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض كرد: يا رسول الله! شب گذشته كه به معراج تشريف برديد، در آسمان چهارم طرف چپ (بيت المعمور) منبرى بود، شكسته و سوخته و به رو افتاده. آيا شناختى آن منبر را و متوجه شديد كه از كيست؟

آن حضرت فرمودند: خير؛ آن منبر از كيست؟ شيطان عرض كرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم! بالاى آن مى نشستم و ملائكه پاى منبر من حاضر مى شدند، از براى آنها راه بندگى حضرت منان را مى گفتم. ملائكه از عبادت و بندگى من تعجب مى كردند! هر وقت كه تسبيح از دستم مى افتاد، چندين هزار ملك بر مى خاستند، تسبيح را مى بوسيدند و به دست من مى دادند. اعتقاد من اين بود كه خداوند از من بهتر چيزى را خلق نفرموده؛ ولى يك بار ديدم امر به عكس شد و رانده درگاه او شدم. و الان كسى از من بدتر و ملعون تر در درگاه احديت نيست. اى محمد صلى الله عليه و آله وسلم! مبادا مغرور شوى و تكبر نمايى، چون هيچ كس از كارهاى الهى آگاه نيست.

در ملاقات

خود با حضرت يحيى عرض كرد: من جزو ملائكه بودم و چهار هزار سال سرم را از يك سجده بر نداشتم؛ ولى عاقبتم اين شد كه از صفوف ملائكه بيرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گرديدم.(274)

جايگاه شيطان

همان طور كه انسان به جايى نياز دارد - چه در دنيا و چه در عالم برزخ و قيامت - شيطان ها هم به مكان احتياج دارند. جاى هر كدام از نظر پستى و بلندى فرق دارد، براى هر كدام جايگاه مخصوصى است. وقتى انسان مرد وارد عالم برزخ مى شود. اگر از نيكان و پاكان باشد جايگاه او در (وادى السلام) نجف و در كنار پيامبران و امامان معصوم و اولياء الله عليهم السلام مى باشد، اگر از بدن و ناپاكان بوده جايگاهش در چاه هاى وادى برهوت، كه در سرزمين يمن قرار دارد، مى باشد.

بعد از عالم برزخ و داخل شدن در عالم قيامت، جايگاه پاكان در (اعلاعليين) كه در آسمان هفتم قرار دارد مى باشد و آن جا براى كفار و مجرمان و اهل نفاق آماده شده است. و همان (سجين) جايگاه شيطان و پيروان او هم خواهد بود.

ابن عباس پيش كعب الاحبار آمد و گفت: از قول خداوند كه مى فرمايد:

(ان كتاب الفجار لفى سجين.) (275) برايم بگو. در جواب گفت: وقتى روح خبيث (فجار) را از بدن كثيفشان بيرون مى كشند او را به آسمان مى برند. آسمان ها او را نمى پذيرند و به زمين برمى گردانند آن هم نمى پذيرد، ناچار آن روح خبيث را مى برند تا هفت طبقه زمين، همان جايى كه جايگاه شيطان و

طرفداران او است. شكنجه اى كه در (سجين) براى شياطين آماده شده از هر عذاب و شكنجه اى سخت تر است. (پناه بر خدا).(276)

مغازه شيطان

در دنيا هر كس يك جايى براى خود برمى گزيند تا دارايى اش را در آن نگه دارد و يا در آن جا خريد و فروش كند، مانند تجار و كسبه بازار كه براى كسب و تجارت خود دكانى تهيه مى كنند و اجناس خود را در آن جا مى گذارند. اگر كسى چيزى از آن مغازه ببرد، صاحب مغازه او را تعقيب كرده و مجازات و زندانى مى كند.

همين طور شيطان هم براى خود جايى دارد كه آن، تجارت خانه و مغازه شيطان، در دنيا است. در اين مغازه كالاهاى گوناگونى را در قفسه ها و طبقات قرار داده. اجناس اين مغازه عبارت است از كبر، حسد، غضب، عصبيت، فخر، بخل، سوءالخلق، حرص، طمع، طول الامل، كسالت، ضجر، لهو و لعب، غفلت، قساوت، كينه، عجب، ريا، معصيت، خصومت و عداوت، فسق و جور، زنا و لواط، قتل و غارت، غيبت و تهمت و غير اين ها. در يك طرف مغازه اين اجناس را در قفسه ها مرتب و منظم كرده، و در طرف ديگر مغازه دوست داشتنى ها مانند: دوستى دنيا، دوستى رياست، دوستى طعام، دوستى زنان، دوستى خواب، راحت طلبى، دوستى كلام زيادى، دوستى برترى طلبى، و علو و رتبه، دوستى ثروت، دوستى درهم و دينار و دوستى حرام را چيده است.

با اينها تجارت مى كند و مردم را جذب خود مى نمايد. هر كس هر كدام از اين ها را بخواهد به او مى دهد. به هين خاطر

يحيى بن معاذ مى گويد: دنيا دكان و مغازه شيطان است، پس هيچيك از اجناس اين مغازه را سرقت نكن؛ زيرا اگر چيزى از آنها را بردى، شيطان تو را تعقيب و دنبال مى كند تا تو را بگيرد و ديگر رهايت نمى نمايد.(277)

اين بازار و مغازه شيطان، غير از زيان، چيزى براى تو نخواهد داشت. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

الدنيا سوق الخسران

(دنيا بازار زيان است). (278)

و امام دهم حضرت هادى عليه السلام درباره دنيا مى فرمايد:

(الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون؛ دنيا بازار است، بعضى از آن سود مى برند و بعضى خسارت مى بينند).(279)

پس اى انسان بيدار باش! به بازار و مغازه شيطان نرو و چيزى را ندزد كه صاحب آن تو را بيچاره و بدبخت مى كند و به جهنم مى برد.

مال التجاره شيطان

شيطان هم مانند سرمايه داران بزرگ و پول داران حرفه اى، سرمايه و مال التجاره اى آماده كرده و براى فروش، دنبال مشترى مى گردد.

مناسب است انواع و اقسام مال تجاره شيطان را كه براى فروش به مردم عرضه مى كند را از زبان خودش بشنويم.

روزى حضرت عيسى بن مريم عليه السلام شيطان را ديد كه پنج الاغ سياه در پيش دارد و بارهايى بر آنان گذاشته و از راهى مى رود.

آن حضرت پرسيد:اى شيطان! بار اين الاغ ها چيست؟ و به كجا مى روى؟ آن ملعون عرض كرد:اى روح الله! بار آنها مال التجاره است و براى فروش مى برم.

فرمود: آيا هم كارها از يك قماش هستند؟ گفت: خير، بار هر كدام باديگرى فرق مى كند و هر الاغى يك نوع بار دارد.

گونه گونه هست بار

اين خزان

تو همه خر را به يك چوبى مران

حضرت عيسى به يكى از آنها اشاره كرد و پرسيد: بار اين الاغ چيست؟ شيطان گفت: ظلم و جور و تعدى است. فرمود: خريدار آن كيست؟ پاسخ داد: پادشاهان ظالم و حاكمان جور.

پرسيد الاغ دومى چه بار دارد؟ گفت: غرور و خودپسندى. فرمود: چه كسى خريدارش است؟ عرض كرد: كدخداهاى آباديها، و رؤ ساى دهات.

پرسيد: بر الاغ سوم چه بار كرده اى؟ گفت: حسد. فرمود: مشترى آن كيست؟ گفت: عالمان دربارى و مزدوران آنها و نوكران اجانب (البته علماى خوب و واقعى حسد ندارند. حضرت على عليه السلام درباره آنها فرمودند: آنها عالم ربانى هستند).(280)

پرسيد: بار الاغ چهارم چه مى باشد؟ گفت: بار آن خيانت است. فرمود: مشترى آن كيست؟ گفت: تجار و عمال و كاركنان تجار؛ كسانى كه تجار آنها را امين خود قرار داده و براى خريد و فروش به شهرهاى دور و نزديك مى فرستند، ولى آن ان به جاى امانت دارى خيانت مى كنند.

پرسيد: آن دراز گوش پنجمى بارش چيست؟ پاسخ داد: نيرنگ. فرمود: خريدار آن چه كسانى هستند؟ جواب داد: زن ها مشترى و خريداران اين بار مى باشند.(281)

قرآن مكر زنان را از مكر شيطان بزرگ تر دانسته، آن جا كه مى فرمايد: (ان كيد كن عظيم؛ كيد و مكر زنان بزرگ است)(282) در حالى كه مگر شيطان را سست و ضعيف معرفى مى كند. آن جا كه مى فرمايد: (ان كيد الشيطان كان ضعيفا؛ به درستى كه كيد شيطان ضعيف است).(283)

كارگاه شيطان

كارگاه و كارخانه، محل كار و جاى كارگران را مى گويند، جايى كه انسان مشغول كرا و وسايل كا در

آن جا آماده و مهيا است و دايما به آن محل رفت و آمد مى شود.

شيطان هم براى خود كارخانه و كارگاهى دارد كه به آنجا رفت و آمد و نظارت دارد. كوشش براى دنيا و آخرت سست و بى حال باشند، نه حال عبادت دارند و نه حال تجارت، نه عاشق دنيا هستند و نه آخرت.

رويات و كلماتى از معصومان عليه السلام درباره تنبلى و بى حالى وارد شده كه خود ايشان از سستى و بى حالى به خدا پناه مى برد.

امام سجاد عليه السلام در شبهاى ماه مبارك رمضان در مناجات هاى خود چنين مى فرمايد:

خدايا! به تو پناه مى برم از تنبلى و سستى و بى حالى.(284)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از تنبلى و سستى بپرهيز؛ زيرا تو براى امروز زنده اى نه براى فردا. اگر فردايى بود نيز مثل امروز باش و اگر فردايى نبود پشيمان نخواهى بود.(285)

نيز آن حضرت فرمود: از خستگى و كاهلى بپرهيز؛ چون اگر در كارهاى دنيا و آخرت خسته و ملول باشى حق را تحمل نتوانى كرد و اگر تنبل و سست باشى از اداى حق باز مى مانى.

بلى، شيطان در اين كارخانه و كارگاه مغز، فعاليت مى كند. انسان را به تن پرورى مى كشاند، كه شخص همواره خمود و پژمرده و بى حال به نظر مى رسد. او نمى گذارد انسان كار دنيا و آخرت خود را به خوبى انجام دهد و حركتى در راه اصلاح دينا و آخرت خود بكند.

شعار شيطان

هر قوم و ملتى و هر دين و مذهبى باورها و فرهنگ ويژه اى دراند و روى همان

معتقدات شعار مى دهند. شعار از قلب و افكار درونى كه انسان پاى بند به آنها است سرچشمه مى گيرد. و آن، بيان گر انگيزه درونى شخص است. معمولا شعار در زمان جنگ و مبارزه و زد و خورد داده مى شد.انگيزه و شور آفرين است.

در جنگ بدر مشركان مكه شعار مخصوص خود را مى دادند و مى گفتند: (اعل هبل، اعل عبل) و لشكر اسلام هم شعار مخصوص به خود را مى دادند و مى گفتند: (الله مولانا و لامولالكم الله اعلاو اجل) (و ملت مسلمان ايران در شعارهاى خود مى گفتند: نهضت ما حسينى است، رهبر ما خمينى است.)

شيطان هم اين طور برخورد مى كند و شعارى را كه بدان معتقد است و مبناى كارش به شمار مى آيد به كار مى برد. شعار آن ملعون را خداوند متعال در قرآن بيان نموده است. آن جا كه مى فرمايد:

كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين

(كار عده اى از مردم هم چون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شود - تا مشكلات تو را حل كنم - اما هنگامى كه او كافر شد. گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالماين است مى ترسم!).(286)

آرى، شيطان در وهله اول، بيزارى خود را به انسان ابراز نمى كند؛ زيرا در اين صورت انسان گول نمى خورد. بلكه وقتى او را فريفت، آن گاه مى گويد:اى بنده بى بند و بار!اى انسان بى وجدان و كوتاه نگر! تو انسان بودى و داراى مقام و شرف انسانيت! گول من شيطان - كه دشمن

تو بودم - را خوردى و به خداى مهربان كه تو را از عدم به وجود آورد كافر شدى. برو كه جاى تو دوزخ است. بعد مى گويد: خوب شما را به دام كشيدم و نهان شما را ظاهر كردم، آلودگى ها و عفونت هاى مخفى شما را آشكار نمودم. پس به آنان لبخند خوشحالى مى زند.

آن ملعون شعارش (اكفر) است به همه انسان ها مى گويد: كافر شويد! آن عده اى كه تحت تاءثير شيطان قرار گرفته و فريب وعده هاى دروغين او را خورند راه كفر را مى پويند و به خواسته قلبى او جامه عمل مى پوشند، دين و وجدان خود را زيرپا مى گذارند و به شيطان لبيك گفته و كافر مى شوند.

راز و نياز شيطان

شيطان با آن خباثت ذاتى كه دارد، گاهى به درگاه خداوند متعال التماس مى كند و دعا مى نمايد، به اولياء الله متوسل مى شود تا خداوند او را از جهنم نجات دهد و داخل بهشت كند. ولى دروغ مى گويد. دعا و توسل او جنبه ظاهرى دارد و حقيقت ندارد، از جمله جاهايى كه متوسل شده بود داستان ذيل است:

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه: زنى از جن به نام (عفراء) در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم توبه كرد و ايمان آورد و اسلامش اسلام نيكويى شد. پيش آن حضرت مى آمد و از حرف هاى ايشان استفاده مى كرد. صالحين از جن مى آمدند به دست او مسلمان مى شدند و ايمان مى آوردند.

زن جنى به مدت چهل روز ناپديد شد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

از حال او اطلاع نداشت. از حال او پرسيد. گفتند: آن زن خواهرى داشت كه براى رضاى خدا رفت او را ببيند. آن حضرت فرمودند: خوشا به حال كسانى كه براى رضاى خدا يك ديگر را دوست مى دارند و به ديدار هم مى روند. بعد فرمود: خداوند متعال عمودى در بهشت خلق نموده از ياقوت قرمز، بر آن عمود هفتاد هزار قصر بنا نمود. در هر قصرى هفتاد هزار غرفه وجود دارد. همه اين ها براى كسانى كه براى خدا يك ديگر را دوست مى دارند ساخته شده است.

بعد از مدتى آن جنى آمد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى (عفراء)! كجا بودى؟ عرض كرد: يا رسول الله! خواهرى داشتم، به ملاقات او رفته بودم، فرمود: خوشا به حال كسانى كه براى خدا هم ديگر را دوست مى دارند و به زيارت يكديگر مى روند.

سپس فرمود: اى (عفراء)! در اين مسافرت چه ديدى؟ عرض كرد: چيزهاى شگفت آورى ديدم. فرمود: از آن چه ديدى بگو. عرض كرد: ابليس را ديدم در درياى سبز كه دنيا را در بر دارد. بر روى تخته سنگى سفيد، در حالى كه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود، مى گفت: خدايا! اگر به قسمى كه خوردى جامه عمل بپوشى و مرا داخل آتش كنى، آن گاه من تو را به حق (محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسين) مى خوانم تا مرا از آتش نجات دهى و با آنها محشور گردانى - و از گناه من صرف نظر كنى.

من به او گفتم:

اى ابوحارث (لقب شيطان است)! اين اسامى كه خدا را به آنها قسم مى دهى چه كسانى هستند و كجا ديده اى؟ گفت: هفت هزار سال قبل از خلقت آدم، آنها را بر ساق عرش ديده ام. دانستم كه آنها گرامى ترين خلايق نزد خدا هستند. پس من هم آنها را يادآور شدم و خدا به حق ايشان قسم دادم كه مرا جهنمى نكند. آن حضرت فرمودند: به خدا قسم اگر اهل آسمانها و زمين خدا را به اين اسامى قسم دهند، خداوندى دعاى آنان را مى پذيرد و حاجات ايشان را بر آورده مى گرداند.(287)

در اين جا سوالى پيش مى آيد، و آن اين كه: شيطان مى دانست همواره جهنمى خواهد بود و نجات پيدا نمى كند، پس چرا دعا مى كنند و خدا را به اولياى گرامى سوگند مى دهد كه نجاتش دهد؟ اميد شيطان از اين خواهش چيست؟

شياد ام يدوارى او به اين علت باشد كه خداوند او را از طبقات پايين جهنم - كه گرم ترين طبقات است - به طبقات بالاتر منتقل كند. و شايد اميدش اين باشد كه خداوند بعد از آن كه او را داخل جهنم كرد، بيرون آورد و سپس داخل بهشت نمايد. و يا شايد براى اين باشد كه از عذاب اهل زمين رهايى يابد و به دست اهل زمين عذاب نشود.

در حديث است: هر كس دعا كند خداوند دعايش را اجابت مى نمايد، اگر مؤمن و با تقوا باشد، مزد دعاى آنها را در قيامت مى دهد؛ زيرا دنيا ارزش پاداش آنان را ندارد، و كسانى كه مؤمن نباشند جزاى آنها را در همين دنيا

مى دهد؛ زيرا آنان لياقت آخرت را ندارند. شيطان از آن دسته است كه پاداش و مزد عملش را در همين دنيا مى دهند. و پاداش او همين عمر طولانى، تسلط بر اولاد آدم، وسعت و آسايش است.

هم چنين، شايد اميدش به خدا از اين نظر بود كه او (ارحم الرحمين) است و رحمانيت او بر غضبش برترى دارد. و لابد از گناهش چشم مى پوشد و چون نافرمانى او لطمه اى به خدا نمى زند پس ممكن است او را هم بيامرزد.

آتش شيطان

جا دارد اول اين مطلب را بيان كنيم كه آتش بر دو قسم است: يكى آشكار و عادى، ديگرى آتش ناپيدا و پنهانى، آتش آشكار آتشى است كه به وسيله كبريت و چوب و نفت روشن مى شود و مى سوزاند.

و آتش ناپيدا، آتشى است كه در هنگام غضب و ناراحتى به وجود مى آيد. و آن آتش درونى است و نمودى ندارد.

همين طور كه آتش كارش سوزاندن و خاكستر نمودن و از بين بردن چيزها است، انسان هم وقتى كه خشم گرفت با پوششى از زدن، مجروح كردن، كشتن و از بين بردن ديگران خود را نشان مى دهد.

همان طور كه آتش زير خاكستر ناگهان به وسيله باد و غيره شعله ور مى گردد و ممكن است منطقه اى را بسوزاند و به ويرانه اى تبديل كند، آتش غضب هم كه در درون و قلب انسان نهفته است، ناگهان به وسيله غضب و ناراحتى مشتعل مى شود و رسوبى از آن در خون و در رگ و عروق انسان مى نشيند؛ به عبارت ديگر همان طور كه آتش آب را به

جوش مى آورد، آتش غضب هم خون قلب را به غليان مى آورد.

اين است كه رگ هاى گردن، صورت و چشم را خون فرا مى گيرد، ديگر انسان در آن حالت زمام خويش را از دست مى دهد و كارهايى مى كند كه شيطان خوش دارد و به آنها دستور مى دهد در اين هنگام در بست در اختيار شيطان و به فرمان او است و از خود اختيارى ندارد.

وقتى آتش غضب در سينه انسان مشتعل شد و خون چشم ها را پر كرد و شيطان اختيار را در دست گرفت، انسان دگير از هيچ جنايت و خيانتى كه مرتكب شود باكى ندارد. ممكن است به قتل و غارت، ضرب و جرح، سخريه و شماتت، حقد و حسد، فحش و ناسزا، دروغ و تهمت، هتك عرض و آبرو، طرد و تحقير طرف و غيره دست زند.

احاديثى از معصومان عليه السلام در اين باره وارد شده: كه غضب را آتش شيطان به حساب آورده اند آنها از اين قرارند:

1. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (غضب پاره آتشى از شيطان است)(288)

2. ابوحمزه ثمالى از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت درباره نكوهش غضب بى جا فرموده اند:

(اين غضب پاره اى از آتش شيطان است كه در قلب فرزندان آدم روشن مى شود. از اين رو، چون يكى از شما خشم گيرد، رگهاى گردنش پر و صورتش قرمز و چشمانش سرخ مى شود و شيطان داخل سينه او مى گردد.)(289)

به وسيله غضب، شيطان به آرزوى خود مى رسد و مى تواند انسان را از حق منحرف كند؛ چون

خود آن ملعون مى گويد: غضب وسيله شكار من است. به واسطه آن، بندگان خوب خدا را به دام مى اندازم و از بهشت دور مى كنم و به سوى جهنم مى كشانم.(290)

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: پهلوان در ميان شما كيست؟ عرض كردند: پهلوان و قوى در ميان ما به كى گفته مى شود كه پشت او به خاك نرسد.

حضرت فرمود: خير؛ اين ويژگى پهلوان نيست. بلكه پهلوان حقيقى كسى است كه شيطان در قلب او راه پيدا نكند تا غضب او را شعله ور گرداند؛ و خون رگ هاى او را پر كند. توانا كسى است كه هميشه به ياد خدا است و به وسيله خويشتن دارى، خشم خويش را مغلوب كند و او را بر زمين زند.(291) (اشجع الناس من غلب هوى) وقتى آتش غضب شعله ور شد و زبانه كشيد بايد به وسيله وضو گرفتن با آب سرد آن را از بين برد و خاموش كرد.

در اين باره حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: غضب از شيطان است، و خلقت شيطان از آتش، آتش هم به وسيله آب خاموش مى شود. پس اگر يكى از شماها غضب كند بايد وضو بگيرد، تا آتش غضب او فرونشيند.(292)

بنابراين، نتيجه گرفته مى شود كه: شيطان تمام فتنه ها، فساد، فحشا، قتل و خون ريزى را كه انجام مى دهد با اين لشكر خطرناك انجام مى دهد و با كمك آن به جنگ انسان مى رود.

جنگ شيطان

يكى از جاهايى كه شيطان با تما نيرو به جنگ انسان مى رود و در اين

راه، از اين كه خودش آسيب ببيند يا فرزندان و پيروانش دهد بيمى ندار، هنگامى است كه انسان سرگرم ذكر خدا و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آلش مى باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره دعا و ذكر، فرمودند:اى امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم! در مشكلات و سختى ها دست به دامن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او شويد و آنها را بخوانيد كه خداوند متعال ملائكه را يارى دهد بر شياطينى كه مى خواهند شما را منحرف كنند؛ زيرا هر كدام از شما دو ملك با او است يكى در طرف راست او كه نيكوكارى ها را مى نويسد و ديگرى در طرف چپ او گناهان را يادداشت مى كند. نيز با او دو شيطان از جانب ابليس است كه او را گمراه مى كنند. پس اگر يكى از شما وسواسى در قلبش پيدا شود، خدا را بخواند وبگويد:

(لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطيبين).

در اين هنگام آن دو شيطان خود را مخفى مى نمايند و مى روند پس ابليس از آن شخص شكايت مى كنند و مى گويند: اين شخص ما را خسته كرد جمعيت ما را زيادتر نما!

آن ملعون هم جمعيت آنها را زيادتر مى گرداند تا به هزار نفر برسند. پس از آن مى آيند و در برابر او قرار مى گيرند تا او را منحرف و گمراه كنند. هر وقت او را وسوسه مى كنند و به شك مى اندزاند آن

شخص ذكر و ثناى الهى مى گويد و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او مى فرستد. شياطين ديگر نمى توانند بر او چيره شوند و راه نفوذى براى آنان باقى نمى ماند و حيران مى گردند. باز پيش ابليس مى روند و مى گويند: هيچ راه نفوذى بر او نيست، مگر اين كه خودت شخصا به جنگ او بروى و او را اغوا و گمراه كنى.

سپس ابليس خودش فرماندهى لشكر را به دست مى گيرد. خداوند مى فرمايد: اى ملائكه! اين ابليس لعين است كه با لشكريانش در برابر بنده اى از بندگان من قرار گرفته اند، برويد در مقابل او و لشكريانش قرار بگيريد. پس در مقابل هر شيطان صد هزار فرشته صف مى بندند؛ در حالى كه سوار بر اسب هايى از آتش هستند، و در دست هر كدام شمشير و نيزه، تير و كمان، كارد و اسلحه هاى ديگر از آتش است، فرشتگان با سلاح هاى خود با آنها مى جنگند و از آنان مى كشند. خود ابليس را دستگير و اسير مى نمايند و با شمشيرهاى خود به او حمله مى كنند. آن وقت فرياد آن ملعون بلند مى شود و مى گويد: خدايا! به من وعده دادى كه مرا نكشى و تا روز معين زنده نگاه دارى.

خداوند متعال مى فرمايد:اى ملائكه! درست مى گويد، من وعده دادم كه او را نميرانم و نكشم، ولى وعده ندادم كه سلاح را بر او مسلط نكنم و درد و عذاب را به او نچشانم و زخمى اش نكنم. تا مى توانيد او را با

سلاح هاى خود بزنيد و مجروح كيند. من او را نمى كشم و زنده نگاه مى دارم. پس ملائكه وى را آن قدر مى زنند كه تمام بدنش مجروح مى شود. آن گاه او را رها مى كنند و مى روند. آن ملعون هم براى درد و زخم هاى خود و هم براى فرزندانش كه كشته شده اند ناله و گريه مى كند. آسيب هاى او بهبودى نمى يابد، مگر با شنيدن صداى مشركان كه به خدا شكر مى آورند و كافر مى شوند. نيز اگر مؤمن بر حمد ثناى الهى و درود بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم اصرار ورزد، زخم هاى شيطان هم درمان نمى شود تا هنگامى كه وى ذكر خدا را فراموش كند و با خداى خود مخالفت نمايد، آگاه جراحات ابليس بهبود پيدا مى كند.(293)

پس از آن كه بهبودى كامل پيدا كرد، بر اين بنده غالب مى شود تا جايى كه به او دهنه مى زند و زين بر پشت مى گذارد. اول خودش بر او سوار مى شود، بعد از آن پياده شده و به ياران خود مى گويد: اين بنده خدا، الان در اختيار ما است و پشتش آماده براى سوارى ما مى باشد. هر كدام از شما مايل باشيد مى توانيد برگردن او سوار شويد! و ما هر وقت بخواهيم مى توانيم سوارش شويم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از اين كتاب فرمودند:اى مردم! اگر مى خواهيد چشم شيطان همواره پر اشك و گريه كند و زخم هايش درمان نشود، به اطاعت و عبادت خدا باشيد و ذكر خد

و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را فراموش نكنيد. اگر غير از اين باشد، بدانيد كه شما از بندگان ابليس هستيد و هر وقت بخواهد او و لشكرش بر گرده و گردن شما سوار مى شوند (و شما را به هر كجا كه بخواهند مى كشانند).(294)

انتقام شيطان

شيطان ملعون با هر وسيله اى كه بتواند انتقام خود را از اولاد آدم مى گيرد. گاهى به وسيله جنگ، گاهى با منحرف كردن مردم از راه حق و حقيقت، گاهى با القاى شبهه در دل سست ايمانان. در اين جا لازم است داستانى را كه حضرت على عليه السلام از زبان شيطان نقل مى فرمايد بيان كنيم.

زينب كبرى عليها السلام فرمود: چون ابن ملجم ملعون، ضربت بر سر پدر بزرگوارم زد و من آثار مرگ را در او مشاهده كردم، پيش رفتم و عرض كردم:اى پدر بزرگوار! او ايمن حديثى براى من گفته كه دوست داشتم آن را از دو لب مبارك شما بشنوم. آن حضرت فرمود:اى نور ديدگانم! حديث همان است كه ام ايمن براى تو شرح داده و نقل كرده است.

نگرانم كه تو را جمعى از دختران نورس و زنان بى كس از اهل بيت عصمت به حال خوارى و ترس در اين شهر اسير و دستگير دشمنان گرديد. و دشمنان شما همانند گرگان آدم خوار شما را احاطه كرده باشند. اى نور ديده من!اى زينب! شما را امر مى كنم بر صبر و شكيبايى. به حق آن خداوندى كه دانه را شكافت و همه چيز را از پس پرده نيستى آفريد، در آن وقت در تمام روى زمين دوستان

خدا فقط شما و شيعيان و دوستان شما هستند. براى خداوند ولى و دوستى به غير از شما و شيعيان شما نخواهد بود.

دخترم! زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين حديث را براى ما نقل كرد، فرمود: در آن روز ابليس لعين با همه ياورانش با سر خوشى و سرور در روى زمين پراكنده مى شوند و به همه دوستان خويش خطاب مى كنند و مى گويند:اى جماعت! دل خوش داريد كه انتقام خود را از ذريه آدم گرفتم و بدترين نابودى را به آنان چشاندم. جهنم را به كشندگان آنها به ميراث داديم، مگر جماعتى كه دست به دامن اين خانواده شوند و پيروى از آن محمد صلى الله عليه و آله و سلم نمايند. بر شما است كه مردم را به بى وفايى و شبهه از اين خانواده دور نماييد. كارى كنيد كه با اين خانواده و دوستان آنها دشمنى نمايند. درباره آنها جديت كنيد تا كفر و ضلالت و گمراهى آنها محكم شود و يك نفر رستگار نگردد و همه آنها از دين بيرون روند و جهنمى شوند!

اى نور ديده من!اى زينب! هر آيينه ابليس در اين سخن راست گفت؛ با اين كه كار او دروغ گفتن است؛ از اين رو كه مى داند براى دشمنان هيچ كار پسنديده اى پذيرفتنى نيست. و گناهان دوستان شما (مگر گناهان كبيره) قابل بخشش و بازگشت است.(295)

هم جنس شيطان

شيطان هم مانند آدميان، هم جنس هايى دارد كه با آنها نشست و برخاست مى كند. هم جنس شيطان (تارك الصلوه) است. كسانى كه براى نماز ارزشى قائل نيستند و آن را ترك

مى كنند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از شيطان پرسيد: هم جنس تو كيست؟ عرض كرد: هم جنس من (دورى كننده از نماز است).

شيطان به خواست خود از سجده بر آدم سرباز زد و نماز هم نمى خواند. از اين رو، آن كه با آگاهى نماز نمى خواند و از نماز و مسجد و جمعه و جماعات دورى مى كند، از جنس او است. شيطان از فساد و گناه، خيانت و جنايت، قتل و غارت باكى ندارد، آدم بى نماز هم باكى ندارد؛ شيطان ايمان و اعتقاد به دا ندارد، ادم بى نماز هم اعتقاد ندارد، شيطان در پى فريب و گمراهى مردم است، (تارك نماز) هم در صدد فريب دادن مردم است.

مؤمنى كه مشغول نماز مى شود، شيطان مى آيد و او را وادار مى كند تا فراموش كند كه در حال نماز است و از ياد ا مى برد چند ركعت خواند. شخص بى نماز هم هنگام نماز خواندن مؤ من، وسوسه اش مى كند كه حالا كارهاى ديگر را انجام بده، براى نماز وقت زياد است، بعدا نماز را مى خوانى!؟

شيطان از هم جنسان خود راضى و خوشحال است، چون آنها در كارها به شيطان كمك مى كنند، زحمت را از دوش او بر مى دارند و كارهاى او را سبك مى كنند.(296) بى نماز حتى از شيطان هم بدتر است؛ زيرا:

شيطان كه رانده گشت بجز يك خطا نكرد

خود را براى سجده آدم رضا نكرد.

شيطان هزار مرتبه بهتر ز بى نماز

كو سجده را بر آدم و اين بر خدا نكرد

انباردار شيطان

شيطان كسانى را به خدمت مى گيرد تا نگهبان

و نگه دار دارايى اش باشند؛ همان گونه كه آدميان انبار دارانى براى حراست از اموال خود به خدمت مى گيرند. شيطان آنان را وزير خود ساخته تا آدم هايى را كه بدهى هاى شرعى خود را نيم دهند و ذخيره مى كنند، تحريك نمايند كه هر چه بيشتر سرمايه اندوزى كنند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى شيطان را با قيافه شگفت آورى ديد. چند سؤال از او پرسيد، از جمله آنها اين بود كه، خزانه دار تو كيست؟

عرض كرد: كسانى كه زكات مال خود را نمى دهند و آنها را جمع مى كنند و به مصرفى كه بايد برسانند نمى رسانند.(297)

و اگر بخواهند احيانا چيزى به كسى بپردازند. شيطان آنان را منع مى كند و از فقر و بى چيزى مى ترساند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

الشيطان يعدكم الفقر و و ياءمركم بالفحشاء

(شيطان - هنگام پرداخت زكات و انفاق به محرومان، به انسان - وعده فقر و بى جيزى مى دهد و مى گويد: اگر زكات و وجوهات مال خود را بدهى در آينده فقير مى شوى و دستت از مال دنيا كوتاه خواهد شد.)(298)

انسان ها را وسوسه مى كند و مى گويد: چرا شما زحمت بكشيد و با سختى و مشكلات مالى به دست آوريد و آن را به آسانى در اختيار ديگران قرار دهيد؟ اضافى مالتان را به صورت طلا و نقره در آوريد و براى آينده ذخيره كنيد كه محتاج ديگران نشويد. اين ها هم فراموش مى كنند كه خدا فرمود: (در قيامت آن طلا و نقره را در آتش جهنم داغ مى كنند و به

صورت و پهلو و پشت آنها مى گذارند و به آنها مى گويند: بچشيد عذاب خدا را، اين ها همان طلا و نقره اى است كه در دنيا جمع و ذخيره نموديد.)(299)

عاقل كسى است كه خود را خزانه دار شيطان قرار ندهد، گول وسوسه هاى او را نخورد، كه هم در دنيا ضرر كرده و هم در قيامت به عذاب سخت دچار شود.

هشيار كسى است كه نه فقط خود را خزانه دار شيطان نمى كند؛ بلكه با پرداختن زكات و ديگر بدهى هاى شرعى، آن را در خزانه خدا قرار مى دهد و خدا هم بهترين خزانه داران است.

تيرهاى شيطان

شيطان براى پيروزى بر دشمن تيرهايى دارد كه به وسيله آنها با دشمن روبه رو مى شود. آنها بر چند قسم است:

يكى نگاه كردن به زن هايى مى باشد كه بر انسان حرام است. حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: (نگاه كردن به نامحرم تيرى مسموم از تيرهاى ابليس است كه خطا نمى رود، وقتى نگاه از چله چشم بيرون آمد، سينه و قلب را هدف قرار مى دهد و آن جا را نشانه مى رود.(300)

حضرت رسول در اين باره فرمود: غضب خداوند بر زنانى شدت پيدا مى كند كه شوهردار باشند در عين حال چشم خود را با نگاه كردن به ديگران سير كنند.

دوم: زن ها هستند. در ديدار شيطان با حضتر يحيى عليه السلام مى گويد: زن ها تيرى از تيرهاى من هستند كه به خطار نمى روند.(301)

سوم: دوستى پول و درهم و دينار است، حضرت امير المومنان عليه السلام مى فرمايد: از جمله چيزهايى كه فساد برانگيز است، درهم و دينار مى باش

دو آنها تيرهاى شيطان اند كسى كه آنها را دوست داشته باشد بنده دنيا است نه بنده خدا.(302)

از ابن عباس نقل شده است: ولين بار كه درهم و دينار به وجود آمد و بر آنها سكه زده شد، شيطان به سوى آنها توجه كرد و آن دو را برداشت و بر چشم خود گذاشت! بعد از آن به سينه خود چسباند. سپس از خوش حالى ناله اى سر داد و بار ديگر به سينه خود چسباند و گفت: شما دو سكه، نور و روشنى چشم و ميوه قلى من هستيد! اگر بنى آدم شما را دوست داشته باشند؛ هر چند ديگر بت نپرستد، مرا باكى نيست. همان دوست داشتن پول برايم بس است.(303)

آرى! شيطان به وسيله اين تيرها، بزرگ ترين شخصيت را از پا در مى آورد، قارون را به دل زمين فرو مى برد، فرعون را به دريا غرق، عمر سعد را جهنمى، شريح قاضى ملعون و ميليون ها انسان ديگر را بى چاره و بدبخت مى كند.

مركب شيطان

همان طور كه انسان در رفت و آمدها به (مركب) سوارى نياز دارد شيطان هم به (مركب) احتياج دارد كه براى گشت و گذار سوار بر آن شود.

(مركب) شيطان، (مركب) انسان هم هست و هر دو شريك هستند و از آن استفاده مى كنند. (مركب) شيطان آن گونه كه در روايات آمده (شتر) است. يكى از عللى كه باعث مى شود شتر را نكوهش كنند همين است كه به شيطان سوارى مى دهد. در روايتى آمده كه: شتر (مركب) سوارى شيطان است و به همين عل مى گويد: گذشتن از ميان قطار شتران، كراهت دارد، و

نيز گويد: هيچ قطار شترى نيست مگر آن كه ميان هر دو شتر شيطانى راه مى رود.

در جاى ديگر آمده: بر پشت و كوهان هر شتر شيطانى سوار است. هرگاه مى خواهيد سوار شتر شويد (بسم الله) بگوييد تا شيطان از آن پياده شود. و گفته شده كه: شتر از شياطين و جن خلق شده است. شيطان هم به آن امر و نهى كرده و آن حيوان اطاعت مى كند.

از اين رو كه شياطين با شتر هم نشين هستند و بر آنها سوار مى شوند، فقها و مراجع بزرگ درباره مكان نمازگزار مى فرمايند: از جاهايى كه كراهت دارد نماز خوانده شود، جايى است كه شتران را مى خوابانند؛ زيرا آن جا مكان شياطين است.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه آن حضرت فرموند: در خوابگاه و جايى كه شتران را مى خوابانيد، نماز نخوانيد، زيرا آن جا پر از جن و شيطان است و نمى گذارند با توجه حضور قلب نماز بخوانيد.(304)

البته اين طور نيست كه هر شترى مركب سوارى شيطان باشد، بعضى از آنها از بهترين شترها هستند كه به نام شتر خدا خوانده شده اند مانند شتر صالح پيغمبر و ناقه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم.

رانده شدن شيطان

بعد از آن شيطان به آسمان هفتم راه پيدا كرد، در كنار عرش الهى منبرى مى گذاشتند و علم نور نصب مى كردند. آن ملعون بالاى منبر مى رفت و ملائكه را اندرز مى داد؛ چون به اين مقام و مرتبه رسيد. پيش خود گفت: اگر روزى اين امر تبليغ به ديگرى واگذار شود من از

او اطاعت نمى كنم؛ چون وى خود را در علم و عمل يگانه دهر و از همه بالاتر مى دانست.

روزى ملائكه در لوح ديدند كه به زودى يكى از مقربان درگاه خدا به نفرين ابدى گرفتار خواهد شد. از شيطان خواهش كردند دعا كند كه خدا هيچ كدام از ايشان را به اين بلا مبتلا نكند. در جواب گفت: اين قضيه به من و شما مربوط نيست. من سال ها است بر اين معنى اطلاع يافته ام! ملائكه باز الحاح كردند. او دعا كرد و گفت: خدايا! ايشان را ايمن گردان. ولى خودش را از غرورى كه داشت فراموش كرد.

روزى شيطان ديد بر در بهشت نوشته اند: نزد ما بنده اى است كه او را به انواع برخوردارى ها گرامى داشته ايم. اگر او را به كارى واداريم سرپيچى مى كند كه به لعنت ابدى گرفتار خواهد شد. خود وى هزار سال او را لعن مى كرد و نمى دانست كه خود را لعن مى كند! در آن مدت هر جا سجده اى مى كرد و سر بر مى داشت در آن جا نوشته شده بود (لعنه اله على ابليس) - چون اسمش عزازيل بود - نمى دانست كه خودش است.

روزى ديد، در لوح نوشته شده: (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) پرسيد: خدايا! اين ملعون رانده شده، كيست؟ فرمود: بنده اى است كه او را به انواع نعمت ها مخصوص كرده ام، ولى او مرا نافرمانى خواهد كرد و خوار و بدبخت خواهد شد، عرض كرد: او را به من معرفى كن تا هلاكش گردانم. فرمود: زود است كه او را بشناسى. هنوز او تمرد

و سرپيچى نكرده است تا مستوجب مجازات باشد.

هنگامى كه ماءمور شد به آدم سجده كند قبول نكرد و به خاطر حب رياست رانده درگاه الهى گرديد. گفت: خدايا! مرا از سجده آدم معاف دار تا تو را عبادتى كنم كه كسى تاكنون نكرده باشد! خطاب شد: آن چه به تو امر مى كنم بايد انجام دهى و من جز آن نمى خواهم و او را از بهشت بيرون كرد.(305)

دام شيطان

انسان براى اين كه برخى حيوانات (از قبيل نهنگ، فيل، شير و پلنگ) را به اختيار خود در آورد به دام نياز دارد. شيطان هم دام هايى دارد كه به وسيله آنها انسان ها را صيد مى كند. دام ها ممكن است با هم فرق داشته باشند.

يكى از دام ها شراب است. اين دام شكار را به فرمان شيطان در مى آورد. امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: يكى از چيزهايى كه فتنه و فساد از آن بر مى خيزد، شرب خمر است و آن دام شيطان مى باشد. كسى كه شراب را دوست داشته باشد؛ بهشت بر او حرام مى شود. (306)

تا انسان شراب نخورده باشد عقل و شعرو او بر جا است؛ ولى هنگامى كه وسوسه شد و بدان آلوده گشت مهار عقلش از كف مى رود و مانند حيوانات بلكه بدتر و پست تر از حيوان مى شود. ممكن است به هر گناهى دست بزند و از هيچ كارى روگردان نخواهد بود. چون پيش از آن از انجام بسيارى گناهان شرم مى كند ولى وقتى مست شد، حياى او از بين مى رود و با فكرى كه دارد، از حيوان هم درنده تر

مى شود.

هرگاه انسان مست شود علنا دنبال فحشا و فساد مى رود، آدم كشى مى كند، حرف هاى پوچ و بى معنا مى زند. شيطان او را به هر راهى كه بخواهد مى برد. در اثر مستى ممكن است پدر و مادر و نزديكان خود را بكشد يا به مادر و خواهر خود تجاوز كند.

نقل شده كه: شيطان روزى بر جوانى وارد شد و گفت: من مرگ هستم. اگر مى خواهى از دست من رها شوى بايد پدر پير خود را بكشى، يا دست و پا و سينه خواهر خود را بشكنى، يا چند جرعه از شراب بخورى، جوان قدرى فكر كرد و گفت: پدرم كه احترامش بر من واجب است. خواهرم هم كه براى من عزيز است، درباره آنها ظالمى نمى كنم. اما براى نجات خود چند جرعه شراب مى خورم و از دست مرگ رهايى مى يابم. وقتى كه شيطان او را به دام انداخت و در دام شراب گرفتار كرد، هم پدر خود را كشت و هم دست و پا و سينه خواهر را شكست!؟

ابليس شبى رفت به بالين جوانى

آراسته با شكل مهيبى سر و بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار

بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشى زار

يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را

يا ساغرى از باده گلرنگ بنوشى

تا آن كه بپوشم ز خطاى تو خطر را

گفتا پدر و خواهر من هر دو عزيزند

هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

ليكن چو به مى دفع شر از خويش توان كرد

مى نوشم و با آن بكنم دفع خطر را

جامى چو بنوشيد بشد

خيره ز مستى

هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

عروس شيطان

خداوند در جهان از هر چيز جفتى آفريده و نر و ماده اى قرار داد. تا با زناشويى نسل آنها گسترش يابد.

شيطان جفت ندارد و توليد مثل او با ساير موجودات فرق دارد. در روايتى وارد شده:

شيطان وقتى مى خواهد توليد مثل كند، ران هاى خود را به هم مى مالد و از اين راه توليد مثل مى كند.

اما براى ارضاى خواهش هاى نفسانى از چند راه وارد مى شود:

يكى از آن راه ها نزديكى با زنان است. آن گاه كه مردى قصد هم بسترى با همسر خود را مى كند، اگر (بسم الله) و نام خدا بگويد، شيطان از او دور مى شود؛ ولى اگر فراموش كند يا عمدا نام خدا را نبرد، او نيز حاضر مى شود و با مرد شركت مى كند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

و شاركهم فى الاموال و الاولاد

خداوند خطاب به شيطان نمود و فرمود: (اى شيطان! در دارايى و فرزندان مردم شركت كن).(307)

ديگر، از راه لواط، با افراد مست. وقتى كسى شراب مى خورد عقل و شعور خود را از دست مى دهد و مست مى شود و ديگر چيزى نمى فهمد. در اين حال شيطان ملعون به آنان لواط مى كند و شراب خوار مست را عروس خود مى كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه مى فرمايد:

من بات سكرنا بات عروسا للشيطان

(كسى كه شب را به پايان برد، در حالى كه مست شراب باشد، شب را به صبح رسانيده در حالى كه عروس شيطان بوده است).(308)

در اين

باره حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شراب خوار صبح را به شب مى برد و شب را به صبح مى رساند در حالى كه خداوند بر او غضب ناك است.

و نيز فرموده: كسى كه در شب شراب بخورد و مست و بى هوش شود، به طورى كه به چيزى توجه نداشته باشد، عروس شيطان است - و آن ملعون را او لواط مى كند. از اين رو، وقتى از خواب بيدار شد، همان طور كه از جنابت غسل مى كند بايد غسل نمايد و اگر غسل جنابت نكند، هيچ عملى از او قبول نخواهد شد و خداوند او را از همه دشمن تر مى شمارد.(309)

بوسه و آب دهان شيطان

شيطان به خاطر يك بوسه زدن بر يكى از پادشاهان جبار و ظالم هزاران انسان بى گناه را نابود كرد.

نقل شده كه: وقتى (ضحاك) به پادشاهى رسيد، شيطان به صورت انسانى در آمد و پيش او رفت. بعد از اداى احترام گفت: اى (ضحاك)! من آشپز ماهرى هستم. اگر پادشاه مايل باشند. دوست دارم مرا آشپز خود قرار دهند تا هر روز غذاى لذيذى برايشان تهيه كنم. ضحاك هم - چون يك پادشاه عياش و خوش گذارن بود بدون آن كه درباره آن ملعون تحقيقى بكند كه از كجا آمده و چه كسى است؟ به عنوان آشپز مخصوص خود استخدام نمود و هر چه لازم بود در اختيارش قرار داد.

شيطان شروع به كار كرد. هر روز غذاى خوش مزه اى براى (ضحاك) مى پخت و سر وقت براى او مى آورد. شاه هم از خوردن آن لذت مى برد. روزى غذاى بسيار خوش مزه اى

آماده كرد و پيش (ضحاك) آورد. آن ظالم وقتى غذا را خورد بيش از پيش خوشش آمد و لذت برد. همان وقت او را خواست و گفت:

امروز غذاى گوارايى فراهم كرده بودى، لازم مى دانم تو را تشويق كنم و هر چه بخواهى به تو جايزه بدهم. شيطان در جواب گفت:اى پادشاه! من چيزى از شما نمى خواهم، ولى اگر درباره من لطفى داشته باشى، دوست دارم روى دو شانه اعلى حضرت را ببوسم، خواهش من فقط همين است. (ضحاك) هم پذيرفت و اجازه داد تا شانه هايش را ببوسد.

شيطان هم هر دو شانه او را بوسيد و با آب دهن خود آلوده نمود. بعد از آن هم گريخت و پنهان شد. ناگهان از روى هر دو شانه او مارى بيرون آمد. بزرگ شدند و و همواره آزارش مى دادند؛ به طورى كه خورد و خواب و استراحت را از او سلب كرده بودند. هر چه طبيبان آنها را مى كشتند باز بيرون مى آمدند و در خواب و بيدارى ناراحتش مى كردند.

بعد از مدتى باز شيطان در پوشش انسان ديگرى در كاخ (ضحاك) نمايان شد و گفت: من طبيب با تجربه اى هستم. شنيده ام كه پادشاه را ناراحتى پيش آمده است كه نه شب استراحت دارد و نه روز، شنيده ام كه دو مار روى شانه او بيرون آمده و او را اذيت مى كنند. آمده ام اگر اجازه بفرماييد شما را معاينه كنم، و اگر امكان داشته باشد معالجه نمايم. باز (ضحاك) بى آن كه هيچ پرس و جويى كند و بپرسد از كجا آمده اى و تا حالا كجا بوده اى

و چه كسانى را معالجه كرده اى؟ كجا درس خوانده اى و اصلا نام تو چيست؟ از كدام شهر و قبيله هستى؟ خود را در اختيار او قرار داد. شيطان هم قدرى او را معاينه نمود و گفت: اين مارها را نمى شود از بين برد، چون ريشه آنها در تمام بدن فرو رفته است و درمان پذير نيست؛ لكن مى شود كارى كرد كه اين مارها ديگر اذيت نكنند و در خواب و بيدارى احساس ناراحتى نكنيد.

بعد گفت: غذاى اين مارها مغز سر انسان است. هر روز بايد مغز سر دو نفر انسان را بيرون آوريد، و به اين مارها دهيد. همان وقت دستور داد دو نفر جوان را بكشند و مغز سرشان را بياورند، (ضحاك) هم گفت: دو نفر جوان زندانى را كشته و مغز سرشان را پيش شيطان آوردند. آن ملعون مغز سر آن دو جوان را به مارها داد. مارها وقتى خوردند سير شدند و ديگر ضحاك را اذيت نكردند. (ضحاك) چون مدتى بود كه به خواب نرفته بود چند شبانه روز خوابيد. وقتى مارها گرسنه شدند باز به حركت آمدند و او را بيدار كردند.

باز شيطان گفت: برويد مغز سر دو جوان ديگر را بياوريد. اين كار ادامه پيدا كرد و تمام جوان هايى كه در زندان بودند روزى دو نفرشان را مى كشتند. وقتى زندانيان تمام شدند هر روز دو جوان را از كوچه و بازار مى گرفتند و مغز سرشان را براى مارها مى آورند.

بعد از مدتى، آشپزها با هم گفتند: چرا ما براى اين سفاك روزى دو جوان بى گناه رابكشيم؟ بلكه بايد به جاى مغز سر

يك انسا مغز گوسفندى را در آوريم و با هم مخلوط كنيم و به مارها بدهيم و به همين كار پرداختند. روزى يكى از جوانها را نگاه داشتند.

بعد از مدتى آن جوانها را با شمارى گوسفند كه به آنها دادند، راهى شهر و ديار كردند و گفتند: در ميا كوه و صحرا پنهان شويد تا (ضحاك) نداند. و از شير اين اين حيوانات استفاده نمايند. آنان هم در همان دشت و بيابان صاحب زندگى شدند و نسلشان زياد شد. اينكه كردهاى اطراف، از نسل همان جوان هايى هستند كه در بيابان به سر مى بردند و از ترس (ضحاك) فرارى بودند.(310)

آرى، در يك بوسه و آب دهان آن ملعون اين همه اثر بود و با اين وسيله انتقام خود را از اولاد انسان گرفت.

نماز شيطان

شيطان، براى گمراه كردن انسان از يك شيوه ثابت استفاده نمى كند، بلكه براى هر كسى شيوه مخصوص به خود آن را به كار مى برد تا موفق شود. براى هر كسى راه و روشى جداگانه دارد. يكى از راههاى مؤ ثر و موفق آن ملعون، عبادت نمودن و نماز خواندن او است. براى منحرف كردن نمازگزاران از حربه نماز استفاده مى كند؛ زيرا اگر كسى كه راضى نيست خود را به هر گناهى بيالايد و نمازهايش پشتوانه معنوى او است، هيچ گاه به فرمان او در نمى آيد كه شب بخورد يا آدم بكشد تا دزدى كند. مسلما به فرمان او گردن نمى نهد ناگزير، بايد راهى بيابد كه بتواند آرام آرام او را منحرف كند و به مقصود خويش راهنمايى نمايد و آن، هم دردى و هم راهى با

او در لباس نماز خوان و عابد است.

از امام صادق عليه السلام نقل شده: در بنى اسرائيل، عابدى بود كه در غار كوه مدت ها خدا را عبادت كرده و هميشه مشغول نماز بود. شيطان هر چه خواست او را فريب دهد، نتوانست. از هر راهى كه وارد شد مؤ ثر نيفتاد، تا آن كه روزى بالاى بلندى رفت و با صداى بلند فرياد كشيد به طورى كه همه لشكريانش دورش جمع شدند و گفتند: اى سيد و بزرگ ما! چه روى داده كه اين قدر ناراحتى و فرياد مى كشى.

گفت: از دست اين عابد. او مرا بيچاره و حيران نموده، از هر راهى خواستم او را فريب دهم نتوانستم. آيا كسى هست كه او را فريب دهد؟

يكى از آن ميان برخاست و گفت: من او را فريب مى دهم. شيطان گفت: از چه راهى؟ جواب داد: از راه دنيا، و سرخوشى هاى آن. آنها را براى او زينت مى دهم. گفت: بنشين تو مرد ميدان او نيستى؛ زيرا او علاقه به دنيا ندارد و لذت دنيا را نچشيده است.

ديگرى برخاست و گفت: من مى روم و او را فريب مى دهم. گفت: از چه راهى؟ گفت: از راه شهوت و زنان، گفت: تو هم بنشين كه مرد ميدان او نيستى؛ زيرا او از شهوت به زنان آگاهى ندارد و تا حال لذتى از زن ها نبرده است كه به اين وسيله فريب بخورد.

سومى برخاست و گفت: اگر اجازه دهى من مى روم و او را فريب مى دهم. گفت: از چه راهى؟ جواب داد، از راه عبادت و نماز. گفت: برو، چون تو مرد

ميدان او هستى. آن ملعون صبر كرد تا شب فرا رسيد و هوا تاريك شد، خود را به صورت يكى از عابدان درآورد. آمد صومعه آن عابد و گفت: اى عابد! من غريبم منزلى ندارم، حيرانم، مرا امشب ميهمان كن و در صومعه خود پناهم بده. عابد هم او را پذيرفت. شيطان از اول شب تا صبح عبادت كرد و روز هم پيوسته مشغول نماز بود. نه غذا مى خورد، نه استراحت مى نمود و نه مى خوابيد؛ در حالى كه عابد گاهى خسته مى شد ولى ابليس خسته نمى شد. او مى خوابيد و غذا مى خورد ولى شيطان مدام نماز مى خواند.

عابد پيش او رفت و گفت: اجازه مى دهى سؤالى از تو بكنم. گفت: فعلا وقت ندارم، بگذار نماز بخوانم، با اصرار زياد اجازه گرفت و گفت: اى بنده خدا! من عابدى مثل تو نديده ام كه اين قدر عبادت كند، و نماز بخواند. تو چه كرده اى كه اين قدر عاشق عبادتى؟ به طورى كه نه مى خورى نه مى خوابى و نه آرام دارى و خسته نمى شوى؛ در حالى كه من چنين نيستم.

گفت: علتش اين است كه من مرتكب گناهى شده ام و هر وقت به فكر آن گناه مى افتم از ترس خدا بر خود مى لرزم، خورد و خواب از من سلب مى شود و مشغول نماز و عبادت مى گردم، ولى تو تا به حال گناه و معصيتى انجام ندادى و ترس از خدا در دل تو نيست از اين رو، در عبادت سست هستى و از آن خسته مى شوى و گاهى استراحت مى كنى

و مى خوابى.

عابد گفت: چه كرده اى و گناه تو چه بوده كه اين قدر از خدا مى ترسى و عبادت مى كنى؟ گفت: من زنا كرده ام وقتى به فكر آن مى افتم، قدرت عبادتم بيشتر مى شود. تو هم اگر مى خواهى مانند من حال عبادت پيدا كنى، بايد ولو يك مرتبه زنا كنى.

عابد گفت: من كسى را نمى شناسم كه با او زنا كنم وانگهى، اين كار خرج دارد و احتياج به پول است؛ در حالى كه من ندارم و كسى به من پول نمى دهد. شيطان گفت: من به تو كمك مى كنم و راهنمايى ات مى نمايم. دست برد زير سجاده و چهار درهم بيرون آورد به عابد داد و گفت: اين پولها را بگير و داخل شهر شو. سراغ خانه فلان زن فاحشه را بگير و با او زنا كن، بعد از آن ديگر از نماز خسته نمى شوى.

عابد پول را گرفت و روانه شهر شد و سراغ خانه فلان زن فاحشه را گرفت. مردم خوشحال شدند و گفتند: عابد آمده كه او را توبه دهد و از گناه منع كند. خانه را به او نشان دادند. با همان لباس وقيافه اى كه داشت داخل شد و گفت: اى زن! اين پول را بگير و زود آماده شو كه وقت نماز نگذرد.

زن نگاهى به او كرد و لباس و قيافه او را كه ديد دريافت وى از مشتريان او نيست والا سر و وضع خود را تغيير مى داد و اين قدر عجله نداشت. او اهل فسق و فجور نيست. ماجرا را از عابد پرسيد: او هم تمام سرگذشت

آن كسى كه ميهمان او شده و عبادت او را تا آخر براى زن نقل كرد.

زن فهميد كه آن شخص شيطان بوده است. گفت: اى بنده خدا! او شيطان بوده و با نماز مى خواسته تو را فريب دهد! برگرد و از اين عمل منصرف شو كه گناه نكردن بهتر از گناه كردن و بعد توبه نمودن است؛ زيرا شايد توبه قبول نشود يا عمر تمام شود؛ و در حالى بميرى كه توبه نكرده باشى. اى عابد برگرد، اگر آن شخص هنوز مشغول نماز است بدان او انسانى بوده و اگر رفته بدان شيطان بوده، عابد وقتى برگشت كسى را نديد.

اتفاقا آن زن همان شب از دنيا رفت. صبح كه شد، ديدند بر در خانه او نوشته شده، اى مردم! جمع شويد فلان زن را دفع كنيد كه از اهل بهشت است! مردم به شك افتادند، در كفن و دفن او حيران شدند! و سه روز دفن او را به تاءخير انداختند. خداوند به حضرت موسى عليه السلام خطاب كرد كه: برو و مردم را خبر كن، جنازه اش را غسل دهند و بر وى نماز بخوانند و در قبرستان مسلمانان دفن كنند. من به خاطر اين كه يكى از بندگان ما را از گناه منصرف كرد، او را بخشيدم و از گناهان او صرف نظر كردم و او را از اهل بهشت قرار دادم.(311)

زمين شيطان

همين طور كه شيطان در دنيا دست از انسان بر نمى دارد و هميشه به دنبال اوست و فريبش مى دهد، در قيامت هم نمى خواهد از انسان دست بردارد و از او جدا شود؛ حتى وقتى داخل جهنم شد،

از خداوند متعال خواهش مى كند كه با طرفداران و پيروانش به جهنم رود و با هم عذاب شوند. در بعضى از اخبار وارد شده: چون روز قيامت شود خداوند متعال امر فرمايد كه ابليس را به جهنم ببرند.

وقتى به جهنم بردند مى گويد: بارالها، تو خداوند عادل هستى و مرا در دنيا پيروان و فرمانبرانى بود. (خواهش مى كنم كه ايشان را نيز با من به دوزخ فرستى) خداوند به ملائكه خطاب مى كند و مى فرمايد: علماى امت محمد صلى الله عليه و آله را حاضر كنيد.

وقتى آنها را حاضر مى كنند به ايشان خطاب مى رسد: مى خواهم از شما مسئله بپرسم! آن مسئله اين است كه:اى علماى امت محمد صلى الله عليه و آله! شما درباره زمينى كه غاصبى آن را غصب كرده و در آن تخمى كشت نموده و حاصلى از آن به دست آمده است چه مى گوييد، آيا آن حاصل از كيست؟ - از مال صاحب زمين است يا از غاصب؟ عرض مى كنند: بارالها! زمين مال صاحب اصلى او است و حاصل به دست آمده مال غاصب است كه آن زمين را غصب نموده - چون در حديث آمده:

الزرع للزارع و لو كان غاصبا

(حاصل به دست آمده مال زارع است ولو اين كه غاصب باشد.)

خطاب مى رسد: امروز حكم من درباره ابليس همان است كه علماى امت محمد صلى الله عليه و آله گفتند. دلهاى بندگان زمين هاى من است كه در عوض بهشت از ايشان خريده ام، قرآن در اين باره فرموده:

ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة

(به درستى كه خداوند متعال

از مؤمنان جان ها و مالهاى آنها را خريده است براى اين كه بهشت را بجاى آن به ايشان بپردازد)(312)

شيطان لعين، آن زمين ها را كه دلهاى مردم باشند از من غصب كرد و تخم وسوسه در آن كشت نموده و حاصل معصيت از آن پيدا شده است. من زمين هاى خود را گرفتم - و حاصل زمين ها - و معصيت هاى ابليس را به او واگذار كردم. پس همه معاصى را به گردن آن ملعون بار كنيد و او را به دوزخ اندازيد. منم آن خداوند عادلى كه جور و ستم به كسى نمى كنم.(313)

فروش شيطان

همين طور كه خداوند عالم بهشت را به جاى جانها و مالهاى ايشان به مؤمنان مى فروشد، شيطان هم چيزى (دنيا) را كه ملك خود مى داند، به طرف داران سست ايمان و از خدا بى خبر و خودباختگان دنيا مى فروشد.

وارد شده است كه: هر روز صبح شيطان لعين، دنيا را بلند مى كند و با صداى رسا مى گويد: آيا كسى هست از من چيزى را كه همه اش زيان، غصه و اندوه، رنج و ناراحتى، بدبختى و بيچارگى، شقاوت و سنگ دلى، خودخواهى و بلند پروازى است و اصلا سرور و خوشحالى در آن وجود ندارد، بخرد؟

دنياطلبان و دنيا دوستان مى گويند: ما با همه عيوبى كه دارد خواهانش هستيم و مى خريم.

شيطان مى گويد: بدانيد كه - فروشنده هنگام فروش جنس خود بايد تمام عيوب ظاهر و باطن آن را براى خريدار بيان كند - من هم عيوب آن را براى شما بيان مى كنم. اين دنيا كه شماطالب آن هستيد عجوزه اى بدسابقه

و دزد مى باشد، از طرف ديگر با شما دشمن است و دشمنى مى كند و دوست نخواهد شد، آن گونه كه با پدران و گذشتگان شما دوستى نكرد و همه آنان را هلاك كرد.

اهل دنيا و خريداران آن مى گويند: باكى نيست، ما حاضريم آن را با تمام كاستى هايش بخريم و فسخ هم ننماييم.

شيطان مى گويد: بهاى آن درهم و دينار نيست، بلكه سهم شما از بهشت است و من هم اين دنيا را خريده ام به بهاى لعنت خداوند و ملائكه و اولياى او، غضب و عذاب خداوند، نااميدى از رحمت واسعه او جل جلاله.

مى گويند: ما نيز به همين طور خريداريم. شيطان مى گويد: علاوه بر قيمت، من نفع و سودى هم مى خواهم. سودش دل بستن به آن است، هرگز دست برنداريد و از آن جدا نشويد و همه چيز حتى ايمان و وجدان خود را فداى آن كنيد.

ايشان مى گويند: همه اين ها را پذيراييم و حاضريم آنها را فدا كنيم. سپس وى براى آنان دعا مى كند و با خوشحالى مى گويد: اين معاله براى شما مبارك نباشد، اميدوارم كه از آن سود و نفعى نبريد و بدبختى آن گريبان شما را بگيرد و شما را هم نابود سازد.(314)

خواب شيطان

همه چيز حتى درختان و گياهان در زمستان مى خوابند. شياطين هم مانند همه آنها مى خوابند. اما چگونگى خواب و وقت و مدت آن به درستى معلوم نيست. آنها كجا مى خوابند و چگونه خواب مى روند، مشخص نيست. فقط نحوه خواب آنها را مى توانيم اين گونه بگوييم. از روايات به دست مى آيد كه: شياطين به

خلاف پيامبران بر روى صورت و پيامبران به پشت مى خوابند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در يكى از وصيت هاى خود به على عليه السلام فرمود: يا على عليه السلام خوابيدن بر چهارقسم است:

1. خواب انبيا: آنها بر پشت مى خوابند به طورى كه صورت آنها به طرف آسمان است.

2. خواب مؤمنان: آنها به طرف راست مى خوابند به طورى كه دست راست آنان به زير بدنشان قرار گيرد.

3. خواب كفار و منافقان: كه آنان به طرف چپ مى خوابند.

4. خواب شياطين: كه آنان به رو و شكم مى خوابند.(315)

گلايه شيطان

گاهى شيطان از دست بعضى افراد گلايه مى كند. او تمام دنيا را از آن خود مى داند و مى گويد: چون مؤمنان مى دانند كه دنيا از آن من است، آن را دشمن مى دارند و دنبال آن نمى روند، اما عده اى هستند كه دنيا را طالبند و به آن عشق مى ورزند.

شيخ عطار، در كتاب منطق الطير، در همين باره داستانى را به شعر در آورده و قدرى از گلايه و ناراحتى شيطان را متذكر مى شود و مى گويد:

عاقلى شد پيش آن صاحب چله (316)

كرد از ابليس بسيارى گله

مرد گفتش: اى جوان مرد عزيز

آمد بد پيش از اين، جا بليس (317)

خسته مى بود از تو و آزرده بود

خاك از ظلم تو بر سر كرده بود

گفت: دنيا جمله اقطاع (318) من است

هست مؤمن آن كه دنيا دشمن است.

تو بگو او را كه عزم راه كن

دست از اقطاع من كوتاه كن

من به نيشش مى كنم آهنگ سخت

زآنكه در اقطاع من زد چنگ سخت

هر كه بيرون شد زاقطاعم تمام

نيست با وى

هيچكارم والسلام

باز نقل مى كند كه روزى حضرت عيسى بن مريم عليه السلام خشتى را زير سر خود گذاشته و خوابيده بود. شيطان آمد و گفت: اى عيسى! مگر تو زاهد نيستى؟ فرمود: چرا. عرض كرد: اگر زاهدى پس چرا دل به دنيا بسته اى؟ فرمود: دل بر چه بسته ام؟ گفت: به اين خشتى كه زير سر گذاشته اى. آن حضرت خشت را از زير سر برداشت و دور انداخت و بار ديگر خوابيد.

شيخ عطار اين داستان را هم به شعر آورده است:

عيسى مريم به خواب افتاده بود

نيم خشتى زير سر بنهاده بود

چون گشاد از خواب خود عيسى نظر

ديد ابليس لعين را بر زبر(319)

گفت: اى ملعون! چرا ايستاده اى

گفت: خشتم زير سر بنهاده اى.

جمله دنيا چو اقطاع من است

هست آن خشت از آن من و اين روشن است

تا تصرف مى كنى در ملك من

خويش را آورده اى در ملك من

عيسى آن از زير سر پرتاب كرد

روى را بر خاك و عزم خواب كرد

چون فكند آن نيم خشت، ابليس گفت:

من كنون رفتم تو اكنون خوش بخفت

چون به سر خشت لحد خواهى نهاد

خشت بر خشتى چرا بايد نهاد(320)

ترس شيطان

شيطان همان طور كه از عده اى در امان است و به آنها اميد دارد، از عده اى هم مى ترسد به طورى كه هر وقت آنان را مى بيند فرار مى كند. از جمله: عالمانى هستند كه به علم خود عمل مى كنند و مردم را هدايت و دين و عقايد آنان را محكم مى نمايند. مردم را بيدار كرده و به سوى رستگارى مى كشانند.

آورده اند كه: روزى يكى از علماى اهل رياضت به سوى مسجد

رفت. ديد شيطان ملعون در مسجد ايستاده است گاهى پاى خود را داخل مسجد مى گذارد و چند قدمى با ترس پيش مى رود، و گاهى با شتاب بيرون مى آيد.

گفت: اى ملعون! چه مى كنى؟ در اين جا چه مى خواهى؟ چرا رنگت پريده و لرزانى؟ براى چه گاهى چند قدم پيش مى روى و خود را داخل مسجد مى كنى باز با عجله بيرون مى آيى و ترس تو از چيست؟ شيطان گفت: جاهلى در اين مسجد مشغول نماز است، يك نفر عالم هم در گوشه مسجد خوابيده. مى خواهم اين جاهل را وسوسه كنم و نمازش را باطل نمايم، ولى مى ترسم آن عالم بيدار شود، هيبت آن عالم مانع است كه من داخل مسجد شوم.

البته شيطان حق دارد كه از عالم در حال خواب بترسد؛ زيرا خواب عالم از عبادت و نماز خواندن جاهل بهتر و ارزش آن بيشتر است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم در اين باره مى فرمايد:

يا على نوم العالم افضل من عبادة العابد الجاهل

(يا على خواب عالم از عبادت عابد جاهل بهتر و فضيلت آن بيشتر است).(321)

درهم كوبنده شيطان

اگر مى خواهيد از دشمن قدار انتقام بگيريد، اگر مى خواهيد انتقام خود و پدران و مادران و نياكان خويش را از دشمن ديرينه انسان بگيريد، اگر مى خواهيد قدرت و شوكت خود را در برابر دشمن سركش چندين هزار ساله به نمايش گذاريد، اگر مى خواهيد ضربه محكم و كارى را بر دشمن خستگى ناپذير خود فرود آوريد، اگر مى خواهيد دشمن با سابقه خود را از اطرافتان برانيد و تا هميشه ماءيوسش كنيد، اگر مى خواهيد

ديگر آن دشمن سرسخت و پركار به سراغ شما نيايد و روى شما سرمايه گذارى نكند، اگر مى خواهيد دشمن ترين دشمنان خود را كه شيطان رجيم باشد مغلوب و منكوب كنيد، اگر مى خواهيد آن ملعون را بكوبيد و دست و پاى او را خرد نماييد، نماز بخوانيد.

يكى از اركان نماز سجده است. آن پليد متمرد خواست خود را برخواست خدا مقدم دانست، وقتى كه فرمان سجده بر آدم را نپذيرفت، مسلما نماز با سجده را هم نمى توانست بپذيرد. اگر او سجده مى كرد، قابل هدايت بود، در حالى كه به خدا گفت: خدايا! مرا به راه راست هدايت كن.

نمازى كه به گفته بزرگ ترين فرستاده خدا حضرت خاتم الانبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله وسلم كه مى فرمايد: پايه دين، پيمان و عهد با خدا، معراج و وسيله بالا رفتن مؤمن، وسيله سنجش و معيار و ميزان مردم، نسبت به دين مانند سر نسبت به بدن، مرز ميان ايمان و كفر و خلاصه مفتاح و كليد بهشت است.

بعضى از اعمال و عبادات كوبنده شيطان است؛ چون همه اركانش به مفهوم تسليم شدن در برابر خداوند، وضع شده است و او به خاطر همين زير بارش نمى رود. و گفته پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود:

الصلوة مد حرة للشيطان

(همانا نماز كوبنده و شكننده شيطان است)(322) و به وسيله نماز شيطان و يارانش فرو مى پاشند.

رضايت شيطان

گاهى كردار انسان براى شيطان به قدرى ارزش دارد و او را خوشحال مى كند كه مى گويد: من به اين اعمال راضى شدم؛ گرچه او هيچ كار ديگرى انجام ندهد.

در

خبرى آمده كه: شيطان لعين گفته: هرگاه بنى آدم سه خصلت را دنبال كنند، مرا كافى است. اگر چه اعمال ديگرى را انجام ندهند، همان سه خصلت رضايت من است و بيشتر از آنها نمى خواهم.

اول آن كه، خود را در ميان خلق بزرگ شمارند و غرور و تكبر به خود راه دهند، مردم را حقير و كوچك حساب كنند، اعمال خود را خوب و باارزش و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند. چنين افرادى از ياران ن هواداران من هستند و من از ايشان راضى ام.

دوم آن كه، اعمال زشت و بد و ناپسند انجام داده و آنها را كوچك و بى ارزش جلوه دهند و در عبادات سهل انگار باشند، باكى از انجام دادن گناه نداشته باشند، گناه خود را فراموش نمايند و در صدد توبه نباشند. ايشان هم از ياران و مريدان من هستند و كمال رضايت را از آنان دارم.

سوم آن كه، كارى كه انجام مى دهند از روى خودپسندى يا از روى ريا و بدبينى باشد. مردم را با زبان آزار دهند كه اين از بزرگ ترين گناهان است. حضرت صادق عليه السلام در اين باره فرمودند: اى مردم! محافظت زبان از شرايط ايمان است و دشمن ترين مردم نزد خدا كسانى هستند كه مردم از زبان آنان بترسند.(323)

طبل زدن شيطان

شيطان هم مانند جارچيان دنيا براى جمع كردن مردم به زير پرچم خود طبل مى زند، طبلى دارد كه هر وقت مى خواهد مردم را از ياد خدا غافل كند و هر دسته اى را به هر راهى كه مى خواهد بكشاند، دوال (324) را محكم بر طبل مى زند.

وقتى صداى آن بلند شد مردم هر چند مشغول نماز و دعا، جماعت و جمعه، يا در مسجد و تكيه باشند، كار خود را رها كرده و با عجله خود را به زير پرچم آن ملعون مى رسانند.

در حديثى وارد شده: كه پيغمبرى از پيغمبران الهى در مسجد با خداى خود مناجات مى كرد و مى گفت: خداوندا! از تو مى خواهم كه شيطان را با سيمايش به من نشان دهى تا او را ببينم و برنامه و كار او را بشناسم. از خداوند فرمان رسيد كه: اى پيامبر! از مسجد بيرون رو او را خواهى ديد. وقتى آن پيغمبر از مسجد بيرون آمد، ابليس را ديد كه بر در مسجد ايستاده در حالى كه پرچمى در دست، و طبلى به گردن دارد و تيرى به كمر بسته است. آن پيغمبر فرمود:اى ملعون! آنها چيست؟

گفت: اى پيامبر خدا! من هر روز با اين وضع به در مسجد مى آيم و يكى از ياران خود را به داخل مسجد مى فرستم تا وقتى مردم سلام نماز را مى دهند، در دل ايشان وسوسه كند. در اين هنگام من دوال را بر طبل مى زنم و سه مرتبه به آواز بلند ندا مى دهم.

نداى اول اين است كه: (الطمع الطمع) چون اين ندا به گوش جمعى از مردم طمع كار رسد، در همان ساعت روى از نماز بگردانند و در دل خود گويند: اگر ديگر اين جا توقف كنيم از فلان كار و فلان معامله باز مى مانيم! پس زود بيرون آمده و به زير پرچم من جمع مى شوند. چون هنگام مرگ ايشان رسد از اين

تير زهرآلود به شكم ايشان مى زنم تا در شك و شبهه افتند و بدون ايمان و بدون توبه از دنيا بروند.

نداى دوم من اين است كه: مى گويم: (الحرص الحرص) پس هر كه در دل او حرص دنيا باشد با خود مى گويد: اگر بيش از اين توقف كنم، ديگران خريد و فروش كنند و سود زيادى برند، ولى من از آن محروم مى شوم! پس زود از مسجد بيرون مى آيند و زير پرچم من جمع مى شوند.

آواز سوم من اين است كه: (المنع المنع) چون اين صدا به گوش مردم رسد بخيلان در دل خود گويند: اگر بيش از اين در مسجد درنگ نماييم، ممكن است فقيرى داخل شود و از ما چيزى بخواهد. با اين وسوسه زودتر خود را به بيرون از مسجد رسانده و به زير پرچم من مى آيند. در اين هنگام من به ايشان مى گويم: خوش آمديد، شما از ياران و لشكريان ماييد. ولى آنان كه در جاى خود نشينند و تعقيب نماز بخوانند، از بندگان خالص خدا خواهند بود كه حق تعالى درباره آنها فرمود:

الا عبادك منهم المخلصين

(شيطان به خدا گفت: تمام بندگان را گمراه مى كنم - مگر بندگان مخلص را).(325)

پس اى مؤمنان بعد از نماز اندكى در جاى خود به تعقيبات بپردازيد و زود از مسجد فرار ننماييد و فريب شيطان را نخوريد و مخالفت با خدا را نكنيد كه دنيا به كسى وفا نكرده و بى اعتبارى آن بر همه معلوم است.(326)

تو را دنيا همى گويد شب و روز

كه هان از صحبتم پرهيز، پرهيز

مده بر خود فريب رنگ و بويم

كه هست اين خنده

من گرم آميز

كتاب شيطان

هر كس براى رواج مذهب و عقيده و افكار خود كتاب مى نويسد و به وسيله آن، مرام خود را ميان مردم انتشار مى دهد. كتاب و نوشته نه فقط براى يك نسل بلكه براى نسل هاى بعد نيز مورد استفاده قرار مى گيرد.

شيطان هم مانند انسانها براى نشر افكار و مرام خود، كتابى نوشته و در ميان پيروان خود مانند ساحران و جادوگران پخش كرده و آن را به (آصف بن برخيا) و حضرت سليمان بن داود عليه السلام نسبت داده كه حاوى سحر و جادو است.

نقل شده: بعد از آن كه حضرت سليمان عليه السلام رحلت نمود، بعد از مدتى كه موريانه ها به وسيله خوردن عصاى او مرگش را آشكار كردند. شيطان ملعون از فرصت استفاده كرده و كتابى درباره سحر و جادو تاءليف كرد و در پشت آن نوشت، كتابى است كه (آصف بن برخيا) براى پادشاه خود، سليمان ابن داود، نوشته و از ذخيره ها و گنج هاى علم است.

در اين كتاب آمده: هركس بخواهد فلان كار را انجام دهد بايد متوسل به فلان سحر شود. هر كس بخواهد فلان عمل را انجام دهد، بايد به فلان جادو عمل كند. بعد از نوشتن، آن را زير تخت حضرت سليمان دفن كرد. سپس آن كتاب را همان جا به مردم نشان داد.

مردم دو دسته شدند، يكى كفار و يهود؛ بعد از اين كه كتاب را ديدند گفتند: غلبه سليمان بر ما و بر همه موجودات به سبب سحرهايى بوده كه در اين كتاب نوشته شده است! آنان هم مطالب آن كتاب را به كار گرفتند و سحر و

جادو را همه جا ترويج داده و به مردم آموختند.

ديگرى مؤمنان و يكتاپرستان؛ ايشان مى گفتند: حضرت سليمان بنده خدا و پيغمبر او است. آن چه را كه انجام مى داد، و تسلطى كه بر همگان داشت، به اعجاز پيغمبرى و قدرت ربانى بوده. مربوط به سحر و جادو نبوده است! قرآن در اين باره مى فرمايد:

واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر

(يهود) (از آن چه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند، پيروى كردند. و سليمان هرگز - دست به سحر و جادو نيالود - كافر نشد. ولكن شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند - و خود از آن تبعيت نمودند)(327)

غرور شيطان دائمى نيست

اين طور نيست كه شيطان از عمل خلاف خود حقيقتا خوشحال باشد بلكه ناراحت هم است. گاهى اوقات پيش پيامبران الهى آمده و درخواست توبه و عفو نموده است. باز هم كبر و نخوت، غرور و بد ذاتى ديرينش مانع از توبه او شده و باز به حال قبل باقى مانده است.

روزى پيش حضرت نوح عليه السلام آمده و از كرده خود اظهار پشيمانى كرد و گفت: يا نبى الله! مى خواهم توبه كنم و از كرده خويش پشيمانم؟ آيا توبه من در پيش گاه خداوند متعال پذيرفته است و مرا قبول مى كند؟

آن حضرت فرمود: خداوند (ارحم الراحمين) و تواب و غفار و كسى است كه توبه بندگان را قبول مى كند.(328) اگر واقعا پشيمانى و مى خواهى توبه كنى، اول بايد بروى بر قبر حضرت آدم ابوالبشر سجده كنى تا خداوند متعال تو را بيامرزد.

آن ملعون وقتى

اين را شنيد: كبر غرور او اجازه نداد و تعصب او مانع اين كار شد و گفت: اى نوح! من در بهشت و در ميان ملائكه برخود آدم سجده نكردم - در حالى كه او استاد فرشتگان بود. حال چگونه بر مرده و قبر او سجده كنم. اگر بنا بود سجده كنم از همان اول بر زنده آدم سجده مى كردم، نه الان كه بر خاك او سجده كنم.(329)

طلب مغفرت شيطان

شيطان با اين همه خباثت ذاتى كه بر شمرديم، از درگاه الهى ماءيوس و نااميد نمى شود، در اماكن مقدسه و پيش افراد بزرگ و مقدس و اولياى خدا ظاهر مى شود و از آنان مى خواهد تا واسطه شوند كه گناه وى بخشوده شود. منطقش اين است كه من هر چه گناهان بزرگ انجام دهم، نافرمانى خداوند متعال كنم، رحمت خدا از آن بزرگ تر است، و اميد مى رود كه خداى بزرگ گناهان بزرگ مرا هم بيامرزد.

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه: ايشان فرمودند: من در كنار كعبه معظمه نشسته بودم. ناگهان ديدم پيرمردى كمر خميده، در حالى كه از اثر پيرى ابروهايش بر چشمانش افتاده، عصايى به دست گرفته، كلاهى قرمز بر سر نهاده، عبايى از مو بر دوش انداخته و به ديوار كعبه تكيه داده بود، نزديك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم آمد و گفت:

يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم! از خدا بخواه كه مرا بيامرزد و قرين رحمت خود فرمايد. حضرت فرمود: اى پيرمرد! سعى تو ضايع و عمل تو باطل شد و از بين رفت.

سپس از پيش آن حضرت رفت. ايشان به

من فرمودند: يا على! آيا شناختى او را؟ عرض كردم: خير يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم! فرمود: آن شخص شيطان رجيم بود!

على عليه السلام مى گويد: من دنبالش دويدم تا به او رسيدم. با او در آويختم تا او را به زمين زدم و روى سينه اش نشستم. دست بر گلوى او گذاشتم كه او را خفه كنم. به من گفت: يا على! مرا خفه مكن! زيرا مهلت داده اند تا روز معين و معلوم. يا على! به خدا قسم من تو را دوست دارم و اين حرف را جدا مى گويم. كسى با تو دشمن نيست و نمى تواند دشمن تو باشد مگر اين كه من در نطفه او شركت كرده باشم، يا ولدالزنا باشد على مى فرمايد: من خنديدم و آزادش كردم.(330)

دفع وسوسه شيطان

چند كار است كه اگر انسان آنها را انجام دهد وسوسه شيطان از او دفع مى شود و آن ملعون تا مدتى قادر نيست او را وسوسه نمايد.

1. پناه بردن به خدا: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: وقتى شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايد به خدا پناه بريد و بگوييد:

(امنت بالله و برسوله مخلصا له الدين). (331)

و نيز آمده: زمانى كه در قلب تو شكى رخنه كند بايد بگويى:

(هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيى ء عليم). (332)

2. حنا: در حنا بستن چهارده خصلت است: نهم از آنها اين كه وسوسه شيطان را كم مى كنند.(333)

3. خوردن انار: امام صادق عليه السلام فرمود: انار زمانى كه در معده قرار گيرد تا چهل روز وسوسه شيطان را از بين مى برد.(334)

4. آب

نيسان: آن آب بارانى است كه بعد از 23 روز از كه عيد نوروز گذشت تا سى روز بعد از آن مى گيرند.(335) كسى كه دوست دارد شيطان با وسوسه خود او را اذيت نكند، از آب نيسان بياشامد.(336)

5. شستن سر با سدر: امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه سر و صورت خود را با برگ سدر بشويد، خداوند شيطان را هفتاد روز از او دور مى گرداند.(337)

6. مسواك: امام صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به مسواك كردن؛ زيرا آن وسوسه شيطان را از سينه انسان بيرون مى برد.(338)

7. ذكر اهل بيت: ذكر اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم براى وسوسه در سينه انسان شفا است (339) (از همه مهم تر اين كه انسان درود بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم به فرستد.

8. روزه گرفتن: روايت شده كه: هر كس در هر ماه سه روز، روزه بگيرد آن سه روز مطابق روزه همه دنياست و وسوسه شيطان را از قلب بيرون مى برد.(340)

گدائى نمودن شيطان

شيطان بارها و بارها كاسه گدايى پيش پيامبران برده و از آنان ميوه و طعام بهشتى طلب نموده است، ولى آنان چون او را مى شناختند چيزى به وى نداند. از جمله:

1 - در زمان آدم:

وقتى حضرت آدم عليه السلام انگور كاشت، شيطان پيشش آمد و از انگور خواست. آدم، چيزى به او نداد و مواظب بود كه شيطان از اين ميوه ندزدد و نخورد. روزى پيش حضرت حوا آمد گريه كرد و خواهش نمود كه يك خوشه انگور به او دهد. او هم خوشه انگورى به او داد. وقتى در دهان

گذاشت و خواست بخورد حضرت آدم متوجه شد. فورا آمد و از دهان او بيرون آورد و فرمود: ميوه بهشتى بر تو حرام است و نبايد بخورى!

2 - در زمان ابراهيم:

وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام ماءمور شد كه فرزند خود را قربانى كند - اسماعيل را به قربان گاه برد - يك قربانى به جاى او از بهشت آمد و حضرت آن را قربانى كرد و بر روى الاغ انداخت و به مكه آورد. چون خواست گوشت حيوان را تقسيم كند، شيطان به صورت گدايى پيش ابراهيم آمد و گفت: اى خليل الله! از گوشت قربانى فرزندت مقدارى هم به من فقير بده. ابراهيم هم خواست چيزى به او بدهد كه جبرئيل آمد و گفت: وى شيطان است، خصيتين و سپرز آن را به او بده.

3 - در زمان حضرت رسول:

آن ملعون پى در پى به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به گدايى مى آمد؛ چون مى دانست كه اين بزرگواران سايل را رد نمى كنند.

بعد از آن كه جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشت. روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم و جعفر به خانه حضرت على عليه السلام آمدند. چون در خانه چيزى براى پذيرايى نبود حضرت فاطمه عليهاالسلام دو ركعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و از خداوند طلب غذا نمود. وقتى سر از سجده برداشت، ديد طبقى آماده است و در آن مقدارى خرما و هفت گرده نان و هفت مرغ بريان، يك ظرف شير و يك ظرف عسل در آن هست. آنها را برداشت آورد در خدمت آن حضرت گذاشت و

همه آماده خوردن شدند.

در اين هنگام شنيدند سايلى از پشت در صدا مى زند: اى اهل بيت كرم وجود! از اين طعام كه مى خوريد، اندكى هم به من بدهيد.

فاطمه زهرا، نانى برداشت و يك مرغ بريان روى آن گذاشت و خواست كه به سائل دهد در اين وقت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم او را از دادن به سائل منع فرمود. آن سائل هم رفت. بعد از مدتى با قيافه ديگر وارد شد؛ در حالى كه پارچه و تخته اى به پاى خود بسته بود تا اهل خانه گمان كنند كه پاى او شكسته و معلول است.

تخته ها بر پاى بسته از چپ و راست

تا گمان آيد كه او بشكسته پا است

كنار در خانه آن حضرت ايستاد و با صداى بلند فرياد زد و گفت: اى اهل خانه جود و كرم و احسان! به من معلول و پاى شكسته كمك كنيد. مقدارى از غذايى كه مى خوريد به من بى نوا بدهيد. باز فاطمه زهرا (س) خواست چيزى به او دهد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم منعش كرد و فرمود: اى ملعون گم شو تو ر شناختم!؟

ديدش و بشناختش چيزى نداد

رفت و باز آمد بپوشيد از لباء

بار سوم، خود را به صورتى ديگر در آورد تا شايد به او كمك كنند. به صورت كودك كور و بى چشمى آمد در خانه و گفت: اى اهل بيت! من عاجزم، كورم، يتيم هستم، مقدارى غذا به من عنايت كنيد! باز آن حضرت فرمود: تو را شناختم از اين جا برو.

براى بار چهارم: باز شكل و قيافه خود را عوض نمود،

خود را به صورت زنى مسكين و بيچاره، چادرى كهنه به سر خود انداخت و كفش پاره به پا نمود و آمد بر در خانه فاطمه نشست و شروع كرد التماس نمودن و طلب غذا كردن. باز رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم او را شناخت محرومش كرد.

چون كه عاجز شد به آن گونه مكيد(341)

چون زنان او چادرى بر سر كشيد

آمد و بر آستان در نشست

سر فرو افكند و پنهان كرد دست

هم شناسيدش ندادش صدقه اى

بر دلش آمد زحرمان حرقه اى (342)

فاطمه زهرا عليهاالسلام از رد نمودن فقرا و مساكين كه امروز پدرش همه را رد كرد تعجب نمود و گفت:

اى پدر! تا به حال سابقه نداشت كه شما فقيرى را از در خانه نااميد برگردانيد، ولى امروز چندين نفر از فقرا و بى نوايان آمدند و به هيچ كدام چيزى نداديد و همه را دست خالى رد نموديد: فرمود: اى دخترم! چون غذايى بهشتى است، بر اينها حرام است.

فاطمه عرض نمود: مگر اين ها چه كسانى بودند.

فرمود: همه اينها شيطان بودند و مى خواستند از غذاهاى بهشتى بخورند. اگر امروز از اين غذاها مى خوردند از اهل بهشت مى شدند.

نعمت جنات خوش بر دوزخى

شد محرم گر چه حق باشد سخى (343)

رودست خوردن شيطان

در گذشته، بعضى از مردم شيطان را مى ديدند، با او صحبت مى كردند و گاهى هم به جاى اين كه شيطان آنها را فريب دهد و كلاه سرشان بگذارد، آنها سر شيطان كلاه مى گذاشتند، اسرار آن ملعون را به دست مى آوردند و با او مخالفت مى كردند.

روزى مؤمنى با شيطان ملاقات كرد. بعد از گفت و گوهايى، گفت:

مى خواهم با تو دوست و رفيق شوم و از تو اطاعت نمايم.

شيطان گفت: عجبا! همه از دست من مى گريزند و بيم دارند، تو مى خواهى با من دوست و رفيق شوى و حرف مرا قبول كنى و اطاعت نمايى!؟

آن شخص گفت: من با ديگران فرق دارم و تصميم گرفته ام با تو رفيق باشم. شيطان خيلى خوشحال شد و گفت: قبول دارم، اما به من قول بده كه اسرار مرا فاش نكنى و به ديگران نگويى.

مرد مؤمن گفت: اشكالى ندارد و باهم عقد برادرى بستند. شيطان گفت: اول كارى كه بايد بكنى اين كه نماز را ترك نمايى؛ زيرا هيچ چيز مانند نماز مرا ناراحت نمى كند و دل مرا به درد نمى آورد. نماز رنگ مرا زرد و پشت مرا خم مى كند، به واسطه نماز بيشترين مردم به بهشت مى روند. مرد مؤمن قبول كرد و گفت: ديگر چه اعمالى بايد انجام دهم و چه دستورى مى دهى؟

شيطان گفت: دروغ بسيار بگو، هر كجا دروغ گويند آن جا حاضر شو و به دروغ آنها گوش فرا بده؛ زيرا بيشترين غضب الهى براى دروغ گويان است.

مرد مؤمن وقتى چنين شنيد، سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: بار الها! از همين جا عهد كردم كه تا زنده ام دروغ نگويم و هرگز نماز خود را ترك نكنم و آن را كوچك نشمارم، هر كجا و در هر كارى باشم نماز خود را از اول وقت تاءخير نيندازم و همان جا مشغول نماز شوم.

وقتى شيطان اين را شنيد، فريادش بلند شد و گفت: مگر نگفتى اسرار مرا فاش نكنى و هر چه

بگويم انجام دهى؟ مگر با من عقد اخوت نبستى؟ چرا عكس گفته هاى من رفتار مى كنى؟

مرد مؤمن گفت: خواستم ببينم از چه چيزهايى ناراحت مى شوى تا من همان ها را انجام دهم و مخالفت خود را با تو آشكار كرده باشم. وقتى چنين حرف هايى از آن مرد شنيد ناله و فريادش بلند شد و خود را از ناراحتى بر زمين زد و گفت: اى واى! از اين دو سرى كه هرگز به كسى نگفته بودم و تو فرا گرفتى و به عهد خود وفا نكردى من هم با خود عهد مى كنم كه ديگر اسرار خود را به اولاد آدم نگويم.(344)

رانده شدن ياران شيطان

وقتى قيامت برپا شود، همه خلايق در آن روز جمع مى شوند. شياطين، جباران، ظالمان، كافران و پيشوايان كفر را با پيروانشان به پيشگاه خداوند متعال آورده و محاكمه مى نمايند. سپس به فراخور گناهان، افراد را جهنمى كرده و پاداش مى دهند.

در اين هنگام پيروان شياطين، جباران و ظالمان كه كوركورانه از آنان تبعيت و تقليد كرده اند خطاب به آنها مى كنند و مى گويند: ما در دنيا، پيروان و فرمان بردار شما بوديم و الان به واسطه همان اعمال گرفتار عذاب جهنم هستيم. آيا ممكن است شما، هم اكنون به خاطر رهبر و پيشوا بودنتان سهمى از عذاب هاى مرا بپذيريد تا قدرى از عذاب ما كاسته گردد؟

آنها بلافاصله مى گويند: اگر خداوند ما را از اين عذاب سوزان نجات داد و به بهشت برد ما هم شما را راهنمايى مى كنيم؛ ولى افسوس كه كار از اينها گذشته است. چه ناله و بى تابى كنيم و چه

صبر و شكيبايى، راه نجاتى براى ما و شما وجود ندارد. در اين حال شيطان خود را تبرئه مى كند و جرم و گناه خويش را به گردن پيروان خود مى اندازد. قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:

و قال الشيطان لما قضى الامران الله و عدكم و عد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلولونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم.

(و شيطان هنگامى كه كار - حساب بندگان صالح و غير صالح - پايان پذيرفت - و هر كدام به سرنوشت و پاداش و كيفر قطعى خود رسيدند - به پيروان خود چنين مى گويد: خداوند، به شما وعده حق داد و من نيز به شما وعده - پوچ و بى ارزشى كه خودتان مى دانستيد - دادم. سپس از وعده هاى خود جستم - البته اين را بدانيد كه - من بر شما تسلطى نداشتم و شما را وادار نمى كردم. تنها - كارى كه كردم اين بود كه - از شما دعوت نمودم و شما هم با ميل و اراده خود دعوت مرا پذيرفتيد، بنابراين، هرگز مرا سرزنش نكنيد، بلكه خويشتن را ملامت كنيد. - كه چرا دعوت شيطنت آميز مرا پذيرفتيد. خودتان كرديد كه لعنت بر خودتان باد -).(345)

(به هر حال) نه من مى توانم در برابر حكم قطعى و مجازات پروردگار به فرياد شما برسم و نه شما مى توانيد فرياد رس من باشيد.

من اكنون اعلام مى كنم كه، از شرك شما درباره خود،

و اين كه اطاعت مرا در رديف اطاعت خدا قرار داديد بيزارم و آن كفر را نمى پذيرم - اكنون فهميدم كه اين شرك شما در اطاعت از من، هم مرا بدبخت كرد و هم شما را. همان بدبختى و بيچارگى كه راهى براى اصلاح و جبران آن وجود ندارد.

به اين ترتيب، شيطان لعين نيز با ساير خودكامه گان كه رهبران گمراهى بودند، هم آوازه شده و تيرهاى ملامت و سرزنش خود را به اين پيروان بدبخت و بيچاره نشانه گيرى مى كند. در واقع اين يك نوع مجازات روانى براى پيروان شيطان است. آن ملعون آن قدر در كار خود استاد و ماهر است كه هم در دنيا مردم سست ايمان را گمراه و منحرف مى نمايد و از حق و حقيقت دور مى كند و هم در آخرت آنها را محكوم و سرزنش مى نمايد. از طرف ديگر خود را تبرئه كرده و بى گناه معرفى مى نمايد.

آن روز به پيروان جاهل و سست ايمان خويش ايراد مى گيرد و مى گويد: براى هدايت شما پيامبرانى از جانب خدا آمدند و آنها هم براى جلوگيرى از انحراف شما جانشينانى بعد از خود برگزيدند. از طرف ديگر، قرآن كتاب آسمانى، امامان معصوم - عليهم السلام - و همه علماى متعهد و گاه مؤمنان وارسته براى ارشاد و هدايت شما دست به دست هم دادند تا شما را از وسوسه هاى من دور داشته و به صراط مستقيم بكشانند؛ اما شما با اين كه آنها را مى ديديد و كلام ايشان رامى شنيديد و در ميانشان بوديد، آن قدر مست و مغرور گناه و دل

باخته وسوسه هاى شيرين من بوديد كه حرف آنان را قبول نكرديد و با اين كه حرف مرا نمى شنيديد خريدارش شديد و به ياران من پيوستيد.

سپس به آنان مى گويد: شما كجا و كى مرا ديديد، كجا و كى حرف مرا شنيديد؟ شما دروغ مى گوييد! من اصلا شما را نمى شناسم. شما خودتان خراب بوديد، بى دين و فاسد بوديد، چرا ديگران منحرف نشدند. لعنت خدا و ملائكه بر خودتان باد كه به دستور خالق و رازق خود عمل نكرديد. به اين ترتيب، جنگ بين شيطان و طرف دارانش خاتمه پيدا مى كند و هر كسى به سزاى اعمال خود مى رسد.

تهمت شيطان به زكريا

شيطان چون نمى توانست بر پيامبران الهى دست پيدا كند، از دشمنى و خشمى كه از ايشان داشت براى كشتن و بى اعتبار كردن آنان تهمت هاى ناروايى را به آنان نسبت مى داد. از جمله: تهمت زنا به زكرياى پيغمبر است.

از وهب بن منبه روايت شده: روزى كه مريم عيسى عليه السلام را آبستن شد و مردم مطلع شدند، شيطان در ميان بنى اسرائيل به صورت يكى از عابدهاى بيت المقدس در آمده و به مريم فحش و ناسزا مى داد، و مى گفت: اى مردم! زكريا با مريم روابط نامشروع دارد. وى چون مريم را زيبا و صاحب جمال ديده با او زنا كرده! و مريم از زكريا حامله شده. زكريا را بكشيد كه همه ما را بدنام كرده است.

مردم درصدد كشتن زكريا بر آمدند و بر سر وى ريختند تا او را بكشند. زكريا از ايشان گريخت تا به درختى رسيد و به آن پناه برد. درخت براى

او شكافته شد و گفت: اى زكريا! داخل شو. وقتى داخل شد درخت به هم آمد و آن حضرت از نظرها پنهان شد.

شيطان با بنى اسرائيل از پى آن حضرت مى آمدند تا به درخت رسيدند، - آن معلون دستور ساختن اره دو سر داد، او دست خود را بر درخت گذاشت و از پايين تا بالا كشيد. دل آن حضرت را از پشت درخت شناخت و دستور داد همان جا رابا اره دو سر بريدند. بعضى گويند: اره را از بالاى درخت گذاشتند، به طورى كه اره از فرق سر او بگذرد - و آن حضرت را در ميان درخت دو نيم كردند.

اره بر فرقش گذاشت و گفت: چونى

گفت: بر اولاد آدم هرچه آيد بگذرد

زكريا از اين ماجرا احساس درد و ناراحتى نكرد و به شهادت رسيد. آن ملعون، بعد از اين، ميان بنى اسرائيل ناپديد شد و ديگر كسى او را نديد!

بعد از شهادت زكريا خداوند متعال عده اى از فرشتگان را فرستاد تا آن حضرت را غسل دادند و بر او نماز خواندند و بدن مطهر او را دفن نمودند.(346)

تهمت شيطان به مريم

شيطان بعد از آن كه حضرت زكريا را به شهادت رسانيد، در صدد برآمد كه آبروى حضرت مريم را نيز بريزد و در پى فرصت بود.

وقتى حضرت عيسى عليه السلام متولد شد، آن ملعون به صورت زنى از بنى اسرائيل در آمد و آنان را واداشت تا به مريم ناسزا گويند و آب دهان به صورت ايشان اندازند.

وقتى زن ها مريم را ديدند كه فرزندش را در آغوش گرفته مى آيد، شروع كردند به ايشان ناسزا گفتن. به او گفتند: اى مريم!

حيف از آن سابقه درخشان و اين آلودگى! صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بدنام شد. اى مريم! تو مسلما كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى! اين كار شايسته تو نبود. بعضى به او گفتند: اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت و زناكار نبود.

در اين هنگام، مريم به فرمان خدا سكوت كرد. تنها كارى كه انجام داد اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى عليه السلام كرد - كه از او بپرسيد. آنها گفتند:

ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم؟! - اى مريم! ما را مسخره كرده اى - ولى اين حالت چندان به طول نينجاميد؛ چرا كه آن نوزاد زبان گشود و با آنان سخن گفت. و رفع تهمت از مادر خود كرد و بينى شيطان را به خاك ماليد.(347)

بعد از آن، مريم فرزند خود عيسى را برداشت و از بيت المقدس بيرون آمد تا به آبادى رسيدند. كد خداى آن آبادى، مريم را به خانه خود برد و روز به روز به احترام مريم مى افزود.

باز، شيطان به فكر توطئه و تهمت ديگرى برآمد كه ضربه خود را به مريم و فرزندش بزند. نقشه آن ملعون اين گونه بود كه، شبى طفل آن كدخدا را خفه كرد و آمد پيش وى و گفت: اين زن نمك نشناس طفل تو را كشته است. من ديدم اين زن و فرزندش حلق اين طفل معصوم و بى گناه را فشردند تا مرد. دلم به حال اين طفل سوخت و ناراحت شدم.

كدخدا عاقل بود. مريم را طلبيد و گفت: من چه بدى در

حق تو كرده بودم كه پسر مرا كشتى؟! مريم قسم ياد كرد كه من از اين قضيه اطلاع ندارم.

آن مرد گفت: من، آن را به خدا واگذاشتم، ليكن ديگر اين جانمان كه چشم من به صورت شما نيفتد. نمى توانم قاتل فرزندم را ببينم. ايشان هم از آن جا بيرون رفتند و خانه به دوش، هر روز در دهى به سر مى بردند.(348)

صدقه دادن از زبان شيطان

اگر چه شيطان با دادن صدقه مخالفت مى كند و از كسانى كه مى خواهند از مال خود به نيازمندان ببخشند جلوگيرى مى نمايد، اما وقتى كه از ويژگى هاى صدقه دادن از او مى پرسند، حقيقت و منافع صدقه را بيان مى كند.

در يك ديدار، حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم چند سؤ ال از او كردند، او همه را جواب داد. يكى از سؤ ال ها اين بود كه حضرت فرمود: اى ملعون! صدقه دادن امت من نزد تو چگونه است و منافع صدقه چيست؟ شيطان در جواب حضرت عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم! در صدقه دادن امت تو شش خصلت و منفعت است.

اول اين كه، با صدقه و بخشش كردن، نه تنها مال انسان كم نمى شود، بلكه هر روز بر دارايى صدقه دهنده افزوده مى شود.(349)

دوم اين كه، به واسطه صدقه دادن، عمر طرف زياد و مرگ هاى ناگهانى و حوادث ناگوار از او برطرف مى گردد.(350) - حديثى در اين باره وارد شده كه صدقه دادن هفتاد نوع بلا را برطرف مى كند.(351)

سوم، با صدقه دادن توانگرى پيدا مى شود و فقر و نادارى از بين مى رود.(352)

چهارم، صدقه

به صاحبان و صدقه دهندگان خود تندرستى مى دهد، از دردها و رنج هاى گوناگون نجات مى يابند.

پنجم، كفه اعمال صدقه دهندگان در روز قيامت سنگين مى شود و به خوبى و بدون ترس از پل صراط مى گذرند.

ششم، صدقه در روز قيامت ديوارى مى شود بين آتش جهنم و بخشش كنندگان، به طورى كه آتش جهنم نمى تواند به آنان اذيت رساند.(353)

نيز آن حضرت در اين باره فرمودند: صدقه دادن پشت و كمر شيطان را مى شكند.(354) درباره گفته هاى شيطان روايات زيادى در كتاب هاى حديث موجود است مى توان از آنها استفاده كرد.

هم چنين آن حضرت فرمود: درباره وصى و جانشين من اميرالمؤمنين عليه السلام چه مى گويى؟ آيا تا حال بر او دست يافته اى؟ عرض كرد: من هرگز بر آن حضرت دست نيافته ام و نخواهم يافت. فقط راضيم كه او مرا به حال خود واگذارد و اذيتم نكند؛ تاب ديدار آن حضرت را ندارم، چون او را ببينم مانند پنبه اى كه در آتش افتد و بسوزد، مى سوزم.

اعمال شيطان

بسيارى از كارهاى حرام از اعمالى شيطان است؛ زيرا او اختراع كرده و خود او هم اول انجام داده است.

در اين جا لازم مى دانم مقدارى درباره اعمال كردار زشت شيطان مطالبى را بنويسم تا كسانى كه مى خواهند از او و رفتارش پند بگيرند، بدانند كدام يك از كارها مورد علاقه او است:

1. آدم كشى؛ شيطان مى كوشد مردم را به جان هم اندازد. او مى خواهد از هر بهانه اى كه شده زد و خورد به وجود آورد تا خون ريزى شود؛ مثل داستان فرزندان آدم و جنگ

هاى كوچك و بزرگى كه در دنيا به راه مى افتد. همه به سعى و كوشش آن ملعون است.

2. عاق والدين؛ او سعى مى كند فرزندان را مغرور سازد و در آنها خودبينى ايجاد نمايد تا حاضر نباشند در مقابل پدر و مادر گوش به فرمان باشند؛ تا والدين هم آنها را نفرين و عاق نمايند؛ در نتيجه هم در دنيا گرفتار و بدبخت شده و هم در آخرت به عذاب مبتلا شوند.

3. رباخوارى؛ او مردم را تشويق به جمع كردن مال دنيا مى كند، گرفتن ربا را پيش آنان خوب جلوه مى دهد، لذت و طعم اين كار را براى اينان شيرين مى كند. بندگان را تحريك مى نمايد كه چيزى به ديگران نبخشند و اگر هم ببخشند درصدى از آن را به عنوان سود، خواستار شوند.

4. حرام خوردن؛ مى گويد: به دست آوردن مال بدون زحمت كيف دارد. مال خود و ديگران را از آن خودت حساب كن. مال يتيم، و تصرف در آن و مال موقوفه را مباح معرفى مى كند.

5. فرار از جنگ؛ زندگى كردن و زنده بودن را پيش چشم انسان زينت مى دهد و مى گويد: تو هنوز جوانى زن و بچه دارى، پدر و مادر دارى، آنان بى سرپرست و حيران مى شوند، كسانى هستند كه به جاى تو در مقابل دشمن مبارزه كنند، حفظ جان واجب است. او اين وسوسه هاى دل پذير و فريبنده را به فكر رزمندگان و جنگ جويان مى اندازد كه ميدان را رها كنند و بگريزند.

6. نسبت ناشايست دادن؛ هم و غم او اين است كه دامن پاكان را لكه دار كند،

آبرو و شخصيت ايشان را از بين ببرد. لذا عده اى را وادار مى كند كه براى رسيدن به مقصود خود به زنان و مردان پاك تهمت بزنند و نسبت زنا و لواط بدهند.

7. كم فروشى؛ بازاريان و تجار و كسبه كوچه و بازار را وادار مى كند كه مقدارى از جنسى را كه مى خواهند بفروشند كم كنند، و جنسى را كه مى خواهند بخرند زيادتر بگيرند. به آنها القا مى كند كه شما هم خرج داريد،

بچه و زن داريد، كرايه مغازه داريد، بايد ماليات بپردازيد، پول آب و برق بدهيد، ريخت و پاش و از بين رفتن دارد، چه اشكالى دارد اگر مقدارى كم فروشى كنيد؟

8. ريش تراشى؛ شيطان تا در ميان ملائكه و فرشتگان بود و آنان را نصحيت مى كرد، ريش داشت، بعد از آن كه از بهشت بيرون آمد حضرت آدم و پيامبران ديگر را ديد كه همه ريش دارند، براى اين كه با آنان هم مخالفت كرده باشد، ريش خود را تراشيد پيامبر اسلام (ص) امت خود را از ريش تراشى نهى نمود و از كسانى كه اين كار را انجام مى دهند مذمت كرده است.(355)

9. خواب بين الطلوعين؛ يكى از خواب هاى او، خواب بين طلوع صبح و طلوع خورشيد است. خواب در اين ساعات مورد علاقه شيطان است. در اين زمان مى آيد و اطراف لحاف انسان را مى گيرد و در گوش افرادى كه خواب هستند بول مى كند كه صداى اذان را نشوند. زمين در اين هنگام از دست كسانى كه خواب باشند ناله مى كند.(356)

10. خواب در مجلس ذكر؛ وقتى مجلس ذكر خدا و

موعظه برقرار مى شود،

مى آيد و انسان را به خواب مى برد. طريقه به خواب كردن او اين است كه سرمه به چشم انسان مى كشد و در اثر آن، چشم گرم مى شود و در آن مجلس انسان چرت مى زند.(357)

11. احتلام كردن؛ از اعمال او محتلم كردن مردم به خصوص جوانان است.

خود را در خواب ايشان به صورت زن زيبا يا جوان زيبا در مى آورد و در اختيارشان قرار مى دهد تا انسان را در خواب جنب كند و به نماز و روزه انسان آسيب برساند.

12. ريختن آبرو؛ آشكار كردن عيب مردم، چه در قالب شعر و چه در گفتار، از اعمال شيطان است. دليل آن هم آيات و رواياتى است كه در مذمت غيبت وارد شده.(358)

13. غنا؛ غنا و آوازخوانى از اعمال شيطان است. حرمت آن هنگامى است كه صدا را در گلو بچرخانند و به اصطلاح (چهچه بزنند).(359)

14. نجوا؛ نجوا و در گوشى گفتن در مجالس از خواسته هاى زشت شيطان است. خداوند در اين باره مى فرمايد:

انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين امنوا

(به درستى كه نجوا و راز گفتن و در مجالس در گوشى صحبت كردن از اعمال زشت و قبيح شيطان است كه مى خواهد به اين وسيله مؤمنان را پريشان خاطر سازد).(360)

يكى از علت هاى پريشانى مؤمنان اين است كه دو نفر در مجلسى با هم در گوشى صحبت كنند. در اين هنگام ديگران فكر مى كنند كه درباره ايشان حرف مى زنند به اين خاطر، آزرده مى شوند.

15. صنج؛ صنج از آلات لهو و زدن آن حرام است. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم

در اين باره فرمود: از صنج زدن دورى كنيد؛ زيرا شيطان همراه صنج زن قدم بر مى دارد و ملائكه از تو متنفر مى شوند و از تو دورى مى كنند.(361)

16. عود؛ نوعى از آلات لهو و از اعمال شيطان و استعمال آن حرام است. روايتى در اين زمينه مى فرمايد: عود زدن نفاق را در قلب ها مى روياند، همان طور كه آب سبزه را مى روياند.(362)

17 و 18 و 19 و 20؛ شراب، قمار، بت پرستى، تيرهايى كه با آنها گرو بندى مى كنند. همه از كارهاى شيطان است. قرآن در اين باره مى فرمايد:

يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون

(اى اهل ايمان! شراب و قمار و بت پرستى و تيرهاى گرو بندى - كه در زمان جاهليت بوده - همه پليد و از اعمال شيطان است. از آنها، دورى كنيد تا رستگار شويد).(363)

21، 22 و 23؛ لواط، مساحقه، زنا، اين سه چيز هم از اعمال بسيار زشت و شرم آور شيطان است كه، اول در ميان قوم لوط رواج داده شد و سپس به جاهاى ديگر سرايت كرد. - لواط عمل بسيار زشت و قبيحى است كه مرد با مرد انجام مى دهد و مساحقه عمل زشتى كه زن با زن انجام مى دهد و منشاء اين دو عمل، از دو شيطان، به نام زوال و لاقيس در زمان لوط بوده است.(364)

24؛ جيغ كشيدن: جيغ زدن در هنگام مصيبت از اعمال شيطان است. در حديثى آمده:

الصراخ من الشيطان و البكاء من الرحمان

(جيغ كشيدن و فرياد و فغان در مصيبت ها

از اعمال، شيطان و گريه كردن خدايى است).(365)

25؛ هنگام ناراحتى و فكر كردن، دست به زير چانه زدن، و ناخن به دندان گزيدن، و ريش را با دندان گرفتن و كندن از خوى شيطان مى باشد.(366)

26. خوابيدن بر روى شكم، در خبرى آمده است كه: شيطان بر روى شكم و صورت مى خوابد. معصومان عليه السلام از آن نهى كرده اند.(367)

27. مجادله؛ جدال، لجاجت، دعوا و زد و خورد كردن از خوى شيطان است. همان طور كه خداوند از قول حضرت موسى عليه السلام چنين مى فرمايد:

قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين

حضرت موسى عليه السلام وقتى ديد دو نفر، يكى مؤمن و ديگرى كافر، با هم مشاجره مى كنند، (فرمود: - اين كار فريب و وسوسه شيطان است. به درستى كه او گمراه كننده مردم است، گمراه كننده اى سخت و آشكار).(368)

28. زلف؛ زلف گذاشتن و جلو سر را نتراشيدن از روش شيطان است. (انسان يا بايد سر را هيچ نتراشد يا همه آن را بتراشد).(369)

29. شبيه: شبيه در آوردن، خود را شبيه امام حسين يا ديگر امامان كردن اعمال شيطانى است. اول كسى كه شبيه در آورد، دو نفر بودند، يك زن و شوهر - مرد به نام (مرة) و زن به نام (ليلا). مختار وقتى قيام كرد، فرستاد هر دو را آوردند و دستور داد آنها را به هم بستند و در آتش انداختند.(370)

30. بخل؛ يكى از روش هاى ناپسند شيطان بخل است. هم خودش بخيل است و هم مردم را به بخل دعوت مى كند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

الشيطان يعدكم الفقر و ياءمركم بالفحشاء

هنگام كمك به ديگران،

(شيطان شما را از فقر و بى چيزى مى ترساند و بخل را در دستور كارتان قرار مى دهد و به كارهاى ناروا دعوت مى كند).(371)

31. گريه دروغ؛ اول كسى به دروغ گريه كرد. شيطان بود. او پيش حوا - مادر بزرگ آدميان - آمد و شروع كرد به دروغ گريستن و گفت: من دلم بر جوانى تو مى سوزد؛ زيرا تو مى ميرى (آيا مى خواهى تو را راهنمايى كنم به درختى كه اگر از آن بخورى پير نشوى و نميرى!؟).(372)

32. نقاشى؛ چهره پردازى و ساختن مجسمه انسان يا حيوان از كارهاى شيطان است. و آن، حرام و سازنده اش در عذاب است.(373)

33. سحر؛ سحر و ساحرى از اعمال شيطان است. او استاد سحر بود. قرآن در اين رابطه مى فرمايد: شياطين به مردم سحر ياد مى دادند.(374) وقتى سليمان از دنيا رفت آن ملعون در نامه هائى درباره سحر نوشت و زير تخت سليمان گذاشت بعد بيرون آورد و گفت: سليمان ساحر بوده و اين نامه ها علامن آن است.

34. مكر؛ خدعه و نيرنگ وسيله اى است كه با آن مردم فريفته مى شوند و از راه راست منحرف مى گردند.

35. كبر؛ اولين سركشى شيطان در برابر خدا است. و به واسطه همين بود گفت: (من از آدم بهترم؛ زيرا مرا از آتش و او را از خاك خلق كردى).(375)

نردبان خلق اين ما و من است

عاقبت زين نردبان افتادن است

هر كه بالاتر رود ابله تر است

كاستخوانش خوردتر خواهد شكست

36. خميازه، خميازه كشيدن عادت شيطان است. خميازه يك سستى است كه بر انسان چيره مى شود و آن هم از سنگينى بدن و كسالت

به وجود مى آيد. سنگينى بدن هم از پرخورى و آشاميدن زياد و شهوات به وجود مى آيد. و انسان همواره دهن دره مى كند.

عجله از شيطان است

از جمله اعمالى كه به شيطان نسبت مى دهند، عجله كردن در كارها است. آيات و رواياتى در زمينه نكوهش آن آمده است، و در يك جا قرآن مى فرمايد: انسان از عجله و شتاب خلق شده، ولى شما اى انسان ها! عجله و شتاب نكنيد.(376)

در جاى ديگر مى فرمايد: انسان، همان گونه كه خواهان نيكى ها است به خاطر شتاب زدگى و عدم مطالعه كافى، به دنبال بدى ها به راه مى افتد؛ چرا كه انسان ذاتا عجول است.(377)

در جاى ديگر راجع به عجله موسى براى رفتن به كوه، مى فرمايد: اى موسى! چرا عجله و شتاب كردى؟.(378)

داستانش چنين بود كه، خداوند به موسى وحى نمود كه با عده اى از مردم براى گرفتن تورات به كوه طور بيايد. موسى از قوم جدا شد و با عجله خود را به كوه طور رسانيد؛ در حالى كه مردم هنوز در راه بودند. خداوند در خطاب به موسى مى گويد: چرا در آمدن عجله كردى و با قوم خود نيامدى؟

اما رواياتى كه در نكوهش شتاب در كارها از معصومان عليه السلام آمده زياد است. از جمله: حضرت على عليه السلام مى فرمايد: عجله و شتاب در كارها موجب لغزش مى شود. از همين رو، وقتى مى خواهد مالك اشتر را والى مصر كند به ايشان مى نويسد: اى مالك! در تصديق سخن چينان تعجيل كن! زيرا آنان گرچه در لباس ناصحين جلوه گر مى شوند، خواه ناخواه خيانت مى كنند.(379)

مكن در

مهمى كه دارى شتاب

زراه تاءنى عنان بر متاب

كه اندر تاءنى زيان كس نديد

ز تعجيل بسيار كس خجالت كشيد

در روايت ديگر مى فرمايند: شتاب زدگى در كارها از شيطان و فكر كردن در آنها از رحمان است.(380)

خود شيطان هم، بد عاقبت شد، به اين دليل كه در قضاوت عجله كرد و گفت: من از آدم بهتر هستم زيرا او از خاك است و من از آتش.

عجله در گفتار و كردار و رفتار در همه جا ناشايست و اعمال شيطان به حساب مى آيد، مگر در چند جا:

1. توبه كردن از گناه كه عجله كردن در آن خواب است؛ زيرا ممكن است عمر انسان تمام شود و با حال گناه از دنيا برود. و در نتيجه داخل آتش خواهد شد.(381)

2. عجله در به جا آوردن حج؛ زيرا ممكن است عمر انسان كفاف ندهد كه آن را در سال هاى بعدى به جا آورد، يا مال او تلف يا راه ناامن شود.

3. عجله در پرداخت بدهى مردم؛ چون يكى از واجبات فورى، پرداختن حقوق و قرض مردم است و تاءخير در آن گناه دارد.

4. عجله در غسل جنابت؛ زيرا انسان جنب تا زمانى كه غسل نكرده از خدا و قرآن فاصله دارد، تا جايى كه حق ندارد دست روى اسم خدا بگذارد.

5. عجله براى خواندن نماز اول وقت و شركت در نماز جماعت؛ از اين رو كه تاءخير آن باعث مى شود انسان از ثواب هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و امامان بزرگوار وعده فرموده اند، محروم شود.(382)

6. شتاب در آوردن طعام براى مهمان. شايد مهمان گرسنه باشد و شرم كند كه بگويد من

گرسنه هستم، و گرسنه بماند.

7. عجله در ازدواج جوانان چه دختر و چه پسر؛ چون در آن آفاتى است؛ به خصوص دختران. در اين باره حديثى مى گويد: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم تشريف بردند بالاى منبر، بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند: اى مردم! جبرئيل از جانب خداوند به من خبر داد و گفت: دختران جوان و بكر مانند ميوه هاى رسيده هستند كه اگر آن را نچينند خورشيد آنان را فاسد مى كند. دختران جوان هم اگر شوهر نكنند فاسد مى شوند. هيچ دوايى براى آنان نيست مگر شوهر كردن.(383)

8. عجله كردن در تجهيز و دفن ميت؛ زيرا در تاءخير دفن ميت، هم توهين به ميت است و هم به بازماندگان او و ممكن است در اثر گرماى زياد بو بگيرد. در اين چند جا عجله نيكو مى باشد و به نفع جامعه است.

ساختن ساز از اعمال شيطان است

38. اولين كسى كه دستگاه ساز را ساخت و خود هم در آن دميد شيطان بود. علت اختراع و ساختن آن از اين قرار است:

وقتى قابيل از روى حسادت برادر خود هابيل را در غياب پدرش آدم عليه السلام كشت، از ترس پدر فرار كرد و در ميان كوه ها آواره شده، از تنهايى رنج مى برد و نمى دانست چه كند. تا اين كه رفيقش شيطان او را از تنهايى و وحشت نجات داد و سازى ساخت و نخست خود در آن دميد و به ديگران هم ياد داد.

وقتى حضرت آدم عليه السلام از دنيا رفت و قابيل امنيت يافت آشكار شد و با شيطان ساز مى زدند و مى رقصيدند.

در مجلسى كه

ساز نواخته شود و عده اى گرداننده آن شوند، خود شيطان هم ساز به دست مى گيرد و با نوازندگان مى نوازد و مردم و اهل آن مجلس را به سر مستى و شادابى مى كشاند. در خانه اى كه ساز نواخته شود و آواز و غنا در آن بخوانند، غيرت و مردانگى از اهل آن خانه دور مى شود.

اسحاق بن برير مى گويد: از امام صادق عليه السلام، شنيدم كه فرمود: نام يكى از شياطين (قنذر) است. او مسئول گرفتن حيا و حميت افرادى است كه در مجلس ساز و آواز حاضر مى شوند - هرگاه در خانه اى چهل روز ساز زده شود به طورى كه مردم در آن مجلس اجتماع كنند، آن شيطان، هر يك از اعضاى بدنش را بر همان عضو صاحب خانه مى گذارد و در همان عضو مى دمد. مروت صاحب خانه گرفته و بى غيرت مى شود؛ به طورى كه اگر ناموس او در خطر افتد باكى ندارد و ناراحت نمى شود!.(384)

لهو الحديث كه در قرآن آمده: انحراف از راه راست و يا همان آلات ساز و آواز است.(385) در روايتى آمده: شنيدن ساز و آواز انفاق را در قلب انسان مى روياند همان طور كه آب، زراعت را مى روياند.

در روايت ديگر دارد، كسى كه به سخن سخن گويى گوش دهد او را پرستيده، و شيطان هم اول كسى است كه بعد از خارج شدن آدم از بهشت آواز خواند و خرسند شد.(386)

حضرت رسول (ص) براى شيطان هم رحمت است

وجود مبارك حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله وسلم براى همه جهانيان، اعم از جن و انس، رحمت و بركت است.

آن گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد:

و ما ارسلناك الا رحمة العالمين

(اى پيامبر گرامى - ما تو را برنگزيديم، مگر اين كه براى جهانيان رحمت و بركت باشى).(387)

نه اين كه وجود مبارك آن حضرت فقط براى جن ون انس رحمت است؛ بلكه براى دشمن ترين دشمنان ايشان هم رحمت است. رحمت بودن حضرت آن لعين را هم در بر مى گيرد.

در كتاب (معارج النبوة) نقل شده: چون خداوند متعال ابليس را از درگاه خود راند و او را مشمول لعن خود و ملائكه قرار داد، فرشته اى را بر آن داشت تا هر روز چند سيلى بر پشت گردن آن ملعون بزند. آن سيلى ها بسيار درد آور بود به گونه اى كه اثر آن تا روز ديگر او را مى آزرد.

بعد از آن كه خداوند وجود مقدس خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله وسلم را برگزيد و آيه فوق را درباره ايشان نازل فرمود، شيطان به درگاه خداوند بناليد و عرض كرد:

خدايا! من نيز از عالميان هستم، آيا مرا از اين آيه رحمت هيچ بهره و نصيبى نخواهد بود؟ رحمت آن حضرت شامل حال من نخواهد شد؟

خطاب آمد: چرا. رحمت وجود ايشان تو را هم بهره مند مى كند. سپس به آن فرشته اى كه هر روز او را طپانچه مى زد فرمود: از هم اكنون طپانچه و سيلى بر او نزن، و او را معاف دار تا او نيز از وجود مقدس آن حضرت و رحمت بودن ايشان بهره برده باشد و اين آيه شامل حال او هم بشود.(388)

نه اين كه رحمت بودن آن حضرت فقط شامل حال ابليس شد، بلكه همه

شياطين نيز از آن برخوردار شدند. مسلم است كه همه شياطين نعمت وجود را كه بالاترين نعمت ها است به طفيل وجود مبارك آن حضرت مى دانند و اقرار دارند كه وجود آنان در پرتو وجود آن حضرت است. آن چنان كه در حديث قدسى آمده:

لو لاك لما خلقت الا فلاك

(اگر وجود مبارك تو نبود، زمين و آسمان - بهشت و جهنم و هر آن چه در جهان هست - را خلق نمى كردم).(389) (پس آفرينش همه چيز در سايه سار هستى فرستاده خدا معنا يافت.)

گاهى شيطان به انسان نزديك مى شود انسان بايد طورى رفتار كند كه شيطان همواره از او دور شده و فاصله بگيرد. مواظب باشد كه به او نزديك نشود، ولى گاهى انسان از روى بى اطلاعى يا بى توجهى ممكن است كارى كند كه به وسيله آن، شيطان خود را به او نزديك كند و امكان دارد ضررى هم به او برساند. از جمله:

1. بول كردن بر روى قبر يا كنار آن، اين كار توهين و جسارت به اهل قبور است.(390)

2. ادرار كردن در آب ايستاده و راكد؛ چون موجوداتى كه در آب هستند اذيت مى شوند و يا از بين مى روند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در آب ايستاد بول نكنيد؛ زيرا براى آب هم اهلى هست و در اثر بول كردن در آب آنها اذيت مى شوند.

3. در حال ايستاده بول كردن - و اين نيز براى وجود انسان طبق نظريه پزشكان، زيان دارد.(391)

4. با يك كفش راه رفتن - يعنى يك پاى انسان كفش داشته و يك پا بدون كفش باشد.

5. در حال ايستاده

آب آشاميدن - روايتى مى گويد: آشاميدن آب به حال ايستاده، مكروه است.

6. شب را تنها خوابيدن - خانه اى كه غير از انسان كسى در آن نباشد.

7. تنها در آب رودخانه هاى بزرگ يا سيلاب شنا كردن؛ چون احتمال خطر مى رود - كه شيطان در اين هنگام با سرعت خود را به انسان نزديك كند. و گاهى نيز باعث از بين رفتن او شود.(392) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده كه، اگر كسى اين كار را كرد و دچار بلا و ناراختى شد، سرزنش نكند، مگر خودش را.

چهار زن از دست شيطان رهيدند

از آن جايى كه شيطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمايند و هر گروهى را با نقشه اى از راه بيرون كند، و تا كنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛ يكى از آنها كه براى او خيلى هم آسان مى باشد طايفه زنان اند. اولين كسى را هم كه گول زد و وسوسه اش در او اثر نمود حضرت حوا، مادر آدميان بود.

روزى آن ملعون پيش رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چيز پرسيد و او هم همه را پاسخ داد. يكى از آنها اين بود: رفيقان تو كيان اند؟ پاسخ داد: دروغ گويان، غمازان و زنان. پرسيد: دام تو چيست؟ گفت: زنان. به واسطه اينان مردان را از راه مستقيم بيرون مى برم، و خود ايشان را با مكر و حيله و دل سوزى به كارهاى ناشايسته وادار مى كنم و به اين وسيله، جهنمى مى نمايم.

فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان بردارى مى كنند و تابع

تو هستند. عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم! آن قدر زياداند كه نمى توان شماره كرد و به حساب آورد. ممكن است از هزاران زن فقط يكى از من اطاعت نكند و بقيه گوش به فرمان من هستند و مايه دل گرمى و اميد من به آنان است.

آن حضرت عليه السلام پرسيد: تا به حال بر چند زن غالب نشدى و نتوانستى بر آنان چيره شوى؟ عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال بر چهار زن دست نيافتم - و آنان زنان نمونه بوده اند.

نخست آسيه؛ زن فرعون، دختر مزاحم، عمرى در خانه فرعون، كه ادعاى خدايى مى كرد، زندگانى نمود و يك لحظه به خداى خود كافر نشد و فرعون را به خدايى نپذيرفت. مطيع پيغمبر زمان خود حضرت موسى (ع) بود و در پايان هم به دست فرعون به شهادت رسيد.

دوم مريم؛ مادر حضرت عيسى عليه السلام كه از روز تولد در بيت المقدس بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمى به وى نرسيد. خداوند از لطف و عنايت خود بدون شوهر، حضرت عيسى (ع) را به او عنايت كرد.

سوم خديجه؛ همسر و حرم تو. آن زنى كه همه دارايى خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مكتب تو پشتيبانى كرد.

چهارم؛ كه از همه آنان بهتر و گرامى تر است، دخترت فاطمه (س) مى باشد. در همه دنيا زنى به خوبى و شايستگى و ايمان و علم و اخلاق او نيامده است.(393)

در تنگناها از شر شيطان به خدا پناه ببريد

در بعضى

جاها بايد از شر شيطان رانده شده به خداوند بزرگ پناه برد و شيطان را از خود دور نمود.

چگونه و با چه لفظى بايد اين كار را كرد، نكته اى است. آن چه معروف و مشهور در ميان مردم است و همه گان مى گويند اين عبارت است: (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم). در روايتى هم هست كه امام صادق عليه السلام به هنگام تلاوت سوره حمد و هنگام نماز مى فرمود: (اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم).(394)

لازم است مقدمتا اين را هم بدانيم كه منظور، فقط گفتن جمله فوق به زبان نيست؛ زيرا تا قلب شخص متوجه آن نباشد، و مفهوم آن را درك نكند سودى ندارد؛ يعنى افزون بر گفتن جمله بالا، بايد توجه به خدا هم در دل باشد، و خود را از هوا و هوس، تعصب غرور، كبر و خودبينى، خودخواهى و خود محورى جدا نمايد، از هر چيزى كه انسان را از ياد خدا و توجه به نماز و عبادت غافل مى كند بر كنار دارد؛ زيرا ممكن است با گفتن (اعوذ بالله) شيطان دور نشود و باز انسان را وسوسه كند و به شك اندازد. اما وقتى قلب متوجه خدا باشد و از صفات پليد، پاك و پاكيزه گردد، و با تقوا و ورع آباد گرديد، ديگر شيطان به او دست رسى ندارد و از او دور مى گردد و جايى براى وسوسه و به شك انداختن باقى نمى ماند. معنى پناه بردن به خدا از شر شيطان همين است.

اما جاهايى كه بايد از شر آن ملعون به خدا پناه برد، طبق دستور قرآن و معصوم از اين

قرار است.

1 - هنگام خواندن قرآن:

اذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم

(هنگامى كه مى خواهى قرآن بخوانى از شر شيطان رانده شده و به خدا پناه ببر - تا درك درست حقايق آن براى تو آسان شود).(395)

2. زمان نماز: در رواياتى آمده كه، هنگام نماز، شيطان حاضر مى شود و آن قدر نماز گزار را وسوسه مى كند تا از حالت نماز بيرون آيد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: وقتى بنده خدا مشغول نماز مى شود، شيطان مى آيد و مى گويد: به فكر فلان چيز و فلان كس، و فلان كار باش و چيزهايى را در ذهن انسان رديف مى كند تا وقتى كه فراموش كند نماز مى خواند و چند ركعت خوانده است.(396)

از اين رو، هنگام نماز بايد از شر شيطان به خدا پناه برد كه آن ملعون از انسان دور شود و فكر انسان را به چيزهاى ديگر مشغول نكند.

ابن عباس نقل كرده: اول چيزى كه جبرئيل به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نازل كرد اين بود كه گفت: اى محمد! بگو (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) بعد از آن گفت: اى محمد! بگو: (بسم الله الرحمن الرحيم).(397)

مستحب است وقت نماز، بعد از تكبيرة الاحرام و قبل از (بسم الله) انسان (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) بگويد، و ثوابى كه براى اين جمله وارد شده اين است كه، هر كس آن را بگويد به عدد هر مويى كه در بدن انسان است عبادت يك سال در نامه عمل او نوشته مى شود.(398)

3. هنگام وسوسه شيطان: خداوند متعال در قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

و

اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف، من الشيطان تذكروا فاذا مبصرون

(هرگاه وسوسه هاى شيطان متوجه تو شد، به خدا پناه ببر و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه؛ زيرا او، هم سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و هم از وسوسه هاى شياطين با خبر است)(399) بعد از آن راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را به اين صورت بيان مى كند:

هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى، پرهيزكاران را احاطه مى كند، به ياد خدا و نعمت هاى بى پايان، و عاقبت شوم گناه و مجازات دردناك خدا مى افتند. در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها كنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و آن را انتخاب مى كنند.

انسان در هر مرحله اى از ايمان، و در هر سن و سال كه باشد گاه گاهى گرفتار وسه هاى او مى گردد. گاهى در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به گناه دعوت مى نمايد، آن نيرو غير از وسوسه هاى شيطان و شيطان صفتان، چيز ديگرى نيست و در اثر ياد خدا و تقواى قلب، تمام وسوسه ها كنار مى رود.

4. موقع طلوع و غروب خورشيد، بايد از شر شيطان به خدا پناه برد؛ زيرا اين وقت، وقت غفلت و بى توجهى انسان به خدا است.

5. وقتى كه صداى زوزه سگ ها و الاغ ها بلند شود، بايد از شر شيطان به خدا پناه برد؛ زيرا

آنها شياطين را مى بينند و شما نمى بينيد.

شيطان در چند جا زوزه كشيد

اول، وقتى كه حضرت آدم عليه السلام توبه كرد و خداوند توبه او را پذيرفت - هنگامى كه او از بهشت اخراج شد، دويست سال گريه كرد تا اين كه جبرئيل نازل شد و گفت: اى آدم آن اسامى كه بر ساق عرش نوشته بود بخوان و خدا را به آنها قسم بده تا توبه ات قبول شود - و آنها را به آدم ياد داد. - چون حضرت آدم خدا را نافرمانى كرد و از بهشت بيرون آمد، شيطان خوش حال كه آدم هم مانند او از بهشت رانده شده است؛ ولى آدم با توجه به خدا توبه اش پذيرفته شد. اين شيطان ملعون از سوز دل ناله كرد كه ملائكه آسمان و زمين را متوجه كرد و همه او را لعنت كردند.(400)

دوم، روزى بود كه حضرت يوسف از دست زليخا گريخت، ووقتى زيلخا يوسف را خريد، عاشق او شد و او را در سالن شاهى برد و درها را بست، شيطان خوش حال شد كه پيغمبر زاده و گبر زاده را در مجلس خلوتى جمع كرده، يوسف زنا مى كند، و نامش از مرتبه نبوت محو خواهد شد! هنگامى كه يوسف فرار كرد و خود را نجات داد، بر مقام و مرتبه او افزوده مى شود - اين بود كه شيطان از سوز دل ناله اى كرد كه ملائكه صداى او را شنيدند و لعنتش نمودند.(401)

سوم، در عيد غدير خم وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على عليه السلام را به خلافت نصب كرد و فرمود: (من كنت

مولاه فعلى مولاه) بعد فرمود:اى مردم! دوستى على حسنه است. با دوستى و ولايت على هيچ گناهى مانع از رفتن به بهشت نمى شود. در اين هنگام شيطان از دل پر درد خود ناله اى كشيد و گفت: از اين پس چه كنم و چاره من چيست؟ اولاد خود را جمع كرد و گفت: تا مى توانيد مردم را به شك اندازيد. محبت و ولايت و دوستى على را چنان بر مردم مشتبه كنيد كه او را به خدايى باور كنند و از راه غلو به جهنم بروند. و عده اى از راه و روش او برگردند و جهنمى شوند.(402)

چهارم، روز عاشورا بشيار زحمت كشيد تا زمينه اى فراهم آورد به طورى كه همه لشگر عمر سعد عليه امام حسين عليه السلام شوريدند و او را به قتل رساندند! آن گاه همه شياطين، روى زمين پخش شدند و با شادى و خوانندگى ابراز خرسندى كردند. شيطان مى گفت: عجب خلق خدا را گمراه كردم. گاهى به صورت شمر و گاهى به صورت عمر سعد مردم را واداشت تا بجنگند. سرانجام گفت: كار را درباره فرزندان آدم به پايان رساندم. آن چه مقصود من بود امروز دست گيرم مى شود. جبرئيل پرسيد: اين همه سرخوشى تو براى چيست؟

اى سگ ملعون جواب من بگو

راست گوى و در دغا زوزه مجو

گفت: به خاطر اين كه از زمان حضرت آدم تا كنون چنين حادثه اى واقع نشده و نخواهد شد.

بعد از آن كه حضرت عليه السلام به شهادت رسيد، درهاى آسمان گشوده شد تا ملائكه، كربلا را ببينند. زمانى كه شيطان با خبر شد خداوند چه ثوابى براى پيروان

و زيارت كنندگان او قرار داده، از كرده خود پشيمان شد از روى حسرت و ندامت نعره اى كشيد كه جميع ملائكه او را لعنت كردند. گفت (واويلاه) قضيه بر عكس شد و مردم بيشتر داخل بهشت شدند.(403)

پنجم، روزى كه بهشت بر او حرام شد و به زمين آمد از ناراحتى فريادى زد كه، چرا از آن مقام قرب و جمع ملائكه رانده شده و بايد در زمين تنها باشد.(404)

ششم، وقتى تكبر نمود و آدم را سجده نكرد، خداوند و جميع ملائكه او را لعن كردند. او از حسرت و دورى از بهشت و از دست رفتن حسنات و عبادت هايش فريادى كشيد.(405)

هفتم، وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به پيامبرى مبعوث شد و مردم را از نادانى و گمراهى و جهنم نجات داد و به سوى بهشت رهنمون ساخت، زوزه اى كشيد.(406)

هشتم، زمانى كه آيه توبه نازل شد،(407) مبنى بر اين كه انسان اگر گناهى كند يا ظلمى به خود و ديگران روا دارد و سپس خدا را بخواند و طلب استغفار نمايد، خداوند تمام گناهان او را مى بخشد. در اين موقع شيطان فريادى كشيد و ناله زد به طورى كه تمام بچه شيطان ها دور او جمع شدند و احوال او را پرسيدند؟ گفت: آيه اى نازل شده كه خدا تمام گناهان را مى بخشد و زحمات ما باطل مى شود.(408)

نهم، بعد از تولد حضرت عيسى عليه السلام وقتى مى خواست به آسمان رود، فرشتگان به دستور خداوند او را سنگ باران نمودند و از آسمان چهارم برگداندند.(409)

دهم، وقتى كه آخرين پيامبران (حضرت رسول صلى الله عليه

و آله و سلم) پا به عرصه وجود گذاشت ناله او بسيار سوزناك بود.

يازدهم، وقتى سوره مباركه (حمد) نازل شد فريادى زد و ياران خود را فرا خواند و داستان آمدن سوره را بيان كرد. وبه او گفتند:اى (عزازيل!) چرا از نازل شده اين سوره ناليدى!؟

گفت: من در لوح محفوظ ديدم كه نوشته بود، اگر بنده اى از بندگان خدا در تمام طول روز گناه كرده باشد و پيش از آن كه آفتاب غروب كند، طهارت بگيرد و سه مرتبه اين سوره را بخواند، به بركت آن، همه گناهانش آمرزيده مى شود و بدون واسطه از ميان عرش ندايى آمد كه اى بنده من! گناهانت را آمرزيدم و اسم تو را در دفترى كه اسم صالحان را در آن نوشته ام ثبت كردم!(410)

دل خوشى هاى شيطان

شيطان از بعضى كارها، گفتارها و برنامه ها خرسند مى شود! گاهى خوشحالى او چنان زياد است كه فرياد مى زند و آن خبر دل نشين را به فرزندان و دوستان و طرف داران خود مى دهد:

1. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آن اندازه كه مرگ عالم، فقيه و دانش مند شيطان را خوشحال مى كند هيچ چيز ديگر او را خوشحال نمى كند.(411)

2. شيطان مى گويد: از جمله كسانى كه اندوه مرا بر طرف و سرخوشى و شادابى به من مى دهند و به همين خاطر آنها را بر گردن خود سوار مى كنم،

زن ها هستند! آنان نور چشمان من اند. وقتى كه لعن و نفرين بندگان صالح بر من جمع مى شود، پيش زن ها مى روم. با هم نشينى با آنان تمام ناراحتى بر من بر طرف مى

شود.(412)

3. شيطان از الاغ خوشش مى آيد، به خصوص اگر الاغ سياه باشد. مى آيند و با او بازى مى كنند. گاهى آن را مى ترسانند، حيوان مى رمد و صاحب خود را بر زمين مى زند و آنها مى خندند. گاهى خارى زير دم آن مى گذارند، الاغ بر مى جهد و لگد مى زند. گاهى هم صاحب الاغ مى خواهد از راهى برود كه شياطين دم الاغ را مى گيرند و نمى گذارند برود.(413)

4. از شيطان پرسيدند: كدام طايفه را بيشتر دوست دارى؟

گفت: دلالان را، چون من به دروغ گويى آنان قانع بودم. آنها قسم دروغ را هم بر آن مى افزايند!(414)

5. وقتى دو نفر با هم نزاع كرده و از هم قهر نمايند، شيطان از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد و فرياد مى زند.(415)

6. روزى حضرت سليمان بن داوود عليه السلام از شيطان پرسيد: چه كارى نزد تو محبوب تر است كه همان كار نزد خداى متعال منفورترين كارها است. گفت: در هم آميختن مرد به مرد و زن به زن - مرد با مرد عمل زشتى انجام دهد كه آن را لواط گويند و زن با زن عمل زشتى انجام دهد كه آن را مساحقه گويند.

7. شيطان از رنگ و لباس قرمز خوشش مى آيد؛ چون خون انسان و اغلب حيوانات قرمز است. او با ديدن رنگ قرمز رام مى شود. آن ملعون تشنه خون است و از خون ريزى استقبال مى كند.

8. خنده و قهقهه او را خوشحال مى كند.

9. شيطان از آدم لخت و عريان خوشش مى آيد و از او لذت مى برد و در او طمع

مى كند. در احاديث آمده است: كراهت دارد انسان لنگ در زير آسمان يا در ميان آب در حمام غسل كند.(416)

ناگوارى هاى شيطان از چند عمل و چند چيز است كه شيطان بدش مى آيد. او به وسيله آنها ناراحت مى شود و فرار مى نمايد، در اثر ناراحتى گريه مى كند و دست و پاى خود را مجروح مى سازد و گوشه نشينى را اختيار مى نمايد از جمله:

1- سجده كردن براى خدا؛

زيد شحام مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: انسان مؤمن وقتى در برابر خدا سجده مى كند و آن را طول مى دهد، شيطان از ناراحتى فريادش بلند مى شود، به كنارى مى رود گريه مى كند و مى گويد: اى واى بر من! چگونه اين بنده خدا، او را اطاعت مى كند و من معصيت كردم، او سجده مى كند و من از آن سرپيچى نمودم.(417)

در حديث ديگرى وارد شده كه: سجده هاى خود را طولانى كنيد؛ زيرا سجده طولانى بينى شيطان را به خاك مى مالد.(418)

2. تلاوت قرآن؛(419)

يكى از چيزهايى كه شيطان را ناراحت مى كند خانه اى است كه در آن قرآن تلاوت شود؛ زيرا خانه اى كه در آن قرآن تلاوت نمايند بركت در آن زياد مى شود، ملائكه در آن وقت و آمد مى كنند. جايى براى شيطان باقى نمى ماند و از آن جا دورى مى كند؛ در حالى كه از آن خانه و اهلش ناراحت است و با چشم غضب به آنها مى نگرد.(420)

3. ديدار با مؤمن؛

ديد و باز ديد مؤمنان از يك چنان شيطان و لشكريان او را ناراحت مى

كند كه صداى خود را به استغاثه بلند مى كنند، و به صورت خود مى زنند و دست و پاى خود را زخمى مى نمايند.(421)

4. صدقه دادن؛

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از شيطان پرسيد:اى ملعون! چرا مانع از صدقه دادن مى شود؟ عرض كرد: عرض كرد: يا رسول الله! اگر اره اى بر سر من گذارند و مانند درخت و چوب سرم را اره كنند، براى من راحت تر است از صدقه دادن اشخاص. آن حضرت فرمود: چرا از صدقه ناراحتى؟ در جواب گفت: در صدقه دادن پنج خصلت است.1. مال را زياد مى كند. 2. مريضان را شفا مى دهد. 3. بلاها را دفع مى كند. 4. صدقه دهندگان به سرعت برق از پل صراط عبور مى كنند. 5. بدون حساب داخل بهشت مى شوند و عذابى براى آنان نيست. رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا عذابت را زياد گرداند.(422)

5. فرو بردن غضب؛

موقعى كه انسان غضب مى كند، شيطان شاداب مى شود، اما اگر بتواند غضب خود را فرو مى برد و از آن بكاهد، به شيطان زجر داده و او را ناراحت كرده؛ به طورى كه از او ماءيوس مى شود و از او مى گريزد.

6. مسواك زدن؛

زمانى كه انسان هنگام نماز و خواب و غيره دهان خود را مسواك مى كند شيطان را به غضب مى آورد.(423)

7. نماز اول وقت،

نماز اول وقت علاوه بر آن كه فضيلت زياد دارد و اقتدا كردن به امام زمان است، باعث قبولى آن مى شود كه ناراحتى و اذيت او را در پى دارد.(424)

8. صله رحم؛

ديد

و باز ديد كه خويشان و كمك نمودن به ايشان، بينى شيطان را به خاك مى مالد و او را مى رنجاند.

9. دعا هنگام عطسه؛

وقتى كسى عطسه كند و ديگرى برايش دعا كند و بگويد (يرحمك الله) و عطسه كننده در جواب بگويد: (يغفر الله لك) براى شيطان سخت تر از آن هيچ چيز نيست.(425)

10. سكوت؛

در مجالس و گرد هم نشستن ها، پشت سر كسى چيزى نگفتن او را به غضب مى آورد.(426)

شيطان از اين ها نفرت دارد

1. خطاف؛

پرستو، يكى از پرندگانى است كه شيطان از او فرار مى كند. آن پرنده قرآن مى خواند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اين پرنده حافظ قرآن است و سوره حمد مى خواند و كلمه (ولاالضالين) او مثل گفتن انسان است.(427)

2.كبوتر؛

كبوتر لاعى، بلكه همه كبوترها شيطان را دور مى كنند. امام صادق و امام معصوم عليهم السلام اين پرنده را در خانه نگاه مى داشتند و مى فرمودند: بال كبوتر براى شيطان به منزله بادبزن است. همين طور كه بادبزن مگس ها را پراكنده مى كند و مى راند صداى بال كبوتر شيطان را فرارى مى دهد.

3.خروس؛

خروس هم يكى ديگر است، خصوصا خروس سفيد، ناراحتى شيطان از اين پرنده، به اين دليل است كه تسبيح و ذكر مى گويد و ذكر او (سبوح قدوس رب الملائكه و الروح) و (اذكرو الله يا غافلين) مى باشد. اين حيوان وقت شناس است و مانند مؤ ذن اوقات نماز را اعلام مى كند.

ما خروسان چون مؤ ذن راستگو

هم رقيب آفتاب و سايه جو

پاسبان آفتابيم از دورن

گركنى طشتى به روى ما نگون (428)

4.گريز از روزها؛

روز عرفه، عيد قربان، جمعه و روز عيد فطر، از روزهايى

هستند كه خداوند گناهان را مى آمرزد.

5.بلند گفتن بسم الله؛

شيطان از بلند گفتن (بسم الله) بدش مى آيد. از امام جماعتى كه (بسم الله) را بلند بگويد فرار مى كند. امام زين العابدين به ابوحمزه ثمالى فرمود: وقتى كه صف جماعت بسته مى شود. ابليس مى آيد و از شيطانى كه موكل بر امام جماعت است، مى پرسد: آيا امام جماعت (بسم الله) را بلند گفت تا آهسته؟ اگر بگويد بلند گفت، مى گريزد و اگر بگويد آهسته گفت، شيطان مى آيد و بر دوش آن پيش نماز، سوار مى شود تا از نماز فارغ شود.(429)

6.استغفار؛

برگشتن از گناه، اميد شيطان را قطع مى كند راحت و آرامش نمى گذارد تا وقتى كه باز او را به گناه و معصيت وادار نمايد.(430)

تسلط شيطان بر اموال ايوب

بيش ترين كوشش شيطان اين است كه اگر كسى خدا را بپرستد يا شكر نعمت هايش را ادا نمايد يا كارهاى نيك ديگرى انجام دهد وى را از عبادت و شكر خدا باز دارد و به انحراف و گمراهى اندازد و از حق و حقيقت دور بدارد. درباره يكى از كسانى كه آن ملعون آخرين سعى خود را كرد تا منحرفش كند و از كار خير و عمل صالح بازش دارد، حضرت ايوب عليه السلام بود؟

ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: بلاهايى كه حضرت ايوب عليه السلام به آن مبتلا شد به چه سبب شد؟ فرمود: براى نعمت بسيارى كه خداوند به آن حضرت عنايت فرمود و او هم شكر نعمت هاى خدا را آن طور كه شايسته بود به جا مى آورد و در شكر گزارى كوتاهى نمى كرد.

شيطان

وقتى شكر گذارى به امام ايوب عليه السلام را ديد آتش خود بينى اش شعله ور شد عرض كرد: پروردگارا! ايوب عليه السلام به اين جهت شكر و ثناى تو را مى كند كه نعمت فراوان به او عنايت كرده اى. اگر از نعمت هايى كه به او عنايت نموده اى محرومش نمايى، خواهى ديد كه ديگر سپاس گر نخواهد بود، براى امتحان، مرا بر دارايى اش مسلط كن تا بدانى ديگر هرگز تو را شكر نمى كند!

خطاب از (رب الارباب) به شيطان رسيد: تو را بر اموال و ثواب او مسلط كردم، هر كارى كه مى توانى انجام بده، تا براى همه معلوم شود كه شكر ايوب براى مال و ثروت نيست. بلكه شكر و حمد و ثناى او فقط براى اين است كه مرا شناخته و به من عشق مى ورزد.

شيطان از شنيدن اين فرمان شاد شد و همه ثروت ايوب را از بين برد. امام سپاس گزارى هاى ايوب زيادتر شد. عرض كرد: خدايا! مرا بر زراعت هاى او مسلط فرما، ايوب چون دلش خوش است كه زراعت دارد از اين جهت، شكر مى كند. خداوند او را بر آنها هم مسلط كرد.

شيطان با همه يارانش بر زراعت هاى او دميدند، و همه آنها دستخوش آتش شدند اما شكر او زيادتر شد. خداوندا! مرا بر گوسفندان و گاوها و شتران او مسلط فرما؛ زيرا هنوز اميد او به چهار پايانش هست. خداوند به او رخصت داد. آن ملعون هم تمام گوسفندان و شترهاى حضرت ايوب عليه السلام را نابود كرد. باز روحيه بندگى او افزونى يافت.

گفت: اى خدا! ايوب 12 پسر رشيد

دارد و اميدش به فرزندانش است و مى گويد: با كمك فرزندان باز هم مال و ثروت به دست خواهم آورد. گوسفندان و شتران باز پيدا مى شوند، كشاورزى رونق مى گيرد و كشت و كار به جريان مى افتد. مرا بر پسران او مسلط فرما، وقتى رخصت گرفت شبى كه همه فرزندان، مهمان برادر بزرگتر بودند آن ملعون ساختمان را بر سرشان خراب نمود. چون خبر به ايوب عليه السلام رسيد، حمد خدا را كرد و گفت: خدايا! روزى به من فرزند دادى و روزى گرفتى اختيار همه به دست تو است.(431)

تسلط شيطان بر بدن ايوب

وقتى كه شيطان ايوب را چنين ديد، دشمنى اش فزونى يافت و عرض كرد: خداوندا! سپاس ايوب براى اين است كه بدنش سالم مى باشد و مى گويد: باز كار مى كنم و اموالى به دست مى آورم. او مى داند كه به زودى آن چه از او گرفته اى باز پس خواهى داد، هنوز شكر تو را مى كند و خود را نباخته است.

الحال اگر مرا بر بدنش مسلط كنى خواهى ديد كه ديگر شكر نخواهد كرد! خطاب از جانب خداوند به او رسيد كه تو را بر بدنش مسلط گردانيدم - به غير از عقل و دل، گوش و چشم و زبان او زيرا تو را در آنها تصرف نيست و آنها مربوط به من است.

آن ملعون چون رخصت يافت به سرعت فرود آمد كه مبادا ايوب رحمت الهى را در يابد و بين او و شيطان حائل شود. آمد تا سد راه آن شود. پس از آتشى كه خودش از آن خلق شده بود، در سوراخ هاى بينى ايوب

دميد كه از تاپايش زخمى گشت. مدت بسيارى در رنج بود. هم چنان ايوب را در حمد و شكر الهى كوشتاتر مى يافت و زبانش دايما در ياد خدا بود.

مصيبت بر آن حضرت سخت شد كه ديگر نتوانست داخل شهر بماند، از شهر و زندگى در آن دست شست و به بيرون شهر رفت. هر روز ناتوانى اش بيشتر مى شد و در عوض شكر و سپاس گزارى او افزايش مى يافت. يك مرتبه نشد كه از درد خويش گلايه كند. روزى عيال او (رحيمه) عرض كرد: اى ايوب! مرض تو طول كشيد از خدابخواه كه تو را عافيت عنايت فرمايد.

فرمود: اى زن! چند سال در حال رفاه و سلامت بودم. گفت: متجاوز از هفتاد سال. فرمود: چند سال است كه بلا و مرض به من روى آورده؟ گفت حدود هفت سال. فرمود: هفتاد سال در رفاه و سلامت بودم اگر هفت سال در بلا و رنج باشم آيا جا دارد كه تندرستى خود را از خدا بخواهم؟

وقتى شيطان ديد هر چه اندوه بيشتر مى شود، شكر گزارى اش فزونى مى يابد، ناراحت شد، رفت پيش جماعتى از ياران ايوب و گفت: بياييد برويم نزد آن بنده مبتلا شده و از او بپرسيم به چه دليل به اين بلاى عظيم مبتلا گرديده است. چون نزد ايشان آمدند، گفتند: كاش ما را از گناه خود خبر مى دادى، زيرا ما گمان نداريم اين بيمارى تو را مگر به واسطه گناهى كه از ما پنهان كرده اى!

فرمود: به عزت پروردگار سوگند مى خورم كه من گناهى نكرده ام. هرگز طعامى نخورده ام، مگر آن كه يتيمى يا

مسكينى را با خود شريك كرده ام. هرگز دو طاعت براى من پيش نيامده، مگر اين كه هر كدام را بر من دشوارتر و سخت تر بوده است برگزيده ام شيطان از كار او سرگردان گشته بود. چه كند كه او را از شكر گزارى باز دارد؛ زيرا حيله او در آن حضرت اثر نكرد و به مقصودش نرسيد.(432)

شيطان در مرحله اول زمين خورد

اگر گفتار و كردار و حركات انسان براى خدا باشد از دشمن نمى ترسد، بر شيطان دشمنان دين غالب خواهد شد و اگر از روى هوا و هوس و ماديات باشد شيطان و بى دينان بر او غالب خواهند گشت.

گويند: در بنى اسرائيل عابدى بود. او را گفتند: در فلان جا درختى است كه قومى آن را مى پرستند. او براى رضاى خدا و تعصب در دين خشم گرفت و از جاى برخاست، تبر بر دوش نهاد و رفت تا آن درخت را از بيخ و بن قطع كند.

ابليس به قيافه پيرمردى در آمد جلوى او را گرفت. از وى پرسيد: كجا مى روى؟ عابد گفت: به فلان جايگاه مى روم تا آن درخت را قطع كنم كه ديگر مردم آن را نپرستند.

ابليس گفت: برو به عبادت خود مشغول باش كه اين كار از دست تو بر نيايد عجله ناراحت شد و با وى در آميخت، ابليس را بر زمين زد و روى سينه او نشست.

ابليس گفت:اى عابد! خداوند پيامبرانى دارد، اگر بخواهد اين درخت قطع شود، يكى از پيامبران خود را مى فرستد تا آن را ببرد، به تو چه مربوط است؟ خداوند به تو چنين دستورى را نداده است. عابد گفت: من بايد اين

درخت را قطع كنم و چاره اى غير از اين نيست.

ابليس گفت: تو مردى فقير و عيال مند هستى و مردم خرجى تو را تاءمين مى كنند. اگر دست از كار خود بردارى و درخت را قطع نكنى، من قول مى دهم كه هر روز دو دينار در زير بالش تو بگذارم تا هم خودت از آن استفاده كنى هم به عابدهاى ديگر صدقه دهى و انفاق نمايى و هر روز از بابت صدقه ثوابى عايد تو گردد. عابد قدرى در اين باره فكر كرد و با خود گفت: يك دينار را به مصرف خود مى رسانم و يكى ديگر را صدقه مى دهم. اين كار براى من بهتر است تا كندن آن درخت؛ زيرا كندن آن، كار پيامبران است نه كار من! برگشت بامداد روز اول و دوم دست زير بالين خود، دو دينار را برداشت و به مصرف رسانيد. روز سوم ديد كه از دينار خبرى نيست. خشم گرفت، تبر را برداشت و حركت كرد. گفت: اين دفعه تا درخت را قطع نكنم بر نمى گردم.

بار ديگر ابليس سر راهش را گرفت و گفت: اى عابد! از اين كار دست بردار كه از عهده ات بر نمى آيد. اين بار هم باز در هم آويختند ابليس عابد را بر زمين زد و روى سينه زمين زدى.

ابليس پاسخ داد: دفعه اول تو به قصد رضاى خدا براى قطع درخت حركت كردى، خشم تو خدايى بود و خداوند هم مرا مغلوب كرد و بر زمين زد و تو مسلط شدى؛ چون هر كس براى خداكارى انجام دهد، مرا بروى تسلطى نيست؛ ولى اين دفعه تو

با طمع و براى دنيا خشم گرفتى و تابع هواى نفس خود شدى، از اين جهت من بر تو غالب شدم و ترا زمين زدم.(433)

شيطان هنگام مرگ

در روايات آمده؛ هنگام مرگ انسان، شيطان به سراغ او مى آيد و با هر وسيله و نويدى مى خواهد او را دو دل كرده و ايمانش را بگيرد؛ ولى مؤمن واقعى او را خوب مى شناسد و ابدا به وعده هاى او دل خوش نمى كند.

ابن خديجه مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: تمام كسانى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، ابليس يكى از ماءموران خود را وا مى دارد كه نزد او برود و او را به كفر بخواند. او هم آن قدر شبهه در دين او وارد مى كند كه با دو دلى روحش از بدنش جدا مى شود؛ ولى مؤمن حقيقى نمى گذارند شيطان بر گرده او سوار شود.

بنابر اين، هر ديدار كننده با بيمار در حال مرگ بايد شهادت به توحيد و نبوت را به وى تلقين نمايد و: (لا اله الا الله محمد رسول الله) را به او ياد آورد شود تا آن كه بيمار جان دهد.(434)

در اسلام سفارش شده كه هنگام ديدار با بيمار نبايد به حالت جنب رفت و نيز موقع داخل شدن بر ميت بايد شخص با وضو باشد، سوره (يس) و (وصافات) را بخواند، دعاى عديله بخواند، اطاق را معطر كنند؛ چون زمان فرود آمدن ملائكه است و آنها از بوى عطر خشنود مى شوند و شياطين از بوى عطر و قرآن خواندن و بسم الله گفتن ناراحت مى شوند و بيرون مى روند.

شيطان پاسبان شب مى شود

اصبغ بن نباته از امير المومنين نقل مى كند كه فرمود: سوگند به آن كسى كه محمد را به حقيقت برانگيخته و خاندانش را گرامى داشته، هيچ چيز از

وردها و دعاها نيست كه شما آنها را بجوييد از براى محافظت مرض و از سوختن، غرق شدن، دزدى، گمشده و گريختن چهارپايان، مگر اين كه در قرآن است. هر كه خواهد از من بپرسد - تا به او جواب گويم.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين براى ايمنى از دزد اگر آيه اى در قرآن است، به من بگو؛ زيرا كه پيوسته شب ها از من دزدى مى شود.

فرمود: چون به بستر خواب رفتى - اين آيه را تا آخر سوره بخوان -: (قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا....) تا آن جا كه مى فرمايد: و كبره تكبيرا.(435)

و پس از آن فرمود: هر كس در بيابان خالى از سكنه شبى را به سر برد - آين آيه را خواند:

(ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرش...) تا آن جا كه مى فرمايد: (تبارك الله رب العالمين)(436) فرشتگان او را محافظت كنند و شياطين از او دور گردند.

بعد آن مرد به مسافرت رفت، به ويرانه اى رسيد، شب را در آن جا خوابيد، ولى اين آيات را نخواند. شيطان به سراغ او رفت و بينى او را گرفت. در اين حال رفيق شيطان به او گفت: او را مهلت بده، آن مرد - از اين حرف - بيدار شد و آيه را خواند، همان آيه اى را كه اميرالمؤمنين فرموده بود.

در اين حال شيطان به رفيقش گفت: خدا بينى تو را به خاك ماليد. اكنون بايد تا به صبح او را پاس دارى كنى. چون صبح شد. نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و جريان را گفت:

بعد از آن عرض كرد: يا على در سخن شما شفا و راستى يافتم. وقتى آفتاب بالا آمد به آن جا رفت و جاى موهاى شيطان را در زمين ديد.(437)

بلى، اگر كسى به آيات قرآن معتقد باشد، و آنها را (وحى) و از جانب خدا دانسته و بداند كه خواندن آنها اثر دارد و با همان اعتقاد بخواند اثر خواهند داشت.

اگر چه بعضى معتقدند كه هر چه بايد واقع شود، مى شود و چيزى نمى تواند جلوى آن را بگيرد؛ ولى خداوند متعال خودش در قرآن مى فرمايد:

يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.

(خداوند هر چه را كه بخواهد - از چيزهايى كه براى انسان مقدر كرده - محو و نابود مى كند و چيزهاى ديگر را به جاى آنها برقرار مى كند و پيش خدا است ام الكتاب (لوح) محفوظ)(438)

شيطان و ربا خواران

يكى از گناهان كبيره در اسلام، رباخوارى است كه خداوند به خورندگان آن وعده عذاب داده و آن را از هر گناهى بزرگتر به حساب آورده است. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: ربا هفتاد نوع است و كوچكترين آن پيش خدا مانند كسى است كه با مادر خود نزديكى كرده باشد.(439)

روايتى ديگر از جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام مى گويد آن حضرت فرمود: يك درهم ربا پيش خدا از هفتاد زنا كه تمام آنها با محارم انسان در بيت الله الحرام انجام شده باشد، بزرگتر است.(440)

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده: وقتى مرا به آسمان بردند، مردانى را ديدم كه شكم آنها مثل خانه هايى است

كه پر از مارها باشند و از بيرون داخل آنها پيدا است. پرسيدم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها ربا خواران اند.(441)

و به گفته قرآن: ربا خواران روز قيامت بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه شيطان آنان را مس كرده باشد.(442)

علامت ربا خواران اين است كه شيطان، هم در دنيا و هم در آخرت آنان را مس مى كند و حالت جنون و صرع به آنها دست مى دهد. تعادل خود را از دست مى دهند و مانند ديوانگان به اين طرف و آن طرف مى افتند.

درباره مس شيطان در دنيا، روايتى از امام صادق عليه السلام هست كه گويد: رباخوار از دنيا بيرون نمى رود، مگر اين كه به نوعى از جنون دچار خواهد شد.

اين روايت، مس شيطان در دنيا را بيان مى كند: در همين دنيا ربا خوار، اگر چه يك روز به آخر عمرش باقى مانده باشد، به صرع و جنون و از كار افتادن مغز گرفتار مى شود.(443)

و اما مس شيطان بر رباخوار، در آخرت اين كه مال ربايى و ثروت حرامشان و بال آنان خواهد شد. حديثى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم، دسته اى از مردم را ديدم كه شكم آنان بس بزرك بود، هر چه تلاش مى كردند برخيزند و راه بروند، براى آنان ممكن نبود و پى در پى به زيمن مى خوردند. از جبرئيل پرسيدم اين چه افرادى هستند؟ و جرمشان چيست، جواب داد: اين ها ربا خواران هستند.(444)

هم چنين ممكن است روز رستاخيز و هنگام زندگى در آن جهان

در شكل ديوانگان و مصروعان محشور شوند.!

شيطان، اول انسان را به ربا گرفتن وادار مى كند و در آخر عمر هم او را به جنون و ديوانگى و از كار افتادن مغز دچار مى نمايد. در قيامت هم بى اختيار شدن و پى در پى به زمين خوردن و در آخرين مرحله هم انسان را محكوم كردن و گناه را به گردن او انداختن است.

شيطان و شراب خواران قمار باز

از جمله چيزهايى كه شيطان را به سرمايه گذارى روى آن تشويق مى كند، اختلاف انداختن در ميان مردم است، چون بر اثر دشمنى، آمد و شدها قطع شده و اختلاف و جدايى پديد مى آيد. در نتيجه به زد و حورد و كشت و كشتار، مى انجامد و مايه خرسندى او مى گرد.

به طورى كه قرآن گفته: عداوت و دشمنى از شراب و قمار ناشى مى شود.(445) انسان شراب خورد عقل خود را از دست مى دهد و ديگر كسى را نمى شناسد، مانند حيوان درنده به همه افراد حمله مى كند و آنها را مى زند، مجروح كرده و مى كشد. تاريخ به ياد دارد، كسان زيادى كه در اثر شرب خمر كشته و مجروح شده اند.

و قمار باز، وقتى باخت دشمنى برنده را در دل مى گيرند و در كمين مى نشيند، هر وقت فرصت پيدا كرد انتقام خود را از وى مى گيرد.

قمار باز چندين ساعت تمام حواس خود را جمع كرده تا بر حريف خود غالب شود. او به هيچ چيز جز برنده شدن نمى انديشد، اگر ناكام بماند با تنى رنجور و اعصابى در هم ريخته به مردم پرخاش مى كند و ناسازگارى مى

نمايد و اگر خسته به خانه و بازار رود. ديگر تحمل شنيدن هيچ چيز را ندارد و حاضر است به بهانه هاى پوچ زمينه اى فراهم شود كه با مردم نبرد كند، همان چيزى كه شيطان به دنبال آن است.

طبق گفته قرآن و اخبار: چند چيز از خواسته هاى شيطان است. مانند شراب و قمار، بت پرستى و بخت آزمايى، بازى با شطرنج و حتى بازى بچه ها با پول و گردو. كسانى كه اين بازى ها را مى كنند، سينه خويش را براى شيطان لانه كرده اند نه نام خدا و رحمان.

تا به كى ابليس را بر عرش يزدان راه دادن

از چه ديو دزد را بر گنج دل محرم نمودن

شيطان عاقبت را از آن اغنيا مى داند

امام صادق عليه السلام فرمود: در بنى اسرائيل عابدى بود كه مكرر مى گفت (الحمد الله رب العالمين و العاقبه للمتقين). شيطان از مداوت او بر اين گفتار در خشم شده و شيطانى را نزد او فرستادو به او گفت بگو: (و العاقبه للاءغنياء) يعنى عاقبت نيكو از براى توان گران است.

چون شيطان پيش عابد آمد و اين را گفت: ميان او و عابد مؤمن نزاع در گرفت قرار گذاشتند نخستين كسى را كه ببينند، از او بپرسند و به نظر او راضى شوند. به شرط اين كه نظر هر كدام موافق بود، او دست ديگرى را قطع كند. كمى رفتند تا به شخصى رسيدند كه از شياطين بود به شكل انسان از او پرسيدند: آيا عاقبت نيك از آن پرهيزگاران است يا توان گران؟

گفت: عاقبت نيكو مال توان گران است. چون شيطان اين را شنيد فورا دست عابد را قطع نمود. باز عابد

مى گفت: (الحمد الله رب العالمين و العاقبه للمتقين).

شيطان ناراحت شد و گفت: هنوز همين را مى گويى؟ باز ميان آن دو، مشاجره شد. اين بار نيز قرار گذاشتند از اولين كسى كه مى بينند بپرسند. بار ديگر شيطان مجسم شد. چون قضيه را براى او گفتند، گفته شيطان را تاءييد كرد، و گفت: (والعاقبه للاءغنياء)

شيطان دست ديگر عابد را قطع نمود. باز هم عابد آن جمله را زمزمه مى كرد كه مرتبه سوم نزاع ميانشان واقع شد. اين دفعه قرار شد به اول كسى كه برخورد كنند و وى به نفع هر كس قضاوت نمايد او گردن ديگرى را بزند. پس خداوند ملكى را به صورت شخصى فرستاد. چون قضيه را مطرح نمودند. آن شخص گفت: عاقبت نيكو براى تقوا پيشگان است و فورا دست هاى آن عابد را به جاى خود گذاشت و دست بر آن ماليد سالم شد او هر گردن شيطان را زد.

از آيات و روايات به دست مى آيد كه فقط پرهيزگاران رستگار مى شوند و اعمال آنان مورد قبول است. قرآن هم با صراحت مى فرمايد:

انما يتقبل الله من المتقين

(همانا خداوند اعمال صالح را از افراد متقى قبول مى كند)(446).

مهر شيطان بر پيشانى اين شخص

انس بن مالك نقل مى كند: در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مردى بود كه از عبادت و كوشش او در نماز تعجب مى كرديم. نام و كيفيت عبادتش را به عرض مبارك آن حضرت رسانديم. حضرت او را نشاخت، هيكل و قيافه اش را شرح داديم باز نشناخت. در همين بين خودش از راه رسيد. ما عرض كرديم: يا رسول الله صلى الله

عليه و آله و سلم آن شخصى كه گفتيم همين فرد است.

فرمود: شما از كسى مى گوييد كه در پيشانيش مهر شيطان است. آن شخص وقتى كه به ما رسيد سلام نكرد!؟

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: تو را به خدا راست بگو، وقتى به اين جمع رسيدى با خود نگفتى كه در بين اين ها يك نفر از من بهتر نيست؟

جواب داد: بلى، صحيح است. آن گاه براى اداى نماز حركت كرد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: چه كسى مى تواند اين مرد را بكشد؟ ابوبكر گفت: من. حضرت فرمود: برو او را بكش، او هم به راه افتاد. وقتى كه درون مسجد رفت، آن مرد در نماز بود. با خود گفت: (سبحان الله) مردى را در نماز بكشم؟ با اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم از كشتن نمازگزار نهى فرموده است.

وقتى ابوبكر برگشت، فرمود: چه كردى، عرض كرد: يا رسول الله! او مشغول نماز بود و به فرموده شما نمازگزار را نبايد كشت.

باز فرمود: چه كسى مى رود او را بكشد؟ عمر برخاست و گفت: من. اجازه گرفت و رفت. وقتى به آن مرد رسيد او را در حال سجده ديد. گفت: ابوبكر از من بهتر است او اين كار را نكرد، عمر هم برگشت. حضرت پرسيد چه كردى؟ گفت: او را در سجده ديدم، لذا از كشتن او صرف نظر كردم.

براى بار سوم حضرت فرمود: چه كسى آن شخص را مى كشد؟ حضرت على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! من او را مى كشم. فرمود: حركت كن

و او را بكش.

حضرت على عليه السلام حركت كرد. وقتى درون مسجد رفت، آن مرد بيرون رفته بود. على عليه السلام برگشت. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم پرسيد: يا على! چه كردى؟ عرض كرد: يا رسول الله! او رفته بود. آن جناب فرمود: اگر او امروز كشته مى شد دو نفر از امت من با هم اختلاف نمى كردند.(447)

آن مرد ذوالثديه (448) است كه در اثر سجده پيشانى او پينه بسته بود. وى در جنگ نهروان فرمانده و در راءس فتنه بود! و با 12 هزار نفر در مقابل لشكر حضرت على عليه السلام صف كشيدند و جنگ نهروان را برپا كردند. لشكريان حضرت على او و چهار هزار نفر از طرف دارانش را در كنار نهر به هلاكت رسانيدند و بعد از جست و جو پيكر كثيف او را در آب يافتند.

شيطان پرستان

دانشمند بزرگ مصرى (محمد فريد وجدى) در كتاب دائرة المعارف خود نوشته است: در جزيره (مرتيبك) طايفه اى بودند به نام (اتباع خناس). آنها شيطان پرست بودند. در آن جا كوهى بود كه به سبب آتشفشانى بيست هزار نفر از بين رفتند. از جمله كسانى كه نجات يافتند، همين شيطان پرستان بودند.

از آن پس (معبد) خود را از آن جا به نيويورك برده، به طور مخفى و براى اينكه كسى آنها نشناسد - كه شيطان پرست هستند در آن جا زندگى مى كنند، تا اين كه (اسعد افندى) مالكى با يكى از رؤ ساى آنها دوست شد و به هر وسيله بود به (معبد) آنها رفت و گفت: در آن جا مجسمه شيطانى به رنگ سرخ و داراى دو شاخ

و دم طولانى بود كه همانند افعى غضب ناك به نظر مى رسيد. شيطان پرستان در اواخر شب مشغول عبادت ابليس مى شدند. (افندى) مى گويد: در همان شب كه من داخل (معبد) آنها راه يافته بودم زنى مى خواست به دين آنها در آيد. (من در آن هنگام بسيار ناراحت بودم كه چطور زن ها را به دام خود مى اندازند).

خلاصه، زن نزديك (مطران) رئيس شيطان پرستان آمد. او به زن دستور داد به نماز ايستد و به ركوع رود. زن ركوع كرد. بعد به او گفت: دست ها را بلند كند، سپس (مطران) به زن چيزهايى تلقين كرد كه از كفر ابليس هم بدتر بود. ايشان در نماز خود خطاب به مجسمه شيطان كرده و مى گويد: اى نور! به احترام و محبت خودت وجود ما را نگه دارى كن؛ چون تو خلاصه و چكيده صلح و صلاحى. تو اى ابليس! نور ابدى هستى، روح و جسم من در اختيار تو است!

از يكى شان پرسيدم: چه معنى دارد كه شما شيطان را پرستش مى كنيد و او را خداى خود مى دانيد؟!

گفت: به جهت آن كه ما از عبادت ابليس لذت مى بريم، ولى از عبادت خالق منان، آن لذت را نمى بريم.

وقتى قانون و كتب دينى و آسمانى خدا را مى خوانيم، همه اش ترس و خوف از آخرت است، انسان را از هر چه كه لذت و كيف دارد باز داشته، لذا دلهاى ما به سوى آنها گرايش ندارد و از عبادت خدا لذت نمى بريم. اما شيطان عكس او است؛ زيرا تمام چيزهايى را كه حرام است، تمام لذتها و

اموال و محارم و شهوات را براى ما مباح و حلال كرده، ما هر چه را دوست داريم و ميل ما مى كشد جايز دانسته، پس عبادت شيطان را بر عبادت خداى رحمان مقدم داشتيم.(449)

جنايات شيطان پرستان

گوشه اى از جنايات و كارهاى منافى عفت شيطان پرستان را كه از زبان دو دختر انگليسى نقل شده: بيان مى كنيم تا ماهيت آنها براى همگان روشن تر شود.

دو خواهر نوجوان پرده از روى كارهاى منافى عفت شيطان پرستان مقيم انگليس برداشتند. و شكايت نامه اى را تسليم مقامات قضايى انگليس كردند شكايت آنها از والدين خود و جمعى از شيطان پرستان بوده به گفته آنها در يك مراسم مذهبى شيطان پرستان به اين دو دختر تجاوز كرده اند.

اين دو خواهر در زمان وقوع حادثه - كه در سال 1361 اتفاق افتاد - فقط 5 سال سن داشتند. ايشان در اظهارات خود خطاب به دادگاه عالى جنايى انگليس اعلام كرده اند، در اين گونه مراسم، طرف داران اين فرقه بدون لباس به رقص و نوشيدن خون خرگوش مى پردازند.

اين دو دختر در اعترافات تكان دهنده شان در اين دادگاه گفته اند: شيطان پرستان خرگوش ها را به محل مراسم مى آوردند و آنها را زنده، گردن مى زدند و خون تازه آنها را مى نوشيدند.

نيز گفته اند: والدين آنها كه شيطان پرست اند، ايشان را مجبور به نوشيدن خون خرگوش مى كردند. در مواردى هم به جاى خون خرگوش از خون بچه هاى نوزاد استفاده مى شود و سپس اجساد آنها را مى سوزاندند. گاهى از آنها خواسته شده، در كشتن نوزادان مشاركت كنند.

در اين دادگاه، 5 شيطان پرست

از جمله پدر و مادر اين دو دختر به 20 فقره جرم، شامل تجاوز جنسى، لواط، اغفال و امثال آنها متهم شده اند.

اين ماجرا به طور جدى افكار عمومى انگليس را تكان داد. اين گونه رخدادها كه در انگليس اتفاق مى افتد برخى از روشن فكران انگليسى آنها را به كشورهاى جهان سوم نسبت مى دهند. در بسيارى موارد از آداب و سنت هاى ملت ها از جمله مسلمانان حتى رعايت حجاب را براى بانوان به عنوان آداب قديمى و كهنه و حتى متعلق به عصر بربريت نام مى برند.(450)

شيطان اولين كافر

اول كسى كه به خدا كفر ورزيد شيطان بود. قبل از او، كسى به خدا كافر نشده بود. خداوند درباره كفر او مى فرمايد:

فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين

در آن هنگام - كه روح در آدم دميده شد (همه فرشتگان - او را - سجده كردند به جز ابليس كه تكبر ورزيد و او از كافران بود!).(451)

در اين كه شيطان كافر است شكى نيست، اما راجع به كفر شيطان كه چه چيز باعث آن شد، آيا سجده نكردن باعث آن شد؟ يا حسد بردن بر مقام و منزلت آدم؟ يا براى معصيت و فسق او؟ هيچ كدام از اين ها باعث كفر شيطان نبود؛ زيرا اگر بگوييم براى سجده نكردن بر آدم بوده، بايد هر كس هم، به او دستور سجده داده شده و سجده نكند كافر باشد و چنين نيست. اگر براى حسد باشد، بايد هر كس كه در دنيا حسد ورزيد كافر باشد در حالى كه حسودان زياداند و اين هم درست نيست. اگر براى معصيت و فسق

او باشد آن هم صحيح نيست؛ زيرا هر كسى كه در دنيا گناه و معصيت كند بايد كافر باشد و اين هم درست نيست.

فقط مى توان كفر او را به خاطر اين دانست كه به خدا نسبت ظلم و جور داد و معتقد بود كه خدا درباره او ستم كرده، چون فكر مى كرد از آتش آفريده شده و آتش از خاك برتر است و خداوند كه فرمود: آدم را سجده كن مى خواسته او را تحقير و كوچك كند.

از اين رو، وقتى خداوند به او فرمود: چرا آدم را سجده نكردى؟ دليلى كه آورد اين بود؛ مرا از آتش خلق كردى و او را از خاك. با اين سخن مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند، هم امر او را بى پايه بشمارد.

از لحن قول ابليس چنين نتيجه گرفته مى شود كه آن ملعون، براى خود حاكميت و استقلال در مقابل حاكميت پروردگار قائل بوده و اين سرچشمه از نافرمانى ها و كفر است.

كفر شيطان از درهم آميختگى خودخواهى، نادانى و حسد او نشاءت مى گرفت. همه اين ها دست به دست هم داد و سرانجام سر از كفر بيرون آورد. او را كه ساليان دراز هم نشين ملائكه بلكه معلم آنان بود، از اوج قدرت و افتخار پايين كشيد. كفر خودخواهى سرچشمه حسادت، و حسادت سرچشمه كينه توزى، و كينه توزى عامل خون ريزى و جنايات ديگر است.

كفر شيطان جلوتر از شرك او است. آن ملعون با سرپيچى از دستورهاى خداوند از دين روگرداند و اول كافر شد؛ چون نخست آدم را سجده نكرد و سپس مشرك شد و راهى را در

پيش گرفت كه غير از راه خدا بود.

ستايش شيطان از زن ها

در ملاقاتى كه شيطان با حضرت يحيى عليه السلام داشت در ضمن گفت و گوهاى زيادى كه با هم داشتند. عرض كرد: يا (نبى الله!) اميدوار كننده ترين چيزها پيش من و آن چيزى كه پشت من را محكم مى كند و باعث روشنى چشم من مى شود زن ها هستند؛ چون آنها وسيله گمراهى مردم و دام ها و تيرى هستند كه به خطا نمى روند. پدرم به فداى آنان باد. اگر آنان نبودند، قدرت نداشتم يك نفر را گمراه نمايم. به وسيله آنها به مقصد مى رسم، مردم را به مهلكه مى اندازم، چقدر آنان خوب هستند.

وقتى نيكان بر من غالب شدند و لشكريانم را تار و مار كردند، پيش زنها مى روم، قلبم روشن و غضبم تمام مى شود. اگر زن ها از ذريه آدم نبودند، من آنها را سجده مى كردم آنان سرور من هستند، جايگاه آنان گردن من است، آنان را بر گردن خود مى نشانم.

اگر خواسته اى داشته باشند، نه با پا، بلكه با سرانجام مى دهم؛ چون ايشان مايه اميد، قوت كمر، نگه دار، تكيه گاه، مورد وثوق، و فرياد رس من هستند.(452)

شيطان اولين بت را ساخت

تاريخ بت پرستى بر مى گردد به زمان حضرت نوح عليه السلام. بت پرستى به اين خاطر شايع شد كه آدم پنج فرزند صالح داشت به نام هاى (ود)، (سواع)، (يعوق)، (يغوث) و (نسر) اول (ود) از دنيا رفت. مردم به خاطر مرگ او بسيار غمگين شدند، و در سرزمين بابل اطراف قبر او اجتماع كردند و از آن دور نمى شدند.

هنگامى كه ابليس اين صحنه را ديد، در سيماى انسانى، نزد آنها آمد و

گفت: مى خواهيد براى شما صورتى بسازم كه وقتى به آن نگاه كنيد به ياد فرزند آدم بيفتيد؟

گفتند: آرى.

آن ملعون مجسمه اى براى آنها ساخت. بعد از آن هر يك از فرزندان آدم كه از دنيا مى رفتند، مجسمه اى ساخته و نام او را بر آن مى گذاردند. سپس با گذشت زمان، شيطان اين مطلب را به نسل هاى بعد هم القا كرد كه نياكان شما اين مجسمه ها را مى پرستيدند، شما هم پرستش كنيد: در اين جا خداوند نوح را فرستاد تا آنها را از بت پرستى باز دارد.

اولين كسى كه بت را در ميان عرب برپا داشت، (عمرو بن لحى) از قبيله (خزاعه) بود. او براى انجام كارى به شام رفته بود. در آن جا گروهى را ديد كه بت مى پرستيدند. وقتى از آنها توضيح خواست، گفتند: ما اين بت ها را پرستش مى كنيم. از آنها باران مى خواهيم، به ما باران مى دهند. يارى مى طلبيم ما را يارى مى كنند. گفت: ممكن است يكى از اين بت ها را به من دهيد تا به سرزمين عرب ببرم؟! آنها بتى به نام (هبل) كه از عقيق و به صورت انسانى ساخته شده بود به او دادند. آن را به مكه آورد و داخل كعبه نصب كرد. مردم را به عبادت آن فرا خواند. از آن پس، افرادى كه از سفر مى آمدند، پيش از آن كه به خانه خود بروند بعد از طواف خانه خدا به سراغ بت مى رفتند.(453)

شيطان دستور آتش پرستى مى دهد

اولين كسى كه دستور آتش پرستى را داد ابليس ملعون بود. حضرت آدم عليه السلام براى اين كه

بر حق بودن فرزندان خويش را ثابت كند، به هابيل و قابيل دستور داد كه قربانى كنند. هابيل چون دام دار بود يك گوسفند بزرگ و چاق گرفت و بالاى كوه برد. برادرش قابيل هم چون كشاورز بود يك دسته گندم پوچ و بى مايه را برداشت به بالاى كوه برد.

آتش آمد و گوسفند هابيل را سوزاند! اما دسته گندم قابيل سالم ماند؛ زيرا او قصدش اطاعت از پدر و خدا نبود. وى به منظور مسخره كردن، اين كار را انجام داد. به خلاف برادرش كه فقط براى رضايت و اطاعت از پدر و مادر و خدا اين عمل را انجام داد.

شيطان از فرصت استفاده كرد و به قابيل گفت: مى دانى چرا قربانى تو قبول نشد و قربانى برادرت هابيل پذيرفته شد؟ قابيل جواب داد: علت آن را نمى دانم براى من بيان كن. شيطان گفت: علتش اين است كه برادرت آتش پرست بود! از اين رو، قربانى او پذيرفته شد. تو هم اگر مى خواهى قربانيت قبول افتد، بايد آتش پرست شوى و در برابر آن كرنش كنى!

قابيل گفت: من آتشى را كه برادرم پرستش مى كرد، نمى پرستم. وليكن آتش ديگرى را عبادت مى كنم و قربانى نزد او مى برم كه از من هم قبول كند.

پس از آن، آتشكده هايى ساخت و قربانى براى آنها برد. خداى خود را رها كرد و از عبادت او سرپيچيد و آتش را تعظيم نمود و آتش پرستى را براى فرزندانش به ارث گذاشت. شيطان هم از اين كار خرسند گشت و از او خواست تا آتش پرستى را در جهان رواج دهد.

شيطان همراه مد پرستان

يكى از

مسائلى كه در تمام دنيا رونق يافته فساد، تحريك شهوات، خودنمايى ها، اسارف و تبذير، مسئله لباس و خودآرايى مانند سرطان، در همه جا ريشه دوانيده است. و ثروت هاى عظيمى را به نابودى كشانده كه رقم بسيار مهمى را تشكيل مى دهد. و اگر اين سرمايه صرفه جويى مى شد، بسيارى از مشكلات جامعه را حل مى كرد و محرومان بسيارى را به رفاه مى رساند.

مد پرستان و كسانى كه لباس هاى تنگ و زننده مى پوشند، كم بود و عقده حقارت دارند! اين ها چون نمى توانند با اعمال نيك و كار پسنديده اى، خود را به جامعه نشان دهند، سعى مى كنند با لباس هاى زننده و قيافه اى استثنايى، خود را انگشت نماى خاص و عام گردانند. اين ها شيطان صفتانى هستند كه به شيطان آبرو مى دهند.

خيال مى كنند اگر با ظاهرى ويژه و متمايز از ديگران در ميان مردم آشكار شوند، مى توانند محبوبيت نداشته خود را به كف آورند.

تاءسف در اين است كه 20 سال پيش از ظهور جمهورى اسلامى، در بعضى از ادارات و ارگان ها هنوز كسانى هستند كه با اين نوع نگرش، خودنمايى مى كنند. گويى با فرهنگ و باورهاى دينى مردم كشور خود هيچ آشنايى ندارند.

پيشوايان دين با تجمل و مدپرستى مخالف بودند، تا جايى كه جواب سلام آنها را نمى دادند و صورت خود را از آنان مى گردانيدند و مى فرمودند: شيطان با اين ها و همراه ايشان است.

در تاريخ اسلام آمده، بعد از ظهور اسلام هيئتى از مسيحيان نجران به خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم رسيدند، در

حالى كه لباس هاى ابريشمى بسيار زيبا، كه تا آن زمان در اندام عرب ها ديده نشده بود، در تن داشتند و انگشتر طلا به دست كرده بودند. هنگامى كه به خدمت پيامبر رسيدند و سلام كردند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم جواب سلام آنان را نداد، صورت خود را برگرداند. حتى يك كلمه با آنان سخن نگفت.

از على عليه السلام در اين باره چاره خواستند و علت را پرسيدند؟ فرمود: من چنين فكر مى كنم كه اين ها بايد اين لباس ها و انگشترهاى گران قيمت را بيرون آورند، آن گاه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم برسند. آنها هم اين كار را كردند. حضرت جواب سلام آنها را داد و با آنان سخن گفت: سپس فرمود: سوگند به خدايى كه مرا به حق فرستاده، اولين بار است كه اين ها بر من وارد شدند، ديدم شيطان نيز همراه آنها است.(454)

شيطان هم اين را نمى پذيرد

مردم بر سه دسته اند؛ يك دسته را فقط خدا مى پذيرد و يك دسته را فقط شيطان، دسته سوم را نه خدا مى پذيرد و نه شيطان.

آن دسته اى كه نه مورد قبول شيطان و نه مورد قبول خدا هستند، كسانى اند كه با آبروى مردم بازى مى كنند و با هر وسيله ممكن مى خواهند حيثيت و آبروى مؤمنان را بريزند.

يكى از صفات بسيار زشت و ناپسندى كه قرآن هم بارها آن را نهى كرده، ريختن آبروى مردم است و حتى براى آن، وعده عذاب و مجازات داده شده.

بردن حيثيت و آبرو، ممكن است از چند راه باشد يا با مسخره كردن مردم و خنداندن عده

اى از دوستان باشد تا وسيله تفريحى فراهم شود كه نتيجه اش خود را برتر و ديگران را پست تر شمردن است.

ممكن است از راه ايجاد بدبينى و بدگمانى در ميان ديگران باشد، كه اين صفت نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى خود او نيز بلايى است بزرگ؛ زيرا سبب مى شود او از چشم مردم بيفتد. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: (كسى كه به مردم گمان بد داشته باشد از همه كس مى ترسد و وحشت دارد.)

ممكن است آبرو بردن از راه غيبت كردن ديگران باشد و اين از بزرگ ترين گناهان شمرده شده. گناه آن از عمل زنا بالاتر است! چه غيبت با زبان باشد، چه با چشم و ابرو و اشاره.

ممكن است از راه جست و جو كردن از كار ديگران، و به دست آوردن اسرار و افشاى آنها باشد. كه آيات و روايات زيادى در نهى از آن وارد شده.(455)

ممكن است با القاب زشت و ناپسند حيثيت شخص را لكه دار نمود و آنها را با لقب هاى زشت تحقير و كوچك نمايد و آبروى مردم را ببرد.(456)

ممكن است اشخاص را مورد لعن و عيب جويى قرار دهد و با اين وسيله مردم را بى اعتبار كند.(457) كسانى كه با يكى از اين صفات، حيثيت و آبروى افراد را ببرند، جزو هيچ حزبى نخواهند بود، حتى حزب شيطان.

امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: كسى كه به منظور عيب جويى و ريختن آبروى مؤمنى، سخن بگويد تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش

بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و شيطان هم او را نمى پذيرد.(458)

دام هاى شيطان و شيطان صفتان

بعد از آن كه شيطان در برابر آدم سجده نكرد و رانده درگاه شد. باد غرور و خودخواهى بر عقل و هوشش غالب گرديد، و از خدا مهلت خواست. عرض كرد:

خدايا! اگر به من تا روز قيامت مهلت دهى، اين موجودى را كه بر من مقدم داشتى تمام فرزندانش را گمراه خواهم ساخت و ريشه آنها را از بيخ و بن بر مى كنم و به گمراهى مى كشانم.

خداوند در جوابش فرمود: برو، و هر كدام از آنها را كه مى توانى با صداى خودت تحريك و وسوسه كن و از راه راست منحرف نما، اين برنامه خود شيطان است.

اما برنامه شيطان صفتان؛ با نغمه هاى هوس انگيز موسيقى و خوانندگى، تبليغات گمراه كننده و وسايل صوتى و سمعى و بصرى فاسد، مردم را به انحراف مى كشانند. مخصوصا در دنياى امروز كه دنياى فرستنده هاى راديويى و دنياى تبليغات گسترده سمعى و بصرى است كه بيش از هر زمانى مهيج تر است. چرا كه شياطين و احزاب آنها در شرق و غرب جهان، بخش عظيمى از سرمايه هاى خود را در اين راه مصرف مى كنند، تا بندگان خدا را استعمار نمايند و از راه حق كه راه آزادگى و استقلال و تقوا است، دور سازند و به صورت بردگانى بى اراده و ناتوان در آورند.

خداوند نيز خطاب به شيطان كرد و گفت: برو، لشكر سواره و پياده ات را به سوى آنها گسيل دار، با نهيب و فرياد خود آنها را به سوى گمراهى بخوان و از

آنان كه دست ياران و مددكاران تواند كمك بگيرد.(459) شيطان صفتان و ستم گران جهان هم براى به بند كشيدن درماندگان، ناگهان به نيروهاى تحت فرمان خود فرمان مى دهند به مناطقى كه ممكن است با مقاومت آزادى خواهان روبه رو شوند، حمله كنند. همانند آن چه امروزه قدرت هاى بزرگ و جهان خواران شرق و غرب، نيروى ويژه اى را تدارك ديده اند تا بتوانند آنها را در كوتاه ترين مدت در هر منطقه اى از جهان كه منافع نامشروع شيطانيشان به خطر بيفتد، اعزام كنند و هر جنبش حق طلبانه اى را در نطفه خفه كنند.

باز خداوند در جواب شيطان كه گفت: همه را از راه راست بيرون مى برم، فرمود: برو (در اموال و اولاد آنها كه از تو پيروى مى كنند شركت جوى و شريك شو).(460) اين هم يكى ديگر از وسايل مؤ ثر نفوذ شيطان در انسان است.

شيطان صفتان هم از همين شيوه استفاده مى نمايند و با شركت در اموال محرومان كارهايى مانند ربا، رشوه، قمار، دزدى، گران فروشى را رواج مى دهند. شيطان هاى جهان خوار در روزگار ما هم براى شركت در اموال مردم كشورهاى مستضعف، برنامه سرمايه گذارى، تاءسيس شركت ها و ايجاد انواع كارخانه ها و مراكز توليدى به راه مى اندازند و در زير پوشش آنها، انواع فعاليت هاى ناروا را انجام مى دهند. جاسوسان خود را به نام كارشناس فنى و يا مشاور اقتصادى و مهندسى، به اين كشورها مى فرستند و با هر نيرنگى كه شده آخرين رمق آنها را مى گيرند و از رشد و بالندگى اقتصادى آنها جلوگيرى مى كنند.

شيطان

صفتان هم در شكل گيرى انسان، مانند شركت شيطان در نطفه - در صورتى كه نام خدا برده نشود - نقشى فعال دارند. مثلا در مراكز فساد و فحشا، مدارس، دانشگاه ها، كتاب خانه ها، بيمارستان هايى كه دختر و پسر مختلط هستند و بى بند و بارى در آن جا حاكم است، كوشاتر مى شوند.

ايجاد مراكز فساد تحت پوشش تفريحات سالم، چون ساختن هتل هاى بين المللى و گردهم آيى ها و تفريحات به نام علمى، سينماها و پخش فيلم هاى زننده از برجسته ترين برنامه هاى مخرب پيروان شياطين است. نه تنها فساد و فحشا را از اين طريق ترويج مى كنند بلكه نسلى منحرف و سست، بى اراده، بى خيال و هوس باز پرورش مى دهند. و در تار و پود فرهنگ و افكار آنها ريشه مى دوانند. به طورى كه افكار آنان به دست شياطين است و و به هر راهى كه مى خواهند مى كشانند.

اتحاد شياطين جنى و انسى

شيطان هاى جنى و انسى در چند مورد با هم شبيه اند و در چند مورد با هم فرق دارند. اما آن مواردى كه مانند هم هستند، از اين قرار است:

1. شيطان جنى، انسان را به راه خلاف و گناه مى كشاند و شيطان انسى هم همين كار را مى كند.

2. شيطان جنى با لباس حق به جانبى و دل سوزانه و خيرخواهانه مى آيد كه انسان به او مشكوك نشود و حرف او را قبول كند، شيطان انسى هم با همين لباس و زبان چرب و نرم مى آيد.

3. شيطان جنى انسان را از انجام كار خير باز مى دارد و نمى گذارد آن

كار را انجام دهد و او را از عاقبت آن مى ترساند. مثلا در انفاق كردن و دست گيرى از محرومان مى گويد: مال خود را انفاق نكن كه فقير خواهى شد، اگر خدا فلانى را دوست مى داشت به او هم مال و ثروت مى داد و او را بى نياز مى كرد! تو زن و فرزند دارى، آينده تو روشن نيست، پيرى و كورى دارى، مال خود را بگذار براى روز تنگ دستى و سختى. شيطان انسى هم به همين دستور مى دهد.

4. وسوسه هاى شيطان جنى در قلب انسان اثر مى گذارد. وسوسه هاى شيطان انسى هم همين طور است، تا جايى كه طرف داران شان آن وسوسه ها را وحى منزل مى دانند و تخلف از آنها را گناه نابخشودنى، و اطاعت از آنان را اطاعت خدا مى دانند و خود را مستحق ثواب و بخشش قلمداد مى كنند.

در زمان ما هم ديديم كه وسوسه هاى سران منافقان (461) چنان در دل هواداران گذاشت كه بهترين علما و دانشمندان، پاكان و خوبان را به شهادت مى رسانند(462) به اميد اين كه تكليف شرعى خود را انجام داده باشند و به بهشت بروند.

اختلاف اين دو دسته شيطان

اما جاهايى كه شياطين جنى و انسى با هم فرق دارند از اين قراراند: 1. شيطان جنى تو را مى بيند و تو او را نمى بينى، كلام او در دلت اثر مى كند بدون اين كه آن را با گوش بشنوى. قرآن مى فرمايد: او و قبيله اش شما را مى بينند ولى شما آنان را نمى بينيد.(463)

ولى شيطان انسى با شما تماس دارد او را مى بينيد

و صدايش را با گوش خود مى شنويد و در دل شما اثر مى گذارد! انسان را دعوت به فساد و فحشا و منكرات مى كند و آنها را مى آرايند و زينت مى دهند.

امام فخر رازى در تفسير خود مى گويد: همان طور كه شيطان جنى گاهى انسان را وسوسه مى كند و گناه را پيش تو خوب جلوه مى دهد و از كار خير تو را باز مى دارد، شيطان انسى هم همان را انجام مى دهد. فقط فرقش اين است كه شيطان جنى خودش ديده نمى شود، ولى حرفش در دل اثر مى كند و شيطان انسى هم خودش را مى شود ديد و هم حرفش شنيده مى شود و در دل اثر مى كند.

شيطان در نطفه اينها شركت كرده است

خداوند درباره نقش شيطان در اموال و اولاد انسانها چنين مى فرمايد:

و شاركهم فى الاموال والاولاد

(در اموال و فرزندان آنان شركت كن).(464)

درباره چگونگى شركت شيطان در اولاد انسان حديثى از حضرت صادق عليه السلام وارد شده كه فرمودند: شيطان مى آيد و با زن و شوهرى در حال نزديكى هستند شركت مى نمايد و با آن دو همكارى مى كند.

ابوبصير عرض كرد: از چه راه شناخته مى شود - كه اين شخص از نطفه شيطان است يا انسان - حضرت فرمود: به دوستى و دشمنى ما اهل بيت. هر كس ما را دوست داشته باشد، نطفه او از انسان، و هركس ما را دشمن داشته از شيطان است.

راجع به كسانى كه شيطان در نطفه آنها شركت جسته، رواياتى از معصومان عليهم السلام وارد شده: كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم.

1. فحاش؛ امام صادق عليه السلام

فرمود:

از نشانه هاى شركت شيطان - در نطفه بعضى از انسان ها - كه ترديدى در آن نيست، اين است كه شخص بد زبان باشد. از آن چه مى گويد، و از آن چه درباره او مى گويند، باكى نداشته باشد. (و ناراحت نشود).(465)

نيز آن حضرت از رسول خدا فرمودند: هرگاه مردى را ديديد كه باكى ندارد ازا آن چه مى گويد و آنچه به او گفته مى شود پس به درستى كه يا از زنا يا از شركت شيطان - در نطفه او - است.(466)

اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت كرده كه آن حضرت فرمود: خدا بهشت را بر بى آبرو و بى شرمى كه حيا نداشته باشد، از آن چه گويد و آن چه به او بگويند، حرام زاده است؛ زيرا اگر از احوالش بازرسى كنى، يا از زنا است، يا از شركت شيطان در نطفه او. به وى عرض شد: آيا در ميان مردم شركت شيطان هم هست؟ فرمود: آيا گفتار خدا در قرآن را نخوانده اى كه به شيطان مى فرمايد: شركت كن با ايشان در مال ها و فرزندانشان.(467)

2. زنا زاده؛

يكى ديگر از كسانى كه شيطان در شكل گيرى نطفه اش نقش داشته، زنا زاده است. زن و مردى كه از راه زنا و فحشا به هم رسيده اند فرزندى از آنها متولد شده شرعى نيست.

عبدالملك بن اعين مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم فرمود: هنگامى كه شخصى مى خواهد زنا كند در همان وقت شيطان هم دست به كار مى شود و با وى شريك شده و عمل زنا را

با هم انجام مى دهند. در همان زمان نطفه آن دو مخلوط مى شود و اولادى كه به وجود مى آيد از شيطان است.(468)

3. خريدن كنيز از مال حرام؛

از جاهايى كه شيطان در اولاد انسان شركت مى كند، خريدن كنيز با مال حرام يا مال حرام را مهريه زن خود قرار دادن كه شيطان در اولاد او شركت مى كند.(469)

4. نگفتن بسم الله موقع جماع؛

وقتى انسان مى خواهد با عيال شرعى خود نزديكى كند، اگر (بسم الله) نگويد، شيطان حاضر مى شود و با آن مرد همكارى كرده و در نطفه او شركت مى كند.(470)

5. كسانى كه اين صفات را داشته باشند؛

امام صادق عليه السلام فرمود: كسانى كه باكى نداشته باشند، از آن چه به مردم مى گويند و يا مردم به آنها مى گويند، كسانى كه باكى نداشته باشند كه مردم آنها را در حال گناه و معصيت ببينند، كسانى كه غيبت ديگران را كنند، كسانى كه عشق و علاقه به حرام دارند و آنهايى كه علاقه به زنا دارند شيطان در نطفه آنان شركت داشته است.

6. جماع در اول و نيمه ماه؛

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر يكى از شما بخواهد با عيال خود نزديكى كند، بايد اول و نيمه ماه نباشد؛ زيرا شيطان هم در اين دو زمان مى خواهد صاحب فرزند شود كه مى آيد و با انسان در جماع شركت مى كند. اگر فرزندى از آنان به وجود آيد شيطان در آن شريك است.(471)

در پايان لازم است اقوال مفسرين در رابطه به شركت شيطان در اولاد انسان را بيان كنيم. راجع به آن چه خدا به شيطان فرمود: در اولاد انسان

شركت كن، ايشان چند قول گفته اند: يكى اين كه: شيطان انسان را به وسايل حرام و زنا و امثال آن دعوت مى كند.

2. وادار كردن انسان به اين كه فرزندان خود را به نام هاى بت ها بگذارند؛ مانند: عبدالعزى و عبدالات، كه نام دو بت، در جاهليت بود، (يعنى بنده عزى و بنده لات).

3. اين كه فرزندان انسان را به گمراهى مى كشد مانند اين كه آنها را به كيش هاى باطل و كارهاى زشت دعوت مى نمايد.

شيطان زاده ها

عده اى هستند كه آن ملعون مستقيما با مادرشان زنا كرده و آنها پديد آمده اند. از جلمه:

1. حجاج؛ زراه نقل مى كند كه:

يوسف پدر حجاج يكى از دوستان امام زين العابدين عليه السلام بود در يكى از روزها داخل خانه خود شد و مى خواست با عيال خود هم بستر شود. عيالش به او پرخاش كرد و گفت:اى يوسف! چه خبر است؟ تو چند لحظه پيش با من هم بستر شدى!

يوسف هم از خانه مستقيما به خدمت امام سجاد عليه السلام رفت و داستان همسر خود را نقل كرد: آن حضرت فرمود: از اعيال خود نه ماه كناره بگير و در اين مدت با او هم بستر نشو - چون شيطان با قيافه تو با او نزديكى كرده است - بعد از نه ماه حجاج از او متولد شد. لذا آن شخص مستقيما از فرزندان شيطان است.

علت خون ريزى و سفاكى او هم از اين جهت بود. وقتى از مادر متولد شد، پستانش را نمى گرفت! در آن زمان طبيبى بسيار حاذق و پرتجربه و معروف به نام (حارث بن كنده) بود، به طورى

كه بعضى بيماران سخت پيش او مى آمدند و معالجه مى شدند.

مادر حجاج در فكر بود چه كند تا اين بچه پستانش را بگيرد. در اين هنگام شيطان به صورت همان طبيب، (حارث بن كنده) آمده! شيطان گفت: اى زن! شنيده ام خداوند متعال پسرى به يوسف عنايت كرده، ولى او پستان نمى گيرد. من آمده ام او را معالجه كنم. اهل خانه خوشحال شدند و گفتند:اى طبيب! دستور چيست و چه بايد بكنيم؟

شيطان گفت: برويد يك بز كوهى را با يك مار سياه بياوريد، رفتند بز و مار را آوردند. شيطان دستور داد، هر دو را بكشيد و خونشان را در يك طشت مخلوط كنيد، آنها هم همين كار كردند. بعد از آن دستور داد بچه را آوردند او را لخت و عريان نموده داخل آن طشت نمودند و به زير خون ها بردند و خون آلود نمودند و به مادر دادند حجاج شروع به شير خوردن كرد.(472)

شيطان در دو مرحله شخصيت او را مى سازد، نخست با مادرش نزديكى مى كند و سپس به نام درمانش، خون به خورد او مى دهد، و او را با خون آشنا مى كند.

او با اين شخصيت، سادات و دوستان على عليه السلام را مى كشد و از اين كارش لذت مى برد. در ماه مبارك رمضان دستور مى دهد هر روز دو نفر از سادات را بياورند در مقابل چشمش سر ببرند، و خون آنها را با آرد مخلوط كنند و براى افطار او نان تهيه نمايند. اول با آن نانها افطار نمايد و لذت ببرد. اين است دشمنى او با فرزندان آدم، (زهى ناپاكى و

حرام زادگى.)

2. يزيد؛

يكى ديگر از شيطان زاده ها كه از خون ريزى لذت مى برد و خون هزاران انسان پاك و بى گناه را بر زمين ريخت و بهترين افراد اين عالم را به كشتن داد و افتخار هم مى كرد، يزيد پسر معاويه پسر ابوسفيان (كه نفرين و عذاب خدا بر او باد) بود كه به قول امام حسن مجتبى عليه السلام او از اولاد شيطان بوده است.

از ابن عباس نقل شده كه: روزى امام حسن مجتبى عليه السلام با يزيد پسر معاويه نشسته بودند و خرما مى خوردند. يزيد پليد عرض كرد: اى حسن بن على! من از تو خوشم نمى آيد و تو را دشمن دارم.

آن حضرت فرمود: پس در اين صورت بدان كه شيطان ملعون با پدرت در نطفه تو شركت كرده است و تو از هر دوى آنها به وجود آمده اى! اين دشمنى و كينه را از شيطان به ارث برده اى.

از اين بالاتر، بدان كه - شيطان با حرب - جد بزرگ تو - در جماع شركت كرد و صخر جد ديگر تو از آن زاده شد. از اين جهت بود كه جد تو با جدم رسول الله دشمن بود و تو هم الان با من دشمنى.(473)

شيطان از بسم الله مى ترسد

از جمله جاهايى كه شيطان هنگام گفتن (بسم الله) از انسان دور مى شود.

1- در گذشته بيان شد كه شياطين در اموال و اولاد انسان شركت مى كنند. اگر كسى بخواهد شيطان از او دور شود، و در امور زندگى او شركت نكند يك راه دارد و آن گفتن (بسم الله) و نام خدا را بر زبان آوردن است؛ زيرا شيطان

از اسم خدا مى ترسد. رواياتى كه در اين باره از پيامبر و امامان عليه السلام نقل شده: مى آوريم تا انسان در تمام كارهاى خود نام خدا را ببرد و به ياد او باشد.

اگر كسى مى خواهد شيطان در اولاد او شركت نكند، بايد موقع جماع نام خدا را ببرد تا او فرار كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كسى مى خواهد پهلوى عيال خود رود نام خدا را بر زبان آورد و (بسم الله) بگويد؛ زيرا اگر بدون نام خدا مشغول شود و صاحب فرزند گردد شيطان در او شركت كرده، دليل آن هم اين كه او دشمن ما خانواده خواهد بود.

ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود: انسان وقتى مى خواهد با عيال خود هم بستر شود و نشست جايى كه بايد بنشيند،شيطان هم براى همان عمل حاضر مى شود. اگر انسان (بسم الله) بگويد؛ شيطان از او دور مى شود. ولى اگر مشغول عمل شد و نام خدا را نبرد شيطان هم آلت خود را داخل مى كند. پس عمل از هر دو و نطفه از يك نفر آنها است.

ابوبصير عرض كرد: جانم به فدايت، از كجا شناخته مى شوند؟ امام فرمود: به دوستى و دشمنى ما.(474)

2- امام محمد باقر عليه السلام فرمود: وقتى كسى لباس خود را عقب مى زند براى بول كردن يا عريان مى شود براى حمام رفتن، بايد (بسم الله) بگويد. چون وقتى (بسم الله) گفت، شيطان چشم خود را مى بندد و از او دور مى شود.

3. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ضمن حديثى فرمودند: وقتى

يكى از شما به منزل رسيد بايد (بسم الله) بگويد، تا شيطان فرار كند.(475)

4. على بن اسباط گويد: امام رضا عليه السلام به من فرمود: وقتى براى سفر يا غير آن از منزل بيرون مى روى بگو:

(بسم الله امنت بالله توكلت على الله ما شاء الله، لا حول و لا قوه الا بالله)

زيرا اگر شيطان با تو ملاقات كرد ملائكه با تازيانه بر سر و صورت او مى زنند و مى گويند: بر او راهى ندارى؛ چون او نام خدا را برد و ايمان به او آورد و بر او توكل نمود.

5. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اگر كسى از شما موقع وضو نام خدا را بر زبان جارى نكند، شيطان در وضو او شركت مى كند و اگر انسان هنگام خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن (بسم الله) نگويد، شيطان در آن كارها شركت مى كند.(476)

6. ابوحمزه ثمالى مى گويد: على بن حسين عليه السلام به من فرمود:اى ثمالى! هنگامى كه وقت نماز برسد، شيطان مى آيد و روى شانه مى نشيند و مى گويد: آيا نام خدا را برده اى؟ اگر بگويد: بلى از او دور مى شود و اگر بگويد: خير، بر شانه او مى نشيند تا اين كه نماز خوانده شود و مردم پراكنده گردند.

ابوحمزه ثمالى مى گويد: عرض كردم: آيا آنها قرآن نمى خوانند؟ آن حضرت فرمودند: چرا ولى آن چه تو فكر مى كنى نيست.اى ثمالى! مراد بلند گفتن (بسم الله الرحمن الرحيم) است كه شيطان را دور مى كند.(477)

7. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده: اگر انسان هنگام سوار شدن

(بسم الله) بگويد، ملكى پشت سر او سوار مى شود و از او محافظت مى كند، تا زمانى كه پياده شود. و اگر سوار شد و (بسم الله) نگفت، شيطان پشتش سوار مى شود و به او مى گويد: آواز بخوان. اگر گفت: من آواز ندارم و نمى توانم بخوانم به او مى گويد: مست و بى حال شو. او مست مى شود، تا وقتى پياده شود.

حضور شيطان موقع نماز

زمانى كه انسان مى خواهد نماز بخواند، شياطين دور او را مى گيرند تا نگذارند نماز برگزار شود. وعده مى دهند كه هنوز زود است و براى نماز وقت زيادى مانده، فعلا خسته اى قدرى استراحت كن، الان گرسنه اى قدرى غذا بخور، بعدا نماز را خواهى خواند.

بعد از اين كه مشغول نماز شد او را وسوسه مى كنند و توجه او را از نماز و اطاعت منصرف مى نمايند. و به چيز ديگرى مشغول مى دارند، فكر انسان را به همه جا مى برند به جز نماز.(478)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموند: وقتى بنده اى مشغول نماز و ذكر خدا مى شود: شيطان مى آيد و به او مى گويد: به ياد فلان چيز باش، فكر فلان كار را بكن، اين قدر وسوسه مى كند تا انسان را از فكر نماز بيرون ببرد و به شك اندازد، به طورى كه نداند چند ركعت نماز خوانده است.

در حديث ديگرى آمده: وقتى انسان مشغول نماز شد شيطان مى آيد سد راهش مى شود و تحريكش مى كند تا از نماز دور گردد. در اين موقع جنگ و نزاع ميان نمازگزار و شيطان بر پا مى

شود.(479)

به همين جهت آن مكانى را كه براى نماز انتخاب شده محراب مى گويند، محراب مكان حرب و جنگ است، چون شيطان موقع نماز در آن مكان مى آيد، وسوسه مى كند كه انسان را منصرف كند و انسان كوشش مى نمايد با او مخالفت نمايد گاهى شيطان غالب مى شود، و توجه انسان را از نماز بيرون مى برد و گاهى انسان، اين زد و خورد تا آخر نماز ادامه دارد.

لذا به انسان دستور داده شده كه: وقتى مى خواهد نماز يا قرآن بخواند، از اول آمده باشد، و خود را مسلح نمايد، ضربه اول را به او بزند و آن ضربه پناه بردن به خدا از شر شيطان و وسوسه هاى اوست، قرآن هم با كمال صراحت مى فرمايد:

(هنگام قرآن خواندن، پناه به خدا ببر از شر شيطان رانده شده).(480)

خواسته شيطان از اين زن هنگام نماز

در زمان حضرت عيسى بن مريم عليه السلام زنى بود پرهيزگار و با خدا. وقت نماز هر كارى را رها مى كرد و مشغول نماز مى شد.

روزى مشغول پختن نان بود كه مؤ ذن بانگ اذان داد و مردم را به نماز فرا خواند. اين زن دست از نان پختن كشيد و مشغول نماز شد. چون به نماز ايستاد، شيطان در وى وسوسه كرد و گفت:اى زن! تا تو از نماز فارغ شوى همه نان هاى تو مى سوزند.

زن در دل خود جواب داد: اگر همه نانها بسوزد، بهتر است تا اين كه روز قيامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و عذاب شوم.

شيطان بار ديگر وسوسه كرد كه:اى زن! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خداوند

مقدر كرده است كه من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضاى خدا راضيم و نماز خود را رها نمى كنم و اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات مى دهد.

در اين حال شوهر زن از راه رسيد، زن را ديد كه مشغول نماز است و تنور هم روشن مى باشد، در تنور نان ها را ديد كه پخته شده ولى نسوخته است و فرزندش در ميان آتش بازى مى كند و به قدرت خدا آتش در او اثر نداشت.

وقتى زن از نماز فارغ شد دست او را گرفت نزديك تنور آورد و گفت: داخل تنور را نگاه كن. وقتى زن به درون تنور نگاه كرد، ديد فرزندش سالم و نان ها پخته شده بدون آن كه سوخته باشد. زن فورا سجد شكر به جاى آورد و خداى خود را سپاس گزارد.

شوهر، فرزند خود را برداشت و پيش حضرت عيسى عليه السلام برد و داستانش را براى آن حضرت تعريف كرد! او فرمود:اى مرد! برو از همسرت بپرس چه كرده و با خداى خود چه رابطه اى داشته؟ شوهر آمد و از او سوال نمود. زن در جواب گفت: من با خداى خود عهد كرده ام چند عمل نيك را انجام دهم. آنها عبارت اند از: 1. هميشه كار آخرت را بر كار دنيا مقدم بدارم 2. از آن روزى كه خود را شناختم بدون وضو نبوده ام 3. هميشه نماز خود را در اول وقت مى خوانم 4. اگر كسى بر من ستم كرد و مرا دشنام داد كينه او را در دل نگيرم، و او را

به خدا واگذارم 5. در كارهاى خود به قضاى الهى راضى باشم 6. سائل را از در خانه ام ماءيوس نكنم 7. نماز شب را ترك ننمايم.

حضرت عيسى فرمود: اگر اين زن مرد بود، پيغمبر مى شد، چون كارهاى پيغمبران را مى كند و شيطان نمى تواند او را فريب دهد.(481)

وسوسه هاى شيطان در نماز منار مى سازد

در حديثى آمده: اگر انسان دو ركعت نماز با تمام شرايطش كه مورد قبول خداوند باشد بخواند او را عذاب نمى كنند.

يك نفر مورد وثوق و عادل نقل كرد از اين رو، تصميم گرفتم بروم مسجد كوفه و در خلوت، دو ركعت نماز با همه شرايط بخوانم. به مسجد رفته و مشغول نماز شدم. به قلب من افتاد كه مسجد كوفه با اين عظمت، منار ندارد و بايد براى ساختن آن اقدامى كرد. به فكر مصالحى مانند گچ و سنگ افتادم، كه از كجا بايد تهيه شود، با چه وسايلى بايد آورد، از چه راهى، با كمك چه كسانى، معمار و بنا و عمله چه كسانى باشند، چه قدر بودجه لازم دارد، چه شكلى بايد ساخته شود! وقتى منار را در ذهن ساختم، از آن دو ركعت نماز هم فارغ شدم، پيش خود گفتم: من آمدم منار بسازم، نيامدم نماز بخوانم.(482)

در نمازى يا كه مى سازى منار

اين نماز تو نمى آيد به كار

اين نمازى را كه خواندى ناصواب

از خداى تو نمى آيد جواب

شيطان براى غسل و نماز دل سوزى مى كند

در جنگ بدر، بعد از آن كه لشكر اسلام و كفر در برابر هم قرار گرفتند، مسلمانان جز جنگ چاره اى ديگر نداشتند و انبوه نفرات دشمن آنها را به وحشت و هراس انداخته بود. دست به دعا برداشته و با خداى خود به راز و نياز پرداخته و با گريه و زارى از او يارى طلبيدند. مدتى بر اين منوال گذشت. پس از آن، خداوند چنان آرامشى بر دلهاى آنان مسلط كرد كه تمامى ترس و وحشتى كه لشكر مشركين در دل مسلمانان افكنده بود، از ميان رفت.

همگى با اطمينان خاطر،

شب را تا صبح خوابيدند، پس از آرامش و تجديد قوا به قصد اقامه نماز صبح، از خواب بيدار شدند، در حالى كه عده اى زياد جنب شده و احتياج به غسل داشتند. بعضى مى خواستند وضو بگيرند، و گروه ديگر دچار تشنگى شده بودند.

چون كفار زودتر از مسلمانان چاه هاى آب را تصرف كرده بودند و آب در اردوگاه مسلمانان وجود نداشت، شيطان در اين موقع، وقت را غنيمت شمرد و در دل آنان وسوسه كرد و آنها را به فكر انداخت كه دشمنان شما چاه هاى آب را تصرف كردند و در حال رفاه به سر مى برند. ولى شما آب نداريد كه بخوريد، بايد در حال نجاست و جنابت و بدون وضو و غسل نماز بخوانيد، نماز با اين وضع فايده ندارد و نخواهد داشت.

خداوند متعال براى جلوگيرى از تاءثير وسوسه و فكر شيطان كه آن ملعون در دل آنان انداخته بود، فورا بارانى فرستاد، مسلمانان با آن آب باران كه در گوالها جمع شده بود، غسل كرده و وضو گرفته و لباس خود را پاكيزه نمودند، و با خاطرى آسوده مشغول جنگ شدند و بر مشركين غالب آمدند. آنها با آن همه نيرو شكست خوردند و فرار نمودند، عده زيادى هم كشته شدند.(483)

شيطان در اين هنگام از در خير خواهى مى گويد: نماز بدون غسل و وضو فايده ندارد و با اين وسيله مى خواهد مسلمين را سست و بى حال كند كه مشركين غالب شوند و آنان را از بين ببرند؛ ولى با كمك خداوند و نيروى لايزال الهى كار بر عكس مى شود و مسلمين كه اندك به حساب

مى آمدند، بر كفار كه چند برابر آنان بودند پيروز شدند. اين شكست، شكست شيطان بود كه كارى از پيش نبرد.

شيطان شتر عايشه

بدترين شترها در دنيا (جمل) عايشه بود، كه با آن به جنگ حضرت على عليه السلام رفت و هزاران نفر را به خاك و خون كشيد. در دفاع از آن شتر حدود هفتاد نفر بى دست شدند.

وقتى عمر، لشكر به جنگ پادشاه عجم مى فرستاد، صاحب شتر، آن را آورده بود در مدينه تا بفروشد. سلمان فارسى، هر وقت آن شتر را مى ديد، سنگ بر مى داشت و به آن مى زد!

ساربان مى گفت:اى سلمان! تو كه اذيت كننده نبودى! چرا بدون دليل شتر مرا مى زنى؟ اين شتر تو حيوان نيست، بلكه شيطان است و از طايفه جن. اسم آن (عسكر) فرزند كنعان است.

من آن را مى شناسم!اى ساربان اين جا كسى شتر تو را نمى خرد، اگر مى خواهى آن را بفروشى به حوئب ببر، آن جا به هر قيمت بخواهى از تو مى خرند، او هم شتر را برد همان جا كه سلمان گفته بود.

وقتى عايشه از مكه برگشت، طلحه و زبير او را فريفتند كه بايد به خون خواهى عثمان برخيزى. گفتند: بايد برويم در بصره از آن جا جمعيت برداريم و با على جنگ كنيم.

در راه كه مى آمدند، خواستند شترى براى هودج عايشه بخرند كه از شتران ديگر قوى و بلند و نمايان تر باشد. همين (عسكر) پسر كنعان را آوردند و عايشه آن را ديد پسنديد. صاحب شتر شروع كرد تعريف كردن كه چقدر قوى است، زيرك و باهوش است، تا جايى كه گفت: تربيتش كرده

ام، وقتى صدا مى زنى مى آيد! وقتى گفتى برو، مى رود. صدايش صدا زد و گفت: (عسكر، عسكر) شتر پيش وى آمد.

همين كه عايشه اسم (عسكر) را شنيد، گفت: برگردانيد، من بر اين شتر سوار نمى شوم. گفتند: اى خانم! از اين شتر بهتر پيدا نمى شود، به درد ما مى خورد، خوب شترى است. جواب داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرا از سوار شدن بر آن منع فرموده، برويد شتر ديگرى بياوريد.

چون آنها شترى از اين بهتر پيدا نكردند، افسار و جهاز و زانو بندش را تغيير دادند و داخل شتران (يعلى بن منبه) كردند. شترى كه با يك اهدايى به منظور كمك به طرف داران عايشه تهيه ديده شده بود. تا با على بجنگند. اين حيوان را پيش او آوردند و گفتند: اين قوى تر و از آن شتر بهتر است. بعد محمل عايشه را بر آن بستند و به بصره آمدند و آن شهر را تصرف كردند، بيت المال را تقسيم نمودند، مردم را براى جنگ با على شوراندند و گفتند: مقصود عايشه همسر پيامبر، خون خواهى عثمان است، صد وبيست هزار نفر از دور و نزديك جمع كردند، در حالى كه لشكر على از دوازده هزار تا بيست هزار نفر نوشته شده. محمل عايشه آماده شد، صفحه هاى آهنى بر آن كوبيدند، تا آسيبى به عايشه نرسد و پرچمى بالاى آن بستند. جنگ شروع شد. در آن دست هفتاد نفر كه بر مهار شتر بود قطع شد. دست هر كس را قطع مى شد، ديگرى مى آمد جلوى شتر و مهار او را به دست

مى گرفت، حدود هفده هزار نفر از لشكر عايشه و دويست نفر از لشكر حضرت على كشته شدند.

حضرت على عليه السلام فرياد مى زد كه خود را به (شتر) رسانيد و آن را پى كنيد؛ كه آن شيطان است و تا كشته نشود مردم متفرق نمى شوند. اول محمد بن حنفيه قصد (شتر) كرد ولى كارى از پيش نبرد. امام حسن عليه السلام جلو رفت و نيزه اى بر حيوان زد و برگشت. مالك اشتر خود را به (عسكر) رسانيد و يك پايش را قطع كرد. يكى از لشكريان عايشه شانه خود را زير ران شتر قرار داد كه زمين گير نشود. مالك او را هم كشت. شتر تا مدتى روى سه پا ايستاده بود. على عليه السلام فرمود: از شياطين زير شتر را گرفته پايش را بزنيد. وقتى (عسكر) را كشتند، مردم متفرق شدند و جنگ خاتمه يافت.(484)

داستان جنگ جمل مفصل است. ما قصدمان فقط (شتر) عايشه بود تا بدانيم كه آن ماءمور شيطان بود. داستان جنگ جمل در كتاب تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است.

شيطان دستور دين جديد مى دهد

او هر چه كرد كه مال دنيا را به دست آورد و به زندگى خود رونقى بخشد، ممكن نشد. در راه حلال كوشش كرد به دست آورد نشد، از راه حرام باز نشد!

شيطان پيش او آمد و گفت:اى فلانى! تو نتوانستى دنيا را نه از راه حلال و نه از راه حرام به دست آورى. آيا مى خواهى تو را راهنمايى كنم به كارى كه دنياى تو رونق پيدا كند و همه از تو تبعيت نمايند؟

در جواب گفت: بلى! شيطان گفت: برو براى خود دينى انتخاب كن و

مردم را به آن بخوان. او هم همان كار را كرد. مردم دور او را گرفتند و از وى حمايت كردند، دنيا هم به او روى آورد. بعد از مدتى به اشتباه خود پى برد و گفت: چه كار خلافى كردم، مردم را گمراه و از دين حق بيرون كردم. ديگر توبه ام قبول نمى شود مگر آن كه كسانى را كه گمراه كرده ام، آگاه كنم و به راه راست برگردانم.

آنها را گرد آورد و برايشان صحبت كرد و گفت:اى مردم! اين دينى كه من شما را بدان دعوت كردم، دين باطلى بود و من آن را به وجود آورده بودم. آن را رها كنيد و به دنبال حق و حقيقت رويد. آنها در جواب گفتند: تو دروغ مى گويى، همان دين، حق است! تو درباره آن شك كرده اى و از آن برگشته اى. آن شخص وقتى چنين ديد، زنجيرى به گردن خود انداخت و ميخ هايى به آن زنجير بست و گفت: من خودم را باز نمى كنم تا اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.

خداوند به پيغمبر آن زمان وحى كرده كه: اى پيامبر! به فلانى بگو: قسم به عزت و جلالم، اگر آن قدر مرا بخوانى تا بند بندت از هم جدا شود، توبه ات را قبول نمى كنم، مگر اين كه آن كسانى را كه با اين دين از دنيا رفته اند، زنده كنى و از گمراهى نجات دهى.(485)

تمثل شيطان به صورت انسان

از ثعلبه بن زيد انصارى نقل شده كه گفت: از جابر عبدالله انصارى شنيدم، مى گفت: ابليس چهار بار به صورت چهار نفر مجسم شد.

اول به صورت سراقه بن جعشم:

در جنگ

بدر به صورت سراقه در آمد و به كفار قريش گفت: امروز هيچ كس بر شما غالب نخواهند شد؛ زيرا شما با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى ارتشى شكست ناپذير هستيد. وانگهى من نيز در كنار شما هستم و به وقتش چون يك همسايه وفادار و دل سوز از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم.(486)

دوم به صورت منبه بن حجاج:

در روز عقبه به قيافه او در آمد و فرياد كرد: اى ياران! محمد و كسانى كه از دين برگشتند كنار عقبه اند. آنها را دريابيد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به انصار فرمود: نترسيد! چون صداى او به كسى نمى رسد.(487)

سوم به صورت پيرمردى از اهل نجد:

روزى كه كفار مكه در (دار الندوه) براى مشورت در مورد قتل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اجتماع كردند، شيطان به صورت پيرمرد نجدى وارد مجلس شد و دستورهاى لازم را در اين باره داد. خداوند او را آگاه كرد و فرمود: به ياد بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند تو را يا به زندان اندازند يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند، و چاره انديشى مى كردند، ولى خدا نقشه آنان را نقش بر آب كرد.(488)

چهارم به صورت مغيره بن شعبه:

روزى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود، آن لعين به صورت مغيره در آمد و در ميان مهاجر و انصار فرياد زد: اى مردم! خلافت را مانند پادشاهان ايران و قيصران روم قرار دهيد. هر كس بعد از خود آن را به فرزندان يا خويشانش وصيت كند

و آن را در اختيار بنى هاشم قرار ندهد تا آنها هم در اختيار فرزندان خود قرار دهند.(489)

آن ملعون براى اين كه با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت نمايد و ايشان را از بين ببرد، در اين چهار جا به صورت انسان در آمد.

شيطان با پيامبران

اندرزهاى شيطان به نوح حضرت عبدالعظيم حسنى از معصوم نقل مى كند: - بعد از طوفان نوح وقتى كشتى روى زمين قرار گرفت - شيطان پيش نوح آمد و گفت: تو خدمتى بزرگ به من كردى در پيش من حقى دارى. مى خواهم در عوض تو را نصيحت كنم و به تو خيانت نمى كنم. حضرت نوح، از كلمات شيطان و از اين كه مى خواهد او را نصيحت كند ناراحت شد. خداوند به او وحى كرد كه:اى نوح سخن او را قبول كن! نوح فرمود: هر چه مى خواهى بگو. شيطان گفت: - اى نوح! بخيل، حريص، حسود، جبار و عجول مباش - چون اگر بدانم كسى اين صفات را دارد او را مانند توپ اين طرف و آن طرف پرت مى كنم. حضرت نوح فرمود: خدمتى كه من به تو كردم چيست؟ جواب داد: نفرينى كه درباره قوم خود نمودى و همه را به هلاكت رساندى و آنها را به جهنم فرستادى. من از دست آنها راحت شدم و اگر خودم مى خواستم آنان را گمراه و به گناه بكشانم، يك عمر وقت لازم بود.(490)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده: - بعد از آن كه نوح از هر حيوانى يك جفت نر و ماده، به كشتى برد - تا از غرق

شدن نجات يابند و بعدا نسل آنها زياد شود، نوبت به الاغ رسيد، نوح به سوى الاغ آمد تا آن را به درون كشتى ببرد، الاغ سرپيچى كرد و نرفت؛ زيرا شيطان در دست و پاى او را قرار گرفته بود. وقتى نوح سرپيچى الاغ را ديد، فرمود: اى شيطان! داخل شو! الاغ رفت. و شيطان هم همراه الاغ داخل كشتى رفت بدون آن كه نوح متوجه شود. وقتى كشتى روى آب قرار گرفت چشم نوح به شيطان افتاد كه گوشه اى نشسته بود. گفت:اى ملعون! گم شو، چه كسى، به تو اجازه داد وارد شوى؟ پاسخ داد: خودت! وقتى كه مى خواستى الاغ را سوار كنى، گفتى:اى شيطان! داخل شو، من هم داخل كشتى شدم.

شيطان گفت: آيا مى خواهى دو چيز به تو ياد دهم؟! نوح فرمود: من احتياج به گفتار تو ندارم، اما هر چه مى خواهى بگو، شيطان گفت: آن دو چيز يكى حرص است كه از آن دورى كن؛ چون آدم و حوا به خاطر حرص از بهشت خارج شدند.

دوم حسد است، از آن هم بپرهيز! چون حسد باعث شد كه خداوند مرا از بهشت خارج كرد. خداوند به حضرت نوح وحى كرد كه هر دوى آنها را بپذير، اگر چه خودش ملعون است.(491)

بعضى رواياتى كه از معصومان عليهم السلام نقل شده، علت راندن شدن شيطان را از درگاه الهى، حسد بردن آن ملعون دانسته و سجده نكردن در مقابل آدم را ناشى از همين خوى او بر شمردند.

حضرت على عليه السلام در اين باره فرمود: الحسد معصيه ابليس الكبرى (حسد، معصيت و نافرمانى شيطان بزرگ بود).(492)

امام صادق عليه السلام در

حديثى كه حسد را به دو قسم تقسيم فرموده، چنين مى گويد: يك قسم حسد غفلت و ديگرى حسد فتنه است. آنگاه در مورد قسم دوم مى فرمايد: حسد دوم، بنده را به كفر و شرك مى كشاند. به واسط حسد بود كه شيطان دستور خدا را رد كرد و از سجده به آدم خوددارى نمود.(493)

كافران هم جنس شيطان آمده

جانشان شاگرد شيطانان شده

صد هزاران خوى بد آموخته

ديده هاى عقل و دل بر دوخته

گمترين خوشان به زشتى آن حسد

آن حسد كه گردن ابليس زد

از خدا مى خواه دفع اين حسد

تا خدايت وارهاند از جسد(494)

در روايت ديگرى از جناده بن اميه است كه مى گويد: نخستين گناه حسد بردن شيطان به آدم بود. چون آن ملعون ماءمور شد به آدم سجده كند حسد - بر مقام و شخصيت آدم - او را به نافرمانى واداشت و سجده نكرد.(495)

اميرالمؤمنين عليه السلام در حديث (اربعه ماءه) شماره 311 فرمود: هرگاه انسان خود را آماده براى نماز اول وقت كرد شيطان مى آيد در مقابلش مى ايستد و از روى حسد به خاطر نعمت هايى كه خداوند در عوض اين نماز به او مى دهد و آن ملعون خود از آن محروم شده، به وى مى نگرد.(496)

ور حسد گيرد تو را ره در گلو

در حسد ابليس را باشد غلو

كو ز آدم ننگ دارد از حسد

با سعادت جنگ دارد از حسد

عقبه اى زين صعب تر در راه نيست

اى خنك آن كش حسد همراه نيست

اين جسد، خانه حسد آمد باران

كز حسد آلوده گردد خاندان

خانمان ها از حسد گردد خراب

بازشاهى از حسد گردد غراب

خاك شو مردان حق را زير پا

خاك بر سر كن

حسد را هم چو ما

شيطان و هاجر

بعد از آن كه حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام براى ديدار فرزند خود حضرت اسماعيل عليه السلام به مكه آمد فرزندش به شكار رفته بود. هنگام مراجعت، چشم پدر به جمال دل آراى او افتاد، ديد در زير درخشندگى خورشيد و نشستن گرد و غبار راه به گونه هاى اسماعيل، زيبايى وصف ناگفتنى يافته و نورانينى مخصوص از سيمايش به چشم مى آيد.

ناخود آگاه اين مهر پدرى بيش از پيش مشغولش كرد. به همان اندازه كه محبت فرزند در دلش جاى گرفت از محبت به خدا كه ابراهيم به آن اعتراف داشت كم شد.

به گفته قرآن مجيد: نبايد در يك سينه بيش از يك قلب و در يك قلب بيشتر از يك محبت باشد).(497) آن هم محبت به خدا و هر چه غير از آن است بايد بيرون رود؛ حتى محبت فرزندش اسماعيل نيز بايد جاى خود را به خدا بدهد و قلب پدر مالامال از عشق او باشد.

شب در عالم خواب به ابراهيم گفته مى شود: فرزندت را قربانى كن! اين خواب را در يك شب چند مرتبه (يا در چند شب پياپى) ديد. يقين كرد كه خواب شيطانى نيست بلكه رحمانى است.

صبح پيش هاجر (مادر) اسماعيل آمد و گفت: در اين نزديكى ها دوستى صميمى دارم، مى خواهم فرزندم را پيش او ببرم.

اى هاجر! سر و صورت او را شست و شو ده، موهايش را شانه كن، عطر و عنبر به زلفانش بزن، خوش بويش نما، لباس هاى زيبا بر اندام دل آراى او بپوشان، بر چشم هاى جذاب و درشت او سرمه بكش و آماده ميهمانى

كن. در ضمن، كارد و طنابى مهيا نما؛ زيرا ممكن است دوست و صاحب خانه بخواهد قربانى كند و جلوى پاى ما خون بريزد، كارد و طناب نداشته باشد؟!

هاجر هم طبق گفته شوهر خود عمل كرد و دست اسماعيل زيبا و جوان را در دست پدر نهاد و مقدارى هم نان به آنان داد.

در اين هنگام، شيطان به فقان آمد، از تعجب انگشت حيرت به دهان گرفت! شگفتا! چه قدر مطيع فرمان؟ چه اندازه تسليم؟ بعد از يك عمر در آرزوى فرزند بودن و الان دل از او بريدن! بايد چاره اى كرده و نگذاشت اين دستور عملى شود، بايد فكرش را منصرف كنم، وسوسه اش نمايم. انديشيد از چه راهى داخل شوم، كدام راه نزديك تر به مقصود است. از راه عاطفه وارد مى شوم. مهر مادرى را به جوش مى آورم. مادر را تحريك مى كنم و او زود فريب مى خورد. او زن است و سست ايمان، براى نجات فرزندش دست به هر كارى مى زند، جلوى فرزند را مى گيرد، نمى گذارد با پدر برود، گريه مى كند، اشگ مى ريزد، فغان سر مى دهد، التماس مى نمايد، دليل و برهان مى آورد؛ و خلاصه او بهترين وسيله براى جلوگيرى از دستور و فرمان الهى است.

چون روان شد از پى قربان

شد بلند از جان اهريمن عويل

آن عدوى پشت در پشت كهن

دشمن ايمان و عقل و جان من

آن حسود بى نواى بى خرد

هر دمى صدنيش حسرت مى خورد

از حسد شيطان جگر را چاك كرد

بر زمين افتاد و بر سر خاك كرد

گفت: آمد وقت آن،اى دوستان

رخنه اندازيم در اين خاندان

رخنه در ركن نبوت

افكنيم

تيشه اى بر ريشه خلت (498) زنيم

هين بگفت و چاره جويى سازد كرد

خدعه و دستان و مكر آغاز كرد

آن ملعون با عجله آمد در خانه هاجر را زد به شكل پيرمردى ناصح و دل سوز، رو به او كرد و گفتن: اى هاجر! جوانى زيبا و خوش اندام را ديدم دنبال پيرمردى از اين راه مى رفتند. جواب داد: آن جوان فرزند و آن پيرمرد شوهر من هستند.

گفت: به كجا مى روند؟ در پاسخ گفت: به ديدن دوستشان. گفت: ابراهيم حقيقت را به تو نگفته، مى خواهد او را بكشد. هاجر گفت: ابراهيم پيامبر مهربانى است، قاتل نيست، تا كنون او كسى را نكشته است، او علاقه زياد به فرزندش دارد. علاوه بر آن، از اسماعيل گناهى سر نزده است كه مستحق قتل باشد!

شيطان گفت: مگر نديدى كارد و ريسمان با خود برد، مى گويد: خدا به او دستور داده و در خواب ديده كه بايد اسماعيل را بكشد.

هاجر فورا جواب داد: اگر خدا گفته من راضى ام.اى كاش! مرا از مغرب تا مشرق زمين چون اسماعيل و از اسماعيل بهتر بود و همه را در راه خداوند مى دادم!!

زين طمع شيطان چه پيرى قد كمان

شد به سوى خانه هاجر روان

حلقه بر در زد، عصا بر دست او

دام صيد عالمى در شست او

گفت: پيرى ناصح و فرزانه ام

آشنا جانم به تن بيگانه ام

خير خواهم، دوستم آگه ز كار

عاقبت بين، پندگو و هوشيار

سوى من خوانيد آن بيچاره زن

آن نگار مبتلاى ممتحن

تا به او سازم عيان رازى عيان

آگهش سازم زمكر آسمان

هاجر آمد لرز لرزان پشت در

گريه ها سر كرد چون ابر بهار

گفت: با تو چون بگويم اين

خبر

چون به جانت افكنم شور و شرر

گرنهان سازم به سوزد استخوان

ور بگويم: آتش افتد در زبان

آه از اسماعيل آن سرور روان

صد هزار حيف از آن نوجوان

گفت: چون شد او بگو اى گنده پير

اى زبانت شعله و لفظت شرير

گفت: مى دانى كه ابراهيمى زار

مى برد او را كجا اين دل فكار

گفت: آرى سوى مهمانيش برد

جانب سلطان ايوانش برد

گفت: مهمانى كجا سلطان كجاست

بزم كو و سفره كو، ايوان كجاست

برد او را سوى زندان فنا

بهر كشتن برد او را در منا

برد او را تا بريزد خون او

صد دريغ از آن رخ گلگون او

برد او را تا جدا سازد سرش

افكند در خاك و در خون پيكرش

گفت: هاجر با وى اى فرتوت گنگ

اى زبانت لال باد و پاى لنگ

كى پدر كشته است فرزندى به تيغ

كى كند خورشيد ماهى زير ميغ

خاصه فرزندى چون اسماعيل من

و آن پدر هم آن خليل بت شكن

خاصه او را نى گناهى نى خطا

بى گنه كشتن كجا باشد روا

گفت: مى گويد كه فرمان خداست

آنچه فرمان خدا بر من رواست

گفت: هاجر: چون بود فرمان او

صد چو اسماعيل من قربان او

من از او، فرزند از او، شوهر از او

جسم از او و جان از او سر از او

كاش مى بودى مرا سيصد پسر

همچو اسماعيل با صد زيب و فر

جمله را در راه او مى كشتمى

كاكلش در خاك و خون آغشتمى

اين بگفت و خاك را در بست و رفت

اهرمن را هم كمر بشكست و رفت (499)

در اين هنگام هاجر او را شناخت، فهميد او شيطان است و براى اغواى او و مخالفت كردن با دستور خداوند متعال اين دل سوزى ها را مى كند، به او بد گفت و سنگ

بارانش كرد و از خود راند و آخر الامر در را محكم بست و به درون خانه رفت.

شيطان و ابراهيم عليه السلام

چون از هاجر ماءيوس شد و مكر و حيله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نكرد. آمد پيش ابراهيم عليه السلام و گفت: اى ابراهيم! جوانى زيبا و خوش اندام پشت سر تو مى آيد، او كيست؟ ابراهيم خليل گفت: او فرزندم اسماعيل است.

گفت: او را به كجا مى برى؟ به منا مى برم تا قربانى كنم. شيطان با تعجب گفت: قربانى براى چه؟! گناه او چيست؟ يك عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سن پيرى فرزندى چنين زيبا و خوش اندام به تو عنايت كرد. اينكه كه او به حد رشد و كمال رسيده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بكشى، آيا دلت راضى مى شود او را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمين بريزى؟

حضرت ابراهيم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح كنم، اين دستور او است و من هم فرمان او را مى برم.

گفت:اى ابراهيم! خواب اثر ندارد، نبايد به آن اعتنا نمود. اين خواب، خواب شيطانى بوده، بى جهت فرزند خود را نكش، اگر چنين كنى در ميان مردم رواج پيدا مى كند و همه تا روز قيامت فرزندان خود را مى كشند.

چون ز هاجر گشت نوميد آن پليد

سوى ابراهيم از غفلت دويد

آمد و گفت: اى خليل مؤتمن

يك نصيحت بشنو از من بى سخن

يا خليل الله! نصيحت گوش كن

ترك اين سوداى عالم جوش كن

كى توان از حكم خوابى بى اثر

سر بريدن از تن زيبا پسر

چون كه اين

فرمان ترا آمد به خواب

از پى خوابى مكن چندين شتاب

شايد اين خواب تو شيطانى بود

عاقبت سودش پشيمانى بود

وقتى شيطان سخن را بدين جا رسانيد، حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود:اى ملعون! تو شيطانى، كسى هستى كه باعث بيرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى، تو مردم را از راه حق منحرف مى كنى، تمام فتنه و فساد عالم زير سر تو است، تو دشمن اولاد آدم و مردان نيك سيرت بشريت هستى، قسم ياد كردى تمام فرزندان آدم را به انحراف بكشانى، مگر افراد مخلص و پاك را، و من يكى از آنها مى باشم كه به حرف تو اعتماد ندارم.

اى ملعون! اين را بدان كه دست پليد تو به دامن پاك انبيا نمى رسد، مكر تو دام اوليا نمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب و دل فريب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى كند.

ابراهيم عليه السلام او را دور كرد، و هفت سنگ به آن پليد زد و او پنهان شد.

گفت: اى ابتر! برو شيطان تويى

غول هر ره، دزد هر دكان تويى

دست نبود ديو را بر انبياء

مكر شيطان نيست دام اولياء

خواب ايشان خواب رحمانى بود

اشحه اى ز الهام ربانى بود(500)

شيطان و اسماعيل

بعد از آن كه حضرت ابراهيم عليه السلام شيطان را سنگ باران كرد و از پيش خود راند و نااميدش كرد، با شتاب خود را به حضرت اسماعيل رسانيد و با زبان خير خواهانه گفت: اى اسماعيل! پيرمردى كه جلوتر مى رود كيست و به كجا مى رود؟

فرمود: پدر من ابراهيم خليل الرحمان است و به ميهمانى دوست مى رويم. پدرم دوستى دارد كه

وى ما را دعوت نموده و ما رهسپار آن جا هستيم.

شيطان گفت: پدرت حقيقت را به تو نگفته، دوست كجا است، دعوتى در كار نيست! اى اسماعيل! پدرت قصد كشتن تو را دارد، او مى خواهد گلوى نازكت را پاره كند سرت را ببرد؟!

گفت: پدرم علاقه زيادى به من دارد، مرا دوست مى دارد و پدرى است مهربان، مگر مى شود پدرى دل سوز و مهربان فرزند خود را بدون گناه بكشد؟!

وى گفت: مگر نديدى كارد و طناب برداشته؟ مى گويد: خدا در خواب از او خواسته تا تو را قربانى كند.

اسماعيل گفت: اگر خدا گفته بايد بكشد، و اطاعت نمايد، اگر خدا دستور داده فرمان، فرمان او است. يك بار سر بريدن سهل و آسان است. اى كاش! مرا هزار مرتبه در راه دوست سر مى بريدند، باز زنده مى شدم و كشته راه دوست مى شدم.

اسماعيل نيز با او همان كرد كه پدرش كرده بود. اين رفتار عاشقانه حضرت ابراهيم و فرمان بردن از خدا و سنگ زدن به شيطان الگويى شد تا ديگر دين داران، تا دنيا باقى است به پيروى از حضرتش در مكه شريف و منا، راه و آيينش را بزرگ داشته و به دستور خداوند گردن نهند.

چون خليل الله فكند آن را شهاب

سوى اسماعيل آمد با شتاب

دام ابليس و حيل را ساز كرد

مكر و كيد و وسوسه آغاز كرد

زد به سنگ آن را پس اسماعيل راد

سنت رمى جماز از اين نهاد

مى كنم يعنى ز خود دور اهرمن

هم چو اسماعيل آن شاه زمن (501)

شيطان و جرجيس

گفته اند: روزى حضرت جرجيس پيامبر، با شيطان ديدار كرد و به او فرمود:اى روح خبيث

و نجس! و اى خلق ملعون! چه چيز تو را وا مى دارد كه باعث هلاكت خود و ديگران شوى، در حالى كه مى دانى تو و پيروان و لشكريانت به سوى جهنم پيش مى رويد.

آن ملعون گفت: اگر مرا مخير كنند بين تمام آن چه را كه آفتاب بر آن مى تابد، و ظلمت شب آن را فرا مى گيرد، و بين هلاك كردن و گمراه كردن ايشان، گر چه يك نفر را در يك چشم به هم زدن باشد، من يك چشم به هم زدن و گمراه كردن ايشان را بر جميع آن لذت ها بر مى گزينم.

گمراه كردن يك نفر از بنى آدم نزد من محبوب تر است از لذت همه دنيا و آن چه در آن است.

از اين رو، آن ملعون در كشاندن مردم و به فساد، و مانع شدن از كار خير و صلاح بسيار شتاب دارد. در حديثى آمده: حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: العجله من الشيطان (عجله كردن در كارها از شيطان است).(502) مگر در چند كار كه خوى پيامبران است.(503)

دستور سليمان به شياطين

شياطين موجوداتى هستند كه ديده نمى شوند، ولى آياتى در قرآن هست كه نشان مى دهد آنها با اراده پروردگار به ديد انسان مى آيند. ما براى نمونه به تفسير چند آيه مى پردازيم.

(بعضى از شياطين جنى را مسخر سليمان كرديم كه در دريا غواصى كرده و يا به كارهاى ديگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شياطين براى ملك سليمان بوديم).(504)

(و شيطان را كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهرات گران بها مى آوردند، نيز مسخر - داوود

و سليمان - كرديم. عده اى ديگر از شياطين را به دست او به غل و زنجير كشيديم. اين نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است.)(505)

ابوبصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه: حضرت سليمان فرمان داده بود شياطين براى بنا كردن ساختمان، از محلى سنگ بياورند. تا آن كه روزى با ابليس ملاقات كردند. گفت: در چه حال هستيد؟ گفتند: در كار سختى هستيم كه طاقت آن را نداريم. ابليس گفت: مگر نه اين است كه شما در وقت بازگشت، بار حمل نمى كنيد؟ گفتند: چرا. ابليس گفت: پس شما در راحتى هستيد. باد، اين خبر را به گوش سليمان رسانيد. سپس حضرت سليمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقت بازگشت، گل بياورند. پس از چندى كه گذشت، باز ابليس را ديدند. او پرسيد: حال شما چگونه است؟

گفتند: بسيار در زحمت هستيم و از خستگى ديگر رمق نداريم. گفت: مگر نه اين است كه شما روز كار مى كنيد و شب را مى خوابيد!؟ گفتند: چرا. ابليس گفت: پس شما هنوز در راحتى هستيد! اين خبر را نيز باد به حضرت سليمان رسانيد. دستور داد، هم روز كار كنند و هم شب و تا حضرت سليمان زنده بود وضع به همين نحو بود.(506)

شيطان و ذوالكفل

وقتى (اليسع) پيغمبر به حد رشد و كمال رسيد و به پيامبرى برگزيده شد، انديشيد، پس از خود چه كسى را در ميان قوم بگمارد كه راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسيدگى كند؟

به دنبال همين فكر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه كسى حاضر است بعد از من سه كار بكند

تا او را به جاى خود خليفه گردانم؟ آن سه كار اين است: اول اين كه روزها، روزه بگيرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پايان ببرد؛ سوم آن كه در ميان مردم اصلا غضب نكند.

يك نفر از آن ميان كه مردم او را با چشم بى اعتنايى نگاه مى كردند برخاست؛ شايد (ذوالفكل) بود - گفت: من حاضرم عمل كنم! اليسع توجهى نكرد. روز دوم باز در اجتماع مردم، ظاهر شد و همان حرف ديروزى را تكرار كرد. مردم ساكت شدند مگر همان جوان.

(اليسع)، آن جوان را خليفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پيغمبرى منصوب كرد. او هم، در ميان مردم به قضاوت مشغول شد و هيچ وقت غضب نكرد.

ابليس، شياطين و طرف داران خود را جمع كرد و گفت: كدام يك از شما مى توانيد (ذوالفكل) را به غضب آوريد؟ يكى از آنها به نام (ابيض)(507) گفت: من. ابليس گفت: كار خود را شروع كن و به هر حيله كه مى توانى او را به غضب آور.

وقتى (ذوالفكل) اول ظهر دست از كار كشيد و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شيطان بر در خانه او آمد. فرياد زد و گفت: من مظلوم واقع شدم، به فريادم برسيد، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب (ذوالفكل)، انگشتر خود را از دست بيرون آورد و به او داد. فرمود: اين انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بياييد تا حق تو را بگيرم!

او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فرياد زنان گفت: من مظلوم واقع شدم!

دشمن من توجهى

به انگشتر نداشت. دربان گفت: واى بر تو! (ذوالفكل) دو روز است نخوابيده، بگذار بخوابد.

جواب داد: دست از او نمى كشم؛ چون به من ظلم شده. دربان به (ذوالفكل) خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر كرده به دست او داد كه به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فرياد زد و گفت: به نامه هم توجهى نكرد! و همواره فرياد مى زد، تا اين كه (ذوالفكل) بدون آن كه ناراحت شود و غضب كند، در هواى بسيار گرم بلند شد، دست شيطان را گرفت و گفت: برويم، حق تو را بگيرم.

وقتى شيطان چنين ديد، دست خود را كشيد و فرار كرد و از خشم گرفتن او نااميد شد.

خداوند داستان اين پيامبر صابر را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بيان مى كند(508)، تا اين كه ايشان هم در مقابل اذيت كفار، صبر كند. همان طورى كه پيامبران پيشين، در مقابل بلاها و اذيت مشركان صبر مى كردند.(509)

شيطان و صوفى

همه مى خواهند كارهاى بزرگى را كه شيطان انجام مى دهد، بشناسند و پى به حقيقت و ذات كثيف او ببرند و بدانند خيانت ها و جنايت هاى او تا چه اندازه بوده است. لذا داستانى را كه در ضمن آن، شيطان خود را معرفى كرده مى آوريم.

در حديثى طولانى آمده: روزى (على بن محمد صوفى) شيطان را ديد.

آن ملعون از (صوفى) پرسيد: چه كسى هستى؟ جواب داد: من از فرزندان آدم عليه السلام هستم. شيطان گفت: (لا اله الا الله) تو از قومى هستى كه گمان مى كنند از دوستان خدايند. در حالى كه معصيت او

را مى كنند! مى پندارند از دشمنان شيطان اند در حالى كه اطاعت او را مى نمايند!

(صوفى) گفت: تو چه كسى هستى؟ جواب داد: من صاحب قدرت و اسم بزرگ و طبل عظيم هستم. من قاتل هابيلم، سوار شونده در كشتى نوحم، پى كننده ناقه صالحم، روشن كننده آتش ابراهيمم، طراح قتل يحيايم، غرق كننده قوم فرعون در رود نيلم، به حركت آورنده وسائل سحر و جادو در برابر موسايم، سازنده گوساله سامرى - براى انحراف و امتحان - بنى اسرائيلم، من سازنده و صاحب اره بر فرق زكريايم، حركت كننده با لشكر ابرهه براى خراب كردن خانه كعبه با فيلانم، طراح قتل پيامبر اسلام در احد و حنينم، به وجود آورنده لشكر صفينم، من القا كننده و به وجود آورنده حسد روز سقيفه در قلوب منافقانم.

من صاحب هودج در روز جنگ بصره و بعيرم، من شتر عايشه در روز جملم، دشنام دهنده در روز عاشورا و كربلا به مؤمنانم، من امام و رهبر، پيشوا و دستور دهنده منافقانم، من بزرگ عهد و پيمان شكنانم، من ركن و ستون ظالمانم، گمراه كننده مارقينم، نابود كننده اولينم، به انحراف كشنده و گمراه كننده آخرينم، (ابومره) نه مخلوق از گل بلكه خلق شده از آتشم؛ غضب شونده رب العالمينم، من لعنت و رانده شده خدا و فرشتگان و جن وانس و همه مخلوقاتم.

(صوفى) گفت: تو را به حق آن خدايى كه به گردن تو حق دارد، مرا راهنمايى كن بر عملى كه به واسطه آن تقرب به خدا پيدا كنم و به واسطه آن در مشكلات روزگارم كمك بگيرم، شيطان گفت: در دنيا به آن چه تو

را كفايت كند قانع باش و كمك بگير بر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب و دشمن باش با دشمنان او. به درستى كه من عبادت كردم خدا را در هفت آسمان و معصيت نمودم او را در هفت زمين، نيافتم هيچ ملك مقربى و نه نبى مرسلى را مگر اين كه به واسطه دوستى على عليه السلام به خدا نزديك شده باشد.

صوفى مى گويد: ناگهان از پيش چشمم غايب شد. آمدم پيش امام باقر عليه السلام و اين خبر را براى ايشان گفتم حضرت فرمود: آن ملعون شيطان بود كه به زبان ايمان آورد و در قلب خود كافر شده است.(510)

پندهاى شيطان به موسى

امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان آمد پيش حضرت موسى عليه السلام در حالى كه مشغول مناجات بود. فرشته اى به شيطان گفت: چه اميدى از حضرت موسى دارى زمانى كه او به مناجات ايستاده است؟

شيطان جواب داد: همان اميدى كه از پدرش حضرت آدم داشتم و حال آن كه او در بهشت بود.(511)

از معصومان عليه السلام نقل شده: روزى حضرت موسى عليه السلام نشسته بود، شيطان بر او وارد شد در حالى كه كلاهى رنگارنگ بر سر داشت. آن را از سر خود برداشت كنارى گذاشت و رفت نزديك حضرت موسى (ع) سلام كرد. آن حضرت فرمود: تو كيستى؟ گفت: شيطانم. فرمود: خدا خانه ات را خراب كند و تو را از مردم مؤمن دور دارد، اين كلاه راه راه رنگارنگ چيست؟ گفت: دلهاى مردم را وسيله آن جذب مى كنم. موسى به او فرمود: به من خبر بده كه وقتى فرزند آدم گناه مى كند، چه موقع بر او

مسلط مى شوى؟ گفت: زمانى كه عجب او را بگيرد و عمل خود را بزرگ و زياد حساب كند و گناه خود را كوچك به حساب آورد.

حق تعالى گفت با موسى به راز

كافر از ابليس روزى جوى باز

چون بايد ابليس را موسى به راه

گشت از ابليس موسى رمز خواه

گفت دائم ياددار اين يك سخن

من مگو تا تو نگردى مثل من

گر به موئى زندگى باشد تو را

كافرى نى بندگى باشد تورا

بعد گفت:اى موسى! - مى خواهم تو را نصيحت كنم و آن اين كه - با زنى كه بر تو حلال نيست در جايى خلوت نكن، چون اگر مردى با زنى نامحرم خلوت كند، من خودم رفيق او هستم - و اين قدر وسوسه مى كنم تا آنها را به گناه بكشانم - ديگر اينكه اگر با خدا عهد و پيمان بستى فورا به آن وفا كن، چون اگر كسى با خدا عهد كند، من ميان او وعهدى كه كرده واقع مى شوم - و نمى گذارم كه به عهد خو وفا كند و هم چنين اگر تصميم گرفتى كه صدقه دهى، آن را زود بده، چون اگر كسى قصد صدقه كند من رفيق او خواهم شد و او را از صدقه دادن باز مى دارم.(512)

شيطان مى خواست موسى را فريب دهد

صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده: روزى حضرت موسى عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت. شيطان هم در پى او رفت. يكى از ملائكه بر او نهيب داد و گفت: از دنبال موسى كه كليم خدا است بر گرد، مگر به او اميد دادى؟ شيطان گفت: آرى، چنانچه پدر او آدم را به خوردن گندم

اغوا كردم، از موسى هم اميد دارم كه بر ترك اولى وادارش كنم - موسى متوجه شد - شيطان گفت:اى موسى كليم! مى خواهى تو را شش جمله پند بياموزم؟ موسى فرمود: خير، من احتياج ندارم، از من دور شو.

جبرئيل نازل شد و گفت:اى موسى! صبر كن، و گوش بده. او الان نمى خواهد كه تو را فريب دهد. موسى ايستاد و فرمود: هر چه مى خواهى، بگو. شيطان گفت آن شش چيز از اين قرار است:

اول: در وقت دادن صدقه به ياد من باش و زود بده كه من پشيمانت مى كنم، اگر چه آن صدقه كم و كوچك باشد؛ چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و از خطر حفظ نمايد.

در احاديث زيادى آمده: اگر انسان در كار خيرى كه مى خواهد انجام دهد عجله نكند شيطان او را از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد.

دوم:اى موسى! با زن بيگانه و نامحرم خلوت مكن؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فريفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى كنم.

سوم:اى موسى! در حال غضب به ياد من باش، براى اينكه در حال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمايم و آرزو مى كنم كه اولاد آدم غضب كند تا من مقصود خود را عملى سازم.

چهارم: نزديك چيزهايى كه خداوند از آنها نهى كرده مشو؛ چون هر كس به آنها نزديك شود من او را در آنها مى اندازم.

پنجم: در دل خود فكر گناه و كار خلاف مكن؛ چون من اگر دلى را چركين ديدم به طرف صاحبش

دست دراز مى نمايم و او را اغوا مى كنم، تا آن كار خلاف را انجام دهد.

ششم: تا خواست ششم را بگويم، جبرئيل نهيب داد به موسى و گفت:اى موسى! حركت كن و گوش نده، او مى خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. موسى حركت كرد و رفت. شيطان صيحه كشيد و گفت:اى واى! پنج كلمه موعظه را كه ريشه كار من در آنها بود شنيد و رفت. مى ترسم آنها را به ديگران بگويد و آنها هدايت شوند! من مى خواستم پس از پنج كلمه حق، او را به دام اندازم، او و ديگران را اغوا نمايم ولى از دستم رفت.(513)

سؤال موسى از شيطان

روزى حضرت موسى بن عمران عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت. در بين راه به شيطان برخورد و شروع كرد با او صحبت كردن و شيطان هم جواب مى داد.

موسى عليه السلام فرمود: چرا آدم را سجده نكردى تا به لعنت خدا و ملائكه و جن و انس گرفتار نشوى؟ در جواب گفت:اى موسى! من به تو راست مى گويم. غرض خداوند سجده بر آدم نبود، بلكه مى خواست مرا بيازمايد و بداند آيا من غير او را سجده مى كنم يا خير! ولى من چون عاشق خدا بودم، حاضر نشدم غير او را سجده كنم و دست از عبادت او بردارم.

پور عمران بدن غرقه نور

مى شد از بهر مناجات به طور

ديد در راه سرد و نان را

غايت لشكر محزونان را

گفت: كز سجده آدم به چه رو

تافتى روى رضا راست بگو

گفت: شيطان به تو مى گويم راست

كه تو را نى خبر از عالم ماست

من و ما نيست ميان من

و دوست

آن چنانم كه خدا گويدم اوست.

گفت: موسى كه اگر كار اين است

لعن و طعن تو چرا آيين است

گفت: شيطان كه از اين گفت و شنود

امتحان كردن من بد نه سجود

گفت: عاشق كه بود كامل سير

پيش جانان نبرد سجده به غير

اين دم از كمشكش خود رستم

پيش زانوى ادب بنشستم

هم چنين در جواب شخص ديگرى كه از او پرسيد: چرا آدم را سجده نكردى تا مورد لعن ابدى قرار نگيرى؟ گفت: مثلى براى تو بياورم تا مطلب معلوم شود.

مردى دختر سلطان را ديد و عاشق او شد. داستان عشق او در شهر پيچيد. روزى دختر سلطان به آن مرد گفت: مرا خواهرى است از من زيباتر، كه من كنيز او هم نمى شوم و حسن و جمال او از من بهتر است.

گر ببينى خواهرم را يك زمان

تير مژگانش كند پشتت كمان

بنگر اكنون گر ندارى باورم

كز عقب مى آيد اكنون خواهرم

آن مرد كه مدعى عشق بود پشت سر خود نگاه كرد تا او را ببيند. دختر دست بر سينه اش زد و او را انداخت.

گفت: گر عاشق بدى يك ذره اى

كى شدى هرگز به غيرى غره اى

قصه ابليس و اين قصه يكى است

من ندانم تا كرا اينجا شكى است

ترك سجده از حسد گيرم كه بود

آن حسد از عشق خيزد نه از سجود(514)

شيطان دامهاى خود را به يحيى نشان داد

امام رضا از اجداد خود عليهم السلام نقل مى كند: شيطان از زمان حضرت آدم (ع) تا هنگامى كه حضرت عيسى عليه السلام به پيغمبرى رسيد نزد انبيا مى آمد، و با ايشان سخن مى گفت و سؤال هايى مى كرد، با حضرت يحيى (ع) بيشتر از ديگر پيغمبران آمد و رفت داشت.

روزى حضرت يحيى

عليه السلام به او فرمود: اى ابومره! (اين لقب شيطان است) مرا به تو حاجتى است. شيطان گفت: قدر تو از آن بزرگ تر است كه حاجت تو را بتوان رد نمود. آن چه مى خواهى بپرس تا پاسخ گويم.

حضرت يحيى (ع) فرمود: مى خواهم دام هاى خود را كه بنى آدم را به آنها گرفتار مى كنى به من نشان دهى!

آن ملعون پذيرفت و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح شد، حضرت يحيى در خانه را بازگذاشت و منتظر او نشست. ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد، رويش مانند روى ميمون، بدنش مانند بدن خوك، طول چشم هايش در طول رويش، هم چنين دهانش در طول رويش است. دندانهايش يك پارچه استخوان بود، چانه و ريش نداشت، دو سوراخ دماغش به طرف بالا بود، آب از چشمش مى ريخت، چهار دست داشت، دو دست در سينه او و دو دست ديگر در دوش او رسته بود. پى پاهايش در پيش رويش و انگشتان پاهايش در عقب مى باشد و به قول شاعر كه مى گويد:

ندانم كجا ديدم اندر كتاب

كه ابليس را ديد شخصى به خواب

به بالا صنوبر به ديدار حور(515)

چه خورشيديش از چهره مى تافت نور

فرا رفت و گفت: اى عجب اين توئى

فرشته نباشد بدين نيكويى

تو كاين روى دارى و حسن و قمر

چرا در جهانى به زشتى سمر(516)

چرا نقش بندت در ايوان شاه

بديدم دهن روى كرده است و زشت و تباه

تو را سهمگين (517) روى پنداشتند

به گرما به در زشت بنگاشتند

شنيد اين سخن بخت برگشته ديو

به زارى بر آورد بانك و غريو

كه اى نيك بخت اين نه شكل من است

وليكن قلم

در كف دشمن است

برانداختم بيخشان از بهشت

كنونم ببين مى نگارند زشت

حضرت يحيى ديد آن ملعون قبايى پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته، بر آن كمر بند رشته و نخ هايى رنگارنگ آويخته، بعضى سرخ و بعضى سبز، به هر رنگى رشته اى در آن ميان ديده مى شد، زنگ بزرگى در دست و كلاه خودى بر سر نهاده و بر آن كلاه قلابى آويزان كرده است!

تا كه حضرت يحيى او را به اين هيئت ديد، از او پرسيد: اين كمربند چيست كه در ميان دارى؟ گفت: اين علامت انس گيرى و محبوبيت است كه من پيدا كرده ام و براى مردم زينت داده ام.

فرمود: اين رشته هاى رنگارنگ چيست؟ گفت: اينها اصناف زنان است كه مردم را با رنگ هاى مختلف و رنگ آميزى هاى خود مى ربايند!

فرمود: اين زنگ كه به دست دارى چيست؟ گفت: اين مجموعه اى است كه همه لذت ها در آن جمع گشته. (مانند طنبور، بربط، طبل، ناى و غيره.) چون جمعى به شراب خوردن پرداخته و لذتى نبرند من اين رنگ را به حركت در مى آورم تا مشغول خوانندگى و ساز شوند، چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به در مى روند. يكى رقص مى كند، ديگرى بشكن مى زند و آن ديگر جامه بر تن مى درد.

حضرت يحيى (ع) فرمود: چه چيز بيشتر موجب كاميابى تو مى گردد؟ گفت: زنها، كه آنها تله هاى من هستند. چون نفرين و لعنت هاى صالحان بر من جمع مى شود، نزد زنها مى روم و از آنها سرخوش مى شوم.

حضرت يحيى (ع) فرمود: اين

كلاه خود كه بر سرگذاشتى چيست؟ گفت: با اين كلاه، خود را از نفرين هاى صالحان حفظ مى كنم. فرمود: اين قلاب كه بر كلاه آويزان كرده اى چيست؟ گفت: با اين، دلهاى صالحان را مى گردانم و به سوى خود مى كشم.

آن حضرت فرمود: تا حال هرگز بر من دست يافته اى؟ گفت: خير، وليكن در تو يك خصلت هست كه مرا خرسند مى سازد. فرمود: آن كدام است؟ جواب داد: هنگام افطار، قدرى غذا بيشتر مى خورى و اين موجب سنگينى تو مى شود و ديرتر به عبادت برمى خيزى.

حضرت فرمود: من با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم، تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان هم گفت: من نيز عهد كردم كه ديگر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم. پس بيرون رفت و ديگر به خدمت آن حضرت نيامد.(518)

مردم در نزد شيطان سه گروه اند

وهب بن ورد نقل مى كند: روزى شيطان در برابر يحيى بن زكريا نمايان گشت و گفت: يا يحيى! مى خواهم اندرزتان دهم.

فرمود: به نصحيت تو احتياج ندارم، ولكن مرا از بنى آدم خبر بده كه در پيش تو چگونه اند؟ ابليس عرض كرد: بنى آدم در پيش من بر سه گونه اند:

1 - طايفه اول مؤمنان مى باشند كه سخت ترين افرادند هميشه آنها را وسوسه مى كنيم تا به گناه آلوده كنم و از راه منصرف شوند. بعد از آن متوجه مى شوند كه كار اشتباهى انجام داده اند. (مانند زمانى كه واعظى به منبر مى رود و مردم را پند مى دهد، آيات توبه را براى آنان مى خواند و آنها فورا عوض مى

شوند. در اين زمان - توبه و استغفار مى نمايند، از گناه دست مى كشند) نمى توانم در رابطه با آنان كارى از پيش ببريم، فقط ناراحتى و زحمت ما از اين طايفه است.

2 - طايفه دوم كسانى هستند كه در اختيار ما و به فرمان ما تسليم مى باشند. آنها را مانند توپى كه در دست كودكان شما است و به هر طرف پرت مى كنند، همان طور آنان در دست ما هستند و به هر جا و هر گناه و فساد و فحشا كه بخواهيم مى كشانيم. آنها براى ما زحمتى ندارند، لازم نيست براى آنها وقت صرف كنيم، حتى خود آنان بدون اين كه ما دستورى بدهيم، اجرا كننده اند.

3 - طايفه سوم مانند شما پيامبران و اولياءالله و مؤمنين حقيقى مى باشند كه حرف و وسوسه ما در آنان اثر ندارد؛ چون اين را مى دانيم، زحمت به خود نمى دهيم، دنبال آنان نمى رويم، از اول از ايشان ماءيوس هستيم و در نتيجه از دست آنان راحتيم.(519)

توبه شيطان

از ابن عباس نقل شده: وقتى حضرت عيسى عليه السلام به پيامبرى رسيد و سى سال از عمر او گذشت، روزى شيطان لعين در پشت بيت المقدس با آن حضرت ديدار كرد و گفت: اى عيسى! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را بزرگ و با شخصيت قرار داد و بدون پدر به وجودت آورد! عيسى (ع) فرمود: بلكه بزرگى از آن كسى است كه مرا بدون پدر خلق كرد و همين طور حضرت آدم (ع) و حوا را بدون پدر و مادر آفريد.

گفت: اى عيسى! تو آن بزرگى هستى كه خدا

تو را به جايى رسانيده كه در كودكى و در گهواره سخن گفتى. عيسى فرمود: اى شيطان! بزرگى مخصوص آن كسى است كه زبان مرا گويا كرد و گنگ نگردانيد و اگر مى خواست مى توانست بدون زبانم كند. گفت: اى عيسى! تو كسى هستى كه در بزرگى و خدايى به جايى رسيدى كه با گل، پرنده اى ساختى و بر آن دميدى و او به پرواز در آمد.

فرمود: بزرگى مال كسى است كه مرا آفريده است و آنچه را كه من در او دميدم، به پرواز درآورد.

گفت: تو در بزرگى به جايى رسيدى كه مريض ها را شفا مى دهى! فرمود: بزرگى مال كسى است كه به اذن او شفا مى دهم و اگر بخواهد خود من را هم مريض مى گرداند.

عرض كرد: تو چنان بزرگوار هستى كه مرده را زنده مى كنى! فرمود: بزرگوار كسى است كه به اذن او مرده را زنده مى كنم و ناچار او خودم را مى ميراند و خود باقى مى ماند.

عرض كرد: اى عيسى! تو آن بزرگ و خدايى هستى كه از دريا عبور مى كند، بدون آن كه پاهايت تر شود و در آن فرو نمى روى. فرمود: عظمت كسى دارد كه دريا را در برابر من رام كرد و اگر بخواهد مرا غرق مى كند.

عرض كرد: اى عيسى! تو آن كسى هستى كه در آينده نزديك از زمين و آسمانها و آن چه در آنها است بالاتر مى روى و فوق همه آنها قرار مى گيرى و به جايى خواهى رفت كه تدبير امور خلايق و تقسيم ارزاق آنها را مى كنى.

عيسى گفت: حمد و

ستايش مى كنم خدا را به وزن سنگينى عرش و به اندازه اى كه آسمان ها و زمين پر شود.

وقتى شيطان چنين شنيد، راه خود را گرفت و رفت تا رسيد به درياى سبز و فكر كرد كه چيزى از خود ندارد و هر چه هست از خدا است. زنى از جن در كنار دريا مى رفت ناگاه نگاهش به ابليس افتاد! ديد روى صخره به سجده افتاده و اشك آن ملعون روان است. از روى تعجب به شيطان نگاه كرد و گفت: واى بر تو اى ملعون! چه اميدى از اين سجده طولانى دارى؟ در جواب گفت: اى زن مؤمنه! و اى دختر مرد مؤمن! اميدوارم خداوند از آن قسمى كه خورد و گفت: مرا داخل جهنم و آتش كند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشت ببرد.(520)

امام باقر عليه السلام فرمود: يكى از روزها شيطان با عيسى بن مريم (ع) ملاقات كرد. آن حضرت فرمود: آيا شده كه مكر و حيله تو در من اثر كرده باشد و مرا فريفته باشى؟

گفت: چگونه مكر و حيله من به تو رسد، در حالى كه جده تو زن عمران، وقتى كه مادرت به دنيا آمد، به خدا پناه برد و گفت: پروردگارا! فرزندى كه زاده ام دختر است و من او را (مريم) نام نهادم. او و فرزندانش را از شر شيطان رجيم به پناه تو در آوردم. تو اى عيسى! از ذريه او هستى حيله من در تو مؤ ثر نيست.(521)

شيطان باز هم به عيسى طمع دارد

روزى شيطان جلوى حضرت عيسى عليه السلام ظاهر شد و عرض كرد:اى كسى كه آدم هاى كور را شفا مى دهى! مريض ها

را از بيمارهاى كشنده مى رهانى و مرده ها را زنده يم كنى! - اگر راست مى گويى - خود را از كوهى بلند بينداز و خود را حفظ كن كه صدمه به تو و جان تو نرسد. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفريبى كه اقدام به خودكشى كنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم. بعد فرمود: تمام كارهايى كه از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم كارى انجام دهم.(522)

در اين جا شيطان لعين از روى فريب و شيطنت خود به زبان خيرخواهى و نصيحت به آن حضرت چنين گفت: اگر اين كار را انجام دهى و خود را از بالاى كوه پرت كنى، مردم به تو علاقه بيشترى پيدا مى كنند و ايمان آنها محكم تر مى شود و آنان كه هنوز ايمان نياورده اند، ايمان خواهند آورد.

با اين نيرنگ مى خواست عيسى بن مريم (ع) را وادار به خودكشى كند و در نتيجه، به عقوبت الهى گرفتار شود و اگر كشته نشد، لااقل يك عمل غير عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شيطان را همين بس كه پيغمبرى از پيامبران الهى را وادارد كه كه اگر شده كار پسنديده اى را ترك نمايد.)

شيطان و سلمى

وقتى هاشم و مطلب براى خواستگارى (سلمى) به مدينه آمدند، پيش پدر سلمى رفتند و مطلب خود را بيان كردند، (سلمى) و پدرش رضايت دادند، شيطان به صورت پيرمردى در آمده به سلما گفت: من از اصحاب هاشم هستم براى نصيحت و خيرخواهى پيش تو آمده ام. هاشم، اگر چه در زيبايى در

آن مرتبه است كه مى دانى، وليكن چند صفت زشت در او وجود دارد. از جمله: بسيار بخيل و مال دوست و به زنان كم رغبت است. زنى را كه بسيار دوست دارد بيشتر از دو ماه نگاه نمى دارد. زنان بسيارى گرفته و همه را طلاق داده است. ديگر اين كه او در جنگ ها ترسو است و شجاعت ندارد، (سلمى) گفت: اگر آن چه در حق او مى گويى راست باشد، اگر قلعه هاى خيبر را براى من پر از طلا و نقره كنند در او رغبت ننمايم او را نخواهم پذيرفت. شيطان لعين اميدوار شد و در پوشش شخصى ديگر از اصحاب هاشم نزد (سلمى) آمد و مانند آن افسانه ها را بار ديگر بر او خواند! باز در لباس شخص سومى نزد او رفت، و همان حرف هاى گذشته را تكرار كرد. وقتى پدر سلمى نزد او آمد، او را غمگين يافت. گفت: اى سلمى چرا اندوه گينى؟ امروز هنگام شادى و كاميابى تو است، عزت و كرامت ابدى، براى تو فراهم گرديده است.

سلمى گفت: اى پدر! مى خواهى مرا به ازدواج شخصى در آورى كه به زنان ميلى ندارد و آنان را طلاق مى دهد؟ او آدمى ترسو است، در جنگ ها شجاعت ندارد. پدر سلمى چون اين سخن را شنيد، خنديد و گفت: اى سلمى! هيچ يك از آن صفاتى كه گفتى در اين مرد وجود ندارد. مردم به بخشش و گذشت او مثل مى زنند، از بسيارى طعام كه به مهمانان خورانيده و از بسيارى گوشت و استخوان كه براى ايشان فرستاده، او را هاشم ناميده اند. هرگز

زنى را طلاق نداده و در شجاعت شهره آفاق است، در خوش رويى و خوش خويى نظير ندارد. آن كه اين سخنان را به تو گفته شيطان بوده است.

شيطان در مجلس عقد سلمى

بعد از آن كه (سلمى) سخاوت و شجاعت هاشم را از پدر خود شنيد او را پسنديد و مجلس عقد برپا شد. (عمرو) پدر (سلمى) گفت: ما خطبه عقد را قبول كرديم، ليكن ناچاريم به عادت قديمى خود عمل كنيم، و آن مهر زيادى است كه براى اين امر بايد بپردازيد. اگر اين عادت در ميان ما نبود اظهار نمى كرديم. مطلب برادر هاشم گفت: ما صد ناقه سياه چشم، سرخ مو، براى شما مى فرستيم.

شيطان كه از جمله حضار بود، گريست. نزد پدر (سلمى) آمد و گفت: مهر را زياد كن! (عمرو) پدر سلمى گفت: اى بزرگواران! قدر دختر ما نزد شما همين بود؟ مطلب گفت: هزار مثقال طلا مى دهيم. باز شيطان اشاره كد به سوى پدر سلمى و گفت: مهر را اضافه كن! پدر سلمى گفت:اى جوان! در حق ما كوتاهى كردى. مطلب گفت: يك خروار عنبر و ده جامه سفيد مصرى و ده جامه عراقى نيز افزودم. باز شيطان گفت: زيادتر بخواهيد! پدر سلمى گفت: نزديك آمديد احسان كرديد، باز هم اكرام فرماييد: مطلب گفت: پنج كنيز هم براى خدمت ايشان مى دهيم! باز شيطان اشاره كرد بيشتر طلب نماييد، پدر سلمى گفت:اى جوان! آنچه مى دهيد باز به شما باز مى گردد. مطلب گفت: ده اوقيه (523) مشك و پنج قدح كافور نيز افزوديم، آيا راضى شديد؟ باز شيطان خواست وسوسه كند، پدر سلمى بر او بانگ زد و گفت: بد

سيرت دور شود. مرا در اين مجلس شرمنده كردى. آن گاه مطلب نيز او را از خود راند و بر او بانگ و درخواست كرد او را از خيمه بيرون كردند.

شيطان از دست هاشم فرار مى كند

وقتى شيطان را از مجلس بيرون كردند، يهوديانى كه دشمن هاشم بودند و در مجلس حضور داشتند نيز بيرون رفتند. بزرگ يهوديان به سلمى گفت: اين مرد پير داناترين مردم شام و عراق است، چرا فكر و تدبير او را ناديه گرفتيد؟ ما دوست نداريم دختر خود را به غريبى كه از اهل بلاد ما نيست بدهى. سپس چهارصد نفر از يهوديان كه حاضر بودند، شمشيرهاى خود را كشيدند و در برابر هم ايستادند. بزرگان حرم هم چهل نفر بودند، آنها هم شمشيرها را كشيدند. مطلّب بر سركرده يهود حمله آورد هاشم بر شيطان ملعون. شيطان گريخت. هاشم به او رسيد او را گرفت بلند كرد و بر زمين زد.

چون نور محمد صلى الله عليه و آله و رسالت در صلب هاشم بود، بر او تابيد نعره زد و به سرعت از زير دست او گريخت.(524)

شيطان در تولد پيغمبر (ص)

از امام صادق عليه السلام روايت شده: شيطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانها را مى شنيد. هنگامى كه حضرت عيسى عليه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتند و تا چهار آسمان بيشتر بالا نمى رفت. وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع كردند، و شياطين را با تيرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قريش گفتند: بايد عمر دنيا به سر آمده و هنگام قيامت باشد كه اهل كتاب مى گفتند و ما مى شنيديم! عمرو بن اميه كه داناترين مرد عرب جاهليت بود، گفت: بنگريد اگر ستاره هاى معروفى كه مردم به وسيله آنها هدايت مى شوند و به واسطه

آنها زمستان و تابستان را ارزيابى مى كنيد، اگر يكى از آنها بيفتد، بدانيد وقت آن است كه همه اهل دنيا نابود مى شوند و اگر آنها به حال خود هستند و ستاره هاى ديگرى ظاهر شده پس بايد منتظر حادثه اى غير از اين باشيد.

نيز امام صادق عليه السلام فرمود: در آن شب، شيطان در ميان اولاد خود فرياد زد تا همه دور او جمع شدند. گفت:اى سيد و بزرگ ما چه چيز تو را اين قدر آشفته كرده است؟

گفت: واى بر شما، از آغاز شب تا كنون احوال آسمانها را دگرگون مى يابم. بايد حادثه عظيمى در زمين رخ داده باشد، از زمانى كه عيسى عليه السلام به آسمان بالا رفت مانند آن واقع نشده است!

برويد بگرديد و جست و جو كنيد كه چه رخداد مهمى شده است؟ رفتند و همه جا را گشتند. برگشتند و گفتند: چيزى نيافتيم. آن ملعون گفت: به دست آوردن اين خبر كار من است. آن گاه در زمين به كاوش پرداخت. تمام دنيا را زير پا گذاشت تا به حرم رسيد، ديد ملائك اطراف حرم را گرفته اند، خواست به حرم رود كه ملائك بر او بانگ زدند، او برگشت.

مانند گنجشك، كوچك شد و مى خواست از جانب كوه حرا داخل شود، گفتند اى ملعون! برگرد.

گفت:اى جبرئيل! يك حرف از تو سؤال مى كنم، بگو امشب چه خبر مهمى واقع شده است؟

جبرئيل گفت: محمد صلى الله عليه و آله كه بهترين پيامبران خداست امشب متولد شد. پرسيد: آيا مرا در او بهره اى هست؟ جبرئيل گفت: خير، پرسيد: آيا در امت او بهره اى دارم؟ گفت: بلى،

شيطان گفت: راضى شدم (525)

هنگام ولادت آن حضرت، شيطان را به زنجير بستند و چهل روز او را در قلعه اى زندانى نموند، تخت او را چهل روز در آب شناور كردند، بت ها همه سرنگون شدند و صداى واويلا از شيطان بلند شد.(526)

شيطان در شكم بت

شيطان براى فريفتن مردم از هر راهى استفاده مى كند حتى از زبان بت و داخل شدن در شكم آن. در اين باره به داستان زير توجه كنيد:

عمر بن جبله كلبى مى گويد: روزى گوسفندى براى بتى قربانى كردم. از درون بت صدايى شنيدم كه گفت: يا عصام، يا عصام، اسلام آمد، بت ها نابود شد، خون ها محفوظ ماند و صله رحم رواج پيدا كرد.

عمرو مى گويد: من از اين قضيه تعجب كرده و گوسفندى ديگرى قربانى كردم. باز صدايى از بت خطاب به بكر بن جبل شنيدم كه مى گفت: پيامبر مرسل (ص) آمد، اهل يثرب او را تصديق مى كنند، و اهل نجد و تمامه، و اهل فلج و يمامه او را تكذيب مى نمايند.

بعد از اين قضيه، عمرو بن جبله و بكر بن جبل خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند. در اين هنگام شيطانى كه نامش مسعر بود از درون بت هبل اشعارى در تعريف و تمجيد از بت و بت پرستى خواند. بعد از شنيدن اين اشعار، تمام بت پرستان به سجده افتادند؟! دوباره شيطان خطاب به مردم گفت: فردا هم بياييد تا درباره بت پرستى بيشتر براى شما سخن بگويم. - بت پرستان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: - تو هم

فردا بايد به مسجد الحرام بيايى و حقيقت را از زبان اين بت بزرگ بشنوى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از اين داستان افسرده خاطر گرديد. در اين هنگام، يكى از جن هاى مؤمن پيش آن حضرت آمد و گفت: يا رسول الله! حتما فردا شما هم تشريف بياوريد. من شيطانى را كه از درون بت سخن مى گفت كشتم و خود به جاى او سخن خواهم گفت.

روز بعد همه بت پرستان، طبق گفته شيطان، گرد آمده و به انتظار پيامبر (ص) ماندند. وقتى آن حضرت وارد مسجدالحرام شد تمام بت ها سرنگون شدند!! مشركان فورا آنها را به جاى خود قرار داده و به بت (هبل) گفتند: سخنانى كه ديروز قول دادى، به گوش محمد برسان؟! ناگهان از داخل شكم بت (هبل) صدايى بر آمد و از آن حضرت تعريف و تمجيد بسيارى كرد و بت پرستى را باطل اعلام نمود و گفت:

اى مردم! بعد زا موسى و عيسى، حضرت محمد (ص) پيامبر بر حق است. مردم بايد از وى پيروى كنند و بت پرستى را ترك نمايند كه آن باطل است.

بت پرستان شرمگين و خجالت زده به هم گفتند: محمد بتها را هم فريب داده؛ همان طور كه خود را فريب داده و عده اى را به دين خود دعوت كرده است.(527)

شيطان در ميان شاه درخت

شيطان نه تنها براى منحرف كردن مردم درون بت مى رود، بلكه براى گمراه نمودن آنان به ميان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گويد و آنا را از خدا دور و عليه پيامبرش تحريك مى كند. مانند سخن گفتن او با

اصحاب (رس) از ميان شاه درخت.

اصحاب (رس) قومى بودند بعد از سليمان بن داود در منطقه در مينيه آذرباييجان، يا در بلاد مشرق، يا انطاكيه و در اطراف يمامه زندگانى مى كردند. اميرالمؤمنين در تفسير آيه

(و اصحاب الرس و ثمود و قرونا بين ذالك كثيرا)

مى فرمايد: اصحاب (رش) پس از طوفان نوح عليه السلام درخت صنوبرى (528) به دست يافت بن نوح عليه السلام كنار چشمه (روشن آب) كشت شده بود، اصحاب (رس) آن را عبادت مى كردند!

آن جمعيت در دوازده آبادى سر سبز و خوش آب و هوا به نام هاى آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند، فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور ساكن بودند كه بزرگترين آبادى اسفندار (و شاه درخت) در كنار آن بود. در بيرون هر آبادى شاخه اى از صنوبر را كاشته و نهرى را از همان (روشن آب) از كنار آن درخت جارى ساخته بودند.

مردم هر ماه در يك آبادى عيد گرفته و جشن و پاى كوبى برگزار مى كردند. قربانى ها كرده و داخل آتش مى انداختند. وقتى دود آن قربانى ها بلند مى شد در مقابل درخت صنوبر به سجده افتاده، گريه و زارى مى كردند و درخواست آمرزش گناهان خود را مى نمودند!

در اين هنگام، شيطان با صداى نازكى از ميان درخت با آنان صحبت كرده و مى گفت: اى بندگان! من از شما راضى شدم، شما را بخشيدم و از گناهان شما در گذشتم سر از خاك برداريد.

وقتى مردم اين بشارت را مى شنيدند را مى شنيدند از خوشحالى به رقص و پاى كوبى مى پرداختند، شرب خمر مى نمودند تا روز به پايان مى رسيد

و متفرق مى شدند.

هنگامى كه عيد نوروز فرا مى رسيد جمعيت دوازد آبادى، در شهر اسفندار كنار صنوبر بزرگ (شاه درخت) اجتماع مى نمودند و جشن و سرور بيشترى بر پا مى كردند، قربانى هاى زيادترى كرده و گريه ها و ناله هاى بيشترى سر داده و سجده هاى طولانى ترى مى كردند. در اين بين شيطان با صداى بلندتر و خشن ترى آنان را به آمرزش گناهان، عفو و مغفرت، بهشت و نعمت هاى آن وعده مى داد.

آن بيچاره ها از خوشحالى سر از پا نمى شناختند و به لهو و لعب مشغول مى شدند به رقص و پاى كوبى بيشترى مى پرداختند. اين كار تا 13 روز ادامه داشت در روز سيزدهم متفرق شده و به آبادى هاى خود بر مى گشتند.

وقتى شيطان آنان را به گمراهى كشانيد و در گناه و معصيت غرق كرد، خداوند پيامبرى به نام (حنظله) بر ايشان فرستاد. آنها هم پيامبر را در چاه زندانى كردند. خدا بر آنان غضب كرد و به بدترين عذاب مجازاتشان نمود.(529)

شيطان در گردهم آيى تروريستى مكه

روايت شده: وقتى كفار قريش ديدند پيامبرى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هر روز رونق مى گيرد و حيله هاى آنها سودى نبخشيده سركردهاى قريش در (دار الندوه) نشست ويژه اى ترتيب دادند.

كسى كه سنش از چهل سال كم تر بود راه نمى دادند. اين گردهم آيى از چهل نفر از سران قريش شكل گرفت. شيطان ملعون هم به صورت پيرمردى در آمد! خواست داخل شود، دربان گفت: كيستى؟ جواب داد: پيرمردى از اهل (نجد) هستم و شما به راءى من احتياج داريد؟! شنيدم براى خلاصى از

دست اين مرد جمع شده ايد. آمده ام كه راءى خود را در اين باب به شما بگويم، دربان گفت: داخل شو، او هم داخل شد و در جاى خود نشست. وقتى مجلس رسميت پيدا كرد، ابوجهل گفت: اى گروه قريش! در ميان عرب كسى از ما عزيزتر نبود، ما اهل خانه خداييم، مردم از اطراف عالم هر سال دو مرتبه براى حج و عمره به مكه مى آيند و ما را گمراهى مى دارند.

چنين بوديم تا آن كه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما سر بر آورد. از نظر راست گوى او را امين خود قرار داديم. الان كه بزرگ شده ادعا مى كند پيامبر خدا است، خبرهاى آسمان به سوى آن مى آيد، بى خردى را به ما نسبت مى دهد.

به خدايان ما بد مى گويد. جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراكنده نموده است. مى گويد: گذشتگان ما، در آتش اند و هيچ چيز از اين، براى ما سنگين تر نيست. من براى او فكرى كرده ام، همه گفتند: چه فكرى؟ گفت: كسى را بفرستيم او را پنهانى بكشد! اگر بنى هاشم خون او را طلب كردند ده ديه براى خون او بدهيم! شيطان گفت: اين فكر، بسيار خبيث است. گفتند: چرا؟ جواب داد: زيرا بنى هاشم كشنده او را مى كشنده، چه كسى حاضر است كشته شود؟

عاص بن وائل و اميه ابن خلف گفتند: ساختمانى محكم مى سازيم. سوراخ هايى در آن مى گذاريم، او را در آن جا زندانى مى كنيم و در آن را مى بنديم تا كسى نتواند پيش

او رود! همان جا بماند تا بميرد!

شيطان گفت: اين پيشنهاد از اولى بدتر است. بنى هاشم هنگام حج از مردم كمك مى خواهند و او را نجات مى دهند.

ابوسفيان گفت: او را به شتر چموشى سوار مى كنيم و محكم مى بنديم، از شهر بيرون مى كنيم تا شتر او را در كوه هاى مكه پاره پاره كند.

شيطان گفت: اين راى از همه آنها ناپسندتر است. اگر او را زنده بيرون كنيم، او از همه كس خوش روتر و خوش زبان تر است. با شيرين زبانى همه قبايل عرب را فريفته خود مى نمايد. لشكرى تجهيز كرده حمله مى كند و شما را از بين مى برد! همه كفار حيران شدند و به شيطان گفتند: اى پيرمرد! نظر تو درباره اين امر چيست و چه بايد كرد؟ جواب داد: نظر من اين است كه از هر قبيله يك نفر، از بنى هاشم هم يك نفر با خود هم صدا كنيد و همه يك مرتبه با شمشير بر سر او ريزيد و او را بكشيد.

در اين صورت خون او در ميان قبايل پخش مى شود و بنى هاشم نمى تواند طلب خون او كنند، اگر ديه بخواهند به آنها بدهيد.

اهل شوراى مكه گفتند: ما ديه مى دهيم و همه به اتفاق گفتند: راى اين پيرمرد نجدى از همه بهتر است و همان را پسنديده و عمل كردند.(530)

شيطان در جنگ بدر

وقتى كه لشكر اسلام و مشركان در برابر هم صف بستند، و صف ها سامان گرفت، ابليس به صورت سراقه بن مالك نزد قريش آمد. قرآن در اين باره مى فرمايد:

-اى پيامبر! به ياد آر وقتى را كه، شيطان

كردار زشت آنا را در نظرشان زيبا نمود - و براى فريب دادن آن جاهلان به شكل پيرمردى در آمد - و گفت: من با قبيله خود شما را يارى مى دهم و كارهاى پليدشان را به ديد آنان آراسته گردانيد.

و نيز افزود: هم چنين امروز - مسلمانان تاب مقاومت شما را ندارند - احدى بر شما غالب نمى شود، (و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جارلكم) و من امروز شما را امان دهنده ام و لشكرى بسيار از شياطين را حاضر كرده و به كفار نشان داد و گفت: با اين لشكر به كمك شما آمده ام و شما را پشتيبانم!.(531)

پرچم را به من دهيد. سپس علم را به دست گرفت و از پيشاپيش لشكر حمله مى كرد. چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چنين ديده دست نياز به درگاه خالق بى نياز بلند كرد و مشغول دعا و تضرع شد.

گفت: خدايا! اگر اين ها كشته شوند، ديگر در اين سرزمين كسى تو را نمى پرستد. جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول الله! غمگين مباش، خداوند مرا با هزار فرشته فرستاد. در همين هنگام ابر سياهى با برق بسيار بر بالاى سر لشكر ظاهر شد حضرت ايستاد، مسلمانان صداى اسلحه از آن مى شنيدند، و آوازى شنيدند كه مى گفت: نزديك برو اى هيزوم (هيزوم نام اسبى است كه آن روز جبرئيل بر آن سوار بود) چون ابليس لعين جبرئيل امين را ديد در حالى كه دستش در دست حارث بن هشام بود علم را از دست انداخت و به عقب برگشت كه فرار كند!

حارث

گفت: اى سراقه! كجا مى روى؟ در چنين حالى ما را تنها مى گذارى؟ ابليس گفت: من مى بينم چيزى را كه شما نمى بينيد. من نيروى عظيمى از فرشتگان آسمان را مى بينم و شما نمى بينيد! و گفت: از شما بيزارم. از قدرت و غضب و عقاب خدا مى ترسم كه عقاب خداوند بسيار است.(532)

حارث به گمان آن كه سراقه است گفت: اى سراقه! تو دروغ مى گويى. من چيزى نمى بينم، مگر فرومايگان مدينه را. شيطان با دست خود بر سينه حارث زد و دست خود را از دست او بيرون آورد و گريخت. در پى او مردم هم گريختند.

مولانا اين تكه تاريخ و فرار شيطان از ترس ملائكه را در قالب اشعارى بيان كرده است:

همچون شيطان در سپه شد صد يكم

خواند افسون كه اننى جار لكم

چون قريش از گفت او حاضر شدند

هر دو لشكر در ملاقات آمدند

ديد شيطان از ملائكه اسپهى

سوى صف مؤمنان اندر رهى

ان جنودا لم تروها صف زده

گشت جان او زبيم آتشكده

پاى خود واپس كشيده مى گرفت

كه همى بينم سپاهى من شگفت

گفت: حارث از سراقه شكل هين

دى (533) چرا تو مى نگفتى اين چنين

گفت: اين دم من همى بينم حرب

گفت: مى بينى جعاشيش عرب

مى نبينى غير اين ليك اى تو ننگ

آن زمان لاف بود اين وقت جنگ

دى همى گفتى كه پايندان شدم

كه بودتان فتح و نصرت دم به دم

دى زعيم الجيش (534) بودى اى لعين

وين زمان، نامرد و ناچيز و مهين

تا بخورديم آن دم تو و آمديم

تو به تون (535) رفتى و ما هيزم شديم

چون كه حارث با سراقه گفت: اين

از عتابش خشم گين شد آن لعين

دست خود خشمين

ز دست او كشيد

چون ز گفت اوش درد دل رسيد

سينه اش را كوفت شيطان و گريخت

خون آن بيچارگان زين مكر ريخت

چون كه ويران كرد چندين عالم او

پس بگفت انى برى منكم

كوفت اندر سينه اش انداختش

پس گريزان شد چو هيبت تاختش (536)

جبرئيل شيطان را دنبال كرد و به تعقيب او پرداخت تا به دريا رسيدند. در آب فرو رفت و گفت: پروردگارا! وعده ام دادى كه تا آخر دنيا زنده بمانم، به وعده خود وفا كن، اى خدا! مگر از مهلتى كه به من دادى پشيمانى؟

عده اى از كفار كشته و عده اى اسير شدند و بقيه هم به طرف مكه برگشتند. هنگامى كه به مكه رسيدند گفتند: سراقه ما را فرارى داد.

خبر به سراقه رسيد، نزد قريش آمد. سوگند ياد نمود و گفت: من از جنگ شما با خبر نشدم تا وقتى كه خبر گريختن شما را شنيدم. من در آن جنگ اصلا حاضر نبودم.

وقتى مسلمان شدند، تازه فهميدند آن كسى كه گريخت شيطان بوده كه به شكل سراقه در آمده و باعث شكست آنها شده است.(537)

شيطان و عمار ياسر

(عمار) هم از جمله كسانى است كه از اول، زير بار فرمان شيطان نرفت. از همان آغاز با او مخالف بود با مسلمان شدن و عبادتش او را اذيت مى كرد. چند مرتبه با شيطان كشتى گرفت و او را بر زمين زد.چنان چه وارد شده: در يكى از سفرها، كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود مى رفتند، آب آنان تمام شد. آن حضرت به (عمار) فرمود: برو از چاهى كه در فلان موضع بيابان است آب بياور.

وقتى (عمار) كنار چاه

رسيد، مى خواست آب بردارد، شيطان آمد و گفت: نمى گذارم از اين چاه آب بردارى! زيرا چاه مسكن شياطين است.

(عمار) در برابرش ايستاد و با او در افتاد. با يك حمله شيطان را بر زمين زد. سنگى برداشت و با آن بينى شيطان را شكست. وقتى روى سينه او نشست، ديد بسيار لاغر و رنجور است.

پرسيد: آيا همه شياطين چنين لاغراند؟ در جواب گفت: بعضى از شياطين چاق و بعضى لاغرند، من هم كه چنين لاغرم بر انسانى موكل هستم كه موقع خوردن غذا (بسم الله) مى گويد و من نمى توانم از غذاهاى او بخورم، از اين رو لاغر شده ام.

سپس گفت: اى (عمار)! از روى سينه من بلند شو تا بار ديگر كشتى بگيريم، اگر اين دفعه نيز مرا به زمين زدى چيزى به تو ياد مى دهم كه از آن نفع ببرى.

(عمار) از روى سينه او بلند شد و كشتى گرفتند. اين بار هم شيطان را بر زمين زد و گفت: چيزى را كه به من قول دادى، بگو. شيطان گفت: اى (عمار)! بدان در هر خانه اى كه قرآن خوانده شود به خصوص (آيه الكرسى) شياطين از آن فرار مى كنند.

(عمار) ياسر او را رها كرد و مشك خود را پر آب نمود و برگشت خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، و داستان را براى آن حضرت تعريف نمود.(538)

شيطان در روز عاشورا

شيطان لعين تصميم گرفته كه انتقام خود را از اولاد آدم بگيرد. لذا در تمام اختلافات حضور پيدا مى كند، در تمام جنگ ها حاضر مى شود و جبهه دشمن را تقويت مى كند، فراريان را با

حيله بر مى گرداند، به سوى ميدان مى كشاند و آتش جنگ را شعله ور مى سازد.

يكى از آن جاها روز عاشورا بود كه تمام لشكريان خود را جمع كرده و به پايكوبى و رقص پرداخت. هر كس از لشكر امام حسين عليه السلام شهيد مى شد، از خوشحالى فرياد مى زد و رقص مى كرد. هر كدام از لشكريا عمر سعد فرار مى كردند، شيطان به صورت يكى از سر كرده هاى لشكرها در مى آمد و سر راه شان را مى گرفت و آنان را به ميدان بر مى گرداند. مى گفت: واى بر شما، اين همه جمعيت و مردان شجاع، از يك نفر تشنه و بى كس و مجروح گريزان شده ايد! مردانگى و غيرت شما كجا رفت؟! برگرديد او را محاصره كنيد، با ضرب شمشير از پاى در آوريد و اگر نمى توانيد، او را تير باران نماييد.

با حيله و نيرنگ لشكر را بر مى گردانيد و شورى ديگر در جنگ ايجاد مى كرد. ولى آنها چون جراءت نمى كردند از نزديك با امام حسين عليه السلام بجنگند از دور، آن قدر تير به سوى آن مظلوم انداختند كه مانند مرغ پر در آورده بود. وقتى كه تير سه شعبه زهر آلود بر سينه امام نشست و از پشت سر بيرون آمد، امام عليه السلام از بالاى اسب بر زمين افتاد. شيطان ميان آسمان و زمين از خوشحالى فرياد زد و گفت: امروز كينه خود را بر سر اولاد آدم خالى كردم و انتقام خود را گرفتم. او مى كوشيد تا لشكر زودتر كار حسين عليه السلام را تمام كند.(539)

زينب مى

فرمايد: وقتى ابن ملجم ضربت بر سر پدر بزرگوارم زد، من آثار مرگ را در ايشان ديدم، پيش رفتم و عرض كردم: اى پدر بزرگوار! (ام ايمن) حديثى از براى من گفته است دوست دارم آن را از دو لب مبارك شما بشنوم. آن حضرت فرمود: اى نور ديدگان من! حديث همان است كه (ام ايمن) به تو گفته و برخى از مصيبت هاى كربلا و گرفتارى هاى آن روز را براى دخترش زينب بيان كرد تا جايى كه فرمود: زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما را به اين حديث خبر مى داد، فرمود:

يا على! در آن روز، ابليس با شياطين خود، از شدت شادكامى در سرتاسر زمين پرواز مى كند و به شياطين و هوادارانش مى گويد:

اى جماعت شياطين! شاد باشيد كه انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم، برترين بدبختى را براى آنها فراهم كردم، جهنم را به آنها به ميراث دادم، مگر جماعتى كه دست به دامن اين خانواده شوند و از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم يارى جويند.

اى شياطين! بر شما باد كوشش در راه ايجاد بدبينى به اين خانواده، كارى كنيد كه به اين خانواده و دوستان آنها دشمنى ورزند تا كفر و گمراهى در مردم استوار شود و يك نفر از آنها رستگار نگردد.

بعد از آن، حضرت على عليه السلام به زينب فرمود: اى نور ديدگانم! بى گمان ابليس در اين سخن راست گفت: با اين كه كار او هميشه دروغ گفتن است؛ زيرا مى داند هيچ عمل صالحى با داشتن دشمنى با شما فايده اى ندارد، هيچ گناهى

با داشتن دوستى شما ضرر و زيانى به انسان نمى رساند، (مگر گناهان كبيره) يعنى، شيعيان شما به واسطه علاقه اى كه به شما دارند، اگر گناه و معصيتى نمايند و موفق به توبه شوند و گناهان خود را ترك نمايند ضررى متوجه آنها نمى شود.

و دشمنان شما، به واسطه دشمنى و عداوتى كه با شما دارند، اگر مانند جن و انس خدا را بپرستند، عبادات آنان سودى به حالشان نخواهد داشت.(540)

شيطان در عيد غدير فرياد كشيد

يكى از جاهايى كه شيطان فرياد كشيد، فرزندان خود را جمع كرد و درد دل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست، روز عيد غدير بود. آن گاه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب را خليفه بعد از خود خواند.

جابر از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در عيد غدير خم دست على را گرفت، بلند كرد و به مردم معرفى نمود و جانشين بعد از خود قرارش داد. شيطان در ميان لشكريان خود نعره اى كشيد كه تمام لشكريان و اولاد او در هر كجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اى مولاى ما! چه مصيبتى به تو رسيده اين قدر ناراحتى؟ ما تا به حال فريادى از اين وحشتناك تر از تو نشنيده بوديم!

شيطان به آنها گفت: اين پيغمبر امروز كارى را انجام داد كه اگر به آخر رسد و عملى شود كسى تا روز قيامت، خدا را معصيت و نافرمانى نمى كند - همه به سوى دين و تقوا و - خداشناسى،

ولايت و امامت پيش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند - گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده، ماءيوس مباش، تو كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى، او را بدبخت نمودى، براى اين امر مهم هم، در آينده فكرى خواهى كرد - در همين موقع منافقين كه در جمعيت بودند، گفتند: اين مرد از روى هوا و هوس حرف مى زند، نه اين كه دستور خداوند باشد!

آن دو نفر (ابوبكر و عمر) به هم گفتند: او (حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم) ديوانه شده كه چنين كارى را انجام داد. آيا نمى بينيد چگونه چشمان او در كاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شيطان رو به طرف داران خود كرد و گفت: آيا مى دانيد من در گذشته با آدم در آويختم و او را از بهشت بيرون كردم؟ آنها گفتند: چرا؟

شيطان گفت: آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش كرد و نقض نمود، ولى به خدا كافر نشد و او را پرستش مى كرد. اين قوم و جمعيت (از جمله ابوبكر و عمر) عهدى كه با خدا بسته بودند شكستند و به خدا و رسولش كافر شدند.

پس از آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردن و حق را از على گرفتند، ابوبكر را روى كار آوردند. شيطان تاجى بر سر گذاشت، لباس كبر و بزرگى پوشيد، منبرى اختيار كرد و بالاى آن رفت و جميع لشكريان خود را از سواره نظام و پياده دور خود جمع كرد. به آنها گفت:

شادى كنيد، مجلس ساز و آواز برپا سازيد، خوشحالى نماييد - چون با اين كلماتى كه منافقين مى گويند و به آن حضرت توهين مى كنند - ديگر كسى خدا را اطاعت و عبادت نمى كند. تا وقتى امام آنها (امام زمان) بيايد و مردم را به راه مستقيم برگرداند.

جابر مى گويد: بعد، امام باقر عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمودند:

و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين

(شيطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد مردم او را اطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان كه او را اطاعت نكردند).(541)

تاويل آيه چنين است: وقتى منافقان در غدير خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوى حرف مى زند، ابليس گمان كرده بود كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مردم امامت را رها خواهند كرد. ظن ابليس به حقيت تبديل شد و همه امامت را رها كردند مگر چند نفرى.(542)

شيطان اولين كسى كه بيعت مى كند

سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانه مشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم، گاهى به مسجد مى آمدم و از مردم خبر مى گرفتم. وقتى از مسجد به خانه برگشتم، على پرسيد: اى سلمان! چه خبر دارى؟ عرض كردم: خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند.

حضرت على عليه السلام فرمود: اى سلمان! آيا متوجه شدى چه كسى اول با او بيعت

كرد؟ آيا اولين كسى كه بالاى منبر رفت و با او بيعت نمود چه كسى بود؟

سلمان گفت: او را نشناختم، ولى پيرمرد سال خورده را ديدم كه بر عصايى تكيه زده، ميان دو چشمش جاى سجده ديده مى شد، پيشانى او در اثر سجده پينه بسته و اين طور مى نمود كه بايد وى زاهدى باشد. از لابلاى مردم به سوى منبر رفت در حالى كه مانند باران اشك مى ريخت.

گفت: خدا را شكر كه قبل از مردنم تو را اين جا مى بينم. اى ابوبكر! دستت را براى بيعت به سويم دراز كن! ابوبكر دستش را جلو برد او هم بيعت كرد و گفت: امروز، روزى است مانند روز آدم! از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: اى سلمان! آيا او را شناختى؟ عرض كرد: نه يا على، ولى از گفتارش ناراحت شدم. مانند اين كه مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مسخره گرفته بود.

حضرت على عليه السلام فرمود: او شيطان بود. پيامبر به من خبر داد، ابليس و يارانش روز غدير خم شاهد منصوب شدن من به امر خدا بودند. و نيز گواه بودند كه خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم من را صاحب اختيار آنان نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هم به آنان دستور داد حاضران به غايبان اطلاع دهند.

روز غدير خم، شياطين و بزرگان آنان به خود شياطين، روى آوردند و گفتند: اين امت مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته و از اين پس از گناه دور خواهند بود. ما

ديگر بر اين امت راه پيدا نخواهيم كرد. آن گاه پناه گاه و امام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را شناختند و شيطان هم گرفته و محزون شده بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه: مردم در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت خواهند كرد. بعد از آن بر سر حق ما اختلاف پيدا مى كنند، با دليل ما استدلال مى نمايند، بعد به مسجد مى آيند. اول كسى كه با او بيعت مى كند، شيطان است! كه به صورت پيرمرد نجدى خواهد بود و اين حرف را خواهد گفت.

بعد حضرت فرمود: اى سلمان! بعد از بيرون رفتن، از روى خوشحالى فرياد زد، و تمام شياطين را دور خود جمع كرد، آنها در مقابلش سجده كردند و گفتند: اى رئيس! و بزرگ ما، تو همان كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى. شيطان هم مى گويد: كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟ خيال كرده ايد من ديگر راهى برآنان ندارم! نقشه و حيله مرا چگونه ديديد؟

از حيله من بود كه ملت با دستور خدا و رسولش، راجع به اطاعت از على مخالفت كردند، وزير بارش نرفتند!؟ اى سلمان! اين همان گفته خداوند است كه در قرآن مى فرمايد:

(همانا، شيطان حدسى كه درباره آنها بوده بود، به مرحله عمل رسانيد)(543)

(سپس آنها شيطان را پيروى كردند جر گروهى از مؤمنان كه آنها اطاعت از شيطان نكرده و با او مخالفت كردند.)(544)

امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام شيطان را بر در خانه خود ديد

و او را شناخت، گريبانش گرفت و بر زمين زد و روى سينه اش نشست. شيطان گفت: يا على! از روى سينه من بلند شو تا تو را بشارتى دهم.

على عليه السلام از روى سينه او برخاست و فرمود: اى ملعون! چه بشارتى براى من دارى؟ گفت: چون روز قيامت شود، فرزندت حسن عليه السلام از طرف راست عرش و حسين عليه السلام از طرف چپ به شيعيان خود جواز عبور از صراط و آزادى از آتش را مى دهند.

باز آن حضرت بلند شد و گفت: من تو را به زمين خواهم زد، او را بلند نمود و بر زمين زد و روى او نشست.

عرض كرد: يا على! مرا رها كن تا بشارتى ديگر به تو دهم. وقتى او را رها كرد گفت: يا على! آن روزى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق كرد، ذريه او را از پشتش خارج نمود كه به شكل موجوداتى ريز بودند. از آنها عهد گرفت و به آنها خطاب كرد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگى جواب دادند: چرا. آنان را شاهد بر خودشان گرفت. بعد از آن، ميثاق از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و تو گرفت. تمام آنان تو را شناختند و تو همه را شناختى. اينك هر كس بگويد تو را دوست دارم. او را مى شناسى و هر كس تو را دشمن دارد او را مى شناسى. براى بار سوم او را زمين زد. شيطان گفت: يا على! بر من غضب نكن و از روى من بلند شو، تا تو را بشارت ديگرى دهم. فرمود: من از تو بيزارم و

لعنتم بر تو باد. عرض كرد: به خدا قسم اى پسر ابوطالب! هر كس با تو دشمنى مى كند، من در وجود و نطفه او شركت كردم، آلت خود خود را در رحم مادرش داخل نمودم. بعد عرض كرد: يا على! آيا آن آيه قرآن را قرائت كرده اى كه مى فرمايد: شركت كن در اموال و اولادشان؟!(545)

شيطان دشمنان على عليه السلام را معرفى مى كند

از انس بن مالك نقل شده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى با على عليه السلام بر در خانه نشسته بودند. پيرمردى پيش آمد به آن حضرت سلام كرد و رفت. بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به على فرمود: يا على! او را شناختى؟ عرض كرد: يا رسول الله! نشناختم. فرمود: آن شخص ابليس بود. على عرض كرد: يا رسول الله! اگر شناخته بودم با يك شمشير او را از پاى در مى آورم و امت تو را از دست او نجات مى دادم.

ابليس برگشت پيش على عليه السلام و گفت: يا على! در حق من ظلم كردى. آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: (و شاركهم فى الاموال و الاولاد) به خدا قسم! من در نطفه كسى كه تو را دوست داشته باشد، شركت نكرده ام و نطفه او پاك است.(546)

از جابر بن عبدالله نقل شده: مادر خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بوديم. ناگهان ديدم كسى در ركوع و سجده گريه و زارى مى كند. گفتيم: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! اين شخص چه نماز خوبى مى خواند! فرمود: او آن كسى است

كه پدر ما را از بهشت بيرون كرد. على عليه السلام بى مهابا حركت كرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى كه دنده هاى راست او در چپش فرو رفت و فرمود: (ان شاء الله) تو را مى كشم.

شيطان گفت: تو نمى توانى مرا بكشى؛ زيرا عمر و اجل من در پيش خدا معلوم است. چرا مى خواهى مرا بكشى؟ هيچ كس دشمن تو نيست، مگر اين كه من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ريخته ام و در اموال و اولاد دشمنان تو شركت مى كنم.(547)

حربه شيطان به خودش برگشت

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى انجام كارى، يكى از غلامان خود را صدا زد. شيطان او را وسوسه كرد كه جواب آن حضرت را ندهد. چندين بار او را صدا كرد، جواب نيامد! حضرت به جست و جو پرداخت. ديد آن غلام پشت ديوارى دراز كشيده و مشغول خرما خوردن است.

آن حضرت فرمود: اى غلام! مگر صداى مرا نمى شنيدى كه جواب نمى دادى؟ غلام عرض كرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى؟ عرض كرد: يا على! مى خواستم تو را به غضب آورم؟!

حضرت على فرمود: من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى، به خشم مى آورم. من شيطانى را كه به نام (ابيض) است و تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى آورم.

سپس فرمود: (انت حر لوحه الله) من تو را آزاد كردم، تو را براى رضايت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم.(548)

شيطان نه اين كه نتوانست آن

حضرت را به غضب آورد بلكه ايشان شيطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.

شيطان از فضايل على عليه السلام سخن مى گويد

از سلمان فارسى نقل شده كه گفت: روزى گذر شيطان به جمعيتى افتاد كه از على عليه السلام بدگويى مى كردند! در مقابل آنها ايستاد. جمعيت گفتند: كى هستى كه مقابل ما ايستادى؟ جواب داد: (ابومره) هستم (لقب شيطان است) گفتند: آيا سخنان ما را شنيدى؟ گفت: اى بر شما! آيا على بن ابى طالب عليه السلام را كه مولاى شما است، ناسزا مى گوييد؟ آنها گفتند: از كجا دانستيد كه ايشان مولاى ما است؟ گفت: از قول پيامبر خود شما كه (در غدير) فرمود: (هر كس من مولاى او هستم، على مولاى او است. خدايا! دوست بدار كسى كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه على را دشمن بدارد.)(549)

آنها گفتند: آيا تو درباره او چنين مى گويى؟ شيطان گفت: اى جمعيت! كلام مرا بشنويد. من در ميان طايفه جن دوازده هزار سال خدا را عبادت كردم. وقتى خداوند جنيان را هلاك كرد. من از تنهايى به خدا شكايت كردم. مرا به سوى آسمان دنيا بالا بردند. من در ميان ملائكه دوازده هزار سال ديگر خدا را عبادت كردم؛ در حالى كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمودم. ناگهان نورى كه همه جا را روشن كرده بود بر ما تابيد. در اثر اين نور همه ملائكه به سجده افتادند و گفتند: پاك و منزه است خدا. اين، يا نور ملك مقرب است يا نور نبى مرسل. ناگهان ندايى از جانب خداوند آمد كه: اين نور نه از ملك مقرب است نه از پيامبر

مرسل؛ بلكه اين نور پاك از على ابن ابى طالب عليه السلام است.(550)

درباره علاقه شيطان به حضرت على عليه السلام رواياتى وارد شده: روزى آن حضرت به شيطان گفت: اى ابو الحارث! آيا براى قيامت خود چيزى ذخيره كرده اى؟ گفت: يا على محبت و دوستى تو را.(551)

بلى شيطان هم، حضرت على عليه السلام را مى شناسد و پى به مقام و مرتبه او برده است. در قيامت هم چشم اميد به شفاعت او دارد.

شيطان و (برصيصاى) عابد

ابن عباس مى گويد: در بنى اسرائيل عابدى بود به نام (برصيصا). مدت طولانى خدا را عبادت كرد تا به جايى رسيده بود كه او را مستجاب الدعوه مى خواندند.

مردم براى درمان ديوانه ها و مريضهاى خود به او مراجعه مى كردند و او هم بيماران آنها را درمان مى كرد.

روزى از روزها دخترى ديوانه شد. برادران او آن دختر را پيش عابد آوردند تا دعا كند و او شفا يابد. آن دختر از خانواده اشراف بود. او پيش عابد رفت و مدتى ماند تا مداوا شود. شيطان، عابد را وسوسه كرد كه اى عابد! اين دختر زيبا در دستان تو است و كسى غير از تو و او در اين جا نيست. اين قدر او را وسوسه كرد تا عابد را به زنا وادار است.

آن دختر از عابد آبستن شد. وقتى شكم دختر بزرگ و گناه عابد آشكار شد. شيطان به او پيشنهاد كرد: اى عابد! اگر برادران دختر بفهمند، آبروى تو را مى برند و تو را خواهند كشت. اگر مى خواهى از آن رهايى يابى، دختر را بكش و او را دفن كن. عابد هم، همين عمل

را انجام داد. آن ملعون بعد از اين قضيه رفت و به برادران دختر گفت: چرا نشسته ايد! عابد با خواهر شما زنا كرده و بعد از آن كه آبستن شد او را كشت و دفن كرد. جاى قبر او را هم نشان داد. اين خبر پخش شد تا به گوش پادشاه رسيد. مردم و پادشاه آمدند پيش عابد، او هم اقرار به گناه خود كرد.

عابد را دست گير كردند و به دار زدند. وقتى او را بالاى دار كشيدند، شيطان در برابر او نمايان شد و گفت: اى (برصيصا)! من اين بلا را بر سر تو آورم.

اگر مى خواهى از اين معركه خلاصى يابى، بايد به آن چه مى گويم، به فرمان من باشى! آيا حاضرى قبول كنى؟ عابد گفت: بلى قبول مى كنم بگو:

شيطان گفت: به من سجده كن، عابد گفت: من كه بالاى دارم، چگونه تو را سجده كنم؟

گفت: با اشاره هم اگر سجده كنى من قبول دارم. عابد بدبخت با اشاره سجده كرد و به خدا كافر شد. در همان حال هم از دنيا رفت.(552)

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

كمثل الشيطان اذ قال للانسان الكفر، فلما كفر، قال: انى برى ء منك، انى اخاف الله رب العالمين

(اين منافقان) در مثل (مانند شيطان اند كه به انسان (همان برصيصاى عابد) گفت: به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت: من از تو بيزارم. من از عذاب پروردگار عالميان مى ترسم!)(553)

بلى آن ملعون، از آن حقد و كينه اى كه از آدم و اولاد او دارد، آنان را به گناه مى كشاند سپس

بيزارى خود را از ايشان اعلام مى دارد.

شيطان او را از دعا كردن خاموش كرد

نقل شده است كه: كسى همواره در دل شب با سوز و گداز خدا را مى خواند. كامش با لفظ (الله الله) شيرين بود. اين حالت روحانى بر شيطان سخت آمد. پيش وى رفت و گفت: اى پررو! تو كه مى بينى خداوند، در برابر دعاها و اصرار تو لبيكى نمى گويد، چرا اين قدر لجاجت مى كنى؟ بس است، دعا كردن را رها كن و پى كار خود برو.

آن مرد بى چاره از القاى شيطان، افسرده گشت و دعا را رها كرد. او در خواب (خصر) را در باغى سبز و خرم ديد. خضر به او گفت: چه شد؟ چرا ديگر (الله الله) نمى گويى؟ در جواب گفت: من هر چه خدا را بيشتر مى خوانم جوابم را نمى دهد.

حضرت خضر گفت: خداوند، به من فرمود: به تو بگويم: مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوى؟ همين كه (الله، الله) مى گويى، جذبه خدايى تو را به سوى خود مى خواند و همين، لبيك گفتن خدا به تو است.

نيز گفت: اى بنده خدا! خداوند متعال به فرعون جاه و جلال داد تا او دست به دعا بر ندارد و خداوند ناله او را نشنود.

پس از عزيز و اى مؤمن! بدان كه همان سوز و گداز تو، دليل بر راه يابى و پذيرش توبه تو است.(554)

مولانا اين داستان را چه زيبا سروده:

آن يكى (الله) مى گفتى شبى

تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى

گفت: شيطان آخر اى بسيار گو

اين همه (الله) را لبيك مگو

گفت: شيطانش خمش اى سخت رو

چند گويى آخر اى بسيار گو

مى

نيايد يك جواب از پيش تخت

چند (الله) مى زنى با روى سخت

او شكسته دل شد و بنهاد سر

ديده او در خواب خضر را در خضر(555)

گفت: همين از ذكر چون وامانده

چون پشيمانى از آن گش خوانده

گفت: لبيكم نمى آيد جواب

زآن همى ترسم كه باشم رد باب

گفت: او را كه خدا اين گفت به من

كه برو با او بگو ممتحن

گفت، آن (الله) تو لبيك ماست

و آن نياز درد سوزت پيك ماست

حيله ها و چاره جوييهاى تو

جذب ما بود و گشاد اين پاى تو

ترس عشق تو كمند لطف ماست

زير هر يارب گفتنش دستور نيست

جان جاهل زين دعا جز دور نيست

زآن كه يا رب گفتنش دستور نيست

بر دهان و بر لبش قفلست و بند

تا ننالد با خدا وقت گزند

داد مر فرعون را صد ملك و مال

تا بكرد او دعوى عز و جلال

در همه عمرش نديد او درد سر

تا ننالد سوى حق آن دهان

داد او را جمله ملك اين جهان

حق ندادش درد و رنج و آن دهان

درد آمد بهتر از ملك جهان

تا به خوانى مر خدا را در نهان

خواندن بى درد از افسرد گيست

خواندن با درد از دل برد گيست (556)

شيطان و فرعون

نقل شده يك نفر مصرى از قوم فرعون، خوشه انگور بسيار زيبايى را به فرعون داد و گفت: مى خواهم اين خوشه انگور را با همين قيافه به شكل جواهرات و لؤ لؤ بزرگ در آورى؛ زيرا تو خدا هستى - خدا هر كارى بخواهد مى تواند انجام دهد. - فرعون هم آن را گرفت و به او قول داد كه انجام دهد.

وقتى شب شد و تاريكى همه جا را فرا گرفت، فرعون همه درها را بست و گفت:

هيچ كس نبايد داخل شود. از اين درخواست مرد حيران بود كه چه كند؟

شيطان به كاخ او رفت و در زد. فرعون گفت: چه كسى در مى زند؟ شيطان در جواب گفت: فلانم به ريش آن خدايى كه نمى داند چه كسى بر در سراى تو است. تو اگر خدا بودى هر آينه مى دانستى چه كسى پشت در است. فرعون - از اين جسارت و بى باكى - او را شناخت.

خانه فرعون را شيطان شبى

حلقه بر در زد كه دارم مطلبى

گفت: فرعون اى فلان! تو كيستى

آدمى يا جن و يا گو كيستى؟

كيست آيا حلقه بر در مى زدند؟

از چه آيا دست بر سر مى زند؟

كرد شيطان، بادى از مقعدرها

گفت: بادا اين به ريش آن خدا

كو نداند در برون خانه كيست

حلقه بر در مى زند، از بهر چيست (557)

فرعون گفت: اى ملعون! داخل شو، او هم در جواب گفت: ملعونى بر ملعونى ديگر وارد مى شود. وقتى وارد شد، مشاهده كرد كه خوشه انگورى در دست فرعون است و درباره آن حيران مانده است.

گفت: او را به من بده، تا مشكل تو را حل كنم. انگور را از او گرفت و اسم اعظم را بر او خواند. همان طورى كه آن مرد خواسته بود، بهترين لؤ لؤ و جواهر شد.آن گاه شيطان گفت: اى رفيق عزيز! خودت انصاف بده من با اين همه علم و كمال و قدرت كه دارم مى خواستم بنده اى از بندگان خدا باشم؛ ولى مرا به عنوان بنده، قبول نكردند و از درگاه سلطان حقيقى بيرونم كردند.

اما تو با اين نادانى و حماقت كه دارى، ادعاى خدايى مى كنى و

مرتبه بزرگى را مى خواهى.

فرعون گفت: اى شيطان! چرا بر حضرت آدم سجده نكردى؟ - كه تو را از بهشت بيرون كنند و ملعون شوى؟ جواب داد: اى فرعون! چه مى دانستم، طينت خبيثى مانند تو در صلب او قرار دارد، از اين رو به او سجده نكردم.(558)

شيطان و حرف حساب

اين طور نيست كه شيطان هميشه حرف ناحساب بزند. گاهى اوقات هم به دوستان و حتى دشمنان خود هم سفارش درست مى كند و حرف حساب مى زند. گاهى اوقات با همان حرفهاى حساب شده، دوستان و طرفداران خود را رنجانده، آنها را به رسوايى مى كشاند و از غرورشان پايين مى آورد.

روزى فرعون - همان كسى كه مدت ها ادعاى خدايى كرد و مردم هم خدايى او را پذيرا گشتند و از پيروانشان شدند. در حالى كه خوشه انگورى را به دست گرفته و آن را مى خورد، شيطان به صورت مرد ناشناس داخل مجلس شد و گوشه اى نشست.

فرعون رو به جمعيت كرد و گفت: آيا كسى هست كه خوشه انگور را مرواريد كند؟ شيطان گفت: بلى، خوشه انگور را گرفت و اسمى (از اسماءالله) را بر آن خواند، فورا مرواريد شد. آن را به دست او داد.

فرعون هم آن را گرفت، نگاهى كرد و از روى تعجب گفت: عجب استاد ماهر و زبردست هستى! آيا تو ابليس نيستى؟ گفت: چرا. بعد گفت: اى فرعون! از اين عجيب تر آن كه، با اين علم و كمال و استادى و مهارتى كه من دارم، نه خدا و نه بندگان او، مرا حتى به بندگى قبول ندارند. - هميشه به من ناسزا مى گويند - ولى همين

مردم تو را با اين خريت و بى وجدانى، به خدايى گرفته و از تو پيروى مى نمايند. اين حرف را گفت و از ميان جمعيت ناپديد شد(559)

اسم اعظم چه بر آنها بدميد

خوشه ها گشت همه مرواريد

گفت فرعون: زهى فصل و كمال

كه عديل (560) تو بود فرض محال

زين سخن شد متبس شيطان

پاسخش داد چنين گريه كنان

من بدين فضل و كمال اى مجهول!

نزد حق بندگيم نيست قبول

مى كنم چون تو بدين رسوائى

دعوى ربكم الاعلائى

بلى، اينجا آن ملعون حرف حق و حسابى را به ملعون تر از خود گفت. به او فهماند كه كار و روشش غلط است. او فقط يك دستور خدا را عمل نكرد. با آن همه عبادت و سابقه هاى طولانى كه در ميان فرشتگان داشت بيرونش كردند و ملعون دو جهان گشت. اما فرعون با اين كه نه خدا را عبادت كرده و نه در ميان ملائكه بوده و نه علم و كمال داشته و به خدا مشرك بود و ادعاى خدايى داشت خدا با او چه خواهد داشت؟!

شيطان و معاويه

معاويه از فعاليت روزانه به تنگ آمده، از حيله و نيرنگ و نقشه هاى گوناگون سردرد گرفته، از رفت و آمد سرسپردگان و جيره خواران به ستوه آمده، از زندان و تبعيد و كشت و كشتار، ضعف اعصاب گرفته بود قضاوتهاى ناحق و بى جا، وجدانش را عذاب مى داد و مى خواست از عذاب وجدان رهايى يافته و كمى از دردسر خود بكاهد. به اطاق مخصوص خود رفت كه از قالى هاى نخ قرمز و پرده هاى ترمه و متكاهاى پربار، و خت هايى كه با تشك هاى نرم فرش شده بود رفت.

يك راست بدون آنكه نامه هاى خصوصى اش را مطالعه كند و از متن آنها باخبر شود، روى تخت خود لميد، شايد خواب به چشمهاى خسته او بيايد. اما مثل اينكه خواب هم از ظلم وجنايت او به تنگ آمده بود. آن شب خواب از او دور شده و تا نزديكى هاى صبح به سراغ او نيامد. نزديكهاى طلوع فجر بود كه با هزاران زحمت مى رفت كه چشمهايش گرم شود و به خواب رود، اما خواب نبود، بلكه خيال خواب بود!

در همان خيال خواب و بيدارى، به نظرش آمد كه شخصى ناگهان وارد اطاق او شده و آهسته، آهسته رو به تخت خواب او مى آيد.

بى اختيار از رخت خواب پريد و آن شخص هم مانند سايه اى از مقابل چشمانش ناپديد شد.

معاويه با عجله لحاف ابريشمى را از روى خود كنار زد و با چشمان خواب آلود و مضطربش نگاهى به گوشه و كنار اطاقش انداخت ولى كسى را نديد.

به رخت خواب برگشت و با بدن لرزان، دراز كشيد. طولى نكشيد كه گويى سايه آن شخص دوباره به سراغش آمد. بار ديگر از خواب پريد و با ترس و نگرانى و آهستگى گفت:

كيستى؟

آن شبح گفت: منم اى معاويه! گفت: تو كيستى؟ نامت چيست؟ اينجا چه كار مى كنى؟ او صدايش را بلند كرد و گفت: اگر مى خواهى نام مرا بدانى، به گفته شما بنى نوع آدم ابليس هستم!

معاويه گفت: ابليس لعين؟ جواب داد: بلى، ولى آن ابليسى كه بايد به تو و فرزندان انسانى چون تو، لعنت و نفرين بفرستد. نه اينكه به او لعنت فرستند سپس زمزمه كنان گفت: اين انسان

بود كه ميان من و خداى من جدايى انداخت.

معاويه گفت: اينجا آمدى چه كنى؟ براى چه در اين هنگام مرا از خواب خوش بيدار كردى؟

گفت: بيدارت كردم كه به سجده روى، نماز جماعت گزارى، چون هنگام نماز است.

مگر (عجلوا بالصلوة قبل الفوت) را از حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله نشنيده اى؟ هنگامى كه او از وحدت الله سخن مى گفت. معاويه با تعجب گفت: تو از گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و وحدت سخن مى رانى؟!

ابليس گفت: آرى، من بودم كه مى خواستم بجز خدا به كس ديگرى سجده نكنم. معاويه گفت: تو مرا بيدار مى كنى تا نماز گزارم؟ چگونه باور كنم كه مرا به خير مى خوانى؟

دزدى كه مخفيانه در سراى ديگرى در آيد مگر پاسبانى مى كند؟ به خصوص دزدى مانند تو (قطاع الطريق) چگونه گفته هاى تو را باور كنم؟ تو كسى هستى كه همه را فريب مى دهى، يقينا مرا براى نماز بيدار نكردى، مقصود حقيقى ات را بگو!

ابليس جواب داد: اى معاويه! غرض من خير خواهى است، من اول از فرشتگان بودم، خدا را با جان و دل عبادت مى كردم، محرم اسرار الهى و با ساكنان عرش، هم دم و همنشين بودم. نظر لطف و رحمت الهى، همواره با ما و بر ما بود. آن عرق خداشناسى هنوز در وجود من هست. سجده نكردن من اگر هم از روى حسد و تكبر باشد، باز هم اين كار از عشق من به خدا سرچشمه مى گيرد و از سر آن علاقه اى كه به خدا داشتم، مى خواستم غير از خدا سجده نشود.

شيطان كه

رانده شد، بجز يك خطا نكرد

خود را براى سجده آدم رضا نكرد

شيطان هزار مرتبه بهتر زبى نماز

او سجده را بر آدم و اين بر خدا نكرد

معاويه گفت: گيرم اين حرفهاى تو درست باشد و چنين كه گفتى: بوده باشى ولى الان از آنها خبرى نيست. تو رانده شده اى، تمام فتنه و فساد روى زمين از تو بر مى خيزد، همه كشتارها به دست تو انجام مى گيرد. دزدهاى سر گردنه را هدايت مى كنى؛ غرق شدن قوم نوح به دست تو بود؛ نابودى قوم عاد به وسيله باد، از نقشه هاى تو بود؛ سنگ باران شدن قوم لوط به وسيله تو انجام شد؛ ابولهب كه خويشاوندى را فراموش كرد، به تحريك تو، ابوالحكمى كه ابوجهل لقب مى گيرد، (بلعم باعورا) كه از رحمت خداوند دور مى شود، (برصيصاى)ى عابد كه كافر مى شود، هزار هزار مسلمانى كه از دين بر مى گردند و به دوزخ برده مى شوند، هزار فتنه و اختلاف كه از ميان خانواده ها بر مى آيد، همه زير سر تو و عامل آنها تو هستى، آتش آنها را تو روشن مى كنى حربه را تو به دست آنها مى دهى. شيطان گفت: عجبا! آيا انسان به وسيله من كافر مى شود!؟ خير اين طور نيست. گمان مى كنى اين گمراهى ها از طرف من است؟

اگر از طرف من بوده و طبيعت آنان بد و خراب و فاسد نبود، آيا توانستم يكى را ستمگر و ظالم و يكى را خيان كار، يكى را فريب كار و افسونگر و يكى را قاتل و خونريز بار آوردم؟

چرا خوبان و نيكان را نتوانستم بفريبم

و از راه راست به در برم؟ چرا نتوانستم آنها را هم مانند تو تحويل دنيا بدهم؟

تو و كسانى مانند تو هستند كه گناه مى كنند، عذر و بهانه خرابكارى هاى خود را به من نسبت مى دهند و اين طور وانمود مى كنند كه شما را فريفتم و به گناه كشاندم.

ولى همان خدايى كه من مى شناسم و در شناسايى تو ترديد دارم، مى داند و خوب هم مى داند كه تو مانند تو گناه كار و بد سرشت هستند. نمى توانيد گناه خود را به گردن ديگرى بار كنيد.

اى معاويه! راستى، گمان مى كنى با اين بار گناه و حيله و مكر و شيطنت، خليفه مسلمانان هستى؟ كارهاى زشت و پليد خود را در كشتن پرهيزكارترين افراد دنيا و مسموم كردن آنان را مى خواهى به گردن چه كسى بگذارى؟

اى معاويه فريبكار و پر حيله! به هوش باش كه لعنت ابدى بعد از من نصيب تو خواهد بود!

صداى نيرومند ابليس لرزه شديدى بر سر تا پاى معاويه افكند. خواست سر خود را زير لحاف كند، باز صداى او را شنيد كه مى گويد: من كى مى توانم قلب مرد را سياه كنم؟ من خدا نيستم كه بتوانم در قلب هاى مردم تصرف كنم؟ چگونه مى توانم خوب را بد كنم و بد را خوب نمايم؟

عمل من مانند آينه هست كه خوب را خوب نشان مى دهد و بدرا بد. من افراد پست و نيك را راهنمايى مى كنم. اما پيشواى زشت كاران و بد سيرتان هستم. مثل من مثل باغبان است كه شاخه هاى تر را پرورش مى دهد و شاخه هاى خشك

را مى زند.

خدا خير و شر را خلق كرده، و انبيا را فرستاده كه شيوه بندگى را بر مردم عرضه كنند، گناه شهوات را عرضه نمايند، آن كه سرشتش پاك باشد دنبال انبيا مى رود، آن كه سيرتش ناپاك باشد دنبال شهوات!

گناه من چيست؟ من هيچ كاره ام! چرا مردم را لعنت مى كنند و خود را بى گناه جلوه مى دهند؟

معاويه كه خود را در پيش خداوند و هم شيطان باخته و نگرانى شديدى كه تمام وجودش را گرفته بود. چنين گفت: اى ملعون! تو براى راه زنى و فريب كارى خود دليل و حجت مى آورى؟ خود را تبرئه مى نمايى؟ حالا از من راه چاه مى جويى؟

درست است كه من تاجر اين دنيا هستم، همه كس و همه چيز را به ديده تجارت و سود بردن مى نگرم، ولى خريدار هر كالا و لباسى نيستم.

آن را مى خرم كه بتوانم در ميان مردم و خلق خدا به مصرف برسانم. اما با همه اين گفته ها نسبت به تو مشكوكم.

پس از آن، همان طور كه روى تخت خواب نشسته بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! داد ما را از اين دشمن قديمى بگير! خدايا! من در برابر دليل و حجت او عاجزم و نمى توانم او را محكوم كنم. گفت و گو كردن او هم براى من رنج آور مى باشد. اگر دستم را نگيرى روزگارم سياه و تباه است.

او حديث مى گويد: ولى حديث او پر از فتنه و و شر است! با آن، تمام مردان و زنان را افسون مى كند. در همين حال گفت:

اى ابليس ملعون فتنه جو! راست بگو، چرا مرا از خواب بيدار كردى؟

ابليس گفت: اى معاويه! تو بى خود جسارت مى كنى و دست به درگاه حق بلند كرده اى و از او كمك مى خواهى، تو از او يارى مى خواهى تا مرا دور دارد كه راه را بر تو نبندم؟ تو را فريب ندهم و به گمراهى نكشانم؟ تو كه تار و پود وجود و روانت را دسيسه و فريب كارى و گمراهى خلق فراگرفته، دارى پيش خدا از من شكوه مى كنى؟

در حالى كه بايد از دست نفس سركش خود بنالى، بى دليل مرا لعنت مى كنى؟ خودت از من نابه كارترى. گناه مى كنى و مرا بد مى گويى؟

اى معاويه! من از بد بيزارم، يك بدى كردم هنوز از آن پشيمان و نالانم، انتظار دارم خدا مرا ببخشد!! براى همين يك گناه در ميان خلق بد نام شدم. تمام مرد و زن گناه خود را به گردن من مى اندازند.

معاغويه كه از يان رك گويى، و افشاى انديشه هاى باطنش كه از زبان شيطان بر آمده بود، بيچاره و ناتوان گشته و براى آن كه به اين گفت و گوها پايان دهد، باز به سؤال اول برگشت و گفت: اى ملعون! بگو چرا مرا از خواب بيدار كردى؟ تو همه را خواب مى كنى و به مستى فرو مى برى، علت بيدار كردن مرا بگو؟

ابليس پاسخ داد: حالا كه تو براى اولين بار در عمرت، به دنبال يك سخن راست برخاسته اى، مى گويم: من از آن جهت بيدارت كردم كه نماز گزارى! چون آه دل پشيمانى اينكه آفتاب بر آمده

و نماز از دست تو رفته، به درگاه خدايى كه ناظر دل ها است برترى دارد، اى آه دل را روانه درگاه معبود سازى، اى معاويه فريب كار!

تو هنوز نمى دانى كه خداوند آفريننده زمين و آسمان ها، در همه آفرينش يك گوهر درخشان در نهاد آفرينش قرار داده كه نامش دل است! و اين دل جاى خدا و نور خدا و عرش رحمان است.(561)

و اين جهان جاى ديگران. آهى كه از دل برخيزد، چون نور خ دايى دارد روشن و پاكيزه و جاودانى مى ماند، براى همين است كه خدا مى گويد: از آه دل ها حذر كنيد و با خواسته هاى دل بى نوايان و مظلومان، هم داستان شويد!

آه دل راستگو است. پشيمانى آن كه چرا به وقت نماز نرسيده، بر صد نماز سروقت خوانده شده و لقلقه هاى زبان بى دل برترى دارد.

من مى خواستم تو با اين پليدى كه روانت را در نورديده، به فيض الهى؛ يعنى پشيمانى دل نايل نشوى و آه دل و پشيمانى روان پيدا نكنى!

در اين هنگام معاويه ديد كه در باز شد و سايه اى به شكل خودش كه همان قباى زربفت و عمامه سبز مانند خودش را بر سر داشت. آهسته آهسته وارد اطاق شد! و به سوى تخت معاويه پيش آمد. معاويه وحشت زده خود را به عقب كشيد و نعره بلندى برآورد و بى هوش افتاد.(562)

عمر شيطان را رها مى كند

خواجه عبدالله در تفسير خود حكايت كرده: عمر بن خطاب روزى را ديد، گريبان او را گرفت و گفت: مدتى است من در پى تو بودم تا به خانه ببرم، كودكان با تو بازى كنند و خوشحال

باشند.

شيطان گفت: اى عمر! احترام پيران را داشته باش! من در هفت آسمان خدا را عبادت كرده ام، در هر آسمان صد هزار سال بالا رفتم و پنداشتم آن بالا رفتن از براى من سعادت و كرامتى است.

چون نيك انديشيدم، در يافتم هر چه بالاتر روم عروج نمايم، وقتى بيفتم سخت تر به زمين مى خورم و استخوانم خوردتر خواهد شد.

اى عمر! تو عبادت هزار ساله مرا نديدى ولى من تو را پيش بت در سجده ديده ام. عمر خجالت كشيد و دست از وى بداشتن و او را رها كرد.(563)

شيطان مى خواهد به عمر بگويد: به مسلمانى خودت مغرور نشو، تو مدتى از عمر خود را بت پرست بودى. (حدود 28 يا 35 سال) ولى من يك لحظه بت نپرستيدم. اگر تو مدتى است كه ظاهرا عبادت مى كنى، ولى من صدها هزار سال خدا را واقعا عبادت كردم، ولى با يك خودپسندى و خود بينى و با يك تكبر همه چيز را از دست دادم. شيطان به يحيى مى گويد: اى يحيى! من وقتى در ميان ملائكه بودم، يك سجده من چهار هزار سال طول كشيد.(564)

حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: ابليس شش هزار سال خدا را بندگى كرد معلوم نيست از سالهاى دنيا يا از سالهاى آخرت است.(565)

شيطان و آمدن آيه توبه

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه اين آيه نازل شد

و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرو الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله؛

(نيكوكاران كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايسته اى انجام دهند يا ظلمى به نفس خويش كنند خدا را به ياد آورند و از گناهان خود به درگاه

خدا توبه مى كنند - و مى دانند - جز خدا هيچ كس نمى تواند گناهان خلق را بيامرزد).(566)

شيطان بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را (ثور) مى نامند، و با صداى بلند فرزندان خود را صدا كرد. همه آنها دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما! براى چه ما را صدا زدى؟ جواب داد: اين آيه نازل شده چه بايد كرد؟ يكى از آنها گفت: من چنين و چنان مى كنم. گفت: خير، تو اهل آن نيستى، ديگرى بلند شد و گفت: من چنان مى كنم. شيطان گفت: تو هم اهلش نيستى. (وسواس الخناس) بلند شد و گفت: من اهل آن هستم. گفت: با چه وسيله؟ جواب داد: به وسيله وعده! فرزندان را وعده مى دهم تا آنها را به خطا و گناه وادار كنم. وقتى آنها به گناه افتادند، توبه كردن را از ياد آنها مى برم و نمى گذارم استغفار كنند.

شيطان گفت: تو سزاوار چنين كارى هستى و او را مؤ كل بر اولاد آدم نمود تا روز قيامت.(567)

شيطان از فريب چند طايفه عاجز است

امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان گفت: من از حيله كردن پنج طايفه عاجزم، غير از اين پنج طايفه بقيه مردم در اختيار من هستند.

اول: كسى كه در همه كارهايش بر خدا توكل كند و به ريسمان الهى چنگ زند.

دوم: آن كه شب و روز مشغول ذكر خدا باشد و تسبيح گويد.

سوم: بنده اى كه در همه جا آن چه براى خود مى پسندد، براى برادر مؤمن خود هم همان را بخواهد.

چهارم: آن كه وقتى مصيبت و بلايى بر سر آن آيد جزع و فزع نكند.

پنجم: كسى كه راضى به قسمت

و قدر الهى باشد و اندوه روزى نخورد.(568)

شيطان و مردم قم

از امام صادق عليه السلام نقل كنند، مردى بر آن حضرت وارد شد و عرض كرد: يا بن رسول الله! مى خواهم از چيزى بپرسم كه تاكنون كسى از آن نپرسيده و بعدا هم نخواهد پرسيد! آن حضرت فرمود: شايد مى خواهى از من سوال كنى از حشر و نشر مردم؟ آن مرد عرض كرد: قسم به آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به حق برگزيد، نمى خواهم سوال كنم، مگر آن را كه فرمودى! حضرت فرمود: محشر همه مردم در زمين بيت المقدس است مگر مردم قم؛ چون آنها در قبرهاى خود محاسبه و از آن جا به سوى بهشت برده مى شوند. بعد فرمود: اهل قم گناهشان بخشيده است.

آن شخص بر روى دو پاى خود بلند شد و عرض كرد: يابن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! اين فقط مخصوص مردم قم است؟ فرمود: بلى مخصوص اهل قم و كسانى كه حرف آنها را مى زنند - و از آنها تبعيت مى كنند. بعد فرمود: آيا مى خواهى از اين بيشتر بگويم؟ عرض كرد: بلى. فرمود: از جدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من رسيده كه آن حضرت فرمود: - در شب معراج از بالا نگاه كردم - چشمم به زمينى افتاد سبز و خرم، رنگ آن رنگ زعفرانى و بوى آن مانند بوى مشك و عنبر بود. پيرمردى كه كلاهى بر سر داشت، و چهار زانو در وسط آن زمين نشسته بود. گفتم: اى حبيب من جبرئيل! اين كدام بقعه

از زمين است؟ گفت: در اين سرزمين دوست داران وصى تو على ابن ابى طالب هستند. گفتم: پير مردى كه چهار زانو نشسته است؟ جواب داد: آن شيطان لعين است. گفتم: براى چه آن جا نشسته؟ جبرئيل گفت: مى خواهد آنها را از ولايت على منحرف كرده و به سوى فسق و فجور بكشاند.

گفتم: اى جبرئيل! مرا به سوى او ببر. جبرئيل آن حضرت را در يك چشم به هم زدنى پيش ابليس برد. فرمود: (قم)(569) اى ملعون! از اين سرزمين برخيز و برو. در كار زنان و فرزندان مرجئه كن. (مرجئه طايفه منحرفى هستند) چون اهل قم پيروان و دوستان من و وصى من، على ابن ابى طالب هستند - مشكل است بتوانى آنها را گول بزنى.(570)

معراج

اين حديث از مجلسى نقل است يادآور اسلام

كرده وصف حضرت ختم رسولان را تمام

ديد پيغمبر شب معراج از عرش برين

لمعه نورى به رنگ زعفرانى در زمين

گفت: با جبرئيل احمد اين چه نورستى به پا

كايدش بوى عبير و مشك و عنبر در فضا

داد پاسخ: جبريئلش اين نيكو سرا

جايگاه دوستان و شيعيان مرتضى

نور باران از محبان تو آن وادى نور

گشته ز امر حق ز آنها هر بال و فتنه دور

گفت: بر گو كيست؟ آن صاحب كله در آن مكان

گفت: ابليس است جانا در فريب مؤمنان

گفت: خواهم دور سازم آن لعين از دوستان

جبرئيل آورد او را بر زمين از آسمان

گفت: با ابليس احمد، قم لعين بى حيا

دور شو زينجا كه باشد اين حريم آل ما

گر براى دوستان، تو باشى در كمين

رو نباشد جايت اينجا هست جاى مؤمنين

پس بخواند آن ارض اقدس شهر قم

چونكه احمد ز امر حق، بر گفت با ابليس

قم

گر كه دور از اهل قم كرده خدا رنج و عذاب

ز احترام حضرت معصومه باشد اين حساب

اختر برج ولايت سومين بانوى دين

دختر موسى بن جعفر، خفته است در اين زمين

لب ببند اى ميره ايى، زين خاك پاك با شرف

وصف او بايد شنيد از شهريار لو كشف

شيطانى كه از گناه خويش توبه كرد

در ميان بازماندگان ابليس لعين هيچ كدام توبه نكردند و ايمان نياوردند، مگر يكى از آنها به نام (هام) كه در زمان حضرت نوح عليه السلام به دست آن حضرت توبه نمود.

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند. ناگهان مردى بلند قامت و چهار شانه مانند نخل خرما وارد شد و سلام كرد. آن حضرت جوابش را داد و فرمود: اى بنده خدا! قيافه و صحبت تو مانند جن است، چه كسى هستى؟ گفت: من (هام) پسر (هيم) كه او پسر (لاقيس) پسر ابليس است هستم.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: پس از تو تا ابليس دو پدر بيشتر فاصله نيست؟ جواب داد: بلى يا رسول الله. فرمود: چه قدر از عمر تو گذشته است؟

گفت: من در زمانى كه قابيل برادر خود هابيل را كشت، پسر بچه اى بودم كه حرف ها را متوجه مى شدم و مردم را از وحدت و يك پارچگى باز مى داشتم. دور نيزارها مى گشتم و مردم را به قطع رحم و جدايى مى خواندم و طعام را فاسد مى كردم. حضرت فرمود: چه قدرروش تو بد بوده و چه پسر بدى بودى. گفت: يا رسول الله! از اين حرف ها بگذر؛ چون

من توبه كردم و تو به من به دست حضرت نوح انجام شد. در كشتى با او بودم. او را به خاطر نفرين امت خود سرزنش كردم، تا جايى كه نوح گريه كرد و مراهم گريانيد. از آن روز تاكنون بر توبه خود هستم و پناه به خدا مى برم از اين كه توبه خود را بشكنم و از جاهلان باشم.

بعد از آن، با حضرت ابراهيم عليه السلام بودم. وقتى كه او را به آتش انداختند و خداوند آتش را بر او سر گردانيد! سپس با حضرت هود عليه السلام بودم. در مسجدى كه مردم به او ايمان آوردند، و زمانى كه قوم خود را نفرين كرد، او را سرزنش نمودم، تا آن جا كه هود گريه كرد و مرا گرياند.

آن گاه با حضرت يوسف عليه السلام بودم. وقتى كه برادرانش بر او رشك بردند و او را در چاه انداختند، جلوتر به چاه رفته و او را گرفتم و به آرامى در ته چاه گذاشتم، در زندان با او هم نشين بودم، تا اين كه او را از زندان آزاد كردند، با حضرت صالح عليه السلام بودم، وقتى قوم خود را نفرين كرد او را نكوهش كردم. از همراهان زمان حضرت موسى عليه السلام بودم، بخشى از تورات را به من آموخت و فرمود: اگر حضرت عيسى را درك نمودى از طرف من به او سلام برسان، من هم وقتى حضرت عيسى را درك كردم، از طرف موسى عليه السلام به او سلام رسانيدم. حضرت عيسى عليه السلام هم بخشى از انجيل را به من آموخت و فرمود: اگر حضرت محمد صلى الله عليه

و آله و سلم را درك كردى، از جانب من به ايشان سلام برسان، و اينكه سلام عيسى عليه السلام را به شما مى رسانم.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: و بر عيسى روح الله و جميع انبياى خدا و رسولان الهى، تا زمانى كه آسمان ها و زمين بر قرار است سلام و تحيت باد و بر تو هم اى (هام) سلام باد كه سلام عيسى عليه السلام را به من رسانيدى.

(هام) گفت: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من همه كتاب هاى آسمانى را خوانده ام. همگى بشارت آمدن تو را مى دادند و انبيا همه به تو سلام رساندند و گفتند: تو از همه آنان برتر و بالاترى.

آن حضرت فرمود: حاجات خود را بخواه. گفت: اولين حاجت من اين است كه خدا شما را براى امتتان باقى و سالم بدارد و امت تو را اصلاح كند. اطاعت و فرمان بردارى از خليفه و وصى بعد از تو از نصيبت آنان بگرداند؛ زيرا امتان پيش از نابود شدند به علت مخالفت را اوصيا بود. حاجت من اين كه قرآن را به من ياد دهى.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على! قرآن را به (هام) بياموز و با او مدارا كن. (هام) از جاى خود بلند شد و گفت: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! اين شخص كيست كه مى فرمايى قرآن را به من بياموزد؟ (ما جمعيت جن ماءمور هستيم كه به غير پيامبر و وصى او از كسى اطاعت نكنيم.

حضرت فرمود: شما در كتاب ها چه را وصى آدم يافتيد؟ شش پسر آدم را. فرمود: چه كسى را وصى نوح يافتيد؟ گفت: (سام) پسر نوح را.

فرمود: وصى هود چه كسى بود؟ گفت: (يوخا) پسر عموى هود - يا فانغ فرزند خود هود. پرسيد: وصى ابراهيم كه بود؟ گفت: اسحاق فرزند او. بعد پرسيد: وصى موسى كدام است؟ گفت: يوسع بن نون.

فرمود: وصى عيسى كيست؟ گفت: شمعون پسر (حمون الصفا) پسر عموى مريم.

بعد از آن فرمود: در كتاب ها چه كسى را وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم يافتيد؟ (هام) گفت: در تورات نام او را (اليا) ذكر كرده. حضرت فرمود: اين همان (اليا) است كه اسم او على و وصى من مى باشد (هام) عرض كرد: يا رسول الله! آيا اسم ديگرى هم دارد؟ گفت: بلى. او حيدر است. چرا اين سوال را كردى؟ جواب داد: چون در انجيل او را (هيدارا) يافتم. فرمود: اين همان است.

بعد از اين سوال و جواب ها، حضرت على عليه السلام چند سوره از قرآن به او آموخت. (هام) گفت: يا على! همين قدر كافى است. فرمود: بلى چون كم قرآن زياد است.

(هام) با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وداع كرد: و تا آن حضرت زنده بود، ديگر نيامد. وقتى كه جنگ صفين شروع شد در (ليله الحرير) پيش حضرت على آمد.(571)

شيطان و امام سجاد

نقل شده: شبى از شب ها حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام در نماز و تهجد بود، و با خلوص نيت خدا را عبادت مى كرد - شيطان به فكر فرو رفت، كارى كند كه امام را از

نماز و عبادت منصرف كند ولو به كوتاه كردن نماز باشد. آن لعين به صورت مار عظيمى ظاهر شد كه آن حضرت را بترساند و از عبادت منصرف گرداند. جلو آن حضرت رفت و آمد مى كرد. حضرت ملتفت او نشد، آمد داخل سجاده امام، باز ايشان متوجه نشد. پس از آن آمد و انگشت پاى او را در دهان گرفت و فشار داد، به طورى كه پاى او مجروح شد باز آن حضرت متوجه نشد و نماز خود را به پايان رسانيد.

بعد از آن كه از نماز فارغ شد: دانست كه شيطان است. او را لعن كرد و فرمود: اى ملعون! از اين جا دور شو و باز متوجه عبادت و نماز شد، ناگهان صدايى شنيد كه هاتفى مى گفت: (انت زين العابدين) تويى زينت عبادت كنندگان. و اين جمله سه مرتبه گفته شد. از اين حيث آن حضرت ملقب شد به (زين العابدين) و اين لقب در ميان مردم مشهور گشت.

ابى بصير از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند: على ابن ابى طالب فرمود: شيطان را در خواب ديدم، از جاى خود برخاستم و با مشت بر بينى او زدم و بينى او را شكستم. صبح كه از خواب برخاستم در لباسم خون را ديدم.(572)

شيطان بزرگ، آمريكا

بعد از آن كه انقلاب شكوه مند اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى (ره) به ثمر رسيد. طاغوت ها و طاغوت چه ها بعضى فرار كردند و بعضى به دست انتقام گرفتار شدند. اما هنوز در كشور آمريكا و دست نشاندگان او مرموزانه و مخفيانه مى خواهند انقلاب را از مسير اصليش منحرف كرده يا

اگر نتوانند به سقوط كشانند؛ عليه انقلاب نقشه هاى گوناگونى كشيدند و توطئه هاى زيادى در لانه جاسوسى طراحى كردند. غافل از اين كه مرحوم آيه الله العظمى (خمينى) (ره) امام امت و ملت رنج ديده، تمام نقشه هاى آنها را مى خوانند و روزى افشا خواهند كرد. و اين كار به وسيله دانشجويان مسلمان پيرو خط امام انجام گرفت و رسوايى آنان به تمام جهان ثابت شد و به گوش كشورهاى جهان رسيد.

در همان ايام هم، (آيه الله خمينى) دست به افشاگرى جنايات آمريكا زده بود، در سخنرانى هايش جنايات او را ياد آور مى شدند. وقتى شايع شد كه آمريكا قصد دارد (ناوشكن) خود را به خليج فارس بياورد و جلوى صدور انقلاب را بگيرد ايشان قاطعانه فرمودند: (آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.)

اين جمله به تمام در و ديوار كشور نقش بست، در سخنرانى ها بر سر زبان ها

افتاد و همه آن را تكرار مى كردند.

در زمان رياست جمهورى كارتر، (امام خمينى)، در يكى از سخنرانى هاى خود راجع به آمريكا و كارتر فرمودند: شيطان بزرگ آمريكا است و لقب شيطان بزرگ را به او دادند، اين لقب در تاريخ به اسم آمريكا ثبت شد. همه محرومان دنيا از اين نام گذارى خوشحال شدند. مگر دو طايفه، يكى خود آمريكا و ديگرى شيطان پرستان.

در كتاب واژه هاى قرآن آمده كه يكى از دوستان نقل مى كرد: پس از آن كه (امام خمينى) در يكى از سخنرانى هايش به آمريكا و كارتر لقب شيطان بزرگ داده بودند، افرادى در سر پل ذهاب كه گويا از شيطان پرستان بوده اند با شنيدن اين گفتار

ناراحت شده و گفتند: چرا به معبود ما اهانت شده و كارتر به معبود ما تشبيه گرديده است.(573)

بد نيست اين را هم بدانيم كه جنايت ها و خيانت هاى آمريكا به حدى است كه حتى شيطان پرستان ننگ دارند كه نام شيطان بر آمريكا و سرانش گذاشته شود و مى گويند: به خداى تو توهين شده است. لعنت خداوند بر شيطان بزرگ و همه شيطان صفتان و هم بر خود شياطين باد.

بقاى شيطان به وسيله اولياء الله است

كسى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: وقتى يكى از اولياى خدا از مادر زاده شود، شيطان بيرون مى جهد و فريادى مى زند كه همه شياطين به وحشت مى افتند.

همه پيش او آمده و مى گويند: اى بزرگ و رهبر ما! چه خبر شده كه اين طور آشفته اى؟ جواب مى دهد كه يكى از اولياء الله متولد شده است.

مى گويند: تولد او چه كار به تو دارد؟ مى گويد: اگر او بزرگ شود و به كمال برسد عده زيادى را هدايت مى كند.

پيروان او مى گويند: اجازه مى دهى او را بكشيم؟ مى گويد: خير، براى اين كه بقا و زندگانى ما به وسيله آنها است.

اگر يكى از اولياء الله روى زمين نباشد و زمين از آنها خالى باشد، قيامت بر پا شده و ما را به آتش مى برند. ما تعجيل نداريم كه داخل آتش شويم.(574)

اين چيزى بود كه از اين قلم براى نماياندن بخشى از فرهنگ اسلام و قرآن تراويد و هشدارى است براى شناخت بهتر و درست زندگى و آن چه بايد از آن پرهيز كرد و يا بدان روى آورد تا

خشنودى خدا را در پى داشته باشد.

و بايد تلاش كنيم كه دچار وسوسه هاى پنهانى دشمنان دين خدا نشده و هم چنان بر دين مقدس اسلام باشيم. دانستن اين اخبار اگر همه تنبه نباشد، هشدارى است تا در هر گام سنجيده و با چشم باز راه خويش را برگزيده و گرفتار گمراهى ها نشويم.

اميد كه، دوست داران دين خدا و فرستان واپسين حضرت حق و خاندان پاكش كه بيگمان دست گير همه صالحان در روز رستاخيز خواهند بود، از اين نوشته توشه اى بر گيرند تا ماندگار بوده و سفره دلشان به نورانيت مهر خداوندى و اوليايش رنگين گشته و همواره پاس دار ارزش هاى خوب اسلامى باشند.

اميد آن روز كه با اين تمهيد به پيشواز گام هاى پر بار و مبارك حضرت حجت (عج) برويم. آمين.

مورخه 7/4/1377 كه مصادف است با 3 ربيع الاول 1419 نعمت اله صالحى حاجى آبادى

پي نوشت ها
1تا 140

1- مثنوى مولانا، دفتر ششم، ص 119.

2- اعراف (7)، آيه 12.

3- تفسير قمى، ص 32، بحار، ج 60، ص 274؛ الميزان، ج 8، ص 59.

4- طه (20)، آيه 20.

5- اعراف (7)، آيه 21.

6- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

7- تفسير عياشى، ج 1، ص 4، بحار، ج 60، ص 199، 219.

8- علل الشرايع، ج 2، ص 233، بحار، ج 93، ص 306.

9- بحار، ج 14، ص 112.

10- سوره نمل، آيه 44.

11- كتاب سليم بن قيس.

12- كتاب ابليس، ص 164 و 165.

13- بقره (2)، آيه 102.

14- كتاب ابليس، ص 164 و 165.

15- مكاسب، شيخ انصارى، مكاسب محرمه.

16- در المنثور، ج 1، ص 51؛ خصال، ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60، ص 222 و 281.

17- ص (38)،

آيه 78.

18- ص (38)، آيه 74.

19- تفسير عياشى، ج 1، ص 40؛ خصال؛ ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60؛ ص 199، 219.

20- مائده (5)، آيه 89.

21- كافى، ج 5، ص 544؛ بحار، ج 60، ص 278.

22- كافى، ج 6، باب اطمعه و اشربه، ص 385؛ بحار، ج 2، ص 171؛ جامع احاديث، ج 24، ص 125.

23- كافى، ج 6، ص 385، باب اطعمه و اشربه، جامع احاديث، ص 126.

24- كافى، باب اطعمه و اشربه.

25- كافى، باب اطعمه و اشربه.

26- ص (38)، آيه 41.

27- مفصل بحث را در كتاب انسان از خاك تا خاك يا از خدا به سوى خدا مطرح كردم مراجعه شود.

28- حجر(15) آيه 27.

29- مقابيس اللغه، مفردات راغب، لغت بلس.

30- اعراف (7)، آيه 11.

31- بقره (2)، آيه 34.

32- حجر(15)، آيه 32.

33- سبا(34)، آيه 20.

34- شعراء(26)، آيه 92.

35- الكاشف، 49.

36- الناس (114) آيات 4 و 5.

37-اعراف (7) آيه 19.

38- طه (20) آيه 119.

39- ق (50) آيه 16.

40- مثنوى، دفتر سوم، 589.

41- واژه قرآن، ص 70، اين بحث به طور مفصل در باب مهلت شيطان تا چه موقع است ذكر شده مراجع شود.

42- مجله نور علم، دوره پنجم، شماره چهارم و پنجم، ص 78.

43- عيون الاخبار، ص.

44- اعراف (7) آيه 12.

45- اعراف (7) آيه 17.

46- ص (38) آيه 74.

47- نمل (27) آيه 38.

48- صافات (37) آيه 6؛ و نساء (4) آيه 116.

49- كسان ديگرى كه شيطان در نطفه آنان تصرف كرده، در بخش خودش خواهد آمد. به آن جا رجوع شود.

50- بعضى از اسامى شياطين در بحث كابينه شيطان بيان شده به آن جا رجوع شود.

51- قصص الانبياء، ابن كثير، ج 1، ص 41؛

كشف الاسرار، ج 1، ص 145؛ معانى الاخبار، ص 138؛ بحار الانوار، ج 60، ص 195.

52- مجمع البحرين قديمى صفحه 48.

53- اقتباس از تفسير برهان جلد 2 ذيل آيات سوره حجر مربوط به آدم.

54- آل عمران (3) آيه 178.

55- فصلت (41) آيه 30.

56- ص (38) آيه 83.

57- تين (95) آيه 4.

58-مطففين (83) آيه 17.

59- حزب الله در مائده (5) آيه 55، و حزب شيطان در مجادله (58) آيه 18.

60- ابراهيم (14) آيه 3.

61- حجر (15) آيه 38.

62- بقرة (2) آيه 33.

63- سفينة البحار، ج 1، ص 99.

64- سفينة البحار، ج 1، ص 700.

65- بحار، ج 63.

66- اعراف (17) آيه 175.

67- اعراف (7) آيه 15.

68- اعراف (7) آيه 16.

69- رساله عمليه، باب مطهرات.

70- نقل از آية الله جوادى آملى.

71- مجمع النورين، ج حيوان، ص 673.

72- صافات (37) آيه 9؛ و حجر (15) آيه 17.

73- بنى اسرائيل (17) آيه 63.

74- خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در جمعه آخر شعبان.

75- حجر (15) آيه 42.

76- سگ درنده.

77- بيگانه اى گذر كند.

78- با دوست همچو گل.

79- با دشمن.

80- اعراف (7) آيه 199.

81- مثنوى.

82- كهف (18) آيه 17.

83- تفسير برهان، ج 2، ص 343.

84- جامع النورين، جلد حيوان، صفحه 475.

85- نهج البلاغه خوئى، ج 2، ص 65 و 64.

86- نهج البلاغه خوئى، ج 2، ص 65 و 64.

87- انفال (8) آيه 48.

88- خزينة الجواهر صفحه 199 نقل از بحار جلد 13. و تفسير برهان، ج 2، ص 343.

89- كهف (18) آيه 49.

90- آل عمران (3) آيه 194.

91- شورى (42) آيه 19.

92- معارج (70) آيه 3، نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعة).

93- سفينة البحار، ج 1، ص 99.

94- اعراف (7)

آيه 15.

95- بقره (2) آيه 29.

96- تفسير برهان، ج 2، ذيل آيات مربوط به آدم و شيطان.

97- بحار، ج 11، ص 12؛ حيات القلوب، ج 1، ص 29.

98- اقتباس از تفسير برهان جلد 2 ذيل آيات سوره حجر مربوط به آدم؛ بحار، ج 63، ص 198؛ و حيات القلوب، ج 1، ص 26.

99- بحار، ج 63، ص 198.

100- بحار، ج 63، ص 200.

101- نهج البلاغه، خوئى، ج 2، ص 48؛ حيات القلوب، ج 1، ص 26.

102- حجر (15) آيه 28 تا 30.

103- حيات القلوب ج 1.

104- حيات القلوب، ج 1.

105- نهج البلاغه، خوئى، ج 2، 48.

106- ص (38) آيه 78.

107- بقره (3) آيه 168.

108- انعام (6) آيه 48.

109- انبياء (21) آيه 30.

110- حجر (15) آيه 29.

111- ص (38) آيه 47.

112- شرح نهج البلاغه، خوئى، ج 2، پاورقى ص 59.

113- كدر و كثيف.

114- وحل به معنى گل.

115- مثنوى، مولوى، دفتر اول، ص 201.

116- شرح نهج البلاغه خويى ج 2، ص 63.

در اين باره مطلب جور ديگرى هم نقل شده كه آينده در عنوان (راهنماى شيطان) بيان خواهد شد.

117- طه (20) آيه 119.

118- اعراف (7) آيه 20.

119- اعراف (7) آيه 22.

120- اقتباس از سوره اعراف و سوره حجر و تفسير نمونه، برهان، ج 2 ذيل آيات مربوط به داستان آدم عليه السلام، شرح نهج البلاغه خوئى، ج 2، ص 63.

121- آل عمران (3) آيه 194.

122- حجر(15) آيه 35 تا 37.

123- در بحث قاتل شيطان گذشت رجوع شود.

124- كتاب سليم بن قيس.

125- ناس (114) آيه 4 و 5.

126- ص، 38، آيه 81.

127- اعراف (7) آيه 16؛ بحار، ص 274.

128- المحجه البيضاء، ج 5، ص 62.

129- انعام (6) آيه

160.

130- زمره (39) آيه 53.

131- بحار، ج 63، ص 274.

132-اعراف (7) آيه 23.

133- اعراف (7) آيه 11.

134- بقره (2) آيه 36.

135- يوسف (12) آيه 86.

136- مواعظ العدديه، ص 552.

137- نساء (4) آيه 118.

138- نوالثقلين، ج 1، ص 552.

139- نوالثقلين، ج 1، ص 552.

140- حجر (15) آيه 139.

141تا303

141- نساء (4) آيه 118 و 119.

142- انعام (6) آيه 42.

143- نساء (4) آيه 119.

144-بحار، ص 210 و 211.

145- بحار، ج 79، ص 174.

146- بحار، ج 79، ص 175.

147- اقتباس از تفسير برهان، ج 2، ذيل آيات سوره حجر مربوط به داستان آدم عليه السلام با تغييراتى در عبارات.

148- شرح نهج البلاغه، خوئى، ج 2، ص 77.

149- شرح نهج البلاغه، خوئى، ج 2، ص 77، انبياء (21) آيه 23.

150- انوار نعمانيه، ج 2، ص 218.

151- انفال، (8) آيه 41.

152- شرح نهج البلاغه، خوئى، ج 2، ص 79 - 83، با اندك تغيير در عبارات.

153- بقره (2) آيه 12.

154- بقره (2) آيه 102.

155- انعام (6) آيه 112.

156- سفينه، ج 2، ص 115، ماده عبد.

157- سفينه، ج 2، ص 115، ماده عبد.

158- جامع التمثيل، ص 271.

159- اسراء (17) آيه 27.

160- انعام (6) آيه 141؛ اعراف (7) آيه 31.

161- مؤمن (40) آيه 43.

162- شعراء (26) آيه 151.

163- ذرايات (51) آيه 34.

164- يونس (10) آيه 83.

165- مؤمن (40) آيه 38.

166- انبياء (21) آيه 9.

167- بقره (2) آيه 267.

168- فاتحة الكتاب، دستغيب، ص 229، با كمى تغيير در عبارات.

169- مجادله (58) آيه 19.

170- ورد: مريد و شاگرد.

171- طاقديس ترافى، ص 352.

172- مواعظه العدديه، ص 264.

173- حج (22) آيه 3.

174- اسراء (17) آيه 63.

175- بحار، ج 63، ص 264.

176- بحار، ج 63، ص 306.

177-

بحار، ج 63، ص 247.

178- مواعظه العدديه، ص 305.

179- زخرف (43) آيه 38.

180- مواعظه العدديه، ص 305.

181- انعام (6) آيه 121.

182- سرمايه سخنوران، ص 225 به بعد، و مواعظ العدديه، ص 226.

183- اصول كافى، ج 1، باب فضل العلماء، حديث 9.

184- به كتاب تاءثير قرآن در جسم و جان (مؤ لف) مراجعه شود.

185- سرمايه سخنوران، ص 228 به بعد؛ و مواعظ العدديه، ص 226، با اندكى تغيير در عبارت؛ و سراج القلوب.

186- بحار، ج 92، ص 258.

187- بحار، ج 63، ص 203.

188- بحار، ج 63، ص 203.

189- مواعظ العدديه، باب خماسيات، ص 158.

190- غرر الحكم.

191- بحار، ج 77، ص 100.

192- بحار، ج 77، ص 76.

193- مدينه المعاجز، ص 16.

194- زمره (39) آيه 52.

195- اقتباس از كتاب ابليس، مجلس چهل و سوم.

196- سليم بن قيس، ص 45.

197- اصول كافى، ج 3، ص 46. تفسير برهان. ج 3، ص 185، مجمع البحرين، ج 3، ص 21.

198- مجمع البيان، ج 7، ص 194، جامع البيان، ج 19، ص 55. تبيان، ج 8، ص 36. جامع لاحكام القرآن، ج 13، ص 119.

199- روض الجنان، ج 7، ص 265، تفسير فخر رازى، ج 24، ص 152، روح المعانى، ج 19، ص 103.

200- جامع لاحكام القرآن، ج 13، ص 119.

201- تفسير الميزان، ج 15، ص 290.

202- ميزان الحكمه، ج 5، ص 95.

203- درباره غضب در بحث، (آتش شيطان) در همين كتاب مفصلا بحث خواهد شده.

204- شيطان در ادبيات، ص.

205- نهج الفصاحه، ص.

206- ميزان الحكمه، ص.

207- شاهنامه فردوسى، ص.

208- حجر (15) آيه 39 و 40.

209- اشكار، به معنى شكار آمده است.

210- تانى مخفف توانى است.

211- ريسمانى كه از ليف خرما درست شده

است.

212- چرب.

213- كاب ابليس، ص.

214- بحار، ج 103، ص 225.

215- در عنوان (شيطان چگونه آدم و حوا را فريب داد) مفصل بيان شده.

216- تاريخ انبيا، ص 14 و 15.

217- ذيل آيه 10، از سوره تحريم، تفاسير.

218- قصص الانبياء، حالات لوط، ص.

219- يوسف (12) آيه 25.

220- تاريخ انبيا، ص 39 و 40.

221- قصص الانبيا.

222- تاريخ جنگ احد.

223- بحار، ج، ص.

224- بحار، ج، ص.

225- كشف الغمه، ج 1، ص 571.

226- كشف الغمه، ج 2، ص 163.

227- كشف الغمه، ج 2، ص 165.

228- به عنوان (كابينه شيطان) رجوع شود.

229- عوامل عزت امت اسلامى، ص 80.

230- بحار، ج 73، ص 60.

231- همان، ص 20.

232- در احوال شيخ انصارى.

233- اقتباس از تفسير برهان، ج 2، سوره حجر ذيل آيات مربوط به آدم.

234- تفسير برهان، ج 2، سوره حجر ذيل آيات مربوط به آدم.

235- تفسير برهان، ج 2، سوره حجر ذيل آيات مربوط به آدم.

236- بحار، ج 63، ص 121.

237- كتاب ابليس، ص 93.

238- واژه هاى قرآن ص 122.

239- يوسف، آيه 16 و 18.

240- تاريخ امام رضا عليه السلام، ص.

241- حشر، آيه 23.

242- اصول كافى، ج 2، باب 78.

243- انوارالمجالس، ص 40.

244- اصول كافى، ج 4، ص 3.

245- علق (96) آيه 6.

246- يوسف (12) آيه 100.

247- سفينة البحار، ج 1، ص 99.

248- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

249- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

250- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

251- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

252- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

253- ابليس، ص 159.

254- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

255- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

256-

سفينه البحار، ج 1، ص 99 و 100.

257- سفينة البحار، ج 1، ص 99 و 100.

258- بحار، ج 63؛ و سرمايه سخنوران و واژه هاى قرآن. سفينة، ج 1، ص 100.

259- بحار، ج 63 و سرمايه سخنوران و واژه هاى قرآن. سفينة، ج 1، ص 100.

260- سفينه البحار، ج 2، ص 654، لغت وسوسه.

261- كتاب ابليس، ص 143.

262- كتاب ابليس، ص 105.

263- بحار، ج 63 و سرمايه سخنوران و واژه هاى قرآن. سفينة، ج 1، ص 100.

264- سرمايه سخنوران صفحه 288 به بعد.

265- ميزان الحكمة، ج 4، ص 592؛ سفينه البحار، ج 1، ص 673.

266- سفينة البحار، ج 1، ص 674.

267- ميزان الحكمة، ج 3، ص 42.

268- سفينة البحار، ج 1 ص 673.

269- سفينة البحار، ج 1 ص 673 و ميزان الحكمة، ج 4، ص 105.

270- نهج البلاغه، نامه 69 به حارث همدانى.

271- شعراء (26) آيه 221.

272- فرقه هاى وهابى و پاسخ به شبهات آنها.

273- فرقه هاى وهابى و پاسخ به شبهات آنها.

274- خزينة الجواهر، ص 646.

275- زمر آيه.

276- لئالى الاخبار، ج 5، ص 47.

277- ابن ابى الحديد، ج 19، ص 290.

278- ميزان الحكمه، ج 3، ص 293.

279- بحار، ج 78، ص 366.

280- نهج البلاغه، كلمات قصار.

281- مجمع النورين، ج حيوان، ص 253، و مواعظ العدديه؛ ص 167.

282- يوسف (12) آيه 27.

283- نساء (4) آيه 76.

284- مفاتيح، دعاى ابوحمزه ثمالى.

285- نهج الفصاحه، ص 1006.

286- حشر (59) آيه 16.

287- بحار، ج 94، ص 20؛ و ج 63، ص 216.

288- بحار، ج 73، ص 265.

289- بحار، ج 73، ص 265؛ سفينه البحار، ج 2، ص 319.

290- ميزان الحكمه، ج 7، ص 231.

291- ميزان الحكم، ج 7، ص

240.

292- ميزان الحكم، ج 7، ص 240.

293- به عنوان (شيطان سگ تربيت شده خدا) رجوع كنيد.

294- بحار، ج 94، ص 12؛ و شرح نهج البلاغه خوئى، ج 6، ص 20.

295- رياحين الشريعه، ج 3، ص 65.

296- كتاب لقمان، ص.

297- كتاب لقمان حكيم، ص.

298- بقره (2) آيه 267.

299- توبه (8) آيه 33.

300- سفينه البحار، ج 2، ص 596، و ثواب الاعمال؛ ج 2، ص 604.

301- بحار، ج 63، ص 229.

302- بحار، ج 103، ص 225.

303- بحار، ج 73، ص 147.

304تا460

304- اقتباس از مجمع النورين، ج حيوان، ص 123- 131.

305- كتاب ابليس، ص 4.

306- بحار، ج 103، ص 225.

307- بنى اسرائيل (17) آيه 63، در اين باره در عنوان (شيطان در نطفه اين ها شركت كرده) بيشتر بحث شده است.

308- بحار، ج 79، ص 148، 150.

309- بحار، ج 79، ص 148، 150.

310- جوامع الحكايات، ص.

311- جامع الحكايات، ص 28؛ بحارالانوار، ج 14، ص 496.

312- توبه آيه 110.

313- جامع التمثيل، ص 274، با اندكى تغيير.

314- جامع التمثيل، ص 270، با كم و زياد كردن عبادت.

315- بحار، ج 63، ص 203.

316- چله: رياضت كش، چله نشين.

317- بليس: مخفف ابليس، همان شيطان است.

318- اقطاع: املاك، مال و ثروت.

319- برزبر: بالاى سر.

320- منطق الطير، عطار نيشابورى.

321- بحارالانوار، ج 77، ص 57. وعدة الداعى، ص 66.

322- مجله صف تيرماه 71، ص 43.

323- ترجمه الحكم الزاهرق، ص 514، حديث 1452.

324- دوال چوبى است كه بر طبل مى زنند.

325- ص (38) آيه 83.

326- جامع و انوار المجمالس، ص 166.

327- بقره (2) آيه 102.

328- توبه (9) آيه 103.

329- جامع، صفحه 273.

330- بحار، ج 63، ص 244.

331- صحيفة الرضا. كامل الزيارة. سفينة البحار، ج 2،

ص 654.

332- صحيفه الرضا. كامل الزيارة. سفينة البحار، ج 2، ص 654.

333- سفينة البحار، ج 1، ص 389، ج 2، ص 654.

334- سفينة البحار، ج 2، ص 654 نقل از توحيد صدوق.

335- سفينة البحار، ج 2، ص 542.

336- رجوع شود به سفينة البحار، ج 2، ص 542 خواص و شرايط نيسان را مطالعه فرمائيد.

337- سفينة البحار، ج 1، ص 611، ج 2، ص 655.

338- سفينة البحار، ج 2، ص 655، نقل از خرايج راوندى.

339- سفينة البحار، ج 2، ص 655.

340- سفينة البحار، ج 2، ص 655.

341- مكيد: كيد كرد.

342- حرقه اى: سوزشى، آتشى.

343- مثنوى مولانا، دفتر، ص.

344- انوار المجالس، ص 89.

345- ابراهيم آيه 21.

346- حيوة القلوب، ج 1، ص 379؛ و كتاب ابليس، ص 330.

347- اقتباس از آيات 27 تا 30 سوره مريم.

348- كتاب ابليس ج 2، ص 231.

349- سفينة البحار، ج 2، ص 23.

350- سفينة البحار، ج 2، ص 23.

351- سفينة البحار، ج 2، ص 23.

352- سفينة البحار، ج 2، ص 24.

353- سراج القلوب، ص 97.

354- سفينة البحار، ج 2، ص 24.

355- داستان مسيحيان نجران كه به حضور پيامبر آمدند.

356- كتاب ابليس، ص 164، (در كتاب شاهدان قيامت راجع به ناله زمين مفصلا بحث شده رجوع شود.)

357- كتاب ابليس، ص 164.

358- حجرات (49) آيات 10 و 11.

359- ابليس، ص 159.

360- مجادلة (58) آيه 9.

361- كتاب ابليس، ص 160.

362- كتاب ابليس، ص 160.

363- مائده (5) آيه 89.

364- در عنوان كابينه شيطان بيان شد. رجوع شود.

365- كتاب ابليس، ص 163.

366- كتاب ابليس، ص 163.

367- كتاب ابليس، ص 164.

368- قصص (28) آيه 14.

369- كتاب ابليس، ص 164 تا 165.

370- كتاب ابليس، ص 164 تا 165.

371- بقرة (2)

آيه 267.

372- طه آيه 119.

373- مكاسب شيخ انصارى، مكاسب محرمة، ص.

374- بقرة (2) آيه 101.

375- اعراف آيه 11.

376- انبياء (21) آيه 37.

377- اسراء (17) آيه 11.

378- طه (20) آيه 11.

379- نهج البلاغه، نامه 53.

380- بحار، ج 71، ص 34؛ سفينة البحار، ج 1، ص 129.

381- در كتاب (انسان از حشر تا دادگاه) درباره توبه از صفحه 178 تا 181 بحث شده رجوع شود.

382- در رابطه با فضيلت نماز اول وقت و ثواب هاى نماز جماعت در كتاب (سجاده عشق) مفصل بحث كردم به آن رجوع شود.

383- وسايل الشيعه، ج 7، ص 39، حديث 2.

384- به عنوان كابينه شيطان رجوع شود.

385- لقمان (3) آيه 5.

386- اقتباس از كتاب ابليس، مجلس بيست و يكم.

387- انبياء (21) آيه 106.

388- معارج النبوة، ص.

389- غوالى اللوالى، ص.

390- سفينة البحار، ج 2، ص 109.

391- سفينة البحار، ج 2، ص 109.

392- بحار، ج 100، ص 127.

393- سراج القلوب، ص 98.

394- تفسير نمونه، ج 11، ص 401.

395- نحل آيه 98.

396- لئالى، ج 4، ص 28.

397- لئالى، ج 4، ص 29.

398- لئالى، ج 4، ص 29.

399- اعراف آيه 200 و 201.

400- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

401- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

402- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

403- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

404- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

405- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

406- مجمع النورين، ج حيوان، ص 675.

407- زمره (39) آيه 52.

408- اقتباس از مجمع النورين جلد حيوان، ص 675، و بحار، ج 63، ص 241.

409- حالات حضرت عيسى عليه السلام، ص.

410- جواهر الكلمات، ص 38.

411- بحار، ج 63، ص 221.

412- ضمن بحث يحيى از شيطان، ص.

413- مجمع النورين،

ج حيوان، ص 252.

414- پاسدار اسلام، شماره 94، ص 37.

415- مجمع النورين، ج حيوان، ص 111.

416- سفينه البحار، ج 2، ص 343.

417- بحار، ج 63، ص 121.

418- ابليس، ص 7.

419- در رابطه با تلاوت قرآن به كتاب (تاءثير قرآن در جسم و جان) رجوع شود.

420- نهج البلاغه، خوئى، ج 12، ص 124.

421- بحار، ج 63، ص 158.

422- مواعظ العدديه، ص 171.

423- مواعظ، ص 222.

424- مواعظ، ص 272.

425- به كتاب (انسان از خاك تا خاك) مراجعه شود.

426- مواعظ، صفحه 274.

427- ابليس، مجلس 26.

428- ابليس، مجلس 26.

429- در كتاب (تاءثير قرآن در جسم و جان) در رابطه با خصوصيات (بسم الله) بيشتر بحث شد رجوع شود.

430- ابليس، مجلس 27.

431- حيوه القلوب، ج 1، ص 201.

432- اقتباس از حيوة القلوب، ج 1، ص 203- 206.

433- پاسدار اسلام شماره 113/37 با تغيير در عبارات.

434- معادشناسى، ج 2، ص 146.

435- اسراء (17) آيه 110 و 111.

436- اعراف، آيه 54.

437- اصول كافى، ج 4، ص 633.

438- رعد (13) آيه 38.

439- سفينه البحار، ج 1، ص 507.

440- سفينه البحار، ج 1، ص 507.

441- مجمع البيان، ج 1، ص 389.

442- بقره (2) آيه 275.

443- نور الثقلين، ج 1، ص 291.

444- نور الثقلين، ج 1، ص 291.

445- مائده (5) آيه 90.

446- مائده (5) آيه 26.

447- كشكول ممتاز، ص 598، نقل از، ج 7، الغدير، ص 126.

448- (ثديه) معناى پستان كوچك اين مرد يك دست داشت و به جاى دست ديگرش به شكل يك پستان كوچك بود وقتى آن مى كشيدند اندازه يك، دست بزرگ مى شد وقتى آن را رها مى كردند باز جمع مى شد.

449- واژه هاى قرآن، ص 157 با كمى تغيير.

450-

گزاراش ويژه دبيرخانه ائمه جمعه، ج 1، ص 65، به نقل از گزارش واحد مركزى خبر از لندن.

451- سوره ص، آيه 73 و 74.

452- بحار، ج 63، ص 229.

453- پيام قرآن، ج 3، ص 236، نقل از روح البيان، ج 4، ص 26.

454- نقل از سفينة البحار، ج 2، ص 504، ماده لبس.

455- حجرات آيات 10 و 11.

456- حجرات آيات 10 و 11.

457- حجرات آيات 10 و 11.

458- تفسير نمونه، ج 22، ص 191.

459- بنى اسرائيل آيه 63.

460- بنى اسرائيل آيه 63.

461تا574

461- مسعود رجبى، موسى خيابانى، مريم ابريشم چى.

462- مانند آية الله بهشتى، آية الله مطهرى، آية الله مفتح، حجة الاسلام محمد منتظرى، باهنر، محمد على رجائى و صدها نفر از علما و مراجع ديگر.

463- اعراف آيه 26.

464- بنى اسرائيل آيه 62.

465- اصول كافى، ج 4، ص 14.

466- اصول كافى، ج 4، ص 14.

467- اصول كافى، ج 4، ص 14.

468- صافى، ج 1، ص 979.

469- نور الثقلين، ج 3، ص 183؛ و تفسير صافى ج 1، ص 979 و پاورقى 978.

470- نور الثقلين، ج 3، ص 183؛ و تفسير صافى، ج 1، ص 979 و پاورقى 978.

471- مواعظ العدديه، ص 308، حديث اربعه ماءئة شماره 397.

472- جامع النورين، ج انسان، ص 69.

473- بحار، ج 44، ص 104.

474- بحار، ج 63، ص 201 و 202.

475- سفينه البحار، ج 2، ص 98.

476- سفينه البحار، ج 1، ص 25.

477- سفينه البحار، ج 1، ص 196.

478- وسايل الشيعه، ج 5، ص 345، كتاب وافى، ج 8، ص 922.

479- لئالى الاخبار، ج 4، ص 28.

480- سوره نحل، آيه 97.

481- عرفان اسلامى، ص 300.

482- لئالى الاخبار، ج 4، ص 31.

483-

جنگهاى پيامبر، ص 36.

484- مجمع النورين، ج حيوان، مجلس دهم، ص 125.

485- بحار، ج 63، ص 233.

486- سفينه البحار، ج 1، ص 101.

487- سفينه البحار، ج 1، ص 101.

488- سفينه البحار، ج 1، ص 101.

489- بحار، ج 63، ص 233.

490- بحار، ج 72، ص 195.

491- بحار، ج 72، ص 195.

492- غرر الحكم، ص 38.

493- تحف العقول، ص 371.

494- مثنوى مولوى، دفتر چهارم، ص 751.

495- در المنثور، ج 1، ص 51.

496- مواعظه العدديه، ص 304.

497- احزاب (33) آيه 4.

498- خلت: دوست و خليل را گويند.

499- مثنوى طاقديس از ص 370 - 372.

500- اقتباس از طاقديس مرحوم نراقى، ص 356به بعد؛ كشف الاسرار، ج 8، ص 29؛ و ابوالفتح رازى، ج 11.

501- اين سه عنوان: شيطان و هاجر، شيطان و ابراهيم، شيطان و اسماعيل، از طاقديس مرحوم نراقى برداشت شده است، ص 356- 374؛ و كشف الاسرار، ج 8، ص 290؛ و ابوالفتوح رازى، ج 11، ذيل آيات 100- 103 از سوره صافات.

502- سفينه البحار، ج 1، ص 129.

503- در بحث (عجله از شيطان است) آن كارها بيان شده است.

504- انبياء (21) آيه 82.

505- ص (38) آيات 37، 38 و 39.

506- واژه هاى قرآن، ص 155.

507- در بحث (كابينه شيطان) گفته شد كه كار او به غضب آوردن مردم است، به آن جا رجوع شود.

508- انبياء (21) آيه 85.

509- بحار، ج 13، ص 404.

510- بحار، ج 63، ص 253.

511- بحار، ج 13، ص 338.

512- بحار، ج 13، ص 35.

513- شناخت شيطان، ص 39، با كمى تغيير.

514- كتاب ابليس، ص 22.

515- (حور) مخفف حورالعين است.

516- سمر، افسانه، ص.

517- خشمگين روى.

518- اقتباس از بحار، ج 63، ص 224.

519- بحار،

ج 63، ص 265.

520- حيوة القلوب، ج 1، ص 401.

521- بحار، ج 84، ص 27.

522- بحار، ج 63، ص.

523- يك اوقيه: يك دوازدهم از (رطل) است و رطل 48 مثقال از چيزهاى مايع و روان مى باشد. روى اين حساب يك اوقيه معادل هفت مثقال از مايعات است. و ده اوقيه هم معادل 70 مثقال از مايعات مانند مشك است.

524- حيات القلوب، ج 2، ص 17.

525- حيات القلوب، ج 2، ص 72.

526- حيات القلوب، ج 2، ص 74.

527- بحار الانوار، ج 18، ص 19، باب 10.

528- فرقان (25) آيه 38، و ق (50) آيه 12.

529- كتاب ابليس، تفسير الميزان، ج 15، ص 237 و 238؛ سفينه البحار، ج 1، ص 521.

530- حيات القلوب، ج 2، ص 453.

531- سوره انفال (8) آيه 47.

532- انفال (8) آيه 47.

533- (دى) مخفف ديروز است.

534- فرمانده لشكر.

535- (تون) آتش خانه حمام بوده كه سابقا در آن آتش مى كردند و آب حمام گرم مى شد.

536- مثنوى، دفتر سوم، ص 588.

537- حيات القلوب، ج 2، ص 492.

538- كتاب ابليس، ص 119.

539- مجمع النورين، ج حيوان، ص 112.

540- رياحين الشريعه، ج 3، ص 65.

541- سبا (34) آيه 22.

542- بحار، ج 28، ص 256.

543- سبا(34) آيه 22.

544- از كتاب سليم ابن قيس، ص 29.

545- بحار، ج 63، ص 208.

546- بحار، ج 18، ص 88.

547- بحار، ج، ص 89.

548- كتاب ابليس، ص 215.

549- يكى از فقرات دعاى ندبه.

550- بحار، ج 63، ص 237.

551- جامع التمثيل، ص 273.

552- مجمع البيان، ج 9، ص 265.

553- سوره حشر (59) آيه 16.

554- داستان هاى مثنوى، شماره 40.

555- سبزه زار.

556- مثنوى مولوى، دفتر سوم، ص 407.

557- طاقديس مرحوم نراقى.

558-

لئالى الاخبار، ج 5، ص 367.

559- جامع التمثيل، ص 276؛ ابليس، ص 280، زهرالربيع.

560- عديل يعنى مانند، مثل.

561- سفينة البحار، ج 2، ص 441، لغت قلب.

562- اقتباس از اشعار مولوى، دفتر دوم، از صفحه 341 تا 350؛ و زندگى امام حسين.

563- خزينه الجواهر، ص 584.

564- خزينه الجواهر، ص 646.

565- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 192، مطلب 10.

566- عمران (3) آيه 135.

567- بحار، ج 73، ص 351.

568- بحار، ج 93، ص 177؛ ج 60، ص 248؛ سفينه البحار، ج 1، ص 100؛ خصال، ج 1، ص 285.

569- اول اين شهر مقدس به نام قم نبوده وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به زبان عربى به شيطان فرمود: قم، يعنى برخيز، از آن روز قم ناميده شد.

570- بحار، ج 60، ص 218؛ سفينه البحار، ج 2، ص 445.

571- بحار، ج 63، ص 83 و 99.

572- بحار، ج 46، ص 28.

573- پاورقى واژه هاى قرآن، ص 156.

574- بحار، ص 249.

كرشمه هاي شيطاني

مشخصات كتاب

سرشناسه : ملك محمودي اليگودرزي امير، 1351 -

عنوان و نام پديدآور : كرشمه هاي شيطاني فرجام همنشيني با دوستان فاسد ... مجموعه ماجراهاي واقعي از زندگي پسران و دختران همراه با تحليل روانشناسي رابطه ها/ امير ملك محمودي اليگودرزي

مشخصات نشر : قم مشهور 1380.

مشخصات ظاهري : 152ص.

شابك : 6500 ريال ‮ ‮ 964-6863-30-2 : ؛ 7000ريال چاپ دوم)‮ ؛ 7000ريال چاپ سوم)‮ ؛ 10000ريال(چاپ هشتم)‮

يادداشت : چاپ دوم و سوم: 1381.

يادداشت : چاپ هشتم: 1384.

يادداشت : كتابنامه ص 152.

موضوع : روابط دختر و پسر

موضوع : عشق

موضوع : روابط بين اشخاص

موضوع : داستان هاي كوتاه فارسي -- قرن 14

موضوع : ارتباط -- جنبه هاي روانشناسي

موضوع : دختران -- راه و رسم زندگي

موضوع :

پسران-- راه و رسم زندگي

رده بندي كنگره : BF724/3 /ر9 ‮ م7 1380‮

رده بندي ديويي : ‮ 158/2‮

شماره كتابشناسي ملي : م 81-11685

آشيانه غم

دوستي داشتم كه بيشتر علاقه من به او از جنبه دانش و فضلش بود نه از جهت ايمان و اخلاق. از ديدن وي همواره شاد و مسرور مي شدم و در محضرش احساس خوشحالي مي كردم، نه به عبادات و طاعات او توجه داشتم نه به آلودگي و گناهانش. او براي من تنها دوست صميمي بود. هرگز در اين فكر نبودم كه از وي علوم شرعي بياموزم يا آن كه دروس فضيلت و اخلاق فراگيرم. ساليان دراز با هم رفاقت داشتيم، در طول اين مدت نه من از او بدي ديدم و نه او از من رنجيده خاطر شد.

پيش آمدن يك سفر طولاني، مرا ناچار به ترك كشورم كرد و از رفيق محبوبم جدا شدم، ولي تا مدتي با هم كاتبه مي كرديم و بدين وسيله از حال يكديگر خبر داشتيم. متأسفانه چندي گذشت و نامه اي از او به من نرسيد و اين وضع تا پايان مسافرتم ادامه داشت، در طول اين مدت نگران و ناراحت بودم.

پس از مراجعت از سفر براي ديدار دوستم به در خانه اش رفتم، از آن منزل رفته بود، همسايگان گفتند ديرزماني است كه تغيير مسكن داده و نمي دانيم به كجا رفته است. براي پيدا كردن دوستم كوشش بسيار كردم و در جستجوي او به هر جايي كه احتمال ملاقاتش را مي دادم رفتم و او را نيافتم. رفته رفته مأيوس شدم تا جايي كه يقين كردم دوست خود را از دست داده ام و ديگر راهي به او

ندارم.

اشك تأثر ريختم، گريه كردم، قطرات اشك كه از دل افسرده ام سرچشمه مي گرفت به صورت پژمرده ام مي ريخت، گريه آن كسي كه در زندگي از داشتن دوستان باوفا كم نصيب است، گريه آن كسي كه هدف تيرهاي روزگار قرار گرفته، تيرهائي كه هرگز به خطا نمي رود و پي در پي درد و رنجش احساس مي شود. اتفاقاً در يكي از شب هاي تاريك و ظلماني آخر ماه كه به طرف منزلم مي رفتم، راه را گم كردم و ندانسته به محله دور افتاده و به كوچه هاي تنگ و وحشتناك رسيدم. در آن ساعت از شدت ظلمت، چنين احساس كردم كه در درياي سياه و بيكراني كه دو كوه بلند تيره آن را احاطه كرده است در حركتم و امواج سهمگينش گاهي بلند مي شود و به جلو مي آيد و گاهي فروكش مي كند و به عقب بر مي گردد.

هنوز به وسط آن درياي تيره نرسيده بودم كه از يكي از آن منازل ويران صداي جانسوز و جانگدازي شنيدم و رفت و آمدهاي اضطراب آميزي، احساس كردم كه در من اثري بس عميق گذارد. با خود گفتم اي عجب كه اين شب تاريك چه مقدار اسرار مردم بي نوا و مصائب غمزدگان را در سينه خود پنهان كرده است.

من از پيش با خداي خود عهد كرده بودم كه هرگاه مصيبت زده اي را ببينم اگر قادر باشم ياريش كنم، و اگر عاجز باشم لااقل از وي دلجيويي نمايم و اظهار همدردي كنم، به همين جهت آرام آرام قدري پيمودم تا خود را به منزلي كه ناله از آنجا به گوش

مي رسيد رساندم. براي اولين بار آهسته در زدم ولي خبري نشد، بار دوم در را به شدت كوبيدم، در باز شد، ديدم دختربچه ايست كه در حدود ده سال از عمرش رفته و چراغ كم فروغي به دست دارد. در پرتو آن نور خفيف، دخترك را ديدم لباس مندرسي در بر داشت ولي جمال و زيبائيش در آن لباس، مانند شب چهارده كه از لابلاي قطعات ابر مي درخشد، از زير لباس مندرس و پاره پاره اش نمايان بود.

از دختربچه سؤال كردم در منزل بيماري دارند؟ در كمال ناراحتي و نگراني كه نزديك بود قلبش از حركت بايستد، جواب داد: اي مرد! پدرم را درياب در حال جان دادن است. اين جمله را گفت و براي راهنمايي من به داخل منزل روان شد، پشت سر او رفتم مرا در بالاخانه اي برد كه يك در كوتاه بيشتر نداشت. داخل شدم ولي چه اتاق وحشت زايي، چه وضع رقت باري، در آن موقع گمان مي كردم كه از جهان زنده به عالم مردگان آمده ام و در نظر من آن بالاخانه كوچك چون گور و آن بيمار چون ميتي جلوه مي كرد.

نزديك بيمار آمدم و كنارش نشستم، بي اندازه ناتوان شده بود، گويي پيكرش يك قفس استخواني است كه تنفس مي كند و يا ني خشكي است كه چون هوا در آن عبور مي نمايد صدا مي دهد، از محبت دستم را روي پيشانيش گذاردم، او چشمان بي فروغش را باز نمود و خيره خيره به من نگاه كرد، كم كم لب هاي بي رمقش به حركت درآمد و با صدايي ضعيف گفت: «خدا را

شكر كه دوست گم شده ام را پيدا كردم.»

از شنيدن اين سخن چنان منقلب و مضطرب شدم كه گويي دلم از جاي كنده شد و در سينه ام راه مي رود. دريافتم كه به گمشده خود رسيده ام ولي هرگز نمي خواستم او را در لحظه مرگ و ساعات آخر زندگي ملاقات نمايم، نمي خواستم غصه هاي پنهانيم با ديدن وضع دلخراش و رقت بار او تجديد و تشديد شود.

با كمال تعجب و تأثر از او پرسيدم اين چه حال است كه در تو مشاهده مي كنم، چرا به اين وضع دچار شده اي. با اشاره به من فهماند كه ميل نشستن دارد. دستم را تكيه گاه بدنش قرار دادم و با كمك من در بستر خود نشست و آرام آرام لب به سخن گشود تا قصه خود را شرح دهد.

گفت: ده سال تمام من و مادرم در خانه اي مسكن داشتيم. همسايه مجاور ما مرد ثروتمندي بود، قصر مجلل و باشكوه آن مرد متمكن، دختر ماهر و زيبايي را در آغوش داشت كه مانندش در هيچ يك از قصرهاي اين شهر نبود. چنان شيفته و دلباخته او شدم كه از شوق و شعف در پوست خود نمي گنجيدم و كاسه صبرم لبريز شده بود، براي آن كه به وصلش برسم تمام كوشش را به كار بردم. از هر دري سخن گفتم و به هر وسيله اي متوسل شدم ولي نتيجه نگرفتم، و آن دخرت زيبا همچنان از من كناره مي گرفت.

سرانجام به او وعده ازدواج دادم و به اين اميد قانعش كرم و بدين ترتيب او را به دام انداختم، با من طرح دوستي

ريخت و محرمانه باب مراوده باز شد تا سرانجام در يكي از روزها جامه عزت و شرف را از برش بيرون كردم و گوهر عفتش را ربودم.

آن روزها كه روز عيش و خوشگذراني ما بود بسيار كوتاه و زودگذر بود، زيرا ديري نپائيد كه فهميدم دختر جوان، فرزندي در شكم دارد، دودل و متحير شدم از اينكه آيا به وعده خود وفا كنم و با او ازدواج نمايم يا آن كه رشته محبتش را قطع كنم و از وي جدا شوم. سرانجام قسمت دوم را انتخاب كردم و براي فرار از دختر، منزل مسكونيم را تغيير دادم به منزلي كه تو در آن جا به ملاقاتم مي آمدي منتقل شدم و از آن پس از او خبري نداشتم.

از اين داستان سال ها گذشت، روزي نامه اي به من با پست رسيد و در اين موقع دست خود را دراز كرد و كاغذ كهنه زرد رنگي را از زير بالش خود بيرون آورد و به دست من داد. نامه را خواندم، اين مطالب در آن نوشته شده بود:

«اگر به تو نامه مي نويسم نه براي اينست كه دوستي و مودت گذشته را تجديد نمايم، براي اين كار حاضر نيستم حتي يك سطر يا يك كلمه بنويسم، زيرا پيماني مانند پيمان مكارانه تو، و مودتي مانند مودت دروغ و خلاف حقيقت تو شايسته يادآوري نيست، چه رسد كه بر آن تأسف خورم و تمناي تجديدش را نمايم.

تو مي داني روزي كه مرا ترك گفتي آتش سوزنده اي در دل و جنين جنبنده اي در شكم داشتم. آتش تأسف بر گذشته ام بود و جنين مايه ترس و

رسوايي آينده ام. تو كمترين اعتنايي به گذشته و آينده من ننمودي، فرار كردي تا جنايتي را كه خود به وجود آورده اي نبيني و اشك هايي را كه تو جاري كرده اي پاك نكني. آيا با اين رفتار بي رحمانه و ضد انساني مي توانم تو را يك انسان شريف بخوانم؟ هرگز.

نه تنها انسان شريفي نيستي بلكه اصلاً انسان نيستي، زيرا تمام صفات ناپسند حيوانات وحشي و درندگان را در خود جمع كرده اي و يك جا مظهر همه ناپاكي ها و سيئات اخلاقي شده اي.

مي گفتي تو را دوست دارم، دروغ مي گفتي، تو خودت را دوست مي داشتي، تو به تمايلات خويشتن علاقه مند بودي، در رهگذر خواهش هاي نفساني خود به من برخورد كردي و مرا وسيله ارضاء تمنيات خويشتن يافتي، وگرنه هرگز به خانه من نمي آمدي و به من توجه نمي كرد.

به من خيانت كردي، زيرا وعده دادي با من ازدواج كني ولي پيمان شكستي و به وعده ات وفا ننمودي. فكر مي كردي زني كه آلوده به گناه شده و در بي عفتي سقوط كرده است لايق همسري نيست، آيا گناهكاري من جز به دست تو شد؟ آيا سقوط من سببي جز خيانتكاري تو داشت؟ اگر تو نبودي من هرگز به گناه آلوده نشده بودم، اصرار و پافشاري مداوم تو مرا عاجز كرد و سرانجام مانند كودك خردسالي كه به دست جبار توانايي اسير شده باشد در مقابل تو ساقط شدم و قدرت مقاومت خود را از دست دادم.

تو، گوهر عفتم را به سرقت بردي و مرا نزد وجدانم سرافكنده و دل غمين نمودي، زندگي بر من سخت

و دشوار شد، زندگي را برايم سنگين و غير قابل تحمل مي نمود، براي يك دختر جواني مانند من، زندگي چه لذتي مي توانست داشته باشد، نه قادر است همسر قانوني يك مرد باشد نه مي تواند مادر پاكدامن يك كودك، بلكه قادر نيست در جامعه با وضع عادي به سر برد، او پيوسته سرافكنده و شرمسار است، اشك تأثر مي بارد و از غصه صورت خود را به كف دست مي گذارد و بر گذشته تيره خود فكر مي كند، وقتي به ياد رسوايي خويش و سرزنش هاي مردم مي افتد، از ترس بندهاي استخوانش مي سوزد و دلش از غصه آب مي شود، آسايش و راحت را از من ربودي، آن چنان مضطر و بيچاره شدم كه از آن خانه مجلل و باشكوه فرار كردم، از پدر و مادر عزيز و از آن زندگي مرفه و گوارا چشم پوشيدم و به يك منزل كوچك در يك محله دور افتاده و بي رفت و آمد مسكن گزيدم تا باقيمانده عمر غم انگيز خود را در آنجا بگذرانم.

پدر و مادرم را كشتي، خبر دارم كه هر دو از غم فراق و دوري من جان سپردند و از دنيا رفتند، آنها از غصه جدايي من دق كردند و از نااميدي ديدار من مردند، گمان مي كنم مرگ آنها سببي جز اين نداشت.

مرا كشتي، زيرا آن سم تلخي را كه از جام تو نوشيدم و آن غصه هاي كشنده و عميقي كه از دست تو در دلم جاي گفت و با آن در جنگ و ستيز بودم اثر نهايي خود را در جسم و جانم گذارده است.

اينك در بستر مرگ قرار گرفته ام و روزهاي آخر زندگي خود را مي گذرانم. من اكنون مانند چوب خشكي هستم كه آتش در اعماق آن خانه كرده باشد، پيوسته مي سوزد و قريباً متلاشي مي شود. گمان مي كنم خداوند به من توجه كرده و دعايم مستجاب شده است، اراده فرموده است كه مرا از اين همه نكبت و تيره روزي برهاند و از دنياي مرگ و بدبختي، به عالم زندگي و آسايش منتقلم نمايد.

با اين همه جرايم و جنايات بايد بگويم: تو دروغگويي، تو مكار و حيله گري، تو دزد جنايتكاري، گمان نمي كنم خداوند عادل تو را آزاد بگذارد و حق من ستمديده مظلوم را از تو نگيرد.

اين نامه را براي تجديد عهد دوستي و مودت ننوشتم، زيرا تو پست تر از آني كه با تو از پيمان محبت صحبت كنم، به علاوه من اكنون در آستانه قبر قرار گرفته ام، از نيك و بدهاي زندگي، از خوشبختي ها و بدبختي هاي حيات در حال وداع و جدايي هستم، نه ديگر در دل من آؤزوي دوستي كسي است و نه لحظات مرگ اجازه عهد و پيمان محبت به من مي دهد. اين نامه را تنها از آن جهت نوشتم كه تو نزد من امانتي داري و آن دختربچه بي گناه تو است، اگر در دل بي رحمت، عاطفه پدري وجود دارد بيا اين كودك بي سرپرست را از من بگير تا مگر بدبختي هايي كه دامنگير مادر ستمديده او شده است دامنگير وي نشود و روزگار او همانند روزگار من توأم با تيره روزي و ناكامي نگردد.»

هنوز از خواندن نامه فارغ نشده

بودم كه به او نگاه كردم، ديدم قطرات اشكش بر صورتش جاري است. پرسيدم بعد چه شد؟

گفت: وقتي اين نامه را خواندم، تمام بدنم لرزيد، از شدت ناراحتي و هيجان، گمان مي كردم نزديك است سينه ام بشكافد و قلبم از غصه بيرون افتد. با سرعت به منزلي كه نشاني داده بود آمدم و آن همين منزل بود، وارد اين بالاخانه شدم ديدم روي همين تخت، يك بدن بي حركت افتاده و دختربچه اش پهلوي آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحت كننده اي گريه مي كند. بي اختيار از وحشت آن منظره هولناك فرياد زدم و بيهوش شدم. گويي در آن موقع جرايم غير انساني من به صورت درندگان وحشتناك در نظرم مجسم شده بودند، يكي چنگال خود را به من مي نمود و ديگري مي خواست با دندان مرا بدرد. وقتي به خود آمدم با خدا عهد كردم كه به جرم جنايات گذشته در اين كلبه ويران كه آن را «آشيانه غم» ناميدم بمانم و جبران ستم هايي كه بر آن دختر مظلوم كرده ام مثل او زندگي كنم و مانند آن جان بدهم.

اينك موقع مرگم فرا رسيده و در خود احساس مسرت و رضايت خاطر مي كنم، زيرا هم اكنون نداي باطني قلبم به من مي گويد: بر اثر تازيانه وجداني كه خوردي و ناراحتي ها و بلاهايي كه بر خود هموار نموذي خداوند جرايم تو را بخشيده و آن همه گناهاني را كه ناشي از بي رحمي و قساوت قلب بوده آمرزيده است.

گفتارش كه به اينجا رسيد زبانش بند آمد و رنگ صورتش به كلي تغيير كرد، نتوانست خود

را نگاه دارد، در بستر افتاد، آخرين كلامي كه در نهايت ضعف و ناتواني به من گفت اين بود: «دوست عزيزم دخترم را به تو مي سپارم.» سپس روي بسترش افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

ساعتي در كنارش ماندم و آنچه وظيفه يك دوست بود درباره اش انجام دادم. نامه هايي براي دوستان و آشنايانش نوشتم و همه در تشييع جنازه اش شركت كردند. من در عمرم روزي را مثل آن روز نديدم كه زن و مرد به شدت گريه مي كردند. خدا مي داند اكنون كه داستانش را مي نويسم از شدت گريه و هيجان نمي توانم خود را نگاه دارم و هرگز صداي ضعيف او را در آخرين لحظه زندگي فراموش نمي كنم كه گفت: «رفيقم، جان تو و دخترك عزيزم.»

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

اين واقعه جانسوز و دردناك كه نمودار يك تجاوز جنسي و غير انساني مي باشد، زنگ خطر و بيدار باشي است براي جوانان عزيز و پاكدامن ما، كه هرگز ضمير بي آلايش خود را براي يك لحظه خوشگذراني آلوده به گناه و معصيت ننمايند و دامان پاك خويش را با گناه لكه دار نكننند و خويشتن را در برابر وجدان يا نداي دروني شرمسار و سرافكنده ننمايند.

همچنين دختران و پسراني كه به سعادت خويش علاقه مندند بايد هوشيار و بيدار باشند كه فريب صيادان عفت، فضيلت و شرف را نخورند و بدون جهت در دام آنها گرفتار نشوند.

«عبرت»

مار اگر گويد كه مورم، بشنو و باور مكن

ديو اگر گويد كه حورم، بشنو و باور مكن

گر بگويد رو به افسونگر مردم فريب

كز فريب و حيله دورم، بشنو و باور

مكن

ور دغلبازي كند دعوي كه دولتخواه تو

در غياب و در حضورم، بشنو و باور مكن

***

هان تو اي دختر معصوم و تميزعفت توست به از پاكي زر

مادر خود بدار محرم خويشتا نيايد به رهت بيم و خطر

هرچه از فكر، تو بر سر درايزود كن عرضه به مادر، دختر

هرچه در راه گذر مي شنوينكني هيچ كدامش باور

خواهش كوي و گذر بلهوسي استبايدت سخت از آن كرد حذر

عبرتي گير از آن دختر پستكه چسان كرد از آن راه ضرر

«سمندر»

***

در خيابان چهره آرايش مكن

از جوانان سلب آسايش مكن

زلف خود را از روسري بيرون مريز

در مسير چشم ها افسون مريز

ياد كن از آتش روز معاد

طره گيسو منه در دست باد

خواهرم، ديگر تو كودك نيستي

فاش تر گويم، عروسك نيستي

خواهرم اي دختر ايران زمين

يك نظر عكس شهيدان را ببين

خواهرم اينقدر طنازي مكن

با اصول شرع لجبازي مكن

خواهر من، اين لباس تنگ چيست؟

پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟

در امور خويش سرگردان مشو

نوعروس چشم نامردان مشو

«شاعر بسيجي حاج محمدرضا آغاسي»

فرار از خانه

دختري تنها با كوله باري سنگين از گناه

وقتي براي هميشه در آن زندان لعنتي را پشت سرم بستم، احساس پرنده اي را دشتم كه از قفس آزاد شده و تمام حريم آسمان جولانگاه پرواز اوست. هيچ چيز نمي خواستم جز دوري از محيطي كه سال ها در آن زجر كشيده بودم. پنج سال داشتم كه مادرم در عنفوان جواني بر اثر سرطان جان باخت و هنوز يك سال از كوچ غريبانه اش نگذشته بود كه سايه سنگين نامادري را بر سرم احساس كردم. من تنها فرزند خانواده بودم و سال هاي كودكي ام سال هايي بود پر از آزار و اذيت. پر از گريه و كتك و

نارواهايي كه هنوز هم معني بسياري از آنها را نمي دانم. كوكي بودم كه بايد يك شبه بزرگ مي شدم. تا مادرم زنده بود و مهرباني اش در خانه جريان داشت، كودكي ام پر از خاطرات خوش بود، اما وقتي رفت و نسيم مهرباني اش را با خود برد، دختري شدم كه بايد دستورات ريز و درشت زن پدر را اطاعت مي كردم. مادر كه رفت و مهرباني اش را برد، محبت پدر هم به سردي گراييد. انگار اصلاً مرا نمي ديد. پدر زماني به ياد مي آورد دختري هم دارد كه قرار بود به خاطر نق زدن هاي مكرر زن بابا او را كتك بزند و داخل زيرزمين زنداني كند. وقتي هفت سالم شد و من به سن مدرسه رسيدم بيشتر از هر زمان ديگري نبود مادر را احساس كردم. روز اول مدرسه وقتي اكثر بچه ها با مادرشان آمده بودند، وقتي آغوش گرم مادر و پدر در آخرين لحظه جدايي بهترين پناهگاهشان بود، من در تنهايي و سكوت غم بارم حس كردم كه مادر نداشتن غمي است بزرگتر از آنچه كه قلب كوچكم تاب تحمل آن را داشته باشد. براي پر كردن تنهايي ام دوستان زيادي پيدا كردم. بيشتر روزها به بهانه درس خواندن به خانه دوستان مي رفتم و سعي مي كردم كمتر در محيط سر خالي از عاطفه خانه باشم. زن پدرم كه به زودي بچه دار شد، اصلاً مرا به حساب نمي آورد. فقط وقتي مرا صدا مي كرد كه كاري داشت. مثلاً شستنن كهنه هاي بچه اش و يا تميز كردن خانه و...

البته كتك خوردن هاي مكرر از وي

جزو لاينفك زندگيم شده بود. سعي مي كردم تمام بدبختي ها را در جمع دوستانم از ياد ببرم و همين امر بود كه از من دختري دروغگو ساخت. رؤياهايم را براي بچه ها و دوستانم به عنوان واقعيت تعريف مي كردم هيچ كدام از آنها مي دانستند كه من مادر ندارم و با نامادري ام زندگي مي كنم. وضع مالي پدرم خيلي خوب بود و اكثر مواقع هم حساب پولش را نداشت و همين امر باعث شد پول دزديدن از جيب پدر هم در من به وجود بيايد. لباس هاي شيك و گرانقيمت مي خريدم. وسايل مدرسه ام همه لوكس بود به بچه ها مي گفتم كه اينها را از پدر و مادرم هديه گرفته ام و به پدر و نامادري ام مي گفتم كه دوستانم اين وسايل را به من هديه مي دهند. درس نمي خواندم اكثر نمراتم كم بود. بارها مسؤولان مدرسه پدر و مادرم را خواستند اما هر بار به بهانه اي از بردن آنها به مدرسه خودداري مي كردم و هر بار قول دادم كه درس بخوانم و نمراتم را بهتر كنم. سال اول راهنمايي بودم كه با پروانه دوست شدم، دختر خيلي خوبي بود. از مدرسه ديگري به مدرسه ما آمد و نمراتش هم خوب بود. پروانه وقتي ديد من درسم ضعيف است، خواست كمكم كند. گفت به خانه مان مي آيد و در درس ها كمكم مي كند اما من از اينكه دروغ هايم برملا نشود گفتم كه من به خانه شان مي روم. كمك هاي پروانه مؤثر بود تا جايي كه در پايان سال تحصيلي جزو شاگران نسبتاً

خوب شده بودم. همين موضوع باعث شد پيوند ميان من و پروانه عميق تر شود تا سر حد جانم دوستش داشتم و فكر مي كردم فرشته اي است كه خدا براي پر كردن تنهايي من آفريده. پروانه از يك خانواده متمول بود. آنها هر ماه در خانه شان مهماني هاي بزرگي مي گرفتند و... پنج سال دوستي با پروانه، او يك بار هم به خانه ما نيامده بود و هر بار ابراز علاقه مي كرد براي ديدن پدر و مادرم به خانه مان بيايد به بهانه اي او را منصرف مي كردم تا اينكه يك روز جمعه وقتي در خانه مشغول نظافت بودم و زن پدرم به مهماني رفته بود و پدرم در اتاق خودش استراحت مي كرد. زنگ خانه به صدا درآمد وقتي در را باز كردم كم مانده بود قلبم از كار بايستد، پروانه همراه مادرش با يك دسته گل بزرگ به خانه مان آمده بودند. باور كردني نبود. نمي دانستم چه كنم به ناچار آنها را به داخل خانه دعوت كردم. پدر با شنيدن صداي آنها از اتاق بيرون آمد و با معرفي من آنها با يكديگر آشنا شدند. پدرم برخورد بسيار محترمانه اي با آنها داشت اما اين فضاي صميمي زياد طول نكشيد چون نيم ساعت بعد زن پدرم وارد خانه شد و با ديدن پروانه و مادرش چنان برخورد توهين آميزي با من كرد كه دلم مي خواست همان لحظه زمين دهن باز كند و مرا به كام خود بكشد. پدرم براي اولين بار به دفاع از من برخاست ولي افسوس كه چند سالي براي اين كار دير شده بود.

پروانه و مادرش مات و مبهوت مانده بودند. براي پروانه با آن همه دروغ هايي كه من در مورد مهرباني مادرم گفته بودم رفتار زن پدرم باور كردني نبود. پدرم مدام از پروانه و مادرش عذرخواهي مي كرد و همسرش مدام بر سر من فرياد مي كشيد كه به چه حقي مهمان به خانه او آورده ام. به چه حقي دست به وسايل زندگي او زده ام و... در تمام مدت حتي زماني كه مادر پروانه گونه ام را بوسيد و از من خداحافظي كرد، كلامي بر زبان نياوردم ولي در اين فكر بودم كه ديگر چگونه مي توان به صورت پروانه، بهترين دوست سال هاي تنهايي ام نگاه كنم. همان شب تصميم خودم را گرفتم و به نتيجه رسيدم بايد از آن زندان بگريزم. ديگر تحمل توهين ها و تحقيرهاي نامادري را نداشتم ديگر نم يتوانستم فرمانبري هاي كور پدر از آن زن غريبه را ببينم، ارتباطم با بچه نامادري در حد يك پرستار بود. يعني من فقط بايد به آنها غذا مي دادم، لباسشان را عوض مي كردم و در نبود مادرشان از آنها مراقبت مي كردم كه البته اين مورد آخري خيلي كم اتفاق مي افتاد و زن پدرم هيچ وقت اجازه نم يداد با بچه هايش تنها بمانم. چون بدون اينكه بگويد، معلوم بود من تلافي رفتارهاي بدش را سر بچه هايش در مي آورم. اما من هيچ وقت حتي به چنين كاري فكر نكرده بودم. آن شب يك بار ديگر تمام سال هاي رنج و عذابم را مرور كردم. ساكم را بستم و صبح خيلي زود از خانه بيرون آمدم.

مي دانستم تا غروب كسي دنبالم نمي گردد چون زن پدرم فكر مي كند به مدرسه و از آنجا به خانه دوستانم رفته ام تا درس بخوانم. فرصت خوبي بود تا حسابي از آن زندان لعنتي دور شوم. خودم را به ترمينال رساندم و وقتي روي صندلي اتوبوس نشستم، قايق ذهنم در درياي پر تلاطم خاطرات رهسپار سال هاي دور و نزديك شد. احساس ترس كردم. نمي دانستم چه كار كنم به يك مسافرخانه سري زدم چون شناسنامه همراه داشتم و گفتم دانشجو هستم و براي ثبت نام به تهران آمده ام، در زمينه گرفتن اتاق مشكلي به وجود نيامد من كه سال ها دروغ گفته بودم، در سر هم كردن داستان هاي تخيلي تبحر خاصي داشتم. روز سوم اقامتم در تهران بود كه با علي آشنا شدم، پسركي تنها كه هيچ از او نمي دانستم در پارك روي نيمكت نشسته بودم كه آمد و كنارم نشست. اول دلم نمي خواست با او هم همقدم شوم اما وقتي به خودم آمدم، ديدم هوا رو به تاريكي است و من هنوز سرگرم صحبت با علي هستم براي اولين بار حقيقت زندگي خودم را براي يك نفر تعريف كردم، براي كسي كه نمي دانستم كيست، از كجا آمده و اصلاً چرا با او هم كلام شده ام. علي به من قول داد كمكم كند بعد از يك هفته مرا به خانه اي در منطقه غرب تهران برد، يك سوييت كوچك بود و گفت كه خودش آنجا زندگي مي كند. ترسيدم از اينكه به تنهايي در يك خانه خالي با پسري زندگي كنم همه وجودم پر از وحشت

شد، اما علي گفت كه تا زمان اقامت من در آن خانه، خودش به خانه يكي از دوستانش مي رود. چند ماهي به همين منوال گذشت. دوستي بين من و علي هر روز استحكام بيشتري پيدا مي كرد تا اينكه يك روز نامه اي به من داد كه پر بود از جملات آتشين و قصه هاي عاشقانه اي كه تا آن موقع نشنيده بودم برايم جالب بود كه كسي در دنيا پيدا شده كه تا اين حد مرا دوست دارد. بدون كمترين ترديدي تمام حرف هاي علي را باور كردم و درست يكسال در آن خانه كوچك زندگي كردم و به همكاري با او كه در كار قاچاق مواد مخدر بود همكاري كردم و توانستم با پولي كه از اين راه بدست مي آورم زندگي مرفه و خوبي براي خودم درست كنم و همين امر مرا تا سقوط در پرتگاه فساد و تباهي سوق داد. زماني به خود آمدم كه يك دختر بي هويت بودم كه كوله باري از گناه بر دوشم سنگيني مي كرد. ياد پروانه و محبت هايش ديوانه ام مي كرد. دوست داشتم كسي از خواب بيدارم مي كرد و مي گفت اين دو سال فرار فقط يك كابوس بوده همين و بس ولي افسوس كه همه واقعيتي است تلخ. حالا فرشته همان كودك معصوم سال ها پيش كه در پنج سالگي طعم تلخ بي ماردي را چشيده و سال ها سايه سنگين نامادري را تحمل كرده بود، يك دختر تنها و معتاد و فاسد بود. سير صعودي بدبختي هايم مرا شگفت زده مي كرد. اما هيچ چاره اي نداشتم، حالا كه

اين جا روي تخت بيمارستان افتاده ام، دلم مي خواهد بدانم كدام ظالمي مرا نجات داده، من مرگ را انتخاب كردم تا از شر اين زندگي نكبت بار خلاص شوم، اما انگار دست تقدير هنوز بازي هاي پنهان ديگري براي من دارد، زجرهاي بسيار ديگري بايد بكشم و دم بر نياورم. اما من باز هم خودكشي مي كنم و اميدوارم اين بار هيچ ظالمي مهربان نشود و مرا نجات ندهد.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

امروزه مسأله «فرار دختران» يكي از معضلات اجتماعي شده است. به عقيده روان شناسان و صاحب نظران اجتماعي، «فقر و تأمين نكردن هزينه هاي زندگي توسط پدر، مرگ والدين يا يكي از آنها، طلاق و جدايي والدين، اختلاف پدر با مادر، اعتياد پدر، قهرهاي پي در پي مادر به خاطر اعتياد پدر، بي مسؤولتي پدر، نامادري و...»، باعث مي شود تا دخترهاي جوان، اين مرواريدهاي سفيد خوشبختي، به يك نگاه و لبخند و دوستي بي اساس خارج از خانه فريفته شوند و از زندان «خانه پدر» بگريزند.

دوستي والدين با فرزندانشان اين امكان را به آنها مي دهد كه مسايل، تجربه ها، ديده ها و شنيده هاي خود را بدون ترس و اضطراب با پدر و مادر در ميان بگذارند و چون والدين مرحله به مرحله با افكار و احساسات فرزندان خود آشنا مي شوند، چه بسا قبل از كجروي و انحراف، آن را تشخيص داده، از رتكاب اعمال مجرمانه و رفتارهاي نابهنجار پيشگيري كنند و با ملايمت و كارداني راه و چاه را به آنها نشان دهند.

والدين از طريق بررسي احوال و اعمال فرزندان مي توانند آنان را كنترل كرده، از معاشرت

با دوستان ناباب و آلودگي هاي احتمالي بازدارند. پدر و مادر قبل از آن كه نسبت به فرزندشان عنوان سرپرستي داشته باشند، بايد براي آنها دوستاني دلسوز باشند. اين رابطه نزديك، مسلماً خوشبختي و سلامت روح و روان فرزندان را در پي خواهد داشت و آنها را از انحرافات اخلاقي و اجتماعي منع خواهد كرد.

والدين بايد با فرزندان رابطه مطلوبي داشته باشند و به آنها اجازه دهند تا نظرات و تصميمات خويش را به راحتي ابراز كنند. به حرف فرزندانشان كاملاً گوش دهند و به شخصيت آنها احترام بگذارند و هرگز با پيش ذهنيت منفي به فرزندان خود نگاه نكنند و از تحقير، توهين و سرزنش آنان (خصوصاً در جمع و نزد دوستان و آشنايان) بپرهيزند.

متأسفانه در سرنوشت اين «دختر فراري» خوانديم كه پس از مرگ مادر در دوران كودكي، او با نامادري مواجه مي شود كه علاوه بر اذيت و آزار و تنبيه هاي گوناگون، شخصيت او را در نزد دوستان تخريب مي كند و... اين گونه اعمال باعث شده بود كه از او دختري دروغگو، پنهان كار، ترسو، مضطرب، عقده اي، گوشه گير و افسرده بار بياورد و سرانجام مجبور شود زندان «خانه پدر» را ترك كند و عفت و پاكدامني خود را بر باد دهد كه ديگر راهي را جز نيستي و مرگ براي خود نبيند.

كانون بحران

توي خانه ما هميشه صداي يكي بلند بود. آنقدر بلند كه ديگر همسايه ها خسته شده بودند. دو برادر و دو خواهر بوديم كه مدام توي سر و كله همديگر مي زديم و به قول معروف مثل خروس جنگي به جان همديگر مي افتاديم و بعد

هم وقتي موقع ناهار يا شام مي شد، همه دور يك سفره با سكوتي دلنشين مي نشستيم و انگار نه انگار اتفاقي افتاده است. اما بچه هاي پشت سر هم همين است. سر هر موضوع سادهاي دعوايشان مي شد. نمي دانم چه باعث شده بود كه خانه ما هيچ وقت روي آؤامش را به خود نبيند. عمه افسر هميشه مي گفت:

_ همه اش تقصير مادرتان است كه به شما ياد نداده، حرمت بزرگتر را نگه داريد. اگر همان روز اولي كه شماها روي سر او داد كشيديد، ساكت نمي ماند و يك تو دهني مي زد بهتان، آن وقت رويتان توي روي همديگر باز نمي شد.

شايد حق با عمه افسر بود. مادر من آنقدر ساده و آرام بود كه هيچ وقت به توهين هايي كه بهش مي شد، اعتراض نمي كرد. رابطه ما اصلاً مثل مادر و فرزند نبود. مثلاً اگر غذايش كمي مي سوخت يا بي نمك مي شد، به راحتي شروع به غر غر مي كرديم و او اعتراضي هم نمي كرد. اما موقعيت پدر جور ديگري بود. همه به او احترام مي گذاشتيم. او هم براي مادر اهميتي قايل نبود. درواقع او فقط وظيفه دشات خانه را تميز نگه دارد و لباس هاي ما هميشه اتو كرده باشد. در مورد مسايل مهم هم هميهش با پدر صحبت مي كرديم و كمتر اتفاق مي افتاد كه با مادر هم صلاح و مشورتي بكنيم. بزرگتر كه شدم دلم بيشتر براي او مي سوخت. هيچ كس حرمت او را نگه نمي داشت. تقصير خودش بود كه اصلاً اعتراض نمي كرد.

خلاصه تك تك ما بزرگ شديم.

خواهر و برادر بزرگترم ازدواج كردند و من و حامد مانده بوديم. ديپلمم را گرفتم رفتم دانشگاه. تا آن موقع هيچ كدام از خواهر و برادرهايم دانشگاه نرفته بودند. پدرم از اين بابت خيلي خوشحال بود و فكر مي كرد من حتماً بايد با يك دكتر يا مهندس ازدواج كنم. خواهرم نرگس زندگي خوبي نداشت. شوهرش قمارباز از آب درآمد و مرتب قهر مي كرد و به خانه برمي گشت. بيچاره خيلي در عذاب بود. گاهي برايم درد دل مي كرد و من از هر مردي وحشت مي كردم. آخرش هم با بچه هشت ماهه اش آمد قهر و ديگر هم برنگشت تا بالاخره طلاقش را گرفت. برادرم اما از زندگي اش خيلي راضي بود. زنش بسيار مدير و با سياست بود. اجازه نمي داد به هيچ دليلي مشكلي براي زندگي اش به وجود بيايد و از دخالت همه جلوگيري مي كرد. مادرم هم اين وسط فقط وظيفه نگهداري از بچه هاي آنها را داشت. از اين موضوع خيلي ناراحت مي شدم. هرچه مي گذشت به مادرم بيشتر نزديك مي شدم و تحمل اين را نداشتم كه ببينم كسي به مادرم زور بگويد و يا بي احترامي بكند.

براي همه اين حساسيت من غير عادي بود. براي همين هاج و واج به من نگاه مي كردند ولي تصميم قطعي گرفته بودم كه به اين قضيه خاتمه بدهم. نمي خواستم ديگر شاهد صحنه هاي گذشته باشم. ولي كار سختي بود. يكي دو بار با پدرم جر و بحث كردم و پدرم حاضر نمي شد به اعتراض من گوش كند. ولي در عوض مادر انگار يك منجي پيدا

كرده بود. آنقدر احساس خوبي داشت كه هيچ وقت آن را نديده بودم. براي اولين بار من را همراز خودش مي دانست و برايم درد دل مي كرد. از روزهاي سختي كه با پدر گذرانده بود مي گفت و از دردهايي كه شب ها به سراغش مي آمد و تا صبح نمي تواند بخوابد. مادر هيچ وقت ناله نمي كرد و من هميشه فكر مي كردم او صحيح و سالم است تا اينكه يك روز راجع به معده دردي كه مدت ها بود اذيتش مي كرد، برايم حرف هايي زد. وقت دكتر برايش گرفتم و به اصرار او را پيش دكتر بردم. نمي دانيد چه حالي شدم وقتي دكتر از مادرم پرسيد چند وقت است كه معده درد دارد؟ و او جواب داد: شايد ده سال بشود. ده سال بود كه او حتي يك بار هم نگفته بود كه معده اش ناراحت است. دكتر برايش عكس بردراي و آزمايش نوشت. نتيجه آزمايش ها خيلي بد بود. دكتر گفت هرچه زودتر بايد در بيمارستان بستري شود. وقتي آمدم خانه و به همه گفتم كه وضع مادر خوب نيست همه با تعجب به حرف هايم گوش مي دادند. پدر كه مي گفت دكترها فكر جيب خودشان هستند و مادر هم خودش دلواپس خانه و آشپزخانه بود و حاضر نمي شد در بيمارستان بستري شود. من هم كه خيلي عصباني شده بودم، يك روز بدون اينكه به ديگران حرفي بزنم، رفتم بانك و هرچه پس انداز داشتم برداشتم و مادر را بستري كردم. درمان هاي اوليه شروع شد. دكتر از صبر و تحمل مادرم متعجب ماند و خصوصاً

وقتي مي خواست او را براي عمل آماده كند و متوجه شد كه مادر ناراحتي قلب هم دارد، نمي توانستم خودم و ديگران را ببخشم كه چطور در اين سال ها كوچك ترين توجهي به او نداشتيم. يك تيم پزشكي روي مادر كار مي كردند. خلاصه بعد از مدتي او را به خانه آوردم. دكتر بهم گفته بود كه وضع مادر اصلاً خوب نيست. براي همين بود كه تصميم گرفتم يك ترم مرخصي بگيرم و به مادرم برسم. برايم خيلي مهم بود كه تمام وقتم را صرف او بكنم به همين علت ديگر همه مسؤوليت هاي خانه را خودم به عهده گرفتم. وضع قلب مادر اصلاً خوب نبود. روز به روز رنگ پريده تر و ناتوان تر مي شد. تا اينكه يك روز وقتي رفتم توي اتاق مادر تا داروهايش را بدهم، يك مرتبه متوجه شدم حركت نمي كند. جيغ زدم همه ريختند توي اتاق و بعد هم همسايه ها اورژانس را خبر كردند اما دير شده بود. مادر تمام كرده بود. به همان آرامي كه در تمام سال هاي عمرش بود. هيچ كس باور نمي كرد. پدرم مثل آدم هاي شوك زده هاج و واج به همه نگاه مي كرد. انگار تا آن موقع اصلاً متوجه بيماري مادر نشده بود و آن را باور نداشت.

خواهر و برادرهايم مرگ او را خيلي راحت پذيرفتند. چون حضور او را هم در زمان زندگي اش چندان حس نمي كردند. ولي من حسابي بهم ريختم. ديگر هيچ چيز برايم معنا نداشت. تازه بعد از سال ها مادرم را پيدا كرده بودم. برايم درد دل مي كرد و همه

چيزهايي را كه فكر مي كرديم او اصلاً نمي فهمد با گوشت و استخوان تحمل كرده بود. حالا درست زماني كه او را تازه داشتم درك مي كردم، از دست دادم.

هنوز شش ماه از مرگ مادر نمي گذشت كه خواستگاري براي نرگس آمد و او تصميم گرفت براي بار دوم ازدواج كند. برادر كوچكم هم رفت سر كار و از صبح تا شب بيرون بود. پدر هم بعد از ظهرها خسته به خانه مي آمد و شروع به بهانه گيري مي كرد. اما من نمي توانستم مثل مادر با او رفتار كنم. حوصله بهانه هايش را نداشتم براي همين بود كه اصلاً با هم نمي ساختيم به اصرار عمه هايم تصميم گرفت اصرار مجدد كند. هنوز يك سال از مرگ مادر نم يگذشت كه همه فراموشش كرده بودند. هر پنجشنبه مي رفتم سر قبرش و من تنها كسي بودم كه شايد مي دانستم قبر او كجاست و شماره قطعه را حفظ بودم. خلاصه بگويم پدرم هم ازدواج مجدد كرد و زني نسبتاً جوان را به خانه آورد. او را كه مي ديدم انگار جواني مادر بود. پدر دستوراتش را به او هم مي داد. جلوي مردم تحقيرش مي كرد و بيچاره حق هيچ اعتراضي را نداشت. او فقط به اين خاطر كه سرپناهي پيدا كرده بود و پيدا كرده بود و پدرم حاضر شده بود از او و پسر سه ساله اش مراقبت كند، تن به اين وصلت و اين تحقيرها مي داد. انگار سرنوشت مادر بار ديگر داشت تكرار مي شد. سعي كردم از روز اول به آن زن نزديك شوم. درد دل هايش

را به من بگويد و خيلي وقت ها جلوي پدر مي ايستادم و از او حمايت مي كردم. كاري كه پدر اصلاً دوست نداشت. توي فاميل ديگر معروف شده بود. مي گفتند من تنها زني هستم كه جلوي پدرم مي ايستم. اين حقيقت تلخ است ولي واقعيت دارد كه من از پدرم بدم مي آمد. طاقت زورگويي هايش را نداشتم. هرچند كه مي دانستم فرهنگ چندين ساله اي كه در پدر ريشه كرده بود را نمي توانم عوض كنم.

درسم تمام شد ولي اصلاً به فكر ازدواج نبودم. از طرفي نسبت به مردها بدبين شده بود و همه را زورگو مي ديدم و از طرف ديگر نگران حال آن زن بودم. مي دانستم كه اگر من هم شوهر كنم و بروم بدون شك او هم سرنوشت مادرم را خواهد داشت.

ماندم خانه و در عمل از حقوق زن پدرم دفاع مي كردم. الان كه دارم برايتان نامه مي نويسم دختري مجرد و 28 ساله هستم، نمي دانم چه سرنوشتي در انتظار من است، ولي هنوز با گذشت سال ها از مرگ مادرم نتوانستم آن را باور كنم. چيزي در درون من وجود دارد كه مي گويد مادرم هنوز زنده است. در وجود خيلي از زن ها او را مي بينم و دلم مي خواهد نجاتش بدهم. كاش روزي مي رسيد كه هيچ زني تحقير نمي شد و حرمت و احترام آنها حفظ مي شد. من به اميد آن روز هستم.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

روابط درون خانوادگي از اهميت و حساسيت فوق العاده اي برخوردار است و چگونگي اين روابط نقش بسزايي در شكل گيري نگرش ها و

بازخوردهاي اجتماعي، آمادگي و توسعه مهارت هاي اجتماعي اعضاي خانواده خواهد داشت.

به طور كلي چگونگي روابط درون خانوادگي بيشترين تأثير را در توان و نحوه برقراري و استمرار رابطه با ديگران، در بين اعضاي خانواده خواهد داشت.

پايه و اساس روابط درون خانوادگي بر محور رابطه زن و شوهر (پدر و مادر) استوار است.

رابطه خوشايند و آرام بخش زن ها و شوهرها نه تنها مناسب ترين بستر رشد و شكوفايي و تعالي شخصيت آنها را فراهم مي نمايد، بلكه چنين رابطه اي بين پدرها و مادرها نياز هميشه فرزندان را به رابطه گرم و خوشايند و دوست داشتني با اولياي خود تأمين مي نمايد.

اگر چنانچه همه اعضاي خانواده همواره در برقراري ارتباط با هم چهره اي متبسم و مصمم داشته، با صلابت و متانت در موقعيت ها و شرايط گوناگون، در غم ها و شادي ها، در شكست ها و ناكامي ها و در برقراري ارتباط و استمرار آن، رفيقانه و حكيمانه عمل كنند و والدين شخصيت شان آميزه اي از محبت، عطوفت و منطق باشد همه نيازهاي عاطفي و رواني فرزندان را ارضا مي كنند و با استواري صلابت شخصيت خود، موجب تقويت اعتماد به نفس فرزندان نيز مي شوند و بالعكس.

متأسفانه در ماجرايي كه خوانيدم، مرد سالاري و ديكتاتوري حاكم بود و زندگي آنان تبديل به «كانون بحران» شده بود و رابطه مناسبي بين اعضاي خانواده موجود نبوده و شخصيت مادر _ در عين مظلوميت _ توسط پدر (خصوصاً در نزد فرزندان) تخريب مي شد و سرانجام موجب مرگ او گرديد و رابطه فرزندان با پدر بسيار نامناسب و حتي تبديل به كينه هاي

قلبي گشته و عدم اعتماد به نفس، بدبيني، بي هويتي و بي هدفي را در فرزندان (خصوصاً دختر بزرگ خانواده) به وجود آورد و... .

سرنوشت پرنسس خيالي!

خيلي وقت بود منتظر آرش بودم تا قدم آخر را بردارد و براي خواستگاري پا پيش بگذارد. اطمينانم به آرش و قصد ازدواجش بيش از هر چيز ديگري در دنيا بود. به خاطر همين، بارها صحنه ورود او با يك سبد گل رز صورتي را پيش چشم مجسم مي كردم و مي ديدمش كه با شوخ طبعي هميشگي مجلس سرد خواستگاري را پر از شادي مي كند. آرش پسر دايي مادرم بود و شريك برادرم كه از سال ها پيش توجه خاصي به من داشت. هرچند روز يك بار از بهنام سراغم را مي گرفت. در مهماني ها كنارم مي نشست و هر بار كه سفر مي رفت براي خانواده ام سوغاتي مي آورد. جوك هاي دست اول آرش هميشه در حضور من گفته مي شد و بهترين و عجيب ترين رستوران هايي كه كشف مي كرد، با من و بهنام و خانواده ام مورد امتحان قرار مي گرفت. همين رفتارها باعث شده بود كه همه از علاقه آرش به من حرف بزنند و از محاسن او پيش من بگويند. البته ناگفته نماند كه من به اين تعريف ها احتياجي نداشتم و تصميم خود را گرفته بودم. خانواده ام نيز آرش را دوست داشتند و بيش از همه به او توجه مي كردند. اما او برخلاف تصورات همه ما، بي سر و صدا رفت و دختر ديگري را عقد كرد و كارت دعوت به جشن نامزدي شان را براي ما

فرستاد.

پاك گيج شده بودم و نمي دانستم چه كار كنم. دلم مي خواست براي هميشه از شهرمان بروم تا ديگر مجبور نباشم كسي را ببينم. ولي اين كار شدني وبئد. بايد ظاهر را حفظ مي كردم و پيش همه چنان نشان مي دادم كه ازدواج آرش برايم اهميتي ندارد. شكست غرورم، بيش از اين صحيح نبود.

در نامزدي آرش لباس خيلي شيكي پوشيدم و برخلاف هميشه به آرايشگاه رفتم. از اول تا آخر مجلس هم از مهمان ها پذيرايي كردم تا شبهه اي در ذهن كسي پيش نيايد. اما مي شنيدم كه پشت سرم چه حرف هايي زده مي شود. آنها مي گفتند: آرش دو سال تمام به خانه فيروزه اينها رفتو آمد و آخر سر هم دست دخترك را گذاشت توي پوست گردو و ديگري را براي زندگي برگزيد. خانواده آرش به همه مي گفتند: پسرمان فيروزه را مي خواست اما به خاطر رفتار مادرش و دخالتي كه در زندگي بچه هايش مي كند پشيمان شد. حالا هم خدا را شكر كه عروس ساكتي نصيبمان شده و خانواده اش جز «هرچه شما بگوييد، چيزي بر زبان نمي آورند.» اين حرف ها اينقدر چرخيد و چرخيد كه خيلي از خواستگارهاي خوبم را منصرف كرد و به آنها باوراند كه حتماً خانواده من مشكلي دارد.

نمي توانستم آرش را ببخشم. از او متنفر شده بودم. خودم را فريب خورده مي ديدم و مي خواستم براي بستن دهان مردم و خانواده آرش هم كه شده هرچه زودتر با شخصي كه از هر نظر به آرش سر باشد و بتواند شكست مرا جبران نمايد، ازدواج كنم. بدجوري از مجرد ماندن

مي ترسيدم و از اين كه مجبور شوم جواني ام را در خانه پدرم بگذرانم و شاهد خوشبختي ديگران باشم واهمه داشتم. به خاطر همين شب و روز دعا مي كردم تا هرچه زودتر پاي سفره عقد بنشينم و زودتر از آرش و همسرش، زندگي مشترك خود را شروع كنم.

در يك چنين شرايطي شاهرخ به خواستگاري ام آمد. پسري به مراتب جوانتر، زيباتر و پولدارتر از آرش. همين كافي بود. نه او را مي شناختم و نه خواستم بشناسم. نبايد مي گذاشتم دير شود و حرف هاي مربوط به گذشته به گوش شاهرخ برسد، پس خيلي سريع جواب بله را گفتم و از خانواده ام خواستم تاريخ عروسي را قبل از تاريخ ازدواج آرش تعيين كنند. ديگر همه دهان ها بسته شده بود. خانواده شاهرخ پولدار بودند و چنان هديه هايي برايم مي خريدند كه در تمام فاميل سابقه نداشت. بعد هم سر مراسم عروسي چنان خريدي برايم كردند و آنها را ميان پارچه هاي ترمه اصل به در خانه مان فرستاند كه تا مدت ها نقل همه آشناها شد. به مادرم گفتم به خانواده آرش كه هنوز عروسشان را نياورده بودند، زنگ بزنيد تا بيايند و خريدها را ببينند و سليقه را ياد بگيرند. خلاصه، به جاي شناختن همسرم و نقاط ضعف و قوت اخلاقي اش، فقط فكرم به دنبال اين بود كه چيزي كمتر از همسر آرش نداشته باشم و از او چيزي كم نياورم. در اين دور باطل چشم و هم چشمي داشتم آينده ام را مي باختم.

در فاصله كمتر از دو ماه بعد، جشن مفصلي در يكي از گران ترين سالن

ها گرفتيم و به خانه اي كه لبريز از جهيزيه من بود رفتيم، دو سه ماه اول، سرمان به پاگشاها و مهماني ها گرم بود و معني زندگي مشترك را درك نمي كرديم. اما وقتي مهماني ها تمام شدند ديدم با يك همسر بچه صفت و وابسته تنها مانده ام. تمام دارايي همسرم كه آن همه براي من اهميت داشت، متعلق به پدربزرگش بود و او در شركت پدربزرگ بيشتر نقش يك راننده شخصي را بازي مي كرد البته درآمدش بد نبود، ولي موقعيت كاري و پيشرفت چنداني نداشت. زندگي ما وابسته به نظر پدربزرگ شاهرخ بود كه اگر يك ماه غضب مي كرد و حقوق كمتري به نوه اش مي داد، حسابي لنگ مي مانديم و ناچار به فروش سكه ها مي شديم. اين نحو زندگي با آنچه من مي خواستم خيلي فرق داشت. نمي توانستم مطابق ميلم خرج كنم و مهماني بگيرم. در مهماني ها و جشن ها نيز ناچار بودم لباس هاي تكراري بپوشم و در مقابل طعنه ديگران حرف نزنم. البته تقصير خودم بود. آن اول آنقدر پز داده بودم كه حالا همه توقع دشتنند با يك پرنس مواجه شوند نه زن جواني كه براي به هم رساندن خرج و دخل ماهانه منزلش با مشكل روبروست.

كافي بود بشنوم همسر آرش وسيله جديدي مثل يك مايكروويو يا سرخ كن برقي براي خانه اشان خريده كه تا چند روز اعصابم خراب باشد و با شاهرخ جر و بحث كنم تا پو.لش را به من بدهد و من هم بتوانم عين همان وسيله را تهيه كنم. حالا اين كه ما به آن جنس احتياج

داشتيم يا نه و پول آن از كجا تأمين مي شد، موضوعي بود كه جنجال هاي بعدي را به خود اختصاص مي داد. همه زندگي مان داشت با ناراحتي و اوقات تلخي مي گذشت. مام حواسم به رنگ و لعاب ظاهري ديگران بود. وسيله خانه، لباس، ماشين، متراژ و مكان منزل و... همين ها داشت مرا از پا مي انداخت. درد دل هايم را به مادرم مي گفتم ولي او به جاي راهنمايي كردن و دعوت به صبر، با شاهرخ دعوا مي كرد و خيلي راحت مي گفت: تو كه عرضه زن نگه داشتن نداري، براي چه عروسي كردي. خب، اين حرف ها هم به شوهرم بر مي خورد و او با وجود تمام جواني اش خرد مي شد. شاهرخ انتظار داشت حداقل من گاهي اوقات او را درك كنم. ولي اين كار از دست من بر نمي آمد چون ازدواج كرده بودم تا روي ديگران را كم كنم، نه اينكه خودم زندگي ام را بسازم.

كم كم رفتار شاهرخ هم عوض شده بود. از حرف ها و رفتارم ايراد مي گرفت و پيش همه مسخره ام مي كرد. ظاهرسازي ام را احمقانه مي ناميد و اگر مي توانست آنها را فاش مي كرد. پس از مشورت با مادر به اين نتيجه رسيدم كه بايد هرچه زودتر بچه دار شوم و با بچه دست و پاي شوهرم را ببندم. آخر او مثل خيلي از قديمي ها اعتقاد داشت كه زن تا وقتي فرزندي به دنيا نياورده باشد، جايگاهش در خانه همسر محكم نيست ولي بعد از آن ديگر دستش باز است و هر چقدر كه بخواهد

مي تواند بتازاند. شاهرخ موافق نبود. بچه نمي خواست. مي گفت ما هنوز خودمان بچه هستيم و نمي توانيم حرف همديگر را بفهميم آن وقت تو مي خواهي يكي ديگر را هم بيچاره كني. سر همين موضوع دعواي سختي كرديم. دعوايي كه به قهر من از خانه و جدايي انجاميد.

اصلاً نفهميدم چه شد، فقط ديدم همسرم به هيچ نحوي راضي به ادامه زندگي نمي شود و نمي خواهد يك فرصت ديگر به من بدهد. مي گفت طي يك سال و نيم زندگي مشترك مان مجبور شده حدود هفت ميليون تومان قرض بگيرد و براي برآوردن خواسته هاي من خرج كند. مي گفت: حوصله غرغرهاي من و مادرم را ندارد و نمي خواهد بقيه عمرش را اين طور بگذراند و...

به همان سرعتي كه عروسي كرده بوديم، طلاق گرفتيم و راهمان را جدا كرديم. جهيزيه ام را در همان خانه اي كه داشتيم به حراج گذاشتم و به خانه پدرم برگشتم. جايي كه از آن فرار كرده بودم.

بله اين سرنوشت پرنسس خيالي است كه به جاي ساختن زندگي، به دور باطل چشم و هم چشمي افتاده بود.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

در اين ماجرا مي خوانيم كه چگونه بعضي از خانواده ها با سرنوشت فرزندان خود بازي مي كنند. خانواده فيروزه جواني نامحرم را در ابتدا به جمع خانوادگي خود راه مي دهند و نسبت به او عشق و علاقه مي ورزند و قبل از ازدواج و خواستگاري رسمي آرش و فيروزه، يك نوع رابطه قلبي بين اين دو جوان ايجاد مي شود و در مرحله بعد آنان بدون دقت و آينده نگري و مشورت با مشاوران آگاه،

مدت ها رابطه عاطفي بسيار صميمي دارند و مي بينيم كه بعد از مدتي كه از اين دوستي مي گذرد، آرش به راحتي از تصميم خود نسبت به ازدواج با فيروزه منصرف مي شود و مهم تر از همه اينها، مي بينيم كه خانواده فيروزه به جاي دقت و تصميم منطقي و عاقلانه، متأسفانه خود و فرزند ناآگاهشان دچار بلندپروازي، چشم و هم چشمي، غفلت و... مي شوند و بدون هيچ گونه تحقيق، شناخت و آينده نگري دختر خود را به عقد شاهرخ در مي آورند و فقط شيفته رنگ و لعاب ظاهري خانواده او مي شوند و پس از گذشت چند ماه از ازدواج اين دو زوج، كانون زندگي مشترك آنها متلاشي مي شود. آري اگر آنها بر مبناي شرع مقدس و عقل سليم و مشورت و آينده نگري تصميم مي گرفتند، هرگز دچار چنين سرنوشت شوم و جانسوزي نمي شدند.

اسير رؤيا

در خانواده اي پرجمعيت با دو خواهر بزرگتر و دو خواهر و يك برادر كوچكتر زندگي مي كردم. هميشه در حسرت يك دست لباس نو بودم. هميشه من سومين نفري بودم كه لباسي را مي پوشيدم و تازه بعد از كوتاه شدن نيز به خواهران كوچكترم مي رسيد و در واقع جنازه لباس از خانه ما بيرون مي رفت.

مادرم برخلاف پدرم كه مردي قانع و شاكر بود، زني پرتوقع و ناشكر بود. او اصلاً تحمل اين وضعيت را نداشت و مدام با پدرم درگير مي شد كه چرا ديگران دارند و ما نداريم. بارها از پدرم شنيدم كه مي گفت: «خودت كه مي بيني دائماً سر كار هستم، ديگر چه كار كنم؟ نمي

توانم بروم دزدي. همين كه يك لقمه نان حلال داريم و دست جلو نامرد دراز نمي كنيم بايد خدا را هم شكر كني.»

اما هميشه مادرم حرف هاي پدرم را مسخره مي كرد و به او حرف هايي مي زد كه بيچاره از خجالت رنگش سرخ مي شد. خيلي دلم براي پدرم مي سوخت، او كارگر بود و با تمام توانش كار مي كرد. دوست داشتم به سر كار بروم، اما پدرم به هيچ عنوان راضي نمي شد كه من درسم را رها كنم. خواهرانم به اولين خواستگار پاسخ مثبت داده و درست را رها كرده و ازدواج كرده بودند. شايد پدرم دوست داشت حداقل من درسم را بخوانم و آينده اي بهتر از آنها داشته باشم. آخر آنها هم بعد از عروسي وضع بهتري از ما نداشتند و به همين علت پدرم اصلاً دوست نداشت من ازدواج كنم.

دوران راهنمايي را نيز همچون دوران ابتدايي با نمرات خوبي پشت سر گذاشتم و وارد دبيرستان شدم. سال اول را بدون مشكل خاصي با نمرات عالي قبول شدم و به سال بالاتر رفتم... سال دوم دبيرستان وارد جمع دوستاني شدم كه حال و هواي خاصي داشتند و به نظر تا حدودي با بقيه فرق مي كردند.

وقتي با آنها صميمي شدم، متوجه شدم آنها هم مثل من رؤياهايي در سر دارند كه با افكار من نزديك است.

از بين بچه ها با نگين احساس نزديكي بيشتري مي كردم هرچند وضع خانوادگي او خيلي بدتر از من بود. پدرش به علت اعتياد و فروش مواد مخدر در زندان بود و مادرش در خانه اي در يكي از محله هاي بالاي شهر

تهران كار مي كرد و لقمه ناني براي بچه هايش كه همه از نگين كوچكتر بودند، تهيه مي كرد.

هميشه با نگين آرزوهايمان را مرور مي كرديم: خانه اي مجلل، اتومبيلي زيبا، لباس هاي قشنگ و پول زياد كه با آن تمام مشكلات ما حل مي شد و پدر من ديگر حرف هاي پر از تحقير و نيش دار مادرم را نمي شنيد و برعكس مورد احترام او بود و مادر نگين ديگر به سر كار نمي رفت و در عوض در خانه وقتش را صرف بچه ها و پخت و پز مي كرد و نگين مجبور نبود صبح تا شب مراقب خواهران و برادران قد و نيم قدش باشد.

نگين هميشه از خانه اي كه مادرش در آن كار مي كرد، تعريف هاي عجيب و غريبي مي كرد. از بزرگي، زيبايي، امكانات و وسايل، شكل و شمايل ساكنان، نحوه برخورد با يكديگر و خلاصه از غذاهاي رنگارنگ و متنوعي كه مي خوردند و...

گفتن اين حرف ها براي نگين به همين راحتي كه من گفتم نبود، مدت ها طول كشيد تا او به من اعتماد كرد و سفره دلش را برايم باز كرد.

به سال آخر دبيرستان نزديك شده بوديم، من و نگين يك روح در دو بدن بوديم.

احساس مي كرديم كم كم به تحقق آرزوهايمان نزديك مي شويم و با گرفتن ديپلم وارد داشنگاه شده و در چشم بر هم زدني فارغ التحصيل و وارد بازار كار خواهيم شد.

سال آخر دبيرستان را به شدت و با تلاش بيشتري درس خوانديم كه حتماً در امتحانات كنكور قبول شويم البته ناگفته نماند كه در سال هاي قبل نيز خيلي

خوب درس خوانده بوديم.

نمي دانيد فاصله زماني پايان امتحانات كنكور تا اعلام نتيجه به ما چه گذشت، فقط مي توانم بگويم 18 سال زندگي ما يك طرف و اين چند ماه يك طرف. مگر روزها شب و شب ها صبح مي شد، انگار چرخ زمان هزاران بار كندتر شده بود.

وارد دانشگاه شديم. طوري انتخاب رشته كرده بوديم كه حتماً در يك رشته يا حداقل در يك دانشگاه قبول شويم كه الحمدلله اين طور هم شد و دقيقاً در يك رشته و در يك دانشگاه پذيرفته شديم. دوران دانشگاه به سرعت برق گذشت، دوران بسيار شيرين و به ياد ماندني كه فكر مي كنم شيرين ترين دوران زندگي ام بوده است.

بعد از فارغ التحصيل شدن تازه مشكلات ما شروع شد. به هر جا مراجعه مي كرديم يا نيازي به ليسانس حسابداري نداشتند يا سابقه كار مي خواستند كه ما نداشتيم.

مدت ها دنبال كار گشتيم ولي هرچه گذشت نااميدتر مي شديم. تا اينكه در يك شركت نياز به يك نفر منشي بود كه به اصرار و خواهش و تمناي ما مبني بر استخدام هر دو، مدير شركت قبول كرد هر دو را تقريباً با حقوق يك نفر استخدام كند.

چاره اي جز قبول شرايط جديد نداشتيم و حداقل سابقه كاري براي ما مي شد. چند ماه با حقوق ماهي 20 هزار تومان براي هر كدام كار كرديم. مشكل خاصي نداشتيم تا اينكه يك روز نگين به ملاقات پدرش رفته بود، با خانمي كه به ملاقات شوهرش آمده بود، آشنا شد. آن خانم (منيژه) وقتي وضعيت ما را از نگين شنيده بود ضمن ابراز تأسف و تأثر به نگين

پيشنهاد كرده بود كه به شركت آنها برويم و در آنجا مشغول كار شويم. طبق قرار يك روز به اتفاق نگين به شركت آنها رفتيم و منيژه استقبال گرمي از ما كرد و بعد هم در خصوص كار و حقوق مطالبي را عنوان كرد كه به نظر ما خيلي جالب بود. درواقع باورمان نمي شد كه از حقوق ماهي 20 هزار تومان به حقوق ماهي 150000 تومان برسيم. احساس مي كرديم بالاخره خوشبختي به ما رو كرده است و ديگر مي توانيم به آرزوهايمان برسيم. بلافاصله از شركت قبلي تسويه حساب كرديم. هنگام خداحافظي مدير شركت گفت: «مواظب خودتان باشيد، اين پيشنهاد مشكوك به نظر مي رسد...» در آن موقع اين احساس به ما دست داد كه حسوديش مي شود و درواقع مي خواهد ما را پشيمان كند و رايگان براي او كار كنيم و به همين خاطر توجهي نكرديم. در شركت جديد وظيفه مالي شركت به عهده ما گذاشته شد. امضاي من و نگين به بانك معرفي شد و بدين ترتيب چك منيژه خانم با سه امضا به بانك معرفي شد كه دو امضا براي دريافت پول كفايت مي كرد. يكي، دو ماهي از شروع به كار ما نگذشته بود كه منيژه خانم چنان اعتمادي به ما پيدا كرد كه اكثر وقت ها مي گفت چك را خودتان امضا كنيد و نيازي به امضا من نيست. فقط مرا در جريان صدور چك ها بگذاريد. از اين كه چنين موقعيتي به دست آورده بوديم فوق العاده راضي و خوشحال بوديم. وضعيت مالي ما روز به روز بهتر مي شد. حالا رؤياهايمان داشت تحقق مي يافت.

لباس گرانقيمت مي پوشيديم و به سر و وضعمان مي رسيديم.

يك سال از شروع كار ما در آن شركت مي گذشت. تقريباً همه كاره شركت بوديم. منيژه خانم يك روز به ما گفت: «شوهرم تا چند روز ديگر آزاد مي شود و ما قصد داريم بلافاصله بعد از آزاد شدن او مدتي به خارج از كشور برويم و حال و هوايي عوض كنيم و بعد برگرديم. به همين علت مي خواهم در مدتي كه ما نيستيم شركت را به طور كلي به شما بسپاريم...»

باور اين كه اينقدر مهم شده ايم براي خودمان هم مشكل بود. به هر حال شوهر منيژه خانم از زندان آزاد شد و در فاصله كوتاهي از كشور خارج شدند.

دقيقاً يك ماه بعد از رفتن آنها بود كه چك ها يكي پس از ديگري برگشت خورد و با شكايت افراد من و نگين دستگير و روانه زندان شديم. تمام چك ها به امضا ما بود اما پولي در حساب بانكي نبود. منيژه خانم قبل از رفتن با يك قطعه چك كل موجودي را از بانك برداشته و درواقع فرار كرده بود. حالا نزديك به يك ميليارد تومان بدهي براي ما باقي مانده است كه هيچ راهي براي پرداخت آن جز دستگيري منيژه خانم و همسرش توسط پليس بين الملل براي ما وجود ندارد و تا آنها دستگير نشوند و رضايت شاكيان جلب نشود بايد در زندان بمانيم كه خدا مي داند چه مدتي است.

چه مي توانم بگويم جز اين كه با چشم بسته خود را در چاهي انداختيم كه جز مدد خدا هيچ راه نجاتي وجود ندارد.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

جر و

بحث والدين در خصوص مسايل مالي در نزد فرزندان، باعث مي گردد آنها ارزش پول را فوق هر چيزي قرار دهند و در آينده اي نه چندان دور نيز تمام همت و توان خود را براي به دست آوردن آن صرف كنند و در اين راه، كمترين توجه را به نحوه صحيح و مشروع به دست آوردن آن نخواهند داشت. ظواهر مادي تأثير زيادي بر افكار باقي مي گذارد. نوجوان در مواجهه با ظواهر فريبنده، قادر به تجزيه و تحليل مناسب نبوده و در نتيجه اگر به طور صحيح هدايت نشود، ممكن است آن را به عنوان الگوي برتر برگزيده و در جهت همنوايي و همسويي با آن قدم بردارد. در اين صورت در اغلب موارد با باورها و اعتقادات خانوادگي در تضاد قرار گرفته و به سويي سوق داده مي شود كه ممكن است عاقبتي ناگوار در بر داشته باشد.

نكته اي كه قابل تذكر مي باشد اين است كه: جوانان عزيز بايد توجه داشته باشد، علاوه بر حفظ عفت، پاكدامني، روحيه قناعت و توكل بر خدا، بايد در پي كسب و كار حلال و تلاش و كوشش و جديت در همه امور زندگي باشند و از عمر طلايي خود بهترين استفاده را بنمايند. اما در اين راه پرفراز و نشيب بايد با همه وجود مواظب باشند، به راحتي طعمه حوادث نگردند و اگر كسي به آنها وعده شغل مناسب با درآمد بسيار عالي داد، زود به او دل نسپارند و قبل از تصميم گيري و اقدام براي هر كاري لازم است درباره آن كار فكر كنند و به آينده آن بيانديشند و با صاحب

نظران متعهد، آگاه و دلسوز مشاوره نمايند.

همدست

همه چيز از روزي شروع شد كه دوستم پرستو كه دختري زيبا و عاطفي و ساده است با پسري به نام رامبد آشنا شد. وقتي كه رامبد را ديدم احساس ناخوشايندي نسبت به او و روابطش با دوستم پرستو پيدا كردم. دقيقاً از قيافه اش پيدا بود كه معتاد است. او پشت سر هم سيگار مي كشيد و هيكلي لاغر و خميده داشت.

اين موضوع را به دوستم گفتم اما برخلاف تصورم او نه تنها توجهي به حرف من نكرد بلكه ناراحت هم شد و گفت كه تو به من حسادت مي كني و نمي تواني ببيني با چنين فردي دوست شده ام و قرار است با هم ازدواج كنيم.

به اين ترتيب دوستي ما تا حدودي به هم خورد. مدتي از پرستو بي خبر بودم تا اينكه شنيدم با رامبد نامزده كرده است. از اين خبر واقعاً ناراحت شدم.

چند ماهي از دوران نامزدي آنان مي گذشت كه يك روز پرستو به من زنگ زد و كلي گريه كرد و بعد هم گفت: «اي كاش به حرف هاي تو حداقل كمي توجه كرده بودم تا امروز اين چنين بيچاره و بدبخت نمي شدم.»

مدتي طول كشيد تا آرام گرفت و ادامه داد: «اوايل كه تو اين موضوع را گفتي من هم موضوع را به رامبد گفتم و او قسم خورد كه معتاد نيست ولي چند بار تفريحي ترياك كشيده است و بعد هم به من قول داد هرگز چنين كراي را نكند. من خوش باور هم قبول كردم و ديگر كاري به كارش نداشتم تا اينكه او را از كارش بيكار

كردند. مي گفت كه به خاطر دعوا با همكارش هر دو را بيرون كرده اند اما واقعاً اين طور نبود و ظاهراً به خاطر مصرف مواد و عدم كارآيي او را اخراج كرده بودند، البته اين موضوع را من تازه متوجه شده ام. بعد از بيكاري هر روز از من پول مي خواست. البته هميشه مي گفت به عنوان قرض و به محض پيدا كردن كار تمام طلب تو را پس خواهم داد. من هم تا جايي كه پس انداز داشتم به او كمك كردم و بعد هم كه پس اندازم تمام شد، گفت: از پدر يا برادرت پول بگير و به من قرض بده. تا چند دفعه اين كار را كردم، اما خيلي زود پدرم شك كرد كه اين پول ها را براي چه مي گيرم. پدر و برادرم وقتي فهميدند كه موضوع از چه قرار است به شدت ناراحت شدند و به نامزدم كاملاً بدبين شدند.

نامزدم وقتي ديد ديگر نمي تواند با زبان خوش از من پول بگيرد تهديدم كرد كه اگر به او كمك نكنم او نيز مجبور خواهد شد به نامزدي پايان دهد و هر كس سراغ كار خودش برود. اين موضوع براي من خيلي وحشتناك بود. چون وقتي به خواستگاريم آمد تقريباً همه اعضاي خانواده مخالف اين ازدواج بودند ولي وقتي تمايل و اصرار مرا ديدند در مقابل خواسته ام تسليم شدند و همه چيز را به خودم واگذار كردند و حالا اگر شكست مي خردم واقعاً برايم غير قابل تحمل بود. بنابراين با خواهش و تمنا از او خواستم كه فرصتي دهد، شايد بتوانم از كسي برايش قرض كنم.

به

زحمت توانستم از چند نفر از دوستان قديمي مبالغي را قرض كنم ولي او باز هم بيشتر مي خواست كه ديگر برايم امكان پذير نبود و به اين ترتيب نامزدي ما را به هم زد. نمي داني در آن هنگام چه وضعيتي داشتم. احساس مي كردم دنيا برايم به آخر رسيده است. اعضاي خانواده ام چيزهايي به من مي گفتند كه حاضر بودم بميرم ولي آنها را نشنوم.»

پرستو مجدداً گريه اش گرفت و من او را آرام كردم و گفتم: خب، اين هم يك تجربه تلخ در زندگي توست. باز هم جاي شكرش باقي است كه عروسي نكرده بودي و بچه اي نداري چون آن وقت خيلي سخت تر بود.

از اين جريان يكي _ دو هفته اي گذشته بود كه يك روز تلفن خانه ما زنگ زد. گوشي را برداشتم. صداي مردي از گوشي تلفن شنيده مي شد كه مرا مي خواست. پرسيدم: شما؟!

وقتي اسم رامبد را شنيدم خشكم زد. با تعجب از او پرسيدم كه شماره ما را از كجا آورده است!

او گفت كه به جز شماره، چيزهاي ديگري نيز در دست دارد كه اگر با او همكاري نكنم آنها را به خانواده ام خواهد داد.

با ناباوري از او پرسيدم: مثلاً چه چيزي؟

جواب داد: مثلاً عكس!

بي اختيار به يد عكسي كه با پرستو گرفته بودم افتادم. آن عكس يادگاري پايان تحصيلات دوران دبيرستان بود كه در خانه ما توسط يكي ديگر از دوستان گرفته شده بود.

تلفن را قطع كردم و در فكر فرو رفتم. اگر اين عكس توسط او به دست خانواده ام مي رسيد، بدون شك به دردسر مي افتادم.

به دوستم پرستو زنگ

زدم و اين بار من بودم كه با گريه موضوع را براي او تعريف كردم. وقتي پرستو گفت كه رامبد درست مي گويد و تمام عكس ها را برداشته است مي خواستم قبض روح شوم.

پرستو مي گفت، رامبد نمي تواند غلطي بكند و نگران نباش، اما او كه از وضعيت خانوادگي ما خبر نداشت و نم يدانست كه والدينم به هيچ عنوان قبول نخواهند كرد من اين عكس را به پرستو داده ام نه به رامبد.

واقعاً هر لحظه برايم به قدر يك سال گذشت تا اينكه رامبد مجدداً زنگ زد و گفت: «احتمالاً خوب فكرهايت را كرده اي و با دوستت هم تماس گرفته اي و او هم تأييد كرده كه چه چيزهاي مهمي پيش من داري. حالا اگر كاري را كه از تو مي خواهم انجام ندهي مطمئن باش خانواده ات را طوري در جريان خواهم گذاشت كه براي تو بسيار گران تمام شود.»

با نگراني بيشتر در حالي كه صدايم مي لرزيد گفتم: چه كاري؟!

رامبد بلافاصله گفت: «پول مي خواهم».

با نگراني وصف ناپذيري گفتم: چقدر پول مي خواهي؟ من كه پولي ندارم به تو بدهم.

رامبد گفت: «به من ربطي ندارد. صد هزار تومان پول حاضر كن تا عكس را به خودت بدهم و الا...»

چند روزي در فكر بودم كه به چه صورتي اين پول را جور كنم، هرچه فكر مي كردم كمتر به نتيجه مي رسيدم تا اينكه تصميم گرفتم گردنبندم را بفروشم و به خانواده ام هم بگويم از گردنم افتاده است.

اين كار را كردم و پول را به رامبد دادم و عكس را از او گرفتم و نفس راحتي كشيدم. غافل از

اينكه او باز هم به سراغ من خواهد آمد. دقيقاً يك ماه از پرداخت پول و دريافت عكسم گذشته بود كه مجدداً به من زنگ زد و باز هم پول خواست. اين بار كلي گريه كردم كه دست از سرم بردارد ولي اين حرف ها به گوش چنين فردي آشنا نبود و فقط خواسته اش را طلب مي كرد.

خلاصه مجبور شدم به او بگويم هر غلطي مي خواهي بكن. من عكس را از تو گرفته ام و عكس ديگري دست دوستم نداشته ام كه تو بتواني از آن سوء استفاده كني و بر فرض اگر هم از اين عكس كپي گرفته باشي باز هم اهميتي ندارد چون اصل آن دست خودم است و منكر مابقي قضايا خواهم شد. رامبد وقتي جديت مرا ديد پوزخندي زد و گفت: «عكسي را برايت مي فرستم. ببين و بعد نظرت را بگو».

وقتي عكس را ديدم باور كردني نبود. عكسي كه من با دوستم پرستو انداخته بودم كلي تغيير كرده بود و به جاي پرستو پسري در كنار من ايستاده بود. باور كنيد با ديدن چنين عكسي چند روز شديداً تب كردم. تلفن را از پريز كشيده بودم چرا كه مي ترسيدم مجدداً زنگ بزند. نمي دانستم به چه شيوه اي اين كار را كرده است ولي هرچه بود خانواده ام اگر چنين عكسي را مي ديدند مرگم حتمي بود. واقعاً حتي راضي به مرگم بودم.

مجدداً به دوستم پرستو زنگ زدم. او هم مثل من گرفتار بود و رامبد چنين عكس هايي را هم براي او فرستاده بود. وقتي پرسيدم كه آخر چنين عكس هايي چطور گرفته شده است، دوستم

گفت اين عكس ها با كامپيوتر مونتاژ مي شود و مشكل اصلي در اين است كه قبل از هر توضيحي اذهان را تغيير مي دهد و تا بخواهيم براي همه توضيح دهيم و آنها هم بپذيرند، آبرويمان رفته است. پس چاره اي جز جلب رضايتش براي حفظ آبرويمان نداريم.

به ناچار پذيرفتم و قرار شد نقشه هاي رامبد را مو به مو اجرا كنيم تا مشكلي برايمان به وجود نيايد.

اولين برنامه اين بود كه سر راه جوانان قرار بگيريم و سوار اتومبيل آنها شويم و در يك فرصت مناسب راننده را به دنبال خريد خوراكي بفرستيم و خودمان به بهانه گوش كردن به نوار در اتومبيل بنشينيم و آنگاه اتومبيل را به سرقت ببريم.

اوايل اين كار خيلي سخت بود، اما به مرور بعد از سرقت يكي _ دو اتومبيل تا حدودي برايمان عادي شد. البته ناگفته نماند كه هر يك به تنهايي سوار يك اتومبيل مدل بالاي تك سرنشين مي شديم و پس از چند دور كه در خيابان مي زديم از راننده تقاضا مي كرديم پشت فرمان بنشينيم كه معمولاً قبول مي كردند. اين كار را براي اين انجام مي داديم كه دستمان به فرمان اتومبيل عادت كند و به محض به دست آوردن فرصت مناسب بتوانيم فرار كنيم.

دقيقاً ششمين خودرو را كه به سرقت بردم، توسط گشت نيروي انتظامي مورد تعقيب قرار گرفتم و سرانجام در يك خيابان دستگير و روانه زندان شدم.

بعد از دستگيري و اعتراف در زندان متوجه شدم كه دوستم پرستو همدست نامزدش بوده و به همين شيوه چند نفر ديگر را نيز فريب داده و درواقع يك باند سرقت اتومبيل

تشكيل داده بودند.

واقعاً نمي دانم چه مي توانم بگويم كه عمق تأسفم را بيان كرده باشم ولي هرچه هست پشيمانم كه چرا حداقل در آن موقعيت حساس با كسي مشورت نكرده ام.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

از جمله عوامل زمينه ساز ارتكاب جرم و بزه را مي توان دوستان نزديك دانست. آنها با داشتن اطلاعات لازم از وضعيت زندگي و خصوصيات شخصيتي و فردي اقدام به طرح نقشه براي فريب و سوء استفاده از شخص مي نمايند.

براي پيشگيري از سوء استفاده احتمالي نزديكان بايد به موارد زير توجه داشت:

1_ در هنگام دوستي با كسي تمام اسرار زندگي خود را براي او بازگو نكنيد و هميشه اين احتمال را بدهيد كه شايد در آينده روابط شما تيره شود.

2_ در صورتي كه دوست شما با افراد ناباب و فاقد صلاحيت در ارتباط است، سعي كنيد به گونه اي او را متوجه خطارات احتمالي كنيد و در صورتي كه نمي توانيد در دوست خود تأثير بگذاريد، به مرور از او فاصله بگيريد تا خطرات احتمالي متوجه شما نشود.

3_ وقتي از سوي كسي تهديد مي شويد، به گونه اي نزديكان خود (پدر و مادر) را از موضوع تهديد و افراد تهديد كننده مطلع كنيد و از بيان واقعيت به والدين و نزديكان آگاه و دلسوز خود هرگز نترسيد. مطمئناً خطر اطلاع آنان از موضوع، به مراتب از خطر تهديد كننده كمتر خواهد بود.

4_ برقراري پيوند روحي و عاطفي عميق بين والدين و فرزندان از اهميت خاص برخوردار است. اين پيوند سبب مي شود كه بسياري از نيازهاي روحي فرزندان در محيط خانواده برآورده شود و دچار كمبود محبت نخواهد شد.

و هرگاه مشكل و گرفتاري خاصي براي آنان به وجود بيايد، مطمئن هستند كه والدين آگاه همراز، يار، ياور، غمخوار و مشاورشان خواهند بود و با اعتماد به نفس و به دور از هرگونه ترس و اضطراب حرفشان را با پدر و مادر مهربان در ميان مي گذارند و خود را در مقابل حوادث احتمالي بيمه مي نمايند.

«عبرت»

دوستي با مردم دانا نكوستدشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت مي كندبر زمينت مي زند نادان دوست

***

از رفيق نامناسب در جهانكن حذر تا از بلا يابي امان

همنشين بد تو را رسوا كندبلكه ايمان تو را يغما كند

وه چه خوش فرموده آن اهل طريقاين مثل در صحبت يار و رفيق

تا تواني كن حذر از يار بديار بد، بدتر بود از مار بد

مار بد، تنها همي بر جان زنديار بد، بر جان و بر ايمان زند

«صفير اصفهاني»

تشنه محبت

نمي دانم مشكلاتم از كجا شروع شد. راستش آنها را بيشتر مربوط به پدرم مي دانم چرا كه در دوران كودكيم هميشه در آرزوي توجه و محبت پدرم بودم، اما او به تنها چيزي كه توجه نداشت همين نكته بود.

شايد هم پدرم واقعاً مقصر نبود چرا كه هميشه تا ديروقت كار مي كرد و آخر شب خسته به خانه مي آمد و تازه آن وقت غرغر مادرم شروع مي شد. پدرم بدون اينكه چيزي بگويد يا بخورد، داخل اتاق ديگري مي شد و بعد از لحظاتي به خواب عميقي فرو مي رفت.

تنها چيزي كه براي پدرم اهميت داشت اين بود كه از صبح زود تا غروب آفتاب كار كند تا لقمه ناني داشته باشيم و محتاج ديگران نشويم.

اين دوران به سرعت

برق و باد گذشت و من كه اولين فرزند خانواده بودم ديپلم گرفتم.

از همان سال هاي آخر تحصيل سر و كله خواستگاران جور واجور در خانه ما پيدا شد ولي والدينم ازدواجم را منوط به گرفتن ديپلم كرده بودند. البته يكي از علل چنين تصميمي آماده نبودن جهيزيه ام بود و آنها مي خواستند در فرصت باقي مانده تا حدودي لوازم مورد نياز را تهيه كنند.

وقتي زحمات مضاعف پدرم را براي تهيه پول و خريد وسايل و تكميل جهيزيه ام مي ديدم به شدت از ازدواج و چنين رسومي متنفر مي شدم.

به هر حال به توصيه مادرم تصميم به ازدواج گرفتم و به يكي از خواستگاران كه احساس مي كردم از همه بهتر است پاسخ مثبت دادم.

در مدت كوتاهي مجلس عقد و عروسي برپا شد و به خانه بخت رفتم. شوهرم تازه از خدمت سربازي برگشته و در يك اداره دولتي مشغول كار بود. در خانه پدرش دو اتاق خالي براي سكونت وجود داشت، بنابراين در همانجا زندگي را شروع كرديم.

شروع زندگي مشتركمان با مشكلاتي همراه بود. بعضي وقت ها بين من و خواهران شوهرم كه كوچكتر از من بودند درگيري لفظي به وجود مي آمد و بعضي وقت ها هم مادر شوهرم به طرفداري از آنها در درگيري ما دخالت مي كرد، اما هميشه پدر شوهرم طرفدراي مرا مي كرد و به طريقي به درگيري پايان مي داد.

حقوق شوهرم خيلي كم بود و اصلاً اميدي به اينكه در آينده خودم صاحب زندگي شوم؛ نداشتم. هميشه فكر مي كردم با وجود خانواده شوهرم هرگز خوشي را تجربه نخواهم كرد، اما بعدها دقيقاً عكس اين موضوع

به من ثابت شد و حالا متوجه شده ام اگر در طول دوران زندگيم خوشي داشته ام زماني بوده است كه در كنار خانواده شوهرم بوده ام.

شوهرم بعد از مدت كوتاهي از كار دولتي خسته شد و گفت: «با اين حقوق هميشه گرسنه خواهيم بود، پس بهتر است تا جوان هستم فكري به حال زندگيم بكنم.»

او از شغل خود استعفاء داد و وارد كار آزاد شد. در ابتدا شغل هاي مختلفي را تجربه كرد و نهايتاً در كار ساخت و ساز مسكن ماند. شوهرم به شدت كار مي كرد و روز به روز وضعيت زندگي ما بهتر و بهتر مي شد تا اينكه آپارتماني خريديم و به آنجا كوچ كرديم.

اوايل به خاطر احتياج مالي كه داشتيم زود رفتن و دير آمدن شوهر براي من قابل تحمل بود، اما به مروز كه وضعيت مالي ما بهتر شد ديگر دوست نداشتم شوهرم سخت كار كند. بارها به او گفتم همين مقدار كه داريم براي ما كافيست و دوست دارم تو بيشتر در كنار من و تنها دخترمان باشي، اما شوهرم هميشه مي گفت: «تا جوان هستم بايد شديداً كار كنم و الا فرصت را از دست خواهم داد و از بقيه عقب خواهم ماند.»

هرچه به او مي گفتم وضع ما خيلي خوب است و اگر كمتر هم كار كني وضع ما همچنان خوب خواهد ماند، اصلاً توجهي نمي كرد.

به تنها چيزي كه نياز داشتم يك همدم بود نه پول زياد، اما افسوس كه هرچه پول بيشتر مي شد از وجود همسرم دورتر مي شدم. به ياد روزهاي اول ازدواجم مي افتادم كه او بعد از ساعت اداري

به خانه مي آمد و غروب كه مي شد با هم با مورتور سيكلتي نه چندان مرتب، توي خيابان هاي شلوغ تهران گشت مي زديم و چقدر به ما خوش مي گذشت. چقدر با هم مي نشستيم و حرف مي زديم و مي خنديديم، اما افسوس حالا، با داشتن خانه اي مرتب و شيك و خودرو گران قيمت لحظه اي خوش نبوديم. شوهرم هميشه خسته به خانه مي آمد و همين كه شام مي خورد بلافاصله مي خوابيد. بارها به او مي گفتم، آخر من هم آدم هستم. از صبح تا شب در خانه تنها هستم و منتظر آمدنت مي مانم تا كلمه اي با هم صحبت كنيم اما دريغ از كلمه اي، هميشه شوهرم با پرخاشگري جواب حرف هايم را مي داد به طوري كه ديگر جرأت چنين اعتراضي را نداشتم.

به شعر پناه بردم. در خلوت خودم شعر مي گفتم و گاهي آن را سر سفره شام براي شوهرم مي خواندم، اما او هيچ عكس العملي نشان نمي داد. شيوه هاي ديگر نيز كارساز نبود. انگار او اصلاً متوجه تغييرات نمي شد. بعد از مدتي من نيز بي تفاوت شدم. سعي كردم به او فكر نكنم و خودم را سرگرم كنم، اما اين كار برايم بسيار سخت بود. نمي توانستم او را ناديده بگيرم. دوست داشتم شوهرم تغيير كند و باز هم مثل سال هاي اول زندگي باشد. باور كنيد راضي بودم باز هم به خانه پدريش برگرديم و همان زندگي با همان امكانات را داشته باشيم اما شوهرم به افكار من مي خنديد و مي گفت: «تو خيلي رؤيايي هستي.»

روز به روز احساس

فاصله بيشتري با شوهرم مي كردم. در اين اوضاع و احوال با تماس هاي مكرر يك مزاحم تلفني به فكر افتادم با او صحبت كنم. احساسم اين بود كه او نيز تنهاست و به دنبال گوشي براي شنيدن حرف هايش مي گردد.

دايم با خودم درگير بودم. گاهي مي گفتم چه اشكالي دارد؟ چند كلمه حرف كه گناه نيست، بعد به خودم مي گفتم، نه خيانت است. سرانجام پس از چند روز كشمكش با خودم گوشي را برداشتم و همچون گذشته بلافاصله قطع نكردم.

تمام بدنم مي لرزيد. مرد غريبه كه بارها صداي او را شنيده بودم و مي دانستم مزاحم است از آن سوي سيم شروع به صحبت كرد. فقط گوش مي كردم. به مرور به زنگ زدن او عادت كردم. اگر روزي در ساعت هميشگي زنگ نمي زد، كلافه بودم و نگران. به تدريج من هم به سؤالات او پاسخ هاي كوتاهي مي دادم و بدين ترتيب قدم به راهي گذاشتم كه سرانجامي جز آبروريزي و زندان نمي توانست داشته باشد.

چند ماهي از صحبت كردن ما مي گذشت. روزهاي اول وقتي به شوهرم نگاه مي كردم از خودم خجالت مي كشيدم، اما به مرور شيطان بر من غلبه كرد تا اينكه آن مرد كه شهريار نام داشت، پيشنهاد كرد همديگر را حضوري ببينيم. تقريباً به او اعتماد پيدا كرده بودم، ولي اين كار برايم فوق العاده سخت و ناگوار بود. او به اشكال مختلف مرا تشويق مي كرد حداقل براي يك بار هم كه شده در خيابان همديگر را ببينيم.

براي اولين و آخرين بار قرار شد او در مسير فروشگاهي قرار گيرد كه غالباً از

آنجا خريد مي كردم و به اين ترتيب با مشخصاتي كه از هم داشتيم، همديگر را از دور ببينيم.

در روز و ساعت مقرر به فروشگاه رفتم، اما او را در مسير و مكان مورد نظر نديدم. بعد از خريد به خانه برگشتم. شهريار زنگ زد و كلي از من تعريف كرد. تعجب كردم كه چطور من او را نديده ام ولي او مرا ديده است. بعد گفت، نگران بودم كه كسي حرف هاي ما را شنيده باشد و در واقع تله گذاشته باشد و هر دو دستگير شويم، به همين دليل من در مكان ديگر به شكل ديگري ايستاده بودم. بعد از اين جريان او دايماً از من تعريف مي كرد و اين تعريف كردن نيز برايم فوق العاده جذاب بود. شديداً مشتاق ديدار او بودم. دلم مي خواست ببينم او چه شكلي است، بنابراين پيشنهاد دوم او را كه حدوداً يك ماه بعد بود، پذيرفتم و اين بار قرار شد سوار اتومبيل او شوم و كمي از نزديك صحبت كنيم. احساس خوبي نداشتم. وقتي مي خواستم سوار شوم، در عقب را قفل كرده بود و از من خواست جلو بنشينم. از ترس اينكه عابران متوجه جريان شوند جلو نشستم، اما نفسم از ترس بالا نمي آمد. او گفت كه نگران نباشم، كسي متوجه نخواهد شد، اما من فوق العاده مي ترسيدم. احساس مي كردم تمام مردم به من نگاه مي كنند. با عبور از يكي _ دو خيابان از او خواستم كه بايستد و مرا پياده كند و او نيز اين كار را كرد. وقتي به خانه برگشتم زنگ زد و كلي به من

خنديد و گفت واقعاً كه تا به حال دختري اينقدر ترسو نديده بودم.

البته ناگفته نماند كه من به او گفته بودم هنوز ازدواج نكرده ام چون مي دانستم اگر بداند شوهر دارم حتماً مرا رها خواهد كرد.

به هر حال چند روزي مرا دلداري داد تا اينكه باز هم از من خواست به اتفاق گشتي در خيابان بزنيم. براي من هم ديدار او جالب شده بود و به همين علت علي رغم ترس زياد قبول كردم و براي سومين بار او را ديدم. اين بار كمي بهتر بودم، ولي باز هم مي ترسيدم.

فكر مي كنم حدوداً يك ساعت بعد بود كه ناگهان اتومبيلي جلو ما پيچيد و محكم ترمز كرد و ما شديداً به او خورديم. هنوز گيج صحنه تصادف بودم كه مردي در سمت راننده را باز كرد و با وسيله اي كه در دست داشت محكم به سر و صورت شهريار كوبيد و او بيهوش شد. وقتي كمي دقت كردم، شوهرم را ديدم كه با عصبانيت به سمت من مي آمد. وقتي به هوش آمدم كه روي تخت بيمارستان بودم. بعد از بهبودي مرا به نيروي انتظامي بردند و بازداشت كردند. شوهرم در آنجا به من گفت: «چرا؟ چي كم داشتي؟»

هنوز حرفش تمام نشده بود كه در جوابش گفتم: «محبت و توجه، چيزي كه تو هرگز به من ندادي».

مطمئناً اشتباه كرده ام، اما من راه درست را نمي شناختم و به كسي هم نگفتم كه مرا راهنمايي كند و بگويد اين راه كسب محبت و توجه نيست. وقتي به خودم آمدم كه زندگيم را از دست داده بودم. حالا من به كساني كه اين

مطالب را مي خوانند مي گويم قبل از هر كاري و تصميمي حداقل به افراد آگاه، دلسوز و خداشناس مشورت كنند تا چنين سرانجامي نداشته باشند.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

چرا بايد زن و شوهري كم با هم تفاهم داشته اند، پس از مدتي در زندگي مشترك به عدم تفاهم برسند؟

بايد بدانيم همه انسان ها فطرتاً نيازمند توجه، تكريم و محبت اند. هر انساني ذاتاً محبت پذير و قهرستيز، تشويق پذير و تنبيه گريز، تكريم پذير و تحقير گريز، آرامش خواه و امنيت طلب، دوستدار موفقيت و گريزان از شكست و ناكامي و دوستدار مهرباني و صميميت مي باشد. همه انسان ها دوست دارند با آنها صميمانه، صادقانه، شفيقانه و حكيمانه صحبت نمايند.

متأسفانه در اين ماجرا خوانديم، دختري كه در خانه پدرش به خاطر عدم تفاهم بين والدين و زحمات شبانه روزي پدر، تشنه محبت واقعي آنها بود، پس از ازدواج نيز مورد تحقير و سرزنش خانواده شوهر قرار گرفته است و پس از اينكه صاحب خانه شخصي مي شوند، شوهر او فقط دنبال مسايل مادي و تجملات بوده، غافل از اينكه زن و شوهر _ در كانون خانواده _ نياز به محبت، انس و الفت با هم دارند. زن نياز به شوهري امين، يار، ياور، غمخوار، مهربان و دلسوز دارد تا با او انس بگيرد و درد دل كند و رازهايش را با او درميان بگذارد و بدين وسيله آسودگي و آرامش خاطر پيدا كند. زن به شوهري صميمي و مطمئن نياز دارد تا مودت هاي خالصانه اش را نثار او كند و او هم از ابراز عشق، مهر و محبت نسبت به وي دريغ

نورزد.

اين نياز روحي را با غذا، ثروت، لباس، ماشين، خانه مجلل و... نمي توان اشباع كرد.

مرد بايد علاوه بر مرتفع نمودن نيازهاي اقتصادي خانواده، توجه اساسي به نياز محبت و انس و الفت زن نيز داشته باشد و در صورتي كه اين نياز، _ «محبت» _ توسط همسر و پدر خانواده تأمين نگردد، خانواده آسيب پذير خواهد شد. درواقع اين شرايط _ «عدم محبت» _ همچون شرايط فردي مي باشد كه از نظر جسمي ضعيف بوده و بدن او مستعد ابتلا به انواع ويروس ها و ميكروب ها خواهد بود.

بهتر است زوجين قانع باشند و با تلاش و كوشش مرد براي تأمين امور زندگي، پس از رسيدن به يك زندگي تقريباً مناسب، به حداقل راحتي بيانديشند نه به حداكثر آن. درواقع جمع آوري مال و اموال همچون نوشيدن آب شور دريا مي باشد كه هرچه بيشتر نوشيده شود، تشنگي و عطش بيشتر خواهد شد.

دو خط موازي

باد نسبتاً سردي مي وزيد. غروب نزديك بود. آدم ها پا تند كرده بودند تا زودتر به خانه برسند. نگاهي به ساعتم انداختم. حدود پنج بعد از ظهر بود. كاش مي توانستم در روزهاي سرد زمستان كه هوا زود تاريك مي شد، زودتر به خانه برگردم، اما رئيس شركت موافقت نمي كرد. حقوقي كه مي گرفتم اگرچه قابل توجه نبود، مي توانست كمك خرجي براي زندگيمان باشد. بيچاره مادرم صبح تا غروب زحمت مي كشيد و كار مي كرد تا لقمه ناني پيدا كند.

هرچند لحظه يك بار ماشين ها برايم بوق مي زدند يا چراغشان را روشن مي كردند. دوست نداشتم سوار شوم، دلم مي خواست كمي پياده روي كنم. مي

دانستم مادرم از دير كردن من نگران مي شود، اما احتياج به خلوت داشتم و اين خلوت در خانه فراهم نمي شد. چهار بچه قد و نيم قد در آن اتاق محقر كمتر مي گذاشتند توي حال خودم باشم. بيست و يك ساله بودم، اما احساس مي كردم يك عمر زندگي كرده ام، به قدر يك قرن شايد به خاطر سختي ها و مشكلات بود، شايد هم به خاطر نداشتن پدر، دو ساله بودم كه در يك تصادف كشته شد. چيزي از او به خاطر ندارم. من كوچكتر از آن بودم كه بدانم مرگ چيست. آن روزها در شهرستان زندگي مي كرديم و مادرم بعد از مدتي مجبور شد بار سفر ببندد و مرا بردارد و به تهران بيايد.

زندگي در تهران براي يك زن جوان و يك دختر دو ساله سخت بود. مادر چند سال اين سختي را تحمل كرد و بعد به يكي از خواستگارهايش جواب مثبت داد. آقا جواد توسط يكي از بستگان به مادر معرفي شد. قبلاً ازدواج كرده بود و شش تا بچه داشت. زن و بچه هايش در شهرستان زندگي مي كردند و از ازدواج او با مادر بي خبر بودند. بعداً فهميديم كه معتاد است و در كار خريد و فروش مواد مخدر مي باشد.

مادر از او صاحب چهار بچه شده بود كه خبر آوردند او را دستگير كرده و به زندان انداخته اند.

من تازه ديپلم گرفته بودم. مادرم تأخير را جايز ندانست و از آقا جواد طلاق گرفت. حالا يك خانواده شش نفري بوديم و من كه درس و مشقم خوب بود، در دانشگاه پذيرفته شدم. مادر تلاشش

را بيشتر كرد تا من به تحصيلات عاليه ام ادامه بدهم. دلم خون بود. چطور مي توانستم دست هاي ترك خورده مادر و قامت خميده و چهره رنج كشيده اش را ببينم و راحت درس بخوانم.

_ مادر من مي خواهم كار كنم...

_ نه، دخترم. درست را بخوان. دلم مي خواهد ليسانس بگيري و براي خودت كسي بشوي.

_ اما اين طوري اعصابم داغان است. وجدانم ناراحت است. اين همه كار كردن براي شما ضرر دارد.

_ غصه مرا نخور! اگر تو به جايي برسي من از اين همه كار كردن پشيمان نمي شوم.

مادر سخت كار مي كرد و نان بخور و نميري به خانه مي آورد تا من و برادران ناتني ام گرسنه نمانيم. او گوهري بود كه قدرش را به خوبي مي دانستم. آقا جواد اگرچه قبل از جدايي به عنوان پدر و سرپرست من محسوب مي شد، اما حضورش مايه عذاب من بود. او بيشتر وقت ها در شهرستان بود و هرچند هفته يك بار به ما سر مي زد و خرجي كمي مي داد و مي رفت. در همان حضور كوتاه هم حوصله مرا نداشت و به كوچكترين بهانه اي به شدت مرا كتك مي زد.

وقتي به آن سال هاي سياه فكر مي كنم تنم مي لرزد.

صداي بوق ممتد يك پيكان سفيد رنگ مرا به خود آورد. راننده كه جواني بيست و پنج ساله به نظر مي رسيد، رو به من كرد و گفت:

_ خانم، حواست كجاست؟ نزديك بود كار دستم بدهي...

لحنش مؤدبانه بود. سرم را به طرف پنجره ماشين آوردم و شرمنده گفتم:

_ معذرت مي خواهم، حواسم نبود. حق با شماست.

نمي دانم چه

چيزي باعث شد كه بگويد:

_ لطفاً سوار شويد. من شما را تا هر كجا كه بخواهيد مي رسانم. مثل اينكه حالتان خوب نيست.

شايد صداي غمگين و لرزانم و شايد هم اشك هايم كه روي گونه هايم غلتيده بود، او را به اين نتيجه رسانده بود، بعد از كمي ترديد و اين پا و آن پا سوار شدم. اگر با كسي درد دل مي كردم، بد نبود، روي صندلي عقب نشستم و باز رفتم توي فكر. دوست داشتم سؤالي كند تا سفره دلم را باز كنم، اما سكوت كرده بود و چيزي نمي پرسيد. خواست سيگاري روشن كند، اما از توي آينه نگاهي به من كرد و گويا پشيمان شد، چون دوباره آن را توي پاكت گذاشت. جوان مؤدبي بود.

اي كاش رئيس شركتي كه در آن كار مي كردم، مثل او فهميده و مؤدب بود. اصلاً دلم نمي خواست در آنجا كار كنم، اما مجبور بودم. موقعيت خوبي در آن شركت نداشتم، اما چاره چه بود؟ بايد كار مي كردم تا بتوانم از پس مخارج تحصيل در دانشگاه برآيم. مادرم نمي توانست به تنهايي هزينه كتاب و اياب و ذهاب و ديگر چيزها را بپردازد و به همين خاطر وقتي به او اصرار كردم كه اجازه بدهد كاري براي خودم دست و پا كنم، به ناچار پذيرفت.

_ من اسمم عليرضاست. كارمندم و بيست و پنج سال دارم...

رشته اكفارم پاره شد. با دستپاچگي پرسيدم:

_ شما چيزي گفتيد؟

خنديد و گفت:

_ گويا حسابي توي فكر بوديد. گفتم من اسمم عليرضاست. چرا اينقدر گرفته و ناراحتيد؟

_ نمي دانم گليم بخت كسي را وقتي سياه ببافند، سرنوشتش بهتر از اين نمي

شود.

و بعد سفره دلم را پيشش پهن كردم و همه چيز را براي او گفتم. وقتي حرف هايم تمام شد، صورتم از اشك خيس بود. از آينه نگاهي به من انداخت و گفت:

_ يعني واقعاً اينقدر به سختي زندگي مي كنيد؟

_ تصورش هم مشكل است نه؟ ولي من بارها شاهد بوده ام كه مادرم و برادرهاي كوچكم گرسنه سر به بالش گذاشته اند. من فقر را با همه وجودم احساس كرده ام.

نزديك خانه مان از ماشين پياده شدم. عليرضا شماره تلفن شركتم را از من گرفت كه در اولين فرصت به من زنگ بزند. مي گفت شايد بتواند كار بهتري برايم پيدا كند.

دو _ سه روز بعد عليرضا به شركتم زنگ زد:

_ سارا خانم، حالتان خوب است؟

_ شما؟

_ من عليرضا هستم. مي خواهم شما را ببينم.

اگرچه به درستي نمي شناختمش، ته دلم روشن بود و دوست داشتم به او اعتماد كنم، بنابراين آدرس پاركي را كه در نزديكي خانه مان بود، دادم و قرار شد فردا بعد از ظهر يكديگر را ببينيم. در آن ديدار او به من گفت:

_ دوست دارم به شما و خانواده تان كمك كنم. البته اگر موافق باشيد دوست دارم اول خانه و خانواده تان را ببينم.

_ چرا مي خواهيد به ما كمك كنيد؟

_ براي اينكه شما فكر نكنيد همه آدم ها بد هستند. براي اينكه به قول حافظ «در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست.»

روشن، واضح و صريح حرف مي زد. آدم پيچيده اي نبود. در لحنش صداقت و صميميت خاصي وجود داشت. قبلاً با مادرم درباره او حرف زده بودم، بنابراين از همانجا قدم زنان به خانه رفتيم. خانه

كه نه، يك اتاق كوچك و يك آشپزخانه خيلي كوچك با حياطي كه چند متر بيشتر نبود. وقتي وضعيت زندگي ما را ديد، متأثر شد و قول داد كه حتماً كمكمان كند.

از آن پس هر هفته مقداري پول به ما مي داد و بعضي از وسايل ضروري زندگي مثل تلويزيون و ماشين رختشويي را برايمان خريد. سپس از من خواست كه ديگر به آن شركت نروم و فقط درس بخوانم. باورم نمي شد كه در اين روزگار كسي مثل او مهربان و خوش قلب وجود داشته باشد. كم كم زندگيمان سامان گرفت. مادرم روز و شب او را دعا مي كرد و مي گفت:

_ او را خدا به كمكمان فرستاده است.

روزها گذشت و من و عليرضا سخت به هم علاقه مند شديم. درسم كه تمام شد، عليرضا گفت:

_ سارا، حالا كه درست تمام شده است، دوست دارم حرف دلم را بزنم.

دلم لرزيد. رنگم سرخ شد. سرم را پايين انداختم و در حالي كه آسفالت خيابان را نگاه مي كردم، گفتم:

_ حرف دلت را بگو!

لبخندي زد و بي مقدمه گفت:

_ دوست دارم با تو ازدواج كنم. اگر مادرت اجازه بدهد به خواستگاريت مي آيم.

_ مادرم... مادرم... اما...

نمي دانستم چه بگويم. انتظار اين عكس العمل را نداشت. خيلي تعجب كرد. حتماً توقع داشت بلافاصله موافقتم را اعلام كنم، اما بايد قبل از هر پاسخي مادرم را در جريان مي گذاشتم.

_ مادر، عليرضا امروز از من خواستگاري كرد... و اجازه خواست كه رسماً به خواستگاريم بيايد.

مادر خيره نگاهم كرد و گفت:

_ چه مي گويي دختر؟ امكان ندارد.

منظورش را مي فهميدم، اما جواب دلم را بايد چه مي دادم؟

_

مادر، من هم او را دوست دارم.

_ دخترم، ساراي گلم، من مطمئنم اگر حقيقت را به او بگويي خود را عقب مي كشد...

_ اگر خود را عقب نكشيد چه؟

مادر دستي به موهايم كشيد و گفت:

_ حتماً خانواده اش او را پشيمان خواهند كرد. اصلاً شوخي نيست. شما با اين اختلاف نمي توانيد زندگي آرامي داشته باشيد و مسلماً در آينده، بحث و جدل خواهيد داشت. حقيقت را به عليرضا بگو!

و من حقيقت را به عليرضا گفتم:

_ من هم دوستت دارم، اما... ما هرگز نمي توانيم با هم ازدواج كنيم.

در حالي كه چشم هايش از تعجب گرد شده بود، گفت:

_ چرا؟

صدايش به ناله بيشتر شبيه بود. دلم برايش سوخت. اشك در چشمانم حلقه زد. گفتم:

_ مذهب من و تو يكي نيست. قبلاً بايد اين موضوع را به تو مي گفتم...

_ خب نباشد. به هر حال هر دو مسلمانيم.

اشك هايم را پاك كردم و گفتم:

_ خانواده من روي اين مسأله خيلي تعصب دارند. تازه مطمئنم كه خانواده تو هم موافقت نخواهند كرد.

_ من موافقت آنها را جلب مي كنم. تو خانواده خودت را راضي كن!

اما بعد از چند ماه نه او توانست خانواده اش را راضي كند و نه من. يك روز به او گفتم:

_ تلاش ما بي فايده است. من و تو مثل دو خط موازي هستيم كه هيچ گاه به يكديگر نمي رسيم.

_ متأسفانه حق با توست سارا! خانواده ام به شدت اصرار دارند كه من با يكي از دختران فاميل ازدواج كنم. آنها مي خواهند با اين كار تو را براي هميشه از زندگي ام بيرون كنند.

***

احتمالاً عليرضا تا چند ماه ديگر ازدواج خواهد

كرد. دلم از رفتن او به درد مي آيد. دلم براي و و مهرباني ها و جوانمردي اش تنگ مي شود، اما مگر او مي تواند همه عمرش را وقف من و خانواده ام كند؟

با رفتن او من و مادرم و بچه ها بي سرپناه و بي تكيه گاه مي شويم. شايد بچه ها باز هم گرسنه بمانند و سختي بكشند و من و مادر دوباره مجبور شويم كه صبح تا غروب با چندرغاز حقوق كار كنيم تا شكممان سير شود و خرج تحصيل برادرهايم را در بياوريم. شايد مادر هرگز مثل اين چند وقت كه عليرضا به ما كمك مي كرد، راحت نباشد. شايد دلم خيلي بشكند. شايد صاحبخانه ما را بيرون كند، اما در پس اين شايدها خوشبختي عليرضا بيش از همه چيز برايم اهميت دارد. حالا كه سرنوشت راه من و او را بدون اينكه خودمان بخواهيم از هم جدا كرده است، دوست دارم او به اوج سعادت برسد. پدرم كه هرگز او را از نزديك نديده ام، چند ماه قبل خوشحال و خندان به خوابم آمده بود. او در باغ بزرگي قدم مي زد. باور كنيد او هم عليرضا را مي شناسد و از او راضي است. كسي كه دلش درياست و دل هاي رنجور و مصيبت زده ما را شاد كرد.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

نكات مهم و برجسته اي در اين سرگذشت وجود داشت كه پرداختن به همه آنها در اين مجال اندك ميسر نيست و فقط به چند نكته بسنده مي كنيم كه عبارتند از:

1_ يك دختر جوان _ هرچند مشكلات عاطفي و اقتصادي داشته باشد _ نبايد سادگي

كند و سفره دلش را پيش همه كس باز كند و دل به ديگران بسپارد.

2_ يك پسر جوان نبايد _ هرچند با نيت پاك _ با دختر جوان نامحرمي و خانواده او ارتباط عاطفي برقرار كند و با ترحم و دلسوزي بيش از حد، خود و ديگري را دچار مشكلاتي نمايد.

3_ وقتي امكان ازدواج دختر و پسري _ به هر دليل _ وجود ندارد چرا آنها بايد اينقدر به آشنايي و ارتباط خود ادامه بدهند؟ مسلماً اين تداوم آشنايي، دلبستگي ها و پيوستگي هاي احساسي و عاطفي فراواني بين آنها ايجاد خواهد كرد كه گسستن آنها دشوار است و در صورت گسسته شدن به هر دو طرف صدمات روحي زيادي وارد خواهد آمد. دل سپردن به كسي بسيار مهم است، بنابراين قبل از اينكه چنين اتفاقي بيفتد بايد ديد آيا امكان پيوند و ازدواج وجود دارد يا نه؟

4_ هرگز در ازدواج و گزينش همسر نبايد با نگرش ترحم وارد قضيه شد، زيرا ممكن است در كوتاه مدت بين زوجين مشكلي ايجاد نشود، اما در دراز مدت آنها دچار مشكلات، اختلافات و حتي جدايي ها و... خواهند شد.

5_ بهتر است جوانان عزيز و گرانقدر، قبل از هر تصميم و اقدامي درباره گزينش همسر، با والدين مهربان و دلسوز خود مشورت نمايند و از تجربيات و آگاهي هاي آنان استفاده نمايند.

پيراهن رؤيايي عروسي

اصلاً باورم نمي شد كه بعد از آن همه سال انتظار و قول و قرار، بهنام و خانواده اش چنين بلايي سر من بياورند و اينقدر راحت روي حرفشان پا بگذارند. پنج سال انتظار كم نبود. اما بيشتر از آن، عمري بود كه از نوجواني در

خيال بهنام گذشته بود. مينا خانم، دوست صميمي مادرم، هميشه اسم برادرش را توي گوشم مي خواند و با مامان در مورد آينده مشترك ما و فاميل شدن دو خانواده حرف مي زد و من هم كه دختر ساده اي بودم و منتهاي آرزويم را داشتن خانه و همسر مي دانستم با شنيدن اين حرف ها پيراهن رؤيايي عروسي را مي دوختم و به تن مي كردم و در مجسي كه بيش از صدها بار در ذهنم پرورده بودم، با افتخار و شادماني قدم برمي داشتم. اما اين فقط، رؤيا بود. رؤيايي كه پس از گرفتن ديپلم و آوردن حلقه نشان از طرف خانواده بهنام واقعي تر به نظر مي آمد. حلقه را مينا و مادرش از طرف بهنام دستم كردند تا به اصطلاح به موضوع حالتي رسمي بدهند و نگذارند عروس از دستشان برود. آن موقع، بهنام براي گذراندن يك دوره دو ساله به ژاپن رفته بود. به من گفتند كه او راضي است و از خدا مي خواهد همسري سر به زير و كدبانو مثل من داشته باشد. من هم كه نگاه هاي زير زيركي و جمله هاي متفاوت بهنام را شنيده بودم، اور كردم. آخر بهنام تنها پسري بود كه از درس و وضعم مي پرسيد، برايم كتاب هاي مختلف مي آورد و همه جوره هوايم را داشت. خيال مي كردم همين ها براي شروع يك زندگي ككافي است. ولي اشتباه كردم و پدر و مادرم نيز به اين اشتباه صحه گذاشتند.

فاميل بهنام گفتند دو سال باقيمانده تا عروسي را با كلاس آشپزي و شيريني پزي بگذران و من هم مثل يك

بچه حرف گوش كن پذيرفتم. هر هفته چند جور غذا و دسر تازه ياد مي گرفتم و بهترين شان را براي حاجيه خانم، مادر بهنام، مي بردم. او هم در عوض مهرباني اش را بر سرم مي ريخت. به افتخارم مهماني مي داد. مرا با خودش به جشن ها و عروسي ها مي برد و رفتارم را تصحيح مي كرد تا مثل يك خانم كامل با ديگران برخورد كنم. خب، درواقع مادرم هيچ وقت فرصت اين چيزها را نداشت. زندگي پرشتاب كارمندي اين امكان را از او گرفته بود و حالا حاجيه خانم برايم مادري مي كرد و ندانسته هايم را يادم مي داد. بهنام هم گهگاهي نامه مي نوشت و توي نامه هايش به من هم اشاره مي كرد. در سالگرد تولدم يا نوروز نيز نامه هاي مفصل و هديه هاي قشنگ او به دستم مي رسيدند.

بعد از پايان دوره، بهنام برگشت و قضيه ازدواج ما به طور جدي مطرح شد. اما با غيبت ناگهاني بهنام و رفتن به يكي از بد آب و هواترين مناطق كشور، همه چيز معلق ماند. مي گفتند: بهنام رفته تا پول جمع كند و برگردد. اما من احساس مي كردم كه اين رفتن با دفعات قبل فرق دارد. نه نامه اي، نه خبري و نه تلفني. ارتباط او با خانواده خودش هم كاملاً محدود و يك طرفه ود و مينا خانم كه نمي خواست ناراحتي مرا ببيند هميشه مي گفت: پسرها در آستانه ازدواج مسؤوليت مي ترسند و يكباره جا خالي مي دهند. اما مثل كفتر جَلد، خيلي زود بر مي گردند و روي بام خانه عروس مي

نشينند و تكان نمي خورند. آنها گفتند و ما باور كرديم و نپرسيديم و نخواستيم بفهميم كه دليل رفتار عجيب بهنام چيست؟ سرگرم و دلم خوش بود. وسايل جهيزيه ام را مي خريدم. خانه مان را مثل دسته گل تميز مي كردم و به همراه مادرم بهترين مهماني ها را براي فاميل بهنام مي گرفتم. اسم بهنام بدجوري كنار اسم من نشسته بود. آنقدر كه هيچ كس جرأت نمي كرد قدم پيش بگذارد. از ديد خودم و همه من يك دختر نامزد شده بودم كه بادي به او، هرچند بي تفاوت و بي وفا، وفادار مي ماندم.

سكته ناگهاني مادر و فوت سريعش نقطه عطف زندگي من شد. من ماندم و پدر و دلسوزي هاي اطرافيان. خانواده بهنام لحظه اي تنهايمان نمي گذاشتند و خودش هم كه براي شركت در مراسم به تهران آمده بود، سعي داشت بيشتر از هميشه با من مهربان باشد و من در اوج غم، دلم به او خوش بود و حضورش. اما او باز هم رفت و مينا وعده داد كه پس از مراسم سالگرد باز مي گردد و مرا با خود مي برد. پدر چندان راضي نبود و دور شدن و زندگي در غربت را نمي پسنديد. اما در مقابل اشتياق من و انگشتري كه حتي لحظه اي از خودم دور نمي كردم، هيچ نمي گفت.

رفت و آمد مينا خانم به خانه مان بيشتر شده بود و حرف ها جدي تر. ديگر دنبال آرايشگاه و مزون لباس عروس مي گشتيم و هر وقت حوصله داشتيم، لوكس فروشي ها را براي پيدا كردن آينه و شمعدان مناسب زير پا مي گذاشتيم

و هر بار، جاي مادر را خالي مي كرديم.

دو روز مانده به سال مامان، بهنام آمد. اما نه براي ديدن من و پدر كه چشم به راهش بوديم. پيغامي به همراه داشت و عكس دختري را كه مي خواست به عقد خود درآورد. اين طور كه مي گفتند حاجيه خانم و مينا زير بار نمي رفته اند. اما دست آخر وقتي بهنام وسايلش را جمع كرده تا به هتل برود، راضي شدند و...

دنيا برايم تمام شده بود. وضع روحي ام خيلي خراب بود. آنقدر كه پدر تنها چاره را در زيارت ديد و به هر مكافاتي بود برايم بليط هواپيما تهيه كرد و مرا به مشهد فرستاد. مستقيم از فرودگاه به حرم رفتم و دل سير گريستم. به خاطر همه چيزهايي كه ديگر نمي توانستم داشته باشم يا بهتر بگويم از اول نداشتم. به خاطر مادرم كه از دست داده و عمري كه تلف كرده بودم. موقع بازگشت از صحن پنجره فولاد برگشتم. جايي كه بيماران را به اميد شفا به ضريح فولادين بسته بودند. همانجا روي زمين نشستم و همپاي آنها دعا كردم. براي سلامتي همه شان _ بعد به امام رضا گفتم: آقاجان، غلط كردم. من از تو هيچ چيزي نمي خواهم. تو را به بزرگي ات اينها را نااميد برنگردان و فقط دل مرا سياه نكن تا بنده خوب خدا باشم.

نمي دانيد چقدر سبك شدم. انگار آقا دل بيمار مرا هم شفا داد.

تحيلي روان شناسي اين ماجرا:

ازدواج و انتخاب همسر بايد داراي مجموعه اي از اهداف انساني و مقدس باشد كه در سايه آن مسأله بقاي نوع بشر و طهارت آن و

كمال و سعادت و آرامش آدمي در سايه مودتي خالصانه تأمين گردد.

دختر و پسري كه مي خواهند فردي را به عنوان همسر انتخاب كنند بايد شناخت كامل و همه جانبه از او داشته باشند. هر اندازه دختر و پسر از نظر ويژگي هاي گوناگون به همديگر نزديكتر باشند، تركيب آن دو در زندگي زناشويي استوارتر و عميق تر خواهند بود. بايد توجه داشت تا مادامي كه بين پسر و دختر صيغه عقد شرعي و قانوني صورت نگرفته، آنان هيچگونه حقوق و تعهدات و مسؤوليتي از نظر شرع مقدس و قانون در مقابل همديگر پيدا نمي كنند و بسيار نيكو و بجاست كه پس از مراسم خواستگاري رسمي، بين پسر و دختر عقد شرعي و قانوني جاري شود و بهترين فاصله بين عقد و عروسي 5 الي 6 ماه مي باشد و بيشتر از آن مناسب نمي باشد مگر در موارد خاص مانند ادامه تحصيلات، سربازي و... كه با توافق طرفين اين فاصله تعيين مي گردد. (1)

متأسفانه در اين ماجرا خوانديم كه بدون اينكه بين پسر و دختر صيغه عقد شرعي و قانوني صورت گيرد، نامزدي آنها چندين سال طول كشيد و سرانجام بهنام به هر دليل از گزينش خود منصرف شد و خانواده دختر جز پشيماني، ناراحتي، افسردگي و... كار ديگري نمي توانستند انجام دهند.

(1) جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه مي توانيد به كتاب «راهنماي ازدواج» از همين مؤلف مراجعه نماييد.

خاك سياه

مادرم چايي را دم كرد و گفت:

_ منيره، راستي راستي كه شانس آوردي ها، ابراهيم پسر خيلي خوبي است. ان شاء الله كه خوشبخت بشويد.

دل دل كردم كه پيغام ابراهيم را به مادر

بگويم يا نه، سرانجام با كلي مقدمه چيني گفتم:

_ ابراهيم مي گويد... اگر مژگاه هم زن برادرش بهرام بشود، نوراً علي نور مي شود.

مادر با اوقات تلخي گفت:

_ چه حرف ها! خواهرت مژگان پانزده سال بيشتر ندارد و هنوز درسش را تمام نكرده است... بهرام هم فقط بيست و يك سال دارد، دو تا بچه را كه نمي شود به عقد هم درآورد. نه راه و رسم زندگي را مي دانند، نه تجربه كافي دارند...

_ خب ياد مي گيرند. بهرام جوان خوبي است. مژگان هم اين طور كه شما مي گوييد بچه نيست. جوان هاي الان كلي معلومات و تجربه دارند.

مادر استكاني چاي براي خودش ريخت و گفت:

_ از اينها گذشته من خوشم نمي آيد كه دو تا خواهر به عقد دو تا برادر دربيايند.

نظر مادرم را به ابراهيم گفتم. او كمي فكر كرد و گفت:

_ خيلي بد شد.

_ چطور؟

_ پدر و مادرم مي گوينند دوست داريم عروسي تو و بهرام را در يك روز بگيريم. بهرام بدجوري خاطرخواه مژگان شده است.

با دلخوري نگاهش كردم و گفتم:

_ ما به بهرام چه كار داريم؟ خب او صبر كند و وقتي درس مژگان تمام شد قدم جلو بگذارد.

_ آخر پدر و مادرم مي گويند اين جوري خرجمان هم كمتر مي شود.

_ ولي مژگان نمي خواهد فعلاً ازدواج كند و پدر و مادرم راضي نمي شوند...

ابراهيم وسط حرفم پريد و با تندي گفت:

_ پس تو هم فعلاً فكر عروسي را نكن!

وقتي اين حرف را زد نزديك بود از تعجب شاخ دربياورم. خيره نگاهش كردم و گفتم:

_ يعني چه؟ ما چه كار به بهرام درايم؟ ما كه بله برون

را هم انجام داده ايم و روز عقد را هم مشخص كرده ايم...

_ گفتم كه فعلاً فراموش كن! من نمي توانم دل بهرام را بشكنم... تازه پدر و مادرم هم موافقت نمي كنند.

با عصبانيت گفتم:

_ اين آقا بهرام شما تا حالا چرا يادش نبود كه خواهرم مژگان را دوست دارد؟ نكند داري بهانه مي آوري؟

_ نه منيژه، باور كن من تو را دوست دارم و دلم مي خواهد هرچه زودتر با تو ازدواج كنم، اما نمي توانم مقابل خانواده ام بايستم.

با دلي شكسته به خانه آمدم و همه چيز را به مادرم گفتم. او غرغركنان گفت:

_ من نمي دانم، با پدرت حرف بزن!

پدر به هيچ وجه زير بار نمي رفت و از همه مهمتر مژگان نيز صددرصد مخالف بود. او مي گفت:

_ بهرام پسر خوبي است، اما من هنوز آمادگي ازدواج را ندارم. من مي خواهم ديپلمم را بگيرم و وارد دانشگاه شوم.

چند روز بعد كه ابراهيم را ديدم با اوقات تلخي گفتم:

_ همه مخالفند؛ پدرم، مادرم و مژگان...

_ خب، پس فعلاً بايد ازدواجمان را عقب بياندازيم.

من كه حدس مي زدم او دوباره چنين چيزي بگويد با خشم فرياد زدم:

_ من عروسي را عقب نمي اندازم، يا مرا كاملاً فراموش كن يا مسخره بازي درنياور!

ابراهيم كه انتظار اين عكس العمل را از طرف من نداشت، كمي از مواضع خودش عقب نشست و گفت:

_ شرايط مرا هم درك كن منيره! من هم تحت فشار خانواده ام هستم.

_ به من ربطي ندارد. تكليف مرا ظرف دو _ سه روز معلوم كن!

درست دو روز بعد ابراهيم با خوشحالي نزد من آمد و گفت:

_ فعلاً بهرام را از ازدواج

با مژگان منصرف كرده ام. به او قول داده ام كه خودم دو _ سه سال ديگر مژگان را به عقد او در مي آورم.

_ پس بهتر است امروز بعد از ظهر به خانه مان بيايي تا مقدمات عروسي را فراهم كنيم، مي داني كه كلي كار داريم، تهيه كارت دعوت و رزرو باشگاه و...

خوشحال بودم كه همه چيز به خير گذشته است. قرار شد سه هفته بعد عروسي كنيم و مراسم عقدمان يك روز قبل در خانه ما باشد، يك مراسم خودماني و مختصر. بخ محضر رفتيم و كارهاي ابتدايي را انجام داديم و با محضردار قرار گذاشتيم كه فلان ساعت و فلان روز به خانه مان بيايد.

روزها تند تند سپري شد و روز عقد از راه رسيد. از صبح در خانه ما غوغايي بود. هر كس كاري انجام مي داد. دختر عموها و دختر خاله هايم اتاق عقد را تزيين مي كردند. پدرم ميوه ها را مي شست، مادرم با وسواس و دقت خاصي ظرف و ظروف را پاك مي كرد و من هم دل توي دلم نبود. آنهايي كه ازدواج كرده اند، مي دانند كه من چه مي گويم. يك دختر دوست دارد روز عقد قشنگ ترين و بهترين روز زندگي اش باشد و من نيز همين آرزو را داشتم. هم به ديگران كمك مي كردم، هم ناخواسته به آنها امر و نهي مي كردم. ابراهيم قبل از ظهر به خانه مان آمد تا مرا به آرايشگاه برساند. توي راه به من گفت:

_ بهرام خيلي سر به راه شده است. اصلاً حرف مژگان را نمي زند. تازه كلي هم در كارها به

ما كمك كرده است. قرار است امروز او برود دنبال عاقد و او را بياورد.

لبخندي زدم و گفتم:

_ خوشحالم ابراهيم، اين طوري خيلي بهتر است.

چهار ساعت بعد همه چيز در خانه ما رنگ و بوي شادي و خنده داشت. من و ابراهيم سر سفره عقد نشسته بوديم و منتظر بوديم كه عاقد هر لحظه از راه برسد و خطبه عقد را بخواند، اما يك ساعت از زمان مقرر گذشت و خبري نشد، دو ساعت، سه ساعت. عقربه ساعت ده شب را نشان مي داد. خدايا! نكند اتفاقي براي ماشين بهرام كه دنبال عاقد رفته بود، افتاده باشد. با قسمت تصادفات، بيمارستان ها و حتي پزشكي قانوني تماس گرفتيم، اما خبري نبود كه نبود. مهمان ها كلافه و ناراحت شده بودند و حتي عده اي از آنها با قهر و دلخوري رفتند. من يكريز گريه مي كردم و بر بخت بدم لعنت مي فرستادم. پدرم با عصبانيت در اتاق قدم مي زد و رنگ مادر بيچاره ام مثل گچ سفيد شده بود.

_ اين چه وضعي است ابراهيم؟

ابراهيم كه از همه بيشتر ناراحت بود با شرمندگي نگاهم كرد و گفت:

_ نمي دانم، به خدا نمي دانم چه اتفاقي افتاده است.

ساعت ده و نيم بود كه بهرام تلفن زد و گفت:

_ من كه گفته بودم بايد ازدواج من و ابراهيم در يك روز باشد، اما كسي حرف مرا جدي نگرفت. من عاقد را سوار كردم و دور شهر گرداندم و آنقدر معطلش كردم كه با قهر از ماشين پياده شد و رفت. اگر مژگان را به عقد من در نياوريد، دفعه بعد هم مراسم را به هم مي

زنم.

آه از نهاد همه برخاست. پدر و مادر ابراهيم و خود او نمي دانستند چه بگويند. پدر به زمين و زمان بد مي گفت. مهمان ها _ آنهايي كه هنوز مانده بودند _ در گوش هم پچ پچ مي كردند. ناگهان مژگان با چشماني اشك آلود جلو آمد و گفت:

_ من حاضرم با بهرام ازدواج كنم، به شرطي كه او اجازه دهد من همچنان درس بخوانم.

پدر با عصبانيت نعره زد:

_ حرف زيادي نزن مژگان! اصلاً با اين خانواده گانگستر و آدم ربا نبايد وصلت كرد.

ابراهيم به دست و پاي پدرم افتاد و كلي عذرخواهي كرد. پدر ابراهيم نيز همين طور. تا سه نيمه شب حرف زديم و بحث كرديم تا اينكه عاقبت پدرم گفت:

_ بسيار خب، يك روز را براي عقد ابراهيم و منيره و بهرام و مژگان تعيين كنيد.

و همه صلوات فرستادند. ما دو خواهر يك هفته بعد به عقد آن دو برادر درآمديم و زندگي مشتركمان را شروع كرديم.

***

يك سال بعد من صاحب يك دختر شدم و دو سال بعد مژگان صاحب يك پسر. خانه مان نزديك هم بود و رابط خوبي بين مان برقرار بود. هم من از زندگي ام راضي بودم و هم مژگان. هيچ كم و كسري نداشتيم. با نان خالي شوهرانمان مي ساختيم و در خوشي ها و داشتن ها نيز خودمان را گم نمي كرديم. همه به زندگي ما حسرت مي خورند و تعريف ما را مي كردند. سال ها پشت سر هم آمد و گذشت.

من صاحب يك پسر و مژگان يك پسر و يك دختر ديگر شد. بچه ها به مدرسه رفتند و به پلك بر هم

زدني بزرگ شدند. دخترم _ شهره _ ديپلم گرفت و در رشته مهندسي قبول شد و پسر بزرگ مژگان _ نويد _ هم ديپلمش را گرفت و به سربازي رفت. شبي كه براي قبولي شهره در دانشگاه جشن گرفته بوديم، بهرام با خوشحالي گفت:

_ خوب است من همين جا اعلام كنم كه شهره عروس خودم است...

همه شادي كردند و دست زدند. اما من و ابراهيم و شهره از اين حرف بهرام خوشمان نيامد. اولاً شهره دو سال از پسر بهرام بزرگتر بود. ثانياً تا آنجايي كه من مي دانستم علاقه اي به نويد نداشت.

_ ابراهيم، اين چه حرفي بود كه بهرام زد؟

_ نمي دانم، شايد نويد به او گفته كه شهره را مي خواهد.

با ناراحتي گفتم:

_ بر فرض اگر چنين چيزي هم باشد، او نبايد بدون هماهنگي با ما اين حرف را در جمع آشنا و فاميل بزند. نديدي شهره چقدر ناراحت شد.

ابراهيم لبخندي زد و گفت:

_ اما ظاهراً نويد بدش نمي آيد كه...

نگذاشتم حرفش تمام شود و گفتم:

_ حرفش را هم نزن! من نمي گذارم شهره به سرنوشت مژگان دچار شود. انگار بهرام عادتش اين است كه به زور دختر مردم را بگيرد...

ابراهيم با دلخوري گفت:

_ اولاً حالا كه خبري نشده و همه چيز در حد حرف و شوخي بوده. ثانياً مگر مژگان از زندگي اش ناراضي است؟ مگر نمي بيني چقدر خوشبخت هستند؟

_ بله، اما دوره و زمانه عوض شده است. الان عصر ارتباطات و اينترنت است. نمي شود بچه ها را مجبور به كاري كرد. من حتم دارم كه شهره دوست ندارد زن پسر عمويش نويد شود. اصلاً نويد نه كار درست

و حسابي دارد و نه تجربه زندگي.

ابراهيم غرولندي كرد و گفت:

_ اينقدر خودت را درگير اين مسأله نكن، من خودم فردا با بهرام حرف مي زنم.

ابراهيم با بهرام حرف زد و من با مژگان. بهرام گفته بود كه عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمان بسته شده است و حتماً شهره بايد عروس او شود. مژگان نظري نداشت، چون كاملاً مرا درك مي كرد. دو _ سه ماه بعد يك روز از شهره پرسيدم:

_ نظرت درباره حرف عمو بهرام...

نگذاشت جمله ام را به پايان ببرم و با غيظ گفت:

_ حرفش را نزن مادر! من نويد را به عنوان پسر عمو و كسي كه از بچگي با هم بزرگ شده ايم دوست دارم و حاضر نيستم با او ازدواج كنم. راستش من و يكي از بچه هاي دانشكده به هم علاقه مند شده ايم. او مي خواهد به خواستگاري ام بيايد.

موضوع را همان شب به ابراهيم گفتم، ابراهيم هم چند روز بعد به هبرام گفت و او قشقرقي به راه انداخت كه نگو و نپرس. من و ابراهيم تصميم گرفتيم به حرف ها و تهديدهاي بهرام اعتنايي نكنيم و به خواستگار شهره اجازه داديم كه يك روز با خانواده اش به خانه مان بيايد.

وقتي خواستگار شهره آمد، بهرام و مژگان هم سرزده به خانه مان آمدند. مژگان از ترس داشت مي مرد و سعي مي كرد با ايما و اشاره به من حالي كند كه اوضاع خراب است. بهرام نگذاشت بجز سلام و عليك چيزي مطرح بشود و بلافاصله گفت:

_ خيالتان را راحت كنم، شهره بايد عروس منب شود. من پاي هر كسي را كه

به خواستگاري او بيايد خرد مي كنم.

خواستگار و خانواده اش هاج و واج مانده بودند. ابراهيم سر بهرام فرياد كشيد و براي اولين بار سيلي محكمي به صورت او زد و از خانه بيرونش انداخت. آن روز خواستگاري برگزار نشد، چون كسي دل و دماغ اين كار را نداشت. چند وقت بعد آنها دوباره به خواستگاري آمدند و قرار عقد و عروسي گذاشته شد.

***

وقتي كارت عروسي را به بهرام داديم، دندان هايش را با عصبانيت به هم فشرد و گفت:

_ به خدا روزگارتان را سياه مي كنم، من نمي گذارم اين ازدواج سر بگيرد.

من خيلي تريسدم، چون او واقعاً عقد من و ابراهيم را سال ها قبل به هم زده بود. اگر حالا همان بلا را سر شهره و خواستگارش _ علي _ در مي آورد، چه؟ اين سؤال را از ابراهيم پرسيدم، خنديد و گفت:

_ آن موقع فرق مي كرد. اگر بهرام بخواهد به پر و پاي من بپيچد، حسابش را مي رسم.

سنگ اندازي هاي بهرام شروع شد. شايعه، دروغ، تهمت، تهديد، كتك كاري با ابراهيم... اما هيچ كدام ثمري نداشت و شهره به عقد علي درآمد و به خانه بخت رفت. بهرام داشت ديوانه مي شد و مي گفت:

_ من همه تان را نابود مي كنم. شما آبروي مرا بديد. عروس مرا به كس ديگري داديد...

خانه مان را خيلي زود عوض كرديم تا از بهرام فاصله بگيريم. كم كم اوضاع آرام شد و تازه داشتيم نفس راحتي مي كشيديم كه يك روز مژگان به من تلفن زد و با گريه گفت:

_ بدبخت شدم آبجي...

_ چي شده مژگان؟

_ بهرام مي خواهد مرا طلاق بدهد...

دادخواست رد كرده است و...

گريه نگذاشت باقي حرفش را بزند. من هم گريه ام گرفت. كاري از دست من و ابراهيم ساخته نبود، بهرام به همه گفته بود:

_ حالا كه آنها با من بد تا كرده اند، من هم خواهر منيره را طلاق مي دهم تا به خاك سياه بنشيند. اين طوري زندگي ابراهيم و منيره هم تلخ مي شود.

شش ماه بعد مژگان و بهرام از هم جدا شدند. پدرم كه ديد بهرام زنش را بعد از بيست سال زندگي مشترك سر هيچ و پوچ طلاق داده است، از ناراحتي سكته كرد و مرد. مرگ پدر در روحيه من اثر خيلي بدي گذاشت. من گاهي به ابراهيم پرخاش مي كردم و او را نيز مقصر مي دانستم و مي گفتم:

_ به هر حال بهرام برادر توست و تمام اين بلاها را او سرمان آورده است.

الان شش ماه از فوت پدرم مي گذرد و همچنان در زندگي من و ابراهيم از آن روزهاي خوش گذشته خبري نيست.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

اگر رفتار بد و ناپسند كسي اصلاح نشود، اين رفتار تا آخر عمر با او خواهد بود.

خشت اول گر نهد معمار كجتا ثريا مي رود ديوار كج

اگر خانواده منيره سال ها قبل با بهرام طوري رفتار مي كردند كه فكر نكند با زور حرفش پيش مي رود، اكنون دوباره به زور متوسل نمي شد.

مطمئن باشيد كه بهرام اين رفتار را در طول زندگي مشتركش هم داشته، يعني خواسته هاي خود را به زور طلب مي كرده است. ابراهيم در اين ميان تقصيري ندارد و منيره نبايد ناراحتي خود را سر او خالي كند. بايد مدتي نسبت

به اين اتفاق _ طلاق مژگان و بهرام _ بي تفاوت باشند چون به احتمال زياد اگر بهرام ببيند كه كانون توجه نيست آرام مي شود و چه بسا پي به اشتباه خود خواهد برد.

كوتاهي قد

اتوبوس كه راه افتاد، پرده را كشيدم تا آفتاب اذيتم نكند. روي صندلي جا به جا شدم و چشم هايم را بستم. چند سال به عقب برگشتم. به سيزده سالگي. آن زمان برخلاف همسن و سالانم شور و شوق و تحرك چنداني نداشتم. گوشه گير بودم و منزوي. حتماً مي پرسيد چرا؟ به دو دليل مهم: اولاً قد من كوتاه بود. ثانياً پدر و مادرم به برادرم كه دو سال از من كوچكتر بود، بيشتر توجه مي كردند. آرزو داشتم قدم حداقل پنج سانتي متر بلندتر شده بود! اين موضوع هميشه مرا رنج مي داد و همه چيزم از درس گرفته تا روابط اجتماعي تحت تأثير آن بود.

_ مهرنوش، امشب خانه دايي حسن مهمانيم...

اخمي كردم و با اوقات تلخي گفتم:

_ شما هم كه بلديد فقط به مهماني برويد... من نمي آيم.

_ باز هم مي خواهي در خانه تنها بماني؟

_ آره، مگر عيبي دارد؟

من خيلي كم در مهماني حاضر مي شدم، چون وقتي خودم را با ديگران مقايسه مي كردم خيلي رنج مي بردم. كساني كه همسن من بودند، حداقل ده سانت از من بلندتر بودند و اين براي من عقده شده بود. در خلوت بر بخت بد خودم لعنت مي فرستادم و گريه مي كردم. در مدرسه بعضي ها مرا مسخره مي كردند:

_ مهرنوش، بقيه قدت كجا رفته؟

و من هميشه از جمع گريزان بودم، چون مي ترسيدم وقتي حرف و

سوژه اي براي گفتن ندارند، كوتاهي قد مرا بهانه اي براي دست انداختن و خنديدن كنند. هر روز ورزش مي كردم، به دكترهاي مختلفي مراجعه مي كردم و دارو مي گرفتم. اما هيچ فايده اي نداشت. وقتي ديپلم گرفتم اگرچه از مدرسه راحت شده بودم، اما دغدغه و نگراني ديگري به سراغم آمد: آيا كسي به خواستگاري ام خواهد آمد؟ دغدغه من درست بود، چون چند خواستگار به دليل كوتاهي قدم پشيمان شدند و رفتند و اين اثر بسيار بدي در روحيه من گذاشت. همان طور كه گفتم از حضور در جمع گريزان بودم، اما براي اينكه از فكر و خيال رهايي رهايي پيدا كنم، در كنكور ثبت نام كردم و متأسفانه دو سال پشت سرهم مردود شدم. يكي از دوستانم گفت:

_ مهرنوش، اگر ده سال ديگر هم بدون برنامه در كنكور شركت كني، قبول نمي شوي.

_ مي گويي چه كار كنم؟

_ در كلاس هاي كنكور ثبت نام كن!

با پدرم صحبت كردم و او قبول كرد كه هزينه اين كار را بپردازد و به اين ترتيب سخت مشغول درس خواندن شدم. سرانجام هنگام كنكور فرا رسيد و من با اضطراب در جلسه نشستم. در كنكور دانشگاه آزاد هم شركت كردم به اين اميد كه حداقل در يك شهرستان دور افتاده قبول شوم. وقتي نتايج را اعلام كردند من در يكي از رشته هاي دانشگاه آزاد، در يك شهر جنوبي قبول شده بودم. نمي دانستم خوشحال باشم يا ناراحت. پدرم مخالف رفتن من به آن شهر كوچك بود و مي گفت:

_ درست نيست در يك شهر غريب تنها باشي. ما نگرانت خواهيم شد.

از اينكه براي او

اهميت داشتم، احساس غرور كردم ولي من تصميم خود را گرفته بودم. مي خواستم مدتي از تهران دور باشم و بالاخره پدرم را راضي كردم كه اجازه بدهد به آن شهر بروم.

بار سفر بستم و به جنوب رفتم، مراحل ثبت نام را خيلي زود پشت سر گذاشتم و با دو دانشجوي ديگر يك آپارتمان كرايه كرديم. همه چيز به خوبي پيش مي رفت. روزها درس مي خوانديم و شب ها سه تايي حرف مي زديم و تلويزيون نگاه مي كرديم. در همين حرف زدن ها بود كه من از روزگار و بخت بدم گله كردم و گفتم:

_ من اگر ليسانس هم بگيرم، آينده روشني ندارم.

شيوا پرسيد:

_ چرا؟

_ با اين قد و قيافه اي كه من دارم، كسي به خواستگاري ام نمي آيد و نجبورم تا آخر عمر تنها باشم.

نسيم لبخندي زد و گفت:

_ قيافه ات كه خوب است، قدت هم چندان كوتاه نيست. زياد سخت نگير!

شيوا در ادامه گفت:

_ خب، كفش پاشنه بلند بپوش! اين كه عيب بزرگي نيست. دلت بايد صاف و روشن باشد كه هست...

آنها هم اتاقي و دوستان خوبي بودند. در كنارشان احساس آرامش مي كردم و اعتماد به نفسم بيشتر شده بود. روزهاي دانشگاه و تحصيل تند تند سپري شد و يك وقت به خودم آمدم كه فارغ التحصيل شده بودم و بايد از آن روزهاي خوش و دوستان و همكلاس هاي خوب خداحافظي مي كردم. روز آخر شيوا و نسيم خيلي بي تابي مي كردند و مي گفتند:

_ اين روزها بهترين روزهاي عمرمان بود.

من هم نظر آنها را داشتم. آدرس و شماره تلفن خانه هاي همديگر را يادداشت كرديم و

قرار گذاشتيم هرچند قوت يكبار با هم تماس بگيريم. به تهران كه آمدم دوباره دچار اضطراب شدم. باز از رويارويي با دوست و فاميل و همسايه و آشنا مي ترسيدم. مادرم مي گفت:

_ مهرنوش جان، حالا كه ليسانس گرفته اي و براي خودت كسي شده اي، ديگر چرا غصه قد و قامتت را مي خوري؟

من سكوت مي كردم، البته دلم مي خواست فرياد بزنم:

_ مادر، من نگران آينده ام هستم... اگر كسي به خواستگاري ام نيايد... اگر كسي مرا انتخاب نكند...

و بعد حسرت مي خوردم كه چرا پسر به دنيا نيامده ام؟ اگر پسر به دنيا مي آمدم، اينقدر دلهره خواستگاري و انتخاب شدن را نداشتم. خودم مي توانستم هر دختري را كه مي خواهم انتخاب كنم. آرام كه مي شدم استغفرالله مي گفتم و زمزمه مي كردم:

_ خدايا مرا ببخش... به داده و ناداده ات شكر...

پنج سال از فارغ التحصيل شدنم گذشت. در اين مدت سه _ چهار خواستگار برايم آمد كه همگي منصرف شدند و من مي دانستم كه كوتاهي قدم مهمترين عامل پشيمان شدن آنهاست. حالا حدود سي و يك سال داشتم و مادرم نيز به من حق مي داد كه نگران باشم. برادرم مهرداد تصميم گرفت با دختر خاله ام ازدواج كند. آن دو يكديگر را خيلي دوست داشتند. اما برادرم بدون اينكه به من بگويد و نظر مرا بپرسد شب بله برون اعلام كرد:

_ من به شرطي با نرگس ازدواج مي كنم كه نادر _ برادر نرگس _ با خواهرم مهرنوش ازدواج كند.

انگار گرد مرگ روي همه پاشيندند. رنگم مثل مرده ها سفيد شد. دست و پاي پدرم مي لرزيد.

شوهر خاله ام نگاه تمسخرآميزي به مهرداد و بعد به من و پدر و مادرم انداخت و گفت:

_ دختر ما هيچ ايرادي ندارد كه بخواهيم به كسي باج بدهيم، نه زشت است، نه قدش كوتاه است و نه عيب ديگري دارد. اصلاً من دختر به شما نمي دهم.

خاله ام گفت:

_ قباحت دارد. مگر مي خواهيم جنس معامله كنيم؟

خلاصه مجلس به هم خورد. مادرم در آخرين لحظه گفت:

_ من، مهرنوش و پدر مهرنوش هيچ كدام روحمان از ماجرا خبر ندارد. مهرداد سر خود اين حرف را زد.

اما هيچ كس حرف او را باور نكرد و همه فكر كردند ما با يك نقشه حساب شده به مهرداد گفته ايم اين حرف را بزند. دختر خاله ام _ نرگس _ هر روز به من زنگ مي زد و مي گفت:

_ چرا كار ما را خراب كردي؟ ما همديگر را دوست داريم. مهرداد جز من با كس ديگري ازدواج نمي كند. ما كه نبايد به خاطر تو بسوزيم. ممكن است صد سال ديگر هم براي تو شوهر پيدا نشود...

برادرم دوست ندارد با تو ازدواج كند، زور است؟

من فقط گوش مي دادم و گريه مي كردم. اين چه سرنوشتي بود كه داشتم؟ از مشا چه پنهان روز و شب دعا مي كردم كه خواستگار مناسبي بيايد و من از اين وضعيت نجات پيدا كنم تا اينكه يك روز شيوا _ همكلاس و هم اتاقي دوران دانشجويي ام _ به من تلفن زد و گفت:

_ پيشنهادي برايت دارم مهرنوش جان، اگر بپذيري هم براي تو خوب مي شود و هم براي من...

برادرم مي خواهد ازدواج كند، يعني دوباره ازدواج كند چون

همسرش بچه دار نمي شود. اگر تو زنش بشوي خيلي خوب مي شود.

_ من؟

_ آره... به خدا برادرم مرد خوبي است. با او خوشبخت مي شوي.

_ اما من دوست ندارم در زندگي زن ديگري پا بگذارم.

شيوا هيجان زده گفت:

_ زن او راضي است. خودش به برادرم اجازه داده كه مجدداً ازدواج كند. قبول مي كني؟

_ بايد فكر كنم. اگر فاميل بفهمند...

_ كاري مي كنيم نفهمند. نمي گوييم برادرم متأهل است، فقط به پدر و مادرت مي گوييم.

چند روز فكر كردم و سرانجام پاسخ مثبت دادم. پدر و مادرم نيز به اين اميد كه روحيه ام تغيير كند، موافقت كردند.

جمال _ برادر شيوا _ آدم بدي به نظر نمي رسيد. او عاشق بچه بود و مي گفت:

_ دوست دارم هرچه زودتر بچه دار شويم.

همسر اول او _ ريحانه _ با من مهربان بود و او نيز مرا تشويق به بچه دار شدن مي كرد:

_ بچه، چراغ خانه است. اگر بچه نباشد زندگي از زهر مار تلخ تر است. بچه تو زندگي هر دو ما را شيرين مي كند. من بچه تو را از جانم بيشتر دوست خواهم داشت.

اين حرف ها مرا اميدوار مي كرد. از اينكه با جمال ازدواج كرده بودم پشيمان نبودم. يك سال بعد از ازدواج پسرم _ نويد _ به دنيا آمد. جمال از خوشحالي سر از پا نمي شناخت. يك هفته از اداره مرخصي گرفت و در خانه ماند. بچه را در آغوش مي گرفت، مي بوسيد، برايش آواز مي خواند و كنارش مي خوابيد. به او گفتم:

_ مثل اينكه خيلي بچه دوست داري نه؟

_ عاشق بچه هستم. خيال نكني به همين

يكي راضي مي شوم ها. حداقل سه تا بچه بايد داشته باشيم.

و همه اين حرف ها را همسر اول او _ ريحانه _ نيز كه در طبقه دوم خانه زندگي مي كرد و بيشتر اوقات را در طبقه اول و نزد من مي گذارند، مي شنيد و حتم دارم كه حرص مي خورد. يك روز ريحانه با توپ و تشر به جمال گفت:

_ بس كن ديگر، اين چه مسخره بازي است كه درآورده اي؟ يك هفته سر كار نرفتي و حالا هم كه رفته اي روزي دو ساعت مرخصي مي گيري و زودتر مي آيي...

جمال نگاه تندي به او كرد و گفت:

_ خب، دوست دارم پسرم را ببينم. او اميد من است، عشق من است، وارث من است...

من به جمال اشاره كردم كه خاموش باشد. ما نبايد حساسيت ريحانه را بر مي انگيختيم، اما جمال حال و روز ديگري داشت. همه چيز او شده بود پسرمان نويد و من آشكارا مي ديدم كه ريحانه به من و به پسرم نويد حسادت مي كند. خب شايد هم حق داشت چون جمال كمتر به طبقه دوم مي رفت و سراغي از احوال ريحانه مي گرفت.

_ جمال اينقدر به ريحانه بي اعتنايي نكن!

_ مي گويي چكار كنم؟ خب بعد از هفت _ هشت سال صاحب بچه شده ام، خوشحال نباشم؟ بروم وردست ريحانه بنشينم كه چه بشود؟

_ نكند مرا هم به خاطر بچه دوست داري؟

خنديد و گفت:

_ خب راستش را بخواهي آره! وگرنه اگر تو هم نازا بودي يك دقيقه با تو زندگي نمي كردم. آخر...

حرفش را خورد. با كنجكاوي پرسيدم:

_ چه شرطي كرده بود؟

_ فراموش كن...

_ مي

خواهم بدانم جمال.

_ شرط كرده بود كه اگر مي خواهم مجدداً ازدواج كنم حتماً همسر دومم بايد زشت باشد يا نقصي داشته باشد.

_ چرا؟

_ كه به او دل نبندم و ريحانه را فراموش نكنم.

_ من زشتم؟

_ نه، ولي... قدت خيلي كوتاه است. وقتي شيوا تو را معرفي كرد و گفت كه...

ديگر نمي خواستم چيزي بشنوم. اشك از چشم هايم سرازير شد. جمال كوتاهي قدم را به رخم مي كشيد و شيوا به اين خاطر مرا به برادرش معرفي كرده بود كه رضايت ريحانه جلب شود، ريحانه هم كه تازگي ها دوست داشت سر به تنم نباشد. من اشتباه بزرگي كرده بودم. زن دوم نقش يك سايه را بازي مي كند. هويت ندارد و هميشه بايد نگران آينده باشد.

وقتي نويد دو ساله شد، فشارهاي ريحانه بيشتر شد. چند بار با گوش هاي خودم شنيدم كه به جمال مي گفت:

_ مگر قول نداده بودي وقتي نويد دو ساله شد، مهرنوش را طلاق بدهي؟ خب چرا امروز و فردا مي كني؟

من از ترس به روي خودم نمي آوردم كه چيزي شنيده ام. من از اينكه طلاق بگيرم و به خانه پدرم برگردم _ آن هم بدون نويد _ وحشت داشتم. من خيلي با آنها مدارا مي كردم. سركوفت ها، تهمت ها، ناسزاها، همه و همه را به جان مي خريدم تا با جمال زير يك سقف باشم، اما... آنها يعني جمال و ريحانه و حتي شيوا كمر به نابودي من بسته بودند. آنها آنقد رعرصه را بر من تنگ كردند كه تقاضاي طلاق كردم. من از جمال جدا شدم و دادگاه نويد را به جمال داد. اكنون افسوس

روزهايي را مي خورم كه در كنار نويد بودم. نمي دانم وقتي بزرگ شد، مهر و محبتي نسبت به من خواهد داشت يا نه؟

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

همان طور كه در اين ماجرا خوانديم، مهرنوش از نوجواني كوتاهي قد خود را مانند يك غول در برابر خود قرار داد. يك غول وحشتناك كه در هر كار و تصميمي سر راه او بود. چه بسا اگر اين غول ساختگي وجود نداشت، موفقيت مناسب ديگري نصيب مهرنوش مي شد. او بايد مي دانست تو بداند كه ظاهر انسان ها آنقدرها كه او فكر مي كند تعيين كننده نيست. به هر حال يك نفر چاق است و ديگري لاغر، آن يكي بيني اش بزرگ است و ديگر عيب كوچك ديگري دارد، اما آيا هيچ كدام از اينها نمي توانند با امور معنوي مثل مهر، محبت، صفا، صميميت، انسانيت، پاكي و... برابر كند؟ آيا هر كسي بسيار خوش قيافه باشد اما بويي از جوانمردي، وفا، صداقت و معنويت نبرده باشد قابل احترام است؟

زيباترين كس الزاماً بهترين كس نيست، اما نكته اي است كه مهرنوش و مهرنوش ها بايد نخست آن را باور داشته باشند. و نكاتي كه در اين ماجرا بايد يادآوري شود عبارتند از:

1_ والدين گرامي نبايد در كانون گرم خانوادگي بين فرزندان خود تبعيض قايل شوند و به برخي توجه بيش از حد داشته باشند و نسبت به برخي كم توجهي نمايند و در صورت عيب و نقص و قصور يكي از آنها شخصيتش را در نزد ديگران تضعيف نمايند.

2_ جوانان عزيز و خلاق بايد توجه داشته باشند كه پشت هر شكستي يك پيروزي مي باشد. انسان

نبايد در زندگي مأيوس و نااميد شود، بلكه با توجه به شناخت نقاط قوت، شايستگي ها، استعداد و لياقت خود بايد بكوشند با حفظ عفت و پاكدامني، قله هاي كمال، خوشبختي و موفقيت را كسب نمايند. همان طوري كه خوانديم مهرنوش چگونه با تلاش وكوشش و پشتكار توانست درس هايش ار با موفقيت تا ليسانس ادامه دهد.

3_ اگر اعضاي خانواده، فاميل و دوستان، كسي را به خاطر نقص عضو، ضعف و كمبودهاي احتمالي او اذيت و آزار نمايند، او حاضر است به هر قيمتي از جمع شان گريزان شود و دوري و جدايي را به حضور در جمع آنان ترجيح دهد. همان طوري كه مهرنوش تحصيل در شهر جنوبي را انتخاب نمود.

4_ والدين نبايد فرزندان خود را بالاجبار به عقد و ازدواج با ديگري درآورند كه پايان خوشي نخواهد داشت.

5_ اگر مردي _ به هر دليل _ تصميم به ازدواج مجدد نمود، بايد شايستگي و لياقت برخورد عادلانه را با هر دو همسر داشته باشد و هرگز بين آنان تبعيض قايل نشود، كه در صورت بي عدالتي و بي محبتي نسبت به يكي از آنها، چيزي جز حسادت، كينه، نفاق، اختلاف، اوقات تلخي، غم، اندوه، حساسيت و سرانجام طلاق و جدايي و متلاشي شدن كانون خانواده را در پي نخواهد داشت.

سختگيري پدرم

شمع هاي جشن تولدم را فوت كردم و بعد از كف زدن هاي ممتد دوستان و فاميل با خوشحالي گفتم:

_ اميدوام سال ديگر شيريني قبول دانشگاه را به شما بدهم.

دوباره برايم كف زدند و يكصدا گفتند:

_ و بعد هم شيريني ازدواج.

سرخ شدن و از خجالت سرم را پايين انداختم، چون فعلاً به تنها چيزي

كه فكر نمي كردم ازدواج بود. من نوزده سال داشتم و دلم مي خواست ادامه تحصيل بدهم. نگين دوست دوران دبيرستانم كه در مهماني حضور داشت مرا به كناري كشيد و گفت:

_ كله ات خراب است ها!... درس را مي خواهي چه كني؟ مگر دوازده سال پشت نيمكت نشستيم كجا را گرفتيم؟

خنديدم و گفتم:

_ تو هيچ جا را نگرفتي، اما من حساس مي كنم نسبت به دوازده سال قبل خيلي چيزها مي دانم.

نيشگوني از بازويم گرفت و گفت:

_ مثلاً اگر يك پسر مؤدب و تحصيل كرده به خواستگاريت بيايد، قبول نمي كني؟

براي اينكه حرصش را بيشتر دربياورم بلافاصله گفتم:

_ نه به هيچ وجه.

نگين اخمي كرد و شانه هايش را بالا انداخت و گفت:

_ من كه گفتم كله ات خراب است. آنقدر درس بخوان تا شبيه كتاب بشوي.

آن سال خيلي درس خواندم و به كلاس هاي كنكور رفتم و سرانجام قوتي نتايج كنكور اعلام شد، اسم من جزو پذيرفته شدگان بود. دوباره جشني گرفتيم و همه دوستان و فاميل را دعوت كرديم. نگين هم آمده بود. با لبخند به او گفتم:

_ ديدي درس را به ازدواج ترجيح دادم!

خنديد و گفت: خوش به حالت، من كه نه خواستگار درست و حسابي دارم و نه درسم مثل تو خوب است كه به دانشگاه بروم.

دلم برايش سوخت. او دختر خوبي بود. اما نه بر و رويي داشت و نه درسش خوب بود. من بايد حسابي درس مي خواندم تا بتوانم به مدارج بالاتر دست پيدا كنم. دوست نداشتم با گرفتن ليسانس كار را تمام شده بپندارم. سال اول دانشگاه را با نمرات عالي پشت سر گذاشتم و در سال

دوم با يكي از پسرهاي دانشجو كه بعضي واحدها را در يك كلاس مي گذرانديم، آشنا شدم. او پسر خوبي بود و در يكي از ديدارهايمان گفت:

_ شيما خانم، من به شما خيلي علاقه دارم. مي دانم كه فعلاً قصد ازدواج نداريد، اما اگر موافق باشيد من صبر مي كنم تا درستان تمام شود.

نمي دانستم چه جوابي به او بدهم. كمي فكر كردم و گفتم:

_ درسم سه سال ديگر تمام مي شود. آيا حاضريد اين همه مدت صبر كنيد؟

_ بله، حتي از اين بيشتر هم صبر مي كنم. من در مورد شما كاملاً تحقيق كرده ام. رفتار و گفتارتان را چند ماه است كه زير نظر دارم. شما همان دختر ايده آل من هستيد.

از حرف هاي او احساس خوبي به من دست داد. يك جور اعتماد به نفس و غرور مثبت. از او مهلت خواستم تا خوب فكر كنم. يك هفته بعد وقتي در حياط دانشكده به سراغم؟ آمد و جواب خواست، گفتم:

_ من هم حاضرم صبر كنم، اما به شرطي كه خانواده ام چيزي نفهمند.

با تعجب پرسيد:

_ چرا؟

_ چون بافت فرهنگي خانواده مان طوري است كه با اين جور روابط قبل از ازدواج موافق نيستند.

_ خب، مي توانيم به آنها بگوييم. مي توانيم يك نامزدي مختصر بگيريم و...

نگذاشتم حرفش تمام شود و با قاطعيت گفتم:

_ نه، گفتم كه من مي خواهم با جديت تمام درسم را بخوانم. نامزدي باعث مي شود كه هم وقتم گرفته شود و هم حواسم پرت شود، يعني حواس شما هم پرت مي شود و نمي توانيد درستان را خوب بخوانيد.

خنديد و گفت:

_ حق با شماست. پس قول مي دهيد

تحت هيچ شرايطي به كس ديگري جواب مثبت ندهيد؟

_ بله، قول مي دهم.

از آن روز به بعد من و عليرضا بيشتر روزها همديگر را مي ديديم و دقايقي با هم حرف مي زديم، از درس و از نقشه هايي كه براي آينده مان داشتيم، مي گفتيم. در همين ديدارها بود كه فهميدم عليرضا پسر بزرگ خانواده است. پدر و مادرش ساكن شيراز بودند. يك خواهر و يك برادر داشت. پدرش كارمند يك شركت خصوصي بود و در آستانه بازنشستگي.

من و عليرضا در طي سه سالي كه به پايان درس من مانده بود، آنقدر به هم علاقه مند شديم كه اگر بهترين فرصت ها براي ازدواج هم برايمان پيش مي آمد، جواب منفي مي داديم، چون تصور اينكه من با كس ديگري و يا او با دختر ديگري ازدواج كند، وحشتناك بود. من بارها به او گفته بودم كه بدون او نمي توانم زندگي كنم و او نيز همين عقيده را در مورد من داشت. البته من و عليرضا گاهي بر سر چيزهاي كوچك و جزيي با يكديگر بحث مي كرديم ولي به قول معروف اينها نمك زندگي بود. عليرضا يك سال زودتر از من فارغ لتحصيل شد و با تلاش بسيار در يك اداره دولتي كار پيدا كرد و مشغول شد. او بعد از ظهرها نيز با ماشيني كه پدرش به طور قسطي برايش خريده بود، كار مي كرد تا خرج مراسم ازدواجمان را دربياورد. او مي گفت:

مي خواهم با دست پر به خواستگاريت بيايم. تا موقعي كه درس تو تمام شود، بيشتر قسط اين ماشين را داده ام و خيالم كمي راحت شده است.

يك

روز عليرضا با نگراني از من پرسيد:

_ راستي، تو يقين داري كه پدر و مادرت با ازدواج من و تو موافقت مي كنند؟

_ حالا چطور بعد از سه سال اين سؤال را مي پرسي؟

_ راستش ديشب خواب بدي ديدم. تو از خودمان دو تا، چيزي به پدرت يا حداقل مادرت نگفته اي؟

_ نه،...

به فكر فرو رفت و بعد از يك سكوت نسبتاً طولاني گفت:

_ اي كاش مي گفتي...

_ چرا؟

_ خب، اين طوري تكليفمان معلوم بود.

با ناراحتي گفتم:

_ چي شده عليرضا؟ چرا اينقدر بدبينانه حرف مي زني؟ من تنها دختر خانواده هستم. پدرم مرا خيلي دوست دارد، مادرم نيز همين طور. آنها روي حرف من حرف نمي زنند.

عليرضا آهي كشيد و گفت:

_ اتفاقاً من از همين مي ترسم. خانواده هايي كه فقط يك دختر دارند خيلي روي ازدواجش حساسيت به خرج مي دهند و سختگيري مي كنند.

خنديدم و براي اينكه خيالش را راحت كنم با خونسردي تمام گفتم:

_ آخر پسر خوب، تو كه هيچ عيبي نداري. تحصيل كرده اي، شغل داري، خانواده محترم و خوبي داري...

خنديد و گفت:

_ اميدوارم پدر و مادرت هم مثل تو فكر كنند.

وقتي به خانه آمدم، خيلي در مورد حرف هاي عليرضا فكر كردم. شايد حق با او بود و من بايد حداقل با مادرم درباره آشنايي ام با عليرضا و قول و قرارهايي كه گذاشته ايم حرف مي زدم، ما همان طور كه قبلاً گفتم خانواده ام عقايد خاصي درباره روابط دختر و پسر داشتند، نه اينكه صددرصد مذهبي باشند، اما فرهنگ مخصوص خود را داشتند. با اين حال تصميم گرفتم اشاره اي به آشنايي خودم و عليرضا داشته باشم.

_ مادرم،

من مدتي است با يكي از همكلاس هايم آشنا شده ام. او پسر خوبي است.

مادر لبخندي زد و گفت:

_ به او علاقه مند شده اي؟

_ راستش، بله...

_ خب، او چطور؟ او هم تو را دوست دارد؟

_ بله...

_ پس چرا به خواستگاريت نمي آيد؟

_ به زودي مي آيد.

مادر خنديد و با خوشحالي گفت:

_ اميدوارم پسر خوبي باشد و پدرت از او خوشش بيايد.

فوراً به عليرضا تلفن زدم و با خوشحالي ماجرا را به او گفتم تا از نگراني بيرون بيايد. او هم خيلي خوشحال شد و گفت:

_ شيما، اگر موافق باشي به مادرم بگويم با مادرت تماس بگيرد و قرار روز خواستگاري را بگذارد.

_ ولي هنوز يك ترم به پايان تحصيلاتم باقي مانده...

_ تا مقدمات كار فراهم شود، تو هم فارغ التحصيل شده اي.

با اكراه پذيرفتم. چند روز بعد مادر عليرضا از شيراز به خانه مان تلفن زد و به مادرم گفت اجازه دهد يك روز براي خواستگاري بيايند.

قرار براي سه هفته بعد گذاشته شد. من و عليرضا كلي با هم حرف زديم. عليرضا از من پرسيد:

_ دوست داري مهريه ات چقدر باشد.

_ برايم مهم نيست، اين را جداً مي گويم، اما تو را به خدا به پدر و مادرت بگو به خاطر صد تا سكه بالا و پايين كار را خراب نكنند!

عليرضا قول داد كه با پدر و مادرش مفصلاً صحبت كند. روز خواستگاري خيلي زود فرا رسيد. دل توي دلم نبود. مادر از صبح خانه را تميز كرده بود. پدر كت و شلوار طوسي اش را كه خيلي به او مي آمد، پوشيده بود. برادرهايم نيز خود را تميز و آؤاسته كرده بودند. همه

چيز براي يك خواستگاري زيبا و به ياد ماندني آماده بود، اما...

وقتي عليرضا و خانواده اش آمدند و بعد از ساعتي گفتگو رفتند، خانه ما شبيه ماتمسرا شده بود. من يكريز اشك مي ريختم، پدرم در هال قدم مي زد و از اين سر به آن سر مي رفت و مادرم سكوت كرده بود. پدر نگاه تندي به من كرد و گفت:

_ آخر دختر جان، تو چطور مي خواهي با او ازدواج كني، اولاً اوش هرستاني است، ثانياً چطور رويت مي شود با او توي خيابان راه بروي؟

با گريه گفتم:

_ وقتي من و او راضي هستيم، ديگر حرف و حديث ديگران چه اهميتي دارد؟

_ ببين دخترم از شهرستاني بودن او هم كه بگذريم مسأله قد او را چه مي كني؟

پدر و مادرم هر دو روي قد بلند عليرضا تأكيد داشتند و مي گفتند:

_ او نيم متر از تو بلندتر است. اصلاً اين همه دختر قد بلند توي دانشكده تان است، او چرا سراغ تو آمده است؟

قد من يك متر و پنجاه و هشت سانتي متر و قد عليرضا يك متر و نود و سه سانتي متر بود. قبول داشتم كه اين تفاوت قد خيلي فاحش است و اگر من حتي كفشي كه بلندترين پاشنه را دارد، مي پوشيدم، باز هم يك سر و گردن از عليرضا كوتاه تر بودم، اما من و او يكديگر را پسنديده بوديم و اين چيزها برايمان مهم نبود، پدرم مي گفت:

_ تو هيجان زده اي و اين مسأله برايت كم اهميت جلوه مي كند، اما مي دانم كه در آينده مشكل خواهيد داشت.

من و عليرضا كه حدود سه سال بود

براي تك تك برنامه هاي آينده مان نقشه كشيده بوديم، باورمان نمي شد بر سر مسأله اي كه اصلاً به فكرمان نيز خطور نكرده بود با مخالفت خانواده ام روبرو شويم. عليرضا فرداي روز خواستگاري در دانشكده مرا ديد و گفت:

_ نگفتم خواب بدي ديده ام؟ به دلم افتاده بود كه من و تو به هم نمي رسيم.

_ بايد تلاشت را بكني... عقب نشيني نكن!

پوزخندي زد و گفت:

_ پدر و مادرت از چيزي ايراد گرفته اند كه من هيچ كاري نمي توانم بكنم. اي كاش مي گفتند مهريه ده هزار سكه، اي كاش مي گفتند: شغلت را عوض كن. ولي آخر من قدم را چكار مي توانم بكنم؟ اره بردارم و بيست سانت از پاهايم را اره كنم؟!!

در حالي كه خنده ام گرفته بود، گفتم:

_ باز هم به خواستگاري بياييد، شايد اين بار پدرم از خر شيطان پايين بيايد.

عليرضا و خانواده اش چند بار ديگر به خواستگاري آمدند، اما پدرم از خر شيطان پايين نيامد كه نيامد. من درسم را تمام كردم و در اداره اي مشغول كار شدم، اما دوري از عليرضا حسابي مرا آزار مي داد. او هم مثل من كلافه و آزرده بود. هر چند ماه يك بار برايم خواستگاري مي آمد، اما من هر كدام از آنها را به بهانه اي رد مي كردم.

پدر مي گفت:

_ شيما جان، لجبازي نكن! به بخت خودت لگد نزن! عليرضا را فراموش كن و از بين اين همه خواستگار يك نفر را انتخاب كن!

اما من فقط عليرضا را مي خواستم. من نمي توانستم به اين آساني او را فراموش كنم. من و او به هم

قول داده بوديم كه هرگز با كس ديگري ازدواج نكنيم. عليرضا هم به اين قول وفادار مانده بود.

اكنون سال ها _ حدود ده سال _ از آن زمان مي گذرد. من سي و سه سال دارم و عليرضا سي و هفت ساله است. ما هنوز ازدواج نكرده ايم. خواستگارهاي من خيلي كم شده اند. پدر هنوز يكدندگي مي كند و مي گويد حالا كه تو حرفت يكي است و مي گويي فقط عليرضا، من هم حرفم يكي است و مي گويم عليرضا هرگز!

كاش پدرم مي دانست كه در نزدگي مشترك قد و تفاوت قد حرف اول را نمي زند. كاش او مي دانست و درك مي كرد كه من و عليرضا چقدر يكديگر را دوست داريم. كاش اين گونه با سرنوشت من بازي نمي كرد.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

در اين ماجرا سه نكته مهم و اصلي وجود داشت:

1_ اينكه شيما و عليرضا بدون اطلاع خانواده هايشان حدود سه سال با هم دوست بودند و در طول اين سه سال الفت و علاقه فراواني بين آنها به وجود آمد _ شيما و عليرضا بايد مي دانستند كه اين ارتباط نامشروع و خطرناك مي باشد و مهم تر اينكه بايد حدس مي زدند كه ممكن است _ به هر دليل از طرف هر يك از خانواده ها _ با ازدواج آنها مخالفت شود.

اين دوستي طولاني به هيچ وجه جايز و منطقي نبود و عليرضا بايد طبق سنت و رسوم، همان ابتدا به خواستگاري شيما مي رفت و جواب مثبت يا منفي را مي گرفت و اينقدر خود و شيما را دچار مشكلات روحي و رواني نمي كرد.

2_

مخالفت پدر شيما و سختگيري او به خاطر قد بلند عليرضاست. قبلاً گفته شد كه اين دختر و پسر هستند كه بايد ظاهر يكديگر را ببينند و بپسندند و بهتر است والدين محترم در اين مورد اعمال سليقه نكنند.

والدين بايد در مورد شخصيت، ايمان و تقوا، اصالت و شرافت خانوادگي، اخلاق نيكو، عقل و هوش، شغل، سلامت از اعتياد و... خواستگار فرزندشان دقت و حساسيت به خرج دهند، نه به امور ظاهري مانند بلند قدي، كوتاه قدي و...

3_ اگر چنانچه پسر و دختري به هر دليل در گزينش همسر شكست خوردند، نبايد مأيوس و نااميد شوند و مي توانند با توكل بر خدا و مشورت با والدين و مراكز مشاوره، يك جوان شايسته هم كفو و شأن را براي زندگي مشترك خود انتخاب نمايند و هرگز يأس و نااميدي را به خود راه ندهند كه در اين صورت چيزي جز افسردگي، گوشه گيري، پريشاني، بدبيني، بيماري هاي جسمي و روحي و... را به دنبال نخواهد داشت.

يك لجبازي كودكانه

_ هاله، هاله، بيا پايين ببينم.

اين صداي مادرم بود كه طبق معمول مرا از رختخواب گرم بيرون مي كشيد تا خواب نمانم و به موقع سر كار حاضر شوم. حدود يك ماه بود كه كار پيد كرده بودم. در يك مغازه لوازم آرايشي فروشنده بودم. صاحب آنجا يك مرد چهل ساله بود. او نيز در يشتر ساعات روز در مغازه حضور داشت و اگر يك مشتري مرد مي آمد، او را راه مي انداخت. من با مشتري هاي زن روبرو بودم و با آنها سر و كله مي زدم. از كارم راضي بودم. حقوقي كه مي گرفتم، اگرچه ايده

آل نبود، اما همين كه دستم را پيش كسي دراز نمي كردم، خوشحال بودم. من بيست و هشت سال داشتم و قبلاً هم در جاهاي مختلف كار كرده بودم، اما به دلايل گوناگوني ترجيح داده بودم، شغلم را عوض كنم. صاحب مغازه در طول روز از مسايل و موضوعات جورواجور با من حرف مي زد. يك روز دير به مغازه آمد. خيلي آشفته بود. پرسيدم:

_ چيزي شده آقا وحيد؟

پريده رنگ و مضطرب گفت:

_ نه... يعني... نه چيزي نشده...

احساس كردم مي خواهد چيزي بگويد. چيز مهمي كه ذهنش را مشغول كرده است. با خودم گفتم لابد مرا محرم راز خود نمي داند. استكاني چاي از فلاسك برايش ريختم و آرام گفتم:

_ مي تواني به من اعتماد كني. دهانم بسته بسته است.

اولين جرعه چاي را هورت كشيد و گفت:

_ من عاشق زنم بودم، راستش هنوز هم هستم، اما خودش نمي داند.

با تعجب گفتم:

_ چطور؟ لابد بروز نمي دهيد. زن ها غالباً دوست دارند از زبان شوهرانشان بشنوند كه آنها را دوست دارند.

_ هزار بار قربان صدقه او مي روم، برايش هديه مي خرم، اما... اما او اين كارهاي مرا حقه و رد گم كردن مي داند.

باز هم با تعجب ابروهايم را بالا انداختم و پرسيدم:

_ آخر چرا؟ قبلاً كاري كرده ايد كه...

_ آره... آره يك حماقت محض... يك روز به او گفتم قبل از آنكه با او ازدواج كنم دختري را دوست داشتم. گفتم چهار بار به خواستگاري او رفتم اما خانواده اش او را به من ندادند. از آن روز به بعد زندگي ام تلخ شد، مثل زهر مار. بيخود و بي جهت بهانه مي گيرد،

اخم مي كند، ساعت ها محلم نمي گذارد. نمي دانم از دستش چه كنم... امروز هم...

مكث كرد... نفس بلندي كشيد. گويا دوباره دچار ترديد شده بود كه آيا به من بگويد چه اتفاقي افتاده يا نه. من سكوت كردم و ترجيح دادم او را به حال خودش بگذارم. بعد از چند دقيقه گفت:

_ او امروز مرا براي هميشه ترك كرده است. يك يادداشت كوتاه گذاشته است و همه تقصيرها را به گردن من انداخته است.

_ كجا رفته؟

_ به خانه خواهرش در تركيه.

_ تركيه؟

_ بله، قبلاً هم اين كار را كرده بود، اما بعد از ده _ دوازده روز برگشت سر خانه و زندگي اش.

كمي دلداري اش دادم و گفتم:

_ پس بچه تان _ دخترتان _ چي؟

_ او را هم برده است.

_ شما كاري نمي كنيد؟

_ چه كار كنم؟ بروم به دست و پايش بيفتم؟ التماسش كنم؟!

با دلسوزي گفتم:

_ به پدر و مادرش بگوييد...

_ آنها هم در آلمان زندگي مي كنند. فقط برادرش در ايران است كه سرش به كار خودش گرم است و كاري به اين كارها ندارد.

آقا وحيد هر روز پژمرده تر مي شد. تا آن روز نديده بودم سيگار بكشد، اما از وقتي كه زنش او را ترك كرده بود، پشت سر هم سيگار مي كشيد، همه اش در فكر بود و حال و حوصله هيچ كاري را نداشت. صبح ها دير سر كار مي آمد. من در نبود او احساس مسؤوليت بيشتري مي كردم. يك روز سر ظهر به مغازه آمد و بعد از سفارش هاي لازم گفت:

_ مي خواهم چند روز به تركيه بروم. دلم براي دخترم لك زده است. زنم

كه بي فكر است، حداقل من بايد قدمي بردارم.

تشويقش كردم و كارش را مورد تأييد قرار دادم:

_ كار خوبي مي كني آقا وحيد! به هر حال او زن است و روحيه حساسي دارد. برو و از او دلجويي كن!

او رت و هفت _ هشت روز بعد تنها و دست از پا درازتر برگشت.

_ چي شد آقا وحيد؟

_ هيچي، مي گويد مرغ يك پا دارد. نمي آيد كه نمي آيد.

_ آخر اين طور كه نمي شود. بايد تكليف زندگيتان را معلوم كند.

آهي كشيد و مغموم و افسرده گفت:

_ برايش مهم نيست. مي گويد براي من همه چيز تمام شده است. مي گويد هيچ علاقه اي به من ندارد. لبخندي زدم و گفتم:

_ دروغ مي گويد. مگر مي شود يك زن به همين راحتي زندگي اش را بگذارد و برود؟ او را تحريك كن، حتماً بر مي گردد.

_ چه كار كنم؟

_ به او تلفن بزن و بگو اگر چند روز ديگر برنگردد مجدداً ازداج مي كني.

گل از گلش شكفت و گفت:

_ آفرين، خوب فكري است. عقلم به اينجا قد نداده بود. همين امروز به او تلفن مي زنم.

فردا كه آقا وحيد به مغازه آمد انتظار داشتم سر حال و قبراق باشد، اما اين طور نبود. او گرفته تر از روزهاي قبل بود. پرسيدم:

_ چي شده؟ تلفن زدي؟

_ آره، اما با نفرت گفت، من كه گفتم دلت پيش كس ديگري است. كار خراب تر شد.

اخمي كردم و گفتم:

_ عجب زني است ها! همين زن ها باعث مي شوند شوهرشان دوباره زن بگيرد. من اگر جاي شما بودم زن مي گرفتم و دلش را مي سوزاندم.

چشم هايش برقي زد.

انگار فكر تازه اي به ذهنش رسيده باشد، اما چيزي نگفت. از همان روز و همان ساعت رفتارش با من جور ديگري شد. خيلي مهربان شده بود. از وضع خانواده ام مي پرسيد. به مناسبت هاي گوناگون به من هديه مي داد و گاهي ساعت ها با من حرف مي زد و بالاخره يك روز گفت:

_ هاله خانم، حاضري با من ازدواج كني؟

از سؤالش جا خوردم، لبم را به دندان گزيدم و گفتم:

_ اين حرف ها خوب نيست آقا وحيد، شما زن داري، بچه داري...

_ زني كه دو ماه شوهرش را ول كند و برود و به فكرش نباشد به درد نمي خورد.

_ من نمي توانم با تو ازدواج كنم. اولاً خانواده ام اجازه نمي دهند، ثانياً خودم مايل به اين ازداج نيستم. از فردا هم سر كار نمي آيم.

جا خورد. انتظار اين برخورد را نداشت. خودش را جمع و جور كرد و گفت:

_ يعني حرفم اينقدر بد بود؟ مگر خلاف شرع گفتم؟ مگر توهين كردم؟

_ نه، اما ديگر جاي من اينجا نيست.

صبح فردا وقتي مادرم طبق معمول هر روز صدايم كرد، خميازه اي كشيدم و گفتم:

_ امروز سر كار نمي روم. حوصله ندارم.

مادرم چيزي نگفت، اما وقتي سه _ چهار روز از در خانه ماندنم گذشت، اعتراض كرد و گفت:

_ چه مرگت شده؟ چرا سر كار نمي روي؟

و من ماجرا را به او گفتم. مادر ابروهايش را در هم كشيد و گفت:

_ خب، اين چه ربطي به كار تو دارد؟ امروز برو سر كار اما به روي خودت نياور كه آقا وحيد چنين پيشنهادي به تو داده است.

با اكراه به مغازه رفتم. آقا وحيد

از ديدنم خيلي خوشحال شد. خيال مي كرد مي خواهم جواب مثبت به او بدهم، اما من آب پاكي را روي دستش ريختم و گفتم:

_ به شرطي به كارم ادامه مي دهم كه هرگز پيشنهادت را تكرار نكني.

و او قول داد. شش ماه گذشت. همسر او همچنان در تركيه بود. دلم براي آقا وحيد مي سوخت، اما كاري نمي توانستم برايش بكنم، تلفن همسرش را گرفتم و به او زنگ زدم. از او خواستم به ايران برگدد، اما او فقط جواب مرا با ناسزا و توهين داد.

او به من گفت:

_ نكند تو هماني هستي كه شوهرم را از چنگم درآوردي.

_ نه، من در مغازه شوهرت كار مي كنم.

_ ديگر بدتر... اصلاً چرا آنجا كار مي كني؟

بگو مگوي ما فايده اي نداشت، تلفن را قطع كردم و به فكر فرو رفتم. شايد حق با آقا وحيد بود. چند روز بعد او يكي بار ديگر پيشنهادش را تكرار كرد و اين بار به خاطر لجبازي با همسر اولش پذيرفتم. راضي كردن پدر و مادرم مكافات بود، اما هر طور كه بود آنها را راضي كردم و به عقد آقا وحيد درآمدم.

يك ماه بعد از ازدواجمان آقا وحيد به من گفت:

_ ديگر لازم نيست به مغازه بيايي.

_ چرا؟

_ توي خانه باش و به كارهاي خانه برس!

با تعجب گفتم:

_ پس مغازه چه مي شود؟

_ خودم هستم و... و يك فروشنده جديد مي گيرم.

سرزنش آلود نگاهش كردم و گفتم:

_ فروشنده جديد براي چه؟ پولت زيادي كرده؟

_ نه، اما تو كه نمي تواني تا ابد توي مغازه باشي. پس فردا بچه دار مي شوي و بايد در خانه بماني...

خيلي با او

كلنجار رفتم، اما فايده اي نداشت. او يك فروشنده جديد را كه دختر جواني بود، براي مغازه انتخاب كرد و من مجبور شدم در خانه بمانم. چند وقت بعد رفتار وحيد با من عوض شد. كم حوصله شده بود و به زندگي مان اهميتي نمي داد. به او اعتراض كردم، اما مي گفت خيالاتي شده اي. مي گفت خسته ام، اما من حدس مي زدم حقيقت چيز ديگري باشد. كم كم متوجه شدم او با دختر جواني كه در مغازه كار مي كند، خيلي صميمي شده است. تهديدش كردم كه اگر او را فوراً بيرون نكند، آبروريزي راه مي اندازم، اما او با وقاحت و پررويي تمام گفت:

_ آن دختر خيلي از تو بهتر و سر به راه تر است. تو قاپ مرا دزديدي و حالا فكر مي كني همه مثل خودت هستند. نترس او با من ازدواج نمي كند.

از اينكه همسر دوم وحيد شده بودم، بسيار پشيمان بودم، اما راه برگشتي برايم وجود نداشت. من پل هاي پشت سرم را خراب كرده بودم. تصميم گرفتم باردار نشوم تا حداقل به موقع بتوانم از وحيد طلاق بگيرم. وقتي به گذشته فكر مي كردم، مي ديدم حق با همسر اول وحيد بوده است. او حتماً چيزي از وحيد ديده بود كه اينگونه از او بيزار شده بود و بعد خودم را سرزنش مي كردم كه چرا پاي درد دل همسر اول وحيد ننشستم، چرا فريب حرف ها و مظلوم نمايي وحيد را خوردم؟

زندگي مشتركمان بي روح و سرد بود. وحيد اين اواخر به كوچك ترين بهانه اي مرا به باد كتك مي گرفت و از خانه

بيرون مي انداخت و من كه رويم نمي شد به خانه پدرم برگردم و بگويم اشتباه كرده ام با خواهش و التماس از وحيد مي خواستم مرا به خانه راه دهد. من صبر مي كردم به اين اميد كه اوضاع درست شود، اما وحيد اصلاً خيال سر هب راه شدن نداشت. يك روز از يكي از كساني كه در همسايگي مغازه وحيد مغازه داشت، شنيدم كه او مي خواهد با همان دختر فروشنده ازدواج كند و حتي مقدمات كار هم ريخته شده است. طاقت نياوردم. بايد كاري مي كردم. فوراً به مغازه رفتم و با آن دختر گلاويز شدم. يك وقت به خودم آمدم كه به چشم او آسيب جدي وارد آمده بود و خون صورت او را پوشانده بود. مردم به مغازه ريختند و مرا تحويل نيروي انتظامي دادند. مدتي در بازداشت بودم تا دادگاه تشكيل شد. خانواده دختر و خود او رضايت نمي دادند. يك چشمش 40% بينايي اش را از دست داده بود. دادگاه مرا به چند ماه حبس و ديه محكوم كرد. من نيز تقاضاي طلاق دادم. اكنون روزهاي آخر حبس را مي گذرانم.

تحليل روان شناسي اين ماجرا:

وقتي هاله در هيچ يك از مراحل زندگي خود با بزرگترها مشورت نمي كند، نبايد انتظار يك زندگي راحت و شيريني را داشته باشد. او علي رغم مخالفت والدينش بدون تحقيق با وحيد ازدواج كرد. او در وحيد چه چيزي را به عنوان حُسن يافته بود؟ مردي كه نتوانسته بود زندگي مشترك خود را سامان بدهد و همسر اولش او را رها كرده بود، چه جذابيتي براي هاله داشت؟ آيا جز اين استك ه

هاله و امثال او در يك لحظه دچار احساسات و عواطف شده و فريفته حرف هاي امثال وحيد مي شوند؟

اگر بخواهيم واقع بين تر باشيم بايد بگوييم يكي از دلايل همسر دوم شدن اين است كه پسرها توان ازدواج را ندارند و سختگيري مالي بي مورد خانواده دختر، هزينه هاي گران و سرسام آور زندگي، تجملات، تشريفات، فقر، بيكاري و... از عواملي هستند كه متأسفانه پسرها را از ازدواج به موقع گريزان مي كند و در عوض بعضي از دختران بي ميل نيستند به ازدواج مردي دربيايند كه اگرچه همسر دارد، اما از موقعيت شغلي و مالي خوبي برخوردار است. و نكاتي كه در اين ماجرا بايد يادآروي شود عبارتند از:

1_ براي خانم ها (خصوصاً دختران جوان) صحيح نمي باشد كه در محيط خلوت با مرد نامحرم همكلام و همكار شوند.

2_ جوانان عزيز در هر كاري قبل از اقدام نهايي لازم است كه با والدين خود و مشاوران آگاه و متعهد مشورت نمايند.

3_ چه خوب است كه انسان به جاي بلندپروازي، هوس راني و پيروي از شهوات و نفس اماره به خودسازي و تزكيه و تهذيب نفس بپردازد و با سرنوشت و آّبرو و حيثيت ديگران بازي نكند كه عواقب شوم اين كار نصيب خودش خواهد شد.

5_ اگر مردي در زندگي مشترك خود، صلح، صفا، دوستي، محبت، عشق و صداقت را به وجود نياورد و فقط دنبال تجملات و نفسانيات باشد عاقبت چيزي جز خفت و خواري و رسوايي را براي خود به همراه نخواهد داشت.

آزادي غربي

در خيابان گاندي تهران، جنايتي هولناك اتفاق افتاد كه هر انساني را متحير و بهت زده نمود. جريان از

اين قرار بود كه دو نوجوان 16ساله دختر و پسر به نام هاي سميه _ ش _ و شاهرخ _ و _ كه با يكديگر آزادانه به سبك غربي ارتباط داشتند، دست به اين جنايت فجيع زدند كه در آن خواهر و برادر 14 و 9 ساله سميه به نام هاي سپيده و محمدرضا با همفكري و نقشه قبلي در يك اقدام مشترك توسط افراد نام برده به قتل رسيدند و مادر سميه هم پس از مجروح شدن توانست از دست دخترش و دوست وي جان سالم به در برد و اين حادثه شوم در منزل دختر به وقوع پيوست.

تحليل روان شناسي، جرم شناسي و جامعه شناسي اين ماجرا:

طبق اظهارات مسؤولين در دادگاه نكات قابل توجهي كه نبايد به سادگي از كنار آن گذشت عبارتند از:

1_ خانواده دختر و پسر هر دو از لحاظ مادي متمكن و مرفه بودند. بنابراين فقر عامل چنين جنايتي نبوده است.

2_ استفاده از ماهواره در خانواده پسر و امكان استفاده آن براي دختر بوده است... همانگونه كه در اظهارات قاتلين در دادگاه آمده است آنها تحت تأثير برنامه هاي ماهواره قرار گرفته اند و به خاطر تقليد از فيلم هاي غربي به چنين جنايتي دست زدند.

3_ دختر و پسر با اينكه با هم محرم نبودند به منازل همديگر مي رفته و با يكديگر آزادانه ارتباط و رفت و آمد داشتند و... در حالي كه خانواده دو متهم مطلع بودند. و طبق اعترافات متهمان به طور مرتب در خانواده وحيد جشن دوستانه و مختلط برقرار بوده و سميه نيز در بسياري از آن جشن ها آزادانه و بدون هيچ گونه اعتراضي

از طرف والدينش شركت مي نموده است و خانواده سميه به بهانه واهي از جمله اينكه (نمي خواهيم دخترمان افسرده شود) با دخترشان مخالفت نمي كردند.

لذا رئيس شعبه 43 قضايي شهيد قدوسي تهران در مرود اين پرونده مي گويد:

«شاهرخ با دو تن از سردمداران گروه هاي (رپ) در ارتباط بوده و تحت تأثير القائات خشونت بار افكار گروهي موسوم به (هوي متال) اقدام به اين جنايت هولناك كرده است.

متأسفانه به دليل عدم نظارت و كنترل والدين، اين افراد به سمت گروهي منحرف فكري غرب گرايش پيدا كرده اند... تفكر اين گروه منحرف فكري به خشونت آن هم از نوع (قتل) متمايل است و با توجه به وضعيت لباس پوشيدن، طرز آرايش مو و رفتارهاي قاتل به نظر كارشناسان پليس، وي تحت تأثير القائات اين گروه اقدام به قتل كرده است. تأثيرپذيري از فيلم هاي مبتذل ويدئويي و برنامه هاي خشونت آميز و مبتذل ماهواره، ضعف فرهنگي خانواده و عدم نظارت دقيق والدين بر رفتارهاي آنان نيز، زمينه ساز چنين فاجعه اي بوده است.

عمده اين مفاسد و حوادث در ميان مرفهين بي درد و برخي از اقشار متوسط كه نوعاً دچار از خود بيگانگي فرهنگي شده اند مشاهده مي شود. و اينها كساني هستند كه از مسجد و نماز و اصول مذهبي بي بهره هستند و به ارزش هاي طاغوتي و فرهنگ وارداتي دل بسته اند.» (1)

«عبرت»

به دامانش نشيند لكه ننگگلي گر همنشين خار گردد

علي، سلطان دين فرمود: آن كسكه با نادان نشيند، خار گردد

«ديوان رسا»

(1) نقل از كتاب «بهشت جوانان»، تأليف اسدالله محمدي نيا، ص191.

رهنمودهاي تربيتي براي پسران و دختران
اشاره

_ آيا تاكنون از خود پرسيده ايد علت اين همه

انحرافات اخلاقي و كجروي ها چيست؟

_ آيا تاكنون از خود پرسيده ايد چرا برخي از جوانان كه خود و خانواده شان متدين، مذهبي، داراي سابقه مثبت و... بوده اند، يك مرتبه راه را گم كرده و منحرف شده اند و آبرو و حيثيت خود و خانواده و فاميل و حتي محله را بر باد داده اند؟

_ آيا تاكنون فكر كرده ايد چرا برخي از جوانان سالم و ورزشكار كه شما فكرش را نمي كرديد، متأسفانه به فساد و اعتياد كشيده شده اند؟

_ آيا تاكنون از خود پرسيده ايد چرا جواناني كه خود و خانواده آنها سابقه مثبتي نداشته اند، يك مرتبه عوض شده و راه را از چاه تشخيص داده اند و خود را از زلال آبشار گواراي معنويت و دين سيراب نموده و عاقبت به خير شده اند؟

_ آيا تاكنون از خود پرسيده ايد عاقبت جوانان معتاد، فراري و فاسد چيست؟ و چگونه مي شود آنها را اصلاح كرد؟

_ آيا نمي خواهيد شما خوبان از سرگذشت نافرجام برخي از پسران و دختران جوان، درس و عبرت بگيريد و بيشتر از هميشه مواظب رفتار، كردار و گفتار خود و دوستانتان باشيد و در آينده اي نه چندان دور يكي از درخشان ترين ستاره هاي علمي و معنوي ايران زمين باشيد؟

_ آيا مي دانيد روان شناسان و كارشناسان امور اجتماعي علت اصلي اين همه گرفتاري برخي از جوانان را چه چيزي عنوان مي نمايند؟

مجموعه زير نكات مهم و چكيده اي از رهنمودهاي اخلاقي، تربيتي و آموزشي بزرگان دين، روان شناسان و صاحب نظران مي باشد كه به شما « گل هاي هميشه سبز بوستان هستي» تقديم

مي گردد.

1_ ياد خدا و تسليم در برابر حقتعالي

اگر انسان باور كند كه خداوند، عالم و داناست، از اعماق وجودش قبول داشته باشد كه پروردگار قادر است، با همه وجود قلبي ايمان بياورد كه حقتعالي، كريم، جواد، عادل و حكيم است و به واقع در دلش رسوخ كرده باشد كه ما در محضر اوييم و او كسي است كه از هر پدر و مادر مهرباني به ما مهربان تر است، در اين صورت انسان هيچگاه كار بيهوده نمي كند و هميشه داراي يك زندگي آرام، شاداب و به دور از غم و اندوه مي باشد و واجبات الهي را عمل كرده و محرمات ر ترك نموده و سعي مي كند براي آرامش قلب و روان خود، در هر فرصت مناسب به ذكر، راز و نياز، نماز، دعا و نيايش با پروردگار استفاده نمايد، چرا كه قرآن كريم ذكر گفتن و ياد خدا را موجب آرامش و اطمنان قلوب انسان ها مي داند و مي فرمايد:

الا بذكر الله تطمئن القلوب؛

«آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل ها آرامش مي يابد.»

2_ صميمي ترين رابطه ها با والدين

جوانان عزيز بايد توجه داشته باشيد كه اگر مي خواهيد از بيشترين مصونيت رواني و فرهنگي و اجتماعي برخوردار باشيد، هميشه سعي كنيد علاوه بر احترام پدر و مادر، بهترين ارتباط صميمي كلامي، همنشيني، همراهي، همدلي، همرازي را با آنها برقرار نماييد. در اين صورت بالاترين احساس خود ارزشمندي، اعتماد به نفس و صلابت شخصيت را خواهيد داشت.

3_ ارزش وقت و جواني

جوانان شايسته و كمال جو، قدر جواني و عمر برتر از طلا و جواهرات خود را مي دانند و از هر فرصتي براي ارتقاء سطح علمي و معنوي خود استفاده مي كنند و هرگز وقت خود را بيهوده و با دوستان ناباب تلف نمي كنند.

4_ حفظ عفت و پاكدامني

ايام جواني و بلوغ، دوران بسيار حساس، پر خطر و سرنوشت سازي است. در اين دوران غرايزي كه در وجود انسان نهاده شده تدريجاً بيدار و شكوفا مي گردند. همه اين غرايز مفيد و از نعمت هاي الهي هستند، (1)

(1) سوره رعد، آيه 28.

اگر درست هدايت شوند و در مسير صحيح پرورش يابند، آينده انسان را قرين خوشبختي و سعادت قرار مي دهند. اما اگر از مسير صحيحج و طبيعي منحرف شوند، آينده انسان را تباه خواهد ساخت.

امام محمدباقر (ع) مي فرمايند:

«هيچ عبادتي افضل از اين نيست كه انسان شكم و عورت خود را از گناه حفظ كند.» (1)

آري!

در جواني پاك بودن شيوه پيغمبري است

ور نه هر گبري به پيري مي شود پرهيزكار

(1) وسايل الشيعه، ج14، ص270.

5_ پرهيز از بي كاري

يكي از مشكلات جوانان بي كاري و اوقات فراغت است. كسي كه همواره بي كار است، چون اشتغال به كار مفيد و سازنده اي ندارد، ناچاراً در كوچه و خيابان و پارك ها پرسه مي زند و... كم كم به دنبال شهوات و هوس ها مي رود. بنابراين سعي كنيد براي اوقات فراغت خود كاري فراهم نماييد. به مطالعه و تحصيل علم جديت نماييد. به ورزش وتفريح هاي سالم و كارهاي هنري مشغول شويد.

6_ چرا حجاب؟

زن، اين موجود ظريف، مظهر جمال خلقت است و اسلام مي خواهد اين «گوهر گرانبها» در «گنيجينه حجاب»، مستور باشد تا از

آفات هوس ها مصون بماند. از طريق حجاب، نوعي ارزش و احترام براي زنان به دنبال مي آورد تا نامحرمان هوسران، آنها را به ديده حيواني ننگرند.

در مخزن شرف، گهري جز حجاب نيست

شمشير ديده را سپري جز حجاب نيست

زن تا زماني كه در «غنچه حجاب» است، هيچ كس هوس چيدن آن را نمي كند. اما همين كه حجاب كنار رفت و اين غنچه باز شد، آن را خواهند چيد و پس از آن كه پژمرد و پر پر شد به كناري خواهند افكند. حجاب داراي فوايد بسياري مي باشد كه خلاصه اي از آنها عبارتند از:

1_ حجاب فرمان خدا و يكي از ضروريات دين مقدس اسلام مي باشد.

2_ براي جلوگيري از بي بند و باري و آلوده شدن اجتماع.

3_ براي استحكام پيوند خنواده و حفظ كانون مهر و وفا.

4_ براي حفظ ارزش و احترام زن و مصونيت از اذيت و آزار هوسرانان.

5_ براي پاكي فرد، خانواده و اجتماع.

7_ بهترين حجاب

حجاب و پوشش اسلامي بيانگر وقار و افتخار يك زن است. حجاب سند اطاعت از فرمانده هستي است. حجاب بوي خوش عفاف و پاكدامني است. حجاب تلألؤ شبنم بر چهره است.

دختران و زنان بايد توجه داشته باشند كه بهترين و كامل ترين نوع حجاب و پوشش اسلامي، «چادر» است كه سراسر حجم بدن را مي پوشاند و جلب توجه نامحرمان را به كمترين حد خود مي رساند به شرطي كه:

الف) چادر رنگ مشكي و ساده و بدون نقش و نگار باشد.

ب) چادر كاملاً بدن را بپوشاند

و نازك نباشد.

ج) رنگي نباشد، زيرا چادر رنگي به خاطر تنوع و جذابيت خاصي كه دارد، نگاه هاي نامحرمان هوسران را به خود جذب مي كند.

د) بايد لباس هاي زير چادر نيز مناسب باشد و طوري نباشد كه در برابر باد و... اعضاي بدن و ساير زينت هاي زن را در ديد نامحرمان قرار داد.

و) استفاده از چادر بايد همراه وقار، متانت، حيا و عفاف باشد.

8_ پرهيز از خودنمايي

خودنمايي از نيازهاي طبيعي دختران و زنان مي باشد كه اگر به صورت مثبت و در راه درست و در حد اعتدال استفاده شود، مي تواند سازنده و مفيد باشد، اما اگر بي حد و مرز باشد، نه تنهاب ه عنوان يك بيماري رواني، بلكه آفتي است بسيار خطرناك كه براي فرد و جامعه ضررهاي فراواني خواهد داشت.

جلوه هاي خودنمايي منفي برخي از دختران و زنان عبارتند از:

آرايش هاي تند، بيرون گذاشتن قسمتي از موها، پوشيدن لباس هاي جذاب و محرك، رفتارهاي سبك، نازك كردن صدا با حالتي خاص، استفاده از ادكلن و عطرهاي مهيج، راه رفتن به گونه اي محرك، لبخند و خنده هاي مستانه در برابر نامحرمان و... .

پي آمدها و آثار خودنمايي عبارتند از:

1_ فساد: خودنمايي دختران موجب نگاه هاي هوس آلود و كشيده شدن جوانان به پرتگاه فساد مي شود.

2_ ذلت: بايد توجه داشت كه بي تقواترين پسران جامعه براي ازدواج خود به دنبال عفيف ترين دختران مي روند. دختراني كه خودنمايي مي كنند بايد بدانند كه زماني نخواهد گذشت كه جاذبه هاي ظاهري آنها از بين خواهد رفت و آنها خود را تنها، بي كس، غريب، منزوي و شكست خورده خواهند ديد.

3_ سرد شدن

كانون گرم خانواده: خودنمايي موجب مي شود كه افراد ظاهربين، پس از ازدواج به زندگي خود بي علاقه شوند و كم كم زمينه جدايي بين آنها فراهم گردد.

9_ پرهيز از چشم و هم چشمي

يك جوان شايسته، هميشه خود را در امور علمي و معنوي با بزرگان و نيكان مقايسه مي كند و در امور مالي و اقتصادي با فقرا و ضعيفان. و در مقابل نعمات الهي و سلامتي جسم و روح خود، شاكر خالق هستي مي باشد. يك دختر مسلمان و باتقوا، هرگز خود را در امور اقتصادي و ظاهري با افرادي كه جايگاهي برتر از او دارند مقايسه نمي نمايد. مثلاً دوستم لباس بهتر، طلا و زيور آلات بيشتر، جهيزيه بهتر و مدرن تر، جشن عروسي تشريفاتي در هتل مجلل تر و... دارد.

10_ مدگرايي يك نوع بيماري رواني براي برخي از جوانان مي باشد كه استعمارگران براي اسارت و به دام انداختن كشورهاي اسلامي پهن كرده اند تا بدان وسيله آنها را به سوي مصرف گرايي، تجمل پرستي، و... سوق دهند و هدف آنها، اسارت فرهنگي و كشانيدن دختران و پسران به سوي ابتذال و پستي ها و تبديل شخصيت آدمي به عروسكي بي هويت و بي درد مي باشد.

لذا يك جوان مسلمان و متين، هرگز پي مدگرايي و تقليد كوركورانه از غرب نيست و با رفتار و كردار شايسته خود و با پيروي از فرهنگ غني اسلامي، سعي مي كند براي ديگران الگوي مناسب و خوبي باشد و مايه سعادت، سلامت و خوشبختي خود و جامعه مي گردد.

11_ پرهيز از اعتماد بي جا نسبت به ديگران

يك دختر جوان آگاه، با تدبير و آينده نگر، ساده و زودباور نيست و هرگز به مردان نامحرم اعتماد نمي كند.

12_ پرهيز از خلوت با نامحرم

دختر و پسر مسلمان در هر مرحله اي از سجاياي اخلاقي و تقوا و عفت و پاكدامني كه باشند، درخلوت و تنهايي با جنس مخالف، سخت در معرض وسوسه هاي شيطاني قرار مي گيرند و... جداً بايد مواظب باشند تا به آبرو و حيثيت و عفت آنها لطمه اي وارد نشود.

13_ پرهيز از ظاهربيني

يك دختر و پسر مسلمان و شايسته، هرگز به ظاهرسازي برخي از جوانان هوسباز اعتماد نمي كنند. لذا نبايد به ظاهر افراد توجه كرد. با يك نگاه و يك جلسه چند دقيقه اي نمي توان به واقعيت هاي ديگري _ خصوصاً در امر ازدواج _ پي برد و اين ظاهرسازي ها ممكن است دامي براي صيد و شكار باشد.

14_ پرهيز از همنشيني و رفاقت با دوستان ناباب

گرچه انسان ذاتاً يك موجود اجتماعي است و بايد با ديگران انس و الفت بگيرد و اين نياز در تمام مراحل زندگي او مطرح مي باشد. خصوصاً در دوران حساس جواني كه جداً بايد از همنشيني با افراد آلود و بدنام پرهيز شود. زيرا رفت و آمد با افراد فاسد و معصيت كار چه بسا جوانان سالم، صالح، پاكدامن و با فضيلت را به سقوط و انحطاط حتمي بكشد.

با بدان كم نشين كه صحبت بدگرچه خوبي تو را پليد كند

آفتاب به آن بزرگي رالكه ابري ناپديد كند

15_ پرهيز از قبول شعارهاي فريبنده ديگران

دختران جوان و پاكدامن بايد توجه داشته باشند كه افراد هوسباز و آلوده براي رسيدن به اهداف شيطاني خود، شعارهاي فريبنده اي دارند. مثلاً مي گويند:

«علت بسياري از ناسازگاري ها در ازدواج، نبود شناخت كافي و ارتباط صميمي با هم قبل از نامزدي است، بايد در كنار هم بود، بايد معاشرت ها زياد باشد تا شناخت كافي ايجاد شود! _ خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو _ قلبت پاك باشد و...»

لذا هرگز نبايد گول اين شعارهاي بي اساس، پوچ و شيطاني را خورد و دل به حرف هاي رنگ و لعاب دار هوسرانان مكار بست و ناآگاهانه با سرنوشت، آبرو و حيثيت خود بازي كرد. اگر چنانچه جواني قصد ازدواج با دختر خانمي را داشته باشد، مي تواند از طريق خانواده اش رسماً تحقيقات نمايد و به خواستگاري بيايد.

16_ پرهيز از قبول نامه هاي عاشقانه صيادان سياه دل

يكي از عوامل انحراف برخي از جوانان، نامه هاي عاشقانه هوسرانان است. با توجه به احساسات و عواطف لطيف و قوي دختران، برخي از آنان متأسفانه ناخودآگاه دچار لغزش شده و دل به سخنان فريبا و به ظاهر زيبا مي دهند، غافل از اينكه چه صيادان مكاري در كمين آنها نشسته اند و نادانسته عفت و پاكدامني خود را تباه مي سازند.

گر بگويد روبَهِ افسونگر مردم فريب

كز فريب و حيله دورم، بشنو باور مكن

17_ عشق هاي خياباني زودگذر

عشق اگر آگاهانه و با زمينه الهي باشد، يكي از تجليات روحي انسان و بسيار عالي است. اما اگر، ريشه غريزي و نفساني داشته باشد، عشق شيطاني محسوب مي شود كه عقل و ايمان را ضعيف مي كند. عشق هاي خياباني از يك نگاه و لبخند آغاز مي شوند و با وعده و وعيدها ادامه مي يابند و گاهي به رسوايي و ندامت مي انجامند.

پيامدهاي عشق هاي خياباني عبارتند از:

الف) بيشتر چنين عشق هايي به ازدواج نمي انجامند و اگر به ازدواج بينجامند، پس از مدتي منجر به طلاق و جدايي و اگر منجر به طلاق نشوند، يك عمر غم و اندوه، ناراحتي، تحقير، سرزنش، افسردگي، بدبيني، كينه، نفرت، زودرنجي، عذاب وجدان و... در آنها خواهد بود.

ب) عاشقان هوسران حاضرند همه چيز خود را در راه معشوق فدا نمايند، اما پس از اينكه آتش عشق فرو مي نشيند، جاي خود را به انتظارها و توقع هاي عجيب و غريب مي دهد، و چون اين انتظارها هرگز برآورده نمي شود، شروع به اظهار ناراحتي مي كنند و شكوه سر مي دهند.

ج) يكي از خطرات بزرگ عشق هاي خياباني، بيدار شدن حس انتقام

شديد به هنگام يأس از وصال و نرسيدن به مقصود است. در چنين مواقعي افراد عاشق شكست خورده، از قتل، آتش سوزي، تهمت و افترا، شايعه پراكني، آزار و اذيت و... دريغ نمي كنند.

18_ مزاحم تلفني

متأسفانه امروز يكي از عوامل انحراف و بي بند و باري برخي از پسران و دختران، مسأله «مزاحم تلفني» است كه فرد مزاحم با انگيزه هاي مختلف اقدام به اين عمل ناشايست و غير انساني نموده و كم كم زمينه يك ارتباط نامشروع را آماده مي نمايد. لذا دختران جوان و خانواده هاي آنان بايد توجه داشته باشند كه:

الف) شماره تلفن خود را به هر كسي ندهند.

ب) حتي الامكان دختران جوان خانواده، گوشي را برندارند مبادا مورد مزاحمت قرار گيرند.

ج) در صورتي كه دختران گوشي را بر مي دارند به حداقل مكالمه اكتفا نموده و صداي خود را دلنشين و نازك نكنند.

د) هرگز مزاحم تلفني را امين ندانيد و دل به حرف هاي او نسپاريد.

راه هاي برخورد با مزاحم تلفني عبارتند از:

الف) در برخورد با مزاحم تلفني، سخن نگوييد، زيرا هر قدر به او توهين شود، او در عمل شيطاني اش بيشتر تشويق خواهد شد.

ب) در مرحله اول به او تذكر داده شود كه از اين عمل غير انساني دست بردارد وگرنه در صورت تكرار از طريق مخابرات و نيروي انتظامي مورد پيگرد قانوني قرار خواهد گرفت.

ج) در صورت تكرار پي در پي مزاحمت، از طريق مخابرات خط تلفن شما كنترل شود و پس از شناسايي و معرفي به مراكز قضايي و انتظامي، مورد پيگرد جدي قانون قرار خواهد گرفت.

19_ پرهيز از مطالعه كتاب ها و مجلات گمراه كننده

يكي از عوامل انحراف پسران و دختران جوان، مطالعه كتب و مجلات مبتذل و گمراه كننده مي باشد كه مانند سم اثر منفي و مخرب خود را در فكر و انديشه و جان جوان باقي خواهند گذاشت. لذا جواناني كه به سعادت و سلامت روح

و روان خود علاقه مند هستند هرگز چنين آثاري را مطالعه ننمايند و قبل از مطالعه هر كتابي با كارشناسان و صاحب نظران خردمند مشاوره نمايند.

20_ تنها سفر كردن

گرچه بحمدلله و به بركت خون شهدا در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، امنيت و آرامش صددرصد برقرار مي باشد، اما بهتر است دختران و زنان جوان صبح ها خيلي زود و به تنهايي از منزل خارج نشوند و شب ها نيز تا ديروقت در كوچه و خيابان پرسه نزنند و حتي الامكان به تنهايي مسافرت هاي خارج از شهر نروند و بر هر ماشيني _ خصوصاً سواري هاي شخصي _ كه سرنشين آنها پسري جوان باشد _ سوار نشوند.

21_ پرهيز از تماشاي فيلم هاي تحريك آميز و مبتذل

يكي از مهم ترين عواملي كه جوانان را به فساد و فحشا مي كشاند و آنان را منحرف و گمراه مي كند، ديدن عكس ها و فيلم هاي مستهجن و مبتذل مي باشد كه جداً بايد از ديدن چنين تصاويري اجتناب نمود، زيرا افكار شما را پريشان مي سازد و غريزه جنسي را تحريك مي كند و شما را در معرض خطر صددرصد انحراف قرار مي دهد و... .

22_ پرهيز از مصاحفه با نامحرم

صلاح زن و مرد نامحرم نيست كه با همديگر دست بدهند (مصاحفه كنند) زيرا ممكن است زمينه اي براي فساد و انحراف آنها باشد و به همين جهت لمس بدن نامحرم در اسلام به عنوان يك گناه معرفي شده است.

23_ پرهيز از نگاه به نامحرم و شنيدن صداي نوارهاي مبتذل و تماشاي مجالس لهو و لعب

پسران و دختران دوست دارند به يكديگر نگاه كنند و طبعاً از اين نگاه لذت مي برند. اما اين نگاه كردن ها اگر به منظور لذتجويي باشد، برايشان خطرناك و زيان آور است، زيرا روح را پريشان و موجب حسرت و ندامت مي شود. فكر گناه را در مغز وارد مي سازد و او را به ارتكاب معصيت و فساد دعوت مي كند و به همين جهت است كه اسلام، نظر به نامحرم را تحريم نموده و آن را به عنوان گناهي كه مقدمه گناهان بزرگ تر است معرفي مي نمايد.

و امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند:

«نگاه بعد از نگاه، تخم شهوت را در قلب مي پاشد و همين موضوع براي اينكه صاحبش را در فتنه بيندازد كافي است.» (1)

(1) وسايل الشيعه، ج14، ص139.

لذا دختران و پسران جوان بايد از شنيدن صداي نوارهاي مبتذل لهو و غنا پرهيز كنند. از تماشاي برخي مجالس عروسي كه در آنها متأسفانه حد و حدودي بين زن و مرد نيست، جداً دوري نمايند و روح و روان خود را از هرگونه انحراف و بي بند و باري محصون و محفوظ بدارند. خصوصاً دختران و زنان جوان مواظب باشند در چنين مجالسي «گوهر عفاف» و «گل وجود» خود را از ديد نامحرمان محفوظ بدارند.

در يكي از روزنامه هاي كثيرالانتشار نقل شده بود، در يكي از شهرستان ها، مردي

كه به مهماني رفته بود، بعد از خوردن ناهار، كه صاحبخانه براي كاري از منزل خارج شده بود ضمن عمل منافي عفت با همسر ميزبان، او را به قتل مي رساند. بعد از دستگيري از قاتل مي پرسند: چرا اين عمل زشت را انجام دادي؟ در جواب گفت: من شب گذشته در مجلس عروسي، اين زن را مشاهده كردم كه _ با وضعيت خاصي به رقصيدن مشغول بود _ و... ديگر نتوانستم خود را كنترل كنم و در نتيجه چنين تصميمي گرفتم! (1)

(1) نقل از كتاب بهشت جوانان، اسدالله محمدي نيا، ص197.

24_ پرهيز از مواضع تهمت

جوانان عزيز و پاكدامن بايد مواظب باشند در رفت و آمدها، در دوستي ها، در گفتارها و...، از خود حركت سبك مشكوك و نامناسبي نشان ندهند و خود را در موضع تهمت و نسبت هاي ناروا قرار ندهند. زيرا در آن صورت حاصلي جز غم و اندوه، آه و زاري و... نخواهد داشت. و در اين باره امام علي (ع) مي فرمايند:

«كسي كه خود را در جايگاه تهمت قرار داد، نبايد جز خود را نكوهش كند!» (1)

(1) ترجمه نهج البلاغه، مرحوم محمد دشتي، حكمت 159.

25_ يادتان باشد كه...

_ يادتان باشد كه هركس بايد خود «معلم و مربي» خويشتن باشد.

_ يادتان باشد كه هيچگاه نگوييد «نه»، «نمي شود!» و «امكان ندارد.»

_ يادتان باشد كه با گشودن پنجره دل به سوي نور ايمان، توكل، شكر و رضاي الهي همه چيز مقدور است.

_ يادتان باشد كه راز سعادت، طراوت و شادكامي شما خداباوري،رعايت عفت و قدرداني از زحمات پدر و مادر و معلمان گرامي تان مي باشد.

_ قدر خود، خانواده، نعمات الهي، دوستان صالح، اساتيد گرانقدر و ايران اسلامي را بدانيد.

حسن ختام

دخترم! قدر خود را بشناس

دخترم با تو سخن مي گويم

گوش كن، با تو سخن مي گويم

زندگي در نگهم گلزاريست

و تو با قامت چون نيلوفر

شاخه پر گل اين گلزاري

گل عفت! گل صد رنگ اميد!

گل فرداي بزرگ!

گل فرداي سپيد!

مي خرامي و تو را مي نگرم

چشم تو آينه روشن دنياي من است

تو همان خرد نهالي كه چنين باليدي

راست چون شاخه سرسبز و برومند شدي

همچو پر غنچه درختي، همه لبخند شدي!

ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش

همه گلچين گل امروزند

همه هستي سوزند

كس به فرداي گل باغ نمي انديشد

آن كه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد

بلبل عاشق نيست

بلكه گلچين سيه كرداري است

كه سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف

تا يكي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاك

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك

تو گل شادابي

به ره باد مرو

غافل از باغ مشو

اي گل صد پر من

با تو در پرده سخن مي گويم!

گل كه پژمرده شود جاي ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

كس نگيرد ز گل مرده سراغ

دخترم! با تو سخن مي گويم

عشق ديدار تو بر گردن من زنجيري است

و تو چون قطعه الماس درشتي

كمياب

تا نگهبان تو باشم ز حرامي در شب

بر خود از رنج بپيچم همه روز

ديده از خواب بپوشم همه شام

دخترم! گوهر من!

تو كه تك گوهر دنياي مني

دل به لبخند حرامي مسپار

دزد را دوست مخوان

چشم اميد بر ابليس مدار

ديو خويان پليدي كه سليمان رويند

همه گوهر شكنند

ديو، كي ارزش گوهر داند

نه خردمند بود

آنكه اهريمن را،

از سر جهل سليمان خواند.

دخترم! اي همه هستي من!

تو چراغي، تو چراغ همه شب هاي مني

به ره باد مرو.

دخترم! عفت تو دفع بلاست

حافظ حرمت خون شهداست

تو گلي! دسته گلي صد رنگي!

پيش گلچين منشين

تو يكي گوهر تابنده بي مانندي

خويش را خوار مبين

اي سراپا الماس! از حرامي بهراس

قيمت خود مشكن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس.

منابع و مآخذ

1.نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، قم: انتشارات نسيم حيات، چاپ اول، 1379.

2.افروز، غلامعلي، «روانشناسي رابطه ها»، تهران: انتشارات نوادر، چاپ اول، 1379.

3.اكبر، محمود، «براي ريحانه»، قم: انتشارات گلستان ادب، چاپ ششم، 1379.

4.ستوده، هدايت الله، «جامعه شناسي انحرافات»، تهران: چاپ چهارم، 1376.

5.مطهري، مرتضي، «مسئله حجاب»، تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهل و دوم، 1374.

6.محمدي نيا، اسدالله، «بهشت جوانان»، قم: انتشارات سبط اكبر، چاپ اول، 1379.

7.ملك محمودي، امير، «راهنماي ازدواج»، قم: انتشارات طاووس بهشت، چاپ اول، 1380.

8.ملك محمودي، امير، «راهنماي خانواده»، قم: انتشارات طاووس بهشت، چاپ اول، 1380.

9.ملك محمودي، امير، «راهنماي تربيت»، قم: انتشارات طاووس بهشت، چاپ اول، 1380.

10.راستگو، محمدباقر، «چشمهايت»، تهران: انتشارات برهان، چاپ اول، 1370.

11.مجله «راه زندگي»، شماره هاي 104، 105 و 111.

12.مجله «روزهاي زندگي»، شماره هاي 138، 154 و 155.

13.مجله «فضيلت خانواده»، شماره 39.

8 - شعور كيهاني

تاريخچه

معرفي محمد علي طاهري معمولا افراد شاخص در جامعه، سابقه اي روشن دارند و گذشته خود را بازگو مي كنند اما برخي افراد از بازگويي گذشته خويش خود داري مي كنند و آن را در هاله اي از ابهام، فرو مي گذارند؛ البته علت آن براي خودشان آشكار است.

بنيانگذار عرفان كيهاني محمد علي طاهري از اين گروه است.

وي گرچه با تأسيس مكتبي به نام عرفان حلقه يا عرفان كيهاني و برگزاري جلسات گوناگون در محافل عمومي و دانشگاهي و انجام برنامه هاي درماني و نگارش چند كتاب و مقاله و با چند بار اتهام و دستگيري، شهرتي يافته اما هنوز گذشته وي در ابهام است و به طور شفاف براي عموم، بازگو نشده است.

در كتاب هاي خود وي و سايت هايي كه به بيان آموزه هاي عرفان كيهاني مي پردازند مشخصاتي از وي مشاهده نمي شود. به هر حال پايه گذار عرفان

كيهاني، محمد علي طاهري، متولد 1 / 1 / 1335، كرمانشاه است.

وي از تحصيلات آكادميك عالي برخوردار نيست. نوشته ها و گفته هاي وي نشان مي دهد كه در علوم ما فوق طبيعت از جمله در تسخير جن، مطالعات و فعاليت هايي داشته و نيز با مكاتب هندي مانند يوگا و طب هاي گوناگون آشنايي يافته است.

افرادي كه ادعاي بزرگ دارند به يكي از دو پشتوانه تمسك مي كنند:

برخي افراد براي توجيه نظرات خود به تحصيلات آكادميك خود توجه مي دهند اما برخي ديگر مانند طاهري كه از پايه علمي برخوردار نيستند به دريافت الهامات تمسك مي كنند.

بنا بر گفته هاي طاهري، عرفان كيهاني هنگام نگارش «انسان از منظري ديگر» قدمتي سي ساله داشته و بر اساس ادراكات شهودي وي در سي سال پيش، استوار است؛ [1] وي از سال 1383 به تبليغ عرفان كيهاني پرداخته و در ادامه فعاليت هاي خود توانسته برخي افراد تحصيل كرده دانشگاهي را به همكاري با خود جذب نمايد و از آنها در نگارش كتابهايش كمك بگيرد.

دامنه ادعاهاي او فراتر از الهام، تا آنجا پيش رفت كه مدعي توانايي اتصال به پديده اي به نام شعور كيهاني است.

او نه تنها خود، اين توانايي را دارد بلكه تنها كسيست كه مي تواند اين توانايي را به ديگران تفويض كند تا توسط آن، بيماران را به پديده اي به نام شعور كيهاني متصل كنند و از اين طريق، بيماري آنان درمان گردد. اضافه بر اين وي مدعي تفويض لايه محافظ و تفويض نيروي كيهاني است.

از نظر وي فرادرماني، توانايي ويژه اي لازم دارد كه فقط از طريق تفويض، قابل دستيابيست و قابل فراگيري از راه ديگري مانند آموختن از معلم و مطالعه كتاب نيست. محمد

علي طاهري، علوم اسلامي را فرانگرفته است و حتي قرآن را به درستي نمي تواند قرائت كند با اين حال چنانكه در كتابهاي وي مشاهده مي شود به تفسير آيات قرآن مي پردازد و تلاش دارد باطن آيات را درك كند.

وي اساس عرفان را درك باطن مي داند و سعي دارد از اعمال ديني كشف رمز نمايد. وي هدف عرفان حلقه را نزديك كردن دنياي مذهب و علم و عرفان به يكديگر مي شمارد؛ به همين جهت سعي مي كند براي اعمال و تكاليف ديني توجيهات علمي بازگو كند.

وي عرفان كيهاني را مطابق با مباني اسلامي و برگرفته از عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد. [2] ناتواني علمي وي در مواجهه با پرسش ها آشكار است.

فايل هاي موجود از جلسات گفتگو با ديگران و پاسخ هاي وي به پرسشگران و در واقع، طفره رفتن ها نشان مي دهد وي از پشتوانه علمي كافي برخوردار نيست به همين جهت نوشته هاي خود را نيز به همت ديگران به نگارش درآورده است.

طاهري با تأسيس مؤسسه فرهنگي هنري عرفان كيهاني و برگزاري دوره هاي عرفان كيهاني به تربيت افرادي با نام مستر و اعطاي مدرك پايان دوره پرداخته است.

ترويج مسائلي مانند درمان توسط شعور كيهاني و نيز سايمنتولوژي و همچنين ترويج ديدگاههايي مانند اين كه عرفان نياز به رياضت ندارد و به اعتقادات انسان ارتباطي ندارد و در عمل بايد به باطن توجه نمود، باعث رواج اين عرفان و گسترش آن شده است.

وي تلاش نموده عرفان كيهاني را به عنوان عرفاني ايراني به جهان معرفي كند و از اين رهگذر، اعتباري بي سابقه براي ايران كسب نمايد. [3] وي با دانشگاهي در ارمنستان قراردادي امضا مي كند و ضمن اينكه از افراد براي دادن

مدرك فرادرماني پول مي گرفتند، قسمتي از اين پول را اين مؤسسه برمي داشته و قسمتي را به حساب دانشگاه ارمنستان واريز مي كرده است كه بعد از روشن شدن اين قضايا دانشگاه ارمنستان يك طرفه پروتكل را ملغي مي كند.

ماجراي اخذ دكتراي افتخاري وي از ارمنستان نيز پس از بازداشت بوده و بيشتر جنبه سياسي داشته تا علمي و به هدف چهره سازي طاهري براي مردم ايران بوده است.

طاهري و پيروان وي از فضاي اينترنت استفاده فراوني براي ترويج افكار خود برده اند.

كليپ هاي موجود در اينترنت در سايتهايي مانند «اظهار ظهور» حاكي از پايبند نبودن طاهري به وظايف ديني است آنجا كه وي براي انجام عمل سايمنتولوژي يا جن گيري، دست زن نامحرم را گرفته است.

ورود بنيانگذار عرفان كيهاني به ساحت دين و دست اندازي به معارف ديني بدون آمادگي و تخصص لازم، باعث شده وي ديدگاه هاي عجيب و باورهاي مخالف با آموزه هاي ديني را مطرح كند.

برخي از باورهاي وي عبارتند از [4]:

خدا را نمي توان شناخت. خدار را نمي توان عبادت نمود. نمي توان عاشق خدا شد.

به زودي يقين حاصل مي كنيد كه شما خدا هستيد. شعور كيهاني، تنها واسطه بين خدا و خلق اعتقاد به شعور كيهاني، اعتقادي زيربنايي و آموزه هاي اديان، اعتقادات رو بنايي است.

تناقض در قرآن … و پيامبر نمي دونسته كه چي نوشته. عزرائيل، وجود خارجي ندارد. ملائك با دو بال و … اتم هاي با دو اوربيتال و سه اوربيتال هستند.

كشتي نوح از نظر علمي نمي تواند اتفاق افتاده باشد.

شيطان تنها موحد درگاه الهي است.

ابليس از روح القدس بالاتر است.

ما كمال را در اين حلقه مديون شيطان هستيم. در جهنم آتشي از جنس آگاهيست و … عرفان حلقه، رواج

خود را مديون مسأله درمان است.

در عرفان كيهاني، فرادرماني به عنوان نوعي طب مكمل، معرفي مي شود اما مورد تأييد وزارت بهداشت قرار نگرفته است و اغلب صاحب نظران پزشكي نيز آن را مبتني بر مباني علمي نمي دانند. [5] بنيانگذار آن، در پي نقدهاي وارد بر اين مكتب نام آن را در آبان 1389 از عرفان كيهاني به فرادرمانگر تغيير داد. [6] اسماعيل منصوري لاريجاني كه مقدمه اي بر كتابهاي طاهري نگاشته است در 22 اسفند 1389 در نشستي در قم از طاهري تبري جست. وي طاهري و فرقه اش را از فرقه هاي منحرف و خطرناك معرفي نمود و اعلام داشت در ابتدا گمان مي كرده طاهري به دنبال نشر عرفان اسلاميست از اين رو بر دو كتاب وي مقدمه زده ولي پس از مشاهده انحرافاتشان ضمن اعتراض شديد از دستگاه هاي مسؤول خواسته جلوي فعاليت او را بگيرند. وي همچنين مدعي شد طاهري چون نماز نمي خواند اصلاً قبله اش منحرف است و آثار مكتوب آقاي طاهري را فاقد متدولوژي و پارادوكسيكال خواند و به صراحت از او و رهروانش ابراز تبري نمود. او در جلسه نقد ديگري كه در اسفند 1389 در ستاد ملي ساماندهي پاسخ گويي ديني برگزار شد نيز عنوان داشت كه اين مقدمه را به درخواست محمدعلي طاهري نگاشته و دليل عمده اش زمينه سازي براي چاپ آن كتاب ها بوده تا در معرض نقد صاحب نظران قرار گيرند. (ويكيپديا: محمد علي طاهري)

نوشته: علي ناصري راد

***********

[1] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[2] عرفان كيهاني، ص 51

[3] عرفان كيهاني، ص 51.

[4] به سايت اظهار ظهور (www. ezharezohoor. blogfa. com) مراجعه كنيد.

[5] ويكيپديا: فرادرماني.

[6] ر. ك. ويكيپديا: فرادرماني و نيز سايت:

www. mataheri. com اطلاعيه يكم آبان ماه 89.

بخش مقالات

تأملي دربرخي مباني عرفان كيهاني

چكيده

علي ناصري ارد

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است كه به جهان و انسان نگاهي متفاوت دارد، راه رهايي انسان از گرفتاري را در وحدت جمعي در سايه شعور كيهاني تعريف مي كند و فرادرماني را سلوك معنوي به شمار مي آورد. شناخت خدا و عشق به او و عبادت او را ناممكن مي داند و روح القدس يا شعور كيهاني را تنها واسطه بين خدا و انسان و مايه وحدت جامعه انساني تلقي مي كند.

نگارنده مواردي از تناقض اين مكتب با آيات قرآن را نشان داده سپس از چند جهت، فاصله عرفان كيهاني را با عرفان اسلامي بازگو مي كند و شعور كيهاني را نيز پديده اي مبهم معرفي مي كند.

تقابل قدرت و كمال، حق تفويض اتصال به شعور كيهاني، رابطه روح القدس و شفا و ساده انگاري ايجاد وحدت از ديگر موارديست كه در اين مقاله به عنوان نقد بر اين مكتب ايراد شده است.

درآمد

جاذبه هاي زندگي مادي و زيبايي چشمگير دنياي مدرن در اين عصر، گرچه مايه اندكي دل خوشي براي انسان شده، نتوانسته روح جوياي حقيقت او را سيراب سازد بلكه دستاوردش، غفلت از بن مايه هاي روحي و معنوي بوده و پي آمدهايي چون سرگرداني، پريشاني، آشفتگي، افسردگي، پوچي و … را در پي داشته است.

حال كه بيماري هاي زندگي غافلانه، دامنگير انسان شده، در تكاپو و جستجوي راه درمان، مكاتبي بشري سر برآورده، در پي مرهمي بر زخم هاي جانكاه انسان، هر كدام نسخه اي مي نويسند و راهي براي رهايي بشر از رنج روزافزون مي جويند. نسخه هايي با آب و لعاب عشق مجازي، شادي سطحي، آرامش ناپايدار و … اما شگفتا كه در اين ميان آنچه ناديده انگاشته مي شود نسخه شفاي الهي

است! و بايد پرسيد كه:

آيا خدايي كه براي تن آدميان، الواني بي شمار از نعمت آفريد نسخه درمان براي روح و روان آنان نفرستاد؟

يكي از مكاتب نوظهور معنويت گرا كه درمان امراض را هدف خود و سلوك معنوي به شمار آورده و در دهه اخير فعاليتي گسترده در كشور داشته «عرفان كيهاني» است.

اين مكتب در عين معرفي خود به عنوان عرفان ايراني و اسلامي، از مكاتب مختلف فكري بهره گرفته و با چاشني دو - سه آيه قرآن با برداشت شخصي، چند صباحيست كه مخاطباني را به خود جذب نموده است و در عين اذعان بنيانگذار آن به روبرويي با چالش هاي بنيادي، كماكان بر طبل تبلغ و حمايت خود از دو كتاب محوري اين مكتب مي كوبد. اين شرايط مقتضي ژرفكاوي مباني اين مكتب و مواجهه مستدل و به دور از احساسات است.

بي شك معيار صداقت، برهان آوريست و سخن سست و بي بنيان، بنايي استوار نخواهد ساخت بلكه با مقابله به مثل مواجه شده و در فضاي غبارآلود، حق و باطل در هم خواهند آميخت و برآيند اين آميختگي جز باطل نخواهد بود.

از اين رو با تكيه بر اين اصل، محور استناد اين مقاله، دو كتاب اصلي اين مكتب يعني «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» است و از استناد به هر سخني بي سند پرهيز شده تا فضاي شفاف، نتيجه اي روشن براي خواننده گرامي در بر داشته باشد.

1 - طرح مسأله
تعريف عرفان كيهاني

عرفان كيهاني (كه عرفان حلقه نيز ناميده مي شود ) بر اساس گفته بنيانگذار آن «نوعي سير و سلوك عرفاني است كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد» [1]. چنانكه در ادامه مقاله خواهد آمد، مقصود

از سير و سلوك معنوي نه ارتباط با خدا بلكه ايجاد ارتباط با شعور كيهاني است كه با تشكيل حلقه درماني صورت مي گيرد؛ [2] با توجه به نوشته هاي وي كه در ادامه به آنها مي پردازيم مي توان در تعريف اين مكتب گفت:

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است (محور مباحث و اهداف آن انسان است) كه از جنبه نظري، جهان را مجازي و سراسر حركت دانسته و شعور كيهاني را محرك عالم مي شمارد و انسان را به وسعت هستي تعريف مي كند و از جنبه عملي، نجات انسان را جمعي و در پي رهايي از كثرت و رسيدن به وحدت مي داند و شعور كيهاني را نقطه مشترك بين انسان ها شمرده و در راستاي همين وحدت از فرادرماني براي درمان همه بيماري ها استفاده مي كند.

1 / 1: جنبه نظري
اشاره

از نگاه مؤسس عرفان كيهاني انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. بر اين اساس اين مكتب داراي دو جنبه نظري و عملي است.

جنبه نظري اين مكتب به پله عقل، مربوط مي شود و نگاهي ويژه به جهان و انسان است.

اما جنبه عملي با پله عشق پيوند داشته و روش عملي در اين مكتب را به عهده دارد. [3]

1 / 1 / 1: جهان

جهان از نگاه اين مكتب، سراسر حركت بوده و فاقد وجود خارجي است؛ [4] به اين معنا كه وقتي اتم را مي شكافيم به ذرات متحرك مي رسيم و اگر اين ذرات را بشكافيم و همين روند را تا بي نهايت ادامه دهيم باز به ذرات ريزتري كه متحركند مي رسيم. بنا بر اين، شالوده جهان، از حركت تشكيل مي شود و از آنجا كه حركت، به طور مستقل و جدا از شيء متحرك، وجود خارجي ندارد بنا بر اين جهان هستي مادي، وجود خارجي نداشته و صرفاً داراي وجودي مجازي مي باشد؛ زيرا هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است.

آنچه از هستي مادي مشاهده مي كنيم فقط واقعيتيست كه در اثر حركت در حركت موجود در عالم، حاصل شده است.

نظير استوانه اي كه از حركت دوراني يك تيغه بر يك محور پديد مي آيد. شعور كيهاني

آنچه اين حركت را به وجود مي آورد عامليست به نام «شعور كيهاني». [5] اين عامل، تنها واسطه بين خدا و خلق به شمار مي رود [6] و مايه ايجاد وحدت در عالم است؛ [7] شعور كيهاني هوشمندي حاكم بر جهان است كه جهان هستي را به وجود آورده است.

به بيان ديگر جهان هستي تصويري مجازي از حقيقتي ديگر به نام شعور و آگاهي

است.

بنا بر اين، حقيقت اين جهان را همان شعور كيهاني تشكيل مي دهد. [8] با اين حال در هر لحظه سه عنصر، در جهان هستي مادي موجود است:

آگاهي، ماده و انرژي. [9] هر يك از اين سه عنصر، قابليت تبديل شدن به يكديگر را دارند. در عرفان كيهاني از شعور كيهاني با نام هاي ديگري چون شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يدالله و … ياد مي شود. [10] شبكه مثبت و شبكه منفي

شعور كيهاني به عنوان شبكه مثبت نيز شناخته مي شود. شبكه مثبت كليه اطلاعات و آگاهي هاي لازم را در جهت رسيدن انسان به كمال در اختيار انسان مي گذارد. در برابر، شبكه منفي قرار دارد كه مسير شيطان است و كليه اطلاعات و آگاهي هايي را كه باعث انحراف انسان شده و او را از مسير كمال دور مي كند، در اختيار انسان قرار مي دهد. آگاهي هاي شبكه مثبت، انسان را به «عرفان كمال» راهنمايي مي كند و آگاهي هاي شبكه منفي او را به سوي «عرفان قدرت» مي برد. [11]

1 / 1 / 2: انسان

اين مكتب به انسان نگاهي فرا كل نگرانه دارد. [12] در نگاه فراكل نگرانه، انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در توضيح اين نگرش بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«انسان موجوديست متشكل از كالبدهاي مختلف مانند:

كالبد فيزيكي، كالبد رواني، كالبد ذهني، كالبد اختري و كالبدهاي ديگر و نيز مبدل هاي انرژي گوناگون كه به اصطلاح به آنها «چاكرا» گفته مي شود و نيز كانال هاي انرژي مختلف، ازجمله كانال هاي محدود و مسدود چهارده گانه در بدن كه درطب سوزني مطرح است، همچنين حوزه هاي مختلف انرژي در اطراف بدن مانند:

حوزه پولاريتي، حوزه بيو

پلاسما و نيز اجزايي مانند شعور سلولي، فركانس مولكولي و بي نهايت اجزاي ناشناخته ديگر». [13]

پله عقل و پله عشق

انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش وتلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه اصطلاحاً «دنياي ابزار» ناميده مي شود. پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجب، جذبه و از خود بي خود شدن، ايثار و محبت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نامگذاري مي شود. بر اساس تفاوت عقل و عشق، عرفان كيهاني داراي دو بخش نظري و عملي است.

بخش نظري، بر روي پله عقل و بخش عملي بر روي پله عشق قرار دارد. عرفان نظري بيانگر و روشنگر است و با استدلال اثبات مي كند كه انسان بايد چه هدفي داشته باشد و به چه دليل بايد مسير مشخصي را دنبال كند؛ [14]

1 / 2: جنبه عملي

از نگاه اين مكتب انسان در عصر حاضر دچار كثرت است يعني هر كسي به دنبال منافع شخصي خود مي باشد.

اين حالت، انسان را از تعالي دور مي سازد. تعالي در گرو گرايش به وحدت و درك تن واحده بودن جهان هستي است.

هدف اين مكتب نيز اينست كه انسان را از اين كثرت نجات داده و افق نگاه او را به سوي وحدت، جهت دهد. راه رسيدن به وحدت

راه رسيدن به وحدت اينست كه انسان ها «در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب

اين هوشمندي كه خداوند مي باشد برسند؛ تا اين موضوع، نقطه مشترك فكري بين انسان ها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنا بر اين، عامل مشترك فكري بين همه انسان ها و يا به عبارت ديگر، زيربناي فكري همه انسان ها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است». [15]

نماد عرفان كيهاني كه شباهت هاي آن با نماد يانگ و يين قابل تأمل است

فرادرماني

بنيانگذار اين مكتب، نوعي روش درماني به نام «فرادرماني» را ابداع نموده و مي گويد:

اين روش، از موارد طب مكمل و نوعي سلوك و عرفان عمليست و موجب شناخت عملي خداي متعال خواهد بود؛ [16] تكيه گاه فرادرماني، اتصال به «شبكه شعور كيهاني» است.

فرادرماني درمان همه نوع بيماري از راه اتصال به شبكه شعور كيهاني و قرار دادن بيمار در معرض اين هوشمندي است؛ [17] عرفان عملي، سلوك بر پايه عشق است كه دنياي بي ابزاري و فارغ از استدلال است با اين سلوك، حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود شناخته مي شود اين شهود از راه ارتباط و اتصال با ماورا و كسب آگاهي حاصل مي شود. جهت بهره برداري از عرفان عمليِ عرفان حلقه، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني است؛ [18] حلقه كيهاني

اتصال به شبكه شعور كيهاني از راه تشكيل حلقه صورت مي گيرد.

اعضاي اين حلقه عبارتند از:

درمان گير، درمانگر و شعور كيهاني. با اجتماع اين اعضا فيض الهي در حلقه به جريان افتاده و بيماري هاي درمان گير درمان مي شود. [19] براي اتصال به شبكه شعور كيهاني ابتدا درمانگر بايد فيض اتصال و نيز لايه محافظ را از مركزيت كنترل كننده عرفان كيهاني (بنيانگذار اين عرفان) دريافت كند.

تفويض اتصال،

فقط با مكتوب نمودن «سوگندنامه» مربوطه مبني بر استفاده صحيح و انساني از اين اتصال، صورت مي گيرد). [20] لايه محافظ، لايه اي از جنس آگاهي براي پرهيز از تشعشعات منفيست و پس از امضاي سوگندنامه به فرادرمانگر تفويض مي شود. اين لايه، تحت هوشمندي شبكه شعور كيهاني ضمن محافظت فرادرمانگر، بيمار را نيز چه در فرادرماني از راه دور و چه از راه نزديك در حفاظ مطمئني قرار مي دهد تا از «تداخل شعور معيوب سلولي» (كه در بيماران وجود دارد ) و «تشعشعات منفي» و به خصوص در مقابل نفوذ «موجودات غيرارگانيك» (مانند جن) محافظت كند؛ [21] براي تشكيل حلقه وحدت، تنها كافيست بيمار خود را به درمانگر معرفي كند (حداقل يك مشخصه از مشخصات بيمار نياز است، نام بيمار و يا در اختيار داشتن عكس بيمار، آشنا بودن چهره بيمار براي فرادرمانگر و يا مُعرف بيمار، براي شروع فرادرماني كافي است) و درمانگر نيز بيمار را به شبكه شعور كيهاني معرفي نمايد. فيض حلقه وحدت از بركت نزديكي و وحدت ِحداقل دو نفر ايجاد شده و هر كجا حداقل دو نفر در حلقه جمع باشند، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم آن خداوند ست.

بعد از اين، در ساعت معين (اگر ساعتي تعيين شده باشد ) و يا طي شبانه روز، شعور كيهاني شروع به اسكن بيمار نموده و از اين طريق، بيماري ها تشخيص داده شده و درمان مي شود. [22] تنها شرط حضور در حلقه وحدت «شاهد» بودن است.

شاهد كسيست كه نظاره گر و تماشاچي باشد و در حين نظاره هيچ گونه قضاوتي نداشته و هر گونه اتفاقي را در حلقه مشاهده كرده، زير نظر داشته باشد

و در حين مشاهده از تعبير و تفسير جدا باشد؛ [23]

1 / 3: اهداف

سعي بنيانگذار اين مكتب پايه گذاري عرفاني نو براي معرفي به دنيا بوده تا از اين طريق، اعتباري براي ايران نيز كسب نمايد. [24] مهم ترين اهداف اين مكتب عبارتند از:

رهايي از گرفتاري در خويشتن، خدمت به خلق و انجام عبادت عملي و حركت در جهت نزديكي به ديگران و فراهم نمودن امكان وحدت. [25]

1 / 4: پيشينه

بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«اين رشته با قدمتي سي ساله، بنا بر ادراكات شهودي استوار بوده، توسط نگارنده (محمدعلي طاهري) بنيان گذاري شده». [26] بنا بر اين عرفان كيهاني نوپاست و مبناي آن «شهود ي» است كه براي بنيان گذار، طبق گفته خودش، رخ داده است.

از وي تاكنون دو كتاب به نام هاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» به چاپ رسيده است.

از اين كتاب ها از سال 1386 تاكنون ده ها هزار نسخه منتشر شده است.

بنيانگذار، اين عرفان را مطابق با مباني اسلامي و برگرفته از عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد [27] با اين حال درباره اين مكتب پرسش هاي جدي قابل طرح است كه برخي از آنها به شرح زير است:

آيا مي توان جهان را فاقد وجود خارجي دانست؟

واقعاً شعور كيهاني چه پديده ايست كه نويسنده عرفان كيهاني درباره آن به گونه هاي مختلف سخن گفته است؟

شهود بنيانگذار عرفان كيهاني دقيقاً چه بوده كه از كيفيت آن در كتاب هاي خود سخني به ميان نياورده است؟

آيا شهود يك نفر (كه نه پيامبر و نه امام و نه معصوم است) مي تواند براي ديگران حجت باشد تا بناي معرفتي و سلوك عملي خود را بر آن استوار كنند؟ آيا انسان شناسي هندي كه انسان را از كالبدهاي فيزيكي، رواني، ذهني، اختري و غير آن متشكل مي داند با مباني اسلامي درباره

انسان، سازگار است؟

آيا درمان انسان را مي توان عرفان ناميد؟ آيا اتصال به شعور كيهاني براي شفا يافتن، عرفان است؟

و اساساً آيا عرفان كيهاني با عرفان اسلامي و ايراني مطابقت دارد؟

2 - بررسي و نقد
اشاره

در اين مقاله به بيان نقدهايي پيرامون اين مكتب مي پردازيم.

2 / 1: تناقض با آيات قرآن
اشاره

قرآن كريم اولين منبع عرفان اسلامي است.

از اين رو هر مكتبي كه بخواهد اسلامي شمرده شود نبايد با آيات قرآن در تناقض باشد.

در عرفان كيهاني آموزه هايي مشاهده مي شود كه با آيات قرآن متناقض است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

2 / 1 / 1: تناقض 1؛ شناخت خدا ممكن نيست

در كتاب عرفان كيهاني آمده:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست … [28] جمله نويسنده نياز به توضيح ندارد؛ زيرا به روشني شناخت خدا را خارج از توانايي انسان مي شمارد. اين در حاليست كه خداي متعال در سرتاسر آيات قرآن كريم، با ذكر اسما، صفات و افعال، خود را به بندگان معرفي مي كند.

بنا بر اين مي توان خدا را شناخت و او را فهميد. اگر انسان او را نفهمد پس چه كسي را عبادت مي كند.

«قُل ْهُوَاللَّهُ أحَدٌاللَّهُ الصَّمَدُلَم ْيَلِدْوَلَم ْيُولَدْ وَلَم ْيَكُن ْلَهُ كُفُوًا أحَدٌ». [29] بگو:

خداوند، يكتا و يگانه است؛ خداونديست كه همه نيازمندان قصداو مي كنند؛ (هرگز) نزاد و زاده نشد و براي او هيچ گاه شبيه و مانندي نبوده است.

«هُوَ اللهُ الذِي لا إِلهَ إِلا هو عالم الغَيْبِ وَ الشَّهَادَه هُوَ … وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». [30] او خداييست كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است … واوعزيزوحكيم است.

امير مؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام در نهج البلاغه فرمود:

«لَمْ يُطْلِعِ العُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه. [31] عقول وخردها را بر كنه صفات ش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت وشناخت باز نداشته است.

2 / 1 / 2: تناقض 2؛ عشق به خدا ممكن نيست

نويسنده در همان اصل مي گويد:

انسان نمي تواند عاشق خداشود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد. عشق به معناي محبت شديد است؛ [32]

و محبت شديد و بلكه شديدترين محبت شايسته خداست.

قرآن كريم فرمود:

«وَالَّذِينَآمَنُواأَشَدُّحُبًّالِّلَّهِ» (بقره 165) امّا آنهاكه ايمان دارند، عشق شان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتراست.

شگفت است با اين كه نويسنده در اين اصل، عشق خدا را ناممكن مي داند و در مواردي ديگر از عشق الهي سخن مي گويد. [33] و يا عرفان را دنياي عشق مي شمارد. [34] اگر انسان دو پله دارد و يكي از آن دو، پله عشق است منظور عشق به چه كسي است! اگر عشق به خدا ممكن نيست پس عرفان، عشق به چه كسي خواهد بود! اگر عشق به تجليات است چرا بايد به تجليات عشق ورزيد و به متجلي عشق نورزيد! اگر ماه زيباست ماه آفرين زيباتر است.

به گفته مولوي:

اي دوست شكر خوش تر يا آنكه شكر سازد

اي دوست قمر خوش تر يا آنكه قمر سازد

در بحر، عجايب ها، باشد به جز از گوهر

اما نه چو سلطاني كو بحر و درر سازد

از سوي ديگر محبت، پديده اي دو طرفه بين خدا و مخلوق اوست؛ به اين معنا كه خدا در صورتي محبت خاص نسبت به بنده خود دارد كه بنده نيز نسبت به او محبت خاص داشته باشد؛ «يُحبّهم و يُحبّونَه» [35] خدا آنان را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست مي دارند. از اين رو خداي متعال در صورتي عاشق بنده مي شود (اگر اين تعبير درست باشد ) كه بنده هم عاشق خدا باشد.

بنا بر اين سخن ديگر نويسنده كه مي گويد:

«در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي» [36] درست نيست.

2 / 1 / 3: تناقض 3؛ عبادت خدا ممكن نيست

در كتاب عرفان كيهاني آمده است:

عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي.

عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجليات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [37] چگونه مي توان گفت:

چون خدا از هر عمل ما بي نياز است پس عبادت او معنا ندارد و عبادت يعني در خدمت خلق بودن! در حالي كه قرآن همواره بر ضرورت عبادت خدا تأكيد مي كند و پيامبران الهي را بنده او مي شمارد و عبادت هايي نظير نماز و روزه و … بر بندگان خود قرار داده است.

آيا آن طور معنا كردن عبادت تحريفي جدي درباره حقيقت عبادت نخواهد بود! قرآن كريم فرمود:

«أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»؛ [38] مرا بپرستيدكه راه مستقيم اين است.

2 / 1 / 4: تناقض 4؛ چرا روح القدس

نويسنده عرفان كيهاني مي گويد:

هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست مي كند (فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكه شعور كيهاني (يدالله، روح القدس، جبرئيل و …) پاسخ داده خواهد شد؛ [39] چه دليلي بر تعيين واسطه گري روح القدس وجود دارد؟

در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت مي شود! آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت ( آن هم وحدت ادراكي؟ [40]) تشكيل دهند روح القدس حاضر مي شود! در آيه «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»؛ [41] پروردگار شما گفته است:

مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم كساني كه از عبادت من تكبّر مي ورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ

مي شوند سخن از اينست كه هر گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت مي كند.

در آيه، هيچ واسطه اي در ميان نيست.

حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام نيز فرمود:

وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ» [42]

هر گاه من مريض مي شوم او مرا شفا مي دهد.

2 / 1 / 5: تناقض 5؛ شعور الهي، تنها واسطه

در جاي ديگر آمده:

بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يدالله) است، كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مي باشد؛ [43] نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير مي كند كه به نظر مي رسد با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده مي شود منظورشان از همه اينها يك چيز است.

روشن ترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است.

بنا بر اين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل مي داند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است؛ زير قرآن كريم از فرشتگان ديگري نيز سخن به ميان آورده است؛ مانند ملك الموت، مالك، ميكائيل، مدبرات و … علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه (كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص داده اند.

در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفته اند؛ [44] بنا بر اين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.

2 / 2: فاصله عرفان كيهاني با عرفان اسلامي
اشاره

بنيانگذار عرفان كيهاني اين مكتب را تابع عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد [45] و آن را نوعي سير و سلوك به شمار مي آورد [46] در حالي كه اين مطابقت از چند جهت تأمّل برانگيز است:

جهت اول

عمده نظر عرفان اسلامي درباره روابط انسان با خداست [47] و حال آن كه در عرفان كيهاني (چنان كه در تعريف آن ملاحظه نموديد) از رابطه انسان و خدا سخني در ميان نيست بلكه عرفان كيهاني در شناخت خدا دچار چالش است چنان كه در مطالب پيشين گذشت. قيصري در مقدمه خود بر شرح تائيه ابن فارض در تعريف و فايده عرفان مي گويد:

عرفان عبارت است از: معرفت به خداي سبحان از جهت اسما و صفات و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و چگونگي بازگشت آنها به يك حقيقت كه همان ذات احديت باشد و معرفت شيوه سلوك و مجاهده براي رهانيدن نفس از تنگناهاي قيد و بندهاي جزيي و رسيدن آن به مبدأ خو دو موصوف شدن به وصف اطلاق و كليّت. [48]

جهت دوم

سير و سلوك عرفاني پويا و متحرك است؛ يعني در عرفان، سخن از نقطه آغازست و از مقصد ي و از منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سرمنزل نهايي برسد. [49] اما در عرفان كيهاني از چنين سلوكي سخن به ميان نيامده است.

جهت سوم

در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصراً به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طي طريق ها دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي خبرند [50] اما عرفان كيهاني به چنين واردات قلبي كاري ندارد.

جهت چهارم

عرفان اسلامي همه جانبه است و به تمام قوا و استعدادهاي انساني توجه دارد و سعي دارد انسان مظهر تمام اسما و صفات الهي شود [51] در حالي كه عرفان كيهاني از اسما و صفات الهي سخن نمي گويد بلكه هدف آن، رهايي از گرفتاري در خويشتن و نزديك شدن انسان ها به يكديگر و عرفان را در خدمت به خلق تعريف مي كند.

جهت پنجم

انسان شناسي عرفان كيهاني شباهتي با انسان شناسي عرفان اسلامي ندارد. انسان در عرفان كيهاني بر اساس مباني مكاتب هندي و چيني چون يوگا و طب سوزني، داراي كالبد هاي متعدد، چاكراها و … دانسته مي شود. بدون شك اين گونه شناخت انسان، ساير آموزه هاي مربوط به او در اين مكاتب را نيز با خود به همراه خواهد داشت. در واقع اين مكتب تأكيد بر معرفي انسان بر اساس مباني هندي دارد. اين گونه انسان شناسي در مكاتب هندي نه عقلاني و نه وحياني است و اگر مبتني بر تجربه برخي رهبران هندي باشد آيا تجربه آنان حجتي بر انسان مسلمان خواهد بود؟

2 / 3: انداموارگي جهان

موضوع وحدت جهان از گذشته در ميان فلاسفه مطرح بوده [52] و به چند صورت تفسير شده است:

وحدت اتصالي جهان طبيعت، وحدت نظام جهان طبيعت، وحدت جهان در سايه وحدت صورت (نفس كلي يا روح جهان) كه شامل تمام اجزاي آن است، وحدت تمام ما سوي الله ذيل يك صورت به نام عقل اول، انسان كبير دانستن جهان توسط عرفا. [53] اما موضوع تن واحده بودن جهان هستي و يكتايي آن كه در عرفان كيهاني مطرح است [54] ديدگاهيست متفاوت با آنچه از قديم در ميان فلاسفه مطرح بوده است.

از اين ديدگاه به «اندام وارگي» جهان تعبير مي شود. شهيد مطهري مي گويد:

فلاسفه جديد، بالاخص فيلسوف بزرگ آلمان هگل، اصل «اندام وارگي» را - يعني اين كه رابطه اجزاي طبيعت با كل، رابطه عضو با اندام است – تأييد كرده اند.

هگل روي اصولي به اثبات اين مطلب مي پردازد كه قبول آنها متوقف است بر قبول همه اصول فلسفه او. پيروان مادي هگل يعني طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نيز

اين اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثير متقابل» يا «اصل ارتباط همگاني اشياء» يا «اصل همبستگي تضادها» به شدت از آن دفاع مي كنند و مدعي هستند كه رابطه جزء با كل در طبيعت، رابطه ارگانيكيست نه مكانيكي، ولي آنجا كه در مقام اثبات برمي آيند جز رابطه مكانيكي را نمي توانند اثبات كنند؛ [55] سپس مي گويد:

حقيقت اينست كه روي اصول فلسفه مادي، اين كه جهان در كل خود به منزله يك اندام است و رابطه اجزاء با كل، رابطه عضو با اندام است غيرقابل اثبات است؛ [56]

2 / 4: شعور كيهاني چيست؟

نويسنده در دو كتاب خود [57]، از شعور كيهاني با تعبيرات متعدد ديگري ياد كرده است؛ مانند:

شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يد الله و … با اين حال، معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني و يا شعور الهي براي ديگران مجاز نمي داند و باعث انحراف مي شمارد. [58] روشن است كه ما در نگاه اول به تعبيرات فوق، ناسازگاري شديدي را در هماهنگي بين اين تعبيرات مي يابيم! اگر بخواهيم همه اين تعبيرات را بپذيريم معلوم نخواهد شد كه حقيقت شعور كيهاني چيست؟

آيا همان علم و آگاهي خداست يا روح القدس (جبرئيل) يا يد الله و يا … وي در موارد ديگر، شعور كيهاني را هوشمندي حاكم بر جهان هستي [59] و كاركرد آن را جهت دادن به حركت موجود در عالم مي شمارد زيرا بر اثر شعور كيهاني، انرژي، در «ميدان شعور ي» شكل گرفته و بدون وجود چنين مي داني، هيچ گونه انرژي اي نمي تواند وجود داشته

باشد؛ [60] اهميت اين شعور كيهاني تا حديست كه زيربناي فكري همه انسان ها قرار مي گيرد [61] بايد پرسيد:

اگر انسان ها به اين نقطه اشتراك نظر نرسيدند آيا لزوماً مشكلات غير قابل حلي دامنگير آنان خواهد بود.

انسان هايي كه تاكنون زندگي كرده اند چگونه بوده اند؟ نكته ديگر اين كه رابطه اين شعور حاكم بر جهان هستي با انسان چگونه است؟

اين رابطه يا تكويني است و يا قراردادي؟: اگر رابطه تكويني است يعني در اصل آفرينش با يكديگر ارتباط دارند، در اين صورت نياز به اثبات ندارد (تا گفته شود:

«پس از تجربه و اثبات آن») و اگر رابطه قرارداديست چگونه يك مسأله قرار دادي مي تواند زيربنا باشد؟ اضافه بر اين، انسان نمي تواند با شبكه شعور كيهاني قراردادي ببندد. نكته بعد اين كه: شعور كيهاني جزو جهان هستيست يا خارج از آن؟ اگر جزو جهان است خودش نيز بايد داراي حركت بوده و در ابن صورت به محرّك نيازمند است و اگر خارج از جهان است چگونه مي توان آن را اثبات نمود؟ راه اثبات شعور كيهاني چيست؟

تجربه حسي؟ كشف و شهود؟ عقل؟ وحي؟ بي شك دليل اثبات آن، تجربه حسي نخواهد بود زيرا شعور كيهاني را نمي توان با حواس، درك كرد. كشف و شهود نيز مسأله اي شخصيست و براي ديگران حجت نيست. گذشته از اين، هر شهودي را نمي توان صحيح شمرد؛ زيرا مكاشفات بر دو دسته هستند:

مكاشفات رباني و رحماني و مكاشفات شيطاني. [62] آيا احتمال نمي رود كه مدعي كشف شعور كيهاني، مكاشفه اي شيطاني داشته است به ويژه وقتي چالش ها و ناهمواري هاي بسياري در ساير انديشه هاي او مشاهده مي شود. قرآن كريم القاهاي شيطاني را منشأ آشفتگي و فتنه مي شمارد:

«إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي

أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ»؛ [63] شياطين به دوستان خودمطالبي مخفيانه القا مي كنند، تا با شما به مجادله برخيزند و اما اگر دليل اثبات شعور كيهاني، استدلال عقلي باشد مي پرسيم آن دليل عقلي چيست؟

به عبارت ديگر چگونه نياز حركت به محرك را به معناي نياز حركت به شعور كيهاني مي شمريد. اگر دليل آن وحي الهيست آن را بيان كنيد. آيا در وحي الهي چنين عاملي گفته شده است و اگر گفته شده تنها عامل براي حركت جهان هستي شمرده شده است؟

2 / 5: تقابل قدرت و كمال

نويسنده در اين چند اصل بين قدرت و كمال، تقابل برقرار نموده و آنها را قابل جمع نمي داند. [64] به نظر وي عرفان يا «عرفان كمال» است و يا «عرفان قدرت». در حالي كه بين قدرت و كمال، لزوماً رابطه تقابل برقرار نيست؛ زيرا اين امكان هست كه هدف كسي از مسائل ماورايي هم قدرت و هم كمال باشد؛ يعني قدرت ماورايي را در مسير كمال قرار دهد؛ حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام از آذوقه درون خانه هاي مردم خبر مي داد [65] حضرت سليمان قدرت خود را در مسير هدايت ملكه سبا قرار داد؛ او تخت ملكه سبا را با قدرت يكي از ملازم ان خود به صورت خارق عادت نزد خود آورد [66] و با ساخت كاخ آبگينه ملكه سبا را متعجب كرد و زمينه هدايت او را فراهم نمود. [67] بنا بر اين اصل قدرت را نبايد نفي نمود؛ زيرا ممكن است افرادي شايسته از بشر داراي آن باشند و آن را به خوبي مديريت كنند.

بله قدرت مورد نظر نويسنده براي انسان هاي معمولي و با اغراض و اهدافي كه ايشان ذكر نموده شايسته نيست اما اين يك

قضيه عمومي نمي شود.

2 / 6: فقط راه تفويض

سلوك عملي عرفان كيهاني تاكنون پيشينه ندارد بنا بر اين روشي نوبنياد و ابداعيست و با توجه به اهميت شعور كيهاني در نظر بنيان گذار، ابداع چنين روشي به منزله تشريع دستورالعمل سلوكي براي بهره مندي از شعور كيهاني است.

مبدع شبكه شعور كيهاني حق خود مي داند كه اتصال به اين شبكه را تنها از كانال تفويض مركزيت كنترل شعور كيهاني ميسر بداند. اتصال به اين شبكه در نهايت حتماً بايد به اين مركزيت وابسته باشد و قابل فراگيري از راه هاي ديگر نظير مطالعه كتاب و نوشته نيست. [68] حال اين حق انحصاري از كجا آمده؟ چرا تنها راه، فقط تفويض است؟

2 / 7: چرا روح القدس و شفا

در هيچ يك از آيات و روايات اسلامي پيوندي بين روح القدس و شفا مشاهده نمي شود (چه روح القدس را به جبرئيل تفسير كنيم و چه به موجودي ديگر [69]). بله چنين پيوندي در آيين مسيحيت ديده مي شود. [70]

2 / 8: ساده انگاري ايجاد وحدت

يكي از اهداف عرفان كيهاني ايجاد وحدت است اما ايجاد وحدت انساني آن قدر كار آساني نيست كه با ساز و كار ساده عرفان كيهاني يعني درك تن واحده بودن جهان هستي و صرفاً توافق و اشتراك نظر در هوشمندي و شعور كيهاني [71] بتوان به آن دست يافت؛ زيرا انسان موجوديست داراي ابعاد پيچيده فردي، اجتماعي و دروني و بروني كه براي ايجاد وحدت بين آنان به برنامه اي حساب شده و جامع، نياز است.

اين ساز و كار جامع و منسجم بايد با وجود انسان هماهنگ باشد و تنها از دست كسي ساخته است كه انسان را آفريده است.

هدف از بعثت انبيا نيز اينست كه انسان ها را به وحدت برسانند؛ يكي از آيات بي شمار قرآن در اين زمينه آيه ذيل است:

«كَان َالنَّاسُ كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ»

[72]

مردم (درآغاز) يك دسته بودند؛ و تضادي در ميان آنها وجود نداشت.

به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كنند.

علامه طباطبايي در تفسير الميزان حدودا در 60 صفحه به تفسير

اين آيه پرداخته اند.

بنا بر اين آيا بهتر نيست ببينيم راهكار قرآن كريم براي ايجاد وحدت بين انسان ها چيست؟

اگر همين راهكار را پيش گرفته و به خوبي پياده كنيم و به آيه «إِنْتَنْصُرُوااللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» [73] (اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري مي كند و گام هايتان را استوار مي سازد) توجه كنيم يقينا راهي درست را پيموده ايم. نتيجه

عرفان كيهاني را نمي توان عرفاني هماهنگ با آموزه هاي اسلامي و در مسير عرفان اسلامي دانست؛ زيرا جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي آن با آموزه هاي اسلامي هم خواني نداشته و برخاسته از آنها نيست. سلوك عملي مطرح شده در اين مكتب نيز راهيست متفاوت با سير و سلوك عرفان اسلامي. استفاده از مباني مكاتب گوناگون به طور جدي منشأ التقاط در اين مكتب شده است.

گويي بنيانگذار اين مكتب براي رسيدن به هدف؛ يعني توجيه نظري فرادرماني، خود را دچار زحمت فراوان ساخته است.

***********

منابع

1. قرآن كريم.

2. السيد الشريف الرضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417.

3. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، پائيز 1373.

4. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، تهران، ندا - اشجع، 1387.

5. صدرالدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.

6. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، قم، مركز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، تابستان 86.

7. العلامه السيد محمد حسين الطباطبائي، الرسائل التوحيديه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1415.

8. المحقق السبزواري شرح المنظومة، تصحيح و تعليق از آيت الله حسن زاده آملي و تحقيق و تقديم از مسعود طالبي، تهران، نشرناب 1369

- 1379.

9. مهندس محمدعلي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.

10. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، تحقيقي در سير تكاملي و اصول مسائل تصوف، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1374.

11. عهد جديد بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيّار، تهران، نشر ني، 1387.

12. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف.

13. دكتر منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، تهران، فرزان، 1379.

14. صدرالمتألهين مجموعه رسائل فلسفي صدر المتالهين تحقيق و تصحيح ازحامد ناجي اصفهاني، تهران، انتشارات حكمت 1375.

15. صدرالمتالهين، مجموعة الرسائلالتسعة، تهران 1302 ه. ق 16. صدر المتالهين المظاهر الالهية فياسرارالعلوم الكمالية، مقدمه و تصحيح و تعليق از سيدمحمد خامنه اي تهران، 1387.

17. سماحة آية الله العظمي مكارم شيرازي نَفحاتُ القُران اُسلوب جديد في التّفسير الموضوعي للقُر آن كريم (با استفاده از نرم افزار مجموعه آثار آيت الله مكارم شيرازي، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

***********

[1] محمدعلي طاهري، عرفان كيهاني، ص 55.

[2] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[3] همان، ص 73.

[4] محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 35 – 38.

[5] همان، ص 40 و 41.

[6] عرفان كيهاني، ص 119.

[7] همان 58.

[8] همان، ص 60، انسان از منظري ديگر، ص 40.

[9] انسان از منظري ديگر، همانجا.

[10] همان، ص 86

[11] عرفان كيهاني، ص 93 و 95 و انسان از منظري ديگر، ص 198.

[12] عرفان كيهاني، ص 109

[13] انسان از منظري ديگر، ص 27.

[14] عرفان كيهاني، ص 73.

[15] همان، ص 56 و 58.

[16] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[17] بنگريد به انسان از منظري ديگر، ص 94.

[18]

عرفان كيهاني، ص 80 و 81.

[19] همان ص 82.

[20] همان ص 110 و انسان از منظري ديگر، ص 99.

[21] انسان از منظري ديگر، ص 91.

[22] عرفان كيهاني ص 82.

[23] همان ص 86.

[24] همان ص 47 و 50.

[25] همان ص 105.

[26] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[27] عرفان كيهاني، ص 51: «… عرفان كيهاني (حلقه)، كه عرفان ايراني و اسلامي و برخاسته از فرهنگ ماست …».

[28] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 124

[29] سوره اخلاص.

[30] حشر، آيات 22 – 24.

[31] نهج البلاغه، خطبه 49.

[32] «عشق، محبت مفرط، عشق افراط در محبت و «هيمان» افراط در عشق است.

دكتر منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، ص 52.

[33] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 139.

[34] انسان از منظري ديگر، ص 80.

[35] مائده، 54.

[36] عرفان كيهاني، ص 124.

[37] همان، ص 137.

[38] يس، 61.

[39] همان، ص 86.

[40] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 56.

[41] غافر، 60.

[42] شعراء، 80.

[43] همان، ص 119.

[44] سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيديه، ص 122 به بعد.

[45] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 51.

[46] همان، ص 55.

[47] مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري ج 23، ص: 27.

[48] بنگريد به: دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، ص 232.

[49] همان.

[50] همان، ص 28.

[51] آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 132.

[52] ر. ك. صدرالمتالهين الشيرازي، مجموعه الرسائل التسعه، ص: 164، المحقق السبزواري، شرح المنظومه، ج 3، ص: 522، صدرالمتالهين الشيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 7، ص: 117، صدرالمتالهين الشيرازي، مجموعه رسائل فلسفي صدرالمتالهين، ص: 427، صدرالمتالهين الشيرازي، المظاهر الالهيه في اسرارالعلوم الكماليه، ص: 28.

[53] استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، ص 378

[54] بنگريد

به عرفان كيهاني، ص 56 و 64 و 131 و 132.

[55] مرتضي مطهري، همان، ج 2، ص 136.

[56] همان.

[57] «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر».

[58] عرفان كيهاني، ص 90.

[59] همان، ص 60.

[60] انسان از منظري ديگر، ص 55.

[61] عرفان كيهاني، ص 58.

[62] آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص 301.

[63] انعام، 121.

[64] انسان از منظري ديگر، ص 26.

[65] آلعمران 49

[66] نمل 38 و 39.

[67] نمل 44.

[68] انسان از منظري ديگر، ص 100.

[69] روح القدس در فرهنگ اسلامي به چند معنا به كار مي رود. بنگريد به: سماحه آيه الله العظمي مكارم شيرازي، نفحات القران، ج 9، ص: 92.

[70] بنگريد به عهد جديد، ترجمه پيروز سيّار، ص 850 و 851.

[71] عرفان كيهاني، ص 58.

[72] بقره، 213.

[73] محمد، 7.

عرفان به سمت كيهان يا به سمت خدا

چكيده:

اين پژوهش به بررسي مباني و اصول عرفان كيهاني مي پردازد و با تطبيق آن با مباني اسلام و عرفان اسلامي نكات مثبت و منفي آن را مورد ارزيابي قرار مي دهد. مقدمه:

در دوره معرفي انواع گرايشهاي عرفاني شرقي و غربي در ايران، گرايش جديدي از عرفان اسلامي ارائه گرديده است كه آن را عرفان كيهاني يا حلقه مي نامند. ارائه دهنده اين گرايش عرفاني آقاي محمدعلي طاهري مي باشد كه هدف خود را مقابله با عرفانهاي نوظهور وارداتي بيان مي دارد. اين گرايش با استفاده از برخي مباني عرفان اسلامي و آيات و روايات اسلامي، تلاش مي كند تا رويكردي جديد و جذاب از عرفان اسلامي با مباني اسلام و عرفان اسلامي به مخاطب خود ارائه نمايد. متأسفانه در اين روند، اصول و مباني اين گرايش و رويكرد از عرفان، چندان با مباني اسلام و عرفان

اسلامي تطابق نداشته و دچار انحرافات و التقاطاتي مي باشد.

در اين بررسي به برخي از موارد انحراف و يا التقاط اعتقادي در اين گزارش عرفاني مي پردازيم. در اين مقاله قصد داريم به سؤالات زيرپاسخ گوييم:

1 – آيا عرفان كيهاني يا حلقه، با مباني و اصول اسلام و عرفان اسلامي مطابقت دارد؟

2 - عرفان كيهاني مي تواند معرف عرفان اسلامي شيعي باشد؟

3 - عرفان كيهاني مي تواند در برابر هجوم عرفانهاي جعلي و انحرافي راهگشا باشد؟

4 - عرفان كيهاني، هدايت شده است يا گمراه كننده؟ در اين بررسي، دفتر اول عرفان كيهاني (حلقه) به قلم آقاي محمد علي طاهري و با مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني، مورد بررسي قرار مي گيرد.

گفتار اول:

نقد مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني

گفتار دوم:

بررسي اصول ومباني عرفان كيهاني.

گفتار سوم:

بررسي اساسنامه عرفان كيهاني گفتار اول:

نقد مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني دكتر منصوري لاريجاني در مقدمه اين كتاب، پيدايش خدايان مختلف را در زمان انسانهاي نخستين، به دليل حس جستجوگري و كاوش فطري موجود در روح انسان ها مي داند كه به پيدايش خدايان مختلف و اسطوره سازي و نهادپروري مي رسد. ايشان با استناد به كتاب «تاريخ اساطيري ايران» اسطوره سازي و خلق خدايان مختلف را، نتيجه ناتواني و درماندگي وضعف انسانها در برآوردن آرزوها و ترس از حوادث مي داند. ايشان در اين تحليل، انسانهاي نخستين را به دور از رسالت انبياء الهي نشان مي دهند. در واقع انسانها در جوامع نخستين بشري، از ابتداي خلقت حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام تحت تعليم و هدايت انبياء الهي بوده اند و همواره داراي مفاهيم ديني جهت يكتا پرستي بوده اند (1) علت گرايش انسان ها در طول تاريخ به چند خدايي وبت پرستي و اسطوره سازي

خدايان مختلف، انحرافات و گمراه نمودن انسان ها توسط شيطان بوده است.

انسان ها فطرتاً يكتا پرست مي باشند اما شياطين در طول تاريخ باتحريف ذهن بشر، تفكر چند خدايي و تجسم خدايان زميني را در ميان بشر القاء نموده است (2) شكل گيري اين انحراف امري فطري وهم راستا با نيازهاي بشر نبوده است.

در واقع ايشان در اين دوره نقش انبياء الهي را در هدايت بشر و نقش شيطان را در شكل گيري تفكر چند خدايي لحاظ نمي نمايند. ايشان پس از اين مرحله، سيررشد تفكر انسان را به شكل گيري فلسفه و سؤالهاي فلسفي در ذهن انسان مي داند و با استناد به كتاب «انسان و هستي» ادوار مختلف فلسفه يونان و سير تكاملي آن را برمي شمارند تا به دوره شكلگيري سوفسطاييان مي رسد. در واقع ايشان اعتقاد دارند، شكلگيري تفكر فلسفي در يونان، مرحله دوم رشد تفكري بشر مي باشد، در حالي كه قدمت تفكر فلسفي يونان به 2500 سالتا 3000 سال پيش باز مي گردد. كه تحت تأثير حكمت خسرواني ايران باستان به وجود آمد. اما سير رشد بشر، بسيار قبل تر از اين، مراحل تعالي خود را در هستي شناسي عالم و خداوند توسط انبياء طي نموده ا ست. در دوره حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام سطح آگاهي و درك يكه توسط اين پيامبر به بشر آن روز ارائه گرديد، بسيار بالاتر از سؤالات فلسفي يونان مي باشد.

حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام در هستي شناسي خداوند و عالم براي قومش، ارتباط ميان پرستش و بندگي خدا و افزايش نزولات آسماني، ارتباط ميان بندگي خدا با افزايش ثروت، فرزندان و سرسبزي باغ ها و رودخانه ها، ارتباط ميان خلقت انواع مختلف انسان ها وعظمت خداوند، آفرينش

هفت طبقه آسمان به شكل طبقه طبقه توسط خداوند، جايگاه ماه در آسمان و خورشيد و فروزندگي اش در آسمان و خداوند، ارتباط ميان خلقت انسان از خاك و شباهت آن با نباتات، ارتباط ميان خلقت و معاد، ارتباط ميان گستردگي زمين و شكل گيري راه ها درسطح آن، را بيان مي نمايد. (3) اين سطح از هستي شناسي عالم و ارتباط آن با خالق هستي، نشان دهنده سطح تفكر بشري در دوره حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد.

در واقع دكترمنصوري لاريجاني، در سير رشد و تعالي انديشه بشري، نقش انبياء را لحاظ نمي نمايد و آغاز شكلگيري تفكر و پرسش گري را محدود به فلسفه يونان مي نمايد. در اين نوع نگاه، اشتباه فلسفه يونان در هستي شناسي عالم مورد غفلت واقع مي گردد. فلسفه يونان به جاي آنكه مانند هدايت انبياء الهي، از خالق هستي و ارتباط هستي با خالق آن سؤال نمايد، از چيستي و ماده عالم سؤال مي كند و توجهي به خالق آن ندارد، در صورتي كه انبيا ء الهي پس از معرفي ماده عالم، توجه انسانها را به خالق آن معطوف مي نمودند تا در ماده و آرخه (arxe) عالم نمانند و مانند فلسفه دچار پيچيدگي و سردرگمي در جواب، نشوند. ايشان در تحليل ارتباط ميان جريان سوفسطاييان و ذهنيت گرايي بشر و نسبي داشتن حق و باطل و محور شدن ذهن انسان نسبت به حقيقت بيروني، ماهيت فلسفه غرب را روشن مي نمايد و آغاز ذهنيت گرايي و انسان محوري را در فلسفه يونان معرفي مي نمايد. هر چند آغاز اُمانيسم به شكلگيري خود فلسفه باز مي گردد، اما ايشان توضيح مناسبي نسبت به دوره سوفسطاييان و آغاز انحراف عمومي

بيان مي دارد. ايشان سپس به توضيح نظرات سقراط، افلاطون و ارسطو و نو افلاطونيان پيرامون هستي شناسي، مي پردازند و تا دوره فلوطين پيش مي آيند. در ادامه به نقش اگوستي نو آكوئيناس اشاره مي نمايند. آنچه در بيان نظرات اين فيلسوفان يونان و اروپا مورد غفلت واقع مي گردد، تأثير دين حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام و تعاليم مسيح عَلَيْهِ السَّلَام در تفكرات يونانيان و هستي شناسي آنان مي باشد.

در واقع به جاي بررسي سير تعاليم انبياء ابراهيمي تا حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام و نقش تعاليم آنان در هستي شناسي بشر و رشد فكري او، به سراغ نظرات فيلسوفان يوناني مي رويم و نظرات آنان را، اصل و مبناي شناخت خود از هستي قرار مي دهيم. انبياء در يك حركت هدفمند انحرافي، از محوريت هستي شناسي عالم و خداوند خارج مي شوند و اصالت به فيلسوفان داده مي شود در صورتي كه تمامي معارفي كه بشر در طول تاريخ بدان دست يافته است، توسط انبياء الهي ارائه گرديده است.

ايشان سپس به فيلسوفان اسلامي مثل «ابون صرفاً رابي» و «ابن سينا» اشاره مي نمايند و آنها را متاثر از تفكرات ارسطويي مي دانند و فيلسوفان بعد از ابن سينا را به جز سهروردي كه متاثر از فلوطين مي باشد، همگي از نظريات ارسطو متأثر مي داند. در اينجا سؤالي كه مطرح مي گردد اينست كه اگر حكماي اسلامي از فيلسوفان يونان و روم تاثير گرفته اند، در چه مرحله اي يازماني ازپيامبران الهي متاثر بوده اند؟ اگر عرفان اسلامي متاثر از نظرات فيلسوفاني چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فلوطين و … مي باشد، جايگاه تعاليم و ارشادات انبياء الهي، از آدم تاعيسي عليهما السلام در عرفان اسلامي، كجاست؟

آيا عرفان اسلامي ادامه دهنده عرفان نوح عَلَيْهِ

السَّلَام، ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام، موسي عَلَيْهِ السَّلَام و پيامبر اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي باشد، يا ادامه دهنده نظرات فلسفي و هستي شناختي فلاسفه يونان؟ در عرفان اسلامي تعاليم انبياء الهي محوريت دارد يا نظرات فلاسفه يونان؟ آيا در صورت شكلگيري عرفان اسلامي برمبناي نظرات فلاسفه يونان، نام آن را بايد عرفان اسلامي وحكمت اسلامي نهاد يا فلسفه اسلاميزه شده ي يونان؟ آنچه به نظر مي رسد، پس از نهضت ترجمه اي كه توسط خلفاي بني عباس در سرزمينهاي اسلامي آغاز گرديده و هدفش مقابله با معارف امامان شيعه بود، كتب فلسفي يونان نيز وارد جهان اسلام گرديده و حكمايي همچون ابون صرفاً رابي، ابن سينا، ملاصدرا، سهروردي و … تلاش نمودند تا مباني فلسفه يونان را با مباني اسلام تطبيق دهند ومدل اسلامي آن را ارائه نمايند وب ه جاي استخراج مباني حكمي و عرفاني شيعه از متون اسلامي چون قرآن و روايات، به سراغ نظريات فلاسفه غرب رفتند و با تهاجم فرهنگي و فلسفي روم، به مقابله پرداختند. دكتر منصور لاريجاني در ادامه با بيان برخي از نظرات عرفاني اسلامي در موضوع وحدت وجود و مسأله تجلي، تجربه ي شخصي آقاي طاهري را راهي به سوي درك موضوع وحدت وجود معرفي مي نمايد كه به لحاظ مفهومي با اصطلاحات و تعابير عرفان اسلامي مطابقت دارد. يكي از علتهايي كه ايشان به آن استناد مي نمايد. اصطلاح «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق» مي باشد.

ما در ادامه اين نوشتار به برخي از نظرات و اصول آقاي طاهري اشاره خواهيم نمود كه با مباني اسلام و عرفان اسلامي شيعي منافات دارد و اثبات مي نماييم كه عرفان كيهاني

جزء طرق مطمئن براي طي طريق در صراط مستقيم نمي باشد.

گفتار دوم:

بررسي اصولي و مباني عرفان كيهاني آقاي طاهري در صفحه 43 كتاب اول خود علت گرايش مردم جهان را به عرفان، عدم پاسخگويي علم روز به سؤالات بشر و بحرانهاي مختلف مي داند. ايشان در ميان عرفانهاي مختلف، جايگاه عرفان ايران را، جايگاهي رفيع و مهم مي داند كه تاكنون نتوانسته است چارچوب قابل فهمي در اين زمينه به دنيا ارائه نمايد. ايشان بيان مي دارد كه عرفان ايراني بايد داراي سهولت فهم، سهل الوصول براي همگان و بدور از رياضتهاي مختلف مثل پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه باشد.

ايشان مشكل انسان امروز را كمبود وقت مي داند كه مي خواهد خيلي زود و با برنامه زماني به هدفش برسد و ديگر حوصله مسائل پيچيده و مبهم راندارد و نيازمند صحبتهاي جديد و روشن و واضح مي باشد.

ظاهراً ايشان معناي عرفان و ويژگي سير و سلوك را درست درك ننموده اند، چون يكي از ويژگي عرفان اسلامي شيعي سهولت فهم آن در صورت سير و سلوك صحيح مي باشد.

عرفان شيعي به دور از پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه مي باشد و تنها با عمل نمودن به دستورات دين و شريعت به حقيقت مي رسد. انتظاري كه ايشان نسبت به عرفان و سير و سلوك دارند كه بايد سهل الوصول براي همگان باشد و بدور از سختي و خودسازي باشد با هويت و ذات عرفان و سير و سلوك تناقض دارد. سير و سلوك عرفان شيعي يعني تلاش و كوشش جهت دوري از گناه و انجام دادن واجبات و مستحبات ورسيدن به گزاره تقوي، تقوي در عرفان شيعي عامل

هدايت و رشد سالك مي باشد.

آيا رسيدن به تقوي وحفظ آن در ميان گرايش ها و لذات دنيا يي، آسان است؟

سختي سلوك و عرفان، مقابله با نفس و خواسته هاي نفساني مي باشد كه چه از راه زهد و چه از راه عشق، مقابله با نفس، جهد و تلاش لازم دارد. آيا مي توان انتظار داشت بدون سختي مقابله با خواستهاي دنيايي نفس و گرايشهاي مادي، به عرفان اسلامي شيعي دست يافت؟ آيا مي توان با سهولت و راحتي به مفاهيم عميق عرفاني كه در پس تقوي و ترك دنيا و خواستهاي نفساني نهفته است، دست يافت؟ معناي سهل الوصول بودن همگاني در نظر عرفان كيهاني با مباني عرفان اسلامي شيعي سازگار نمي باشد و سالك به هيچ عنوان به راحتي و سهولت نمي تواند به مفاهيم عرفاني دست يابد. لازمه درك حقيقت هستي، ترك تعلقات دنيايي مي باشد و كسي نمي تواند با داشتن اين تعلقات به درك حقيقت نائل آيد چون اين مفاهيم، با تعلقات نفساني در تعارض مي باشند. در واقع سالك يا بايد نگاه الهي داشته باشد يا نگاه نفساني و لازمه ي نگاه الهي، ترك نگاه نفساني مي باشد كه خود اين ترك نفسانيات با سختي همراه مي باشد.

ايشان همچنين بيان مي دارند كه انسان امروزي به دليل كمبود وقت بدنبال جواب گرفتن سريع مي باشد و حوصله مسائل پيچيده و مبهم راندارد. مشكلي كه ايشان بيان مي كند، مشكل انسان درگير در مدرنيته مي باشد كه در مفاهيم مدرن كه يكي از آنها سرعت مي باشد غرق شده است و ديگر حوصله وقت گذاشتن راندارد و با سوار شدن بر قطار سرعت تكنولوژي وعلم، نمي تواند وقت زيادي براي سلوك و عرفان بگذارد، اما حقيقت آن است كه مدرنيته

و مفاهيم آن در تعارض ذاتي با عرفان اسلامي شيعي مي باشند و انسان در مدرنيته به هيچ عنوان نمي تواند وارد مفاهيم سير و سلوك گردد. يكي از منازل عرفان اسلامي شيعي صبر و سپس حلم مي باشد.

براي رسيدن به اين مفاهيم چگونه مي توان وقت نداشت و يا حوصله نداشت؟ عدم حوصله وعدم وقت در تعارض ذاتي بامقام صبر و صابرين مي باشد.

بسياري از مفاهيم عرفان اسلامي شيعي، در سير و سلوك و انجام فرائض خاص در مدت مثلاً چهل روز مي باشد، مانند خالص نمودن عبادات و اعمال براي خداوند در چهل روز. چگونه مي توان چهل روز اخلاص در عمل را كه با نظم كائنات و تدبير امور عالم مرتبط است باسرعت مدرنيته همراه نمود و براي رضايت انسانهاي درگير در مدرنيته، حاصل تلاش چهل روزه را در يك روز به او انتقال داد؟! عرفان اسلامي شيعي داراي پيچيدگي و ابهام نمي باشد بلكه چون مفاهيم آن در وراي گذشتن از تعلقات دنيايي مي باشد، درك آن براي افراد اسير در تعلقات دنيايي داراي ابهام و پيچيدگي مي باشد.

چگونه مي توان انتظار داشت ما با داشتن تعلقات مادي و نفساني، مفاهيم عرفان و حقيقت عالم را در ك نماييم وطبق خواست انسان كم حوصله درگير در مدرنيته، مفاهيم عرفاني را ساده و راحت بيان نماييم؟ ايشان در ص 43 از دفتر اول خود بيان مي دارد كه ايران تاكنون نتوانسته است چارچوب قابل فهمي را در اين زمينه (عرفان) به دنيا عرضه نمايد. بايد اين سؤال را مطرح نمود كه عرفاني كه بعد از انقلاب اسلامي درسطح جهان توسط فرهنگ بسيجي و شاگردان امام خميني (ره) به جهان عرضه گرديد و باعث شكلگيري

گروه هاي مختلف جهادي، حماسي، استشهادي و متفكرين مختلف گرديد، جزء عرفان اسلامي شيعي ايران نمي باشد؟! گرايش شيعيان، مسلمانان، غيرمسلمانان و آزاديخواهان جهان به رويكرد انقلاب امام خميني و الگو شدن فرهنگ بسيجي در ميان آنان، آيا معرفي مكتب عرفاني ايران اسلامي نمي باشد؟! آيا شهداء استشهادي در لبنان و فلسطين كه از انقلاب اسلامي ايران الگو گرفته اند، به درك و شهود عرفاني نسبت به حقيقت هستي نرسيده اند و تنها از روي هيجان و شور كاذب دست به اين عمل مي زنند؟! حقيقت اينست كه با وقوع انقلاب اسلامي ايران، مدل زندگي عرفاني امام خميني و شاگردان مكتب او به عنوان نسخه به روز شده و عملي عرفان اسلامي شيعي به جهان عرضه گرديد و سالكان حقيقت در تمام نقاط جهان اين سيره سلوكي را به عنوان راه رهايي بخش انتخاب نمودند و كم كم ثمرات اين نوع از عرفان بود كه غرب را دچار وحشت نمود و براي مقابله با عرفان شيعي دست به گسترش مكاتب انحرافي در عرفان زدند تا عطش جوانان جهان را نسبت به حقيقت عرفان با سراب عرفانهاي كاذب خرافي سرپوش گذارند. موج گرايش جوانان ايراني و غيرايراني در سراسر جهان نسبت به سلوك بزرگاني چون آيت الله بهجت، گوياي راهگشا بودن و حوصله انسان ها براي رسيدن به حقيقت عرفان شيعي مي باشد.

عرفان شيعي كه درمكتب امام خميني و آيتالله بهجت ارائه مي گردد، بسيارساده و قابل فهم مي باشد اما براي رسيدن به آن تلاش نياز دارد و سهل الوصول نمي باشد.

بارها از قول آيت الله بهجت نقل شده است كه تنها راه رسيدن به خداوند گناه نكردن است و ما بزرگترين مانع خود در رسيدن

به خداوند مي باشيم. عرفان ايراني نه تنها به دنياي امروز مدل سير و سلوك ارائه داده است بلكه دنياي مدرنيته و فرهنگ غالب آن را به چالش كشيده است.

اين حقيقت عرفان در مكتب حضرت روح ا … مي باشد و اين حقيقت عرفان و سلوك است نه آنچه پيرامون فلسفه اسلامي و يوناني بيان مي گردد. در صفحه 44 كتاب اول عرفان كيهاني بيان شده است كه دوران كلي گويي و حرفهاي زيبا گذشته است و بايد آنچه را كه بر زبان جاري مي كنيم، در عمل نشان دهيم وگرنه سخن ما چيزي جز اشكالي بر كاغذ و اصواتي در فضا نمي باشد.

اگر قرار باشد عرفا و بزرگان عرفان شيعي تمام حقايقي را كه به آن رسيده اند و درك نموده اند را به ما نشان دهند، تلاش و خودسازي ما براي رسيدن و درك آن حقايق چه ضرورتي دارد؟

بسياري از مفاهيم و حقايق هستي، اسرار عرفان هستند كه بزرگان به طور غير مستقيم در گفتار و اشارات خود به آن اشاره مي كنند و تنها اهل معنا آن را متوجه مي گردند. اگر مبنا بر اين باشد كه ما حقيقتي را قبول نكنيم ي يا نصيحتي را عمل نكنيم مگر آنكه گوينده ي آن عملاً نشان دهد كه خود به آن عمل نموده است، ادب حضور در برابر اساتيد اخلاق و عرفان چگونه معنا خواهد شد؟ ايشان در صفحه 45، جاي عرفان ايراني را در ميان هجوم عرفان هاي وارداتي خالي مي بيند، در صورتي كه هجوم عرفانهاي وارداتي، نتيجه گسترش عرفان اسلامي شيعي مكتب امام خميني درسطح جهان مي باشد يكي از نظريات ايشان پيرامون عرفان اينست كه دنياي عشق و عرفان، دنياي بي ابزاريست و

نمي تواند از هيچ گونه فن و تكنيكي برخوردار باشد.

ابتدا بايد عرفان را درست معنا نمود و سپس منظور از فن و تكنيك را مشخص نماييم و ببينيم عرفان فاقد فن و تكنيك مي باشد يا خير. عرفان ازباب عَرَّفَ مي باشد و مصدر آن به معناي شناختن است.

اگر تنها لفظ عرفان را بكار بريم اين لفظ خنثي مي باشد و تنها معناي شناختن را دارد. اما اگر بعد از لفظ عرفان مشخص نماييم چه چيز را مي خواهيم بشناسيم، آنگاه جهت عرفان معلوم مي گردد. عرفان انسان، عرفان خداوند، عرفان الهي، عرفان طبيعت و همگي شناخت هر پديده مي باشند. در اينجا مراد ما عرفان خداوند مي باشد، يعني ما چگونه مي توانيم به معرفت وشناخت نسبت به خداوند دست يابيم؟ اگر منظور از فن و تكنيك، روش حركت و اصول حركت باشد، بدون شك براي شناخت هر پديده نياز به روش شناخت داريم. آنچه به عنوان سير و سلوك در عرفان الهي ياد شده است، راه و روش رسيدن به شناخت الهي مي باشد.

اگر منظور از فن و تكنيك، آيين ها و آداب مختلف در مراسمات جمعي و فردي رايج در ميان عرفانهاي وارداتي مي باشد، عرفان اسلامي شيعي اين گونه مراسمات راندارد اما خود داراي آداب و روشهاي مشخص مي باشد كه سالك بايد آنها را رعايت نمايد تا قابليت حركت در سلوك الهي را پيدا نمايد. سالك در طريق عرفان شيعي، بايد ظرف وجودي خود را مهياي پذيرش معارف الهي نمايد تا بتواند محل نزول فيض الهي باشد.

مواردي چون حفظ خود از گناه، انجام واجبات، انجام مستحبات، سكوت، خلوت، طهارت درون، جوع و … همگي اصول سير و سلوك عرفان شيعي مي باشد.

اين روش ها به

هيچ عنوان عامل رسيدن فرد سالك به معارف الهي نمي باشد بلكه ايجاد كننده شرايط پذيرش معارف الهي است.

در حقيقت عامل درك و شهود معارف الهي، فيض الهي مي باشد كه تا خدا نخواهد و افاضه ننمايد، سالك به هيچ حقيقتي راهي ندارد، اما آنچه باعث مي شود تا ما مهياي پذيرش فيض الهي باشيم و ظرفيت درك معارف الهي را پيدا نماييم، طهارت باطني و رعايت اصول سير و سلوك عرفاني مي باشد.

معارف الهي و حقيقت هستي در عالم جاري مي باشد و علت عدم درك ما از آن آلودگيهاي باطني مي باشد كه حجاب درك و فهم معارف عرفان مي گردد. پس خودسازي، طهارت جسم و روح، تلاش در عمل به شرايط طي طريق در عرفان اسلامي، زمينه ساز درك ما از حقايق الهي مي گردد كه به واسطه فيض واراده خداوند نصيب سالك مي گردد. در مواردي نيز كه سالك با جذبه الهي طي طريق مي نمايد و ره صد ساله را يك شبه طي مي كند و از راه عشق به معبود درك شهود مي نمايد، سالك بايد شرايط دريافت عشق الهي را در خود ايجاد نموده باشد و داراي طهارت باطني جهت دريافت جذبه عشق الهي باشد.

از نتايج طي طريق از مسير عشق، ترك تعلقات دنيايي و نفساني نزد سالك مي باشد، در واقع سالك عاشق به يكباره تمام تعلقات نفساني و دنيايي را كه سالك زاهد در طول چند سال ترك مي نمايد، رها مي كند و همه چيز خود را درراه معشوق الهي، خدا مي نمايد. پس در عرفان شيعي چه از طريق زهد، تعبد و سير و سلوك متعارف و چه از طريق ترك يكباره تعلقات دنيايي و دريافت جذبه الهي و طريق

عشق، حركت سالك و ترك تعلقات و انجام واجبات ديني، جزء فنون و اصول و روش راه است و عرفان الهي شيعه به دور از فن و تكنيك نمي باشد.

هرسالكي در هر طريقي در عرفان شيعي اين اصل ابتدايي را مي داند كه لاحول و لا قوه الا بالله، يعني تلاش و رياضت خود را عامل رسيدن به مقامات نمي داند، بلكه آن را زمينه ساز دريافت لطف و فيض الهي مي داند و هر دريافت و شهود و مقامي را از جانب خداوند مي داند. سالك بايد ترك خود نمايد تا بتواند به حق برسد، پس تصور دخيل دانستن تلاش شخصي در رشد و سير و سلوك از امور مهمل و باطل مي باشد.

آقاي طاهري در عرفان كيهاني خود، اين اصل را فراموش نموده اند كه سالك حتي اگر از روش ها و اصول سير و سلوك نيز استفاده نمايد، به هيچ عنوان نبايد چيزي را به خود نسبت دهد، در واقع عرفان الهي شيعه بر ترك خود و نسبت دادن هر چيز به خود بنا گرديده است.

اما در عرفان كيهاني براي آن كه سالك اين طريق به فكر اين نيفتد كه با تلاش خود چيزي به دست آورده است، اصل روش و اصول سير و سلوك را حذف مي نمايد و تنها راه رسيدن را عدم روش و شيوه در سلوك بيان مي كند.

هر چند كه ايشان در ادامه معرفي كيهاني خود، با بيان اصول اين مكتب، روش سلوكي به افراد ارائه مي دهد و اصل نداشتن فن و تكنيك را نقض مي نمايد. نكته ديگري كه در صفحه 48 كتاب اول عرفان كيهاني به آن اشاره شده است، تفاوت ميان عرفان كمال خواه و

عرفان قدرت طلب مي باشد.

ايشان عرفان واقعي و عرفان كيهاني را، عرفان كمال خواه معرفي مي نمايد و در مقابل عرفانهايي را كه به دنبال فكرخواني، تسلط بر ديگران و … هستند را قدرتخواه مي نامند. حقيقت اينست كه عرفان شيعي به دنبال كمال نمي باشد و عرفان كمال خواه نيست. همانگونه كه در قبل اشاره نموديم، عرفان يعني شناخت خداوند وراه رسيدن به اين شناخت عمل به دين و سير و سلوك در چهارچوب اصول دين مي باشد و هدف نهايي عرفان رسيدن به مقام بندگي خداوند ست.

اگر عرفان شيعي يا هر عرفان ديگري به دنبال رسيدن به كما ل باشد، داراي شرك در هدف مي باشد، سالك در عرفان و سلوك خود نبايد هدفي جز بندگي خداوند داشته باشد ورسيدن به كمال وامثال آن به اراده خداوندست و اگر سالك در ابتدا به دنبال كمال طلبي باشد، ديگر به خدا نخواهد رسيد، چون كمال طلبي خواست نفس انسان است و در عرفان، سالك بايد تمام نفسانيات را ترك نمايد و اراده الهي را بر خواست خود مقدم دارد. در واقع كمال طلبي در عرفان نيز مانند قدرت طلبي مي باشد و سالك در اين روند به جاي طلب خداوند كمال و قدرت را مي طلبد. پس تقسيم بندي در عرفان كيهاني به عرفان كمال طلب و قدرت طلب، داراي انحراف در هدف مي باشد.

در صفحه 50 دفتر اول عرفان كيهاني بيان مي گردد كه عرفان در دنياي امروز به عنوان وسيله اي موثر براي نفوذ فرهنگي به كار برده مي شود و فعاليت هاي بسيار زيادي در اين زمينه، درسطح دنيا در جريان مي باشد و اين خود يك راه كسب اعتبار و حيثيت محسوب مي شود كه

مورد توجه ملل بسياري قرارگرفته است.

بايد توجه داشت كه آنچه به عنوان عرفان در مكاتب مختلف در حال ارائه مي باشد، باتوجه به تعريفي كه از عرفان ارائه نموديم، عرفان نمي باشد بلكه راه و روشي براي تحريف عرفان و گمراهي بشر مي باشد.

همچنين عرفان كيهاني هدف خود را معرفي اين نوع عرفان به جهان براي كسب حيثيت واعتبار جهاني برايك شور ايران مي داند كه اين موضوع با اصل عرفان شيعي در تناقض مي باشد.

در عرفان اسلامي شيعه اخلاص در عمل براي خداوند اصل مي باشد و نمي توان براي جلب نظر ديگران و كسب اعتبار و حيثيت عملي را انجام داد. داشتن چنين هدفي در عرفان اسلامي شيعه، طلب تمايلات نفساني است نه بندگي خداوند. اصالتاً عرفان اسلامي شيعه بدنبال رساندن انسان به بندگي خداوندست نه كسب اعتبار و حيثيت جهاني براي يك كشور خاص. به نظر مي رسد عرفان كيهاني، ماهيت و رسالت اصلي عرفان را نشناخته و بدنبال استفاده ابزاري از آن مي باشد.

در صفحه 51 دفتر اول عرفان كيهاني، يكي از رسالتهاي اين عرفان را ايجادآشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها، دانسته است.

آنچه قابل پرسش مي باشد اينست كه آيا ميان عرفان اسلامي شيعي و دين اسلام و مذهب تشيع وعلم تعارض و تضادي وجود دارد؟

آيا مذهب تشيع با عرفان اسلامي شيعه تناقض و مخالفتي دارد؟

آيا عرفان از دل عمل به دستورات دين اسلام و مذهب تشيع اثني عشري رشد نمي كند؟ آيا افرادي عارفتر و واصلتر از اهل بيت عصمت، در عرفان اسلامي وجود دارند؟ آيا سيره عملي وعلمي اهل بيت و دين اسلام و مذهب شيعه جعفري با علم و

دانش و كسب ونشر آن در تعارض مي باشد؟ آيا عرفان در بستر رشد علمي و معرفتي بشر در علوم مختلف رشد نمي كند؟ آيا افزايش دانش بشري نسبت به مخلوقات خداوند، باعث افزايش معرفت و بندگي خداوند نمي شود؟ به نظر مي رسد بنيانگذار عرفان كيهاني، جايگاه عرفان، علم و مذهب را در مذهب تشيع درك نكرده است كه دچار اين تناقض بيني در اين حوزه ها گرديده است.

مولا علي عَلَيْهِ السَّلَام به عنوان امام اول مذهب تشيع، هم عالم ترين و دانشمندترين افراد پس از پيامبر اسلام بودند و هم عارفترين و سالكترين و واصلترين، بعد از وجود پيامبر اكرم. چگونه تناقضي ميان مذهب، عرفان وعلم وجود دارد كه عرفان كيهاني ادعاي رفع آن را دارد؟

همچنين ايشان ميان عرفان ايراني و عرفان اسلامي تفاوت قائل هستند در صورتي كه عرفان ايران و عرفان اسلام هر دو در عرفان مذهب تشيع ريشه دارند كه ادامه دهنده ي عرفان انبياء قبل از اسلام مي باشد.

در بخشهاي بعد به بررسي اساسنامه ي عرفان كيهاني خواهيم پرداخت تا تناقضات اين مكتب عرفاني التقاطي را با مكتب عرفان تشيع بيشتر متوجه شويم.

***********

*****پي نوشت*****

1 - قرآن كريم، سوره يونس، آيه 47.

2 - همان، سوره ابراهيم، آيه 30.

3 - همان، سوره نوح، آيات 11 الي 20.

http://nahadsbmu. ir / article. aspx?gidview = 6012

نويسنده: حاتم جديدي

منبع:

راسخون

شورش فرقه «حلقه» عليه عرفان اسلامي

نياز به معنويت در روزگار ما از يك سو افزايش بيماري هاي نا شناخته جسمي و روحي از سوي ديگر باعث شده كه مدعيان دروغين و عرفان فروشان درون تهي. پايگاه خبري مذهبي رهوا - حميدرضا مظاهري – با افزايش خرافات و آسيب هاي معنوي صاحب اين قلم به تازگي نظريه «بهداشت معنوي» را در مجامع علمي مطرح

كرده و اميدوارست كه با استقبال محققان و دانشمندان، راه حل هايي براي بخشي از مسائل و مشكلات امروز مردم پيدا شود. نياز به معنويت در روزگار ما از يكسو و افزايش بيماري هاي نا شناخته جسمي و روحي از سوي ديگر باعث شده است كه مدعيان دروغين و عرفان فروش اندرون تهي بازاري براي ترويج خرافات و بازيگري هاي خود پيدا كنند.

در اين بين عده اي كه هوشمندتر هستند و با تشكيلات و كارگروهي وارد عمل مي شوند، موفق تر بوده و گروهي از مردم گرفتار را به سوي خود جذب مي كنند.

وقتي كسي دچار مشكلات باشد بيش از اين كه به اشكالات مدعي حل مشكل فكر كند، در جستجوي نتيجه است و نسبت به تناقض ها، دروغ ها و كژروي هاي طرف مقابل چشم فرو مي بندد و تجربه را بر تحقيق مقدم مي كند.

حتي ممكن است خطاهاي آشكاري را به عنوان اين كه شايد من نمي فهمم، فروبگذارد، تا روزنه اميدي را براي درمان دردها و پايان رنج هاي خود از دست ندهد و صد البته آميخته شدن موضوع خطير درمان با اسرار پيچيده عرفان، كار انديشه ورزي و تحقيق را دشوار مي سازد و براي كساني كه شتاب زده در انتظار نتيجه هستند، زمينه ساز سست گرفتن رشته خرد و تحقيق مي شود. «عرفان حلقه» اما چند سالي در كشور ما تاخت و تحليل هاي نقادان و هشدارهاي دلسوزان كمتر اثري مي گذاشت. اشتياق و ساده دلي عده اي از يكسو و اشتباه و سهل انگاري مسؤولان از سوي ديگر بستر گسترش سرطاني اين جريان فريبنده و پر تناقض را در كشور فراهم كرد؛ تا جايي كه شبكه هرمي آموزش عرفان حلقه در تمام كشور گسترده شد و شايد امروز

ديگر نتوان از پيشرفت آن جلوگيري كرد، مگر با ايجاد يك نهضت روشنگري و هوشياري گروهي از مردم كه مخاطب اين جريان بوده اند.

در اين مقال، به جايگاه معنوي عرفان حلقه و سپس نمونه هايي از تناقض گويي هاي آنها اشاره مي شود. عرفان حلقه در جغرافياي معنوي از ديدگاه عرفاني سراسر عالم هستي رحمت عام الهي است.

مؤمنان و كافران، خوبان و بدان، حقيقت طلبان و حقيقت ستيزان و حتي شياطين و فرشتگان غرق در رحمت عام يا رحمت رحماني هستند.

رحمانيت خداوند هيچ مقابل و متضادي ندارد. اما رحمت خاصه يا رحيمي خدا مخصوص خوبان و حقيقت جويان و دوستان خداست و در مقابل آن قهر و غضب الهي است.

خداوند با رحمانيتش به شيطان فرصت داد و به بدكاران زندگي و نعمت مي دهد تا يا خود را تغيير دهند و به رحيميت خداوند راه يابند يا در قهر او غوته ور شوند. بنا بر اين رحمانيت او هيچ خصوصيتي ندارد و همه را در برگرفته است.

از يك جهت هم شامل رحيميت خدا و هم شامل قهر و غضب اوست و نتيجه برخورداري از رحمانيت هم هدايت است وهم گمراهي و اضلال. در عرفان حلقه ادعا اينست كه پيروان به حلقه هاي رحمانيت خداوند متصل مي شوند و حقيقت رحمانيت هم فرصتي براي همنشيني با شياطين و شرارت كردن است وهم مقدمه اي براي هم سخني با فرشتگان و سير به سوي معبود كه البته هر كدام از اينها نشانه هايي دارد. اگر در فرصتي كه رحمانيت خداوند به انسان داده به رحيميت او بينديشد و آن را بجويد به راستي اهل رحمت است و به زودي درآغوش عشق و رحمت خاصه خداوند آرام خواهد

گرفت و از او خواهد شنيد:

«اي جان به آرامش رسيده به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه شادمان و راضي هستي وا و نيز از تو خشنود و راضي است.»

(فجر / 27 و 28) اما كساني كه به رحمانيت تكيه كرده و در آن فرو مانده اند، مثل شيطان و بلكه شياطين انسان نما خواهند بود كه از فرصت ها و نعمت هاي الهي براي دور شدن و دشمني با خدا استفاده مي كنند و مورد قهر و ناخشنودي او قرار مي گيرند. عرفان حلقه به اعتراف پايه گذاران آن براي اتصال به حلقه هاي رحماني است ( انسان از منظري ديگر / صص 15 تا 18) و در طول اين سال ها نه در دوره هاي آموزشي و نه در كتاب هاي شان براي حلقه هاي رحيميت تعريف و برنامه اي ارائه نداده است.

بنا بر اين با صرفنظر از شواهد عيني كه تسليم شدن در برابر شيطان و وسوسه هاي نفساني را در عرفان حلقه نشان مي دهد، با تحليل مدعاي آنها بر اساس چارچوب نظري برآمده از عرفان، اين جنبش شبه معنوي به روشني در فضاي شيطاني قرار مي گيرد.

دراين باره نمونه هايي از تناقض گويي و خودپرستي كه در اساسنامه اين فرقه موجود است، موضوع را كاملاً روشن مي نمايد. واسطه فيض و اشتراك نظر با وهابيت! پايه گذاران عرفان حلقه معتقدند:

«رحمت عام شامل همه انسان ها مي شود و انسان در اين مورد حق انتخاب داشته و مي تواند از آن استفاده نموده يا اجتناب نمايد و براي برخوردار شدن از آن هيچ اجباري ندارد؛ سفره ايست كه هر روز گسترده است، تا چه كسي به سوي آن دستبرده، لقمه اي را بر دارد. به طور كلي، همه انسان ها صرفنظر از نژاد، مليت،

جنسيت سن و سال، سواد و معلومات، استعداد و لياقت هاي فردي دين و مذهب، گناهكاري و بي گناهي، پاكي و ناپاكي و … مي توانند از رحمت عام الهي برخوردار شوند. فيض و رحمت الهي در انحصار هيچ گروه خاصي نيست.» ( انسان از منظري ديگر / ص 15) اين سخن اشكالاتي دارد كه بر كساني كه تا حدودي با عرفان آشنا هستند پوشيده نيست، ولي به هر صورت در اساسنامه عرفان حلقه تبيين بيشتر موضوع آمده است.

البته در اساسنامه، حلقه هاي رحمانيت با نام شعور الهي مورد اشاره قرارگرفته و اين طور معرفي شده است:

«نظر به اين كه شعور الهي نياز به هيچ مكملي ندارد، لذا چيزي تحت هر نام و عنوان، قابل اضافه كردن به آن نبوده و اين موضوع به راحتي قابل اثبات مي باشد؛ چراكه با حذف عامل اضافه شده، مشاهده مي شود كه حلقه وحدت همچنان عمل مي نمايد و اين خود رسوا كننده بدعت گذاران و متقلبان خواهد بود، كه در دل اين رابطه براي تشخيص حق از باطل وجود دارد. در اين رابطه، هيچ گونه بدعتي پذيرفته نيست و فقط نشان دهنده ميل فرد به خودنمايي و مطرح نمودن خود مي باشد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 103) بااين عقيده در دوره هاي آموزشي عرفان حلقه موضوع توسل به معصومين و زيارت و دعاهاي مربوط مورد نفي و نكوهش قرار مي گيرد و اين دقيقاً شبيه موضع گيري وهابيان است كه كشتن شيعيان را موجب ورود به بهشت مي دانند. زيارت از نظر آنها مكان پرستي وتوسل، شخص پرستي و روح پرستي و مرده پرستي است؛ حتي تكريم قرآن كريم را كتاب پرستي مي پندارند و از خواندن آنكه

شفا و رحمت است، بر بالين بيماران جلوگيري مي كنند.

چنانكه در اصل ديگري از اساسنامه آمده است:

«نام خداوند در رأس همه نام ها قرار دارد وخواندن واستعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از:

شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهرپرستي. بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد، هوشمندي و شعور الهي (يدالله) است كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مي باشد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 119 و 120) نكته جالب در اين اصل اين كه روح پرستي و كتاب پرستي و مكان پرستي حتي قبل از خودپرستي و دنيا پرستي ذكر شده است.

حالا بر فرض صحت اين حرف ها كه پاكان و ناپاكان اگر بخواهند از رحمانيت برخوردارند و هيچ افزوده اي به شعور كيهاني و حلقه هاي رحماني لازم نيست و همه بدعت گذاري و تقلب است؛ در جايي از مانيفست عرفان حلقه اين طور مي خوانيم:

«براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني مي باشد و اين اتصالات اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است.

جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث در عرفان عملي، نياز به حلقه خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه مي باشد.

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارائه مي شود كه تفويضي بوده، درقبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوط به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 80) دروغگويي مربي

حلقه، دال بر متصل نبودن او به فيض نيست (!) به اين ترتيب مربيان عرفان حلقه كه اتصال را از مركز مديريت عرفان حلقه دريافت كرده اند مي توانند آن را به ديگران انتقال دهند يعني اتصال به رحمت عام الهي با وساطت فيض در سلسله مراتب عرفان حلقه امكان پذيراست! بااين وصف يك مربي عرفان حلقه اگر چه دروغگو باشد و يا به ناپاكي هاي ديگر آلوده باشد، چون اتصال به رحمت عام الهي فراتر از اين قيدهاست و چون او اتصال را از مركزيت و سلسله مراتب عرفان حلقه و شعور كيهاني دريافت كرده و اجازه تفويض راهم گرفته است، مي تواند آن را به ديگران منتقل كند، اگر چه گيرنده اتصال از مربي خود پرهيزگارتر باشد، در غير اين صورت شايد، بلكه قطعاً به رحمت عام الهي نمي رسد! بنا بر اين رحمت عام الهي با اجازه مركزيت عرفان حلقه در دسترس بندگان خدا قرار مي گيرد.

توسل و توجه به انبيا و اوليا و واسطه فيض بودن آنها مردو دست و تنها مركزيت عرفان حلقه و سلسله مراتب مربيان آن واسطه فيض شعور الهي و اتصال به رحمت عام حق تعالي هستند.

رحمت عام خدا فقط در دست ماست (!) براي نقش واسطه فيض بودن مركزيت و سلسله مراتب عرفان حلقه توصيف هاي زيبايي بيان شده است ازجمله اينكه «از آن چه روزي آسماني دارند، مانند روزي زميني خود به ديگران انفاق كنند «مما رزقناهم ينفقون» و از اتصال خود براي آنها نيز ايجاد اتصال كنند.» ( انسان از منظري ديگر / صص 15 و 16) اما اين توصيفات زيبا و استفاده تأويلي از آيات قرآن مشكل تناقض گويي راپيچيده

ترمي كند.

چون از ديدگاه قرآن رحمت عام الهي در دسترس همه است و هيچ اختياري براي استفاده از آن وجود ندارد، نعمت ها و مهلت هايي كه بين مؤمنان و كافران مشترك است از رحمت عام سرچشمه مي گيرد و كساني كه از آن درست استفاده كنند و در راهايمان و شكرگذاري و عشق به خداوند قدم بردارند در حقيقت در حلقه ها يا مراتب رحمت خاصه و رحيميت او متصل شده اند.

«و كان بالمؤمنين رحيماً» (سوره مباركه احزاب / آيه 43)

بنا بر اين تناقض بزرگ عرفان حلقه را مي توانيم اين طور عنوان گذاري كنيم:

رحمت عام خدا فقط در دست ماست.

اگر سازندگان اين فرقه دست به ابتكار مي زدند و نوع ديگري از رحمت الهي را تعريف مي كردند – به نام رحمت حلقه اي – بهتر بود، البته بازهم دروغ مي شد، ولي دست كم ديگر تناقضي وجود نداشت.

اگر بخواهيم با ادبيات عرفان حلقه سخن بگوييم، بايد گفت، خودپرستي ها و خودنمايي هاي عرفان حلقه به اين اندازه پايان نيافته و دامنه آن بسيار گسترده شده است.

در واقع اين فرقه نه تنها عقايد و تصورات خود را يگانه راه حقيقت مي پندارد بلكه هيچ نام ديگري را غير از نام خود مجاز نمي شمارد. «هيچ كس حق معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني يا شعور الهي نداشته، اين كار فريب ديگران محسوب شده و باعث سوق آنها به سمت غير از خدا (اصل اجتناب از من دون الله) و انحراف همگان خواهد شد و همچنين هر عاملي كه فرد اتخاذ نموده تا بدان وسيله خود را مطرح نمايد يا منجر به منيت و ادعاي رجحان و برتري نسبت به ديگران شود،

از انحرافات بارز هستند.

(اصل اجتناب از أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ).» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 90 و 91) معلوم نيست اگر حقيقت ماجرا فرقي نداشته باشد تغيير نام چگونه موجب سوق به سمت غير خدا و فريب ديگران خواهد شد؟ و جالب اينجاست كه ادعاي رجحان و برتري طلبي براي همه از انحرافات بارزست اما در خصوص سازندگان عرفان حلقه، انحراف نيست؛ اگر چه در حد پرستيدن نام خود باشد.

اگر عرفان حلقه درست است، چه اشكالي دارد كه گروهي به جاي شعور كيهاني بگويند، شعور جهاني، يا روح كيهاني، يا آگاهي الهي يا شعور هستي، يا هوشياري خلاق، يا نيروي بيكران، يا نيروي الهي، يا هر نام ديگر؟ اين در حاليست كه درباره خداوند معتقدند، اگر چه با نام هاي گوناگون ياد شود، چون منظور و مقصود، يكي است، خواندن او به نام هاي گوناگون در اديان مختلف اشكالي ندارد. درمان گري شيطاني ون في قرآن و پيامبر (ص) اساسنامه عرفان حلقه همه كساني را كه بر رحمت الهي چيزي مي افزايند، متقلب اعلام مي كند و اثبات اين تقلب و بدعت گذاري به اينست كه با حذف آن عامل، حلقه وحدت كه همان حلقه هاي شعور كيهاني يا رحمانيت است، همچنان عمل مي كند.

(عرفان كيهاني (حلقه) / ص 103) به طور مصداقي و روشن توسل به اهل بيت عليهم السلام و قرآن كريم در تعاليم عرفان حلقه افزوده هاي متقلبانه است و طلب اتصال از طريق تشكيلات عرفان حلقه درست و صادقانه چون با حذف دعاها و قرآن وتوسل به اهل بيت، شعور كيهاني عمل مي كند، ولي بدون اتصال از طريق تشكيلات حلقه عمل نمي كند.

پس مي بينيم درمان گري در تشكيلات عرفان حلقه

فقط درمان نيست بلكه يك متدولوژي معرفت شناختيست و براي اثبات عرفان راستين و عرفان تقلبي ارائه مي شود و نتيجه آن هم نفي رسول الله (ص) و خاندان او و كتاب خدا به عنوان واسطه هاي اتصال به رحمت الهي است، در حالي كه خداوند پيامبر را رحمهً للعالمين معرفي كرده وقرآن را با وصف شفا و رحمت مي شناساند. مهمترين مسأله مطرح درباره گردانندگان و هواداران عرفان حلقه، توانايي ظاهري آنها براي درمان گري است.

توضيح اين كه افراد تحت تعليم در اين فرقه با چند لحظه تسليم شدن وگشودن وجود خود، به شعور كيهاني متصل مي شوند و از آن پس نيروي درمانگري پيدا مي كنند؛ و بدون اين كه تغييري در خود ايجاد كنند يا براي جلب رضاي خدا عملي انجام دهند، دريك لحظه تسليم شدن به نيروي درمانگري دست پيدا مي كنند.

راز ماجرا اينست كه شيطان براي سرگردان كردن انسان در حلقه هاي رحمانيت و بازداشتن او از رحمت خاصه و به تباهي كشيدن فرصت ها و نعمت هاي رحماني، دست به شيطنت هاي شگفت انگيزي مي زند كه يكي از آنها «بهبودنمايي» است.

به اين معنا كه شياطين كه از جن و جنس آتش هستند، از نيروهايي برخوردار بوده و در شرايطي مي توانند از نيروي خود استفاده كنند.

همچنانكه در قرآن مجيد و در ماجراهاي حضرت سليمان علي نبينا و آله و عَلَيْهِ السَّلَام آمده است، آن پيامبر بزرگ خدا به اطرافيان خود گفت، چه كسي مي تواند تخت بلقيس را حاضركند، يكي از جنيان گفت:

پيش از آنكه از جاي خود برخيزي تخت را به اينجا مي آورم. (سوره نمل / 38 و 39) جن ها مي توانند در عالم مادي كارهايي انجام دهند اما تا انسان

سراغ آنها نرود و پاي آنها را به زندگي خود باز نكند توان دخالت ندارند. اما اگر به هر طريق و با هر نامي به نيروي آنها پناه ببرد و تسليم شان شود، آنگاه مي توانند كارهايي انجام دهند. چنانكه قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

«بعضي از انسان ها به گروهي از جن ها پناه مي برند و بر ذلت شان افزودند.» (سوره جن / 6) جن ها ممكن است به كساني كه به آنها پناه برده اند، كمك هايي بكنند از جمله اين كه امور پنهان را برايشان آشكاركنند؛ يا اشيايي را جابجا كنند يا از نيروي خود براي جبران ضعف ها و بيماري ها استفاده كنند؛ بدون اين كه درمان و بهبودي اتفاق افتاده باشد.

مثل اينكه به يك فرد فلج كمك كنند تا روي پا بايستد. اين مورد بهبود نمايي يا شفانماييست كه در واقع درماني صورت نگرفته، فقط با تسليم شدن فرد نيروهاي شيطاني وارد زندگي او شده و بدون شك دردسرها و تبعاتي خواهد داشت. در عرفان «حلقه» نيروهاي شيطاني با نام شبكه شعور منفي (عرفان كيهاني–حلقه - ص 93) يا موجودات غير ارگانيك ناميده شده اند و ادعا مي شود كه با آنها ارتباطي ندارند. اما گذشته از معيارهاي روشن اخلاقي و ديني در درمانگر و درمان جو كه نفوذ نيروهاي شيطاني را نشان مي دهد، شاخص هاي ديگري براي تشخيص درمان هاي شيطاني وجود دارد، ازجمله تدريجي بودن و زمان بري درمان هاي شيطاني؛ زيرا نيروهاي شيطاني محدو دست و براي حصول نتيجه نياز به زمان دارد. اما نيروي الهي در لحظه اي با «كن فيكون» اوضاع را دگرگون مي كند.

همانطور كه در ماجراي حضرت سليمان آمده كه جن براي آوردن تخت بلقيس نياز به زمان

داشت و گفت پيش از آنكه از جاي خود برخيزي آن را مي آورم وحضرت سليمان به او و نيرويش هيچ اعتنايي نمي كند.

در مقابل وقتي كه آن انسان مؤمن به نام «عاصف بن برخيا» با نيروي الهي خواسته سليمان را پاسخ مي دهد، در چشم به هم زدني تخت حاضر مي شود وحضرت سليمان به خاطر توفيق تربيت چنين انسان هايي، خدا را شكر مي كند.

(سوره نمل / آيه 40) نشانه ديگر درمان هاي شيطاني و تفاوت آن با درمان هاي الهي با مقايسه درمان جويان عرفان حلقه با شفايافتگان در زيارتگاه ها و توسل به حضرات معصومين عليهم السلام معلوم مي شود. درمان يافتگان از طريق الهي و معنوي تمام امراضشان، به طور كامل برطرف مي شود. يعني اگر كسي فلج باشد و كور هم باشد، وقتي شفاي الهي مي آيد، همه مرض ها كاملاً از بين مي رود؛ اما با درمان هاي شيطاني همه مشكلات برطرف نمي شود و در بسياري از موارد مرض اصلي و مورد نظر هم به طور كامل درمان نمي پذيرد. راه نفوذ نيروهاي شيطاني در وجود فرد و زندگي او، تسليم شدن است.

تسليم شدن دو صورت دارد:

يا تسليم شدن به خواسته هاي مشخص و روشن خداوندست كه در شريعت آمده و در هر ديني احكام آن معلوم است.

دراين صورت ظاهر و باطن شخص شهادت مي دهد كه تسليم و دلباخته خداوند ست.

صورت دوم تسليم در برابر اموري ناشناخته است كه به شكلي مبهم در ذهن فرد انجام مي گيرد؛ در اين صورت راه نفوذ شياطين كاملاً باز مي شود؛ به خصوص اگر پاي استفاده از نيروهاي آنهادر ميان باشد و فردي كه به طور مبهم خود را در وضعيت تسليم قرارداده و وجود خود را كاملاً گشوده، انتظار

رويدادي مثل درمان شدن يا جابجايي اجسام را داشته باشد.

پايه و اساس عرفان «حلقه» دست درازي به سوي نيروهاي شيطاني است كه آثار و نشانه هاي آن به صورت علمي و تجربي در زندگي و اطراف درمانگران و درمان جويان كاملاً قابل بررسي است.

ديگر روزگاري كه گروهي با تنگ نظري اين پديده ها را خرافات مي پنداشتند، گذشته است.

جن مي تواند در شرايط خاصي به زندگي انسان وارد شود كه ساده ترين راه ورود شبه تعبير قرآن كريم پناه بردن به اوست. عرفان حلقه اين در را مي گشايد و نيروهاي شيطاني را به نام شعور كيهاني و حلقه هاي رحماني معرفي مي كند.

به همين علت كنار گذاشتن قرآن واهل بيت (ع) خللي در حلقه هاي آنها ايجاد نمي كند، بلكه واسطه اين نفوذ شيطاني، مركزيت عرفان حلقه و سلسله مراتب مسترهاست.

از عشق تا شريعت در اساسنامه عرفان حلقه نوشته اند:

«انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 124 و 125) آغاز اين اصل يك دروغ بزرگ و شيطاني است.

براي شعله ور شدن آتش عشق خداوند، كمترين درجات معرفت كافي است.

اگرچه انسان نمي تواند خداوند را به طور كامل بشناسد ولي قلبي كه هنوز لانه شيطان نشده بهتر از همه مظاهر هستي، هستي بخش مهربان را در ك مي كند و به او عشق مي ورزد و در شرايط سخت زندگي اميد و عشق به او را تجربه مي كند.

وقتي خداوند

از فهم بشري كاملاً كنار گذاشته شود به طور طبيعي عشق به او هم مفهوم خود را از دست مي دهد و آنگاه بشر مي ماند و دل باختگي به مظاهر جهان هستي. از اين عشق و دلباختگي هم هرچيزي ممكن است به وجود بيايد كه نمونه هاي بارز آن مستر پارتي هاي عرفان حلقه يا مهماني مربيان عرفان حلقه است.

البته ممكن است از اين مهماني ها در جاهاي ديگر هم برگزار شود، اما مشكل اصلي در اينجا اينست كه در عرفان حلقه، خانم ها و آقايان استاد عرفان هستند، آن هم عرفاني كه در اساسنامه خود شريعت و طريقت و حقيقت را در نهايت يكي مي داند! (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 112) ضرورت برخورد قاطع با برهم زنندگان هارموني معنوي جامعه عرفان حلقه با تأكيد بر اتصال به حلقه هاي رحمانيت خداوند، به دنبال تَجَلِّي صفات قهر و غضب و اضلال او رفته كه پيشگام اين راه شيطان است.

بارزترين نشانه هاي شيطاني بودن اين فرقه خودپرستي افراطي و شديديست كه نه تنها راهي غير از راه خود را قبول ندارند، بلكه هر نامي غير از نام خود را انحراف مي دانند. عرفان حلقه به بهانه درمانگري مردم را به نفوذ نيروهاي شيطاني درآورده و با عنوان عرفان آنها را به راه عصيان در برابر معشوق و معبود هستي مي كشاند. آنچه بهداشت معنوي به آن مي پردازد، فقط اين نيست كه جامعه روبه تاريكي و ناپاكي مي رود يا در مسير پاكي و روشنايي حركت مي كند، بلكه هزار مرتبه از اين مهمتر موارديست كه معيارها دگرگون مي شود و اعمال شيطاني به نام طريقت و تسليم هوس ها و وسوسه هاي شيطاني شدن به نام عرفان معرفي مي شود. گناه

با توبه جبران مي شود و انسان را به عشق و آمرزش الهي نزديك مي سازد، اما اگر اين گناه به نام سلوك الي الله انجام شد، چه كسي مي تواند از آن توبه كند و به سوي معبود و معشوق حقيقي بازگردد؟! بااين خرافات و دروغ هاست كه بهداشت معنوي در جامعه تهديد مي شود. اين كه به نام عرفان و رحمانيت خداوند، بندگان خدا را به نيروهاي شيطاني بفروشند و اخلاق و انسانيت و ايمان را در آنها نابود كنند، تهديدي جدي براي سلامت معنوي جامعه است.

اين وظيفه دولته است كه با بر هم زنندگان هارموني و نظم معنوي جامعه برخورد قاطع كرده و شرايطي را فراهم كنند كه افراد جامعه دريك مدار سالم معنوي حركت داشته باشند. جامعه هر قدر هم در فساد غوته ور باشد، حق دارد امكان تشخيص و تمايز ميان عرفان و عصيان و فرصت بازگشتن به سوي خدا را داشته باشد.

هدف نظريه بهداشت معنوي اينست كه با جلوگيري از نشر خرافات و انحرافات معنوي، از گم شدن راه هاي خداوند در ميان هوي و هوس هاي شيادان يا فريب خوردگان جلوگيري كند و از امكان تجربه زندگي معنوي براي شهروندان پاس داري نمايد.

حميد رضا مظاهري سيف

تناقض هاي عرفان كيهاني با قرآن كريم

چكيده

عرفان كيهاني به عنوان يكي از مكاتب معنويت گراي نوظهور كه در دهه اخير به شدت فعاليت كرده و پيرواني يافته است، تركيبي از مباني مكاتب گوناگون فكريست كه با افزودن آميزه اي از معارف اسلامي، سعي در معرفي كردن خود به عنوان عرفان اسلامي دارد. مباني اين مكتب با آموزه هاي اسلامي سازگار نيست و گذشته از اشكالات گوناگوني كه به آن مبتلاست، تناقضاتي با قرآن كريم در آن مشاهده

مي شود؛ مواردي نظير ممكن نبودن شناخت خدا، عدم امكان عشق به خدا، عضويت خدا در حلقه وحدت، حق تفويض، شعور الهي و … اين مقاله به بيان تعدادي از تناقض هاي آشكار اين مكتب با قرآن كريم مي پردازد. بي شك وجود اين گونه موارد عدم اصالت اسلامي بودن اين مكتب را اثبات مي كند.

كلمات كليدي

قرآن، عرفان كيهاني، عرفان هاي كاذب، نقد عرفان، تناقض، تناقض با قرآن درآمد

أ انسان امروز با وجود نابساماني ها، پريشاني ها، نگراني ها و گرفتاري ها و تلاش براي رهايي از بحران ها، در پي راهي هماهنگ تر و كم تعارض تر با خواسته هاي خود مي گردد. در اين ميان ظهور مكاتب مختلف فكري و معنوي با رويكردي هر چند موافق تر و كم تنش تر با خواسته هاي انسان رو به فزوني است.

به بيان ديگر انسان امروزه گرفتار است و برون رفتي مي جويد اما برون رفتي تا حد امكان، موافق با خواسته خود. از اين رو روح حاكم بر مكاتب معنوي نوظهور روح انسان محورانه است.

در اين عرفان ها يا خدا نيست و يا در حاشيه است.

ب پايه گذاري مكتب عرفاني، مبتني بر ديدگاه خاصي در خداشناسي، جهان شناسي و انسان شناسي است.

اين سه حوزه ستون هاي فكري يك مكتب را تشكيل مي دهد و چگونگي يك مكتب عرفاني به نوع نگاه آن مكتب به اين سه حوزه وابسته است.

ت يكي از مكاتب نوظهور معنوي، مكتبي با عنوان «عرفان كيهاني» يا «عرفان حلقه» است.

هدف اصلي اين مكتب «ايجاد آشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها» [1]، «كمك به انسان در راه رسيدن به كمال و تعالي» [2] يعني حركت انسان ها به سوي وحدت و دوري از تفرقه [3] و درمان

انواع بيماري ها [4] و كسب «اعتباري بي سابقه براي عرفان ايران در دنيا» [5] است.

راهكار عملي كه در اين زمينه ارائه نموده اتصال به شبكه ي شعور الهيست [6]. ث پايه گذار اين مكتب تاكنون دو كتاب به نام هاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» منتشر نموده است و اين مكتب را «قادر به ارايه ي آسان، ساده و همه فهم اين عرفان» [7] معرفي نموده است و ساير مكاتب را به «كلي گويي و حرف هاي صرفاً زيبا» [8] مبتلا دانسته و از نوعي رقابت سخن گفته است اما واقعيت اينست كه با ملاحظه متن كتاب «عرفان كيهاني» اين كتاب را پر از مبهم گويي و يا خلاف تصريحات قرآني مي يابيم. بيشتر اصل هاي اين كتاب و بلكه مقدمه آن نيز حرف هاي مبهم دارد. اين ابهامات ممكن است اين مكتب را براي افراد غير متخصص در زمينه معارف ديني، بزرگ جلوه داده و آنان را گمراه نمايد اما از نگاه كساني كه با اصطلاحات ديني آشنايي دارند يا نويسنده از روي غرض ورزي مطالب خود را چنين بيان كرده است و يا ناآشنا به معارف ديني است.

اگر چنين كاري از روي غرض ورزي باشد كه قضاوت آن با خود نويسنده است و اگر از روي ناآشنايي باشد اين سؤال جدّي مطرح مي شود كه چرا كسي كه نسبت به معارف اسلامي آشنايي كامل ندارد دست به تأسيس يك مكتب عرفاني بزند. آيا در طول تاريخ كم نبوده اند كساني كه بر اثر عدم آشنايي كامل به مباني دين اسلام و ساده انگاشتن دين الهي با تلفيق مطالبي از اين و آن و افزودن چند مطلب و اصطلاح ديني، به ايجاد

مكاتب و فرقه هاي متعدد دست زده اند.

ج قرآن كريم ظالمترين انسان ها را كسي معرفي مي كند كه بر خدا افترا زده و ديگران را از راه او باز دارد «وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِبًا أوْ قَالَ اُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْء ٌ وَمَنْ قَالَ سَاُنْزِلُ مِثْلَ مَا أنْزَلَ اللَّهُ «[9] (چه كسي ستمكارتر است از كسي كه دروغي به خدا ببندد يا بگويد وحي بمن فرستاده شده در حالي كه وحي به او نشده باشد و كسي كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل مي كنم). از اين روست كه سخن پيرامون دين الهي و راه رسيدن به تعالي و رفتن به سوي خدا بس دقيق و حساس است و لغزشگاه هاي فراواني دارد. كاش عرفان كيهاني قبل از عرضه عمومي، بر بزرگان دين و عرفان اين سرزمين عرضه مي شد تا درستي و نادرستي آن به عنوان مكتب عرفاني آشكار گردد. عرفاني كه قصد اعتلاي عرفان ايران [10] را دارد نبايد به توهين آن بينجامد. ح كتابهاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» تا به حال در دهها هزار نسخه به چاپ رسيده است.

قطعا هر كتابي در موضوع خود تأثيري مستقل بر خواننده مي گذارد و نبايد انتظار داشت كه خواننده حتما پس از خواندن يك كتاب از نويسنده، كتابهاي ديگر وي را نيز بخواند. مقصود اين كه قضاوت درباره يك كتاب وابسته به كتاب ديگر نيست و هر كتابي به طور مستقل قابل ارزيابي است.

خ علت نگارش اين مقاله آن است كه بنيانگذار عرفان كيهاني مي گويد:

«تا كنون ما به تناقض آشكاري برخورد نكرده ايم. اگر برخورد مي كرديم بدانيد اين اندازه امانت داري

و شجاعت وجود دارد كه اعلام كنيم اين اشكال وجود دارد» [11]. از اين رو در اين نوشته به مواردي اشاره مي كنيم كه در كتاب عرفان كيهاني آمده و با آيات قرآن، متناقض و ناسازگار است.

بي شك در مواردي كه ياد شده نقدهاي ديگري نيز به چشم مي خورد كه از عهده اين مقاله خارج است.

د چون متن كتاب به صورت اصل هاي پي در پي آمده و كتاب، مجموعا شامل 83 اصل است ما اصل ها را به خاطر سهولت ارجاع در متن مقاله، شماره گذاري كرديم و در پاورقي نيز به صفحات كتاب ارجاع شده است.

ذ در ترجمه آيات، غالباً از ترجمه حضرت آيت الله مكارم شيرازي استفاده شده است.

نمونه اول:

شناخت خدا ممكن نيست

در اصل 59 اساسنامه عرفان كيهاني آمده:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد. [12] در اين اصل شناخت خدا غير ممكن دانسته شده است «انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست». مطلوب نويسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختي است؟

سرتاسر قرآن در صدد شناساندن خدا به انسان است.

برخي از اين آيات عبارتند از:

سوره اخلاص: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أحَدٌ». [13] بگو:

خداوند، يكتا و يگانه است؛ خداونديست كه همه نيازمندان قصد او مي كنند؛ (هرگز) نزاد و زاده نشد و براي او هيچگاه شبيه و مانندي

نبوده است.

سوره حشر: «هُوَ اللهُ الذِي لا إِلهَ إِلا هُوَعَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللهُ الذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِّرُسُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاء ُ الحُسْنَي يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». [14] او خداييست كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است و او رحمان و رحيم است و خداييست كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزّه است، به كسي ستم نمي كند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي كند و شايسته عظمت است خداوند منزّه است از آنچه شريك براي او قرار مي دهند او خداونديست خالق، آفريننده اي بي سابقه و صورتگري (بي نظير)؛ براي او نامهاي نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مي گويند؛ و او عزيز و حكيم است.

سوره حديد: «سَبَّحَ لِلهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يُحْيِيوَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَي كُل شَيْء ٍ قَدِيرٌ هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُل شَيْء ٍ عَلِيمٌ هُوَ الذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّة ِ أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاء ِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ مَا كُنْتُ مْوَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ إِلَي اللهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ يُولِجُ الليْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي الليْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ

الصُّدُورِ». [15] آنچه در آسمانها و زمين است براي خدا تسبيح مي گويند و او عزيز و حكيم است مالكيت (و حاكميت) آسمانها و زمين از آن او است، زنده مي كند و مي ميراند و او بر هر چيز قادر است.

اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چيز آگاه است.

او كسيست كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرو مي رود مي داند و آنچه را از آن خارج مي شود و آنچه از آسمان نازل مي گردد و آنچه به آسمان بالا مي رود و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بيناست.

مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست و همه چيز به سوي او باز مي گردد. شب را داخل روز مي كند و روز را داخل شب و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست.

امير مؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام در نهج البلاغه فرمود:

«لَمْ يُطْلِعِ العُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه. [16] عقول و خردها را بر كنه صفات ش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.

ممكن است توجيهي آورده شود كه منظور از فهم، شناخت نيست بلكه درك ماهيت خداست و چون خدا ماهيت ندارد پس نمي توان او را فهميد و شناخت و در نتيجه نمي توان عاشق او شد.

اما اگر به ادامه همين اصل توجه كنيم مي بينيم نويسنده از عشق به تجليات سخن گفته است.

اين بدان معناست كه تجليات را مي توان فهميد و در نتيجه مي توان عاشق

آنها شد.

فهميدن تجليات به چه معناست؟

آيا به معناي فهميدن ماهيت آنهاست يا به معناي فهميدن كمال الهي متجلي در آنها؟ اگر منظور فهميدن ماهيات باشد عشق به ماهيات معنا ندارد چون ماهيت از خود چيزي ندارد و اگر منظور عشق به كمال الهي متجلي در مخلوقات باشد اين معنا درست خواهد بود اما در اين صورت عشق به تجليات الهي به پشتوانه كماليست كه از خدا گرفته اند بنا بر اين همان طور كه مي توان عاشق تجليات شد مي توان عاشق خدا شد بلكه انسان اول عاشق خدا مي شود و بعد عاشق تجليات او.

نمونه دوم:

عشق به خدا ممكن نيست

نويسنده در همان اصل 59 مي گويد:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. [17] عشق به معناي محبت شديد است [18]. چگونه نمي توان عاشق خدا شد.

اين مطلب با آيات قرآن سازگاري ندارد. «يَا أيُّهَا الذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ …». [19] اي كساني كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آيين خود باز گردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند در آينده جمعيتي را مي آورد، كه آنها را دوست دارد و آنها (نيز) او را دوست دارند … در آيه ديگر نيز فرمود:

«قُل إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ». [20] بگو:

اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.

آيه صريح تر مي فرمايد:

«.. وَالذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا

لِلهِ …». [21] آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتر است.

به اصل 66 توجه مي كنيم كه مي گويد:

انگيزه عبادت بر سه نوع تقسيم مي شود:

- عبادت بردگان يا عبادت از روي ترس (مرگ و قبر و دوزخ و …) - عبادت مزدوران يا عبادت از روي طمع مزد و پاداش (بهشت و حوري و …) - عبادت آزادگان يا عبادت از روي عشق الهي نوع عبادت و خواسته ي هر كسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد و همان گونه كه يك بچه آب نبات چوبي را به دنيايي از آگاهي ها ترجيح مي دهد، ممكن است كه كسي هم حوري را به عشق الهي ترجيح دهد. در عرفان كيهاني (حلقه)، عبادت از روي عشق الهي مورد نظر مي باشد؛ [22] اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت از روي عشق الهي معنا ندارد؟

و چون «نوع عبادت و خواسته ي هر كسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امكان ندارد. بنا بر اين برآيند اين دو اصل، گزاره نادرست زير است:

نمي توان خدا را فهميد (اصل 59) + عشق به خدا، وابسته به فهميدن خداست (اصل 66) = نمي توان عاشق خدا شد.

نمونه سوم:

عبادت خدا ممكن نيست

برآيند ديگر اصل 59 و 66 كه در نمونه دوم آمد امكان نداشتن عبادت خداست.

به صورت زير: نمي توان خدا را فهميد (اصل 59) + هر نوع عبادت خدا بستگي به ميزان فهميدن خدا دارد (اصل 66) = نمي توان خدا را عبادت كرد. بر اين اساس عبادت خدا معنا ندارد. حال كه عبادت خدا امكان

ندارد چه كنيم؟ مي گوييم عبادت تنها به معناي خدمت به خلق خداست.

اين نتيجه در اصل 65 آشكارا ذكر شده است.

ببينيد:

عبادت، يعني عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگي. عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي. عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجليات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [23] البته در اين اصل به بي نياز بودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد»). اين نكته دليل دوم نويسنده بر عدم عبادت خدا محسوب مي شود. بنا بر اين به اين نتيجه مي رسيم كه عبادت خدا به دو دليل معنا ندارد:

الف: ما خدا را نمي توانيم بفهميم

ب: خدا از هر عمل ما بي نياز است و در نتيجه فقط بايد به خلق خدا خدمت كرد. قرآن كريم بارها و بارها صريحا از عبادت خدا سخن مي گويد از جمله: «قُلِ اللهَ أعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِينِي». [24] بگو من تنها خدا را مي پرستم، در حالي كه دينم را براي او خالص مي كنم. «وَأنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [25] و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا». [26] (عيسي زبان به سخن گشود ) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است.

شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

يكي از ارزشهاي قاطع و مسلم انسان

كه اسلام آن را صددرصد تأييد مي كند و واقعاً ارزشي انساني است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است.

در اين زمينه پيغمبر اكرم زياد تأكيد فرموده است.

قرآن كريم در زمينه تعاون و كمك دادن و خدمت كردن به يكديگر مي فرمايد:

«لَيْسَ البِرَّ انْ تُوَلوا وُجوهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَنْ امَنَ بِاللهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ وَ المَلائِكَة ِ وَ الكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ و اتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُرْبي وَ اليَتامي وَ المَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ».. [27] اما انساني مثل سعدي مي گويد (البته سعدي در عمل اين طور نبوده؛ زبان شعر است): «عبادت به جز خدمت خلق نيست»؛ همين يكيست و بس. [عده اي با گفتن اين سخن مي خواهند ارزش عبادت را نفي كنند، ارزش زهد را نفي كنند، ارزش علم را نفي كنند، ارزش جهاد را نفي كنند، اين همه ارزشهاي عالي و بزرگي را كه در اسلام براي انسان وجود دارد يك دفعه نفي كنند.

مي گويند:

مي دانيد «انسانيت» يعني چه؟ يعني خدمت به خلق خدا. مخصوصاً بعضي از اين روشنفكرهاي امروز خيال مي كنند به يك منطق خيلي عالي دست يافته اند و اسم آن منطق خيلي عالي را انسانيت و انسان گرايي مي گذارند. انسان گرايي يعني چه؟ [مي گويند:]

يعني خدمت كردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مي كنيم. [مي گوييم:] بايد هم به خلق خدا خدمت كرد، اما خود خلق خدا چه مي خواهد باشد؟ فرض كنيم شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم؛ تازه ما به يك حيوان خدمت كرده ايم. اگر ما براي آنها ارزش بالاتري قائل نباشيم و اصلاً همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا

باشد و نه در خود ما ارزش ديگري وجود داشته باشد و نه در ديگران، تازه خلق خدا مي شوند مجموعه اي از گوسفندها، مجموعه اي از اسبها. شكم يك عده حيوان را سير كرده ايم، تن يك عده حيوان را پوشانده ايم. البته اگر انسان شكم حيوانها را هم سير كند به هر حال كاري كرده است، ولي آيا حد اعلاي انسان اينست كه در حيوانيت باقي بماند و حد اعلاي خدمت من اينست كه به حيوانهايي مثل خودم خدمت كنم و حيوانهايي مثل خودم هم حد اعلاي خدمتشان اينست كه به حيواني مثل خودشان - كه من باشم - خدمت كنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والاييست ولي انسان به شرط انسانيت. هميشه اين حرف را گفته ايم:

لومومبا انسان است، موسي چومبه هم انسان است.

اگر بنا باشد فقط مسأله خدمت به خلق مطرح باشد، موسي چومبه يك خلق است و لومومبا هم يك خلق ديگر، پس چرا ميان اينها تفاوت قائل مي شويد؟ چه فرقيست ميان ابوذر و معاويه؟ پس اينكه انسانيت يعني خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگري مطرح نيست، باز يك نوع افراط ديگري است؛ [28] در جاي ديگر مي گويد:

سعدي در اينجا منظور ديگري دارد و منظور او آن عده از متصوّفه است كه كارشان فقط تسبيح و سجاده پهن كردن و دلق درويشي پوشيدن است و اساساً از كارهاي خيرخواهانه چيزي سرشان نمي شود. سعدي با اينكه خودش يك درويش است، خطابش به آن درويشهاييست كه از خدمت به خلق چيزي نمي فهمند. منتها اول با يك لسان مبالغه آميزي مي گويد:

عبادت به جز خدمت خلق نيست. گاهي همين مطلب را با تعبيرات ديگري مي گويند كه تعبيرات نادرستي

است:

مِي بخور منبر بسوزان، مردم آزاري نكن.

از نظر اينها فقط در دنيا يك بدي وجود دارد و آن مردم آزاريست و يك خوبي وجود دارد و آن احسان به مردم است.

مكتب محبت حرفش اينست كه فقط يك كمال و يك ارزش و يك نيكي وجود دارد و آن خير رساندن به مردم است و فقط يك نقص و يك بدي وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است [29] و نوشته است:

مي گويند:

«عبادت به جز خدمت خلق نيست - به تسبيح و سجاده و دلق نيست» بلي عبادت تنها به تسبيح و سجاده و دلق نيست ولي تنها به خدمت خلق هم نيست. قرآن «اقيموا الصلوة» را با «اتوا الزكوة» هميشه توأم كرده است.

در قديم عده اي عبادت را فقط به تسبيح و سجاده و دلق مي خواستند و امروز عده اي ديگر بر عكس، اما حقيقت غير هر دو است؛ [30]

نمونه چهارم:

عضويت خدا در حلقه

در اصل 19 آمده:

دو نوع كلي اتصال به شبكه شعور كيهاني وجود دارد:

الف. راه هاي فردي (اُدعُوني أستَجِب لَكم): راه فردي راهيست كه هيچ گونه تعريفي نداشته و در آن، شخص به واسطه ي اشتياق بيش از حد خود، به شبكه ي شعور كيهاني اتصال پيدا نموده باشد.

براي اين گونه اتصال، وجود اشتياق زايدالوصفي نياز است.

ب. را ه جمعي (اِعتَصموّا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً ولا تَفَرَّقُوا [31]): راه جمعي راهيست كه در آن فرد در حلقه وحدت قرار مي گيرد.

اين حلقه، مطابق شكل، سه عضو دارد:

شعور كيهاني، فرد متصل كننده و فرد متصل شونده. با تشكيل حلقه، بلافاصله فيض الهي در آن به جريان افتاده، انجام كارهاي مورد نظر در چارچوب اين عرفان با تشكيل حلقه هاي مختلف تحقق

مي پذيرد. براي وارد شدن به اين حلقه ها، وجود سه عضو - شبكه ي شعور كيهاني، فرد متصل كننده و متصل شونده - كافي است.

در اين صورت، عضو چهارم، الله خواهد بود.

عرفان كيهاني (حلقه) بر مبناي راه جمعي (اعتصوا)، ايجاد اتصال نموده، فيض الهي نيز با تشكيل حلقه ي مربوط، در آن جاي مي گردد. تشكيل اين حلقه مطابق شكل زير صورت مي گيرد؛ [32]

در اين اصل چند نكته جاي تأمل است.

اما آنچه با اين گفتار مناسب است اين كه چينش اعضاي اين حلقه با آيات قرآني ناسازگار است؛ زيرا قرار گرفتن خدا در حلقه به عنوان عضو چهارم به چه معناست؟

در آيات قرآن از دو گونه معيّت (همراهي) خدا با بندگان سخن به ميان آمده است:

معيت قيومية كه نسبت به همه مخلوقات وجود دارد. معناي اين معيّت اينست كه موجودات همگي قائم به خدا هستند و هيچكس بدون عنايت او هستي ندارد. [33] آيه ذيل از اين دست است:

«وَهُوَ مَعَكُمْ أيْنَ مَا كُنْتُمْ». [34] او با شماست هر كجا كه باشيد و معيّت تشريفيه كه نسبت به برخي بندگان دارد؛ آنان كه اهل احسان، پرهيزگاري، اطاعت و … هستند؛ «إِنَّ اللهَ مَعَ الذِينَ اتَّقَوْا وَالذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». [35] خداوند با كساني است كه تقوا پيشه كرده اند و كساني كه نيكوكارند. «قَالَ لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أسْمَعُ وَأرَي». [36] فرمود:

نترسيد من با شما هستم (همه چيز را) مي شنوم و مي بينم. در معيت قيوميه هيچ شرطي براي معيّت مطرح نيست يعني خداي متعال با همه موجودات هست و همه موجودات در وجود خود به او وابسته هستند چه كافر و چه مؤمن و چه حيوان و چه انسان و … اما

در معيت تشريفيه آنان كه اهل پيروي از دستورات الهي هستند از اين معيّت بهره مي برند. حال سخن اينست كه در عرفان كيهاني منظور از اين همراهي و معيت خدا (قرار گرفتن به عنوان عضو چَهارم)

كدام نوع است؟

اگر معيت قيوميه منظور باشد ديگر شرطي ندارد و نياز به تشكيل حلقه نيست تا اول سه عضو فراهم شود و سپس خدا به عنوان عضو چهارم به اين حلقه بپيوندد و اگر معيت تشريفيه منظور باشد چرا در عرفان كيهاني گفته مي شود:

«همه ي انسان ها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند». [37] خدا با معيت تشريفيه خود با هر انساني همراه نمي شود. بنا بر اين درباره عضويت خدا در اين حلقه نه معيت قيوميه معنا دارد و نه معيّت تشريفيه! نكته ديگر اين كه رابطه خداوند با موجودات رابطه احاطه است نه تعدد؛ يعني نمي توان خدا را به گونه اي در كنار اشيا و جداي از آنها به عنوان عضوي جداگانه تصوير نمود. [38]

نمونه پنجم:

حق تفويض

در اصل 18 آمده است:

براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه ي شعور كيهاني مي باشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخه ي عرفاني است.

جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث در عرفان عملي، نياز به حلقه ي خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه مي باشد.

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه)

مي باشد، انجام مي گيرد؛ [39]

1 - از اصول مسلم عرفاني انحصار صفات كمال (چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خداي متعال است.

قرآن كريم سرتاسر بر انحصار كمال در خداي متعال تصريح نموده است.

نمونه هايي از اين دست عبارتند از:

الف: آياتي كه به صفاتي مانند السميع، العليم، الحكيم، القادر، العزيز و مانند آن ختم مي شود.

ب: آياتي نظير: «أنَّ القُوَّة َ لِلهِ جَمِيعًا». [40] توانايي تماما از آن خداست.

«إِنَّ العِزَّة َ لِلهِ جَمِيعًا». [41] عزت تماما از آن خداست.

يكي از اين موارد انحصار شفا بخشي در خداي متعال است كه در سخن حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام آمده؛ فرمود:

«وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ». [42] وقتي من بيمار مي شوم تنها او مرا شفا مي دهد و نيز درباره قرآن فرمود:

«يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاء َتْكُمْ مَوْعِظَة ٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاء ٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًي وَرَحْمَة ٌ لِلمُؤْمِنِينَ». [43] اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينه هاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتيست براي مؤمنان. درباره عسل فرمود:

«ثُمَّ كُلِي مِنْ كُل الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألوَانُهُ فِيهِ شِفَاء ٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». [44] سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه هايي را كه پروردگارت براي تو تعيين كرده است، به راحتي بپيما. از درون شكم آنها، نوشيدني با رنگهاي مختلف خارج مي شود كه در آن، شفا براي مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيّتي كه مي انديشند. بنا بر اين هر كمالي از آن خداست.

2 - نكته ديگر اين كه خداي متعال هر

كس از بندگانش را كه بخواهد از كمال خود بهره مند مي كند.

چنان كه درباره عزّت (كه در آيات پيشين منحصرا از آن خدا دانست) فرمود:

«مَنْ كَانَ يُرِيدُ العِزَّة َ فَلِلهِ العِزَّة ُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ..». [45] كسي كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزّت براي خداست؛ سخنان پاكيزه به سوي او صعود مي كند و عمل صالح را بالا مي برد. «.. وَلِلهِ العِزَّة ُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ». [46] عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نمي دانند.

3 - نكته سوم اين كه بهره مندي از كمالات الهي نياز به شايستگي دارد. به اين آيه توجه كنيد:

«وَلِلهِ العِزَّة ُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ». [47] خداي متعال عزت را به منافقين نمي دهد. در آيه ديگر فرمود:

«الله أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ». [48] خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.

4 - از اين نكات نتيجه مي گيريم كه عنصر شفا بخشي كه از كمالات الهيست تنها به افراد شايسته داده مي شود. از اين شايستگي مي توان به حسن فاعلي تعبير نمود. كسي كه مي خواهد شأن الهي پيدا كند بايد شايستگي آن را داشته باشد.

به اين آيه توجه كنيد كه مي فرمايد:

«.. أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ..». حتي ممكن است كسي از كمالات و نشانه هاي الهي بهره مند باشد اما با از دست دادن حُسن فاعلي آن كمال از او سلب شود؛ چنان كه در سوره اعراف داستان شخصي را بازگو نموده كه از آيات الهي (اسم اعظم) بهره مند بود [49] ولي صلاحيت خود را از دست داد در نتيجه خداي متعال نيز عنايت خود را از

او گرفت:

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ». [50] و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي (سر انجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد.

4 - يكي از شرايط حسن فاعلي اينست كه شخصي كه مدعي كمالي از كمالات الهي و سِمَتي از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هيچ گونه ادعايي نداشته باشد.

فرمود:

«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الكِتَابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوَّة َ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلمُونَ الكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ». [51] براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگويد:

غير از خدا، مرا پرستش كنيد. بلكه (سزاوار مقام او اينست كه بگويد:)

مردمي الهي باشيد، آن گونه كه كتاب خدا را مي آموختيد و درس مي خوانديد (و غير از خدا را پرستش نكنيد).

5 - در عرفان كيهاني چند نكته آمده كه نشانگر ناسازگاري با اين اصل قرآني است.

زيرا از يك سو ادعاي درمان و شفا بخشي مطرح شده است آن هم با اين ساز و كار كه يك شعور كيهاني وجود دارد و همه را با يكديگر متصل مي كند و با اين اتصال، امكان درمان، حاصل مي شود و از سوي ديگر براي دريافت اين درمان بايد حلقه اي از چهار عضو فراهم شود:

عضو اول درمانگير، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا. نكته مهم اينست كه درمانگر كه زمينه

اتصال و درمان را فراهم مي كند بايد از مركزيت عرفان كيهاني كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه) را به دست دارد سوگندنامه اي را امضا كند.

در اصل 18 آمده:

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد؛ [52] و در اصل 44 آمده:

درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه، مبني بر استفاده ي مثبت و انساني به فرد تفويض مي شود و با دريافت لايه ي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مي نمايد، آغاز مي گردد. [53] سؤال اينست كه حق تفويض از كجا به دست آمده است؟

آيا نوعي خودمحوري و دعوت به خود نيست. اين جز ادعايي بيش نيست. توصيه قرآن كريم اينست كه هيچ كس تحت هيچ عنواني مردم را به سوي خود جلب نكند بلكه تنها و تنها مردم را به سوي خدا دعوت نمايد «وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ». اگر عرفان كيهاني مدعي درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خدا كسي را واسطه بين خود و خلق خود قرار مي دهد پس چرا يك نفر بدون داشتن سِمت خاص از جانب خدا اهل تفويض و دستور باشد؟! اين سؤال درباره هر شخصي كه بخواهد اهل تفويضِ اين اتصال باشد مطرح است.

توجه داشته باشيد اين تفويض تنها براي امكان اتصال نيست بلكه براي «دريافت لايه ي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي

و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مي نمايد» [54] نيز مي باشد.

يعني مفوّض (تفويض كننده) هم امكان اتصال را فراهم مي كند و هم لايه ي محافظ مي دهد. اين نوعي حق تكويني و موجب تصرف در عالم (در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگان

يك)

است.

در واقع آيه 79 سوره آل عمران يكي از شاخصه هاي مكاتب ساختگي بشري را به دست مي دهد و آن اين كه هدف اين مكاتب اينست كه خود را مطرح كنند و مردم را به سوي خود كشانده و منافع خود را تأمين نمايند. البته ممكن اين هدف آگاهانه باشد و يا اين كه به طور ناخودآگاه (در اثر وارد شدن بي حساب در راهي ناامن) به چنين هدفي كشيده شوند.

نمونه ششم:

درهاي آسمان

به اين سه مطلب توجه كنيد:

الف: عرفان كيهاني (حلقه) نوعي سير و سلوك عرفاني است، كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد؛ و از آن جا كه انسان شمول است، همه ي انسان ها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند. [55]

ب: اصل 17: در مسايل آسماني (معنوي) تسليم و در مسايل زميني (دنيوي) تلاش، عوامل تعيين كننده هستند؛ [56]

ج: اصل 33: تسليم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقه ي مورد نظر است؛ در غير اين صورت، بايد از توان هاي فردي استفاده شود كه آن نيز محدوديت خواهد داشت. [57] حاصل جمع اين سه فراز اينست كه در عرفان كيهاني براي تشكيل حلقه و اتصال به شعور كيهاني و كسب فيض خدا و درمان، دين و

مذهب شخص مهم نيست؛ زيرا اين مكتب انسان شمول است.

از سوي ديگر چون جريان اتصال كيهاني امري آسماني (معنوي) است و در مسايل آسماني (معنوي) تسليم تعيين كننده است تنها كافيست شخص تسليم باشد تا موضوع حلقه مورد نظر تحقق يابد. بنا بر اين درهاي آسمان براي هر كسي با هر ديني باز خواهد بود.

اين معنا با آيه قرآن كه مي فرمايد:

«إِنَّ الذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَابُ السَّمَاء ِ وَ لا يَدْخُلُونَ الجَنَّة َ حَتَّي يَلِجَ الجَمَلُ فِي سَمِّ الخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي المُجْرِمِينَ». [58] كساني كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاي آسمان به رويشان گشوده نمي شود؛ و ( هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهكاران را جزا مي دهيم! تناقض داشته و ناسازگار است.

اگر در اين مكتب براي هيچ انساني محدوديتي نيست و به اصطلاح انسان شمول است پس هر كسي با هر مكتب و مذهبي كه دارد مي تواند در اين جريان وارد شود هر چند آيات الهي را تكذيب كند، جنابت كند، خيانت كند، عليه قرآن حرف بزند، به احكام شريعت عمل نكند و در جامعه فساد و فحشا راه بيندازد و … در حالي كه قرآن مي فرمايد:

كساني كه آيات الهي را تكذيب مي كنند و سرپيچي مي نمايند يعني آگاهانه بر خلاف آن رفتار مي كنند درهاي آسمان براي آنان باز نمي شود. بي شك منظور از آسمان در اين آيه شريفه آسمان مادي نيست. بنا بر اين دست كم برخي از انسان ها از بركات آسماني محروم خواهند بود و اين با انسان شمول بودن نمي سازد. يادآوري آيه اي ديگر

در اينجا بجاست كه فرمود:

«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذَلِكَ بأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ». [59] چه براي آنها استغفار كني و چه نكني، (حتّي) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار كني، هرگز خدا آنها را نمي آمرزد! چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند؛ و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نمي كند اين آيه خطاب به پيامبر اكرم ص است درباره مشركين و مي فرمايد:

آنان قابليت خود را از دست داده اند:

برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي، اگر هفتاد بار براي آنان طلب آمرزش كني، پس خدا آنان را نمي آمرزد! اين بدان سبب است كه آنان به خدا و فرستاده اش كفر ورزيدند و خدا گروه نافرمانبرداران را راهنمايي نمي كند.

نمونه هفتم:

چرا روح القدس

در اصل 23 آمده:

هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست مي كند (فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكه ي شعور كيهاني (يد الله، روح القدس، جبرئيل و …) پاسخ داده خواهد شد؛ [60] چه دليلي بر اين تعيين واسطه گري روح القدس وجود دارد؟

در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت مي شود! چه دليلي بر اين مطلب داريد آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت (ان هم وحدت ادراكي؟) تشكيل دهند روح القدس حاضر مي شود! «هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ». [61] در آيه «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ». [62] پروردگار شما گفته است:

مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم كساني كه از عبادت من تكبّر مي ورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ

مي شوند سخن از اينست كه هر گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت مي كند.

در آيه هيچ واسطه اي در ميان نيست.

حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام نيز فرمود:

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين». [63] رابطه روح القدس و درمان را در چه مكتبي مي توان يافت؟ در نقدهاي ديگر به اين موضوع اشاره خواهيم داشت.

نمونه هشتم:

صراط مستقيم همگاني

در اصل 35 آمده:

هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت، تحول خواه و كمال پذير بوده مي تواند در صراط مستقيم قرار بگيرد؛ [64] اگر مقصود نويسنده اينست كه براي هر كسي اين امكان وجود دارد كه در صراط مستقيم قرار بگيرد اين معنا درست خواهد بود ولي چرا در اين صورت عبارت «صرف نظر از نژاد، دين و ملت» آورده شده كه عبارت را ابهام آميز نمايد و اگر منظور اينست كه صراط مستقيم ربطي به دين انسان ندارد و هر كس با هر ديني مي تواند در صراط مستقيم باشد اين معنا درست نبوده به معناي پلوراليسم ديني است و با قرآن تعارض خواهد داشت؛ زيرا صراط مستقيم يك اصطلاح قرآني است و قرآن براي آن شرايطي را بيان نموده است و اصطلاح قرآني را بايد به همان معنايي كه در قرآن آمده به كار برد. واژه صراط در قرآن كريم 45 بار آمده است كه 33 مورد آن با صفت مستقيم همراه است.

تأكيد قرآن كريم اينست كه صراط مستقيم راه عبادت پروردگار و اطاعت از اوست. به اين آيات توجه كنيد:

«اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ صِراطَ الذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالينَ». [65] ما را به راه راست هدايت كن؛ راه كساني كه آنان را مشمول

نعمت خود ساختي؛ نه كساني كه بر آنان غضب كرده اي؛ و نه گمراهان. «وَأنِ اعْبُدُونِي هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [66] و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

«إِنَّ اللهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [67] خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستيد (نه من و نه چيز ديگر را)! اينست راه راست.

«فَاسْتَمْسِكْ بِالذِي اُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ». [68] آنچه را بر تو وحي شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمي. «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ». [69] هر كس به خدا تمسّك جويد، به راهي راست، هدايت شده است.

نمونه نهم:

قداست انسان

در اصل 54 آمده:

جهان هستي تَجَلِّي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است، لذا كليه ي اجزاي آن بايد مورد احترام انسان قرار داشته باشد.

هتك حرمت و پوشاندن تقدس هر جزء از جهان هستي، كفر محسوب مي شود. [70] در اصل 67 آمده:

بيت الله فقط به انسان اطلاق مي شود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت. [71] اصل 42: فرا كل نگري، نگرشيست نسبت به انسان كه در آن به انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدل هاي انرژي، كانال هاي انرژي، حوزه هاي انرژي، شعور سلولي، فركانس ملكولي و … و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر. [72] در اين اصل ها جايگاه جهان و انسان بازگو شده و با استناد به تَجَلِّي و

نفخ روح، هم جهان و هم انسان داراي تقدس شمرده شده اند و سپس به تشكيل شدن انسان از كالبدها و اجزاي ناشناخته اشاره كرده است (كه در مقالات بعدي پيرامون آنها سخن خواهم گفت). در قرآن نيز به كرامت انسان ها تصريح شده مي فرمايد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلنَاهُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا». [73] ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا (بر مركبهاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده ايم برتري بخشيديم. نويسنده بر پايه اين نگاه به انسان، در اين مكتب عرفاني از جنبه ديگر انسان غفلت نموده است.

جنبه ديگر يعني باورها و عملكرد انسان. درست است كه خدا انسان را آفريده و از روح خود در او دميده اما قضيه كرامت و تقدس انسان به اينجا پايان نمي يابد اين گونه تقدس، تقدسي تكويني بر اساس وابستگي تكويني به خداي متعال است.

براي انسان لايه ديگري از احترام و تكريم و تقدس نيز وجود دارد و آن، باورهاي ناب و پايبندي به دستوراتيست كه از سوي همان خالق متعالي رسيده است.

به بيان ديگر حوزه احترام و تقدس را نبايد در اصل آفرينش خلاصه نمود بلكه به تمام آنچه از جانب خدا رسيده بايد سرايت داد. غرض از بيان اين نكته اينست كه وقتي حوزه تقدس و حريم احترام انسان در جنبه تكويني خلاصه شود لازمه اش اينست كه در مكتب عرفاني، باورهاي افراد و دين و مذهب و پايبندي هاي آنان براي ارتباط با شعور الهي (به تعبير نويسنده) مهم نباشد

و «هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت، تحول خواه و كمال پذير بوده، مي تواند در صراط مستقيم قرار بگيرد» [74] به عبارت ديگر از اين گونه بيان تنها يك صنف انسان به دست مي آيد و آن صنف، همه انسان هاست با هر دين، نژاد و … كه داشته باشند. قرآن گذشته از احترام تكويني و نوعي انسان با نگاهي ديگر از دو دسته انسان سخن به ميان مي آورد:

گروهي كه نزد خدا گرامي اند چون به باورهاي ناب رسيده و عملكرد منطبق با دستورات الهي دارند (آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصََّالِحََاتِ) و گروهي كه اهل عناد و تكذيب و انكار و خودمحوري بوده اند.

مي توان نگاه اول را نگاه به انسان دانست و نگاه دوم را نگاه به انسانيت. يك وقت ما به جنبه خلقت انسان به عنوان مكاني كه خداوند از روح خود در آن دميده است توجه مي كنيم و براي او تقدس قائل مي شويم و يك وقت به جنبه هاي انساني يعني باورها و عملكردهاي او نظر مي كنيم. از نگاه اول انسان ها يك صنف اند و فرقي بين خوب و بد مثلا امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و يزيد نيست و عرفان كيهاني هر دو را شامل مي شود ولي از نگاه دوم انسان ها دو دسته اند كه در آيات مختلف قرآني از اين تقسيم ياد شده است؛ از جمله: «أفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لا يَسْتَوُونَ». [75] آيا كسي كه باايمان باشد همچون كسيست كه فاسق است! نه، هرگز اين دو برابر نيستند. «مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأعْمَي وَالأصَمِّ وَالبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَل يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أفَلا تَذَكَّرُونَ». [76] حال اين دو گروه (مؤمنان و منكران، حال «نابينا و

كر» و «بينا و شنوا» است؛ آيا اين دو، همانند يكديگرند؟ آيا پند نمي گيرند؟ «أفَمَنْ كَانَ عَلَي بَيِّنَة ٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوء ُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أهْوَاء َهُمْ». [77] آيا كسي كه دليل روشني از سوي پروردگارش دارد، همانند كسيست كه زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي مي كنند.

«أفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللهِ كَمَنْ بَاء َ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَصِيرُ». [78] آيا كسي كه از رضاي خدا پيروي كرده، همانند كسيست كه به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است.

به همين جهت برخي انسان ها اوج مي گيرند و برخي به حضيض مي افتند؛ در سوره تين فرمود:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِينَ إِلا الذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ». [79]

ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براي آنها پاداشي تمام نشدني است.

در باره برخي انسان ها فرمود:

«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَل هُمْ أضَل اُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ». [80] به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [ = عقلها] اي دارند كه با آن (انديشه نمي كنند

و)

نمي فهمند و چشماني كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نمي شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر، اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند). اما چگونه

است كه يك مكتب عرفاني به اين جنبه و دو سويگي انسان توجه نمي كند (مگر عرفان نباشد ). شهيد مطهري در اينجا سخني جامع داشته مي گويد:

انسان دوستي و فلسفه بشردوستانه يعني چه؟ آيا معني انسان دوستي، شخص انسان دوستي است؟

پس هر عاشقي كه معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است و يا اينكه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفيف و ناپاك همه را يكسان [دوست داشته باشيم؟ و يا انسان دوستي يعني انسانيت دوستي و انسانيت دوستي يعني راه انسانيت و هدف انسانيت را در خلقت و كمال انسانيت را دوست داشته باشيم؟ علي دوستي انسان دوستي است، زيرا هيچ كس علي را به خاطر شخصش دوست نمي دارد، به اين جهت دوست مي دارد كه او تجسمي بود از انسانيت. او عالم بود، حق پرست بود، پاك بود، شجاع بود، حرّ بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهيزگار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود.

يا بايد انسان دوست بود و يا انسانيت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، يزيد و امام حسين هر دو انسانند، ولي در دو قطب مخالف قرار گرفته اند.

اگر اين دو قطب را دوست [داشته باشيم معني اش اين است:

ما نسبت به انسانيت و ضد انسانيت بي تفاوتيم، پس انسانيت دوست نيستيم. اسلام انسانيت دوستي دارد نه انسان دوستي. يك نكته اساسي در اسلام اينست كه مكتب انسانيت دوستيست نه مكتب انسان دوستي. هومانيسم انسان دوستيست و صلح كل است و اين ضد انسانيت دوستيست و لهذا در

اسلام نوع پرستي وجود ندارد، فضيلت پرستي وجود دارد. نوع پرستي انسان پرستيست و فضيلت و كمال پرستي انسانيت پرستي است.

اصل در انسانها انسانيت است.

البته يك نكته هست در مكتب اسلام كه از نظر اسلام هر انساني بالفطره داراي انسانيت و فضيلت است و انحراف از انسانيت و فضيلت تحت تأثير عوامل خارجي [پديد مي آيد. ] «كل مولود يولد علي الفطرة …». به عبارت ديگر اصل در انسانها انسانيت است.

راز تفاوت انسان دوستي و انسانيت - دوستي در فرض لطيفه قدسي و عدم آن است:

راز تفاوت ميان انسان دوستي و انسانيت دوستي در مسأله سرشت انساني نهفته است كه آيا انسان همين پيكر است و تنها يك ماشين است و آثار و اعمالش نتيجه يك جبر ماشيني است و يا آنكه حقيقتي مقدس در او نهفته است كه نور الهي و روح الهي است؟

بنا بر فرض اول، انسان دوستي صحيح است نه انسانيت دوستي، زيرا انسانيت از خصايص اين ماشين است و خصيصه جبري ماشيني است و علت ندارد كه كار ماشينها به آنها قداست بدهد. ولي بنا بر نظر دوم، انسانيت عبارت است از بروز و ظهور و تَجَلِّي همان حقيقت قدسي. دين انسانيت نمي تواند صلح كل باشد، به خلاف دين انسان. از اينجا معلوم مي شود اينكه برخي دنبال دين انسانيت مي روند و با بيرنگ كردن همه چيز حتي توحيد و تثليث، بت پرستي و آتش پرستي، [مي خواهند] همه را متحد كنند اشتباه مي كنند؛ دين انسانيت نمي تواند با همه اديان سازگار شود، دين انسان مي تواند صلح كل باشد و با همه سازگار درآيد. اينها به دنبال دين انسان مي روند و نام آن را

دين انسانيت مي گذارند. اين تفاوت ميان انسان و انسانيت از مختصات انسان است.

در حيوان فرقي ميان فرس و فرسيّت نيست، ميان غنم و غنميّت، سگ و سگي، الاغ و الاغي، گربه و گربه اي نيست، زيرا آنها بالفعل به دنيا مي آيند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نيست. ولي انسان موجوديست كه بالقوة و الفطرة انسان است و خود بايد خود را انسان بالفعل بسازد. [81] با توجه به آنچه گذشت نگاه فراكل نگرانه به انسان كه در عرفان كيهاني مطرح است و بر پايه آن نوعي عرفان پايه گذاري مي شود در واقع از باب به كار گيري يك عنوان خاص (عرفان) براي موضوع عام ( انسان با نگاه فراكل نگرانه)

است.

نمونه دهم:

فقط انسان، بيت الله ست

در اصل 67 آمده:

بيت الله فقط به انسان اطلاق مي شود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت. [82] انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مكان، زمان، كتاب و غيره نيز به خدا انتساي پيدا مي كنند.

در آيات قرآن موارد زيادي از انتساب را مشاهده مي كنيم؛ از جمله «بيت الله» بر خانه كعبه اطلاق شده:

«وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ البَيْتِ أنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ». [83] (به خاطر بياور) زماني را كه جاي خانه (كعبه) را براي ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند و به او گفتيم:) چيزي را همتاي من قرار مده و خانه ام را براي طواف كنندگان و قيام

كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگي بتها و از هر گونه آلودگي) پاك ساز.

گفتني است تعبير «بيتي» (خانه من) از تعبير «بيت الله» نيز بالاتر است چنان كه تعبير «عبدي» يا «عبده» از عبد الله بالاتر است.

«إِنَّ الذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ وَأقَامُوا الصَّلاة وَ أنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ». [84] كساني كه كتاب الهي را تلاوت مي كنند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنان روزي داده ايم پنهان و آشكار انفاق مي كنند، تجارتي (پرسود

و)

بي زيان و خالي از كساد را اميد دارند. «وَلَقَدْ أرْسَلنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أنْ أخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بأيَّامِ اللهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَاتٍ لِكُل صَبَّارٍ شَكُورٍ». [85] ما موسي را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور. در اين، نشانه هاييست براي هر صبر كننده شكرگزار.

نمونه يازدهم:

شعور الهي، تنها واسطه

در اصل 53 آمده:

نام خداوند در رأس همه ي نام ها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از:

شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهر پرستي. بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يد الله) است، كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم مي باشد؛ [86] نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير مي كند كه به نظر مي رسد

با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده مي شود منظورشان از همه اينها يك چيز است.

روشن ترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است.

بنا بر اين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل مي داند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است.

علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه (كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص داده اند.

در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفته اند؛ [87] بنا بر اين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.

قرآن كريم در چند جا از جبرئيل نام مي برد:

«مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلكَافِرِينَ». [88] كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است

و)

خداوند دشمن كافران است.

«قُل مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلبِكَ بِإِذْنِ اللهِ». [89] بگو:

«كسي كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا كه او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.

«إِنْ تَتُوبَا إِلَي اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِينَ وَالمَلائِكَة ُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ». [90] اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا ) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند و

در چند جا نيز از روح القدس سخن گفته است:

«قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالحَقِّ لِيُثَبِّتَ الذِينَ آمَنُوا وَهُدًي وَبُشْرَي لِلمُسْلِمِينَ». [91] بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحقّ نازل كرده، تا افراد باايمان را ثابت قدم گرداند؛ و هدايت و بشارتيست براي عموم مسلمانان «إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ..». [92] (به خاطر بياور) هنگامي را كه خداوند به عيسي بن مريم گفت:

ياد كن نعمتي را كه به تو و مادرت بخشيدم. زماني كه تو را با روح القدس تقويت كردم. در اين موارد جبرئيل (كه در قرآن به صورت جبرئيل آمده) منشأ نزول وحي بر پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، ياور پيامبر و مايه تأييد حضرت عيسي شمرده شده است.

آنچه قابل توجه است اين كه در آيه 98 سوره بقره جبرئيل در كنار ميكال (ميكائيل) به عنوان يكي از ملائكه آمده است.

خداوند در قرآن از فرشتگان ديگري مانند ملك الموت و مالك، مدبّرات، زاجرات و … نيز ياد نموده است مانند:

«قُل يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ المَوْتِ الذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ». [93] بگو:

«فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده (روح) شما را مي گيرد سپس به سوي پروردگارتان بازگردانده مي شويد. وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ». [94] آنها فرياد مي كشند:

«اي مالك دوزخ (اي كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» مي گويد:

«شما در اين جا ماندني هستيد». «فَالمُدَبِّرَاتِ أمْرًا». [95] و آنها كه امور را تدبير مي كنند.

نمونه دوازدهم:

شبكه منفي و اطلاعات محرمانه

اصل 31: اسرار حق، اطلاعات محرمانه ايست كه افشاي آنها نقض كننده ي عدالت

و ستارالعيوب بودن او است، كه افراد اجازه ي وارد شدن به حريم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با كمك شبكه ي منفي امكان پذير است و شبكه ي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد. (اصل الله عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور) [96] اين اصل با آيه: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». [97] بگو:

«عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي بينند! و به زودي، به سوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده مي شويد؛ و شما را به آنچه عمل مي كرديد، خبر مي دهد ناسازگار است.

در اين آيه صريحا آگاهي خدا، پيامبر و مؤمنان نسبت به حقيقت عمل انسان بيان شده است.

علامه طباطبايي در معناي آيه مي فرمايد:

هر عمل خوب يا بدي كه انجام دهيد حقيقت آن در دنيا مشهود خداي داناي غيب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قيامت مشهود خودتان خواهد بود.

بنا بر اين آيه مي خواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و يادآوري مي كند كه اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقايقي پوشيده داشته و نگهباناني شاهد وجود دارد كه بر حقايق آنها آگاه خواهند شد اين شاهدان عبارتند از:

رسول خدا و مؤمناني كه شاهدان عمل اند و خداي متعال كه محيط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را مي بيند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال. سپس خدا در روز قيامت از اين حقايق براي خود عمل كنندگان پرده بر مي دارد چنان كه فرمود:

«لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة ٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاء َكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ

حَدِيدٌ». [98]. [99] بنا بر اين آيا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض كننده عدالت الهي است؟!

به اين جمله نويسنده توجه كنيد:

«ورود به آن، فقط با كمك شبكه ي منفي امكان پذير است و شبكه ي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد». قرآن كريم در آيه ديگري از افشاي اسرار منافقان خبر داده مي فرمايد:

«يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». [100] هنگامي كه به سوي آنها (كه از جهاد تخلّف كردند) باز گرديد، از شما عذرخواهي مي كنند؛ بگو:

«عذرخواهي نكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را مي بينند سپس به سوي كسي كه داناي پنهان و آشكار است بازگشت داده مي شويد و او شما را به آنچه انجام مي داديد، آگاه مي كند (و جزا مي دهد). هنگامي كه به سوي آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهي مي كنند، بگو عذر خواهي مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته و خدا و رسولش اعمال شما را مي بينند، سپس به سوي كسي كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مي گرديد و او شما را به آنچه انجام مي داديد آگاه مي كند (و جزا مي دهد). در روايات بسياري آمده است كه اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي شود اما چون بناي اين نوشته تنها استناد به آيات

قرآن است از ذكر آنها صرف نظر مي كنيم. [101] نتيجه گيري

از آنچه گذشت به خوبي آشكار مي شود كه مكتبي را كه داراي تناقضات آشكار با كتاب آسماني قرآن كريم باشد نمي توان عرفان دانست؛ زيرا اولين منبع عرفان حقيقي، قرآن كريم است و اگر مكتبي برخاسته از معارف بلند قرآني نباشد و بلكه ناسازگاري هايي با آن داشته باشد بي شك نمي تواند راه درست سلوك را به انسان نشان دهد. علي ناصري راد

***********

منابع:

1. علامه مجلسي، بحار الانوار (110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ه. ق. (با استفاده از نرم افزار جامع الاحاديث نور 2، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي 2. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374. (با استفاده از نرم افزار جامع تفاسير نور، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي 3. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981. )

4. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، تحقيق: مؤسسة النشر الاسلامي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1415 ه. ق.

5. محمد داوود قيصري رومي شرح فصوص الحكم به كوشش استاد سيد جلال الدين آشتياني، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.

6. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.

7. محي الدين ابن عربي، الفتوحات المكية (4 جلدي)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 ه. ق. ( استفاده از نرم افزار عرفان، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

8. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف (با استفاده از نرم افزار مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

9. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات

مختلف (با استفاده از نرم افزار يادداشت هاي استاد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

10. جميل صليبا، المعجم الفلسفي، بيروت، الشركة العالمية للكتاب 1414 ه. ق. (با استفاده از نرم افزار كتابخانه حكمت اسلامي، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

11. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه ي مدرسين حوزه علميه قم 1417 ه. ق.

12. سيد شريف رضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1417 ه. ق.

***********

[1] مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، ص 50.

[2] همان، ص 56.

[3] همان، ص 56.

[4] همان، ص 110.

[5] همان، ص 51.

[6] همان، ص 80.

[7] همان، ص 50.

[8] همان، ص 44.

[9] انعام، آيه 93.

[10] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 47 و 50.

[11] اين مطلب در سايت هاي زيادي كه حاميان عرفان كيهاني ايجاد كرده اند وجود دارد از جمله: http://www. erfan - halghe 2. blogfa. com/post - 23. aspx

[12] همان، ص 124.

[13] سوره اخلاص.

[14] حشر، آيات 22 – 24.

[15] حديد، آيات

1 - 6.

[16] نهج البلاغه، خطبه 49.

[17] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 124.

[18] جميل صليبا، المعجم الفلسفي، ج 2، ص، ص 74. محي الدين ابن عربي الفتوحات (4 جلدي)، جلد 2، ص 323: هو إفراط المحبة و كني عنه في القرآن بشدة الحب في قوله «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه». عشق يعني زيادگي محبت و در قرآن با تعبير شدت محبت از آن ياد شده است در آيه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه

[19] مائده، 54.

[20] آل عمران، 31.

[21] بقره 16.

[22] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 139.

[23] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 137.

[24] زمر، 14.

[25] يس، 61.

[26] مريم، 30.

[27] بقره، 177.

[28] مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري،

ج 23، ص 116.

[29] همان، ج 23، ص 280.

[30] مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري، ج 5، ص 452.

[31] آل عمران، 103.

[32] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 82..

[33] ميرزا محمد رضا قمشه اي در پاورقي شرح فصوص الحكم مي گويد:

«في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره». معيت در آيه «هُوَ مَعَكُمْ» معيّت حقيقيست كه مستلزم اتحاد از نوع اتحاد حقيقت و رقيقه است نه اتحاد انضمامي مانند همراهي سفيدي با جسم. محمد داوود قيصري رومي شرح فصوص الحكم ص 33.

[34] حديد، 42.

[35] نحل، 128.

[36] طه، 46.

[37] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 55.

[38] ر. ك. الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج 7، ص: 331.

[39] همان، ص 80.

[40] بقره، 165.

[41] يونس، 65.

[42] شعراء، 80.

[43] يونس، 57.

[44] نحل، 69.

[45] فاطر، 10.

[46] منافقون، 8.

[47] منافقون، 8.

[48] انعام، 124.

[49] بر اساس برخي روايات نام اين شخص بلعم باعوراست كه اسم اعظم داشته است.

ر. ك. الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 337.

[50] أعراف، 175.

[51] آل عمران، 79.

[52] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 18.

[53] همان، ص 110

[54] همان، ص 110.

[55] همان، ص 55.

[56] همان، ص 78.

[57] همان، ص 100.

[58] اعراف، 40.

[59] توبه، 80.

[60] همان، ص 86.

[61] نمل: 64. اگر راست مي گوييد دليل آشكار خود را بياوريد.

[62] غافر، 60.

[63] شعراء، 80.

[64] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 102.

[65] فاتحه، 6 و 7.

[66] يس، 61.

[67] آل عمران، 51.

[68] زخرف: 43.

[69] آل عمران، 101.

[70] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 121.

[71] همان، ص 141.

[72] همان، ص 109.

[73] إسراء، 70.

[74] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 102.

[75] سجده، 18.

[76] هود، 24.

[77] محمد، 14.

[78] آل عمران، 162.

[79] تين،

4 - 6.

[80] اعراف، 179.

[81] 9.

مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري، ج 1، ص 404.

[82] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 141.

[83] حج: 26. نيز ر. ك. بقره، 125.

[84] فاطر، 29.

[85] ابراهيم، 5.

[86] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 119.

[87] سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، ص 122 به بعد.

[88] بقرة، 98.

[89] بقرة، 97.

[90] تحريم، 4.

[91] نحل، 102.

[92] مائده 110 نيز ر. ك. بقره 87 و 253.

[93] سجده، 11.

[94] زخرف، 77.

[95] نازعات، 5. نيز دست كم ر. ك. به سوره هاي ذاريات، نازعات، مرسلات، نازعات، قدر، عاديات.

[96] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 97.

[97] توبه، 105.

[98] ق، 22. (به او خطاب مي شود:)

تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودي و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملاً تيزبين است.

[99] سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص، ص 380.

[100] توبه، 94.

[101] ر. ك. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه جلد 8 صفحه 125 و علامه مجلسي، بحار الانوار ج 23 ص 333.

پرسمان عرفان كيهاني

درآمد

سيد مجتبي مجاهديان

چندي پيش دانشجويي، پرسشي درباره «عرفان كيهاني» طرح نمود. در پاسخ، مقاله ذيل را تحرير و برايش ارسال كردم. اينك مشروح آن پرسش وپاسخ پيش روي شماست:

پرسش مي خواستم از شما درباره عرفان كيهاني بپرسم. بنيانگذاراين عرفان فردي به نام «استاد محمدعلي طاهري» است كه دو كتاب با عناوين «عرفان كيهاني (حلقه)» و «انسان از منظري ديگر» دارد. چون مي خواستم در اين مورد از افراد صاحب نظر بپرسم، مي خواهم نظر شما رو در اين باره بدانم. چقدر صحت اين عرفان را تأييد مي كنيد؟ آيا اصلاً ادعاهاي اين فرد قابل قبول هست؟

خواهشمندم در اين رابطه من را راهنمايي بفرماييد. پاسخ دوست عزيز! در ابتدا از اعتماد

و حسن ظن شما سپاسگزارم و از بابت دقت نظرتان در پرسش از ماهيت، چيستي و چرايي اين گونه گروه هاي ناشناخته و محافل معنوي نوپديد، تا دستيابي به حقيقت امر، به شما تبريك مي گويم. پرسش شما را در چند بخش پاسخگو خواهم بود:

مدعاي عرفان كيهاني برخي مدعيان فرقه هاي معنوي نوظهور و روشن فكران عارف نما، براي تحت تأثير قرار دادن مخاطبان، سعي در القاي ادعاهاي خود با ظواهر موجه علمي دارند؛ مانند انرژي درماني، فرا درماني، واژه درماني، كيهان درماني و نيز عرفان كيهاني! آقاي محمدعلي طاهري، مبلغ عرفان كيهاني، مدعي دستيابي به «شعور كيهاني» است.

وي شعور كيهاني را عبارت از لايه محافظ و حلقه ايمني مي داند كه انسان مي تواند به سبب ارتباط مستقيم با خداوند، صاحب آن شود و دارنده آن مي تواند با استفاده از اين لايه، افراد بيمار را در مان كند! هر چند، پيش از اين نيز كساني چون پائولو كوئيلو در كتاب «كيمياگر» (ص 8) اصطلاح «روح كيهاني» را عنوان كرده بودند، اما طاهري در كلاس عرفاني خود كه پس از واريز كردن مبلغ 50 هزار تومان توسط مريد به حساب او تشكيل مي شود (!) مي گويد:

«انسان موجود پيچيده ايست و درمان او بسيار پيچيده تر، كه نياز به يك نوع نيروي فوق العاده و يك هوشمندي برتر دارد كه ما اسم آن را «شبكه شعور كيهاني» گذاشته ايم». او با طرح شعور كيهاني و سعي در به رهگيري از آن، مدعي «فرا درماني» و دستيابي به «طب مكمل» شده و ادعا مي كند كه حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام نيز از همين روش در زنده كردن مردگان استفاده كرده بود! او مدعي شفا دادن

بيماران لاعلاج و حتي مادرزادي است! روش فرادرماني طاهري درسه بخش: «راه دور، راه نزديك و درمانهاي كمكي» خلاصه مي شود كه مطابق آن، شركت كنندگان مي توانند با اسكن كردن (لمس و مالش) فرد درمانگير ( بيمار) به وسيله دست دادن (!) و قرار دادن دست در محل درد، به بيمار كمك كنند! اين مهندس مدعي، در كلاسهايش به مريدان القاء مي كند:

«ما از امشب يك ارتباط از راه دور با هم داريم، يعني همه شما در يك ساعت مشخص با من ارتباط برقرار مي كنيد و بُعد مسافت نيز در اين ارتباط هيچ معنا و مفهومي ندارد» (!) به اين ترتيب طاهري و شاگردانش كلاسهايي تحت عنوان «عرفان كيهاني» در تهران، كرج، همدان، نظرآباد و چند شهر ديگر برگزار كرده و سايت ها و وبلاگهاي تبليغي چندي در فضاي مجازي راه اندازي كرده است.

تنها كافيست با خواندن گزارش يكي از كلاسهاي ايشان، پي به آثار سوء اخلاقي و نتايج بد رواني آموزه هاي اين مهندس مدعي بر شاگردانش برد:

«وي در يكي از جلسات و آموزش اسكن (تماس و لمس) بيماريها، از شاگردان خود درباره فعاليت هايشان مي پرسد. يكي از خانمهاي حاضر در جلسه كه آرايش غليظي داشت، مي گويد:

استاد، من از اصل غافلگيري استفاده كردم و آزمايش را در مورديك فرد بيمار (درمانگير) انجام دادم و درمانگير پس از اسكن (تماس) دَستهايم گفت:

تو گذشته مرا جلوي چشمم آوردي و كتفم گرم شده است (!) او مي خواست به من حمله كند و به من گفت درگذشته من يك مار بودم و مي خواهم تو را گاز بگيرم (!) و سپس عنوان كرد كه تمام دردهايش كم شده است.

(خنده حضار)»

(ويژنامه كژراهه، ص 9، اسفند

86)

نقد 1. [انطباق اصول با عقل و ودين]

نكته حائز اهميت آن است كه بر اساس آموزه هاي دين مبين اسلام، ملاك حقانيت يك ادعا، انطباق آن با سنجه هاي مورد تأئيد «دين» و «عقل» است.

دو چشم بيناي عقلِ ملازم شرع و نقل (اعم از كتاب و سنت)، محك راستي آزمايي هر ادعايي است.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم وظيفه مسلمانان را هوشياري دانسته و بر اين نكته پاي مي فشرند كه حتي آنچه از ما معصومين عليهم السلام نقل مي شود را با محك قرآن بسنجيد و در صورت عدم انطباق، با تير آن را بر دل ديوار بدوزيد. پس ملاك و ميزان در رد و يا قبول يك ادعاي معنوي، صرف تأييد و مقدمه زدن فلان آقا بر صورت مكتوب آن نمي تواند باشد.

[نقد ] 2. [سوالات بي پاسخ!؟]

مدعي عرفان كيهاني در اولين گام ناگزير از پاسخگويي به چند پرسش ساده ذيل است:

اولاً ) فارغ از راستي آزمايي و سنجش ميزان درستي گفته ها وبر فرض صحت ادعاهاي علمي، تجربي و پزشكي ايشان، بايد بگويدكه اساساً انرژي درماني، فرادرماني، طب مكمل، كيهان درماني و شعور كيهاني چه ربطي به «عرفان» دارند كه تركيب نامأنوس «عرفان كيهاني» را بر آن نهاده اند؟! در خوشبينانه ترين صورت، شايد بتوان اثبات كرد كه اين ادعاها، فرايندي پزشكي تجربي براي درمان امراض جسمي و يا رواني بيماران و در جهت تسلط آرامش و تمدد اعصاب درمانگيران و يا در مجموع «نظريه اي روانشناسي» مي باشد، اما مگر هر نظريه روانشناسي را مي توان عرفان ناميد؟! مگر در بستر اسلام و به ويژه در حوزه شفاف تشيع، «عرفان» مفهوم مراد و تعريف خاص و مشخصي ندارد؟!

ثانياً ) آيا مي توان عرفان را به صرف دريافت 50 هزار تومان

(!) ولو از جنس آن خانم بزك كرده، به ديگران منتقل كرد؟!

آيا هر شخصي با پرداخت مبلغي مشخص، مستعد فراگيري و طي طريق عرفاني خواهد شد؟! آيا در طول تاريخ اسلام، عارفان درقبال دريافت پول و اجرت مادي به نشر آموزه هاي ناب اسلامي و اسرار ناگفته الهي و رموز هستي به ديگران مشغول بوده اند يا اينكه به ظرفيت، زمينه، مرتبه، استعداد، توان، تشرع، تعهد و شوق جالب توجه داشته اند؟! منش و روش اولياء الله و سلوك بزرگاني كه نام آنها در تاريخ عرفان اسلامي شيعي ثبت است، اين گونه نبوده و نيست! عرفاي بالله از دكانداري و تجارت از راه معنويت و سوداگري هاي مادي به نام دين و عرفان، مبرّي بوده و اصولاً ادعايي نداشته اند كه به مرتبه اي رسيده اند؛

هركه را اسرار حق آموختند

مهركردند و دهانش دوختند

ثالثاً )

آيا مي توان با تشكيل كلاسهاي مختلط، با شركت خانمهاي جوان، با وضع زننده در كنار پسران چشم دريده، به خدا رسيد و با عشوه هاي زنانه و پزهاي روشنفكرمأبانه، روح و روان را صيقل داد؟! مگر طبق آموزه هاي ديني، همنشين انسان، نشانه اي از وجود انسان نيست؟

آيا سفارشات اكيد اولياء دين بر پرهيز از تشكيل و شركت در مجالسي كه شوؤنات اسلامي و حياي انساني، بهايي ندارند، به ما نرسيده اند؟! مگر فقهاي عاليقدر شيعه، به عنوان مرزبانان بيدار آيين، مراودات بي پرده و دريده مرد و زن اجنبي را حرام ندانسته اند؟!

[نقد ]3. شبه عرفانهاي منهاي شريعت

اَلف)

بشر همواره در جستجوي پاسخ پرسشهاي اساسي خود است تا دنيا را براي خود معنادار كند.

امروزه واقعيتي به نام «خلاء معنويت» در زندگي انسان مدرن، عليرغم اثبات واقعيت اميد بخش عطش شديد انسان معاصر به حقايق ماوراي طبيعت، آسيبهاي

جدي را نيز با خود به همراه دارد؛ يعني همدست افراد، گروه ها و قدرتهاي فرصت طلب را براي بهره برداري و سوء استفاده از اين احساس نياز معنوي باز مي گذارد و همدل خوشي و تشبث به هر سرابي را براي اين انسان تشنه، توجيه مي كند.

در اين روزگار، بعضاً نسل تشنه معنويت، نادانسته عطش خود را با سراب هاي عرفان نما فرو مي نشاند. اين مسأله تنها مختص به ايران نيست، بلكه بنا به گزارش ميلتون، (پركارترين محقق در حوزة جامعه شناسي اديان نوپديد)، گريبانگير غرب نيز شده است، آنجا كه مي نويسد:

«بيش از دو هزار فرقه ي معنويت گرا در آمريكا و بيش از دو هزار جريان معنويت جو در اروپا هست كه درصد كمي از آنها مشتركند.»

(حميدرضا مظاهري سيف، عوامل پيدايش معنويت هاي نوظهور، ماهنامه موعود، ش 89)

براي تفنن هم كه باشد، اصطلاح «مدعيان دروغين» يا «عرفان هاي مدرن» و يا «معنويتهاي مجازي» را در اينترنت جستجو كنيد، تا با انبوهي از آمار، اخبار، افراد و گروه هاي مدعي، در صفحات سايت ها و خبرگزاري ها برخوريد. بنا بر آخرين گزارش رسمي نيروي انتظامي، «بيش از 50 فرقه و گروه تخديري به ايران وارد شده كه نيمي از آنها فعال اند و قريب 200 عنوان كتاب تأليف، ترجمه و چاپ و توزيع» كرده اند.

(جانشين فرماندهي نيروي انتظامي، خبرگزاري فارس، 26 / 6 / 87. )

ب)

تجربه ثابت كرده است كه نتيجه و نهايت شبه مكاتب عرفاني و معنويتهاي مجازي، تنهايك نوع معنويتگرايي زميني (نه آسماني) است؛ يعني به سمت نوعي ازتجربه هاي شبه معنوي و نهايتاً فراتر از توان انسان معمولي مثل هيپنوتيزم و يوگا و مديتيشن سوق پيدا مي كنند كه در آنها بيش از هر چيز،

«فردگرايي افراطي»، «درونگرايي» و تكيه بر استعدادهاي دروني بشر، به چشم مي خورد نه معنويت و عرفان! در فرهنگ ما به كارگيري لفظ «عرفان»، عرفان اسلامي شيعي با مؤلفه هاي خاص آن را تداعي مي كند، نه هر نوع گرايش غيرطبيعي را. شبه عرفانهاي زميني مانند «عرفان كيهاني» اغلب انسان را به واكاوي درون خود براي دستيابي به انرژي و استعداد ذخيره در آن سفارش مي كنند تا او را در دفع مشكلات جسمي و گرفتاريهاي زندگي و دستيابي به آرامش عميق، كمك كنند؛ هر چند كه در بيشتر مواقع انسان سرگشته در اين اوهام و ادعاها مانند خوانندگان حرفه اي كتابهاي «پائلو كوئيلو»، «اشو»، «كريشنامورتي»، «كارلوسكاستاندا» كه نويد بخش آرامش و تعالي هستند، بعد از طي مسافتي، خود به پوچ گرايي معرفت شناختي مي رسند؛ چرا كه اساساً اين مكاتب در پي پايه ريزي مباني معرفت شناختي نيستند. پس در واقع مي توان گفت كه اغلب اين مكاتب بيشتر به «نظريه هاي روانشناسي» شباهت دارند تا عرفان ناب اسلامي با ويژگيهاي خاص آن.

(فصلنامه كتاب نقد، ش 45، زمستان 1386، مقاله هاي: سحر و جادو در آثار پائولو كوئيلو و آرامش پايدار / كتاب «آفتاب و سايه ها»، دكتر محمدتقي فعالي)

ج)

در يك تقسيم بندي كلي مي توان اهداف و انگيزه هاي مدعيان نحله هاي شبه عرفاني را به: «انگيزه هاي شخصي» و «اهداف گروهي و تشكيلاتي» (كه اغلب مستقيم و يا غيرمستقيم، داراي رگه هاي وابستگي سياسي هستند)، تقسيم كرد. مي توان موارد ذيل را از اهم اهداف و انگيزه هاي مدعيان فرق نوظهور معنوي برشمرد:

1. كسب شهرت و آوازه

2. كسب ثروت و سودجويي از افراد ساده لوح

3. شهوتراني و سوء استفاده جنسي به ويژه با اغفال زنان و جوانان

4. احساس

خود برتربيني، خود ديگر بيني، الينه [aliene] شدن، قدرت طلبي و مريد پروري؛

معمولا اين نوع مدعيان، بيماران رواني هستند كه دچار تخيل و توهم شده اند 5.

جبران شكست هاي زندگي و پايان دادن به سرخوردگي هاي گذشته و پاسخ به عقده حقارت

6. جبهه گيري و ضديت با دين، مذهب و نظام اسلامي

7. تشكيل شبكه هاي فساد اخلاقي، باندهاي توزيع مواد مخدر، ايجاد گروه هاي ضداجتماعي مانند سرقت، قتل و تسويه حساب هاي شخصي و گروهي

8. تشكيل شبكه هاي سياسي امنيتي براي ايجاد اغتشاش و انجام عمليات هاي خرابكارانه در كشور با هدايت و حمايت دشمنان نظام.

(باز خواني پرونده متمهدين، ماهنامه معارف، شماره 59)

د)

در باب شگردهاي جذب مدعيان و مبلغان گروه هاي مدعي، بايد ياد آور شد كه آنها، بسته به موقعيت، امكانات و اهداف خود، هم از «روش فردي» چهره به چهره و هم از «روش هاي سازماني» با تعيين سرگروه ها و حلقه هاي رابط به جذب مريد مشغولند. در مجموع روش ها و شگردهاي تاثيرگذاري اين جماعت به قرار ذيل مي باشند:

1. شناسايي و جذب افراد ساده لوح و زودباور

2. تأمين مايحتاج مريدان و تطميع جوانان با پول، مواد، مسكن و تأمين اسباب عيش و نوش آنها

3. تشويق جوانان به ارتباطات آزاد جنسي و تن پروري؛ مانند برگزاري جلسات فساد اخلاقي و اردوهاي مختلط و توصيه به زنان براي كشف حجاب در مراسمات خود

4. دادن اذكار و اوراد غير مأثور و ختومات عجيب و غريب و توزيع دستورالعمل هاي غيرشرعي و به ظاهر جذاب

5. چشمبندي، كفبيني، رمالي و انجام امور خارق العاده و يا غيرعادي مانند احضار اجنه و تسخير ارواح

6. ادعاهاي گزاف و دروغ پردازي هاي بزرگ مانند:

ادعاي كرامت و معجزه، ادعاي دانستن اسرار و رموز هستي و كشف اسرار

و رازهاي مگو، تسلط بر علوم غريبه و دانستن خواص حروف و اعداد و جداول

7. خواب سازي و يا تعبير خواب هاي مريدان به شكل جذاب و دلخواه

8. لفاظي و سخنوري و سوء استفاده از قدرت بيان خود در جذب مخاطب

9. تفسير به رأي قرآن و منابع مذهبي و بدعت در انجام مناسك ديني و صدور فتواهاي «من درآوردي» مانند خواندن نماز به زبان فارسي و يا ترك كامل آن در مواقع تشخيص مراد

10. انتقال حس شخصيت كاذب به مريدان مانند دادن سفارت و مأموريت هاي خاص به هر مريد

11. ادعاي شفاعت گناهان و شفاي امراض صعب العلاج

12. ادعاي ارتباط و وابستگي به نهادهاي حوزوي، قضايي، امنيتي و انتظامي و ديگر مراكز موجه نظام براي جلب اعتماد مريدان

13. ادعاي ايصال آسان و بدون زحمت مريدان به مقامات معنوي؛ مثلا تنها با بيعت كردن و دست بوسي و تبعيت بي چون و چرا از مراد

14. نفوذ در NGO ها تشكلات غيردولتي با وعده كمك هاي مادي و دستگيري هاي معنوي.

(بازخواني پرونده متمهدين، ماهنامه معارف، شماره 59).

1- يوگاناندا و خداشناسي

نقد توصيفاتي كه يوگاناندا درباره خداوند عز و جل دارد چند پهلوست. براي نمونه خداوند نور مادي يا فيزيكي نيست، زيرا كه او جسم وماده نيست، نور فيزيكي مخلوق است و هر حادثي مخلوق است.

در حالي كه خداوند نه مخلوق است و نه حادث. از سوي ديگر تعبير جسم و جان در مورد خداوند روا نيست. خداوند نه روح است و نه روح دارد. زيرا كه او مانند انسان يا حيوان، يا ديگر موجودات جاندار نيست كه از جسم و روح ساخته شده باشد.

خداوند روح جهان هم نيست، خداوند به معناي مادي، مغناطيس عظيم هستي هم نيست.

يكي از ديگر نكات قابل توجه بحث روئيت خداست كه در سخنان يوگاناندا مطرح مي شود. اگر مكاشفات گوناگوني كه از او نقل مي شود بررسي نماييم به دست مي آيد كه محور تمامي آنها ديدار او و روئيت خداست.

كه بطلان اين مساله آشكار است.

يوگاناندا خدا را به عنوان سرور مطلق، بهجت ابدي و شادماني هيمشه تازه ياد مي كند، اما قابل ذكر است كه اين مفاهيم بيشتر ناظر به حالات انساني است تا اوصاف الهي. اما درباره جلوه هاي خداوند كه اشاره نموديم در سخنان يوگاناندا مطرح شده است نكاتي قابل به ذكر مي باشد.

اينكه خدا اسامي و صفات متفاوت دارد امري صحيح است، اما به نظر مي رسد در آيين هندو بر توحيد ذات تاكيد چنداني نشده است و اين امر موجب گمراهي افراد عادي مي گردد. افراد عادي نمي فهمند كه مادر الهي فقط يك جنبه از خداست.

ياشيوا و برهما اسامي خداي واحد هستند به همين دليل براي آنها الوهيت جداگانه قائل مي شوند و حتي تنديس هاي گوناگون مي سازند و كم كم بساط بت پرستي راه مي افتد. پس در حقيقت خداشناسي يوگاناندا را نمي توان پذيرفت زيرا از يك سو جلوه هاي خدا به گونه اي مطرح شده اند كه گويا هر يك خداي مستقلي است، حتي بايد آنها را تقديس و پرستش نمود و احترام آنها در معابد الزامي است، تو گويي يوگاناندا به چند خدايي معتقد است، از سوي ديگر تصويري كه از خدا ارائه مي دهد همراه با الهام و اجمال است، توگويي خداي يوگاناندا خداي در سايه است.

درباره منشأ دين يوگاناندا نظريه ترس را در زمينه اعتقاد به دين مطرح مي سازد اما بايد دانست كه منشأ و ريشه ي دين داري فطرت آدميست نه

عامل ترس يا هر گونه عامل ديگري كه زميني و خاكي باشد.

درباره انديشه او درباره تثليث مسيحيت و تائيد آن از سوي يوگاناندا و نيز سعي در مطابقت آن با تعاليم هند، مي بايست گفت كه اصل تثليث امروزه نيز از سوي متفكران برجسته مسيحي قابليت دفاع عقلي و منطقي خود را از كف داده است.

تثليث يا به چند خدايي و شرك مي انجامد و يا چيزي جز ابهام گويي نخواهد بود گرچه نام او را توجيه عرفاني گذارند. نمونه اي از سخنان باطل يوگاناندا درباره خدا خداوند ما را به تصوير خود خلق كرده.

(خوشه هايي از باغ عشق صص 15) از طريق تمركز عميق و تأييد اين عبارت كه «من و خداوند يكي هستيم»

(خوشه هايي از باغ عشق صص 31) ابتدا روي اين فكر كه «من و خداوند يكي هستيم» تمركز كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 31» به هنگام شب زماني كه از فعاليت باز مي ايستيم، شبيه خداوند مي شويم. «خوشه هايي از باغ عشق ص 42» صرفاً با شخصيت ها و بازي هاي گوناگون. تصور مي كنم حوصله خداوند قدري از اين تكرارها به سر مي رود و خسته مي شود. «خوشه هايي از باغ عشق ص 54» بنا بر اين شيطان سايه خداوند است كه اين نمايش را ممكن مي سازد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 55» در آن صورت بايد قدرت بسيار بالاتري را به كار ببنديد تا نظير خداوند خلق كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 142» شانكارا گفت:

«با خداوند يكي هستم، من او هستم» اگر شما به اين واقعيت برسيد، شما هم مي توانيد چنين ادعايي كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 147» با خداي متعال يكي شويد. در او بيدار شويد. به

محض اينكه در او بيدار شويد، ترس شما را ترك مي كند.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 180»

خداوند ظالم نيست. او مي داند كه ما را در دنياي وهم و خيال قرار داده است.

ديشب وقتي مراقبه مي كردم اين شعر را براي پروردگار خواندم. اوه مادر رباني، من بچه كوچك تو هستم. كودكي درمانده و بي پناه كه پنهاني بر روي زانوي فناناپذيري تو نشسته ام. من از روي زانوي تو مطمئناً به بهشت مي گريزم. «خوشه هايي از باغ عشق ص 224» اگر مرگ نبود خدا (نعوذ بالله) نبود و حكيمان رباني نبودند و همه چيز مشتي دروغ بود.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 281»

حضرت حق در همين شغل به خصوص به وجود شما نياز دارد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 7 اسفند»

اين روح خداوند است كه از طريق من با شما سخن مي گويد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 27 بهمن»

گفته مي شود خداوند در يكي از چهره هاي بسيار تأثير گذار خود فقير است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 5 آذر»

عشق ما چيزيست كه در تصرف خداوند نيست، مگر اين كه ما بخواهيم اين عشق را به او بدهيم

«انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 25 بهمن»

خودتان را به خداوند بسپاريد و بگوييد:

الهي، شيطان يا فرشته، فرزند تو هستم.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 7 آبان»

خداوند سرنوشت ما را پيش بيني نكرده است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 20 شهريور»

خداوند آن قدر كه علاقه مند است بداند ذهن ما به چيزي مشغول است، به كارهايي كه انجام مي دهيم علاقه اي ندارد. هر كسي مشكلي متفاوت از

ديگري را تجربه مي كند، اما حضرت حق به همه بهانه هاي ما هم گوش نمي سپارد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 6 مرداد»

من آزادم و به لباس لطيف خداوند در آمده ام.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 2 مرداد»

بدن به عنوان تَجَلِّي حضرت حق، همان خداوند هميشه جوان است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 5 تير»

يك بار وقتي به مراقبه نشسته بودم صداي خداوند را شنيدم كه زمزمه مي كرد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 31 تير»

هر روز بايد آرام، قاطع، عميق با عقيده اي راسخ بنشينيد و بگوييد:

من نه متولد مي شوم، نه مي ميرم، نه به فرقه اي تعلق دارم، نه پدري دارم و نه مادري. من خداوند مقدس هستم.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 10 خرداد»

حضرت حق هميشه شما را از طريق فلوت قلب من مي خواند. اصرار مي ورزم كه خداوند را فراموش نكنيد! بدن ما فاسد مي شود و از بين مي رود، اما بگذاريد روح ما تا ابد همانند ستارگان ابدي در قلب خداوند بدرخشد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز 18 ارديبهشت»

خداوند هم راهي ندارد جز جواب دادن به خواسته ي ما.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز 24 فروردين»

زماني كه با روش هاي تمركزي ما افكار ناآرام را از درياچه ذهن بيرون مي كشيم، روح خود را مشاهده مي كنيم، انعكاس كاملي از روح برتر. آن وقت است كه متوجه مي شويم روح و پروردگار يكي هستند.

(او كجاست ص 16)

چه خوب بود مي دانستيد كه شما همه، خدايان هستيد.

(او كجاست ص 19)

2 - نقد روح و بدن هاي سه گانه ي او:

نكته اول اينكه اگر به اين مباحث با

ديده دقت بنگريم به دست مي آيد كه بسياري از اين گفته ها توضيح اصطلاحات است.

يوگاناندا در اين قسمت همانند بسياري موارد ديگر اصطلاح مند سخن گفته، بيشتر به توصيف و تشريح اين اصطلاحات مي پردازد. اساساً مي توان گفت بخش چشمگيري از مكتب معنوي يوگاناندا را اصطلاحات و شروح آن تشكيل مي دهد. اما اين اصطلاحات فقط ذهن انسان را فربه مي كند و مادام كه همراه با دليل نباشد نمي تواند تبييني از واقعيت داشته باشد در عرفان اسلامي هم اصطلاحات مختلفي وجود دارد. اما بخش عقلاني عرفان اسلامي كه به آن عرفان نظري گفته مي شود عهده دار ارائه استدلال هاي مختلف جهت تبيين واقعيت و جهان خارج است.

گذشته از اينكه مسلكي كه در آن اصطلاحات زياد به كار رود و به تعبيري اصطلاح محور باشد حسني براي آن محسوب نمي گردد و به همين نسبت موجب مي شود تا اين مسلك از فهم عمومي فاصله بگيرد.

نكته ديگر اينكه مطالب يوگاناندا در اين بخش همانند مواضع ديگري كاملاً از آثار و منابع معنوي هند باستان متاثر است.

گويا كه اين مطالب برگرفته اي از آن آثار و نوشته هاست.

نكته سوم اينكه كسي كه ذوق ادبي داشته باشد به اين نكته واقف مي شود كه بسياري از گفته ها و انديشه هاي يوگاناندا در مباحث مختلف و هم در باب بدن هاي سه گانه حالت ادبي دارند. اين تعابير بيشتر به توضيحات ادبي مي ماند تا گزارشي از واقعيت. نكته ديگر اينكه بيان يوگاناندا در زمينه مراتب سه گانه انسان، بر اساس تعاليم يوگا شكل مي گيرد.

از آنجا كه يوگاناندا نسبت به يوگا توجه خاصي دارد و خود را داراي سبك جديدي در اين زمينه مي داند و از سوي ديگر يوگا براي انسان

كالبدهاي سه گانه يا هفت گانه قائل است طبعا يوگاناندا در حوزه انسان شناسي تصويري يوگا محور از مراتب انسان ارائه مي دهد. اما بايد توجه داشت كه در تفكر اسلامي هم انسان همانند جهان داراي مراتب و درجات است و اين مراتب انسان گرايان و دلايل متعددي از سوي عقل دارد و هم ريشه آن به متون ديني و اسلامي مي رسد. لذا درجات معنوي براي انسان در عرفان اسلامي هم پشتوانه وحياني دارد وهم از سوي استدلال هاي عقلاني حمايت مي شود.

3 - نقد تناسخ

درباره تناسخ نقدها و اشكالات فراواني قابل ذكر است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي نماييم. به نظر مي رسد نظريه هاي نوزايي يا تناسخ به همان اندازه كه بين آيين هاي هندو و بودايي شهرت و مقبوليت دارد، عجيب و غريب است زيرا مشخص نيست كه بر اساس چه ملاكي معلوم مي شود روحي كه در يك بچه است روحي تازه است، يا روحي كه پيش تر در بدني ديگر بوده است.

آيا ملاك يكي بودن دو روح وجود خاطرات مشترك است؟

اگر چنين است چرا بيشتر انسانها خاطره اي از زندگي گذشته خود ندارند؟ آيا يكي بودن چهره ظاهري ملاك است؟

آيا صرف تشابه قيافه ي يك بچه با فردي كه پيش تر مرده است مي تواند ملاك يكي بودن روح آن دو باشد؟ آيا ملاك يكي بودن روح ها يكي بودن اخلاق و رفتار است؟

اگر ملاك اين باشد آن گاه يكي بودن اخلاق و رفتار آدم هاي فعلي نيز بايد دال بر يكي بودن روح آنها باشد.

يكي از مشكلات مهم ديگر درباره اين تفكر، تلقي ما از رابطه ي روح و بدن است.

به نظر معتقدان به اين نظريه روح امريست كه رابطه خاصي با يك بدن ندارد

و از اين رو مي تواند در ابدان مختلف حلول كند اما مي توان فرض ديگري را مطرح كرد و آن اينكه هر روحي را حاصل تكامل يك بدن دانست چنان كه نظر فيلسوفان مسلمان بعد از ملاصدرا چنين است.

دلايل متعددي ديگر از سوي شخصيتهاي بزرگ اسلامي در نقد مطرح شده است از جمله: - نفس در زماني از بدن مفارقت مي كند و در زمان ديگر به بدن مي پيوندد. اين دو زمان در دو آن صورت مي پذيرد كه قطعاً متباينند. حال پرسش اينست كه در فاصله ي ميان اين دو گرچه بسيار كوتاه باشد، نفس بدون بدن است و اين امر محال است.

- بر اساس حركت جوهري در نفس، مي توان گفت كه نفس نخست بالقوه است و به تدريج به سمت فعليت پيش مي رود - حال اگر تناسخ درست باشد بايد نفس از فعليت به قوه باز گردد و خروج از فعليت به قوه محال است زيرا فعليت وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبديل نمي شود. - نفس موجودي حادث است كه در بدن حدوث مي يابد. بنا بر اين در بدن بايد تهيأ و آمادگي خاصي باشد.

هرگاه تهيأ پديد آمد نفس از علل مفارق به بدن اضافه مي شود. از اين روي بدن خاص مقتضي نفسي خاص است.

حال اگر تناسخ درست باشد بايد بدن واحد واجد دو نفس باشد يكي نفسي كه براي آن تهيأ دارد و ديگر نفسي كه از بدني ديگر مي آيد. بنا بر اين لازمه يك نفس در دو بدن – يك بدن داراي دو نفس است و اين محال است.

نمونه اي از سخنان يوگاناندا پيرامون تناسخ همه علل بيماري ها و شكست هاي ناگهاني

مالي يا ساير مسايل و مشكلاتي كه بر سر شما مي آيد، بدون آنكه چرا و علت آن بر شما آشكار باشد به دليل اعماليست كه در گذشته از شما در اين يا در زندگي هاي گذشته سرزده.

(او كجاست ص 27)

شايد ادعا كنيد كه عده اي با استعداد و قريحه هاي خدادادي ويژه به دنيا آمده اند و واجد قابليت هايي هستند كه شما نداريد، ولي آرزو مي كنيد داشتيد. اين كاملاً درست است.

ولي آنها هم مدتها اين كيفيت ها را در خود تقويت كرده اند و پرورش داده اند، حالا اگر نه در اين زندگاني، بلكه در زندگي هاي گذشته.

(او كجاست؟

ص 107)

نمونه سوم

در طول چند زندگاني (طبق اصل تناسخ) شما انسان بوده ايد. ولي در طول ابديت شما بنده خداوند بوده ايد.

(او كجاست ص 121)

4 - نقد كارما

چند نكته در اين نظريه قابل توجه است.

اول اينكه اگر اشكالات مطرح شده درباره تناسخ را بپذيريم بخشي از نظريه كارما نيز خدشه دار مي شود. در حقيقت وقتي زندگي گذشته اي وجود نداشته باشد كارماي مربوط به آن نيز وجود نخواهد داشت.

دوم اينكه: نظريه يوگاناندا درباره ي امكان به دوش كشيدن كارماي ديگران، توسط افراد، يك نوع ساده انگاري در مورد اعمال انسان است.

اين تصوير از رابطه ي انسان و عمل تصويري كودكانه است.

انسان و عمل او از هم جدايي ناپذيرند.

5 - نقد يوگا

به طور كلي براي اثبات هر ادعا به يكي از 3 شيوه مي توان تمسك جست. عقلي، تجربي، وحياني، حال سؤال مهمي مطرح است و آن اينكه يوگيست ها كه اصول خود را تقريباً قبل از ميلاد مسيح مطرح كرده اند بر اساس كدام روش به اثبات آن اصول مي پردازند؟ گزاره هايي مثل اينكه انسان هفت كالبد دارد، مراكز انرژي بدن هفت چاكراست و انسان داراي ناديهاي بي شمار يا 3 نادي اصلي است.

همراه بيان ده ها ويژگي در اين باره، به راستي اين گزاره ها با كدام يك از اين 3 روش پيش گفته قابل اثبات است؟

در پيروان يوگا براي اثبات اصول و مباني خود چه روشي ارائه كرده اند؟ بدون شك راه اثبات اين گونه گزاره ها و ادعاها وحي آسماني نيست و معتقدان به يوگا هم به هيچ جمله اي از كتاب هاي مقدس استناد نكرده اند.

از سوي ديگر روش استدلال و برهان هم در اينجا چاره ساز نيست چنان كه پيروان مكتب يوگا هم به ارائه ي استدلال هاي منطقي و براهين عقلي متوسل نشده اند.

تنها راه چاره ساز استفاده از روش تجربي است.

آنها مي توانند بگويند سخنان بزرگان يوگا، نظير پاتانجلي، نتيجه تجربيات دروني است.

حال جاي اين پرسش مهم

است آيا تجربه ي شخصي يك يا چند انسان درصدها سال گذشته مي تواند راهي براي بشريت و انسان معاصر براي رسيدن به حقايق باشد؟ اگر يك انسان بر اساس يافته هاي دروني خود به اموري دست يافت آيا اين يافته ها در آن حد و اندازه است كه منجي بشر باشد؟ راهي كه پشتوانه وحي الهي ندارد و نيز از سوي استدلال هاي عقلي حمايت و تائيد نمي شود آيا مي تواند دست گير انسانها و بشريت باشد و آنها را به سر منزل مقصود برساند؟! نكته قابل توجه ديگر اينكه به راستي يوگا را با عرفان چه كار. در حقيقت فوايد و آثاري كه عمدتاً براي يوگا مطرح مي شود فوائد جسمي، عصبي و حداكثر ذهني است.

امروزه بسياري از يوگيست ها از يوگا توقعي جز داشتن اندامي متناسب - درمان بعضي بيماريها - كاهش اختلالات رواني - رهايي از خشم، كاهش افسردگي، كاهش دردهاي زايمان، لاغر شدن و داشتن صورتي زيبا ندارند. اگر فرض كنيم اين توقعات و انتظارات از ورزش هاي يوگا دست يافتني باشد پرسش اينست كه اين امور با عرفان چه ارتباطي دارند؟ عرفان مؤلفه هاي خاصي دارد از قبيل تقرب به خدا، يك سو نگريستن، يكسان زيستن، رهايي از دنيا، زمان مكان - توجه به باطن و درون جهان و انسان و … و يوگا نوعي ورزش ذهني است، يا روشي براي تعادل ذهن و جسم و يا راهكاري براي دست يابي به آرامش جسمي و ذهني و هيچ يك از اين تعاريف عرفان نيست. از سوي ديگر محور تمام تكنيك ها و فرمول هاي يوگا كار با جسم و كالبد فيزيكي است.

در حالي كه نخستين قدم عرفان بريدن از جسم و

ماده است.

نكته ديگر اينكه يكي از مكاتب فلسفي باستاني هند، مكتب ويشيشيكه است.

اين مكتب ايرادها و اشكال هاي متعددي را بر مباني نظري يوگا، يعني مكتب فلسفي سانْكهيه وارد كرده است كه جاي بسي تأمل دارد. مجموعه اين اشكال ها را سروپالي راداكريشنان در كتاب خود گردآوري كرده است.

(تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج 1، ص 248 - 353)

نمونه اي از سخنان يوگاناندا درباره يوگا

يوگا را تمرين كنيد،

مسلماً وارد جاده معنوي خواهيد شد.

قدرت رها بخش يوگا ميله هاي زندان كارما را در هم مي شكند.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 151»

اگر هشت سال مراقبه و يوگا انجام دهيد، در جاده تسلط بر خود قدم گذاشته ايد.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 151»

چاره هاي مادي نظير دارو، راحتي جسمي، تسلي روحي، جايگاه خود را براي از بين بردن درد دارند ولي مهم ترين درمان، انجام يوگا و تأكيد اين تلقين كه شما با خداوند يكي هستيد، است.

اين درماني است براي كليه دردها و دشواري ها و غم و غصه ها … راهي براي رسيدن به آزادي و رها شدن از همه كارماهاي فردي و دسته جمعي.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 152»

يوگا به ما مي آموزد چگونه ماهيت رباني خود را در خود و ديگران بشناسيم. از طريق تمركز با يوگا شما مي توانيد پي ببريد كه خليفه خداوند هستيد.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 330 شايد يوگا، علم ارتباط شخصي با ذات الله به تدريج در ميان همه انسان ها و در همه سرزمين ها گسترش و تعميم پيدا كند.

(او كجاست ص 59)

تصور نمي كنم قديسي به دنيا بيايد كه جوابگوي همه سؤالات بشري باشد ولي در معبد مراقبه كليه معماهاي زندگي كه قلب هاي ما را به درد مي آورد، حل خواهد شد.

(او كجاست ص

72)

از طريق تمركز با يوگا متوجه مي شويم كه ما خدايان هستيم. (او كجاست ص 15) از تمرين يوگا نيمي از نبرد است.

اگر در ابتدا مي بينيد شور و شوقي براي آن نداريد، تمرين را ادامه دهيد، چه اگر مقدر باشد كه حضرت حق را بيابيد. بتدريج احساس مي كنيد اشتياق بي حدي براي يافتن او داريد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 12 شهريور»

اگر بي امان به مراقبه بپردازيد، خواهيد ديد به سرعت بخشي از ذات لايتناهي خواهيد شد، كه از هر نوع بدبختي رهاست زنداني بدن خود نباشيد و با استفاده از كليد سري كريا، ياد بگيريد چگونه به ذات الهي پيوند بخوريد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 8 مهر» يوگا مبحثي صريح و علميست كه به معناي وحدت روح انسان با حضرت حق است و با روش هاي گام به گام نتايج شناخته شده اي دارد. يوگا احكام ديني را از تعصب موجود رها كرده و ارتقاء مي دهد.

«تقويم معنوي (تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز) - 29 مرداد»

پس آخرين يا هشتمين گام (Samadhi) يكي شدن با خداوند يا نور يا اوم كيهاني يا سرور رباني يا عشق يا خرد است.

«348»

6 - نقد مراقبه

يكي از مفاهيم عميق كه در مكتب عرفاني اسلام مطرح است مساله حضور قلب است.

اگر مراقبه اي كه در يوگاناندا بر اساس تعاليم آيين هندو مطرح است را با حضور قلب كه در عرفان اسلامي مقايسه كنيم به دست مي آيد كه: اولا: حضور قلب داراي هدف بوده يعني قلب بايد براي خداوند عز و جل خالص و حاضر گردد تا به او نزديك شود اما مراقبه يا مديتيشن بايد

هدف روشن و واضحي ندارد. حال قبول كنيم كه انسان مراقبه اي ژرف داشت پرسشي كه به ذهن مي آيد اينكه تا چه شود؟ و چه امر مهمي تحقق يابد؟ به نظر مي رسد سؤالهايي از اين دست در مكتب يوگاناندا بي پاسخ مي ماند. اگر بگويد هدف آرامش است ولي آرامش هدف نهايي خلقت انسان نيست. گذشته از اينكه آرامش واقعي فقط با اعتماد به خدا حاصل مي شود.

ثانياً

حضور قلب در عرفان اسلامي درجات و مراتب متعدد و روشني دارد اما در مكتب يوگاناندا اين امر به صورت واضح و روشن بيان نشده است.

ثالثاً

حضور قلب امري دروني و باطني است و آنگاه كه اين امر براي انسان به صورت ملكه درآيد ديگر نيازي نيست كه انسان به انزوا برود و بيست و چهار ساعت گوشه اي بنشيند. خلاصه اينكه از جامعه و كارهاي روز مزه ببرد. مراقبه نبايد انسان را به فرار از جامعه و مردم گريزي فرا بخواند و آدمي را از انجام وظايف الهي اش دور بسازد.

7 - نقد برخي از ايرادهاي پلوراليسم ديني
ايراد اول؛ [جمع بين اضداد]

در اديان مختلف اعتقادات و باورهاي متنوعي وجود دارد كه گاه ميان آنها نسبت تضاد يا تناقص برقرار است، مثلا ديني به بساطت و يكتايي خداوند معتقد است اما دين ديگر قائل به تركيب در خدا است، يكي بر اساس توحيد شكل مي گيرد ديگري تثليث را اساس كار خود قرار مي دهد. باور يك دين اينست كه تجسد خداوند از اركان ايمان است اما دين ديگر آن را نشانه شرك و كفر مي داند، يكي وحدت شخصي ذات خداوند را باور دارد ولي دين ديگر خداوند متشخص را نمي پذيرد، در يك دين نبوت پذيرفتني و قابل دفاع است، اما اعتقاد دين ديگر مبتني بر

عدم واسطه ميان خدا و خلق است.

پرسش مهم اينست چگونه مي توان ميان اين عقايد، معرفت ها و باورهاي متضاد يا متناقض جمع نمود و يك سره تمامي آنها را درست دانست؟

ممكن است پيروان يك دين در عقايد خود حسن نيت داشته باشند، ولي اين حسن نيت باعث نمي شود كه اعتقاد نادرست آنها، درست گردد و جامه ي صواب بپوشد، حداكثر اينكه آنها به حكم استضعاف، معذور باشند.

ايراد دوم،

يكي از استدلا هايي كه جان هيك به نفع پلوراليسم ديني ارائه مي كند، تفكيك ميان گوهر و صدف دين است.

هيك معتقد است كه دين داراي دو بعد است كه بايد آن را از يكديگر تمييز داد؛ يكي گوهر و ديگري صدف، صدف يا پوسته دين قابل چشم پوشيست اما از گوهر دين كه جوهره، مقوم و عنصر ذاتي هر دين تلقي مي شود نمي توان گذشت و بايد آن را عصاره ي دين دانست. گوهر دين شخصيت انسان ها را متحول مي سازد اما گزاره ها و آموزه هاي ديني صدف دين محسوب شده نبايد پيش از حد نسبت به آنها تاكيد داشت. آموزه اي مثل «تجسد» يا «فديه» جزء پوسته و صدف دين شمرده مي شود و نبايد آنها را همانند گزاره هاي علمي، صادق يا كاذب تلقي كرد. اين آموزها به ميزاني كه بتوانند در تغيير الگوي حيات و تحول نحوه ي حيات بشر تاثير گذار باشند، قرين صدق بوده و حظي از صداقت دارند. به عبارتي ديگر «جان هيك» بيشتر به جنبه هاي وجودي تحول آفرين دين نظر دارد و كمتر به بعد كلامي يا گزارهاي ديني حساسيت از خود بروز مي دهد. دين از آن رو اهميت دارد كه قادر باشد

حيات خود محورانه ي انسان را به حيات خدا محور تبديل مند. ميزان قدرت يك دين بسته به آن است كه هم از لحاظ كمي و هم كيفي زاهد و پرهيزگار پرورش داده باشد.

«جان» هيك مي گويد:

به نظر من فردي كه به عنوان مثال بر خلاف من معتقد است عيسي پدري بشري داشت، احتمالا (نه قطعا) در اشتباه است، اما من در عين حال متوجه اين نكته نيز هستم كه شايد آن فرد تز من به خدا نزديك تر باشد.

اين توجه بسيار مهم است زيرا باعث مي شود كه داوري هاي متفاوت تاريخي چندان مورد تاكيد قرار نگيرد و از اهميت آنها بسيار كاسته مي شود. (عقل و اعتقاد، ص 410) در اين رابطه دو نكته شايان ذكر است:

يكي اينكه جان هيك بر اين باور است كه گزاره ها و آموزه ها ديني ارزش ذاتي نداشته، دين داران نسبت به آن حساسيت و عنايتي ندارند. بدون اعتقاد به صحت و حقانيت آموزه هاي ديني، چگونه ممكن است ديندار زندگي خود را متحول سازد؟ اگر متدين نسبت به صداقت گزارهاي دين خود در شك و ترديد باشد چگونه به آنها معتقد و پايبند مي شود؟ و چگونه آنها را الگوي دگرگوني و تحول در حيات خود قرار مي دهد؟ انسان موجودي انديشمند و باورمند است و مادام كه به حقيقت و صحت عقايد خود اطمينان حاصل نكند نه تنها آنها را مبناي رفتار خويش قرار نمي دهد بلكه هرگز به آن آموزه ها اعتقاد و باور حقيقي پيدا نمي كند.

نكته ي ديگر اينكه جان هيك معتقد شد كه آموزه هاي ديني مانند گزاره هاي علمي نيست تا صدق و كذب پذير باشد، ولي واقعيت آن است كه گزاره هاي ديني صدق و كذب بر

دارند بهترين شاهد آن واقعيت هاي ملموس تاريخي است؛ چرا كه پيروان اديان چه بسيار نزاع ها، چالش ها و كشمش هاي عميق و دامنه داري كه بر سر حقانيت ادعاهاي خويش انجام نداده اند و چه راه ها و شيوه هايي كه براي اثبات حقانيت خود نرفته اند.

اين شاهد تاريخي نشان از آن دارد كه گزاره هاي اديان صدق و كذب بردارند و مي توان در باب درستي يا نادرستي آنها گفتگو كرد، گذشته از اينكه گزاره هاي ديني معنا دارند و مي توان در مقابل آنها انديشه كرد، شرايط صحت و سقم آنها را در نظر گرفت و معناي محصلي از آنها در ذهن تصور نمود

ايراد سوم؛ [صوري و ظاهري دانستين پلوراليسم ديني]

بعضي پلوراليسم ديني را صوري و ظاهري معرفي مي كنند.

آنها معتقدند مفاهيمي كه در دين ارائه مي شود خاص همان دين است و با مفاهيم مشابه در اديان ديگر سازگار نستند. مسيحيان مفهوم مسيح را به كار مي برند، بودايي ها مفهوم نيروانه، هندوها مفهوم برهمن و مسلمانان مفهوم خدا، هر يك از اين تصورات خاص همان دين است و بر اساس متن آن دين تصوير مي شود، لذا نبايد به تناقض در اديان مختلف رسيد، بلكه بايد هر مفهومي را در دين خاصش ملاحظه كرد. مثلا مسيحيان هرگز در باب «الله» سخن نمي گويند چنان كه مسلمانان هرگز در باب «تجسد» گفتگو نمي كنند.

اين سخن قريب ثواب نيست؛ زيرا پرواضح است كه اختلافات اديان و مذاهب در عقايد و باورهاي ديني نه تنها صوري و ظاهري نيست بلكه بسيار هم عميق و گسترده است.

چالش هاي ديني، جنگ هاي مذهبي و منازعات دامنه دار پيروان اديان و مذاهب در طول تاريخ گواهي روشن بر اين مدعا است.

اختلافات مذهبي در جهان امروز هم يكي از زمينه هاي بحران خيز تلقي

مي شود. اختلاف بر سر توحيد يا تثليث، تنزيه يا تشبيه، تناسخ يا معاد، تجسم يا تجرد روح، وجود يا عدو نبوت و اصالت دنيا يا آخرت، اختلاف ظاهري، لفظي و ساده اي نيست بلكه بسيار ژرف و دامنه گستر است.

بخش نقدها

تفاوت هاي عرفان كيهاني با عرفان اسلامي

پيوند و نسبت عرفان كيهاني با عرفان اسلامي چگونه است؟
اشاره

آيا عرفان كيهاني از عرفان اسلامي سرچشمه گرفته و يا عرفاني متفاوت به شمار مي رود؟ از نكاتي كه در منابع عرفان كيهاني مشاهده مي شود اينست كه عرفان كيهاني، عرفاني ايراني و اسلامي و بر خاسته از فرهنگ ماست؛ [1] مي توان گفت:

استفاده از ادبيات و اصطلاحات عرفان اسلامي و ايراني، بيشترين موارد مشابهت اين دو عرفان را شكل مي دهد. بررسي تفاوت هاي عرفان اسلامي و عرفان كيهاني به طور كامل، مجالي بيشتر مي طلبد اما به مناسبت و به اختصار در اينجا تعدادي از تفاوت هاي قابل توجّه عرفان كيهاني با عرفان اسلامي بازگو مي شود تا گفته مزبور در ترازو قرار گيرد:

الف) تفاوت در چيستي

نويسنده عرفان كيهاني حقيقت عرفان را به صورت زير تعريف مي كند:

عرفان عبارت است از قرار گرفتن روي پله عشق، رسيدن به اشراق، روشن بيني و درك معرفت هستي. [2] وي در ادامه به طرد عقل و علم از عالم عرفان پرداخته مي گويد:

به طور قطع چنين نتيجه اي از دنياي عقل و علم و دانش به دست نمي آيد. [3] همچنين خصوصيات دنياي عرفان را به شرح زير بيان مي كند:

1. دنياي عرفان، دنياي عشق و دنياي بي ابزاري است؛ از اين رو فاقد هر گونه فنّ و روش و تكنيك، پند و نصيحت و استدلال، سعي و كوشش است

2. دنياي عرفان دنياي ماوراي تكليف است، زيرا عشق دنياي انجام وظيفه نيست

3. دنياي عرفان ماوراي مزد و پاداش است

4. دنياي عرفان دنياي ترس و حزن نيست

5. دنياي عرفان دنياي غم و اندوه و حزن، يأس و نااميدي، اضطراب و احساس تنهايي نيست و به طور كلي اين دسته از جنود شيطان به آن راه ندارند و تنها غمي كه براي عارف وجود

دارد، غم جدايي از خدا و دور افتادن از اصل خويش است

6. عرفان موجب ايجاد وحدت اجزا و ارتباط «جزء» و «كل» است؛ زيرا كلّ هميشه چيزهايي دارد كه جزء از آن بي خبر است و با رفتن به سوي كل، مي توان آن پيام ها را دريافت كرد

7. عرفان، ضدّ ضربه شدن است

8. عرفان، درك كمال است

9. از آنجا كه عرفان، دنياي عشق است، پس در آن انحصارطلبي جايي ندارد

10. با توجّه به اين كه عشق، عمل است نه حرف و نوشته؛ پس عرفان، دنياي عمل است و بايد ملموس باشد

11. دنياي عرفان حركت از ظاهر به باطن است؛ [4] اين عبارت ها نشان مي دهد از نظر وي، عنصر محوري در تعريف عرفان، «عشق» است و ويژگي هايي كه آورده در واقع ويژگي هاي عشق، محسوب مي شوند؛ بنا بر اين عرفان، وراي تكليف و پاداش، عاري از ترس و حزن و غم، موجب ضدّ ضربه شدن، حركت از ظاهر به باطن، دنياي عمل و كيفيّت و درك كمال است.

پيمودن مسير عشق، مايه روشن بيني و معرفت هستي است.

درباره روشن بيني مي گويد:

روشن بيني يعني روشن ديدن و رسيدن به وضوح ديد، در مورد جهان هستي و فلسفه خلقت و اين كه از كجا آمده ايم؟ به چه منظوري آمده ايم؟ به كجا مي رويم و چه هدفي را دنبال مي كنيم؟ روشن بيني يعني چشم بصيرت پيدا كردن و توانايي درك معرفت يافتن و رسيدن به قابليّت خواندن كتاب جهان هستي كه كتاب مبين و آيات آشكار خداوند است.

روشن بيني نتيجه ارتباط و اتّصال به شبكه مثبت است و چيزي نيست كه بتوان بيهوده ادعاي آن را داشت، نمي توان به زور به آن

رسيد و در دنياي عرفان و معرفت و شهود و اشراق، قابل حصول است [5] روشن بيني، ره آورد عشق بوده و به معناي، اشراق و فهم روشن از جهان هستي است.

اين اشراق از اتّصال به شعور كيهاني حاصل مي شود. [6]

نويسنده در گستره حضور عشق مي گويد:

پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجّب، جذبه و از خود بي خود شدن، ايثار و محبّت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه آن را اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نام گذاري مي ناميم. [7] وي عشق را پله اي مي شمارد كه انسان مي تواند از طريق آن، حقيقت جهان هستي را بشناسد. شناخت حاصل از قرار گرفتن روي پله عشق، «عرفان عملي» نام دارد؛ «عرفان عملي، عبارت از شناخت حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود است.

به عبارت ديگر، دنياييست بدون ابزارهاي عقلاني و ادراكات آن بايد از ارتباط و اتّصال با ماورا و كسب آگاهي، حاصل شود.» [8] در برابر پله عشق، پله عقل قرار دارد و شناخت حاصل از قرارگرفتن روي اين پله، «عرفان نظري» ناميده مي شود؛ پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش و تلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه آن را اصطلاحاً «دنياي ابزار» مي ناميم. [9] رابطه اين دو پله به اين صورت است كه: پله عقل، پايه فهم عشق است و كلّيّه ادراكات انسان از طريق آن شكل گرفته و از آن جا كه كلّيّه نتيجه گيري ها بر روي پله عقل صورت مي گيرد، بنا بر اين، بدون پله عقل، كمالي حاصل نخواهد شد.

در

اين صورت، پله عقل و پله عشق لازم و ملزوم يكديگر مي باشند. [10] عشق با عقل جزئيِ منفعت انديش، تعارض دارد اما با عقل ابزاري (پله عقل) كه مايه درك و فهم پله عشق است لازم و ملزوم يكديگرند؛ عشق، درك و دريافت مي كند و عقل، روي اين دريافت ها كار مي كند؛ بنا بر اين عرفان كيهاني داراي دو بخش عملي و نظري است.

بخش عملي، روي پله عشق قرار دارد و بخش نظري روي پله عقل.

خلاصه ديدگاه عرفان كيهاني درباره عشق و عرفان اينست كه: «عرفان يعني عشق و عشق يعني ادراك و شناخت كيفيّت و حقيقت جهان هستي و فلسفه آن»؛ بنا بر اين عرفان، پيدا كردن ارتباط ادراكي با جهان هستي و نوعي جهان شناسي از طريق كشف و شهود است.

نويسنده در تعريف عرفان كيهاني عبارتي جامع ندارد و به طور پراكنده ويژگي هاي آن را بازگو مي كند.

جمع بندي اين خصوصيات را مي توان بدين گونه ارائه نمود:

عرفان كيهاني (حلقه) سير و سلوك عرفاني از طريق اتّصال به حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني است و مسير كمال را با اطّلاعات و آگاهي هايي كه انسان مي تواند به زندگي بعدي انتقال دهد بررسي مي كند؛ [11] بر اساس همين مبنا، نويسنده عرفان كيهاني، درباره فرادرماني مي گويد:

فرادرماني، نوعي درمان مكمّل است كه ماهيتي كاملاً عرفاني دارد و شاخه اي از عرفان كيهاني (حلقه) به شمار مي آيد. [12] تأكيد وي بر ماهيّت عرفاني فرادرماني از آن روست كه هسته اصلي عرفان از نظر وي همانا اتّصال به شعور كيهاني است.

بنا بر آنچه گذشت در تفاوت ماهوي عرفان كيهاني با عرفان اسلامي به نكات زير اشاره مي شود:

يك)

تفاوت در رابطه: حققت عرفان در عرفان

كيهاني، قرار گرفتن روي پله عشق، رسيدن به اشراق، روشن بيني و درك معرفت هستي است.

اين اشراق از راه اتصال به شعور كيهاني حاصل مي شود؛ بنا بر اين محور عرفان كيهاني، اتّصال به شعور كيهاني است و عارف كيهاني، رابطه خود را با جهان هستي مي جويد و در صدد درك و كشف حقيقت و باطن جهان هستي [13] است.

اما حقيقت عرفان اسلامي، توجه قلبي عارف به سوي حق براي قرب و وصال به اوست. محور عرفان اسلامي بر رابطه انسان با خداست.

عارف، همواره او را مي طلبد و در هر كار و حركت به سوي او توجّه دارد.

دو)

تفاوت در شناخت: شناخت حاصل در عرفان كيهاني، در اثر اتصال به شعور كيهاني است.

در اين شناخت، انسان، به شعور حاكم بر جهان هستي پي مي برد اما شناخت او نسبت به صاحب اين هوشمندي، يك شناخت ذهني است؛ زيرا او پس از شناخت شعور كيهاني، به كمك استدلال، به صاحب اين هوشمندي پي مي برد. [14] در حالي كه شناخت خدا در در عرفان اسلامي، شناختي حضوري است.

عارف در شهود خود، به قرب حق، نايل مي شود. شناخت حاصل از شهود، شناختي حضوري است؛ [15]

سه)

تفاوت در ماهيت عشق: عشق از مفاهيم محوري در عرفان كيهاني است.

در ادامه سخن در بخش تفاوت در مفاهيم اصطلاحات، تفاوت عشق در عرفان كيهاني و عرفان اسلامي بازگو مي شود. از آنچه گذشت روشن مي شود كه ماهيّت عرفان كيهاني با ماهيّت عرفان اسلامي متفاوت است.

ب) تفاوت در موضوع

هر دانشي نياز به موضوع و محوري براي مباحث خود دارد. صرف نظر از اين كه عامل وحدت بخش مسائل يك علم، موضوع است يا هدف يا چيزي ديگر، بايد روشن باشد

كه موضوع مورد نظر نويسنده كه وي پيرامون آن به سخن نشسته چيست. در عرفان اسلامي دو علم با عنوان علم عرفان نظري و علم عرفان عملي، مطرح است؛ بنا بر اين موضوع اين دو بايد روشن باشد.

موضوع عرفان نظري «حق» به عنوان تنها موجود در سراسر هستيست و آنچه غير اوست جلوه ها و ظهورات وجود او هستند.

گاهي از اين موضوع به «وجود من حيث هو هو» (وجود از آن جهت كه وجود است) تعبير مي شود و گاهي گفته مي شود:

موضوع، «ذات حقّ و اسما و صفات او» است؛ [16] موضوع عرفان عملي «م نازل سير و سلوك» يا «احوال و واردات قلبي» است كه به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طيّ طريق ها دست مي دهد و او را به كمال نهايي مي رساند. در عرفان عملي، انواع و چگونگي اين منازل بازگو مي شود. [17] موضوع عرفان كيهاني در بخش نظري، «شعور كيهاني» است [18] كه به اثبات آن اقدام مي شود و جايگاه آن در جهان هستي مادّي بيان مي شود. در بخش عملي، موضوع اين عرفان، «حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني» و راه هاي ارتباط با اين شعور است؛ [19] فرادرماني يكي از مصاديق بارز عرفان عملي در اين مكتب است؛ [20]

با اين توضيح، روشن مي شود كه عرفان كيهاني و عرفان اسلامي از نظر موضوعي كه در آن بحث مي كنند، با يكديگر متفاوتند. اضافه بر اين، رابطه «شعور كيهاني» كه موضوع مورد بحث عرفان كيهاني است با «ذات حقّ و اسما و صفات او» كه موضوع عرفان اسلاميست مبهم است؛ [21] از اين رو نمي توان، عرفان كيهاني را جزيي از عرفان اسلامي و زير مجموعه آن به

شمار آورد.

ج) تفاوت در مسائل

هر علمي، از مسائل پيوسته به يكديگر براي رسيدن به يك هدف نهايي، تشكيل مي شود. مهم ترين مسائل عرفان نظري اسلامي، چگونگي نشأت گرفتن كثرت از وحدت (يعني حقّ تعالي) و نيز چگونگي بازگشت آن كثرت به وحدت است.

مهم ترين مسائل عرفان كيهاني شناخت شعور كيهاني به عنوان عنصر وحدت در عالم هستي و راه هاي اتّصال به اين شعور است.

روشن است كه اوج مباحث عرفان كيهاني و مركز ثقل مسائل آن، شعور كيهاني به عنوان نقطه وحدت جهان هستي مادّي است.

در حالي كه در عرفان اسلامي مركز مباحث بر توحيد و وحدت هستي به معناي مطلق يعني وحدت شخصيه وجود است.

مباحث خداشناسي در عرفان كيهاني به قدري اندك و حاشيه ايست كه قابل مقايسه با عرفان اسلامي و ايراني نيست. دغدغه اصلي بنيانگذار عرفان كيهاني، جهان شناسي به معناي شناخت جهان هستي مادّي و تبيين مقدمات لازم براي فرادرماني است.

توجّه به تنوّع و شكل گيري اجزاي هستي مادي، مسائل اين مكتب را به بررسي عالم مادّه، فروكاسته است.

از اين رو مفاهيمي كه در اين مكتب در قالب مشابه با مفاهيم و اصطلاحات عرفان اسلامي به كار رفته، از اوج معنوي خود تنزّل يافته و در لايه عالم مادّي به كار گرفته شده اند.

اين نكته در ادامه، ذيل تفاوت هاي عرفان كيهاني و عرفان اسلامي در مفاهيمِ اصطلاحات، بازگو مي شود. از اين رو عرفان كيهاني را مي توان نوعي «عرفان مادي» يا «عيني گرا» به شمار آورد.

دَ) تفاوت در مباني
اشاره

مباني يك علم، تكيه گاه هاي اثبات مسائل آن علم اند. ممكن است اين مباني، در خود آن دانش مطرح شده و بازگو شوند و امكان دارد از دانشي ديگر برگرفته شوند. تفاوت دو دانش در مباني،

بدين معناست كه آن دو، سويه هاي متفاوت دارند و در واقع از يك چيز سخن نمي گويند. ممكن است ظاهر مسائل آنها مشابه يكديگر باشد اما در واقع به يك سو نمي روند؛ مثلا دو مكتب، درباره خوشبختي انسان، راههايي را نشان دهند اما نگاهشان به خود انسان متفاوت باشد؛ يك مكتب، انسان را حيواني در رديف ساير حيوانات قرار دهد و ديگري او را متفاوت با ساير حيوانات بداند. طبيعيست كه خوشبختي مورد نظر هر يك با ديگري متفاوت خواهد بود گرچه در ظاهر، هر دو يك هدف را دنبال مي كنند.

[تفاوت مباني عرفان كيهاني با عرفان اسلامي]
اشاره

عرفان كيهاني با عرفان اسلامي، در مباني، متفاوت است؛ اين تفاوت از چند جهت قابل بررسي است:

يِك) جهان شناسي

نگاه عرفان كيهاني به جهان، غالباً پيرامون جهان هستي مادّي است.

عرفان كيهاني اين جهان را مجازي مي داند و وجود خارجي را از آن نفي مي كند.

خاستگاه اين مجاز، تحليليست مستند به علوم تجربي؛ زيرا علوم تجربي، نشان داده كه ريزترين اجزا در عالم مادي، «اتم» است.

اتم، از اجزاي ريزتري تشكيل شده است.

حركت الكترون در درون اتم، باعث شده اتم، حجم پيدا كند.

در عرفان كيهاني گفته مي شود اگر اجزاي درون اتم را بشكافيم به اجزاي ريزتري مي رسيم كه همين وضعيت در آنها وجود دارد. اين روند تا بي نهايت ادامه مي يابد و در نتيجه، آنچه باقي مي ماند حركت است؛ بنا بر اين شالوده جهان هستي، حركت است و از آنجا كه حركت، به خودي خود (و بدون چيزي كه داراي حركت باشد ) وجود مستقلّ خارجي ندارد معلوم مي شود جهان هستي، وجودي مجازي داشته و در واقع، وجود خارجي ندارد. [22] از نظر عرفان كيهاني، وجود خارجي جهان هستي، وابسته به وجود ذهن و ناظرِ مُدرِك است.

تا بيننده اي نباشد جهان خارجي وجود ندارد. [23] ريشه اين ديدگاه، ايدآليسم بركليست كه رويكردي شكّاكانه است.

اين ديدگاه در فصل دوم اين نوشتار، در بررسي و نقد اصل پنحم و دهم، بررسي مي شود. از نگاه صاحبنظران، هر مكتب فلسفي و عرفاني كه سه قضيّه را انكار كند يا مورد ترديد قرار دهد هرگز نبايد در قلمرو عرفان نظري اظهار نظر كند، يكي از آن سه مورد اينست كه جهان، واقعيّت دارد و ساخته ذهن نيست. [24] در عرفان اسلامي، هستي، تجلّي و مظهر وجود

حقّ است و اهل معرفت، ظهور موجودات را به معناي تقيّد يافتن و تعيّن پيدا كردن ذات مطلق مي دانند. [25] در عرفان اسلامي، وجود خارجي اشياء نفي نمي شود، چنانكه وجود خارجي آنها وابسته به وجود ناظر نيست. يعني عرفان اسلامي ايده آليست نيست بلكه رآليست است؛ [26] تفاوت ديگر در زمينه جهان شناسي، اينست كه از نظر عرفان كيهاني انسان با سه جهان متفاوت روبرو مي باشد:

1. جهان هيچ قطبي كه تنها حقيقت مطلق بوده و براي تعريف آن، هيچ يك از واژه هاي انسان قادر به توصيف آن نبوده و وصف ناپذير و فاقد هر گونه تضاد مي باشد.

(سُبحانَهُ عَمّا يصِفُون)

2. جهان تك قطبي، جهاني است موصوف، ولي در آن هيچ گونه تضادّي وجود نداشته، فاقد بعد زمان و مكان مي باشد.

3. جهان دوقطبي يا جهان تضاد، كه در آن فهم هر چيزي به فهم ضد آن بستگي دارد؛ مانند روز و شب، خوب و بد و … [27] اما عرفان اسلامي، از مراتب تجليات الهي سخن مي گويد كه عبارتند از:

تعين اول، تعين ثاني، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده است؛ [28] تفاوت سوم در اين جهت، اينست كه عرفان كيهاني، به جهان هاي موازي معتقد است [29] در حالي كه در عرفان اسلامي اين گونه جهان شناسي مطرح نيست.

دُو) انسان شناسي

عرفان كيهاني، انسان را با نگاهي فراكل نگرانه به وسعت و گستره هستي تعريف مي كند.

در اين تعريف، اجزاي وجودي انسان با تمام اجزاي هستي در ارتباط است.

«در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدل هاي انرژي، كانال هاي انرژي، حوزه هاي انرژي، شعور سلولي، فركانس ملكولي و … و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر.» [30] انسان داراي چندين هزار

كالبد مختلف است كه بخش غير مادّي وجود او را تشكيل مي دهد. [31] «تمام فعاليت هاي مختلف انسان، خارج از جسم و توسط كالبدهاي ديگر وجود انسان هدايت و رهبري مي شوند.» [32] اين گونه انسان شناسي، بستري براي تشخيص منشأ بيماري هاست آنجا كه نويسنده در تعريف بيماري مي گويد:

«وجود هر گونه اختلال، انسداد، صدمه و عدم تعادل در هر يك از بي نهايت اجزاي تشكيل دهنده ي وجود انسان.» [33] اين گونه تعريف بيماري، زمينه درمان ويژه عرفان كيهاني يعني «فرادرماني» را فراهم مي آورد و فرادرماني چنانكه پيش از اين گفته شد، نوعي سلوك عرفاني است؛ بنا بر اين انسان شناسي عرفان كيهاني در مسير سلوك عرفاني خاص اين مكتب قرار دارد. اين نگاه در منابع و متون ديني سابقه ندارد و از مكاتب هندي، چيني و از يافته هاي علوم تجربي، وام گرفته شده است.

در مباحث پيش رو اين ديدگاه بررسي و نقد شده است؛ [34] در عرفان اسلامي، انسان اين گونه تعريف نمي شود بلكه، حقيقت و آينه اي دانسته مي شود كه تمام مراتب و تجلّيات الهي از عرش تا فرش را در خود ظاهر مي سازد و به صورت جامع، همه را دارا مي شود. [35] انسان كامل مظهر تمام كمالات الهي، خوبي ها و زيبايي هاست.

همين ويژگيست كه او را شايسته مقام خلافت الهي مي كند.

اصل اين قابليّت و جامعيت، در همه انسان ها وجود دارد اما تحقّقش در آنان، متفاوت است.

ساير موجودات چنين جامعيتي نمي توانند داشته باشند.

سِه) معرفت شناسي

اصل عرفان، كشف و شهود قلبي و يافت حضوري خداوند است.

بنا بر اين، شناخت عرفاني، تنها از طريق قلب، حاصل مي شود و سهم عقل به عنوان يك ابزار، حكايت و گزارش از مشاهده قلبي

است.

عقل، تبيين نظري شهود عارف را به عهده دارد و منبعي براي شناخت عرفاني محسوب نمي شود. از سوي ديگر چون شهود انسان، يا صادق و يا كاذب است، عرفا براي تشخيص راستي يك شهود از نادرستي آن، به بيان ملاك براي تشخيص اين صحت پرداخته اند.

ملاك عام مورد نظر عرفا، مقايسه اين شهود با شهود عالي تر است.

شهود عاليِ معيار، «كشف تامّ» يا «كشف اتمّ» است كه از نظر آنان اين كشف براي پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم رخ داده و در اثر آن، خداي متعال، قرآن كريم را بر قلب مبارك آن حضرت نازل نموده است.

از اين رو مشاهدات عرفا را بايد با آموزه هاي وحياني قرآني كريم سنجش نمود. در اين ميان اگر ره آورد شهود عارف با آموزه هاي قرآني، تعارض داشته باشد معلوم مي شود شهود او نادرست و در اثر نفوذ عوامل شيطاني است.

در عرفان كيهاني، پديده اي بي سابقه به نام شعور كيهاني به عنوان تنها واسطه بين خدا و انسان و پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مطرح مي شود [36] در حالي كه چنين پديده اي با آموزه هاي قرآن كريم، ناسازگار است؛ [37]

بنا بر اين عرفان كيهاني بر خلاف عرفاي اسلامي، وحي الهي را به عنوان منبعي براي سنجش شناخت، مورد توجّه قرار نداده است.

نكته ديگر اين كه عرفان كيهاني، با ابزار تجربه در ميدان عرفان پا گذاشته است؛ به عبارت ديگر: حوزه تجربه حسّي و علوم تجربي را وارد حريم عرفان نموده است در حالي كه اساساً عرفان، پديده اي متافيزيكي است.

استفاده از يافته هاي دانش فيزيك در جهان شناسي و انسان شناسي، بر خلاف متد رايج در عرفان اسلاميست كه

بر يافته هاي قلبي و وحي الهي و عقل [38] تكيه مي كند.

چَهار) خداشناسي

با اين كه خداشناسي، محور مباحث عرفان اسلامي است، اساس مباحث عرفان كيهاني، بحث از شعور كيهاني است.

محوريت شعور كيهاني تا آنجا پيش مي رود كه وحدت كيهاني و وحدت الهي يكي دانسته مي شوند؛ وحدت كيهاني همان وحدت الهيست و روزي كه انسان به درك اين وحدت، نايل شود و خود را با عالم هستي در يكتايي و هم سويي ببيند، به مرز خدايي شدن و خدايي ديدن رسيده است؛ [39] در پيوند وحدت الهي و وحدت كيهاني پرسشي بدين گونه رخ مي دهد كه: كداميك از وحدت كيهاني و وحدت الهي بر ديگري تقدم دارد؟

به عبارت ديگر آيا درك وحدت الهي، مرهون درك وحدت كيهاني است يا به عكس، درك وحدت كيهاني وابسته به درك وحدت الهي است.

از جستجو در عبارت هاي اين مكتب، معلوم مي شود پاسخ به هر دو سؤال، مثبت است.

در برخي موارد، وحدت كيهاني، وابسته به وحدت الهي شمرده مي شود؛ مانند:

او يكپارچه و در وحدت مي باشد؛ لذا تجلّيات او ( جهان هستي) نيز مي بايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد؛ [40] و در برخي موارد به عكس، گفته مي شود:

عرفان كيهاني (حلقه)، شعور الهي را به طور نظري و عملي ثابت نموده، از اين طريق وجود صاحب اين هوشمندي يعني خداوند را به اثبات مي رساند و در واقع اين عرفان، منجر به خداشناسي عملي مي گردد. [41] بنا بر اين هم از وحدت كيهاني مي توان به خداشناسي دست يافت و هم از وحدت الهي مي توان به وحدت كيهاني رسيد. اين تقابل نشان مي دهد در نگاه

عرفان كيهاني، وحدت مورد نظر درباره خدا و درباره جهان، از يك سنخ است.

اين مطلب در بررسي اصل ششم، نقد مي شود. علاوه بر اين، درك وحدت كيهاني، انسان را از كثرت و سرگشتگي در زندگي نيز مي رهاند؛ زيرا «بدون درك جهان هستي و هوشمندي حاكم بر آن، انسان همواره در كثرت و سرگشتگي به سر خواهد برد» [42] و تنها به منافع شخصي و زندگي مادّي و زميني خود خواهد انديشيد. [43] از اين رو با درك وحدت كيهاني كه از طريق درك شعور حاكم بر جهان هستي حاصل مي شود هم به وحدت الهي مي توان دست يافت و هم به وحدت در زندگي. يكي ديگر از نتايج درك وحدت كيهاني، رسيدن به مقام «بي قِبلگي» (نداشتن قبله) است كه فرمود:

أينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله. [44] به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست.

در بررسي و نقد اصل سوم عرفان كيهاني، مغالطه اي كه در اينجا رخ داده بازگو مي شود؛ به طور اختصار، وحدت و كثرتي كه درباره كيهان، فرض مي شود با وحدت و كثرت موجود در زندگي بشري، فرق دارد. چنانكه وحدت الهي و وحدت كيهاني و وحدت در زندگي انسان با يكديگر متفاوتند. ممكن است كسي وحدت كيهاني را بپذيرد ولي معتقد به خدا نباشد و به وحدت در زندگي هم دست نيابد. [45] از سوي ديگر، طرح مباحث خداشناسي در عرفان كيهاني به صورت گذرا و بدون تمركز و تعمّق، بر ابهام مباحث افزوده است.

بدين جهت از همسانيِ وحدت الهي با وحدت كيهاني، ديدگاه «همه خدايي» [46] را نيز مي توان به عرفان كيهاني نسبت داد.

هِ) تفاوت در مفاهيم اصطلاحات
اشاره

در عرفان كيهاني چهار دسته اصطلاحات به كار رفته است:

دسته 1؛ اصطلاحاتي از فرهنگ هاي غير اسلامي؛

مانند:

كارما، مانترا، كالبد فيزيكي، كالبد ذهني، كالبد اختري، كالبد رواني، مبدّل انرژي، روشن بيني، هاله، چاكرا.

دسته 2؛ اصطلاحاتي از عرفان و فرهنگ اسلامي؛

مانند:

شريعت، طريقت حقيقت، حبل الله، مجاز، حلقه، اشتياق، رند، كرامات، فيض، دعا، موحّد، وحدت، كثرت، عشق، كمال، اسرار، تسليم، صراط مستقيم، عبادت، عقل جزء نگر، عقل كل نگر.

دسته 3؛ اصطلاحات علمي مربوط به علوم تجربي

مانند:

خَمِش فضا، اختلاف فازي، اسكن، پولاريتي، امواج، شارژ، دشارژ، سيستم عصبي، ناخودآگاه، جهان موازي، تشعشع.

دسته 4؛ اصطلاحات ابداعي
اشاره

مانند:

عرفان حلقه، عرفان كيهاني، شبكه شعور، سكّه وجودي، پله عقل، پله عشق، فرادرماني، لايه محافظ، جهان دو قطبي.

[توجيه كتاب عرفان كيهاني عرفان ايراني و اسلامي اين مكتب! ]
اشاره

بنيانگذار عرفان كيهاني اين مكتب را «عرفان ايراني و اسلامي» مي شمارد. [47] اين نامگذاري نياز به توجيه دارد. در پيش گفتار كتاب عرفان كيهاني، دو توجيه را براي اين نامگذاري مي توان يافت:

الف: توجيه زباني. استفاده عرفان كيهاني از اصطلاحات عرفان ايراني

و اسلامي، توجيهي براي ايراني و اسلامي بودن آن به حساب آمده؛ مي گويد:

عرفان براي هر ملتي زبان خاصّ خود را داشته، كه براي ملتي ديگر، بيگانه و فهم آن مشكل است.

مثلاً در عرفان ايران، ريسمان الهي (حبل الله) و شراب از خُم وحدت و ساقي و شاهد و مطرب و مستي و شمع و پروانه و … با گوشت و پوست و استخوان ما عجين بوده، نسبت به آنها احساس آشنايي داريم. [48]

ب: توجيه جغرافيايي. عرفان كيهاني در كشور ايران و در جغرافياي اسلام توسّط فردي ايراني به وجود آمده است.
اشاره

از اين رو هم ايراني و هم اسلامي است؛ همه اقوام و ملل، دست به كار شده و آن چه را كه از عرفان و يا به نام عرفان در اختيار داشته اند، به شكل هاي مختلف به دنيا عرضه كرده اند؛ [49] در چنين برهه اي، ايران كه پايگاه صاحب نامي براي عرفان به شمار مي رفته و در دامان خود، عرفاي زيادي را پرورش داده است، تاكنون نتوانسته چارچوب قابل فهمي را در اين زمينه به دنيا عرضه كند كه ضمن سهولت فهم، بتواند براي همگان، عملي و سهل الوصول باشد؛ [50] عرفان كيهاني (حلقه) كه متكي به عرفان اين مرز و بوم است؛ [51] بنا بر اين، ايراني و اسلامي شمردن عرفان كيهاني تنها جنبه زباني و جغرافيايي دارد و به ويژه، جنبه اسلامي بودن آن، ريشه اي و مبنايي نيست و به همين جهت، مباني و ريشه هاي اسلامي اين مكتب در متن آن نيامده است؛ [52] به بيان ديگر اين عرفان، از آموزه هاي اسلامي برنخاسته بلكه پس از تدوين، تلاش شده ريشه ها و مباني اسلامي براي آموزه هاي آن بازگو شود. [53] به نظر مي رسد توجيه اول از دو توجيه بالا نيز قابل تأمل است؛

زيرا به كار گيري اصطلاحات عرفان اسلامي و ايراني، آنگاه توجيهي مقبول براي ايراني و اسلامي بودن يك مكتب، تلقي مي شود كه مفاهيم آنها بسان يك امانت، رعايت شود تا انتساب مزبور خدشه دار نباشد و استفاده ابزاري از اصطلاحات عرفاني صورت نگرفته باشد.

اما آيا در عرفان كيهاني چنين رعايتي صورت گرفته است؟

[آيا مفاهيم اصطلاحات عرفان اسلامي دقيقا در عرفان كيهاني به كار رفته؟
اشاره

در اينجا به عنوان نمونه برخي اصطلاحات كه تفاوت مفهوم آنها در عرفان كيهاني با مفهوم آنها در عرفان اسلامي، آشكار است بازگو مي شود:

يِك) عشق
اشاره

تقريباً همه كساني كه از عشق سخن به ميان آورده اند معترفند كه شرح و بيان حقيقت عشق، ممكن نيست و عشق را فقط بايد دريافت. با اين حال در حدّ توان پيرامون عشق، سخن گفته اند.

«عشق» در عرفان كيهاني از مفاهيم پركاربرد است اما رابطه آن با عشق در عرفان اسلامي چگونه است؟

آيا از يكديگر متمايزند يا در هر دو، مفهومي واحد دارند. بررسي اجمالي مفاد «عشق» در دو مكتب، نشان مي دهد كه عشق در عرفان اسلامي و عرفان كيهاني از چند جهت با يكديگر تفاوت دارند:

اَول) [مفهوم عشق]

در عرفان كيهاني، عشق به معناي «دنياي عشق» بوده و مفهومي عامّ دارد؛ بدين جهت از آن به «دنياي درك»، «دنياي كيفيّت»، «دنياي باطن»، «دنياي بي ابزاري» و «پله عشق» تعبير مي شود. نمونه هايي از اين عشق عبارتند از:

ذوق و شوق، وجد و سرور، حيرت و تعجّب، مهر و محبّت، شور و هيجان، علاقه و توجّه، ايثار و فداكاري. [54] عموميت دنياي ادراك و اشراق در مفهوم عشق تا جاييست كه از درك حاصل از خوردن يك سيب (درك مزه سيب) تا دريافت الهامي از هستي را شامل مي شود. [55] هر كاري كه از انسان سر مي زند يك جنبه كمّي دارد و يك جنبه كيفي. [56] عرفان سرو كارش با جنبه كيفي كارهاست چنانكه جنبه كمّي آنها به عقل سپرده مي شود. در برابر پله عشق، پله عقل قرار دارد كه «دنياي ابزار»، «دنياي شناخت»، «دنياي كميّت» و «دنياي ظاهر» است.

طبيعيست كه عشق به اين معنا، حوزه عواطف و احساسات انسان و مجموعه حالات باطني انسان را شامل مي شود و نمونه ها و مصاديق آن محدوديت ندارد. دنياي باطن آنقدر گسترده است كه

شامل مفاهيم عرفاني، اخلاقي و روانشناختي مي شود. از اين رو حوزه حضور عرفان كيهاني همه اين موارد خواهد بود.

در عرفان اسلامي عشق به معناي محبّت و اشتياق شديد است؛ [57] اين معنا شامل تمام حالات دروني انسان نمي شود بلكه حالت محبّت و كشش و جذبه شديدي را شامل مي شود كه براي عارف نسبت به حقّ حاصل مي گردد. عرفا در توضيح حقيقت عشق به آيه شريفه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ. [58] آنان كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، شديدتر است.

تمسّك مي كنند؛ [59] گرچه حقيقت آن را دو را از دسترس زبان و قلم مي دانند. اين محبّت شديد از درك كمال و جمال معشوق، ناشي مي شود و از آنجا كه كامل و جميل حقيقي و نهايي، حقّ تعاليست تنها اوست كه شايسته عشق است.

دُوم) [عشق به خدا ]

عرفان كيهاني از عشق به خدا سخني ندارد و بلكه آن را نفي مي كند؛ به اين دليل كه او قابل فهم و شناخت نيست. [60] خداي غير قابل شناخت را نمي توان عاشق شد و نمي توان او را پرستش نمود. از اين رو به طور منطقي نبايد از عشق الهي سخني گفت. در عرفان كيهاني عشق به خدا معنا ندارد، اين انسان است كه معشوق مي شود و خدا به او عشق مي ورزد. [61] سهم انسان از عاشقي، تنها عشق به تجلّيات الهي است؛ [62] اما در عرفان اسلامي، عشق به خدا اهميّت اساسي دارد. متعلّق ادراك باطني و شهود عرفاني، تنها ذات، اسما و صفات حقّ تعالي است.

عارف، به همه چيز از دريچه جمال معشوق حقيقي مي نگرد؛ چرا كه همه چيز را بايد با او بشناسد و غير او از خود، چيزي

ندارد تا قابل شناخت و عشق باشد؛ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛ [63] چگونه ميتوان به وسيله آثاري كه در وجود خود محتاج تو هستند بر وجود تو استدلال نمود! آيا غير تو، آنقدر آشكار است كه تو نيستي تا تو را آشكار سازد! يَا مَعْرُوفَ الْعَارِفِينَ يَا مَعْبُودَ الْعَابِدِينَ؛ [64]

اي آن كه نزد عارفان شناخته شده اي و اي معبود پرستندگان. منتهاي آمال عارفان، وصول و باريابي به ساحت قدس اوست. عارف در هر لحظه و حركت و در هر كار و انديشه، رو به سوي او دارد و همه چيز را مرآت او مي بيند. عارف، فقط و فقط او را مي خواهد. ريشه عشق به خدا، كمال طلبي و جمال دوستي انسان است و خداوند، كانون زيبايي هاست؛

اللَّهُمَّ!!

إِنِّي أسْألُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأجْمَلِهِ وَ كلّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ

اللَّهُمَّ!!

وَ أسْألُكَ بِجَمَالِكَ كُلِّه [65]

خداوندا!

از تو مسألت دارم به حقّ نيكوترين مراتب زيبائيت كه همه آن زيباست،

بارالها!

از تو مي خواهم به حقّ تمامي زيبائيت. در عرفان اسلامي هر موجود و پديده اي را از جهت ارتباط آن با خدا مي توان بررسي نمود و تحليل عرفاني پديده ها كسب نوعي شناخت درباره آنها در راستاي وصول و وصال به معشوق حقيقي است.

سِوم) [ارتباط عشق و تكليف و وظيفه]

در عرفان كيهاني، عشق با تكليف، سرو كاري ندارد؛ زيرا عرفان، دنياي عشق است و دنياي عشق، ماوراي تكليف بوده و دنياي انجام وظيفه نيست. [66] به عبارت ديگر عاشق از آن جهت كه عاشق است، مطيع نيست، دنبال انجام وظيفه نيست. در عرفان كيهاني به عشق به عنوان حالتي از حالات دروني انسان توجّه مي شود.

مجموعه حالاتي كه ابزاري نيستند (دنياي بي ابزاري)، عشق نام دارند. به متعلق عشق توجّه نمي شود؛ زيرا عشق، يك حالت نيست؛ يك دنياست از مجموعه حالاتِ بي ابزاري. عشق در عرفان كيهاني يعني درك. اما در عرفان اسلامي، عشق، از تكليف فاصله ندارد. عشقِ حقيقي، مقتضي اطاعت عاشق از معشوق است و عاشق، به خواست معشوق مي انديشد و در خواست او، فاني مي شود، آن كس كه عاشق خدا باشد از شريعت او اطاعت مي كند و اين اطاعت به جايي مي رسد كه او معشوق و حبيب خدا مي شود؛

قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ [67] بگو:

اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.

در عرفان اسلامي، ارزش عشق به متعلَّق آن است.

عاشق، در متعلَّق عشق خود، فاني مي شود. از اين رو اطاعت عاشق از معشوق، جزو ماهيّت عشق است.

در اينجا به سخن دو تن از عرفاي قرن سوم توجّه مي كنيم:

حارث محاسبي (243 هِ)

مي گويد:

آغاز عشق به خداوند، فرمانبرداري از اوست؛ اوّلُ المحبّة ِ الطّاعة. [68] ذو النون مصري (245 ِه)

در پاسخ به سؤالي در باب عشق مي گويد:

أَنْ تُحِبُّ مَا أَحَبَّ اللَّهَ وَ تُبْغِضَ مَا أَبْغَضَ اللَّهَ وَ تَفْعَلُ الْخَيْرَ كله وَ تَرْفُضَ كل مَا يَشْغَلُ عَنْ اللَّهِ وَ إِلَّا تَخَافُ فِي اللَّهِ لَوْمَة َ لَائِمٍ مَعَ الْعَطْفِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْغِلْظَة ِ عَلِيِّ الكافرين وَ اتِّبَاعِ رَسُولِ اللَّهِ 6؛ [69]

عشق يعني آنچه خداوند دوست مي دارد دوست بداري و از آنچه از آن متنفّر است بيزار باشي، اعمال نيك انجام دهي، هر آنچه تو را از

خداوند دور مي سازد طرد كني، از كسي كه رفتار تو را با خداوند سرزنش مي كند نهراسي با مؤمنان، رؤوف و مهربان بوده بر كافران خشم گيري و از سنت رسول خداوند تبعيت كني. اراده عاشق در اراده معشوق، فاني مي شود و او چيزي جز خواسته محبوب خود نمي خواهد. اهميّت اطاعت تا آنجاست كه برخي، حقيقت عشق را «اطاعت» دانسته اند؛ [70] از نظر عرفان اسلامي، عشق حقيقيِ مثبت و الهي، مبنا و ريشه مي خواهد، متعلّق دارد و هدفي را دنبال مي كند و عشقي كه متعلق يا هدف ندارد يك حالت دروني يا اختلال رواني است و عشقي كه متعلَّق آن غير خداست عشق مثبت نيست.

دُو) عبادت

در عرفان اسلامي «عبادت» كه بيشتر به «عبوديّت» [71] از آن تعبير مي شود به معناي «اجتهاد و كوشش سالك و غايت تذلّل سالك» است؛ [72] در عرفان كيهاني معناي عبادت، تغيير يافته است؛ عبادت، يعني عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگي. عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي. عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجلّيات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [73] در اين عبارت، عبادت، در «ارتباط كلامي با خداوند» و «در خدمت خلق بودن»، محدود شده است.

اين محدوديت درست نيست؛ زيرا برخي عبادات مانند روزه، از اين دو قسم نيست. اضافه بر اين، نويسنده مي گويد چون خدا نياز ندارد پس «در خدمت او بودن» معنا

ندارد بلكه عبادت يعني «در خدمت خلق بودن». اين استدلال نشان مي دهد وي در مفهوم عبادت، نيازمندي معبود ( خدا) را در نظر داشته است است در حالي كه در عبادت، نياز معبود، مطرح نيست بلكه مي تواند نياز عابد به معبود در ميان باشد.

حاصل اين كه: عبادت در عرفان كيهاني يا به معناي «سخن با معبود» و يا «خدمت به موجودِ نيازمند» است؛ در حالي كه عبادت به معناي «خدمت» نيست بلكه «خشوع و تذلّل و اطاعت» است.

احتمالا عبادت به معناي «خدمت»، از فرهنگ مسيحي، الهام گرفته شده است.

در انجيل مرقس آمده:

پسر انسان نيامده است تا او را خدمت گزارند بلكه آمده است تا خود، خدمت گزارد و جان خويش را براي خيل مردمان فديه دهد. [74] كداميك بزرگتر است، آن كس كه بر سر خوان است يا كسي كه خدمت مي گزارد؟ آيا نه آن كس كه بر سر خوان است؟

و من در ميان شما چون كسي هستم كه خدمت مي گذارد. [75] در موارد زيادي در اناجيل، [76] سخن از خدمت به ميان آمده است.

سِه) سلوك

«سلوك» در عرفان اسلامي به معناي طي مدارج خاصّ براي رسيدن به مقام وصل و فناست؛ [77] سلوك يعني سير الي الله و في الله. سير الي الله نهايت دارد و سير في الله نهايت ندارد. سير الي الله آن است كه سالك تا آنجا سير كند كه از هستي خود نيست شود و به هستي خدا هست شود و به خدا، زنده و دانا و بينا و شنوا گردد. [78] سير و سلوك در عرفان اسلامي، مراتب و منازل ي دارد تا سالك با طي هر يك از آنها

مراحل تعالي معنوي را طي كند.

در مباحث پيشين در اين زمينه توضيحاتي بيان شد.

اما در عرفان كيهاني معناي سلوك همانند عشق، توسعه يافته است.

سلوك عرفاني در عرفان كيهاني انسان شمول است به اين معنا كه هر كسي با هر مذهب و عقيده اي مي تواند سالك باشد؛ [79] سير و سلوك كيهاني، صلح نسبت به خود، نسبت به جهان هستي، نسبت به خدا و نسبت به ديگران است.

مهم ترين و دشوارترين نوع صلح، صلح با ديگران است و گذر اصلي عرفان كيهاني، از راه صلح با ديگران صورت مي پذيرد. بهترين نمونه انجام اين صلح و سلوك، «درمان» مي باشد تا از راه توجّه به بيچارگي انسان در بيماري، صلح به صورت بهتري تحقّق يابد. [80] در عرفان كيهاني، مراحل و منازل سير و سلوك مطرح نيست.

چَهار) شاهد
اشاره

«شاهد» در ادبيات عرفاني به معناي «آنچه بر اثر مشاهده يا به طريق علم لدنّي يا وجد و حال يا تَجَلِّي و شهود، در دل حاصل شود.» [81] صورت مشهود در قلب، عين شاهد است و بدين وسيله مشاهده كننده را سرخوشي و آسايش فراوان ببار آورد. [82] گاه شاهد به «حق» گويند به اعتبار ظهور و حضور؛ زيرا كه حقّ به صُوَر اشياء، ظاهر شده است كه «هو الظاهر» عبارت از آن است؛ [83] بنا بر اين شاهد، غالباً به چيزي گفته مي شود كه در اثر شهود، در دل حاضر شود. در عرفان كيهاني، شاهد بودن، يكي از محورهاي اصلي مباحث و شرط ورود به حلقه اتّصال كيهاني است؛ [84] شاهد بودن يعني تسليم بودن. در فرادرماني، فرادرمانگر و بيمار در صورتي از رحمت عام الهيِ جاري در حلقه اتّصال، برخوردار مي شوند

كه تسليم و شاهد و ناظر و تماشاچي باشند؛ يعني بي طرف بوده و در حين نظاره، هيچ گونه پيش داوري و قضاوتي نداشته باشند و هيچ كاري در حلقه انجام ندهند. شاهد در امر نظاره گري چيز ديگري مانند تخيل، تصوّر، تعبير و تفسير را نبايد وارد نكند؛ زيرا باعث خروج او از عمل نظاره گري مي شود. تعبير و تفسير را پس از مشاهده مي تواند انجام دهد. [85]

ز مِي بنيوش و دل، در شاهدي بند

كه حُسنش، بسته زيور نباشد [86]

شاهد، تأثير هوشمندي كيهاني را بر وجود خود احساس مي كند و هيچ گونه مداخله اي در انجام كار اسكن نمي كند براي مثال كسي كه زخم معده دارد، توجّه خود را فقط به معده خود معطوف نمي كند زيرا ممكن است كه بيماري او روان تني باشد و صلاحديد شعور و هوشمندي اين باشد كه از روان فرد، اسكن را شروع كند؛ [87] از رهگذر شاهد بودن، يك اتفاق خوب مي افتد و آن «حذف من» است كه در طي آن، فرد، موفق مي شود تا خود را كنار گذارده و از مظاهر «من و منيّت» فاصله بگيرد و اين موضوع، تمريني مقدماتي مي شود براي حذف من. [88] گفتني است براي حضور در حلقه فرادرماني و شاهد بودن، داشتن ايمان و اعتقاد، لازم نيست. [89]

[مقايسه شاهد در عرفان كيهاني و عرفان اسلامي]

با مقايسه شاهد در عرفان كيهاني با شاهد در عرفان اسلامي، چند تفاوت آشكار مي شود:

اول:

در عرفان اسلامي، شاهد، به واردِ قلبي گفته مي شود نه به شخص، در حالي كه در عرفان كيهاني، شاهد بر شخص اطلاق مي شود.

دوم:

در عرفان اسلامي مفهوم تسليم و قضاوت در شاهد، دخالت ندارد اما در عرفان كيهاني، شاهد، تسليم است، قضاوتي ندارد

و فقط نظاره مي كند.

سوم:

در عرفان اسلامي، شاهد، معنايي اثباتي دارد؛ زيرا حقيقتي در قلب عارف تحقّق مي يابد در حالي كه در عرفان كيهاني، شاهد معنايي سلبي دارد؛ زيرا شاهد بايد بي طرف باشد، قضاوت نكند، تفسير نكند.

موارد تفاوت اصطلاحاتي كه در عرفان كيهاني به كار مي رود با همان اصطلاحات در عرفان اسلامي بيش از اين است.

اما جهت اختصار به همين مقدار اكتفا مي شود. اصطلاحاتي نظير حلقه، وحدت، كثرت، رند، كرامات و كمال نيز از اين دست هستند.

از آنچه گفته شد نتيجه گرفته مي شود كه توجيه زباني نيز، براي اسلامي و ايراني شمردن عرفان كيهاني، كارساز نيست؛ چرا كه در اين مكتب در استفاده از اصطلاحات عرفاني، امانت، رعايت نمي شود. حال آيا اين گونه استفاده از اصطلاحات عرفاني، تشبيهي ظاهري به عرفان اسلامي نخواهد بود تا در سايه آن، مفاهيم مورد نظر عرفان كيهاني به عنوان عرفان اسلامي القا شود!؟

وِ) تفاوت در كمال گرايي و قدرت گرايي

از محورهايي كه در ويژگي هاي عرفان كيهاني بر آن تأكيد مي شود كمال گرايي است.

آيا واقعاً عرفان كيهاني، عرفاني كمال گراست؟

در عرفان كيهاني، سلوك عرفاني، وابسته به قدرت فردي ديگر است؛ زيرا در اين عرفان، فرادرماني، راهي براي خداشناسي عملي دانسته مي شود و به گفته بنيانگذار آن؛ فرادرماني ضمن فراهم كردن امكان درمان، ما را به خداشناسي عملي نيز رهنمون مي شود و به عنوان وسيله مؤثري در اين رابطه به كار مي آيد. [90] در اينجا پرسشي رخ مي دهد كه: آيا هر كسي مي تواند با اختيار خود از فرادرماني استفاده كند؟

پاسخ اين پرسش از نظر بنيانگذار عرفان كيهاني، منفي است.

از نظر وي فرادرماني، تنها از طريق تشكيلات مرتبط با مركزيت اتّصال به شعور كيهاني، ميسّر است و قابل فراگيري

از راه مطالعه كتاب يا تعليم معلّم نيست؛ فرادرماني از طريق كتاب، قابل فراگيري نيست؛ زيرا رشته ايست عرفاني و كسب آنچه را كه در عرفان عملي، مطرح است نمي توان از طريق كتاب و نوشته به دست آورد بلكه بايد از طريق مربّيان به شاگردان، تفويض شود. [91] شاگردان نيز اين توانايي را پس از امضا نمودن سوگندنامه، از مركزيت كنترل و هدايت جريان عرفان كيهاني دريافت مي كنند؛ [92] بنا بر اين، اين مركزيت، در نهايت به بنيانگذار عرفان كيهاني مي رسد و تنها راه آن، «تفويض» است.

به اين ترتيب، خداشناسيِ حاصل از فرايند فرادرماني، مآلاً و در نهايت امر، وابسته به قدرت و توانايي بنيانگذار عرفان كيهاني است.

نتيجه اين كه: عرفان كيهاني، علي رغم معرفي آن به عنوان عرفان كمال، در حقيقت، نوعي «عرفان قدرت» است؛ زيرا هسته اصلي آن؛ يعني ارتباط با شعور كيهاني، وابسته به قدرت و توانايي يك فرد مي باشد و راهي ديگر وجود ندارد. عرفان اسلامي، مسيري عموميست كه هر كس با رعايت شرايط، بدون وابستگي به توانايي هاي منحصر به فرد شخصي ديگر، مي تواند از آموزه هاي آن بهره ببرد. در اين عرفان، راه سلوك و وصول به كمال، براي همه انسان ها باز است.

عرفان اسلامي، به معناي واقعي، عموميت داشته و انسان شمول است و هر كسي به شرط استعداد و توانايي فراگيري و با جدّيت، خود مي تواند آموزه هاي آن را از روي كتاب يا از طريق استاد فراگيرد و با به كار بستن آنها در مسير سلوك گام نهد. در اين عرفان، نقش استاد و راهنما ناديده گرفته نمي شود اما قرار نيست كسي، چيزي را به ديگري تفويض نمايد.

زِ) تفاوت در سير و سلوك

چنانكه در مباحث

پيشين گذشت، سلوك عرفاني در عرفان اسلامي از طريق پيمودن مراحل و منازل سلوكي انجام مي شود و عارف، گام به گام، مراحل ارتقاي روحي را طي مي كند اما در عرفان كيهاني، سخن از منازل و مراحل سلوك نيست. سير و سلوك عمليِ عرفان كيهاني در فرادرماني و درك وحدت كيهاني خلاصه مي شود. [93] محور اين عرفان بر توجّه به كيفيّت و باطن است.

در عرفان كيهاني بر شناخت كيفيّت وجودي پديده ها و رفتارها تأكيد مي شود و ماهيّت عرفان، توجّه به همين جنبه كيفيّت است؛ دنيايي كه كيفيّت وجودي هستي و انسان را بررسي مي كند، دنياي عرفان و يا دنياي عشق، دنياي دل و يا دنياي بي ابزاري ناميده مي شود. [94] بررسي كيفيّت هستي، نوعي كشف رمز از اسرار آن است و در عرفان كيهاني ابراز مي شود كه: يكي از رسالت هاي ما «اعتلاي عرفان ايران» است، پس با كشف رمز و توضيح دقيق، درصدد تبرئه دنياي عرفان، برآمده و نشان مي دهيم كه اين تصوّرها، سوء تفاهمي بيش نبوده [95] و كلام عرفاي اين مرز و بوم، عميق تر از اين ظاهربيني هاست؛ [96] نوعي از اين كشف رمز، در جهان شناسي عرفان كيهاني مشاهده مي شود. ريشه اين نگاه را مي توان در موضوع رابطه شريعت و طريقت و حقيقت بازجست. اهل عرفان، خود را اهل باطن و طريقت مي دانند و در برابر، شريعت را ظاهر دين مي شمارند. [97] در عرفان كيهاني از اين باطن به «كيفيّت» تعبير مي شود. در برابر كيفيّت، «كميت» قرار مي گيرد كه به اعمال ظاهري اشاره دارد. تعبير نزديك به كيفيّت، «كشف رمز» است.

بدين ترتيب، عرفان كيهاني، رسالت خود را بررسي كيفيّت و كشف رمز مي داند. اين كشف

رمز در حوزه جهان شناسي به كشف «شعور كيهاني» منتهي شده، در انسان شناسي به ديدگاه «فراكل نگري» نسبت به انسان، رسيده و در حوزه اعمال ظاهري؛ مانند نماز به «فلسفه عبادات» [98] ختم مي شود؛ «عرفان كيهاني ارتقاي كيفي اجراي فرامين وحياني را كه در ارتباط با خدا حاصل مي شود سرلوحه قرار مي دهد.» [99] حوزه رمز گشايي اين مكتب، منحصر به دين اسلام نبوده و شامل ساير اديان نيز مي شود؛ [100] زيرا اين عرفان، بخش عام و مشترك عرفان اديان الهي است؛ [101] موضوع رابطه شريعت و طريقت و حقيقت در عنواني جداگانه بازگو مي شود اما درباره مطالبي كه در در چند سطر پيش گفته شد چند نكته قابل ذكر است:

الف: بررسي كيفيّت و كشف رمز هستي و رموز اديان و فلسفه عبادات در عرفان كيهاني، مستند به كشف و شهود و الهام است؛ [102] اين نكته نشان مي دهد كسي كه اين الهامات را فرا مي گيرد از اتّصالات فراواني به ماوراء برخوردار است تا درباره جهان، اديان و عبادات به كشف رمز بپردازد. بديهيست اولين نماينده دريافت اين الهامات، بنيانگذار عرفان كيهاني است اما آيا كسي ديگر مانند شاگردان وي نيز از اين گونه الهامات برخوردار خواهند بود يا نه!؟

ب: فلسفه احكام از اموريست كه اخيراً مورد توجّه بيشتر قرار گرفته است.

مطالعه قرآن و روايات اسلامي حاكي از اينست كه اين مسأله از صدر اسلام مطرح بوده است؛ [103] ماهيّت احكام الهي كه از سوي خداي دانا و حكيمي نازل شده كه هيچ كار بيهوده و عبثي بر او روا نيست اقتضا مي كند تا علّت و فلسفه دستورات او براي مخاطبان، قابل پرسش و جستجو

باشد اما از آنجا كه منشأ صدور اين احكام، علم بي پايان الهيست و او به تمام حقايق هستي، گذشته و آينده و غيب و شهود آگاه است و انسان از دانشي محدود برخوردار است لذا هر كسي نمي تواند به فلسفه و اسرار احكام الهي پي ببرد چنانكه دانش ما در پي بردن به اسرار آفرينش نيز محدود است.

از اين رو اطاعت از دستورات ديني و بهره بردن از آنها، مشروط به دانستن فلسفه آنها نيست. [104] بله چنانكه اشاره شد آيات و روايات فراواني در بيان فلسفه احكام رسيده است.

بر اساس نكته پيشين، غالباً دانشمندان بزرگ ديني در زمينه فلسفه احكام، از اظهار نظر شخصي خود داري كرده اند؛ بنا بر اين تأكيد بر كشف اسرار و فلسفه عبادات در عرفان كيهاني، خارج از مرام دانشمندان ديني است.

ج: كشف رمز و سرّ مربوط به عبادات اگر به صورت عامّ و مطلق باشد و نه مخصوص عبادتي خاص، در اين صورت، هم از طريق عقل، هم روايات و هم كشف و الهام، امكان پذير است اما آنجا كه قرار است سرّ خاصي براي عبادتي معيّن بازگو شود تنها، نقل معتبر يا كشف خالص و عاري از دخالت شيطان و هواي نفساني، كارآمد است.

صحّت و خلوص كشف و الهام از طريق ميزان و معيار خاصّي تشخيص داده مي شود كه اهل عرفان به بيان آن پرداخته اند؛ [105]

مأخذ: افسون حلقه / علي ناصري راد

***********

پي نوشت

[1] عرفان كيهاني، ص 51.

[2] انسان از منظري ديگر، ص 78.

[3] همان، ص 78.

[4] ر. ك. به: همان، ص 78 – 80.

[5] همان، ص 215.

[6] همان، ص 22.

[7] عرفان كيهاني، اصل 13،

ص 73.

[8] همان، اصل 14، ص 76.

[9] انسان از منظري ديگر، ص 82.

[10] همان، ص 15.

[11] ر. ك. به: همان، صص 25 و 210 و عرفان كيهاني، ص 55.

[12] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[13] منظور از جهان هستي در عرفان كيهاني، جهان هستي مادّي است؛ شواهد فراواني بر اين منظور، در سخنان نويسنده مشاهده مي شود؛ از جمله ر. ك به: انسان از منظري ديگر، صفحات 31، 32، 34، 39، 40، 41، 42، 47، 51.

[14] همان، ص 41.

[15] ر. ك. يد الله يزدان پناه، همان، 112 و 113.

[16] ر. ك. به: يزدان پناه، همان صص 76 و 77. ديدگاه اول را ابن تركه و ديدگاه دوم را قونوي بيان كرده اند.

[17] ر. ك. به: يزدان پناه، همان، ص 73 و علي اميني نژاد، همان، ص 32.

[18] عرفان كيهاني، اصل 12، ص 70 و اصل 14، ص 76.

[19] همان، اصل 18، ص 80.

[20] ر. ك. به: انسان از منظري ديگر، ص 18.

[21] ر. ك. به: نقد اول اصل چهارم در اين كتاب.

[22] عرفان كيهاني، اصل 5، ص 60 و انسان از منظري ديگر، ص 35 – 39.

[23] عرفان كيهاني، اصل 10، ص 68.

[24] ر. ك. به: محمّد تقي جعفري، عرفان اسلامي، ص 65.

[25] ر. ك. به: علي اميني نژاد، همان، ص 261.

[26] ر. ك. به: محمّد تقي جعفري، همان.

[27] عرفان كيهاني، اصل 60، ص 126.

[28] ر. ك. به: يد الله يزدان پناه، همان، بخش سوّم.

[29] همان، اصل 9، ص 68.

[30] همان، اصل 42، ص 109.

[31] انسان از منظري ديگر، ص 165.

[32] همان، ص 166.

[33] همان، ص 29.

[34] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل 42.

[35] محي الدين

ابن عربي، الفتوحات المكية، جلد 1، ص 163، صائن الدين علي بن محمّد التركه، تمهيد القواعد، با مقدمه و تصحيح: سيّد جلال الدين آشتياني تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالي 1360، ص 180، يزدان پناه، همان، ص 575.

[36] ر. ك. به: عرفان كيهاني اصل 53، ص 119.

[37] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل 23. نيز براي موارد ديگري از ناسازگاري آموزه هاي عرفان كيهاني با قرآن كريم ر. ك. به: بررسي و نقد اصل هاي 17، 18، 19، 31، 32، 43، 59، 67.

[38] عقلي كه از ديدگاه عرفا، ميزان براي تمايز ميان شهود هاي كاذب و صادق محسوب مي شود «عقل منوَّر» است نه عقل متعارف مشّائي. يزدان پناه، همان، ص 85.

[39] انسان از منظري ديگر، ص 232.

[40] عرفان كيهاني، اصل 6، ص 63.

[41] همان، اصل 7، ص 64.

[42] انسان از منظري ديگر، ص 231.

[43] عرفان كيهاني، اصل 3، 57.

[44] بقره: 115.

[45] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل اول دوم و ششم.

[46] همه خدايي يا پانته ايسم. اعتقاد به اين كه كلّ واقعيت، خدايي است.

همه خدايي ممكن است يا كيهاني (اثبات جهان) باشد كه در آن خدا و طبيعت همسنگ دانسته مي شوند، يا ناكيهاني (نفي جهان) كه تجربه حسّي را موهوم مي انگارد. جان. آر. هينلز، فرهنگ اديان جهان، گروه مترجمان، تهران، انتشارات دانشگاه اديان و مذاهب، 1389، ص 674.

[47] عرفان كيهاني ص 51.

[48] همان، ص 49.

[49] همان، ص 42.

[50] همان، ص 43

[51] همان، ص 50

[52] در متن كتابهاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» ابتناي بنيادين آموزه هاي اين مكتب بر آموزه هاي اسلامي مشاهده نمي شود.

[53] ر. ك. به: همان، ص 51.

[54] ر. ك. به: انسان از

منظري ديگر، ص 71.

[55] جزوه دوره يكم عرفان كيهان، ص 36.

[56] محمّد علي طاهري، عرفان از منظري ديگر، ص 22.

[57] ر. ك. به: رفيق العجم، همان، ص 641. گل بابا سعيدي، همان، ص 530.

[58] بقره: 165.

[59] «وَ هُوَ إفْرَاطٍ الْمَحَبَّة ِ وَ كني عَنْهُ فِي الْقُرْ آنِ بِشِدَّة ِ الْحُبُّ فِي قَوْلِهِ: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه. عشق عبارت از فزوني محبّت است و در قرآن از آن به «شدت محبّت» تعبير نموده و فرموده:

آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، شديدتر است.

محي الدين ابن عربي، الفتوحات المكية (4 جلدي)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 ه. ق. جلد 2، ص 323.

[60] عرفان كيهاني، اصل 59، ص 124.

[61] همان.

[62] همان.

[63] محمّد باقر مجلسي، بحار الانوار (110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ه. ق. دعاي عرفه امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام؛ ج 64، ص 142.

[64] همان، ج 99، ص 56.

[65] همان، ج 94، ص 370.

[66] انسان از منظري ديگر، ص 79.

[67] آل عمران: 31.

[68] بنيامين آبراهاموف، عشق الهي در عرفان اسلامي: آموزه هاي غزالي و ابن دباغ، ترجمه: مرضيه شريعتي، تهران، حكمت، 1388، ص 41.

[69] همان، ص 42.

[70] ر. ك. به: همان، ص 53.

[71] در تفاوت آن دو عبوديّت را خاص تر از عبادت دانسته اند؛ «عبادت، عوام مؤمنان را بود و عبوديّت، خواص را. عبادات، اصحاب مجاهدات را بود و عبوديّت اصحاب مكابدات را و عبودت صفت اهل مشاهدات بود.

هر كس كه به نفس خود با حقّ سبحانه مضايقت نكند او صاحب عبادت بود و هر كس به دل بخيلي نكند با او او صاحب عبوديّت بود و هر كس كه روح از او دريغ ندارد او

صاحب عبودت بود.

گل بابا سعيدي، ص 518. با تلخيص.

[72] منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، تهران، فرزان، 1379، ص 52.

[73] عرفان كيهاني، اصل 65، ص 137.

[74] عهد جديد بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيار، تهران، نشر ني، 1387. مرقس 10 / 45.

[75] همان، لوقا 22 / 27.

[76] در بيش از صد آيه از اناجيل.

[77] منوچهر، دانش پژوه، همان، ص 43.

[78] گل بابا سعيدي، همان، 365.

[79] عرفان كيهاني، ص 55.

[80] عرفان كيهاني، اصل 74، ص 147.

[81] منوچهر، دانش پژوه، همان، 45.

[82] گل بابا سعيدي، همان، ص 384.

[83] گل بابا سعيدي، همان، ص 383.

[84] انسان از منظري ديگر، صص 26 و 91.

[85] همان، صص 87، 90 و 91 و عرفان كيهاني، اصل 33، ص 100.

[86] انسان از منظري ديگر، ص 23. صحيح بيت اين است:

ز من بنيوش و دل …

[87] همان، ص 24.

[88] همان، ص 24.

[89] همان، ص 126.

[90] همان، ص 31.

[91] همان، ص 100.

[92] عرفان كيهاني، اصل 18، ص 80.

[93] در اصل 18 آمده:

براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتّصال به حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني مي باشد و اين اتّصالات، اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است.

[94] انسان از منظري ديگر، ص 75.

[95] اشاره است به برداشت هاي نادرست برخي، از تعبيرات رقص، آهنگ، ساز، مطرب و مانند اينهاست كه در ادبيات عرفاني ايران، موجود است.

[96] انسان، ص 60.

[97] ر. ك. به: علي آقانوري، تصوّف و شريعت، فصلنامه هفت آسمان، زمستان 1381، شماره شانزدهم، صص 233 - 247، سرفصل 4.

[98] محدثه ايزد پناه، همان، صص 3 – 19، ص 7.

[99] همان، ص 5.

[100] همان، ص 7.

[101] محمّد علي طاهري، عرفان

از منظري ديگر، ماهنامه راه كمال، خرداد 1389، ص 2.

[102] محدثه ايزد پناه، همان، ص 7 و انسان از منظري ديگر، ص 18.

[103] آيا قرآن در اين زمينه فراوان است.

در زمينه روايات دست كم مي توانيد به كتاب علل الشرايع شيخ صدوق مراجعه كنيد.

[104] ر. ك. به: محمّد وحيدي، فلسفه و اسرار احكام، قم، عصمت، 1382، ص 23 – 25.

[105] عبد الله جوادي آملي، اسرار الصلاة، قم، دار الاسراء للنشر، 1373، ص 14.

نقدي بر خرد گرايي عرفان كيهاني

در مبحث معرفت شناسي و يافتن حقيقت، يكي از روش هاي معرفتي، عرفان معرفي مي شود كه از راه تجربه هاي خاص چون جذبه و خلسه هاي عرفاني صورت مي گيرد و فرد تجربياتي را در وجود خود احساس مي كند كه تصور مي كند به يقين باطني دست يافته است.

صرف نظر از اينكه اين جذبه و خلسه ها جنبه رواني داشته و از نظر علم روانشناسي قابل توجيه است اين روش معرفت شناسي يك روش تجربي شخصي و حالت هاي به خصوص رواني است، اما حامل هيچ بار عقلي نيست تا با آن بتوان استدلال نمود و راه و روش عملي براي يافتن حقيقت ترسم نمود و نظر چنين افرادي را هم نمي توان با منطق و استدلال تغيير داد چرا كه آنان يافتن و رابطه با حقيقت را يك رازي مي دانند ميان خود و آفريدگار كه نا محرمان نمي توانند از اين امور رمزآلود آگاه شوند. حالت جذبه و خلسه هاي رواني حالت شبيه به مصرف مواد توهم زا مثل اكس است كه فرد با مصرف اين ماده حالت هاي عرفاني و معنوي را در وجود خود تجربه مي كند.

مشكل اساسي در اين روش معرفت شناسي آن است كه در اين روش فرد از دنياي واقعي

دور شده و تلاش مي كند در ذهن و روان خود به حقيقت نزديك شود و يك سري توهمات را به يافتن حقيقت نسبت دهد. در حالي كه ما در مبحث معرفت شناسي به دنبال يافتن حقيقت هستيم تا بتوانيم راه و روش صحيح تري را در زندگي اتخاذ كنيم تا به حقيقت نزديك تر شويم نه اينكه توهم حقيقت را در ذهن بپروريم. البته در چند سال اخير گروهي به نام شبكه هوش كيهاني يا حلقه تلاش نموده اند با بيان موضوعات علمي و همسو كردن عرفان با واقعيت هاي علمي اين روش معرفتي را عقلي و علمي معرفي كنند.

اما هنگامي كه ما نقطه نظرات اين گروه را در مورد رابطه علم و عرفان مطالعه مي كنيم، متوجه مي شويم يك شكاف عميق بين علم و باورهاي اين گروه وجود دارد كه مُبلغان اين روش معرفتي تلاش دارند با تفسير و توجيه اين شكاف را پر كنند و علل همه هستي را به عرفان ربط دهند و در راه اين توجيه و تفسير اشعار و نظرات شاعران و صاحب نظرات پيشين را مستقيما به يافته هاي علمي امروز بشر ربط مي دهند. شبكه هوش كيهاني ساختار اصلي جهان مادي را آگاهي ( شعور )، انرژي و ماده مي داند و معتقد است به غير از ماده و انرژي عنصر آگاهي هم بايد در جهان هستي وجود داشته باشد تا بتواند چنين نظم و حركتي را جهت دهد. آنان قوانين حاكم بر شعور سلول و انسان را چنين بيان مي كنند:

«1 - يك سلول داراي شعور منحصر به فرد خود بوده كه شرح وظايف آن سلول را شامل مي شود

2 - نظارت بر شعور سلولي بر

عهده كالبد ذهني انسان است كه كيفيت شعور ي و شرح وظيفه آن سلول را تعيين مي كند

3 - ارتباط شعور سلول و شبكه شعور كيهاني از طريق كالبد ذهني صورت مي گيرد

4 - شعور داراي تشعشع است.

اجزا در كنار يكديگر تحت تأثير شعور تشعشعاتي يكديگر قرار دارند

5 - افكار، احساسات و بيماري انسان نيز داراي تشعشعات شعور يست

6 - مجموعه شعور تشعشعاتي افراد روح جمعي آن مجموعه را تشكيل داده به اين ترتيب روح جمعي خانواده، جامعه و بشريت را خواهيم داشت.

7 - شعور سلول هم به طور مستقيم، از طريق شعور كيهاني وهم از طريق شعور ماده قابل اصلاح است.

8 - زماني كه اصلاح شعور سلولي به طور مستقيم از طريق شعور كيهاني انجام مي شود، هيچ گونه اشتباهي رخ نداده و با عارضه جانبي روبرو نخواهيم شد، زماني كه از شعور ماده استفاده مي كنيم، اولا، امكان تشخيص غلط وجود داشته وثانياً امكان اينكه شعور ي براي سلول خاصي مناسب و براي سلول ديگري نامناسب باشد، وجود دارد.» در نگاه نخست اين اصول براي يك فرد كه دانش ومطالعه كافي در زمينه مباحث سيتولوژي (علم سلول شناسي) نداشته باشد بسيار اغو اگر و مورد پسند و در خور توجه است، اما فاقد هر گونه ارزش علميست و مطالب علمي با مغلطه و دستكاري به شيوه زيبايي بيان شده تا افرادي كه نخستين بار با چنين مباحثي آشنا مي شوند به خوبي تحت تأثير قرار بگيرند. شبكه عرفان كيهاني ادعا مي كند كه، از راه ارتباط افراد بيمار با اين شعور كيهاني قادر است كليه بيماران را درمان كند كه به اين نوع درمان فرادرماني اطلاق مي كنند و معتقدند

كه اين نوع درمان هيچ گونه عوارض جانبي براي فرد درمان شده ندارد. اين شبكه اگر فراتر از ادعا و رجز خواني قادر باشد از راه ارتباط با هوش كيهاني كليه بيماران از جمله بيماران صعب العلاج مثل سرطان، بيماري هاي مادرزادي و ژنتيكي را در مان كند، گذشته از آنكه به بشريت خدمت بزرگي نموده و انسان را از بزرگترين مشكلات نجات مي دهد، مي تواند ثابت كند كه بر خلاف علم امروز بشر، كه، معتقد است اصل آنتروپيك تعيين كننده نوع نظام موجود در كيهان است، هوش فرا مادي نظام هستي را به اين شكل پديد آورده است و در اين صورت تأثيرات بسيار شگرفي در باورهاي علمي ايحاد خواهد كرد و چنين ادعايي راه گشاي بسياري از ديگر مشكلات علمي خواهد بود.

از آنجا كه شفاي بيماران در اين روش كوچكترين هزينه اي در بر ندارد و اين شفا مي تواند در هر زمان و هر مكان به همه افراد بشر كمك كند براي شبكه هوش كيهاني جاي درنگ نيست كه اين خدمت بزرگ و اين معرفت عظيم را هر چه سريعتر به نتيجه برساند تا مراكز علمي و پزشكي جهان بر شفاي بيماران خود صحه بگذارند و بپذيرند كه عرفان تنها توهم هاي واهي نيست و متصل به همان حقيقتيست كه بشر چراغ به دست، گرد جهان دنبال آن مي گردد. در اين صورت است كه بشر استدلال گر مي پذيرد كه فرا تر از علل مادي يك علل فوق مادي مي تواند رشد سلول هاي سرطاني را متوقف كند، كور مادر زادي را شفا بدهد و اميد زيستن را در دل بيماري كه ساعت هاي مرگ خود را لحظه شماري مي كند زنده نمايد.

اما از زماني كه بشر خود راشناخت تا به امروز روش هاي رواني زيادي در جهت تلقين شفاي بيماران به كار رفته كه هيچ كدام از آنها بر خلاف بسياري از مدعيان ارتباطي با نيرو هاي فرا مادي ندارد، دانشمندان جهت برسي اين نوع درمان ها آزمون هاي متعددي را بر گزار كرده اند كه به نمونه اي از آن اشاره مي كنيم. يك نمونه از اين آزمون ها آزمون دكتر موزليست كه در يكي از بيمارستان هاي تگزاس آمريكا بر روي بيماران مختلفي كه از درد شديد مفاصل رنج مي بردند، انجام داد. او بيماران خود را بدون آنكه خودشان مطلع باشند به دو گروه تقسيم كرد. يك گروه را تحت عمل جراحي قرار داد و مشكل آنها را بوسيله عمل جراحي رفع نمود. اما براي گروه بعدي بدون آنكه عمل جراحي روي مفاصل آنها انجام دهد، تنها يك عمل جراحي نمايشي را براي آنها بازي كرد و به بيماران و همراهان آنان وانمود كرد كه براي آنها عمل جراحي مفاصل انجام داده است.

دكتر موزلي با كمال تعجب مشاهده نمود كه هر دو گروه از بيماران پس از عمل جراحي و بعد از عمل جراحي نمايشي به يك اندازه از درد آنها كاسته شده است.

او به اين نتيجه رسيد كه افرادي كه تحت عمل جراحي نمايشي قرار داده شده اند تنها به دليل اينكه ايمان داشته اند عمل جراحي مي تواند به درد آنها خاتمه دهد پس از اين عمل جراحي نمايشي هم احساس سلامتي مي كنند در نتيجه درد آنها تسكين پيدا كرده است.

در آزموني ديگر يك كشيش سخنور و حاذق كه از فن بيان بسيار خوبي برخوردار بود، توسط يك خطبه بسيار پرشور توانست حالت خلسه

و تفكر روحاني را براي مخاطبان خود فراهم كند به شكلي كه تعداد زيادي از اين مخاطبان پس از ايراد اين خطبه اعلام كردند كه توانسته اند بر بسياري ازمشكلات و بيماري هاي خود فائق آيند. آزمون گران در موقعيت مناسب ديگري، به جاي آن كشيش خطيب بازيگر توانايي را براي ايراد خطبه راهي كردند و اين بازيگر توانست همچون كشيش حاذق شور و شعف وصف ناپذيري به مجلس بدهد به قسمي كه باز هم عده زيادي از جمعيت مخاطب به حالت خلسه رواني فرو رفتند، آزمون گران با كمال تعجب مشاهده كردند كه پس از اين آزمون هم عده زيادي از شنوندگان اعلام كردند كه پس از اين خطابه توانسته اند بر بسياري از مشكلات و بيماري هاي خود غلبه كنند.

موضوعات از اين دست توانايي و ساختار بسيار پيچيده مغز انسان را نشان مي دهد كه اگر مغز در شرايطي قرار بگيرد كه باور كند از اين پس مشكل يا بيماري براي فرد وجود ندارد از فرستادن برون داده اي كه سبب مي شود فرد احساس درد يا نا آرامي و اضطراب كند، خود داري مي كند و با اين حساب، احساس درد يا فشار مشكلات از ذهن فرد برداشته شده و احساس درمان و آرامش مي كند.

در حقيقت بيماري يا مشكل هنوز به درمان وحل نشده اما فرد تصور مي كند كه شفا يافته يا مشكل او حل شده است.

شبكه حلقه مرگ مغزي را مرگ نامحسوس ترجمه كرده و دليل آن را هاله اي از انرژي منفي مي داند كه اطراف فرد گرد آمده، در حالي كه از نظر علمي قسمت هاي فوقاني مغز كه وظيفه پردازش اطلاعات را بر عهده دارند آسيب مي بينند اما قسمت هاي تحتاني

كه وظيفه كنترل اعمال حياتي را بر عهده دارند هنوز مي توانند وظيفه خود را انجام دهند، به اين جهت فرد از نظر اعمال حياتي چون تنفس و ضربان قلب سالم است اما مغز هيچ كنترلي بر بدن ندارد. در اينجا پزشكان با عكس برداري و اسكن هاي مختلف قسمت هاي آسيب ديده مغز را شناسايي مي كنند.

اين موضوع نشان مي دهد كه كنترل همه قسمت هاي بدن و حتي فعل و انفعالات و فرمان هاي دروني چون تفكر بر عهده خود مغز است.

مغز فيزيكي هم ناشي از آسيب ديدن يكي از اعضاي حياتي بدن است كه ممكن است پس از مدتي مشكل برطرف شود و فرد زنده بماند. مرگ قطعي زماني رخ مي دهد كه كليه سلول هاي اعضاي حياتي چون مغز، قلب، شش، كبد و … بر اثر كمبود اكسيژن يا وجود مواد سمي يا … توانايي انجام وظايف حياتي خود را ازدست بدهند. شبكه حلقه معتقد است مغز ابر كامپيوتريست كه اپراتور آن بُعد فرامادي بشر است.

اما اشتباه اين گروه آن است كه مغز را با كامپيوتر مقايسه مي كنند.

مغز كامپيوتر نيست كه تنها وظيفه اش پردازش اطلاعات باشد.

ما اگر از مغز پيچيده انسان هم صرف نظر كنيم و بخواهيم ساده ترين مغز موجودات را با كامپيوتر مقايسه كنيم مي توان عنوان كنيم كه، مغز موجود زنده، به دليل داشتن توانايي خودسازماندهي، اين ويژگي را دارد كه تغييرات محيط را در درون سيستم خود به شكلي سازمان يافته تصوير كند.

به بيان ديگر، سيستم زنده نسبت به تغييرات محيط خارج از خود واكنش نشان مي دهد و اين واكنش همان تصويريست كه از دگرگوني هاي محيط، بر ساختار پوياي مادي زنده منعكس مي شود و اين همان مفهوم بازنمايي

(آگاهي) است.

بازنمايي امروزه بيشتر به عنوان كاركرد بنيادين دستگاه حسي معنا مي شود و به شكلي ويژه از همين انعكاس جهان خارج بر سيستم زنده دلالت مي كند.

پس آگاهي عبارت است از توانايي بازنماياندن تغييرات محيط، در درون سيستم عصبي. اگر سيستمي آنقدر پيچيده شود كه از خودش هم در خودش بازنمايي داشته باشد، آنگاه آن سيستم خودآگاه است.

خودآگاهي به اين معنا، يك حالت خاص آگاهي قلمداد مي شود. آگاهي توانايي بازنمايي محيط در قالب شبكه اي از روابط پردازشي و اطلاعاتيست و خودآگاهي شكل خاص از آگاهيست كه بازنمايي خود همين فرآيند را هم در بر بگيرد و به اصطلاح، خصلتي «خود ارجاع» به خود بگيرد.

اين بدان معناست كه در سير تكامل، سيستم هايي پديد آمده اند كه نه تنها جهان خارج را بازنمايي كرده و آن را در قالب رمزگان حسي كد گذاري كرده اند، كه خود همين روند بازنمايي را هم بار ديگر در درون خود بازتابانده اند و خود فرآيند رمزگذاري داده هاي حسي را بار ديگر در سطحي پيچيده تر رمزگذاري كرده اند.

سطوح آگاهي را «هشياري» مي نامند. هشياري حالتيست كه دستگاه پردازنده عصبي در آن قرار دارد. از سوي ديگر، پراكندگي اندك خودآگاهي در ميان گونه هاي جانوري، نشان مي دهد كه بقا به سادگي بدون اين دستگاه با شكوه اما بغرنج نيز ممكن است.

تنها جانوري كه در مورد خودآگاه بودنش قطعيت وجود دارد، انسان است.

در مورد شامپانزه، گوريل و دلفين، نشانه هايي قانع كننده وجود دارد كه به حضور شكلي از خودآگاهي در ايشان دلالت مي كند.

بر اساس شواهدي كمتر و غريبتر، شكلي از اين حالت را مي توان به مورچه و زنبور نسبت داد. از اين رو خودآگاهي امري استثنايي در موجودات استثنايي است.

تنها

شماري انگشت شمار از گونه هاي جانوري قابليت خودآگاهي را در خود پرورده اند و آنان نيز تنها در بخشي از عمر خويش خودآگاهانه به جهان مي نگرند. از اين رو خودآگاهي حالتي ويژه و استثنايي از هوشياري است.

از منظر ديگر اگر بخواهيم اين موضوع را برسي كنيم بايد ساختمان مغز را به دقت مطالعه نماييم. گاهي دانشمندان از طريق اسكن و عكس برداري اين كار را انجام مي دهند و گاهي با برسي مغز افرادي كه دچار ضايعه مغزي شده اند كاركرد مغز را دوباره مورد برسي قرار مي دهند تا متوجه شوند اين ضايعات چه تأثيري بر فرد گذاشته است.

براي مثال، آسيب ديدن به قسمت ورنيكه مغز كه مسؤول هماهنگ كردن و درك اطلاعات بين مراكز سه گانه بينايي، شنوايي و حسي است، موجب مي شود فرد، درك درستي از ديدارهاي خود نداشته باشد.

مثلاً اگر از او سؤال شود اكنون چه چيزي را مشاهده كند مغز او قادر نيست به قسمت حافظه دستور دهد تا فرماني صادر كند مبني بر اينكه او آنچه مي بيند در گذشته هم ديده و به عنوان مثال نامش درخت است.

او درخت را مي بيند اما چون ورنيكه آسيب ديده نمي تواند به قسمت يادآوري و درك مغز بگويد اين يك درخت است.

در مورد شنواي و حس هم چنين مشكلي به وجود مي آيد و فرد نمي داند چه مي شنود و چه چيز را احساس مي كند.

بيان اين موضوع نشان مي دهد كه مركز ادراك و پردازش اطلاعات خود مغز است، اگر قرار بود مركز درك مغز خارج از خود مغز باشد يا اپراتوريش بر عهده خارج مغز است چنين فردي بايد مي دانست چه چيزي را مي بيند چون هيچ كدام از اعصاب

بينايي اين فرد آسيب نديده اند.

تنها مركز درك شنوايي او آسيب ديده و او نمي تواند مشاهدات خود را تفسير كند.

در سال 1848 جوان 25 ساله اي به نم فييناس گيج كه كارگر ماهر، منضبط و خوش اخلاقي بود، در حين كار ميله اي به سر او اصابت كرد و قسمت لوب پيشاني مغز او آسيب ديد. ضربه به شكلي بود كه ميله از پشت سر وارد شد و از پيشاني خارج گرديد اما قسمت هاي ديگر مغز آسيب نديد چون حواس، تكلم و بقيه قسمت هاي بدن او سالم بودند اما شخصيت او به طور كامل تغيير يافت. فييناس ديگر ماهر، خوش اخلاق، با حوصله و منظم نبود بلكه شخصيت او به فردي پرخاشگر، لجوج، دودل و متزلزل تغيير يافته بود.

تحقيقات در مورد مغز و رفتار فييناس كمك هاي بزرگي به علم روانشناسي كرد به اين خاطر جمجمه و مدارك مربوط به آسيب مغزي او هم اكنون در موزه دانشگاه هاروارد نگهداري مي شود. از آنجا كه علم روانشناسي وشناخت كاركرد هاي مغزي بسيار پيچيده است و حتي بسياري از دانشجويان اين رشته ذهنيت واقعي نسبت به بسياري از كاركرد هاي مغز ندارند، مثلا نمي توانند تجسم كنند كه شخصيت وابسته به همين مغز و اطلاعاتيست كه از محيط اطراف خود جمع آوري كرده،. يا بسياري از اين دانش آموختگان درك درستي از واقعه مرگ ندارند. يا عمل فكر كردن كه به نظر مي رسد مشتي نورون هاي مادي نتوانند فرآيند پيچيده، همچون انديشيدن، را در وجود بشر شكل دهند، پس چنين اعمال خارق العاده به عهده يك اپراتور غير ماديست كه از راه تشعشعات يا فرمان هاي خود، فرآيند پيچيده اي همچون انديشيدن يا شخصيت را براي مغز ميسر

مي سازد! البته اين نوع طرز تفكر براي كساني كه آشنايي كامل با علم روانشناسي و كاركرد هاي مغز دارند، بسيار خنده آور است.

اين موضوع باعث شده تا، بسياري دانسته يا ندانسته از اين عدم آگاهي سو، استفاده كنند و باورهايي را به فرد بقبولانند كه هيچ سند و مدرك علمي ندارد. پايه گذاران عرفان كيهاني با آنكه آشنايي كامل باعلم روانشناسي و كاركرد هاي مختلف مغز داشته اند، اما از فقدان تخصص و مهارت مخاطبان خود سو، استفاده كرده و در مورد كاركردهاي مختلف مغز و جنبه هاي رواني بشر اظهارنظرهاي مختلفي نموده اند كه هيچ وجاهت علمي ندارد. آنها با علم جديد روانشناسي آشنا هستند اما علت و دلايل فرآيندهاي مغزي را مانند فلاسفه قديمي بي هيچ سند و مدركي به بعد فرا مادي بشر ربط مي دهند و براي اينكه مخاطب خود را بيشتر اغوا كنند، انسان ها را به سه گروه افراد ساده، دانا و سوپر دانا تقسيم مي كنند و در جهت تشويق افراد ساده و خوش باوري كه موضوعات جديد را به راحتي مي پزيرند و در نكوهش افراد دانايي كه هر مطلب جديد را با سند و مدرك و استدلال مي پزيرند، داد سخن سر مي دهند. اين در حاليست كه همه ما مي دانيم تنها ابزار بشر براي رسيدن به واقعيت و انطباق گزينه هاي غلط و درست و داوري كردن در مورد آنها عقل وخرد بشر است و انسان تنها با استدلال مي تواند راه درست خود را انتخاب كند و تنها وجه تمايز انسان با ديگر موجودات همين استدلال گري و منطق پذيري او ست. در حالي كه شبكه حلقه معتقد است:

«بنا بر اين عقل پيوسته با كارهايي كه منافع

مادي و ملموس نداشته باشد مخالفت مي كند و هر كجا انسان بخواهد كار دل را دنبال كند، مخالفت سرسختانه نشان مي دهد. براي نمونه، وقتي كه شخص بخواهد تجربه ماورايي وغير متعارف پيدا كند، عقل به شدت واكنش نشان داده و به كلي وجود چنين دنيايي را منكر مي شود.» در پاسخ بايد گفت:

كار دل كدام است؟

دل تنها وظيفه پمپاژ خون را بر عهده دارد و مسائل عاطفي، عشقي و احساسي بر عهده مغز است كه در موقعيت مناسب نه تنها اختلال ايجاد نمي كند بلكه با فرمان ترشح هورمون هاي مختلف بدن را پذيراي حالت هاي احساسي مي كند.

اما سخن ديگر شما درست است كه مي گوييد، عقل از فريب خوردن انسان جلوگيري مي كند در طول زندگي بشر هم ثابت شده كه، همواره انسان را از جادوگري، خرافه پرستي و اغو اگر ي بر حذرداشته و از او مي خواهد واقعيت زندگي خود را (اگر چه اين واقعيت نسبي باشد ) فداي حقيقتي نكند كه ريشه در توهمات و خيالبافي دارد. البته اگر شما بتوانيد با روش فرا درماني خود بيمار سرطاني را به شكلي درمان كنيد كه اثري از سلول هاي بيمار در بدن او نباشد يا ديگر بيماران را به شكل واقعي شفا دهيد، عقل نه تنها با ادعاي شما مخالفت نمي كند، بلكه مي پذيرد كه شما حقيقت را يافته ايد.

http://razhayedel. blogfa. com

عرفان چند ضلعي@

نقد عرفان حلقه

عرفان چندضلعي

«ميرحميد موسوي»

جهان از حدود يكي و دو دهه پيش، بستر ظهور و پيدايش چشمگير و روزافزون مكاتيب و فرقه هاي معنويت گراي انحرافي و عرفانهاي كاذب نوظهور هست؛ در اين بين كشور ايران نيز ازجريان اين پروسه (يابه عبارتي پروژه) جهاني عقب نمانده و شاهد ظهور صد ها مدعي

تاسيس و بنيان نهادي عرفاني ومعنوي بوده است.

يكي از اين عرفانها كه از سالهاي آغازين دهه ي هشتاد شمسي در ايران كه به طورمخفيانه و زيرزميني اقدام به برگزاري، آموزش و عضوگيري مريد و داوطلب كرده، عرفان حلقه يا كيهاني است.

بنيانگذارومؤسس اين نحله انحرافي فردي به نام محمدعلي. طاست، اين فردادعا مي كند اين عرفان (عرفان كيهاني) حاصل 30 سال سعي وتلاش او بوده وراهگشاي تمامي مشكلات و بيماريهاي جسمي و روحي مردم صرفنظرازهر گونه اعتقاد، مذهب و مسلك است؛ [1] ايشان همچنين بيان مي كنند كه فرد با اتصال به شبكه هوشمند شعور الهي مي تواند از هر گونه بيماري لاعلاج شفا يابد و حتي پيامبران الهي مانند عيسي (علي نبينا و عَلَيْهِ السَّلَام) باتمسك و توصل به اين نيروي عام الهي مي توانست بيماران را شفا دهد و مردگان رازنده كند؛ [2] در حول و محور عرفان كيهاني ابهام و پرسش بسيار است مانند:

آيا اين عرفان جعليست يا كشفي؟ درمان است ياعرفان؟ سر سلسله عرفان حلقه را چه كسي تعيين كرده است؟

چرا لايه ي دفاعي بايد توسط مستر و با گرفتن امضا تفويض شود؟ سر دسته اين عرفان چه سابقه علمي و ديني دارد؟

… و دهها سؤال اينچنيني كه هميشه بدون پاسخ مانده و هيچ جوابي از سوي اين گروه انحرافي داده نشده است.

مابه حسب وظيفه جهت آشنايي عموم مردم مؤمن و مسلمان ايران اسلامي در چند مقاله سعي خواهيم داشت بررسي تطبيقي كامل اين عرفان، با ساير عرفانها و مكاتيب معنوي نوظهور انحرافي ارائه نماييم؛ انشاالله مورد استفاده قرار گيرد و تا حدودي افكار باطل و پوچ اين گروه مدعي را آشكار سازد.

ريكي اُمُّ و اَب ِّعرفان

حلقه «ريكي»

به معناي انرژي كيهاني [3] در قرن 19 توسط ميكائواوسويي [4] در ژاپن بناگذاري شد.

خواستگاه ابتدايي اين مكتب هند، تبت و چين بوده است كه توسط اوسويي در ژاپن با اعمال تغييراتي ريكي ناميده شد.

بدون شك بعد از تطبيق اندكي از عقايد اين گروه با افكار عرفان حلقه در خواهيد يافت كه عمدتاً عرفان حلقه زائيده و اقتباس شده از عقايد و اعمال ريكي هست.

1 - تعريف و آشنايي با هر دو گروه

1 - 1 ريكي؛ در تعريف ريكي اصطلاحات و بيانات زيادي وارد شده است ولي مهمترين آنها به صورت زير ذكر شده است [5]:

- ريكي نيروي عمومي حيات، انرژي كيهاني، نيروي همگاني الهي، شفا بخش جهان. - نوعي انرژي هوشمند و سامان دهنده. - يك هنر كه از مستر به فراگير منتقل مي شود. - انرژي نامحدود و بي نهايت دائمي. - انرژي هوشمند و خلاق، يك دوست حقيقي و يك هديه الهي. – وجود هوشمند و زنده و آگاه. از تعريف فوق چند نكته مهم ديده مي شود:

الف) «ريكي» وجود هوشمند الهي

ب)

«ريكي» شفا بخش و بهبود دهنده الهي بي نهايت

ج)

«ريكي» انرژي و نيروي كيهاني كه از مستر به درمانگر انتقال مي يابد.

د)

«ريكي» زنده، هوشمند و آگاه

1 - 2 عرفان حلقه؛

«… اساس اين عرفان بر اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني (هوشمندي حاكم بر جهان هستي) استوار است … فيض الهي به صورت هاي مختلف در حلقه هاي گوناگون جاري بوده كه در واقع همان حلقه هاي رحمت عام الهي (شبكه هوشمندكيهاني) است كه مي توان مورد به رهبرداري عملي قرارگيرد … بيمار توسط فرد درمانگر به شبكه شعور كيهاني متصل شده و مورد كاوش قرار مي گيرد … در

اين مكتب درماني براي درمان همه ي انواع بيماريها مي تواند موثر باشد و درمانگر اجازه ندارد كه نوعي از بيماريها را غيرقابل علاج بداند … بيمار توسط مستر به شبكه شعور كيهاني اتصال مي يابد و مورد اسكن قرار مي گيرد …» [6] در تعريف و تبيين هدف و فلسفه عرفان كيهاني چند نكته قابل تأمل است كه توصيه مي شود با نكاتي كه در تعريف ريكي ذكر كرديم موردمقايسه قراردهيد:

الف) وجود شبكه هوشمند شعور كيهاني كه حاكم بر جهان هستي است.

ب) شبكه اي كه شفا بخش تمام بيماريهاي روحي و جسمي لاعلاج است.

ج) انرژي كه از شبكه شعور كيهاني به واسطه مستر به بيمار اتصال و تفويض مي يابد.

دِ) شبكه كاملاً آگاه و هوشمند

2 - وابسته نبودن به هيچ اعتقاد، دين و مذهب

2 - 1 ريكي؛ «ريكي يك مذهب نيست، ريكي كاملاً غيرمذهبيست شما مي تونيد به هر ديني بپردازيد يا به هيچ يك از اديان اعتقاد نداشته باشيد و همچنان از ريكي استفاده كنيد و بهره مند شويد … ريكي به هيچ ديني وابسته نيست و اكنون افراد با مذاهب و اعتقادات مختلف جزو درمانگران ريكي هستند.»

2 - 2 عرفان حلقه؛ «از آنجا كه انسان شمول است همه ي انسانها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد توجه و استفاده قرار دهند … به طور كلي، همه انسانها صرفنظر از نژاد، جنسيت، سن و سال، سواد و معلومات، استعداد و لياقتهاي فردي، دين و مذهب، گناهكاري و بيگناهي، پاكي و ناپاكي و … مي توانند از رحمت عام الهي (شبكه شعور كيهاني) برخوردار شوند … سن، جنسيت، ميزان

تحصيلات، مطالعات، معلومات، تعاليم و تجارب عرفاني وفكري مختلف، استعداد و لياقتهاي فردي و … هيچ تاثيري در كار با شبكه شعور كيهاني ندارد، زيرا اين اتصال و برخورداري از مدد قرآن فيض و رحمت الهي بوده كه بدون استثنا شامل حال همگان است …» [7] نكته مهمي كه در هر دو از گروهها ديده مي شود اينست كه براي دريافت اين نيروي شفا بخش الهي نيازي به اعتقاد حتي به خود خدا به عنوان منبع انرژي شفا بخش و اديان الهي نيست و همچنين فرد فرقي ندارد مشرك باشد ياكافر و يا گناهكار، براي همه ي كسان است.

3 - معنويتي فراتر از دين

3 - 1 عرفان ريكي؛ «ريكي مذهب نيست ولي معنويت است، معنويت، اعتقاد و ايمان در ارتباط شما با الهيت است.

هدف از پيشرفت معنوي، بهبود بخشيدن اين ارتباط و مشاهده الوهيت در درون خود و پيرامونتان مي باشد.

مذهب راهنماييست كه به شما نشان مي دهد چگونه خود را از لحاظ معنوي پرورش دهيد. مذهب به شما مي گويدكه الهيت چيست و متن ها (دعاها)، مكانهاي مخصوص عبادت و راهنماياني براي حمايت از شما معرفي مي كند.

ممكن است شما پيرو ديني باشيد ولي ارتباط معنوي قلبي نداشته باشيد، ريكي امكانات رشد معنوي را فراهم مي نمايد. اهميت ندارد كه پيشينه مذهبي شما چيست. شما متوجه خواهيد شد كه در ريكي اصول با معنا بوده و هيچ تعارضي بامذهب شما ندارند. در حقيقت ريكي بايد ارتباط معنوي شخصي شما را ارتقاﺀ دهد. سيماي معنوي ريكي، شما را قادر به انجام موارد زير مي سازد:

الف) اتصال به مبداﺀ: شما از نماز و مراقبه براي ارتباط با خداوند يا قدرت برتري كه به آن اعتقاد

داريد استفاده مي كنيد. ارتباط معنوي، منبع بي پاياني از انرژي ريكي را فراهم مي كند.

ب)

كانال انتقال انرژي برتر: انرژي شفادهنده ريكي از درمان گر نمي باشد، اين انرژي ازطرف خداوند يا انرژي برتر، به واسطه درمانگر انتقال مي يابد.

ج)

حفظ سلامت معنوي: همچنان كه شما سلامت جسماني خود را به وسيله غذاي مغذي، هواي تازه و ورزش حفظ مي نماييد، به حفظ سلامت روحاني خود نيز نياز داريد. نماز، مراقبه، اوقات آرام و تمرينات معنوي ( انجام اعمال خوب) مي توانند در اين رابطه كمك كنند.»

3 - 2 عرفان حلقه؛ توضيح و تبيين آرا و عقايد موسس و بنيانگذار عرفان كيهاني در اين باب رساله ي مجزايي را مي طلبد، لذا در مقالات آتي به طور مفصل به اين موضوع خواهيم پرداخت ولي به طور اجمالي بنيانگذار و رئيس فرقه كيهاني، اين عرفان را يك جريان معرفت شناسي معرفي مي كند كه ضامن و رابط و عامل رسيدن به كمال و خودشناسي است.

به بياني روشنتر طريقت را عامل قبولي شريعت مي داند بدين سان كه دين را به دوبال شريعت و طريقت تقسيم نموده و بيان مي دارد كه دين بدون وجود يكي از هر دو ناقص است، [8] اين مطلب در زماني بيان مي شود كه براي يك فرد آگاه به اسلام روشن است كه در دين طريقت و شريعتي به طور مجزا وجود ندارد و شريعت همان طريقت، طريقت نيز همان شريعت است و قابل تجزيه و تركيب و مجزا بودن از يكديگر نيستند و هر دو (شريعت و طريقت) داراي يك مفهوم ايمان و عمل صالح هستند و تقسيم دين به دو قسم طريقت و شريعت، بدعت بزرگي در دين بود كه توسط صوفيان و

شعراي وابسته مطرح شد والا در دين چنين مطلبي بيان نشده است.

***********

پي نوشتها:

1 - مصاحبه محمدعلي. ط با سايت رسمي موسسه عرفان حلقهinteruniversal. persianblog. ir

2 - همان

3 - Riانرژي وKeiكيهاني

4 - pronounced Me - ka - oh OOh - su - ee

5 - تمام مطالب راجع به «ريكي» ازسايتwww. arvah. net استفاده و اقتباس شده است.

6 - انسان از منظر ديگر، ص 19، 72 تا 85

7 - همان، ص 2، 21، 76

8 - مصاحبه محمدعلي. ط با سايت رسمي موسسه عرفان حلقه

interuniversal. persianblog. ir

بخش آموزه ها

تعريف عرفان كيهاني

عرفان كيهاني (كه عرفان حلقه نيز ناميده مي شود ) بر اساس گفته بنيانگذار آن «نوعي سير و سلوك عرفاني است كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد» [1]. چنانكه در ادامه مقاله خواهد آمد، مقصود از سير و سلوك معنوي نه ارتباط با خدا بلكه ايجاد ارتباط با شعور كيهاني است كه با تشكيل حلقه درماني صورت مي گيرد؛ [2] با توجه به نوشته هاي وي كه در ادامه به آنها مي پردازيم مي توان در تعريف اين مكتب گفت:

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است (محور مباحث و اهداف آن انسان است) كه از جنبه نظري، جهان را مجازي و سراسر حركت دانسته و شعور كيهاني را محرك عالم مي شمارد و انسان را به وسعت هستي تعريف مي كند و از جنبه عملي، نجات انسان را جمعي و در پي رهايي از كثرت و رسيدن به وحدت مي داند و شعور كيهاني را نقطه مشترك بين انسان ها شمرده و در راستاي همين وحدت از فرادرماني براي درمان همه بيماري ها استفاده مي كند.

جنبه نظري از نگاه مؤسس عرفان كيهاني انسان همواره دو پله در مقابل خود

دارد:

پله عقل و پله عشق. بر اين اساس اين مكتب داراي دو جنبه نظري و عملي است.

جنبه نظري اين مكتب به پله عقل، مربوط مي شود و نگاهي ويژه به جهان و انسان است.

اما جنبه عملي با پله عشق پيوند داشته و روش عملي در اين مكتب را به عهده دارد. [3] جهان جهان از نگاه اين مكتب، سراسر حركت بوده و فاقد وجود خارجي است؛ [4] به اين معنا كه وقتي اتم را مي شكافيم به ذرات متحرك مي رسيم و اگر اين ذرات را بشكافيم و همين روند را تا بي نهايت ادامه دهيم باز به ذرات ريزتري كه متحركند مي رسيم. بنا بر اين، شالوده جهان، از حركت تشكيل مي شود و از آنجا كه حركت، به طور مستقل و جدا از شيء متحرك، وجود خارجي ندارد بنا بر اين جهان هستي مادي، وجود خارجي نداشته و صرفاً داراي وجودي مجازي مي باشد؛ زيرا هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است.

آنچه از هستي مادي مشاهده مي كنيم فقط واقعيتيست كه در اثر حركت در حركت موجود در عالم، حاصل شده است.

نظير استوانه اي كه از حركت دوراني يك تيغه بر يك محور پديد مي آيد. شعور كيهاني آنچه اين حركت را به وجود مي آورد عامليست به نام «شعور كيهاني اين عامل، تنها واسطه بين خدا و خلق به شمار مي رود [5] و مايه ايجاد وحدت در عالم است؛ [6] شعور كيهاني هوشمندي حاكم بر جهان است كه جهان هستي را به وجود آورده است.

به بيان ديگر جهان هستي تصويري مجازي از حقيقتي ديگر به نام شعور و آگاهي است.

بنا بر اين، حقيقت اين جهان را همان شعور كيهاني تشكيل

مي دهد. [7] با اين حال در هر لحظه سه عنصر، در جهان هستي مادي موجود است:

آگاهي، ماده و انرژي. [8] هر يك از اين سه عنصر، قابليت تبديل شدن به يكديگر را دارند. [9] اين در عرفان كيهاني از شعور كيهاني با نام هاي ديگري چون شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يدالله و … ياد مي شود. [10] شبكه مثبت و شبكه منفي شعور كيهاني به عنوان شبكه مثبت نيز شناخته مي شود. شبكه مثبت كليه اطلاعات و آگاهي هاي لازم را در جهت رسيدن انسان به كمال در اختيار انسان مي گذارد. در برابر، شبكه منفي قرار دارد كه مسير شيطان است و كليه اطلاعات و آگاهي هايي را كه باعث انحراف انسان شده و او را از مسير كمال دور مي كند، در اختيار انسان قرار مي دهد. آگاهي هاي شبكه مثبت، انسان را به «عرفان كمال» راهنمايي مي كند و آگاهي هاي شبكه منفي او را به سوي «عرفان قدرت» مي برد. [11] انسان اين مكتب به انسان نگاهي فراكل نگرانه دارد. [12] در نگاه فراكل نگرانه، انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در توضيح اين نگرش بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«انسان موجوديست متشكل از كالبد هاي مختلف مانند:

كالبد يزيكي، كالبد رواني، كالبد ذهني، كالبد اختري و كالبدهاي ديگر و نيز مبدل هاي انرژي گوناگون كه به اصطلاح به آنها «چاكرا» گفته مي شود و نيز كانال هاي انرژي مختلف، ازجمله كانال هاي محدود و مسدود چهارده گانه در بدن كه درطب سوزني مطرح است، همچنين حوزه هاي مختلف انرژي در اطراف بدن مانند:

حوزه پولاريتي، حوزه بيو پلاسما و نيز اجزايي مانند شعور سلولي،

فركانس مولكولي و بي نهايت اجزاي ناشناخته ديگر». [13] پله عقل و پله عشق انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش وتلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه اصطلاحاً «دنياي ابزار» ناميده مي شود.

پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجب، جذبه و از خود بيخود شدن، ايثار و محبت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نامگذاري مي شود. بر اساس تفاوت عقل و عشق، عرفان كيهاني داراي دو بخش نظري و عملي است.

بخش نظري، بر روي پله عقل و بخش عملي بر روي پله عشق قرار دارد. عرفان نظري بيانگر و روشنگر است و با استدلال اثبات مي كند كه انسان بايد چه هدفي داشته باشد و به چه دليل بايد مسير مشخصي را دنبال كند؛ [14] جنبه عملي از نگاه اين مكتب انسان در عصر حاضر دچار كثرت است يعني هر كسي به دنبال منافع شخصي خود مي باشد.

اين حالت، انسان را از تعالي دور مي سازد. تعالي در گرو گرايش به وحدت و درك تن واحده بودن جهان هستي است.

هدف اين مكتب نيز اينست كه انسان را از اين كثرت نجات داده و افق نگاه او را به سوي وحدت، جهت دهد. راه رسيدن به وحدت راه رسيدن به وحدت اينست كه انسان ها «در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب اين هوشمندي كه

خداوند مي باشد برسند؛ تا اين موضوع، نقطه مشترك فكري بين انسان ها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنا بر اين، عامل مشترك فكري بين همه انسان ها و يا به عبارت ديگر، زيربناي فكري همه انسان ها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است». [15]

فرادرماني بنيانگذار اين مكتب، نوعي روش درماني به نام «فرادرماني» را ابداع نموده و مي گويد:

اين روش، از موارد طب مكمل و نوعي سلوك و عرفان عمليست و موجب شناخت عملي خداي متعال خواهد بود؛ [16] تكيه گاه فرادرماني، اتصال به «شبكه شعور كيهاني» است.

فرادرماني درمان همه نوع بيماري از راه اتصال به شبكه شعور كيهاني و قرار دادن بيمار در معرض اين هوشمندي است؛ [17] عرفان عملي، سلوك بر پايه عشق است كه دنياي بي ابزاري و فارغ از استدلال است با اين سلوك، حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود شناخته مي شود اين شهود از راه ارتباط و اتصال با ماورا و كسب آگاهي حاصل مي شود. جهت بهره برداري از عرفان عمليِ عرفان حلقه، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني است؛ [18] حلقه كيهاني اتصال به شبكه شعور كيهاني از راه تشكيل حلقه صورت مي گيرد.

اعضاي اين حلقه عبارتند از:

درمان گير، درمانگر و شعور كيهاني. با اجتماع اين اعضا فيض الهي در حلقه به جريان افتاده و بيماري هاي درمان گير درمان مي شود. [19] براي اتصال به شبكه شعور كيهاني ابتدا درمانگر بايد فيض اتصال و نيز لايه ي محافظ را از مركزيت كنترل كننده عرفان كيهاني (بنيانگذار اين عرفان) دريافت كند.

تفويض اتصال، فقط با مكتوب نمودن «سوگندنامه» مربوط هم بنا بر استفاده صحيح و انساني از

اين اتصال، صورت مي گيرد). [20] لايه ي محافظ، لايه اي از جنس آگاهي براي پرهيز از تشعشعات منفيست و پس از امضاي سوگندنامه به فرادرمانگر تفويض مي شود. اين لايه، تحت هوشمندي شبكه شعور كيهاني ضمن محافظت فرادرمانگر، بيمار را نيز چه در فرادرماني از راه دور و چه از راه نزديك در حفاظ مطمئني قرار مي دهد تا از «تداخل شعور معيوب سلولي» (كه در بيماران وجود دارد ) و «تشعشعات منفي» و به خصوص در مقابل نفوذ «موجودات غيرارگانيك» (مانند جن) محافظت كند؛ [21] براي تشكيل حلقه وحدت، تنها كافيست بيمار خود را به درمانگر معرفي كند (حداقل يك مشخصه از مشخصات بيمار نياز است، نام بيمار و يا در اختيار داشتن عكس بيمار، آشنا بودن چهره بيمار براي فرادرمانگر و يا مُعرف بيمار، براي شروع فرادرماني كافي است) و درمانگر نيز بيمار را به شبكه شعور كيهاني معرفي نمايد. فيض حلقه وحدت از بركت نزديكي و وحدتِ حداقل دو نفر ايجاد شده و هر كجا حداقل دو نفر در حلقه جمع باشند، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم آن خداوند ست.

بعد از اين، در ساعت معين (اگر ساعتي تعيين شده باشد ) و يا طي شبانه روز، شعور كيهاني شروع به اسكن بيمار نموده و از اين طريق، بيماري ها تشخيص داده شده و درمان مي شود. [22] تنها شرط حضور در حلقه وحدت «شاهد» بودن است.

شاهد كسيست كه نظاره گر و تماشاچي باشد و در حين نظاره هيچ گونه قضاوتي نداشته و هر گونه اتفاقي را در حلقه مشاهده كرده، زير نظر داشته باشد و در حين مشاهده از تعبير و تفسير جدا باشد؛ [23]

**************

[1] محمد علي

طاهري، عرفان كيهاني، ص 55.

[2] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[3] همان، ص 73.

[4] محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 35 – 38.

[5] عرفان كيهاني، ص 119.

[6] همان 58.

[7] همان، ص 60، انسان از منظري ديگر، ص 40.

[8] انسان از منظري ديگر، همانجا.

[9] همان، ص 40 و 41.

[10] همان، ص 86

[11] عرفان كيهاني، ص 93 و 95 و انسان از منظري ديگر، ص 198.

[12] عرفان كيهاني، ص 109

[13] انسان از منظري ديگر، ص 27.

[14] عرفان كيهاني، ص 73.

[15] همان، ص 56 و 58.

[16] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[17] بنگريد به انسان از منظري ديگر، ص 94.

[18] عرفان كيهاني، ص 80 و 81.

[19] همان ص 82.

[20] همان ص 110 و انسان از منظري ديگر، ص 99.

[21] انسان از منظري ديگر، ص 91.

[22] عرفان كيهاني ص 82.

[23] همان ص 86.

9 - كريشنا مورتي

تاريخچه

او متولد 1896 ميلادي در جنوب هند است كه پس از عمري تلاش به سال 1986 در 91 سالگي ديده از جهان فرو بست. او در خانواده اي برهمن متولد شد.

تحصيلاتش در اروپا و رشته روانشناسي بود.

كريشنا مورتي حتي براي يك بار هم درباره ي زندگي خصوصي خود صحبت نكرد و سؤالاتي را كه در اين زمينه از او پرسيده مي شد بي پاسخ مي گذاشت، زيرا پرداختن به اين گونه موضوعات – از جمله بيوگرافي نويسي و بيوگرافي خواني – را امري ياوه و بيهوده و آن را از قماش [1] مي دانست. [2] تنها يك كتاب است كه گويا به سفارش شخص كريشنا مورتي توسط پوپول جايكار تدوين گرديده. [3] از مجموعه كتبي كه درباره ي زندگي

نامه و شرح حال كريشنا مورتي نگارش شده اند، هيچ يك به فارسي برگردان نشده كه در جاي خود امر شگفتي است.

جيدو كريشنا مورتي، در دوازدهمين روز [4] از ماه مي سال 1895 ميلادي، در جنوب هند [5] ديده به دنيا گشود. [6] هشتمين فرزند اين خانواده ي پرجمعيت و با عقايد متعصبانه برهمني بود؛ خام خواران سرسختي كه حتي از خوردن تخم مرغ نيز پرهيز مي نمودند و حتي نام كريشنا مورتي را نيز بر اساس عقايد متعصبانه ي هندويي شان، سر كريشنا (Sri Krishna) نهادند. [7] «ناريانيا» پدر كريشنا مورتي، گرچه يك برهمايي متعصب به شمار مي رفت اما به عضويت يكي از انجمن هاي تأثير گذار در هند نيز درآمده بود.

اين انجمن يعني «جامعه ي تئوسوفيان» كه از پيروان همه ي اديان و مكاتب عضو مي پذيرفت. پس از آنكه خانم دكتر آني بيزانت به رياست T. S رسيد، پدر كريشنا مورتي در جامعه ي تئوسوفيان به كار مشغول شد و در سال 1909 جيدوكريشنا مورتي به عضويت آن انجمن درآمد. آن پسر بچه پيدا شد؛ كشف شد.

عوامل قالب گيري ذهن، عوامل شرطي كننده بر او اثر نگذاشت؛ او را در خود نگرفت؛ نه تئوسوفي، نه مداهنه و تمجيد، نه عنوان «معلم جهاني» نه ثروت، نه مبالغ هنگفت پول، هيچ يك از اينها او را تحت تأثير قرار نداد. [8] مسؤولان مؤسسه ي T. S كريشنا مورتي را به مدت دو سال در هندوستان تحت آموزش زبان انگليسي قرار دادند و سپس براي ادامه تحصيل به انگلستان فرستادند. او در اين سفر تنها نبود، برادر كوچكترش «ني تيا» (Nitya) نيز او را همراهي مي كرد. سر انجام در 11 نوامبر سال 1925 «ني تيا» در

سن 27 سالگي بر اثر بيماري سل درگذشت. اين ضايعه چنان تأثير عميقي بر روان كريشنا نهاد كه عده اي آن را منشأ تحول در انديشه هاي وي ناميده اند و از آن به عنوان واقعه اي كه تمام خيالات، تصورات و اعتقادات او را متزلزل ساخته ياد مي كنند.

در سال 1911، هنگامي كه كريشنا تقريباً 16 ساله بود آني بيزانت او را به عنوان رهبر جديد مذهبيون در T. S قرار داد و البته فراتر از اين او را مسيح دوباره تولد يافته در غروب و بودايي ديگر در شرق ناميد. [9] كريشنا در جاي جاي سخنراني هايش كه پس از مدتي كوتاه به صورت كتاب هايي مدون به جامعه علاقه مندانش عرضه شد، به گذراندن تمرينات پرمحنت و رياضات شاقي كه تي اسي ها به او تحميل مي كردند، اشاره مي كند.

در بخش مقدمه (پانوشت مقدمه) كتاب پر پرواز گفتار الكيون آمده است:

كريشنا مورتي كه در اين ايام حدود ده سال بيشتر نداشت در اتاق «قسمت اعظم ساعات دو شب و يك روز را در خارج از قالب جسماني خويش به سر مي برد و فقط گاه براي نويشدن شير گرم به كالبد خود باز مي گشت.» [10] هم چنين كريشنا جي، گاه درباره ي رياضات و مشقات سختي كه در اُهايو (ojai كاليفرنيا تحمل كرده سخن مي گويد. اما ديدگاهش درباره ي رياضات و تمرينات سختي كه پذيرنده ي آنها بوده جالب توجه است.

او انجام مراحل يوگا و رياضات شاق را براي خود در حد شانه كردن موي سر و تميز نگاه داشتن ناخن ها، تلقي كرده و آنها را كارهايي كودكانه و ساده بر مي شمرد كه شخص يا اشخاص سال ها وقت خود را صرف تكامل و آماده سازي جسم،

بيهوده هدر مي كند؛ [11] ا «وزش ها و نگارش ها توسط انجمن و كريشنا مورتي استمرار يافت تا اينكه كشمكش هاي درون او را فرا گرفت، در او آشوبي ايجاد شد، نيروي مستمر او را بالا و پايين مي برد و البته مرگ «ني تيا» برادر و همراه او تزلزلي در باورهايش ايجاد كرد، تا اينكه كريشنا مورتي به عنوان رئيس كل، در حضور خانم آني بيزانت و بيش از سه هزار عضو در عين ناباوري انجمن را منحل اعلام كرد. ذكر اين نكته ضروري مي نمايد كه كريشنا مورتي پس از ساليان متمادي كه از منافع و امتيازهاي انجمن T. S كمال استفاده را برده است، انجمن را منحل كرده و با قيافه ي حق به جانب مدعي مي شود كه كسي كه خواهان حقيقت است نياز به تشكيلات ندارد. در اينجا نكاتي قابل طرح است:

اولاً:

بيش از يك دهه كه كريشنا مورتي رهبريت انجمن را به عهده داشت و با القابي مثل معلم جهاني و مسيح موعود بر اين انجمن حكمراني مي كرد، آيا در اين انجمن حقيقتي بود يا نه؟ اگر نبود پس ايشان در اينجا چه مي كرد؟

و اگر بود چرا بعد از اين زمان طولاني نظريه پردازي مي كند كه اعلام حقيقت نيازمند تشكيلات نيست؟

شايد انحلال انجمن نظم ستاره عوامل ديگري داشته كه هرگز برملا نشد.

ثانياً:

خواهيم ديد كه كريشنا مورتي، مدارس، مؤسسات و بنيادهاي متعددي در سراسر اروپا، آمريكا و هند ايجاد كرد و در تمامي آنها افكار جيدو كريشنا مورتي ترويج مي شود. اگر اين گونه مراكز تشكيلات نيست، پس تشكيلات كدام است؟

در اينجا باز به همان نكته ي آغازين مي رسيم كه گويا انحلال انجمن عوامل و دلايل پنهاني داشته كه هرگز

علني نشد و در اين ميان تنها حقيقت قرباني شد.

جيدو كريشنا مورتي، به رغم آنكه از هر گونه مريدپروري و حتي ايجاد تشكل براي نشر و تبليغ آموزه هايش دوري مي كرد و به بياني هيچ گونه ادعاي خرق عادت يا الهام يا انجام اموز فوق العاده و غير طبيعي نداشت، اما بعضاً در طي سخنراني ها و به فراخور شرايط و سؤالات پرسش گران، از نوعي حفظ ماورايي براي خويشتن خود و كنفِ حمايتي ِ معنوي نام مي برد و معتقد است جسم و روح او توسط «نيرو» يا به نقل خودش «حقيقت» يا «آن» همواره محفوظ بوده است.

عبارت تئوسوفي از دو جزء (Theo) به معناي خدا و سوفي (Sophy) به مفهوم دانش تركيب يافته است.

عبارت تركيبي تئوسوفي ريشه اي كهن و ديرينه داشته و اشاره به هر گونه نظام فكري دارد كه وحي الهي اساس آن است و تجربه اصليش روشني دروني ناشي از روح خداوند است.

بنيادهاي اساسي انجمن تئوسوفي كه در آثار مكتوبات رهبران آن يافت مي شود، عبارت است از: [12] حلول مطلق خداوند، تثليث تَجَلِّي خدا، اعتقاد به تناسخ، رشد بشريت در اثر تبدّل ابدان، پيشروي تحت قانون كارما، وجود آموزگاران الهي و انسان هاي خارق العاده و اعتقاد به سه دنياي جسماني، عاطفي و معنوي. جوهره ي اصلي آموزه هاي انجمن تئوسوفي يكي بازيابي حقيقت مبتني بر انديشه هاي بوداست و ديگري گسترش و رواج برادري جهاني بدون توجه به نژاد و جنسيت. مهم اينكه انجمن تئوسوفي صورتي جديد از انديشه هاي بوداست.

كريشنا مورتي از آغاز دوران نوجواني تا پايان سال هاي 32 تا 33 سالگي اش در تشكلي به نام انجمن تئوسوفيان به سر برده. او سال ها به عنوان تجسم مجدد مسيح،

مسيح از نو تولد يافته و معلم جهاني به جهانيان لااقل به هند و خاور دور و اروپا و آمريكا معرفي شده است.

بنيان گذاران اين انجمن و استادان نخستين كريشنا مورتي، مسيحيان پروتستان مذهبي بودند كه شيفته ي آيين بودا شدند و به مسلك بوداييان درآمدند، سپس به ايجاد آييني التقاطي روي آوردند و انجمن تئوسوفيان را بنياد نهادند تا در برابر هجوم انديشه ي مسيحيت و تحميل آن به بوداييان كمكي كرده باشند. اين در حالي بود كه پروتستان ها آن روزها در انگلستان اين استعمارگر پير، با ارسال مبلغان مسيحي به سرزمين هاي آسياي شرقي و تبليغ همه جانبه ي مكتب فكريشان سعي داشتند تا مردمان آن سرزمين ها را به سلك مذهب خويش درآوردند و از مذهب پروتستان مسيحي بهره مند سازند. اما اين امر نتايج معكوسي نيز به دنبال داشت و سبب جذب و شيفتگي بسياري از كارمندان مهاجر گرديد آن گونه كه ايشان در عداد بوداييان درآمدند. يا به پيروي از آيين التقاطي كه آموزه هاي همه ي اديان را در خود جاي داده بود، روي آوردند، با اين اوصاف همين انجمن مدافع انديشه هاي بودا و مسيح بود كه مژده ي ظهور مجدد مسيح يا مسيح موعود يا مسيح دوباره متولد شده يعني كريشنا مورتي را به مردمان داد. رد پاي چنين انديشه اي را مي توان در مكتبي فرهنگي – سياسي كه امروزه با عنوان مسيحيت صهيونيست يا صهيونيزم مسيحي از آن ياد مي شود، جستجو كرد. [13] كريشنا مورتي سراسر دنيا را گشت و علاوه بر ايراد سخنراني هاي متعدد در زادگاهش هندوستان، به كشورهايي چون امريكا، انگلستان، استراليا، فرانسه، سوئيس و هلند بارها سفر كرد و به نشر انديشه ها و آموزه هايش

پرداخت. تا آنجا كه در پاسخ به هواداراني كه از او مي خواستند تا محل سكونت دائمي اش را هندوستان قرار دهد پاسخ داد:

من همه ي دنيا را خانه ي خود قرار داده ام. [14] البته تعبير «همه ي دنيا» تا حدي مسامحه آميز است.

دنياي او منحصر به كشورهاي آمريكايي و اروپايي است؛ كريشنا مورتي هرگز به كشروهاي فقير سفر نكرده است؛ او هرگز روي قاره ي آفريقا را نديده است.

كريشنا در هيچ كدام از كشورهاي اسلامي سخنراني نكرده است و با آنها بيگانه بود، حتي رايحه اي از اسلام مشام او را نوازش نداد. در پس انتخاب كريشنا مورتي توسط ليدبيتر و آني بيزانت به عنوان مسيح دوباره تولد يافته و معلم جهاني، او از خانواده پدري دور شد و پس از آن هرگز خانواده اي نداشت.

هيچ گاه ازدواج نكرد و بارها در ضمن صحبت ها و در بيان مثال هايش به اين معنا اشاره نمود. او هرگز ازدواج نكرد، اما در زندگي كريشنا يك نقطه ي تاريك و مبهم رخ عيان مي كند و آن اتهاميست كه از سوي دختر يكي از طرفدارانش در خصوص ارتباط نامشروع كريشنا مورتي با مادر وي گرديده كه منجر به دعواي بزرگي شد.

به گونه اي كه اين مسأله به دستگاه قضايي كشانده شد تا قضات درباره ي صحت و سقم آن به داوري بشينند. آن گونه كه از شواهد برمي آيد، اين مساله همچنان لاينحل باقي مانده است.

جيدو كريشنا مورتي در 17 فوريه سال 1986 (1365 هجري شمسي) در سن نود يك سالگي در شهر اوهاي كاليفرنيا درگذشت. او در طول 91 سال حيات خويش تنها به تأليف دو كتاب پرداخت. يكي به نام معبر (The Path) و ديگري موسوم به جستجو.

او در مدت عمر طولانيش به كشورهاي متعددي سفر كرده و در شهرهاي گوناگوني به ايراد سخن پرداخته است.

متن اين سخنراني ها مكتوب گرديده و تقريباً بدون هيچ كم و كاستي به چاپ رسيده و در اختيار علاقه مندان قرار دارد. هم اكنون بالغ بر بيست عنوان كتاب از سخنان جيدو كريشنا مورتي به زبان فارسي موجود است.

سكون و حركت شرح زندگي

حضور در هستي

تعاليم كريشنا مورتي

عشق و تنهايي

شادماني خلاق

فراسوي خشونت

نگاه در سكوت

خشونت و خلاقيت

شبكه فكري

نامه هاي كريشنا مورتي

تأمل در خويش

حقيقت و واقعيت مديتيشن،

كريشنا مورتي براي جوانان

آغاز و انجام عرفان و خودشناسي پر پرواز

خير و شر

پرواز عقاب

رهايي از دانستگي

گفتگو با كريشنا مورتي

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص

*****

[1]. Gossip به معناي بيهوده گويي يا گفتگوي پيش پا افتاده است (حضور در هستي، ص 8).

[2]. كريشنا مورتي، شرح زندگي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 8.

[3]. پوپول جايكار، يك بيوگرافي، (كتاب توسط كريشنا مورتي به وي سفارش داده شد تا درباره زندگي او بنويسد) و Pupul Jaykar، Krishnamurti: A biography، sanfrancisco: Harper androw، 1986.

[4]. مري لوتينز، بيوگرافر رسمي كريشنا مورتي، توضيح مي دهد كه تاريخ تولد كريشنا مورتي را بايد روز 11 مي سال 1895 دانست، زيرا او در خانواده اي برهمايي متولد شده و روز برهمايي از طلوع صبح محسوب مي شود و چون كريشنا مورتي در ساعت 30 / 12 نيمه شب به دنيا آمده، بنا بر اين او متولد 11 مِي مي باشد.

Jiddu Krishnamurti – Wikipedia، the free encyclopedia

[5]. زادگاه او را، مداناپال از ايالت آندراپرادش هند ذكر كرده اند.

http://www. Kfa. org/biography. php. (kfa: Krishnamurti Foundation of America) همچنين مكان دقيق تولد او را دهكده اي كوچك در 150

مايلي شمال مدرس در هند، نام برده اند.

[6]. «جريان عرفاني كريشنا مورتي» مؤسسه گفتگوي اديان و سايت آفتاب.

[7]. بسنجيد با مطالب بيوگرافي كريشنا مورتي در ويكي پديا. Wikipedia: the free encyclopedia.

[8]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 270.

[9]. بسنجيد با مطالب بيوگرافي كريشنا مورتي در: http://www. kfa. org/biography. php.

[10]. كريشنامورتي، پر پرواز گفتار الكيون، ترجمه ي مسرده لساني، ص 11 – 12. (شرح مبسوط اين واقعه از قول كريشنا مورتي و شاهدان عيني ديگر در كتاب كريشنا مورتي اثر اويلين بلاو، ترجمه مهدي قراچه داغي و زهره فتوحي، نشر البرز، آمده است).

[11]. كريشنا مورتي، سكون و حركت، ترجمه ي محمد جعفر مصفا، ص 37.

بخش مقالات

رهايي از دانستگي - آشنايي با ديدگاه هاي كريشنا مورتي

در اين جا اين اصل كلي رو از ديگاه كريشنا مورتي بررسي مي كنيم تا با واقعيت اون آشناتر بشيم. سوء تفاهم و برداشت هاي نادرست احتمالي در رابطه با بيان او چه مي تواند باشد رابطه نظرات او با تفكر، ذهن، هنر، ذن، دين، مراقبه و جهان بيني كاستاندا چيست. براي جويندگان حقيقت، سلامت و عدالت چه رهنمودهايي دارد. آيا با خواندن آثار او و درك آن مي توان به حل مشكلات رواني پرداخت؟ راجع به ترس، خشم، حسد، نگراني و احساس نا ايمني چه مي گويد؟ آيا با اجراي نظرات او مي توان به خودشناسي و خويشتن سازي پرداخت؟ جهان بيني او به روانشناسي و روانپزشكي و علوم انساني و علوم اجتماعي چه كمكي مي كند؟ و بالاخره آيا آثار او براي حل مشكلات انسان و رشد و تكامل وي اثري دارد؟

رهايي از دانستگي و ساير نظرات كريشنا مورتي اگر شتابزده، سطحي و يكسو نگر خوانده شود باعث تضاد، سردرگمي و احيانا گمراهي خواهد شد به نظر من

هنگام آشنا شدن با نگرش او انسان به مانند راه رفتن روي طناب نياز به توجه، دقت و هوشياري دارد. كاري كه به ظاهر آسان و در عمل مشكل است يا به عبارت ديگر در برخورد با نظرات او اگر مواظب نباشيم، نوش به نيش، راست به كج و درست به نادرست مبدل مي شود. بنا بر اين اين گونه كارها، نياز به مواظبت و مراقبت عميق دارد – مراقبه. بنا به مشاهده تجربه، جهات و نكات زير را در كاهش سوء تفاهمات نسبت به اثار وي موثر مي بينيم اين جهات و نكات در واقع يك نوع خطا زدايي نسبت به نظرات اوست يعني هرچه بيشتر بتوانيم خطاهاي شناختي را درك كنيم و آنها را كاهش دهيم، عقايد او را بهتر مي فهميم و به نتايج آن مي رسيم. اولين خطا يا پيش داوري، خواندن و تحليل كردن است، چه در شكل رد و چه در شكل قبول، به بيان ديگر از روي عادات و يا به قول خودش دست دوم خواندن، امكان درك درست مقاصد وي دست نمي دهد چند سال طول كشيد تا شخصا متوجه منظور وي شدم كه اول گوش كن، ببين، درك كن، واقعيات و حقايق را بفهم و بعد قضاوت كن كاري كه به حكم تجربه سخت است، امتحان كنيد، اما چه بسا مانند رانندگي، ابتدا مي پيچيم و بعد نگاه مي كنيم در حالي كه بينش كريشنا مورتي اين است:

اول ببين، بعد بپيچ خطاي بعد برداشت يكسو نگرانه است:

راجع به نظرات او درباره انديشيدن، خواننده شتابزده، احساس مي كند كه او به طور مطلق با انديشيدن، تخيل، كلمه و لفظ، مخالف است، در حالي كه به

شهادت بسياري از آثارش در پي شناساندن جاي درست فعاليت فكر در ذهن و زندگي انسان است.

او هم مانند ذن گرايان و انديشه شناسان، از فعاليت بي جا و بي موقع و نادرست فكر، ناراضي است، در واقع كريشنا مورتي به ما مي آموزد كه فكر و نقش و اهميت آن و همچنين وسعت و شدت و با نتايج آن در زندگي انسان بيشتر از آنست كه او معتقد است و چه بسا فعاليت فكر، نادرست و ناسالم شده است.

Cognitive Therapy اگر كسي اين مكتب را به طور منصفانه با بصيرت و آگاهي هاي كريشنا مورتي در مورد فكر مقايسه كند به اهميت، وسعت و عمق نظرات او پي مي برد براي مثال در روانشناسي كلاسيك، راجع به حسد، ترس و خشم، مطالب بسياري وجود دارد، اما پس از آشنايي با نظرات كريشنا مورتي متوجه مي شويم كه اين سه حالت، خود نوعي از فعاليت فكر هستند.

چگونه و چطور؟ مطالعه اين كتاب به اين چگونه و چطور پاسخ مي دهد همچنين كريشنا مورتي ما را به دركي مجموعه اي و سيستمي از انديشه رهنمون مي كند نه به يكسو نگري و گسسته بيني، به قول خودش درك جامع Total Understanding نه درك گسسته Partial Understanding و اين در بسياري از آثار و نگرش وي مطرح شده است در موضوع خودشناسي انسان، او برخوردي متفاوت با برخوردهاي رايج درباره خود و فكر دارد به طور كلي تا آنجا كه من اطلاع دارم هنگام صحبت درباره فكر به موضوعات فكر بيشتر توجه شده تا نفس فعاليت تفكر مانند اينكه مثلا انديشه جنايت و ظلم بد است و يا اين فكر كه ساختن بيمارستان يا مدرسه خوب

است كريشنا مورتي مي گويد گذشته از خوبي يا بدي آيا فعاليت انديشيدن به جا و به موقع بوده است؟

مثلا انديشه ساختن بيمارستان خوب است اما اگر بي موقع و بي جا مطرح شود، موجب حواس پرتي و عدم ادا كردن حق مطلب در زمينه هاي ديگر مي شود و چه بسا شناخت نادرست و در نتيجه، رفتار نادرست به وجود مي آورد. خلاصه آنجا كه انديشه موجب تازگي، تيزي، هوشمندي درك درست، شور و تحرك مي شود بر حق است، در غير اين صورت آسيب زننده و مختل كننده شناخت و رفتار انسان است به عبارت ديگر توصيه معروف خودت را بشناس در بخشي از كارهاي كريشنا مورتي به صورت يك نوع مراقبه در مي آيد، يعني به نفس فعاليت انديشيدن «توجه كن» يكي از خدمات مهم كريشنا مورتي، درك صحيح مراقبه است.

كساني كه در زمينه آن تحقيق و تجربه دارند مي دانند كه دو نوع مديتيشن يا مراقبه اساسي داريم يكي مراقبه با چشم باز و تمركز روي يك شئ اي يا نقطه و ديگري مراقبه با چشم بسته و تكرار يك واژه به عنوان مانترا مانند تي ام مثلا مراقبه با چشم باز مانند ديدن درخت و مديتيشن كردن روي آن است، مانند مورد آن نقاش كه در اين كتاب نقل شده كه آنقدر به درخت نگاه كرد كه خود درخت شد و بعد نقاشي كرد. لازم به گفتن نيست كه از نظر جسمي درخت نشد بلكه با درخت يكي شد يعني بين او و درخت چيزي قرار نگرفت. حال اهميت برخورد كريشنا مورتي را با مديتيشن مي بينيم و بسياري جاها در كارهايش مراقبه چشم بسته را در شكل نادرستش، به نقد

مي گيرد و در يكي از سخنراني هايش در اوهاي كاليفرنيا با تمام وجود و صداقت و صميميت مي گفت:

زندگي خودش مديتيشن است و مديتيشن كردن زندگي كردن است و به جاي مانتراي كلمه اي توجه كردن به زندگي، خودش مديتيشن كردن است، يعني هر جا كه ما بتوانيم به بي موردي و بي موقعي فكر، توجه كنيم به نوعي مراقبه و مديتيشن مشغول بوده ايم و نتيجه آن معطوف كردن توجه به زندگيست و اين شبيه همان چيزيست كه دون خوان متوقف كردن زمان مي نامد و براي خواننده فارسي زبان اغلب با مفهوم زمان واقعي و زمان نجومي اشتباه مي شود مقصود كريشنا مورتي و دون خوان از زمان، فكر و خاطرات گذشته و تخيلات آينده است (موضوع تاريخچه شخصي در نظريات دون خوان) … خلاصه اينكه كريشنا مورتي بيشتر انسان را به يك مديتيشن جامع و خلاق دعوت مي كند كه در آن حد و مرز و قيود كلمه اي و لفظي نيست و انسان عمق و آرامش و شور بيشتري در اين نوع مديتيشن احساس مي كند در واقع انگار با درون و بيرون، با همسر، فرزند، خانواده، مردم، اشياء، گياهان و حيوانات به قولي با ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در حال مديتيشن است.

يعني همانگونه كه قبلا گفته شد، زندگي كردن، مراقبه است و مانتراي اين مراقبه، نفس زندگيست نه پرداختن به جانشين زندگي يعني تمركز روي واژه اي به عنوان مانترا در همين حركت به توصيه كريشنا مورتي برخورد مي كنيم آيا هنگام ديدن گل، خود گل را مي بينيم يا سابقه، تخيل و خاطره از گل را و وقتي مديتيشن چشم بسته مي كنيم، مانترا واقعيت و يا حقيقت

است يا سايه آن و اين كار به مانند اينست كه وقتي قادر نيستيم به خاطر شلوغي ذهن سيب را ببينيم، به جاي ديدن و لمس كردن سيب كه به تعبير وي رابطه ايست دست اول، به رابطه دست دوم يعني به تكرار كلمه سيب مي پردازيم و گمان مي كنيم كه سيب را مي بينيم. آيا جايي براي تكرار كلمه در ذهن هست يا نه؟ آيا اين كار مي تواند به هوشمندي و هوشياري انسان كمك كند؟ بايد گفت بلي به شرط اينكه فعاليت انديشيدن، درست و به موقع و به جا باشد و از اين كار در جاي خودش استفاده شود و در صدد تعميم آن براي هميشه اوقات نباشيم (مانند ذكر) … اغلب در آثار كريشنا مورتي به هنر در معني هفت هنر بي توجهي ديده مي شود و او ترجيحاً، خود گل را به تصوير و يا نقش گل ترجيح مي دهد و مي خواهد بگويد كه ديدن و شنيدن و فهميدن هم هنر است بنا بر اين شايد به شدت با اين شعر سعدي مخالف باشد:

به چه كار آيدت ز گل طبقي

از گلستان من ببر ورقي

گل همين پنج روز و شش باشد

وين گلستان هميشه خوش باشد …

و هنرمند تنها كسي نيست كه به هفت هنر آشنا باشد بلكه درست ديدن يك آسمان آبي هنگامي كه بدون تخيل و مقايسه و تعبير و تفسير ديده مي شود خود، يك فضاي هنريست. شايد همان شكوه اي كه از كلمه و تفسير دارد او را به برخورد دست اول با طبيعت بيشتر سوق مي دهد تا نگاه كردن آثار هنري در نمايشگاهها و حتي شنيدن موسيقي. در يادداشت هاي شخصي كريشنا مورتي حساسيت گوش و چشم

او به نحو بسيار بارزي مشهود است و انگار در اثر دقت، صداهاي بيشتري را در طبيعت مي شنود كه انسان آنها را در موسيقي جستجو مي كند و نيز ديدني ها را بيشتر مي بيند. در آثارش مكرر هنر را قرار دادن امور در جاي خود مي داند و بعيد به نظر مي رسد كه كريشنا مورتي جايي براي هفت هنر قائل نباشد و يا شايد چنين به نظر مي رسد كه انسان قبل از هفت هنر بايد هنر زندگي كردن را ياد بگيرد.

شايد مشكل ترين قسمت اين نوشته مقايسه كريشنا با ذن باشد.

او در آثار خود به راهنماياني كه در ذهن شاگرد باقي مي مانند اعتراض دارد او مي گويد اگر ذن وصول به يك اقتدار يا به قول (دون خوان) يك اقتدار ذهني باشد اين با ساير بينش ها فرقي ندارد. شايد مقصودش اينست كه از وقتي كه ذن و ذ نيست، به وجود آمده ايسمها هر كدام خود به مانند يك ايست به معني توقف در ذهن انسان قرار مي گيرد و معرفت درست در حركت است نه در ايستادن به قول اقبال (گر نروم نيستم) بنا بر اين مي بايست در سير و سلوك انسان، خود ذن محو شود. توصيه هاي آن حتي اگر در جهت حذف كلمه و لفظ و انديشه و ماوراي دوگانه انديشي باشد و ايستا شود، خود نيز يك عدم اقتدار مي شود. در واقع تاكيد كريشنا مورتي بر خالي بودن ذهن، روان كردن آن است و نگران از اينكه مبادا نقش خدمتي و تسهيلاتي و شناختي لفظ و كلمه و انديشه به ضد خود تبديل شوند و دست و پا گير گردند. براي اينكه خواننده اين نوع آثار دچار بدبيني

و نا اميدي نشود لازم است عنوان شود:

كساني در رابطه با كريشنا مورتي و دون خوان يا نگرشهاي ديگر نا اميد مي شوند كه اينها را مطلق كنند زيرا جواب درست را تاريخ و جامعه بشري در مجموع به انسان مي دهد اينها بخشي از ذهن و زندگي هستند نه تمام آن و راه حل را در - كل زندگي – با انسانها و همراه آنها بايد پيدا كرد و اين شدني است و چون جاي آن در اينحا نيست به زمان ديگر موكول مي كنيم و بالاخره در زمينه احساس ديني همچنان كه در كتاب حقيقت و واقعيت گفته است، آن را فعاليت درست (انديشيدن) و يكي شدن با حق و حقيقت مي داند. در انتهاي اين مطلبي را لازم مي دانم كه و آن اينست كه اگر هورناي، كريشنا مورتي و كاستاندا و ديگران برايمان مطلق شوند از چاله به چاه مي افتيم. به طور خلاصه مشكلات انسان ناشي از برخورد نادرست او با انديشه است، يعني فقدان درست انديشيدن و عدم توانايي انسان در ديدن واقعيت و حقيقت و توجه كردن (مراقبه) بايد هميشه به اين نكته توجه كرد كه: نگاه كن به آنچه هست Look At what is بگذار فهم و درك قانون حاكم باشد Understanding be The Law با تمام وجود (ديدن واقعيت و حقيقت) و آنچه كه هست همان رهايي انسان است و (رهايي از دانستگي) را برابر با رهايي انسان مي باشد؛ رهايي از دانستگي، استقبال از جهل نيست بلكه متوقف كردن رابطه نادرست انسان با دانستگي است.

مصداقيست از اين شعر اقبال: ديدن دگر آموز شنيدن دگر آموز

كريشنامورتي و اوشو، شياطيني در خدمت نفس

تا زماني كه دو بعد نفسانيت و

روحانيت در انسان قوي هستند اين كشمكشها متوالي او به صورتهاي مختلف وجود خواهند داشت. اگر مي بينيم خصلتهاي ناپسندي وجود داره مثل كينه، غرور، نفرت، شغب و خشم، ريا، دروغ، دزدي، تكبر، پايمال كردن حقوق ديگران و … همگي به واسطه نفسي قوي هستند كه در وجود ماست كه از اين خصلت ها استفاده مي كنه تا جلوي جانمون رو بگيره و معركه رو بدين طريق به نفع خودش رقم بزنه. اما آيا ميشه حالتي رو متصور شد كه اين خصايل منفي و ناپسند از وجودمون رخت ببندند و در وجودمون به آرامش برسيم و از اين كشمكش ها ديگه خبري نباشه؟؟؟ جواب بلي هست.

منتها سؤالي پيش مياد اونم اينكه درچه حالتي مي تونيم از اين كشمكشها و از اين خصايل منفي رها بشيم؟

با كمي دقت ميشه به اين سؤال پاسخ داد.

گفته شد كه اگر كشمكشي هست به واسطه اين هست كه نفس انسان مي خواد در تقابلش با جان معركه رو به دست بگيره. يعني كشمكش زماني وجود خواهد داشت كه جان آدمي داراي قوه باشه و اونو به سمت نورانيت سوق بده و در اين حال نفسي هم كه داراي قوه هست در مقابل اين حركت نوراني خواهي انسان وارد كار بشه و جلوي اون و بگيره.

اما اگر جان قوه اش خيلي ضعيف باشه به نحوي كه قادر نباشه انسان رو به سمت خوبيها سوق بده چي؟

بله در اين حالت ديگر كار نفس راحته و ديگر تقابلي وجود نداره صرفاً چيزي كه هست جاني مرده هست كه هيچ حركت قابل توجهي از اون ساخته نيست لذا نيازي به كشمكش و فريبكاري نفس هم نخواهد بود و همه معركه تقابلي نفس

و جان در اختيار نفس خواهد بود.

لذا در اين حالت ديگه به اون همه خصايل منفي و شهوات و … نيازي نخواهد بود چون همه اونها ابزاري بودند در دست نفس براي رام كردن جان حالا كه جان ديگه قدرتي نداره چه نيازي به اون همه ابزار هست كه هيچ، خود استفاده از اونها هم براي نفس سنگينه كه بنا بر اين نفس به كلي اونها رو به كناري مي زنه. رهاورد چنين حالتي آرامش خواهد بود و سكون و سكوت. چون ديگه از اون همه كشمكش خبري نيست. ولي آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تيرگي. چراكه نفس حاكم مطلق وجود انسان شده. در اين حالت انسان به مقامي پايين تر از حيوان تنزل پيدا مي كنه. شهوات به شدت در وجود انسان تقليل مي يابند به نحوي كه شخص شايد احساس كنه كه به تزكيه نفس رسيده و با توجه به اين كه خصايل منفي خيلي زياد كاهش پيدا كرده اند اين تصورپيش مياد كه شخص به حالاتي عرفاني دست پيدا كرده كه اين همه آرامش داره و به صلح رسيده و به سكون و سكوت و خصلتهاي منفي كه به يكباره رخت بستند و … در حالي كه غافل هست از اين كه اينها همه از حاكميت مطلق نفس و سياهي و تباهي بر وجود آدمي حاصل شده. حال سؤال ديگه اي پيش مياد و اون اين كه چگونه ممكنه چنين حالتي براي انسان به وجود بياد كه جان و روح آدمي اون قدر ضعيف بشه كه نفس حاكمي تكامل معركه رو به دست بگيره؟ اصل آدمي كه همون جان اون هست و روح اون،

اساسش بر دانايي و فهم و شعور ه. اساسش بر ذهنيته. هر چقدر علم و دانش و معرفت شخصي بالاتر باشه جان او از نورانيت بيشتري برخوردار خواهد بودو هر چقدر ذهن يا تشخصي وسيعتر و گسترده تر و پررنگتر باشه شخص از جان و روحي متعالي تر برخوردار بوده و جان اوقويترخواهد بود.

نتيجه اين كه جان زماني فوق العاده ضعيف خواهد بود كه اونو خالي از ذهنيات بدونيم. يك ذهن خالي متناظر با جاني ضعيف و شكننده و تسليم شده خواهد بود.

وقتي مورتي و اوشو در تعاليم شون صحبت از ذهني خالي مي كنند و اين كه تفكر خوب نيست و … در واقع كاري كه مي كنند اينه كه تا حد مكن جان انسان رو ضعيف و ضعيف تر كنند و در اين بين نفس آدمي هست كه جشن مي گيره و معركه رو بدست مي گيره و حاكم وجود انسان ميشه. بله مورتي و اوشو دم از آرامش و صلح و دوري از خصايل منفي و شهوات مي زنند كه خواننده حالا مي تونه به خوبي متوجه بشه كه كدوم نوع آرامش و سكون و سكوت و به دور موندن از كشمكش و … مد نظرايشان بوده. آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي وتباهي وفساد. البته مسلمه كه مورتي و اوشو و … مطمئناً به ابعاد مسأله به اين صورت آگاهي نداشتند كه اگر داشتند مطمئناً از راي خودشون بر مي گشتند. مورتي و اوشوبه تمامي فريب نفسشون رو خوردند. نفسي كه جانشون رو فريب داده بود و رفته رفته با گسترش سياهي راه برگشت براي جان نگون بختشون سخت ترشده بود.

مورتي و اوشو به فريب نفس گفتند ما صرفاً چيزي

رو مي گيم بدون اينكه منطقي بياريم و خواننده مي تونه اونو اختيار كنه يا نه به خودش بستگي داره و زماني كه جانشون و وجدانشون كه ناشي از جانشون و برگشتشون به منشأ اصلي و نور مطلقه اعتراض مي كرده بر اين فريبهاي نفس و اعمال و حركاتي كه انجام مي دادند دوباره به فريب اين نفس %%غداره اماره اين اعتراضها رو فريب جان و ذهن معرفي كردند و دوباره بيشتر درعمق سياهي فرورفتند تا بدانجا كه ديگه راه برگشتي براشون باقي نموند و همه اينها براي اين بود كه مي خواستند به آرامش و سكون برسند اما غافل بودند از اين كه اين آرامش و سكوني كه ناشي از حاكميت نفس هست ريشه در سياهي محض دارد و جز تباهي و نابودي و بدبختي چيز ديگه اي با خود به همراه نخواهد آورد. در كنار اين توضيحات، حالت دومي هم وجود داره كه در اين حالت نيزكشمكش در وجودآدمي به حداقل ميرسه و انسان به آرامش و سكوت ميرسه و اونم زمانيست كه نفس بسيار ضعيف بشه و به گوشه اي بخزه و حاكم وجود آدمي جان آدمي باشه. در اين حالت اگر از خصايل منفي خبري نيست به اين خاطر نيست كه ديگه نيازي به اين خصلتها نيست بلكه ناشي از اينه كه ديگه به واسطه قدرت و قوت بسيار ياد جان آدمي و ضعف نفس، نفس قدرت ارائه اين خصايل منفي رو نداره. نفسي كه به واسطه رياضتها و مجاهدتها و علم و معرفت جان، بسيار ضعيف شده و به گوشه اي خزيده و هيچ قدرت خودنمايي از خودش نداره. در اين حالت كشمكش از وجود آدمي رخت مي بنده

و خصايل منفي و شهوات نيز همين طور و وجود آدمي ر و همه نور و نورانيت مي گيره به واسطه نورانيت جان و اعتلاي اونو اين حالتيست كه همه انبيا و اولياي الهي و ديگر صالحان و نيكان بنا بر معرفت و درجه خودشون از اين حالت برخوردار بودند. در متن قبلي وقتي صحبت از دو نوع رهايي ميشه دوستان مصداق كامل اين دو نوع رهايي رو با توضيحات نسبتاً مفصل در اينجا مشاهده مي كنند.

ييكي رهايي از جنس نفساني تكه در اين حالت نفس حاكم وجود آدميست و رهاورد اون آرامش و سكوني از جنس تيرگي و سياهيست هموني كه تعاليم مورتي و اوشو براي انسان مي تونه به ارمغان بيارند و ديگري رهايي از جنس روحانيت و نورانيت كه به واسطه حاكميت جان بر وجود آدمي شكل مي گيره و رهاورد اون همه آرامش و خوبي و زيبايي از جنس نوره كه مي تونه انسان رو تا لايتناها بالا ببره. با توجه به درازي مطلب و برطبق توضيحاتي كه داده شد به صورت خلاصه مي توان براي انسان 3 حالت زير را متصور شد:

1. جان قوي + نفس قوي = بروز كشمكش بين نفس و جان،

بروز شهواتي مثل خوردن و خوابيدن و خشم و شهوت بيش از حد معمول جهت رام كردن جان تحت فشار نفس و فريب نفس و نيز بروز خصايلي منفي مثل كينه و ريا و دروغگويي و …، با قدرت يافتن جان اين خصايل منفي و شهوات كمرنگ تر و با قدرت يافتن نفس اينها پررنگتر مي شوند، غالب انسانها در اين زمره قرار مي گيرند.

2. جان ضعيف + نفس بسيار قوي = حاكم شدن نفس بر

وجود آدمي

به واسطه ضعيف شدن جان در اثر مذمت ذهنيت و تفكر و تعقل و اشاعه ذهن خالي و … و سيطره سياهي و تباهي بر ابعاد مختلف وجود انسان، سقوط شخص به مرتبه اي پايينتر از حيوان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چون ديگر نيازي به كشمكش نيست و نيازي به شهوات بيش از حد و خصايل منفي نيست چرا كه اينها همگي براي رام كردن جان بودند ولي حالا كه جان ضعيف شده ديگه به كار نمييان، تلقي شخص بر اين كه در اين حالت به واسطه رسيدن به آرامش (كه به واسطه نبود كشمكش به وجود مياد) و دوري از شهوات و خصايل منفي به تزكيه درون رسيده كه اين تلقي ناشي از فريب نفسه، آرامش حاصل در اين حالت از جنس سياهي و سكون و تباهيست چرا كه در سايه حاكميت نفس سيه كار و سيه پيشه بر جان آدمي به وجود اومده و اين حالت مخصوص پيروان كريشنامورتي و اوشو و … و همه كسا نيست كه تعاليم ايشان رو به كار بسته اند.

3. جان بسيار قوي + نفس ضعيف = حاكم شدن جان بر وجود آدمي و سيطره نور و روحانيت و رحمانيت بر ابعاد مختلف زندگي انسان،

ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چرا كه ديگه نفس قدرت لازم براي ايجاد كشمكش رو در اختيار نداره و به گوشه اي خزيده و جان با نورانيت و با علم و معرفت كليه حركات نفس چموش رو زير نظر داره، بر اثر نبود كشمكش و نيز نزديكي به خداوند متعال و نورانيت حاصل از اين نزديكي آرامشي به وجود مياد

از جنس نور و خصايل منفي و شهوات بيش از حد نيز زايل مي شن چرا كه ديگه نفس قدرتي براي ارايه اونها در اختيار نداره و نورانيت جاي اونها رو مي گيره، شخص به تزكيه درون ميرسه و روح و جان انسان قادره تا لايتناها پرواز كنه و اين حالت متناظر با حالت انبيا و اوليا و اوصيا و نزديكان درگاه حضرت حق مي باشد.

http://mortiviaeslam. blogfa. com/8904. aspx

بخش نقدها

كريشنا مورتي و سفسطه هايش

اگر با دقت انديشه ها و آموزه هاي كريشنا مورتي بررسي شود و به صورت عميق آموزه هاي وي مورد كالبد شكافي قرار گيرد به ديدگاه هاي ديگري مي رسيم. بدون شك تفكر بودا يكي از زير ساخت هاي انديشه هاي مورتي است.

يوگا، آيين ذن و برخي اديان شرقي از ديگر مباني فكري كريشنا مورتي به حساب مي آيند. از نظر مورتي سراسر زندگي بشر را رنج تشكيل مي دهد. تمام وابستگي ها و شرطيت هاي ذهن، ريشه در رنج دارد. در آيين بودا خاستگاه رنج، تشنگي است.

اين تشنگي نسبت به حواس و جاودانگي است.

اما هرگز به اينكه آموزه هاي پيشنهاديش ريشه در تعاليم ساير مكاتب فكري و ديگر اديان هندي دارد اعتراف نكرده است و حتي اشاره اي كوتاه و كوچك هم ننموده بلكه پيوسته سعي دارد تا چهره ي آن تعاليم را خدشه دار ساخته و يا جايگاه ويژه اي براي آموزه هاي خودش در نظر بگيرد، او در رابطه با ذن بوديسم اظهار مي دارد:

نمي دانم چرا شما با تكرار حرف ديگران خود را به زحمت مي اندازيد. ذن بوديست ها، هندوها، مسيحيان، متخصصين، هرچه مي خواهند بگويند. آيا شما بايد هميشه تحت نفوذ يك اتوريته باشيد؟ لطفاً درباره اين امر به دقت فكر كنيد. ما آدم هاي دست دومي هستيم. آنچه را كه ديگران مي گويند ما تكرار

مي كنيم. [1] نقطه نظر او درباره ي انرژي كنداليني كه از اصول مهم يوگا به شمار مي رود، نشان مي دهد كه وي مكاتب متنوع يوگا را مي شناخته و خود نيز به انجام آنها لااقل براي مدتي در ساليان جواني اش اهتمام داشته است، اما هم چون هميشه تفسير و تأويل خود را از كنداليني دارد و همان نظر خود را به مخاطبان ارائه مي كند:

من نسبت به مردمي كه از بيدارسازي كونداليني سخن مي گويند، ترديد دارم. آنها روي آن ديگري كار نكرده اند، ولي مي گويند كونداليني را بيدار ساخته اند، بنا بر اين من صلاحيت آنها را مورد ترديد قرار مي دهم. [2] موضوع غير عادي و عجيب در همه اينها آن است كه من هميشه شيفته و مجذوب بودا بوده ام. [3] كريشنا مورتي از يك طرف اظهار مي دارد كه انسان ها بنا به عادت و يا تربيت به دنبال آتوريته و مرجعيت فردي كه به ظاهر داناتر، قدرتمندتر يا دانشمندتر است مي رود. به ويژه در عرصه ي اديان و مذاهب، آتوريته هاي مذهبي بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند. اما اين خطر همواره وجود دارد كه پذيرش آتوريته، پذيرش نوع نگاه آنها و نفي خويشتن باشد.

هنگامي كه شما ميل داريد خود را زير نفوذ و تبعيت يك «آتوريته» قرار بدهيد همان وقت است كه خود را خرد كرده ايد. [4] اين يك طرف سكه است.

اما از سوي ديگر او شصت سال از عمرش را با سفرها و سخنراني هاي فراوان در مجامع گوناگون گذرانده است و در اين مسير هواداران، طرفداران و دوستداران فراواني يافت. از جمله اركان مهم تفكر مورتي كه حاوي تناقض است، نفي رابطه مريد و مرادي است.

او با شدت در بسياري از سخنراني هاي

خويش بر اين موضع اصرار مي ورزد كه سعي در جذب مريد و مريد پروري ندارد. من نمي خواهم مذهب جديدي بنياد كنم! نمي خواهم فرقه و نحله ي جديدي آورده باشم؛ يا تئوري ها و فلسفه هاي جديد وضع كرده باشم … من هيچ شاگرد و مريدي ندارم؛ هيچ حواري و مبلّغي ندارم نه در بعد مادي و فيزيكي و نه در زمينه هاي روحي و معنوي. پول هم برايم كشش و جاذبه اي ندارد … [5] از سوي ديگر كريشنا مورتي صاحب مؤسسات و تشكيلات متعددي است.

او مبلّغاني هم داشت. جمع كثيري از هواداران و پيروانش هم در زمان حيات و هم بعد از مرگ او مأموريت تبليغ و اطلاع رساني را بر عهده داشتند. مورتي از يك طرف مرشد را براي انسان همانند چوب زير بغل مي نامد و مي داند [6] و از طرف ديگر به خودشيفتگي و خودستايي دست مي زند. كريشنا مورتي از يك سو تمسك و هر واسطه اي را نفي مي كند و از خود مرجعيت و مرشد بودن را دور مي سازد. [7] اما از سوي ديگر براي خود كشف و كرامات نقل مي كند.

از جمله اصول ديگري كه در دستگاه فكري كريشنا مورتي به چشم مي آيد نفي هر گونه تكنيك و روشي خاص براي دستيابي حقيقت جويان به حقيقت است.

او بر خلاف ساير مدعيان، مدعيست كه خواندن اوراد، انجام حركات بدني و رياضات نمي تواند انسان را به حقيقت برساند. كريشنا مورتي رسماً اعلام مي كند كه: هيچ تكنيكي براي ياد گرفتن وجود ندارد. [8] اما مورتي در آثار و گفته هاي خويش گاه به بيان راه كارها و روش هايي اشاره دارد. نظير راه هاي رهايي از شرطيت ذهن، راه كار رهايي از

ترس ها و نفرت ها و تضادهاي دروني، چگونه عاشق شويم، چگونه مي توان بي حوصلگي و ملالت را از خود دور كرد، انضباط و انطباق چگونه براي ما حاصل مي شود، هنر ديدن و هنر شنيدن و از همه مهم تر مديتيشن كه درباره ي آن يك كتاب مستقل نگاشته است.

اصولاً هر سيستمي كه مدعي معنويت، هدايت و تعالي بخشي به انسان است بايد داراي دو بخش باشد؛ بخش نظري و فكري و بخش عملي و اجرايي. اگر مكتبي فاقد بخش نظري باشد، مكتبِ متزلزل و آسيب پذيري خواهد بود و اگر فاقد بخش دوم بخش عملي باشد تنها در حد يك تئوري و نظريه باقي مانده به صحنه ي عمل نخواهد آمد و هرگز در متن زندگي و جامعه نمي تواند خود را نشان داده در حد ذهن باقي مي ماند و به تعبيري مكتبي براي تدبير جامعه و انسان به سوي اهداف مقدس نخواهد بود.

از نكات جالب و قابل توجه اينكه سالياني پيش استاد بزرگوار مرحوم علامه جعفري با انديشه هاي كريشنا مورتي آشنا مي شود و تأملاتي درباره ي آثار و آموزه هاي او انجام مي دهد. حاصل آن كتابيست با عنوان كريشنا مورتي و سفسطه هايش. علامه جعفري در اين كتاب 110 صفحه اي برخي از آموزه هاي مورتي را مورد دقت و نقد قرار مي دهد.

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص يك پرسش و پاسخ درباره گفته هاي كريشنا مورتي

پرسش:

ديدگاه هاي كريشنا مورتي چگونه است؟

آيا مي توان آنها را قبول نمود؟

پاسخ:

در مورد كريشنا مورتي بايد گفت كه وي بيش از آن كه تعاليم روشن و واضحي داشته باشد، مراد خود را در در الفاظي كه ابهام و پيچيدگي در آن موج مي زند، پنهان

مي كند.

كساني كه اندك آشنايي با كتاب هاي كريشنا مورتي دارند، كاملاً متوجه ابهام گويي و مطالب غبارآلود مورتي شده اند.

اگر بخواهيم واقعيتِ انديشه هاي مورتي را به صورت خلاصه بازگو نماييم؛ بايد بگوييم كه مورتي هيچ برنامه عملي پيشنهاد نمي دهد و خواننده كتب مورتي دست آخر تكليف خود را نمي فهمد كه چه كار بايد انجام دهد؟ البته مورتي گاهي شعارهايي را در ضمن گفته هايش به عنوان هدف و مقصد، يادآور مي شود؛ مانند اين جمله كه انسان بايد به موكشا (رهايي و آزادي) دست يابد، ولي نه اين مفهوم را به روشني تعريف مي كند و نه راهي به سوي آن پيشنهاد مي كند.

وي در مورد آزادي مي گويد:

«آزادي كيفيتيست في نفسه كامل و غير وابسته … آزادي يعني سكوت، خلوص و خلوت كامل ذهن». (نگاه در سكوت، ص 65) آيا به راستي اين تعريف از يك مفهوم پذيرفتني است؟

كدام يك از مخاطبين كريشنا مورتي با شنيدن اين جمله كه «آزادي يعني سكوت، خلوص و خلوت كامل ذهن»، به تصوير روشني از آزادي مي رسند؟ اين جور كلي گويي و نظريه پردازي اگر هم يك خواننده كم اطلاع را قانع كند، براي كسي كه مي خواهد يك تعريف عملي و روشن و داراي حد و مرز دقيق از يك انديشمند بشنود، نه فقط قانع كننده نيست، بلكه مغالطه به حساب مي آيد. ذكر يك نكته در اين جا لازم است كه تمام نظام اعتقادي كريشنا مورتي در يك مفهوم خلاصه مي گردد؛ و آن هم «شرطيت ذهن» است.

(دقت كنيد!) وي در جاي جاي كتبش اين مفهوم را مورد اشاره و تحليل قرار داده است.

شرطيت ذهن از نگاه وي يعني تمام تصوير ها و برداشت هايي كه ذهن آدمي

از پديده هاي عالم دارد. وي تمامي پريشاني ها، ترس ها، استرس ها و اختلالات روحي و رواني را ناشي از ذهن شرطي مي داند. اما اگر كسي همين مفهوم را در كتب وي رديابي كند و آن را مورد كنكاش و تامل قرار دهد؛ متوجه مي شود هر چند وي برخي از آثار ِ ذهن شرطي را بيان كرده است (مثل موارد بالا)؛ اما خود اين فرايند را بدون تعريف دقيق رها كرده است و به علاوه راه فرار از ذهن شرطي را هم متعرض نشده است.

البته وي به نوعي تكليف مريدان خود را روشن كرده و آنها را منتظر برنامه عملي نمي گذارد؛ چنان كه مي گويد:

«حقيقت سرزميني است بدون معبر، راهي به سوي آن نيست..» (تعاليم كريشنا مورتي ص 14) از اين جمله به خوبي روشن است كه وي اگر هم «حقيقت» را قبول داشته باشد؛ آن را مسدود مي داند و كسي كه هدفي را مسدود بداند، معلوم است كه برنامه اي هم براي رسيدن به آن پيشنهاد نمي دهد؛ چرا كه اساساً راه را بسته مي بيند و رسيدن و اتصال را محال مي داند. در اين جا يك سؤال را بايد از مورتي پرسيد كه اگر واقعاً حقيقت راهش مسدود است؛ پس خود وي در كتاب هايش دنبال چيست؟

سخنراني ها و كارگاه هايي كه وي برگزار مي نمود با چه هدفي بوده است؟

اگر راه حقيقت بسته است، وي تلاش مي كند كه مخاطبين خود را به چه تشويق كند؟ آيا به غير حقيقت؟ غير حقيقت كه گمراهي و اتلاف وقت است.

طبق اين مبنا، آيا بهتر نبود وي ديگران را آزاد بگذارد، كه بيشتر درگير يك كار بي نتيجه نشوند؟ وي در جاي ديگر مي گويد:

«حقيقت سرزمين است بدون

راه و بدون معبر. شما نمي توانيد بر اساس هيچ مكتب، مسلك، سيستم و فلسفه اي راهي براي آن بسازيد. اين نظر من است و تحت هيچ شرايطي از آن دست بر نمي دارم.» (تعاليم كريشنا مورتي، محمد جعفر مصفا، ص 41) همه مي دانيم كه مورتي موسسات و مدارس و مراكز مختلف فرهنگي و علمي در كشورهاي مختلف بنا نهاد. هر ناظر بي طرفي حق دارد يك سؤال را از مورتي بپرسد كه نظام تعليم و تربيتي كه وي در موسسات خود اجرا مي كرد، طبق كدام مبنا و ايده شكل گرفته است؟

اگر هيچ سيستم و فلسفه اي نمي تواند انسان را به سعادت برساند؛ پس مورتي چرا خود مراكزي را بنا نهاد و تعدادي را تحت پوشش اين مراكز قرار داد؟ بالاتر اين كه اگر هيچ فلسفه اي نمي تواند راهبر به حقيقت باشد؛ باور ها و نظام فكري كه مورتي آن را تبليغ مي كند؛ به چه دليل شامل همين حكم نمي شود؟ چرا بايد نظام معرفتي كريشنا مورتي از ديگر مكتب ها و آيين ها استثنا شود؟

كريشنا مورتي مي گويد:

«متوجه باشيد كه هيچ نوع فلسفه و الهيات و بحث درباره تصورات و مفاهيم ماوراء الطبيعه را تجويز نمي كنم. به نظر من همه ايدئولوژي ها كاملاً احمقانه است.»

(رهايي از دانستگي، ترجمه مرسده لساني، ص 43) مناسب است انديشه هاي مورتي را از زبان علامه جعفري چنين به ترازوي سنجش بريم. مرحوم علامه استاد محمد تقي جعفري در كتابي كه با عنوان «كريشنا مورتي و سفسطه هايش» نگاشته است، جملات بالا را چنين ابطال كرده اند:

«نخستين مسأله اي كه متوجه نويسنده است اينست كه اگر اثار قلمي شما بر هيچ مبنا و اصل و قانوني مستند نيست، چه طور واجب مي دانيد كه مردم اين

آثار گسيخته و پاشيده را مورد مطالعه قرار دهند و ابعاد زندگي خود را بر اساس آن تنظيم نمايند؟ اگر هم آثار قلمي شما بر پايه اصول و قوانين خاصي استوار است، پس خود يك دستگاه ايدئولوژي است.»

(كريشنا مورتي و سفسطه هايش، علامه محمد تقي جعفري، ص 5)

نقدي بر تعليمات كريشنامورتي

مصفا و مورتي و اوشو و … زياد با هم فرقي ندارند. همگي در راه باطلي قرار گرفته اند و متاسفانه و دو صد متاسفانه كه تعداد كثيري رو هم به اين راه باطل، به اسم حقيقت جويي سوق مي دهند. اكثراً جواناني كه با فطرتي پاك به دنبال سرچشمه زلال حقيقتند، ناغافل تحت تعاريف ظاهرفريب و جملات دلفريب و گول زننده اين آقايان به راه گمراهي كشيده مي شوند و در حلقه دور و تسلسل تعريف شده مورتي غرق مي شوند. همون اول بگم كه مورتي و مصفا و … زياد فرقي با هم ندارند. شايد در جزييات انديشه هاشون با هم متفاوت باشند ولي در اساس انديششون مصفا پيرو مورتيه و با توجه به اينكه مورتي از اساس بر راه گمراهي و باطله بنا بر اين ميشه با يك تحليل مناسب و درخور بساط اين مكاتب و انديشه ها رو به يكباره بست تا بيش از اين به نسل بشر ظلم بيشتري روا نشه. مشكل مورتي تنها در اينه كه بنده خدا باور داشت به هر آنچه كه گفته و به واسطه اين باور كه اونو كاملاً مطلق مي پنداشته مابقي انديشه هاش رو پايه گذاري كرده و … تا مكتب به كلي شكل گرفته. تا حالا شايد چنين نقدي بر انديشه مورتي صورت نگرفته كه مستقيم سراغ باورهاي اوليه اون

ميره و با روشنتر كردن بيشتر مسأله از بنيان، امكان تخريب اون همه ايده و عقيده باطل رو فراهم مي كنه. قبل از روشنگري بيشتر، شايد جالب باشه كه اين نكته رو بررسي كنيم كه چرا انديشه مورتي اين همه با اقبال عمومي روبرو شده؟ از دو جهت ميشه اين مسأله رو بررسي كرد. اول اينكه انديشه هاي مورتي در قالبي ساده و قابل فهم براي عموم بدون پيچيدگي زياد و در عين حال در ظاهري فريبكارانه ارائه شده (البته منظور از فريبكاري نه اينه كه مورتي عمداً اين فريب رو انجام داده بلكه مورتي صرفاً باورهاي خودش رو عنوان كرده و اصلاً چون بر اساس اين باورهاش جهان رو تحليل كرده بنا بر اين حتي فكر مي كرد كه با عنوان كردن عقايدش مي تونه به جامعه بشري جهت رسيدن به آزادي و صلح و آرامش بيشتر كمك كنه)

دوم اينكه در اثر عمل به عقايد و افكار مورتي شخص در زماني كم به اون حس رهايي كه مد نظر نويسنده بوده تا حدودي دست پيدا مي كنه و حالت سرخوشيي كه دست مي ده به همراه آرامش و … اين نكته رو به شخص تاكيد مي كنه كه راه رو درست اومدي و بنا بر اين شخص به سختي از اين انديشه حمايت مي كنه. واقع امر اين هست كه انديشه مورتي از عمق قابل توجهي برخورداره و به اين خاطره كه در طول زمان از گزند منتقدين تا حدود زيادي در امان مونده و تونسته شاكله اوليه خودش رو به خوبي حفظ كنه كه هيچ طرفداران زيادي رو هم به سمت خودش به واسطه ماهيت فريبكارانه اي كه داره جذب كنه. نكته

اساسي در تحليل انديشه مورتي نه در جزييات ارائه شده اون بلكه در باورهاي اوليه و اساسي هست كه انديشه مورتي بر اساس اونها شكل گرفته. باورهايي در خصوص حقيقت، عشق، وجود، تماميت، زيبايي، علم و معرفت و انديشه و … كريشنا مورتي با توجه به اينكه روانشناسي خونده بود و با روانشناسي نوين غرب آشنايي داشت و از سويي ديگر به عرفان هندي نيز به صورت قابل توجهي به لحاظ نظري حداقل تسلط داشت در مفاهيم مربوط به وجود و درك و فهم و تصاوير ذهني تا عمق قابل توجهي پيش رفته بود.

ولي در تلاش براي يافتن جوابهايي مناسب براي سؤالاتي كه در ذهنش وجود داشتند و عملا اونو مضطرب كرده بودند و آرامش رو از او سلب مي كردند حس مي كرد كه به بن بست رسيده. (شايد اين وسط كريشنا در اون موقع يه مشكل اساسي داشت و اون نداشتن اعتقاد راسخ به وجود خالقي كه همه چيز و همه كس رو آفريده تا بتونه از اين بن بست رها بشه و به مرحله بعدي عمق وارد بشه ولي با توجه به اينكه معتقد به اصالت اشيا بالذات بود عبور از اين مرحله فكري و معرفتي براش ميسر نمي بود و بنا بر اين با تمام وجود حس مي كرد به بن بست رسيده و با تمام وجودش جوياي آرامش بود) در بررسي عميقتر مورتي متوجه ميشه كه انسانها از داشته ها و انديشه هاي قبليشون براي درك چيزهاي نو و جديد كه حتي قبلا نديده اند استفاده مي كنند.

خب اين مي تونه درست باشه يا نه؟؟؟ مورتي از خودش اين سؤال رو مي پرسه و با توجه به اينكه به اصالت

اشيا بالذات معتقد بوده ميگه كه نه اين درست نيست چرا كه هر شيي براي خودش هست و مفاهيم و حقيقت مربوط به خودش رو داره و نميشه با انديشه هاي قبليمون به بررسي چيز جديدي كه حقيقت جديدي هم داره بالطبع، بپردازيم. مورتي ميگه هر چيزي صرفاً هست؛ بدون اينكه بگه من زيبا هستم يا زشت و … صرفاً هست.

همان گونه اي كه بايد باشه و اين ماييم كه برچسبهاي مختلف رو بهش مي زنيم. در واقع به صورت كاملي به اصالت اشيا اعتقاد داشته و اين مشكل اصلي ترين و يكي از اساسي ترين ايرادهاي وارده به مورتي و انديشه هاشه كه عملا پايه اي ترين باور مورتي باوري غلط و اشتباه بوده. نكته جالب اينه كه تمام انديشه ها و حتي باورهاي مورتي بر اساس اين باور اوليه شكل مي گيره. در واقع ميشه گفت تلقي مورتي از حقيقت اون چيزي نيست كه بواقع هست.

بذارين از عرفان اسلامي شروع كنيم. در عرفان اسلامي اشيا ممكن الوجودي هستند كه داراي هستي عاريتي مي باشند كه دم به دم هستيشون دچار تغيير ميشه و وابسته هستند به واجب الوجود. بنا بر اين تمام عالم و مظاهر اون وابسته هستند به واجب الوجود و لذا داراي حقيقت وابسته اي هستند كه از سرچشمه اي غني و يكسان براي كل موجودات عالم ناشي ميشه. بنا بر اين ميشه با دونستن حقيقت موجودي به حقيقت ساير موجودات نيز پي برد و شما اگر بخشي از حقيقت موجودي رو بدونيد ميتونين بخشهايي از حقايق موجود در موجودات عالم رو از قبل دونسته باشين كه با ديدن اشيا جديد بالفور متوجه اين حقايق بشين. (صحبت در اين خصوص با توجه

به اينكه از عمق قابل توجهي برخورداره كمي پيچيده به نظر مياد لذا به بيان مختصر بسنده مي كنيم) بذارين با مثالي مسأله رو كمي بيشتر روشن كنيم. فرض كنين بچه اي نمي دونه مفهوم گل چيه. اولين گلي رو كه مي بينه حقايقي بر او روشن ميشه كه اگر بعداً گلي با شكل و رنگي ديگه رو بهش نشون بدين اون مفهوم گل رو مي تونه بالفور استنتاج كنه و مثالهايي از اين دست كه تو زندگي روزمره به كرات مشاهده مي كنيم. در واقع ميشه گفت كه حقايق اشيا گوناگون چيزي جدا از هم نيست و با هم مشتركه منتها تجليات مختلف اشيا اين ذهنيت رو به وجود مياره كه حقايق گوناگوني وجود داره. به واسطه عمق مطلب نميشه بيشتر از اين وارد اين قضيه شد.

البته اگه قرار باشه خدا رو در نظر نگيريم و براي اشيا اصالت مجزايي در نظر بگيريم كه بالذات اصيل باشند اون موقع هست كه اشيا داراي حقايق مختلف و مجزا از هم ميتونن باشن. در واقع تلقي مورتي به صورت دوم بوده. با همه اين تفاصيل حتي در حالت دوم كه از نظر عرفان اسلامي و ديني اعتبار نداره چونكه بايد وجود خدا رو رد كنه (دوستان شايد بگند مورتي در جاهايي خدا رو قبول داشته بايد بدونيد كه مورتي در هنگام ايراد اين باور خدا رو باور نداشته يا اگه داشته باورش كاملاً سطحي بوده و در جهان بينيش اين خداي اون جايگاهي نداشته) نميشه گفت كه حقايق از هم مجزا حتما هستند.

بذارين به سبك مورتي ما هم مثالي بزنيم. علم فيزيك يا شيمي داراي قواعدي هستند كه در كل جهان هستي

برقراره و به تجربه اين بر همگان ثابت شده. اين قوانين از شئ اي به شي ديگر لايتغير باقي ميمونن. اين قوانين نشان از حقايقي مي ده كه در اين اشيا جاريه و با توجه به اينكه اين قوانين تغيير نمي كنند لذا ميشه نتيجه گرفت كه اشياي مختلف داراي حقايق مشتركي هستند.

يعني با دونستن بخشي از حقيقت يك شي ميشه به بخشي از حقايق شي يا اشياي ديگه اي پي برد. چيزي كه مورتي به كلي منكر اين مسأله هست و بلكه اونو به شدت تقبيح مي كنه و معتقده كه مي تونه انسان رو از حقيقت دور كنه. خواننده گرامي اگه خوب دقت كنه خطاي مورتي رو مي تونه به روشني و وضوح درك كنه. خطايي كه به تحقيق ميشه گفت از اين نقطه دامنه گسترده تري رو در تعليمات مورتي به خودش مي گيره و با تبيين آراي باطل جديدتري كه به اون اضافه ميشن مكتب مورتي رو شكل مي ده. مكتبي كه همانگونه مشاهده شد از شالوده بر پايه اي غلط و باطل گذاشته شده و با توجه به تبيينات بعدي كه به صورت مستقيم و غير مستقيم بر روي اين مفهوم قرار گرفته كل تعليمات رو باطل مي كنه و جز سياهي و خسران براي پيروانش چيزي رو به همراه نخواهد داشت. حالا كه مشخص شد نقطه اوليه گمراهي مورتي چي بوده و با كدوم باور غلط بوده كه مورتي مكتب خودش رو پايه گذاري كرده و مكتبش به يكباره باطل و غلطه و انسان رو گمراه مي كنه، سؤالي پيش مياد كه با همه اين اوصاف و راي بر باطل بودن تعليمات و انديشه هاي مورتي چرا با عمل به اين تعلميات، انسان

به رهايي وعده داده شده دست پيدا مي كنه؟ واقعيت اينه كه دو گونه رهايي وجود داره. يكي رهايي كه براي شخص حادث ميشه به واسطه زيادي معلومات و معارف و دانسته ها از ظاهر و باطن اشيا و دنيا و عملكرد انسانها و … كه عملا شخص رو قادر مي كنه خودش رو كنترل كنه و بر شرايط محيط اطرافش و خودش تسلط داشته باشه. اين نوع رهايي كه از تحليل كاملاً عميق و همه جانبه اشيا و عالم بر اساس معلومات و دانسته ها صورت مي گيره خاص انبيا و اوليا و اوصيا و اشخاصيست كه به معارف غني و عميقي به واسطه نزديكي به خداوند متعال دست يافته اند.

نوع دوم رهايي هم كه بازهم مي تونه نشان از تسلط شخص به خودش و محيط اطرافش بده رهايي از جنس مورتيست. با رد حقايق موجود بر اساس باورهايي غلط و نادرست و با زير سؤال بردن منطق و استدلال و حتي انديشه به صورت ساده اي شخص تبيين ساده اي از اشياي مختلف مي كنه كه اونو قادر مي كنه حس كنه بر محيط اطرافش تسلط داره و بدين واسطه يه حس رهايي و حس آرامشي به اون دست مي ده. اين نوع رهايي خاص منكران حقيقت و دوري گزينان راه حق و حقيقت و متمسكين به آرا و تعليمات مورتي و اشخاص مشابه هستش. در هر دو گونه رهايي كه يكي به واسطه كثرت معلومات و انديشه و عرفان و ديگري به واسطه دوري گزيني از آنچه كه حقيقته، حاصل ميشه انسان حس آرامش بيشتري بدست مياره. منتها اين حسها در دو حالت زمين تا آسمون با هم فرق دارند. حس رهايي در حالت

اول كه خاص اولياي خداست يعني پرواز كردن و به اوج رفتن و قله معنويت رو حس كردن و از نور حق مملو شدن و … و در دومي حس رهايي يعني سقوط كردن و در سياهي دست و پا زدن هر چند كه حس ميشه كه در اوجيم و چون دو گونه حس رهايي شبيه هم هست علي الظاهر پيروان مورتي با رسيدن به رهايي خودشون رو با اولياي حق هم رديف مي بينن و اينو به وضوح ميشه در نوشته ها و آراي اونها ديد در حالي كه از اين به آن فاصله از زمين تا آسمانه. اميدوارم نقد حاضر مورد استفاده دوستان و به ويژه كساني كه جويندگان راه حقيقتند و خداي نكرده به واسطه اين گونه مكاتب به ظاهر حقيقي و عرفاني نما فريفته شده اند، قرار بگيره.

(پاورقي: در سرتاسر اين متن منظور از انديشه ها و تعليمات مورتي همون باورهاي اوليه او در خصوص ذهن و انديشه و حقيقت و منطق و استدلاله) http://mortiviaeslam. blogfa. com/8812. aspx

نقدي بر آنچه از كريشنا مورتي و مصفا آموختم

اغلب مكاتب شرقي از ذن بوديسم تا صوفي گري و عرفان مسلكي اسلامي تمام تاكيد خود را بر درون انسان گذاشته اند و محور شروع و پايان سير و سلوك خود را در اين امر وقف كرده اند كه انسان بايد خود را بشناسد و تنها وظيفه او همين است و با تاكيد بر اين اصل به گونه اي تجريد و جدا سازي انسان از جامعه، كار، سياست و دغدغه هاي اجتماعي او دست زده اند و گفته اند كه انسان در تنهاييش، انسان است و وقتي در روابط پوچ اجتماعي غرق مي شود هرگز نمي تواند به

هيچ آگاهي اصيلي دست يابد. تاكيد بيش از اندازه آنها بر درون گرايي اين مكاتب را به بي تفاوت ترين و لا قيد ترين مكاتب نسبت به دغدغه هاي اجتماعي دورانشان تبديل كرده است.

اين طرز تفكر و بي تفاوتي اجتماعي در اغلب فيلسوفان جديد نيز وجود دارد. فيلسوفاني كه مي توان آنها را بنيان گزاران و پيروان نهضت اگزيستانس نام نهاد؛ تنها به دغدغه وجودي انسان پرداخته اند و او را به عنوان يك وجود، قابل ارزش يافتند كه بايد به بازيابي خود بپردازد كه اين كار نيز عملي نيست كه در بطن روابط اجتماعي قابل انجام باشد.

(به جز برخي از آنها همچون گابريل مارسل، كه براي جايگاه او در اجتماع اهميت قائل بودند و او را به عنوان موجودي اجتماعي و داراي تعهدات و مسؤوليت هاي اجتماعي مورد بررسي قرار داده اند. ) كريشنا مورتي علي رقم اينكه خودش را از هر گونه وابستگي نسبت به هر دين و مكتبي جدا مي بيند از متاخرين مكتب ذن بوديسم مي باشد و اين را از مقايسه آموزه هايش با آموزه هاي اين مكتب مي توان درك كرد. اصالت زندگي ايده ايست كه ازمطالعه آثار او در ذهنتان نقش مي بندد. او با پوچ انگاشتن تمام ارزش هاي انساني آنها را همچون كفش تنگي به پاي بشريت به تصوير مي كشد كه راه رهايي او را بسته اند و او را اسير دغدغه هاي بيهوده كرده اند كه از اجتماعش به او تحميل شده است و او نيز بدون هيچ اختياري آنها را همچون مرده ريگي پذيرفته است.

او با چنين برداشتي از ارزشها؛ انسان را در تمام طول تاريخ، درگير جنگ هاي عبث قبيله اي، قومي، ديني و ايدئولوژيك دانسته است و ذهن انسان را همواره اسير باور هاي پوچ

و غير مفيد دانسته كه در شلوغي آنها خود را گم كرده و با پناه بردن او به اين ارزش ها و باورها و ساختن قلعه و حصار ذهني در حال فرار از خويشتن است، انسان نمي تواند با خود تنها باشد زيرا اين تنهايي به او احساس پوچي و بي ارزشي مي دهد. به تعبير او، تمامي حركات انسان اسير (او بر اين اعتقاد است كه به جز معدودي تمامي انسان ها اسيرند) بي ارزش است و اگر در شرايط ديگر و جامعه ديگر بود بي شك به گونه اي ديگر رفتار مي كرد و باور هاي اخلاقي او را همان چيز هايي شكل مي داد كه در آن اجتماع معتبر بود.

راهي كه او براي نجات از اين همه قيد و بندها و وابستگي ها و دوندگي هاي بيهوده براي كسب ارزشهاي اجتماعي به ما پيشنهاد مي كند تنهايي، سكوت و آگاهي ايست كه از اين سكوت به ما مي رسد، اين آگاهي بر خلاف تمام علوم و فنوني است كه با تلاش كسب مي شوند؛ راه كسب اين آگاهي بي تلاشي است، زيرا هر گونه تلاشي كه براي كسب حقيقت انجام بگيرد بر پايه و انگيزه ي يك ايده است كه از اجتماع و اتوريته هاي حاكم بر ذهن (كه آن هم بر گرفته از ارزشهاي اجتماعي است) شكل گرفته و اين خود تلاشي كور است و انسان با نيتي پوچ دست به چنين عملي زده است و در واقع عمل او نمايشيست و با اين تعبير هر گونه تلاش انسان را دست و پا زدني بيهوده مي داند، فراخوان او كه انسان را به سكوت و رها شدن از تعلقات و قيد و بندهاي اجتماعي مي خواند بر پايه ي اين تلقي و برداشت از

رفتار انسان شكل گرفته است كه تمام زندگي او نمايشي و تمام اخلاق او اعتباري است.

در نقد ايدئولوژي ها و جهتگيري هاي اخلاقي ديدگاه كانت همواره مفيد بوده است.

كانت مي گويد كه اگر مي خواهيد ببينيد كه طرز فكر و نگرشي فلسفي تا چه ميزان درست است، در نظر بگيريد كه تمام انسان هاي يك اجتماع اين طرز فكر را داشته باشند و ببينيد اين اجتماع به چه صورتي درخواهد آمد. اين نوع نقد، جامعه شناسانه خواهد بود.

همواره در نقد افرادي كه همه چيز را زير سؤال برده اند با اين مشكل مواجه ايم كه آنها از ارائه هر گونه ايده و تصوير از آنچه درست است پرهيز مي كنند تا نتوان آنها را به نقد كشيد، آنها تنها به توصيف و نقد آنچه درست نيست پرداخته اند و در اين امر همواره تا حدودي حق با آنها است.

كريشنا مورتي از اين گونه افراد است.

او همچون نيچه كار خود را با زير سؤال بردن اساسي ترين ارزش هاي انساني شروع كرده است.

ولي با وجود اينكه هيچ ايده كلي به صورت رسمي از طرف او به ما ارائه نشده است اين امكان براي ما محفوظ است كه بتوانيم پيش بيني كنيم انتظاري كه او از پيروان مكتبش دارد چيست. او گرايش به طبيعت دارد بدون توجه به شرارتي كه در برخي از همنوعان وجود دارد منكر كليه مسؤوليت هاي اجتماعي انسان شده است و همه ي آنها را عبث پنداشته و پيش نياز هر حركت درستي را رسيدن به رهايي از اتوريته ها و وابستگي ها دانسته است و نسبت به هر عملي كه قبل از اين انقلاب دروني انجام مي شود نگاهي عاقل اندر سفيه دارد. پيامبر اسلام جهاد اكبر كه همان

خودسازي، خودشناسي و به قول فيلسوفان اگزيستانس بازيابيست را پيش زمينه هر گونه فعاليتي نشمرده اند و به اين موضوع همراه با ديگر فعاليت هاي اجتماعي تاكيد داشتند. ايشان جهاد اكبر را بعد از جنگي كه با مشركان داشتند به مسلمانان امر كردند.

ولي كريشنامورتي و پيرو ايراني او مصفا تمام فعاليت هاي انسان را پوچ انگاشته اند و بر اين پندار اند كه تا انسان به آن درجه از اخلاص نرسد و به قول مصفا به اصالت خويش باز نگردد و اسير هويت فكري باشد هر عملي كه از او سر بزند بيهوده است و هرگز قدمي در راه حق برنداشته است؛ گرفتاري به اين نوع ايده آليسم هرگز مطلوب نخواهد بود.

نكته اي كه قابل توجه است بي تفاوتي او نسبت به آن چيز هاييست كه در ديد عرف مزموم است.

او آنچه مزموم است را كاملاً اعتباري در نظر مي گيرد و منكر وجود وجدان است و هر گونه نهيب وجداني را برگرفته از اتوريته هاي حاكم بر ذهن مي شمارد كه انسان را در بند خود كرده اند.

با اين طرز تفكر تنها چيز اصيلي كه براي انسان مي ماند غرايز اوست و اولين خطري كه در خواندن آثار او براي انسانها وجود دارد گرفتار شدن به گونه اي لااُبالي گري و گرايش به تيپ لش و هيپي و مجاز شمردن هر گونه عمل و خواسته است كه با لفاظي فلسفي قابل توجيه است (البته اگر نيازي به اين توجيه مانده باشد ). آنها تبديل به موجوداتي خواهند شد كه هيچ گونه مسؤوليت اجتماعي ندارند و انجام هر عملي براي آنها مجاز است، زيرا شرم چيزيست كه در وجود آنها از بين رفته است.

(چون شرم حاصل فشار اتوريته ها و

ايده آل هاي پوچيست كه از اجتماع بر آنها تحميل شده است) خطر ديگر يك بعدي شدن وجود آدمي در راستاي خودسازي ست، پيروان او تنها مسأله اي كه پيش روي خود مي بينند رسيدن به رهايي از اتوريته هاي حاكم بر ذهنشان است و دغدغه هاي اجتماعي آنها در اين راستا به كل فراموش مي شود، آنها از اجتماع بريده شده (گرچه در تعاليم كريشنا ذكر شده است كه بريدن از اجتماع عملي بيهوده است ولي بي تفاوتي نسبت به اجتماع و همنوعان امريست كه خواه نا خواه به خوانندگان و پيروان او دست خواهد داد و اين جهت كليست كه از مكتب او در ذهن انسان نقش مي بندد و علي رغم اين كه او بريدن از اجتماع را نهي مي كند ولي اين نهي در خارج از يكپارچگي ايده الوژي اوست) و به خودسازي (يا به قول مصفا درك توهم و دروغ بودن خود) خواهند پرداخت كه گرايش به اين راه نيز سبب پرورش سيب زميني هايي مي شود كه زحمت كاشت و داشت اش را كريشنامورتي و مصفا كشيده اند و حالا قابل برداشت و استفاده توسط هر استثمارگر و تجاوز گري خواهند بود زيرا آنها دغدغه اجتماعي ندارند و هر گونه تلاشي كه از سمت آنها براي نجات خود و هر جماعتي كه نسبت به آنها مسؤول است (از قبيل ناموس، خانواده و وطن و بشريت)، از تجاوز و استثمار شدن انجام بگيرد بر گرفته از ايده و اتوريته ايست كه بر ذهن آنها حاكم است اين در حاليست كه غرور آنها طي تعليمات مصفا و كريشنا از بين رفته است.

به دليل همين تاثيرات است كه ذن بوديسم جزو مكاتب محبوب و تجويز شده توسط

قدرت هاي استثمارگر است.

او با اين طرز فكر شرم را با ترس از بد قضاوت شدن و غرور و عزّت نفس را با نشئگي از كبر و اميد را با طمع و داشتن انتظار از هستي يكي پنداشته است.

ايراد ديگري كه بر نگرش و جهان بيني كريشنا مورتي و مصفا مي توان گرفت و اين ايراد بيشتر فلسفيست تا ايراد جامعه شناسانه اينست كه آنها منكر كمال انساني و قدم برداشتن انسان در راه كمال گشته اند آنها معتقدين به تئوري بازگشت هستند و كمال انساني را در بازگشت به پاكي كودكي و طبيعت معني مي كنند و خارج از اين هر چه هست را بر انسان عرضي و بيگانه با خويشتن او توصيف مي كنند.

اين گونه برداشت از انسان به نگرش رومانتيك و شاعرانه سهراب از زندگي نزديك است.

مصفا منكر وجود اراده آزاد در انسان است و هر گونه عمل انسان را برگرفته از باورها و ارزشهاي تعبير و تفسيري تحميل شده از طرف جامعه بر او مي داند. در نظر گرفتن چنين اصالتي براي جامعه اين سؤال را در ذهن ايجاد مي كند كه اساساً اين اجتماع مگر چيزي به غير از من و شما ايم؟ ارزشهاي اين اجتماع در جايي غير از وجود من و شما كه متبلور نمي شود! با دانستن اين مطلب چگونه مي توانيم اين باورها و ارزشها را ناشي از خودباختگي جمعي و بيگانه با خويش بپنداريم؟

برخي از روانشناسان معتقدند كه حركات انسان در كودكي بر اساس نياز ها و غرايز اوست تا اين كه در دو سالگي نيازي جديد در وجود او شكل مي گيرد كه سبب مي شود تا او بخواهد كه دوست داشته شود از اين پس است

كه تمامي پيچيدگي هاي روحي و رواني او شكل مي گيرد و تمام انحرافات از اين نقطه آغاز مي شود. مصفا از اين واقعيت سوء برداشت شخصي خودش را دارد. همانگونه كه از مولوي تعبير هاي شخصي و دلخواه خودش را دارد. او مي گويد تمام گرفتاري انسان از فكر است.

زيرا شروع تمام بدبختي و انحرافات انسان از همان سني است كه فكر بر ذهن او استوار مي شود. براي كسب اين ايده آل ذهني نيازي به طي طريق يا به قول مصفا بي عملي پيشنهادي او نيست مي توانيم از روش هايي كه تيپ اجتماعي لش پيش گرفته استفاده كنيم و با مصرف حشيش در طي 5 الي 6 سال تبديل به موجودي شويم كه فكري در سرش ندارد. اين روش تضمين شده است و كساني را مي شناسم كه با اين روش به آنچه از نظر او مطلوب است يعني بي فكري كامل دست يافته اند.

در تعليمات او چيزي كه بر حق و قابل ستايش است افزايش آگاهييست كه بر نمايشي بودن و اعتباري بودن بسياري از وجوه زندگي «خود مان» نقش بسته است.

نه انقلابي كه بر ضد اسطوره ها و ارزشهاي اجتماعي براه انداخته است و به ما ديدي از بالا نسبت به كليه انسان ها مي دهد تا همگي شان را به ريشخند بگيريم و براي ما انسانها كه دائما به دنبال چيز هاي جديد و كبر آلود هستيم، ديدگاهي خوش آيند است، كه اگر چنين شود گرفتار سفسطه هاي او و لفاظي فلسفي شده ايم. او آنجا كه از فشار و زور و اجبار اتوريته ها سخن مي گويد تا جايي بر حق است كه انسان بر اتوريته هاي بيروني و اجتماعي سر تعظيم فرود آورده و از آن رو خود را ناچار

به اطاعت مي بيند ولي آنجا كه نداي وجدان را به اتوريته ي دروني تعبير مي كند انسان را به نا كجا آباد مي كشاند. مصفا زماني كه انسان را از مشغوليت هاي بيهوده اش آگاه مي كند و عمق غفلت را به او نشان مي دهد براي مخاطبش هشيار كننده است و آنجا كه او را صرفاً به تعمق و سكوت و بي عملي مي خواند و هر فعاليتي را پوچ مي پندارد، خودش مشغوليتي پوچ مي شود كه پيروان مكتبش را گرفتار كرده است زيرا تنها مسأله اساسي انسان رسيدن به آن آگاهي و اصالت نيست. در آخر بايد بگويم اغلب اشكال در عملي نيست كه بدان مشغوليم، اشكال در اينست كه صرفاً بدان عمل مشغوليم. ما بيشتر در حال الينه شدن و مسخ شدنيم تا منحرف شدن، اين امريست كه در مواجهه با هر ديدگاهي و مشغول شدن به هر عملي گرفتارش مي شويم و اين اشكال در اين نيست كه آن ديدگاه را براي خود برگزيده ايم يا به چنان عملي مشغول گشته ايم؛ اشكال در اينست كه خود را صرفاً در آن ديدگاه و آن عمل محصور كرده ايم. چيزي كه بدون هيچ فلسفه بافي براي هر كسي درك مي شود اينست كه در هر انتخابي به آنچه فكر مي كنيم درست است، عمل كنيم. ولي ما اغلب در حال فرار از اين بديهي ترين قانون زندگي به ايسم هاي مختلف هستيم.

http://localinside. persianblog. ir / post / 49

كريشنا مورتي و اوشو، شياطيني در خدمت نفس

تا زماني كه دو بعد نفسانيت و روحانيت در انسان قوي هستند اين كشمكشها متوالياً و به صورتهاي مختلف وجود خواهند داشت. اگر مي بينيم خصلتهاي ناپسندي وجود داره مثل كينه، غرور، نفرت، شغب و خشم، ريا،

دروغ، دزدي، تكبر، پايمال كردن حقوق ديگران و … همگي به واسطه نفسي قوي هستند كه در وجود ماست كه از اين خصلتها استفاده مي كنه تا جلوي جانمون رو بگيره و معركه رو بدين طريق به نفع خودش رقم بزنه. اما آيا ميشه حالتي رو متصور شد كه اين خصايل منفي و ناپسند از وجودمون رخت ببندند و در وجودمون به آرامش برسيم و از اين كشمكش ها ديگه خبري نباشه؟؟؟ جواب بلي هست.

منتها سؤالي پيش مياد اونم اينكه در چه حالتي ميتونيم از اين كشمكشها و از اين خصايل منفي رها بشيم؟

با كمي دقت ميشه به اين سؤال پاسخ داد.

گفته شد كه اگر كشمكشي هست به واسطه اين هست كه نفس انسان ميخواد در تقابلش با جان معركه رو بدست بگيره. يعني كشمكش زماني وجود خواهد داشت كه جان آدمي داراي قوه باشه و اونو به سمت نورانيت سوق بده و در اين حال نفسي هم كه داراي قوه هست در مقابل اين حركت نوراني خواهي انسان وارد كار بشه و جلوي اونو بگيره. اما اگر جان قوه اش خيلي ضعيف باشه به نحوي كه قادر نباشه انسان رو به سمت خوبيها سوق بده چي؟ بله در اين حالت ديگر كار نفس راحته و ديگر تقابلي وجود نداره صرفاً چيزي كه هست جاني مرده هست كه هيچ حركت قابل توجهي از اون ساخته نيست لذا نيازي به كشمكش و فريبكاري نفس هم نخواهد بود و همه معركه تقابلي نفس و جان در اختيار نفس خواهد بود.

لذا در اين حالت ديگه به اون همه خصايل منفي و شهوات و … نيازي نخواهد بود چون همه اونها ابزاري

بودند در دست نفس براي رام كردن جان حالا كه جان ديگه قدرتي نداره چه نيازي به اون همه ابزار هست كه هيچ، خود استفاده از اونها هم براي نفس سنگينه كه بنا بر اين نفس به كلي اونها رو به كناري مي زنه. رها ورد چنين حالتي آرامش خواهد بود و سكون و سكوت. چون ديگه از اون همه كشمكش خبري نيست. ولي آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تيرگي. چرا كه نفس حاكم مطلق وجود انسان شده. در اين حالت انسان به مقامي پايينتر از حيوان تنزل پيدا مي كنه. شهوات به شدت در وجود انسان تقليل مي يابند به نحوي كه شخص شايد احساس كنه كه به تزكيه نفس رسيده و با توجه به اينكه خصايل منفي خيلي زياد كاهش پيدا كرده اند اين تصور پيش مياد كه شخص به حالاتي عرفاني دست پيدا كرده كه اين همه آرامش داره و به صلح رسيده و به سكون و سكوت و خصلتهاي منفي كه به يكباره رخت بستند و … در حالي كه غافل هست از اينكه اينها همه از حاكميت مطلق نفس و سياهي و تباهي بر وجود آدمي حاصل شده. حالا سؤال ديگه اي پيش مياد و اون اينكه چگونه ممكنه چنين حالتي براي انسان به وجود بياد كه جان و روح آدمي اونقدر ضعيف بشه كه نفس حاكميت كامل معركه رو بدست بگيره؟

اصل آدمي كه همون جان اون هست و روح اون، اساسش بر دانايي و فهم و شعور ه. اساسش بر ذهنيته. هر چقدر علم و دانش و معرفت شخصي بالاتر باشه جان او از نورانيت بيشتري برخوردار خواهد بود و

هر چقدر ذهنيات شخصي وسيعتر و گسترده تر و پررنگتر باشه شخص از جان و روحي متعاليتر برخوردار بوده و جان او قويتر خواهد بود.

نتيجه اينكه جان زماني فوق العاده ضعيف خواهد بود كه اونو خالي از ذهنيات بدونيم. يك ذهن خالي متناظر با جاني ضعيف و شكننده و تسليم شده خواهد بود.

وقتي مورتي و اوشو در تعاليمشون صحبت از ذهني خالي مي كنند و اينكه تفكر خوب نيست و … در واقع كاري كه مي كنند اينه كه تا حد ممكن جان انسان رو ضعيف و ضعيفتر كنند و در اين بين نفس آدمي هست كه جشن مي گيره و معركه رو بدست مي گيره و حاكم وجود انسان ميشه. بله مورتي و اوشو دم از آرامش و صلح و دوري از خصايل منفي و شهوات مي زنند كه خواننده حالا مي تونه به خوبي متوجه بشه كه كدوم نوع آرامش و سكون و سكوت و بدور موندن از كشمكش و … مد نظر ايشان بوده. آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تباهي و فساد. البته مسلمه كه مورتي و اوشو و … مطمئناً به ابعاد مسأله به اين صورت آگاهي نداشتند كه اگر داشتند مطمئناً از راي خودشون بر مي گشتند. مورتي و اوشو به تمامي فريب نفسشون رو خوردند. نفسي كه جانشون رو فريب داده بود و رفته رفته با گسترش سياهي راه برگشت براي جان نگون بختشون سختتر شده بود.

مورتي و اوشو به فريب نفس گفتند ما صرفاً چيزي رو مي گيم بدون اينكه منطقي بياريم و خواننده مي تونه اونو اختيار كنه يا نه به خودش بستگي داره و زماني كه جانشون و وجدانشون كه ناشي از

جانشون و برگشتشون به منشأ اصلي و نور مطلقه اعتراض مي كرده بر اين فريبهاي نفس و اعمال و حركاتي كه انجام مي دادند دوباره به فريب اين نفس %%غداره اماره اين اعتراضها رو فريب جان و ذهن معرفي كردند و دوباره بيشتر در عمق سياهي فرو رفتند تا بدانجا كه ديگه راه برگشتي براشون باقي نموند و همه اينها براي اين بود كه مي خواستند به آرامش و سكون برسند اما غافل بودند از اينكه اين آرامش و سكوني كه ناشي از حاكميت نفس هست ريشه در سياهي محض دارد و جز تباهي و نابودي و بدبختي چيز ديگه اي با خود به همراه نخواهد آورد. در كنار اين توضيحات، حالت دومي هم وجود داره كه در اين حالت نيز كشمكش در وجود آدمي به حداقل ميرسه و انسان به آرامش و سكوت ميرسه و اونم زمانيست كه نفس بسيار ضعيف بشه و به گوشه اي بخزه و حاكم وجود آدمي جان آدمي باشه. در اين حالت اگر از خصايل منفي خبري نيست به اين خاطر نيست كه ديگه نيازي به اين خصلتها نيست بلكه ناشي از اينه كه ديگه به واسطه قدرت و قوت بسيار زياد جان آدمي و ضعف نفس، نفس قدرت ارائه اين خصايل منفي رو نداره. نفسي كه به واسطه رياضتها و مجاهدتها و علم و معرفت جان، بسيار ضعيف شده و به گوشه اي خزيده و هيچ قدرت خودنمايي از خودش نداره. در اين حالت كشمكش از وجود آدمي رخت مي بنده و خصايل منفي و شهوات نيز همين طور و وجود آدمي رو همه نور و نورانيت مي گيره به واسطه نورانيت جان و اعتلاي اون

و اين حالتيست كه همه انبيا و اولياي الهي و ديگر صالحان و نيكان بنا بر معرفت و درجه خودشون از اين حالت برخوردار بودند. در متن قبلي وقتي صحبت از دو نوع رهايي ميشه دوستان مصداق كامل اين دو نوع رهايي رو با توضيحات نسبتاً مفصل در اينجا مشاهده مي كنند.

يكي رهايي از جنس نفسانيت كه در اين حالت نفس حاكم وجود آدميست و رهاورد اون آرامش و سكوني از جنس تيرگي و سياهيست هموني كه تعاليم مورتي و اوشو براي انسان ميتونن به ارمغان بيارند و ديگري رهايي از جنس روحانيت و نورانيت كه به واسطه حاكميت جان بر وجود آدمي شكل مي گيره و رهاورد اون همه آرامش و خوبي و زيبايي از جنس نوره كه مي تونه انسان رو تا لايتناها بالا ببره. با توجه به درازي مطلب و بر طبق توضيحاتي كه داده شد به صورت خلاصه مي توان براي انسان 3 حالت زير را متصور شد:

1. جان قوي + نفس قوي = بروز كشمكش بين نفس و جان، بروز شهواتي مثل خوردن و خوابيدن و خشم و شهوت بيش از حد معمول جهت رام كردن جان تحت فشار نفس و فريب نفس و نيز بروز خصايلي منفي مثل كينه و ريا و دروغ گويي و …، با قدرت يافتن جان اين خصايل منفي و شهوات كمرنگتر و با قدرت يافتن نفس اينها پررنگتر مي شوند، غالب انسانها در اين زمره قرار مي گيرند.

2. جان ضعيف + نفس بسيار قوي = حاكم شدن نفس بر وجود آدمي به واسطه ضعيف شدن جان در اثر مذمت ذهنيت و تفكر و تعقل و اشاعه ذهن خالي و …

و سيطره سياهي و تباهي بر ابعاد مختلف وجود انسان، سقوط شخص به مرتبه اي پايينتر از حيوان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چون ديگر نيازي به كشمكش نيست و نيازي به شهوات بيش از حد و خصايل منفي نيست چرا كه اينها همگي براي رام كردن جان بودند ولي حالا كه جان ضعيف شده ديگه به كار نمي يان، تلقي شخص بر اينكه در اين حالت به واسطه رسيدن به آرامش (كه به واسطه نبود كشمكش به وجود مياد) و دوري از شهوات و خصايل منفي به تزكيه درون رسيده كه اين تلقي ناشي از فريب نفسه، آرامش حاصل در اين حالت از جنس سياهي و سكون و تباهيست چرا كه در سايه حاكميت نفس سيه كار و سيه پيشه بر جان آدمي به وجود اومده و اين حالت مخصوص پيروان كريشنا مورتي و اوشو و … و همه كسا نيست كه تعاليم ايشان رو به كار بسته اند.

3. جان بسيار قوي + نفس ضعيف = حاكم شدن جان بر وجود آدمي و سيطره نور و روحانيت و رحمانيت بر ابعاد مختلف زندگي انسان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چرا كه ديگه نفس قدرت لازم براي ايجاد كشمكش رو در اختيار نداره و به گوشه اي خزيده و جان با نورانيت و با علم و معرفت كليه حركات نفس چموش رو زير نظر داره، بر اثر نبود كشمكش و نيز نزديكي به خداوند متعال و نورانيت حاصل از اين نزديكي آرامشي به وجود مياد از جنس نور و خصايل منفي و شهوات بيش از حد نيز زايل مي شن چرا كه ديگه نفس قدرتي

براي ارايه اونها در اختيار نداره و نورانيت جاي اونها رو مي گيره، شخص به تزكيه درون ميرسه و روح و جان انسان قادره تا لايتناها پرواز كنه و اين حالت متناظر با حالت انبيا و اوليا و اوصيا و نزديكان درگاه حضرت حق مي باشد.

منبع:

http://mortiviaeslam. blogfa. com/8904. aspx

************

[1]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه ي پيمان آزاد، ص 82.

[2]. كريشنا مورتي، عرفان و خودشناسي، ترجمه ي مجيد آصفي، ص 138.

[3]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 266.

[4]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 23 – 24.

[5]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 44.

[6]. همان، ص 63.

[7]. همان، ص 131 – 133.

[8]. همان، ص 128.

بخش آموزه ها

آموزه هاي كريشنا مورتي

آموزه هاي كريشنا مورتي و ديدگاه او درباره ي خداشناسي، انسان شناسي و كيهان شناخت، همگي در دايره ي ذهن (Mind) تعريف و تفسير مي شود. او از خداي ذهني بيزار است و به حقيقتي ناشناخته و جاري در هستي عشق مي ورزد، نيرويي وراي ذهن و ادراكات. او از تعاليم اديان بيزار است و اساساً تعليم و آموزش را چه در بعد ديني و چه در ابعاد ديگر، نقض، طرد و نفي مي كند و در اين بين تفاوتي ميان آموزه هاي انساني نظير بوديسم و تعاليم آسماني چون اديان ابراهيمي قائل نيست. گاه تا حد نفي وجود خدا پيش مي رود و آن خدايي را كه تعاليم اديان به شرح و وصف آن مي پردازند، «تصوير خدا» مي نامد. در نظر او انسان يعني ذهن و اگر بشر بتواند از اسارت ذهن كه در ادبيان او مرادف با شرطيت ذهن قلمداد مي شود، رها گردد از تمامي رنج ها رهايي يافته و در عين %%تهيگي

به روشنيدگي كه سامان و پايان مشرب فكري مورتي است، رسيده است.

اما عوامل شرطي ساز ذهن بشر چيستند؟ در اندك بياني مي توان به خداي ذهني، دين و مذهب، عبادتگاه ها، فرهنگ و سنت، خانواده، قوانين، آداب و رسوم اقوام گوناگون، سرزمين و مليت، نظام هاي تعليم و تربيت، دانستگي و انديشه ورزي كه ذهن بشر را اسير شرطيت نموده است، اشاره كرد. درباره ي كيهان شناخت هم كريشنا مورتي هستي را سراسر رنج مي بيند و راه رهايي و گريز از آن را حضور در هستي و بيگانگي با آن در قالب وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده، ادراك مطلق هستي بي هيچ زمينه ي ذهني، پرهيز از تضاد و از هم گسيختگي دروني و سر انجام حصول تهيگي و رسيدن به روشنيدگي مي داند. اولين پرسشي كه مطرح است اينكه فكر و ذهن چيست؟

كريشنا مورتي در اين رابطه مباحث فراواني را مطرح كرده است كه البته بسياري از آنها تكرار مكرراتيست كه مخالف ديدگاه اصلي خود اوست. نظرات وي در مورد فكر و ذهن: فكر، وسيله و ابزار مشتركيست كه در اختيار همه ي انسان ها قرار دارد. فكر، شرقي و غربي ندارد، فكر، فقير و غني نمي شناسد. شاعر به همان گونه فكر مي كند كه جراح و كارگر در مزرعه به همان گونه مي انديشد كه نجار در كارگاه. قرن ها انسان را برنامه ريزي كرده اند كه اعتقاد خاصي داشته باشد، ايمان خاصي داشته باشد، تشرفات مذهبي و سنتي خاصي را رعايت كند، به جزم هاي خاصي گردن بگذارد. [1] لازم است به واقعيت فكر توجه شود. انسان ها فكر مي كنند و فكر خود را به صورت كلمات و واژگان بيان مي نمايند. فكر بين همه ي افراد

انسان مشترك است.

پس انسان نمي تواند بگويد فكر من. بايد از برنامه هاي ذهني آزاد شد تا از دموكرات بودن، كمو نيست بودن يا مذهبي بودن كه سراپا تعصبات و جزميات است، رهيد. فكر خالق دقيق ترين ابزار براي كمك به انسانها بوده است و در عين حال مخرب ترين وسائل را نيز براي نابودي و در تهديد و ارعاب قرار دادن بشر ساخته و پرداخته است؛ [2] كريشنا مورتي در همين آغاز راه، ما را با مشكلاتي مواجه مي كند و خواننده را در تناقض هاي خود سرگردان؛ زيرا اولاً از يك سو فكر را كاملاً رد مي كند و آن را سرچشمه ي بدبختي هاي انسان مي داند. اما از سوي ديگر چنين توصيه مي كند كه «انسان بايد در اين مورد بسيار جدي فكركند» [3] يا «انسان بايد نسبت به اين موضوع بسيار جدي و هوشيار باشد». [4] كريشنا مورتي در سخني اظهار داشت كه فكر خالق ترين ابزار براي كمك به انسان ها بوده است.

همين جمله كافيست كه به ما نشان دهد كه فكر به طور كلي و مطلق مردود نيست. از سوي ديگر دين اگر از سوي خدا باشد و دست آدمي آن را آلوده و تحريف نكرده باشد، باعث وحدت و هدايت انسان است.

چنانكه در اسلام كه تنها دين تحريف نشده است، خداوند همه ي انسان را به راه خود مي خواند و به وحدت كلام و اعتقاد دعوت مي نمايد. در ادامه كريشنا مورتي ماهيت فكر را چنين تحليل مي كند:

فكر چيست؟

فكر پاسخ به واكنش حافظه است.

اگر صاحب حافظه نباشيد قادر به فكر كردن هم نيستيد. اگر گفته هاي كريشنا مورتي درباره ي ذهن، فكر و نفس را در كنار يكديگر قرار دهيم به تناقضي روشن مي رسيم.

او از يك سو معتقد است كه ذهن شامل ترس، احساس لذت، تخدير، وابستگي، شوق و در يك كلام تماميت وجود آدميست و به اين لحاظ با نفس كه در برگيرنده ي افكار، خواسته ها، تملكات، آرزوها و شادي هاست يكي مي شود و از سوي ديگر فكر و ذهن را منحصر به آگاهي و شعور انساني است يا تماميت درون و نفس آدمي را شامل مي شود؟ سخنان او در اين زمينه كه مبنا و اساس تمامي مباحث ديگر اوست متزلزل و متناقض است.

سخني مبنايي وجود دارد و آن اينكه تفكر، فقط واكنش حافظه نيست. تفكر در انسان از سه منبع تغذيه مي كند كه يكي از آنها حواس و ادراكات ظاهري انسان است.

فكر، دو منبع ديگر هم دارد كه يكي اصول عقليست كه بخشي از آنها بديهيات است و ديگري الهامات، يافته ها و علوم وجداني انسان و به تعبيري علم حضوري است.

اگر فكر و انديشه را منحصر به حافظه و حواس ظاهري كنيم، به نوعي تجربه گروي افراطي يا آمپريسم يا پوزيتيوسم حداكثري گرفتار آمده ايم. كريشنا مورتي به طور كلي معتقد بود كه نظام هاي تعليم و تربيت، فرهنگ، ايدئولوژي، كتب مقدس، اعتقاد و باور به يك دين و مذهب خاص و حتي تعلق به سرزمين و خاك و وطن، انسان را در طول تاريخ، آلوده به شرطيت ساخته است.

او وطن پرستي را نفي مي كند و آن را پرچم پرستي مي نامد. او بر اين باور است كه يكي از عوامل جنگ و ستيز در نوع بشر، متعلق بودن به سرزمين و مليت گرايي است.

انسان، خون مي ريزد تا تغذيه كند و همين انسان به خاطر ايدئولوژي يعني مليت گرايي

و نشر و گسترش آن، انسان هاي ديگر را قتل عام مي كند؛ [5] او مذهب را پروپاگاند (يك بزرگ نمايي دروغين) مي نامد كه به صورت يك تشكيلات بوروكراتيك معنويت يا روحانيت جلوه گر شده است.

امروز مذهب در معناي پذيرفته شده ي آن به صورت يك ابزار پروپاگاند درآمده است؛ به صورت يك تشكيلات بوروكراتيك «معنويت» يا «روحانيت» درآمده است، با «رئيس» و مادون و مافوق. در آن علائق شخصي و اندوختن ثروت هاي كلان مطرح است.

مذهب به صورت شعارها و باورهاي دگم و متعصبانه درآمده است؛ [6] مذهب هرگز به انسان فضيلت و حقيقت نمي دهد و به جاي آن رنج ها پريشاني ها، نفرت ها و خشونت ها را به ارمغان مي آورد. براي اينكه انسان جوهر مذهبي داشته باشد.

بايد نخست از تعصب ها و باورهاي دگم و فشارهاي پروپاگاند آزاد و رها گردد تقليد را رها كرده و تأمل و تعقل روي آورد. [7]

اولاً:

اين در حاليست كه كريشنا مورتي فكر را اساس بدبختي ها و نكبت هاي انسان مي شمرد و به انسان توصيه مي كند كه از ذهن و فكر تهي كردند.

ثانياً:

توصيفات او درباره ي مذهب شايد شامل برخي اديان مثل مسيحيت بشود ولي شمول آن هرگز دامن اسلام و قرآن را آلوده نمي كند.

لذا توهين او به دين و مذهب شامل اسلام هم خواهد شد.

ثالثاً:

او از يك طرف معتقد است اعلان حقيقت نيازمند تشكيلات نيست و به همين دليل انجمن تئوسوفيان را منحل اعلام كرد امّا خود او به سختي دنبال ايجاد تشكيلات به عنوان مدرسه، مؤسسه يا آموزشگاه است تا بتواند تعاليم و انديشه هاي خود را به صورت تشكيلاتي به مخاطبينش ارائه كند.

او معتقد است كه مذاهب مختلف در جهان، فقر را تلقين كرده و اعتقادات

و مذاهب آتش جنگ ها را بر افروخته اند و هنگامي كه انسان ملي گرا باشد، اين ملي گرايي به او قدرتي مي بخشد كه ديگران را بكشد؛ [8] او مي گويد، انسان هميشه در جستجوي چيزي در وراي درد و پريشاني و اندوه بوده است.

آيا چيزي مقدس و ابدي وجود دارد؟

چيزي كه ماوراي تماس و دسترسي فكر باشد؟ اين عمده ترين پرسشيست كه در تمامي زمان ها و قرون بوده:

تقدس چيست؟

از عهده عتيق تاكنون انسان هر چيزي را كه روي زمين قرار داشته، پرستيده است در بوديسم خدايي وجود ندارد، هندوها حدوداً سه هزار خدا دارند كه مي توان يك عمر با آنها بازي كرد و سرگرم بود، خدايان مبتني بر كتاب هم وجود دارند، مثل خداي مسيحيان، اما بايد دانست كه خدا و مذاهب مانع صلح هستند، مدت ها پيش از مسيحيت، انسان ها درباره ي صلح و آرامش سخن گفته اند حال آنكه آن وقت ها هيچ صحبتي از خدا نبوده است؛ [9] او در مورد نظام هاي تعلم و تربيت نيز نظراتي دارد:

نظام هاي تعليم و تربيت يكي ديگر از عوامل شرطيت زاي ذهن بشرند. تنها زماني تعليم و تربيت مفيد خواهد بود كه معلم خود را درك كرده باشد، از شرطي بودن، از اسير بودن در دايره ي ذهن خود رها شده باشد و سپس به ياري دانش آموزان بشتابد. يكي از عواملي كه به ذهن تجربه ي شرطي مي دهد عنصر ملي گرايي است.

ملي گرايي سهم مهلكيست كه انسان ها و جوامع را به هلاكت و تباهي مي كشاند و سم نژادپرستي، قبيله پرستي و فرقه پرستي نيز دارد. [10] كريشنا مورتي با هر گونه قداستي مخالف است.

از نظر او تمام اموري كه مقدسند ساخته ي ذهن شرطي انسانند

و قداست هاي ساختگي هيچ گونه ارزش ندارد. آنچه قدسي و مطهر است فاقد ويژگي هاي خاص است.

يك سنگ در معبد، يك تصوير در كليسا، يك سمبل و نماد فاقد قداست است.

اين خود انسان است كه به آنها قداست ساختگي و كاذب مي دهد. [11] در اينجا پرسش ديگري مطرح است و آن اينكه انسان چگونه مي تواند از شرطي بودن يا وابستگي رهايي يابد؟ تنها به وسيله ي شناخت و درك انواع فرارها. وابستگي ما به يك شخص، به كار، به يك ايدئولوژي و بسياري چيزهاي ديگر عامل شرطي شدن است.

ما بايد بيهودگي فرار را درك كنيم … رهايي از شرطي بودن هنگامي تحقق مي يابد كه رهايي از فكر تحقق يابد. تنها هنگامي كه ذهن كاملاً آرام است، حقيقت مي تواند خود را متجلي گرداند؛ مي تواند باشد؛ [12] در اينجا نكاتي قابل بيان است؛ اول اينكه چنانچه گذشت معناي ذهن در دستگاه فكري كريشنا مورتي چندان مبهم و چند پهلوست كه كشف معناي روشني نسبت به آن بسي رنج آور است و انسان را به رنجي وا مي دارد كه مورتي خواهان فرار از آن است.

دوم اينكه تمام نكاتي كه مورتي در باب شرطي شدن ذهن بيان كرد با افكار و رفتارهاي خود او ناسازگار و متناقض است.

چرا كه كريشنا مورتي هم نظام تعليم و تربيت خاصي ارائه كرد، موسسات و مراكز مختلفي در اين راستا احداث نمود. از نظر او تنها حقيقت قداست دارد اما پرسش مهم اينست كه حقيقت چيست و مصداق آن كدام است؟

آيا حقيقتي كه او معرفي مي كند ساخته ي ذهن او نيست؟

و آيا حقيقتي كه ديگران مي نمايانند با حقيقتي كه مورتي اظهار مي دارد متفاوت نيست؟

و آيا همين

تفاوت نشان از اين واقعيت ندارد كه تمامي اينها ساخته ي ذهن انسان و از جمله كريشنا مورتي است؟

پس حقيقت كدام است و چرا حقيقتي كه كريشنا مورتي مي گويد داراي قداست است؟

سوم اينكه اگر انسان ملّيت، كار، شغل، فرهنگ، آداب و رسوم، همسر، پرستش، جامعه، قداست، ايدئولوژي، خويشاوندي و تمامي چيزهاي ديگر كه مورتي از آن سخن به ميان آورده است را يك سره رها كند، در اين صورت چگونه انساني خواهد بود؟

چنين انساني تنها يك فرض دارد و آن اينكه براي هميشه غارنشين يا بيابان گرد باشد مشروط بر آنكه فرهنگ غارنشيني يا بيابانگردي هم نداشته باشد.

زيرا اصولاً فرهنگ نوعي وابستگي و شرطي شدن است.

اين است انساني كه حاصل نظامي پرورشي كريشنا مورتيست كه البته با رفتار خود او بسيار متفاوت است.

چهارم اينكه اصلي كه امروز به عنوان يك اصل علمي پذيرفته شده است اينكه انسان بايد به هنگام كار به گونه اي كار كند كه از شغل خويش احساس لذت داشته باشد، روابط اجتماعي او را كس و سرخورده نكند، از افسردگي و پژمردگي فاصله گيرد و اصل مهم ديگر اينكه بايد در زندگي عشق، صميميت و صداقت بستر تمامي روابط و رفتارها باشد.

آيا مي توان از اين اصول مهم كه بنيان خانواده و جامعه را مي سازند صرف نظر كرد و تنها با عنواني مثل شرطي شدن ذهن، خانواده و جامعه را به نابودي كشاند؟ پنجم اينكه تمامي سخنان كريشنا مورتي اينست كه وابستگي ها منشأ فرار از درون است لذا بايد از شرطي شدن ذهن رهايي يافت. شعار او اين است:

بازگشت به درون. اين شعار، شاه بيت تمامي كساني است كه در حوزه ي معرفت و عرفان

سخن گفته اند.

ديدگاه اسلام اينست كه بازگشت به درون اصالت ندارد بلكه آنچه اصيل است بازگشت به مبدئيست كه خالق و صاحب درون انسان است.

در اين آيين راستين اگر سخن از باطن انسان به ميان آمده است.

اگر سخن از معرفت نفس است و اگر راه دروني به عنوان طريق و سبيل ولايت مطرح شده، همه و همه تنها يك دليل دارد و آن اينكه اينها راهي براي نزديكي به اوست و اين حقيقت ارزشمند و گوهر ناب از ديد كوتاه بين و سطحي نگر كساني چون كريشنا مورتي پنهان است.

سخن اساسي و حياتي اينكه مسأله انسان، باطن، تحول و آينده از مسائل سرنوشت ساز و بسيار مهم مي بادش. نبايد با اين امور مهم بازي كرد و انسان ها را با ذوق و سليقه ي خويش به آن سمت و اين سمت كشاند و راه نجات هاي توهمي پيشاروي او قرار داد. تنها راه نجات بشر از سوي خالق بشر گفتني است نه از سوي بشر ضعيف كه خود او هم اگر عنايت خدا نباشد هيچ است.

ششم اينكه محور گفته هاي كريشنا مورتي رهايي از وابستگيست. اما بايد توجه داشت كه وابستگي ها دو دسته اند:

يكي وابستگي به دنيا و ديگري وابستگي به مبدأ جهان. انسان شايد بتواند تعلقات خود را از برخي امور بركند اما مگر مي توان وابستگي به خالق را نفي كرد و از آن رها شد.

اساساً انسان ها مخلوق و مملوكند و تعلق و وابستگي و فقر ريشه در درون، سر، هويت و وجود آدمي دارد. انسان تنها مالك يك چيز است و آن حاجات و نيازها. ما تنها مالك ناداشته ها، كمبودها و فقر خويشيم و انسان به هر ميزان

كه از تعلقات دنيوي خود بكاهد به اين تعلق و فقر دروني و ذاتي خود بيشتر واقف خواهد شد چرا كه خداي سبحان فرمود:

«… …؛ [13] اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بي نياز و غني بالذات و ستوده صفات ست». كريشنا مورتي بر اين باور است كه اگر انسان از ذهن شرطي فارغ شود مي تواند به دريافت حقيقت نائل آيد. حقيقت از نظر مورتي داراي ويژگي ها و مؤلفه هاييست كه مي توان به بعضي از آنها اشاره كرد:

يك)

حقيقت بدون تعيّن و تشكّل است.

هيچ راهي براي ورود به سرزمين حقيقت وجود ندارد. به عقيده ي من «حقيقت» سرزمين است بدون راه، بدون معبر و شما نمي توانيد بر اساس هيچ مكتب، مسلك، سيستم و فلسفه اي براي آن راه بسازيد. [14]

دو)

ويژگي ديگر حقيقت آن است كه بايد با آزادي انسان سازگار باشد.

آن چه مي گويم اينست كه: براي رشد دروني راهي نمي تواند وجود داشته باشد.

اگر اين درست است (كه راهي به حقيقت نيست) كه به اعتقاد من درست است؛ كه فقدان راه از قبل تعيين شده به معناي آزاد بودن است؛ كه به معناي تسلط بر خويش؛ كه به معناي خردمندي است؛ [15] اين سخنان هم جاي تأمل جدي دارد؛

اولاً اگر راهي به حقيقت نيست و حقيقت حصول ناپذير است پس ما به دنبال چه چيزي هستيم؟ ايشان در اين سخنراني ها، پرسش و پاسخ ها، آموزشگاه ها، مؤسسات و كتاب ها به دنبال چيست؟

مورتي در موارد ديگر توصيه به يافتن راه مي كند.

جالب است كه چندين پاراگراف بعد كريشنا مورتي مي گويد:

هر فرد بايد راه مخصوص به خود را رشد و گسترش بدهد؛ بايد راه يگانه و بي نظير و

بديل خود را گسترش بدهد. [16]

سه)

به هنگام نيل به حقيقت بايد بيخود شد.

آن گاه كه انسان مي خواهد به حقيقت متصل شود حالت شعف و بيخودي پيدا مي كند.

آن چه از بطن اين هوشياري و كوشش يك دله زاده مي شود وَجد، شعف و بي خودي ناشي از اتصال به حقيقت است؛ [17]

چهار)

حقيقت جنبه هاي مختلفي ندارد. بسياري مي انديشند كه مسيحيت يك جنبه ي حقيقت است.

بوديسم يك جنبه است و هندوئيسم جنبه هاي ديگري از حقيقت مي باشد، اين سخن درست نيست. لذا حقيقت قابل تحول و اغماض هم نيست. به نظر من حقيقت جنبه هاي مختلق ندارد؛ حقيقت يكي است؛ يگانه است و آن چه تام است، كامل است، نمي تواند جنبه هاي مختلف داشته باشد؛ [18] در اينجا پرسشي رخ مي نماياند و آن اينكه اگر حقيقت يگانه است پس چگونه حقيقت هر لحظه تازه و نو مي شود؟ شما «حقيقت» را يك چيز قطعي و تغييرناپذير فرض مي كنيد؛ يك چيزي كه ثابت است؛ پايان يافته و تمام شده است؛ ولي من به شما اطمينان مي دهد كه چنين نيست؛ بلكه كاملاً بر عكس است؛ چيزي كه هميشه تازه و نوشونده است، نمي تواند ثابت و تغيير ناپذير باشد [19]

پنج)

حقيقت قابل آموزش هم نيست … …

شش)

حقيقت تكرار ندارد. حقيقت را نمي توان تكرار كرد. هنگامي كه حقيقت تكرار مي شود تبديل به يك دروغ مي شود. تكرار، حقيقت نيست. [20]

هفت)

براي شناخت حقيقت كه عبارت از زندگي است، شما بايد حس ارتباط برقرار كردن خود را تقويت كنيد. [21] او معتقد است رهايي از رنج گريبان گير بشر كه همانا داشتن ذهن شرطي و عمل بر اساس آن مي باشد، تنها از راه مديتيشن امكان پذير است.

اين شيوه در ديدگاه وي از اهميت

فوق العاده اي برخورد است و اختصاصاتي منحصر به خود دارد كه مبتني بر اصول زير است:

حضور در هستي بهره مندي از هنر ديدن و هنر شنيدن كريشنا مورتي، انواع مديتيشن هاي معمول در مكاتب گوناگون هندي و آيين هايي نظير يوگا، ذن و شينتو را كه از گذشته تا امروز به عنوان سوغات و ارمغان شرق براي غرب مطرح گرديده و در حوزه هاي طرح و بحث خويش داراي رونق و رواج بسياري نيز مي باشند، طرد و نفي مي كند و به ارائه طريقه ي خويش مي پردازد كه مدعيست بر هيچ يك از آن آموزه ها منطبق نيست. او هر گونه تكنيك براي آموزش مديتيشن را مردود مي داند و اصولاً مديتيشني كه بر اساس دستورات و اعمال ويژه و يكساني براي همه ي افراد توصيه مي شود از نظر او مطرود و محكوم به شكست است.

در بياني كوتاه ويژگي هاي مديتيشن از ديدگاه كريشنا مورتي به قرار زير خواهد بود [22]:

1. مديتيشن هم هدف است و هم وسيله.

2. مديتيشن ترك همه جانبه ي جهان دانستگيست و رهايي از هر دانستگي براي ورود به جهان ناشناخته ها.

3. مديتيشن مبتني بر شناخت خويش است.

6. مديتيشن يعني ديدن آنچه هست و رفتن به فراسوي آن.

7. مديتيشن فارغ از زمان است و هرگز در قلمرو زمان نيست.

8. مديتيشن دعا و نيايش و تكرار كلمات اين چنين كه به نوعي خود – هيپنوتيز مي باشد؛ نيست. زيرا پاسخ دعاهاي ما برخاسته از دانسته ها و امور شناخته ي خود ماست؛ دعا و عجز و لابه زاييده ي دلسوزي و ترحم كردن به خويش است.

شما وقتي مشكلي داريد دست به دعا برمي داريد، وقتي غم و اندوهي هست، اما وقتي خوشبختي و شادي باشد از عجز و

لابه كردن خبري نيست. دل سوزي و ترحم به خويش، عميقاً در انسان جاي گرفته است و ريشه در فراق و جدايي دارد، آن چيزي كه در فراق و جدايي است، آن چيزي كه در فراق و جدايي است، يا فكر مي كند كه دور و تنها مانده است و بي امان در جستجوي چيزيست كه جدايي و فراق نباشد، تنها موجب جدايي و دوري بيشتر مي گردد. در كنار اين واماندگي و سردرگمي ها انسان براي بهشت موعود مي گريد، براي خويش، يا براي چند خداي ذهني اشك مي ريزد. اين گريه ها ممكن است موجب يافتن پاسخي هم گردد، اما اين پاسخ ها انعكاس همان دلسوزي و ترحم به حال خويش است، در فراق و جدايي خود [23] اين بيان عجيب و نظر بعيد و غريب كريشنا مورتي از كوتاهي نظر و نقص انديشه ي او پرده بر مي دارد.

9. مديتيشن عالي ترين شيوه ي نظم فكري است.

اما منظور از اين نظم، ترتيب و چيدن در كنار هم نيست، برنامه ريزي و تناسب داشتن هم نيست.

10. مديتيشن يعني شكوفايي عشق.

11 - مديتيشن كيفيتيست از ذهن كه به همه چيز با توجه تام و دقت كامل نظر مي كند نه تنها به بخش يا بخش هايي از آن. كريشنا مورتي در خلال گفته ها و آثارش به كرّات درباره ي مديتيشن سخن به ميان آورده است.

به جز اين، كتابي مستقل به نام مديتيشن دارد كه در آن فقط درباره ي اين پديده سخن به ميان آمده است.

مناسب است فرازهاي اصلي اين كتاب را مرور كنيم. يكي از بزرگترين هنرها در زندگي، مديتيشن است؛ [24] اگر فرازهاي پيش گفته را مرور كنيم به دست مي آيد كه مديتيشن امري قصدي نيست، مديتيشن رهايي

از جهان دانستگي هاست، مديتيشن بي زمان است، مديتيشن نمايش تمركز نيست، مديتيشن دعا و نيايش هم نيست، مديتيشن كنترل جسم و فكر نيست و اساساً مديتيشن حركتيست ناشناخته. با اين توصيفات مديتيشن چيست؟

مورتي حدود هفتاد صفحه درباره ي مديتيشن همين گونه سخن گفته است كه هيچ حاصلي ندارد و هرگز خواننده نخواهد فهميد كه بالاخره مديتيشن چيست و از كدام جنس است و بايد چگونه آن را انجام داد. آري، اينست هنر مورتي كه هفتاد صفحه مطالب تكراري و زيبا بگويد اما هيچ حاصلي در پي نداشته باشد؛ [25] حضور در هستي يا پرهيز از گسستگي دروني و بيروني يا همان وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده از بينادي ترين و البته مشهورترين اصول مورد نظر كريشنا مورتي در مديتيشن و رهايي از رنج شرطيت ذهن و سر انجام وصول به نيروانه است.

از نظر او حضور در هستي مبتني بر ارتباط كامل، جامع و همه جانبه با خود و با پيرامونمان است.

اين امر مهم تنها از ذهني برمي آيد كه فاقد جريان شرطيت باشد.

اين مقوله مستلزم بهره مندي از ارتباط صحيح با خود و با ديگران است.

من نمي گويم كه مشاهده كنند و مشاهده شونده يكي است.

من گفتم وقتي فاصله ي بين مشاهده كننده و مشاهده شوند از بين مي رود، بُعد جديدي خلق مي شود، افق متفاوتي به وجود مي آيد من كه نمي توانم درخت بشوم. خيلي باهو شتر از آن هستم كه درخت بشوم. [26] جملات پيش گفته را با اين كلام سنجيد، تناقضي واضح به چشم مي آيد:

در حالت تجربه كردن نه تجربه كننده هست و نه چيزي كه مورد تجربه قرار بگيرد.

درختان، پرندگان و ستارگان به وسيله ي تجربه كننده تجربه

نمي شوند، بلكه همه ي آنها عينِ حركت تجربه كردند.

در تجربه كردن جدايي و فاصله اي بين مشاهده كننده و مشاهده شوند وجود ندارد. [27] اصل مهم مديتيشن از نظر مورتي وحدت بين رايي و مريي يا به بيان ديگر يافتن بصيرت و سميعيت در نهاد آدميست كه از هر نوع تفرقه و پراكندگي ذهن جلوگيري مي كند و اجازه مي دهد تا انسان در هر عملش و بر سر هر كردار و گفتار و پندار حضوري همه جانبه داشته باشد.

مراقبه مرز بين انسان و انسان و حدّ بين انسان و اشياء را برمي دارد. مراقبه كنندگان مي گويند آنگاه كه در حالتي از مراقبه هستند بين خود و اشياء فاصله اي احساس نمي كنند، فاصله بين آنان ناپديد مي شود. [28]

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص

******

[1]. همان ص 9 – 10.

[2]. همان، ص 18.

[3]. همان، ص 10.

[4]. همان، ص 11.

[5]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه ي پيمان آزاد، ص 71 – 77.

[6]. كريشنا مورتي، فراسوي خشونت، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 61.

[7]. همان ص 63.

[8]. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمه ي مجيد آصفي، ص 173..

[9] همان، ص 214 – 218.

[10]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 100.

[11]. همان، ص 159.

[12]. همان، ص

12 - 13.

[13]. فاطر / 15.

[14]. همان.

[15]. همان، ص 57.

[16]. همان، ص 58.

[17]. همان، ص 74.

[18]. همان، ص 77.

[19]. همان، ص 72.

[20]. همان، ص 98.

[21]. همان، ص 59.

[22]. ر. ك:

كريشنا مورتي، مديتيشن، ترجمه ي حبيب الله صيقلي.

[23]. همان، ص 34.

[24]. كريشنا مورتي، مديتيشن، ترجمه ي حبيب الله صيقلي، ص 6.

[25]. ر. ك:

كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمد جعفر مصفا، ص 208 - 209

- 173 و 316 – 318.

[26]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه پيمان آزاد ص 20.

[27]. كريشنا مورتي، حضور در هستي، ترجمه ي محمدجعفرمصفا، ص 24.

[28]. همان، ص 17.

10 - كارلوس كاستاندا

تاريخچه

زندگي نامه كارلوس كاستاندا در سال 1926 ميلادي در كاحاماركا - منطقه اي در پرو - متولد شد.

(البته اين نكته بعد از مرگ او مشخص شد و كاستاندا قبلاً خود رامتولد 1931 و برزيلي معرفي كرده است.

اين كه او به چه دليل كشور و سال تولد خود را پنهان كرده هنوز مشخص نيست. ) او در دانشكده ملي هنرهاي زيبا در ليما در رشته هاي مجسمه سازي و نقاشي تحصيل كرده و در نظر داشت كه مجسمه ساز شود، اما به اعتراف خودش فاقد خلاقيت و قدرت تخيل كافي براي اين كار بود.

كارلوس در 1951 به آمريكا مهاجرت كرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصيل در رشته روانشناسي ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقيده خود را عوض كرده و در رشته مردم شناسي به تحصيل ادامه داد. بالاخره در 1960 ازدواج كرد. تا اين زمان همه چيز در زندگي او روال عادي و طبيعي خود را طي مي كرد. كار، تحصيل، ازدواج و تلاش براي تشكيل يك زندگي سالم و معمولي. ماجراي كاستانداي نويسنده و مردم شناس از آنجا آغاز مي شود كه او در سال 1960 با يك استاد شمن روبرو شد.

وي كه براي تحقيق در مورد گياهان توهم زا به مكزيك رفته بود، از طريق يكي از دوستانش با دون خوان آشنا شد.

كاستاندا از حدود سال 1960 تا 1980 پيش دون خوان آموزش مي ديد. دون خوان ابتدا به او گفت:

راه سالكان اصلي ربطي به

استفاده از گياهان توهم زا ندارد؛ ولي چون تو يك غربي غير آشنا به اين مسائل هستي اول از اين گياهان شروع مي كنيم! در حالي كه يك سالك اصيل نيازي به تاتوره و سكالتيو (دو نوع گياه توهم زا) ندارد و راه را به كمك دل انتخاب مي كند.

گياهان توهم زا گياهاني هستند كه توسط سرخ پوستان سو نوراي مكزيك مصرف مي شوند و اثرات عجيب و غريبي روي شخص مي گذارند. مثلاً قدرت هاي شنوايي يا بينايي عجيبي به او مي دهند و چيزهايي مثل اين. از زندگي خود دون خوان اطلاعات زيادي نداريم. علت كم اطلاعي ما از زندگي او شايد اين باشد كه او اجازه نمي داد كاستاندا عكسي از او بردارد يا صدايش را ضبط كند.

كاستاندا از طريق او با دون خونارو هم آشنا شد كه از دوستان نزديك دون خوان بود.

معروف است كه دون خوان جادوگر بوده و از گفته هاي كاستاندا هم چنين چيزي برمي آيد؛ اما خودش مي گفته: كار من جادوگري نيست؛ جادوگري گام نهادن در كوچه ي بن بست است.

كلمنت ميهان پرفسور مردم شناسي دانشگاه لوس آنجلس كه بر كار كاستاندا نظارت داشت درباره اين شمن سرخپوست چنين مي گويد:

«يكي از دلايلي كه به عنوان شخصي مطلع از او ايراد مي گيرند اينست كه او خودش فردي بي همتاست.

او در واقع عضو هيچ جامعه قبيله اي نيست. والدينش نيز عضو هيچ گروه قومي نبوده اند.

بدين سان او مدتي بين سرخپوستان كاليفرنيا و مدتي در ميان سرخپوستان مكزيك زيسته است.

او ياكي خالص نيست و در ضمن از اشخاصيست كه خود را بالا كشيده و خردمند شده است.

من سرخپوستان ديگري مثل او را ديده ام، ولي آنها واقعاً كمياب هستند.

شما آدم متوسط پيدا نمي كنيد

كه فيلسوف يا متفكر باشد و خود را با مضاميني در سطحي بسيار ظاهري و سطحي مشغول نمايد.» كاستاندا در 1968 اولين كتاب خود را منتشر كرد كه در واقع يادداشت هاي تحقيقي مردم شناسي از گفتگو با اين شمن سرخپوست است و توسط دانشگاه كاليفرنيا منتشر شد.

نكته قابل توجه اين كه كتاب كاستاندا به سادگي به چاپ نرسيد. در واقع اين يادداشت ها كه بيشتر به خاطرات شخصي شبيه بود تا تحقيقات علمي، به مدت سه سال بين اساتيد دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخير در چاپ آن هم مخالفت شديد بعضي از آنها بود.

اين مخالفت ها بر سه استدلال استوار بود.

اول اين كه آنها معتقد بودند اين استاد شمن كه به عنوان راهنماي كاستاندا در كتاب او مطرح شده است، يك سرخپوست سنتي نيست و از آنجا كه در نقاط مختلف مكزيك و آمريكا زندگي كرده، آموزش هاي او مخلوطيست از چند جهان بيني مختلف.

دوم اين كه كاستاندا در نوشته هاي خود اصول تحقيقي را رعايت نكرده و به جاي اين كه از ديد يك محقق بي طرف آن را به انجام برساند، عمدي يا غير عمدي از دانسته هاي خود نيز در تنظيم نوشته ها استفاده كرده است و بالاخره در نظر آنها كتاب از ارزش علمي و مردم شناسي چنداني برخوردار نبوده و چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه در واقع اعتبار و حيثيت علمي دانشگاه را خدشه دار مي كرد. علي رغم اين مخالفت ها، با پشتيباني و اصرار دو پرفسوري كه از ابتدا بر كار كاستاندا نظارت داشتند كتاب او سر انجام به عنوان پايان نامه فوق ليسانس، تأييد و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد.

همسر وي مي نويسد كه

كاستاندا هم زمان با تحقيقات مردم شناسي در خصوص آيين شمني، نوشتارهاي تالكوت پارسونز، هوسرل و فيلسوف زبان شناس - ويتگنشتاين - را به دقت خوانده و بسيار تحت تأثير پرفسور خود هرولد گارفينكل بوده كه در زمينه پديدارشناسي كار مي كرد. سومين كتاب كاستاندا با عنوان سفر به ديگر سو نيز با وجود انتقادهاي شديدي كه در هيأت علمي دانشگاه در خصوص ترديد در واقعي بودن گزارش هاي او ابراز مي شد به عنوان رساله دكتراي وي مورد قبول قرار گرفت. از آن پس سال ها در مورد زندگي خصوصي كاستاندا هيچ گزارشي منتشر نشد و او به جز چند مورد محدود در هيچ مصاحبه يا سخنراني رسمي شركت نكرد. قابل ذكر است كه كاستاندا با انتشار آثارش بنا بر شكايت ارباب كليسا به دادگاه كشيده شد، تا درباره نوشته هايش توضيح بدهد. كارلوس كاستاندا را پدر عصر جديد و مشهورترين نويسنده گمنام جهان لقب داده اند.

از اولين كتاب وي كه هم زمان رساله فوق ليسانس او در رشته مردم شناسي بوده، تاكنون يك ميليون نسخه در زبان انگليسي به فروش رفته است.

شيوه نگارش كاستاندا و جذابيت فلسفه و فرهنگ تولتك هاي عهد باستان كه بخش اصلي نوشته هاي وي را در بر مي گيرد و نيز تمايل وي به گمنام زيستن شايد دلايل اصلي شهرت وي باشند. كتاب هاي كاستاندا از دهه 1360 شمسي به فارسي ترجمه شد و از همان وقت تاكنون سؤالات و بحث هاي زيادي در اين زمينه مطرح گشته كه از آن جمله مي توان به موضع گيري افرادي مثل دكتر عبدالكريم سروش با ديدي كاملاً منفي يا ديگراني مثل تورج زاهدي با نگاهي مثبت، اشاره نمود. از آثار وي مي توان:

آموزش هاي دون خو آن، حقيقتي ديگر، دومين حلقه قدرت، سفر به ديگر سو، افسانه قدرت، هديه عقاب، آتش درون، قدرت سكوت، كرانه فعال بي كرانگي و هنر رؤيا ديدن را نام برد.

بخش مقالات

مراحل سير و سلوك در عرفان كاستاندا

هر مسلك عرفاني، داراي ويژگي ها و خصوصيات منحصر به فردي است.

البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر آنچه در آن مصداق عرفاني مي آيد صرفا، از نوآوري ها و ابتكارات آن مسلك بوده و در ديگر نحله هاي عرفاني يافت نمي شود. (هر چند ممكن است در برخي موارد اين گونه باشد )، بلكه منظور اشاره به چارچوب هاي اساسي يك مسلك عرفاني است.

اصول اساسي اي كه شاكله ي يك مسلك عرفاني را مي سازد، ممكن است در ديگر عرفان هاي مشابه بيان شده باشد، امّا با اين تفاوت كه در عرفان مورد نظر، اين اصول از ويژگي هاي مهم و جدا ناشدني به حساب مي آيد. سلوك در عرفان كاستاندا، همانند ديگر عرفان ها، داراي ويژگي ها و اهدافيست كه در اين قسمت به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبيات عرفاني كاستاندا «ناگوال» ناميده مي شود. نقش ناگوال در عرفان كاستاندا بسيار مؤثّر و حياتي است، به گونه اي كه سالك بدون مرشد نمي تواند عمل موفّقي را انجام دهد. امّا وظيفه ي سالك براي شناخت و انتخاب ناگوال چيست؟

اين موضوع، از توان شاگرد خارج است، زيرا تنها كسي مي تواند ناگوال را بازشناسد كه داراي ساختار انرژي همانند او باشد.

در اين صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نياز به مرشد ندارد. بنا بر اين، شاگرد نبايد در پي استاد برود، بلكه اين استاد است كه شاگرد خود را باز خواهد يافت و او را در چنبره ي حمايت و هدايت خويش قرار

خواهد داد. (1) در عرفان كاستاندا، ميان رابطه ي استاد و شاگردي با دو لفظ «خود كامه» و «خرده خود كامه» آشنا مي شويم. دون خوان معتقد است:

صاحبان بصيرت در عهد جديد، با توجه به تجربيات خود، مناسب ديدند كه طبقه بندي خويش را با سرچشمه ي اوّليه ي نيرو، يعني با يگانه فرمانرواي جهان هستي، آغاز كنند و آن را به سادگي «خود كامه» خواندند. طبعاً بقيه ي مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه اي فروتر از خودكامه جاي گرفتند. در نتيجه آنها را «خرده خودكامه» نام نهادند. (2)

2. عقل ستيزي: در عرفان كاستاندا، همانند بسياري ديگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و كمال عارف معرّفي نمي شود، بلكه مانع رسيدگي سالك به حقيقت ناب عرفاني است.

در اين عرفان، تفكّرات عقلي - فلسفي، بزرگترين مانع در مسير «كسب معرفت» و «توقّف گفتگوي دروني» است.

از اين رو، سالك فعاليّت هاي عقل را متوقّف كرده، صرفاً به تعاليم استاد عمل مي كند.

دون خوان مي گويد:

شمنان روحاني نيستند، اهل عملند. مردم آنان را عموماً نامعقول و ديوانه تلقّي مي كنند.

آري، چنين به نظر رسند. براي آن كه همواره مي كوشند چيزهايي را شرح دهند كه نمي تواند توضيح داده شود. (3) سالك مبارز، با عمل كردن زندگي مي كند و نه با فكر كردن درباره ي آن، يا فكر كردن درباره ي چيزي كه پس از انجام دادن عمل به آن فكر خواهد كرد. (4)

3. جنگجويي: سالك براي رسيدن به معرفت همانند يك جنگجو عمل مي كند؛ جنگجويي كه به ميدان جنگ مي رود تا براي پيروزي تا آخرين نفس نبرد كند.

دشمنان سالك در مسير تحصيل معرفت و ادراك عبارتند از:

الف. ترس؛ در اوّلين قدم، سالك تمامي دانسته هاي خود

را فراموش كرده، خود را براي آموختن چيزهاي جديد آماده مي كند.

در اين لحظه، ترس از آموختن چيزهاي جديد به وجود مي آيد. سالك خود را براي مبارزه با ترس آماده مي كند؛ زيرا ترس ما را از رسيدن به معرفت منحرف مي كند.

ب. وضوح ذهني؛ پس از شكست ترس، ذهن سعي مي كند تا رسيدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن كه سالك در ابتداي راه است.

او بايد با وضوح ذهني مبارزه كند و در مسير تحصيل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.

ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسيدن به حقيقت، هدف قرار دادن معرفت است.

در نتيجه، سالك تمام توانايي خود را براي كسب اقتدار به خدمت مي گيرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد. د. كهولت؛ كهولت، تنها دشمني است كه خواه ناخواه بر سالك پيروز مي شود، امّا تلاش سالك، رسيدن به معرفت قبل از پيروزي كهولت است.

4. شكارچي گري:

سالك، يك جنگجوست كه به نبرد دشمنان مي رود تا به معرفت و ادراك دست يابد. شگرد سالك جنگجو، الگو برداري از شيوه ي شكارچي گري است.

از اين رو، سالك، همانند يك شكارچي، به دنبال كسب خصوصيّاتي همچون موارد ذيل مي رود:

الف) خود را با شرايط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگي زندگي در شرايط پيچيده را داشته باشد؛

ب)

صبور و شكيبا باشد؛ مراقب خود است و از محيط اطراف آگاهي كامل دارد؛

د)

زمان، ارزشمندترين چيز سالك است و …

5. جنون اختياري: جنون اختياري شيوه اي براي بي اهميّت دانستن همه چيز است.

در آن زمان كه كاستاندا در مورد چيستي جنون اختياري استاد مي پرسد، دون خوان مي گويد:

خوشحالم كه پس از اين همه سال، سر انجام، از جنون اختياري من پرسيدي؛

اگر چه برايم كمترين اهميّتي هم نداشت، اگر هرگز نمي پرسيدي. با اين همه، من بر آن شده ام كه احساس شادي كنم. تو گويي برايم اهميّت داشتي كه بپرسي، يا مهم است كه اهميّت بدهم. همين، جنون اختياري است.

- كاستاندا گفت:

تو جنون اختياري را با چه كس آزمايش مي كني؟

- با همه.

- و چه زماني را براي اين كار برمي گزيني؟

- هر وقت كه بازي مي كنم. (5)

- آيا معناي جنونِ اختياري اينست كه اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلكه فقط بازيِ يك بازيگر است؟

جواب داد:

اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازي يك بازيگر است.

- پس هر آنچه تو مي كني جنون اختياري است؟

- بله، هر آنچه. - اين بدان معناست كه هيچ چيز براي تو اهميّت ندارد و تو نسبت به هيچ كس و هيچ چيز پروا نداري؟ براي مثال، خود من؟ تو مي خواهي بگويي برايت مهم نيست كه من اهل معرفت بشوم يا نشوم، كه بمانم يا بميرم و يا هر كار ديگري بكنم؟ - درست است! برايم مهم نيست. تو مثل لوچيو يا هر كس ديگر در زندگي مني؛ جنون اختياري من. - چنين احساس مي كنم كه ما درباره ي چيز واحدي صحبت نمي كنيم. نبايد خودم را مثال مي زدم. آنچه خواستم بگويم اينست كه به هر حال بايد چيزي در جهان باشد كه تو پرواي آن را داشته باشي، امّا نه به صورت يك جنون اختياري. به گمانم اين شدني نيست كه ما به زندگي خود ادامه دهيم، در حالي كه هيچ چيز برايمان اهميّتي نداشته باشد.

دون خوان در جواب مي گويد:

اين حرف درباره ي تو صادق است.

براي تو همه چيز مهم است.

تو از جنون اختياري من پرسيدي و

من به تو گفتم كه آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم مي كنم جنون است؛ چرا كه هيچ چيز اهميّتي ندارد. (6) - نكته اينجاست، دون خوان! كه اگر هيچ چيز برايت مهم نيست، پس چگونه به زندگي ادامه مي دهي؟ دون خوان مي گويد:

شايد توضيح آن ممكن نباشد.

در زندگي تو چيزهاي معيّني برايت اهميّت دارند؛ چرا كه مهمَّند. اعمال تو بي شك برايت اهميّت دارند، امّا براي من ديگر هيچ چيز مهم نيست، نه اعمال خودم، نه اعمال هيچ يك از مردم دور و برم. با اين حال، به زندگي ام ادامه مي دهم؛ چرا كه از خود اراده دارم؛ چرا كه در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا كه اكنون ناب و سالم است و ديگر پرواي اين ندارم كه هيچ چيز مهم نيست. اراده ي من جنون زندگي ام را جبران مي كند (7)

6. اتّحاد با روح جهان: سالك به كمك رؤيا بيني و كسب معرفت مي تواند از همه چيز برتر شود و به قدرت عظيم طبيعت دست يابد. دون خوان مي گويد:

مرشدم، جادوگري با قدرت هاي عظيم بود.

جنگاوري به تمام معني بود و اراده اش به واقع شكوهمندترين دستاورد او بود.

امّا انسان مي تواند كه از اين هم فراتر رود. انسان مي تواند ديدن را فرا گيرد.

با فراگرفتن ديدن، ديگر نيازي به اين ندارد كه مانند جنگاور زندگي كند يا جادوگر باشد.

با فراگرفتن ديدن، انسان هيچ و همه چيز مي شود. شايد بتوان گفت كه محو مي شود، در حالي كه به جاست.

به اعتقاد من، اينست زماني كه انسان مي تواند هرچه آرزو كند باشد، يا هرچه آرزو مي كند به دست آورد. امّا چنين انساني هيچ آرزو نمي كند

و به جاي آن كه با هم نوعانش چنان بازي كند كه گويي بازيچه اند، با آنها در دل جنونشان روبرو مي شود. تنها فرق آنان اينست كه آنچه مي بيند عنان جنونش را در اختيار دارد، در حالي كه هم نوعانش چنين نتوانند كرد. انساني كه مي بيند، ديگر دلبستگي چنداني به هم نوعانش ندارد؛ زيرا ديدن، او را از هر آنچه پيشتر مي شناخته، مطلقاً وارهانده است (8)

7. انتخاب راه به كمك دل: سالك، تنها به واسطه ي پيروي از امر و نهي دل خويش، راه حقيقت را مي يابد. دون خوان مي گويد:

من از آن رو شادم كه نگاه كردن به چيزهايي را بر مي گزينم كه مرا شاد مي كنند.

پس آن گاه چشمانم كران مضحك آنها را مي قاپد و من مي خندم. من اين نكته را بارهاي بي شماري به تو گفته ام:

انسان بايد راه خود را به كمك دل انتخاب كند تا شادمان ترين و سرزنده ترين باشد.

اي بسا كه چنين كسي بتواند هميشه بخندد … بسياري از اهل معرفت همين كار را مي كنند.

چه بسا كه روزگاري به سادگي ناپديد شوند. مردم ممكن است چنين بپندارند كه آنها را به خاطر كارهايشان به دام انداخته و كشته اند، آنها مرگ را برمي گزينند؛ چرا كه مرگ برايشان اهميّتي ندارد. بر عكس، من زندگي را برگزيده ام و خنديدن را نه از آن رو كه برايم اهميّت دارند، بلكه به اين خاطر كه اين گزينش، طلب و تمنّاي طبيعت من است (9)

8. بي اهميّت دانستن همه چيز: سالك در مسير كسب معرفت همه چيز را بي اهميّت مي داند و بي نيازي خود را از همه چيز ابراز مي دارد. دون خوان مي گويد:

ما مي آموزيم كه درباره ي همه چيز فكر كنيم و

بعد چشم خود را عادت مي دهيم كه به هر چيز نگاه مي كنيم، چنان نگاه كند كه ما فكر مي كنيم. ما در حالي به خويشتن نگاه مي كنيم كه پيش از آن فكر كرده ايم كه مهم ايم. پس ناگزيريم كه احساس اهميّت كنيم! امّا هرگاه انسان ديدن را فرا مي گيرد، درخواهد يافت كه ديگر نمي تواند درباره ي چيزهايي فكر كند كه به آنها مي نگرد و اگر نتواند به چيزهايي فكر كند كه به آنها مي نگرد، همه چيز بي اهميّت خواهد شد (10)

9. به كارگيري حقّه و نيرنگ: سالكي كه در ابتداي راه، قصد رسيدن به معرفت شهودي را دارد، ممكن است در ميان راه، در برخورد با مشكلات و سختي هاي سلوك و رؤيت جاذبه هاي زندگي مادّي سست شود و يا از ادامه ي سير و سلوك بازايستد. از اين رو، ناوال متوسّل به نيرنگ و حقّه مي شود تا به كمك آن بتواند سالك را در مسير خود حفظ كند.

بي گمان، زماني فرا مي رسد كه سالك مي يابد كه گول خورده، امّا نفس اين كار بسيار مفيد است؛ زيرا مؤيّد هدف اصلي، يعني بقاي سالك در مسير يافتن معرفت و ادراك است.

دون خوان مي گويد:

معلّم من، ناوال خوليان، به همين شيوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زيبايي را كه دور و برش بودند به من بدهد و نيز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسيار قديم به تمام شمنان مكتب من همين حقّه زده شده است (11)

10. مرگ: در عرفان كاستاندا، اعتقاد به مرگ، داراي جايگاه پراهميّتي

است.

دون خوان مي گويد:

مرگ، پيچ و تاب است.

مرگ، ابر درخشاني در افق است.

مرگ، منم كه با تو صحبت مي كنم. مرگ، تو و دفتر و دستكت هستي. مرگ، هيچ است، هيچ! مرگ، اين جاست و با اين حال، اصلاً در اين جا نيست. (12) مرگ هر شخص، همواره در كنار او و به فاصله ي يك بازو از شانه ي چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس كند خواهد مرد. (13) فكر مرگ، سالك را وارسته مي كند.

چنان كه دون خوان مي گويد:

تنها فكر مرگ است كه انسان را به اندازه ي كافي وارسته مي سازد تا آنجا كه نمي تواند خود را به چيزي بسپارد. فقط فكر مرگ است كه انسان را چندان كه بايد وارسته مي سازد تا آنجا كه نمي تواند خود را از چيزي محروم سازد. مردي از اين گونه، باري، آرزويي ندارد؛ زيرا به شوري خاموش براي زندگي و همه ي چيزهاي زندگي دست يافته است.

او مي داند كه مرگش در كمين است و به وي فرصت نمي دهد كه به چيزي دل ببندد، پس بي هيچ آرزويي همه چيز را آموزد. (14) سالك، از مرگ خود آگاه است.

چنان كه دون خوان مي گويد:

كسي كه راه جادوگري را مي پيمايد در هر خم راه با نابودي زودرس رو به روست و ناگزير به فراست از مرگ خود آگاه مي شود. بدون آگاهي از مرگ، چيزي نخواهد بود، جز انساني معمولي كه درگير كارهاي عادي است؛ انساني فاقد توان و تمركز لازم كه عمر يكنواخت، او را بر روي زمين به قدرتي جادويي بدل كند.

پس انسان، براي جنگاوري، بايد پيش از هرچيز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد.

امّا دلواپسي از مرگ ما

را بر آن مي دارد كه به خود بپردازيم و اين مايه ي ضعف است.

بنا بر اين، چيز ديگري كه هر كس براي جنگاوري به آن نياز دارد وارستگي است، تا فكر مرگ زودرس، به جاي آن كه به صورت وسواس درآيد، به بي تفاوتي بدل شود. (15) كارلوس كاستاندا، مرگ دون خوان را چنين توصيف مي كند:

وقتي لحظه اي فرا رسيد كه دون خوان عملاً دنيا را ترك گفت، به نوعي درخشندگي بخار مانند رنگي مبدّل شد.

او انرژي ناب بود كه به آزادي در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وي چنان شديد بود كه مي خواستم بميرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نكردم و بي هيچ ترديد و دودلي خود را به پرتگاه افكندم، امّا به دليلي كه وصف ناپذير است، ن مردم. (16) دستورات عملي در عرفان كارلوس كاستاندا در عرفان كارلوس كاستاندا، دستورات عملي گوناگوني طرح مي شود، كه هدف از آن تحصيل مواردي از قبيل ذيل است:

الف) رسيدن به معرفت شهودي و ادراك واقعي؛

ب)

خاموشي ذهن و توقّف گفتگوي دروني؛

ج)

كسب قدرت و اقتدار. مجموعه ي متون و دستورات عملي در عرفان كارلوس كاستاندا عبارتند از:

1. روشي براي دويدن در تاريكي: سالك براي توقّف گفتگوي دروني، مسافت طولاني و پرپيچ و خمي را انتخاب مي كند و با سرعت زياد و بدون ايجاد آسيب ديدگي مي دود.

2. خود داري از آميزش جنسي.

3. تغيير نوع تصوّر از خود:

سالك همواره تصوّر مي كند كه آن قدر صاحب قدرت است كه مي تواند هر لحظه در خود شگفتي ايجاد كند.

4. ترك عادت.

5. انتخاب مكان قدرت: جايگاهي روي زمين وجود دارد كه فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط

شود. هر سالك مي بايستي به كمك استاد خود، جايگاه قدرت خود را بر روي زمين بيابد.

6. هنر رؤيا بيني.

7. گياهان روانگردان: هدف از مصرف گياهان روان گردان، ايجاد آمادگي و تحصيل معرفت است.

8. نفي گذشته ي شخصي: نفي اطّلاعاتي كه ديگران از زندگي سالك دارند.

9. خيره شدن: خيره شدن به يك شي ء.

10. درست راه رفتن: راه رفتن سالك بدون توجّه به اشياي پيرامون خود.

11. عمل بدون چشمداشت.

12. حماقت اختياري: سالك در ظاهر سعي مي كند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهميّت دادن به كارها و توجّه به ثمر بخشي افعال خود دارد، امّا در واقع، چنان مشغول كارهاي خود مي شود كه گويي همه چيز بي معنا وارزش است.

13. بي عملي: فرآيندي كه در آن سالك ادراك خود را تغيير مي دهد تا آن را با گزارشي كه از دنيا توسّط ديگران يافته سازگاري دهد.

14. حركات تنسگريتي: سالك، عضلات بدنش را در حالتي آسوده قرار مي دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدي سالم فكر مي كند.

15. به كارگيري دومين دقّت (17): به واسطه اين قدرت، سالك از توهمات اين دنيا تأثير نمي گيرد و در حيطه ي واقعيّت باقي مي ماند.

16. روش شكار كردن و شكارچي بودن: سالك، همانند يك شكارچي، همواره آماده ي هر گونه مبارزه و كسب آگاهي است.

17. دست نيافتني بودن (بي نياز بودن)

18. هر عملي آخرين نبرد روي زمين است:

سالك با فرض اين مسأله، اعمالش را با قدرت انجام مي دهد و رابطه ي نزديكي با مرگ برقرار مي كند.

19. متعادل كردن روح: سالك، نه خود را تحت سلطه ي عقل و منطق قرار مي دهد و نه برده ي احساسات مي شود، بلكه در خود تعادل ايجاد مي كند.

20. از

دست دادن اهميّت شخصي.

21. پذيرش مسؤوليّت: سالك، مسؤوليّت تمامي اعمال خود را مي پذيرد.

22. مرگ به مثابه ي مشاور زندگي (18) سالك، مرگ را تنها مشاور خود مي داند. از آن پس، از چيزهاي كوچك عصباني شود، وقت خود را هدر نمي دهد، منظّم شده، توجّه اش را به مسايل اساسي معطوف مي كند.

در بررسي دستورات عملي اين عرفان همواره اين سؤال باقيست كه به راستي كدامين مورد از دستورات عملي كاستاندا مي تواند انسان امروزي را از بن بست معنوي معاصر نجات دهد؟ آيا براي خروج از بحران معنويت مي بايست به ابتدايي ترين تعليم هاي معنوي انسان مراجعه كرد؟

اين مسأله نشان از آن دارد كه انسان امروزي براي حل مسأله بحران معنا به اين اندازه ناتوان و پريشان شده است و دچار اشتباه فاحشي شده كه هرگز در خور پيشرفت او در ديگر جنبه هاي زندگي، از جمله پيشرفت تكنولوژي و رفاه مادي انساني نيست. توضيح برخي واژه ها و اصطلاحات آنچه گذشت، مجموعه اي از دستورات عملي مرسوم در عرفان كارلوس كاستاندا است، كه البته برخي از متون، داراي اهميّت و تأكيد فراواني است.

از اين رو، سعي مي شود در مورد بعضي از واژه ها، توضيحات بيشتري مطرح شود.

1. هنر رؤيا ديدن: هنر رؤيا بيني، در حقيقت، تبديل يك رؤيا به آگاهي مهار شده است.

كارلوس كاستاندا، در مورد تعريف رؤيا ديدن مي گويد:

دون خوان، «رؤيا ديدن» را به شيوه هاي مختلف برايم تشريح كرده بود.

اكنون به نظرم رسيد كه مهم ترين اين شيوه ها، بهتر از همه، «رؤيا ديدن» را تعريف مي كند.

او مي گفت كه رؤيا ديدن في نفسه «بي عملي» عمل خوابيدن است.

بدين ترتيب، «رؤيا ديدن» موجب مي شود، كه رؤيابين ها از آن بخش زندگي خود كه در خواب مي گذرد بهره گيرند.

گويي ديگر رؤيا بين نمي خوابد، ولي اين بي خوابي، رؤيا بين را بيمار نمي كند.

رؤيابين ها كمبود خواب ندارند. ولي ظاهراً رؤيا بين در اثر استفاده از قالب اضافي يا كالبد رؤيا ي خود با رؤيا ديدن، زمان بيداري اش را افزايش مي دهد. (19) كارلوس كاستاندا، طبقه بندي احتمالي مراحل مختلف رؤيا را چنين بيان مي كند:

«بيداري پر آسايش» حالتي مقدّماتي است؛ حالتي كه در آن حواس به خواب رفته، در عين حال، شخص بيدار است.

من در اين حالت، هميشه سيلي از نور قرمز مشاهده مي كنم؛ درست مثل وقتي كه شخص با چشم نيمه باز به نور خورشيد مي نگرد. دومين مرحله ي رؤيا ديدن را من «بيداري پويا» ناميدم. در اين حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراكنده شود و شخص، صحنه اي را مي بيند؛ نوعي چشم انداز ساكن را. شخص، تصويري سه بعدي را مي بيند؛ بخش يخ زده ي چيزي را، مانند، منظره، خيابان، خانه، شخص، چهره و يا هر چيزي ديگر. سومين حالت را «مشاهده ي صرف» ناميدم. در اين حالت، «رؤيا بين» ديگر قسمتي از رؤيا ي يخ بسته را نگاه كند، ولي به عنوان شاهد عيني ناظر اتّفاقيست كه در مقابل چشمانش رخ مي دهد. گويي برتري بينايي و شنوايي باعث مي شود كه اين مرحله از رؤيا ديدن عمدتاً كار چشم و گوش باشد.

حالت چهارم، براي من، حالتي بود كه در آن خود را وادار به عمل مي كردم. در اين حالت، شخص مجبور به اقدام است.

بايد به جلو برود و از فرصت خود حدّاكثر استفاده را بكند.

اين حالت را من «ابتكار پويا» ناميدم. (20)

2. گياهان روان گردان: تنها آموزه ي دون خوان كه با هدف اصلي كارلوس كاستاندا هنگام سفر

به مكزيك همخوان است، جمع آوري اطلاعات در مورد انواع گياهان دارويي است.

كاستاندا مي گويد:

هنگامي كه دون خوان را ملاقات كردم، دانشجوي درس خوانده ي رشته ي مردم شناسي بودم و مي خواستم شغل خود را در اين زمينه با بيشترين حدّ نشر ممكن شروع كنم. تمايل داشتم كه از نردبان آكادميك بالا بروم و طبق محاسبات من، اولين گام، جمع آوري داده ها راجع به استفاده ي گياهان طبّي توسّط سرخ پوستان جنوب غربي ايالات متحده بود (21) چنان كه بيان شد، گياهان روان گردان نزد دون خوان بسيار مهم و ارزشمند است؛ زيرا مسير رسيدن معرفت به حساب مي آيد. دون خوان، براي تعليم معرفت خود و اثبات بيشتر و بهتر آن، از سه گياه «روان گردان» بسيار شناخته شده استفاده مي كرد:

1. پيوت Peyot))؛

2. تاتوره Datura inoxia))؛

3. جنس خاصّي از قارچ وابسته به نوع Psylocebe. با بلعيدن هر يك از اين گياهان توهّم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصّي از ادراك غيرعادي يا آگاهي ديگرگوني ايجاد مي كرد، كه من اين حالت را «حالت واقعيّت غيرعادي» نام نهاده ام. واژه ي «واقعيّت» را از آن رو به كار گرفته ام كه در نظام باورهاي دون خوان، اين يك فرض بنيادين بود كه حالات آگاهي حاصل از بلعيدن هر يك از اين سه گياه، «توهمّات» نبوده، بلكه وجوهي عيني از واقعيّت هاي روزمرّه اند؛ اگر چه غير عادي باشند. دون خوان، به اين حالت واقعيت غير عادي، همچون واقعيّت مي نگريست؛ نه چنان كه گويي واقعيّت است.

دون خوان، چنين مي انگاشت و توضيح مي داد كه گياهان، گردونه هايي هستند كه انسان را به نيروها يا قدرت هاي غير شخصي ويژه اي رهبري و هدايت مي كنند و حالاتي

كه در انسان به وجود مي آورند، ديدارهاييست كه هر جادوگر بايد آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چيرگي بر آنها را به دست آورد. (22)

دون خوان، پيوت را «مسكالينو» مي ناميد و آن را آموزگاري خيرخواه و نگهبان انسان بر مي شمرد. مسكالينو «راه درست زندگي» را مي آموزد. پيوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده مي شد، كه «ميتوت» نام داشت و شركت كنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسي در جهت راه درست زندگي كردن، جمع مي آمدند. امّا تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هايي از گونه اي ديگر مي دانست. او آنها را «دليلAlly)») مي ناميد و مي گفت كه قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز كردن «دليل» به دست آورد. به خاطر همين دو «دليل»، دون خوان، قارچ را برتر مي شمرد و مدّعي بود كه قدرت نهفته در قارچ دليل شخصي اوست و اين دليل را «دود» يا «دودك» مي خواند. روش كار دون خوان براي بهره وري از قارچ اين بود كه قارچ ها را در يك كدوي قلياني كوچك مي گذاشت تا خشك شوند و به صورت گردي نرم درآيند. سر كدو را براي مدّت يك سال مهر مي كرد و پس از برآمدن يك سال تمام، گرد نرم را با پنج گياه خشك شده ي ديگر مي آميخت و معجوني آماده ي كشيدن در چپق فراهم مي كرد. (23)

3. از دست دادن اهميّت شخصي: اين فن يكي از زير مجموعه هاي دستورالعمل «از بين بردن گذشته ي شخصي» است؛ زيرا اهميّت شخصي، انسان را با گذشته ي خود پيوند مي دهد. دون خوان، پيرامون نحوه ي از دست دادن اهميّت شخصي مي گويد:

شير، موش آبي

و همنوع خود را در يك رديف قرار دادن، برترين عمل ذهن يك سالك مبارز است.

انجام دادن چنين عملي، اقتدار مي خواهد … از اين پس، بايد با گياهان صحبت كني تا هر گونه احساس مهم بودن را از دست بدهي. آن قدر با آنها حرف بزن تا بتواني در حضور ديگران نيز اين كار را انجام دهي. به گياهان بگو كه ديگر خود را مهم نمي شماري … شخص چگونه مي تواند خود را چنين مهم به شمار آورد، در حالي كه مي دانيم مرگ، ما را احاطه كرده است (24)

4. خيره شدن: سالك تمام حواسش را «به ديدن يك چيز» معطوف مي كند.

در اين حالت، چيزهاي اطراف بر سالك اثري ندارند. او از دنياي ساخته ي خويش جدا مي شود و گفت گوي دروني او متوقّف مي گردد. كاستاندا مي گويد:

اولين كارِ ناوال دون خوان اين بود كه برگ خشكي را به زمين مي انداخت و به من مي گفت ساعت ها به آن خيره شوم. اين كار را هر روز ادامه مي داد. امّا من فكر مي كردم همان برگ است، ولي بعد متوجّه شدم كه برگ ها متفاوتند.

ناوال گفت:

اگر متوجّه تفاوت شَديد نشديد، نگاه نكرده ايد، بلكه خيره شده ايد. (25) دون خوان مي گفت:

اگر ساعت ها مثل من به توده اي از برگ خيره شوي، افكارت خاموش مي شود. فقدان فكر و دقّت، تونال را كاهش مي دهد و آنها به چيز ديگري بدل مي شوند. البته در خلال تمرين، بايد بدن در وضع و حالت خوشايندي قرار گيرد؛ حالتي بسان حالت هاي مراقبه ي كلاسيك در نظام هاي عرفاني شرقي. (26)

5. درست راه رفتن: درست راه رفتن، در توقّف گفتگوي دروني مؤثّر است.

كاستاندا مي گويد:

در اوايل آشنايي مان، دون خوان، روش ديگري را برايم شرح داده

بود.

بدين ترتيب كه بايد بدون آن كه نگاهم را روي چيز به خصوصي متمركز كنم، در مسيري طولاني راه بروم و مستقيماً به چيزي نگاه نكنم. چشم ها را كمي چپ كنم تا از آنچه به خودي خود در زاويه ديد قرار مي گيرد، تصوير گسترده تري داشته باشم. گرچه آن موقع نفهميدم، امّا او اصرار داشت، كه اگر بدون تمركز به نقطه اي در نزديكي افق، نظر بيندازم، مشاهده ي تمام چيزهايي كه در ميدانِ ديد قرار دارد، در يك آن، امكان پذير مي گردد. سال ها اين كار را بدون آن كه تغييري در آن ببينم تمرين كردم. منتظر تغيير و تحوّلي نيز نبودم، ولي روزي در كمال تعجّب دريافتم كه حدود ده دقيقه است راه مي روم، بي آن كه كلمه اي به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم كه متوقّف كردن مناظره ي دروني، مستلزم چيزي بيش از تنها با خود حرف نزدن است.

در آن موقعيّت، افكارم را از دست داده بودم و عملاً حس مي كردم كه در خلأ غوته ورم. (27)

6. عمل بدون چشمداشت منفعت: اين روش براي توقف گفتگوي دروني و خاموشي ذهني مؤثّر است.

در اين حالت، هدف سالك، انجام خودِ «عمل كردن» است، نه عمل براي چشمداشت و پاداش. سالك، با كارِ بدون عوض، به حقيقت نزديك شده، بلكه به هدف كه همان ورود به ناوال و جهان حقيقت است، مي رسد. كودكان، در هنگام بازي، فعاليّت هايي انجام مي دهند. آنان در قبال عملكرد خود چشمداشتي ندارند، بلكه صرفاً به خاطر بازي، بازي مي كنند.

از اين رو، در عرفان كاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازي كودكان است.

7. به كارگيري دومين دقّت: دون خوان، آگاهي را به سه بخش نامساوي

تقسيم مي كرد:

كوچك ترين بخش آن را «اولين دقّت» مي ناميد. او مي گفت كه اين همان آگاهيست كه هر فرد عادي آن را پرورش مي دهد تا خود را با زندگي روزمره اش وفق دهد. جسم فيزيكي ما به اين بخش تعلّق دارد. بخش بزرگتر را «دومين قدرت» مي ناميد و آن را به عنوان نوعي ادراك و آگاهي وصف مي كرد، كه ما براي درك پيله ي درخشان خود و عمل كردن به عنوان يك موجود فروزان به آن نياز داريم. به گفته ي او، دقّت دوم، در تمام مدّت زندگي مان پنهان مي ماند، مگر آن كه در اثر تربيت آگاهانه و يا ضربه اي تصادفي پديدار شود. اين بخش، جسم درخشان ما را شامل مي شود. او سومين بخش، يعني بزرگترين آن را، «دقّت سوم» مي ناميد؛ نوعي آگاهي بي كران كه جنبه هاي نامشخّص آگاهي از جسم مادّي و درخشان ما را شامل مي شود. (28) در جايي ديگر، دون خوان مي گويد:

هنر رؤيا ديدن مهارتيست كه شخص به كمك آن از رؤيا هاي روزمره ي خود استفاده و به وسيله ي شكل خاصّي از دقّت، آنها را به آگاهي مهار شده تبديل مي كند.

اين دقّت را دقّت دوم ناميم. (29)

سخن پاياني

1. جريانات معنوي متجدّد، در بسياري از موارد، تكيه بر تعليم هاي عرفاني كهن زده اند.

بسياري از عرفان هاي نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متأثر از گرايش هاي عرفاني هندوئيسم، بوديسم و … هستند.

در عرفان كارلوس كاستاندا، گزاره هاي عرفاني و آداب و رسوم قبايل سرخ پوستي به وضوح نمايان است، تا جايي كه مي توان گفت كاستاندا در تدوين عرفان خويش، خواسته يا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهي خود ( مردم شناسي) به شدّت تأثير پذيرفته است.

به عبارت ديگر، عرفان كاستاندا، به همان اندازه كه اخلاقي

- عرفاني است، پژوهشي در زمينه ي آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش ها و عرف قبايل سرخ پوستي نيز هست.

2. چنان كه بيان شد، عرفان كاستاندا، تبلوري از عرفان هاي ابتدايي طبيعت گراست.

اين بدين معنا نيست كه عرفان او عيناً همان عقايد كهن طبيعت گرايانه است.

در واقع، برخي از آموزه هاي عرفان كاستاندا، متأثر از آموزش هاي اديان طبيعت گرا و رسوم قبايل سرخ پوستي است، ضمن اين كه ديگر باورها، برگرفته از عقايد عرفاني شرقي و جريانات نوظهور متشابه است.

مابقي، ذوق و تخيّل ژرف ادبي كاستاندا در نوشتن اين كتاب هاست و البتّه، تازگيِ برخي از گزاره هاي عرفاني، كه به اسم دون خوان در پاره اي از كتاب هاي او يافت مي شود.

3. اغلب دستورات عملي - عرفان كاستاندا، شكل گيري از مراقبه هاي عرفان هاي شرقي است، كه البتّه با قلم اصيل فرهنگ آمريكاي جنوبي، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است.

دستورات عملي اين عرفان بيشتر در جهت كسب معرفت و ادراك شهودي است؛ حتّي «خاموشي ذهن» و «توقّف گفتگوي دروني» اهدافيست در مسير وصول به معرفت شهود ي. امّا به راستي، هدف عرفان كارلوس كاستاندا چيست؟

آيا رسيدن به معرفت شهودي تنها هدف عرفان كاستاندا است؟

به نظر چنين مي رسد. امّا نكته در اينست كه آيا با كسب معرفت شهود ي، سعادت انسان تأمين مي شود؟ براي پاسخ به اين سؤال، ابتدا مي بايست معناي سعادت روشن شود. به عبارت ديگر، دستورات عملي عرفان كاستاندا، راه رسيدن به معرفت شهوديست و كسب ادراك و معرفت شهود ي، همان سعادت مطلوب معنا مي شود. امّا سؤال در اينست كه به راستي آيا انسان با كسب معرفت شهود ي، به سعادت مي رسد؟ براي پاسخ به اين سؤال، نخست، بايد معناي

سعادت انساني روشن شود. سعادت هر چيز، رسيدن به خير و كمال وجودي اوست و سعادت انسان، به عنوان يك موجود متشكّل از روح و جسم، رسيدن به خيرات جسماني و روحاني، بهره مندي از آن خيرات و كمالات و متلذّذ شدن از آنهاست.

فارابي، سعادت را چيزي جز «طلب كمال» نمي داند و سعادت را خير معرّفي مي كند (30) با اين حال، آيا دستورات عملي عرفان كارلوس كاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودي است؟

معرفت و ادراك شهودي تعريف شده در عرفان او، تا چه ميزان ما را به سعادت مي رساند؟ نگارنده، به اين سؤالات، مستقيم و قاطعانه پاسخ نمي گويد. با وجود اين، پس از مطالعه ي كتاب هاي كارلوس كاستاندا و تدوين اين مقاله، به شخصه، مسير كمال و سعادت انساني را در عرفان كاستاندا نمي يابد.

***********

پي نوشتها:

1. كاستاندا، مارگارت رايان، سفر جادويي با كارلوس كاستاندا، پيشگفتار.

2. كاستاندا، كارلوس، آتشي از درون، ترجمه: صالحي، اديب، ص 31.

3. كاستاندا، كارلوس، حركات جادويي، ترجمه: كندري، مهران، ص 13.

4. كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان، ص 46.

5. كاستاندا، كارلوس، حقيقتي ديگر، ص 90.

6. همان، ص 91.

7. همان، ص 92.

8. همان، ص 170.

9. همان، ص 95.

10. همان، ص 93.

11. كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان، ص 28.

12. همان، ص 62.

13. كاستاندا، كارلوس، سفر به ديگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.

14. كاستاندا، كارلوس، حقيقتي ديگر، ص 168.

15. همان، ص 167.

16. كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان، ص 153.

17. واعظي نيا، حسين، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره ي 120، ص 195.

18. فعالي، محمّدتقي، آفتاب و سايه ها، ص 233.

19. كاستاندا، كارلوس، هديه ي عقاب، ص 32.

20. همان، ص 151.

21. كاستاندا، كارلوس، جنبه ي فعّال بي نهايت، ترجمه: عليزاده سقطي، فرامرز، ص 49.

22. كاستاندا،

كارلوس، حقيقتي ديگر، ص 10.

23. همان، ص 11.

24. لوتگه، لوتارار، كاستاندا و آموزش هاي دون خوان، ص 80.

25. همان، ص 70.

26. همان، ص 74.

27. همان، ص 66.

28. كاستاندا، كارلوس، هديه ي عقاب، ص 27.

29. همان، ص 13.

30. فارابي، محمّد، السياسة المدينة، تحقيق: فوزي متري نجار، ص 72.

گفتگوي پيش از مرگ با كاستاندا

كارلوس كاستاندا، سالك و عارف غربي كسي كه كتابهايش در رديف پرفروش ترين كتابهاي جهان قرار دارد، در ماه مي 1998 در سن 72 سالگي جهان را به همان طريقي كه در 30 سال اخير زيسته بود، ترك گفت يعني آرام، مرموز و اسرار آميز. اين مصاحبه يكي از آخرين گفتگوهاييست كه با او انجام شده است و در آن به بسياري از ابهاماتي كه در ذهن علاقه مندان به او و دون خوان وجود دارد پاسخ داده شده است.

س) اگر به طور اخص به آثار شما توجه كنيم، خوانندگان با كارلوس كاستانداهاي متفاوتي مواجه مي شوند. ابتدا با يك دانشجوي بي تجربه غربي روبرو مي شوند كه دائما از نيروهاي شگفت سرخپوست هاي پيري مثل دون خوان و دون ختارو گيج و متحير است (به طور عمده در تعليمات دون خوان، حقيقتي ديگر، سفر به ايختلان و دومين حلقه قدرت) و سپس (در افسانه هاي قدرت، هديه عقاب، آتشي از درون، قدرت سكوت و به خصوص در هنر رويا بيني) با شاگرد و سالكي خبره در شمن گرايي روبرو مي شوند. اگر با اين سنجش موافقيد، زمان و چگونگي تبديل يكي به ديگري را به چه صورت در نظر مي گيريد؟

ج) من خودم را يك شمن و يا يك معلم و يا يك سالك پيشرفته شمن گرايي نمي دانم. همان طور كه خود را يك دانشمند و جامعه شناس

غربي نمي دانم. آنچه تاكنون ارائه داده ام تماما توصيف پديده ايست كه دانش يك بعدي غرب قادر به تميز و تشخيص آن نيست. تعاليم دون خوان را نمي توان در رده علت و معلول قرار داد. راهي براي پيش بيني اينكه او قصد داشت چه بگويد و يا چه اتفاقي قرار بود بيفتد وجود نداشت.

تحت چنين شرايطي عبارات نه ماهرانه و دقيق، نه با قصد قبلي و نه حاصل خرد است؛ بلكه عباراتي ذهني است.

س) در آثار شما موضوعاتي مطرح شده است كه در نظر يك فرد غربي كاملاً غير قابل باور است.

كسي كه در اين راه يك مبتدي نيست، چگونه مي تواند به صحت حقايق جداگانه اي كه شما مطرح كرده ايد پي برد؟

ج) اين كار ساده است فقط بايد به جاي بكار گرفتن عقل تمام جسم را بكار گرفت. هيچكس نمي تواند تنها از طريق عقل به دنياي دون خوان قدم بگذارد و يا مثل فردي بي تجربه باشد كه بدنبال معرفتي ناپايدار و زود گذر است.

ديگر اينكه در دنياي دون خوان هيچ چيز به طور صد در صد قابل اثبات نيست. تنها كاري كه در اين زمينه مي توان انجام داد افزايش سطح انرژي و آگاهي به روشي كاملاً ويژه است.

به عبارت ديگر دون خوان پيرو آييني است كه هدف آن شكستن معيارهاي زماني ادراك براي درك ناشناخته است و به همين دليل بود كه او خود را كاوشگر بي نهايت مي ناميد. او مي گفت بي نهايت مافوق ادراك روزمره ماست.

هدف او شكستن اين معيارها بود و چون شمني خارق العاده بود، بتدريج همين ميل و آرزو را به ما انتقال داد. او ما را وا داشت تا قدم به فراسوي عقل

گذاريم و مفهوم شكستن ادراك گذشته را عملا درك كنيم.

س) شما گفته ايد كه ويژگي اصلي انسانها اينست كه گيرنده انرژي هستند و به حركت پيوندگاه به عنوان امري ضروري براي درك مستقيم انرژي اشاره كرده ايد. اين مسأله چه فايده اي مي تواند براي انسان قرن بيست و يكم داشته باشد و كسب اين معارف چگونه به پيشرفت معنوي انسان كمك مي كند؟

ج) شمنهايي چون دون خوان عقيده دارند كه تمام انسانها از اين توانايي برخوردارند تا انرژي جاري در جهان را به طور مستقيم درك كنند.

هنگامي كه يك شمن انسان را به صورت انرژي مي بيند، آن را بشكل توپ بزرگ و درخشاني مي بيند كه در داخل آن نقطه درخشان تري وجود دارد كه به موازات استخوان كتف و به فاصله يك بازو در پشت سر قرار دارد. شمنها معتقدند كه ادراك در اين نقطه جمع مي گردد. بدين معني كه انرژي جاري در جهان در اين نقطه به اطلاعات حسي تبديل مي شود و اين اطلاعات حسي وقف و صرف زندگي روزمره مي شود. شمنها مي گويند از كودكي به ما ياد داده اند تا ادراك كنيم. بنا بر اين ما بر اساس تفسيرهايي كه به ما ياد داده اند، ادراك مي كنيم. ارزش عملي درك مستقيم انرژي جاري در جهان براي انسان قرن اول و يا بيست و يكم يكيست. درك مستقيم انرژي به انسان اين امكان را مي دهد تا قلمرو ادراكي خود را گسترش دهد. دون خوان مي گفت كه درك مستقيم شگفتي هاي جهان خارق العاده خواهد بود.

س) شما اخيراً يك سري حركات و مقررات بدني به نام تنسگريتي را به مردم معرفي كرده ايد. ممكن است در مورد هدف و فايده هاي معنوي اين تمرينات

توضيح دهيد؟

ج) بر طبق تعاليم دون خوان شمنهايي كه در مكزيك باستان زندگي مي كردند، متوجه شدند كه انجام يك سري تمرينات خاص منجر به پيشرفت روحي و جسمي مي شود. آنها نام اين حركات را پاس هاي جادويي گذاشتند. آنها با استفاده از اين پاس هاي جادويي سطح آگاهي خود را افزايش دادند و به مرتبه اي از بصيرت رسيدند كه قادر به اعجاز هاي غير قابل توصيف شدند. اين پاس هاي جادويي نسل در نسل فقط به شاگردان شمن گرايي تعليم داده مي شد و بسيار مخفيانه و همراه با مراسمي پيچيده بود.

دون خوان نيز به همين روش اين تمرينات را ياد گرفته بود و به همين طريق آن را به شاگردان خود ياد داد. در حال حاضر تلاش ما بر اينست تا پاس هاي جادويي را به هر كس كه مشتاق آن است، تعليم دهيم. ما نام اين تمرينات را تنسگريتي گذاشتيم و آنها را از حركات مخصوص به هر شاگرد به حركاتي جامع و متناسب با همه افراد تبديل كرديم. تمرين تنسگريتي به طور جمعي يا فردي موجب سلامتي، سرزندگي و احساس خوشي و شادابي مي شود. دون خوان مي گفت انجام اين تمرينات موجب مي شود تا انرژي لازم براي افزايش آگاهي را ذخيره كنيم و عوامل ادراكي خود را گسترش دهيم.

س) كساني كه در سمينارهاي شما شركت مي كنند علاوه بر سه سالك ديگر گروه تان با گروه هاي ديگري روبرو مي شوند. گروههايي مانند چاكمولس، انرژي تراكرس، المنتس، بلو اسكات و غيره. آنها كه هستند؟ آيا نسل جديدي از جويندگانند كه توسط شما رهبري مي شوند؟

ج) اين افراد كساني هستند كه دون خوان ماتوس از ما خواسته بود تا منتظرشان باشيم. او آمدن هر

يك از آنها را مانند اجزاي تشكيل دهنده يك تصوير پيشگويي كرده بود.

با توجه به اين مسأله كه گروه دون خوان ديگر قابل تداوم نبود و با در نظر گرفتن وضعيت انرژي شاگردان دون خوان ماموريت گروه را از تداوم آن به پايان دادن به آن آن هم به بهترين نحو ممكن تبديل كرد. ما در مقامي نيستيم كه در تعاليم دون خوان (تغييري) به وجود آوريم. همچنين دنبال مريد و يا عضو فعال براي گروه نيستيم. تنها كاري كه مي توانيم بكنيم سر فرود آوردن در برابر قصد است.

اين واقعيت كه پاس هاي جادويي نسلها با بخل تمام دور از دسترس همگان قرار داشت و اينك در دسترس همگان قرار گرفته است، گوياي اين نكته است كه در حال حاضر هر كسي مي تواند با انجام اين تمرينات و بكار گيري طريقت جنگ جويان به طور غير مستقيم در گروه روشن بينان جديد قرار گيرد.

س) شما مكرراً در سخنان و آثار تان از اصطلاح درنورديدن و يا دريانوردي براي تشريح اعمال ساحران استفاده كرده ايد. آيا قصد افراشتن پرچم اين كشتي را داريد تا به سفرنهايي خود برويد؟ آيا سلسله جنگ جويان تولتك با رفتن شما خاتمه مي يابد؟

ج)

بله، صحيح است.

حلقه دون خوان با رفتن ما به پايان مي رسد.

س) سؤالي دارم كه هميشه ذهن مرا به خود مشغول كرده است.

آيا پيروي از اصول و طريقت جنگ جويان براي افراد متاهل نتيجه بخش خواهد بود؟

ج) طريقت جنگجويان هر چيز و هر كس را شامل مي شود. حتي همه اعضاي يك خانواده مي توانند جنگ جويان بي نقصي باشند. مشكل در اين حقيقت وحشتناك نهفته است كه روابط فردي بر اساس داد و ستد احساسيست.

زماني كه سالك مي خواهد آنچه را كه ياد گرفته به مرحله عمل بگذارد روابط فرو مي ريزد. در دنياي امروز ما داد و ستد احساسي بر محور طبيعي و صحيح نمي چرخد و ما تمام عمر خود را در انتظار گرفتن آنچه داده ايم بسر مي بريم و به نظر دون خوان من سرمايه گذار سرسختي بودم. روش احساسي زندگي من به راحتي قابل توصيف بود من تنها مي توانستم همان قدر به ديگران بدهم كه به من داده بودند.

س) اگر كسي بر طبق معرفتي كه شما در كتابهاي تان عرضه كرده ايد عمل كند، اميد و انتظار چه پيشرفتهايي را مي تواند داشته باشد؟ توصيه شما به كساني كه مي خواهند به طور فردي از تعاليم دون خوان پيروي كنند چيست؟

ج) براي آنچه كه فرد ممكن است به تنهايي كسب كند، حدي وجود ندارد. اگر قصد، قصدي بدون نقص باشد.

تعاليم دون خوان معنوي نيستند و من بارها اين مطلب را تكرار كرده ام زيرا هميشه اين سؤال در اذهان مردم وجود داشته است.

معنويت با مقررات آهنين يك جنگجو جور در نمي آيد. آنچه براي شمني چون دون خوان اهميت دارد، عمل است.

هنگامي كه براي اولين بار با دون خوان ملاقات كردم بر اين باور بودم كه مردي عمل گرا هستم؛ دانشمندي جامعه شناس و كاملاً بي غرض و عمل گرا. او تمام ادعاهاي مرا نابود كرد و از من چيزي ساخت كه ملاحظه مي كنيد. من به عنوان يك انسان غربي، نه معنوي بودم و نه عمل گرا و متوجه شدم كه لغت معنويت را تنها در تضاد با جنبه هاي مادي دنيا بكار مي بردم و اشتياقم را براي دور شدن از دنياي مادي معنويت مي ناميدم.

من به اين نتيجه رسيدم كه حق با دون خوان بود.

زماني كه او از من خواست تا معنويت را تعريف كنم، تازه فهميدم كه نمي دانستم در مورد چه چيزي صحبت مي كنم. آنچه مي گويم ممكن است گستاخانه بنظر برسد، اما راه ديگري براي گفتن آن وجود ندارد. شمني چون دون خوان خواستار رشد آگاهيست. بدين معني كه با تمام امكانات بشري خود جهان را درك كنيم و اين مستلزم كاري بس عظيم و عزمي خلل ناپذير است كه به هيچ وجه معاد ل با معنويت غرب نيست.

س) آيا حرفي براي گفتن به مردم آمريكاي جنوبي و به خصوص شيلي داريد؟ و علاوه بر پاسخ به پرسشها اگر نكته ناگفته ديگري داريد، بفرماييد.

ج) حرف ديگري براي گفتن ندارم جز اينكه همه افراد بشر در يك سطح هستند.

در آغاز شاگردي خود نزد دون خوان او به من فهماند كه انسان عادي در چه جايگاهي قرار دارد، آن وقتها من به عنوان يك فرد اهل آمريكاي جنوبي تمام افكارم درگير اصلاحات اجتماعي بود.

روزي سؤال نسبتاً گستاخانه اي از دون خوان كردم.

پرسيدم چطور مي تواني در برابر اوضاع اسف بار قبيله خود يعني سرخپوستهاي ياكي سو نورا بي تفاوت باقي بماني؟. در آن زمان درصد عمده اي از جمعيت سرخپوست هاي ياكي از بيماري سل رنج مي بردند و به خاطر اوضاع بد اقتصادي خود قادر به معالجه خود نبودند. دون خوان در جواب سؤالم پاسخ داد بله اين خيلي ناراحت كننده است؛ اما اوضاع و احوال تو هم بسيار ناراحت كننده است و اگر فكر مي كني كه نسبت به سرخپوستهاي ياكي از شرايط بهتري برخورداري، در اشتباهي. به طور كلي بشر در وضعي هولناك و

آشفته بسر مي برد. وضعيت هيچكس بهتر از ديگري نيست. ما همه موجوداتي هستيم كه بايد روزي بميرند و هيچ راه علاجي برايمان وجود ندارد مگر اينكه به اين مسأله آگاه باشيم و اين نكته ديگري از علمگرايي يك شمن است.

آگاه بودن از مرگ، آنها مي گويند وقتي كه ما به اين حقيقت آگاهي داشته باشيم، همه چيز نظم و ارزشي متعالي پيدا مي كند.

بر كرانه اوهام

چكيده:

كاستاندا در سال 1929 در پرو متولد شد.

در سال 1951 به آمريكا مهاجرت كرد. در سال 1960 با استاد خود دون خوان آشنا شد و مدت 10 سال نزد او آموزش ديد. مهمترين آموزه هاي دون خوان براي كسب معرفت، استفاده از مواد مخدر است كه نام آن را گياهان اقتدار نهاده بود.

كاستاندا آموزشهاي استادش را در غالب 12 كتاب به رشته تحرير درآورد، كه به هفده زبان دنيا از جمله فارسي منتشر شده است.

او به دنبال معرفتيست كه يك ساعته، كسب مي شوند، البته دوامي يك ساعته دارند و پس از آن يك عمر پشيماني.

درآمد

عرفان سرخپوستي (شمنيسم) از انواع عرفان هاي طبيعت گراست؛ به اين معنا كه متعلق شهود در آن، وحدت روح طبيعت و فناي نهايي سالك در نيروي طبيعت است.

در واقع عرفان طبيعت گرا، يعني عرفان و شناخت قدرت و اسرار طبيعت كه با سپردن خود به آن يا فاني شدن در آن مي توان از آن نيروها برخوردار شد.

مهد عرفان ساحري، مكزيك است.

نماد عرفانهاي سرخپوستي، عقاب سياه است كه گاهي به اين عرفان، عرفان عقاب نيز مي گويند. [1] كارلوس كاستاندا متولد 1935 م. متوفاي 1988 م. مروج عرفان سرخپوستي است.

او تز دكتراي خود را تحقيق پيرامون گياهان اقتدار (مخدر) قرار مي دهد به دنبال

اين كار سفري به يكي از شهرهاي مكزيك مي كند كه با يك جادوگر بزرگ مكزيكي به نام دون خوان آشنا مي شود و او را به عنوان استاد خود برمي گزيند و يازده سال در محضر او آموزش ساحري و جادوگري مي بيند. در طول اين دوره كاستاندا دوازده كتاب نوشته كه اولين آن آموزشهاي دون خوان است.

اين نوشته نگاهيست انتقادي به آموزه هاي اين عرفان.

1. كارلوس كاستاندا زندگي كارلوس كاستاندا آن چنان در هاله اي از ابهام فرو رفته است كه پژوهش گران در اين باره گزارش هاي ضد و نقيضي به دست داده اند.

كاستاندا در دوازده كتاب، مجموعه اي از تعاليم عرفاني، حلقه اي از سرخپوستان ياكي بازمانده از قوم تولتك را طي سه دهه باز مي گويد. حتي برخي در وجود عيني دون خوان ماتيوس، ترديدهايي جدي روا داشته اند؛ [2] در هر حال آنچه از تحقيقات موجود بر مي آيد، او در سال 1926 ميلادي در كاحاماركا - منطقه اي در پرو - متولد شد.

(البته اين نكته بعد از مرگ او مشخص شد.

كاستاندا قبلاً خود را متولد 1931 و برزيلي معرفي كرده است.

اين كه او به چه دليل كشور و سال تولد خود را پنهان كرده هنوز مشخص نيست. ) [3] كارلوس در 1951 به آمريكا مهاجرت كرد [4] و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصيل در رشته روانشناسي ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقيده خود را عوض كرده و در رشته مردم شناسي به تحصيل ادامه داد. [5] بالاخره در 1960 ازدواج كرد. او در سال 1960 براي گذراندن پايان نامه اش در رشته ي انسان شناسي و مطالعه گياهان توهم زا به تحقيق ميداني دست مي زند و به ميان

بوميان جنوب غربي مكزيك مي رود. در اثناي پژوهش در شهر مرزي نُگالِس و در ايستگاه اتوبوس به پيري سرخ پوست به نام دُون خُوان توسط يكي از دوستانش معرفي مي شود. [6] كاستاندا از حدود سال 1960 تا 1980 پيش دون خوان آموزش مي ديد. از زندگي خود دون خوان اطلاعات زيادي در دست نيست. علت كم اطلاعي از زندگي او شايد اين باشد كه او اجازه نمي داد كاستاندا عكسي از او بردارد يا صدايش را ضبط كند؛ [7] كلمنت ميهان، پرفسور مردم شناسي دانشگاه لوس آنجلس كه بر كار كاستاندا نظارت داشت درباره اين شمن [8] سرخپوست چنين مي گويد:

«يكي از دلايلي كه به عنوان شخصي مطلع از او ايراد مي گيرند اينست كه او خودش فردي بي همتاست.

او در واقع عضو هيچ جامعه قبيله اي نيست. والدينش نيز عضو هيچ گروه قومي نبوده اند.

بدين سان او مدتي بين سرخپوستان كاليفرنيا و مدتي در ميان سرخپوستان مكزيك زيسته است.

او ياكي خالص نيست و در ضمن از اشخاصيست كه خود را بالا كشيده و خردمند شده است.

من سرخپوستان ديگري مثل او را ديده ام، ولي آنها واقعاً كمياب هستند.

شما آدم متوسط پيدا نمي كنيد كه فيلسوف يا متفكر باشد و خود را با مضاميني در سطحي بسيار ظاهري و سطحي مشغول نمايد.» [9] كاستاندا در 1968 اولين كتاب خود را به نام آموزشهاي دون خوان كه رساله فوق ليسانسش بود.

منتشر كرد كه در واقع يادداشت هاي تحقيقي مردم شناسي از گفتگو با اين شمن سرخپوست است و توسط دانشگاه كاليفرنيا منتشر شد.

كتابي كه انقلابي بر پا كرد و قهرمان داستان هايش دون خوان را به قهرماني مردمي چون نلسون ماندلا بدل ساخت. اثري كه چندي

نگذشته، نام كاستاندا را به عنوان نويسنده اي صاحب سبك بر سر زبان ها انداخت و كتابي پر فروش گشت. نويسنده مقاله تايم در آن روزها نوشت: «آموزش ها، بيش از 300000 نسخه جلد شوميز به فروش رسانده است و به طور معمول هر هفته 16000 نسخه به فروش مي رسد.» [10] نكته قابل توجه اين كه كتاب كاستاندا به سادگي به چاپ نرسيد. در واقع اين يادداشت ها كه بيشتر به خاطرات شخصي شبيه بود تا تحقيقات علمي، به مدت سه سال بين اساتيد دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخير در چاپ آن هم مخالفت شديد بعضي از آنها بود.

علي رغم اين مخالفت ها، با پشتيباني و اصرار دو پرفسوري كه از ابتدا بر كار كاستاندا نظارت داشتند كتاب او سر انجام به عنوان پايان نامه فوق ليسانس، تأييد و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد.

سومين كتاب كاستاندا با عنوان سفر به ديگر سو نيز با وجود انتقادهاي شديدي كه در هيأت علمي دانشگاه در خصوص ترديد در واقعي بودن گزارش هاي او ابراز مي شد به عنوان رساله دكتراي وي مورد قبول قرار گرفت. كاستاندا سر انجام در 27 آوريل 1998 به علت سرطان كبد در لوس آنجلس درگذشت. خبر مرگ او در روزنامه همشهري منتشر شد و روزنامه جامعه در 30 خرداد 1377 به عنوان مرگ مرموز شاگرد دون خوان به آن پرداخت. همين روزنامه چندي بعد مقاله اي با عنوان كاستاندا سالك حيران مغربي به چاپ رساند. كاستاندا در طول زندگي اش دوازده كتاب و يك دوره ماه نامه در چهار شماره و چندين مقاله دانشگاهي نوشت. كتاب هاي كاستاندا به هفده زبان دنيا از جمله فارسي ترجمه شده

است.

كاستاندا گياهاني را كه استادش به عنوان گياه روانگردان به او شناخته را چنين نام مي برد:

1 - گياه پيوت،

2 - تاتوره،

3 - نوعي قارچ مخصوص. [11]

2. آموزه هاي كاستاندا:

2 - 1: كسب معرفت:

2 -

1 - 1: از راه رؤيا ديدن: يعني اين كه ما دنيا را آن گونه كه مي پنداريم مي بينيم. (تفكيك واقعيت از نمود آن). دون خوان از رؤيا ديدن به عنوان اوج هنر دومين دقت نام مي برد. البته رؤيا ديدني كه دون خوان از آن نام مي برد با رويدادي كه با همين نام و هنگام خواب به ما روي مي آورد خيلي كم سر و كار دارد و يا اصلاً ندارد. دون خوان بر اين اعتقاد است كه انسان سالك به هنگام خواب مي تواند اتفاقات پيرامون خود را متوجه شود. كه اين كار بسيار پر مشقت و نياز به تمرينهاي بسياري دارد. توصيه دون خوان براي اولين قدم در رؤيابيني، تلاش براي ديدن دستها در رؤياست.

كاستاندا در كتاب سومش مي گويد:

«وقتي ياد گرفتم چگونه خود را وادار كنم به دسته ايم نگاه كنم، حفظ كردن تصويرشان نسبتاً ساده بود … لحظه اي كه به خودم دستور مي دادم دسته ايم يا هر چيز ديگري را نگاه كنم، كاملاً خارج از اراده ام بود.» [12] 2 -

1 - 2: %%خاموش كردن گفتگوي درون: يكي از راه هايي كه كاستاندا به آن اشاره مي كند و آن را از آموزه هاي دون خوان مي داند خاموش كردن گفتگوي درون است و براي رسيد به مرحله رؤيا ديدن نخست بايد اين گام را برداشت يعني سكوت دروني. خاموش كردن گفتگوي دروني يعني متوقف كردن تفسير معقولانه ادراكات از وصف دنيا. هر آنچه را كه به

هنگام وصف از دنيا در قوه مدركه ما شكل مي گيرد به اعتقاد كاستاندا مانعيست براي يك سالك كه هدفش پيدا كردن شخصيت ساحري است.

او معتقد است نبايد از آنچه پيرامون خود مي بينيم تعريف منطقي و معقولانه اي داشته باشيم، اين كار ما را دچار تعريف هاي كاذب مي كند.

به عقيده دون خوان، شرط اوليه متوقف كردن دنيا، اين بود كه شخص را مجاب كند.

يعني فرد بايد توصيف جديد را كاملاً بياموزد و آن را با توصيف قبلي مقابله كند تا موفق شود در اطمينان متعصبانه اش نسبت به واقعيت شكاف ايجاد كند؛ [13] با اين كار گفتگوي درون خاموش مي شود و فرد به ديدن خواهد رسيد.

2 - 2: گياهان اقتدار: كاستاندا گياهان تخديري را گياهان اقتدار مي نامد كه شامل گياهان توهم زا، روان گردان و نيروزا مي شوند و عبارتند از:

پيوتل، مسكالين، تاتوره، علف جمين سون، قارچ توهم زا. بخش زيادي از برخي آثار كاستاندا، به توضيحات مفصلي درباره چگونگي تهيه و مراحل آماده سازي و مصرف اين گياهان و توصيف جز به جزء تجربه ها و توهمات و مشاهدات حاصل از آنهاست.

كاستاندا در اين باره مي گويد:

«تحت تأثير اين گياهان مخدر و توهم زا، طريقه دريافت من از دنيا به قدري عجيب و اثر گذارنده بود كه به اين نتيجه رسيده بودم كه اين حالات، تنها راه برقراري رابطه و فراگرفتن آن چيزي بود كه دون خوان مي خواست به من بياموزد. اين تصور كاملاً اشتباهي بود.» [14] 3.

نقدي بر عرفان سرخپوستي

3 - 1: عدم اعتقاد به معاد عرفان سرخپوستي از نوع عرفان هاي طبيعت گرا است؛ به اين معنا كه متعلق شهود در آن، وحدت روح با طبيعت و فناي نهايي سالك

در نيروي طبيعت است.

طبيعت گرايي از آن جا آغاز شد كه انسان دعوت انبيا را فراموش و به انديشه منهاي وحي و اين جهاني خود تكيه كرد و كوشيد تا نياز خود را با پرستش طبيعت، ارضا كند؛ از اين رو چون ارتزاق، نعمت و نيز بلا و محنت زندگي خويش را در طبيعت ديد، ايمان آورد و پنداشت كه طبيعت داراي نيرويي برتر، ناشناخته، رمزآلود و مستقل است كه مي توان با آن، معنويت گرايي و خداخواهي فطري را پاسخ گفت. در واقع عرفان طبيعت گرا يعني عرفان و شناخت قدرت و اسرار طبيعت كه با سپردن خود به آن يا فاني شدن در آن مي توان از آن نيروها، برخوردار شد.

اعتقاد به خدايان، پرستش ارواح نياكان، مناسكي در مددجويي از نيروهاي طبيعي، عقيده به مانا (اشيايي كه منبع نيرو هستند) از اصول عقايد آنها است.

فاني شدن در طبيعت، بر اساس انديشه تناسخ است كه در آن انسان بعد از مرگ دوباره در غالب موجودي ديگر به دنيا بر مي گردد. بنا بر اين يك سرخپوست نمي تواند خود را از ساير موجودات بر تر بداند، (در ادامه به نقد اين تفكر خواهيم پرداخت) در اين انديشه تمام اشياء بر مبناي طبيعت خود سنجيده مي شوند؛ و طبيعت انسان نمي تواند برتر از طبيعت يك موجود ديگر باشد.

در اين عرفان، حركت سالك، بر مبناي هدفيست كه منتج به معاد نمي شود و معاد باوري در اين عرفان جايگاهي ندارد و اساساً بر مبناي هدفي مشخص حركت نمي كند.

دون خوان در آموزشهاي خود به كاستاندا چنين مي گويد:

اين طور فكر كن كه آنچه تو به مرور زمان مي آموزي، ساحري نيست. بيشتر مي آموزي كه انرژي ذخيره

كني و اين انرژي تو را قادر خواهد ساخت تا با چند ميدان انرژي كه اكنون در دسترس تو نيست سر و كار داشته باشي. در واقع اين كار ساحري است؛ [15] دون خوان هدف طريقت خود را رسيدن به ميدان هاي انرژي مي داند. اين ميدان هاي انرژي او را قادر خواهد ساخت تا بر نيروي طبيعت غلبه كند و آن را به خدمت خود در آورد. سؤال اين است، حال كه بر نيوري طبيعت غلبه شد مرحله بعدي در سلوك چيست؟

اگر گفته شود مرحله بعدي در كار نيست و هدف تسلط بر طبيعت است، بايد گفت تحمل اين همه سختي و رنج و سالها تلاش براي رسيدن به فنون عملگي چندان عاقلانه به نظر نمي رسد بلكه بايد به دنبال هدفي والاتر بود و اگر اين هدف مشخص نباشد اين انديشه در نهايت به پوچي خواهد گراييد. اعتقاد به معاد يكي از اصول و پايه هاي دين اسلام است و انكار لقاء اللَّه و فراموشي روز حساب و دلبستگي به زندگي دنيا اساس انكار دين مي باشد.

«إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاء َنا وَ رَضُوا بِالْحَياة ِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها …» [16].. منظور از لقاء اللَّه همان معاد و بازگشت به سوي خداي تعالي و زنده شدن در روز قيامت است.

كفار، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزايي و وعد و وعيدي و امر و نهيي بر ايشان مطرح نخواهد بود، وقتي اين مسائل براي كسي مطرح نباشد، براي او وحي و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسماني است نيز معنا ندارد و نيز معلوم است

كه وقتي جهان بيني يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگي مادي دنيا مي شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مي خواهد باقي بماند و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين مي كند كه اولا بماند و فاني نشود و در ثاني سعادت اين زندگيش را تأمين نمايد. خوب، اگر اين انسان، ايماني به حيات دائمي داشته باشد حياتي كه به پهناي دنيا و آخرت است كه هيچ و اما اگر به چنين حياتي ايمان نداشته باشد قهراً در تلاش براي بقاء همين زندگي دنياست و به داشتن آن راضي گشته، دلش به آرامشي كاذب، آرامش مي يابد و ديگر به طلب آخرت بر نمي خيزد، [17] اينست منظور جمله: «وَ رَضُوا بِالْحَياة ِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها» [18] اعراض از ذكر خدا، غفلت از آيات اوست و اين غفلت باعث آن مي شود كه ديد آدمي كوتاه گشته، علم او تنها در چهار ديواري تنگ زندگي دنيا و شؤون آن دور بزند. كسي كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديواري زندگي مادي دنيا فراتر نمي رود و اين خود ضلالت از راه خدا است؛ [19] «أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» [20] اين جمله، جزاي آنان را بيان مي كند و مي فرمايد كه جزاي اعمالي كه كردند آتش جاودانه ست

3 - 2: پوچ گرايي اعتقاد به اين امر كه، هيچ امري در دنيا داراي بطن و معنايي نيست، از اعتقادات عرفان سرخپوستي است.

«دنيايي كه مشاهده مي كنيم توهمي بيش نيست، دنيا براي ما با توصيفي ايجاد شده كه از روز اول برايمان نقل كرده اند.» [21]

«ما در يك %%حباب

ادراك هستيم. اين حبابيست كه ما را به هنگام تولد در آن قرار داده اند.

ابتدا حباب گشوده است ولي بعد شروع به بسته شدن مي كند تا ما را در خود مهر و موم كند.

اين حباب، ادراك ماست.

ما تمام مدت عمر خود درون اين حباب هستيم و هر چه در درون ديوارهاي مدور آن مي بينيم، بازتاب ماست … چيزي كه منعكس مي شود، بينش ما از جهان است.

اين بينش در ابتدا يك توصيف است كه از بدو تولد به ما داده مي شود، تا اين كه تمام توجه ما به وسيله آن جلب گردد و توصيف به بينشي بدل شود.» [22] اين دريافت نسبت به درك واقعيت زمان ما تضادي اساسي دارد. امروزه هيچ كس دنيا را به ديده توهم نمي نگرد، يا آن را وابسته به توصيفي نمي داند. براي ما اين دنيا به همان صورتي كه مي بينيم و تجربه مي كنيم، واقعيتي تغييرناپذير است.

داراي وجودي مستقل از ماست.

با تولد گام در آن مي نهيم و با مرگ آن را ترك مي كنيم. اين اعتقاد، كه دنيا توهم است، از دو زاويه قابل نقد است يكي از جانب عقل و يكي از جانب دين (اگر چه دين چيزي خلاف عقل نمي گويد) از جانب عقل: انسان با مراجعه به وجدانش مي يابد كه خودش حقيقت و واقعيت دارد و نيز خارج از حيطه وجودي او حقيقت و واقعيتي هست و او توان ادراك و رسيدن به آن واقعيت را دارد. به اين دليل: هنگامي كه انسان چيزي را طلب مي كند و در پي تحصيل آن مي رود، آن را به عنوان يك واقعيت خارجي مد نظر مي گيرد و نيز هنگام فرار از چيزي، از اين رو

مي گريزد كه، آن شئ در خارج واقعيت دارد. مثلاً كودكي كه خواهان شير مادر است، چيزي طلب مي كند كه در عالم خارج شير است نه آنچه كه در پندار او شير است.

بنا بر اين بايد بين موجود حقيقي و موجود وهمي فرق گذاشت. موجود حقيقي همان مفهوم وجود است و به اعتقاد فلاسفه، مفهوم وجود، مفهوميست بديهي كه تعقل آن نياز به وساطت مفهوم ديگري ندارد يعني خود به خود درك مي شود. دون خوان در طول عمر خود براي رفع نيازهايش به دنبال راهي بوده و براي حفظ جان از شر موجودات درنده، سر پناهي را جستجو كرده است.

اگر دنيا توهم است چرا چنين اعمال از او سر زده است.

همين كه دون خوان هست يعني وجود دارد و چيزي كه وجود دارد نمي تواند توهم باشد.

حال سؤال اينجاست، اگر دنيا به اعتقاد دون خوان توهم است، پس واقعيت چيست؟

و چگونه مي توان به آن دست يافت؟ و اگر دنيا توهم است، وجود خود او در اين دنيا چگونه قابل اثبات است؟

از جانب دين: خداوند هستي را ذي شعور دانسته و در قرآن مي فرمايد:

«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فيِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فيِ الْأَرْضِ المَْلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ» [23] آنچه در آسمان و زمين است خداوند پاك و ارجمند و فرزانه را تسبيح مي گويند و در حديثي از رسول خدا (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) آمده است كه: «اوحَي الله تَبارَكَ و تَعالي اِلي الدنيا: اِخدِمي مَن خَدَمَنِي و اَتعبِي مَن خَدَمَكِ» [24]

خداوند جل جلاله به دنيا وحي فرمود كه: هركه تو را خدمت كند، به رنجش درافكن و به هر كه تو را دور افكند خدمت كن.

اگر به گفته دون خوان، دنيا توهم باشد و واقعيت نداشته باشد، چگونه خداوند آن را با شعور خوانده و در حال عبادت دانسته و به آن وحي مي كند.

اگر توهمي بودن دنيا واقعيت داشته باشد بايد خداوند را از آن جهت كه به موجود توهمي وحي مي كند و او را در حال تسبيح و عبادت مي بيند، بي عقل بدانيم و حال آنكه خداوند، خود آفريننده عقل است.

چگونه مي تواند بي عقل باشد.

3 - 3: عقل ستيزي دون خوان مي گويد راه ما راه دل است، نه راه عقل [25] او همواره پيروان خود را به ناديده گرفتن و چشم پوشي از عقل و منطق دعوت مي كند.

تمام نتايجي كه در اين نوع عرفان به دست مي آيد، عقل ستيزي و خردگريزيست و از اين منظر، به طور مشخص، راه خود را از عرفان اسلامي جدا مي كند.

در عرفان اسلامي عقل عنصر اصلي در شخصيت انسان است.

«يُؤْتيِ الْحِكْمَة َ مَن يَشَاء ُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَة َ فَقَدْ أُوتيِ خَيرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَا» [26] كلمه ألباب جمع لب است و لب در انسان ها به معناي عقل است، چون عقل در آدمي مانند مغز گردوست نسبت به پوست آن و لذا در قرآن لب به همين معنا استعمال شده و آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسي كه عقل ندارد حكمت ندارد. [27] امام كاظم عَلَيْهِ السَّلَام درباره اهميت عقل در وصيت خود به هشام بن حكم مي فرمايد:

«يا هِشامُ ما قُسِّمَ بَينَ العِبادِ اَفضَلُ مِنَ العَقلِ؛ نَومُ العاقِلِ اَفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ …» [28]

اي هشام، ميان بندگان چيزي برتر از عقل تقسيم نشده است، خواب عاقل برتر از شب زنده داري نادان است.

3 - 4: هماهنگ نبودن آموزه هاي اين عرفان با فطرت انساني انسان فطرتاً ميل به قدرت مطلق، علم مطلق و كمال مطلق دارد، كه راه وصول به آن بايد حتما راهي فطري و هماهنگ با فطرت باشد «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتيِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَْا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَاكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» [29] كلمه فطرت به معناي نوعي از خلقت است.

هيچ انساني هيچ هدف و غايتي ندارد مگر سعادت، هم چنان كه تمامي انواع مخلوقات به سوي سعادت خود و آن هدفي كه ايده آل آنهاست هدايت فطري شده اند و طوري خلق شده اند كه با آن غايت و هدف مناسب است؛ [30] پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود و هادي واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد و بايد اين هادي همان فطرت و نوع خلقت باش. حال با اين وجود، دون خوان براي رسيدن به طريقت معرفت، استفاده از گياهان تخديري و توهم زا را توصيه مي كند.

اين امر نه تنها با فطرت انسان سازگار نيست بلكه هيچگاه انسان را به طريقت معرفت رهنمون نخواهد كرد، چرا كه با اين كار مشاعر او از كار افتاده و وارد حوزه توهم مي شود. كه انتظار كسب معرفت در اين وادي، بي خردانه است.

فطرت انسان همواره آگاه است و براي رسيدن به قرب و معرفت

الهي نياز به اين آگاهيست و حال آنكه استفاده از اين مواد، انسان از حوزه شعور و آگاهي خارج شده و فطرت او در تشخيص واقعيت دچار اشتباه خواهد شد.

يكي از اهداف عرفان حقيقي، كه با فطرت انسان نيز سازگار است، رساندن انسان به مقام انسان كامل است.

يعني مقام مظهريت همه اسماء و صفات الهي و اين در سايه توجه كردن به همه ابعاد وجودي انسان است.

حال آنكه در عرفان سرخپوستي برخي از ابعاد انسان تعطيل مي شود ابعادي مانند:

مناسبات اجتماعي، سياسي، حكومتي و اقتصادي. دون خوان در آموزشهاي خود به كاستاندا چنين بيان مي كند:

«از همان لحظه اي كه شخصي، زندگي به شيوه سالكي مبارز را آغاز كند، ديگر يك انسان عادي نيست. به عنوان آدمهاي عادي، وابسته ارزشهاي اجتماعي و اصول قانوني هستيم، اما به عنوان سالكي مبارز منحصراً، هدفمان را مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهيم.» [31] او معتقد است انسان از زماني كه سالك مبارز شد، به ارزشهاي اجتماعي و قوانين نبايد فكر كند و پابند باشد، بلكه بايد به هدف سالكي خود فكر كند.

3 - 5: تساوي ارزشي انسان در مقايسه با ساير موجودات «به خاطر احساس اهميت شخصي اين تصور به ما دست مي دهد كه چيزي خاص هستيم. حس مي كنيم با ارزش تر و مهم تر از ديگر اشخاص يا موجودات زنده ايم. شير، موش آبي و هم نوع خود را در يك رديف قرار دادن، برترين عمل ذهن يك سالك مبارز است.»

[32] در اين انديشه انسان با ساير موجودات در يك رديف قرار مي گيرد.

در حالي كه انسان در ديدگاه اسلام داراي كرامت ذاتي و ارزش والائيست كه او را از سائر موجودات ممتاز مي كند.

«وَ

لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ء َادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيل» [33] انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست و آن داشتن نعمت عقل است و معناي تفضيل انسان بر ساير موجودات اينست كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برتري داشته و هر كمالي كه در ساير موجودات هست حد اعلاي آن در انسان وجود دارد. [34] و اين معنا در مقايسه انسان و تنوع هايي كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد، با ساير موجودات كاملاً روشن مي شود و همچنين فنوني را كه مي بينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مي برد در هيچ موجود ديگري نمي بينيم، انسان براي رسيدن به هدفهايش، ساير موجودات راست خدام مي كند ولي ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو، چنين نيستند؛ بلكه مي بينيم داراي آثار و تصرفاتي ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند.

از آن روزي كه خلق شده اند تا كنون از موقف و موضع خود قدمي فراتر نگذاشته اند و تحول محسوسي به خود نگرفته اند و حال آنكه انسان در تمامي ابعاد زندگي خود، قدمهاي بزرگي به سوي كمال برداشته و هم چنان بر مي دارد و خلاصه اينكه بني آدم در ميان ساير موجودات عالم، از يك ويژگي و خصيصه اي برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقليست كه به وسيله آن حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تميز مي دهد.

3

- 6: تجربه كردن تجربه ها (حماقت ساختگي) «هنگامي كه مي داني آنچه مي كني بيهوده است مي توان استوار بود، سخت استوار. ولي بايد نخست بداني كه آنچه مي كني بيهوده است و با وجود اين چنان عمل كني كه گويي اين مطلب را نمي داني. اين حماقت ساختگي يك ساحر است.»

[35] كار بيهوده كردن نشان احمقيست و احمق در انديشه اسلام بسيار مورد نكوهش قرار گرفته است.

امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلَام) در سفارش به فرزند خود درباره فرد احمق مي فرمايند:

«إيّاكَ يا بُنيَّ أن تُصاحِبَ الاَحمَقَ أو تُخالِطَهُ واهجُرهُ و لاتُحادِثهُ؛ فَإنَّ الاَحمَقَ هُجنَهٌ غائِباً أو حاضِراً …» [36] فرزندم از همنشيني و همراهي با احمق بپرهيز و از او دوري كن و با وي همسخن مشو، زيرا آدم بي خرد، غايب باشد يا حاضر پست و فرومايه است.

امام علي (عَلَيْهِ السَّلَام) نيز در اين باره مي فرمايند:

«لا عُوقِبَ الأحمَقُ بِمثلِ السُّكوتِ عَنه» [37]

سكوت در برابر احمق بهتر از جواب دادن به اوست.

3 - 7 عدم اعتقاد به خدا كاستاندا در كتاب چهارمش (افسانه هاي قدرت)، ما را با مفهومي جديد آشنا مي كند و آن «تونال» و «ناوال» است.

دون خوان در قالب تمثيل، تونال را جزيره اي مي ناميد كه تمام آنچه در دنياي انسان تشكيل مي شود، در آن قرار دارد. اين جزيره را درياي بي كرانه اي احاطه كرده كه همان ناوال است.

براي روشن شدن مفهوم خدا در اين انديشه، لازم است گفتگويي را بياوريم كه بين كاستاندا و دون خوان صورت مي گيرد:

- آيا ناوال برترين هستي، خداي قادر متعال است؟

- نه، خدا هم وجود دارد. - ولي تو گفتي كه خدا وجود ندارد. - نه من چنين چيزي نگفتم. من فقط گفتم ناوال خدا نيست. چون

خدا بخشي از تونال شخصي و تونال زمان هاست … خدا بخشي از تونال عصر ماست و بيش از اين مفهومي ندارد. [38] خدايي كه دون خوان معرفي مي كند با خداي ساير اديان متفاوت است و فاصله بسيار دارد. خدايي كه قرآن بيان مي كند، موجودي مستقل است كه جهان را آفريده و بر تمام عالم هستي احاطه دارد.

«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَة ِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبرُِّ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء ُ الْحُسْنيَ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فيِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ.» [39]

اوست خدايي يگانه. هيچ خدايي جز او نيست. داناي نهان و آشكار و بخشاينده و مهربان است.

اوست خداي يگانه كه هيچ خداي ديگري جز او نيست، فرمانروا است، پاك است، عاري از هر عيب است، ايمني بخش است، نگهبان است، پيروزمند است، با جبروت است و بزرگوار است و از هر چه براي او شريك قرار مي دهند منزه است.

اوست خدايي كه آفريدگار است، موجد و صورت بخش است، اسمهاي نيكو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمين است تسبيحگوي او هستند و او پيروزمند و حكيم است.

اما خدايي كه دون خوان براي شاگردانش تصوير كرده چنين است:

خدا هم وجود دارد همانگونه كه وسايل روي يك ميز هستند و خداوند هم يكي از همان %%وسايل است.

ناوال خدا نيست چون خدا، بخشي از تونال شخصي زمان ما مي باشد، تونال همه آن چيزيست كه ما فكر مي كنيم. آنجا از آن چيزها تشكيل شده و يكي از آنها

خداست.

انسان فقط مي تواند درباره خدا حرف بزند در حالي كه ناوال را مي توان مشاهده كرد و ناوال اقتدار است.

اين دو تصوير از خدا با هم بسيار متفاوت است.

در اولي، خدا قادر است و در دومي خدا ساخته ذهن بشر. آيا مي توان به خدايي كه ساخته ذهن بشر است اطمينان كرد و از او استمداد خواست؟

سؤال ديگري كه به ذهن مي رسد اينست كه، ناوال مفهوميست بسيار مبهم، با اين وجود چرا دون خوان اسرار دارد آن را جايگزين كلمه خدا كند و خدا را جزيي از ناوال بداند؟

سخن پاياني

هر طريق معرفتي و هر مكتب معنوي داراي يك سلسله مزايا و برجستگي هايي است.

اگر چه ممكن است از يك سري نارسايي ها و كاستي هايي برخوردار باشد.

نمي توان تمام مكاتب را با يك چوب راند و تمام افكار آنها را باطل دانست. در كنار امتيازهايي از قبيل سكسي نبودن كه مي توان براي اين مكتب برشمرد. اما داراي نقاط ضعفيست كه در يك نگاه گذرا مي توان چنين بيان كرد:

سردگمي ها و ابهامات فراوان، تناقض هاي پي در پي و بي حد و حصر، آميختن سير و سلوك معنوي با گياهان توهم زا و روان گردان به نام گياهان اقتدار، وارد كردن عنصر جادو به فضاي معنويت، عرضه بينشي غير جامعه و نامنسجم، ارائه اصولي غير عقلاني بلكه ضد عقلاني، دخالت دادن پاره اي عناصر بي ارتباط با سير و سلوك مثل رؤيا بيني، جواز دروغ گفتن، همراه داشتن اصطلاحات پي در پي و نامفهوم، ناسازگاريهاي متعدد با عرفان ناب قرآني و اسلامي. اگر از تمام ضعف هاي ذكر شده بگذريم، مهمترين كاستي اين تفكر، اينست كه از سه مؤلفه اساسي كه شرط هر مسلك عرفاني هستند، خاليست و آن

سه مؤلفه: خدا، شريعت آسماني، آخرت است.

اگر مكتبي از اين سه عنصر تهي باشد به آن عرفان سكولار (بدون خدا) گفته مي شود. [40]

كتاب نامه:

1. ابو محمد حراني، تحف العقول عن آل الرسول (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم)، قم، دفتر انتشارات اسلامي، دوم 1404 ه.

2. احمد حسين شريفي، درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفانهاي كاذب، قم، صهباي يقين، سوم 1388.

3. ژان شواليه، آلن گربران، فرهنگ نمادها، ترجمه: سودابه فضايلي، تهران، جيحون، اول 1385.

4. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، اول 1367.

5. كارلوس كاستاندا، تعليمات دون خوان، ترجمه: حسين نيّر، تهران، فردوس، ششم 1374.

6. كارلوس كاستاندا، قدرت سكوت، ترجمه: مهران كندري، تهران، ميترا، چهارم 1374.

[7. ] كاروس كاستاندا، خوانندگان بي كرانگي، ترجمه: محمدرضاچنگيز و فرهنگ زاجفروش ها، تهران، بهجت، اول 1383.

8. كالوس كاستاندا، سفري به ديگر سو، ترجمه: دل آرا قهرمان، تهران، ميترا، دهم 1375.

9. كارلوس كاستاندا، افسانه هاي قدرت، ترجمه: مهران كندري و مسعود كاظمي، تهران، فردوس، 1365.

10. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، تهران، فردوس، دوم 1368.

11. مارگارت رونيان كاستاندا، سفري جادويي با كارلوس كاستاندا، ترجمه: مهناز دقيق نيا، تهران، فردوس، اول 1377.

12. محمد تقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي كارلوس كاستاندا، تهران، سازمان ملي جوانان، اول 1388.

13. محمد تقي فعّالي، آفتاب و سايه ها، تهران، عابد، اول 1389.

14. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ترجمه: حميد رضا شيخي، قم، دارالحديث، اول 1377.

15. http://fa. wikipadia. org 16. http://www. bineshmavara. com/shamanism / 289. htm 17. http://www. ketabnews. com/detail - 910 - fa - 206. html 18. http://www. ketabnews. com مريم السادات فاطمي،

3 / 2 / 1385.

19. http://www. dchg. ir ستاد مبارزه با مواد مخدر

[1]. عقاب شاه پرنداگان، مظهر، جانشين و يا قاصد يكي از بزرگترين خدايان اهورايي، خورشيد يا آتش آسماني و تنها كسي كه جرأت دارد مستقيم به خورشيد بنگرد. بي آنكه چشمانش بسوزد. نمادي چنان نيرومند و بارز كه مطلقا حالت حكايت يا خيال تاريخ يا اسطوره را ندارد بلكه در تمامي تمدنها جايي نيست كه عقاب عرضه شود و بزرگترين خدايان و بزرگترين قهرمانان را همراهي نكند عقاب مختص زئوس است و علامت مسيح و همچنين نشانه شاهنشاهي سزار و ناپلئون. در استپهاي آمريكا و سيبري، در ژاپن و چين و همچنين در آفريقا به شمنها، پيشوايان مذهبي و فالگيران و به همان نسبت به شاهان و سرداران جنگ صفات عقاب را منتسب مي كنند تا آنها را در قدرتش شريك كنند.

عقاب نماد پدر نخستين نماد جمعي پدر و نماد تمام اشكال پدرانه است.

اين نماد به ميان اساطير سرخپوستان استپهاي آمريكا نيز رفت. چنانچه در مراسم رقص خورشيد شخصي كه آزمون را مي گذراند حتما بايد از پر عقاب استفاده كند و با استخوان عقاب سوت بزند. ( فرهنگ نمادها، ژان شواليه، آلن گربران، ج 4 ص 286. ترجمه: سودابه فضايلي، انتشارات جيحون، اول 1385. ) عقاب كه تصور مي شود پدر شمن نخست است، نقش قابل توجهي را در تشرف شمن ايفا مي كند و در نهايت عقاب در كانون مجموعه اي اسطوره ايست كه درخت جهاني و سفر خلسه آميز شمن را دربر مي گيرد، شمنها بيشترين پرنده اي كه خود را شبيه با آن مي كنند عقاب است.

(شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچاد الياده، ص 257، ترجمه: محمد كاظم مهاجري.

)

[2]. محمد تقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي كارلوس كاستاندا، ص 19.

[3]. http://www. ketabnews. com/detail - 910 - fa - 206. html 2. كاروس كاستاندا، خوانندگان بي كرانگي، ترجمه: محمد رضا چنگيز و فرهنگ زاجفروشها، ص 7.

[4]. محمد تقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي كارلوس كاستاندا، ص 21.

[5]. همان، ص 22.

[6]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 11.

[7]. كارلوس كاستاندا، تعليمات دون خوان، ترجمه: حسين نيّر، ص 10.

[8]. شمنيسم عبارت است از تصرف در قواي پنهاني جهان. شمن در بدن و روح انسان دگر تأثير مي كند و بيماران را شفا مي بخشد و دشمنان را از ميان برمي دارد. شمن باوري كهن ترين رسوم انسان براي درمان و پزشكي است.

[9]. مارگارت رونيان كاستاندا، سفري جادويي با كارلوس كاستاندا، ترجمه: مهناز دقيق نيا، ص 134.

[10]. كارلوس كاستاندا، خوانندگان بي كرانگي، ترجمه: محمد رضا چنگيز / فرهنگ زاجفروشها، ص 9.

[11]. كارلوس كاستاندا، تعليمات دون خوان، ترجمه: حسين نيّر، ص 13.

[12]. كالوس كاستاندا، سفري به ديگر سو، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 144.

[13]. همان ص 7.

[14]. كالوس كاستاندا، سفري به ديگر سو، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص

1 - 2.

[15]. كارلوس كاستاندا، قدرت سكوت، ترجمه: مهران كندري، ص 9.

[16]. يونس / 7

[17] سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 10 ص 17.

[18]. يونس / 7

[19]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 10 ص 18.

[20]. يونس / 8

[21]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 24.

[22]. همان، ص 25.

[23]. جمعه / 1

[24]. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه،

ترجمه: حميد رضا شيخي، ج 4 ص 1696.

[25]. محمد تقي فعّالي، آفتاب و سايه ها، ص 220.

[26]. بقره، آيه 269.

[27]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 2، ص 608

[28]. ابو محمد حراني، تحف العقول عن آل الرسول (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم)، 397.

[29]. روم آيه 30.

[30]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 16، ص 268

[31]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 50.

[32]. همان، ص 84.

[33]. اسراء، / 70.

[34]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 13، ص 21

[35]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 57.

[36]. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ترجمه: حميد رضا شيخي، ج 3 ص 1304.

[37]. همان 1307.

[38]. كارلوس كاستاندا، افسانه هاي قدرت، ترجمه: مهران كندري و مسعود كاظمي، ص 134.

[39]. حشر / 22 - 24.

[40]. محمد تقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه هاي كارلوس كاستاندا، ص 215.

عرفان هاي سرخ پوستي، عرفان طبيعت گرا

عرفان سرخ پوستي از نوع عرفان هاي طبيعت گر است؛ به اين معنا كه متعلق شهود در آن، وحدت روح طبيعت و فناي نهايي سالك در نيروي طبيعت است.

طبيعت گرايي از آنجا آغاز شد كه انسان دعوت انبياء را فراموش و به انديشه منهاي وحي و اين جهاني خود تكيه كرد و كوشيد تا نياز خود را به قدسيت و پرستش ارضا كند؛ از اين رو چون روزي، نعمت و نيز بلا و محنت زندگي خويش را در طبيعت ديد، ايمان آورد و پنداشت كه طبيعت داراي نيرويي برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است كه

مي توان با آن، معنويت گرايي خدا خواهي فطري را پاسخ گفت. بنا بر اين، پس از آن كه با توجه به سود و زيان خود به شناختي سطحي از طبيعت رسيد، با نظر عميق تر در خود، اين را يافت كه با شيوه هايي در انديشه و عمل مي تواند با نيروي مرموز طبيعي ارتباط بر قرار كرده، از آن بهره برداري كند.

بنا بر اين در عرفان سرخ پوستي فرد مي آموزد، كه چگونه با اسرار طبيعت آشنا شود و در آن ذوب و فاني گردد تا از نيروهاي آن به سود خود استفاده نمايد. با اين رويكرد عقيده مانا كه به اشياء كه منبع نيرو هستند و جاندار انگاري مظاهر طبيعي از اصول عقايد آنها است.

عرفان سرخ پوستي زير مجموعه عرفانهاي آمريكاي به شمار مي روند، كه به صورت عمده در آمريكاي جنوبي - به ويژه مكزيك - گسترش يافته است.

عرفانهاي سرخ پوستي به سه دسته تقسيم مي شوند؛ عرفان ساحري، %%تولتك و سو هستند.

ساحري

يكي از مشهورترين و مهم ترين انواع عرفان سرخ پوستي عرفان ساحري است، كه نام ديگر آن عرفان عقاب است.

دوان خوان نام اين طريقت را ساحري نهاده است.

به باور وي ساحري طريقتيست كه از مردان اهل معرفت قوم تولتك در مكزيك كهن به جاي مانده است.

به پندار وي اين نوع از ساحري با معناي رايج آن متفاوت مي باشد.

كارلوس كاستاندا در معرفي دوخوان و مكتب وي نام جادوگري و جادوگر را برگزيده است.

او معتقد است دون خوان به اين اصطلاحات بيشتر راغب بوده است.

كاستاندا ادعا مي كند با نگاه جدي تر و دقيقتر بايد مكتب او را معرفت و پيروانش را اهل معرفت ناميد. «كارلوس كاستاندا» از معروف ترين و اصلي ترين

طرفداران اين جريان است.

كاستاندا داراي شخصيتي مرموز است.

به طور مثال مشخص نيست در كدام كشور به دنيا آمده، متولد چه ساليست

او پدرش را اديب معرفي مي كند، برخي مي گويند طلا ساز بوده است و البته خود را شاگرد «دون خوان» مي داند، كه احتمال مي رود صرفاً ساخته و پرداخته ي خود او باشد.

به نظر مي رسد اين ابهام و رمز آلود بودن به خاطر باور هاي مي باشد كه به آن اعتقاد داشته است؛ «از بين بردن و محو گذشته ي شخصي» است، چرا كه نبايد ديگران از گذشته ي شما اطلاعي داشته باشند. نوشته هاي مكتوب كاستاندا به طور كلي دوازده كتاب و يك دوره ماهنامه ي چهار شماره ايست كه از سال 1968 تا كنون به چاپ رسيده است.

كتابهاي وي در واقع دروازه ي به سوي بازشناسي و باز خواني تعاليم جادوگر بزرگ مكزيكي است.

كاستاندا كه متخصص مردم شناسي است، در شروع كار براي مطالعات مردم شناسانه و تحقيق درباره ي چند گياه دارويي توهم زا به ميان سرخ پوستان مكزيكي رفت. اما در نهايت عرفان جادوگري و سرخ پوستي را در آثار خود بازگو كرد. از آثار او مي توان حركات جادويي و ارمغان عقاب را نام برد. مباني فكري آنچه از مباني فكري و انديشه هاي و باورهاي تولتك ها يا ساحران شمنيسم مي توان در كتابهاي كاستاندا بدانها دست يافت فراوان است.

مهم ترين مباني فكري ساحري دون خوان را مي توان در طريقت معنوي، گياهان اقتدار، دين، انسان و جهان، متوقف كردن گفتگوي دروني و دنيا، اولين، دومين و سومين قدرت و تماميت نفس، كمين و شكار كردن، فيوضات عقاب و هسته هاي تجريدي روح و موجودات غير آلي يا غير ارگانيك بر شمرد.

آموزه ها

در دو محور به طور خلاصه مي توان عرفان

ساحري معرفي نمود؛

1. بصيرت: منظور از بصيرت ديدن حقايق پنهان دنيا و طبيعت است.

بصيرت، آمادگي دريافت ظرفيت ها و حقيقت پديده هاي طبيعي است، كه اگر كسي به آن دست يابد، راه استفاده از نيروي طبيعت به رويش گشوده مي شود و مي تواند از آن به اراده ي خود از قدرت آنها بهره بگيرد.

آنها مي گويند:

«افراد جوان من هرگز نبايد كار كنند.

كساني كه كار مي كنند، نمي توانند به رؤياها دست يابند و حكمت، همواره در رؤيا به دست مي آيد» مراد از رؤيا همان بصيرت نسبت به رموز دنيا است.

2. اقتدار: براي سلوك مراتبي لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است.

يك جنگ جو شكارچي بي نقصيست كه به شكار مي رود. اگر در اين شكار موفق شود، مردشناخت (اهل معرفت) مي شود. پايين ترين مراتب اقتدار جادوگري است؛ يعني كسي كه دنيا را متوقف كرده و نيروهاي جهان را به كار مي گيرد و با آنها هدايت مي شود.

تولتك

تولتك برگرفته از نام يك قوم يا نژاد است.

در نوشته ها آمده آنان زنان و مرداني خردمند بودند، كه هزاران سال پيش براي رهايي از رنج و هدايت و حفظ معرفت معنوي انسان پديد آمده بودند. در اين عرفان استادان (ناوال ها) به راحتي مطالب را در اختيار شاگردان قرار نمي دادند، اما بعد از فتح قاره ي امريكا و سوء استفاده هاي زيادي كه از نو آموزان تولتك، صورت گرفت زمينه اي شد كه بر مخفي كاري خود افزودند. به بدين جهت بود كه مطالب آنان سينه به سينه انتقال يافت. بزرگان تولك ها پيش بيني كردند، روزي زمينه ي مناسبي براي انتقال حكمت هاي آنان فرا خواهد رسيد.

آموزه ها آموزه هاي تولتك عبارتند از:

1. رؤيا: قائل هستند كه هر چه كه مي بينيم و مي شنويم، چيزي جز

يك رؤيا نيست. «انسان در بيداري رؤيا مي بيند، در خواب هم رؤياي ديگري. رؤيا ديدن فعاليت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال ديدن رؤيا است»

2. سه روش براي شادي، آرامش، عشق و بينش معنوي را سه هزار سال پيش مطرح نموده اند:

الف) تسلط بر آگاهي: براي آزاد بودن بايد بدانيم از كجا آمده ايم و به دنبال چه مي گرديم. آگاهي سبب مي شود گرد و غباري كه اطراف ذهن ما را فرا گرفته كنار رود، انسان در اين صورت در مي يابد كه در رؤيا است.

ب) تسلط بر دگرگوني: براي اين كه رؤيا هاي زندگي را چگونه تغيير دهيم به اين روش نياز داريم. هدف دگرگوني نظم بخشيدن به بي سر و ساماني ها و صداي درون است.

ج) تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نيت است.

زماني كه به رؤياها تسلط يافتيم، بر تمام رؤياها تسلط يافته ايم. در اين زمان انسان با الوهيت يكي مي شود و هرگاه عملي انجام داد، عمل او بياني از الوهيت است و اين غايت انسان و هدف نهايي تولتكهاست.

ميثاق چهار گانه مهمترين روش ها در بين اين سه روش عرفاني، تسلط بر دگرگوني است.

در تولتك ها چهار ميثاق بزرگ مطرح است؛

يك)

با كلام خود گناه نكنيد؛ كه مهم ترين ميثاق است، چرا كه كلام نيرويي براي خلق و آفرينش است.

دو)

هيچ چيز را به خود نسبت ندهيد؛ هر كسي به شما هتاكي نمود، اين فحش به خود او بر مي گردد و نبايد به خود بگيريد. در موردي كه شما را گرامي داشتن نيز آن را نبايد به خود بگيريد. به طور كلي اگر شما چيزي را به خود بگيريد، در اين صورت زهر

درون انسان جريان مي يابد و او به دام رؤياي دوزخ گرفتار شده است.

ميثاق دوم و ميثاق هاي بعدي ره آورد ميثاق اولي است.

سه)

تصورات باطل نكنيد؛ تمام غم و اندوه ها ريشه ي در ارزيابي هاي نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طريق اصلاح تصورات است كه مي توان بر ديگران تسلط يافت. زماني اگر فردي گماني نسبت به ديگران نداشت، مي تواند با افراد بهترين رابطه را بر قرار نمايد.

چهار)

همواره بيشترين توان و تلاش خود را بكار گيريد؛ چرا كه هرگز احساس پشيماني نخواهيد داشت. هر گاه نهايت تلاش را داشته باشيد احساس، انگيزه ي بالا و پرشوري خواهيد داشت. بهترين پيامد تلاش بالا اينست كه فرد از خود راضي مي شود. در اين صورت اهل گذشت مي شود و به دنبال پاداش نمي باشد.

سو يا چپُق مقدس پايه گذار اين جريان شخصي به نام گوزن سياه است.

گفته مي شود او داراي علم مقدسي بود، كه از اجدادش به او رسيده بود و او از شهود هايش نيروهاي خاصي كسب نمود كه از آن براي بهروزي قومش بهره برد. آموزه ها عرفان سو به رغم پيچيدگي هاي خاصي كه مربوط به فرهنگ و قوميت سرخپوستي است، مي توان گفت همانند گاوميش است، كه نماد كل جهان مي باشد و همه چيز را در خود دارد. نماد نوع انسان، گوشت سَر دست، گاو ميش است.

اين گوشت بسيار نزد سوها مقدس است.

گاوميش و كل آفرينش نيز داراي قداست است.

نزد سوها تمام خويشيهاي روي زمين، رمز خويشي بزرگ و حقيقتيست كه انسان را به آسمان وصل مي كند.

نماد اتصال انسان به آسمان، چپُق مقدس است.

آيين چپُق سه مرحله دارد:

1. تطهير به با دود به وسيله ي گياه هاي مقدس.

2. گسترش چپق براي اين كه تمامي عالم

را در بر گيرد.

3. قرباني كردن كل عالم در آتش چپق. نقد

نقد به اين مكاتب بيشتر از جهت درون مكتبي مي باشد و آن را از دو منظر بيان مي كنيم؛

الف - در خصوص اصل مباني عرفان هاي سرخ پوستي.

ب - به صورت جدا گانه سه جريان عرفان سرخ پوستي در پوته ي نقد قرار مي دهيم. نقد عرفان سرخ پوستي از مبنائي ترين اشكالي كه بر اين عرفان وارد است، ناديده انگاشتن فطرت است.

در اين جريان انسان تنها به دنبال مشكلات خود، ره سپار است.

البته در اين مورد نيز به جاي اينكه به چشمه پناه ببرد، به سوي سراب - دنيا - شتافته است.

در اين عرفان نيازهاي فطري افراد از قبيل خداجوئي، كمال طلبي و خضوع در مقابل خالق هستي، ناديده انگاشته شده است.

از طرف ديگر اگر چه آنها فطرت انساني را در مي يافتند، با دو مشكل مواجه بودن:

1. عدم شناخت كامل و جامع از انسان

2. اشكال دوم - كه از اشكال اول بر مي آيد - آن است كه پاسخ مناسبي به اين نيازها نمي توانستند بدهند. در نتيجه اين عرفان نمي تواند نيازهاي انسان را شناسايي و اشباه نمايد و مهمتر اين كه استعدادهاي انسان به صورت قوه و دست نخورده باقي مي ماند و هيچ هنگام به رشد و شكوفايي نخواهند رسيد.

از آن چه در نقد گفته شد، بر مي آيد كه براي كام يابي معنوي لازم است كه انديشه و برنامه ي معنوي كه انسان دنبال مي كند، تمام گرايش هاي فطري را به درستي شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنويتي كه به راستي عطش روحاني را فرو نشاند، بايد آزادي و آرامش، اميد و عشق، خشيت، نور و سرور را

يك جا براي انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستي نمي تواند اين امور را جامع عمل بپوشاند. نقد عرفان ساحري

1. بعضي از منتقدان غربي آثار كاستاندا وي را يك سارق ادبي تمام عيار قلمداد نموده اند، تا جاي كه وجود شخصيت اصلي داستان و كتاب هاي او يعني «دون خوان» را زير سؤال برده اند.

2. برخي اسناد نيز نشان مي دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزيل معرفي مي نمايد. پدرش را اديب معرفي مي كند، در حالي كه برخي مي گويند طلا ساز بوده است.

اگر اين ابهام و تناقضات را بخواهيم خوش بينانه بپذيريم معلول اين اعتقاد است كه «كسي از گذشته ي شما نبايد اطلاعي داشته باشد.

به راستي چرا ديگران از گذشته او چيزي نبايد بدانند؟! اين نوع نگرش بستر مناسبيست تا فرد را در وادي دروغ و تزوير سرازير كند.

دروغي كه بر خلاف عقل، دستورات اديان و حتي عرفان تولتك مي باشد.

3. نظام معرفتي كاستاندا فاقد هر گونه انسجام دروني است، به بيان ديگر هر يك از آثار وي حاوي بخش هايي از اين تعاليم است، كه نه تنها با هم خواني ندارند، بلكه حتي در تناقض با يكديگر به نظر مي رسند.

به طور مثال در اين عرفان در ابتدا براي رسيدن به معنويت از گياهان توهم زا استفاده مي نمودند و راه رسيدن به معنويت را اين گونه معرف مي نمودند. اما بعد كاستاندا آن را حيله و تزوير معرفي نمود.

با همه گفت و شنودهايي كه درباره تأثيرات توهمي و خيال انگيز گياهان توهم زا وجود داشته و برخي بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط اين حالات توهم آميز كه از روان ناآرام استفاده كنندگان و معتادان ب

آنها نشأت مي گيرد با مكاشفات سالكانه و عارفانه مشخص نشده است.

آيا واقعاً چنين حالاتي براي انسان بي اراده و اسير دامن هوا و هوس معتادانه به دست مي آيد را بايد معرفت حقيقي و مكاشفه عرفاني نام نهاد؟

4. اگر به نظر كاستاندا اين گياهان واقعاً در گشودن بينش معنوي و معرفت سالك دخيل بوده است چرا كاستاندا از آنها روي گردان شده است و اگر آنها دخالتي در گشوده شدن چشم معنوي نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام كنند كه در ابتدا پنداري اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه مي توان و با چه اطميناني مي توان ديگر بار به گفته هاي آنها اعتماد كرد و يا گفته هاي ديگر آنها نيز روزي به خطا بودنش واقف شوند؟ در قرآن عدم تغاير و تفاوت در معارف ديني دلالت بر حقانيت آن دارد:

«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْ آنَ وَ لَوْكانَ مِنْ عِنْدِغَيْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِا اخْتِلافاً كَثيراً؛ آيا درباره قرآن نمي انديشند؟! اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مي يافتند.

5. آخرين مرحله كه براي عارف ساحري اتفاق مي افتد آن است كه فاني در نيروي طبيعت مي شود و نيروي طبيعت را در وحدتي يك پارچه شهود مي كند.

هنگامي كه نهايت حركت در طبيعت ترسيم شود، نهايت رشد نيز در طبيعت بايد خلاصه شود. از اين رو يك عارفي كه در عرفان ساحري مشاهده خواهيم كرد اينست كه با طبيعت يكپارچگي يافته است.

اما در عرفان اسلامي عارف فاني در خدا مي شود و آينه ي جمال و جلال آن ذات يگانه مي گردد، از اين رو ببين فاصله از كجا تا به كجا است.

6. هدف اين عرفان، حفظ و تداوم حيات و

سپس پذيرش مرگ در اتحاد با نيروي جهاني است.

به راستي اين هدف چه ارزشي در سير معرفتي و ارتقاي شناخت انساني مي تواند داشته باشد و كدام زاويه از عظمت انسان را شكوفا مي سازد؟

عرفان سرخ پوستي

آن چه امروز عرفان سرخ پوستي نام گرفته است، ناظر به آموزشهاييست كه كارلوس كاستاندا از پير سرخ پوستي به نام (دون خوان) فرا گرفته و در يازده كتاب نگاشته و نشر داده است.

تمامي اين كتابها به فارسي ترجمه شده است و خواننده بسيار هم داشته و دارد، تا آن جا كه گاهي از عرفان سرخ پوستي به عنوان يكي از جريانهاي فرهنگي كشور ياد مي شود.

خواننده آثار كاستاندا، به خوبي مي داند كه جمع و سامان دهي آموزه هاي نظري و عملي مكتب دون خوان، بسي دشوار است و اين كاريست كه در اين نوشتار هر چند با كاستي بسيار، انجام گرفته است.

پژوهش حاضر، كه از حجم يك مقاله فراتر رفته، در چهار بخش و يك پيوست، سامان گرفته است.

● بخش اول:

كليات

مدخل: كارلوس كاستاندا، دانشجوي دكتراي رشته مردم شناسي دانشگاه لوس آنجلس بود.

در سال 1960 به مكزيك سفر مي كند تا براي رساله دكتراي خويش، آگاهي هايي درباره گياهان توهم زا و روانگردان فراهم آورد. از قضا در ايستگاه اتوبوس در ايزونا، توسط دوستش با پير سرخ پوستي به نام (دون خوان ماتيوس) كه به ظاهر در مورد اين داروها، چيزهايي مي دانست و آگاهي هايي داشت، آشنا مي شود. دون خوان او را به خانه اش دعوت مي كند و او مي پذيرد. چند ماه بعد براي ديدار وي به مكزيك باز مي گردد. دوستي ژرف و استواري بين آن دو پديدار مي شود و كاستاندا به شدت جذب شخصيت و تعاليم دون خوان

مي گردد.

در سال 1961 دون خوان آشكار مي سازد كه صاحب معرفتي نهاني و يك ساحر است و بدين ترتيب، كاستاندا از آرزوي خود در گردآوري اطلاعات، درباره گياهان روانگردان، كم كم، دست مي كشد و شاگردي دون خوان را مي پذيرد تا با اسرار ساحري آشنا گردد. دوران آموزش او، ده سال به درازا مي انجامد كه به سه دوره جداي از هم تقسيم مي گردد. در اين مدت كاستاندا با ساحران ديگري چون دون ختارو و فلوريندا نيز آشنا مي گردد.

آن چه در يازده كتاب كاستاندا مي خوانيم، گزارشيست از آموزه هاي دون خوان و شرح تجربه هايي كه در دوران شاگردي اش داشته است.

آثار كاستاندا به ترتيب نشر به زبان اصلي عبارتند از:

1. تعليمات دون خوان (1968).

2. حقيقتي ديگر (1971).

3. سفر به ديگر سو (1972).

4. افسانه هاي قدرت (1974).

5. حلقه قدرت (1977).

6. هديه عقاب (1981).

7. آتشي از درون (1981).

8. قدرت سكوت.

9. هنر خواب بيني.

10. چرخ زمان.

11. حركات جادويي.

تاريخ نشر به زبان اصلي در ترجمه چهار كتاب اخير ذكر نشده است.

اين سلسله كتابها، يك مجموعه اند كه براي درك آيين ساحري و عرفان سرخ پوستي مطالعه آنها لازم است؛ اما هر يك از آنها را بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر آن نيز مي توان خواند و بهره برد؛ چرا كه كاستاندا آموزشهاي خود را به ترتيب زمان آن در كتابهايش بيان نكرده است، بلكه هر كتابش به تمام دوران آموزش او نظر دارد. ويژگي اين كتابها در گونه نگاهيست كه به آموزشها دارد.

الف بررسي زندگي و آثار كاستاندا

اصل و نسب كاستاندا، همچون كتابهايش در هاله اي از ابهام فرو رفته است.

او خود گفته است:

زادگاهش برزيل بوده و در سال 1935 به دنيا آمده است؛ اما مجله

تايم در سال 1973 فاش ساخت كه او متولد 1925 در پروست و اسناد مربوط به مهاجرت وي به ايالات متحده امريكا، گواه بر آن بود.

او خود مدعيست كه پدرش استاد ادبيات بوده است، اما همسرش پدر او را ساعت ساز و زرگر معرفي كرده است.

او خود گفته است:

علاقه اي به آيينها و مكتبهاي رازورانه ندارد، اما زن پيشين وي مدعيست كه رازوري تنها موضوعي بود كه با يكديگر درباره اش گفتگو مي كرديم. بسياري از خرده گيران و انتقادگران آثار كاستاندا، اين موردها را شاهدي بر دروغ پردازي كاستاندا گرفته اند و دليلي بر واقعي نبودن كتابهاي وي. تا آن جا كه نسبت به وجود مرشدي به نام دون خوان، شك برده و كتابهاي او را حاصل توهم و قدرت خيال پردازي كاستاندا به شمار آورده اند.

اما باورمندان به وي خلاف گويي كاستاندا را در شرح گذشته خويش بر اصلي استوار مي دانند كه در آموزه هاي دون خوان وجود دارد كه از آن تعبير به (نفي گذشته شخصي) مي شود. بر پايه اين اصل، زندگي خواستار معرفت، بايد اسرارآميز و در فضايي مه آلود، شناور باشد و ديگران از اسرار زندگي سالك و وضع حال و گذشته او بي خبر باشند. آگاهي ديگران از زندگي سالك، سبب مي شود كه همگنان، آشنايان، هم وطنان رفتار و سلوكي ويژه از او، چشم داشته باشند و او ناگزير مي شود برابر چشمداشت آنان رفتار كند.

اين امر سبب خواهد شد كه سالك همچنان در دام دنيايي كه دون خوان آن را توصيفي و غير واقعي مي نامد، گرفتار ماند و از رسيدن به حقيقت باز ايستد و اين همان چيزيست كه كاستاندا به سختي از آن هراس دارد.

عقيده كاستاندا، حفظ

هويت خود و دلسرد كردن انبوه كنجكاواني بود كه از هر سو براي آگاهي از دون خوان و جهان بيني جادويي او، به او سر مي زدند. او حتي از دوستان نزديك خود فاصله گرفت. او كه در ژانويه 1960 با خانم مارگارت رانيان كاستاندا ازدواج كرده بود، در ژوئن 1960 از او جدا شد و در دسامبر 1973 او را طلاق داد. وي در پاسخ پرسشهاي همسرش مي گويد:

(وقتي مي پرسي زندگي ام را با دادن آماري به تو تأييد كنم، مثل آن است كه از علم براي معتبر ساختن ساحري استفاده كنم. اين امر خصلت جادويي آن را مي ربايد و از همه ما مسافت نما مي سازد. ) (1)

افزون بر اين، وقتي به ژرفاي آموزشهاي دون خوان نفوذ مي كنيم، به نقطه اي خواهيم رسيد كه تا آن جا كه مربوط به عالم عادي و ملموس ماست، فرقي بين راست و دروغ و خوب و بد نيست و اگر به آن آموزشها يقين كنيم، همه اساس انديشه هاي مادي و علمي ما فرو مي ريزد و حتي روشن ترين اصول علمي زير سوٌال مي رود، زيرا همه اينها مربوط به دنياي غير واقعيست كه دستاورد توصيف و تفسير هم تيره ها و نتيجه گفتگوي دروني و كاركرد ذهن ماست.

(اين دنيايي كه مشاهده مي كنيم توهمي بيش نيست. دنيا براي ما با توصيفي ايجاد شده است كه از روز اول برايمان نقل كرده اند. ) (2)

در جاي ديگر اقرار مي كند:

بر راست بودن سخنان خود پايندان نيست و ممكن است با پژوهشها و بررسي هاي مردم شناسان سازگار نباشد؛ زيرا با سيستم ديگري از شناخت مي نويسد. (3)

با وجود اين، آن چه قطعيست اينست كه كاستاندا در سال 1973 درجه دكتراي

مردم شناسي از دانشگاه كاليفرنيا گرفته و رساله دكتراي او هم كه پذيرفته شد، به خاطر ضبط، سامان دادن و به رشته كشيدن مصاحبه هايي بود كه او در سالهاي 19601971 با پيرمرد سرخ پوستي به نام دون خوان داشته است.

اين مصاحبه ها دستمايه كتابهاي اوليه او بود كه پس از انتشار، ميليونها نسخه از آنها در زماني كوتاه در سرتاسر جهان به فروش رفت و جنجال فراواني آفريد.

اين كتابها، سبكي واقع گرايانه دارند. نويسنده، پيش درآمدِ هر بحثي را با ذكر يك تاريخ آغاز مي كند.

افزون بر اين، پيش از آن كه خواننده در مورد كرامتهاي كسان و رفتار شگفت انگيز و حيرت افزا چون و چرا كند، خود نويسنده محاجّه خود را با دون خوان و شك و ترديد منطقي خود را در پي آن، يادآور مي شود. دليلهايي كه نويسنده مي آورد، همان دليلهاييست كه خواننده ممكن است به آن استناد بجويد تا آن كرامتها را مردود شمارد.

با اين وصف، بسياري، سخنان و ابراز نظرهاي او را زاييده خيال پردازي و پنداربافيهاي نويسنده دانسته اند؛ زيرا از نگاهي منطقي، نوشته هاي او چنان ناسازگار با عقل به نظر مي رسد و از دنياي مدرن و متمدن به دور است كه كم تر خواننده اي مي تواند درستي و سنددار بودن همه آنها را باور كند؛ به ويژه موردهايي كه اشاره به رفتارهاي شگفت انگيز ساحران مي كند.

گفتني است كه كاستاندا حتي يك بار درباره نوشته هايش به دادگاه فراخوانده شد.

دنيس تيم (Dennis Timm) در دفاع از كاستاندا مي نويسد:

(به نظر مي رسد توسط منطق، چه صوري و چه جدلي، (واقعيت ديگر) دون خوان به سختي آزموده شود، زيرا خواست آن منطق درست به سويي معطوف است كه

دوگونگيها را حلّ و فصل كند.

در اين جا (از ديدگاه دون خوان) بحث بر سر اين مطلب است كه حلّ نشدني را تا جايي كه امكان دارد دست نخورده باقي بگذاريم. ) (4)

واقعيت آن است كه با ابزار منطق و عقل، فهم آموزه هاي دون خوان كه مدعي دركي شهودي است، به شدت دشوار است و براي ذهن غربي كه ناآشنا با معارف شهودي و ديدن حقايق از راه دل است، فهم دنياي دون خوان بسيار دشوارتر.

از سوي ديگر، به دليل اين كه هر مكتب عرفاني، از اصطلاحات و زبان خاصي برخوردار است و كليد فهم آن بستگي به درك زبان و فضاي كلي حاكم بر آن است، براي ما شرقيها نيز داوري در اين باب خالي از دشواري نيست.

نكته سوم اين كه، سخن اصلي دون خوان، كه ديگر سخنان او حول آن مي چرخد خالي از نوعي توجيه منطقي نيست. دون خوان، بر اين نظر است:

دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم براي شخص عادي بسيار واقعي و براي يك ساحر درون بين غير واقعي است.

استدلال دون خوان اينست كه از آغاز تولد، هر كسي بي آن كه خود او بداند، براي ما نقش معلم را بازي مي كند و دنيا را چنان كه خود و ديگران مي بينند براي ما شرح مي دهد. از اين روي ما نيز دنيا را همان گونه مي بينيم كه همه مردم دنيا مي بينند. (5)

ذهن ما نيز در گفتگوي دروني، اين دنياي توهمي را پاسداري و باز توليد مي كند.

اما در عوض مرد معرفت (Man of Knowledge) دنيا را بدون واسطه توصيف و تفسير مي بيند. او ذهن خود و گفتگوي دروني خويش را خاموش ساخته

و از راه دل، حقيقت را، چنانكه هست و نه آن جور كه مي نمايد، مي بيند.

ولي با وجود اين، در كتابهاي كاستاندا، بسيار است سخنان واهي و نادرستي كه نه تنها با منطق و عقل سليم ناسازگار است، بلكه با خواست درك شهودي نيز سازواري ندارد و حمل اين قضيه ها و گزاره ها بر وجه صحيح، ناممكن مي نمايد و يا دست كم، تلاش و زحمت بسيار مي خواهد؛ از باب مثال، او حقيقت انسانها را به سان تخم مرغ نوراني مي بيند. دون خوان اراده اش را رشته نور ستبري مي نامد كه از شكمش خارج شده است.

دون خوان اراده اش را دور شمع اتومبيل مي پيچد و مانع روشن شدن ماشين مي گردد.

او در جايي آنچنان به آسمان مي جهد كه از درختان فراتر مي رود و …

بر اين اساس، اگر با نگاه بدبينانه نگوييم كه اين يادداشتها، دستاورد خيال پردازي و آفريده ذهن كاستانداست.

دست كم اين احتمال را بايد بپذيريم كه آميخته اي از خيال پردازي و پنداربافي آموزشهاي واقعي باشد.

او خود در يكي از كتابهايش اقرار مي كند كه در هنگام نگارش كتابها، هرگز به يادداشتهاي خود مراجعه نكرده است و آنها را با سيستم ديگري از شناخت نوشته است! (6)

به هر حال چه كتابهاي كاستاندا، راستين و داراي وجود خارجي باشند، يا خيال پردازانه و آفريده قوه خيال چنان پر كشش و پر مايه نوشته شده اند كه سرآغاز دگرگوني ژرف در ادبيات فلسفي و عرفاني به حساب مي آيند. در اروپا و آمريكا نيز او را فيلسوف مي پندارند و كتابهايش را در قفسه كتابهاي فلسفي مي توان يافت (7) كاستاندا در ارديبهشت ماه 1377 درگذشت. او همان گونه مُرد كه زيست؛ اسرارآميز و آرام. جسد

وي پس از سوزانده شدن به مكزيك برده شد (8) خواننده محترم براي آگاهي بيشتر از زندگي و ويژگيهاي كاستاندا مي تواند به كتاب سفر جادويي با كارلوس كاستاندا، نوشته همسر پيشين او، خانم مارگارت رانيان كاستاندا مراجعه كند.

نويسنده در اين كتاب همچنين درباره مخالفان و خرده گيران و انتقادكنندگان كاستاندا به بحث پرداخته است.

ب سخني درباره دون خوان

شماري در وجود خارجي و راستين دون خوان، به گمان افتاده و آن را ساخته و پرداخته خيال كاستاندا دانسته اند.

از اين گمانها و دو دليها كه بگذريم، گويا تنها راهي كه براي آگاهي از زندگي دون خوان پيش روي داريم، گفته هاي كاستانداست كه اين گفته ها نيز، بيشتر آموزشهاي دون خوان است و آگاهي و دانستنيهاي اندكي از زندگي وي را دربر دارد.

برابر ادعاي او، دون خوان ماتيوس، سرخ پوستي بود كه در (يوما) قرار گرفته در آريزوناي مكزيك، به دنيا آمد. پدرش در جنگ بين قوم ياكي و مكزيكيها كشته شد و دون خوان را كه بچه اي ده ساله بود، خويشاوندانش بزرگ كردند.

در بيست و پنج سالگي به استاد ساحري به نام خوليان (Julian) برخورد و با او آشنا شد.

خوليان او را دعوت به مكتب ساحراني كرد كه ادعا داشتند بيست و پنج نسل دوام آورده است.

خوليان سرخ پوست نبود؛ بلكه پسر يكي از مهاجران اروپايي در مكزيك بود.

خوليان خود در سفري از استاد ساحري به نام الياس ايّوآ (Elias Ulloa) اثر پذيرفته و دانش و معرفت ساحري را از او آموخته بود.

دون خوان پس از اين، در حلقه گروهي از ساحران درآمد كه مركب از شماري زن و مرد بودند و در آن، كم كم، نقش

(ناوال) را به دست آورد. (ناوال) لقبيست كه ساحران به استادان و مرشدان مهتر مكتب ساحري مي دهند. در اين روزگار، ديدار و آشنايي كاستاندا با دون خوان آغاز مي گردد و كاستاندا افزون بر بهره گيري از آموزشها و تجربه هاي ساحري دون خوان، توسط او با ساحران ديگر حلقه آشنا مي گردد و در اين ميان از دون ختارو و فلوريندا، ماتيوس بيشترين اثر را مي پذيرد و حتي پس از مرگ دون خوان، آموزش خود را نزد فلوريندا ادامه مي دهد. (9)

دون خوان، همسر و فرزنداني داشته و از گزارشها و حكايتهاي كاستاندا برمي آيد كه پسر دون خوان به دانش ساحري پدر، سخت بي علاقه بوده است.

كاستاندا، دون خوان را شخصي جاذب و داراي كشش مرموز مي شناساند كه نگاهي بسيار نافذ دارد و زندگي اش ساده و بي آلايش است و به جز معرفت شهودي به چيزي دلبستگي ندارد. با اين حال كاستاندا، گاهي حكايتهايي از دون خوان نقل مي كند كه او را در حدّ دلقكي خنده آور پايين اش مي آورد. از جمله خنده هاي بي جا و وحشتناك اوست. گاه در حدّ مرگ مي خندد و گاه تا آن جا كه اشكش جاري شده و نزديك است سرش بر زمين بخورد و وقتي هم مثل بچه هاي كوچك از جا مي پرد و پاهايش را به همه طرف تكان مي دهد.

زمان مرگ دون خوان معلوم نيست، اما كاستاندا در هنگام مرگ او حاضر بوده و از مرگش گزارش شگفتي ارائه مي دهد كه پس از اين خواهد آمد. با وجود اين، آن چه كاستاندا از زندگي دون خوان ياد كرده، اندك است و شخصيت دون خوان، همچنان در هاله اي از ابهام باقي مانده است.

ج ريشه هاي تاريخي

آن

چه امروز ما آن را به عنوان (عرفان سرخ پوستي)، برگرفته از آموزه هاي دون خوان مي شناسيم، ريشه در ژرفاي فرهنگ كهن اين قوم دارد. فرهنگهاي سرخ پوستي، مانند زبان آنان، كه برابر برآورد پژوهش گر فرانسوي پل ريوه (P. Rivet) شمار آنها 123 خانواده زباني است، بسيار گوناگون است.

سرزمين آمريكاي وسطي، خرده فرهنگهاي فراواني به خود ديده است و در كنار آن فرهنگهاي والايي وجود داشته است كه در سطح فرهنگهاي مهم دنياي قديم بوده است.

دون خوان بر اين نظر است كه نخستين ساحران و اربابان معرفت از قوم (تولتك) برخاسته اند.

بر اساس پژوهشهاي تاريخي، اين قوم از شمال غربي مرزهاي امريكاي وسطي آمدند و در مكزيك مركزي مستقر شدند.

اينان مردم اني هنرمند بودند و در علوم برتري داشتند. قلمرو تولتك ها، ده پادشاه داشته است كه از سال 851 - 1168 ميلادي حكومت كرده اند.

در اين فرهنگ از خدايان و ايزدان بسياري نام برده مي شود. افزون بر اين، در ميان تولتك ها سحر و جادو رواج داشت و كاهنان مقامي ارجمند داشتند و فرهنگ آنان مشحون از افسانه ها و اساطير بوده است.

بسياري از باورها، آيينها و سنتهايي كه دون خوان به قوم تولتك نسبت مي دهد، گواه و شاهدي تاريخي بر آنها نمي توان يافت؛ و از ديگر سوي، بسياري از باورهاي اساسي در بين تولتك ها رواج داشته است كه دون خوان اشاره اي به آنها ندارد؛ از باب مثال، باور به خداياني چند داشته اند و در اين ميان كتسالكوآتل (ايزد آفريننده) خوانده شده است (10)

بر اين اساس، انديشه هاي دون خوان فرهنگ چيره اين قوم نبوده است و مي توان آن را از زمره خرده فرهنگهايي به شمار آورد كه در ميان

جمعي از ساحران در طول نسلهاي پياپي، سينه به سينه ادامه يافته و كامل شده است.

دون خوان از استاد خود ناوال خوليان حكايت مي كند:

مكتب ساحري او بيست و پنج نسل پيشينه دارد. ولي دون خوان، بر اين نظر است:

جادوگران عهد عتيق، هزاران سال پيش از تسخير مكزيك به دست اسپانياييها در آن جا زندگي مي كردند.

آنان جوهر انرژيايي چيزها را درك كرده بودند و در نتيجه توانستند قواعد اساسي جادوگري را به وجود آورند. آنان افرادي درخشان، ولي بي خرد بودند، مادي و آزمند مال دنيا. دون خوان خود و ديگر جادوگران جديد را اصلاح گراني مي داند كه طالب هيچ گونه استفاده مادي نيستند و هيچ شغل اجتماعي ندارند و از اين روي، هيچ گاه مقام فال بين رسمي و يا جادوگري آموزش دهنده نمي يابند. همچنين جادوگران قديم، بيش تر، در پي كسب قدرت بودند، در حالي كه كساني مانند دون خوان، تشنه معرفتند. اگر چه بر ذخيره اقتدار تأكيد مي ورزند ولي اقتدار را از آن رو طلب مي كنند كه سالك را در رسيدن به آستان رؤيت، به آن نياز است.

د مكتب دون خوان را چه بناميم؟

دون خوان كوشيده است كه بر دانش و معرفت خود نامي نهد. در وهله نخست وي مناسب ترين نام را براي آن ناواليسم (Nahwalism) يافت، ولي آن را مبهم دانست. نامهاي ديگري هم مطرح كرد؛ اما آنها را هم نپسنديد. اما سر انجام چون نتوانست نام مناسب تري براي آن بيابد، آن را (ساحري) ناميد و چنين تعريف كرد:

(ساحري توانايي درك و مشاهده چيزهاييست كه دريافت معمولي ما، قادر به درك و مشاهده آن نيست. ساحري ذخيره انرژي است، تا با ميدان هاي

انرژي كه در دسترس نيستند، سر و كار داشته باشي. ) (11)

كاستاندا در كتاب اخيرش (چرخ زمان) مدعيست كه دون خوان نام (آيين شمني) را برگزيده است.

جالب آن كه كاستاندا در كتابهاي نخستين خود، نامي از شمن و آيين شمني نمي برد، اما در اين كتاب از جادو خواندن تعاليم كاستاندا پرهيز مي كند.

اين مطلب، مي تواند تأييد كننده نظري باشد كه آثار كاستاندا را خيال پردازانه، يا آميخته با پنداربافي و خيال پردازي مي شمارد؛ زيرا هر يك از كتابهاي كاستاندا ناظر به همه دوره آموزش كاستانداست و طرح آيين شمني درباره كتابهاي اخير، درستي ادعاهاي كاستاندا را خدشه دار مي سازد. افزون بر اين، آن چه در تعريف شمن و آيين شمني در قبيله هاي آمريكاي جنوبي مي شناسيم، با آن چه دون خوان مي گويد، ناساني و فرق بسيار وجود دارد. شمن ها در اين قبيله ها، از شأن والايي برخوردارند و جايگاه مهمي در جامعه محلي دارند. درمان گري، ياوري مردگان، پيشگويي، آسان كردن زايش، تعيين هويت روح نوزاد، در اختيار گرفتن پديده هاي جوي، برگذاري جشنهاي ديني و آيين شكار، قضاوت در مورد خلافكاران، اظهارنظر به هنگام جنگ، حفظ قبيله از آسيب ارواح بشر، ميانجي گري بين بشر و پروردگار، بخشي از نقشها و تواناييهاي يك شمن است و آنان حتي پس از مرگ شمنان، استخوانهايشان را نگه مي دارند تا با آنها مشورت كنند.

ح اثرگذاري كتابهاي كاستاندا در ايران

كتابهاي كاستاندا در ايران، به گونه شگفت آوري، در كانون توجه قرار گرفته، پذيرفته شده و خواننده فراوان يافته است.

همه كتابهاي وي (به جز دو كتاب اخير او كه تازه به بازار آمده است) بارها چاپ شده اند و پاره اي از آنها تا ده چاپ، مترجمان

خوبي هم سراغ كتابهاي كاستاندا رفته اند و در اين ميان از همه پر كارتر آقاي مهران كندري بوده است.

كتابهاي كاستاندا، نه تنها در اروپا، بلكه در ايران نيز جنجال برپا كرده و اثرگذار بوده اند.

اين اثرگذاري در بين روشنفكران و فرهيختگان، با خوانندگان ديگر يك سان نيست. هر گروهي به گونه اي از اين آثار اثر پذيرفته است.

در ميان روشنفكران مادي، شماري در صدد برابرسازي شيرازه تفكر خود با روش دون خوان برآمده اند، شماري آن را فلسفه و روان شناسي ژرف خوانده اند و شماري به هماننديها و يكسانيهاي آن با عرفان اسلامي و شرقي پرداخته اند.

در اين بين، شماري از خوانندگان به آرزوي گام گذاردن به دنياي دون خوان و يافتن قدرت جادويي، كلاسها و انجمنهايي در گوشه و كنار كشور برپا و حركتهاي جادويي و آموزشهاي دون خوان را تمرين كردند.

اين انجمنها كارساز نبوده است و آقاي مهران كندري خوانندگان آثار كاستاندا را از شركت در اين جلسه ها، برحذر مي دارد. (12)

شماري نيز نگهداشت قاعده هاي رفتاري و نگرشي را كه دون خوان سفارش كرده است، مايه تسلي و آرامش رواني و كاميابي بيشتر انسان از زندگي دانسته اند.

اوج گرمي بازار آثار كاستاندا در بين سالهاي 64 تا 72 بوده و با گذشت زمان، اين گرمي و روي آوري، تا حدي فرو كاسته است.

به نظر مي رسد كه انگيزه ها و سببهاي زير در توجه و روي آوري به آثار كاستاندا در دنيا و از جمله در ايران، اثرگذار بوده است.

1 انسان امروز سخت علاقه مند به رازگشايي از جهان ناشناخته هاست.

تلاش او در كشف جهان طبيعي و پرده برداري از جهانهاي انساني همچنين تلاش و كوشش او براي شناخت اديان و فرهنگهاي گمنام،

ناخواسته در همين راستاست.

كنجكاوي همگان نسبت به شناخت جادو و تواناييهاي خارق العاده ملموس و غير درخور انكار است.

توجه به شناخت آيين جادويي دون خوان كه كاستاندا به معرفي آن مي پردازد، در همين جهت توجيه پذير است.

به ويژه با وعده هايي كه اين تعاليم در رسيدن به فرا آگاهي و سپهر معرفت مي دهند، تا آن جا كه كاستاندا را به زانو زدن در برابر دون خوان و پذيرش شاگردي او وامي دارد.

2 افزون بر اين، بشر ميل فزاينده اي به كسب قدرت و نيرومندي دارد. دون خوان در تعاليم خود، افزون بر آن كه كاستاندا وعده معرفت ناب و بي واسطه مي دهد، او را به شكوه اقتدار و نيرومندي نيز نويد مي دهد و گزارشهايي كه كاستاندا از رفتارهاي شگفت انگيز و حيرت افزاي دون خوان و ديگر ساحران مي دهد، خواننده را برمي انگيزاند كه هماهنگ با كاستاندا، تعاليم دون خوان را بشناسد. اگر چه مرشد او اصرار مي ورزد كه بهره سالك از اقتدار در وقتي كامل است كه قصد و نيت او اقتدار نباشد.

3 با ظهور معرفت شناسي جديد و درهم شكسته شدن اقتدار علم (Scienes) و روشهاي تجربي و با وداع بشر با جزميّت و اثبات گرايي در علوم و بسندگي او به ابطال گرايي، راه براي مكتبهاي عرفاني، كه انسان را به درك شهودي و يقيني فرا مي خوانند، گشوده شده است.

4 در گذشته انگاشته مي شد كه انسان مي تواند از راه حواس خود و با روشهاي تجربي، اشياء را همان گونه كه هستند، بشناسد و به واقعيت مخالفت پي ببرد؛ اما كانت نشان داد كه معرفت، دستاورد تعامل عين و ذهن است و عامل شناسا (سوبژه) در

موضوع شناسايي (ابژه) تصرفهايي دارد كه كانت روشن ساخت كه ما با (نمود) اشيا سر و كار داريم، نه با (بود) اشيا. ما نمي توانيم به واقعيت، آن گونه كه هست برسيم، بلكه تنها مي توانيم واقعيت را آن گونه كه مي نماياند، بشناسيم ما با فنومن ها سر و كار داريم نه با نومن ها و همه مي دانيم كه نظريه كانت در معرفت شناسي پس از او پذيرش عام يافته است.

براي خواننده آثار كاستاندا جالب است كه در عرفاني كه دون خوان خود را وارث آن مي داند، به نوعي ديگر سخن كانت و ديگر فيلسوفان بعد از او گفته شده است و جالب تر از آن اين كه بر خلاف اين واقعيت، دون خوان مي نماياند:

يك ساحر سالك چگونه نقبي مي زند براي رسيدن به جهان واقعي و شناخت واقعيت، آن گونه كه هست:

(دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم، براي شخص عادي بسيار واقعي و براي يك ساحر درون بين غير واقعيست … هر كسي از بدو تولد بي آن كه خود او بداند براي ما نقش معلم را بازي مي كند و دنيا را چنان كه خود و ديگران مي بينند براي ما توصيف مي كند؛ لذا ما نيز دنيا را همان طور مي بينيم كه همه مردم دنيا مي بينند … ذهن ما نيز در گفتگوي دروني اين دنياي توهمي را پاسداري و باز توليد مي كند.

اما در عوض مرد معرفت، دنيا را بدون واسطه توصيف و تفسير مي بيند. او ذهن خود و گفتگوي دروني خويش را خاموش ساخته و از راه دل، حقيقت را چنانكه هست و نه آن جور كه مي نمايد، مشاهده مي كند. ) (13)

5 خلأ معنوي در دنياي امروز، خود را نمايانده

است.

از اين روي، هر مكتب و مرامي كه بتواند اين نياز معنوي را پاسخ دهد، خريدار مي يابد توجه فزاينده اي كه دنياي غرب به عرفان هاي شرقي و عرفان اسلامي دارد، برخاسته و سرچشمه گرفته از همين نياز است.

امروزه ترجمه اشعار عرفاني مولوي و عطار جزء پر فروش ترين كتابهاي امريكاست و (به گفته آقاي دكتر محسن جهانگيري) ماهي نمي گذرد مگر يك يا چند كنفرانس و سمينار علمي در دنيا درباره محي الدين عربي و آثارش برگذار مي شود. انسان امروز اگر اين متاع معنوي را در فرهنگ هاي گمنام و اديان خاموش نيز بيابد، طلب مي كند.

فرار از چنبره دنياي مدرن گاهي شماري را حتي به دامن خرافه گرايي و خرافه پرستي مي رساند، همان گونه كه در امريكا چند سال پيش در مورد فرقه داووديه شاهد آن بوديم. عرفان سرخ پوستي به قرائت دون خوان و حكايت كاستاندا، اگر چه مشحون از خرافات است و در قياس با عرفان هاي شرقي و اسلامي بهره اندكي دارد اما پاسخي هر چند كاذب به اين نياز روزافزون است.

از سويي كاستاندا راه را بر پرسشهاي بي شمار خوانندگان آثار خود با اين استدلال مي بندد كه من نيز در برابر دون خوان و تعاليم ناسازگار او پرسش گري مي كردم اما او اين پرسش گريها را نشان از تلاش ذهن و گفتگوي دروني مي دانست و براي آن كه سالك به معرفت برسد (و تمام پرسشهايش خود به خود حل گردد) چاره اي جز توقف گفتگوي دروني ندارد.

6 و در نهايت نگارنده مهم ترين عامل را در آثار كاستاندا قلم تواناي او همراه با بهره گيري از قدرت تخيّل اش مي دانم با آن كه كاستاندا تقريباً هيچ وقت مستند سخن

نمي گويد و لذا در اصالت دعاوي او و حتي وجود مرشدي به نام دون خوان عده اي ترديد كرده اند؛ اما بيان و قلم او آنقدر جذاب هست كه خواننده را همسوي نويسنده در كتاب بكشاند.

به زعم اين جانب آثار كاستاندا بيش از آنكه فلسفي و يا عرفاني باشد آثاري ادبيست و بيش از آنكه گزارشهاي او از اعمال و انديشه ساحران سرخ پوست صحيح باشد سحر بيان و قلم اوست كه خواننده را اين سو و آن سو مي برد و اين خود نشان مي دهد كه قالبهاي جذاب هنري و ادبي تا چه حدّي در درخشش و اوج انديشه اي اثرگذارند. خ حقيقت يا سراب

بنا بر اين به نظر نگارنده كتابهاي كاستاندا، كه با قلمي توانا و خيال پردازي قوي نوشته شده است، خواننده ايراني مي تواند بخواند و لذت ببرد و انتظار بيشتري نبايد داشته باشد؛ زيرا نه آن اندازه آموزشهاي وي واقعيست كه بتوان بر آن اعتماد كرد، همان طور كه خود كاستاندا در مقدمه كتاب (هديه عقاب) اقرار مي كند و نه چندان با عقل سليم و مقتضاي درك شهودي هماهنگي دارد كه بتوان سرسپرده آن شد.

علاوه بر اين، به گفته دون خوان، پيمودن راه، نياز به مرشد ساحر دارد، مرشدي كه خود بايد شاگرد خويش را پيدا كند و جستجوي شاگرد و پي استاد گشتن سودي ندارد كه به طور طبيعي اين شرط براي ما دست نيافتني است.

از اين گذشته، فرهنگ اسلامي و عرفاني، اقيانوسي بي كران، با چشم اندازيهايي بس با شكوه و زيبا، لبالب از معارف ناب. نه پندارها و خيال پردازيهاي سرخ پوستي كه هيچ مكتب عرفاني را توان هماوردي با عرفان اسلامي نيست.

در اصل قياس با آن نابجاست.

در آموزشهاي دون خوان، نمي توان نكته زيبا و خردورزانه اي يافت، مگر اين كه در تعاليم اسلامي و عرفاني، به زيباترين شكل نمود يافته است.

در عوض سخنان واهي، ياوه، بيهوده فراواني در آنها پيدا مي شود كه جز حيرت زدگي و خرافه گرايي نتيجه اي براي جوانان ندارد. شايد سرّ روي آوري به كتابهاي كاستاندا حس كنجكاوي انسانها باشد در قلمرو اسرار قدرت آدمي و سحر و جادو و كارهاي خارق العاده.

درد جامعه امروز ما با عقل ستيزي و منطق گريزي اي كه حد اعلاي آن در عرفان سرخ پوستي است، درمان نمي يابد. نياز جامعه امروز ايران، توجه به عقلانيت و سريان دادن آن به وجوه مختلف زندگي فردي و اجتماعي است.

البته عقلانيتي كه با درك عرفاني و معنوي تلطيف و تعديل شود كه در نتيجه پيشرفت و توسعه در تمام زواياي آن محقق گردد.

پ آثار فارسي

درباره آثار كاستاندا مقاله ها و كتابهاي بسياري به زبان اصلي نوشته شده است.

به زبان فارسي به جز مقاله هاي پراكنده، سه كتاب وجود دارد:

1 كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، لوتار. ار. لوتكه، ترجمه مهران كندري.

اين كتاب بهترين اثريست كه در فارسي درباره آثار كاستاندا نوشته شده است و در اين نوشتار از آن استفاده فراوان برده ايم.

2 مرشدي از عالم غيب، تورج زاهدي.

آقاي تورج زاهدي، ابتدا خلاصه اي از نه كتاب اول كاستاندا را، به گونه نقل قول مستقيم آورده، سپس به بهانه وجود اشاره هايي در آثار كاستاندا به عالم فرشتگي، به شرح درباره عالم فرشتگي به بحث پرداخته و مقايسه اي كرده بين آن چه در كتابهاي كاستاندا آمده است، با آن چه در عرفان و فلسفه اسلامي در اين مورد

وجود دارد. در كتابهاي كاستاندا موردهايي هست كه مي تواند به گونه اي به عالم فرشتگي مربوط شود، اما حجم اندكي از آثار كاستاندا را در برمي گيرد و از اين جهت، كتاب: (مرشدي از عالم غيب) براي شناخت و ارزيابي آثار كاستاندا بهره اندكي دارد و بيشتر بحثهاي آن استطرادي است.

3 دون خوان، از زبان دون خوان، در دو جلد، علي رضا دولت آبادي.

اين كتاب نيز، خلاصه اي از آثار كاستاندا را به گونه نقل قول مستقيم آورده است و بي بهره از هر گونه ارزيابي محققانه است.

● بخش دوم:

مباحث معرفتي

الف ادراك چيست؟

پاسخ دون خوان، از اين پرسش بر تعريف حيرت آوري استوار است كه او از انسان دارد:

( انسانها متشكل از تعداد بي پاياني از ميدان هاي انرژي رشته گونه اند كه همچون گوي درخشاني متجلي مي شود (13) جادوگران نام تخم مرغ نوراني بر آن نهاده اند. ) (14)

اين تعريف، اگر چه بسيار غريب و دور از واقع به نظر مي رسد، اما در همه كتابهاي كاستاندا تكرار شده است.

بر اين اساس كه انسان، به سان گوي درخشاني باشد، تعريف دون خوان از ادراك چنين است:

( نقطه بسيار درخشاني كه بر سطح گوي قرار دارد و به صورت يك حباب نوراني ديده مي شود و در حدود شصت سانتي متر عقب گردن كنار كف راست شخص قرار دارد و آن را نقطه تجمع (پيوندگاه) ناميدند كه موجب مي شود بتوانيم درك كنيم) (15)

هماهنگي تجلي هاي به بند كشيده شده در درون پيله (تخم مرغ نوراني) با جلوه اي خارج آن، عمل ادراك را شكل مي دهد.

ب آگاهي سوي راست و چپ

دون خوان، براي انسان دو سطح از آگاهي قائل است:

يكي جهان ذهنيات و دانسته هاي اكتسابي كه مربوط

به حالت عادي (و جهان نه چندان غير واقعي) مي شود. دون خوان اين نوع آگاهيها را به سوي راست بدن نسبت مي دهد. اين آگاهيها، شامل تمام علوم و معارف بشري و تمام تفسيرها و توصيفهايي مي شود كه از جهان هستي وجود دارد. در حالت عادي، اين معارف و علوم، همچون كاخي سر به فلك كشيده در چشم انسان ظاهربيني جلوه گري مي كند و منزلت و عظمتي تام مي يابد، ولي براي سالكي كه چشم حقيقت بين دارد، بسي خوار جلوه مي كند و آن را غير واقعي و بي ارزش مي شمارد.

سطح ديگر آگاهي در حالت غير عادي رخ مي دهد كه انسان با واقعيت ديگر آشنا مي شود و مي تواند ببيند. در اين مرحله توصيف و تفسيري كه ديگران از دنيا به ما القا كرده اند و ساختار ذهني ما نيز، با گفتگوي دروني آن را توانا ساخته است، به يك باره فرو مي ريزد و واقعيت جهان كه چيزي جز اشكال مختلفي از انرژي نيست، نمايان مي شود و موهوم بودن دانسته هاي قبلي و حتي ثابتها و پذيرفته شده هاي علمي كه بر اصل عليت استوار بوده آشكار مي گردد. دون خوان اين سطح آگاهي را به سوي چپ بدن نسبت مي دهد.

وجه نام گذاري (سوي راست) و (سوي چپ) روشن نيست، ولي به گمان نگارنده، بدان جهت باشد كه در حالت عادي ( نقطه تجمع) يا (پيوندگاه) در سوي راست قرار دارد، ولي در حالت اوج آگاهي نقطه تجمع به سوي چپ بدن تغيير مكان مي دهد. اين مطلب بيان بيشتري مي طلبد.

ج پيوندگاه

پيش از اين شرح داده شد كه دون خوان، آگاهي را به حبابي نوراني مربوط مي سازد كه در پس گردن، كنار كتف راست

انسان قرار گرفته است و او آن نقطه را ( نقطه تجمع) يا (پيوندگاه) مي نامد. تا وقتي پيوندگاه در جاي خويش قرار دارد، ما در حالت آگاهي عادي (آگاهي سوي راست) قرار داريم. براي آن كه به اوج آگاهي (آگاهي سوي چپ) برسيم، بايد پيوندگاه را از محل عادي اش جابه جا كنيم. (16)

با تغيير مكان آن، اصلي ترين كار در رسيدن به معرفت شهودي و دستيابي به قدرت جادويي انجام پذيرفته است.

(17) بعد از اين بايد همت كرد، تا نقطه تجمع (پيوندگاه) در محل جديدش پابرجا شود و به جايگاه عادي خويش برنگردد. اين مكان خاص جديد در نزد دشمنان سرخ پوست (جايگاه بي ترحم) نام گرفته است (18)

بيش تر از آموزشهاي دون خوان، فنها و راهكارهايي براي جابه جا كردن نقطه تجمع پيوندگاه و استواري آن در محل جديد آن است كه به لحاظ اهميت، در بخش مستقلي از اين نوشتار به تشريح آن خواهيم پرداخت.

البته براي شاگردي كه مستعد باشد، ممكن است با ضربه محكمي كه استاد بر پشت او بكوبد، اين جابجايي صورت گيرد، همان گونه كه كاستاندا با ضربه سنگين دست دون خوان، چندين بار اين حالت را تجربه كرده است، ولي بي گمان، اين حالت، كوتاه مدت است و دوام آن نياز به ذخيره انرژي و به كارگيري فنها و آموزه هاي دون خوان دارد. افزون بر اين، آگاهيهايي را كه انسان در اوج آگاهي به دست آورده در حال عادي به خاطر نمي آورد. (19)

ه) عقاب سرآغاز و فرجام آگاهي

به گفته دون خوان، عقاب علت و دليل هستي ماست.

اوست كه سرنوشت پديده ها و آفريده هاي زنده را رقم مي زند، آگاهي را به ما امانت مي دهد و

چون بميريم، آگاهي عاريت گرفته شده را باز مي ستاند. چرا كه آگاهي غذاي او، بلكه جوهره وجوديست (20)

(عقاب آگاهي تمام موجودات را وقت مرگ مي بلعد … عقاب چون دباغيست كه پوست را پهن مي كند.

اين شعله هاي كوچك را باز و صاف مي كند و سپس به مصرف مي رساند، زيرا آگاهي غذاي عقاب است. ) (21)

بايد بدانيم (عقاب) در اين جا نماديست از نيرويي مخصوص، نه اين كه عقاب معهود باشد.

آري به چشم (بيننده) همچون عقاب عظيمي پديدار مي شود كه به سان عقاب ايستاده و بلنداي آن سر به فلك كشيده است (22)

مي توان آن را قوه اي دانست كه همچون مغناطيس، آگاهي ما، بلكه همه هستي ما را جذب مي كند و به تحليل مي برد. (23)

خ) ويژگيهاي سالك براي كسب آگاهي

1 جنگجويي: سالكي كه به دنبال دانش مي رود، مانند جنگجويي بايد باشد كه به ميدان جنگ مي رود؛ هوشيار، ترسان، محتاط و با اطمينان. رفتن به سوي دانش، يا جنگ، به هر شكل ديگري، اشتباه است و ندامت و تأسف به دنبال دارد. اين همانندي، نشان مي دهد كه جوينده حقيقت نيز دشمناني فرا روي خود دارد كه بايد به سان جنگجويي مبارز گام در راه نهد. اما تفاوت او با جنگجوي واقعي در نوع دشمني است كه در كمين آنان نشسته است.

جنگجوي واقعي را دشمني خارجي و رو در روست، اما سالك را چهار دشمن است كه هر چهار دشمن به گونه اي به خود سالك راجع است.

اينان دشمنان طبيعي هر انساني هستند؛ اما سالك مبارز، هماوردي با آنان را ياد مي گيرد و در عمل مي آزمايد. (24)

اين چهار دشمن عبارتند از:

ترس، وضوح ذهني، قدرت، كهولت. ترس اولين دشمني است كه در كمين

سالك است.

ترك عادت و رها كردن حالتها و چگونگيهاي مأنوس پيشين و روياروي با حالتهاي پيش بيني نشده وحشت آور است.

ذهن ما گرايش دارد تا به جهان عادي كه برابر با توصيف همنوعان ماست وفادار بماند و از آن نگهداري كند.

بي توجهي به صداي ذهن و قرار گرفتن در وضعيت تازه، موجب آشفتگي ما مي شود.

قصد ترس آن است كه ما را از رسيدن به واقعيت دور كند.

ترس، نقش اسلحه ذهن را بازي مي كند و در تمام راه معرفت، مي تواند براي سالك مشكل آفريني كند.

مبارزه اي طولاني لازم است تا براي هميشه بر ترس فايق آييم. تنها با (ديد) و (وضوحي) روزافزون مي توانيم ترس را از خود برانيم.

دومين دشمن (وضوح) است.

وضوح سلاح ديگر ذهن است و مراد از آن اينست كه سالك با اندك پيروزي بپندارد كه به هدف رسيده است و تجربه هاي خود را قطعي بينگارد و از ادامه راه باز ايستد. وضوح سعي دارد، سالك را در (دامنه) گرفتار كند و از صعود بر قله معرفت باز دارد. بسياري از طالبان معرفت، بر ترس خويش فايق آمده اند، ولي قرباني وضوح شده اند.

ترس دشمن روبرو است، در حالي كه وضوح شبيخون مي زند. اين خودبيني و از خود راضي بودن، از كسب تجربه هاي نوين، جلوگيري مي كند.

براي آن كه سالك (وضوح) را مغلوب خود سازد، نياز به كسب اقتدار دارد؛ اما اين اقتدار مي تواند نقش دشمن سوم را براي سالك داشته باشد و آن وقتيست كه از اقتدار براي آزهاي مادي استفاده كند.

دون خوان بر ساحران قديم خرده مي گيرد كه آنان به جاي آن كه اقتدار را دستمايه معرفت شهودي قرار دهند، در جهت هدفهاي شخصي خويش آن را

به هدر دادند. پيروزي در معرفت، در گرو صداقت سالك است.

هنگامي كه (معرفت) تنها هدف ما باشد، دشمني اقتدار به ما آسيبي نمي زند.

چهارمين دشمن، كهولت و مرگ است.

اين دشمن را چاره اي نيست. زماني خواهد آمد كه پيري و مرگ نيروي ما را مي ربايد. كاري كه سالك مي تواند انجام دهد اينست كه پيش از آن كه پيري نيروي او را فرسايش دهد، گامهاي دشوار را بردارد و از شادابي و بي باكي جواني بهره گيرد، تا گردنه هاي دشوار راه معرفت را بپيمايد و چون نشانه هاي پيري فرا رسد، در صرف ( نيرو و وقت) مقتصدانه عمل كند (25)

2 سالك يك شكارچي است:

سالك براي آن كه ميدان را بر دشمنان تنگ كند، بايد به سان شكارچي عمل كند.

شكار او (اقتدار) است.

براي شكار اقتدار، بايد اصول كمين و شكار را رعايت كند.

اين اصول او را قادر مي سازد تا از هر موقعيت تصور ناپذيري بهترين استفاده را بكند (26)

اين اصول عبارتند از:

1. سالك مبارز، خودش ميدان مبارزه را برگزيند و در ابتدا ميدان را خوب شناسايي كند.

2. به سادگي خو كند و چيزهاي غير ضرور را رها سازد.

3. تمام تمركز خويش را براي تصميم جدي به مبارزه يا ترك آن به كار گيرد.

4. در حالت ريلكس قرار گرفته و خود را رها سازد تا (اقتدار) تنها راهبر او باشد.

5. فكر را از چيزهاي عجيب و غريب منصرف سازد.

6. فشرده نمودن وقت و اهميت دادن به لحظه ها.

7. مراقبت دورادور از صحنه و خود داري از پيش افتادن متهورانه در صحنه. (27)

رعايت اصول بالا، نتيجه هاي زير را نيز به دنبال دارد:

1. شكارچي ياد مي گيرد خود را جدي نگيرد، مي آموزد كه به خودش

هم بخندد.

2. صبر بي انتها دارد و هرگز شتابي ندارد.

3. توانايي نامحدود در بالبداهه ساختن چيزها. 283 بي نيازي

ويژگي سالك شكارچي نياز اندك اوست. او به كم ترين مواهب مادي رضايت مي دهد. او آرمان و مقصد ي والا دارد و منتظر است و تا زماني كه انتظار مي كشد، چيزي نمي خواهد. بنا بر اين، هر اندك چيزي هم كه به دست مي آورد، بيش از آن است كه مي خواهد. اگر نياز به خوردن باشد، راهي براي آن مي يابد؛ چرا كه گرسنه نيست. اگر چيزي تنش را بيازارد، راه چاره اي براي آن خواهد يافت؛ چرا كه درد نمي كشد.

گرسنه بودن يا درد كشيدن بدان معناست كه او سالكي مبارز نيست و نيروهاي درد و گرسنگي او را نابود خواهند كرد. (29)

همچنين سالك مبارز مي پندارد كه مرده است.

به همين علت چيزي ندارد كه از دست بدهد. (30)

اين ويژگي در سالك، سبب مي شود كه هيچ گاه نگران نباشد و علتي براي اين نگراني وجود نداشته باشد و چون چنين است او انساني برتر است و از (دسترس بودن) همنوعانش خارج است (31)

د) عقل ستيزي

عارفان علي الاصول، از استدلال روي برمي تابند و شعاع عقل را در روياروي با حقيقت ناچيز پنداشته، پاي استدلاليان را چوبين مي دانند و عقل و كند و كاوهاي فلسفي را حجاب چهره پر فروغ حقيقت مي پندارند. اين دعوي، در عرفان سرخ پوستي، شديدتر وجود دارد. دون خوان، اثرگذاري استدلال را در زندگي و دنياي عادي كه مردم آن را مي شناسند و دنياي واقعي كه خود مدعي آن است و با آموزشهايش مي خواهد پرده از آن بردارد، مورد بررسي قرار مي دهد. او اثرگذاري نتيجه گيريهاي منطقي را در دگرگوني مسير

زندگي ناچيز مي شمارد و شاهد آن را انسانهاي بي شماري مي داند كه داراي روشن ترين باورها هستند، با وجود اين، بارها بر خلاف باورهاي خويش عمل مي كنند (32)

پارتو، جامعه شناس مشهور و نامور، نيز تأكيد دارد كه انسانها، اگر چه خود را منطقي جلوه مي دهند و چنين وانمود مي كنند كه كنشهاي آنان برخاسته از منطق و عقل است، اما واقعيت چيز ديگري است.

بيش تر كنشهاي انساني، ريشه در مهرورزيها، احساسها و هيجانها و امور ديگر دارد؛ اگر چه آدمي خوش دارد كه به آن رنگ و لعاب منطق داده، آن را موجه جلوه دهد.

اما دون خوان، ادعايي بيش از اين دارد. او اگر براي استدلال در زندگي نقشي، گرچه ناچيز، باور دارد؛ اما در مقام (واقعيت ناب)، جهان به سان رشته هايي از نور ديده مي شود كه هيچ نقشي مگر حجاب ندارد. (33)

مشكل كاستاندا نيز در آغاز آشنايي با دون خوان، همين بوده است كه با ابزار عقل و منطق و حساب گري مي خواسته با دنياي جادويي دون خوان آشنا گردد و از او مي خواهد كه شرح دهد؛ امّا دون خوان، در عوض، چاره اي جز اين نداشته است كه عقل و منطق او را در اين مقام خاموش سازد و گفتگوي دروني او را وا ايستاند، تا چشمي براي گشودن و بي پرده حقيقت را ديدن بيابد.

(شمنان روحاني نيستند، اهل عملند، مردم آنان را عموماً نامعقول و ديوانه تلقي مي كنند، آري چنين به نظر مي رسند، براي آن كه همواره مي كوشند چيزهايي را شرح دهند كه نمي تواند توضيح داده شود. ) (34)

پ) فقط راه دل

تنها راهي كه ما را به (واقعيت ديگر) رهنمون مي سازد راه دل است (35) و عمل در

پي آن. فكر كردن ما را به جايي نمي رساند. سالك بايد فكر خويش را خاموش سازد و گام در راه نهد.

(سالك مبارز با عمل كردن زندگي مي كند و نه با فكر كردن درباره آن يا با فكر كردن درباره چيزي كه پس از انجام دادن عمل به آن فكر خواهد كرد. ) (36)

لازمه سخن دون خوان آن است كه در كارها و رفتارهاي خويش فكر پيشين و پسين نداشته، از هدفداري و حسابگري پيش از عمل بپرهيزيم و از ارزيابي و قضاوت پس از عمل نيز بازايستيم. لذا دون خوان در ابتداي آموزش كاستاندا، بارها او را دستور به كارهايي مي دهد كه نابخردانه و خنده آور است و كاستاندا هيچ وجه درست و خردورانه اي براي آن نمي يابد. از اين روي، خشمگين و رنجور مي شود؛ اما دون خوان، در واقع هدفي را دنبال مي كند.

او مي خواهد بدين وسيله فكر و گفتگوي دروني كاستاندا را خاموش سازد. اما اگر اين هدف را به كاستاندا باز گويد نقض غرض دون خوان خواهد شد؛ زيرا در اين صورت كاستاندا نمي تواند عمل بي هدف و خالي از فكر به انجام رساند. بعدها دون خوان، به كاستاندا مي گويد كه در بدو آموزش، چنين حقّه اي به او زده است، چون چاره اي جز اين نداشته است.

با وجود اين، به نظر مي رسد كه آدمي را گريزي از فكر درباره عمل خويش نيست.

دون خوان با اين كه بي هدفي را در عمل كاستاندا دنبال مي كند، اما دون خوان از اين تعليم به دنبال هدفي مي گردد.

دون خوان، با اين تدبيرها و فنهاي خاصي كه به كاستاندا تعليم مي دهد و ما بعد از اين از آنها ياد خواهيم كرد، مي خواهد

كاستاندا را به آستانه (ديدن) برساند. ديدن، كمال جادوگران است.

دون خوان آن دسته از جادوگران، همچون استاد خود (خوليان) را كه به قدرت گسترده اي دست يافته اند ولي (ديدن) را نياموخته اند، ناقص مي شمارد. (37)

ارزش ديدن نه تنها در عرفان سرخ پوستي، بلكه در مكتبهاي مختلف عرفاني مورد تأكيد است.

در اوپانيشاد ( / 75) ديدن عين كمال معرفي شده است:

(چون شخص با آتما يكي شد در اين حالت عين ديدن شده است)

نياز به مرشد

به كوي عشق منه بي دليل راه قدم

كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد

حافظ

نياز به مرشد در مكتبهاي عرفاني گوناگون شناخته شده در جهان، مورد تأكيد است.

عرفان سرخ پوستي نيز از اين قاعده مستثني نيست. دون خوان مرشد را (ناگوال) مي خواند. در گفته هاي دون خوان، نقش مرشد، نه تنها ارائه طريق است، بلكه همواره روح جوينده معرفت را همراهي مي كند، به گونه اي كه بدون مرشد، عمل موفقي انجام نمي گيرد (38) و پيمودن طريق بدون مرشدي همراه، وحشتناك، بل غير ممكن است.

اما دو پرسش در اين جا وجود دارد:

1. مرشد كيست و چه ويژگيهايي دارد؟

2. چگونه مي توانيم به اين مرشد دسترسي پيدا كنيم؟

در پاسخ به پرسش نخست مي گوييم كه در دنياي دون خوان و ديگر جادوگرها، مرشد به كسي گفته مي شود كه داراي ساختار خاصي از انرژيست كه مثل يك جفت حباب درخشان ديده مي شود! آنان بر اين باورند:

وقتي يكي از اين افراد وارد دنياي جادوگران مي شود اين بار افزوده انرژي، به يك سرمايه نيرو و قدرت رهبري دگر مي شود. در نتيجه ناگوال (مرشد) راهنماي طبيعي و رئيس يك گروه از جادوگران شناخته مي شود. (39)

اين سخن بدان معناست كه شماري از انسانها، استعداد ذاتي

دارند براي مرشد شدن، چون داراي ساختار خاصي از انرژي هستند.

ورود اينها به دنياي جادوگري، استعداد رهبري ايشان را به فعليت مي رساند. چنين جادوگري بهتر مي تواند به تجريد بينديشد و از اين راه، با روح افراد پيوند برقرار كند (40)

اما پاسخ به اين پرسش كه سالك چگونه چنين مرشدي را بيابد، اينست كه: از توان شاگرد خارج است.

تنها كسي مي تواند ناگوال را بازشناسد كه داراي ساختار انرژي همانند با او باشد.

در اين صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نياز به مرشد ندارد. بنا بر اين، شاگرد نبايد در پي استاد برود، بلكه اين استاد است كه شاگرد خود را باز خواهد يافت و او را در چنبره حمايت و هدايت خويش قرار خواهد داد. (41)

در مكتب دون خوان، نه تنها داشتن مرشدي روشن ضمير براي سلوك معنوي لازم است، بلكه گرفتار آمدن سالك در بند (خرده خودكامه) نيز ضروري است.

خرده خودكامه مي تواند انساني باشد آزاردهنده، دردسرآفرين، درنده خو كه از هيچ ستمي پروا ندارد و پيوسته در پي ايجاد وحشت در دل سالك است.

سالك نه تنها از برخورد با چنين انساني هراس ندارد، بلكه مشتاقانه در انتظار اوست؛ چه آن كه در صورتي كه خودكامه به سراغش نيايد، او خود بايد در جستجوي آن خود را به مشقت اندازد. (42) جالب آن است كه سالك در صدد هماوردي و مبارزه فيزيكي با خرده خودكامه برنمي آيد، بلكه ستم او را به جان مي پذيرد و خرده خودكامه را در رسيدن به هدف خود كه همانا از پاي درآوردن و پديد آوردن هراس در دل سالك است ناكام مي سازد.

دون خوان، از نمونه اي عالي از خرده

خودكامگان ياد مي كند كه از اقبال خوش به سراغش مي آيد. داستان اين برخورد، درازدامن است.

خلاصه آن اينست كه: دون خوان، با نيرنگ به كار در خانه اربابي دعوت مي شود. در آن جا در مي يابد كه بدون دريافت مزد، تا سرحدّ مرگ بايد كار كند و راهي براي فرار هم ندارد. او به كارفرمايي سپرده مي شود كه به سختي از او كار مي كشد.

آزار و شكنجه اي كه دون خوان تاب آورده و آن را نقل مي كند، خواندني است.

ولي او شادكام و استوار، بدون اين كه حتي يك بار، به حال خود تأسفي بخورد، از مدت شش ماهي كه در آن خانه آزار ديده، اظهار خرسندي مي كند، زيرا در اين مدت توانسته بود چهار ركن سلوك را تجربه و تمرين كند.

اين چهار ركن عبارتند از:

خويشتنداري،

انضباط،

بردباري

و زمان بندي. (43)

از آن چه گذشت، روشن گرديد كه توفيق كاستاندا و هر سالك ديگر در سلوك معنوي خويش، نيازمند به مرشد و وجود خرده خودكامه است.

اما اين توفيق وقتي به كمال مي رسد كه سالك بي آن كه به خود آسيبي وارد آورد، اوامر زني قدرت مند و بي رحم را بپذيرد. اين زن براي كاستاندا خانم فلوريندا ماتيوس (Florinda Matus) بوده است و كاستاندا پس از مرگ دون خوان به شاگردي او در مي آيد. لذا در حلقه جادوگراني كه دون خوان رهبري آنان را بر عهده دارد نيز، شماري زن با ويژگيهاي بالا وجود دارد. (44)

بر اين اساس، سالك به وجود سه شخص نياز دارد:

مرشد، خرده خودكامه و زني با قدرت جادويي و بي رحم!

تا اين جا، مراد دون خوان از خرده خودكامه روشن شد.

در اين جا خواننده مي تواند بپرسد (خودكامه) كيست كه اينان

در مرتبه اي فروتر (خرده خودكامگان) نام گرفتند؟

جواب دون خوان اين است:

(صاحبان بصيرت در عهد جديد، با توجه به تجربه خود مناسب چنان ديدند كه طبقه بندي خويش را با سرچشمه اوليه نيرو؛ يعني با يگانه فرمانرواي جهان هستي آغاز كنند و آن را به سادگي (خودكامه) خواندند. طبعاً بقيه مستبدان و قدرت مندان، به طور نامحدود و در مرتبه اي فروتر از خودكامه جاي گرفتند و در نتيجه آنها را (خرده خودكامه) Pinches Tiroros نام نهادند. ) (45)

چ بايستگي نيرنگ در آموزش

شاگردي كه در بدو راه است و به ارزش (معرفت شهودي) چنانكه بايد آگاه نشده، ممكن است كه در رويارويي با سختيهاي راه از سلوك باز ايستد و جاذبه هاي زندگي عادي دل او را بربايد. مرشد به فراخور حال سالك، بايد حقه اي مناسب به كار برد و او را به راه آورد. بي گمان زماني خواهد آمد كه متوجه مي شود فريب خورده است و آن زماني است كه به (معرفت) نايل مي آيد. دست يابي به معرفت، به پستي و بي ارزشي جاذبه هاي پيشين پي خواهد برد و همه آنها را پيش پاي (معرفت) قرباني خواهد كرد.

( فقط ديوانه است كه بار معرفت پيشه شدن را با طيب خاطر به دوش مي كشد.

عاقل را بايد به حقّه و ترفند در اين راه انداخت. ) (46)

(معلم من ناوال خوليان به همين شيوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقه زد. قول داد تمام زنان زيبايي را كه دور و برش بودند به من بدهد و نيز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من

گول خوردم. از دوران بسيار قديم به تمام شمنانِ مكتب من همين حقّه زده شده است. ) (47)

سرسپرده ام پيشاپيش

به نيرويي حاكم بر سرنوشتم

و در پر كاهي نيز مي آويزم

پس مرا چيزي نيست،

تا به حفظ آن بكوشم،

مرا انديشه اي نيست،

پس مي توانم ببينم،

مرا هراسي از چيزي نيست،

پس مي توانم خود را به ياد آرم.

جدا و در سبكبالي

پيشي مي گيرم از عقاب

تا رَسَم به رهايي. (48)

بخش سوم:

در شناخت جهان و انسان و واقعيت و پندار:

در اين جا مناسب است نگرش دون خوان را نسبت به جهان و انسان بررسي كنيم و بر اساس آن، به تعريف جديدي از جهان و انسان دست يابيم.

دون خوان از دو ( جهان واقعي) و (پنداري) سخن مي گويد و بين آن دو فرق مي گذارد. نمود جهان با (بود) و واقعيت جهان هماهنگي و سازگاري ندارد. چيزي كه از عالم خارج بر اندامهاي حسي، اثر مي گذارد، بخش واقعي جهان است؛ اما آن چه اندامهاي حسي، از وجود آنها در خارج خبر مي دهند، بخش غير واقعي جهان است.

حواس ما تنها وظيفه اي سطحي انجام مي دهند و به روش شناخته شده خود ادراك مي كنند (49) اين روش چيزي نيست جز ميانجي گري كه ذهن، با گفتگوي دروني برقرار مي كند و ذهن نيز به نوبه خود تفسير هم تيرگان و همنوعان از واقعيت را نشخوار و تكرار مي كند و اين همه ما را از درك مستقيم و بي ميانجي واقعيت جهان باز مي دارد.

(ما پيوسته با خودمان درباره دنياي مان حرف مي زنيم. در واقع دنياي مان را با گفتگوي دروني نگاه مي داريم و هرگاه از حرف زدن با خود درباره خودمان و دنياي مان دست بداريم، دنيا همان است كه بايد باشد. ) (50)

بدين

ترتيب، انگاره ما از دنيا، درس اصلي آيين شمني است و واايستاندن گفتگوي دروني تنها راه رسيدن به آن است (51)

مي توان گفت كه شمن با (قدرت سكوت) دنيا را باز مي ايستاند و آن را (مي بيند). او، داراي كالبدي اختري و رؤيايي مي شود كه فراتر از مكان و زمان است.

در اين حال، قانونهايي معتبر مي شوند كه به غير از قانونهاي شناخته شده اند و ما آنها را قطعي و حتمي مي شماريم. بدين ترتيب، فرق و جدايي بين دنياي مادي و ملكوتي پذيرفته مي شود. (52)

با توجه به نكته ها و جستارهاي بالا، دو واژه (تونال) و (ناوال) در مكتب دون خوان، درخور شرحند. تونال همان دنياي عادي ماست كه برگرفته از توصيف همنوعان است.

تونال همه آن چيزهاييست كه براي آنها كلمه اي داريم و آنها را باز مي شناسيم و شامل انگاره ها و انديشه هاي منطقي ما و حتي خيالهاي ذهني و ايمان مذهبي ما مي شود. در عوض (ناوال) واقعيتِ تفسير نشده عيني است كه به طرق مرسوم دست نيافتني است (53)

ذ) ايده خدا

بر اساس تعريفي كه از تونال ارائه شد، انگاره هاي ما از خداوند تا آن جايي كه در ذهن خود داريم و نتيجه آموخته هاي ماست، عنصري از تونال خواهد بود.

( خداوند بخشي از تونال ماست … تونال همه آن چيزهاييست كه فكر مي كنيم دنيا از آن چيزها تشكيل شده است، از جمله خداوند. ) (54)

اما اگر ما بينگاريم كه دون خوان ( خدا) را در حوزه (ناوال) قرار مي دهد به اشتباه رفته ايم. از نظر دون خوان، بخش واقعي جهان نامحدود و پيمايش ناپذير است و بخش عمده هستي، ناشناختني و رازآلود است و از سطح درك آدمي فراتر است.

خطاي

بزرگ صاحبان بصيرت در قديم، فرق نگذاردن بين دو مفهوم ناشناخته ها و ناشناختني ها بوده است.

ناشناختني ها در دسترس انسان و در حدود تواناييهاي او نيستند و نبايد ابلهانه يا حتي با حزم و احتياط به قلمرو آنها، دست برد. (55) به نظر مي رسد دون خوان خدا را در خود ناشناختني ها قرار مي دهد كه نمي توان در نفي و اثبات آن سخن گفت. ما به وجود اين حقيقت غايي، جهل مطلق داريم و راهي براي شناخت او نداريم، از اين روي، بر پايه آن چه كاستاندا از دون خوان نقل مي كند، مي توان مدعي شد كه در اين مكتب ايده و انديشه خدا وجود ندارد. اين سخن بدين معني نيست كه در عرفان سرخ پوستي ( خداوند ) هيچ گونه حضوري ندارد.

استيس، سخن زيبايي در مورد آيين بودا دارد و آن اينست كه: در اين آيين، خدا تجربه امر متعالي است.

اگرچه تئوري خدا وجود ندارد و بين اين دو فرق بسيار است؛ در مَثَل همه پيشينيان، وجود اكسيژن يا جاذبه زمين را تجربه كرده اند، اما هيچ كدام به وجود آن پي نبردند، بدين معني كه آن را تبيين و تئوريزه نكردند؛ از اين روي، كشف جاذبه زمين را نه به آنها بلكه به نيوتن نسبت مي دهيم و اين بحث درازدامني است كه در تاريخ علم، از آن سخن به ميان آمده است كه: ما بر چه اساسي يك كشف و يا اختراعي را به كسي نسبت مي دهيم كه در اين مختصر مجال پرداختن به اين مقوله نيست.

دون خوان، اشاره هايي به وجود يك سرچشمه قدرت و يك فرمانرواي هستي دارد كه در جايي به عاريت آن را (عقاب) نام مي نهد

و در جايي خودكامه مي خواند. اگر چه وصفهاي او از عقاب و خودكامه با خدايي كه اديان توحيدي معرفي كرده اند، سازگاري ندارد. به هر ترتيب، مي توان گفت در مكتب دون خوان، ايده ي خدا كم رنگ است و او از پرداختن به مسأله خدا پرهيز دارد و گويي آن را در حوزه ناشناختني ها قرار مي دهد.

دون خوان و ديگر شمنان سرخ پوستي، به جاي آن كه وقت و انرژي خود را در ناشناختني ها هدر دهند، انرژي خود را به بخش درخور شناخت جهان به كار مي بندند. جهان براي آنان به صورت مجموعه هاي فراخ و بي پايان از ميدان هاي انرژي جلوه مي كند كه همچون رشته هاي نور است و سرچشمه آن به استعاره (عقاب) نام گرفته است (56)

و موجودات غير ارگانيك (عالم فرشتگي)

دون خوان، از نيروهاي وصف ناپذيري ياد مي كند كه بي جسم، بي شكل، غير آلي و رام شدني اند. (57) آنها، نه خيرند و نه شر و مي توانند به شكلهاي گوناگوني چون سگ، پرنده، خارسنگ و يا هرچيز ديگري ظاهر شوند. (58)

انسانهاي معمولي در مواجهه با آنها متوجه حضور آنها نمي شوند، زيرا فقط به آنها (نگاه) مي كنند، اما يك سالك مبارز، حضور آنها را در مي يابد؛ زيرا مي تواند (ببيند). (ديدن) سزاواري، شايستگي و درك ويژه ايست كه حقيقت آفريده ها و پديده ها را به سالك مي نماياند. بر اين اساس، وقتي سالك با يكي از اين آفريدگان برخورد مي كند آن آفريده، شكل ظاهري را از دست مي دهد و ماهيت اصلي اش هويدا مي شود. نكته جالب توجه آن است كه هر چند چشمهاي يك انسان عادي، فريب خورده و موجود غير ارگانيكي را كه به شكل مادي درآمده است، تميز نمي دهد، اما يك سگ گول نمي خورد،

كلاغ هم همين طور! (59)

آنان براي خود صاحب نام هستند، (60) و كاركردشان بر ما نامعلوم است (61) و در بين انسانها نيز حضور دارند، گاه خود به صورت انسان در كوچه و خيابان پرسه مي زنند (62) معمول ترين رسم شان ترسانيدن مردم است (63) سالك در رويارويي با او، پيش از آن كه به چنگ او افتد، او را دنبال مي كند و با او به مبارزه برمي خيزد، تا او را به چنگ گيرد و به زمين كوبد، تا قدرت را به او عطا كند (64)

اين آفريدگان توليد مثل و سوخت و ساز ندارند، ولي سرشار از عشق، حزن و اندوه و خشم و احساس هستند.

(65) آنها پديدگان موٌنث هستند (66) و آگاهي شان بسيار بيشتر از انسان است.

اين آگاهي غير عادي و شگفت، انسان را برمي انگيزد تا در ديدار آنها، خود به خطر افكند و برجستگي را كه داراند، به چنگ گيرد (67) پديدگان غير ارگانيك، هرگز دروغ نمي گويند؛ زيرا بي بهره از قوه ناطقه اند.

براي حرف زدن با انسان ناچارند كه كلمات را (قصد يا نيت وجودي) كنند.

عمري بس طولاني دارند، اما قدمت آفرينش آنها بر انسان معلوم نيست. (68)

دون خوان از اين آفريدگان، با عنوانهايي نام مي برد كه در ترجمه هاي فارسي به (متفق)، (دليل) و (همزاد) برگردان شده است و در ابتدا آنها را در ارتباط با گياهان توهم زا مطرح مي كند.

استفاده از گياهان توهم زا وسيله ايست كه فرد را با نيروهاي غير ارگانيك آشنا مي كند و به قدرت و آگاهي آنها پيوند مي دهد. (69)

ك) حقيقت انسان

انسان شناسي دون خوان، در پيوند با تعريفيست كه او از عالم دارد. او جهان را ميدان هاي بي كران انرژي و

نور مي داند. بر اين اساس حقيقت انسان نيز شكل يافته از شمار بي پايان از همان ميدان هاي انرژي و رشته هاي نور است كه همچون (گوي درخشاني) آشكار مي شود و جادوگران نام (تخم مرغ نوراني) بر آن نهاده اند (70)

اين رشته هاي نور، چرخان به نظر مي آيند و دستها و پاهاي شان، مانند موهاي زبر درخشاني است كه به هر سو مي جهند و به تار عنكبوتهاي سفيد فام مي مانند (71) بر روي اين تخم مرغ (حبابي نوراني) ديده مي شود كه آگاهي انسان از آن سرچشمه مي گيرد.

گفته شده است كه در پاره اي از كتابهاي عرفاني شرق، تصويري همانند آنچه در بالا آمد از انسان ارائه شده است، مثل Fourteen Lessons in yogi Philosophy اثر Ramacharaka. (72)

گ) انسان بي شكل

شمنان سرخ پوست مدعي هستند كه اين توده هاي انرژي بر اثر عادتهاي پياپي و سوء استفاده ها انحراف يافته و (شكل انساني) را ساخته اند.

هدف شمن راست نمودن اين رشته هاست.

او مي خواهد انساني (بي شكل) شود. (73)

انسان بي شكل، وجود فرسوده و عادي خويش را از دست مي دهد و از اسارتها رها مي شود. با نگاهي خوشبينانه، شماري پديده (بي شكلي) را قياس با تحولي كرده اند كه در نظامهاي عرفاني ديگر از آن به (مرگ عرفاني)، (تولد روحي ديگر)، (غسل آتش)، (دگرگوني نورها) ياد شده است.

ل) مرگ

شايد از ادعاهاي كاستاندا برآشفته باشيد و آنها را ياوه بدانيد. نويسنده اين نوشتار نيز (بر خلاف بعضي ناقدان آثار كاستاندا) با شما هم عقيده است.

به ويژه به سخني كه او به نقل از دون خوان درباره مرگ گفته است، توجه كنيد:

(مرگ هر شخص همواره در كنار او و به فاصله يك بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه مرگ شانه

چپ را لمس كند شخص خواهد مرد. ) (74)

(مرگ پيچ و تاب است.

مرگ ابر درخشاني در افق است.

مرگ منم كه با تو صحبت مي كنم. مرگ تو و دفتر و دستكت هستي. مرگ هيچ است هيچ! مرگ اين جاست و با اين حال اصلاً در اين جا نيست) (75)

مرگ هرچه باشد؛ اما تأخيرپذير نيست. با اين حال روح بي كم و كاست سالك با ذخيره قدرت و انرژي كه دارد، مي تواند مرگ را براي زماني، كم و بيش طولاني، عقب بيندازد، تا براي آخرين بار از يادآوري توانايي اش شادمان گردد. (76)

مرگ، در جايگاه، مشاور خردمند سالك نيز عمل مي كند.

در اوج نوميدي و خطر، سالك مي تواند به مرگش رو كند و از او بپرسد كه آيا چنين است؟

مرگش به او خواهد گفت كه اشتباه مي كند، مرگش به او خواهد گفت:

(من كه هنوز به تو دست نزده ام) (77)

در پايان اين بخش، به گزارش و وصفي كه كاستاندا از مرگ دون خوان ارائه مي دهد، توجه كنيد:

(وقتي لحظه اي فرا رسيد كه دون خوان عملاً دنيا را ترك گفت، به نوعي درخشندگي بخار مانند رنگي مبدل شد.

او انرژي ناب بود كه به آزادي در جهان شناور گشت. در آن لحظه احساسم در خصوص فقدان وي چنان شديد بود كه مي خواستم بميرم، به آن چه دون خوان گفته بود، اعتنا نكردم و بي هيچ ترديد و دو دلي خود را به پرتگاه افكندم، اما به دلايلي كه وصف ناپذير است ن مردم!) (78)

● بخش چهارم:

فنون و دستوالعمل ها:

تعليمات دون خوان، در بر گيرنده دستورالعمل ها و فنون ويژه اي نيز هست كه كاستاندا بايد به كار بندد. اين دستورالعمل ها هدفهاي زير را دنبال مي كند:

كسب اقتدار

شخصي.

خاموش ساختن ذهن و گفتگوي دروني.

تغيير ( نقطه تجمع) و رسيدن به اوج آگاهي و معرفت شهود ي.

هدف اصلي و نهايي از تمام فنون و دستورالعمل ها مورد اخير است و دو هدف اول نقش واسطه اي دارند. فنوني كه منتهي به كسب و ذخيره اقتدار است، سالك را در خاموش ساختن و واايستاندن گفتگوي دروني ياري مي رساند و با به كارگيري فنوني خاص، نقطه پيوندگاه جابه جا شده و اين همه (ديدن) را كه اوج (ابرآگاهي) است ممكن مي سازد.

اين دستورالعمل ها در كتابهاي كاستاندا، به گونه پراكنده آورده شده است.

نظم و ترتيبي را كه مي نگريد، كار نگارنده است و با بررسي بيش تر، شايد بتوان آنها را با ترتيب بهتري ارائه كرد. استفاده از گياهان روانگردان مي توانست از جمله فنون آورده شود، امّا به خاطر بسياري جستارها و پيوندي كه اين بحث با وجوه مختلف دارد، به صورت ضميمه در پايان اين تحقيق آورده شده است.

الف) فنون براي كسب اقتدار

داشتن اقتدار شخصي و ذخيره آن براي توفيق سالك جوياي معرفت، ضروري است.

در اصل انسان چيزي جز (حاصل جمع اقتدار شخصي) نيست و اين حاصل جمع تعيين مي كند كه او چگونه زندگي كند و چگونه بميرد.

دون خوان، اقتدار شخصي را يك نوع احساس، همچون خوش اقبالي، تعريف مي كند.

شايد بتوان اقتدار شخصي را اعتماد به قدرتهاي غير عادي و تواناييهاي شهودي خودمان دانست. اين اعتماد به خود را هنگامي مي توانيم به دست آوريم كه تمرينها و تجربه هاي مناسب آن را فراهم كرده باشيم. دون خوان فنوني را براي به دست آوردن اين اعتماد و ذخيره اقتدار سفارش مي كند (79)

ب) دويدن در تاريكي

دويدن در تاريكي فني است كه دون خوان

آن را (خرامش گفتار) مي نامد و آن را در ذخيره اقتدار براي واايستاندن گفتگوي دروني اثرگذار مي شمارد. چگونگي اجراي اين دستور آن است كه سالك مسافتي طولاني را با زحمت و سرعت در بيراهه و بر روي سنگلاخها بدون سكندري خوردن و آسيب ديدن مي دَوَد. او در اين حال همتش آن است كه گفتگوي دروني را خاموش ساخته، كار را به جسم خود واگذار نمايد؛ زيرا آن گاه كه ذهن خاموش شود، خود جسم، بي آن كه خود ما آگاهي داشته باشيم، اشياء را مي شناسد و راه را باز مي يابد، بدون آن كه در گودالي فرو رود يا نوك صخره اي پايش را بيازارد. (80)

ج) خود داري از آميزش جنسي

از نظر دون خوان و دون ختارو، سالكان به ويژه آنان كه زاييده آميزش ملالت بار بوده اند، بايد از آميزش جنسي خود داري ورزند تا از اين راه بتوانند انرژي اندكي ذخيره كنند.

اين ذخيره انرژي، براي رسيدن به (آستانه رويت) و سير در عالم ناشناخته ها مورد نياز است (81)

دون ختارو به كاستاندا مي گويد:

(پدر و مادرت وقتي ترا به وجود آوردند، بي اندازه ملول و خسته بوده اند)

كاستاندا مدعيست كه دون ختارو با (قوه رويت) بر اين راز آگاهي يافته است (82)

د) هر عمل، آخرين نبرد

سالك بايد بداند كه براي هر عمل قدرت دارد، به ويژه هنگامي كه آن را (آخرين نبرد خود) در روي زمين به حساب آورد. مرگ هر آن در انتظار است و ممكن است سالك شكارچي را لمس كند و جان او را بربايد. پس هر عمل او ممكن است آخرين نبرد او روي زمين باشد.

سالك حقيقي، به اين نكته آگاهي يافته و هرگاه به هر

كاري بپردازد، آن را آخرين كار و آخرين نبرد خود به شمار مي آورد.

چنين عملي لذت بخش بوده و وحشت را از دل او بيرون مي كند و اقتدار و اعتماد را براي او به ارمغان مي آورد. (83)

اين را نيز بايد بدانيم كه سالكِ مبارز، سخت مي ميرد، مرگش بايد با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالك خود را به آساني در آغوش مرگ نمي اندازد. آن گاه كه مرگ او را لمس كند، به قدرت مبدل مي شود. (84)

ح) تغيير نوع تصور از خود

تصور و انتظاري كه ما از خود داريم، در توان و اقتدار ما اثر ويژه اي دارد. دانستن اين نكته كه ما ميدان هايي از انرژي هستيم و توان شگفتي در نهان خويش داريم، قدرت بسياري در ما پديد مي آورد:

(خيلي چيزهاست كه سالك مبارز در زمان معيني انجام مي دهد كه سالهاي پيش نمي توانست انجام دهد. آن چيزها خودشان تغييري نكرده اند؛ اما تصور او از خودش تغيير يافته است. ) (85)

ج) انتخاب مكان قدرت

از نظر دون خوان هر كس در زمين، جايي، يا جاهايي براي نشستن دارد كه جايگاه اوست. او در آن جا به طور طبيعي قوي و خوشحال خواهد بود، در عوض نقطه بد دشمن اوست. اين وظيفه فرد است كه با كمك استاد آن نقطه را كه (جايگاه) اوست بيابد و اقتدار خويش را تجربه كند.

از سوي ديگر، نقطه دشمن يك مرد را ضعيف مي كند و حتي مي تواند باعث مرگش شود. دون خوان روزي كاستاندا را كمك مي كند كه نقطه خويش را بيابد و او پس از تحمل رنج و زحمت فراوان آن نقطه را بيابد. حالت خود را در آن لحظه چنين

وصف مي كند:

(در حوزه ي ديد من تغيير ديگري در رنگها اتفاق مي افتد. طرح يكدستي را كه من در همه آن منطقه مي ديدم، در يك نقطه و در طرف راست من به شكلي زنگاري برگشت … رگ گردنم سيخ شد پاهايم كمي قوسي و تنه ام به جلو خم شد و من متوجه حالت عجيب خود شدم و بر ترسم افزوده شد)

خ) براي واايستاندن گفتگوي دروني

▪ترك عادت:

ترك عادت براي واايستاندن گفتگوي دروني و تمركز دقت مان در ناوال ( جهان واقعي) ضروري است.

تأكيد بر ترك عادت را در عرفانهاي مختلف شناخته شده در دنيا مي يابيم. حافظ مي گويد:

از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من

كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم

و عبدالكريم جيلي گويد:

(وضع و حال من آن است كه خفي و خلاف عادت باشم). (86)

با اين وصف، بايد تعريف خاص دون خوان را از ترك عادت و فرقهايي كه با مقصود عرفاي ما دارد، در نظر داشت. به نظر دون خوان، چنين خواسته ايم كه زندگي خود را با عادات پيش ببريم و اين اساس زندگي عادي و جهان توصيفي (تونال) ما را تشكيل مي دهد. اين عادات ما را وادار به زندگي يك سان و يك نواختي مي كند و ما را در نظم و ترتيبي خاص پاي بند مي سازد. در نتيجه در همنوعان خود انتظار گونه اي خاص از سلوك و رفتار از ما پديد مي آيد و اين انتظار، سبب مي شود كه خود را فرمانبر و پيرو عادتهاي خود و خواسته هاي همنوعان خويش سازيم و از پويش و دگرگوني در شرايط خود باز ايستيم و در پيله اي كه خود بر خويشتن خويش تنيده ايم، گرفتار آييم. اين عادت، ما را در

تونال به بند مي كشد و بين ما و جهان واقعي حجاب مي گردد.

شرط سلوك آن است كه انديشه ها و ادراكهاي ما از ساختارهاي پايدار رها شود، تا جايي براي تازگيها و چيزهاي پيش بيني نشده در زندگي مان باز شود؛ چرا كه عناصر معرفت واقعي پيش بيني ناشدني اند و اين مهم با ترك عادت، به دست مي آيد:

(شكارچي بودن تنها به مفهوم حيوان را در تله انداختن نيست. شكارچي كه هم وزن خود، طلا مي ارزد … به اين دليل است كه خود عادتي ندارد. اين مزيت وي است.

وي مانند حيواناتي كه به دنبال شان است نيست؛ حيواناتي كه با عادتهاي سنگين و پيش بيني شده وابسته اند.

او آزاد، سيال و پيش بيني ناپذير است. ) (87)

دون خوان، گاهي از (ترك عادت) به (نفي گذشته شخصي) تعبير مي كند.

(سالك مبارزي كه گذشته شخصي ندارد، براي كارهاي خود نيازي به توضيح به همنوعان خود ندارد و هيچ كس هم از اعمال او عصباني و ناراحت نمي شود و مهم تر آن كه هيچ كس او را با افكار و انتظارات خويش ملزم به كاري نمي كند. ) (88)

ه) به كارگيري دومين قدرت

به عقيده دون خوان، ادراك، پيامد (دقت) ماست؛ يعني ما تنها درونمايه هايي را درك مي كنيم كه دقت مان را بر آنها سامان دهيم. بر اين اساس، اين نقش ادراك نيست كه از سوي همنوعان تحت تأثير قرار مي گيرد، بلكه (دقت) ماست كه در نتيجه نفوذ آگاهانه و مداوم، سر انجام به حوزه هايي برمي گردد و ميل مي كند كه با شرح و تفسير همنوعان مان، برابري كند و در نهايت اين باور در ما پديد آيد كه اين دنياي وصف شده، كل واقعيت

است.

ما با اين (دقت اسير شده) نمي توانيم از توهمي كه اسير آن شده ايم برهيم، بلكه تلاش مي كنيم تا ادراكهايي كه از آن سرچشمه مي گيرد، با وصف دنيا برابري كند.

براي رهايي از اين دقت كه دون خوان آن را (اولين دقت) مي نامد، نياز به (دومين دقت) داريم و مقصود از آن ته مانده وقتيست كه در حيطه واقعيت باقي مانده است و اسير نگرديده است.

ما در حالت عادي، نسبت به دومين دقت آگاهي نداريم و صرف نظر از موقعيتهاي استثنايي ظهوري ندارد و آگاهي بخش نيست. با اين حال، تنها حلقه پيوند ما با واقعيت و ناوال است.

براي ورود به ناوال و جهان واقعي، بايد دومين دقت خود را به كار گيريم تا بند از جزء اسير شده دقت مان نيز بگشاييم و در نتيجه با هر دو قسمت دقت مان وحدتي به دست آوريم و به تماميت خويش دست يابيم و انسان كاملي شويم. (89)

چ) عمل بدون چشمداشت فايده

هدفداري در عمل، حاصل گفتگوي دروني و ماندگاري ما در تونال است.

هدفداري و چشمداشت از عمل ما را به سطح خردورانه اي از واقعيت مي رساند.. در حالي كه معرفت را راهي به جز عقل است.

هدفداري لازمه پذيرش اصل عليت است و جهان موهوم و غير واقعي ما از همين اصول و عناصر تشكيل گرديده است.

تنها هنگامي كه ديگر ( هيچ توقعي) از عمل خويش نداشته باشيم، آخرين برون فكني هاي ذهن خود را پشت سر گذاشته ايم و قدم در ناوال نهاده ايم. به ديگر سخن، انتظار نتيجه از عمل، سبب دوگانگي بين عمل و عمل كننده مي شود و اين آدمي را از رويارويي مستقيم و بي ميانجي با واقعيت باز مي دارد.

پاره اي نظامهاي آموزشي ديگر نيز مثل آيين بودايي ذن، با تمرين اعمال مستقيم و غير مستدل براي پديد آوردن چنين انضباطي؛ يعني برداشتن فاصله بين عمل و عامل، با مكتب دون خوان اشتراك دارند. كاستاندا بسياري از كارهاي مسخره و غير مفيد را كه دون خوان بر گردن او نهاده بود، به خاطر مي آورد:

مانند جارو كردن زباله ها از جايي به جاي ديگر و بعد متوجه مي شود كه دون خوان با واداشتن او به انجام كارهاي بي معني فكر كار بدون عوض را در او القا كرده است.

اين مطلب چنان ظريف است كه خود اين فن را نيز شامل مي شود؛ يعني اگر سالك با كار بدون عوض، بخواهد يك راست با حقيقت روبرو شود، اين كار بدون عوض نخواهد بود، بلكه هدفي را دنبال كرده است كه همان ورود در ناوال و جهان حقيقت است.

كارها و رفتارهاي بي مفهوم و بي هدف، همين كه آنها را به فني دگر كنيم، ناممكن مي شوند، زيرا بدين ترتيب به آنها هدف و مفهوم بخشيده ايم. بدين جهت گاه مرشد از در حقّه وارد مي شد تا شاگرد را وادارد كه بدون هيچ چشمداشتي دست به كار شود:

(به دون خوان گفتم، يادم نمي آيد او هرگز در مورد انجام عملي براي نفس عمل به عنوان فني خاص بحث كرده باشد و تنها چيزي كه مي توانم دوباره به ياد آورم توضيحات دائم و مبهم او در اين مورد است.

خنديد و گفت كه كار او آنقدر ظريف بوده است كه تا آن روز متوجه آن نشده ام. ) (90)

در زندگي عادي، كار كردن بدون معني و هدف براي ما بيگانه است و با عقل سليم ناسازگار. از كارها و

رفتارهاي خود چشم داريم كه هدفهاي از پيش تعيين شده ما را برآورند؛ از اين روي، رفتارهاي ديمي يا طبيعي براي ما ممكن نيست. تنها در پاره اي از زمانها و مجالهاي مناسب، مانند هنگام ترس، شادي و هيجان شديد است كه رفتار مهار نشده اي از ما سر زند. در اين زمان و دَم كه از بي خبري صحبت مي كنيم، يك عمل به طور كامل طبيعي رخ داده است و فاصله بين ما و عمل و رفتاري كه از ما سر زده، محو شده است.

نه رفتاري كه از ما سر زده، از قبل حساب شده است و نه واكنش نسبت به درستي و نادرستي آن نشان مي دهيم. چشمداشتي هم از عمل نداريم، چون عقل ما كه باعث آن بود، باز ايستاده است.

بازي كودكان نمونه اي از عمل بدون چشمداشت است (91)

ر) حماقت اختياري

براي سالك شكارچي، خوب و بد، ثمر بخش و زيانبار، سختي و مرض، توانگري و فقر فرقي ندارد. هيچ چيز وجود ندارد كه براي او از چيز ديگر اهميت بيشتري داشته باشد يا عملي وجود ندارد كه در نزد او برتري داشته باشد، همه اين جداسازيها و ارزش داوري ها مربوط به حوزه تونال و جهان عادي مي شود. با اين حال، سالك مبارز هر عملي را كه برمي گزيند آن را چنان انجام مي دهد كه گويي برايش مهم است.

او به ظاهر با مردم همخواني دارد و با همنوعان خود چنين وانمود مي كند كه به كارهاي خود و ثمر بخشي آنها اهميت مي دهد و اين معناي حماقت اختياري شمن است.

سالك مبارز نخست بايد بداند كه رفتارهايش بيهوده است و با اين حال، چنان كار انجام دهد و رفتار

كند كه گويي اين مطلب را نمي داند. (92)

شمن در عين بي نامي و بي نشاني و نفي گذشته خويش، تنها حلقه بستگي و پيوندش با ديگران همين جنون اختياري اوست. او به ظاهر با مردم مي زيد و حال آن كه با آنان نيست. (93) به نظر مي رسد كه اين ويژگي به سالك آرامش مسرت بخش مي دهد و او را از دغدغه ها و انديشه در حاصل رفتارها و كردارهاي خود مي رهاند.

آن دسته از خوانندگان آثار كاستاندا نيز كه پاره اي از آموزه هاي دون خوان را التيامي بر رنجها و دغدغه هاي روحي خود يافته اند، از اين دستورالعمل بهره جسته اند.

جواني كه به علت ناكامي در درس، يا به دست آوردن كار و درآمد و يا ناكامي در امر زناشويي، دنيا را بر خود تنگ مي يابد، شايد اين دستورالعمل براي او گشايشي باشد و او را نسبت به آن چه روي داده، بي توجه كند و شكستهايش را در زندگي همچون پيروزيها پذيرا باشد.

ز نفي گذشته شخصي

وابستگي و دلبستگي ما به گذشته خود همراه با شناختي كه همنوعان ما از گذشته ما دارند، در پايندگي گفتگوي دروني و ماندگاري ما در تونال، اثرگذار است.

مراد از گذشته شخصي، آگاهي ها و دانستنيهاييست كه انسانها درباره زندگي ما مي دانند. وقتي گذشته شخصي داريم، ناگزيريم اين امر را تأييد كنيم و برابر خواست و انگاره آنان سلوك كنيم. اما چگونه از گذشته شخصي خويش رها شويم؟ دون خوان به كاستاندا مي گويد:

(از كارهاي ساده شروع كن، به ديگران نگو چه مي كني و بعد تمام افرادي را كه تو را خوب مي شناسند رها كن، بدين ترتيب فضاي مه آلودي در اطراف ايجاد خواهي كرد) (94)

هنگامي كه آزاد و رها

از گذشته خود شديم، نه انديشه هاي همنوعان و نه گرايشهاي ذهني خود ما، نمي توانند ما را در تونال اسير نگه دارد و به آزادي بزرگي در افكار و رفتار خود دست مي يابيم.

براي كاميابي در نفي گذشته شخصي، دون خوان سه فن كمكي پيشنهاد مي كند:

1. از دست دادن اهميت شخصي:

(تا هنگامي كه فكر مي كني مهم ترين چيز عالم هستي، قادر به شناخت دنياي اطرافت نيستي، مثل اسبي با چشم بند خواهي بود.

در كل هستي تفاوتي بين تو و يك %%سرگين غلتان نيست. ) (95)

2. پذيرش مسؤوليت رفتار و كردار: تا بدين وسيله قدرت عمل كردن از وجود ما بتراود و نيازي به تمسك به گذشته خويش و همنوعان نداشته باشيم.

3. مرگ به مثابه مشاور زندگي: انديشه و انتظار مرگ، نيرو به ما مي دهد، سبب مي گردد از رويدادهاي كوچك به خشم نياييم، كمك مي كند تا خويشتن را ضابطه مند سازيم و در زندگي انضباط داشته باشيم و به مسائل اساسي توجه كنيم و گرايش يابيم. (96) از دست دادن اهميت شخصي به معناي نفي غرور و خودخواهي در فرهنگهاي عرفاني ديگر نيز تأكيد گرديده است.

ابو سعيد گويد:

( هيچ تكلّف بيشتر از (تويي) تو نيست. ) (97)

در آيين بودا، گرايشهاي خودخواهانه به شدت منع شده است (98)

در كتاب چپق مقدس آمده است:

(اين خوار كردن كه به گفته گوزن سياه سرخ پوست خود را در آن حتي از مورچه هم پست تر مي كند، همان حالت روحيست كه در مسيحيت مسكنت روح خوانده مي شود و در سنت اسلامي فقر و در آيين هندو Balya. حالت كساني است كه در مي يابند كه فرديت شان نسبت به اصل خدايي هيچ است. ) (99)

ص) بي عملي

دون

خوان، فرايندي را كه ما در آن ناخودآگاه، ادراك خود را دستكاري مي كنيم تا آن را با گزارشي كه از دنيا توسط هم تيرگان دريافت داشته ايم، سازگاري دهيم، (عمل) مي نامد.

(اين تخته سنگ در اثر (عمل) تخته سنگ است.

(عمل) آن چيزيست كه از تو تو را مي سازد و از من مرا، دنيا دنيا ست، زيرا (عمل) مربوط را مي شناسي كه آن را اين گونه مي كند.

اگر (عمل) مربوط به آن را نداني دنيا به گونه اي ديگر است. ) (100)

براي اين كه خويش را براي (واقعيت) آماده سازيم، بايد (بي عملي) را تمرين كنيم.

براي (بي عملي) نمي توان از (عمل) استفاده كرد.

(راهگشاي اقتدار در عمل نكردن به آن چيزهاييست كه مي داني به آن چگونه عمل كني؛ مثلاً وقتي درختي را مي نگري عادت داري فوراً نگاهت را به شاخ و برگ آن بدوزي. سايه برگها يا فضاي بين برگها را نمي بيني. با اين كار شروع كن كه بر سايه برگهاي يك شاخه تمركز كني و كم كم به كارت ادامه بده تا تمام درخت را پيش چشم داشته باشي. ) (101)

ض) درست راه رفتن

گونه ويژه اي راه رفتن است.

هدف گشودگي كامل حواس است، بدين صورت كه تمركز دقت مان را از چيزهاي محيط برهانيم و آن را متوجه خويش سازيم. در اين صورت، بدون اين كه از جانب ما انتخاب و ارزيابي صورت گرفته باشد، (تماميت احساس) به ما مي رسد و پذيراي واقعيت مي شويم و ذهن از گفتگو باز مي ماند:

(در اوايل آشنايي مان، دون خوان، روش ديگري را برايم شرح داده بود.

بدين ترتيب كه بايد بدون آن كه نگاهم را روي چيز مخصوصي متمركز كنم، در مسيري طولاني راه بروم و

مستقيماً به چيزي نگاه نكنم. چشمها را كمي چپ كنم تا از آن چه به خودي خود در زاويه ديد قرار مي گيرد تصوير وسيع تري داشته باشم. اگر چه در آن موقع نفهميدم؛ اما او اصرار داشت اگر بدون تمركز به نقطه اي در نزديكي افق نظر بيندازم، مشاهده تمام چيزهايي كه در ميدان ديد قرار دارد، در يك آن امكان پذير مي گردد.

سالها اين عمل را بدون آن كه تغييري در آن ببينم تمرين كردم. منتظر تغيير و تحولي نيز نبودم، ولي روزي در كمال تعجب دريافتم كه حدود ده دقيقه است راه مي روم، بي آن كه كلمه اي با خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم كه توقف گفتگوي دروني، مستلزم چيزي بيش از تنها با خود حرف نزدن است.

در آن موقعيت افكارم را از دست داده بودم و عملاً حس مي كردم كه در خلأ %%غوته ورم. ) (102)

ي) خيره شدن

خيره شدن نيز گونه اي (درست راه رفتن) است، با اين فرق كه در آن، در يك حالت قرار مي گيريم و تمام حواس و نگاه خود را بر يك چيز متوجه مي كنيم و به يك چيز نگاه خود را مي دوزيم و راه اثرگذاريهاي ديگر را بر خود مي بنديم. به اين ترتيب، ذهن خود را از دنياي خود ساخته خويش جدا مي سازيم و گفتگوي دروني پا پس مي نهد و بدون تماس با ساخته خويش مي ايستد:

(اگر ساعتها مثل من به توده اي از برگ خيره شوي، افكارت خاموش مي شوند. فقدان فكر دقت تونال را كاهش مي دهد و آنها به چيز ديگري بدل مي شوند. ) (103)

البته در خلال تمرين، بايد بدن در وضع و حالت خوشايندي قرار گيرد.

حالتي، به سان حالتهاي

مراقبه كلاسيك در نظامهاي عرفاني شرق. (104)

ت) حركتهاي تنسگريتي

دون خوان، گونه اي تمرين حركتها را سفارش مي كند كه آن را حركتهاي تنسگريتي مي نامد و ويژگي اين حركتها را %%واايستادن صداي ذهن و گفتگوي دروني مي داند.

تنسگريتي، وصفيست مركب از دو واژه (كشيدگي) (Tension) و (تندرستي) (Integrity). (كشيدگي) تلاشيست كه به آسودگي زردپي ها و عضلات بدن مي انجامد. (تندرستي) عمل توجه كردن به بدن به عنوان واحدي سالم، كامل و بي عيب است.

تمرين اين حركتها در شكل گروهي انجام مي پذيرد و شمن را به استفاده از حافظه جنبشي وامي دارد و اثر عالي آن دِرَنگيدن گفتگوي دروني است.

با دِرَنگيدن گفتگوي دروني موفق خواهيم شد (پيوندگاه) را از جايگاه اصلي خارج سازيم و به (ديدن) نايل شويم. كاستاندا در كتاب حركات جادويي اين حركتها را همراه با تصوير برشمرده است (105)

اين حركتها، همانندي فراواني با حركتهاي يوگا دارد.

ل) براي دگرگوني ( نقطه تجمع) و معرفت شهود

ي): هنر رؤيا بيني

هدف اصلي سالك است كه به (ديدن) دست يابد؛ از اين روي، تمام فنون گذشته، اگر چه با واسطه، در خدمت اين هدف قرار دارند. افزون بر آنها، مهم ترين فني كه دون خوان براي رسيدن به (ناوال) و يافتن كالبد اختري سفارش مي كند، (عمل رؤيا بيني) است.

مفهوم رؤيا در اصطلاح او، با رويدادهايي كه به همين نام، به طور معمول، در حال خواب براي ما رخ مي دهد، در پيوند و مرتبط، ولي متفاوت است.

رؤيا بيني مهارتيست كه شخص به كمك آن از رؤياهاي خود استفاده و با دقت آن را به آگاهي مهار شده دگر مي كند.

چنين رؤيايي همراه خواهد بود با دگرگونيهايي كه در (رشته هاي انرژي) رخ مي دهد و جابجايي اي كه در

نقطه تجمع %% (پيوندگاه) صورت مي پذيرد. انسان سالك با هنر رؤيا بيني مي تواند رشته هاي نور را ببيند و نقطه تجمع را حتي به خارج از (حباب نوراني) و در گستره رشته هاي انرژي عالم حركت دهد. (106)

اگر سالك پس از جابه جا شدن نقطه تجمع به هنگام خواب، بتواند آن را در همان جايگاه پابرجا كند، كاري بس بزرگ و ارزش مند كرده است؛ چرا كه مي تواند در حوزه ناوال ماندگار شود و براي هميشه از اسارت ( جهان توصيف شده و غير واقعي) رها گردد. (107)

اما مهم آن است كه دانسته شود چنين رؤيايي چگونه و از چه راهي به دست مي آيد. دون خوان براي اين هدف، دو گونه تمرين را پيشنهاد مي كند.

اين تمرينها بايد در شب، پيش از خواب انجام شود؛ زيرا وقتيست كه عاملهاي نفوذ جسمي و روحي، اثرگذاري شان، به پايين ترين حدّ مي رسد و از القاء ات همنوعان و گفتگوي دروني كاسته مي شود.

تمرين اول:

در حالتي به خواب رويم كه رويداد (به خواب رفتن) را در مورد خويش بنگريم و آگاهي و هوشياري خود را از دست ندهيم. بدين صورت كه دسته اي خود را برافراشته و تمام حواس خود را به دستها متوجه كنيم، در اوج اين تمركز، كه با زحمت فراوان همراه است، دسته اي خود را مي بينيم، اما نه دسته اي عادي خود را بلكه دسته اي اختري و لطيف خويش را كه در سطح ناوال واقع است.

اگر چنين كاميابي و پيروزي حاصل شد، مي توانيم اين فن را بگسترانيم و با كالبد اختري خود در گستره بي پايان ناوال غوته ور شويم.

تمرين دوم:

براي ساختن رؤياي خوشايند (تمرينِ سفر كردن) است.

بدين صورت كه محلي

را كه دوست داري در آن جا باشي و آن را به خوبي مي شناسي، برگزين و اراده قاطع براي سفر به آن جا داشته باش. زمان سفرت را نيز روشن كن و سپس در حالت (بي عملي) خود را به خواب بسپار. مقصود از بي عملي آن است كه ادعاي خود را در مورد بيهوشي در خلال خواب از دست داده و امكان هوشياري را پذيرا باش. با نگهداشت اين اصول، تو در رؤيا، حقايق و حوادثي را خواهي ديد كه در روز بدون كاستي و فزوني اتفاق مي افتد. اگر غير از اين باشد، معلوم مي شود كه تو در عمل رؤيابيني موفق نبوده اي. (108)

كاستاندا پايه ها و مرحله هاي رؤيا بيني را كه خود تجربه كرده است، به ترتيب زير بيان و گزارش مي كند:

1 بيداري پر آسايش: حالتي مقدماتيست كه در آن حواس به خواب رفته است، ولي شخص بيدار است.

من در اين حالت هميشه سيلي از نور قرمز را مي ديدم.

2 بيداري پويا: در اين حالت نور قرمز مثل مه از هم پراكنده مي شود.

3 مشاهده صرف: به صورت شاهد عيني ناظر به رويدادهاييست كه در برابر چشمانش رخ مي دهد.

4 ابتكار پويا: شخص خود را وارد عمل مي كند و از حالت اثرپذيري و واكنش خارج شده از فرصت خود بيشترين بهره را مي برد. (109)

●پيوست: گياهان روانگردان

▪هدف از استفاده از گياهان:

استفاده از گياهان روانگردان، در ابتداي آموزش ديدن كاستاندا، جايگاه ويژه اي داشت. در واقع آشنايي كاستاندا با دون خوان نيز، با هدف و جمع آوري اطلاعات درباره اين گياهان آغاز شد.

دون خوان، افزون بر بيان اثرگذاري اين داروها، شرحي درازدامن درباره كشت و تربيت و (مطيع كردن) و نحوه استفاده

از آنها داده است.

كاستاندا، با هدايت و مهار دون خوان، به استفاده از گياهان پرداخته و (حالات واقعيت غير معمول) را تجربه كرده است.

استفاده از اين گياهان، با هدف پديد آوردن گونه اي آمادگي شخصي براي طريقت معرفت است.

كاستاندا در ابتدا سعي مي كرد، با حفظ نگرش علمي اش، شرحي براي تعاليم دون خوان بيابد و بسازد. او در حالتي نبود تا (واقعيتي) را كه مرشدش از آن سخن مي گفت به درستي درك كند و آن گاه كه بهره اي ناتمام مي يافت، آن رويداد را آنقدر به شيوه آشناي خودش تفسير مي كرد كه به سطح (تونال) و جهان عادي پايين مي آورد.

بر اين اساس، دون خوان لازم ديد نيرنگي به كار گيرد تا حال كاستاندا را دگرگون سازد و چشم او را به (واقعيت غير معمول) باز كند.

او بدين منظور به استفاده از گياهان مشغول شد.

( فقط ديوانه است كه بار معرفت پيشه شدن را با طيب خاطر به دوش مي كشد عاقل را بايد با حقه و ترفند در اين راه انداخت. ) (110)

گفته شده است اين داروها بر سلسله اعصاب اثر مي گذارند و جريانها و پيوندهاي غير عادي عصبي پديد مي آورند و سبب دگرگوني در ساختها و پرداختهاي ذهني مي شوند و اين تا اندازه اي، همانند اثريست كه از درنگيدن گفتگوي دروني به دست مي آيد. گياهان روانگردان اگر چه به گونه ناپايدار سبب مي شود تا پايه هاي تفكر عادي ما از هم گسيخته شوند و ما از (دومين دقت مان) كه در حوزه ناوال باقي مانده است، آگاهي يابيم و با كمك آن اولين دقت خود را آزاد سازيم و (تمام دقت) خود را به كار برده تا به (ناوال)

و واقعيت ناب راه يابيم. (111)

نظر دانشمندان

در اين كه پاره اي گياهان داراي اثرهاي ويژه رواني هستند، جاي ترديد نيست. قبيله هاي سرخ پوست از ديرباز، به اين اثرگذاريها آگاه بوده اند و از آنها به گونه گسترده براي سرخوشي، مداوا، افسونگري و به دست آوردن حالت خلسه استفاده مي كردند و حتي پس از گسترش و جا پا باز كردن مسيحيت در آن ديار، اجراي مناسك خوردن (پيوت) ادامه داشت. (112)

اين اثرگذاريها را دانشمندان، كم و بيش پذيرفته اند.

استيس عقيده دارد حالت عرفاني را با مواد مخدري مانند مسكالين و اسيد ليسرژيك (Lysetjic Acid) و … مي توان پديد آورد. امّا استيس، به روشني يادآور مي شود:

مسكالين، آن حال را در سالك پديدار نساخته، بلكه بازدارنده هاي رواني را برداشته كه پيش از آن، او را از ديدن چيزها، آن گونه كه در واقع هستند، باز مي داشته اند (113)

همچنين آزمايشها نشان مي دهند كه ماده شيميايي مسكالين كه از گياه (پيوت) گرفته شده است، حالتي همراه با پندارهاي شديدي از رنگها و فرمها پديد مي آورد. (114)

الدوس هاكسلي كه به گونه گسترده به پژوهش درباره مسكالين پرداخته است، مي نويسد:

(فرضيه اينست كه عمل مغز و بافت عصبي و ارگانهاي حسي در اساس بازدارنده اند نه توليدكننده. هر شخصي در لحظه اي قادر است تمام وقايعي را كه برايش رخ داده است، به خاطر آورده و يا هر آن چه را كه در هر كجاي كائنات رخ مي دهد درك كند.

مغز و بافت عصبي براي پيشگيري از پريشاني و آشفتگي فكري، جلوي همه اين دانشها را مي گيرد و فقط برگزيده اي اندك كه براي ما فايده عملي دارد و اجازه عبور مي دهد، ولي به نظر مي رسد برخي اشخاص، با اين توانايي

به دنيا مي آيند كه از اين عملِ جلوگيري مغز و بافت عصبي در آنها نشاني نيست. برخي ديگر اين توانايي را در نتيجه تمرينات فكري يا به وسيله هيپنوتيزم حاصل مي كنند.

استفاده از مسكالين نيز شخص را به همين نتيجه رهنمون مي سازد. در مغز رشته هاي آنزيم وجود دارد كه در جهت بهبود كار آن خدمت مي كنند، برخي از اين آنزيمها مقدار گلوكز آنزيمها را متوقف ساخته و بنا بر اين از اندازه گلوكز مورد دسترس عضوي كه به قند نياز دائمي دارد مي كاهد)

دون خوان، در باره اثرگذاري اين گياهان به وجه مبالغه آميزي سخن مي گويد، اما سپسها، به روشني يادآور مي شود:

اثر اين گياهان، ناپايدار است و تنها در ابتداي آموزش كاستاندا از آن كمك گرفته است تا او را با حوزه ناوال آشنا سازد. بر اين اساس، به شرح درباره (گياهان قدرت) (مسكاليتو) و (دودك) و … سخن مي گويد اما سپسها وقتي كاستاندا از او مي پرسد:

چرا ديگر از اين باره سخني نمي گويد، بي هيچ شرمي مي گويد:

در آغاز آموزش، به خاطر او به درون تمام اين (جفنگيات كاذب سرخ پوستي) رفته و آنها را بررسي كرده است.

در اين جا براي آگاهي بيشتر خواننده محترم، مناسب است از آن چه دون خوان به تعبير او جفنگيات كاذب درباره چهار گياه قدرت زا و روانگردان گفته است، گزيده هايي نقل كنيم. اين چهار گياه عبارتند از قارچ (دودك) پيوت، تاتوره (علف جميسون) و بذر ذرت. قارچ و پيوت، بيشتر براي به دست آوردن (معرفت) و (رؤيت) استفاده مي شود، در حالي كه تاتوره و بذر ذرت، براي به دست آوردن قدرت است، قدرتي كه دون خوان اسم متفق (همزاد) بر آن

مي نهد.

▪دود (قارچ)

دون خوان، با پديد آوردن دگرگونيهايي در گونه خاصي از قارچ اروپايي، از آن براي تدخين استفاده مي كند.

اين دود براي كساني كه در پي كسب قدرتند كارساز نيست. اين دود براي كساني است كه مشتاق ديدنند. (115)

دون خوان، مدعيست كه با دود اين امكان را يافته است كه به كلاغي دگر شود!

كاستاندا از او مي خواهد كه مراد خود را از كلاغ شدن شرح دهد؛ اما او خود داري مي ورزد. (116) اما او از زني ديوخوي نام مي برد كه قصد كشتن او را داشته است.

دون خوان از او تعبير به (پرنده سياه) مي كند؛ چرا كه مي تواند خود را به شكل پرنده اي درآورد. دود به دون خوان اين امكان را داده از خود در برابر آن زن نگهداري كند.

دود بهترين (متفق) و (محافظي) است كه يك مرد مي تواند داشته باشد (117)

دود هر كاري مي تواند انجام دهد و به مرد دانش و قدرت اقدام مي دهد. وقتي كسي وارد حوزه اش مي شود، همه قدرتهاي ديگر تحت فرمان او هستند.

البته يك عمر وقت مي برد كه با دو قسمت اصلي و حياتي دود آشنايي حاصل گردد:

چپق و مخلوط دود!

او، شگفتيهايي از قدرت و كارايي چپقي كه در اختيار دارد و از استادش به يادگار مانده است نقل مي كند (118)

البته از ديرباز (چپق) يكي از سمبل هاي ديني بوميان آمريكا بوده و تصور مي شد كه كل معناي وجود انساني با آيين (پيپ) (چپق) پيوند خورده است.

از اين چپق ها در تمام رسمها و آيينهاي تشريفاتي و در تصويب قراردادها و عهدنامه ها استفاده مي شد.

بوميان آمريكا، آن را خداي جنگ و صلح و داور مرگ و حيات مي پنداشته اند (119)

پيوت

دون خوان، استفاده از پيوت را، راه به

دست آوردن خرد، دانش و راه صحيح زندگي كردن مي دانست. (120) از برگرفته شده هاي پيوت، مسكالين است كه پيش از اين، در توهم زايي آن، نكته هايي رايادآور شديم.

از نظر دون خوان، كاري كه پيوت مي كند آن است كه ما را با يك نيروي ياور، پيوند مي دهد و در حقيقت آن نيروست كه نقش آموزگار دارد و ما را به حوزه ناوال مي برد. دون خوان، برحسب قاعده خود، از شرح درباره دعاوي خويش خود داري مي ورزد.

▪تاتوره

دون خوان، پس از دگرگونيهايي كه در اين گياه پديد مي آورد، آن را به كاستاندا مي خوراند. به كاستاندا حالت شگفتي دست مي داد، ماهيچه هايش از نيرو متورم مي شد، مشتهايش به خارش مي افتاد و پاشنه هاي پاهايش ميل به دنبال كردن كسي پيدا مي كرد.

اين دارو احساس خوشايندي و قدرت مندي در فرد پديد مي آورد و فرد لَبالَب از اشتياق مي شود. دون خوان مدعيست در جواني با خوردن تاتوره توانسته است مردي را با يك ضربت آهسته بازو بكشد.

همچنين گاوميشي را كه بيست مرد از عهده آن برنمي آمدند به زمين بكوبد. يك بار توانسته است چنان بپرد كه از برگهاي بلندترين درخت فراتر رود. امّا به روشني مي گويد:

او و ديگر سرخ پوستان، كم كم علاقه خود را به پيوت از دست داده اند، زيرا در پي قدرت نيستند. آنان اكنون به معرفت و رؤيت بها مي دهند. (121)

●●سخن پاياني

بر خواننده ناقد و بصير روشن است كه سخنان و ادعاهاي كاستاندا، با ذكر دليل همراه نيستند و شكل اعلامي دارند. افزون بر اين ( آن گونه كه از ترجمه هاي آثارش پيداست) سخنان و ادعاهاي وي به جايي پاي بند نيستند و مدرك و سندي از آنها در دست

نيست و اطميناني بر درستي گزارشهاي وي از دون خوان و ديگر ساحران وجود ندارد و به دليل مستند نبودن، راه همواري براي بررسي درستي و گزارشها وجود ندارد، ضمن آن كه در خيلي موردها، آن چه را كاستاندا ارائه مي دهد، در ذهن انسان غريب و گاه محال مي آيد. ولي با اين حال خالي از مايه هاي عرفاني نيست. اگر چه به دليل هماننديهاي آن با ديگر عرفانها، احتمال اين كه كاستاندا آن را از ديگر عرفانها برگرفته باشد و با حكايتهاي قومها و قبيله هاي سرخ پوست و خيال انگيزيها و پنداربافيهاي خود درآميخته باشد، احتمال جدي است.

در موردهاي بسيار، چون توجه به حقيقتي ديگر و ساحَتي برتر، كوشش براي (رؤيت) و معرفت شهودي و برتري راه دل بر عقل، شرايط سلوك و نياز سالك به مرشد و … خواننده هماننديهايي با عرفان اسلامي احساس مي كند، ولي اين هماننديها، بيش از آن كه ما را در فهم عرفان سرخ پوستي كمك كند، خاصيت گمراه كننده دارند و ما را از واقعيت دور مي كنند و از درك فرقها و ناسانيها، حتي در موردهاي همانند، باز مي دارند؛ از اين روي نگارنده در جريان اين پژوهش از ذكر هماننديها و شاهدها و گواه ها از عرفان اسلامي خود داري ورزيد.

در پايان تأكيد دوباره بر اين نكته لازم است اين بررسي، نه درباره عرفان سرخ پوستي به معناي عام، بلكه در بررسي حكايتيست كه كاستاندا از قرائت دون خوان و چند (ناوال) ديگر از اين عرفان دارد. اين تحقيق، با اين انگيزه صورت گرفته، تا از خرده جرياني كه ترجمه آثار كاستاندا با چندين و چند بار چاپ شدن و مخاطبان

زياد از آن حكايت مي كرد، پرده بردارد.

اما جاي اين پرسش از آگاهان و دانش آموختگان حوزه باقيست كه آيا نمي توان عرفان و معنويت نهفته در تعاليم اسلام را در قالبهاي پر كشش ادبي و هنري به نسل تشنه امروز عرضه كرد؟

آيا پاسخي راستين به اين نياز روزافزون، سد و بازدارنده اي از فرو غلتيدن نسل ما به وادي پاسخهاي دروغين و پوشالي نيست و آيا خالي بودن ميدان فرهنگ از عرصه انديشه هاي اصيل و انسان ساز، ميدان را به روزي حرفهاي مفت فرومايگان و سودجويان در عرصه فرهنگ و نشر نخواهد گشود.

مؤلف:

حسين واعظي نيا

***********

پي نوشتها:

1. سفر جادويي با كارلوس كاستاندا، ماركارت رانيان كاستاندا، مهدي كندري / 34، ميترا، تهران 1377. 2

2. كاستاندا و آموزشهاي دوخوان / 24.

3. هديه عقاب، كارلوس كاستاندا، مهران كندري و مسعود كاظمي، مقدمه، فردوس، تهران، 1368.

4. همان / 13.

5. سفر به ديگر سو، كارلوس كاستاندا، دل آرا قهرمان / 3، ميترا، تهران، 1375.

6. چرخ زمان، كارلوس كاستاندا، مهران كندري / 30، ميترا، تهران، 1377

7. دومين حلقه قدرت، كارلوس كاستاندا، مهران كندري و مسعود كاظمي / 1، فردوس، تهران، 1362.

8. حركات جادويي، كارلوس كاستاندا، مهران كندري / 2، ميترا، تهران، 1377.

9. چرخ زمان / 176.

10. دين و اسطوره در آمريكاي وسطي، مهران كندري / 1112، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1372.

11. قدرت سكوت، كارلوس كاستاندا، مهران كندري، ميترا، تهران، 1377.

12. سفر جادويي با كارلوس كاستاندا / 9.

13. قدرت سكوت، كارلوس كاستاندا، مهران كندري / 13.

14. هنر خواب بيني، كارلوس كاستاندا، فرزاد همداني، نشر سيمرغ، تهران، 1373

15. برداشتي از هنر خواب بيني / 14؛ قدرت سكوت / 14.

16. قدرت سكوت / 14.

17. چرخ زمان

/ 267.

18. همان / 262

19. آتشي از درون، كارلوس كاستاندا، اديب صالحي / 19، شباويز، تهران، چاپ پنجم، 1374.

20. هديه عقاب؛ چرخ زمان / 195.

21. چرخ زمان / 196.

22. همان / 125.

23. آتشي از درون / 61.

24. چرخ زمان / 26.

25. همان / 26.

26. سفر به ديگر سو / 283.

27.. چرخ زمان / 207.

28. همان / 208.

29. همان / 55.

30. همان / 124.

31. همان / 86.

32. آتشي از درون / 54.

33. چرخ زمان / 232 - 34. حركات جادويي / 13.

35. چرخ زمان / 24.

36. همان / 46.

37. واقعيت ديگر / 160

38. تعليمات دون خوان، كارلوس كاستاندا، حسين نيّر / 74، فردوسي، تهران، 1374.

39. هنر خواب بيني / 74.

40. همان / 20.

41. سفر جادويي، پيشگفتار.

42. آتشي از درون / 31.

43. همان / 33.

44. چرخ زمان / 176.

45. آتشي از درون.

46. چرخ زمان / 38.

47. همان / 28.

48. همان / 191.

49. آتشي از درون / 54.

50. چرخ زمان / 64،

به نقل از حقيقتي ديگر.

51. همان،

به نقل از افسانه هاي قدرت / 117.

52. آموزشهاي دون خوان / 111 - 53. چرخ زمان / 65.

54. آموزشهاي دون خوان / 99. 55 - 55. آتشي از درون / 49.

56. قدرت سكوت / 13.

57. چرخ زمان / 40.

58. حقيقتي ديگر / 46.

59. همان / 47.

60. تعليمات دون خوان / 113.

61. چرخ زمان / 40.

62. حقيقتي ديگر / 48.

63. همان / 260 - 64. همان / 261.

65. آتشي از درون، كارلوس كاستاندا، مهران كندري / 91.

66. هنر خواب بيني / 181.

67. همان / 67.

68. چرخ زمان / 40.

69. تعليمات دون خوان / 76.

70. قدرت سكوت / 13.

71. چرخ زمان / 34.

72. سفر

جادويي با كاستاندا / 210.

73. چرخ زمان / 162.

74. سفر به ديگر سو / 4950.

75. چرخ زمان / 62.

76. همان / 99.

77. همان / 82،

به نقل از سفر به ديگرسو.

78. همان / 153،

به نقل از افسانه هاي قدرت.

79. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، لوتار. ار. لوتكه. مهران كندري، 12، ميترا، تهران، 1375؛ چرخ زمان / 100.

80. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 13.

81. آتشي از درون / 83.

82. همان / 82.

83. چرخ زمان / 92، 94.

84. همان / 95، 133،

به نقل از افسانه هاي قدرت و حقيقت ديگر.

85. همان / 113.

86. ارض ملكوت، هنري كربن، دهشيري / 41.

87. چرخ زمان / 89،

به نقل از سفر به ديگرسو؛ كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 127.

88. همان.

89. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 101.

90. همان / 61.

91. همان / 62.

92. چرخ زمان / 47،

به نقل از حقيقت ديگر.

93. همان / 48.

94. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 78؛ چرخ زمان / 81،

به نقل از سفر به ديگرسو.

95. سفر به ديگر سو / 300.

96. همان / 3140.

97. اسرار التوحيد، محمد بن منور، تصحيح و تعليق محمدرضا شفيعي كدكني / 165، آگاه، تهران، 1366.

98. بوديسم، راهول، قاسم خاتمي / 83.

99. چپق مقدس، اپس براون، علي پاشايي / 110، چاپ اول، 1355.

100. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 133.

101. همان / 135.

102. همان / 70.

103. همان / 74.

104. همان.

105. حركات جادويي / 3536.

106. هنر خواب بيني / 34.

107. همان.

108. كاستاندا و آموزشهاي دون خوان / 128.

109. همان / 124.

110. چرخ زمان / 38.

111. سفر به ديگر سو / 7.

112. انسان و سمبل هايش، كارل گوستاويونك، ابوطالب صارمي / 17.

113. عرفان و فلسفه،

استيس، بهاء الدين خرمشاهي / 19، 65، سروش، تهران، 1361.

114. انسان و سمبل هايش.

115. تعليمات دون خوان / 219.

116. همان / 220.

117. همان / 77.

118. همان.

119. جهان مذهبي (اديان در جهان امروز) هيأت مؤلفان، عبدالرحيم گواهي، ج1 / 74، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

120. تعليمات دون خوان / 13.

121. همان / 73.

منبع:

نشريه حوزه، شماره 120

شمنيسم

چكيده:

شمنيسم پديده اي ديني است كه از ادوار بسيار دور وجود داشته است.

شاخصه مهم اين آيين اعتقاد به روح است و چگونه به خدمت گرفتن آن براي درمان امراض. خلسه از مهمترين اداب آنهاست كه براي گفتگو با ارواح اين حالت لازم است.

شمن را جادوگر نيز مي خوانند و شهرت اصلي او جادو طبيب است كه از طريق جادو طبابت مي كند.

از نمادهاي شمن اسكلت (پرنده و انسان) لباس و طبل است كه به هنگام مراسم خود از اين نمادها استفاده مي شود.

مقدمه:

يكي از دغدغه هاي دين شناسي معاصر مطالعه آموزه ها و مفاهيم ديني در حوزه هاي اجتماعي و مردم شناسي است.

در واقع تحقيق و پژوهش در مورد تلقي انسان از مفاهيمي چون خدا، مرگ، جاودانگي، آفرينش، شفا بخشي، معجزه گري و به جا آوردن مراسم و آيين هاي ديني در اقليم ها و سرزمين هاي گوناگون، يكي از مباحث مهم دين شناسي است.

شمنيسم پديده ديني است كه در آن حيات جادويي - ديني جامعه، حول شخصيت شمن متمركز است كه نه تنها جادوگر و حكيم ساحر، بلكه شفادهنده، معجزه گر، عارف و شاعر نيز هست.

اين پديده جادويي رازآلود از جايگاه مهمي در تاريخ اديان برخوردار است چراكه سنن، اساطير، شعائر، آيين ها و نمادپردازي هاي آن حاكي از قدمت بسيار زياد آن دارد. شمن، محور اصلي شمنيسم، جادوگر - طبيبيست كه به

دليل نقش تلفيقي خود، از جادوگران صرف، ساحران و حكيم ساحران متمايز مي گردد. با توجه به جايگاه پر اهميت موضوع كه بدان اشاره شده، نويسنده در اين مقاله نگاهي بسيار كوتاه به عالم شمنيسم انداخته و از لابلاي مطالب مختلف آنچه را كه بيشتر مورد نياز براي دانستن است انتخواب كرده است.

در اين مقاله بيشتر آداب مشترك شمن ها را ذكر كرديم و به علت طولاني شدن بحث و از آن جهت كه، اشتراكات آنها بيشر از افتراغات آنهاست از پرداختن به تك تك قبايل شمني در سراسر جهان اجتناب شده است.

خواننده با مطالعه اين مقاله با كليات شمنيسم آشنا مي شود و تا حد بسياري از آيين شمنيسم مطلع خواهد مي شود.

تعريف: در لغت: بت پرست را گويند. صنم پرست. وثني. عابد صنم. پرستنده صنم و بت. اين لغت از سنسكريت سرمن مشتق شده و در زبان اخير از براي روحانيان استعمال مي شده است و «سرمن» كسيست كه خانه و كسان را ترك گويد و در خلوت به عبادت و رياضت گذراند. به عبارت ديگر سرمن، يعني زاهد و تارك الدنيا. [1] اما در اصطلاح: شمنيسم (Shamanism) به مجموعه اي از اعتقادات و رويه هايي اطلاق مي شود كه در جوامع غير متمدن رواج دارند و شامل توانايي تشخيص، درمان و گاهي ايجاد بيماريهايي هستند كه از ارتباط با ارواح يا تحت سلطه قرار گرفتن توسط آنها، پديد مي آيند. ريشه لغت «شمن» از قبايل تانگوس (Tungus) سيبري و معني تحت اللفظي آن «كسي كه مي داند» است.

زيرا آنها از تمام جادوپزشكان و حكيمان و ساحران و جن گيران و كاهنان جهان در اين كار معروفترند. [2] نخستين تعريف از اين پديده

پيچيده و شايد كم خطر ترين تعريف اينست: شمنيسم مساويست با فن خلسه [3]. البته اين بدان معنا نيست كه هر كس داراي تجربه خلسه بود شمن باشد.

زيرا باور شمن از خلسه اينست كه در طي آن روح او بدنش را ترك نموده و به آسمان صعود مي كند يا به قعر جهان زيرين پايين مي رود. [4] به عبارتي ديگر، شمنيسم عبارت است از تصرف در قواي پنهاني جهان. [5] شمن در بدن و روح انسان دگر تأثير مي كند و بيماران را شفا مي بخشد و دشمنان را از ميان برمي دارد. [6] پيشينه و گستره جغرافيايي شمن: شمن باوري كهن ترين رسوم انسان براي درمان و پزشكي است.

روش هاي شمني در دوران ديرينه سنگي يعني حدود 25 هزار سال پيش در ميان شكارچيان سيبري و آسياي ميانه پديد آمد. [7] سنت هاي شمني در ميان مردمان گوناگوني از جمله اسكيموها، سرخپوستان، قبايل آفريقا و اقوام ترك تبار و مغول حضور دارند. بوداگرايي تبتي نيز يكي از منابع و ماخذ سترگ شمنيسم است اصل شمن و خواستگاه آن سرزمين تبت، چين و خاور دور است اما بعدها به نقاط ديگر كره زمين رسوخ كرد و پراكندگي آن به مكانهايي چون آسياي مركزي و شمالي، آسياي جنوب شرقي و اقيانوسيه، هند و اروپا و آمريكاي شمالي و جنوبي، رسيد. [8] شمن در ادبيات پارسي نيز رسوخ كرده و شاعران به نام ايران زمين، ابياتي بر اساس اين تفكر سروده اند:

رودكي: بسته كف دست و كف پاي شوغ پشت فروخفته چو پشت شمن كسايي: از ايران يكي كهترم چون شمن پيام آوريده به شاه يمن فردوسي: اگر تاج ايران سپارد به من پرستش كنم

چون بتان را شمن ناصر خسرو: باد اقبال در پرستش او تا شمن در پرستش صنم است اديب صابر: آرزو خوردن دگر دان آرزو كردن دگر هر دو با هم كرد نتوان يا وثن شو يا شمن. [9] روش عضو گيري شمن: روش عضو گيري شمن در مناطق مختلف متفاوت است و هر گروه و قبيله روش خاص خود را دارد. اگر چه در برخي موارد روشها مشابه است.

روش عضو گيري در ميان وگول [10] ها شمنيسم موروثيست و در ميان زنان نيز انتقال مي يابد. اما شمن آتي خصائل استثنايي را در نوجواني از خود بروز مي دهد؛ او از همان آغاز نوجواني عصبي مي شود و گاهي اوقات حتي در معرض حمله صرع قرار مي گيرد كه از اين حملات صرع به عنوان ملاقات هايي با خدايان تعبير شده است؛ [11] اما روش عضو گيري در ميان اوستياك هاي شرقي كمي متفاوت است شمنيسم در آنجا اكتسابي نيست، بلكه موهبتي آسماني است كه در هنگام تولد دريافت مي شود. آنها علاوه بر موروثي بودن شمنيسم را همواره موهبتي از جانب خدا مي دانند. شمنيسم در ميان سامويدهاي سيبري نيز موروثي است، با مرگ شمن پسرش تنديس چوبي از دست پدرش مي سازد و به واسطه اين نماد نيروهاي پدرش را به ارث مي برد. [12] عضو گيري در ميان تونگوزها: در ميان مانچوها ( مردم بومي منچوريا) و تونگوزهاي منچوريا (ناحيه اي در شمال شرقي چين) دو گروه از شمن هاي بزرگ وجود دارند. در مورد شمن هاي كلان انتقال موهبت هاي شمني معمولا از پدر بزرگ به نوه رخ مي دهد چون پسر كه درگير تأمين احتياجات و نيازهاي ضروري پدرش است نمي تواند شمن شود. در ميان

مانچوها پسر مي تواند جانشين پدر شود. اگر پسري نداشت به نوه مي رسد اما اگر هيچ شخصي نبود، فردي قريبه فرا خوانده مي شود. [13] در قبايل ديگر نيز شمنيسم يكسان است با اندكي تفاوت مثلا، در خاندان پدري يا مادري انتقال مي يابد يا موروثي است.

آموزه هاي شمنيسم:

پيروان شمنيسم بر اين باورند كه شمن ها مي توانند به حالت خلسه روحي دست پيدا كنند و از اين طريق به بُعدهاي ديگر واقعيت سفر كنند.

شمن ها معتقدند كه همه آفريده ها، از جمله سنگ و درخت و كوه ها زنده اند.

در باور خود؛ آنها براي رسيدن به مقصود خود با اين نيروهاي طبيعي نيز كار مي كنند؛ [14] آيين شمنيسم مبتني بر اين اعتقاد است كه جهان مرئي، تحت سلطه نيروها يا ارواح غير مرئيست كه بر حيات موجودات زنده تأثير مي گذارند. شمنها با كمك ابزاري خاص و آدابي ويژه، همچون راه رفتن روي زغال گداخته، با ارواح ارتباط برقرار مي كنند و با رها كردن بدن خود و سير در آسمانها، از آنها پاسخ مقتضي را مي گيرد.

او براي انجام اين كار، از دف استفاده مي كند؛ زيرا ريتم پي در پي و موزون دف كه شبيه به ضربان قلب است، شمن را به حالت خلسه فرو مي برد. [15] براي رسيدن به خلسه، شمن ها از راه هاي گوناگون از جمله رقص و حرك تكراري، تلقين به خود، تمركز بر يك ريتم مكرر و استفاده از مواد روان گردان استفاده مي كنند؛ [16] شمن در عالم خلسه با ارواح صحبت مي كند و از آنها كمك مي گيرد.

البته ارواح شرير و نيكوكار تأثيرات متفاوتي دارند و فقط يك شمن متخصص مي تواند ارواح شرير را تحت تسلط خود نگه دارد. او همچنين بايد مانع

سرگرداني ابدي روح بيمار خود شود. در بعضي از قبايل آمريكاي جنوبي، شمنها در روياي بيمار فرا خوانده مي شوند و در ساير جوامع، شمنها، خود نوع درمان را تعيين مي كنند؛ [17] هنديها سعي مي كنند از طريق «درخواست ديدن روح» با ارواح ارتباط برقرار كنند و بعضي از قبايل آمريكاي جنوبي براي حفاظت خانواده شان در مقابل دشمنان، نزد شمنهاي كارآمد دوره مي بينند. شمنها با توجه به نوع كار خود، تابوهاي خاصي را مشاهده مي كنند؛ [18] شمنها مي توانند قربانيان جادوگرها را معالجه كنند.

در بسياري از جوامع، مردمان اعتقاد دارند كه شمنها هم مي توانند بيمار را نجات دهند و هم قادرند آنها را بكشند. شمنها غالباً از قدرت و اعتبار اجتماعي بالايي برخوردارند؛ اما، گاهي اوقات هم چنين تصور مي شود كه ديگران را آزار مي دهند و از اين رو، افراد از آنها مي ترسند. اغلب شمنها مرد هستند، ولي در بعضي از جوامع، شمنهاي زن هم وجود دارند. شمن قادر به ديدن است و مي تواند ديد خود را هدايت كند.

او پيامها را از طريق اعصاب دريافت و از طريق گلو يا دست منتقل مي كند.

شمن براي عروج به عالم بالا، تسليم نوعي بيماري مي شود كه دو، سه، هفت يا نه روز طول مي كشد و او در اين مدت، بي هوش در چادر خود مي ماند و با طي مراحلي دشوار، به يك شفادهنده تبديل مي شود. [19] در ميان شمنها نظاره اسكلت نوعي بازگشت به مرحله اوليه است از طريق عاري شدن از عناصر فنا پذير جسم [20] به همين دليل است كه استفاده از استخوان براي سلاح هاي الهي يا آلات موسيقي در ميان شمنها بسيار رايج است.

نماد پردازي لباس شمن: لباس شمن،

تَجَلِّي مقدس و كيهان نمايي ديني است اين لباس نه تنها نمايانگر حضور مقدس بلكه نمايانگر نمادهاي كيهاني و راه هاي ما بعد الطبيعي نيز هست.

شمن آلتايي در زمستان لباسش را بر روي يك پيراهن و در تابستان مستقيماً بر بدن لخت خود مي پوشاند. تونگوزها هم در تابستان و هم در زمستان، تنها از روش دوم استفاده مي كنند همين مورد در ميان ديگر اقوام قطب شمال و جود دارد، هر چند كه در شمال شرقي سيبري و در بين قبايل اسكيمو به معناي دقيق آن هيچ نوع لباس شمني وجود ندارد. شمن از نيم تنه لخت مي شود و (در ميان اسكيموها) تنها لباس او يك شكم بند است.

اگر چه ظاهراً سرماي غالب در سكونتگاه هاي قطبي به تنهايي براي توجيه اين لباس كفايت مي كند ولي اين لختي ظاهري احتمالاً معناي ديني دارد. نكته مهم اينست كه تجربه با پوشش غير ديني شمن كه هر روز آن را به تن مي كند، اتفاق نمي افتد. حتي در جايي كه لباسي وجود ندارد. كلاه، شكم بند، طبل و ديگر اشياي جادويي جايگزين آن مي شود كه اينها بخشي از لباس هاي مقدس شمن را تشكيل مي دهند و جايگزيني براي لباس به معناي خاص آن هستند؛ [21] برخي لباسهاي شمن نظام نمادين تقريباً كاملي را تشكيل مي دهد؛ ديگر آنكه تقدس آن، آن را از نيروهاي روحاني متعدد و مختلف و خصوصاً از ارواح پُر و سرشار مي كند.

به صرف پوشيدن اين لباس شمن از فضاي غير ديني فراتر رفته و آماده مي گردد تا با دنياي روحاني ارتباط برقرار كند.

نماد پردازي پرنده شناسي شمن: پر در لباس شمن يك عنصر كليدي است.

در لباس شمن بسيار از

پرنده تقليد شده است.

به گونه اي بسيار قابل توجه، دقيقاً ساختار اين لباسها مي كوشند عيناً از شكل پرنده تقليد كنند.

برخي از شمنها لباس هايشان را شبيه جغد مي سازند. پرنده ي ديگري كه بسياري از شمنها لباس خود را شبيه آن مي سازند عقاب است.

پوتين شمن نيز شبيه پاي پرنده است.

به اعتقاد شمن لباس پرنده اي براي پرواز به جهان ديگر، بسيار ضروري است؛ [22] البته بايد دانست كه ارتباطات اسطوره اي مابين عقاب و شمن وجود دارد. عقاب كه تصور مي شود پدر شمن نخستين است، نقش قابل توجهي را در تشرف شمن ايفا مي كند و در نهايت، عقاب در كانون مجموه اي اسطوره اي ايست كه درخت جهاني و سفر خلسه آميز شمن را در بر مي گيرد؛ [23]

نماد پردازي اسكلت:

اين نماد پرداز بيشتر به واسطه اين واقعيت اثبات مي شود كه لباس شمن برخي اشياي آهني شبيه به استخوان ها را بر خود دارد و حداقل تا اندازه اي، رو به آن سو دارد تا ظاهري اسكلت گونه به آن بدهد. در حال حاظر اسكلتي كه بر روي لباس شمن تصوير و به نمايش گذاشته مي شود خلاصه نمايش تشرف اوست و دوباره به آن واقعيت مي بخشد.

اسكلت معرف خانواده شمن است و اسكلت پرنده نوعي از همين تصور است، شمن نخستين از وصلت بين يك عقاب و يك زن متولد مي شود و در واقع او يك پرنده است به طوري كه مانند يك پرنده به عوالم بالا دسترسي دارد. [24]

***********

منابع:

[1] - فرهنگ نمادها، ژان شواليه آلن گربران، ترجمه: سودابه فضائلي، انتشارات جيحون، چاپ دوم، تهران 1384 ش.

[2] - شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچا الياده، ترجمه مير محمد كاظم مهاجري، نشر اديان، اول 1387 ش.

[3] - لغت نامه،

علي اكبر دهخدا، دانشگاه تهران، 1334 ش.

[4] - تاريخ جامع اديان، جان ناس، ترجمه: علي اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چهارم 1370 ش.

[5] - خلاصة الاديان در تاريخ دينهاي بزرگ، محمد جواد مشكور، انتشارات شرق، اول 1359 ش.

6. http://www. cloob. com.

7. http://fa. wikipadia. Org

8. http://www. cloob. Com

9. http://www. bineshmavara. com/shamanism / 289. htm

10. http://fa. wikipadia. Org

***********

[پي نوشت]

[1]. لغت نامه، علي اكبر دهخدا، ج 31 ص 606.

[2]. تاريخ جامع اديان، جان ناس، ترجمه: علي اصغر حكمت، ص 16.

[3]. شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچا الياده، ترجمه مير محمد كاظم مهاجري، ص 41.

[4]. همان ص 43.

[5]. خلاصة الاديان در تاريخ دينهاي بزرگ، محمد جواد مشكور، ص 32.

[6]. همان.

[7]. http://www. bineshmavara. com/shamanism / 289. htm

[8]. http://fa. wikipadia. org

[9]. لغت نامه، علي اكبر دهخدا، ج 31 ص 606.

[10]. قبايلي كه در ناحيه اي نزديك رودخانه اُب در غرب سيبري ساكنند.

[11]. شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچا الياده، ترجمه مير محمد كاظم مهاجري، ص 55.

[12]. همان، ص 56.

[13]. همان ص 58.

[14]. http://fa. wikipadia. org

[15]. http://www. cloob. com

[16]. http://fa. wikipadia. org

[17]. همان.

[18]. http://www. cloob. com

[19]. همان.

[20]. فرهنگ نمادها، ژان شواليه آلن گربران، ترجمه: سودابه فضائلي، ج 1 ص 170.

[21]. شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچا الياده، ترجمه مير محمد كاظم مهاجري، ص 240.

[22]. همان، ص 256.

[23]. همان، ص 257.

[24]. شمنيسم فن كهن خلسه، ميرچا الياده، ترجمه مير محمد كاظم مهاجري، ص 260.

درباره كارلوس كاستاندا و آثار ش

بسياري ازدوستان و نزديكانش معتقدند كاستاندا دروغگوست و در مورد از سرگذارندن تجربيات عرفاني اش مارا مي فريبد برخي از شخصيت هاي واقعي كه كاستاندا از آن به عنوان افراد حلقه خود ياد كرده، مدعي اند هيچگاه شخصا دون خوان را ملاقات نكرده اند.

همسر كاستاندا در

كتابي كه پس از مرگ شوهرش نوشت به نكته تكان دهند هاي اشاره كرد، كارلوس جملات نغزي كه اين سو آن سو مي شنيد در كتاب هايش به زبان مرشد سرخپوستش دون خوان ماتيوس جاري مي ساخت. او مي گويد يك بار جمله عالمانه اي كه كودك خردسالش بر زبان رانده، كاستاندا بي تغيير از قول دون خوان نفل كرده است.

زندگي كاستاندا در نوجواني و جواني نشان مي دهد اويك سرخورده هنري است.

چندين سال زير نظر استادان مشهور، مجسمه سازي و نقاشي آموخت، بي حاصل. سالهاي آغازين دهه 60، اوج گسترش هيپي گري است.

مصرف مواد مخدر و اعتقاد به مذاهب كنوني از اركان زندگي هيپي هاست.

مخالفان كاستاندا معتقدند اين سالها، فرصت طلاييست براي دانشجوي گمنامي چون او كه محبوبيت و شهرتي كه از راه هنر كسب نكرد، به دست آورد. «تعليمات دون خوان» در 1968 منتشر شد.

همه آنچه مي خواستند از توصيف تاثيرات گياهان روان گردان تا تعاليم معنوي كهن، ي كجا جمع شده بود.

نام كاستاندا سر زبان ها افتاد. وقتي نهضت هيپي گري از رونق افتاد كاستاندا نيز كتاب سومش «سفر به ديگر سو» را با مقدمه اي در مذمت مواد مخدر آغاز مي كند؟ او مي گويد مصرف گياهان روان گردان در آيين سلوك تولتك ها نقشي ندارد و تجويز اين داروها از سوي دون خوان طي سالهاي اخير تنها به قصد در هم شكستن ذهنيت منطقي او بوده است.

با اين حال خرده گيران با تكيه برهمين چرخش ديدگاه و تغيير سمت و سوي اخلاقي، كاستاندا را عوام فريبي مي دانند كه از قضا موج سوار خوبي هم هست و مي تواند با تكيه بر دانش مردم شناسي اش به فراخور حال و روز و زمان، چيزي ازانبان عرفان سرخپوستي به خيل مشتاقان

عرضه كند.

حتي نامگذاري كتاب هاي او را با غرض و مرض مي دانند. چنانكه چهارمين كتاب كاستاندا كه چندي پس از رسوايي واترگيت و التهابات سياسي آن دوران منتشر شد «افسانه هاي قدرت» نام داشت. سال 1998، زمان پايكوبي منتقدان سرسختش بود، كارلوس كاستاندا نه به ناوال پيوست، نه جاودان ماند … او در آوريل 98 بر اثر سرطان كبد مرد. سالك … و شايد سرنخ اشتباهي را دنبال كرده ايم اگر در پي اين باشيم كه: آيا دون خوان وجود خارجي داشته كاستاندا واقعاً با گرگها صحبت مي كرده؟ يا در ذكر منابعش امانت به خرج داده است؟

كاملاً محتمل است او با شم نويسندگي وقايع تخيلي را به تجربيات حقيقي اش افزوده باشد.

اما نبايد اجاره بدهيم بدهيم اين نكات گمراهمان كند و از درك ميراث كاستاندا غافل بمانيم. تمام كساني كه بدون پيش زمينه در معرض آثار كاستاندا واقع مي شوند معترضند. دست كم جهان بيني كه كاستاندا از آن مي گويد نمي تواند حاصل تخيل يك انسان باشد.

نظام عرفاني ناواليسم، دقيق، كامل و خود بسنده است و در عين حال همانندي هاي غيرقابل انكاري با بسياري از نگرش هاي متافيزيكي اديان و مذاهب ديگر دنيا دارد.

بسياري، از تطابق نگرش سرخپوستان تولتك با يافته هاي فيزيك معاصر شگفت زده شده اند.

شايد ذكر مثالي بد نباشد:

اعتقاد ساحران به «بي عملي» و نتيجه آن «ديدن» بسيار به «بي فكري» و «ساتوري» ذن نزديك است.

دون خوان بارها تاكيد مي كند:

شكل عيني جهان حاصل توصيف و تصورات ماست به محض دگرگوني اين توصيف، جهان را همان گونه كه هست خواهيم ديد. فريتيوف كاهرا در كتاب مشهورش تائوي فيزيك (كه مدخليست به شباهت شناسي فيزيك نوين و اشراق شرقي) مي نويسد:

«ناظر انساني آخرين حلقه زنجير

روند مشاهده را تشكيل مي دهد و خواص هر شي اتمي را فقط مي توان برحسب تاثير اشيا بر روي ناظر و تاثير ناظر بر روي اشيا تفهيم كرد و اين بدان معني است كه مدل و نمونه كلاسيك يك توصيف واقعي طبيعت، ديگر داراي اعتبار نيست و هنگامي كه با ماده اتمي سر و كار داريم، افتراق دكارتي بين من و جهان، بين ناظر و منظور نمي تواند عملي باشد.

سياهه اين قبيل همانندي ها بلند بالاست.

«هانس ا. الريش» در كتاب «از استاد اكارد تا كارلوس كاستاندا» به شرح دقيق اين همانندي ها مي پردازد. «كورو الان» تنها كسي كه ظاهرا موفق شده با كاستاندا مصاحبه كند درباره آن كتاب گفته است:

«ظاهرا روح غربي براي قياس و نتيجه گيري تربيت شده و تا پديده اي گنگ و معمايي را كه در نگاه اول استنتاج پذير نيست در شبكه اي از ارتباطها نيندازد و بدينسان آن را ديدني نسازد، راضي نمي شود». شايد كاستاندا بدش نمي آمد ما ذره بين به دست بگيريم و مدام از خود بپرسيم:

«كجاش واقعي است؟

كجاش غيرواقعي است؟»

و آنقدر بپرسيم تا نفس سؤالات بي رنگ شود، كلمات اضافه اش بريزد و اين پرسش شگفت انگيز باقي بماند:

واقعي چيست؟

غيرواقعي چيست؟

امروز شايد تب كاستاندا نزد كساني كه مي خواستند از شهرت او، قبايي هم براي خود بدوزند، سرد شده باشد.

اما زماني كه ديگر برايمان اهميتي نداشته باشد او به ناوال پيوست يا در رختخوابش مرد، لحظه اي كه ياد مي گيريم آن 12 كتاب جادويي را چطور بخوانيم و جهان آثارش به سوراخ كليد آليس در سرزمين عجايب تبديل شود و فهميديم آن سوي ديوار، جهان ديگري هم هست، آن وقت متوجه خواهيم شد «بصيرت» و «بينشي» كه كاستاندا

مي تواند ببخشد، نه مرده است … نه مردني است.

تأملي در عرفان سرخپوستي

عرفان سرخ پوستي داراي يك سري اعمال مخصوصيست و طبق آموزه هاي مرشد به سالك انجام مي گيرد، تا سالك خوي مورد نظر مرشد را پيدا كرده و به اصطلاح آنان «مقدس» گردد.

اين مسلك هيچ سند و مدرك معتبري ندارد. بلكه بيشتر از طريق خاطرات و گزارش هاييست كه بعضي افراد از طريق سرخ پوستان نقل مي كنند، كه بعضاً خود آنان وجود خارجي نداشته، يا حداقل خيلي ها انكار نموده اند.

اين عرفان از خرافات شكل گرفته تا واقعيت و حداقل اين كه رازآلود بوده و داراي يك سري ويژگي هاي مثبت و منفيست كه در ذيل به آنها اشاره مي كنيم:

الف ويژگي هاي مثبت: بعضي ويژگي هاي مثبت را مي توان در اين عرفان يافت كه در زندگي مادي و معنوي، مي تواند مؤثر باشد.

1. نياز به مرشد:

نياز به مرشد در اين عرفان حتّي شديدتر از عرفان هاي ديگر است.

در عرفان هاي ديگر مرشد تنها راهنمايي و ارائه طريق مي كند، ولي در اين عرفان مرشد همراه با روح سالك است و از ابتدا تا رسيدن به مقصد او را همراهي مي كند.

2. نزديكي مرگ به انسان: يكي از تفكرات آنان اينست كه مرگ در شانه ي چپ انسان است و مرگ انسان وقتي فرا مي رسد كه او انسان را لمس كند، در آن وقت است كه انسان مي ميرد و اين نزديكي مرگ به انسان دلبستگي او را به دنيا كم و رسيدن به «واكان تانكا» به اصطلاح آنان پدربزرگ و جد را آسان تر مي كند، كه در عرفان اسلامي ياد مرگ، آخرت انسان را به ياد مي آورد و انسان به فكر ساختن آن مي افتد. البته در عرفان سرخ پوستي به طور اجمال

برگشتن به خاك و يا بازگشت به سوي «واكان تانكا» وارد شده و از آخرت سخن زيادي وجود ندارد.

3. تصور هر عمل آخرين نبرد:

سالك بايد بداند كه براي هر عمل قدرت دارد، لذا هيچ گاه احساس شكست و نااميدي نمي كند و هميشه به نتيجه ي كار خويش اميدوار خواهد بود و كار خويش را با قدرت تمام دنبال مي كند و اين روحيه انسان را در شرايط مختلف زندگي مادي و معنوي مقاوم مي كند.

4. ترك عادت نكردن: در اين عرفان مي گويند ما عادت كرده ايم كه طبق آن زندگي را پيش ببريم (منظور همان فرامين و اعماليست كه در اين عرفان عمل مي شود ) عادت كردن در همه جا مثبت نيست، ولي در عرفان عادت به كارهاي مثبت تأييد شده است.

5. عمل بدون چشم داشت: آنان براي عمل فايده را دنبال نمي كنند، لذا ممكن است خيلي از اعمال را كه مرشد مي گويد و سالك انجام مي دهد، فايده اي هم نداشته باشد، ولي سالك به عاقبت تمرينات كه به «اصطلاح» به معرفت برسد، فكر مي كند.

6. ويژگي هاي سالك: در اين عرفان سالك بايد ويژگي هايي مانند:

نترس بودن، كهولت و قدرت و … را داشته باشد.

يعني ترس نداشته، كهولت مانع كار و قدرت، شرط انجام است و در مورد كهولت كه چاره اي از آن نيست راه چاره را اين مي دانند كه در جواني سختي ها و دشواري ها را طي كند، كه در كهولت به مشكل نيافتد، اين ويژگي ها در عرفان هاي ديگر نيز وجود دارد كه بايد خود را در جواني ساخت و الاّ در پيري مشكل است، لذا از اين لحاظ و همچنين ترس نداشتن (داشتن شجاعت) و قدرت را مي توان از ويژگي هاي مثبت

اين عرفان برشمرد.

7. اصول اقتدار در اين عرفان: اقتدار كه از شرايط سالك بُوَد داراي اصوليست مانند:

شناسايي درست ميدان مبارزه، خو گرفتن به سادگي، حذف غير ضروري ها از زندگي، تمركز بر تصميم جدي به مبارزه يا ترك آن فكر خود را از چيزهاي عجيب و غريب منصرف ساختن وقت خود را فشرده و به لحظه ها اهميت دادن و ميانه روي و اعتدال و … كه اينها را مي توان ويژگي مثبت به شمار آورد كه در بقيه ي عرفان ها هم كما بيش اشاره كرده اند.

8. نياز كم سالك به مسائل مادي و رضايت او به مواهب اندك دنيايي: زيرا او مقصد ي والا دارد و منتظر و تا زماني كه انتظار مي كشد چيزي نمي خواهد و اين انتظار موجب مي شود، خيلي از سختي ها مانند:

گرسنگي و تشنگي و غيره را تحمل كند و به تعبير ديگر عشق رسيدن به مقصد، اين امور را براي او آسان مي گرداند.

9. احترام به دو پايان و همه ي موجودات روي زمين: آنان اعتقاد به تقدس زمين و بعضي موجودات دارند، لذا انسان، حيوانات و اشياء مادي ديگر همگي محترمند.

10. ارتباط نداشتن با آدم هاي ناپاك: يكي از فرامين آنان اينست كه سالكي كه مي خواهد به مقصد برسد، نبايد با انسان هاي ناپاك ارتباط داشته باشد و اختلاف و نزاع و درگيري را كنار بگذارد، زيرا يكي از شرايط رسيدن به مقصد همدلي است.

11. مقدس بودن: چشم، دست، دهان، گوش و … و بايد از طريق آنها گناهي صورت نگيرد و اگر كسي اينها را رعايت كند، واكان تانكا (موجود متعالي) او را دوست خواهد داشت.

12. دائم الذكر بودن، نجنگيدني، سرمشق مردم بودن و خدمت به مردم.

13. رسيدن

به شهود و عرفان اختصاص به سنين خاصي ندارد و هر كسي مي تواند سالك اين طريق باشد.

با اين كه ويژگي هايي براي عرفان سرخ پوستي از حيث مثبت بودن شمرده شد، ولي با اين حال ويژگي هاي منفي دارد كه به برخي اشاره مي كنيم:

ب: ويژگي هاي منفي:

1. اعتقاد به شهود هاي صخره، سايه، حيوان گوركن، اسب جفتك زن، عقاب خال خالي، جهات چهارگانه ي عالم، چپق، گاوميش، گاو نر و … كه هيچ كدام از اينها نه تنها مبنايي ندارند، بلكه خرافه بوده و جنبه شرك آلود و طبيعت پرستي آن رسيدن به وجود متعالي را ناممكن مي كند.

2. اصل اين عرفان ثابت نيست بلكه صرفاً گزارش چند نفر است كه با افرادي از سرخ پوستان تماس داشته اند، با اين همه عده اي در وجود چنين انسان هايي تشكيك كرده اند و گفته اند چنين افرادي وجود خارجي ندارند و بعضي از آنان مانند كاستاندا، خود اعتراف مي كند كه در نوشته هاي موجود به يادداشت هاي حين آموزش مراجعه نكرده است، [13] بنا بر اين در اصل وجود اين نوع عرفان ترديد است و بيشتر به خرافات مي ماند تا واقعيت.

3. تفكر در اين عرفان جايي ندارد و بيشتر عملگرا هستند؛ بنا بر اين به سود و زيان خيلي از اعمال توجه نمي شود، از نظر آنان خواب ها و رؤياها مهمَّند و نبايد از كنار آنها به سادگي گذشت و بايد كاري كرد تا خواب شفاف شود تا در بيداري از آن استفاده نمود.

4. مبتني بر شهود بودن: كه اين امر موجب مي گردد كه خيلي از رفتارها براي عامه ي مردم قابل قبول نباشد و عرف و عقل آن را نپسندد، هر چند بعداً بتوانند خوي سالكان را به آن

عادت دهند و بعداً اين شهود ها را به عنوان آيين و يا فرامين عرفاني رواج دهند.

5. عقل ستيزي: يكي از نقاط ضعف مهم آن عقل ستيزي است، هر چند كه عارفان عقل را ناكارآمد مي دانند و آن را حجاب چهره ي حقيقت مي دانند، ولي در عرفان سرخ پوستي شديدتر است و همان طور كه گفته شد، آنان فقط عمل مي كنند و به آن رفتار فكر نمي كنند، لذا عموماً مردم آنان را انسان هاي ديوانه مي دانند. آنها تنها راه رسيدن به مقصد را راه دل مي دانند.

6. اصل نيرنگ و حقه بازي: در عرفان سرخ پوستي اگر مرشد بخواهد از ابتدا از طريق عقل و راستي با سالك برخورد كند، او نمي پذيرد و لذا از طريق نيرنگ او را وارد اين تمرينات مي كند و وقتي كاملاً با آن آموزش ها خو پيدا كرد و طبيعت مرشد را پيدا كرد، اين حقه و نيرنگ را به او مي گويد و سالك تمام اين نيرنگ بازي و حقه و خاموش كردن عقل را فداي آن معرفت جادوگرانه مي كند، كه فرا گرفته است، مثلاً: يكي از اين سالكان مي گويد:

او از ابتدا به من گفته بود، تمام زنان زيبايي كه در اطراف اوست به من مي دهد و مرا از طلا خواهد پوشاند و من گول خوردم …

7. حماقت اختياري: خوب و بد، ثمر بخش و زيانبار، سلامتي و مرض، توانگري و فقر، هيچ ذوقي براي سالك ندارد و تنها فعل او مهم است، زيرا عقل را كنار گذاشته است.

موارد ياد شده تنها قسمتي از ويژگي هاي منفي عرفان سرخ پوستيست و اصل كساني كه اين عرفان از آنان گرفته شده، وجود خارجي شان مورد ترديد است

و بي مبنا و ملاك بودن اعمال آنان، كه آن را آميزه اي از خرافات و رفتارهاي نامفهوم جلوه داده و كنار گذاشتن عقل و استفاده از حقه و نيرنگ … كه حقيقت را مخفي مي كند و ديگر ويژگي هاي منفي اين عرفان را نمي توان به صورت انديشه ي مقدس و خردمندانه پذيرفت.

آتش درون كاستاندا

در خاطرات يك مغ كوئليو

نقد تطبيقي آثار كوئيلو و كاستاندا كارلوس فوئنتِس يك جا در رمان خويشاوندان دور به سه روند انديشه در كشورش مكزيك و همه ي آمريكاي لاتين اشاره مي كند.

او مي نويسد پس از پايان جنگ جهاني اول روشنفكراني كه در اين قاره مي زيستند، يا زير نفوذ انديشه هاي انقلابي نظريه پردازان و رهبران فكري انقلاب كبير فرانسه از گونه ي روسو و ولتر بودند يا شخصيت هايي كه به نوعي تفكري ضد انقلابي از گونه ي اوگوست كنت داشتند و سر انجام انديشمنداني كه نه به سنت هاي انقلابي آنان و نه به دين انسانيت اينان، بلكه به ذهنيت عقل ستيز و اشراق گراي بِرگسون باور داشتند. (1) اين طبقه بندي نيز امروز به گونه اي اندك متفاوت در ميان روندهاي ذهني چيره بر ادبيات آمريكاي لاتين محسوس است:

نويسندگاني مانند آستورياس و گارسيا ماركز به سنت هاي انقلابي اين قاره نزديكند؛ شخصيت هايي چون فوئنتس و بورخس ذهنيتي غير انقلابي، اصلاح طلبانه و محافظه كارانه دارند و نويسندگاني نظير كارلوس كاستاندا و پائولو كوئليو به ذهنيت اشراقي گرايش دارند و در اين نوشته ما را با گروه اخير، كار افتاده است.

برجسته ترين ويژگي در آثار كوئليو، ذهنيت فردي، دروني و اشراقي اوست. او پس از تجربه ي يك دوره ي ذهنيت اجتماعي و آنارشيستي كوتاه مدت خود كه در جواني زير تأثير انديشه هاي عارف انگليسي اليستر

كراولي قرار گرفت و به فكر استقرار تنها جامعه ي آرماني ممكن افتاد و مرارت حبس چشيد از ذهنيت اجتماعي روگردان شد و با انتشار والكيري ها در 1992 يعني در سال هاي مياني عمر يكسره به عرفان درغلتيد و به اين باور رسيد كه رهايي اجتماعي در رستگاري فردي و شناخت نيروهاي توانمند دروني اوست نه در ستيز بي فرجام اجتماعي. از جهاد اصغر كه مبارزه ي اجتماعي سياسي بود، روي برتافت و به جهاد اكبر آهنگ كرد كه ستيزي دروني و فرديست و سالك، خود را دشمن خويش مي پندارد. پس به تزكيه و تعليم روي مي آورد تا با بهره جويي بهينه از آموزه هاي عرفان و رازآموزي بومي و سرخپوستي باستان، آلايش از روان بزدايد و با گذر از عشق زودگذر (اِروس) به محبت پايدار (فيلوس) و سر انجام به عشق الهي و جاويد (اَگاپه) فرارود. آنچه آثار اين نويسنده ي عارف پيشه ي برزيلي را به خواننده ي ايراني نزديك مي كند، همانندي غريب همين آموزه ها با تعاليم صوفيه در آثار بزرگ عرفاني ما به ويژه در منطق الطير و مثنوي معنوي است.

ناگزيري از طي مراحل طريقت و سرسپردگي به پير و مرشد (ناوال) و باور به اين دقيقه كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها رمان هاي وي را با ذهنيت عرفاني ما مأنوس تر مي سازد.

ويژگي ديگر رازآموزي عرفاني كوئليو، تلفيق ميان آموزه هاي عرفان بومي سرخپوستي با تعليمات مسيحي كاتوليكي است.

او پس از سفري به هلند با شخصيتي آشنا شد كه در برخي آثارش مانند والكيري ها و زيارت از وي با حرف J ياد مي كند كه به احتمال نشانه ي اختصاري Juan، مرشدِ كارلوس كاستاندا، با نام كامل دون خوان ماتيوس (Don

Juan Matus) است و به اشاره ي وي به فرقه ي كاتوليكي رام پيوست كه به فارسي (پادشاه، برّه، جهان) معني مي دهد پائولو در سال 1986 به اتفاق مرشد خود از راه جاده ي سانتياگو كه زيارتگاهي باستاني در اسپانياست تشرف خود را به اين آيين آغاز كرد. رمان خاطرات يك مغ ثبت دقيق همين تجربه ي عرفان بومي كاتوليكي است.

قبول عام آثار كوئليو از جمله ويژگي هاي ديگر آثار اوست كه ذهن منتقد را به خود جلب مي كند و چند و چون آن را خواننده از وي مي طلبد. برابرِ آنچه در دانش نامه ي آمده آثار وي با شمارگاني معاد ل 86 ميليون نسخه در 150 كشور جهان و ترجمه ي آنها به 56 زبان و كسب جوايز ادبي و فرهنگي بسيار در مركز توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفته است. !! تنها از رمان كيمياگر وي 11 ميليون نسخه به فروش رفته و به 41 زبان برگردانده شده و ترجمه ي فارسي آن دست كم به چاپ سيزدهم رسيده است.

در برخي منابع از اثرپذيري اين اثر از يكي از حكايات مولوي در دفتر ششم مثنوي معنوي نيز سخن رفته است (2) در اين نوشته به برخي از سويه هاي عرفان نظري و عملي رمان خاطرات يك مغ و بررسي آن به عنوان نوع ادبي نگاه مي كنيم.

1. رمان به عنوان نوع ادبي: يكي از گرايش هاي ادبيات داستاني در روزگار پسامدرن، تلفيق ژانرهاي گوناگون ادبي (زندگي نامه، خاطره نگاري، سفرنامه، رمان، مقاله و شعر) است.

در رمان رئاليستي و حتي مدرن، نويسنده تنها به گزينش يكي از انواع ادبي مي پردازد؛ در حالي كه در ادبيات پسامدرن، همو به آميزش گونه هاي ادبي آهنگ مي كند.

شگرد كولاژ حوزه ي

مخاطبان را افزايش مي دهد و فرصتي براي سليقه هاي متفاوت فراهم مي آورد تا در يك يا چند لايه با تجربه هاي فردي و ذهني نويسنده انباز شوند. چنان كه گفته آمد، اين رمان بر پايه ي بخشي از حيات ذهني نويسنده نوشته شده كه قرار است به عنوان استاد و شهسوار فرقه ي رام صاحب دومين شمشير جادويي خود شود. مراسم در شب دوم ژانويه ي 1986 در ايتاتيايا و بر فراز يكي از قلل كوه مار در برزيل با حضور راوي، همسر، راهنما و نماينده ي انجمن اخوت و يكي از شاگردان راوي برگزار مي شود.

راوي در آزمون دريافت شمشير فولادي و قبضه ي سرخ و سياه خود شكست مي خورد و استاد وي را مي نكوهد به خاطر آزمندي، اينك بايد دو باره به جستجوي شمشيرت برخيزي و به خاطر غرورت، بايد آن را در ميان مردمان ساده بجويي؛ و به خاطر شيفتگي به كرامات بايد براي يافتن آنچه بنا بود سخاوتمندانه در اختيارت گذارده شود، بسيار بجنگي. (3) رمان، سرگذشت سلوك روحي نويسنده در طي طريق هفتصد كيلومتر جاده ي سانتياگو در اسپانيا و در حكم سير آفاق و انفس است كه راوي سالك در آن همراه راهنماي خود پطرس همانند مرغان منطق الطير وادي ها را پشت سر مي نهد تا سر انجام در كليسايي دور افتاده استادش را در حال انتظار وي و شمشير بر دست بازيابد.

اين رمان افزون بر اين، گونه اي سفرنامه است و از آن جا كه سفري افاقي انفسيست هم به كار آشنايي با جغرافياي جاده ي مقدس سانتياگوي اسپانيا مي آيد كه شرح ديده ها، شنيده ها، مطالعات و دريافت هاي مريد و مراد است و راوي دانسته هاي خود را از مسيرها (ص 32)

صومعه ها، كليساها، زيارتگاه ها، رخدادها و شخصيت هاي تاريخي (صص 34، 108، 166، 205) تشريفات و مراسم تشرف (صص 2224، 207213) و مسافرخانه ها و شهرها براي خواننده باز مي گويد و هم آنچه را مريد براي خودشناسي، رياضت، لزوم پيوند با طبيعت، افزايش توانايي هاي حسي حركتي و اشراق است با وي در ميان مي نهد. اما آنچه در اين اثر برجسته تر مي نمايد، شگردهاي روايي است.

طبيعيست كه خواننده از اين اثر هرگز نبايد همان انتظاراتي را داشته باشد كه از يك رمان دارد. از ياد نبريم كه آثار كوئليو، گنجينه اي از آموزه هاي عرفاني و درس نامه هاي روايي او براي خوانندگاني است كه در جهان ماده گراي امروز در جستجوي فرصتي كوتاه براي فرابيني، خودشناسي و خدا بيني اند. ارزش كار اين نويسنده را تنها با نويسنده اي چون كارلوس كاستاندا در آثاري مانند آتش درون مقايسه بايد كرد كه سياهه اي از آموزه هاي عرفاني نظري و تجريديست و آنچه از عرفان و تجربيات عملي در كتاب او هست، از شماره ي انگشتان يك دست نمي گذرد. در برابر اين شگرد روايي ملال آور و خشك و انتزاعي، آنچه در آموزه هاي كوئليو برجسته مي نمايد، تأكيد بر تجربيات كاربردي، همگاني و ساده ي مريد و مراد است.

هر يك از اين آموزه ها و تمرينات، در قالب حكايت و خاطره اي نمايشي و تأثيرگذار به خواننده عرضه مي شود. گذشته از اين، خواننده پيوسته در حال تعليق و انتظار به سر مي برد و نگران راويست كه آيا سر انجام به شمشير از دست داده ي خويش مي رسد و مي تواند هفت وادي طريقت را به تمامي طي كند يا نه.

2. رمان به عنوان عرفان سرخپوستي: رمان خاطرات يك مغ كه در سال 1987 منتشر

شده به شدت زير تأثير آموزه ها و شگردهاي روايي كارلوس كاستاندا نويسنده عارف منش مكزيكيست. كاستاندا خود مريد دُن خوان ماتيوس ساحر سرخپوست مكزيكيست. كوئليو در رمان خود آشكارا به تأثير آموزه هاي اين دو مريد و مراد اشاره و كتاب خود را به كاستاندا اهدا مي كند در آغاز زيارت، گمان مي بردم يكي از بزرگترين رؤياهاي جواني ام متحقق شده است.

تو براي من دُن خوان ساحر بودي و من حماسه ي كاستاندا را در جستجوي خارق العاده ها دو باره زيستم … به خاطر اين ادراك كه اينك مي كوشم ديگران را در آن سهيم كنم اين كتاب را به تو تقديم مي كنم. (ص 19)

كاستاندا و استادش دن خوان در رازآموزي خود به شاگردان، به سنت هاي تاريخي و ناب سرخپوستي تكيه و اعتماد دارند كه پيشينه اي هزار ساله دارد و نشانه اي از آموزه هاي مسيحي و غير مسيحي در آن نيست. اقوامي مانند تولتِك و آزتِك و مايا قرن ها پيش از تهاجم اسپانيايي ها به مكزيك (آمريكاي مركزي) و آمريكاي جنوبي از اين آموزه ها نگاهباني مي كرده و به آن باور مي داشته اند.

با هجوم اسپانيايي ها بسياري از خردورزان يا دل آگاهان (تولتكه) كه به پذيرش آيين تازه ي مسيحي خشنود نبوده اند به كوهستان ها گريخته، سنت ها و آيين هاي خود را حفظ كرده به ميراث نهاده اند.

تولتِك هاي هزاره ي جديد سرخپوستاني هستند كه در پرتو نيروي خاموش نشدني سنت خود به قدر كافي وسايلي يافتند تا بتوانند در هزاره ي سوم پا بگيرند بي آن كه از راه خاص خود يعني جستجو در پي انرژي نگاه دارنده ي دنيا و رويارويي با آن دست بدارند. (4)

برخي آموزه هاي عرفان سرخپوستي مكزيكي كه كاستاندا در كتاب آتش درون خود به توضيح و تعبير

آنها پرداخته و آنچه در رمان كوئليو آمده مشتركند و نشان مي دهد كه به احتمال زياد اين سنت ها و باورها به ديگر مرزهاي آمريكاي جنوبي راه يافته و به فرهنگ، آيين و باورهاي مشترك همه ي سرخپوستان آمريكاي لاتين بدل شده است.

برخي ديگر از نمودهاي معرفت باطني كاستاندا در آثاري كه شاگردان و مريدانش نوشته اند، در رمان كوئليو نيز بازتاب يافته؛ هر چند در اين مورد با قاطعيت نمي توان داوري كرد. به برخي از اين مشتركات اشاره مي شود:

تمركز بر يك نقطه ي خاص: در يك مورد پطرس راهنماي پائولو از وي مي خواهد به اطرافت نگاهي بينداز و نقطه اي را براي نگريستن انتخاب كن. صليبي را بر بالاي كليسايي انتخاب كردم. چشم هايت را بر آن نقطه بدوز و سعي كن تنها بر آنچه مي گويم تمركز كني. همان جا آرميده با چشم هاي دوخته به برج كليسا ايستادم و پطرس پشت سرم جاي گرفت و يكي از انگشت هايش را بر گردنم فشرد. (ص 70) پطرس با وي از ضرورت داشتن رؤيا و كوشش براي تحقق آن با مريد سخن مي گويد و نشانه هاي مرگ رؤياها و آرمان ها را برمي شمارد. مريد كم كم احساس مي كند آنچه بر آن تمركز كرده ديگر صليب نيست و فرشته اي با بال هاي گشوده جايش را مي گرفت. هرچه بيشتر پلك مي زدم، آن هيكل بيشتر بر جاي مي ماند. اكنون استاد انگشتش را از پشت گردنم برداشت و حرفش را قطع كرد. تصوير فرشته چند لحظه بر جاي ماند و ناپديد شد.

به جاي آن برج كليسا برگشت. (ص 72) درآتش ِ درون كاستاندا نيز استاد رازآموز نيز از توانايي هاي آگاهي در سمت چپ ذهن يا ناخودآگاه به وي بگويد

تا به روشن بيني و اَبَر آگاهي دست يابد، با ضربه اي كه بر قسمت فوقاني پشت وي وارد مي كند، او را در چنين حالتي قرار مي دهد. او مي گويد من هميشه احساس مي كردم كه گويي پرده اي از پيش چشمانم كنار رفته است؛ گويي قبلاً به درستي نمي ديدم و اكنون به وضوح مي ديدم. (ص 8)

آموزش دقيق ديدن و شنيدن: مريد و مراد در ادامه ي طي طريق در جاده ي سانتياگو متوجه مي شوند كه شش روز طول كشيده تا به تقاطع كوه هاي پيرنه برسند؛ در حالي كه براي رسيدن به اين نقطه تنها يك روز كافيست. مراد بر مريد خرده مي گيرد كه به جاي تأمل و دقت در آنچه در مسير راه هست، تنها به مقصد انديشيده است و نفس شناخت راه و دقت در زوايا و خباياي آن براي وي مهم نبوده است.

او رهنمود مي دهد كه به جاي شتاب، آهنگ رفتن كُند كنَد و هنر دقيق ديدن را بياموزد و عادت شكني پيشه كند اين ماجرا رخ داد چون عمل حركت به پيش براي تو وجود نداشت.

تنها چيزي كه وجود داشت، شوق رسيدن بود.

وقتي به سمت مقصودي حركت مي كني، توجه به جاده بسيار مهم است.

جاده، بهترين راه را براي رسيدن به مقصود به ما مي آموزد و به هنگام پيمودنش ما را سرشار مي كند.

براي همين است كه دومين تمرين رام اين قدر مهم است.

اين تمرين از چيزهايي كه هر روز به ديدنش عادت داريم، اسراري را بيرون مي كشد كه به خاطر روزمرّگي مان هرگز نمي بينيم. (صص 5657)

در كتاب كاستاندا نيز ناوال رازآموز را به دقيق نگريستن فرا مي خواند. از او مي خواهد كه به هيچ چيز نينديشد و تنها بر

شيئ و نقاط خاصي از آن تمركز كند.

راهنما از رازآموز مي خواهد آيينه اي را در آب نهر فرو برد؛ آن را در ته آن نگاه دارد؛ با هر دو دست فقط گوشه هاي قاب آن را بگيرد؛ به هيچ نينديشد و تنها به آيينه خيره شود. نتيجه ي اين تمركز، شگفت انگيز مي شود به نظرم رسيد كه به تدريج تصوير چهره ي من و او واضح تر شد و آيينه نيز بزرگتر گشت تا اندازه اش تقريباً به يك متر رسيد؛ گويي جريان آب متوقف شد و آيينه چنان شفاف به نظر رسيد كه انگار روي آب بود.

(ص 90)

طبيعت، چهره ي مريي روح است:

به باور سرخپوستان آمريكاي لاتين و فرهنگ پر از راز و رمز شهود گرا، طبيعت و آنچه محسوس است، سيماي ناديدني روح است و اگر ما از اين راز و رمز بي بهره افتاده ايم به خاطر غروريست كه به خرد خود داريم. به نوشته ي ويكتور سانچس، از شاگردان كاستاندا، طبيعت بر خلاف ما قرباني طلسم جادويي فهم نمي شود و به همين علت به نحوي طبيعي، جريان روح را بيان مي كند و باز به همين دليل بسياري از معرفت پيشگان، تنگه، كوه يا درختي را به عنوان آموزگار دارند و ديگران شاگردان گرگ يا گوزني مي شوند. (5) در رمان كوئليو راهنماي وي در يافتن جايي كه شمشير جادويي در آن پنهان و جا سازي شده، بره است بره ي بي قيد و بندي از كوه بالا آمد و بين صليب و من ايستاد. با كمي هراس به من نگريست … بره به راه افتاد و دنبالش رفتم. مي دانستم مرا كجا مي برد. با وجود ابرها، جهان برايم شفاف بود.

بره را تا دهكده دنبال كردم

… بره نگاهم كرد و با چشم هايش سخن گفت … اكنون او در جاده ي سانتياگو راهنمايم بود.

(صص 228 - 230)

در واقع، بره و گوزن در اين گونه موارد همان اشارات دلالتگر ناخودآگاهند كه اگر بصيرت و گوش شنوا براي دريافت اين پيام ها داشته باشيم، به ما در دشواري هاي راه ياري خواهند رساند. اينان همان كبوتراني هستند كه به سيندرلا در جداسازي دانه هاي كتان از ميان خاكسترهاي اجاق كمك مي كنند تا بتواند در جشن قصر پادشاه به وي كمك كنند آنها در حالي كه براي سيندرلا سر تكان مي دادند، شروع كردند به جمع كردن دانه ها از داخل خاكستر. طولي نكشيد كه خاك انداز پر از دانه شد.

كار يك ساعته تمام شده بود.

آن گاه پرنده ها بال زنان از آشپزخانه دور شدند. (6) يونگ به اين اشارات سايه مي گويد و مي نويسد اين موجودات، مجسم كننده ي كشش هاي ياري دهنده و بسيار ناخودآگاه هستند كه گويي هر كس فقط مي تواند آنها را در وجود خود احساس كند و همان ها هستند كه راه حل را نشان مي دهند. (7) نقل تجربيات مراد براي تعليم مريد:

پطرس و پائولو به رستوراني آمده اند و پيش خدمت در خدمتگزاري بي دقتي كرده قهوه را روي شلوارك استاد مي ريزد. استاد خشمگينانه با صداي بلند بي ادبي پيش خدمت را نكوهش مي كند و سپس منتظر مي ماند تا شلوارك شسته شده خشك شود. استاد پس از بيرون رفتن از رستوران خود را به خاطر برخورد عصبي خويش مي نكوهد و مي كوشد براي اين بي توجهي، توجيهي بيابد هر چه بود، او قهوه را نه روي من كه روي دنيايي ريخت كه از آن متنفر بود.

مي داند جهان عظيمي فراتر از خيالش وجود دارد و

سهم او در اين جهان، محدود به برخاستن صبح زود از خواب، رفتن به نانوايي، خدمت به رهگذران و %%استمناي هر شبه و پروردن رؤياي زني است كه هرگز نمي بيندش … [ پطرس ] سر انجام خودش را متقاعد كرد كه رفتارش درست بوده است و دو باره از يك بحث مسيحي براي توجيه ماجرا استفاده كرد:

«مسيح زنِ ِ بدكاره را بخشيد اما درختي را كه حاضر نبود به او انجيري بدهد، نفرين كرد. من هم اين جا نمي توانم هميشه آدم مهرباني باشم.» تمام شد.

به نظر او قضيه حل شده بود.

بار ديگر كتاب مقدس نجاتش داده بود.

(ص 87)

در كتاب كاستاندا، استاد وي وقتي يك بار همراه راز آموزش مي خواهند بيرون روند، رازآموز ناشكيباي ديگري با آنان همراه مي شود. او كه به خود بدبين است، مي پندارد آن دو مي خواهند در باره ي وي حرف بزنند؛ پس حد نگه نمي دارد و زشت ها مي گويد و درشت رفتار مي كند.

استاد همين رفتار ناپسند را فرصتي مناسب براي طرح ضرورت مبارزه با خودخواهي و كاستي هاي منش مريد مي يابد. به باور استاد، ضعف هاي شخصيتي نيروهاي توانمند آدمي را هرز مي برد و سالك براي رسيدن به كمال بايد با مبارزه با نقص هاي خود، از اين نيروها در مواردي بهتر سود جويد. وي سپس به نقل حكايتي مي پردازد كه چگونه با شناخت نقاط قوت و ضعف يكي از همين خود بزرگ بينان يا به تعبير خودش خرده ستمگران توانست بر وي چيره شود و پيروزي نخستين او را به شكست و شكست آغازين خود را به پيروزي تبديل كند.

اين خرده ستمگر به عنوان سركارگر، دون خوان ماتيوس را مورد استثمار شديد قرار مي داده؛ او را به

سختي مي زده و دستمزدش را به يغما مي برده است.

دون خوان پس از فرار و آزادي ديگر باره با هشياري تمام به همان كارخانه برمي گردد تا با بهره جويي از آموزه هاي استاد خود از خرده ستمگر انتقام گرفته داد بستاند. نقطه ي قوت سركارگر شهامت و نقطه ي ضعف وي نخست حفظ موقعيت و ديگر هراس از كارفرما و افشاي اسرارِ مگو و ترس از اسب و وارد شدن به اصطبل اسبان است.

دون خوان در يك فرصت مناسب او را در حضور كارفرما خشمگين كرده به اصطبل مي گريزد. كارفرما براي تنبيه وي به اصطبل مي آيد و به آسيب لگد اسبان گرفتار مي شود. (ص 36) سفر زيارتي دور و دراز: در رمان كوئليو سفر زيارتي در سرزمين اسپانياي اروپا و در جاده ي سانتياگو يا راه شيري به طول هفتصد كيلومتر انجام مي پذيرد كه از پيه دو پور آغاز و به كومپوستلا پايان مي يابد. خاطرات يك مغ به يك اعتبار مستند، تاريخي، آفاقي و انفسي است.

مستند است زيرا فرآيند تجربه ي فردي نويسنده و شرح ديده ها، شنيده ها، خوانده ها و دريافت هاي اوست چنان كه خود مي نويسد با يادآوري حرف پطرس كه يك بار گفت تمامي تجربياتش را در يك تابلو جمع كرده به فكرم رسيد كه در باره ي هر آنچه برايم رخ داده است، كتابي بنويسم. (ص 234) تاريخيست زيرا به رخدادها و پيشينه هاي تاريخي اين جاده اشاره مي شود؛ مثلاٌ به اين نكته كه در قرن چهاردهم فرقه ي شهسواران هيكل از ثروت و شمشير خود براي حفظ اين جاده ي زيارتي سود جستند و يا داستان كارت اعتباري امروز در روند خريد و تسهيلات مبادله، نتيجه ي اعتماد شاهان و فرمانروايان به شهسواران

هيكل، نهادن گنجينه ها و بخشي از سرمايه ي خود به آنان، دريافت كارت اعتباري و برداشت از موجودي خود در هر نقطه از مناطق زير نفوذ آن شهسواران (ص 205) بوده است يا به ماجراي رقت انگيز و تأثيرگذار خواهر و برادر شاهزاده اي اشاره مي شود كه به جاي بهره جويي از نعم دنيايي ثروت، اعتبار و همت خود را مصروف آباداني، ارزش و اعتبار جاده ي سانتياگو، كمك به فقرا و خدمت به زائران ساخته اند.

(ص 67)

نكته ي برجسته در اين سفر زيارتي، حال و هواي مراسم آييني و تشرف در فضايي كاتوليكي اروپايي و متفاوت با معرفت شهودي و پيش كلمبي مكزيكي كاستانداييست. يكي از زيباترين اين مراسم تشرف، اعطاي شمشير جادويي و استادي به سالك و رازآموز استرالياييست كه پائولو و پطرس نيز در آن حضور دارند. در صحنه ي پاياني آمد يكي از شهسوارها كه حتماً راهنمايش بود به سخن درآمد:

برادر! آيا بر آني تا به جمع خانه بپيوندي؟

بله و فهميدم شاهد كدام آيين مسيحي ام:

تشرف يك شهسوار هيكل.

آيا بر دشواري هاي عظيم خانه و فرمان هايش به نيكوكاري آگاهي؟

با نام خداوند، آماده ي پذيرش همه ي آنهايم و مايلم تا ابد خادم و غلام خانه باشم؛ سراسر زندگي ام … به پيشگاه خداوند، به پيشگاه شما و به پيشگاه برادران آمده ام و به شفاعت خداوند و بانوي مقدس. تمنا و التماس مي كنم كه مرا با جسم و روح در ميان خود و در ميان الطاف خانه بپذيريد؛ همچون خادم و غلام و غلام خانه از اكنون تا پايان زندگي ام.

كشيش اعظم گفت:

به عشق خداوند، به تو اذن ورود مي دهم و بعد همه ي شهسواران، شمشيرهاي خود را كشيدند و رو

به آسمان گرفتند. سپس تيغه ها را پايين آوردند و ديهيمي فولادين به ِگرد ِ سرُ آندرو تشكيل دادند. شعله ها بازتابي زرين بر تيغه ي شمشير مي تاباند و آن لحظه را تقديس مي كرد. استادش موقرانه به او نزديك شد و شمشيرش را به او داد. (صص 211213)

چنان كه مي دانيم مراسم آييني اعطاي شمشير در حضور كشيش اعظم يا پادشاه و شهسواران و پيوستن به جمع شواليه ها به رخدادهاي روزگار سلطنت آرتور فرمانرواي انگلستان و رمانس هاي دلاوران ميزِگرد باز مي گردد كه آميزه اي از تاريخ و اسطوره است و تحريرها و بازنويسي هاي متعددي از آن در بيشتر كشورهاي اروپايي پديد آمده. آنچه در قصه هاي آرتور شاه براي ما اهميت دارد، صبغه ي مذهبي آنهاست و آن حكايت جستجوي جاميست كه حضرت عيسي آخرين بار پيش از مصلوب شدن در آن باده نوشيده بود و در اين داستان وارد گشت.

پهلوانان دربار آرتور يعني آنهايي كه در زندگاني خويش به بدكاري و فسق و معاصي سر و كار نداشتند به جستجوي آن جام مي رفتند و براي هر يك حوادثي شگفت انگيز پيش مي آمد و عاقبت همه نوميد باز مي گشتند. (8) گرايش به پالايش نفساني در دلاوران ميز گرد و كهن الگوي دايره و ميزِ گرد يا دايره ي جادويي (ماندالا) ذهن را به تماميت و كمال ارجاع مي دهد و دلاوران ميزِ گِرد كساني هستند كه چون در پشت ميز با هم به رايزني پردازند، به كمال و تماميت دست مي يابند و تنها كساني شايسته ي نبرد در راه آرمان هاي باشكوه ديني و ملي هستند كه به كمال رسيده باشند.

در آتش درون كاستاندا از سفر زيارتي يادي نشده اما در تولتِك هاي هزاره ي جديد نوشته ي يكي

از شاگردان مكتب وي، ويكتور سانچس، به آيين تشرف و سفر به كوهستان هاي مقدس اشاراتي هست.

آنچه اين زيارت و سياحت را با سفر زيارتي كوئليو متفاوت مي سازد، حال و هواي غير مسيحي و سنت هاي ناب باستاني تولتكي مكزيكيست. تقويم قوميت هاي مكزيكي سرشار از اعياد و جشن هاييست كه به آنها نيه را مي گويند و بي درنگ بيفزاييم كه آنچه در اين جشن ها انجام مي گيرد هم چنان كه از واژه ي جشن (يَسن، يَسنا) برمي آيد دعا و نيايش به درگاه خداوند يا خدايان است.

يكي از اين جشنها سفر زيارتي به اومون كويي وابيست كه هر سال برگزار مي شود و در خلال سفر زيارتي به جستجوي گوزن پيوته برمي آيند و در اين سفر، انبوهي كاكتوس مقدس (پيوته) را گرد مي آورند كه براي تمام جماعت تا سفر بعدي به كار مي آيد. سفر با آماده سازي مراسم آغاز مي شود و به راه پيمايي چهار صد كيلومتري مي انجامد در طي راه پيمايي در مكان هاي مختلفي مراسم آييني برگزار مي شود كه از لحاظ ديني بسيار مهم است؛ يعني زائران به چندين روز نياز دارند تا به اومون كويي وابي برسند … معمولاً اين سفر زيارتي دست كم چهل روز طول مي كشد.

پس از رسيدن به آن جا جستجوي ايكوري [ پيوته، كاكتوس مقدس ] و آيين هاي مرتبط با آن را برگزار مي كنند.

سپس به كوهستان ها مي روند و به صيد گوزن واقعي مي پردازند. اين صيد سه تا پنج روز ديگر طول مي كشد.

چون پايان يافت، دو باره به دشت باز مي گردند و خود را براي مراسم پيوته آماده مي كنند كه يك هفته ي ديگر به طول مي انجامد … دليل اين كه چرا اين سفر بايد دست كم

يك بار در زندگي صورت پذيرد، رويارويي مستقيم با تاماتسين [ پدر بزرگ دم گوزن ] و يوسي [ بالاترين انرژي ] يا تاته واري [ آتش، انرژي بنيادي كه همه چيز از آن پديد آمده ] است؛ چون اگر مقدر باشد، زائر پاسخ پرسش هاي مهم را مي گيرد:

من كه هستم؟ از كجا مي آيم؟ به كجا مي روم؟ در اين حيات چه وظيفه اي دارم؟ … آنها مي خواهند از عنايت قدرت هايي اطمينان يابند كه بر دنيا حكم مي رانند تا به خصوص بتوانند مسائل مشكل را حل كنند يا مي خواهند از چنين عنايت مرحمت شده اي سپاسگزاري كنند (9)

ناوال ها كرامت دارند:

در هر دو اثر، استادان و راهنمايان رازآموزان، اهل كرامتند و كارهايي بر دست آنان مي رود كه ديگران از انجامش ناتوانند وقتي پطرس، پائولو را برمي انگيزد تا از زير صخره ي آبشار به بالاي آن صعود كند، راهنما در هوا حركاتي انجام مي دهد و در نتيجه بادي كه به شدت مي وزد و ممكن است رازآموز را از صعود بازدارد، مي ايستد با خشم از او پرسيدم چرا پيش از آن كه باد تهديدم كند، جلو آن را نگرفت؟

پاسخ داد:

چون من بودم كه به باد دستور دادم بوزد. (ص 152) همين استاد نقل مي كند كه راهنماي خودش چنان به نيكي مي توانست پيش گويي كند كه دو ماه پيش از حمله ي آرژانتين به جزاير مال وي ناس از وقوعش آگاه بوده است.

(ص 153)

در آتش درون كاستاندا به اشاره ي استادش، دون خوان، بايد آنچه را كه راهنماي ديگر دون ختاروس انجام مي دهد، تقليد كند.

راهنما در حالي كه پيوندگاه رازآموز را در ژرفاي سوي چپ جا به جا كرده، ضمن راه رفتن لگن خاصره ي خود

و كاستاندا را هدايت مي كند حس كردم چيزي مرا به سوي خود مي كشد و دو باره دريافتم كه لگن خاصره ام را همراه خنارو به جلو و عقب مي برم. همزمان با آن متوجه شدم كه مرد ديگري در كنار دون خوان ايستاده و به ما مي نگرد … به تدريج متوجه شدم كه مرد ديگر، من بودم … دو باره به آن مردي مي نگريستم كه خودم بودم. درست در همين زمان به مرد بي پوششي مي نگريستم كه خودم بودم و ضمن آن كه با خنارو حركات نامناسبي مي كرد، به من خيره شده بود.

اين ضربه چنان عظيم بود كه هماهنگي حركاتم را بر هم زد و بر زمين افتادم. (ص 258)

3. رمان به عنوان آموزه هاي كاتوليكي: يكي از علل توفيق اين نويسنده ي برزيلي پرتغالي زبان، بي گمان تلفيق رندانه و خلاق باورهاي معرفت شهودي و بومي با آموزه هاي كاتوليكي است.

اين آميزش باورهاي عرفاني پيش كلمبي با آنچه كليساي اسپانيا بعدها به ساكنان بومي آمريكاي لاتين آموخت به نويسنده امكان داده است تا طيف گسترده اي از خواننده در قاره ي آمريكا، اروپا و حتي آسيا براي خويش بيابد. عرفان ملايم، عاشقانه، عملي و لطيف كوئليو و شگردهاي جذاب روايي او نه تنها براي انسان معاصر گريزان از اديان و آيين هاي حاكم، بلكه براي بسياري از جوانان امروز كه خود را به يك مذهب جانشين و ملايم تر نيازمند مي بينند جاذبه دارد. آموزه هاي كوئليو در اين رمان، تلفيقي ميان آيين هاي گذشته ي سرخپوستان و مذهب رايج اكنون است و هر سليقه اي را خشنود مي كند.

او به جاي تأكيد بر سويه هاي صوري آيين كاتوليك بر سويه هايي در دين باوري اصرار دارد كه به تعبير يوناني اش اَگاپه

ناميده مي شود؛ يعني عشقي كه آدمي را مي بلعد و از اين رهگذر، از جزميت و خشكي ظواهر آيين دور مي شود.

كوئليو با اين آميزش خلاقانه، از تعصبات، يكسونگري، جزميت و عناد عرفان سرخپوستي نيز دور مي شود و مي كوشد آن را با قداست آيين مسيح غني تر سازد. كاستاندا هر چند بر خلوص معرفت شهودي بومي خود اصرار دارد، دست كم روزگار كودكي خود را با آيين كاتوليك سپري ساخته است و در برابر مسيحيت موضعگيري آشكار نمي كند؛ اما ويكتور سانچس هم در كتاب آموزش هاي دون كارلوس و هم در تولتِك هاي هزاره ي جديد در راستاي مذهب مسيحيت، عداوت و انكار نشان مي دهد و از التقاط آيين هاي بومي و وارداتي مي هراسد و به آن كين مي ورزد. او به يك روحاني مسيحي كه سرخپوستان را به تعدد خدايان منسوب مي كند در مقام معارضه مي گويد مي گويي سرخپوستان نادان هستند چون به زمين و خورشيد يقين [ باور ] دارند ولي هيچ كس برايم از تاته اي لورياتكا (زمين) حرف نمي زند. هر روز آن را مي بينم و هر روز ثمرهايش (ذرت، آب و لوبيا) به من مي رسد. مي توانم آنها را لمس كنم. روي زمين راه مي روم و زندگي مي كنم و تاو (خورشيد) هر روز گرما و نيه ريكا (نور، معرفت)ي آن را دريافت مي كنم. كاري نبايد بكنم جز اين كه به بالا بنگرم. او آن جاست.

به علاوه مسيح چه چيزي را توليد كرده است؟

تا آن جا كه مي دانم هيچ چيزي را؛ در حالي كه زمين بر عكس، تمام مدت توليد مي كند؛ ما را تغذيه مي كند و به همين دليل زندگي مي كنيم. خوب، پس ديوانه كيست؟

خوب، ما هم از شرش خلاص شديم. (ص 30)

در

رمان كوئليو اشارات متعددي به كتب عهد عتيق (مانند اول سموئيل) و كتاب هاي عهد جديد (مانند نامه ي اول پولوس رسول به قرنتيان) و معجزات حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام رفته و از اشاره به روزه ي سكوت (ص 78) باور كاتوليكي نويسنده مستفاد مي شود به خاطر روزه ي سكوت، راهبان تنها با نگاهشان با هم ارتباط مي يافتند و احساس مي كردم چشم هاشان بيشتر از افراد عادي مي درخشد.

موقع خوردن غذا، راهبي بخش هايي از يكي از رساله هاي پولس رسول را خواند:

خداوند، جهالت جهان را برگزيد تا حكيمان را رسوا سازد و خدا نا توانان عالم را برگزيد تا توانايان را رسوا سازد. (صص 7879)

4. رمان به عنوان آموزه هاي خودشناسي: به باور كوئليو و مطابق معرفت شهودي سرخپوستي آدمي ظرفيت هاي بي شماري دارد اما روند خودكاري و عادت به تكرار كنش هاي محدود، هر گونه فرصتي را براي بروز و رشد آنها تباه ساخته است.

درس نامه هاي متعدد كوئليو در پايان هر فصل يا بخش، آزموني عملي براي دست يابي به اين توانايي هاست.

در تمرين زنده به گوري آدمي مي تواند در شب، دور از شهر و در تنهايي كامل با انجام اين تمرين، نه تنها خود را براي مرگي فرضي آماده كند، بلكه ترس از مرگ و هر گونه ترس ناشناخته ي همانندي را در خود از ميان بردارد. سادگي و عملي بودن اين تمرينات است كه به اين آموزه ها ارزش مي بخشد روي زمين دراز بكش و آرام بگير.

دست هايت را همچون مردگان روي سينه ات صليب كن. تمامي جزئيات خاكسپاري ات را تصور كن. انگار قرار است فردا برگزار شود. همچنان كه وضعيت در ذهنت شكل مي گيرد (كليسا، تشييع تا گورستان، گذاردن تابوت در گور، كرم هاي داخل گور) در

تلاشي نوميدانه براي گريختن، تمامي ماهيچه هايت را منقبض و منقبض تر مي كني اما نمي تواني تكان بخوري. آن قدر تلاش كن تا ديگر نتواني به تلاشت ادامه دهي و بعد با حركتي كه سراسر بدنت را در بر مي گيرد، سرپوش تابوت را به كناري مي افكني؛ نفس ژرفي مي كشي و خودت را آزاد مي يابي. اين حركت اگر در همان زمان فرياد بكشي، تأثير بيشتري دارد؛ فريادي از ژرفناي روحت. (ص 144)

***********

پي نوشتها:

1. خويشاوندان دور، كارلوس فوئنتس، ترجمه ي مصطفي مفيدي (تهران، انتشارات نيلوفر، 1381) ص 204

2. ورود نويسنده به ساحت داستان و خروج شخصيت ها از آن، محمد رضا سرشار (مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1380) ص 42 به بعد

3. خاطرات يك مغ، پائولو كوئليو، ترجمه ي آرش حجازي (تهران، نشر كاروان، چاپ هشتم، 1380) ص 24

4. تولتك هاي هزاره ي جديد، ويكتور سانچس، ترجمه ي مهران كندري (تهران، نشر ميترا، 1384) ص 15

5. همان، ص 197

6. قصه ها و افسانه هاي برادران گريم، ويراستار: ليلي اوئنز، ترجمه ي حسن اكبريان طبري (تهران، انتشارات هرمس، 1383) ص 181

7. انسان و سمبول هايش، كارل گوستاو يونگ، ترجمه ي ابوطالب صارمي (تهران، كتاب پايا اميركبير، چاپ دوم، 1359) ص 277

8. تاريخ ادبيات انگلستان، دكتر لطف علي صورتگر (تهران، اميركبير، 1373) ص 114

9. تولتك هاي هزاره ي جديد، صص 80 - 82

بخش نقد ها

نقدي بر عرفان سرخپوستي

عدم اعتقاد به معاد عرفان سرخپوستي از نوع عرفان هاي طبيعت گرا است؛ به اين معنا كه متعلق شهود در آن، وحدت روح با طبيعت و فناي نهايي سالك در نيروي طبيعت است.

طبيعت گرايي از آن جا آغاز شد كه انسان دعوت انبيا را فراموش و به انديشه منهاي وحي و اين جهاني خود تكيه كرد و كوشيد تا نياز خود را

با پرستش طبيعت، ارضا كند؛ از اين رو چون ارتزاق، نعمت و نيز بلا و محنت زندگي خويش را در طبيعت ديد، ايمان آورد و پنداشت كه طبيعت داراي نيرويي برتر، ناشناخته، رمزآلود و مستقل است كه مي توان با آن، معنويت گرايي و خداخواهي فطري را پاسخ گفت. در واقع عرفان طبيعت گرا يعني عرفان و شناخت قدرت و اسرار طبيعت كه با سپردن خود به آن يا فاني شدن در آن مي توان از آن نيروها، برخوردار شد.

اعتقاد به خدايان، پرستش ارواح نياكان، مناسكي در مددجويي از نيروهاي طبيعي، عقيده به مانا (اشيايي كه منبع نيرو هستند) از اصول عقايد آنها است.

فاني شدن در طبيعت، بر اساس انديشه تناسخ است كه در آن انسان بعد از مرگ دوباره در غالب موجودي ديگر به دنيا بر مي گردد. بنا بر اين يك سرخپوست نمي تواند خود را از ساير موجودات بر تر بداند، (در ادامه به نقد اين تفكر خواهيم پرداخت) در اين انديشه تمام اشياء بر مبناي طبيعت خود سنجيده مي شوند؛ و طبيعت انسان نمي تواند برتر از طبيعت يك موجود ديگر باشد.

در اين عرفان حركت سالك، بر مبناي هدفيست كه منتج به معاد نمي شود و معاد باوري در اين عرفان جايگاهي ندارد و اساساً بر مبناي هدفي مشخص حركت نمي كند.

دون خوان در آموزشهاي خود به كاستاندا چنين مي گويد:

اين طور فكر كن كه آنچه تو به مرور زمان مي آموزي، ساحري نيست. بيشتر مي آموزي كه انرژي ذخيره كني و اين انرژي تو را قادر خواهد ساخت تا با چند ميدان انرژي كه اكنون در دسترس تو نيست سر و كار داشته باشي. در واقع اين كار ساحريست [1] دون خوان

هدف طريقت خود را رسيدن به ميدان هاي انرژي مي داند. اين ميدان هاي انرژي او را قادر خواهد ساخت تا بر نيروي طبيعت غلبه كند و آن را به خدمت خود در آورد. سؤال اين است، حال كه بر نيوري طبيعت غلبه شد مرحله بعدي در سلوك چيست؟

اگر گفته شود مرحله بعدي در كار نيست و هدف تسلط بر طبيعت است، بايد گفت تحمل اين همه سختي و رنج و سالها تلاش براي رسيدن به فنون عملگي چندان عاقلانه به نظر نمي رسد بلكه بايد به دنبال هدفي والاتر بود و اگر اين هدف مشخص نباشد اين انديشه در نهايت به پوچي خواهد گراييد. اعتقاد به معاد يكي از اصول و پايه هاي دين اسلام است و انكار لقاء اللَّه و فراموشي روز حساب و دلبستگي به زندگي دنيا اساس انكار دين مي باشد.

«إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاء َنا وَ رَضُوا بِالْحَياة ِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها …» [2].

منظور از لقاء اللَّه همان معاد و بازگشت به سوي خداي تعالي و زنده شدن در روز قيامت است.

كفار، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزايي و وعد و وعيدي و امر و نهيي بر ايشان مطرح نخواهد بود، وقتي اين مسائل براي كسي مطرح نباشد، براي او وحي و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسماني است نيز معنا ندارد و نيز معلوم است كه وقتي جهان بيني يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگي مادي دنيا مي شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مي خواهد باقي بماند و به دعوت فطرتش

همه همش را صرف در اين مي كند كه اولا بماند و فاني نشود و در ثاني سعادت اين زندگيش را تأمين نمايد. خوب، اگر اين انسان، ايماني به حيات دائمي داشته باشد حياتي كه به پهناي دنيا و آخرت است كه هيچ و اما اگر به چنين حياتي ايمان نداشته باشد قهراً در تلاش براي بقاء همين زندگي دنياست و به داشتن آن راضي گشته، دلش به آرامشي كاذب، آرامش مي يابد و ديگر به طلب آخرت بر نمي خيزد، [3] اينست منظور جمله: «وَ رَضُوا بِالْحَياة ِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها» [4] اعراض از ذكر خدا، غفلت از آيات اوست و اين غفلت باعث آن مي شود كه ديد آدمي كوتاه گشته، علم او تنها در چهار ديواري تنگ زندگي دنيا و شؤون آن دور بزند. كسي كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديواري زندگي مادي دنيا فراتر نمي رود و اين خود ضلالت از راه خدا است؛ [5] «أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» [6] اين جمله، جزاي آنان را بيان مي كند و مي فرمايد كه جزاي اعمالي كه كردند آتش جاودانه است 2. پوچ گرايي اعتقاد به اين امر كه، هيچ امري در دنيا داراي بطن و معنايي نيست، از اعتقادات عرفان سرخپوستي است.

«دنيايي كه مشاهده مي كنيم توهمي بيش نيست، دنيا براي ما با توصيفي ايجاد شده كه از روز اول برايمان نقل كرده اند.» [7] «ما در يك حباب ادراك هستيم. اين حبابيست كه ما را به هنگام تولد در آن قرار داده اند.

ابتدا حباب گشوده است ولي بعد شروع به بسته شدن مي كند تا ما را در خود مهر و موم كند.

اين حباب،

ادراك ماست.

ما تمام مدت عمر خود درون اين حباب هستيم و هر چه در درون ديوارهاي مدور آن مي بينيم، بازتاب ماست … چيزي كه منعكس مي شود، بينش ما از جهان است.

اين بينش در ابتدا يك توصيف است كه از بدو تولد به ما داده مي شود، تا اين كه تمام توجه ما به وسيله آن جلب گردد و توصيف به بينشي بدل شود.» [8] اين دريافت نسبت به درك واقعيت زمان ما تضادي اساسي دارد. امروزه هيچ كس دنيا را به ديده توهم نمي نگرد، يا آن را وابسته به توصيفي نمي داند. براي ما اين دنيا به همان صورتي كه مي بينيم و تجربه مي كنيم، واقعيتي تغييرناپذير است.

داراي وجودي مستقل از ماست.

با تولد گام در آن مي نهيم و با مرگ آن را ترك مي كنيم. اين اعتقاد، كه دنيا توهم است، از دو زاويه قابل نقد است يكي از جانب عقل و يكي از جانب دين (اگر چه دين چيزي خلاف عقل نمي گويد) از جانب عقل: انسان با مراجعه به وجدانش مي يابد كه خودش حقيقت و واقعيت دارد و نيز خارج از حيطه وجودي او حقيقت و واقعيتي هست و او توان ادراك و رسيدن به آن واقعيت را دارد. به اين دليل: هنگامي كه انسان چيزي را طلب مي كند و در پي تحصيل آن مي رود، آن را به عنوان يك واقعيت خارجي مد نظر مي گيرد و نيز هنگام فرار از چيزي، از اين رو مي گريزد كه، آن شئ در خارج واقعيت دارد. مثلاً كودكي كه خواهان شير مادر است، چيزي طلب مي كند كه در عالم خارج شير است نه آنچه كه در پندار او شير است.

بنا بر اين

بايد بين موجود حقيقي و موجود وهمي فرق گذاشت. موجود حقيقي همان مفهوم وجود است و به اعتقاد فلاسفه، مفهوم وجود، مفهوميست بديهي كه تعقل آن نياز به وساطت مفهوم ديگري ندارد يعني خود به خود درك مي شود. دون خوان در طول عمر خود براي رفع نيازهايش به دنبال راهي بوده و براي حفظ جان از شر موجودات درنده، سر پناهي را جستجو كرده است.

اگر دنيا توهم است چرا چنين اعمال از او سر زده است.

همين كه دون خوان هست يعني وجود دارد و چيزي كه وجود دارد نمي تواند توهم باشد.

حال سؤال اينجاست، اگر دنيا به اعتقاد دون خوان توهم است، پس واقعيت چيست؟

و چگونه مي توان به آن دست يافت؟ و اگر دنيا توهم است، وجود خود او در اين دنيا چگونه قابل اثبات است؟

از جانب دين: خداوند هستي را ذي شعور دانسته و در قرآن مي فرمايد:

«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فيِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فيِ الْأَرْضِ المَْلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ» [9] آنچه در آسمان و زمين است خداوند پاك و ارجمند و فرزانه را تسبيح مي گويند و در حديثي از رسول خدا (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) آمده است كه:

«اوحَي الله تَبارَكَ و تَعالي اِلي الدنيا: اِخدِمي مَن خَدَمَنِي و اَتعبِي مَن خَدَمَكِ» [10]

خداوند جل جلاله به دنيا وحي فرمود كه: هركه تو را خدمت كند، به رنجش درافكن و به هر كه تو را دور افكند خدمت كن.

اگر به گفته دون خوان، دنيا توهم باشد و واقعيت نداشته باشد، چگونه خداوند آن را با شعور خوانده و در حال عبادت دانسته و به آن وحي مي كند.

اگر توهمي بودن دنيا واقعيت داشته باشد بايد

خداوند را از آن جهت كه به موجود توهمي وحي مي كند و او را در حال تسبيح و عبادت مي بيند، بي عقل بدانيم و حال آنكه خداوند، خود آفريننده عقل است.

چگونه مي تواند بي عقل باشد.

3. عقل ستيزي دون خوان مي گويد راه ما راه دل است، نه راه عقل [11] او همواره پيروان خود را به ناديده گرفتن و چشم پوشي از عقل و منطق دعوت مي كند.

تمام نتايجي كه در اين نوع عرفان به دست مي آيد، عقل ستيزي و خردگريزيست و از اين منظر، به طور مشخص راه خود را از عرفان اسلامي جدا مي كند.

در عرفان اسلامي عقل عنصر اصلي در شخصيت انسان است.

«يُؤْتيِ الْحِكْمَة َ مَن يَشَاء ُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَة َ فَقَدْ أُوتيِ خَيرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَا» [12]

كلمه ألباب جمع لب است و لب در انسان ها به معناي عقل است، چون عقل در آدمي مانند مغز گردوست نسبت به پوست آن و لذا در قرآن لب به همين معنا استعمال شده و آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسي كه عقل ندارد حكمت ندارد. [13] امام كاظم عَلَيْهِ السَّلَام درباره اهميت عقل در وصيت خود به هشام بن حكم مي فرمايد:

«يا هِشامُ ما قُسِّمَ بَينَ العِبادِ اَفضَلُ مِنَ العَقلِ؛ نَومُ العاقِلِ اَفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ …» [14]

اي هشام، ميان بندگان چيزي برتر از عقل تقسيم نشده است، خواب عاقل برتر از شب زنده داري نادان است.

4. هماهنگ نبودن آموزه هاي اين عرفان با فطرت انساني انسان فطرتاً ميل به قدرت مطلق، علم مطلق و كمال مطلق دارد،

كه راه وصول به آن بايد حتما راهي فطري و هماهنگ با فطرت باشد «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتيِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَْا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَاكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» [15] كلمه فطرت به معناي نوعي از خلقت است.

هيچ انساني هيچ هدف و غايتي ندارد مگر سعادت، هم چنان كه تمامي انواع مخلوقات به سوي سعادت خود و آن هدفي كه ايده آل آنهاست هدايت فطري شده اند و طوري خلق شده اند كه با آن غايت و هدف مناسب است؛ [16] پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود و هادي واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد و بايد اين هادي همان فطرت و نوع خلقت باش. حال با اين وجود، دون خوان براي رسيدن به طريقت معرفت، استفاده از گياهان تخديري و توهم زا را توصيه مي كند.

اين امر نه تنها با فطرت انسان سازگار نيست بلكه هيچگاه انسان را به طريقت معرفت رهنمون نخواهد كرد، چرا كه با اين كار مشاعر او از كار افتاده و وارد حوزه توهم مي شود. كه انتظار كسب معرفت در اين وادي، بي خردانه است.

فطرت انسان همواره آگاه است و براي رسيدن به قرب و معرفت الهي نياز به اين آگاهيست و حال آنكه استفاده از اين مواد، انسان از حوزه شعور و آگاهي خارج شده و فطرت او در تشخيص واقعيت دچار اشتباه خواهد شد.

يكي از اهداف عرفان حقيقي، كه با فطرت انسان نيز سازگار است، رساندن

انسان به مقام انسان كامل است.

يعني مقام مظهريت همه اسماء و صفات الهي و اين در سايه توجه كردن به همه ابعاد وجودي انسان است.

حال آنكه در عرفان سرخپوستي برخي از ابعاد انسان تعطيل مي شود ابعادي مانند:

مناسبات اجتماعي، سياسي، حكومتي و اقتصادي. دون خوان در آموزشهاي خود به كاستاندا چنين بيان مي كند:

«از همان لحظه اي كه شخصي، زندگي به شيوه سالكي مبارز را آغاز كند، ديگر يك انسان عادي نيست. به عنوان آدمهاي عادي، وابسته ارزشهاي اجتماعي و اصول قانوني هستيم، اما به عنوان سالكي مبارز منحصراً، هدفمان را مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهيم.» [17] او معتقد است انسان از زماني كه سالك مبارز شد، به ارزشهاي اجتماعي و قوانين نبايد فكر كند و پابند باشد، بلكه بايد به هدف سالكي خود فكر كند.

5. تساوي ارزشي انسان در مقايسه با ساير موجودات «به خاطر احساس اهميت شخصي اين تصور به ما دست مي دهد كه چيزي خاص هستيم. حس مي كنيم با ارزش تر و مهم تر از ديگر اشخاص يا موجودات زنده ايم. شير، موش آبي و هم نوع خود را در يك رديف قرار دادن، برترين عمل ذهن يك سالك مبارز است.»

[18] در اين انديشه انسان با ساير موجودات در يك رديف قرار مي گيرد.

در حالي كه انسان در ديدگاه اسلام داراي كرامت ذاتي و ارزش والائيست كه او را از سائر موجودات ممتاز مي كند.

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ء َادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيل» [19] انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست و آن داشتن نعمت عقل است و معناي تفضيل

انسان بر ساير موجودات اينست كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برتري داشته و هر كمالي كه در ساير موجودات هست حد اعلاي آن در انسان وجود دارد. [20] و اين معنا در مقايسه انسان و تنوع هايي كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد، با ساير موجودات كاملاً روشن مي شود و همچنين فنوني را كه مي بينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مي برد در هيچ موجود ديگري نمي بينيم، انسان براي رسيدن به هدفهايش، ساير موجودات راست خدام مي كند ولي ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو، چنين نيستند؛ بلكه مي بينيم داراي آثار و تصرفاتي ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند.

از آن روزي كه خلق شده اند تا كنون از موقف و موضع خود قدمي فراتر نگذاشته اند و تحول محسوسي به خود نگرفته اند و حال آنكه انسان در تمامي ابعاد زندگي خود، قدمهاي بزرگي به سوي كمال برداشته و هم چنان بر مي دارد و خلاصه اينكه بني آدم در ميان ساير موجودات عالم، از يك ويژگي و خصيصه اي برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقليست كه به وسيله آن حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تميز مي دهد.

6. تجربه كردن تجربه ها (حماقت ساختگي) «هنگامي كه مي داني آنچه مي كني بيهوده است مي توان استوار بود، سخت استوار. ولي بايد نخست بداني كه آنچه مي كني بيهوده است و با وجود اين چنان عمل كني كه گويي اين مطلب را نمي داني. اين حماقت ساختگي يك ساحر

است.»

[21] كار بيهوده كردن نشان احمقيست و احمق در انديشه اسلام بسيار مورد نكوهش قرار گرفته است.

امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلَام) در سفارش به فرزند خود درباره فرد احمق مي فرمايند:

«إيّاكَ يا بُنيَّ أن تُصاحِبَ الاَحمَقَ أو تُخالِطَهُ و اهجُرهُ و لاتُحادِثهُ؛ فَإنَّ الاَحمَقَ هُجنَهٌ غائِباً أو حاضِراً …» [22]

فرزندم از همنشيني و همراهي با احمق بپرهيز و از او دوري كن و با وي همسخن مشو، زيرا آدم بي خرد، غايب باشد يا حاضر پست و فرومايه است.

امام علي (عَلَيْهِ السَّلَام) نيز در اين باره مي فرمايند:

«لا عُوقِبَ الأحمَقُ بِمثلِ السُّكوتِ عَنه» [23] سكوت در برابر احمق بهتر از جواب دادن به اوست.

7. عدم اعتقاد به خدا كاستاندا در كتاب چهارمش (افسانه هاي قدرت)، ما را با مفهومي جديد آشنا مي كند و آن «تونال» و «ناوال» است.

دون خوان در قالب تمثيل، تونال را جزيره اي مي ناميد كه تمام آنچه در دنياي انسان تشكيل مي شود، در آن قرار دارد. اين جزيره را درياي بي كرانه اي احاطه كرده كه همان ناوال است.

براي روشن شدن مفهوم خدا در اين انديشه، لازم است گفتگويي را بياوريم كه بين كاستاندا و دون خوان صورت مي گيرد:

- آيا ناوال برترين هستي، خداي قادر متعال است؟

- نه، خدا هم وجود دارد. - ولي تو گفتي كه خدا وجود ندارد. - نه من چنين چيزي نگفتم. من فقط گفتم ناوال خدا نيست. چون خدا بخشي از تونال شخصي و تونال زمان هاست … خدا بخشي از تونال عصر ماست و بيش از اين مفهومي ندارد. [24] خدايي كه دون خوان معرفي مي كند با خداي ساير اديان متفاوت است و فاصله بسيار دارد. خدايي كه قرآن بيان مي كند، موجودي مستقل است

كه جهان را آفريده و بر تمام عالم هستي احاطه دارد.

«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَة ِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبرُِّ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء ُ الْحُسْنيَ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فيِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ.» [25] اوست خدايي يگانه. هيچ خدايي جز او نيست. داناي نهان و آشكار و بخشاينده و مهربان است.

اوست خداي يگانه كه هيچ خداي ديگري جز او نيست، فرمانروا است، پاك است، عاري از هر عيب است، ايمني بخش است، نگهبان است، پيروزمند است، با جبروت است و بزرگوار است و از هر چه براي او شريك قرار مي دهند منزه است.

اوست خدايي كه آفريدگار است، موجد و صورت بخش است، اسمهاي نيكو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمين است تسبيحگوي او هستند و او پيروزمند و حكيم است.

اما خدايي كه دون خوان براي شاگردانش تصوير كرده چنين است:

خدا هم وجود دارد همانگونه كه وسايل روي يك ميز هستند و خداوند هم يكي از همان وسايل است.

ناوال خدا نيست چون خدا، بخشي از تونال شخصي زمان ما مي باشد، تونال همه آن چيزيست كه ما فكر مي كنيم. آنجا از آن چيزها تشكيل شده و يكي از آنها خداست.

انسان فقط مي تواند درباره ي خدا حرف بزند در حالي كه ناوال را مي توان مشاهده كرد و ناوال اقتدار است.

اين دو تصوير از خدا با هم بسيار متفاوت است.

در اولي، خدا قادر است و در دومي خدا ساخته ذهن بشر. آيا مي توان به خدايي كه ساخته ذهن

بشر است اطمينان كرد و از او استمداد خواست؟

سؤال ديگري كه به ذهن مي رسد اينست كه، ناوال مفهوميست بسيار مبهم، با اين وجود چرا دون خوان اسرار دارد آن را جايگزين كلمه خدا كند و خدا را جزيي از ناوال بداند؟

***********

[1]. كارلوس كاستاندا، قدرت سكوت، ترجمه: مهران كندري، ص 9.

[2]. يونس / 7

[3] سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 10 ص 17.

[4]. يونس / 7

[5]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 10 ص 18.

[6]. يونس / 8

[7]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 24.

[8]. همان، ص 25.

[9]. جمعه / 1

[10]. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ترجمه: حميد رضا شيخي، ج 4 ص 1696.

[11]. محمد تقي فعّالي، آفتاب و سايه ها، ص 220.

[12]. بقره، آيه 269.

[13]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 2، ص 608

[14]. ابو محمد حراني، تحف العقول عن آل الرسول (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم)، 397.

[15]. روم آيه 30.

[16]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 16، ص 268

[17]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 50.

[18]. همان، ص 84.

[19]. اسراء، / 70.

[20]. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمداني، ج 13، ص 21

[21]. لوتار. ار. لوتگه، كاستاندا و آموزشهاي دون خوان، ترجمه: مهران كندري، ص 57.

[22]. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ترجمه: حميد رضا شيخي، ج 3 ص 1304.

[23]. همان 1307.

[24]. كارلوس كاستاندا، افسانه هاي قدرت، ترجمه: مهران كندري و مسعود كاظمي،

ص 134.

[25]. حشر / 22 - 24.

بخش آموزه ها

آموزه هاي كاستاندا

كسب معرفت:

از راه رؤيا ديدن: يعني اين كه ما دنيا را آن گونه كه مي پنداريم مي بينيم. (تفكيك واقعيت از نمود آن). دون خوان از رؤيا ديدن به عنوان اوج هنر دومين دقت نام مي برد. البته رؤيا ديدني كه دون خوان از آن نام مي برد با رويدادي كه با همين نام و هنگام خواب به ما روي مي آورد خيلي كم سر و كار دارد و يا اصلاً ندارد. دون خوان بر اين اعتقاد است كه انسان سالك به هنگام خواب مي تواند اتفاقات پيرامون خود را متوجه شود. كه اين كار بسيار پر مشقت و نياز به تمرينهاي بسياري دارد. توصيه دون خوان براي اولين قدم در رؤيابيني، تلاش براي ديدن دستها در رؤياست.

كاستاندا در كتاب سومش مي گويد:

«وقتي ياد گرفتم چگونه خود را وادار كنم به دسته ايم نگاه كنم، حفظ كردن تصويرشان نسبتاً ساده بود … لحظه اي كه به خودم دستور مي دادم دسته ايم يا هر چيز ديگري را نگاه كنم، كاملاً خارج از اراده ام بود.» [1] خاموش كردن گفتگوي درون: يكي از راه هايي كه كاستاندا به آن اشاره مي كند و آن را از آموزه هاي دون خوان مي داند خاموش كردن گفتگوي درون است و براي رسيد به مرحله رؤيا ديدن نخست بايد اين گام را برداشت يعني سكوت دروني. خاموش كردن گفتگوي دروني يعني متوقف كردن تفسير معقولانه ادراكات از وصف دنيا. هر آنچه را كه به هنگام وصف از دنيا در قوه مدركه ما شكل مي گيرد به اعتقاد كاستاندا مانعيست براي يك سالك كه هدفش پيدا كردن شخصيت ساحري است.

او معتقد است نبايد از آنچه پيرامون خود

مي بينيم تعريف منطقي و معقولانه اي داشته باشيم، اين كار مارا دچار تعريف هاي كاذب مي كند.

به عقيده دون خوان، شرط اوليه متوقف كردن دنيا، اين بود كه شخص را مجاب كند.

يعني فرد بايد توصيف جديد را كاملاً بياموزد و آن را با توصيف قبلي مقابله كند تا موفق شود در اطمينان متعصبانه اش نسبت به واقعيت شكاف ايجاد كند؛ [2] با اين كار گفتگوي درون خاموش مي شود و فرد به ديدن خواهد رسيد.

گياهان اقتدار:

كاستاندا گياهان تخديري را گياهان اقتدار مي نامد كه شامل گياهان توهم زا، روان گردان و نيروزا مي شوند و عبارتند از:

پيوتل، مسكالين، تاتوره، علف جمين سون، قارچ توهم زا.

بخش زيادي از برخي آثار كاستاندا، به توضيحات مفصلي درباره چگونگي تهيه و مراحل آماده سازي و مصرف اين گياهان و توصيف جز به جزء تجربه ها و توهمات و مشاهدات حاصل از آنهاست.

كاستاندا در اين باره مي گويد:

«تحت تأثير اين گياهان مخدر و توهم زا، طريقه دريافت من از دنيا به قدري عجيب و اثر گذارنده بود كه به اين نتيجه رسيده بودم كه اين حالات، تنها راه برقراري رابطه و فراگرفتن آن چيزي بود كه دون خوان مي خواست به من بياموزد. اين تصور كاملاً اشتباهي بود.» [3]

***********

[1]. كالوس كاستاندا، سفري به ديگر سو، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 144.

[2]. همان ص 7.

[3]. كالوس كاستاندا، سفري به ديگر سو، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 1 تا 2.

11 - يوگاناندا

تاريخچه

موكوندا لعل گوش كه بعدها به يوگاناندا مشهور شد در پنجم ژانويه 1893 در گوراكپور به دنيا آمد. تا 27 سالگي در هند زندگي كرد و سپس در سال 1920 به آمريكا رفت و در آنجا ماندگار شد پس از 31 سال

زندگي در آمريكا و نشر علم كريايوگا سر انجام در هفتم مارس 1952 در لوس آنجلس پس از يك سخنراني از دنيا رفت. يوگاناندا پس از اتمام دبيرستان در سال 1910 تصميم گرفت همراه دوستش به مبعدي در بنارس برود. مدتي در آنجا بود تا آنكه يك روز وقتي به بازار رفته بود ناگهاني استادي را كه بارها در مكاشفاتش ديده بود ملاقات كرد. اين استاد سوآي شري يوكتشوار نام داشت. او معبدي در سرامپور داشت كه نزديك كلكته، محل اقامت خانواده يوگاناندا است.

يوگاناندا تا 1920 در آنجا بود و تحت تربيت آن استاد قرار داشت. يوگاناندا بنا بر دستور استادش به دانشگاه كليسايي و اسكاتلندي در كلكته رفت و پس از 2 سال به شعبه جديد آن در سرامپور رفت كه نزديك معبد استادش بود.

در سال 1915 دانش آموخته شد.

در همان سال به طور رسمي وارد نظام رهبانيت شد و نام يوگاناندا را كه به معناي سرور و بهجت از طريق اتصال الهيست برگزيد. او پس از رفتن به آمريكا و پانزده سال اقامت در آنجا در سال 1935 به هند بازگشت و در اين زمان از استادش لقب (پاراهانسا) را دريافت كرد كه به معناي (قوي برتر) است.

اوتا پايان عمر خويش مجرد بود و هرگز ازدواج نكرد. يوگاناندا آموزش يوگا را در سال 1917 با تاسيس مدرسه اي در يك دهكده در بنگال و با هفت شاگرد خردسال آغاز كرد. اين موسسه به سرعت گسترش يافت و به موسسه اي مشهور تبديل شد و شعبه هاي جديدي پيدا كرد. در سال 1920 براي شركت در كنگره ليبرالهاي مذهبي در بوستون آمريكا دعوت شد او در آمريكا

اقامت كرد و در ده سال آينده در سراسر آمريكا به سخنرانيهاي متعددي پرداخت. در سال 1925 انجمن خودشكوفايي را در لوس آنجلس تاسيس كرد و سپس شعبه هاي مختلفي در سراسر آمريكا ايجاد شد.

بخش آموزه ها

1 - يوگاناندا و خداشناسي

انديشه هاي يوگاناندا در باب خدا و خداشناسي از ابعاد مختلف قابل تبيين و بررسي است.

او در باب توصيف خدا، مشهود و روئيت خدا، جلوه هاي خداوند، تَجَلِّي خدا، راه هاي رسيدن به خدا و … مطالب گوناگوني مطرح مي سازد. او در يك مكاشفه كيهاني دريافت خود را از خدا چنين بيان مي دارد «شادماني عظيمي بر اقيانوس روحم باريد، دانستم جان جانان جز بهجت ابدي و تن او جز اشعه هاي بي كران نور نيست …»

(سرگذشت يك يوگي، ص 218)

او خدا را داراي جلوه هاي گوناگون مي داند براي مثال ايشوا را جلوه حكمران بون، كالي يا مادر الهي جلوه فعال در آفرينش است، جنبه هاي ديگري هم مانند طبيعت يا پراكريني، اوم، روح القدس، برهمن ويشنو و شيوا وجود دارند. او همچنين تثليث مسيحيت را در سخنان خود توصيه مي كند.

2 - روح و بدن هاي سه گانه ي او

يوگاناندا ذكر مي كند:

به تَجَلِّي خدايا (براهما) در انسان آنها مي گويند كه همان روح است.

اين روح 3 بدن دارد كه به ترتيب او را مي پوشانند، اول بدن مادي و سپس بدن اثيري كه متعلق به عالم اثيري است، بدن سوم، نيز كه از جنس انديشه و فكر است، بدن علي خوانده مي شود.

3 - تناسخ

تناسخ يكي از اعتقاداتيست كه متاسفانه توسط بسياري از عرفان هاي انحرافي مطرح شده و از قديم الايام توسط برخي از انسانها پذيرفته شده است.

يوگاناندا نيز ادعا مي كند كه خاطراتي از زندگي گذشته و در دوره قبلي اش را به ياد دارد و اين به معناي تائيد تناسخ است او مي گويد:

«خاطره هاي سال هاي نخستين زندگي ام را بدون نظم تاريخي به ياد مي آورم. همچنين خاطره هاي روشني دارم از يو زندگي دور كه در آن يك يوگي بودم ميان برف هاي هيماليا، يادآوري خاطره هاي گذشته ام مرا با آينده نيز پيوند مي داد.

( انسان در جستجوي جاودانگي، ص 548)

4 - كارما

كارما تاثير اعمال گذشته در زندگي كنوني يا زندگي هاي آينده است.

اين واژه برگرفته از كلمه سنسكريت كري به معناي انجام دادن است.

قانون توازن بخش كارما، همان قانون عمل و عكس العمل، علت و معلول و كاشت و درو كردن است.

يوگاناندا وقتي خاطرات مربوط به آهو بچه اي را كه در مدرسه ي رانجي نگهداري مي كرد باز مي گويد، قانون كارما را در مورد حيوانات نيز اجرا مي كند.

(مراجعه شود به سرگذشت يك يوگي، ص 354) از نگاه يوگاناندا يك شخص مي تواند كارماي ديگري را بر دوش گيرد براي نمونه اودرباره عيسي مسيح مي گويد:

عيسي مسيح خويش را خون بهاي خيل عظيمي از آدميان ساخت. اگر او كه صاحب قدرت هاي الهي بود، مشتاقانه با قانون نهفته كيهاني همكاري نمي كرد امكان نداشت از طريق تصليب در معرض رگ قرار گيرد.

او به اين شيوه عواقب كارمايي ديگران به ويژه حواريونش را به خود پذيرفت و با اين كار سبب شد آنها به درجه اي صيقل يابند كه بتوانند آگاهي كل يا روح القدس را كه بعدها بر آنها نازل شد پذيرا باشند.

به دو نمونه از سخنان يوگاناندا درباره كارما اشاره مي نماييم با اين وجود به نظر مي رسد كه هر انساني با محدوديت هاي خاصي به وجود آمده. اينها نتايج عملكرد قانون كارما است.

همه بيماري ها، شكست هاي مالي يا ساير مشكلاتي كه بدون اخطار و بدون آنكه علت آن را بدانيد به سراغ شما مي آيد، به سببِ عملكرد شما در گذشته به وجود آمده.

(خوشه هايي از باغ عشق ص 15)

اسكلت كارمايي او كه با قدرت پاك كنندگي خورشيدهاي خرد شسته شده است، بي آزار در برابر انسان و حضرت حق، سر انجام از هر ناپليدي پاك مي شود.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 21 مرداد»

5 - يوگا

يوگا برآمده از واژه سنسكريت Yoj به معناي ارتباط است.

يوگا به معناي فنوني است كه از طريق آن اتحاد حاصل مي شود. يوگاناندا نيز در مباحث خود به يوگا اشاره مي نمايد. او شيوه ي جديدي را در يوگا كشف كرده كه به تندرستي انسان كمك مي كند.

او به دانش آموزان مدرسه رانچي، مراقبه و يوگا و نظام ويژه اي براي تندرستي و پرورش جسم تعليم داده است.

اين شيوه در واقع اصول (يوگادا) است كه وي آن را در سال 1916 كشف كرد.

6 - مراقبه

مراقبه در معناي عام كلمه به مفهوم تمرين و فني براي دروني كردن توجه و تمركز آن بر جنبه هايي از وجود است.

در معناي خاص مراقبه به نتيجه ي پاياني تمرين موفق چنين فنوني اشاره دارد؛ يعني تجربه مستقيم امري از طريق ادراك شهود ي. مراقبه يكي از مسايليست كه در سخنان يوگاناندا بر آن تأكيد شده است.

اما نكاتي در اين رابطه نيز قابل توجه است.

7 - پلوراليسم ديني

برخي از كلمات يوگاناندا اشاره به برابري اديان مختلف دارد؛ او آنجا كه ويژگي هاي زندگي لاهيري ماهاسايا را بر مي شمرد به اين مطلب اشاره كرد كه استادش پيروان اديان مختلف را يكسان مي نگريست و تمامي آنها را به كريا يوگا مشرف مي ساخت «براي استاد يا شاگرد تفاوتي نداشت كه شاگردان آنها هندو يا مسيحي يا بودا يا مسلمان باشند. آنها معتقد بودند كه بايد تعصبات ديني را از ميان برداشت و همه را به يك آيين يعني طريقت كريا يوگا دعوت كرد. انسان فقط به خدا تعلق دارد و خدا خودش را در تمام آيين ها و اديان نشان داده است و كريا يوگا مي تواند انسان اسير جسم را از تعلقات رهانيده راه گشاي او تا سيماي جوهر جاودان باشد»

(سرگذشت يك يوگي، ص 357)

يا در جاي ديگر مي گويد نسبت به همه اديان حسن نيت داشته باشيد، آنها را قلباً دوست بداريد. ولي به راهي كه خداوند شما را به طرف آن كشانده، باور و اعتقاد داشته باشيد. «خوشه هايي از باغ عشق - 335» زماني كه به نژاد يا ديني كه داريد، افتخار مي كنيد، به خود توهين كرده ايد.

«خوشه هايي از باغ عشق - 347» اين تعابير برابري و تكثر اديان را تداعي مي كند، اصولاً

يكي از مباني طريقت هاي معنوي كه مسلك يو گاناندا هم از آن مستثني نيست، اينست كه تمامي اديان حاوي حقايقي هستند كه مي توانند دست گير انسان به مقصد و مقصود باشند و هيچ ديني را بر دين ديگر ترجيح نيست. به بيان ديگر تمامي اديان مذاهب از لحاظ شمول حقيقت برابرند كه از اين نظريه به پلوراليسم ديني تعبير مي شود، يعني حقيقت و رستگاري منحصر در دين خاصي نيست و همه اديان از حقيقت مطلق و غايت قصوا بهره اي دارند، از اين رو نزاع ميان اديان برداشته شده مجادلات، تنش ها و خصومت ها برچيده مي شود و صلح، همدلي، هم زباني و همسويي جايگزين مي شود پلوراليسم ديني نظريه اي جديد است كه در د هه هاي اخير توسط متفكر مسيحي به نام جان هيك (متولد 1922) مطرح شده و توسعه يافته است.

بخش آثار يوگاناندا

[كتب]

اشاره

او كتاب زيادي نوشته كه به چند مورد از آنها كه به زبان فارسي ترجمه شده است اشاره مي نماييم:

1 - سرگذشت يك يوگي

ترجمه گيتي خوشدل، تهران، نشر پيكان، 1383. اين كتاب را خود يوگاناندا نوشته در سال 1946 به چاپ رسيده است.

كتاب داراي 49 فصل است و تمام زندگي يوگاناندا و افكارش را باز مي گويد. در لابلاي خاطراتي كه نقل مي شود جوهره تعاليم او به خواننده منتقل مي شود و خواننده به مفاهيم اساسي يوگا و آموزه هاي استادان آن فن پي مي برد.

2 - انسان در جستجوي جاودانگي

ترجمه توراندخت تمدن (مالكي)، تهران، نشر تعاليم حق، 1380. اين كتاب گلچيني از سخنراني هاي يوگانانداست كه در معابد، انجمن خود شكوفايي با مراكز بين المللي ايراد شده و انجمن خودشكوفايي آن را تدوين نموده است.

اين كتاب حاوي مطالب متنوعيست و محور خاصي ندارد. در انتهاي آن اصطلاحات مربوط به تعاليم يوگا به اختصار تعريف شده است.

3 - سخناني از پاراهاهانسا يوگاناندا (تعاليم معنوي 3)

ترجمه شراره مقدم، تهران، نشر تعاليم حق، 1380 اين كتاب نيز گلچيني از سخنراني هاي او درباره موضوعات گوناگون است كه انجمن خودشكوفايي آن را تاليف و تدوين كرده است.

در انتهاي اين كتاب اصول انجمن خودشكوفايي مطرح شده است كه شامل 10 بند است.

4 - او كجاست

ترجمه پوراندخت تمدن (مالكي)، تهران، موسسه نشر هما، 1378. عنوان اصلي اين كتاب چنين است (نور كجاست؟

بصيرت و الهام براي رويارويي با چالش هاي زندگي عنوان فرعي مترجم فارسي چنين است ( چگونه مي توانيم بر مشكلات زندگي پيروز شويم و عمر طولاني يابيم) معلوم نيست هدف مترجم از اضافه كردن عمر طولاني با هم چيست؟

اين كتاب داراي 13 فصل است و بيشتر مطالب آن مربوط به كيفيت زندگي آرام در دنيا و ارتباط با اطرافيان و رسيدن به شادي است.

5 - خوشه هايي از باغ عشق

ترجمه پوراندخت تمدن (مالكي) تهران، نشر علم، 1384. اين كتاب نيز مجموعه اي متنوع از مطالب و تعاليم يوگانانداست كه محور خاصي ندارد. در اين كتاب كه نام اصلي اش (داستان عشق الهي) است در مورد بدن انسان و غذاهاي مورد نياز و مفيد نيز مطالبي وجود دارد كه در ساير كتب ديده نمي شود.

6 - تقويم معنوي (انديشه هاي الهام بخش براي هر روز)

ترجمه ميهن ميلاني، تهران، انتشارات در سال 1384 اين كتاب گلچيني از سخنان يوگانانداست كه فردي به نام شري داياماتا آن را جمع آوري كرده است.

اين كتاب به جاي شماره صفحات، روزهاي سال را نوشته و در هر روز مطلبي را مطرح كرده است كه فرد بايد در آن روز و مراقبه مربوط به آن روز درباره اش فكر كند.

مقالات

مقالاتي از يوگاناندا به زبان انگليسي در سايت crystalclarity. com وجود دارد. تعدادي از آنها عبارتند از:

1 - شفا يافتن از طريق اظهار معنوي

2 - كشف شادي در زندگي

3 - شهود

4 - چگونه كريسمس را جشن بگيريم.

5 - يك پيام سال نو

6 - در معبد قلب هاي متحد

7 - چرا مردم به دنبال شرند؟

8 - عشق و جمال مادر الهي

9 - هميشه به نور بنگريد و …

12 - يوگا

تاريخچه

پيدايش يوگا يكي از مسائل پيچيده هند شناسي است.

به نظر برخي، يوگا قدمتي بيش از 5000 سال دارد. چند سال پيش خاورشناسان معتقد بودند يوگا وارث معنويت برهمني و بازآورده سنت كهن آن است و اصولاً منشأ يوگا را مي توان در سرود هاي ريگ ودا در مفهوم كلمه تاپاس يعني رياضت يافت. [1] تاپاس، حرارت ناشي از قدرت تمركز نفساني و ذهني است و در بسياري از متون كهن هند و مرتاضين و زهاد به واسطه همين نيرو بر ساير افراد و خدايان چيره مي گشتند. در آيين نيايش برهمني، موبَد بايد به مناجات اشتغال بورزد و حرارت رياضت را به منتها درجه شور و اشتياق بر انگيزد. يكي از فنوني كه در ايجاد چنين حالاتي موثر مي افتاده، حبس دم و تنظيم تنفس بوده است.

يكي از شرايط ضروري اين آيين، نوشيدن شربت جاويداني براي ايجاد حرارت و نيروي معنوي بود كه به موجب آن، مرتاض از شرايط زندگي دنيوي خارج مي شد و ديده به عالم معنا مي گشود. اين تجرد و جدايي از عالم مادي بوسيله حبس دم و قرباني باطني ميسر بوده است.

به تدريج مفهوم قرباني ظاهري و باطني مترادف گرديدند و سر انجام قرباني ودايي و فنون رياضت با يكديگر

مطابق گشتند و در مراسم قرباني، موبد هم شربت جاوداني را نثار خدايان مي كرد و هم نفس خويش را همچون قرباني به بارگاه خدايان عرضه مي داشت. [2] هنگام هجوم اقوام هند و اروپايي و انقراض تمدن هاي شهرنشين دره سند، پاره اي از آداب و رسوم رياضت كه احتمال مي رود وجه مشابهي با يوگا داشته باشد در قشرهاي پايين اجتماع رسوخ يافت [3] و يوگا يكي از اركان اساسي معنويت هند و يكي از صفات شاخص آن گرديد. [4] هنوز به خوبي روشن نشده است كه فنون و آداب يوگا اولين بار به وسيله چه كساني به كار برده شده، تاريخ پيدايش يوگا را كهن تر از زمان تدوين كتاب «يوگا سوترا» مي دانند تا آنجا كه در اساطير و افسانه ها اين تعليمات را به خدايان هندي نسبت مي دهند، اما اتفاق رأي محققين بر اينست كه نخستين اثر حاوي مباني مكتب يوگا، رساله «يوگاسوترا» (Yoga Sutra) نوشته پاتانجلي حكيم و فيلسوف هندي است.

وي مباني آيين يوگا را در اين رساله تدوين كرده است.

او مؤسس و باني يوگا نيست بلكه فقط نظام دهنده و انتشار دهنده يك سلسله فنون مربوط به تجزيه و تحليل احوال نفساني و ذهني و طريق فرو نشاندن و تسلط بر آنها است.

پاتانجلي انبوه تعليمات و نظرات گوناگون را كه از ديرباز در ميان يوگيان هند رايج بوده گرد آورده و پس از گزينش، به رشته تحرير در آورد و به همين جهت وي اذعان دارد كه به هيچ وجه مؤسس مكتب يوگا نبوده است؛ [5] درباره تاريخ نگارش اين كتاب اختلاف است.

ياكبي و كيث نگارش آن را سده سوم تا پنجم ميلادي دانسته اند و داسكوپتا

سه فصل اول كتاب را متعلق به سده دوم قبل از ميلاد مي داند كه فرضيه اي بيش نيست. [6] پاتانجلي مطالب يوگاسوترا را به چهار بخش تقسيم نموده در بخش اول، ماهيت، انواع، هدف و اشكال يوگا و تربيت دروني و روش هاي رسيدن به يوگا را مطرح مي كند.

در بخش دوم مي پردازد به كريايوگا كه وسيله اي براي رسيدن به سامادهيست و لذا به بيان پريشاني هاي ذهني، پي آمدهاي اعمال، ماهيت رنج، پديد آمدن و چگونه پايان يافتن آن مي پردازد. در بخش سوم به جنبه هاي دروني چون نيروها و قوه هاي فراطبيعي كه از راه يوگا به دست مي آيد پرداخته است و در بخش چهارم واقعيت نفس و راه رهايي و آزادي و غيره بيان مي شود. [7] ابوريحان بيروني نيز كتابي نوشته با نام «پتنجل الهندي في الاخلاص من الامثال» كه به نظر داسكوپتا اين كتاب ترجمه متن ديگري از پاتانجالي غير از يوگاسوترا است؛ [8] كتاب مهم ديگر اين مكتب يوگابهاش يا يا وياسابهاش يا اثر وياساست كه شرحي كوتاه و مفيد بر يوگاسوترا مي باشد.

واچاس پاتي نيز شرحي بر كتاب وياسا نوشت به نام تات وا واي شارادي كه از آثار مرجع در فلسفه يوگا شمرده مي شود. [9]

**********

[1]. همان، ج 2، ص 631.

[2]. همان، ص 634.

[3]. همان، ص 633.

[4]. همان، ص 632.

[5]. چاترجي و داتا، همان، ص 545؛ پانديت شامبهوناد، راهنماي كامل و عملي يوگا، ترجمه: بهناز منجيي آزاد، نشر آزمون، تهران، 1383، ص 631.

[6] داريوش شايگان، همان، ج 2، ص 648 و 649 و چاترجي و داتا، همان، ص 545.

[7] همان، ص 546.

[8] داريوش شايگان، همان، ص 649.

[9] چاترجي و داتا، همان، ص 545.

بخش مقالات

يوگا: ورزش ياعرفان؟

پرسش:

آيا يوگا ورزش

است يا يك مكتب عرفاني؟ ابتدا بايد يادآور شويم كه ما در نقد و اشكالات يوگا به عنوان عرفان مطالبي درهمين بخش آورده ايم. يعني هر چند كه امروزه يوگا در كشور ما به عنوان ورزش مطرح شده است؛ اما در كشور هند كه مهد يوگاست برداشت يوگي ها طور ديگري است؛ و ما همان برداشت هندي از يوگاراكه به عنوان عرفان آن را مطرح مي كنند؛ قبول نداريم و مورد نقدهاي اساسي و مبنايي است.

اما به هر حال ما نظر بزرگان يوگا را براي شما نقل مي كنيم:

استادان برجسته يوگا، در توضيح يوگا مي گويند:

«براي رسيدن به تعالي، مي بايست جسم و روح انسان يكي شود. در صورت يكي شدن جسم و روح است كه شخص به كمالات انساني، تهذيب اخلاق و سلامت جسم و ذهن نايل مي شود … در يوگا ادعا مي شود كه انسان از طريق يوگا به خودآگاهي رسيده، به خويشتن خويش پي مي برد و به شناخت و ديدن حقيقت توانمند مي شود.» مروجين اصلي يوگا اين مكتب رانه فقط يك ورزش، بلكه معبري براي وصول به حقيقت مي دانند:

«مفهوم يوگابسيارعميق تر از آن است كه بين عوام شايع مي باشد:

عده اي آن را ورزش مي دانند و گروهي فكر مي كنند كه با يوگا مي توانند به زيبايي و تناسب اندام برسند؛ ولي هدف يوگا از موارد مذكور متعالي تر است.

شخص، ضمن خودشناسي به سلامت جسم و ذهن نايل گشته، نهايتاً به آرامش درون دست مي يابد.» يوگا در بالاترين سطح، به ادعاي آگاهي وحداني عارف اشاره دارد كه در آن، فرد از من (نفس) خارج مي شود و سرشت روحاني او شكوفا مي گردد. فرايند يوگا را هشت مرحله شمرده اند:

«ياما (اعمال و رفتاري كه عموم بايد انجام دهند)؛

نياما

(اعمال و روش هاي شخصي)؛

آسانا (حركات)؛

پراناياما (كنترل تنفس)؛

پراتي ها را (اعمال فكري و كنترل احساسات)؛

دهارانا (تمركز)؛

ديانا (مديتيشن) و سامادهي (خودشناسي و حقيقت).

در يوگا، انجام دادن سه مورد اول، مورد اهتمام همگاني است و با هدف سلامت جسمي و تفكر آگاهي ساز، بدان ها عمل مي شود.

در مرحله اول (ياما)، دسته اي از دستورات عمومي و همگاني ازجمله صداقت، پرهيز از دزدي، محدوديت در عمل جنسي، دوري از مال و ثروت و هواهاي نفساني توصيه مي شود.

در قدم دوم (نياما)، مجموعه اي از قوانين و رفتارهاي شخصي كه شامل روش هاي معين فيزيكي و رواني مي باشد؛ تعقيب مي شود؛ مانند قناعت، رياضت، خودآگاهي و اعتقادبه خدا.

مرحله سوم (آسانا)، شامل نگهداري بدن در حالات ويژه به منظور رشد و پيشرفت بدن و آرامش فكرست كه پاكيزگي در مجراي كانال ها و رسيدن به نيروي حياتي به جسم و ذهن، به عنوان هدف در اين مرحله مورد نظرست.

شرح روش هاي يوگا را مي توان در كتاب هاي متعدد هندو از قبيل وداها، اوپانيشادها، بهگودگيتا و تانتراها ملاحظه نمود.

سه مرحله آخر در يوگا، يوگاي دروني نام دارد و پنج مرحله اول، يوگاي بيروني نام گرفته است.

تمامي هشت مرحله در يوگا، به «آشتانگايوگا» معروف است.

روش هشت خوان پتنجلي قرن ها براي تعليم و تدريس يوگا چهارچوبي رايج بوده است.

امروزه در يوگا، بر حركات و اعمال و تكنيك هاي جسمي يوگا (آساناها) تمركز فراواني صورت مي گيرد كه با اين تمرين ها، هدف هايي از قبيل انقباض و انبساط شش ها، انعطاف ستون فقرات، تخليه مناسب مواد زايد بدن، بالارفتن مقاومت بدن در مقابل بيماري ها، تصفيه خون و جريان صحيح خون ملاحظه مي شود وطي آن، در حالت هاي نشسته، شكمي، حركات دست، حالت دوزان و حالت سرتكنيك هاي مختلفي آموزش داده

مي شود. در يوگا، زماني به فرد «استاد» گفته مي شود كه بتواند حركات فيزيكي (آسانا) را بدون حركت اضافي انجام دهد. در سه مرحله اول يوگا، اهداف رواني و روحي هم مورد نظر است، اما در مرحله پراناياما كه چهارمين ركن در راجا يوگاي پاتانجلياست و آن يك فرايند تنفسيست كه طي آن، نگاه معنوي و عرفاني برجسته مي شود و يوگا خود را به مرز عرفان نزديك مي كند.

در اين مرحله، هر چند در بدو نظر، ورود و خروج منظم هوا مطرح است؛ از نگاه يوگيست ها با اين فرايند تنفسي «نيروي حيات» كنترل و منظم مي شود! به ادعاي ايشان، پرانا چيزي فراتر از هواست؛ در واقع چيزيست كه نيروي حياتيست و شامل نيروي تحريكي تمام عناصر در زمين مي شود كه منشأ نيروي انديشه است و نيروي حياتي هر موجود زنده مي باشد.

از همين جاست كه پيوستگي ميان پرانا و نيروي روح، خود را نشان مي دهد و در نهايت، اين پيوستگي به اتحاد روح با خدا پيوند مي خورد. در ميان مجسمه هاي بودا، يك حالت مشهور كه همان حركت لوتوس است، بيش از ديگر حالت ها مشاهده مي شود. اين حالت، يكي از حالت هاي مراقبه پراناست كه بوداي آسوده را نشان مي دهد. ورود به مرحله چهارم (پراناياما)، در يوگا چنان اهميت دارد كه به «جان يوگا» مشهور است.

در اين مرحله است كه كانال هاي انرژي و كسب انرژي مطرح مي شوند و از نادي هاوربال نوع ماه و خورشيد سخن گفته مي شود.

***********

منابع به ترتيب متن:

يوگاي پيشرفته، پيديشارما ص 14 همان ص 14

جيمزهويت، يوگا ص 12 ر. ك يوگا سوتره هاي پتنجلي، سواميساتياناندا، جلال موسوي نسب ص 29

يوگاي پيشرفته، پيديشارما ص 19

تاريخ جامع اديان، جان بايرناس،

ترجمه علي اصغر حكمت 1387 ص 270

جيمزهويت، يوگا ص 24 –

SAMYAMA يوگاي پيشرفته، پيديشارما ص 24

جيمزهويت، يوگا ص 13

يوگاي پيشرفته ص 271

پراناياما (توقف خود به خودي تنفس). پراناياماي مطرح شده در هاتايوگا، تمرينات تنفسي خاصيست كه مقدمه رسيدن به پراناياماي پاتانجلياست.

دم گستري در يوگا ص 9

چاكرا درماني، شيلا شارامون، رايمون شهابي ص 181

جيمز هويت يوگا ص 103 همان ص 110 يوگاي پيشرفته ص 250 همان ص 254

«يوگا»: پرستش شيطان!

خبرنامه دانشجويان ايران: مقاله ي حاضر در تلاش است تا به صورت بسيار كوتاه و مختصر، برخي از شواهد ارتباط يوگا با فراماسونري جهاني را يادآوري نمايد و بر نقش تشكيلات شيطاني فراماسونري در اشاعه ي ورزش هاي تئوسوفيكال همچون يوگا در سراسر دنيا تأكيد ورزد. به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجويان ايران»، با كمال تأسف بايد گفت كه اين ورزش به ظاهر عرفاني منحوس و نامناسب، در سالهاي اخير، به شدت در ايران طرفدار پيدا كرده و كتاب هاي زيادي اندر فوايد و مناقب يوگا نگاشته شده است؛ آن هم در حالي كه كتب مذهبي و اسلامي ما در كشورمان كمياب و ناياب مي باشند! اما يوگا چيست؟

اگر اين سؤال از طرفداران «يوگا» پرسيده شود، آنها خواهند گفت كه عظمت «يوگا» در قالب الفاظ نمي گنجد!! البته اگر اين تعارفات و بزرگنمايي ها را كنار بگذاريم، بايد بگوييم كه مطابق ادعاهاي طرفداران «يوگا»، «يوگا» مجموعه اي از مراقبه ها، تمرين ها و ورزشهاي «جسمي» و «ذهني» است كه به منظور تعالي جسم و روح به كارگرفته مي شود. (3) اين تعليمات شامل هفت عنصر

«آسانا: Asana» (نرمش هاي كششي)،

«باندها: Bandha» (قفل هاي روان عضلاني انرژي)،

«چاكرا: Chakra» (مراكز رواني - انرژي زاي جسم پنهان)،

«مانترا: Mantra» (صوت يا ارتعاشات انرژي)،

«مودرا: Mudra» (وضعيت هاي انرژي

زا)،

«نادي: Nadi» (مجاري و كانال هاي انرژي)،

«پرانا: Prana» (انرژي حياتي)

مي باشد كه اين تعليمات، ريشه در مكاتب الحادي قرون باستان مشرق زمين دارد. (4) آنچه كه امروزه از يوگا در بين جوامع مختلف و به خصوص كشورهاي مغرب زمين، مورد تأكيد قرار گرفته است، بيشتر در حيطه ي «آسانا: نرمشهاي كششي»، «مودرا: وضعيتهاي انرژي زا»، «چاكرا: مراكز رواني - انرژي زاي جسم پنهان» و «مانترا: صوت يا ارتعاشات انرژي» مي باشد و اين اجزاي يوگا، بيش از ساير اجزاي آن مورد توجه كشورهاي مختلف دنيا قرار گرفته و در سطح وسيعي پيرامون آنها تبليغ گرديده است (5) البته به موازات اجزاي مذكور، به واسطه ي برقراري كلاس هاي يوگا، ساير اجزاي يوگا نيز به مشتاقان فراگيري اين ورزش تئوسوفيكال، آموزش داده مي شود و حتي فلسفه ي يوگا و عرفان هاي هندي و بودايي نيز به فراگيران ارائه مي گردد.

امروزه يوگا شهرتي جهاني يافته و در سراسر جهان، طرفداران؛ بي شماري يافته است.

متاسفانه كشور ما نيز از اين قاعده مستثني نيست و در طي سال هاي اخير، شاهد رشد فزاينده ي كلاس هاي آموزش يوگا در سراسر كشور بوده ايم؛ به نحوي كه با حسابي سرانگشتي مي توان حدس زد كه حداقل چند صد هزار نفر در سراسر كشورمان، به فراگيري و سپس استفاده از تعاليم يوگا، مبادرت ورزيده اند.

در طي اين كلاسها، ضمن تعليم حركات ورزشي يوگا (آسانا)، ساير تعاليم مرتبط با يوگا ازجمله عرفان هاي غيرالهي هندو و بودايي نيز به فراگيران آموزش داده مي شود تا آنها بتوانند با تمسك به عرفانهاي نامبرده، روح و جسم خود را اعتلا بخشند! (6) رواج بسيار تعاليم «يوگا» در ايران و ساير نقاط جهان.

در اين مقاله بنا نداريم تا پيرامون فلسفه ي عرفان هاي غير

الهي و مادي همچون عرفان هاي بودايي و هندي و نيز ورزش هاي تئوسوفيكالي همچون «يوگا» قلم فرسايي كنيم و از اين طريق عرفان هاي غيرالهي مذكور را زير سؤال بريم؛ چرا كه تاكنون در اين رابطه مطالب بسياري بيان شده و محققان متعددي در اين باره سخن گفته اند.

در مقاله ي حاضر، تلاش داريم تابه كمك اسناد و مدارك، ارتباط «يوگا» را با «شيطان پرستي» بيان كنيم و از دسايس «دجال احتمالي آخرالزمان» يعني «فراماسونري جهاني» در اشاعه و ترويج بين المللي اين «تعاليم منحوس و شيطاني» به ظاهر عرفاني، پرده برداريم. اما «يوگا» چه ارتباطي با پرستش «شيطان» دارد؟

مطابق گفته ي طرفداران «يوگا»، «شيوا: Shiva» الهه و خداي «يوگا» مي باشد (7) و به همين دليل، الهه هندو «شيوا: Shiva» عمدتاً در حين انجام «مديتيشن يوگايي» به تصوير كشيده مي شود:

(8) «شيوا: Shiva» الهه و خداوند تعاليم «يوگا: Yoga» مي باشد.

جالب اين كه تعداد زيادي از منابع مكتوب «يوگا»، فلسفه ي «تعاليم يوگا» را «پرستش شيوا» عنوان كرده اند:

(9) «يوگا» همان «پرستش شيوا» خداي هندويان باستان است.

همان گونه كه ذكر شد، متاسفانه «يوگا» آيين پرستش «شيوا» خداوند الحادي هندويان باستان است كه در قالب اوراد، اذكار، وضعيت هاي خاص بدني، نرمش ها و سماع هاي مخصوص و … سازمان دهي شده است (10) اما موضوع موقعي نگران كننده مي گردد كه بدانيم «شيوا» همان تمثال «شيطان» در آيين هندو است! نگاهي به كتاب مرجع شيطان پرستان يعني «انجيل شيطاني: The Satanic Bible» مي تواند كمك زيادي به بررسي اين ادعا نمايد. دراينكتاب، «Anton Szandor Lavey» نويسنده ي كتاب و رهبر سابق شيطان پرستان جهان، در مبحث «نامهاي شيطاني ( دوزخي): The Infernal Names»، نام «شيوا: Shiva» الهه ي هندويان و «كالي:

Kali» دختر «شيوا» و يكي ديگر از الهه هاي هندويان را در كنار نام هاي ديگري همچون «شيطان»، «ليليث»، «ايشتار»، «ست» و ساير نام هاي شيطاني ذكر نموده است (11):

نام «شيوا» و دخترش «كالي» دو الهه ي هندي در بين نام هاي شيطاني كتاب «انجيل شيطاني: Bible The Satanic». بله عزيزان! درست حدس زده ايد! آنچه كه با نام «يوگا» و به عنوان ورزشي فرح بخش و روحاني مورد تبليغ و ترويج قرار مي گيرد، چيزي نيست جز اوراد، اذكار، حالات و نرمش ها و سماعهايي كه به منظور پرستش خداي شيطاني هندويان باستان يعني «شيوا» صورت مي گيرد و فراگيران «يوگا» در طي كلاسهاي خود مي آموزند كه با اوراد و اذكار و حالات بدني خاص خود، انرژي حياتي! را از الهه ي شيطاني «شيوا» طلب نمايند! (12)

البته عمده ي فراگيران يوگا از مسايل پشت پرده ي اين ورزش تئوسوفيكال خبر ندارند و كلاهي بزرگ بر سرشان گذاشته شده است و نمي دانند كه آنچه آنها به منظور طلب آرامش روحي انجام مي دهند، چيزي جز پرستش شيطان ( آن هم با طعم هندي اش!) نيست! البته موضوع تنها به همين جا ختم نمي گردد. بلكه شواهد متقني وجود دارند كه نشان مي دهند، عمده ي رهبران يوگا، در معابد الهه هاي شيطاني رشد يافته اند و يا بدون هيچ شبهه اي عضو تشكيلات شيطاني «فراماسونري جهاني» بوده اند.

در اين بخش از مقاله، به سه تن از اين رهبران مشهور اشاره مي نماييم:

راما كريشنا (Ramakrishna) «راما كريشنا» يكي از معروف ترين چهره هاي آيين هندوي نوين و يكي از تاثيرگذارترين و مشهورترين رهبران «يوگا» در عصر جديد مي باشد (13) وي چهره اي شناخته شده در آيين هندوست و علاوه بر اشتغال به «يوگا»، شاگردان برجسته اي همچون «نارندراناثدوتتا» يا «سواميويواكاناندا»

تربيت نمود كه تعاليم «يوگا» را به خارج از هند انتشار داد و به آن چهره اي جهاني بخشيد. (14) «راما كريشنا» در زمره ي رهبران بسيار محبوب «يوگا» به شمار مي رود و از محبوبيت بسياري در هند برخوردار بوده است.

وي در سال 1836 ميلادي در ناحيه ي بنگال غربي هندوستان به دنيا آمد و در سال 1886 ميلادي در اين كشور در گذشت و در 50 سال عمر خود، به احياي آيين هندو و ترويج يوگا همت گماشت. (15) (16) زندگي 50 ساله ي «راماكريشنا» پرفراز و نشيب بوده و وقايع متعددي در زندگي وي رخداده است، اما به منظور پرهيز از اطاله ي كلام از پرداختن به اين جزييات كم اهميت خود داري مي نماييم. به هر حال آنچه كه به اين مقاله مربوط مي شود، اين مسأله است كه «راماكريشنا» تاثيرات مهمي در احياي آيين هندو و ترويج اجزاي آن همچون يوگا داشته است و از سوي ديگر نيز با تربيت شاگردان برجسته اي همچون «سواميويواكاناندا» موجب انتشار جهاني «يوگا» در قرون اخير گرديده است (17):

تصاويري از «راما كريشنا» يكي از رهبران معروف «آيين هندو» و «تعاليم يوگا» در قرون اخير. (ذكر اين توضيح ضروري به نظر مي رسد كه مؤلف مقاله، علامت «دست شاخدار» را در دست «راما كريشنا» در تصوير وسط ديده است؛ اما در مورد معناي اين علامت و هدف «راما كريشنا» از نمايش آن نمي توان اظهار نظر كرد. )

راما كريشنا» يكي از رهبران معروف «آيين هندو» و «تعاليم يوگا» در قرون اخير.

اما موضوع زماني جالب مي شود كه بدانيم «راماكريشنا» در معبد الهه ي هندو «كالي» پرورش يافته و بسيار به «كالي» ارادت داشته است؛ تا جايي كه برخي

از محققان، وي را «فرزند كالي» ناميده اند:

(18) علاقه و اعتقاد فراوان «راما كريشنا» به الهه ي هندو «كالي».

«فرزند كالي: Kali’s Child»؛ لقبي كه برخي محققان به «راما كريشنا» داده اند.

اين لقب به واسطه ي علاقه ي فراوان «راماكريشنا» به «كالي» به وي اطلاق شده است.

خوانندگان محترم، احتمالاً نام «كالي» برايشان آشنا است؛ بله عزيزان! «كالي» كه در برخي افسانه هاي هندو به عنوان «دختر شيوا» و در برخي ديگر به عنوان «همسر شيوا» آمده است، تجسم ديگري از «شيطان» در آيين هندو مي باشد! (19) جالب اين كه «Anton Szandor Lavey» نويسنده ي كتاب «The Satanic Bible: انجيل شيطاني» و رهبر سابق شيطان پرستان جهان، در مبحث «نامهاي شيطاني ( دوزخي): The Infernal Names» كتاب خود، نام «شيوا: Shiva» الهه ي هندويان و «كالي: Kali» دختر «شيوا» و يكي ديگر از الهه هاي هندويان را در كنار نام هاي ديگري همچون «شيطان»، «ليليث»، «ايشتار»، «ست» و ساير نام هاي شيطاني ذكر نموده است (20):

نام «شيوا» و دخترش «كالي» دو الهه ي هندي در بين نام هاي شيطاني كتاب «انجيل شيطاني: Bible The Satanic».

«كالي» الهه ي شيطاني هندويان و تجسم «شيطان» در آيين هندو. با توجه به مطالب فوق در مي يابيم كه «راما كريشنا» رهبر محبوب بسياري طرفداران «يوگا» كه به رياضت و زهد مشهور بوده است، به پرستش تجسم «شيطان» در آيين هندو يعني الهه «كالي» مشغول بوده و خود را «فرزند كالي» يا به تعبير بهتر «فرزند شيطان» مي ناميد و به اين لقب خود، افتخار مي نمود! سوامي ويوكاناندا (نارندراناث دوتتا) «سوامي ويوكاناندا»، يكي از رهبران «جنبش استقلال طلبانه ي هند» بوده است (21) البته شهرت او تنها به اين امر محدود نمي گردد. بلكه وي يكي از شخصيتهاي مشهور و

يكي از پيشگامان «ودانتا» و «يوگا» در قرون اخير مي باشد! (22) وي شاگرد «راماكريشنا» بوده (23) و كسي بود كه به «يوگا» شهرتي جهاني داد و اين ورزش تئوسوفيكال و رازآميز را به اروپا و آمريكا بر دو آن را به مردم اين سرزمين ها معرفي نمود. (24) شايد به جرأت بتوان گفت كه هيچ كس همانند «سوامي ويواكاناندا» در انتشار جهاني «يوگا» نقش نداشته است و اگر او نبود، «آيين يوگا» در معابد هندويان محبوس شده و نمي توانست به اروپا، آمريكا و ساير نقاط جهان راه يابد. به همين دليل، وي حق بزرگي برگردن «يوگا» دارد و مقبوليت جهاني «يوگا» در قرن حاضر، مديون سخنراني ها، سفر ها و تلاش هاي ويست

(25)

«سوامي ويوكاناندا (نارندراناث دوتتا)»، يكي از پيشگامان «يوگا» در قرون اخير و يكي از رهبران جنبش به اصطلاح استقلال طلبانه ي هند. اما جالب است كه بدانيم اين شاگرد برجسته ي «راما كريشنا» يعني «سوامي ويوكاناندا» يكي از رهبران انقلاب هند و از پيشگامان «يوگا» در قرون جديد، يك فراماسون معروف بوده و شكي در مورد عضويت وي در لژهاي ماسوني وجود ندارد! (26) در مورد عضويت «سوامي ويوكاناندا» در گروه شيطاني فراماسونري، هيچ شك و شبهه اي وجود ندارد و منابع متعددي به عضويت وي در اين گروه الحادي اشاره كرده اند:

(27)

شواهد عضويت «سوامي ويوكاناندا (نارندراناث دوتتا)» يكي از پيشگامان «يوگا» و چهره ي به اصطلاح انقلابي «جنبش استقلال طلبانه ي هند» در تشكيلات شيطاني فراماسونري.

نكته ي مهمي كه از لا به لاي اطلاعات فوق استخراج مي گردد اين مطلب مهم است كه عرفان هاي نوپديد و ورزشهاي تئوسوفيكالي همچون «يوگا» كه شهرت بين المللي يافته اند و از سوي دستگاه هاي شيطاني ماسوني نيز تبليغ مي گردند،

ارتباط بسيار مهم و جدي با فراماسونري جهاني دارند و رهبران اين جنبش ها نيز عمدتاً در تشكيلات شيطاني فراماسونري عضويت دارند.

بهاگوان شري راجنيش (اوشو)

«بهاگوان شري راجنيش (اوشو)» يكي از چهره هاي معروف و مشهور عرفان هاي نوپديد هندي بوده است و طرفداران بسياري در سراسر جهان براي خود رقم زده است (28) وي در طي 59 سال عمر خود، در مناطق مختلفي تردد نمود و در كشور هند و در ساير نقاط جهان، طرفداران بي شماري براي خود رقم زد. طرفداران «اوشو» وي را به عنوان يك عارف و فيلسوف آزاده مي شناسند كه براي پيروانش آزادي به ارمغان آورده و آنها را از قيد اسارت نجات داده است.

«اوشو» يكي از چهره هاي معروف عرفان هاي نوپديد. نكته ي مهم ديگري كه بايد به آن اشاره گردد، اينست كه «اوشو» نيز تبحر فراواني در «يوگا» داشته و حتي كتابي با عنوان «Secrets of Yoga: رازهاي يوگا» تأليف نموده است (29) و به همين دليل در زمره ي سردمداران تعاليم «يوگا» قرار مي گيرد:

(30)

كتاب «رازهاي يوگا» اثر «اوشو». اما اين چهره ي مشهور و محبوب «يوگا» و اين رهبر به اصطلاح عرفاني هند، در لابلاي تعاليم شيطاني خود، انسان را به لاقيدي، بي بند و باري و فساد دعوت مي كرده است؛ به نحوي كه تأكيد وي بر آزادي ها و لاقيدي هاي جنسي به حدي بوده كه به وي لقب «كاهن و پيشواي جنسي» داده شده است:

(31)

اطلاق لقب «كاهن و پيشواي جنسي» به «اوشو»، فيلسوف و به اصطلاح عارف هندي و يكي از چهره هاي برجسته ي «يوگا».

البته پيروان «اوشو» تنهابه كتاب ها و تعليمات وي بسنده نكردند و به تأسيس مكانهايي با عنوان «اوشوپارك» اقدام نمودند كه در اين پاركها، پسران

و دختران پيرو «اوشو»، بدون هيچ گونه نظارت و قيد و بندي به معاشرت با يكديگر و پيروي از تعاليم منحرف ممزوج با مناسك جنسي «اوشو» مي پردازند! (32) بدين ترتيب همانگونه كه ملاحظه فرموديد، تعدادي از چهره هاي مشهور و محبوب «يوگا» همچون «اوشو» افرادي فاسد و مفسد بودند كه به ترويج لاقيدي و روابط نامشروع جنسي مي پرداختند. با توجه به مطالبي كه ذكر گرديد، در مي يابيم كه نه تنها تعاليم «يوگا»، تعاليمي شيطاني است و افراد عمل كننده به آن، خواسته يا ناخواسته به پرستش تجسم شيطان در آيين هندو (يعني شيوا) مي پردازند، بلكه رهبران و چهره هاي مشهور اين تعاليم، يا شيطان پرست بودند ( همانند راما كريشناي پيرو كالي)، يا فراماسون بودند ( همانند سوامي ويواكاناندا) و يا افرادي مفسد و فاسد بودند ( همانند اوشو). عليرغم تمامي اين مسايل، متاسفانه در دهه هاي اخير، دامنه ي طرفداران «يوگا» گسترش يافته و اين تعاليم در سراسر جهان و از جمله در ايران، طرفداران زيادي پيدا كرده است.

متاسفانه به دليل بي توجهي مسؤولان فرهنگي و دسايس دشمن، «تعاليم يوگا» در ايران منتشر شده است و توجه افراد فراواني را به خود جلب نموده است.

اين امر تنها به برگزاري كلاسهاي «يوگا» محدود نمانده است و تا جايي پيش رفته است كه حتي يك مجله با عنوان «دانش يوگا» به صورت ماهانه در كشور منتشر مي گردد. (33) اما تأسف بيشتر اينكه مجله ي مذكور، تنها به تعليم حركات ورزشي، وضعيت هاي بدني و اوراد مربوط به «يوگا» نمي پردازد، بلكه به «اساطير يوگا» همچون «شيوا» كه همان «تجسم شيطان در آيين هندو» است، نيز به صورت مبسوط اشاره مي نمايد و تعاليم افراد فاسد

و منحرفي همچون «اوشو» به عنوان تعاليمي عرفاني، به خورد خوانندگان داده مي شود. (34) براي مثال، برخي ازتيترهاي مقالات مجله ي مذكور عبارتند از:

«رقص شيوا تَجَلِّي عرفان!»، «سيري در زندگي راما كريشنا!»، «تنفس و آگاهي اوشو درباره ي يوگا!» و «درس هايي از اوشو!». (35) البته از نحوه ي بيان مقالات مجله ي مذكور، چنين بر مي آيد كه گردانندگان مجله ي مذكور احتمالاً از دسايس موجود در انتشار جهاني «يوگا» و فساد و انحراف بزرگان «يوگا» خبري ندارند، اما به هر حال نفس اين مسأله اشكال دارد.

ناگفته نماند كه سيل تبليغات پيرامون «يوگا» تنها محدود به مثال فوق نمي شود، بلكه امروزه پيشخوان هاي كتاب فروشي ها پر است از كتاب هايي كه به تعريف و تمجيد از «يوگا» و عرفان هاي شرك آلود هندي و شرق دور مي پردازند و اساطير هندو و بودايي را با آب و تاب به خوانندگان معرفي مي نمايند؛ اين امر در حاليست كه در ام القراي جهان اسلام، در معروفترين كتاب فروشي ها و بازارهاي كتاب ايران اعم از كتاب فروشي هاي ميدان انقلاب اسلامي تهران، نمايشگاه بين المللي كتاب تهران و …، مباحث مهمي همچون مهدويت و معارف اسلامي مورد كم توجهي قرار مي گيرند!

متاسفانه كار تا آنجا پيشرفته است كه حتي در روزنامه هاي كثيرالانتشار كشور نيز كتابهاي نگاشته شده پيرامون «يوگا» مورد تبليغ قرار مي گيرند و در تاسف بارترين اين موارد، كتاب «تسخير طبيعت درون» نوشته شده توسط «سوامي ويواكاناندا»ي فراماسون نيز مورد تمجيد قرار مي گيرد:

(36)

تعريف و تمجيد از كتاب «تسخير طبيعت درون» پيرامون «يوگا» نوشته شده توسط «سواميويواكاناندا» نويسنده ي فراماسون هندي به وسيله ي يكي از روزنامه هاي كثيرالانتشار كشور. (متاسفانه نويسنده ي مطلب فوق، حتي به خود زحمت نداده است تا اندكي پيرامون «سواميويواكاناندا»

تحقيق كند تا بداند «ويواكاناندا» جنسيت مرد دارد، نه زن! در واقع نويسنده ي مطلب فوق، با مشاهده ي ظاهر نام «سوامي ويواكاناندا»، فريب خورده و تصور نموده است كه وي يك خانم است!) با توجه به مطالبي كه در اين مقاله ذكر شد، در مي يابيم كه ترويج و انتشار «يوگا»، عرفان هاي هندي، شرقي و … در طي سال هاي اخير در ايران و جهان، حاصل توطئه اي ظريف و حساب شده از سوي تشكيلات شيطاني فراماسونري جهاني و اصحاب شيطان است تا به واسطه ي آنها بتوانند اوراد و اذكار شيطاني را در لباس عرفان، معنويت و اعتكاف، به خورد جوامع گوناگون دهند و بدين وسيله، از يك سو مانع گسترش معنويت الهي و اسلامي گردند و از سوي ديگر پرستش شيطان ( همان شيوا؛ خداوند هندي يوگا و تجسم شيطان در آيين هندو)

را در قالب تعاليمي همچون «يوگا» و … در بين مردم رواج دهند. متاسفانه تعداد زيادي از مردم در سراسر دنيا، از ماهيت شيطاني «يوگا» و ساير تعليمات و عرفان هاي نوپديد با خبر نيستند و ناخواسته همان اميال شيطان و اصحاب شيطاني وي را دنبال مي كنند.

البته نگارنده ي اين مقاله، مخالف حركات ورزشي، نرمشي و كششي نيست، بلكه عقيده دارد كه در حالتي كه مي توان همين نرمش ها و ورزش ها را بدون توسل به اوراد و اذكار شيطاني پرستش شيوا در آيين هندو انجام داد، چرا بايد بر انجام اين حركات با اوراد و وضعيت هاي خاص بدني «يوگا» تاكيد ورزيد. حال آن كه مي دانيم مشابه حركات ورزشي مذكور، در ورزش هايي همچون ژيمناستيك وجود دارند.

متاسفانه در عصر حاضر كه دوره ي آخرالزمان مي باشد، گروه هاي منحرف متعددي در جهان فعاليت مي كنند

تا به واسطه ي ترفندهايي همچون «يوگا» و «عرفان هاي نوپديد، شرقي و غربي» به تدريج انسان ها را از تعاليم الهي دور كنند و مردم را به سوي اطاعت و پرستش شيطان سوق دهند. در اين برهه ي حساس تاريخ كه جهان لحظه به لحظه خود را براي استقبال از منجي الهي خود آماده مي كند، بايد بيش از پيش مراقب تحركات اصحاب شيطان و دجال احتمالي آخرالزمان (فراماسونري جهاني) بود تا مبادا در قالب هاي گوناگون اعم از فرهنگي، سياسي، اجتماعي و … اين ياران شيطان بخواهند تيشه به ريشه ي ممالك اسلامي و به خصوص كشور زمينه ساز ظهور يعني ايران اسلامي بزنند. اين امر، توجه خاص مسؤولين كشورمان و درايت مردم فهيم ايران و ساير مسلمانان جهان را مي طلبد تا بتوانند در برابر اين هجمه هاي وسيع و همه جانبه ي دشمن، مقاومت نمايند.

مأخذ:

اديان نيوز 6؛ http://www. adyannews. com/111 / 2815 - news. html

نگاهي به آيين يوگا

مقدمه

يوگا گرچه پيشينه اي ديرينه دارد، در دهه هاي اخير، حياتي مجدد يافته و به عنوان راهي براي نجات انسان امروزي از نابساماني هاي روحي، ترويج مي شود. اين رواج، تقريباً عمومي و جهاني است؛ زيرا يوگا در ظاهر، با باورهاي ملي و ديني اقوام و ملل گوناگون ستيزي ندارد و بيشتر به عنوان نوعي ورزش، معرفي مي گردد. يوگا در دهه اخير در ايران، گسترش روزافزوني داشته است؛ انتشار صدها عنوان كتاب درباره يوگا به عنوان ورزش يا عرفان و يا درمان، نشريات مخصوص يوگا، مراكز متعدد آموزش يوگا، ايجاد سايت هاي فراوان به زبان فارسي در زمينه يوگا و توليد فيلم و نرم افزارهاي آموزشي يوگا همه حاكي از اين گسترش است.

از عموم مردم بيشترِ كساني كه به يوگا روي

مي آورند با تاريخچه، مباني و اهداف آن كاملاً آشنا نيستند و يا آشنايي ابهام آميز دارند. با اين حال آنچه در يوگا به طور ضمني رواج مي يابد باورها و زيربناهاي اعتقادي نادرست است كه پي آمدهاي رفتاري نيز دارد. در اين نوشته، خواننده گرامي با مباني و ريشه هاي يوگا و افق اهداف آن آشنا مي شود. تلاش نگارنده اينست كه ابهام موجود در زمينه يوگا برطرف گردد و نگاهي روشن در اين باره به دست آيد.

بخش 1؛ چيستي و پيشينه
چيستي يوگا

داسگوپتا درباره اشتقاق كلمه يوگا معتقد است اين واژه سه معنا و ريشه دارد:

الف) از ريشه و لغت Yojiryoge به معناي يكي شدن و بهم پيوستن يا عبوديت،

ب)

از ريشه و لغت Yuj samadhau به معناي تمركز يا تفكر،

ج)

از ريشه و لغت Yuj samyamane به معناي يكي شدن، تسلط يافتن و آماده ساختن و مهار كردن. [1]

معاد ل اين ريشه به فارسي، يوغ، به لاتيني Jungere، به فرانسه Joug و به انگليسي Yoke است [2]

از نظر اصطلاحي يوگا روش عملي منظم جسمي و ذهني براي رسيدن به آرامش ذهني و رهايي مطلق است.

پاتانجلي مؤلف سوترا يوگا در فصل اول رساله خويش يوگا را چنين تعريف مي كند:

يوگا حذف مراتب ذهني، نفساني و عقلاني است [3]

يوگا روشي درون گرايانه است و يوگي با گرايش به عالم درون، سعي مي كند از شلوغي هاي عالم بيرون رهايي يابد. [4]

يوگا روشي عمليست و به جنبه عملي موضوع درد و رنج مي پردازد و تلاش دارد با آداب و فنوني چند، انسان را به سوي آزادي از آشفتگي و رنج، رهبري كند [5]

پيشينه

پيدايش يوگا يكي از مسائل پيچيده هند شناسي است.

به نظر برخي، يوگا قدمتي بيش از 5000 سال دارد. چند سال پيش خاورشناسان معتقد بودند يوگا وارث معنويت برهمني و بازآورده سنت كهن آن است و اصولاً منشأ يوگا را مي توان در سرود هاي ريگ ودا در مفهوم كلمه تاپاس يعني رياضت يافت. [6] تاپاس، حرارت ناشي از قدرت تمركز نفساني و ذهني است و در بسياري از متون كهن هند و مرتاضين و زهاد به واسطه همين نيرو بر ساير افراد و خدايان چيره مي گشتند. در آيين نيايش برهمني، موبَد بايد به

مناجات اشتغال بورزد و حرارت رياضت را به منتها درجه شور و اشتياق بر انگيزد. يكي از فنوني كه در ايجاد چنين حالاتي موثر مي افتاده، حبس دم و تنظيم تنفس بوده است.

يكي از شرايط ضروري اين آيين، نوشيدن شربت جاويداني براي ايجاد حرارت و نيروي معنوي بود كه به موجب آن، مرتاض از شرايط زندگي دنيوي خارج مي شد و ديده به عالم معنا مي گشود. اين تجرد و جدايي از عالم مادي بوسيله حبس دم و قرباني باطني ميسر بوده است.

به تدريج مفهوم قرباني ظاهري و باطني مترادف گرديدند و سر انجام قرباني ودايي و فنون رياضت با يكديگر مطابق گشتند و در مراسم قرباني، موبد هم شربت جاوداني را نثار خدايان مي كرد و هم نفس خويش را همچون قرباني به بارگاه خدايان عرضه مي داشت. [7] هنگام هجوم اقوام هند و اروپايي و انقراض تمدن هاي شهرنشين دره سند، پاره اي از آداب و رسوم رياضت كه احتمال مي رود وجه مشابهي با يوگا داشته باشد در قشرهاي پايين اجتماع رسوخ يافت [8] و يوگا يكي از اركان اساسي معنويت هند و يكي از صفات شاخص آن گرديد. [9] هنوز به خوبي روشن نشده است كه فنون و آداب يوگا اولين بار به وسيله چه كساني به كار برده شده، تاريخ پيدايش يوگا را كهن تر از زمان تدوين كتاب «يوگا سوترا» مي دانند تا آنجا كه در اساطير و افسانه ها اين تعليمات را به خدايان هندي نسبت مي دهند، اما اتفاق رأي محققين بر اينست كه نخستين اثر حاوي مباني مكتب يوگا، رساله «يوگاسوترا» (Yoga Sutra) نوشته پاتانجلي حكيم و فيلسوف هندي است.

وي مباني آيين يوگا را در اين رساله تدوين

كرده است.

او مؤسس و باني يوگا نيست بلكه فقط نظام دهنده و انتشار دهنده يك سلسله فنون مربوط به تجزيه و تحليل احوال نفساني و ذهني و طريق فرو نشاندن و تسلط بر آنها است.

پاتانجلي انبوه تعليمات و نظرات گوناگون را كه از ديرباز در ميان يوگيان هند رايج بوده گرد آورده و پس از گزينش، به رشته تحرير در آورد و به همين جهت وي اذعان دارد كه به هيچ وجه مؤسس مكتب يوگا نبوده است؛ [10] درباره تاريخ نگارش اين كتاب اختلاف است.

ياكبي و كيث نگارش آن را سده سوم تا پنجم ميلادي دانسته اند و داسكوپتا سه فصل اول كتاب را متعلق به سده دوم قبل از ميلاد مي داند كه فرضيه اي بيش نيست. [11] پاتانجلي مطالب يوگاسوترا را به چهار بخش تقسيم نموده در بخش اول، ماهيت، انواع، هدف و اشكال يوگا و تربيت دروني و روش هاي رسيدن به يوگا را مطرح مي كند.

در بخش دوم مي پردازد به كريايوگا كه وسيله اي براي رسيدن به سامادهيست و لذا به بيان پريشاني هاي ذهني، پي آمدهاي اعمال، ماهيت رنج، پديدآمدن و چگونه پايان يافتن آن مي پردازد. در بخش سوم به جنبه هاي دروني چون نيروها و قوه هاي فراطبيعي كه از راه يوگا به دست مي آيد پرداخته است و در بخش چهارم واقعيت نفس و راه رهايي و آزادي و غيره بيان مي شود. [12] ابوريحان بيروني نيز كتابي نوشته با نام «پتنجل الهندي في الاخلاص من الامثال» كه به نظر داسكوپتا اين كتاب ترجمه متن ديگري از پاتانجالي غير از يوگاسوترا است؛ [13] كتاب مهم ديگر اين مكتب يوگابهاش يا يا وياسابهاش يا اثر وياساست كه شرحي كوتاه و

مفيد بر يوگاسوترا مي باشد.

واچاس پاتي نيز شرحي بر كتاب وياسا نوشت به نام تات وا واي شارادي كه از آثار مرجع در فلسفه يوگا شمرده مي شود. [14]

بخش 2؛ مباني نظري
يوگا و سانكهيه

در هند از ديرباز همانند اديان موجود در آن، مكاتبي فلسفي نيز رواج داشته است.

علماي هند، اين مكاتب را در شش مكتب، محصور نموده اند.

اعتقاد به وداهاي چهارگانه و دو شرح و تفسير بر آن از جمله اوپانيشادها، يكي از اركان اساسي دين و فلسفه هندوان است.

قديميترين و مهمترين سيستم فكري و فلسفي هندو، مكتب سانكهيه است.

باني سانكهيه، فرديست به نام كپيله كه يك قرن قبل از بودا به دنيا آمد. اين مكتب بر خلاف باور به وحدت يا مونيسم كه در اوپانيشادها آمده، پرستش حقيقت واحدي را دنبال نمي كند و بر ثنويت (دوگانه گرايي)، استوار است.

در سانكهيه اعتقاد بر اينست كه در عالم، دو حقيقت ازلي وجود دارد:

يكي ماده يا صورت كه عالم محسوس و طبيعت است و پركريتي نام دارد و ديگري روح يا معنا كه نامريي و نامحسوس است و به آن پورُوشا مي گويند. ماده از بيست و سه عنصر جداگانه تركيب شده كه هر يك از اين عنصرها داراي سه حالت هستند:

حالت راحتي، حالت فعال و حالت جمود. درباره روح، آيين برهمن به نفس كلي جهاني معتقد است ولي سانكهيه بر خلاف آن، باور دارد كه عالم ارواح، از روان هاي منفرد بي شماري تركيب يافته است كه هر كدام، استقلال و ابديتي مخصوص خود دارند. اين ارواح، در عالم طبيعت، گرفتار رنج، آلام و سختي ها هستند.

ريشه اين گرفتاري، جهل و عدم معرفت و نداشتن آگاهي است؛ [15] اين ارواح بين ماده و معنا يا جسم و

روح تميز نمي دهند و نمي توانند روح را به خوبي از ماده، متمايز و بازشناسي كنند.

اين امر باعث مي شود كه روح، همواره در قيد و بند جسم بوده و مغلوب قواي طبيعت و ماده باشد و ناگزير به طور پياپي، توالد يابد؛ يعني پس از مرگ، دوباره به اين جهان بازگردد و همواره در چرخه باز پيدايي و تناسخ، گرفتار باشد.

بي شك وقتي ريشه رنج و گرفتاري، جهل باشد، راه نجات از آن، بدست آوردن معرفت و آگاهي نسبت به وجود و معناي روح و جداسازي آن از ماده خواهد بود.

با بدست آوردن اين آگاهي، شخص، عارف شده و به آرامش جاويد مي رسد. [16] از اين رو يوگا به عنوان عرفان معرفي مي شود. بي شك اين پرسش رخ خواهد داد كه راه رسيدن به اين معرفت چگونه است؟

پاسخ پرسش فوق اينست كه راه رسيدن به اين معرفت و آگاهي، يوگا است.

چگونگي رسيدن به آگاهي از طريق يوگا اين گونه است كه: از يك سو آگاهي، در واقع همان پرانا و انرژيست [17] و از سوي ديگر راه به دست آوردن انرژي، انجام اعمال يوگايي است.

يوگي با انجام اين اعمال، انرژي كسب مي كند و عارف مي شود. بنا بر اين، يوگا عرصه عملي و كاربردي تئوري هاي فلسفه سانكهيه به شمار مي آيد. اين دو مكتب به منزله دو صفت مختلف آييني يگانه و فلسفي هستند؛ يكي متمايل به مباحث نظري جهان شناسي و ديگري طالب طريق عمليست كه به آداب و تفكر و مراقبه و ورزش ذهني توجه خاصي دارد. [18]

نفس

در مكتب فلسفي يوگا، نفس فردي، روحيست آزاد كه با بدن مادي، ذهن و عقل، همنشين است.

ماهيت نفس، شعور محض

است و از همه محدوديت هاي بدن و نوسانات ذهني دور مي باشد.

ذهن، نخستين محصول اوليه ماده اين جهان است كه شعور و ادراكي از خود ندارد اما چون از هر چيز ديگر به نفس، نزديك تر و مانوس تر است با نيروي تجلي، خود آگاهي نفس را بازتاب مي كند به همين سبب شعور مند مي شود؛ لذا نزديكترين همنشين نفس، ذهن است.

نفس بوسيله ذهن، به اشياي جهان متصل مي شود و اشياي عالم را مي شناسد زيرا ماناس كه يك حس دروني است اشيا را ادراك حسي مي كند و ادراكات مزبور را به ذهن انتقال مي دهد، ذهن، شكل مزبور را در خود، متصور مي سازد و دخل و تصرفاتي براي معلوم سازي آنها به عمل مي آورد از آنجا كه هيچ يك به اندازه ذهن با نفس نزديك نيستند نفس از طريق ذهن به شناخت امور عالم نايل مي گردد بنا بر اين در خود نفس هيچ گونه دگرگوني و فعل و انفعالي صورت نمي گيرد و او خود را چيزي معلوم نمي دارد بلكه شعور نفس در فرايندهاي دگرگون شونده ذهن ها بازتاب پيدا مي كند.

[19]

نسبت نفس با ذهن و بدن

در اثر تصرفات ذهن در نفس، نفس با ذهن، قرابت و نزديكي يافته و در آن نوع خاص از معرفت ذهني، انعكاس پيدا مي كند و مانند انعكاس شيء در آيينه، تصوير نفس، در ذهن ظاهر مي شود. همين قرابت باعث مي شود كه نفس، خود را با آن دخل و تصرف ها و معلوم سازي هاي ذهني، همانند و يكي بداند؛ از اين رو نفس مي پندارد كه رويدادهايي مانند مراحل زندگي يعني تولد، رشد، فساد و مرگ، در او پديد مي آيد. كار بد آنجا مي انجامد كه گويي اين نفس است كه مي خوابد، بيدار مي شود و

تخيل و غيره مي كند ولي واقعيت اينست كه نفس، فراتر از همه رويدادهاي جسماني و ذهني است و اين كارهاي ذهن است نه نفس؛ اما فقط به خاطر قرابت نفس با ذهن، به نظر مي رسد كه خودش اين حالت هاي گوناگون را دارد. اين برداشت هاي غلط، سبب آفت هايي مي شود. [20]

اين آفت ها عبارتند از:

1 - معرفت خطا، كاذب و جهل درباره اموري كه ناپايدار و فناپذيرند و او به خطا آنها را پايدار و سرمدي مي پندارد و يا غير نفس را به جاي نفس مي گيرد.

2 - دريافت كاذب يا ادراك خطا به طوري كه نفس به اشتباه تصور مي كند كه با ذهن و عقل يكي و همانند است.

3 - اشتياق به لذت (شهوت) و نفرت و گريز از درد. نفس مي كوشد تا از هرچه دردآور است دوري كند و راه فرار از آن را پيدا نمايد.

5 - ترس غريزي از مرگ كه در تمام مخلوقات وجود دارد. اين پنج آفت كه نفس، به آنها دچار مي شود براي انسان رنج و مشقت مي آفريند و همواره، آسايش را از انسان سلب مي كند؛ [21] يوگا با زدودن اين رنج ها، آرامش باطن و آسايش دروني و رهايي و آزادي مي آورد. يوگا فعاليت هاي ذهن و بدن را مهار مي كند و همه تصرف ها و معلوم سازي هاي ذهني را واپس مي زند. اينجاست كه نفس، تمايز خود را از ذهن و بدن، باز مي شناسد و به آرامش مطلق دست مي يابد.

تناسخ

پيروان يوگا به تناسخ باور دارند. تناسخ به اين معناست كه نفس، نظر به علاقه و عشقي كه بين جسم و روح وجود دارد، از بدني كه مي ميرد، بدون فاصله زماني، وارد بدن ديگري شود.

از نظر تاريخي مي توان اين نظريه را متعلق به هندوها دانست چرا كه اوپانيشادها و ريگ ودا به آن اشاره دارند. در مكتب فلسفي يوگا نظريه اي به نام كارما مطرح مي شود كه ريشه در اعتقاد به تناسخ دارد. كارما زنجيره اعمال انساني است كه در طي دوران زندگي به ظهور مي رسد. لذا كرمه، يا كردار، علت دوباره زائيده شدن است، زيرا كه كردار در يك زندگاني، خود علت زندگاني ديگر است و تا زماني كه كوچك ترين اثري از كردار در زندگي يك فرد به جاست، آن فرد دستخوش سمساره؛ يعني چرخه تناسخ و باز پيداييست و در دايره زندگي دنيوي، سرگردان مي آيد و مي رود و باز مي گردد. بدين گونه، كارما اشاره به دنيا، امور دنيوي و اعمال انسان ها در آن دارد. نظريه تناسخ در طول تاريخ تفكر هندوها در قالب مكاتب متعدد از جمله يوگا دستخوش تغييراتي گشته لكن تمام آن مكاتب، تناسخ را امري قهري و اجباري دانسته اند.

بنا بر قانون كارما، تناسخ، به علت آلوده شدن روح انسان، در اثر تماس با جسم مادي رخ مي دهد. يوگي سعي مي كند تمايز روح از جسم را بازشناسد (يعني كسب آگاهي كند) و از اين چرخه باز پيدايي نجات يابد. [22]

رنج

از جمله مباني يوگا موضوع رنج جهاني است كه در آيين هاي هندي، معروف است.

مي گويند:

اين روزگار فاني، مملو از ناكاميست وتمام جسم، جز رنج، چيزي نيست. خود جسم موضع رنج است و حواس و ادراكات نيز رنج به بار مي آورند، لذايذ هم آبستن ناكامي و مشقت اند؛ پس به هر ترتيب بايد خويشتن را از منجلاب و گرفتاري رنجي كه بشر را گرفته خلاصي دهيم. راه آزادي

و نيل به رهايي در مكتب يوگا آزادي از اين رنج، معرفت و آگاهي نسبت به تفكيك بين روح و ماده است؛ [23]

يوگا، نوعي روانشناسي

آگاهي يكي از مهم ترين مفاهيم در يوگاست.

با اين آگاهي، انسان به كشف درون خود و به گرفتگي هاي فيزيكي بدن خود پي مي برد و براي باز كردن اين گرفتگي ها تلاش مي كند.

جسم و ذهن از يكديگر جدايي ناپذيرند. بدن، شكل ناويژه ذهن است و ذهن، شكل ناويژه بدن. تمرين يوگا اين دو را هماهنگ مي كند.

هر عقده رواني، يك مطابقت فيزيكي با عقده هاي عضلاني دارد. از اين روست كه يوگا هماهنگي و هارموني لازم را بين سيستم اعصاب و غدد مترشحه داخلي ايجاد مي كند و اين هماهنگي به صورت مستقيم بر سيستم هاي داخلي و اندام تاثير مي گذارد. گرايش به يوگا يعني شناخت رواني و ذهني انسان. از اين روست كه مي توان يوگا را روانشناسي نام نهاد. [24]

سيستم انرژي بدن: بدن ها، نادي ها، چاكراها

در يوگا عقيده بر اينست كه انسان داراي هفت بدن يا كالبد مي باشد.

اين بدن ها عبارتند از:

بدن مادي، بدن اثيري، بدن اختري يا ستاره اي، بدن ذهني، بدن روحاني، بدن كيهاني و بدن نيرواني. بنا بر اين انسان، غير از بدن مادي كه با حواس فيزيكي درك مي شود، داراي كالبدهاي تو در توي ديگريست كه واقعيت دارد اما با حواس ظاهري قابل درك نيستند. هر كدام از آنها داراي انرژي، شكل و رنگ خاصيست و با بدن فيزيكي در ارتباط مستقيم است.

هر يك از بدن هاي فوق، ارتعاشات مخصوص و فركانسي خاص دارد؛ مثلا بدن اتري كه به بدن فيزيكي نزديك است پايين ترين ارتعاش را از نظر فركانس دارد. به هر ميزان به بدن هاي بالاتري دسترسي پيدا كنيم فركانس هاي انرژي آن بيشتر و بالاتر مي شود. هر يك از بدن ها رقصي از انرژي هستند و هر گاه انسان رو به رشد باشد، فركانس هاي مربوط به

بدن افزايش مي يابد. آگاهي هر بدني به ميزان ارتعاشات بستگي دارد. ارتعاشات و امواج انرژي بدن هاي مختلف در يكديگر نفوذ مي كنند ولي كسي كه قادر به ديدن آنها باشد تفاوت ميان آنها را تشخيص مي دهد. [25] سيستم انرژي بدن غير از بدن انرژي شامل دو بخش ديگر هم مي شود يكي نادي ها و ديگري چاكراها، لذا سيستم انرژي بدن در اصل شامل سه بخش مي شود:

بدن هاي لطيف يا بدن هاي انرژي نادي ها يا كانالهاي انرژي چاكراها يا مراكز انرژي. [26] در بدن ما مراكز نامريي انرژي و مجاري متافيزيكي انرژي وجود دارند، كه به آنها «نادي» گفته مي شود. نادي ها ساختارهايي در بُعد ماورايي انسان مي باشند كه در حد وسط چاكراها و سيستم عصبي قرار گرفته اند.

بدين معنا كه انرژي هاي ماورايي ورودي به چاكراها، توسط نادي ها به گونه اي تغيير و تبديل مي يابد، تا بتواند به سيستم عصبي منتقل شود. به اعتقاد برخي از متافيزيسيت ها در بدن انسان هفتاد و دو هزار (72000) نادي وجود دارد كه چهارده تاي آنها اصلي هستند.

مهم ترين نادي هاي بدن انسان، سه نادي «آيدا»، «پينگالا» و «سوشومنا» است.

اين سه نادي از انتهاي ستون فقرات تا ساقه مغز امتداد دارند. سوشومنا در مركز ستون فقرات مستقيماً به طرف بالا امتداد دارد. اين نادي بر كانال مركزي نخاع منطبق است.

آيدا و پينگالا در اطراف نخاع در جهت هاي مخالف با هم تقاطع دارند و به همين حالت در هم تنيده شده، تا بالاترين قسمت ستون فقرات ادامه مي يابند. اين نادي ها معاد ل هاي روحي سيستم هاي عصبي سمپاتيك و پاراسمپاتيك مي باشند. اين اعصاب، فعاليت هاي غيرارادي كالبد فيزيكي مانند ضربان قلب، هضم غذا، ترشح غدد و حركات دودي را كنترل مي كند.

به طور كلي

سيستم پاراسمپاتيك بر اين فعاليت ها اثر بازدارنده دارد در حالي كه سيستم سمپاتيك بر اين فعاليت ها اثر تحريكي داشته، سرعت آنها را بالا مي برد. براي مثال در هنگام استرس با فعال شدن سمپاتيك ضربان قلب، سرعت تنفس، گردش خون و فعاليت سيستم عصبي افزايش مي يابد. اما در همين حال فعاليت دستگاه گوارش از جمله حركات معده و روده و ترشح بزاق كاهش پيدا مي كند.

نادي آيدا در ارتباط با سيستم عصبي پاراسمپاتيك عمل مي كند و عملكرد نادي پينگالا در ارتباط با سيستم عصبي سمپاتيك است.

اين سه نادي مهم از طريق سوراخ هاي بيني با تنفس (دم و بازدم) در ارتباط هستند.

هنگامي كه تنفس از طريق سوراخ سمت چپ بيني انجام مي گيرد، نادي آيدا فعال است، در اين حالت انسان براي كارهاي فكري و ذهني آمادگي دارد. هنگامي كه تنفس از طريق سوراخ سمت راست بيني انجام مي گيرد نادي پينگالا فعال است، در اين حالت انسان سرشار از نيروي فيزيكيست و براي فعاليت جسماني آمادگي دارد. پس پينگالا با جنبه ي فيزيكي و آيدا با جنبه ي ذهني وجود انسان در ارتباط است.

آيدا اثر خنك كننده و پينگالا اثر گرم كننده دارد. آيدا و پينگالا قادرند مستقيما حيات را دريافت و به مراكز انرژي بدن منتقل كنند.

نادي ها را بايد پاكسازي كرد يوگا براي پالايش و پاكسازي كانالهاي انرژي موثرند آنها در اين زمينه شبيه طب سوزني عمل مي كنند تمرين هاي تنفسي يوگا، كانال ها را پاك و انرژي بدن را كه به آن پرانا مي گويند متعادل مي سازد. [27]

پرانا

پرانا كه به معناي حركت دائميست [28] ماحصل انرژي هاي نهفته در جهان و انسان است.

مركز پرانا قلب انسان بوده و جلوه ظاهري آن، تنفس

است.

پرانا غالباً همراه هوا وارد بدن شده و باعث مي شود بدن، سرزندگي و قدرت انديشيدن بيابد. [29] پرانا نمايانگر تمام فرم هاي انرژيست و در امواج مختلف، ظاهر مي شود. يكي از فرم هاي انرژي، هواست و تنفس يكي از راههاييست كه از آن پرانا دريافت مي كنيم. سطح آگاهي هر موجودي، بستگي به امواج پرانا دارد كه براي انسان قابل جذب مي باشد و آيدا و پينگالا مستقيما پرانا را از طريق تنفس مي گيرند و مواد سمي را به همراه بازدم به بيرون تخليه مي كنند.

از زماني كه موضوع كنداليني و انرژي آن در غرب مطرح شد، گروه هاي زيادي متشكل از دانشمندان و محققان يوگا شروع به تكميل ديدگاه هاي خود كرده اند.

برخي اظهار مي كنند كه وجود پرانا، نادي ها، چاكراها و مريدين ها در طب سوزني به وسيله تحقيقات علمي و آزمايشگاهي به اثبات رسيده [30] اما همانطور در قسمت نقد يوگا خواهد آمد چنين سخني درست نيست.

كنداليني

كنداليني كه در زبان سانسكريت به معناي چمبره زده چون مار است، به نيروي نهفته در ما كه موجب خود درماني، ادراك عميق و نبوغ خلاق مي شود، اشاره دارد. به عبارتي كنداليني، انرژي به وديعه گذاشته شده در درون چاكراي مولادهارهاست كه كانون خفته اي در نقطه بين مقعد و آلت در مردان و در ناحيه گردن رحم در زنان است.

هنگامي كه اين انرژي از منبع خود، آزاد مي گردد، از طريق نادي سوشومنا در هيأت پرانا به سمت بالا صعود مي كند؛ [31] در كنداليني يوگا قصد بر اينست كه ما متوجه شويم كه قدرت واقعي هر شخص از درون حاصل مي شود و بدانيم كه مي توانيم بر قدرتي فراتر از نيروي عضلات تكيه كرده و بر جريان

روح و انرژي در بدن خود اطمينان داشته باشيم. در پرتو چنين قدرتي، پيشرفت و ترقي به شيوه زندگي تبديل مي شود. فلسفه كنداليني يوگا را مي توان در يك كلمه خلاصه كرد:

«ايستادگي كردن»؛ به اين معنا كه در انجام هر تمرين، هنگامي كه ادامه دادن مشكل مي شود و شخص، تصميمي آگاهانه براي ادامه دادن و ايستادگي كردن مي گيرد، به مرحله اي بالاتر از آنچه هست دست يافته و زندگي خود را دگرگون مي كند.

در حقيقت، هر تمريني در كنداليني يوگا، مي تواند نماد زندگي ما در ابعادي بسيار كوچك باشد.

استادان كنداليني يوگا ميان چگونگي انجام شدن تمرين توسط يك كارآموز و چگونه زندگي كردن وي ارتباط مستقيمي مي بينند.

گفته مي شود اگر كنداليني يوگا به طور مداوم و منظم انجام شود مي تواند سيستم عصبي را تقويت كرده، سيستم غدد را متعادل نموده و انرژي ذهن و احساسات را تحت كنترل درآورد. در حالي كه فنون عمومي يوگا بر تمرينات وضعيت اندام و تنفس متمركز هستند، كنداليني، با وارد كردن يوگا به فعاليت هاي روزمره، آن را يك گام به جلو برده است؛ [32]

چاكراها

چاكراها مراكز ظريف و بسيار پر قدرتي از انرژي هستند كه پراناي كيهاني را دريافت كرده، مانند يك مبدّل ولتاژ، آن را كاهش يا افزايش مي دهند و در اختيار ارگان ها و قسمت هاي مختلف بدن قرار مي دهند. اين مراكز رواني همانطور كه پرانا را براي عملكردها و قسمت هاي مشخص بدن مورد استفاده قرار مي دهند، به همان نسبت مي توانند به عنوان ماشه اي براي بيدار كردن توانايي هاي برتر و آگاهي هاي عميق تر به كار روند. [33] در بدن آدمي، چاكراهاي انبوهي هست ولي اصلي ترين آنها هفت چاكرا مي باشد.

هر چاكرايي ارتباطي مستقيم با يك

سري از ارگان هاي بدن دارد. تاثيرات اين چاكرها در عملكرد اين ارگان ها و همچنين تاثير بخشي در عملكرد روحي و رواني ما است.

وظايف چاكرا

چاكراها وظايفي دارند از جمله:

1) جذب، گوارش و توزيع پرانا (انرژي حياتي) در بخش هاي مختلف بدن بر عهده آنهاست.

2) كنترل، تقويت و مسؤوليت درست كار كردن كالبد جسماني و اعضاي مختلف آن را بر عهده دارند. غدد درون ريز به وسيله بعضي از چاكراهاي اصلي تنظيم مي شوند و انرژي مي گيرند. با كنترل و دست كاري چاكراهاي اصلي مي توان غدد درون ريز را تحريك يا مهار كرد. تعداد زيادي از ناخوشي ها تا حدودي ناشي از خوب كار نكردن چاكراها هستند.

3) بعضي از چاكراها مراكز استعدادهاي رواني هستند.

فعال سازي چاكراهاي خاص، ممكن است باعث توسعه يافتن استعدادهاي رواني خاص شود. براي مثال چاكراهاي كف دست براي فعال كردن، آسانترين و امن ترين چاكراها هستند.

با فعال كردن چاكراهايي كه در مركز كف دستها قرار دارند فرد مي تواند توانايي خود را در احساس كردن انرژي هاي لطيف، هاله دروني، هاله تندرستي و هاله بيروني توسعه دهد. اين كار با تمركز كردن به سادگي انجام مي شود.

فعال سازي چاكرا

تمرينات و تكنيك هايي كه مي تواند اين مراكز را فعال سازند متعدد و ويژه هستند و نياز به كسب مهارت طي چند ماه تا چند سال است.

توانايي و قدرت هاي حاصل از فعال شدن انرژي چاكراها، كرامت يا سيدهي ناميده مي شود و به معناي قدرت هاي روحي است.

شناخت چاكراها كمك مي كند تا خود و اطرافتان را بهتر بشناسيد.

انواع چاكراها، رنگ و كاركرد هر كدام

1 - چاكراي مولادهارا كه در نزديك مقعد است، رنگ اين چاكرا قرمز است و كارايي آن بر روي استخوان بندي و ماهيچه ها بر روي كليه ها و غدد فوق كليه بر روي اندامهاي جنسي و فعاليت هاي جنسي است.

عملكرد اين چاكرا نگهداري، بقا و استواري را بسيار مي كند و حس امنيت را در شخص افزايش مي دهد؛ به عبارتي امنيت، بقا، ارتباط، پول، خانه، توانايي بنا كردن و حاضر بودن در زمان و مكان. همچنين اين چاكرا ارتباط مادر با شخص را منعكس مي كند و با احساس شخص در رابطه با بودنش بر روي زمين و همچنين با جسم در ارتباط است.

تنش هايي كه در جسم بوسيله اين چاكرا كنترل مي شود در قسمت هايي كه به اين چاكرا ارتباط دارد نشان داده مي شود.

2 - چاكراي سوادهيستانا، كه ميان ناف و آلت تناسلي است، رنگ اين چاكرا نارنجيست و كارايي آن بر روي روده و فشار خون است.

عملكرد اين چاكرا در بروز خشم و نفرت و كينه يا حس شرافت است.

سوادهيستانا نقطه مرگ و زندگي است.

اين چاكرا به قسمتي از آگاهي كه مربوط به غذا و روابط جنسيست مربوط است.

ارتباط اين چاكرا با درون است و اينكه جسم به چه چيزي نياز دارد و چه چيزي او را خشنود مي سازد. توانايي شخص براي داشتن بچه

نيز در ارتباط با اين چاكرا است.

3 - چاكراي ماني پورا كه روي ناف است و به آن چاكراي شبكه خورشيدي نيز مي گويند. رنگ اين چاكرا زرد است و محل استرس، غرورهاي بيجا، منيت ها و ذّلت و خواري است.

متانت و وقار و نرمي در اين چاكرا مايه ايجاد آرامش مي شود.

4 - چاكراي آناهاتا، كه در قلب است، رنگ اين چاكرا سبزاست و بر روي قلب و ريه ها كارساز است.

عملكرد اين چاكرا به باز كردن قلب كمك مي كند تا قلب شما را به سمت عشق، به سمت دوست داشتن و به سمت زيبايي ها باز كند.

5 - چاكراي ويشود ها كه در زير قسمت گلو است، رنگ اين چاكرا آبيست و بر روي تارهاي صوتي و تيروييد كارساز است.

عملكرد اين چاكرا در بالا بردن خلاقيت و ابراز درون يا نشان دهنده بيان كردن و دريافت كردن است در اينجا بيان كردن مي تواند از طريق ارتباط برقرار كردن با چيزي كه مي خواهيد و يا چيزي كه احساس مي كنيد باشد و همچنين مي تواند به صورت هنري مانند نقاشي هنرمند، موسيقي يك موسيقيدان و استفاده از اشكال براي بيان درون خود باشد.

6 - چاكراي آجنا كه در فضايي بين دو ابرو است، رنگ اين چاكرا نيليست و بر روي چشم و غده هيپوفيز و غده صنوبري كارساز است و بر روي حافظه، تأثير مي گذارد. عملكرد اين چاكرا با مديتيشن كردن (تي ام) فراوان، به باز كردن چشم سوم، كمك است.

7 - چاكراي ساهاسارا يا چاكراي تاج يا لوتوس هزار گلبرگ، داراي رنگ سفيد و گاهي بنفش است و محل آن در قله سر قرار دارد. انرژي ايزدي از اين چاكرا

وارد بدن مي گردد. با مديتيشن كردن فراوان عمل اشراق در اين چاكرا اتفاق مي افتد. به عبارتي اين چاكرا به احساس يگانگي و جدايي مربوط است و ارتباط ما را با زمين و همچنين با پدرمان نشان مي دهد. چاكراي هفتم نمايانگر ارتباط با پدر است كه ارتباط ما با قدرت را نشان مي دهد. وقتي كسي احساس جدايي از پدرش را تجربه كرده باشد اين چاكرا را مي بندد و احساس تنهايي و انزوا را تجربه مي كند.

مثل اينكه در پوسته اي قرار گرفته باشد و نتواند با اطراف خود ارتباط برقرار كند؛ [34]. اين چاكراها در كالبد اثيري هستند و چرخش آنها در مردان به سمت راست (در جهت عقربه هاي ساعت) و در زنان به سمت چپ مي باشد.

به گفته سوامي موكتاناندا: شما هر گز با مطالعه كردن كتب علمي و يا كتب عرفاني، قادر به كشف كردن آنها در داخل كالبد تان نخواهيد بود.

دانشمندان، هنوز موفق نشده اند اين چاكراها را در دستگاه هاي خود، ثبت كنند زيرا اين چاكراها ماهيتي بي اندازه لطيف و نامملوس و نامحسوس دارند. [35]

بخش 3؛ يوگاي عملي
اشاره

يوگاي عملي بر پايه مباني نظري يوگا و اهداف يوگي استوار است.

يوگاي عملي به روش ها، آداب و اعمالي اشاره دارد كه يوگي با رعايت آنها به اهداف مورد نظر خود مي رسد. مي توان گفت يوگا در تفسير قديمي تر آن روش عملي نظام يافته ايست كه به هدف عاري شدن از هر گونه فعاليت ذهني و در نتيجه رهايي از رنج انجام مي شود گرچه در نگرش امروزي، انواع يوگا چنان گسترش يافته كه به هدف رفع مشكلات روحي رواني زندگي امروزي به كار مي رود.

يوگاي ميانه و يوگاي افراطي

از گذشته عمدتاً دو روش كلي يوگا مطرح شده است [36]:

يوگاي ميانه و يوگاي افراطي. راه ميانه كه در كتاب گيتا آمده است وظايفي نه چندان دشوار براي زدودن پليدي هاي دل پيشنهاد مي كند.

در اين روش، يوگي بايد در محلي پاك و ناهموار خلوت گزيند، ذهن خود را به يك نقطه متمركز نمايد، بر ذهن خود تسلط يابد و سر و گردن و جسم را بي حركت نگه دارد. افراط در خوردن يا تفريط در آن و زياد خوابيدن يا زياد بيدار ماندن، مانع موفقيتند. راه افراطي كه در رساله يوگاسوترا نوشته پاتانجالي آمده روشي ضد انساني و طاقت فرساست؛ به نيازهاي طبيعي توجه نمي كند و بر خلاف خواسته هاي طبيعي وظايفي را بر يوگي مقرر مي نمايد. در اين روش، خلوت گزيني به جاي تحرّك بدن، حبس دم به جاي تنفس طبيعي، خاموشي افكار به جاي انديشه ورزي و توجه به يك نقطه به جاي آزادي توجه، قرار مي گيرد و خلاصه در اين روش با تمرينات بسيار دشوار، حيات دروني و ذهني انسان منهدم مي شود. يوگاي ميانه به عشق و عواطف انساني توجه مي كند ولي در يوگاي

افراطي از آن خبري نيست. حبس دم در يوگاي گيتا جايگاهي ندارد و تنها به معناي قرباني باطني آمده است اما در يوگاي كلاسيك پاتانجالي يكي از مراحل هشتگانه يوگا به شمار مي رود. [37]

وضعيت هاي ذهن و دو روش يوگا

اساس روش يوگا بر جلوگيري و خود داري است؛ [38] تصورات و تصرفات ذهني كه همواره و پي در پي براي ذهن رخ مي دهد باعث مي شود نفس، واقعيت خود را نشناسد و هميشه در رنج به سر برد. جلوگيري از اين تصرفات با از كار انداختن كامل ذهن صورت مي گيرد و در پي آن نفس به حقيقت خود خواهد رسيد. [39] حالت ها و وضعيت هايي كه ذهن به خود مي گيرد پنج تاست:

1. نااستوار و بي قرار

2. رخوت زده و خموده

3. گيج و آشفته

4. متمركز و تثبيت شده

5. مهارزده و روي گردانده اين حالات نسبت به يكديگر متضادند و هر يك ديگري را كنار مي زنند. نيل به يوگا در همه اين حالات ممكن نيست. [40] تنها دو مرحله آخر است كه زمينه ساز رسيدن به يوگا و توقف كامل ذهن است.

در اين دو مرحله عنصر «سات وا» در بيشترين و بالاترين درجه در ذهن پيدا مي شود و انسان را براي رهايي و آزادي كامل ياري مي رساند. [41] در حالت پنجم همه تصرفات و فعاليت هاي ذهني متوقف مي شود و به آن سامادهي گفته مي شود. از اين رو دو گونه يوگاي اصلي وجود دارد:

سام پراج ناتا و اَسام پراج ناتا نوع اول بسته به موضوعي كه بر آن تفكر و تدبر مي شود چهار قسم دارد:

1 - ساوي تاركا كه ذهن بر روي شيء خشن مادي جهان بيروني مانند مجسمه يك اله يا الهه متمركز مي شود.

2 -

ساوي چارا كه ذهن به ماهيت آن شيء و ذوات اشياي مادي متمركز مي شود.

3 - سانان دا كه ذهن بر روي اشياي لطيف تري چون جوهر اشيا تمركز داده مي شود و در نتيجه چيستي و ماهيت ذوات براي آن آشكار مي شود.

4 - ساس مي تا كه در آن شيء، هم ذات با خويشتن يوگي مي شود و نفس خود را با آن يكي و همانند مي داند. در واقع در اين مرحله انسان نفس يا خود واقعي خود را مي يابد و نفس داننده همان خويشتن اوست. وقتي ذهن مراحل پيشين را يكي پس از ديگري طي نمود به جايي مي رسد كه از انديشه درباره همه چيز آزاد مي شود و به مرتبه اَسام پراج ناتا يا يوگاي تمام عيار نايل مي شود. اينجا نقطه پاياني همه فعاليت هاي ذهني است و نفس به شعور و آگاهي محض رسيده از وجود مطلق، مجرد و قائم به ذات خود بهره مند مي شود و از همه دردها و رنج ها مي رهد. البته براي رسيدن به اين مرحله تلاش مستمر و بسيار لازم است و اين طور نيست كه يك شبه بتوان به آن رسيد. [42] بر اساس آنچه گفته شد به اين نتيجه مي رسيم كه يوگا روشي براي خودشناسيست و خودشناسي را تنها از راه كنار گذاشتن ذهن و تصرفات ذهني كه مبدأ رنج انسان هستند ممكن مي شمارد. تصرفات ذهني شخصيت انسان را دچار بحران و باز پيدايي مستمر مي كند و رهايي از آنها مايه رسيدن به شخصيت و خود واقعي و مطلق است.

روش هاي يوگا
اشاره

يوگا به عنوان رويكردي معنوي از قديم به صورت هاي مختلفي رواج يافته است.

اين رويكردها به عنوان شكل هاي مختلف يوگا شناخته شده و

در فرهنگ هاي ديگر نيز مشابه آنها يافت مي شود. در واقع هر يك از اين شيوه ها متناسب با شخصيت هاي مختلف انسان است.

البته گاه چند شيوه به صورت تركيبي و آميخته نيز به كار گرفته مي شود. [43] از اين رو شش روش اصلي براي يوگا بر شمرده اند [44]:

1 - منتره يوگا يا يوگاي اصوات

در اين نوع يوگا كلمات، جملات و اصوات مخصوص براي ايجاد تمركز و تعالي فكر استفاده مي شود. ارتعاش هاي صدا از عوامل مؤثر در حصول تمركز است؛ [45]

2 - كرمه يوگا يا يوگاي اعمال خوب

اين يوگا با روحيه برون گرايي همراه است و شامل انواع فعاليت هاي نوع دوستانه مي شود كه در راستاي خدمات عموميست نظير تأسيس بيمارستان، برپايي آموزش هاي عمومي، مهمان نوازي، پيشه وري، كشاورزي و غيره.

3 - بهكتي يوگا يا يوگاي اخلاص

در اين نوع يوگا مراسم معنوي و عبادي ستايش خدا و تمركز بر خدا به صورت هاي گوناگون نظير دعاها، مزامير، اشعار وجدآميز و اذكار خالصانه مطرح است.

برخي در توجيه جامعه شناختي بهكتي يوگا ريشه آن را در تمايل انسان با اتحاد با قدرتي برتر مي دانند. گاه از آن به يوگاي عشق تعبير مي شود. [46]

4 - جنانا يوگا يا يوگاي معرفت

در اين يوگا بر مطالعه نوشته هاي مقدس و ژرفنگري در آنها و نيز مطالعه درباره هستي و سرشت خود تأكيد مي شود. حاصل اين بينش اينست كه فراسوي جهان زودگذر، حقيقت مطلق ازلي و غير قابل شناخت وجود دارد. اين حقيقت مطلق واقعيت اساسي وجود انسان ها (آتمن) است كه در آيين هندو به نام برهمن و در بودا به نام شونياتا (خلأ) است.

اين مطلب همان اتحاد و يگانگي آتمن و برهمن است كه در متون مقدسي چون بريهدارنيكه اوپانيشادها به صورت «من برهمنم» آمده است؛ [47]

5 - هاتا يوگا يا يوگاي كنترل جسم

مهار جسم و اميال آن مي تواند انرژي هاي مادي را به انرژي معنوي تبديل كند.

اين كنترل با حالات مختلف بدني و تمرينات جسمي، ذهني و فكري صورت مي پذيرد. اين نوع يوگا كه امروزه در غرب رواج دارد از مكتب تانترا كه محور آن توجه به جسم و تن است سرچشمه گرفته است.

اين روش در آغاز در اين مكتب براي آزاد كردن انرژي كنداليني صورت مي گرفته است؛ [48] انرژي كنداليني نيروي حياتي بنيادي يا همان نيروي جنسي است؛ [49] تمرينات و حركات عملي متعدد هاتا يوگا كانال ظريفي مي گشايد كه از ارگان هاي جنسي به طرف ستون فقرات تا فرق سر جريان مي يابد. اين كانال از هفت چاكرا تشكيل شده است.

انرژي مزبور بعد از فعال شدن، از دو نادي (آب گذر) كه از موضع انرژي كنداليني تا فرق سر و در نهايت سوراخ چپ و راست بيني امتداد دارند عبور مي كند اين دو نادي به صورت متقاطع در موضع چاكراهاي هفتگانه به يكديگر مي رسند و آنها را فعال مي كنند.

فلسفه اين برنامه اينست كه خداي شيوا يعني جوهر آگاهي در چاكراي فرق سر قرار

دارد در حالي كه شكتي يا همسر او كه انرژي خلاق مادي دارد در پايين ترين چاكرا است.

با تمرينات يوگايي انرژي كنداليني نهفته در پايين ترين قسمت كانال صعود كرده با شيوا مقاربت مي كند.

در نتيجه اين مقاربت، ماده با انرژي ممزوج شده و شيوا در روح بشري پيدا مي شود. [50] رسيدن اين انرژي به بالاترين چاكرا انسان را به مرحله سامادي مي رساند.

6 - راجا يوگا يا يوگاي كنترل ذهن

اصول اين نوع يوگا در يوگا سوتراي پاتانجالي كه از جمله متون مقدس هنديست آمده. اين نوع يوگا با هاتا يوگا پيوندي قابل توجه دارد.

گفته اند همه يو گاها از سطح هاتا يوگا شروع و به راجا يوگا پايان مي يابد. [51] اين دو اغلب با هم انجام مي شوند گرچه در ميزان استفاده از هر يك اختلاف وجود دارد. در هر حال هدف هاتا يوگا تسلط بر بدن و هدف راجا يوگا تسلط بر ذهن است؛ [52]

مراحل هشتگانه يوگا پاتانجلي
اشاره

[53] پاتانجالي براي خلوص ذهن و پالايش آن از ناپاكي هاي انديشه و مهار امواج ذهني آدابي را قرار داد كه به راه هاي هشتگانه يا واجبات و تكاليف هشتگانه معروف شد.

اين هشت راه به صورت مرحله اي به يكديگر وابسته و متوالي هستند و اجمالا عبارتند از:

پرهيزگاري، پرورش عادات، پرورش اندام، مهار تنفس، بازداري از محسوسات، توجه، مراقبه (مديتيشن)، تمركز (سامادهي). اينك تفصيل هر كدام [54]:

اصل اول؛ ياما

يعني خويشتن داري و پرهيزگاري كه شامل موارد زير است:

پرهيز از هر گونه آسيب رساندن به موجودات صداقت و راستي در انديشه و گفتار دزدي نكردن مهار خواهش هاي نفساني و اميال جسماني نپذيرفتن صدقه و هداياي غير لازم

اصل دوم؛ نياما

يعني پرورش عادت هاي نيكو در خويشتن. اين عادت ها عبارتند از:

طهارت و پاكسازي بدني با نظافت و مصرف خوراك هاي پاك و طهارت ذهني با احساسات و عواطف پاك رضايت از شرايط زندگي زهد و تحمل در برابر سختي ها مطالعه منظم و مستمر متون ديني مراقبه (مديتيشن) و تفكر درباره خدا

اصل سوم؛ آسانا

يعني پرورش اندام نيرومند و خدمتگزار به روح. سلامتي بدن زمينه ساز تمركز ذهني است و بيماري ها و آثار مزاحم دستيابي به تمركز را دشوار مي كند.

اصل چهارم؛ پراناياما

يعني كنترل و مهار تنفس به معنا وقفه در فرايند تنفس. اين وقفه يا پس از بيرون دادن هوا يا پس از فرو بردن آن صورت مي گيرد و يا به صورت حبس نفس است.

پيروان يوگا معتقدند ريتم فرايندهاي تنفسي، بر روي نوسان هاي ذهني اثر مي گذارد و موجب انصراف ذهن از تمركز مي شود. كنترل تنفس به بدن و ذهن قدرت و استحكام مي بخشد و به ويژه موجب تمركز ذهن مي شود. اصل پنجم:

پرات ياهارا يعني بازداشتن حواس از اشياي محسوس توسط ذهن. با اين كار حواس دنبال اشياي محسوس كه مربوط به آنهاست نمي روند و فقط از ذهن فرمان مي برند و در نتيجه مزاحم ذهن نخواهند شد؛ البته دستيابي به اين مرحله بسيار دشوار است.

اين پنج اصل، «ياوران بيروني يوگا» نام دارند و سه اصل بعدي چون مستقيما به نوع خاصي از يوگا مربوط مي شوند «ياوران دروني يوگا» ناميده مي شوند.

اصل ششم؛

دهارانا يعني متوجه كردن يا فيكس كردن ذهن روي يك شيء مشخص؛ عضوي از بدن مانند ناف، نقطه ميان دو ابرو و … يا شيء خارجي مانند ماه، شعله و … موفقيت در اين مرحله زمينه صعود به مرحله بالاتر است.

اصل هفتم؛ دهي يانا

يعني مراقبه يا مديتيشن به معناي سرازير شدن و تمركز بي وقفه انديشه بر روي يك شيء. تداوم تمركز، يوگي را به حقيقت زنده آن شيء مي رساند و ذهن مي تواند حقيقت آن شيء را در وجود او بازآفريني كند.

اصل هشتم؛ سامادهي

يعني تمركز مطلق. در اين مرحله، ذهن در شئ اي كه بر آن تمركز نموده چنان ژرف مي شود كه از خود بيخود شده و در آن محو و گم مي گردد به گونه اي كه تفاوت بين خود و آن شيء را ادراك نمي كند بلكه به صورت خود شيء درآمده و عين آن مي گردد. شيء، خالي از محتوا و مشخصات و صورت جلوه مي كند و در طبيعت ذاتي خود ادراك مي شود و ذهن عين آن مي شود. [55] در اين مرحله فقط موضوع تفكر وجود دارد اما عامل تفكر يعني ذهن وجود ندارد و در نتيجه انسان به فرايند تفكر توجهي نمي كند.

ترجمه فارسي واژه سامادهي دشوار است با اين حال به چند صورت تفسير شده است:

«حالت مشاهده»، «تمركز نيروي ذهني و معنوي»، «تفكر و مراقبه»، «همانندي مطلق» و «استغراق معنوي». [56] سامادي داراي مراتب بسياريست كه بالاترين آنها مقام «زنده آزادي» (ارهت) است.

اين سه مرحله اخير معطوف به تمركز بر روي يك شيء مي باشد يعني نخست بايد توجه خود را بر آن شيء متمركز نمود بعد درباره آن مراقبه (مديتيشن) كرد و بالاخره بر آن تمركز مطلق نمود. از تركيب اين سه اصل سام ياما تشكيل مي شود كه براي دستيابي به يوگا ضرورت دارد.

بخش 4؛ اهداف و فوايد يوگا

يوگا در هند باستان به عنوان روشي براي رهايي انسان از رنج مطرح بوده و اين هدف همواره درباره يوگا منظور بوده است اما در عصر جديد با توجه به مشكلات بشر امروزي يوگا براي اهداف متنوع ديگري به كار مي ورد. از اين رو در دو بخش به بيان اهداف يوگا مي پردازيم:

اهدافي كه يوگا از گذشته به قصد آنها به كار مي رفته عمدتاً رهايي انسان

از تصورات، تصرفات و تموجات ذهني و رسيدن به آزادي مطلق بوده است؛ [57] گرچه از اين اهداف به عبارات گوناگون ياد مي شود همگي را مي توان در عبارت بالا خلاصه نمود. چنانكه گذشت ريشه پايه گذاري يوگا و رياضت هاي طاقت فرساي آن باور به تناسخ روح و گرفتاري انسان در گردونه باز پيدايي است.

از اين رو در يوگا به هدف خاموشي كامل حيات ذهني و رواني و انهدام صور ديرينه ذهني كه محصول آثار كردار پيشين است فنون و آدابي ابداع شده است تا از اين طريق زمينه باز پيدايي انسان و گرفتاري مجدد او در رنج هاي پياپي از بين برود. اينجاست كه انسان به مقام فنا و آزادي مطلق دست يافته است.

در دوران متأخر، يوگا در عرصه زندگي عمومي وارد شده و بيشتر به هدف رهايي او از گرفتاري ها و مشكلات بشر امروز و زندگي پيشرفته به كار گرفته مي شود. امروزه زندگي بشر، پيچيده، پر دردسر، پراكنده، استرس زا، بيماري آور، پر تنش و اضطراب آور شده است.

مشكلات روحي، ذهني، جسمي، اجتماعي، كاري، شخصيتي، عصبي و غيره انسان ها را مي آزارد. در چنين شرايطي يوگا روشيست براي برقرارساختن ارتباط ذهن و جسم و ايجاد تعادل و آرامش ذهني، كامل نمودن شخصيت انساني و آزادسازي آن از تفكرات احساسي (كنترل احساسات)، رفع مشكلات بغرنج زندگي، برطرف كردن فشارهاي فيزيكي، رهايي از تنش ها، بهينه سازي روابط اجتماعي، تأمين صلح و شادي و آرامش اعصاب و خلاصه زندگي بهتر همراه با آرامش و بدون تنش و فشار. [58] شري يوگن دراجي مي گويد:

هدف يوگا رهايي و آزادسازي شخصيت از قيد تفكرات احساسات و عكس العمل هايي كه در نتيجه خودآگاهي انباشته

مي شوند است.

تنها چنين است كه ذهن يا عقل متعادل به دست مي آيد. [59] آموزش يوگا روشي براي زندگيست كه فرد، اجتماع و شخصيت ملي و تصور نسبت به جواني را تغيير داده و به او كمك مي كند تا جامعه بهتري را براي فردا داشته باشد.

يوگا شخصيت انساني را براي زندگي كاملتر و غني تر كامل نموده تا بتواند به تنهايي به اعلا رسيده و بهترين ها را به دست آورد. [60] با پي گيري اين اهداف، فوايدي براي انسان حاصل خواهد شد نظير تناسب جسماني، قناعت، خرسندي، دوري از بيماري، بهبود بيماري ها، تقويت ذهن و تمركز و كارايي بيشتر آن، بردباري و انصاف از راه حذف مشكلات ناشي از فشارهاي عصبي و … [61]

بخش 5؛ نقد يوگا
اشاره

آنچه در اين نوشته از نظر گذشت، معرفي يوگا بود.

در اين زمينه بي دريغ و فراخور مجال، آنچه پيروان يوگا گفته اند بازگو شد؛ با اين حال درباره يوگا با گسترش فراوان جهاني آن و افزايش نگارش و نشر كتاب و نشريه در اين زمينه و توليد آثار چند رسانه اي و تأسيس مراكز آموزشي به چند نكته بايد توجه داشت:

يك؛ ريشه يوگا كجاست!

ريشه يوگا نامعلوم است و مبدأ آن روشن نيست. معلوم نيست چه كسي و بر چه اساسي آن را پي ريزي نموده است.

برخي ريشه آن را در ريگ ودا دانسته و برخي ديگر در عناصر شمنيسم يافته اند.

در اساطير و افسانه ها اين تعليمات را به خدايان هندي ( مظاهر احديت) نسبت مي دهند. پاتانجلي نيز خود را بنيانگذار آن نمي داند. [62] از اين رو شايد بتوان گفت مفاهيمي چون بدن ها، نادي ها و چاكراها معلوم نيست چرا مطرح شده اند.

آيا نوعي تشريح رازوارانه بدن انسان بوده يا چيزي ديگر! گويا حضور اين عناصر در افسانه ها و اساطير، نوعي تقدس به آنها داده و اقوام بعدي كه آمده اند بر اينها تأكيد نموده و در پي جستجوي حقيقت آنها برنيامده اند.

تاكنون هم مفاهيم مطرح در يوگا توسط علم پزشكي تأييد نشده است.

دو؛ بن بست روش شناختي

يك پرسش كه درباره مباني يوگا به ذهن مي رسد اينست كه گويندگان اين مطالب، چه دليلي بر اين گفته ها و نوشته ها دارند؟ آيا اين گفته ها را بايد با خوش باوري پذيرفت يا بايد دنبال دليلي نيز براي آنها گشت! بدون شك هر ادعايي نياز به اثبات دارد. اگر يك ادعا از راه صحيح، اثبات شد «صادق» ناميده مي شود و اگر اثبات نشد «كاذب» خواهد بود.

هر ادّعا يك گزاره است و بر اساس تنوع گزاره ها، راه اثبات آنها نيز متفاوت است.

به طور كلي گزاره ها از نظر راه اثبات به سه دسته تقسيم مي شود:

الف: گزاره هاي تعبّدي كه راه اثبات آنها استناد به وحي الهي است.

ب: گزاره هاي عقلي كه راه اثبات آنها استفاده از دلايل منطقي و استدلال عقلي است.

ج: گزاره هاي تجربي كه راه اثبات آنها تجربه است؛ [63] با توجّه به اين

مطلب، آنچه در يوگا گفته مي شود مانند اين كه انسان داراي كالبدهاي مختلف، كانال هاي انرژي و چاكراهاست از چه راهي اثبات شده است؟

گزاره هاي يوگا نه گزاره هاي عقليست تا بتوان با استدلال عقلي آنها را به اثبات رساند چنانكه معتقدان به يوگا نيز از چنين روشي استفاده نكرده اند و نه گزاره هاي تعبدي تا دليلي از كتاب آسماني داشته باشند چنانكه پيروان يوگا نيز به دليلي از كتاب مقدس تمسك نكرده اند.

حال كه راه عقل و وحي براي يوگا اثري ندارد آيا مي توان با روش تجربي ادعاهاي مطرح در يوگا را پذيرفت؟ يكي از دانشمندان غربي به نام ديويد فونتانا كه متخصص در زمينه روان شناسيست مطالعات فراواني از اين منظر به اديان بزرگ داشته و كتابي ارزشمند به نام «روان شناسي دين و معنويّت»، نوشته است.

كتاب وي به همّت انجمن روان شناسان بريتانيا و انتشارات بلك ول در سال 2003 به زبان انگليسي در اختيار خوانندگان قرار گرفته است.

او معتقد است مسأله انرژي (و به دنبال آن، سيستم انرژي بدن) با روش هاي دانشگاهي قابل اثبات نيست. وي در اين كتاب مي گويد:

در شرايطي كه پزشكي قادر نيست به سنجش انرژي هاي ظريفي مانند «چي» و «پرانا» [64] بپردازد، پزشكان مجرب چين و هند، ترديدي در وجود و نقش مهمّ آنها در شفاي جسم، ذهن و روح ندارند. پزشكان غربي كه روش هاي دانشگاه هاي شرق را مطالعه كرده اند اين عقيده را اظهار مي كنند كه انرژيِ چي، با فناوري پزشكي جديد، قابل سنجش نيست. [65] بنا بر اين گزاره هاي فوق، از نظر تجربي نيز قابل اثبات نيستند. بنا بر اين آنچه در يوگا درباره انرژي، بدن هاي هفتگانه و چاكراها مطرح مي شود تنها

حاصل تجربه هاي دروني يوگي هاي هندي مانند پاتانجلي و امثال اوست. در اينجا مي توان پرسيد:

آيا تجربه دروني چنين افرادي براي ديگران، حجت است و كوركورانه بايد آنها پذيرفت!؟

سه؛ خلأ خداشناسي و معاد باوري

بر اساس نوشته هاي معتقدان به يوگا در آيين يوگا، بدن و دنيا معبد تلقي مي شود و تمام تلاش آنها و اعمال آنها بر اين امر نهادينه شده است كه بدن انسان را از رنج در آورده و به آرامش برساند و آن هم آرامش دنيوي؛ اما بايد گفت كه در باب نسبت دنيا و آخرت سه ديدگاه وجود دارد:

اول اينكه انسان دنيا پرست باشد و آخرت را نفي كند.

%%دوم اينكه انسان آخرت گراي افراطي شده، دنيا را نفي كند كه اين همان رهبانيت است.

سوم اينكه انسان آخرت گراي دنيا طلب شود. يعني به قدري از دنيا برگزيند و به گونه اي برگزيند كه در راستاي آخرت او باشد.

تنها فرض مقبول از نظر قرآن، فرض اخير است.

«و ابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا» [66]

در آنچه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن. مبناي عرفان اسلامي اصالت دادن به آخرت است و دنيا تا آن هنگام كه در مسير اصلاح آخرت و زندگي ابدي انسان باشد مطلوب است.

در يوگا اساساً اعتقاد به معاد مطرح نيست. آموزه تناسخ در يوگا بيانگر بازگشت متوالي انسان به دنياست و اين چرخه تا بي نهايت ادامه خوهد يافت مگر وقتي كه انسان به پايان يوگا يعني خاموشي ذهن و رسيدن به آگاهي مورد نظر يوگا دست يابد ولي به هر حال در يوگا، سخني از زندگي اخروي نيست. چنانكه در يوگا

مانند ساير مكاتب هندي، سخني از خدا نيست؛ آن خدايي كه مبدأ و منتهاي هستي است؛ «هو الاول و الآخر» [67] و راه نجات بشر را از طريق نمايندگان خود به انسان ها نشان داده است.

بنا بر اين آرمان يوگا به زندگي دنيوي انسان، منحصر مي شود و چنين چشم اندازي براي زندگي انسان، با دلايلي كه بر ضرورت معاد گفته شده [68] ناسازگار است.

چهار؛ ويژگي هاي ناسازگارانه يوگا با طبع انسان

از نظر برخي پژوهشگران در زمينه اديان و مكاتب فلسفي هند راه يوگا از همان اول پيدايش، روشي معكوس در مقابل جريان طبيعي حيات بوده است.

هدف غايي يوگا انهدام كامل شخصيت ذهني و رواني انسان است و براي نيل به اين مقصود يوگا آداب و فنون چندي ابداع كرده است كه خاصيت غير انساني و حتي مي توان گفت ضد انساني دارد. انسان، پرورده اجتماع است، يوگا دستور عكس مي دهد و مي خواهد آدمي، خود را از هياهوي اجتماع بر كنار زند و از لذايذ حواس، امساك نمايد. انسان متحرك است، نفس مي كشد مي نوشد، مي خورد و مي خوابد، انس مي ورزد و دل به اين و آن مي بندد، يوگا براي حركت فطري انسان، سكون مطلق تجويز مي كند و در برابر جريان طبيعي حيات و نفس كشيدن و دم فرو بردن، حبس دم را مي آموزد. آدمي در بند پيچ و خم انديشه ها و گردابهاي نفسي سرگردان است و انديشه خود را هر دم به شئ اي معطوف مي سازد و زندگي رواني انسان متشكل از استمرار لحظات متوالي شناخت هاي گوناگون است، يوگا بدين جريان طبيعي فعاليت ذهني، قرار و ثبات تزلزل ناپذيري مي بخشد و مي خواهد انديشه و ذهن را از سرگرداني بر حذر بدارد و آن را به نكته اي

واحد متوجه بسازد تا بدين نحو امواج ذهني فرو نشيند و منشأ صور نفساني خاموش گردد و تموجات ذهني و نفساني پايان يابد. كليه فنون يوگا متوجه همين نكته است يعني انجام دادن عكس آنچه كه آدمي بدان خوي گرفته است در واقع واژگوني كليه ارزش هاي انساني هدف واقعي يوگاست؛ [69]

پنج؛ فرار به سوي يوگا

ريشه پايه گذاري يوگا رهايي از رنج و فعاليت هاي ذهني بوده است اما امروزه يوگا بعد از رواج در غرب، چنان گسترش يافته كه به هدف رفع انواع مشكلات روحي، رواني و جسمي برآمده از وضعيت زندگي بشر امروزي به كار مي رود. اين گسترش نشان مي دهد انسان معاصر كه بار زندگي مدرن را بر دوش مي كشد دچار سرگرداني و سردرگمي شده و دنبال راه چاره اي براي درمان و در پي مرحمي براي زخم هاي جان خود مي گردد. اينجاست كه طبيبان راه گمرده اي، راهنماي سرگشتگان مي شوند و هر راهي كه اندك فايده درماني براي بيمار ولي سودهاي مادي براي درمانگر در پي دارد به آنان نشان مي دهند اما آيا مشكل اصلي بشر حل خواهد شد يا همانطور، زندگي با ابهامات پيرامون خود بر رنج بشر خواهد افزود.

شش؛ رفتار سلبي

همت اصلي يوگا و هدف نهايي آن، خاموش نمودن ذهن و زدودن رنج از زندگي انسان و رساندن او به ساحل آرامش است.

اين يك رويكرد سلبي است؛ زيرا از نگاه قرآن، اين دنيا براي انسان، قرين رنج است و ريشه كن نمودن رنج و رهايي از آن ممكن نيست؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ» [70] ما انسان را در رنج آفريديم. رنج را از زندگي انسان نمي توان زدود بلكه بايد آن را مديريت نمود. تنها راه مديريت رنج، پيروي از دستورات و برنامه هاي عملي اسلام است كه با بينشي درست درباره خدا، هستي و انسان و برنامه هايي جامع، زندگي او را به سوي سعادت ابدي راهنمايي مي كند.

در اسلام، زندگي در زندگي دنيوي خلاصه نمي شود بلكه بخش اصلي زندگي انسان، پس از دنياست و در دنيا چند سالي معدود زندگي خواهد نمود.

در آموزه هاي اسلامي، توجه انسان ها به يكديگر، رعايت حقوق انسان ها، انفاق، گذشت، بخشش و انس و محبت مطرح است.

اسلام برنامه هاي فراواني براي مديريت اجتماع انساني دارد و با برنامه هاي اجتماعي و نيز برنامه هاي فردي، مفهوم عبادت و معنويت را گسترش داده و به تمام ابعاد و فرازهاي زندگي انسان سرايت داده است.

در اسلام نسبت به زندگي با رويكرد فعّال برخورد مي شود نه رويكرد منفعلانه؛ از انزوا و گوشه نشيني و فردگرايي كه به معناي فرار از زندگيست پرهيز داده مي شود و به رفتارهاي فعالانه توصيه مي شود در حالي كه يوگا فقط به فرد و زدودن انديشه هاي مزاحم و فعاليت هاي ذهن او مي انديشد.

البته چنين تلاشي گذشته از باورهاي ناصواب درباره زندگي، براي زدودن رنج از زندگي انسان نتيجه اي به بار نمي آورد.

هفت؛ فردمحوري

انسان موجودي اجتماعي است.

كثرت نيازهاي جسمي و روحي انسان باعث مي شود گرايش به اجتماع با فطرت او سازگارتر باشد.

ايجاد اجتماع، گذشته از زدودن نيازهاي انسان، بستري براي رشد و تعالي او فراهم مي آورد تا از اين راه به رشد معنوي دست يابد. دين اسلام بيشتر از هر آييني به جامعه بيشتر توجه نموده و با اين حال از توجه به فرد هم دور نمانده است.

اهميت اجتماعي بودن تا جاييست كه حتي در فردي ترين مقررات از قبل نماز و روزه، توجه به اجتماعي بودن، وجود دارد [71] اما در يوگا فرد انسان محوريت دارد [72] و همه تلاش ها در راستاي نجات فرد هزينه مي شود و به جنبه اجتماع كه ابزاري كارساز براي زدون رنج انساني است توجهي نمي شود.

هشت؛ فقدان زيبايي شناسي

جمال و زيبايي از ويژگي هاي عالم هستي و نظام احسن است.

در اين ميان انسان از بهره جمال بيشتري نسبت به ساير موجودات برخوردار است.

چنان كه خداي متعال وقتي انسان را آفريد و از روح خود در او دميد خود را با صفت زيباي «احسن الخالقين» [73] ستود. بنا بر اين ديدن زيبايي هاي آفرينش انسان، برخوردي منصفانه با پديده هاي خلقت است.

از سوي ديگر يكي از ابعاد وجودي انسان، علاقه به جمال و زيبايي است؛ انسان در همه شئون زندگي، زيبايي را دخالت مي دهد؛ لباس مي پوشد براي جلوگيري از سرما و گرما؛ اما زيبايي لباس را هم در نظر دارد، براي سير شدن غذا مي خورد و در زيباسازي غذا و سفره دقت مي كند خانه مي سازد براي سكونت و استراحت اما به زيبايي آن هم توجه مي كند [74] براي تفريح، سعي مي كند از زيبايي هاي مناظر، پرندگان، درختان، كوهستان، آبشارها و ساير

زيبايي هاي هستي لذت ببرد و خلاصه آن كه زيبايي را براي خود و اطراف خود و آنچه به او مربوط مي شود دوست دارد و دنبال آن مي رود اما يوگا كه به رنج آميز بودن زندگي انسان اعتقاد دارد زندگي را جز رنج و تيرگي نمي داند؛ يوگا بينشي حقيقي به هستي ندارد. رنج گرچه همواره در زندگي انسان هست اما تنها بخشي از زندگي اوست و نه همه. در خلقت انسان زيبايي هاي بي شماري وجود دارد كه براي كشف آنها و رسيدن به آنها بايد تلاش كرد نه آنكه تمام تلاش را براي رهايي از رنج صرف نمود. در جاي جاي قرآن كريم دو دسته از زيباييها مورد توجه قرار گرفته است:

يك دسته از زيبايي ها در وجود خود انسان است.

آنگاه كه انسان به خود توجه مي كند در اعضاي خود حكمت آفريننده را به نظاره مي نشيند و در روح خود، قدرت و دانش او را متجلي مي بيند. اين دسته از آيات «آيات انفسي» شمرده شده اند و دسته ديگر زيبايي هاي موجود در پيرامون انسان است؛ چه انسان آنگاه كه به بيرون از خود مي نگرد شگفتي هاي آفرينش در آسمان و زمين، اوصاف الهي را براي او متجلي ساخته و زيبايي هاي هستي را در منظر او به نمايش مي گذارد. به اين دسته از آيات «آيات آفاقي» گفته مي شود.

نه؛ فاصله يوگا با عرفان

اگر يوگا براي كالبد فيزيكي يا متافيزيكي انسان فوايدي در بر داشته باشد چه ارتباطي با عرفان دارد. در يوگا تكنيك هايي مطرح مي شود و گفته مي شود انسان از طريق آنها به آرامش عصبي يا ذهني مي رسد و بعضي از بيماري هاي او نظير افسردگي، درمان مي شود اما چنين چيزهايي عرفان نيست. عرفان مؤلفه هاي خاصي

دارد؛ مانند تقرب به خدا، رهايي از دنيا و زمان و مكان، يافتن راهي به نام مكاشفه براي دريافت مستقيم حقيقت، توجه به باطن و درون جهان و انسان و استفاده از رياضتي كه بر اساس شريعت باشد و در نهايت يافتن آرامشي كه با اعتماد به قدرت و علم بي پايان الهي حاصل شود. [75] يوگا نه تنها با عرفان فاصله دارد بلكه برخي پژوهشگران بر عدم تأثير معنوي آن تأكيد كرده و گفته اند:

نيل به معنويت از طريق يوگا تضميني ندارد. [76] از سوي ديگر ادعاي دروغين معنويت داشتن يوگا اين خطر را در پي خواهد داشت كه برخي افرد سودجود مدعي شوند كه به اهداف تمرينات معنوي يوگا دست يافته اند؛ [77]

منابع

1. شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج 1 و 2، مؤسسه انتشارات اميركبير، چ ششم، تهران، 1386.

2. تويسن گرترود، آرامش مطلق، م. رازگرداني، ع. عبدالهي، ناشر: ثالث 3. طوسي، خواجه نصير الدين، آغاز و انجام مقدمه و شرح و تعليقات از آيت الله حسن زاده آملي، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي 1374.

4. فعالي، محمد تقي، آفتاب و سايه ها، نجم الهدي، چ چهارم، تهران، 1387.

5. سبحاني، جعفر الالهيات قم، المركز العالمي للدراسات الاسلامية، 1412 ق.

6. بايرناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفدهم، تهران، 1386.

7. اشو، شري، تعليمات تعليمات تانترا (كنداليني / يوگا) - 1 و 2، ترجمه: فرشته جنيدي، ناشر: هدايت الهي، چ اول، تهران 1381

8. ساي بابا، ساتيا، تعليمات ساتيا ساي بابا، ترجمه: رؤيا مصاحبي محمدي، تعاليم حق، چ اول، تهران 1383

9. شيرازي، صدر الدين محمد، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة،

بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.

10. شيواناندا، سوامي، دم گستري در يوگا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم، ميترا، تهران، 1381،

11. فونتانا، ديويد، روانشناسي دين و معنويت، ترجمه: ا. ساوار، نشر اديان، چ اول، تهران 1385

12. شامبهوناد، پانديت، راهنماي كامل و عملي يوگا، ترجمه: بهناز منجيي آزاد، نشر آزمون، تهران، 1383.

13. هينلز، جان آر، فرهنگ اديان جهان، ترجمه: گروه مترجمان، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، چ اول، تهران 1386

14. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف

15. چاترجي، وداتا، معرفي مكتب هاي فلسفي هند، مترجم؛ فرناز ناظرزاده، دانشگاه اديان و مذاهب، اول / بهار 1384 (كد:

24)

16. روح بخش، عباس، نخستين گام در يوگا و چگونه مراقبه كنيم، كتاب سرا، تهران 1378

17. هويت، جيمز، يوگا، ترجمه: اميد اقتداري، ققنوس، تهران، 1377

18. دوي، نيجالا جويي، يوگا براي شفا بخشي، مترجم شهره عبدالهي، نشر اسرار دانش، تهران، 1380.

19. نيرانجاناندا سارا سواتي، سوامي، يوگا و انرژي درماني، ترجمه: جلال موسوي نسب، فراروان، چ دوم، تهران 1387.

*************

پي نوشت

[1]. داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج 2، مؤسسه انتشارات اميركبير، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1386، ص 307، چاترجي و داتا، معرفي مكتب هاي فلسفي هند، ترجمه: فرناز ناظرزاده، دانشگاه اديان و مذاهب، 1384، ص 560.

[2]. داريوش شايگان، همان، ج 2، ص 630.

[3] همان، ج 1، ص 306.

[4]. همان، ج 2، ص 625.

[5]. همان، ج 1، ص 625.

[6]. همان، ج 2، ص 631.

[7]. همان، ص 634.

[8]. همان، ص 633.

[9]. همان، ص 632.

[10]. چاترجي و داتا، همان، ص 545؛ پانديت شامبهوناد، راهنماي كامل و عملي يوگا، ترجمه: بهناز منجيي آزاد، نشر آزمون، تهران، 1383، ص 631.

[11] داريوش شايگان، همان، ج 2، ص

648 و 649 و چاترجي و داتا، همان، ص 545.

[12] همان، ص 546.

[13] داريوش شايگان، همان، ص 649.

[14] چاترجي و داتا، همان، ص 545.

[15] يكي از آموزه هاي اصلي اديان هندي آموزه رنج و نجات است.

از ديدگاه اديان و مكاتب هندي، انسان همواره در رنج است.

اين مكاتب درباره منشأ رنج و راه نجات، اختلاف نظر دارند. برخي منشأ آن را اشتياق و آرزوها مي دانند، برخي جهل و برخي ذهن. براي نجات، برخي چون جيني ها (پيروان آيين جَين) به رياضت ها سخت روي مي آورند، برخي چون بودايي ها راه هاي هشتگانه بودا را دنبال مي كنند و برخي، مانند پيروان تانترا، جسم را معبد قرار مي دهند. در يوگا راه نجات، معرفت است.

[16] جان، بايرناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1386، ص 267 - 269.

[17] ر. ك:

سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، يوگا و انرژي درماني، ترجمه: جلال موسوي نسب، فراروان، تهران 1387، ص 36.

[18]. داريوش شايگان، همان، ج 2، ص 647 و 630.

[19]. چاترجي و داتا، همان، ص 550.

[20]. همان، ص 553 و سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، ص 37.

[21]. چاترجي و داتا، همان، ص 554.

[22]. پانديت شامبهوناد، همان، ص 159 و سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، ص 29.

[23]. داريوش شايگان، همان، ص 650 و 661.

[24]. پانديت شامبهوناد، همان، ص 159 و 167.

[25] محمّد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، تهران، عابد، 1390، ص 108.

[26]. ر. ك:

نيجالا جويي دوي، يوگا براي شفا بخشي، مترجم شهره عبدالهي، نشر اسرار دانش، تهران، 1380.

[27]. سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، 75 و 80.

[28] «نا» به معناي حركت و «پرا» به معناي هميشگي است.

سوامي نيرانجاناندا

سارا سواتي، همان، ص 74.

[29] ر. ك:

سوامي شيواناندا، دم گستري در يوگا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم، ميترا، تهران، 1381، ص 23 تا 133.

[30]. سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، 96 تا 106.

[31]. همان، 20 و 66.

[32]. داريوش شايگان، همان، ص 714 و سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، ص 20 به بعد.

[33] همان، ص 65.

[34]. همان، 96 الي 106.

[35]. ر. ك به كتابهاي: هوارد كنت، يوگا، وشليلا شارامون، چاكرا درماني و سوامي نيرانجاناندا ساراسواتي، يوگا و انرژي درماني ترجمه جلال موسوي نسب.

[36] داريوش شايگان، همان، ج 1، ص 309.

[37] همان، ص 314.

[38] پانديت شامبهوناد، همان، ص 163 و 166 و چاترجي و داتا، همان، ص 556.

[39] همان، ص 556.

[40] همان، ص 557.

[41] همان، ص 558 و 559.

[42] همان، ص 560.

[43] ديويد فونتانا، روانشناسي دين و معنويت، ترجمه: ا. ساوار، نشر اديان، تهران 1385، ص 115.

[44] همان، ص 115 به بعد.

[45] جيمز هويت، يوگا، ترجمه: اميد اقتداري، ققنوس، تهران، 1377، ص 26.

[46] ديويد فونتانا، همان، ص 127 و جيمز هويت، همان، ص 26.

[47] ديويد فونتانا، همان، ص 130 و 131 و جيمز هويت، همان، ص 25.

[48] عباس روح بخش، نخستين گام در يوگا و چگونه مراقبه كنيم، كتاب سرا، تهران 1378، ص 14.

[49] جان آر. هينلز، فرهنگ اديان جهان، ترجمه: گروه مترجمان، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، تهران 1386 ص 671.

[50] ديويد فونتانا، همان، ص 116 و 117.

[51] همان، ص 139.

[52] جيمز هويت، همان، ص 27.

[53] چاترجي و داتا، همان، ص 563، داريوش شايگان، همان، ج 2، ص 667 به بعد، پانديت شامبهوناد، همان، ص 16 تا 18، به بعد، جان بايرناس، همان، ص 270.

[54] چاترجي و داتا،

همان، ص 564.

[55] داريوش شايگان، همان، ص 690.

[56] همان، ص 688.

[57] ر. ك. همان، صص 625 و 627 و 629 و 630 و 646 و 654 و 661 و 701.

[58] ر. ك. پانديت شامبهوناد، همان، صص 6 و 17 و 124 و 157 و 159 و 162.

[59] همان، ص 157.

[60] همان، ص 163.

[61] همان، صص 15 و 22 و 158.

[62] چاترجي و داتا، همان، ص 545؛ پانديت شامبهوناد، همان، ص 631.

[63] محمّد تقي فعالي، همان، ص 120.

[64] «چي» و «پرانا» به معناي انرژي است.

[65] ديويد فونتانا، همان، ص 124.

[66] قصص: 76.

[67] حديد: 3.

[68] بنگريد به آيت الله سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة، قم، المركز العالمي للدراسات الاسلامية، 1412 ق، ج 4، ص: 158 و صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981، ج 9، ص 241 و خواجه نصير الدين طوسي، آغاز و انجام، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي 1374، ص: 88.

[69]. داريوش شايگان، همان، ص 629.

[70] بلد: 4.

[71] بنگريد به مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، انتشارات صدرا، ج 2، ص: 242.

[72] در آموزه هاي مكتب سانكهيه نيز گفته شد كه جهان از روح هاي منفرد جدا از يكديگر تشكيل شده است.

[73] مؤمنون 14.

[74] مرتضي مطهري، همان، ج 2، ص: 278.

[75] محمد تقي فعالي، همان، ص 122.

[76] ر. ك. : ديويد فونتانا، همان، ص 123.

[77] همان.

نقد عرفان يوگا

[تاريخچه يوگا]

حمزه شريفي دوست

تاريخچه يوگا [1] يا به عبارت فارسي «جوك» كه از طرفي به عنوان ورزش و از طرفي ديگر به عنوان راه حقيقت مورد توجه است [2] هر چند در كشور ما نوظهور است اما بنا به

اعتقاد هندوها سابقه طولاني 2000 ساله دارد. امروزه يوگا در مناطق مختلفي از جهان تعليم داده مي شود. مهمترين كشوري كه يوگا در آن جايگاه ويژه اي دارد كشور هند است به گونه اي كه 2000 مركز آموزش يوگاي بيحاي هند توسط دولت به عنوان دانشگاه شناخته شده اند؛ [3] در پاره اي از مراكز هند نظام تعليم و تربيت به سبك يوگا مورد اهتمام است {روش يوگانيدرا كه اصول آن مربوط به قوانين كنترل و تربيت ذهن است}. [4] پتنجلي [5] موسس يوگاست كه حدود قرن قبل دوم ميلاد مباني و مسائل مربوط به يوگا را مدون نموده است [6] پتنجلي در كتاب مشهور خود موسوم به يوگاسوترا مراحل و طرق مربوط به مشهورترين طريق يوگا (راجا يوگا) را تبيين نموده است [7] فلسفه نظري سانكيهه كه يكي از مكاتب فلسفي هند است اساس و پايه يوگاست [8] ريشي كاپيلا فلسفه سانكيهه را پايه ريزي كرد و يوگا در حقيقت جلوه عملي اين فلسفه است.

سانكيهه فرضيه هاي اثبات خدا را تجزيه و تحليل نموده و آن را براي اثبات خدا ناكافي دانسته است و در ابطال اين ادله مدعي شده «وجود و عدم وجود خدا با نحوه تمرين هاي روحي شخص رابطه ندارد.» از سوي ديگر بوديسم و يوگا در اصول اوليه واجبات و پرهيزها و مفاهيم فلسفي بسيار به هم نزديك اند. [9] بنا به گفته كتاب هاتايوگا پردايپيكا كه از قديمي ترين منابع آيين ودايي است،

انواع يوگا
اشاره

چهار نوع يوگاي اصلي وجود دارد؛

كارمايوگا،

بهاتكي يوگا،

گيانايوگا،

راجايوگا.

كارمايوگا

رسيدن به وحدت از طريق كار و خدمت است.

بهاتكي يوگا

رسيدن به وحدت از طريق محبت به همنوع و عشق به خدا و تكرار ذكر است.

گيانا يوگا

درك وحدت از روش يادگيري علم و ارتقاء آگاهيست

راجايوگا

رسيدن به مرتبه وحدت از طريق كنترل و پرورش ذهن و روان است؛ [10] البته با نگاهي ديگر اقسام ديگري هم براي يوگا برشمرده اند.

مهمترين شاخه هاي يوگا از ديدگاه سلوكي «راجايوگا» است كه مستقيماً به ذهن پرداخته مي شود و تمام سلوك آن مبتني بر تمرينات ذهني است؛ [11] اكثر انواع يوگا در بهگود گيتا كه خود را كتاب مقدس يوگا مي نامد شرح داده شده است كه البته در قرون اخير بعضي اساتيد برجسته يوگا، تركيبي از يوگاي گوناگون را تدريس كرده اند؛ [12] هندوها معتقدند كه شيوا (يكي از خدايان باستاني هندو)

خداي كشنده و مهلك و فنا كننده موجودات مي دانند البته از آن جايي كه براي او صفات پيچيده و مظاهر گوناگون هم ذكر كرده اند او را سرچشمه حيات و زمان و منشأ دگرگوني و باز آفريني هم ذكر كرده اند.

به گفته هندوها، او در جنگل ها زندگي مي كند و خداي يوگا و نگهدارنده يوگي هاست؛ [13] بنا به ادعاي هندوها يوگا طريقت عملي و غير آييني گسترش آگاهي بود كه در هند قديم مرسوم بود و در مقابل آن طريق آييني هند قرار داشته كه در دست برهمنان بود، اما در يوگا اين محدوديت وجود نداشت، به همين جهت فراگير شد و در تاريخ ماندگار شد؛ [14]

يوگا در ايران

يوگا امروزه در كشور ايران از فضاي كتابخانه و باشگاه هاي ورزشي گذشته و به محيط كوچه و بازار و محيط كار و اماكن آموزشي و مدارس سر درآورده است.

بسياري از مردم به ويژه جوانان يوگا را مي شناسند و تعداد قابل توجهي از يوگا كارها، از يوگا به عنوان راه حقيقت خواهي و طريق ورود به عالم معنا نام مي برند و از تاثيرات

مثبت آن در زندگي مي گويند. با سيري گذرا در فضاي مجازي روشن مي شود كه يوگا به زبان فارسي حجم بالايي را به خود اختصاص داده است به گونه اي كه با يك جستجوي ساده در اينترنت در مورد واژه «يوگا» بيش از 530 هزار يافته و نتيجه در باب يوگا فقط به فارسي پيدا مي شود و بيش از 500 مطلب به زبان فارسي در سايت ها و وبلاگ ها خود را نشان مي دهد و 35 پايگاه الكترونيك مستقل جهت تبليغ يوگا در فضاي سايبر عرض اندام مي كند.

به علاوه 154 عنوان كتاب و 399 پايان نامه و مقاله در مورد يوگا در كتابخانه ملي جمهوري اسلامي به ثبت رسيده است.

هر چند تعداد زيادي از كتاب هاي يوگا در مورد تكنيك ها وفنون يوگا به فارسي تاليف يا ترجمه شده است اما تنوع موضوعاتي كه يوگا به آنها پرداخته است علت اصلي نفوذ يوگا در ايران بوده است.

به عنوان مثال كتاب هايي در موضوع يوگاي پس از زايمان و يا يوگاي صورت منتشر شده است.

نكته قابل ذكر اين كه تقريباً در تمامي كتاب هاي يوگا به «عرفان بودن يوگا» اشاره شده است و در بسياري از اين كتاب ها، مباني اين ادعا، توضيح داده شده است.

ماهيت يوگا و مراحل آن اساتيد برجسته يوگا در توضيح يوگا مي گويند:

«براي رسيدن به تعالي مي بايست جسم و روح انسان يكي شود و در صورت يكي شدن است كه شخص به كمالات انساني، تهذيب اخلاق و سلامت جسم و ذهن نايل مي شود … در يوگا ادعا مي شود انسان از طريق يوگا به خود آگاهي رسيده و به خويشتن خويش پي مي برد و قادر به شناخت و ديدن حقيقت مي شود» [15]

مروجين اصلي يوگا اين مكتب را نه فقط يك ورزش بلكه معبري براي وصول به حقيقت مي دانند. «مفهوم يوگا بسيار عميق تر از آن است كه بين عوام شايع است، عده اي آن را ورزش مي دانند، گروهي فكر مي كنند با يوگا مي توانند به زيبايي و تناسب اندام برسند ولي هدف يوگا متعالي تر از موارد فوق است، شخص ضمن خودشناسي به سلامت جسم و ذهن نايل گشته و نهايتاً %% به آرامش درون دست مي يابد.» [16] يوگا در بالاترين سطح به ادعاي آگاهي وحداني عارف اشاره دارد كه در آن فرد از من (نفس) خارج مي شود و سرشت روحاني او شكوفا مي شود. [17]

[مراحل يوگا]
اشاره

فرايند يوگا را هشت مرحله شمرده اند [18]:

«ياما (اعمال و رفتاري كه عموم بايد انجام دهند)،

نياما (اعمال و روش هاي شخصي)،

آسانا (حركات)،

پراناياما (كنترل تنفس)،

پراتي ها را (اعمال فكري و كنترل احساسات)،

دهارانا (تمركز)،

ديانا (مدي تيشن)

و ساما دهي (خودشناسي و حقيقت) [19]

در يوگا انجام سه مورد اول مورد اهتمام همگاني است و با هدف سلامت جسمي و تفكر آگاهي ساز مورد عمل قرار مي گيرد.

[ياما]

در مرحله اول (ياما) دسته اي از دستورات عمومي و همگاني از جمله:

صداقت، پرهيز از دزدي، محدوديت در عمل جنسي، دوري از مال و ثروت و هواهاي نفساني توصيه مي شود.

[نياما]

در قدم دوم (نياما) مجموعه اي از قوانين و رفتارهاي شخصي كه شامل روش هاي معين فيزيكي و رواني مي باشد تعقيب مي شود مانند قناعت، رياضت، خودآگاهي و اعتقاد به خدا.

[آسانا]

مرحله سوم (آسانا) شامل نگهداري بدن در حالات ويژه به منظور رشد و پيشرفت بدن و آرامش فكر است كه پاكيزگي در مجراي كانال ها و رسيدن به نيروي حياتي به جسم و ذهن به عنوان هدف در اين مرحله مورد نظر است.

شرح روش هاي يوگا را مي توان در كتاب هاي متعدد هندو از قبيل وداها، اوپانيشادها، بهگودگيتا و تانتراها ديد. [20] سه مرحله آخر در يوگا، يوگاي دروني [21] نام دارد و 5 مرحله اول يوگاي بيروني نام گرفته است.

تمامي هشت مرحله در يوگا به «آشتانگايوگا» معروف است؛ [22] روش هشتخوان پتنجلي قرنها چهارچوبي رايج براي تعليم و تدريس يوگا بوده است؛ [23] امروزه در يوگا، تمركز فراواني برحركات و اعمال و تكنيك هاي جسمي يوگا (آساناها) صورت مي گيرد كه هدف هايي از قبيل انقباض و انبساط شش ها، انعطاف ستون فقرات، تخليه مناسب مواد زايد بدن، بالا رفتن مقاومت بدن در مقابل بيماري ها، تصفيه خون و جريان صحيح خون با اين تمرينها مورد لحاظ قرار مي گيرد و طي آن تكنيك هاي مختلفي در حالت هاي نشسته، شكمي، حركات دست، حالت دو زانو، حالت سر آموزش داده مي شود. در يوگا زماني به فرد «استاد» گفته مي شود كه بتواند حركات فيزيكي (آسانا) را بدون حركت اضافي انجام دهد. [24] هر چند در سه مرحله اول يوگا اهداف رواني و روحي هم مورد نظر است اما در مرحله پراناياما [25] چهارمين ركن در راجايوگاي پانا نجلي است.

اما پراناياماي مطرح شده در هاتايوگا تمرينات تنفسي خاصيست كه

مقدمه رسيدن به پراناياماي پاتا نجلي است؛ [26] كه يك فرايند تنفسيست نگاه معنوي و عرفاني برجسته مي شود و يوگا خود را به مرز عرفان نزديك مي كند، در اين مرحله هر چند در بدو نظر، ورود و خروج منظم هوا مطرح است اما از نگاه يوگيست ها با اين فرايند تنفسي «نيروي حيات!» كنترل و منظم مي شود. [27] به ادعاي ايشان پرانا چيزي فراتر از هواست.

چيزيست كه در حقيقت نيروي حياتيست و شامل نيروي تحريكي تمام عناصر در زمين مي شود كه منشأ نيروي انديشه است و نيروي حياتي هر موجود زنده است؛ [28] از همين جاست كه پيوستگي ميان پرانا و نيروي روح خود را نشان مي دهد و در نهايت اين پيوستگي به اتحاد روح با خدا پيوند مي خورد. در ميان مجسمه هاي بودا يك حالت مشهور كه همان حركت لوتوس است بيش از ديگر حالتها مشاهده مي شود. اين حالت يكي از حالتهاي مراقبه پراناست كه بوداي آسوده را نشان مي دهد. [29] ورود به مرحله چهارم (پراناياما) در يوگا چنان اهميت دارد كه به «جان يوگا» مشهور است.

در همين مرحله است كه كانال هاي انرژي و كسب انرژي مطرح مي شوند [30] و سخن از نادي ها و رب النوع ماه و خورشيد گفته مي شود. [31] ايده هاي محوري 1 كنداليني اين واژه به معناي مار آتشين، قدرت مار و نيروي اوليه است و منظور از آن مركزي حلقه وار است كه در حفره اي در پايين ستون فقرات قرار دارد [32] كه به اعتقاد يوگي ها اين مركز داراي نيرويي روحاني است كه مي تواند تغييرات زيادي در وضعيت روحي و رواني فرد ايجاد نمايد. [33] اين نيرو نشان دهنده نيروي خلاق خداوند

است كه در تعاليم هندو به آن شاكتي (تجلي بعد مونث خداوند ) گفته مي شود. [34] به اعتقاد ايشان بيداري اين نيرو بايد تحت نظر يك گورو و مرشد روحاني باشد كه خود تجربه گر تمامي مراحل مختلف در اين عمل بوده تا بتواند اين تحول را بدون اسيب به انجام رساند، چرا كه بيدار كردن نابهنگام اين نيرو بيشترين خطر را در پي دارد. [35] از طرف ديگر بدون برانگيختن اين انرژي خفته، سير روحي و رسيدن به ساماندهي كه غايت در يوگاست غير ممكن است؛ [36] اين انرژي حيات اگر از ستون فقرات به سمت بالا صعود كند از بالاي سر خارج مي شود و با انرژي روحاني موجود در جهان هستي آميخته مي شود [37] و در اين حالت است كه شخص به حالت فرا آگاهي مي رسد. [38] فرا آگاهي همان يكي شدن روح فرد با روح جهان يا ابرخود است؛ [39] به اعتقاد يوگي ها، رهايي از چرخه تولد و مرگ (زنجيره رنج و تناسخ) از نتايج بيداري اين نيروست. [40] علاوه بر مطالبي كه در باب تاثيرات روحي و رواني بيداري كنداليني گفته شد به اعتقاد يوگي ها هرگاه كنداليني فعال شود حركت آن مي تواند بر بسياري از مراكز بدن هم اثر بگذارد. اولين مركزي كه اثر مي پذيرد دستگاه اعصاب است.

همين طور بر معده، قلب و خون اثراتي دارد. [41] يكي از اثراتي كه براي بيداري كنداليني بر شمرده اند تقويت حواس (نگاه، فكر، ذهن.. ) است؛ [42] چاكراها و نادي ها چاكرا گرداب هايي هستند كه انرژي از طريق آنها به بدن وارد و از آن خارج مي شود. در مباحث مربوط به يوگا معمولاً از 7

چاكرا نام برده مي شود كه محل تجمع انرژي اند. انرژي كه اين گرداب ها را به كار مي اندازد يكي از آنها كنداليني است ديگري نيروي روحاني نهفته در وجود ادميان است.

چاكراها قادر به دريافت انرژي هم هستند [43] چرا كه انسان ها از ديگران انرژي مي گيرند هر چند كه اين انرژي ممكن است مثبت باشد و به قدرت چاكرا كمك كند و ممكن است نيرومند باشد و بعضي از چاكراها را از كار بيندازد و ممكن است اثر منفي داشته باشد.

نادي ها هم كانال هاي براي ورود و به گردش افتادن نيروي حيات در بدنند. (مجراي عصب در بدن ظريف) به عبارتي نادي يعني رسانه و راه جريان انرژي در بدن [44] نادي به منزله شبكه ظريفي از شريانها هستند (به معني ني، رگ و …) كه وظيفه آن حمل پرانا (انرژي حياتي) در تمام سيستم انرژي لطيف انسان است.

پرانا همان «انرژي مطلق» است.

اين انرژي حياتي جهاني همان است كه در زبان چيني و ژاپني «چي chi» و «كي ki» گفته مي شود. در بعضي از متن هاي قديمي هندي به 72 هزار نادي اشاره شده كه مهمترين آنها سوشومنا، آيدا و پينگالا ناميده مي شود. [45] سوشومنا از كنداليني مستقيما به سمت بالا مي رود اما دو نادي ديگر به صورت مارپيچ از كنداليني بالا مي رود. جايي كه دو نادي آيدا و پينگالا به هم مي رسند و همديگر را قطع مي كنند «چاكرا» تشكيل مي شود. از طرف ديگر چاكراها از راه نادي ها، انرژي حياتي را از محيط اطراف و كيهان و از بدن هاي لطيف دريافت مي كنند.

يوگي هاي معتقد به وجود 88 هزار چاكرا در بدن هستند كه هفت چاكراي آن اصليست كه در سرتاسر محور

قائم مياني و در جلوي بدن قرار دارند ( بدن اتري) كه به شكل غنچه هاي گل شيپوري هستند؛ [46] غنچه گل نيلوفر نماد چاكراهاست.

انرژي هاي حاصل از سنگ ها و مواد معدني و كاني ها، تاثيرات ويژه اي بر چاكراها دارند و قدرت شفا و بيدارسازي دارند. [47] در يوگا علاوه بر چاكراهاي متعدد و نادي هاي فراوان، به بدن هاي مختلف انرژي ( بدن اتري، بدن اختري، بدن ذهني، بدن روحاني) هم اشاره شده است كه به اعتقاد ايشان اين بدن ها بعد از هر تناسخي دوباره با فرم جديد بدن فيزيكي يكي مي شوند. كتاب هايي كه با عنوان چاكراتراپي امروزه منتشر مي شود با هدف فعال نمودن و باز كردن چاكرا ها تاليف مي شوند. هر چند براي اين هدف تكنيك هاي يوگا را بسيار موثر مي دانند اما دركنار آن، درمان از طريق سنگ ها، كاني ها، موسيقي و انرژي هم در يوگا بسيار مورد تاكيد است.

تامل و كنكاش
1 [يوگا اساساً «تن محور» است ]

بر خلاف آن چه كه مدعيان يوگا مي گويند يوگا نه مكتبي روان محور و نه مكتبي روح گرا بلكه مسلكيست كه اساساً «تن محور» است چرا كه اين مبنا را يوگا از آيين تانترا گرفته و بدنامي آيين تانترا از اين نظر چنان شهره است كه ضرب المثل گرديده است، به گونه اي كه يكي از علل ناشناخته ماندن تانترا و عدم توجه محققين اديان هند به اين آيين، نگاه ويژه و منحصر به فرد مكتب تانترا، به جسم و تن انسان و آيين هاي جنسي آن است.

اين آيين كه در قرن چهارم ميلادي شروع شد و درقرن ششم تثبيت شد در حقيقت آخرين ورق از كتاب آيين هاي معنوي هند است.

از نگاه هندوها معنويت در تاريخ (هم چون اعتقادي كه به ادوار

جهاني و انقراض تدريجي معنويت دارند) سير نزولي دارد و آثار تانترا چون مربوط به عصر سقوط معنويت بشر است دين عصر تاريكي [48] نام گرفته است.

در نگاه تانترا چون انسان در عصر تاريكي، آلوده به گمراهي ها و پليدي هاست و در لجن زار ماديات غوته ور است، ناچار بايد آزادي خود را در همين منجلاب جستجو كند و بناي معنويت خويش را در همين گرداب بنا كند؛ پس لازم است از نيروي شگفت انگيز غريزه جنسي كه محرك عصر تاريكيست استمداد جويد. هر چند در آيين هاي باستاني هند، جسم انسان بزرگترين مانع صعود معنوي اوست، اما تانترا اهميت جسم را در حد پرستش بالا مي برد و آن را تبديل به معبد مي كند، به گونه اي كه آورده اند:

«بدون جسم نه تكامليست و نه سعادتي … اماكن متبركه در همين جاست … هيچ محل زيارتي چون جسم خودم نيافتم» [49] طبق اصل بالا، پرستش اصل مونث و الهه مادر كه در تانترا نيروي زاينده حيات است، بسيار اهميت مي يابد. مراسم عبادي تانترا كه مبني بر محور قرار دادن روابط جنسيست جهت انعكاس ازدواج خداياني چون شيوا و شاكتي است.

طبيعيست كه با اين عينك، خوب و بد و خير و شر همه اموري اعتباري و نسبي ديده مي شوند و آخرين حد نيكي با درجه بالاي بدي مساوي جلوه مي كند.

آميزش عبادي جنسي [50] از مراسم هاي مهم عبادي تانتراست؛ [51] به طوري كه در آثار مقدس تانترا گفته شده:

«همان كرداري كه باعث مي شود گروهي در جهنم بسوزند، يوگي آزادي خويش را از همان راه به دست مي آورد» [52] جهت رسيدن به وحدت از راه آميزش جنسيست كه يكي از خطرناك ترين روش هاي

رياضت مشهور به كنداليني يوگا در تانترا ابداع گرديده است.

نيروي خفته كنداليني كه از اولين چاكراهاي انسان سرچشمه مي گيرد، در مركزي قرار دارد كه بين مقعد انسان و آلت تناسلي اوست كه در مركز آن، آلت تناسلي نر است.

در چنين منطقي كه جسم مركز همه چيز است و عالم جسم تنزل يافته همان عالم كبير است بيشترين توجه به همين جسم فيزيكي معطوف مي شود و همه مطلوب ها در همين جسم و نيروهاي نهفته در آن جستجو مي شود. بي دليل نيست كه بيش از هزار تكنيك در يوگا صرف پرورش جسم و تربيت بدن مي شود. در نگاه اسلام هر چند به جسم توجه ويژه اي شده و نظافت و پاكي جسم و سلامت وشادابي بدن به صورت برجسته اي لحاظ گرديده است، اما همه اينها بر اين مبناست كه بزرگان دين، جسم را مركب روح معرفي كرده اند و اصالت را به روح انسان كه نفخه اي الهيست و خلق ويژه خداوند است داده اند و جسم از اين نظر كه پايگاه روح و حامل آن است كرامت يافته است.

اين ايده كه «همان كرداري كه باعث مي شود گروهي در جهنم بسوزند، يوگي آزادي خويش را از همان جا به دست مي آورد» در منطق اسلام توهمي بيش نيست و براي پرورش روح، دستوراتي همگاني و مشترك تحت عنوان اوامر و نواهي الهي تشريع شده است و اين طور نيست كه بي بند و باري جنسي براي بعضي گناه و براي بعضي عامل رستگاري باشد.

طبق متون اسلامي هر چند كه با نظر به زمينه هاي ژنتيكي و بستر هاي اجتماعي، روح انسان ها ممكن است گرايشهاي مختلفي پيدا كنند اما روح همه انسان ها براي تكامل و تعالي نياز

به دسته اي از اعمال و رفتارها دارند كه نياز مشترك همگان است و بدون اين دسته از اعمال كه در حكم اصول و زيربناي پرورش روح است، گرايش هاي فردي هر انسان راه بر به كمال و سعادت نخواهد بود.

اين اصول اعمال كه تحت عنوان «واجبات و محرمات» نيز از آنها ياد مي شود، برامده از خصوصيت هايي فراگير و مشترك در روح انسان هاست كه باعث جعل دسته اي از قوانين مشترك براي سير و تعالي روح گرديده است.

2 [الهه ي مادر در يوگا]

قابل تامل اين كه الهه مادر كه در بسياري از آيين هاي هندي مورد پرستش قرار مي گيرد و در يوگا هم مورد توجه است همان است كه جلوه نيروهاي شر و نمودي از قدرت هاي شيطاني است به گونه اي كه انتوان لاوي پايه گذار شيطان گرايي در عصر مدرن و مؤلف انجيل شيطاني از نام هاي شيوا و دخترش كالي به عنوان نامهاي شيطان (The Infernal Names) و تجسم شيطان و جلوه آن در كتابش ياد مي كند.

نام شيوا و كالي به عنوان نام مقدس شيطان در متن زير از كتاب انجيل شيطاني آمده است.

Abaddon Euronymous O - Yama Adramelec Fenriz Pan Ahpuch Gorgo Pluto Ahriman Haborym Proserpine Amon Hecate Pwcca Apollyn Ishtar Rimmon Asmodeus Kali Sabazios Astaroth Lilith Sammael Azazel Loki Samnu Baalberith Mammon Sedit Balaam Mania Sekhmet Baphomet Mantus Set Bast Marduk Shaitan Beelzebub Mastema Shamad Behemoth Melek Taus Shiva Beherit Mephistopheles Supay Bilé Metztli T'an - mo Chemosh Mictian Tchort Cimeries Midgard Tezcatlipoca Coyote Milcom Thamuz Dagon Moloch Thoth Damballa Mormo Tunrida Demogorgon Naamah Typhon Diabolus Nergal Yaotzin Dracula Nihasa Yen - lo - Wang Emma - O

Nija

گفتني است كه كالي همان الهه سياه است كه در اطراف گردن او گلوبندي از جمجمه هاي اموات آويخته است.

در ايالت بنگال هند او را به نام مادر كل مي پرستند و بعضي از بزرگان يوگا مانند راما كريشنا و ويويكاننده زندگاني خود را صرف خدمت به او يا وقف عبادت او كرده اند؛ [53]

3 [بيداري و ... تنها مربوط به يوگيهاي هند و تمرينات مخصوص ... نيست]

در يوگا از يك طرف عنوان گرديده كه رسيدن به كمال و رستگاري فقط با بيداري كنداليني (Kundalini) امكان پذير است، از طرف ديگر اعتراف كرده اند كه پيروان ديگر اديان هم ممكن است با انجام مناسك عبادي دين خود به بيداري كنداليني دست يابند و اين رستگاري با انجام دستورات خالصانه اديان ديگر هم محقق گردد. بعضي از كساني كه خود جز مروجين دسته اول يوگا هستند و سالهاي سال جهت بيداري كنداليني رياضيت هاي طاقت فرسا را پشت سر نهاده اند مي نويسد:

«تمرينات زيادي براي رسيدن به مرحله بيداري شاكتي (Shakti) انجام مي دادم. حتي گاه تمرينات بسيار سخت و فشرده مودرا، باندها و پرانايام را در حد بسيار وسيع و شديد انجام مي دادم، روزي 9 ساعت تنها تمرينات پرانايام و سه ساعت مودرا و باندها و انجام دادن مانتراهاي مختلف. به مدت سه سال هم زمان به مديتيشن مداوم در هر موقعيتي و انجام دادن رياضتهاي سخت و خوردن خوراك بسيار ساده و كم بدون هيچ گونه نمك و چاشني و يا كمي شير با ميوه پرداختم، به طوري كه حتي با توجه به اندام لاغر آن زمانم، پانزده كيلو وزن كم كردم. پساز جستجوي هاي بسيار زياد، لطف خداوند مرا با گورويي در طريقت شاكتي پات در هيماليا روبرو كرد و سر انجام شاكتي

پات را از او دريافت كردم. پس از طي حوادثي شگفت و مرموز شش ماه بعد از گورويي ديگر از همان سلسله مجدداً شاكتي پات و انرژي روحاني را دريافت كردم و تجربيات واقعي و زندگي جديدم شروع شد.

تغييرات بسياري در بدن مادي و افكار و احساساتم به وجود آمد، ولي تغييراتي كه در كل آگاهي ام رخ داد مشخص تر بود». [54] وي ناخواسته در پايان نوشته خود اذعان نموده:

«بيداري شاكتي تنها مربوط به يوگيهاي هند و تمرينات مخصوص كنداليني نيست، بلكه رعايت مقررات روحاني هر مذهبي ممكن است شاكتي (Shakti) (كنداليني) را در آنها بيدار كند و اين تجربيات بدون ذره اي آگاهي در آنها رخ دهد … هر فردي با هر ديني اگر با خلوص عبادت كند و خداوند را با تمام قلبش بپرستد و عشق و خدمت و بندگي خداوند هدف نهايي زندگي اش باشد، به لطف الهي، قدرت خدا (كنداليني شاكتي) در او بيدار مي شود. [55] در اثر تحريكاتي مانند نزديك شدن به مركزي روحاني مانند معبد، مسجد، كليسا يا شركت در مراسم مذهبي و اذكار روحاني مركز كنداليني مشتعل مي شود.» [56]

حال بايد پرسيد:

با اين توصيف چه نيازي به يوگا وجود دارد؟

اگر قرار باشد با دستورات ساده و همگاني اديان الهي، بيداري كنداليني صورت پذيرد چرا وقت افراد بدون ضرورت صرف تكنيك هاي پيچيده يوگا گردد؟ اگر مي توان با دستوري كه فقط چند دقيقه زمان مي برد چاكرا را باز كرد چرا انسان روزانه 9 ساعت صرف وقت نمايد كه در نهايت چاكرا تراپي صورت گيرد يا نه؟

4 [هيچ دانشمندي در حوزه علوم تجربي ادله اي بر اثبات نادي ها و ... ارائه نكرده است]

سؤالي كه بسياري از افراد نا آشنا با يوگا مي پرسند در مورد ادعاهاييست كه

در يوگا در مورد هفت بدن، هفت چاكرا، نادي ها و كنداليني (Kundalini) آمده است.

اين سؤال به ذهن هر خواننده و ناظر بي طرفي مي رسد. براستي با كدام پشتوانه اين ادعاهاي به ظاهر روحاني و فلسفي به اثبات رسيده است؟

اگر اين گونه عقايد به علوم تجربي متكيست در چه علمي و كدامين آزمايشگاه علمي، اين ايده ها به اثبات رسيده است؟

تاكنون هيچ دانشمندي در حوزه علوم تجربي ادله اي بر اثبات آن اقامه ننموده است و هيچ كس مدعي وجود 72 هزار نادي و 88 هزار چاكرا در بدن نبوده است.

يكي از دلايل اختلاف نظر در مورد تعداد نادي ها و چاكرا ها در بين يوگي ها همين امر است.

از طرف ديگر دليل عقلي و برهاني قابل قبولي هم در كتاب هاي مربوط به يوگا ارائه نشده است.

روشن است كه دلايل عقلي بايد چنان روشن باشند كه درك آن براي هر عقلي بديهي و خالي از شك و ترديد باشد.

اگر دليلي براي اكثر مردم قابل قبول باشد و تعدادي را به اقناع نرساند اين دليل به ظاهر دليل بوده است ولي در واقع در شكل يا محتوا دچار اشكال بوده است؛ به همين جهت برهان فلسفي و استدلال منطقي محسوب نمي شود، در نتيجه يقين و علم نمي آورد و حداكثر براي مخاطب گمان آور است.

از سوي ديگر در يوگا براي اثبات اين گونه ادعاها، دليل نقلي كه برخوردار از پشتوانه وحياني باشد هم وجود ندارد. چرا كه در يوگا اساساً وحي به معناي رايج كه خبر از غيب و عالم معنا منظور باشد هم وجود ندارد و آن چه هست حداكثر وجود تجربه ادعا شده از جانب يوگي هاست.

بديهيست كه اين گونه تجربيات مادامي كه

برهاني از جانب عقل به كمك آن نيايد و يا دليلي از منبع غيبي كه متكي به پشتوانه عقليست به تاييد او برنخيزد، حجيت ندارد و قابل قبول نخواهد بود.

بگذريم كه اثبات اين ادعاها تاثيري در اثبات حقانيت يوگا در ديگر حوزه ها نخواهد داشت. بعضي امروزه به خاطر شباهت بعضي از تكنيك هاي يوگا با ركوع و سجده و تشهد و قيام، سوگوارانه نداي پيوند اسلام با يوگا سر مي دهند و شعار يكي بودن عرفان اسلامي و معنويت يوگي ها را تبليغ مي كنند و به عنوان مرامي برآمده از متن اسلام و حتي به عنوان عرفان اصيل اسلامي از يوگا نام مي برند. «آيين يوگا با عرفان اسلامي چنان با هم آميخته است كه تفكيك آنها از هم مشكل است.»

[57] ناگفته نماند كه مروجين يوگا بسياري از كرامات و معجزات اولياي الهي را به نفع خود تبيين مي كنند و آن را به گونه اي با كنداليني يا چاكرا و پيوند مي زنند. چنان كه در يكي از اين كتاب ها نه فقط معجزه حضرت عيسي از اين منظر توجيه شده است بلكه به صليب رفتن عيسي هم با همين منطق لازم شمرده شده است.

«اثري را كه حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام 2000 سال پيش بر مردم مي گذاشت در نظر بگيريد. او از واسطه ها، يعني بدن حواريون استفاده مي كرد و آتش كنداليني اين حواريون بر اثر حضور فوري حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام تشديد مي گرديد. اما همين امر براي بقيه مردم نيز پيش مي آمد، در حالي كه آنها تسلط كافي بر خويشتن نداشتند تا در برابر فشار نيروي گسترده كنداليني كه از بدن حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام ساطع مي شد مقاومت كنند.

چندتن از حواريون اين

كار را براي رسيدن پيام مسيح به نسل هاي آينده انجام دادند، ولي از مردم ديگر در آن زمان هيچ انتظاري وجود نداشت، زيرا اين نيرو براي آنها بسيار زياد بود.

زماني كه از وجود چندتن افرادي كه بتوانند پيام مسيح عَلَيْهِ السَّلَام را به نسل هاي آينده برسانند، اطمينان حاصل شد بايد بدن مادي حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام نابود مي شد تا بر افراد عادي اثرات بدي گذاشته نشود … در كتاب هاي مسيحي از آتش كنداليني به عنوان سه جنبه پدر، پسر و روح القدس ياد شده است.»

[58]

5 [كدام عرفان؟]

هم چنان كه از كتاب هاي يوگا نقل شد يوگا به عنوان عرفان مطرح است.

حال سؤال اينست كه كدام عرفان؟ اگر عرفان به معني راهيست كه به رضايت خداوند (كه هم مبدا هستيست و هم برگشت همه چيز به اوست) ختم مي شود بايد پرسيد با چه اطميناني ادعا مي شود كه يوگا انسان ها را به اين رضايت مي رساند؟ گيريم كه بيداري كنداليني در بدن حقيقت داشته باشد و قصه چاكرا ها و نادي ها همگي درست باشد و به فرض كه انسان بتواند در سايه يوگا، تنش هاي رواني و استرس هاي روحي خود را كاهش دهد و با يادگيري چند هزار تكنيك در يوگا به انظباط ذهني هم دست يابد، دست آخر چه تضميني وجود دارد كه با اين امور رضايت خداوند حاصل شده است؟

و اگر منظور از عرفان رسيدن به قدرت هاي غير عاديست كه مرتاضان ادعا مي كنند كه بايد گفت اولا اين گونه قدرت ها ضمن اين كه با معجزات و كرامات اولياي الهي از نظر ماهوي تفاوت دارد و از دو سنخ محسوب مي شوند اولا مخصوص يوگي ها و مرتاضان نيست و به علاوه

اين گونه قدرت ها به خودي خود دليل بر هيچ امري نيست و نه حكايت گر راه حقيقت و عرفان ناب و معنويت راستين. به علت بي ارتباط بودن عرفان ادعايي يوگا با عرفان حقيقيست كه يوگا نسبت به «با خدايي» و «بي خدايي» موضعي ندارد و همه كس را مي پذيرد و حتي منكر خدا هم مي تواند يك يوگي باشد.

«كسي كه به خدا اعتقاد ندارد مي تواند از كيش يوگا بهره ببرد با اين توضيح كه درك مراحل بالاي يوگا (سمادهي) براي او راهيست به سوي شادابي و تجديد انرژي يا حالتيست ذهني كه در آن احساس يكي بودن با كائنات در او موج مي زند. بهر تقدير باور ديني، جنسيت، سن و نژاد هرچه باشد با يوگا همخوان است به تعبير راماكريشنا: «از طريق يوگا، يك هندو، هندويي بهتر، يك مسيحي، مسيحي بهتر، يك مسلمان، مسلمان بهتر و يك يهودي، يهودي بهتري خواهد بود». [59]

6 [تناسخ ]

يوگا هم چون ديگر اديان و معنويت هاي هندي، به تناسخ معتقد است.

تناسخ به معني حلول روح انسان به يك كالبد جديد در همين دنيا ست.

يعني بعد از مرگ روح انسان به عالم برزخ يا قيامت يا عوالم ديگر منتقل نمي شود، بلكه درهمين عالم در قالب و جسم جديد (مثلا يك جنين يا حيوان يا گياه يا چيزهاي ديگر) وارد مي شود و يك حيات جديد را تجربه مي كند و همين طور روح در زندگي هاي مكرر و پي در پي به حيات خود ادامه مي دهد. با اين تبيين كساني كه معتقد به تناسخ اند به عالم برزخ و رستاخيز اعتقادي ندارند و به زندگاني هاي مداوم روح بدون اين كه به قيامت و رستاخيز نيازي باشد

و حساب و كتابي لازم بيايد در همين دنيا دل مي بندند. پتنجلي در فصل سوم كتابش، سوتره 18، بحث از تناسخ و تولدهاي پيشين به ميان آورده است [60] در كتاب هاي يوگا تولد هاي پي در پي به عنوان فرصت هاي بيشتر جهت بيداري كنداليني مورد اشاره قرار گرفته است.

«در بعضي حالات ممكن است فرد مشتاق به پيشرفت باشد كه نتيجه تولدهاي قبلي است، اما اگر جسم ضعيف باشد و نتواند فشار كنداليني را تحمل كند لازم است كه شخص منتظر تولد ديگري باشد تا شايد داراي جسمي قابل انعطاف گردد.» [61] تناسخ از آموزه هاييست كه در اديان الهي مردود شناخته شده است و در دين اسلام قائل به تناسخ در حكم كافر قلمداد شده است.

بزرگان و متكلمين و فلاسفه اسلامي دلايل متعدد عقلي و نقلي در رد و ابطال تناسخ آورده اند.

(در آخر همين كتاب به مبحث تناسخ پرداخته شده است) [62]

7 [يوگا همسوست با جهان بيني حاكم بر غرب و كمك كار به تمدن جديد غرب ]

دنياي امروز با اموري چون تجارت، شركت هاي بزرگ، بانك ها، تلويزيون، اينترنت، رفت و آمدهاي متراكم در شهرها پيوند خورده است.

زندگي ماشيني به تقاضاي بي پايان آدميان در جذب ثروت و شهرت دامن زده و از زندگي مسابقه اي مرگ آور ايجاد نموده است كه سر انجام اين رقابت، عدم رضايت و ايجاد تنش هاي رواني و از دست رفتن آرامش روحي است.

استرس هاي رواني، فيزيكي، ذهني و خشكيدن عواطف، ارمغان تمدن جديد است كه سايه سنگين خود را بر ابعاد مختلف زندگي فردي و حيات اجتماعي بشر تحميل نموده است.

شرق هر چند از صدمات رواني زندگي ماشيني، در امان نمانده، اما غرب به علت كنار گذاشتن تعاليم ديني از يك طرف و محروميت از معنويت شرقي از طرف ديگر

در غوغاي صنعت و تجارت دست و پا مي زند. در چنين فضاييست كه مرامي چون يوگا در غرب با اقبال روبرو مي شود و تعاليم يوگي ها به سهولت جا باز مي كند.

در محيطي كه پراكندگي ذهن و مشغوليت هاي فكري از طريق عرفان راستين و معنويت فطري درمان نشود، آتش تقاضاي فنوني تسكين آورو راهكارهايي آرامش بخش شعله مي كشد و بشر دلزده ماشيني، به نام عرفان در دامان يوگا مي افتد. تكنيك هاي ذهني يوگا اگر چه به غلط با آرم عرفان عرضه مي شود، اما فراينديست كه مي تواند به ذهن انضباط بخشد و مانع طغيان افكار پراكنده گردد و به طور موقت از افتادن در منجلاب روان پريشي ها و اختلالات رواني جلوگيري كند.

«يوگا مي تواند در زندگي متمدن نقشي فعال داشته باشد.

تمرين هاي روزانه يوگا، در مقابل تنش هاي بي شمار محيط شما مانند يك محافظ عمل مي كند.

مراقبه از نوع يوگا درمان موثري براي فشار روحي است.» [63]

استقبال از يوگا نه به دليل برخورداري از جهان بيني منطقي و نه به علت غناي تعليمات آن است، بلكه به سبب عطش روحي بشر جديد و نياز فوري انسان مدرن به يك مسكن رواني و ذهني است:

به عبارت دقيق تر، هنر يوگا در سامان دادن زندگي دنيويست و آماده نمودن بشر مدرن براي كاميابي بيشتر در زندگاني امروزي. خدمت يوگا به بشر بحران زده عصر ماشين، نه ارائه يك نظام معقول و جامع از هستي و جهان است و نه دستگيري از انسان براي رساندن به كمالي كه مطلوب خالق هستيست و نه ارجاع دادن به تعاليم روح بخش پيامبران الهي؛ بلكه مراميست همسو با جهان بيني حاكم بر غرب و كمك كار به تمدن جديد غرب

براي فرو نشاندن تنش ها و اضطراب هاي بشر و سر فرو بردن در لاك لذت خواهي بشر و در نتيجه دل خوش نمودن و راضي شدن به اين كه براي درد خداجويي او درماني رسيده و براي فطرت معنويت طلبي او مرهمي يافت شده است.

«يوگي به زندگي فعال و متمدن ادامه مي دهد اما با آرامش.» [64] -

***********

پي نوشت

[1] - yoga

[2] اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان، ج 2 ص 625 / فرهنگ اديان جهان، جان هيلنز، ص 695

[3] گنجينه اسرار يوگا، موسوي نسب، مقدمه

[4] يوگا و تعليم و تريت كودكان ونوجوانان، سوامي نيران جاناندا، جلال موسوي نسب ص 46

[5] - PATANGLI

[6] تاريخ جامع اديان، جان باير ناس، ترجمه علي اصغر حكمت 1387 ص 269

يوگا سوتره هاي پتنجلي، سوامي ساتياناندا، جلال موسوي نسب ص 26 / جيمز هويت، يوگا ص 10

[7] دم گستري در يوگا، سوامي شيواناندا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم ص 23

[8] فرهنگ اديان جهان، جان هيلنز ص 695

[9] يوگا سوتره هاي پتنجلي، ساتياناندار ترجمه موسوي نسب ص 27

[10] يوگاي پيشرفته؛ پي دي شارما، ترجمه موحدي ناييني ص 13

[11] دم گستري در يوگا سوامي شيواناندا ترجمه فرهاد خالصي مقدم ص 8

[12] جيمز هويت يوگا ص 12

[13] تاريخ جامع اديان، جان باير ناس، ترجمه علي اصغر حكمت 1387 ص 279 / هستي بي كوشش، اليستر شيرر، پاشايي ص 17

[14] همان ص 19

[15] يوگاي پيشرفته، پي دي شارما ص 14

[16] همان ص 14

[17] جيمز هويت، يوگا ص 12

[18] ر. ك يوگا سوتره هاي پتنجلي، سوامي ساتياناندا، جلال موسوي نسب ص 29

[19] يوگاي پيشرفته، پي دي شارما ص 19 / تاريخ جامع اديان، جان باير ناس،

ترجمه علي اصغر حكمت 1387 ص 270

[20] جيمز هويت، يوگا ص 24

[21] - SAMYAMA

[22] يوگاي پيشرفته ص 24

[23] جيمز هويت، يوگا ص 13

[24] يوگا پيشرفته ص 271

[25] پراناياما (توقف خود بخودي تنفس

[26] دم گستري در يوگا ص 9

[27] چاكرا درماني، شيلا شارامون، رايمون شهابي ص 181

[28] جيمز هويت يوگا ص 103

[29] همان ص 110

[30] يوگاي پيشرفته ص 250

[31] همان ص 254

[32] كنداليني و چاكراها، پاولسون، ترجمه آرام ص 35

[33] جيمز هويت، يوگا ص 204

[34] اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان، ج 2 ص 715

چاكرا درماني، شلبلا شارامون، ترجمه رايمون شهابي ص 33

[35] كنداليني تجربه امروز، خسرو شريف پور ص 28

[36] دم گستري در يوگا، سوامي شيواناندا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم ص 44

[37] كنداليني و چاكراها، پاولسون، ترجمه آرام ص 3

كنداليني، خسرو شريف پور ص 55

[38] جيمز هويت، يوگا ص 29

[39] جيمز هويت، يوگا ص 219

[40] همان ص 63

[41] كنداليني، خسرو شريف پور ص 62

[42] همان ص 52

[43] كنداليني و چاكراها پاولسون، ترجمه آرام ص 115

[44] همان ص 295 / يوگا، جيمزهويت، ص 232

[45] چاكرا درماني، شيلا شارامون، ترجمه رايمون شهابي ص 15 و ص 192

[46] چاكردرماني شيلا شارامون، ترجمه رايمون شهابي ص 28

[47] همان ص 275

[48] - kali - yuga

[49] اديان و مكاتب فلسفي هند، داريوش شايگان ج 2 ص 711

[50] - maithuna

[51] تاريخ جامع اديان، جان باير ناس ص 281

[52] همان ص 713

[53] تاريخ جامع اديان، جان باير ناس ص 280

[54] كنداليني، خسروشريف پور ص

7 - 9

[55] همان ص 108

[56] كنداليني، خسرو شريف پور ص 61

[57] يوگا سوتره هاي پتنجلي، سوامي ساتياندا، ترجمه موسوي نسب ص 9

[58] همان ص 72 و 79

[59] يوگا جيمز

هويت ص 24

[60] يوگا سوتره هاي پتنجلي، ساتياناندا ص 297

[61] كند اليني / خسرو شريف پور، ص 49

[62] جهت مطالعه بيشتر مراجعه شود به ابن سينا، الشفاء، كتاب النفس، ص 320 و المبدأ و المعاد، ص 107

[63] يوگا، جيمز هويت، ص 31

[64] جيمز هويت، يوگا ص 166

بخش نقدها

نقد عرفان يوگا

حمزه شريفي دوست 1 بر خلاف آن چه كه مدعيان يوگا مي گويند يوگا نه مكتبي روان محور و نه مكتبي روح گرا بلكه مسلكيست كه اساساً «تن محور» است چرا كه اين مبنا را يوگا از آيين تانترا گرفته و بدنامي آيين تانترا از اين نظر چنان شهره است كه ضرب المثل گرديده است، به گونه اي كه يكي از علل ناشناخته ماندن تانترا و عدم توجه محققين اديان هند به اين آيين، نگاه ويژه و منحصر به فرد مكتب تانترا، به جسم و تن انسان و آيين هاي جنسي آن است.

اين آيين كه در قرن چهارم ميلادي شروع شد و در قرن ششم تثبيت شد در حقيقت آخرين ورق از كتاب آيين هاي معنوي هند است.

از نگاه هندوها معنويت در تاريخ (هم چون اعتقادي كه به ادوار جهاني و انقراض تدريجي معنويت دارند) سير نزولي دارد و آثار تانترا چون مربوط به عصر سقوط معنويت بشر است دين عصر تاريكي نام گرفته است.

در نگاه تانترا چون انسان در عصر تاريكي، آلوده به گمراهي ها و پليدي هاست و در لجن زار ماديات غوته ور است، ناچار بايد آزادي خود را در همين منجلاب جستجو كند و بناي معنويت خويش را در همين گرداب بنا كند؛ پس لازم است از نيروي شگفت انگيز غريزه جنسي كه محرك عصر تاريكيست استمداد جويد. هر چند در

آيين هاي باستاني هند، جسم انسان بزرگترين مانع صعود معنوي اوست، اما تانترا اهميت جسم را در حد پرستش بالا مي برد و آن را تبديل به معبد مي كند، به گونه اي كه آورده اند:

«بدون جسم نه تكامليست و نه سعادتي … اماكن متبركه در همين جاست … هيچ محل زيارتي چون جسم خودم نيافتم» طبق اصل بالا، پرستش اصل مونث و الهه مادر كه در تانترا نيروي زاينده حيات است، بسيار اهميت مي يابد. مراسم عبادي تانترا كه مبني بر محور قرار دادن روابط جنسيست جهت انعكاس ازدواج خداياني چون شيوا و شاكتي است.

طبيعيست كه با اين عينك، خوب و بد و خير و شر همه اموري اعتباري و نسبي ديده مي شوند و آخرين حد نيكي با درجه بالاي بدي مساوي جلوه مي كند.

آميزش عبادي جنسي از مراسم هاي مهم عبادي تانتراست.

به طوري كه در آثار مقدس تانترا گفته شده:

«همان كرداري كه باعث مي شود گروهي در جهنم بسوزند، يوگي آزادي خويش را از همان راه به دست مي آورد» جهت رسيدن به وحدت از راه آميزش جنسيست كه يكي از خطرناك ترين روش هاي رياضت مشهور به كنداليني يوگا در تانترا ابداع گرديده است.

نيروي خفته كنداليني كه از اولين چاكراهاي انسان سرچشمه مي گيرد، در مركزي قرار دارد كه بين مقعد انسان و آلت تناسلي اوست كه در مركز آن، آلت تناسلي نر است.

در چنين منطقي كه جسم مركز همه چيز است و عالم جسم تنزل يافته همان عالم كبير است بيشترين توجه به همين جسم فيزيكي معطوف مي شود و همه مطلوب ها در همين جسم و نيروهاي نهفته در آن جستجو مي شود. بي دليل نيست كه بيش از هزار تكنيك در يوگا صرف پرورش جسم و

تربيت بدن مي شود. در نگاه اسلام هر چند به جسم توجه ويژه اي شده و نظافت و پاكي جسم و سلامت و شادابي بدن به صورت برجسته اي لحاظ گرديده است، اما همه اينها بر اين مبناست كه بزرگان دين، جسم را مركب روح معرفي كرده اند و اصالت را به روح انسان كه نفخه اي الهيست و خلق ويژه خداوند است داده اند و جسم از اين نظر كه پايگاه روح و حامل آن است كرامت يافته است.

اين ايده كه «همان كرداري كه باعث مي شود گروهي در جهنم بسوزند، يوگي آزادي خويش را از همان جا به دست مي آورد» در منطق اسلام توهمي بيش نيست و براي پرورش روح، دستوراتي همگاني و مشترك تحت عنوان اوامر ونواهي الهي تشريع شده است و اين طور نيست كه بي بند و باري جنسي براي بعضي گناه و براي بعضي عامل رستگاري باشد.

طبق متون اسلامي هر چند كه با نظر به زمينه هاي ژنتيكي و بستر هاي اجتماعي، روح انسان ها ممكن است گرايشهاي مختلفي پيدا كنند اما روح همه انسان ها براي تكامل و تعالي نياز به دسته اي از اعمال و رفتارها دارند كه نياز مشترك همگان است و بدون اين دسته از اعمال كه در حكم اصول و زيربناي پرورش روح است، گرايش هاي فردي هر انسان راه بر به كمال و سعادت نخواهد بود.

اين اصول اعمال كه تحت عنوان «واجبات و محرمات» نيز از آنها ياد مي شود، برآمده از خصوصيت هايي فراگير و مشترك در روح انسان هاست كه باعث جعل دسته اي از قوانين مشترك براي سير و تعالي روح گرديده است.

2 قابل تامل اين كه الهه مادر كه در بسياري از آيين هاي هندي

مورد پرستش قرار مي گيرد و در يوگا هم مورد توجه است همان است كه جلوه نيروهاي شر و نمودي از قدرت هاي شيطاني است به گونه اي كه انتوان لاوي پايه گذار شيطان گرايي در عصر مدرن و مؤلف انجيل شيطاني از نام هاي شيوا و دخترش كالي به عنوان نامهاي شيطان (The Infernal Names) و تجسم شيطان و جلوه آن در كتابش ياد مي كند.

نام شيوا و كالي به عنوان نام مقدس شيطان در متن زير از كتاب انجيل شيطاني آمده است.

نقد يوگا

آنچه در اين نوشته از نظر گذشت، معرفي يوگا بود.

در اين زمينه بي دريغ و فراخور مجال، آنچه پيروان يوگا گفته اند بازگو شد؛ با اين حال درباره يوگا با گسترش فراوان جهاني آن و افزايش نگارش و نشر كتاب و نشريه در اين زمينه و توليد آثار چند رسانه اي و تأسيس مراكز آموزشي به چند نكته بايد توجه داشت:

يك)

ريشه يوگا كجاست!

ريشه يوگا نامعلوم است و مبدأ آن روشن نيست. معلوم نيست چه كسي و بر چه اساسي آن را پي ريزي نموده است.

برخي ريشه آن را در ريگ ودا دانسته و برخي ديگر در عناصر شمنيسم يافته اند.

در اساطير و افسانه ها اين تعليمات را به خدايان هندي ( مظاهر احديت) نسبت مي دهند. پاتانجلي نيز خود را بنيانگذار آن نمي داند. [1] از اين رو شايد بتوان گفت مفاهيمي چون بدن ها، نادي ها و چاكراها معلوم نيست چرا مطرح شده اند.

آيا نوعي تشريح رازوارانه بدن انسان بوده يا چيزي ديگر! گويا حضور اين عناصر در افسانه ها و اساطير، نوعي تقدس به آنها داده و اقوام بعدي كه آمده اند بر اينها تأكيد نموده و در پي جستجوي حقيقت آنها برنيامده اند.

تاكنون هم مفاهيم مطرح

در يوگا توسط علم پزشكي تأييد نشده است.

دو)

بن بست روش شناختي

يك پرسش كه درباره مباني يوگا به ذهن مي رسد اينست كه گويندگان اين مطالب، چه دليلي بر اين گفته ها و نوشته ها دارند؟ آيا اين گفته ها را بايد با خوش باوري پذيرفت يا بايد دنبال دليلي نيز براي آنها گشت! بدون شك هر ادعايي نياز به اثبات دارد. اگر يك ادعا از راه صحيح، اثبات شد «صادق» ناميده مي شود و اگر اثبات نشد «كاذب» خواهد بود.

هر ادّعا يك گزاره است و بر اساس تنوع گزاره ها، راه اثبات آنها نيز متفاوت است.

به طور كلي گزاره ها از نظر راه اثبات به سه دسته تقسيم مي شود:

الف: گزاره هاي تعبّدي كه راه اثبات آنها استناد به وحي الهي است.

ب: گزاره هاي عقلي كه راه اثبات آنها استفاده از دلايل منطقي و استدلال عقلي است.

ج: گزاره هاي تجربي كه راه اثبات آنها تجربه است؛ [2] با توجّه به اين مطلب، آنچه در يوگا گفته مي شود مانند اين كه انسان داراي كالبدهاي مختلف، كانال هاي انرژي و چاكراهاست از چه راهي اثبات شده است؟

گزاره هاي يوگا نه گزاره هاي عقليست تا بتوان با استدلال عقلي آنها را به اثبات رساند چنانكه معتقدان به يوگا نيز از چنين روشي استفاده نكرده اند و نه گزاره هاي تعبدي تا دليلي از كتاب آسماني داشته باشند چنانكه پيروان يوگا نيز به دليلي از كتاب مقدس تمسك نكرده اند.

حال كه راه عقل و وحي براي يوگا اثري ندارد آيا مي توان با روش تجربي ادعاهاي مطرح در يوگا را پذيرفت؟ يكي از دانشمندان غربي به نام ديويد فونتانا كه متخصص در زمينه روان شناسيست مطالعات فراواني از اين منظر به اديان بزرگ داشته و كتابي ارزشمند

به نام «روان شناسي دين و معنويّت»، نوشته است.

كتاب وي به همّت انجمن روان شناسان بريتانيا و انتشارات «بلك ول» در سال 2003 به زبان انگليسي در اختيار خوانندگان قرار گرفته است.

او معتقد است مسأله انرژي (و به دنبال آن، سيستم انرژي بدن) با روش هاي دانشگاهي قابل اثبات نيست. وي در اين كتاب مي گويد:

در شرايطي كه پزشكي قادر نيست به سنجش انرژي هاي ظريفي مانند «چي» و «پرانا» [3] بپردازد، پزشكان مجرب چين و هند، ترديدي در وجود و نقش مهمّ آنها در شفاي جسم، ذهن و روح ندارند. پزشكان غربي كه روش هاي دانشگاه هاي شرق را مطالعه كرده اند اين عقيده را اظهار مي كنند كه انرژيِ چي، با فناوري پزشكي جديد، قابل سنجش نيست. [4] بنا بر اين گزاره هاي فوق، از نظر تجربي نيز قابل اثبات نيستند. بنا بر اين آنچه در يوگا درباره انرژي، بدن هاي هفتگانه و چاكراها مطرح مي شود تنها حاصل تجربه هاي دروني يوگي هاي هندي مانند پاتانجلي و امثال اوست. در اينجا مي توان پرسيد:

آيا تجربه دروني چنين افرادي براي ديگران، حجت است و كوركورانه بايد آنها پذيرفت!؟

سه)

خلأ خداشناسي و معاد باوري

بر اساس نوشته هاي معتقدان به يوگا در آيين يوگا، بدن و دنيا معبد تلقي مي شود و تمام تلاش آنها و اعمال آنها بر اين امر نهادينه شده است كه بدن انسان را از رنج در آورده و به آرامش برساند و آن هم آرامش دنيوي؛ اما بايد گفت كه در باب نسبت دنيا و آخرت سه ديدگاه وجود دارد:

اول اينكه انسان دنيا پرست باشد و آخرت را نفي كند.

دوم اينكه انسان آخرت گراي افراطي شده، دنيا را نفي كند كه اين همان رهبانيت است.

سوم اينكه انسان

آخرت گراي دنيا طلب شود. يعني به قدري از دنيا برگزيند و به گونه اي برگزيند كه در راستاي آخرت او باشد.

تنها فرض مقبول از نظر قرآن، فرض اخير است.

«و ابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا» [5]

در آنچه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن. مبناي عرفان اسلامي اصالت دادن به آخرت است و دنيا تا آن هنگام كه در مسير اصلاح آخرت و زندگي ابدي انسان باشد مطلوب است.

در يوگا اساساً اعتقاد به معاد مطرح نيست. آموزه تناسخ در يوگا بيانگر بازگشت متوالي انسان به دنياست و اين چرخه تا بي نهايت ادامه خوهد يافت مگر وقتي كه انسان به پايان يوگا يعني خاموشي ذهن و رسيدن به آگاهي مورد نظر يوگا دست يابد ولي به هر حال در يوگا، سخني از زندگي اخروي نيست. چنانكه در يوگا مانند ساير مكاتب هندي، سخني از خدا نيست؛ آن خدايي كه مبدأ و منتهاي هستي است؛ «هو الاول و الآخر» [6] و راه نجات بشر را از طريق نمايندگان خود به انسان ها نشان داده است.

بنا بر اين آرمان يوگا به زندگي دنيوي انسان، منحصر مي شود و چنين چشم اندازي براي زندگي انسان، با دلايلي كه بر ضرورت معاد گفته شده [7] ناسازگار است.

چهار)

ويژگي هاي ناسازگارانه يوگا با طبع انسان

از نظر برخي پژوهشگران در زمينه اديان و مكاتب فلسفي هند راه يوگا از همان اول پيدايش، روشي معكوس در مقابل جريان طبيعي حيات بوده است.

هدف غايي يوگا انهدام كامل شخصيت ذهني و رواني انسان است و براي نيل به اين مقصود يوگا آداب و فنون چندي

ابداع كرده است كه خاصيت غير انساني و حتي مي توان گفت ضد انساني دارد. انسان، پرورده اجتماع است، يوگا دستور عكس مي دهد و مي خواهد آدمي، خود را از هياهوي اجتماع بر كنار زند و از لذايذ حواس، امساك نمايد. انسان متحرك است، نفس مي كشد مي نوشد، مي خورد و مي خوابد، انس مي ورزد و دل به اين و آن مي بندد، يوگا براي حركت فطري انسان، سكون مطلق تجويز مي كند و در برابر جريان طبيعي حيات و نفس كشيدن و دم فرو بردن، حبس دم را مي آموزد. آدمي در بند پيچ و خم انديشه ها و گردابهاي نفسي سرگردان است و انديشه خود را هر دم به شئ اي معطوف مي سازد و زندگي رواني انسان متشكل از استمرار لحظات متوالي شناخت هاي گوناگون است، يوگا بدين جريان طبيعي فعاليت ذهني، قرار و ثبات تزلزل ناپذيري مي بخشد و مي خواهد انديشه و ذهن را از سرگرداني بر حذر بدارد و آن را به نكته اي واحد متوجه بسازد تا بدين نحو امواج ذهني فرونشيند و منشأ صور نفساني خاموش گردد و تموجات ذهني و نفساني پايان يابد. كليه فنون يوگا متوجه همين نكته است يعني انجام دادن عكس آنچه كه آدمي بدان خوي گرفته است در واقع واژگوني كليه ارزش هاي انساني هدف واقعي يوگاست؛ [8]

پنج)

فرار به سوي يوگا

ريشه پايه گذاري يوگا رهايي از رنج و فعاليت هاي ذهني بوده است اما امروزه يوگا بعد از رواج در غرب، چنان گسترش يافته كه به هدف رفع انواع مشكلات روحي، رواني و جسمي برآمده از وضعيت زندگي بشر امروزي به كار مي رود. اين گسترش نشان مي دهد انسان معاصر كه بار زندگي مدرن را بر دوش مي كشد دچار سرگرداني و

سردرگمي شده و دنبال راه چاره اي براي درمان و در پي مرحمي براي زخم هاي جان خود مي گردد. اينجاست كه طبيبان راه گمرده اي، راهنماي سرگشتگان مي شوند و هر راهي كه اندك فايده درماني براي بيمار ولي سودهاي مادي براي درمانگر در پي دارد به آنان نشان مي دهند اما آيا مشكل اصلي بشر حل خواهد شد يا همانطور، زندگي با ابهامات پيرامون خود بر رنج بشر خواهد افزود …

شش)

رفتار سلبي

همت اصلي يوگا و هدف نهايي آن، خاموش نمودن ذهن و زدودن رنج از زندگي انسان و رساندن او به ساحل آرامش است.

اين يك رويكرد سلبي است؛ زيرا از نگاه قرآن، اين دنيا براي انسان، قرين رنج است و ريشه كن نمودن رنج و رهايي از آن ممكن نيست؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ» [9] ما انسان را در رنج آفريديم. رنج را از زندگي انسان نمي توان زدود بلكه بايد آن را مديريت نمود. تنها راه مديريت رنج، پيروي از دستورات و برنامه هاي عملي اسلام است كه با بينشي درست درباره خدا، هستي و انسان و برنامه هايي جامع، زندگي او را به سوي سعادت ابدي راهنمايي مي كند.

در اسلام، زندگي در زندگي دنيوي خلاصه نمي شود بلكه بخش اصلي زندگي انسان، پس از دنياست و در دنيا چند سالي معدود زندگي خواهد نمود. در آموزه هاي اسلامي، توجه انسان ها به يكديگر، رعايت حقوق انسان ها، انفاق، گذشت، بخشش و انس و محبت مطرح است.

اسلام برنامه هاي فراواني براي مديريت اجتماع انساني دارد و با برنامه هاي اجتماعي و نيز برنامه هاي فردي، مفهوم عبادت و معنويت را گسترش داده و به تمام ابعاد و فرازهاي زندگي انسان سرايت داده است.

در اسلام نسبت به زندگي با

رويكرد فعّال برخورد مي شود نه رويكرد منفعلانه؛ از انزوا و گوشه نشيني و فردگرايي كه به معناي فرار از زندگيست پرهيز داده مي شود و به رفتارهاي فعالانه توصيه مي شود در حالي كه يوگا فقط به فرد و زدودن انديشه هاي مزاحم و فعاليت هاي ذهن او مي انديشد.

البته چنين تلاشي گذشته از باورهاي ناصواب درباره زندگي، براي زدودن رنج از زندگي انسان نتيجه اي به بار نمي آورد.

هفت)

فردمحوري

انسان موجودي اجتماعي است.

كثرت نيازهاي جسمي و روحي انسان باعث مي شود گرايش به اجتماع با فطرت او سازگارتر باشد.

ايجاد اجتماع، گذشته از زدودن نيازهاي انسان، بستري براي رشد و تعالي او فراهم مي آورد تا از اين راه به رشد معنوي دست يابد. دين اسلام بيشتر از هر آييني به جامعه بيشتر توجه نموده و با اين حال از توجه به فرد هم دور نمانده است.

اهميت اجتماعي بودن تا جاييست كه حتي در فردي ترين مقررات از قبل نماز و روزه، توجه به اجتماعي بودن، وجود دارد [10] اما در يوگا فرد انسان محوريت دارد [11] و همه تلاش ها در راستاي نجات فرد هزينه مي شود و به جنبه اجتماع كه ابزاري كارساز براي زدون رنج انساني است توجهي نمي شود.

هشت)

فقدان زيبايي شناسي

جمال و زيبايي از ويژگي هاي عالم هستي و نظام احسن است.

در اين ميان انسان از بهره جمال بيشتري نسبت به ساير موجودات برخوردار است.

چنان كه خداي متعال وقتي انسان را آفريد و از روح خود در او دميد خود را با صفت زيباي «احسن الخالقين» [12] ستود. بنا بر اين ديدن زيبايي هاي آفرينش انسان، برخوردي منصفانه با پديده هاي خلقت است.

از سوي ديگر يكي از ابعاد وجوي انسان، علاقه به جمال و زيبايي است؛ انسان در

همه شئون زندگي، زيبايي را دخالت مي دهد؛ لباس مي پوشد براي جلوگيري از سرما و گرما؛ اما زيبايي لباس را هم در نظر دارد، براي سير شدن غذا مي خورد و در زيباسازي غذا و سفره دقت مي كند خانه مي سازد براي سكونت و استراحت اما به زيبايي آن هم توجه مي كند [13] براي تفريح، سعي مي كند از زيبايي هاي مناظر، پرندگان، درختان، كوهستان، آبشارها و ساير زيبايي هاي هستي لذت ببرد و خلاصه آن كه زيبايي را براي خود و اطراف خود و آنچه به او مربوط مي شود دوست دارد و دنبال آن مي رود اما يوگا كه به رنج آميز بودن زندگي انسان اعتقاد دارد زندگي را جز رنج و تيرگي نمي داند؛ يوگا بينشي حقيقي به هستي ندارد. رنج گرچه همواره در زندگي انسان هست اما تنها بخشي از زندگي اوست و نه همه. در خلقت انسان زيبايي هاي بي شماري وجود دارد كه براي كشف آنها و رسيدن به آنها بايد تلاش كرد نه آنكه تمام تلاش را براي رهايي از رنج صرف نمود. در جاي جاي قرآن كريم دو دسته از زيباييها مورد توجه قرار گرفته است:

يك دسته از زيبايي ها در وجود خود انسان است.

آنگاه كه انسان به خود توجه مي كند در اعضاي خود حكمت آفريننده را به نظاره مي نشيند و در روح خود، قدرت و دانش او را متجلي مي بيند. اين دسته از آيات «آيات انفسي» شمرده شده اند و دسته ديگر زيبايي هاي موجود در پيرامون انسان است؛ چه انسان آنگاه كه به بيرون از خود مي نگرد شگفتي هاي آفرينش در آسمان و زمين، اوصاف الهي را براي او متجلي ساخته و زيبايي هاي هستي را در منظر او به نمايش

مي گذارد. به اين دسته از آيات «آيات آفاقي» گفته مي شود.

نه)

فاصله يوگا با عرفان

اگر يوگا براي كالبد فيزيكي يا متافيزيكي انسان فوايدي در بر داشته باشد چه ارتباطي با عرفان دارد. در يوگا تكنيك هايي مطرح مي شود و گفته مي شود انسان از طريق آنها به آرامش عصبي يا ذهني مي رسد و بعضي از بيماري هاي او نظير افسردگي، درمان مي شود اما چنين چيزهايي عرفان نيست. عرفان مؤلفه هاي خاصي دارد؛ مانند تقرب به خدا، رهايي از دنيا و زمان و مكان، يافتن راهي به نام مكاشفه براي دريافت مستقيم حقيقت، توجه به باطن و درون جهان و انسان و استفاده از رياضتي كه بر اساس شريعت باشد و در نهايت يافتن آرامشي كه با اعتماد به قدرت و علم بي پايان الهي حاصل شود. [14] يوگا نه تنها با عرفان فاصله دارد بلكه برخي پژوهشگران بر عدم تأثير معنوي آن تأكيد كرده و گفته اند:

نيل به معنويت از طريق يوگا تضميني ندارد. [15] از سوي ديگر ادعاي دروغين معنويت داشتن يوگا اين خطر را در پي خواهد داشت كه برخي افرد سودجو مدعي شوند كه به اهداف تمرينات معنوي يوگا دست يافته اند [16]

********

[1] چاترجي و داتا، همان، ص 545؛ پانديت شامبهوناد، همان، ص 631.

[2] محمّد تقي فعالي، همان، ص 120.

[3] «چي» و «پرانا» به معناي انرژي است.

[4] ديويد فونتانا، همان، ص 124.

[5] قصص: 76.

[6] حديد: 3.

[7] بنگريد به آيت الله سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة، قم، المركز العالمي للدراسات الاسلامية، 1412 ق، ج 4، ص: 158 و صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981، ج 9، ص 241 و خواجه

نصير الدين طوسي، آغاز و انجام، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي 1374؛ ص: 88.

[8]. داريوش شايگان، همان، ص 629.

[9] بلد: 4.

[10] بنگريد به مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، انتشارات صدرا، ج 2، ص: 242.

[11] در آموزه هاي مكتب سانكهيه نيز گفته شد كه جهان از روح هاي منفرد جدا از يكديگر تشكيل شده است.

[12] مؤمنون 14.

[13] مرتضي مطهري، همان، ج 2، ص: 278.

[14] محمد تقي فعالي، همان، ص 122.

[15] ر. ك. : ديويد فونتانا، همان، ص 123.

[16] همان.

بخش آموزه ها

مباني نظري يوگا

نسبت يوگا با سانكهيه
اشاره

مباني فلسفي آيين يوگا همبستگي بسيار زيادي با سانكهيه دارد، به نوعي مي توان گفت كه يوگا يار و هَم پِيمان نزديك مكتب سانكهيه است بدان حد كه اين دو را مكتبي مشترك فرض نموده اند.

يوگا عرصه عملي و كاربردي تئوري هاي فلسفه سانكهيه به شمارمي آيد و بخش عمده اي از نظريه معرفت شناختي مكتب سانكهيه را قبول دارد و همانند آن سه منبع معتبر معرفت يعني: ادراك، استنتاج و گواهي متون مقدس را مي پذيرد علاوه بر آن يوگا بخش اعظم متافيزيك سانكهيه را مورد پذيرش خود قرار داده است يگانه فرق اساسي كه بين اين دو مكتب لحاظ شده، اينست كه، مكتب يوگا خدا يا ايشوار را نفس متعالي مي شمارد كه در وراي ثنويت روح و ماده سانكهيه قرار داده است.

علي [ايُّ] حال اين دو مكتب به منزله دو صفت مختلف آييني يگانه و فلسفي هستند يكي متمايل به مباحث نظري جهان شناسي و ديگري طالب طريق عملي است، كه به آداب و تفكر و مراقبه و ورزش ذهني توجه خاصي دارد لذا رابطه بسيار نزديكي با هم دارند.

[1] تناسخ

تناسخ به اين معني است كه نفس، نظر به علاقه و عشقي كه بين جسم و روح وجود دارد، از بدني، بدون فاصله زماني، وارد بدن ديگر شود. از لحاظ تاريخي مي توان اين نظريه را متعلق به هندوها دانست چرا كه قديمي ترين منابع تفكر بشري يعني اوپاينشادها و ريگ ودا اشاره به اين امر دارند. درمكتب فلسفي يوگا نظريه ايست به نام كارما كه ريشه در اعتقاد به تناسخ دارد. كار ما زنجيره اعمال انساني است كه در طي دوران زندگي به منصه ظهور مي رسد. لذا كرمه، يا كردار، علت:

دوباره زائيده شدن است، زيرا كه كردار در يك زندگاني خود علت زندگاني ديگر است و تا زماني كه كوچك ترين اثري از كردار در زندگي يك فرد به جاست، آن فرد دستخوش سمساره است.

يعني در دايره وجود، سرگردان مي آيد و مي رود و باز مي گردد. بدين گونه كارما اشاره به دنيا، امور دنيوي و اعمال انسان ها در آن دارند. قانون كارما با قانون عليت (علت و معلول) سنخيت دارد زيرا بنا بر آن كردار انسان هاست كه مي تواند علت زايش دوباره آنها و رهايي ايشان از چرخه شود. نظريه تناسخ در طول تاريخ تفكر هندوها در قالب مكاتب متعدد دستخوش از جمله يوگا تغييراتي گشته ليكن تمام آن مكاتب تناسخ را امري قهري و اجباري دانسته اند كه بنا بر قانون كارما (يوگا) به علت آلوده شدن روح انسان و در اثر تماس با جسم مادي رخ مي دهد. از اين رو يوگا نيز به قانون كارما كه به نوعي تناسخ است قبول دارد

[2] رنج

از جمله مباحث و مباني مكتب فلسفي يوگا و اين كه چه نيازي به يوگا داريم متوقف است بر مبحث رنج جهاني كه در آيين هند معروف است، مي گويند چون اين دير و روزگار فاني مملو از ناكاميست وتمام جسم جز رنج چيزي نيست، زيرا خودش موضع رنج است و حواس و ادراكات نيز رنج به بار مي آورند، لذايذ هم آبستن ناكامي و مشق اند و همه چيز براي فرزانه حكيم رنج است، پس بايد به هر ترتيب از منجلاب و گرفتاري رنجي كه بشر را گرفته است خويشتن را خلاصي يابيم، راه آزادي و نيل به رهايي در انديشه مكتب يوگا آزادي از

اين رنج و محنت بار به واسطه معرفت تفكيك بين روح و ماده به دست مي آيد، شخص يوگا مي خواهد كه اين تمييز حق از باطل و ماده از روح تحقق بپذيرد و از قوه به فعل بگرايد، در واقع مكتب يوگا يك راه عملي براي تحقق و شكوفايي نفس در اختيار همه مشتاقان ديندار كساني كه خالصانه در جستجوي معنويت پا مي گذارند تا از همه رنج ها و پريشاني ها خلاصي پيدا كنند.

[3] نفس

در انديشه مكتب فلسفي يوگا نفس فردي روحي آزاد است كه با بدن مادي ذهن و عقل همنشين است، ماهيت نفس شعور محض است و از همه محدوديت هاي بدن ونوسانات ذهني دور مي باشد.

ذهن نخستين محصول اوليه ماده اين جهان است كه بالذات غير شعور مند است اما چون از هر چيز ديگر به نفس نزديك تر و مانوس تر است از راه نيروي تَجَلِّي خود آگاهي نفس را بازتاب مي كند به همين سبب خودش شعور مند مي شود. لذا نزديكترين همنشين نفس ذهن مي باشد نفس بوسيله ذهن كه به اشيا جهان متصل مي باشد اشيا عالم را مي شناسد زيرا ماناس كه يك حس دروني است اشيا را ادراك حسي مي كند و ادراكات مزبور را به ذهن انتقال مي دهد، ذهن شكل مزبور را در خود متصور مي سازد و دخل و تصرفاتي براي معلوم سازي آنها به عمل مي آورد از آنجا كه هيچ يك به اندازه ذهن با نفس نزديك نيستند نفس از طريق ذهن به شناخت امور عالم نايل مي گردد بنا بر اين در خود نفس هيچ گونه دگرگوني و فعل و انفعالي صورت نمي گيرد و او خود را چيزي معلوم نمي دارد بلكه شعور نفس در فرايندهاي دگرگون شونده

ذهن ها بازتاب پيدا مي كند

[4] بدن ها، ناديها چاكراها

در مكتب فلسفي يوگا عقيده بر اينست كه انسان داراي هفت بدن مي باشد.

عبارتند از:

بدن مادي، بدن اثيري، بدن ستاره اي، بدن ذهني، بدن روحاني، بدن كيهاني. بدين جهت غير از بدن مادي كه با حواس فيزيكي درك مي شود، انسان داراي كالبدهاي تو در توي ديگريست كه واقعيت دارد، اما با حواس ظاهري قابل درك نيستند. هر كدام از آنها داراي انرژي، شكل و رنگ خاصيست و با بدن فيزيكي در ارتباط مستقيم است.

هر يك از بدن هاي فوق داراي ارتعاشات خاصيست كه از آنها فركانسي به دست مي آيد مثلا بدن اتري كه به بدن فيزيكي نيز نزديك است پايين ترين ارتعاش را از نظر فركانس دارد و به هر ميزان به بدن هاي بالاتري دسترسي پيدا كنيم فركانس هاي انرژي آن بيشتر و بالاتر مي شود. هر يك از بدن ها رقصي از انرژي هستند هر گاه انسان رو به رشد باشد، فركانس هاي مربوط به بدن افزايش مي يابد. آگاهي هر بدني به ميزان مجهز شده است البته ارتعاشات و امواج انرژي بدن هاي مختلف در يكديگر نفوذ مي كنند ولي كسي كه قادر به ديدن آنها باشد تفاوت ميان آنها را تشخيص مي دهد. سيستم انرژي بدن غير از بدن انرژي شامل دو بخش ديگر هم مي شود يكي (نادي ها) و ديگري (چاكراها)، لذا سيستم انرژي بدن در اصل شامل سه بخش مي شود:

بدن هاي لطيف يا بدن هاي انرژي نادي ها يا كانالهاي انرژي چاكراها يا مراكز انرژي [5] در بدن ما مراكز نامريي انرژي و مجاري متافيزيكي انرژي وجود دارند، كه به آن «نادي» گفته مي شود. ناديها ساختارهايي در بُعد ماورايي انسان مي باشند كه در حد وسط چاكراها و سيستم عصبي قرار گرفته اند.

بدين

معني كه انرژي هاي ماورايي ورودي به چاكراها، توسط ناديها به گونه اي تغيير و تبديل مي يابد، تا بتواند به سيستم عصبي منتقل شود. به اعتقاد برخي از متافيزيسيتها در بدن انسان هفتاد و دو هزار نادي وجود دارد كه چهارده تاي آنها اصلي هستند.

مهم ترين ناديهاي بدن انسان، سه نادي «آيدا»، «پينگالا» و «سوشومنا» هستند.

اين سه نادي از انتهاي ستون فقرات تا ساقه مغز امتداد دارند. سوشومنا در مركز ستون فقرات مستقيماً به طرف بالا امتداد دارد. اين نادي بر كانال مركزي نخاع منطبق است.

آيدا و پينگالا در اطراف نخاع در جهت هاي مخالف با هم تقاطع دارند و به همين حالت در هم تنيده شده، تا بالاترين قسمت ستون فقرات ادامه مي يابند. اين ناديها معاد ل هاي روحي سيستم هاي عصبي سمپاتيك و پاراسمپاتيك مي باشند. اين اعصاب فعاليت هاي غيرارادي كالبد فيزيكي مانند ضربان قلب، هضم غذا، ترشح غدد و حركات دودي را كنترل مي كند.

به طور كلي سيستم پاراسمپاتيك بر اين فعاليت ها اثر بازدارنده دارد. در حالي كه سيستم سمپاتيك بر اين فعاليت ها اثر تحريكي داشته، سرعت آنها را بالا مي برد. براي مثال در هنگام استرس با فعال شدن سمپاتيك ضربان قلب، سرعت تنفس، گردش خون و فعاليت سيستم عصبي افزايش مي يابد. اما در همين حال فعاليت دستگاه گوارش از جمله حركات معده و روده و ترشح بزاق كاهش پيدا مي كند.

نادي آيدا در ارتباط با سيستم عصبي پاراسمپاتيك عمل مي كند و عملكرد نادي پينگالا در ارتباط با سيستم عصبي سمپاتيك است.

اين سه نادي مهم از طريق سوراخهاي بيني با تنفس (دم و بازدم) در ارتباط هستند.

هنگامي كه تنفس از طريق سوراخ سمت چپ بيني انجام مي گيرد، نادي آيدا فعال است،

در اين حالت انسان براي كارهاي فكري و ذهني آمادگي دارد. هنگامي كه تنفس از طريق سوراخ سمت راست بيني انجام مي گيرد نادي پينگالا فعال است، در اين حالت انسان سرشار از نيروي فيزيكيست و براي فعاليت جسماني آمادگي دارد. پس پينگالا با جنبه ي فيزيكي و آيدا با جنبه ي ذهني وجود انسان در ارتباط است.

آيدا اثر خنك كننده و پينگالا اثر گرم كننده دارد. آيدا و پينگالا قادرند مستقيما حيات را دريافت و به مراكز انرژي بدن منتقل كنند.

نادي ها را بايد پاكسازي كرد يوگا براي پالايش و پاكسازي كانالهاي انرژي موثرند آنها در اين زمينه شبيه طب سوزني عمل مي كنند تمرينهاي تنفسي يوگا كانالها را پاك و انرژي بدن را متعادل مي سازد. كه به آن پرانا مي گويند. [6]

پراناياما

تعريف

پرانا ماحصل انرژي هاي نهفته ايست كه در جهان و انسان وجود دارد، تنفس تَجَلِّي ظاهري آن، قرار گاه آن قلب آدميست اغلب موارد همراه هوا وارد بدن شدهكه باعث مي شود به بدن سرزندگي و قدرت انديشيدن بدهد. پيرو يوگا يعني كسي كه آگاه بر دانش اين راز است از هيچ نيرويي بيم ندارد زيرا او بر كليه تجليات نيرو هاي عالم تسلط يافته است … [7] پرانا يوگايك راهكار مراقبه اي موثر مي باشد كه از طريق آن ذهن هميشه فعال و آرام مي گردد [8]. پرانا نمايانگر تمام فرمهاي انرژيست و در امواج مختلف متجلي مي شود. يكي از فرمهاي انرژي هواست و تنفس يكي از راههاييست كه از راه آن پرانا دريافت مي كنيم. سطح آگاهي هر موجودي بستگي به امواج پراناست كه براي انسان قابل جذب مي باشد و آيدا و پينگالا مستقيما پرانا را از هوا از طريق تنفس

مي گيرند و مواد سمي را به همراه بازدم به بيرون تخليه مي كنند.

چاكرا

چاكراها مراكز ظريف پر از انرژي هستند كه پراناي كيهاني را دريافت كرده، مانند يك مبدل ولتاژ، آن را كاهش يا افزايش مي دهند و در اختيار ارگان ها و قسمت هاي مختلف بدن قرار مي دهند. اين مراكز رواني همانطور كه پرانا را براي عملكردها و قسمت هاي مشخص بدن مورد استفاده قرار مي دهند، به همان نسبت مي توانند به عنوان ماشهاي براي بيدار كردن توانايي هاي برتر و آگاهي هاي عميق تر به كار روند در بدن آدمي، چاكراهاي انبوهي هست ولي اصلي ترين آنها هفت چاكرا مي باشد.

هر چاكرايي ارتباطي مستقيم با يك سري از ارگان هاي بدن دارد. تاثيرات اين چاكرها در عملكرد اين ارگان ها و همچنين تاثير بخش، در عملكرد روحي و رواني ما است.

***********

منابع:

داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند.

ساتيا ساي بابا، تعليمات ساتيا ساي بابا، ترجمه: رؤيا مصاحبي محمدي

سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي،

يوگا و انرژي درماني، ترجمه: جلال موسوي نسب،

اشو، تعليمات تعليمات تانترا (كنداليني / يوگا)، ج 1 و 2، ترجمه: فرشته جنيدي.

سوامي شيوانادا، دم گستري در يوگا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم،

عباس روح بخش، نخستين گام در يوگا و چگونه مراقبه كنيم و

محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها،

ليال واتسن، روان درماني مشرق زمين و مغرب زمين.

محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها

**********

[1]. داريوش شايگان، همان، ص 647 و 630

[2]. پانديت شامبهوناد، همان، ص 159 و سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، يوگا و انرژي درماني، ترجمه: جلال موسوي نسب، ص 29

ر. ك:

ليال واتسن، روان درماني مشرق زمين و مغرب زمين.

[3]. داريوش شايگان، همان، ص 650 و 661 و 23 / 153 و 160

[4]. چاترجي و داتا، همان، ص 550

[5]. ر. ك:

نيجالا جويي

دوي، يوگا براي شفا بخشي، مترجم شهره عبدالهي.

[6]. محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها، ص 90، سوامي نيرانجاناندا سارا سواتي، همان، 75 و 80

[7]. ر. ك:

شيواندا، سوامي، دم گستري در يوگا، ترجمه فرهاد خالصي مقدم، ص 23 تا 133

[8]. پانديت شامبهوناد، همان، ص 103

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109