مديريت فرهنگي

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور:مديريت فرهنگي / www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - فرهنگي

مديريت فرهنگي

... Cultural Management

مديريت فرهنگي  كه بعنوان شاخهٴمهم مديريت صاحب كرسي دردانشگاه ها شده است

محمد رضا احمدي پور

  درزبان هاي اروپايي واژه«cultural» به معناي كشت وكاريا پرورش بوده است. اين واژه از قرن هجدهم كاربرد يافت و«دانيلفسكي» درسال 1871با انتشاركتاب فرهنگ ابتدايي نخستين تعريف روشن ازفرهنگ را دررابطه با سيرتاريخ بشرو زندگي جوامع بيان كرد.بعدها اين واژه مورد توجه بيشتري قرار گرفت وتعريف هاي گوناگوني ازآن ارائه گرديد. تايلور مي گويد:«فرهنگ يا تمدن٬كليت هم تافته اي است شامل دين٬ هنر٬ قانون٬ اخلاقيات٬ آداب ورسوم وهرگونه توانايي وعادتي كه آدمي به عنوان عضوجامعه به دست آورد.» «مايريس» تعريفي تاريخي ازفرهنگ ارائه مي كند:« فرهنگ آن چيزي است كه ازگذشته آدميان بازمانده است٬ دراكنون ايشان عمل مي كند وآينده شان را شكل مي دهد.» «هرسكوويتس» مي گويد:« فرهنگ اساسا" بنايي است كه مبين تمامي باورها ٬رفتارها ٬دانش ها٬ ارزش ها ومقصدهايي است كه شيوه زندگي هرملت را مشخص مي كند...وسرانجام عبارتست ازهرآنچه يك ملت دارد٬ آنچه انجام مي دهد وآنچه مي انديشد.» «ساترلند» مي گويد:« فرهنگ شامل هرآن چيزي است كه بتواند ازنسلي به نسلي فرا رسانده شود. فرهنگ يك قوم همان ميراث اجتماعي آن است. به عبارت ديگر٬كليت هم تافته اي شامل دانش٬ دين٬ هنر٬ اخلاق٬ قانون٬ فن ابزارسازي وكاربرد آنها وروش فرا رساندن آنها.» به طور كلي فرهنگ درمعناي وسيع آن عبارتست از:« نظامي ازباورها٬ ارزش ها٬ رسم ها ورفتارهايي كه اعضاي يك جامعه به كار مي بندند تا خود را

با جهان خود ونيزبا يكديگرسازگارسازند وآن راازطريق آموختن ازنسلي به نسل ديگرانتقال مي دهند. فرهنگ هم سازنده است هم مبناي عمل.٬ بدون فرهنگ هيچ عملي ازفرد سر نمي زند. ازاينرو فرهنگ مبناي عمل است وتاثيرمي گذارد. فرهنگ همچنين سازنده رفتاراجتماعي انسان است ودرمديريت جامعه نيزتاثيراصلي را دارد. نظام سياسي هرجامعه نيزمبتني برفرهنگ حاكم برآن جامعه است. مديريت فرهنگي چند سالي بيشترنيست كه به عنوان يك شاخهٴمهم ازمديريت صاحب يك كرسي دردانشگاه هاي معتبركشورما شده است. هدف ازايجاد اين رشته٬ آموزش مديراني است كه قادربه مديريت درمحيط ها و سازمانهاي دولتي باشند:سازمانها و نهادها ومحيط هاي فرهنگي شامل صدا وسيما٬دانشگاه ها٬مدرسه ها٬فرهنگسراها٬ خانه هاي فرهنگ٬ مؤسسه هاي فرهنگي- مطبوعاتي٬خبرگذاري ها٬ مطبوعات٬ مؤسسه هاي آموزشي٬ آموزشگاه هاي هنري٬سينماها ومراكزنمايشي٬ موزه ها٬ گالري ها٬ مديريت هاي فرهنگي وزارتخانه ها وسازمانها و كارخانه ها٬ سازمانهاي انتشاراتي٬ مؤسسه هاي تبليغاتي٬ كتابخانه هاي عمومي و.... مديران فرهنگي علاوه بردانش مديريت٬ بايستي داراي توانمنديهاي خاصي ازجمله بهره گيري ازروانشناسي٬ جامعه شناسي٬ اصول تعليم و تربيت درزمينهٴآموزش وآشنايي با مقولات مهم فلسفه٬ تاريخ٬ هنرو ادبيات باشند. قلمرو سازمانهاي فرهنگي وفعاليت مديران آنها عموما"به مراتب گسترده ترو حساس ترازمحيط فعاليت هاي سازمان هاي ديگراست.مخاطبان مورد نظردرانجام فعاليت هاي فرهنگي به دليل جوان بودن جامعه بيش ازحد انتظاراست و طبيعي است كه ضرورت طراحي برنامه هايي متناسب با ذائقه هاي نو به نو شونده و درحال تغييراين قشر٬گوشه اي ازدشواري هاي مديريت دربخش فرهنگي را روشن مي سازد. تهديدات محيطي وحساسيت اين قلمرو فعاليت٬ مديريت بسياري ازسازمان هاي فرهنگي رابا مسؤوليت هاي سنگين ودشواروخطرناك﴿داراي ريسك﴾روبرو ساخته است.يكي ازصاحبنظران درشرايط پيوسته درتغييرو بي ثبات جامعه٬ مديريت

فرهنگي را به بندبازي درارتفاع200متري تشبيه مي كند كه توفيق درآن بسيارتحسين آميزو كوچكترين اشتباه درآن مصادف با پايان هميشگي كاراست. اينك مديريت درمحيط هاي فرهنگي به مديراني نيازدارد كه قلمرو ديدشان وسيع تر٬ مدارا و صبرشان بيشتر٬ وپشتكارو اميدواري شان افزون ترباشد.

* روزنامه تفاهم

 

 

 

Cultural Management

About the Journal

In recent years, with the increase in globalization and diversity in the workplace, cross cultural management has become an important element of organizational life. To better understand this phenomenon, Cross Cultural Management: An International Journal is dedicated to providing a forum for the exchange of cross cultural management research. The journal seeks to be the preferred outlet for high-quality multicultural research.  The journal accepts both qualitative and quantitative work that increases our overall knowledge of cross cultural management.

Unique Attributes

Cross Cultural Management: An International Journal seeks to be the leading source of research on multicultural management issues.  The journal addresses cross cultural management from all management angles. The journal welcomes contributions addressing intracultural, intercultural and transcultural management issues.

Topicality

Since its inception Cross Cultural Management: An International Journal has brought together academics throughout the world and provided a forum for the exchange of ideas and advancement of knowledge with regards to cross cultural management. Starting in 2007, the journal's new Editorial Board has assembled leading scholars throughout the world.  This new addition to Cross Cultural Management: An International Journal will bring expertise and visibility to the journal.

Key Benefits

Cross Cultural Management: An International Journal is essential reading for both international academics, students in management, psychology and other related fields,

as well as practitioners who want to better understand the latest developments in the realm of cross culture management.

Key Journal Audiences

Cross Cultural Management: An International Journal particularly encourages academics, researchers, senior executives and consultants with an interest in cross cultural management to share their research, experience, knowledge, and practices with an international audience.

Coverage

Culture can be analyzed from a country, language, religion, value, ethical and/or many other areas of study as a frame of reference.  Cross Cultural Management: An International Journal seeks well-written interdisciplinary multicultural articles that focus on any of these key references. Coverage includes, but is not limited to: Managing People in Organizations

Diversity

Work Values

Comparative Accounting Structures

HRM Policies

International Abstracts of Human Resources

Management Theory

Entrepreneurial Business

Cross Cultural Venturing and Alliances

Teamwork

Organizational Life Executive Corner

As of 2008 CCM will include an Executive Corner - where senior executives in top companies share their experiences of cross cultural managment.

Indexed and Abstracted in Cabell's Directory of Publishing Opportunities in Management Marketing

EBSCO (Business Source Complete)

International Abstracts of Human Resources

نقش مديران در ترويج صداقت

مفاهيم صداقت و لزوم پايبندي به آن در سازمان

Management Ethics

علي پورمحمود

 

چكيدهعده اي فكر مي كنند صداقت و راستگويي صرفا يك مساله اخلاقي است و از اين رو ناخودآگاه مي خواهند آن را در بررسي مسائل و مشكلات اجتماعي به حاشيه برانند، اما بايد گفت كه صداقت و دروغگويي موضوعي كليدي در فهم و نقد كليه حوزه هاي اجتماعي است نقش آن در اقتصاد و تجارت كمتر از سرمايه، نيروي انساني و ديگر عوامل نيست. دراين مجال برآنيم تا مفاهيم صداقت

و لزوم پايبندي به آن در سازمان، علل عدم وجود صداقت در سازمان ها، آسيب شناسي سازمان در توسعه ارزشها و اصول اخلاقي و درپايان نقش مديران در افزايش صداقت و درستكاري در سازمان رامورد بررسي قراردهيم. اميد كه بتوانيم يادآور فطرت پاك انسان باشيم، چرا كه معتقديم انسانها فطرتا پاك و درستكار آفريده مي شوند و نيازها وشرايط حاكم باعث مي شود ذات خود رافراموش نمايند. 1- مفاهيم و تعريف صداقتدهخدا در لغت نامه خود صداقت و راستگويي را سخن راست، قول حق، فعل و عمل حق مي داند و دروغگويي را سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقيقت، مقابل راست و مقابل صدق تعريف مي كند.روانشناسان دروغگويي را به 8 دسته تقسيم مي كنند:

دروغ بازي: با اين دروغ فرد مي خواهد حوادث تخيلي و يا ذهني خود را به ديگران بفهماند... اغلب دروغگويي كودكان از اين نوع است . دروغ مبهم: اين دروغ از ناتواني فرد در گزارش دهي دقيق جزئيات و يا مغالطه كردن ناشي مي شود. دروغ پوچ: فرد جهت جلب توجه كردن ديگران و مطرح شدن اين دروغ را مي گويد. دروغ انتقام جويانه: اين دروع از نفرت فرد به شخص و يا شي ء ناشي مي شود. دروغ محدود: اين دروغ در نتيجه ترس از مقررات شديد و يا تنبيه سخت ناشي مي شود. دروغ خودخواهانه: دروغ حساب شده اي است جهت گول زدن ديگران براي بدست آوردن آنچه را كه مي خواهد. دروغ عرفي يا وفادارانه: اين دروغ به منظور حفظ ومراقبت از دوستان انجام مي شود. دروغ عادتي: اين دروغ به دليل الگوبرداري از والدين و يا محيط

پرورشي فرد برايش عادت شده است.در تمامي اديان از جمله اسلام بر قبح دروغ تاكيده شده است و قرار گرفتن آن در ذيل عنوان گناهان كبيره معرف اين اهميت است. پيامبر اكرم فرمودند: دروغگو، دروغ نمي گويد مگر به سبب حقارتي كه در نفس خود دارد.

جامعه اي را در نظر بگيريد كه دروغگويي در آن قاعده واصل باشد و نه استثناء، در اين جامعه اعتماد متقابل وجود نخواهد داشت، روابط افراد كاملا غيراخلاقي خواهد شد، فساد و تباهي در همه سطوح رخنه خواهد كرد و نيز چنين جامعه اي كمترين نزديكي را با يك جامعه ديني و اخلاق مدار خواهد داشت.

اولين گام براي رواج دروغگويي، شكسته شدن قبح دروغ است. در جامعه اي كه دروغگويي نوعي زرنگي تلقي شود و مردم با شنيدن سخن دروغ لبخندي حاكي از سرور و شعف بر لبان خود ظاهر سازند طبعا دروغگويي رواج مي يابد. در سازماني كه عدم صداقت، ناراستي، نادرستي و ناپاكي در آن رواج دارد:

اعتماد و اطمينان افراد از يكديگر سلب گرديده و تحمل فضاي سازمان بسيار تلخ و طاقت فرسا خواهد بود. دروغ خلاف فطرت انسان است و او را از درستي، درستكاري به نادرستي و تباهكاري مي كشاند و بطور كلي از هريك از افراد سازمان به فرد ديگر سرايت مي كند. دروغ سرچشمه نفاق در سازمان است چرا كه صداقت هماهنگي زبان و دل است و عدم آن ناهماهنگي زبان و دل در جو اجتماعي مملو از بي اعتمادي، روابط از دوستي هاي مشكوك و نافرجام گرفته تا رو دربايستي ها و ملاحظه كاريها، مصلحت جويي ها، پنهان كاري ها، بازيها و در

نهايت انواع دشمني ها پيش مي رود و به صورتهاي بسيار متنوعي از روابط رواني، اجتماعي از قبيل فتنه، تملق ، مبالغه، عيب پوشي، نيرنگ، فرصت طلبي، تحريك و دهها خصيصه منفي ديگر كه جملگي بر پايه دروغ شكل گرفته، تجلي مي كند.فرهنگ دروغ به فرهنگ اصيل قومي، محلي و ملي پيوند مي خورد و آن را آلوده مي سازد.

در جو بي اعتمادي شخصيت پايه دستكاري مي شود : آدمها به مالكان طماع، اطباي بي وجدان، كسبه حقه باز، كارگران تنبل، دانش آموزان متقلب، معلمان بي مسئوليت، سربازان خائن، پدران بي فكر، سرايداران سارق، نانواهاي رفيق نواز، كارمندان رابطه باز ورؤساي تبعيض كار تبديل مي شوند و ده ها برچسب از اين قبيل در كنار مشاغل پرزحمت و آبرومند و ضروري جامعه نقش مي بندد و دو گانگي بيان و رفتار در جامعه نهادينه مي شود.

صداقت در سازمان به معناي شفافيت است و نه به معناي فرو ريختن و منتشر كردن همه جزئيات شايد به زباني ديگر ، هر راست نبايد گفت.

توسعه منابع انساني بدون شناخت انسان و ظرافت هاي روحي و سعه وجودي او ممكن نيست. جك ولش مدير ارشد جنرال الكتريك خود را مربي مي داند و معتقد است موضوع اصلي رهبري و مديريت انسانها هستند. او مي گويد: همه وظيفه و هنر من كار با انسان هاست. دامنه ارزشهاي انساني و سازماني بايد از صدر تا ذيل سازمان را در بر گيرد و فعاليت هاي كسب و كار منجر به خلق ارزشهاي پايدار نه تنها براي كاركنان بلكه براي سهامداران، مشتريان و اجتماع شود. او بيان مي كند كه ارزشهاي ما اصول

ما هستند ارزشهايي كه تعريف كرده ايم عبارتنداز صداقت، احترام، كار تيمي، تشريك مساعي و درستكاري. هريك از اين ارزشها به اندازه هر جز از فن آوري كه ما توسعه مي دهيم براي موفقيت آينده شركت ما اهميت دارد ارزشها و اصول اخلاقي كه بر اتاق هيئت مديره حاكم است نبايد با ارزشهايي كه در محل كارخانه و يا كارگاه حاكم است تفاوت كند.هيچ سازماني را نمي توان بي نياز از اصول اخلاقي و به ويژه سرآمدترين آنها كه همانا صداقت و درستكاري است دانست. سازمان مجموعه اي از افراد است و در هر سازمان نقش افراد انجام دادن كارها و پيشبرد وظايفي است كه به آنها محول مي شود. براي اجتناب از آسيب ديدن سازمان اگر اخلاق بر سازمان حاكم باشد و اصول اخلاقي از طرف سازمان و كاركنانش مراعات گردد از چند جهت در موفقيت سازمان موثر خواهد بود. اول : اصول اخلاقي به عنوان يك ارزش در سازمان نهادينه خواهد شد. دوم : بين سازمان و كاركنان آن روابط موثر، شفاف و دوستانه برقرار ميشود. سوم : سازمان شاهد پويايي و عملكرد مثبت كل سازمان خواهد بود.

ارزشهاي اخلاقي خوب و ناهنجاريهاي اخلاقي بد در همه سازمانها وجود دارد اما به محيط فرهنگ و شيوه رفتار افراد بستگي دارد. رفتار اخلاقي كارمند به دو عامل ارزشهاي شخصي و جو حاكم بر سازمان وابسته است. براي مثال چنانچه سيستم پاداش سازمان به گونه اي باشد كه از رفتار نادرست افراد چشم پوشي نمايد و حتي آنها را مثبت جلوه دهد افراد شايسته هم ممكن است دست به كارهاي نادرست بزنند. هنگامي كه سازمان به

افراد دروغگو و متقلب و يا كساني كه اعمال خلاف را انجام مي دهند ارتقا مقام بدهد و يا آنها را مورد ستايش قرار دهد چنين برداشت مي شود كه رفتارهاي غيراخلاقي بازدهي مناسبي دارند. اينجاست كه اصول غيراخلاقي در سازمان ريشه مي گيرد.

يك سازمان همواره بايد براي بقاي خود در مقابل مشكلات موجود، چه در ارتباط با محيط و چه در درون سازمان در حال مبارزه با مشكلات، شناختن مشكل وابعاد مختلف آن باشد. سازمان سالم، سازماني است كه براي ادامه حيات خود قادر است به هدفها و مقاصد انساني خود دست يابد. موانعي را كه در دستيابي به هدفهايش با آن مواجه مي شود بشناسد واين موانع را از پيش پاي خود بردارد. سازمان سالم سازماني است كه درباره خود و موقعيتي كه در آن قرار گرفته است واقع بين بوده، قابليت انعطاف داشته و قادر باشد براي مقابله با هر مشكلي بهترين منابع خود را به كار گيرد.

2- علل و انگيزه هاي عدم صداقت و يا عدم درستكاري در سازمان اصرار مديران و يا سرپرستان براي گفتن جزئيات دقيق يك موضوع غالبا فرد را تشويق به دروغگويي مي كند. دروغگويي آموختني است. جو سازمان و يا رفتار و گفتار سرپرستان ميتواند آموزگار خوبي باشد بدين فرض كه در گزينش كاركنان دقت لازم انجام شده باشد. علل ديگر دروغگويي در فرد آن است كه دروغ او را از تنبيه شدن و يا تهديد در موقعيت شغلي خود محافظت مي كند. زماني كه فرد مورد مخالفت و استيضاح واقع مي گردد به دروغگويي رو مي آورد. ترس از پيامدها و عواقب كارهاي فرد عاملي

است بسيار موثر در اينكه كاركنان به دروغ متوسل شوند. جلوگيري از خجالت و شرمنده شدن چه در مقابل ساير همكاران و چه در برابر سرپرست و مافوق جلب توجه و علاقه به مطرح شدن در جمع همكاران بي ايماني و عدم اعتقاد به باورهاي ديني و مذهبي جلوگيري از رسوايي برخي از افراد كار خلاف و نادرست انجام ميدهند و براي جلوگيري از كيفر و مجازات رسوايي متوسل به دروغ ميشوند و خود را فردي پاك و متعهد جلوه مي دهند. اظهار فضل و كمال، گاهي افراد براي آنكه خود را بيش از آنچه هست بنمايانند اظهار علم و اطلاع كنند در مسائل مختلف علمي، تاريخي و غيره دروغ مي گويند. سودجويي انسان فطرتا مخلوقي است منفعت طلب و از زيان و ضرر گريزان است پيوسته ميكوشد درصدد كسب منافع باشد و از چيزهايي كه موجب ضرور وزيان اوست پرهيز كند لذا به خاطر علاقه شديد به مال وجاه و مقام و سهولت ديگر زبان به دروغ مي گشايد و از اين وسيله نامشروع براي تامين مقصود خود كمك مي گيرد. حب و بغضهاي افراطي، گاهي تعصبهاي شديد سبب مي شود كه انسان خلاف واقع سخن بگويد. شخصيت طلبي انگيزه ديگري است براي روراست نبودن احساس كمبود و حقارت، كساني كه گرفتار چنين عقده اي هستند سعي مي كنند با انواع دروغها و لاف و گزافها حقارتهايي را كه در خود احساس مي نمايند جبران كنند.3- نقش مديران در مسير توسعه صداقت و اعتماد سازي در سازمان اعتماد در سازمان از بالا به پايين جريان مي يابد و اگر مديران ارشد قابل اعتماد باشند

حس اعتماد به سطوح پايين سازمان رخنه مي كند. بنابراين به سطوح كارشناسي سازمان اعتماد كنيد تا مسير توسعه صداقت و صميمت هموار گردد. به شيوه هاي مختلف تلاش كنيد فضايي دوستانه و صميمي در سازمان ايجاد كنيد و از اين طريق گشودگي، صداقت و اعتماد متقابل را تقويت نمائيد. به اين منظور رويارويي مستقيم و گفتگوي بي واسطه با سطوح مختلف كاركنان را حتي به اندازه چند جمله، فراموش نكنيد. همچنين براي تزريق نشاط و شادي در ميان كاركنان خود از لطايف و ظرايف مرتبط و قريب به ذهن آنان استفاده كنيد. ايجاد اعتماد در كاركنان بعنوان فرايندي تدريجي محسوب مي شود يكي از اهداف شما به عنوان مدير بايد اين باشد كه اعتماد كاركنان بر پايه موفقيتهايشان ايجاد شود بنابراين وظايفي را به زيردستان خود محول كنيد كه از عهده آن به خوبي برآيند و مجبور نشوند به دروغ متوسل شوند تا كار خود را خوب جلوه دهند. بويژه در مورد كاركنان جديد، بايد به خاطر داشت كه وظايفي را به آنها واگذار كنيم كه بتوانند آن را به خوبي و درستي انجام دهند و بدين ترتيب عادت موفق شدن در آنها به وجود آوريم. گاهي اوقات كاركنان وظيفه اي را درست انجام نمي دهند. نحوه برخورد با اين نوع وضعيتها مي تواند تاثير بسزايي بر اعمال كاركنان داشته باشد. هرگز درصدد اصلاح آنها نزد سايرين برنياييد. حتي وقتي در خفا با زير دستي در مورد اشتباهي صحبت مي كنيد هدف شما بايد اين باشد كه به او آموزش دهيد تا ماهيت مشكل را بشناسد و دوباره مرتكب همان خطا نشود. در اين

گونه موارد هرگز چيزي نگوييد كه كارمندتان احساس عجز و ناتواني كند يا چيزي نگوييد كه او مايوس شود زيرا قصد شما ايجاد اعتماد است نه تخريب اعتماد. مديران و سرپرستان بايد به زيردستان خود ياد بدهند كه درستي و صداقت مهمترين اصل سازمان است. فرد بداند پس از گفتن حقيقت تنبيه نخواهد شد بلكه اگر صادق نباشد تنبيه سختي خواهد شد. هرگز به كاركنانتان قول و وعده اي ندهيد كه قادر به انجام آن نيستيد چرا كه به زودي شما به دروغگويي متهم خواهيد شد. آمادگي شنيدن حقايق تلخ و شيرين را داشته باشيد و به كاركنانتان اجازه دهيد حرفهاي خود را بدون ترس و واهمه اي بيان كنند. عكس العمل شما زمينه فكري را در مورد سودمندبودن يا نبودن راستگويي شكل مي دهد هرگز كاركنانتان را سوال پيچ نكنيد و از طرح سوالاتي كه جنبه دام و تله دارد و ايشان را وادار به دروغ ميكند بپرهيزيد. قوانين و مقررات سختي را در سازمان ايجاد نكنيد زيرا كاركنان شما راههاي فرار از آن را پيدا خواهند كرد. براي ارتقا و رشد كاركنانتان فرصتهاي مساوي ايجاد كنيد، توزيع عادلانه قدرت، اطلاعات و امكانات در محيط كار ضروري است. اطلاع رساني نمودي از مديريت شفاف و صادق است. دسترسي به اطلاعات در حكم سنگ زير بناي حاكميت دموكراتيك در سازمان است. نداشتن امنيت شغلي و اضطراب ناشي از آن دليل عمده توليد شايعات در سازمان است. در سازمان آن دسته از كارگران و كارمنداني كه احساس امنيت شغلي در آنان پايين است گرفتار اضطراب ناشي از بيكاري، تبعيد، عزل از موقعيت مطلوب و محروميت از

ساير امتيازات و امكانات مي باشند. در اين سازمانها دائما تعارضاتي بين كاركنان با يكديگر و نيز با مديران وجود دارد كه منجر به عدم توافق بين آنها شده و نهايتا حرمت و قداست افراد نسبت به مديران از بين رفته و در نتيجه عدم اعتماد نسبت به يكديگر را به دنبال دارد. در اينگونه سازمانها مديران سعي بر آن دارند تا از ميان كاركنان افرادي را به عنوان خبرچين در خدمت خود بگيرند. يكي از راههاي مقابله با شايعاتي كه در اثر تضادهاي رواني بوجود مي آيد همكاري گروهي، گروههاي مختلف ذينفع است .و سخن آخر اينكه، براي شناختن نيازهايي كه افراد سازمان را به ناراستي وا مي دارد بايد شرايط افراد را بررسي و پس از شناسايي دلايل فردي و سازماني اقدام به اصلاح نمود.منبع : راهكار مديريت

 

مراجع:

ميرشفيعي،سيدعيسي.بهداشت رواني كاركنان وبهره وري

حسن پور،اكبر.مدل عملي براي رهبري خدمتگزار

بينش ،مسعود. توسعه منابع انساني،تجربه مديران موفق جهان

جعفري مقدم،سعيد.گام هاي رهبران درمسيرمديريت دانش سازماني

جهانديده،حسين.آسيب شناسي دموكراسي اداري يا نظام مشاركتي

دمشناس،سيدعباس.راستگويي ودرستكاري

سجادي،فضل ا....كارمندان توانمندوسازمانهاي امروز

شكربيگي،عاليه.دروغ آفتي درروابط فردوجامعه

ساعتچي،محمود.روانشناسي كاربردي براي مديران درسازمان

گرو،اندي.تنهابي پروايان پايدارند.ترجمه عبدالرضا رضايي نژاد

كان هي،لي.هرتغييرازمن آغازميگردد.ترجمه كامبيزبديع

كانفيلد،جك.شوروشوق درمحيط كار.ترجمه عباس چيني

جعفري مقدم،سعيد.گلچيني ازانديشه هاي مديريت

رابينز،استيفن.كليدهاي طلايي مديريت منابع انساني.ترجمه غلامحسين خانقايي

مديريت فرهنگي كشور و ويژگي هاي آن

مديريت فرهنگي كشور و ويژگي هاي آن

از منظر رهبر انقلاب اسلامي

   

يكي از مهمترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور است؛ يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسان ها و جامعه بوجود مي آيد، چگونه بايد باشد.     مديريت فرهنگي كشور و ويژگي هاي

آن ويژگي مديريت فرهنگي يكي از مهمترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور است؛ يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسان ها و جامعه بوجود مي آيد، چگونه بايد باشد؛ اشكالات و نواقص اش چيست و چگونه بايد رفع شود؛ كندي ها و معارضاتش كجاست؟ مجموعه اي لازم است كه اينها را تصوير كند و بعد مثل دست محافظي هواي اين فرهنگ را داشته باشد. نمي گويم به طور كامل كنترل كند؛ چون كنترل فرهنگ به صورت كامل نه ممكن است، نه جايز؛ اصلاً رشد فرهنگي با ابتكار و آزادگي و آزادي و مبدان دادن به اراده هاست؛ در اين ترديدي نيست؛ منتها هواي كار را بايد داشت.1383/10/8 ويژگي مديريت فرهنگي آنچه كه در مقوله ى فرهنگ بر عهده ى حكومت است، عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفكرانه، آگاهانه، مراقبت از هرز روىِ نيروها و هرزه رويىِ علف هرزه ها، هدايت جامعه به سمت درست، كمك به رشد و ترقى فرهنگى افراد جامعه؛ بايد به اين همه مجموعه ى انسان و بخصوص جوان كه در جامعه هستند، كمك كرد تا بتوانند راه صحيح و رشد خود را پيش ببرند. ما نه معتقد به ولنگارى و رها سازى هستيم، كه به هرج و مرج خواهد انجاميد، نه معتقد به سختگيرى شديد؛ اما معتقد به نظارت، مديريت، دقت در برنامه ريزى و شناخت درست از واقعيات هستيم. نمى شود ما ميدان را رها كنيم تا ديگران هر كارى كه مى خواهند، بكنند. امروز همان كسانى كه ادعاى آزادى مى كنند و دم از ليبرال بودن مى زنند، پيچيده ترين و دقيق ترين و ظريفترين شيوه ى

كنترل را بر روى فرهنگ كشورهاى خودشان، بلكه سراسر دنيا، اعمال مى كنند و سعى دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاى ديگر منتقل و تزريق كنند.1382/10/23 نگاه معقول اسلامي در مديريت فرهنگ ما نمى خواهيم با نگاه افراطى به مقوله ى فرهنگ نگاه كنيم؛ بايستى نگاه معقول اسلامى را ملاك قرار داد و نوع برخورد با آن را بر طبق ضوابطى كه معارف و الگوهاى اسلامى به ما نشان مى دهد، تنظيم كرد. برخورد افراطى، از دو سو امكان پذير است و تصور مى شود: يكى از اين طرف كه ما مقوله ى فرهنگ را مقوله يى غيرقابل اداره و غيرقابل مديريت بدانيم؛ مقوله يى رها و خود رو كه نبايد سربه سرش گذاشت و وارد آن شد و با اين منطق كه با فرهنگ مردم نمى شود كارى كرد؛ نمى شود الگوهاى فرهنگى را به مردم داد؛ نمى شود مردم را در زمينه ى مسائل فرهنگى پيش برد، مقوله ى فرهنگ عمومى مردم و رشد فرهنگى آنها را رها كرد، كه متأسفانه اين تفكر در جاهايى هست و عده يى طرفدار رها كردن و بى اعتنايى و بى نظارتى در امر فرهنگ هستند. اين تفكر، تفكر درستى نيست و افراطى است. در مقابل آن، تفكر افراطى ديگرى وجود دارد كه آن سختگيرى خشن و نظارت كنترل آميزِ بسيار دقيق - چه در زمينه ى فرهنگ عمومى، چه حتى در زمينه ى مسائل و اخلاق شخصى؛ قالب گيرى كردن و قالبها را تحميل كردن - است. اين تفكر هم به همان اندازه غلط است. نه مى شود فرهنگ را در جامعه رها كرد كه هرچه پيش آمد، پيش بيايد، نه مى شود آن طور سختگيريهاى غلطى را كه نه ممكن است و نه مفيد، الگو قرار داد.1382/10/23 استعاره اي

براي مديريت فرهنگي در مقوله ى فرهنگ، رفتارِ حكومت بايد دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد. باغبان بهنگام نهال مى كارد، بهنگام آبيارى مى كند، بهنگام هرس مى كند، بهنگام سمپاشى مى كند و بهنگام هم ميوه چينى. بايد فضاى فرهنگى كشور را باغبانى كرد؛ يعنى مسؤولانه و با دقت اين مقوله را دنبال كرد. بعضى ها بعمد و كاملاً حساب شده بى بندوبارى را ترويج مى كنند. البته بنده نشانه هاى اين كار را مى ديدم و حدس مى زدم كه چه اتفاقى مى خواهد بيفتد. بعد كارهايى كه دستگاه هاى مسؤول كردند و اطلاعاتى كه به دست آوردند، روشن كرد كه همان حدسى كه مى زدم، واقعيت دارد. فرهنگ ، ثقل اكبر است تشكيل اين شورا و وارد كردن افرادِ با فكر و با انگيزه براى تصميم گيرى درباره فرهنگ كشور؛ و كمك قانونى و حيثيتى و هرچه كه لازم است نسبت به اين شورا؛ اين كارى است كه به عهده ى من است؛ اما از اين جا به بعدش به عهده ى شما. من به آن دوست گفتم كه بنده با شما پيش خداى متعال احتجاج خواهم كرد و به پروردگار خواهم گفت من بهترين كسانى را كه مناسب اين كار مى شناختم، در اين شورا جمع كردم؛ شما به خداى متعال بايد جواب بدهيد؛ هرچه كه فكر مى كنيد بايد پيش خداى متعال گفت، آن را بيان كنيد و به فكرش باشيد. حالا اين را مى خواهم به شما عرض بكنم كه مسؤوليت اين شورا به خاطر اهميت و سنگينىِ مسأله ى فرهنگ و علم، مسؤوليت سنگينى است؛ منتها ثقل اكبر در اين جا فرهنگ است؛ چون هم خودِ علم و آموزش و هم جهتگيرى و كيفيت و روى كردهاى مختلف آن، تحت تأثير فرهنگ عمومى جامعه است.1384/10/13 امكان

تغيير و مديريت فرهنگ البته فرهنگ ملي را مي شود به مرور در طول زمان تغيير داد؛ يعني مثل كوه هاي عالم كه در طول قرن هاي متمادي جابه جا نمي شوند، جزو ثوابت نيست. فرهنگ يك ملت را مي شود با عوامل تأثيرگذار بتدريج عوض كرد؛ يك ملت از لحاظ فرهنگي عزيز را تبديل كرد به يك ملت توسري خور و ضعيف؛ متقابلاً يك ملت تنبل را مي شود تبديل كرد به يك ملت زرنگ؛ اين رنگ ثابت لايزالي و لايزولي نيست.1383/10/8 مديريت فرهنگ ملي بنابراين فرهنگ يك ملت، منشأ عمده تحولات آن ملت است. بله، بلاشك عوامل گوناگوني روي فرهنگ ملت اثر مي گذارد _ يعني اين تأثير، دو جانبه است _ اما عاملي كه يك ملت را به ركود و خمودي، يا تحرك و استادگي، يا صبر و حوصله، يا پرخاشگري و بي حوصلگي، يا اظهار ذلت در مقابل ديگران، يا احساس غرور و عزت در مقابل ديگران، به تحريك و فعاليت توليدي يا به بيكارگي و خمودي تحريك مي كند، يا احساس غرور و عزت در مقابل ديگران، به تحرك و فعاليت توليدي يا به بيكارگي و خمودي تحريك مي كند، فرهنگ ملي است. فرهنگ _ با همين تعريف ويژه _ محصول تعريف جمعي از يك جامعه است و خودش مؤثر در همه حركات و تحولات و تشكيل دهنده هويت يك جامعه است. البته فرهنگ ملي را مي شود به مرور در طول زمان تغيير داد؛ يعني مثل كوه هاي عالم كه در طول قرن هاي متمادي جابه جا نمي شوند، جزو ثوابت نيست. فرهنگ يك ملت را مي شود با عوامل تأثيرگذار بتدريج عوض كرد؛ يك ملت از لحاظ فرهنگي عزيز را تبديل كرد به يك ملت توسري خور و

ضعيف؛ متقابلاً يك ملت تنبل را مي شود تبديل كرد به يك ملت زرنگ؛ اين رنگ ثابت لايزالي و لايزولي نيست.1383/10/8 حكومت و وظيفه مديريت راهبردي فرهنگي كشور آنچه كه در مقوله ى فرهنگ بر عهده ى حكومت است، عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفكرانه، آگاهانه، مراقبت از هرز روىِ نيروها و هرزه رويىِ علف هرزه ها، هدايت جامعه به سمت درست، كمك به رشد و ترقى فرهنگى افراد جامعه؛ بايد به اين همه مجموعه ى انسان و بخصوص جوان كه در جامعه هستند، كمك كرد تا بتوانند راه صحيح و رشد خود را پيش ببرند. ما نه معتقد به ولنگارى و رها سازى هستيم، كه به هرج و مرج خواهد انجاميد، نه معتقد به سختگيرى شديد؛ اما معتقد به نظارت، مديريت، دقت در برنامه ريزى و شناخت درست از واقعيات هستيم. نمى شود ما ميدان را رها كنيم تا ديگران هر كارى كه مى خواهند، بكنند. امروز همان كسانى كه ادعاى آزادى مى كنند و دم از ليبرال بودن مى زنند، پيچيده ترين و دقيق ترين و ظريفترين شيوه ى كنترل را بر روى فرهنگ كشورهاى خودشان، بلكه سراسر دنيا، اعمال مى كنند و سعى دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاى ديگر منتقل و تزريق كنند.1382/10/23 حكومت و وظيفه مديريت راهبردي فرهنگي كشور در قبال هجمه يى كه امروز وجود دارد، نمى شود بيكار نشست و نظارت را از دست داد؛ بايستى با دقت، مراقب رفتار و حركت فرهنگى جامعه بود و براى آن برنامه ريزى كرد؛ اين يكى از مهمترين وظايف حكومت است و حق بزرگى است كه مردم بر گردن حكومت دارند؛ حق رشد فضيلتها و پيشرفت در زمينه ى معنويات؛ اين حق را بايد حكومت ايفا كند. اين مطلب

مهمى است كه بايد برايش برنامه ريزى و فكر شود و راه هاى اثرگذارى بر روى فرهنگ عمومى مردم و رشد فضايل شناخته شود.1382/10/23 حكومت و وظيفه مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي كشور در قبال هجمه يى كه امروز وجود دارد، نمى شود بيكار نشست و نظارت را از دست داد؛ بايستى با دقت، مراقب رفتار و حركت فرهنگى جامعه بود و براى آن برنامه ريزى كرد؛ اين يكى از مهمترين وظايف حكومت است و حق بزرگى است كه مردم بر گردن حكومت دارند؛ حق رشد فضيلتها و پيشرفت در زمينه ى معنويات؛ اين حق را بايد حكومت ايفا كند. اين مطلب مهمى است كه بايد برايش برنامه ريزى و فكر شود و راه هاى اثرگذارى بر روى فرهنگ عمومى مردم و رشد فضايل شناخته شود.1382/10/23 زمينه مساعد براي مهندسي و مديريت فرهنگي كشور اكثريت بزرگى از مردم در اين انتخابات پايبندى خودشان را به دين، به ارزش هاى انقلاب، به دل بستگى هاى امام نشان دادند و دولتى هم براين اساس تشكيل شده و همين شعارها را هم اين دولت تكرار مى كند و ادامه مى دهد و حركت مى كند، مردم هم استقبال مى كنند و با آغوش باز اين حرف ها را مى پذيرند. اين، نشان دهنده ى يك زمينه ى بسيار خوبى است كه ما بايد از اين زمينه استفاده كنيم. بنابراين، در وضع جديد، به نظر من پويايى، نشاط، انگيزه و نوآورى اعضاى اين مجموعه بايستى مضاعف بشود؛ نمى شود قبول كرد كه ما يك مجموعه ى فرهنگى داريم كه آن را به عنوان قرارگاه اصلى مسائل فرهنگى و كارزار فرهنگى قرار داده ايم - يك چنين كارزارى در همه ى ادوار و در همه ى كشورها اجتناب ناپذير است - در عين حال، در اين قرارگاهِ اصلى،

بى نشاطى يا ركود يا عدم پيشرفت ملاحظه و مشاهده بشود؛ اين را من اصلاً تصور نمى توانم بكنم.1384/10/13 زمينه مساعد و امكانپذيري مهندسي فرهنگي كشور اين وضع جديدى كه در كشور به وجود آمده است و تشكيل دولت و گرايشى كه امروز در عموم مردم و در دولت مردان مشاهده مى شود، اين نويد را مى تواند بدهد كه اوضاع براى برگرداندن جهتگيرى غلط، اوضاع مساعدى است؛ نه به اين معنا كه همه چيز از پيش قابل حدس قطعى باشد؛ بلكه بسته به اين است كه ما چه كار بكنيم، ليكن زمينه، زمينه ى مساعدى است؛ چون شعارهايى مطرح شده كه منطبق با مبانى انقلاب بوده و مردم به اين شعارها پاسخ داده اند؛ و من مكرر اين را گفته ام. ما در انتخاباتى كه چند ماه پيش گذرانديم، اكثريت قريب به اتفاق مردم، به ارزش هاى انقلاب رأى دادند.1384/10/13 اصلاح جهت گيري هاي غلط با مهندسي فرهنگي كشور اين وضع جديدى كه در كشور به وجود آمده است و تشكيل دولت و گرايشى كه امروز در عموم مردم و در دولت مردان مشاهده مى شود، اين نويد را مى تواند بدهد كه اوضاع براى برگرداندن جهتگيرى غلط، اوضاع مساعدى است؛ نه به اين معنا كه همه چيز از پيش قابل حدس قطعى باشد؛ بلكه بسته به اين است كه ما چه كار بكنيم، ليكن زمينه، زمينه ى مساعدى است؛ چون شعارهايى مطرح شده كه منطبق با مبانى انقلاب بوده و مردم به اين شعارها پاسخ داده اند؛ و من مكرر اين را گفته ام. ما در انتخاباتى كه چند ماه پيش گذرانديم، اكثريت قريب به اتفاق مردم، به ارزش هاى انقلاب رأى دادند.1384/10/13 ضرورت وجود مركز مهندسي فرهنگي كشور و عقبه فكري و خط مقدم اجرائي آن

شوراي عالي انقلاب فرهنگي آن مركز مهندسي و حراست كننده يي است كه مورد نظر ماست، پيشنهاد بدهيد اين شورا را منحل كنيم و يك شورايي ديگر به وجود بياوريم. ما تصور مي كنيم مركز مي تواند اين شورا باشد. اين احتياج دارد به دو چيز اساسي: اول، عقبه ي علمي و فكري؛ دوم، خط مقدم اجرايي. عقبه فكري اش همان جايي است كه بايد مطالعه و كارهاي علمي بكند.1383/10/8 عقبه فكري و خط مقدم اجرائي در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور شوراي عالي انقلاب فرهنگي آن مركز مهندسي و حراست كننده يي است كه مورد نظر ماست، پيشنهاد بدهيد اين شورا را منحل كنيم و يك شورايي ديگر به وجود بياوريم. ما تصور مي كنيم مركز مي تواند اين شورا باشد. اين احتياج دارد به دو چيز اساسي: اول، عقبه ي علمي و فكري؛ دوم، خط مقدم اجرايي. عقبه فكري اش همان جايي است كه بايد مطالعه و كارهاي علمي بكند.1383/10/8 عقبه فكري و خط مقدم اجرائي در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور اين جا آن قرارگاه مقدم فرماندهي است. عقبه فكري شما در مراكز دانشگاهي و حوزه اي و دبيرخانه خودتان كه بايد محور همه اين مراكز باشد، آنجاهاست؛ خط مقدمتان هم عبارت است از دولت، مجلس و حتي مجمع تشخيص مصلحت _ كه توضيح خواهم داد مجمع هم تشخيص هم يكي از مراكزي است كه خط مقدم شماست و مي تواند سياستگذاري كند _ و دستگاه قضايي و ديگر دستگاه هايي كه در كشور هتنسد؛ اينها بازوان اجرايي شما هستند. اين بازوان اجرايي، فقط چهار وزارتخانه فرهنگي نيستند _ يعني وزارت علوم و ارشاد و بهداشت و آموزش و پرورش _ بلكه صنايع ما هم

جزو خط مقدم شماست. فرهنگ ما بايد در توليد صنعتي ما اثر بگذارد: ما چه چيزي توليد كنيم؟ چگونه توليد كنيم؟ براي چه توليد كنيم؟ صداوسيما هم جزو خطوط مقدم شماست. دستگاه قضايي ما _ اداره زندان، كيفيت زندان و اين گونه مسائل _ همه اش با فرهنگ ارتباط دارد و بايد تحت تأثير آن باشد. مجلس ما براي عملي شدن آنچه اين جا به عنوان مهندسي انجام مي گيرد، حتماً بايد قانون بگذارند. مجمع تشخيص مصلحت هم در سياستگذاري ها همين مهندسي كلان را درنظر داشته باشد. ما در آنجا سياستگذاري رسمي فرهنگي داريم، نه مهندسي موردنظر ما كه نگاه كلان به مباحث فرهنگي است. بنابراين آنچه شما در اين جا تصويب مي كنيد، به مجمع تشخيص مصلحت مي رود، براي يك منظور؛ به دولت مي رود، براي يك منظور؛ به مجلس شوراي اسلامي مي رود، براي يك منظور؛ به صداوسيما مي رود، براي يك منظور.1383/10/8 قرارگاه اصلي و عقبه علمي و فكري و خط مقدم اجرائي آن در مهندسي فرهنگي كشور اين جا آن قرارگاه مقدم فرماندهي است. عقبه فكري شما در مراكز دانشگاهي و حوزه اي و ما سال گذشته اين جا عرض كرديم "مهندسى فرهنگى كشور " به عهده ى شماست؛ گفتيم اين جا "قرارگاه اصلى " است، عقبه ى شما هم دبيرخانه و ملحقات دبيرخانه است و شوراهاى اقمارى و شوراى معين و كميته هاى كارشناسى و جمع هاى ديگرى كه هستند؛ خطوط مقدّم اجرايى شما هم وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالى، وزارت ارشاد و دستگاه هاى مختلف هستند،1384/10/13 جايگاه مهندسي فرهنگي و مديريت راهبردي فرهنگي كشور اين جا را در واقع بايد اتاق فرمان فرهنگي كشور يا ستاد عالي فرهنگي و علمي دستگاه هاي كشور

_ اعم از دستگاه هاي فرهنگي و ساير دستگاه ها _ و مركز مهندسي فرهنگي كشور به حساب آورد. 1381/9/26 خط مقدم اجرائي در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور مجلس يك مركز بسيار مهم و مورد نياز است براي اين مهندسي اساسي و كلان فرهنگي كشور. بعد از آن كه در اين جا مطلب پخته مي شود و جا مي افتد، به مجلس برويد و در كميسيون ها از آن دفاع كنيد و نظر نمايندگان را جلب نماييد و قانون مورد نياز آن را از مجلس بگيريد.1383/10/8 ارتباط با مجلس و اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور مجلس يك مركز بسيار مهم و مورد نياز است براي اين مهندسي اساسي و كلان فرهنگي كشور. بعد از آن كه در اين جا مطلب پخته مي شود و جا مي افتد، به مجلس برويد و در كميسيون ها از آن دفاع كنيد و نظر نمايندگان را جلب نماييد و قانون مورد نياز آن را از مجلس بگيريد.

منبع: خبرگزاري فارس: فراز هايي از بيانات مقام معظم رهبري در جمع اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي (1381-1384 )

مهندسي فرهنگي و مديريت كشور

ازديدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي

مهدي ناظمي اردكاني عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) كشور ها و ملت ها وظيفه دارند و مي توانند براي ادامه حيات انساني خود و بالندگي آن و تكامل معنوي خويش و رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي خود ، محيط زيست فرهنگي خود را مهندسي و مديريت كنند آنرا از ضعف ها و آلودگي ها پاك سازند .

   

 

 

اهميت ، ضرورت و امكان پذيري مهندسي و مديريت فرهنگي

 

كشور ها و ملت ها وظيفه دارند و مي توانند براي ادامه حيات انساني خود و بالندگي آن

و تكامل معنوي خويش و رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي خود ، محيط زيست فرهنگي خود را مهندسي و مديريت كنند آنرا از ضعف ها و آلودگي ها پاك سازند .عناصر و مؤلفه هاي حيات بخش آن را تقويت نمايند و از نفوذ و ورود عناصر آلاينده و خسارت بخش محيط هاي زيست فرهنگي ديگر جلوگيري نمايند . به همان نسبت كه هر كشور و ملتي وظيفه دارد و مي تواند كه محيط زيست طبيعي خود را مهندسي و مديريت كند و براي حيات و رشد خود ، آنرا از آلودگي ها پاك سازد و جلوي ورود آلودگي ها و نا پاكي هاي توليد شده در محيط هاي زيست طبيعي ديگر به محيط زيست طبيعي خود در حد مقدور كشورها و ملتها وظيفه دارند و مي توانند نسبت به مهندسي و مديريت محيط زيست فرهنگي خود اقدام كنند را بگيرد . بديهي است همانگونه كه در مهندسي و مديريت محيط زيست طبيعي ، يك كشور و يك ملت و يك سازمان نمي توانند بدور از تأثير محيط هاي ديگر عمل كنند و درجه اي از تأثير را بايد بپذيرند در مورد مهندسي و مديريت محيط زيست فرهنگي هم چنين وضعيتي وجود دارد . مهندسي و مديريت محيط هاي زيست طبيعي و زيست فرهنگي زماني جامعيت و اثر بخشي كامل مي يابد كه نظام جهاني با مديريت و رهبري واحد شكل پذيرد .

اليس الصبح به قريب

بنابر اين مهندسي و مديريت فرهنگي علاوه بر اهميت و ضرورت ، امكان پذير نيز مي باشد . مقام معظم رهبري براي روشن كردن مفهوم فرهنگ و بيان

ماهيت آن و ضرورت و امكان مهندسي و مديريت آن چنين مي فرمايند : "فرهنگ مثل توري است كه ماهيها بدون اين كه خودشان بدانند در داخل اين تور دارند حركت مي كنند و به سمتي هدايت مي شوند دولت و مجموعه حكومت نمي تواند خود را از اين موضوع بر كنار بدارد و بگويد بالاخره فرهنگي وجود دارد . نه ، ما مسئوليت داريم اين فرهنگ را بشناسيم ، اگر نا صواب است آن را تصحيح كنيم ، اگر ضعيف است ، آن را تقويت كنيم ، اگر در آن نفوذ ي هست دست نفوذي را قطع كنيم"26/9/1380 در قبال تأثير گذاري محيط هاي زيست فرهنگي ديگر و لزوم صيانت و حفاظت از محيط زيست فرهنگي كشور و تلاشي كه محيط هاي زيست فرهنگي ناسالم براي نفوذ در محيط هاي زيست فرهنگي ديگران دارند . مي فرمايند : " نمي شود ما ميدان را رها كنيم تا ديگران هر كاري كه مي خواهند ، بكنند . امروز همان كساني كه ادعاي آزادي مي كنند و دم از ليبرال بودن مي زنند ، پيچيده ترين و دقيق ترين شيوه كنترل را بر روي فرهنگ كشورهاي خودشان ،بلكه سراسر دنيا ، اعمال مي كنند و سعي دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاي ديگر منتقل و تزريق كنند. " 21/10/1382 مطالعات و پژوهشهايي كه امروز در حوزي رهبري صورت گرفته است به خوبي نشان داده است كه براي سلطه بر كشورها و ملت ها بهتر است به جاي بهره گيري از مكانيزم هاي پر هزينه مديريت از ساز و كارهاي رهبري و نفوذ در آنها استفاده

شود . گسترش حوزي رهبري نيز تابعي از گسترش حوزي فرهنگ است . بنابر اين آن دسته از كشور ها و نظام ها و حكومت هايي كه در پي منافع مادي و غير انساني خود از هيچگونه تلاشي فرو گذار نمي باشند با گسترش مطالعات و تحقيقات فرهنگي و رهبري ، درصدد سلطه بر ساير ملتها و منابع آنها از طريق تصرف محيط هاي زيست فرهنگي آنان با تهاجم فرهنگي مي باشند . براي اين منظور ابتدا در پي خنثي كردن مقاومت ساير ملتها و نظام ها در مقابل يورش فرهنگي خود با القاء اين مفهوم كه اصولاً ، فرهنگ مديريت پذير نمي باشد ، هستند و براي اثبات اين مدعاي خويش به برخوردهاي قرون وسطايي با عقيده ، فرهنگ و انديشه كه عمدتاً در غرب سابقه دارد به عنوان مديريت فرهنگي اشاره مي كنند .

رويكرد درست در مهندسي و مديريت فرهنگي مقام معظم رهبري به خوبي راه را نشان مي دهند : " ما نمي خواهيم با نگاه افراطي به مقوله فرهنگ نگاه كنيم ، بايستي نگاه معقول اسلامي را ملاك قرار داد و نوع برخورد با آن را بر طبق ضوابطي كه معارف و الگوهاي اسلامي به ما نشان مي دهد ، تنظيم كرد . برخورد افراطي از دو سو امكان پذير است و تصور مي شود يكي از اين طرف كه ما مقوله فرهنگ را مقوله يي غير قابل اداره و غير قابل مديريت بدانيم مقوله يي رها و خودرو كه نبايد سر به سرش گذاشت و وارد آن شد . متأسفانه اين تفكر در جاهايي هست و عده اي طرفدار

رها كردن و بي اعتنايي و بي نظارتي در امر فرهنگ هستند . اين تفكّر ، تفكّر درستي نيست و افراطي است . در مقابل آن ، تفكّر افراطي ديگري وجود دارد كه سختگيري خشن و نظارت كنترل آميز بسيار دقيق است . اين تفكّر هم به همان اندازه غلط است . " 21/10/1382 مقام معظم رهبري با استعاره اي زيبا ، رويكرد درستي كه بايد در مهندسي و مديريت فرهنگي كشور رعايت شود را به خوبي روشن نموده اند و بدين ترتيب فرموده اند : " در مقوله ي فرهنگ ، رفتار حكومت بايد دلسوزانه و مثل باغبان باشد . باغبان به هنگام نهال مي كارد ، به هنگام آبياري مي كند ، به هنگام هرس مي كند ، به هنگام سمپاشي مي كند و به هنگام هم ميوه چيني . بايد فضاي فرهنگي كشور را باغباني كرد ، يعني مسئولانه و با دقت اين مقوله را دنبال كرد". 23/10/1382 با اين استعاره ابهامي كه در رويكرد حاكم بر مهندسي و مديريت فرهنگي كشور پي گيري خواهد شد باقي نخواهد ماند و القاء چنين ابهامي كه مهندسي و مديريت فرهنگي كشور مستلزم نگاهي متصلّب و مكانيكي و آمرانه از بالا به پايين است ، جايي نخواهد داشت . در استعاره اي كه مقام معظم رهبري بيان داشته اند نكات بسياري براي روشن شدن مفهوم و چگونگي مهندسي و مديريت فرهنگي قابل استفاده مي باشد . 1_ در كشاورزي و باغباني ، نخست بايد گياهان را شناخت . براي شناخت گياه نيز آن را در انواع و اجزاء مي شناسند . انواع و اجزاء گياهان

نيز از آن حد پيچيدگي برخوردارند كه رشته هاي مختلف علمي گياه شناسي وجود دارد و متخصصين و دانشمندان و پژوهشگران زيادي در هر يك از انواع گياهان مطالعه و بررسي مي كنند . گياه شناسان ، چيستي گياه و چگونگي رشد آن و محيط مناسب زيست آن و ميوه و محصول آن را مورد مطالعه و شناسايي قرار مي دهند ولي چه بسا از عهده باغباني و مزرعه داري و اقتصاد كشاورزي بر نيايند . آيا فرهنگ از گياه ، اهميت و پيچيدگي كمتري دارد ؟آيا فرهنگ شناسي ، ساده تر از گياه شناسي است ؟ آيا نبايد فرهنگ را در انواع و اجزاء آن شناخت ؟ آيا براي هر نوع از فرهنگ و حتي هر لايه و هر جزء از فرهنگ نبايد مطالعات و پژوهشهاي مستقل داشت ؟ آيا براي شناخت هر نوع از فرهنگ نبايد متخصصين و دانشمندان و مديران خاص آموزش داد و تربيت كرد ؟ چگونه در مورد بدن انسان همانگونه كه در مورد گياه مطالعه و بررسي مي شود ،متخصص و پزشك تربيت مي شود . براي هر جزء كوچكي از بدن انسان متخصص وجود دارد تا بتواند آن جزء كوچك را بشناسد و براي حفظ آن و يا درمان نقانص و بيماري آن ، راه حل بيابد واقدام كند ، آيا براي فرهنگ كه به روح و بعد اصلي انسان مربوط است مي توان بدون داشتن دانش و تخصص لازم تصميم گيري كرد ؟ نسخه داد و عمل كرد ؟ آيا سياستگزاران و مديران حوزه فرهنگ اگر در حد پزشك عمومي در مورد فرهنگ بدانند و بخواهند تصميم

گيري كنند و راه حل اتخاذ نمايند آنوقت مي توان انتظار داشت كه مهندسي فرهنگ و مديريت فرهنگي به خوبي صورت گيرد و فرهنگ از تهاجم مصون بماند و به حيات خود ادامه دهد ؟ بديهي است در درجه اول بايد فرهنگ شناساني در انواع فرهنگ و در اجزاء فرهنگ داشته باشيم تا بتوانيم مهندسي فرهنگ را انجام دهيم . با بهره گيري از دانش گسترده و كم عمقي كه در حوزه فرهنگ شناسي وجود دارد نمي توان ضعف ها و بيماري ها و آسيب هاي فرهنگ موجود را شناخت تا بتوان براي آن راه حلي را در نظر گرفت . بنابر اين مقدم ترين اقدام اين است كه به شناخت فرهنگ در انواع و اجزاء آن در وضعيت آرماني ، موجود ، هدف پرداخته شود و براي اين منظور بايد تلاشي گسترده در مطالعه و پژوهش و آموزش ، با صبر و استمرار و برنامه و سياست مشخص ، سامان داده شود . 2 _ از گياه شناس انتظاري نيست كه آفت هاي گياه را بر طرف كند . گياه پزشكي رشتي علمي ديگري است . گياه پزشكان هستند كه مي توانند آفت ها و آسيب هاي گياهان را بر طرف سازند . فرهنگ پزشكان چه كساني هستند ؟ آيا انتظار داريم فرهنگ شناسان ، فرهنگ پزشكي هم انجام دهند . اگر تا كنون چنين كرده ايم . قطعاً به نتيجه اي هم نرسيده ايم . براي اينكه يك پزشك مشكل بيمار خود را بر طرف كند به سراغ " بدن شناسان " يعني فيزيولوژيست ها نمي رود بلكه به سراغ راديولوژيست ها و

پاتولوژيست ها مي رود تا آن آسيب و آفتي كه بيمار دچار آن است را در آزمايشگاه خود و با روش و ابزار خاص خود باز شناسند و او را در درمان بيمار مساعدت كنند . آيا حفظ سلامتي و درمان بيماريهاي فرهنگ را با اينهمه پيچيدگي مي توان بدست " فرهنگ شناسان " كه حداكثر فيزيولوژيست هستند سپرد ؟ بنابر اين مديران فرهنگي آنجا كه مي خواهند ، ضعف ها و بيماريهاي فرهنگ را بر طرف كنند بايد از متخصصين آسيب شناس فرهنگ ( پاتولوژيست هاي فرهنگي ) استفاده كنند و آنجا كه مي خواهند رشد فرهنگي را پي گيرند و مهندسي فرهنگ را صورت دهند بايد از فرهنگ شناسان ( فيزيولوژيستهاي فرهنگي ) بهره بگيرند و خود در مقام باغباني عمل كنند . مديران فرهنگي و داراي مسئوليت حفظ سلامت و درمان ضعف هاي فرهنگي و رشد فرهنگي هستند . 3- علاوه بر " گياه شناسان " و " گياه پزشكان " كه در باغباني و رسيدن به محصول خوب كاملاً مؤثراند . براي باغباني و انجام امور " كشت " و " داشت " و " برداشت " به دانش و مهارتهاي زياد ديگري نياز است و براي انجام درست اين امور ، امروز رشته هاي مختلف علمي مشكل گرفته است . رشته آبياري چگونگي تغذيه گياه را مشخص مي كند و در رشته " ماشين آلات كشاورزي " مطالعه و بررسي مي شود كه براي هر يك از انواع گياهان به چه ابزار و وسايلي براي كشت و داشت و برداشت نياز است و در اقتصاد كشاورزي مطالعه و بررسي مي

شود كه باغبان با بازارهاي توليد و مصرف محصولات كشاورزي خود چگونه برخورد كند و به چه ترتيب به سود بالاتر برسد و بالاخره در رشته هاي مهندسي كشاورزي و باغباني چگونگي بكار گيري همي يافته هاي رشته هاي متعدد كشاورزي را مورد مطالعه و پژوهش و آموزش قرار مي دهند تا بتوان به هدف رسيد . آيا در موضوع فرهنگ و مديريت فرهنگي اهميت و پيچيدگي كمتري وجود دارد كه بدون بهره گيري از دانش و مطالعه و پژوهش در رشته هاي علمي مختلفي كه بايد توسعه يابد و متناظر آن در كشاورزي ، دامپزشكي و بخصوص در پزشكي وجود دارد ، تصميم گيري و اقدام مي شود ؟ اگر علم باوري يكي از اصول است و اصلي خدشه ناپذير در هر مكتب و مرامي است ، ايجاب مي كند كه در حوزه فرهنگ ، بدون علم ، عمل نكنيم . 4- فروشندگان محصول و واسطه هاي بازار كه بدنبال سود مي باشند و قاعدتاً براي انجام شغل خود هم دانش و مهارت مربوط را دارند و نسبت به كيفيت و خواص ميوه و محصول بدست آمده در حدي اطلاع دارند همچنين متخصصان تغذيه ، به صورت دقيق از رنگ و بو و مزه و ويتامين و قند و ديگر خواص مربوط به كاشتي يك باغبان اطلاع دارند و آن را تبليغ و ترويج مي كنند و بدست متقاضي و مشتري مي رسانند ولي از اين دو دسته نمي توان انتظار داشت كه در مورد كاشت و داشت و برداشت هم اظهار نظر كنند و توانايي انجام اينكار داشته باشند اين دو دسته نه

از زمين و آب و كود و سم اطلاعي دارند و نه باغ را براي باغباني مي توان به آنها سپرد .نويسنده: مهدي ناظمي اردكاني عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) و سرپرست دبير خانه شوراي فرهنگي شورايعالي انقلاب فرهنگي.منبع: خبرگزاري فارس

هوش فرهنگي، نياز مديران در قرن تنوع

... cultural intelligence

تنوع فرهنگي از جمله مسائل عمده اي است كه مديران حاضر با آن مواجه هستند

مرجان فياضي

 

چكيده

در ميان مهارتهاي مورد نياز قرن 21 ، توانايي تطبيق مستمر با افرادي از فرهنگهاي مختلف و توانايي اداره ارتباطات بين فرهنگي حائز اهميت است. محيط كار جهاني، نياز به افرادي دارد كه به فرهنگهاي مختلف آشنا باشند و بتوانند با افراد ساير فرهنگها ارتباط مناسب برقرار كنند. براي اين منظور، افراد نياز به هوش فرهنگي دارند. توانايي فرد براي تطبيق با ارزشها، سنتها و آداب و رسوم متفاوت از آنچه به آنها عادت كرده است و كار كردن در يك محيط متفاوت فرهنگي، معرف هوش فرهنگي است. هوش فرهنگي، منبع بالقوه اي براي ايجاد مزيت رقابتي است. مقدمهمحيطهاي كاري در سرتاسر جهان بسيار متنوع شده اند و اين امر به خصوص درباره كشورهاي توسعه يافته بيشتر صدق مي كند. در كنار تغييرات علوم و فناوري و انتقال دانش، فرايندهاي طراحي، توليد و توزيع در قرن حاضر نهايت تنوع را پيدا كرده اند.مثلاً طراحي محصول ممكن است در آلمان، تامين مالي از ژاپن، هدايت برنامه ها توسط ايالات متحده، كارهاي دفتري در بلغارستان، كار توليدي در چين و توزيع ممكن است در سرتاسر جهان صورت بگيرد. در نتيجه مديران با محيطهاي داخلي و خارجي بسيار متنوعي در سازمانهاي خود روبه رو هستند(1).

تنوع در اين مقوله عبارت

است از جذب افرادي با سوابق و زمينه هاي مختلف، داراي توقعات و انتظارات گوناگون و بهره گيري از تواناييها و استعدادهاي آنها براي افزايش سودآوري و قدرت رقابت شركت. تنوع حيطه هاي مختلفي را در بر مي گيرد: نژاد، قوميت، جنسيت، رنگ پوست، مذهب و فرهنگ. ويژگيهاي فرهنگ (CULTURE) را براساس حروف تشكيل دهنده آن به صورت زير تعريف كرده اند:

C : فرهنگ فراگير است. هر شخص، سازمان، سرزمين و كشوري يك فرهنگ دارد.

U: شناخت عقايد، ارزشها و ادراكات فرهنگ ديگران براي موفقيت الزامي است.

L : يادگيري ميراثهاي فرهنگي گوناگون، الهام بخش و توانمندكننده است.

T : كارهاي تيمي در سطح جهاني بدون توجه به فرهنگ اعضا غير ممكن است.

U : برنامه ريزي فرهنگي از طريق شناخت عقايد يكديگر آسانتر مي شود.

R : تفاهم و سازگاري با شناخت فرهنگ خود و پذيرش نقطه نظرات و سبك و روش ديگران شروع مي شود.

E : به منظور رشد و نوآوري، استفاده از تنوع فرهنگي لازم است.

تنوع فرهنگي از جمله مسائل عمده اي است كه مديران حاضر با آن مواجه هستند. متأسفانه بيشتر مديران به تفاوت هاي فرهنگي به عنوان منبع و عامل موثر در ايجاد برتري رقابتي بها نمي دهند و با اين توصيف كه تفاوت فرهنگي مسئله مهمي نيست؛ ما همگي انسان هستيم و تنها عامل سوء تفاهم ميان ما اختلاف زبان است؛ اگر بر تفاوتها تمركز كنيم از هدف دور مي مانيم و ... از فكر كردن به تفاوتهاي فرهنگي و مهارتهاي مورد نياز براي اداره آن طفره مي روند. در حالي كه تنوع فرهنگي داراي مزاياي بسياري از جمله موارد زير است:

_ از جنبه بازاريابي: توانايي شركت

و افراد را در تأمين و پاسخ به اولويتهاي فرهنگي بازارهاي محلي افزايش مي دهد.

_ از جنبه كسب منابع: توانايي شركت را در جذب نيروهايي با زمينه هاي فكري مختلف بالا مي برد._ از حيث هزينه ها: هزينه ناشي از ريزش مديران غير بومي را كاهش مي دهد.

_ از حيث حل مسئله: با بهره گيري از تنوع ديدگاهها، تصميم گيريهاي بهتر و جامعتري گرفته مي شود._ از حيث خلاقيت: از طريق تنوع در ديدگاهها و به دليل تأكيد كمتر بر ضرورت هماهنگي و يكسان سازي عقايد، خلاقيت تقويت مي شود.

_ از حيث انعطاف پذيري نظامها: انعطاف پذيري و قدرت تحمل و پاسخگويي سيستم به تقاضاهاي متعدد پويايي محيط كنوني را افزايش مي دهد (2).

به دليل تنوع گسترده محيطهاي كاري، مديريت موثر سازمانها و منابع انساني با چالشهاي فراواني روبه رو شده است. سازمانها با كوچك سازي و مهندسي مجدد به دنبال رقابت در بازار جهاني هستند ضمن اينكه انفجار اطلاعات و توسعه فناوري نيز براي آنها چالش برانگيز شده است. در اين ميان بهبود روابط در عرصه تجاري، افزايش سهم بازار و مطرح شدن به عنوان يك مدير موفق نيز جز دغدغه هاي مديران امروز است. به راستي مديران براي موفقيت در چنين محيطي به چه فاكتورهايي نياز دارند؟(3)

هوش فرهنگي چيست؟

به راستي چه مديراني موفق هستند؟ چرا برخي مديران علي رغم برخورداري از ضريب هوشي بالا، در كار خود شكستهاي فاحشي را تجربه مي كنند؟ چگونه است كه برخي مديران در محيطهاي بيگانه خوب عمل مي كنند و برخي ديگر مي لغزند؟ آيا بجز ضريب هوشي عوامل ديگري در موفقيت افراد و سازمانها تأثير دارد؟

گلمن( Goleman ) در مورد تأثير ضريب

هوشي معتقد است كه بهره هوشي تعيين كننده پيشرفتهاي علمي و موفقيت هاي حرفه اي است ولي سهم آن در موفقيت تنها حدود20 درصد است. تلاش براي شناسايي ساير عوامل موثر بر موفقيت حرفه اي موجب ورود واژه هاي هوش عاطفي و هوش فرهنگي به ادبيات مديريت شد؛ هرچند هنوز كسي به طور دقيق نمي تواند بگويد سهم هوش عاطفي و فرهنگي در پيشرفت افراد چقدر است(9).

مفهوم هوش عاطفي دربرگيرنده مجموعه گسترده اي از مهارتها و استعدادهاي فردي است كه معمولاً به مهارتهاي درون فردي و بين فردي اشاره دارد و به طور كلي توانايي درك و فهم چگونگي بروز يا كنترل عواطف و احساسات است. هوش عاطفي عاملي است كه موجب مي شود تا خلاقانه فكر كنيم و عواطف و احساسات خود را براي حل مسائل به كار گيريم. بر اين اساس شخصي كه داراي هوش عاطفي بالاست در چهار زمينه شناسايي، به كارگيري، درك و كنترل احساسات استعداد و مهارت دارد (4).

هوش فرهنگي، توانايي افراد براي رشد شخصي از طريق تداوم يادگيري و شناخت بهتر ميراثهاي فرهنگي ، آداب و رسوم و ارزشهاي گوناگون و رفتار موثر با افرادي با پيشينه فرهنگي و ادراك متفاوت است. ارلي و آنگ ( Earley Ang- 2004 ) هوش فرهنگي را به عنوان قابليت فرد براي سازگاري موثر با قالبهاي نوين فرهنگي تعريف مي كنند و ساختار هوش فرهنگي را به انواع ديگر هوش از جمله هوش عاطفي و اجتماعي مربوط مي دانند(7).

هوش فرهنگي دامنه جديدي از هوش است كه ارتباط بسيار زيادي با محيطهاي كاري متنوع دارد. برخي از جنبه هاي فرهنگ را به راحتي مي توان ديد. عوامل آشكاري

مثل هنر، موسيقي و سبك رفتاري از اين جمله اند. اما بيشتر بخشهاي چالش برانگيز فرهنگ، پنهان است. عقايد، ارزشها، انتظارات، نگرشها و مفروضات عناصري از فرهنگ هستند كه ديده نمي شوند اما بر رفتار افراد موثرند. هوش فرهنگي به افراد اجازه مي دهد تا تشخيص دهند ديگران چگونه فكر مي كنند و چگونه به الگوهاي رفتاري پاسخ مي دهند، در نتيجه موانع ارتباطي بين فرهنگي را كاهش و به افراد قدرت مديريت تنوع فرهنگي مي دهد(5).

در محيط هاي كاري متنوع قرن حاضر، لازم است استرس هاي ناشي از شوك فرهنگي و اختلالات و پيامدهاي ناشي از تعارضات فرهنگي به نحو مطلوب اداره شود. براي اين منظور به سازگاري و تعديل موثر فرهنگها نياز است. مطرح شدن هوش فرهنگي به عنوان يك مفهوم كليدي در مديريت اقتصاد جهاني به دليل پاسخگويي به سئوالات زير بوده است:

_ چگونه مديران مي توانند توانايي هاي خود را در تطبيق موثر با فرهنگهاي مختلف بهبود بخشند؟

_ چرا برخي افراد داراي توان بالقوه اي براي رويارويي با چالش هاي كاري در محيط هايي با فرهنگ متفاوت هستند؟

_ افراد چگونه مي توانند در محيطهاي كاري متنوع از نظر فرهنگي- در كشور خود يا بيگانه- به حداكثر بهره وري دست يابند؟

_ سازمانها چگونه مي توانند خود را براي انجام وظيفه در سرتاسر جهان آماده و تجهيز كنند؟

_ سازمانها چگونه مي توانند عملكردهاي فردي و گروهي خود را در محيطي با تنوع فرهنگي بهينه سازند؟

در هر حال در دنيايي كه عبور از مرزها كاري عادي و ساده شده است، داشتن هوش فرهنگي يك نياز حياتي براي همه مديران و كاركنان است. مديران موفق رمز برخورد با فرهنگهاي گوناگون ملي، فراملي و سازماني

را به خوبي مي آموزند و از آموزه هاي خود نهايت استفاده را مي برند(6).

عناصر هوش فرهنگي

هوش فرهنگي به عنوان توانايي فرد براي تطبيق با فرهنگهاي جديد تعريف مي شود. محققان معتقدند هوش فرهنگي در راستاي هوش عاطفي و اجتماعي است. هوش عاطفي فرض مي كند كه افراد با فرهنگ خود آشنا هستند بنابراين براي تعامل با ديگران از روشهاي فرهنگي خود استفاده مي كنند. هوش فرهنگي جايي خودش را نشان مي دهد كه هوش عاطفي ناتوان است يعني در جايي كه با افرادي در محيطهاي ناآشنا سروكار داريم. هوش فرهنگي سه بخش و عنصر اساسي دارد:

عنصر شناختي، عنصر رواني و انگيزشي و عنصر فيزيكي و رفتاري.

- عنصر شناختي (ذهن) به مهارتهاي تفكر عمومي اشاره دارد كه افراد به منظور شناخت چگونگي و چرايي فعاليت در محيطهاي جديد از آن استفاده مي كنند. اين شناخت علاوه بر عقايد و ارزشهاي افراد، روشها و رويه هايي را كه ديگران براي انجام كار استفاده مي كنند را نيز در بر مي گيرد. براي بسياري از مردم يافتن روزنه اي به فرهنگهاي بيگانه دشوار است؛ اما فردي كه از جنبه ذهني و شناختي داراي هوش فرهنگي نيرومندي باشد، مفاهيم مشترك را زود پيدا مي كند. شناخت تفاوتهاي فرهنگي ممكن است پرسيدن سئوالي درباره عوامل برانگيزاننده افراد در فرهنگ هاي گوناگون باشد. يادگيري مفاهيم فرهنگ ديگران به درك و شناخت رفتارهاي آنان كمك مي كند.

- عنصر رواني و انگيزشي (قلب- دل) به افراد كمك مي كند در مقابل موانع پايدار باشند تا بتوانند خود را با فرهنگ ديگران سازگار سازند. اين بخش ممكن است مشكلترين يا مبهمترين جزء هوش

فرهنگي باشد. ورود به دنياي فرهنگ بيگانه مستلزم غلبه بر يكسري موانع خاص است. داشتن انگيزه و پشتكار و باور قوي در اين راه بسيار موثر است. فرهنگها در بسياري از موارد با همديگر متفاوت هستند. به عنوان مثال شيوه دست دادن و نشستن در ملاقاتهاي كاري از كشوري به كشور ديگر تفاوت دارد. ناديده گرفتن اين تفاوتها به مخدوش شدن ارتباطات منجر مي شود.گاهي اوقات تعامل افرادي با فرهنگهاي متفاوت مثل نزديك شدن دو آهن ربا با قطبهاي يكسان است. بدون داشتن انگيزه كافي، هوش فرهنگي بي مفهوم است. اين عنصر توانايي همدل شدن را مدنظر قرار مي دهد. تمايل به برقراري ارتباط و استمرار در راه رسيدن به هدف، بزرگترين شكافهاي فرهنگي را پوشش مي دهد.

- عنصر فيزيكي و رفتاري (جسم) هوش فرهنگي به توانايي فرد براي انجام واكنش مناسب اشاره دارد. رفتار و سلوك فرد بايد نشان دهد كه به فرهنگ طرف مقابل علاقه دارد و سعي مي كند مولفه هاي فرهنگي آنها را بپذيرد و به آن احترام بگذارد. بسياري از تفاوتهاي فرهنگي، توسط اعمال فيزيكي قابل مشاهده و انعكاس است. شناخت و انگيزه بدون انجام يك واكنش موثر و مناسب ارزش خود را از دست مي دهند به همين دليل، هوش فرهنگي بايد دربرگيرنده تواناييها و مهارتهاي لازم براي نشان دادن واكنش مناسب با آن فرهنگ باشد(8 و 9).

استفاده از هوش فرهنگي

امروزه اكثر سازمانها و افراد، هوش فرهنگي را يك مزيت رقابتي و قابليت استراتژيك مي دانند. در محيط و بازار جهاني، هوش فرهنگي اهرم مورد نياز رهبران و مديران تلقي مي شود. سازمانها و مديراني كه ارزش استراتژيك هوش

فرهنگي را درك كنند، مي توانند از تفاوتها و تنوع فرهنگي در جهت ايجاد مزيت رقابتي و برتري در بازار جهاني استفاده كنند. هوش فرهنگي به منزله چسبي است كه مي تواند در محيط متنوع، انسجام و هماهنگي ايجاد كند. افراد داراي هوش فرهنگي بالا، قادرند اثر قابل توجهي بر استراتژي هاي بازاريابي و توسعه محصول براي گروههاي مشتريان در كشورهاي مختلف داشته باشند. اين افراد جز دارايي هاي ارزشمند سازمان هستند و به خصوص در زمان بحران ارزش خود را بيشتر نمايان مي سازند(6).

خوشبختانه برخلاف ساير جنبه هاي شخصيت انساني، هوش فرهنگي كساني كه رواني سالم دارند و از نظر حرفه اي و شغلي توانمند هستند، قابل پرورش و توسعه است. موارد زير در توسعه مهارتهاي هوش فرهنگي موثر است:

_ با به كارگيري ديدگاه مثبت نسبت به تفاوت هاي فرهنگي، ابعاد فرهنگي سازمان و كاركنان خود را بشناسيد.

_ با استفاده از روشهاي مختلف نظير مشاهده، پرسش و تفسير نسبت به تجزيه و تحليل سطوح مختلف فرهنگي افراد سازمان اقدام كنيد.

_ تنوع فرهنگي را بپذيريد و در خود آمادگي رويارويي با فرهنگهاي مختلف را ايجاد كنيد.

_ با توجه به ميزان آشنايي با هر فرهنگ، از استراتژي هاي خاص آن براي تعامل استفاده كنيد.

_ با نگرانيهايي همچون ترس از دست دادن هويت و خودمختاري فردي، درمورد خود وكاركنانتان مقابله كنيد. افراد سازمان بايد احساس كنند كه براي آنها و فرهنگشان ارزش قائليد.

_ در مورد توانمندي هاي هوش فرهنگي هر كجا احساس ضعف مي كنيد آموزش ببينيد.

_ چنانچه انگيزه كافي در كسب و توسعه مهارتهاي هوش فرهنگي نداريد، در خود اين انگيزه را پرورش دهيد.

_ از افراد پيرامون خود كه تجارب موفقي در محيط هاي

كاري متنوع دارند كمك بگيريد.

_ فراموش نكنيد هوش فرهنگي لازمه بقا در محيط رقابتي است. از اين عنصر كليدي غافل نشويد.(6و8)

منابع:

1- Ferdman, Bernardo(2002),Cultural identity and Diversity in organizations, New york: Wiley,p 37-382- Lipp, G. Douglas, Clarke, Clifford H(2003),Managing culture, http://webnf2.epnet.com/fulltext.asp3- Organizational culture, http://www.mapnp.org4- Bliss, Samuel E, The Affect of Emotional Iintelligence on a Modern organizational Leaders Ability to Make Effective Decisions, http://www.findarticles.com5- Cultural Intelligence(CQ)- The key to leveraging the power of Diversity, http://www.mba4success.com/research6- Tan, Joo-seng(November/December2004) Cultural Intelligence and the Global Economy, LIA, vol24, numbers 5, pp19-217- Harris, Michael M, Lievence, Filip(2004)Selecting Employees for Global Assignment: Can Assessment center Measur cultural Intelligence?http://www.findarticles.com8- Earley, P.Christopher, Mosakowski,Elaine(October 2004) Cultural Intelligence,Harvard business Review, pp139-1469- "CQ" Cultural Intelligence – Another Aspect of Emotional Intelligence(2004)http://www.

10- نوري؛ اصغر، مقايسه تاثير هوش علمي و هوش عاطفي بر شخصيت، فصلنامه آموزه، شماره 18، ص73

منبع: تدبير Cultural Intelligence Cultural Intelligence is the competence of tomorrow. Multidisciplinary research and problem solution in businesses are the keys for developing creativity and innovation. As business gets more global the potential to succeed or fail depends on the ability of organisations and leaders to understand and become competent in working across cultures.

Cultural Intelligence gives successful teamwork across corporate cultures, discipline cultures and national cultures. Cultural intelligence gives new insight, new thinking and new practices to qualify your leadership of complex social processes among people with different backgrounds.

Cultural difference has a greater impact on business effectiveness than we think. Our cultural backgrounds influence the way we think and act and the way we interpret each other's contributions. Our

success or failure in communication depends on this competence and ultimately skill in this area affects the company’s bottom line

نقد مديريت فرهنگي

... cultural management

وقتى گستره مفهوم مديريت به مديريت فرهنگى مى رسد، اوضاع پيچيده تر مى شود

حميدرضا ابك سرزمين ما سرزمين پارادايم ها و الگو هايى با تاريخ مصرف كوتاه است. واژه ها و مفاهيم از آن سوى دنيا به سوى ما سرازير مى شوند و هنوز درك شان نكرده ايم و به آنها خو نگرفته ايم كه سيل مفاهيم و واژه هاى جديد فضاى فكرى ما را تغيير مى دهد و زبان و گفتمان مان را دگرگون مى كند. امروزه روز در ميهن آريايى واژه «مديريت» ورد همه زبان ها است. گويا تمام بدبختى ها و بيچارگى هاى ما ناشى از تقصيرات جنايتكارانه مفهوم مادر مرده اى به نام «مديريت» است.

درباره هر مشكلى كه سخن مى گوييم و ناله از هر دردى كه به آسمان برمى آوريم به يك جمله كليدى مى رسيم كه درد ما درد مديريت است. كمتر كسى درباره اين موضوع بحث مى كند كه اين مديريت طلايى كه كليد راه و مفتاح نجات ما است، چيست و از كدام چراغ جادويى سر بر خواهد آورد. اما همه فى الجمله مى دانيم كه اگر مديريت درست شود، ديگر آب از آب تكان نخواهد خورد.

اين نوع نگاه به مشكلات البته چندان هم بى راه نيست. تجربه سال هاى دور و نزديك اداره امور اجرايى مملكت همه كارشناسان و صاحب نظران را با همه تنوع سليقه و انديشه اى كه دارند، به اينجا رسانده كه حتماً يك جاى كار مى لنگد وگرنه اين نمى شد و آن مى شد. انصاف بايد داد كه لااقل اگر همه مشكلات مملكت ما به مديريت برنگردد، بخش عمده اى از آن

معلول همين واژه شريفه است. به همين خاطر است كه نمى توان منتقدان نظام هاى مديريتى را متهم به بى توجهى و بى انصافى كرد. نكته اى اگر هست در اين دقيقه نهفته است كه در بسيارى موارد انتقادهاى وارد به برنامه هاى مديران كشور بيش از هر چيز ناظر به ناديده گرفتن همان افق هاى كلان مديريتى و خردنگر شدن در مسائلى است كه حل شان بيش از هر چيز ديگر در گرو توجه به همان مبادى و بنيان هاى مديريتى است.

وقتى گستره مفهوم مديريت به مديريت فرهنگى مى رسد، اوضاع پيچيده تر مى شود. گفتمان فرهنگى همه كشور هاى جهان و به تبع آن كشور ما، بسته به تاريخى كه پشت سر نهاده اند، پيش فرض ها، سليقه ها، نظريه ها و اهداف متنوع گوناگون و بلكه متعارض را دربرمى گيرد و شامل مى شود. شايد بتوان در نگاهى از بيرون حكم به غلبه يك نوع فرهنگ خاص در هر سرزمين داد. اما وقتى كار به تجزيه و تحليل دقيق تر مى رسد، به دشوارى مى توان در ميان انبوه خرده فرهنگ هاى موجود در يك جامعه كلان، به برترى يكى نسبت به ديگرى تن داد و خود را خلاص كرد و ديگران را محكوم به پيروى از آن.مديريت فرهنگى در ايران، مديريت طيف گسترده و متنوعى از افكار و آرا و سليقه ها است كه شايد شمارى «بعدد انفس الخلايق» داشته باشد و بل بيش از آن و «بعدد انفاس الخلايق». تجربه نشان داده است كه مديران موفق در حوزه فرهنگ، كسانى نبوده اند كه تمام هم شان را مصروف تبليغ و ترويج يك سليقه خاص كرده اند. بلكه برعكس كسانى بوده اند كه هنگام تصميم گيرى همواره هر دو سر اين طيف

را منظور نظر داشته اند و حكم به ناديده گرفتن هيچ كدام از اعضاى اين اجتماع نگرفته اند. شايد در مقام نظر كمتر كسى با اين نكته مخالفتى داشته باشد. اما آنگاه كه بحث بر سر تصميم سازى و اجرا مى شود و قرار است عملكردهاى خاص مديران بر پايه انديشه هاى ذهنى شان شكل بگيرد، اختلاف ها آشكار مى گردد و اينجا است كه مى توان ميزان پايبندى افراد به اين آموزه مديريتى را محك زد.

دقيقاً به همين دليل است كه وضعيت«نقد مديريت فرهنگى» در سرزمين ما نيز اوضاعى مشابه همان مديريت فرهنگى دارد. ناقدان مديريت فرهنگى بيش از هر چيز به نقد اجزاى ساختار مديريت پرداخته اند و چه بسا به همين سبب گرفتار طرح و پرسش هاى متناقضى شده اند كه هر كدام تنها در يك چارچوب و فضاى خاص معنا دارند. منتقدان ما كمتر توجه كرده اند كه اگر نظام هاى مديريتى نياز به نظريه ها و چارچوب هاى مشخص و مدرن و سازگار دارند، نظام هاى نظرى نقد نيز بيش از هر چيز نيازمند همين سازگارى و سزاوارى اند. براى نقد يك نظام مديريتى يا بايد مبانى و اركان آن را به رسميت شمرد و براى مثال تناقض يك عملكرد خاص را با آن مبانى و اركان آشكار كرد و يا اينكه بايد از بنياد طرحى نو درانداخت و نشان داد كه اين تناقض ها و ناكارآمدى ها بيش از هر چيز ناشى از اشكالات ساختارى مستتر در بنيادهاى نظرى همان نظام هاى مديريتى است.

منتقدان سياست هاى فرهنگى وزارت ارشاد، همواره بر سر مسئله اى به نام «سانسور» بحث كرده اند. دايره بحث به حدى گسترده است كه هم اكنون در ميان اهالى فرهنگ به سادگى مى توان دو سر طيف را در

مورد اين مسئله بازشناخت و به راحتى بررسى كرد كه مدير فرهنگى سرزمين ما از دو سوى اين بازه گسترده با چه انتقاداتى روبه رو است. پرسش ها روشن و واضح است: چرا سانسور مى كنيم؟ چرا سانسور نمى كنيم؟هدف اين نوشتار ارائه طرح يا الگويى براى پاسخ به اين دو پرسش نيست. نكته اينجا است كه مى توان هر دو پرسش را در برابر اين پيش پرسش قرارداد كه آيا در هنگام طرح صورت مسئله وضعيت فرهنگى سرزمين مان و مشكلات موجود بر سر راه مديريت و به تبع آن مديران فرهنگى را بررسى كرده ايم يا نه؟

مسئله سانسور مسئله بسيار مهمى است كه ربط وثيق و متينى با مسئله آزادى بيان دارد. هيچ مديرى نيز نمى تواند اين مسئله را از افق پيش داروى خود حذف كند و در لواى بيرق شتر ديدى، نديدى، اسب حكومت در ميدان فرهنگ بتازاند. اما به يك نكته ديگر نيز بايد اشاره كرد. گاهى اوقات پرداختن صرف به برخى پرسش ها راه را براى طرح پرسش هاى ديگر كه البته ضرورتاً مهم تر يا كم اهميت تر نيستند، صعب مى كند. مسئله سانسور مسئله مهمى است، اما آيا مى توان براى مثال تمام عملكرد معاونت سينمايى، مطبوعاتى و فرهنگى وزارت ارشاد را در پرتو اين مسئله تحليل كرد؟ آيا در اين نهادها اتفاق ديگرى كه شايسته توجه، نقد، بررسى و تحليل باشد وجود ندارد؟ مگر قائل به اين باشيم كه اساسى ترين و بنيادى ترين مسئله فرهنگى اين سرزمين مسئله سانسور است كه اين ادعا البته نيازمند دلايل قوى و معنوى است.

كافى است كه نگاهى به سياهه يادداشت ها و مقاله ها و گزارش هايى بيندازيم كه طى اين سال ها به عنوان انتقاداتى بر

عملكرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى منتشر شد. مسئله سانسور را كنار بگذاريم و ببينيم چند مسئله برجسته ديگر در اين حوزه مورد توجه كارشناسان و ناقدان قرار گرفته است.

ميزان و درصد اين توجه چقدر بوده است؟ آيا مسئله مجوزهاى تخصصى نشر مسئله مهمى نيست؟ آيا توجه بنيادين به توسعه زيرساخت هاى عمرانى و حتى نرم افزارى در حوزه فرهنگ نمى تواند حداقل موضوع چند يادداشت و گزارش باشد؟ تا به حال چند مقاله در باب توليد انبوه كالا هاى فرهنگى خوانده ايد؟

اتفاقاً شايد به نفع برخى مديران هم باشد كه منتقدان شان از سحر تا شام يك ريز و يك بند، به يك پرسش خاص (كه البته پاسخ چندان خاصى ندارد و مطمئناً كسى مديرى را به خاطر پاسخ ندادن به آن پرسش بازخواست نمى كند) بپردازند تا آنها بتوانند به راحتى كارشان را انجام بدهند و خيالشان هم تخت و آرام باشد كه كسى كارى به آن كار ديگر ندارد.

در اسفندماه سال گذشته(1383) نخستين جشنواره كتاب كودك و نوجوان ايران كه در نوع خود اتفاقى كم نظير بود در كرمان برگزار شد. بيش از 150 تن از كارشناسان مسائل كتاب كودك به صورت مستقيم و تعداد بسيار زياد ديگرى از صاحب نظران به صورت غيرمستقيم دست اندركار پيشبرد اهداف محتوايى اين جشنواره بودند و جلسات بسيار متعددى را از ماه ها قبل براى بررسى مسائل كتاب كودك و نوجوان برگزار كردند.

شهر كرمان كه به دليل وضعيت جغرافيايى و اقتصادى اش، در مقايسه با شهرهايى چون اصفهان و تهران و تبريز چندان شهر پررونقى نيست، در آن روزها چنان شور و هيجانى به خود ديد، كه به گفته مردمانش تا به حال

به خود نديده بود. پدرها و مادرها، بچه هايشان را به ميدان شورا مى آوردند، به همراه آنها كتاب مى خريدند، نقاشى مى كردند، تفريح مى كردند و از همه مهم تر مى خنديدند.

مواجهه رسانه ها با اين جشنواره اما چگونه بود؟ بخشى از روزنامه ها به هر دليلى كه لابد خود بهتر مى دانند و در جايى ديگر مى توان به آن پرداخت، به كلى از بررسى موضوع صرف نظر كردند. برخى ديگر كه مهربان تر بودند به درج اخبارى پرداختند كه ستاد خبرى جشنواره براى آنها ارسال مى كرد. اما كمتر رسانه اى بود كه حاضر باشد به اين جشنواره به چشم «رويدادى فرهنگى» بپردازد و حتى بى رحمانه نقدش كند. نقدى اگر بود تنها بر سر اين بود كه به فلانى سالاد نرسيد و چرا بهمانى دعوت نشده بود.

هيچ كس به اين نكته توجه نكرد كه جشنواره كتاب كودك و نوجوان با همه كاستى هايش حداقل قابليت برابرى با جشنواره فيلم كودك و نوجوان اصفهان را دارد. كرمانى ها هنوز با اين جشنواره خو نگرفته اند. اما اصفهانى ها با شور و اشتياق تمام هنگام برگزارى جشنواره، شهرشان را رنگى از شادى مى زنند. هيچ كس اشاره نكرد كه مدد رساندن به رشد اين نهال نوپا با بررسى، تحليل و نقد عملكرد بانيان و بنيانگذارانش مى تواند زمينه ساز بهره بردن از سايه سارى باشد كه درختان تنومند خاك فرهنگ برايمان به ارمغان مى آورند.كسانى كه اولين نمايشگاه قرآن كريم در دوازده سال پيش را به ياد مى آورند حتماً تعجب مى كنند كه چگونه نمايشگاهى با آن ابعاد كوچك و غيرقابل توجه در ميدان بهارستان تبديل به نمايشگاهى بين المللى شد كه خيل كثيرى از مشتاقان مفاهيم معنوى را در ايام ماه مبارك رمضان

به سوى خود مى كشاند. حتى طرفداران ترويج و گسترش مفاهيم قرآنى نيز كمتر به اين نكته توجه كردند كه بسيارى از كسانى كه به هر دليلى شب هاى قدر خود را در خانه مى ماندند حالا به خيابان حجاب مى آيند و در مراسمى شركت مى كنند كه خواسته هاى معنوى شان را برآورده مى كند. كافى است كه سرى به همين نمايشگاه بزنيد و از ظاهر متنوع مخاطبان نمايشگاه دريابيد كه مى توان در پرتو اعتدال، بخش عمده اى از ساكنان همان طيف گسترده فرهنگ را راضى و خشنود كرد. با چنين اوصافى آيا مى توان صرفاً به اين دليل كه برگزاركننده اين نمايشگاه دولت است و دولت هم هنر نمى كند كه اين كار را انجام مى دهد از خبر بررسى و تحليل چنين رويدادى گذشت؟

كاش لااقل به اين استدلال حداقلى تن مى داديم كه وقتى قرار است به هر حال چنين كارى انجام شود، مى توان كارى كرد كه به صورتى بهتر و منسجم تر و جامع تر و خرسند كننده تر برگزار شود. گرچه انصاف بايد داد كه اين نگاه حداقلى به رويدادهايى چون جشنواره فيلم فجر و جشنواره مطبوعات نگاهى منصفانه نيست. اين نكته را مى توان از تعداد و مشخصات نام هاى شركت كننده در اين جشنواره ها دريافت.

آشكارتر از صبح صادق است كه مى توان فهرست بلند بالايى از انتقادات را در برابر عملكرد مديران فرهنگى اين سرزمين سامان داد و كارنامه شان را با اين ميزان بررسى كرد. اما از خاطر نبايد برد كه «نهادهاى فرهنگى» از چنان ظرفيت هاى بالقوه اى براى توسعه برخوردارند كه شايد بهتر باشد ابتدا به نهادينه شدن شان بينديشيم و بعد منصفانه نقدشان كنيم. به راستى سامان دادن مشكلات نمايشگاه بين المللى كتاب تهران و جشنواره بين المللى

فيلم فجر كار خردمندانه ترى است يا تيشه بر ريشه و بنياد اين نهاد ها كوفتن و تخريب آنان و در سوداى طرحى نو درانداختن، واماندن در كنار سقفى شكافته و بى مصرف؟

منبع : روزنامه شرق

تأثير فرهنگ بر مديريت

دكتر سيد محمد اعرابي

 

فرهنگ يكي از مهمترين عوامل مؤثر بر مديريت است. ناديده گرفتن اين نقش، عدم انسجام داخلي و انطباق بيروني را به دنبال خواهد داشت.

بدون دستيابي به الگو و روشي براي برجسته سازي و آشكار نمودن تفاوت هاي فرهنگي نمي توان نقش و نفوذ و آثار فرهنگ بر مديريت را درك نمود. روياي «دهكده جهاني» به منزله «ديگ ذوب» فرهنگ ها بايد بازنگري شود و اين تفكر كه «مديريت، مديريت است» و در مقابل نفوذ فرهنگ و تأثير آن مقاوم است مورد بررسي دوباره قرار گيرد.

 

همه مردم، مثل هم هستند. اين تنها عادت هاي آنهاست كه موجب تفاوت ميان آنها مي شود.

كنفوسيوس كشف فرهنگ را مي توان به اكتشاف در اقيانوسي تشبيه كرد كه در سطح آن مي توان مصنوعات، آيين ها و رفتارها را مشاهده كرد، اما در زير آن به ارزش ها و باورهايي دسترسي حاصل مي شود كه دلايل بروز رفتارهاي خاص هستند.

اگر كمي عميق تر نگريسته شود به فرضيات زمينه سازي توجه خواهد شد كه از طريق تفسير آنها مي توان تهديدات بالقوه و فرصت ها يا گنج هاي نهفته در اين اقيانوس را كشف كرد و به اين ترتيب حضور مؤثر و پنهان فرهنگ خود و ديگران را آشكار ساخت. حضور فرهنگ را مي توان در حوزه هاي فرهنگ هاي منطقه اي، ملي، صنعتي، سازماني، حرفه اي و وظيفه اي احساس كرد. اين حوزه هاي فرهنگي بر يكديگر و بر فعاليت هاي افراد، گروه ها، مؤسسات و ملت ها تأثير عميقي مي گذارند. شناخت

و ارزيابي تأثير بالقوه فرهنگ و مديريت موجب درك بهتر آثار ملموس و ناملموس فرهنگ بر مديريت مي گردد. تدوين و اجراي استراتژي هايي براي استفاده مؤثر از اين حوزه هاي فرهنگي امكان مديريت كارا و اثربخش تر را در پهنه فرهنگ ها فراهم مي آورد.

فرضيات زمينه ساز فرهنگ امكان درك تفاوت ها، در طراحي و اجراي ساختار؛ تدوين، اجرا و ارزيابي استراتژي و سرانجام سياست ها و روش هاي مديريت منابع انساني را فراهم مي آورد. با بررسي سازمان از لحاظ ميزان تمركز در قدرت، درجه تخصصي بودن شغل ها و ميزان رسمي بودن قوانين و مقررات مي توان به الگوهاي خاص سازماندهي رسيد. اين روش منطق «بهترين الگوي جهاني» را مورد ترديد جدي قرار مي دهد.

مسائل مشتركي در سازمان ها وجود دارند كه شماري آن را فرهنگ مي نامند، اما مي توان آن را استراتژي نيز ناميد. فرهنگ مجموعه اي از راه حل ها براي مشكلات ناشي از تطابق بيروني و انسجام دروني است. همين تعريف را مي توان براي استراتژي به كار برد. براي تدوين و اجراي استراتژي، سازمان ها همپاي توانايي هاي داخلي و دروني خود نيازمند ارزيابي محيط بيروني نيز هستند. تصميم هاي استراتژيك در دستيابي به تطابق بيروني مؤثر هستند. اجراي موفق اين تصميم ها نياز به سازماندهي منابع داخلي دارد، در غير اينصورت انسجام دروني حاصل نمي شود. نگرش هاي تحليل عقلايي، مديريت استراتژيك را ارزيابي و پاسخ به محيط عيني و مستقل از فرهنگ مي داند، حال آنكه مديريت استراتژيك بررسي و واكنشي به محيط ذهني است و در معرض تفاوت هاي موجود در درك و تفسير قرار دارد. پس تعدد تفسيرها و پاسخ ها به فرضيات مختلف فرهنگ هاي ملي، صنعتي و سازماني امري ممكن است. همين تعدد تفسيرها و پاسخ هاست كه موجب مزيت رقابتي مي شود.

همان گونه

كه وجود نيروي نظامي براي جنگ انكارناپذير است، مديريت استراتژيك منابع انساني براي اجراي استراتژي در سطح جهاني نيز انكارناپذير مي باشد. فرهنگ بر سياست ها و روش هاي مديريت منابع انساني در زمينه انتخاب، جامعه پذيري، آموزش، ارزيابي عملكرد، جبران خدمات و توسعه مسير شغلي مؤثر است. بنابراين، با توجه با تفاوت هاي موجود در طراحي ساختار، استراتژي و مديريت منابع انساني به تدريج خواهيم ديد كه چگونه مديران(افراد)، گروه ها و سازمان ها در فرهنگ هاي مختلف با مشكلات ناشي از تطابق بيروني و انسجام دروني دست و پنجه نرم مي كنند. تربيت مديران بين المللي يكي از راهكارهاي «مديريت تفاوت هاي فرهنگي» است. فعاليت در خارج مرزها لزوماً به معناي مديران بين المللي نيست. مديران بين المللي داراي شايستگي هاي مشخصي هستند كه از طريق توسعه ي شخصيتي، شغلي و سازماني تقويت مي شوند. تشكيل گروه هاي چند فرهنگي و تشويق آنها به مشاركت فعال در تصميم گيري ها، راهكار مناسب ديگري براي مديريت پويا و پيچيده عصر حاضر است.

اعضاي گروه چندفرهنگي بايد نسبت به استراتژي هاي وظيفه اي (اهداف، ساختار، نقش ها و مسئوليت ها، تصميم گيري) و استراتژي هاي فرآيندي (توسعه مشاركت، حل تعارض، ارزيابي عملكرد) به توافق برسند. اگر يك گروه چندفرهنگي تلاش هاي خود را به نحو مناسب يكپارچه نكند، آنگاه تنوع و تفاوت فرهنگ ها نه تنها مفيد نخواهد بود، بلكه موجب بروز اشكال نيز خواهد شد.

علاوه بر افراد و گروه ها، سازمان ها نيز ناچار به تدوين و اجراي استراتژي مشخصي در مقابل تفاوت هاي فرهنگي هستند. ناديده گرفتن، به حداقل رساندن و به كارگرفتن تفاوت هاي فرهنگي از اصلي ترين استراتژي هاي هر سازمان جهاني است. يك سازمان وقتي جهاني مي شود كه تفاوت هاي فرهنگي را به عنوان يك منبع و فرصت نگريسته و با استفاده از آنها

بتواند در عرصه بين المللي مزيت رقابتي جديدي را خلق نمايد.

مديران بين المللي، گروه هاي چندفرهنگي و سازمان هاي جهاني شهروندان جهاني هستند. آيا اين شهروندان جهاني مي توانند به درك مشتركي از مسائل اخلاقي و مسئوليت اجتماعي دست يابند؟ دلايل مستندي بر وجود شباهت ها و تفاوت ها نسبت به اخلاق شغلي و حرفه اي و مسئوليت اجتماعي از طريق همزيستي مسالمت آميز و سازنده نويدبخش سعادت بشر خواهند بود. و به اين ترتيب به جاي رسيدن به دهكده جهاني به تمدن جهاني خواهند رسيد.

بنابراين مديران به جاي آنكه سربازن سازمان باشند كه براي تسليح جنگ افزار سياسي، اقتصادي، فرهنگي به ميدان جنگ اعزام مي شوند، شهروندان جهاني تلقي مي گردند كه قصد دارند از طريق گفت و گوي فرهنگ ها و تمدن ها، موجبات توسعه سياسي، فرهنگي و اقتصادي جهان را فراهم آورند.

لينك: http://www.organoon.com/main/modules.php?name=Newsfile=articlesid=37

 

  culture management By Jerome Dumetz

International Graduate Programs Coordinator, Plekhanov Russian Academy of Economics Visiting Lecturer, American Institute of Business and Economics, Mirbis and Essec Business Schools.  

Everyone has heard something about cross-cultural management, but many dismiss it as no more than a passing fad, as just another set of useless tips on doing business abroad. It's true that these management fads are a boom industry and many of the handbooks are at best merely entertaining, and at worst downright useless.

After all, a career-minded person is neither an ethnologist studying lost civilizations nor a tourist who is into folklore: you are a business person with one mission - to develop your enterprise or at least to find a job in a good company.

Does anyone really care if a business card was given out from the

'wrong' hand or if a business partner takes off his jacket during negotiations? On the face of it, it's not worth bothering about such petty things. Business is business after all. A Big Mac is a Big Mac, whether bought in New York, Peking, Paris or Moscow. Or is it? The burger may be the same, but the environment is very different here, and incidentally, whoever saw kvas on the menu at McDonald's? So, there are local differences and they do actually count.

But count for what? Well, primarily for business success. Of course, a company doesn't necessarily need a marketing department, HR management, a training policy and corporate canteen to make big money. But all these things can give a company the edge over the ones that don't, and the reason why HR management, a training policy and the like are now common to all large companies in the West is first and foremost because they save money in the long run. But of course, a lot of things that are accepted practice in the West are still a novelty in Russia. Is there really a place for cross-cultural management here?

Let's say a local branch of a multinational company is doing well, with 20 percent annual growth, is hiring bus-loads of new employees and has every reason to feel confident about its future. Yet in spite of all this it could still have a higher turnover rate than any other local subsidiary. Operating costs could still be sky-high, even though the company is well-established.

However good the planning, there is still a nasty feeling at the end of the day that management isn't quite managing to get the message across to its employees.

Actually, this is quite normal - it is the result of a natural discrepancy between two different corporate cultural identities. In other words, the local employees do not share management's understanding - which comes to them as second nature - of what a company should be. And this is where cross-cultural management comes in.

Each country has differences. Even a multinational corporation is influenced by the corporate culture in the company where its headquarters is located, except for the very few truly trans-national companies. Toyota, Daimler Chrysler, Renault and Ford are all major players in the automotive world, yet each one has its distinct style of working. Based on academic research, cross-cultural management theories help categorize the peculiarities of cultures, and consequently the peculiarities of the companies. The seven dimensions defined by cross-cultural management specialist Fons Trompenaars help to predict how a local business partner might behave during negotiations or simply on a day-to-day basis.

 

 

Although this will not be prescribed or defined as such anywhere, an American company's way of conducting business is influenced by what cross-cultural management specialists call the 'guided missile' culture: It is task and project-orientated and the results are the first and last goals. Russia, on the other hand, is sometimes associated with a corporate culture dubbed the 'Eiffel Tower' culture (nothing to do with the French, incidentally). This means that a

company is tall, strong, task-orientated and extremely hierarchical. Or else it is associated with a 'Family' corporate culture - organic, people orientated and with no precise task assigned to individuals. Therefore, it is more than likely that Russian employees, however hard they try, will run into problems when trying to understand a foreign company's 'guided missile' management from the point of view of someone used to working in an environment with an 'Eiffel Tower' or 'Family' culture.

But of course, culture is a very broad concept and needs to be pinned down. Culture has three layers. The outer one consists of artifacts, things everyone can take in at a first glance - dress, gestures and so on. The meanings, while not always immediately obvious, are not too difficult to decipher, once you know the key. To take examples drawn from Russia, bouquets of an even number of flowers are only given at funerals, it's considered bad luck to shake hands across a threshold, whistling indoors is discouraged as it is popularly believed to make all your money disappear, and so on.

The second layer consists of norms and values. A norm is a form of behavior accepted by a group. For instance, we expect presents for our birthday and if nobody brings any gifts to your birthday party you might feel insulted. But do we open the package in front of the guest or later? In Russia, people will usually wait until later. So the accepted norm depends on the culture you represent. Values are types

of behavior that are expected from a whole group. In many cultures people are valued for always arriving at a meeting or delivering a job on time, but many Westerners working in Russia quickly notice that deadlines tend to be regarded as fairly elastic.

Deeper down is the core center, the very essence of the culture. For instance, Americans are very fond of contractual relationships being a plumber is nothing to be ashamed of, you are just a contractor. You deliver a service and you are paid for it. Perhaps it all stems from the very founding document of the country, the Declaration of Independence. In Russia, such a document does not exist. Due to climatic and political reasons, the Russian peasant had to work hard just to survive and was thrown back on his own resources. Therefore, when a deal is too easy, a Russian may regard it with suspicion.

Core beliefs also deal with how people treat their environment. Russia is vast and rich in virtually all natural resources. For instance, while leaving a tap running while brushing your teeth would be regarded as terribly wasteful in Holland, where natural resources are at a premium, in Russia such apparently wasteful behavior is a way of life.

However trifling these examples may seem at first sight, they have a direct bearing on foreign companies working in Russia. A Russian candidate needs to be aware that a company from Germany, the United States, France or South Korea is going to be very different in terms of hiring

procedures, promotions, training and, of course, corporate culture. So check your potential employer's web site and don't hesitate to contact them to ask for advice concerning the way they expect CVs to be written or how interviews are conducted. Some companies have a policy of not asking questions about your private life, while others will actually be interested to know what type of person you are outside work.

And, of course, it pays just as much for employers to know as much as possible about the staff they plan to take on. Our research has shown that the stereotype of Russians as collectivistic falls flat, at least in the business sphere. No one expects anything from the group or takes responsibility for other people in it. There is barely any sense of 'working for the community,' and shame and dishonor do not exist in Russian business culture.

Yet Russian leaders are extremely particularistic. This means that interpersonal relationships are stronger than any rules or laws. No surprises here, perhaps, for anyone used to doing business in Russia, but the combination of these two dimensions is problematic: societies are usually either individualistic or universalistic (where the focus on the individual is balanced by clear rules and laws), or, collectivistic and particularistic (where social pressure balances the strength of the connections). Of course, many countries are somewhere in between. But the paradox of Russia (individualistic and particularistic) means that business leaders rely on connections without feeling restricted by 'golden rules' of behavior or even the law. It is

the individuals with whom you deal who set those limits, and what might sound great in theory often will work against you.

So the value of cross-cultural management is in helping companies to be more aware of these hidden differences in order to work better together and understand better where everyone is heading. If any of the examples above seem oddly reminiscent of familiar, everyday frustrations to a foreign employer, then cross-cultural management, with a good dose of open-mindedness, can provide the right professional answers, or at the very least provide a better understanding of the people you work with and the things about them that cannot be changed. Likewise, in order to be able to reconcile the differences between cultures, you first need to be more aware of what constitutes your own.

مديريت فرهنگي ما مخاطب شناسي ندارد

05 مديريت فرهنگي ما مخاطب شناسي ندارد

گفت وگو با دكتر داود كميجاني، استاد دانشگاه و پژوهشگر اديان

محمد عصاريان

شكي نيست كه يكي از مهمترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگي كشور است، يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسان ها و جامعه بوجود مي آيد، چگونه بايد باشد. اشكال و نواقص چيست و چگونه بايد رفع شود، كندي ها و معارضاتش كجاست؟ مجموعه اي لازم است كه اين موارد را ترسيم كند و سپس از اين موارد حفاظت كند. داود كميجاني شايد كسي باشد كه بتواند تا اندازه اي اين كندي ها و تعارضات را براي ما روشن كند. وي زماني به عنوان مشاور فرهنگي وزير علوم، تحقيقات

و فناوري و مديريت فرهنگي بنياد جانبازان استان تهران را به عهده داشته است.

كميجاني دروس حوزوي را تا پايه 10 رسانده است و اكنون در سطح دكتراي تاريخ فرق مذهبي در دانشگاه همدرد دهلي نو مشغول به تحصيل است. وي ورود به بحث مديريت فرهنگي ديني را تا آنجا لازم ديد كه حوزه هاي آسيب هاي اجتماعي و ديني را از يكديگر جدا كند و اكثر جوانان را در گروه آسيب ديدگان ديني قرار دهد. وي معتقد است در مديريت فرهنگي ما حوزه اين دو از يكديگر جدا نشده است و به همين دليل برچسب زني بر آسيب ديدگان ديني مبني بر آسيب ديده اجتماعي را يك اشتباه بزرگ و جبران ناپذير تلقي مي كند. اين استاد دانشگاه سخنان جالب ديگري هم دارد: نگاه تجربي شما به مديريت فرهنگي چگونه است؟

ابتدا بايد مشخص كنيم كه قصد داريم سر چه موضوعي بحث كنيم. بارها شده است كه طرفين نشسته اند و گفتگويي ترتيب داده اند. اما مقصد به صورت جزيي مشخص شده است. موضوع مشخص است اما بايد اين موضوع را اينجا بازتر كنيم تا بتوانيم به يك نتيجه برسيم، يا به هدف مورد نظر نزديك شويم.

مديريت فرهنگي يك مفهوم بسيار بزرگ است بنابراين بايد ساختار و اجزاي اين ركن كلي را به صورت جزيي مشخص كنيم. متأسفانه امروزه اكثر مديران ما در عرصه هاي مختلف نظارت و كنترل و تصميم گيري را با مديريت اشتباه مي گيرند. اين اشتباهات باعث مي شود كه مديريت از راه اصلي اش دور شود. در ابتدا بايد گفت كه بيش از 250 نوع تعريف از مديريت و فرهنگ ارائه شده است كه اكثراً در مجموعه جامعه شناسي جاي

مي گيرد. به نظرم پسنديده ترين تعريف اين است كه فرهنگ مجموعه اي پيچيده است از يافته ها و آرزوهاي يك ملت و تجربياتشان در عرصه هاي فرهنگي و معنوي، مثلاً چيني ها و ژاپني ها دنياگرايند، يعني اينكه مجموعه آرزوها و خواسته ها و تجربياتشان در جهان مادي معنا مي شود. از طرفي معني مديريت در اصل بر مبناي مداريت بوده است؛ يعني مدير مانند يك مدار محوريت حركت را در دست دارد و آن را تنظيم مي كند، يك فرآيند است كه در ادامه با يك تحول روبرو خواهيم شد. مديريت يك فرآيند است كه سعي مي شود به كار گرفته شود تا منابع مادي و انساني ساماندهي شود و بتوانيم به يك هدف مطلوب دست يابيم. بنابراين مديريت فرهنگي به نوعي ساماندهي آنچه كه در فرهنگ ماست، براي اينكه فرهنگ مان را با آمادگي كلي و جزيي درك كنيم. بنابراين در اين مديريت بايد خط كشي ها مشخص شود تا بدانيم قدم هاي بعدي را بايد چگونه برداريم . بدانيم كه به كجا خواهيم رفت. مثلاً ايرانيان در قوم شناسي غيرتمند و علم پژوه و مهمان نواز بوده اند. اين مطلب را از يافته هاي تاريخي بدست آورده اند. يافته هايي كه در تاريخ ماست؛ از تاريخ 4000 ساله ما.

بنابراين داشتن يك رهبر براي يافتن اين يافته هاي تاريخي ضروري به نظر مي رسد كه الان خلا آن احساس مي شود.

براي يافتن يافته هاي جديد و يك فرهنگ سازي براي ملتي كه در آينده مهمان ما خواهند بود،  بايد اين فرهنگ طراحي شود كه يك رهبر در آن نياز اصلي است. اگر خوب به تاريخ فرهنگ ما و اجتماعات جهاني نگاه كنيم خواهيم ديد كه گروهي از متفكران بوده اند كه فقط فكر مي كردند آنان فيلسوفان

بودند و در جاهاي ديگر كاردينال ها و مسيحيان پاپ بودند كه براي تشكيل جوامع قدرتمند بعدي برنامه ريزي مي كردند. مي توان آن جامعه متفكر را به يك اتاق فكر در قرن 21 و سال 2007 تشبيه كرد. اتاق فكري كه بايد هر جامعه اي از آن بهره مند باشد تا برخي در آن طراحي آينده و فرهنگ آن جامعه را پي ريزي كنند و قدم هاي بعدي را پيش بيني كنند.

اين نگاه شما در فرآيند مديريت فرهنگ ديني چگونه متبلور مي شود؟

به نظرم اين چيزي نيست جز يك هديه الهي از آن سوي دنيا براي ما انسان هاي اين سوي دنيا. هديه اي از طرف خداوند. دين در حقيقت كاتالوگ استفاده از لوازم و ابزار آلات اين دنيا است. دين از طرف خدا هديه اي است براي ما. از طرفي مجموعه اي از قواعد بايد و نبايدها و هست و نيست ها . ملزوماتي كه بر شيوه زندگي ما مسلط است. با توجه به اينكه دين اسلام يك بحث اخلاقي گسترده است و از تولد تا مرگ ما را دربر مي گيرد، درك اين دستورالعمل ها و پياده كردن درست آن در زندگي همان مفهوم و مضمون فرهنگ را مي دهد.

البته برخي معتقدند كه بايد جهان بيني را هم جزو فرهنگ بدانيم.

درست است؛ اما دين و فرهنگ ديني كاربرد الان دين است. اين سه نوع تجلي دارد؛ يك نوع آن حقيقت دين است كه در سخنان ائمه و پيامبر است، يكي استدلال عالمان ديني ما از دين و ديگري برداشت از دين است كه بازهم قابل احترام است. اما بحث اين است كه بازهم ميان برداشت علما و حتي استدلال آنان تا حقيقت دين فاصله وجود دارد. علاوه

بر اين بايد برداشت مردم از دين را نيز به اين دسته اضافه كرد. دين در قالب هاي مختلف در مي آيد كه نشان از برداشت هاي گوناگون است. وقتي دين ميان مردم آمد نگاه دين ايراني، دين هندي و .. توليد مي شود. نبايد فراموش كرد كه حقيقت دين با دينداري مردم و برداشت علما از دين با واقعيت دين كه نزد اولياي خداوند است تفاوت دارد.

هنوز بسياري از فتاوا بايكديگر اختلافات اساسي دارند.

متاسفانه اين گونه است. مثلاً رابطه دختر و پسر هنوز جزو مسائلي است كه بر سر آن مناقشات جدي صورت گرفته است. آخر اين دو گناهكار هستند يا نيستند. برخي مواقع هم جوانان احساس مي كنند آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب.

آن نگاه هم گاهي عرفي است.

به قول شما بله. خط كشي ها به خوبي مشخص نشده است، اگر اين كار انجام گيرد هر كسي كه از خط عبور كند طغيان گر شناخته خواهد شد.

آينده اي روشن متضمن وجود اتاق فكر و تئوري هاي قوي است كه سعي در برنامه ريزي مدون و كارآمد دارد. از طرفي هم تشكيل اتاق فكر نيازمند تيم تحليل گر فرهنگ آن جامعه است. آيا چنين تيم تحليلي در جامعه ديني ما وجود دارد؟

بحث مديريت ديني بحثي است كه علماي ما تلاش دارند با نهادينه كردن حقيقت دين در زندگي مردم به آن جلا دهند و دين را در زندگي مردم كاربردي كنند. از طرفي جوانان نيز بايد تكليف شان را با اين موضوعات بدانند. مديريت ديني در عرصه ديني يعني اينكه آن علما بيايند حقيقت دين را در جغرافياي فرهنگي مردم پياده كنند. ما خوشبختانه متفكرين صاحب نظر و دين شناس كم نداريم،

اما متأسفانه ساماندهي نشده اند. البته اخيراً در قم و مراكز دانشگاهي يكسري موازي كاري شده است.

موازي كاري هم آفتي ديگر در مديريت فرهنگي است.

ما الان 18 سازمان داريم كه فعاليت هاي موازي مي كنند. و به نوعي در اين سازمان ها تزاحم وجود دارد. ما چند سازمان رفاهي در كشور داريم كه هر كدام كار  خودشان را انجام مي دهند. اگر توانستيم اين مراكز را يك كاسه كنيم فكر مي كنم خدمت بزرگي به ترويج انقلاب كرده ايم. اگر بودجه هاي اين مراكز را با شرايط خاص و ضوابط مربوطه بين مردم تقسيم كنيم چقدر از مشكلات كمرشكن ملت حل خواهد شد.

يكي از دلايل عدم ادغام اين مراكز خلأ استاندارد مديريت فرهنگي يا به طور كلي امور فرهنگي نيست؟

به نظرم شايد براي امور فرهنگي نتوان استاندارد مشخصي  عرضه كرد؛ چرا كه انسان مداوم در حال رشد است، تغيير مي كند و فرهنگ او نيز متناسب با تغيير و تحول او تغيير مي كند. بنابراين نمي توانيم در يك قالب مشخص قرارش دهيم.

شما فرهنگ روزمره را مي گوييد كه به نظر حرف شما صحيح است اما فرهنگ بنيادين ما بايد اينقدر تغيير و تحول داشته باشد و بين آسمان و زمين باشد؟

نبايد اين گونه باشد. فرهنگ بنيادين ما نبايد اينقدر تغيير و تحول داشته باشد. درخصوص ارگان ها و نهادهاي فرهنگي درست است. ما خط كشي هايمان مخدوش شده است. قبل از انقلاب خط كشي ها روشن تر بود. موسيقي قبل از انقلاب حرام بود، تمام. اما الان اين گونه نيست. بعد از اينكه سرود اي مطهر را جلوي امام با وسايل موسيقي اجرا كردند، امام فرمودند كه طبق احكام ثانويه برخي موسيقي ها قابل استفاده هستند. بنابراين مشخص بود كه موسيقي نيز مثل غذا،

حرام و حلال دارد. البته الان در حادترين دوران زندگي خود در كنار يكديگر در دانشگاه ها با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند. ما ابتدا بايد اركان را شناسايي كنيم و سپس خطوط را مشخص كنيم.

به نظر شما اگر قرار است كه خط و خطوط مشخص شود آيا بهتر نيست كه تجديد نظري هم در زبان و ادبيات بيان ميان علما انجام گيرد؟ متأسفانه كارشناسان معتقدند كه بيان  و ادبيات ديني ما در جامعه امروز مؤثر نخواهد بود.

چون مخاطب شناسي نداريم. حديث است كه با مردم به قدر فهم شان صحبت كنيد. امروز گروه هاي اجتماعي گسترده شده است. اگر با يك لات يا يك دانشجوي پزشكي صحبت مي كنيد بايد به لحن و زبان آنان مسلط باشيم. اركان ديني ما مشخص است. اما دستورالعمل ها ناشناخته مانده است. ما در بين حرام، مكروه، واجب و مستحب  5 درصد واجب داريم، 7 درصد يا 8 درصد حرام داريم و بقيه بين مكروه و مباح و مستحب تقسيم شده است. يعني خود شما اختيار انتخاب داريد. عرصه امور ديني بسيار گسترده است و خود فرد استقلال عمل و انتخاب دارد. اكثر موارد ديني ما توصيه نشده است. كمتر از 20 درصد حرام و واجب است بقيه توصيه شده است.

كه البته خيلي از مواقع اين توصيه ها به برچسب تبديل مي شود و اين برچسب باعث بوجود آمدن آسيب اجتماعي مي شود.

البته آسيب ديني با آسيب اجتماعي تفاوت دارد. به نظرم اكثر جوانان از آسيب اجتماعي دور هستند. كسي كه دچار آسيب اجتماعي شده است يعني منحرف است. مثلاً دوستي يك دختر و با يك پسر آسيب اجتماعي نيست. اين مثال تقليل يافته است. به

هرحال در دو طرف خلأ الزامات ديني كاملاً مشهود است. منحرف كسي است كه انجام يك عمل زشت براي او ملكه شده است. ما بايد در اين خصوص دقت كنيم. ما امروز هنجارشكني هاي ديني را با هنجارشكني هاي قانوني و دولتي اشتباه مي گيريم. مثلاً اگر كسي پول سرقت كند يك منحرف اجتماعي و مجرم است و بايد مجازات قانوني و دولتي شود. اما دوستي ميان دختر و پسر را نمي توان انحراف اجتماعي ناميد. او دچار آسيب ديني شده است؛ نبايد او را مجرم بدانيم. اگر اين حركت اتفاق بيفتد به او برچسب زده ايم. كسي كه لباس نامناسب مي پوشد منحرف اجتماعي نيست بلكه دچار آسيب ديني شده است. من قصد تاييد يا تخريب حركت او را ندارم بلكه معتقدم در برخوردهايمان دقت نكرده ايم.

اين بي دقتي ناشي از چيست؟

مشكل تنها تصميماتي كه مسئولين و مديران شايسته فرهنگي ما در اين عرصه اتخاذ مي كنند نيست، بلكه علاوه بر اين تصميمات مسائلي ديگر نيز در اين جريان شركت دارند. بسياري از اين طرح ها و نظارت ها در جاي خودش با اشكالات جدي مواجه است. برخي از جريان ها و طرح ها را مي توان با استفاده از منابع مالي خريد و فروش كرد.

پس بايد قبول كرد كه زيرساخت هاي فرهنگي ما به شدت دچار آسيب شده است؟

شايد بهتر است كه بگوييم متوليان فرهنگي ما گم شده اند. جايگاه آنان مشخص نيست.

چه كسي تعيين كننده است؟

اصلاً مشخص نيست. همه چيز در اين جريان قاطي شده است. در بسياري از نقاط هزينه هايي صرف مي شود كه هيچ لزومي براي اين همه ولخرجي نيست و در جاهاي زودبازده و بنيادين ريالي هزينه نمي شود. موازي كاري ها نيز كه از سوي ديگر خودشان بر

حجم اين مشكلات افزوده اند. از طرفي هم در اين عرصه كسي كسي را قبول ندارد.

به نوعي مي توان گفت بحث مهندسي فرهنگي كه توسط مقام معظم رهبري عنوان شده است معطل مانده است؟

به نظرم هنوز عده زيادي هستند كه مهندسي فرهنگي را به خوبي درك نكرده و تعريف مشخصي براي آن ندارند به نظر شما مهندسي فرهنگي يعني چه؟

ما اينجا آمديم كه نظرات شما را پيرامون مباحث مطروحه بپرسيم اما به نظرم يعني شناسايي ساختار و اركان فرهنگ.

اركاني كه متأسفانه هنوز ناشناخته مانده است. ساختاري كه با دو كلمه كاملاً مشخص شود. سخنان رك و پوست كنده كه اين ساختار فرهنگي ديني را مشخص شده نداريم. دو كلمه بگو بفهميم خدا با انسان چكار دارد و متقابل آن انسان با خدا. وقتي اين اركان مشخص شد ما تكليف خودمان را با اين دنيا و آن دنيا مي دانيم. چون معتقدم ما در جامعه اي زندگي مي كنيم كه همه اركان آن ديني شده است، سياست، اقتصاد، فرهنگ و...

ديني نبوده است؟

ايرانيان ساختارشان اينگونه بوده، اما اكنون تقويت شده است. در دوران صفويه علما در كنار شاه بودند. اما از علما سوءاستفاده مي شد. به نوعي علما آب كر شاه بودند. بنابراين علما حكومت را به دست يك عالم سپردند. بايد در جامعه جايگاه ها را مشخص كنيم و سپس هركس در جايگاه خودش اقدام به تقويت خود كند. مديريت فرهنگي يعني اينكه هركس جاي خودش را مشخص كند. افراد بايد حقوق و مسئوليت خود را در قبال آن حقوق نسبت به جامعه مطلع باشند. الان اكثر افراد از حقوق خود به خوبي مطلعند اما زير بار

مسئوليت اجتماعي خود نمي روند.

بنابراين بستر آسيب اجتماعي فراهم مي شود؟

بله. آسيب اجتماعي بستر مي خواهد كه اين مورد مهمترين بستر خواهد بود. كسي كه دزد شده است دزد كه به دنيا نيامده است بلكه بستر آن فراهم بوده است.

جواني كه دچار دوگانگي فرهنگي و اعتقادي شده است را مي توان داخل دسته آسيب هاي ديني جاي داد؟

ما بايد در اين مرحله به مبحث گسستگي فرهنگي برسيم. گسست فرهنگي يك معضل نوين است. گسست فرهنگي يعني اين كه نمي توان يك نسل را به نسل قبل از خودش اتصال داد. بنابراين مفاهيمي مثل از خودبيگانگي از خود برجاي مي گذارد. يعني نسل امروز براي اينكه نمي تواند به نسل هاي گذشته خود وصل شود و از طرفي فكر مي كند مي تواند خودش شيوه زندگي اش را در دست بگيرد و هدايت كند، دچار يك نوع گسست و بيگانگي فرهنگي مي شود. از طرفي اين حركت او با هنجارهاي جامعه و خانواده نيز مغايرت دارد. باز در اينجا شاهد يك تعارض ميان فرزند خانواده و خانواده هستيم كه توليد آسيب اجتماعي مي كند. به نوعي تلقي خانواده اين است كه فرزند به هنجارهاي آنان حمله كرده است.

آيا اين هنجار به خوبي به فرزند انتقال پيدا كرده است كه اكنون فرزند خانواده را محكوم مي كنيم؟

در اينجا منظورم انتقال تربيت است. بين باور و فهميدن تفاوت وجود دارد. همه ما دروغ مي گوييم با اينكه معتقديم دروغ گفتن پديده اي زشت است اما چون تربيت نشده ايم دروغ مي گوييم. در دين هم اين تربيت به خوبي اجرا شده است و گفته شده است و از طرفي ضمانت

اجرايي نيز براي آن درنظر گرفته شده است.

براي تقويت ارزش هاي ديني در خانواده هايي كه احياناً اين ارزش ها در آنها كمرنگ شده چه بايد كرد؟

اين نظر خود يك معلول است كه از علت هاي ناقص متعددي شكل مي گيرد. خانواده ها سعي مي كنند تحصيلات فرزندانشان را بالا ببرند درحاليكه سطح تحصيلات خودشان پايين است. بنابراين بچه ها از خود آنان باسوادتر هستند. بنابراين جواني به جاي اينكه از پدر 100 سال قديمي تر از خودش پيروي كند از جوان هم سن و سال و نزديك عقايدش استفاده مي كند. از طرفي هم آنقدر ملت را در مسائل ديني سيراب كرده ايم كه ديگر سراغ مسائل ديني نمي آيند و هيچ نيازي را در خود احساس نمي كنند. از طرفي ديگر وقتي به جامعه سنتي ايران تكنولوژي پيوند مي خورد، زندگي مردم پيچيده تر مي شود. ديروز اگر يك هكتار مي كاشت امروز براي رفع نيازهايش بايد ده هكتار بكارد. پدر كه وارد خانه مي شود خسته است حوصله هيچ چيز و هيچ كس را ندارد به جز تلويزيون و سريال هاي آبكي و كانال هاي مختلف.  پا به پاي او ديگر اعضاي خانواده نيز محصور اين جعبه جادويي شده اند. بنابراين ديگر حرفي براي گفتن نمي ماند. هركسي توي يك اتاق چپيده است و در را هم كه روي خودش قفل مي كند. الان به نظرم خانواده نداريم خانوار داريم. پدر و مادر با فرزندان رابطه خوبي ندارند. ابراز احساسات شان توي پستو است و دعوايشان جلوي بچه هايشان. بنابراين بچه ها دچار آسيب هستند . مشاورانشان چه كساني هستند. چهار تا بچه بدتر از خودشان اند. با اين تفاسير ما

شاهد مخدوش شدن ارزش هاي ديني و رشد يك گسست فرهنگي و دوگانگي ارزشي هستيم. پدر و مادرها بايد كاغذ و قلم دست بگيرند و طوري خود را پرورش دهند كه بتوانند جوابگوي سوالات بي شمار فرزندانشان باشند. معتقدم براي اين پرورش كه ارزش نجات زندگي و آينده فرزندانشان را دارد، هيچگاه دير نيست.

*http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386120111

نگاه استراتژيك به مديريت فرهنگي

حمزه عالمي

مهندسي فرهنگي موضوعي اساسي و مهم است كه از سال 1381 تاكنون به كرات در تاكيدات مقام معظم رهبري خطاب به شوراي عالي انقلاب فرهنگي مشاهده مي شود. معظم له در اين بيانات به روشني مفهوم و ابعاد مهندسي فرهنگي و وظيفه شوراي عالي انقلاب فرهنگي را تبيين نموده اند. مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسانها و جامعه بوجود مي آيد چگونه بايد باشد. اشكالات و نواقصش چيست و چگونه بايد رفع شود. مهندسي فرهنگي موضوعي اساسي و مهم است كه از سال 1381 تاكنون به كرات در تاكيدات مقام معظم رهبري خطاب به شوراي عالي انقلاب فرهنگي مشاهده مي شود. معظم له در اين بيانات به روشني مفهوم و ابعاد مهندسي فرهنگي و وظيفه شوراي عالي انقلاب فرهنگي را تبيين نموده اند. با توجه به تاكيدات مكرر ايشان در اين باره اين سؤال پيش مي آيد كه مهندسي فرهنگي چيست؟ و چه جايگاهي در ساختار قدرت سياسي دارد؟ در اين زمينه نكاتي را به اختصار بيان مي كنيم

الف) ماهيت مهندسي فرهنگي

1- مقام معظم رهبري در مورد مهندسي فرهنگي مي فرمايند: «مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه

اسمش فرهنگ است و در درون انسانها و جامعه بوجود مي آيد چگونه بايد باشد. اشكالات و نواقصش چيست و چگونه بايد رفع شود.» (1) عده اي ديگر مهندسي فرهنگي كشور را نوسازي و بازسازي كلان دستگاه ها، سياست ها، قوانين و ساز و كارها براي تحقق فرهنگ آرماني و فرهنگ هدف مي دانند. 2- مهندسي فرهنگي از دو واژه مهندسي و فرهنگ تشكيل شده است. مفهوم مهندسي همواره همراه با مفهوم سيستم است. واژه مهندسي تداعي كننده مهندسي يك سيستم بوده و سيستم داراي اجزائي همچون ورودي،پردازش (تصميم گيري)، خروجي و باز خورد است. ورودي هاي يك سيستم، تقاضاها و حمايت هاي افراد جامعه است كه در بخش تصميم گيري و پردازش، براي آنها سياست و خط و مشي اتخاذ مي شود و اين سياست ها و خط ومشي ها به عنوان خروجي سيستم در سطح جامعه اجرا مي شود چنانچه اين سياست ها و تصميمات متناسب با تقاضاها نباشد، در يك فرايندي دوباره بازخورد شده و به صورت تقاضا وارد سيستم مي شود. اين فرايند نيازمند مهندسي است و از آنجا كه موضوع فرهنگ هم يك سيستم محسوب مي شود، بايد به مثابه سيستم فوق مهندسي شود. با اين حال در اينجا ورودي ها متفاوت است. در مهندسي فرهنگي كشور - بر اساس آنچه در تعريف اين مفهوم گذشت- ورودي هاي سيستم تمامي كالاها، ابزارها و مصنوعات اعم از محصولات و خدمات فرهنگي و غيرفرهنگي، سياست هاي اقتصادي، سياسي، نظامي و امنيتي، فرهنگي و ... است كه بايد بر اساس فرهنگ آرماني مورد سنجش قرار گيرد و در راستاي آن باز تعريف شود. سپس آن كالا و خدمات آميخته به فرهنگ آرماني و مطلوب، به سطح جامعه وارد شود و چنانچه نتيجه

مطلوبي نداشت از طريق بازخورد بار ديگر در فرايند سيستم قرار گيرد. هرگاه اين فرايند در مورد تمامي كالاها، خدمات، فعاليت ها و سياست هاي موجود در جامعه شكل گرفت، مي توان گفت كه مهندسي فرهنگي صورت گرفته است. در اين زمينه بيانات رهبر معظم انقلاب كاملاً روشن و هدايت كننده است. ايشان مي فرمايند: «فرهنگ ما بايد در توليد صنعتي ما اثر بگذارد؛ ما چه چيزي توليد مي كنيم؟ براي چه توليد كنيم؟ دستگاه قضايي ما، اداره زندان، كيفيت زندان همه اش با فرهنگ ارتباط دارد و بايد تحت تأثير آن باشد.»(2) ايشان همچنين تصريح دارند كه «وقتي ما مي خواهيم ساختمان بسازيم و شهرسازي كنيم در واقع با اين كار داريم فرهنگي را ترويج مي كنيم، يا توليد مي كنيم، يا اشاعه مي دهيم، وقتي توليد اقتصادي هم مي كنيم در واقع داريم از اين طريق فرهنگي را توليد مي كنيم... اگر در سياست خارجي مذاكره مي كنيم و تصميمي مي گيريم عيناً همين معنا وجود دارد.»(3) ب) جايگاه مهندسي فرهنگي در ساختار قدرت سياسي

1- به اعتقاد متخصصين علوم سياسي منابع قدرت در سطح جهاني در حال دگرگوني است و در دنياي غرب اين اتفاق از چند دهه پيش شروع شده است. منابع قدرت كنوني با فاصله گرفتن از منابع كلاسيك يعني اقتصاد نظامي گري و سياست به سمت منبعي به نام اطلاعات و انرژي سوق داده شده است. البته نه اينكه منابع كلاسيك تام و تمام به حاشيه رانده شده باشند؛ اما امروز جريان اطلاعات شكل دهنده نوع اقتصاد، سياست و نظامي گري است و اطلاعات چيزي جز فرهنگ نيست. اگر فرهنگ را توليد پيام و عقيده و نهادينه سازي اين پيام و عقيده بدانيم، اطلاعات چيزي جز

فرهنگ نيست. (4) 2- فرهنگ و اطلاعات علاوه بر اينكه تعيين كننده نوع اقتصاد، سياست و ساير سطوح يك نظام سياسي است، آنها را نيز بر مبناي ملاك هاي مدنظر خود بازسازي مي كند و هر اندازه كه جريان فرهنگي و اطلاعاتي از قدرت زيادي برخوردار باشد، شعاع آن، كشورها و حوزه هاي بيشتري از زندگي انسان را تحت الشعاع قرار مي دهد. روشن است كه با توجه به اين مساله بايد به نقش و نفوذ تهاجم فرهنگي و ناتوي فرهنگي غرب كه رهبر معظم انقلاب مطرح مي كنند توجه ويژه اي نمود. با توجه به تغيير منابع قدرت در سطح جهاني، امروزه ناتوي فرهنگي نوك تيغ حمله غرب به جوامع اسلامي محسوب مي شود. از اين رو بايد با مهندسي فرهنگ در داخل اولاً بتوان در مقابل اين تهاجم گسترده ايستاد و ثانياً نوعي بديل از فرهنگ را در سطح جهاني به عنوان فرهنگ اسلامي مبتني بر فطرت بشر ارائه داد تا بتوان سلطه يكجانبه فرهنگ غرب را با چالش مواجه نمود. اين مساله نيازمند نگاهي استراتژيك و كلان به فرهنگ است. بدين معنا كه با وسعت دايره فرهنگ، همه چيز را قبل از آنكه به كار گرفت بر مبناي فرهنگ مطلوب سنجيده و در راستاي قوام و استمرار فرهنگ آرماني، كالا، خدمات و سياست هاي مورد نظر را به كار گرفت.

پي نوشت ها:

1- سخنراني مقام معظم رهبري، 8/10/1383 2- همان، 26/9/1381 3 - همان. 4- گفتاري از دكتر حسن عباسي، «مقدمه اي بر مهندسي فرهنگي»، نشريه آيينه هنر، شماره 19، تابستان 1386.

منبع:سايت بصيرت

مهندسي فرهنگي در عصر امام باقر

09:24

مهندسي فرهنگي در عصر امام باقر(عليه السلام) ... cultural

ضرورت الگوبرداري از پيامبران

علي رضائي

  ● ضرورت الگوبرداري از پيامبران

قرآن به سرگذشت شماري از پيامبران پرداخته كه تعدادشان از عدد سي نيز تجاوز نمي كند. اين گروه منتخب درحالي از سوي قرآن مطرح مي شود كه شمار پيامبران الهي در طول تاريخ بشري از آدم(ع) تا خاتم(ص) به تعبير مشهور بيش از يك صد و بيست و چهار هزار مي باشد. انتخاب و گزينش اين شمار اندك خود بيانگر اموري چند است. در آيات قرآني به مردم و مومنان فرمان داده شده تا به رسالت ايشان ايمان آورده و بي هيچ تفرقه اي آنان را بزرگ شمارند و ارج نهند. از آنها پيروي كرده و به عنوان «منعم عليهم غيرمغضوب و غيرگمراه» از راه راستشان پيروي كنند. با اين همه، يادكرد سرگذشت شماري بسيار اندك، به اين معناست كه ايشان مجموعه كامل و جامع هستند كه زندگي انسان را مي توانند تبيين كنند. هر عنصري را كه در زندگي انسان و سرنوشت آدمي تاثيرگذار است مي توان در اين مجموعه گزينشي قرآن يافت. زندگي و سرگذشت آنان نه تنها بيانگر تمامي جزئيات زندگي بشر و حالات و مقتضيات پيش روي ايشان است بلكه حالات متعدد هر فردي را نيز روشن مي كند. از اين روست كه اين شمار از پيامبران به عنوان الگوي زندگي فردي و جمعي بشر مطرح شده و از مردمان خواسته شده تا در حالات مختلف زندگي و يا در شرايط و مقتضيات زندگي جمعي از نظر فرهنگي و سياسي و اجتماعي و خانوادگي و اقتصادي از روش و شيوه آنان استفاده شود. به اين معنا كه انسان درهر حالت و شرايطي كه قرار گيرد نمونه هايي از آن را مي

توان در گزارش هاي قرآن يافت و از آن بهره گرفت. هرچند كه هرشخصي به جهت چيرگي بعدي از ابعاد و خصوصيات فيزيكي و رواني و شخصيتي، گرايش به نوع خاصي از زندگي دارد. به عبارت ديگر برخي اصولا شخصيتي همانند حضرت موسي(ع) و يا يوسف(ع) دارند و از نظر شخصيتي گرايش و تمايلاتي از نوع تمايلات آن حضرات(ع) نشان مي دهند. بطور مثال عده اي روش زندگي شان با غلبه شخصيتي موسي(ع)، موسوي است. علامه آيت الله حسن زاده آملي در درس هاي فصوص الحكم و مصباح الانس از اين حالت به «علي قلب موسي(ع)» تعبير مي كرد. به اين معنا كه شخصيت ايشان براساس شخصيت موسي(ع) شكل گرفته و متمايل به اين نوع زندگي است. به هرحال زندگي پيامبراني كه در قرآن بيان شده به معناي مجموعه جامع و كاملي است كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي خويش مي تواند آن را سرمشق خود قرار دهد. البته در آيات قرآني بخشي از زندگي پيامبران نقد شده و از انسان ها خواسته شده كه اين بخش را الگوي خويش قرار ندهند. به عنوان نمونه از مردم خواسته شده تا حضرت ابراهيم(ع) را سرمشق خويش قرار دهند مگر در مسئله استغفار كردن براي مشرك؛ زيرا آن حضرت به آزر عموي خويش كه سرپرستي وي را به عهده داشت وعده مي دهد كه در پيشگاه خداوند براي او استغفار و درخواست آمرزش كند. يا در داستان حضرت يونس(ع)و پيروي از وي را درباره عدم انجام وظيفه پيش از اذن خروج، نقد مي كند و به مسئله ابتلاء و گرفتاري او دراين زمينه اشاره مي كند

كه به جهت آن كه پيش از اذن خروج، از شهر بيرون رفته و مردمان را به خود واگذاشته بود گرفتار نهنگ و اسارت چهل روزه مي شود تا اينكه به توبه از آن رهايي مي يابد. اين گزارش هاي قرآني به اين معناست كه انسان چگونه مي بايست در زندگي فردي و اجتماعي خويش از سرمشق هاي عيني و ملموسي چون پيامبران و اوليا استفاده كند. زندگي امامان معصوم همانند لقمان حكيم(ع) و خضر (ع) و پيامبران خدا، الگوي زندگي ماست. بازخواني زندگي آن حضرات(ع) مي بايست تنها به ا ين معنا باشد كه علي قلب هر يك از ايشان حركت كرده و زندگي خويش را سامان دهيم. در نوشتار كوتاه حاضر، با نگاهي گذرا به زندگي امام باقر(ع) تلاش مي شود تا نقش ايشان در مهندسي فرهنگي امت اسلام بازشناسي شده و راهكارها و موقعيت و وضعيت زمان آن حضرت بازخواني شود. ● عصر آشوب امام باقر(ع) در حادثه كربلا چهار و يا پنج ساله بود، بنابراين مي توان گفت كه آن حضرت متولد سال 56 و يا 57 هجري است. حادثه كربلا رخدادي عظيم در زندگي امامان(ع) و امت اسلامي است. اين رويداد بسياري از معادلات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و نظامي را به هم ريخت. دولت اموي از آن پس در سراشيب سقوط قرار گرفت و آشوب و هرج ومرج همه كشورهاي اسلامي و مرزهاي خلافت سلطنتي را دربرگرفت. دولت هاي چندي شكل گرفت و جنگ و درگيري ميان آنان امنيت اجتماعي را به شدت كاهش داد و ترور و قتل هاي بي دليل و سياسي و مذهبي افزايش يافت و بطور

كلي عصر پس از رخداد عاشورا، عصر متاثر از آن شد و قيام هاي پياپي در مكه و مدينه و كوفه و جاهاي ديگر اركان خلافت سلطنتي را سست كرد. امام باقر(ع) در اين شرايط رشد كرد درحالي كه حادثه خونين و شهادت جد و خويشان خويش را به چشم ديده و خواري اسارت و سختي ها و دشواري هاي سفر اسارت از كربلا تا كوفه و تا شام را چشيده بود. بي گمان اين رخداد همان گونه كه در زندگي امت تاثير جدي گذاشته بود در زندگي آن حضرت نيز تاثيرگذار بوده است. امام سجاد(ع) در زماني به امامت رسيد كه شرايط، اجازه هرگونه فعاليت را از وي سلب كرده بود. به كارگيري شيوه دعا براي بيان مطالب و آموزه هاي ديني خود بيانگر تشديد فشارها از سوي حكومت برضد رهبري آن حضرت(ع) بود. حضرت سجاد(ع) هرچند اجازه يافت كه به مدينه بازگردد ولي در شرايط بسيار سخت به نوعي در بازداشت خانگي قرار داشت. يزيد و پس از آن امويان كوشيدند تا با بازداشت خانگي و مهار شديد آن امام از هرگونه گسترش قيام جلوگيري كنند. بي گمان تلاش هايي كه ازسوي برخي از رهبران سياسي آن زمان به عنوان انتقام از خون امام حسين(ع) انجام مي شد مي توانست تزلزلي در اركان حكومت اموي ايجاد كند ولي اين قيام ها نمي توانست مشروعيت نظام را تهديدكند؛ زيرا مدعيان خلافت تفاوت چنداني از نظر مردم با حاكمان و خلفاي وقت نداشتند. همان اندازه كه حكومت از مشروعيت بهره مند بود آنان از آن مقدار هم كم بهره تر بودند؛ زيرا ابزارهاي تبليغاتي قوي

اي در دست نداشتند. اگر كسي و مجموعه اي مي توانست و اين قدرت را داشت تا حكومت اموي را از مشروعيت ساقط كند، امام سجاد(ع) و خاندان بني هاشم بودند، ديگران از نظر مردم و حكومت خود يا مدعيان بودند و يا افرادي خارجي كه برضد حكومت وقت قيام كرده اند. از اين رو حضرت امام سجاد(ع) و بني هاشم به عنوان دشمنان فعلي و يا بالقوه حكومت به شمار مي آمدند از اينرو كنترل آنان تشديد مي شد. آن حضرت دراين شرايط حتي نتوانست پيام هاي انقلاب حسيني را جز در مقطعي خاص بيان كند و همين كه به مدينه بازگردانده شد، تحت بازداشت قرار گرفت و هرگونه رفت و آمد و سخنانش به عنوان تهديد دولت قلمداد شد. اين گونه است كه فرصت آن نيافت تا به مهندسي كامل بپردازد. دراين زمان او تنها توانست از راه دعا و نيايش شمار اندك ياران وفادار به نظام ولايي را حفظ كند. البته روش و شيوه اي كه ايشان انتخاب كرد درعصر پس از وي آثار خود را نشان داد. همين ياران اندك با بهره گيري از شيوه دعا و اطلاعاتي كه از اين راه درباره نظام حق و دولت ولايي منتقل مي شد به دور امام باقر(ع) گرد آمدند. ● مهندسي فرهنگي دولت اموي دولت اموي نيازمند ابزاري براي مشروعيت بخشي و تداوم مشروعيت حكومت بود. نظام ولايي و فرهنگ اسلامي كه علويان تبليغ مي كردند مشروعيت آنان را تهديد مي كرد. آنان كه به عنوان انتقام از قاتلان خليفه گرد آمده بودند اكنون نيازمند آن بودند كه خلافت سلطنتي خويش را توجيه

كنند و به آن مشروعيت بخشند. قيام كربلا بسياري از تلاش هاي معاويه در مشروعيت بخشي حكومت اموي را مخدوش ساخته و متزلزل كرده بود. اكنون مي بايست دوباره با مهندسي جامع فرهنگي، مشروعيت تازه اي به خلافت سلطنتي داده مي شد. بهره گيري معاويه از احاديث سازي و نسبت دادن آن به پيامبر و يا استفاده از روش هاي بني اسرائيل و اسرائيليات، ديگر كارايي لازم را نداشت. جبرگرايي كه معاويه آن را تبليغ مي كرد پذيرش هر دولت ظالم و ستمگري را براي مردم آسان مي كرد ولي اين به تنهايي ثبات دولت اموي را تضمين نمي كرد. هر دولتي چون دولت مختاري يا دولت زبيري نيز مي توانست از آن بهره گيرد. در اين زمان، فرهنگ ها و اقوام مختلف به اسلام روي آورده بودند و مرزهاي جغرافياي اسلام از سند و آمودريا گذشته و از آفريقا و شاخ آفريقا فراتر رفته بود. فرهنگ ها و افكار و نظريه هاي حقوقي و اقتصادي ديگري در جامعه اسلامي گسترش يافته بود. تبادل فرهنگي موجب شده بود تا نظام حقوقي روم و نظام اقتصادي يهودي و نظام تفكري عرفان مسيحي اسكندريه و تصوف بودايي شرقي وارد حوزه فرهنگي اسلام شود. امويان مي كوشيدند تا با ايجاد بحث هاي علمي، نوانديشي ديني را تقويت كنند. بحث هايي كه امروز درباره تجربه ديني و كلام الهي و كلام جديد مطرح مي شود در آن دوره نيز به شدت رواج يافته بود. بحث اختيار و جبر و يا مخلوقيت قرآن و يا كلام نفسي و يا نزول كلامي قرآن و مانند آن مباحثي بود كه به شدت

در جامعه ترويج داده مي شد. نوانديشي ديني به احزاب اموي اين فرصت را داد تا به كمك عناصر بيروني ديني به خواسته هاي خويش دست يابند. دولت اموي، مهندسي فرهنگي اي را در نظر داشت كه بي شباهت با مهندسي فرهنگي امروز تابوي فرهنگي نيست. هدف از همه اين ها چيزي جز بيرون راندن تفكر ولايي و نظام فرهنگي ناب اسلام نبود كه بر امامت و عدالت تأكيد داشت. در اين دوره فشارهاي بي اندازه نژادپرستي عربي از سوي معاويه و دولت اموي، واكنش نژادي اقوام ديگر را به دنبال داشت. تأكيد بر اقوام و قوميت هاي نژادي موجب مي شد تا همگرايي كاهش يابد و دولت اموي خود را كم تر درگير كند. نيروها و سرمايه هاي بسياري در جنگ هاي فكري مذهبي و تفكري هزينه مي شد و به تحليل مي رفت. دولت اموي توانست با بهره گيري از مهندسي جديد و آوردن ترجمه هاي متون آرامي و پهلوي و تفكرات پيش از اسلامي، فرهنگ اسلامي را به چالش بكشاند. در اين دوره است كه مسئله تصوف و جبرگرايي و فلسفه غربي آرامي و مانند آن حيات فرهنگي اسلام را تهديد مي كند. نظام ولايي كه بر پايه مهندسي فرهنگي اسلام برقرار شده بود اين گونه خود را در خلا مي يافت. هر نظامي بي پشتوانه فرهنگي نمي تواند ايجاد و يا پا بر جا بماند. اكنون فقه و حقوق از فقه و حقوق اسلامي به مراتب دورتر شده بود. عناصر فرهنگي ديگر از اقوام و فرهنگ هاي غيراسلامي جايگزين عناصر فرهنگي اسلام شده و نظام ولايي جايگاهي در تفكر مردم نداشت.

اين گونه است كه امام باقر(ع) خود را در جايي مي بيند كه مي بايست به ترسيم نظام فرهنگي جامع و كاملي بپردازد كه با شرايط و مقتضيات زمان خود هماهنگي و سازگاري داشت. مباحث فلسفي و عرفاني و صوفي و نظام هاي حقوقي رومي و ايراني و نظامي اقتصادي غربي و شرقي، جامعه اسلامي را از اسلاميت بيرون برده و تنها نامي از آن بر جاي گذاشته بود. اين نظام فرهنگي جديد به هدف مشروعيت بخشي به نظام سياسي خلافت سلطنتي ايجاد شده و در جامعه ريشه گرفته بود. ● مهندسي فرهنگي امام باقر(ع) امام باقر(ع) در اين شرايط كوشيد تا نظام فرهنگي اسلامي را بازسازي و باز توليد كند. شرايط به گونه اي بود كه همه عناصر اسلامي به شكل التقاطي از محتوا تهي شده بود. واژگان، اسلامي بود ولي محتوا همان عناصري را القا مي كرد كه در نظام فرهنگي و حقوقي غربي و شرقي وجود داشت. در اين دوره امام با بهره گيري از شرايط فراهم آمده هرج و مرج و آزادي انديشه و بيان توانست با گردآوري كساني كه به نظام ولايي وفادار بودند نظام فرهنگي اسلام را بازسازي كند و به اصلاح امت جد خويش به شكلي ديگر اقدام كند. امام باقر(ع) كوشيد تا نظامي جامع و كامل را دوباره بازسازي كند كه هم در واژگان و هم در محتوا از اسلام قرآني بهره مند بود. اگر نظامي را كه امويان در حوزه هاي مختلف فرهنگي سياسي و اجتماعي و حقوقي پديد آورده بودند نظامي جامع و كامل بود كه مشروعيت نظام خلافت سلطنتي را تضمين و توجيه مي

كرد، امام باقر(ع) نيز نظامي را پي ريزي كرد كه اين گونه جامع و كامل بود. از اين روست كه امام باقر(ع) طبق وعده پيامبر(ص)، باقرالعلوم شد. در روايات است كه پيامبر(ع) آن حضرت را باقرالعلوم(ع) و شكافنده دانش ها ناميد. به جابربن عبدالله انصاري فرمود كه سلام آن حضرت(ص) را به محمدبن علي باقرالعلوم برساند و جابربن عبدالله در سن شش سالگي به ملاقات آن حضرت مي رود و در كوچه هاي مدينه زماني كه باقرالعلوم سرگرم بازي بوده سلام رسول خدا(ص) را به ايشان مي رساند. امام(ع) در حوزه كلام كه عهده دار دفاع و پاسداري از مرزهاي عقيده و ايمان است شاگرداني بزرگ و نام دار تربيت مي كند. شاگرداني كه بتوانند در برابر تفكرات رومي و يوناني و غربي و هم چنين شرقي از ايراني و هندي بايستند و پاسدار مرزهاي تفكرات ناب اسلامي و قرآني باشند. ● مهندسي تمدني در حوزه علوم و فنون روز نيز اين گونه عمل مي كند و تنها به نيازهاي صرف ديني نمي پردازد؛ زيرا نظام مهندسي ايشان مي بايست عهده دار مهندسي تمدني باشد و تمدن بي علوم و دانش هاي انساني، ممكن و شدني نيست. بازسازي مهندسي تمدني ايشان بر پايه اسلام و قرآن انجام مي شد و در همه عناصر خود حتي در شيمي و فيزيك و جغرافيا و نجوم عناصر نشانه و آيه بودن را با خود حفظ مي كرد. امام نمي خواهد تمدني را بسازد كه تنها دنياي آدمي را آباد كند بلكه بايد متوجه هدف آفرينش و هستي باشد. از اين رو در همه علوم عناصري از دين را

به گونه اي وارد مي كند كه شخص در دانش جويي خويش آيه و نشانه بودن را همزمان ادراك و فهم كند. اين مسئله موجب مي شود كه دانش هايي كه به شاگردان منتقل مي كند عناصري از دين اسلام و حكمت قرآني را همراه داشته باشد و شخص هرگز از خدا غافل نشود. ● فقه و حقوق وارداتي، جايگزين فقه نبوي از آن جايي كه گسترش دولت و مرزهاي جغرافيايي نيازها و شرايط جديدي را پديد مي آورد نظام خلافت سلطنتي براي جايگزين كردن و پاسخ دادن به نيازها و شرايط، از فقه و حقوق رومي و ايراني بهره مي گرفت. اين مسئله موجب شد تا فقه اسلامي از اصالت و مركزيت بيرون رود و فقه و حقوق رومي و ايراني در بسياري از امور به ويژه در حوزه امور دولت و نظام سياسي و اجتماعي، خود را بر جامعه تحميل كند. به نظر مي رسد كه همين مسئله موجب شد تا در اين عصر و عصر صادق(ع) مكاتب فقهي متعددي پديد آيد و حتي برخي با تشديد مخالفت ها خواهان بازگشت به عصر فقه نبوي شوند و براي رهايي از مشكلاتي كه پديد آمده بود به ظاهر فقه نبوي بسنده كنند. تفكر اشعري در حوزه انديشه و اعتقادات و تفكر ظاهري در فقه و حقوق واكنش طبيعي به اين فرآيند رومي و ايراني شدن فقه و حقوق اسلامي و يا اعتقادات مردم بود. قياس گرايي حنفي نيز پاسخي بود به نياز دولت مردان در حوزه فقه و حقوق. از اين روست كه امام باقر(ع) و نيز امام صادق(ع) به بازسازي فقه و حقوق

برپايه وحي مي پردازند. در اين دوره دو جريان ديگر پديد مي آيد. جرياني افراطي كه مي كوشد براي مقابله با تهاجم فرهنگي غربي و ايراني حمايت شده از سوي دولت اموي به عناصر ظاهري عصر نبوي بازگردد و جرياني ديگر كه مي كوشد تا با عقل گرايي افراطي، خود را از مشكلات و تهاجمات فرهنگي برهاند. از اين رو دو جريان اعتزال و اشعري با نمودها و نمادهايي در حوزه ظاهرگرايي و قياس گرايي، خودنمايي مي كند.در مقابل اين جريان هاي به ظاهر اسلامي، مهندسي فرهنگي و جامع امام باقر قرار مي گيرد كه بر پايه اصول اسلامي و اعتدال قرار دارد. ازاين رو هم عقل گرايي اعتزالي را در بخشي با خود همراه دارد و هم ظاهرگرايي حديثي را به كار مي گيرد. اين گونه است كه مهندسي فرهنگي امام باقر (ع) و فرزندش از جامعيت و كمالي برخوردار مي گردد و نظام ولايي را دوباره بر اين اساس بازسازي مي نمايد تا بتواند در جريان سياسي و نظام فعال آن نقش مثبت و تاثيرگذاري را ايفا كند به گونه اي كه در عصر امام موسي كاظم (ع) و عصر امام رضا(ع) نظام ولايي با مهندسي كامل آن حضرات (ع)، تاثيرات خود را به روشني نشان مي دهد. به هر حال چنان كه گفته شد هر يك از امامان(ع) همانند هر يك از پيامبران، در شرايط و مقتضيات خاص قرار داشتند و به شكل كامل و درست وظيفه خود را عمل كرده اند. بازخواني سرگذشت و تحليل زندگي آنان مي بايست همانند بازخواني زندگي پيامبران(ع) در قرآن انجام شود و با توجه به

شرايط زندگي آنان و مناسبات اجتماعي و فرهنگي و مانند آن از هر يك از آموزه هاي آنان در جريان مهندسي زندگي و تمدني خويش بهره گيريم. از اين رو به نظر مي رسد كه زندگي هر يك از اين الگوهاي عيني مي تواند در شرايط مختلف و متضاد، فرد و يا جامعه را به سرانجام رساند. بر ماست كه با بازخواني درست زندگي و شرايط آنان و وضعيت و نيازهاي جامعه امروز، از روش ها و راهكارهاي پيشنهادي و عملي آنان استفاده كنيم. اين گونه است كه به درستي از آنان در زندگي اسوه گرفته ايم.منبع: روزنامه كيهان

مهندسي فرهنگي؛ طراحي مسير توسعه

09:47

مهندسي فرهنگي؛ طراحي مسير توسعه... cultural

زواياي اعتدال فرهنگي

محمد بهشتي نژاد

 

 

در آغازين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، نگاهي از درون و بيرون متوجه اين امر بود كه جهت گيري انقلاب يا به تعبير ديگر اولويت درجهت گيري انقلاب به كدامين سمت خواهد بود؟ اين درخواست مبتني بر فضاي فكري دوران انقلاب بود كه تكيه گاه ذهني و فكري نخبگان آن زمان عمدتاً از رسوبهاي دو نحله فكري جريانهاي چپ و راست، برگرفته از مكاتب ليبراليستي وسوسياليستي نشأت مي گرفت. اما آن چيزي كه در معادله تفكرات مكاتب بشري و ماديگري نمي گنجد، جهت گيري انقلابهاي ايدئولوژيك آن هم ازجنس الهي آن است. به بيان ديگر، انقلاب اسلامي با تكوين و ايجاد خود تغيير اساسي در نظامهاي سياسي موجود و مورد قبول دنيا ايجاد كرد و الگويي جديد بنا نهاد كه در چارچوب تقسيم بنديهاي موجود قرار نمي گيرد. در تفكر منتج از انقلاب اسلامي، فرهنگ به عنوان مقوله اي صرفاً ذهني

و جدا از ديگر شقوق زندگي بشر تلقي نمي شود؛ بلكه فرهنگ ظرفي است كه مظروف آن تمام زواياي زندگي انسان را اعم از اقتصاد، سياست و... در بر مي گيرد و از آن جا كه گذشته ملتهاي تحت ستم يا عقب نگه داشته شده حكايت از آن دارد كه سيطره قدرتهاي استكباري بر تمامي اموال اين قبيل كشورها و از جمله بر فرهنگ آنها صورت گرفته است و ايران نيز مستثنا از اين موضوع نبوده، رهبر كبيرانقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره)، فرآيند اصلاح يك مملكت را اصلاح فرهنگ آن دانسته و با تأكيدهاي فراوان، همواره تلاش وافري درجهت گيري، سياستگذاري و اجراي اين امور داشتند و بر اين اعتقاد بودند كه «تا فرهنگ يك مملكت اصلاح نشود و ملتها از نظر فرهنگي به باور قلبي براي رشد و توسعه نرسند، گام بيهوده بر مي دارند». بنابراين دستور امام(ره) جهت تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي و پس از آن شوراي عالي انقلاب فرهنگي، دقيقاً در همين راستا صورت گرفت. اما با گذشت 27 سال ازعمر انقلاب اسلامي، با واكاوي در عملكرد نهادهاي سياستگذاري و يا اجرايي در حوزه فرهنگ، شاهد فراز و نشيب و گاه انحراف در حيطه اجرا و عمل هستيم كه حكايت از حلقه گمشده اي به نام «اعتدال فرهنگي» دارد... زواياي اعتدال فرهنگي

اگرصرفاً اعتدال فرهنگي را درحيطه اجرا و سياست فرهنگي جستجو كنيم، بي شك اقدامي سطحي صورت گرفته است. براي يك نظام آرمان گرا كه چشم انداز،اهداف و پس از آن سياست اجرايي فرهنگي استخراج مي شود، ضرورتاً بايد اعتدال در چشم انداز و هدفگذاري و سياستگذاري و سپس حيطه اجرايي صورت

گيرد تا تعادل وهمگوني يا همگرايي فرهنگي به وجود آيد . وقتي صحبت از اعتدال در هدفگذاري مي شود، يعني ابتدا بايد نقطه آسيب پذيري را در جايگاه هدف رصد كرده باشيم . چه بسا هدفگذاري مبتني بر آرمان صورت نگرفته باشد و اين از اولين مراحل خروج از اعتدال فرهنگي است لذا تناسب بين اهداف و آرمان از اهميت بالايي برخوردار است. بعد از استخراج آرمانها، مرحله ترسيم چشم انداز و افق فرهنگي بايد مشخص گردد. دراين مرحله، شناخت صحيح فرصتها وتهديدهاي فرهنگي مطرح است كه امري بسيار ضروري است . زاويه ديگر درمبحث اعتدال فرهنگي، انتخاب واستخراج اهداف است. شايد بتوان به جرات گفت اگر از دو گروه فرهنگي جامعه سؤال شود اهداف فرهنگي نظام چيست، پاسخ روشني نتوانند ارائه دهند؛ زيرا هدف را كسي ترسيم مي كند كه به حركت تهاجمي فرهنگي اعتقاد داشته باشد نه گروهي كه مرعوب فرهنگ غرب شده اند و نه گروه دوم نيز كه آرمانها را آن قدر قدسي مي پندارند كه هرگز حاضر به زميني كردن آن نيستند. درحالي كه آرمانهاي مقدس ضرورتاً بايد به هدف تبديل شوند تا بشريت بتواند نقشه خود را پيدا كند و بر اساس آن حركت نمايد. يكي ديگر از زواياي اعتدال فرهنگي، سياستگذاري فرهنگي است.اتخاذ سياست توسعه ناموزون وعدم اتخاذ يك ارتباط سيستمي بين حوزه هاي مختلف فرهنگي، ازجمله اشتباهات نابخشودني است . براساس رويكرد سيستمي، براي تعيين رابطه بين بخشهاي مختلف جامعه، آن را به چهار بخش فرهنگ، اجتماع، سياست واقتصاد تقسيم مي كنند كه به منزله چهار خرده نظام عمل مي كنند. در اين زمينه، نظام اقتصادي به

انطباق و سازگاري با محيط مي پردازد. نظام سياسي وظيفه تعيين اهداف جامعه را برعهده دارد و افراد جامعه اين اهداف را همراهي مي كنند. نظام اجتماعي بر وحدت وهماهنگي جامعه تأكيد دارد و از طريق قواعد و هنجارها به اهداف مي پردازد. نظام فرهنگي هم معطوف به حفظ الگوهاي فرهنگي و ارزشهاي فرهنگي فراگير در تمام خرده نظامها از يك سو وهدايت نهادهاي فرهنگي و ديني و ارزشهاي فرهنگي عمومي است، لذا چهار بخش فوق در يك رابطه وتعامل ارگانيك با يكديگر قرار دارند . زاويه ديگر در اعتدال فرهنگي بعد اجرايي آن ونهادها وسازمانهاي متولي است . نبود اعتدال در بخشهاي گذشته بيشتر در اين حيطه ظاهر مي شود زيرا مفاهيم، دراين حوزه به مصاديق مبدل مي شوند و بعد كيفي فرهنگ دراين بخشها به كميت، علائم ونشانه ها تبديل مي گردد. از اين رو، اعتدال دربرنامه ريزي و اجرا ازمهمترين اولويتهاي اين بخش است و اگربراي اين موضوع اهميت ويژه قائل شويم، بايد به جرات بگوييم مديريت فرهنگي را به خوبي انجام داده ايم . ديدگاههاي خارج از زاويه اعتدال، با تغيير پي در پي مديران، تلاش دارند اين بخش از فرهنگ را به زعم خود دچار تحول نمايند، در حالي كه اين گونه نيست. در ابتداي انقلاب تصور بر اين بود كه اگر مديران متعهد و يا مديران مشخص بر اين بخش حاكم شوند، تحول فرهنگي صورت مي گيرد؛ ولي گذر زمان به خوبي نشان داد كه مسأله به اين راحتي هم نيست، زيرا توسعه فرهنگي مجموعه اي ازمديريت، ساختار ونهاد و روش و ابزار است كه بايد در يك برنامه

جامع به آن نگريسته شود، در حالي كه تفكري جامع نگر حاكم بر مديريت فرهنگي نبود. برهمين اساس، پيوند حوزه و دانشگاه يا پيوند علوم و ارزشها در حد يك كار شكلي و نه محتوايي و صرفاً به صورت شعاري به روند خود ادامه مي دهد. نتيجه اينكه اعتدال فرهنگي بايد به عنوان يك فرآيند از حيطه آرمان، چشم انداز و اهداف مشروع وارد و در مرحله سياستگذاري و برنامه ريزي شده و در نهايت مديريت فرهنگي ساري و جاري شود . راهكارهاي اعتدال فرهنگي

الف)مهندسي فرهنگي

به نظر مي رسد يكي از راهبردهاي اساسي كه مقوله فرهنگ را در مجراي اساسي خود قرار مي دهد و در واقع چشم انداز فرهنگي نظام محسوب مي شود، مهندسي فرهنگي است؛ واژه اي كه در سال 1381 از سوي مقام معظم رهبري در دستور كار شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرار گرفت . مهندسي فرهنگي كشور در واقع طراحي و تدوين يك مسيراست . مسيري براي توسعه يافتن و توسعه اي كه رنگ و بوي تكامل بشري از آن متصاعد مي شود . به عبارت ديگر، مهندسي فرهنگي تدوين راهي است براي خروج از وضع موجود و نيل به اهدافي كه از درون آرمانها، زميني و عيني شده است . تجربه فرهنگي سالهاي گذشته و اكنون كشور نشان مي دهد كه تغيير و جابجايي مديران فرهنگي بر اساس تصميمات سليقه اي و با نگاه جزيي در حوزه فرهنگ باعث شده تا فرهنگ كشور در مسيري مشوش و ناكجا آبادي،از اهداف و آرمانها دور بماند و از سويي راه را بر هرگونه ارزيابي و نقد اصولي نيز بندد. بنابراين، فرهنگ كشور

نيازمند برنامه اي جامع، مدون و قابل وصول است كه بتواند تمام حوزه هاي سياست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ را دريك نگاه سيستمي دربر بگيرد و اين برنامه چيزي جز « مهندسي فرهنگي » نيست. بنابراين، وقتي صحبت از نگاه سيستمي به موضوع مي شود، در واقع تاكيد بريك نگاه اعتدالي است . همان گونه كه گفته شد، فرآيندي كه درمهندسي فرهنگي طي مي شود، ابتدا سرنوشت وشناخت نسبت به آرمانهاست و درمرحله بعد تبديل آرمانها به چشم انداز وسپس به اهداف و در نهايت سياستگذاري، برنامه ريزي و مديريت فرهنگي است . برخي، پيش نيازمهندسي فرهنگي را رصد فرهنگي مي دانند. رصد فرهنگي يعني ديده باني كردن فضاي فرهنگي كشور و يا نوعي مسأله يابي ومساله سنجي فرهنگي كه بايد در سطوح مختلف با لحاظ مقاطع زماني گذشته، حال و آينده پي گيري شود. در واقع، تا شناختي ازمحيط داخلي و خارجي صورت نگيرد، تاثيرگذاري يا تأثير پذيري اين دو محيط بر هم صورت نمي گيرد. مقام معظم رهبري مهندسي فرهنگي كشور را با عنوان مهمترين تكليف و كار درجه اول شوراي عالي انقلاب فرهنگي ذكر مي كنند و مي فرمايند: « يكي از مهمترين تكاليف يا در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور است، يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي،فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفي بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسانها و جامعه به وجود مي آيد،چگونه بايد باشد، اشكالات و نواقصش چيست و چگونه بايد رفع شود،كندي ها و معارضاتش كجاست ؟ مجموعه اي لازم است كه اينها را تصوير كند و بعد مثل

دست محافظي، هواي اين فرهنگ را داشته باشد ...» از جمله محورهاي كاري كه معظم له توجه شوراي عالي انقلاب فرهنگي را به آن جلب نمودند «فرهنگ ملي» است. از ديدگاه ايشان، فرهنگ يك ملت منشا عمده تحولات آن ملت و جرياني دو سويه است؛ يعني هم تاثيرگذار است و هم تأثير پذير. اما از فرهنگ مهمتر، فرهنگ ملي است؛ زيرا فرهنگ ملي عاملي است كه يك ملت را به ركود و خمودي يا تحرك و ايستادگي، صبر و حوصله يا پرخاشگري و بي حوصلگي، اظهار ذلت در تقابل با ديگران و يا احساس غرور در مقابل ديگران به تحرك و فعاليت توليدي و يا به بيكاري و خمودي تحريك مي كند .يكي ديگر از انتظارهاي ايشان، اصلاح جهت گيري غلط فرهنگي در كشور است كه در ذيل مهندسي فرهنگي كشور بايد صورت گيرد. معظم له در حركتي بسيار شفاف، شوراي عالي انقلاب فرهنگي را به عنوان قرارگاه مقدم فرماندهي فرهنگي به دو قسم يا دو بخش سازماندهي و در نهايت جهت دهي تقسيم مي نمايند: يكي عقبه فكري وعلمي كه ضرورتا بايد مطالعه و كارهاي علمي و فكري درآنجا صورت گيرد، مانند دانشگاهها و حوزه هاي علميه و دوم خط مقدم اجرايي كه عبارتند از: دولت، مجلس و مجمع تشخيص مصحلت نظام و حتي دستگاه قضايي كشور. ايشان توجه شورا را از چهار وزارتخانه مربوط به تمام دستگاهها معطوف مي نمودند، به گونه اي كه تمام زواياي كشور حتي زندان و كيفيت آن را نيز دربرمي گيرد و اين همان نگرش سيستمي واعتدالي به موضوع فرهنگ است كه بايد در مهندسي فرهنگي به آن

توجه شود . از جمله نكات ديگر كه بايد در مهندسي فرهنگي بر آن تأكيد داشت، عبارتند از: آسيب شناسي فرهنگي، ايجاد وحدت در ساختارهاي فرهنگي و يا نزديك كردن ساختار ها به يكديگر،نزديك كردن روشها، هدف گذاري آرمانها و حتي تمايز بين هدف و آرمان براي ارزيابي كار فرهنگي، ايجاد آشتي و هماهنگي ميان مهندسي فرهنگي ومهندسي اجتماعي، اقتصادي و سياسي و شفاف كردن تكيه گاه امور فرهنگي به ايدئولوژي و جهان بيني .تصوير مهندسي فرهنگي به عنوان يك پروسه نه يك پروژه ،استخراج فرهنگ آرماني ازعالم ذهني و آوردن آن به عالم عيني ،هماهنگ سازي نظامهاي موجود (سياست، اقتصاد، فرهنگ واجتماع) با فرهنگ ديني ،ارزشها ،باورها واعتقادات و ... ب) پالايش فرهنگي از مظاهر غرب

از جمله راهكارهاي اعتدال فرهنگي علاوه بر صيانت از مرزهاي فرهنگي، پالايش فرهنگ كشور از اضافات و آلودگيهاي فرهنگ و مظاهر غرب است. رهبر معظم انقلاب در اين خصوص مي فرمايد: «ما در زمينه فرهنگي براي اينكه بتوانيم در برابر تهاجم سيل آساي فرهنگ غربي كه ازصد سال پيش يا زودتر عليه ما شروع شده وهمچنان ادامه دارد بايستيم و مقاومت كنيم و آن را پس بزنيم، احتياج داريم به آن مظاهرغلطي كه از آن فرهنگ بر ما تحميل كردند بتازيم، يعني احتياج به يك تهاجم فرهنگي داريم و فكر مي كنم اين كار به سياستگذاري همه جانبه پخته سنجيده احتياج دارد و شوراي عالي انقلاب فرهنگي بهترين جايگاه و بهترين مرجع است براي اين كه بتواند يك چنين سياستگذاري را بكند » ج) نظارت در بعد حكومتي

راهكار ديگري كه به اعتدال فرهنگي مي انجامد، بعد نظارتي در

امور فرهنگي است كه بيشتر به مديريت اجرايي و حكومت بر مي گردد. همان گونه كه در ابتداي بحث اشاره شد، در پاسخ به دو ديدگاه افراط و تفريط در عرصه فرهنگ، مقام معظم رهبري نه معتقد به سياستهاي باز و بدون قيد و بند است و نه معتقد به سياست حصار و قالب گيري خاص. لذا راه حل پيشنهادي در اين عرصه عبارت است از اينكه «درمقوله فرهنگ، رفتار حكومت بايد دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد، باغبان به هنگام نهال مي كارد، به هنگام آبياري مي كند، به هنگام هرس مي كند، به هنگام سمپاشي مي كند و به هنگام هم ميوه چيني. بايد فضاي فرهنگي كشور را باغباني كرد؛ يعني مسؤولانه و با دقت اين مقوله را دنبال كرد » ايشان وظيفه حكومت را اينگونه بيان مي دارند:« عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفكرانه، آگاهانه، مراقبت ازهرزروي نيروها وهرزه رويي علف هرزها، هدايت جامعه به سمت درست، كمك به رشد ترقي فرهنگي افراد جامعه .... ما نه معتقد به ولنگاري و رهاسازي هستيم كه به هرج و مرج خواهد انجاميد و نه معتقد به سختگيري شديد، اما معتقد به نظارت، مديريت، دقت دربرنامه ريزي وشناخت درست از واقعيات هستيم » مقام معظم رهبري در پاسخ به مدعيان تفكر ليبرالي و آزادي مي فرمايند :« نمي شود ما ميدان را رها كنيم تا ديگران هر كاري كه مي خواهند بكنند،امروز همان كساني كه ادعاي آزادي مي كنند و دم از ليبرال بودن مي زنند، پيچيده ترين و دقيق ترين شيوه كنترل را بر روي فرهنگ كشورهاي خودشان بلكه سراسر دنيا، اعمال مي كنند

وسعي دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاي ديگر منتقل و تزريق كنند.» ايشان يكي از بهترين اشكال مبارزه با تهاجم فرهنگي دشمن را توجه مسؤولان حكومتي به بعد نظارتي مي دانند و تاكيد مي كنند: « در قبال هجمه اي كه امروز وجود دارد نمي شود بيكار نشست و نظارت را از دست داد، بايستي با دقت مراقب رفتار و حركت فرهنگي جامعه بود و براي آن برنامه ريزي كرد، اين يكي از مهمترين وظايف حكومت است و حق بزرگي است كه مردم بر گردن حكومت دارند،حق رشد فضيلتها و پيشرفت در زمينه معنويات، اين حق را بايد حكومت ايفا كند . اين مطلب مهمي است كه بايد برايش برنامه ريزي و فكر شود و راه هاي اثرگذاري بر روي فرهنگ عمومي مردم و رشد فضايل شناخته شود. » نگرش جامع به فرهنگ باعث مي شود دستگاههاي اجرايي از اقدام ناهمگون و يا جزيره اي نجات يابند و همگي در راستاي اهداف كلان حركت نمايند. مردم نيز در استقبال يا اعتراض به مباحث فرهنگي با متوليان متعدد مواجه نيستند، بلكه مي توانند مطالبات فرهنگي خود را از مجراي لازم پيگيري نمايند. منابع

1- امام و انقلاب فرهنگي، تهران: جهاد دانشگاهي دانشگاه تربيت معلم، 1361 . 2-رفيع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، تهران: دانشگاه شهيد بهشتي،1376 . 3- دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، انقلاب فرهنگي از ديدگاه امام خميني (ره)، تهران 1360 . 4- عادل، حداد، تهاجم فرهنگي، قم: نشر برگزيده، 1374 . 5- مصاحبه ها(مجموعه مصاحبه هاي مقام معظم رهبري)، تهران: سازمان مارك فرهنگي انقلاب اسلامي،1368 6- مصباح يزدي، محمد تقي ،تهاجم فرهنگي، قم: مؤسسه

امام خميني(ره)،1378 . مؤسسه فرهنگي انديشه، تسامح آري يا نه؟،تهران،نشر خرم، 1377 .

*منبع : روزنامه قدس

فرهنگ سياسي بريتانيا

... political

شناخت احزاب سياسي بريتانيا

 

 

 

 

ساختار سياسي بريتانيا حزب دوم، يعني حزبي كه بعد از حزب حاكم بيشترين كرسي پارلمان را بدست آورد، اهميت ويژه ايي دارد، زيرا اين حزب نيز يك كابينه تشكيل مي دهد به نام كابينه سايه كه نقش بديل و رقيب براي همتاي حزب حاكم را عهده دار است. اعضاي كابينه سايه در جلسات پارلمان به منزله منقد و رقيب برنامه ها و سياست هاي كابينه را ارزيابي و به چالش جدي مي كشند. حزب ليبرال دموكرات كه نقش حزب سوم را ايفا مي كند نيز اهميت ويژه ايي داراست، زيرا به رقابت با هر دو حزب و هر دو كابينه مي پردازد و در پارلمان و گفتگوهاي مطبوعاتي و رسانه ايي رفتارهاي سياسي رقباي خود را به چالش مي كشد.

   

فرهنگ سياسي بريتانيا

از اواخر ماه سپتامبر (2002) تاكنون احزاب سه گانه بريتانيا يعني حزب محافظه كار، حزب ليبرال دموكرات و حزب كارگر نشست سالانه خود را برگزار مي كنند. در سال 1997 حزب كارگر بر محافظه كار غلبه يافت و به حاكميت بيست ساله آن پايان بخشيد. در ساختار سياسي بريتانيا حزب دوم، يعني حزبي كه بعد از حزب حاكم بيشترين كرسي پارلمان را بدست آورد، اهميت ويژه ايي دارد، زيرا اين حزب نيز يك كابينه تشكيل مي دهد به نام كابينه سايه كه نقش بديل و رقيب براي همتاي حزب حاكم را عهده دار است. اعضاي كابينه سايه در جلسات پارلمان به منزله منقد و رقيب برنامه ها و سياست هاي كابينه

را ارزيابي و به چالش جدي مي كشند. حزب ليبرال دموكرات كه نقش حزب سوم را ايفا مي كند نيز اهميت ويژه ايي داراست، زيرا به رقابت با هر دو حزب و هر دو كابينه مي پردازد و در پارلمان و گفتگوهاي مطبوعاتي و رسانه ايي رفتارهاي سياسي رقباي خود را به چالش مي كشد. هر يك از احزاب سه گانه داراي تمايزات ايدئولژيك و سياسي آشكاري هستند و با توجه به تاريخچه و سابقه ايي كه دارند، مردم شناخت روشني از آنها دارند. حزب محافظه كار كه در نيمه نخست قرن نوزدهم شكل گرفت قديمي ترين حزب سياسي بريتانياست و آرمان كلي آن بر انديشه امپراطور بريتانياي كبير و حفظ ارزش هاي تاريخي و سنتي بريتانيا، بخصوص ارزش هاي عصر ويكتوريا استوار است. بنيان ايدئولوژيك اين حزب در انديشه ناسيوناليسم بريتانيا نهفته است. از نظر اقتصادي تاكيد اصلي انديشه تاچريسم بر اقتصاد بازار و از نظر سياست خارجي هماهنگي وپيوند بيشتر با آمريكا است.

حزب كارگر كه در ابتدا قرن بيستم پديد آمد بر انديشه سوسياليسم استوار است و در نتيجه بسط سوسياليسم اروپايي در آغاز قرن بيستم بوجود آمد. نام ”كارگر“ نيز معرف انديشه سوسياليستي دفاع از حكومت پرولتاريا و ارزش هاي طبقه كارگر است. بعد از روي كار آمدن توني بلر، حزب كارگر تغييرات اساسي در نحوه نگاه خود به جامعه و فرهنگ بريتانيا بوجود آورد و از اينرو اغلب از آن به ”نيو ليبر“ يا حزب كارگر نو ياد مي شود. توني بلر، نخست وزير، اين ايده را مطرح ساخت كه از دو راه شناخته شده دولت سوسياليستي تمركزگرا و راه

اقتصاد آزاد سرمايه داري يعني واگذاري تام و تمام امور به مكانيسم بازار و كنار كشيدن دولت از همه چيز “راه سوم” كه بر”دموكراسي اجتماعي“ استوار است را مطرح ساخت. خط مشي راه سوم بر سرمايه گذاري دولت در خدمات اجتماعي و عمومي و در عين حال مشاركت مردم و بخش خصوصي يا خصوصي سازي تاكيد مي نمايد. حزب كارگر از نظر سنتي حزبي اروپا گرا ست، اما در سال هاي اخير به شيوه محافظه كاران بيش از حد بر آمريكا تكيه داشته است، از اينرو اعضا حزب نيز به نقد عملكرد سياست خارجي بلر پرداخته اند. براي مثال، در بحث جنگ عليه عراق، برخي اعضا حزب و كابينه مخالف سياست اتخاذ شده بلر هستند.

حزب ليبرال دموكراسي نيز بر آرمان ليبراليسم تكيه دارد و خواهان بسط بيشتر آزادي هاي فردي، حمايت از جامعه باز مبتني بر تحقق حقوق همه افراد و اقليت ها، مشاركت بيشتر زنان در عرصه هاي سياسي و اجتماعي و …. است. مجموعه احزاب نوعي ديالوگ و تعامل دائمي با يكديگر دارند و از طريق چالش هاي سياسي و كارشناسي كه با يكديگر مي كنند مردم در جريان پشت و روي صحنه سياست قرار مي گيرند. در اين گفتگوها و مجادلات اغلب نه درباره موضوعات ايدئولوژيك و انتزاعي و كلان، بلكه درباره مسائل ملموس و جزيي كه به نيازها و زندگي روزمره مردم مربوط مي شود به بحث گفتگو مي پردازند. علاوه براين رفتار و كنش هاي سياسي يكديگر را زير نظر دارند و خطاهاي يكديگر را بر ملا مي سازند. براي مثال، چند روز پيش شهردار لندن براي رفتن به

بلك پول، محل كنفرانس حزب كارگر و سخنراني در كنفرانس از تاكسي خصوصي استفاده كرد و مبلغ 260 پوند از هزينه شهرداري بابت آن پرداخت. اين موضوع مورد انتقاد شديد رسانه ها و احزاب قرار گرفت، زيرا كن لوينستون، جناب شهردار، مي توانست از قطار استفاده كند و تنها 50 پوند بپردازد. همچنين سال گذشته وقتي فاش شد كه آقاي بلر براي فرزندانش معلم خصوصي گرفته است، احزاب و رسانه ها او را به شدت سرزنش كردند، زيرا اين امر به معناي پذيرش ناتواني معلمان مدارس در آموزش است. گفته شد بلر اولين نخست وزير بريتانياست كه چنين رفتار زشتي را انجام داده است. باز هنگامي كه در سال 2000 فاش شد خانم آقاي بلر، شري بلر، لباس 5 هزار پوندي خريده است، سرو صداي احزاب و رسانه ها بلند شد كه آقاي بلر از كجا اين پول را آورده است و چرا شري خانم چنين ولخرج شده اند؟ از اين نمونه ها بي شمار است.

آنچه بسيار اهميت دارد اجلاس سالانه احزاب است كه تمام آنها مستقيمآ از تلويزيون پخش مي شود. در اين اجلاس احزاب به طور دقيق برنامه ها و خط مشي ها خرد و كلان خود را تشريح مي كنند و تمام مباحث مجادله انگيز كه افكار عمومي مردم خواهان توضيح درباره آن هستند را شرح مي دهند. در اين اجلاس خط قرمز وجود ندارد و سخنرانان با زباني صريح به نقد رقباي خود مي پردازند و از كاستي ها و خطاهاي خود نيز چشم نمي پوشند. اغلب به جاي فريب افكار عمومي، و تلاش براي پناه گرفتن در پشت ارزش

ها و آرمان هاي مردمي و اخلاقي، به ناكامي ها و شكست هاي خود اعتراف مي كنند و برنامه هاي خود براي جبران كاستي ها را اعلام مي دارند. آنچه در اين گفتگوها بسيار بچشم مي خورد حاكميت مردم و خواسته هاي آنان است و احزاب مي دانند در صورتي مي توانند به رقباي خود پيشي بگيرند كه خواست ها و پرسش هاي مردم پاسخ هاي بهتري ارائه كنند.

ديروز هشتم اكتبر كنفرانس حزب محافظه كار آغاز شد. در اين كنفرانس تحول حزب محافظه كار به يك حزب نوگرا و مبتني بر توجه بيشتر به كيفيت زندگي، خدمات عمومي و توسعه مشاركت مردم محورهاي اصلي سخنرانان بود. آقاي دانكن اسميت، رهبر حزب، نيز امروز گزارشي به نام ”رهبري با يك هدف“ منتشر كرد كه در آن جزييات خط مشي ها و برنامه هاي حزب محافظه كار شرح داده شده است. در گزارش از مردم خواسته اند كه آن را بخوانند و با در نظر گرفتن ايده هاي جديد حزب در انتخابات آينده به آنها راي دهند. 25 ايده جديد در باره آموزش، بهداشت، كاهش جرايم اجتماعي، توسعه خدمات عمومي و… در اين گزارش شرح داده شده است. دانكن اسميت معتقد است ديگر تنها با خط مشي ها مالي نمي توان به زندگي مردم بهبود بخشيد بلكه بايد ارتقاء ”كيفيت زندگي“ در كانون برنامه ريزي ها قرار گيرد. خانم ترسا مي، رييس كنفرانس ديروز، نيز در نطق افتتاحيه خود به نقد حزب محافظه كار پرداخت و گفت در سال هاي گذشته ما توجه كافي به زنان كه نيمي از جامعه هستيم نداشته ايم زيرا تنها يك

نماينده محافظه كار زند در پالمان وجود دارد. در انتخابات آينده اين حزب تلاش خواهد كرد كه تعداد كرسي ها ي زنان شديدآ افزايش دهد. همچنين او به كم توجهي حزبش به اقليت ها اشاره كرد و گفت در برنامه هاي حزب اقليت ها به اندازه سهم جمعيتي خود جايگاه مي يابند. جمله بسيار جالب او اين بود كه خطاب به اعضا حزب گفت: ”بريتانيا يك سرزمين نيست بلكه مجموعه ايي از گروه ها و جمعيت ها ست، اگر مي خواهيد بر رقباي خود غلبه كنيد و قدرت را بدست آوريد بايد نماينده واقعي مردم ساكن در بريتانيا باشيد، نه تامين كننده خواست سياستمداران. مردم بايد جاي سياستمداران را بگيرند.“ خانم ترسا مي به رسوايي جان ميجر نيز اشاره كرد و گفت ”مردم حق دارند كه به ما سياستمداران اعتماد نداشته باشند زيرا برخي از ما رفتار زشتي داريم.“ مهمترين محور سخنان خانم مي تاكيد بر تحول و اصلاح حزب محافظه كار بود. او به اين پرسش پرداخت كه چرا در انتخابات گذشته حزبش بازنده شد؟ او بر خلاف برخي سياستمداران شكست حزبش را در نتيجه دخالت بيگانگان يا فريب خوردن مردم يا توطئه حزب رقيب ندانست بلكه دليل ساده ايي را ذكر كرد : ”زيرا مردم سياست ها و خط مشي ها حزب او دوست ندارند.“ به نظر مي رسد در بريتانيا دوران دروغ گويي سياستمداران و سوء استفاده از ارزش هاي ديني و اخلاقي و معنوي براي كسب قدرت به پايان رسيده است، زيرا من گفتگوهاي تمام احزاب بريتانيا در سال جاري را دنبال كردم و مي بينم كه تمام احزاب به نقد

خود روي آورده اند و به جاي محكوم كردن مردم و يا تنها نقد رقباي خود، شديدآ به كاستي هاي خود متمركز شده اند. تمام احزاب از يك انقلاب و اصلاح خود در اجلاس خود سخن گفتند. به گمان من اين انقلاب چيزي نيست جز رشد و كمال دموكراسي و بلوغ فرهنگ سياسي بريتانيا.

*http://www.farhangshenasi.com/persian/node/40

چالش هاي فرهنگي ورزش و شكست المپيك

... sport

ايراني جماعت از ديرباز اسطوره ساز بوده

سعيد فائقي  

ايراني جماعت از ديرباز اسطوره ساز بوده و در همه ادوار گذشته اسطوره زمان خود را خلق كرده و همين امر موجب شده قهرمانان در كنار آيين ها و نمادها و ارزش ها از پايه ها و ستون هاي فرهنگي اين مرز و بوم قرار گيرند و به همين علت پهلواني ريشه در تاريخ ما دارد و همواره سرنوشت جامعه ما با سرنوشت پهلوانان گره خورده و همواره با آنها و خاطرات آنها زندگي مي كنيم و اين علاقه مندي يا بهتر بگوييم عشق به اسطوره موجب شده هر گاه ناكامي داشته ايم روان جامعه به درد آمده و جامعه ايراني دچار افسردگي شده و همين امر شرايطي فراهم آورده است كه مديران و مسوولان ارشد كشور هر آنگاه كه رويداد بزرگي در عرصه قهرماني صورت مي گيرد، از اين عشق و علاقه نهايت استفاده را بكنند و در سال هاي اخير به نوعي سرنوشت خود را به سرنوشت قهرماني ها گره زده اند. هنگام برگزاري انتخابات ها عملكرد و امضا و... قهرمانان زينت بخش پوسترها و تراكت ها و... تبليغاتي مي شود و هر گروه و دسته و حزبي تمام تلاش خود را جذب قهرمانان براي تبليغ به كار مي

گيرد و چون قهرمانان مورد قبول مردمند، براي رونق انتخابات اين عزيزان در تيررس احزاب و گروه ها و دسته ها قرار مي گيرند. به همين دليل حزب و گروه و دسته حاكم تلاش در استفاده بيشتر از اين موضوع دارد و به اين علت در گزارش هاي مسوولان اجرايي ورزش و قهرماني يكي از پارامترهاي مهم تلقي مي شود و در كنار آن جامعه رسانه بسيار قدرتمندي در اين حوزه به دليل مردمي بودن آن و نيز علاقه مندي سياستمداران و كارگزاران اجرايي شكل گرفته است. از آنجايي كه قرار نيست در حوزه فرهنگ - كه اتفاقاً ورزش هم در آن حوزه قرار دارد- يك مهندسي تمام عيار صورت گيرد و ارزش ها و آيين ها و نمادهاي مثبت نهادينه شوند و البته جامعه به لحاظ قهرماني در جايگاه اصيل فرهنگي خود قرار گيرد، مسائل معروضه در بالا چالش هاي جدي فرهنگي را موجب مي شود كه هنگام ناكامي و شكست علائم آن بروز مي كند و جامعه دچار آسيب جدي مي شود و تازه در اين زمان فرار از زيربار شكست و آثار ناشي از آن شروع مي شود و هر كسي به نوعي به فكر تبرئه كردن خود مي افتد «و كي بود كي بود؟ من نبودم» مي شود اصل. و فراموش مي كنيم كه چرا چنين شده و تا زماني كه در اين امر غور نكنيم و ريشه يابي نشود وضع به همين منوال خواهد بود. اميدوارم بتوانم در سرفصل هاي كلي مشكلات را معروض بدارم.

الف- چالش رويا: اعتقاد به اسطوره، ما ايرانيان را به رويا مي برد. اين امر همه

ما را شامل مي شود از جمله در مورد ورزش. اگر يكي، دو ماه قبل از شروع بازي هاي المپيك دچار درشت نمايي شده بوديم، از همين چالش نشأت مي گيرد. مخصوصاً بعد از بازي هاي آسيايي قطر ما دچار غلو شديم و شعارهايمان تا حد كسب مقام سومي آسيا ارتقا پيدا كرد. ملاحظه بفرماييد سال هاست همه عادت كرده ايم حرف خوب زياد مي زنيم و بيشتر در آرمان هايمان غوطه وريم.

در دنياي برنامه ريزي از آرمان هدف مي سازند، از هدف به ماموريت ها مي پردازند و سياست اجرايي را مشخص مي كنند و منشور تدارك مي بينند و نهايتاً برنامه كوتاه يا ميانه يا بلندمدت را مدنظر قرار مي دهند و به اجرا مي پردازند. اما ما چون رويايي هستيم، فقط در آرمان متوقف مي مانيم و اگر امروز در المپيك نتيجه نگرفته ايم، ريشه در همين امر دارد و مسوولان ارشد ورزش كشور در خيالات و آرزوهايشان بودند و براي كسب نتيجه كمتر به امور ديگر پرداخته اند و متاسفانه شد آنچه نبايد مي شد.

ب- چالش احساس: ورزش در حوزه احساس قرار دارد و توليد احساس مي كند و ما ايرانيان كه انسان هايي احساسي هستيم، توليد احساس توسط ورزش، احساسات ما را تشديد مي كند. باز مديران هم مستثني از اين امر نيستند و احساس توليدشده در ورزش آنها را به شدت تحت تاثير قرار مي دهد و موجب مي شود احساسي عمل كنند و غفلت كنند از اينكه قهرمانان براي اخذ نتيجه نياز دارند در تعادل سه سطحي قرار گيرند و جسم و خرد و روان شان بايد در

شرايط مسابقه قرار گيرد. احساسي شدن مديران به لايه هاي پايين سرايت مي كند و تعادل سه سطحي را بر هم مي زند يعني در حقيقت در بعضي موارد مديران ناخواسته مبادرت به اعمالي مي كنند كه با دست خود اخذ نتيجه را با چالش مواجه مي سازند. حوزه ورزش در حوزه شهرت است و شهرت تيغ دولبه اي است كه هم محبوبيت به همراه دارد و هم منفوريت. ما در خيلي موارد به خاطر شهرت ورزشي اعمالي را انجام مي دهيم كه منجر به نفرت مي شود.

حوزه رسانه اي ورزش حوزه قدرتمندي است و مديران ورزش در معرض دائمي حوزه رسانه اند و براي تحريك احساس با رسانه هم احساسي برخورد مي كنند و خود اين برخورد احساسي به جامعه تزريق مي شود و به تدريج اثرات خود را بر جا مي گذارد و چون به اوج مي رسد، همراه با مشهوريت، منفوريت را تزريق مي كند و در نتيجه ناكارآمدي به سرعت خود را نشان مي دهد. شايد در ساير حوزه ها اينچنين به سرعت مديران تخريب نشوند. مثلي در ورزش است كه مي گويند مديريت در ورزش عبور از لوله بخاري است؛ سفيد وارد مي شوي و سياه خارج مي شوي. اگر قدري منصف باشيم، بايد اذعان كنيم كه ارزيابي عملكرد مديران در حوزه ورزش هم احساسي است.

ج- چالش عقل: چالش احساس و رويا عقلانيت را به حداقل كاهش مي دهد و ورزش پديده مدرن و زاييده جهان صنعتي است. امروز نمي توان با ديدگاه سنتي ورزش را اداره كرد. اگر به چارت تشكيلاتي و ساختار سازمان ورزش ما دقت شود، ملاحظه

خواهد شد كه به طور سنتي اداره مي شود و عقل جمعي در آن كمتر به كار گرفته شده و مي شود. حرفه اي گري در پايين ترين سطح و لايه قرار دارد يا به عبارت جامع تر اصلاً جامعه ما طبقه توليد ندارد كه لايه ورزش در درون آن طبقه شكل گرفته باشد. اگر صاحبان رتبه در المپيك پكن را نگاه كنيم، در رديف يك تا 20 صاحبان سكو و مدال به جز يكي، دو مورد استثنا، كشورهاي توسعه يافته و صنعتي را ملاحظه خواهيم كرد. ما تا زماني كه از توسعه نيافتگي رنج مي بريم، نبايد انتظار داشته باشيم كه ورزش ما در اوج باشد. حجم كوچك اقتصاد ما توان حرفه اي شدن در ورزش را ندارد و به همين علت هستي ورزش را در دولت جست وجو مي كنيم. گرچه در سال هاي اخير با تدوين برنامه جامع و راهبردي در ورزش گام اول را برداشته ايم اما متاسفانه مديران سنتي طرح را به محاق فراموشي سپردند و با بازگشت به عقب خواستند دوباره ورزش را با عقل فردي اداره كنند. در دنياي فوتبال اين امر برتابيده نشد و منجر به محروميت فوتبال ما شد و ناچار مدرنيته و عقل جمعي را پذيرفتيم اما اتفاقاً همين موجب تضعيف مديريت كميته ملي المپيك ما شد چرا كه دبيركل ما رئيس فدراسيون هم شد. هر اندازه ما در اين بخش غور كنيم، بيشتر نقاط ضعف ما نمايان خواهد شد. از سوي ديگر از سال 1948 كه در المپيك پكن حضور پيدا كرده ايم، كمتر در جهت مدرن كردن مديريت گام برداشته ايم. گرچه كلاس

هاي مديريت سوليداريتي را در سطوح مختلف برگزار كرده ايم، اما هيچ گاه نحوه مديريت مان را با مديريت المپيك هماهنگ نكرده ايم. فقط در دوره اي در زمان رياست جناب مهندس هاشمي طبا اين اتفاق به وقوع پيوست كه تحمل نكرديم و با كنار زدن ايشان سمت و موقعيت خود را هم از دست داديم.

د- چالش علم و زمان: ورزش پديده اي فراعلمي است و حداقل نگاه علمي به ورزش داشتن متدولوژي براي مديريت زمان است به لحاظ فرهنگي. ما هيچ فرصتي را براي زمان سوزي از دست نمي دهيم و باز به لحاظ فرهنگي روش علمي را كمتر به كار گرفته ايم، علي الخصوص در ورزش. و بدتر از همه اينكه نيازهايمان به علم در ورزش تعريف نشده است. با اينكه طرح جامع ورزش را تدوين كرده ايم ولي نقشه علمي جامع ورزش خود را فراموش كرده ايم. عادت كرده ايم زمان را از دست بدهيم. امروز همه به نقد نتيجه المپيك نشسته ايم اما دو ماه ديگر همه چيز به دست فراموشي سپرده خواهد شد و باز تا چهار سال ديگر در همين نقطه توقف خواهيم كرد.

اينكه عرض مي كنم مديريت علمي را كمتر به كار مي بريم، ملاحظه بفرماييد ميزان تحصيلات علمي روساي فدراسيون هاي كشتي ورزش اول كشور و مدال آورترين ورزش المپيك ما در 30 سال گذشته ميانگين از ديپلم بالاتر نرفته است. اين امر را به سطوح تخصصي پايين تر هم اگر اشاعه دهيم، وضع بسيار بدتر خواهد بود. مستندات كتابخانه اي، تطبيقي، آماري و... را در مجموعه ورزش مان يا نداريم يا كمتر داريم. اگر دنياي امروز

مديريت هوشمند را در ورزش به كار گرفته است، ما اهميتي به تخصص در ورزش نمي دهيم. براي مثال اين حقير چهار سال رئيس فدراسيون وزنه برداري بودم و هشت سال معاون ورزشي سازمان تربيت بدني و تحصيلاتم مهندسي مكانيك بوده است و بعد از 12 سال تجربه تازه ياد گرفته بودم كه بايد با ورزش خداحافظي مي كردم. امروز وضع بسيار بدتر از آن روز است و مديريت دست كساني است كه بيگانه تر از دوران ما با ورزش هستند.دفتر ملي مديريت و توسعه ورزش كشور داريم، سال هاست مدارس عالي ورزش و دانشكده هاي ورزشي تا سطح درجه دكترا در كشورمان است اما چرخه ارتباطي مناسبي بين سطوح اجرايي و علمي وجود ندارد. و سخن خلاصه كنيم؛ تا اين چالش ها وجود دارند و تا مديريت كم كارآمد در ورزش هست، بهتر از اين نمي توان نتيجه گرفت. ان شاءالله به خود آييم و از رويا و احساس به در آييم و با علم و عقلانيت ورزش را به سرمنزل مقصود برسانيم. *http://www.sarmayeh.net/ShowNews.php?14530

ويژگي ها و خصايص مديران فرهنگي

محمد حبيبي تاكنون مباحث علم مديريت بيشتر در حوزة موضوعات اقتصادي مطرح شده است. مطالعه و پژوهش در مورد مديريت فرهنگي، حوزه ها، محدوديت ها و خصيصه هاي آن، اندك و پراكنده است، طرح پژوهشي «بررسي خصوصيات مديران» كه به سفارش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي از سوي سازمان مديريت صنعتي به اجرا در آمده است از تلاش هاي نخستين در روشن كردن حوزة مديريت فرهنگي است. مقاله حاضر، مقدمه اين پژوهش است و تلاش مي كند با دسته بندي خصوصيات مديران مبنايي نظري براي بررسي خصوصيات مديران فرهنگي فراهم سازد.

مقدمه:

موضوع علم مديريت به معناي وسيع

كلمه را مي توان انسان و روابط انساني دانست. در واقع مدير فردي است كه از طريق ايجاد ارتباط و رهبري كاركنان سازمان و استفاده از عوامل مختلف توليد سعي در ارتقاء اثربخشي (Effectivcness) و كارآيي (Efficiency) كه سازمان دارد و پرواضح است كه يك مدير جهت ادارة سه حوزه:

1_ امور سازمان و تشكيلات

2_ امور كاركنان يا نيروي انساني

3_ امور توليد و عمليات اصلي سازمان

بايستي داراي صفات و ويژگي هاي خاصي باشد.

در هر سازمان انسان عامل اصلي وبنيادي حركت و تحولات سازماني و اجتماعي محسوب مي گردد و عدم توجه به شرايط، افكار خواسته ها و مجموعه خصائص ذاتي و اكتسابي او، نتيجه اي جز اتلاف منابع و عدم دسترسي به اهداف را نخواهد داشت. اصولاً چنانچه انسان را در هر برنامه سازماني هم پا و هم رديف ديگر منابع نظير پول، ماشين آلات، سيستم ها و مواد بدانيم خطاي بزرگي را مرتكب شده ايم. جايگاه و منزلت انسان به عنوان اشرف مخلوقات و واجد خصيصه اراده در كشش هاي مختلف فردي و اجتماعي بسيار رفيع تر و حساس تر از ديگر عوامل توليد است.

با عنايت به نقش محوري و پيچيده انسان در فرآيند توليد و تحقق ساختن اهداف سازماني، برعهده گرفتن مسؤوليت اداره و هدايت او امري بسيار خطير و مستلزم برخورداري از مهارت ها و قابليت هاي خاصي مي باشد.

مهارت ها و ويژگي هاي مديران با توجه به نوع افراد، اهداف و مأموريت هاي سازمان و جايگاه اجتماعي آن در جامعه تا حدود قابل توجهي متفاوت مي گردد. به عنوان مثال مدير يك كارخانه صنعتي بايستي داراي صفات خاص تري در مقايسه با مدير يا مديران يك سازمان فرهنگي باشد. قبل از ورود به بحث ويژگي هاي مديران ارائه اين توضيح ضروري

است كه اصولاً درهر سازمان پرسنل موجود را مي توان در سه گروه كلي دسته بندي نمود. اين گروه ها عبارتند از:

1_ مديران (عالي، مياني و سرپرست)

2_ مشاوران و كارشناسان

3_ مجريان (كارمندان، كارگزاران، كارگران)

نقش اصلي مديران تصميم گيري و رشد و توسعه سازمان و پرسنل است. نقش كارشناسان و مشاوران انجام بررسي ها، تصميم سازي و نهايتاً نقش مجريان به فعليت درآوردن تصميمات و برنامه ها است. عموماً بسته به نوع سازمان، غلبه كمي يكي از گروه هاي فوق بيشتر است. به عنوان مثال در سازمان هاي سياست گذار، نظير وزارتخانه ها و سازمان هاي مركزي كشور، تعداد مديران و كارشناسان و در دستگاه ها و سازمان هاي اجرايي، تعداد مجريان بيشتر است.

اكنون با توجه به دسته بندي فوق اين سؤال مطرح مي گردد كه آيا براي دستيابي به موفقيت سازماني صرفاً برخورداري مديران از صفات مطلوب و مرتبط با نوع فعاليت كفايت مي نمايد و يا اينكه بقيه پرسنل نيز بايستي صفات مطلوب خاصي را در جايگاه خويش دارا باشند؟ پاسخ اين سؤال نسبتاً مشخص است كه از نظرگاه روابط انساني در رده هاي غير مديريتي نيز به لحاظ وجود روابط مختلف انساني (در درون سازمان يا روابط كاركنان با بافت برون سازماني نظير مراجعين، مشتريان، كارفرمايان) هريك از شاغلين بايستي از صفات ويژه اي كه لازمه كار سازماني است برخوردار باشند ليكن نكته مهم نقش برتر مديران در سازمان است . يك مدير معمولاً به عنوان الگو و سمبل انديشه و رفتار ديگر كاركنان در سازمان محسوب گشته و از سوي ديگر در نگاه مسؤولان و نظاره گران بيروني، انعكاس فعاليت هاي مثبت و منفي از جانب مديران دانسته مي شود. چرا كه عملاً قدرت و اختيار در دست مديران (بويژه مديران ارشد) سازمان بوده و

لذا اين نكته از اهميت بيشتري برخوردار است كه مديران هر سازمان از صفات مرتبط به حجم و نوع وظايف خود به نحو مطلوب برخوردار باشند.

با توجه به اهميت بررسي و تدوين ويژگي هاي مطلوب مديران، در اين مقاله در حد مطالعات نظري و تجربي انجام شده ( پيرامون خصائص مديران فرهنگي) صفات مهم مديران ارائه خواهد شد. شايان ذكر است كه غالب ويژگي هاي ارائه شده در اين نوشتار حاصل مطالعات نظري و مصاحبه هاي انجام شده با متخصصين مسائل مديريتي و فرهنگي كشور مي باشد.

آنچه در اين مقاله ارائه خواهد شد ابتدا تعاريف و توضيحاتي پيرامون سازمان و مديريت و نقش و وظايف مديران و سپس با عنايت به وظايف اين گروه از شاغلين كشور، بررسي اخلاقيات و خصوصيات مطلوب براي آنان مي باشد.

1_ سازمان و مديريت

بحث مديريت به معناي علمي آن به دوران انقلاب صنعتي در قرن هجدهم و انديشه هاي فردريك تيلور كه به عنوان بنيانگذار مكتب مديريت علمي شناخته مي شود، باز مي گردد. در اين دوران با وقوع پديده توليد انبوه ماشيني و ايجاد سازمان هاي صنعتي و غيرصنعتي وسيع و رو به پيچيدگي، ديگر امكان استفاده از شيوه هاي سنتي مديريت امكان پذير نبود و شرايط ايجاد شده لزوم پايه ريزي روشهاي جديدي از مديريت را اقتضاء مي نمود. كه تاريخ اين علم بيانگر سير تكامل آن مي باشد. بطور كلي توليد و توسعه چشمگير مديريت به عنوان يك علم كاربردي، نشانگر كاركرد مثبت و مفيد آن در جوامع گذشته و كنوني بوده و از اين رو در جهان امروز مديريت به عنوان يكي از عوامل اصلي توليد كالا و خدمات در جهان به شمار مي آيد مفهوم مديريت با مفهوم سازمان عجين

است. در واقع دريك بافت سازمان، كه هدف يا اهداف مشخص مدنظر جمعي از افراد است، «مديريت» معنا مي يابد و مراد از سازمان (Organization) «گروهي منظم و داراي روابط معين است كه براساس ضوابطي خاص اهدافي را دنبال مي نمايند» مديريت (Mahegamant) نيز به معناي «علم و هنر اداره سازمان هاي اجتماعي به منظور تحقق هدف يا اهدافي معين تعريف مي گردد».(1) اما اينكه مديريت يك علم است يا هنر، خود بحث وسيعي در ادبيات و مديريت به شمار مي آيد. در اين زمينه گروهي بر اين باورند كه مديريت صرفاً يك علم است. بدين معنا كه داراي موضوع، روش، محدوده و اصول خاصي است كه مآلاً در امتداد حيات بشر پا به عرصه وجود نهاده و توسعه و تكامل يافته است. آموزش نيز اصلي ترين شيوه انتقال اصول اين علم به ديگران مي باشد. گروهي ديگر از انديشمندان مديريت بر اين اعتقادند كه مديريت صرفاً هنري ذاتي است و به جوهره و ذات آدميان باز مي گردد و با آموزش و تدريس و تحصيل قابل انتقال نيست. آنكس كه در ذات خود از چنين قابليتي برخوردار باشد در اداره كردن سازمان يا واحد تحت مديريت خويش، به درجات بالايي موفق خواهد بود. (مثالهاي گوناگون نيز توسط پيروان اين مشرب فكري ارائه مي گردد كه فرضاً فردي فاقد كمترين حد سواد بوده ليكن به بهترين نحو بر سازمان يا واحدي مديريت مي نموده است).

در مقابل اين دو گروه غالب متفكران و علماي اخير علم مديريت بر اين باورند كه مديريت آميزه اي از علم و هنر بوده تا آنجا كه مربوط به ايجاد و تسلط بر اصول، تكنيكها و تئوري هاي اداره مؤثر سازمان ها مي باشد، علم

است و مي توان آنرا در دانشگاه ها آموخت و از آن زمان كه مرحله اجرا يا بهره گيري عملي از اين اصول پيش روي مدير قرار مي گيرد، مسأله جوهر و هنر مدير موضوعيت مي يابد. در واقع هنر بودن مديريت عمدتاً در مرحله بكارگيري اصول و اعمال رهبري مؤثر نيز در دنياي امروز از طريق تدريس، تمرين و تجربه بتدريج در درون افراد علاقمند رخنه نموده و نهادينه مي شود.

اينك با ارائه توضيحات مختصر از مقوله مديريت و به منظور ورود بهتر به بحث ويژگي هاي مديران، سطوح مختلف مديريت و وظايف اصلي كه يك مدير با آن مواجه است (و براي انجام آنها بايستي ازصفات خاصي برخوردار باشد) به اختصار مورد بحث قرار مي گيرد.

1-1- سطوح مديريت

در هر سازمان سه سطح از مديريت قابل مشاهده مي باشد. به بيان ديگر بنا به نوع وظايف و محدوده تصميم گيري، مديران را مي توان در سه سطح زير دسته بندي نمود:

الف _ مديران سطح عالي

در اين گروه مديراني قرار دارند كه عمدترين وظايف آنها سياستگذاري ترسيم استراتژي و برنامه ريزي هاي كلان براي سازمان و ارتباط با لايه هاي بيروني سازمان مي باشد. (نظير وزراء و مديران كل و معاونين آنها و يا رئيس كل يك مؤسسه).

ب _ مديران مياني:

در اين سطح مديران غالباً به انجام وظايفي نظير برنامه ريزي، تفسير و تبيين سياست ها و جمع بندي فعاليت ها مي پردازند در واقع مديران سطح مياني سياست هاي كلان سازمان را قابل اجرا مي نمايند. (نظير معاونت ها و مديران واحدهايي كه در لايه دوم نمودارهاي سازمان (Chart organization) در ساختارهاي تخصصي (Functional) قرار دارند.)

ج _ مديران سرپرست (عملياتي):

اين دسته از مديران مستقيماَ با اجراكنندگان فعاليت هاي سازمان مرتبط بوده و بر كار آنها نظارت دارند. نظير مسؤولين دفاتر رئيس

گروه ها و بخش هاي خرد و عملياتي سازمان. مديران سطح سرپرستي ارتباط كمتري با لايه هاي بيروني سازمان داشته و عمدتاً امور داخلي سازمان را وجه همت خويش قرار مي دهند. با عنايت به دسته بندي فوق، هر سطح از مديران نيازمند برخورداري از مهارت ها و صفات خاصي مي باشند كه در بخش هاي بعدي به اين مسأله پرداخته خواهد شد.

2-1- وظايف مديران:

در پاسخ به اين پرسش اساسي كه وظايف يك مدير در سازمان چيست؟ نظرات گوناگون بيان شده است. به عنوان مثال يكي از مشهورترين نظرپردازان به نام هنري فايل، معتقد است مديران داراي پنج وظيفه اصلي به شرح زير مي باشند:

1-2-1- برنامه ريزي (Planing)

به معناي تعيين نقاط مطلوب يا اهداف سازمان و راه رسيدن به آنها با توجه به شرايط و مقدورات موجود در سازمان (اعم از نيروي انساني، بودجه، مواد، فرصت ها و...) مي باشد و خود به انواع كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت (استراتژيك) تقسيم مي شود.

2-2-1- سازماندهي (Organizaing)

به معناي تقسيم وظايف و تعيين روابط منطقي بين واحدهاي مختلف سازماني به منظور رسيدن به اهداف سازمان است . در سازماندهي غالباً نقش و وظيفه واحدها و ارتباطات آنها به صورت عمودي و افقي تعيين مي گردد و در نمودار سازماني عينيت مي يابد.

3-2-1- كنترل و نظارت (Control)

به مفهوم مقايسه فعاليت هاي انجام شده و يا در حال انجام با ملاك ها و استانداردهاي از پيش تعيين شده به منظور حصول اطمينان از صحت انجام فعاليت ها در سازمان است.

در ادبيات مديريت معمولاً از سه نوع كنترل براساس زمان اعمال آنها نام برده شده كه عبارتند از:

الف: كنترل گذشته نگر

ب: كنترل آينده نگر

ج: كنترل حين انجام كار

4-2-1- هماهنگي (Coordinating)

به معناي ايجاد نظم و يكنواختي و هم آهنگي بين فعاليت ها

و برنامه هاي واحدهاي مختلف سازمان به منظور ممانعت از انجام فعاليت هاي موازي و تكراري (يا ناهماهنگ) در سازمان است. وظيفه هماهنگي عمدتاً پس از تقسيم وظايف و سازماندهي فعاليت ها در مؤسسه موضوعيت مي يابد.

5-2-1- رهبري و هدايت (Leadershipe)

به معناي ايجاد ارتباط صميمي و عاطفي با كاركنان و تحريك انگيزه ها و نفوذ در قلوب آنها جهت انجام بهتر وظايف و دستيابي سريعتر و كم هزينه تر به اهداف فردي و سازماني مي باشد. بجز وظايف فوق، ديگر علماي مديريت نظير، «مينتربرگ» و ديگران وظايف ديگري نظير بودجه بندي، امور كارگزيني، ايجاد انگيزش، استخدام نيروي انساني و امور فني را براي مديران بر مي شمرند كه با نگاهي وسيع و تحليلي مي توان وظايف مذكور را در دسته بندي پنجگانه هنري فايل قابل مشاهده نمود.

اكنون با شناخت نسبي سطوح مديريت و وظايف اصلي مديران، وارد بحث ويژگي هاي مطلوب مديران شده و با توجه به سطوح و وظايف مديريت مهمترين ويژگي هاي مديران (و بالاخص مديران فرهنگي) ارائه خواهد شد.

2_ ويژگي هاي مديران:

گفته شد كه مديريت علم و هنر اداره سازمان هاي اجتماعي به منظور تحقق اهداف از پيش تعيين شده است و به لحاظ سلسله مراتب مديريت و سطح اعمال اختيار به سطح عالي، مياني و سرپرستي و به لحاظ وظايف، پنج وظيفه فوق الذكر براي مديران برشمرده مي شود. اكنون پرسش اساسي اين است كه مديران براي جامه عمل پوشاندن به وظايف و ايفاي نقش هاي خود بايستي چه قابليت ها، صفات و اخلاقياتي را دارا باشند.

پرواضح است كه لازمه مديريت موفق درسازمان هاي كوچك و بزرگ، برخورداري از صفات و قابليت هاي مطلوب است، اما اين قابليت ها و صفات چيست و چگونه قابل دسته بندي مي باشد؟ در اين زمينه ابتدا به ارائه نظريه

معروف رابرت كاتس و سپس نتايج مطالعه پيرامون مديران فرهنگي پرداخته مي شود.

1-2- مهارت هاي مديريت كاتس (R. Katz)

كاتس در زمينه مهارت هاي لازم براي مديران به سه مهارت كلي اشاره مي نمايد كه عبارتند از:

الف: مهارت هاي فني (Technical skills)

به معناي قابليت استفاده از ابزار، تكنيك ها، روش ها و رويه هاي عمل براي انجام يك وظيفه معين است. انجام اين وظايف يا فعاليت ها مستلزم وجود معلومات تخصصي، تسلط در استفاده از ابزار و شيوه هاي توليد و ارائه محصولات مي باشد.

اين مهارت در سطح مديران سرپرست به دليل ارتباط مستقيم با ابزار و روش هاي توليد (كالا يا خدمت) از اهميت بالاتر و بلعكس درسطح مديران عالي از اهميت نسبتاً كمتري برخوردار مي باشد.

ب: مهارت هاي انساني (Human skills)

از آنجا كه مديران در تمامي سطوح با انسان ها (مافوق و مادون و هم تراز) ارتباط دارند، بايستي قابليت هاي لازم جهت ارتباط صحيح با آنها را دارا باشند. اين مهارت به معناي توان ايجاد ارتباط، ادارك، هدايت و ايجاد انگيزه در كاركنان به منظور تحقق اهداف فردي و سازماني مي باشد.

مديران كه از چنين قابليت و تواني بهره مند باشند، به سهولت با ديگر كاركنان به تفاهم رسيده و در فعاليت هاي خويش با موفقيت هاي چشمگيرتري مواجه مي گردند. اين مهارت در تمام سطوح مديريتي، به يك ميزان لازم و داراي اهميت است.

ج: مهارت هاي اداركي (Cancepual skills)

اين مهارت به معناي قابليت درك و تلقي مؤسسه به عنوان يك واحد كل و همچنين درك روابط بين اجزاء نظام (System) تحت مديريت مي باشد. يك مدير موفق بايستي از درك و ظرفيت و شدت ذهني بالايي برخوردار بوده و قادر به تجزيه و تحليل روابط دروني و بيروني سازمان خويش باشد.

مهارت هاي اداركي عمدتاً مربوط به

مديران عالي يا ارشد سازمان است و در لايه هاي مياني و پايين مديريت از اهميت نسبتاً كمتري برخوردار مي باشد.

شايان ذكر است كه رابرت كاتس معتقد است كه مهارت هاي فوق الاشاره غير ذاتي بوده و از طريق آموزش و كسب و تجربه قابل ايجاد و پرورش در سطوح مختلف مديريت مي باشد.

پس از كاتس افراد ديگر نظير كنتز (1984-H. Koontz) و گريفين (1987-R.Griffin) به مهارت هاي ديگري نظير موارد زير اشاره نمودند:

_ مهارت طراحي و حل مسأله

_ مهارت تجزيه و تحليل مسائل

_ مهارت كار با كامپيوتر

_ مهارت تصميم گيري

_ و مهارت هاي هدف گذاري، ارتباط برقرار كردن و درك متقابل.

با توجه به نظرات كاتس و ديگر انديشمندان مديريت و نيز با عنايت به مسائل ارزشي و فرهنگي خاص نظام جمهوري اسلامي ايران در قسمت هاي بعدي اين مقاله صفات مطلوب مديران دسته بندي و تفكيك مرتبه ارزشي ارائه مي گردند.

2-2- دسته بندي ويژگي هاي مديران:

به منظور ارائه مطلوبتر ويژگي هاي مديران با تأكيد بر مديران و مجريان شاغل در نظام جمهوري اسلامي ايران (كه طبيعتاً خصائص ارزشي آنها از اسلام سرچشمه مي گيرد) از مدل خاصي استفاده مي شود. براساس اين مدل انسان داراي سه حوزه ادراكي شناخته شده كه به ترتيب اولويت بر يكديگر اثر گذاشته و نهايتاً رفتار فرد را شكل مي دهند. اين حوزه ها عبارتند از:*

الف _ حوزه تمايلات و گرايش ها

ب _ حوزه افكار و ذهنيات

ج _ حوزه رفتار و عينيات

براساس مدل فوق طي فرآيندي خاص ابتدا براساس عوامل مختلفي (نظير عوامل فرهنگي، اقتصادي، عقيدتي، اقليمي و ژنتيكي) تمايلات يا كشش هاي دروني فرد شكل گرفته و نظام ارزش هاي او سامان مي يابد. (مرحله اول) سپس براساس كشش ها و انگيزه هاي فرد در انديشه عملي ساختن و عينيت بخشيدن به كشش هاي دروني خويش برآمده

و براساس نظام فكري خاص خود به تعمق پرداخته و شيوه يا استراتژي مطلوب خويش را تعيين مي نمايد (مرحله دوم) و نهايتاً براساس انديشه هاي نشأت گرفته از تمايلات خويش به عمل و رفتار مي پردازد. (مرحله سوم)

اين اعمال و رفتارها خود توسط نظامي از ارزشهاي دروني كنترل شده وسامان مي يابند كه در عمل به آن نظام اخلاق گويند. بنابراين بحث اخلاقيات مديران عمدتاً به حوزه رفتار و كردار مديران مربوط مي باشد. در اين زمينه در قسمت مربوط به خصائص رفتاري مديران توضيحات بيشتري ارائه مي شود.

شايان ذكر است كه رفتارها و تجارب ناشي از آنها نيز بتدريج بر ذهنيات و تمايلات مديران اثر مي گذارد. در واقع نوعي حركت رفت و برگشتي يا تعامل ميان اين سه حوزه برقرار است، با اين حال اولويت اول و ضريب تأثير بالا با حوزه تمايلات و ارزش ها است كه نحوه شكل گيري آن در منابع روانشناسي توضيح داده شده است.

اينك با بهره گيري از مدل فوق و براساس مطالعات كتابخانه اي و ميداني (مصاحبه هاي انجام شده) در زمينه خصائص مديران فرهنگي (4) صفات مطلوب مديران ارائه مي گردد.

1-2-2- ويژگي هاي حوزه تمايلات مديران:

نظر به اينكه در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران نظام ارزشي مديران در حالت مطلوب مبتني بر اصول و ارزش هاي اسلامي مي باشد، خصائص ارائه شده در اين حوزه عمدتاً از منابع مديريت اسلامي و با بهره گيري ازديدگاه هاي صاحبنظران مسائل مديريت اسلامي، تدوين گرديده است. 5)

مهمترين اين خصائص عبارتند از :

* ايمان و اعتقاد به آخرت:

اين خصيصه بدان معناست كه يك مدير بايستي به وحدانيت خداوند و اصول دين (اسلام) و جهان آخرت اعتقاد قلبي داشته و عالم را محضر خداوند دانسته و در تصميم گيري ها

و رفتارهاي مختلف خويش هرگز فعل خلافي انجام ندهد. وجود ايمان باعث افزايش روحيه وظيفه شناسي، تعهد، وجدان كار، نوع دوستي، عدم گرايش به ماديات و امثال آن مي گردد. شايان ذكر است كه براي يك مدير در نظام اسلامي صرفاً ايمان به خداوند كافي نبوده. بلكه اعتقاد قلبي به ديگر اصول دين مقدس اسلام نيز الزامي است.

* تقوي (مقتي بودن):

تقوي در لغت به معناي پرهيزكاري و اطاعت از خداوند و دوري از گناه و خطاست. يك مدير در جامعه اسلامي بايستي از اين نيرو برخوردار بوده و به مدد آن از گرايش به سمت پليدي ها و گناهان دوري نمايد. بعلاوه مدير متقي براحتي با مسائل و مشكلات سازماني و اجتماعي درگير شده و هرگز در تنگناها و سختي ها تعادل فكري و رواني خويش را از دست نخواهد داد.

از نتايج و دستاوردهاي تقوي مي توان به موارد ديگري نيز اشاره نمود از جمله:

_ تأكيد و تمايل به انجام فرائض ديني

_ شكيبايي در مشكلات و ناكامي ها

_ وفاداري به عهد و پيمان

_ راستگويي و صداقت در كارها

_ عدم گرايش به تجملات و رفاه زندگي

_ حفظ تعادل فكري، روحي و جسمي در شرايط مختلف

_ اخلاص و انجام كار براي رضاي خدا

_ عفو و بخشندگي و از خود گذشتگي

_ سعي و كوشش خستگي ناپذير در كارها

_ برخورد نيك و صميمانه با ديگران (بويژه مردم و زيردستان)

_ توكل به خداوند در تمام امور

براي تقوي مي توان ثمرات ديگري نيز بر شمرد كه به دليل ورود آنها به حوزه هاي غير سازماني و غير مديريتي و اطاله كلام از ذكر آنها خودداري مي شود.

* عدالت

در لغت به معناي قرار دادن هر چيز در جاي مناسب خويش است. يك

مدير در نظام اسلامي بايستي از روحيه عدالت جويي به نحو كامل برخوردار بوده و در كليه تصميم گيري ها و توزيع اختيارات، امكانات و امتيازات و قضاوت ها و برخوردها و ديگر وظايف مديريتي به هيچ وجه برتري قائل نشده و حق افراد يا كاركنان را زايل نسازد.

* نوع دوستي (انسان گرايي)

يك مدير بايستي انسان به عنوان اشرف مخلوقات و جانشين خداوند در زمين (خليفه الله) عشق ورزيده و مستمراً در انديشه دستگيري، حمايت و رشد و پرورش آنها باشد. مديراني كه فاقد اين خصيصه در حوزه ارزشها و تمايلات خويش باشند در اعمال مديريت و بويژه روابط انساني دچار مشكلات اساسي و به درجاتي عدم موفقيت خواهند شد.(اين خصيصه در زمره مهارت هاي انساني رابرت كاتس قرار مي گيرد).

* تكامل گرايي

مدير موفق نبايستي هرگز به وضعيت موجود بسنده نموده و در وضعيت مشخصي ثابت بماند. او موظف است پيوسته خود، كاركنان و سازمان را تكامل و توسعه داده و به سوي اهداف بالاتر و مهمتري رهنمون سازد. بنابراين خصيصه تكامل گرايي يا توسعه، تحول و حركت به سمت وضعيت بهتر، (فردي، ارگاني، اجتماعي) لازمه يك مديريت موفق و مترقي است.

* تمايل به علم و تحقيق

هر مدير بايستي بر اين نكته واقف باشد كه در تصميم گيري هاي خويش اتكاء مطلق بر برداشت ها و نظرات شخصي او كافي وصحيح نيست بلكه بايستي از علم و دانش و آراء و نظرات ديگران و همچنين نتايج تحقيقات و مطالعات علمي بهره جويد. بعلاوه مدير بايستي بداند كه علم مقوله اي دائماً در حال تحول است و دانسته هاي قبل او براي هميشه كاربرد و اثربخش نخواهد داشت. لذا نبايستي هرگز خود را از فراگيري مستغني دانسته و

به آموخته هاي قبلي خويش مغرور گردد.

* اعتقاد به مشاركت

جلب مشاركت كاركنان در تصميم گيري ها و فعاليت ها راز موفقيت بسياري از مديران در سازمان امروزي به شمار مي آيد. براين اساس يك مدير موفق بايستي اصولاً بر مفيد و مؤثر بودن مشاركت كاركنان اعتقاد داشته و براي بروز مشاركت كاركنان بسترهاي مناسب را مهيا سازد.

مديري كه به اثربخشي كار گروهي و مشاركت اعتقاد نداشته باشد، تك رو و مستبد گشته و به تدريج قدرت اداره از او سلب خواهد شد.

* اعتقاد به ولايت فقيه:

يك مدير موفق و مطلوب در نظام اسلامي بايستي بر اين اعتقاد قلبي باشد كه پيروي از دستورات ولي فقيه موجب ايجاد وحدت و انسجام در نظام اجتماعي و هماهنگي بيشتر كليه اركان اجتماعي در مسير حركت به سوي مقاصد الهي خواهد شد.

* گرايش به نظم و قانون

نظم و قانون لازمه حفظ، ادامه حيات و دستيابي جامعه به اهداف خويش است. يك مدير موفق بايستي در حوزه ارزشها و اعتقادات خويش بر اين باور باشد كه اصولاً ايجاد رعايت نظم و قانون امري ضروري و مطلوب است و لذا بايستي در افكار و رفتارهاي فردي و سازماني خويش به اين دو مقوله عنايت لازم و كافي را مبذول داشته و براي فعاليت هاي مختلف سازماني نيز ضابطه و قانون تدوين نمايد.

* ساير تمايلات:

نظير ميل به كار و تلاش، قبول مسؤوليت اقدامات، احترام به نظر ديگران و مشورت، خيرخواهي و مانند آن، غالب اين ويژگي ها به نوع ديگري در حوزه هاي فكري و رفتاري مديران خواهد آمد.

2-2-2- حوزه انديشه ها و ذهنيات:

علاوه بر ويژگي هاي گرايشي و ارزشي مديران، هر مدير بايستي به لحاظ فكري و ذهني نيز از خصائصي

برخوردار باشد كه مهمترين آنها به قرار زير است:

* هوش بالا:

از مقوله هويش تعاريف مختلفي ارائه شده است، منجمله قدرت درك روابط و تجزيه و تحليل پديده ها، قدرت انطباق با محيط، توان يادگيري و نظاير آن، با توجه به نوع وظايف يك مدير (كه دربندهاي قبلي توضيح داده شد) برخورداري از شدت تحرك ذهني بالا و قدرت تجزيه و تحليل امور و پديده ها، از جمله ويژگي هاي يك مدير محسوب مي گردد. مديراني كه از ضريب هوشي (I.q) بالاتري برخوردارند، عموماً موفقيت بيشتري را به همراه دارند.

* جامع نگري (نگرش سيستمي)

نگاه جزئي يا خرد به امور و پديده ها در كار مديريت امري ناصحيح و اشتباه است. يك مدير كارآمد بايستي بتواند روابط ميان وقايع و پديده ها و به عبارت ديگر اجزاء يك سيستم با يكديگر و باكل را بخوبي درك نموده و با ديدي وسيع و جامع به تفسير و تجزيه و تحليل و نهايتاَ تصميم گيري بپردازد.

به بيان ديگر مديران بايستي از خصيصه تفكر يا نگرش سيستمي برخوردار باشند و اين نوع نگرش داراي مباني خاصي است كه مهمترين آنها به شرح ذير است:

الف: در انديشه سيستمي بر خلاف تفكر تجزيه گرايانه يا عنصرگرايانه «كل» هر پديده اساس كار قرار مي گيرد.

يك كل يا يك سيستم داراي شخصيت و رفتاري است كه در عناصر متشكله آن وجود ندارد.

ب: مفهوم سيستم و تصور يك كل با مفهوم ارتباط بين اجزاء سيستم قرين است مفهوم ارتباط در تعريف و تبيين يك وجود سيستمي داراي اهميت اساسي است.

ج: تماميت ارتباطات يك سيستم در قالب يك مفهوم كلي به نام ساخت (Srtanctuer) و يا نظام سيستم قابل بيان است. ساخت يك سيستم خود

مي تواند داراي مؤلفه هاي عمقي (مانند ارتباط ميان افراد جامعه وكل جامعه كه سطوح مختلفي دارد) و عرضي (مانند ارتباطات ميان يك صيد وصياد) باشد.

د: از عمده ترين ارتباطات سيستم آفرين «ارتباط كنترلي» است. با ارتباط كنترلي سطوح مختلف يك سيستم از لحاظ عملكرد، تغيير و توسعه به يكديگر پيوند مي يابد.

ح: سيستم ها داراي هدف و آرمان هستند. سيستم ها با داشتن هدف و مقصود معين به سوي مقصد خويش پيش مي روند.*

* وجود نظام فكري:

برخورداري مدير از نظام فكري منسجم و متعالي از ديگر خصيصه هاي حوزه ذهنيات او محسوب مي گردد. بدون پيروي از نظام فكري معين و برخورداري از چارچوب فكري مشخص، نمي توان به انسجام فكري و رفتاري مديران مطمئن بود. براين اساس ذهن و فكر مدير بايستي از نظام يا مدل خاصي تبعيت نمايد تا حاصل انديشه ها او يكپارچگي و امتداد منطقي برخوردار باشد، در غيراينصورت مدير دچار افكار و رفتار متناقضي خواهد شد. بعلاوه چنانچه مديران سطوح و بخش هاي مختلف يك سازمان از نظام فكري و فلسفي واحدي تبعيت نمايند، هماهنگي و تحقق اهداف عملي تر خواهد شد. پر واضح است كه در يك نظام اسلامي مدل فكري مديران بايستي مبتني بر اصول و ارزش هاي اسلامي باشد.

* ژرف نگري (عميق بيني امور)

برخورد سطحي و ساده لوحانه با امور و وقايع از جمله آفات و نقائص مديريت است. يك مدير موفق بايستي در هر مسأله اي كه نياز به تصميم يا ارائه طريق دارد، به طور كامل انديشه نموده و جوانب مختلف موضوع را مد نظر قرار دهد. در واقع در برابر هر نظر يا عمل بايستي «چرا و چگونه هاي» مختلفي را قرار داده تا به كنه و عمق موضوعات دست يابد.

*

عرضه افكار و همفكري (مشورت)

يك مدير موفق هرگز فكر خويش را بهترين فكر ندانسته بلكه از طريق عرضه انديشه هاي خود به ديگران و شور و مشورت با آنها به بهترين فكر يا راه حل دست مي يابد در اين زمينه حضرت علي (ع) جمله زيبايي با اين مضمون دارند كه مشورت با ديگران، شريك شدن در عقل آنان است . از سوي ديگر يك مدير پس از مشورت و اخذ تصميم بايستي با توكل اقدام لازم را انجام دهد.

3-2-2- حوزه رفتارها و عينيات:

پس از آنكه انديشه هاي مبتني بر تمايلات مدير شكل گرفت، افكار او به منصه ظهور در آمده و در سازمان يا محل كار مدير تحقق عيني خواهد يافت. براي اين مرحله صاحبنظران مسائل رفتاري و مديريتي خصائصي را برشمرده اند كه برخورداري و رعايت آنها از سوي مديران، مي تواند آنها را در دستيابي به موفقيت فردي، سازماني و اجتماعي ياري كند. مهمترين اين ويژگي ها (كه بعضاً در زمره اخلاقيات مديران قرار مي گيرد) عبارتند از:

* تواضع و فروتني متعادل

مدير نبايستي در رفتارهاي خويش دچار كبر و غرور بيجا گشته و خود را در جميع جهات بالاتر و برتر از ديگران بويژه زيردستان ارزيابي كند، بلكه بايستي در رفتار با ديگران (بجز دشمنان و مستكبران) فروتن و متواضع باشد و با ادب و احترام زياد با ديگران برخورد نمايد. اين خصيصه، ارتباطات انساني مدير در درون و بيرون سازمان را تسهيل و بهينه خواهد نمود.

* اعتماد به نفس:

مدير بايستي در تصميم گيري ها و رفتارهاي مختلف خويش نسبت به قابليت و توانايي هاي خود از اطمينان و اعتماد كامل برخوردار بوده و دچار ترس، نگراني و ترديد بي مورد در امور تحت

مديريت خويش نگردد. به ويژه در پرداختن به كارهاي بزرگ و پيچيده خود را نباخته و دچار تزلزل روحي، فكري و رفتاري نگردد. بعلاوه يك مدير موفق فردي است كه در مراحل رشد روحي و فكري به بلوغ رواني كامل دست يافته و با قدرت و قوت به وظايف خويش عمل مي نمايد.

* سرعت عمل:

مراد از سرعت عمل مدير شتابزدگي و تعجيل بي دليل نيست بلكه دوري از كاهلي و سستي در انجام وظايف روشن و واضح مي باشد. مدير بايستي كاري كه موعد انجام آن فرا رسيده است با دقت و سرعت به انجام رساند و دچار سستي نگردد. عدم توجه به زمان و فقدان مديريت زمان از جمله مصائب و گرفتاري هاي بسياري از مديران كنوني جامعه ما محسوب مي گردد.

* سعه صدر:

سعه صدر در لغت به معناي فراخي سينه مي باشد و بدان «شرح صدر» نيز گفته مي شود و مراد از آن قابليت مواجهه با سختي ها، خبرهاي ناگوار و محرك ها و هيجانات شديد مثبت و منفي مي باشد. همچنين قدرت تحمل مسائل و مشكلات و عدم انتقال آن به افراد غير مسؤول و ذيصلاح و برخورد غير منفعلانه با امور جزء معر ف هاي اين مفهوم مي باشد. يك مدير موفق لازم است تا به درجات نسبتاً بالايي از چنين قدرتي برخوردار باشد.

* نظم در كارها:

بي نظمي، پراكنده كاري و پريشاني در كارها و رفتارهاي مدير با اصول اوليه مديريت منافات دارد. يك مدير موفق براي كليه فعاليت هاي خود و كاركنانش از قبل برنامه ريزي نموده و منابع لازم به هر فعاليت را بدان تخصيص مي دهد و از تصميم گير ها و اقدامات موضعي، موقت و بي نظم در سازمان اجتناب مي ورزد.

* خلاقيت و ابتكار:

مدير بايستي پيوسته در

انديشه راه هاي بهتر انجام هر كار باشد و هم زيردستان را به خلاقيت ذهني تشويق نمايد. مدير بايستي بداند كه هميشه براي انجام كارها راه بهتري وجود دارد و بايستي براي دستيابي به آن از قابليت ها و خلاقيت ذهني خود و ديگران بهره جويد. در اين زمينه آموزش و روش هاي ايجاد خلاقيت ذهني در سازمان (نظير طوفان فكري) براي مديران، حائز اهميت فراواني مي باشد.

لازم به توضيح است كه با افزايش خلاقيت و ابتكار بهروري (Peroductivity) در سطح فردي و سازماني افزايش يافته و فوايد مادي و معنوي بسياري براي افراد در بر خواهد داشت.

ارتباط ساده و صريح:

مدير هرگز نبايستي بگونه اي سخن گويد كه مخاطبين او بويژه افراد تحت مديريت، منظور وي را درك نكرده و ادراك مشترك ايجاد نگردد. قدرت ارتباط كلامي قوي مدير از شروط اصلي و اساسي او محسوب شده و در انجام وظيفه رهبري (Leadershipe) مدير نقش ارزنده اي را داراست. مديراني كه در ارتباطات خود از كنايه، كلمات دو پهلو، پيچيده و الفاظ نامأنوس استفاده نمايند، قادر به ايجاد ارتباط مثبت با كاركنان نخواهند بود.

خوشرويي:

رفتار و خلق و خوي مدير بايستي بگونه اي باشد كه همه افراد به خود اجازه دهند تا با مدير ارتباط برقرار نموده و مسائل خويش را با وي مطرح سازند. عبوث بودن و تندخويي موجب دوري نمودن كاركنان از مدير مي گردد و نهايتاً به زيان سازمان و تمامي كاركنان خواهد بود.

وقار و متانت:

مدير ضمن عنايت به خصائص مهم خوشروئي، هرگز نبايستي دچارسبكسري شده و شخصيت و منزلت خويش را زايل نمايد. عدم سنگيني و وقار مدير موجب لطمه وارد شدن به حيثيت سازماني و اجتماعي او مي گردد و

مديران فاقد شخصيت و جلوه مطلوب قادر به اعمال مديريت مؤثر نخواهند بود.

پيشگامي در خودشناسي:

مدير از آنجا كه به عنوان الگوي رفتارزيردستان محسوب مي گردد بايستي به اين نكته توجه خاص داشته و در عمل به آنچه مي گويد و بدان اعتقاد دارد پيشگام باشد. بعلاوه مدير بايستي خودشناس بوده و قبل از آنكه ديگران نقاط ضعف او را شناخته و مطرح نمايند خود بر ناتواني هاي خويش واقف گشته و سعي در رفع آنها نمايد. پر واضح است كه از نگاهي وسيع تر، خودشناسي يك مدير مؤمن زمينه اي اساسي براي خداشناسي و توجه بيشتر به اصول دين الهي محسوب مي گردد.

توان اداره امور سازماني:

از جمله مهمترين صفات مديران كه داراي مفهوم عام مي باشد قدرت اداره نمودن سازمان و فعاليت هاست. همانگونه كه قبلاً نيز اشاره شد هر مدير عموماً در سه حوزه اعمال مديريت مي نمايد.

1_ اداره امور سازمان (روابط و تشكيلات و غيره)

2_ اداره امور كاركنان

3_ اداره امور مربوط به توليد (كالا يا خدمات)

يك مدير بايستي قابليت انجام بهينه اموري كه بر عهده وي گذاشته شده را به نحو كامل دارا باشد، چرا كه در غيراينصورت مدير كارآمدي نبوده و قدرت تحقق اهداف فردي و سازماني را نخواهد داشت.

بعلاوه مدير بايستي در زمينه اموري كه تحت مديريت او قرار دارد، تا حد قابل قبولي داراي مهارت و تخصص باشد و به عنوان فردي بيگانه با موضوع فعاليت سازمان قلمداد نگردد.

شايان ذكر است كه مهارت هاي تخصصي مديريت عمدتاً مربوط به وظايفي نظير سازماندهي، كنترل و برنامه ريزي مي باشد كه مربوط به وظايف مديران ارائه شد.

ساير ويژگي هاي رفتاري:

شامل سلامت روحي و جسمي پايبندي به تعهدات، مطالعه و تحقق در علم مرتبط، شناخت وظايف

رسمي خود و ديگران، توجه به مشكلات به عنوان يك فرصت، نگاه به شكست به عنوان تجربه، حمايت از ضعيفان و امثالهم...

جمع بندي:

بطور كلي با عنايت به سطوح سه گانه مديريت و وظايف و نقش هاي مختلف مديران نهادها و سازمان هاي مختلف در نظام جمهوري اسلامي ايران، مي توان صفاتي را در سه گروه براي انجام مطلوب وظايف آنان برشمرد. اين صفات در سه حوزه گرايشات، انديشه ها و رفتارها قابل دسته بندي مي باشند. در اين سه حوزه اهميت بالا و نقش محوري با گرايشات و تمايلات است، چرا كه اصولاً رفتارهاي عيني براساس ارزش ها، دانش ها و نگرش هاي افراد انجام مي گيرد و لذا شكل گيري مناسب حوزه ارزشي و تمايلات مديران از اهميت ويژه اي برخوردار است.

دستيابي به پاره اي از ويژگي هاي ذكر شده در اين مقاله جز از طريق آموزش ميسر نيست، ليكن برخي ديگر از صفات به تجربه و مرور زمان ايجاد مي گردد و تعداد محدودي از صفات نيز به توانمندي هاي دروني و يا ذاتي مديران بازگشت مي نمايد. از جمله برخي صفات رهبري در سازمان ها در اين زمره قرار دارند.

در نظام، تلاش هاي وسيع و گسترده اي آغاز شده است و با توجه به نقصان هاي مديريتي كشور جا دارد تا بيش از پيش به مسأله مديران بويژه مديران شاغل در مؤسسات و نهادهاي فرهنگي كشور پرداخته شود. اهميت مديران بخش فرهنگ عمدتاً به دليل تأثير فرهنگ بر ديگر بخش هاي جامعه مي باشد و مديراني كه در اين بخش فعاليت مي نمايند، بايستي از قابليت هاي ويژه اي نظير عشق به فرهنگ و عدم وابستگي فرهنگي، انعطاف پذيري، هنر دوستي، نوگرائي و نظاير آن برخوردار باشند. پرداختن به ويژگي هاي خاص مديران فرهنگي (شاغل در نهادهاي اثرگذار بر فرهنگ عمومي) خود

مقوله اي وسيع است كه در اين نوشتار به برخي از آنها اشاره شد.

پاورقي:

1_ ايران نژاد پاريزي _ مهدي/ سازمان و مديريت از تئوري تا عمل بانك مركزي ج.ا.ا. 1371 (خلاصه شده)

2- Robert, L. Katzi Skills of an Effective Administrator Harvard Business Reivew, Sep _ oct, 1974.

3_ اصول نظام فاعليت، فرهنگستان علوم اسلامي قم (اقتباس شده)

4_ در اين زمينه از اطلاعات طرح تحقيقات تحت عنوان «بررسي خصوصيات مديران فرهنگي» استفاده شده است.

5_ عمده ترين منابع كتبي مورد استفاده مديريت اسلامي آقايان نبوي، افجه اي و مقالات منتشره در نشريات كيهان و اطلاعات در باب مديريت اسلامي و صفات مديران است.

6_ دكتر مهدي فرشاد، نگرش سيستمي، انتشارات اميركبير _ 1362 _ ص 4 و 41 (خلاصه شده)

 

*http://www.iranpress.ir/farhang/Template1/News.aspx?NID=169

استاندارد سازي ابزار و مديريت فرهنگي

محمد علي موظف رستمي - داريوش فتاحي

 

استاندارد (standard) در لغت به نمونه ، قاعده ، اصل ، مقياس ، نمونه ي تصويب شده و هر چيزي كه از طرف عموم به عنوان مبنايي براي مقايسه پذيرفته شود معني شده است ( فرهنگ فارسي عميد ).روابط پيچيده ي اجتماعي و يا پيچيدگي ساختارهاي اجتماعي در عصر جديد،سكانداران و متفكران فقرات و عناصر مختلف فرهنگ را بر آن داشت تا قالبي قابل قبول و تثبيت شده از رويكرد مورد نظر خويش را ارايه دهند. ساختار و سامانه اي كه ناظر به الگويي كامل و البته نسبي به گونه ايكه معيار و مقياسي براي سنجش ساير نمودها و نمونه هاي هم خانواده آن حوزه باشد.

به عنوان مثال در حوزة سياست،ساختار و چارچوب و استانداردي براي تحزّب و تشكيلات حزبي تعريف شد كه به شكل نسبي(و البته نه ساكن و مانا،راهنماي ساير اجتماعاتي باشد كه در پي

تحزّبگرايي اند و يا در بخش صنعت ،مدلها و مقياسهاي استاندارد قابل قبولي را ارايه نمودند و يا در حوزه اقتصاد ، مكاتب اقتصادي استاندارد ( و البته متناسب با نظامها و ارزشهاي حاكمه ي خويش ) بوجود آوردند.

جهان غرب پس از گذار از دوران سلطه كليسا در قرون وسطي و رويكرد دين گريزانه و علم جويانه افراطي ، در ارايه الگو و استاندارد در حوزه فرهنگ نيز به تفريط گراييد به گونه ايكه فقدان اولويت دين و فرهنگ در مقايسه با اولويت اقتصاد و صنعت و سياست نتيجه اي جز نسخ و سلب هويت فرهنگي آنان نداشت. تمايل به پلوراليسم و تكثرگرايي و ايجاد مكتب پست مدرنيسم آنچنان آنان را در خلسه و نشئه اي از بي هويتي فرو برد كه حتي بناهاي عظيم فكري متفكران متقدم خود را نيز ويران نموده و دين را از پايه و اساس ، مانع و رادعي برسر راه پيشرفت علم تلقي نمودند.

اكنون غرب فاقد هويت و اصالت فرهنگي است و بواسطة همين نقطه ضعف فاحش ، درصدد است تا دكترين بي فرهنگي خويش را به ساير جوامع نيز تسرّي بخشد. بر همين اساس آنان در زمينه هاي صنعتي و اقتصادي استانداردها و مقياسهاي قابل قبول فراواني توليد نموده اند اما در حوزه فرهنگ بواسطة ضعف ماهوي قابليت چنين امر مهمي را ندارند و يا اينكه تحت تأثير مكاتب فكري اشاعه دهندة تز تكليف گريزي و آزادي فردي بي حد و حصر و حذف قيود ارزشي اجتماعي ، كاركردي را براي حوزه مديريت فرهنگي قائل نيستند به همين جهت با دامن زدن به آنارشيسم فرهنگي و خلط مباحث

مختلف فكري ، ديني و عقيدتي در پي زمامداري در اين حوزه بسيار مهم و سرنوشت سازند. رهبر معظم انقلاب از فرهنگ به عنوان شكل دهندة به ذهن و رفتار عمومي جامعه ياد مي كنند و چنين توضيح مي دهند كه :« حركت جامعه بر اساس فرهنگ آن جامعه است. انديشيدن و تصميم گيريهاي يك جامعه بر اساس فرهنگي است كه بر ذهن آنها حاكم است» بنابر اين طبيعي است كه كشورهاي غربي كه خواستار تفوق همه جانبه و جامع الاطراف بخصوص در حوزه اقتصاد و صنعت مي باشند صورت بندي هجمه هاي خود بر اقاليم مورد نظر را بر اساس جهت دهي به افكار و انديشه ها و نوع تصميم گيريهاي آنان و در مخلص كلام سيطرة فرهنگي آنان قرار مي دهند و به همين جهت غالب جوامعي كه داراي حكومتهاي فاقد اهليت و اعتماد به نفس مي باشند در برابر اينگونه فتنه گريها،مشي و روش فتور و سستي و انقياد را پيشه خود مي سازند اما ايران اسلامي در دوران پس از انقلاب هر چند كه ممكن است در زمينه هاي اقتصادي و صنعتي مجال چنداني براي خودنمايي و نوزايشي چشمگير نداشته و اين خود البته ناشي از التزام استقلال فكري و فرهنگي و قطع وابستگي كامل و به تبع آن وابستگي اقتصادي و صنعتي از نظام سلطه جهاني بوده است ؛ اما با داشتن رهبراني دينمدار و خوش فكر همچون امام خميني (ره) و آيت الله خامنه اي كه عليرغم تمام فشارهاي جهاني ، مقتدرانه در برابر هجمه هاي بي محابا جهان غرب بمنظور استحالة فرهنگي و فكري و در نتيجه سياسي

، اقتصادي و صنعتي ايران و ايراني ايستاده اند ، بر آن بوده اند تا بتدريج روح خودباوري و اعتماد به نفس را در كالبد آحاد مردم وارد نمايند ؛ به همين جهت كارگزاران فرهنگي نمي بايست و نمي توانند سهل انگارانه و مذبذب مآبانه در مسير موج عميق تهاجم بي فرهنگي قرار گيرند و مواضعي سست و فاقد صلابت وغير هدفمند اتخاذ كنند. بر همين اساس، ارايه مدل استاندارد در حيطه ي ابزارها ،مديريت ها ويا حتي شاخصه هاي فرهنگي به باور مؤلف اين نوشتار رويه اي استراتژيك و راهبردي در جهت پويايي فرهنگ از سويي و خنثي سازي ترفندهاي مغالطه آميز در اين حوزه انديشه ساز و معنا جوي مي باشد.

آيا وجود مركزيت و محوريتي كه با ايجاد مقوله و بحث استاندارد و مقياس و معيارسنجش در خصوص ابزارها و شاخصه هاي مختلف فرهنگي ، وظيفه اي نظارتي و حمايتي بر تمامي نهادهاي داعيه دار فرهنگ و فرهنگ سازي نقشي تعالي بخش را در اين خصوص ايفا نمايد و چارچوب و ساختار هر يك از عناصر مذكور و نيز مسير حركت رو به رشد را براي آنها ترسيم سازد ضروري نمي باشد؟بدون شك تحقق چنين ايده اي در راستاي بحث مهندسي فرهنگي است كه توسط مقام معظم رهبري مطرح و مورد تأكيد قرار گرفت.كه در نتيجه: اولاً : فقدان سازواري ميان مؤلفه هاي متعدد فرهنگي را از بين خواهد برد و ثانياً : كار بستي مشخص براي هر يك از ابزارهاي فرهنگي ايجاد خواهد نمود و بدين ترتيب از تشتّت و پراكنده كاري در اين زمينه جلوگيري مي نمايد . هر چند كه

شوراي فرهنگ عمومي زير نظر شورايعالي انقلاب فرهنگي چند سالي است كه فعاليتهاي ارزنده اي را در اين خصوص آغاز نموده اما بنظر مي رسد كه اين حوزه خود نيز دچار پراكنده كاري است به گونه ايكه تاكنون برونداد استنتاجات آن به عنوان نمودار و معياري جهت سنجش فعاليتهاي فرهنگي عرضه نشده است . فعاليتهاي اين مجموعه بيانگر آن است كه جامعه اسلامي را از نهادينه سازي مقياسهاي فرهنگي گريزي نيست . فضاي فرهنگي جامعه نبايستي و نمي تواند تحت سيطره آراء و عقايد شخصي قرار گيرد. نتيجه چنين رويكردي مطمئناً تذبذب و سردرگمي نسلهاي جوان است كه از اين رهگذر ، رهزنان مسير حساس و پرخطر فرهنگ،منافع بسيار برده اند. اكنون سؤال اينجاست كه آيا يكبار براي هميشه نمي بايست به اين فضاي باري به هر جهت فرهنگي پايان داد و اولاً يك مركز يا متولي مشخص و ساختارمند سكاندار امر استاندار سازي ابزار،مديريت وشاخصه هاي فرهنگي و در نتيجه ايجاد ساختاري استاندارد در فضاي فرهنگي كشور شود و ثانياً : هر يك از سازو كارهاي فرهنگي به شكل مو شكافانه مورد بررسي همه جانبه قرار گرفته و حدود و ميزان استاندارد آن مشخص شود تا همه كارگزاران و نهادهاي فرهنگي دست آويزي مشخص و معياري معين در حيطه كاري خويش داشته باشند و بدين ترتيب از تشتّت،بي برنامه گي و پراكنده كاري در حوزه فرهنگ جلوگيري بعمل آيد.

به عنوان مثال اكنون در كشور ، ساليانه دهها همايش و گردهمايي برگزار مي شود كه هر يك ساختار ، پارامترها و شاكله خاصي را دارا بوده و هر كارگزار فرهنگي تعريف خاص خود را از

عنصر «همايش» دارد اما در صورت وجود نهاد متولي استاندارد سازي فرهنگي و تعريف پارامترها و فاكتورهاي تشكيل دهنده ي يك همايش معتبر و قابل قبول ، فوايد بيشماري همچون :

الف)  صرفه جويي در وقت 

ب)  صرفه جويي در هزينه كرد

ج)  پرهيز از سردرگمي و بي برنامه گي

ه_)  تسريع در پيشبرد برنامه

و)  پرهيز از موازي كاري

ز)  تمركز فكري بر روي چارچوب مورد نظر

د)  افزايش كيفي برنامه

د)  صورت بندي منطقي آيتم ها

د)  همه پسندي و مقبوليت برنامه و .................... را در بر خواهد داشت.

با اين اوصاف و وجنات آيا تلاش معجل در شالوده افكني چنين نهادي كه در بطن و متن خويش ساماندهي سامانه عظيم فرهنگ را عهده دار خواهد شد ضروري و اجتناب ناپذير نمي نمايد.؟

استاندارد و مديريت فرهنگي :

قدر مسلم آن است كه در حوزه هاي مختلف اقتصادي ، صنعتي ، نظامي و آموزشي ، شاخصه ها و معيارها و بعبارت بهتر استاندارد معين و مشخصي جهت احراز پست مديريت وجود دارد به گونه ايكه تنها در صورت اكتساب چنان ملاكهايي و احراز فاكتورهاي مرتبط با گزينه مورد نظر و اثبات شايستگي و توانمندي فرد در آن حوزه و نيز دارا بودن سوابق تجربي و علمي قابل قبول،امكان تصدي پستهاي مديريتي وجود دارد اما متأسفانه در عرصه فرهنگ اينگونه مدارج و صورتبندي منطقي و موازين متقني جهت انتخاب و انتصاب مديران فرهنگي وجود ندارد و شايد نابساماني و وجود داعيه هاي شخصي و سليقه اي كه فاقد پشتوانه علمي و تجربي است و عدم وجود مكانيسم و ساختار مشخص در بكارگيري ابزارهاي فرهنگي و عدم انسجام راهبردي در اين حوزه ، همه و همه به

نوعي و به وجه غالب به اين معضل قابل تأمل باز مي گردد. چگونه مي توان فردي را كه فاقد سوابق نوشتاري و گفتاري قوي و قابل قبول فرهنگي و پژوهشي است و يا اينكه از تجارب و احاطه بارزي در اين حوزه برخوردار نيست بر اريكه تصميم سازي اين عرصه حساس و سرنوشت ساز كه با افكار و انديشه ها و آراء تمامي افراد يك جامعه وابستگي كامل و تام دارد نشاند و شاهد فقر و واپسگرايي در توليدات فرهنگي و تغييرات و تطورات ناهمگون و غيركارشناسانه ، اعمال سليقه هاي شخصي و غيرعلمي و يا اتخاذ مواضعي تكليف گريزانه در اين زمينه بود.؟ بر همين اساس و با چنين رويكردي نهاد متولي استاندارد سازي فرهنگي مي تواند معيارها و ملاكها و پارامترهاي لازم جهت احراز پستهاي حساس مديريت فرهنگي را صورتبندي و تدوين نموده و مرجع معتبر در خصوص اظهار نظر و تغيير صلاحيت و گزينش مديران محسوب گردد.آيا حوزه بسيار حساس و ايدئولوژي پرور و جهت بخش فرهنگ شايسته چنين تلاش وتوجّهي نمي باشد ؟

انگيزه راقم اين سطور از پيش كشيدن بحث استاندارسازي فرهنگي و پافشاري بر اين موضوع ، وضعيت اسفباري است كه گاه در حوزه فرهنگي با آن روبرو هستيم به گونه ايكه براي هر محصول غذايي كه حتي از وجهه ارزش چنداني هم برخوردار نيست ( مثلاً چبپس و تنقلات كودكانه ) معيارها و ملاكهايي را به عنوان استائدارد در نظر گرفته اند اما وقتي بحث به حوزه مسائل فرهنگي مرتبط مي شود هيچ شاخصه و محور قابل اتكا و تعيين كننده ي حسن و قبحي براي محصولات فرهنگي

وجود ندارد، تا آنجا كه در موارد مورد نياز كه خطوط قرمز و حدود و ثغور ارزشها مورد هتك و هنجار شكني قرار مي گيرد بتوان با بهره گيري از آن ملاكها و چهارچوب ، زنگ خطر را به صدا در آورد و جامعه را نسبت به بروز و ظهور چنين پديده هاي هنجار شكني مورد خطاب هشدارگونه قرار داد .

اين نقيصه هنگامي بيشتر خود را به رخ مي كشد و چالش برانگيزتر مي شود كه ما خود را ام القراي جهان اسلام مي دانيم و از اين رهگذر داعيه جهاني شدن ايدئولوژي و مكتب و انقلاب خود را داريم اما آيا بدون داشتن ساختاري مشخص و دقيق و استاندار در حوزه فرهنگ و توجه به بحث مهندسي فرهنگي كه توسط مقام رهبري مورد تاكيد قرار گرفته است مي تواند چنين داعيه اي داشت ؟

هنگامي كه توسعه و جهانشمولي ايدئولوژي، مكتب و ارزشها،خود زير شاخه اي از بحث كلان فرهنگ محسوب مي شوند و افكار ، عقايد و جهت گيريهاي يك ملت به فرهنگ آن ملت برمي گردد آيا مي توان نسبت به اين موضوع مهم و حياتي توجه لازم را نداشت . چگونه مي توان الگوي ساير جوامع و كشورهاي تئوكرات شد در حاليكه هنوز ساختار و شاكله معيني براي عناصر و شاخصه هاي فرهنگي تعريف نشده است .

در زمانه اي كه براي تمامي محصولات اقتصادي ، صنعتي ، كشاورزي ، نظامي و . . . يك معيار و استاندارد قابل قبول وجود دارد كه درج يا عدم درج آن علامت بر روي آن محصول بر درجه ارزش آن تاثير بسياري دارد و مقبوليت

يا عدم مقبوليت اجتماعي را براي آن در بر خواهد داشت و آحاد مردم نيز به اين وسيله تكليف خود را با آن محصولات مشخص مي كنند در اينصورت آيا مي توان براي مقوله بسيار مهم فرهنگ كه با فكر و انديشه و نظر و سرنوشت يك ملت سروكار دارد بي اعتنا بود و استاندارد خاصي را براي آن تعريف ننمود

*http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386090614

ارتباطات ميان فرهنگي؛ ارتباطات غير كلامي

ارتباطات ميان فرهنگي؛ ارتابطات غير كلامي جان كاندون و فتحي يوسف ترجمه: امير ساكي

"جان كاندون" (John Condon) و "فتحي يوسف" (Fathi Yousef )  مفهوم فرهنگي فاصله و فضا را بررسي مي كنند. استفاده  از فاصله و تنظيم آن به عنوان يك شيوه ارتباط غيركلامي، به طور قابل توجهي بر ذات تعامل اجتماعي تأثير مي گذارد و رفتار ارتباطي را در يك فرهنگ معين مي كند. "كاندون" و "يوسف" مخصوصاً استفاده از فاصله و فضاي خانگي و اسلوب آنرا بررسي مي كنند. با استفاده از مثالهايي كه از دنياي شرق و غرب گرفته شده اند، آنها نشان مي دهند كه چگونه خانه الگوهاي ارتباطي در فرهنگ هاي مختلف را منعكس مي كند و شكل مي دهد. براي مثال، ما رابطه اي بين چنان ارزش هايي را به عنوان حريم و منطقه و نوع تمايز مكاني در خانه مي يابيم؛ از اين منظر، خانه بيش از يك محدوده فضاي شخصي است. "كاندون" و "يوسف" اظهار مي كنند كه به دليل فرضيات فرهنگي، مفهوم منزل به مفهومي آشكار  بدل مي شود؛ پس منزل مي تواند به عنوان يك نمونه كوچك از كل در نظر گرفته شود. استفاده آگاهانه و تنظيم فاصله و فضا در منزل در فرهنگ ها يك ابزار با ارزش براي درك ارتباط غيركلامي ميان فرهنگي است. در مقاله "مورين" با

نام «تفاهم ميان فرهنگي» او كار خود را با بازبيني سه جنبه غيركلامي ارتباط آغاز مي كند: 1. زبان تن 2. زبان اشياء 3. زبان محيط. با وجود اين، تأكيد اصلي او در اين مقاله بر روي زبان تن است؛ شيوه يا قوانين حاكم بر آن. آگاهي از معاني مختلف ميان فرهنگي براي حالات و حركات مختلف تن به اندازه ارتباط زباني براي يك ارتباط ميان فرهنگي مؤثر مهم است. اين حركات به شكل فرهنگي و به وسيله معاني كه آنها منعكس مي كنند، معين مي شوند. الف) «خارج از خانه» اگر چه ما غذا، البسه و پناهگاه را به عنوان ضروريات زندگي معرفي مي كنيم در ميان فرهنگ ها، تنوع فوق العاده اي از هر كدام از اين مقوله ها را مي يابيم؛ تنوعاتي از قبيل آنچه كه در انداختن  آب دهان در يك فرهنگ به آن اشاره مي شود در فرهنگ ديگر به مسئله اي در رابطه با معده مربوط مي شود، تفاوتها در لباسها (حتي در طي آنچه كه ممكن است به عنوان يك فرهنگ صرف در طول دوره اي كوتاه در نظر گرفته شود) نيز بايد ذكر شوند. همچنين خانه  تنوع مفهومي قابل توجهي را (حتي در يك فرهنگ خاص) پيشنهاد مي كند و اين امر ممكن است ناشي از اين نكته باشد كه افراد در مورد خانه رؤيايي خود خيالبافي مي كنند و اين شيوه را حتي بيش از آنچه كه آنها در مورد غذا يا لباس انجام مي دهند در زندگي خود بكار مي بندند. تعداد آوازهاي عاميانه و مردم پسند كه خانه را يادآوري مي كنند و آن را به صورت امري آرماني تصور مي كنند، بسيار زياد است. آنچه كه بايد آشكار باشد

اين است كه ارزش هاي نمادين اين سه (خانه، غذا و لباس) براي بيشتر افراد اهميت بيشتري از عملكردهاي حياتي دارند. چيزي كه كمتر آشكار و اما مسئله اي بسيار چشمگير است؛ گستره اي است كه چنان ضرورياتي در آن الگوهاي فرهنگي ارتباط را منعكس مي كنند و تحت تأثير قرار مي دهند. در بسياري از جوامع عادات غذايي با انعكاس و ترغيب به تامين بسياري از ارزش هاي بنيادين معتبر شده اند: براي مثال سخنگوها براي جوامع گياهخوار ارزش هايشان را با ارزش هاي تجاوزكارانه افراد شكارچي گوشتخوار مقايسه كرده اند. تأثير لباس در شيوه زندگي و ديدگاه نيز يك منبع متداول تمايز فرهنگي آگاهانه است؛ سروده "چارلز ريچ" (Charles Reich) درباره شلورهاي پاچه گشاد در كتاب «سبز كردن آمريكا» آمده است يكي از نوآوري هاي مشهور در اين زمينه است. زيرا او ادعا مي كند كه اين غير ممكن است كه كسي شما را در حاليكه شلوار پاچه گشاد پوشيده ايد جدي بگيرد (او پوشيدن شلوارهاي پاچه گشاد قديمي در نيروي دريايي را ناديده مي گيرد). در اين مقاله ما بر تأثير الگوهاي ارتباطي چارچوب منزل و استفاده آن در خانه متمركز مي شويم. چرچيل (Churchill) مي گويد: «ما ابتدا خانه هايمان را شكل مي دهيم و سپس خودمان را» و اين در روح آن چيزي نهفته است كه ما به آن نزديك مي شويم. والدين ما و كساني كه قبل از ما به دنيا آمده اند در شكل گيري خانه اي كه ما در آن به دنيا آمده ايم كمك كرده اند و تا حدي آن خانه بر روي ما تأثير گذاشته است. اين ادعا را مي توان براي زباني كه ما با آن به دنيا آمده ايم نيز مطرح كنيم و يا براي هر جنبه

از فرهنگمان چنين ادعايي را به زبان بياوريم. اما خانه ها هم بيشتر شخصي اند (هر خانه به طرز قابل توجهي براي افراد هر فرهنگ متفاوت است) و هم بيشتر تأثير گذارند. قبل از شروع بحث مختصرمان راجع به طرح هاي منزل و خانه در چندين جامعه مختلف، ما بايد اين حقيقت را بپذيريم كه اين ادعاها به شيوه هاي كلي توصيف شده اند. همچنين درست است كه خانه ها در بعضي جوامع به خاطر همگوني فرهنگي وسيعتر و كمبود نسبي تفاوتهاي منطقه اي، اجتماعي و اقتصادي براي تعميم دادن، نسبت به ديگر خانه ها در جوامع ديگر راحتتر قابل بررسي هستند اما ماسعي كرده ايم تا مشاهداتمان را بر روي طرح هاي خانه ها و منازل به ويژگي هاي مختصري كه به نظر گوياي ارزش هاي فرهنگي و الگوهاي مرتبط ارتباطي هستند، محدود كنيم. ما مديون دكتر "بن گودوين" (Ben Goodwin) و پروفسور "للاند رولف" (Leland Roloff) هستيم كه اولين بار اين موضوعات را در آمريكا بسط دادند. بعد از سالها قبل "گودوين" كه يك روان پزشك در دالاس است به الگوهاي رفتاري در بيمارانش كه به نظر مي رسيدند كه با طرحهاي خانه ها سازگار باشند پي برد؛ منبع چنين اطلاعات و نياز به تعميم دادن آنها به بعضي از طرحهاي تركيبي خانه / منزل به ما آگاهي هايي از اين مسئله ارائه مي دهد چرا كه از ساختاري منطقي در استدلال برخوردار است. ب) دو طرح خانه در ايالات متحده: خانه ي قدرت محور: در اين نوع از خانه ها، قدرتي وجود دارد كه به عنوان استانداردي كار مي كند كه با آن در مورد بيشتر موضوعات مهم قضاوت مي شود. اين قدرت ممكن است يك شخص، پدر يا پدربزرگ باشد يا

ممكن است يك مذهب يا كتاب مذهبي مانند انجيل باشد. اين قدرت ممكن است تحصيلات يا نمادي از آن مانند يك مجموعه گرانبها از كتابهاي مهم باشد. اين قدرت ممكن است شغل خانواده يا نام خانوادگي باشد. اما حسي از يك قدرت ثابت وجود دارد، يك هسته كه در اطراف آن ارتباط متمركز شده است (توجه كنيد كه اين خانه لزوماً يك خانه ديكتاتوري نيست) در حاليكه اين خانه به عنوان يك نوع خانه آمريكايي محسوب مي شود. با توجه به مشاهدات "گودوين"، اين خانه مشتركات زيادي را با بسياري از خانه هاي اروپايي دارد. مقايسه هايي با يك خانه آلماني كه بعداً توصيف مي شوند. در اين خانه اغلب يك تفاوت آشكار بين قلمرو خانوادگي خانه و قلمرو مهمان وجود دارد؛ مخصوصاً هنگامي كه يك سالن پذيرايي يا مهمان خانه وجود دارد كه مهمانها در آنجا پذيرايي مي شوند و اين اتاق معمولاً به وسيله اعضاي خانواده استفاده نمي شود. در اين اتاق گنجينه هاي نفيس نمايش داده مي شوند: اشياي عتيقه، ميراث آبا و اجدادي كه شايد يك شمايل باشد و بيشتر نمادهاي مقدس و برجسته خانوادگي. به طور ايده آل در اين خانه اعضاي خانواده با يكديگر شام مي خورند. بچه ها بايد سر شام حاضر باشند و در سر ميز شام بچه ها با خانواده و ارزش هاي آن آشنا مي شوند. مكالمات نوعاً به شكل سؤال و جواب پيش مي روند، والدين سؤالات را مي پرسند، بچه ها آنها را پاسخ مي دهند: «امروز در مدرسه چي ياد گرفتي؟ تو ساعت 4:30 به خانه آمدي اما مدرسه ساعت 3:15 تمام مي شود. بعد از مدرسه كجا رفتي؟ آيا تكاليفت را شروع كرده اي؟ آيا كارهاي روزمره را انجام دادي؟» بچه ها

هم بايد پاسخگو باشند. "گودوين" تأكيد مي كند كه در ميان بيمارانش كه با چنان پيش سابقه اي نزد او مي آيند اغلب تنش و اضطراب همراه غذاخوردن حاكم است. هيچ رازي در اين خانواده وجود ندارد؛ هر چيز پراهميت در خانه بحث مي شود. مادر يا پدر خود را آزاد مي دانند تا مطالبي كه فرزندانشان مي خوانند را چك كنند و نامه هاي دريافتي آنها را باز كنند و بخوانند، و آنچه را كه خوانده اند تصويب يا سانسور كنند. آنچه كه در خارج از خانه رخ مي دهد، به دور از چشم و گوش والدين مشكوك است. اين خانه درهاي زيادي دارد و همه آنها قفل دارند، اما يك نفر نبايد به داخل يك اتاق برود و آن را فقل كند: «آنجا چه كار مي كني؟ چرا در را قفل كردي؟ تو نبايد در را قفل مي كردي: اگر ما داريم خيلي سروصدا مي كنيم خوب مي توانيم ساكت باشيم تا تو مطالعه كني. در را باز كن.» به همين خاطر، حمام و دستشوئي مكانهاي مهمي براي ارتباط دروني با خويشتن هستند - براي تنها بودن و فكر كردن يا حتي با صداي بلند صحبت كردن. حمام و دستشويي تنها مكاني است كه يك نفر مي تواند بدون مشكوك بودن تنها باشد، و حمام يك فايده ديگر را به وسيله آيينه فراهم مي كند «صحبت با آيينه» در حال اصلاح يا آرايش كردن. آشپزخانه اغلب محيطي براي مذاكرات بين بچه ها و مادرشان است، مخصوصاً هنگامي كه بايد با پدر در مورد چيزي مشورت شود. به دليل اينكه بسياري از سؤالات و مشكلات و درخواستهاي بچه ها احتمالاً توسط اين جملات پاسخ داده مي شوند «از پدرت بپرس» «از مادرت بپرس»

و به دليل اينكه مادر به طور فيزيكي و روحي بيش از پدر قابل دسترسي است، منطقه و قلمرو مادر در آشپزخانه بسيار مهم است (جالب است كه در تحقيق درباره واژگان، واژه آشپزخانه در رديف با ارزش ترين كلمات آمريكايي قرار گرفت). اتاق خواب والدين محيطي براي ارتباط صميمانه است. اغلب ورود به آنجا براي بچه ها ممنوع است و اغلب به طور نمادين بين مادر و پدر تقسيم مي شود (كمد يا گنجه ي لباس را تقسيم مي كنند، اغلب با مكان عطرهاي مادر و جاكراواتي پدر، حتي دو بخش تخت هم، ارتباط بين پدر و مادر را محدود مي كند. در حمام هم حوله هاي مجزاي آنها اين جدايي را نشان مي دهد. در خارج از خانه بهترين مكاني كه بچه ها مي توانند از ديد والدين دور باشند مدرسه است. جايي كه والدين تصور مي كنند كه كنترل ادمه دارد و به علاوه ارزش هاي رقابتي تحريك مي شوند. رقابت براي رشد شخصيت ضروري است و حتي بر الگوهاي سخنوري نيز تأثير مي گذارد. چيزهاي زيادي است كه مي توان در مورد اين نوع خانه گفت، اما همين قدر كافي است تا اين خانه قدرت محور را با طرحهاي ديگر خانه مانند خانه اجتماع محور مقايسه كنيم. خانه اجتماع محور: اين نوع خانه آكنده از جوي با فعاليت هاي اجتماعي است و درون خانه براي معاشرت مهيا است. در مقايسه با خانه قدرت محور جايي كه والدين تسلط كامل بر بچه ها دارند، در خانه اجتماع محور، والدين اغلب به عنوان معاون و دستيار در تفريحات بچه ها عمل مي كنند: «آيا دوست داري اين هفته يك مهماني داشته باشي؟» من به تو كمك مي كنم ترتيب چند بازي را

بدهي و عموت مي تواند بچه ها را با ماشينش به اينجا بياره. اگه بخواي. يك حس راحتي فوق العاده در خانه حاكم است، بنابراي فواصل معين و مشخصي بين حوزه خانواده و دوستان وجود ندارد. يك مهمان احتمالاً همانطور كه به پذيرايي دعوت مي شود به آشپزخانه نيز دعوت مي شود. جنبش و حركت در خانه آزاد و عادي است، بنابراين تقريباً هيچ اتاقي بعيد نيست كه مركز يك ارتباط باشد. در مقايسه دقيق با خانه قدرت محور، خانواده احتمالاً شام را باهم نمي خورند: فعاليت هاي اجتماعي گسترده ممكن است باعث شود همه نتوانند در يك زمان معين به خانه برسند. آشپزخانه گاهي شبيه به يك بورس اطلاعات مركزي است، با پيام هايي كه جايگزين مكالمات مي شوند: «جاني- متأسفم، اما من بايد به يك جلسه بروم - باقيمانده غذاها در يخچال است، چيزي براي شام خودت درست كن. پدر امشب بولينگ بازي مي كند؟» مادر: «پيتر با من به خونه اومد و ما با هم ساندويچ خورديم. ما امشب تمرين مي كنيم. حدود ساعت 9:30 مي بينمت جاني. بتي زنگ زد و گفت دير به خانه مي آيد.» در كنار چنان فعاليتهايي به عنوان پيشاهنگ، پروژه هاي گروهي، ورزشي و كلاس هاي موسيقي، رفتن به مهماني و بيرون رفتن با دوستان در سنين كودكي از بچه ها انتظار مي رود. يكي از نتايج مهم همه اين معاشرت ها اين است كه مذاكرات جدي بيشتر در خارج از خانه رخ مي دهند تا در خانه. بنابراين، "گودوين" تذكر مي دهد، هنگامي كه اشخاص با سابقه ي بودن در چنين خانه اي ازدواج مي كنند، آنها اغلب درمي يابند كه صحبت كردن در خانه با يكديگر مشكل است. آنها آنقدر به رفتن به مهماني و شام با افراد ديگر عادت

كرده اند كه دو نفري تنها بودن در يك خانه هيچ رابطه اي را برقرار نمي كند. و بنابراين آنها ممكن است الگوي معاشرت را خيلي زود بعد از ازدواج ادامه دهند، دوستان را دعوت كنند يا به مهماني بروند. يك زن ممكن است اطلاعات مهمي را از ديگران كسب كند، ناخواسته بشنوند كه همسرش چيزي را قبل از اينكه به او بگويد به يك دوست مي گويد: «مت، من شنيدم كه تو به خانم بنسن گفتي كه تو فكر مي كني ما امسال تابستان به مكزيك برويم. تو اين مطلب را قبلاً به من نگفتي: نگفتم؟ آه من فكر مي كردم كه گفتم، خوب نظرت در مورد اين تصميم چيه؟» اگر چه هر دوي اين الگوها بيش از حد ساده شده اند و ممكن است خانه هاي آمريكايي را توصيف كنند، ارزش هاي متفاوت بارزي در هر كدام وجود دارند: خانه ي قدرت محور به نظر بيشتر سنتي مي آيد و ممكن است با خانواده هاي پيرتر و ريشه دار سازگار باشد. خانه ي اجتماع محور به نظر مي رسد مخصوص طبقه متوسط حومه شهر باشد (آنهايي كه «سبز كردن آمريكا» اثر "ريچ" را خوانده اند ممكن است خانه قدرت محور را با كتاب «آگاهي I» او يكسان بدانند و خانه اجتماع محور را با كتاب «آگاهي II» او.) خانه اجتماع محور مشخصه ي ارزش هايي است كه با فرهنگ آمريكايي سازگار هستند: سادگي، صراحت، شغل ثابت، و اينكه چرا بعضي نقادان آنرا حاوي جنبه هاي ظاهري يا نوعي سقوط مي نامند. تصادفي نيست كه خانه اجتماع محور در يك جامعه مصرف كننده مانند ايالات متحده شكوفا مي شود، يعني با صرف ميليونها دلاري كه صرف مبلمان خانه و فعاليتهاي تفريحي مي شود. خانه اجتماع

محور احتمال دارد كه در وضعيت ثابتي قرار داشته باشد، و هر تغييري در آن، موضوعي براي نمايش به گردشگران است. به اين دليل است كه آشپزخانه (كه گران ترين اتاق در خانه است، با همه ابزار و وسايل گران قيمتش) جذاب ترين و خبرسازترين اتاق در خانه است. بسياري از توريست ها در ايالات متحده به خانه دعوت مي شوند مانند يك عضو از برنامه هاي «مردم به مردم» و نوع خانه هايي كه آنها به آن دعوت مي شوند مانند نوع اجتماع محور است (زيرا دعوت كردن توريست هاي خارجي هنوز يكي از اجتماعي ترين فعاليت ها و يك بيان فوق العاده از اين نوع خانه است) براي بسياري از توريستها چنان خانه اي در تضاد خاصي با خانه ي خودشان است. اشكال آمريكايي سادگي و راحتي و مبهم بودن رابطه ميزبان - مهمان در جهان بي نظير هستند. آمريكايي ها مي گويند: «اينجا خانه خودتان است» و به خاطر اينكه اين ويژه ترين خانه است، براي يك مهمان خيلي مشكل است كه حس كند در خانه خودش است: دعوت شدن به آشپزخانه، حتي دعوت شدن به آماده كردن غذا يا نوشيدني، حتي جواب دادن به زنگ در و دعوت ديگران به داخل خانه.  به طور مشابه، سفر به خارج از آمريكا احتمالاً تعجب برانگيز - گاهي دلچسب و گاهي نااميد كننده - است. هنگاميكه يك فرد آمريكايي درمي يابد كه ارزش هاي اين خانه و منازل مناسب او نيستند. او ممكن است هرگز به هيچ خانه اي دعوت نشود، و بنابراين او اين برخورد را سرد و غيردوستانه تلقي مي كند. يا اگر دعوت شود از او آنقدر پذيرايي مي كنند كه احساس مي كند نسبت به همه اين توجهات خاص معذب است. او از اينكه

باعث زحمت ميزبانان خود شده است ناراحت است زيرا او هرگز خود را براي مهمانان به زحمت نمي اندازد. او در اين باره كنجكاو است، به ويژه اگر او يك گردشگر باشد كه براي اولين بار از يك كشور ديدن مي كند، او ممكن است بپرسد آيا او مي تواند آشپزخانه و اتاق هاي خواب را ببيند. اما در بعضي از كشورها او مانند گردشگري است كه به يك خانه آمريكايي مي رسد آيا مي تواند دستشويي را امتحان كند؟ احتمالاً خانه ايده آل براي بيشتر آمريكايي ها خانه اي است كه تنها به وسيله يك خانواده مركزي پر شده است و خانه اي كه در آن هر عضو خانواده اتاق مخصوص دارند (اخيراً عكس العملي عليه اين شكل و فرم به وسيله اعضاي جوان تر جامعه به نام ضدفرهنگ شكل گرفته است كه آنها براي زندگي اجتماعي ارزش قائلند. اما حتي در بيشتر اين گروه ها، اعضاي گروه به طور داوطلبانه به گروه ملحق مي شوند و تمايل دارند تا در حدود همين سنين و با ديدگاه هاي مشابه نسبت به زندگي رفتار كنند. گروه هاي كمي شامل دو يا سه نسل مي شوند، و در اين باره حتي ضد فرهنگ هنوز هم گستره اي از بسياري ارزش هاي ثابت آمريكايي است). با وجود اين، در بسياري از جوامع مفهوم خانواده به والدين و بچه ها محدود نشده است. پدر و مادربزرگ ها، پدر و مادر همسر، عموها و عمه ها همگي هنگامي كه شخصي به يك خانواده فكر مي كند مجسم مي شوند. و اين خانه ممكن است شامل بسياري از اين روابط باشد. در آفريقا براي جواناني كه از حومه شهر براي پيدا كردن كار به شهر آمده اند پذيرفته شدن توسط اعضاي ديگر خانواده هايشان كه به آنها

پناه آورده اند، مشكلي عادي است. مجموعه ي خانه ها، اگر يك خانه ساده نباشد، احتمالاً تعداد زيادي از افراد فاميل را در خود جاي مي دهند و در يك خانه، تقسيمات و تنظيمات فضا و فاصله بسيار دشوار است. ج) خانه هاي سواحلي: يك طرح رايج خانه در شهرهاي ساحلي تانزانيا چيزي است كه گاهي خانه سواحلي ناميده مي شود. براي يك غريبه اين خانه شبيه به يك خانه براي يك خانواده است. مستطيل شكل، با يك درب در وسط قسمت جلويي ساختمان. هنگامي كه شخص از در وارد مي شود او به يك راهروي دراز غالباً با سه درب كه در هر طرف راهرو به آن باز مي شوند، نگاه مي كند. در هر يك از اين شش اتاق معمولاً يك خانواده زندگي مي كند و به اندازه شش خانواده، اغلب پانزده تا بيست و پنج نفر در اين خانه زندگي مي كنند. در پشت خانه منطقه اي براي آشپزي است، و منطقه اي ديگر براي يك دستشويي و احتمالاً مكاني براي حمام. اين شش خانواده يا باهم ارتباط دارند يا ندارند، ممكن است كه از يك قبيله باشند يا نباشند. بنابراين در اين خانه ممكن است به چندين زبان صحبت شود. به طور آشكار ارزش هايي از قبيل خلوت، اجتماع و بسياري از ارزش هاي مرتبط ديگر براي اشخاصي كه در اين خانه سواحلي بزرگ شده اند با ارزش هاي كساني كه در يك خانه روستايي در آمريكا بزرگ شده اند، متفاوت است. ما فرض مي كنيم كه اين خانه سواحلي محصول يك قانون استاندارد زندگي است، يك ويژگي فرآيند اجتماعي اقتصادي كه منجر به خانه هاي يك خانواده اي مي شود. اما چنين تصور و تفسيري با ارزش هاي فرديت، خلوت، دوستي قراردادي و نظاير

آن تحت تأثير قرار مي گيرد. اين خانه سواحلي شباهتهاي بسياري با الگوهاي زندگي در كشوري دارد كه همه جنبه هاي زندگي در ميان همسايگان و اعضاي خانواده هاي بزرگ تقسيم شده اند. برنامه سوسياليستي رئيس جمهور "جوليوس نيرر" (Nyerere Julius) براساس اين ارزشها كه در چنين شيوه ي زندگي منعكس و تقويت مي شود، شكل گرفته است. در اين مورد گسترش تأثير طرح خانه به سيستم هاي سياسي براي تمام ملت ممكن است. "نيرر" گاهي يك ضرب المثل مي گويد: يعني شما بايد از يك مهمان مانند يك مهمان تا دو روز پذيرايي كنيد، اما در روز سوم، به او يك بيل بدهيد تا او هم مانند ساير افرد خانواده كار كند. مشاركت در خانه، كار، مشكلات، جشن ها و در لذت هاي ساده زندگي همگي باهم مرتبط اند. مادر به ندرت غذاي خودش را به تنهايي تهيه مي كند و او تقريباً هميشه با اعضاي ديگر خانواده آشپزي مي كند. مردان، كه از قلمرو زنان دور هستند، ممكن است بيرون از خانه بنشينند و صحبت كنند و افرادي را كه از مقابل خانه مي گذرند تماشا كنند. تشكل هاي اجتماعي، رقص هاي گروهي و ديگر وظايف، مشترك هستند و در بين سن ها و جنس ها تقسيم مي شوند اما معمولاً نه در بين واحدهاي خانوادگي شخصي. خانه هاي مجاور نيز مصداق اين قانون هستند. اگر يك دزدي يا آتش سوزي يا مراسم عروسي باشد، هركسي در محله خود را ملزم مي داند كه به هر شكلي كه مي تواند كمكي كند. و اگر يك گردشگر وارد شود، ميزبان از اينكه اطراف محله را براي ديدن همسايگان همانطور كه او اعضاي خانواده خودش را معرفي مي كند به او نشان دهد، مطمئن است. عمل نكردن به چنين كاري

بي ادبانه است. يا بدتر از آن، اگر يك خانواده به حال خودشان باشند ممكن است هيچ كمكي را به هنگام مشكلات از اطرافيان نبينند. بيشتر اين توصيفات از آفريقاي شرقي كاملاً مشابه آن چيزي است كه در تجمعات سنتي در بيشتر جهان توصيف مي شود. اينها الگوهاي منحصربه فرد هر جامعه هستند، اما روح وحدت، شراكت و كمبود امكانات خصوصي و حريم در تمام دنيا ظاهر مي شود. د) خانه ژاپني به استثناي بعضي از آپارتمانها و مناطق مسكوني بيشتر خانه هاي غربي به يك اتاق نشيمن، يك نهارخوري و يك اتاق خواب تقسيم مي شوند. هر يك از آنها با لوازم خاص خودش مشخص مي شود. در خانه قديمي ژاپني، با وجود اين، يك اتاق به تنهايي مي تواند همه اين سه وظيفه را انجام دهد، و بنابراين گاهي صحبت در مورد اتاق خواب و نشيمن سخت است. يك دليل اين است كه به طور سنتي لوازم بسيار كوچكي در خانه استفاده مي شود؛ هيچ تختخوابي وجود ندارد، و به جاي آن از "نمدي ضخيم با يك قسمت لحاف شكل در قسمت بالايي آن (Futon) استفاده مي شود و هنگامي كه از آن استفاده نمي شود آن را جمع مي كنند و در كمد مخصوصي قرار مي دهند. براي نشستن به جاي صندلي از پشتي استفاده مي شود كه به راحتي قابل حمل است. جايي كه خانه هاي غربي ممكن است چندين ميز داشته باشند (ميز چاي، ميز نهارخوري و ميز مطالعه) در ژاپن كه ميز كوتاه به تنهايي چندين وظيفه را انجام مي دهد. و ممكن است هنگامي كه وقت خواب است و Futon بايد انداخته شود از سر راه كنار گذاشته شود. سبكي و بي قيدي و بندي و

مفهوم ويژگي زيبايي شناسي ژاپني ها در زندگي روزمره به خوبي قابل لمس است. به علاوه، درهايي كه بيشتر اتاق ها را جدا مي كنند هم درهاي سبك كشويي هستند كه مي توانند به طور كامل حركت داده شوند، برخلاف درهاي ثابت و بنابراين يك اتاق ممكن است طوري ساخته شود كه به نظر بزرگتر يا كوچكتر آيد. اين درهاي كشويي هيچ قفلي ندارند. يك نفر نمي تواند به اتاق خودش برود و آن را قفل كند. درهاي شيشه اي كشويي و پنجره هايي كه به باغ يا خيابان باز مي شوند، قفل مي شوند و همچنين مجموعه اي اضافي از درهاي چوبي (درهاي باراني) كه به طور كامل همه منظره را مي پوشانند وجود دارند. اينها هميشه بسته و در شبها نيز قفل مي شوند. اگرچه ما نمي توانيم هيچ علت يا حتي رابطه خاصي بين ساختار خانه و الگوهاي فرهنگي ارتباط را به اثبات برسانيم، فرديت گرايي كمتري را در خانه ژاپني انتظار داريم، و يك جدايي جدي تر خانه از بيرون كه در غرب يك حقيقت است. و البته، اين دقيقاً چيزي است كه معمولاً در مورد فرهنگ ژاپني گفته مي شود. اين جنبه ساختار خانه به نظر خيلي با ارزش هاي متضاد ژاپني و افراد غربي سازگار مي رسد. اينكه خانواده كل است تا جزء در ژاپن بسيار باارزش است. همانطور كه عمل هر عضو خانواده بر روي تمام خانواده تأثير مي گذارد، انتخابها و تصميمات شخصي بايد با توجه كامل و بعد از مشورت با خانواده گرفته شوند. به علاوه، چندين دانشمند توضيح داده اند كه هيچ واژه اي براي خلوت در ژاپن وجود ندارد، حداقل با اين مفهوم كه ما مي توانيم از يك اتاق خصوصي يا ماشين شخصي استفاده كنيم.

و در حاليكه آمريكايي ها از «خانه ام» صحبت مي كنند، تانزانيايي ها معمولاً مي گويند: «خانه مان» در ژاپن اين كلمه براي خود خانه است («اوچي» uchi) كه به عنوان ضميري براي مالكيت به كار مي رود. اگر چه اين غيرممكن است كه همه ويژگيهاي خانه در همه فرهنگ ها را با اين جزئيات بيان مي كنيم، ممكن است بيان برخي ويژگي هاي ديگر خانه سنتي ژاپن باارزش باشد، زيرا در بسياري جنبه ها اين خانه تمايز آشكاري با خانه هاي غربي دارد. حمام و توالت: در ژاپن، فضاي حمام و توالت هميشه در اتاق هاي جداگانه است (به جز در بعضي هتلها و آپارتمانها) و حسن تعبير آمريكايي دستشويي كه به معني توالت است، براي ژاپني هايي كه مراقبند اين دو را به عنوان مكاني پاكيزه و مكاني كثيف از هم جدا سازند گيج كننده است. در گذشته و حتي امروزه در توكيو هيچ مخزن آب داغ بزرگي وجود ندارد كه آب داغ روان و جاري را تهيه كند. بنابراين در غروب ها وقت استحمام، وان ژاپني (ofuro) با آب سرد پر مي شود و يك اجاق كوچك روشن مي شود تا آب را داغ كند. آماده شدن براي استحمام در چنين خانه اي حداقل به يك ساعت وقت جهت گرم كردن آب نياز دارد. برخلاف حمام هاي آمريكايي، طرح ژاپني شامل همه مراحل صابون زدن، شست و شو و آب كشيدن در خارج از وان است؛ خود وان تنها براي صابون زدن و استراحت است. با اين روش همان آب حمام براي همه خانواده كافي است (شايد مشابه غربي آن دوش گرفتن قبل از ورود به يك استخر شناي عمومي است). ما اين جزئيات را براي اينكه رسوم حمام كردن جالبند

بيان نكرديم بلكه به خاطر اينكه حتي در حمام هم فردگرايي در مقابل خانواده كاملاً آشكار است. يك خانواده ممكن است با هم حمام كنند و براي مادران كاملاً عادي است كه با بچه ها دوش بگيرند يا براي بچه ها عادي است كه با هم دوش بگيرند. وقتي كه خانواده ژاپني يك به يك حمام مي كنند، ترتيب سني حمام كردن هم ساختار قدرت گرايانه خانه را منعكس مي كند. نخست مهمترين شخص يعني پدر حمام مي كند. البته آب براي نخستين فرد داغ تر و تميزتر است. و بنابراين ترتيب حمام كردن هم ارزشهاي فرهنگي را منعكس مي كند. در ژاپن الگوئي سنتي كاملاً ساده بود. ابتدا پدر حمام مي كرد چون او مهمترين فرد بود و سپس پسر بزرگ حمام مي كرد و بچه ها و همسر آخرين نفرات بودند. ارزش ها با تقسيم آب داغ بيشتر تقويت مي شوند. اگر يك نفر اولين كسي باشد كه حمام مي كند و دريابد كه آب خيلي داغ است، اين نادرست است كه به آن آب سرد اضافه شود تا درجه حرارت آن پايين بيايد، زيرا اين باعث مي شود كه آب براي فرد ديگر سردتر باشد و او ترجيح مي دهد كه آب داغ باشد. الگوي حمام كردن همچنين ارزشهاي گروه آگاهي، هماهنگي و موافقت را تقويت مي كند. اينجا ادعا نمي شود كه ارزش هاي فرهنگي از چنين جريان عادي مثل حمام كردن برمي خيزند، و نه آنها قابل جدا شدن از يكديگر هستند. براي كودكي كه در حال رشد است، ارزش هاي فرهنگي اين چنين معرفي مي شوند. در حاليكه حمام كردن در غرب به عنوان استراحت و سرحال بودن محسوب مي شود و بچه هايي هستند كه از حمام كردن اجتناب مي كنند. (آيا

من مجبورم؟ من ديشب دوش گرفتم.) اين جمله در ژاپن كه حمام كاملاً بر استراحت منطبق است رخ نمي دهد (بازبيني موسيقي انگليسي چندين سال پيش با نام «سقوط يك كلاه» شامل يك آواز دلنشين، به نام «در حمام» مي شود. اين آواز لذت حمام كردن را مي ستايد و با تشويق همه رهبران سياسي جهان به حمام كردن در يك وان به صورت گروهي خاتمه مي يابد، زيرا اين بهترين مكان براي دوستي است. گاهي اين ويژگي مختص ژاپن است، اما نه به اندازه اي كه در خانه است. زيرا هزاران چشمه آب معدني در سراسر كشور مكانهاي مطلوب براي دوستان و گروههاي اجتماعي هستند). در خارج از خانه و در خانه: اين خيلي غيرعادي است كه به يك خانه ژاپني تلفن كني و هيچ پاسخي نگيري. به نظر مي رسد كه هميشه كسي در خانه باشد؛ خيلي كم پيش مي آيد كه يك زن كار كن (okusan)، (واژه ي مؤدبانه اي است كه به هنگام اشاره به هر زن بالغي به كار مي رود به جز كسي كه با گوينده ارتباط دارد، به طور ادبي يعني «دريايي ميان خانه» و به طور سنتي مكان ارزشمند زن را بيان مي كند.) و هنگاميكه زن بايد به خريد برود يا بچه را به مدرسه برساند، مادر شوهرش، كه احتمالاً در همان خانه زندگي مي كند، تلفن را جواب مي دهد. و اگر مادرشوهري در خانه نباشد، برنامه ها طوري ريخته مي شوند تا يك نفر در خانه باشد. خيلي دور، خيلي نزديك: زبان ژاپني شامل بسياري عبارات براي سازماندهي خانه ها است. بعد از قرن ها همسايه ها نسبت به هم تعهد دارند. در طول جنگ جهاني دوم، اين الگو به وسيله دولت

نظامي به كار رفت تا يك محله ده خانه اي را مجرم اعمال جنايتكارانه هر عضو از هر خانواده بدانند. خصايص مثبت هم محله اي (به جز در ساختمانهاي آپارتماني شهرهاي بزرگ) به اشكالي مانند عرضه خدمات با عناوين مخصوص (مانند عروسي) يا اهداي كادو به خانواده هايي كه از تعطيلات برگشته اند باقي مي ماند. الگوهاي سنتي تعهدات به همسايگان هم به خانه هاي مجاور و هم به خانه هاي روبروي خيابان گسترش مي يابد. اين رابطه شبيه به الگوي آفريقاي غربي است. اين واقعاً با ديد شخصي از خانه خويش متفاوت است كه در ژاپن خيلي خصوصي تر از هر خانه ي ديگر است. براي يك گردشگر، حتي يك همسايه كه به يك خانه ژاپني دعوت مي شود با خودش تعهداتي را به آن خانه مي آورد: پذيرايي با چاي، غذا و همچنين بازديد و همچنين پس دادن هدايا. بنابراين درون خانه يك نفر با بيرون آن بسيار متفاوت است. دوباره زبان اهميت اين تفاوت را آشكار مي سازد. Uchino، كارها، مشكلات و مشاغل با soto مقايسه مي شوند. هر چيزي در ژاپن، از مشكلات گرفته تا دوستان با اين روش مجزا مي شوند. همه اين مشاهدات ممكن است به توضيح سردرگمي گردشگران خارجي در ژاپن كمك كند هنگاميكه آنها در مي يابند كه با آنها با مهرباني و خوش قلبي رفتار مي شود اما هرگز به آنها اجازه نمي دهند كه احساس كنند در خانه خود هستند. به طور عاطفي و كاملاً ادبي آنها بايد هميشه yaso no hito باشند: يعني «مردم خارج از خانه خويش» ه) خانه خاورميانه اي: ذات و طبيعت تعاملات در خاورميانه در ساختار خانه معمولي در اين منطقه منعكس مي شود. در مناطق شهري يا روستايي، معمولاً يك اتاق

براي پذيرايي از مهمانان آماده است. آن اتاق مايه غرور خانواده است. ميراث آبا و اجدادي گرانبها، تصاوير و تابلوهايي از يك فرد عزيز، زنده يا مرده، و يادگاريهاي ارزشمند در سالن به نمايش گذاشته مي شوند، سالن يك كلمه عربي شده از زبان فرانسه است. به همين دليل، مبلمان خانه درجه تحصيلات، ثروت و نوگرايي خانواده را بازگو مي كند. سليقه، كيفيت مبلمان، و درجه غرب گرايي كه اتاق ها منعكس مي كنند آيينه اي از رتبه و منزلت خانواده هستند. براي مثال، خانواده اي كه مهمانان خود را بر روي فرش و بالشتك ها مي نشانند ساختاري متفاوت از روابط دروني را با خانواده هايي كه مهمانان خود را بر روي كاناپه و صندلي مي نشانند بازگو مي كنند. اين پيام ميزان هم ذات پنداري با غربي ها را بازگو مي كند. اگر چه سالن يك اتاق بسيار مهم در خانه است، ولي مكرراً استفاده نمي شود. اين اتاق هم مركزي است و هم فرعي اين اتاق مركز تعاملات اجتماعي رسمي خانواده با گردشگران است، در حاليكه به طور فيزيكي در قسمت فرعي خانه قرار دارد. در خانه ي خاورميانه اي، معمولاً يك در به يك اتاق خانوادگي با يك راهرو و تعدادي اتاق باز مي شود كه آنها نيز به اتاق يا راهرو باز مي شوند. در پشت خانه، نزديك آشپزخانه، سرويس بهداشتي است. در بيشتر خانه ها اتاق ها شبيه به هم هستند. استفاده و كاربرد هر اتاق با تصميم خانواده گرفته مي شود. با وجود اين، سالن معمولاً دورترين اتاق از همه اتاقها و نزديكترين به در خروجي اصلي است. در خانه هاي قديمي تر، (majlis) يا سالن يا اتاق پذيرايي مستقيماً با در خروجي در ارتباط اند. در چنين ساختماني مهمان دري را مي زند كه

به سالن منتهي مي شود يا اينكه از او خواسته مي شود تا صبر كند تا در ديگري كه فوراً به سالن باز مي شود را باز كنند. اين رفتار دو ارزش فرهنگي اوليه در اين منطقه را نشان مي دهد. اولي نگراني راجع به مفهوم صورت، نما و ظاهر ساختمان است. مهمان فقط در معرض رسمي ترين و شيك ترين و تصنعي ترين قسمت خانه قرار مي گيرد و فقط با كساني ملاقات مي كند كه خانواده تمايل دارند. از طرف ديگر، روابط در خاورميانه بازگو كننده تفاوتهاي موقعيتي تعاملات ميزبان / مهمان (با استثناهاي منطقه اي) خوش آمدگويي و مهمان نوازي و الزامات موقعيتي در حفظ تصورات قديمي از يك خانه است. بنابراين، در پذيرش مهمان در اكثر نقاط ويژه خانه و در ملاقات او با اعضاي خانواده، مهمان محترم است و سطح خانواده منعكس مي شود. با ارتباط نزديك و افزايش دوستي، يك مهمان از طرف خانواده پذيرفته مي شود و در اتاق خانوادگي يا آنچه كه در خاورميانه به آن نشيمن مي گويند پذيرايي مي شود. با وجود اين، درفاصله زماني بين پذيرش يك مهمان در سالن و پذيرش او به عنوان «يكي از اعضاي خانواده» فرآيندهاي اجتماعي خاصي به وسيله روابط مهمان و خانواده رخ مي دهد. سرعتي كه در آن مهمان اعضايي از جنس مخالف را در خانواده ميزبان ملاقات مي كند، و مدت زماني اين رابطه اشكال فرهنگي اجتماعي درون خانواده را منعكس مي كند. براي مثال، در خاورميانه اينكه دو مرد سالهاي متوالي يكديگر را مي شناسند و زنان خانواده هم را ملاقات نكنند غيرعادي نيست، حتي اگر چيزهاي زيادي از زندگي يكديگر بدانند. اين در تضاد با خانواده غربي و مدرن است كه در آن يك

مهمان ممكن است در ملاقات اول همه اعضاي خانواده را ببيند. تا وقتي كه مهمان پذيرفته مي شود و به طور رسمي در اتاق خانوادگي پذيرايي مي شود حركاتش تنها محدود به سالن مي شود. بر خلاف رسوم، در ايالات متحده وقتي كه مهمان مي خواهد كه از توالت استفاده كند فقط برمي خيزد و به سوي دستشويي مي رود و شايد «ببخشيد» بگويد، در خاورميانه، مهمان براي رفتن اجازه و راهنمايي مي خواهد. اين درخواست به ميزبان اجازه مي دهد تا ابتدا او برود و مسير دستشويي را چك كند تا تميز باشد. او مطمئن مي شود كه هيچ يك از اعضاي خانواده (كه نبايد به مهمان معرفي شوند) در آنجا نيستند و آنهايي كه آن اطراف هستند آراسته اند و آن مكان همانطور كه مهمان انتظار دارد تميز است. بخاطر همه اين معذب بودن ها، مهماني كه فقط بايد در سالن بنشيند نمي تواند به دستشويي خانه ميزبان برود. اين موقعيت براي مهماني كه به شام دعوت شده است متفاوت است. با يك نگاه كلي، متوجه مي شويم كه خصوصي ترين مكان در خانه خاورميانه اي آشپزخانه است. قلمرو آن ناحيه اي است كه با اهالي خانه و اصولاً زنان خانواده. بنابراين اين خصوصي ترين مكان در خانه خاورميانه اي است. يك مهمان، چه مرد چه زن، اگر به آشپزخانه آنان برود بالاترين درجه خويشاوندي را با آنها دارد. بسته به سطح اجتماعي اقتصادي خانواده خانه ممكن است يك نشيمن و يك اتاق خانوادگي داشته باشد كه يكي از آنها معادل مأمن باشند. در حقيقت، هنگاميكه اعضاي مسن تر در نشيمن هستند، افراد جوان ممكن است در اتاق خانوادگي يا در اتاق خواب بمانند يا اينكه موضوع مهمي براي بحث با

والدينشان يا عمه و عموهايشان باشد تا آنجا حضور يابند. در اصطلاحات رفتاري، تفاوت با غلبه بر صداي فيزيكي يا دور نگه داشتن آن از گوش هاي بزرگترهاي خانواده منعكس مي شود. اين است اشاره ضمني متفاوت سكوت در موقعيت هاي مختلف براي خاورميانه اي ها و آمريكايي ها. در خاورميانه، با وجود اين، مردان معمولاً هر غروب و شبانه در كافه هاي سرپوشيده يا باز جمع شوند. در حاليكه، زنان، يكديگر را ملاقات مي كنند و جوانان دسترسي راحتي به همه نقاط خانه دارند، زيرا وجود پدر يا مردان مسن تر خانه است كه رفت و آمد و سروصدا را در خانه كنترل مي كند. با وجود اين، با ورود تلويزيون و جذابيت برنامه هاي جديد با هم بودن خانواده متمركز به اطراف تلويزيون شده است. حتي كافه هاي عمومي در خاورميانه مجبور شده اند از تلويزيون (براي حفظ جدابيتشان) استفاده كنند. تقسيم و استفاده از فضاي خصوصي در خانه ي خاورميانه اي سيستم ارزش و حدود  قدرت در خانواده را منعكس مي كند. در بعضي از خانه ها، تنها مردان بزرگتر خانواده ممكن است به همه خانه دسترسي داشته باشند. يعني تنها آنها اجازه دارند تا به خلوت هر عضو ديگر خانواده كه ممكن است در اتاقش به تنهايي مشغول كار، يا ملاقات يك دوست است وارد شوند. همچنين، غيرعادي نيست كه تنها مادر به پدر كه تنها در اتاقش پشت در بسته است دسترسي پيدا كند. خانه خاورميانه اي، شبيه به ديگر خانه ها، سيستم قدرت در خانه، نقش ها و اشكال رفتاري هر جنس، و نگاهي فرهنگي به دوستان و همسايگان را آشكار مي سازد. اين خانه مدل كوچكي از جامعه و اشاعه دهنده ارزش ها و الگوهاي ارتباطي خويش است. ر) خانه آلماني:

درها، حصارها، و پرچين ها: اين خصوصيات فيزيكي يك خانه آلماني تأكيدي بر خلوت كه در زندگي آلماني جاري است را منعكس مي كند. افزايش رفتار تشريفاتي و خشك خلوت، با عشقي در خارج از خانه تعديل مي يابد، و شما خيلي از اينها را در قلب يك خانه آلماني و در اصل بسياري از الگوهاي ارتباطي آلماني داريد. دو قرن صنعتي سازي، به علاوه تخريب و مهاجرت هاي اجباري به علت جنگ ايده آل يك Heimat را كاهش نداده اند، مكاني از آن خود، يك خانه، حتي اگر ايده آل بايد گاهي با واقعيتهاي زندگي در آپارتمانهاي كوچك شهرهاي بزرگ سازگار شود. در مقايسه با نوع همسايگي در خانه هاي اجتماع محور آمريكايي، خانه اي كه احتمالاً بر مدارس خوب، رفتاري خوب براي بچه ها و همسايگان صميمي تأكيد مي كند، درآلمان يك همسايه خوب احتمالاً كسي است كه كاملاً ساكت است، حدش را مي داند، و هنگاميكه بچه ها سروصدا مي كنند اعتراض نمي كند، و پياده روي خودش را تميز نگه مي دارد. پرچين هاي خوب همسايه خوب را به همراه دارد. اينجا هيچ مكاني براي خوش آمدگويي و يك صحبت كوتاه وجود ندارد. حتي اجاره ها نيز بعضي از اين كيفيات را تقويت مي كنند. يك اجاره نامه، شخصي كه از باغ يا حياط عقبي استفاده مي كند را مشخص مي كند. تميز كردن يا شستن راه پله ي بيرون خانه و پله هاي جلويي و راه پله هم به عهده مستأجر است، و زمان سروصدا كردن هم مشخص است: بعد از 10 شب هيچ آبي نبايد باز باشد. حتي در شهرهاي كوچكتر آلمان، رسميت و فاصله اجتماعي در طرح خانه مورد توجه اند. در خانه از دو قسمت تشكيل مي شود، و معمولاً فقط قسمت بالايي، كه در

حد كمر ارتفاع دارد، براي دريافت كالا يا مكالمه با همسايگان باز مي شود. هنگاميكه زنان خانه دار براي صرف كافه دور هم جمع مي شوند، كه واقعاً يك جلسه وراجي است، آنها معمولاً به هم يا آنهايي كه در موردشان صحبت مي كنند استفاده مي كنند و نه با نام كوچك. بنابراين اينجا هم رسميت يك فاصله اجتماعي صحيح حفظ مي شود. مردم در شهرهاي كوچك و بزرگ در آلمان علاقه زيادي به بيرون رفتن نشان مي دهند: بيرون از خانه يك قسمت مركزي مفهوم يك خانه ايده آل است. با وجود اين، بيرون يك طبيعت خصوصي است و ابداً مانند بالكن هاي وسيع و پنجره هاي بزرگ كه در مجله هاي خانگي آمريكايي ستايش مي شوند نيست. حياط ها در عقب هستند و از همسايگان به وسيله بوته زار يا درخچه زار محافظت مي شوند. حتي در آپارتمانهاي شهري، بالكن ها كاملاً عادي هستند و به خوبي گلكاري شده اند. زيرا آپارتمانها اغلب يك اتاق نشيمن يا يك آشپزخانه مجزا ندارند، بالكن از فضاي موجود كمك مي گيرد و به تصور با طبيعت بودن كمك مي كند. حياط ها براي باغباني و غذاخوردن استفاده مي شوند. آلماني ها غذا يا اسنك را در هر ساعتي از روز بيرون از خانه مي خورند. باغ و رستورانها جزو عادي ترين موقعيت هاي ارتباطي قرار دارند. در واقع،؛ به جز براي خانواده و دوستان خيلي نزديك، خانه ها براي پذيرايي از مهمان استفاده نمي شوند. معمولاً رستورانها يك ميز مخصوص دارند كه با مارك «Stammtisch» يعني ميز مخصوص مشخص شده است براي مردمي كه هر غروب براي صحبت، شام و نوشيدني مي آيند. براي زناني كه در خانه مي مانند، صبح احتمالاً صرف انجام كارهاي خانه و خريد و آماده كردن غذاي نيمروز مي شود كه غذاي

اصلي داغي است كه در حدود يك بعدازظهر مي خورند. زيرا كه دربيشتر كشورهاي خارج از ايالات متحده، هم محدوديات فضا و هم ارزش هاي فرهنگي نياز به خريد روزانه وجود دارد. هنگاميكه يك غذا سرو مي شود، همه خانواده بايد حاضر باشند. مدارس و مغازه ها در اين ساعت تعطيل اند و پدر حداقل يك ساعت از كار فارغ است. تنها يك مشكل جدي غيبت يك نفر را توجيه مي كند. تحمل اندكي براي ملحق نشدن يك كودك كه مي گويد گرسنه نيست يا قول داده كه هيچ چيز نخورد وجود دارد. بعد از غذا، اگر چه مدرسه تعطيل است، تكاليف تعطيل نيستند. مدارس آلماني اين را ايجاب مي كنند، و بنابراين مادر و كودك يا كودكان بعد ازظهر را با هم صرف كارهاي مدرسه مي كنند. والدين آدم سختگيري هستند. خانه هيچ فراغتي را براي كودك فراهم نمي كند. دردها، تنش ها، حتي تعليل جسمي عصبي علل نگراني در آلمان هستند، اما بيشتر روز كودك تحت چنين فشاري سپري مي شود. و هر چيزي ممكن است دوباره در غروب مرور شود. هنگاميكه پدر باز مي گردد (به جز ساعتهاي درگير، تكاليف در ژاپن هم چنين است). همانطور كه ما در نكته هايمان راجع به طرحهاي خانه و مسكن در ديگر فرهنگ ها مشخص كرديم، طرح فيزيكي خانه آلماني همچنين به نظر مي رسد بسياري از ارزش هاي فرهنگي را منعكس مي كند. خانه ي ايده آل آلماني هال يا سرسرايي دارد كه مهمانان را بدون اينكه آنها را وارد اتاق خاصي كند و باعث سلب آسايش اعضاي ديگر خانواده شود آنها را به داخل راهنمايي مي كند. اتاق نشمين (ohnisimmer)، رسمي ترين اتاق در خانه است و شباهتهاي بسياري با چنين اتاقي در خانه هايي كه

توصيف كرديم دارد. ( به جز مورد خانه ي اجتماع محور در ايالات متحده) هر آنچه كه خانواده به عنوان يك ميراث آبا و اجدادي در نظر مي گيرند اينجا است. يك طومار ديواري كه شجره نامه خانوادگي را نشان مي دهد، يك مجسمه آنتيك، يك پيانو، يك انجيل يا يك ديوار پر از كتاب. اگر كودكان خانواده به اندازه اي بزرگ باشند كه آرام بنشينند، آنها فوراً به آنجا مي آيند و با ميهمانان احوال پرسي مي كنند و مدتي براي ملاقات آنها مي مانند. آنها وقتي مخاطب قرار مي گيرند صحبت مي كنند و آنها بايد فقط ديده شوند و نبايد حرفي بزنند. بنابراين رفتار آنها در اتاق نشيمن كاملاً با رفتار بسياري كودكان آمريكايي كه مي توانند به ميان حرف بپرند و سلام بگويند متفاوت است. همانطور كه قبلاً مشخص شد، يك بالكن يا يك حياط عقبي ممكن است همچنين مركز فعاليت اجتماعي باشد، هر مسئله خصوصي پنهان از ديد عمومي و پر از گلها، گارانتي هاي ديگر خلوت و حريم، با چين هاي ريز روي پنجره ها به وجود مي آيند، يا با چين هاي بازتر اما پرده هاي عمودي سفيد روشن. (همكار فرويد، يك روانكاو معروف، تئودورريچ، همچنين در مورد اهميت پرده ها مطالبي نوشته اند. ريچ اشاره مي كند كه پرده ها يا چين ها اولين چيزي بودند كه يك زن از يك خانه مي خواست، و او اين را با گرايش جنسي به زن و حجب و حيا تفسير مي كند. حدس بهتر ممكن است به وسيله ارزش هاي آلماني خلوت زده شود). درهاي بسته و مبلمان سنگين موضوعاتي هستند كه به وسيله هال (Hall) و ادوارد (Edward) در كتاب «بعد پنهان» كشف شده اند. او درهاي دوطرفه را كه اغلب در ادارات و

هتل ها استفاده مي شوند به عنوان جستجوي آلماني ها براي خلوت از طريق عايق بندي صدا و هم چنين موانع فيزيكي بيان مي كند. در اين جنبه از حس آلماني از خلوت در يك خانه يا اداره كاملاً با چيزي كه در خانه هاي ژاپني ديديم متفاوت است، جايي كه درها و ديوارها نازكترين ها در جهان هستند. با وجود اين، براي ايجاد خلوت و تعهدات به همسايگان الگوهاي آلماني و ژاپني شباهتهاي فوق العاده را نشان مي دهند. هال همچنين مشاهده كرده است كه مبلمان سنگين آلماني ها به نظر مي آيند كه نياز به ثبات و امنيت را فراهم مي كند كه روابط اجتماعي در فاصله قابل پذيرشي باقي مي مانند. سرانجام ما ممكن است يك عنصر زندگي امروزي را كه قبلاً توصيف نكرده ايم ذكر كنيم: استفاده از تلفن، پروفسور ماري بادمي اشاره كرده است كه خانه هاي آلماني كه تلفن دارند، استفاده از تلفن به نظر مي رسد با الگوي كلي كه در اينجا توصيف شد مطابقت دارد. آلماني هاي مسن تر به اينكه يك آيين مفصل اما غير رسمي استفاده از تلفن را دنبال كنند مفتخرند: صبح ها زمان مناسبي براي تلفن زدن به يك خانه است؛ تماس ها نبايد وقت ظهر باشد (زيرا ممكن است در غذاخوردن وقفه ايجاد كند) و نبايد در ساعات اوليه بعد از بعدازظهر هم تلفن كرد. (مردم ممكن است در خواب باشند): اواخر بعداز ظهر مناسب است نه در موقع شام: بعد از شام نيز مناسب است و البته اگر خيلي دير نباشد تماس ها نبايد مزاحم خواب نيمه شب شوند. ز) نتيجه گيري: در چندين توصيف از خانه ها، هماهنگي بين قدرت قوي مركزي در خانه و مجموعه اي از اشكال كه به نظر مي رسد به شكل

دادن و منظم كردن خانواده كمك مي كند وجود دارد. رسميت، تمايز آشكار بين مهمان و اعضاي خانواده، نگراني مرتبط براي تحت تأثير قراردادن مهمان، نقش رفتاري براساس سن و جنس و استفاده مرتبط از اتاق هاي ويژه خانه: اين جنبه ها كه به نظر در توصيف قبلي خانه بسيار ثابت به نظر مي رسيدند، به وضوح در خانه اجتماع محور آمريكايي موجود است. چنين قياسي، براي هر آنچه كه ارزشمند است، نبايد بين تفاوتهاي مدرن و سنتي درگير شود. به هر حال، توصيفات ما تعمداً مختصر و ناكامل هستند به منظور توضيح و قياس. شايد بهترين و باارزش ترين توصيف از هر خانه تركيبي يا حتي شباهتهاي آشكارتر و تفاوتها هنگاميكه آنها را مقايسه مي كنيم اين ها نباشند: شايد اين ممكن است خود روش و شيوه و سبك باشد، خانه را به عنوان يك نمونه كوچك از جامعه مي بينيم؛ جايي كه هر شخصي ابتدا ياد مي گيرد كه چگونه با اشكال فرهنگي خويش ارتباط برقرار كند. ما بايد به خانه هايمان مجدداً فكر كنيم و به بهترين شكل مكان، زمان، چگونگي و كسي كه ابتدا به ما ارتباط برقرار كردن را آموخت به ياد آوريم. اكنون و نه تنها در ايالات متحده، خاطرات شخصي در مورد يك خانه نيست و اين همچنين بسيار با اهميت است. يادداشتها 1-  اظهارات اخير از سوي شيگوتاهارا ساكن اوزاكاي ژاپن در يك نامه به نشريه تايم (24 سپتامبر 1973) ارائه شد. او نوشت كه تفاوت شخصي بين ژاپنيها و آمريكاييها در مقابل افزايش قيمتهاي جديد گوشت  در هر كدام از اين كشورها وجود دارد. آمريكاييها با حفاظت از كارها و مغازه هايشان توسط اسلحه گرم در حقيقت

خشونت و تجاوز را تجربه مي كنند. اينجا در ژاپن، قيمتها نسبت به آمريكا سريعتر سر به فلك مي كشند اما مردم هنوز ساكت هستند. به نظر مي رسد مصرف گوشت مردم نسبت به مصرف سبزيجات بيشتر شده است. مردم سخت مشتاق خريدن گوشت هستند. 2-  چارلز ريچ، كتاب سبز آمريكايي، صفحات 235-239- انتشارات (راندم هوس Random House)، نيويورك 1970 3-  للاند رلف، مكاتبات شخصي- ما تشكر مي كنيم از دكتر گودوين بخاطر اين مفهوم به جهت تفاسير و عملكردهاي درست ايشان. 4-   اين مشاهدات توسط ماري بادامي و كارلين يوسف تهيه شده است. 5-   مكاتبات شخصي منبع:

- John C. Condon and Fathi S. Yousef (1975) An Intercultural Communication, Bobbs-merrill Company

* همشهري

گفتگوي فرهنگها

( ارتباطهاي بين المللي در دنياي وابسته )

نويسنده :ريموند كوهن - تلخيص : محمود نجفي و مهدي ناطقي

ترجمه : محمد علي محمدي چاپ: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي ( شركت به نشر) گفت_گوي فرهن_گها ريشه هاي فرهنگي گفتگو : تعريف گفتگو سياسي در مفهوم ارتباط بين دولتهايي كه مي خواهند در مورد موضوع يا موضوعاتي كه مورد توجه آنهاست به نتيجه مشترك دست يابند. اگر براي مذاكره سياسي طيفي در نظر بگيريم در يك طرف آن مذاكره تنها به عنوان تبادل نظرات و طرف ديگر مذاكره به معناي تحميل قهر سياستهاي خود است كه يك طرف تلاش مي كند تا نظراتش را به طور يك جانبه تحميل نمايد. گفتگو روندي است كه موجب تغيير روابط ملتها از يك حالت به حالتي ديگر مي شود. همانند آئين تشرف كه به وسيله آنها جوامع تغيير و تحول افراد يا گروهها را از يك وضعيت

به وضعيت ديگر جشن مي گيرند. ماهيت فرهنگ : از ميان انبوه تعاريفي كه براي فرهنگ در متون مختلف ارائه گرديده است سه جنبه فرهنگ مورد پذيرش عامه قرار گرفته است. فرهنگ يك مفهوم كيفي است كه به افراد مربوط نمي شود بلكه متعلق به اجتماع است كه افراد آن را تشكيل مي دهند و اين امر از طريق فرهنگي شدن و اجتماعي گشتن افراد در جوامع مربوط به خود پديد مي آيد و نيز هر فرهنگ مجموعه اي منحصر به فرد از نشانه هايي است كه تمام جوانب زندگي را در بر مي گيرد. مشكلات روابط بين فرهنگي : تاثير فرهنگ بر مذاكره دو جانبه بين طرفين مذاكره كننده اي است كه داراي اختلافات فرهنگي (در سطح زباني) مي باشد اين يك مساله ارزشهاي نسبي است نه مطلق. متون فرآينده اي در علوم اجتماعي اشاره دارند كه ارتباطهاي بين فرهنگي ممكن است از طريق مواجهه ديدگاههاي مخالف نه تنها درباره نقش زبان و اشارات غيركلامي بلكه درباره ماهيت و ارزش روابط اجتماعي تحت تاثير قرار گيرد و حتي دچار اختلال گردد. ماري استرازار تاثيرات عوامل بين فرهنگي بر مذاكرات قرارداد صلح سال 1951 سانفرانسيسكو بين ايالات متحده و ژاپن را مورد مطالعه و بررسي قرار داده است. (سازگاري نسبت به محيط اطرافشان بدون شكوه و شكايت و سلسله مراتب در زندگي اجتماعي و آشنايي آنان با روابط و ديدگاههاي خوشبينانه و كاربردي آمريكاييها نسبت به طبيعت، منفعت طلبي در روابط. تف_اوته_اي بي_ن فرهن_گي چهارچوب نظري : استفاده از الگوي سزالي با كمي تغيير در اين الگو مي تواند زيربناي نظري جهت مطالعه و تحقيق.اگر

بپذيريم كه در ارتباط متقابلي (تبادل پيامها، يا به تعبير دقيقتر، پيشنهادها) در بطن مذاكره وجود دارد نتيجه آن خواهد بود كه مذاكره را مي توان يك مورد خاص از ارتباطها به حساب آورد. نقطه عزيمت سزايي تمايز بين شكل يا شيوه ارسال پيام يا محتوي و معني آن پيام مي باشد استفاده مدرن ما از فن آوري و كاربرد واژهاي فني (مانند: بيت يا بسته هاي اطلاعاتي) ممكن است منجر به نتايج وسوسه انگيز اما فريبنده اي شود مبني بر اين كه ارتباطها فقط مستلزم انتقال بسته هاي غيرقابل خدشه اطلاعات (مانند: توپهاي بسيار زياد بيليارد) از سوي فرستنده به گيرنده مي باشد. براين اساس احتمالاً عامل مهم در اصلاح درك يكديگر خصوصيات فيزيكي يك پيام مي باشد مشكل اين مقايسه اين است كه از مساله رمزگشايي يا بيرون كشيدن پيام از داخل پوسته آن به منظور كسب معناي اصلي چشم پوشي مي كند به عبارت ديگر محتواي پيامي كه توسط فرستنده رمزگذاري شده است بايد با محتوايي كه دريافت كننده از رمزگشايي آن بدست آورد تطابق داشته باشد. سزالي نشان مي دهد كه چگونه تستهاي فوري كلمات مي تواند تفاوتهاي بين فرهنگي معاني و مفاهيم واژه هاي كليدي را نشان دهد. عادات و صفات فردگرا و وابسته گرا : تضادهاي اساسي كه در بحث سزالي درباره فساد از قبيل تضادهاي بين فردگرايي و عادات و رسوم مبتني بر جامعه گرايي، اشتراكي گري يا خويشاوندي نقطه خوبي جهت آغاز است. (گيرت ها فستد) در مطالعه دايره المعارفي خود به نام تاثير فرهنگهاي ملي بر مديريت شواهد قابل توجهي را مبني بر اين كه بسياري از

جنبه هاي رفتاري و سازماني را مي توان حول اين دو قطب دسته بندي نمود ارائه مي دهد. نقشهاي متضاد زبان : تضاد غربيها و غير غربيها در استفاده از زبان مستقيما از تمايز ميان فردگرايي و جامعه گرايي ناشي مي شود داراي مفاهيم ديريابي در ارتباطهاي درون فرهنگي مي باشد. ارتباطها با پيوستگي بالا عوامل كليدي در اخلاق اجتماعي همانند حفظ آبروي فردي و گروهي همراه مي باشد يك فرهنگ با پيوستگي بالا به طور ضمني و غيرمستقيم ارتباط برقرار مي سازد نه به صورت مستقيم بافتي كه پيام در آن فرستاده مي شود. مفهوم تك زماني در برابر مفهوم چند زماني : اغلب داوريهاي راهبردي و تاكتيكي براساس نظريه هاي درباره تاريخ، رسيدن موعد مقرر، در نظر گرفتن زمان، در نظر داشتن لحظه و مدت زمان بنا مي شوند. مهمترين و ضد ويترين فعاليت ارتباطهاي انساني است و آرامش يك ارزش مهم تلقي مي شود. چه چيز قابل گفتگو است ؟ در وراي هر مذاكره اي يك توافق اوليه مبني بر انجام مذاكره وجود دارد. اگر روابط گسترده تر مذاكره را تجويز نكند و طرفين در به بحث گذاردن موضوعي مشخص به توافق نرسيده باشد هيچ مذاكره اي بر سر جزئيات انجام نخواهد شد. قبل از مشخص نمودن روال و نحوه مذاكره لازم است كه حوزه هاي تابو و خط قرمز در فرهنگها مورد تامل قرار گيرد. متاسفانه بعضي از مقامات آمريكايي و نمايندگان مردم برداشت خود را از برتري خيلي روشن و واضح ابراز داشته اند به عنوان مثال جورج شولتز وزير برنامه و بودجه دولت نيكسون، در ملاقاتي كه در سال 1970 بين

آرمين ميد سفير آمريكا در توكيو و كيچي ميازاوا وزير صنايع و تجارت بين المللي ژاپن انجام شد حضور داشت او مي گويد ميد آنچنان با اوقات تلخي و رفتار تهاجمي برخورد مي كرد كه وزير ژاپني تهديد به ترك جلسه نمود. غرور و منزلت : مانع عمده در مذاكرات ممكن است در بعضي از برداشت ها از روند مذاكرات نباشد بلكه به طور كلي در عدم توانايي طرفين در گرد آمدن بر سر ميز مذاكره و يا ناتواني در آغاز موفقيت آميز مذاكره، پس از گرد آمدن، باشد. از طرف ديگر تعدادي از مواردي كه در اين تحقيق مورد مطالعه قرار گرفته اند نشان مي دهد كه مذاكرات اغلب به خاطر دلايل ذهني متوقف گشته است. زمان و همچنين مسئولان و رهبران هندي از توهينهايي كه به صورت واقعي يا به صورت توهمي نسبت به حيثيت و منزلت ملي آنها شده دچار سوءظن مي باشد كارگزار ارشد نظري مخالف دارد مساله دهلي كه با نوعي (انگلو فيل عاميانه) به ديپلماتهاي آمريكايي به ديده تحقير مي نگرد. بعضي از كارگزارها مجموعه ويژگيهاي اين رفتار ريشه در (سندرم كريشنامنون) (وزير دفاع تندخوي هند) دارد كه تركيبي از غرور نخوت همراه با حساسيت فوق العاده مي باشد ترديد نسبت به توانايي فكري آنها و هر گونه نشانه اي از غرور و نخوت در روابط منجر به ابعاد حالتي انفجاري خواهد شد توجه به اين كه ظواهر بيروني رعايت برابري بايد با وسواس مورد احترام قرار گيرد امري فراگير و همه جايي مي باشد. حق حاكميت : فرهنگ نه تنها در شيوه اي كه يك جامعه حيات و

وجود خود را بر آن اساس سامان مي دهد بلكه در چگونگي اولويت بندي اهداف و ارزشهايي كه جامعي خواهد به آنها دست يابد و يا از آنها دفاع نمايد نيز تجلي مي يابد اين ساختار است كه به طور اساسي مشخص مي كند جامعه اي كه آماده مذاكرات شده است چه جامعه اي مي باشد هر كشوري كه مورد مطالعه قرار گرفته خط قرمزهايي براي خود دارد. فرهنگهاي جمع گرا به مسائل حق حاكميت و مقام و منزلت و غرور ملي همان اهميتي را مي دهند كه به مسائل مقام و منزلت فردي خود مي دهند به همين صورت ممكن است ظاهر بر محتوا سايه بيفكند و سرانجام تمام ملتهايي كه مورد بحث قرار گرفتند تحولات زيادي را طي نموده اند و در تلاش عمومي خود براي مدرنيزه شدن و همپايي با غرب كاوشهاي روحي سختي را انجام داده اند. دولت ها مجبورند كه مسائل دردآوري را در زمينه درستي يا نادرستي اعتقادات سنتي مطرح نمايند و ببينند كه ارزشهاي مورد احترام آنها از سوي موجهاي غيرقابل مقاومت غربي شدن تهديد قرار گرفته اند. طراحي جزئيات برنامه گفتگو : مراحل قبل از مذاكره :پنج مرحله اساسي دلايل فني مذاكرات به عنوان روش سازماندهي مي باشد:1-    مراحل قبل از مذاكره2-    آغاز مذاكره 3-    وسط مذاكره 4-    پايان مذاكره 5-    به بارنشستناولين مرحله آماده سازي مذاكرات است طي سالهاي اخير ايده (پيش از مذاكره ) كه تلاش جهت فائق آمدن بر موانع اصولي مذاكرات مي باشد مورد تاكيد قرار گرفته است . به عنوان مثال در مذاكرات كانال پاناما و مذاكرات اعراب و اسرائيل براي رئيس

جمهور جانسون و رئيس جمهور سادات پذيرش نشست و گفتگو با طرفهاي خود واقعا مشكل و عذاب آور بود.مرحله آغازين زماني كه يك يا چند طرف ، مذاكره را به عنوان يك گزينه در سياست  خود به حساب مي آورند و اين تلقي را به طرف ديگر انتقال مي دهند. اين تعريف شامل تحولات داخلي وخارجي في ما بيني طرفيني است كه شامل تمامي سياستهاي داخلي و تصميم گيريها در سياست خارجي و تعالي ديدگاه هاي عمومي شود.به وجود آوردن رابطه شخصي يكي ازمسائلي است كه در تار و پود مذاكرات و فرهنگهاي بهم پيوسته و وابسته وجود دارد .جلوگيري از غافلگيري:فرهنگهاي با پيوستگي بالا فرهنگهاي خجالتي نيز هستند . برجستگي شخصيت شهرت و افتخار مهمترين چيزهايي مي باشد و جلوه هاي بيروني و ظواهر امر بايد به هر قيمتي حفظ شوند.يك مذاكره ايده آل مذاكره اي است كه هر حركت آن پيش بيني شده باشد و از قبل برنامه ريزي شده باشد .به كار گرفتن گفتگوهاي غير رسمي قبل از ملاقاتهاي رسمي به منظور جمع آوري اطلاعات در باره نيازها و ديدگاههاي طرف مقابل مي باشد ( آزمايش آب ) طبق سنت ژاپني جهت توانمند شدن از طريق ايجاد آمادگي براي يك پيشنهاد است كه از سنت غربي واقع بين تر مي باشد زيرا نيازهاي هر دو طرف را لحاظ مي نمايد.بگذاريد مشاجرات آغاز گردد:با آغاز رسمي  مذاكرات تفاوتها و تضاد هاي بين الگوهاي فردگرا و الگوهاي وابسته گرا شروع به تاثير گذاردن عمل مي كنند در سطوح نظري و عملي و همچنين تاكتيكهاي دو گانگي ظاهرمي شوند.تصور موضوع اخلاقي برتر براي خود:يكي از

نتايج آن است كه فرد خورد را در آغاز كار به عنوان طرفي كه از لحاظ اخلاقي لطمه ديده است و مستحق فريادرسي است نشان مي دهد كشورهاي جهان سوم كه اغلب از قدرت اقتصادي و نظامي بالايي در مذاكرات خود با ايالات متحده برخوردار نمي باشند آموخته اند كه وجدان و اخلاق پروتستاني كشورهاي شمال اروپا توسط آمريكا (و كانادا) به ارث برده شده است اين امر براي آنها اهرم نفوذي مؤثري فراهم آورده است. آنها از موضوع اخلاقي بالا و خشم ناشي از اعتقاد به درستگاري خود مي توانند سخنان بليغ و آتشين خود را متوجه مواضع اخلاقي مشخص شده آمريكا نمائيد. ت_اكتي_كها و ب_ازي_گران : چانه زدن : مجموعه اي از ارزشهاي بازي تيمي، بازي نمودن براساس قواعد حاكم بر آن، جوانمردي، شجاعت و تلاش و نظم مي باشد مبارزه ورزشي امري جالب و برانگيزنده است. زيرا ارزش برتر (در معناي اصيل يوناني به معناي مهارت فرد در انجام كار خود) پاداش مناسب خود را به دست مي آورد اما استعاره بازار كه مكمل استعاره آرماني رقابت ورزشي است از قدرتي برابر با آن برخوردار مي باشد. يك نوع مذاكره مدل سابق (بازار عربي) است پيش از چانه زني تشريفات دقيق و مفصلي انجام مي گيرد چاي يا قهوه زيادي نوشيده مي شود و تبادل علائق اجتماعي به جهت ايجاد رابطه دوستانه صورت مي پذيرد. اين دو مدل افراطي سوق و بدوي (خريدن قالي) و امتناع از چانه زدن بر سر موضوعات مربوط به جايگاه و منزلت و همچنين اصول والا- يك چانه زدن ديپلماتيك براي آشتي دادن موضعهاي مخالف وجود دارد كه

ما آن را مدل (طبيعي) مي نمايم و عبارت است از جستجو جهت يافتن يك نظريه مشترك درباره يك موضوع . آرامترين وضعيت در برخوردهاي بين فرهنگي در مرحله مياني است كه يك عدم توافق بين مذاكره كننده با پيوستگي بالا با مذاكره كننده با پيوستگي پايين بر سر ادعاهاي متقابل جوانمردي (و همراه با آن گذشت) و قدرت (و همراه با آن حسادت) وجود دارد. خوي و رفتار مسئولان : تأثير حياتي فرهنگ بر معيارها و رفتارهاي سياسي بايد حداقل در زمان انتشار كتاب فورتس و ايوانس- پريچارد در زمينه مردم شناسي كلاسيك به نام سيستمهاي سياسي آفريقايي روشن شده باشد. گر چه بنا به دلايلي كوته نظري آمادميك دانشمندان علوم سياسي به طور گسترده اي بصيرتهاي مربوط به مردم شناسي را كتمان مي نمودند. مكتب فرهنگ سياسي از كلمه فرهنگ استفاده نموده است اما به معناي محدود و خاص آن كه بيشتر به مفهوم مطالعه نهادها و ديدگاههاي بين المللي است تا بررسي ارتباط ارگانيك رفتار سياسي با فرهنگستان طور كه توسط مردم شناسان درك مي شود تنها در سالهاي اخير دانشمندان علوم سياسي طي مطالعات دانشگاهي و مديريتي شروع به درك اين نكته نموده اند كه رفتار هم در سازمانهاي عمومي و هم در سازمانهاي خصوص به سادگي يك جلوه از فرهنگ عمومي مي باشد نتيجه منطقي اين است كه مسائل ارتباطات بين فرهنگي مي تواند بر روابط بين المللي كه مستلزم وزارتهاي خارجه، بازرگاني و دفاع مي باشد به همان اندازه همكاريهاي تجاري تأثيرگذار باشد. نتها و روشهاي اجرايي اداري و ملي جزو ضروريات است هر تلاش جهت طرح انتظارات وابسته

به فرهنگ براي طرف مقابل فقط مسائل را پيچيده تر و به هم ريخته تر مي نمايد. سئوال مهم اين است كه دولت تا چه حد به گروه مذاكره كننده خود آزادي عمل داده است. مذاكره كنندگان آمريكايي در مقايسه با كشورهايي كه از پيوستگي فوق العاده پائيني برخوردارند، همانند اسرائيل، وسعت عمل زيادي ندارند. تناقضي كه در برخورد با دولتهاي بسيار متمركز گرا وجود دارد خطر دست كم گرفتن قدرت نظام اداري مي باشد در مورد مسائلي كه به نظرات شخصي رئيس اجرايي مملكت ارتباطي ندارند نظام اداري هنوز نقش تعيين كننده اي ايفا مي نمايد.در مطالعاتي كه توسط دو متخصص هندي در سال 1988 بر روي اخلاقيات اداري هنر صورت گرفته است عدم توافق روندها و اصول مديريتي آمريكا و جوامع با پيوستگي بالا را بدون در نظر گرفتن ويژگيهاي خارجي نشان داد نقطه عزيمت اين محققان پافشاري آنها بر اين است كه جهت درك نظام اداري هنر بايد روابط نمادين آن را با فرهنگ هنرمند نظر قرار داد. مقامات يا بايد به پيشينه فرهنگي خود وابسته و يا بايد ريسك مخالفت اجتماعي را بپذيرند. زمان در مرحله مياني مذاكرات از اهميت حياتي برخوردار است. پيشنهادهاي اوليه بايد ارائه شود و در دوره هاي بعدي مذاكرات اين پيشنهادها پيگيري شوند. آنچه كه هر كس در اين زمان مي خواهد بداند عمق مواضع حريف است. صداها- نشانه ها- سكوت : مهمترين ويژگي بارز شيوه مذاكره كردن آمريكايي از ديدگاه يك ناظر از جامعه با پيوستگي بالا قانونگرايي آن در غالب پيوستگي پائين مي باشد. اين شيوه تكيه زيادي بر امتناع از طريق ارائه مدرك

قانع كننده دارد گاهي اوقات ممكن است احساسات با هدف صحنه سازي به شكل قابل توجهي تريك شود تا احساس محكوميت، آزاردگي و رنجش را به ديگران منتقل نمايد اما معمولاً از آن به عنوان امري نابجا و حتي بر ياد مي شود. تأكيد زيادي بر روند كار به طريقي منطبق بر قانون حتي با صرف مال فراوان مي باشد اين روش تأثير گسترده اي بر رفتار مذاكره، به عنوان فعاليتي كه ساختار محكمي برخوردار است. و از قوانين سخت اما پنهان در روند كاري خود پيروي مي كند مي گذارد. قانون گرايي افراطي اغلب يك عنصر جزمي و مانع آفرين در مناسبات اساسي سياسي مي باشند. مباحث تحريك كننده : در تست مذاكره حقوقي نقش مهمي براي انجام امتناع جدلي لحاظ مي شود و چنين بحثهايي جهت يك دادگاه حقوقي و با يك مناقشه مناسب مي باشند. اعتقاد عميق وجود دارد كه مردم متمدني كه داراي نيت خير هستند در برابر منطق تسليم مي باشند و بايد تلاش كنند تا يكديگر را براساس قوانين مشروع گفتمان امتناع نمايند. از مذاكره كنندگان انتظار مي رود كه همانند وكلاي مدافع يك زمينه منطقي براي ديدگاههايشان ايجاد نمايند تا براساس شواهد و مستندات قابل قبولي همانند واقعيتهاي موجود، منافع متقابل، نتايج قابل پيش بيني، تساوي و بخصوص اصول قانوني، حقوقي موجود و سوابق مربوطه عمل نمايند. بحثهاي جدلي يكي از ويژگيهاي خاص تمدن آنگلو ساكسون مي باشد كه در حقيقت در تاريخ حكومت پارلماني و حاكميت قانون و ثبات داخلي ريشه دارد. در خارج از دنياي انگليسي زبانان اين شرايط به ندرت براي مدت طولاني وجود داشته

است. بنابراين گر چه واضح است كه مذاكره كنندگان بايد با روش عقلاني در پي امتناع يكديگر باشند اما حتي يك واكنش يك لحظه اي هم كه ناشي از تفاوتهاي بين فرهنگي باشد موجب مي شود احتياط را از دست ندهيم و هيچ چيز را مسلم فرض نكنيم. ادموند گلن هشداري دهد كه فرهنگهاي مختلف به روشهاي مختلف استدلال مي كنند - بعضي استقرايي- بعضي قياسي و بعضي احساسي. بيزاري از پاسخ منفي : كاربردهاي مخالف و متضاد زبان از سوي آمريكاييها و طرف مذاكره كننده با پيوستگي بالا زمينه هايي را براي سوء تفاهم فراهم آورده است گر چه اين امر را نبايد زياد بزرگ نمود و اغلب اوقات طرفين همديگر را درك مي كنند. در فرهنگ رك و پوست كنده گويي آمريكايي زبان اساساً ابزار كاربردي جهت انتقال اطلاعات مي باشد. امام براي اعضاي جوامع كمر و زبان نقش ثانوني مهمي در جهت ايجاد روابط اجتماعي و تسهيل نمودن و هماهنگ ساختن روابط شخصي دارد خصيصه مهم مذاكره كنندگاني كه از پيوستگي بالا و ذهني جمع گرا برخوردار مي باشد تنفر از نفي است آنها هميشه از مخالفت مستقيم پرهيز دارند. براي افراد با پيوستگي بالا موافقت نمودن هميشه آسانتر از مخالفت كردن مي باشد آنان هنگامي كه با درخواست مصرانه و نامطلوبي مواجه مي شوند مهمترين راه براي خروج از اين شرايط ناخوشايند را مطرح نمودن (الزامات اجتماعي) مي دانند بنابراين در يك مواجهه بين فرهنگي مسئوليت سوء تفاهم ممكن است فقط متوجه فرهنگها نباشد بلكه متوجه مذاكره كنندگاني هم باشد كه نتوانسته اند درباره ماهيت پاسخ كه با درنگ همراه است وثوق

انگيز نيست به نتايج درستي برسند. صراحت در مقابل عدم صراحت : فرهنگهايي كه پيوستگي بالايي برخوردارند تمايل و رغبت نسبتاً مشخصي به شيوه هاي تلويحي و در لفافه مذاكره نمودن به همراه، عدم تمايل نسبت به نشان دادن مخالفت و تضاد مستقيم خود دارند. هر دو اين وضعيت داراي انگيزه زيربنايي مشابهي مي باشند. تمايل به پرهيز از بيان تند و قاطع مطلب، حفظ هماهنگي و حفظ آبروي طرف مذاكره كنند. ارتباطهاي غيركلامي : ارتباطهاي غيركلامي قسمت عمده اي از رفتار بشر را در بر مي گيرد كه شامل بيانات چهره اي، اشارات، ارتباطهاي بدني حركات و استفاده از فضا و لباسهاي محلي در مراسم و غيره مي باشد. همانند زبان اين ارتباطها يك پديده جهاني يا تنوع گسترده محلي مي باشد. تحت فش_ار : بازي پاياني اول: مرحله پاياني يك مذاكره مي تواند به روشهاي مختلف صورت پذيرد. زارتمان و برمن آن را زماني مي دانند كه مذاكره كنندگان از مرحله تدوين اصول كلي مي گذرند و به تصيل به توافقهاي جزئي مي پردازند قبل از اين كه مرحله رخ دهد (نقطه عطفي از جدبت) وجود دارد. به طور كلي ما مي توانيم قبول كنيم كه بازي پاياني مرحله سازند يك مذاكره است كه بعد اط طي نمودن پيشرفتهاي قبلي حاصل شده و موانع بر طرف گرديده است. در اين مرحله موافقت شكل نهايي خواهد را مي گيرد. زماني كه اين مرحله حساس فرا مي رسند فلسفه هاي مذاكره جوامع با پيوستگي بالا و يا با پيوستگي پائين جهت مصالحه نهايي به كنار گذارده مي شوند. اعطاي بي جا و غير ضروري امتياز باعث

به هم خوردن تعامل امتيازات طرف مخالف مي شود آنچه اعطا شده است نمي شود لغو نمود. موانع نهايي بايد به صورتي بر طرف گردند كه آنچه را تاكنون به دست آمده و در حقيقت هدفهاي سياسي وسيعتري را مختل نسازد. شكستن بن بست : بعضي از مذاكره كنندگان نسبتاً آهسته عمل مي كنند. تعداد بسياري گرفتار عدم آمادگي مي شوند. در اكمن و همكارانش بن بستها را ناشي از (نبود هماهنگي ميان نمايندگان در زمينه اولويتها يا هدفها، در عملكردها و نحوه سخن گفتن در مذاكره مي دانند). مذاكره كنندگان بايد انتخاب سختي داشته باشند بايد نيازهاي طرف مقابل را مورد توجه قرار دهند و بر مشكلات فائق آيند يا شكست را بپذيرند. شكستن بن بستها يكي از آزمايشهاي كليدي است كه در برابر مذاكره كنندگان وجود دارد اين كار را به چند طريق مي توان انجام داد. راه حلهاي زنجيره اي كه با پشت سر نهادن موانع، بالا بردن سطح گفتگوها براي ايجاد تحرك سياسي يا تغيير دادن چهارچوب مذاكرات به شكل ديگر عمل مي كند. مكانيسمها پل زدن ممكن است تسهيل كننده موافقت از طريق اتخاذ نمودن تدابير موقتي يا دوره هاي دراز مدت اجرايي آن باشد. طبق گفته ديويد نيوسام : عجله و بي پروايي نه تنها اهانت است بلكه به از دست رفتن احترام و حرمت مذاكره كننده اي كه نمي تواند خود را كنترل نمايد منجر مي شود البته اين امر گاهي، بنا به اهداف نمايشي، به صورت برافروختگيهاي حساب شده نمود مي يابد. فشارهايي جهت تسويه حساب : همانطور كه دورنماي موفقيت يا شكست ظاهر مي شود فشارهايي از

طريق منافع داخلي و از سوي حريف- و بخصوص در مذاكراتي كه از حساسيت بالايي برخوردار مي باشد از سوي گردهمايي سياسي و مطبوعاتي- صورت مي پذيرد. تحت فشار اين مواجهه و تقابل جدي جرأت و اعصاب مذاكره كنندگان تا در حد ممكن مورد آزمايش قرار مي گيرد در اين جا شخصيت افراد مهم است اما علاوه بر اين، ابتكارات و نظريه هاي يك گروه در معرض آزمايش قرار مي گيرد. آب_رو و ظ_واه_ر ام_ر :ظواهر بيروني : در فرهنگهاي خجالتي مانند مصر و ديگر جوامع اشتراكي و به هم پيوسته كه اين جا مورد بحث قرار گرفتند ظواهر بيروني به اندازه خود مفاد قرار داد مهم است. يك ضرب المثل مصري است كه مي گويد (بگذار خرمنت بزرگ ديده شود، مباد دشمني شاد شود) اگر زجر بكشيد ولي ديگران فكر كنند كه شما خشنود هستيد بهتر است از اين كه يك ضعف تحقير كننده اي را بر ملا سازد. مذاكره كنندگان جوامعي كه از پيوستگي پائين برخودارند ممكن است درك اين فلسفه در زندگي آنها مشكل باشد زيرا ماوراء مفهوم فردگرايي غربي قرار مي گيرد. با وجود اين از ديد طرفهاي مذاكره كنندشان از جوامع با پيوستگي بالا جهت اين كه توافقي مورد قبول باشد بايد توافق نه تنها خوب باشد بلكه بايد خوب هم به نظر برسد. در حقيقت همان طور كه خواهيم ديد برخورد درست ممكن است موجب پذيرش چيزي شود كه بدون آن غير قابل پذيرش مي بود. استلاتينگ تومي و مارك كول در تحقيقاتشان در مورد نقش آبرو در مذاكرات بحث مي كنند كه مذاكره كنندگان كه از فرهنگهاي فردگرا مي

باشند آبروريزي را مي پذيرد. حصول توافق (يعني توزيع مساوي منافع براي دو طرف تحت شرايطي خاص) به علت اين كه نتيجه موفقيت آميز يك مذاكره به خودي خود مورد توجه زيادي باشد از دست رفتن حيثيت و پريتيژ كه احتمالاً واژه بهتري از آبرو در اين متن باشد بيشتر از شكست خوردن در حل يك مساله ناشي مي شود تا از يك اشتباه جزيي در قرارداد نهايي ناشي مي شود. از اين رو، وسوسه باور نمودن اين كه هر گونه توافقي بهتر از اين است كه اصلاً توافقي صورت نپذيرد وجود دارد. حق تقدم و منزلت به طور اجتناب ناپذيري مكانيسم گفتگوها (شكل مذاكره) و نتيجه مذاكره را تحت الشعاع قرار مي دهد براي كشورهاي غيرغربي مذاكره با كشور قدرتمند آمريكا به صورت بالقوه مستعد چالشهايي در مورد غرور ملي و جايگاه حيثيتي مي باشد وقتي موضوعاتي احساس برانگيز مانند حاكميت، استقلال و دفاع از ارزشهاي سنتي در مواجهه با مدرنيته قرار است مورد بحث قرار گيرند. شكلهاي يك توافق : تفاهماهاي بين المللي به اشكال و اندازه هاي گوناگوني نمود مي يابد. از قراردادهاي نگاشته شده با درجات مختلف خاص بودن عموميت داشتن و رسمي بودن در قالب نامه هاي يكسو اشتياق آميز (توافقات ثرافتمندانه) شفاهي و قولهاي غير رسميتر گرفته يا بيانيه هاي يكطرفه، نه مخالف، كه حاوي (آرزوها و خواسته ها) مي باشند. عنوان توافق- قرارداد، معاهده ميثاق، توافقنامه و غيره- تفاوتي در ويژگيهاي الزام آمد آن در حقوق بين المللي ايجاد نمي كند. قولها و تفاهمهاي غير رسمي و نانوشته به عنوان راه حل مناسب در ارتباطهاي در حال انجام

ديپلماسي پذيرفته هستند. اما شكل ناخوشايندي از بيان نتيجه يك مذاكره به حساب مي آيد انواع ديگر توافق مانند اعلاميه و بيانيه يكطرفه بيشتر يك التزام اخلاقي و سياسي به وجود مي آورد هر چند كه در يك محكمه قانوني الزام آور نيست. همكاريهاي نظامي حوزه كاري مي باشد كه داراي حساسيت زيادي است و باعث بروز مسائلي بالقوه اي در زمينه حاكميت، استقلال و هم پيماني مي شود. چ_ه م_وق_ع ي_ك ت_واف_ق ي_ك ت_واف_ق اس_ت ؟ مرزهاي مبهم : زماني كه توافقي كه خود به خود صورت گرفته نتايج نامطلوبي از خود برجاي مي گذرد اين امر ناشي از اين كه طرفهايي از جوامع با پيوستگي بالا به تعهدات خود عمل ننموده اند و يا حداقل اين طور به نظر مي رسد. طبق مفهوم قوي و نافذ غربي- از مذاكره، يك مذاكره موفق لزوماً همگرايي بر يك توافق است كه اجرا در پي دارد. اگر توافقي در كار نيست يا بايد گفتگوها را قطع نموده و يا گفتگو را به نتيجه رساند. مي توان نتيجه گرفت : كه در حالي كه مذاكره كنندگان با پيوستگي پايين بر مذاكره همراه با ايمان و اعتقاد درست و پاي بندي ديني به اجراي مفاد يك قرارداد تأكيد دارند مذاكره كنندگان با پيوستگي بالا به حفظ روابط- كه هر مذاكره اي را شامل مي شود- براساس اخلاص و نيت خير تأكيد مي كنند. در جستج_وي هم_اهن_گي : نتايج : فرهنگ را (جنبه ناپيدا كه ظاهراً ديده نمي شود مي نامند با وجود اين، فرهنگ تأثير قرار گيرد و نافذ بر رفتار، گروهها و جوامع دارد. وقتي كساني كه

با يكديگر به گفتگو مي پردازند تلاش مي نمايند تا پيامهايي از طريق ظرفيتهاي فرهنگي و زبان شناختي منتقل نمايند سخنان بي ربط مطرح نمي گردد و گفتگو منحرف و تحريف نمي شود. اين كه مذاكرات بين المللي از سوي بسياري از دانشمندان علوم سياسي آشكارا يا ضمني از اين گرايش عمومي مستثنا مي شود به اندازه كافي تعجب آور است. با وجود آن فعاليتهاي كمي به اندازه مذاكره نيازمند هماهنگ نمودن تحركات، اصول، قواعد و مفاهيم در بين طرفهاي ذينفع مي باشد. در حقيقت در مواردي كه مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت. كه شامل ايالات متحده و پنج كشور غيراروپايي مي شد مشخص گرديد كه اختلافات بين فرهنگي ممكن است شديداً رفتار و نتايج اين گونه گفتگوها را تحت تأثير قرار دهد. عوامل فرهنگي معمولاً خود به خود قطعي و جزئي نيستند بلكه توسط عوامل موقعيتي بزرگ و پراهميت مي شوند. رايج ترين نتيجه سوء تفاهمات بين فرهنگي كه ما ديديم اين است كه اختلافات نه تنها رويايي نيستند و واقعي مي باشند بلكه مهلك و مخرب نيز هستند. تأثير فزاينده اي بعد از مذاكرات بلافاصله ايجاد مي شود و باعث از دست رفتن اعتماد و لطمه ديدن روابط گسترده تر مي شود. اگر اختلافات بين فرهنگي مي تواند به رابطه اي لطمه برساند بر عكس آن هم مي تواند صحيح باشد. اگر منافع مشترك در رسيدن به يك توافق و روابطي سالم بعد از حصول توافق وجود نداشته باشد هيچ مقداري از حساسيت هاي بين فرهنگي مؤثر نخواهد بود. البته ممكن است بر برجستگي فردي در امور بين المللي خيلي تأكيد شود.

به طور كلي هداست مستمر سياست خارجي در دست مقامات و سازمانهاي بسيار زيادي است و رهبران ملي و مقامات بلند پايه فقط به طور متفاوت درگير آن مي باشند با وجود اين مشورت در سطوح عالي نقش بسزايي ايفاد مي نمايد. روابط بين سران دولتها و وزاري خارجه اطلاعاتي را به صورت موثق و صحيح در دسترس دولتها قرار مي دهد. تعهداتي ايجاد مي شود جهت گيريهايي مشخص مي شود و دستورالعملهايي تنظيم مي گردد جايي كه اين روابط سادگي و راحتي امكان پذير است ممكن است امكان بر طرف شدن اختلافات غير قابل حل وجود نداشته باشد. اما مي توان از سوءتفاهم نسبت به مقاصد يكديگر و پيچيدگيهاي زياد پرهيز كرد. علاوه بر اين بدون كانالهاي باز ارتباطي فرصتها جهت مشخص نمودن منافع مشترك ممكن است از دست برود.

مديران و شناخت تفاوتهاي فرهنگي

محمدصادق حسن زاده - حسن اكبري

چكيدهاگر به زندگي روزانه افراد نگاه شود، بخش عمده اي از فعاليتهاي روزمره آنها را ارتباطات تشكيل مي دهد و مي توان گفت كه بدون ارتباطات، زندگي براي بشر غيرممكن است.

در جهاني كه در آن سازمانها و افراد پر از پيچيدگي و تنوع به سر مي برند به طبع كساني در اين محيط پيچيده مي توانند باقي بمانند كه خود را با شرايط پيچيده محيطي منطبق كنند. طبيعتاً برقراري ارتباط موثر نقش موثر در انطباق سازمانها با محيط خود دارد و وظايف مديريت اعم از برنامه ريزي، سازماندهي، هدايت و كنترل سازمان بدون وجود يك سيست___م ارتباط_ي موثر قابل تحقق نيست و مي توان گفت بسياري از مشكلات اجتماعي و سازماني كه در جوامع وجود دارد از ضعف ارتباطات

شكل مي گيرد. فرايند ارتباطات وقتي پيچيده مي شود كه طرفين برقراركننده ارتباطات به فرهنگها و گروههاي زباني متفاوت تعلق داشته باشد، زيرا روشي كه مردم توسط آن ارتباط برقرار مي كنند از جامعه اي به جامعه ديگرمتفاوت است.SANYAL 2001 P62)فرهنگ با زمينه بالا و پاييناولين فردي كه مطالعه بر روي فرهنگهاي بازمينه بالا (HIGH CONTEXT CALTURE) و فرهنگهاي با زمينه پايين (LOW CONTEXT CULTURE) را مطرح كرد هال(1976) بود كه معتقد است فرهنگهاي با زمينه بالا متكي به اشارات غيركلامي هستند. در مقابل در فرهنگهاي با زمينه پايين به پيامهاي واضح و روشن متكي هستند.فرهنگ با زمينه پايين: كلماتي كه در اين نوع فرهنگها استفاده مي شود از بافت كمتري برخوردار است و واضح و روشن است، در انتقال پيام شفافيت وجود دارد و كلمات به دقت انتخاب مي شوند تا مفاهيم را به درستي منتقل كنند و از ابهام اجتناب مي شود. فرهنگهاي آمريكاي شمالي، استراليا و اروپاي غربي داراي چنين فرهنگي هستند.فرهنگهاي با زمينه بالا: در چنين فرهنگهاي شفافيت در انتقال پيام وجود ندارد، اعضا به علائم و اشارات متكي هستند و محيط خارجي وضعيت كلي و رفتار غيركلامي، زمينه ايجاد ارتباطات هستن_د، فرهنگهاي ژاپن، چي_ن، اعراب داراي فرهنگ با زمينه بالا هستن_د (SANYAL 2001 P63) .در فرهنگهاي با زمينه پايين معاني كه به كار برده مي شود از زمينه كمتري برخوردار است و غالباً به صورت مكتوب است و در پيام ابهام وجود ندارد. در اين فرهنگها بيشتر معاني به صورت كدهاي تعريف شده است.ارتباطاتي كه در اين نوع فرهنگها وجود داردواضح و روشن است. در اين نوع فرهنگها حالات غيركلامي

بيانهاي كلامي را حمايت مي كنند. در فرهنگهاي با زمينه بالا معاني در محيط زمينه و وضعيت قرار دارد و معاني در يك شرايطي قابل درك است. در فرهنگهاي با زمينه بالا علائم غيركلامي خيلي مهم هستند. در اين نوع فرهنگها جواب بله يا نه ممكن است ابهام آميز باشد. در فرهنگهاي با زمينه بالا، معاني به صورت كدهاي تعريف شده نيست بلكه به صورت تعريف شده در درون فرد است و در افراد دروني شده است. در اين نوع فرهنگها شنونده بايد علائم زمينه را بفهمد تا معاني پيام را درك كند. بنابراين، در فرهنگ زمينه بالا، شخص تمايل دارد كه حول يك نقطه صحبت كند و از شنونده انتظار دارد كه منظورش را بفهمد. به طور كلي در فرهنگ با زمينه بالا بيشتر پيام و مسئوليت آن بردوش شنونده است تا گوينده ولي در فرهنگهاي با زمينه پايي_ن مسئوليت ارائه پيام با گوين_ده است كه پيام را ب_ه طور كامل انتقال دهد. (ZAHARNA 1995)رويكرد هال مي تواند به تحقيقات ه__اف استد (1991) كه برروي فردگرايي و جمع گرايي صورت گرفت ارتباط داشته باشد. گدوكانست و تينگ تومي معتقدند كه همه فرهنگهايي كه هال باعنوان زمينه پايين نامگذاري كرده است فردگرا و همه فرهنگهايي كه با زمينه بالا نامگذاري شده اند جمع گرا هستند(KNUTSON ETAL 2003) .باتوجه به تعريفي كه از فرهنگهاي بازمينه بالا و فرهنگهاي زمينه پايين ارائه شد، هريك از عناصر فرهنگي، زمان، كلامي و غيركلامي بودن، مستقيم و غيرمستقيم بودن، انجام دادن و بودن، خطي و غيرخطي بودن و فضا در قالب فرهنگهاي بازمينه بالا و فرهنگهاي با زمينه پايين

مورد بررسي قرار مي گيرد.زمان : از نظر زمان فرهنگهاي بازمينه بالا به عنوان فرهنگ چندبعدي (POLYCHRONIC) و فرهنگهاي با زمينه پايين به عنوان فرهنگ يك بعدي MONOCHRONIC معرفي مي شوند. در فرهنگهاي چندبعدي، يك روش كاملاً ساختار يافته و مبتني بر زمان براي زندگي وجود ندارد و يك روش منعطف و مبتني بر روابط شخصي در زمانبنديها وجود دارد و در يك زمان ممكن است كارهاي متفاوتي صورت بگيرد. در فرهنگهاي چندبعدي ديركردن و به تاخير انداختن قرار ملاقات معقول است و وقت ملاقات به صورت تخميني بيان مي شود. بنابراين، در فرهنگهاي چندبعدي شتاب و عجله در برخورد با مباحث بحث انگيز به عنوان يك كار نسنجيده تعبير مي شود و هرجا كه ممكن است از آن اجتناب مي شود. در فرهنگهاي چندبعدي، در برنامه ريزي و حل مسئله به صورت غيررسمي عمل مي كنند، و يك روش تقديرگرايانه در حل مسئل_ه به كار مي برند(LOOSMORE ETAL 1999) .در فرهنگهاي تك بعدي، فعاليتهاي متفاوت به وضوح از هم متمايز شده اند مثل كار، استراحت و روي يك وظيفه خاص، در يك زمان مشخص متمركز مي شوند. در حالي كه در فرهنگهاي چندبعدي چنين نيست. به عنوان مثال، يك مدير آمريكايي ممكن است كه نيم ساعت وقت ملاقات به يك ارباب رجوع بدهد و تمام توجه خود را به آن معطوف كند و بلافاصله به سراغ ارباب رجوع ديگر برود. برخلاف آن يك وزير كابينه از كشورهاي مديترانه اي محل مخصوص ملاقات در خارج از كار خود دارد كه مردم در اين محل منتظ_ر مي مانند و اين مقام دولتي ممكن است همزمان با

چندنفر صحبت كند. (شرمرهون و ديگران 1379 صص 52 و 53). در فرهنگهاي با زمينه بالا قراردادها به آساني متوقف مي شوند ولي در فرهنگهاي با زمينه پايين يك ضرب الاجل خاصي در نظر گرفته مي شود و برنام__ه ريزي به طور جدي صورت مي گيرد.كلامي بودن و غيركلامي بودن: در فرهنگهاي با زمينه پ____ايين غالباً از ارتباط كلامي استفاده مي شود.عنصر معنايي ارتباطات يك ابزار مهمي را فراهم مي كند كه مي تواند سهم مهمي را در انتقال يك پيام داشته باشد. درسكي عنصر معنايي را به عنصر سكوت اطلاق مي كند كه از چهارطريق منتقل مي شود: حركات بدن، همجواري، زبان موازي. زبان شيئي. حركات بدني به اشارات، حركا ت دست، و تماسهاي چشم اشاره دارد. بعضي از اين علائم جهاني و قابل درك هستند و بعضي از آنها به طور فرهنگي، خاص هستند. همجواري به نزديكي افراد در طول ارتباطات اشاره دارد. احساس فضاي شخصي از نظر فرهنگي استاندارد شده نيست و فرهنگها در يك پيوستار با تماس بالا يا تماس پايين تقسيم بندي مي شوند. زبان موازي اشاره دارد به اينكه چگونه بعضي چيزها به جاي محتوا گرفته مي شود. تن، نوسان صدا و چگونگي گفتار مهم هستند. براي مثال در جوامع غربي مستقيماً به سراصل موضوع م___ي روند ولي عربها در صحبت كردن قبل از اينكه به موضوع اصلي بپردازند اول پيرامون آن صحبت مي كنند. زبان شيئي OBJECTIVE LANGUAGE به پيامهاي انتقال يافته از طريق قيافه فرد، لباس و آرايش گفت______ه مي شود. به طور كلي در فرهنگهاي با زمينه بالا بيشتر از علائم غيركلامي استفاده مي شود و

دستها و حالات چهره، خيلي مهم هستن__د و سكوت مي تواند نوعي ارتباط باشد ولي در فرهنگ با زمينه پايين بيشتر از ارتباط كلام___ي استفاده مي شود و دستها به بيان گفتار كمك مي كند و دامنه كمي براي سكوت وجود دارد(LOOSMORE ETAL 1999) .مستقيم و غيرمستقيم بودن: ابعاد مستقيم و غيرمستقيم بودن به حدي كه يك سخنگو نياتش را از طريق ارتباطات آشكار مي كند، اطلاق مي گردد.سبك مستقيم به بيان روشن احساسات فرد، خواسته ها و نيازهاي شخص گوينده اطلاق مي شود. از طرف ديگر سبك غيرمستقيم به پيامهاي گفتاري كه نيات واقعي گوينده و خواسته ها و نيازهاي او پنه_____ان مي شود، اطلاق مي شود(NELSON ETAL 2002) .لوين بيان مي كند كه در فرهنگهاي آمريكايي بيشتر ارتباطات آنها مستقيم و روشن است و شواهدي براي مستقيم بودن، در زبان آمريكايي وجود دارد مانندبگو منظور شما چيست يا حاشيه نرو و يا برو سر اصل مطلب. لوين همچنين بيان مي كند كه در سبك مستقيم تلاش مي شود كه به دقت حقايق، روشها، يا انتظارات بيان شود و از صحبتهاي احساسي و بيانهاي حدسي اجتناب مي شود. برعكس، ارتباطات غير مستقيم از بار احساسي زي__ادي برخورداراست. (ZAHARNA 1995) در سبك مستقيم پيام داراي سادگي است و ساده بودن پيام ارزشمند است ولي در سبك غيرمستقيم تزئينات در پيام ارزشمند است(SANYAL 2001) .فضا: نحوه استفاده از فضا در فرهنگهاي مختلف متفاوت است. فضاي شخصي، چون حبابي اطراف افراد را مي پوشاند و اندازه مطلوب اين حباب در فرهنگهاي مختلف متفاوت است. وقتي ديگران به فضاي شخصي فرد هجوم مي آورند يا آن را تنگ

مي كنند ناراحت مي شود اما وقتي هم كه اطرافيان فرد خيلي دور هستند و ارتباط با آنها مشكل است باز هم احساس ناراحتي مي كند. يك عرب سعودي در ملاقات با مدير كانادايي وقتي راحت است كه به او نزديك شود اما كانادايي سعي مي كند فاصله خود را بيشتر كند. (شرمرهون و ديگران، 1379). به طور كلي در فرهنگهاي با زمينه بالا افراد ترجيح مي دهند كه فضاي شخصي كمتري داشته باشند و بيشتر فاصله گروهي را ترجيح مي دهند ولي در فرهنگ بازمينه پايين افراد دوست دارند كه فضاي شخصي مخصوصي داشته باشند(SANYAL 2001) .انجام دادن و بودن: يكي از وجوه تمايزي كه از طرف كلاك هان و استرادبك (1961) پيشنهاد شده است تاكيد بر فعاليت و تاكيد بربودن يا شدن است. گرايش به فعاليت يعني اينكه فعاليتهايي كه انجام مي شود قابل اندازه گيري است كه استوارت گرايش به فعاليت را انجام دادن مي نامد.فرهنگهاي انجام دادن، ويژگي فرهنگهاي با زمينه پايين است كه بر موفقيت و دستيابي به موفقيت تاكيد دارند و تمايل به انجام دادن در بيانات و گفتاري اين نوع فرهنگ وجود دارد. ويژگي مهمي كه به گرايش به انجام دادن ارتباط برقرار مي كند اين است كه در انجام دادن كلمه ها بايد با فعاليتها و اعمال منطبق باشد و بايد از بيانات سمبليك خودداري شود.عكس فرهنگ انجام دادن، فرهنگ بودن است كه در فرهنگهايي مثل عرب، چين، ژاپن وجود دارد. اوكاب فرهنگ انجام دادن آمريكايي را با فرهنگ بودن ژاپني مقايسه كرده و به اين نتيجه رسيده كه در ژاپن موفقيت مهم نيست، چيزي كه در

آنجا ب______دان اهميت مي دهند، سن، موقعيت خانوادگي و مقام است. فردي كه به فرهنگ بودن تعلق دارد او چه كسي است براي او بيشتر اهميت دارد تا اينكه بگويند او چه كاري انجام مي دهد (ZAHARNA 1995) .آگاهي از نوع فعاليت فرهنگي و جهتي كه جامعه در پيش رو داردمي تواند ديدگاهي عميق درباره شيوه كار افراد و گذرانيدن وقت بيكاري به دست دهد و مي توان بدان وسيله مشخص كرد كه افراد اين جوامع چگونه تصميم مي گيرند و براي دادن پاداش از چه شاخصهايي استفاده مي كنند. براي مثال، در فرهنگهايي كه جنبه بودن مطرح است، تصميمات جنبه احساساتي دارند و برعكس در فرهنگهايي كه به عمل و كار تاكيد مي شود به هنگام تصميم گيري مسئله فردگرايي مطرح است (رابينز، 1378) .خطي بودن و غيرخطي بودن: الگوي فرهنگي خطي بودن كه جزو فرهنگ با زمينه پايين است بر آغاز و پايان حوادث هدفمند تاكيد مي كند. خطي بودن روي كارهاي منفرد تاكيد دارد يعني اينكه كارها يكي پس از ديگري انجام شود.در روش خطي كارها به ص___ورت پله پله انجام مي شود يعني ابتدا روي يك ك____ار متمركز مي شوند و بعد از اتمام آن به سراغ كار ديگري مي روند ولي در غيرخطي، كارها به صورت همزمان انجام مي شود. در فرهنگهاي غيرخطي روي موضوعهاي چندگانه توجه مي گردد كه به صورت واژه هاي شفاهي بيان مي شود، در فرهنگ غيرخطي افراد بيشتر روي تصاوير فكر مي كنند تا كلمات. (ZAHARNA 1995)در شكل يك ويژگيهاي دو فرهنگ با زمينه بالا و پايين آورده شده است.نتيجه گيريسيستم اقتصاد جهاني كه يكي

از نتايج آن شركتهاي چندمليتي است براي مديران مسايل و مشكلاتي را به وجود آورده است. مديران در اين سيستم، بايد تفاوتهاي فرهنگي موجود بين كشورها را درك كنند و شيوه مديريت و سازمانهاي خود را براساس آن تعديل كنند. تفاوتهاي فرهنگي تمامي فرايندهاي مديريتي مثل ارتباطات، رهبري و تصميم گيري را تحت تاثير قرار مي دهد. به عنوان مثال، تفاوتهاي فرهنگي مي تواند تمامي اجزاي فرايند ارتباطات را تحت تاثير خود قرار دهد. به عنوان مثال در بحث فرستنده پيام، يك شخص از فرهنگ با زمينه بالا ممكن است از پيامي استفاده كند كه كلي باشد و در طرف مقابل، اين پيام در منظر يك شخص از فرهنگ بازمينه پايين ممكن است به خوبي درك نشود چون كلماتي براي آنها قابل درك است، كه شفاف و واضح باشد. همچنين توجه به ساختار زبان، نقش مهمي در نحوه برخورد و درك شخصي در محيط دارد. به عنوان مثال يك فرد از فرهنگ با زمينه بالا دوست دارد كه از زبان اغراق استفاده كند. در مقابل يك فرد با فرهنگ از زمينه پايين از زبان اغراق كمتر استفاده مي كند و معتقد است در انجام دادن كارها كلمه ها بايد با فعاليتها و اعمال منطبق باشند و بايد از بيانات سمبليك خودداري شود. حالا اگر يك فرد با فرهنگ با زمينه پايين، از يك فرد با زمينه بالا تمجيد كند فرد با فرهنگ با زمينه پايين انتظار دارد كه شخص مقابل گفتار خود را به عمل تبديل كند ولي مشاهده مي كند كه بين گفتار و عمل او اختلاف وجود دارد و همين امر موجب عدم

اعتماد او به فرد مقابل مي شود. درك تفاوتهاي بين فرهنگي به مديران امكان مي دهد كه در زمان برقراري ارتباط با فرهنگهاي مختلف خصوصيات زباني، فرهنگ و آداب و رسوم آنها را در نظر داشته باشند و با آگاهي از آنها به تصميم گيري در مسائل بپردازند. البته قدم اول در شناخت و درك فرهنگهاي مختلف، شناخت فرهنگ، شناخت فرهنگ خويش است.منابع1 - رضائيان، علي، مباني سازمان و مديريت، تهران، انتشارات سمت 1380.2 - شرمرهون. جان آر، هانت. جيمزجي، از بورن. ريچارد ان، مديريت رفتار سازماني، ترجمه دكتر مهدي ايران نژاد پاريزي، دكتر، محمد علي بابايي، دكتر علي يبحان اللهي، تهران، موسسه تحقيقات و آموزش مديريت، 1378.3 - رابينز، استيفن، رفتار سازماني، جلد اول، ترجمه دكتر علي پارساييان و دكتر سيد محمد اعرابي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1378.4 - هارجي، اون، ساندرز، كريستين، ديكسون، ديويد، مهارتهاي اجتماعي در ارتباطات ميان فردي، تهران، انتشارات رشد، 1377.

5 - ZAHRANA,R.S, (1995) UNDERSTANDING CULTURAL PREFERENCE OF ARAB COMMUNICATION PATTERN, PUBLIC RELATION REVIEW, VOL 21, No3, PP(241-255).6 - LOOSMORE.M,AL MUSLMANI.H.S, (1999), CONSTRUCTION PROJECT MANAGEMENT IN PERSIAN GULF: INTER - CULTURAL COMMUNICATION, INTERNATIONAL JOURNAL OF PROJECT MANAGEMENT VOL 17, NO 2,PP (95-100)7 - SANYAL, RAJIB INTERNATIONAL MANAGEMENT, A STRATEGIC PERSPECTIVE, NEWJERSY, PRENTICE HALL 2001.8 - NELSON. G.L,AL BATAL.M, ELBAKARY. W, (2002) , DIRECTNESS VS INDIRECTNESS, ARABIC AND US ENGLISH COMMUNICATION STYLE, ELSEVIER SCIENCE LTD.9 - KNUTSON. THOMAS J, ROSECHONGPORN KOMOLSEVIN, CHATIKETU PAT, SMITH VAL R, (2003), A CROSS- CULTURAL COMPARISION OF THAI AND US AMERICAN RHETORICAL SENSITIVITY: IMPLICATIONS FOR INTERCULTURAL COMMUNICATION EFFECTIVENESS, INTERNATIONAL JOURNAL OF INTERCULTURAL RELATIONS, VOL 27 PP

(63-78). *تدبير

تحول ساختاري يا تحول فرهنگي

تغيير و تحول ساختاري همواره در نظام دولتي كشور به عنوان يك راه حل اساسي مورد توجه بوده و دولتها در دوره هاي مختلف كوشيده اند تا از اين طريق نظام اداري را متحول ساخته و اصلاح نمايند. تغييرات تشكيلاتي متعدد و متنوع نشانگر اين گرايش متوليان ساختار كلان دولت است. اما نكته اي كه در اين ميان مغفول مانده است كاركرد ساختار دولت است. در حالي كه همه نظرها متوجه ساختار مي باشد، نحوه عملكرد و كاركردهاي ساختار فراموش مي شوند. مشكل سازمانهاي اداري كشور قبل از آنكه ناشي از نقص ساختاري باشد، حاصل بي انگيزگي نيروي كار، فرهنگ سازماني كارگريز، و شيوه هاي ناكارآمد انجام امور... مي باشد. مديران سازمان و مديريت در دولت به جاي آنكه پي جوي علل بي انگيزگي كاركنان، اصلاح روشهاي كار و ترويج فرهنگ تقدس كار باشند كه اقداماتي دشوار و ديربازده مي باشد، بلافاصله از ساده ترين و در دسترس ترين راه حلها كه همانا تغييرات تشكيلاتي است استفاده كرده و با اين اقدام نويد اصلاح نظام اداري را به همگان مي دهند. تغييرات تشكيلاتي از قبيل ادغام، حذف و تقسيم سازمانها و جابجايي پستهاي سازماني اگر باتوجه به عملكردها و فرهنگ حاكم بر آنها صورت نگيرد، فاقد ارزش بوده و صرفاً نشانگر تغييراتي صوري و بي حاصل در اصلاح نظام دولتي است. فرضاً ادغام دو وزارتخانه، بدون آنكه در وظايف آنها تجديدنظري صورت گيرد، يا برخي از وظايف آنان حذف شود، يا در روشهاي كار و نگرش كاركنان تحولي بوجود آيد؛ جز آنكه سازماني بزرگتر، داراي لختي و كندي بيشتر و غيرقابل كنترل بوجود آورد، نتيجه ديگري

نخواهد داشت. هرگاه تاكيد بر تغييرات ساختار تشكيلاتي قرار گيرد و از عملكردها و فرهنگ سازماني كه روح تشكيلات را مي سازد، غفلت شود نتايجي كه موردنظر است حاصل نخواهد شد. نكته مهم ديگري كه در اصلاح نظام اداري و تغييرات ساختاري بايد در نظر داشت تعريف علمي ساختار سازماني از طريق شناسايي اجزا متشكله آن است. ساختار سازماني در نمودار تشكيلاتي سازمان خلاصه نمي شود. بلكه شامل ميزان پيچيدگي، ميزان رسميت و ميزان تمركز يا عدم تمركز سازماني است. پيچيدگي نشان دهنده ميزان تنوع و تعدد وظايف سازمان بوده و هرقدر ماموريت ها متنوع تر و پيچيده تر باشند و تقسيم كار در سازمان بيشتر باشد، سازمان از پيچيدگي بيشتري برخوردار است. ميزان رسميت در ساختار گوياي آن است كه تا چه حد مقررات و قوانين و دستورالعمل ها در سازمان جاري هستند و تا چه ميزاني كارها براساس استانداردها و ضوابط از پيش تعيين شده صورت مي گيرند. هرقدر سازمان داراي قوانين و مقررات بيشتري براي انجام امور باشد، ميزان رسميت آن بالاتر خواهد بود. تمركز و عدم تمركز نيز نشان دهنده ميزان تفويض اختيار به سطوح پايين سازمان در تصميم گيري هاست. هرگاه واحدهاي سازماني از اختيارات بالايي در تصميم گيري برخوردار باشند. سازمان غيرمتمركز بوده و در حالتي كه تمام تصميمات در راس هرم سازماني انجام شود، درجه تمركز ساختاري بالاست. باتوجه به مطالب گفته شده مي توان نتيجه گرفت كه اصلاح ساختاري صرفاً تغيير پستهاي سازماني و شكل تشكيلاتي نيست، بلكه تغيير و اصلاح در سه جزء متشكله ساختار، يعني پيچيدگي، رسميت و تمركز است كه تحول ساختاري را بوجود مي

آورد. اگر مسئولان ساختار سازماني كلان كشور مايلند اصلاح ساختاري صورت گيرد، بايد از حيطه وظايف سازمانهاي دولتي بكاهند و وظايف آنها را به ديگر بخشها و بويژه به سازمانهاي غيردولتي بسپارند. بايد قوانين و مقررات دست و پاگير را تعديل كرده و انعطاف پذيري ضوابط را هدف اصلاح ساختار قرار دهند و سرانجام با تفويض اختيارات بيشتر به واحدهاي تابعه ميزان تمركز سازماني را كاهش دهند و همه اينها مستلزم «اعتماد» نظام دولتي به مردم و ساير بخش هاي جامعه مي باشد. تا زماني كه جو بي اعتمادي بر روابط مردم و سازمانهاي دولتي سايه افكنده باشد و بدبيني سازمانها به مردم همچنان ادامه داشته باشد، نمي توان اميد هيچ اصلاح ساختاري موثري داشت و تغييرات تشكيلاتي، تلاش بيهوده اي است كه بنيادهاي نظام اداري را اصلاح نكرده و موجب هيچگونه بهبودي نخواهد شد. بدين ترتيب اصلاحات ساختاري مستلزم بوجودآوردن فضاي اعتماد در جامعه مي باشد و قبل از آنكه اصلاحات جنبه ساختاري داشته باشند، وجه فرهنگي آنها قابل توجه است. تحولات ساختاري موخر بر تحول فرهنگي است، ايجاد فضاي اعتماد در جامعه از كنترلهاي سازماني و مآلاً وظايف دولت خواهد كاست و ايجاد دولتي كوچك و كارآمد را ممكن خواهد ساخت. كاهش وظايف دولت، واگذاري و حذف برخي وظايف، كاهش مقررات و قوانين، و تفويض اختيار به واحدهاي سازماني كه تماماً نشانگر اصلاح ساختاري است زماني تحقق مي يابد كه «اعتماد» روابط دولت و مردم را شكل داده باشد. البته سازمانها بايد تاوانهايي براي جاري شدن اعتماد در جامعه بپردازند و وقوع برخي رخدادها نبايد آنها را از ترويج فرهنگ اعتماد متقابل و

تفاهم و همدلي با مردم باز دارد. اميد آنكه با تحول فرهنگي در جامعه اي كه واجد بنيادهاي فرهنگي قوي و مستحكم است، اصلاحات ساختاري به سهولت انجام شده و كشور از بسياري مشكلات ساختاري و تشكيلاتي رهايي يابد. *تدبير

مطهري و آسيب شناسي فرهنگ ديني

مطهري يكي از شخصيت هاي كم  نظير تاريخ معاصر تشيع است كه آثار و نوشته هايش در ميان علما، و شيعيان از طراوت و تازگي خاصي برخوردار است سخن درباره اين متفكر شهيد زياد گفته شده است اما با اين همه، به نظر مي رسد مطالعه و تحقيق درباره احيا، فكري و اعتقادي ايشان، نياز جدي امور ما در نحوه پاسخگويي و مواجهه با مسايل جديدي است كه در حوزه و قلمرو و تفكر دينداري عرضه مي شود.پيدايش نهاد مرجعيت و ظهور شخصيتي كم نظير بنام سيد جمال الدين اسدآبادي در تاريخ معاصر روحانيت مبدأ تحولات اجتماعي و سياسي و فكري زيادي در عالم تشيع شد. تفكر سيد جمال و نوع نگاه و تفسير ايشان از دين و قلمرو آن، در نهضت مشروطيت توسط عده اي علما، تراز اول.چون مرحوم صاحب كفايه و نائيني خود را نشان داد با انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلي خودش و شكست علما، در اين مسئله، سبب شد علما، در مقام عمل خود را از صحنه سياسي و اجتماعي بازنشسته اعلام كنند به كارهاي سابق و اصلي خود يعني تبليغ و تدريس و تربيت محصل علوم ديني بپردازند اگر چه در اين دوران تاريخي شخصيت هاي چون كاشاني و مدرس در صحنه سياسي و اجتماعي روز حضور فعال دارند لكن بايد گفت كه اين جريان غالب حوزه و روحانيت نبوده است. (1)حاكميت اين نوع نگاه

در مشي سياسي و اجتماعي علماء سبب شد گرايش هاي اخباريگري در قالب ولايت ها شكل بگيرد كه شديداً موانع جدايي دين از سياست و نفي دخالت در مسايل سياسي و اجتماعي بودند به نوعي امام در نامه اي به كاشف الغطاء مي فرمايد: «حالا محتاجيم زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتي دارد(2)»از طرفي ديگر انحطاط هر چه بيشتر جوامع مسلمين در جهان امروز بستر ديگر تاريخي است كه مرحوم شهيد مطهري در آن بزرگ شد و تحصيل كرد.(3). بنابراين مشكل نسل او انحطاط جوامع مسلمين وغيبت دين از زندگي اجتماعي و سياسي انسان ها بود. اگر عده اي روشنفكر غير ديني بودند كه در طرح مشكل انحطاط مشكل را خود دين و حضور منفي آن در زندگي انسان مي دانستند. ولي مطهري مشكل انحطاط از نگاه غيبت دين در زندگي انسان ها مي ديد. چرا دين اسلام علاوه در اعتقاد و ايمان قلبي ما به تكامل و جاودانگي آن در پاسخگويي به نياز هاي بشر، آزمون موفقي داده شده است و آن تمدن برخاسته از تعليمات اين دين كه يكي از تمدن بزرگ و مهم جهان انسانيت بشمار مي آيد. اينجاست كه مرحوم مطهري سخن از احياء تفكر ديني به ميان مي آورد.اگر چه در نظريه احياء تفكر ديني مرحوم مطهري متأثر از اقبال است كه ايشان پيش تر از مرحوم مطهري بحث احياء تفكر ديني را مطرح كرده است(4) اما احيائي كه مرحوم مطهري بدنبال آن بود متضمن ويژگي هاي خاصي است كه آن را از مبحث فكر ديني و ارائه مدلي جديد از دين بود بر اساس اين مدل دين سه ركن اصلي دارد: تجربه ديني، نظام اعتقادات ديني (معرفت ديني)، عمل

يا سلوك دين. در اين تلقي بنيان اصلي دين تجربه ديني است و نظام اعتقادات ديني به نحوي بنيان عمل و سلوك ديني نيز نيل به ساخت تجربه هاي ديني است(5)اما فرآيند احياءگري در نظر مرحوم مطهري به آن فربهي كه اقبال مطرح مي كردند نبود احياءگري آنان به نوعي اجتهاد در اصول را هم در نظر مي گرفت چه بسا در اين نظام اعتقادات ديني مدل اقبال برخي از ثابتات گذشته جاي خود را به ثابتات جديد بدهند يا بكلي كنار گذاشته شوند. اما در مدل مطهري فهم سنتي از دين در بخش ثابتات اعتقادات ديني پذيرفته مي شود. در فهم و تفسير جزئيات است كه بايد به فهم جدي از آن دست يافت. بنابراين احياءگري وي در چارچوب نظريه اجتهاد در فقه شيعه است و لذا فقه وسنت فقهي را جدي مي گيرد و به نقد فقه و فقهاء مي رسد(6). ايشان اگر چه از انحصاري گري حوزه ها در فقه و اصول منتقدند اما انتقاد ايشان از اين انحصار گرايي در اين راستا است و به نوعي آفت زدائي از اين تفكر است كه در فرآيند احياء گري بايد اين حصار گشته شود يعني حضور علوم ديگر در مجموعه معرفتي و معارفي ما به كار آمدي تفكري فقهي و اجتهاد مي انجامد كه بعدي از فرآيند احياء گري است كه ايشان مي كوشيد بدان دست يابد. مطهري با خلوص نيت اعتقاد داشت كه دين اسلام توان پاسخگويي به نيازهاي امروز بشر دارد از اين رو است كه مسئله خاتيت و اسلام و مقتضيات زمان يا مسئله حجاب و نظام حقوق زن در اسلام و عدل الهي. براي ايشان مهم و ضروري مي شود و يكي

از محورهاي مطالعاتي ايشان قرار مي گيرد. در نظر ايشان آنچه دين از اين توان به فعليت انداخته است آفت هايي است كه آن را گرفته است و مسئله احياء تفكر ديني در واقع آفت زدائي تفكر ديني از آفت هايي است كه حضور جدي آن را از صحنه هاي زندگي به دور انداخته است و ما را در بازگشت به متون اسلامي علي الخصوص قرآن و نهج البلاغه با مشكل روبرو كرده است.مرحوم مطهري بعد از طرح احياء تفكر ديني در سال 1340 در سال 1341 به طرح مشكل اساسي در سازمان روحانيت مي پردازد.در اين سخنراني كه به صورت مقاله درآمده است در مجموعه ده گفتار به چاپ رسيده است در صدد اين است كه احياء تفكر ديني و حضور زنده آن در زندگي انسان ها بدون اصلاح و آفت زدائي از سازمان روحانيت قرين موفقيت نخواهد بود روحانيت به عنوان رهبر ديني مسلمين، اقتدار معنوي زيادي در ميان توده مردم دارند هر گونه حركت اصلاحي در قلمرو تفكر ديني بدون هماهنگي با روحانيت و آمادگي آنان، گمان نمي برد موفقيت زيادي كسب كند به همين خاطر يكي از مهمترين آفت تفكر ديني را، آفت هايي مي داند كه بدنه حوزه هاي علميه را در برابر سئوالات عصر جديد منفعل و غير كارآمد مي كند (9) از جمله آفت مهم و اساسي حوزه و روحانيت را در نظام آموزشي حوزه ها مي داند خود ايشان است نه نتيجه پرورش در سيستم آموزشي حوزه ها، نمونه اش تدريس زبان عربي در حوزه هاست كه علي رغم زمان زيادي كه صرف آموزش و يادگيري آن مي شود اما نتيجه قابل توجهي بدست يك طلبه نمي آيد، يا محوري شدن حوزه هاي علميه در علوم فقه و مفعول

ماندن علوم ديگر است(10)يكي ديگر از آفت هاي مهم در بدنه حوزه ها را مسايلي صنفي حوزه مي داند از جمله مسايلي صنفي آفت ساز حوزه ها، وابستگي مالي حوزه ها به مردمان كوچه و بازاري است كه روي آن حساسيت زيادي نشان مي دهد اگر چه اين مسئله را عده اي براي حوزه و روحانيت يكي نوع امتياز تلقي كرده اند، اين كه روحانيت در اثر همين نكته توانسته است هميشه در طول تاريخ خود در مقابل حكومت جبار بايستد و مقاومت كند، اما مرحوم مطهري ضمن اذعان كه، نكته مثبت اين وابستگي مالي حوزه معتقدند: وابستگي مالي حوزه ها به مردم سبب شده است كه روحانيت در تبيين و تبليغ دين سليقه و عقيده عوام را رعايت كنند. عوام هميشه  با آنچه در گذشته با آن خو گرفته زندگي مي كند هر چيز تازه اي را بدعت يا هواي و هوس مي خواند اينجاست روحانيت نمي تواند در تحولات پيشرو و قافله سالار باشد و همواره سكوت را بر منطق، سكون را بر تحرك، نفي را بر اثبات ترجيح دهد زيرا موافق طبيعت عوام است.(12)5_ مطهري در سال 50_48 كتاب علل گرايش به مادي گري را منتشر كرد. وي در اين نوع از مطالعاتش، در پي آسيب شناسي ديني و الهياتي و اعتقادي و فرهنگي جامعه كنوني بود چرا جريان حاد مكتب هاي الهياتي از چنين رونق و جذابيت برخوردار نگشته است و به تفكر ديني اقبال نمي شود.(1/5) در نظر مطهري، نارسائي، مفاهيم كليسا در معرفي خدا يكي از علل اصلي و بنيادين دين گريزي جامعه بشري امروز است تصوير انساني از خدا گاه منضحك و غير واقعي كه در كتب مقدس آمده است آيا مي تواند براي انسان هايي كه از

رشد عقلاني بالا برخوردارند اقناع آور باشد يا اين تصور از خدا كرد كه ميان چشم راست خدا تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله است، مي توان يك نظام اعتقادي پذيرفت.مشكل آن وقت مضاعف مي شود كه خشونت كليسا ضميمه اين مسئله باشد مكمة نفتيش عقايد و قوانيت و آئين دادرسي خاص آن برپا مي شود، تعداد قربانياني كه در اثر خشونت كليسا سوخته و يا محكوم به مجازات هاي سنگين شدند رقم بالايي است(4)بنابراين دانشمندان و محققان جرأت نداشتند بر خلاف اصول علمي معتقد كليسا بينديشند و سخن بگويند، يا به بهانة مبارزه با جادوگري چه جناياتي در تاريخ بنام كليسا ثبت شده است.(2/5) از ديگر علل و عواملي كه مرحوم مطهري در اين كتاب ياد مي كند «نارسائي مفاهيم فلسفي، غرب است ايشان در اين كتاب از نظام فلسفي هگل ياد مي كند كه كاملترين و آخرين نظام فلسفي در غرب است هگل وقتي درباره علل نخستين بحث مي كند توصيه مي كند كه دنبال علت فاعلي نرويم» زيرا از طرفي ذهن به تسلسل راضي نمي گردد و ناچار علت نخستين مي خواهد و از طرفي چون علت نخستين را در نظر گرفتيم معما حل نگشته و طبع قانون نمي گردد و اين مشكل باز باقي است كه علت نخستين چرا به خدا موجب سلب آزادي انسان مي گردد. نظام هاي فلسفي غرب در رابطه با خدا و ماورائ الطبيعه علي رغم ادبيات حجيم و پيچيده اي كه دارد از تحليل آن بي توانند و اين، يكي از زمينه هاي لازم فكري و ذهني مناسب، براي مادي گري، و بي خدائي است، از اين روست كه ايشان معتقدند گام اول مبارزه در اين راه، عرضه كردن يك مكتب الهي است

كه پاسخگوي نيازهاي فكري و انديشمندان بشر شد. در نظر ايشان حكماي اسلام، با الهام از قرآن و كلمات رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار توانسته آند مكتب مستدل و محكمي بوجود آورند كه در معرفي خدا، و توان ارائه يك نظام اعتقادات عقلاني، آن مشكلات كه در نظام مفهومي كليسا و نظام هاي فلسفي غرب بود نداشته باشد و لذا توجه و رويكرد ايشان به فلسفه اسلامي مشاء، علي الخصوص حكمت متعاليه از اين منظر قابل توجيه است ويكي از انگيزه هاي تأليف كتب اصول فلسفه در پاسخگوئي به همين مسئله بوده است و همچنين نگارش مقدمه اي بر جهان بيني الهي (انسان، قرآن و انسان، ايمان، جامعه و تاريخ، حيات اخروي) براي همين هدف بوده است.(3/5) سومين عاملي كه ايشان در اين كتاب بحث مي كند محيط اخلاقي و اجتماعي نا مساعد است. (19) خدا محوري و زندگي متدينانه، مستلزم يك نوع زمنيه ي خاص فرهنگي و اجتماعي است. انساني كه اسير شهوات و مادي گري است آن زمينه لازم، براي رويكرد به خدا و دين را نخواهد داشت. ايشان معتقد بودند كه جوامع امروز به فساد اخلاق مبتلايند. در چنين زمينه هاي بذر خدا خواهي و دين ورزي رشد نمي كند، لذا بحث فلسفه اخلاق و مسئله امر به معروف و نهي از منكر اخلاق جنسي، مسئله حجاب براي ايشان مهم و ضروري مي شود. و آثاري مهم در اين رابطه از ايشان به يادگار مانده است.(12)(4/5) از جمله عواملي كه ايشان ياد مي كند: نارسائي مفاهيم اجتماعي و سياسي است(21) در واقع منظور ايشان اين است كه در فلسفه سياسي براي توجيه حكومت مطلقه و استبداد حكومت هاي مستبد از خدا مايه

گذاشته اند و از اين طريق حقي براي مردم قايل نشده اند بنابراين دولت مي تواند بر روي حقوق سياسي اجتماعي انسان پا بگذارد و اين حق اوليه و طبيعي و الهي دولت است. در نتيجه، اين تلقي پيش مي آيد كه ميان اعتقاد به خدا و حكومت استبدادي يك نوع ملازمه اي است، فلذا براي اين كه از حقوق و آزادي سياسي و اجتماعي برخوردار باشيم بايد به انكار خدا قايل شد. بنابراين بحث امامت و رهبري(22) و مبحث، عدالت، حقوق مردم(23) و حاكميت يكي از موضوعات تلاش علمي و فلسفي وي قرار مي گيرد.(5/5) عمل ديگري كه در آسيب شناسي فرهنگ ديني از منظر مرحوم مطهري قابل مطرح است در رابطه با معرفي و تبليغ دين است كه ايشان از آن بنام (هرج و مرج تبليغي) ياد مي كند در اين رابطه ايشان روي سه مسئله انگشت مي گذارد.1_ اظهار نظر غير متخصص (24)آفت مهم دخالت غير متخصص در امر تبليغ، ضعف منطق تبليغ خواهد بود. اين مسئله خود مشكلات عديده اي را ببار مي آورد يعني تبليغ تبديل به ضد تبليغ مي شود، مثل ديوانه اي كه سنگي به داخل چاه مي اندازد، چند نفر عاقل لازم است تا اين سنگ را از چاه خارج كنند. از اين رو نظر ايشان معطوف مي شود به مباحث تبليغ و روش تبليغ، معرفي علوم اسلام، نقد سازمان روحانيت.2_  زندگي يا خداپرستي(25)گاهي تبيين و تبليغ ما از دين به گونه اي است گويا رسالت دين حذف غرايز بشر از زندگي است از آنجا كه زندگي بدون وجود غرايز ممكن پذير نيست. بنابراين انسان مجبور است يا دين را بپذيرد و يا زندگي را، حال آن كه رسالت دين محو غرايز

نيست بلكه تعديل و اصلاح و رهبري آن هاست.لذا يكي از محورهاي مطالعاتي ايشان را رابطه بين دين و دنيا تشكيل مي دهد، كه در مجموعه بيست گفتار(26) سيري در نهج البلاغه(27) و در ضمن مباحث آشنائي با قرآن آمده است.3_ جاذبه و كشش ماترياليسم در مقطعي از زندگي معاصر از ناحيه خاصيت انقلابي و پرخاشگري و مبارزه طلبي كه داشت مي باشد نه از آن جهت كه از تعاليم قوي و مستدلي برخوردار است، اما در عوض مفاهيم ديني در عصر ما از هر گونه حماسه اي تهي گشته است، يعني مادر تبيين و تبليغ دين به گونه اي عمل كرده ايم كه خدا خواهي مساوي است با مسالمت جوئي و عافيت طلبي ساكت و ساكن و بي تفاوتي بودن، از مبارزات آزادي خواهانه و ظلم ستيزان پيامبران و پيروان آنان و آيات و روايات در اين رابطه آمده است غفلت كرده ايم و حتي مفهوم چون تقيه كه نوعي تاكتيك در مبارزه بي امان تشيع بود مفهوم ضد خود را گرفته است(28)اين جاست كه نوع جديد از مطالعات ايشان شروع مي شود عبارتست از: بازنگري در مفاهيم ديني چون زهد، تقوا، توكل، عدل، فطرت، عبادت، وحدت، انقلاب، قيام، تقيه، غيبت و جهاد و شهادت، تاريخ زندگي ائمه، و علي الخصوص توجه به نهضت عاشورا و نماياندن جنبه هاي حماسه اي اين واقعه عظيم انساني، فلسفه تاريخ و نهضت هاي اسلامي، در نظر مرحوم مطهري لازمه هر حيات اجتماعي، آگاهي، جنبش و همبستگي است. يك مكتب موفق و پيشرو بايد اين سه لازمه هر حيات اجتماعي، آگاهي، جنبش و همبستگي است. يك مكتب موفق و پيشرو بايد اين سه ويژگي را داشته باشد. بدين جهت يك سري

از مطالعات ايشان در اين راستا معني مي يابد.(29) 6_ يكي از آفات مهم روش شناسي مطالعات ديني سنت زدگي است وقوف بر تفكر سنتي اگر چه شرط لازم پاسخگوئي به سئوالات زمان است لكن تأكيد افراط گرايانه بر آن، شخص را از فهم درست و واقعي پديده هاي عالم و سؤالات جديد بشر را محروم مي سازد. بدون شك بدون شناخت جنس و نوع سؤالات زمان خود نمي توان به دفاع از انديشه ديني برخاست. سنت زدگي سبب مي شود كه عالم ما نتواند با عالم جديد مواجهه جدي دداشته باشد پديده هاي جديد و سئوالات جديد بشري بي پايه، فاقد اهميت و گاهاً شيطاني عنوان كند. مرحوم مطهري از اين آفت با عنوان هاي چون تحجر گرائي، جريان جمود، عوام زدگي اشعري گري و اخبارگري ياد مي كند و خطر آن را خيلي جدي مي داند در واقع اين عناوين به نوعي اشاره اي به صورت هاي مختلفي از سنت زدگي است در عالم انديشه كلامي بوجود آمده. اخبارگري نوعي از سنت زدگي كه در عالم فقه و حديث خود را نشان داد. كلمه تحجرگرائي و عوام زدگي هم مفهومي است كه شامل هر يك از اين صورت هاي سنت زدگي مي شود.اين طيف آرا، پيشينيان را مقدس و نقد ناپذير مي انگارند لذا هر روشي كه اين حريم را بشكند مطرود واقع مي شود يكي از روش فهم كه طول تاريخ تفكر اسلامي داستان و ماجراي فراز و نشيبي دارد نقش عقل در فهم متون ديني ماست. اشعريان، اهل حديث، اخباري ها به خاطر همين مسئله نقش عقل در فهم و تفسير قرآن و سنت ناديده مي انگاشتند. حالا اين كار اينان ريشه در دغدغه خلوص ديني شان دارد يا احتراز

از التقاط انديشه هاي ديني با مفهوم نوين است يا در روحيه عافيت طلبانه و سهل انگار را نه و تقليد گذشتگان دارد، يا نه مهم نيست مهم اين است كه اينان با اين كارشان مفاهيم ديني و اسلامي را از هر گونه تحرك و پويائي ارتباط بخشي با انسان امروز تهي مي كنند.7_ دومين آفت مهم روش شناختي كه در آثار مرحوم مطهري به تواتر (لفظاً و معناً) آماده است سنت زدائي يا به تعبير خود ايشان «التقاط» است (30) اين روش از مطالعات در مقابل افراط گرائي سنت زدگي و در عكس العمل به آن، جانب تفريط را پيش گرفته است و از اهميت تفكر سنتي غافل مانده اند، كه علاوه بر عوامل گوناگون اجتماعي و شخصيتي، فرعي است از يك علت اصلي و محوري ريشه گرفته است و آن خود باختگي فرهنگي و غفلت از سنت فرهنگي خودي است(32)دهه 30 در تاريخ ايران يكي از دوران هاي سرنوشت ساز تاريخ معاصر ايران است. ظهور تفكر مذهبي جداي حوزه هاي علميه كه در قالب انجمن هاي اسلامي مهندسين و پزشكان فعال بودند. يكي ازاين تحولات مهم در اين سده تاريخي است. اين جريان مذهبي نوظهور در نظر مرحوم مطهري بيش از آن كه بيانگر تعاليم دين باشند مبلغ ديني اند كه التقاطي است. رهبران اين جريان كه تحصيل كرده غرب بودند و متأثر از آن فرهنگ قرار گرفته بودند مي كوشيد اسلام از ديدگاه علمي مطرح كند و كتاب مطهرات در اسلام: عشق و پرستش، ذره اي بي انتها، راه طي شده، منابع مهم و اساسي اين خط فكري است.اين جريان مذهبي علي رغم نيت خيرخواهانه كه داشتند و در مطرح كردن دين در آن فضاي

ضد ديني، عمل موفقي به شمار مي رفت اما به خاطر اصالت دادن به تجربه ها، از فهم و تبيين مسايلي چون وحي، ماورالطبيعت، خدا، ملائك عاجر مي ماند در ميان روشنفكران غرب هم «فريد وجدي، تا حدي سيد قطب و محمد قطب و سيد ابوالحسن ندوي» چنين مسير را دنبال كرده اند كه مرحوم مطهري در جلد 5 اصول فلسفه و روش رئاليسم و به طور مفسل وارد نقد مباني فكري و معرفتي اين جريان مي شود. ديگر جريان فكري التقاطي كه در ادبيات ديني به عرضه ظهور يافت و باري خودش طرفداراني قابل توجهي پيدا كرد.خط التقاط با شرق بود كه در قالب جريان هاي سياسي و مذهبي «سازمان مجاهدين خلق (منافقين) «فرقان»، آرمان مستضعفين و جنبش مسلمانان مبارز، مي توان مشاهده كرد و سبب پيدايش ادبيات جديدي در تاريخ انديشه ديني ما شد كه كتاب «تكامل» و «راه انبياء، راه بشر» برداشتي از فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، مالكيت، كار و سرمايه، نقدي بر انتقال از سرمايه داري به سوسياليسم علل كندي و ناپيوستگي فئوداليسم در ايران محصول اين ادبيات در تفكر ديني اند.مرحوم مطهري در برابر اين موج جديد بنام التقاط آثار زيادي از خود بجا گذاشت. عبارتست از اصول فلسفه و رئوش رئاليسم ج5،(1350)، شناخت (1356)، نقدي بر جهان بيني5 ج، فلسفه تاريخ، علل گرايش به مادي گري (1350)، اقتصاد اسلامي، نقد ماركسيسم (1356)، پيرامون انقلاب اسلامي، نهضت هاي اسامي درصد سال اخير (1355) و نيز آشنائي با علوم اسلامي در 3 جلد يكي از زمينه هاي فكري و ذهني نگارش اين كتاب بود.8_ آنچه برخي از آثار اخير مرحوم مطهري بر مي آمد ايشان در كار آفت زدائي از تفكر ديني،

قدم بزرگي برداشته است. ستاد مطهري معتقد است: در اثر تحولات علمي و تكنولوژيكي كه در زندگي امروز بشر افتاده است يك سلسله ترديد ها و سؤال ها و شبهاتي را به وجود آمده كه در قديم نبود و جديد است همانطوري كه خيلي از شبهات قديم در زمان ما ارزش خود را از دست داده و قابل طرح نيست. تأمل در اين مسايل جديد كلامي و تحليل مباني معرفتي آن ها و نيز تدبر روي آورد و روش لازم در تحليل آن ها، نياز به تأسيس علم جديد است، در واقع تجديد علم در نظر ايشان تنها در مسايل نيست بكله در روش و مباني و ادله نيز تجدد مي پذيرد يعني ما در مقام اثبات و دفع شبهات نياز به علم مستقلي داريم كه جدا از كلام سنتي ماست و از روش و مباني تازه اي برخوردار باشد، اين سخن به نوعي تأكيد بر ناكار آمدي نظريه و نظام هاي الهياتي سنتي در جواب دهي به سؤالات عصر جديد است. به عبارت ديگر متكلم در تبليغ دين با توجه به تحولات نوين تكنولوژيكي بشر به ابزارهاي تازه اي تمسك مي جويد به احياء و بازسازي انديشه و حيات ديني در جامعه بر مي آيد.(33)منابع:1_ رك: تحول گفتمان فقه سياسي شعيه ، نجمه كديور2_ رك: نامه اي از امام به كاشف الغطاء3_ انسان و سرنوشت، مجموعه آثار، ج1، ص433 _ 4354_ 5_ رساله دين شناخت ، احمد نراقي، 1378 طرح نو، ص 9_86_ دين شناسي معاصر، مجيد محمدي، نشر تطره، 1367، ص 12،17، اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص147_ رك: مجموع آثار، ج2، ص638_ ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 1889_ همان، ص 23810_ همان، ص

12611_ همان، ص 249، 250،24112_ همان، ص 242،250،5513_ علل گرايش به مادي گري، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1375، ص 6914_ همان، ص 79، نقل از تاريخ دين دوراست، ج18، ص 25015_ همان، ص 8016_ همان، ص 17_ همان ، ص 8818_ همان، ص 222، اصول فلسفه، ج 5، ص919_ همان، ص 25، 23520_ فلسفه اخلاق، 1366، تعليم و تربيت (سخنراني52، 59، 4، تاريخ انتشار 67، حماسه حسيني (56_48، تاريخ انشتار 64) بيست گفتار امر به معروف و نهي از منكر، رك: ده گفتار، ص 72_48 و حماسه حسيني، ج2 ص 181_721_ علل گرايش به مادي گري، ص22_ كتاب امامت و رهبري، مجموعه آثار، ج 4، ص 841 به بعد23_ سيري در نهج البلاغه، ص 117_10124_ علل گرايش به مادي گري، ص 214 _ 20925_ همان، ص 318_20926_ بيست گفتار، انتشارات اسلامي، چاپ هفتم، 1361، صفحات 79_60_170و16027_ سيري در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1354، ص 310_27528_ عل گرايش به مادي گري، ص246_23929_ پيرامون انقلاب اسلامي، انتشارات صدرا، 1358، ص19330_ اسلام و مقتضايات زمان، ج 1، انتشارات صدرا، ص 111 به بعد_ ده گفتار، ص 88_ 85 و 83_ مجموعه آثار، ج2، ص67_ مجموعه آثار، ج 4 ص 961_958_ علل گرايش به مادي گري، ص 31، نهضت هاي اسلامي، ص 74 و پيرامون انقلاب اسلامي، ص162، جهان بيني توحيدي، ص 8331_ علل گرايش به مادي گري، ص 4 و 223_ اصول فلسفه، ج 5، ص 7،9،183_ نقد ماركسيسم، مجموعه آثار، ج13، ص 497، علل گرايش به مادي گري، ص 31، نهضت هاي اسلامي، ص 74، پيرامون انقلاب اسلامي، 162، جهان بيني توحيدي، 83132_ اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص1433_ وظايف

اصلي و وظايف فعلي، حوزه هاي علميه، مجموعه آثار، ج14،نشر صدرا، 1370، ص49

بررسي طرح واره هاي ذهني دانشجويان و طلاب در حساسيت فرهنگي

علي صباغي بررسي طرح واره هاي ذهني دانشجويان دانشگاه و طلاب مدارس ديني از يكديگر ونقش آن در شكل دهي حساسيت بين فرهنگي ؛ زير نظر دكتر هادي عاملي چكيده: در اين مقاله هدف بررسي حساسيت روابط بين فرهنگي و طرحواره هاي ذهني دانشجويان دانشگاه تهران و طلبه هاي يكي از مدارس ديني تهران از يكديگر است. جامعه ايراني به علت برخورداري از فضاي چندفرهنگي و قومي  پتانسيل لازم جهت واگرايي و در نتيجه تضعيف پايه هاي سرمايه هاي اجتماعي رادارا است. با بررسي نظرات دوگروه مورد مطالعه به اين نتيجه مي رسيم كه جامعه ايران  در صورت تصحيح طرحواره هاي ذهني گروه هاي تاثيرگذارش قابليت تبديل شدن به يك جامعه همگرا را داراست و هرچه اين طرحواره هاي ذهني مثبت تر گردند همگرايي بيشتر مي شود.

واژه هاي كليدي:تعامل، دانشجو، طرحواره ذهني، طلبه، گروه.مقدمه : جامعه ايران از دير باز به عنوان يك جامعه چند قوميتي و چند فرهنگي شناخته شده است و با نگاهي به تاريخ كشورمان با پديده ي مذكور بيش از پيش آگاه مي شويم . و در واقع ايران از تجربه ي زندگي اقوام و گروه هايي با تفاوت ها و تمايزات گسترده برخوردار است . " بر اساس شواهد تاريخي در طول پنج هزار سال گذشته ايران هيچ گاه مسكن قوم يا گروه واحدي نبوده ، بلكه هميشه اقوام گوناگوني در كنار هم در اين سرزمين زندگي مي كرده اند (محسنيان،22،1382) . علاوه بر اين در سير تاريخي كشورمان گروه هاي مختلفي شكل گرفته اند كه با يكديگر

داراي تعاملات و كنش هاي متفاوت و متنوعي بوده اند . گروه هاي مذكور شامل گروه هاي ديني ، نحله هاي فكري ، دانشگاهيان ، فارغ التحصيلان از فرنگ برگشته و .... مي باشند . در تعريف گروه ميتوان گفت : " عده اي از افراد را گويند كه داراي هنجارها ، ارزش ها و انتظارات مشترك هستند و به طور منظم و آگاهانه با هم تعامل دارند . هر جامعه از بسياري از گروه ها تشكيل شده است كه روزانه با هم تعامل اجتماعي دارند . ما براي ايجاد دوستي ، تحقق هدف خاص و ايفاي نقش هاي اجتماعي كه نياز داريم در صدد تشكيل گروه هاي اجتماعي بر مي آييم(شفر، لام1998، 155-157).ارتباط متقابل طرح واره ها،حساسيت بين فرهنگي و شناخت گروهي: گروه ها در ايران در روابط متقابلشان با يكديگر در طول تاريخ چهره هاي متفاوتي را از خود بروز داده اندو بسته به زمان دوري و نزديكي به يكديگر را تجربه كرده اند و در نتيجه با توجه به اين دوري و نز ديكي از يكديگر طرح واره هاي ذهني و درك متنوع و گوناگوني را ارائه داده اند."گروه مي تواند در روابطش با گروه هاي ديگر معني ويژه اي براي اعضاي اش داشته باشد . افرادبعضي مواقع احساس ضديت يا تهديد به وسيله ي گروه هاي ديگر مي كنند  به ويژه اگر گروه از لحاظ نژاد ي يا فرهنگي متفاوت پنداشته شوند . جامعه شناسان اين احساس «ما» و «آنها» را با به كار گيري دو اصطلاح درون گروه و برون گروه كه اولين بار توسط ويليام گراهام سام به كار

گرفته شد مي شناسند ". (شفر، لام،1998، 260)اين احساس «ما» و «ديگري» خود محصول عضويت در يك گروهي  خاص بودن نيست بلكه مربوط به طرح واره هاي ذهني اي مي شود كه در مورد گروهي ديگر شكل مي گيرد . گيدنز (1378:261)عنوان مي دارد كه كاركرد طرح واره هاي ذهني ايجادمفاهيمي چون «من» و «ديگري » به طوري كه افراد يك قوم به علت برخورداري از زبان پيشينه ي تاريخي ، مذهب ، شيوه ي آراستن و پوشيدن از نظر فرهنگي «خود » را متمايز از «ديگران» مي دانند . در عين حال مواقعي هم اتفاق مي افتد كه مرز بين احساس «خودي »  و « ديگري» بودن كم رنگ تر مي شود . اسكات و شوارتز (2000، 280) معتقد اند كه با شكل گيري همانند گردي فرهنگي گروه هاي متنوع حاضر در جامعه مشابه يكديگر مي شوندبه طوريكه تفاوت هايي كه مبناي تعصب و تبعيض را شكل  مي دهند به حداقل رسيده و يا در نهايت حذف مي شوند. اما همان طور كه عنوان شد در شكل گيري مفهوم « ما » و«ديگري» طرح واره هاي ذهني نقش اصلي را ايفا مي كنند. اگر بخواهيم تعريفي از طرح واره ها ارائه كنيم بايد بدانيم كه بر اساس ديدگاه كانت طرح واره ها مجموعه تجربيات هر فرد كه در ذهن او انباشت شده و شكل دهنده مفاهيم ذهني مي گردد است(نيشيدا،1999)انسان ها در مواجهه با شرايط و پديده هاي جديد سعي دارند تا با استفاده از تجارب پيشينشان آنها را درك كرده و با آن احساس آشنايي داشته باشند. شكل گيري اين طرح واره ها

در حافظه بلند مدت صورت مي گيرد و تجربه نشان مي دهد كه اين طرح واره ها از هنگام تولد در اذهان افراد شكل مي گيرد در واقع اين تجارب انباشته شده در ذهن در ضمن سامان داده مي شوند و ياري دهنده ما در شرايط در جهان واقعي مي باشند.      طرحواره ها در تعاملات اجتماعي چهره به چهره ساختار معرفتي و شناختي پيدا مي كنند. وقتي ما با افرادي كه از فرهنگ هاي ديگر هستند و مكررا با آنها در تعامل هستيم روبرو مي شويم طرحواره ها را در ذهنمان ذخيره سازي مي كنيم. هرچه اين طرحواره ها سامان يافته تر شوند انتزاعي تر و منسجم تر مي شوند و هر چه تجربه ها مستقيم تر باشد ا طلاعات مربوط به طرح واره ها بسط پيدا مي كند و هر آنچه آنها منسجم تر شوند  بيشترمورد استفاده قرار مي گيرند و به عنوان واحدهاي كارآمد اطلاعاتي در ميان اعضاي فرهنگ ها محسوب مي شوند. (نيشيدا، 1999)پس مي توان اين چنين عنوان داشت كه در واقع طرح واره هاي ذهني تسهيل كننده درك شرايط و پديده هاي جديد براي افراد هستند. و به افراد معيارهايي مي دهند تا براحتي و سريع تر محيط و شرايط جديد موجود در آنها را بشناسند. فاولر (1991:17) طرحواره هاي ذهني را تصوير جمعي مشتركي از گروهي خاص از مردم مي دانند. يعني نوعي برداشت و درك بيش از حد ساده شده درباره افرادي كه عضو آن گروه خاص هستند. طرح واره ها ماهيتا از نوعي قابليت تعميم پذيري برخوردارند كه موجب تسهيل كار مي شود اما ممكن است فرد

را به سوي نتيجه گيري نادرست سوق  دهند. وجود طرحواره ها نشان مي دهد كه افراد براي تنظيم و تفكيك تجارب خود از طبقه بندي هاي ذهني بهره مي برند. طرحواره ها مي توانند نقشي تعيين كننده را در ارتباطات بين فرهنگي بازي كنند و در تلطيف و يا تشديد حساسيت بين فرهنگي موثر واقع شوند .در واقع طرح واره ها و حساسيت بين فرهنگي به شكلي تعاملي عمل مي نمايند و در شكل گيري يكديگر بسيار تاثير گذارند. اگر بخواهيم تعريفي از حساسيت بين فرهنگي (ICS) ارائه دهيم بايد اين چنين گفت:"حساسيت به اهميت تفاوت هاي فرهنگي و ديدگاه هاي افراد فرهنگ هاي ديگر"(مايكل پايگ و همكاران،2003). به نظر ميرسد حساسيت بين فرهنگي و واكنش هاي رفتاري حاصل از آن تابعي از ميزان قدرت و شدت طرح واره ها است چراكه "حساسيت بين فرهنگي تشريح كننده و تبيين كننده ي واكنش هاي فردي به تفاوي ها و چشم اندازهاي فرهنگي افرادي از ديگر فرهنگها ست(همان،2003) ."پس ميتوان گفت كه حساسيت بين فرهنگي امري پويا است تا اين كه ايستا باشد ودر گذر زمان تغيير پذير است."بنت و همر "يك مدل دو مرحله اي را ارائه كرده اند (DMIS) كه هر كدام از اين مراحل نيز به نوبه ي خود به سه سطح تقسيم ميشود .مرحله ي نخست كه بر پايه قوميت است به ترتيب شامل سه مرحله ي انكار، دفاع و تقليل دادن تفاوتها ست، و مرحله ي دوم كه در آن نقش قوميت كمرنگ تر است به ترتيب شامل مراحل پذيرش،تطبيق و ادغام شدن با تفاوت هاست.(همان،2003) براساس اين مدل كه از يك

طيف شش مرحله اي (در يك سر طيف انكار ودر سر ديگر طيف ادغام تفاوت هاست ) برخوردار است هر چه ارتباطات برون گروهي يا ارتباط با "ديگري " بيشتر صورت پذيرد احتمال تلطيف حساسيت بين فرهنگي بيشتر مي گردد و فرد از سر طيف (انكار) دور ميشود و به سوي ديگر طيف(ادغام) متمايل ميشود .حال با ذكر اين مقدمه به بررسي و اهميت روابط بين فرهنگي دو گروه تاثير گذار جامعه ايراني (روحانيون و دانشجويان )مي پردازيم. با تاسيس مدرسه دارالفنون توسط اميركبير و همچنين بازگشت دانش آموختگان ايراني از اروپا رويكردي جديد شكل گرفت كه تقريباً برخلاف ديدگاه هاي سنتي حاكم بر جامعه ايراني بود.آنها علت عقب ماندگي فرهنگي، سياسي و اجتماعي جامعه ايران را عدم تبعيت از مدرنيته غربي مي دانستنددر حاليكه روحانيت كه نمايندگي و رهبري بخش سنتي جامعه را به عهده داشت ديدگاهي محافظه كارانه تر در اين مورد اتخاذ كرد. اين اختلاف رويكرد از زمان مشروطه تاكنون حضور داشته و به نوعي باعث تشكيل دو گروه اجتماعي قدرتمند گرديد.كه هر كدام نمايندگي و رهبري بخش بزرگي از جامعه ايران را به عهده گرفتند. در سير تاريخي يك قرن گذشته تعامل اين دو گروه اجتماعي از فراز و فرود زيادي برخوردار بوده است .هرگاه اين دو گروه از طرح واره ها و ديدگاه هاي نزديك تري  نسبت به يكديگر برخوردار بودندجامعه ايران از آن بهره برده است و هرگاه اين دو گروه داراي طرح واره هاي منفي از يكديگر بودند جامعه ايراني دچار شكاف عظيمي گشته است كه در مواردي اين شكاف ها منتهي به تحولات شگرف اجتماعي وسياسي گشته

است مثل حادثه 28 مرداد1331(بهنود،1371). بنابراين  هرگونه شكاف در بين اين دو گروه تاثير گذار اجتماعي تاثير خود را به سرعت در جامعه نشان خواهد داد چراكه هر كدام از آنها رهبري بخش بزرگي از جامعه كنوني ما را به عهده دارند. روش تحقيق و جامعه آماري:در اين مقاله هدف بررسي طرحواره هاي ذهني دو گروه تاثير گذار و ريشه دار جامعه ايراني يعني  طلبه هاي  حوزه علميه و دانشجويان دانشگاه از يكديگر است. در اين راه جهت جمع آوري اطلاعات و داده ها از روش مصاحبه عمقي استفاده شده است. جامعه آماري نيز شامل دو گروه پنج نفره از دانشجويان و طلبه هاي حوزه علميه مي باشد. دانشجويان جامعه آماري نيز پنچ تن از دانشجويان دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران بودند .بازنمايي هاي صورت گرفته:  طرح واره هاي عمده طلبه ها از دانشجويان را مي توان در موارد ذيل خلاصه نمود.1)    بي توجهي به فرايض ديني 2)    بي توجهي به محرمات3)    عدم توجه به زندگي ساده و بي پيرايه4)    لاقيدي5)    توجه بيش از حد به تحليل علمي همه پديده ها 6)    توجه به دين همچون يك پديده اجتماعي و مقدس ندانستن آنطرح واره عمده دانشجويان از طلبه ها عبارتند :1) سنتي بودن2) بي توجهي به مدرنيته و آثار آن و عدم درك جامعه معاصر 3) نداشتن ديدگاه انتقادي نسبت به مسائل4) توجه بيش از حد به ظواهر در طرح سوالات بررسي حساسيت بين فرهنگي آنها از يكديگر در سه سطح ارزشي،نگرشي و رفتاري مد نظر بوده است و سوالات نيز در چهار مورد خلاصه شده است. 1)ازدواج2)كمك كردن 3)دادن شغل هاي حساس مملكتي به

آنها4)ميزان توجه به دين و علمسوال نخست:ازدواجاز دانشجويان و طلاب در مورد ازدواج دانشجو و طلبه پرسش به عمل آمد. در ميان دانشجويان تقريبا اكثر آنها مخالف ازدواج با طلاب بوده اند و حتي برخي از آنها تصور آن را نيز نمي توانستند بكنند. اما اكثر طلاب با توجه به شزايط خاص حاضر به ازدواج با دانشجو بودند. طلبه اي بنام روح ا... روزمهر 21 ساله در پاسخ به اين پرسش گفت:" براي من دانشجو بودن همسرم مهم نيست حتي فكر مي كنم دانشجو در بعضي موارد ذهن بازتري دارد حقيقتش من نامزد دارم و او دانشجوي مترجمي زبان انگليسي است"  طلبه ديگري بنام م. معنوي 27 ساله مي گويد"هيچ ايرادي ندارد كه دانشجو با طلبه ازدواج كند زيرا طلبه توقع كمي دارد" زهرا محسني دانشجوي 24 ساله مي گويد :"به نظر من نمي توان رابطه اي بين دانشجو و طلبه پيدا كرد .آنها طرز فكرشان با هم فرق مي كند  مثلا طلبه چگونه مي تواند در مورد پوشش يك دانشجو از خود صبر و تحمل نشان دهد". سئوال دوم :  كمك كردن از مصاحبه شوندگان پرسيده شد كه آيا در صورت نياز هر يك از آنها حاضرند به گروه مقابل كمك كنند . درپاسخ هم دانشجويان و هم طلاب تقريبا موضع مشابهي اتخاذ كردند و چيزي را كه بر آن تاكيد مي ورزيدند انسان بودن و ارزش هاي انسا ني بود.طلبه  اي به نام م. حسن پور، بيست ساله در جواب مي گويد: حتما كمك خواهم كرد. زيرا آموزه هاي اسلام به ما مي گويد حتي اگر فردي يهودي يا كافر يا مسيحي نيز

باشد در صورت نياز او بايد به او كمك كرد. طلبه ديگري با نام ع. اسفندياري 22 ساله متاهل مي گويد: بله حاضرم! من اصلا اين روحيه را دارم كه هر نوع كمكي از دستم برآيد براي هم نوع دريغ نكنم. حتي اگر در مسايل مادي.ح. حميدي، 22 ساله مرد و مجرد مي گويد: كمك كردن براي هم نوع  وظيفه هر انساني است و من نيز در صورت لزوم به هر كسي كه لازم باشد كمك مي كنم و اصلا براي من مهم نيست طرف چه كار است.ب. رضايي، دانشجو، 25 ساله: اگر مساله مرگ و زندگي باشد كمك مي كنم در غيراينصورت نه! كمك نمي كنم. سوال سوم:دادن پست هاي مهم مملكتي به آنهااز دانشجويان و طلبه ها پرسيده شد كه تا چه ميزان حاضرند پستهاي مهم مملكتي را به يكديگر بسپارند؟ تنوع پاسخ ها در اين مورد بيشتر از سوالات ديگر بود به طوريكه اغلب قريب به اتفاق دانشجويان معتقد بودند كه انچه بيش از همه در اداره ي كشور مهم است برخورداري علمي و تخصص است و مهم نيست كه فرد مورد نظر از چه صنفي يا گروهي مي باشد. اما در بين طلبه ها برخي معتقد بودند كه روحانيت بايد در كاراجرايي نقش نداشته باشند فقط در بعد رهبري كلان و تصميم گيري ايفاي نقش كند. اما برخي نيز معتقد بودند كه چهره هاي دانشگاهي به علت برخورداري از تخصص علمي بايد در سطوح ارشد مديريتي در كشور فعاليت كنند.همچنين برخي نيز دارا بودن شرايط اعلام شده از سوي رهبري براي مديران را شرط اصلي قرار گرفتن در پستهاي مهم مملكتي

دانسته اند. دانشجويي الف. اسماعيلي، 23 ساله، مجرد: عنوان داشته است كه                                  نقش هاي مديريتي در سطوح مياني و ارشد بايد با تخصص همراه باشد. و از آنجايي كه معمولا حوزه تخصص هاي لازم در زمينه مديريتي را ارايه نمي كند، پس دانشجويان متخصص براي اين امر مناسب ترند.اما طلبه با نام م. معنوي، مي گويد: اين كار بايد بيشتر به دانشجوها داده شود تا طلبه ها. چون كار طلبه تبليغ دين است ولي دانشجو بيشتر مناسب اين كار است چون تخصص دارد.ر.  خلفي، 21 ساله، طلبه: البته بايد دانشجويان متخصص را در زمينه هاي اجرايي و عملياتي به كار گرفت اما نقش رهبري هميشه بايد در اختيار روحانيت باشد. سوال چهارم: ميزان توجه به دين و علماز طلبه ها و دانشجويان پرسيده شد تا چه ميزان گروه مقابل خود را نسبت به دو مقوله دين و علم پاييند و علاقه مند مي بينند. بيشتر طلبه ها در مورد دانشجويان بر اين باور بودند كه آنها دين را همچون ديگر مسايل اجتماعي مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهند و براي آن ساحت قدسي قايل نيستند و از همين رو آنها را پايبند به اجراي مناسك و شعائر ديني نمي دانند. اما يكي از آنها نسبت به دانشجو نگاه معتدلتري داشت و با عنوان اين مطلب كه دانشجويان زيادي را مي شناسد كه نسبت به دين و مناسك آن از او هم پايبند تر هستند نظري مخالف ارايه داد. اما دانشجويان تقريبا همگي معتقد بودند كه طلبه ها نسبت به مسايل علمي و پديده هاي مدرن موضعي دفاعي يا حداقل منفعل دارند و از ديدگاه

آنها طلبه ها در سنت و عدم درك زمان معاصر گيرافتاده اند.م. معنوي مي گويد: دانشجويان همگي دين را قبول ندارند بلكه برخي از آنها آن را قبول دارند. از نظر دانشجو، دين چاره همه دردها نيست در صورتي كه من فكر مي كنم مي توان ريشه همه مشكلات را شناخت.ر. خلفي، طلبه: گرايش به دين متفاوت است. آنهايي كه در دانشگاه دروس فني مي خوانند معمولا براي دين چندان ارزش قايل نيستند اما آناني كه بيشتر با علوم انساني سروكار دارند بيشتر دغدغه دين دارند. البته به نظر من مقدار زيادي از توجه و يا بي توجهي به دين در دانشگاه بر مي گردد به محيط دانشگاه. اگر محيط اسلامي باشد اقبال به دين بيشتر است و مسايل ديگر اجتماعي مثل اعتياد و مسايل   جنسي نيز باعث مي شود كه دانشجو در محيط اختلاط قرار بگيرد و فكر او از دين برگردد. به نظر من دانشگاه هاي كنوني ما محل حضور دين نيست و در آن بيشتر از همه دين گريزي ديده مي شود و فرايض ديني محلي از اعراب ندارد.ب. رضايي، دانشجو مي گويد: روحانيت در تمام تاريخ معاصر ايران مخالف نوگرايي و تجدد بوده است. من به عنوان دانشجو هيچ وجه مشتركي بين خودم به عنوان يك دانشجو و روحانيت به عنوان عالم ديني نمي بينم. من گاهي احساس دشمني ديرينه آنها با علم را در سخنان آنها احساس مي كنم.نتيجه گيري:چنانكه از شواهد متن برمي آيد دو گروه مورد مطالعه بخاطر نداشتن تعامل مناسب با يكديگر از يك نوع شكاف آگاهي نسبت به هم رنج مي برند. همانطور كه در ابتداي

بحث به جايگاه اين دو گروه به عنوان رهبران افكار بخش بزرگي از جامعه  اشاره كرديم، هرگونه عدم شناخت  صحيح روحانيون و دانشگاهيان از يكديگر تبعات اجتماعي شگرفي را به دنبال خواهد داشت. از آنجايي كه دين فربه ترين نهاد مميزه سنت است و روحانيت نيز نماينده اين نهاد مي باشد(سروش  137،1375) و بخش عظيمي از جامعه ما نيز به روحانيت به عنوان مرجع افكار رجوع مي كند، لازم است تا:اولاً: جامعه دانشجويان با نزديكي بيشتر و تعامل درست تر با اين قشر از جايگاه و نقش رهبري افكار آن در جا معه سنتي ما بيشتر آگاه گردد.ثانياً: روحانيت نيز با كمي انعطاف پذيري بيشتر و درك جامعه معاصر از شكل گيري طرحواره هاي ذهني منفي نسبت به دانشجويان پرهيز نمايد و نابهنجاري هاي موردي را تعميم ندهد.ثالثاً:ضرورت شكل گيري و تقويت كنش تفاهمي مورد نظر هابرماس كه كمرنگ كننده تفاوتهاي شناختي است احساس ميشود . همينكه طلبه ها براي خود شانيت رهبري عالي جامعه را قائل باشند ومديريت هاي مياني و پايين دستي را براي متخصصين غير حوزوي مناسب بدانند اين خود برهم زننده ي فضاي مطلوب شكل گيري كنش مورد نظر است.ونهايتاً اينكه  آنچه كه درپس همه مطالعات اينچنيني به عنوان راهكار پيشنهادي به ذهن خطور ميكند همان ايجاد بستر تعاملات هرچه بيشتر بين  گروههاي اجتماعي است. چراكه شرايط خاص كشورمان(عدم تجانس قومي و مذهبي) ايجاب مي كند كه از هر نوع تعاملي كه رواج دهنده واگرايي اجتماعي گردد دوري كرد و بدين گونه در تقويت سرمايه اجتماعي كوشيد.با بررسي پاسخ هاي داده شده براساس مدل بنت و همر ميتوان مشاهده كرد كه

بيشتر پاسخ دهند گان در همان سه مرحله ي اول مدل ارائه شده قرار دارند وبه ويژه دانشجويان بيشتر درهمان سطح اول (انكار)قرار دارند .بي گمان برقراري ارتباطات فرهنگي بيشتر بين اين دو گروه در پويايي هر چه بيشتر حساسيت بين فرهنگي شان و بالطبع طرح واره هاي ذهني آنها از يكديگر نقش خوا هد داشت چرا كه زندگي مسالمت آميز و دوستانه ي اقوام وگروه هاي مختلف ايراني در تاريخ اين سرزمين نشان داده است كه جامعه ي ايراني از پتانسيل لازم براي ارتباطات فرهنگي گروه هاي به شدت متفاوت با يكديگر برخوردار است .  منابع فارسي:1.بهنود مسعود از سيد ضيا تا بختيار 1372. تهران انتشارات علمي و فرهنگي  جاپ سوم2. سروش  عبد الكريم 1370. سنت و سكولاريسم . تهران . نشر صماط چاپ اول 3. گيدنز .انتوني . 1378. جامعه شناسي . ترحمه منوچه صبوري . تهران . نشر ني  چاپ پنجم 4. محسنيان راد. .1382 "ضرورت توجه به ارتباطات ميان فرهنگي در جامعه ايران" فصلنامه رسانه . شماره يك(بهار) b English refrences:: 1.Fauler . 1999. org . behaviour network 2. Hamemer , Mitchell  R ,Bennett, Milton. And Wise man Richard .2003. "Measuring intercultural sensitivity: The intercultural development inventory , international journal of intercultural ralations , volume 27, issue4, July  2003, page421-443. 3Nishida, Hiroko."1999. " A cognitive approach to inter cultural communication based on schema theory , international issue 5, volume 23 journal of intercultural relations.4.Shefer , Richard , j . Robert , P. Lamm.1998, Sociology, New York. DMC from Hill company 5.Scott shwartze . m.1999.sociology. Bellmonte. World worth international Thompson publishing

company .

آسيب شناسي فرهنگي توسعه علمي

، 10:16 آسيب شناسي فرهنگي توسعه علمي

روح الله تولايي

شايد بتوان يكي از عوامل مهم ركود علمي كشور و عقب ماندگي ما را «فقدان استراتژي كلان علمي» يا «فقدان سياست علمي» مشخص دانست يعني نمي دانيم چه مي خواهيم و به كجا قرار است برسيم.

برنامه ريزي دقيق و علمي كوتاه مدت ، ميان مدت و دراز مدت يكي از شرايط توفيق در رشد و شكوفايي علم است كه بايد مبتني بر تدوين سياستگذاري واقع بينانه علمي باشد چيزي كه ما امروز بوضوح فاقد آنيم.سياست علمي بايد بوضوح اهداف فعاليت هاي علمي را تعيين كند و با بسيج امكانات به سوي تحقق آن پيش برود.اهداف بايد متناسب با نيازهاي جامعه و نظام و محيط آن باشند و مبتني بر تعامل علم و جامعه باشند. تعيين زمان بندي دقيق و تخصيص بودجه و امكانات كافي براي اجراي برنامه ها نيز بديهي است.ايجاد مديريت پژوهش نيز براي جذب نيروهاي علمي و بهره گيري بهينه از قابليت هاي آنان نقش موثر و انكارناپذيري دارد زيرا نيروهاي علمي داراي روحيات خاص خود، حساسيت ها و انتظارات و توقعات خاصي هستند، كه مديران اجرايي معمولي و غالبا با سطح نازل تحصيلات يا روحيه هاي خشن اداري و اجرايي را نمي توانند تحمل كنند و ديري نمي پايد كه از آنان بيزار و گريزان شده ، يا دلسرد و بي انگيزه و نوميد مي شوند و كنار مي گيرند و يا بسرعت از كشور خارج مي شوند و در ديگر ديارها كه زمينه ها و ابزارهاي مورد نياز براي تحقيقات و فعاليت هاي علمي شان را در دسترس آنان مي

نهند مشغول كار مي شوند.مهاجرت نخبگانپديده خطر خيز و هشدار دهنده اي كه اكنون مدتي است زنگ آن بيخ گوش مسوولان كشور ما به صدا درآمده و گاهي با عنوان فرار مغزها يا تعبير ملايم تر و قابل تحمل تر (و غفلت آورتر) مهاجرت دانشمندان يا مهاجرت نخبگان از آن ياد مي شود كه ماجرايي غم انگيز و عبرت فزا دارد و محتاج بررسي هاي مستقل و تحقيقات همه جانبه و كاملي است ، تا علل و عوامل آن بخوبي شناخته شود.لزوم تدوين سياست هاي علمي (science Polices) واضح و ترديدناپذير است وگرنه در برهوت بي برنامگي دست و پا مي زنيم و خود نمي دانيم كجا خواهيم رفت.سياست هاي علمي از يك سو ماموريت ها و اهداف فعاليت هاي علمي - پژوهشي و از سوي ديگر راهبردها، سياست ها و برنامه هاي تحقق اين اهداف و رسالت ها را در پيوند با كاربرد متناسب منابع ، امكانات و تسهيلات مورد نياز تدوين و صورت بندي مي كنند.سياست علمي رابطه نهاد علم و محيط اجتماعي آن را تعيين و تنظيم مي كند و با تنظيم درجه همزماني بين علم و جامعه و بسيج منابع و امكانات به افزايش پويايي و قدرت حياتي علم در جامعه ياري مي رساند.بحث مقاله حاضر «تلقي علم به مثابه يك نهاد اجتماعي» است ، نه يك فضيلت (Virture) و ارزش (Value) فردي و اخلاقي.پيداست كه علم به مثابه يك نهاد اجتماعي الزامات و اقتضائاتي دارد. سازمان و تشكيلات ، روابط، شبكه ارتباطي و تعاملات رفتارهاي خاصي را طلب مي كند.از نظر جامعه شناسي ، نهادهاي اجتماعي تمايز يافته به طور

عادي داراي ارتباطات محيطي و هويت اجتماعي و فرهنگي مستقل هستند، اما علم جديد در ايران با تفكيك نهاد علم از ديگر نهادهاي فرهنگي رشد نيافته است و گسترش آن حاصل فرآيند انتقال و برخي سياست ها و برنامه هاي خام و سطحي تعمدي بوده است و همين امر فقدان ارتباطات محيطي و هويت مستقل نهاد علم را در كشور ما تبيين مي كند.مديريت فرهنگاز سوي ديگر، جامعه بزرگتر را به پشتيباني از اين فعاليت ها متعهد مي سازد. در ايران «نظام ارزشي نهادينه شده علم»، تكوين نيافته و لذا علم در جامعه ما نهادينه نشده است و جامعه علمي به معناي دقيق و فني اين واژه نداريم.يكي از شرايط نهادينه شدن فرهنگي علم و فرهنگ علمي در جامعه ، وجود سازگاري فرهنگي بين عناصر مختلف فرهنگي در جامعه است. در جامعه ما كه در هر گوشه اي كسي علمي برداشته و كوس استقلال مي نوازد و هر مديري در هر اداره، پژوهشگاه، دانشكده يا موسسه اي طبق راي و سليقه خود برنامه ريزي مي كند و با توجه به مشكل عدم ثبات مديريت ها در كشور با تغيير هر فرد يك سليقه جديد بر آن دستگاه ، اداره ، مركز يا موسسه پژوهشي حاكم مي شود كجا مي توان به نهادينه شدن فرهنگ علمي در جامعه اميد بست؟ ما هنوز مديريت پژوهش نداريم.بر مراكز علمي ما سليقه حاكم است ، نه قانون. بايد از سليقه محوري به قانونمندي برسيم ، آن هم قانوني كه خود دانشمندان براي فعاليت هاي علمي شان تدوين مي كنند. منظور از فرهنگ علمي مجموعه اي از باورها، ارزشها، هنجارها

و فنون است كه در جامعه علمي وجود دارد.با تقليل عناصر چهارگانه فرهنگ به 2 عنصر شناختي و هنجاري مي توان از فرهنگ شناختي و فرهنگ هنجاري و بنابراين از نهادمندي شناختي و نهادمندي هنجاري سخن گفت.به عبارت ديگر، در اينجا نظريه ها، روشها، مكاتب و الگوهاي فكري ، مجموعه اي از باورها و بخشي از فرهنگ جامعه علمي محسوب مي شوند.رسم عالم ستيزيدر جامعه اي كه متاسفانه رسم عالم ستيزي ، روشنفكر ستيزي ، برچسب زدن به تحصيلكردگان و متخصصان سنت و باب روز است و افراد نالايق به صرف دلبستگي هاي سياسي و جناحي با شگردهاي مخصوص و شعبده بازي هاي سياسي مناصب و مقامات حساس و امتيازات را براحتي به چنگ مي آورند و از آن خود مي كنند و عالمان و انديشمندان بايد به حداقلي از معيشت بسازند و خون دل بخورند و دم برنياورند، سخن گفتن از تغيير پارادايمي ، انقلاب علمي ، رشد و توليد علم به شوخي شبيه تر نيست؟شوخي تلخي كه به جاي آن كه خنده آور باشد بيشتر رنج آور، استخوان سوز و آزاردهنده و جگرخراش و گريه آور است. كشوري با آن سابقه عظيم تمدني و دين معرفت پرور و فرهنگ آفرين مثل اسلام ، آيا رواست در صحنه علمي چنين دچار ركود و انحطاط شود، كه مغزها و نخبگانش از ناچاري و بي پناهي به فرار توسل جويند؟فرار از شرايط ناساز و تحمل ناپذير، فرار از تبعيض ها و بي عدالتي هايي كه هر روز مي بينند، فرار از قوانين دست و پا گير و ظالمانه اي كه دانشمندان را كارمندان اداري مي خواهد

كه فقط ساعت ورود و خروجشان بايد دقيقا كنترل شود، برخوردهاي توهين آميز، تحقيرآلود، مستبدانه ، شخصيت كش و دل آزاري كه از سوي برخي متصديان اجرايي و سياست بازان حرفه اي بي مروت با دانشمندان ، انديشمندان و روشنفكران در اين ديار شده و مي شود سخت جگرشكاف و طاقت سوز است و سنگ را به صدا در مي آورد.خود شخصا بارها شاهد و بلكه سوژه چنين علم ستيزي ها و برخوردهاي وقيحانه وهن آميز دل آزار بوده ام كه تلخي آنها هيچ گاه از كام جانم محو نمي شود و فراموش ناپذيرند.گريز از كاسب كاران مستبدبعضي دانشگاه ها و مراكز علمي ما به دست يك مشت شارلاتان كاسبكار مستبد و بعضا دور از فرهنگ و منش علمي با روحيه هاي خاص نظامي و اطلاعاتي يا مريدان جناحهاي خاص افتاده و پژوهشگاه هاي ما نيز به اداراتي تبديل شده اند كه مرداب استعدادهاست و باتلاقي كه عمر دانشمندان را مي بلعد و آنان را به ياس و بي اقدامي ، دلزدگي و كنار گرفتن مي كشاند.امتيازات اعضاي هيات علمي كه طبق قانون و با تخصيص بودجه ويژه به آنان تعلق مي گيرد، معلوم نيست كجا مصرف مي شود و صرف سرمايه گذاري كدام آقازاده مي شود و استاد دانشگاه مفلوك و بي پناه و آبرومندي بايد براي پرداخت اجاره سر ماه يا شهريه ثبت نام مدرسه فرزندش شرمسار خانواده خود باشد و دم برنياورد.اگر براستي قرار است اصلاحي صورت بگيرد اصلاح قوانين اداري مربوط به استخدام ، ارتقا، فرصتهاي مطالعاتي اعضاي هيات علمي بايد در سرلوحه كار قرار گيرد. آن همه تاكيد مكرر رهبر

معظم انقلاب ، در عمل چه نتايجي داشته و ثمراتش چيست؟... و در پاسخگوييچه كسي آماده پاسخگويي است؟سالي كه با عنوان پاسخگويي به مردم - به دنبال سال خدمات رساني - ناميده شده مسوولان و متوليان اجرايي و فرهنگي كشور چگونه مي خواهند به مطالبات بحق دانشگاهيان ، دانشمندان ، روشنفكران و اهالي فرهنگ و قلم و انديشه پاسخ دهند؟چرا استاد كمترين حقي در انتخاب روساي دانشگاه ها، دانشكده ها، گروهها و حتي همكاران خود ندارد؟ منزلت و حرمت اجتماعي استادان دانشگاه چرا مورد بي توجهي است؟چرا براي يك استاد دانشگاه و عضو رسمي هيات علمي حتي امكان يك سفر چند روزه در طول سال ميسر نيست؟ نشريات و كتب تحقيقي ، رايانه ، امكانات اينترنت چرا براي استادان ما يك رويا، آرزو و حسرت است؟ چرا تماس با همتايان علمي در خارج از كشور آنقدر محدوديت و هزينه دربرداشته باشد كه متفكران و دانشگاهيان شريف ما از خيرش بگذرند؟ در محيطهاي دانشگاهي ما هنوز استادان براي تهيه ژتون غذا مشكل دارند، چه رسد به بيمه و تسهيلات و امكانات رفاهي ديگر كه اصلا حرفش را نبايد زد.بر فراز مغزها نام مهاجرت علمي نهادن پاك كردن صورت مساله است و مشكلي را حل نمي كند. شجاعانه با دردها و مشكلات روبه رو شويم و واقعيت ها را كتمان نكنيم.شمار اندك استادان فرهيخته اي هم كه در كشور مانده اند، به شوق حمايت دلسوزانه رهبر عزيزي است كه خود مرد قلم و انديشه و ميدان دانش است. عالمي دردشناس است و قدر خردورزي و آزادانديشي و فكر و فرهنگ را خوب مي شناسد.مي بينيم و مي

بينيد كه چه اهتمامي به دانشگاه ها و اهل فرهنگ دارند و چه پدرانه و مهرآميز جوانان برومند و افتخارساز المپيادي را در آغوش مي كشند!اما براستي دستگاه هاي اجرايي عريض و طويل با نام فرهنگ و انديشه و پژوهشكده و پژوهشگاه و سازمان و موسسه و دهها القاب ظاهر فريب ديگر براي اهل فرهنگ و رشد علم در كشور چه كرده اند؟خوب است گزارش كار به مردم بدهند تا معلوم شود موجب دلزدگي و گريختن و ياس چه تعداد متفكر و استاد و دانشمند شده اند و بودجه هايشان را كجا هزينه كرده اند؟چند صد متفكر را آواره و در به در ساخته اند و چه طومار درخشاني از علم پروري و فرهنگ سازي به جا نهاده اند؟وقتي رئيس پژوهشگاه يا دانشكده و دانشگاهي به جاي مديريت علمي و مديريت پژوهش ، مديرتنش مي شود، باجگيري مي كند، به قلع و قمع استادان و دانشمندان مي پردازد و فريادرسي هم نيست ، چه بايد كرد؟آيا راهي جز خانه نشين شدن يا جلاي وطن به قصد خدمت به دين و كشور در دياري ديگر باقي مي ماند؟ چرا نبايد تمامي مراكز علمي اعم از دانشگاه ها و پژوهشگاه ها را خود دانشمندان توانا اداره كنند؟ چرا در راس اين مراكز آدمهاي حقير، عقده اي ، مستبد، باجگير، سياسي كار قرار مي گيرند؟نمي گوييم كه اين مساله عموميت دارد و هيچ مورد مطلوبي وجود ندارد و همه جا تاريك و سياه است ، ولي متاسفانه وضعيت غالب همين طور است وگرنه چرا بايد با ركود علمي كشور مواجه باشيم.هر چند استثناهاي معدودي هم وجود دارد، اما

درد را بايد با همه تلخي اش پذيرفت و به درمان اقدام كرد.وضع معيشت و شرايط زندگي استادان در اين ديار جدا اسفبار است. چه حكايت هاي تلخي از اين دست دارم كه همواره قلبم را مي فشارد و اشك از ديدگانم جاري مي سازد!براستي چرا بايد چنين باشد؟ در اين باره مي توان رنجنامه اي نوشت!از حشمت اهل جهل به كيوان رسيده اندجز آه اهل فضل به كيوان نمي رسداينها را گفتم و بصراحت و تلخي هم بيان كردم تا روشن سازم كه علم در جامعه ما نهادينه نشده است و جامعه ما فوايد يك فرهنگ علمي به معناي دقيق و جديد آن است.تا علم در جامعه نهادينه نشود و فرهنگ علمي تثبيت نگردد، اوضاع همين خواهد بود كه هست. فضاي ياس آلود حاكم بر مراكز علمي ، سرخوردگي و دلسردي محققان و بالاخره پديده شوم فرار مغزها!حاصل اين همه نيز عقب ماندگي و تاخر علمي بوده است. آن هم در جهاني كه در آن قافله علم شتابان در حركت است.به تعبير عالمانه رهبر معظم انقلاب در پاسخ نامه جمعي از فضلاي حوزه علميه: (اگر) «صاحبدلان و خردمندان ، بركنار و در حاشيه مانده و منزوي ، خسته و فراموش شوند، در چنين فضايي جامعه به جلو نخواهد رفت» آري «حوزه و دانشگاه براي رشد به فضايي دور از افراط و تفريط نيازمندند كه در آن ، از سوؤظن و بدبيني وضيق صدر خبري نباشد و هر فكر تازه با تهمت و افترا سركوب نشود.»خلاقيت و اجتهادبراي تثبيت فرهنگ علمي و نهادينه شدن علم بايد «توليد نظريه و فكر»، تبديل به يك ارزش عمومي

در حوزه و دانشگاه شود و در قلمروهاي گوناگون عقل نظري و عملي ، از نظريه سازان ، تقدير به عمل آيد و به نوآوران جايزه داده شود و سخنانشان شنيده شود تا ديگران نيز به خلاقيت و اجتهاد تشويق شوند.ملاحظه مي كنيد حمايت از انديشه و نظريه پردازي و اجتهاد علمي را! از اين صريح تر و دلسوزانه تر مي توان از حمايت عالمان و انديشمندان سخن گفت؟ همه تاسف اين است كه توصيه هاي حكيمانه و مدبرانه به تعبير دقيق خود ايشان در مراحل اجرايي دچار فرسايش اداري مي شوند و به نتيجه نمي رسند و دريغ و درد!افزون بر «فقدان فرهنگ علمي نهادينه شده»، «فقدان مديريت علمي» و فقدان سياست علمي ، نظام آموزشي ما چه در دبستان و دبيرستان و چه در مقاطع مختلف دانشگاهي «تحقيق محور» نيست و «روحيه علمي» و رفتار و آداب علمي و آنچه را «خصلتها و منش دانشمندانه» گفته مي شود به فراگيران نمي آموزد.علاوه بر اين كه روش شناسي علمي (متدولوژي) و نيز آموزش مهارت هاي عملي (مثل استفاده از رايانه و فناوري آموزشي) به آنها ياد نمي دهند و اين امور كاملا مورد غفلت است.لذا افرادي يك بعدي ، مغرور، حسود، بي صداقت ، غيرقابل اعتماد، تكرو، پرتوقع و لجباز پديد مي آيند، كه از خصايص و خصلتهاي علمي بسيار دورند. پيداست با چنين افرادي نمي توان «توليد علم» كرد زيرا اصلا براي چنين چيزي تربيت نشده و آموزش نديده اند.نه زبان مي دانند، نه با فرهنگ قومي و ملي آشنا هستند و نه از متدولوژي علمي و فناوري تحقيقات چيزي سر در مي

آورند. اين فارغالتحصيلان نمي توانند مولد فكر و علم باشند.برخي از آنها كه تعدادشان هم كم نيست با كتابخانه و تحقيق قهرند. نه كتاب مي خرند و نه كتاب مي خوانند و نه در منزل كتابخانه اي هر چند محقر دارند! مدركي به دست آورده اند و شايد هم با نمرات و معدل بالا، اما اينها دانشمند با استانداردهاي بين المللي نخواهند شد.توان حل مسائل عملي را نخواهند داشت و از خصلتهاي دانشمندانه مثل طهارت روح ، صداقت ، تواضع ، نوعدوستي ، سختكوشي ، دقت نظر، شك روشمند تهيدست و بي بهره اند.درعوض افرادي به دنبال منافع خود، مصلحت پرستي و عافيت طلبي ، تزوير و ريا، زد و بندهاي سياسي و اقتصادي ، پيشرفت فردي خود، حسود، ناراضي و طلبكار از همه ، بيگانه با فرهنگ وسنت و خود خواهند شد كه ديگر با اين اوصاف چه جاي توقع نظريه پردازي و توليد علم از آنان است؟دنبال بازي هاي سياسي و قدرت طلبي اند و بيشتر تاجر و سوداگرند تا دانشمند.استعمارگران كه كشورهاي جهان سوم را همواره عقب مانده و وابسته مي خواهند، اتفاقا در پي تربيت چنين افرادي در اين جوامع اند و از چنين نظام آموزشي نامطلوبي استقبال مي كنند.دانشمندان واقعي را هم كه به لطايف الحيل جذب جوامع خود مي كنند. تحصيلكردگان غربزده ، خودباخته و مرعوب ، بي ريشه و هويت اصيل قومي و ديني هرگز در پي توليد علم برنخواهند آمد و هيچ گاه اميدي به چنين محصولاتي نمي توان بست.دانشمندان وارسته سنت شناس ، ريشه دار در فرهنگ قومي و متدين و با معنويت مي توانند از

عهده توليد علم برآيند.كساني كه با ديگر فرهنگها نيك آشنايند و زبان خارجي مي دانند و به فناوري روز واقف و روحيه هاي طلبه وار و سختكوشانه و صبور دارند و اهل جد و جهدند نه كام و ناز.ناز پرورد و تنعم نبرد راه به دوستعاشقي شيوه رندان بلاكش باشدلذا بايد در نظام آموزشي ما بويژه در موارد درسي دانشگاه ها تجديدنظر جدي و بنيادي صورت بگيرد.در غير اين صورت همچنان مصرف كننده علم باقي خواهيم ماند، آن هم نه يك مصرف كننده آگاه و انتخابگر، بلكه مصرف كننده اي مقلد و خودباخته و بي اختيار.ترويج روحيه علمياگر قرار است علم در جامعه ما نهادينه شود و توليد علم و نظريه تبديل به يك ارزش رايج گردد كه كاملا سخن حق و صوابي است ، بايد به احيا و ترويج و تقويت خصلتهاي دانشمندانه ، روحيه علمي و اخلاق اهل علم بپردازيم.معرفي دانشمندان سرآمد و پرآوازه جهان و قله هاي رفيع علم در جهان معاصر، در تمامي رشته ها، به نسل جوان و حتي استادان تازه كار و نوپا بسيار مفيد و عبرت آموز است و اين كاري است كه بايد با جديت و حساسيت و به گستردگي پيگيري شود و تحقق پذيرد.دانشجويان ما و دانشمندان جوان ما كه در آغاز راهند بايد با مطالعه زندگي دانشمندان در همه رشته ها آگاه شوند كه چگونه صدها و هزاران فيزيكدان ، شيميدان ، جامعه شناس ، مردم شناس ، هنر پژوه ، تاريخ نگار، قوم شناس ، زبان شناس ، الهيدان ، فيلسوف و متخصصان برجسته ديگر رشته ها با تلاش و شكيبايي و پيگيري شبانه

روزي تحقيقات توانسته اند كاروان علم بشري را گامي پيش برند و خدمتي هر چند ناچيز به رشد علم و معارف بشري كنند و آنان را نمونه و سرمشق خود قرار دهند.خدا را سپاس كه ما مسلمانان و ايرانيان در گذشته درخشان تمدن خود از اين اسوه هاي فضيلت و معرفت كم نداشته ايم هم در عرصه علوم ديني از فقاهت و فلسفه و عرفان و كلام و هم در عرصه پزشكي و نجوم و رياضيات و علوم محض.نكته مهم ديگري كه بايد چند باره و بكرات بر آن انگشت نهاد و تاكيد كرد حفظ استقلال علمي ،تامين معيشت ، رفاه زندگي و امنيت شغلي دانشمندان است.دانشمند به لحاظ سنخ و نوع روحيه اش مافوق پذير نيست و مافوق اداري نبايد داشته باشد. اگر استقلال و آزادي دانشمند را در قالب تنگ و خشك ضوابط اداري از او گرفتيد دست و پايش را بسته و روح و فكرش را به بند كشيده ايد، ديگر چه جاي انتظار خلاقيت و ابتكار و نوآوري مي ماند؟اين كه در نامه رهبر معظم انقلاب و نيز در نامه فضلاي حوزه علميه بر آزادانديشي و نفي تحجر و جمود و قشريگري و افترا زدن و ناسزاگويي الگويي تاكيد شده نكته كاملا درستي است و بحق بر آن تاكيد رفته است. در فضاي بسته و تحجر آلود و احساس عدم امنيت شغلي و رواني ، نمي توان انتظار توليد علم داشت.دانشمندي كه براي ابراز عقيده يا نظريه اي احساس بيم و خطر كند، مجبور به كتمان عقايد خويش و يا خودسانسوري مي شود و از بالندگي باز مي ماند. تنها در

يك فضاي آزاد و به دور از ترس و زور و فشار و تحميل و اكراه امكان رشد و خلاقيت علمي هست و البته خود دانشمندان و جامعه علمي بايد با رعايت «رفتار دانشمندانه» و اخلاق علمي از هرگونه هتاكي و هرزه گويي ، تقلب و خدعه و مغلطه ، ايجاد علم كاذب ، سرقتهاي علمي ، توهين به مقدسات جامعه و ديگر خطاها و لغزشها جلوگيري كنند.از اين رو تدوين آداب و قواعد فعاليت هاي علمي ، پژوهشي در قالب يك پروتكل از سوي خود دانشمندان ضروري به نظر مي رسد.اين كار مي تواند با پشتيباني مادي و معنوي فرهنگستان علوم كشور يا مثلا شوراي عالي انقلاب فرهنگي صورت گيرد و شبيه اين كار در يونسكو و ديگر مراكز علمي بين المللي انجام شده كه مي توان از آن تجارب نيز استفاده كرد.به هر حال نكته اين است كه خطوط قرمز قانوني ، اخلاقي ، مذهبي و سياسي بايد كاملا مدون و مشخص باشد و البته تدوين اين مهم بر عهده خود دانشمندان و اهل علم است نه سياستمداران ا مديران اجرايي كشور.

http://system.parsiblog.com/-119145.htm

فرهنگ سازماني از نقطه نظر رابرت كويين

فرهنگ سازماني از نقطه نظر رابرت كويين  پريسا يزدي

چكيده : اين مقاله به موضوع فرهنگ سازماني مي پردازد. مفهوم و تعريف فرهنگ، انواع فرهنگ، فرهنگ سازماني، گونه هاي مختلف فرهنگ سازماني و تقسيم بندي فرهنگ از ديد دانشمندان مختلف اين حوزه در مديريت مطالب اين

مقاله را تشكيل مي دهند. كليدواژه : فرهنگ ؛ فرهنگ سازماني ؛ گونه شناسي فرهنگ ؛ انواع فرهنگ سازماني ؛ رابرت كوئين -------------------------------------------------------------------------------- 1- مقدمه تا دو دهه قبل به سازمانها به عنوان ابزارهاي عقلايي براي

ايجاد هماهنگي و كنترل افراد براي اهداف نگريسته مي شد. نگاهي ژرفتر بر تعاريف سازماني اين واقعيت را روشن مي كند كه فرهنگ سازماني سيستمي از معاني مشترك مي باشد يا مجموعه اي است از اجزاي كليدي كه ارزشهاي سازماني را تشكيل مي دهد. بنابراين فرهنگ سازماني شيوه انجام گرفتن امور را در سازمان براي كاركنان روشن مي سازد (عاصمي پور 1375). اغلب فرهنگ سازماني به عنوان عامل مهم در اندازه گيري عملكرد سازماني كه اشاره به ارزشهاي تعيين شده، مفروضات زيربنايي، انتظارات، محفوظات جمعي و معاني موجود در يك سازمان دارد، ناديده گرفته مي شود، فرهنگ سازماني بيان مي كند كه چه چيزهايي در حيطه ماست (كوئين 1999). پژوهشگران زيادي مانند هافستد (1980) و ترومپنارز (1992)، تحقيق ها و گزارشات متعددي از قاره ها و كشورهاي مختلف بر مبناي ابعاد گوناگون ارائه داده اند. براي نمونه، وجود اختلافات ملي در كشورها بر اساس كلي گرايي (جهاني شمولي) در مقابل جزء گرايي (جزئي)، فردگرايي در مقابل جمع گرايي، بي تفاوتي در مقابل احساس گرايي و تمركز برگذشته در مقابل حال و حال در مقابل آينده و تمركز داخلي در مقابل تمركز خارجي. در يك سطح كوچكتر مي توان فرهنگهايي كه بر مبناي جنسيت تعيين شده اند مثال زد مانند ديدگاه زنانه مردانه يا اختلافات موجود در ميان فرهنگهاي سياه و سفيد (پژوهش cox، 1991)، فرهنگهاي شغلي (مطالعات فرهنگي پليس توسط ون مانان(1975)، فرهنگهاي منطقه اي (پژوهش بلونر،1975) در مورد فرهنگهاي روستايي _ شهري و منطقه اي در ايالات متحده، و فرهنگهاي صنعتي (مطالعات گوردن(1991)) در زمينه رقابت، بخش هاي تاريخي، تكنولوژي مركزي و نيازهاي مشتري كه موثر به فرهنگهاي صنعتي هستند. به عبارت ديگر فرهنگ يك سازمان، از ارزش، سبك رهبري غالب، زبان و نمادها رويه هاي كاري و تعريفي

از موفقيت در يك سازمان مي شود گرفته شده است. سازمان در درون خود از زير مجموعه هايي مانند بخشهاي وظيفه اي، گروههاي توليدي، سطوح سلسله مراتب يا هر تيمي كه نشات گرفته از فرهنگ سازماني باشد تشكيل شده است (كويين، 1999). 2- مفهوم فرهنگ فرهنگ مجموعه دانستنيها و رفتارهاي (تكنيكي، اقتصادي، ديني و سنتي) و اعتقاداتي كه اختصاص به يك جامعه انساني معين دارد و مترادف با تمدن، جامعه قوميت نيز به كار مي رود. (روح الاميني، 1373) ”فرهنگ عبارت است از مجموعه اي از ارزشها، باورها، درك و استنباط و شيوه هاي تفكر يا انديشيدن كه اعضاي سازمان در آنها وجوه مشترك دارند“ (دفت 1378، ص 394). منظور از فرهنگ، كليه آثار فكري و مادي جامعه مي باشد» (صادقپور، 1375، ص 78). 2-1- تعريف فرهنگ از جنبه لغوي از لحاظ معنوي فرهنگ، واژه اي فارسي است كه از دو جز مركب «فر» و «هنگ» تشكيل يافته است. «فر» به معني جلو و «هنگ» از ريشه اوستايي «تنگنا» و به معني كشيدن و بيرون كشيدن گرفته شده است. در زبانهاي انگليسي و فرانسوي واژه Culture بكار مي رود و نيز معناي آن كشت و كار يا پرورش بوده است (مشبكي 1380. ص 436). ولي هيچگاه در ادبيات فارسي به طور مستقيم به مفهومي كه برخاسته از ريشه كلمه باشد نيامده است (جعفري، 1373). مفهوم Culture بظاهر پس از 1750 و براي اولين بار در زبان آلماني به كار رفته است (مشبكي، 1380). 3- مفهوم فرهنگ سازماني به طور كلي فرهنگ سازماني ادراكي است كه افراد از سازمان خود دارند و چيزي است كه نه در سازمان وجود دارد و نه در فرد و ويژگي هاي

خاصي كه در يك سازمان وجود دارد نمايانگر خصوصيات معمول و ثابتي است كه سازمانها را از يكديگر متمايز مي كند (مشبكي، 1380). فرهنگ سازماني بستري است به هم پيوسته كه اجزا سازمان را بهم ميچسباند (كوئين 1999). هافستد (1991) فرهنگ سازماني را برنامه ريزي جمعي ذهن بيان مي كند كه افراد يك سازمان را از سازمانهاي ديگر متمايز كند (مرتضوي، 1379). فرهنگهاي سازماني شالوده تاريخي دارند بدين معني كه نمي توان رابطه بين فرهنگ سازماني و تاريخ را از هم جدا كرد و فرهنگ سازماني بطور ناگهاني و اتفاقي بوجود نمي آيد تريس و بير (1993). بسياري از صاحبنظران بر اين عقيده اند كه ”فرهنگ سازماني، سيستمي از استنباط مشترك است كه اعضاء نسبت به يك سازمان دارند و همين ويژگي موجب تفكيك دو سازمان از يكديگر مي شود“ (رابينز، 1374، ص 967). 3-1- تعريف فرهنگ سازماني از ديدگاه كوئين فرهنگ سازماني عبارت است از ارزشهاي اصلي، مفروضات، تفسيرات در رويكرد هايي كه ويژگيهاي يك سازمان را مشخص مي كند كه در 4 گونه فرهنگ سازماني نمايان مي شود. اين چهار گونه شامل قومي، ويژه سالاري و بازار، سلسله مراتب مي باشند (كوئين، 1999، ص 28). 4- گونه شناسي فرهنگ سازماني از ديدگاه نظريه پردازان 4-1- گونه شناسي هريسون/هندي در سال 1978 هندي، ايده هاي هريسون را به كار گرفت و 4 گونه فرهنگ را در اشكال ساده توصيف كرد. او به جاي فرهنگهاي حمايتي و موفقيتي كه هريسون شناسايي كرده بود، فرهنگهاي وظيفه و شخص را به كار برد. فرهنگ قدرت (تارعنكبوتي)  فرهنگ نقش (معبد يوناني)  فرهنگ وظيفه (شبكه اي)  فرهنگ شخص (خوشه اي) 4-2- ديدگاه شاين شاين سه نوع فرهنگ مديريتي را بيان مي كند اين فرهنگ ها

عبارتند از : متصديان (فرهنگ متصدي): گروهي كه به نوعي با ما كار مي كنند، «متصديان» ناميده مي شوند و نيز به مديران صف و كارگراني كه در ساخت و تحويل توليدات و خدماتي كه رسالت اصلي سازمان را به انجام مي رسانند دخالت مي كنند، گفته مي شود.  فرهنگ مهندسي: در هر سازماني مركز تكنولوژيكي زمينه سازمان را تشكيل مي دهد و اين تكنولوژي بوسيله چندين نوع از مهندسين كه داراي يك فرهنگ كاري مشترك مي باشند طراحي و نظارت مي شود براي مثال طراحان سيستم هاي تكنولوژي اطلاعات، برنامه هاي نرم افزاري را طراحي مي كنند. طراحان سيستم هاي مالي يا پژوهشگران برنامه ريزي بازاريابي نيز وابسته به اين گروه كاري مي باشند يعني شامل فرهنگ مهندسي مي باشند. در اين نوع فرهنگ، سيستم هاي برتر، ماشين ها، قوانين روتين كه بطوري خودكار عمل مي كنند، كاملاً معتبر مي باشند.  فرهنگ اجرايي (هيئت رئيسه): اگر كسي در سازمانهاي وسيع جهاني جستجو كند، يك اجتماع از دفاتر (مديريت اجرايي) (CEOS) را شناسايي خواهد كرد كه مفروضاتي مانند وقايع روزانه، وضعيتها و نقش شان مشترك مي باشد (CEOS) از نردبان ترقي در اين موقعيتها بالا مي روند. ماهيت اين نقش قابليت جوابگويي مالي به سهامداران مي باشد و بيشتر در حفظ سهام تجلي مي يابد (شاين، 1996). 4-3- ديدگاه شولز شولز در 1987 پنج گونه فرهنگي را شناسايي نمود و هر كدام از اين فرهنگها در سه بعد متفاوت فرهنگ توصيف مي شوند. اين ابعاد عبارتند از: تحول (چطور فرهنگها در طول زمان تغيير مي كنند).  عوامل داخلي(چطور شرايط محيط داخلي يك سازمان در فرهنگ آن تاثير مي گذارد)  عوامل خارجي( چطور محيط خارجي يك سازمان فرهنگش را متاثر مي سازد) شولز در باب بعد خارجي، از ديل و كندي اقتباس كرده است. شولز

از اين ابعاد، 5 گونه فرهنگي را نتيجه گرفت كه شامل: ثبات، فعال، آينده نگر، اكتشاف و خلاق مي باشد. او خصوصيات اين 5 گونه فرهنگي را با استناد به پنج معيار شخصيت، زمان مدار، ريسك پذيري، شعار، تغيير مداري در غالب بعد تحول توصيف مي كند (بران، 1995 ). 4-4- ديدگاه كويين و مك گرد طبق تحقيقاتي كه توسط كوئين و مگ كرد (1985) در سازمانها انجام شده و از اطلاعات بدست آمده از اين تحقيقات، چهار گونه فرهنگ عام معرفي شده اند. فرهنگ عقلايي (بازار)  فرهنگ ايدئولوژيكي يا مرامي (ادهوكراسي يا ويژه سالاري)  فرهنگ طايفه (قومي)  فرهنگ سلسله مراتبي(سلسه مراتب) اساس فكري گونه شناسي انديشه اي است كه از تبادل متقابل چيزهاي ارزشمند مثل عقايد، حقايق و فلسفه بين افراد يا گروهها بوجود مي آيد كه اين تبادلات در سازمانها بسيار مهم هستند براي اينكه آنها موقعيت افراد و گروهها را تعيين مي كنند (بران، 1995 _ ص 21). 4-5- ديدگاه كوئين كويين 4 گونه فرهنگي را بيان كرد. اين 4 گونه فرهنگي شامل موارد زير مي باشد. فرهنگ سلسله مراتبي « ماكس وبر» جامعه شناس آلماني در سال 1800 به مطالعه سازمانهاي دولتي در اروپا پرداخت. انقلاب صنعتي چالشهاي جديدي در سازمانها بوجود آورد. بدين ترتيب و بر 7 ويژگي كه ناشي از بروكراسي بود، بر شمرد: قوانين، تخصص گرايي، شايسته سالاري، سلسله مراتب، تقسيم كار، حسابرسي، رسميت (وبر، 1947) اين ويژگي ها به تحقق اهداف و بر كمك بسيار كرد. زيرا بكارگيري اين روش در سازمانها باعث ايجاد كارايي، قابليت اعتبار و قابليت پيش بيني در آمد شد. در حقيقت تا سالهاي 1960 در تمامي كتابهايي كه در زمينه مديريت و سازمان بود اينطور تصور مي شد

كه سلسله مراتب و بوروكراسي ”وبر“ شكل ايده آل سازمان است. بدين دليل سازمانها بطرف خدمات و توليد ثابت، كارايي و ثبات پيش رفتند. خطوط روشن تصميم گيري، قوانين و رويه هاي استاندارد شده، مكانيزم هاي كنترل و حسابرسي بعنوان عوامل كليدي موفقيت بودند. فرهنگ سازماني با اين ويژگيهاي رسمي و ساختاربندي شده كاري، تطبيق و سازگاري مي يابد. رهبران هماهنگ كننده و سازمان دهنده هاي خوبي هستند. اهداف بلندمدت سازمان شامل: ثبات، قابليت پيش بيني و كارايي مي باشند. سازمانهاي زنجيره اي مانند رستوران مك دونالد، مجتمع هاي توليدي مانند موتور فورد و آژانس هاي دولتي همانند بخشهاي دادگستري از نمونه هاي «فرهنگ سلسله مراتبي“ مي باشند. سازمانهاي بزرگ و آژانس هاي دولتي معمولاً داراي اين نوع فرهنگ مي باشند بدين دليل كه اين نوع سازمان ها از سطوح سلسله مراتبي متعدد و رويه هاي استاندارد شده برخوردار هستند در فرهنگ سلسله مراتبي سازمان بسيار ساختار يافته و رسميت يافته است. رويه ها معين مي كنند كه افراد چه كار بايد بكنند و رهبران بهترين هماهنگ كننده ها و سازمان دهنده هاي تفكر در بهره وري هستند. حفظ يك سلسله قوانين و سياستهاي رسمي اجزاء سازمان را به يكديگر پيوند مي دهد. هدف بلند مدت سازمان در ثبات و عملكرد بهمراه بهره وري، عمليات هموار است (كويين، 1999).  فرهنگ بازار در طول سالهاي قبل از 1960 سازمانها با سازمان دهي در برخورد با چالشهاي رقابتي جديد تلاش مي كنند. پايه گذار اين نوع فرهنگ، بر مبناي كار «اليور ويليامسون» و اوچي و ديگر همكاران او مي باشد. اعضاء سازمان سعي در شناسايي عواملي داشتند كه بر اثر بخشي سازمان كمك مي كردند. يكي از اين عوامل و مهمترين آن، هزينه هاي كاري مي باشد. اين طرح كه شكلي از بازار ارائه مي دهد و عبارت بازار

به معني وظايف بازاريابي يا وجود مصرف كنندگان در محل كار نمي باشد. بلكه نوعي سازمان را نشان ميدهد كه وظايفي در درون خود همانند يك بازار دارد. به عبارت ديگر اين مدل جهت گيري به طرف محيط خارجي بجاي محيط داخلي است. محيط خارجي متمركز بر عوامل خارجي شامل متقاضيان، مشتريان، پيمانكاران، صاحبان جواز، اتحاديه ها، تنظيم كنندگان و مانند اينها مي باشد. اين نوع فرهنگ شباهتي به سلسله مراتب كه داراي كنترل داخلي است و بوسيله قوانين تخصصي كردن مشاغل، تصميم گيري متمركز شده نگهداري مي شود، ندارد. در حالي كه بازار معمولاً از طريق مكانيزم هاي اقتصادي بازار و بخصوص مبادلات پولي گردانده مي شود. بدين شكل بازارها بر مبادلات فروش و قراردادها و ايجاد مزيت رقابتي با ديگر رقبا تمركز دارد. سازمان هايي كه فرهنگ غالب بر آن، فرهنگ بازار است از ارزشهاي اصلي غالب بهره وري و رقابت برخوردار هستند و رقابت و بهره وري در اين سازمانها از طريق اهميت زياد به كنترل و موقعيت خارجي بدست مي آيد. از اوايل 1990 تا اواسط 1991 تمايل به حفظ اين فرهنگ قوت گرفت.  اساس مفروضات و ارزشهاي بنيادي فرهنگ بازار بر پايه اهداف روشن و استراتژي پرتكاپو بسوي سود آوري و كارايي سوق مي يابد. جنرال جورج پتون معتقد است سازمانهاي بازار تمايل به حفظ موقعيت رقبا با ثابت قدمي در اهداف، رقبا را مغلوب مي كنند. در اين فرهنگ كار نتيجه مدار مي باشد. رهبران بادوام و ثابت قدم هستند و آن چيزي كه باعث پيوند اجزاء به يكديگر مي شود تاكيد بر پيروزي و مفاهيم بلند مدت، عملياتهاي رقابتي و تاكيد بر دستيابي به موفقيت و تحقق اهداف است. عبارت موفقيت در اين فرهنگ، شراكت و

نفوذ در بازار تعريف شده است (كويين،9991). در فرهنگ بازار سازمان بسيار نتيجه مدار است و هدف اصلي آن نتايج مورد انتظار از شغل محول شده مي باشد و به گونه اي از سازمان گفته مي شود كه خود به مثابه يك سازمان عمل مي كند اين نوع از سازمان به جاي امور داخلي به سوي محيط خارجي جهت گيري دارد. آنچه سازمان را به هم پيوند مي دهد. تاكيد بر پيروزي در رقابت است. تاكيد بلند مدت بر اقدام رقابتي و دستيابي به اهدافي پايدار است. موفقيت بصورت نفوذ در بازار و سهم بازار تعريف مي شود و رهبران بازار از اهميت بسياري برخوردار است (زاهدي، 1381).  فرهنگ قومي سومين شكل ايده آل از فرهنگ سازمان فرهنگ قومي ناميده مي شود، به اين علت كه سازمان همانند يك خانواده است.. در سازماني كه فرهنگ قومي بر آن غالب است بجاي رويه ها و قوانين سلسله مراتب يا مراكز بازاري مزيتهاي رقابتي، ويژگيهاي فرهنگ قومي يعني كار گروهي، برنامه هاي مشاركت كاركنان، تعهد سازماني وجود دارد، گروههاي كاري بر اساس عملكرد گروهي (نه فردي) پاداش دريافت كرده و نيز دواير كيفي سازمان به تشويق كاركنان در اصلاح و بهبود كار و عملكرد خود و سازمانشان در يك محيط پر قدرت مي پردازند. مفروضات بنيادي فرهنگ قومي بيان مي كند كه: 1_ محيط از طريق فرهنگ گروهي و توسعه منابع انساني بهتر اداره مي شود. 2_ مشتريان به مثابه شركاء هستند. 3_ وظيفه مديريت عالي قدرت دادن به كاركنان و كمك در جلب مشاركت، تعهد و وفاداري كاركنان مي باشد. اين ويژگي هاي در سازمانهاي آمريكايي جديد نبوده و در گذشته توسط پژوهشگران مورد بررسي و بكار گرفته شده اند (مك گريگور، 1960؛

ليكرت، 1970؛ آرجريس، 1962). اگر چه اين ويژگي ها بطرزي آشكار از شركتهاي ژاپني اقتباس شده و بعد از جهاني دوم بطور موفقيت آميزي به كمك سازمان هاي ايالات متحده و اروپاي غربي در اوايل سالهاي 1970 و 1980 بكار گرفته شده است. نشان مي دهد كه فرهنگ قومي در محيطهاي كار ميتواند مفيد واقع شود. فرهنگ قومي براي مديران در محيطهاي پيچيده و آشفته و محيط هاي متغير كه داراي تغييرات سريع مي باشند، مي تواند مشكل ساز باشد. در فرهنگ قومي محيط بسيار دوستانه است و افراد در كار با هم سهيم اند و سازماني بي شباهت به يك خانواده گسترده نيست. رهبران و سرپرستان سازمان به شكل پدرانه نظاره گر هستند. آنچه سازمان راپيوند مي دهد وفاداري و رسم و عادات و اعتقادات است. تعهد به ميزان بالايي در افراد سازمان وجود دارد. سازمان بر منافع بلند مدت توسعه منابع انساني و همبستگي و انسجام و روحيه افراد تاكيد بسيار زيادي دارد.  فرهنگ ويژه سالاري بعد از تغيير جهت جهاني از عصر صنعتي به عصر اطلاعات چهارمين شكل از فرهنگ پديدار گشت. اين شكل از فرهنگ پاسخگوي محيطهاي پرتلاطم و آشفته و شرايط پرشتاب قرن 21 است. آنچه موجب اختلاف ويژگيهاي اين فرهنگ با سه فرهنگ پيشين مي گردد، مفروضات بنيادي اين فرهنگ مي باشد. نوآوري، ابداع، ابتكار و پيشگامي مفروضاتي هستند كه سازمانها با تدارك خدمات و محصولات جديد آتي از طريق آنها به موفقيت دست مي يابند. فرهنگ ادهوكراسي وظيفه اصلي مديريت را پرورش كارآفريني، خلاقيت و تاكيد بر برتري جويي مي داند و از نوآوري براي رسيدن به سودآوري و منافع بهره مي گيرد. ريشه كلمه ادهوكراسي از adhoc گرفته شده است كه به معناي زودگذر، موقت،

تخصصي شده و واحد پويا مي باشد (كويين (1999) ). در فرهنگ مديريت Adhoc به معني ويژه امري مخصوص، متخصص تعريف شده است(زاهدي و همكاران، 1379). ادهوكراسي ها مانند واحدهاي موقتي هستند، شعار مهم آنها اين است «محلهاي موقت از محلهاي ثا بت بهتر هستند.« به اين دليل كه آنها ميتوانند بر حسب شرايط جديد بسرعت پيكربندي مجددي براي خود بسازند. يكي از اهداف مهم فرهنگ ادهوكراسي، پرورش انعطاف پذيري، انطباق و خلاقيت در شرايطهاي نامطمئن و متغير و داراي ابهام و يا هنگامي كه اطلاعات داراي بار اضافي هستند. سازمانهاي ادهوكراسي را در صنايعي مانند؛ صنايع نرم افزار، فضا، مركز مشاوره و ساخت فيلم مي توان ديد. يكي از چالشهاي مهم اين نوع سازمانها توليد محصولات و خدمات جديد و تطبيق با فرصتهاي جديد مي باشد.. ادهوكراسي تاكيد زيادي بر فردگرايي، ريسك پذيري، پيش بيني آينده دارد، به عنوان مثال، شركتهاي مشاوره اي براي تقاضاي هر مشتري برخوردي مستقل از ديگران دارند و براي هر طرح (پروژه) يك طرح سازماني موقت ريخته مي شود تا زماني كه كار انجام شود وقتي كه پروژه به پايان رسيد، ساختار از هم گسيخته مي شود. نمونه ديگر فضا پيماي ناسا است. از ويژگي هاي فرهنگ ادهوكراسي مي توان به موارد زير اشاره كرد: 1_ فاقد نمودار سازماني است. نمودار سازماني ممكن است براي ماموريت كاري به طور موقت و سريع و دقيق تشكيل و تغيير يابد. 2_ فضاي كار موقتي است، سرپرست فاقد دفتر كار ثابت است و هر وقت كه نياز باشد بطور موقت پايه ريزي مي شود. 3_ نقش ها موقتي است. اعضاء ستاد بطور موقت تعيين شده و مسئوليتها بطور موقت به آنان واگذار مي شود. 4_ خلاقيت و نوآوري تشويق مي شود.

كاركنان به ارائه راه حلها و روشهاي جديد كاري تشويق مي شوند، براي اينكه ادهوكراسي بر خلاف سلسله مراتب با شكل محيطهاي دولتي بزرگ تناقض دارد (كويين، 1999). نمودار _ مقايسه ارزشهاي رهبري، اثر بخشي و تئوري سازماني در چهار شكل فرهنگي 5- جمع بندي تمامي اين مطالعات و ابعاد مختلف فرهنگي نشان مي دهد كه فرهنگ سازماني بسيار وسيع بوده و مطالعه آن اهدافي را بر دارد. بنابراين يك چهارچوب زيربنايي بايد براي مطالعه ابعاد كليدي فرهنگي بكار برد. با توجه به ديدگاههاي مطرح شده در خصوص گونه هاي فرهنگي به نظر مي رسد ديدگاه كوئين از جامعيت بيشتري برخوردار است. لازم به ذكر است هيچ يك از چهارچوب ها داراي جامعيت كامل نبوده و البته ارائه و قبول يك چارچوب خاص دليل بر درست بودن آن و اشتباه بودن ديگر چارچوبها نمي باشد. چارچوبي مناسب است كه. علاوه بر قابليت اثبات بر اساس مدارك تجربي، قابليت اعتبار نيز داشته باشد. چهارچوب ارائه شده توسط كويين هم داراي صورت و اعتبار تجربي است و هم كمك به تكميل نظريه هاي مطرح شده توسط ديگر نويسندگان و پژوهشگران فرهنگ سازماني مي كند (كوئين، 1999). بنابراين جامعيت بيشتري در اين خصوص نسبت به ديگر نظريات مطرح شده احساس ميشود. مراجع -------------------------------------------------------------------------------- منابع فارسي: 1_ برن، تيم كوف _ آگ (1375). زمينه جامعه شناسي. ترجمه: آريان پور. چاپ يازدهم. تهران: انتشارات شركت سهامي _ كتابهاي جيبي جعفري، محمدتقي-2(1373). فرهنگ پيشرو و پيشرو. چاپ اول. تهران: انتشاراتم علمي و فرهنگي.  ص 15 18_ رابينز، استيفن بي (1377). مديريت رفتار سازماني. مترجمان: 3-علي پارسائيان، محمد اعرابي. چاپ اول. تهران: موسسه مطالعات پژوهشهاي بازرگاني. ص 967. 4_ زاهدي، سيدمحمد(1381). ”تغيير فرهنگ سازماني“،

تدبير، شماره 127. ص 37-30 5_ زاهدي، شمس السادات؛ الواني، سيد مهدي؛ فقيهي، ابوالحسن .فرهنگ جامع مديريت. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي، 1379. شريف زاده، فتاح-6. كاظمي، مهدي (1377). مديريت فرهنگ سازماني. تهران: نشر قومس. ص 112. 7_ صادقپور، ابوالفضل (1375). مجموعه مقالات مباحثي در مهندسي اجتماع. چاپ اول. تهران: مركز آموزش مديريت دولتي. -_ طوسي، محمدعلي-8 (1372). فرهنگ سازماني. چاپ اول. تهران: مركز آموزش مديريت دولتي. -9 عاصمي پور، محمدجواد(1375). مديريت و سرپرستي اثر بخش. چاپ اول. ناشر: سادان منابع لاتين :

1-Argyris, chris(1964) Integrating the Individual and the organization. Newyork: Wiley. 2-Arnold,D.R.and capella, L.M(1985) corporate culture and the marketing concept: a diagnostic instrument for utilities. Public Utilities.Fortnightly, 116:32-38 3-Brown, Andrew(1995). Organizational culture, London: Pitman pulishing. P:14-21 4- Beyer,Janice and Cameron, kim (1997) organizational culture. Enhacing organizational performance. Washington D.C: National Aational Academy Press. 5-Blauner, Robert(1975). Alienation and Freedom. Chicago: university of Chicago press. 6-Cox, Taylor(1991) The multicultural organization. Academy of management Exexutive, p:34-47 7- Hofstede, Greet (1980) culture’s consequences. Lindon: sage.  8-Hirsh and smircich, L(1983) Leadership: The management of meaning. Journal of Applied Behavioral science.114-112 9-Harrison R.1972 ”Understanding your organizatiion’s character.” Harvard Business Review. Mauy-June 1972 10-Quinn. R(1999). “Diagnosing culture and changing organizational culture. “Newyork: Addison Wesley. 11-Schien, Edgar H.(1996). Defining organizational culture. The Manchester Review. P.7-8. 12- sehien, Edgar H.(1996) culture: The Missing concept in organization studies. Sanfrancisco: cornell university. P: 229-240 13-Trice, Harrison and Beyer, Janice. (1993) the cultures of work arganizations. Englewood cliffs, NJ: prentice Hall. 14-Trompenaars,fons(1992)Riding the waves of culture: understanding -15--Diversity in Global Business. Newyork: Irwin-Trice, Harrison and Beyer, Janice (1993)

The cultures of work organizations. Englewood Cliffs, NJ: prentice Hall

رهبر سده بيست ويك؛ هنرمند اجتماعي، نوآور فرهنگي

رحمان نور عليزاده چكيده: ما هم اكنون در عصري قرار داريم كه مهمترين ويژگي آن عدم اطمينان، پيچيدگي، جهاني سازي و تغييرات فزاينده تكنولوژيكي است. موفقيت سازماني بااين شرايط، مستلزم تغييردرفعاليت هاي سازماني و بويژه رهبري و اداره سازمانهاي هزاره سوم است. در بستر تئوري آشوب، پويايي هاي غيرخطي، مكانيك كوانتوم و ديگر فرايندهاي پيچيده رهبران عصر حاضر، نيازمند سه نقش خلاق رهبري يعني هنرمند اجتماعي، نوآوري فرهنگي و بينش معنوي هستند كه مستلزم الگوهاي: تفكر جديد، سعه صدر و 11 حوزه در برگيرنده ارزشها، ديدگاهها و شايستگي هاي رهبري براي هدايت سازمانها و شكوفايي استعدادهاي بالقوه كاركنان است. مقدمه اكنون كه چندين سال از ورود به سده 21 را پشت سر مي گذاريم، تحولات جهاني، تكثر فزاينده تكنولوژي، جهاني سازي ،رقابت فزاينده بر سر منابع و بازار، رسوايي هاي تجاري، تنوع دربازار نيروي كار، فاصله فراوان و گسترده بين مناطق توسعه يافته و در حال توسعه، ذهن ما را با اين پرسش روبه رو مي سازد كه جامعه جهاني و تجاري جديد، با جامعه قبلي چه تفاوتهايي دارد؟ جهان جديد جهاني پيچيده ، پويا ،شتابان با رشد فزاينده دانش است. بازارها،محصولات و سازمانها همگي جهاني متعدد و چند فرهنگي شده اند. جهان آشوب، عدم اطمينان، غير خطي جايگزين جهان ثابت مطمئن و خطي شده است. ما هم اكنون وابستگي فزاينده بين افراد، سازمانها ،جوامع و ملتها را تجربه مي كنيم. موفقيت با اين شرايط و موقعيت، مستلزم تغيير در فعاليتها و وظايف سازماني و چگونگي اداره و رهبري سازمانها است. 1. تغيير الگوي رهبري 1-1.پويايي

سيال و ارگانيك سازمانها نيز مانند سيستم هاي پويا و ارگانيك بايد بياموزند كه ساختار، فرايندها و روابط شان را در پاسخ به محيط پوياي بيروني به گونه سريع و يكنواخت دوباره سازماندهي كنند. 1-2. پيچيدگي وآشوب يادگيري و مديريت پيچيدگي و آشوب وجه تمايز رهبران جديد و رهبران پيشين است. رهبران معاصر بايد به كمك تئوري آشوب و پيچيدگي ، بينش وبصيرت نسبت به ماهيت و هدفهاي سازمانها را به عنوان سيستم هاي انطباقي پيچيده بدست آورند. 1-3. كليت، پيوستگي و انسجام تئوري كوانتوم در مورد رفتار غير قابل پيش بيني و تصادفي ذرات اتمي منجر به پيشرفتهاي تكنو لوژيكي، نظير: كامپيوتر، اينترنت و جراحي ليزري شده است. پژوهشهاي اخير در روان شناسي، زيست شناسي و نوروسايكولوژي بيانگر آن است كه انسان ها موجودات كوانتومي اند. كاربرد تئوري كوانتوم و كل نگري در رهبري، اين است كه بهره برداري كامل از پتانسيل هاي افراد نيازمند قدرشناسي درگير كردن و تركيب جسم و ذهن و روح از راه ارتباط بين جنبه هاي تحليلي و هنري كاركنان براي افزايش خلاقيت شان است. 1-4.انطباق پذيري، انعطاف و چابكي ماهيت پوياي پيچيده، غير قابل اطمينان، شبكه اي، مبتني بر اقتصاد دانش محور و نياز به شناخت سريع مسائل و مشكلات و حركت به سمت فرصت هاي جديد در يك محيط پويا و پيچيده نيازمند سبك رهبري انعطاف پذير و انطباقي است. همچنين نيازمند به چابكي فردي و سازماني و مشاركت بيش از پيش احساس مي شود. 1-5. بينش وبصيرت و آينده نگري خلاقيت، بصيرت، بينش و توانايي ارتباط برقرار كردن بين ايده ها، براي ايجاد ارتباط بين بخشهاي اقتصادي؛ ديجيتالي و اجتماعي

وبراي حل مسائل زيست محيطي و ديگر مسائل جهاني ضروري است. سازمانها و صنايعي كه داراي اين قابليت ها هستند، توانايي شناسايي و كشف اين مسائل و مشكلات را دارند. بنابراين، هدايت و رهبري سازمانهاي معاصر، نيازمند تغيير الگوي رهبري و حركت از الگوي قديمي به سمت الگوي پوياي جديد و منطق با ويژگي هاي عصر حاضراند. 2. نقش هاي جديد رهبري سازمانهاي موفق و شكوفا در سده حاضر سازمانهايي هستند كه توانايي انطباق،با ويژگيهاي عصر حاضر را داشته باشند. مهمترين منابع مزيت رقابتي براي سازمانها در عصر حاضر، عبارتند از: مسئوليت پذيري اجتماعي و اخلاقي، مشاركت، روابط، خلاقيت و نوآوري، انعطاف پذيري و انطباق،تفكر سيستمي و مديريت پيچيدگي وآشوب است رهبران براي هدايت اثر بخش سازمانهايشان در يادگيري و به كارگيري اين توانايي ها نيازمند سه نقش خلاق در الگوي جديد رهبري هستند كه عبارتند از: 1. هنرمندي اجتماعي؛ 2. بينش و بصيرت معنوي؛ 3. نوآوري فرهنگي. 2-1.هنرمندي اجتماعي هنرمندان اجتماعي به افرادي گفته مي شود كه داراي مهارت مشاوره، رهبري و هدايت پارادايم ها، ارزش ها وقوانين در حال تغيير و سازماندهي جوامع و سازمانهايشان باشند. هنرمندان اجتماعي در شبكه هاي مشاركتي براي خلق نوآوري اجتماعي فعاليت مي كنند. آنان سازمان و فرهنگ سازماني را از پدر سالاري و تسلط و نفوذ به سمت مشاركت و تيم هاي خود گردان مي برند. 2-2. بينش و بصيرت معنوي افراد با بينش و بصيرت معنوي كساني هستند كه جهان پيرامون انسانها و نقشهاي آنان را به درستي تفسير مي كنند ومعنا،هدفمندي الهام و بينش تازه اي در مورد انسان فراهم مي سازند. آنان ابعاد جديد آينده

وآگاهي اجتماعي را كشف كرده، پيشگام شيوه هاي تفكر جديد پويا و انعطاف پذير در مورد مسائل و مشكلات جهاني هستند و جستجو براي تماميت ،وحدت كمال، عشق، صلح، صفا و پيشرفت را تضمين و طراحي مي كنند. 2-3. نوآوري فرهنگي نوآوران فرهنگي افرادي هستند كه پيشگام و پشتيبان ايده ها،ارزشها،مصنوعات وسبكهاي زندگي جديد در جامعه و دنياي كاري هستندو استعدادها و توانايي هاي افراد را براي ايجاد تغييرات كشف مي كنند و شناسايي و پرورش مي دهند. آنان حس مشاركت و چالاكي مدني را در زندگي افرادي كه جوامع و سازمان هايشان در حال گذر هستند و خود شان را در چالش بين سنت و مدرنيته درگير كرده اند، زنده مي سازند. بعضي از رهبران استثنايي در گذشته، ممكن است يك يا چند مورد از اين قابليت ها را داشته اند اما به هر حال رهبران جهان در حال تغيير معاصر، به اين قابليت ها و توانايي ها، به عنوان بخشي از وظايف شغلي براي موفقيت در عصر حاضر نياز دارند. اين سه نقش خلاق رهبري، تغيير الگو، در ارزش ها و اعمال رهبري را در بر مي گيرد و مستلزم تغييرات شديد در دهنيت و الگوي تفكر رهبري و سعه صدر به عنوان هسته تواناييهاي رهبر و نيز تركيب ذهن و روح مي باشند. ذهنيت و الگوي تفكر به قدرت عقلاني و شهودي، الگوهاي تفكر اثر بخش، مهارتهاي عقلاني، ادراك چشم اندازها و نگرش هايي اشاره دارد كه يك رهبر را قادر مي سازد دامنه و ماهيت پيچيدگي هاي عصر حاضر را شناسايي كرده، با آنان مقابله كند سعه صدراشاره دارد به قدرت عاطفي و احساسي كه يك

رهبر را قادر مي سازد آنچه را كه آرزو مي كند و به دنبال دستيابي به آن است و به جهت و درستي آن اعتماد دارد را باوجود موانع و مشكلات به گونه جدي و مستحكم دنبال كند. مفاهيم زير يازده حيطه اي هستند كه ذهنيت و الگوي تفكرو رهبران در سده 21 را تعريف مي كنند. هريك از آنها با مثالهاي روشن و واضح تعريف شده اند اما جامع نيستند. 1. خلاقيت و شهود استفاده از توانايي هاي خلاق و شهودي، درك شهودي، تأكيد بر خلاقيت و تحول، به كارگيري تنش خلاق براي ايجاد تغيير ايده هاي جديد، شناسايي روشهاي جديد براي حل مشكلات و تشخيص نياز به تغيير. 2. شور وشوق و الهام احساس سر زندگي، شادابي، شوروهيجان، اميد به آينده، داشتن تصوري روشن از آينده،به كارگيري قلب و روح و روان در محيط كار، الهام بخشي، توانمند سازي و شناسايي استعدادها و شكوفايي آنان. 3. معناو تفكر و تعمق كشف معنا و هدفمندي، داشتن هدفهاي آرماني و ايده آل، در گيرشدن تفكر، تعمق و خودشناسي، استفاده از فضاهاي فكري هنري و عقلاني و تعمق و تفكر از راه موسيقي و هنر، رشد همدلي ،روحيه شناخت الگو و سرمشق و پيچيدگي ذهني قوي براي خلق ومعناي هدف در ديگران، فراخواندن ديگران به خدمت،ارتباط برقراركردن بين واقعيتهاي بيروني و دروني در نظر گرفتن اشتباهها به عنوان فرصتهايي براي ياد گيري. 4. بينش و بصيرت داشتن بينش و بصيرت روشن از آينده اي كه مي خواهد به تحقق بپيوندد، چشم انداز دراز مدت شناسايي روندها وظهور الگوهاي جديد، نگاه به افقها و كرانها. حفظ بينش و

بصيرت مشترك و ارزشهاي بنيادي پيرامون و اعتماد به آنان. كمك به افراد و سازمانها در شناسايي و كشف بينش و بصيرت، تسهيل خود سازماندهي، خود تنظيمي و تفكر سيستمي. 5. شهامت، شجاعت ومسئوليت پذيري ريسك پذيري، از عهده مشكلات بر آمدن بنيانگذاري تغيير و نوآوري،قبول مسئوليت كامل براي تصميمات و اقدامهاي فردي. رعايت انصاف و عدالت در برخورد با ديگران،تحول خود، گروه و سازمان. 6. صداقت و درستي و اعتبار مقاومت و عزم راسخ در برابر آنچه درست است در اوج صداقت، عمل كردن به گفته ها، صداقت و درستي در برخورد با ديگران، احترام متقابل، ثابت قدم و بي ريا گوش سپردن به مسائل و مشكلات ديگران، تفكر انديشمندانه. 7.انعطاف پذيري و پذيرفتن انتقاد رشد و پرورش تفكر آزاد، پذيرفتن ايده هاي گوناگون، هوش فرهنگي و توانايي كار با افراد با ايده ها و فرهنگ هاي گوناگون، تسهيل انعطاف در فرايندهاي گروهي و ساختار ناظر و مباشر فرايند تغيير. 8. خود هشياري شناخت خود، اخلاقيات و ارزشها، رشد تفكر و خود آگاهي، پرورش نشاط و سرزندگي، مسئوليت پذيري اجتماعي در قبال جامعه،اجتماع و محيط، ارتقاء و تسهيل تعمق و ژرف انديشي در خود و ديگران، خلق فضايي ايمن و آرام به منظور تفكر و تعمق در معنا و هدف. 9. نظارت، توجه و مراقبه همدلي و درك ديگران از راه توجه به عواطف و احساساتشان، تقويت اعتماد در روابط بين افراد توانمندي سازي، تفويض اختيار، در خدمت ديگران بودن. توجه به سعادت و بهروزي و رفاه افراد، خلق محيطي براي رشد وشكوفايي افراد به همراه اعتمادو ارتباط كاري متقابل و راهنمايي و رهبري و هدايت

فعاليت هاي افراد. 10. رشد و پيشرفت تقويت و حفظ رشد و عزت نفس و پيشرفت فردي. تعهد عميق نسبت به رشد معنوي، حرفه اي و فردي افراد در درون سازمان. كشف هدايت و پرورش استعدادهاي بالقوه افراد، خلق و ايجاد جوامع يادگيري انتظار بهترين ها و ايده آل از افراد، فراهم آوردن فرصت هايي براي افراد بمنظور جشن گرفتن موفقيت ها و تجربه موفقيت و پيشرفت فردي. 11. هماهنگي و توازن برقراري تعادل و توازن بين ابعاد جسماني، معنوي و عاطفي و احساس افراد در زندگي فردي، حمايت از فعاليت هاي بين گروهي و درون گروهي، حفظ و پرورش صلح و صفا وآرامش در بين افراد، ايجاد ارتباط، همكاري و مشاركت بين افراد و برداشتن مرزها و موانع حمايت از فعاليت هاي صلح جهاني، نگاه سيستمي به مسائل و رشد تفكر سيستمي، جامعيت و كل نگري به عنوان مبناي عمل رهبراني كه داراي مهارت هاي عاطفي و عقلاني هستند مي توانند روح سازماني را بيدار سازند. آنان كاتاليزور رشد فردي اند و به افراد كمك مي كنند تا پتانسيل هاي نا محدود خود را در تحول فردي سازماني و جهاني شكوفا سازند. همچنين آنان مي توانند بسياري از ذي نفعان را در راه حل پردازي و حل مسائل و مشكلات پيچيده جهاني درگير سازند. چالشهاي جهاني معاصر و تغييرات سازماني بيانگر آن هستند كه آنچه را كه در گذشته ما معتقد بوديم نقطه قوت ما است يعني: مديريت و مسئوليت پذيري براي حركت و تغيير به سمت جلو، ديگر كافي به نظر نمي رسد. ما در نقش مدير بيش از پيش گرفتار و در گير منافع كوتاه مدت

موفقيت ها و پيشرفت هاي مادي، كارايي، تقسيم كارو تخصص بوده ايم. سازمان هايمان را بر مبناي سلسله مراتب و ساختارهاي خطي تنظيم كرده ايم. با استفاده از الگوها و مدلهاي سازماني خشك، انعطاف ناپذير، رسمي، بدون ارتباط متقابل بين اعضا، ساختارها و فرايندهايي را ترسيم كرده ايم كه خلاقيت، معنا، هدفمندي و ريسك پذيري را در تيمها و اعضاي سازماني خفه مي كند در ارزيابي عملكرد به واسطه تأكيد بيش از اندازه بر اعداد، ارقام، آمار و عملكرد مادي از نياز به مشاركت روحي، الهام، معنا، تحقق كيفي و رفتار هاي جوانمردانه غفلت ورزيده ايم در نقش مدير ارزش ها، رفتارمان را، خانواده مان را، معنويت مان را، زندگي مان را از يكديگر جدا كرده ايم.ما جسم را از ذهن مان، ذهن مان را از قلب مان و قلب مان را از روحمان جدا كرده ايم. وهم اكنون از نبود افرادي كه توانمندي اجراي وظايف جديد رهبري را داشته باشند، رنج مي بريم. رهبران سده 21 بايد به تمام ابعاد وجودي كاركنان و نيازهاي آنان توجه كنند و نه تنها توانايي هاي شناختي شان را بلكه توانايي هاي معنوي، جسمي، اجتماعي و عاطفي آنان را مورد توجه و قدرداني قرار دهد تا روح و روان و قلب شان را، همانند فكرشان، در محيط كار يه كار گيرد.

منبع: Karakas,fahri, (2007),the Twenty-First Century Leadersocial Artist,Spiritual Visionary,and Cultural Innovator,Journal of global business and organizational excellence,volume26,issue3.page 44-50 *http://system.parsiblog.com/1204191.htm

محدوديت هاي برنامه ريزي فرهنگي

محدوديت هاي برنامه ريزي فرهنگي   دكتر محمدعلي اكبري

از ديرباز درباره نسبت و رابطه ميان برنامه ريزي و فرهنگ دو رويكرد كلان وجود داشته است . برابر رويكرد اول فرهنگ داراي ساختار ويژه اي است كه دگرگونيها و تغييرات آن

كاملاً تابع ساز و كارهاي دروني و تاريخي اش مي باشد و به هيچ رو نمي توان از بيرون و مطابق طرح و برنامه

اي خاص تغييرات پيش بيني شده اي را در آن پديد آورد. اما رويكرد دوم فرهنگ را همان ساير پديده هاي اجتماعي قلمداد مي كند و امكان برنامه ريزي در اين زمينه را ميسر و تا حدود زيادي ضروري مي انگارد . ظاهراً تجارب بشر در زمينه تغيير فرهنگي كه طي دهه هاي اخير صورت پذيرفت، تا حدود زيادي صاحبنظران را متقاعد كرده است كه مي توان با تكيه بر برنامه ريزي هاي معيني به دگرگوني هاي مطلوبي در حوزة امور فرهنگي دست يافت . از سوي ديگر وجود قرائن و شواهد فراوان در دهه اخير مؤيد اين واقعيت است كه برنامه ريزان و كارگزاران فرهنگي كشور نيز رويكرد دوم را دربارة رابطه ميان برنامه ريزي و فرهنگ پذيرفته اند و با تدوين متن سياست فرهنگي در دو برنامه اول و دوم توسعه اجتماعي _ اقتصادي كشور گامهاي عملي را در اين راه نيز برداشته اند. موضوع سخن عنايت به مقدماتي كه ذكر آن رفت، بيشتر معطوف به نگراني هايي است كه در زمينه رويكرد وبرنامه ريزان نسبت به فرهنگ وجود دارد. به عبارت روشن تر در شرايطي كه كارگزاران فرهنگي كشور با تكيه بر راهبردهاي برنامه ريزي در پي ايجاد دگرگوني هايي در زمينه فرهنگ ملي هستند، بايد نسبت به نكاتي حساسيت و دقت بيشتري نشان داد و از محدوديت هايي كه در اين زمينه وجود دارد، با خبر شد . البته پيشاپيش بايد اذعان كرد كه در اين فرصت كوتاه نمي توان

به همه ابعاد و جوانب محدوديت هاي برنامه ريزي در حوزة فرهنگ پرداخت و بناچار برخي خطوط كلي مورد اشاره وقاع خواهد و تفصيل آن را بايد به فرصت و مجال فراختري وعده داد. بنظر مي رسد كه پيش از ورود به موضوع اصلي بايد توافقي از نظر مفهومي بر روي واژگان اصلي موضوع مورد بحث بعمل آيد . بدين معني كه منظور خود را از برنامه ريزي و فرهنگ معلوم كرد و حوزه مفهومي برنامه ريزي فرهنگي را تدقيق نمود. برنامه ريزي (----) به كوششي براي ايجاد تغيير آگاهانه در جريان تحول موضوع، مطابق درخواست و الگوي ذهني برنامه ريز گفته مي شود. فرهنگ يعني مجموعه پيچيده اي از بينش ها، احساسات، ارزشها، انديشه ها، عقايد و رفتارهاي نسبتاً پايدار و بادوام در يك جامعه. اين مجموعه پيچيده معمولاً در قالب آداب و رسوم، هنر ، آموزش، زبان، ميراث فرهنگي و دين متجلي مي شود. بر اساس دو تعريف فوق مي توان چارچوب مفهومي برنامه ريزي فرهنگي رامعلوم كرد. بدين معني كه مي توان گفت برنامه ريزي فرهنگي تلاشي است براي تغيير آگاهانه در زمينة بينش ها، احساسات ، ارزش ها، انديشه ها، عقايد و سلوك نسبتاً پايدار و بادوام يك جامعه، مطابق درخواست و الگوي ذهني برنامه ريز .مراجعه مجدد به تعريف برنامه ريزي مؤيد اين امر است كه برنامه ريزي در گوهر خود الگوي ذهن برنامه ريز را دارد و اين بدان معناست كه برنامه ريزي بدو نظريه امكان پذير نيست، به عبارت دقيق تر سياستها و خط مشي ها شكل دستوري شده نظريه ها هستند. نظريه مي گويد : اگر الف آنگاه

ب برنامه ريزي مي گويد: براي داشتن ب بايد الف را تحقق بخشيد. از مجموع مطالبي كه گفته آمد مي توان به يك نتيجه زود هنگام دست يافت و آن عبارت است از اين كه برنامه ريزي تنها يك فن و ابزار براي انجام تغييرات مورد نظر نيست، بلكه برنامه ريزي الگويي كلي است كه به نحو روشمند تغييرات مورد نظر را صورت بندي مي كند. به بيان ديگر هر برنامه ريزي حاوي ايدئولوژي و روشهاي اجرايي تحقق آن ايدئولوژي است . پس بايد توجه داشت كه با برگزيدن هر نوع از نظام برنامه ريزي پيشاپيش طرز تلقي نظام مندي را براي تحول فرهنگي پذيرفته ايم و بناچار بايد لوازم آن را پذيرفت و براي نتايجش آمادگي داشت . موضوع مهم ديگري كه در بحث ما داراي جايگاهخاصي است، تدقيق واژه فرهنگ است . پرسش اساسي اين است كه آيا براستي كليتي به نام فرهنگ وجود دارد؟ به عبارت روشن تر وقتي مي گوييم فرهنگ، آيا از يك واحد منسجم سخن مي رانيم كه داراي وحدت و انجسام دروني است . يا اين كه اين نام اطلاق نوعي را گواهي مي دهد كه تحت آن مي توان تعداد زيادي از آن نوع را نشان داد. بطور مقال وقتي براي گروهي از جانوران اسم (اسب) را بر مي گزينيم، قطعاً منظورمان (يك واحد) اسب نيست . بلكه مجموعه اي از جانوران است كه علي رغم خصوصيات متفاوت داراي ويژگي هايي هستند كه آن را از ساير جانوران جدا مي كند و در يك گروه قرار مي دهد. نام فرهنگ نيز مجموعه اي از خصوصيات ذهني و عيني بشر است

كه آن را از ساير خصوصيات ذهني و عيني اش متمايز مي كند والا در واقعيت خارج كليت تام و تمامي كه مشترك بين انسانها باشد وجود ندارد. ما در واقعيت خارج با مجموعه هايي از فرهنگ ها روبرو هستيم و نه يك فرهنگ. البته گروه هاي قومي و ملي تا حدود زيادي اشتراكات فرهنگي بيشتري در مقايسه با ساير گروههاي انساني دارند و جهان فرهنگي آنها با هم تقارن بيشتري دارد . اينك با عنايت به تمهيداتي كه گفته آمد مي توان به سراغ موضوع بحث يعني محدوديت هاي برنامه ريزي فرهنگي رفت و خطوط كلي آن را باز نمود. اولين محدوديتي كه برنامه ريزي فرهنگي با آن روبروست، در نفس برنامه ريزي نهفته است . گفته شد كه هر نظام بر نامه ريزي مبتني بر يك ساختار ايدئولوژيك از مجموعه تغييرات مطلوب است . پس با گزينش نوع خاصي از برنامه ريزي به تابعيت ايدئولوژي حاكم بر آن در مي آييم و بناچار به لوازم و پيامدهايش متعهد خواهيم شد. بطور مثال چنانچه از ميان چهار نوع برنامه ريزي (تحليلي)، (واقع بينانه)، (راهبردي)، (دموكراتيك)، يكي را برگزينيم . خود را در چارچوبي قرار داده ايم كه مطابق آن بايد رفتار كنيم . برنامه ريزي يك ابزار نيست كه بطور دلخواه مورد استفاده قرار گيرد. هر نظام از برنامه ريزي محدوديت هايي و قابليت هايي را بطور همزمان به برنامه ريز تقديم مي كند. همچنين نگاهي كه در ميان سه نوع راهبرد اصلي برنامه ريزي فرهنگي يعني سنتي، توسعه اي و تكثر و حقوق فرهنگي يكي را انتخاب كنيم ، نوع خاصي از تغييرات را در عرصه

فرهنگ تجويز كرده ايم و نتايج غيرقابل ترديدي را ببار نشانده ايم.محدوديت ديگري كه برنامه ريزي فرهنگي با آن روبروست به ساختمان فرهنگ راجع شود. بدين معني كه فرهنگ مظروفي نيست كه بتوان آن را در هر ظرفي ريخت و به هر شكلي درآورد . فرهنگ از خود داراي موجوديتي است كه قابليت محدودي را براي پذيرش تغييرات دارد. بنابراين نوع و دامنه تغييرات و زمانبندي پيش بيني شده براي آن، مسائل مهمي در فرآيند برنامه ريزي به حساب مي آيند كه محدوديت هاي برنامه ريزي در حوزة فرهنگ را نيز معلوم مي كند . بطور مثال چنانچه برنامه ريزان بخواهند در زمينه ارزشهاي مورد پذيرش جامعه مانند سن ازدواج دختران تغييري بوجود آورند بايد به نكاتي چند توجه داشته باشند: اول آن كه اين ارزش از چه منابعي ناشي شده است . دوم اين كه ارزش مذكور در چه لايه اي از ساختار ارزشي جامعه به لحاط سختي و استحكام قرار دارد. ديگر آنكه ايجاد تغيير در اين ارزش چه دامنه اي از تغييرات را الزامي مي كند و چهارم اين كه فرآيند مورد نظر طي چه زمانبندي مورد نظر طي چه زمانبندي بايدصورت پذيرد يا مي تواند صورت گيرد. از اين مثال مي توان چنين نتيجه گرفت كه هر گونه تصوري كه فرهنگ را مانند ماده بي شكل و قابل شك پذيري بي قيد و شرطي بداند، عملاً در ورطه اي خواهد افتاد كه فرهنگ را پيكر بي جان وبلا اراده اي در دستان هنرمند برنامه ريزان مي انگارد . مروري بر تجارب برنامه ريزي فرهنگي در ايران پيش از انقلاب به خوبي نشان

مي دهد كه اين طرز تلقي از فرهنگ تا چه حد فاجعه بار بوده است . بطور مثال برنامه ريزان فرهنگي در دوره پهلوي اول با تكيه بر نهادهايي چون سازمان پرورش افكار تلاش فراواني براي ايجاد تغييرات فرهنگي بوجود آورند. از جمله كوششهاي سازمان يافته در زمينه دگرگوني ارزشها، باورها و رفتارهاي عمومي صورت پذيرفت. حتي براي موفقيت آن از روشهاي تشويقي و تنبيهي متنوع و گسترده اي سود جست . به طور مثال به موضوع كشف حجاب در سال 1314 شمسي مي توان اشاره كرد. اسناد و مدارك تاريخي گواهي مي دهد كه علي رغم همه تمهيداتي كه بكار گرفته شد، جز قشر محدودي، عكس العمل مردم چندان خوشايند نبود، بطوري كه پس از شهريور 1320 كه اجبار حكومت در زمينه كشف حجاب برداشته شد، گروههاي وسيعي از مردم به شرايط قبل برگشتند نمونه اي ديگر از اين ناكامي را در بخش هاي ديگري از برنامه ريزي فرهنگي در پنجاه سال اخير مي توان نشان داد. ريشه اصلي اين نوع از ناكارايي برنامه ريزي را نه در نفس برنامه ريزي يا روشهاي اجراي كه در ناديده انگاشتن ساختار فرهنگ و محدوديتهاي تغيير پذيري آن مي بايست جستجو كرد. موضوع ديگري كه محدوديت برنامه ريزي فرهنگي را نشان مي دهد و امكان يك برنامه يكسان براي همه اقشار و گروههاي فرهنگي را زير سؤال مي برد، وجود فرهنگ هاي گوناگون در جوامع است . در جامعه اي مانند جامعه ما اين امر در سطح ملي نيز داراي اهميت است . جامعه ايراني از پاره هاي فرهنگي متنوعي تشكيل شده است كه برنامه ريزي ملي

فرهنگي را با محدوديت روبرو مي سازد . همچنان كه يكسان سازي فرهنگي در سطح بين المللي رنگ باخته است . در سطح ملي نيز بايد در برنامه ريزي ملي به اين مهم توجه داشت و از هر گونه ادغام و مستحيل كردن حوزه هاي فرهنگي در حوزه فرهنگي مسلط دوري كرد و به اين محدوديت توجه كرد. اين امر ما را بر آن مي دارد كه برنامه ريزي فرهنگي را بيش از آنكه در جهت تغيير محتواي فرهنگها به سمت فرهنگ خاصي معطوف داريم، سعي و كوشش خود را در زمينه ايجاد زمينه و تسهيلات براي رشد و باروري ابعاد مختلف فرهنگ و حوزه هاي متنوع فرهنگي بكار ببنديم .

http://www.iranpress.ir/farhang/Template1/News.aspx?NID=72

جايگاه فرهنگ درتوسعه از ديدگاه حضرت امام خمينى

نويسنده: دكتر مرتضى عزتى

چكيدهيكى از مباحث مهم در زمينه توسعه، رابطه فرهنگ با توسعه مى باشد.دراين زمينه عوامل فرهنگى مؤثر برتوسعه جايگاه ويژه اى دارند.مقاله حاضرتلاشى براى تبيين اين موضوع ازديدگاه حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) است. ديدگاهى كه مى توان آن را به عنوان يك ديدگاه قابل قبول اسلامى پذيرفت و مطرح كرد. دراين مقاله ابتدا سعى مى شود اهميت فرهنگ در توسعه تبيين شود و سپس اثر برخى ازعوامل فرهنگى مؤثر برتوسعه ازديدگاه امام تبيين شود. 1- اهميت فرهنگبه طور كلى مى توان اهميت فرهنگ را در دو جنبه ديد. يكى جايگاهى كه فرهنگ در هويت و موجوديت جامعه دارد و ديگرى نقشى كه فرهنگ در پيشرفت جوامع ايفا مى كند. جنبه اول را مى توان اهميت و جايگاه فرهنگ در موجوديت جامعه انگاشت و وجه دوم را مى توان اهميت و نقش فرهنگ صحيح در حركت به سمت اعتلا يا انحطاط جوامع دانست.  در زمينه نقش فرهنگ در موجوديت جامعه

بايد گفت، حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگى بشر كشيده شده است و همه ويژگيهاى غيرفيزيكى و متمايزكننده انسانها از يكديگر و نيز همه ويژگيهاى متفرقه جوامع در فرهنگ آنها نهفته است.  حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) اين مفهوم را با تصريح بيشتر چنين بيان مى فرمايند:  «بى شك بالاترين و والاترين عنصرى كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مى دهد.» (2)  و به طور اساسى فرهنگ است كه ويژگيهاى مشترك به وجود آورنده يك مليت را تشكيل مى دهد و بدون وجود يك فرهنگ واحد، افراد تبعه يك كشور را نبايد يك ملت ناميد. لذا مى توان گفت اساس مليت يك ملت فرهنگ است. (3)  اين اهميت والاى فرهنگ در هويت و موجوديت جوامع از تعاريفى كه براى فرهنگ شده نيز متسفاد است. چنان چه مى بينيم همه ابعاد علوم، فنون، ادبيات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و ... جوامع را در حيطه فرهنگ جاى مى دهند. بديهى است ويژگيهاى مفترقه جوامع نيز همينهاست. كل تمدن بشرى از اين مجموعه ساخته شده است. هر جامعه اى نيز مرهون اين ابعاد زندگى اجتماعى خود است. زيرا همه پيشرفتهاى يك جامعه در پيشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهاى آن منعكس مى شود و بشر بدون ابعاد فرهنگى حيات، بشرى بدوى و عقب مانده خواهد بود كه در جوامع امروزى تصور وجود آن نيز مشكل است.  مى توان گفت : «فرهنگ مبداء همه خوشبختيها و بدبختيهاى ملت است.» (4) زيرا تمام خوشبختيها و بدبختيهاى جوامع، بستگى به بهره مندى از پيشرفت علوم و فنون و عملكرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و ...

در زمينه هاى مختلف اجتماعى دارد. با عملكرد صحيح اين ابعاد فرهنگ و نيز بهره مندى از نتايج پيشرفت علوم و فنون، جوامع مى توانند به خوشبختى برسند. مى توان گفت همه امور جوامع بستگى تام به فرهنگ آنها دارد.لذا «اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مى كند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مى گردد.» (5) بر اين اساس حضرت امام مى فرمايند:  «راءس همه اصلاحات اصلاح فرهنگ است.» (6)  نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختى ملتهاست بلكه انحطاط ملتها نيز در گرو فرهنگ جامعه است. زيرا پايه هاى اعتقادى، اخلاقى، علمى و هنرى جوامع كه موجب خوشبختى ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل مى شود و انسانها به انحطاط كشيده مى شوند.  «اگر فرهنگ ناصالح شد، اين جوانهايى كه تربيت مى شوند به اين تربيتهاى فرهنگ ناصالح، اينها در آتيه فساد ايجاد مى كنند ... وقتى فرهنگ فاسد شد، جوانهاى ما كه زيربناى تاسيس همه چيز هستند، از دست ما مى روند و انگل بار مى آيند.» (7)  فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط مى كشد بلكه مى تواند موجب انحطاط و پوچى و در نهايت اضمحلال جوامع شود. (8)2- فرهنگ بستر توسعهامروزه علماى توسعه، بيش از هر زمان ديگرى به اين باور رسيده اند كه تا فرهنگ يك جامعه اى موافق با توسعه نباشد، پيشرفت و توسعه آن جامعه ميسر نخواهد بود. زيرا انسانها به عنوان عاملان محورى توسعه بايد براى عمل خود تمايل داشته باشند. اين تمايل كه با قدرت انتخاب همراه است و در عمل پس از انتخاب به منصه ظهور مى رسد، بايد شرايط ايجاد تمايل در انسان را داشته باشد. تمايلهاى افراد نيز از طريق ارزشها و باورهايشان ايجاد مى شود. با اين

وجود ممكن است اين تمايلها در انتخاب با محدوديتهايى كه براى فرد وجود دارد مواجه شود و در نهايت تمايلات، ارزشها و امكانات مختلف فرد و جامعه، فرد را به انتخاب در عمل وادار مى كند و اين انتخاب عملى فرد است كه مى تواند در جهت توسعه جامعه يا برخلاف آن باشد.  مى بينيم كه عمل افراد متكى به ارزشها، اعتقادات و باورهاى افراد و نيز امكانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمى، هنرى و نيز مادى دارد. بر اين اساس مى توان گفت فرهنگ مبداءى است كه اعمال انسانها و به تبع آن مسير تكاملى جامعه از آن نشات مى گيرد. (9)  چنان چه اگر جامعه اى فرهنگى ضد توسعه داشته باشد، اين فرهنگ موجد اعمالى از سوى اعضاى جامعه خواهد شد كه نه تنها در جهت توسعه و پيشرفت جامعه عمل نخواهند كرد، بلكه راه پيشرفت را نيز سد مى كنند و موجب انحطاط جامعه مى شوند. لذا براى تحقق پيشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد.  با اين توضيحات مى توان گفت، بستر و مسيرى كه اصلاح امور بايد طى كند، بستر فرهنگ است. يعنى جامعه تنها در بستر فرهنگى مناسب است كه مى تواند به توسعه و پيشرفت دلخواه دست يابد. بديهى است كه اگر اين بستر نامناسب باشد، توسعه نيز تحقق نخواهد يافت و يا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر اين اساس:  «راه اصلاح يك مملكتى، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود ... اگر فرهنگ درست بشود يك مملكت اصلاح مى شود.» (10)  در اينجاست كه ضرورت تحول فرهنگى ايجاد مى شود. زيرا اگر بخواهيم جامعه اى پيشرفت كند و به

طرف تعالى حركت كند، بايد زمينه هاى آن در مجريان اين پيشرفت و حركت ايجاد شود و گفتيم كه اين زمينه ها نيز چيزى جز فرهنگ جامعه نيست. بنابراين ضرورت تحول فرهنگى براى دستيابى به توسعه نمايان مى شود. (11)3- تقدم تحول فرهنگىديديم كه پيشرفت در همه شؤون اقتصادى، سياسى و اجتماعى زندگى يك جامعه، متكى به فرهنگ آن جامعه است و تا زمانى كه فرهنگ جامعه اى موافق با پيشرفت و توسعه نباشد، پيشرفت آن جامعه ميسر نخواهد بود.بر اين اساس مى توان گفت : اگر فرهنگ جامعه اى موافق توسعه (به معنى عام آن) نباشد، براى دستيابى به توسعه در ابعاد گوناگون بايد به اصلاح فرهنگ در جهت توافق آن با توسعه همت گماشت. (12) چنانچه حضرت امام تاكيد نموده اند كه:  «اجانب خصوصا آمريكا در نيم قرن اخير كوشش داشتند و دارند فرهنگ و برنامه هاى فرهنگى و علمى و ادبى ما را از محتواى اسلامى انسانى ملى خود خالى و به جاى آن فرهنگ استعمارى و استبدادى بنشانند. فرهنگ زمان طاغوت، كشور ما را تا لب پرتگاه سقوط كشاند و خداوند تعالى به داد اين كشور اسلامى رسيد. ولى بدون تغييرات صحيح بنيادى و تحول فرهنگى و علمى، امكان تحول فكرى و روحى نيست و بايد با كوشش همه جانبه از طرف دولت و رؤساى دانشگاهها و فرهنگيان و جوانان دانشجو به مقصود نزديك شويم و انشاءالله تعالى از پيوستگى و وابستگى نجات پيدا كنيم و كشور عزيزمان را نجات دهيم.» (13)  مى بينيم حضرت امام به طور صريح تاكيد دارند كه براى دستيابى به پيشرفت و اصلاح مملكت در جهت اهداف انقلاب، بايد فرهنگ ضدتوسعه به فرهنگ موافق توسعه

و پيشرفت اصلاح شود. بنابراين، تحول در فرهنگ در جهت موافق توسعه، مى تواند مقدمه اى براى توسعه در ابعاد گوناگون باشد. البته بديهى است كه تحول فرهنگ صالح (موافق پيشرفت) به فرهنگ ناصالح (مخالف پيشرفت) نيز در جهت انحطاط جامعه عمل خواهد كرد.  در اينجا بيان اين نكته نيز ضرورى است كه بى شك چنانچه در تعريف توسعه ديديم، توسعه، يك پيشرفت همه جانبه در اجتماع است و در اين مقوله، پيشرفت فرهنگ نيز بخشى از توسعه مى باشد. و اگرچه گفتيم تحول فرهنگى موافق توسعه، زمينه ساز توسعه است، اما فرهنگ در عملكرد توسعه اى داراى دو جنبه است : يكى، عواملى از فرهنگ كه عامل پيشرفت جامعه در ابعاد مختلف هستند و ديگرى، بخشى از فرهنگ كه در جريان توسعه، پيشرفت مى كند و شاخصهايى براى توسعه يافتگى يك جامعه است. به هر حال در اينجا منظور از فرهنگ، عواملى از فرهنگ مى باشد كه زمينه ساز توسعه در ابعاد گوناگون خود است در ادامه برخى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه ازديدگاه حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) را تبيين مى كنيم.4- عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه1-4- اثر اعتقاد به خدااعتقاد واقعى به خدا، اصلى ترين و اساسى ترين پايه و بنيان دينى است و مذهب بدون اعتقاد به وجود هستى بخش هدايت گر، معنى نمى دهد. اين اصل اساسى، بيشترين تاثير را بر زندگى و رفتار افراد جامعه دارد، زيرا اساسى ترين عنصر تاثيرگذار بر رفتار و عملكرد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى افراد جامعه، اعتقادات اين افراد است و بدون شك اصلى ترين اعتقادها و باورها، اعتقاد و باور به وجود مبداء هستى و ايمان به اين مبداء، يعنى خداست. اين ايمان چاره همه مشكلات جوامع بشرى است.

حضرت امام( رحمت الله عليه ) اثر اين ايمان را چنين خلاصه مى كنند:  «اگر ايمان به خدا و عمل براى خدا در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى واقتصادى و ساير شئون زندگى بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزى جهان به آسانى حل مى شود. امروز دنيا، هم در اين بن بست گرفتار شده است وهم نمى خواهد به نوع هدايت انبياء تسليم شود، ولى سرانجام چاره اى جز تسليم ندارد.» (14)  اگر مجموعه اعتقادها و باورهاى افراد را درون فرهنگ ببينيم، بى ترديد بايد پايه اصلى فرهنگ جامعه را كه رفتار انسانها را مى سازد، همين اعتقاد و ايمان به خدا دانست و بديهى است كه پايه هاى رشد جامعه بر همين فرهنگ استوار است. بنابراين، رشد و توسعه جامعه و به طور كلى حيات جامعه بستگى مستقيم به فرهنگ و اعتقاد به خدا دارد. به تعبير حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) تنها وجود ايمان و اعتقاد به خدا مى تواند مملكت را احيا كند (15) و لذا براى احياى مملكت و پيشرفت آن بايد روح ايمان و اعتقاد به خدا را در جوانان ملت رشد داد.  احياى مملكت نيز وابسته به عوامل متعددى است كه مهمترين آنها از نظر حضرت امام، انسانها و شخصيت و فرهنگ آنهاست. بر اين اساس، ايمان و اعتقاد به خدا موجب ساخته شدن انسانى و در نتيجه بروز و ايجاد ويژگيهاى مختلفى در انسان مى شود كه همگى موجب تسريع حركت انسانها براى دستيابى به اهداف جامعه يا همان توسعه به معناى كامل مى شوند. حضرت امام، بى اعتقادى به خدا را موجب بى توجهى به مصالح كشور و توجه صرف به مصلحت خود و در نتيجه نرفتن به دنبال امور لازم مملكت

مى دانند و براساس اين تفكر و اعتقاد به خداست كه حضرت، تمام گرفتاريهاى كشور و ملت را از نبودن ايمان به خدا مى دانند.  در عين حال بر اين باورند كه اعتقاد به خدا را بايد حكومت و دستگاه تربيتى در مردم ايجاد و تقويت كند زيرا اين اعتقاد، به خودى خود، به حد لازم و كافى وجود ندارد و اگر افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه باز هم به تباهى كشيده مى شود:  «اگر ما و شما دست به هم بدهيم و جوانها را مومن و متقى بار بياوريم مملكتمان تا آخر احياء مى شود و اگر چنانچه ما كوتاهى بكنيم. اين مسئوليت بزرگ را ما به دوش خودمان بكشيم و كوتاهى بكنيم در حق فرزندان اين مملكت فرض كنيد چند روزى هم يك چيزى بشود و يك صورتى پيدا بكند فردا بدتر از اين است.» (16)  چنانچه گفتيم از ديدگاه حضرت امام، اعتقاد واقعى به خدا نه تنها به طور مستقيم بر جريانهاى اجتماعى اثر مى گذارد، بلكه خود باعث ايجاد خصلتهايى در افراد اجتماع مى شود كه اين خصلتها تسريع كننده جريان توسعه هستند. در ادامه به اين اثرات اشاره مى كنيم.آثار وجود اعتقاد به خدا در افراد جامعهاز فرمايشات حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) چنين مستفاد مى شود كه ايمان به خدا، موجب تجلى خصلتهاى انسانى والايى در افراد مى شود كه همگى آنها از زمينه هاى فردى واجتماعى توسعه و پيشرفت جوامع بشرى است. از جمله زمينه ها عبارتند از:1- تعهد به اسلام :يكى از نتايج ايمان به خداو مبداء هستى ايجاد تعهد نسبت به دين خدا و نظام حكومتى اين دين است. فرد باايمان همان طور كه نسبت به اعتقاد به خدا

تقدس قايل است، براى دين و نظامى كه تقويت كننده اين اعتقاد است نيز تقدس قايل مى شود و همچنان كه خود را نسبت به انجام دستورات الهى و وظايف دينى مقيد مى داند، نسبت به حفظ و پيشبرد اين دين نيز متعهد خواهد دانست. زيرا دين، خود مجموعه اى از دستورات الهى است.  اين تعهد دينى مى تواند افراد را در انجام وظايف كمك كند تا بهتر و مفيدتر براى جامعه خدمت كنند و اين امر موجب پيشرفت جامعه و فراهم آمدن مقدمات لازم براى توسعه سريعتر و بهتر مى شود. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند:  «من به شما نويد مى دهم كه انشاءالله كشور شما كشور صحيح خوب بشود به شرط اين كه متعهد به اسلام باشيد و متوجه باشيد به اينكه خداى تبارك و تعالى عنايت به ما كرد...» (17)2- نپذيرفتن ظلم:ظلم ستيزى و كرنش نكردن در مقابل ظلم، از جمله زمينه هاى لازم براى دستيابى جوامع به استقلال و نپذيرفتن استثمار و استعمار است كه از جمله موانع اصلى توسعه مى باشند. اين نپذيرفتن ظلم از اثرات ايمان و اعتقاد به خداست. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند:  «آدمى كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مى آيد، اگر مؤمن باشد، ديگر نمى شود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند اورا، اين تطميعها و تهديدها را همه، آنى كه تطميع مى شود و تهديد آنها [براو] اثر مى كند، آنهايى است كه ايمان ندارند.» (18)  در اين رابطه مى بينيم، جوامعى كه از خصوصيات فرهنگى آنان تن به ظلم دادن و صبر در ظلم است، ساليان طولانى زير سيطره استعمار بوده اند و جوامع اسلامى كه ايمان و اعتقاد به

خداى محكمترى داشته اند، كمتر به طور مستقيم استعمار شده اند و در مبارزه با استعمار نيز رشادتهاى تحسين برانگيزى از خود نشان داده اند. اكنون نيز با تقويت روح ايمان و اعتقاد واقعى به خدا، جوامع اسلامى بر عليه ظلم و ستم حاكم، سر به قيام برداشته اند و مبارزه با ظلم در اين جوامع فراگيرتر است. بديهى است كه اينها تنها نقش اثر اعتقاد واقعى به خداست.3- تطميع ناپذيرى:هنگامى كه جامعه جامعه اى معنوى باشد وافرادجامعه بخدا و روزجزا اعتقاد داشته باشند، هدف اين افراد در تمامى زمينه هاى فعاليتهايشان، جلب رضايت خدا خواهد بود. (19) و بالعكس.  «كسى كه اعتقاد به خدا نداشته باشد، كسى كه به روز جزا اعتقاد نداشته باشد اين نمى شود كه براى كشورش مفيد واقع بشود... مردمى مى توانند كشور خودشان راحفظ كنند، مردمى مى توانند مملكت و ملت خودشان را نجات بدهند كه معنويت داشته باشند. اگر معنويت دركار نباشد و همه مربوط به ماديت باشد، هر جا آخور بهتر است، سر آن آخور مى روند ولواين كه آن آخور راآمريكا برايش درست كند. اينهايى كه خيانت به مملكت ما كردند و همه چيز ما را بردند، اينها پيششان فرق نمى كرد كه آمريكا بر آنها ماديت را بدهد، پارك و نمى دانم دستگاه را بدهد يا از يك راه صحيحى باشد. ... آنهايى كه خوردند و بردند و ما را به تباهى كشاندند، آنهايى بودند كه به اسلام كار نداشتند، اعتقاد نداشتند، به ماوراء طبيعت اعتقاد نداشتند، به معنويات عقيده نداشتند. آنها مى گفتند همين چهار روز زندگى است. پس هر چه هست بهتر و مرفه تر، از هر راهى مى خواهد باشد.» (20)4- تلقى كار به منزله عبادت (افزايش كارآيى):يكى از لوازم اصلى توسعه به

مفهوم عام آن، افزايش كارآيى است. بنابر فرمايشات حضرت امام در ديدگاه اسلامى اگر كار براى خدا باشد، به منزله عبادت است. (21)  هنگامى كه انسان در اين عبادت و كار انگيزه الهى داشت و هدفش جلب رضايت خدا بود، با تمام قدرت و توان به انجام آن خواهد پرداخت. در نتيجه كارايى بسيار زيادى خواهد داشت. چنين كارى كه با حداكثر توان انجام مى شود كارآترين شيوه فعاليت است و قرين موفقيت خواهد بود. در اين زمينه امام مى فرمايند:  «اگر اين انگيزه شد، مسلما دنبال اين هستيد كه كار خوب باشد، وقتى انگيزه الهى شد ... وقتى كه انگيزه براى خدا شد، دنبال اين است كه اين كار را انجام بدهد به طورى كه خدا پسند باشد. از اين جهت در اين كار موفق است.» (22)5- ايجاد بيدارى:از جمله زمينه هاى لازم براى توسعه، بيدارى افراد جامعه است. هنگامى كه افراد جامعه آگاه و بيدار باشند، استعمار و استثمار از آن جامعه رخت برخواهد بست. البته بيدارى از جهات مختلف موجب بهبود تصميم گيرى وعمل آحاد جامعه مى شود واز جمله اثرات اعتقاد واقعى به خدا، بيدارى افراد مى باشد. (23)6- شجاعت :هنگامى كه انسان همه چيز رااز خدا ديد، خود را غرق در چنين اعتقادى به مبداءهستى بخش جهان يافت وبه خداايمان مطلق پيدا كرد، به خدا متكى خواهد شد و اين اتكا، موجب مى شود از هيچ چيزى نهراست و با شجاعت در مقابل هر دشمن و ناملايمتى بايستد و مبارزه كند و به سمت هدف گام بردارد. (24)7- ايمان، ضامن و عامل تداوم تلاش:يكى از زمينه هاى لازم براى توسعه، تلاش و تداوم تلماس براى دستيابى به توسعه و تكامل بيشتر است.

چنانچه حضرت امام مى فرمايند:  «اگر بخواهيد جمهورى اسلامى به همه معنا كه دارد، با همه محتوا كه دارد، در خارج تحقق پيدا بكند بايد كه از حالا به بعد هم همان ايمان را، همان قدرت ايمان را حفظ كنيد.»  بديهى است كه با عنايت به توضيحات قبلى، هدف جمهورى اسلامى و تحقق اسلام، همان توسعه و تكامل جامعه است. اثر ايمان در تداوم تلاش به همين جا ختم نمى شود، بلكه وقتى فرد به خداايمان داشت و همه چيز را از او و براى او ديد، همه را سعى خود صرف تلاش بيشتر براى خدا خواهد كرد و حتى اگر در مقطعى با شكست مواجه شود، باز هم سست نمى شود و به همان صورت قبل و با تلاش كامل سعى در انجام وظيفه و كار خواهد داشت. (25)  اعتقاد به خدا علاوه بر اين اثرات، آثار بسيار مهم ديگرى نيز بر جامعه و افراد آن دارد. از جمله: اعتماد به نفس، صبر در برابر شدايد و تحمل مشتقات، اعتقاد به برابرى و برادرى و ... كه به دليل اهميت اين موارد، ديدگاه حضرت امام را در هر يك ازاين مباحث به صورت مستقل بيان خواهيم كرد.2-4- اثر آموزش بر توسعهاز آنجا كه در جوامع بشرى، انسان ايجادكننده هر گونه حركت و تحولى است، ويژگيهاى كيفى اين انسان مى تواند در اين حركتها و تحولات عامل اصلى را ايفا كند. زيرا هر حركت و تحولى از انديشه و تفكر انسان نشات مى گيرد و دستور انجام اين تحولات را فكر او به وى مى دهد و سطح اين فكر و انديشه كه كيفيت انسان را مى سازد، عامل اصلى چگونه انديشيدن و فكر

كردن است. زيرا اطلاعات، باورها و برداشتهاى انسانها، پايه هاى تفكر و نتيجه گيرى از اين تفكر را مى سازند و بديهى است هرچه اطلاعات، باورها و برداشتها كاملتر و والاتر باشند، اين انديشه و تفكر نيز از سطح بالاترى برخوردار خواهد بود. لذا عملكرد انسان نيز كه از دستورات فكر او نشات گرفته، كاملتر و با كيفيت بيشترى خواهد بود. بنابراين اطلاعات و باورها و برداشتهاى انسانها كه همگى از طريق يادگيرى و آموزش كسب مى شود، مى تواند عامل مهمى در بهبود عملكرد و برنامه ريزى انسانها باشد و چون با بهبود عملكرد انسانها، دستيابى به اهداف و بهبود وضعيت عمومى جامعه حاصل مى شود و توسعه نيز، بهبود و ارتقاى سطح عمومى وضع موجود جامعه به طرف وضع مطلوب است، مى توان گفت كه آموزش، عامل مهمى براى بهبود عملكرد انسانها براى نيل به توسعه در ابعاد گوناگون است. در ادامه، بيشتر به آن خواهيم پرداخت. قبل از پرداختن به اثرات آموزش بر توسعه و پيشرفت جوامع، اشاره اى به اهميت علم و آموزش از نظر اسلام داريم .نقش علم و آموزش در پيشرفتبا توجه به اينكه انسان محرك توسعه است و توسعه بايد توسط اين محرك به حركت درآيد، هرچه اين انسان از تواناييهاى فكرى بيشترى برخوردار باشد و آموزش و پرورش بيشتر و بهترى يافته باشد، در حركت دادن اين چرخ، بهتر عمل خواهد كرد و عملكرد او چه در جز و چه در كل، بسيار بهتر خواهد بود و بر اين اساس، چنانچه تعليم و تربيت به طور صحيح صورت گيرد، حركت جامعه، به سمت پيشرفت و تعالى مطلوب خواهد بود.دراهميت اين نقش، حضرت امام(ره) چنين مى فرمايند :  «مساله فرهنگ

و آموزش و پرورش در راءس مسائل كشور است. اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مى كند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مى گردد.» (26)  به اين ترتيب از ديدگاه حضرت امام در صورت وجود علم و تهذيب، مى توان از جهالت مادى و معنوى به طرف سعادت و كمال حركت كرد. با آموزش و پرورش صحيح اسلامى و مطابق مصالح اجتماع، مى توان به پيشرفتهاى مختلف دست يافت و سعادت دنيوى و اخروى جامعه را تضمين كرد. نكته قابل توجه اينكه مساله آموزش و پرورش طبق فرمايش حضرت امام و از ديدگاه ايشان در بين عوامل مؤثر بر توسعه در راءس مسايل قرار دارد و مهمترين عامل است. به طورى كه با حل مسايل و رفع مشكلات موجود در آموزش و پرورش، مى توان اميد داشت كه ديگر مسايل به آسانى حل شود. البته در ريشه يابى اين اهميت ويژه تعليم و تربيت در مقاطع مختلف فرمايش حضرت امام مبنى بر اينكه : «نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است (27) مى تواند پاسخ گو باشد. زيرا چون انسان عامل اصلى حركت توسعه است، اگر او ساخته شود مى تواند عامل مفيدى براى جامعه باشد و در صورت فساد او اين فساد، مى تواند به فساد جامعه بيانجامد، بايد توجه داشت كه تعليم و تربيت در شكل گيرى شخصيت انسانها، نقش كليدى و اصلى دارد و در واقع مى توان گفت شخصيت انسانها را تعليم و تربيت مى سازد و چون عملكرد انسان به طور ويژه اى تحت تاثير شخصيت اوست، مى توان آموزش و پرورش (در مقاطع مختلف) را عامل اصلى در حركت به سمت توسعه يافتگى در ابعاد مختلف دانست:  «نقش دانشگاه در

هر كشورى ساختن انسان است. ممكن است از دانشگاه انسانى خارج بشود كه يك كشور را نجات بدهد و ممكن است كه يك انسان درست بشود كه كشور را به هلاكت بكشاند. اين نقش مهم از دانشگاه مى باشد. مقدرات هر كشورى به دست دانشگاه و آنهاييكه از دانشگاه بيرون مى آيند هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.» (28)نقش مراكز علمى در استقلال و خودكفايىچنانچه گفته شد، دانشگاهها و مراكز علمى مى توانند يك كشور را به سوى ترقى و تعالى و يا به سمت انحطاط و سقوط سوق دهند. همان طور كه تعليم و تربيت استعمارى، كشور را به دامن استعمار مى كشاند، تعليم و تربيت ملى، استقلالى و اسلامى مى تواند كشور را به تعالى و پيشرفت برساند و همان طور كه اگر مراكز علمى و دانشگاهها در دست استعمار باشند، كشور را به زير سلطه بيگانگان مى كشانند، چنانچه مراكز علمى و دانشگاهها در خدمت جامعه باشند، حافظ استقلال كشور خواهند بود. زيرا مراكز آموزشى تكيه گاه يك كشور براى اداره امور آينده خود است و اداره جوامع به دست تربيت يافتگان اين مراكز است. اگر اين تربيت يافتگان در جهت استقلال كشور تربيت بيابند، استقلال كشور حفظ خواهد شد و در غير اين صورت استقلال كشور از دست مى رود. تربيت استقلالى نيز از دانشگاه و مدارس مستقلى ناشى مى شود كه اساتيد و دست اندركاران آن داراى تفكر استقلالى هستند. بنابراين حضرت امام تاكيد كنند كه :  «ما بايد سالهاى طولانى زحمت و مشقت بكشيم تا از فطرت ثانى خود متحول شويم و خود را بيابيم و روى پاى خويش بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجى به شرق و غرب

نداشته باشيم. و بايد از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربى به انسانى اسلامى باشد. اگر اين مهم را انجام داديم، مطمئن باشيد كه هيچ كس و هيچ قدرتى نمى تواند به ما ضربه بزند. اگر ما از نظر فكرى مستقل باشيم آنها چگونه مى توانند به ما ضربه بزنند. تنها آنها مى توانند از داخل خود ما به ما ضربه بزنند. در داخل فردى را درست كنند (كما اينكه مى بينيد درست كرده اند) و بعد توسط آن هرچه مى خواهند انجام مى دهند.» (29)3-4- آثار اخلاق بر توسعهيكى از شاخه هاى تعاليم اسلامى، تعليم اخلاق كريمه است و در حديث قدسى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه واله وسلم) براى تكميل مكارم اخلاق مبعوث شده است. اخلاق در تعاليم اسلامى از جايگاه ويژه اى برخوردار است. در عين حال اين موضوع يكى از عوامل مؤثر بر توسعه و پيشرفت جامعه است. اخلاق از جنبه هاى مختلف بر عملكرد اجتماعى افراد تاثير مى گذارد. مى توان گفت اخلاق، برخورد افراد جامعه را مى سازد. اخلاق اسلامى نزد آحاد جامعه مى تواند مانع گرايش به مفاسد اجتماعى كه عنصرى مهم در ممانعت از تحقق اهداف، متعالى جامعه است شود و برخورد افراد جامعه و مديران نظام را كه در پيشبرد اهداف، نقش مؤثرى دارد اصلاح كند و به نحو احسن در خدمت توسعه و پيشرفت جامعه قرار دهد. در اينجا به بررسى عامل اخلاق اسلامى و نقش آن در توسعه مى پردازيم. قبل از هر چيز بايد گفت كه آنچه در اين بحث از اهميت خاصى برخوردار است اين نكته مى باشد كه فساد و مفاسد در جوامع اثرات بسيار مخربى بر جامعه دارند و مانعى مهم در تحقق

اهداف جوامع هستند. نقش مهم اخلاق اسلامى نيز از اين بعد، جلوگيرى از فساد افراد و جامعه است و از اين طريق به اصلاح امور در جهت فراهم شدن شرايط و لوازم توسعه جامعه، كمك شايانى مى كند. بنابراين در ابتدا به آثار فساد اخلاقى براى جامعه مى پردازيم.آثار مفاسد اخلاقىفساد افراد، موجب بروز رفتارى مخالف با نيازهاى تعالى و رشد انسان و اجتماع مى شود. اين رفتار نقش مخربى بر آثار عملكردى انسان براى خود و جامعه دارد. البته فساد در معناى وسيع خود، بسيار گسترده است و بسيارى از اعمال فردى و اجتماعى افراد را دربر مى گيرد. در نتيجه در همين ابعاد بر آثار اعمال انسانها تاثير مى گذارد. موثرترين مفاسد در تاثيرگذارى منفى بر روند حركت جامعه به سمت مطلوب، فساد جوانان اجتماع است. اما در مجموع فساد مى تواند موجب از كار انداختن قدرت تفكر انسانها، به بطالت هدر دادن فرصتهاى مفيد، ايجاد غفلت از مسايل زندگى فردى و اجتماعى، سلب جديت از افراد، انهدام نيروى انسانى به ويژه جوانان، جلب توجه انسانها و خاصه مديران جامعه به زرق و برق دنيا و انحراف افكار از توجه به حقايق و واقعيتها و ... مى شود. حضرت امام در تاثير فساد در رژيم طاغوتى پيش از انقلاب اسلامى چنين مى فرمايند:  «آنكه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود، اين بود كه نيروى انسانى ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند. مراكز فساد در شهرها و به خصوص در تهران آن قدر زياد بود و آن قدر تبليغ در كشاندن جوانهاى ما به اين مراكز فساد شد و آن قدر راههاى فساد براى جوانهاى ما باز

كردند و دامن زدند به اينها و كشاندند اينها را در مراكز فساد كه اين خرابى از همه خرابيها بدتر بود. خرابيهاى مادى جبرانش آسانتر از خرابيهاى معنوى است. ... اينها نيروهاى انسانى ما را از بين بردند، نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جورى كردند كه محتواى انسان را از بين بردند، يك صورتى گذاشتند و محتوا را گرفتند. طورى كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد. استقلال فكرى ما را، استقلال روحى ما را از دستمان گرفتند.» (30)4-4- اثر ويژگي هاى اخلاقى مديران بر توسعهحضرت امام درباره ويژگيهاى اخلاقى مديران نظام اسلامى به موارد متعددى اشاره داشته اند كه در اينجا تنها اشاره اى به برخى از آنها مى كنيم و به آثار آنها مى پردازيم :  1- ساده زيستى و در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگى كردن و از نعمات مادى بهره مند شدن. (31)  2- برخورد از روى مهر پدرى (و برادرى) با افراد جامعه. (32)  3- خود را خدمتگزار مردم دانستن و بر اين اساس با مردم برخورد كردن. (33)  4- برخورد عادلانه بين همه مردم و تبعيض قايل نشدن براى نزديكان، پولدارها و ... نسبت به سايرين. (34)  5- با مردم معاشرت نزديك داشتن و در بين مردم با سادگى وارد شدن. (35)  6- دورى از خودكامگى و ديكتاتورى. (36)  7- دورى از مال اندوزى. (37)  8- زهدپيشگى اسلامى و دورى از تجمل گرايى و رفاه طلبى. (38)  9- خود را در عمل با ديگران برابر دانستن. (39)  10- حلال محورى، از دست رنج خود امرار معاش كردن و چشم نداشتن به بيت المال. (40)  11- استفاده نكردن از اموال عمومى براى مصارف شخصى. (41)  12- به

فكر آحاد افراد جامعه بودن و غصه همه را خوردن. (42)  13- اهميت ندادن به پست و مقام. (43)  14- تقوى پيشه كردن و تهذيب نفس. (44)  هر نظامى داراى اهدافى است كه از طريق عملكرد نهادها و سازمانهاى موجود در نظام در صدد تحقق اين اهداف است. نهادها و سازمانها نيز توسط مديران به گردش در مى آيند و وظيفه مدير است كه با اداره نهاد يا سازمان تحت ديريت خود، آن را به سمتى سوق دهد كه به تحقق اهداف آن و در نتيجه دستيابى به اهداف عالى جامعه بيانجامد. بر اين اساس اصلى ترين عنصر هر سازمانى، مدير آن است و هنگامى سازمان مى تواند به اهداف خود دست يابد كه مدير سازمان ويژگيهاى لازم براى اداره صحيح و حركت دادن عملكرد سازمان به سمت تحقق اهداف را داشته باشد.  از آنجا كه اهداف نظام در توسعه، هم مادى و هم معنوى هستند، يك مدير بايد هم توانايى تحقق اهداف مادى و هم توانايى تحقق اهداف معنوى را داشته باشد. تحقق اهداف مادى و معنوى جامعه نيز در گرو عملكرد مديران است و قسمتى از عملكرد مديران را نيز برخورد و اخلاق آنها تشكيل مى دهد. در اخلاق و برخورد مديران نيز عوامل بيان شده، مهمترين تاثير را دارند كه اثرات اين عوامل را مى توان به صورت زير خلاصه كرد :  به طور خلاصه مى توان گفت توجه به خدا و كار براى خدا موجب مى شود كه مدير، قدرت و جسارت بيشترى پيدا كند، قانون را به طور صحيح عمل و اجرا كند، تسليم هواى نفس نشود، با تمام وجود كار كند و در يك كلام، تمام هم و

غم خود را صرف كار و مديريت كند كه به طور قطع در چنين شرايطى كاراترين مدير در نوع خود خواهد بود. اگر در چنين حالتى توان كار را در خود نديد، مسؤوليت را به ديگران كه توان بالاترى دارند واگذار خواهد كرد. بدين ترتيب مديريت نظام، براى دستيابى به اهداف جامعه كه به طور كلى در مفهوم توسعه خلاصه مى شود، كاراترين مديريت ممكن خواهد بود.  اگر مدير خود را موظف به خودسازى و رفع مفاسد اجتماعى بداند، در اين راه تلاش خواهد كرد و هم خود به عنوان الگويى سالم براى جامعه خواهد بود و هم تلاش او براى رفع مفاسد، زمينه هاى انحطاط جامعه را از بين مى برد و زمينه پيشرفت را فراهم مى كند. هنگامى كه مدير، مديريت را منصب خدمتگزارى دانست اين منصب را فقط براى اين خدمتگزارى صرف خواهد كرد و تلاش او براى خدمتگزارى بهترين هديه مديريت براى احياى جامعه و پيشرفت و تعالى آن خواهد بود.  محبت نسبت به مردم و زيردستان، مايه جلب همكارى آنها در پيشبرد اهداف عاليه توسعه جامعه مى شود. ساده زيستى مايه هم دردى و هم سويى نظرات افراد جامعه با مديران مى شود و مردم با ملاحظه اين دو خصلت از مديران، آنان را از خود دانسته و در نتيجه هم مديران بهتر مى توانند به مشكلات مردم پى ببرند، هم مردم بهتر نظراتشان را به آنان ارايه دهند و در مجموع با ميل و رغبت به همكارى و تلاش در جهت تحقق اهداف مديريت جامعه بپردازند.  عدالت مدير از جهات مختلف بر توسعه مؤثر است: موجب توزيع عادلانه امكانات و سازندگى در جامعه مى شود كه زمينه اى براى توسعه هماهنگ خواهد بود، سبب انتصاب

مديران عادل در رده هاى پايينتر مى شود، زمينه اصلى برادرى و برابرى را فراهم مى كند و در مجموع پايه هاى «توسعه عادلانه و پايدار» را مى سازد.  براى تقويت اثرات اخلاق و برخورد كارگزاران نظام بر توسعه، بايد گفت چون منشاء وجود همه اين ويژگيهاى اخلاقى، اعتقاد و ايمان واقعى به خداست. در وهله اول، در انتخاب مديران جامعه بايد به تعهد و ايمان آنان به خدا توجه كافى شود و افراد صالح و متعهد را براى مديريت سازمانهاى مختلف برگزيد و در وهله بعد، سعى در گسترش ايمان و تعمق آن در قلوب مديران و مسؤولان نظام داشت.  در كنار اين، بايد به تقويت نفس و اعتماد به خود نيز پرداخت، زيرا اين موضوع يكى از علل تجمل گرايى و توجه به دنيا و دورى از اخلاق كريمه و ضعف نفس است. حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) در مورد كسانى كه مى گويند بايد دفاتر و محل كار مديران و مسؤولان با تجمل و شكوه باشد، مى فرمايند :  «مى ترسند كه مبادا يك وقت مهمانى از اجانب بيايد در كاخ دادگسترى و يا در كاخ نخست وزيرى و اينجا ببيند كه يك چيز محقرى است، بايد حتما به فرم غرب باشد. ضعيفيد آقا، تا ضعيفيد زير بار اقويا هستيد. آن وقتى كه نفس شما قوى شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به اين زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب مى برند.» (45)  كه مى بينيم در اين كلام، ضعف نفس، منشا تصور لزوم تجمل گرايى و توجه به دنيا بيان شده است.  پس براى گسترش آثار مثبت اخلاق و برخورد مديران براى توسعه، بايد افراد مؤمن و متعهد را به مديريت گماشت و

در عين حال به تقويت «ايمان و «نفس مطمئنه آنان نيز پرداخت.5-4- نقش فرهنگ كار در توسعهيكى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه، فرهنگ كار است. فرهنگ كار يكى از مهمترين عوامل توسعه اقتصادى در دنياى غرب تلقى شده است. گفته مى شود رنسانس كه در غرب با ظهور مذهب پروتستان آغاز شد در ايجاد فرهنگ كار نقش اساسى داشت. در نتيجه موجب تحولات بزرگ صنعتى در دنياى غرب شد. زيرا مذهب پروتستان كه زاييده رنسانس است و موفقيت دنيوى را نشانه رستگارى در آخرت و رسيدن به اين هدف را از طريق سخت كار كردن، صرفه جويى و ميانه روى ممكن مى دانست برخلاف عقيده اى كه دنيا و در نتيجه كار را مورد تشويق قرار نمى داد به عنوان موتور حركت تحولات اجتماعى و اقتصادى شناخته شده است. لذا عده اى از انديشمندان توسعه معتقدند كه اقتصاد سرمايه دارى فعلى از تعاليم پروتستان سرچشمه گرفته است.  در اسلام، كار كردن عبادت محسوب مى شود و كارگر مجاهد و عابد. اين بينش اگر در فرهنگ مردم رسوخ كند، مى تواند موجب استقلال وخودكفايى يك مملكت باشد. حضرت امام كه انديشه هايش جملگى نشات گرفته از تعاليم دينى است درباره ارزش كار سخنان نغزى بيان مى كنند :  «پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسانهاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اين طور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده (نه پشت دست را) كف دست آثار كار درش هست، مى خواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند، به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آن جائى كه كارگر كه كار كرده است، در

اثر كار يك نشانه اى پيدا كرده من آنجا را مى بوسم كه ملتهاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.» (46)وجدان كارىوجدان كارى يكى از موضوعاتى است كه در رابطه با فرهنگ كار مطرح مى شود. منظور از اين عنصر، وجود حالتى درونى در افراد است كه آنها را وادار مى كند كار را به كارآترين شكل انجام دهند. به عبارت ديگر مى توان وجدان كارى را به انجام كار به كارآترين شكل تعريف كرد. اين روحيه زمانى حاصل مى شود كه هر كس در كارى كه به عهده دارد سعى كند كار خود را درست انجام دهد. پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سّلم) فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه اگر كارى انجام مى دهد محكم كارى مى كند. اين مساله اى است كه متاسفانه عليرغم تاكيد زياد اسلام هنوز در فرهنگ ما كمتر رسوخ پيدا كرده است و در واقع يكى از آفات كار است. مى توان نبودن اين روحيه را از موانع عمده توسعه و رشد به حساب آورد. حضرت امام در موارد متعددى به اين حقيقت اشاره كرده اند و مجاهدت هر كسى را به انجام درست كارى كه به عهده دارد، مى دانند:  «امروز كه شما هستيد و خودتان هستيد و كشور مال خود شما هست و منافع كشور از خود شما و از برادران شماست، بخواهيد كه آنها ديگر نتوانند رخنه كنند، استقامت بايد بكنيد، پايدارى بايد بكنيد، پايدارى به اين است كه هر كس در هر شغلى كه هست آن جا را خوب عمل بكند. همان طورى كه پاسدارها و ارتش ما در جبهه ها پايداريشان به اين است كه جنگ را خوب عمل بكنند و پيش ببرند،

پايدارى كشاورز اين نيست كه جنگ بكند، پايدارى كشاورز اين است كه كشاورزيش خوب باشد. پايدارى بانكدارها اين است كه خوب عمل بكنند و پايدارى افرادى كه پرسنل اداره ماليه هستند، آنها اين است كه خوب عمل بكنند، ناراضى درست نكنند. مردم، اين مردمى هستند كه همه با هم دست به هم دادند و كشور را آزاد كردند، كشور را اسلامى كردند و كسانى كه انحراف دارند در صدد اينند كه ناراضى درست بكنند.» (47)  چنانچه ملاحظه مى شود پايدارى و استقامت هر طبقه اى از ديدگاه حضرت امام اين است كه كار خود را خوب انجام بدهد نه اينكه وارد عرصه هاى ديگر بشوند.6-4- اثر وحدت بر توسعهبى شك يكى از عوامل فرهنگى كه نقش بسيار مهمى در موفقيت برنامه هاى توسعه دارد، وحدت آحاد جامعه است. وحدت زمانى در يك جامعه به وجود مى آيد كه منافع افراد، همان باشد كه منافع جمع است. اگر افراد بين منافع خود با منافع اجتماع تزاحم و برخورد ديدند، اجتماع را صحنه برخورد بين اين دو منفعت مى كنند. هماهنگى بين اين دو خواسته كه بعضى مواقع با هم متضاد هستند، مى تواند به وحدت و يكپارچگى جامعه كمك كند. لزوم وجود وحدت به اين دليل است كه توسعه همه جانبه، احتياج به مشاركت همه آحاد جامعه در برنامه هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى دارد و مشاركت بدون وجود يك هدف مشترك ممكن نيست. لذا مى توان نتيجه گيرى كرد كه داشتن هدف مشترك، مى تواند مهمترين علت وحدت آحاد جامعه باشد. حضرت امام خمينى(رحمه الله عليه) به موضوع داشتن هدف مشترك اشاره مى كنند و مى فرمايند در دوران سازندگى نبايد دنبال منافع فردى و خواسته هاى شخصى باشيم، مشكلات دوران سازندگى و توسعه را

به وجود گردنه هايى كه به طور مرتب غارتگران و دزدان در آن هستند تشبيه مى كنند و راه حل پيروزى بر مشكلات را دست يازيدن همه ملت به يك هدف مشترك و آن پيروزى مقاصد اسلامى مى دانند و مى فرمايند:  «همه مى دانيد كه رمز پيروزى بزرگى كه ملت به آن رسيده است، وحدت كلمه همه اقشار از مركز تا اقصى بلاد كشور و وحدت هدف (آن برچيده شدن حكومت طاغوتى و قطع ايادى استعمار و استثمارگران بين المللى و برپا شدن جمهورى اسلامى) بود. اكنون احتياج بيشتر داريم به حفظ اين وحدت كلمه و وحدت مقصد.» (48)  چرا در دوران سازندگى احتياج بيشترى به وحدت در مقصود است؟ از نظر علماى توسعه، وحدت عامل ثبات، نظم، امنيت و برانگيختن مشاركت همه مردم در توسعه و سازندگى است. نبودن وحدت در هدف، منجر به تشتت اجتماعى، بحران و هدر رفتن منابع انسانى و غيرانسانى است. از جنبه فرهنگى، وحدت آحاد جامعه در شرايطى به وجود مى آيد كه جامعه دچار تعارض فرهنگى نباشد. منظور از تعارض فرهنگى اين است كه بعضى از اجزاى فرهنگ يك جامعه با بعضى ديگر در تضاد و مخالفت باشند. به عبارت ديگر جامعه داراى اجزاى فرهنگى مانعه الجمع باشد. اين امر زمانى ايجاد مى شود كه اجزاى فرهنگ از منشاهاى متفاوت و يا متضادى گرفته شده باشند. به عنوان مثال، فرهنگ اسلامى ايران با فرهنگ غرب در مبنا با هم در تضاد هستند. اگر گروهى از جامعه، فرهنگ غرب را بپذيرند و گروهى فرهنگ دينى را، ما شاهد تضاد و دو دستگى بين اين دو گروه خواهيم بود. اگر بعضى عناصر را از فرهنگ دينى و بعضى ديگر را از فرهنگ غرب

بگيريم، چون اين دو فرهنگ در مبنا با هم در تعارض هستند، امكان تضاد و دوگانگى در جامعه بسيار زياد است. لذا حضرت امام(ره) وقتى به موضوع وحدت اشاره مى كنند، موضوع اسلاميت را به عنوان محور وحدت مطرح كرده اند. (49) با وجود اين عناصر ما در جامعه تعارض فرهنگى نخواهيم داشت. زيرا چنانچه گفتيم تعارض فرهنگى وقتى به وجود مى آيد كه فرهنگ يك جامعه منشاهاى متفاوتى داشته باشد. ولى اگر همه باورها، عقايد و ارزشها از فرهنگ دينى نشات گرفته باشند، حتى برخى از عناصر مثبت ساير فرهنگها نيز وارد فرهنگ شود، به لحاظ اينكه عناصر مثبت ساير فرهنگها با اسلام تباين ندارد، باز هم فرهنگ جامعه، فرهنگى يك دست خواهد ماند. در اين حالت زمينه براى توسعه فراهم است. (50)7-4- نقش توجه به دنيا در توسعهيكى از عوامل فرهنگى مؤثر در توسعه، به ويژه توسعه اقتصادى، نوع نگرش و توجه به دنياست. اين، يكى از مسايل پيچيده اى است كه در نوع نگرش به آن براى توسعه افراط و تفريطهاى زيادى صورت گرفته است. عده اى معتقدند كه توجه به دنيا و زخارف آن انسان را از كمال باز مى دارد و نبايد به دنيا دلبسته بود. البته شبيه به اين مضمون در روايات و آيات آمده است. از طرفى عده اى از علماى توسعه معتقدند كه جامعه اى كه دنيا را مطلوب نداند نمى تواند به توسعه دست يابد. استدلال اين عده بر اين است كه توسعه بايد در اين دنيا صورت گيرد اين، با به كارگيرى عقل در جهت تسخير نيروها و منابع موجود در طبيعت به نفع بشر ممكن مى شود. در آن صورت است كه انسان مى تواند بر رفاه و آسايش خود بيافزايد.

بر اين اساس اگر مكتبى، زندگى و حيات اين دنيا را مذموم بداند. اين ديدگاه به طور طبيعى در اعمال و افكار افراد جامعه اثر مى گذارد. زيرا افكار و اعمال انسانها، نتيجه فرهنگ و بينش آنهاست. اگر اين مطلب را بپذيريم و رفتارهاى انسانها را معلول طبيعى افكار و اعتقادات آنان بدانيم، پس لاجرم بايد قبول كنيم كه اعتقاد به مذموم بودن دنيا در رفتار انسان مؤثر است. البته اين واضح است كه اگر كسى دنيا را به خودى خود مذموم دانست، براى استفاده در حداكثر ممكن از منابع موجود در طبيعت سعى و تلاش نخواهد كرد و هرگز براى دستيابى به سطح بالاترى از رفاه مادى به تلاش فوق العاده دست نخواهد زد بلكه به حداقلها اكتفا خواهد كرد.  سؤال اين است كه اين بينش در تعاليم اسلامى چه جايگاهى دارد و چگونه مى توان به رخارف دنيا توجه نداشت در عين حال به توسعه و رشد هم رسيد؟ اين مساله اى است كه به تفاوت نوع توسعه و تعريف آن در انديشه اسلامى با آنچه در دنياى غرب اتفاق افتاده است بازمى گردد. در واقع، اين اختلاف دو بينش است. در انديشه اسلامى، دلبستگى به دنيا مذموم است. اما، دنبال دنيا رفتن به صورت ذاتى مذموم نيست. اين مساله را مى توان با مراجعه به آيات و روايات استنباط كرد، اما در اينجا فرصتى براى پرداخت به آنها نيست. همين قدراشاره مى كنيم كه در آيات قرآنى دربعضى موارد دنيابا صفاتى نظير لهو و لعب، متاع قليل، متاع غرور، تكاثر و تفاخر معرفى شده است كه همه، صفاتى داراى بار منفى هستند و در برخى مواقع با صفاتى نظير فضل الهى، خير، رحمت

و حسنه معرفى شده است كه همه بار مثبت دارند،البته آياتى نيز وجود دارند كه راز اختلاف اين دو دسته از صفات رابيان و تضاد ظاهرى اين دو دسته ازآيات را حل مى كند.به عنوان مثال در قرآن شريف آمده است:  (ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها هم عن آياتنا غافلون اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون) يعنى كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند (اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند و آنهايى كه از نشانه هاى ما بى خبرند، جايگاهشان به سزاى اعمالى كه انجام داده اند در آتش است.  نتيجه اى كه از محتواى اين آيه مى گيريم اين است كه علت مذمت دنيا بى اعتقادى به قيامت و منحصر كردن زندگى به حيات دنيايى (رضوا بالحيوه الدنيا) است. پس، دنيايى مذموم است كه براى آخرت بنا نشود. لذا دنيا به خودى خود مذموم نيست بلكه مطلوب نيز هست. در اين باره پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) مى فرمايند: «نعم العون الدنيا على الاخره دنيا بهترين كمك براى رسيدن به آخرت است. حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) به اين حقيقت كه اگر دنيا در جهت اهداف آخرت باشد نه فقط مذموم نيست، بلكه دستيابى به آن واجب است و در مساله حكومت اشاره كرده اند:  «و آنچه گفته شده و مى شود كه انبياء عليهم السلام به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمارگران خون خوار

است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطه جوئى و انگيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده اند جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند. و اما كومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است كه مثل سليمان ابن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام، صلى الله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مى كردند، از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئه ها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و ست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.» (51)  چنانچه از سخنان حضرت امام استنباط مى شود، دنيادارى به صورت ذاتى مذموم نيست و اگر به وسيله حكومت حق بتوان از ظلم و ستم جلوگيرى كرد و به اقامه عدالت پرداخت، نه فقط مذموم نيست بلكه از ديدگاه حضرت امام از والاترين واجبات است.  تفاوت ديدگاه امام خمينى(رحمت الله عليه) با ديدگاه غربيان در نگرش به دنيا و مظاهر آن در اين است كه آنها رسيدن به اين دنيا به صورت ذاتى برايشان هدف است، لذا تمام اهداف توسعه آنها در همين دنيا خلاصه مى شود، ولى از ديدگاه حضرت امام كه از اسلام نشات گرفته است، دنيا وسيله اى براى مقاصد عاليتر و اهداف توسعه اسلامى است. لازمه اين نگرش و عملكرد آن مستقل بودن انسان در مقابل دنيا و همين طور هدف مطلق ندانستن دنياست. 

دلبستگى به دنيا به معناى هدف قرار دادن آن، مانع كمال انسان است و چنانچه گفته شد هدف اصلى توسعه اسلامى هم، كمال انسان است. به همين خاطر مى بينيم كه در انديشه اسلامى دلبستگى نداشتن مطلق به دنيا از جمله ساده زيستى، عدم وابستگى به زخارف دنيا و مال و جاه وارد شده است.  حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) وجود روحيه ساده زيستى را شرط توانايى انسان براى مقابله با باطل و دفاع از حق مى دانند و معتقدند كه دلبستگى نداشتن به دنيا باعث مى شود كه مردان بزرگ بتوانند به ملتهاى خود خدمت كنند و به طور صريح مى فرمايند با زندگى اشرافى و مصرفى نمى توان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد. اين نكته هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى افراطى به آن را نفى مى كند وگرنه چنانچه دنيا مقدمه احقاق حق مظلومين و اقامه عدالت باشد، از ديدگاه حضرت امام، دستيابى به آن از اهم واجبات است. البته اين موضوع آن چيزى است كه از مجموع تعاليم دينى قابل استنباط است. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «بالدنيا تحرز الاخره آخرت به وسيله دنيا به دست مى آيد.پيامبر اكرم (ص) دنيا را مزرعه و مقدمه آخرت مى دانند. لذا رهبانيت در اسلام مردود است. حضرت امام در مواقع متعددى به اين حقيقت اشاره كرده اند. از مجموع سخنان ايشان در اين باره، نتايج زير برداشت مى شود :  1- هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى به آن مردود است.  2- براى دستيابى به اهداف عاليه توسعه بايد دنيا را مقدمه كسب اين اهداف قرار داد.  3- ساده زيستى و داشتن روحيه كوخ نشينى، نه كاخ نشينى، براى خدمت به خلق و سازندگى ضرورى است.  4- ترك دنيا

و بى اعتنايى به آن به بهانه اينكه بايد به معنويات كار داشت، مردود است. (52)  اين بينش، سبب مى شود كه جامعه اسلامى نتواند به بهانه داشتن آخرت، دنياى خود را ترك كند و بداند براى رسيدن به آخرت بايد دنيا را مقدمه قرار دهد. به طور طبيعى، روشن است كه دعوت به ترك رهبانيت و مطلوب داشتن حكومت دارى و دنيادارى براى اهداف عاليه اسلام، نقش مثبتى در توسعه دارد. لذا مى توان گفت از ديدگاه حضرت امام اين بينش كه بگوييم پيامبران به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيا مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز كرده اند و ما نيز بايد چنين كنيم، از موانع توسعه و سازندگى اسلامى است. منتها چون حضرت امام برخلاف بقيه انديشمندان غيرمسلمان معتقدند مسايل مربوط به دنيا نبايد خود هدف باشد، نتيجه اش اين است كه همان اندازه كه انسان امروز در غرب براى دنيا تلاش مى كند، يك مسلمان بايد تلاش كند، بلكه چون مى داند كه فعاليت دنيايى در آخرت حساب و كتاب دارد، بايد حداكثر استفاده مطلوب را از آن ببرد و هرچه مى تواند بيشتر به نفع توسعه گام بردارد. تنها تفاوتى كه ممكن است ميان نگرش امروزين انسانهاى مادى غربى با يك انسان مسلمان وجود داشته باشد، اين است كه آنها همه چيز را در همين دنيا مى بينند، ولى فرد مسمان براى دنيا هدفى برتر قايل است. اين ديدگاه به زندگى، معنى و جهت مى بخشد. اهداف توسعه در غرب در همين جهان خلاصه مى شود، ولى در يك جامعه دينى در عين حال كه بايد به همه آن بهره منديهاى مادى دسترسى يافت، بايد آنها

را وسيله اى براى رسيدن به غايتى برتر از اين دنيا قرار داد و اين بينشى است كه اسلام، به يك انسان مسلمان مى دهد. چنانچه ديديم، حضرت امام نيز در فرمايشاتشان بر اين نكته تاكيد داشته اند.8-4- نقش فرهنگ مصرف در توسعهيكى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه، فرهنگ مصرفى است. در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: يك ديدگاه معتقد است كه رواج فرهنگ مصرف گرايى به توسعه كمك مى كند و به طور صريح مصرف گرايى را به عنوان يكى از عواملى كه نقش مثبت در توسعه دارد عنوان مى كند. استدلال آنها اين است كه اين عامل بر توسعه دنياى غرب اثر مثبت داشته است. وقتى تقاضا براى مصرف افزايش يافت در نتيجه تقاضا براى كالاها و خدمات توليدى نيز زياد شد و توليد سودآورتر شد و از اين طريق به رشد توليد كمك كرد. به علاوه اينكه افزايش مصرف از طريق مكانيسم ضريب تكاثر بر توليد ملى اثر مثبت دارد چنانچه در اقتصاد گفته مى شود افزايش يك واحد مصرف باعث مى شود كه بيش از يك واحد بر مقدار توليد ناخالص ملى افزوده شود.  ديدگاه ديگر اين است كه فرهنگ مصرف گرايى اثر منفى بر توسعه دارد. استدلال اين عده چنين است كه رواج فرهنگ مصرف گرايى، مصرف جامعه را به سوى كالاهاى لوكس و تجملى كه اغلب وارداتى است، سوق مى دهد و باعث خروج سرمايه هاى ملى و نيز تضعيف روحيه تلاش مى شود. اين آثار به زيان كشورهاى در حال توسعه است و مانع توسعه سريع آنها مى شود. اين ديدگاه در مقابل اين تفكر است كه تصور شده است چون توسعه اقتصادى در دنياى غرب تحقق يافته است هر عنصر فرهنگى

كه در غرب وجود دارد از عوامل مفيد براى توسعه است. در پاسخ به آن مى گويد: بسيارى از عناصر فرهنگى كه از غرب گرفته شده است، خاصيت ضد توسعه اى دارد و يا در اقتباس غلط، چنين خاصيتى پيدا مى كند. پس در مرحله اول بايد به فرهنگ خودى تكيه كرد. فرهنگ مصرف گرايى كه در تماس كشورهاى جهان سوم با فرهنگ غرب گرفته شده است، اكنون به عنوان يكى از موانع جدى توسعه اقتصادى در اين كشورها محسوب مى شود. اين فرهنگ باعث شده است، مردم اغلب كالاهايى مصرف كنند كه خود توليد نمى كنند (كالاهاى وارداتى) و از اين طريق به جاى كمك به توليد و پايه هاى اقتصاد داخلى، با گسترش فرهنگ مصرفى و مصرف كالاهاى تجملى كه توليد كشورهاى توسعه يافته است به بنيان اقتصاد جامعه خود لطمه مى زنند. البته گسترش فرهنگ مصرف گرايى (افزايش مصرف) در جوامع غربى، به رشد توليد آنها كمك كرده است. زيرا با افزايش تقاضا براى مصرف كالاها و خدمات، توليدكنندگان، تشويق به عرضه انبوه اين كالاها شدند و توليدكنندگان در تداوم توليد به بازارهاى داخلى خود بسنده نكردند و به بازارهاى خارجى نيز روى آوردند. اين افزايش تقاضا در مجموع كمك بزرگى به توسعه آنها كرده است، اما اكنون افزايش مصرف و روحيه مصرف گرايى و مصرف زدگى و مصرف كالاهاى ديگران در كشورهاى جهان سوم به يك معضل غيرقابل حل تبديل شده است. اگر بپذيريم كه اين عنصر فرهنگى (افزايش مصرف) در تماس با غرب به اين كشورها انتقال يافته است و اگر فرض كنيم فرهنگ مصرفى در آن كشورها به لحاظ نداشتن رقيب در ابتداى توسعه به رشد و توسعه آنها كمك كرده است، در

اين مساله شكى نيست كه در حال حاضر در كشورهاى جهان سوم به عنوان يك مانع در برابر توسعه عمل مى كند. زيرا كشورهاى جهان سوم بيش از هر چيز به افزايش سرمايه گذارى و افزايش توليدات احتياج دارند كه شاخص اصلى توسعه اقتصادى است، ولى افزايش مصرف كالاهاى خارجى باعث مى شود كه توليدات داخلى دچار مشكل شود و به علاوه بخش قابل توجهى از درآمد ملى به جاى سرمايه گذارى، به مصرف كالاهاى ساخته شده ديگران برسد و اين روند، ضدتوسعه است. جداى از اين كه اين مصرف زدگى باعث ايجاد يك الگوى نامناسب مصرفى در اين كشورها مى شود و خاصيت ضدتوسعه اى آن، ارزشها و فرهنگ اسلامى را سخت مورد تهاجم قرار مى دهد، فرهنگ مصرف گرايى به طور مشخص متوجه مصرف كالاهاى لوكس و تجملى و رواج زندگى اشرافى و روحيه اشرافى و روح كاخ نشينى است.  به دليل اينكه هر مصرفى، فرهنگ خاص خود را دارد اغلب، كسانى كه دچار مصرف زدگى هستند آن هم مصرف كالاهاى لوكس و تجملى، فرهنگ اين كالاها را كه وارداتى است كسب خواهند كرد. در واقع فرهنگ مربوط به اين گونه مصارف، آثار انحطاط آميز دارد. كاخ نشينى به عنوان يكى از مظاهر ترويج فرهنگ مصرفى اين گونه است. لذا حضرت امام به طور صريح مى فرمايند «خوى كاخ نشينى مضر است يا «خود كاخ نشينى اين خوى را مى آورد» و در نهايت در اين نكته تاكيد مى فرمايند كه «اگر بخواهيد ملت شما جاويد بماند و اسلام را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى مى خواهد، در جامعه ما تحقق پيدا كند مردم را از آن خوى كاخ نشينى به پايين بكشيد.» (53)  چنانچه ملاحظه مى شود حضرت امام (ره) در

سخنان خود ضمن برحذر داشتن جامعه از خوى كاخ نشينى كه باعث رواج فرهنگ مصرفى به معنايى است كه بيان شد، همچنين به آثار اين صفت اشاره كرده اند و در نهايت در يك جمله جان كلام را بيان كرده اند و آن اينكه روحيه كاخ نشينى موجب انحطاط اخلاقى جامعه است.  يكى ديگر از مظاهر رواج فرهنگ مصرف گرايى، اسراف و تبذير است كه گريبان گير چنين جامعه اى مى شود. اسراف و تبذير با توسعه ناسازگار است. اسراف به معناى تجاوز از حد اعتدال و متوسط مصرف جامعه است. تحريم اسراف، باعث مى شود كه مصرف يك جامعه اسلامى در حد اعتدال باقى بماند، مردم در حد ضرورت مصرف كنند، اضافه بر آن را پس انداز كنند و به سرمايه گذارى و يا انجام مصارف مستحب (صدقات و انفاقهاى مستحب ...) كه به توزيع بهتر درآمد كمك مى كند، اختصاص دهند. (54)9-4- اثر خودباورى بر توسعهيكى از خصلتهاى شخصيتى افراد كه ريشه فرهنگى روانى دارد، خودباورى است. خودباورى به معنى قبول داشتن خود به عنوان شخصيتى مستقل كه ريشه هاى آن به استقلال فرهنگى نيز باز مى گردد، عنصرى است كه اثر قابل توجهى بر چگونگى رفتار انسانها در راه دستيابى به توسعه دارد. آثار خودباورى را مى توان از جوانب مختلف بررسى كرد. آنچه در اينجا، با توجه به موضوع بحث، اهميت بيشترى دارد، اثر خودباورى بر توسعه است. جوانب منفى خودباورى يا به عبارت بهتر، نبودن خودباورى در افراد جامعه نيز مى تواند جايگاه خاصى در اين بحث داشته باشد.  در كلام حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) در زمينه اهميت خودباورى و اثر آن بر توسعه، مى توان موضوعهاى خوداتكايى و اعتماد به نفس و تحمل مشقات را يافت. اينها

مى توانند با خودباورى افراد حاصل شوند. در جنبه هاى منفى اين موضوع نيز مى توان بيگانه زدگى(غربزدگى)،ياس و نااميدى و بى اعتقادى را عوامل از دست رفتن خودباورى و در نتيجه از خودبيگانگى دانست.  اساس و پايه توسعه، انسان است. رفتار انسان كه عامل اصلى ايجادكننده توسعه است، فعاليتهاى مختلف او را تحت تاثير قرار مى دهد. فعاليتهاى انسان مى توانند سازنده يا ويران كننده جامعه باشند. لذا مى توان گفت اساس هر حركتى در جامعه، انسان است. رفتار اين انسان بر پايه اعتقادات و باورهاى او شكل مى گيرد و اين اعتقادات و باورها به رفتار او جهت مساعد يا نامساعد مى بخشد. (55) لذا باورهاى انسان از اهميت و جايگاه بسيار بالايى در عملكرد او و جامعه برخوردار است. در اين ميان، خودباورى به ويژه در زمينه توسعه و استقلال جوامع از اهميت اصلى برخوردار است. زيرا اين عامل مى تواند از جوانب مختلف بر روند توسعه و تحولات آن اثر بگذارد. حضرت امام در زمينه ضرورت خوديابى و خودباورى مى فرمايند :  «هيچ ملتى نمى تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاى خودشان نشانده اند، نمى توانند استقلال پيدا كنند. ... شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مى خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناى اين را بگذارند كه خودشان باشند.» (56)  بر اين اساس خودباورى و خوديابى زمينه اوليه و لازم براى كسب استقلال و هر حركتى به سمت پيشرفت محسوب مى شود. هنگامى كه افراد جامعه اى خود را باور كردند، آنگاه مى توانند كار، انجام دهند و اگر بخواهند

كار انجام دهند، بايد قبل از آن خود را بيابند و باور كنند. البته خودباورى زمينه اى براى اعتماد به نفس، خوداتكايى و تحمل مشقات است. حضرت امام در اين زمينه نيز مطالب مبسوطى بيان فرموده اند كه در ادامه به آنها نيز مى پردازيم.اعتماد به نفسانسانى كه خود را يافت و باور كرد، مى تواند به خود اعتماد كند. خوديابى و خودباورى، زمينه لازم براى اعتماد به نفس است. به دنبال خودباورى، اعتماد به نفس مى آيد، به اين معنى كه انسان هنگامى مى تواند به خود اعتماد كند كه خود را باور داشته باشد. تا انسان خود را باور نداشته باشد، نمى تواند به خود اعتماد كند. به خود اعتماد كردن به معنى اعتماد به توانايى خود داشتن، مى تواند به صورت مؤثرى زمينه هر فعاليت مستقلى را فراهم كند. انسان هنگامى دست به اقدامى خواهد زد كه به توانايى خود اعتماد داشته باشد و به طور كلى بتواند به نفس خود اتكا كند. حضرت امام در اين زمينه مى فرمايند:  «لازم است كه با اين دو خصيصه : اتكال به خداى تبارك و تعالى، اطمينان به نفس، با اين دو خصيصه به پيش برويد و بعد از مدت كوتاهى خواهيد ديد كه راههاى سعادت بر شما باز مى شود و قدرتهاى بزرگ طمعشان قطع مى شود و ان شاءالله اين كشور، يك كشور نمونه مى شود براى كشورهاى ديگرى كه آنها هم گرفتار آن تبليغات ابرقدرتها هستند كه نمى گذارند آنها هم رشد بكنند.» (57)خود اتكايىيكى از ويژگيهاى افراد جامعه كه مى تواند به توسعه پايدار كمك كند، خوداتكايى است. خوداتكايى خصوصيتى است كه با وجود آن افراد جامعه خود را ملزم خواهند ديد تا براى رفع نيازهاى

مختلف خود به نيرو و توان خوداتكا كنند و تواناييهاى خود را در راه پيشرفت جامعه به كار ببندند. خوداتكايى به معنى به خود اتكا كردن در انجام امور خود، مى تواند به انسانها در تلاش و كوشش فردى و جمعى نشاط ببخشد و به طور ويژه با دادن تجارب مفيد و ارزنده، تواناييهاى فنى و تخصصى افراد جامعه را در زمينه هاى مختلف، افزايش دهد. براى بهره مندى از مزاياى اعتماد به نفس، انسانها بايد به دنبال احساس توانايى خود، بخواهند تا از اين توانايى در جهت انجام امور خود بهره بگيرند. هنگامى كه چنين خواستى پديد آمد، افراد به كار خواهند ايستاد و از تواناييهاى خود در جهت توسعه و پيشرفت، استفاده خواهند كرد:  «عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مى توانيم. اول هر چيزى اين باور است كه ما مى توانيم اين كار را انجام بدهيم. وقتى اين باور آمد، اراده مى كنيم. وقتى اين اراده در يك ملتى پيدا شد، همه به كار وا مى ايستند، دنبال كار مى روند. ... يك ملت وقتى يك چيزى را بخواهد، اين خواهد شد. ... آن ممالكى كه توانستند مثل ژاپن، ژاپن خوب اول چيزى نبود، كوشش كردند تا اينكه حالا با آمريكا مقابله مى كند بسيار از چيزهاى او در آمريكا به فروش مى رسد. خوب يك امر نشدنى را شدنى كردند. يا هندوستان كه الان پيش رفته است، براى اين است كه اين فكر را در خودش پيش آورده است كه ما نبايد وابسته باشيم.» (58)  بر اين اساس براى اينكه در ملتى روحيه خوداتكايى ايجاد شود، ابتدا بايد بيدارى و سپس خوديابى و خودباورى به وجود بيايد. هنگامى

كه ملتى بيدار شد و خود را باور كرد به دنبال آن مى تواند به خود اتكا كند. در غير اين صورت روح خوداتكايى در جامعه رسوخ نخواهد كرد. اگر فرهنگ جامعه براى اين خوداتكايى تناسب داشت، آنگاه افراد جامعه به خود مى آيند و با اتكا به خود در پى رفع نيازهاى جامعه خود برخواهند آمد، چرخ اقتصاد و فعاليتهاى اقتصادى جامعه را به دست خود خواهند چرخاند و هر روز براى بهبود وضعيت آن تلاش بيشترى خواهند كرد.  فهرست منابع و مآخذ  1 - حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) «صحيفه نور - 21 جلد»تهران:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سالهاى 1361 الى 1368.  2 - «ولايت فقيه مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، چاپ اول، بهار 1373.  3 - «شئون و اختيارات ولايت فقيه تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365.  4 - «محرم راز» مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، چاپ اول، 1369.  5 - «وصيت نامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه)» انتشارات بانك تجارت، فروردين 1369.  6 - «كشف الاسرار» بى جا،بى تا.  7 - «آئين انقلاب اسلامى: گزيده اى از انديشه هاى حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) » مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، 1374.  8 - مجموعه نويسندگان «مجموعه مقالات اولين كنگره بررسى انديشه هاى اقتصادى حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه)» مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، خرداد 1374.  9 - مقالات مختلف سمينار «فرهنگ و توسعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.  10 - موسايى - ميثم «دين

و فرهنگ توسعه ، سازمان تبليغات اسلامى، 1374.  11 - منصورى - جواد «فرهنگ،استقلال و توسعه سازمان چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374.  12 - «توسعه اقتصادى در جهان سوم جلد اول، ترجمه غلامعلى سجادى سازمان برنامه و بودجه، چاپ چهارم، 1368.  13 - تودارو - مايكل «توسعه اقتصادى در جهان سوم جلد دوم، ترجمه غلامعلى سجادى و حميد سهرابى سازمان برنامه و بودجه، چاپ دوم، 1369.  14 - الياسى - حميد «وابستگى جهان سوم تهران: انتشارات اطلاعات، 1364.  15 - ماهنامه «زمينه شماره هاى مختلف، سازمان اقتصادى كوثر.  16 - ماهنامه «تازه هاى مديريت شماره هاى مختلف، سازمان امور ادارى و استخدامى.  17 - ماهنامه «فرهنگ و توسعه شماره هاى مختلف.  18 - فصلنامه «تحول ادارى شماره هاى مختلف سازمان امور ادارى و استخدامى.پى نوشتها1- عضو هيات علمى دانشگاه تربيت مدرس.  2- صحيفه نور، ج 15، ص 160.  3- ر.ك: همان، ج 6، ص 40.  4- همان، ج 1، ص 273.  5- همان، ج 15، ص 192  6- همان، ج 10، ص 55.  7- همان، ج 1، ص 273 و ر.ك: ج 1، ص 161.  8- ر.ك: همان، ج 15، ص 160.  9- ر.ك: همان، ج 1، ص 273.  10- همان، ج 1، ص 97  11- ر.ك: همان، ج 6، ص 252  12- ر.ك: همان، ج 10، ص 55  13- همان، ج 9، ص 187.  14- همان، ج 4 ص 190  15- همان، ج 6 ص 251  16- همان، ج 6، ص 251  17- همان، ج 17 ص 100  18- وصيت نامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، ص 35، بند «ز»  19- ر.ك: صحيفه نور، ج

6 ص 251 و 260 ج 19 ص 4 و 253 و ...  20- همان، ج 6 ص 260  21- ر.ك: همان، ج 11 ص 179  22- همان، ج 19 ص 254  23- ر.ك: همان، ج 6 ص 113  24- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 و ...  25- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 ج 19 ص 253 و 254 و ...  26- همان، ج 15، ص 192  27- ر.ك: همان، ج 7، ص 81  28- همان، همچنين ر.ك: ج 14، ص 1 و 280 ج. 18، ص 233 ج. 19، ص 104 ج. 21، ص 185  29- همان، ج 15، ص 192  30- همان، ج 7، ص 23  31- ر.ك: همان، ج 7، ص 73 ج 8، ص 9 و 8 و 177، و 277 ج 1، ص 162 ج 2، ص 185 ج 15، ص 226  32- ر.ك: همان، ج 8، ص 277  33- ر.ك: همان، ج 7، ص 73 ج 18، ص 84  34- ر.ك: همان، ج 16، ص 264 ج 20، ص 129-128 ج 11 ص 27 «ولايت فقيه ص 119  35- ر.ك: همان، ج 8، ص 18 و 189 و 190 ج 3، ص 90 و 68 و 84 ج 2، ص 233 و 240 ج 9، ص 220 و 114 و ...  36- همان، ج 11، ص 37 ج 3، ص 9 و 68  37- ر.ك: همان، ج 3، ص 69 ج 19، ص 60 و ص 287 ج. 20، ص 6 و 185 / ج. 2، ص 280  38- ر.ك: همان، ج 19، ص 60 و 157

و 287 ج 21، ص 90 ج 20، ص 4 و 143 و 130 ج 18، ص 52 ج 17، ص 262 ج 5، ص 150 و ...  39- ر.ك: همان، ج 3، ص 69 ج 7، ص 170 ج 3، ص 84 ج 2، ص 280  40- ر.ك: همان، ج 3، ص 69 ج 5، ص 87 ج 8، ص 19 و 145 ج 16، ص 263  41- ر.ك: همان، ج 2، ص 233 و 235 ج 19، ص 287  42- ر.ك: همان، ج 1، ص 166 ج 2، ص 185 ج 5، ص 224  43- ر.ك: همان، ج 8، ص 145 ج 16، ص 4 و 263 و 268 ج 20، ص 185  44- ر.ك: همان، ج 5، ص 166 همان، ج 14 ص 6-255 ج 16 ص 1  45- همان، ج 5، ص 150  46- همان، ج 16، ص 140.  47- همان، ج 18، ص 283.  48- ر.ك: همان، ج 5، ص 119  49- ر.ك: همان، ج 5، ص 119  50- همان، ج 7، ص 148 ج 13، ص 22  51- وصيت نامه الهى سياسى حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه) ، انتشارات بانك تجارت، ص 16 و 17، بند «ب   52- ر.ك: صحيفه نور، ج 17، ص 217 ج 19، ص 11 ج 15، ص 2 و 231  53- همان، ج 17، ص 217.  54- ر.ك: همان، ج 15، ص 232.  55- ر.ك: همان، ج 14، ص 193  56- همان،ج 11، ص 186  57- همان،ج 18، ص 146 و 147  58- همان، ج 14، ص 78 و 79منبع: http://www.e-resaneh.com

مباني حقوقي برنامه ريزي فرهنگي درايران

كامبيز نوروزي

در بحث از حقوق فرهنگي، ما با دو مفهوم مواجهيم كه هر دو تقريباً مبهم و نامتعين هستند. يك مفهوم، مفهوم حقوق است، زماني كه مي خواهد بر فرهنگ مترتب شود و مفهوم ديگر، مفهوم فرهنگ است. در نظام حقوقي و در قلمرو دانش حقوق، تعريف حقوق مشخص است. قواعد و اصول و قوانين و مباني حقوقي تعريف شده هستند، اما در شعب مختلف حقوق، اين روشنايي و وضوح ديده نمي شود، مگر در آنجايي كه تجربه اجتماعي و تجربه حقوقي بارور شده باشد. به عنوان مثال، در حوزه حقوق مدني، حقوق كيفري، حقوق خانواده، حقوق بين الملل و ساير شعب حقوق، به جهت قدمت و استواري و تجربه اجتماعي و قضايي در اين حوزه ها، مفاهيم حقوقي روشن است. اما حوزه هاي جديد الولاده اي در حقوق وجود دارد كه هنوز (حداقل در جامعه ما) چندان مورد بررسي قرار نگرفته است. يكي از آنها حقوق فرهنگي است. شعب حقوق، هر يك به تناسب موضوع اجتماعي خود، داراي قواعد اختصاصي خاص هستند. به عنوان مثال، حقوق خانواده، قواعد و اصولي دارد كه اين قواعد در حوزه حقوق تجارت، قابل تكرار و اعمال نيست. در حوزه كيفري با مفاهيم و قواعدي مواجه هستيم كه بسياري از اين قواعد، مثلاً در حوزه حقوق مدني، متفاوت هستند. حقوق فرهنگي در ايران بسيار جديد است، علت آن هم، جديد بودن دامنه و عمق فعاليت فرهنگي در ايران است. حال اين كه چگونه دامنه فعاليت فرهنگي توسعه پيدا كرده است و سازوكار اجتماعي اش چه بوده است، بحثي مستقل است كه عمدتاً در حيطه كار جامعه شناسان قرار مي گيرد؛ اما علي القاعده من از نتايج بررسي هاي جامعه شناسانه اين استنتاج را

مي كنم كه امروزه هم از لحاظ كمي و هم از لحاظ كيفي، ابعاد و عمق فعاليت هاي فرهنگي در ايران توسعه پيدا كرده است. مع ذالك آنچه كه به حقوق مربوط مي شود، در زمينه تنظيم روابط فرهنگي، هنوز در جامعه ما مورد توجه قرار نگرفته است و تا به حال جز در يك يا دو حوزه، مانند حقوق مطبوعات، از عمومات حقوق براي تنظيم روابطي كه در حوزه فرهنگ استفاده مي شود، بهره نبرده اند كه اين موجب نارسايي است. ابهام ديگر، در مفهوم فرهنگ است كه در بحث خود سعي كردم آن را تا حدي كه بحث را قابل ارايه كند، محدود كنم. منظوري كه از فرهنگ دارم، بطور خاص مشتمل بر آنچه كه توسط كالاي فرهنگي عرضه مي شود، است . در اينجا دو سه مفهوم را به سرعت تعريف مي كنم: كالاي فرهنگي، كالايي است كه هدف مستقيم و بلافصل آن، انتقال انديشه يا احساس، در هر قالب يا در هر صورت است. به عنوان مثال، كتاب، يك كالاي فرهنگي است. نمايشنامه اي كه روي صحنه مي رود، يك كالاي فرهنگي است. موسيقي در اشكال مختلف، يك كالاي فرهنگي است. نرم افزارهاي رايانه اي، شبكه هاي داخلي و بين المللي رايانه اي هم كالاي فرهنگي محسوب مي شود. لذا طيف بسيار وسيعي دارد. همچنين كار خبرگزاري ها و خبري كه مبادله مي كنند، در اين تعريف يك كالاي فرهنگي است. فعاليت فرهنگي هم طبعاً به مجموعه عمليات و اقداماتي اطلاق مي شود كه مستقيماً به توليد يك كالاي فرهنگي منتهي مي شود. به عنوان مثال، كار يك كارگردان سينما، يك فعاليت فرهنگي است. كار يك چاپخانه، يك فعاليت فرهنگي است. كار حروفچين روزنامه هم يك فعاليت فرهنگي است، ولي ترديدي نيست

كه از لحاظ اهميت و تأثير فرهنگي و اجتماعي در مجموعه فعاليت هاي فرهنگي، سلسله مراتبي وجود دارد و همه را نمي توان در يك رده طبقه بندي كرد. دو نكته را در اينجا مطرح مي كنم و آن اين كه، حقوق بطور كلي، متكفل ايجاد و انتظام و نظم در روابط اجتماعي است و اخلاق هم به نوعي متكفل همين وظيفه است، با اين تفاوت كه در حوزه اخلاق ضمانت مادي دنيايي وجود ندارد، اما درحقوق براي قاعده حقوقي و اوامر و نواهي حقوقي، ضمانت هاي اجرايي دنيايي و مادي وجود دارد كه به وسيله دستگاههاي رسمي هم اعمال مي شود. از سوي ديگر، نوع قواعد و اصول و مقررات و احكامي كه حقوق بر يك موضوع بار مي كند، مستقيماً متأثر از خصوصيات آن موضوع است. در مثالي كه قبلاً اشاره كردم، نهاد خانواده اختصاصاتي دارد كه آن ويژگيها بطور كلي با خصوصيات امر تجارت متفاوت است. تفاوت بين شعب حقوق هم به دليل تفاوت نهادهاي اجتماعي است. در بحثي كه مي خواهم مطرح كنم، ضروري است كه ما ويژگيهاي آنچه را كه به عنوان فرهنگ، از آن بحث مي كنيم و مورد توجه قرار مي دهيم، نگاه كنيم تا بتوانيم اصول كلي احكام حقوقي را شناسايي كنيم. امروزه با توجه به تحولات تكنولوژي كه در سطح بسيار وسيع در دنيا اتفاق افتاده است، موجب وقوع سه يا چهار خصوصيت بسيار مهم و تعيين كننده در جهان فرهنگي شده است. يكي از آنها، سرعت در توليد كالاهاي فرهنگي است. بسياري از فعاليت ها مانند نشر كتاب، در گذشته با سختي هاي زيادي انجام مي شد، مثلاً حروفچين بايد مرارت هاي زيادي را براي كار تحمل مي كرد و... با

ماشين هاي بسيار كند آنها را به چاپ مي رساند و لذا فرآيند زمان بري را طي مي كرد. اما تكنولوژي جديد اين امكان را فراهم كرده است كه در كمترين زمان ممكن كتاب، حروفچيني و... منتشر شود. تقريباً در تمام عرصه هاي كالاهاي فرهنگي، اين پيشرفت تكنولوژي، سرعت را هم افزايش داده است. ويژگي ديگر، سهولت در عرضه كالاهاي فرهنگي است. بخصوص نقش رايانه و انواع كاركردهاي آن را نبايد فراموش كرد. شبكه هاي داخلي و بين المللي، انواع نرم افزارها، امروز به هر موجود انساني كه امكان و دانش استفاده از رايانه را داشته باشد، اين توانايي را داده است كه به تنهايي خود، توليد و توزيع فرهنگ كند. يعني هر كس در گوشه اي از دنيا، با يك رايانه بسيار ساده مي تواند كانون توليد و توزيع فرهنگ باشد. اين تحولي است كه تمام دنيا و ما را نيز به عنوان بخشي از دنيا تحت تأثير خود قرار داده است. از سوي ديگر، فراواني توليد كالاي فرهنگي، قدرت انتخاب مخاطبان كالاي فرهنگي را هم افزايش داده است. زماني تنها كالاي فرهنگي كه در دسترس افراد مي توانست قرار گيرد، شايد فقط چندعدد نشريه يا احياناً فيلمهاي سينمايي بود، ولي امروزه انواع و اقسام كالاي فرهنگي، به شكل نوارهاي صوتي، نوارهاي تصويري، رايانه، شبكه هاي داخلي و بين المللي رايانه، تئاتر و موسيقي به اشكال مختلف در دسترس است و تنوعات موضوعي بسيار زيادي دارد. مخاطب كالاي فرهنگي قدرت انتخاب بسيار بالايي دارد و هر نوع كالاي فرهنگي را مي تواند انتخاب كند. اينها واقعيتي است كه در جهان امروز اتفاق افتاده است و خواه و ناخواه ما هم از آن متأثر هستيم. اين، موضوعي است

كه مي خواهيم روي آن احكام حقوقي بار كنيم. پيشاپيش، اين نكته را هم اضافه كنم كه يكي از ويژگيهاي كالاي فرهنگي كه درتعريف آن هم ذكر كرديم، مسأله انديشه و احساس است. اينها، اموري نامتعين و چه بسا غيرقابل تعريف است. مناقشات بسيار فراواني كه در دو دهه اخير بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در جامعه ما در بحث فرهنگ بوده است، خود، نشانه اي است از استاندارد نبودن مفهوم فرهنگ و مفاهيمي كه به وسيله كالاي فرهنگي القا مي شود. تعاريف بسيار متكثر است و ضابطه نوعي نمي توان براي مفاهيم فرهنگي شناسايي كرد. از يك تصوير، از يك بيت شعر، از يك عكس و يا حتي از متن يك خبر كه خبرگزاري مخابره مي كند، افراد متعدد به فراخور وضعيت شخصي خودشان، برداشتهاي متعدد مي كنند. به تعبير ديگر، پيام، يكي است، اما مفاهيم اجتماعي از پيام، متكثر است. اين مسأله، يك دشواري و غموض سختي را براي تفسيرحقوقي در ساير عرصه هاي اجتماعي ايجاد مي كند؛ مثلاً در عرصه تجارت، با يك كالايي مواجه ايم كه خصوصيات و اندازه معيني دارد، حتي از لحاظ قيمت در مناطق مختلف، چندان تفاوت ندارد. اين كالا وقتي مي خواهد توليد و توزيع شود، چندان فرقي ندارد. اما در مورد كالاي فرهنگي، به هيچ وجه چنين يكنواختي وجود ندارد. هم در توليد و هم در اجرا، افراد مختلف از آن فهم متفاوتي دارند. اين ويژگي ذاتي كارما را در امر تفسير حقوقي فرهنگ بسيار دشوارتر مي كند. در واقع در نظام حقوقي خود ما هم تاكنون نتوانستيم با مسأله فرهنگ برخورد حقوقي كامل داشته باشيم و بتوانيم آن را تفسير كنيم. از لحاظ ادبيات حقوقي كه تاكنون در

اين زمينه وجود دارد، شايد غير از حقوق مطبوعات كه آن هم ظرف سه تا چهار سال اخير توسعه پيدا كرده است در ساير عرصه هاي فرهنگي، بحث حقوقي بسيار ناچيز و محدود بوده است. در اين بخش مي خواهم وضع حقوقي موجود را در مقوله فرهنگ به معنايي كه عرض كردم، توضيح دهم. قانون گذاري در عرصه فرهنگ بسيار محدود است. حجم قوانيني كه در حال حاضر در مورد فرهنگ به مفهوم خاص وجود دارد، بسيار ناچيز است و بطور عمده در سه شكل، قوانيني كه متعرض به امر فرهنگ شده اند، وجود دارند كه عبارتند از: 1- قوانين كيفري: وجه مشخصه قوانين كيفري در اين زمينه اين است كه جرايم فرهنگي را برشمرده است و با فرهنگ برخورد كيفري كرده است. به عنوان مثال، در ماده 638 در قانون مجازات اسلامي گفته شده است كه: «هركس علناً در انظار و معابر عمومي، تظاهر به عمل حرامي نمايد، مجازات دارد». در ادامه ماده گفته شده است: «اگر نفس عمل جرم نباشد، اما عمل گناه و حرام محسوب شود، باز هم مجازات دارد». يكي از موارد تشتت در اينجا ملاحظه مي شود. احراز عمل حرام به عهده قاضي است. قانونگذار مشخص نكرده است كه چه عملي حرام است. در امر كيفري، بايد مفاهيم به دقت توسط قانونگذار برشمرده شود. تفاوت آراي فقهاي بزرگوار در امور فقهي، آشكار است. تفاوتهاي نظري كه بين بزرگان فقه وجود دارد، بسياري از جاها، تصميم گيري را مشكل مي كند و مشخص نيست كه چه عملي ممكن است حرام تلقي شود. يك نوع تشتت در اينجا ديده مي شود. دو قانون مهم ديگر هم داريم كه عبارت است

از: قانون ممنوعيت استفاده از ماهواره و قانون ممنوعيت استفاده از نوارهاي غيرمجاز. 2- قانون مطبوعات: مهم ترين قوانيني كه ما در زمينه كالاهاي فرهنگي داريم همين ها است. قوانين ديگري هم وجود دارد، مانند قانون تاسيس سازمان خبرگزاري پارس كه سابقاً به اين عنوان تاسيس شد و بعد از پيروزي انقلاب به خبرگزاري جمهوري اسلامي تغيير نام يافت. قانون مهم ديگري در اين زمينه در دست نيست و اگر قوانين ديگري هم وجود داشته باشد قوانين كم مقداري هستند. به همين ترتيب، چنين مشكلي در سازمانها و نهادهايي كه متكفل امر فرهنگ هستند، نيز وجود دارد. در كشور، (تا آنجا كه من احصأ كرده ام) حدود سيزده تا چهارده سازمان حكومتي وجود دارد كه مستقيماً مسووليت خاص در حوزه هاي مشترك فرهنگي دارند. شوراي فرهنگ عمومي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي، صدا و سيماي جمهوري اسلامي و... كه حوزه هاي اكثر اين سازمانها مشترك است. حتي در وزارت آموزش و پرورش نمونه هاي فراواني وجود دارد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به كتابي مجوز نشر مي دهد، ولي اين كتاب در وزارت آموزش و پرورش براي آموزش دانش آموزان ممنوع اعلام مي شود. يا فيلمي به وسيله وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مجوز پخش مي گيرد، در صدا و سيما به شكل ديگري نمايش داده مي شود. اين مسأله، ناشي از تشتتي است كه بخشي از آن ذاتي امر فرهنگ است و بخشي از آن ناشي از فقدان يك سيستم حقوقي واحد و متناسب با خصوصيات فرهنگ است و مادام كه سازماندهي اداري در اين زمينه به شكل مشخص در نيايد، ما با اين تشتت كماكان مواجه خواهيم

بود . مشكل ديگر، مسأله برخورد دستوري با امر فرهنگ است. گفتيم كه فرهنگ عبارت است از انديشه و احساس كه اجماعي است و تعريف خاصي ندارد. با عقل و احساس نمي توان دستوري برخورد كرد. شايد يكي از مشكلاتي كه در حال حاضر در نظام حقوقي راجع به فرهنگ داريم، چنين نگاهي است كه همين نگاه منجر به ايجاد دو نوع حقوق فرهنگي در جامعه شد: 1- حقوق رسمي فرهنگ: يعني آنچه كه در نهادهاي دولتي به عنوان قواعد و اصول مقررات حقوقي پذيرفته شده و سعي بر اجرا و اعمال آن است . 2- حقوق عرفي فرهنگ: يعني آنچه كه مصرف كنندگان كالاي فرهنگي، يعني مردم به عنوان عرف و قواعد عرفي در بين خود قبول دارند و به آن عمل مي كنند و همين امر موجب پديده ديگري مي شود كه پس افتادگي فرهنگ ناميده مي شود. به تجربه در جامعه شناسي حقوق ثابت شده است كه مردم در تنظيم روابط داخلي خود، بيش از آن كه به قواعد رسمي توجه كنند به قواعد عرفي توجه مي كنند و چنانچه فاصله بين قواعد عرفي و قواعد رسمي زياد باشد، قواعد عرفي، قواعد رسمي را كنار مي زند و قواعد رسمي به قواعد متروك تبديل مي شود. در واقع در اينجا حقوق دفونكسيونل مي شود؛ يعني اگر قصد نظام حقوقي رسمي، تنظيم روابط اجتماعي است، به چنين هدفي نمي رسد. تنظيم روابط اجتماعي با عرف جاري در ميان مردم انجام مي شود و با اين مشكل مواجه مي شويم كه دولت بطور كلي قادر نخواهد بود برنامه ريزي فرهنگي مورد نظر خود را در جامعه به معرض اجرا در آورد. يكي از لوازم و مقتضيات برنامه ريزي فرهنگي، توجه

به قابليت ها و امكانات عرفي و فرهنگي است . اما آنچه كه بايد توجه كرد، به نظر من در بحث از حقوق فرهنگي، يك بخش به كاستن از حجم دستورات مستقيم در عرصه فرهنگ برمي گردد، زيرا فرهنگ چندان دستوربردار نيست. عرصه دستورات (شامل نواهي و اوامر) را به حداقلي كه با نظم عمومي مطلق ارتباط پيدا مي كند، كاهش داد و از تورم قانونگذاري در اين زمينه به شدت پرهيز كرد . نكته دوم، كاستن از تعداد سازمانها و دستگاههايي است كه مستقيماً متولي امور مشترك هستند و نيز تصويب و تعيين يك سازمان كه حرف اول و آخر را در مورد فرهنگ مي زند و معيارهاي واحد براي كليه دستگاهها بدهد . نكته سوم اين كه، توجه بيش از اين، نسبت به آنچه كه در عرصه جامعه و در عرصه اقدامات واقعي مردم در فرهنگ اتفاق مي افتد، صورت پذيرد. پديده پس افتادگي تا زماني قابل جبران است كه فاصله بين حقوق رسمي و حقوق عرفي چندان بالا نرفته باشد. اما هرچقدر اين فاصله افزايش يابد، امكان واقعي براي كنترل حقوقي موضوع توسط دولت كاهش پيدا مي كند و مي تواند به زماني منتهي شود كه اساساً امكان كنترل و نظارت دولتي را از بين ببرد.

مديران فرهنگي؛ شايستگي ها و مهارت ها

دكتر ايرج سلطاني

چكيده:  فرهنگ و مديريت فرهنگي از جمله مواردي است كه محور و زيربناي اساسي توسعه اقتصادي پايدار محسوب مي شود. فرهنگ، به عنوان مجموعه باورها، نگرش ها و اعتقادهاي قلبي يك گروه و جامعه، تشكيل دهنده شيوه زندگي آنها است. زماني كه شيوه زندگي جامعه بر مبناي فرهنگ قوي علمي وتوسعه يافته قرار گرفت، به راحتي مي توان بنيادهاي توسعه پايدار را بر آن استوار ساخت.

از اين رو، لازم است مجموعه اي از مهارتها و شايستگي هايي كه مناسب شرايط فرهنگي است براي مديران اين حوزه شناسايي شده، بر آن مبنا، مديران فرهنگي محك بخورند. بر اين اساس در اين مقاله سعي بر آن است كه ابتدا مفهوم فرهنگ، الگوي عملياتي توسعه فرهنگ ارائه و مهارتها و شايستگي هاي ده گانه و شاخص هاي پنجاه گانه مورد نياز مديران فرهنگي، تبيين و تحليل شود.مقدمهفرهنگ، شيوه زندگي هر جامعه و متاثر از عوامل متعدد است كه در همه جوامع يكسان و يكنواخت نيست. بر اين اساس فرهنگ از نظر يك جامعه شناس شامل تمام رفتارهايي است كه در زندگي اجتماعي آموخته مي شو د و از راه هاي گوناگون بين نسلهاي متفاوت يا افراد يك نسل انتقال پيدا مي كند. در اين معنا، فرهنگ نه تنها به زبان، امور صنعتي، هنر، علم، قانون، حكومت، اخلاق و مذهب اطلاق مي شود بلكه ساختمانها،ابزارها، وسائل، ماشين آلات، نظامهاي ارتباطي را نيز شامل مي شود (ديويس،1373: 8-6) فرهنگ ارزشهايي است كه به كمك آن كارها و امور سازمان انجام مي پذيرد يا مفروضها و باورهاي بنيادي كه بين اعضاي سازمان مشترك است، با نگاهي دقيق به تعاريف فرهنگ، مي توان گفت زمينه اصلي در فرهنگ سازماني(يا جامعه) وجود سيستمي از معاني و مفاهيم مشترك در ميان اعضاي سازمان يا جامعه است. در هر سازمان، الگوهايي از باورها، نماد ها، شعائر، داستان وآداب و رسوم وجود دارند كه به مرور زمان به وجود آمده اند. اين الگو ها باعث مي شوند كه در مورد اينكه سازمان چيست و چگونه اعضا بايد رفتار خود را ابراز كنند؟ درك مشترك و يكساني به وجود آيد (الواني و دانايي فرد،1384: 381) فرهنگ،

مجموعه كاملي از ويژگيهاي روحي، مادي، فكري و عاطفي است كه مشخصه يك جامعه و يا گروه اجتماعي است و نه تنها شامل هنرها بلكه شامل اشكال زندگي، حقوق اساسي انساني، نظامهاي ارزشي، سنت ها و اعتقادها نيز مي شود، به عبارت ديگر فرهنگ را بايد در مفهوم گسترده، به منزله بافتي پيچيده و با روابطي متقابل در نظر گرفت كه مجموعه اي از سنتها و دانشها و نيز شكلهاي متفاوت بيان و تحقق فرد در بطن جامعه استوار است. در شرايط امروزي، فرهنگ به عنوان عنصر ضروري جامعه به شمار آمده، در رابطه كلي با توسعه، نيروي دروني جامعه محسوب مي شود (كاردان،1386: 65) به طوركلي كاركردهاي فرهنگ سازماني را مي توان به شرح زير بيان كرد:1. تعهد گروهي را آسان مي سازد.ثبات نظام اجتماعي را ترغيب مي كند.3. رفتار افراد را شكل مي دهد. 4. بر عملكرد سازمان تاثير گذار است .5. به عنوان عامل كنترل محسوب مي شود.6. عامل سازگاري با عوامل خارجي است.الگوي عملياتي توسعه و تحول فرهنگيبا توجه به اينكه شرايط درون و برون جامعه دائم در حال تحول است، براي اينكه بتوان تغييرها را در مسير درستي قرار داد و آن را تبديل به شيوه هاي زندگي مردم ويا كاركنان سازمان كرد، نياز است كه تحولات از يك فرهنگ پشتيبان برخوردار باشند و اين زماني امكان پذير است كه بتوان همزمان، فرهنگ را نيز توسعه داد. توسعه فرهنگي امري تدريجي بوده، به عوامل مختلفي بستگي دارد، ولي مي توان با الگوهاي علمي مسير توسعه فرهنگي را تسهيل كرد و زودتر به نتيجه رسيد. در اين زمينه مديران و سياستگذاران فرهنگي نقش محوري و اساسي در تحول وتوسعه فرهنگي به عهده دارند،

بنابراين لازم است از الگوهاي خاص توسعه فرهنگي استفاده كنند. توسعه فرهنگي يعني افزايش شمول دامنه فرهنگ روي مسائل مختلف جامعه از يك طرف و تقويت ميزان اعتقاد و پايبندي به مؤلفه هاي فرهنگي است بنابراين براي تحقق اين دو مقوله مهم، الگوهاي عملي راه گشا خواهند بود. بطور كلي مراحل عملياتي تحول و توسعه فرهنگي را مي توان در الگوي (شكل 1) نشان داد. مهارتهاي ده گانه مديران فرهنگي براي تحول و توسعه فرهنگيبراي توسعه فرهنگي رهبران، سياستگذاران و مديران فرهنگي نقش اساسي و محوري را به عهده دارند. بر اين اساس لازم است به مهارتها و شايستگي لازم مجهز شوند در ادامه به بخشي از مهارتهاي مورد نياز توسعه فرهنگي اشاره مي شود.1. مهارت تفكر استراتژيك فرهنگي:براي توسعه و تحول فرهنگي، لازم است پيش از اقدامهاي پراكنده به صورت استراتژيك، به تحول و توسعه فرهنگي نگاهي انداخت. در توسعه فرهنگي، مهارت تفكر استراتژيك مهمتر از مهارت مديريت استراتژيك است و اين به آن خاطر است كه توسعه فرهنگي مقوله پيچيده و چند وجهي و تفكراستراتژيك، پديده چند بعدي است كه از تعامل عوامل تشكيل دهنده آن، تفكر مناسب و كارآفريني توسعه استراتژيك فرهنگ، به وجود مي آيد. تفكر استراتژيك پيش بيني آينده نيست، بلكه تشخيص بموقع ويژگيهاي ميدان رقابت (فرهنگي) و ديدن فرصت هايي است كه رقباي فرهنگي در مورد آن غافل هستند. تفكر استراتژيك در قالب قواعد ساده و عميق ظاهر مي شود. اين قواعد مدل ذهني ويژه اي را ايجاد كرده، مبناي تصميم گيري هاي روزانه تا جهت گيري كلي سازمان خواهد بود. هنري مينتزبرگ تفكر استراتژيك را، يك نماي يكپارچه از كسب و كار ذهني مي داند و گري هامل آن را معماري

استراتژيك بر مبناي خلاقيت و هنر كسب و كار توصيف مي كند (غفاريان و علي احمدي،1382: 35) در توسعه فرهنگي بهتر است به مهارت خارپشتي مجهز شد. برلين از حكايت مكاري روباه و درايت خارپشت نتيجه گيري مي كند كه مردم دو گروه هستند.: روباه ها و خارپشت ها. روباه بسياري از روش ها را به طور همزمان دنبال مي كند و جهان را با تمام پيچيدگي كه دارد مي گردد و به گونه اي پراكنده و متفرق بسياري از راه ها را در پيش مي گيرد و هرگز تفكر خود را روي يك مفهوم كلي يا ديدگاه يكپارچه متمركز نمي كند. از طرفي، خارپشت يك جهان پيچيده را تا حد يك ديد سازمان يافته ساده مي كند؛ يك قاعده يا مفهوم ابتدايي كه همه چيز را يكپارچه كرده و هدايت مي كند. جهان هر قدر هم كه پيچيده باشد، يك خارپشت، تمام چالشها و تنگناها را به گونه اي ساده انگارانه كرده، به ايده هاي ساده تبديل مي كند. تفكر خارپشتي مي داند كه اصل بينش عميق، سادگي است (سپهرپور1386، ص128) و توسعه فرهنگي نيازمند ساده سازي مؤلفه هاي فرهنگي در هم تنيده پيچيده است. 2. مهارت مديريت تنوع فرهنگيبراي توسعه فرهنگي، نياز است مشتركات فرهنگي جامعه و يا سازمان شناخته شده، بر اساس آنها الگوي مناسبي طراحي شود. امروزه مديريت فرهنگهاي گوناگون و ايجاد هم افزايي مثبت بين آنها نيازمند مهارتهاي مناسب در اين زمينه است. يكي از قابليت هاي مورد نياز مديران فرهنگي سازمانها و جامعه مديريت تنوع فرهنگي است. تنوع فرهنگي نه تنها امري طبيعي است، بلكه به عنوان يك سرمايه بالقوه مي توان از آن ياد كرد و دليل آن تعامل و رشد فرهنگها توسط يكديگر است. به حساب نياوردن

تفاوتهاي فرهنگي، دليل بسياري از شكست هاي تجاري بوده است. با اين حال زماني كه تفاوتهاي فرهنگي به خوبي درك و به گونه موفقيت آميزي هدايت شوند مي توانند ماندگار بمانند كاركردن با مردمي كه ارزشها و باورهايشان به خاطر زبان و سنن، متفاوت از شما است، مي تواند موجب كج فهمي ها و شكست شود (غفاري آشتياني،1385 ص53) براي مديريت فرهنگي مي توان از چهار راهبرد زير، بهره گرفت:2-1. پذيرش، يعني قبول صريح شكافهاي فرهنگي و كاركردن روي آنها؛2-2. مداخله ساختاري، يعني تغيير شكل و قالب تيم هاي فرهنگي ؛2-3. مداخله مديريتي، يعني تعيين هنجارها در مراحل اوليه، با وارد كردن يك تصميم و راهبرد عالي؛2-4. خروج با حذف يك عضو از تيم فرهنگي، هنگامي كه ساير گزينه ها با شكست روبه مي شوند (برت و ديگران، 1385: 60)3. مهارت هوش فرهنگيهوش فرهنگي، با تمركز بر قابليت هاي خاصي كه براي روابط شخصي با كيفيت و اثربخشي در شرايط فرهنگي مختلف لازم است، بر جنبه اي ديگر از هوش شناختي تمركز دارد. هوش فرهنگي بينش هاي فردي را در بر مي گيرد كه براي انطباق با موقعيت ها و تعاملهاي ميان فرهنگي و حضور موفق در گروه هاي كاري چند فرهنگي، مفيد است. براي توسعه فرهنگي نياز است مديران فرهنگي در ابعاد سه گانه ياد شده فعاليت كرده، اجزاي هوش فرهنگي را در خود تقويت كنند:بعد شناختي: براي توسعه فرهنگي نياز است در مورد مؤلفه هاي فرهنگي اطلاعات كسب شود.بعد فيزيكي: بسياري از تفاوت هاي فرهنگي در اعمال قابل مشاهده فيزيكي، تبلور مي يابند.بعد احساسي- انگيزشي: سازگاري با يك فرهنگ جديد مستلزم غلبه بر موانع و مشكلها است. افراد تنها زماني از عهده كاري بر مي آيند كه از انگيزه زياد برخوردار

باشند و به توانايي هاي خود ايمان و باور داشته باشند.4. مهارت رهبري فرهنگيرهبران فرهنگي اثربخش از راه ساختن شخصيت خود، قابليت نفوذ در فرهنگ ديگران را كسب كرده، زمينه هاي به كارگيري آموزه هاي فرهنگي ديگران را فراهم مي سازند. به طور كلي ويژگيهاي رهبران فرهنگي اثربخش در ايجاد فضاي تحول فرهنگي را مي توان در الگوي (شكل شماره 2) نشان داد.5. مهارت فضا سازي فرهنگيبا توجه به اينكه فرهنگ زير بناي هر كار بوده، شيوه زندگي مردم بدان وابسته است، مديران فرهنگي سازماني و جامعه بايستي قابليت ايجاد فضاي فرهنگي را داشته باشند.در فضاسازي فرهنگي مي توان بسياري از آموزه هاي فرهنگي را نهادينه كرد و به كار بست .يكي از عواملي كه به ايجاد و ترويج فرهنگ كمك مي كند، وجود فضاي فرهنگي است. زماني كه مردم در فضاي فرهنگي قرار گرفتند آن فضا اثرهاي تشويقي داشته، يادگيري فرهنگي به صورت عادت درآمده و جزء ساختار كلي و شخصيت آنان مي شود.6. مهارت كسب و كار فرهنگيفرهنگ، زير بناي كسب و كار در سازمان و جامعه است، به عبارت ساده، فرهنگ نوعي كسب و كار است. اين بدان معناست كه هر كسب و كاري ادبيات ، قواعد و نظام خاص و حرفه اي خود را دارد، بنابراين براي رونق آن از اهل فن استفاده مي كنند. در اين زمينه فرهنگ و توسعه فرهنگي، حرفه اي تر از ساير كسب و كارهاست، بنابراين لازم است به ادبيات ،قواعد و نظام آن به شيوه فوق حرفه اي توجه شود. براي تحقق اين هدف، نياز است مديران فرهنگي در سطوح فرهنگ جامعه مهارت حرفه اي كردن اين كسب و كار را داشته، نه تنها خودشان

با ديدگاه حرفه اي بدان توجه كنند ،بلكه ديگران را نيز وادار سازند با ادبيات حرفه اي به حوزه فرهنگ توجه كنند .7. مهارت مديريت جهاني شدن فرهنگي در بعد مليدر جهاني شدن فرهنگي، جنبه هايي از اين پديده بررسي و مطالعه مي شود كه در ارتباط مستقيم با انديشه و حس ملي گرايي همفكري فرهنگي همبستگي و وفاق سياسي وحدت ملي و هويت ملي تصويرسازي جهاني از فرهنگها و ملتها ارتباط هاي ميان فرهنگي اخلاق جهاني، هويتهاي خرد و كلان فرهنگي و تحولات ارزشي دارند، جهاني شدن فرهنگي در عصر، حاضر ويژگيهاي خاصي دارد كه آن را از دوران گذشته متمايز مي سازند. در اين دوران برخلاف گذشته كه دولتها و مديران مذهبي نقش اساسي در جهاني شدن فرهنگي داشتند توليد و ترويج فرهنگ برعهده شركتهاي بزرگ است و امكان دسترسي و آگاهي به نسبت نامحدود به فرهنگهاي متنوع ديگر به واسطه تكنولوژي هاي ارتباطي وجود دارد. اين امكان سبب مي شود كه به مرور زمان آگاهي فرهنگي جديدي در سطح جهاني شكل بگيرد و سرنوشت هويتهاي فرهنگي را به كلي دگرگون سازد. (نهاونديان 1385: 14-15) براين اساس است كه مديران فرهنگي بايستي از قابليت ها و حساسيت هاي بالا و حرفه اي در قبال مديريت جهاني شدن فرهنگي برخوردار باشند. در مورد بررسي تاثيرگذاري و تاثيرپذيري متقابل جهاني شدن و فرهنگهاي ملي و بومي سه ديدگاه وجود دارند:الف. ديدگاه همگوني فرهنگي : در اين ديدگاه معمولاً فرهنگ ها دربرابر فرايند جهاني شدن منفعل مي شوند و ويژگي هاي خود را از دست مي دهند كه زيربناي آن جهاني شدن اقتصادي است و جهاني شدن فرهنگي را به دنبال دارد.ب.

ديدگاه خاص گرايي فرهنگي : در اين ديدگاه، جهاني شدن در عين حال كه جنبه هايي از زندگي در دنياي مدرن را يكدست مي كند، تفاوتهاي فرهنگي و هويتي را نيز تقويت و احيا مي سازد.ج. ديدگاه آميزش و تحول فرهنگي : سومين نوع واكنش فرايند جهاني شدن به عنوان آميزش و تحول فرهنگي است. از اين ديد، بازي فرهنگي درصحنه جهاني سازي، همه يا هيچ نيست و نوعي همزيستي اختلاط و تعالي فرهنگي هم امكان دارد. (كاردان 1386: 66 )بنابراين با توجه به مطالب گفته شده، مديران فرهنگي بايستي مهارت درست استفاده از فرصتهاي جهاني سازي فرهنگي و تبديل تهديدهاي فرهنگي به فرصت هاي فرهنگي را داشته باشند. بر اين اساس استفاده از مهندسي فرهنگي براي مديران فرهنگي، لازم است مديريت با مهندسي فرهنگي در حوزه هويت ملي عبارت از: اتخاذ مجموعه اي از اقدامها و سياست ها در راستاي توليد و بازتوليد هويت ملي از راه ابزارهايي مانند نظام آموزشي، تاريخ نگاري رسمي، رسانه هاي رسمي، قوانين شهروندي است. هدف نهايي مهندسي فرهنگي در حوزه هويت، تلاش براي ايجاد يك اجتماع تصوري درميان افراد يك جامعه است؛ به گونه اي كه آنها احساس كنند به يك تاريخ، سرزمين و فرهنگ مشترك تعلق دارند( قهرمانپور، 1386 :58)8. مهارت تحليل فرهنگيبراي اينكه بتوان فرهنگ را توسعه داد، ابتدا بايستي مهارت تحليل گري تقويت شود. بدون تحليل نمي توان خلاقيت فرهنگي داشت. زماني كه مديران فرهنگي از توانمندي تحليل آموزه ها و مؤلفه هاي فرهنگي برخوردار باشند، به راحتي مي توانند آموزه هاي جديد فرهنگي را خلق كرده، و آنها را به مرور تبديل به روشهاي كارو زندگي كنند. مهارت تحليل فرهنگي، نوعي مهندسي فرهنگي است كه در آن مديران

فرهنگي دست به شناخت عميق اجزا، عناصر و روابط بين مولفه هاي فرهنگي و با طراحي و ساخت دهي مجدد بر اساس هدفها و كاركردهاي مورد انتظار مي زنند. هدف مهندسي فرهنگي، برقراري انسجام محتوايي (باورها و ارزشهاي هنجاري شده) بين سيستم هاي فرعي يك كلان نظام اجتماعي است، بنابراين مهارت تحليل فرهنگي عبارت از : فرايند باز طراحي وحدت بخش و هدفمند بين نظام فرهنگي مهندسي شده با ساير نظام هاي هم عرض به عنوان يك نظام يكپارچه و واحد است. در اين فرايند كاركردها و ساختارهاي هريك از نظامهاي فرعي مبتني بر مفروضها و ارزشها و باورهاي نظام فرهنگي، بازبيني و بازسازي مي شود، به گو نه اي كه تعادل كلان نظام اجتماعي تامين و حفظ مي شود(راز نهان، 1386: 43) 9. مهارت انسجام سازي فرهنگييكي از مهارتهاي مهم مديران فرهنگي ايجاد يكپارچگي و انسجام فرهنگي در سازمان و جامعه است. براي اين كار لازم است مديران فرهنگي به سمت قوي كردن فرهنگ سازمان و جامعه حركت كنند. براي ايجاد انسجام فرهنگي در سطح جامعه، بايستي روي دو محور اساسي كار شود: يكي اينكه، تعداد افراد جامعه معتقد به ارزشهاي عالي و فرهنگ را افزايش داد و ديگر اينكه ميزان و عمق اعتقاد و پاي بندي به ارزشهاي فرهنگي را زياد كرد. براي اين كار، استفاده از شيوه هاي زير مي تواند چسبندگي و انسجام فرهنگي را افزايش دهد:1. پرورش احساس احترام به تاريخ جامعه و سازمان؛2. آفريدن احساس يگانگي درافراد جامعه و سازمان؛3. تشويق احساس عضويت در جامعه و سازمان و افتخار به آن ؛4. تقويت ساز و كارهاي تبادل نظر بين افراد جامعه، از مجاري رسمي و غيررسمي 10.

مهارت فني و تكنولوژيكييكي از مهارتهايي كه موفقيت مديران فرهنگي را در دنياي فعلي تضمين مي كند، حمايتهاي مربوط به تكنولوژي اطلاعات است. پيش از به وجود آمدن مهارتهاي تكنولوژيكي تغيير پارادايم هاي ذهني در راه به كارگيري آن از اهميت ويژه اي برخوردار است استفاده از اطلاعات، پردازش و مصرف درست آن در جهت ايجاد و توسعه فرهنگي از ضروريات كار فرهنگي است. فناوري اطلاعات در حوزه هاي مختلف تأثير شگرفي به جا گذاشته كه در اين بين، تأثير فرهنگي آن قابل توجه است. تحولي كه در پرتو فناوري اطلاعات به وقوع پيوسته است، تحولي شگرف و مداوم در ارزشهاي فرهنگي، آداب و رسوم كشورها. ملت ها و قوميت ها است. هم اينك سبك زندگي، چگونگي پوشش، خوردن و آشاميدن، محل زندگي و كار، از محتواي اطلاعاتي بسيار بالايي برخوردار شده و از نظر تاريخي از نوآوري هاي اطلاعاتي لبريز شده است.بر اين اساس، وظيفه و رسالت مديران فرهنگي در جامعه اطلاعاتي خيلي دشوار و سرنوشت ساز است و براي موفقيت نياز است كه در حوزه هاي مختلف فناوري اطلاعات بينش هاي لازم را پيدا كرده، آن را تبديل به مهارت و رفتار كنند.با توجه به مهارتهاي گفته شده، بطوركلي و خلاصه، مهارتهاي ده گانه و شاخصهاي پنجا ه گانه مورد نياز مديران براي توسعه و تحول فرهنگي را مي توان در (جدول شماره 1) ارائه كرد.نتيجه گيريتوسعه فرهنگي به عنوان زيربناي توسعه پايدار اقتصادي، از اهميت ويژه اي برخوردار است. از راه ايجاد و توسعه فرهنگ پشتيباني كننده از جامعه، مي توان مسير توسعه را هموار كرد. فرهنگ بعنوان شيوه زندگي مردم است و براي توسعه و بهبود شيوه هاي مطلوب زندگي و كار، نياز است فرهنگ نيز مورد

اصلاح قرار گيرد. براي تحقق اين هدف نهادهاي رسمي و غيررسمي فرهنگي به عنوان سياستگذار تغييرهاي فرهنگي نيازمند مديران حرفه اي هستند. از اين رو در اين مقاله الگوي عملياتي توسعه فرهنگي ارائه شده و مهارتها و شايستگي هاي ده گانه و شاخصهاي پنجاه گانه مورد نياز مديران فرهنگي براي توسعه و تحول فرهنگ جامعه و پياده سازي الگوي توسعه فرهنگي ارائه شده است كه در آن، شاخصها بيان كننده جهت گيري مهارتهاي ذكر شده است.منابع1. الواني، سيد مهدي و حسن دانايي فرد، تئوري سازمان(ساختار،طراحي،كاربردها ) تهران، انتشارات صفاد،13842. برت،جين و ديگران، مديريت تنوع فرهنگي، ترجمه مريم شريفيان ثاني، گزيده مديريت، شماره 66، بهمن ماه1385.3. رازنهان، فيروز، مهندسي فرهنگي كشور پيش شرط تحقق سند چشم انداز جمهوري اسلامي ايران، ماهنامه مهندسي فرهنگي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي شماره 8 و 9، 13864. غفاريان، وفا و عليرضا علي احمدي، تفكر استراتژيك، مجله تدبير، شماره 1382،1375. غفاري آشتياني، پيمان، شناخت فرهنگي در فروش بين المللي، مجله تدبير، شماره 175، آذرماه 13856. قربانپور، رحمان، مهندسي فرهنگي و هويت ملي در عصر جهاني شدن، ماهنامه مهندسي فرهنگي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، شماره 10و 110، تير و مرداد ماه 13867. كاردان، عباس، فرهنگ ملي و محلي در عصر جهاني شدن، ماهنامه مهندسي فرهنگي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، شماره 10و11، تير و مرداد 13868. كاليز، جيم، ازخوب به عالي ،ترجمه ناهيد سپهر پور، تهران، انتشارات آروين، چاپ هفتم ، 13869. ديويس، استانلي، مديريت فرهنگ سازمان، ترجمه: ميرسپاسي، ناصر و پريچهرمعتمد گرجي، تهران، مرواريد، 137310.نائيجي، محمدجواد و منصوره عباسعلي زاده، هوش فرهنگي: سازگاري باناهمگونها، مجله تدبير، شماره 181، خرداد 8611. نهاونديان، محمد، ما و جهاني شدن، تهران: مركز ملي مطالعات

جهاني شدن، 1385

پيوست فرهنگي

دكتر بنيانيان

مجموعه فعاليت ها و ارتباطاتي كه در اين عرصه صورت مي گيرد تا با حفظ و تقويت اعتقادات و باورهاي عميق يك جامعه ارزش هاي برآمده از آن را در روابط جامعه گسترش دهند و از اين طريق نظم و انظباطي هدفمند را در مجموعه رفتارهاي افراد يك جامعه سامان دهند تحت عنوان «نظام فرهنگي» نام مي برند. حال اگر به دو خصوصيت مهم افراد در تعاملات اجتماعي شامل: 1.        تأثير اعتقادات و گرايشات دروني افراد بر همه تصميمات و رفتارهاي روزمره آنها در همه عرصه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي2.        تأثيرپذيري افراد از محيط اجتماعي و فعاليت هاي مختلف فرهنگي، اقتصادي، سياسي كه در جامعه صورت مي گيرد توجه كنيم.اين نكته را قابل قبول مي سازد كه بين اين چهار گروه از فعاليت ها، داده و ستاده اي مستمر وجود دارد و شناخت آنها، مقدمه درك فلسفه وجودي «پيوست فرهنگي» و چگونگي ساماندهي آن است (نمودار زير اين ارتباطات را نشان مي دهد)با اين مقدمه، مي توان اين موضوع را توضيح داد كه اگر فرض كنيم حكومت ها، هيچ مداخله آگاهانه اي و سازمان يافته اي را در شكل گيري اعتقادات و ارزش هاي خاصي نداشته باشند و جامعه بصورت بسته اي اداره شود در يك روند زماني بلندمدت، مي توان پذيرفت كه اعتقادات و گرايشات فرهنگي يك جامعه، برآيند حضور نوع باورها و اعتقادات و گرايشات برجستگان و نخبگاني است كه در بخش هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي فعال بوده و پيشتازي آنها زمينه ساز تسلط نوع اعتقادات، ارزش ها و رفتارهاي آنها در جامعه مي گردد، نمونه اين تغييرات و تحولات را در تاريخ بسياري از كشورها مي توان شناسائي نمود، مانند اينكه مسلمان شدن بعضي از جوامع، بواسطه مهاجرت

تجار متدين از سرزمين هاي اسلامي به آن كشورها، يا اشاعه يك مذهب خاص را در توده هاي مردم، بواسطه اعتقادات پادشاهان قدرتمند و در عين حال محبوب در مقطعي از زمان شاهد بوده ايم.اما با توسعه و گسترش ارتباطات اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي بين جوامع بشري، سرعت تغييرات فرهنگي و همچنين مراكز و تحولات موثر بر تغييرات فرهنگي جوامع، لحظه به لحظه رو به افزايش است و ديگر اين نخبگان جامعه خودي نيستند كه تحولات دروني را هدايت مي كنند، بلكه تركيبي گسترده و پيچيده، آشكار و پنهان از مجموعة از اين عوامل است كه منشاء تغييرات فرهنگي مي شود. مي توان در يك تقسيم بندي كلي به شرح زير به نتايج اصلي توسعه ارتباطات اشاره نمود:بدين ترتيب با صرف وجود اعتقادات و باورهاي خاص در مديريت ارشد يك جامعه، نمي توان انتظار داشت جامعه تحت تاثير آنها، اين اعتقادات و باورهاي را پذيرا باشد، بلكه بايد با بهره گيري از ابزارها و روش هاي نوين علمي بر بخش اعظم مراكز تأثيرگذار بر فرهنگ جامعه اشراف پيدا كرد و متناسب با پيچيدگي و ماهيت فرهنگ براي اصلاح و هدايت آنها، در راستاي اعتقادات و ارزش هاي مورد نظر اعمال مديريت نمود.نقاط تأثيرگذار در فرهنگ جوامعنقاط تأثيرگذار را در اولين طبقه بندي مي توان بدو طيف كلي، نقاط تأثيرگذار داخلي و خارجي تقسيم بندي نمود.نقاط تأثيرگذار داخلي را نيز مي توان به دو گروه فعاليت هاي آگاهانه براي حفظ و تقويت فرهنگ اصيل موردنظر و تأثيرات فرهنگي حاصل از فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي كه بصورت ناخودآگاه اتفاق مي افتد تقسيم كرد.همانطور كه نقاط تاثيرگذار خارجي را مي توان به فعاليت آگاهانه خارج از مرزها براي ايجاد تغيير در نظام اعتقادات و باورهاي

جامعه و تاثيرات غيرمستقيم فرهنگي حاصل از ورود علوم، فن آوري هاي جديد، روش ها و الگوگيريهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي تقسيم كرد.اين مسئله قابل اثبات است كه هرچقدر جوامع به سمت توسعه و مدرن شدن به پيش مي روند، تأثيرات فرهنگي حاصل از فعاليت هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي رو به افزايش است[1] و حتي بسياري از فعاليت هاي مستقيمي كه به عنوان فعاليت هاي فرهنگي قلمداد مي شود در خدمت توليد نيازهاي جديد در عرصه اقتصاد يا زمينه سازي براي تحقق سياست هاي اجتماعي خاص و يا تغيير و تحولات سياسي جامعه است و مجموعه فعاليت هاي اصيلي كه بواقع براي حفظ و تقويت اعتقادات و باورهاي اصيل يك جامعه صورت مي گيرد، بخش محدود و ناچيزي است، ضمن آنكه بواسطه عدم رشد روش ها و تاخير در بهره گيري از علوم و فن آوري هاي جديد در فعاليت هاي تبليغي و فرهنگي، روند نفوذ آنها بسيار كند مي باشد با اين توضيحات، آنچه را به عنوان فلسفه وجودي پيش بيني «پيوست فرهنگي» براي طرح ها و پروژه هاي جامعه مي توان ذكر كرد عبارت است از:تلاش آگاهانه و از پيش طراحي شده براي جلوگيري از آثار مخرب فرهنگي بهره گيري از علوم، فن آوري ها، روش ها و الگوهاي وارداتي و همچنين اصلاح كاركردهاي فرهنگي فعاليت هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي داخلي است.تا از اين رهگذر، بتوان تاثيرات غيرمستقيم فرهنگي و تاثيرات ناخودآگاه الگوگيري ها و بي توجهي هاي داخلي را در عرصه تصميمات اقتصادي، سياسي و اجتماعي روزافزون را، به حداقل رساند.از اين روي تحقق اين معنا مستلزم وجود شناخت كافي از:الف: مفهوم جامع فرهنگ، فرايند فرهنگ سازي و فرهنگ پذيري افراد، فرايندهاي تغيير و تحول فرهنگي در جوامع.ب: درك جامع الاطرافي از چگونگي تاثير تحولات اقتصادي، سياسي، اجتماعي جامعه بر مسائل فرهنگي جامعهج: شناخت

تاثيرات مثبت و منفي فرهنگ عمومي جامعه موجود در ميزان موفقيت و پيشرفت، سياست ها، برنامه ريزي ها و اقدامات مختلفي است كه براي حل معضلات اقتصادي، سياسي و اجتماعي اعمال مي شود.د: داشتن تحليل جامع از معضلات ساختاري نظام هاي موجود، كه از طريق سازمان هاي مختلف در مسير سرعت پيشرفت جامعه مانع تراشي مي كنند.از اين روي، تذكر اين نكته ضرورت دارد كه بايد مواظبت نمود كه:·           تلقي محدود از مفهوم فرهنگ·           نشناختن تاثيرات متقابل فرهنگ، سياست، اقتصاد·           آشنائي ناقص و ابتدائي اكثريت مديران اجرائي متدين از مفهوم فرهنگ و فرهنگ سازي·           نگراني از تبديل شدن «پيوست فرهنگي» به ابزاري براي كندكردن تصميمات اجرائيباعث نشود كه با تدوين ضوابطي ناقص براي تعداد محدودي از پروژه هاي عمراني تحت عنوان «پيوست فرهنگي» از تحولي بنيادين در جهت گيري براي اصلاح نظام هاي اجرائي كشور و پايه گذاري تمدن اسلامي جلوگيري شود..... تهيه پيوست فرهنگي براي طرح ها و لوايح قانوني است كه مردم سالاري ديني را تجلي مي بخشد.بخصوص اينكه، در آغاز اين حركت چند مانع بزرگ اجتماعي هم در مسير چنين تلاشي وجود دارد كه عبارتند از:الف: عمده سازي نيازهاي اقتصادي از رهگذر ذات توسعه غربي و دامن زدن آن در نظام تبليغات سياسي و خلاصه كردن مشكلات جامعه در معضلات مادي و اقتصادي.ب: پيچيدگي ماهيت موضوع در كنار عدم كارآئي سازمان هاي فرهنگي موجود براي هدايت اين حركت و نگراني از شكل گيري يك جريان بوروكراسي مزاحم در جلوگيري از سرعت تصميم گيري هاي اجرائي.ج: ابهامات و اختلاف نظرهاي گسترده بين نخبگان و كارشناسان جامعه، پيرامون مفاهيمي كه دراين عرصه بكار گرفته مي شود.د: وجود درآمدهاي حاصل از فروش سرمايه هاي يكبارمصرف نفت، كه در شرايط موجود، حل هر مشكل ريشه اي و ساختاري را به تاخير مي اندازد و

نارسائي هاي ناشي از آن عامل را با دلارهاي نفتي جبران مي كنند.بعد از ذكر اين مقدمات و تذكرات، اهميت پيوست فرهنگي از دو بعد قابل توجه است.1_ نقش سازنده در تسريع تحقق اهداف نظام جمهوري اسلامي 2_ نقش اصلاحي در رفع موانع ساختاري و فرهنگي موجود در مسير پيشرفت و توسعه ايران اسلامي1.       نقش سازنده پيوست فرهنگيدر توضيح نقش سازنده پيوست فرهنگي مي توان اشاره نمود كه:1_1_ اهداف اصلي و غائي نظام اسلامي، بهبود مستمر و استقرار اعتقادات، ارزش ها و جهان بيني اسلامي در تمامي روابط جامعه و ارتقاء اخلاقيات اصيل انساني و اسلامي در بين تمامي آحاد جامعه است و از رهگذر اجرائي شدن پيوست هاي فرهنگي است كه در روند تحقق اين اهداف تسريع مي شود.[3]2_1_ قدرت، مشروعيت، نفوذ جهاني نظام جمهوري اسلامي در شرايط امروز جهاني در گرو رشد اعتقادات ديني و حفظ ارزش هاي اسلامي در بين كارگزاران، نخبگان و توده مردم است و اجرائي شدن پيوست هاي فرهنگي، زمينه ساز رشد اعتقادات و حفظ ارزش هاي اسلامي در عرصه هاي مختلف است.3_1_ حفظ و تقويت هويت ايراني و اسلامي جامعه، در شرايطي كه سرعت پيداكردن فرايندهاي جهاني شدن فرهنگ، مي تواند هويت جوامع را به خطر اندازد، يكي ديگر از آثار ارزشمند اجرائي شدن پيوست فرهنگي است4_1_  با شكل گيري يك جامعه توسعه يافته مبتني بر اعتقادات اسلامي است كه الگوئي عملي و موفق براي حفظ هويت كشورهاي اسلامي و ايجاد يك هويت مشترك براي مقابله با استكبار جهاني فراهم مي شود و اين مهم وقتي فراهم مي شود كه ارزش هاي اعتقادي و اخلاقي، خود را در سازمان هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي نيز عينيت بخشد.2. نقش اصلاحي پيوست فرهنگي در رفع موانع ساختاري و فرهنگيبراي توضيح اين مطلب، لازم است

ضمن اشاره به موانع ساختاري موجود، نسبت آنرا با پيوست فرهنگي تبيين كرد.1_2_ تضادآفريني فرايندهاي نوسازي جامعه با فرهنگ اصيل اسلاميگرچه همواره مديريت ارشد نظام اسلامي بر ضرورت استقرار تفكر و انديشه ديني در تنظيم امور جامعه پافشاري مي كند، اما لزوم نوسازي و توسعه كشور نيز ما را مجبور مي سازد، علاوه بر توليد علوم و فن آوري در داخل كشور، از يافته هاي علمي و فن آوري هاي نوين جهاني بهره برداري نمائيم و چون در زواياي پنهان و آشكار اين علوم، بويژه علوم انساني و فن آوري هاي نوين، و تمامي نرم افزارهاي مختلفي كه در خدمت انسان ها قرار مي گيرد، نوعي جهان بيني و گرايشات اعتقادي نهفته است، بي توجهي به ماهيت فرهنگ ساز اين پديده ها، همواره يك سلسله تضاد را در جامعه اسلامي تزريق كرده است و مقاومت هاي پنهان و آشكاري را در روند توسعه و پيشرفت كشور فراهم مي سازد، اين تضادها در طول 300_200 سال اخير همواره جريان داشته و بسته به توازن قوا، يكطرف در موضع نفوذ و حمله و يكطرف در موضوع دفاع بوده است، نگاهي به حوادث دوران مشروعيت و درگيري هاي نيروهاي مذهبي با رژيم پهلوي و تضادها و درگيري هاي جريان هاي سياسي امروزين، همه و همه، نمادهائي از اين فرايند است. يعني يك تضاد فرهنگي و اعتقادي است كه خود را به عرصه فعل و انفعالات فعاليت هاي سياسي و اجتماعي منتقل مي كند.تهيه «پيوست فرهنگي» براي فعاليت هاي اصلي و محوري مربوط به سازندگي كشور، موجب مي گردد، اين تضادهاي مخرب در فضاي سياسي كشور با بياني مبتني بر علم و اصول ديني در چارچوب مباحث علمي و كارشناسي و در درون مباحث عرصه فرهنگ، مورد بحث و بررسي قرار گيرد و كمكي

باشد در كاهش تضادهاي سياسي كشور.2_2_ عدم تعادل در توسعه همه جانبه كشوريكي از موانع عمده كندي پيشرفت ايران در شرايط امروز، عدم توسعه متوازن بخش ها و ابعاد مختلف تشكل دهنده جامعه است، همانطور كه همگان شاهد هستيم، مجموعه عواملي مانند پيشرفت علوم و فنون جديد در كشورهاي پيشرفته، امكان انتقال نتايج اين پيشرفت ها در قالب كالا و خدمات مدرن در كشورهايي مثل ايران، كه بدليل داشتن درآمدهاي نفتي، بدون لزوم دست يابي به پيشرفت متوازن، امكان اين انتقال را داشته اند و در نتيجه انتقال بخش اعظم استعدادهاي درخشان در بعضي از عرصه هاي نوين مثل پزشكي و مهندسي، موجب گرديده است كه نتوانيم متناسب با تحولات اقتصادي و سياسي جامعه، در حوزه مسائل فرهنگي توسعه و پيشرفت داشته باشيم و همين امر موجب گرديده است، بسياري از كاستي هاي موجود در فرهنگ  عمومي جامعه، مانع پيشرفت سريع تر اقتصادي و اجتماعي و حتي عرصه سياسي بشود، نگاهي به ضعف هاي بنيادين و اساسي كه در سازمان هاي فرهنگي اعم از مردمي و دولتي و انفعالي كه در مقابل تهاجم فرهنگي غرب داريم، همگي نمادهائي از اين توسعه نامتعادل است، كه انتظار مي رود با سازماندهي صحيح  براي دست يابي به «پيوست هاي فرهنگي» جهشي در جبران كاستي هاي تاريخي عرصه مباحث كارشناسي فرهنگ ايجاد شود.3_2_ كاستي هاي و عوارض ناشي از ساختارهاي سياسي در فرايندهاي مردم سالارياز ديدگاه اسلامي، مشاركت دادن مردم در امور جامعه، جزئي از فرايند رشد و تعالي فكريمردم و ابزاري است براي حفظ سلامتي كارگزاران حكومتي و در اصل و ضرورت تعميق و گسترش آن، هيچ شك و ترديدي روا نيست، اما نوع و نحوه سازماندهي تحقق اين مشاركت مي تواند فوايد و عوارض گوناگوني را

در برداشته باشد.آنچه حاصل تجربه سي ساله نظام مقدس جمهوري اسلامي است، اينكه در كنار انواع آثار مثبت و سازنده خصوصيت جمهوريت نظام، اين عوارض منفي را هم  شاهد بوده ايم كه مجالس شوراي اسلامي و دولت ها بواسطه گرايش ذاتي به جلب رضايت اكثريت مردم، همواره مسائلي را مورد توجه قرار داده اند كه نگراني روزمره مردم باشد و راه حل هاي كوتاه مدت داشته باشد و نتايج آن بصورت ملموسي قابل عرضه باشد. بديهي است كه در چنين شرايطي، هيچ گاه دولت ها و نمايندگان مردم در مجلس شوراي اسلامي بصورت فراگير و جدي درصدد شناخت معضلات فرهنگي و دست يابي به راه حل هاي مناسب و جامع نباشند.شايد بهمين دلايل باشد، كه مقام معظم رهبري همواره توقعات جامع خود در عرصه فرهنگ را خطاب به شوراي عالي انقلاب فرهنگي مطرح فرمود ه اند، مباحثي چون لزوم مهندسي فرهنگي، لزوم حضور شورا در مراحل تدوين برنامه هاي پنج ساله توسعه،  ضرورت تهيه طرح جامع تحول در نظام هاي آموزشي كشور و در آخرين تذكر خود از ضرورت وجود «پيوست فرهنگي» براي طرح ها و فعاليت ها سخن گفته اند. ايجاد اجبار قانوني در مجلس شوراي اسلامي براي تهيه «پيوست فرهنگي» براي همه طرح ها و لوايحي كه به مجلس مي آيد يا در سطح هيئت دولت مورد بررسي قرار مي گيرد، مي تواند گامي بلند در رفع حاشيه نشيني فرهنگ در فرآيند مردم سالاري باشد، به عبارتي تهيه «پيوست فرهنگي» براي طرح ها و لوايح قانوني است كه مردم سالاري ديني را تجلي عيني مي بخشد.4_2_ عوارض مخرب ناشي از برونزا بودن ا قتصادوقتي فرايند توليد ثروت در يك جامعه، حاصل تحول در مغزها، انديشه ها و علمي شدن روابط دروني جامعه باشد و از دل اين تحول بنيادين، سازمان هاي مناسب اجتماعي شكل بگيرد، از

حاصل اين تحول فكري و شكل گيري سازمان هاي مدرن با بهره گيري از مزيت هاي اقتصادي درون يك جامعه، توليد ثروت، روندي مستمر و پويا پيدا مي كند و دولت ها بدون مداخله وسيع در اقتصاد، با گرفتن ماليات مناسب از ارزش افزوده هاي توليد شده در سازمان ها و شركت هاي مدرن كوچك و بزرگ جامعه، به انجام وظائف اصلي خود، يعني تامين زيرساخت هائي چون امنيت داخلي، دفاع از مرزها و حفاظت از حقوق شهروندان مي پردازند و بديهي است كه در چنين روندي يكي از سرمايه هاي اصلي هر جامعه، دانش نيروي انساني، و اعتقادات، باورها و گرايشات افراد جامعه در تنظم مناسبات اجتماعي آنها خواهد بود و فرهنگ جامعه يكي از متغيرهاي مهم و كليدي در سرعت بخشيدن به تحولات جامعه تلقي مي گردد و متناسب با درك اين اهميت است كه اختصاص نيروي انساني خلاق و ايجاد رشته هاي مختلف دانشگاهي در حوزه توليد دانش و حل مسائل فرهنگي جامعه شكل مي گيرد و بدنبال آن، ايجاد سازمان هاي موثر اجتماعي براي زدودن نقاط ضعف از فرهنگ عمومي جامعه فرايندي كاربردي پيدا مي كند و بدين ترتيب جامعه متعادلي با توسعه اي درونزا و پايدار شكل مي گيرد، اما وقتي منبع ثروتي براي جامعه اي بدست مي آيد كه براي دست يابي به آن تحولات دروني اقتصاد لازم نباشد، بلكه خود خريداران آماده باشند كه با استخراج اين منابع، بخشي از مابه ازاء ثروت منتقل شده را در اختيار بگذارند، از حاصل اين ثروت يك بار مصرف در كنار ده ها آثار مثبت، مجموعه اي از نابساماني ها و نارسائي هاي فرهنگي و سازماني در چنين جوامعي شكل مي گيرد كه از مهمترين آنها، نابساماني ساختاري در سازمان هاي اجتماعي است كه در ادبيات نظريه پردازاني كه در رابطه با موانع پيشرفت

و توسعه كشور سخن گفته اند بصورت تفضيلي بدان اشاره شده است، از جمله تبيين اين مسئله، كه يكي از عوامل كندي پيشرفت اقتصاد ايران، مداخله گسترده دولت ها در امور اقتصادي، وجود سازمان هاي بزرگ، اما داراي معايب بوروكراتيك و ترمز كننده در فرايند توسعه است، كه اين عوامل خود در فرايندهاي بعدي، زمينه ساز شكل گيري فرهنگي مي شوند كه اين روزها در بيانات مقام معظم رهبري به عنوان نارسائي هاي فرهنگ عمومي بدان اشاره مي شود.[4]تدوين «پيوست هاي فرهنگي» مناسب و علمي در مرحله نخست جامعه را با عمق و جزئيات اين موانع فرهنگي آشنا مي سازد و در مرحله بعد به شناخت راه كارهاي عملي و موردي در عرصه واقعي تصميم گيري هاي روزمره هدايت مي كند.5_2_ گسست در اتخاذ سياست ها و فعاليت ها اجرائيبرداشت هاي كلي از مفاهيم ديني و اعلام سياست هاي راهبردي و عدم انطباق آنها با واقعيت هاي اجتماعي، موجب مي گردد، جريان هاي مختلف سياسي در موقع استقرار، بيش از حد موفقيت خود را در جابجائي نيروهاي مديريتي و كارشناسي تشخيص دهند و بطور طبيعي تجربيات گرانقيمتي به حاشيه رانده شود و در بسياري از موارد نيروهاي جديد نيز پس از سعي و خطاي فراوان به همانجا برسند كه نيروهاي قبلي رسيده اند، تكرار اين مسئله در دولت هاي قبلي و دولت هاي آينده، خسارت هاي جبران ناپذيري به روند توسعه كشور وارد مي كند كه البته تامين اين خسارت ها از محل درآمدهاي نفتي، اجازه نمي دهد عمق و ابعاد اين خسارت ها روشن گردد. اگر بپذيريم كه كشوري مثل ايران كه براي خود اصول و مباني ثابتي دارد، با روشن شدن نوع امكانات و توانمندي هاي خود، بايد برنامه هاي بلندمدت و نسبتاً ثابتي را پي گيري نمايد و نمي تواند و نبايد در هر دوره اي، سياست ها و

راهبردهاي حاكم بر برنامه هاي توسعه خود را تغيير دهد، بخشي از اين معضلات برمي گردد به بيان كلي مفاهيم در حوزه مسائل فرهنگي و اجتماعي، كه اميد است با تدوين «پيوست هاي فرهنگي» براي تمامي فعاليت هاي عمده كشور تا اندازه زيادي ثبات به برنامه هاي توسعه بازگردانده شود و خسارت هاي ناشي از جابجائي مديران و كارشناسان ارشد كاهش يابد.6_2_ عدم وجود انسجام تصميم گيري براي شكل گيري پايه هاي تمدن جديد ايراني و اسلاميوقتي انتظار داريم با گذشت چند دهه از عمر نظام مقدس جمهوري اسلامي، آثار شكل گيري تمدني تازه را مشاهده كنيم، لازمه آن، حضور جهان بيني و انديشه ناب اسلامي در تمامي نمادهاي كلامي، ارتباطي، معماري، شهرسازي و ساختارها و سازمان هاي اداره كننده يك جامعه است، به ترتيبي كه وقتي يك فرد خارجي وارد جامعه ما مي شود، اين تفاوت براي او مشهود بوده و احساس نمايد در بطن اين جامعه، شكل متعادل و زيبائي از يك حيات متفاوت در حال شكل گيري است. پيش نياز تحقق اين امر، ايجاد يك فرهنگ منسجم اسلامي است، تا بتدريج آثار اين فرهنگ در سازوكارهاي ظاهري جامعه، تجلي پيدا كند.در حال حاضر سرعت تغييرات در جامعه ما، موجب گرديده است كه در بسياري از موارد از جمله فرهنگ تغذيه، لباس پوشيدن، معماري، شهرسازي ، زبان و ادبيات و نوع سازماندهي امور اجتماعي، مجموعه نامتعادل و بعضاً متضادي از انواع فرهنگ ها را مشاهده نمائيم و علاوه بر احساس بي هويتي در نسل جديد، روحيه ياس و نااميدي و باري بهر جهت، در بخش هائي از افراد جامعه ظاهر شود، ايجاد يك سازوكار منسجم مديريت شده براي سياست گذاري در نحوه تدوين «پيوست فرهنگي» طرح ها و پروژه ها، مي تواند در يك روند تدريجي بسياري از

اين نابساماني ها را حل و فصل نمايد و بستر جامعه را براي ايجاد زيرساخت هاي تمدني جديد، مبتني بر اصول و انديشه اسلامي همراه با بهره گيري از علوم و فن آوري هاي جديد فراهم سازد.7_2_ شناخت عالمانه موانع فرهنگي توسعه بخش هاعلاوه بر آثار مثبت برشمرده شده براي «پيوست فرهنگي» براي رفع موانع اساسي پيشرفت و توسعه كشور و آثاري كه در راستاي احيا و تقويت فرهنگ اسلامي بوجود مي آورد، نتايج ديگري از فرايند تهيه پيوست هاي فرهنگي انتظار مي رود و آن شناخت و اصلاح موانع فرهنگي فراراه توسعه و افزايش اثربخشي همه فعاليت هاي اقتصادي سياسي و اجتماعي است كه بدليل وجود درآمدهاي نفتي در بسياري از موارد ناشناخته مانده است.8_2_ ضرورت تسريع در مهندسي فرهنگي جامعهدر كنار نقشي كه جريان تدوين پيوست فرهنگي براي رفع اين گونه نارسائي هاي زيربنائي مي تواند ايفا نمايد، بحث پيوست فرهنگي، اگر بدرستي شناخته و سازماندهي شود، همچون اصلاح اقتصاد خرد زيربناي اصلاح اقتصاد كلان جامعه است و مي تواند در روند عملياتي شدن «مهندسي فرهنگي» جامعه تسريع نمايد و جريان تنظيم داده و ستاده از كل به جزء و از جزء به كل را سامان بخشد و زمينه ساز ايجاد يك انسجام و تعادل در همه ابعاد تحولات كشور گردد، چرا كه فشرده ترين تعريف براي مهندسي فرهنگي عبارت است از: هماهنگ كردن بازخوردهاي فرهنگي كليه فعاليت هاي اقتصادي، سياسي، قضائي، انتظامي، اداري و غيره با اهداف فرهنگي كلان جامعه است و اين معنا جز با پيش بيني «پيوست فرهنگي» براي كليه تصميمات مهم كشور عملي نخواهد شد.و از همين رهگذر است كه بخش زيادي از هزينه هاي مراحل مطالعاتي و فعاليت هاي اجرايي كه بر مبناي پيوست فرهنگي پس از مطالعه و تدوين

انجام مي شود بازگشت اقتصادي پيدا مي كند و بخشي از آن بصورت غير مستقيم در اقتصاد ملي ظاهر مي گردد و مي توان با منطق اقتصادي، يارانه هاي مورد نياز براي تحقق اين امر را توجيه نمود، ضمن اينكه اگر اين اتفاق هم حاصل نشود، نفس رسالت حكومت مبتني بر اصول و مباني ديني ايجاب مي كند، بخشي از بيت المال را براي تحقق آرمان هاي اعتقادي جامعه هزينه نمايند.9_2_ تقاضا آفريني براي نهضت نرم افزاري و كرسي هاي نظريه پردازي ضرورت نظريه پردازي براي يك جامعه، وقتي معنا پيدا مي كند، كه نخبگان و دانشمندان يك جامعه باور داشته باشند، بسياري از نظريات حاكم بر علوم انساني غرب، نمي تواند راهگشاي حل مسائل جامعه ما باشد، اين اتفاق وقتي حادث مي شود كه سه مجموعه، حوزه، دانشگاه و اجرا كه در حال حاضر بسيار دور از هم به فعاليت مشغولند، با تقاضا و سؤالات جدي مديران اجرايي با هم پيوند بخورند، به نظر مي رسد در صورت شناخت صحيح ابعاد پيوست فرهنگي براي تصميمات مهم در عرصه اجرا، اين ارتباطات براساس نياز هاي واقعي جامعه تحول پيدا كند.1_ مقام معظم رهبري خطاب به اعضاي شوراي انقلاب فرهنگي 1383: امروز وسائل ارتباطي بسيار پيشرفته اي كه وجود دارد، مثل جريان هاي متعددي كه به دريا مي ريزند، دارند چيزهايي را به درون جامعه ما منتقل مي كنند كتاب، مجله، روزنامه، كالاها و ابزارهاي صنعتي مي آيد و هركدام حامل فرهنگي هستند، مصنوعات موجود دنيا هركدام با خود بخشي از فرهنگ را وارد كشور مي كنند.1_ مقام معظم رهبري خطاب به اعضاي شورايعالي انقلاب فرهنگي 1382: در نظام اسلامي و برمبناي تفكر اسلامي، قدرت و ثروت مقدمه است براي اين كه انسان ها از لحاظ فكر، اخلاق، فضايل و

علم تعالي پيدا كنند و پيش بروند.1_ مقام معظم رهبري خطاب به شورايعالي انقلاب فرهنگي (1382): حق بزرگي است كه مردم برگردن حكومت دارند، حق رشد فضيلت ها و پيشرفت در زمينه معنويات: اين حق را بايد حكومت ايفاا كند، اين مطلب مهمي است كه بايد برايش برنامه ريزي و فكر شود.1_ مقام معظم رهبري 1382: يكي همين مسأله ي فرهنگ به معناي خاص يعني اخلاق، رفتار، فضائل، معنويات و عقايد در جامعه است كه بايستي پالايش و رشد پيدا كند .... اين را واقعاً بايد سنجيد و براساس آن پيش رفت.

http://farhangi84.blogfa.com/post-800.aspx

تحليل روشها و شاخصهاي ارزيابي فرهنگ

,

هنر و ارتباطات دركشورهاي هاي مختلف جهان

پيشگفتار: ارزيابي فرهنگ, هنر و ارتباطات فرآيندي نوين و رو به توسعه در سطح بين المللي و ضرورتي مبرم در سطح ملي است.هيئت نظارت و ارزيابي فرهنگي از سوي مجلس شوراي عالي انقلاب فرهنگي, موظف است كه اين امر را انجام دهد, و اين ارزيابي با استفاده از شاخصهايي انجام مي گردد. هيئت نظارت و ارزيابي فرهنگي و علمي, پژوهشي را به نام تحليل روشها و شاخصهاي ارزيابي فرهنگ انجام داده است كه چكيده جامع آن در اين جا آمده است. در اين پژوهش از حوزه هاي فرهنگي جهان, كشورهايي انتخاب شده و شاخصهاي فرهنگي آنها به تصوير كشيده شده است.مقدمه : توسعه فرهنگي يكي از ابعاد مهم توسعه است و توسعه در ساير ابعاد وابسته به آن مي باشد. توسعه فرهنگي و تحقق اهداف و سياستهاي كلان فرهنگي كشور, مستلزم ارزيابي و سنجش فعاليتهاي فرهنگي و عملكرد سازمانها و نهادها از طرف ديگر است . همچنين اين مهم از طريق يكپارچه سازي, هماهنگي و هدايت اقدامات, فعاليتها و برنامه

ها ي كليه نهادها و مراكز دست اندر كار اعم از دولتي, خصوصي, عمومي در راستاي اهداف و سياستهاي فرهنگي كشور ميسر خواهد بود. ارزيابي فرهنگ و تحولات فرهنگي با بكار گيري شاخصهاي مناسب امكان پذير است.در تعاريف فرهنگ, جوانب يا ابعاد مختلفي قابل طبقه بندي است:1- ارزشي, دانشي                  2- هنري, عرفاني, علمي, تكنولوژيكي             3- فكري, ارزشي, هنجاري پارادايمهاي مطالعه و بررسي فرهنگ :الف- پوزيتيويستي ( مثبت گرا ):مولفه ها :1- مجموعه مظاهر فرهنگي و جلوه ها     2- جزئي نگر, كميت گرا, متكي بر داده هاي حسي3- عينيت گرا و توجه به ظاهر اشياء       4- تاكيد بر وحدت علوم و تاسي از متدولوژي     5- شناخت گراتكنيكهاي مورد استفاده :1- پيمايش اجتماعي    2- مصاحبه ساخت يافته       3- بررسي افكار عمومي4- تحليل محتوا, تكنيكهاي آماري, تحليل داده هاب- تفسيري :مولفه ها :1- تاكيد بر نقش زمان, فهم, تفسير    2- تاكيد بر معنا, انگيزه و دليل براي فهم و تفسير دنياي اجتماعي   3- تاكيد بر متدولوژي كيفيتكنيكهاي مورد استفاده:مشاهده توام با مشاركت, تحقيق هاي ميداني و تحليل محاورات و مطالعه نوارهاي ويدئويي رفتاري يا دفترچه خاطرات به عنوان ارتباطات غير كلاميج- انتقادي :مولفه ها :سعي در تلفيق دو پارادايم با يكديگر و هم توجه به علتهاي اجتماعي وهم به معاني و فهم افراد از موضوعات دارد.تكنيكهاي مورد استفاده :شناخت اسطوره ها و حقايق پنهان فرهنگ و شناخت هويت شئ از طريق تبار شناسيحوزه هاي فرهنگي جهان امروز :جتيس فلمن (1988) با توجه به عواملي مانند موقعيت جغرافيايي, نژاد, دين, مذهب و برخي ديگر از خصوصيات فرهنگي جهان امروز را به ده حوزه كلان به شرح زير تفكيك و

طبقه بندي كرده است:1-    حوزه فرهنگي اسلامي :  شامل كشورهاي خاور ميانه, آفريقاي شمالي و بخشي از صحراي آفريقا و قسمتي از آسياي ميانه است. كشورهاي مسلمان آسياي جنوب شرقي با توجه به موقعيت جغرافيايي, نژاد و ... خارج از اين حوزه مي باشند.2-    حوزه فرهنگي اروپايي :  شامل اروپاي شمالي, غربي, جنوبي, مركزي, بخشي از اروپاي شرقي و گروئنلند است.  3-    حوزه فرهنگي روسي- اسلاو :كه شامل كشورهاي روسيه, اوكراين و بخشي از كشورهاي اروپاي شرقي و جنوب شرقي است.  4-    حوزه فرهنگي آمريكاي شمالي :  شامل كانادا و ايالات متحده آمريكاست.5-    حوزه فرهنگي آمريكاي لا تين : شامل كشورهاي آمريكاي مركزي و جنوبي است.6-    حوزه فرهنگي چيني- ژاپني : بيشتر شامل كشورهاي چين, ژاپن, كره شمالي و جنوبي است.7-    حوزه فرهنگي آفريقاي سياه : شامل كشورهاي جنوب و مركز آفريقاست.8-    حوزه فرهنگي هندي : شامل شبه قاره هند ( كشورهاي هند, بنگلادش و بخشي از پاكستان ) است.9-    حوزه فرهنگي آسياي جنوب شرقي : شامل كشورهاي اندونزي- مالزي- برونئي- سنگاپور- ويتنام- كامبوج وبرمه است.10- حوزه فرهنگي استراليايي- اروپايي : شامل كشورهاي استراليا و زلاند نو است.شاخصهاي فرهنگي :در لغت وسيله مشخص كردن هر موضوع را شاخص آن موضوع مي گويند. شاخصها معيارهايي هستند كه بوسيله آن مي توان كميت, كيفيت و يا ثبوت يك موضوع را اندازه گيري نمود.طبقه بندي شا خصها از لحاظ سطح :    1- شاخصهاي خرد       2- شاخصهاي كلانطبقه بندي شاخصها از لحاظ ارتباط با موضوع :  1- شاخصهاي مستقيم      2- شاخصهاي غير مستفيمدسته بندي شاخصهاي فرهنگي از لحاظ نظري, توسط گزاويه دوپويي :       5 دسته كلي1- شاخصهاي وضعي       2-

شاخصهاي وسايل       3- شاخصهاي نتايج         4- شاخصهاي كارآيي دروني5- شاخصهاي كارآيي بيروني- در واقع  اگر واقعيت بيروني قابل تجربه ما به ازاي ذهني قابل تبديل به كميت باشد و با آن بتوان كاهش و افزايش كميت پديده را در طول زمان سنجيد, در اين حالت از وسيله اندازه گيري به عنوان شاخص ياد مي شود. بهرحال شاخص سازي يك فعاليت ذهني است تا تجربي كه در آن يك سازه نظري با يك واقعيت تجربي و با حالتهاي آن در تناظر قرار داده مي شود و قاعده اين تناظر جوهر شاخص يا ابزار اندازه گيري است.سابقه تدوين شاخص هاي فرهنگي بسيار كم است و كار بر روي آنها هنوز در مراحل ابتدايي است.در سطح جهاني اولين بار يونسكو در سال 1988 بطور منسجم با تهيه گزارش جهاني فرهنگ به ارائه شاخصهاي فرهنگي كشورهاي جهان همراه با داده هاي مربوط به آن پرداخت و هنوز هم بحث هاي زيادي در باره ماهيت, حدود, ابعاد اين شاخص ها مطرح است.منابع استخراج شاخصهاي فرهنگي : براي تدوين شاخصهاي فرهنگي به منظور ارزيابي وضع فرهنگ, هنر, ارتباطات منابع مختلفي وجود دارد از جمله :1-   قانون اساسي, بيانيه هاي احزاب سياسي, اعلاميه ها, سخنراني هاي رهبران سياسي و اسناد تصويب شده كه در آنها شرايط مطلوب زندگي و رسيدن به اين شرايط نوين مطرح مي شود.2-     برنامه ها و طرحهاي توسعه.                         3-     ادراك مردم و گروهاي مورد مطالعه كه متاثر از برنامه هاي فرهنگي هستند.4-     مسائل و مشكلات و نيازهاي اساسي مردم.5-     كم و كيف وظايف و فعاليت دستگاهها و نهادهاي مسئول در بخش فرهنگ, هنر وارتباطات.براي سنجش يك فعاليت فرهنگي

مي توان شاخصهاي مختلفي را در نظر گرفت. انواع شاخصهاي مستقيم وغير مستقيم در قالب زير كاربرد دارند :1-     شاخصهاي مالي : ميزان بودجه را براي امور فرهنگي بيان مي كند .2-     شاخصهاي ساختي : بيانگر ساختار نيروي انساني , توزيع امكانات آموزشي , تحقيقي در يك بخش فرهنگي است.3-     شاخصهاي جمعيتي : سنجش استفاده از امكانات توسط جمعيت يك جامعه و يا توزيع امكانات نسبت به جمعيت را در نظر دارد.4-     شاخصهاي بازدهي : براي اندازه گيري اثر بخشي و بازدهي يك فعاليت يا برنامه فرهنگي. اهداف و كاركردهاي شاخصهاي فرهنگي رفاه و توسعه :1-   اهداف توصيفي : اين شاخصها صرفا اطلاعاتي در باره جامعه مورد مطالعه ارائه مي كنند كه مي تواند جالب باشد, اگرچه فرهنگ جوامع از ديدگاه هنجاري ارزيابي نمي گردد.2-   اهداف سنجشي : از هنجارهاي صريح يا ضمني استفاده مي شود. مك كينلي (1988يونسكو) اساسا به شاخصهايي توجه دارد كه بر هنجارهاي اخلاقي پذيرفته شده جهاني استوار است. سن ( يونسكو 1988) بر تواناييها تاكيد دارد كه به افراد كمك مي كند تا هدفهاي متفاوتي را دنبال كنند و كاركردهاي متنوعي داشته باشند. وي با توجه به اهميت توانايي افراد مسئله حقوق بشر را نيز مد نظر قرار مي دهد.شاخصهاي فرهنگي رفاه و توسعه انساني : 1- شاخصهاي آزادي فرهنگي :  حقوق زباني اقليتها, حقوق فردي مثل آزادي بيانبراي معرفي اين حقوق از شاخصهاي كيفي استفاده مي شود كه مهمترين شاخصهاي آزادي فرهنگي عبارتند از :امنيت شخصي – نبود تبعيض – آزادي انديشه و بيان – حق تعيين سرنوشت خود. 2-     شاخصهاي خلاقيت :  مهمترين شاخصهاي خلاقيت عبارتند از :                                   

هزينه هاي فرآورده هاي فرهنگي و فعاليتهاي فرهنگي – خلق فرآورده هاي جديد – تعداد افرادي كه بطور مستقيم به فعاليت خلاق مي پردازند.3- شاخصهاي گفتگوي فرهنگي :  مهمترين آنها عبارتند از :سواد و دستاوردهاي آموزشي – ابزار ارتباطات مانند روزنامه, تلفن, رسانه ها, امكانات پستي, دورنويس, اينترنت.4- شاخصهاي عملكردهاي فكري و زيبايي شناختي :براي اين عملكردها شاخصهاي زير را مي توان در نظر گرفت :1- شاخص آموزش      2- شاخص پژوهش    3-  شاخص توليد موسيقي, تئاتر, تهيه فيلم و برنامه هاي تلوزيوني, نقاشيها 4- شاخص انتشار كتابها, روزنامه و مجلات جديد      5- شاخص مصرف كتاب, مجله, روزنامه6- شاخص مصرف توليدات موسيقي, تئاتر, فيلم, برنامه هاي تلوزيوني, نوارهاي ويدئويي و موزه ها5- شاخصهاي فعاليت اجتماعي و سياسي :  تعدادي از شاخصهاي كليدي معرف فعاليتهاي پايه :الف- خشونت            ب- تبعيض                 ج- آزادي سياسي بخصوص آزادي انديشه و بيان و آزادي فعاليتهاي سياسي- به دليل سيال بودن فرهنگ و حيطه معنوي آن, شاخص سازي فرهنگي محدوديتهايي دارد.- زمينه گسترده و پيچيده فرهنگ و امور فرهنگي و عدم تمايز مرزهاي فرهنگي, ارزيابي فرهنگ را  دشوار مي كند.- مهمترين موانع ارزيابي و سنجش فرهنگ عبارتند از :فقدان داده هاي كامل و كافي – فقدان چهارچوبي واحد براي تعيين قلمرو فرهنك و امور فرهنگي – دشواري و در مواردي غير ممكن بودن ارزيابي ابعاد كيفي فرهنگ.ارزيابي فرهنگ : ارزيابي يعني سنجش و داوري عملكرد برنامه ها و طرحهاي با توجه به هدفها و ظوابط و استانداردهاي از پيش تعيين شده و شناخت و تحليل اثرات اقتصادي و اجتماعي اجرائي برنامه ها.ارزيابي : وسيله اي برراي سنجش كارائي برنامه ها و ارائه

بازخوردي كه براي تصميم گيري موثر است.راهبردهاي ارزيابي : 4 گروه عمده مطرح است:1-     مدلهاي علمي- تجربي : روشها و ارزشهاي خود را از علم بويژه علوم اجتماعي اخذ مي كند.2-   مدلهاي سامانه اي مديريت گرا : مدلهاي PERT  و CPM ( مسير بحراني ) از مهمترين آنهاست. و دو مدل مطرح شده ديگر UTOS و CIPP است.3-     مدلهاي كيفي يا انسان شناختي :  ارزش موضوعي تفسير انساني را در فرآيند ارزيابي مورد تاكيد قرار مي دهد.4-     مدلهاي مشاركت گرا :  اهميت مشاركت را در ارزيابي يك برنامه مورد تاكيد قرار مي دهد.روشهاي ارزيابي مسائل و فعاليتهاي فرهنگي :1-     روش تحليل هزينه و فايده : كليه عناصر مالي را محاسبه كرده و تمامي اجزاي طرح را بر حسب پول ارزيابي ميكند. مستند سازي برنامه هاي بودجه ريزي در امور فرهنگي- ارائه تصويري منسجم و روشن از فعاليتهاي فرهنگي, علمي شدن روش تصميم گيري در امور فرهنگي, دوري گزيدن از كلي گويي و اصطلاحات صرفا كيفي- آسان سازي روش ارزيابي امور فرهنگي ( به اصول نظري اقتصاد خرد استوار است ) .2-     روش مطالعه اثرات فعاليتهاي فرهنگي : توسعه فرهنگي را از ديدگاه اقتصاد كلان بررسي مي كند و مبتي بر ضريب فزايندگي است و سهم ملموس فعاليتهاي فرهنگي در اقتصاد مشخص مي شود. يك روش شبه تحليل هزينه و فايده تلقي مي شود كه در آن به فايده ها توجه مي شود. در اين روش به ارزيابي تاثير يك يا چند فعاليت فرهنگي موجود در يك حوزه جغرافيايي پرداخته مي شود.3-     روش تحليل هزينه ها و كارايي :  براي عقلاني كردن گزينه هاي بودجه اي

كاربرد وسيع دارد. مجموعه اي از شاخصها كه ترسيم بيلاني از نتايج يعني سنجش كارايي طرح مورد نظر را ممكن مي سازد.4,5-  تحليلهاي چند معياري و روش تحليل پيوندهاسرمشقهاي برنامه ريزي در زمينه فرهنگ :سرمشق               معيارهاي ارزيابي                روش شناسي                     محدوده عمل                    روش عملآرمانشهر         تعبير ايدئولوژيك از             برنامه ريزي بلند مدت           فراگير- همه گير           اقدام در سطح جامعه دين                        (عقل گرايي مبتني بر ارزش)                                   به عنوان يك كل كاملواقع گرا        خواسته ها و تمايلات                تحليل هزينه و فايده          گزينش تجربي مواضع         آزمون و خطا و مردم                                                                       براي عمل                   تجربه مداومراهبردي       تمايلات و خواسته هاي           تحليل سيستمي و                   اقدام در هر كجا كه              بهره گيري از اقشار مختلف ناسازگار             نظريه پردازي                    تعاون نيروهاي مختلف            روابط قدرت اجازه دهدتوسعه گرا      ارزشهاي عمومي و             گزينش در پرتو نظريه           اولويت گروههاي حساس       مشاوره- گفتگو توسعه فرهنگي و                   والگو سازي فني             اجتماعي ( جوانان- زنان)       و سازگاري جمعي فرهنگ توسعهشاخصهاي فرهنگي يونسكو : يونسكو در گزارش جهاني فرهنگ در سال 1998 و 2002 به ارائه شاخصهاي فرهنگي كشورهاي مختلف جهان همراه با داده هاي مربوط به آنها پرداخته است. البته اين شاخصها به هيچ وجه بر ارزيابي جهاني فرهنگ تدوين نشده اند, زيرا فرهنگ جهان متنوع و پيچيده است. اين شاخصها تنها جنبه هايي از فرهنگ جهاني  را كه به آساني قابل تشخيص است, نشان مي دهد.در گزارش سال 1998 يونسكو حدود 125 شاخص معرفي شده كه طبقات اصلي شاخصهاي ارائه شده به شرح زير مي باشد :    فعاليتهاي فرهنگي :--- روزنامه- كتاب- كتابخانه              --- موسيقي             --- بايگاني و موزه ها             --- راديو, تلوزيون, سينما--- هنرهاي نمايشي                        --- تعطيلات عمومي    ---

محوطه هاي ميراث جهاني    --- تجارت كالاي فرهنگي--- جهانگردي بين المللي           --- ارتباطات و فناوري جديدگرايشهاي فرهنگي :--- كتاب, روزنامه ها و اوراق چاپي, راديو و تلويزيون, سينما, ارتباط و سفر, مبادلات فرهنگي--- پذيرش كنوانسيونهاي فرهنگي           --- كنوانسيونهاي حقوق بشر        --- ترجمه و انتشار كتاب به زبانهاي خارجي--- ترجمه از زبان اصلي              --- نويسندگاني كه آثارشان بيشتر ترجمه شده است                                             -- محيط زيست                           --- كنوانسيونهاي ميراث فرهنگيشاخصهاي  فرهنگي در ايران :در گزارش سال 1378 اين شاخصها در قالب طبقات اصلي ذيل طبقه بندي شده است.--- راديو و تلويزيون     --- سينما, عكس, ويدئو    --- نمايش( تئاتر)      --- موسيقي    --- ادبيات     --- معارف--- ميراث فرهنگي     --- ورزش         --- گردشگري      --- هنرهاي تجسمي    --- محيط زيست       --- بودجه فرهنگي--- فعاليتهاي فرهنگي خارج از كشورشاخصهاي فرهنگ, هنر, ارتباطات در عمان ( از حوزه اسلامي ) :در اين كشور حدود 150 شاخص كلي و جزئي در اين زمينه ارائه شده است كه در 8 طبقه اصلي :1- كتاب و روزنامه و نشريات   2- راديو و تلويزيون و سينما   3- ميراث فرهنگي   4- گردشگري    5- مبادلات فرهنگي 6- تجارت كالاهاي فرهنگي       7- پذيرش كنوانسيونهاي فرهنگي          8-  ارتباطاتشاخصهاي اين كشور محدود بوده و معرف فرهنگ اسلامي نيست.كشور روماني ( از حوزه روسي- اسلاو ) : 1- كتاب و كتابخانه           2- روزنامه و نشريات          3- ميراث فرهنگي               4- حقوق فرهنگي                    5 - سينما و هنرهاي   نمايشي و موسيقي              6- راديو و تلويزيون                 7- تجارت و مبادله كالاهاي فرهنگي8- ورزش             9- گردشگري               10- ارتباطات كشور كانادا ( از حوزه آمريكاي شمالي ) :  شاخصهاي اين كشور بيشتر و متنوع تر و متفاوت است در

9 طبقه اصلي :1- انتشارات             2- ضبط صدا            3- پخش          4- فيلم ويدئو         5- موسسات ميراث             6- اينترنت     7- ورزش و فعاليتهاي فراقتي                   8- سفر            9- ساير زمينه ها از ويژگيهاي خاص شاخصهاي كشور كانادا اين است كه در هر يك از بخشهاي فرهنگي, هزينه ها, درآمدها و سود نهايي قبل از پرداخت ماليات محاسبه شده است و اين موضوع نشاندهنده تجاري شدن فرهنگ است و به فرهنگ از بعد اقتصادي و تجاري توجه مي شود. در كشور كانادا از روش تحليل هزينه و فايده براي ارزيابي فرهنگ استفاده مي گردد.كشور ژاپن ( از حوزه چيني- ژاپني ) :در 10 طبقه اصلي شامل :1- كتاب و كتابخانه, روزنامه ها, نشريات       2- راديو و تلويزيون      3- موسيقي          4- سينما و هنرهاي نمايشي5- ميراث فرهنگي               6- حقوق فرهنگي             7- گردشگري        8- ورزش, فراغت و سرگرمي 9- تجارت و مبادله كالاهاي فرهنگي                           10- ارتباطاتكشور هلند ( از حوزه اروپايي ) :   در 9 طبقه شامل :1- كتاب و كتابخانه و نشريات ادواري       2- راديو و تلويزيون و سينما       3- ميراث فرهنگي و طبيعي4- هنر       5- مسافرت و گردشگري       6- ورزش, فراغت و سرگرمي       7- تجارت و مبادله كالاهاي فرهنگي8- كنوانسيونها و حقوق فرهنگي           9- ارتباطاتكشور استراليا ( از حوزه استراليايي – اروپايي ) :   در 14 طبقه اصلي :1- ميراث فرهنگي وطبيعي     2- موزه ها و موزه هاي هنر    3- باغهاي گياه شناسي, پاركها و نمايشگاههاي حيات وحش 4- كتابخانه و آرشيوها       5- موسيقي     6- هنر هاي نمايشي     7- فيلم و ويدئو     8- چند رسانه اي و ارتباطات10- اشتغال و مشاركت در فعاليتهاي فرهنگي       11- اعتبارات دولتي در

زمينه فرهنگ      12- گردشگري13- حقوق فرهنگي     14- تجارت و مبادله كالاهاي فرهنگي            ( نگرش تجاري به مقوله فرهنگ دارند )كشور سنگاپور ( از حوزه آسياي جنوب شرقي ) :    در 8 طبقه اصلي :1- كتاب وكتابخانه            2- روزنامه و نشريات ادواري               3- گردشگري                     4- ارتباطات     5- سينما و هنرهاي نمايشي و موسيقي و ساير امور هنري      6- مبادلات فرهنگي          7- حقوق فرهنگي8- كمكهاي ويژه در زمينه فرهنگ و هنر كشور آفريقاي جنوبي (از حوزه آفريقاي سياه ) :  طبق سالنامه آفريقاي جنوبي در سال 2001 :1- فرهنگ و هنر        2- گردشگري     3- تفريح و ورزش     4- ارتباطاتكشور هند ( از حوزه هندي ) :   در 20 طبقه به شرح ذيل :مقدمه- مرور كلي- بخش فرهنگ- باستان شناسي- موزه ها- موسسات مردم شناسي- آرشيوها و كتابخانه هاي آرشيوي, كتابخانه ها- موسسات بودايي و مطالعات ثبت- آكادمي ها و مدرسه ملي نمايش- اعتبارات ويژه در بخش فرهنگ- بهبود و ارتقائ هنر و فرهنگ- يادواره ها و يادبودها- يادبودهاي ساليانه وسده ها- جشنواره هند- مركز ملي هنراينديرا گاندي- اعتبارات ملي در زمينه هنر- آموزش- نو آوريها در ايالات شمال شرقي- فعاليتهاي حراستي و حفاظتي .كشور برزيل ( از حوزه آمريكاي لاتين ) :  در 7 طبقه اصلي :1- كتاب و كتابخانه, روزنامه ها و نشريات     2- راديو و تلويزيون      3- فيلم, سينما, موسيقي    4- گردشگري و ميراث فرهنگي          5- ارتباطات           6- تجارت و مبادله كالاهاي فرهنگي           7- حقوق فرهنگينتيجه گيري :در كشورهاي مختلف جهان اقدامات چنداني در خصوص تدوين شاخصهاي فرهنگي و ارزيابي آنها انجام نشده است. نگرش خاص و محدود به مقوله فرهنگ وجود دارد. اين شاخصها

تنها با يكي از كاربردهاي 14 گانه فرهنگ از نظر ريموند و ويليامز انطباق دارد. ( آثار و فعاليتهاي فكري و بويژه هنري شامل شعر و ادبيات و هنر هاي مختلف ). در واقع متناسب با ساير ابعاد فرهنگ اقدامات چنداني براي شاخص سازي و ارزيابي فرهنگ بعمل نيامده. شاخصهاي ارائه شده به گونه اي نيستند كه بتوانند منعكس كننده خصوصيات حوزه فرهنگ مربوط به خود باشند. شاخصهاي فرهنگ و هنر در كشورهاي مورد بررسي بيشتر با سر مشق واقع گرا در زمينه فرهنگ منطبق است كه معيارهاي ارزيابي به خواسته ها و تمايلات مردم و روش شناسي آن, تحليل هزينه و فايده است. هنجارهاي فرهنگي در اين كشورها از نوع رايج و آماري است در حاليكه در كشور ما, هنجارهاي مطلوب و آرماني اخذ شده از اسلام مورد نظر است. اين شاخصها براي ارزيابي فرهنگ كشور لازم ولي نا كافي است. علاوه بر اين شاخصها بايد به حوزه هاي ديگر فرهنگ از جمله حوزه فرهنگ ديني, گرايشها, ارزشها, رفتارها, اعتقادات و باورها توجه كرد.كاربردهاي 14 گانه فرهنگ ريموند و ويليامز :1- فرآيند كلي رشد فكري, هنري, زيبايي شناختي كه در آن كل فلسفه و انديشه و هنر و خلاقيت يك عصر يا كشورمي گنجد.2- آثار و فعاليتهاي فكري و بويژه هنري كه بيشتر شامل شعر و ادبيات و هنرهاي مختلف مي باشد.3- سيستم نشانه هايي كه از طريق آن نوعي نظم اجتماعي تجربه و جستجو مي شود.

اصول سياست فرهنگي ايران

، 07:01 اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي ايران مصوب شوراي عالي انقلاب فرهنگي پيشگفتار: مفهوم سياست فرهنگي از جمله مفاهيم تازه اي است كه از حدود چهار دهه قبل در

كشورهاي جهان مورد توجه قرار گرفته است نگاه به فرهنگ بعنوان يكي از زمينه هاي اصلي توسعه و امكان مديريت فرهنگي براي تغيير در عناصر فرهنگي و دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده و توجه به نقش دولت ها در برنامه ريزي فرهنگي بستر مناسبي براي شكل گيري مفهوم سياست فرهنگي بوجود آورده است سياست فرهنگي نوعي توافق رسمي و اتفاق نظر مسؤلان و متصديان امور در تشخيص تعيين و تدوين مهمترين اصول و اولويت هاي لازم و ضروري در فعاليت فرهنگي مي باشد و راهنما و دستورالعملي براي مديران فرهنگي خواهد بود. يكي از برجسته ترين فعاليت هاي شوراي فرهنگ عمومي و شوراي عالي انقلاب فرهنگي در طول سالهاي گذشته تهيه و تنظيم اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي در مجموعه اي شامل اهداف مباني اصول و اولويت ها است كه در جلسات متعدد با حضور انديشمندان مسئولين دست اندركاران و كارشناسان فرهنگي مورد بحث و بررسي و تنظيم قرار گرفته است مجموعه حاضر «اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي ايران است كه توسط دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي به زبانهاي عربي و انگليسي ترجمه شده است بدون ترديد كارآيي سياست فرهنگي هنگامي است كه به زبان برنامه و در قالب برنامه هاي فرهنگي به اهداف مياني كمي و خط مشي هاي اجرايي تبديل شود. اميد است اين مجموعه ارزشمند سرلوحه برنامه ريزي و فعاليت هاي فرهنگي قرار گيرد و در مسير تحقق سياست ها ارتقاء و تعميق يابد.احمد مسجدجامعي دبير شوراي فرهنگ عمومي مقدمه پديدآورنده و حافظ فرهنگ بشري مردم اند. اما اين نقش اساسي گاه مي تواند حركات نامنظم ناهماهنگ و پراكنده و گاه كاملاً منظم منسجم برنامه ريزي شده و هدايت يافته باشد.در طول تاريخ بشري هر گاه دولتها و سازمانهاي رسمي از

مسير فرهنگي مردم جدا افتاده و براي خويش سير و سياستي ديگر اعم از غير مردمي و ضد مردم داشته اند به خصوص هر گاه مردم به دلايل متعدد جغرافيايي اقتصادي سياسي روحي و نظاير آن از تشكل و تعامل فرهنگي دور و پراكنده شده اند، فرهنگ لاجرم سيلان و جريان مطلوب و كمال يافته خويش را كم و بيش از دست داده و چه بسا به انقطاع و گسيختگي مبتلا شده است در اين صورت انسان نتوانسته است از بار فرهنگي و بنيه عقلاني خويش در هيأت اجتماع و به نحوي كه مقتضاي روح جمعي است حداكثر بهره برداري را به عمل آورد و در استحصال و استخراج ذخايروجوددرحداعلا،توفيق يابد. ظهورانسان در هيأت وحيثيت جمعي خويش به قدري مهم ومؤثراست كه امام خميني رضوان اللهعليه دراين باب مي فرمايند:«اگر انسانها در كلمه مباركه الله مجتمع شدند و همه بتها را شكستند به همه مقصدهاي عالي مي رسند ... ما تجربه كرده ايم .. كه آن وقت كه توجه به خداي تبارك و تعالي مجتمعاً نداشتيم ولو يكي يكي هم داشتيم نتوانستيم كاري انجام بدهيم ..»در جهان امروز كه نقش و نيروي اجتماعي فرهنگ نسبت به گذشته به مراتب افزونتر شده است ضرورت هماهنگي و همسويي صاحب نظران و كارشناسان و برنامه ريزان هر كشور با نيازهاي فرهنگي جامعه نيز بيشتر احساس مي شود. جامعه رشيد جامعه اي است كه بتواند نيازهاي فرهنگي خويش را در رهگذر حيات و حركت اجتماعي بازشناخته از تظاهرات و تمايلات كاذب يا گذرا تفكيك كند و قدرت پاسخگويي به اين نيازها و بهره گيري از آنها را در جهت رشد و كمال معنوي و مادي دارا باشد. شرط لازم براي تحقق چنين مطلوبي آن است كه در هر كشور زمامداران اصول گرا و واقع نگر بتوانند به

منظور همراهي با جريان عظيم و عميق و اصيل فرهنگ در جامعه حداكثر بهره گيري از درياي لايزال اراده و ايمان معنوي و الهي مردم به طور هماهنگ و همسو سياستگذاري و برنامه ريزي كرده اهم محورهاي لازم براي اين حركت را تشخيص داده و تعيين كنند.سياست فرهنگي دراين جهت و در اين مسير است كه تدوين مي شود. سياست فرهنگي در حقيقت همان توافق رسمي واتفاق نظر مسؤولان و متصديان امور در تشخيص تدوين و تعيين مهمترين اصول و اولويتهاي لازم الرعايه در حركت فرهنگي است سياست فرهنگي را مي توان اصول راهنماي كارگزاران فرهنگي و مجموعه علايم و نشانه هايي دانست كه مسير حركت را نشان مي دهد. به عبارت ديگر، نوعي دستورالعمل فرهنگي است كه روشنگر حركت است بسياري از نقاط كور و نكات مهم اما مبهم به مصداق اينكه گفته اند «خود، راه بگويدت كه چون بايد رفت در حين حركت و در اثناي كسب تجربه است كه روشن خواهد شد. بنابراين سياست فرهنگي در همه موارد لزوماً گوياي نكات بديع و بي سابقه و غيرمكشوفه نيست معاهده اي است كه سلسله اي از اولويتها و اصول و فروع يك حركت فرهنگي را «رسميت مي دهدو همفكري و هم جهتي را با همكاري و هماهنگي توأم مي كند.ميثاقي است ملهم از آرمانها و اعتقادات ناظر بر تجربه ها و واقعيات محدود به ظرفيتها و امكانات توجه به آينده و اهداف بعيد و قريب كه به هر حال در ظل و ذيل قانون اساسي قرار گرفته است مسؤولان متصديان و همه مراجع ومراكز فرهنگي وابسته به دولت و نظام جمهوري اسلامي ايران مجريان و مخاطبين سياست فرهنگي كشور دردرجه اول اند. ساير افراد و جمعيتها نيز لازم

است با درجات و نسبتهاي مختلفي كه دارند و اين امر از شأن اجتماعي و نيز نوع و نحوة فعاليت فرهنگي آنها ناشي مي شود به تناسب مورد،باموادومفاداين سياست فرهنگي برخوردداشته ونقض كنندة آن نباشند.توجه به نكات ذيل در خصوص سياست فرهنگي كشور ضروري است - سياست فرهنگي سياست انقلاب اسلامي است انقلاب اسلامي بدين معناست كه فرهنگ اسلامي در كليه شؤون فردي و اجتماعي كشور اصل و پايه و مبنا قرار گرفته است بنابراين نبايد فراموش كرد كه انقلاب اسلامي حقيقتاً انقلاب فرهنگي است و اگر نگوييم همه اختيارات و امكانات قدر مسلم اين است كه مي توانيم بگوييم بيشترين و مهمترين و عمده ترين تلاشها و توانمنديها بايد براي تكامل و توسعه و تحرك فرهنگي در همه شؤون فردي و اجتماعي به بهترين نحو صرف شود. اگر در قول و قرار شفاهي و كتبي نود درصد راه حلها ودرمانها را فرهنگي دانسته و ده درصد آن را غيرفرهنگي بدانيم اما عملاً اين نسبت را معكوس كرده ده درصد امكانات و تواناييها را به فرهنگ و نود درصد آن را به امور ديگر متوجه سازيم در چنين حالتي از سياست فرهنگي چندان نصيبي نخواهيم برد. سياست فرهنگي جمهوري اسلامي متخذ از جهان بيني و انسان شناسي اسلامي است و مبتني بر مباني و مفاهيمي از اين قبيل است - حاكم بودن بينش توحيدي بر تمامي شؤون و عرصه هاي حيات فردي و اجتماعي و نقش و تأثير بنيادي اعتقاد به اصول و فروع ديانت مانند وحي نبوت امامت عدالت معاد، تبري و تولي در جامعه اسلامي - جاودانگي وجود انسان و كرامت و شرافت ذاتي او به عنوان خليفة الله و امانتدار خداوند، صاحب اراده و

اختيار، داراي قدرت تعقل و انتخاب در جريان سرنوشت و نيز نقش عقل و تجربه در استمرار حركت تكاملي وي - برخورداري انسان از فطرت الهي كه ريشه و منشأ رشد و خير و صلاح او است - همانندي و برابري انسانها در آفرينش و عدم تمايز بين رنگها و نژادها و صنوف ديگر انساني و جهان شمول بودن پيام اسلام و دعوت انسانها به همكاري و تعاون همگاني در انجام كارهاي نيك و انساني .- سرشت مادي و معنوي بشرو قابليت رشد و شكوفايي وي در همه وجوه و زمينه هاي فردي و اجتماعي مادي و معنوي جسمي و روحي عقلي و عاطفي و ملازمه اين وجود با يكديگر.- خيرخواهي كمال جويي آرمان خواهي ظرفيت علمي نامحدود و كشش فطري انسان به سوي علم ودانايي جمال و زيبايي تقدس و پرستش و خير اخلاقي - زايندگي و قدرت ايمان در خلق ارزشهاي معنوي و فضايل اخلاقي و ايجاد روحيه استقلال حريت عزت نفس و تحكيم مناسبات انساني در جامعه - تربيت پذيري آدمي و به فعليت درآمدن استعدادها و خلاقيتهاي وي در طريق پي ريزي بناي جامعه اي موحد، عدالت خواه دانش طلب متكي بر جهاد و اجتهاد، متصف به اعتدال و واقع بيني و نيز بهره مند از مباحثات و مبادلات فكري نقاديها و تحقيقات علمي ، عبرت آموزيها و تجربه اندوزيهاي تاريخي - اصالت ارزشهاي معنوي و فضايل اخلاقي در جامعه اسلامي و جايگاه والاي تقوي علم وجهاد در تعيين مرتبه كرامت و فضيلت انسانها.- تأثيرپذيري انسان از عوامل مثبت و منفي محيط اجتماعي و آفات و موانع فرهنگي آن و مسؤوليت نظام اسلامي در سالم سازي محيط تحقق قسط و عدل تأمين حق مشاركت مردم در همه

امور با توجه به لزوم زدودن علل و عوامل زمينه ساز كفر و نفاق فقر و فساد، ظلم و استبداد، سلطه و استكبار.انديشه ها و ديدگاهها و فتاوي حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه به عنوان بهترين شاخص و معرف اسلام ناب محمدي ص و تمييز آن از انواع و اشكال مختلف اسلام نمايي در داخل و خارج كشور، بر سياست فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران حاكم است دايره معاني و مصاديق كلماتي كه در متن مصوبه سياست فرهنگي به كار رفته محدود به حدودي است كه از مباني اسلامي و ديني مجسم در خط فكري و فقهي امام و وصاياي گرانقدر الهي سياسي ايشان سرچشمه مي گيرد. بنابراين اگر در سلسله كلمات و جملات اين متن متشابهات و مبهماتي باشد، محكماتي نيز هست كه ارجاع آن به اين گره گشاي مشكل خواهد بود.انديشه ها و ديدگاههاي امام در عرصه هاي عرفاني فرهنگي و هنري همانند عرصه هاي سياسي اقتصادي و اجتماعي راهنما و راهگشاست و بر سياست فرهنگي و هنري كشور پرتوافكن خواهد بود. آنچه امام درباره انواع موسيقي فيلم سريال ورزش و امور ديگري از اين قبيل فرموده اند، تابلو راهنما است كلام و پيام آن بزرگ مرد در باب فكر و فرهنگ بر صحيفه دلها و كتيبه جانها نقش شده است «فرهنگ مبدأ همه خوشبختيها و بدبختيهاي يك ملت است خروج از فرهنگ بدآموز غربي و نفوذ و جايگزين شدن فرهنگ آموزنده اسلامي ملي و انقلاب فرهنگي در تمام زمينه ها در سطح كشور آنچنان محتاج تلاش و كوشش است كه براي تحقق آن ساليان دراز بايد زحمت كشيد «خطر تحجرگرايان و مقدس نماهاي احمق ...كم نيست در جمهوري اسلامي جز در مواردي

كه اسلام و حيثيت نظام در خطر باشد آن هم با تشخيص موضوع از طرف كارشناسان دانا هيچ كس نمي تواند رأي خود را بر ديگري تحميل كند «... ما اگر توانستيم نظامي بر پايه هاي نه شرقي و نه غربي واقعي و اسلام پاك منزه از ريا و خدعه و فريب را معرفي نماييم انقلاب پيروز شده است راه اصلاح يك مملكت فرهنگ آن مملكت است اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود. اميدواريم بشر به رشدي برسد كه مسلسلها را به قلم تبديل كند. آنقدري كه قلم و بيان در خدمت بشر بوده است مسلسلها نبوده اند... اسلام هم كه امر فرموده است جهاد بكنند ... اساس بر اين است كه دفاع از حق بكنند و حق را وعلم را جانشين مسلسل بكنند. تبليغات كه همان شناساندن خوبيها و تشويق به انجام آن و ترسيم بديها ونشان دادن راه گريز و منع از آن از اصول بسيار مهم اسلام عزيز است چهارچوب اسلام ناب محمدي (ص كه در ترسيم قهر و خشم و كينه مقدس و انقلابي عليه سرمايه داري غرب و كمونيزم متجاوز شرق است و نيز راه مبارزه عليه ريا و حيله و خدعه رابه مردم و به خصوص جوانان سلحشورمان نشان دهيد اين مسأله كه نظام در اهداف خود جدي است و در صورت به خطر افتادن ارزشهاي اسلامي با هركس در هر موقعيت قاطعانه برخورد مي نمايد بايد به عنوان يك اصل خدشه ناپذير براي تمامي دست اندركاران و مردم تبليغ گردد».- قانون اساسي به عنوان مظهري ديگر از بينش فرهنگ اسلامي و جلوه اي ديگر از افكار و انديشه هاي امام ورهبر، الهام بخش و استحكام بخش سياست

فرهنگي است مفاد قانون اساسي خصوصاً آنچه در اصول دوم و همچنين هفتم تا سي ام در باب فرهنگ و لوازم اجتماعي و سياسي آن آمده است و به عبارت ديگر رهنمودهايي كه درباره مسايل و موضوعاتي از قبيل فضايل اخلاقي كرامت انساني آزادي استقلال تجارب بشري تتبع و ابتكار، آگاهيهاي عمومي مشاركت مردمي امر به معروف و نهي از منكر و نظاير آن ذكر شده است بر سياست فرهنگي كشور حاكم بوده و خواهد بود.- «سياست فرهنگي به معناي عام و عرفي آن مجموعه اي از اهداف مباني اصول اولويتها و خط مشي اجرايي را شامل مي شود، هر چند به معناي خاص فقط قسمت اخير را به ذهن متبادر مي سازد.اهداف اهداف كلي فرهنگي در نظام جمهوري اسلامي و نيز اهدافي كه غرض و غايت تدوين اين مجموعه را تحت عنوان سياست فرهنگي مي سازد به شرح ذيل است الف - اهداف فرهنگي جمهوري اسلامي 1)رشدوتعالي فرهنگ اسلامي انساني وبسط پيام وفرهنگ انقلاب اسلامي در جامعه و جهان .2) استقلال فرهنگي و زوال مظاهر منحط و مباني نادرست فرهنگهاي بيگانه و پيراسته شدن جامعه از آداب و رسوم منحرف و خرافات 3) به كمال رسيدن قواي خلاقه و شايسته وجود آدمي در همه شؤون و به فعاليت درآمدن استعدادات خداداده و استحصال دفائن عقول و ذخاير وجودي انسان 4) آراسته شدن به فضايل اخلاقي و صفات خدايي در مسير وصول به مقام انسان متعالي 5) تحقق كامل انقلاب فرهنگي درجهت استقرار ارزشهاي مورد نظر اسلام و انقلاب اسلامي در زندگي جمعي و فردي و نگاهباني از آنها و استمرار حركت فرهنگي براي رسيدن به جامعه مطلوب 6) درك مقتضيات و تحولات زمان و نقد و تنقيح دستاوردهاي فرهنگي جوامع بشري و

استفاده از نتايج قابل انطباق با اصول و ارزشهاي اسلامي ب - اهداف سياست فرهنگي 1) تعيين و تدوين اصول راهنما و اولويتهاي لازم الرعايه در حركت فرهنگي كشور و رسميت دادن به آن با الهام از آرمانها و اعتقادات با توجه به ظرفيتها و واقعيات و با بهره گيري از تجربيات داخلي و جهاني و امكانات و ابزارهاي مختلف و مناسب 2) ايجاد وحدت رويه و هماهنگي فرهنگي در ميان دستگاههاي مختلف نظام جمهوري اسلامي و بسيج امكانات تلاشها و برنامه هاي فرهنگي در جهت پاسخگويي به نيازهاي فرهنگي جامعه وهدايت تلاشها و نيازهاي موجود.3) تكيه و تأكيد بر آرمانها و ارزشهاي معنوي و فرهنگ اسلامي و حفظ و ترويج فرهنگ بسيجي و تقويت روحيه ايثار و فداكاري در راه ارزشهاي مقدس اسلامي با توجه به لزوم درك مقتضيات و تحولات زمان و همچنين تقويت نقاط قوت و رفع نقاط ضعف و مهيا شدن براي مواجهه صحيح و همه جانبه با ضرورتها و تحولات 4) تمهيد و تدارك لازم در جهت همسويي و عدم مغايرت طرحها و برنامه هاي اقتصادي اجتماعي و غيرفرهنگي اما داراي نتايج فرهنگي با سياست فرهنگي كشور.5) تسهيل و تقويت امور برنامه ريزي نظارت وارزيابي فرهنگي درعين حمايت از تعدد، تنوع و آزادي فعاليتهاي فرهنگي مردمي مبادله و مرابطه فرهنگي ميان بخشهاي دولتي و غيردولتي در جهت افزايش تحرك جهاد و اجتهاد فرهنگي ارتقاء دانش و آگاهي عمومي و اعتلاي روحيه تتبع تحقيق و ابتكار.ج - اصول سياست فرهنگي اصول سياست فرهنگي كشور كه راهنماي مسؤولان و مديران و برنامه ريزان و كارگزاران فعاليتهاي فرهنگي خواهد بود بدين شرح است 1)بازشناسي و ارزيابي مواريث وسنن تاريخي و ملي

در عرصه هاي مختلف ديني علمي ادبي و هنري و فرهنگ عمومي و نگاهباني از مآثر و مواريث اسلامي و ملي و حفظ واحياء دستاوردهاي مثبت و ارزشمند تمدن اسلام در ايران 2) شناخت جامع فرهنگ و مدنيت اسلام و ايران و ترويج اخلاق و معارف اسلامي و معرفي شخصيتها و عظمتهاي تاريخ اسلام وايران 3) ارتباط فعال با كشورها و ملتهاو تحكيم پيوند مودت وتقويت همبستگي با مسلمانان و ملل ديگر جهان 4) شناخت فرهنگ و تجربه هاي بشري و استفاده از دستاوردهاي علمي و فرهنگي جهاني با بهره گيري از كليه روشها و ابزارهاي مفيد و مناسب 5) تحكيم وحدت ملي و ديني با توجه به ويژگيهاي قومي و مذهبي و تلاش در جهت حذف موانع وحدت 6) تلاش مستمر در جهت رشد علمي فرهنگي و فني جامعه و فراگير شدن امر سوادو تعليم وتربيت 7) اهتمام به امر زبان و ادبيات فارسي و تقويت وترويج و گسترش آن 8) بسط زمينه هاي لازم براي شكوفايي استعدادها و خلاقيتها و حمايت از ابتكارات و ابداعات 9) پاسداري از حريت و امنيت انسان در عرصه هاي گوناگون فرهنگي سياسي قضايي و اقتصادي 10) فراهم ساختن شرايط و امكانات كافي براي مطالعه و تحقيق و بهره گيري از نتايج آن در همه زمينه ها.11) تقويت تفكر و تعقل و قدرت نقادي و انتخاب در عرصه تلاقي و تعارض افكار.12)مقابله با خرافات و موهومات جمودو تحجرفكري مقدس مآبي و ظاهرگرايي و مقابله با افراط در تجددطلبي و خودباختگي در برابر بيگانگان تحت شعار واقع گرايي 13) ترويج روحيه قيام به قسط و عدالت اجتماعي 14) ارزش دادن به كار و اهميت بخشيدن به تلاش و

كوشش در جهت استقلال و خوداتكايي در عين التزام به كفاف قناعت و مبارزه با روحيه اتراف اسراف و تبذير.15) پرورش روح و جسم با اهتمام همه جانبه به امر ورزش و تربيت بدني به عنوان يك ضرورت مهم اجتماعي 16) تقويت و احياء و معرفي هنر اصيل و سازنده در تمامي عرصه ها و زمينه هاي سازگار با روح تعاليم اسلامي 17) اهتمام و اقدام همه جانبه به منظور شناخت نيروها و نيازها ومقتضيات جسمي و روحي نسل جوان كشور و فراهم آوردن زمينه هاي مناسب و مساعد براي تكامل و تعالي شخصيت علمي و عقيدتي جوانان ومسؤوليت پذيري و حضور مستقيم ومشاركت هرچه بيشترآنان در عرصه هاي مختلف حيات فردي و اجتماعي 18) تقويت شخصيت و جايگاه واقعي زن مسلمان به عنوان مادر و ترويج وفراهم آوردن زمينه هاي لازم براي ايفاي نقش و رسالت اساسي خود به عنوان «مربي نسل آينده و اهتمام به مشاركت فعال زنان در امور اجتماعي فرهنگي هنري و سياسي و مبارزه با بينشها و اعتقادات نادرست دراين زمينه 19) گسترش زمينه مشاركت و مباشرت مردم در امور فرهنگي هنري علمي و اجتماعي و همچنين حمايت از فعاليتها و اقدامات غيردولتي به منظور همگاني شدن فرهنگ و توسعه امور فرهنگي با نظارت دولت 20) اتخاذ سياستهاي ايجابي و مثبت در امور فرهنگي هنري و اجتماعي و ايجاد مصونيت براي افراد و جامعه و اهتمام به جاذبه و رحمت و جامع نگري و دورانديشي و شور و مشورت و پرهيز از خشونت و شتابزدگي و يكسونگري و استبداد رأي 21) آموزش وتشويق تقويت روح اجتماعي و مقدم داشتن مصالح جمعي بر منافع فردي احترام گذاشتن به قانون و نظم عمومي به عنوان يك

عادت و سنت اجتماعي و پيشقدم بودن دولت در دفاع از حرمت قانون و حقوق اشخاص 22) تلاش براي شناخت و معرفي اركان هويت اصيل ديني و ملي به منظور اين هويت و همچنين به منظور استحكام و استمرار استقلال فرهنگي 23) گسترش روحيه نقد و انتقادپذيري و حمايت از حقوق فردي و اجتماعي براي دعوت به خير و همگاني شدن امر به معروف و نهي از منكر بر مبناي حكمت موعظه حسنه شرح صدر و جدال به آنچه احسن است 24) توسعه و اعتلاي تبليغات فرهنگي و هنري به نحومناسب به منظور ترويج و تحكيم فضايل اخلاقي 25) توجه به فرهنگ و هنر روستا به منظور بالابردن سطح فرهنگي در روستاها و همچنين تقويت خلاقيتهاي اصيل و با ارزش روستايي و عشايري د - منبهات در سياست فرهنگي 1) تلقي نادرست از زهد و ترك دنيا به صورتي كه مغاير با تحرك و رشد و آينده نگري و پيشرفت اجتماعي باشد.2) بي اعتنايي به نظم عمومي و بدبيني تاريخي كه نسبت به دولت وجود داشته است 3) تصور مغايربودن شريعت اسلامي با هر گونه نوآوري و مباينت داشتن تقوا و تعهد با تخصص 42) مخفي شدن فساد عقيده و اخلاق 5) گرايش به راه حلهاي شتابزده و خشونت آميز در مورد مشكلات اجتماعي و معضلاتي كه نيازمند به تحقيق و تدبير است 6) تشبث به شرع براي فرار از قانون و بالعكس 7) توجيه تخلف از نظم اجتماعي به بهانه عدم سوءنيت 8) خودداري از قدرشناسي اجتماعي به بهانه پاداش اجتماعي و توقع ايثار.9) عدم توجه كافي به مراتب خصايل مختلف انسانها و خوب يا بد دانستن آنان به طور

مطلق 10) عدم توجه به نقش عوامل و مسايل اجتماعي سياسي اقتصادي و محيطي در اصلاح جامعه و اكتفا كردن به وعظ ونصيحت در هدايت و تربيت ديني و اجتماعي 11) مدون نبودن فلسفه سياسي و نظريه مديريت در جامعه با وجود مبادي و مواد اوليه لازم در منابع فقه اسلامي 12) برداشت نادرست از بعضي مفاهيم ديني 13) تحت الشعاع قرار گرفتن حق در مقابل شخصيت 14) رواج بعضي خرافات در پوشش سنن قومي يا عقايد ديني 15) نقد ظاهري سنتهاي خودي با تمسك به ظواهر، سنتها و افكار بيگانه 16) رياكاري نفاق تملق و خطر گسترش آن به صورت اخلاق اجتماعي 17) پرده دري حرمت شكني قانون شكني و جوسازي به عنوان يك وظيفه ديني يا حركت انقلابي 18) سوءظن به مردم و ميل به تجسس در زندگي شخصي آنان و تفسير نادرست اعمال آنها و متهم كردن آنان 19) بي اعتنايي به امور و ارزشهاي ملي در جامعه و نيز بي حرمتي به فرهنگ و سنن اقوام و ملل ديگر.20) نهي از منكر با توسل به منكرات ديگر.21) بي توجهي نسبت به ارزشهاي معنوي مباني و مواضع اصولي وغفلت از فريضه ديني - اجتماعي امر به معروف و نهي از منكر.22) كارخود را ملاك خوب و بد دانستن و قوانين را بنا بر رأي خود تفسير و اجرا كردن ودر مقابل كسي مسؤول نبودن 23) غفلت از سوابق غربزدگي و ريشه هاي التقاط و عدم توجه كافي به حل مسايل عصر با رجوع به معارف ديني و مطرح نبودن شيوه هاي درك و فهم فرهنگهاي ديگر و طرق ارتباط با آنها.24) عوام زدگي و عوام فريبي با تكيه بر باورها، عادات

و شيوه هاي نادرست رايج درجامعه به نام طرفداري از محروم يا دفاع از ديانت 25) عدم اهتمام به تعاطي افكار و تبادل آراء و تمسك به روشهاي غيرمنطقي در برخورد با افكار ديگران و ترجيح راه حلها و برخوردهاي سلبي در مواردغيرضروري 26) بازخواست نكردن از كساني كه قوانين را بنا بر رأي خود تفسيرو اجرا مي كنند.ه:خط مشي فرهنگي كه به منظور اجراي اصول سياست فرهنگي با عنايت به فصول اهداف مباني و منبهات تنظيم شده و نشان دهنده «اولويتها و سياستهاي كلي ، «سياستهاي اجرايي و همچنين تعيين كننده «مراكز نظارت اجرا وهماهنگي مي باشد از اين قرار است اولويتها و سياستهاي كلي 1) اولويت دادن به «كودكان و نوجوانان و جوانان در داخل كشور.2) اولويت دادن به «كشورها و مجامع اسلامي و «ايرانيان در خارج كشور.3) اهتمام بيشتر به «كشف استعدادها و خلاقيتهاي فرهنگي و هنري ، و آموزش و تربيت نيروي انساني 4) حمايتهاي معنوي ومادي از مراكز و فعاليتهاي فرهنگي و هنري و تأمين اجتماعي ازباب فرهنگ و هنر و تشويق آنان به آفرينشها و ابداعات فرهنگي و هنري 5) اولويت دادن به اعتلاي مقام زنان در سطح كشور با توجه به مكانت والاي زن و نقش اساسي زن مسلمان در تحكيم مباني خانواده و برنامه هاي اجتماعي فرهنگي علمي و هنري 6) ايجاد زمينه هاي مناسب جهت بهره گيري مطلوب و متعادل فرهنگي وهنري از اوقات فراغت و تفريح 7) افزايش ظرفيتهاي مراكز فرهنگي با لحاظ نمودن رشد جمعيت كشور.8) تشويق سرمايه گذاري و مشاركت مردم و هدايت انگيزه هاي معنوي آنان در جهت تأمين نيازهاي بخش فرهنگ و هنرو ايجاد تسهيلات لازم در اين زمينه و تضمين حقوق

سرمايه گذاران 9) كمك به تأمين مواد اوليه و تقويت صنايع توليد مواد وملزومات فرهنگي و هنري 10) سازماندهي بازار و ترويج محصولات فرهنگي وهنري و اصلاح شبكه هاي توزيع 11) توجه به بازسازي نوسازي تجهيز و توسعه ظرفيت تأسيسات و مراكز فرهنگي و هنري موجود و استفاده از تكنولوژي جديد وارتباط جمعي و بهره برداري حداكثر از آن 12) تمركز در سياست گذاري ، عدم تمركز در امور اجرايي و هماهنگي تشكيلات و فعاليتهاي فرهنگي و هنري 13) تقويت ظرفيتهاي پژوهشي و نظام آماري و اطلاعاتي براي برنامه ريزي و ارزشيابي فعاليتهاي فرهنگي 14) سازماندهي و بهره برداري مطلوب از امكانات و تأسيسات فرهنگي وهنري نهادهاي دولتي غيرفرهنگي و جلوگيري از دوباره كاريها در امور غير ضروري 15) تقويت ارتباط مناسب و مكمل ميان بخش فرهنگي و بخش آموزش كشور، به ويژه در زمينه تربيت نيروي انساني و گسترش فعاليتهاي فرهنگي و هنري در مراكز آموزشي 16) اختصاص دادن درآمدهاي حاصل از خدمات و توليدات فرهنگي و هنري و استفاده از آن دربازسازي و توسعه بخش فرهنگ و اطلاع رساني 17) آموزش مستمر نيروي انساني و مديران شاغل در بخش فرهنگ فرهنگ و هنر18) تأسيس مجتمع هاي فرهنگي هنري سينمايي و شبكه هاي توزيع و فروش زنجيره اي در سراسر كشور به منظور عرضه سريع و ارزان محصولات و توليدات فرهنگي و هنري 19) ايجاد، تقويت و تجهيز كتابخانه هاي عمومي سالن هاي سينما، تالارهاي نمايش نگارخانه ها، موزه هاي هنري به تناسب جمعيت 20) تقويت و ايجاد مراكز و تأسيساتي مانند هنرستانها، فيلم خانه هاي ملي لابراتوار و مراكز سينمايي كشور، استوديوهاي بزرگ ضبط موسيقي ايراني شهرك سينمايي فرهنگستان علوم (گروه هنر) و شبكه سراسري خانه هاي فرهنگ وموزه 21) هدايت و

ترويج و آموزش عمومي هنر و ادبيات بويژه هنرهاي سنتي ملي و اسلامي و برگزاري جشنواره ها و مسابقات منطقه اي و سراسري با اختصاص جوايز و پاداشهاي مناسب 22) كمك به افزايش توليد سينمايي و هنري و نيز نمايش فيلم و اجراي تئاتر در مراكز آموزشي كارگري و كارمندي به منظور همگاني كردن فرهنگ و استفاده از انواع آموزشهاي تخصصي دولتي وآزاد.23) كمك به ايجادكانونهاي مخصوص نويسندگان و هنرمندان و مترجمان وروزنامه نگاران و خبرنگاران و تقويت جريانها و تشكلهاي متعهد.24) وضع مقررات لازم براي حمايت قانوني از آثار وتوليدات فرهنگي علمي و هنري 25) كمك به توسعه ارتباطات سازنده ميان هنرمندان و نويسندگان و محققان داخلي و خارجي 26) تشكيل و تقويت و تجهيز مراكز اطلاعات فرهنگي و هنري و مراكز حفظ و تنظيم اسناد، مدارك و شناسنامه هاي فرهنگي وهنري 27) ايجاد و تقويت مجتمع هاي پژوهشي و تحقيقات كاربردي در زمينه ها و بخشهاي مختلف فرهنگي 28) پژوهش در فرهنگ عامه و گويشهاي مختلف و جايگزين كردن لغات واسامي مناسب فارسي 29) توسعه و تقويت كرسيهاي زبان و ادبيات فارسي در مراكز علمي و دانشكده هاي داخل و خارج از كشور و نيز تقويت فرهنگستان زبان وادب فارسي و پاكسازي اماكن از واژه ها و اسامي بيگانه .30) ذكر تاريخ هجري در مورد حوادث جهان اسلام و ايران پس از اسلام و نيز در موارد ضرورت ذكر تاريخ ميلادي تاريخ هجري در كنار آن نيز آورده شود.امكانات 31) تعيين جايگاه مناسب براي بخش فرهنگ در نظام بودجه ريزي كشور و تخصيص اعتبارات به نحوي كه ثبات مالي لازم براي برنامه ريزي درازمدت فراهم شود و فعاليتها و برنامه هاي فرهنگي تابع تغييرات

بودجه جاري كشورنباشد.32) استفاده از امكانات بانكها و صندوقهاي قرض الحسنه درجهت تأمين اجتماعي نويسندگان هنرمندان و محققان امور فرهنگي و هنري و اختصاص صندوق وام و بيمه ويژه 33) برقراري مقررات لازم به منظور تخفيفها و معافيتهاي ويژه مالياتي و گمركي براي همه دست اندركاران امور فرهنگي و هنري و استفاده از خدمات عمومي و امكانات اوليه توسط آنان و توسعه صادرات آثار فرهنگي و هنري و ايجاد بازار آثار هنري در داخل و خارج به منظور بهره گيري معنوي و ايجاد منابع درآمد.34) افزايش امكانات فرهنگي و هنري مناسب در مساجد، حسينيه ها، تكايا، انجمنها و دفاتر و مراكز فعاليتهاي مذهبي و تبليغي به معناي اخص 35) حمايت از فعاليتهاي فرهنگي وهنري مراكز مذهبي و تبليغي در جهت سياست فرهنگي كشور و افزايش ميزان بهره گيري مناسب از ظرفيتها و امكانات موجود آنها.36) اختصاص بخشي از تبليغات شهري براي طرح مسايل و موضوعات فرهنگ عمومي در مورد محيط زيست بهداشت جمعيت مهاجرت توليد، نظم قانون مصرف و نظاير آن 37) حمايت از مطبوعات و كمك به گسترش و ارتقاء كمي و كيفي مطبوعات و دستيابي آنها به شيوه هاي مطلوب و جامع در انتشار اخبار و مطالب و نظرات منطقي مختلف با رعايت استقلال و آزادي در چهارچوب قوانين و نيز توسعه و تقويت فعاليت آنها در داخل و خارج كشور.38) توسعه، تقويت و تجهيز خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران 39) تأسيس و تقويت مركز آموزش عالي تربيت نيروي انساني لازم براي وسايل ارتباط جمعي همچنين تأسيس و تقويت نمايندگيهاي مطبوعاتي و وسايل ارتباط جمعي در خارج كشور به منظور بهره گيري از تجربه ها و تحقيقات داخلي و خارجي در عرصه

فعاليتهاي خبري و تبليغي 40) افزايش پوشش جمعيتي و جغرافيايي صدا و تصوير شبكه هاي استاني كشوري و برون مرزي و نيز افزايش و ارتقاء كمي و كيفي برنامه هاي صداوسيما متناسب با نيازهاي تبليغي و فرهنگي انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران 41) تقويت واحد مركزي خبر با بهره گيري لازم از دانش فني جديدو انتخاب شيوه هاي مؤثر و متنوع تبليغاتي با توجه به اصول و ارزشهاي اسلامي و انساني دانشگاه 42) بهره گيري از نظريات و تجربه هاي مسؤولان دانشمندان استادان و دانشجويان در زمينه امور فرهنگي هنري و وسايل ارتباط جمعي و جهت دادن به پايان نامه ها و رساله هاي دانشجويان در زمينه تحقيقات و پژوهشهاي فرهنگي مورد نياز.تاريخ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس 43) جمع آوري اسناد و آثار انقلاب اسلامي و تدوين و تكميل تاريخ انقلاب 44) تأسيس و تقويت موزه هاي بزرگ و كوچك جنگ در مركز و مناطق كشور و ساختن بناهاي يادبود و حفظ اسناد و آثار و نيز تدوين و تكميل تاريخ دفاع مقدس زيارت و سياحت 45) توسعه ايرانگردي و جهانگردي و توليد مواد فرهنگي و هنري لازم براي معرفي مناطق زيارتي و سياحتي ايران و برنامه ريزي در زمينه جذب مسافرين خارجي و سير و سفر داخلي با افزايش بهره وري از امكانات زيارتي ، سياحتي و تفريحي كشور، با رعايت قوانين و ارزشهاي مقدس انقلاب به منظور شناسايي فرهنگ و تمدن اسلام وايران روابط خارجي 46) ايجاد و تحكيم ارتباط ميان فرهنگستانهاي جمهوري اسلامي ايران با ساير فرهنگستانها و گسترش انجمنهاي فرهنگي در ارتباط با ساير كشورها و تأسيس و تقويت مراكزي مانند رايزني فرهنگي دانشگاه بين الملل اسلامي و مركز تحقيقات فرهنگي بين الملل 47) استفاده از مراكز علمي

و فرهنگي غيررسمي و فعال در خارج با بهره گيري از تجارب نمايندگيهاي جمهوري اسلامي ايران دركشورهاي ديگر و تأمين حضور فعال و مؤثر جمهوري اسلامي ايران در صحنه هاي فرهنگي جهان به خصوص حج و اماكن مذهبي وافزايش توليدات فرهنگي و هنري براي خارج از كشور.48) ارسال گروهها و مواد و امكانات فرهنگي وهنري براي نقاط مختلف جهان و تجهيز نمايندگيهاي فرهنگي ايران در جهت گسترش و افزايش حضور فرهنگي هنري تبليغي خبري و مطبوعاتي جمهوري اسلامي ايران درصحنه بين المللي سازمانها و مراكز نظارت اجرا و هماهنگي 49) مسؤوليت نظارت و ايجاد هماهنگي لازم در اجراي اصول سياست فرهنگي بر عهده شوراي عالي انقلاب فرهنگي است كه تحت رياست رييس جمهور انجام مي گيرد.50) وزارتخانه هاي فرهنگ و ارشاد اسلامي آموزش و پرورش فرهنگ و آموزش عالي بهداشت درمان و آموزش پزشكي وزارت امور خارجه و سازمانهاي صداوسيما و تربيت بدني به طور اخص مجريان سياست فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران مي باشند.تبصره الف دستگاههاي مزبور موظف اند هر شش ماه يك بار گزارش عملكرد خود را در اجراي سياستهاي فرهنگي به دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي تسليم كنند.تبصره ب سازمان برنامه و بودجه و سايردستگاههايي كه اجراي سياست فرهنگي به نحوي با آنها ارتباط پيدا مي كند يا منوط به پشتيباني آنها است موظف به همكاري و ايجاد تسهيلات لازم براي تحقق سياست فرهنگي نظام مي باشند.تبصره ج مراكز و دستگاههاي فرهنگي وتبليغاتي كه به نحوي از بودجه دولتي و امكانات عمومي استفاده مي كنند موظف اند فعاليتهاي فرهنگي خود را در چهارچوب سياست فرهنگي كشور انجام دهند.اصول سياست فرهنگي طي جلسات متعدد مورد بحث و بررسي قرار گرفته و نهايتاً در جلسه شماره

288 شوراي عالي انقلاب فرهنگي مورخ 20/5/71 به تصويب نهايي رسيد.

http://www.iranculture.org/research/culpol/countries/iran-fa.php

نظريه بازنمايي در مطالعات فرهنگي

محمد سروي زرگر

از تقليد تا بازنمايي: در برداشت فلسفي كه به شكل خلاصه بدان اشاره خواهد شد در دوره هاي زماني مختلف، واقعيت و بيان آن با استفاده از ميانجي هايي محقق مي شود كه گاهي اينهماني (در نظام جادو و در اصطلاح مايمتيك)، بازتاب ذهني (در نگاه كانتي) و استفاده از زبان (كه امروزه ديدگاههاي متكثرتري را به خود گرفته است) برخي از اين مواردند.

مي توان به ليست ميانجي هاي فوق، عنصر ديگري نيز اضافه كرد كه در ذيل مفهوم كلي «رسانه هاي جمعي» شكل گرفته است. رسانه هاي جمعي مجرا و ميانجي بيان واقعيت (جهان خارج) اند. اينكه اين رسانه ها تا چه ميزان قادر به بيان واقعيت اند و چه امكاناتي براي بيان آن ايجاد مي كنند در كنار موانع و نواقص فرمي و محتوايي آنها در بيان جهان بيرون، بحث قابل توجهي را در حوزه رسانه ها دامن زده است. در حوزه رسانه ها از واژه «بازنمايي» براي بيان ويژگي رسانه اي عرضه تصويري از جهان استفاده مي شود.در دنياي فلسفه، نسبت ميان اصل/ فرع، صدق/ كذب و حقيقي يا مصنوع از پيچيده ترين مباحث ميان متفكران بوده است. از نقطه آغاز تفكر يوناني در قرنها قبل از ميلاد مسيح تا عصر روشنگري و نهايتاً دنياي پسامدرن امروزي، تلاش براي بيان نحوه و چگونگي ارتباط ميان اين دوگانه ها در دل مطالعات متفكران حوزه علوم انساني قرارداشته است. بارزترين عرصه تجلي منازعات و بحث ها حول محور اين موضوعات، در دنياي فلسفه بوقوع پيوسته است كه بنا به ماهيت بين رشته اي بودن علوم انساني، در ساير حوزه هاي مطالعاتي و پژوهشي نيز تاثيرات خود را برجاي گذاشته است

از افلاطون تا كانت و از نيچه تا فلاسفه معاصري چون هابرماس، صورتبندي هاي مختلف و گاه متضادي در اين حوزه ارايه شده است.نخستين مفهوم در بسط مفهومي دوگانه هاي فوق در نگاه متفكران يونان باستان و ذيل اصطلاح «مايميسس»[1] يا تقليد (محاكات) شكل گرفته است. "غايت اين نوع رفتار، نزديكي و قرابت ذهن و عين و ايجاد شباهت ميان آن دو است؛ بدين معنا كه ذهن (سوژه) مي كوشد از طريق تقليد با موضوع (ابژه) خود، ارتباطي [يك به يك] و بري از سلطه و خشونت ايجاد كند" (فرهادپور، 1375، ص 265).بنابراين در رفتار مايمتيك يا تقليدي، همه توجهات به خود موضوع معطوف است. مفهوم مايمسيس براي نخستين بار در ديدگاههاي افلاطون و ارسطو به عنوان مفهومي كليدي مطرح شد و آنان با استفاده از اين مفهوم به بحث درباره هنر و بويژه در حوزه شعر و ادبيات پرداخته اند.در ديدگاه ارسطو كار هنرمند، محاكات يعني حكايت كردن طبيعت است و اين بدان معناست كه هنرمند مي بايست حقيقت طبيعت را در اثر هنري خود بيان كند. چنين نگاهي به جهان در نظام جادو ريشه دارد كه در نمونه هاي بازمانده ازآن دوره، در قالب نقاشي هاي ديواري دوره ديرينه حك شده است. "نقاشي ها به واقع نوعي ابزار يا تلة جادويي براي به دام انداختن جانوران بوده اند چرا كه براي آدميان آن دوره، نقاشي يا تصوير هم بازنمايي و هم خود چيزهاي بازنموده شده بودند"(فرهادپور، 1375، ص 266) كه در اندازه هاي واقعي در ديوارهاي غار ثبت شده اند. قصد و اراده موجود در پسِ پشتِ اين نقاشي ها اشاره، نمادپردازي يا جعل واقعيت نيست، بلكه يك بازنمايي ناتوراليستي از طبيعت مدنظر خالق اثر است.با

ظهور جان گرايي[2] واقعيت انتزاعي و ذهني مي شود. بارزترين عرضه تجلي چنين تحول در خط هيروگليف و خطوط قراردادي مشابه آن ديده مي شود. در اين خط "به عوض بازتوليد ابژه يا موضوع، آن را نشاني مي دادند" (فرهادپور، 1375، صص 267- 266). با ظهور خط الفبا و نظام نشانه هاي نمادين اشكال انتزاعي تري از رابطه ميان سوژه و ابژه پديدار شده است.مطابق ديدگاه افلاطون (در خلال نگارش رساله معروف جمهوري)، "عالمي كه ما بطور معمول تجربه مي كنيم توهم يا مجموعه اي از نمونه هاي صرف نظير بازتاب هايي درآينه يا سايه هايي بر ديوار است وعالم واقعي، عالم مثل است" (هرست هاوس، 1384، ص28). او در مشهورترين بخش كتاب جمهوري انسانها را به زندانيان يك غار توصيف مي كند همه ي آنچه كه مي توانند ببينند سايه هاي خوشان و اشياء پشت سرشان است كه به سبب تابش نور آتش بر ديوار نقش مي بندند. براي افلاطون جهان ما كپي از عالم مُثل مي شود كه در قالب شكل- ايده ها[3] بوسيله ذهن[4]  و "صرفاً به شكل ناقصي از روي ساختار مثالي ساخته شده است" (Gillett, 1992, P.2). ارسطو كه تفكرات افلاطون را ادامه داده است و ميان رسانه مايمسيس، موضوع مايمسيس، و شيوه هاي مايمسيس تفاوت قائل مي شود. شيوه مايمسيس شامل سه گانه روايت، درام و تغزل است در حاليكه موضوع مايمسيس، تمايزهايي از حيث طبقه اجتماعي بين تراژدي (اعمال بزرگان و اشراف) و كمدي (اعمال بزرگان و اشراف فرودست) را مد نظر قرار داده است..در ديدگاه افلاطون و بعدها در فلاسفه اي مانند كانت، واقعيت به دو جهانِ پديداري (ظاهري) و جهان واقعي (دروراي قلمرو تجربه بشري) تقسيم بندي مي شود. در

افلاطون اين دوگانه ها در قالب جهان پديداري[5]  و جهان مُثل[6] و در كانت با دوگانة فنومن (جهان واقعيت پديداري) و نومن (واقعيت اصيل يا شييء در خود) متبلور مي شودبه همين ترتيب، درسنت نظريه انتقادي، تئودور آدورنو نشان مي دهد كه "مفهوم"[7] امري سلطه گر است چرا كه ابژه همواره چيزي بيشتر از سوژه با خود حمل مي كند و باز مازاد ابژه بر سوژه انطباق كامل مفهومي اين دو را ناممكن مي كند.  چنين تضادي در زبان شناسي نيز رسوب كرده است چرا كه همواره معنا [8]بيشتر از دلالت[9] است و مازادي ميان دال و مدلول وجود دارد كه دالها قادر به پوشش تمام مدلول ها نيستند.بعد از كانت مهمترين تحول در مفاهيم اصل/ فرع در نوشته هاي نيچه[10] پديدار مي شود. مقاله درخشان «در باب حقيقت و دروغ به مفهومي غيراخلاقي» كه ماحصل تدريس فلسفه ماقبل افلاطون در سال 1873 توسط نيچه است بارقه هاي اوليه آنچه را كه در قرن بيستم با عنوان «چرخش زباني» در آثار لودويك ويتگنشتاين و هابرماس ديده مي شود، با خود به همراه دارد. نيچه در اين مقاله از سه استعاره بنياديني صحبت مي كند كه از خلال آنها آدمي دچار توهمي مي شود كه خود را مالك «حقيقت» بپندارد. نيچه نشان مي دهد در قدم اول محركي عصبي به يك تصوير انتقال مي يابد و بدين ترتيب نخستين استعاره شكل مي گيرد. آنگاه اين تصوير به نوبه خود به صوت بدل مي شود و دومين استعاره پديدار مي شود. در مرحله بعدي مفاهيم شكل مي گيرند و اين امر از طريق "برابر دانستن چيزهاي نابرابر ناشي مي شود. مسلم است كه هيچ برگي با برگ ديگري يكسان نيست" (نيچه، 1382، صص 164-163). نيچه بر مبناي

مكانيسم اين استعاره ها به نتيجه بنياديني مي رسد كه بعدها در زبانشناسي و در حالت كلي زبانشناسي شدن فلسفه، نقش مهمي ايفا مي كند. نيچه (1382) در جواب سؤال "پس حقيقت چيست؟ " در كسوت يك فيلسوفِ زبان جواب مي دهد:سپاه متحركي از استعاره ها، مجازهاي مرسل و انواع و اقسام قياس به نفس بشري؛ در يك كلام مجموعه اي از روابط بشري كه به نحوي شاعرانه و سخنورانه تشديد و دگرگون و آرايش شده اند و اكنون پس از كاربرد طولاني و مداوم درنظر آدميان امري ثابت، قانوني و لازم التباع مي نمايند (ص 167).مسيري كه با نيچه شروع شده است در قرن بيستم و زماني كه تلاشهاي فرگه و راسل در ايجاد نوعي زبان منطقي و نمادين براي بيان بدون دستكاري واقعيت به شكست مي انجامد در ويتگنشتاين به حد نهايي خود مي رسد. ويتگنشتاين در دو اثر مهم خود يعني رساله منطقي- فلسفي و پژوهشهاي فلسفي سعي مي كند جايگاه زبان را در ارتباط با واقعيت مشخص كند و سعي مي كند به اين سؤال بنيادين پاسخ دهد كه آيا زبان به عنوان عاملي خنثي، صرفاً نقش بيانگري واقعيت را بر عهده دارد و يا اينكه خود نيز بر واقعيت تأثيرگذار است؟ او در رساله منطقي- فلسفي نظريه «تصويري زبان» را مطرح مي كند كه بر مبناي آن "گزاره، تصوير واقعيت... يا به عبارت ديگر الگويي از واقعيت است" (خالقي، 1382، ص 85).در اين عبارت ويتگنشتاين زبان را تصوير امر واقع مي داند اما او در دوره دوم فعاليت فكري خود كه در پژوهشهاي فلسفي متجلي مي شود با طرح نظريه «بازيهاي زباني» به برداشتي جديد از رابطه زباني به امر واقع مي رسد. به باور ويتگنشتاين «من» بيرون

از حوزه زبان قرار ندارد و بر اين اساس، ويتگنشتاين در نگاهي جديد و بديع، زبان را نه پديده اي تك بعدي و منفعل بلكه مجموعه پيچيده اي از بازيهاي زباني گوناگون در نظر گرفته است كه در نهايت ويژگي مهم آن "نوعي درهم تنيدگي ارگانيك با زندگي روزمره محسوب مي شود و اين خود منجر به تفكيك ناپذيري «من» و «جهان» مي شود" (خالقي، 1382، ص 106). بنابراين ويتگنشتاين كه در دوره اول شناخت واقعيت را در چارچوب زبان محقق مي پندارد در پژوهشهاي فلسفي اعتبار زبان براي بيان واقعيت را زير سؤال مي برد و زبان را به بازيهاي زباني فرو مي كاهد كه بنابر بافتها و موقعيتهاي زباني داراي قواعد مختلف و متكثري است.         چنين نگاهي به زبان مثابه ابزار بيان واقعيت كه وفاداري چنداني به يك روايت ثابت را برنمي تابد در آثار زبانشناس سوئيسي فرديناند دو سوسور ديده مي شود. او كه با كتاب «دوره زبانشناسي عمومي» در سالهاي 1907 تا 1911 يكي از بنيانگذاران ساختگرايي نام گرفته است، زبان را نظامي از نشانه ها مي دانست كه ارتباط ميان دال و مدلول از نگاه ذات گرايانه اش گسسته شده و ويژگي «اختياري»[11] يا قراردادي بودن آنرا به امري نسبي بدل كرده بود. مهمترين نتيجه حاصل از اين ايده سوسوري عبارتست از "شكل گيري نگاه صورتگرا[12]  به زبان كه ديدگاه جوهري[13] به آن را كنار مي گذارد" (كالر، 1379، ص 50). چنين ديدگاهي به زبان بعدها و در نگاه پساساختگراياني مانند دريدا دچار تحولات بيشتري مي شود  كه هرچه بيشتر انتزاعي تر مي شود و جستجوي معنا به كنكاش براي يافتن معادل لغوي واژه اي در فرهنگ لغت تشبيه مي شود كه هيچ پاياني را نمي توان براي آن

تصوّر كرد. در حد نهايي اين رويكرد و در نگاه پسامدرن، معنا به شكل بنياديني مركز زدوده مي شود و نيل به آن نه تنها امري محال بلكه امري بيهوده تلقي مي شود.تعريف بازنمايي:فرهنگ لغات مطالعات رسانه اي و ارتباطي بازنمايي را اينگونه تعريف مي كند: كاركرد اساسي و بنيادين رسانه ها عبارتست از بازنمايي واقعيتهاي جهان خارج براي مخاطبان واغلب دانش و شناخت ما از جهان بوسيله رسانه ها ايجاد مي شود و درك ما از واقعيت بواسطه و به ميانجي گري[14] روزنامه ها، تلويزيون، تبليغات و فيلمهاي سينمايي و ... شكل مي گيرد. رسانه ها جهان را براي ما تصوير مي كنند. رسانه ها اين هدف را با انتخاب و تفسير[15] خود در كسوت دروازباني و بوسيله عواملي انجام مي دهند كه از ايدئولوژي اشباع هستند... آنچه ما به مثابه يك مخاطب از آفريقا و آفريقايي ها، صرب ها و آلبانيايي تبارها، اعراب و مسلمانان و ... مي دانيم ناشي از تجربه مواجهه با گزارش ها و تصاويري است كه بواسطه رسانه ها به ما ارايه شده است. بنابراين مطالعه بازنمايي رسانه اي در مطالعات رسانه اي، ارتباطي و فرهنگي بسيار مهم و محوري است. از آنجائي كه نمي توان جهان را با تمام پيچيدگي هاي بيشمار آن به تصوير كشيد، ارزشهاي خبري، فشارهاي پروپاگاندايي، تهييج، تقابل (كه ما را از ديگران جدا مي سازد) يا تحميل معنا در قالب مجموعه اي از پيچيدگي هاي [فني و محتوايي] ارايه مي دهند.  براين اساس بازنمايي عنصري محوري در ارايه تعريف [از واقعيت] است (Watson and Hill, 2006, P.248).اين تعريف از آنجايي كه ماهيتي لغت نامه اي دارد، صرفاً به برخي از رئوس مهم مفهوم بازنمايي رسانه اي اشاره كرده است. طبق اين تعريف بازنمايي ابزاري براي نمايش واقعيت است و

اين هدف به ميانجي(گري) رسانه ها صورت مي گيرد. در اين تعريف به عوامل دخيل در تغيير و حتي تحريف واقعيت در كسوت دخالتهاي اعمال شده از طريق دروازباني هاي خبري اشاره شده است. اين تعريف به درستي محيط رسانه اي را محيطي ايدئولوژيك مي داند كه در چارچوبهاي مشخص ايدئولوژيك فعاليت مي كنند. اما بسياري از جنبه هاي مفهوم بازنمايي در اين تعريف ديده نمي شود. امروزه مفهوم بازنمايي به شدت وامدار آثار استوارت هال است و به ايده اي بنيادين در مطالعات فرهنگي و رسانه اي مبدل شده است. نگاه جديد ارايه شده از سوي هال به مفهوم بازنمايي، از ديدگاههاي متفكراني مانند فوكو و سوسور براي بسط نظريه بازنمايي استفاده كرده است. استوارت هال و نظريه بازنمايي:كريس روژك[16] تاريخ تحولات مطالعات فرهنگي (از سال 1964) را شامل چهار برهه[17] مي داند و معتقد است اين چهاربرهه داراي خاصيت فرايندي است و بين چهاربرهه همپوشاني وجود دارد. اين چهاربرهه عبارتنداز:1- برهه ملي- عمومي[18] (1984- 1956)          2- برهه متني- بازنمايي (1995-1958)3- برهه جهاني- پساذاتگرايي (...-1980)          4- برهه حكومتي- سياسي (...-1985)  تركيب واژگاني ملي- عمومي براي اولين بار در آثار آنتونيوگرامشي آمده است. او اين واژه را براي تأكيد بر اهميت فرهنگي و سياست در مقابل درك عوامانه ماركسيستي از جبرگرايي اقتصادي مطرح كرده است. برهه اول منتج از ماركسيسم، متدولوژي اجتماعي كلاسيك و فسلفه قاره اي[19] است كه براي كاوش در سؤالات حوزه جوانان و خرده فرهنگهاي عام از اين ديدگاهها استفاده مي كند.در برهه دوم تحليلهاي ادبي، بررسي فرهنگ عامه، زندگي روزمره، رسانه و فيلم، شكل جدي تري به خود مي گيرد.  روژك معتقد است كه در اين دوره نقش فرهنگي رمزگان متني و معاني منتج از متون، بسيار مهم

و قابل توجه شدند و "فرهنگ توده اي كه به شكل فزاينده اي بازنمايي از جهان در قالبهاي ادبي و ساير متون روايي را تحقق بخشيد در مطالعات فرهنگي و با روش نشانه شناسي مورد توجه قرار گرفت"( Rojek, 2007, P.40). بي شك اين دوره از فعاليت هاي مركز مطالعات فرهنگي بيرمنگام بيش از همه وامدار آثار و نوشته هاي استوارت هال است.هال شاخص ترين چهره مطالعات فرهنگي است كه با رجوع به نظريه «هژموني» گرامشي به احياء نگاه انتقادي گرامشي به فرهنگ مي پردازد. در يك نگاه كلي آثار هال در مطالعات فرهنگي را مي توان به سه دوره تقسيم بندي كرد:1- مطالعه تلويزيون (اواسط دهه 1970)2- مطالعه پوپوليسم اقتدار گراي تاچري (اواخر دهه 1980)3- پروژه چند فرهنگ گرايي (اواخر دهه 1990 و بعد از آن)دوره دوم مبتني بر شكل گيري ايده هاي هال دربارة ايدئولوژي و بازنمايي است و نوشته ها و آثار هال دربارة بازنمايي و اهميت آن در فرهنگ رسانه محور امروزي، اين مفهوم را به يكي از بنيادي ترين مسائل حوزه مطالعات فرهنگي مبدل كرده است.هال، بازنمايي را به همراه توليد، مصرف، هويت و مقررات، بخشي از چرخه فرهنگ[20]  مي داند. او در ابتدا اين ايده را مطرح مي كند كه "بازنمايي، معنا و زبان را به فرهنگ ربط مي دهد" (Hall, 1997, P. 15) و سپس در ادامه بحث خود، به بسط ابعاد مختلف ايده بازنمايي (كه مشتمل بر مفاهيم معنا، زبان و فرهنگ است) مي پردازد و از خلال تحليل هاي خود نگاهي جديد به مفهوم بازنمايي را شكل مي دهد. مفهومي كه به گفته خود هال فرايندي «ساده و سرراست» نيست.هال براي بيان چگونگي ارتباط ميان بازنمايي، معنا، زبان و

فرهنگ سعي مي كند برداشت هاي متفاوت از بازنمايي را در يك طبقه بندي نظري كلي بيان كند. ازاين منظر، نظريه هاي بازنمايي در سه دسته كلي قرار مي گيرند.1- نظريه هاي بازتابي[21]  2- نظريه هاي تعمدي[22]  3- نظريه هاي برساختي[23]در نگاه بازتابي، ادعا براين است كه زبان به شكل ساده اي بازتابي از معنايي است كه از قبل در جهان خارجي وجود دارد. در نگاه تعمدي يا ارجاعي گفته مي شود كه زبان صرفاً بيان كننده چيزي است كه نويسنده يا نقاش قصد بيان آن را دارد. نگاه برساختي به بازنمايي مدعي است كه معنا «در» و «بوسيله» زبان ساخته مي شود.هال با استفاده از ديدگاه نشانه شناسي منتج از آراي سوسور و نگاه گفتماني برگرفته از ديدگاههاي ميشل فوكو نشان مي دهد كه بازنمايي داراي ويژگي هاي برساختي است. برساختي بودن بازنمايي براي استوارت هال از خلال نگاه به زبان به مثابه رسانة محوري در چرخه فرهنگ شكل مي گيرد كه معاني بوسيلة آن در چرخه فرهنگ، توليد و چرخش مي يابند.بنابراين هال (1997) زماني كه از فرايندهاي بازنمايي صحبت مي كند و اصطلاح «نظام بازنمايي» را براي بيان نظام مفهومي خود جعل مي كند از 2 مرحله صحبت مي كند:1- نظامي مشتمل برتمام گونه هاي موضوعات، افراد و حوادث كه بواسطه مجموعه اي كه آنرا "بازنمايي ذهني[24]" مي ناميم، اشكال مختلفي از مفاهيم را سازماندهي، دسته بندي و طبقه بندي مي كنيم و بواسطه چنين نظام طبقه بندي مي توان بين هواپيما و پرنده (با وجود اينكه هر دو در آسمان پرواز مي كنند) تفاوت قائل شد.2- در يك مرحله بالاتر، ما اين مفاهيم را با يكديگر به اشتراك مي گذاريم و به اصطلاح معاني فرهنگي مشتركي را مي سازيم تا تفسيري واحد نسبت به

جهان را به اشتراك بگذاريم. بنابراين صرف وجود مفاهيم كافي نيست و ما نياز به مبادله و بيان معاني و مفاهيم داريم و اين امر ما را به نظام بازنمايي ديگري سوق مي دهد كه همانا نظام «بازنمايي زباني» است (P.18).براي هال، زبان در مفهوم عام آن مطرح است و طيف وسيعي مشتمل برزبان نوشتاري، گفتاري، تصاوير بصري، زبان علائم حركتي، زبان مُد، لباس، غذا و... را در بر مي گيرد. هال خود دراين باره مي گويد: "آنچه من به عنوان زبان مورد بحث قرار مي دهم برمبناي تمام نظريه هاي معناشناختي استوار است كه بعد از «چرخش زباني» در علوم اجتماعي و مسائل فرهنگي مورد توجه قرار گرفته است" (Hall, 1997, P.19).براين اساس هال در درون نظام زبان از سه گانة مفاهيم، اشياء و نشانه ها ياد مي كند و معتقد است مجموعه اي از فرايندها، اين سه مقوله را به يكديگر مرتبط مي كند. هال اين فرايند را «بازنمايي» مي نامد و براساس چنين ايده اي معتقد است كه معنا برساخته نظام هاي بازنمايي است.بر مبناي چنين نگاهي به زبان و در مركزيت قرار گرفتن مسئله زبان براي هال، مي توان نظريه هاي بازنمايي را به شكل مجددي بازخواني كرد. براين اساس، رويكرد بازتابي معتقد است كه كاركرد زبان مانند يك آئينه، بازتاب معناي صحيح و دقيقاً منطبق از جهان است. اين ديدگاه هم ارز با نگاه يوناني ها به هنر و زبان تحت عنوان واژه «مايميسيس» است. آنها اشعار هومر را تقليد مستقيم از حوادث حماسي مي دانستند. هال دراين باره معتقد است كه به عنوان مثال، تصوير بصري دو بُعدي از گل رز يك نشانه است و نبايد آنرا با گياه واقعي يكسان دانست و نمي توان كلمة «رُز» را هم ارز

آنچه در واقعيت بصورت يك گياه وجود دارد، دانست و درعين حال هم "بايد توجه داشته باشيم كه با گل واقعي  كه در باغچه مي رويد نمي توان تفكر را پيش برد و عرصه تفكر نيازمند انتزاعات نشانه اي است" (Hall, 1997, P. 24-25).هال رويكرد دوم به بازنمايي كه آنرا رويكرد تعمدي (يا ارجاعي) مي نامد اينگونه تشريح مي كند:دراين ديدگاه، «كلمات» معنايي را كه مؤلف قصد آنرا دارد، با خود حمل مي كنند، اما اين ديدگاه داراي كاستي هايي است. ما نمي توانيم تنها منبع منحصر بفرد و يكّه معنا در ساحت زبان باشيم؛ چرا كه اين رويكرد زبان را به يك بازي تماماً خصوصي بدل مي كند و اين در حالي است كه زبان نظامي سراسر اجتماعي است (Hall, 1997, P.25).هال رويكرد سوم را منطبق با ويژگي عمومي و اجتماعي زبان مي داند. برمبناي اين رويكرد، چيزها هيچ معناي خودبسنده اي ندارند بلكه ما، معاني را مي سازيم و اين عمل را بواسطه نظامهاي بازنمايي مفاهيم و نشانه ها انجام مي دهيم. برساختگرايي، وجود جهان مادي را نفي نمي كند ولي معتقد است كه آنچه معنا را حمل مي كند جهان مادي نيست بلكه نظام زباني يا نظامي كه ما براي بيان مفاهيم از آنها استفاده مي كنيم حمل كنندة معنا هستند و اين كنشگران اجتماعي اند كه نظام مفهومي فرهنگ خود و نظام زبان شناختي و ساير نظامهاي بازنمايي را براي ساخت معنا مورد استفاده قرار مي دهند تا جهاني معنادار و در ارتباط با ديگران را بسازند. براساس ديد گاه برساختي نبايد جهان مادي را كه حاوي چيزها و افراد هستند با كنش هاي نمادين و فرايندهاي بازنمايي، معناسازي و عمل زباني مغشوش كرد چرا كه معنا نه به كيفيت مادي نشانه ها،

بلكه به كاركردهاي نمادين نشانه ها بستگي دارد.آنچه در رويكرد برساختي مورد توجه قرار مي گيرد فرارفتنِ از ديدگاه ساختارگرايي است كه ميراثِ سوسوري زبان شناختي متكي برآن است. سوسور در مجموعه مفاهيمي كه در درس هاي زبان شناسي عمومي مطرح كرده است بر دوگانه لانگ (نظام زبان يا بخشي عام زبان) و پارول (زبان در كاربرد) اشاره مي كند. آنچه ازاين مفهوم سازي سوسوري در بازنمايي برساخت گرايانه مورد استفاده قرار مي گيرد نگاه لانگ گونه به زبان است كه همان بخش اجتماعيِ زبان است. پارول به فرد اجازه مي دهد كه «چه» بگويد اما لانگ بنا به ماهيت عام خود به او اجازه نمي دهد كه «هرگونه» كه بخواهد آنرا به زبان آورد (بگويد). اين نكته اي است كه هال از زبان شناسي سوسوري اخذ مي كند: زبان امري اجتماعي است و زبان فردي و خصوصي امري محال است.نگاه سوسوري به زبان شناسي و در شكل عام تر ان به نشانه شناسي از ديدگاه هال داراي كاستي هايي است كه هال عليرغم اينكه ديدگاه بر ساخت گرايي به زبان و بازنمايي را تحت تأثير زبان شناسي سوسوري استوار كرده است آنها را به شكل زير بيان مي كند:1- سوسور به چگونگي ارتباط ميان دال و مدلول اشاره نمي كند2- سوسور به سويه هاي صوري (فرمال) زبان توجه مي كند و زبان به مثابه پنجره اي به جهان را ناديده مي گيرد3- نگاه سوسور به زبان مبتني بررؤياي علمي بودن[25] است. زبان گرچه قاعده مند است ولي نظامي بسته نيست و نمي توان آنرا برعناصر فرمال آن تقليل داد (Hall, 1997, P. 34-35).اين سه نقد هال را به سه متفكر ديگر ارجاع مي دهد: پيرس، فوكو و دريدا. برخلاف سوسور كه چگونگي ارتباط

ميان دال و مدلول را بيان نمي كند، پيرس در نظام نشانه شناسي خود به كرات از ارجاعات صحبت مي كند و بدين ترتيب به شكل جدي تري ارتباط ميان دال و مدلول (كه البته در نظام نشانه شناختي پيرسي از سه گانه نمود، موضوع و تفسير استفاده مي شود) را بسط مي دهد. گرچه آنچه سوسور با عنوان دلالت[26] مطرح كرده است شامل معنا و ارجاع مي شود با اين حال، توجه بيشتر او به خود دال و مدلول است تا به چگونگي ارتباط آن.نقد دوّم به طور ضمني اشاره به مسئله «قدرت» در زبان دارد. نگاه غير فرمال به زبان، آنرا نظامي خنثي نمي بينيد بلكه زبان را نظامي مي پندارد كه قدرت در خلال آن جريان مي يابد و اين مسئله اي است كه در ديدگاه سوسوري مورد اغفال واقع شده است. نهايتاً اينكه نگاه بسته سوسوري به نظام زبان، هال را به ديدگاه باز[27] دريدايي به زبان رهنمون مي كند، جايي كه زبان داراي ويژگي تعويقي است و معنا با لغزش از دالي به دالي ديگر به تعويق مي افتد و به نظامي باز مبدل مي شود.هال نمونه برجسته اي از آثاري را كه بري ازاين كاستي هاي نشانه شناختي  به مطالعه متون مختلف فرهنگي- اجتماعي پرداخته است، در آثار رولان بارت[28] مي يابد. در آثار بارت زبان در معناي عام آن در لباس و غذا نيز متبلور مي شود و اسطوره شناسي هاي بارت نظام تحليلي بديعي پيش مي كشد كه بر مبناي دلالت هاي ضمني و صريح، رويكردي در نشانه شناسي پي ريزي مي كند كه كارايي بالايي براي تحليل چگونگي انتقال معنا و بازنمايي هاي بصري حاصل مي كند كه صرفاً به كاركرد واژه ها به عنوان نشانه هاي زباني توجه نمي كند بلكه مدل زباني را

در گستره وسيع تري از مجموعه كنش هاي فرهنگي بكار مي گيرد.هال (1997) به گواه آثار بارت مي گويد:آنگونه كه مشاهده مي شود، پروژه علم معنا مكرراً به رويكردي غيرقابل دفاع تبديل شده است. معناسازي و بازنمايي به شدت به بخش تفسيري علوم انساني و فرهنگي گرايش يافته است كه در آن، موضوعِ سوژه، اجتماع و فرهنگ با رويكرد پوزيتوسيتي قابل جوابگويي نيست (P.42).هال با اتخاذ چنين ديدگاهي به آراي دريدا نزديك مي شود كه معتقد است هرنوشته اي، همواره نوشته هاي ديگر را به دنبال خود مي آورد و بر اين اساس تعويق و تفاوت معنايي[29] هرگز نمي تواند تماماً در درون نظام دوتايي به هدف خود برسد. بنابرين مطالعات فرهنگي به مانند ساير روش هاي تحليل كيفي به «چرخه معنايي» متمركز مي شود كه شكل بارز آن را در تحليل هاي هرمنيوتيكي (تأويل گرا) و تفسيري مي توان سراغ گرفت. بنابرين در برهه سوم، مطالعات فرهنگي تحت تأثير آثار دريدا (1979) و لاكلائو و موفه[30] (1985) به اين نتيجه مي رسد كه طبقه، نژاد، جنسيت، مليت و جز آن، معناي جوهري و ذاتي خود را از دست داده اند. در آثار اين متفكران نشان داده مي شود كه هيچ چيزي بيرون از گفتمان وجود ندارد. هويت، قدرت و معنا به شكل مجموعه اي از عناصر و مفاهيم فهميده مي شود. از اين منظر، معنا هرگز تثبيت نمي شود و همواره متناقض است چرا كه حضور يك معنا همواره بر مبناي بين المتونيت و غياب ساير معاني شكل مي گيرد. "حضور همواره بر طراحي و تدبير[31] استوار است كه در اين معنا، قدرت در پس تثبيت آن قرارمي گيرد"(Rojek, 2007, P. 58).هال معتقد است نگاه صرفِ نشانه شناختي، فرايندهاي بازنمايي را صرفاً  به زبان محدود مي كند و آنرا به

نظامي بسته فرو مي كاهد كه بواسطه ايستا بودن مورد تهديد جدي قرار مي گيرد. اما گسترش و بسط بازنمايي در معناي متأخر آن كه مبتني برايده فوكويي- دريدايي  است، آن را به "منبعي براي توليد دانش اجتماعي بدل مي كند كه سيستمي باز و مرتبط با كنش هاي اجتماعي و مسئله قدرت است" (Hall, 1997, P.42). اين نكته اساس ديدگاه برساختي در حركت از نشانه شناسي خنثي به سوي تحليل هاي فرا متني است. در نتيجه سوژه را كه در ديدگاه نشانه شناسي از مركز زبان زدوده شده بود دوباره احيا مي كند و موضوع بازنمايي را به حوزه گسترده تر دانش و قدرت وصل مي كند.از زبان به گفتمان؛ نگاه فوكويي به بازنماييروژك معتقد است كه در برهه چهارم مطالعات فرهنگي، انديشه هاي ميشل فوكو در مركزيت مباحث قرارمي گيرد. "آثار فوكو درباره تاريخ و گفتمان هم ارز با دوگانه فرهنگي -  بازنمايي است" (Rojek, 2007, P. 61). فوكو سوال از بازنمايي را با نهادهاي سياسي، اشكال مختلف زندگي اجتماعي و نظامهاي ممنوعيت و اجبار مرتبط مي كند. در نگاه اول، چنين نگاهي، فوكو را در جبهه برههمتني- بازنمايي قرارمي دهد اما فوكو صرفاً به اين برهه تعلق ندارد بلكه از تحليل متني- بازنمايي فاصله گرفته و به سمت تاريخ، قدرت، دانش و معضلات مرتبط با عدالت اجتماعي و دولت فرا مي رود. روژك روش كار فوكو ( تبارشناسي دانش و قدرت) و تأثير آنها در توليد حقيقت را اينگونه تعريف مي كند: "تبارشناسي در اينجا به معناي نظامهاي بازنمايي و اهدافي است كه نسخه هايي[32] از فرهنگ را خلق مي كند و آنها را به درجه حقيقت ارتقا مي دهد" (Rojek, 2007, P. 62).مهمترين تفاوت ميان فوكو و ديدگاه نشانه

شناختي، نگاه گفتماني فوكو است. او به جاي زبان از گفتمان به مثابه يك نظام بازنمايي استفاده مي كند. بنابراين مفهوم «گفتمان» از منظر فوكو، صرفاً يك مفهوم «زبان شناختي» نيست بلكه "گفتمان فوكويي تلاشي است براي فائق آمدن به تمايز سنتي زبان و پراكسيس" (Hall, 1997, P.44). او معتقد است كه معنا و اشكال معنايي درون گفتمان ساخته مي شوند بنابراين فوكو نيز داراي رويكرد برساخت گرايي است اما برخلاف سوسور، توجه خود را به توليد دانش و معني از خلال گفتمان معطوف مي كند نه بواسطه زبان.اين ديدگاه فوكو كه هيچ چيزي خارجي از گفتمان وجود ندارد به اين معنا نيست كه او هستيِ مادي واقعي در جهان را نفي مي كند بلكه فوكو معتقد است كه هيچ چيزي خارجي از حيطه گفتمان «معنادار» نيست. هال اين ديده فوكويي را كه اشياء و كنش ها صرفاً در درون گفتمان معنا مي يابند وموضوعاتِ دانش مي شوند در دلِ نظريه «برساختي» معنا و بازنمايي مي داند.هال در بررسي اجمالي در آثار فوكو، مؤلفه هاي موجود دربارة سوژه ها و موضوعاتي مانند ديوانگي، تنبيه و جنسيت در ديدگاه فوكويي را در شش دسته زير قرار مي دهد:1- گزاره ها يا احكامي درباره اين موضوعات كه شكل خاصي از دانش دربارة اين موضوعات را ارايه مي دهند2- قواعدي كه روش هاي خاص صحبت كردن درباره اين گزاره ها را تعيين مي كنند و مشخص مي كنند در يك دوره تاريخي خاص، چه چيزهايي "قابل بيان" و چه چيزهايي "غيرقابل بيان" اند3- سوژه هايي مانند ديوانه، زن هيستريك، جنايتكار و فرد منحرف كه به گفتمان شكل مي دهند و اين هدف (شكل گيري سوژه) بوسيله دانش و روش هاي برساختي ِ اقتدار در زمانهاي مختلف آنچه كه از سوژه انتظار

مي رود را مشخص مي كند4- اين دانش متضمن معناي برساختيِ «حقيقت» درباره آن موضوع و وابسته به برهه تاريخي خاص است.5- كنش هاي درون نهادها در ارتباط با سوژه ها (درمان پزشكي براي ديوانه، تنبيه براي گناهكار و انضباط براي منحرف جنسي) كه نقش آنها قاعده مند سازي و سازماندهي سوژه ها يا ديده هاي نهادي است6- گفتمان هاي جديد مرتبط با قدرت و سلسله مراتب و حقيقت جديد براي تنظيم كنترل هاي اجتماعي در مسيرهاي جديد شكل مي گيرد و جانشيني گفتمان متقدم مي شوددر تمام شش نكته فوق، مفهوم "تاريخ" به شكل بارزي متجلي است. فوكو با استفاده از مفاهيم گفتمان، بازنمايي، دانش، حقيقت در يك مجموعة تاريخي از نگاه غير تاريخي نشانه شناسي مي گسلد و نشان مي دهد كه در هر دوره زماني، گفتمان  اشكالِ خاصي از دانش، ابژه، سوژه و پراكتيس را توليد مي كند كه متفاوت از دوره هاي ديگر است. فوكو معتقد است هيچ الزامي براي تداوم[33] اين دوره ها وجود ندارد.دوره متأخر تفكر فوكو بيشتر به رابطه قدرت و دانش معطوف مي شود. يكي از بنيادي ترين مفاهيم اين دوره كه هال در راستاي تبين نظريه بازنمايي برساختي خود از آن استفاده مي كند «آپاراتوس نهادي[34]» است.هال (1997) اين مفهوم فوكويي را با مثالي از آثار فوكو شرح مي دهد:مثلاً مفهوم فوكويي آپاراتوس تنبيه شامل مجموعه متنوعي از مؤلفه هاي اجرايي، گزاره هاي علمي، موضوعات فلسفي، اخلاق و جزآن مي شود و براين اساس، آپاراتوس شامل مجموعه استراتژي ها و روابطي از نيروهاست كه گونه هايي از دانش آنرا پشتيباني مي كنند ( P.47).بنابراين آپاراتوس نهادي از منظر فوكو اشاره به روابط پس زمينه اي دانش، گفتمان و قدرت دارد كه نقش مهمي در بسط ايده برساختگرايي در نظريه بازنمايي دارد و باعث مي شود

بازنمايي از در غلتيدن به يك نظريه «رسميِ چارچوب بندي شده ناب» نجات يافته و شكلي تاريخي، عملي و جهاني پيدا كند.هال به درستي اشاره مي كند كه چنين منظري، فوكو را به ماركسيسم كلاسيك نزديك مي كند ولي نقد فوكو از ماركسيسم مبني بر تقليل گرايي ماركسيسم از مقولة طبقه و ادعاي حقيقت مداري آن و تلاش براي جانشين كردن ادعاي خود با ادعاي دانش بورژوازي، او را از نگاه ماركسيستي جدا مي كند. بطور كلي اگر بخواهيم ديدگاه فوكو و سودمندي آن براي نظريه بازنمايي برساخت گرا را خلاصه كنيم بايد بگوئيم كه فوكو نيز مانند نشانه شناسان نقش مهم و محوري براي بازنمايي قايل است ليكن سعي مي كند تمام عناصر و مؤلفه هايي كه در بازنمايي نقش دارند تحت لواي «گفتمان» مورد كنكاش قراردهد. بنابراين او تعريفي بسيار گسترده تر از «زبان» براي گفتمان قائل مي شود و آنرا در بافتي تاريخي مورد بررسي قرار مي دهد.فوكو ديدگاه گفتماني خود را درباره سوژه نيز بكار مي بندد. گرچه مرگ فوكو مانع از به پايان رسيدن پروژه آخر فوكو (كه درباره سوژه بود) شد، ليكن در آثار ديگر او مي توان به نگاه فوكويي سوژه پي برد. سوسور نقش سوژه را از مسئله بازنمايي حذف كرده بود. او معتقد بود كه زبان با ما صحبت مي كند. اما فوكو از چنين ديدگاه خنثي فراتر مي رود و معتقد است كه سوژه در درون يك گفتمان ساخته مي شود؛ چنين سوژه اي (سوژه گفتمان) نمي تواند خارج از گفتمان باشد، بلكه موضوع گفتمان است.دورو[35] با نگاهي بافت محور (2003) ديدگاههاي گفتماني فوكو را بكار مي بندد و مفهوم بازنمايي را متضمن سؤالات زير مي داند:1- چه جنبه هايي از واقعيت در فرايند بازنمايي

برجسته مي شوند و چه سويه هايي از آن ناديده گرفته مي شود؟2- محتواي رسانه اي براي بيان جهان اجتماعي از چه گفتمانها و ايدئولوژيهايي استفاده مي كند؟3- محتواي رسانه اي محصول چه عناصري از روابط نابرابر قدرت است؟4- چگونه اشكال بخصوصي از محتواي رسانه اي به شكل افكار عمومي مي پردازد؟5- اشكال بخصوص رسانه اي چگونه طبقه، جنسيت، قوميت و مواردي از اين دست را به تصوير مي كشند؟ (P.117).در اين راستا، فوكو در نظم اشياء (1970) به بررسي تابلوي نقاش معرف اسپانيايي با عنوان لاس ميناس مي پردازد. اين نقاشي سؤالي درباره بازنمايي مطرح مي كند.  فوكو براي ارايه برخي نكات كلي دربارة تئوري بازنمايي و برخي نكات خاص درباره نقش سوژه در گفتمان از آن استفاده مي كند.استوارت هال خوانش بديع فوكو از نقاشي ولاسكوئز[36] را در هشت نكته خلاصه مي كند كه به شرح زير است:1- اين نقاشي در عين حال كه صحنه به تصوير كشيده شدن صورت شاه و ملكه اسپانياي در حال نقاشي را نشان مي دهد، دربارة چگونگي بازنمايي و عمل سوژه نيز حرف مي زند. اين نقاشي دانشِ مربوط به خود را توليد مي كند و بازنمايي و سوژه لايه زيرين پيام آن اند.2- به وضوح، بازنمايي موجود در نقاشيِ ولاسكوئز، بازتابِ يك «حقيقت» يا تقليدي از واقعيت نيست و گفتمانِ تصوير با چيزي فراتر از يك تلاشِ ساده براي ارايه تصوير دقيق و آئينه اي از آنچه هست، سروكار دارد.3- از يك منظر، همه چيز در نقاشي قابل رؤيت[37] است. اما اين نقاشي دربارة چيزي است كه نمي توان ديد اما در عين حال به همان اندازه قابل مشاهده است. شاه و ملكه هم در نقاشي هستند و هم نيستند. آنها به شكل مستقيمي در صفحة بوم

نقاشي نشده اند ولي «غياب» آنها در آئينه پشت سرِ نقاش بازنمايي شده است برمبناي گفته فوكو، معناي تصوير با بازي دروني پيچيدة حضور/غياب توليد مي شود.4- تعداد متنابهي جانشيني و تغيير مكان در نقاشي بوقوع پيوسته است. به نظر مي رسد سوژة نقاشي (عنصر مركزي تصوير) دخترِ ملكه[38] باشد اما در عين حال مركز نقاشي مي تواند شاه و ملكه باشد. شاه و ملكه در صحنه وجود ندارند ولي تمام افراد حاضردر نقاشي (نديمه ها، دختر ملكه، نقاش و حتي مرد حاضر در پشت نديمه ها) در حال نگاه به شاه و ملكه هستند. بنابراين همه چيز بستگي به نوع نگاه شما دارد كه از چه منظري به تصوير نگاه مي كنيد.5- با توجه به جايگاه نگاه كردن اينكه چه كسي به چه كسي يا چه چيزي نگاه مي كند مي توان به چگونگي عملكرد تصوير به مثابه يك گفتمان پي برد.6- مي توان به فوكو اعتراض كرد و گفت كه نقاشي فوق معناي پيچيده اي ندارد و صرفاً وابسته به رابطه ناظر با تصوير است. ناظر معناي آنرا تكميل مي كند و معنا در گفتگوي ميان ناظر و نقاشي برساخته مي شود.7- در حالت كلي مي توان گفت كه بازنمايي در نقاشي ولاسكوئز از سه ديدگاه محقق مي شود: ناظري كه به تصوير نگاه مي كند و اجزا و مؤلفه هاي آنرا كنار يكديگر مي چيند (كه در نقاشي نشان داده نشده است). نقاشي كه به ترسيم تصوير پرداخته است ]و مي پردازد[ كه از يك منظر در جايگاه ما ايستاده است و در عين حال در تصوير حاضر است و خود را بازنمايي مي كند و سومين منظر اين است كه نقاشي را از نگاه مردي كه پشت سر نديمه ها و در پادري

ايستاده است و همه چيز را زير نظر دارد ولي مانند ما و نقاش در نقطه اي خارج از نقاشي است، تصوير را بخوانيم.8- در نهايت بايد به "آئينه" آويزان برديوار عقبي توجه كرد. آئينه اي"واقعي" كه مي بايست ما (ناظر) را بازنمايي كند و بازتابي از ما باشد؛ چرا كه ما (ناظر) درمقابل آن ايستاده ايم ولي اين آئينه از جايگاه ما، تصويري ديگر نشان مي دهد؛ شاه و ملكه اسپانياتحليل بديع فوكو را شايد بتوان به عنوان يكي از نخستين تحليل هايي در نظر گرفت كه با استفاده از يك روش شناسي پيچيده به بررسي يك تصوير پرداخته است. ردپاهاي تحليل نشانه شناختي و تحليل گفتماني دراين تحليل به وضوح ديده مي شود و در نهايت  ابزارهاي تحليلي سودمندي كه از نوشته فوكو استنباط مي شود در تحليل هاي تصويري بسيار كارا و سودمند است. از سوي ديگر تحليل فوكو ابزارهاي مناسبي براي پشتيباني از ديدگاه برساخت گراييِ هال ايجاد مي كند كه مي توان آنها را در خوانش هال از فوكو استخراج كرد:1- نگاه گفتماني و تلاش براي استخراج رابطه قدرت- دانش كه در آثار فوكو به هدف غايي تبديل شده است سبب مي شود كه تحليل فوكويي نقاشي نديمه ها از نگاه صرفِ نشانه شناختي (كه بري از نگاه فرازبان شناختي است) فراتر رود.2- هال به وضوح اظهار مي كند كه آنچه دراين نقاشي مطرح شده است در دسته بندي سه گانه تئوري هاي بازنمايي شكلي از رويكرد "برساخت گرايي" است و آنرا نمي توان جزو رويكردهاي بازتابي يا تعمدي قرارداد چرا كه گفتمانِ تصوير چيزي فراتر از تلاش براي ارايه تصويري آئينه اي از جهان واقع است.3- بازي دوگانه حضور/ غياب كه در تمام عناصر موجود در نقاشي وجود دارد به عنوان

مبناي عمل بازنمايي نقاشي عمل مي كند. اين دوگانه كه در آثار ژاك دريدا با عنوان "متافيزيك حضور/ غياب" مطرح شده است خوانش فوكويي را از نگاه صرف ساختگرايي به ديدگاه پسا ساختگرايي رهنمون مي شود.4- بحث فوكو مبني بروجود برخي جانشيني ها و تغيير مكان ها، اين ايده را پيش مي كشد كه بسته به منظري كه از آن به تصوير نگريسته مي شود با دو سوژه و دو مركز روبرو هستيم كه نوع چيدمان[39]  تصوير ما را مجبور مي كند كه در بين دو سوژه و دو مركز در نوسان باشيم كه ايجاد معاني متكثر و چندگانه را ممكن مي سازد. هال ديدگاه چندمعنايي خود را وامدار رويكرد "چند صدايي[40]" ولوشينوف[41] است. از منظر ولوشينوف زبان مخرج مشترك اعمال ايدئولوژيك ] گفتماني (از منظرفوكويي)[ است. روژك (2003) در تشريح ديدگاه چند- صدايي (چند- آوايي) وولوشينوف مي نويسد: "نگاه هال به ارتباطات مشتمل برديدگاهِ كشمكش بر سر معنا است و او اين ديدگاه را از رويكرد چند- صدايي ولوشينوف به زبان اخذ مي كند. ولوشينوف عرصه ايدئولوژي را محل تقاطع علائق و منافع اجتماعي مي داند و براي او نشانه ها محل وقوع كشمكش هاي ايدئولوژيك است" (P. 116).  ولوشينوف بر اين نكته تأكيد دارد كه "نشانه ها نه تنها مجموعه اي از معاني را با خود حمل مي كنند بلكه به شكل فعالانه اي تحت تأثير بافت يا زمينه مجادل نشانه ها تغيير مي يابند"(Rojek, 2007, P. 49-50). نتيجه گيري روژك (2007) از اين مبحث قابل توجه است: "مشخصه بازنمايي بودن جهان به شكل راديكالي منجر به تصديق ايده متني بودن معنا شد و معنا را به جايگاه يك واژه در متن وابسته كرد" (P.50). اين ايده هم ارز ديدگاه دريدايي از

بين المتونيت[42] است. روژك مفهوم بين المتونيت در بيان دريدايي را متضمن دو بعد افقي و عمومي مي داند: در بعد افقي به موقعيت يك نشانه در زمينه متني اشاره مي شود كه به محدودبودن معاني بوسيله ساير معاني دلالت دارد. معناي عمومي طبق نگاه دريدا، به اين مفهوم است كه "هر نشانه بواسطه «حضور» آن بيان مي شود و با به غياب راندن معنايي ديگر تحقق مي يابد" (Rojek, 2007, P. 51).5- گرچه ما به عنوان ناظر مي توانيم خود را در موقعيت هاي مختلف درون و بيرون نقاشي قرار داده و "معناي" آن را بسازيم اما از نگاهي ديگر، ما موقعيت هاي مختلف مشخص شدة گفتماني را مي پذيريم و خود را با آن يكي مي كنيم. به عبارت ديگر خود را موضوعِ نقاشي قرارمي دهيم و "سوژه هاي" آن مي شويم. اين نگاه ما را به ايدة آلتوسري «استيضاح» يا «خطاب»[43] نزديك مي كند كه برمبناي آن متون به مثابه ابزار و سازوكارهاي ايدئولوژيك افراد را در موقعيت سوژه شدگي قرار مي دهند.6- آخرين نكته در تحليل فوكو مربوط به ايدة «ديده شدگي[44]» است. ليچي در تحليل سياستهاي عرضه و نمايش فرهنگهاي ديگر در موزه ها به اين نكته اشاره مي كند كه فوكو تحليل خود از قدرت /دانش را برمبناي يك نظريه مبتني بر «ديده شدگي» استوار مي كند و "در جستجوي اين است كه بفهمد چه سوژه ها و ابژه هايي نشان داده مي شوند و چه مواردي به غياب رانده مي شود" (Litchi, 1997, P.195).آنچه ذيل دسته پنجم و از خلال مفهوم سوژه شدگي عنوان شد ما را به يكي از محوري ترين مفاهيم مرتبط با بازنمايي ارجاع مي دهد؛ هويت يابي فرهنگي. بر اين اساس بازنمايي ها فرايندهايي فرهنگي اند كه

سبب شكل گيري و تثبيت هويت هاي فردي و جمعي مي شوند. بر اساس اين نگاه به بازنمايي و فرايندهاي سوژه شدگي است كه «وودوارد»[45] بازنمايي ها را پراكتيس هاي معنايي و نظامهاي نماديني مي داند كه "از خلال آنها، موقعيت هاي سوژه شدگي شكل مي گيرند" (1997, P.14). متون ابزاري براي برساختن هويت هاي فرهنگي اند. هال تاكيد مي كند كه "هويت ها در درون گفتمان، بازنمايي ها و تفاوت ها ساخته مي شود"(Hall, 1997, p.24).نكته ديگر اين است كه نهادها و ساختارهاي اجتماعي امكان كنترل بسياري از سويه هاي بازنمايي را دارند. اين نهادها و ساختارها، محمل پديد آمدن بازنمايي ها در كسوت نشانه ها، نمادها و سبك هاي هنري اند و آنها را به شكل مستقيم يا غير مستقيم تحت نظارت خود قرار مي دهند. به عنوان مثال، در فيلم هاي سينمايي، انتخاب سبك خاص هنري مي تواند آثار هنري يك نظام خاص بازنمايي را براي مخاطبان مهمتر و جذاب تر از موارد مشابه جلوه دهد و بالعكس. در اين ميان، تفسير بازنمايي ها ابزاري براي نشان دادن دلالت هاي ايدئولوژيك و ارزشي است كه پسِ پشتِ متون پنهان اند.هال با تأكيد برسودمندي نظريه فوكويي در شكل بندي نظريه بازنمايي برساخت گرا، دو نقد مهم برايدة فوكويي گفتمان وارد مي كند. هال معتقد است اولاً فوكو به ميزان بسيار زيادي در گفتمان فرو مي رود و ثانياً فوكو با اغراق در نقش گفتمان گاهي در نسبيت مطلق مي غلتد.به طور كلي در هر چهار برهه، مطالعات فرهنگي، بازنمايي را به عنوان يكي از مهمترين مسائل پيش روي خود مورد مطالعه قرارمي دهد. اما نكته اي كه روژك نيز به درستي بدان اشاره مي كند اين است كه

نگاه مطالعات فرهنگي به مفهوم بازنمايي، نگاهي چندوجهي است و آنرا به زبان هال مي بايست در «تركيب بندي[46]»  با ساير مفاهيم مانند سياست، قدرت، امر عامه پسند، ايدئولوژي و بازتوليد قرار دارد. بر اين اساس است كه نمي توان مرزبندي هاي دقيق و قاطعي ميان چهار برهه مطالعات فرهنگي قائل شد.يكي از اين مفاهيم مهم كه مي بايست در بررسي مفهوم بازنمايي مورد توجه قرار گيرد، مفهوم «ديگري» است. هال در مقالة «نمايش ديگري» به مفهوم بنيادين «ديگري» به عنوان يكي ديگر از مفاهيم بنيادين در بازنمايي اشاره مي كند. هال بحث خود را با اين سؤال آغاز مي كند كه ما چگونه مردم و مكانهايي كه به وضوح «متفاوت» از ما هستند را نمايش مي دهيم و چرا تفاوت[47]، مفهومي مناقشه انگيز در بازنمايي است؟ او در جواب به اين سؤالات به پراكتيس هاي بازنمايي در فرهنگ عامه به عنوان عرصه بروز تفاوت ها معطوف مي شود و ردپاي استراتژي هاي بازنمايي از قبيل طبيعي سازي و كليشه سازي را در گزارش هاي روزنامه ها درباره مهاجران و سياهپوستان، منازعات نژادي، جنايتهاي شهري و فيلمها و مجلات مورد بررسي قرارمي دهد.بازنمايي موضوعي پيچيده است بويژه زماني كه با «تفاوت» ها سروكار داشته باشيم با احساسات، نگرش ها، عواطف، ترس و اضطراب در بيننده همراه است كه در سطوح عميق تري از انچه ما به عنوان «عرف عام[48]» مي ناميم مي تواند عمل كند (Hall, 1997, P.225).عرف عام مفهوم ديگري است كه در بررسي نظري و مفهومي بازنمايي مي بايست مورد توجه قرار گيرد. هال اين مفهوم را از گرامشي اخذ مي كند و آنرا به يكي از محوري ترين مباحث مطالعات فرهنگي بدل مي كند. در جامعه شناسي گرامشي، عرف عام به دانش مورد توافق بين

يك گروه يا طبقه خاصي از افراد اطلاق مي شود كه سبب ايجاد ديدگاهي مشترك در بين آن افراد مي شود و "از آنجايي كه اين دانش شكل كج و معوجي ] از واقعيت[ هستند و بوسيله نهادهاي مبتني بر زور و [قدرت] شكل مي گيرند، مترادف و هم ارز با عقل جمعي[49] نيستند" (Rojek, 2003, P. 113).  از منظر گرامشي، عرف عام به امر روزمره گره مي خورد و امري تكه پاره و غير منسجم است كه مدام در حال تغيير و تحول است. اما نكته مهم اين است كه شكل گيري «عرف عام» بواسطه برخي نهادها شكل مي گيرد كه مبتني بر دوگانه دانش/ قدرت خود به جهت دهي، تغيير شكل و تحميل خواسته هاي خود در قالب عرف عام مي پردازند.هال بدين ترتيب بازنمايي را به عرف عام گره مي زند و بنا به ويژگي سيّال بودن معنا در كشمكش تفاوتهاي موجود در بين سوژه هاي اجتماعي به نتيجة در خور توجهي مي رسد. "تلاش براي تثبيت معنا در نتيجة عمل بازنمايي محقق مي شود كه سعي مي شود پاي معاني بالقوة متفاوتي به يك متن كشيده شود و به يكي از معاني ارجحيت داده شود" (Hall, 1997, P. 228). هال اين معناي حاصل از بازنمايي را «معناي مرجح» مي نامد. او معتقد است يكي از روشهاي رايج در ارجحيت بخشيدن به يك معنا استفاده از بازنمايي دوگانه هايي مانند خوب / بد، متمدن/ بدوي، زشت/ جذاب و... است. هال در خوانش صفحه اول مجله «سان دي تايمز» از مسابقه فينال دوي 100 مترِ مردان دونده سياهپوست را در نتيجة اين نظام دوگانه (مردمي كه به هرنحوي از انحاء به شكل معني داري با اكثريت (ما)

متفاوتند) و تحت عنوان «آنها» در مقابل «ما» تحليل مي كند. هال با بكارگيري ايده فوكويي «رژيم هاي حقيقت» به ايده «رژيم بازنمايي» مي رسد. هرتصويري معناي خاص خود را به همراه دارد اما در سطحي گسترده تر وقتي به بررسي چگونگي بازنمايي «تفاوت» و «غيريت» در يك فرهنگ خاص، و در هر دوره زماني بپردازيم مي توانيم پراكسيس هاي بازنمايي مشابه و تصاوير تكراري را تشخيص دهيم كه از متني به متن ديگر و از بازنمايي به بازنمايي ديگر متفاوت است. اين انباشت معنا در بين متون مختلف كه از تصويري به تصوير ديگر ارجاع مي دهد يا بوسيله خوانش معناي بديلي از خوانش بافت و زمينه تصاوير ديگر حاصل مي شود همان بين المتونيت[50] است. بر اين مبنا، مي توان تمام تصاوير آماده نمايش و تأثيرات بصري از آنچه كه «تفاوت» در يك لحظه تاريخي را بازنمايي مي كند، با عنوان كلي «يك رژيم بازنمايي» مطرح كرد.هال پرسش از «تفاوت» در مطالعات فرهنگي را به شكل خلاصه در چهار دسته از نظريه هاي مرتبط با اين مفهوم طبقه بندي مي كند:1- گروه اول منتج از زبان شناسي و ديدگاه سوسوري به زبان است كه تفاوت را عنصري محوري براي معني سازي مي داند كه بدون وجود آن معنا نمي تواند تحقق يابد. در نگاه پسا ساختگرايي رابطه مبتني بر تقابل و تضاد ميان قطب هاي مفهومي امري بديهي تلقي مي شود.2- تعبير دوم نيز از تئوري هاي زبان منتج مي شود ولي از مكتب ديگري كه معتقد است معنا فقط در گفتگو با ديگري ساخته مي شود. براي باختين معنا به هيچكدام از طرفين گفتگو تعلق ندارد بلكه از داد و ستد بين متكلمان حاصل مي شود. از منظر باختين و همكارش ولوشينوف، ديدگاه گفتگويي

ما را به كشمكش برسر معنا وادار مي كند. برمبناي ديدگاه گفتگويي، «ديگري» براي معني دار شدن ارتباط الزامي و ضروري است. اين سوية مثبت ديدگاه باختين است ولي نقدي كه براين ديدگاه وارد است اين است كه معنا هيچگاه تثبيت نخواهد يافت و هيچ شخص و يا گروهي نمي تواند عهده دار كاملِ معنا باشد.3- سومين تعبير، نگاه انسان شناختي است. براساس اين ديدگاه مرزهاي نمادين براي هر فرهنگي لازم و ضروري اند و «تفاوت» پايه و اساس نظم نماديني است كه آنرا «فرهنگ» مي ناميم. دردرون هر فرهنگي با مجموعه اي از طبقه بندي ها روبرو هستيم كه اغلب برپايه تضادهاي دوگانه عمل مي كنند. لوي اشتراوس در مثال غذا اشاره مي كند كه براي معنادار كردن غذاهاي متفاوت مي بايست آنها را طبقه بندي كرد مثل غذاهاي خام/ پخته يا غذاهاي گوشتي/ گياهي و ... برهمين اساس تفاوتها به شكل نماديني هادي جامعه مي شوند: هرچيز ناخالصي را طرد مي كنند و به شكل متناقض نمايي سبب تقويت «تفاوت» مي شوند.4- تعبير چهارم مربوط به روانكاوي است. براين اساس «ديگري» براي ساخت نفس[51]، ساخت سوژه و هويت يابي جنسي لازم است. اين ديدگاه در ديدگاه فرويد برمبناي «اسطوره اوديپي» شكل گيري نفس به واسطه ديگري تحقق مي يابد. لاكان اين ايده را تا جايي پيش مي برد كه شكل گيري زبان و بسط هويت جنسي را در ارتباط با ديگري ممكن مي داند. ديدگاه روانكاوانه، سوبژكتيويته را وابسته به روابط ناخودآگاه سوژه با ديگري مي داند اما نقدي كه براين ديدگاه وارد است عبارتست ازاين نكته مهم كه در ديدگاه روانكاوانه هيچ مركز دروني ثابت براي نفس و هويت وجود ندارد و بنابراين هرگز سوژه يكپارچه و منسجمي شكل نمي گيرد.بطور كلي رشته هاي مختلف

از راههاي متفاوت به مسئله تفاوت و غيريت پرداخته اند و اين امر به اهميت روزافزون اين ايده در تحليل هاي مختلف اشاره مي كند. از سوي ديگر «تفاوت» تيغي دو لبه[52] است؛ از يك سو براي توليد معنا، شكل گيري زبان و فرهنگ، هويت يابي اجتماعي و جنسي و در كل سوژه شدگي لازم و ضروري است و از سوي ديگر مي تواند امري تهديد كننده، خطرناك و داراي احساسات منفي، خصومت آميز و تهاجمي نسبت به «ديگري» باشد.به طور كلي هال و ديگران (1980) با نظري برساخت گرايانه اين بحث را مطرح مي كنند"كه رسانه ها واقعيت را بازتاب نمي دهند بلكه آنرا به رمز در مي آورند[53]" (Rojek, 2003, P. 72) و اين امر بي ترديد در ارتباط با ديگري و از خلال تفاوت هاي معنايي شكل مي گيرد.استراتژي هاي بازنمايي:كليشه سازيStereotype  از واژه يوناني Stereo به معناي جامد و سفت و سخت[54] مشتق شده است. كليشه در اصل اصطلاحي مربوط به دوره صنعت  چاپ است كه در اشاره به يك صفحه چاپي بدست آمده از نمونه چاپي متحرك بكار مي رود كه براي افزايش شمارگان نسخه چاپي مورد استفاده قرار مي گرفت. اين اصطلاح در ساده ترين حاليت بر ويژگي هايي ثابت و تكراري دلالت مي كند.كليشه ها در واقع ايده ها و فرضياتي هستند در حال جريان درباره گروههاي خاصي از افراد. كليشه ها به مانند دو روي يك سكه عمل مي كنند؛ آنها از يك سو به طبقه بندي گروهها مي پردازند و از سوي ديگر به ارزيابي آنها اقدام مي كنند. بنابرين كليشه ها در بر گيرنده سويه اي ارزشي هستند كه قضاوتي جهت دار را در بر دارند. گرچه كليشه ها به دو شكل مثبت و منفي ديده مي شوند

اما اغلب آنها داراي بار منفي هستند و سعي مي كنند از مجراي موضوعاتي سهل الوصول ادراكي از موقعيت يك گروه را فراهم آورند كه به شكل قطعي و مشخصي، تفاوت هاي موجود در بين گروهها را برجسته سازند. اين امر در حالي از خلال فرايند هاي كليشه سازي تحقق مي يابد كه از  طيف وسيعي از تفاوت ها در بين گروههاي مد نظر چشم پوشي مي شود و كليشه ها از خلال فرايند هاي ساده سازي سعي در يكدست سازي اين تفاوت ها دارند.در حالت كلي كليشه سازي فرايندي است كه بر اساس آن جهان مادي و جهان ايده ها در راستاي ايجاد معنا، طبقه بندي مي شود تا مفهومي از جهان شكل گيرد كه منطبق با باورهاي ايدئولوژيكي باشد كه در پسِ پشتِ كليشه ها قرار گرفته اند.هال كليشه سازي را كنشي معنا سازانه[55] ميداند و معتقد است "اساساً براي درك چگونگي عمل بازنمايي نيازمند بررسي عميق كليشه سازي ها هستيم" ((Hall, 1997, P. 257) ). هال در بيان ديدگاه خود در باره كليشه سازي به مقاله «ريچارد داير[56]» با عنوان «كليشه سازي» اشاره مي كند. داير در اين مقاله به تفاوت مهمي اشاره مي كند كه ميان دو اصطالاح طبقه بندي[57] و كليشه سازي وجود دارد. از منظر داير، بدون استفاده از طبقه بندي ها امكان معنادهي به جهان بسيار دشوار است (گرچه ناممكن نيست)، چرا كه مفاهيم يا طبقه بندي هاي موجود در ذهن است كه با انطباق آنها با مفاهيم عام، امكان درك و مواجهه با جهان ممكن مي شود. مبناي نظري بحث داير، مفهوم طبقه بندي آلفرد شوتز است. بنابرين و در حالت كلي، هال (1997) سه تفاوت بنيادين ميان طبقه بندي و كليشه سازي را اينگونه

بر مي شمرد:اولاً كليشه ها تفاوت ها را تقليل داده، ذاتي، طبيعي و نهايتاً تثبيت مي كنند، ثانياً با بسط  يك استراتژي منفك سازي و شكاف[58]ِ طبيعي و قابل قبول را از آنچه كه غير طبيعي و غير قابل قبول است تفكيك  مي كنند ... ثالثاً كليشه ها از نابرابري هاي قدرت حمايت مي كنند. قدرت همواره در مقابل فرودستان و گروههاي طرد شده قرار مي گيرد (P. 258).بنابرين كليشه ها نگهدارنده نظم اجتماعي و نمادين اند و بسيار سفت و سخت تر از طبقه بندي ها عمل مي كنند. از منظر فوكويي، كليشه ها بر مبناي گفتمان هاي دانش / قدرت شكل مي گيرند و عمل مي كنند. همان گونه كه قبلاً نيز ذكر شد، قدرت در اينجا در معناي محدود آن و در اصطلاحاتي همچون قدرت اقتصادي و اجبار فيزيكي عمل نمي كند بلكه شكلي نمادين دارد كه با طرد آئيني[59] همراه است.راينر و ديگران[60] (2006) كاركرد كليشه ها را تعميم مي دانند:آنچه كه كليشه ها انجام مي دهند اين است كه گروهي از مردم را با اطلاق برخي كيفيت ها يا ويژگي هايي كه ممكن است در بخش اندكي از آنها وجود داشته باشد، به كل گروه تعميم مي دهند. اين ويژگي ها اغلب در فرايند كليشه سازي با اغراق و غلو همراه اند (P.65).تئو ون دايك بر مبناي پژوهش هايي كه در اواخر دهه نود در زمينه گفتمان هاي مختلف و بازتوليد نژادپرستي انجام داده است معتقد است كه "تعصبات و كليشه ها بر تمامي فرايندهاي پردازش اطلاعات يعني خواندن، فهم و به خاطر سپردن گفتمان اثر مي گذارد" (ون دايك، 1382، ص 298). بنابراين هر آنچه در فرايند پردازش اطلاعات دخيل است مي تواند ابزار كليشه سازي باشد؛ از تاثيرات تكنولوژيك

گرفته تا ساختارهاي روانشناختي افراد. رسانه ها به عنوان ميانجي انتقال اطلاعات از فرايند توليد كليشه ها مستثني نيستند. آنها كليشه ها را مي سازند، تقويت مي كنند، بازتوليد مي كنند و حتي به اضمحلال مي كشند.سينما هم به مثابه رسانه اي مهم در جهان معاصر در امر كليشه سازي دخيل است. در دنياي سينما، ابتدا كليشه ها براي كمك به ادراك روايت از سوي مخاطب شكل گرفتند.  از سوي ديگر كليشه ها سبب ايجاز در روايت سينمايي مي شوند. آنها تحت تاثير عوامل زمينه اي نيز هستند. بنابراين"كليشه ها به تبعيت از تغيير بافت سياسي- فرهنگي تغيير مي كنند" (هيوارد، 1381، ص 270). به عنوان نمونه، بازنمايي كمونيسم در سينماي هاليوود دهه هاي 1950 تا 1990 طيفي را تشكليل مي دهد كه از كمونيسم به مثابه تهديد (يعني نيرويي بيگانه كه مي بايست شكست داده شود) تا نظام بي كفايت و فاسدي كه محكوم به شكست است در نظر گرفته شده است. از سوي ديگر كليشه ها در بازنمايي تيپ ها و هنجارها بكار گرفته مي شود و از آنجايي كه "محصولاتي اجتماعي- فرهنگي هستند كه شكل هنجاري به خود مي گيرند، [پس] مي بايست در مناسبت با نژاد، جنسيت، تمايلات جنسي، سن، طبقه و ژانر مورد بررسي قرار گيرند"(هيوارد، 1381، ص 270).هال در مثالي گويا، كليشه هاي موجود در سينماي آمريكا را در دوره هاي مختلف (از زمان تولد يك ملت اثر گريفيث تا دوره معاصر) بررسي مي كند و در اين ميان به مطالعه داير در تحليل آثار خواننده سياهپوست آمريكايي پل رابسون[61] مي پردازد. طبق تحليل داير، بازنمايي سياهپوستان بر مبناي تقابل هاي دوگانه سياه و سفيد، خرد و احساس و فرهنگ و طبيعت عمل مي كند. داير به نگاه متفاوت

ميان سياهپوستان و سفيدپوستان اشاره مي كند: "[پل رابينسون] براي سياهان بيان رنج طولاني و اميد به آزاد بودن و همزمان براي سفيد پوستان كه صداي روحاني او را مي شنيدند نماد حزن، ماليخوليا و رنج بود" (Dyer in Hall, 1997, P.251).طبيعي سازيطبيعي سازي به فرايندي اطلاق مي شود كه از طريق آن ساخت هاي اجتماعي، فرهنگي و تاريخي  به صورتي عرضه مي شوند كه گويي اموري آشكاراً طبيعي هستند. طبيعي سازي داراي كاركردي ايدئولوژيك است. در فيلم و تلويزيون، دنيا به صورت طبيعي به شكل دنيايي سفيد، بورژوازي و پدرسالار نشان داده مي شود و بر اين اساس طبيعي سازي وظيفه تقويت ايدئولوژي مسلط را بر عهده مي گيرد. گفتمان هاي طبيعي ساز چنان عمل مي كنند كه نابرابري هاي طبقاتي، نژادي و جنسيتي بصورت عادي بازنمايي مي شوند. "تصوير زن به شكل موجود درجه دوم و ابژه نگاه خيره مرد[62] نشان داده مي شود. ميل جنسي مردان و زنان سياهپوست به شكل اغراق آميزي نيرومند و در نتيجه خطرناك نشان داده مي شود كه مي بايست مهار شود" (هيوارد، 1381، صص 204و 205).مفهوم طبيعي سازي در آثار رولان بارت ذيل عنوان اسطوره سازي به گوياترين شكل ممكن مطرح شده است. بارت اسطوره را نوعي گفتار مي داند كه صرفاً محدود به گفتار شفاهي نيست. "اين گفتار مشتمل بر شيوه هايي از نوشتار و بازنمايي ها؛ نه فقط گفتمان نوشتاري بلكه همچنين عكاسي و سينما و گزارش و ورزش و نمايش ها و تبليغات نيز شامل آن مي شود و تمامي اينها مي تواند در خدمت پشتيباني از گفتار اسطوره قرار گيرد" (بارت، 1380، ص 86).  بايد توجه داشت كه در اسطوره دو مضمون [دال و

مدلول] كاملاً آشكار هستند؛ "يكي پشت ديگري پنهان نشده است ... اسطوره چيزي را پنهان نمي كند؛ كاركرد اسطوره تحريف كردن و مخدوش كردن است نه ناپديد كردن" (بارت، 1380، ص 97). در اين روند است كه اسطوره دست به «طبيعي سازي» مي زند و اينگونه است كه اسطوره شكل مي گيرد: "اسطوره تاريخ را به طبيعت بدل مي كند ... اسطوره گفتاري است كه به شيوه مفرط موجه جلوه داده مي شود" (بارت، 1380، ص 105). به عبارت ديگر، اسطوره ها عقل سليم را كه امر تاريخي است به گونه اي عرضه مي كنند كه انگار چيزي طبيعي است. اين امر بي شك نوعي سوء استفاده ايدئولوژيك است.بارت اسطوره را «گفتاري سياست زدوده» مي داند چرا كه "طبيعي جلوه دادن پديده هاي تاريخي هدفي ندارد جز سياست زدايي" (اباذري، 1380، ص 145). حاصل كار از بين رفتن عمل سياسي در معناي واقعي كلمه، تبديل علم انساني به علم طبيعي و نهايتاً جايگزيني گزارش به جاي تبيين است.براي بارت اسطوره­ها به عملكرد ايدئولوژيك «طبيعي سازي» كمك مي­كنند تا واكنش­هاي فرهنگي به اموري كاملاً «طبيعي»، «عادي»، «خودآگاه» و مطابق با «عقل سليم» به نظر برسند. "طبيعي سازي، بازنمودهاي ايدئولوژيك خاص را بصورت عقل سليم در مي آورد و بدين وسيله آنها را غير شفاف مي كند، يعني به عنوان ايدئولوژي به آنها نگاه نمي شود" (فركلاف، 1379، ص 50).ساخت اجتماعي واقعيت [63]آلفرد شوتز[64] (2005) زماني گفته بود:با قدرت تمام مي توان گفت كه هيچ فاكت[65] به شكل ناب و سر راست وجود ندارد. تمام فاكت  ها از فاكت هاي بيروني مشتق مي شوند و محصول گزينشي از ميان يك بافت جهانشمول اند كه اين گزينش از طريق

فعاليت هاي ذهن افراد صورت مي گيرد. بنابرين [اين فاكت ها] همواره مورد تفسير قرار مي گيرند و حتي گاهي اوقات با انتزاع ساختگي[66] از بافت شان مجزا مي شوند يا به عنوان وضعيتي ويژه يا خاص تصور مي شوند. در هر كدام از اين حالت ها، فاكت ها افق هاي [معنايي] دروني و بيروني خود را حمل مي كنند(Shutz in Flick , P.31 ).اين ديدگاه شوتز هم ارز با نگاه گودمن[67] است. از نگاه گودمن "جهان برساخته اجتماعي است كه از طريق اشكال مختلف دانش- از دانش روزمره گرفته تا اشكال متفاوت علم و هنر ساخته مي شود" (Flick, 2005, P.31). بر اساس ديدگاه شوتز و گودمن، تحقيق اجتماعي عبارتست از تحليل روش هايي كه كه جهان بر مبناي آنها و در اشكال خاص و خودبسنده اي ساخته مي شود. بنابرين، دانش و درك روزمره كه مبنا و پايه علم اجتماعي است براي شوتز مبتني بر وجود ايده «واقعيت هاي چندگانه[68]» است. پس دانش اجتماعي متضمن فرايندهاي مختلفي است كه برسازنده اجتماعي واقعيت اند: زندگي روزمره، برساخت هاي ذهني، برساخت هاي علمي و بسياري از موارد مشابه كه در فرايندهايي تفسيري از تجربه هاي زيستي ساخته مي شوند و به سهم خود تجربه ها را بر مي سازند.تفسيررابطه ميان برساخت ها و تفسير (Flick, 2005, P.32)ايده هاي مشترك افراد درباره جهان و اشكال مختلف تجربيات زيستي در حوزه هاي مختلف مانند سياست، فرهنگ، جنسيت، مذهب و شيوه هاي تفسير آنان در جهان "با فرايندهاي پيچيده آموزش، جذب، فرهنگ پذيري و پذيرش تعيين مي گردد كه از بدو تولد فرد آغاز مي شوند" (كالكر، 1384، ص 35). بنابرين واقعيت همواره چيزي درباره جهان است و

با وجود اينكه جهان مادي به شكل خودبسنده وجود دارد، ليكن همواره از طريق ديدگاههاي مختلفِ متغير و ويژگي هاي فرهنگي و اجتماعي شكل مي گيرد.نظريه ساخت اجتماعي واقعيت بر نقش عوامل زمينه اي در شكل دهي شناخت سوژه ها از جهان مادي استوار است. عوامل زمينه اي در قالب ايدئولوژي، اراده معطوف به قدرت، خواسته ها و اميال گروهي و بسياري از مولفه هاي ديگر نمود مي يابند و آنچه از واقعيت شكل مي گيرد را در كسوت امري برساختي ارايه مي دهند. بي شك چنين مكانيسمي بر مبناي حمايت از تحقق هدف يا اهدافي خاص شكل مي گيرد. چنين مكانيسمي به شكل جهانشمول و همه گير عمل مي كند. بنابراين "چيزي به نام تجربه خالص، عريان و عيني درباره جهان واقعي وجود ندارد و [عليرغم اينكه ] دنياي عيني وجود دارد اما قابليت درك آن به رمزهاي معني يا نظام هاي علائمي مانند زبان بستگي دارد" (استريناتي، 1384، ص 153).پيش تر به وضوح نشان داده شد كه زبان شناسي جديد بر مبناي مفهوم اجتماعي بودن زبان شكل گرفته است. به جرات مي توان اين امر را به ساير نظام هاي نشانه اي نيز تعميم داد. نظامهاي نشانه اي استوار بر محمل متن، بين سوژها دست به دست مي شود و چنين متوني (مراد از متن، متن در معناي عام آن است) منابع اصلي شواهدي هستند كه ادعاي ما درباره ساختارها، روابط و فرايندهاي اجتماعي بر مبناي آنها بنا گذاشته مي شود..منابع:1. اباذري، يوسف(1380). رولان بارت و اسطوره و مطالعات فرهنگي، فصلنامه ارغنون، شماره 18، چاپ دوم، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي2. استريناتي، دومنيك(1384). مقدمه اي بر نظريه هاي فرهنگ عامه،

ترجمه ثريا پاك نظر، چاپ دوم، تهران: گام نو3. بارت، رولان(1380). اسطوره در زمانه حاضر، ترجمه يوسف اباذري، فصلنامه ارغنون، شماره 18، چاپ دوم، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي4. هيوارد، سوزان (1381). مفاهيم كليدي در مطالعات سينمايي، ترجمه فتاح محمدي، تهران: نشر هزاره سوم5. خالقي، احمد(1382). قدرت، زبان، زندگي روزمره در گفتمان سياسي معاصر، تهران: گام نو6. فرهادپور، مراد(1375). درباره مضامين و ساختارهاي ديالكتيك روشنگري، فصلنامه ارغنون، شماره 11 و 12، چاپ دوم، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي7. فركلاف، نورمن(1379). تحليل گفتمان انتقادي، ترجمه گروه مترجمان، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مركز مطالعات و تحقيقات رسانه اي8. كالكر، رابرت(1384). فيلم، فرم و فرهنگ، ترجمه بابك تيرابي، تهران: بنياد سينمايي فارابي9. كالر، جاناتان(1379). فرديناند دو سوسور، ترجمه كورش صفوي، تهران: انتشارات هرمس10. نيچه، فردريش(1382). در باب حقيقت و درغ به مثابه غير اخلاقي در فلسفه، معرفت و حقيقت، ترجمه مراد فرهادپور، تهران: انتشارات هرمس

11- Devereux, Loin(2003). Understanding the Media, Sage Publication12- Dyer, Richard(2005). White, in Film Theory: Critical Concept in Media  and Cultural Studies, Volum 3, Routledge13- Gillett, Grant(1992). Representation, Meaning and Thought, Clarendon Press, Oxford14- Flick, Uwe(2005). An Introduction to Qualitative Research, Second Edition, Sage Publication15- Hall, Stuart(1997). The Work of Representation, In Cultural Representation and Signifying Practice, Sage Publication16- Lidchi, Henrietta(1997). The Poetics and the Politics of Exhibiting Other Culturers, In Cultural Representation and Signifying Practice, Sage Publication17 Rojek, chris(2007). Cultural Studies, Polity Press18- Rojek, Chris(2003). Stuart Hall, Polity Publications19- Watson, James and Hill, Anne(2006). Dictionary of Media and Communication Studies, 7th Edition, Hodder Arnold Publication20- Woodward, K(1997). Identity

and Difference: Cultura, Media and Identity, London, Sage Publications[1]. Mimesis.[2]. Animism.[3]. Forms - Ideas.[4]. Mind.[5]. Reality.[6]. Idea.[7] . Conscpt.[8]. Sence.[9]. Refrense.[10]. Nietzsche.[11]  Arbitarary.[12] Formal.[13]  Substancial.[14]. Mediated.[15].  Interpretation.[16] . Chris Rojek.[17] . Moment.[18] . National-Popular.[19] . Continental Philosophy.[20] . The Circuate of Culture.[21] . The Reflective.[22] . The Intertional.[23] . The Constructive.[24] . Mental Representation.[25] . Scientific Dream.[26] . Signification.[27] . Open-ended.[28] . Roland Barthes.[29] . Defference.[30] . Ernesto laclau and Chantal Mouffe.[31] . Desigen.[32] . Versions.[33] . Continuity.[34] . Institutional Apparatus.[35] . Devereux.[36] . Velazquez.[37] . Visible.[38] . Infanta.[39] . Composition.[40] . Multi-Accentual Approach.[41] . Volosinov.[42] . Inter-textuality.[43] . Interpellation.[44] . Visibility.[45] . Woodward.[46] . Articulation.[47] . Difference.[48] . Common sense.[49] . Collective wisdom.[50] . Inter - textuality.[51] . Self.[52] . Ambivalence.[53] . it codes it.[54] . Solid.[55] . Signifing.[56] . Richard Dyer.[57] . Typing.[58] . Splitting.[59] . Ritualized Expulsion.[60] . Rayner et.al.[61] . Paul Rabeson.[62] . Gaze.[63] . Social Construction of Reality.[64] . Alfred schutz.[65] . Fact.[66] . Artificial Abstraction.[67] . Goodman.[68] . Multiple Realities.http://www.hccmr.com/news-667.aspx

مدل بومي براي كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي

كشوردكتر علي نجاتبخش- روح الله تولايي

چكيده: تحقيق حاضر به منظور طراحي و ارائه الگويي مناسب براي كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور انجام شده است. اين مقاله با ارائه تعاريف، مفهوم سازي و مرور برمباني علمي و نظري مفهوم كنترل استراتژيك در سازمان ها پرداخته و مدل  مناسب خود را در خصوص كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور ارائه كرده است

كه مدل پيشنهادي در نوع خود بي نظير و از جنبه خلاقيت و نوآوري در كشور منحصر به فرد است. محققين با تهيه پرسشنامه اي كه در بر

گيرنده شاخص ها و عوامل اصلي ساختار مدل پيشنهادي مي باشد و پايائي آن بر اساس روش آلفاي كرونباخ به ميزان 8/98% محاسبه شده، اقدام به توزيع آن پرسشنامه و جمع آوري آمار و اطلاعات نموده و مراحل تجزيه و تحليل آن را با استفاده از روش توصيفي با تكيه بر عوامل اصلي سازنده متدولوژي خود را در چهار گام تشريح كرده اند. جامعه آماري مورد نظر 6 دستگاه بزرگ فرهنگي كشور بوده و روش نمونه گيري تصادفي طبقه بندي از نوع قرعه كشي، و ابزار جمع آوري اطلاعات مطالعات كتابخانه اي؛ و در بخش ميداني استفاده از پرسشنامه فوق كه قبلاً روايي آن تأييد گرديده، مي باشد. پس از تجزيه و تحليل يافته ها از روش تحليل عاملي تأييدي،  فرضيه هاي پژوهش آزمون و  تأييد گرديده و نهايتاً ميزان برازش الگوي كنترل استراتژيك با استفاده از مدل تحليل مسير سنجيده و الگوي مفهومي تحقيق  تأييد نهايي شده است. بعد از برازش الگوي مفهومي در مدل نهايي تحقيق 9 عامل اصلي موثر بر فرايند كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور بدست آمد كه عبارتند از: ارزش هاي محوري؛ فرايند برنامه ريزي؛ عوامل كليدي؛ شايستگي و مسئوليت پذيري كاركنان؛ سازماندهي؛ تخصيص منابع؛ كنترل عملياتي؛ كنترل راهبردي و اقدام اصلاحي. يافته هاي اين تحقيق نشان مي دهد كه هر چه قدر دستگاه هاي فرهنگي كشور در تدوين استراتژي هاي خود فعال باشند در اجراي آن نيز فعال خواهند بود؛ هر چه دستگاه هاي فرهنگي كشور برنامه هاي مدون بيشتري داشته باشند، ارزيابي عملكرد آنان راحت تر به دست مي آيد و در ارزيابي عملكرد دستگاه هاي فرهنگي كشور بيشتر به برنامه هاي اجراء

شده توجه مي شود.واژه هاي كليدي: كنترل استراتژيك ؛ مديريت استراتژيك ؛ عوامل كليدي؛ دستگاه هاي فرهنگي ؛ ايران.مقدمه:تغييرات و دگرگوني هاي وسيع و همه جانبه و بحران هاي ناشي از اين تغييرات در دنياي امروز، سازمان ها و مؤسسات مختلف را با چالش هاي فراواني روبرو ساخته است. مديران و مسئولين در چنين شرايطي براي حفظ موقعيت خود در درون محيط رقابت و اداره فعاليت هاي چند بعدي و پيچيده به ابزارها و تكنيك هاي جديدي نيازمندند. ابزارهايي كه امكان عكس العمل مناسب را براي آنان در برخورد با رويداهاي غير قابل انتظار و ناگهاني فراهم سازد. مديريت استراتژيك چون بر تبادل و روابط متقابل بين سازمان و محيط تأكيد داشته و هدف آن ايجاد يك رابطه مناسب بين اين دو عامل است، از جمله مفاهيم و ابزارهايي است كه براي اين منظور در كشورهاي مختلف مورد عنايت جدي مديران ارشد و عالي و صاحب نظران قرار گرفته و تحقيقات و تأليفات فراواني در اين زمينه انجام شده است(قاسم پور، 1378)؛ آن هم تحقيقاتي كه تجربيات گذشته را كافي ندانسته و بر اين فرض استوار است كه استراتژي ها بايد با دقت و هوشياري بيشتري تغييرات محيط آينده را پيش بيني و دامنه وسيع تري از راه حل ها را بررسي نمايند تا امكان دستيابي به اهداف سازمان را فراهم آورند. در اين راستا كنترل استراتژيك آخرين گام در فرآيند مديريت استراتژيك بوده و به منظور كمك به مديران ارشد و عالي در جهت ارزيابي استراتژي و هدايت آن به سوي اهداف از پيش تعيين شده مورد استفاده قرار مي گيرد. در همين راستا ديويد لجي[1] و پيتر باكسن[2] در تحقيقي

كه در سال 2004 در دانشگاه دورهام[3] انگلستان انجام دادند؛ اشاره مي كنند كه در شرايط جديد سازمان ها تغييرات محيطي روي ادراك و تصورات منابع انساني اثرگذاري زيادي دارد؛ و با طرح مقدمه اي و تبيين اهداف و جريان كار نحوه عملكرد سيستم هاي كنترلي سنتي و سيستم هاي جديد را بيان مي كنند و كنترل استراتژيك را به عنوان يكي از اثربخش ترين سيستم هاي جديد كنترلي نام مي برند(Legge Baxebdale, 2004) .در شرايط كنوني جمهوري اسلامي ايران، وقتي رويكرد جهان استكباري زدودن كليه آثار خداخواهي، اخلاق انساني، تربيت اسلامي، ارزش هاي فطري و معنويات است، سازمان هايي كه فلسفه وجودي آنها مقابله با اين پديده ضد فرهنگي مي باشد، براي ساختن آينده اي آرماني مسيري سرنوشت ساز و دشوار پيش روي خواهند داشت. در چنين شرايطي بسيار ضروري است كه دستگاه هاي فرهنگي ما نظير وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم و تحقيقات و فناوري، شوراي عالي انقلاب فرهنگي و ساير سازمان ها و دستگاه هاي ذي ربط اين سؤال را از مجموعه تشكيلات خود داشته باشند كه آيا در شرايط فعلي دستگاه آنها منابع مادي و انساني را در راستاي اهداف متعالي فرهنگ ديني صرف مي كند؟ و آيا سازمان از وضع موجود به سمت اهداف غايي و مأموريت هاي اساسي اش در حركت مي باشد؟براي پاسخ دقيق به اين پرسش ها برنامه ريزان و مسئولان دستگاه هاي فرهنگي كشور بايستي بصورت شفاف چشم اندازها، رسالت ها، مأموريت ها، اهداف بلند مدت و ميان مدت خود را دقيقاً روشن كرده باشند. در همين راستا و در سطح كلان براي دستگاه هاي فرهنگي وجود

مكانيسمي به منظور كنترل استراتژيك دستگاه ها لازم و حياتي مي باشد. به نظر مي رسد اگر كنترل استراتژيك به درستي انجام گيرد به مثابه يك وسيله هشدار دهنده در مقاطعي كه لازم است با به صدا در آوردن زنگ خطر مي تواند اگر خداي ناكرده انحرافي در پيش بوده و يا زاويه در مجموعه حركت ها باعث ايجاد فاصله شود، كنترل استراتژيك وسيله اي مي شود كه جلوي خسارت ها و ضرر و زيان هاي مادي و معنوي و از بين رفتن حرمت و ارزش هاي انساني اسلامي و... را خواهد گرفت.بيان مسئله و تعريف موضوع:در عصر معاصر كه تكنولوژي اطلاعات[4] و فن آوري ارتباطات[5] در كنار تغييرات و تحولات شرايط محيطي مديران ارشد و برنامه ريزان را با مجموعه اي از داده ها و اطلاعات گسسته روبرو كرده كه هيچگونه همخواني هم بين اجزاء آنها وجود ندارد، به ناچار براي افزايش اثر بخشي عملكرد سازماني و مديريت سازمان ها نيازمند به يافته هاي مديريت استراتژيك مي باشيم. به ويژه با عنايت به تأثير تعيين كننده جايگاه وزارتخانه ها و دستگاه هاي فرهنگي كشور، مديريت استراتژيك به دنبال تهيه، تنظيم، اجرا و ارزيابي تصميمات چندگانه است كه در جهت تحقق اثر بخشي در زمينة جهت گيري هاي اساسي سازمان (چشم انداز _ رسالت، مأموريت و اهداف بلند مدت) مي باشد. در اين بين كنترل استراتژيك از آن جهت ضرورت پيدا مي كند كه در طبعيت دروني مجموعه روند مديريت استراتژيك، تمركز داشته و براي سنجش ارزيابي تأثير و كارآيي استراتژيكي مديريتي انتخاب شده با تأكيد ويژه بر دستيابي اهداف مديريت فرآيند در پي مي گيرد.نقشي كه كنترل استراتژيك و نظام هاي كنترل استراتژيك با توجه به رويكردهاي مختلفشان دارند، براي رديابي و

ماهيت فرآيند تصميم گيري براي مديران ارشد سازمان هاي فرهنگي حائز اهميّت است. بدين معنا كه اولاًً برنامه ريزان در مي يابند كه روي كدام نقطه يا نقاط كليدي بايستي تمركز پيدا كنند و ثانيأ در بازنگري هاي استراتژيكي اطمينان كسب كنند كه دستگاه فرهنگي در مسير طراحي شد ه اش در حركت است يا انحرافي به چشم مي خورد (علي احمدي، 1383، ص464) كه براي كسب اطمينان از اجراي استراتژي بگونه اي كه برنامه ريزي شده مطالعه فوق لازم است.دستگاه هاي فرهنگي خصوصاً از اين تغييرات شتابان مصون نخواهند ماند و لذا براي برطرف شدن دغدغه خاطر برنامه ريزان و مسئولان كشور، انجام تحقيقات و مطالعات فوق لازم و ضروري مي باشد. بخصوص اگر فرض برآن باشد كه در سال هاي اخير تهاجم فرهنگي بنيان اعتقادات ديني و ارزش هاي برخواسته از مكتب اسلام را تحت تأثير و تهاجم قرار داده است. در رويكرد تعيين اعتبار مفروضات استراتژيك به كنترل محتوي و مضمون استراتژي پرداخته مي شود كه از جنبه ديني و ايدئولوژيك مفروضات براساس اصول بنيادين جهان بيني استوار است و از جنبة ارزيابي ونظارت و كنترل بايستي اصل نظارت الهي، اصل خودكنترلي، اصل عفو، اصل امر به معروف و نهي از منكر، اصل عدالت، اصل ميانه روي و اعتدال، اصل تغافل و عيب پوشي، اصل رعايت اولويت ها ، اصل اهم و مهم ، اصل دفع افسد به فساد، اصل تقدم واجب برمباح و مستحب، اصل مهار فرصت ها و... در نظر گرفته شود. (علي احمدي  و علي احمدي، 1383)مسئله اصلي تحقيق حاضر چگونگي دستيابي به الگوي (مفهومي، فرايندي) كنترل استراتژيك براي دستگاه هاي فرهنگي كشور مي باشد. طبعاً رسيدن به

اين الگو نياز به شناسايي متغيرهاي اصلي و فرعي و روابطي بين آنها را دارد. لذا مي بايست در ابتدا اين متغيرها را شناسايي و اهميت و وزن هر كدام و تأثير ساختاري آنها را پيدا كرد. در واقع كنترل استراتژيك نقش كليدي در تحقق اثر بخشي و جهت گيري هاي اساسي سازمان را دارد. در واقع جهت گيري هاي اساسي سازمان چرايي هر تشكيلاتي را بيان مي كند؛ بدين معنا كه حيات و بقاء سازمان ها بستگي به چشم انداز، رسالت، مأموريت و اهداف بلند مدت و ميان مدت آن دارد.در سال هاي اخير به نظر مي رسد مجموعة دستگاه هاي فرهنگي كشور در دستيابي به اهداف و مأموريت هاي خود با كاهش اثر بخشي روبرو شده و چه بسا از منابع و امكانات اساسي مادي و معنوي، شايستگي افراد، تعهد سازماني، مسئوليت خواهي و... بهره گيري مطلوب بعمل نيامده باشد. به همين منظور فقدان كنترل استراتژيك مقصود اصلي اين تحقيق است كه با طرح سؤالات اصلي زير بدنبال طراحي و تعيين الگوي (مفهومي، فرآيندي) براي كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور مي باشيم:1. آيا بين اجراي استراتژي و تدوين استراتژي دستگاه هاي فرهنگي كشور رابطه معناداري وجود دارد؟2. آيا بين ارزيابي و تدوين استراتژي دستگاه هاي فرهنگي كشور رابطه معناداري وجود دارد؟3. آيا بين اجراي استراتژي و ارزيابي آن براي دستگاه هاي فرهنگي كشور رابطه معناداري وجود دارد؟اهداف تحقيق:هدف اصلي از تحقيق حاضر طراحي و تبيين و ارائه يك مدل (مفهومي، فرآيندي) كنترل استراتژيك براي دستگاه هاي فرهنگي كشور بوده كه از طريق اين مدل بتوان به منظور اثر بخش كردن فعاليت دستگاه ها، قابليت شايستگي آنها را افزايش داده و با توجه به فاصله اي كه

ناشي از تفاوت بين وضعيت موجود و مطلوب است، اين فاصله را شناسايي و تعديل نمود. بدنبال اهداف اصلي فوق، اهداف فرعي زير نيز مدنظر بوده است:1- شناسايي متغيرهايي كليدي كه در كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور اثر گزاربوده و تعيين شاخص هاي مربوطه و نحوه سنجش آن.2- شناسايي و بررسي عواملي كه باعث شده اند دستگاه فرهنگي به موقع اهداف مطلوب خود را عملي نموده است.3- تأثير دادن مطالعات تطبيقي ساير كشورها در كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي ايران.4- با انجام مطالعات فوق و طراحي مدل بتوان از هدر رفتن سرمايه گذاري ها در دستگاه هاي فرهنگي جلوگيري كرده و بدنبال آن تحقق به موقع اهداف سازمان را شاهد باشيم.5- توسعه يادگيري و توانايي تطبيق در دستگاه هاي فرهنگي كشور.6- با توجه به فرضيه ناپيوستگي محيط و وجود تلاطم و آشوب و بي قاعدگي و بي نظمي كه در محيط روابط بين المللي وجود دارد و هر لحظه تغييرات اجباري را متوجه ساختار نظام ها مي كند، هدف ديگر اين تحقيق در واقع ايجاد يك نوع آمادگي است كه در صورت تحت الشعاع قرار گرفتن فرهنگ و ساختار حكومت ها، اين گونه تغييرات با توجه به اصول و مباني پيش بيني شده در ساختار آن حكومت باشد. بويژه در حكومت هاي اصول گرا و ارزشي مثل نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران هر گونه تغييري نبايستي اصول اعتقادي و ايماني را وجه المصالحه خود قرار دهد و اصول كنترل استراتژيك تأكيد مي كند كه با توجه به اهداف، جوابگوئي، شايستگي و نوع ارزش ها اقدامات استراتژيك را انجام داد.7- جهت دهي به مديران ارشد دستگاه هاي فرهنگي كه بدانند روي

كدام عوامل بيشتر سرمايه گذاري كنند.8- طراحي اين مدل ميتواند هم افزايي[6] دستگاه هاي فرهنگي كشور را افزايش دهد؛ چرا كه در انسجام برنامه ها تأثير مضاعفي خواهد داشت.مباني نظري تحقيق:مديريت استراتژيك:مديريت استراتژيك هنر و علم تدوين، اجراء و ارزيابي تصميمات وظيفه اي چندگانه است كه سازمان را قادر مي سازد به هدف هاي بلند مدت خود دست يابد. همچنين مديريت استراتژيك به عنوان فرآيندي مداوم و تكراري كه در جهت حفظ تناسب تمامي سازمان با محيط اطراف آن هدف گيري شده است؛ مي باشد. Samuel Paul, 1990, P.5))طي بررسي هاي به عمل آمده از ادبيات مديريت استراتژيك و ملاحظه الگوهاي طراحيشده مربوط به دانشمندان اين علم مديريت استراتژيك را به عنوان يك فرآيند يا سلسله اي از مراحل تعريف نموده اند كه نمودار شماره (1) نشان دهنده آن مراحل مي باشد(ديويد فرد آر، 1385):نمودار(1): فرآيند مديريت استراتژيكمنبع:ديويد، فرد آر. (1385) ، "خلاصه مديريت استراتژيك، مفاهيم و يافته ها" ، ترجمه و تدوين وجه الله قرباني زاده، انتشارات بازتابمفهوم و تعاريف كنترل استراتژيك:مفهوم كنترل استراتژيك بر اين موضوع اشاره دارد كه روند مديريت استراتژيك و نتايج آن بايستي به تناوب با طرح سؤالاتي مانند چه چيزي درست انجام شده است؟، چه چيزي اشتباه انجام يافته و روند مديريت استراتژيك چگونه بايد گسترش يابد؟، چگونه بايستي ارزيابي شود؟. مسئله اين نيست كه چطور ممكن است يك استراتژي مديريتي در نظر گرفته شده خوب طراحي شده باشد، بلكه اجراي مؤثر استراتژي مديريتي فوق بخشي از يك تلاش برنامه ريزي شده متكّي بر ارزيابي و كنترل مي باشد، البته مشروط بر آنكه استراتژي تحقق پيدا كند يا اگر اين استراتژي مناسب نيست كنار گذاشته و رها شود. (Harrison,

1991)در رابطه با كنترل استراتژيك بسته به مورد آن تا بحال در طيف وسيعي تعاريف مختلفي از ساده تا پيچيده ارائه شده است كه صرفنظر از تعاريف سنتي و جديدي كه بر اين اصطلاح ارائه شده ذيلاً ديدگاه بعضي از صاحب نظران و دانشمندان مطرح در اين حوزه آوشده است:1- روش و بل در اين زمينه اظهار مي كند: "كنترل استراتژيك به عنوان يك سيستم گزارش گيري طراحي شده كه جهت ارائه به موقع اطلاعات در ارتباط با اجراي موفقيت آميز تصميمات استراتژيك به مديران ارشد عمل مي كند." (Roush Bell, 1987, PP. 91 – 103)2- گلوك و جاش[7] در اين زمينه مي گويد: "كنترل استراتژيك از اين جهت است كه ببينيم آيا گزينه هاي اجراء شده استراتژي به اهداف از قبل تعيين شده منجر مي شود." (Argiyris, 1986, pp.363-375)3- به استناد نظر رابرت آنتوني و جان دردن و نرومن بدفورد در كتاب نظام هاي كنترل مديريت، گفته شده است: "كنترل استراتژيك عبارت است از ارزيابي اهداف كلي سازمان و نيز طراحي و بازنگري در استراتژي ها و سياست هاي كلّي جهت دستيابي به اهداف" (Gardener, 1985, pp.1-24)4- به استناد نظريه ساموئل سرتو[8] كه در رابطه با كنترل استراتژيك مطرح شده است: "كنترل استراتژيك آخرين گام در فرآيند مديريت استراتژيك است و يك نوع كنترل سازماني است كه به منظور بهبود مديريت استراتژيك و حصول اطمينان از اينكه سازمان به نحو صحيح عمل مي كند بر روي آن تمركز دارد." (Alexnder, 1985, pp.91-97)5- به استناد نظريه شري يونگ و استاينمن  كنترل استراتژيك به شرح زير تعريف شده است: "كنترل استراتژيك عبارت است از ارزيابي انتقادي طرح ها، فعاليت ها و نتايج به منظور كسب

اطلاعات لازم براي هدايت صحيح امور عملكرد آتي سازمان" (SchreYong Stein mann, 1987, pp.91-103)6- و بالاخره پيرس و رابينسون كنترل استراتژيك را "پيگيري مسير استراتژي در حال اجراء كه مسائل با تغيير در فرضيات بنيادي را كشف و تعديل هاي لازم را بوجود مي آورد" مي دانند. (Pearco Robinson, 1988, p.28)در مجموع مي توان گفت كنترل استراتژيك با پايه ريزي و استفاده از نقاط بازرسي[9] استراتژيك يعني «ملاك هايي كه ممكن است براي ارزيابي پيشروي رو به جلو در اجرا و تحقق استراتژي مقرر مورد استفاده قرار گيرند» مي باشند. اين ملاك ها آستانه هاي اجراي استراتژي سازماني را پايه گذاري مي نمايند كه اگر برآورده شوند، اعتبار استراتژي مقرر حاصل مي شود. بنابراين كنترل استراتژيك بر هماهنگي ميان فرموله كردن استراتژي و اجراي آن دلالت مي كند و اطمينان حاصل نمودن از اينكه استراتژي همزمان با جدول زماني رو به سوي هدف مي باشد را نيز كنترل استراتژي مي گويد.براي اهداف و نيات اين مقاله، كنترل استراتژيك بعنوان يك روند زيرين[10] قابل تشخيص در مجموعه فرآيند مديريت استراتژيك تعريف شده است. بنابراين كنترل استراتژيك يك زير مجموعه از روند بزرگتري است كه شامل توسعه فرمول سازي، انتخاب و اجراي يك استراتژي براي كل سازمان مي باشد و از سطح مديران ارشد اجرايي صادر مي شود.جايگاه فرهنگ ديني و نقش تصميم سازان دستگاه هاي فرهنگي كشور در آنتوسعه فرهنگ ديني يكي از دل مشغولي هاي عمده روشنفكران ايران در چند دهه قبل بوده است. با اين حال به دليل عدم وفاق ميان ذهني در مورد تعريف فرهنگ، هر كدام از صاحب نظران و متخصصان براي توسعه فرهنگ ديني نسخه اي جداگانه تجويز نموده اند. با توجه به اطلاعات موجود

در قانون اساسي و متمم آن كه در سال 1368 تصويب شد به طور كلي از سه نهاد به عنوان نهادهاي تصميم گيري ياد شده است كه عبارتند از: نهاد رهبري؛ مجلس شوراي اسلامي و هيئت وزيران. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 با اصلاحات 1368)در نظام جمهوري اسلامي ايران علاوه بر نهادهاي عامي كه به امر تصميم گيري در همه كشور اشتغال دارند، نهادهاي خاصي نيز در نظر گرفته شده كه مي بايست در امور تخصصّي تصميم گيري كنند؛ بدين معنا كه در امور فرهنگي كشور نهادهايي براي تصميم گيري در سطوح و لايه هاي مختلف پيش بيني شده اند كه اهمّ آنها عبارتند از:• شوراي عالي انقلاب فرهنگي• وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي• وزارت علوم تحقيقات و فناوري • وزارت آموزش و پرورش• صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران• سازمان تبليغات و ساير دستگاهاي ذيربطهمچنين هرم سلسله مراتب تصميم گيري فرهنگي در جمهوري اسلامي ايران را مي توان به صورت زير نشان داد: (ابوالقاسمي؛ 1381)نمودار(2): هرم سلسله مراتب تصميم گيري فرهنگي در كشورمنبع: ابوالقاسمي، محمد جواد. (1381). "گامي بسوي طراحي برنامه ريزي استراتژيك توسعه فرهنگي" ، همايش كاستي ها و راه كارهاي بخش فرهنگي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.بررسي هرم فوق نشان مي دهد كه فرهنگ ديني در جمهوري اسلامي ايران همواره مورد توجه مسئولان و مراكز تصميم گيري عالي كشور بوده و هست. عليرغم اين حسن توجه از سوي مسئولان محترم، همواره اين سؤال در ذهن محققان وجود داشته كه به چه ميزان در چند دهه قبل فرهنگ ديني در كشور توسعه يافته و اگر توسعه ديني اندك بوده و يا حتي پس رفت داشته چه افراد و دستگاه هايي بايد پاسخگوي علت اين ناكامي ها باشند؟

اگر بخواهيم برنامه توسعه فرهنگ ديني را بازيابي كنيم بايستي مراحل شناسايي رسالت ها، خدمتگزاري ها، ارزيابي و انتخاب استراتژي ها، تعيين هدف هاي سالانه و بلند مدت، تخصيص منابع، چگونگي محاسبه و نظارت و ارزيابي عملكردها را مورد نقد كارشناسانه قرار دهيم.در همين راستا بايستي بررسي كرد دستگاه هاي فرهنگي در رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوا و همچنين استقلال فرهنگي و مصونيت جامعه از نفوذ فرهنگ اجانب، اعتلاي آگاهي هاي عمومي در زمينه هاي مختلف، شكوفايي استعدادها و روحيه تحقيق و تبييع و ابتكار، رواج فرهنگ و هنر اسلامي، آگاه كردن جهانيان نسبت به مباني و اهداف انقلاب اسلامي ايران، فراهم نمودن وحدت ميان مسلمين و... چقدر موفق بوده اند.پيشينه تحقيق:بر اساس بررسي هاي انجام شده توسط محققين مشخص گرديد كه امروزه موضوع كنترل استراتژيك سازمان ها و دستگاه هاي حكومتي و اداري از مباحث جديد علم مديريت بوده و در اين زمينه كار عميق و برجستة تئوريك و علمي كاربردي كه بتوان از آن براي كنترل دستگاه هاي دولتي در ايران، به خصوص دستگاه هاي فرهنگي با اين رويكرد استفاده نمود اقدام مؤثري صورت نگرفته است. همچنين الگوهايي كه تا بحال در داخل و خارج از كشور در امر كنترل استراتژيك ارائه شده است، عمدتاً مباحث تجاري، اقتصادي، مالي، شيميايي و صنعتي را مورد توجه قرار داده اند. در مجموع پس از بررسي هاي مختلفي كه از نقاط قوت و ضعف مدل هاي مختلف كنترل استراتژيك صورت پذيرفت، مدل اي. فرانك هاريسون كه تحت عنوان "كنترل استراتژيك در سطح مديران ارشد"[11] مي باشد مدنظر قرار گرفت. در سال 1991 پروفسور اي فرانك هاريسون استاد دانشگاه ايالتي سانفرانسيكو يك الگوي

مفهومي فرآيندي كنترل استراتژيك را كه نشأت گرفته از نظريات جديد مديريت استراتژيك و كنترل استراتژيك و كاربردهاي دنياي واقعي است در سطح مديران ارشد را طراحي نمود كه الگوي فوق در نمودار شماره(3) آورده شده است.اين بررسي كه از 108 شركت انجام شده، قصد دارد تا آن دسته از عوامل كنترل استراتژيك كه مستقيماً در موفقيت تصميمات اتخاذ شده استراتژيك در سطح مديران ارشد (كه متعاقباً در سراسر سازمان اجرا مي شوند) را شناسائي نموده و اعتبار ببخشد. در پاسخ مستقيم به يك پرسشنامه جامع، شصت و يك نفر از مديران ارشد 9 عامل كنترل استراتژيك را ارزيابي كردند كه تنها ارزيابي هاي مربوط به مديران ارشد اجرايي در اين بررسي پذيرفته و پردازش شدند. ارزيابي هاي آنان، نقاط قوت و ضعف قابل تصحيح در برداشت هاي آنان نسبت به كنترل استراتژيك در محدوده سازمان هاي مربوطه شان را آشكار ساخت. گرايش اين ارزيابي ها منجر به اعتبار بخشي فرآيند منطقي الگوي كنترل استراتژيك شد. (ايْ. فِرانكْ هَاريسُون؛ 1384)اين مدل در مجلّه تخصّصي مجله تخصصي بين المللي "مديريت استراتژيك (برنامه ريزي درازمدت)" [12] ارائه شده و با تغييراتي كه در آن ايجاد و عوامل جديدي بويژه با رويكرد فرهنگي بدان تزريق شد، در اين تحقيق به عنوان مدل مفهومي اوليه مورد نظر انتخاب گرديده است.مدل مفهومي تحقيق:تمام مطالعات تحقيقي بر يك چارچوب مفهومي استوار است كه متغيرهاي مورد نظر و روابط ميان آنها را مشخص مي كند. (ادواردز و همكاران؛ 1379) در اين تحقيق نيز با تكيه بر نتايج ساير الگوها و تحقيقات قبلي و با مبنا قراردادن مدل اي. فرانك هاريسون و توسعه آن، و بر اساس مباني نظري مورد

بحث، مؤلفه ها و اجزاء مدل پيشنهادي به شرح زير طراحي شده است و هر شماره نشان دهنده شماره فرضيه فرعي (حدس آگاهانه محقق در مورد پاسخ به سئوالات فرعي تحقيق) مي باشد:...روش و نوع تحقيق:روش انجام تحقيق بطوركلّي پيمايشي مي باشد كه از جهت كاربردي به صورت ميداني انجام شده است. روش اين تحقيق توصيفي با هدف توسعه مدل كنترل استراتپيك در حوزه سازمان هاي فرهنگي است كه در بخش نظري با مراجعه به ادبيات مديريت و كنترل استراتژيك عوامل مختلف مؤثر در الگو مورد تحليل قرار گرفته است. به منظور جمع آوري اطلاعات درخصوص اينگونه عوامل مطالعات بصورت كتابخانه اي و ميداني و با ابزار هاي فيش برداري مصاحبه و پرسشنامه هاي باز و نيمه ساختار يافته انجام شده است....جمع بندي و پيشنهادات:هدف اساسي از تحقيق حاضر طراحي و تبيين الگوي مفهومي فرآيندي كنترل استراتژيك دستگاه هاي فرهنگي كشور؛ و همچنين شناسايي متغيرهاي كليدي در كنترل استراتژيك و بررسي اين عوامل و ابعاد مدل و تأثير دادن مطالعات تطبيقي ساير كشورها؛ و طراحي ابزاري جهت امكان دادن و جهت دهي به مديران ارشد و هم افزايي دستگاه ها بوده است. در اين تحقيق به منظور دستيابي به اهداف فوق و طراحي مدل سؤالاتي مطرح شد و پس از بررسي مطالعات تطبيقي خارجي و مطالعات مشابه؛ با حدس تخصصي آگاهانه محققين مدل مفهومي اوليه تحقيق طراحي شد. سپس با طراحي پرسشنامه باز و بسته و تاييد روايي و پايايي آن؛ نظرات 100 نفر از خبرگان در سطوح وزير؛ معاون وزير و مديران كل و كارشناسان رده بالاي 6 دستگاه ها فرهنگي بزرگ كشور اخذ و با تجزيه و تحليل داده ها و

ارزيابي روابط بين ابعاد و شاخص هاي مدل سطح صفر تحقيق؛ و با استفاده از روش تحليل مسير، مدل نهايي و برازش شده تحقيق بدست آمد كه در نمودار شماره (6) نشان داده شده است.پيشنهادهاي تحقيق:در اين تحقي_ق 2 سري پيشنهاد به ترتيب براي دستگاه هاي فرهنگي كشور و براي محققين و پژوهشگران ارائه مي شود كه عبارتند از:1- پيشنهادهايي براي دستگاه هاي فرهنگي كشوربا عنايت به اعداد و ارقام به دست آمده در جدول شماره (18) پيشنهاد مي گردد موارد زير به ترتيب اولويت در دستور كار دستگاه هاي فرهنگي كشور قرار گيرد:1. مؤلفه هاي تعيين دقيق ارزش هاي محوري و تخصيص منابع داراي بيشترين اهميت 46/1=  است، لذا تأكيد بيشتري بر آنها مي شود.2. مؤلفه هاي كنترل راهبردي و اقدام اصلاحي؛3. مؤلفه هاي فرايند برنامه ريزي و عوامل كليدي؛4. مؤلفه هاي تخصيص منابع و سازمان دهي؛5. مؤلفه هاي كنترل عملياتي و كنترل راهبردي؛6. مؤلفه هاي شايستگي و كنترل عملياتي؛تأكيد در رابطه با ساير مؤلفه ها از جهت اولويت در جدول شماره(19) تابع مراحل زير است:12   11 5 9 8 2 72- پيشنهادهايي براي محققين و پژوهشگران آيندهالف- با توجه به اين كه رابطه بعضي از متغيرها با هم منفي و يا مقاديري ناچيز اعلام شده و بعضاً در مدل اوليه ارائه شده، مؤلفه ها و شاخصه هاي مهمي تعريف شده كه در عمل ادغام و در نتيجه گيري نهايي اگر چه به صورت عيني تأثير خود را نشان نداده است (مثل سبك رهبري، مفروضات استراتژيك، فرهنگ سازماني و ارتباطاتي اثر بخش) و چه بسا در تئوري ها و اظهارنظر محققين اين مسئله غيرمنتظره باشد، پيشنهاد مي گردد مدل فوق را با روش هاي ديگر، طراحي و آزمون نموده و نتايج به دست آمده

را با اين مدل تطبيق داده و چرايي آن را بررسي كنند.ب- با توجه به نتايج به دست آمده از الگو، پيشنهاد مي شود اين الگو را در رابطه با ساير دستگاه هاي غيرفرهنگي و اجرايي هم به آزمون گرفته و نتايج تحقيقات را بررسي كنند.ج- پيشنهاد مي شود با عنايت به تحقيق انجام شده، بررسي راه كارهاي بهبود ساختار، فرايند نگري سازماندهي تخصيص وظائف، اختيارات و كنترل هاي راهبردي عملياتي دستگاه هاي فرهنگي دنبال شود.د-  موانع ساختاري دستگاه هاي فرهنگي كشور در تأثير مؤلفه هاي نمودار(6) بررسي و ارزيابي شود.و- پيشنهاد مي شود براي كنترل استراتژيك هر يك از دستگاه هاي فرهنگي با توجه به اين كه مدل از نرم افزار ليزرل و 100=n استفاده كرده براي هر دستگاه فرهنگي نيز با روش فوق كاربرد مدل را به طور مجزّا ارزيابي كنند. به عبارت روشن تر مثلاً براي صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران با انتخاب 100 نمونه از داخل مجموعه تشكيلات صدا و سيما و تعيين روابط و ضريب مسيرها و وزن هر كدام از عوامل چگونگي كاربرد اين مدل را نيز بصورت مجزّا براي صدا و سيما تعيين كنند.منابع:1. ابوالقاسمي، محمد جواد. (1381). "گامي بسوي طراحي برنامه ريزي استراتژيك توسعه فرهنگي" ، همايش كاستي ها و راه كارهاي بخش فرهنگي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.2. ادواردز و همكاران. (1379). "تحقيق پيمايشي: راهنماي عمل" ، ترجمه سيدمحمد اعرابي و داوود ايزدي، تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي.3. ايْ. فِرانكْ هَاريسُون. (1384). "كنترل استراتژيك در سطح مديران ارشد" ، ترجمه غلامحسين نيكوكار، تهران: دانشگاه امام حسين(ع).4. پيتر لورانژ، مايكل اسكات مورتن، سومانترا گوشل(1385)، "كنترل استراتژيك" ، ترجمه سيدمحمد اعرابي و محمد حكاك ، تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي.5. ديويد، فرد

آر. (1385) ، "خلاصه مديريت استراتژيك، مفاهيم و يافته ها" ، ترجمه و تدوين وجه الله قرباني زاده، تهران: انتشارات بازتاب.6. سلطاني تيراني، فلورا. (1378). "كاربرد تجزيه و تحليل علي در پژوهش هاي علوم اجتماعي و رفتاري" ، تهران: مركز آموزش مديريت دولتي.7. علي احمدي، عليرضا. (1383). "مجموعه مقالات مديريت استراتژيك (شامل 31 مقاله تاليف و ترجمه اي در فرآيند مديريت استراتژيك )" ، تهران: انتشارات توليد دانش.8. علي احمدي، عليرضا و علي احمدي، حسين. (1383). مباني و اصول مديريت اسلامي (رويكردي نوين براي مديريت در هزاره سوم و جهاني شدن) ، تهران: انتشارات توليد دانش.9. فرهنگي، علي اكبر و ديگران. (1386). "طراحي و تبيين مدل نهادي كردن برنامه هاي راهبردي جامعه از طريق رسانه هاي جمعي" ، دانش مديريت، دوره 20 ، شماره ?? ، زمستان 1386 ، از صفحه ?? تا ??.10. قاسم پور، احمد. (1378). "بررسي و تبيين شاخص هاي كنترل در مديريت استراتژيك دفاعي" ، پايان نامة دكتري، تهران: دانشگاه عالي دفاع ملي.11. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 با اصلاحات 1368، اداره كل قوانين و مقررات مجلس شوراي اسلامي.

12. C. Argiyris. (1986), sungle-Loop and pouble-loop models in research on Decision making, Administrative Science quarterly, management control systems six Edition, Irwin, Homewood, Illinois, PP. 363 - 375.13. David Ash. (1992), Strategic control: A problem Looking for a solution, IJSM (LRP) Vol. 25, No. 2, PP. 105 - 115.14. David C. Band and Geral scanlan. (1995), strategic control through core competencies IESM (LRP) Vol. 28, ISSU E 2, PP. 92-102.15. E. P. M. Gardener (1985), A system Approach to bank prudential Management and supervision

the untie lionization and feed back control, Journal of management studies No. 22, PP. 1 - 24.16. Frank E. Harrison. (1991), Strategic control at the C. E. O. Level, International Journal of strategic Management (Long Range planning) Vol. 24, No. 6, PP. 78 - 87.17. G. Schreyong and H. stein mann. (1987), Strategic control, A new Perspective Academy of management Review, No. 12, PP. 91 – 103.18. Horvitz, J. h. (1979) Strategic control: A New Task for Management, (Long Range planning), (12) 3-2-7.19. J. A Pearco and P.s.Robinson. (1988), Strategic management, strategic formulation and Implementation, Homewood III Rwin Publishing, p. 28.20. L. D Alexnder. (1985), successfully implementing strategic Decisions. Long Range planning, No. 18, PP. 91 - 97.21. Legge D. Baxebdale P. (2004), "The Strategic Control of an Ant-Based Routing System using Neural Net Q-Learning Agents" , Paper presented at the Fourth Symposium on Adaptive Agents and Multi-Agent Systems (AAMAS-4), at the AISB 2004 Convention, University of Leeds, UK, March 29th and 30th, 2004.22. Lorange, Pand, D. Murphy. (1990), Consideration in Implementing strategic control. Journal of Business strategy. 4(4).23. Paula van Veen-Dirks and Martin. (2002), Strategic control: Meshing critical success factor with the blanched score. IJSM (LRP) 35, PP. 407-427.24. Roush and Bell (1987), Strategic control, a new perspective. Academy of management Review PP. 91 - 103.25. Samuel C. Certo J Paul Peter. (1990), Strategic Management A focus on process, singupour, P. 5.26. Stephen Bangay and Michael. (1991), Creating a strategic control system, Goold (Long Range planning) Vol. 24, No. 3, PP.32 - 39. منبع:

فصلنامه علمي-پژوهشي پژوهشهاي منابع انساني دانشگاه امام حسين(ع)، شماره اول تهيه و تنظيم: پايگاه مقالات مديريت  www.SYSTEM.parsiblog.com

مديريت روابط فرهنگي، ضرروتها وچالشها

مديريت روابط فرهنگي، ضرروت ها و چالش هادكتر فريدون وردي نژاد- عضو هيات علمي دانشگاه تهران

اگر فرهنگ را يك الگوي انديشيدن، عمل كردن و دربرگيرنده باورها، اعتقادها و ارزش ها و آرمانها بگيريم كه در درون آن هنر، فنون و آداب جامعه هم وجود دارد، اين فرهنگ در مجموعه گروه هاي جامعه و اقشار ملت تجلي پيدا مي كند وبه تعبيري مي توان گفت عامل اصلي ايجادانگيزش و موتور حركت نيروي انساني يك كشور به حساب مي آيد. يعني اگر يك كشور از بعد فرهنگي داراي توفيق باشد موتور و مجموعه انرژي دهنده ساير عرصه ها را دارد. اگركشوري از بعد فرهنگي دچار مشكل باشد انگيزه لازم و زيربسترهاي دايم را براي ساير عرصه ها هم نخواهد داشت.فرهنگ را در معناي اصطلاحي و علمي آن مي توان اين گونه تقسيم كرد:دسته اول نگاه تاريخي ، وقتي نگاه تاريخي به فرهنگ داريم، معمولاً بر ميراث اجتماعي تكيه مي شود. مثلاً مرتباً خواهيم گفت گذشتگانمان انسان هاي خوبي بودند، كارهاي عظيمي كردندو دستاوردهاي بزرگي داشتند. ولي امروز چه داريم؟ معلوم نيست، فرهنگ گذشته گرا و گذشته محور است. اين موارد با نگاه تاريخي بر فرهنگ همخواني دارد.دسته دوم تعريف هاي هنجاري ازفرهنگ است كه تأكيد بر فائده هاوراه و روش ها دارد. در اين شيوه فرهنگي معمولاً بر بعد هنجاري بايدها و نبايدها تأكيد مي شود وجنبه كميتي وحاكميتي دارد.دسته سوم از تعريف هاي فرهنگ، تعريف هاي ساختي و يا ساختاري است كه در اين محور تأكيد بيشتر برالگوسازي يا

سازمان داشتن فرهنگ است ،. تعريف فرهنگ از بعد ساختي يا ساختاري، به دليل آن كه ما بايد نمونه هايي را به ساير ملت ها عرضه كنيم وبا الگو ارائه كردن، روش دادن، عمل كردن و توليد محصولات فرهنگي عرصه اي را در بربگيريم و بتوانيم در سطح بين المللي كار كنيم. بنابراين بخش تعريف ساختي و ساختاري بايد بيشتر مورد تأكيد ماباشد.دسته چهارم تعريف فرهنگ، تعريف تشريحي است كه بر عناصر تشكيل دهنده فرهنگ تكيه دارد نظيرهنر، آداب، رسوم، اعتقادات و فولكلور و ساير موارد. هر كدام از اين تعاريف رادر نظر بگيريم، انسان با فرهنگ جامعه خودش اجتماعي مي شود و از مردم ديگر متمايز ميگردد. بر اين اساس اگر قرار باشد پيامي در سطح بين المللي داشته باشيم بايد يك تمايز كمي و كيفي با ساير ملل داشته باشيم كه پيام ما دردرون آن تمايز تعبيه شده باشد و اگر قرار باشد كه ما از نظر رفتاري و كرداري و گفتاري نظير ديگران باشيم و فقط بخواهيم باشعار و مطرح كردن يك سلسه توانايي هاي گذشتگان و بعد تاريخي فرهنگ حركت كنيم، قادر نخواهيم بود تأثيري بر ديگران بگذاريم. بنابراين فرهنگ يك امر زنده است و يك مقوله امروزي است كه بايد در زندگي ما ساري و جاري باشد.بر اين اساس بايد گفت كه فرهنگ داراي 3 سطح است:1- سطح زيرين و كاملاً پنهان. مثلاً يك درخت را در نظر بگيرد كه يك ريشه دارد و يك تنه و يك سري شاخ و برگ. يك بخش از فرهنگ بخش ظاهري و شاخ و برگ فرهنگ است ، اين سطح كاملاً قابل مشاهده

است. يعني در رفتار روزمره مردم ديده مي شود و علامت هاي آن را مي توان ديدو كاملاً قابل فهم و درك است .2- يك سلسله از ارزش ها، ارزشهاي حمايتي، هنجارها و قواعد رفتاري است كه در اصل ايدئولوژي هر جامعه است كه بايد ونبايدهايش هم درون اين سطح است كه در اصل اين مبناي عمل قرار مي گيرد و هر آنچه مربوط به يادگيري است در درون اين قسمت قرار مي گيرد.3- بخش سوم ، بخش مفروضات اساسي، يا زيربسترهاي فرهنگ است كه اين مفروضات را نمي توان ناديده گرفت. در اصل، اينها اعتقادات، باورها و ريشه هاي فرهنگي هر جامعه است.بنابراين اين سه سطح فرهنگ ريشه، تنه و شاخ و برگ است. ما در مناسبات فرهنگي بيشترين برخوردي كه داريم درصحنه عمل ها ورفتارهاوشاخ و برگ است كه در بيرون خاك قرار دارد.بر اين اساس كشورها وقتي بخواهند فعاليت هاي فرهنگي خودشان را سازمان بدهند و روابط فرهنگي را استوار كنند، بايد يك تئوري كانوني براي رفتارهاي خود در سطح بين المللي داشته باشند. تاتئوري كانوني كشورها مشخص نباشد، بخش فرهنگ به عنوان يك عرصه و ديپلماسي فرهنگي نمي تواند شكل بگيرد.تئوري كانوني كشورها چيست؟ معمولاً كشورها چهار محور رابه عنوان اساس، محور و تئوري كانوني روابط يا زيست خودشان قرار مي دهند. بدين معناكه بعضي از كشورها تمام توانايي خودشان را متمركز مي كنند در خصوص گسترش قدرت و توانايي سخت افزاري كشور،زيرا احساس مي كنند كه مورد تهديد هستند و امنيت ملي آنان در خطر است. پس راه مقابله با دشمن و ادامه حيات در سطح بين المللي را گسترش

قدرت و توانايي سخت افزاري خودشان مي دانند. مثلاً كرده شمالي وكوبا و برخي كشورهاي ديگر. اينها بدنبال اين هستند كه يك ايزولاسيون يا يك محدوديتي در ارتباطات بين المللي خودايجاد كند و توان نظامي و سخت افزاري خودشان را گسترش دهند. اگر كسي قدرت را به عنوان تئوري كانوني انتخاب كرد در بخش سخت افزاري، تمام مباني فرهنگي آن هم بر اين اساس شكل مي گيرد و ديگر هر كسي خارج از خودش را دشمن مي بيند.هر كسي را در خارج از محدود جغرافيايي تهديد مي انگارد، هر نوع روابط فرهنگي ديگران را تهاجم فرهنگي و نه تعامل فرهنگي مي داند.يك سلسله ازكشورها، تفكر و تئوري كانوني مسلط برروابط راسلطه مي دانند.اين به معناي آن است كه علاقمند هستند به جاي اين كه قدرت خودشان را گسترش دهند، از مرزهايشان مراقبت و رابطه شان را با ساير كشورها محدود كنند، بدنبال تأثيرگذاري و سلطه بر ديگر كشورها هستند. اين كشورها كشورهايي هستند كه علاوه بر جغرافياي طبيعي و مرزهايشان بدنبال جغرافياي سياسي فراتر از مرزهاي خودشان هستند. به تعبير ديگر اين كشورها كه تئوري كانونيشان سلطه است، مرزهاي طبيعي خودشان را به رسميت نمي شناسند و مرزهايشان را در جاي ديگر قرار مي دهند. مثال بارز آن دولت ايالات متحده آمريكا است كه استراتژي سلطه دارد و در خليج فارس همسايه جديدايران شده است و مرزهاي خود را از لحاظ سياسي گسترش داده و روابط سياسي اين كشور به اين صورت شكل مي گيرد.كشورهايي كه بدنبال هژمون و تأثيرگذاري و سلطه بر ديگر كشورها هستند، روابط شان عبارت است از برنامه هاي سخت افزاري و نرم افزاري توأمان. چرا؟

زيرا براي حضور در ساير عرصه ها و براي گسترش مرزهاي سياسي بايد نوآوري هايي در عرصه هاي مختلف از جمله عرصه فرهنگي داشته باشد. لذا به دنبال توليد صنايع فرهنگي، گسترش هنر، فرهنگ و توريسم هستند و روابط رابا ابعاد سخت افزاري و نرم افزاري توأمان جلو مي برند. سينماي آنان و بقيه عرصه هاي هنري شان رشد مي كند ، چون بدنبال نوآوري در محيط هاي جديد هستند تا بتوانند پايگاههاي خودشان را در آنجا مستحكم كنند.سومين سلسله از كشورها ، كشورهايي هستندكه قدرت و هژمون را به عنوان اولويت انتخاب مي كنند يعني زيست و حضور را متكي برگسترش ايدئولوژي و تفكر خودشان مي دانند. نمونه بارز آن رژيم اشغالگر قدس و برخي كشورهاي كمونيستي و برخي از كشورهاي مذهبي هستند.. اينها بدنبال گسترش تفكر و ايدئولوژي هستند و معمولاً شعارهاي جهان وطني دارند،ازديد آنها حكومت جهاني و دولت جهاني بايد شكل بگيرد. با اين نگاه ايدئولوژيكي، پس از روي كار آمدن نئوكانها يا نئومحافظه كارها در آمريكا، آمريكايي ها يك پيوند بين تئوري كانوني هژمون و تئوري كانوني ايدئولوژيك برقرار كردند، يعني اينها هم به دنبال گسترش ايدئولوژي وهم بدنبال نهادينه سازي فرهنگ امريكايي هستند و در اصل نوع روابط شان با كشورهاي ديگر براساس ارزشهاي نهادين ملي شان استوار است.آمريكايي ها مي گويند نوع مديريت آمريكايي بايد جهاني باشد، هنر آمريكائي بهترين است و ...اين نگاه ايدئولوژيك است كه كشورهاي كمونيستي و كشورهاي مذهبي و كشورهايي كه از اومانيزم و كاپيتاليزم حمايت مي كنند؛ بحث شان در اين تئوري كانوني ايدئولوژيك متمركز مي شود.چهارمين دسته، كشورهايي هستندكه بدنبال توسعه اند، يعني تئوري كانوني آنها توسعه است. به معناي ديگر آنان بدنبال رفاه اقتصادي هستند. دنبال رسيدن به وضعيت بهتر

زندگي مردم هستند، بدنبال توسعه صنايع خودهستند، بدنبال تقويت علم و دانش و حركتي كه بايد در اين مسير صورت گيرد.ايران به عنوان يك كشورفرهنگي بهتراست معلوم كند كه كجا قراردارد؟. تئوري كانوني كشور چيست؟ بدنبال توسعه قدرت است؟ بدنبال هژمون است؟ بدنبال توسعه ايدئولوژيك است؟ يا بدنبال توسعه اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي؟ تا اين محوررا مشخص نكنيم، هر آنچه را طراحي كنيم، يك سلسله اقدامات بدون پشتوانه اي خواهد بود كه ديگران فقط سرشان را تكان مي دهند وميگويند، بلي مطالب خوبي را تهيه كرديد، بايگاني كنيد و بگذاريد اينجا تا ديگران بعدها بيايند و بررسي كنندو هيچگاه به صحنه عمل و اجرا نخواهد رسيد!آن چه كه ازمروراسناد بالادستي كشور مستفادمي شود نشان مي دهدكه از اين چهار محور، اولويت جمهوري اسلامي ايران توسعه است. به دليل آن كه سند چشم انداز بيست ساله كشور كه طراحي شده و ايران 1404 را ترسيم كرده مي گويد: ايران بايدداراي جايگاه اول فرهنگي، علمي، اقتصادي در بين 36 كشورو در سطح منطقه باشد. در اين ميان كشورهاي قدرتمندي مثل تركيه، عربستان، پاكستان وكشورهايي مثل عمان هم كم كم در كنار اين ما قرار مي گيرند. اگر ما بخواهيم بين اين كشورها در تراز اول قرار بگيرم ، تمام مناسبات خارجي و روابط مان ، چه ديپلماسي فرهنگي و چه مناسبات سياسي بايد بر اساس «تئوري كانوني توسعه» شكل بگيرد و توسعه تعريف خاص خودش را دارد.توسعه معنايش اين است كه براساس سند چشم انداز ، روابط مؤثر و سازنده در سطح بين الملل داشته باشيم.، يعني اينكه ديگر جنگ نداريم، درگيري وخشونت و اخم نداريم. تعامل داريم، همراهي داريم،

وهمكاي ومشاركت.يعني اگر ما استراتژي كانوني مان را توسعه قرارداديم، ديگر نمي توانيم بگوييم تهاجم فرهنگي ودرگيري فرهنگي،بلكه بايد به سوي تعامل فرهنگي گام برداريم.تعامل يعني همكاري، كنار هم نشستن و چانه زدن وتهاجم يعني جنگ وبرخورد. آنها مي آيند جلو يك سنگر از ما مي گيرند، ما يك سنگر از آنها مي گيريم، آنها يك توپ فرهنگي به ما مي زنند، ماهم به آنها يك توپ فرهنگي مي زنيم، تا ببينيم وضعيت در اين جبهه چه مي شود؟ تهاجم فرهنگي زبان فدرت است، تهاجم زبان هژمون است، تهاجم زبان گسترش ايدئولوژيك است. ممكن است تصورشود هنگامس كه استراتژي كانوني كشور توسعه است، ايدئولوژي و قدرت كنار مي رود، چنين نيست.قدرت وايدئولژي همواره لازم است ولي اولويت توسعه است، مگر اين كه بگوييم سند چشم انداز 20 ساله يك سند كناري است و يا يك سند غيرجدي است. اگر سند جدي است، اين سند مي گويد توسعه ، مي گويد تعامل، اين توسعه ضرورت ها و قيودي هم دارد.سند چشم انداز مي گويد قدرت اول منطقه اي در سال 1404 با تعامل مؤثر و سازنده با جهان. اما مي گويد از هر راهي نمي توان به سوي توسعه حركت كرد.دو محدوده وحد هم مي گذارد، يعني دو سياست و خط مشي هم مي گذارد مي گويد:1- اسلامي و انقلابي ماندن،2- الگو براي ديگر كشورهاي مسلمان بودن.يعني اين دو قيد درسند چشم انداز وارد شده و به اين مي گوييم، بايد و نبايد كه در اصطلاح مديريتي وسياسي به آن خط مشي، سياست، قاب و چهارچوب گفته مي شود.يعني نمي توان به توسعه رسيد، اما اسلاميت

را كنارگذاشت. اگر قرار است ما الگوي ديگران باشيم، چگونه بايد الگوي ديگران باشيم؟ معمولاً الگوهاي رايج در جهان دو تا است. يكي الگوي همانندسازي، يعني ما بدنبال اين هستيم كه ديگران را مثل خودمان كنيم. آمريكا دنبال اين است كه ديگران را همانند ايالات متحده كند ، به اين مي گويند الگوي همانندسازي. روش و الگوي همانندسازي چيست؟شيوه آن ليبراليسم فرهنگي و جهاني سازي است. يعني آنهايي كه دنبال همانندسازي هستند، معتقد به ليبراليسم فرهنگي هستند، نه معتقد به هويت فرهنگي ملت ها. الگوي ديگر الگوي تكثرگرايي است، دراين الگوتنوع فرهنگي وجوددارد و بين جهاني شدن وجهاني سازي تفاوت قائل است. جهاني سازي يعني ديگران ما را مي برند جهاني مان مي كنند، يعني ما منفعل هستيم و آنان بر ايمان تعيين سرنوشت مي كنند. اما جهاني شدن انتخاب از طرف مابوده وجايگاه وسهم مان را مشخص مي كنيم و مي گوييم كه ما مي خواهيم جهاني شويم، ما انتخاب مي كنيم جهاني شدن را، اين امردر تكثر امكان پذير است.اما اگر چنين نكرديم، درپرتو الگوي همانندسازي ما را مي گيرند و مي برند جهاني مي كنند. گو اينكه در بسياري از عرصه ها اين اتفاق براي ملت ها افتاده است. در الگوي همانندسازي، اين الگو در واقع خط تمايز بين قوميت هاي متعدد را كاهش مي دهد. يعني ديگر هويت ايراني و شيعه بودن، آسيايي بودن، آرام آرام رنگ مي بازد. زبان فارسي كم كم تضعيف مي شود، بعد هم زبان عربي، همه بايد هم زبان شوند در دنيا، همه هم فرهنگ شوند، همه بايد مثل هم زندگي كنند. اين را مي گويند

الگوي همانندسازي، اين زماني متجلي مي شود كه اعضاي دو يا چند گروه نژادي و اجتماعي با همديگر همسان شوند و هدف اينها تركيبي از زيست شناختي فرهنگي اجتماعي رواني گروه هاي متمايز كه بدنبال يك جامعه جهاني با كمترين تفاوت مي باشند.اين يكي از الگوها است كه به آن الگوي همانندسازي مي گويند. اگر هدف از سياست هاي همانند سازي را ما كاهش اختلافات فرهنگي و ساختاري بگيريم، يعني بگوييم آنان كه بدنبال الگوي همانندسازي هستند، مي خواهند اختلافات فرهنگي و ساختاري را كم كنند و دنبال تسلط سياسي نيستند، كه هستند. در صورت تحقق كامل اين سياست كه در نقطه اوج آن ما يك جهان متجاوز، همراه و همگن خواهيم داشت. اما اين يك شعاري بيش نيست چون بيشترين درگيري به خاطر اين استراتژي ميان اروپا با آمريكا وجود دارد. به خاطر اين كه فرانسوي ها وآلماني ها مي خواهند زبان وفرهنگ خود را حفظ كنند .درگيري سينماها و فيلم هاي هاليود با اروپايي ها و فرانسوي ها بسيار جدي تر از درگيري ما به عنوان كشور ايران و مسلمانان با هاليود و آمريكا است. بنابراين اين همانندسازي به عنوان يك فرآيند اگر بخواهد عمل شود، يعني يكي شدن و متجانس شدن كه در دو بعد فرهنگي و ساختاري كاربرد دارد. در همانندسازي فرهنگي آنهايي كه به دنبال يكي كردن همه هستند، از بعد فرهنگي يك گروه قومي از نظر فرهنگي مي آيد به عنوان شاخص قرار مي گيرد و گروه هاي ديگر زبان و مذهب و آميزه هاي آن را اصل قرار مي دهند. يعني بدترين شكل همانندسازي براي ما به عنوان

جمهوري اسلامي كه بدنبال يك پيام هستيم و رسالتي در سطح ملي و منطقه اي و بين المللي احساس مي كنيم. بدترين شكل اين است كه برويم و در قالب همانندسازي فرهنگي قرار بگيريم ، معنايش اين است كه چون ما زور و قدرت كافي نداريم، بايد يك فرهنگ مسلط ديگرمثل فرهنگ غربي و آمريكايي محور شود ودراين ميان بايد خودمان را قرار بدهيم. بعد از گذشت يك زمان مشخص گروه هاي فرهنگي متمايز و منفرد مثل ما از لحاظ رفتارها و ارزشها، ديگر قابل تغيير دادن نمي باشند و هويتشان از بين مي رود. اين را در اصطلاح سياسي مي گويند استحاله شدن، رنگ باختن، اين همانندسازي فرهنگي است. اما در همانندسازي ساختاري سطح بالاتري از تعامل اجتماعي در ميان گروه هاي مختلف مدنظر است. در همانند سازي ساختاري تلاش مي شود كه فرهنگ هاي اقليت در نهادهاي مختلف جامعه جهاني پخش شوند و با اعضاي گروه هاي مختلف در قالب نشست هاي اجتماعي و ديپلماتيك همراه شوند. بدين معناكه در سطح جهان كانتون هايي درست مي كنندو مي گويند اين كانتون مسلمانان، اين كانتون مسيحي ها، اين كانتون كليمي ها، اين كانتون بودايي ها، رنگ هاوآداب را تضعيف مي كنند، اما مشتركات را مي گيرند و در پرتوآن ساختار نوين بين المللي درست مي كنند. اين را همانندساي ساختاري مي گويند كه اين هم براي ما مشكلاتي دارد، البته از همانندسازي فرهنگي كمي بهتر است. شكل دومي كه در تقسيمات بيان شد تكثرگرايي در مقابل همانندسازي است. در استراتژي تكثرگرايي، يك نوع از تكثرگرايي را مساوات طلبانه مي نامند. در تكثرگرايي كه نقطه

مقابل همانندسازي است، همه كشورها و دولت ها و ملت ها تأكيد بر حفظ و تشديد تفاوت هاي فرهنگي و مادي خودشان با ديگران دارند كه ظاهراً اين با خصوصيات ما ايرانيان و خصوصيات انقلاب وهويت آسيايي همخواني بيشتري دارد.سياست هاي متكي بر تكثرگرايي همواره مشوق تنوع قومي و حفظ مرزهاي جداكننده فرهنگ ها از همديگر است. يعني فرهنگ ما با فرهنگ ديگران متفاوت است. سياست هاي تكثرگرايانه بر اساس اصل حقوق جمعي و گروهي و نه حقوق قومي و نژادي بنا شده است. يعني اگر شما بخواهيد سياست هاي تكثرگرايانه را استراتژي اصلي سازمان فرهنگي قرار بدهيد، بايد حقوق جمع هاي ديگر را محترم بشماريد.نتيجه اين كه در يك نظام جهاني متكي بر سياست هاي تكثرگرايانه، قوانين بين المللي در زمينه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشورها را به يكديگر پيوند مي دهد. يعني يك سلسله از قوانين بين الملي مي آيد براي ما حقوقي قائل مي شود، براي ديگران هم قائل مي شود. مي گويد در حين حفظ تنوع مي توانيد با همديگر همكاري داشته باشيد و تفاوت هايتان را به رسميت مي شناسند. به تعبير ديگر، به جاي استحاله و اتحاد جهاني، يك ائتلاف جهاني بوجود مي آيد. در ائتلاف، هويت تك تك ملت هاوفرهنگ هاحفظ مي شود. اما روي مشتركات با همديگر كار مي كنند و همانندسازي هم نشده است كه هويت كسي از بين برود. البته درصورت تحقق اين مهم، احتمال دارد كه در جامعه جهاني متكثر، به رغم وجود نهادهاي سياسي و اقتصادي واحد و مشترك، فرهنگ ها به ميزان زيادي از همديگر جدا بمانند. يعني هويت فرهنگي ملت

هاحفظ شود.ازسوي ديگر،يك نوع تكثرگرايي هم در سطح جهان وجود دارد كه به آن تكثرگرايي مساوات طلبانه مي گويند. در اين نوع ازتكثرگرايي، به ايجاد تساوي بين كشورها و اقوام مختلف كه داراي نوعي استقلال فرهنگي و ساختاري هستند تأكيد مي شود. در اين حال ، برقراري تساوي در قدرت سياسي و قدرت اقتصادي در سطح تقريباً متوازن خواست كشورها مي شود. بنابراين شايد يكي از راهكارهاي ما براي تئوري كانوني روابط فرهنگي و ديپلماسي فرهنگي خارجي ، تلاش در تكثرگرايي مساوات طلبانه باشد. يعني حفظ فرهنگ ، زبان و تفكرات متعدد در سطح بين المللي با حقوق برابر و تلاش در جهت ايجاد ساختار جمعي. اگر تكثرگرايي از نوع نابرابر يا غيرمساوات طلبانه رايج باشد، ما در آنجا حتماً ضرر خواهيم كرد. تكثرگرايي غيرمساوات طلبانه و يا نابرابر، مثل آپارتايد و نژادپرستي زورگويانه است.بنابراين در جهان متكثر نابرابر، تساوي وجود نداشته و ضعيف ترها همواره منفعل وپيرو خواهند بود. امروزه تلاش فرهنگ غالب در جهان، فرهنگ غربي و دين مسيحيت است و تمدن اروپايي و آمريكايي كه اين فرهنگ جهت حفظ و گسترش نابرابراي و عدم تساوي در بين جوامع تلاش ميكند.آنها بدنبال اين هستندكه از توان فرهنگي و صنعت توليدي وارتباطي خود يك اقتدار سياسي بدست آوردند و سهم عمده اي از ثروت مادي و معنوي جهان رابه آن فرهنگ اختصاص دهند.ممكن است اين پرسش مطرح شود كه شالوده سياست هاي تكثرگرايي نابرابر چيست؟پاسخ آن، كوشش مداوم ايدئولوژي برتري طلبانه و نژادپرستانه غرب است كه مروج تفاوت هاي ذاتي و نژادي و فرهنگي است. اگر بخواهيم نمونه هايي از اين حركت را در

سطح جهان ببينيم، كافي است به بعد از جنگ جهاني دوم و چگونگي بازگرداندن مهاجران چيني از كشور آمريكا ويا مكزيكي هادر دهه 1980 وكشتارمسلمانان دربالكان توجه كنيم.باتوجه به آنچه كه گفته شد، براي اين كه بتوانيم از نظر فرهنگي در سطح بين المللي فعال شويم و منازعات را هم به حداقل برسانيم، بايد دو سه كار عملياتي انجام دهيم :1- در مناسبات فرهنگي مان از خشونت فيزيكي و نظامي و يا برخوردهاي خشن دوري كنيم. يعني با اجتناب از اعمال قدرت سخت در روابط فرهنگي و استفاده از قدرت نرم و با استفاده بهينه از زمان و يا منابعي كه در اختيارمان قرار دارد قدرت نرم را بكار بگيريم.زيرا اولويت گذاري در اعمال قدرت نرم راهكار حركت فرهنگي جهان امروز است.2- ديپلماسي مردمي فرهنگي را به همراه توان رسانه اي بكاربگيريم تا باتكيه بر قدرت چانه زني و رسانه هاي قدرتمند ازحاشيه به متن تحولات جهاني راه يابيم.3- با تكيه بر دانش و مديريت آن بر ارتباط و تعامل جهاني تأكيد كنيم وازبرخوردوتنازع دوري نماييم و تعامل سازند و مؤثر در روابط بين المللي داشته باشيم. اين استراتژي در مناسبات فرهنگي، قدرت رقابت و توليد محصولات فرهنگي را با ادبيات و زبان همه فهم جهاني به ما اعطا خواهدكرد. اين زبان، در مناسبات جهاني بهتر درك مي شود و مارا از حاشيه نشيني نجات داده و در متن رخدادها و تصميم هاي جهاني قرارمي دهد.بايد باور كنيم كه همه جهان دشمنان ما نيستند و ما مي توانيم در مباحث بين المللي باحفظ هويت خود شركت داشته ونقش تاثير گذار داشته باشيم.والسلام

فرهن_گ م_دي_ريت ف_رهن_گي

شهرام شيركوند «مديريت

فرهنگي به معناي سازمان دهي و اداره امور و فعاليت هاي فرهنگي است، مديريت فرهنگي نظير هر نوع مديريت سازماني ديگر، الزامات خاص خود را دارد. بنابراين در مديريت فرهنگي تمامي وظايف سازماني مديريت (سياست گذاري، برنامه ريزي، سازمان دهي، هدايت هماهنگي، نظارت و ارزيابي) در قلمرو امور و فعاليت هاي فرهنگي صورت مي گيرد».رشد و توسعه فرهنگي هر جامعه، مديون مديريت مدبرانه و مقتدرانه اي است كه بتواند با اعمال مديريت فرهنگي، جامعه را از مرحله اي محدود و نامناسب- كه فضاي تنفس را تنگ كرده- عبور دهد و افراد آن جامعه را به بالندگي و توسعه برساند. اگر چنين مديريتي در جامعه وجود نداشته باشد يا مردم با مديران ضعيف، كم هوش، ناآگاه و بي تدبير روبه رو باشند طبعا نبايد انتظار شكوفايي فرهنگ و مقولات فرهنگي را داشت.از يك منظر، «مديريت فرهنگي» 2نوع است: مثبت و منفي كه براي هر كدام از اين دو مي توان در طول تاريخ شواهد فراواني ارائه داد.مديريت مثبت فرهنگييكي از مديريت هاي مثبت فرهنگي، كه با عقلانيت، درايت و شناختي كه از انسان داشت جامعه اي منحط، آلوده، منحرف، ذليل و زبون را به اجتماعي پيروز، پاك، مستقيم و عزيز تبديل كرد و آثار عظيم فرهنگي خود را همچنان تا قرن هاي بعد از خود و نسل هاي آينده باقي گذاشته است، مديريت فرهنگي پيامبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله است.مديريت منفي فرهنگينوع ديگر مديريت فرهنگي، مديريت منفي است كه بر محور نفسانيات شخص مدير شكل مي گيرد. فرهنگ در تفكر چنين مديريتي چيزي جز بازيچه و ابزاري براي ارضاي خواهش هاي نفساني نيست، لذا در حوزه اينگونه مديران، ريا، تزوير، نفاق، چاپلوسي، شخصيت شكني و امثال اين گونه خصلت هاي پست اخلاقي

و رفتاري به وفور جلوه مي كند.مديريت منفي، از شيوه تفرقه بينداز و حكومت كن بهره مي گيرد و آنچه براي او بي مقدار و بي ارزش مي نماياند قدر و منزلت انسان است. هر گاه مدير خدمتي انجام بدهد منت مي گذارد، منافع و مصالح سازماني و مردمي را به پاي هوس هاي خويش به سادگي قرباني مي كند و در نهايت همه اين رفتارها و روش هاي ضد فرهنگ را به صورت جرياني فرهنگي درون جامعه وارد مي سازد و عاقبت مردم را به سقوط و انحطاط اخلاقي و رفتاري سوق مي دهد.معمولا مديريت فرهنگي را 2قشر تأثيرگذار، بر عهده دارند؛ عالمان و حاكمان، كه هر گاه در جهت منفي و تخريب باورهاي اصيل فرهنگي قدم بردارند فاجعه اي عظيم در زندگي انساني به وجود خواهند آورد.حضرت علي عليه السلام در مورد نقش عالمان فرمود: «زله العالم تفسد العوالم؛ لغزش عالم، فساد و تباهي جامعه را به دنبال دارد».پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره تأثير رفتارهاي مثبت و منفي زمامداران بر اوضاع و شرايط جامعه، مي فرمايد: «اذا تغير السلطان تغير الزمان؛ هنگامي كه در اخلاق و رفتار فرمانرواي جامعه دگرگوني به وجود آيد زمان دگرگون مي شود».مديريت فرهنگي، از نوع منفي و تخريبي آن در طول تاريخ، خسارت هاي فراواني بر باورها و اعتقادهاي مردم وارد كرده است؛ به ويژه در عصر ما، تخريب فرهنگ نه از موضع تحجر و ناآگاهي، بلكه از موضع روشنفكري و آگاهي، با هدف تسلط بر منابع مادي و معنوي توسط استعمارگران خارجي، يا عوامل و جريان هاي وابسته داخلي انجام گرفته است.خسارت هايي كه مديريت هاي فرهنگي منفي و نالايق، به ويژه در دوران سياه قاجاريه و پهلوي، به ميراث فرهنگي ملت ايران وارد ساختند از چنان حجمي و عمقي برخوردار است

كه قابل محاسبه نيست ولي با همه اين بي لياقتي ها و تخريب ها، پاسداران مرزهاي فكر و فرهنگ ديني و ملي، به ويژه عالمان آگاه، تربيت يافتگان حوزه هاي علميه، مراجع عالي قدر و مبلغان روشنگر دين و ديانت، در حد توان خويش از هويت فرهنگي اين ملت دفاع كردند و با شهامت روبه روي تهاجم فرهنگي دشمنان ايستادند و در اين پيكار شورآفرين، رسالت فرهنگي خود را با مقاومت و مداومت انجام دادند.تعريف فرهنگ و لايه هاي فرهنگيدر تعريف كلي فرهنگ شامل باورها، ارزش ها، اعتقادات و تمدن يك جامعه است و باتوجه به اين تعريف اگر بخواهيم راه حلي براي تحول و تغيير فرهنگ ارائه كنيم اين قابل انجام نيست. «شاين»، فرهنگ را شامل 3 لايه مي داند و هر جامعه را در اين لايه بررسي مي كند. لايه اول يكسري مفروضات كلي و باورهاي بنيادين است مانند اعتقادات يك فرد مذهبي كه وقتي به وجود آمدند به دشواري قابل تغيير هستند و اينها زيربناي فرهنگ هستند كه انديشه ها و باورهاي بنيادي هستند.روي اين لايه و اين سطح لايه ديگري به نام سطح ارزش ها بنا مي شود كه براساس آن اعتقاد، باور و پذيرش بنيادي يكسري ارزش ها پديد مي آيد كه سطح آن بسيار انتزاعي يا بسيار دروني است، درصورتي كه سطح دوم علاوه بر جنبه دروني يك مقدار جنبه بيروني نيز پيدا مي كند. سومين لايه، سطحي قابل ملاحظه با ظاهر فرهنگ است كه شامل نمادها، سمبل ها و الگوهاي رفتاري است كه ما در فرهنگ، نشانه هاي آن را مي بينيم.فرض كنيد در نظام اعتقادي ما رضايت خدا يك ارزش بنيادين است؛ اين مي تواند به صورت خدمت به مردم در لايه مياني فرهنگ جلوه كند و به صورت ارزش «خدمتگزار مردم بودن»

در لايه دوم فرهنگ مطرح است و صورت سوم اين ارزش به صورت نحوه برخورد ما با ارباب رجوع در اداره است. در سازمان يا مؤسسه اي كه كار مي كنيم يكسري وظايفي را انجام مي دهيم كه در جهت خدمت به مردم و در جهت كلي در راه رضاي خداست بنابراين اگر در لايه اول دقت كنيم مي فهميم كه اين لايه، سطح اصلي فرهنگ است و لايه سوم يك سطح ظاهري و نمادين است كه برگرفته از سطوح اول و دوم است.تعريف مهندسي فرهنگ«مهندسي فرهنگي» اصطلاح چندمعنا (polysemous) و كثيرالاضلاعي (multilateral) است كه به تازگي در فضاي فرهنگي كشور مطرح شده است و تا حدي به موضوع مهندسي اجتماعي (social engineering)نيز شباهت دارد. بر اين اساس تاكنون تعاريف گوناگوني از مهندسي فرهنگي ارائه شده است كه هر يك بعد خاصي از مهندسي فرهنگي را در نظر گرفته است. البته در اين ميان شاهد خلط 2اصطلاح مهندسي فرهنگي و مهندسي فرهنگ نيز هستيم كه مي تواند بحث از مهندسي فرهنگي را به انحراف دچار كند. بايد توجه كرد كه مهندسي فرهنگي چيزي جز طراحي نظام مديريت فرهنگي نيست.در حقيقت با اجراي مهندسي فرهنگي درصدديم كه به يك نظام مديريتي پيوسته، منسجم، هدفمند و قوي دست يابيم كه بتواند اهداف و سياست هاي فرهنگي كشور را به نحو مناسب محقق كند. اما در مهندسي فرهنگ، به هيچ وجه به دنبال رسيدن به يك نظام مديريتي نيستيم، بلكه منظور از آن ساماندهي محتوايي و شكلي فرهنگ و ارتقا و به روز سازي آن براي پاسخگويي به نيازهاي موجود و فرارو و نيز مواجهه با رقابت با ساير فرهنگ هاست.بر اين اساس مي توان گفت: مهندسي فرهنگي عبارت است

از طراحي جامع و منسجم نظام [مديريت] فرهنگي براساس مباني نظري و مدل دقيق، روشن و روزآمد و همچنين تعيين مناسبات آن با ساير نظام ها (سياسي، اقتصادي، مديريتي و حقوقي) و مهندسي فرهنگ عبارت است از بازپژوهي و نظريه پردازي در حوزۀ فرهنگ اسلامي - ايراني به منظور دستيابي به مباني، چارچوب، ساختار و شاخص هاي دقيق، روشن (متمايز) و روزآمد براي فرهنگ ايراني - اسلامي (نظريه و مدل فرهنگي). همان طور كه از تعاريف پيداست، تا قبل از دستيابي به محتواي فرهنگي منسجم و مورد قبول نمي توان به حوزه مهندسي فرهنگي وارد شد. لذا بايد تأكيد كرد كه لازمۀ مهندسي فرهنگي، مهندسي فرهنگ است.مهارت هاي ده گانه مديران فرهنگي براي تحول و توسعه فرهنگيبراي توسعه فرهنگي سياستگذاران و مديران فرهنگي نقش اساسي و محوري را به عهده دارند. بر اين اساس لازم است به مهارت ها و شايستگي لازم مجهز شوند. در ادامه به بخشي از مهارت هاي مورد نياز توسعه فرهنگي اشاره مي شود.1- مهارت تفكر استراتژيك فرهنگي:براي توسعه و تحول فرهنگي، لازم است پيش از اقدام هاي پراكنده به صورت استراتژيك، به تحول و توسعه فرهنگي نگاهي انداخت. در توسعه فرهنگي، مهارت تفكر استراتژيك مهم تر از مهارت مديريت استراتژيك است و اين به آن خاطر است كه توسعه فرهنگي مقوله پيچيده و چند وجهي و تفكراستراتژيك، پديده چندبعدي است كه از تعامل عوامل تشكيل دهنده آن، تفكر مناسب و كارآفريني توسعه استراتژيك فرهنگ، به وجود مي آيد. تفكر استراتژيك پيش بيني آينده نيست، بلكه تشخيص بموقع ويژگي هاي ميدان رقابت (فرهنگي) و ديدن فرصت هايي است كه رقباي فرهنگي در مورد آن غافل هستند. تفكر استراتژيك در قالب قواعد ساده و عميق ظاهر مي شود. اين قواعد مدل ذهني ويژه اي را

ايجاد كرده كه مبناي تصميم گيري هاي روزانه تا جهت گيري كلي سازمان خواهد بود.2- مهارت مديريت تنوع فرهنگي:براي توسعه فرهنگي، نياز است كه مشتركات فرهنگي جامعه يا سازمان شناخته شده، براساس آنها الگوي مناسبي طراحي شود. امروزه مديريت فرهنگ هاي گوناگون و ايجاد هم افزايي مثبت بين آنها نيازمند مهارت هاي مناسب در اين زمينه است. يكي از قابليت هاي مورد نياز مديران فرهنگي سازمان ها و جامعه مديريت تنوع فرهنگي است. تنوع فرهنگي نه تنها امري طبيعي است، بلكه به عنوان يك سرمايه بالقوه مي توان از آن ياد كرد و دليل آن تعامل و رشد فرهنگ ها توسط يكديگر است.3- مهارت هوش فرهنگي:هوش فرهنگي، با تمركز روي قابليت هاي خاصي كه براي روابط شخصي با كيفيت و اثربخشي در شرايط فرهنگي مختلف لازم است، بر جنبه اي ديگر از هوش شناختي تمركز دارد. هوش فرهنگي بينش هاي فردي را در برمي گيرد كه براي انطباق با موقعيت ها و تعامل هاي ميان فرهنگي و حضور موفق در گروه هاي كاري چند فرهنگي، مفيد است. براي توسعه فرهنگي نياز است كه مديران فرهنگي در ابعاد سه گانه ياد شده فعاليت كرده، اجزاي هوش فرهنگي را در خود تقويت كنند:بعد شناختي: براي توسعه فرهنگي نياز است تا در مورد مؤلفه هاي فرهنگي اطلاعات كسب شود. بعد فيزيكي: بسياري از تفاوت هاي فرهنگي در اعمال قابل مشاهده فيزيكي، تبلور مي يابند.بعد احساسي- انگيزشي: سازگاري با يك فرهنگ جديد مستلزم غلبه بر موانع و مشكل هاست. افراد تنها زماني از عهده كاري بر مي آيند كه از انگيزه زيادي برخوردار بوده و به توانايي هاي خود ايمان و باور داشته باشند.4- مهارت رهبري فرهنگي:رهبران فرهنگي اثربخش، از راه ساختن شخصيت خود، قابليت نفوذ در فرهنگ ديگران را كسب كرده، زمينه هاي به كارگيري آموزه هاي

فرهنگي ديگران را فراهم مي سازند.5- مهارت فضا سازي فرهنگي:با توجه به اينكه فرهنگ زيربناي هر كار بوده و شيوه زندگي مردم بدان وابسته است، مديران فرهنگي سازماني و جامعه بايستي قابليت ايجاد فضاي فرهنگي را داشته باشند. در فضاسازي فرهنگي مي توان بسياري از آموزه هاي فرهنگي را نهادينه كرد و به كار بست. يكي از عواملي كه به ايجاد و ترويج فرهنگ كمك مي كند، وجود فضاي فرهنگي است. زماني كه مردم در فضاي فرهنگي قرار گرفتند آن فضا اثرهاي تشويقي داشته، يادگيري فرهنگي به صورت عادت درآمده و جزو ساختار كلي و شخصيت آنان مي شود.6-مهارت كسب و كار فرهنگي:فرهنگ، زير بناي كسب و كار در سازمان و جامعه است؛ به عبارت ساده، فرهنگ نوعي كسب و كار است. اين بدان معناست كه هر كسب و كاري ادبيات، قواعد و نظام خاص و حرفه اي خود را دارد، بنابراين براي رونق آن از اهل فن استفاده مي كنند. در اين زمينه فرهنگ و توسعه فرهنگي، حرفه اي تر از ساير كسب و كارهاست.7- مهارت مديريت جهاني شدن فرهنگي در بعد ملي:در جهاني شدن فرهنگي، جنبه هايي از اين پديده بررسي و مطالعه مي شود كه در ارتباط مستقيم با انديشه و حس همفكري فرهنگي، همبستگي و وفاق سياسي، وحدت ملي و هويت ملي، تصويرسازي جهاني از فرهنگ ها و ملت ها، ارتباط هاي ميان فرهنگي، اخلاق جهاني، هويت هاي خرد و كلان فرهنگي و تحولات ارزشي دارند. جهاني شدن فرهنگي در عصر حاضر ويژگي هاي خاصي دارد كه آن را از دوران گذشته متمايز مي سازد.8- مهارت تحليل فرهنگي:براي اينكه بتوان فرهنگ را توسعه داد، ابتدا بايد مهارت تحليل گري تقويت شود. بدون تحليل نمي توان خلاقيت فرهنگي داشت. زماني كه مديران فرهنگي از

توانمندي تحليل آموزه ها و مؤلفه هاي فرهنگي برخوردار باشند، به راحتي مي توانند آموزه هاي جديد فرهنگي را خلق كرده و آنها را به مرور تبديل به روش هاي كار و زندگي كنند. مهارت تحليل فرهنگي، نوعي مهندسي فرهنگي است كه در آن مديران فرهنگي دست به شناخت عميق اجزا، عناصر و روابط بين مولفه هاي فرهنگي و با طراحي و ساخت دهي مجدد براساس هدف ها و كاركردهاي مورد انتظار مي زنند.9- مهارت انسجام سازي فرهنگي:يكي از مهارت هاي مهم مديران فرهنگي ايجاد يكپارچگي و انسجام فرهنگي در سازمان و جامعه است. براي اين كار لازم است مديران فرهنگي به سمت قوي كردن فرهنگ سازمان و جامعه حركت كنند. براي ايجاد انسجام فرهنگي در سطح جامعه، بايد روي 2محور اساسي كار شود: يكي اينكه، تعداد افراد جامعه معتقد به ارزش هاي عالي و فرهنگ را افزايش داد و ديگر اينكه ميزان و عمق اعتقاد و پايبندي به ارزش هاي فرهنگي را زياد كرد. براي اين كار، استفاده از شيوه هاي زير مي تواند انسجام فرهنگي را افزايش دهد:- پرورش احساس احترام به تاريخ جامعه و سازمان- آفريدن احساس يگانگي در افراد جامعه و سازمان- تشويق احساس عضويت در جامعه و سازمان و افتخار به آن- تقويت ساز و كارهاي تبادل نظر بين افراد جامعه، از مجاري رسمي و غيررسمي 10- مهارت فني و تكنولوژيك:يكي از مهارت هايي كه موفقيت مديران فرهنگي را در دنياي فعلي تضمين مي كند، حمايت هاي مربوط به تكنولوژي اطلاعات است. پيش از به وجود آمدن مهارت هاي تكنولوژيك تغيير پارادايم هاي ذهني در راه به كارگيري آن از اهميت ويژه اي برخوردار است. استفاده از اطلاعات، پردازش و مصرف درست آن در جهت ايجاد و توسعه فرهنگي از ضروريات كار فرهنگي است.

فناوري اطلاعات در حوزه هاي مختلف تأثير شگرفي به جا گذاشته كه در اين بين، تأثير فرهنگي آن قابل توجه است؛ تحولي كه در پرتو فناوري اطلاعات به وقوع پيوسته است، تحولي شگرف و مداوم در ارزش هاي فرهنگي و آداب و رسوم كشورها، ملت ها و قوميت هاست. هم اينك سبك زندگي، چگونگي پوشش، خوردن و آشاميدن، محل زندگي و كار، از محتواي اطلاعاتي بسيار بالايي برخوردار شده و از نظر تاريخي از نوآوري هاي اطلاعاتي لبريز شده است.نتيجه گيريفرهنگ مديريت فرهنگي براي توسعه فرهنگي كشور به عنوان اساس و زيربناي توسعه اقتصادي همواره از اهميت خاصي برخوردار بوده است. فرهنگ به عنوان شيوه و روش زندگي و معاش مردم است و براي توسعه و بهبود شيوه هاي مطلوب زندگي و كار، فرهنگ نيازمند اصلاح است. براي تحقق اين هدف نهادهاي فرهنگي به عنوان سياستگذارنوآوري، تحولات و تغييرات فرهنگي نيازمند مديران فرهنگي حرفه اي هستند. از اين رو توجه به ارتقاي مهارت هاي دست اندركاران بخش فرهنگ براي توسعه فرهنگي داراي اهميت ويژه اي است.1- سلطاني، دكتر ايرج، مديران فرهنگي؛ شايستگي ها و مهارت ها ( سايت مدير يار )2-تقوي، سيد رضا، كتاب تاملات فرهنگي3-جزوات درسي گروه مديريت امور فرهنگي دانشگاه آزاد اسلامي4- غلامي، رضا، سايت جوان امروز5- سخنراني دكتر الواني، همايش ملي توسعه در فرهنگ و هنر

خلاصه كتاب مديريت فرهنگي سازمان

0 ، 06:59 مديريت فرهنگي سازمان نويسنده : استانلي ديويسي خلاصه كتاب: مترجم: دكتر ناصر مير سپاسي- پريچهر معتمد گرجي- انتشارات: مرواريد- چاپ: 73- تهيه و تنظيم : زهرا صفدري- مقدمه: انسان هايي كه در يك نظام اجتماعي كوچك يا بزرگ زندگي مي كنند داراي باورها ،اعتقادات ،ارزشها ، سنت ها و هنجار هاي مشتركي هستند كه در مجموع فرهنگ آن نظام اجتماعي را تشكيل

مي دهند .قوت يا ضعف فرهنگ هر نظام بستگي به ميزان ژرفا و همبستگي با پديده هاي مزبور دارد . بي ترديد هر قدر فرهنگ يك نظام اجتماعي نيرومند تر باشد ، تغيير و تحول فرهنگي در آن دشوار تر است . سمت دادن سازمانها در جهت اهداف كاربردي (استراتژيك) چنانچه با باورها و فرهنگ كاركنان آن سازمان همسو نباشد ، كاري بس دشوار خواهد بود و در نهايت در روند اجرايي با مانع مواجه خواهد شد . در صورتي كه باور هاي شكل دهنده تصميمات بلند مدت و كلان سازمان را باورهاي راهبردي(استراتژيك) و باورهاي مشترك اجراكنندگان تصميمات را باورهاي كاربردي  (تاكتيكي-عملياتي)  بناميم ،همسو كردن اين دو دسته باور به هم افزايي فرهنگي و توفيق سازمان در تحقق اهداف خود خواهد انجاميد . در غير اين صورت ،انرژي ها صرف خنثي كردن يكديگر و ايجاد اختلال و مانع در راه حركت سازمان به سوي هدفها خواهد شد. براي همسو كردن هدفهاي راهنما (راهبردي)و باورهاي روزمره (كاربردي) و جلب تمايل قلبي و برانگيختن انگيزه هاي دروني افرادي كه باعث به اجرا در آمدن تصميمات مديران عالي سازمان ميشوند ، لازم است تدابيري موثر اتخاذ شود. اينگونه تدابير را اصطلاحاً مديريت فرهنگ سازمان مي نامند . اشتهار كنوني فرهنگ تغييرات گسترده محيط اقتصادي و افزايش مداوم فشار هاي رقابتي، براي استراتژي وقابليت سازمان در اجراي آن ،امتياز ويژه اي قايل شده است .در حال حاضر نه تنها دارا بودن توان لازم براي تنظيم واكنش هاي استراتژيكي مناسب لازم است بلكه اجراي بهنگام و سريع آن واكنش ها نيز نشانگر برتري رقابتي در بازار هاي بين المللي

است. فرهنگ سازمان شايد به عنوان اميدبخش ترين كاتاليزور- در بسياري از موارد نامساعد ،به عنوان بزرگترين مانع – براي رسيدن به اين هدف تشخيص داده شده است. عباراتي چون ((برگشت به اصول مقدماتي)) و ((تأكيد بر مباني اصلي)) به معناي سادگي بيشتر ، و پايان بخشيدن به تنوع سرمايه گذاري نيست بلكه اشاراتي است كه از تلاش سازمان براي يافتن ريشه هاي فلسفي مناسب خبر ميدهند و اين ريشه ها بخشي از آن چيزي است كه ميتوان آن را باورهاي راهنما ناميد. باورهاي راهنما و باورهاي روزمره بعضي باورها مربوط به نكات جزيي زندگي روزمره و بعضي از آنها در حوزه ي مسايلي است كه از نظر فرد،سازمان،يا جامعه به طور كلي اهميت زيادي دارد. باورهاي - راهنماي – عالي ،زمينه ايجاد باورهاي عملي و واقعي زندگي روزمره را تعيين مي كنند. براي نمونه ،باور راهنما در يك خانواده ممكن است اين باشد كه مثلا خانواده بايد واحدي نيرومند و منسجم باشد ، نسبت به زندگي ، اعضاي خانواده مركزيت داشته باشد و همه به طور منظم و هدفمند با يكديگر همبسته و نزديك باشند سپس از اين باور راهنما است كه بسياري باورهاي روزمره زندگي مانند غذاخوردن ،استفاده از تعطيلات و فعاليت هاي ديگر ريشه مي گيرد.براي نمونه در مورد غذا خوردن، باور روزمره ممكن است اين باشد كه به جاي آنكه هركس مطابق برنامه خود غذا بخورد، همه اعضاي خانواده با هم به صرف غذا بپردازنديا اينكه تا همه بر سر سفره ننشسته اند كسي شروع به خوردن نكند.به همين منوال در محيط كار هم ممكن است باور راهنمايي اين چنين باشد

كه مثلا به همه كارمندان فرصت داده شود تا حداكثر استعداد و توانايي خود را به كار گيرند. بنابراين باورهاي روزمره در چنين محيط كاري ميتواند بر درستكاري و تصميم گيري صحيح و سنجيده ،ارزشيابي عملكرد به طرز مطلوب ، اولويت دادن به كاركنان سازمان در تصاحب پست هاي مهم و برنامه هاي پرورش نيروي انساني در سطح ممتاز ،تاكيد كند. باورهاي راهنما به دو دسته تقسيم مي شوند.باورهاي بروني مربوط به نحوۀ رقابت و نحوۀ هدايت كردن كسب و كار و باورهاي دروني كه در خصوص نحوۀ مديريت و هدايت سازمان است. تركيب هردو اينها شالوده اي است كه شركت بر اساس آنها شكل مي گيرد ، به عبارت ديگر آميزه اي از باورهاي راهنما ، زيربناي فلسفي سازمان را تشكيل مي دهد. باورهاي راهنما مانند قوانين بنيادي به ندرت تغيير مي كنند،جزء حقايق كلي به شمار مي روند و گستردگي آنها به حدي است كه با شرايط گوناگون تطبيق مي يابند. از سوي ديگر باورهاي روزمره از گونه ديگري هستند. ضمن آنكه آنها نيز بخشي از فرهنگ سازمان را تشكيل مي دهند ، نبايد آنها را با باورهاي راهنما اشتباه گرفت. باور هاي روزمره ،قانونمندي و احساس هايي است كه به رفتار روزانه مربوط ميشوند ؛بستگي به موقعيت دارند و متناسب با شرايط تغيير مي كنند. شگرد دانستن و ناديده انگاشتن را به كاركنان مي آموزند.باورهاي روزمره ابزار كار ماندگاري فرد در سازمان است. فرهنگ و استراتژي دستيابي به ماهيت باورهاي راهنما و تشخيص آنها از باورهاي روزمره به علت ارتباط موجود بين باورها و استراتژي، حائز اهميت است.استراتژي از باورهاي راهنما ناشي

مي شود ، آنها ريشه هايي هستند كه استراتژي از آنها مي رويد .اگر استراتژي موضوعي است كه يك سازمان در صدد اجراي آن است و سازمان وسيله اي است كه چگونگي اجراي آن موضوع را نشان مي دهد ، باورهاي راهنما اين جنبه را دارند كه چرا سازمان در پي اجراي استراتژي است .باور هاي راهنما احجكامي هستند كه استراتژي ها بر اساس آنها تنظيم مي شوند ، در حالي كه باور هاي روزمره بر اجراي استراتژي ها اثر مي گذارند. استراتژي سازمان مي بايست هميشه توسط باورهاي راهنما تعيين و به پيش رانده شود. اجزاي تشكيل دهنده ي باورهاي راهنماي يك سازمان را مي توان به عنوان يك ((بينش)) تصور كرد كه ((رسالت)) استراتژيكي خود را مشخص مي كند. باورهاي راهنما جزء نخستين مواد تنظيم كننده ي استراتژي و باورهاي روزمره عناصر كليدي براي به اجرا در آوردن آن استراتژي مي باشند. فرهنگ روزمره ي يك سازمان به زمان گذشته/ حال و استراتژي به زمان حال /آينده مربوط ميشود. منظور اين است كه شما بايد سازمان ديروزي را امروز طوري مورد استفاده قرار دهيد كه شما را به فردا برساند. فرهنگ و مدير عامل اهميت قائل شدن براي فرهنگ را نمي توان به ديگري واگذار كرد. ميتوان در اين زمينه با ديگري سهيم شد اما نمي توان انجام آن را به ديگري محول كرد. خلاف آن هم به همان اندازه ارزشمند است . وجود مدير عاملي توانمند به اضافه علاقه مندي مديريت ارشد سازمان نسبت به سلامت فرهنگ سازمان ، نيروي مهمي براي تشديد ، تقويت يا تأكيد مجدد بر جهت حركت استراتژيك

در يك سازمان است. اگر رهبر شخص بزرگي باشد ، ايده هايي كه القا مي كند در فرهنگ سازمان نفوذ خواهد كرد . اگر رهبر فردي معمولي باشد ممكن است باورهاي راهنما به درستي القا نشوند. هر قدر رهبر در مورد هدفي كه از آن دفاع ميكند روشنتر و صريحتر باشد ،فرهنگ سازمان واضحتر خواهد بود. تغيير دادن فرهنگ سازمان يا مديريت آن به طرزي هدفمند ، به طور مستقيم يا غير مستقيم بايد با هماهنگي مدير عامل انجام شود. و اين بدان معني است كه ارزيابي فرد از فرهنگ سازمان الزامي خواهد بود. تشخيص باورها براي اين تشخيص از روش مصاحبه يا پرسش و پاسخ استفاده مي شود و به صورت اتفاقي نيست بلكه سؤالات از مديران ارشد پرسيده مي شود. باورها و ارزشها صرفاً تجلي يك فرهنگ هستند ، نه خود فرهنگ. يك فرهنگ زنده را در باورها و ارزشها بهتر ميتوان يافت تا در آثار و بقايا و در اسناد و مدارك. به اين علت است كه مديريت فرهنگ سازمان را وظيفه اي بغرنج و تجزيه و تحليل فرهنگ را گاه در همان حد غيرممكن مي سازد. ارزيابي ريسكهاي فرهنگي هنگاميكه فرد احساس روشني از باورهاي راهنما و چگونگي پيوند آنها با استراتژي سازمان پيدا كند ، مي تواند در مورد مساعدتها و موانعي كه  بر اجراي استراتژي سازمان اثر مي گذارند ، پرسشهايي مطرح كند. براي اين منظور فرد بايد به باورهاي روزمره ي فرهنگ رجوع كند. اقداماتي كه با واقعيت فرهنگي آن سازمان در تضاد باشد ، با مقاومت روبرو خواهند شد . اقداماتي كه سازگاري بيشتري با فرهنگ روزمره

داشته باشند ، با سهولت بيشتري پذيرفته مي شوند.بنابراين درجه ي ريسك فرهنگي  بسته به پاسخ هايي است كه به اين دو پرسش مهم داده شود:1) اهميت هر اقدام در موفقيت استراتژي چيست ؟2) ميزان سازگاري هر اقدام با فرهنگ روزمره تا چه اندازه است ؟ تغيير جهت در فرست شيكاگو فرست نشنال بانك آو شيكاگو ،تغيير جهت موفقيت آميزي را در اين زمينه نشان مي دهد .شركت مزبور در اواسط دهه ي 1970 ، بخشي از سهم بازار خود را از دست داد و شهرتش نيز تا حدود زيادي آسيب ديد . در سال 1981 ،نايك ياد شده با رهبري جديد ، براي بالا بردن سطح فرهنگ خود و دست يافتن به يك استراتژي جديد ، به تلاشي طولاني دست زد. مديران بانك با تمركز بر موضوعات فرهنگي كليدي و اقداماتي جسورانه در زمينه ي كسب و كار ، هويت سازماني خود را از نو احيا كردند، به طوري كه امروزه نتايج عملي كارشان ، آنها را در صف اول صنعت خدمات مالي قرار مي دهد . در ژوئيه 1980، باري اف سوليوان ، يكي از مديران بلند پايۀ بانك چيس مان ها تان ، رياست فرست نشنال را بر عهده گرفت.يكي از نخستين اقدامات او ، ترتيب دادن پژوهشي در زمينه ي فرهنگ بانك بود .هنگاميكه سوليوان در چيس مان هان تان بود  به اتفاق يكديگر كار مشابهي را در اين زمينه انجام داده بوديم ،از اين رو من نيز به همكاري فراخوانده شدم.همراه با تني چند از همكاران  ، ارزيابي فرهنگ سازمان را از طريق  مصاحبه با هيات مديرۀ بانك آغاز كرديم

.تنها پرسش ثابت و مشخصي كه مطرح  مي كرديم اين بود :درباره ي فرهنگ اين سازمان چه مي دانيد ؟ ياد كردن از آن دوران بويژه پيرامون فرهنگ آن زمان براي بسياري از آنان نوعي تخليۀ عاطفي به شمار مي رفت . فرست شيكاگو در سال 1969 ، زمانيكه ساختمان 60 طبقه اداره مركزي خود را در مركز تجاري شهر شيكاگو به پايان رساند ، اطمينان و اعتماد خود را نسبت به آينده بانك اعلام داشت . اين ادعا هنگامي مطرح شد كه فعاليت هاي مركز تجاري سير نزولي را مي پيمود. پنج دوره ي فرهنگي اين پنج دوره عبارت بود از :سالهاي آغازين ،روزگار رشد سريع ، سالهاي پر تشويش ، انتقال كنوني و فرهنگ آينده كه مي خواستند شاهد پيدايي آن باشند. دوره اول :سالهاي آغازين از سالهاي آغازين تاسيس بانك تا دهه 1950 ، فرست نشنال به عنوان موسسه اي كاملاً سنتي با تأكيد و تمركز بسيار بر پرداخت وام به مشتريان صنفي شناخته مي شد .پرداخت وام صنفي پابه پاي ذهنيت ممتاز بودن –اعتقاد به اينكه اگر قرار است كاري انجام شود ، از مسافرت گرفته تا تزئين دفتر كار، يا به درستي انجام شود يا اصلاً انجام نشود – به پيش مي رفت. موسسه از ديدگاه كاركنان هويتي نيرومند داشت؛ به طوري كه همكاري با بانك را مايه افتخار خود مي دانستند و مديريت ارشد بانك نيز از اعتماد به نفس برخوردار بود.كاركنان بانك قرارداد اجتماعي پدرمآبانه اي را كه بانك تحت عنوان((ريسك كم ، پاداش كم )) پيشنهاد كرده بود و نوعي تامين در برابر وفاداري و اعتماد كاركنان

محسوب مي شد ، با آغوش باز پذيرفته بودند. رهبري نيرومند مركزي از طريق رئيس  بانك ، بازتاب شيوه اي از مديريت بود كه عميقا بر رهبري فردي مشخص و استوار بود. دوره دوم : رشد سريع در سال 1961 ،با ورود گي لرد فريمان ، ناگهان آرامش خاطر دوره نخست پايان يافت و دوره جديدي از رشد سريع آغاز شد . ذهنيت ممتاز بودن در همه امور ادامه يافت .زمان ، زمان فعاليت و جنب و جوش در بانكداري بود .هيجان و جديت چشمگيري در درون سازمان موج مي زد . ((انجام معاملات ))كه بعد ها به زبان فني بانكداران ((مديريت بازرگاني)) ناميده شد ، به شدت مورد تأكيد قرار گرفت . سطح انتظارات در مورد دستيابي به مشاغل بالاتر با شتاب فزاينده اي بالا گرفت . دوره سوم : سالهاي پر اضطراب طي اين دوره ، بسياري از عوامل مثبت فرهنگ بانك از بين رفتند. تصميم گيري ها به سوي مقامات بلند پايه رانده مي شد  و كنترل هاي داخلي سنگيني صورت مي گرفت . بي اعتمادي و خشونت همراه با عدم اطمينان و اغتشاش در سازمان خود نمايي كرد .اين باور رواج يافته بود كه باند بازي و طرفداري از نور چشمي ها در سازمان حكومت مي كند . از باور هاي راهنما چندان خبري نبود ، كارها بر اساس باور هاي روزمره صورت مي گرفت و اين باور ها نيز بيشتر باورهايي منفي بودند. دوره چهارم : انتقال در سال 1981 ، با ورود باري سوليوان به سازمان ، مرحله انتقال آغاز شد كه حدود هجده ماه به درازا كشيد .در

خلال اين دوران بود كه فرست شيكاگو با جديت به تغيير فرهنگ خود پرداخت . كاركنان مي دانستند كه فرهنگ پيشين نياز به تغيير دارد اما اينكه تغيير چگونه بايد صورت پذيرد ، هنوز آشكار نبود . مديريت سازمان نسبت به ضرورت چنين تغييري آگاه بود و بر آن بود تا اين تغيير به صورتي هدفمند تكوين يابد . درآغازكار انتقال ، مديريت از نوعي آميختگي ويژگيهاي فرهنگي مثبت و منفي سخن مي گفت . هنوز هم مانند گذشته ، سازمان انتظار داشت رهنمود ها به طور مركزي اتخاذ و توسط رئيس ابلاغ شود . نتيجه اين شد كه وقت كاركنان در انتظار دريافت دستورالعمل و نحوه اقدام ((از مقامهاي بالا ))تلف مي شد. نخستين و مهمترين چيز ضرورت برقراري يك هويت سازماني بود كه هم براي مشتريان و هم براي كاركنان بانك يا به نحوي از بين رفته بود و يا مبهم بود . همين تعهد و الزام به هويت سازماني بود كه مي رفت تا به اصل سازماندهي فرهنگ جديد تبديل شود .در حقيقت براي آنها واژه ي ((فرهنگ))  ، نمايانگر گذشته / حال و (( هويت سازماني )) ، نمايانگر حال / آينده بود . دوره پنجم : فرهنگ آينده يكي از عناصر اين فرهنگ كه مي بايست در آينده استقرار يابد ، پر سروصدا آشكارا و بي درنگ پديدار شد . قرار بود استراتژي به عنوان يك ارزش بنيادي مطرح شود .سوليوان اين عقيده را كه بانك مي بايست بر اساس استراتژي معيني اداره شود ، همراه با خود آورده بود و اين موضوع به سادگي نحوه نگرش او را نسبت

به اداره يك موسسه نشان مي داد . نگرشي كه در واقع بخشي از وجود او بود . اين باور راهنما ،بر خلاف ديگر باورهاي راهنماي سازمان لازم نبود جايگزين باور راهنماي قبلي كه اعتبار خود را از دست داده بود ، بشود . اگر چه پرسنل به ادارۀ سازمان خود به شيوۀ استراتژيك عادت نداشتند ، اما به طور كلي از دورنماي آينده آن به هيجان آمده بودند و به اين ترتيب باور راهنما با مقاومت ناچيزي روبرو شده بود. تعهد نسبت به مشتريان ، مجدداً به عنوان يك فاكتور ضروري مورد تأكيد و تمركز قرار گرفت. ظرف مدت كوتاهي ، اعضاء كميسيون گروه كاري تشكيل داده و سه هدف را دنبال مي كردند . اول : شناساندن ارزشها و باور هاي سازمان فرست شيكاگو . دوم : سنجش قابليت هم آهنگي فرهنگ رايج در آن زمان با باورهايي كه خود را درآينده متعهد به انجام آن مي دانستند.و سرانجام هدف سوم : عبارت از تطبيق فرهنگ با استراتژي كسب و كارشان بود . در جستجوي احراز هويت بانكداري بين المللي خوشبختانه در فرست شيكاگو ، يكي از مهمترين اقلام ، افزون بر نقش تعيين كننده اش نسبت به استراتژي ، با فرهنگ سازمان نيز كاملاً سازگاري داشت .اين مورد (( مديريت روابط با ارباب رجوع در سطح جهاني)) بود . استخدام كاركنان جديد و سطح آموزش پيشرفته بر ارزش اين بخش از بانك افزوده بود . موانع موجود در بخش بانكداري بين المللي در گوشه راست بخش فوقاني در نمودار 1-3 به روشني ديده ميشود. ارتباط ضعيف بين واحدهاي اجرايي و ادارات مركزي

از مهمترين آنها به حساب مي آيد . مديريت روابط طبق روال معمول در بانكداري، هر يك از اين فعاليت ها در بخش جداگانه اي صورت مي گيرد و وظيفۀ مديريت روابط ، هم آهنگ كردن فعاليت اين بخش ها در قالب يك اقدام منسجم است . براي آنكه تأكيد جديدشان بر مديريت روابط بتواند موفقيت آميز باشد ، به اين نتيجه رسيدند كه انجام اقدامات زير ضروري است : *تشكيل گروه كار *برانگيختن حس اعتماد و احترام متقابل در بين شعب بانك *احساس مسئوليت لازم براي اخذ نتيجه *توانايي پيگيري در طول انجام كار بالاتر از حد متوسط *پرداخت پاداش در برابر انجام كار *تأكيد روزافزون بر سود آوري و تداوم آن آزمايشهاي به عمل آمده روي اين موضوع نشان داد كه براي كسب موفقيت در طرح مديريت روابط ، فرهنگ موجود سازمان بايد به طور چشمگيري تغيير يابد . به زودي روشن شد كه براي توفيق يافتن در اين بخش از استراتژي سازمان ، عواملي چون تعهد در عالي ترين درجه ، مسئوليت پذيري فردي و كار دسته جمعي بر مبناي واقعيت بايد اساس و محور فرهنگ باشد . مديريت عمليات كميته به اين نتيجه كلي رسيد كه : فرايند ها را در جايگاه خود قرار دهيد و با استاندارد هاي عالي آنها رااداره كنيد، زيرا در غير اين صورت آنها هستند كه شما را اداره خواهند كرد . خط مشي پرسنلي پنج موضوع فرهنگي كه آشكارا به دست آمد ، عبارت بود از : گرايش به پذيرش تصميم گيري توسط مقام هاي بلند پايه ، عدم ثبات در اجرا ،رفتار نابرابر در

دوران تصدي ، دست كم گرفتن واحدهاي غير وام دهنده وتمركز بيروني و ترديد آميز بر مشتريان و جامعه . نگاه كردن از سطوح پايين سازمان به بالا مديريت ارشد سازمان بر آن بود كه تصميم گيري در مورد بسياري از مسائل به سوي مقامات بالاي سازمان و حتي در پاره اي موارد ، مستقيماً به طرف رئيس سازمان سوق داده مي شود .كاركنان به اين نتيجه رسيده بودند كه سالمترين راه انجام كار اين است كه تصميمات لازم توسط مقامات بلند پايۀ سازمان اتخاذ شود بسياري از آنها اعتماد به نفس خود را از دست داده بودند و غالباً ترجيح مي دادند  از تصميم گيري طفره بروند و از پذيرفتن اين مسئوليت شانه خالي كنند. كميتۀ تعيين هويت، ضمن بحث و گفتگو هاي بسياري كه ميان اعضا در گرفت توانست نظر خود را بر كاستن از اين ويژگي  _ چشم دوختن به مقام هاي بالاي سازمان براي تصميم گيري ،متمركز كند و آن را همچون اهرمي براي تشويق به كار دسته جمعي ، اعتماد به نفس و قوه ابتكار در درون فرهنگ به كار برد. اجرا بسياري از اعضاء كميته ، اظهار نگراني مي كردند كه پيشينه اي از گسستگي در انجام كار و عدم پيگيري كه هر دو هم به يك اندازه در پيشبرد كار مؤثرند ، در سازمان وجود داشته است .اين پيشينه در مورد پاسخگويي به خواسته هاي مشتريان بيشتر و حتي حادتر احساس مي شد تا انجام امور داخلي بانك .به عقيدۀ اعضاء كميته ،نارسايي ياد شده به اين دليل بود كه كاركنان بانك نمي دانستند چگونه برخي كارها به

استراتژي هاي بزرگتري پيوند مي يابند . كميته قادر بود از طريق اعمال فشار بر بهبود معيار هاي اجرايي در تمام سازمان ، بر اجرا و تكميل كارها پافشاري و تأكيد كند . استخدام رسمي به علت مهاجرت بيشمار كاركنان و به همان اندازه ورود بي وقفه بسياري از مديران جديد ،بعضي كاركنان احساس مي كردند نوعي خرده فرهنگ در رابطه با طول خدمت وجود دارد. مسأله اين بود كه هر قدر سابقه كار بيشتر بود ، ميل و احساس عدم انگيزه و گرايش به انزوا بيشتر مي شد ، پس از مصاحبه هاي بسيار كارمندان به سه گروه مشخص تقسيم شدند .هر يك از سه گروه ، بر حسب سالهايي كه در استخدام سازمان بودند ، ارزشها و باور هاي متفاوتي را مطرح مي كردند. آنها كه سابقه كارشان كمتر از پنج سال بود خواه با تجربه يا بدون تجربه ، به نام (( فرهنگ پذير )) ناميده شدند و بيشترين شباهت را به ارزشهاي فرهنگ جديد داشتند .به آزادي ارج مي نهادند و در عين حال ، بصيرت نسبت به كار را در محيط خوداز عوامل بايسته مي دانستند .خوب كار كردن را ارزشمند مي دانستند و موقعيت هاي متعددي براي انتقال و پيشرفت نصيبشان شد . گروهي كه بين پنج تا ده سال سابقه كار داشتند به نام ((ناسپاسها)) ناميده شدند . با تمام توجهي كه به افراد جديد الاستخدام و كاركناني كه شركت را ترك مي كردند معطوف مي شد ، احساس ميكردند كه مشاركت آنها ناديده گرفته شده است . و به فكرشان نمي رسيد كه شايد بتوانند با ديدن

يك دوره آموزشي جديد ، بر اين احساس چيره شوند . آنها كه سابقه خدمتشان بيش از ده سال بود ، احساس مي كردند كه در سازمان ((ناشناخته)) مانده اند. بر اين باور بودند كه  عمق و گسترۀ تجربه آنها چنانكه شايد و بايد مورد توجه قرار نگرفته يا به آن پاداش كافي داده نشده است . ارزش كارشان در مقام يك كارمند متخصص و كارشناس در امور بانكي دست كم گرفته شده است. براي مديريت سازمان، تشخيص نياز ها و مهارتهاي مختلف كاركنان ، امر مهمي بود و تعهد نسبت به كاركنان كليد رمز موفقيت آنها محسوب مي شد .تبليغات بعدي آنها بر كار دسته جمعي تأكيد مي ورزيد و در اين تبليغات از تصوير كاركنان خاصي كه همگي در استخدام رسمي بودند ، استفاده مي كرد . واحد هاي غير وام دهنده در بسياري از شركت ها ، واحد هاي صف نسبت به واحد هاي ستادي از اهميت داخلي بيشتري برخوردارند ، به رقم اين حقيقت كه وجود هر دو واحد براي انجام كارها ضروري است . كميته تعيين هويت سازماني مي خواست كار گروهي را در ميان همه واحدها به عنوان عامل اصلي و ضروري در يك فرهنگ سازماني سالم مورد تأكيد قرار دهد . كميته نمي خواست كه واحد هاي غير وام دهنده چنين احساس كنند كه در درجه دوم اهميت قرار دارند. ديدگاه مشتري مراجعان صنفي بانك بر اساس مصاحبه ها و مطالعاتي كه توسط مشاورانشان در بخش صنعت انجام گرفته بود به آنها گفته بودند كه يك بانك نمي تواند پاسخگوي همۀ خواسته هاي مردم باشد : آنها مي

بايست فعاليت هايي را كه در آن مهارت دارند مشخص كنند و آنها را به خوبي انجام دهند. مشتريان ، فرهنگ بانكهايي را كه با آنها در ارتباط بودند ، به درستي مي شناختند و سيماي اين شناخت بيش از هر عامل ديگر ، نحوۀ رفتار كاركنان بانك با مشتريان بود . نمونه نگرش مراجعان بانك چنين بود :« بانك يعني كاركنان آن! آنها هستند كه فرهنگ بانك را منعكس مي كنند .» تعهد فرست شيكاگو در فرست شيكاگو ارجحيت با مشتري است . ما خود را نسبت به انجام خدمات ابتكاري  و با كيفيت بالا براي مشتريان خود مسئول مي دانيم . به نظر ما سود آوري در دراز مدت ، نتيجۀ رابطه درست با مشتريان است. ما هر ارتباطي را به قصد مشاركت دراز مدت و با اين هدف آغاز خواهيم كرد كه از منافعي كه نصيب مشتريان مي شود ، سود ببريم . از نظر استراتژيكي مانند يك نهاد اداره مي شويم .پيوسته در جستجوي راههاي بهتري براي رسيدن به برتري رقابتي خواهيم بود. استراتژي ما در طول زمان ثابت خواهد بود ، اما در عين حال براي بهره وري از تغييرات محيطي به قدر كافي قابليت انعطاف خواهد داشت . ما خود را متعهد مي دانيم كه هر كاري را به بهترين وجه انجام دهيم. كار دسته جمعي روش كار در شيكاگو است. كاركنان رمز موفقيت ما هستند.ما بايد كاركنان پايبند اخلاق ، لايق و با استعدادي كه خود را وقف انجام وظايف فردي و نيل به هدفها و مقاصد فرست شيكاگو مي كنند ،جذب كنيم و در افزايش و نگهداري

اين گونه افراد بكوشيم. نتيجه بانك آمادگي رويارويي با دشواريهاي آينده را دارد.بانك از استعداد و استراتژي هاي بجا برخوردار است و مي داند چه هدفي را دنبال مي كند –بانك مجدداً هويت خود را باز يافته بود .در سوم دسامبر 1983، مجله بيزينس ويك به نقل از يك گزارش تحقيقي موثق، فرست شيكاگو را در زمينۀ درآمد و بازده سرمايه گذاري «نزديك به نقطه اوج » اعلام كرد. در جاده منتهي به موفقيت ، دامهاي فريبندۀ فراواني در كمين است . دامها از آنجا كه فرهنگ سازمان هم براي اجراكنندگان و هم براي دانش پژوهان موضوع نسبتاً تازه اي است، سازمان هايي كه در پي تغيير فرهنگ خود هستند ، به طور حتم در طول راه مرتكب اشتباهاتي مي شوند.هرگونه كوششي براي تغيير ، در عمل با دام هايي برخورد مي كند .بنابراين منطقي است مديراني كه براي تغيير فرهنگ سازمان خود تلاش ميكنند ، با نحوه علت يابي ،پيشگيري و اصلاح اين قبيل دامها آشنايي داشته باشند . رويداد بي اهميت علت يابي اين پديده زماني پيش مي آيد كه هزاران نفر از كاركنان سازمان در مورد نخستين گامي كه براي تغيير فرهنگ سازمانشان برداشته شده سخناني مي شنوند اما بعد ديگر هرگز چيزي به گوششان نمي خورد . معمولاً اين فرايند زماني شروع مي شود كه مديريت ارشد سازمان اعلام مي كند كه برنامه اي براي تعيين هويت و تغيير جنبه هاي عملي فرهنگ سازمان در دست اقدام دارد. اعلام اين مطلب هيجان بسياري ايجاد مي كند اما چندي نمي گذرد كه موضوع به كلي فراموش مي شود. با اندوه بسيار ،

مدير عامل به اندازه اي كه ديگران اميدوار بودند علاقه اي به مسأله نشان نمي دهد و آنگونه كه شايد و بايد مفهوم را درك نمي كند . به عبارت ديگر ، كوششي براي تغيير فرهنگ سازمان به عمل مي آيد اما معمولاً به صورت سياست بازي و  تبليغات نمايشي است كه با كوشش واقعي اشتباه گرفته مي شود .پروژه مانند كشتي تازه به آب انداخته  مي شود در حالي كه تعداد معدود مديران بلند پايه اي كه واقعاً نقش اساسي داشته اند اعتقادي نداشته و همراه نمي شوند. بنابراين هر تلاشي كه در پي آن  براي انگيزش كاركنان به بحث كردن درباره فرهنگ سازمان به عمل آيد به نتيجه اي نخواهد رسيد. پيشگيري براي پرهيز از افتادن در چنين دامي ، روش ملايمي در پيش بگيريد .تغيير ارزشهاي مهم در يك روند ملايم و بدون سرو صدا از اقدامات مهم اوليه است . حفظ شكيبايي تا اطمينان از حمايت هاي لازم ، اصل آغازين هر گونه تغيير سازماني به شمار مي رود. اصلاح مخاطرات حالتهاي جدي زماني رخ مي دهند كه انتظار بيش از حدي ايجاد شده ولي برآورده نشده باشد . باورها را مي توان به عمل در آورد . اما آنها في نفسه عمل نيستند.اگر رويدادي در نظر بي اهميت جلوه مي كند بر اثر آن است كه توقع عمل مؤثري داشته ايم كه صورت نپذيرفته است .در اينجا اصلاحات تا درجه اي امكان پذير است كه توجه و تمركز خود را از انتظار برانجام اقدامات فوري برداريد و بر ستايش و ارج گذاردن به نفس باورها متمركز كنيد. و اين باورها

است كه به اعمال شكل مي دهد.اگر اقدامات مورد نظر شما به انجام نمي رسند علتش اين است كه باورهاي لازم در صحنه حضورندارند. لفّاظي علت يابي بر اساس ضرب المثل مشهور،دو صد گفته چون نيم كردار نيست ، سخن گفتن از يك شيئي را نبايد به جاي خود آن شيئي گرفت .فرهنگ يك سازمان شيئي نيست و رفتاري كه در جهت هدف باشد ، اما سخني از آن به ميان نيايد ، بهتر از همۀ حرفهاي بجا اما بدون عمل است . پيشگيري راه پيشگيري از لفّاظي ، وادار كردن كاركنان به مشاركت است .رهبراني كه ايده هاي بزرگي دارند ، كساني كه جمعيتي را به حركت در مي آورند ، معمولاً يك مطلب را به اشكال گوناگون بيان مي كنند (و پاره اي اوقات همان واژگان را به كار ميبرند اما منظورشان چيز ديگري است ). اين باعث مي شود كه بسياري از كاركنان ، ارزشهايي را كه از آن جانب داري مي شود به خود ببندند و عملاً در تحقق ايدۀ مورد نظر مشاركت كنند. اگر باور ها به روشني بيان شوند ، كاركنان، كلمات  صحيح كليدي را فرا خواهندگرفت و مكرراً به كار خواهند بست .نتيجه اي كه بدست مي آيد رسيدن به يك زبان تخصصي است . مفاهيم و قالبهاي تخصصي جايگزين فكر است و به اين جهت دشمن تغيير به شمار مي رود. جلب رضايت رئيس علت يابي گاهي كاركنان ارزشهاي سازماني خاصي را مي پذيرند ، به اين دليل كه رئيس مجبورشان كرده است ، نه آنكه خود آنها هم همانقدر موافقت داشته باشند . در چنين شرايطي

، باور هاي سازمان تنها زماني كارساز خواهد بود كه تأكيد و فشار رئيس پشت سر آن باشد . مدير عاملي كه مي گفت :« وقتي پاي خود را از روي پدال گاز برداشتم تمام فعاليت ها متوقف شد» ، منظورش عيناً همين بود . پيشگيري جلوگيري از اين دام كار دشواري است . بسياري از مديران مي گويند اگر مشتاق شنيدن باور هاي حقيقي و توصيه هاي صميمانه هستيد، بايد كاملاً مواظب باشيد كه  باورهاي خودتان را پيش از شنيدن نظريه ديگران اظهار نكنيد زيرا در غير اين صورت ، بيشتر موافقت بدست مي آوريد تا حقيقت .رؤسا با پنهان نگه داشتن نقطه نظر هاي خود ، از چنين رويدادي پيشگيري مي كنند.وجود چنين شرايطي در سازمان بدين معني است كه بله قربان گفتن و سر افكندگي ، عناصر اصلي يك فرهنگ سازماني ناسالم اند . اصلاح به  آرا و عقايد مخالف در صورتي كه سازنده باشند ارج بگذاريد . نشان دهيد كه عدم موافقت با رئيس هم مي تواند به نوبۀ خود خوشايند باشد.. بدبيني علت يابي بدبيني شايد از همه دامهاي ديگر نابود كننده تر باشد .اين دام زماني پيش مي آيد كه مديريت سازمان به رغم بيشترين تلاشها و نيات باطني اش ، ارزشها و باور هاي مطلوب را مسكوت مي گذارد و قادرنيست آنها را در تصميمات و رفتار خود به كار ببرد . باور هاي راهنما بيان كننده آن چيزي است كه سازمان معرف و مدافع آن است . پيشگيري بهترين روش براي پرهيز از بدبيني آن است كه مديران بلند پايه از خود بپرسند كه آيا درست است

كه نه تنها به آنچه مي گويند حقيقتاً ايمان دارند ، بلكه پيوسته براي  تحقق آن باورها نيز مي كوشند ؟. شمارش آراي كاركنان يك سازمان نشان داد كه به عقيده 62 درصد از آنها « مديريت كل سازمان نقش كاركنان را در موفقيت سازمان مؤثر نمي داند .» تحت چنين شرايطي پرهيز از بدبيني ، كاري بس دشوار است . اصلاح اساساً براي تصحيح بدبيني دو انتخاب موجود است . يا مشكلات رهبران سازمان را بر طرف كرد يا رهبران سازمان را تغيير داد . روش انقلابي براي رفع بد بيني كاركنان ، بر كنار كردن مديران است . مدير جديد را احتمالاً بايد از محيط خارج از سازمان آورد و او هم مجموعه اي از باورها و ارزشهاي جديد را همراه با خود به سازمان مي آورد . اگر كاركنان عادي سازمان از اين تغيير حمايت كنند ، دوران ماه عسل آغاز مي شود كه يك وظيفۀ عمده آن پذيرش و سپس تعهد نسبت به نظام جديد است . اگر به اين ترتيب پيش برود ، بدبيني ديرينه زدوده و به دور ريخته مي شود . علت يابي اگر باور هاي راهنماي سازمان استراتژي و عمل را به جلو نبرند ، باور هاي روزانه اين نقش را بر عهده خواهند گرفت . علت وجودي سازمان كم كم از نظر كاركنان ناپديد مي شود و در عوض ، توجهشان بر رويداد هاي روزمره و موانع تمركز مي يابد . پيشگيري ساده ترين راه براي پيشگيري از اين دام آن است كه باورهاي راهنماي سازمان را در معرض ديد قرار دهيم. باور هاي روزمره ،

استراتژي را تنها در  خلأ به پيش مي برند . باورهاي راهنماي فرهنگ هر قدر روشنتر بيان شوند ، با توالي بيشتري شنيده شوند ، به طور روزمره نقل شوند واعتقاد عميق تري را به خود جلب كنند ، مقررات خلق الساعۀ كمتري وضع و مجري هدفهاي دراز مدت سازمان خواهند شد . اصلاح سعي نكنيد باورهاي روزمرۀ زيان آور و نامناسب را از بين ببريد . در عوض براي معني دار شدن و به واقعيت در آمدن باورهاي راهنماي جديد تلاش كنيد .هر چه بيشتر اين باورها تبديل به عمل شوند ، به مشاهده درآيند و كراراً مورد تقويت قرار گيرند ، باورهاي روزمرۀ جديد در اطراف آنها رشد مي كنند و باورهاي روزمرۀ قديمي به آرامي و بدون اينكه مستقيماً به آنها حمله شود ، كهنه و منسوخ مي شوند . فرايند بدون توليد علت يابي يكي از دامهاي معمول عبارت از گيرافتادن در فرايند هاي بي انتها از حرفهايي است كه يا اصلاً به عمل در نمي آيد و يا اقدام ناچيزي درباره آن انجام مي گيرد . گاهي اوقات ، كميسيون هاي فرايند بدون توليد، نتيجۀ وجود افرادي است كه صميمانه مشتاق سخن گفتن از فرهنگ سازمان خود هستند اما از اقتدار لازم براي انجام اين كار بي بهره اند . دام عبارت از تجزيه و تحليل هاي بي انتها ، احساساتي شدن و بحث هاي بدون پي گيري اجرايي است . پيشگيري پيشگيري از افتادن در اين دام به معناي كمتر حرف زدن و بيشتر عمل كردن است . كاري كنيد كه ارزش عمل كردن از حرف زدن بيشتر باشد

. « چه بسا كه شما با عمل كردن  به احساس مي رسيد تا با احساس كردن به عمل برسيد.» اصلاح تصحيح بحث بي ثمر و خودداري از عمل ، بيشتر مربوط به مديريت خوب در سطح كلي سازمان است و ربطي به فرهنگ سازمان ندارد . هر كس كه جلسه اي را تشكيل مي دهد بايد دستور جلسه را تعيين و وظيفۀ روشني همراه با هدفهاي معين و زمان مشخصي براي ارائه پيشنهاد ها تعيين كند . اگر در جريان عمل متوجه شديد كه هدف از جلسه صرفاً ابراز احساسات ، فارغ از هرگونه انتظاري براي عمل است ، در اين صورت بايستي از پيگيري موضوع صرفنظر كنيد و آگاه باشيد كه اگر در مورد خواسته خود – اعمال دستور جلسه –پافشاري كنيد ، ميراث گروه پرحرف و بي عمل شما را از هدف دورتر و كار را دشوارتر خواهد كرد . اگر هيچ يك از شرايط بالا پيش نيايد ، من شخصاً با پايان دادن به اين قبيل جلسات ، اين دام را از سر راه بر مي دارم .نياز برطرف نخواهد شد و بدون آنكه سازو كار مناسبي وجود داشته باشد ، فشار آن نياز، اقدامي صورت خواهد داد . توليد بدون فرايند علت يابي من در شركت هاي بسياري بوده ام كه كوشش براي تبيين ارزشهاي خود را بر تهيه و عرضۀ چيزي متمركز مي كنند كه من آن را «لوحه» مي نامم . منظورم از لوحه تابلويي است كه باورها بر روي آن نوشته مي شودو در روي ميز كار و يا ديوار نصب مي شود . پيشگيري لوحه فقط

يك وسيله است و هدف مطلوب ، عمل كردن به مفاد مندرج در آن است . شنيدن ، ديدن و خواندن عبارتهاي صحيح و به جا كافي نيست . بايد عمل كرد . اصلاح بايد دهها و صدها روش خاص را در اختيار مردم ( مشتريان ، كاركنان و غيره ) بگذاريد تا باورها را عملاً بيازمايند. ملايمت علت يابي منظور از ملايمت زماني است كه مديريت تصميم مي گيرد فرهنگ سازمان خود را بيشتر عرضه كند .پس گروه كوچكي را براي مدت زمان نسبتا كوتاهي دعوت مي كند تا كلمات و عبارات زيبا و ملايمي چون فضيلت ،درستكاري و خدمت را كه براي همه عباراتي ارزشمند هستند ،ارائه كنند. در هر نوع سازمان و در هر زمان و مكاني در جامه ي ما اثر گذار است . يكي از عناصر مشخصه يك فرهنگ ، تفاوت آن با ساير فرهنگها است. پيشگيري پيش از هر چيز ، متوجه باشيد كه برچسب يك شيئي را با خود آن شيئي عوضي نگيريد. عبارتهايي كه تحت عنوان ( فرهنگ ما ) اعلام مي شوند دليل نمي شود كه واقعا فرهنگ ما باشند. ملايمت معمولا در كميسيون هاي عبارت سازي بيشتر پيدا مي شود تا در فرهنگهاي زنده و رايج . اصلاح از كوششها عيب جويي نكنيد ، زيرا انها صميمانه واز روي حسن نيت صورت مي گيرد. حتي اگر مؤثر نباشد ، اما همواره مثبت اند . در عوض ، از تأكيد و تمركز بر عبارتها دست برداريد و در پي گذار از حرف به عمل باشيد..

اثرگذاري فرهنگ ملي برفرهنگ سازماني

نويسنده : غلامرضا دهقانپور

فرهنگ ملي: اينكه فرهنگ ملي چيست؟ و آيا

معني و تعريف مشخص و مورد توافقي در مورد آن وجود دارد يا نه موضوع اين مقاله نيست.آنچه قابل بحث است اينكه درمباحث مديريت زماني كه در مورد فرهنگ ملي صحبت مي شود، از اصطلاحي بنام فرهنگ منطقه اي بحث مي شودكه در واقع داراي دو بعد درون مرزهاي ملي(يك كشورباحاكميت

سياسي شخصي) و برون مرزهاي ملي(يعني آن مناطقي كه خارج ازمرزهاي ملي يك كشورخاص است اماداراي شباهت هاي فرهنگي بافرهنگ داخل مرزهاست مثال هاي متعددي نيزدراين باره ارايه شده است.شنايدر و بارسودركتاب مديريت برپهنه فرهنگ ها دراين باره مي گويند: فرهنگ هاي منطقه اي به تفاوت موجوددرون كشورها وشباهت هاي موجود بين كشورها اشاره مي كنند. درحوزه درون مرزهاي ملي شامل عوامل جغرافيايي، تاريخي، سياسي واقتصادي، زبان و مذهب موجب رشدو تكامل فرهنگهاي منطقه اي شده اند.گاهي تقسيم كشوربه دوبخش شرقي وغربي موجب بروزرتفاوت هاي فرهنگي دردرون مرزهاي جغرافيايي كشورهامي شود وگاهي درون مرزهاي جغرافيايي كشورها،پيوندهاي قومي منطقه اي با هويت ملي به رقابت برمي خيزد مثلا ايالت باسك دراسپانيا. مثال ديگردركشورسويس وبلژيك است كه مردم آن هابه زبان هاي مختلف تكلم مي كنند. تفاوت هاي فرهنگي راحتي درميان شهرهاو روستا نيزمي توان مشاهده كرد. درحوزه بيرون ازمرزهاي ملي، شباهت هاي ميان فرهنگ ها موجب پيدايش فرهنگ هاي منطقه اي مي شود.كه فراترازمرزهاي ملي هستند. درهرحال فرهنگ هاي منطقه اي يابه عبارتي مجموعه هاي فرهنگي، برخاسته ازپيوندهاي قومي جغرافيايي، مذهبي، زباني ياتاريخي هستندكه درنتيجه حوزه نفوذآن هارافراترمرزهاي جغرافيايي قرارداده است. مثلا مشابهت هاي فرهنگي ميان مردم مالزي،خاورميانه وآفريقاي شمالي نتيجه ومعلول نفوذتاثيرمذهب اسلام است.همانطوركه شباهت هاي ميان كشورهاي آسياي جنوب شرقي،نتيجه تاثيرمكتب كنفسيوس است.همچنين

مردم نژادآنگلوساكسون اگرچه درنقاط مختلف دنياپراكنده اند امابدليل اينكه ازميراث زباني تاريخي وتاريخي مشترك برخوردارند يك طبقه خاص فرهنگي بنام طبقه فرهنگي آنگلوساكسون راتشكيل مي دهند(شنايدروبارسو،ص6-80) درضمن بايد به اين نكته توجه كردكه شباهت ها وتفاوت فرهنگ هاي ملي - به معناي فرهنگ هاي حاكم - كشورهايي كه داراي حاكميت سياسي ومرزهاي مشخصي هستندرا از نوعي يكدستي كامل خارج ساخته است. درهرحال براي اين كه تاثير اين فرهنگ درچارچوب مرزهاي هركشورسنجيده شود،ضرورت دارد مشخصه هاوويژگي ها وعناصرآن فرهنگ كه دريك سلسله مراتب سيستمي به عنوان subsystem هاي فرهنگ سازماني قرارمي گيرد شناسايي وتعريف شوند.يكي ازاولين ومهم ترين مطالعاتي كه درموردشناسايي ويژگي فرهنگ هاي ملي انجام گرفته است.مطالعاتي است كه توسط گيرت هافستد محقق هلندي ارايه شده است.وي براي بررسي و مطالعه تأثيرفرهنگ ملي روي رفتارفرد پارايمي مطرح كردو ارزش هاو باورهاي 116هزارنفرازكاركنان IBM ازچهل مليت درسراسرجهان را موردبررسي قرارداد متعاقبا عين تحقيق را در ده كشور ديگر تكرارنمود. هافستدنوعي طبقه بندي از چهاربعد فرهنگ ملي ارايه داد تابرمبناي آن جوامع را طبقه بندي نمايد؛ فاصله قدرت ،ابهام گريزي ،فردگرايي/جمع گرايي و مردگرايي/زن گرايي. وي دربعدفاصله قدرت به مقوله هايي مثل نابرابري ، استقلال افراد، سلسله مراتب ، قدرت، حقوق افراد، ارزيابي افراد وسيستم و در بعد ابهام گريزي به مسايلي ازقبيل ؛ ميزان پذيرش ابهام درزندگي، استرس، سخت كوشي، تعارض و رقابت، ميزان تحمل انحراف، نمودهاي ملي گرايي، تحمل خطر در زندگي، مطلق گرايي ونسبيت گرايي و در بعدفردگرايي/جمع گرايي به مواردي چون؛ مسئوليت افراد و خانواده ، وجدان صميمي وفردي، وابستگي عاطفي، كار، ابتكار و تعلق سازماني، جايگاه عقيده شخصي وحريم زندگي خصوصي، تخصص،

نظم، وظيفه وامنيت، دوستي، تصميم هاي فردي وگروهي، ودر بعدمردگرايي/زن گرايي به نكاتي مانند: نقش مردان و زنان، نقش هاي جنسي، تساوي زن ومرد ،كيفيت و عملكرد زندگي، اهميت افراد، محيط، پول واشياء ، اوليت كار و زندگي، وابستگي و استقلال، زيبايي كوچك وبزرگي و … اشاره مي نمايد . اين ابعادفرهنگي چهارگانه به طرق متعدد برفرهنگ سازماني تأثيرمي گذارند. براي مثال افرادي كه داراي فرهنگ هايي هستندكه درآن فرهنگ هافاصله قدرت زياداست نسبت به افرادي كه درفرهنگ هايي به سرمي برندكه فاصله قدرت درآنجا كم است، رهبري قوي تري را ترجيح مي دهند(كارل رادريگز1380،ص47-37) به گفته هافستد اساس فرهنگ برنامه ريزي فكري جمعي است.در واقع اين بخش از موقعيت است كه بين اعضاي يك منطقه ، جامعه ياگروه مشترك است و با اعضاي ملل ديگر مناطق يا گروه ها متفاوت است. وي براي تأكيد بر ملت به عنوان متغيري مهم دربررسي جامع مديريت و فراگردهاي آن سه دليل مي آورد: اول ملت هاواحدهايي سياسي هستندكه كارشان متأثر از تاريخ، نظام هاي آموزشي ، چارچوب هاي قانوني ونظام هاي مديريت وروابط است. دوم مليت ياوابستگي منطقه اي براي شهروندان ارزشي نهادين دارد زيرا مردم معمولابراساس محلي كه درآن متولدشده اند رشدو زندگي مي كنندو هويت خودراتعين مي بخشند. اوضاع واحوال مشخص ملي و منطقه اي ازسوي مردم به عنوان يك واقعيت تلقي مي شود . ازاين رو اين طرزتلقي براي آن ها معني دارو بسيارمهم است.سوم مليت يك بعد روانشناسانه نيزدارد. فرهنگ مشخص كننده روش است كه مردم منطقه ياكشورخاص،محرك هاي ويژه اي راشناسايي وتعبيرمي كنند(راگونات،مديريت تطبيقي،عباس منصوريان،137،ص43). ازطرف هافستدچهاربعدفرهنگي مطرح شده كه به فرهنگ

ملي وبرخي ارزش هاي مذهبي واصول اخلاقي اجتماعي اشاره دارد.(راگونات،ص133). يافته هاي هافستددرمورد ايالات متحده وكانادا نشان دادكه تاكيدبرفرد گرايي شديد، فاصله قدرت كمتر، احساس راحتي دربرابر آينده غيرقابل پيش بيني و تمايل مردگرايي ازويژگي هاي بارزفرهنگي اين جوامع است (راگونات،ص49). مطالعات هافستد درمورد ژاپن نشان دادكه ژاپني ها براي جمع گرايي ارزش زيادي قائلند، فاصله قدرت زيادي را رعايت مي كنند، شديدا به جهت گيري اجتناب از عدم اطمينان تمايل دارندو هردو جنبه مردگرايي رارعايت مي كنند (راگونات،ص89). وي دربررسي هاي خودبه اين نكته دست يافت كه دراكثركشورهاي اروپاي غربي سطح بالايابيشتر ازحدمتوسط فردگرايي حاكم است و در ساير ابعاد عليرغم وجود تفاوت هايي درگروه هاي فرهنگي(آنگلو،آلماني خاورنزديك ، نورديك ولاتين)تقريبا وضعيت متوسطي وجود دارد(راگونات،ص3-141). هافستد بدليل نزديكي فرهنگ هنگ هنگ وتايوان آنرا در قالب چيني هاتقسيم كرده است وچهار بعد فرهنگي مورد مطالعه خوددراين زمينه رابة شرح زيربيان مي دارد: فاصله قدرت زياد، تمايل اندك به پرهيزازعدم اطمينان، فردگرايي ضعيف ترومردگرايي قوي(راگونات ص،8-197). درمورد آفريقا هافستد نتيجه مي گيردكه گرايش به جمع گرايي با ماهيت خاص آفريقايي فاصله قدرت زياد، تمايل به پرهيزازعدم اطمينان وزن گرايي قوي وجوددارد(راگونات ص8-217). برداشت هافستد از وضعيت چهاربعدفرهنگي درآمريكاي لاتين بدين شرح است: فاصله قدرت زياد ، ابهام گريزي به شكل قوي ، فردگرايي كم ، مردم سالاري زياد(راگونات ص3-302).علاوه برمطالعات هافستر، مطالعات متعدد ديگري براي شناخت فرهنگ هاي ملي در برخي كشورها و مناطق انجام گرفته است كه يافته هاي برخي ازاين پژوهش ها را مي توان ازكتاب مديريت فرامليتي خانم دكتر زاهدي استخراج نمود:فرهنگ ژاپني و مقايسه آن باسايرفرهنگ ها درمطالعات تطبيقي زيادي به چشم

مي خورد.يكي از اين پژوهش ها را " طيب " و همكارانش در مورد سبك هاي رهبري و زمينه هاي فرهنگي با نگرش تطبيقي انجام داده است كه در مورد دو نوع رهبري كارگرا وكارمندگرا درچهاركشور هنك كنگ، ژاپن ، آمريكا و بريتانيا تحقيق شده است. براساس يافته هاي طيب هر دو نوع رهبري دركليه فرهنگ ها وجود دارد اما نحوه ادراك كاركنان از دو سبك كارگرا و كارمندگرا به زمينه فرهنگي آنان سبكي دارد.(شمس السادات زاهدي ،مديريت فرامليتي ،1379،ص4-73).خانم زاهدي با استناد به برخي مطالعات در مورد فرهنگ ژاپني اظهار مي دارد: در فرهنگ مردم ژاپن متأثر از تعاليم كنفسيوس ، انسان از ارزش خاصي برخوردار است. هنجارگرايي برقانون گرايي مسلط است. اتكابه محبت ديگران يك ارزش مثبت است ، احساس تعهد و فشار اخلاقي جامعه دو ارزش فرهنگي مؤثر بر رهبراند، رابطه اويايون – كويون(والده- كودك)در همه سطوح به چشم مي خوردو به طوركلي ، وفاداري واحساس تعهدنسبت به گروه ، جمع گرايي ،احترام به ارشدها و بزرگ ترها ، بلندمدت نگري ، اجتناب از تعارض، عدالت و انصاف از ويژگي هاي ابعاد فرهنگي ژاپني هابه شمارمي رود(شمس الساداتزاهدي ،ص83-77). در مورد فرهنگ چين كه متأثر از تعاليم كنفيسيوس برخوردار ازپنج رابطه اجتماعي (حاكم- وزير، پدر- فرزند، زن- شوهر، برادر بزرگتر-كوچكتر ، دوست - دوست) است برخي از ويژگي هاي فرهنگي مؤثر بر رفتارسازماني و به تبع فرهنگ سازماني آن عبارتنداز: تمركزدرتصميم گيري، مشاركت محدود، تفوق گروه هاي ثانويه براوليه ، اهميت رابطه گرايي ، اعتقادبه جبرو ضرورت هماهنگي يا طبيعت.(زاهدي،ص97).درموردآمريكا عليرغم وجود فرهنگ غيرمتجانس گرايش هاي فرهنگي آن به طوركلي عبارتند از:

تلقي انسان به عنوان مجموعه اي ازخيرو شر، تفكر غيرجبري، حاكميت برطبيعت، فردگرايي، عمل گرايي، توجه به حال وآينده به جاي گذشته و تغييرپذيري (زاهدي،ص98).خانم زاهدي نمونه اي ازبرخي مطالعات درمورد فرهنگ و ويژگي هاي مؤثر آن برسازمان ها را دركتاب خود ذكرنموده است كه به دليل عدم امكان ذكر همه آن ها ازطرح آن ها در اين مقاله پرهيز مي شود از جمله مطالعات بشيرخدرا و الف. عبدا لله درمورد كشورهاي خاورميانه وكشورهاي عربي كه نوعي شيخ سالاري دراكثر آن ها به چشم مي خورد.اثرگذاري فرهنگ ملي برفرهنگ سازماني : هافستد اين نكته را تأكيدكرده كه فرهنگ ملي مي تواند بر ارزش هاي كاري ونگرش هاي فرد اثرات جدي بگذارد. در واقع اختلافاتي كه كاركنان از نظر سن، جنس ، تخصص يا مقام سازماني داشتند، مي توانست توجيه كننده نوعي رفتارآنان نسبت به آنچه بيشتربوده باشد. اونتيجه گرفت مديران و كاركنان از چهار بعد فرهنگ ملي با هم تفاوت دارند(رابينز،مباني رفتارسازماني 1379،ص9-38). رادريگزمي گويد:جنبه هاي ارزش فرهنگ سازماني بوسيله فرهنگ ملي وجنبه هاي نمادين آن بوسيله سازمان بعنوان ابزار تطبيق پذيري نسبت به خواسته هاي محيطي براي تغييرتعيين مي شود(رادريگز،1380،ص475). وي با اشاره به فرهنگ هاي متعدد و تفاوت هاي ناشي از مدل هافستد براين باوراست:فرهنگ سازماني بدليل اين كه متاثر از فرهنگ جامعه خود است باروش معين نمي توان در آن ايجاد تغييرنمود. ضمن اين كه هيچ يك ازسازمان ها داراي يك وضعيت ثابت نيستند، (رادريگز،ص47). شنايدروبارسو در كتاب مديريت در پهنه فرهنگ ها مي گويند: تحقيقات علمي هافستد وجود فرهنگ هاي ملي به موازات حضور فرهنگ هاي قوي سازماني را ثابت مي كند.

تحقيقات او نشان دادكه حتي با وجود فرهنگ مشخص سازماني آي.بي.ام.فرهنگ ملي كاركنان اين شركت نقش اساسي در بروز تفاوت درارزش هاي كار ايفا مي كند(اشنايدربارسو،1371ص115). آنان مي گويند:مبدا تحقيقات او نشان داد كه ديدگاه مديراني كه از مليت هاي مختلف هستند و در يك سازمان كار مي كنند نسبت به آن سازمان بسيار با يكديگر تفاوت دارد، درحالي كه ميزان اين تفاوت در مورد مديراني كه از يك مليت اندكه در سازمان هاي مختلف كار مي كنندكمتراست(اشنايدربارسو،ص115). هافستد معتقد است كه اگرچه روش هاي تجاري مورداستفاده شركت ها ممكن است مشابه هم باشند،ارزش هاي ملي حاكم برشركت ها متفاوت ازيكديگراست. تفاوت هاي موجود در فرهنگ هاي ملي بيشترناشي از تفاوت هاي موجود در ارزش ها و باورهاي مقبول آن فرهنگ هاست درحالي كه تفاوت هاي موجود در فرهنگ سازماني بيشتر ناشي از روش ها و وجود تفاوت ها درتجربيات جامعه پذيري است. ارزش ها و فرضيات اساسي درآغاززندگي ودر طول مراحل رشد و از طريق مدارس و آموزشگاه كسب مي شوند در حالي كه فرهنگ هاي سازماني از طريق حضور افراد درمحل كاروپذيرش آن ها توسط اين افراد كسب مي شوند(اشنايدروبارسو،ص116). آنان اضافه مي كنند ، همانگونه كه لورل گفته است ممكن است فرهنگ ملي تغييركند اما سرعت اين تغيير بسياركم است. فرهنگ ملي مثل يك كوه يخي است كه نوك آن ممكن است در اثر حرارت آفتاب ،آب شود امابخش زيرين آن تكان نمي خورد. او مي گويد اگرچه فرهنگ سازماني دربرابر تغييرآسيب پذيراست اما بروز تغييرات درفرهنگ ملي ممكن است چندين نسل طول بكشد(اشنايدروبارسو،ص117). هافستدباقبول وجودتفاوت در ارزش ها بررسي كردكه آيامي

توان نظريه هاي امريكايي درخارج نيز بكار گرفت و پيامدها وعواقب وبرد فرهنگي دررابطه باسه مقوله :انگيزش، رهبري و سازمان را مورد بحث وبررسي قرارداديانه؟ مثلا او مدعي شد سازمان هاي كشورهاي كه فاصله قدرت درآن ها زياداست. معمولا طرح سازماني يا سلسله مراتب بيشتري دارند، تعداد پرسنل سرپرست دراين سازمان ها بيشتر است لذا، حيطه نظارت بيشتروتنگ تراست و شكل تصميم گيري متمركزتراست و دركشورهايي با ميزان ابهام گريزي بالاتر،سازمان ها مقررات رسمي بيشتر دارند و شايستگي فني و تخصصي درانتصاب ها مهم است.دركشورهايي كه روحيه گروه گرايي بالااست تصميم گيري گروهي دراوليت است. دركشورهاي با ميزان مردم سالاري بالا، مديران بيشتر براي انجام وظايف و رسيدن به اهداف تعيين شده، تلاش مي كنند تا تقويت روابط اجتماعي (اشنايدروبارسو،ص4-133).هافستد در جمعبندي كار خود به چهارخوشه فرهنگي (انگلوساكسون،نورديك،لاتين وآسيايي) اشاره كردكه هريك ازطيف فرهنگي خاصي برخوردارند(اشنايدروبارسو،ص134).عليرغم ترديدهايي كه درمورد كار هافستد وجود داشت او با پژوهش هاي بعدي خودنتايج اوليه راموردتاييدقرارداد. هافستداعلام داشت دركشورهايي كه هم فاصله قدرت زياداست و هم ابهام گريزي بالاست سازمان ها مكانيكي ترند(كشورهاي لاتين) ، دركشورهايي كه هم فاصله قدرت كم و هم ابهام گريزي كم است سازمان ها ارگانيكي ترند(انگلوساكسون). در جوامعي كه فاصله قدرت كم است و ابهام گريزي بالاست سازمان ها مشاركتي اند(ژرمن). درجوامعي كه فاصله قدرت بالا اما ابهام گريزي كم است سازمان ها خانوادگي وقبيله اي هستند(آسيا). بعدها تحقيقات استيونس در دانشگاه اينسيد تفاوت هاي فرهنگي ساختارهاي موردنظرها فستدراتاييد نمود. از جمله مطالعات و تحقيقات انجام شده درآسيا نيز شركت هايي را مشخص ساخته اندكه با مدل خانواده يا خانوادگي تناسب دارند، ديوانسالاري ترندولي سميت

درآنها كمتر است(به استثناي ژاپن).(اشنايدروبارسو،ص41-134).بررسي سبك وايتينگي (مديريت وايتينگي) توسط يان سلمر(استادمديريت سوئد)و مقايسه باسبك هاي برزيلي و اندونزيايي نشان داد كه قدرت و موقعيت احترام به اشخاص يا تجربه از جايگاهي خاص برخوردار است.به عبارت ديگر تاكيد زيادي بر اهميت روابط در هرمورد مشاهده مي شود از جمله خانواده، دوستان ، پرهيز از تعارض ، صبور بودن، تلاش براي جلب رضايت همه و راضي نگه داشتن همه. در هرسه شيوه مديريتي تاكيد چنداني برتشريفات و رسمي بودن مشاهده نمي شود. در مديريت سوئدي اهداف سازماني مبهم و نامشخص هستند.سوئدي ها براي مقابله با مشكل ابهام از روش مورد به مورد ( CASE bY CASE )بهره مي برند در حالي كه اندونزيايي هامي گويند هرچه پيش آيدو برزيلي ها بخاطر احساس عدم امكان كنترل طبيعت حتي براي فرد برنامه نمي ريزند و به حدسيات خود اعتماد دارند(اشنايدروبارسو،ص52-148). رابينز مي گويد: نتيجه تحقيقاتي كه دراين زمينه انجام شده نشان مي دهدكه فرهنگ ملي در مقايسه بافرهنگ سازماني اثرات بيشتري بركاركنان دارد(رابينز،مباني رفتارسازماني،ص393). خانم زاهدي نيزدركتاب مديريت فرامليتي اظهار مي دارد: تفاوت هاي فرهنگي نه تنها وجوددارندبلكه برمحيط سازمان وراه وروش انجام كارها نيزتاثيرمي گذارند.سازمان هاي امروز با پيچيدگي فرهنگي عجين شده اند.اين پيچيدگي ناشي از تعلقات افرادبه گروه هاي مختلف است. افراد به اعتبارجنس، نژاد ، نقش هاي والدين و همسري، علايق ورزش، تشكل هاي شهري و اجتماعي، دانشگاهي كه ازآن فارغ التحصيل شده اندوغيره با گروه هاي متنوعي احساس هويت مي كنندو همه اين هويت هاي فرهنگي بالقوه است كه بطورهمزمان بربسترفرهنگي يك سازمان اثرمي گذارد(زاهدي،ص122). خانم زاهدي براي نشان دادن اثرپذيري فرهنگ سازماني ازفرهنگ

ملي وجايگاه آيندونسبت به هم شكلي ارايه نموده است كه ازسوي ساچمن، الف، ب، طراحي شده است.دراين شكل بستر فرهنگي درتصدي و واحدهاي فرعي بعنوان Subsystem سطح سازماني معرفي شده اند، سطح سازماني فرهنگ نيز خود بعنوان SUBSYSTRM سطوح منطقه اي ، صنعت وسطح ملي شناخته شده است و سطح فرامليتي و جهاني آخرين سطح فرهنگ ديده شده است.(زاهدي،ص123)تجزيه وتحليل وجمع بندي: همانطوري كه بيان شدچهار بعد فرهنگي كه تفاوت گروه هاي فرهنگ ملي را مشخص مي سازد به شرح زير از سوي هافستد معرفي شده است:1) فاصله قدرت (زيادوكم) powerdistance .2)اجتناب ازعدم ثبات يا ابهام گريزي (زيادوكم) uncertinty auoidance .3)فردگرايي/جمع گرايي lndividuocism .4)مردگرايي/زن گرايي feinity imaaculinity exprosses .(فرنچ وبل op ، 1992 ،ص661).گرچه دركناراين مطالعات،پژوهش هاي ديگري نيزبه شناسايي ابعاد ديگري ازفرهنگ هاي ملي پرداخته اندبااين وصف،گستره فرهنگ به اندازه ابعاد انساني است وشايد نتوان آن به چهارياچند عامل مانندقدرت وفردگرايي محدود كرد. درهرحال نكته مهم اين است كه ويژگي هاي فرهنگ ملي درهرجامعه ومحيط برچگونگي فرهنگ سازماني درسازمان هاي مستقردرآن جامعه تأثيرمي گذارند.غالب يافته هاي محققان همين رابطه رااثبات نموده است.آنچه از قول هافستد، طيب، رابنيزو ديگران نقل شدنمونه هايي ازاين يافته هااست .ازآنجا كه هدف نگارنده از پرداختن به اين موضوع ،بررسي هاي اوليه براي جامعه ايران است. شايد با توجه به محيط فرهنگي جامعه ايراني و ويژگي هاي فرهنگ سازماني ، سازمان هاي موجود دركشور بتوان يك طرح مطالعاتي ميداني رابه مورد اجراء درآورد. علاوه برده ويژگي اصلي كه محققان براي فرهنگ سازماني مطرح كرده اند شايد بتوان ويژگي هاي ديگري را در سازمان هاي ايران شناسايي ورابطه آن هارا با

فرهنگ ملي مطالعه نمود. به خصوص به دليل غلبه تام فرهنگ اسلامي برفرهنگ ملي، عناصر متعددي كه مورد نظر دين اسلام است در سازمان هاي ، قابل مطالعه هستند (حسن زارعي،1374، ص 143 ).درمقابل عناصر فرهنگي محيطي مؤثر بر فرهنگ سازماني دراين جامعه را بررسي نمود از جمله نظام اعتقادات و ارزش هاي جامعه ، قوانين و مقررات، نظام سياسي ، نظام آموزشي ، نظام تجارت و نظام اجتماعي(زارعي،ص89). ضرورت انجام يك كارپژوهشي درمورد ميزان اثرگذاري فرهنگ ملي ايران باغلبه ونفوذي كه اسلام برآن دارد ، برفرهنگ سازماني سازمان ها- هم درحوزه دولتي وهم درحوزه بخش خصوصي- قابل احساس است. همانطوري كه پيشتر بيان شد موضوع رساله دكتراي نگارنده در همين حوزه بود. من در رساله خود به مطالعه ارتباط بين فرهنگ و استراتژي پرداختم . كه در ابتدا نيازمند شناخت فرهنگ سازمان هاي ايراني در مناطق مختلف بود. اميدوارم در آينده مشروح گزارش مطالعات خود را در معرض ديد خوانندگان محترم اين وبلاگ قرار دهم.منابع:1-رابينز، استيفن،مباني رفتارسازماني ،علي پارسائيان وسيدمحمداعرابي ،دفترپژوهش هاي فرهنگي،تهران، 13792-رابينز، استيفن،تئوري سازمان، سيدمهدي الواني،حسن دانايي فرد،انتشارات صفار،تهران،1378- —stephen p.robbins, organizational behaviov, 1991, fifth edition .3- freneh ,bell ,zawacki organizaoionaldevelopmont ,1992, thired edition .45-ديويس،استانلي،مديريت فرهنگ سازمان،ناصرميرسپاسي وپريچهرمعتمدگرجي،انتشارات مرواريد،تهران،13736-رادريگز،كارل،مديريت درعرصه بين المللي،شمس السادات زاهديوحسن دانايي فرد،انتشارات صفار،تهران،13807-شنايدر،سوزان سي وبارسو،ژان لويي،مديريت دربهينه فرهنگ ها،سيدمحمداعرابي وداوودايزدي،دفترپژوهش هاي فرهنگي.،تهران،13798-والرشتاين،ايمانوئل،سياست وفرهنگ درنظام متحول جهاني نشدني،تهران،13779-طوسي،محمدعلي،بهبودوبازسازي سازمان،انتشارات دانشگاه پيام نور،تهران،137610-زارعي متين،حسن،تبيين الگوي سازماني براساس ارزش هاي اسلامي درمحيط هاي كارونقش آن بررضايتمندي،دانشگاه تربيت مدرس ،1374(پايان نامه براي اخض دانشنامهدكترادررشته مديريت)11-ايحانيان،اكبر،مطالعه تطابق فرهنگ سازماني بامحيط براثربخش درسازمان بنادروكشتي راني ايران،دانشگاه تهران،1378(پايان نامه كارشناسي ارشد)12-سليمي،عبدالله،جهاني شدن وفرهنگ،روزنامه اطلاعات،5آبان 138013-راگونات،مديريت

تطبيقي،عباس منوريان،انتشارات دانشگاه آزاداسلامي،تهران،137114-زاهدي،شمس السادات،مديريت فرامليتي،انتشارات سمت،تهران،137915- www.mastor.blogfa.com

http://www.rasekhoon.net/article/show-80995.aspx

فرهنگ و نقدِ فرهنگ

رديبهشت 1390 ، 07:11 فرهنگ و نقدِ فرهنگدهقان زهما «هيچ سندي از فرهنگ نيست كه سندي براي بربريت نباشد. [1] »  [والتر بنيامين] اين مقالت را با چند پرسش آغاز مي كنيم: فرهنگ چيست؟ چگونه مي توان اين مفهوم را تبيين كرد؟ آيا فرهنگ يك پديدۀ «متعالي» و «والا» است كه با زنده گي روزمرۀ انسان ها سر و كار ندارد؟ به عبارت ديگر، چه رابطه يي ميان فرهنگ و زنده گي مادي و بازتوليد مادي

انسان ها وجود دارد؟ رابطۀ قدرت با فرهنگ چگونه است؟پرسش هايي را كه مطرح كرديم بخشي از جامعه شناختي فرهنگ است. هر چند كه غور در مفهوم فرهنگ يك پديدۀ كاملاً جديد نيست، ولي با اين همه بايد گفت كه جامعه شناختي فرهنگ به عنوان يك ديسپلين علمي در اوايل قرن بيستم پا به عرصه نهاد، و در واقع، شاخه يي از جامعه شناختي است.خيلي فشرده مي توان گفت كه موضوع اصلي جامعه شناختي فرهنگ، اثر گذاري متقابل ميان جامعه و فرهنگ مي باشد.از اينرو بايد ميان جامعه شناختي بمثابۀ «علم جامعه» كه پيدايش، سازماندهي و تحولات زنده گي اجتماعي شده را مورد غور و بررسي قرار مي دهد و «جامعه شناختي فرهنگ» كه اشكال پديدار فرهنگ را و نقش آنرا در شكل گيري زنده گي اجتماعي به مطالعه و پژوهش مي گيرد، تمايز قايل شد.جامعه شناختي فرهنگ براي نخستين بار در آغاز قرن بيستم از سوي آلفرد وبر [2] به شكل نظام مند پايه ريزي شد و اهميت روزافزون مي يابد.آنچه كه ما امروز در غرب به نام مطالعات فرهنگي، بطور مثال در كشورهاي انگلوسكزون، و يا در آلمان تحت عنوان «علوم فرهنگي» مي شناسيم، ريشه در جامعه شناختي فرهنگ دارد كه با نگرش انتقادي ميان اين

ديسپلين كلاسيك و طرح هاي جديد از فرهنگ، پل ايجاد مي كند و پديده هاي فرهنگي را از زوايا و ابعاد جديد مي كاود.فرهنگ پديده يي نيست كه در ارتباط بآن اتحاد نظر وجود داشته باشد. فرهنگ، شايد با وجود اينكه همه بدانيم كه چيست و آنرا يك مقوله بديهي مي پنداريم، يكي از پرسش برانگيزترين مفاهيم در گسترۀ پژوهش هاي اجتماعي مي باشد كه از ديرگاه بدين سو  پژوهشگران علوم اجتماعي را به خود مصروف داشته است.در اروپا نقد فرهنگ با رشد مدرنيته امكان پذير شد. با نقد فرهنگ، همپاي رشد روابط كالايي بود كه انسان مدرن، كه به يك معنا انسان «فاوستي [3] « گويته است، به «يگانگي» خويش در تاريخ واقف گشت؛ ادوار تاريخي را كشف نمود و ميان خويش و انسان سده هاي ميانه كه در دنياي منجمد مسيحيت زيست ميكرد، خط فاصل كشيد.در آغاز گفتيم كه جامعه شناختي فرهنگ در اوايل قرن بيستم بمثابۀ يك ديسپلين علمي قد بلند كرد. بايد به اضافه گفت كه قرن بيستم قرن نقد فرهنگ در اروپا نيز بوده است. زيرا كه دو جنگ جهاني و نتايج خانمانسوز آن ريشه هاي تمدن غربي را به لرزه در آورد و بسياري از متفكرين و پژوهشگران را واداشت تا به نقد بي امان و راديكال فرهنگ بپردازند. بطور مثال جنگ اول جهاني براي ادموند هوسرل چنان تكان دهنده بود كه او از بحران علوم اروپايي سخن راند [4] ؛ ويا جادوزدائي از مفهوم فرهنگ و نقد توليد كالاهاي فرهنگي كه امكان «دگربوده گي [5] « را از انسان مي گيرد و همه «چيز» را يكسان مي كند و در نتيجه زمينه را براي رشد عقايد تماميت گرا ميسر مي كند، از سوي نظريه پردازان «نظريه

انتقادي» تحت تأثير جنگ دوم جهاني و تجربه فاشيزم مطرح گرديد. [6] ولي بايد گفت كه با همه تلاشهايي كه «نظريه انتقادي»، و در سه دهه اخير مطالعات فرهنگي [7] در انگلستان و يا پژوهشگران «جنسيت [8] «، نمودند تا در باب مفهوم فرهنگ جادوزدايي كنند و رابطۀ بلاواسطه قدرت را با فرهنگ نشان  دهند، تأويل و تفسيرهاي حاكم و مروج از فرهنگ آرمانگرا است كه از رابطۀ مستقيم فرهنگ با قدرت تجريد مي كند.تجريد از رابطۀ قدرت با فرهنگ باعث مي شود كه ما فرهنگ را در هاله يي از تقدس بشناسيم و فعاليت هاي فرهنگي را كه خود شكلي از كنش اجتماعي اند به سطح يك پديدۀ متعالي ارتقأ دهيم.باري، فرهنگي وجود ندارد كه مهر قدرت و حاكميت را بر جبين نداشته باشد. قدرت و حاكميت است كه هنجار مي آفريند؛ قدرت تحريف را در انحصار در مي آورد و در بسا موارد در شكل هنجارهاي اجتماعي تعيين مي كند كه چه «چيزي» در دايرۀ فرهنگ مي گنجد. بطور مثال فرهنگ حاكم در شكل هنجارهاي اجتماعي و كنش هاي گفتماني تعيين مي كند كه چه چيزي سالم ودرست است و موازي بآن به جذب و دفع مي پردازد. به همين دليل بايد با تاكيد گفت كه فرهنگ نه تنها يك تافته جدا بافته از زنده گي روزمره نيستٰ ،بل، با تار و پود آن در هم تنيده است.انسان از همان آغاز با فاصله گيري از طبيعت و در برابر طبيعت فرهنگ را آفريده است. به سخن ديگر انسان ها در كنش متقابل باهمديگر و در روابط بين الذهني جامعه و فرهنگ را مي آفرينند و اين موضوع به خودي خود بيانگر آن است كه فرهنگ يك پديده ساخته

[9] شده است؛ و در مزرعه فرهنگ هويت هاي اجتماعي به صورت خودرو نمي رويند، بل، ساخته مي شوند.آنچه را كه تا بحال گفتيم فقط در حد يك «تز» است. پس در اين مقال خواهيم كوشيد كه از يك سو به مفهوم فرهنگ نزديك شويم  و از سوي ديگر با توجه به مفهوم كار خصيصۀ تاريخي و اجتماعي آنرا بنمايانيم و نشان دهيم كه فرهنگ چگونه ساخته مي شود. در بخش اخير از رابطۀ قدرت با فرهنگ سخن حواهيم گفت.در رابطه با روش در اين مقالت تذكار جند نكته را بجا مي دانم: نخست اينكه نگارنده فقط به شرح نظريه ها بسنده نكرده است، بلكه كوشيده است تا به شكل سلبي و يا ايجابي به آنها بپردازد. دوم اينكه از آراي پاره يي از متفكرين، همانند ماكس وبر، كارل منهايم و يا جورج سميل صرفنظر شده است، و آنهم با اين هدف تا توانسته باشم يك «خط معين» را پي گيري كنم و از كلي گويي بپرهيزم. در پايان اين مقالت سعي خواهم كرد تا اشاراتي به زمينۀ كاربرد بعضي از مفاهيم مطرح شده در روابط اتنيكي و ديني جامعه افقانستان داشته باشم.تبار شناسي مفهوم فرهنگ«كلتور» كه معادل آن در زبان فارسي امروز «فرهنگ» است، همواره يك مفهوم سيال بوده كه با پيشرفت روابط تاريخي و اجتماعي مفهوم آن نيز تحول يافته است.در غرب كه خاستگاه اصلي بازتاب ها و بازنگري هاي فلسفي و اجتماعي در باب مفهوم فرهنگ مي باشد، مفاهيمي چون «كلتور»، «تمدن» و يا «جامعه» به پديده هاي خويشاوند و يا واقعيت هاي اجتماعي خويشاوند بصورت مترادف بكار برده شده اند.از ديدگاه تاريخ ايده ها، و يا حتي در زبان مروج روزمره، «كلتور» بيشتر موضوعات ادبي،

موسيقي و هنر را در بر مي گيرد. در يك چنين كاربردي مراد از مفهوم فرهنگ اخص است، در حاليكه نام گذاري و تشخيص دوره هاي تاريخ جهاني، بطور مثال فرهنگ يوناني، مقولۀ اعم از فرهنگ است و فراتر از جامعه ميرود. پيش از آنكه اين مفهوم جنبۀ عام يابد و به شكل كلي عرصه هاي ديگر زنده گي نيز به آن نام گذاري شوند، بيشترين كاربرد را در حوزۀ زراعت و تربيت نباتات داشته است. «اگري كلتور» كه مفهوم تركيبي از «زراعت» و «كلتور» است، شخم زدن زمين، تغيير و تصرف زمين را براي رفع نيازهاي مادي انسان در مد نظر دارد. [10]در اين مفهوم كلتور را بايد بمثابۀ رويارويي انسان با محيط طبيعي او درك كرد كه با كار در طبيعت دستبرد مي برد و موازي با اين دستبرد « طبيعت داخلي [11] « خويش را نيز تغيير مي دهد و از اين طريق اشكال مختلف زنده گي جمعي را مي آفريند و سازمان مي بخشد.  در اين مولفه «اگري كلتور» به عنوان سازمان اجتماعي كار زراعتي فراسوي ميراث هاي ارگانيك-چرا كه ميراث هاي ارگانيك شامل حيوانات نيز مي شوند- محيط ثانوي را در شكل جامعه خلق مي كند.نخستين نتيجه يي كه در اينجا مي توان گرفت اين است كه در مفهوم فرهنگ، مقولۀ كار دروني شده است. در گام نخست، انسان با كار است كه «محيط طبيعي» را مبدل به جامعه مي كند و در برابر طبيعت فرهنگ مي آفريند، ولو كه يك چنين روندي در مراحل عقب افتادۀ تاريخ و نيروهاي مولدۀ انكشاف نيافته نيز انجام پذيرد.مفهوم ايده آليستي فرهنگ و جدايي فرهنگ از تمدنمهم ترين تحول در مفاهيم تمدن و فرهنگ در دورۀ روشنگري پديدار گشت كه آنرا مي توان با يك رويكرد ويژه ايده آليستي

و ذات باورانه ناميد. در دورۀ روشنگري فيلسوفان، اديبان و سياستگزاران مقولۀ «كلتور» را به شكل نظام مند در رابطۀ مستقيم با تعليم و تربيت، كامل سازي روح و نظام اخلاقي بكار بردند. در همين دورۀ تاريخي مفهوم «كلتور» از مفهوم «تمدن» نيز جدا شد.براي اينكه از كلي گويي بپرهيزم به ايمانويل كانت كه در مفاهيم «كلتور» و»تمدن» غور كرده است و اين دو مقوله را از هم جدا مي كند، مختصر مي پردازيم.قبل از نيچه و فرويد، كانت با نگاهي ژرف به مفهوم تمدن، دريافته است كه روند تمدن چندان بهشت گونه نيست. از ديدگاه وي روند تمدن روند منضبط سازي انسان در تاريخ است و به همين دليل هرگز به ما اجازه نمي دهد كه بي خيال و راحت در اين بستر بياساييم. [12]مشخص تر بگوئيم: پيروزي بر طبيعت خارجي، كه در تمدن چهره مي نماياند، غلبه بر طبيعت داخلي را، كه همانا احساسات و عواطف باشند، پيش شرط وجود خويش مي داند و آن نخستين بدون اين دومي قابل دستيابي نيست. انسان، اما، از نظر كانت، موجود «تنبل» است [13] . بايد در نظر داشت كه انسان شناسي كانت كاملاً بدبينانه است، زيرا كه او معتقد بود كه انسان ذاتاً «موجودي تنبل» و در روياروئي با ديگران حريص و خودخواه است.در متنِ همين انسان شناختي است كه مفهوم كار در رشد تمدن نقش كليدي مي يابد. از نظر وي نيروي محركه اصلي براي منضبط سازي انسان كار است [14] . با كار است كه انسان مراحل «خامي» را پشت سر مي گذارد و به مرحله برتر تمدن پا مي گذارد و از «خامي» بدر مي آيد [15] .و اما، قابليت «نژادها» در زمينه رشد تمدن، با در نظرداشت شرايط اقليمي و

جغرافيايي، كاملاً متفاوت است. كانت باور داشت كه «سياه ها» و بوميان آمريكايي، يعني «سرخ پوست ها»، به هيچوجه استعداد پيشرفت را ندارند و اين فقط و فقط «سفيدها»اند كه پيشقراولي پيشرفت و تمدن اند. بطور مثال كانت باور داشت كه «سياهان»، «زنانه صفت اند و براي روشنگري و پيشرفت ساخته نشده اند [16] .بدين سان او از يكسو مفهوم تمدن را از ابعاد تاريخي و اجتماعي آن تهي مي سازد؛ و از سوي ديگر ساختۀ نژاد انسان را در پيوند با مفاهيم پيشرفت و تمدن پي مي افكند و واژۀ نژاد را مدرنيزه مي كند كه در قرن نوزده و بيستم مورد كاربرد ايدئولوژي نژادباوري قرار گرفت.از ديدگاه كانت «سفيدها» باايجاد روابط شهروندي، ثابت ساخته اند كه استعداد و قابليت پيشرفت و تمدن را دارند. اينگونه  نگرش به فرهنگ كه قابليت و استعداد انسان را در زمينه فرهنگ و تمدن به اقليم و جغرافيا تقليل مي دهد، قادر نيست كه نظام ارزش ها را در بستر رشد روابط اقتصادي و اجتماعي شناسايي كند. در واقع، اقليم و جغرافيا جاي خا لي»ميراث هاي بيولوژيك» را در فلسفه وي در پيوند با تمدن پر مي كند كه جبرا" شيوه زنده گي انسان ها را در جامعه تعيين مي كند.با اين همه، از ديدگاه كانت، «متمدن بودن» به مفهوم «فرهنگي بودن» نيست [17] . تنها هنگامي كه ما «اهداف نيك» را برگزينيم، يعني موجودات اخلاقي نيز باشيم، فرهنگي مي شويم . و «اهداف نيك» همان ها اند كه از سوي همگان پذيرفته مي شوند و همزمان هدف هر فرد نيز مي تواند باشد [18] . در واقع امر، كانت ميان ارزش هاي اخلاقي و معنوي، و ارزش هاي مادي فرق قايل مي شود. جدايي تمدن از

مفهوم فرهنگ، كه با نظام اخلاقي سروكار دارد، از همين نكته آغاز مي شود.حال ببينيم كه چرا اينگونه نگرش به تمدن و فرهنگ با يك رويكرد ويژه ايده آليستي و ذات باورانه است.تأكيد ما بر رويكرد ويژه است، چرا كه منظور ما در اينجا «نظريه شناخت» نيست، بل، آرمان گرايي و رابطۀ قدرت با فرهنگ است.تأمل كانت در مفهوم فرهنگ ايده اليستي است، زيرا كه نه تنها از رابطۀ قدرت با فرهنگ تجريد مي كند و آنرا بعنوان يك پديده ايده آل و برتر به ما مي شناساند، بل، ابعاد تاريخي و اجتماعي را از آن سلب مي كند. به سخن ديگر وي ناتوان از بن شناسي فرهنگ به مثابۀ يك دستاورد تاريخي و اجتماعي است.و اما، فرهنگ و تمدن يك دستآورد تاريخي و اجتماعي است. به اين معنا كه انسان در روند رشد روابط تاريخي و احتماعي نه تنها ارزش هاي معنوي را، بل، وسايل توليد را نيز مي سازد و به نسل هاي بعدي به ميراث مي گذارد؛ و اين ميراث ها مي توانند در روند تاريخ تحول يابند. از اين ديدگاه فرهنگ، مجموعه يي ساخته شده از عناصر مادي و غير مادي است. و به همين دليل در برابر يك چنين رويكردي به فرهنگ بايد موكدا" گفت كه هر دو پديده، يعني فرهنگ مادي و غير مادي، كليت جامعه را مي سازند و ناديده گرفتن يكي از آن دو سبب گمراهي در بررسي پديده هاي فرهنگي و اجتماعي خواهد شد.ديدگاه هاي كانت در زمينۀ تمدن همچنان ذات باورانه است، زيرا كه به آن بمثابۀ يك روند تاريخي و اجتماعي نمي نگرد، بل، آنرا از قابليت «نژادها» در ارتباط با شرايط اقليمي و جغرافيايي استنتاج مي كند.ناگفته پيداست كه يك چنين رويكردي تمدن را مبدل به يك

واحد ثابت و ايستا مي كند و از اين طريق مي كوشد كه به ذات و جوهر انسان ها راه يابد. با اين همه بايد با تأكيد گفت كه با آغاز دورۀ روشنگري براي نخستين بار مفهوم فرهنگ ابعاد وسيع يافت، زيرا كه در همين دوره بود كه فرهنگ نه تنها به عنوان مجموعه يي از ارزش هاي روحي و فكري، بل، به مثابۀ فراورده يي كه نتيجه دستبرد پلان شدۀ انسان در محيط طبيعي وي است، مورد شناسايي قرار گرفت.به اين محصول در زمينه پژوهش فرهنگ نبايد كم بها داد، چونكه در يك چنين رويكردي پيش شرط هاي لازم براي بررسي و نقد فرهنگ به مثابۀ ابزاري براي پژوهش اجتماعي نهفته است.پيآ مد منفي آرمان گراييآرمان گرايي (ايده اليزه سازي) فرهنگ به مثابۀ يك پديدۀ متعالي كه هيچگونه رابطه يي با قدرت و روابط توليدي ندارد، باعث شد كه در اروپا يك نسل با تأثيرپذيري از آلفرد وبر به دستاوردهاي تخنيكي به ديدۀ تحقير بنگرد و آنرا خطري براي «سنت» و ارزش هاي تاريخي بداند.در اين نگرش، كه پيشرفت تخنيكي را مغاير ارزش هاي تاريخي و فرهنگي مي داند، واپس گرايي دروني شده است. نماينده گان برجسته اين جريان فكري و سياسي بعد از جنگ اول جهاني، البته با تفاوتهايي، اوسفلدشينگلر، كارل ياسپرس، مارتين هايدگر و كارل اشميت اند.براي آلفرد وبر، يكي از پيشقراولان اين جريان، تخنيك عبارت از يك «اژدهاي هزار دست و هزار پا [19] « است كه ميان انسان و طبيعت سد ايجاد مي كند.اينگونه اسطوره سازي و شيطان سازي از تخنيك نه تنها هيچ گونه توجهي به كار به مثابۀ كالا و پديدآورنده ارزش و ثروت اجتماعي ندارد، بل، تخنيك را فقط و فقط به سطح چهارچوب ظاهري براي كار تقليل مي دهد.در واقع آن خط

فاصل كه ميان پديده هاي «زيبا» و «هنري» و تخنيك و زنده گي روزمره مرزهاي مشخص قايل مي شود، يكي از دلايلي است كه به فرهنگ به مثابۀ يك پديدۀ خودمختار و «متعالي» نگريسته شود. يك چنين نگرشي كه جايگاه فرهنگ را فراسوي روابط فدرت و روزمره گي تعيين مي كند، ايدئولوژي است. به اين موضوع در بخش نگرش ماترياليستي به فرهنگ باز خواهيم گشت.نگرشي ماترياليستي به فرهنگبراي كارل ماركس و فريدريش انگلس روابط توليدي مهم ترين عنصر براي پيشرفت در تاريخ بود. هر دو متفكر، خاصه ماركس، در بررسي پديده هاي تاريخي و اجتماعي كثرت عوامل را در مد نظر داشتند و به همين دليل بررسي هاي ماركس از اين پديده ها خيلي بغرنج و پيچيده تر از آن است كه بعد از مرگ وي در جنبش هاي كارگري و «كمونيزم حزبي» رواج يافت.آنچه مربوط به تأتيرگذاري متقابل ميان زيرساخت و روساخت مي شود، نظريه هاي اين دو نامبرده با توده يي شدن آن در جنبش هاي كارگري و «كمونيزم حزبي» چنان مسخ و دچار استحاله شدند كه برداشت ها و تفسيرهاي حاكم از رابطۀ ميان زيرساخت و روساخت به يك جبرگرايي انجاميد. اين نظريه به تيوري «بازتاب» نيز شهرت دارد. تيوري بازتاب مي خواهد به ما تفهيم كند كه روساخت همواره و در هر جا تابع زيرساخت است. به عبارت ديگر، روابط اقتصادي تعيين كنندۀ ويژه گي هاي فرهنگي مي باشد.بدون ترديد ماركس و انگلس باور داشتند كه روابط توليدي مهم ترين ا صل در پيشرفت تاريخ اند و همپاي آن روساخت را، كه همانا پديده هاي فرهنگي همانند هنر، فلسفه، حقوق و دين باشند، به مطالعه گرفتند. و اما، در زمينۀ ياد شده بايد گفت كه اين دو متفكر به تعامل زيرساخت با روساخت و برعكس آن

ارزش قايل شده اند. به بيان ديگر، آنطوريكه انگلس مي نويسد، نبايد پنداشت كه زيرساخت يك پديدۀ فعال و روساخت كاملاً منفعل است، بل، بايد به تعامل اين دو حوزه و تأثيرگذاري متقابل آن بر همديگر توجه داشت [20] .با وجود اين نمي توان انكار كرد كه توجه و اصرار ماركس بر روابط زيرساختي به عنوان مهم ترين اصل در پيشرفت تاريخ سبب سؤتفاهم هاي زياد و بدفهمي شد كه زمينه را براي يك رويكرد جبرگرا مهيا كرد.در ميان ماركسيست ها برعكس لنين، آنتوني گرامشي، يكي از چهره هاي شاخص است كه به فرهنگ و روابط فرهنگي توجه زياد نشان داد و نظريۀ «هژموني» را در پيوند با مبارزات فرهنگي از پائين در جامعه شهروندي در «يادداشت هاي زندان» خويش پي افكند. به آنتوني گرامشي در بخش «مطالعات فرهنگي» باز خواهيم گشت.ولي آنچه مربوط به شكستن سيطرۀ نظريۀ جبرگرايي زيرساخت و روساخت مي شود، بايد گفت كه بيشترين تلاش هاي فكري از سوي «نظريۀ انتقادي» انجام پذيرفته است كه متأثر از جورج لوكاچ بود. در حاليكه «نظريۀ انتقادي» در ارزيابي كليت جامعه همواره عناصر اقتصادي را در مد نظر دارد، ولي آگاهي را فقط بازتابي از روابط اقتصادي نمي داند و فرهنگ را كاملاً به عنوان يك پديدۀ فعال كه در ساختن واقعيت هاي اجتماعي سهم مهم دارد، بررسي مي كند.يكي از متفكرين برجستۀ  «نظريۀ انتقادي»، هربرت ماركوزه، در برابر جبرگرايي كه در بالا از آن سخن رفت از «در هم تنيدگي روح در روند تاريخي [21] « جامعه سخن راند كه منظور وي طبعاً بازتوليد تجسمي، يعني فرهنگ به مفهوم اخص آن و بازتوليد مادي، يعني تمدن مي باشد. از نظر وي هر دو عرصه يك واحد جدايي ناپذير را تشكيل مي دهند

و به همين دليل كليت جامعه را بايد در وحدت اين دو حوزه جست.به سخن ديگر تنها در وحدت فرهنگ غير مادي با فرهنگ مادي اشكال مختلف فعاليت زنده گي در جامعه ماديت مي يابد. از اين رهگذر بايد گفت كه فرهنگ عبارت از روند انكشاف اشكال زنده گي گوناگون در مسير تاريخ است كه در اين مسير «روح با روند تاريخي جامعه» در هم مي تند؛ و انسانها بوسيله برخوردهاي اجتماعي سازمان يافته، محيط طبيعي شانرا شكل مي بخشند و تغيير مي دهند.  ماركوزه ميان «فرهنگ ايجابي» و  فرهنگ انتقادي فرق قايل مي شود. از ديدگاه وي فرهنگ ايجابي ريشه در آغاز روابط شهروندي دارد؛ دوره يي كه توليدات فكري و هنري بمثابۀ ارزش هاي برتر و فراتر از تمدن ترسيم شدند [22] . اين گونه برداشت از فرهنگ ايدئولوژي است، چرا كه با قرار دادن فرهنگ فراسوي دنياي واقعي، فرهنگ به عنوان يك تافته جدابافته از نبردهاي روزمره براي حيات شناخته مي شود؛ و هدف آن ترسيم دروغين «خوشبختي هاي فردي» فراسوي روزمره گي ها و «كارِ ترش [23] « است. ماركوزه در برابر فرهنگ ايجابي از فرهنگ انتقادي به دفاع برخاست كه تضادها را در روند تاريخي و اجتماعي جامعه شناسايي و بررسي مي كند. از اين طريق از مرزهاي حاكم  فرهنگي فراتر ميرود و چشم انداز هاي جديد را به ما نشان مي دهد.  جمع بندي مي كنيم:الف: فرهنگ سبك عينيت يافته يك جامعه است و اين سبك يك دستاورد تاريخي و اجتماعي است.ب: كليت يك جامعه را بايد در وحدت فرهنگ غير مادي با فرهنگ مادي جست. به اين معنا فرهنگ نه تنها فراسوي زنده گي مادي و روزمره گي نمي تواند قرار گيرد، بل، با تار و پود آن درهم

تنيده استت: اگر بپذيريم كه فرهنگ سبك عينيت يافته يك جامعه است، پس بايد به اين امر نيز گردن نهيم كه انسانها همواره از يك پس منظر تاريخي مشخص زيست مي كنند. در مفهوم پس منظر تاريخي فرهنگ مادي و غير مادي مستتر است و اين شايد بزرگترين دستاورد نگرش ماترياليستي به فرهنگ، در كنار جادوزدايي اين مفهوم، باشد [24] ، چرا كه به ما نشان مي دهد كه انسان ها نه تنها ارزش هاي معنوي را، بل، وسايل توليد را نيز به ارث مي برند.باري، از آنچه در اين قسمت آمد، مي توان به اين نتيجه رسيد كه «امروز» ما ساختۀ «مردگان» است. روابط ساخته شده يي كه مبدل به واقعيت هاي دردناك اجتماعي مي شوند و اعمال قدرت مي كنند و به همين دليل ما «امروزيان» نمي توانيم دلبخواه بسازيم. فرهنگ در شكل نهادها تاريخي مي شود و خصيصۀ شئ شده گي مي يابد. و همين خصيصۀ شئ شده گي پديده هاي اجتماعي و فرهنگي است كه ما را واميدارد به آنها چونان پديده هاي ذاتي بنگريم و نتوانيم درك كنيم كه اين پديده ها يك ساخته و يك امكان [25] اند. و به همين دليل همواره يك روند باز و تغييرپذير است. تنها با درك اين امر پيش شرط هاي لازم براي شناسايي فرهنگ ديروز و امروز ما و رابطۀ اين دو با همديگر پديد مي آيند و ما را از زنداني ساختن مان در حصارهاي فرسودۀ فرهنگي مي رهاند.مطالعات فرهنگي«اگر چيزي وجود داشته باشد كه بتوان از مطالعات فرهنگي انگليسي آموخت، بايد اين [نكته] باشد: اصرار روي اينكه مطالعات فرهنگي همواره با بيان، البته در زمينه هاي گوناگون، ميان فرهنگ و قدرت سرو كار دارد. [26] «نقل و قولي را كه در بالا آ ورديم نظر

استيورت هُل در بارۀ مطالعات فرهنگي است كه با جملاتي مختصر برنامۀ پژوهشي مطالعات فرهنگي را معرفي كرده است. البته برنامۀ ياد شده در بالا برنامۀ متأخر مطالعات فرهنگي مي باشد. هويت هاي اجتماعي قدرت و فرهنگ موضوعات اصلي مطالعات فرهنگي از اواخر دهۀ هفتاد بدين سو مي باشد.از آنجائيكه هيچ انديشه يي از خود آغاز نمي شود، بجا مي دانم تا يك نگاه گذرا بر زمينه هاي فكريي بياندازيم كه مطالعات فرهنگي به ياري آنها بارور و تنومند گشته است.پر واضح است كه بررسي اين پيش زمينه ها در يك مقالتي مختصر نمي گنجد. از اينرو خواهيم كوشيد تا با برشمردن چند نكته موضوع مركزي مطالعات فرهنگي را نشان دهيم و آنرا به بحث گيريم.پيش زمينه هاي فكري مطالعات فرهنگيبدون ترديد مي توان گفت كه مطالعات فرهنگي در دهۀ پنجاه با گسست از ماركسيسم سنتي در انگلستان آغاز شد و نام آن با «چپ نو» و» پست ماركسيزم» پيوند خورده است. توجه اساسي بنيادگذاران آن، افرادي چون هوكرت، ويليازم و تومپزن، به مفهوم «طبقه» بود. مطالعات فرهنگي در دهۀ پنجاه قادر به ارائه يك مفهوم شفاف از فرهنگ نبوده است و در اين دوره فقط نشانه هاي گسست از «ماركسيزم سنتي» را مي توان ديد.نشانه هاي گسست از «ماركسيزم سنتي» به اين معنا است كه نخستين پژوهشگران مطالعات فرهنگي اساس كار خويش را بر «فرهنگ روزمره»، «فرهنگ عامه» و فرهنگ روزمرۀ طبقه كارگر گذاشتند [27] .با توجه به فرهنگ عامه، فرهنگ جوانان و يا خرده فرهنگ ها در جوامع صنعتي، تهداب يك برنامۀ پژوهشي ريخته شد كه تلاش آن در جهت برداشتن نقاب «مقدس گونه» از چهرۀ فرهنگ بود. در همان آغاز، پژوهشگران مطالعات فرهنگي كوشيدند تا نشان دهند كه جايگاه

و خانۀ فرهنگ تنها در تياتر، اوپرا و موزه نيست، بلكه فرهنگ به عنوان يك روند در رويارويي روزمره انسانها با همديگر شكل مي گيرد و تغيير مي كند؛ و همچنان تقليل آن به روايط اقتصادي و آنرا يك بازتابي صرف از روابط اقتصادي دانستن اشتباه محض است. بدين سان بود كه پايه گذاران «چپ نو» مفهوم فرهنگ را از چنبرۀ نظريۀ «زيرساخت-روساخت» رهانيدند و آنرا بمثابۀ يك پديدۀ نسبتاً مستقل اجتماعي كه با زنده گي روزمرۀ انسان ها پيوند تنگاتنگ دارد، مورد غور و بررسي قرار دادند. مطالعات فرهنگي بمثابۀ يك روند تحقيقي، كه مخالف هرگونه جزم گرايي بوده است، با گذشت ساليان از نظريه انتقادي در باب مفهوم فرهنگ، طرح هاي هژموني فرهنگي آنتوني گراميشي و نظريۀ قدرت ميشل فوكو متأثر گشته است و از ديدگاه آنها در بررسي هويت، رابطۀ فرهنگ با قدرت ياري جسته است. در اينجا با آوردن دو مثال خواهيم كوشيد كه از يك سو بر پيش زمينه هاي فكري مطالعات فرهنگي روشني بيشتر افكنيم و از سوي ديگر به مفهوم فرهنگ و رابطۀ آن با قدرت از ديدگاه مطالعات فرهنگي نزديك شويم.مفهوم فرهنگ و رابطه آن با قدرتقبل از آنكه به دو مثال برگزيده در ذيل بپردازيم، ضرورت آن مي رود تا بگويم كه اكثريت پژوهشگران مطالعات فرهنگي از ساختارگراها و جامعه شناختي معرفت، خاصه برگر و لوكمن، متأثر بوده اند. برگر و لوكمن در يك اثر معروف زير عنوان «ساخته اجتماعي واقعيت [28] « نشان داده اند كه روابط اجتماعي ساخته مي شوند.  با تاثيرپذيري از اين اصل پژوهشگران مطالعات فرهنگي، فرهنگ را يك ساخته مي دانند. و اما، دو متفكري كه در زير به اختصار به آنها خواهيم پرداخت،

بعد از ماركس بيشترين تأثير را بر مطالعات فرهنگي گذاشته اند و به مطالعات فرهنگي ياري رسانده اند تا هر چه بيشتر مفهوم فرهنك را صيقل زنند و رابطه قدرت را با فرهنگ نشان دهند. 1. آنتوني گراميشي، ماركسيست و متفكر ايتاليايي كه در دهۀ بيست ميلادي از سوي فاشيست هاي ايتاليايي زنداني شد، در «يادداشت هاي زندان» خويش كوشيد كه وابستگي مطلق فرهنگ را با زيرساخت از ديدگاه ماركسيزم سنتي ابطال كند و نشان دهد كه فرهنگ از عناصر ناهمگون تشكيل شده است و در عرصۀ فرهنگ انسانها بخاطر بدست آوردن هژموني از پائين به نبرد بر مي خيزند.البته منظور گراميشي نبرد طبقه كارگر از پائين بخاطر بدست آوردن هژموني فرهنگي بود كه از ديدگاه وي بالاخره به تغيير ساختارها در جامعه خواهد انجاميد.پس ناگفته پيداست كه يك چنين طرحي با گرايش مطالعات فرهنگي كه به بررسي فرهنگ عامه پرداخته است و مبارزه براي تغييرات ساختاري در جامعه را از «پائين» در رابطه با مفهوم هژموني در نظر دارد، نه تنها دلبخواه نبوده است، بلكه بعنوان ابزار پژوهشي حتمي و ضروري نيز بوده است. 2. ميشل فوكو، مورخ و فيلسوف اجتماعي فرانسوي، باور داشت كه گفتمان و كنش هاي گفتماني نه تنها بازتابي از زير ساخت نيستند، بل، واقعيت اجتماعي را ساخته اند. او تا آنجا پيش ميرود كه گفتمان و كنش هاي گفتماني را به عنوان قدرت معرفي مي كند؛ پديده هايي كه هنجارهاي اجتماعي را مي افرينند و از اين طريق به جذب و دفع گفتمانهاي مخالف و «ديگر بوده گي» در جامعه مي پردازد.از اين رهگذر گفتمان و كنش هاي گفتماني در كاربرد اجتماعي آنها قدرت اند.مطالعات فرهنگي ،خاصه در مرحلۀ سوم رشد خويش كه

با تأسيس «مركز مطالعات فرهنگي معاصر» در دانشگاه برمنگهايم در دهۀ شصت ميلادي آغاز مي شود، از نظريۀ قدرت ميشل فوكو استفاده ورزيد و طرح مثلثي را ميان فرهنگ، هويت و قدرت ريخت [29] .عنصر قدرت، اساسي ترين اصل در مطالعات فرهنگي مي باشد، زيرا كه از ديدگاه مطالعات فرهنگي هيچ هويتي نمي تواند بدون حضور قدرت ساخته شود. قدرت را نبايد در وجود دولت خلاصه كرد، چرا كه گروه هاي اجتماعي و طبقات گوناگون از «پايين» مصروف نبرد براي به كرسي نشاندن هويت هاي اجتماعي اند و هر يك از اين گروه ها منافع خويش را دنبال مي كنند. به همين دليل مطالعات فرهنگي هيچگونه مرز مشخصي ميان امر فرهنگي و امر سياسي نمي كشد. به سخن ديگر امر سياسي را امر فرهنگي مي داند و برعكس آن را نيز صادق مي داند.و اما، سوال مطرح مي شود كه فرهنگ از ديدگاه مطالعات فرهنگي چيست؟فرهنگ از ديدگاه مطالعات فرهنگي، آنطوريكه مارشارت بدرستي دريافته است، يك افق معنايي و يا يك «چشم انداز براي پديده هاي اجتماعي» است كه در امتداد آن هويت هاي اجتماعي به ياري قدرت  توليد و بازتوليد مي شوند. [30] اما بايد توجه داشت كه فرهنگ از نظر مطالعات فرهنگي يك پديدۀ از پيش ساخته شده نيست كه بعداً بر بستر آن هويت هاي اجتماعي ساخته شوند، بلكه هم پاي هم توليد و بازتوليد مي شوند و تغيير مي يابند. هر چند كه ميراث فرهنگي مي تواند مبدل به طبيعت ثانوي شود و در شكل تاريخي آن بر «امروزيان» اعمال قدرت كند، ولي نبايد آنرا به عنوان يك روند بسته شده و تغييرناپذير تعبير كرد. به سخن ديگر نه تنها هويت هاي اجتماعي، بلكه فرهنگ نيز در حال شدن است. تنها با اين گونه نگرش

است كه مي توانيم از دام ذات باوري، كه فرهنگ و روابط اجتماعي را مبدل به طبيعت مي كند، فرار كنيم.موجوديت خرده فرهنگ ها در جامعه، ولو كه يك فرهنگ حاكم نيز در جامعه وجود داشته باشد، دال بر اين است كه فرهنگ نمي تواند يكدست و همگون باشد و به همين دليل مختلط [31] است.يك بار ديگر برگرديم به مفاهيم فرهنگ و قدرت و رابطۀ اين دو با يكديگر:از آنجاييكه قدرت در جامعه هرگز بصورت مساوي تقسيم نمي شود، هويت ها در جامعه نه مساوي هم و در كنار هم، بل، در روايط برتري و تفاوت هاي اجتماعي، بطور مثال طبقاتي و جنسي، ساخته مي شوند.اينگونه نگرش به فرهنگ به مفهوم گسست با جامعه شناختي فرهنگ نيز بوده است، زيرا كه مهمترين پايه گذاران جامعه شناختي فرهنگ كمتر توجه به عنصر قدرت در زمينۀ فرهنگ و هويت هاي اجتماعي داشته اند.با گذشت زمان خاصه از دهۀ هشتاد بدين سو، مطالعات فرهنگي بيشتر از پيش به مفاهيمي چون «نژاد» طبقه و جنسيت توجه نشان داد و سعي نمود اين سه مفهوم نامبرده را در پيوند با قدرت، تقسيم نابرابر منابع قدرت در جامعه و تفاوتهاي اجتماعي ارزيابي كند. در اين مقال با آوردن يك نمونه در باب مفهوم «نژاد» بسنده مي كنم و اميدوارم در يك فرصت مناسب بتوانم اين سه مفهوم را بيشتر بكاوم.مفهوم «نژاد»ارزيابي مفهوم «نژاد» با نقد بر پيشينه هاي مطالعات فرهنگي و اساس گذاران آن آغاز شد. يك گروه تحقيقي در «مركز مطالعات فرهنگ معاصر» كه به سرپرستي گلاوري مصروف پژوهش بود، هواداران «چپ نو» را در انگلستان، و همچنان افرادي چون ويليامز و تومپزن را متهم كردند كه توجه اصلي آنها به زنده گي روزمرۀ پرولتارياي انگليسي است و فرهنگ

انگليسي طبقه كارگر را در انگلستان بر كارگران مهاجر فرافكني مي كنند [32] و اين نخستين گام در جهت نقد «اروپا مركزبيني» در مطالعات فرهنگي بود. به همين دليل بي جهت نيست كه مطالعات فرهنگي در بسياري از موارد به مطالعات پست كلونيال ياري رسانده است.استيورت هُل جاميكايي الاصل، همانند خيلي از پژوهشگران جدي نژادباوري، معتقد است كه بر عكس مفهوم طبقه، كه يك مفهوم تحليلي و اقتصادي است، و به همين دليل علمي، مفهوم «نژاد» كاملاً غير علمي است [33] . «نژاد» يك واقعيت تصوري است و وجود خارجي ندارد، زيرا كه مشابهت هاي بيولوژيك انسانها بيشتر از آنست كه نژادباوران تصور مي كنند.پس «نژاد» يك ساختۀ اجتماعي است كه از سوي ايدئولوژي نژادباوري ساخته و توليد مي شود و واقعيت اجتماعي را «نژادي» مي كند. به سخن ديگر اين نژاد نيست كه نژادباوري را پديد مي آورد، بل، كاملاً برعكس نژادباوري «نژاد» را توليد مي كند.كاركرد اجتماعي نژادباوري را بايد در انحصار قدرت و نابرابري هاي اجتماعي جست.«نژادسازي» واقعيت اجتماعي با خلق هيرارشي نژادي و توليد قالب واره ها انجام مي پذيرد كه تفاوتهاي اجتماعي را مبدل به پديده هاي ذاتي و طبيعي مي كند.تا به اينجا مي توان كاملاً به تأملاتِ مطالعات فرهنگي در مفهوم «نژاد» گردن نهاد. ولي مشكل از جايي آغاز مي شود كه پاره يي از پژوهشگران مطالعات فرهنگي معتقدند كه به هنگاميكه مهاجرين در اروپا، بطور نمونه آفريقايي ها و آسيايي ها، همديگر را «سياه» خطاب مي كنند منظور آنها بيان يك هويت جمعي و سياسي است و با مفهوم بيولوژيك «نژاد» نمي تواند سروكار داشته باشد [34] .يك چنين ديدگاهي موجه نيست، چرا كه با از آنِ خويش كردن مفهوم «نژاد» و يا تعريف خود بمثابۀ «سياه» از سوي گروه هاي تحت

فشار نژادباوري، نمي توان تعريف بيولوژيك و ذات باورانۀ مفهوم «سياه» و يا «نژاد» را بصورت خودكار عوض كرد. كاربرد مفهوم «سياه» و يا «نژاد» در گام نخست بيانگر رويكرد ايجابي پاره يي از گروه هاي تحت فشار نژادباوري در قبال اين مفهوم نژادباورانه است. هواداران اين رويكرد به مشكل مي توانند توجيه كنند كه با از آنِ خود كردن مفاهيم نژادباورانه از سوي قربانيان نژادباوري، محتواي اين مفاهيم نيز تغيير مي يابند. و همچنان بايد گفت كه برداشت غيرذات باورانه و بيولوژيك مفهوم «سياه» (blackness) بمثابۀ نشانه يي براي همبستگي گروهي و آگاهي سياسي قربانيان نيازمند جدل هاي گفتماني است كه چندان مؤثر نخواهد بود. از اينرو درست خواهد بود كه بجاي استفاده از مفاهيم نژادباورانه، از يك چشم انداز ضد نژادباورانه به ساخت شكني اين مفاهيم پرداخته شود.در پايان دستاوردهاي مهم مطالعات فرهنگي را بر مي شماريم:1.      به هنگام مطالعه فرهنگ و هويت هاي اجتماعي بايد همواره عنصر قدرت را در نظر داشت.2.      فرهنگ يك پديدۀ نسبتاً مستقل اجتماعي است و نبايد حتماً رابطۀ با زيرساخت داشته ياشد.3.      از آنجائيكه هويت هاي اجتماعي پديده هاي ساخته شده اند، فقط يك امكان اند.4.      هرگونه پژوهشي كه در بررسي پديده هاي فرهنگي و هويت هاي اجتماعي مفاهيم جذب و دفع را از نظر دور نگهدارد، ناقص است.5.      موجوديت خرده فرهنگ ها به ما ثابت مي كنند كه فرهنگ همواره يك پديدۀ ناهمگون يعني مختلط و پيوندي است.6.      هژموني طلبي را نبايد حتماً يك پديدۀ منفي تلقي كرد. در نفس فعاليت هاي فرهنگي ارادۀ معطوف به قدرت و هژموني نهفته است. مبارزۀ فرهنگي از «پايين» نيز در تلاش دستيابي به هژموني در فرهنگ حاكم است. پس بجاي اتهام هژموني طلبي، بايد به محتواي فعاليت هاي فرهنگي و گفتمان هاي فرهنگي توجه داشت.از بررسي

و نقد فرهنگ در غرب چه چيزي را مي توان آموخت؟نقد فرهنگي در جوامع اسلامي يك پديدۀ كاملاً تابويي است، چرا كه نقد فرهنگي خودكاوي و نگرشِ انتقادي به تاريخ و فرهنگ حاكم را ايجاب مي كند. در جوامعي كه دين شاهرگ هاي اصلي جامعه را در دست دارد؛ در جوامعي كه دين نه تنها در حوزۀ خصوصي، بل، در حوزۀ عمومي نيز رفتار اجتماعي و فرهنگي انسان ها را مو به مو كنترل مي كند، نقد دين بمثابۀ شاخصِ اصليِ فرهنگ حاكم اجتناب ناپذير مي نمايد.نقد دين اما مي تواند از مجراها و ديدگاه هاي مختلف انجام پذيرد. ما در اين زمينه با اشكال گوناگون نقد دين-از نقدهاي درون ديني اصلاح طلب گرفته تا نقد راديكال دين-برمي خوريم. در حاليكه جوانه هاي نقد دين را از آغاز دهۀ نود در ايران مي توان ديد، روشنفكران افغاني در اين زمينه هيچ گونه دستاوردي ندارند و بايد گفت كه اصلاً در اين راستا گام نگذاشته اند. آنچه در زمينۀ نقد دين مهم مي نمايد اين است كه نبايد نقد دين را با «دين ستيزي» يكي دانست، چرا كه نقد دين مي تواند معطوف به اين امر باشد كه سياست و حوزۀ عمومي را از انحصار دين درآورد، و اما در حوزۀ خصوصي به آن ارج و احترام گذارد.هيچ گونه آزادي فردي در جامعه به واقعيت نخواهد پيوست، مگر اينكه امر ديني تابع امر سياسي باشد و دين از حوزۀ سياست به مسجد بازگردد.به يقين مي توان گفت در جوامعي كه آزادي هاي صوري وجود ندارند مشابهت ها تكرار مي شوند و هيچ گونه كثرتي به چشم نمي خورد، زيراكه تنها در سايه آزادي هاي نسبي است كه جوامع مي توانند رشد كنند.بهر صورت، نقد فرهنگ به مفهوم تعمق و خودكاوي در فرهنگ خودي

است؛ و اين تعمق و بازنگري به خويشتن مي تواند بحران آفرين باشد. معمولاً خودكاوي هميشه، در زمينه روان شناختي فردي و اجتماعي، بحران آفرين است، زيرا كه فقط در بازنگري و خودكاوي است كه افراد و جوامع به ضعف ها و قوت هاي خويش پي مي برند و ما نيك مي دانيم كه نگاه ژرف به ضعف ها مي تواند ثبات را برهم زند. بي جهت نيست كه مفهوم بحران فقط و فقط در بستر مدرنيته بازآفريده شده است و معنا يافته است.خلاصۀ كلام، جوامعي كه فاقد استعداد بازنگري انتقادي در فرهنگ اند همواره در يك دور باطل مي چرخند و خود را تكرار مي كنند؛ غرق در بحران اند، بي آنكه لحظه يي به اين بحران واقف شوند.و اما، نبايد خوش بينانه باور كرد كه بدون زمينه هاي اجتماعي و اقتصادي، نقد فرهنگ مي تواند فراگير شود.نقد فرهنگ بطور اخص و نقد بطور اعم ريشه در الهيات مسيحيت در قرن چهارده و پانزده ميلادي دارد كه در رسالۀ كانت، "روشنگري چيست؟"، به اوج رسيد [35] . و اين نقد شايد هرگز تداوم نمي يافت، مگر اينكه روابط اجتماعي و اقتصادي براي هميشه دگرگون مي شدند. به همين دليل بايد توجه داشت كه هر فرهنگي ويژه گي هاي خاص خود را دارد و نتايج به دست آمده از يك متن را نمي توان بصورت ميكانيكي به متن ديگر انتقال داد. به سخن ديگر بايد هر متني را با توجه به اجزاي آن از درون آن شكافت و نبايد با متني ديگر اشتباه گرفت.اشتباه گرفتن متن ها نه تنها مي توانند در زمينۀ مسايل نظري، بل، در عمل نيز نتايج وخيم بدنبال داشته باشند. بي توجهي به ويژه گي هاي جامعۀ افغاني و اشتباه گرفتن متن ها يكي از خصايص مهم «روشنفكران» افغاني در

قرن بيستم ميلادي بوده است. همين بي توجهي ها، كه فقط با حفظ كردن نام ها و مقولاتي مدرن خلاصه مي شدند، سبب شد كه بخشي از «جنبش چپ» در افغانستان دست به كودتا زند و با شعار «زنده باد جامعۀ بي طبقه» در متن روابط عقب ماندۀ اجتماعي، كوتاه ترين نقب را در تاريخ زند كه پيآمد آن براي همگان روشن است.پس براي آنكه بتوانيم متن ها را از يكديگر تفكيك كنيم و هر متن را در پيوند با اجزاي ويژۀ آن مطالعه كنيم، بايد مفهومي از موضوع پژوهشي خويش داشت و اين دستگاه مفاهيم را مي توان از علوم انساني در غرب وام گرفت.آنچه كه در اين مقال آمد به هيچوجه نبايد الگويي براي بررسي و نقد فرهنگ در افغانستان باشد. ولي با اين همه در نگرش انتقادي به فرهنگ قواعدي را مي توان سراغ گرفت كه بر تمام جوامع انساني حاكم است. بطور مثال رابطۀ قدرت با فرهنگ و يا اينكه روابط اجتماعي و فرهنگي پديده هاي ساخته شده اند؛ و به همين دليل هر چند «ديروز ما» بر «امروز ما» حاكميت راند، ولي نبايد آنرا مطلق ساخت و راه امكان را براي هميشه بست.با اين شيوه و اين نگرش همچنان مي توان ساخت اتنيسيزم را در افغانستان شكست. مي توانيم نشان دهيم كه واقعيت هاي اتنيكي در افغانستان، واقعيت هاي ساخته شده اند كه با قدرت رابطۀ ناگسستني دارند. تنها با اين گونه نگرش است كه مي توانيم به اين درك برسيم كه امر اتنيكي و هويت هاي اتنيكي پس از ايجاد «دولت مركزي» در افغانستان اهميت ويژه پيدا مي كنند، در حاليكه شالودۀ هويت هاي اجتماعي را در افغانستان قبل از ايجاد «دولت مركزي» دين مي ساخته است. به سخن ديگر اتنيزه سازي جامعه

همپاي تحكيم و يا تحريم قدرت به پيش رانده شده است. در پايان دو مثال ديگر نيز مي آوريم تا روشن شود كه تا چه حد از پاره يي مفاهيم مطرح شده مي توانيم بياموزيم:الف: در غرب شالودۀ هويت جنسي و روابط جنسي را عناصر ديني و اتنيكي نمي سازند. هويت جنسي بيشتر ريشه در تقسيم كار اجتماعي در جوامع مدرن و قدرت پدرسالارانه دارد. هر چند در افغانستان نيز نمي توان روابط اقتصادي و پدرسالاري را ناديده گرفت، ولي نبايد عناصر ديني و اتنيكي را در ساخت هويت جنسي و ميكانيزم هاي جذب و دفع ناديده گرفت. بطور نمونه در روابط حاكم برتري يك «زنِ تاجيك» مي تواند يك «زنِ پشتون» را دفع نمايد و بر عكس. همچنان يك «زنِ شيعه» مي تواند يك «زنِ سني» را دفع و طرد نمايد.بدين سان مي بينيم كه هيرارشي حاكم اتنيكي بر كل جامعه يك «خرده هيرارشي» ديگر در ميان زنان در افغانستان پديد آورده است. به همين دليل هر گونه بررسي هويت هاي مذهبي، اتنيكي و جنسي بدون در نظر داشت مفاهيم جذب و دفع ناقص خواهد بود.ب: تفكر در باب «ديگر بوده گي» به شكل مداوم محصول چهار دهۀ اخير در علوم انساني در غرب است. ماركس و بدنبال وي پاره يي از متفكرين و پژوهشگران انتقادي در غرب نشان داده اند كه روند رشد سرمايه داري و مفاهيم مدرن، كه همانا مفاهيم جهانشمول، باشند «ديگر بوده گي» را از ميان بر مي دارند، زيرا كه گرايش اصلي اين روند در همسان سازي است. پر واضح است كه گردن نهادن بي چون و چرا به «ديگر بوده گي» مي تواند به نسبيت گرايي فرهنگي بيانجامد. نسبيت گرايي فرهنگي در رويارويي با فرهنگ هاي ديگر و «ديگر بوده گي» برخورد

صوري دارد. و اما، ما نمي توانيم در متن روابط افغاني از محتواي فرهنگ حاكم و «ديگر بوده گي» چشم بپوشيم، زيرا كه فرهنگ حاكم و يا «ديگر بوده گي»يك قوم مي تواند هستي ش را در نفي آزادي هاي فردي و نفي هستي زن يابد. به بيان ديگر، برخورد صوري با فرهنگ ها در افغانستان، آنهم به بهانه به رسميت شناسي، براي ارزش هاي سيكولار و جهانشمول زهر مطلق خواهد بود.از اينرو نمي توان به انگيزۀ اينكه نبايد دفع و طرد كرد، ارزش هايي را كه آزادي هاي فردي و حقوق زن را نفي مي كنند، بي چون و چرا پذيرفت.در ارتباط با آنچه در بالا آمد، شايد اين پرسش مطرح شود كه پس اين همه شمشير زدن به هوا يعني چه؟ چگونه مي توان ارزش هاي سيكولار را بر واقعيت هاي تلخ اتنيكي و ديني در افغانستان تحميل كرد؟ مگر در آغاز اين بخش از تفكيك درست متن ها از همديگر سخن نرفت؟ پاسخ نگارندۀ اين سطور اين خواهد بود:روشنفكران افغاني بايد به امر فرهنگي كه در واقع امر، امر سياسي است از پايين بپردازند و در اين راستا بايد راه طولاني را بپيمايند. براي افرادي كه چشم به آينده دارند؛ دستيابي به آزادي هاي فردي، حقوق زن و به رسميت شناسي زندگي خصوصي و تفكيك آن با حوزۀ عمومي بايد محور همبستگي و اجماع باشند.بدون هيچگونه ترديدي بايد اذعان كرد و گفت كه اين ارزش ها به ساده گي نمي توانند در جامعۀ فعلي به واقعيت بپيوندند. ولي اگر ما به فرهنگ به مثابۀ يك چشم انداز و يك افق بنگريم كه بايد از شرايط حاكم در جامعه فراتر رود، هيچ چشم انداز ديگري و هيچ راه ديگري براي رسيدن به سرفرازي انسان وجود نخواهد

داشت. همۀ راه هاي ديگر «راه هاي جنگلي» خواهند بود و ما را به بن بست كامل خواهند كشاند.

[1] Walter Benjamin, Zur kritik der Gewalt und andere Aufsätze. Mit einem Nachwort von Herbert Marcuse, Frankfurt a.Main 1965, S. 83[2] Alfred Weber, Einführung in die Soziologie, München 1955

[3]  مارشال برمن در يك اثر بي نهايت جذاب سه استحاله فاوست را در طول زنده گي وي بررسي وتفسير مي كند: انسان رويابين، عاشق و بالاخره توسعه گر. برمن مي نويسد: "اينك فاوست در هيئت سومين و آخرين استحاله خويش ظاهر مي شود. چنانچه ديديم، او در مرحلۀ نخست تحول خويش، تنها مي زيست و غرق در خيال و رويا بود. در دورۀ دوم، زنده گيش را با زنده گي كسي ديگر درآميخت و راه عشق ورزيدن را فراگرفت. اكنون، در آخرين تجسد خود، فاوست انگيزه ها و كشش هاي شخصي اش را با نيروهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي كه جهان را به پيش مي برند، گره مي زند، و راه سازندگي و تخريب را فرا مي گيرد." منظور نگارندۀ اين سطور همين جنبه هاي سازنده گي و تخريب انسان مدرن است. نگاه كنيد: مارشال برمن، تجربه مدرنيته (هر آنچه سخت و استوار است دود مي شود و به هوا مي رود.)، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات طرح نو، ص 74 به بعد [4] Edmund Husserl, Die Krisis der europäischen Wissenschaften und die transzendentale Phänomenologie. Eine Einleitung in die phänomenologische Philosophie, Hg.: Elisabeth Ströcker, Hamburg 1977

[5]  در زمينۀ مفهوم »ديگربوده گي» در حوزۀ زبان فارسي نگاه كنيد:مهرزاد بروجردي، روشنفكران ايراني و غرب. سرگذشت نافرجام بومي گرايي، ترجمه جمشيد شيرازي، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377 ص 9 به بعد

[6] Max Horkheimer/Theodor W. Adorno, Dialektik der Aufklärung. Philosophische Fragmente Frankfurt a. Main, 1988,

S. 128ff.[7] Cultural Studies[8] Gender Studies[9] Construction[10] Vgl., Karl- Heinz Hillmann, Wörterbuch der Soziologie, Stuttgart, 2007, S. 471f.

[11]  منظور از طبيعت داخلي، دنياي دروني انسان است. اين دنيا در برگيرنده حالات روحي، احساسات و عواطف است.

[12] Immanuel Kant, über die Pädagogik, In: ders., Werke in zehn Bänden. Hg. v. w. Weischedel, Darmstadt 1968, Bd.10, S. 730. Die folgende Zitate nach: Wulf D. Hund , Das Zigeuner-Gen. Rassistische Ethik und der Geist des Kapitalismus, In: Zigeuner. Geschichte und Struktur einer rassistischen Konstruktion, Duisburg 1996, S.27  [13] Wulf D. Hund, a.a.O.[14] Ebda[15] Ebda[16] Ebda, S. 28[17] Immanuel Kant, Über die Pädagogik, Werke im XII Bänden. Hg. von Weichedel, Frankfurt a. Main 1964, S. 708[18] Ebda., S. 706f.[19] Alfred Weber, a. a. O., S.350[20] Karl Marx/Friedrich Engels, Werke, Bd. 39, Berlin(Dietz), S. 206[21] Herbert Marcuse, Kultur und Gesellschaft I, Frankfurt a. Main 1962, S. 62[22] Ebda., S. 63 u. S. 93[23] Ebda

[24]  در رابطه با جادوزدايي از مفهوم تمدن و فرهنگ، در كنار آنچه از ماركوزه نقل و قول كرديم، بايد گفت كه بيشترين تلاش از سوي آدورنو و هوركهايمر در يك اثر مشترك تحت عنوان »ديالكتيك روشنگري» صورت گرفت. نگارنده گان اين اثر مي كوشند تا نشان دهند كه روند تمدن، روند اعمال خشونت در برابر طبيعت داخلي و طبيعت خارجي بوده است كه با استثمار كار بيگانه پيوند تنگاتنگ دارد. فرهنگ حاكم هميشه در سايه قدرت پديد آمده است. به همين دليل از عجين شدن تمدن با بربريت سخن مي رانند. نقل و قولي را كه در آغاز اين مقال از والتر بنيامين بزرگ آورديم در همين متن و

در همين زمينه معنا مي يابد. مقايسه كنيد: Max Horkheimer/ Theodor W. Adorno, a.a.O., S.50ff. همچنان نگاه كنيد: دهقان زهما، خرد خونين، آسمايي شماره 23 www.afghanasamai.com   آرشيو شماره 2

[25] Kontingenz[26] Stuart Hall, zitiert nach: Oliver Marchart, Cultural Studies, Konstanz 2008, S.17[27] Oliver Marchart, a .a. O., S.49 u. 95ff.

[28]  نگاه كنيد: دهقان زهما، نقد ايدئولوژي. واقعيت هاي اجتماعي، ساخته هاي اجتماعي. ماهنامه خط سوم شماره 8 و 9 و همچنان: www.afghanasamai.com

[29] Oliver Marchart, a. a. O., S. 34ff. u. 80ff.[30] Ebda., S. 21 u.  S.24[31] Hybrid[32] Oliver Marchart, a. a. O., S. 187f.[33] Ebda., S. 188

در حوزۀ زبان فارسي نگاه كنيد: 1- دهقان زهما، تأملي بر مقوله نژادباوري و نژادباوري فرهنگي، آسمايي سال 2005 شماره 29 و 30 و همچنان در سايت اينترنتي آسمايي www.afghanasamai.com  2- دهقان زهما، ساخته نژاد در لفت نامه هاي زبان فارسي، www.farda.org آگوست 2006

[34] Oliver Marchart, a. a. O., S.194f.[35] Michel Foucault, Was ist Kritik, Berlin 1992http://www.naqd-wa-jaameah.org/naqd-wa-jaameah/Culture.html

فرهنگ و جامعه

بررسي هاي موردي در زمينه  فرهنگ عمومي خلاصه كتاب: تدوين : بهروز گرانپايه - ناشر: شريف-  چاپ: محراب-  چاپ اول : پاييز 1377- تعدادصفحات: 162  -  تحقيق تا صفحه 98- بخش اول: آسيب شناسي فرهنگ عمومي ايران : عناصر آسيب مند: فرهنگ راه وروش هاي زندگي مردم است كه از گذشته ها ، در رويارويي با شرايط محيط زيست و حوداث تاريخي شكل گرفته و هر نسل ، آن را از نسل هاي پيشين خود آموخته و به كار مي برد

    فرهنگ سراب در بعضي از فرهنگ ها ، از جمله ، فرهنگ ايران و ايتاليا ، در رفتار و گفتار مردم ، حالتي ديده مي شود كه

((سراب گونه )) يا ((سراب وار )) است . يعني  آنچه را كه يك ناظر ناآشنا مشاهده مي كند، القا كننده معاني است كه در واقع ، مصداق عيني يا عملي ندارد، مثلاً لباسي كه شخص پوشيده يا تزئينات خانه واتاق او، ثروتمند بودن را به بيننده القا مي كند ، در حاليكه واقعيت ، خلاف آن است ويا برعكس ، آنچه به نظر مي رسد فقر را تداعي مي كند ، در حاليكه صاحب لباس وخانه از ثروت فراواني برخوردار است. شكل هاي مختلف اين ويژگي از اين قرار هستند: 1-    ظاهر سازي در فعاليت هاي عمراني وايجاد تاسيسات . در اين مورد ظاهر امر به نحوي آراسته مي شود كه پيشرفت نداشتن فعاليت ها وبه سرانجام نرسيدن طرح ها در موقع مقرر به چشم نيايد وبرعكس چنين وانمود شود كه فعاليت هاي مزبور با كيفيت مطلوب ودر زمان مقرر به نتيجه رسيده اند 2-    تظاهر در احساسات وعواطف.مبين آنست كه شكل رابطه تفاوت بسياري با محتوي آن دارد يعني آنچه كه در ظاهر نشان مي دهيم درباطن نيست. 3-    تظاهر در ويژگي هاي اخلاقي.اين شكل حاكي از غلو وبزرگ جلوه دادن ويژگي هاي مثبت اخلاقي است 4-    مكتوم نگه داشتن عقايد وباورها.در اين شكل رفتار وگفتار به نحوي عرضه مي شود كه عقايد وباورهاي حقيقي كاملاً از بيننده وشنوده پنهان مي ماند. سعدي گويد: زاهدي به مهماني رفت چون به طعام نشستند كمتر از آن خورد كه ارادت او بود وچون به نماز برخاستند بيش از آن كرد كه عادت او، تا ظن صلاحيت در حق او زيادت كنند... چون به مقام خويش

باز آمد خاتون راگفت ماحضري بياور كه چيزي نخورده ام كه به كار آيد پسر صاحب فراست او گفت : نماز را نيز اعاده كن كه كاري نكردي كه به كار آيد.     فرهنگ بي ثباتي ايران از ديربازبه علت موقعيت جغرافيايي اش در سر راه تجارت ها كشورگشايي ها وبهره برداري هاي قدرتهاي دور ونزديك قرار داشته است كه آخرين آن در قرن حاضر "پل پيروزي" شدن براي متفقين جنگ دوم جهاني وآمد ورفت قواي آمريكا وروس وانگليس بوده است از سوي ديگر چون در طول تاريخ ما برگزاري وگردش امور بسته به تشخيص وميل وكفايت يا بي كفايتي حاكمان خودراي بوده مقام ها وبرخوردها وحتي اميد داشتن به اجراي برنامه ها ورسيدن به هدف ها هميشه همراه با دل واپسي ها وبي اعتمادي به ثبات امور وموقعيت ها بوده است .     فرهنگ واسطه كودك ايراني از همان ابتدا مي آموزد كه دراولين اجتماعات غير خانوادگي نيز مشكلات خويش رابا كمك خانواده حل وفصل كند وسرانجام جامعه را به دو گروه خودي ها وغير خودي ها تقسيم مي نمايد كاركرد خودي ها حمايت از اوست وغير خودي ها اگر براي حفظ خود وخودي هاي خود آزاري نرسانند انتظار نفعي هم از آنان نمي توان داشت بنابراين تصور در مواقعي كه شخص براي حل مشكلي يا برآوردن نيازي با يكي از موسسات عمومي مثل ادارات دولتي يا خدماتي سرو كار مي يابد عاقلانه تر آن مي بيند كه در آن موسسه واداره يك يا چند نفر( هر چه بيشتر ، بهتر) "خودي" بيابد تا به اتكاء آن ها مشكلش راحل كند وگرنه انتظاري از

ديگران نيست چه آن كه اگر آزاري نرسانند وتوقعي نداشته باشند كمكي هم به او نخواهند كرد. در جامعه و فرهنگي كه تعهد اول واساسي افراد به انجام خدمات وبرآوردن نيازها ي خودي ها است با وجود تحذيرها وتهديدها ي رسمي وغير رسمي دولت ها توصيه وسفارش وپارتي بازي شيوه ورفتاري ريشه دار مي شود كه براي برانداختن آن بايد به راه هاي برانداختن ريشه هاي سراب بي ثباتي و اضطراب هاي اجتماعي وسياسي انديشيد.     فرهنگ صدف ساز در ادبيات عاميانه ما مقوله يي به نام سنگ صبورهست ودرد دل كردن هاي با آن در خلوت وتنهايي غم دل با چاه گفتن به شيرمردي نسبت داده مي شود كه شهامت وشجاعت او زبانزد خاص وعام است ودوست ودشمن اورا كه اسوه هر نيكويي وپاكي است به اين صفات ستوده اند: گر بخواهم از غمت آهي كنم                           چون علي ، سر را فرو چاهي كنم از اين آموخته هاي فرهنگي وشماتت ها وتحذيرهايي كه در كودكي براي اظهار نظر در مقابل حرف بزرگترها ديده وشنيده هاي رايج داشته ايم چون صادق هدايت در مي يابيم كه بايد خاموش شد وتا ممكن است بايد افكار خود را براي خود نگه داريم كم كم چون نرم تناني مي شويم كه جهان خارج از صدف خود را رنج آور وپر آواز مي يابند و آدميان را سر كوبنده انديشه ها . سر در صدف سكوت مي كشيم ودر رواج اين سكوت ها لب فروبستن ها چه گوهرهاي شناخت وچه انرژي هاي سازنده يي كه در صندوق سينه ها پنهان و بي استفاده مي مانند اما فرو خوردن فكر

درد آور است وسر كوفتن انديشه برسينه سنگين.     فرهنگ خود آزاري آنچه تاكنون درباره علت خود آزاري گفته شد به طور خلاصه اين است كه از اوان زندگي در ذهن كودك لذت با درد ورنج وشكنجه همراه بوده است وهر كدام ديگري را تداعي كننده شده اند مثل مواردي كه مهر ومحبت پدر ومادر فقط در زمان بيماري يا بعد از هر تنبيه بدني يا سرزنشي به او ابراز شده است وقتي احساس رنج ولذت به علت قرين بودن هاي مكرر به هم آميخته اند در ذهن كودك هر لذت ،مسبوق به رنجي وهر رنج ،همراه با لذتي شده است تا جايي كه در سنين بالاتر عمر نيز، اورا در هر لذتي غم ودر هر غم ،لذتي را جست وجو مي كند، بنابرمطالعات وتعبيرات روان كاوي براي خود آزاري دوعلت وكاركرد محتمل شناخته شده است 1-    اين كه شخصي با تسليم وقبول رنج وازار، خود را در سايه حمايت وحفاظت آزار دهنده مي انگارد ومهر ومحبت اورا جلب مي كند مثل همگون سازي خويش با زندان بانان ظالم در با زداشتگاه هاي آلمان هيتلري 2-    اين كه به طور نا خود آگاه با معكوس سازي عاطفي ( يعني تبديل نفرت خود از آزار دهنده به خوش آمدن ازاو)آزار ببيند شكنجه وآزار را براي خود تحمل پذير مي سازد. بخش دوم     آسيب پذيري فرهنگ عمومي ايران آگاهان جامعه و پيش قراولان انديشه اجتماعي ما به كرات گفته اند كه پاره ايي از پيكر اجتماع ما به آفت تهاجم پذيري مبتلاست واز درون آسيب پذيري هايي دارد كه اگر امروز در باب آنها انديشه نشود

چاره انديشي هاي آيندگان بسي دشوار خواهد بود.تهاجم پذيري فرهنگي را نمي توان و نمي بايد با تهاجم فرهنگي يكي گرفت در تهاجم فرهنگي جامعه يي در صدد برمي آيد تا فرهنگ جامعه ديگر را مسخ كند وارزش ها و اعتقادات وافكار مقبول ومطلوب خويش را در جان آن جاي دهد اما در تهاجم پذيري فرهنگي با قومي واجتماعي مواجه هستيم كه در مقابل خصم مهاجم خويش سپر انداخته و پذيراي هجمه اوست وبه دست خويش دروني ترين دروازه هاي شخصيت وصلابتش رادر برابر بيگانه مي گشايد . تهاجم فرهنگي نبردي است در عرصه فرهنگ وفكر وعقيده وايمان كه در يك سوي آن جامعه مهاجم ودر سوي ديگر اجتماع مدافع قرار دارند اما در تهاجم پذيري نبرد و پيكاري به چشم نمي خورد بلكه هرچه هست فعاليت يكي وانفعال ديگري است . جامعه تهاجم پذير در حقيقت جامعه بيگانه پذير است واز خود مي گريزد وبا خود بيگانه مي شود ودر همان حال با بيگانه يگانه مي شود وصفات آنرا در خود مي ريزد. در اين جامعه آنچه مربوط به گذشته است ارتجاعي است و آنچه به تازگي مي پذيرد پيشرفته ومترقي است جامعه تهاجم پذير اهل تامل نيست  بلكه بالاتر از آن فرصت تامل ندارد ودرراه نقد گامي به جلو نمي نهد خوب وبد نمي كند واز سنجش وارزيابي در آن خبري نيست تنها مقلد است وبرآن است تا هر چه زودتر پوسته يي وهسته يي از غير بيابد در برابر بيگانه مقاومت نمي كند وبا صبر ومكث وانتخاب واختيار واضطراب مخصوصش ميانه يي ندارد . خلاصه آنكه تهاجم پذيري معادل از خود بيگانگي

وتقليد كوركورانه وبي تعصبي است.     تهاجم پذيري در پاره هايي از پيكر اجتماع ما جامعه ايراني به تصريح دوست ودشمن از فرهنگي ديرينه وغني برخوردار است وبا تكيه برفرهنگ خود بارها خصم متجاوزش را به زانو در آورده واورا مطيع فرهنگي خويش ساخته است. نمي گوييم كه هيچ گاه از فرهنگ ديگران متاثر نبوده ايم واز تجربيات وره اوردهاي فكري وهنري اقوام وملل ديگر حظي ونصيبي نبرده ايم بلكه سخن اين است كه گذشتگان ما شخصيت فرهنگي مستقلي داشته اند واگر فرهنگ ديگري يا پاره ها وعناصر خاصي از آن را برمي گرفتند ويا اگر نسبت به فرهنگي  اعراض واكراه داشتند ويا اگر مواردي از فرهنگ خودي را كنار مي نهادند و... از سر نا آگاهي وتقليد محض نبوده است جماعت ايراني در مقاطعي از تاريخش تحت تاثير ديگران قرار گرفته و فلسفه وهنرش را تغيير داده است وحتي آيينش راوانهاده ودين ديگران را به رسميت شناخته است وبا ايماني قوي تر از عرضه كنندگان آن دين به پاسباني وتقويت وترويج آن پرداخته است اما در همه اين موارد آگاهانه وازروي بصيرت عمل كرده است وجان كلام همين است كه برخلاف اين سنت محور در تاريخ معاصرمان قدرت وشخصيت واستقلال فرهنگي وانتخاب واختيارات آگاهانه ونقد وسنجش و خرد ورزي خويش را چندان به نمايش نگذاشته ايم واين در حالي است كه در محاصره دشمناني هستيم كه وهله تخست فرهنگمان را نشانه گرفته اند و اضمحلال فكري وايماني مان را آرزو مي كنند دشمني دول غربي با ممالك مظلوم ديگر واز آن جمله ممالك اسلامي وبرنامه ريزي آنان جهت مسخ ونسخ فرهنگمان واضح وآشكار بوده

وحداقل در اين مقام نيازي به اثبات آن نيست واضح است كه هم اكنون با امپرياليسم فرهنگي روبرو هستيم كه درصدد است تا مرزهاي فرهنگي ديگر را ازميان بردارد ومتعاقب آن سياست واقتصاد خودرا جايگزين كند واز اين همه چپاول وغارت همه جانبه و مستمرش راتضمين نمايد سرمايه داري جهاني از آغاز حيات استعماري اش در انديشه تسخير فرهنگي ملل مستضعف دنيا بوده وسياست گسيل ميسيونرهاي مسيحي امروزه با ارسال امواج راديويي وتلويزيوني وتقويت سيستم هاي ماهواره يي وغيره تعقيب مي شود انكار اين هجوم فرهنگي ونفي اين شبيخون در حقيقت انكار بينايي وبصيرت خويش است ولاغير. به هر روي سخن اينست كه در چنين شرايط سختي ما ازسنت نقدي وحقيقت جويي خود چندان بهره نمي بريم درست است كه انقلاب اسلامي عزم ملت مارا در بازگشت به خويش وباز آمدن از بيگانه گرايي متجلي ساخت اما اين نهضت محتاج تعميق وتعميم است ومستعد آن است تا به هدايت عالمان وهدايت روشن ضميران به برگ وبار بنشيند ونيكو ونوگرايي هاي سنجيده وسزاوار مبدل سازد در عين حال از پذيرفتن اين واقعيت گريزي نيست كه هم اكنون نيز بيگانه گرايي كوركورانه عده يي كه رقمشان اندك نيست به غرب وهر آن چه منسوب ومتصف به آن باشد كه بگذريم با گروهي مواجه مي شويم كه نسبت به هجوم فرهنگي غرب آسيب پذيرند وماده مستعدي هستند كه تهاجم وشبيخون فرهنگي دشمنان را پذيرفته وبروز مي دهند. اما به عنوان اجمالي مي توان گفت كه روش هاي شبيخون فرهنگي دشمنان ما عبارتند از: 1-    لكه دار كردن شخصيت هاي سياسي وديني وحتي حمله كردن به پيامبر گرامي اسلام

(ص) وائمه اطهار 2-    تحريف در اصول ارزش ها واحكام ديني 3-    شخصيت سازي هاي كاذب ديني 4-    ايجاد فرقه ها ودين هاي باطل مثل بهائيت وايجاد جريان هاي به ظاهر اسلامي 5-    گسترش بدعت ها مثلا ارگ زدن در مراسم عزاداري 6-    گسترش خرافات 7-    ابداع ونشر شبهات در مباني ديني 8-    جوسازي ها وشايعه سازي ها وبه راه انداختن جنگ رواني بين مردم 9-    تضعيف رهبري وغيره حال پرسيدني است كه اين قبيل اقدامات ترفندها ودسيسه ها چگونه در مردم موثر واقع مي شود؟ بي شك ملتي كه خرافاتي است مثلاً عدد سيزده رانحس مي داند وبه فال بين ها ورمال ها ميدان مي دهد زمينه مناسب گسترش خرافات را براي دشمن فراهم مي آورد وملتي كه سطحي نگر ودهن بين وشايعه پذير باشد به جوسازي و شايعه سازي هاي دشمن بها مي دهد واورا در جنگ رواني پيروز مي گرداند ملتي كه قدرت نقددربدعت ها رانداشته باشد اسير بدعت ها ي زشت مي شود وبه همين ترتيب تجمل گرايي وخصم را در سلطه گري وقابليت آن ملت رادر سلطه پذيري افزايش مي دهد.     علل پيدايش وبقاء تهاجم پذيري تهاجم پذيري فرهنگي وتقليد وتبعيت فكري وملي گروهي از ايرانيان يك پديده اجتماعي است يعني ريشه هاي جامعه شناختي خاصي دارد كه درذيل به برخي از آنها اشاره مي شود: 1-    عقب ماندگي اقتصادي وتكنولوژي ما سبب شده است كه وارد كننده محصولات وكالاهاي مختلف وگوناگون غربي باشيم اما ورود هر كالايي از ممالك فرهنگي در واقع ورود پاره وعنصري از فرهنگ آنان است.البته نبايد نتيجه گرفت كه پس روابط اقتصادي وتكنولوژيكي خود

را با جهان صنعتي قطع كنيم واز توليدات سنتي وبومي خود استفاده كنيم اين امر نه شدني است ونه منطقي مقصود آنست كه ژرف انديش باشيم وبحث تركيب ها را آگاهانه وسنجيده پي بگيريم . 2-    ضعف هاي موجود در پاره هايي از فرهنگ سنتي ما خود به خود زمينه فرار ازخود را تشديد مي كند دشمنان مااين ضعف ها را شناسايي مي كنند وبا بزرگنمايي آنها وحمله كردن مداوم افراد را به طرف خود مي كشانند 3-    مبهم بودن تعريف خودي وتبيين ناشده ماندن شخصيت فرهنگي مان به صورت متمايز از ديگران سبب مي شود تا افراد مرز ميان خود وديگران را دقيقا تشخيص ندهند واحيانا ويژگي هايي را به خود وشخصيت فرهنگي ايراني شان نسبت دهند كه نادرست مي باشد. 4-    در انتقال فرهنگ و ارزشها وآداب ورسوم وافكار واعتقادات نيز از ابزارها وادوات موجود بهترين وبيشترين استفاده لازم را نكرده ونمي كنيم.     چگونگي مبارزه با تهاجم پذيري فرهنگي   و اما اگر بخواهيم از وضعيت تهاجم پذيري خارج شويم وخودرا در مقابل شبيخون فرهنگي دشمنان از درون مصونيت بخشيم وظايمان كدام است ؟ در پاسخ به اين پرسش اجمالا مي توان گفت : 1-    مواضع اسلام را براي خودمان وبراي ديگران روشن كنيم . 2-    بايد در تربيت ديني جوانان وآينده سازان مان اهتمام بيشتري به عمل آوريم. 3-    بايد به تقويت نهاد خانواده بپردازيم واز عوامل تخريب آن به شدت جلوگيري كنيم. 4-    احياء تعصبات صحيح مذهبي وحتي ملي. 5-    بايد ميان خودي وغير خودي مرز مشخصي رسم كنيم وشاخص اسلامي وايراني زيستن را معين سازيم . 6-    كوشش كنيم تا

در عمل به سنت هاي صحيح مان احترام بگذاريم مثلا در تكريم به والدين همت گماريم. 7-    مسئولين و كارگزاران بايد صادقانه پيشرفت در كارها را به اطلاع مردم برسانند 8-    عملكرد اين و آن را در همه جا وبه ترتيب به ماهيت اسلام وانقلاب نچسبا نيم 9-    قابليت هاي خودي ودروني مان را شناسايي كرده ومطرح كنيم واز اين طريق چهره هايي توانمند وكارا به خود نسبت دهيم 10-    فرهنگ حضور كارشناسانه در مجامع وميادين مختلف بين المللي را در خود تقويت كنيم 11-    منابع تفريحي ناسالم غربيان را از ميان برداريم 12-    از رسانه هاي فرهنگي ومختلف خود خواه سنتي وخواه جديد استفاده بيشتروبهتري به عمل آوريم.     لباس ونمادهاي فرهنگي شكل  پوشش هر جامعه نمودي از فرهنگ آن جامعه مي باشد كه متاثر از آئين  عادات ورسوم و حتي نوع حكومت در جوامع مختلف است نوع پوشش در اثر مرور زمان به صورت الگو نزد مردم يك جامعه بوجود آمده ونمايان گر نوع زندگي طرز تفكر  ايدئو لوژي شرايط زيستي و جغرافيايي آن ملت مي باشد. پوشاك ، شاخص ترين نشانه شخصيت ،فرهنگ، قوميت گرايش مردم ،مسلك وعقيده است پوشاك هر قوم، نه تنها شيوه زندگي، نوع توليدات ومعيشت كه گرايش هنري، زيبايي شناسي ،جاذبه هاي معنوي، عقايد وروحيات جمعي آن قوم را بازگو مي كند. نوع پوشاك با نوع كار نيز رابطه دارد هر نوع كار و شغلي پوشاك ويژه خودرا دارد. ايران با توجه به تمدن چند هزار ساله خود داراي آنچنان غناي فرهنگي وهنري هست كه نيازمند تاثير پذيري از ديگران  نباشد به علاوه پدران ما مظاهر متعدد ومتنوعي

از ذوق وسليقه خويش راكه شايد بسياري از آنها امروز مورد تائيد مان است به يادگارو ميراث گذاشته اند ، كه بايد حافظ آنها باشيم . امروزه شاهد پوشيدن لباس هاي با فرم و شكل و آرم هاي گوناگون ، توسط گروهي از جوانان و نوجوانان هستيم كه آرم هاي نقش بسته بر آنها با عرف ملي و ارزش هاي اسلامي كشورمان مغايرت دارد و هم اكنون اين نوشته ها بر روي لباس هاي توليد  داخلي نيز نقش بسته است و آن ها را در پشت ويترين فروشگاها ، فروان مي بينيم با مراجعه به اكثر فروشگاه هاي البسه ، به وضوح ديده مي شود كه اكثر اين لباس ها داراي طرح هاي خارجي است طرح هايي با حروف لاتين ، تصاوير و نشانه هايي كه وابسته به گروه هاي خاصي است تاريخچه نشانه در ايران ، جدا از تاريخچه نگارگري نيست . محققان معتقداند كه سابقه استفاده از علائم گرافيكي در ايرن ، به قرنها قبل از ابداع خط مي رسد و در گذشته هاي دور ايرانيان از اين گونه نشانه ها براي مقاصد و مفاهيم ذهني خود به يكديگر استقاده مي كردند . آنچه امروز به عنوان نقش مايه هاي سنتي مي شناسيم همان نقوشي است كه از دوران باستان هخامنشي ، اشكاني ، ساساني و قبل از آن رايج بوده است . بنابراين بررسي كلي نشانه را بايد در فرهنگ ايران پيش از اسلام ودوره اخير يافت. مهم تر از همه، اين كه ايران به دليل موقعيت جغرافيايي اش ،هميشه مورد هجوم بوده است .همين ضعف، عامل مهمي است در عقب ماندن

ايران از صنعت وتكنولوژي، دردوره محمد علي شاه قاجاربه دليل ركود صنايع نساجي ، صنايع ايران  قدرت رقابت با كالاهاي اروپايي را از دست داد وبه جاي توليد ، فروش مواد خام را ترجيح داد. گذشته از اين جنگ هاي داخلي لطمه شديدي براين مراكز صنعتي وارد ساخت كالاهاي توليدي انگليس به خاطر ارزاني ومزين بودن به طرح ها وتنوع زياد الگوهايش باعث شده بود كه مردم بتوانند با داشتن لباس هاي گوناگون حس تنوع طلبي خود را ارضاء نمايند با روي كار آمدن ناصرالدين شاه اوضاع تغيير كرد در اين دوره از تاريخ مي توان به زنجيره  اصلاحات اشاره كرد ( اصلاحات نظامي ، اجتماعي ، طبقاتي ، فرهنگي، آموزشي ، تربيتي وديني ) كه تاثير به سزايي در تغيير لباس داشت. دوران قاجاريه از لحاظ فرهنگي واستقلال سياسي قابل تامل مي باشد ضعف ودرماندگي دولت باعث شد تا ايرانيان با پوشيدن لباس اروپايي به خود ببالند بنيان اولين پايه هاي غرب گرايي را مي توان به زمان سلطنت فتحعلي شاه نسبت داد در عصر ناصرالدين شاه كه پاي ايرانيان به فرنگ باز شد، وفرهنگ وشيوه زندگي ايرانيان كاملا تحت تاثير فرهنگ غرب قرار گرفت تا عصر رضا شاه كه دوره حساسي رادرتاريخ ايران رقم زد، فصل مميز غرب گرايي گشوده شد از آن زمان كه رضاشاه با سلطه سياسي بركشور نحوه وشكل لباس پوشيدن مردم ايران را تغيير داد تاكنون مدهاي مختلف در ايران به خصوص بين قشرهاي جوان رايج شد در آن دوره مطبوعات ورسانه هاي گروهي مبلغ مد وطرح خارجي بودند واكنون نيز ويدئو وماهواره مبلغ انواع مدها هستند با نگاهي

اجمالي به سير تاريخ مي بينيم كه چگونه فرهنگ اصيل ما دستخوش تغيير شده است . امروزه نوارهاي ويدئويي وماهواره با نمايش نحوه لباس فلان هنر پيشه وخواننده در واقع الگوهاي مد را براي جوانان ارائه مي دهند در اين بين طراحان داخلي وفروشندگان از اين مدهاي رنگارنگ براي جلب  جوانان استفاده مي كنند با مراجعه به تاريخ پديده مدگرايي در ايران باز هم مي بينيم كه چگونه سير تحولات اين پديده بلافاصله وارد ايران مي شد وجوانان مارا تحت تاثير قرار مي داد. دردهه 1960با ظهور هيپي گري پوشش جوانان ما نيز به پيروي از اين گروه تغيير كرد همين طور پوشيدن لباس جين ، اوركت هاي سربازي ومد پرچم آمريكا برروي لباس در ايران رايج شد وبدين طريق شاهد سلطه ونفوذ آمريكا بوديم . بعد از آن موج پانك ها وارد ايران شد اين گرايش به مد پرستي در جوانان ايران تا حدي در حال جا باز كردن بود كه با دوره انقلاب وجنگ تحميلي مصادف شديم وكم كم از بين رفت ولي بعد از آن ويدئو به خانه ها راه يافت واز آن طريق پانكيسم رواج پيدا كرد در حال حاضر نيز شاهد تقليد جوانان از سنخ هاي مدي چون رپ هستيم كه جوانان ما ناآگاهانه وبدون اطلاع وآشنايي با خواسته هاي آن سنخ فرهنگي به تقليد از شيوه لباس پوشيدن وآرايش موهايشان مي پردازند شايد بتوان گفت عدم آگاهي وعدم شناخت جوانان ما از فرهنگ  خود ونداشتن امكانات ونيازهاي فرهنگي متناسب با ارزش هاي شان عامل جذب آنها به چنين الگو و مدهايي است. البته هر انساني تنوع زيبايي طرح ورنگ

لباس را دوست دارد جوان ما حق دارد به اقتضاي سن وسالش طرح هاي دلپسند وشاد را انتخاب كند اما با در نظر گرفتن ارزشها ومعيارها ي  صحيح ، نه تقليد نابجا وناشناخته از غرب. نتيجه گيري: استفاده از لباس هايي با آرم يا نشانه هاي غربي ويا حروف لاتين وبكارگيري همين حروف برروي لباس هاي توليد داخلي را مي توان ناشي از عوامل وزير ساخت هاي تاريخي ، اقتصادي، اجتماعي ،فرهنگي وروانشناختي دانست بجاست بگوئيم يكي از وظايف دانشگاه ها اين است كه علم وهنر زيبايي شناسي را بياموزد وموفق به ايجاد طرح هاي زيبا باشد دانشگاه ها بايد در جهت پرورش متخصص باشند-كه متاسفانه امروزه چنين پرورشي انجام نمي شود- اين مساله بسيار مهمي است كه نبايد ناديده گرفته شود در اينجا بايد به نقش تبليغات نيز اشاره كرد مابا تحقيق وپژوهش به شناخت وارزش مي رسيم  اما با تبليغ است كه مي توانيم آنرا به ديگران منتقل كنيم . ديگر اينكه وسايل ارتباط جمعي مي بايست با سياستگزاري دراين زمينه همت كنند وبه فرهنگ مردم با ديدي نو بنگرند .چنانچه  فرهنگ ، از توجه دولت بي نصيب بماند مسخّر صنعت ، اقتصاد وتجارت مي شود ودر انجام دادن وظيفه اصلي خود موفق نخواهد بود رواج فرهنگ در بازار اقتصادي مبتني بر اصل رقابت وسود وبازده سرمايه باعث آسيب پذيري فرهنگ مي شود اقدامات اقتصادي واجتماعي به حكم قانونمندي ومنطقشان ، ارزش هاي فرهنگي را فدا ويا دچار مخاطره مي كنند لذا وظيفه دولت ، فراهم آوردن امكانات فرهنگي است     مد بعنوان عنصري فرهنگي •    مد: مد اشاعه سريع كالا يا گرايش

به يك حركت يا رفتار در ميان قشر يا قشرهايي از افراد جامعه است كه مي تواند ناشي از نياز هاي رواني ويا نقاط ضعف افراد وحس برتري طلبي تجدد خواهي ونوجويي ، تنوع طلبي ، ميل وهوس شخصي ، تشخيص ، چشم وهم چشمي ، همرنگي با جماعت ، احساس كمبود ، زيادي درآمد وتمكن مالي در مواردي علاقه به زيبايي وعواملي ديگر باشد. مد ، بعنوان عارضه اي حادث شده ، وقتي با سرعت برسليقه ها اثر مي گذارد وآنرا تحت الشعاع قرار مي دهد هم نشان دهنده بي پايان بودن سليقه ها است وهم حاكي از زود گذر بودن وبي هويت بودن خود است در ميان كالاهاي متعدد لباس بيش از هر كالا دستاويز وبازيچه توليد كنندگان و سازندگان مد قرار گرفته است وزنان بيش از هر قشري عامل دست طراحان مد بوده اند •    مد وفرهنگ: فرهنگ هر جامعه از دو جنبه مادي وغير مادي تشكيل شده است .جنبه مادي فرهنگ، شامل وسايلي است كه توسط افراد جامعه ساخته شده وبا عنوان تمدن نيز از آن ياد مي شود فرهنگ غير مادي نيز شامل ارزش ها ، هنجارها ، عقايد، آداب ورسوم و باورها وعلوم وفنون است. مد غير از اين كه در فرآيند جامعه پذيري اختلال ايجاد مي كند وموجب عدم رعايت برخي از هنجارهاي اجتماعي مي شود ،در فرهنگ پذيري نيز اختلال ايجاد مي كند وگاه به عنوان عارضه يي مهم در نظر گرفته مي شود فرهنگ پذيري جرياني است كه فرد را عميقاً واز جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مي كند وبدين گونه فرد هويت اجتماعي وما

بودن خود را مي يابد. •    مد واقتصاد: علت وجودي دانشي به نام اقتصاد اين بوده است كه نيازها و خواسته هاي بشر براي كالا وخدمات نامحدود ومنابع توليد ( زمين ومحصولات ناشي از آن) محدود است دانش اقتصاد مانند همه علوم بشري راه پر فراز ونشيبي را طي كرده است ودر مجموع مي توان گفت كه مسائل زير را مورد مطالعه قرار مي دهد چگونگي بهره برداري از عوامل توليد ( زمين ، كار ، سرمايه و مديريت ) ، توليد كالا وعرضه خدمات وميزان آن ، چگونگي وروشهاي  توليد وتوزيع كالا وخدمات ودر واقع اشتغال ، چگونگي به كارگيري منابع توليد وافزايش يا كاهش يا ايستادگي ظرفيت توليدي اقتصادي. توليد كنندگان يا وارد كنندگان اجناس براي توزيع وعرضه كالاي خود وايجاد نياز به مصرف وايجاد تقاضا ، تمهيدات ومقدماتي را فراهم مي كنند وكالاهاي متنوعي را مطابق با سليقه هاي گوناگون توليد يا وارد نمايند. مد ، يكي از شيوه هاي سلطه جويي وايجاد وابستگي اقتصادي براي كشورهاي در حال توسعه از سوي كشورهاي توسعه يافته وسلطه جو است . واقعيت اينست كه توليد انبوه كالا به بازار گسترده تري نياز دارد ولازمه ايجاد چنين بازاري تغيير روش زندگي مصرف كنندگان از مرحله مصرف كالاهاي ضروري به مرحله مصرف كالاهاي لوكس و كالاهايي است كه توليد كنندگان با تغيير شكل وظاهر آن، ويژگي مدرا برآن اطلاق مي كند . جامعه وارد كننده كالاهاي لوكس ومد شده در مقابل كالايي كه وارد مي كنند بخشي از سرمايه جامعه وكشور خود را ازدست مي دهد وبدين گونه بروابستگي اقتصادي خود شدت و عمق بيشتري مي

بخشد.     فرهنگ استفاده از اسباب بازي بازي موثرترين وپر معناترين راه يادگيري براي كودكان است اين فرآيند به عنوان يك فعاليت لذت بخش ونوعاً مطلوب اولين امكان جامعه پذيري را در اختيار كودك قرار مي دهد ازاين رو در انتقال فرهنگ به كودكان ودربارآوري آن ها، از اهميت بسياري برخوردار است .     خصوصيات اسباب بازي اسباب بازي ابزاركوردك است لذا نيازمند خصوصيات ويژه ايي است تاكودك بتواند حداكثر لذت واستفاده از آنرا ببرد. با توجه به اهميت اسباب بازي براي كودكان ودقت لازم در ايجاد يا انتخاب آن مي توان مطالب زير را در اين باره برشمرد: 1-    اسطوره سازي نكند بلكه توانايي هاي ذهني ومهم تر ازهمه توانايي عقلي كودك را افزايش دهد . 2-    داراي توان انتقال ارزش هاي فرهنگي باشد. 3-    براي سنين بالاتر از دو سال از امكان مشاركت وچند نفره بودن برخوردار باشد. 4-    امكان تخيل ونوآوري رادارا باشد. 5-    در پيوند وارتباط با فرهنگ عام ادبيات غني ايراني وبويژه گنجينه داستان هاي عاميانه باشد. 6-    نه تنها زيبا باشد بلكه حس ذوقي وزيبايي شناختي كودك را برانگيزند وتوسعه دهند . 7-    برحسب سنين كودكاني كه اسباب بازي براي آنها ساخته مي شود از حدودي از طنز برخوردار باشد. 8-    حدود سني كودك در انتخاب اسباب بازي مورد توجه قرار گيرد . 9-    داراي سرو صداي بي حد واندازه نباشد ( زيرا در كودك ايجاد وحشت مي كند) وميزان صداي آن در ابعاد لذت كودك از آن اسباب بازي قابل تنظيم باشد. 10-    به كودك ياري دهد تا تجربه وكشف كند وطبيعت دنياي اطراف خود را بشناسد مانند

وسايل نقاشي. 11-    محرك تصورات كودك باشد مثل عروسك وابزار نقاشي. 12-    محرك قواي خلاقه كودك باشد مانند اسباب بازي هايي كه متحرك هستند واجزاء آن ها قابليت جدا شدن دارند. 13-    در جهت يافتن مهارت هايي كه در بزرگسالي كودك مي تواند سودمند باشد طراحي شده باشد مانند چكش ، لوازم پزشكي واره . 14-     بطور مستقيم به تكامل توانايي هاي فيزيكي –رواني كمك كند. 15-    نوع اسباب بازي با توجه به توانايي هاي كودك انتخاب شود وبيش از حد وتوان كودك نباشد. برداشت كلي: اينكه خومان رابشناسيم ، به خودمان ايمان بياوريم ، باور كنيم كه مي توانيم ، سست اراده نباشيم و به فرهنگ اصيل خود بباليم

تاثيرجهاني شدن فرهنگي برفرهنگهاي بومي ايران و ژاپن

تاثيرجهاني شدن فرهنگي برفرهنگهاي بومي ايران و ژاپن مولف : حافظه سيفي آتشگاه

خلاصه كتاب: تلخيص: جواد سروري- موج جهاني شدن درحوزه فرهنگي اين دغدغه رابراي انديشمندان ايجادكرده است كه چگونه ميتوان درچارچوب اين فرايند،ارزشها وهويت ملي راحفظ نمود. فرهنگهاي بومي ضمن تاثيرپذيري ازبرخي خصوصيات فرهنگ جهاني،عناصرهويتي خودراحفظ ميكنند.دراين نوشتارعمدتاازنمونه ي مربوط به كشورژاپن وايران استفاده كردهايم زيرا اين تاثير راازهمه آشكارتر ميتوان دراين كشورهامشاهده كرد. بررسي فرايندجهاني شدن فرهنگي وتاثيرآن برفرهنگهاي بومي وتبيين رابطه اين دومتغيررادرقالب سه فصل سازمان خواهيم داد: درفصل نخست پس ازبحثي كوتاه درباره تعريف،مفهوم بندي  واهميت جهاني شدن فرهنگ، آراء نظريه پردازان مختلف رادرباره جهاني شدن فرهنگ مرورخواهيم كرد؛ درفصل دوم ازشكل گيري فرهنگ جهاني كه منجربه يك سري مشابهت هايي درسطح جهاني شده سخن گفته ومباحثي مانند بومي گرايي ،جذب وتملك فرهنگ جهاني رانيز مطرح خواهيم كرد؛ فصل سوم به بررسي رابطه وتاثيرگذاري متغير مستقل برمتغير وابسته يعني جهاني شدن

فرهنگ برفرهنگ بومي ژاپن پرداختيم؛ فصل چهارم رابطه فوق (فصل سوم)را در ايران بررسي خواهيم كرد ؛ فصل اول : شواهد ودلالت هاي فراواني در حوزه هاي مختلف اقتصادي،سياسي،فرهنگي واجتماعي درمقياسهاي خردوكلان وجوددارندكه بيانگر تحقق وگستردگي فرايند جهاني شدن هستند؛مهمترين اين شواهد عبارتنداز: --گسترش تجارت الكترونيك يا اقتصاد بدون مرز --بين المللي شدن فرايند توليد (توليد جهاني) --بسط وگسترش ارزش دموكراتيك --توجه به حقوق بشر وجامعه مدني جهاني --گسترش عموميتهاي فرهنگي ومحصولات فرهنگي --شكل گيري جنبش هاي جهاني چون مبارزه باآلودگيهاي زيست محيطي --شكل گيري الگوهاي مصرف جهاني --گسترش صنعت جهانگردي --جريان آزاد اطلاعات --شكل گيري خرده فرهنگ ها --ويژگيهاي مطرح شده گواه براين مطلب دارد كه جهاني شدن فرايند كلان وگسترده است ونفوذ آن درتمامي حوزه هاي حيات اجتماعي قابل درك وشناسايي است. يكي ديگر ازابعادجهاني شدن بعدفرهنگي وتاثير آن برساختارسياسي،اجتماعي واقتصادي دولت-ملت هااست.بسياري از نويسندگان وتحليل گران جهاني شدن رابيشتر باتكيه به بعد فرهنگي آن مورد توجه قرارداده اند. تاثير ابزارووسايل ارتباطي دركمرنگ كردن مرزها وشكل گيري فرهنگ هاي فرامحلي بسيارموثر بوده است. درمقاطع ديگري ازتاريخ،ابزار ديگري چون ساعت مكانيكي وپول دراين عرصه موثربودند؛چنان كه به تعبير مارشال مك لوهان ساعت باتقسيم بندي زمان،به تقسيم كاركمك كردوپول سبب افزايش سرعت وحجم  روابط افراد شد وبدين شكل هردووسيله درخدمت تجديدسازمان مكان ازطريق زمان وجهاني شدن قرارگرفتند. درعصرحاضرنيزباپيدايش وسايل ارتباطي نوين همچون رسانه هاي الكترونيكي،جهاني شدن فرهنگ بارخاص خودراپيداكرده وآثار تسريع كننده ارتباطات الكترونيك وحمل ونقل سريع موجب ايجادتاثيرساختاري اي شده است كه مك لوهان آن را انفجاراطلاعات مينامد.ازنظراواين انفجاربمعني تمام تجارت انساني دريك جاست،به نحوي كه هرانساني ميتواند حوادث ومناظري راكه بسياردورتر از وي هستنداحساس وامورمربوط به

ديگرافرادبشر رامشاهده كند .وي نام اين پديده جديد را دهكده جهاني مي گذارد. توجه به اين مهم ضروري است كه به موازات شكل گيري هويت جهاني،هنوزهم جوامع انساني مختلف ميكوشند ازهويت هاي قومي، محلي وملي خود دفاع كنند ونقش مؤثري درشكل گيري هويت جهاني ايفا كنند. بنابراين،نبايد جهاني شدن را مساوي حذف قوميت ها ومحلي گرايي دانست،بلكه گاهي سبب تجديد قوا واحياي دوباره آنها دربرابر مليت ها نيزشده است. درست همزمان با احساس خبر فرسايش هويت هاي ملي دراثرجهاني شدن نشانه هايي نيز از تقويت مباني فرهنگي هويت ملي مشاهده ميشود.تنوع فرهنگي درآينده اي قابل پيش بيني،كماكان درسراسر جهان پايدارخواهد ماند وملت ها توانايي آنراخواهندداشت كه باوجودفشار رسانه ها براي يكسان سازي فرهنگي ، به نگهداري از هويت وحقوق فرهنگي خود نائل آيند. بنابر آنچه گفته شد،فرهنگ به عنوان يكي ازمهمترين وبنيادي ترين وجوه جهاني شدن،درمعرض تاثيرات اين پديده قرارگرفته ودرتمام اجزاواعضايش ازاين پديده تاثير پذيرفته است. جها ني شدن فرهنگي باعث ايجادفرهنگ سلطه ميشود،به اين معني كه جهاني شدن نقش فرهنگ هاي بومي ومحلي راكمرنگ ترميكند ونوعي فرهنگ جهاني كه معمولا فرهنگ سلطه ومصرف گرايي است رابراساس قدرت رسانه هاي ارتباطي جهاني شكل ميدهد واين يعني سرمايه داري بافرهنگ سياسي،ارزشهاي فرهنگي ونوع خاصي از زندگي اجتماعي سازگار  است ،به همين خاطر است كه معمولا از پديده هايي چون استعمار كوكاكولا يا مك دونالديزم ياد مي شود. فصل دوم :امروزه به رغم تعابير متفاوتي كه ازجهاني شدن فرهنگ مي شود،درباره ي مصاديق آن اشتراك نظرهايي وجوددارد.  بهره برداري ازمحصولات هنري،امكان عرضه واستفاده جهاني شدن تدريجي الگوهايي ازقبيل لباس پوشيدن ،غذاخوردن،رفتارهاي اجتماعي ،نگاه وارزشهاي مشتركي كه درباره ي

انسان وحقوق ،جايگاه او درجامعه حهاني مطرح مي شود .اما به رغم وجود اين ويژگيها كمتركسي معتقداست كه فرهنگهاي محلي دراين فرايند نابودخواهند شد . هرمعنايي راكه ازفرهنگ وفرآيند جهاني شدن آن درنظرداشته باشيم ، نميتوانيم بدون درنظر گرفتن مقوله ارتباطات وتاثير شگرفي كه تكنولوژي ارتباطات دراين فرايند دارد،تحليل وتفسير درستي ازآن دربيبابيم گسترش ارتباطات وپيدايش حاكميت قدرتمندانه ي  تكنولوژي  نوين ازتباطات ،بي ترديد يكي ازمهمترين عوامل وشاخصه هاي جهاني شدن فرهنگ است. استفاده از فناوري اينترنت،ارتباطات پيچيده اي رابين فعاليت هاي محلي وتعامل ازراه دور برقرار ميكند.درحقيقت بسياري ازمشخصه هاي اينترنت مستقيما به ارتباط عميق آن با فرايندهاي جهاني اشاره دارد.به كمك اين شبكه پژ.هشگران ميتوانندبدون آنكه لازم باشد درمكان واحدي گردآيند،به همكاري ومبادله آراء ونتايج وحتي انجام دادن آزمايش ها يا شبيه سازي هاي مشترك بپردازند . اينترنت متنوع ترين منابع اطلاعات رادردسترس مراجعه كنندگان قرار ميدهد.اين شبكه به شبكه اي جهان گستر تبديل شده است. اين شبكه  هزاران خدمتگذارشبكه اي ايجادشده به وسيله شركت ها ،دانشگاهها يا حتي افراد را به هم مرتبط مي سازد. اثررشد فزاينده ي بهره گيري از اينترنت و ماهواره،ايجاد فضاي مجازي جديدي است كه انسان ها را ازطريق رايانه هاي شخصي و يك خط تلفن باتمام دنيا مرتبط كرده وميليون ها نشانه ،اطلاعات ،فرصت ومخاطره جديد دراختيار آنان قرارداده است. فرهنگ ها ازطرق گوناگون امكان مبادله وتعامل بيشتري مي يابندوهويتهاي فرهنگي نيز دستخوش دگرگوني ميشود . اينترنت وماهواره هرروز هزاران نشانه وميليون ها اطلاعات جديدرابه انسانها وبخصوص نخبگان جوامع عرضه مي كنندوازاين طريق انديشه ها نظريات وارزشهاي آنها را تحت تاثير قرار ميدهند. مصرف گرايي رفتارهايي را

توصيف ميكند كه اشخاص باشوق واشتياق زياد انواعي ازكالاها راكه موجب نوعي ارضاي آني امازودگذرميشود به دست مي آورندومعمولابه سرعت آنهارادورمي اندازند؛دراين نوع مصرف ارضاي تمايلات زودگذر به ويژه ميل به چيزهاي نو،سرگرمي ،خيال پردازي ،مد، لذت از اهميت برخوردارند،مصرف گرايي نوعي زياده روي است. مصرف گرايي از سه طريق  كلي با جهاني شدن رابطه نزديكي دارد: نخست اينكه بيشتركالاي مصرفي اصلي را محصولات فراجهاني تشكيل ميدهند؛كالاهايي كه بدليل مارك زني جهاني موفقيت به دست آورده اند،مراكز خريد بويژه مناطق معاف از عوارض گمركي فرودگاهها،تاحدزيادي ستايشگر كالاهاوهداياي فوق قلمروي هستند.توليدبرون مرزي نيزبابسته بندي كالاهاي  كارخانجات جهاني تحت نامهاي تجاري به مصرف گرايي دامن زده است . دوم بسياري از ابزارهاي تحقق ميل به مصرف گرايي بطورمستقيم ازتكنولوژي هاي جهاني شدن پديد آمده اند.بديهي است گردشگري  گسترده نميتوانست بدون مسافرت هاي هوايي درمقياس وسيع توسعه يابد،همچنين تكنولوژي هاي ارتباطات جهاني مثل رسانه هاي گروهي عمده ترين گروه مدوخيال پردازي  براي مثال بابرنامه هاي تلويزيوني ومعرفي موفقيتهاي موسيقي پاپ قراردارند. سوم : شرايط جهاني نقش محوري را در ايجاد تمايلات لذت گرايانه داشته اند كه اساس رشد مصرف گرايي شده اند بعنوان مثال وقتي دريك تبليغ براي كوكاكولا تبليغ ميشود كه چگونه سراسر دنيا درآرزوي اين نوشيدني هستند. موج عظيم مصرف گرايي به هيچ حوزه اي محدود نمي شود وهمه زواياي  زندگي اجتماعي را در بر مي گيرد. درصنعت سينما بر اساس آماريونسكو كشورهاي آمريكا ، ژاپن ، كره جنوبي وهنگ كنگ وهند بزرگ ترين توليدكننده فيلم هستندوآمريكابزرگ ترين فروشنده وتامين كننده فيلم جهان است. بنابراين جهاني شدن فرهنگ يعني روي آوردن به يك وحدت درعين كثرت . پس

ميتوان گفت كه جهاني شدن فرهنگ مخلوطي ازگرايشهاي تواُم به سوي همگرايي فرهنگي ازيك سو وافزايش تمايز بين گروهي ازسوي ديگرشده است. فصل سوم: ژاپن آن چه را ميگيرد به شكل خام و دست نخورده استفاده نميكند بلكه سعي درتغيير آن در جهت استفاده بهتر و درتطابق بيشتربابوم خويش مينمايد. درژاپن كمالات وارزشهاي فداكاري  وفاداري وحكمفرمايي روح جمعي بخشي از جنبه هاي ثابت فرهنگ به شمار مي آيند كه به آن ،نسبت به ديگرفرهنگها ويژگي وتمايز ميبخشد. اين ارزشها ثابتند چراكه ازديرباز درفرهنگ ژاپن پيوسته وجود داشته اند وباازميان رفتن آنها فرهنگ ژاپني ديگر ژاپني نخواهد بود. ژاپن طي تاريخ خود مكررا انديشه هايي را ازبيرون گرفته وبامكانيسم خاص به انديشه دروني تبديل كرده است ،انديشه هاي چيني ،بودايي ،مسيحي واخيرا مدرن را از بيرون  برداشت كرده وباسنن بومي آميزش داده وبه آنها هويت ژاپني بخشيده است. محمد نقي زاده استاد ايراني دانشگاه چيباي ژاپن دراين زمينه اعتقاد دارد كه : شناخت ومطالعه ژاپن امروز بدون شناخت ژاپن ديروز امكان پذيرنيست ،زيرا تمام مظاهرژاپن امروز نتيجه مستقيم ديروز ژاپن است. جامعه  ژاپن از اتمام جنگ جهاني دوم مدام با تحولات مواجه بوده است.به اعتقاد فوكوزاوايوكيچي يكي از روشنفكران نوانديش بايدشرايط وگذشته فرهنگي يك كشوررابه حساب آورد وباتوجه به اين وضعيت دست به اقدام زد،اوتمدن را ميراث گذشته وهديه اي براي آينده ميداند،ازنظر او پيشرفت تمدن يعني گرفتن اين ميراث ورشد دادن آن. جهاني شدن درحقيقت نه تنها درزمينه دادوستدتجارت فن آوري فرهنگ عامه و...درحال وقوع است بلكه درزمينه ها مفاهيم وافكارنيز تحقق يافته است. زنان در ژاپن قديم : زنان در ژاپن هميشه در معرض تبعيض

بوده اند،يك ضرب المثل چيني ميگويد آنها مجبورند درجواني ازپدرانشان،پس از ازدواج ازشوهرانشان ودرهنگام پيري از فرزندانشان تبعيت كنند. درسال 1985 تجديد نظر عمده اي درنظام تامين اجتماعي ژاپن پديد آمد. درسال 1985 زماني كه يك اصلاحيه درمورد حقوق بازنشستگي ملي انجام گرفت ،حقوق زنان براي بازنشستگي ايجادشد وتاآنزمان زنان از اين حقوق برخوردارنبوده وبه بازنشستگي شوهر وابسته بودند. ازلحاظ سياسي زن ها پس از جنگ جهاني دوم ودرسال1946 حق راي بدست آوردندودرحالي كه مردان ازسال 1925 حق راي داشتند ،زنان توانستند درصد پاييني از سيستم هاي سياسي  ازقبيل  نمايندگان پارلمان،رياست احزاب سياسي و... رابه دست آورند. بسياري ازشركتها براي مردان وزنان سياستهاي استخدامي جداگانه بانظامهاي ترفيعي مختلفي اتخاذ كرده اند. مجمع قانونگذاري ملي درسال 1985 قانئن وضع استخدامي يكسان را ازتصويب گذرانيد كه از آوريل 1986 لازم الاجرا گرديد ،اين قانون كارفرمايان رامكلف ميكند كه دراموراستخدام دايم استخدام موقت وانتخاب وترفيع،رفتاري يكسان نسبت به مردان وزنان داشته باشند. چه تغييراتي برخانواذه تاثير ميگذارد؟مي توان به سادگي تشخيص دادكه اين  تغييرات درحال جهاني شدن است.امادركل روندهاي جهان گستر بسياري وجود داردكه كم وبيش برخانواده درهركجاتاثيرمي گذارد. درحال حاضر زنهاكارميكنندودربسياري ازفرهنگها زنان اغلب بيش ازمردان كارميكنند.اكنون ساختارخانواده تغيير كرده  وبخشي ازاين تغيير به علت مسآله سنت زدايي است.نقش هاي زن ومرد درجوامع معاصر ديگرثابت نيست وازدواج به صورت نهادي شفاف كه قبلا بود نيست. اكنون دردوره اي زندگي ميكنيم كه برخي آنرا دوره تكريم فرزند ناميده اند. درحال حاضر نظام مطلوب خانواده عبارت است از شوهري كه دربيرون ازخانه كلر مي كند وهمسري كه وابسته به خانواده است وفرزندان (معمولا يك فرزند) سن ازدواج درژاپن بالا

رفته است ،امروزه زنان ژاپني تمايل دارند ديرتر ازدواج كنندو سن ازدواج مهم نيست،چون زنان از كار، مطالعه،واوقات فراغت درزندگي مجرد طولاني بيشتر لذت مي برند. شكل گيري تمايل به غذاي آماده درژاپن: شهرگرايي جامعه ژاپني ازدهه 1960 ،تغييربه آسان شدن شيوه زندگي  به خاطر رشداقتصادي،تمايل به سمت غذاخوردن دربيرون ازمنزل،جذب زنان به جامعه خارج از منزل وتغييراتي درمفهوم زمان كه به سبك جديد زندگاني ربط پيداميكند بازتابي ازسرعت درزندگي شده است. استراتژي تجاري مكدونالدزدرژاپن همانطوريكه گفته شد برمبناي جذب قشرهاي درآمدبالاي مردم جوان طرح ريزي شده بود. نواحي مركزي پرتجمع درحال رشدكه درآنها اين رستورانها احداث گرديدند،ازجمله نقاطي بودند كه اين قشرهاي اجتماعي  درآن جمع ميشدند تابتواند ازاين طريق قشرجوان وپولدار را به خوردن همبرگر ترغيب نمايدوازاين راه ، فرهنگ غذايي جديد را  به جاهاي ديگر پراكنده نمايد. پوشاك در ژاپن كنوني به صورت خارق العاده اي تحت تاثير فرهنگ غربي قرارگرفته است.پوشاك ژاپني معمولا درميان زنان رايج تر است ؛ با اين وجود، بسياري از عروسان سبك لباس عروس غربي را ترجيح مي دهند . تي شرت وجين را مي توان از بسياري جهات با غذاي آماده مقايسه نمود :همانگونه كه غذاي آماده ارزان،سريع وخوشمزه است، تي شرت ،جين نيز ساده ، با دوام و راحت مي باشند. فرهنگ ژاپن متاثر از فرهنگ باستاني چين وآيين هاي بودايي،شينتوئيسم وكنفسوئيسم است.درژاپن مذهب رسمي وجود ندارد ولي آيين هاي شينتوئيسم وبودائيسم بيشترين پيروان را به خود اختصاص داده اند. بعد از شينتو،آئين بودا بيشترين پيروان را درژاپن دارد. آئين بودا درهمه شئون زندگي ژاپني ها اثر گذاشت. اين آوين بخصوص تيره ذن آن چنان با

روحيه ژاپني هاعجين گشت كه جز، لاينفكي از خوي ژاپني  گرديد.اين آئين  نه فقط درشعر بلكه در مراسم چاي نوشي، نقاشي ،پيكرتراشي ، گل آرائي ،نمايش نو،معماري ،باغ آرايي،همچنين درفنون رزمي مانند تير اندازي ، كاراته ، شمشيربازي و جودو نفوذ كرد. ژاپني ها همواره به پاسداري از فرهنگ خود كه دربرگيرنده روايات  بازماندگان مي باشدعلاقه نشان داده اند. آنان حتي در برخورد با آيين هاي بودا وكنفوسيوس آنها را درآيين سنتي خود يعني شينتوهضم كردند.همچنين در رويارويي با فرهنگ غرب باحفظ روحيه سنتي خود،صنعت پيشرفته غرب را پذيرا شدند. ازديدگاه يك ژاپني اطمينان بخش ترين  عامل به يك گروه اجتماعي است.ف___ردگرايي ازنظرژاپني ها غالبا مترادف است با خودخواهي؛مفهوم ناخوشايندي كه بانظم اجتماعي وتفكر سنتي آنان ناسازگار است. به دليل همين ميراث كنفوسيوسي،ژاپن نتوانست ليبراليسم و فردگرايي غرب راجذب نمايد. يكي از راههاي آشنايي با فرهنگ يك جامعه مراجعه به جشنواره ها وآئين هاي سنتي آنهاست كه سال به سال وازنسلي به نسل ديگر  انتقال مي يابد و درواقع نمايشگر شيوه تفكروخصوصيات ذهني آنهاست وخصوصيات هر ملت و ريشه احساس آنها را تاحدي بايد در اين امور جستجو كرد؛ آداب  و رسوم ها وآيين هاي سالانه، كتاب كلاسيك زندگي است. مناطق مختلف ژاپن از شهر هاي بزرگ گرفته تا روستاهاي كوچك سرشار از جشنها و آيين هاي متنوع هستند. گل آرايي ومراسم چاي دو بازتاب فرهنگي ژاپن است: مراسم  چاي كه به ژاپني چانويو ناميده ميشود قدمتي 800 ساله دارد درآن دوره راهبان درانجام مراقبه براي ايجاد تمركز از چاي استفاده مي كردند كه به تدريج آداب ومراسمي خاص براي پذيرايي باچاي شكل گرفت .امروزه

درمراسم چاي ، ميزبان با آماده كردن چاي وغذا از ميهمانان پذيرايي مي كند. اساتيدمراسم چاي براي مهارت يافتن در اين كار  موضوعاتي مانند معماري ، سفالگري، خطاطي وفن پرورش گل ، سفالگ_ري،تاريخ ومذهب را مورد مطالعه قرار ميدهند. ژاپن معاصر آميزه اي از چندين گونه فرهنگ وارداتي است ولي كوششهايي صورت گرفته تا سنت گذشته نيز اگرچه دچار تغييراتي شود ، حفظ شود. كابوكي نيز نوعي ديگر از نمايش ژاپني است كه در قرن 17 ميلادي رواج يافت. نمايشعاي كابوكي مملو از صحنه هاي  هيجان انگيز وپرتحرك و لباسهاي بازيگران  دراين نوع  تئاتر پركار ورنگارنگ است. درتئاتر كابوكي صحنه آرايي پپچيده  ازجمله راهرويي كه صحنه نمايش را به بازيگران نزديكتر مي سازد به كار گرفته مي شود؛اين نمايشات نمايانگر تاريخ ،افسانه ها و زندگي معاصر مردم ژاپن واغلب موضوعات درباره عشق ، انسانيت و وفاداري است . امروزه كابوكي از هر نمايش كلاسيك ديگري  تماشاچي بيشتري داشته و از محبوبيت برخوردار است. ژاپن ازطريق سينما،ادبيات و...خود چيز زيادي به دنيا عرضه كرده است وفرهنگهاي ديگران از طريق تماس با زيبايي شناسي هنرها مصنوعات ژاپني دگرگون شده اند. درميان كشورهاي صنعتي ،سهم ژاپن درواردات فيلم (58%)درميان كمترين بود. ژاپن جمعيتي بيش از 120ميليون نفر دارد وازنظر زبان ملتي است تقريبا بطور كامل همگن كه بيش از99% جمعيت آن به يك زبان واحد صحبت مي كنند. يكي از آثارادبي ژاپن كه از محبوبيت برخوردار است  مانگا نام دارد . مانگا به كتابهايي اطلاق مي شود كه داستاني را به كمك تصاوير كارتوني روايت ميكنند،گاهي از اين كتابها فيلمهاي انيميشن تهيه مي شود كه در سينما وتلويزيون طرفداران

زيادي دارد. مانگا يكي از محبوب ترين فرم هاي نوشتاري مدرن است. اثر ماندني ومعروف ادب ژاپن " تثوره زوره گوسا " ، نام دارد كه از برجسته ترين ودلپذيرترين نوشته هاي بازمانده از روزگار قديم است وبراي هرژاپني سخن ونكته هاي آشنا ودلنشين دارد؛اين كتاب كه از 234 قطعه تشكيل شده ،مجموعه اي از داستان ها ونكته ها ودانستني ها در موضوع هاي متنوع، از آداب ورسوم وعادات مردم واصول ورفتار ومناسبات اجتماعي است. بسياري از اديبان ژاپني وپژوهندگان غربي اين كتاب را آئينه اي روشن نماي روح و انديشه ژاپني ميشناسند كه باگذشت بيش از شش قرن همچنان نمودار منش وبينش اين مردم است. هنر معماري « همزيستي هماهنگ سنت ونوآوري » : مي توان گفت كه معماران ژاپني در اواخر قرن بيستم در شهر هاي بزرگ جهان تاثير داشته اند. برطبق نظر ژاپني ها محلي شدن،ياكسب هويت از طريق  پيروي از ارزشهاي فرهنگي محلي  شانه به شانه جهاني شدن  پيش   مي رود . بنابراين فرهنگ معاصر ژاپن آميزه اي است از سنن بومي كهن، كه از تمدن قاره آسيا وفرهنگ غربي، كه با هدف امروزي كردن به جامعه معرفي شده تاثير گرفته است. فصل چهارم در ايران درسالهاي اخير، جهاني شدن دركنار عوامل داخلي به رشد وگسترش رسانه هاي مكتوب كمك كرده است : افزايش آمار باسوادان از 28.7 درصد درسال 1345 به 79.51 درصد درسال 1375 ، رشد آمار افراد تحصيل كرده وافزايش تقاضا براي مطالعه كتاب از يك سو وبالارفتن تنوع كتب منتشره ،رشد آمارنشر كتاب درحوزه هاي مختلف علوم، ترجمه كتابهاي گوناگون از زبانهاي خارجي  وتوجه بيشتر به سليقه

ونياز مخاطب درنشر آثارمختلف ازسوي ديگر، موجب بالا رفتن  آمار انتشار كتب شده است . درايران نيز گسترش انواع رسانه هاي ارتباطي  صوتي وتصويري  به منزله نمادي از جهاني شدن عمل كرده است. افزايش تعداد خطوط ارت_ب__اط_ي ت_ل_ف__ن_ي يكي ديگر از شاخص هاي جهاني شدن است كه درتعيين ملاك بررسي تاثير جهاني شدن بر جوامع مختلف مورد توجه قرار  مي گيرد. با وجود تازه وارد بودن ايران درعرصه جامعه اطلاعاتي ، اين كشور رشد نسبتا مطلوبي داشته است. باتوجه به آنچه گفته شدوبا عنايت به آمار واطلاعات ارائه شده كه دلالت بر رشد وتوسعه نسبي فناوري اطلاعات وارتباطات اعم از رسانه هاي مكتوب ، رسانه هاي صوتي وتصويري و رسانه هاي ديجيتال درايران معاصر دارد. مي توان گفت كه يكي از شاخص هاي جهاني شدن يعني فن آوري اطلاعات در ايران داراي رشد نسبي بوده است وهرچه به زمان حاضر نزديك مي شويم سرعت رشد آن فزوني مي يابد. واقعيت  اين است كه امروزه مسئله اساسي در ايران وبراي ايرانيان،انديشيدن درباره ايران وهويت ايراني وفرهنگ وتمدن ايران اسلامي است. از اين حيث فكر كردن درباره ايران وجايگاه آن درجهان امروزه وظيفه اي است فلسفي براي هر روشنفكر ايراني.درحقيقت بايد درخصوص ايران ومسائل آن بينديشيم ؛ براي اينكه ببينيم چگونه ميتوان در جهان امروزه ايراني مسلمان بود. ايران امروزه تمدني است با سه لايه 1.فرهنگ وتمدن اسلامي 2.لايه فرهنگ وتمدن ايران باستان 3.لايه فرهنگ وتمدن جديد و بطور كلي مي توان گفت كه جامعه ايران امروز درميان سه بينش قرار گرفته است. ويژگيهاي جمهوري اسلاميبه عنوان تجربه اي از حكومت ديني كه مي كوشد ضمن بهره گيري

از ابزارهاي مدرن دموكراتيك همچون انتخابات ، پارلمان ، نهاد رياست جمهوري . . . نسبت  به بنيادهاي ايدئولوژي اسلام نيز وفادار بمانند اقتضاي رشد اين گونه مباحث را داشت. به هرحال  سابقه مواجهه روشنفكران ما با جهاني شدن  فرهنگ به سه گونه بوده است: -    نخست يك برخورد مكانيكي  يعني كل پديده فرهنگي  بيگانه را رد كرده ايم. اين برخورد مكانيكي ناچار است براي آنكه تداوم پيدا كند ، به سوي كنترل هر چه بيشتر پيش رود. -    حالت دوم قبول بي قيد وشرط وكامل جهاني شدن فرهنگ است . -    اما حالت سومي هم وجود دارد.اينكه عناصرمختلفي را از فرهنگ  غرب وتمدن غرب به ما مي رسد تجزيه وتحليل كرده واز ميان آنها دست به انتخاب زده وبومي كرده تا به نتايج  بهتري بتوان دست يافت. پژوهش هاي انجام شده در سالهاي اخيرنشان مي دهد درمقابل اين سوال كه در «خانواده شما معمولا چه كسي تصميم اصلي را مي گيرد؟ »فقط 35.5 درصد پاسخ داده اند«پدر». اين امر نشان دهنده تغيير ساختار  تقسيم قدرت در خانواده است؛ تحصيلكرده ها وجوانترها بيشتر به تصميم گيريهاي مشاركتي درخانواده اشاره كرده اند. دوره هاي نسلي ازاين حيث جالب توجه اندكه ميزان تداوم ارزشها ونگرشها والگوهاي رفتاري موجود در يك نظام اجتماعي رادربستر تحول زماني به نمايش ميگذارند فرزندان بعنوان نسل سوم درمقايسه با والدين باوجود اينكه درفرهنگي نسبتا نزديك به هم زندگي  ميكنند، اطلاعات ،رفتار .گرايشهاي متفاوتي دارند ؛ وجود اطلاعات،گرايشها ، نيازها  سازندهِ تفاوتهاي نسلي است. نسل جديد برخلاف نسلهاي گذشته در محيط رسانه اي شده زندگي مي كند.نسلي كه عرصه كنش وتجربه انسان را در

صفحات كامپيوتر وتلويزيون تجربه مي كند. تحقيقات تجربي نيز اين نكته را ثابت كرده است. براساس تحقيقاتي كه به نام جواني ،رسانه وهويتهاي فرهنگي انجام شده و بر اطلاعات گردآورده شده طي سالهاي1994 تا 1997  متكي است .نشان مي دهد كه رسانه ها قدرت اثرگذاري بيشتري بر نسل جوان دارندوبهره گيري جوانان از اين رسانه ها،تعيين كننده ارزشهاي اجتماعي خواهد بود. افزايش جمعيت كشوروجوان تر شدن آن تاثر عميقي در تحولات اجتماعي وطرح انتظارات جديد داشته است؛در اين ميان توجه به ساختار فرهنگي قوي ودروني  كردن ارزشهاي فرهنگي وتمدن ايران اسلامي براي اين نسل وهمچنين جهاني كردن ارزشها وفرهنگ بومي خود از طريق ابزارهايي كه اين فرآيند در اختيار ما گذاشته است حائز اهميت ميباشد. چگونه ميتوان فرهنگ سنتي را حفظ كرد يا دست كم به تداوم آن مدد رساند تا هويت ملي از بين نرود؟ خصوصيت ويژه ايرانيان اين است كه فرهنگهاي بيگانه را ميپذيرند ولي درعين حال هنگامي كه اين فرهنگ ها خيلي مسلط شوند، عكس العمل هاي شديدي ازخود نشان ميدهند. درجامعه ايراني،سنت نه تنها پديده اي درمقابل تجدد بوده است،درمواردي باپذيرفتن بسياري از كاركردهاي نهادهاي مدرن ،عرصه خودراگسترش بخشيده است. زبان ما يعني فارسي داراي تاريخي بسيار كهن است.اگر به تاريخ مراجعه كنيم  همه ما اقوام ايراني مثلا كرد،آذري ،بلوچ  و ديگر اقوام ، ميراث ادبي خود را به زبان فارسي مكتوب كرده اند وهمين زبن را در طول دوره پس از اسلام،ابزار آموزشي خود قرار داده اند. شاهنامه از افتخار آميز ترين وپربارترين نشانه هاي زبان غني فارسي است كه صلابت وماندگاري خودراحفظ كرده است. مصادف شدن عيد نوروز با

آغاز سال  يكي از نمونه هاي برجسته است. مراسم عزاداري عمومي درايران همچون ايام محرم حسيني نيز كاركردها وويژگيهاي بسيار بيشتري از عزا وماتم سرايي يافته است وبه جلوه گاهي براي نمايش تنوع ودرعين حال وحدت وهمبستگي جامعه  ايراني بدل شده است. اين مراسم از مراسم معمولي عزا، به مراسمي  جهت زنده نگه داشتن اهداف و آرمان هايي استعلايي تبديل مي شود. دين عنصر ديگري از عناصر هويت ايراني است. از جمله مهمترين عناصر،ديني بودن با اعتقاد ايرانيان به خداوند است. هنر ايراني و اسلامي يكي از مظاهراصيل فرهنگ وتمدن ايران زمين است. ايران به عنوان يكي ازكهن ترين تمدن هاي جهان در زمره عوامل تاثيرگذار در حوزه موسيقي شناخته شده است. امروزه يكي از عمده ترين شاخص هايي كه ميتوان رشد پويايي حيات فرهنگي وهنر جامعه  را مشخص نمود ميزان توليد، توزيع ومصرف آثار موسيقي در جامعه است. ازنكات مورد بحث دربررسي سينماي جهان سلطه توليدات سينمايي آمريكا بر بازارهاي بين المللي فيلم است كه تاثيرگذاري فرهنگي را به دنبال دارد. سينماي ايران توانست طي دو دهه گذشته از حجم توليدات  دربين سي كشور عمده داراي صنعت سينما مقام 15 تا بيستم را به دست آورد كه اين رقم در سالهاي اخير به رديف دهم ارتقاء پيدا كرده است. علاوه براين فيلمهاي ايراني حضور موفقي را در جوامع وجشنواره هاي بين المللي نصيب خودكرده است و با1000 حضور بين المللي وكسب 110 عنوان جايزه از اين نظر مقام دوم را بين كشورهاي جهان به دست آورده است. شاخص هاي اصلي فيلم هاي ايراني بيش از هرچيز اخلاقي بودن و انساني بودن مضامين آنهاست. بها دادن به ارزش

هنر وفرهنگ متعالي خود مسلما راه جهاني شدن فرهنگمان راهموار خواهد ساخت و بايد فواصل فرهنگي را پ__ر كرد. بنابراين جهاني شدن فرهنگ به معني به وجود آوردن روند تك فرهنگ گرايي وحذف فرهنگهاي بومي درجهان به صورتي كه سرتاسر دنيا  از يك نظام  فرهنگي واحد عقايد،ارزشهاو...برخوردار شوند نخواهد بود.جهاني شدن فرهنگي هرچند ميتواند با نوعي از همگون سازي وو شكل گيري ويژگهاي مشترك بين فرهنگها ي مختلف همراه باشد ] ليكن عوامل عميق ريشه داري مانند مذهب .زبان .هنر .و...در شكل دادن به فرهنگها وهوييتها فرهنگي موثرند كه نيروها ي جهاني شدن نه تنها آنها را نمي توانند از بين ببرند .بلكه امكان جهاني شدن آنها  را نيز فراهم كرده است.

بايستگي هاي محيط زيست فرهنگي

90 ، 06:55 بايستگي هاي  محيط زيست فرهنگي

ارائه: علي محمد آذري

هر از عدم آمده و به وجود پيوسته اي نيازمند محيط براي زيست مولفه هايي براي زيستن است. اگر انسان را به عنوان نماد اصلي آفرينش در نظر بگيريم و او را مورد مطالعه قرار دهيم در خواهيم يافت كه او نيازمند فرايندي است كه او را از نيستي به هستي آورد. و آنگاه كه او از عدم به وجود آمد نياز به زميني دارد كه در آن پاي بگيرد و محيطي كه با شرايط زيست او خويشاوندي داشته باشد و ديگر اينكه مكان زندگي او از آسيب هايي كه ميتواند موجوديت اورا به خطر اندازد پالوده و بهداشتي شده باشد.همچنين او نيازمند آزادي براي بهگزين كردن . قانون براي عدم تداخل با منافع ديگران. امنيت براي به آرامش رسيدن و به كمال رساندن استعدادها و فرصت براي نشو و نما . درمان

براي بيماري ها . امكانات براي به فعليت رساندن داشته هاي بالقوه و... كه اگر اين شرايط فراهم آمد او در فرايند شدن مستمر قرار خواهد گرفت و اين فرصت را خواهد يافت كه فلش حركت را هم بسوي بالا تنظيم كند. اين جريان سازي براي همه از عدم به وجود آمده ها لازم و ناگزير است.مثلا وقتي ما به بازخواني پوشه فرهنگ هم مي پردازيم به روشني با اين فرايند سيال مواجه مي شويم كه(( موجود فرهنگ)) براي تحقق نيازمند اين فرايند و پارادايم مشخص است. وقتي اين پوشه را ورق ميزنم در انديشه ام. يك فهرست شكل مي گيرد كه در پايان آن يك جريان فرهنگي. زنده و سيال به جريان خويش استمرار و جهت مي بخشد. از آن جمله است:1.ذهن و ضمير 2.زمان و زمين 3.محيط شناسي و محيط باني 4.بهداشت فرهنگي محيط 5.آزادي و اختيار 6.قانون و سامان بندي 7.فراهم بودن هميشگي امكانات و نيازها  8.امنيت و برخورداري از بستر مناسب  9.ارامش سازنده  10.پوشش و قالب هاي متفاوت 11.پويش و پويايي و گذر از ايستايي 12.رويش و نشو و نما و تعميق و بسامدي   13.گويش و انتخاب گفتمان كارساز 14.آسيب شناسي آگاهانه و آسيب زدايي حكيمانه و ....يكمهر فرهنگ بايد ابتدا در ذهن و ضمير خودآگاه و يا ناخود آگاه نسل مخاطب خويش جا باز كند. و بدون برقراري رابطه و تعامل ميان آن فرهنگ و اذعان و تاثير گذاري بر ضماير پيدا و نهادن. هيچ فرصتي براي ولادت و بسط فرهنگ فراهم نمي آيد. ولو يك نيرويي با سازو كارهاي زر و زور و تزوير. چند روزي دلخواسته هاي خود

را تحميل كند. اين فرايند مانند قصه دماغ آقا غوله خواهد بود كه مي گويند روزها دماغ ميسازد تا شب ها روي آدم ها بيفتد و آن ها را خفه كن اما همينكه شب ميشود هر چه دماغ ساخته فرو ميريزد و زحمت او ضرب در وقت ها و تلاش هايش حاصل جمعي جز صفر ندارد ! دومبراي برقراري تعامل با اذعان . نياز اول شناخت زمان و زمين است. چه هر قطعه اي زمين ويژگي هاي خاص خود را دارد كه در صورت ناديده انگاشتن آن. هيچ بذري فرصت رويش نميابد.نميشود به كوير رفت و برنج ديم كاشت.و يا در سيبري درخت خرما و موزغرس كرد. همچنان كه براي كشاورزي بايد خاك ها را مورد مطالعه قرار داد و بر اساس پتانسيل هاي موجود در آن برايش برنامه نوشت.در عرصه فرهنگ هم بايد زمينه ها را مورد مطالعه قرار داد و نيز زمان ها را تا در دل زمستان سخن تابستانه نگفت و در پاييز .تابلوهاي بهاري به تماشا نگذاشت. و اين خود نيازمند يك جامعه شناختي عالمانه و كاربردي است و الا شاهد ميرايي در اوان تولد خواهيم بود و ناظر مرگ نهال هاي به ثمر نرسيده و خشكيده . سوم براي رهيافت به زمين و زمان مناسب هم. نياز اول .محيط شناسي فرهنگي است و كسانيكه فهم و شعور فرهنگي دارند محيط شناساني كه تفاوت هواي شرجي و خشك را بدانند و دريابند براي پرورش محصولات گلخانه اي در كجا بايد بكوشند.اين محيط شناسان بايد از شم بازاريابي هم برخوردار باشند و نياز شناسي هم كرده باشند تا فردا محصول آنان روي

دستشان نماند و لحظه ها خسران آنان را افزايش ندهند.به اين محيط هم كه رسيدند بايد محيط باناني هوشمند و عاقل و بافراست را بگمارند تا نگاهبان اين محيط و شرايط پديد آمده در آن باشند . چه گاه براي بر هم خوردن يك تشكيلات كافيست پاسبانان فقط لحظه اي غفلت كنند تا همه چيز در هم ريزد. چهارم محيط براي ظهور فرهنگ و نيز بسط و پرورش آن بايد بهداشتي شده باشد و گاه بايد خيلي چيزها پاستوريزه و همونيژه شوند ! تا فرصتي براي رشد ميكروب ها و قارچ ها و ..... به وجود نيايد. واكسيناسيون هم براي به مرگ زود رس نرسيدن طقل فرهنگ از ضرورات است كه بايد بدان اهتمام ورزيد و غفلت از آن و چشم بستن بر آن ميتواند بيماري هاي واگيري را پيامد داشته باشد كه دسته دسته قرباني ميگيرند و چنان شبيهخون ميزنند كه در بر آمدن آفتاب جز خون بر زمين نميماند پس بهداشتي كردن بستر فرهنگ از مولفه هاي اصلي و فراموش ناشدني در تاليف محيط زيست فرهنگي است. پنجم آزادي. نميشود فرهنگ را در يك شيشه در بسته پرورش داد و يك دفعه به سان غول چراغ جادو به احضار آن همت گماشت بلكه فرهنگ از ولادت و پويايي تا به كمال رسيدن نيازمند هواي آزاد .محيط آزاد و...ميباشد. محيطي كه ديوارها آن را سد راه نشود و سكوت ها عرصه را بر گفتمان آن تنگ نكند. در فضاي آزاد است كه فرهيختگان بستر نقد را پي مي افكنند و با عيار سنجي فرهنگ ها .سره ها را از ناسر باز ميجويند و عيار

ها را صادقانه كاوش ميكنند و ناخالصي ها را ميپالايند و زشتي ها را ميپيرايند و با تعامل واداشتن فرهنگ ها . زمينه به شكوفايي رسيدن آنها را فراهم مي آورند لذاست كه شاهديم هر جا محيط فراخ بوده است و محيط بانان فراخ نگر و كلان نظر. فرهنگ ها رشد كرده و تمدن ها پا گرفته اند كه بر تاريخ بشر تاثيرهاي جاودانه گذاشته اند.اما بر عكس هرجا دهان انديشمندان را بريده اند و نبوسيده اند و هر جا واژه ها را و قلم ها  را به زنجير كرده اند و كلمه و كلام را برنتابيده اند و به فكر ساندويچي كردن فرهنگ برآمده اند و فرصت بازشكافي آن را به خير انديشان ناصح نداده اند نه فرهنگي رشد كرده است و نه تمدني به ظهور رسيده است كه ته مانده هاي نسل هاي  پيش نيز به تاراج رفته است و ميراث همگاني به يغماي جاهلان جفا پيشه رفته است .فرهنگ. با آزادي هم خون و هم خانواده است و نميشود اين رابطه را به حكميت تيغ ها گذاشت. جنس اين دو با  تيزي. غريبه اند.ششم قانون.به همان ميزان كه در شيشه كردن فرهنگ و ساندويچي كردن انديشه خطرناك است و انديشه كش .و لنكاري جاهل مسلكانه و ناشناخته گذاشتن نقطه هاي كليدي و مقصد ها نيز به هرز رفتن فرهنگ بدل مي شود و ناگاه چشم ميگشاييم و در باغ گلهامان علف هاي هرز ميبينيم و در جامعه مان ادم هاي هرزه كه اساسا با فرهنگ هيچ سنخيتي ندارند اينجا نياز به چهار چوبه اي است كه در دشت آزاد راه را از

بيراهه باز نمايد البته اينكه در اولويت بخشي به قانون و آزادي بايد كدام را مقدم شمرد . بحثي است كه از حوصله اين مقال خارج است. گروهي قانون را مفهومي پيشينه براي آزادي ميشمارند و حتي طبيعت را هم مثال ميزنند كه ابتدا شكل گرفت و سپس انسان در آن رها شد تا آزادانه راه پويد و ره جويد . حالا اينكه از كوه برود . يا دشت . زلزله را شاهد باشد يا سيل و.... خود به خود شكل ميگيرد  و او در همين چهارچوبه تقدير شده آزاد است و گروهي . بر اين باورند كه قانون نسبت به آزادي . مفهوم پسينه دارد و هنگام تزاحم و تصادم آزادي ها وضع شده است تا ميان آزادي دوتن برخوردي پيش نيايد و حدها و مرزها مشخص شود تا رفاقت به رقابت و جنگ تبديل نگردد .حالا از هر منظري كه به قانون بنگريم به اين نتيجه ميرسيم كه فرهنگ براي شكل گيري و بقاي خود نيازمند قانون است كه آن را در برابر هجوم ها و افزون خواهي ها  محافظت كند و در چالش ها . راه بنمايد و بستر را براي قضاوت در دعواها فراهم آورد..... هفتم امكانات .  چنانكه هر موجودي براي بقا نيازمند تغذيه . پوشش و ... ميباشد فرهنگ هم براي بقاي خود نيازمند پشتوانه و لجستيك معرفتي است و محتاج روشن انديشاني كه مدام در اين جريان سيال بنگرند و غبارها را به كنار زنند و زلالي آن را به تشنگان بچشانند.علاوه بر اين فرهنگ ها اگر توان نوسازي و به روز كردن خود و خود اصلاحي را

نداشته باشند و نتوانند به زبان روز سخن بگويند و نياز ها و پرسش هاي روز را پاسخگو باشند ناگزير از گردونه انديشه اهل زمان خارج خواهند شد. پس براي پديد نيامدن چنين حادثه ناگواري براي فرهنگ بايد امكانات و نيازهاي آنرا بايد همواره محيا داشت و حتي لوازم نوسازي آنرا هم فراهم آورد تا در هيچ مقطع زماني به بن بست نخورد. هشتم امنيت . هم فرهنگ  هم فرهنگ سازان و هم عناصر فرهنگي براي بقاي خود محتاج فضايي امن هسنتد. فضايي كه در آن جز به تعامل رفتار نشود و جز گفتگو ساز و كاري فرادست گروهي نباشد. روشن اشت اگر شيوه مواجه با فرهنگ ها . جز با ادبيات همسان و سازو كار همانند صورت گيرد . سنگ ها هيچ سوي را سلامت نخواهند گذاشت تا بر سر معرفت شناختي فرهنگ ها به بحث بنشيند . فرهنگ نيازمند فضاي امن فرهنگي است فضايي كه حتي بايد و نبايد را هم نميشناسد و فقط پاياني هم براي پرسش هايش متصور نيست . اگر امنيت فراهم نيايد . امكانات فراوان هم كاري از پيش نخواهد برد و قانون و ازادي و بهداشت هم در هم خواهد ريخت . و ريخت شناسي فرهنگ به گونه اي نا خوشايند جلوه خواهد كرد. نهم طمانينه فرهنگي . فرهنگ براي شكل گيري و بقا اگرچه گاه نيازمند چالش است اما بيشتر نياز به آرامش دارد چه حاصل و ثمره خود فرهنگ نيز در نهايت آرامش است. حتي فرهنگ هاي انقلابي و راديكال كه همواره طرفدار برخورد هستند تا تعامل. سانجام آن نيز به آرامش رسيدن و اصولا از

نظر آگاهان جامعه شناسي و جامعه شناسي سياسي آن راهبراني مورد احترام هستند كه با كمترين چالش و هزينه ملك و ملت خود را به آرامش برسانند. چه اگر فضا آرامش را بر نتابد لاجرم مردم آ فضا را تاب نخواهند آورد و براي به آرامش رسيدن . توفان خواهند كرد . عين آنانيكه براي رسيدن به صلح ميجنكند و خوب هم ميجنگند . دهم پوشش و قالب هاي متفاوت . فرهنگ ها نيازمند گزينش پوشش و قالب هاي گوناگون هستند تا در فصول مختلف معرفتي و براي نسل هاي گوناگون انديشه اي ! ساحتي فراخ و مورد پسند داشته باشد تا بي سليقگي در فرم . محتواي عالي آنرا بي مشتري نسازد . تنوع سليقه ها و گوناگوني فكر ها و چندگانگي انديشه ها . نو بودن قالب ها و رنگ ها را در عرصه فرهنگ و عرضه فرهنگ ضروري مينمايد كه لاجرم بايد بدان تن درد داد و در اين ساحت محتوا هر چه بهتر. قالب هر چه جذاب تر و رنگ هرچه زيباتر . دادو ستد معرفتي آسانتر . حرفه اي تر و كم هزينه تر و نتيجه بخش تر و حاصل آن نيز روشن تر .... يازدهمايستايي . مرگ فرهنگ ها را در پي دارد اگر فرهنگ ها را زلال آب هم بدانيم .يك جا ماندن و ايستايي آنرا به گنداب بدل ميكند و مايه زندگي و حيات را به زهر ممات تبديل ميكند. پس بايد پذيرفت كه فرهنگ ها براي بقا و سلامت نيازمند ديناميك حركتي هستند. حركتي پيوسته و مدام در بستر كمال . و در گذار از مرحله

اي به مرحله عاليتر و متعالي تر كردن آحاد خويش . اگر ما پرونده فرهنگ هاي از رده خارج شده و به تاريخ پيوسته را مطالعه كنيم در خواهيم يافت انحطاط آن ها درست از همان لحظه ايستايي آغاز شده است تا سرانجام به سقوط و اضمحلال منتهي شده است و از آن جز نامي در كتاب ها به يادگار نمانده است. پس هر فرهنگي كه ميخواهد بماند بايد با ايستايي در همان لحظه تولد خداحافظي بكند . حتي بدون(به اميد ديدار)گفتن .چه اين يك حقيقت است كه (ميروم ار هستم / گر نروم نيستم)فرهنگ با ايستايي بيگانه است و تقدير آنرا در حركت نوشته اند . دوازهم رويش فرصت نشو نما داشتن . فرهنگ بايد در سياليت و حركت خود ثمر دهي هم  داشته باشد. چه روشن است كه هيچ آدم عاقلي در زير درخت بي سايه نمي آرامد و دست به سوي درخت بي ثمر دراز نميكند حتي كودكان همم به خوبي ميدانند پاي درخت هاي چنين نشستن . عاقبتي جز پشيماني ندارد .درخت بايد زايش داشته باشد و فرهنگ نيز مدام بايد در حال زايش باشد تا افزايش پديد آيد فقر زايش و يا سترون بودن يك فرهنگ رو به كاهش نهادن آنرا در پي خواهد داشت كه خواهي نخواهي  هر لحظه آنرا به سمت پايان سوق خواهد داد. سيزدهم گويش و گفتمان . فرهنگ ها براي بسط خويش بايد گفتماني سازنده  و به روز برگزينند و در تبليغ خود بيش از هر چيز بايد به كلام متكي باشند و صد البته اين كلام را بايد هنرمندانه بيان كنند چنانكه جان هر

شنونده  را بي تاب كند و به تاب آورد. روشن است كه ديگر امروزه پشت كردن به هنر و زبان هنري پيامدي جز عدم جذابيت . بي مخاطبي و مخاطب گريزي در پي نخواهد داشت و لذا آگاهان هر فرهنگ و انديشه اي به فراخور توان خويش در صدد استفاده بهينه از سازو كارهاي هنر بر مي آيند و ميكوشند در تعاملي سازنده هنر را در خدمت هدف خويش به كار گيرند و در اين ره گذر آن فرهنگ هايي ماندگارترند و توفيق بيشتري كسب ميكنند كه از فخامت هنري بيشتري بهره ببرند و بيشتر بتوانند با روح و جان ادميان ارتباط ارگانيك برقرار كنند . و هرچه اين رابطه نزديك تر. فرهنگ موفق تر و هرچه رابطه دورتر . انديشه ناكام تر .... چهاردهم آسيب شناسي آگاهانه و آسيب زدايي حكيمانه . محيط زيست فرهنگي در كنار همه اين مولفه ها نيازمند آگاهان و روشن انديشاني است كه مدام آنرا مورد مطالعه و باز خواني قرار دهند و از وجود هيچ آسيبي غفلت نورزند و هيچ گونه نقص و كاستي را دست كم نشمارند . بلكه مدام نو افشانند تا هيچ آسيبي مجال وجود نيابد و در كنار اين ها نيازمند حكيماني هستيم كه طبيبانه . بيايند و آسيب ها را بزدايند . زخم هار ار مداوا كنند و درد ها را به درمان آورند . چه عدم وجود اينان . فرهنگ را به نابودي خواهد كشاند. چنانكه اگر بيماريي در انسان شناسايي و مداوا نگردد او را از پاي در مي آورد . پس بايد براي محيط زيست فرهنگي. محيط باناني چنين آگاه

و بصير و خبير و حكيم هم برگزيد. آنچه گفته آمد در باره محيط زيست فرهنگي . اشارتي كوتاه بود و گذرا و الا بازشكافي اين ساحت حاصلي به مراتب افزون بر اين مختصر به دست ميدهد ..... و همين!

فرهنگ و مقاومت فرهنگي

ارائه: سيده سمانه پورعسگر تعريف فرهنگ :culture: فرهنگ واژه اي فارسي مركب از "فر" و "هنگ" است.فر به معناي شكوه و عظمت است و اگر به عنوان پيشوند  بكار رود به معناي جلو ، بالا ، پيش و بيرون است "هنگ " از ريشه اوستايي سنگ  است به معناي كشيدن ، سنگيني ، وقار است. اصطلاح فرهنگ داراي معاني و مفاهيم متفاوت و متنوع است و در سير تاريخي خود معاني مختلفي را بخود گرفته است . از جمله مي توان به معاني زير اشاره كرد:ادب ، تربيت ، دانش معرفت مجموعه آداب و رسوم و آثار علمي  و ادبي يك ملت ، كتاب لغت –نكويي پرورش ، بزرگي – ضيلت – شكوهمندي – هنر – حكمت– عقل – شاخ درختي كه در زمين خوابانند و بر آن خاك ريزند ونيز تعليم و تربيت ، آموزش و پرورش ، مكتب و ايدئولوژيوسعت قلمروي فرهنگ به وسعت حيات اجتماعي انسان است و تمامي ميراث هاي انديشه و عمل انسان از آغاز تا امروز را  شامل مي شود.تعريف تهاجم :تهاجم از مصدر هجوم است . هجوم به معناي حمله ناگهاني ، يورش ، تاخت و تاز ناگهاني .تهاجم به معناي به يكديگر حمله كردن به يكديگر هجوم بردن و يورش آوردن ميباشد.تعريف تهاجم فرهنگي:با توجه به تعاريف فرهنگ و تهاجم ، معناي تركيب تهاجم فرهنگي عبارت است

از :" حمله فرهنگي دو قوم يا دو گروه يا دو ملت بر يكديگر به منظور تغيير و تبديل عناصر و پديده هاي فرهنگي قوم مقابل ".بنابراين در تهاجم فرهنگي ، حمله دو جانبه و دوسويه مطرح است و دوقوم مقابل يكديگر ، بر هم يورش مي آورند. تعريف تبادل فرهنگي:ارتباط آزدانه و طبيعي دو قوم با يكديگر كه درآن عناصري از فرهنگ يك قوم بدون هيچ اجبار و الزامي به قوم ديگر منتقل گردد برخورد فرهنگي ناميده مي شود.نكته مهم در تبادل و برخورد فرهنگي ، چگونگي تأثير پذيري جوامع از يكديگر است در تبادل فرهنگي ، فرهنگ پذيري با ميل و به دلخواه انجام مي گيرد و هيچگونه نا برابري اجتماعي ، سياسي ، اقتصادي بين دو گروه وجود ندارد و يا در صورت وجود برتري مادي و معنوي ، اين امر زمينه تحكم فرهنگي آنان را فراهم نمي آورد .تبادل فرهنگي بر اساس تفاهم فرهنگي صورت مي گيرد .تعريف سلطه فرهنگي :سلطه فرهنگي عبارت است از مبادله يك جانبه عنا صر و پديده هاي فرهنگي .گروه سلطه گر سعي مي كند با تكيه بر قدرت اقتصادي ، نظامي ، سياسي و تبلغي خويش ، باورها ارزش ها و رفتارهاي خود را در قوم ديگر حاكم نمايد و هويت فرهنگي گروه مقابل را تضعيف ، تحريف و نابود سازد . تعريف مقاومت فرهنگي: مقاومت فرهنگي عبارت است از:پاسداري آگاهانه و منطقي از فرهنگ خودي و برخورد هوشيارانه و هوشمندانه با فرهنگ بيگانه مقاومت فرهنگي به ويژه در بعد فرهنگ اسلامي بايد همه جانبه و جامعه گرا باشد زيرا فرهنگي كه اسلام بنا نهاده

است حيات هدف داري است كه ابعاد كمال جويي ، زيبا خواهي ، علم گرايي و آرمان طلب انسان ها را به شدت به فعاليت رسانده و همه عناصر فرهنگي را متشكل مي سازد .رمز موفقيت در مقاومت فرهنگي ، سناخت فرهنگ خودي و پديده هاي اصولي و بنياد ي آن است.مفهوم واقعي تهاجم فرهنگيتهاجم فرهنگي عبارت است از تلاش برنامه ريزي شده و سازمان يافته يك گروه يا يك جامعه براي تحميل باور ها ، ارزش ها ، اعتقادات اخلاقيات و رفتار هاي مورد نظر خويش بر ساير گرو ه ها و جوامع .مهاجم فرهنگي در صدد سلطه فرهنگي است .او سعي مي كند با استفاده از برتري اقتصادي سياسي تكنو لوژيكي نظامي اجتماعي به مباني افكار و اعمال يك ملت هجوم آورد و با نفي و ترد آن ها زمينه حاكميت انديشه ، ارزشها و رفتار هاي مطلوب خويش را فراهم آورد .بنابر اين تهاجم فرهنگي به مفهوم نفي هويت فرهنگي و ملي ، پذيرش سلطه فكري و فرهنگي بيگانه ، تغيير باور ها و رفتار بر اساس ارزشهاي مهاجمان ، دگر گوني روش ها و آداب و رسوم زندگي فردي و اجتماعي منطبق با الگوهاي يگانه مي باشد . حيطه و قلمروي تهاجم فرهنگي:جامعه يك مجموعه بهم پيوسته است كه از نظام هاي متعدد و مرتبط با يكديگر تشكيل شده است اين نظام هاي بهم پيوسته و عناصر دروني آن ها به ويژه افراد تشكيل دهنده آن ها در تعامل با يك ديگر بوده و برهم اثر گذاشته و ازهم تأثير مي پذيرند در تجزيه و تحليل پديده هاي اجتماعنظير تهاجم فرهنگي

بر اساس انديشه سيستمي و نگرش جامعه نگر بايد كليه  عوامل  آشكار پنهان را مورد بررسي قرار داد كه در اين نگاه قلمروي تهاجم فرهنگي حمله به تمامي عناصر جامعه و نمود هاي آن است .ويژگي هاي فرهنگ مهاجم:مهمترين ويژگي هاي فرهنگ مهاجم كه در اكثر مكاتب فلسفي ، سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، اجتماعي اعم از ماكتب سرمايه داري و سوسياليستي خودنمايي مي كند عبارتند از :1-    انسان محوري در برابر خدا باوري در اكثريت قريب به اتفاق تمدن هاي بشري در طول تاريخ خدا و خدا باوري محور انديشه و فرهنگ انسان هاي بوده و مجموعه هستي از جمله انسان مخلوق او بوده استدر اين فرهنگ انسان جايگزين خدا گشته و اومانيسم و انسان گرايي محور باور ها و انديشه هاي بشر معاصر شده است .2-    علم جانشين مذهبدست اورد هاي علم جديد كه همان علم تجربي است و نيز نارسايي مذهب حاكم در غرب در پاسخگويي به نيازهاي معاصر در عموميت بخشيدن به اين انديشه انحرافي كمك شاياني نموده است.(نفي اصل امامت و نبوت)3-اصالت دنيا و ماده گرايي در مقابل آخرت گراييدر اديان الهي ايمان به آخرت و قيامت همراه با باور دنيا و پذيرش محسوسات تبليغ و ترويج شده است .در اين انديشه عالم غيب و عالم شهادت دو وجه از جهان موجود هستندليكن در فرهنگ غرب با نفي آخرت ، قيامت ، روح و غيب خلاصه شده است ودنيا آخرين منزلگاه بشر قلمداد شده است(نفي اصل معاد)4-لذت جويي مادي د برابر آرامش خواهي معنوي فرهنگ غرب با هدف قرار دادن دنيا و اصالت بخشيدن به عقل اقتصادي و تفكر

تكنيكي سعي نمود خوشختب و سعادت انسان را در بهره جويي هرچه بيشتر از طبيعت و مواهب مادي خلاصه نمايد به همين دليل مصرف گرايي و تجمل گرايي و لا ابالي گري و در نتيجه و سرخوردگي ها اضطراب ها و استرس هاي ناشي از آن ويژگي هاي تمدن جديد  است .5- آزادي جايگزين آزادگيانسان معاصر متأثر از فرهنگ غرب خود را از هر قيد و بندي آزاد ساختند و سعي دارند تا سرحد ممكن از آزادي اقتصادي بهره جويند و از آزادي جنسي كام گيرد و از آزادي اجتماعي سودمند شود در صورتي كه انسان تربيت شده در مكاتب آسماني با درك عبوديت الهي آزادي خويش را مقيد و مشروط دانسته و در راستاي كسب آزادگي از امكانات و مواهب موجود استفاده مي نمايد.با توجه به ويژگي هاي فوق و تأمل و تدبر در آن ها ثابت مي گردد :فرهنگ رايج غرب اختلاف اصولي و بنيادي و ماهيتا اسلامي دارد و اين دو انديشه را نمي توان با هم آشتي داد مباني تهاجم فرهنگي از آنجا كه تدوين روش هاي مقاومت فرهنگي نيازمند شناخت مباني تهاجم است لذا 5 اصل از اصول تهاجم فرهنگي متناسب با حيطه كاربرد اين نوشتار به اختصار تشريح مي شود :1-برنامه ريزيمدعيان فرهنگ غرب با ايجاد سازمانهاي آشكار و پنهان به منظور شناخت دقيق اسلام نيروهاي انقلابي، حركتهاي اسلامي وهمچنين تخصيص اعتبار و بودجه خاص به اين امر و ايجاد هماهنگي جهاني در اين زمينه نشانگر برنامه ريزي مشخص آنان براي مقابله با حاكميت فرهنگ معنويت و انديشه توحيد در عصر حاضر است .2-آينده نگري:مهاجمان براي تحقق اهداف شوم

خويش متناسب با برنامه هاي تدوين شده اهداف كوتاه مدت و دراز مدت تعيين كرده اند زيرا امروز محصولاتي را درو مي كنند كه بذر آن را در چندسال گذشته كشت كرده اند .3 –جوان گراييبيش از نيمي از جمعيت كشور را نسل جوان تشكيل مي دهند كه اين گروه به دليل شرايط سني نسبت به هجوم فرهنگ بيگانه اسيب پذيرترند اگر دشمن به نسل انقلابي امروز اميد چندان نداشته باشد از آينده سازان جوان نا اميد نيستند وهدف خويش را به انحراف ونابودي انان معطوف كرده است.4-جامعيتدشمنان براي كسب موفقيت در ميدان مبارزه به تمامي مرزهاي عقيدتي سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي هجوم مي آورند و در اين كشاكش از تمامي ابزار ها و روشها بهره مي گيرند.5-گسستن پيوند مردن با دين و رهبري حكومت و نظام اسلامي بر پايه ي سه اصل دين مردم و رهبري شكل گرفته است هرچه پيوند اين سه عنصر قوي تر و عميق تر باشد نظام اسلامي پايدار تر و با ثبات تر خواهد بود .يكي از اصول مهم هجوم فرهنگي دشمنان تضعيف تخريب و قطع ارتباطات و پيوند هاي مزبور است كه مي تواند جامعه را د ر برابر فرهنگ مهاجم سلطه پذير نمايد ابزار هاي تهاجم فرهنگيابزارهاي فرهنگي مجموعه امكانات و وسايلي هستند كه در انتقال پيام مورد استفاده قرار ميگرد ذيلا به تعدادي از ابزار هاي مورد استفاده مهاجمان در هجوم به نسل جوان اشاره مي شود:1-هنر و ابزار هاي هنريدر بين اقشار مختلف نسل جوان بيش از ديگران از هنر و برنامه هاي هنري تأثير مي پذيرد و نسبت به آن واكنش

نشان مي دهد به همين دليل دشمنان سعي مي كنند پيام زهرآگين و مخرب خويش را در فالب زيبا و جذابه هنري پوشانده و به مخاطبين خود عرضه نمايند.استفاده از راديو تلوزيون ويدئو سينما ماهواره و ساخت برنامه هاي شاد و با جاذبه هنري مبتني  بر ويژگيهاي فرهنگ مهاجم با سرعت و جديت توسط دشمنان تعقيب مي شود.2-ادبيات و ابزار هاي ادبينگارش ترجمه و ترويج رمان هاي مبتذل داستان هاي شهوت انگيز شعر هاي پوچ گرا سرد و بي هويت مجلات ضد اخلاقي مقالات مأيوس كننده و...نمونه هايي هتند كه در جامعه امروز عهده دار تخريب مباني فرهنگي نسل جوان مي باشند. ورزش و ميادين ورزشي تبليغات فرهنگي و تجاري در ميادين ورزشي برگزاري مسابقات بين كشور ها با اهداف سياسي تأكيد بيش از حد بر امور ورزشي به ويژه در جهان سوم و باز داري آنان از كار و تلاش و سازندگي تبليغات فرهنگي و ورزشي توسط بازيكنان و قهرمانان همه نشان از ابزار بودن اين پديده اجتماعي در اجهان امروز دارد.روشن فكران و غرب گرايان خودباختهآنان كه معمولا پس از مسافرت به فرنگ و تحصيل و حشر و نشر در آن ديار مقهور پيشرفت و تكنو لوژِ برتر غرب مي شدند پس از بازگشت به كشور خويش به عمله استعمار و بلندگوي فرهنگ غرب بيگانه تبديل مي گشتند و با زبان بومي و خودي پيام بيگانه را ترويج مي كردند.زنان ودختران و محرك هاي عاطفياستفاده مخرب از حضور زنان در جامعه و تجلي آن در فيلم هاي مبتذل مجلات نامناسب انتخاب دختران شايسته  كالاهاي تجاري توسط دختران و زنان همه نشان از نگرشي

ابزار گونه به اين قشر سازنده و موثر جامعه دارد فنون و تكنولوژي برتر در اين زمينه مي توان به سوء استفاده مهاجمان از تكنو لوژي كامپيوتر اشاره كرد كه بسياري از پيام هاي مخرب فرهنگي به وسيله نرم افزار هاي مختلف كامپيوتري به ديگران منتقل مي شوند و در عين حال كامپيوتر هاي پيشرفته را به كشورهاي جهان سوم صادر نمي كنند .سازمانها و بنياد هاي بين المللي و منطقه اي بسياري از سازمان ها و بنياد هايي كه به منظور تحقق اهداف مقدس و بشر دوستانه بوجود امده امروزه به ابزاري براي حاكميت بخشيدن به امپرياليسم فرهنگي تبديل شده اند مواد مخدر و مواد منكراتيگسترش برنامه ريزي شده و سازمان يافته مواد مخدر مسكرات ، مواد تهيج كننده قواي جنسي و نيز قيمت ارزان و وفور آن ها در بازار نشان از سوء استفاده دشمن از اين ابزار دارد .روش هاي تهاجم فرهنگي1-تضعيف باورها و اعتقادات مذهبيمهاجم فرهنگي درصدد است باورها انديشه هارا تضعيف و تخريب نمايد."اي برادر تو همه انديشه اي"2-تحريف گرايش هاي معنويدشمنان با ترويج برنامه هاي مخرب فرهنگي درصدد تضعيف و تخريب گرايش هاي معنوي به ويژه در بين نسل جوان است .3-تخريب و نفي هويت مليدر ايران اسلامي هويت ملي و بومي با شخصيت اسلامي در طول ساليان دراز و قرون متمادي اجين گشته و به طرز تفكيك نا پذير درهم گره خورده است دشمنان سعي مي كنند به روش هاي مخالف اين ويژگي ها را از هم متمايز و در مقابل هم قرار دهند .4-ايجاد گستگي تاريخي ايجاد گستگي بين گذشته و حال در فرهنگ سبب بي ثباتي

و آسيب پذيري جامعه مي شود .5-طرد الگو ها و اسوه هاي خوديتأثير پذيري از الگو به ويژه در نسل جوان از ويژگي هاي رفتار انساني است مهاجمان فرهنگي با درك اين نياز سعي در تخريب الگوهاي مذهبي و ملي داشته و تلاش مي كنند با استفاده از امكانات و ابزار هاي تبليغي فرهنگ خويش را در بين اقشار مختلف جامعه ترويج نمايند.6-تخريب و ترور شخصيت هاي خوديقهرمانان و شخصيت هاي واقعي هر ملت از عوامل پويايي و بالندگي آن ملت محسوب ميشوند دشمنان با گستردن دام هاي مختلف سعي در تطميع و تخريب آنان داشته و دست خود را به خون پاك برگزيدگان و انديشمندان و مجاهدان ملت آغشته مي سازند.7-گسترش روحيه غرب گرايي و غرب زدگيپذيرش سلطه بيگانگان نيازمند وجود ميل و رغبت در جامعه است مهاجمان براي گسترش نفوذ فرهنگي خويش از ايجاد ذهنيت مثبت نسبت به خود بهره مي گيرند 8-ترويج خط و زبان بيگانهخط و زبان دو نمود از هويت ملي هر جامعه و عامل پيوند اجتماعي مي باشد . از طريق اين دو وسيله ارتباطي پيام ها مبادله مي شوند و مواريث فرهنگي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد تلاش براي پالايش خط و زبان فارسي از كلمات عربي تلاش سازمان يافته و بيهوده اي بود كه مهاجمان در سال هاي اخير در تعقيب آن بودند .9-ترويج فساد و فحشائ و منكراتورود و گسترش مواد مخدر ترويج فيلم هاي مبتذل عكس هاي نامناسب مجلات حاوي مطالب و تصاوير مخرب و آلوده كننده توليد و توزيع مسكرات تبلغ هاي نوار هاي مهيج و پوچ همه در آلودگي و

آسيب پذيري جامعه موثرند10-استفاده از مذهب عليه مذهبيكي از روش هاي ديرين دشمن براي بسط سلطه خويش استفاده از اعتقادات انحرافي در برابر عقايد و ارزش هاي اسلام است 11-عوامل موفقيت تهاجم فرهنگيبا توجه به هدف نوشتار تعدادي از علل و عوامل آسيب پذيري جامعه و فرد كه در واقع همان عوامل موفيقت مهاجمان فرهنگي هستند به اختصار تشريح مي شوند :الف- بررسي عوامل روان شناختي1-احساس حقارت و كهتري2-عدم ارضاء نيازها3-عدم مقبوليت و محبوبيت4-فشار دوستان و هم سالان5- احساس نا امني اقتصادي(بيكاري و فقر)6-بي هدفي و بي ثمريب)عوامل جامعه شناسي 1- خلاء فرهنگي2- تضعيف نهاد دولت3- ضعف و ناهماهنگي نهاد هاي اجتماعي 4-گسستگي عواطف و پيوندهاي اجتماعي5- عدم عدالت اجتماعي6-فقر و عدم توسعه7-مهاجرت ، تجارت ، جنگ8-گسترش فحشاء فساد منكراتچه بايد كرد؟راهبرد هاي عملي مقاومت فرهنگيقال الله تعالي:الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدوٌ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم به بيان ديگر روش هاي مقاومت فرهنگي همان شيوه ها و روش هاي سالم سازي فرد و جامعه از ديد گاه مكتب اسلام است كه در تمامي ابعاد فرهنگي اجتماعي ، اقتصادي ، سياسي و... بايد مورد استفاده قرار گيرد.اصول برنامه ريز فرهنگي1-آينده نگري    2-جامعيت       3-تنوع پذيري4-مصون سازي   5-تعقل گرايي   6-دشمن ستيزي7-شور آفريني و نشاط انگيزي 8- الويت بخشيدن به دوره ي ابتدايي9- فعال سازي    10-هم سو نمايي 11-هماهنگ سازي12-الويت پيشگيري بر درمان ********روش هاي مقاومت فرهنگي1-تعميق شناخت و باور هاي ديني2-پناه به قرآن3-تمسك به ولايت4-اقامه نماز5-امر به معروف و نهي از منكر6-اشتغال و كار7-ازدواج8-بهره وري از هنر9-استفاده از ورزش10-تربيت سياسي اجتماعي *****تأملي در پديده هاي به غارت

رفتهاشد الذنوب ما استخفر به صاحبهشديد ترين گناهان گناه و مفسده اي است كه صاحبش آن را كوچك بشمارد.1-بدحجابي وعدم پوشش مناسب دختران و زنان2-پوشش و ظاهر نامناسب پسران3-استفاده از خط و زبان بيگانه4-ترويج فيلم نوار و عكس هاي مبتذل5-ارتباط نامناسب و غير شرعي دختران و پسران6-بي تفاوت به حاكميت ديني و سياسي7-بي هويتي و نفي افتخارات گذشته8-مطالعه كتب نامناسب9-ترويج مواد مهيج و مخدر ********

خلاصه كتاب مديريت فرهنگ سازمان

0 ، 07:00

مديريت فرهنگ  سازمان

استانلي ديويس

خلاصه كتاب: ترجمه ي: دكتر ناصر مير سپاسي – پريچهر محمد گرجي- گردآورنده : هانيه اسكندري: مقدمه : دنياي اقتصاد ، صنعت و بازرگاني امروز با چنان سرعتي در حركت است كه حتي غفلت جوامع فرا صنعتي در حفظ و افزايش تحرك خود و عقب ماندن از اين رقابت خشن و سهمناك ، آنها را از حفظ موقعيت پيشرو و استراتژيك خويش باز مي دارد ، چه رسد به كشورهاي در حال توسعه كه در شرايط نامساوي توانايي اقتصادي و تكنولوژيك در ميدان دشوار مبارزه و رقابت فرصت هاي كمتري براي عرض اندام خواهند داشت . توجه به فرهنگ سازمان در سال هاي اخيرتغييرات وسيعي كه در محيط اقتصادي جهان به وجود آمده و شدت فشارهاي رقابتي ، باعث شده است به نقش مديريت راهبردي (استراتژيك) و اجراي صحيح آن بسيار توجه شود . طراحي استراتژيكي مناسب براي سازمان ها و اجراي سريع و موثر اين استراتژي ها ، معرف برتري نسبي يك شركت به حساب مي آيد . براي كسب اين برتري ، شركتها بايد بتوانند سريع حركت كنند . و مهمترين عامل موفقيت يا شكست در اين حركت ، فرهنگ سازمان

است . تعريف ديگري كه فرنچ از فرهنگ سازمان ارائه داده ، همان تعريفي است كه معمولا از سازمان غير رسمي مي شود . فرنچ معتقد است كه يك سازمان مثل يك كوه يخ است كه بخش عمده آن غير مرئي است . در اين تغيير آنچه زيرآب قرار دارد فرهنگ سازمان است .شاخص هاي عمده اي كه مي توانند فرهنگ سازمان را مشخص نمايد ، عبارتند از : 1-    هويت عضويتي و آن عبارت است از اينكه شخص هويت خود را بيشتر به شغلش نسبت مي دهد يا به سازمانش ؟2-    تاكيد بر منافع فردي يا جمعي و آن عبارت است از اينكه آيا شخص بيشتر به منافع خود توجه دارد يا به منافع سازمان و جمعي كه با آنها همكاري مي كند ؟3-    تاكيد بر وظايف يا رضايت افراد و آن عبارت است از اينكه آيا شخص تصميمات خود را بيشتر به وظايف معطوف مي كند يا به افراد سازمان 4-    كنترل زياد يا كم در سازمان و آن عبارت است از اينكه افراد سازمان به چه ميزان تحت مراقبت و نظارت هستند و رفتار آنها چقدر تحت كنترل مقررات و آيين نامه هاي اداري است ؟5-    هماهنكي واحدهاي مختلف سازمان ، و آن عبارت است از اينكه به چه ميزان واحدهاي مختلف يك سازمان به ماموريت و هدفهاي خود ، در مقابل ماموريت و هدف سازمان ، توجه دارند . 6-    ريسك پذيري و آن عبارت است از ميزان گرايش كاركنان سازمان به نوآوري ، خلاقيت و ريسك كردن . 7-    معيارهاي پاداش و آن عبارت است از اينكه آيا پاداش در

مقابل عملكرد مطلوب پرداخت مي شود يا از شدت ، وفاداري و موارد ديگر ؟8-    ميزان تحمل تعارض و اختلاف و آن عبارت است از توان تحمل اختلاف سليقه و انتقاد پذيري.9-    تاكيد بر هدف يا وسيله ، و آن عبارت است از اينكه مديريت يا افراد يك سازمان بيشتر به تحقق اهداف توجه دارند يا به رعايت مقررات ، حضور و غياب و ساير وسائل و روش هايي كه به منظور تحقق اهداف ايجاد شده است .10- وجود نگرش سيستمي و اينكه رابطه سازمان با محيط خارج مورد تاكيد است يا خير .انواع فرهنگ سازمان فرهنگ سازمان عبارت است از باورهاي مشترك در يك سازمان . هرچه باورهاي مشترك ژرف تر و منسجم تر باشند ، فرهنگ قوي تر است و هرچه باورها متفاوت و وجه اشتراك آنها كمتر باشد ، فرهنگ سازمان ضعيف تر خواهد بود . در يك تقسيم بندي سازمان ها را از لحاظ فرهنگ به چهار دسته طبقه بندي نموده اند . ويژگيهاي سازمان ها با هر يك از فرهنگ هاي چهارگانه به شرح زير توصيف شده است :1-    سازمان هاي با فرهنگ علمي (Academy) تاكيد اين نوع سازمان ها بر استخدام افراد جوان با تمايل به يادگيري ، پرورش دادن آنها و تقويت شخصيت علمي و تخصصي آنهاست .نمونه هايي از اين نوع شركت ها طبق تحقيق انجام شده Coca-Cola ، GM و IBM مي باشد . 2-    سازمان هاي با فرهنگ باشگاهي (Club) در اين سازمان ها تاكيد بر تناسب داشتن روحيه افراد به وفاداري و تعهد نسبت به سازمان است . در فرهنگ باشگاهي ، ارشديت و

سن و سنوات خدمت در سازمان ، معيار عمده اهميت و ارزش افراد است . نمونه اينگونه سازمان ها : UPS ، Dalta Airlines ، Bell همچنين ادارات دولتي و سازمان هاي نظامي است .3-    سازمان هاي با فرهنگ تيمي (Team)در اين نوع سازمان ها تاكيد برنوآفريني ، ريسك پذيري و آزادي عمل است . نمونه بارز اينگونه سازمان هاي تبليغاتي ، سازمان هاي توليد نرم افزار و تحقيقات بيولوژيكي است .4-    سازمان هاي بافرهنگ سنگري (Fortress) برعكس فرهنگ تيمي كه به اختراع ، نوآفريني و اكتشاف ارج مي نهد ، فرهنگ سنگري برحفظ و بقاي سازمان تاكيد دارد . در فرهنگ سنگري امنيت شغلي حائز اهميت زيادي دارد .نمونه اينگونه سازمان ها عمده فروشي ها ي بزرگ ، هتلها ، سازمان هاي اكتشاف نفت و گاز و نظير اينها مي باشد .رابطه فرهنگ سازماني با رضايت كاركنان و عملكرد آنها اثري يكسان دارد ؟نتايج تحقيقات به پرسش فوق پاسخ منفي مي دهد .به استناد پاره اي از تحقيقات ، بين نوع فرهنگ و رضايت افراد همبستگي وجود دارد ولي اين همبستگي تابع تفاوتهاي فردي است . به طور اجمال مي توان گفت هنگامي كه بين نيازهاي فردي و فرهنگ سازمان همخواني وجود داشته باشد ، رضايت بالاست . مثلا در سازماني كه فرهنگ آن بر وظايف فردي تاكيد دارد ، ميزان سرپرستي و كنترل ، شديد نيست و به افراد بنابر موفقيت در كارشان امتياز داده مي شود ، براي افرادي كه در آنها درجه نياز به موفقيت بيشتر است و به استقلال در كار بيشتر اهميت مي دهند ، راضي كننده تر مي

باشد . بنابراين رضايت تابعي است از برداشت افراد از فرهنگ سازمان . مديريت فرهنگ سازمانمديريت فرهنگ سازمان را مي توان به صورت شناخت و استفاده بهينه از فرهنگ موجود ، تغيير يا تضعيف باورها و هنجارهاي ناخواسته ، تقويت باورها ، ارزش و هنجارهاي خواسته و تثبيت فرهنگ مطلوب خلاصه نمود .درچارچوب اين تعريف ، اولين و ساده ترين راه براي به ثمر رساندن ماموريت شناخت و استفاده بهينه از فرهنگ موجود سازمان است . اگر باورهاي راهنما را استراتژي و باورهاي روزمره افراد سازمان را رهنگ تلقي كنيم ، ديويس نحوه اعمال استراتژي را در مقابل فرهنگ موجود ، به صورت زير توضيح مي دهد :1- فرهنگ موجود و استراتژي باورهاي راهنما ، مفاهيمي هستند كه استراتژي ها را شكل  مي دهند ، در حالي كه باورهاي روزمره جاري در اجراي موفق استراتژي موثرند . زماني جو فرهنگي يك سازمان سالم است كه باورهاي روزمره جاري با باورهاي راهبردي هم جهت و باورهاي افراد سازمان مظهر واقعي باورهاي راهبردي باشد . هر چه همسويي باورهاي افراد با باورهاي راهبردي سازمان كمتر باشد، سازمان ناسالم تر ، و اثر بخشي و كارايي آن كمتر است . به طور خلاصه در يك مفهوم فلسفي مي توان گفت كه باورهاي راهبردي در اين راستا هستند كه ، « چه بايد باشد » و باورهاي روزمره در اين راستا قراردارند كه ، «چه هستند» .2- تغيير باورهاي ناسازگارضرورت تغيير فرهنگ سازماني ، هنگامي مطرح مي شود كه باورهاي راهبردي (استراتژيك ) و باورهاي عملياتي (باورهاي روزمره افرادي كه بدنه اصلي سازمان را تشكيل مي دهند ) با

هم تعارض و برخوردي چشمگير دارند و اين تعارض و ناهماهنگي در حدي است كه اجراي استراتژي را كند يا به كلي متوقف مي نمايد (و به تعبير آنچه كه در نمودارها آمده ، ريسك آن غيرقابل قبول است .)علت اصلي مخالفت فرهنگ جاري سازمان باباورهاي راهنما ، عمدتا غيرقابل توجيه بودن استراتژي پيشنهادي از ديد باورهاي جاري است  بنابراين استراتژيست ها ي يك سازمان (يا يك جامعه ) بايد سعي كنند باورها و تصميمات راهبردي را حتي المقدور خيلي جدا از فرهنگ بدنه جامعه ، وضع ننمايند و فقط در صورت اطمينان از صحت تصميم ، در تغيير فرهنگ بدنه جامعه ، وضع ننمايند و فقط در صورت اطمينان از صحت تصميم ، در تغيير فرهنگ انفرادي و اجتماعي تلاش لازم را به عمل آورند .3- تثبيت فرهنگ سازمان در مورد تثبيت فرهنگ ، نبايد تصور شود كه بايد قابليت تغيير و تحول را از سازمان سلب كرد . زيرا سازمان مانند يك پديده زنده متولد مي شود ، دوران طفوليت ، نوجواني ، جواني و بالاخره بلوغ خود را طي مي كند و اگر به موقع تدابير مديريتي مناسب در آن اعمال نشود ، به پيري و مرگ دچار مي گردد . بنابراين سازمان به طور طبيعي يك چرخه زندگي دارد و در هر مقطع از عمر خود داراي فرهنگ و ويژگي هاي مربوط به آن مقطع از زندگي خويش است . كاركنان سازمان ها نيز در چرخه عمر خود باورهاي مختلف را در ذهن مي پرورانند و بايد پذيرفت كه محيط بيروني و دروني سازماني ديناميك و همواره در حال دگرگوني است

. بنابراين منظور از تثبيت فرهنگي ، همسو نگاه داشتن باورهاي راهبردي (استراتژيك) و باورهاي كاربردي (عملياتي)، براي مدتي است كه باورهاي استراتژيك ثابت مي مانند . در غير اين صورت همان گونه كه قبلا گفته شد ، سازمان از نظر فرهنگي ضعيف و ناتوان خواهد شد .جامعه پذيري ، فرايندي است كه طي آن كارمند تازه وارد با فرهنگ و اهداف اصلي سازمان آشنا مي شود و با آن خو مي گيرد . جامعه پذيري معمولا سه دوره دارد كه اين سه دوره بايد همراه با آموزش هاي لازم باشد . 1- دوره پيش از ورود به سازمان در اين دوره سازمان بايد در بازار كار ، بويژه در مراكز آموزشي در پي كارمنديابي باشد و مثلا اگر دانشجو يا دانش آموزي را براي استخدام بورسيه مي كند ، از همان زمان تحصيل آنها را با فرهنگ و باورهاي استراتژيك سازمان آشنا و همسو نمايد .2- دوره ورود به خدمت در اين دوره بايد آزمون ها و مصاحبه هاي تناسب فرهنگي انجام گيرد و اطمينان حاصل شود كه باورهاي تازه واردان با استراتژي سازمان همسو است 3- دوره پس از ورود به خدمت در اين دوره كاركنان جديد كاملا در كنار كاركنان قديم و باورهاي آنها قرار مي گيرند . لازم به ذكر است كه كاركنان جديد در مقابل كاركنان قديم سازمان ها بسيار تاثيرپذيرند و باورهاي آنها در جوار باورهاي قديمي ها بزودي تغيير مي يابد ، بنابراين هنگام قراردادن كاركنان جديد در كنار كاركنان قديم ، بايد دقت كرد كه افراد قديمي ناهمسو با باورهاي راهبردي ، در تماس مستمر با كاركنان

جديد نباشند . اين تدبير از راه انتصابات كاركنان جديد در واحدهاي خاص سازماني كاملا امكان پذير است .چكيده : فرايندي كه براي اعمال مديريت فرهنگ سازمان توصيه شده است ، شامل مراحل چهارگانه زير مي باشد : 1-    استفاده بهينه از فرهنگ موجود 2-    تشخيص باورها و هنجارهاي ناسازگار 3-    تغيير باورهاي ناسازگار 4-    تثبيت باورهاي همسو با باورهاي استراتژيك فرضيه اصلي نگارش حاضر اين است كه اگر اين باورها همسو نشوند ، احتمال موفقيت سازمان ها بسيار كاهش خواهد يافت .

فعاليت علمي فرهنگي علماي شيعه در عصر پهلوي

فعاليت علمي فرهنگي علماي شيعه در عصر پهلوي

نويسنده :  اميد عبداللهي

خلاصه كتاب- تهيه كننده :  مركز پژوهشهاي ا سلامي صدا و سيما- ناشر: دفتر عقل- چاپ: نگارش- نوبت چاپ/ اول: 1385- شمارگان: 1550- فعاليتهاي علمي فرهنگي علماي شيعه در عصر پهلوي- فصل اول: كليات: نهاد روحانيت از مهم ترين نهادهاي اجتماعي  در جامعه اسلامي ايران به شمار مي آيد. با مطا لعه آيات و روايات و مرور تاريخ حيات روحانيت در چند  سده اخير ، به روشني به نقش حياتي اين نهاد در جامعه  مي توان پي برد. (( بر اساس آموزه هاي ديني ، عالمان دين وظايف گوناگوني در عرصه هاي گوناگون علمي ، اجتماعي، فرهنگي و سياسي برعهده دارند. مطالعه تاريخ نشان مي دهد كه روحانيت شيعه همواره در متن جامعه حضور داشته و خدمات علمي ، اجتماعي و سياسي بسياري به جامعه كرده است. (( از موارد بارز  فعاليت روحانيت شيعه در دوران حكومت پهلوي)) الف) تاسيس حوزه علميه و اصلاح و بازسازي سختار آموزشي ب) اعزام مبلغان ديني به نقاط مختلف  و دور دست كشور پ) مبارزه

با انحرافات ديني و اجتماعي ث) مبارزه با روشن فكران غرب زده و وارد شدن به عرصه سياست ج) مبارزه با كاپتالاسيون با مراجعه به تاريخ صد سال اخير ايران در مي يابيم كه در بيشتر نهضت هايي كه در اين دوران روي داده است، عالمان شيعه نقشي مهم و اثر گذار داشته اند. كه اين حضور محدود به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نبوده بلكه در جبهه هاي فكر ي و فرهنگي و علمي نيز حضور آشكار روحانيت را مي بينيم. سر آغاز تكاپوي عالمان ديني در فعاليت ها بعد از مشروطيت ، از زمان تاسيس حوزه علميه قم است كه در پيروزي انقلاب اسلامي ايران به اوج خود رسيد. تاريخ نشان مي دهد كه هرگاه علماي شيعه در سايه بالندگي و پويايي در راه حق گام برداشته اند، توانسته اند جامعه را درمسير بالندگي قرار دهند و منشاء بركات  فراوان باشند، و بر عكس هرگاه از وظائف خود غافل مانده اند ، عرصه براي رشد افكار منحرف فراهم شده و جامعه نيز تاحدودي زياد اسير اين انحراف ها گرديده است. 1-    وظائف علما ازديدگاه روايات در روايتي از كتاب كافي مي خوانيم(( الفقهاء امنا الرسل مالم بدخلوا في الدنيا فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تاهنگامي كه وارد دنيا نشده باشند ( كافي، ج 1 ، كتاب فضل علم ، باب 12 ص 46 كه بسياري از علما استناد مي كنند كه  منظور از اين روايت آن است كه آنچه از انبياء گرفته اند بودن كم و كاست و خيانت براي مردم بيان كنند كه نه تنها شامل احكام شرعي، بلكه فقيه بايد زمينه

را نيز براي اجراي احكام ا لهي فراهم نمايد الف) وظائف علمي حضرت علي (ع) مي فرمايند(( قال رسول اا... – اللهم ارحم خلفائي- ثلاث مرات- قيل _  يا رسول الله و من خلفائك؟ قال الذين  ياتون من بعدي يروون حديثي و سنتي فيعلمونها الناس من بعدي)) رسول خدا سه بار فرمودند_ خداوندا جانشينان مرا رحمت كن. گفته شد اي رسول خدا! جانشينان تو چه كساني هستند؟ فرمود كساني كه بعد از من مي آيند حديث و سنت مرا نقل مي كنند و آن را پس از من  به مردم مي آموزند. وسائل الشيعه – كتاب قضاء ابواب صفات كافي- باب 8- از اين روايت دو مسئله برداشت مي شود كه علاوه بر اينكه علما جانشينان رسول اند  موظفند  حديث و سنت رسول را بياموزند و براي ديگران نقل كنندو آموزش دهند ب     وظائف اجتماعي و فرهنگي پيامبران افزون بر تبليغ دين و بيان احكام خداوند براي مردم، همواره در متن  جامعه حضور داشتند. آنان با زير نظر گرفتن مسائل اجتماعي و فرهنگي جامعه زمان خود، با آداب  و رسوم غلط مبارزه مي كردند. و حضور در عرصه هاي اجتماعي و فرهنگي  جامعه را از وظايف خود مي دانستند. در حديثي از امام زمان(ع) و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الي واه حديثنا .  در پيشامدهاي اجتماعي ، به راويان حديثمان مراجعه كنيد. در روايتي ديگر از امير المومنان علي (ع) امده است(( اگر حضور حاضران نبود و اگر نبود كه خدا از علماي اسلام پيمان گرفته است كه بر پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي جان كاه و محروميت ستم ديدگان خاموش نمانند، زمان

حكومت را رها مي ساختم))0 نهج البلاغه خطبه 1، ص 41    و حديث قبلي ولايت فقيه ص 69 ج) وظايف سياسي: از جمله وظائف علما مبارزه با طاغوت و تاسيس حكومت اسلامي و ولايت بر مسلمانا ن است امام خميني با استناد به حديثي كه در ابتداي بحث آمد مي فرمايند. وظايف علما هماني است كه مربوط به انبياست و مهم ترين وظيفه انبياء برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعي از طريق اجراي قوانين و احكام اسلامي است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد ا لهي ملازمه دارد. استناد به آيات و روايات( ولايت فقيه . كافي، باب  علم ،  وسائل الشيعه،  باب قضاء و علم، نهج البلاغه و.... نقش علما در شكل گيري جنبش مشروطيت جرباني كه به مشروطيت انجاميد، هرچند با ضرب و جرح عده اي از بازرگانان به دستور عين الدوله آغاز شد، ولي بستر و ريشه اصلي اين جنبش را بايد  در قشر روحانيت جست. در آن زمان علما جايگاه ويزه اي  بين مردم داشتند. انها افزون بر اينكه مسائل شرعي و عرفي مردم را حل و فصل مي كردند حامي ستم ديدگان و مورد اعتماد مردم بودند. سيد حسن نقي نزاد در تحليل جنبش مشروطه مي نويسد: مردم كه در ملاها يك تكيه گاهي بر ضد استبداد و ظلم  بي زمام دولت مي ديدند، آنهارا مظهر افكار عامه ملي و مركز قوت اجتماعي و ملجاء مظلومين حساب مي كردند و بدين جهت وقتي كه عقايد عامه پر از شكايت بر ضد خرابكاري دولت شد و از عدم رضايت اوضاع اداره مملكتي اشباع گرديد براي بلند شدن

بر ضد اداره دولت مركز مصوني لازم داشتند كه از تجاوز دولت ايمن باشند و لذا ملاها را علم كرده و پيش انداختند(  مقالات تقي زاده، گرد آورنده ايرج افشار تهران نشر شكوفان 1356 ج9 ص 327) اين سخنان هرچند مغرضانه و از روي عناد بيان شده اما بيانگر جايگاه علما در بين مردم است. صرفنظر از اينكه ايده مشروطيت از كجا آغاز شد،  با همت مردم و تلاش و پي گيري عالمان برجسته اي چون آيت الله محمد طباطبايي، آيت الله بهبهاني ، شيخ فضل الله نوري و ديگر علما، دولت مجبور به عقب نشيني شد . فصل دوم:خاستگاه فعاليت عالمان شيعه 1-    تاسيس حوزه علميه قم بررسي حوزه علميه قم از اين جهت اهميت دارد كه حوزه علميه قم و دانش آموختكان آن سرچشمه ايجاد تحولات اساسي در ساختار فرهنگي، اجتماعي، علمي و سياسي جامعه ايران به شمار مي رود. در طول قرن هاي تمادي حوزه هاي متعددي در شهرهايي چون نجف  و كربلا تاسيس شده است . يكي از كهن ترين حوزه هاي شيعيان، يعني حوزه علميه قم در قرن دوم هجري تاسيس شد. اين حوزه از زمان امام جواد(ع)  به بعد تمام ويزگيهاي يك حوزه تمام عيار را داشت و از آن زمان تاكنون درس و بحث و پرورش استاد و شاگرد در آن به چشم ميخورد. 2-    اصلاح و بازسازي حوزه علميه قم الف) بازسازي بناي حوزه علميه حجره هاي حوزه علميه ساليا ن سال بود كه وضعيت مناسبي نداشتند و علاوه بر حجره ها ي نمناك خرابي هاي زيادي نيز وجود داشت كه در شان طلاب و علما نبود

كه به اين مسئله بعد از ساليان دراز به همت علما برطرف و حجره ها از وضعيت مناسب برخوردار شدند ب) بازسازي ساختار آموزش حوزه علميه تدريس در حوزه علميه قم به شكل سنتي پيگيري مي شد و ورود و خروج طلبه ها هم كنتر ل نمي شد و هركس كه ميخواست وارد حوزه مي شد. تا اينكه عده اي از علما همچون  سيد روح الله موسوي خميني طرح اصلاح ساختار حوزه علميه قم را مطرح كردند ازجمله  منظم كردن نظام پذيرش طلاب، برگزاري امتحان رسمي براي حوزه علميه و گنجاندن درس هاي جديد بود . هرچند ايت الله بروجردي موافقت ضمني خود را اعلام كردند اما اجرا نشد تا بالاخره افرادي نظير شهيد سيد محمد حسين بهشتي باني اصلاحات جديد در حوزه گشتند. ج) تربيت فقيه و مبلغ در حوزه علميه حوزه هاي علميه شيعه بر اساس رسالت ديرينه خود و با الگوگيري از قرآن و رويات معصومان كار تربيت عالمان ديني ، فقيهان و مبلغان مذهبي را سر لوحه امور خود قرارداده است.  از اين رو براي دستيابي به اين منظور، طلاب  علوم ديني از آغاز  ورود به حوزه علميه ،  در فرآيند آموزش هدفدار قرار مي گيرند بر اساس سبك و سياق سنتي  حوزه علميه قم ، مسئله آموزش در سه رتبه يا دوره صورت مي پذيرد كه عبارت است از دوره مقدماتي ، دوره سطح و دوره خارج. مباحث مختلف مطرح شده همانند عقايد، اخلاق، تفسير،  علوم قرآني، تاريخ، شعر و ادب،  بررسي اديان،  رجال، درايه آيين سخنوري، فن نگارش ، و فن تبليغ و طلاب موظفند اين مباحث را در

سه دوره ياد شده  به پايان برساننند. از ديگر  ويژگيهاي حوزه علميه قم  تربيت مبلغان ديني  است كه وجهه اجتماعي حوزه را روشن تر مي سازد زيرا روابط تنگاتنگي ميان مردم و حوزه علميه ايجاد مي كند و زمينه حضور عالمان ديني را در متن اجتماع  فراهم مي آورد. د) تثبيت  مرجعيت واحد شيعه در حوزه علميه بعد از آيت الله عبد الكريم حائري سه تن از مراجع بزرگ يعني آيت الله سيد محمد حجت، ايت الله سيد صدر الدين صدر و آيت الله محمد تقي خوانساري رهبري حوزه علميه قم را همزمان بر عهده داشتند كه مشكلاتي را به همراه داشت. در چنين شرايطي  نه تنها حوزه علميه  در معرض نابودي قرار داشت بلكه شيعيان نيز اوضاع نابساماني داشتند و حمله بر ضد اسلام و شيعيان شدت گرفت كه  يكي از راه هاي نجات  مرجعيت واحد بود كه با تلاش عده اي از علما و همچنين امام خميني اين و ظيفه خطير به  آيت الله العظمي بروجردي سپر ده شد كه پس از  رحلت  آيت الله  ابوالحسن  اصفهاني و حسين قمي از مراجع نجف – مرجعيت شيعه از نجف به قم انتقال يافت. فصل سوم: فعاليتهاي اجتماعي و خدماتي حوزه علميه 1-    اعزام مبلغان و مدرسان ديني مسئله اعزام مبلغ در زمان آيت الله العظمي بروجردي به صورت سازمان دهي شده در آمد كه پيش از آن سابقه نداشت، اعزام نماينده از مجتهدان و عالمان به شهرستان ها ، اعزام  هيئت هاي علمي براي اداره حوزه هاي شهرستان ها و اعزام مبلغان در ايام مذهبي به سراسر كشور.سنت تبليغ فقط جنبه داخلي پيدا نكرد

زيرا آيت الله العظمي بروجردي  به اعزام مبلغ به خارج از كشور هم اهتمام مي ورزيدند.  كه از جمله آقايان مهدي حائري به امريكا و  محمدي گلپايگاني و محققي به هامبروگ و صدر بلاغي به عنوان نماينده سيار به اروپا اعزام شدند. 2-    توجه به محرومان 3-    ساخت بيمارستان قم 4-    كمك به مردم در زمان بلاياي طبيعي 5-     ساخت كتابخانه هاي متعدد فعاليتهاي علمي و فرهنگي  حوزه علميه قم 1 – د ستاوردهاي علمي و فرهنگي حوزه علميه در سطح جامعه بدون شك ، حوزه علميه شيعه ، اثر انكار ناپذيري بر جنبه هاي فرهنگي و علمي  جامعه مسلمانان و به ويزه ايران داشته است. انتشار نوشته ها و نشريه هاي متعدد واز سوي حوزه، تربيت استادان  و محققان، تاسيس موسسه هاي پزوهشي و اهتمام در راه توسعه علوم ديني  در ميان اقشار مختلف  جامعه ، از اعم فعاليتهاي حوزه شيعه بخصوص حوزه قم مي باشد. تاليف كتابهاي مذهبي و رساله هاي عمليه و كتاب هايي در زمينه اعتقادات، فلسفه و فقه  با حمايت هاي آيت الله العظمي بروجردي و بدست علماي بزرگ همچون امام خميني (ق) آيت الله گلپايگاني و علامه طباطبايي رونق گرفت و بر تعداد موسسه هاي چاپ ونشر كتاب افزود تحقيق در مورد كتاب هاي خطي  يا تصحيح برخي كتاب هاي به جا مانده از علماي سلف نيز آغاز گرديد.  كتاب هاي چاپ شده علما در عصر پهلوي الف) جامع احاديث الشيعه به دستور ايت الله بروجردي  كتابي جديد همانند وسائل الشيعه كه نقص ها ي آن گرفته شده به چاپ رسيد كه شش نفر از علما مسئول بررسي روايات

در ابواب گوناگون فقهي شدند كه كاستي هاي وسائل الشيعه در آن رفع گرديد. ب) كشف الاسرار اين كتاب از نظر سياسي اهميت دارد . كه روحانيت كمتر در امور سياسي دخالت داشت كه امام خميني اين كتاب را به چاپ رساندند، ايشان زماني اين كتاب را به چاپ رساندند كه شخصي به نام علي اكبر حكمي زاده ، كتاب اسرار هزار ساله را در مخالفت با دين و روحانيت چاب كرده بود. كه چاپ كتاب در سال 1322 به پاپان رسيد. ج) اصول فلسفه و روش رئاليسم اين كتاب از نظر فكر ي و فرهنگي اهميت بسيار دارد . اين كتاب مجموعه مقاله هاي علامه طباطبايي است و هنگامي نگاشته شد كه افكار ماترياليسم ديالكتيك در حال گسترش بود. 3-    انتشار نشريه هاي مذهبي همچون  روزنامه منشور برادري به مديريت سيد هاشم حسيني  و وابسته به فدائيان اسلام و يا روزنامه آيين برادري  به صاحب امتيازي محمد باقر خدام محمدي و وابسته به حزب برادران و يا حضور محققين طلاب در برخي نشريات  همانند پرچم اسلام،  آيين اسلام، نواي حق، و مجله مسلمين و در نهايت  به پيشنهاد تني چند از روحانيون و حمابت آيت الله بروجردي   نخستين نشريه ( ماه نامه) وابسته به حوزه علميه  با نام  مكتب اسلام كه هيئت تحريريه آن افرادي همچون آيت الله ناصر مكارم شيرازي و آيت الله جعفر سبحاني و امام موسي صدر بودند. اين مجله مدتها به چاپ رسيد و چاپ آن  به  چهل هزار نسخه رسيد كه از مجله الازهر مصر هم پيش گرفت  كه همين مسئله راه را براي ورود بيشتر علما گشود و

بعدها مجله هاي متعددي همچون مكتب شيه با تلاش حجه الاسلام علي اكبر هاشمي رفسنجاني، مكتب قرآن ، مكتب الانبياء و غيره به چاپ رسيد. 4-    توسعه مراكز علمي ، فرهنگي و مذهبي در آن زمان حوزه علميه بزرگ ترين كانون علمي شيعه به شمار مي آمد اما رضا خان ديگر مدارس علمي و مذهبي را يا تعطيل و يا تبديل به بيمارستا ن كرده بود و يا متروكه شده بودند كه  آيت الله العظمي بروجردي شروع به بازسازي آنها نمود از جمله مدرسه خان د رقم  و يا   تاسيس مدرسه اي در نجف اشرف  و همچنين باني ساخت دارالشفاء در شهرستانها. ساخت كتابخانه هاي متعدد همچون  كتابخانه مسجد اعظم و كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي در قم و همچنين ساخت مسجد بنا به درخواست مسلمانان آلمان در هامبورگ. و از اين جمله مي توان به تاسيس مدارس جامعه تعليمات اسلامي و آموزشگاههاي اتحاديه ديني  كه به همت فردي بنام حاج عباس علي سبزواري( اسلامي) بنا نهاده شد كه در مقابله با تاسيس مدارس  سبك غربي  را كه ميسيونرهاي مذهبي آمريكايي در سال 1255 در اروميه تاسيس كرده بودند بود. بعدها با كمك و حمايت عده اي از بازاريان  اولين مدرسه اسلامي دختران تاسيس شد، و سپس دبيرستان پسرانه جعفري  كه هدف از تاسيس آنها  تبليغ و ترويج دين اسلام و  و مذهب اثني عشري بر اساس احكام قرآن و سنت پيامبر اكرم(ص)  كه از روشهاي نوين آموزشي در آنها بهره گرفته مي شد. بعد ها تعداد اين مدارس رو به افزايش رفت به گو.نه اي كه در آماري از ساواك تعداد اين  مدارس تا

سال 1355 به 183 مدرسه رسيده بود. آموزشگاهها ي  اتحاديه ديني را جمعيتي به همين نام تاسيس كرد ( اين جمعيت را آيت الله حاج شيخ جواد فومني حائري در سال 1320 به منظور گسترش علوم ديني تاسيس كردند) كه نخستين  دبستان دخترانه در سال 1326 تاسيس شد. اين مدارس باعث شد خانواده هايي كه از فرستادن فرزندان خود به مدارس به سبك غربي بيم داشتند فرزندان خود را به اين مدارس بفرستند. به جز اين مدارس آموزشگاههاي ديگري چون دبيرستان علوي ، موسسه كمال يا مدارس عابدزاده  در اين راستا بودند. 5-    ورود علما به مراكز فرهنگي در  زمان  آيت الله حائري و آيت الله العظمي بروجردي  ايشان علما را از ورود به  ادارات دولتي و مراكزي چون دانشگاه ها  ومدارس بر حذر مي داشتند كه در دو مسئله خلاصه مي شد الف) در آن زمان ايشان به فكر ثبيت پايه هاي حوزه بودند كه اولويت تقويت حوزه ها بود ب)  حساسيت  مراجع به اينكه كساني بايد وارد دستگاه ها شوند كه از علم و دانش بالا و كافي برخوردار باشند در زمان آيت الله العظمي بروجردي دولت راه را براي ورود طلبه ها به دانشگاه ها و به تبع ادارات دولتي باز كرد. كه كم كم حساسيت ها نسبت به ورود طلبه ها اين نوع مكانها كمتر شد كه علاوه بر بهبود وضع معيشتي طلاب  ، باعث  ايجاد تحول فرهنگي بوسيله طلاب در اين مراكز گرديد كه از جمله افرادي كه با ورود خود باعث تحول در اين مراكز شدند ميتوان به  شهيد دكتر بهشتي و استاد شهيد مطهري نام برد كه پايه

گذار بسياري از مباحث ديني جديد در دانشگا ه ها شدند و تاثير فرهنگي عميقي بر قشر جوان شدند. 6-    پيوند فعاليتهاي علمي و فرهنگي با فعاليت هاي سياسي حضور پر قدرت روحانيت در عرصه فرهنگي و اجتماعي در دوره دوم حكومت پهلوي ها سبب شده اعتماد مردم  دوباره به روحانيت جلب شود. از اين رو علما نه تنها سدي  در مقابل عقايد  و جريان هاي منحرف شدند بلكه زمينه براي ورود روحانيون به عرصه سياسي نيز فراهم شد بدين ترتيب  اين فكر كه روحاني سياسي بايد طرد شود به كلي از ميان رفت اين مسئله در استقبال كم نظير مردم از مبارزه آيت الله كاشاني نمود يافت  چنان كه بعد ها ايشان با كمك مردم يكي از اركان اساسي نهضت ملي شدن صنعت نفت را تشكيل داد. در جريان انقلا ب اسلامي  هم همواره   رابطه تنگاتنگي ميان مبارزه فرهنگي و سياسي برقرار بود،  روحانيوني چون شهيد مطهري و دكتر بهشتي با حضور در جبهه هاي فرهنگي و تكشيل كلاسهاي آموزشي تفسير قرآن و نهج البلاغه ، نوشتن كتاب هاي اسلامي و معرفي چهره واقعي اسلام در مساجد و حسينيه ها و دانشگاهها، در كنا ر امام خميني(ق)  در سنگر مبارزه سياسي حضور يافتند. در واقع در جريان انقلاب اسلامي مبارزه گسترده سياسي علما با مبارزه فرهنگي ايشان پيوند تنگاتنگ داشت. فصل پنجم مبارزه با انحرافات اجتماعي ( كشف حجاب و متحد الشكل كردن لباس) هدف اصلي رضا خان از كشف حجاب و قانون متحد الشكل كردن لباس موجي كه به نام آزادي ، اصلاحات وترقي و در اصل با هدف دين زدايي به را

ه افتاد ه بود بسيار ي از كشورها و از جمله كشورهاي اسلامي را فرا گرفت.  رضاخان كه به اين نتيجه رسيده بود دين مانع پيشرفت جامعه است حركت دين زدايي خود را با طرح كشف حجاب و يكسان سازي  لباس آغاز  كرد او پس از نخستين سفر خارجي خود به تركيه در خرداد ماه 1313 تصميم گرفت راه همتاي تركش را در پيش بيگرد. او در هفدهم دي 1314 در مراسم اعطاي ديپلم به دانشجويان  دانش سراي مقدماتي همراه  با ملكه پهلوي و شمس و اشرف پهلوي شركت و آعاز  كشف حجاب را با عوان رفع حجاب و اعطاي آزادي به بانوان اعلام كرد. پيش ازآن  نيز در ششم دي 1307  قاون متحد الشكل كردن لباس به تصويب شوراي ملي رسيده بود كه بر اساس آن  (( اتباع ذكور ايران .... در داخله مملكت مكلف بودند ملبس به لباس متحد الشكل  شوند . وي قانون (( متحدالشكل كردن لباس را با هدف حذف يا كاهش قدرت و نفوذ مذهب و روحانيان و قانون كشف حجاب  رابا هدف سست كردن  بنيان هاي مذهبي در اقشار جامعه بر قرار كرد.  البته به قول امام خميني (ق)  مسئله كشف حجاب مانند متحد الشكل كردن لباس دستورهايي بود  كه رضا خان از اربابان خاجي خود مي گرفت. تنها تعدادي از روحانياني كه در امتحان هايي  كه وزارت فرهنگ ترتيب داده بود شركت كرده بودند يا اينكه اجازه اجتهاد داشتند مي توانستند عمامه به سر داشته باشند وديگران بايد كلاه شاپوري مي گذاشتند. رضاخان بدون توجه به خواست و باورهاي مذهبي مردم بر مسئله كشف جاب  پافشاري و در

نهايت اين مسئله را با نام ايجاد آزادي براي زنان اجباري كرد. وي در مجلس شوراي ملي، با برداشتن چادر از سر دختر و همسرش بي حجابي را رسمي كرد. موضع گيري هاي علما در برابر كشف حجاب و متحد الشكل كردن لباس گروهي از علما با وجود سختگيري هاي شديد رژيم  از اظهار مخالفت خود با  وضع قوانين ضد شرعي كوتاه نيامدند كه به دو دسته تقسيم مي شوند. 1-    آناني كه با در نظر گرفتن مقتضيات زمان ، نوعي مخالفت همراه با  احتياط را سرلوحه كار خود قرار دادند. حاج شيخ عبدالكريم حائري كه جزء دسته اول بودند با  نوشتن تلگرافي به شاه  از اوضاع جاري مملكت كه مخالف شرع مقدس و مكتب جعفري بود اظهار ناراحتي كردند و از شاه خواستند هرچه سريعتر به اين قضيه  خاتمه دهد اين تلگراف د  ر اوج قدرت شاه براي او نوشته شد و به حدي براي شاه گران تمام شد كه نقل مي كنند خود او به خانه شيخ رفت و تهديد به خراب كردن حوزه نمود و همچنين تلگرافي نوشت از سوي رئيس الوزراء و جوابيه اي محكم و گستاخانه براي شيخ نوشت.  پس از اين قضيه به صلاحديد شيخ و بواسطه استبداد شاه  جنبه اعتدال را پيش گرفتند بنا به مصالح مملكتي و حفظ  حوزه و روحانيون. 2-    آناني كه  چنان ناراحت شدند كه هيچ گونه ملاحظه اي را روا ندانستند. دسته دوم آناني بودند كه چنان ناراحت شدند كه هيچ گونه ملاحظه اي نكردند و با مقابله سرسختانه با قوانين پرداختند و از بيان سخنراني و اعلام اعتراض و مهاجرت براي مقابله

با اين مسئله پرداختند همچون حاج شيخ حسن قمي كه  با حالت اعتراض از مشهد به تهران آمد و در جوار حضرت عبدالعظيم منزل گزيد و مردم هم دسته دسته به او ملحق شدند ، كه ماموران رضاخان حرم را محاصره و از ورود مردم جلوگيري كردند . مردم مشهد وقتي از قضيه اگاه شدند در صحن نو حرم مطهر امام رضا(ع) تحصن كردند ،  دستور رسيد مردم را به توپ ببندند و تعداد زيادي از مردم به خاك و خون كشيده شدند كه در پي اين مسئله مرحوم حجت الاسلام بهلول ، از مردم داغدار  خواست در مسجد گوهر شاد  جمع شوند كه اين مسئله نيز به فاجعه مسجد گوهرشاد تبديل شد. فصل ششم : مبارزه با جريان هاي فكري منحرف 1- بابي گرايي و بهايي گرايي: يكي از شيوه هاي استعمار براي زدودن  فرهنگ اسلامي به ويژه فرهنگ ضد استعماري و ستم ستيزشيعه ، ايجاد  فرقه هاي منحرف در داخل سرزمين هاي اسلامي است در اين راستا فرقه هاي منحرف بابيت و بهاييت با هدف منحرف كردن افكار مسلمانان و سست كردن عقايد آنها به وجود آمدند.علي محمد شيرازي موسس فرقه بابيه بود. پس از تيرباران باب( علي محمد شيرازي) بدستور امير كبير فرقه بابيت همچنان به حيات خود ادامه داد تا اينكه حسين علي بها كه داعيه جانشيني باب را داشت،  فرقه بهائيت را تاسيس كرد كه امتداد همين فرقه بود. آيت الله العظمي  بروجردي براي مقابله با اين فرقه ها مبلغاني را به مناطق مورد نظر فرستاد. روحانيون برجسته اي  چون اما خميني آقاي فلسفي و آيت الله مشكيني از جمله

اين روحانيون بودند . 2-لا ابالي گري: ترويج  بي بند و باري و فساد و رفتارهاي مغاير باورهاي ديني مردم و پاي مال كننده ارزش هاي اسلامي و قرآني جامعه را به سوي فروپاشي فرهنگي پيش مي برد. آيت الله العظمي بروجردي در نخستين ملاقات با شاه در اعتراض به انتشار عكس هاي نامناسب  از ملكه به او تذكر داد كه مسائل اسلامي را بيشتر راعايت كنند . و همچنين ديگر علما در مناطق مختلف و از طريق منبر و موعظه و .... اعتراض و هشدار خود را به گوش مردم رساندند و پيامدهاي آن را گوشزد نمودند. 3-مبارزه با صوفي گري و آيئن هاي غير اسلامي. رضاخان  براي كاستن از نفوذ شيعه  از صوفي گري حمايت مي كرد.  در اين دوران در كنار شكل كهن و پيشين صوفي گري، نوعي صوفي گري و درويش مآبي نيز ميان روشنفكران فراماسونري ايران احيا و ترويج مي شد كه بخشي از آن تحت تاثير خاورشناس معروف ، ادوارد براون قرار داشت. افراد ي چون محمد علي فروغي و ديگر روشنفكران غرب زده اين صوفي گري جديد را كه خرابات آن لژهاي فراماسونري بود ميان روشنفكران پژوهشگران و استادان دانشگاه تبليغ وترويج مي كردند. كه در اينجانيز روحانيون بي كار ننشستند و به مقابله  با اين آيين ها از جمله صوفي گري و مكتب هاي زرتشتي و احياي باستان گرايي پرداختند ((مقام معظم رهبري ، مبارزه رژيم پهلوي با روحانيت و مذهب و فرهنگ اسلام را آزمايش سختي براي روحانيت مي داند كه از آن سربلند بيرون آمدند. ايشان جريان ضد مذهب و مبارزه روحانيت با اين جريان

را مايه شكوفايي فكر اسلامي ، پر بار شدن فقه قرآن و ژرف اندش شدن روحانيان مبارز مي داند كه زمينه را براي تشكيل حكومت اسلامي فراهم آورد)).همان از آنچه گذشت مهم ترين دلايل چيرگي روحانيت بر انحراف هاي فكر ي را مي توان به شكل زير بيان كرد. الف: مبارزه خستگي ناپذير روحانيت ب:دفاع از فرهنگ اسلامي در كشور پ: اعتماد و اطمينان مردم به روحانيت و اتحاد اين دو نيرو ت: ريشه دار بودن باورها و خواسته هاي مذهبي در بين مردم ج:وجودمراسمات مذهبي، تكيه ها و عزاداري مذهبي ، از اركان حفظ و بقاي ارزش ها و باورهاي ديني در بين مردم پرسشهاي مطرح شده: 1-بر اساس آيات و روايات ، اسلام چه جايگاه اجتماعي و سياسي را براي روحانيت در نظرگرفته است؟ 2-حوزه علميه قم را چه كسي و در چه سالي بنيان نهاد؟ 3-چه تعداد از بزرگان حوزه علميه  قم را مي شناسيد؟ 4-رابطه مردم و روحانيت در دوران پهلوي چگونه بود؟ 5-چرا روحانيت در دوران پهلوي از پايگاه اجتماعي مناسبي در ميان مردم برخوردار بود؟ 6-علت مخالفت رضا شاه با روحانيت چه بود؟ 7-واكنش روحانيت در مقابل مسئله كشف حجاب چه بود و از شخصيت هاي مطرح در اين جريان  چه كساني را مي شناسيد؟ 8-بحث زعامت در حوزه علميه قم در زمان  پهلوي چه اهميتي داشت؟ 9- آيا اعزام مبلغان و مدرسان ديني دليلي بر نقش اجتماعي علما در زمان پهلوي دارد؟ 10چند مورد از كتابهاي چاپ شده توسط روحانيت در زمان پهلوي را  نام ببريد؟ 11-هدف اصلي رضاخان از كشف حجاب چه بود و اوآن را چه

ناميد؟ 12- دلائل چيرگي روحانيت بر انحرافات فرهنگي و فكري چه بودند؟ كتابنامه: 1-    آل احمد جلال، درخدمت و خيانت روشنفكران ، تهران خوارزمي 1357 2-    ابطحي، موحد،  حوزه هاي علميه در طول تاريخ نشر حوزه علميه اصفهان،1377 3-    احمدي مجتبي، چشم و چراغ مرجعيت، قم دفتر تبليغات اسلامي 1379 4-    اسدالهي مسعود، احياي  كاپيتالاسيون وپي آمدهاي آن، تهران سازمان تبليغات اسلامي 5-    اسلامي، عباس علي، طلايه دار فرهنگ اسلامي در عصر خفقان تهران كتابخانه بزرگ اسلامي 1374 6-    افراسيابي،  بهرام تاريخ جامع بهاييت تهران سخن 1368 7-    بدلا، حسين، هفتاد سال خاطره تهران مركز اسناد انقلاب اسلامي 1378 8-    انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك تهران سروش 1376 9-    بروجردي حسين خاندان ايت الله بروجردي ترجمه علي دواني قم نشر انصاريان 1371 10-    بصيرت منش، حميد علما و رژيم رضا شاه، تهران عروج 1376 11-    پارسانيا، حميد ، حديث پيمانه قم نشر معارف، 1379 12-    پهلوي محمدرضا، پاسخ به تاريخ، ترجمه ابوترابيان تهران سيمرغ ، 1371 13-    تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني(ق.س) تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني 1387 14-    تهاجم عليه روحانيت و حوزه هاي علميه در تاريخ معاصر تهران موسسه فرهنگي قدر ولايت1379 15-     جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، دفتر انتشارات اسلامي 1361 16-     جعفريان رسول جريان ها و سازمان هاي مذهبي سياسي ايران تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر 1380 17-    جعفريان رسول، مقالات تاريخي قم الهادي 1375 18-    جمعي از نويسندگان، گذشته ، حال و آينده حوزه در نگاه رهبري قم ، دفتر تبليغات اسلامي 1376 19-    حسينيان ،

روح الله بيست سال تكاپوي اسلام شيعي ، تهران مركز اسناد انقلاب اسلامي 1381 20-    چهارده قرن تلاش شيعه براي ماندن و توسعه تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي 1381 21-    حسيني تهران، سيد حسين ، رساله نوين تهران صدرا 1406 ق. 22-    حكيمي محمود، داستانهايي از عصر رضا شاه، تهران، اميركبير، 1372 23-    خامنه اي، علي، خاطرات و حكايت ها، تهران ، موسسه فرهنگي قدر ولايت،1374 24-    خليل الله مقدم، احمد، تاريخ جامع ملي شدن صنعت نفت، تهران نشر علم. 25-    خميني احمد، دليل آفتاب، تهران موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ق.س) 1375 26-    خميني، روح الله، كشف الاسرار، بي جا بي نا. 27-    -------- صحيفه نور، تهران ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1370 28-    ---------ولايت فقيه، تهران، امير كبير، 1357 29-    خوش نيت مجتبي نواب صفوي ، انديشه ها ، مبارزات و شهادت او، نشر منشور برادري 1360 30-    دانشجويان پيرو خط امام اسناد لانه جاسوس، تهران ، مركز نشر اسناد لانه جاسوس امريكا 31-    دواني، علي ، زندگي نامه زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردي، تهران ، مطهر،1372 32-    ------ مفاخر اسلام، تهران، اميركبير،1363 33-    -------- نهضت روحانيون در ايران، بنياد فرهنگي امام رضا(ع) 1360 34-    دين و دوران، خلاصه آثار شهيد مطهري ، دفتر ششم، انتشارات دانشگاه امام صادق(ع)1381 گرد آورنده و خلاصه نويسي: حسين اكبرپور( دانشجوي مديريت امور فرهنگي)

پيوندهاي فرهنگي ايران وهند در دوره اسلامي

فتح الله مجتبائي

گرد آورنده : مسعودايزدي: مقدمه: جذب و  تركيب ، دو فرايند غالب در تمدن هندي بوده است  . موقعيت مادي اين سرزمين ، آنرا از سرزمين هاي اصلي  آسيايي جدا مي كند و آن را به صورت

شبه جزيره اي خوش نقش از دريا برمي آورد. مهاجرت قبال  اوليه گروه هاي نژادي اولين نمونه اختلاط و آميزش نژادي رادراين سرزمين بسيار بخشنده  و حاصلخيز به وجود آورد .بر حسب ژرفاي فرهنگي و پيامدهاي اجتماعي گسترده ، عميقترين تاثيرها در ايجاد يك تمدن متمايز هندي ، مربوط به دو بخش هندي –آريايي باستان و هندي –مسلمان قرون ميانه است .پرفسور مجتبايي توجه خود را بر يكي از بزرگترين هندشناسان همه دوران يعني ، ابوريحان بيروني متمركز ساخته است . اين دانشمند خانه به دوش ، درزماني كه در بيرون از هند تقريباٌ هيچ چيز درباره گستره و غناي ميراث ما شناخته شده نبود ، با ريشه هاي فرهنگ و فلفسه هندو آشنايي يافت .فرايند پيچيده رشد و گسترش روابط فرهنگي هندوان و مسلمانان درسطوح و حوزه هاي مختلف اين قاره گسترده ، در طول قرنها هنوز به خوبي شناخته شده نيست  اگر بخواهيم به طور كامل ژرفاي ميان فرهنگي ذهن هندي را كه درآن انديشه مسلمان و هندو در يك طرح كلي درهم تنيده شده است درك كنيم بايد به سراغ  آثار محققانه و هنرهاي عاميانه  و هنرهاي زيبايي اين دوره برويم.با آن كه فرايند تعامل فرهنگي هندوان و مسلمانان با حاكميت استعماري بريتانيا به ناگاه متوقف شد ، اما در طول دوره مبارزه ملي  براي استقلال ، در ميان هر دو جامعه ديني ، مردان بزرگي ظهور كردند كه فرهنگ تركيبي را در خويش متبلور ساخته و آن را به بهترين وجه در خويش به ظهور رساندند .بيروني و هندنخستين كوشش براي فهميدننخستين آشنايي بيروني با هند وعلوم و فرهنگ آن ،

از زماني آغاز مي شود كه سلطان محمود او را به همراه دانشمندان ديگري كه در دربار ابوالعباس مامون حاكم خوارزم مي زيستند به دربار غزنه آورد. بيروني پيش از آمدن به غزنه آگاهي اندكي از علوم هند داشت و آنچه او از نجوم و رياضيات هندي مي دانست برگرفته از نوشته هاي افرادي همچون ابراهيم ابن حبيب  الفزاري ، يعقوب ابن طارق و محمدابن موسي خوارزمي بود.اما در كتاب تحقيق ماللهند خود بيان مي كند كه آنچه او از اين دانشمند درباره علوم هندي فراگرفته ناقص و نادرست بوده استدر آن زمان غزنه دروازه ورود به هند بود . با كشورگشايي هاي سلطان محمود تمام سرزمين پنجاب به دست مسلمانان افتاد ، دامنه نفوذ آنان تا بخشهاي جنوبي دره سند رسيد . غزنويان هندوان را براي مناصب نظامي وفرهنگي به كار گرفتند و يك روي سكه هاي آنها در اين منطقه عبارتي عربي و بر روي ديگر عبارتي سنسكريت نوشته بود.پس از آمدن به غزنه ، بيروني فرصتي را كه به دنبال آن بود يافت . او به سراسر پنجاب و سند مسافرت كرد و چندگاهي در پيشاور ، مولتان و لاهور بسر برد . در اين مسافرت ها او خود را وقف آموختن زبان سنسكريت نمود ، آثار مربوط به علوم هندي را گرد آورد ، در نزد اساتيد هندي علومي را آموخت و با دانشمندان هندو به  مباحثه پرداخت و بدين سان تا حدي كه توان و استعداد آن را داشت درباره نظريات علمي ، ديدگاههاي ديني و نهادها و آداب و رسوم اجتماعي آنها آموخت .بيروني سيزده سال از عمر خود

را به خدمت و مصاحبت سلطان محمود گذراند . او در بيشتر مسافرتهاي سلطان همراه او بود و خرابيهايي را كه  نيروهاي مهاجم در شهرهاي هند به بار مي آوردند به چشم خود ديد . او به سختي مي توانست خود را با اين وضعيت سازگار كند . اما از سوي ديگر همراهي سلطان به او اين فرصت را داده بود كه به بخشهاي غربي هند سفر كند. فرهنگ غني و بسيار پيشرفته اين سرزمين خيلي زود توجه او را به خود معطوف ساخت . اين دوره پرثمرترين دوره زندگي بيروني بود وكتاب الهند او كه بدون ترديد بهترين تجلي روحيه علمي اوست ، نيز محصول همين دوره است.در حقيقت كتاب الهند به عنوان يكي  از شگفتيهاي جهان علم و دانش باقي خواهد ماند . اين اثر از يك مقدمه و هشتاد فصل بلند تشكيل شده است .توضيحي روشن از مفاهيم و برداشتهاي هندوئي درباره خدا و جهان و فصل آغازين اثر را تشكيل مي دهد ، به دنبال آن فصل هاي مربوط به جغرافيا ، تاريخ و افسانه هاي هندي ، روشهاي اندازه گيري زمان و نظامهاي مختلف اندازه گيري رايج در اين كشور قرار دارد و همچنين موضوع آيينهاي هندو ، جشنها ، مناسك ديني و روزهاي مقدس سال را در پي گرفته است.بيروني در سراسر اين اثر مي كوشد تا ديدگاههاي هندوئي را با انديشه هاي فيلسوفان و گاه و بيگاه با نظريات مانويان ، عالمان مسلمان و صوفيان ، دركنار هم قرار داده با هم مقايسه كند او غالباٌ نظريات انتقادي و مستقل خود را درباره آموزه هاي فلسفي و يا

علمي مطرح نموده و بر ارزش و اعتبار مشاهداتش استدلال مي كند.قصد وي نشان دادن نقاط ضعف باورهاي ديني هندوان و يا نامعقول بودن رسوم و رفتارهاي آنان نبود . او صادقانه مي كوشيد تا به جهان اسلام تصويري درست از ارزشهاي معنوي و دستاوردهاي فلسفي هندوان و سهم مشاركت آنان در شاخه هاي مختلف دانش بشري عرضه دارد و بدين سان راه را براي فهم متقابل و ارتباط ذهني ميان اين دو بگشايد.بيروني خود را وقف يافتن دستاوردهاي فكري هندوان  كرد تا ارزشهاي فرهنگي و انديشه هاي فلسفي آنان را به جهان اسلام معرفي نمايد و بدين سان فضايي مفاهمه اميز ميان دو ملت ايجاد نمايد.بيروني عوامل ذيل را علت گسست ميان مسلمانان و هندوان مي داند:1-    هندوان در همه اموري كه موجب اشتراك ساير ملتهاست  با ما متفاوت دارند. بويژه در زبان ديني و علمي آنچنان دشوار و پيچيده و گسترده است كه فراگيري آن براي بيگانگان بدون صرف سالهايي طولاني از عمر امكان پذير نيست2-    باورهاي هندوان و مسلمانان كاملاٌ متفاوت از يكديگر است و از درآميختن با بيگانگان و پذيرش آنان در جامعه ديني خود مي پرهيزند3-    از آغاز ورود اسلام به هند ، منازعات سياسي و نظامي دو ملت مسلمان و هندو را دشمن هم ساخت4-    هندوان خود را بهترين و برترين مردمان جهان مي پندارند و بر اين باورند كه در بيرون از سرزمين آنها علم وفرهنگي  يافت نمي شودبر اساس نظر  يواخيم واخ فهميدن دين ديگران مردم مشروط به چهار شرط است :1-    آگاهي از زبان آن مردم 2-    وجود زمينه عاطفي مناسب "همدلي  ، دلبستگي ، مشاركت"3-   

وجود شوق و اراده براي فهميدن حيات ديني و معنوي آن مردم ، ونه صرفاٌ براي ارضاي حس كنجكاوي خود ويا محكوم كردن آنان در هنگام بحث و جدل.4-    برخورداري از تجربه ديني)هنگامي كه بيروني به سرحدات غربي هند رسيد ، اين كشور بيش از دو هزار سال زندگي مدني را پشت سر گذرانده بود . در طول اين مدت طولاني اين مردم در شاخه هاي مختلف علم ، فلسفه ، طب ، نجوم ، رياضيات ، منطق ، فن شعر ، معاني و بيان ، لغت ، سياست ، كشورداري ، عشق ورزي و زناشويي ، مكتبها و سنتها گوناگون به وجود آورده بودند . در اين موضوعات ادبياتي چنان گسترده به وجود آمده بود كه حتي براي يك هندي آگاهي بر همه آنها غيرممكن بود ، تا چه رسد به يك ايراني مسلمان كه پس از چهل سالگي و در شرايطي كاملاٌ متفاوت و بدون هيچ شباهت تاريخي ، فكري و زباني با سرزميني كه بدان كشيده شده است ، بدان روي مي آورد .بيروني در چهارچوب محدوديتهايي كه بر او تحميل مي شد ، از همه ظرفيتها و امكاناتي كه در اختيار داشت به بهترين وجه استفاده كرد و هيچ چيز نتوانست او را از طلبش باز دارد.ر شرايطي كه ديگران هندوان را مردماني بت پرستي مي انگاشتند كه يا بايد كشته شوند و يا تغيير كيش دهند ، بيروني در جستجوي گنجينه هاي حكمت و معرفت به هند رفت و كوشيد تا چشمان مسلمانان رابه ميراثهاي فرهنگي و دستاوردهاي علمي هندوان بگشايد و دراين جهت درعصر خود يگانه بود و

در تاريخ بشري چون او اندك بوده اند.ادبيات ديني هندوان به زبان پارسيگستره و اهميت آننويسندگان مسلمانان و هندو انبوهي كتاب و رساله به زبان پارسي درباره تفكر ديني و آيينها و اعمال هندويي به رشته تحرير درآورده اند ، اما با همه اهميتي كه اين آثار براي دانشجويان اديان تطبيقي و دوستداران پيوندهاي ديني و فرهنگي ميان مسلمانان و هندوان دارد ، آن گونه كه سزاوار است از سوي محققان جديد مورد توجه قرار نگرفته است .معدودي از پژوهشگران همچون محمدتقي بهار در كتاب سبك شناسي ، امتيازات و ارزشهاي سبك شناسي ترجمه پارسي مهابهارته و راماينه را مورد بحث قرار داده اند اما اين مطالعات عمدتاٌ محدود به حوزه نقد ادبي است و به اهميت ديني ا ين آثار و بستگي و نسبت آنها با روابط ميان مسلمانان و هندوان نمي پردازد .تنها استثناء در اين مورد كارهايي است كه درباره اين گونه آثار داراشكوه انجام شده است كه مشتمل بر تصحيح انتقادي و نيز ترجمه ها و مطالعات مختصر و يا پراكنده اي در زبان هاي اروپايي است.داراشكوه صرف نظر از اينكه دانشمند و نويسنده اي برجسته و ممتاز بود ، از مهمترين شخصيتهاي سياسي هند دوره مغولي شمرده مي شود و كوششهاي ادبي او نيز بخشي از آرمان هاي سياسي او بودو ترجمه داراشكوه از اوپنيشدها كه در 1801 به جهان غرب معرفي شد ، به عنوان اولين اثري كه از تفكر هندي ، آگاهي مستقيم به دنياي غرب ارائه مي داد ودر ذهن و انديشه فيلسوفي همچون شپونهاور تاثيري ژرف و ماندگار بر جاي نهاد و از اين روي داراي اهميت

تاريخ خاصي است .اما دراين رابطه نبايد ارزش واقعي ترجمه داراشكوه را كم اهميت قلمداد كرد و از سوي ديگر يافت دليل فراموش شدگي نوشته هاي هندوئي به زبان پارسي چندان مشكل نيست .هنديان امروز كلاٌ ديگر با زبان فارسي آشنا ندارند ، و شمار اندك دانشمندان و زبان داناني نيز كه به اين زبان آگاهي دارند ، بيشتر علاقمند به شعر و تاريخنگاري و جنبه هاي زباني اند تا ادبيات ديني و فلسفي  هندوئي كه به زبان پارسي نگاشته شده اند.اما نكته مهمي كه بايد يادآور شد اين است كه ارزش اين آثار و ترجمه ها در چارچوب اين ملاحظات  قرار ندارد اين ترجمه ها ممكن است در مواردي نادرست و يا از رعايت عدل  و انصاف  درباره هندوان بازمانده باشند ، اما در كل در نشان دادن نگرش شماري از فرهيختگان مسلمان نسبت به آيين هندو صادق و وفادارند و فهم و برداشت آنان را از باورها و آرمانهاي هندويي منعكس مي سازند .اما بايد به خاطر داشت كه تنها در دوران اخير است كه اين ادبيات مورد بي توجهي قرارگرفته است ، حتي در طول قرون هيجدهم و نوزدهم هنگامي كه هنوز زبان پارسي ،زبان فرهنگ و علم و تاريخ در هند بود ، اين آثار از سوي عالمان و دانشوران هر دو گروه مورد توجه بسيار قرار داشت.آشكار است كه اين گونه آثار كه به وجود مي آمد و دانشمندان هندو و مسلمان به طور گسترده آنها را مطالعه و استنساخ مي كردند ، توسط خوانندگان هندو امري مجزا و بيگانه از باورها و عقايدشان شمرده نمي شد .در حقيقت بررسي

دقيق نسخ خطي اين آثار آشكار خواهدساخت كه بيشتر آنها را كاتبان هندو استنساخ كرده اند.دكتر سيدعبدالله در كتاب ارزشمندش ، ادبيات فارسي مين هنودن كاحصه نشان داده است كه هندوان نيز در استفاده از زبان فارسي در سطح ادبي و فرهنگي متبحر بوده اند و مشاركت آنها در پژوهشها و تحقيقات پارسي ، هم به لحاظ كمي و هم از نظر كيفي قابل توجه بوده است .قصد وانگيزه اين آثار علمي و ادبي به وجودآوردن فضاي تفاهم ميان هندوان و مسلمانان در هند بود .پيشگام اين انديشه مرداني بودند همچون ابوريحان بيروني كه اثر پيشرو او كتاب الهند اولين كوشش جدي براي معرفي فرهنگ هندوان به جهان اسلام بود  ، سلطان زين العابدين كشميري كه مطالعات زبان سنسكريت را حمايت و تشويق كرد و قاضي ركن الدين سمرقندي كه كتاب امريت كونده (Amritkunda)(درياچه مرده ) را به پارسي و عربي ترجمه كرد .اما كسي كه به اهميت حياتي اين  امر پي برد و آن را در يك جنبش اجتماعي و فكري پيش برد و به آن سمت و صورتي استوار بخشيد ، اكبرشاه بودافراد زيادي از نژادها و طبقات مختلف كه به مسئله روابط هندوان و مسلمانان درهند علاقه مند بودندكوشيدند تا با تاكيد بر جنبه هاي عرفاني اسلام و آيين هندو ، فاصله ميان اين دو را برداشته و بر اين اساس اسباب نزديكي ميان اين دو دين را فراهم آورنداين حركت به رغم مخالفتهاي مختلف رهبران "سنتي" به صورتهاي مختلف لااقل تا زمان مرگ حزن انگيز داراشكوه در جنگ با اورنگ زيب به گونه اي فعال و ثمربخش ادامه يافت .ترجمه هاي

پارسي ادبيات هندو و نوشته هاي پارسي مربوط به  انديشه و اعمال هندوان را نبايد صرفاٌ به عنوان بخشهايي از تاريخ  روابط گذشته هندويي – اسلامي پنداشت . اين آثار داراي اهميتي حياتي و نشانگر وضعيت انساني موجودند كه بخشي از تاريخ عصر مارا تشكيل مي دهد. اين نوشته  ها درحقيقت نقطه تلاقي دو جهان بيني متفاوت و دو حوزه زباني و فكري متمايزي است كه هركدام مي كوشد تا ديگري را بشناسد ، بفهمد و تبيين كند . و در اينجاست كه گفتگوي ميان اسلام و آيين هندوئي حقيقتاٌ رخ مي دهد.اين نوشته ها ، بازتابهاي روشن و آشكاري اند از اينكه چگونه دو دين بزرگ ، با سنتها و زمينه هاي متفاوت و با توانها و استعدادهاي همسان براي پايداري و ماندگاري ، و درهمان حال با سرمايه هائي از ارزشهاي معنوي انساني ، گرد آمدند و بدون كنار نهادن هويت خويش ، دست در دست هم داده و تمدن دوره ميانه هند رابا همه غنا و دستاوردهايش بنا نمودند.عرفان هندوئي – اسلاميزمينه اي مشترك براي تفاهمذهن هندي از كهنترين دوران تاريخ خويش ، تمايلي شديد به سوي عرفان داشته است و تقريباٌ همه آراء و عقايد عرفاني كه درسايراديان و مكاتب فلسفي رشد و گسترش يافتند روشن ترين بيان و بروز خود را در ادبيات ودايي و اوپنيشدي هند باستان مي يابند.شمار زيادي نقاط اشتراك و توافق ميان انديشه هاي عرفاني مسلمانان و هندوان وجود دارد ، و نه تنها در حوزه برتر تاملات فلسفي ، بلكه در سطوح عرفي و عبادي نيز اينان  داراي عقايد و تمايلات مشابه بسيارند . از

نظر هر دو ، وجود الهي كه تنها اساس و شالوده همه موجودات است ، خود را به صورت جهان متجلي ساخته است ، و كثرات چيزي جز وجوه گوناگون ظهورات او نيستند . تجلي و خود آشكارسازي وجود غايي ؛ كه در متون ودايي با تعابيري چون ويورته ، پرتي بهاسه ، پرتي بيمبه  از آن ياد شده است . الفاظ مشبه تصور صوفيان از تجلي ، ظهور ، عكس و نمود است. محوري ترين انديشه ادوايته ودانته ، يعني وحدت بنيادين همه موجودات كه در عباراتي چون "هرچه هست همان برهمن است " ، "در اينجا هيچ چندگانگي نيست " بيان شده است ، همان است كه مبناي فلسفه توحيد وجودي ابن عربي و پيروان اوست ، كه در آموزه "همه اوست " صوفيان بعدي رواج يافته است.در نظر هر دو گروه ، يك وجود مطلق خود را به صورتهاي مختلف آشكار ساخته و ظهورات گوناگون به خود مي گيرد.در هر دو مورد ، جنانه يا معرفت ، تنها وضعيتي است كه در آن مي توان به حقيقت مطلق رسيد . اين حالت را نه از طريق استنتاج عقلي مي توان كسب كرد و نه به وسيله مطالعه متون مقدس و يا انجام وظايف و تكاليف ديني مي توان بدان دسترسي يافت . بلكه اين امر نتيجه سلوك راه عرفان و تغيير و تحول خود در طي مراتب متوالي است كه به اشراق و نهايتاٌ به رهايي فرجامين مي انجامد.تشابه و همانندي ميان جنبه هاي عرفاني اسلام وآيين هندو ، محدود به حوزه هاي بالاي تفكرات الهياتي و حكمي نيست ، در سطح

عموم و عوام نيز مشتركات فراواني ميان تصوف و عرفان بهكتي كه در سده هاي ميانه در هند گسترش يافت ، وجود دارد هر دوي آنها وحدت نوع بشر را موعظه مي كنند و به تساوي افراد بشر در برابر لطف وعنايت الهي باور دارند ، پرستش بت وتنديس و تمايزات طبقاتي و تبعيض هاي فرقه اي و اجتماعي را منع كرده و بر محبت و پرستش عاشقانه خداوند در برابر آيين گرايي صوري و زهد و پارسايي ظاهري ، تاكيد مي ورزند.اولياء و مشايخ صوفيه به دليل همين شباهتها ، و به موجب نگرش باز و انساني خود در برابر ديدگاه به اصطلاح "سنتي" علماء ، سهمي مهم  در ايجاد فضاي اعتماد متقابل و تفاهم ميان دو جامعه هندو مسلمان ، داشتند . آنها در ميان توده مردم حركت و زندگي مي كردند و پيام محبت و برادري عام و فراگير خود را موعظه مي كردند .بسياري از آنها توانستند ارتباطي صميمانه با توده مردم هندو ايجاد كرده و بر مبناي ارزشهاي معنوي تعاليم خود آنان رابه اسلام دعوت كنند .انديشه هاي عرفاني اسلام و طريقه زندگي صوفيان ، در ذهن و ذائقه هندي چنان جذاب و شيرين آمد كه حتي برهمنان از نفوذ تاثير آن بر كنار نماندند.برخي از صوفيان با انديشه هاي عرفاني و تفكرات ديني هندوئي آشنايي پيدا كرده بودند .اميرخسرو آيينها و مناسك هندوئي را ستايش مي كند و شناخت خوب و منصفانه اي از عقايد و باورهاي آنان از خود نشان مي دهد نقل است كه محمد گيسودراز در مسائل و موضاعات هندوئي خبره بوده است و سنسكريت خوانده

بود . محمدغوث گوالياري ارتباطهاي نزديكي با قديسان و يوگيهاي هندو داشته و سنسكريت مي دانسته و فلسفه هندوئي را مطالعه كرده بود . ترجمه فارسي او از اثري فلسفي به نام ، امريته كونده هنوز هم اثري قابل استفاده براي دانشجويان فلسفه يگه است.مير ابوالقاسم فندرسكي فيلسوف و عارف مشهور ايراني مجذوب هند بود و يگه واسيشتهه را مطالعه و بر آن حاشيه نوشت و فهرستي ازاصطلاحات آن نيز تنظيم نمود . داراشكوه كه خود به سلسله صوفيان قادريه تعلق داشت، احترام فراواني براي قديسين هندو داشت و شماري از آثار فلسفي مهم آنان از جمله پنجاه اوپنيشد را به فارسي ترجمه نمود .ميرزا بيدل ، عارف و شاعر اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم عميقاٌ دلبسته انديشه هاي فلسفي هندي بود و نقل سات كه مهابهارته را در حفظ داشت .صوفيان به دليل بيزاري از ظاهر گرايي جزم انديشانه و فارق بودن از سختگيريهاي متعصبانه و پيروي از سادگي و فقر خودخواسته  و نيز آرمانهاي اخلاقي وانسانيشان ، توانستند به آساني در ميان توده مردم حركت ، و موعظه كنند و شمار زيادي از هندوان و مسلمانان را به تعاليم خود جذب نمايند و بر انديشه ها ، روشها و نگرشهاي اجتماعي آنان تاثير گذارند از اين رو به موازات گسترش اسلام درهند ، تصوف به نقش خود به عنوان يك ميانجي مهم در پيوند مشفقانه و همدلانه ميان دو جامعه ادامه داد و سيماي جذابتر اسلام ، ارزشهاي متعالي آن ، اصول تساوي عام و برادري انساني و نظرگاه پويا و واقعگراي آن را برانظار هندوان عرضه كرد تعدادي زيادي از

مردم از هر فرقه و طبقه اي در اطراف شاعران صوفي گرد مي آمدند ، ترنم و آوازشان را مي شنيدند ، از تعاليم اخلاقيشان بهره مند مي شدند و در فضاي معنوي اين اجتماعات مشاركت مي جستند .اولياء و مشايخ صوفيه ، بطور كلي ، مورد توجه و احترام فراوان مردم غير مسلمان بودند وهندوان غالباٌ با آنان با احساس عميقي از اخلاص و تكريم برخورد مي كردند.تماس و پيوند ميان دو جامعه و هندو و مسلمان تزديك و صميمانه بوده است .پيوندهاي برادري و همدردي كه در اين دوره در ميان مردم گسترش يافت ، نتايجي ارزشمند به بار آورد.هند سرزميني غني و مستعد براي پيدايي و رويش انديشه هاست و به سختي مي توان مفهومي ديني و يا عرفاني راپيدا كرد كه در ادبيات عظيم و گسترده اين سرزمين به صورتي بيان نشده باشد .اما آنچه در اين خصوص واقعاٌ جاي پرسش دارد ، آموزه هاي مجزا و منفرد نيست ، بلكه تاليف آنها در شكلي تازه است گسترش اسلام در هند ، چشمان توده مردم  هندو را به واقعياتي گشود كه پيشتر هيچگاه آنها را به اين وضوح نديده بمود. احتجاج در مخالفت با بت پرستي و پرستش خدايان متعدد ، و عقيده به برابري همه افراد نوع بشر در برابر لطف و رحمت الهي و اينكه هيچ كس نبايد از عشق و پرستش خداوند محروم بماند ، براي توده مردم طبقات پايين ويا خارج از طبقات هندو بايد بسيار جذاب بود ه باشد .تبليغات و موعظه هاي صوفيان از يك سو ، و رشد و گسترش جنبشهاي بهكتي (اخلاص و

عبادت عاشقانه) از ديگر سو ، توده هاي هندي را به هم نزديك كردو فضايي را به وجود آورد كه اين دو توانستند با هم  زندگي و همكاري نمايند . نتيجه گيري اين بخش را مي توان باسخني از كشيتي مهن در مقاله اش در جلد چهارم از كتاب ميراث فرهنگي هند به پايان برد " آيين هندو و اسلام كه هر دو كاملاٌ به متون مقدس خود ملتزمند ، هيچ نقطه تماسي با يكديگر نداشتند . آنها همچون دو كرانه يك رود بودند كه به واسطه رودخانه اي كه در ميانشان جريان داشت هميشه از يكديگر جدا افتاده بودند . چه كسي مي بايست تا پل ارتباطي ميان آن دورا به وجود آورد ؟ هندوان سنتي ، همچون مسلمانان سنتي ، براي به انجام رساندن چنين وظيفه اي مناسب نبودند ، و اين امر مقدس به نفوس آزاد و دوستار انسانيت  از هر دو گروه ، بهكته هاي هندو و صوفيان مسلمان ، واگذار شد ، تا زندگي خود را وقف ساختن چنين پلي نمايند ."جلوه هائي از روابط فرهنگي هندوان و مسلمانان1-چگونگي تاريخنگاري قرون وسطاي هند ودامنه آنبررسي چگونگي رابطه هندوان و مسلمانان در هند يكي از مشكلترين حوزه هاي پژوهشي است .نوشته هاي سنسكريت و هندوئي دوران قرون وسطاي هند عموماٌ از توجه به واقعيت كه در اين سرزمين به وجود آمد، غفلت ورزيده اند ، و شمار زيادي از آثار شبه تاريخي را كه به اين زبان و يا به زبانهاي محلي در دربار  شاهان مسلمان ، ويا راجه هاي هندو ، در پادشاهيهاي گوناگون هند قرون وسطي ، نوشته شده

اند ، نمي توان به عنوان اسناد تاريخي معتبر ، ارزيابي كرد . اين آثار بطور كلي  گزارشهايي ستايش آميز از كارها و پيروزي هاي شاهان و شاهزادگان حمايت كننده و در بيشتر موارد آشكارا اغراق آميز و فاقد انصاف و بي طرفي بوده اند.تاريخ هايي  نيز كه در اين دوره به زبان پارسي نوشته شده اند همچون بيشتر نوشته هايي از اين دست گزارشهايي مفصل از اعمال و زندگي شاهان واميران  ، دسيسه هاي آنان عليه يكديگر مي باشند  اما اين منابع ، درباره زندگي واقعي مردم ، رفتارهاي روزانه و تماسهاي رو در روي آنان مطالب چنداني براي ارائه ندارد . پيدايش شماري از زبانها و ادبياتي كه در ميان مردمان اين كشور به ابزار رايج تماس و گفتگو در ميان افراد سطوح مختلف جامعه بدل شده بود ، هيج مطلب جالب و قابل توجهي نديدند . اين نويسندگان متوجه تغييراتي كه در شيوه زندگي مردم ، خوراك و پوشاك آنان ومعماري و انديشه و اعتقادات آنان در حال رخ دادن بود ، نبودند .وظيفه اين مورخان  ، تعهد به خرسند ساختن خاطر قدرتهاي حاكم بودند . و اعتماد كامل و بي چون و چرا به اين آثار ، آنگونه كه برخي مورخان غربي و محلي كرده اند ، آشكارا گمراه كننده است.كوشش برخي مورخان غربي ، در دوره حاكميت بريتانيا ، در بازسازي و باز نويسي تاريخ قرون وسطي هند ، وضعيت را باز دشوارتر ساخت . حضور اسلام در هند پيوندي تنگاتنگ با فتوحات تركان ، افغانها و مغولان دارد . برخي از ويژگيهاي نامطلوب فرمانرواي مسلمان برجستگي دروغين مي يابد

و به عنوان ظلم و ستمگري توصيف مي شود . سرمايه  فرهنگي و ارزشهاي معنوي كه به دنبال اين فتوحات ، وبه دست مسلمان مهاجر غير نظامي حاصل شده بود ، بيرون از موضوعات مباحث قرار مي گرفت ، و تاثيرات تسهيل كننده نهادهاي اسلامي بر اوضاع اجتماعي و فكري موجود ناديده گرفته مي شد ، و كوشش و مشاركت آنان در تلفيق و آميزش ميراثهاي هندوان و مسلمانان ناچيز شمرده مي شد ، واين واقعيت كه مساعي مشترك  هندوان و مسلمانان بود كه به پديدار شدن يكي از بزرگترين تمدنهاي جهان انجاميد ، تقريباٌ بطور كامل از نظر دور مي ماند .براي فهم ماهيت روابط هندوان و مسلمانان در هند ، بايد به فراسوي خطوط و مرزبندي رفت كه اين نويسندگان ترسيم كرده اند . در آثار تاريخ بر جاي مانده ، و نوشته هاي ادبي وعرفاني دروه قرون وسطي ، شواهدي وجود دارد كه اگر مورد توجه قرار گيرد ، از محيط اجتماعي اين دوران و آرمانها و نگرشها و چگونگي زندگي مردم ، تصويري متفاوت به ما ارائه خواهد كرد .2-تركيب عناصر ايراني و هندي در معماري و هنرهاي هندهنر و معماري هند قرون وسطي ، نقاشي و موسيقي آن ، آميزه اي ظريف و استادانه از عناصر اسلامي و روشها و سنتهاي بومي هندويي بوده اند .هنرهاي قرون وسطاي هند مرزهاي ديني ويا اجتماعي نمي شناسند . عناصر هندوئي و اسلامي بانظم و ترتيبي يكسان وبدون تفاوت به هم مي پيوندند تايك مسجد و يا معبد به وجود آورند . اشكال و صور يكسان نقاشي مينياتور براي ترسيم و تصوير آوردن

صحنه هائي از رخدادهاي عاشقانه رامه و سيتا  ، خسرو و شيرين به خدمت گرفته مي شوند.آهنگها ونواهايي يكسان با آوازها و نغمه سرائيهايي كه غمها و شاديهاي آوازخان هندو و يا شاعر مسلمان را رتنم مي كنند ، همراه مي شوند .پرفسور شيرواني درباره شيوه معماري مقبره همايوننيز به نكاتي اشاره مي كند كه مويد مطلب فوق است :"براي اولين بار در مقبره همايون ما شاهد نقش آفريني كامل دو شيوه معماري هندو و ايراني در كنار هم و در يك تركيب و همزيستي خوشايند هستيم كه جهت جذب و تحليل هر دو شيوه بطور كامل گام بر مي دارد ، كه از شاخصه هاي معماري مغول است. "3-همگرائي عناصر هندوئي و اسلامي در ادبيات پارسيهمين و حال و هوا و وضعيت را مي توان در نظم و نثر پارسي كه توسط شمار زيادي شاعران و نويسندگان هندو و مسلمان در هند به وجودآمده است مشاهده كرد .اثر ارزشمند دكتر سيدعبدالله ، ادبيات فارسي مين هندون كاحصه ، علاوه بر اشاره به اهميت مشاركت هندوان در پژوهشي پارسي ، نشانگر اين امر نيز هست كه در اين حوزه تمامي موانع اجتماعي به واسطه همدلي ، اشتراك عميق ذهني ، عاطفي و و علايق ، رنگ باخته است شاعران و نويسندگان هندوي فراواني وجود داشتند كه در آثار خود آزادانه از آيات قراني ، روايات نبوي و يا اظهارات صوفيه استفاده مي كردند اين مطلب را حتي مي توان در ترجمه هاي آنان از متون مقدس هندوئي نيز مشاهده كرد.در طول دوره شكوفايي فرهنگ هندو –اسلامي ، وضعيت آرماني و كمال مطلوب حيات اجتماعي ،

به نوعي بود كه در آن تبعيضها وتمايزات طبقاتي و ديني وجود نداشته باشد ، و محبت عام و همگاني الهي ، سرشت الهي روح انسان و وحدت همه حقايق ديني تصديق و تاييد شود ، و اصل اساسي آن احترام ، شناخت و محبت متقابل باشد .در طول دوره ميانه ، انسان آرماني ، همچون نظم اجتماعي آرماني ، كسي بود كه بتواند به فراسوي حصارها و محدوديتهاي طبقاتي و اجتماعي برود و همه انسانها را چونان يك كل واحد ببيند .4-آميختن واژگان پارسي در زبانهاي هنديرشد و گسترش زبانهاي بومي هند در محيط هندو – اسلامي  ،  با هزاران واژه ، عبارات ، و تعبيرات پارسي كه به آنها وارد شده بود ، ازديگر مطالبي است كه نيازمند توجه است .در همه زبانهاي محلي بخشهاي شمالي هند شمار زيادي واژگان و عبارات پارسي وجود دارد ، واين امر نه تنها در حوزه هاي شعر و ادبيات ، بلكه در ضرب المثلهاي عاميانه و گفتار و روزمره توده مردم نيز قابل مشاهده است.اين آميختگي چنان كامل و طبيعي است كه جزء متخصصان و محققان هيچ سخنگويي نمي تواند از آن آگاه شود . مورد زبان اردو كه در سراسر نيمه شمالي و بخش بزرگي از نواحي مركزي شبه قاره متدول و قابل فهم بوده و توانسته به آساني گسترش يابد و به عنوان زبان رايج اين كشور مورد استفاده قرار گيرد ، كاملاٌ مشهور است و نيازي به توضيح آن نيست . اين آميختگي فرهنگي گسترده حاكي از يك جريان قابل توجه عناصر فرهنگي از سويي به سوي ديگر است زيرا هنگامي كه يك

زبان واژگان و عباراتي را از زباني ديگر به درون ساختار و نظام خود راه مي دهد، فقط شماري صوت و هجا را نمي گيرد ، بلكه شبكه اي از انديشه ها و مفاهيم را نيز كه در آنها مستتر است دريافت مي كند . علاوه بر اين ، اين امر نمايشگر آن است كه اين فرايند امتزاج فرهنگي نه تنها در سطوح بالاي جامعه بلكه به دليل مراودات اجتماعي نزديك مردم عادي ، به صورتي ژرف تر در ميان آنان نيز رخ داده است .5-برخي شواهدتاريخيسلاطين و راجه ها ، براي توجيه زياده رويها و اعمال ناشايست خود ، و جلب حمايت و پشتيباني توده مردم ، مايل بودند تا به رفتارهاي سياسي خود رنگ و منازعات حاميان خود را به عنوان جهاد ، و رقباي آنان را به بدترين شكل معرفي مي كردند .آنگونه كه از گفته هاي افراد متعدد از تذكره نويسان بر مي آيد ، در همه بخشهاي شمال هند اساتيد پارسي زبان و پارسي  سرايي بوده اند كه شمار زيادي شاگرد و طلبه از اقوام و گروههاي مختلف در اطرافشان گرد آمده بودند و تعاليم و آموزشهاي خود را با همان دقت و محبتي كه به شاگردان مسلمان خود تعليم مي دادند، به هندوان نيز مي آموختند . همين نگرش در ميان استادان و شاگردان موسيقي ، نقاشي، خوشنويسي ، وديگر هنرهاو فنها رواج داشت.- اولين جوامع تجار مسلمان كه در سواحل غربي شبه قاره سكونت گزيدند از جانب مردمان بومي بسيار مورد احترام قرار گرفتند واز آزادي كامل براي انجام اعمال ديني خود و حتي تبليغ آن برخودار بودند

.- مسلمانان در نواحي جنوب غربي ، زندگي اجتماعي فعال و پويايي را با خود به اين نواحي آوردند و مشاركت آنان به عنوان بازرگان و ملاح بسيار مورد تقدير و توجه مردم بومي بود .- از ا ظهار نظرهاي فراوان و اشارات غير مستقيم مورخان قرون وسطي بر مي آيد كه حكومت مسلمانان در هند هميشه همراه با ظلم و ستم و تبعيض هاي ديني نبوده است محمدابن تغلق (51-1325 ميلادي) به دليل برخورد احترام آميز و نيك وخواهانه با هندوان و نيز به سبب ارتباط شخصي با يوگيها و پانديتها از سوي مورخان مسلمان به سختي مورد انتقادقرار شد.- سلاطين سوري ، شيرشاه ، اسلام شاه ، و عادل شاه حقوق و امكانات برابر و مشابهي براي شهروندان هندو و مسلمان خود قرار دادند و در عهد حكومت ايشان حضور عنصر هندو درامور حكومتي چشم گير شد .- روابط هندوان و مسلمانان در دكن ، از شمال هم آزادانه تر بود . شماري از حاكمان مسلمانان دكن ، از پدر و مادراني بودند كه از آيين هندو به اسلام تغيير كيش داده و يا همسراني هندو اختيار كرده بودند و در نتيجه شاهان مسلمان و شاهزادگان و اشرفزادگان فراواني بودند  كه مادران ويا پيشينه اي هندو داشتند.6- نتيجه گيريبدون شك در طول قرنهاي طولاني روابط ميان اين دو جامعه ، حوادث ناگوار و منازعات فراواني رخ داده است كه به خونريزي و ويراني انجاميده است ، بويژه آنگاه كه انگيزه هاي ناشي از تعصب و خشك مغزي ، مقاصد سياسي ، و نيات شخصي در كار بوده است .اما اين امر پديده اي شايع

، وبه حدي طبيعي است كه مي توان موارد فراواني  از آن را در جوامع ديگر اين زمان نشان داد . براي نمونه در خود هند ، روابط ميان هندوان با بودائيان و جاينيها هميشه محبت آميز و مشفقانه و همراه با بردباري نبوده است .هر كس تصور مي كند كه هند در طول اين دوره ، صحنه نزاع ميان هندوان و مسلمانان بوده است ، در اشتباه است .در حالي كه هند دردوره ميانه تاريخ خود به چنان وضعيتي از انسجام سياسي ، فرهنگي و اقتصادي نايل شد ، كه پيش از آن هرگز بدان نرسيده بود .درست نيست كه روابط ميان هندوان و مسلمانان در هند را  "همزيستي مسالمت آميز" بناميم ، هيچ همزيستي مسالمت آميزي نمي تواند چنين ماندگار ، ثمر بخش و سودمند باشد .فرهنگ غني و متنوع وتمدن بزرگ هندميانه ، نبرد افتخار آميز براي آزادي ، و دستاوردهاي بزرگ ملت هندي در چند دهه اخير ، همه محصول همكاريهاي هماهنگ ، صادقانه و سازمان يافته هندوان و مسلمانان شبه قاره بوده است.تاريخ گذشته دور اسلام در هند ، هر چه بوده باشد ، امروز اسلام ، بخش جدايي ناپذير از حيات اجتماعي و فرهنگي شبه قاره است اسلام در طي قرون متمادي بومي شدن ، خود را با محيط هندي سازگار و خصوصيات ويژه خود را كسب كرده است.مردم  هند ، مسلمانان و هندو ، بايد با يكديگر كار و زندگي كنند ، سرنوشت آينده خود را بسازند ، و درثمره دستاوردهاي خود سهيم باشند . آنان بايد به اين واقعيت آگاه باشند كه ملتي واحد و متشكل از

دو گروه اصلي اند ، آميزه اي غني از دو عنصر فعالند ، كه اگر به نحوي شايسته با يكديگر تعامل داشته باشند ، مكمل يكديگر خواهند بود .مردم هند بايد بدانند كه هر كوششي كه توسط يك گروه براي ناديده گرفتن و يا ناچيز شمردن قدر و جايگاه  گروه ديگر ، يا سركوب كردن اعتماد به نفس آن گروه انجام گيرد ، انسجام ويكپارچگي كل را نابود خواهد ساخت . آنان بايد يكديگر را دوست بدارند و حرمت نهند ، و در همان حال بايد آگاه باشند كه عشق و احترام متقابل بدون تفاهم و شناخت متقابل اماكن پذير نخواهد بود. من الله التوفيق

توسعه فرهنگي زمينه ساز جهاد اقتصادي

محمد رضا غلامي

مفهوم توسعه فرهنگي: تا مدتها توسعه، مقوله اي صرفاً اقتصادي تلقي مي شد و كشورهاي مختلف تنها از اين جنبه به آن توجه مي كردند. به عبارتي، پيشرفت اقتصادي يگانه ملاك توسعه هر جامعه قلمداد مي شد و تصور غالب اين بود كه مي توان به مدد الگوهاي مختلف توسعه اقتصادي، رشد تكنولوژي، انباشت ثروت و مواردي از اين قبيل به

اهداف يك جامعه توسعه يافته نايل آمد. اما به تدريج نگاه يك سويه به توسعه و تأكيد بيش از حد بر مسائل اقتصادي، باعث بروز مشكلاتي در عرصه هاي اجتماعي و زيست محيطي براي كشورهاي پيشرفته شد. از سوي ديگر، استفاده از اين الگوي توسعه توسط برخي كشورها به طور ناآگاهانه، بر توسعه هماهنگ اين كشورها اثراتي منفي گذاشت. اين مشكلات از آنجا نشأتمي گرفت كه نقش كليدي فرهنگ در قوام جامعه مورد غفلت قرار گرفته بود. مي توان گفت فرهنگ به عنوانگنجينه اي از دستاوردهاي مادي

و معنويبشري _ كه باورها، ارزشها، نگرشها و هنجارهاي مورد قبول يك جامعه را در طول تاريخ به وجود آوردهاست _ نوع رفتار مردم آن جامعه را مشخص مي كند. بديهي است كه نمي توان بدون اعتنا به اين مقوله مهم، به دنبال ايجاد تغييراتي در ابعاد مختلف جامعه بود. چراكه هرگونه تغيير و تحولي در تمامي ابعاد جامعه اعم از اقتصادي، سياسي و اجتماعي منوط به نوعي پذيرش فرهنگي، در جامعه مي باشد. بنابر اين بدون ايجاد بستر مناسب فرهنگي نمي توان به دنبال تحقق توسعه در ابعاد ديگر جامعه بود. از اين روي طي سالهاي اخير مفهوم توسعه فرهنگي مورد توجه بسياري از مجامع جهاني از جمله يونسكو قرار گرفته است. مفهوم توسعه فرهنگي توسط سازمان يونسكو در دهه 60 ميلادي در جهان رواج يافت. اين سازمان طي جلسات گوناگوني شرايط توسعه موزون و آگاهانه را به صورت برنامه ريزي آموزشي، سياست فرهنگي و سياست اطلاعاتي در دستور كار خود قرار داد. همچنين اين مفهوم تا آنجا براي يونسكو بااهميت بود كه دهه 1987 تا 1997 توسط اين سازمان به عنوان دهه توسعه فرهنگي ناميده شد.اما پرسش اساسي اين است كه فرهنگ يك جامعه چگونه درمقوله توسعه مي تواند نقش آفرين باشد؟ در پاسخ به اين پرسش مي توان گفت رفتارهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي كه در نهادهاي يك جامعه تثبيت شده اند، نقش عظيمي در فرايند توسعه آن جامعه ايفا مي كنند. برخي از علل بروز اين رفتارها ناشي از نگرشها و ارزشهاي فرهنگي مسلط در جامعه مي باشد. بنابر اين مي توان گفت ماهيت اين نگرشها و ارزشها، كه هسته فرهنگ

جامعه را تشكيل مي دهند، تأثير تعيين كننده اي بر فرايند توسعه يافتگي كشور دارد.از زاويه اي ديگر، نگرش افراد جامعه به مقولات اساسي حيات انساني، رفتارهاي اجتماعي را تحت الشعاع قرار مي دهد. اين مقولات عبارتند از؛ سرشت انسان، رابطه با طبيعت، زمان (گذشته گرا، حال گرا يا آينده نگر بودن)، روابط افراد در جامعه، فلسفه زندگي، رابطه انسان با ماوراء الطبيعه، رابطه انسان با جوامع ديگر و رابطه انسان با علم. بدين ترتيب ايجاد هرگونه تحول در يكي از ابعاد زندگي انسان، مستلزم تغيير در نوع نگرش افراد به اين مقولات مي باشد. عدم توجه به اين مسئله در ارائه الگوي توسعه، نتيجه اي جز تشتت اجتماعي و از دست رفتن انسجام دروني جامعه به دنبال نخواهد داشت. اينجاست كه مفهوم توسعه فرهنگي به عنوان زمينه ساز شكل گيري يك توسعه همه جانبه مطرح مي شود. تعابير مختلفي در باب توسعه فرهنگي وجود دارد. اما مي توان تعريف "ژيرار اگوستين" را يكي از تعاريف قابل توجه اين مفهوم برشمرد؛ «ايجاد شرايط و امكانات مادي و معنوي مناسب براي افراد جامعه به منظور شناخت جايگاه آنان، افزايش علم و دانش انسانها، آمادگي براي تحول و پيشرفت و پذيرش اصول كلي توسعه نظير قانون پذيري، نظم و انضباط ، بهبود روابط اجتماعي و انساني، افزايش تواناييهاي علمي و اخلاقي ومعنوي براي همه افراد جامعه.» سازمان جهاني يونسكو نيز توسعه فرهنگي را چنين تعريف نموده است؛ « توسعه و پيشرفت زندگي فرهنگي يك جامعه با هدف تحقق ارزشهاي فرهنگي، به صورتي كه با وضعيت كلي توسعه اقتصادي و اجتماعي هماهنگ شده باشد.»در مجموع، توسعه فرهنگي را

مي توان فرايند ارتقاي شئون گوناگون فرهنگ جامعه در راستاي اهداف مطلوب دانست كه زمينه ساز رشد و تعالي انسانها خواهد شد. در اينجا منظور از شئون گوناگون فرهنگ، نگرشها، ارزشها، هنجارها، قوانين، آداب و رسوم مي باشد.شاخص هاي توسعه فرهنگي:1- حقوق فردي و اجتماعي: نخستين مجموعه شاخص هاي فرهنگي توسعه انساني مربوط به فهرست آزادي هاي فرهنگي شامل حقوق گروهي نظير حقوق زباني اقليت ها و حقوق فردي همانند آزادي بيان است. معمولاً براي معرفي اين حقوق از شاخص هاي كيفي استفاده مي شود. نمونه بارز فهرست تركيبي اين شاخص ها، فهرست شاخص هاي آزادي سياسي مندرج در گزارش توسعه انساني سال 1991 است. در اين گزارش آزادي به پنج دسته يكسان دسته بندي شده است؛ 1- تماميت نفس يا امنيت شخصي 2- حكومت قانون 3- مشاركت سياسي 4-آزادي بيان 5- تساوي در برابر قانون.2- امنيت شخصي، آزادي بيان: از اين پنج مقوله اي كه براي تدوين شاخص هاي آزادي سياسي پيشنهاد شده است مي توان سه مقوله امنيت شخصي، آزادي بيان و تساوي در برابر قانون را در فهرست شاخص هاي آزادي فرهنگي قرار داد. امنيت شخصي با اساسي ترين و قطعي ترين آزادي انسان يعني مصونيت از شكنجه و بازداشت خودسرانه سروكار دارد. بي گمان هيچ دولتي نمي تواند ادعا كند كه به استناد ارزش هاي فرهنگي خود، حق دارد تا شهروندانش را شكنجه كند. آزادي بيان عبارت است از حق گروه ها به ابراز و بيان ارزش هاي فرهنگي شان؛ يعني نبود سانسور در نوشتار و يا ديگر شيوه هاي ارتباطي.3- تساوي در برابر قانون: تساوي در برابر قانون، به معناي نبود تبعيض به جهت تعلق به يك گروه خاص نژادي، قومي، مذهبي، طبقاتي و جنسي است. نبود تبعيض، يك حق بنيادي

است كه اجراي حقوق ديگر را ميسر مي سازد و بخصوص براي آزادي گروه هاي قومي يا بومي اهميت دارد.4- حق تعيين سرنوشت: چهارمين دسته كه وجود آن در تدوين شاخص هاي آزادي فرهنگي ضروري است، حق تعيين سرنوشت خود است. در حالي كه شاخص آزادي فرهنگي نشانه احترامي است كه جامعه براي آزادي هاي اساسي انسان قائل است، شاخص خلاقيت مي تواند نشان دهد كه آيا جامعه به گونه اي فعال مردم را تشويق مي كند تا به شيوه اي خلاق و نوآورانه ابراز وجود كنند و در جامعه مشاركت ورزند؟ خلاقيت با مشاركت اجتماعي انسان ارتباط تنگاتنگ دارد. خلاقيت را مي شود بر حسب فرصت ها و امكاناتي كه جامعه در اختيار شهروندان خود قرار مي دهد، يعني دسترسي به ابزار بيان يا برحسب نتايج خلاق مانند آثار هنري و نوآوري هاي ديگر ارزيابي كرد. خلاقيت به طرق پيچيده اي ابراز مي شود. نتايج كار خلاق ممكن است اجتماعي يا فردي باشد و نيز مي تواند به شكل پديده اي اجتماعي و يا انفرادي بروز كند. چنان كه خلاقيت مي تواند اشكال متنوع فعاليت هاي انساني، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي را نشان دهد. خلاقيت مي تواند به اشكال مختلف افزون بر خلاقيت فكري بروز و ظهور كند و همه اشكال نوآوري را دربرگيرد.5- شاخص هاي اقتصادي و رفاه اجتماعي: برخي، شاخص هاي رفاه را براي ارزيابي توسعه انساني ملاك قرار مي دهند كه به نظر مي رسد جنبه اي از توسعه انساني و فرهنگي باشد. ناديده گرفتن و يا غلو در اين بعد مي تواند زيانبار باشد. در توسعه فرهنگي مي بايست به همه ابعاد انساني توجه شود و ساختن كاريكاتوري از شاخص ها نه تنها مفيد نيست بلكه موجب مي شود تا تصوير درستي از شاخص ها و مؤلفه هاي توسعه

انساني نداشته باشيم. از اين روي ضروري است در بحث توسعه فرهنگي به همه ابعاد توسعه از جمله توسعه اقتصادي و رفاه اشاره شود. زيرا فرهنگ عبارت از دستاوردهاي فكري و زيباشناسي يك ملت است. در واقع فرهنگ شامل هنرها، ساير نمودها و آفرينش هاي فكري جمعي انسان است كه در قالب تمدن و رسوم و سنت ها در جامعه وجود دارد. از اين رو نمي توان آن را از شاخص هاي اقتصادي چون رفاه بيرون دانست كه بعد تمدني ملت و فرهنگي را نشان مي دهد. گزارش كميسيون جهاني فرهنگ و توسعه با عنوان تنوع خلاق ما، فرهنگ را در مفهومي وسيع دستاوردهاي فكري انسان، به كار مي برد.توسعه فرهنگي ؛ تقدم يا تأخر؟مفهوم توسعه يكي از پيچيده ترين مفاهيم جامعه شناسي توسعه است. هنگامي كه ما از جامعه اي به عنوان توسعه يافته يا توسعه نيافته ياد مي كنيم منظور واقعي ما از اين ويژگي چيست؟ آيا رشد اقتصادي جامعه اي را مي توان به مفهوم توسعه آن جامعه پذيرفت؟ آيا مدرنيزه شدن جامعه اي به معناي توسعه است؟ پيش از اينكه وارد اين مبحث شويم بايد با مفهوم توسعه آشنا شويم؛ مايكل تودار در كتاب توسعه اقتصادي در جهان سوم مي نويسد: توسعه را بايد جرياني چند بعدي دانست كه مستلزم تغييرات اساسي در ساخت اجتماعي، طرز تلقي عامه مردم و نهاد هاي ملي و نيز تسريع رشد اقتصادي، كاهش نابرابري و ريشه كن كردن فقر مطلق است. فرانسوا پرو، دانشمند معروف فرانسوي در تعريف توسعه مي نويسد: توسعه اقتصادي ناشي از تعييرات روحي و اجتماعي قوم يا مليتي است كه در نتيجه اين تغييرات روحي و اجتماعي،

قدرت توليد سيستم اقتصادي در يك جبهه وسيع پيوسته و مداوم افزايش مي يابد. ميردال نيز توسعه را عبارت از حركت يك سيستم، يك دست اجتماعي به سمت جلو مي داند. به عبارت ديگر دراين مقوله نه تنها روش توليد، توزيع محصولات و حجم توليدات مد نظر است بلكه تغييرات در سطح زندگي، نهادهاي اجتماعي، وجه نظرها و سياست ها نيز مورد توجه مي باشد. به هر حال نكته قابل تأمل در امر توسعه اين است كه مطالعات نشان مي دهد رسيدن به توسعه، در گرو انجام تغييرات بنيادي در طرز تلقي ها، باورها و پندارهاي فرهنگي جامعه است.گر چه شايد عامل اوليه و پيش برنده عامل سياسي است و قبل از هر چيز بايد تغيير و تحول لازم در ساختار سياسي جامعه صورت گيرد تا برنامه ها از تداوم و تضمين اجرايي برخوردار شوند ولي معمولاً حركات فرهنگي و اجتماعي، حكومت ها را به پذيرش توسعه وامي دارد.عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي:فهم از دين: حد اقل دو نوع مذهب وجود دارد؛ يك نوع اساس تصورات مردم است و نوع ديگر بر اساس تصور مردم، مشتمل از مجموعه اي از باور هاي فرهنگي است كه از طريق مردم به عنوان مذهب وارد اين مجموعه شده است. مسلماً فرهنگ متصوف با فهم صوفيانه از دين با توسعه به معناي رايج آن سر آشتي ندارد. تحقير عقل، ذمّ دنيا، پرهيز از برنامه ريزي، تكيه بر تقدير، قناعت كردن بر اندك، زهد ورزيدن در معيشت، تلخ كام بودن از زيستن در دنيا و شاكر بودن بر رزق مقسوم و عبث دانستن تلاش براي افزودن رزق كه همه

از تعليمات شايع صوفيانه است، مطلقاً با توسعه جويي امروزي هماهنگي ندارد. در يك كلام، فهمي از دين كه زندگي را جدي نگيرد، مانع توسعه است.اعتقاد به توسعه: يكي ديگر از عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي، اعتقاد مردم به توسعه است. به اين معنا كه مردم بايد باور داشته باشند كه بايد توسعه پيدا كنند و اين يك انتخاب است. اين امر با عقيده جبر و اينكه انسان را در برخورد با پديده ها، عاري از اراده و اختيار بدانيم، در تناقض است. لذا اگر جامعه اي معتقد باشد كه تلاش افراد آن تأثيري در سرنوشت آنها نخواهد داشت، اين جامعه در راه توسعه گام برنخواهد داشت و نمي تواند به اهداف توسعه دست يابد.برابري انسان ها: يكي ديگر از عناصر فرهنگي مساعد براي توسعه اقتصادي، باور و اعتقاد به برابري انسان ها و رعايت حقوق ديگران است. اگر به واقع و در عمق باور فرهنگي به برابري انسان ها معتقد شويم، خود به خود بر اين باور خواهيم بود كه ساير مردم هم داراي همان حقوقي هستند كه براي خودمان قائليم و اجازه خواهيم داد ديگران هم با اطمينان به رعايت حقوقشان از تأمين و امنيت برخوردار باشند و حريم آزادي را نگه دارند و اگر اين تحول صورت بگيرد احساس وابستگي اجتماعي تقويت مي شود، نظم پذيري جمعي افزايش مي يابد، خشونت در برخورد هاي اجتماعي و سياسي محدود مي شود، اتكا به حل و فصل امور به عقل و عقلانيت بيشتر مي شود و همه اينها به توسعه كمك خواهد كرد. براي دستيابي به توسعه، محتاج تغييراتي در عادات و نگرش

هاي فرهنگي هستيم كه بايد كاملاً حساب شده و به گونه اي باشد كه ما را دچار تضاد و تعارض نكند. چرا كه توسعه، تحولي است وسيع و همه جانبه و اين تحول در چارچوب تغييرات روزمره در داخل جامعه اتفاق مي افتد. براي توسعه از يك طرف خواهان هويت مستقل فرهنگي هستيم كه ثبات بياورد و از طرفي تغيير و تحول در فرهنگ را مي خواهيم. به نظر مي رسد اين مشكل بايد اين گونه حل شود؛ قالب فرهنگي ثبات را تأمين كند و با تغيير در چندويژگي در مجموعه باور ها خودش نيز متحول گردد. با اين روش مي توانيم مجموعه فرهنگي را به عنوان هويت مستقل حفظ كنيم.توسعه اي كه نتواند حيات فرهنگي را تشخيص داده و از آن بهره مند شود يا از روال هاي زندگي، نظام هاي ارزشي، سنتها و باورها و دانش و مهارت ها صرف نظر كند، موفق نخواهد بود. تحولات اقتصادي در نتيجه بروز رفتارهاي خاص به وجود مي آيند و اكثر آنها متأثر از محيط خودساخته انسان يعني فرهنگ هستند. لذا براي ايجاد تحولات خاص اقتصادي بايد ابتدا فرهنگ ويژه اي به وجود آيد. به وجود آمدن آن چيزي جز تحول فرهنگي نيست لذا تحولات فرهنگي، مقدم بر ساير تحولات و از جمله تحولات اقتصادي است.موانع توسعه فرهنگي در ايران:توسعه عبارت است از فرايند بسيار پيچيده اي كه طي آن جامعه از يك دوران تاريخي به دوران جديدي منتقل مي شود اين فرايند در هر مرحله از جريان انتقالي خويش ابعاد مختلف زندگي را متحول مي سازد. اين مجموعه ارتباطات متقابل و چندسويه در نهايت جامعه اي نو به وجود

مي آورد كه در آن تمامي ابعاد زندگي بشري و به صورت بنيادين نسبت به وضعيت گذشته خويش متحول مي شود. فرهنگ، مجموعه افكار و اعمال، بايدها و نبايدها، هنجارها، ارزش ها و نظام اعتقادات يك جامعه مشتمل بر سنت ها، آداب و رسوم، مذاهب، ايدئولوژي، تشريفات مذهبي و زبان است كه در جامعه انساني مشترك هستند. مفهوم توسعه فرهنگي عبارت است از دگرگوني كه از طريق تراكم برگشت ناپذير عناصر فرهنگي در يك جامعه معين صورت مي پذيرد و بر اثر آن، جامعه كنترل همواره مؤثرتر را بر محيط طبيعي و اجتماعي اعمال مي كند. در اين تراكم برگشت ناپذير، معارف، فنون، دانش و تكنيك به عناصري كه از پيش وجود داشته و از آن مشتق گشته است، افزوده مي شود.هنگامي كه يك يا برخي از عنصرهاي فرهنگي جامعه دگرگون مي شود، به ناگزير تناسبي كه بين آن عنصر و عنصرهاي ديگر برقرار است، از ميان مي رود. در نتيجه تأخر فرهنگي پديد مي آيد. تأخر فرهنگي بر عقب ماندن يك عنصر فرهنگي از عنصر فرهنگي ديگر اطلا ق مي شود. كشورهاي توسعه نيافته در موقعيتي پا به عرصه اقتصاد، فرهنگ و سياست در نظام بين الملل گذاشتند كه غرب چندين قرن قبل به اين نظام شكل داده بود. در دوره استعمار و استثمار، پول پرستي و مصرف گرايي و علا قه به رفاه در كشورهاي توسعه نيافته رسوخ كرد. غرب در دوره استعمار، روح سرمايه داري را به اين كشورها منتقل كرد اما ناسيوناليسم، فرهنگ و ساختار لا زم براي فعاليت متعادل اقتصادي و توسعه صنعتي را عرضه ننمود. بسياري از تحليلگران علل مهم گستردگي و كيفيت رشد و توسعه اين كشورها را در بافت فرهنگي آنان جستجو كرده و معتقدند كه اصول

فرهنگي اين كشورها نيازهاي لا زم فرهنگي توسعه اقتصادي را ميسر نساخته است. هم اكنون جوامع خاور دور با سرعت شگفت انگيزي به بهره برداري از منابع اقتصادي خود مي پردازند. نتيجه آنكه كشورهاي توسعه نيافته از قبيل ايران با بافت هاي متنوع داخلي روبه رو هستند. برنامه ريزي هاي توسعه در اين قبيل كشورها بايد مبتني بر شناخت عميق از سير تحولا ت بين المللي و روندهاي بنيادي در گذشته و آينده باشد كه در آن جايگاه حقيقي كشورهاي توسعه نيافته و كشور مورد نظر با دقت بررسي مي شود. * روزنامه رسالت

تهاجم فرهنگي

محمد مهدي صادقي- ها شم زهرايي

مقدمه: متفكران عصر جديد در تئوريهاي خود ، اركان تفكر نوبنياد امروز رابه گونه اي پي ريزي كرده اند كه در آن بر خلاف گذشته ، انسان به طور  كلي بريده از فطرت الهي خويش تعريف مي شود . اين تفكر ، پيش از آن كه مبتني بر اصول عقلاني باشد ، ناشي از خشم و نفرت و روح انتقام جويي توده ها ، در برابر زورگوييها و ستمگريهاي جاهلانه ارباب كليسا ، در قرون وسطي بوده است . انحطاط اخلاقي غرب  ،  نتيجه ترويج مكتبهاي منحرف فكري اومانيسم _ انسان مداري و ليبراليسم  آزادي بي حد ومرز و به دنبال  آن نيهليسم _  پوچ گرايي بود  كه پس از نهضت رنسانس در راستاي مذهب  ستيزي  پايه گذاري شدند . بدين  سان بشر غربي امروز ،  بااصالت دادن  به تكنيك و اقتصاد ، در چنگال  ماشينيزم و زندگي  ماشيني گرفتار شده  و سيطره تكنولوژي خود  او را نيز به يك ماشين تبديل كرده است به طور ي كه ديگر زندگي اش فاقد هر گونه  معنا و فضيلت

وهدف مي باشد و به همين جهت به « پوچي » روي آورده است . جهانخواران سلطه گر  در  سرتاسر  قرن اخير ، با همه امكانات تلاش كرده اند كه جهان بيني اومانيسم را در همه جهان وبه ويژه در كشورهاي جهان سوم  و بالاخص در ممالك اسلامي  توسعه دهند و هدف آنها سرسپردگي  مطلق ووابستگي همه جانبه سياسي ،فرهنگي و اقتصادي  غارت فرهنگ و منابع اين كشورها بوده است .آنچه امروز جهانخواران  را بيش از هر چيز ديگري  به وحشت انداختهاست ، قدرت اسلام وحضور فعالي آن در عرصه هاي مختلف سياسي ،  اقتصادي  و فرهنگي است . بنابراين طبيعي  است  كه استكبار  جهاني ، در قله اهداف  خويش جهان اسلام را كه به عنوان  آخرين دين الهي  ،  همواره در برابر تجاوزات بي شرمانه غرب ايستاده است ، به طور جدي  آماج حملات  شديد فرهنگي  خود قرار  دهد و باترويج فرهنگ آلوده خويش از راه اشاعه  تفكر  مبتذل مادي و نشان دادن مظاهر  فريبنده دنياي صنعتي در فرهنگ اصيل اسلامي رخنه كرده ، ارزشها و باورهاي ديني را سست نمايد وسپس از دو دستاورد تمدن جديد غرب كه يكي تكنولوژي و ديگري آلودگي  اخلاقي و لجنزار  فرهنگي است ،  همواره سراب  اولي و رنگ و لعاب آن به وي نشان دهد و هنگامي كه خوب  به آن نزديك  شود اورا مانند  خود در دومي كه منجلاب فساد است غرق  سازد !انگيزه  اين تهاجم  ، نخست ايجاد جو خود باختگي و روح بي تفاوتي در جامعه ، نسبت به ارزشهاي اصلي خود ي و تخريب هويت مذهبي و ملي ان جامعه مي باشد ،

سپس ايجاد جامعه اي تازه كه  تفكرات و باورهاي جهان غرب رابپذيرد  وعقايد وارزشهاي ديني و فكري  خود را دور بريزد  و  از نظر فرهنگ مصرف ، در الگوي مصرفي غرب غرق شود . در اين صورت  است كه با نابودي فرهنگ يك كشور ،  زمينه براي  رشد سطره  سياسي و اقتصادي  و گسترش سلطه همه جانبه استكبار جهاني هموارخواهد شد . ميهن اسلامي ما ، كه به لحاظ استراتژيك  و حساسيت منطقهاي و دارا بودن فرهنگ عميق علمي و اسلامي ومنابع سرشار اقتصادي ، همواره موردطمع و تجاوز دشمنان جنايتكار بوده است ، پس از پيروزي انقلاب اسلامي كه اساس يك انقلاب فرهنگي وارزشي است وتحرك واقتدار خود را با بهره گيري از غناي فرهنگي اسلام در مقابله ومعارضه  با نظامهاي كفر حاكم بر جهان قلمداد شده است ، استكبار جهاني را متوجه  شرايط جديدي نمود كه براي متوقف كردن قدرت اسلام ورشد فزاينده آن در جهان به سرمايه گذاريهاي وسيع تري در زمينه هاي فرهنگي و هنري بپردازد . سخن امام راحل قدس سره درباره مبارزه  با تهاجم فرهنگي « اي مسلمانان جهان  كه به حقيقت  اسلام ايمان داريد  ،بپاخيزيد و در زير پرچم  توحيد ودر سايه  تعليمات سالم متجمع شويد  و دست خيانت  ابرقدرتهارا ، از ممالك خود و خزائن سرشار آن ، كوتاه كنيد و مجد اسلامي را اعاده كنيد و دست از اختلافات وهواهاي نفساني برداريد ، كه شماداراي همه چيز هستيد . بر فرهنگ  اسلام  تكيه  زنيد و باغرب و غرب زدگي مبارزه  نماييد و روي پاي  خودتان بايستيد   و بر روشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت

خويش را در يابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايي بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تا متحد نشويد ودقيقا به اسلام راستين  ، تكيه  ننماييد ، بر شما  آن خواهد گذشت كه تا كنون گذشته است . امروز  زماني است ، كه ملتها بايد چراغ راه روشنفكرانشان شوند  و آنان را از خود باختگي  و زيوني در مقابل شرق و غرب ، نجات  دهند كه امروز ، روز  حركت ملتهاست . هويت شرق  نشينان و گستره تهاجم فرهنگي آنچه در اين تهاجم  مورد توجه و تاكيد انديشمندان مسلمان و مسوولان  دلسوز جامعه قرار گرفته ، اساسي ترين عنصر فرهنگ  ما ، همانا  معار ف وارزشهاي ديني مي باشد كه به شدت ، هدف هجوم دشمنان  ما واقع شده است . استعمار  فرهنگي براي  قطع  ريشه هاي اعتقادي  ، در كشورهاي اسلامي   مبارزه مي كند كه اين مبارزه  مقدمه اي براي از ميان بردن تفكر و بينش توحيدي در تمامي جهان است . اگر چه مساله تهاجم  در كشورما از مدتها قبل مطرح بوده است اما مپس از پيروزي انقلاب اسلامي  و نفوذ فرهنگ پوياي اسلام در عرصه هاي  بين المللي  نمودي  تازه يافته است و استكبار  جهاني با سرمايه گذاري هاي وسيع تلاش مي كند تا حركت انقلاب  و نفوذ فرهنگ اسلامي  را متوقف  سازد ونه تنها راه صدور آن را به كشورهاي ديگر سد كند ، بلكه  تا انجا  كه مي تواند . فرهنگ ماترياليستي  و مبتذل  خود را به صورتي  گسترده تر ، به كشورهاي  اسلامي  و شرقي  ،خصوصا  به كشور ما  وارد كند و اين همان « تهاجم

فرهنگي »  است كه امروزه درباره  آن سخن  مي گوييم  . مفهوم  واژه  «فرهنگ» از مفاهيم بسيار پيچيده است  و به رغم تعاريف بي شماري  كه درباره آن بيان شده ، تا كنون تعريف  روشن و جامعي از آن ارائه نشده است . با اين همه منظور ما از آن در بحث « تهاجم فرهنگي » عبارت از مجموعه اي از مايه هاي فكري و ارزش است كه در رفتار اختياري و اجتماعي انسان اثر مي گذارد . كلمه تهاجم  به معني  هجوم  يك طرفه آمده است . به وضوح مشاهده  مي كنيم كه فرهنگ مهاجم يك فرهنگ سلطه جو است  كه با اهداف  خاصي در جهت بسط سيطره خود برنامه ريزي وتلاش  مي كند وهمانگونه  كه سردمداران و انديشه گران كنوني اظهار كرده اند قصد دارد كه جهان را به «دهكده واحد جهاني » بر اساس مباني و ارشهاي  اومانيستي مبدل سازد . بنابراني  ، معني  تهاجم با غافلگيري  و تحميل  توام  است وعلت آنكه اين كلمه در عرف ما ارزش منفي دارد ،  اين است كه دشمن  مي خواهد باورها وارشهاي معتبر و متعالي را از  جامعه  ما بربايد وبه جاي آن، باورهاي  نادرست وارشهاي منفي رابر ما تحميل  كند . تلاش غرب در گسترش   شبكه هاي  ارتباطي  وخبري  ،به منطور آن است كه سليقه ها و معيارها و الگوهاي  رفتاري و اخلاقي  خود رادر قالب فيلمها ، شوهاي تلويزيوني و ديگر برنامه هاي سر گرم كننده مبتذل ، در سراسر كره زمين و به تمام بشريت تحميل كند واين نيست مگر آنكه در زير  آن اهداف شيطاني سودجويانه نهفته است . در

حالي كه ترويج  فرهنگ سلام دور از هر گونه دسيسه و با پشتوانه اي كه از حقيقت دارد  ، با اهداف  الهي انجام مي شود . بنابراين ترويج هر فرهنگي  يك امر ناپسند تلقي نمي شود و علت اساسي مخالفت مابا فرهنگ مهاجم  غرب ، آثار ضد الهي وضد معنوي آن است كه ب عنوان يك بار منفي  ، در آن به وجود آمده است . فلسفه غرب  ونقش تخريبي  آن در فرهنگ جوامع  اسلامي  ما فرهنگ  و فلسفه  غربي  رامحكوم مي كنيم  اما نه به اين دليل كه شرقي هستيم و بايد هويت  شرقي خودرا حفظ  كنيم و با غرب مخالفت داشته باشم و نه به اين دليل كه آنچه  از مغرب زمين مي رسد آلوده و نادرست  است  ، بلكه به اين دليل كه فرهنگ انسانهاي غربي كه ما با آنها مبارزه مي كنيم  به ماديت گرايش دارد  حتي  در آنجا  كه نام مذهب مطرح است .  بهترين تجليات فكر غربي همين مساله  تفكيك دين از سياست و قانونگذاري است .غريبان دين را از صحنه قانونگذاري در زمينه هاي  اجتماعي   بر كنار  مي دانند و معتقدند كه قانون گذاري  حق مردم است نه خدا ، اجراي آن را هم به دست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمايندگان آنها ميدانندنه خدا  . در ساير  مسائل  هم چنين تفكري وجوددارد ؛ مثلا لزومي ندارد كه اخلاق مذهبي  باشد .آنها سعي كرده ند كه حتي اخلاق  را از دين جدا كنند  و بگويند  كه مفاهيم اخلاقي از مفاهمي ديني  حساب جداگانه اي  دارد .اگر كساني  يك سلسله مفاهيم اخلاقي را پذيرفته اند وبر آن

اعتبار وارزش  قايل هستند  اين اعتقاد آنها ربطي به دين  ندارد ؛  چون ممكن است شخص بي ديني  هم باشد  كه كاملا به اصول اخلاقي پاي بند باشد و آنها را رعايت كند. پس منظور از فلسفه غرب فلسفه اي نيست كه منسوب  به يك منطقه جغرافيايي خاص باشد  ، بلكه آنچه مخالف بااصول و مباني فكر اسلامي  است به ماديگري گرايش دارد گر چه  تحت پوشش اسم دين يا تفكيك دين از سياست واستقلال  زندگي انسان از احكام  و  قوانين الهي باشد فرهنگ غربي قلمداد مي شود .  ما چنين  فرهنگ  و تفكري  را محكوم  مي كنيم . روح برتري طلبي غرب هنگامي كه نظريات  برخي از متفكران  غربي  را بررسي  مي كرديم ،  سخن (نيچه)  را نقل نموديم ، او  عقيده  داشت كه اساسا  ً آدمي  براي غلبه  بر ضعيفان آفريده  شده وخوي سلطه جوي در طبيعت او وجود دارد . ترديدي  وجود ندارد كه همواره  افرادي  در جهان بوده و هستند كه به خاطر داشتن خوي برتري  طلبي  و كبر فروشي  به ديگران هيچ حقي  قايل نيستند  و حتي  باتوسل به هر دروغ و نيرنگ ،  ارزشهاي اسلامي  را زير پا مي گذارند  . آنها چه بسا براي پيشبرد اهداف خود ،  در زير  لواي حقوق  بشر  ،به  دروغ  ،  شعار آزادي  ،  دموكراسي   و صلح طلبي  را فرياد  كنند . گونه هاي مختلف  تهاجم  يا زمينه هاي تسلط كفار بر مسلمين به طور كلي مي توان زمينه  هاي  تسلط  كافران رابه مسلمين ، در موارد چهارگانه زير خلاصه كرد سلطه نظامي  ، سياسي  ، اقتصادي  و  فرهنگي  سلطه نظامي يكي از

عادي ترين ومتعارف ترين  راههايي  كه از دير باز براي غلبه بر  ديگران مورد استفاده قرار مي گرفته حملات نظامي است و اسلام از همان ابتداي پيدايش  در جنگهايي كه بر مسلمانان  تحميل مي شد ،  با آن  روبرو بوده است . سلطه سياسي يكي از  ان  شيوه ها  ، تسلط  سياسي است ، در اين روش  ، دشمن به جاي لشكر كشي و جنگ وخونريزي تلاش  مي كند كه با انجام توطئه هايي ، صحنه سياسي  رادر يك  كشور  به نفع خود تغيير دهد  ، و براي اين كار  عناصري را از ميان افراد خودشان بر مي گزيند و با استفاده  از نقاط ضعف آنان در وجودشان  ايجاد شيفتگي و وابستگي مي كند واگر بتواند آنها را با دادن وعده هاي رياست وحمايت رسمامزدورخود مي سازد و همه شوون آن كشور تسلط  پيدا ميكند .  اين عناصر ، ممكن است  افرادي رادر سطح  رئيس  يك دولت  تا سطوح  پايين تر  شامل گردد . سلطه اقتصادي قسمت سوم  از تسلط  كافران بر مسلمين ، سلطه اقتصادي است در اين شيوه دشمن كوشش مي كند كه اقتصاد  مسلمانها را تحت  كنترل خود در  آورد تا از فعالتيهاي اقتصادي منابع زير زميني و معادن  آنها  به نفع  خويش بهره برداري كند . براي اين كار الگوي مصرف رامتناسب  با منافع  خود تغيير ميدهد و به وسيله  تبليغات  و برنامه ريزي  ،  روح مصرف گراي را در جامعه مسلمانان تقويت مي نمايد . تهاجم  فرهنگي در ميان شيوه هاي استعماري و سلطه گري ، انچه از همه خطرناكترو در عين حال مخفي تر مي باشد سلطه فرهنگي است

.خطريكه در اين  زمينه جبهه اسلامي ما را تهديد مي كند  ، به خاطر گستردگي جبهه تهاجم پيچيدگي آن و صدماتي است  كه از نظر معنوي به روح او وارد مي كند و افكار وعقايد و ارزشها را در درون  وي به نابودي  مي كشد وحيات معنوي اش را مختل مي سازد : امروز دشمنان اسلام و بشريت براي انجام مقصود خويش ، بااستفاده  از همه ابزارها  و شيوه ها و با به كارگيري  تكنولوژيها  و جديد ترين روشهاي علمي ،  به جبهه اي  به وسعت  قلبهاي معتقد  و سالم و دين باور  در سراسر  جهان اسلام مورد هجوم  نا جوانمردانه  خويش قرار داده اند  .  ديگر مساله آمدن بيگانه  به داخل  يك خاك مطرح نيست بلكه ،سخن از بيگانه شدن از خويش و از درون پوسيدن است . رهبر فقيد  مسلمين  جهان  حضرت امام خميني  فرمود  : ما از حصر اقتصادي  نمي ترسيم  . ما از دخالت نظامي نمي ترسيم  ، آن چيزي  كه ما را مي ترساند وابستگي فرهنگي است . استقلال و موجوديت هر جامعه  از استقلال  فرهنگ آن نشات مي گيرد و ساده انديشي است كه  گمان شود با وابستگي فرهنگي استقلال  در ابعاد ديگر يا يكي از آنها  امكان پذير است ... بي  جهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلي استعمارگران كه در راس تمام اهداف  آنان است ، هجوم   به فرهنگ جوامع  زير سلطه است . اهميت تلاش و مبارزه فرهنگي  در زمان حاضراكنون  كه استكبار  جهاني از انقلاب اسلامي ما سيلي خورده و به نقش  عظيم مسلمين  در معادلات  جهاني پي برده است ، ما  شاهد 

ايجاد اختلال در جوامع  اسلامي  ،  رذالت كافران در ضديت بااسلام ونسل كشي  مسلمانان در سرزمينهايي چون خليج فارس فلسطين لبنان والجزاير بوده و هستيم . بنابر اين شكي نيست كه همه ما بايد از برادران مسلمان خود در اين كشورها و ساير نقاط مسلمان  نشين  جهان كه در حال  مبارزه   و جنگ بادشمنان اسلامند ،  پشتيباني كنيم  . ونيز ترديدي وجود  ندارد كه براي   حفظ عزت  و سيادت  مسلمانان كه يك واجب شرعي  است ،  وظيفه داريم در روابط بين المللي  ، از مواضع سياسي  كشورهاي مسلمان حمايت كنيم  . همچنان  كه لازم است تا حد امكان همبستگي خود را با ملتهاي اسلامي تحكيم بخشيده ،  و در زمينه هاي مسائل اقتصادي با آنها همكاري نمائيم . ولي آنچه  از اهميت بيشتري  برخوردار است  و متاسفانه تا كنون  در بسياري از موارد ،  با غفلت  همراه بوده است . مبارزه فرهنگي است . زيرا  همانطوري كه در بحثهاي گذشته اشاره شد ، تهاجم فرهنگي  بر خلاف  شيوه هاي تهاجم  نظامي واقتصادي يك جريان كاملا ملموس نيست كه بتوان در باره آن واكنش  دفعي نشان داد بلكه داراي طبيعت  پيچيده اي  است كه از تلاشها و تجربه هاي فراوان  دشمنان اسلام طي مدتهاي طولاني  سود جسته  و با آنها عجين شده است . به همين جهت اين شيوه  خطرناك ترين  نوع هجوم  است كه اگر  باموفقيت همراه باشد ، دشمن به همه اهداف خود رسيده است وديگر نيازي به مبارزه نظامي  هم نخواهد داشت. و بايد اعتراف  كرد كه با تاسف فراوان تلاش دشمنان اسلام  در اين زمينه تا اندازه اي  موفق نيز بوده است

و امروز ديگر هجوم  فرهنگي  به شكلي نيست كه بتوان درها را به روي آن بست ، زيرا تكنولوژي  جديد درها را شكسته  و فرهنگ مهاجم  چون مهمان ناخوانده اي  به اندروني سر كشيده است . در طليعه پيروزي انقلاب اسلامي  ،  امام راحل _ رضوان الله عليه فرمود : «راس همه اصلاحات  ، اصلاح فرهنگ و نجات جوانهاي  ما از اين وابستگي  به غرب است ...ما الان درهمه چيز  يك نوع وابستگي داريم كه بالاتر از همه وابستگي  افكار است . اين وابستگي سرمنشا همه وابستگي  هاست كه ماداريم . اگر ما وابستگي فرهنگ داشته باشيم ، دنبالش وابستگي اقتصادي هم هست ، وابستگي  اجتماعي  و سياسي  هم هست ، همه اينها هست . هم اكنون ، دشمنان  اسلام  با اعزام تعداد بسيار از  مبلغين  مسيحي به سراسر جهان و به خصوص مبلغيني كه در كشورهاي افريقايي مستقر نموده اند  فعاليتهاي  شديد را عليه اسلام انجام مي دهند .  تخصيص  ارقام  نجومي  بودجه هايي كه پس از پيروزي  انقلاب  اسلامي ايران و به ويژه  در سالهاي اخير ،از يك سو توسط استعمارگران غربي براي مبارزه با اسلام و از سوي ديگر به وسيله دست نشاندگان آنها در كشورهاي اسلامي مانند عربستان تحت عنوان وهابيت ، براي مبارزه با تشيع هزينه مي شود ، و ارقام بالاي  مبلغيني كه از هر يك از اين دو جبهه ، با اسلام واقعي و  باورهاي ديني مردم جهان مبارزه مي كنند ، رسالت اسلامي  وانساني  ما را بسيار سنگين مي كند . از جمله فعاليت هايي  كه مي توان انجام داد ، ايجاد ارتباط مداوم با مراكز اسلامي

، در ديگر كشورهاي مسلمان است . از اين طريق ضمن مبادله اطلاعات لازم در مورد ميزان جمعيت مسلمان و شيعه ، نوع فعاليتها  و  تلاشهاي مذهبي وارزيابي نيازهاي فرهنگي و تبليغي هر كشور  ، مي توان برخي از احتياجات ديني ونيازهاي تبليغي آنان را از قبيل كتابها و مجلات مذهبي تامين كرد . به هر حال بايد دانست كه پويايي و جاودانگي هر چه بيشتر انقلاب اسلامي نيز در پرتو تلاش خستگي ناپذير ما در تمامي صحنه هاي  علمي ،  هنري ، فرهنگي و پاسخگويي مناسب به نيازهاي  همه جانبه مسلمانان در داخل و خارج كشور ميسر است .اينها مسائلي است كه در بعد تبليغات خارجي مطرح است . امام در داخل كشور نيز موفقيتهاي دشمن  روبه افزايش مي باشد و فرهنگ اسلامي در حال  تضعيف است متاسفانه در اثر تلاشهاي ضد ديني و ترويج فرهنگ بيگانه ، رسوبات اين فرهنگ ، بر رفتار عده اي ازجوانان هموطن ما اثر گذاشته والتزام به رعايت احكام شرعي  را نسبت به اوايل پيروزي  انقلاب ، كمرنگ  تر ساخته وحتي در مواردي  ، ارزشها را در سطح جامعه  به شدت دگرگون كرده است . آيا فروش  و استعمال مواد مخدر، توليد و مصرف مشروبات الكلي ، پخش فيلمهاي  ويدئويي فوق ابتذال وديگر مسائل مفسده انگيز در كشور جمهوري اسلامي ايران، اين « ام القراي اسلام » هنوز زنگ خطر رابراي بيداري  برخي از دست اندر كاران مسائل فرهنگي  به صدا در نياورده است ؟ آيا هشدار هاي مكرر  و تعبيرات مختلف رهبر معظم جمهوري اسلامي در اين باره ، كافري نيست ؟ مسلم است كه در ميان

دوديدگاه موجود كه يكي تبادل  فرهنگي  و ديگري آنچه به تعبير ايشان « شبيخون فرهنگي » ناميده شده است ، به اندازه اي فاصله وجود دارد كه يك دايره مثلثاتي راطي مي كند ولي اهميت  موضوع از همه اينها فراتراست . شيوه صحيح مبارزه با فرهنگ بيگانه در مبارزه با فرهنگ بيگانه ، هميشه عنصربيگانه از كشورهاي غربي يا شرقي وارد نمي شود ؛ چه بسا ، عناصر بيگانه از اسلام در داخل كشور  و  جامعه خودي وجود داشته باشد و ميراث وآداب و رسوم نسلهاي قبلا از  اسلام به عنوان اسلام وارد فرهنگ كشور شده باشد وهيچ  ارتباطي با اسلام نداشته باشد . ابتدا  بايد فرهنگ اسلامي را بشناسيم و بفهميم كه فرهنگ واقعي چيست و آنچه راغير اسلامي يا ضد اسلامي است ، از آن جدا كنيم تا بدانيم  كه با چه مبارزه كنيم  وناخواسته به عناصر اصلي فرهنگ اسلام ضربه نزنيم .گاهي  ممكن است شيوه و ابزار مبارزه با فرهنگ بيگانه نادرست باشد واز اين ابزار  و نتيجه مطلوب  نرسيم و در عمل ، به دشمن كمك كنيم . بازسازي فرهنگي در شرايط كنوني  جامعه ما بيش از حد نيازمند فعاليتهاي فرهنگي است .  عليرغم  منافع غني  فرهنگي ، بزرگترين  كمبود انقلاب ما كمبود فرهنگي است .  متاسفانه  عوامل گوناگوني  چه پيش از انقلاب و چه پس از آن موجب شده اند كه حركت فرهنگي  لازم در جامعه  ما به وجود نيايد  شايد بهترين عامل آن پس از انقلاب وقوع جنگ تحميل  بود كه ضروتا  تمام توان و نيروي  فعال جامعه  ما را به سوي خود متوجه ساخت ، ولي اكنون كه

دوران جنگ  سپري  شده و بسياري از  فتنه هاي داخلي كه در ابتداي پيروزي انقلاب چنگ  ودندان  نشان مي دادند نابود گرديده  است . موقع آن رسيده كه به چيزي  بپردازيم كه از روي  اول پيروزي  بايد بدان مي پرداختيم و آن مسئله بازسازي فرهنگي  است . عرصه فرهنگ  و سلاح فرهنگي عرصه فرهنگ عرصه فكر و انديشهاست ، عرصه اعتقاد و گرايش است ،   عرصه  جلوه گري انواع  مكاتب  حق وباطل است ،بنابراين بازسازي  فرهنگي نيز به معناي  مبارزه با انديشه هاي باطل ، برداشت هاي نادرست  ،  گرايش هاي شيطاني  ، روش هاي غلط ومكاتب انحرافي و جايگزيني  حق و صواب است .  پيدا است  كه چنين مبارزه اي  ،  با زور  سلاحهاي سرد  و گرم  و  بكارگيري  تكنولوژي  پيشرفته و بسيج  نيروهاي فيزيكي  ميسر نيست . اگر  مردم دنيا دست به دست هم دهند و مدرن ترين تكنولوژي  را بكار گيرند تا يك فكر غلط را از ذهن يك فرد بزدايند  نخواهند توانست ، اين مبارزه سلاح  ديگري نياز دارد . در اين عرصه تنها سلاح موثر علم است ، فقط با منطق صحيح است كه مي توان غلط را نابود ساخت ، نه بازور  و ياشعار البته شعار و زور  نيز هر يك در جاي خود موثر است وبايد از آن استفاده نمود اما ميدان انديشه و فرهنگ ، ميدان منطق و علم است ، عقل بايد تجلي كند ، فكر  بايد بكار افتد ، حقايق بايد روشن شود  تا دشمن فرهنگي مغلوب گردد . پس  بايد با سلاح منطق و استدلال ، با سلاح تفكر و تحقيق  با سلام دانش

و علم مجهز شويم  تابتوانيم  در دنياي انديشه هاي متضاد  و مكاتب  متقابل ، حق  رااز باطل سره را از ناسره جدا نموده هر يك را به جاي خود نشانيم . اين وظيفه ماست ، اين نبرد اگر چه  مثل  نبرد نظامي درگيري مشهود و محسوسي ندارد  ، انسان تماشاگر صحنه اي كه هزاران كشته و زخمي در آن باشد نيست  ، ولي اهميت ان به مراتب بيش زا  نبردهاي نظامي است واثارمطلوب  يا نامطلوب آن در دازا مدت گسترده تر عميق تر از آثار نبردهاي نظامي است . بايد اعتراف كرد كه اين  حقيقت در گذشته آنچنان كه مي بايست  شناخت نشده  و هم اكنون نيز آن گونه كه در خور و شايسته آن است مورد توجه نيست .مقوله فرهنگ  و تهاجم  فرهنگي مقوطه فرهنگ  مقوله وسيعي است كه در اطراف آن بسيار بحث شده است .  كساني كه بامفاهيم  جامعه شناسي اشنايي دارند مي دانند كه براي اين واژه  بيش از پانصد تعريف ذكر شده است  كه پرداختن  به همه آنها در اين بحث كوتاه و مختصر ميسر نيست . اما به صورت اجمالي ، مي توان فرهنگ را اين گونه  تعريف  كرد . « فرهنگ عبارت  است از مجموعه مايه هايي كه رفتار او را ازرفتار حيوانات مشخص و ممتاز  مي سازد » . به طور كلي  سه بخش اساسي مي توان براي فرهنگ در نظر گرفته اول ،  شناختها و باورها دوم ، ارزشها و گرايشهاسوم ، رفتار ها و كردارها .منظور از هجوم فرهنگي آن است كه جامعه اي تلاش  كند كه فرهنگ  خودش رابر جامعه  ديگري كه طبعا داراي

فرهنگي خاص مي باشد  تحميل كند  يا دست كم ، نوعي دگرگوني  در فرهنگ  آن جامعه  بوجود آورد  . اين كار هجوم  فرهنگي تلقي مي شود . اكنون سوالي  كه مطرح مي شود اين است كه ايا  هجوم فرهنگي هميشه  نا مطلوب ومذموم است  ياممكن است گاهي  اوقات  پسنديده  و ممدوح باشد ؟ اين مطلب به جنبه  ارزشي بحث  مربوط مي شود كه بايد آنرا به تفصيل مورد بررسي قرار داد اما اجمالا مي توان گفت كه هجوم فرهنگي هميشه  مذموم و نكوهيده نيست .اگر جامعه اي داراي فرهنگ منحط ارزشهاي كاذب  ، باورهاي غلط وشناختهاي نادرس باشد ، جامعه ديگري به انگيزه الهي  و به قصد اصلاح سعي كند كه باورهاي  غلط رااز آن بزدايد و ارزشهاي غلط را به ارزشهاي صحيح تبديل نمايد اين كار  ناپسند و  نكوهيده نيست ، ولي معمولا  از هجوم فرهنگي تاثير  نابجا وناحق اراده مي شود كه كساني نسبت به جامعه ديگر انجام مي دهد و مي خواهند دگرگوني ها ي نامطلوبي در آن جامعه بوجود آوردند كه دست كم از ديد  كساني كه از آن به هجوم  تعبير مي كند اين دگرگرگونيها نامطلوب است  .پس بطور كلي منظور از هجوم فرهنگي تلاش افراد يا جوامعي است كه به قصد عوض كردن يا دگرگوني ساختن فرهنگي  جامعه ديگري انجام  مي شود . منظور از هجوم  فرهنگي  در جامعه  ما ( كه امروز در معرض هجوم فرهنگي دشمان  واقع شده و هر كدام به انگيزه اي مي خواهند فرهنگ  ما را عوض كنند ) اين است كه شناختهاي مردم  جامعه ما را نسبت به جهان و انسان وارزشهايي  كه

به آنها دل بستهايم و شيوه رفتار فردي  واجتماعي مان  را ، به گونه اي كه به نفع  خودشان باشد تغيير دهند . انگيزه دشمن از تهاجم فرهنگي گاهي هجوم  فرهنگي به انگيزه  الهي انجام مي گيرد  كه البته اين كار انبياو پيروان آنهااست . انگيزه آنان از قيام در هر جامعه اي اين است كه با نيتي الهي فرهنگ آن جامعه را تغيير دهند ، زيرا ،  وظيفه اي  در اين زمينه  از سوي خدا بر دوش  آنها  گذاشته شده  است  تا خطاها وانحرافات جوامع  را اصلاح  كنند .  چنين كاري  خواه ناخواه موجب  تصرف در فرهنگ مي شود . اما اين كار ممدوح است . ما هم  از اين گونه هجوم  فرهنگي  استقبال مي كنيم .اگر واقعا جامعه ما از  نظر شناختها باورها ارزشها و رفتارها مبتلا به مفاسد وانحرافاتي باشد وكساني در صدد اصلاح  انحرافات  آن برآيند  ما بايد از آنها ممنون باشيم . اين كار هيچ عيبي ندارد .ولي منظور ما از هجوم فرهنگي  ،  بنابر اصطلاح معروف ، عكس اين مطلب است ، يعني ايجاد تغيير نا مطلوب به وسيله گروهي در جامعه تاارزشها  را به ضد ارزشها تبديل كنند  ، باورهاي صحيح  را از مردم بگيرند  ، ترديد ، وسوسه  ، بي باوري  و ارفتگي و وانهادگي در مردم ايجاد كنند ،  حالت پوچگرايي يا باورهاي كاذب وارزشهاي غلط  به جامعه  تزريق كنند ، منظور  از هجوم  فرهنگي همين است . تسلط    فرهنگي   هم   به نوبه خود مقدمه اي است  براي تسلط اقتصادي چون نمي توانند اجناس خود را به مردمي كه فرهنگشان باخواست آنها وفق ندارد و مصرفي 

نيستند بفروشند براي اينكه  هر روز بتوانند بيش از بيش اجناس خود را به آن كشورها صادر كنند بايد فرهنگ مردم آنها را مطابق خواست خود عوض  كنند.و اگر فرهنگي مبتني بر عقايد مذهي  زهد و پارسايي باشد بازاري  براي آنها به وجود نمي آورد  كه بتوانند  هر روز ابزار و اسباب  آرايش جديد وسايل تزييني  و امثال آن به آنها عرضه كنند آنها هم خريدار باشند بلكه بر اساس اعتقادات مذهبي و اخلاق ساده زيستي  از اسراف  و تبذير پرهيز  مي كنند و  چندين  سال از هر وسيله اي استفاده مي كنند .اين گونه عقايد واحساسات به سود آنها نيست . زيرا آنها مي خواهند هر چه بيشتر  توليدات خود را به فروش برسانند و بازار خوبي براي كالاهايشان پيدا كنند .  براي اين منظور  هم  بايد فرهنگ آن مردم  را به فرهنگ مصرفي تبديل كنند . دليل  اينكه آنها  اين فرهنگ را بر ما تحميل كرده اند تامين منافع اقتصادي  خودشان است .  پس انگيزه اصلي دشمنان از هجوم فرهنگي اقتصاد و جلب  منافع مادي است . تامين منافع  اقتصادي  ، بزرگترين  هدف مهاجمان فرهنگي امروز هدف  بيشتر  مهاجمان فرهنگي اين است كه از اين  هجوم به عنوان يك ابزار استفاده كنند  و گرنه هرگز براي مسائل فرهنگي  اصالتي  قايل نيستند و در زندگي غير از ارضاي شهوات وارضاي جنون پول اندوزي  خود چيز ديگري  برايشان مطرح نيست . همه چيز در حكم وسيله  است براي رسيدن به اين اهداف .  هر تلاشي  هم كه انجام دهند  ، چه در كشور  خودشان و چه در جوامع ديگر  ، همه مقدمه اي است براي

اقتصاد، رفاه  مادي ، شهوت جنسي وامثال آن حتي مسائلي مانند تسلط سياسي ، نظامي  ، برتري  علمي  _  تكنولوژيكي و مانند آن وسيله است . چنين مردمي وقتي به جوامع ديگر تهاجم فرهنگي مي كنند آنرا به عنوان يك  ابزار بكار  مي گيرند و گرنه قصد اصلاح فرهنگ ديگران را ندارند ، در فكر اين نيستند  كه اعتقادات آنها درست است يا غلط ، باورها و ارزشهايشان صحيح است يا خطا .  اگر آنها براي مردم دل مي سوزاندند اول سعي مي كردند كه بارها  و  ارزشهاي  خود راتصحيح  كنند . پس اگر در صدد تغيير فرهنگ مردم هستند به دليلي منافع اقتصادي است كه به دنبال آن هستند .اولين نتيجه اي كه آنها از اين كارخود مي گيرند آناست كه غرور مردم را مي شكنند وقتي مردم فرهنگ  خود را مردود شمردند  مانند آن است كه هويت اجتماعي خود را از دست داده باشن .  وقتي ملتي از فرهنگ  خود دست بردارد و تابع  ديگران شود مانند آناست كه بند اطاعت وبندگي  آنها  را به گردن خود انداخته باشد . اين بندگي  وتبعيت فرهنگي  از ان رو حاصل مي شود كه انا ابتدا  توانسته اند غرور و شخصيت مردم را خرد كنند و آنان را تابع خود سازند .  در نتيجه به خود اتكا ندارند واز آنان خود هويتي  نخواهند داشت . با اينهمه ،  اين ابتداي كار آنهاست .هدف اصلي آنها اين است كه آداب  و رسومي  را كه به مردم تزريق  مي كنند ،  بپذيرند  .  مظاهر هجوم فرهنگي قابل تامل است كه خداوند نمي فرمايد كار شياطين جن وانس آناست

كه حق  ديگران راتضعيف كنند ،  ظلم نمايند يا قتل وغارت كنند بلكه كار شياطين تا نگذارند ايمان به آخرت بينش معنوي ، ارشهاي والا و فوق مادي براي انسانها  مطرح شود .  آنها تمام فعاليتهاي خود را متوجه اين مساله ساخته اند ، چون اگر تهاجم  فرهنگي واقع شد در ساير قسمتها نيز به پيروزي رسيدهاند  آنچه در مقابل مفاسد ، انحرافات ،  اشتباهات و  سوء استفاده هاي مستكبران مانند سدي  ايستاده است افكار و اعتقادات  صحيح و باورهاي  اصيل است  با وجود اينهاست كه آنان نميتوانند  به اهداف خود نايل شوند . از اينرو تلاش مي كنند كه اين  دژ محكم  را تسخير كنند . پس اصلي ترين  كاري كه دشمنان انبياء در سطح اجتماعي انجام مي دهند ، تاثير گذاردن بر انديشه هاست . از اين مطالب ،  پاسخ  اين سوال هم مشخص گرديد  . كه هجوم فرهنگي باچه شيوه اي انجام مي گيرد  مظاهر هجوم  فرهنگي در هر زماني متناسب با وضعيت همان زمان خواهد بود .البته گذشته ها براي ما مطرح نيست . آنچه براي مامطرح مي باشد اين است كه بدانيم مظاهر  هجوم  فرهنگي در جامعه ما و در وضعيتي  كه اكنون  در ان زندگي مي كنيم چيست  محورهاي  اصلي اين بحث در سه بخش خلاصه مي شود : 1-بينشها  و باورها ؛ 2_ گرايشها ، 3_ رفتارها  كردارها  در بخش  باورها ، دشمنان سعي مي كنند كه بينش ما را نسبت به هستي و انسان تغيير دهند .  اگر دشمنان بخواهند اعتقاد ما را نسبت به خدا ، آغاز و انجام جهان ، معنويات ، روح ، فرشته

، وحي ، حساب و كتاب عوض كنند اول تلاش مي كنند كه اين مسائل را افسانه ، خيالبافي  و خرافه معرفي نمايند . ولي  امروز فلسفه  دنياي غرب مي گويد : اصلا اعتقاد داشتن نسبت  به مسائل غير مادي خرافات است .چيزي را كه نمي بيني و حس نمي كني ، نپذير   و گرنه ايده اليست و خيالاتي شده اي . اگر هم اعتقادي پيدا كردي نسبت به آن تعصب نداشته باش هر كسي براي خود اعتقادي دارد . توهم اعتقادت را براي خودت داشته باش . اما نبايد اصرار داشته باشي كه حرف من حق است وحرف تو باطل ؛ ... « عيسي به دين خود موسي به دين خود » . به زعم و گمان آنها اولاً انسان حق ندارد  به چيزي  يقين پيدا كند ، چون اصلا چيز باور كردني در عالم  وجود ندارد. ثانيا به فرض آنكه به چيزي اعتقاد پيدا كرد حق ندارد عقيده خود را به ديگران تحميل كند . با اين فرض ، كسي حق  ندارد كسي را دعوت كند كه اسلام را بپذيرد  . حتي بت پرستي  هم براي  خود نوعي اعتقاد است ونبايد آنرا نكوهش كرد . اصول  و ارزشهاي ديني  و تشكيكهاي مهاجمان دشمن براي  اينكه مسائل  اعتقادي جدي  گرفته نشود تبليغات مي كند ؛ مي گويد : دين يك سلسله  پندارهايي است  ولي نبايد به اعتقاد ديگران كاري داشته باشد .در حالي كه عمده شعارهاي پس از انقلاب ما بر اين اساس بود كه « ما انقلابمان را به همه جهان صادر مي كنيم »؛ يعني ما يك سلسله باورهاي ديني دارم كه

مي خواهيم آنها را براي  ديگران هم اثبات كنيم  اجباري  هم نسبت به پذيرش  حرفمان نداريم . تنها مي گوييم  حرف ما را بشنويد اگر دلايل  ما براي شما قابل قبول  است بپذيريد . اما در زمينه  مسائلي  ارزشي : در مدت هشت سال جنگ  تحميلي ، مردم به اشكال مختلف  به جبهه ها كمك مي كردند ، از پيرزن و پيرمرد وخرد و كلان به طور كلي ، هر كس به هر شكلي كه مي توانست كمك مي كرد . همه اين كمكها به دليل باورهايي بود كه مردم به خدا و قيامت و حساب و كتاب داشتند ، و به خاطر يك سلسله ارزشهايي بود كه بدانهادل بسته بودند : ايثار ، فداكاري ، جانبازي و امثلا آن. اهميت  اين مسائل براي آنها چنان  بود كه حاضر بودند جان خودرا بدهند ولي اين ارزشها مخدوش نشود . پس پاي بندي  به اين ارزشهاست كه چنين حماسه هايي را مي آفريند .اگر موفق شوند كه اين پاي بندي رااز مردم ما بگيرند دراهداف پليد خود پيروز شده اند . لذا براي  سست كردن پاي بندي مردم سعي مي كنند كه اين ارزشها را اعتباري جلوه دهند . استعمارگران  براي اينكه جامعه ما را از عمل به مسائل  ارزشي خودباز دارد يعني  از رفتاري كه به نفع مستكبران نيست جلوگيري كنند ،  چنين دسيسه هايي را بكار مي گيرند . آنها مي دانند كه رفتار ملت ما و دستگاه ارزشي كه تا كنون برايش  مطرح بوده  موجب شده است كه قدرتي در آنها بوجود آيد كه اگر تمام قدرتهاي جهان دست به دست هم دهند

نتوانند با اين ملت مبارزه كنند و او را به زانو در آورند . پاي بندي به اين اعتقادات و ارزشها براي استكبار ، گران تمام مي شود و او را در مبارزه سياسي ، نظامي  واقتصادي به شكست  وادار مي كند تا آنجا كه مي بيند  هيچ راه ديگري  جز مبارزه فرهنگي وجود ندارد . مبارزه فرهنگي ،  بهترين  شگرد دشمنان دشمنان  ما در مبارزه  سياسي به جايي نرسيده اند ، هر چند به تشكيل و سازماندهي گروهكها ،  تشكيلات و حزبها دست زده اند . در مباره و جنگ تحميلي نيز به نتيجه اي نرسيده اند . با محاصره اقتصادي  و  مصادره كردن پولها و اجناس خريداري شده ما نيز به نتيجه اي نرسيدند  تنها  راهي كه براي آنان باقي مانده مبارزه فرهنگي است ؛ مثلا نفوذ در مراكز فرهنگي و ديني ، به اسم  دين دنبال آن هستند كه ببينند موقعيت زمان چه چيزي اقتضا مي كند . اگر بتوانند بي پرده  اسلام را مي كوبند و اگر نتوانند به اسم « تحقيقات جديد » و « اسلام نوين » ، مطالبي را مطرح مي كنند كه  اساس اعتقادات  و ارزشها ي اسلامي ما را سست كنند ؛ آنها ميدانند كه آنچه حيات جهانخواران  غرب را به خطر مي اندازد  اسلام واقعي و اعتقاد به ارزشهاي آن است . اكنون  آثار اسلامي  انقلاب در كشورهاي بسيار ظاهر شده است . اهميت مبارزه با هجوم فرهنگيدر مقابل هجوم فرهنگي ، وظيفه ماچيست ؟ با توجه به ابعاد اين هجوم ،  پيدا  كردن پاسخ اين سوال چندان مشكل نيست . وقتي معلوم شده هجوم 

فرهنگي به چه شيوه هايي انجام ميگيرد مشخص مي گردد كه از چه نقاطي مهاجم حمله مي كند . آنگاه اگر مراقب باشيم وغافل نمانيم مي توانيم موضع مناسب اتخاذ كنيم .در اين حال ، اولين وظيفه ما آناست كه عظمت خطر را به درستي درك كنيم ، تصور نكينم كه مساله ساده اي است ، بايد متوجه باشيم كه دشمن  مي خواهد هويت مارا به عنوان يك ملت ، از بين ببرد ، دين ما را به عنوان  با ارزشترين پديده  هستي ، از ما بگيرد ، انديشه هاي اخلاقي ما را كه جانمان  را بايد براي حفظ آنها فدا كنيم از بين ببرد وتربيت اجتماعي خانوادگي  و فردي  ما را كه مرهون روابط پدر ومادر ، زن و شوهر و دولت و مردم  است ، همه را تحت تاثير  فرهنگ خود قرار بدهد  و اگر اين روند ادامه پيدا كند نسل آينده ما نه ايمان محكمي  خواهند داشت ، نه شناخت يقيني ، نه جهان بيني روشني ، نه  دستگاه ارزشي محكمي  ونه رفتار ثابتي  كه ناشي  از هويت فرهنگي خودش باشد . بنابراين  ، بايد  خطر  راخوب درك  كنيم .  اگر چنين آنگاه  مي دانيم كه چه  بايد بكنيم . آنان  كه با مسائل اسلامي كاري ندارند دست كم ، براي مليت خودشان هم كه شده ارزشهاي كشور خود را فراموش  نكنند و با تقليد از مظاهر فرهنگي غرب در مد لباسها وفيلمها و ساير موارد مشابه  فرهنگ دشمن را رواج ندهند . در ميان همه فرهنگها ،  فرهنگ اسلام است كه مي تواند در مقابل دشمنان با تمام قدرت مقاومت كند

.اين مطلب را مدتهاست  كه آنها فهميده اند ؛ لذا بيش از يك قرن است كه تصميم گرفته اند براي مقابله با  فرهنگ اسلامي آن را كم رنگ بلكه بي رنگ و بي رمق كنند .آنها نقشه كشيده اند كه در كشورهاي اسلامي ،اسلام  را طوري وانمود كنند كه كارايي لازم را نداشته باشد . براي اين منظور ، بهترين  راه را اين ديدند كه اسلام  را مثل مسيحيت امروز اروپا  به معابد و مساجد  منحصر كنند و اسلام را از  دخالت  دادن در امور زندگي  اجتماعي و سياسي  معاف كنند . ايمان زدائي و ايجاد شك يكي از ابزارهاي تهاجم فرهنگي هيچ راهي براي آمريكا و ابرقدرتها بهتر از اين نيست كه بدون جنگ و كشتار ، و بدون اينكه پولي خرج كنند و حساسيتي ايجاد نمايند ، ايمان را از دلهاي مردم بزدند و بزدايند . اين كار به سادگي  انجام مي شود :  با سخنرانيهاي علمي ، كتابهاي فلسفي  ، فيلمها ، نمايشنامه ها و چيزهايي از اين قبيل به نام پيشرفت  علم ، ترقي فرهنگ ، فلسفه هاي نوين و ... هيچ راهي بهتر  و موفق تر از اين وجود ندارد .

مديريت فرهنگ سازمان

دكتر سليمان ايران زاده (عضو هيات علمي دانشگاه)

خلاصه كتابچاپ نيكنام .انتشارات مولف .تابستان 1377تهيه و تنظيم : مژگان دانشمند 1390مطالعات ميداني گيرت هاف استيد در مورد تاثير فرهنگ بر روش هاي مديريت در كشورهاي مختلف جهانمجموعه نقشه فرهنگي اين تحقيق با استفاده از اطلاعات جمع آوري شده بوسيله دو نوع پرسشنامه انجام گرفت تهيه اطلاعات مورد نياز مستلزم 116000 پرسشنامه و قرار دادن آن ها در اختيار افراد

مورد نظر در هفتاد كشور جهان و جمع آوري آن ها بود. گستردگي اين تحقيق آن را به عنوان بزرگترين پژوهشي كه در زمينه سازمان انجام شده شناسانده است. رابطه تئوري هاي مديريت با فرهنگ ملي در عصر حاضر تمامي مردم از لحاظ فرهنگي شرطي شده اند يعني جهان را آنگونه مي بينند كه آموخته اند ببينند. تئوري هاي انعكاس محيط فرهنگ ملي خاصي است كه تئوريسين در آن اقدام به تئوري پردازي مي كند با توجه به اين مطلب كه آمريكا امروز رهبري دانش سازمان مديريت و علوم رفتاري را در دست دارد و تئوري هاي شرطي شده را بر اساس فرهنگ خود تدوين مي كند و آن را به ساير كشورهاي جهان صادر مي كند. در اينجا به تحليل برخي تئوري هاي معروف و مورد توجه مديريت در زمينه هاي انگيزش رهبري و سازمان از ديدگاه فرهنگ ملي مي پردازيم. انگيزش:چرا رفتار افراد آنچنان است كه رفتار مي كنند براي تحليل علت رفتار تئوري هاي بسياري ارائه شده است. مورد توجه ترين اين تئوري ها از سوي مك كله لند مازلو هرزبرگ و وروم عرضه شده اند. از نظر مك كله لند محرك رفتار هر كس در نيازي است كه به Achieve دارد. مازلو سلسله مراتبي بودن نيازهاي انسان را پيش كشيده است. عوامل بهداشتي عمدتا معادل نيازهاي سطوح پايين مازلو است كه آن ها را فيزيولوژيك و تامين ناميده است و محرك معادل نيازها مرتبه بالاتر مازلو است (مانند احترام و خوديابي ) و تئوري دو عاملي هرزبرگ كوشش مي كند بين اين دو يعني عوامل بهداشتي و محرك ها تمايز قائل

شود. ووروم  به نقش انتظار در انگيزش مي پردازد و تئوري هاي انتظار را در مقابل تئوري هاي Drive مطرح مي كند. رهبري يكي از قديمي ترين ، تئوريسين هاي رهبري در ادبيات جهاني ماكياولي (1527-1468) است . وي تكنيك هاي مشخص استفاده از قدرت باقي مانده را كه از جمله آنان نيرنگ رشوه و ترور مي باشد، توضيح داده است كه اين كار در قرن هاي بعد براي وي شهرت بدي به بار آورده است. ماكياولي در ايتالياي زمان دست به قلم برد و آنچه كه وي توضيح داده است در حقيقت همان شرايط فاصله قدرت زياد مي باشد. توماس مور انگليسي در اتوپيا دولت مبتني بر آراي عمومي را به منزله مدل مطلوب به عنوان انتقاد از شرايط سياسي زمان خود مطرح مي كند. در حقيقت در ادبيات مديريت كشور ديگري مانند فرانسه كه از فاصله قدرتي بيشتر نسبت به آمريكا برخوردار است ، نسبت به مديريت مشاركتي اندكي حساسيت وجود  دارد ، در كشورهايي مانند سوئد، نروژ، و  آلمان كه فاصله قدرت آن ها كمتر از آمريكا است نسبت به مدل هاي مديريتي كه حتي حق تعميم به مشاركت را به كاركنان مي سپارد ، دموكراسي صنعتي بيشتري وجود دارد. تنها تئور رهبري آمريكايي كه تاحدودي آن هم به طور غير مستقيم نقش فرهنگ را از ياد نبرده است، تئوري اقتضايي رهبري فيدلر مي باشد . فيدلر اعتقاد داشت شخصيت هاي متفاوت از رهبري براي شرايط سخت و آسان لازم است. به طور مثال تئوري MBO مديريت بر مبناي هدف manage by objective  در سازمان هاي آمريكايي كه فاصله قدرت آن ها

متوسط است براي تفهيم و توجه به نتايج عملي در سراسر سازمان استفاده مي شود. سازمان اگر ساير شرايط يكسان فرض شود، افراد در فرهنگ يا فاصله قدرت زياد ترجيح مي دهند كه تصميمات متمركز باشد زيرا حتي افراد مافوق به مافوق تر خود وابسته هستند اين امر سبب مي شود كه تصميمات تا آنجايي كه ممكن است بالا رود، افراد در فرهنگ فاصله قدرت كم مايلند كه تصميمات غير متمركز باشد . شكستن حصار سنت هاي بوروكراسي و سلسله مراتب و خروج از آن در حركت به سمت سازمان هاي ماتريسي وموقت و سيستم سازماني باانعطاف كه اخيرا متداول شده است در فرهنگ هاي مختلف با عكس العمل هاي متفاوت مواجه شده است. تاثير محيط روي فرايند مديريت فرهنگ سازمان واقعيت اين است كه هر سازماني محاط در نظامات فرهنگي ، اجتماعي ، سياسي ، قانون گذاري، اقتصادي و تكنولوژي مي باشد، اعمال مي كند. آن ها روي نظامات درون سازماني بويژه مديريت فرهنگ سازمان نفوذ دارند. درواقع اعتقادات ، ارزش ها و الگوهاي اساسي رفتار در سازمان متاثر از فرهنگ حاكم در جامعه مي باشد زيرا اهداف سازمان ها در راستاي اهداف حكومت در جامعه شكل مي گيرد و همچنين افراد سازمان نيز چندين سال سابقه القاي فرهنگ جامعه را دارند و با يك مجموعه اعتقادات وارزش ها وارد سازمان  مي شود و با توجه به  موقعيت اجتماعي و سازماني آن ها مي توانند روي فرهنگ سازمان نفوذ كنند. همچنين فرهنگ حاكم بر سازمان ها نيز روي فرهنگ جامعه تاثير مي گذارد . زيرا امروزه جامعه شامل مجموعه اي از سازمان ها و

افراد آن ها مي باشد. فضاي فرهنگ ملي :فرهنگ ملي  در ارتباط با فرهنگ سازماني عبارت است از مجموعه اي پاسخ هايي كه هر جامعه براي مسائل گوناگونش پيدا مي كند كه يا بر تجربيات نسل هاي گذشته قرار دارد و يا از طريق دست يابي به توانايي ها و ذخيره هاي تازه حاصل آمده است و به طور كلي بستري است كه در آن تجربيات الگوها و قالب هاي رفتاري ، ذهنيت ها ارزش ها هنجارها ، كدها و نمادهايي شكل مي گيرد كه به نوعي بر فعاليت ها و فرهنگ سازمان ها تاثير مي گذارند. اين مجموعه از طريق يادگيري ، فرهنگ پذيري و جامعه پذيري انتقال مي يابد و جهت دهنده فرهنگ سازماني مطلوب است و مي تواند فرهنگ مناسب سازماني را تسهيل و حمايت كند يا متوقف يا كند سازد .عوامل اصلي و موثر بر فرهنگ ملي :تاكيد بر كلمه اصلي در اين قسمت بر اين علت است كه با توجه به وسعت موضوعات مرتبط با فرهنگ عوامل بي شماري را مي توان معرفي كرد كه هر يك به نحوي بر فرهنگ جامعه تاثير مي گذارد . عواملي كه در اين قسمت معرفي مي شوند، عواملي اصلي و عمده موثر بر فرهنگ مي باشند كه به اعتبار مطالعات انجام شده در فرهنگ كشور ايران تشخيص داده شده اند. اين عوامل عبارتند از : اوضاع اقليمي موقعيت جغرافيايي مذهب نظام حاكم بر جامعه (در سطح خرد و كلان)هر يك از عوامل فوق در ايجاد و تقويت يا توسعه مشخصات فرهنگي جامعه موثر مي باشند. 1-اوضاع اقليمي : اوضاع اقليمي به حدي در

خصوصيات فرهنگي يك ملت موثر است كه عده اي از جامعه شناسان و پژوهش گران تمامي خصوصيات فرهنگي يك ملت را در تاثيرات ناشي از اوضاع اقليمي محل سكونت آن ملت  مي دانند. يكي از نظريه پردازان معروف در زمينه تاثير شرايط اقليمي بر افكار و روحيات انسان ابن خلدون مي باشد. از ديرباز نيز صاحب نظران مختلف مانند ارسطو نيز عقايد خود را در اين زمينه بيان داشته اند. السورت هانينگتن تاثير عوامل آب و هوا را در فعاليت هاي مختلف انسان قاطع و يقين كننده و حتي فعاليت هاي فكري انسان را محصول آب و هوا مي دانست . ابن خلدون نيز از افرادي بود كه به تاثير عميق آب و هوا در همه فعاليت هاي انساني اعتقاد داشت. منابع طبيعي سرشار و وسعت زمين از يك سو نوعي اطمينان به آينده و از سوي ديگر قدرت سازگاري با نوسانات زندگي را در خلق و خوي ايراني تقويت كرده است. 2-موقعيت جغرافي : الگوي روابط سياسي و تجاري كشور كه خود از عوامل تعيين كننده فرهنگ مي باشد وابسه به موقعيت جغرافياي كشور است. قرارداشتن دريك منطقه سوق الجيشي از نظر سياسي يا دور بودن  از اين گونه مناطق . ابن خلدون نيز در راستاي تاثير عوامل جغرافيايي بر افكار و رفتار انسان، ربع مسكون كره زمين را بر اساس نقش اصلي آب و هوا و درجه  حرارت به هفت اقليم تقسيم كرده است و براي هر يك از اقاليم هفت گانه ويژگي هاي طبيعي وانساني خاصي برشمرده كه به نظر وي عامل تعيين كننده در آن ها درجه حرارت و بارندگي است.

ابن خلدون ويژگي هاي جسمي و روحي انسان را محصول محيط جغرافيايي مي داند و تاثير وراثت را در اين مسئله دخيل نمي داند.3-مذهب : مذهب يك ملت، روح آن ملت و جايگاه اصلي ارزش ها و هنجارهاي آن ملت است، ميان مذهب و جامعه (مذهب الهي و غير الهي ) يك داد و ستد هميشگي وجود دارد. منظور از مذهب در اين قسمت، برداشت جامعه از يك آئين يا دين الهي مي باش نه واقعيت آن آئين يا دين الهي . در ايران آئين زرتشت نوعي ديد تعميم دهنده و كلي نگري را در فرهنگ ايران پرورانده است كه هنوز هم در نگرش ايرانيان به چشم مي خورد پس از ظهور اسلام و بروز مسئله اعراب و ايرانيان استقبال ايرانيان از اسلام، از سويي تحت تاثير تعليمات اين مذهب، روحيه مبارزه با ظلم و پويايي و ارزش هاي اخلاقي والا در جامعه ايراني تقويت شد اما از سوي ديگر استبداد حاكم بر جامعه و مغاير بودن اصولي جامعه با حكومت، باعث بروز برداشتي خاص و در بسياري موارد متضاد از مذهب اسلام گرديد كه در حد نهايت خود به صوفي گري مي رسد. 4-نظام حاكم بر جامعه در سطح خرد و كلان منظور از نظام حاكم بر تمامي ساختارها و نهادهاي جامعه از خانواده و سازمان تا دولت حاكم مي باشد. به عنوان نمونه اگر در يك جامعه اي دولت حاكم ، دولتي مستبد باشد، معمولا نظام خانواده نيز نظامي استبداد آميز مي باشد. در تاريخ كشور ايران و تا قبل از انقلاب اسلامي ، در نظام حكومتي ، فردي واحد قدرت مطلق را

دراختيار داشت و آن فرد به نام شاه يا سلطان معروف بود. به طور خلاصه مي توان گفت كه نظام هاي حكومتي ايران در طول تاريخ و تا قبل از انقلاب اسلامي نظام هاي غير مردمي خود مختار و تحكم آميز بوده است. عوامل بازدارنده و پيش برنده فرهنگ : برخي از عناصر فرهنگي وارزشي در زمينه تحقق اهداف و برنامه هاي توسعه به صورت مانع عمل مي كند(مانند ساخت هاي سنتي ، خرافه ها، ناسازگاري هاي فرهنگي و پايين بودن سطح آموزش و بهداشت) و عوامل پيش برنده فرهنگي يعني زمينه هايي كه در فرهنگ جامعه وجود دارند و مي توان با شناسايي آن ها ، براي هر گونه برنامه در سطح جامعه مشروعيت فرهنگي ايجاد كرد. عواملي كه با فرهنگ كار و سازندگي سنخيت نداشته و موجب بروز آفات كاري و پايين آمدن بازدهي و كيفيت محصولات مي شوند. عوامل بازدارنده فرهنگي اعتقاد به مسائل جبري خارج از حيطه تفكر و تعقل كم فكر كردن از جمله مواردي است كه از نظر فرهنگي بازدارنده و منفي است. كسالت ها و معلوليت هاي كاري عدم نظم پذيري و ضابطه گرايي عدم بها دادن به يادگيري و آموزش عدم انگيزه پيشرفت عدم حساسيت به وقت و زمان روحيه فردي وتك روي عوامل پيش برنده فرهنگي : عناصر فرهنگي را كه با برنامه هاي توسعه در كشور همسو هستند و در جهت تاييد يا ايفاي آن اهداف داراي ارز مثبت مي باشند ، عامل پيش برنده فرهنگ در سطح جامعه گويند. عوامل پيش برنده فرهنگي به شرح ذيل مورد تحليل قرار مي گيرد : شناخت كشف

، نوآوري يكي از ارزش هاي مهم عناصر فرهنگي است .اين ارزش منشاء بسياري از پيشرفت هاي علمي و فني جهان بوده و نيروي محركه توسعه تكنولوژيك است و به كشف اسرار طبيعت و جهان هستي منجر شده است. عنصر مهم ديگر عوامل محرك فرهنگي ، تغيير است. تغيير و تغيير پذيري يكي از ويژگي هاي مهم جامعه بالنده است. زيرا جامعه بالنده بدون تغيير پذيري نمي تواند به حيات خود ادامه دهد. سومين ارزش در عناصر فرهنگي فرد باوري است. در جامعه بالنده به عنوان يك عنصر مهم داراي ارزش است وهم نقش اجتماعي دارد و نه تنها مي تواند بر سرنوشت خود تاثير بگذارد بلكه در جامعه نيز نقش مهم برعهده دارد. كار و فعاليت و روحيه ي تلاشگري از ديگر ارزش هاي عناصر فرهنگ است درجامعه بالنده كار ارزش بالايي دارد و براي پركاري و تلاش ارج گذاشته مي شود. جامعه بالنده به زمان بسيار حساس بوده و وقت شناسي در آن يك ارزش است به ويژه در محيط كارخانه كه چندين كار مختلف همزمان انجام مي گيرد اگر  چنانچه اين همزماني رعايت نشود كارها دچار وقفه شده و آسيب هاي زيادي به كار وارد مي شود از اين رو وقت شناسي يكي از ارزش هاي مهم فرهنگ صنعتي است. ارزش دادن به كار با ديگري و اصولا روحيه تيمي و كار گروهي در جامعه بالقوه داراي يك ارزش است ماهيت كار صنعتي كار گروهي است. لازمه كار تيمي آن است كه افراد بتوانند يكديگررا تحمل كنند و اختلاف نظرها و تفاوت سليقه ها را بپذيرند و فزون برآن مدارا و انعطاف

پذيري د اشته باشند. عنصر انتقاد پذيري ارزش ديگري است كه در جامعه بالنده بسيار اهميت دارد . ايده ها انديشه ها، كارها و افراد به راحتي در معرض ارزيابي و انتقاد قرار مي گيرند و جامعه ابزار گوناگوني است براي اين بخش در اختيار دارد. متزلت اكتسابي نه ارثي : منزلت هاي اكتسابي جامعه بالنده برخلاف ميرنده كه در آن منزلت ارثي و خوني است بر لياقت ها و تلاش فردي متكي است. جامعه بوروكراتيك: جامعه بالنده ويژگي مهم ديگري دارد و آن بوروكراتيزه بودن محيط كار در آن است . اين ويژگي را مي توان به طور خلاصه در چند اصل بيان كرد. ارج گذاشتن به آموزش : طبيعي است كه ارج گذاشتن به آموزش از اعتقاد به عقلانيت بشر وعلم ناشي مي شود آموزش يعني اكتساب مهارت هاي مورد نياز جامعه صنعتي كه بدون آن اين جامعه امكان بقا ندارد از اينجاست كه در مورد جامعه بالنده سودآموزي جنبه همگاني به خود مي گيرد در هيچ جامعه اي تا اين حد گسترش پيدا نكرده است. جمع بندي و پيشنهادات و ارائه يك مدل مديريت فرهنگ سازمان از جمع بندي آن ها مي توان اين علم را به صورت زير تعريف نمود : مديريت فرهنگ سازمان فرآيندي است كه به طور مداوم به شناسايي فرهنگ موجود و مطلوب سازماني پرداخته وبه اين منظور تغيير فرهنگ موجود و توسعه و پرورش ارزش ها و الگوهاي رفتاري مطلوب اقدام شود. در اين قسمت به شرح مراحل اين فرآيند پرداخته مي شود: شناسايي فرهنگ موجود سازماني اولين اقدام در مديريت فرهنگ سازماني ، بررسي شناسايي فرهنگ

سازماني موجود است: در طول زمان كافي با يكديگر بوده و  مواجه به مشكلات عمده اي شده باشند. از فرصت هايي برخوردار بوده و با حل مسائل، شاهد آثار راه حل هاي خود باشند. اعضاي جديد را در خود پذيرفته باشند. شناسايي فرهنگ سازماني مطلوب به منظور تغيير فرهنگ موجود و پرورش فرهنگ مطلوب الگوي فرهنگ مطلوب تبيين شده باشد. مقايسه فرهنگ موجود با فرهنگ مطلوب سازماني پس از شناسايي فرهنگ موجود و فرهنگ مطلوب بايد به مقايس اين دو در چارچوب پرداخته شود. براي اين منظور در ابتدا سطح آگاهي كليه مديران نسبت به چهارچوب راهنما يا الگوي مطلوب فرهنگ سازماني افزايش يابد. هرچه سطح آگاهي نسبت به ويژگي هاي فرهنگ مطلوب توسعه يابد نكات مثبت و منفي فرهنگ موجود بهتر بررسي مي شود. تغيير و پرورش فرهنگ سازماني تغيير و پرورش فرهنگ سازماني شايد مهمترين و مشكل ترين مرحله در فرايند مديريت سازماني باشد. اول آنكه به طور كلي تغيير فرهنگ بسيار مشكل و زمان بر است و هرچه در سازمان فرهنگ عميق و قدرتمند باشد به علت تجربه طولاني افراد با فرهنگ موجود عميق و قدرتمند باشد به علت تجربه طولاني افراد با فرهنگ موجود وتعهد افراد نسبت به آن، تغيير آن مشكل تر است، زيرا منافع شخصي صاحبين قدرت در سازمان به خطر مي افتد و آن ها با تغيير مخالفت مي كند. دوم اينكه ارزش هاي نهايي غير قابل بحث و بديهي هستند كه اصطلاح فرض براي آن ها مناسب تر است. نكته سوم آنكه در سازمان هايي كه تاريخ نسبتا ايستايي را پشت سر گذاشته اند و چالش هاي

كمي را در مورد ارزش ها داشته اند تغيير بسيار مشكل است و تنها با شكست كامل و يا تغيير كامل مديريت سطح بالاي سازمان امكان تغيير در فرهنگ حاصل مي شود. لذا براي همه سازمان ها نمي توان از يك روش استفاده نمود. نكته چهارم اينكه هنگامي كه در محيط تغيير اساسي در ارزش ها صورت مي گيرد ويا تغييرات اساسي بر فرهنگ جامعه رخ دهد و سازمان نيز ارزش محور باشد، تغيير در فرهنگ سازمان ضروري مي باشد.  روش هاي تغيير و پروروش قرهنگ سازماني روش هاي مختلفي براي تغيير فرهنگ سازماني وجود دارد اين روش ها يا به دنبال ايجاد تغيير از درون هستند كه معمولا بر اساس آن ها روي افزايش آگاهي دانش و معرفت افراد تاكيد دراند ويا به دنبال ايجاد تغيير از بيرون هستند كه معمولا روي ايجاد و شرايط كاري جديد تاكيد مي ورزند. در اين قسمت به شرح مختصري از آن پرداخته مي شود الف: آموزش : تغيير وپرورش اعتقادات ارزش ها و الگوهاي رفتاري مطلوب از طريق برنامه هاي آموزش عمومي از مهمترين روش هاي تغيير مي باشد. به طور كلي آموزش يك روش اساسي ايجادتغيير در سازمان است.ب: تغيير افراد : اگر افراد سازمان تغيير كنند الگوي اعتقادات وارزش هاي حاكم بر سازمان نيز تغيير مي كند بويژه اگر تغيير در پست هاي كليدي باشد. ج: نظام ارزشيابي عملكرد : معيارهاي ارزشيابي عملكرد و مديران و ساير كاركنان مي تواند به ترويج و پرورش فرهنگ سازماني كمك كند در واقع در نظام ارزشيابي عملكرد فرهنگ سازماني ، معيارهاي تدوين گردد كه به پرورش فرهنگ سازماني

بينجامد. د: تغيير ساختار و ساير نظامات سازماني : بسياري از سازمان ها در برنامه هاي تغيير خود به تغيير واصلاح ساختار ونظام هاي سازماني مي پردازند. تغيير ساختار مي تواند بر روي فرهنگ سازمان تاثير بگذارد. ت: طراحي مشاغل : طراحي مشاغل به بررسي نحوه تنظيم و تركيب وظايف سازمان مي پردازد ،معمولا چهار روش براي طراحي مشاغل مطرح است : ويژه گري چرخش شغل، گسترش افقي غني سازي وتوسعه عمودي شغل .پ : توسعه نظام مشاركتي : يكي از روش هاي پرورش فرهنگ سازماني ايجاد و توسعه نظام مشاركتي در سازمان است. ارزيابي برنامه هاي تغيير و پرورش فرهنگ سازمانيدر واقع رهبران سازمان بايد پيوسته به ارزيابي فرهنگ سازماني و برنامه هاي تغيير و پرورش فرهنگ سازماني بپردازند. بدين صورت كه تفاوت بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب فرهنگ سازماني قبل از  اجراي برنامه ها و بعد از اجراي برنامه ها بررسي گردد. حفظ و حمايت فرهنگ سازمانيبراي وظايف مديريت منابع انساني مي تواند اثر چشم گيري روي حفظ فرهنگ سازماني داشته باشد. فرآيند گزينش واستخدام ، معيارهاي ارزيابي عملكرد كاركنان، برنامه هاي جبران خدمت،  برنامه هاي آموزش و پرورش نيروي انساني . ترفيعات بايد متناسب با ارزش هاي اساسي فرهنگ سازماني صورت گيرد . سه اقدام اساسي كه به طور ويژه درحفظ و حمايت فرهنگ سازمان مهم هستند عبارتند از : فرايند گزينش، اقدامات مديريت عالي سازمان و روش هاي جامعه پذيري.اقدامات مديريت عالي سازمان : مديران و رهبران سازمان نقوذ ونقش اساسي را در شكل دهي و تغيير فرهنگ سازماني دارند. رهبران سازماني از طريق آن چه آن ها بيان مي

كنند ونحوه رفتار خود موجب حفظ وتقويت فرهنگ سازماني يا تضعيف عناصر اساسي فرهنگ سازماني مي گردند. جامعه پذيري معمولا افرادي كه وارد سازمان مي شوند اطلاعات كامل در مورد فرهنگ سازماني ندارد.نقش فرهنگ در بهبود رفتار كار هنگامي كه فضاي فرهنگي مناسب جهت فعاليت هاي صنعتي وجود دارد، صنايع جهت توليد محصولات با كيفيت ترغيب مي شوند، لذا ايجاد و اعتلاي چنين محيطي بويژه در كشورهايي كه الگوي اجتماعي واقتصادي آن ها مقيد به سنت است ، ضروري است. از ديدگاه ملي نيز بدون ايجاد چنين فضايي توسعه و درون زا كردن صنايع و تكنولوژي امكان پذير نمي باشد. برخي از عوامل اصلي كه در ارتباط با فضاي صنعتي مطرح است از اين قرار است : فرهنگ صنعتي كه مبتني بر روحيه علمي و در سطح بسيار وسيع باشد. درك درست ازانتقال صنايع و صنايع مناسب وجود نيروي انساني خلاق و شايسته سرمايه كافي رابطه قوي بين مصرف كنندگان وتوليد كنندگان ايجاد ظرافت هاي جديد فرهنگ صنعتي مناسبفرهنگ به مثابه روح است در كالبد سخت افزار، رشد و توسعه صنعتي وتكنولوژي قبل از هر چيز مستلزم فضاي مناسب است تا بتواند تحقق يابد .نقش فرهنگ درشكل دادن به احساس وانديشه و رفتار انسان بسيار اساسي است. در هر صورت فرهنگ، ريشه تمام رفتارهاي اجتماعي است پس براي تعيين يا بهبود رفتارهاي اجتماعي بايد فرهنگ جامعه را تغيير داد. تعريف فرهنگ : فرهنگ يعني عقايد ، عادات ونرم ها، مهارت ها ، هنرها و ... متعلق به انسان ها در زمان و مكان مشخص. پرورش، اصلاح علايق ، هيجانات ، سليقه و رفتار كه منجربه

ايجاد انديشه هاي نو رفتار نو و كردار نو شود. دانش ادب، علم، تعليم و تربيت و آثار علمي وادبي يك قوم يا ملت. فرهنگ به عنوان علم عمران  مكمل تاريخ فرهنگ عبارت است از راه زندگي متعلق ه دسته اي از مردم . فرهنگ عبارت است از الگوي انديشه و رفتار .خاستگاه فرهنگ پنج عامل به عنوان خاستگاه فرهنگ در ميان جامعه شناسان مطرح است : زبان و ادب، دين و آيين معيشت و اقتصاد، تاريخ و رويداد، جغرافيا و شرايط اقليمي .ويژگي هاي فرهنگ فرهنگ آموختني است. فرهنگ خشنودي است. فرهنگ وحدت و يگانگي مي آفريند. فرهنگ امري اجتماعي است. فرهنگ امري ذهني و تصوري است. فرهنگ سازگاري مي آورد. عوامل فرهنگي و بهبود روابط كاري اگر برنامه فاقدتاكيد و هماهنگي با محورهاي فرهنگي جامعه باشد،نتيجه مثبت نخواهد داشت، اما چون نهادهاي فرهنگي معمولا ديرپا هستند، در برابر هرگونه تحول و تغييري مقاومت نشان مي دهند. بهره وري موتور محركه پيشرفت وتوسعه به طور كلي بهره وري نسبتي است بين ستاده و داده ، به عبارت ديگر مقدار ستاده اي كه از مقدار معيني داده بدست مي آيد. اين رابطه را مي توان به صورت زير نوشت : وري بهره=  (ستاده )/(داده )افراد متناسب با جايگاهي كه در آن قرار مي گيرند بهره وري را تعريف مي كنند ، مثلا يك فرد در مقام توليد كننده از بهره وري تعريفي متفاوت ارائه مي دهد تا موقعي كه در جايگاه مصرف كننده يا در جايگاه يك مقام دولتي قرار دارد. الف : از ديدگاه مصرف كننده ب: از ديدگاه توليد كننده ج: از ديدگاه

كارگران و كارمندان د: از ديدگاه دولت ح از ديدگاه ملت تجربه ژاپن ژاپن از جمله كشورهايي است كه در زمينه بهره وري در صنعت و توليد از پيشتازان به شمار مي رود و سيستم جديد بهره وري و در واقع در اين كشور شكل گرفت. اين حركت گسترده در ژاپن به سال هاي پس از جنگ جهاني دوم باز مي گردد. بعد از شكست درجنگ ودر دوره هاي بازسازي ، مديران و رهبران اجتماعي اين كشور تلاش فزانيده اي را براي حركت دوباره ژاپن به سوي پيشرفت صنعتي آغاز كردند. رشد و بهره وري در صنايع ژاپن پيشرفت صنايع وافزايش ميزان بهره وري توليدات صنعتي كشور ژاپن مورد توجه جهانيان قرار گرفته است. آمار رسمي نشان مي دهد كه بهره وري ژاپن از سال 1960 تا 1978 بيش از 4 برابر رشد كرده است.عوامل افزايش بهره وري در ژاپن شبكه هاي متمركز كارخانه تكنولوژي گروهي كنترل كيفيت درمبدا يا نقطه شروع كار روش توليد به هنگام (just in time) سيستم توليد يكسان سيستم توليد كانبان به حداق رساندن زمان تنظيم دستگاه ها در زمينه اعمال روش هاي مديريت در موسسات و بنگاه هاي اقتصادي ژاپن به موارد زير مي توان اشاره كرد: استخدام مادام العمر نگرش به كاركنان مديريت مشاركتي دواير كنترل كيفيت توجه به تمامي جنبه هاي زندگي كاركنان ارزشيابي وترفيع بطئي كنترل غير رسمي شبكه پيمانكاران اتحاديه هاي دولتي *پايان*

فرهنگ سازماني

نويسنده: ادگار شاين مقدمه: در كتاب فرهنگ سازماني نوشته ادگار شاين به بحث درباره فرهنگ درون سازمان ها كه يكي از مهمترين مقولاتي است كه هرسازمان با آن رو به رو است

پرداخته شده است.فرهنگ به معناي ارزش هاي مشترك ميان افراد يك گروه از قبيل يك خانواده، يك سازمان يا يك كشور است. واژه فرهنگ سازي، واژه اي بسيار جوان است كه اولين بار توسط ادگار شاين مطرح شد. شاين در اين باره مي گويد: اگر شما فرهنگ را هدايت نكنيد فرهنگ شما را هدايت مي كند و ممكن است حتي متوجه نشويد فرهنگ سازماني پديده اي ملموس نيست و به راحتي قابل شناسايي نيست. خلاصه ي كتاب فرهنگ سازماني                نفيسه سادات رضوي نويسنده: ادگار شاين/ مترجم: دكتر محمدابراهيم محجوب/ نوبت چاپ: اول- پاييز 83/ ناشر: فرا/ چاپ: ديدآور / تعدادصفحات: 248 صفحه ************************************************* فهرست: مقدمه ناشر ديباچه مترجم ديباچه وارن بنيس پيش گفتار نويسنده معرفي نويسنده بخش يكم: مباني فرهنگ سازماني فصل اول: چرا فرهنگ سازماني مهم است؟ فصل دوم: فرهنگ سازماني يعني چه؟ فصل سوم: شالوده فرهنگ سازماني چيست؟ زندگي سازماني ساختار سازماني، سامانه ها، فرآيندها رديابي مشكلات و تلاش در رفع آنها شبكه انساني سازمان روابط و اختيارات كاركنان نظام پاداش و ترفيع سرشت انسان راستي و درستي زمان و فضا فصل چهارم: فرهنگ سنجي سازمان؟ فرهنگ سنجي سازمان بخش دوم: فرهنگ سازماني در ميدان عمل فصل پنجم: تحول فرهنگ در سازمان هاي جوان تحول فرهنگي در سازمان دهي جوان تحول جهت دار به كمك تيزبيني تحول ساختارمند از راه قلمه زني تحول با بهره گيري از رشد خرده فرهنگ ها بزرگ سازمان و از دست رفتن آشنايي سازمان مديريت مشكلات جانشيني فصل ششم: دگرگوني پايدار فرهنگ دگرگوني پايدار •    نفي وضع موجود •    تشويش بقا در برابر تشويش يادگيري •    مباني روان

شناختي تشويش يادگيري •    ايجاد امنيت رواني در آموزش نحوه حركت گروه پيشتاز فصل هفتم: فرهنگ در سازمان هاي بالغ فرهنگ سازمان هاي بالغ ساز و كار تغيير فرهنگ در ميانسالي بحران ميانسالي و خطر زوال تغيير فرهنگ انقلاب مورد نمونه فصل هشتم: ديدار فرهنگ ها فصل نهم: واقعيت هاي فرهنگي براي رهبران جدي فرهنگ ***************************************************************** مقدمه: در كتاب فرهنگ سازماني نوشته ادگار شاين به بحث درباره فرهنگ درون سازمان ها كه يكي از مهمترين مقولاتي است كه هرسازمان با آن رو به رو است پرداخته شده است. فرهنگ به معناي ارزش هاي مشترك ميان افراد يك گروه از قبيل يك خانواده، يك سازمان يا يك كشور است. واژه فرهنگ سازي، واژه اي بسيار جوان است كه اولين بار توسط ادگار شاين مطرح شد. شاين در اين باره مي گويد: اگر شما فرهنگ را هدايت نكنيد فرهنگ شما را هدايت مي كند و ممكن است حتي متوجه نشويد فرهنگ سازماني پديده اي ملموس نيست و به راحتي قابل شناسايي نيست. كوه يخي است كه تنها قله آن آشكار است و بخش عمده آن ناپيدا و پنهان است ولي در واقع نمايانگر شيوه زندگي واقعي اعضاي سازمان است. فرهنگ را روح سازمان و انرژي اجتماعي تعريف مي كنند كه مي تواند سازمان را به جلو راند يا از حركت باز دارد و اين توان بالقوه به خاطر تاثيري است كه فرهنگ بر رفتار كاركنان دارد. نظريه پردازان سازماني در دهه هاي اخير با تصديق اين كه فرهنگ نقش مهمي در زندگي اعضاي سازمان دارد به اين امر توجه كرده اند از نظر آنان، فرهنگ، نخست، تعيين كننده مرز سازماني

است و دوم نوعي احساس هويت در وجود اعضاي سازمان تزريق مي كند و سوم اينكه موجب مي شود كه در افراد نوعي تعهد نسبت به چيزي به وجود آيد كه آن چيز بسي بيش از منافع شخصي فرد است. همچنين فرهنگ به عنوان نوعي چسب به حساب مي آيد كه مي تواند از طريق ارايه استانداردهاي مناسب سازمان را به هم متصل كند و سرانجام فرهنگ به عنوان يك عامل كنترل به حساب مي آيد كه موجب به وجود آمدن يا شكل دادن به نگرش ها و رفتار كاركنان مي شود. اين ايده هميشه وجود دارد كه سازمان تا زماني كه در انجام وظايف خود موفق است فرهنگ موجودش خوب است همين كه نشانه هاي شكست در سازمان بروز كند گمان مي رود عناصري از فرهنگ ناكارا هستند و بايد دگرگون شوند و شاين توصيه مي كند: هرگز عزم تغيير فرهنگ نكنيد، كار را به عزم گشودن گره اي از كار خود سازمان آغاز كنيد. فرهنگ سازماني عموما در يك سازمان شكل مي گيرد و افراد فعال در آن سازمان با آن فرهنگ رشد مي كنند. بهترين راه كسب آگاهي از آنچه در جهان مي گذرد تجربه كردن جهان است و در اين خصوص استفاده از مشاوره خبرگان اين راه بسيار موثر است. سازمان هايي كه در اين زمينه ياري بخواهند، مي توانند تكاپويي براي شناسايي واقعيت هاي سازمان خود داشته باشند. به عبارتي بسياري از پژوهشگران در سازمان ها مي خواهند چيزهايي را كه افراد سازمان به دلايلي پنهان نگه مي دارند را كشف كنند. در همين راستا يك مشاور سعي مي كند از ضمير پنهان سازمان

اطلاعات جامعي به دست آورد. به عبارتي تحقيق باليني در اين خصوص داشته باشد و با اين شيوه راهي براي گشودن گره هاي فرهنگي پيدا مي شود. فرهنگ مهم است زيرا هر اقدامي بدون آگاهي از نيروهاي فرهنگي، ممكن است پيامدهاي پيش بيني نشده و ناخواسته داشته باشد. جدي گرفتن فرهنگ يعني اين كه پيش از دست زدن به هر كاري به پيامدهاي نيروهاي فرهنگي بيانديشيم. ادگار شاين: آموزگار و استاد ممتاز رشته مديريت مدرسه اسلوان در ام آي تي است. وي دوره كارشناسي را در سال 1947 در رشته آموزش عمومي در دانشگاه شيكاگو و دوره كارشناسي ارشد را در سال 1949 در دانشگاه استانفورد در رشته روانشناسي اجتماعي دريافت كرد و در ادامه نيز در همين رشته در سال 1952 به اخذ درجه دكترا از دانشگاه هاروارد نايل گرديد. وي در راستاي خط اصلي كاري و پژوهشي خود در زمينه هاي ديگر روانشناسي نيز فعاليت مي كرد. ويراستار نشريه توسعه سازماني است و از سال 1972 تا 1981 نيز رييس گروه مطالعات سازماني مدرسه مديريت اسلو وان بود. داستاني درباره شركت آتاري زماني كه دوران اوج بازي هاي آتاري بود، مدير عاملي آوردند كه سابقه بازاريابي داشت. او در فضاي فرهنگي رشد كرده بود كه در آن بنگاه داري به معناي برقراري يك نظام خوب شغلي و پرداخت پاداش هاي فردي بود ولي درآتاري تعدادي مهندس و برنامه نويس بي آداب و ترتيب وجود داشت. وي تصميم گرفت كه پاداش هاي فردي مشخص كند تا رقابت بيشتري ايجاد شود به همين خاطر گزينه مهندس ماه را تهيه كرد ولي اين كار او موجب دلسردي

افراد و رفتن گروهي از بهترين مهندسان بود. مدير علي رغم نيت درستي كه داشت، نمي دانست نوآوري در توليد بازي هاي كامپيوتري همان فضاي يكدل و بي ريايي بودكه به افراد فرصت مي داد حس نوانديشي يكديگر را برانگيزند در واقع نتيجه كار مهم بود و كسي اهميت نمي داد كه سهم افراد در توليد چقدر است ولي شيوه مدير جديد براي پرداخت پاداش به نحوي بود كه بيشترين سهم نصيب مهندس ماه مي شد كه برگزيده وي بود. مقوله فرهنگ در ادغام، تملك و مشاركت ها وقتي سازمان هايي با فرهنگ هاي خاص در هم مي آميزند، يكديگر را مي خرند يا به شيوه هاي گوناگون مشاركت مي كنند آثار فرهنگ آشكارتر مي شود. در تركيب فرهنگ ها در مجموع سه حالت پديد مي آيد: -    جدايي            - چيرگي        -آميختگي جدايي: برخي مواقع ممكن است تفاوت فرهنگي بين سازمان ها باعث جدا شدن دو سازمان شود و در برخي مواقع عملاً يكي شدن فرهنگ دو سازمان غيرممكن است. برخي مواقع نيز به لحاظ اين كه مالكان موسسات نمي خواهند اعتماد مشتريان نسبت به يك بنگاه از بين رود، با وجود خريد يا ادغام چند موسسه، سعي مي كنند هر موسسه فرهنگ خاص خود را پيش برد. به عبارتي از يكي شدن فرهنگ سازمان ها جلوگيري مي كنند مانند يك شركت قفل سازي بزرگ در سوئد كه شركت هاي قفل سازي محلي را مي خريد ولي مالكيت خود را پوشيده نگه مي داشت در اين حالت بايد فرهنگ را همسو نگه داشت تا رويارويي و فرسايش پيش نيايد. در مشاركت اين همسو سازي سخت تر است شركت هايي

كه 50-50 هستند يعني مالكان به طور مثال از دو كشور مختلف يا دو سازمان با نگرش هاي مختلف هستند همسو شدن آنها بسيار مشكل تر است. چيرگي: زماني كه فرهنگي بر فرهنگ ديگر چيره شود به طور مثال: زماني كه بنگاهي، بنگاه ديگر را  مي خرد. فرهنگ بنگاه خريدار معمولاً چيره مي شود زماني كه هيولت پاكارد (اچ پي) شركت آپولو را خريد كاركنان آن را وادار كرد كه قوانين HP را فراگيرند. اگر مشاركت بين دو بنگاه وجود داشته باشد. معمولاً همسو شدن فرهنگ ها به سختي صورت مي پذيرد، برخي اوقات شعارهاي مشترك به همراه بهترين فرهنگ يا شعارهاي هر يك از طرفين، به عنوان فرهنگ رايج در سازمان جاري مي شود. در برخي ديگر از مشاركت ها يا ادغام ها مثل ادغام كرايسلر و بنز نيز اين فرهنگ از هم جدا مي مانند.  آميختگي: حالتي كه فرهنگ ها در هم مي آميزند يا يكي مي شوند. به نظر برخي اين حالت خوب است چون از بهترين روش هاي همديگر استفاده مي كنند، ولي در عمل با تركيب در فرهنگ، معمولاً فرهنگ جديدي خلق مي شود كه به فرهنگ هاي موجود تحميل مي گردد. راه ديگر اين است كه روش هاي گوناگون دو سازمان در قياس با يكديگر و در قياس با روش هاي متعالي و پذيرفته ديگران سنجيده شود و بدين ترتيب استانداردهاي تازه اي در سازمان برآيند جاري مي گردد. به طور مثال واحد حسابداري يك سازمان از يك شريك و واحد منابع انساني از شريك ديگر مي آيد يا رييس هيات مديره از يك شركت و مدير عامل از شركت

ديگر برگزيده مي شود. ولي در هر حال اگر به مقوله هاي فرهنگي موجود در هر سازمان توجه نشود ادغام دو سازمان با يكديگر گاهي به جدا شدن آنها يا سقوط هر دو بنگاه و از دست دادن نيروهاي كاري و فعال سازمان مي انجامد. انواع سازمان ها: سازمان هاي نوپا: كه هنوز هويت فرهنگي آنها شكل نگرفته است و تحت كنترل بنيان گذاران خود هستند به عبارتي فرهنگ حاكم بر آنها بازيابي ارزش ها و باورهاي پايه گذاران آنهاست. سازمان هاي ميانسال: كه اعضاي هيات مديره آن غير موظف و برگزيده از سهامداران سازمان هستند و تاكنون چند نسل مدير حرفه اي بر سازمان حكم رانده است. بنابراين بحث فرهنگ در اين سازمان ها سه وجه دارد: 1-    حفظ مباني كه به بلوغ و كاميابي رسيده اند مثل فرهنگ جذب نيرو در كميته جذب 2-    يكپارچه سازي و همسو سازي خرده فرهنگ ها مثل استفاده از گردش درخواست ها از مديريت محصول تا توليد و در نتيجه ارسال براي مشتري 3-    شناسايي و تغيير فرهنگ هايي كه در اثر تغيير محيط بيرون به طور پيوسته ناكارا مي شوند. بنگاه هاي سالخورده: اگر دگرگون نشوند با محيط سازگار نشوند و مباني فرهنگي خود را تغيير ندهند به صورت نادرست رشد مي كنند و فرهنگ آنها به معني جدي براي آموزش و تحول بدل مي شود اين سازمان ها بايد براي ادامه بقا وارد دگرگوني عميق شوند. در اين زمان براي بسياري از كاركنان كنار گذاشتن برخي فرهنگ ها كه در سازمان جزو ارزش ها محسوب مي شود بسيار مشكل است و به همين دليل يا سازمان

را ترك مي كنند يا سازمان مجبور مي شود عذر آنها را بخواهد. فرهنگ خاصيتي از گروه است هرگاه در گروهي تجربه مشترك كافي گرد آيد فرهنگي در آن جوانه مي زند اين فرهنگ مهم است زيرا برآيند نيروهاي عظيم و نهفته اي است كه رفتار فردي و گروهي ما را مشخص مي كند. فرهنگ سازماني اهميت ويژه اي دارد زيرا مباني فرهنگي، استراتژي،اهداف و روشهاي كار سازمان را معين مي كنند. فرهنگ سازماني: براي فرهنگ سازمان مي توان سه پرده تودرتو در نظر گرفت: پرده اول: جلوه هاي ظاهري اين بخش از فرهنگ چيزهايي هستند كه در بدو ورود در يك سازمان يا بنگاه قابل لمس هستند مثل نحوه چيدن مبلمان يا معماري ساختمان كه در بدو ورود به يك سازمان مشخص هستند. به طور مثال با ورود به يك سازمان مشخص مي شود كه همه افراد داراي شور و شوق هستند حركت در سازمان جاري است جلسه هاي فراوان و لباس هاي غيررسمي كاركنان جلب توجه مي كند اين ها جلوه ظاهري سازمان هستند ولي هنوز معني اين ظواهر براي شما مشخص نشده است. پرده دوم: ارزشهاي مورد حمايت در اين قسمت بايد چراهاي جلوه هاي ظاهري (پرده اول) مشخص شوند به طور مثال چرا كارمندان لباس غير رسمي دارند چرا افراد با يكديگر آهسته صحبت مي كنند. چرا جلسه هاي خيلي محدود برگزار مي شوند. در واقع مباني فرهنگي كه به عنوان ارزش در سازمان وجود دارند در اين پرده مورد بررسي قرار مي گيرند به طور مثال ممكن است در بنگاهي مشورت همه افراد با يكديگر براي رسيدن به يك نتيجه

بهتر ارزش به شمار آيد ولي در بنگاه ديگر ارزش در انديشه فردي است كه به طور مشخص حريم اشخاص محترم شمرده شود و به افراد مهلت داده مي شود پيش از دست زدن به هر كاري خوب آن را سبك و سنگين كنند. با اين مقايسه شايد شخص بتواند راحت تر تصميم گيري كند كه در كدام يك از دو بنگاه بالا مي تواند كاركند. در عين حال ممكن است كه مباني پرداخت حقوق و پاداش هردو سازمان يكسان باشد و به عبارتي شخص را در اين مورد دچار سردرگمي كند. پرده سوم: باورهاي مشترك براي اين منظور بايد ببينيم كه در گذشته باورها و پندارهاي پايه گذاران و رهبران اصلي كه آنها را به سمت پيروزي هدايت كرده اند چه بوده است هر سازماني در ابتدا توسط يك يا چند نفر يا گروه راه اندازي مي شود از ابتدا باورها و ارزشهايي در اين سازمان جاري مي شود كه اگر اين ارزش ها با محيط همسو نباشند سازمان از بين مي رود در صورتي كه اين افراد با اين ابزار چند دور موفق شوند اين ارزش ها و باورها كم كم به يك فرض مسلم و ارزش عمومي تبديل مي گردند. چند پرده اي بودن فرهنگ نشان مي دهد كه اين مفهوم، مفهومي پيچيده است و ساده انگاشتن آن مي تواند بزرگترين ريسك باشد. بنابراين بايد پذيرفت كه: 1-    فرهنگ ژرف است. اگر فكر كنيم كه مي توان آن را به راحتي تغيير داد و يك پديده سطحي است بدون درنگ شكست خواهيم خورد و در واقع ما ساخت فرهنگ را شروع مي

كنيم ولي فرهنگ به زندگي ما شكل مي دهد و مواردي كه مي بينيم به زندگي روزمره مان معني مي دهد جزو باورها و عقايد و ارزش هاي ما مي شوند. 2-    فرهنگ گسترده است. ارتباط با رييس، مشتري، همكاران، چگونه مي توانيم ترفيع گرفت و ... همگي نشان از گستردگي فرهنگ دارند. 3-    فرهنگ پايدار است. انسان ها ناپايداري را دوست ندارند و دوست دارند كه وضعيت پايداري داشته باشند بر اين اساس اعتقاد به ارزش ها و جلوگيري از سرپيچي ها نمايانگر پايداري فرهنگ است. زندگي سازماني: هر سازماني براي زندگي پايندگي خود بايد باورهايي شدني درباره اين كه چه كار مي كند و چگونه كار مي كند پرورش دهد. ماموريت و استراتژي و اهداف: نخستين بنيانگذاران و رهبران سازمان كار را با احساسي نيرومند نسبت به هويت و ماموريت آغاز مي كنند و احساس به اين كه چه مي خواهند باشند؟ كدام كالاي بازار را مي خواهند پديد آورند؟ هويت آنها چيست؟ و دليل وجودشان كدام است؟ حالا براي اين كه بتوانند سرمايه فراهم كنند با آن كه مي دانند كارشان ريسك دارد و ممكن است جواب ندهد بايد داستانهايي باور نكردني حول اين پرسش ها بپرورانند و آنها را به اولين گروه كاركنان بقبولانند. اگر كار جواب داد وسازمان موفق شد اين باورها حكم قانون پيدا مي كنند. ساختار سازماني، سامانه ها، فرآيندها: ساختار سازماني رسمي بنگاهي ممكن است عمودي و چند لايه باشد اما چنانچه سازمان با اين ساختار كامياب شود باور مي كند كه راه درست سازمان دهي اين است. سازمان ديگري ممكن است داراي ساختار افقي باشد كه

با چند كميته و گروه كه بخش هايي از وظايف آنها با يكديگر تداخل دارد سازماندهي شده باشد در صورتي كه اين سازمان هم به موفقيت برسد رمز آن را در سازمان هاي Horizontal مي داند. در برخي از سازمان ها ممكن است شعب آن از لحاظ فرهنگي داراي فرهنگ هاي گوناگوني باشند به طور مثال در شعب يك شركت هواپيمايي روابط بسيار راحتي برقرار بود ولي در دفتر مركزي قوانين خشك و خسته كننده اي از قبيل يكي بودن رنگ لباس ها، نوع ميزها در سالن غذاخوري و ... وجود داشت. با بررسي مشخص شد كه مشتري اصلي دفتر مركزي پنتاگون است كه افراد آن نظامياني مقرراتي بودند و بايد Discipline آن حفظ مي شد. به عبارتي هر يك از واحدها بايد خرده فرهنگ هاي خود را داشته باشند هر سازمان براي سامان دهي كارها و شناسايي فرآيندهاي بازاريابي راهكارهايي مي انديشد و براي اين كه بتواند به نحو موثرتري كاركند سامانه هاي لازم براي گردش اطلاعات نظام پرداخت پاداش و نظارت پديد مي آورد. اين سامانه ها در حين كار، رفته رفته به شكل محكمات در مي آيند بطوري كه يكي از كاركنان بنگاه به بنگاه ديگري منتقل شود و آموختن شيوه كار درسازمان جديد را دشوار مي يابد. رديابي مشكلات و تلاش در رفع آنها: سازمان ها براي رمزگشايي از محيط بيروني ساز و كارهاي گوناگوني پديد مي آورند. گزارش گيري پيوسته از نيروي فروش، بازارسنجي رسمي، ايجاد واحدهايي براي كسب آگاهي از وضع بازار و گزارش به سازمان و شيوه هاي ديگر. هر بنگاهي از ديدگاه خود اين روزنه ها را به كار مي گيرد كه

اگر به پيروزي بيانجامد به درستي ديدگاه خود ايمان مي آورد. بسياري از بنگاه ها ابزار اصلي رديابي ناراستي ها را در عملكرد مالي مي دانند به طور مثال بهاي سهام، نسبت بدهي به ارزش خالص، گردش نقدينگي يا سهم شركت از بازار را معيار قرار مي دهند. حالا اگر ساختار سازماني بنگاه برحسب رشته فعاليت شكل گرفته باشد ممكن است در واحد مالي نيز خرده فرهنگ پيدا شود و بر اين اساس براي تعيين معيارهاي عملكرد سازمان بين واحدهاي مالي، مهندسي، بازاريابي و توليد ناسازگاري پديد مي آيد. بنابراين مشخص شد كه نشانه ناراستي يا ضعف عملكرد بنگاه به بنگاه فرق مي كند و در پندارهاي فرهنگي آنها مي نشيند. الگوهاي مختلفي براي برخورد با ضعف عملكردها وجود دارد. -    در برخي از بنگاهها شخص خطاكار را بي درنگ اخراج مي كنند. -    در برخي ديگر از بنگاه ها فرهنگ پدرسالاري نيرومند و ارزش هاي استخدام دايم وجود دارد و شايد حتي به روي گناهكار هم نياورند ولي وظايف پايين تري به او واگذار كنند و چشم انداز آينده شغلي او را تنگ تر سازند. -    در برخي از شركت هاي ديگر خطاكار را درمحوطه پنالتي قرار مي دهند. به عبارتي چون ازيك خانواده هستند شغل شخص از وي گرفته نمي شوند ولي ممكن است از ماموريت در پروژه بركنار شود و وادار شود تا براي خود ماموريت ديگري بيابد. -    در برخي شركت هاي ديگر از سرزنش خودداري مي شود ولي در عوض به يافتن ريشه شكست پرداخته مي شود. شبكه انساني سازمان: افراد شاغل در يك سازمان، روابط بين آنها، سامانه انگيزش و پرداخت

پاداش ، ميزان كار تيمي، رابطه بين مدير و كارمند، ارتباطات و ساير فرآيندهاي محيطي كار كمابيش به فرهنگ افراد و سازگاري آنها با فرهنگ سازمان مرتبط است. آشكارترين بازتاب فرهنگ زبان و برداشت هاي مشترك است كه به ويژه در چارچوب ملي به خوبي ديده مي شود. بنابراين مدتي طول مي كشد تا رفتارهاي موجود در يك سازمان براي افرادي كه تازه وارد هستند جا بيافتد. روابط و اختيارت كاركنان: در هر سازماني از روابط رسمي و غيررسمي ميان افراد باورهايي پديد مي آيد كه با سازمان هاي ديگر متفاوت است. در برخي از سازمان ها روابط بين فرادست و فرودست به كوتاهترين حد مي رسد. افراد يكديگر رابا نام كوچك صدا مي زنند در جاي خود به مراتب بالاتر رفته و كار درست انجام مي دهند حتي اگر سرپيچي از دستورات بالاتر باشد. در برخي از سازمان هاي ديگر رده بندي رسمي رعايت مي شود و رجوع به رده هاي بالاتر يا چالش با فرادست خلاف شمرده مي شود. نظام پاداش و ترفيع: يكي از راه هاي ترفيع و پاداش درسازمان ها بالابردن رتبه است اما اين مسئله در سازمان هاي مختلف متفاوت است.در برخي از سازمان ها و براي برخي از كاركنان ترفيع و دريافت هاي مالي نماد اصلي جايگاه فرد است. در برخي از سازمانها عنوان افراد و شمار كاركناني كه فرودست آنها كار مي كنند يا تعداد كاركناني كه در يك پروژه هستند و بودجه پروژه مهم است. يكي از دشوارترين كارهاي افراد تازه استخدام شده اين است كه در نظام پاداش و تلاش سازمان چگونه بايد قدم بردارند، چه كاري

مستحق تشويق و درخور پاداش و كدام كار سزوار تنبيه است. سرشت انسان: ديدگاه ديگري كه فرهنگ سازمانها را جدا مي كند باور به خوبي يا بدي ذاتي و ميزان تغييرپذيري يا تغييرناپذيري انسان است. برخي مديران بر اين باورند كه انسان ها به طور ذاتي تنبل هستند و جز با انگيزش و نظارت كار نمي كنند و ديگري عقيده دارد كه انسان به طور ذاتي برانگيخته است و فقط بايد منابع و فرصت هاي مناسب در اختيار وي قرار داده شود. راستي و درستي: در هر فرهنگي مردم بر اين باور بزرگ مي شوند كه چه وقت، چه چيزي را به عنوان درست و راست بپذيرند. اما رفته رفته مي آموزيم به تجربيات خود و شواهد علمي اعتماد كنيم. در برخي از شركت ها مثل D.A.C سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه هر موضوعي بايد به بحث گذاشته شود و فقط لايه هايي ارزش آزمون دارند كه از دالان بحث گذشته باشند. زمان و فضا: تفاوت فرهنگ ها از نظر نگرش به زمان، بستگي به تلقي آنها از خطي بودن اين منبع دارد. در هر زمان فقط يك كار مي توان انجام داد ولي در برخي فرهنگ هاي ديگر زمان تناوبي است يعني انجام چندين كار به طور هم زمان عيبي ندارد. در برخي فرهنگ ها دير آمدن مدير بر سر كار نوعي شايستگي است ولي در برخي ديگر توهين محسوب مي شود. فرهنگ سنجي سازمان: هرگاه سازماني در شيوه اجراي عمليات با دشواري هايي روبرو شود يا بخواهد پيش از ورود به فرآيند ادغام، تملك يا مشاركت خودآزمايي استراتژيك كند بحث فرهنگ سنجي به

ميان مي آيد براي فرهنگ سنجي در يك سازمان به طور معمول، فقط پرسش نامه ها و طرح سوالات نمي تواند موثر باشد چرا كه: -    نمي دانيد چه بپرسيد و چگونه بپرسيد. با توجه به اين كه فرهنگ داراي وجوه مختلفي است، محدوده سوالات مشخص نيست. برخي معتقدند در چند قالب خاص مي توان تمام سوالات را محدود كرد ولي با توجه به فرهنگ هاي مختلف اين پرسش ها نمي توانند هميشه موثر واقع شوند. -    پرسش از افراد درباره مشتركات بي معني است چرا كه دسترسي به باورهاي نهفته مشترك براي هيچ كس آسان نيست. -    آنچه موجب ناخشنودي كاركنان است شايد چاره ناپذير باشد. به اين دليل كه آن چيز ممكن است جزو تار و پود سازمان ولي براي كاركنان ناخوشايند باشد. به طور مثال ارزش زباني به كارها در سازمان ها عموميت دارد و كاركنان اغلب مايل اند كار گروهي و اعتماد ميان كاركنان بيشتر شود ولي در عمل مي بينيم كه به بحث پاداش و انگيزش نسبت به دستاوردهاي فردي و رقابت ميان كاركنان بهاي بيشتري داده مي شود. تحول فرهنگي در سازمان دهي جوان: معمولاً در يك سازمان نوپا، فرهنگ بر اساس نگرش هاي پايه گذاران و كارآفرينان آن تعريف شده و به كارمنداني كه استخدام مي شوند انتقال داده مي شود با پيشرفت سازمان اين نگرش ها عمومي شده و به عنوان مرجع در ميان افراد گسترده مي شود يكي از موثرترين افراد در فرهنگ سازماني رهبر سازمان است. در سازمان هايي كه با تفكرات بنيانگذاران آنها پيش مي رود طرح نظرات و ايده هاي جديد كه از

طرف ديگران مطرح مي شود به طور عمده با به خطر افتادن موقعيت شغلي طرح كننده همراه است هرگونه پيشنهادي كه براي تغيير عمدي فرهنگ چه از درون سازمان و چه از بيرون آن طرح شود به احتمال قوي يا ناديده گرفته مي شود يا با ايستادگي روبرو خواهد شد. تحول جهت دار به كمك تيزبيني: اگر بتوان به فرهنگ به چشم سازوكاري براي رسيدن به محيطي هدفمند و پيش بيني پذيرتر نگاه كرد، مي توان با آشكار كردن مايه ها و عناصر فرهنگي سازمان به افراد سازمان كمك كرد. پس از تيزبيني اگر به اين نتيجه برسيم كه بايد فرهنگ موجود را محكم تر كنيد چند سازوكار اساسي در اختيار داريد: -    كمك به كارمندان تازه وارد براي سازگاري با قالب فرهنگ -    شناسايي و تشويق رفتارهاي سازگار با فرهنگ موجود -    شناسايي و تنيبه رفتارهاي ناسازگار با فرهنگ موجود -    برگزاري برنامه هاي آموزشي، گردهمايي و پندآموزي تحول ساختارمند از راه «قلمه زني»: افرادي را كه فرهنگ هسته سازمان را دارند و در عين حال صاحب باورها و ارزش هايي هستند كه با جهت گيري آينده سازمان سازگار است را شناسايي كنيد و به پستهاي كليد بگماريد، آنان را جايي بنشانيد كه به عنوان مديران فرهنگ موجود از سوي ديگران پذيرفته شوند. تحول با بهره گيري از رشد خرده فرهنگ ها: در بين افراد و گروههاي كاري در سازمان، به طور مثال در بين مهندسين باورهاي مشتركي وجود دارد كه ممكن است با باورهاي مديران شركت تفاوتهايي داشته باشد به طور مثال مديران باورهاي مشتركي بر محور مسايل مالي دارند و اصولاً به كاركنان

به شكل مركز هزينه نگاه مي كنند در حالي كه مهندسين با توجه به مرجعي كه در بيرون سازمان و در درون جامعه حرفه اي قرار دارد اين انديشه را نمي پذيرد. براي مهندس همواره مهم است كه محصولي با نهايت زيبايي توليد كند كه زمان و هزينه بيشتري را مي طلبد ولي اين ممكن است براي مدير قابل قبول نباشد. بزرگي سازمان و از دست رفتن آشنايي سازمان: زماني كه خرده فرهنگ ها در سازمان كوچكي شكل مي گيرد افراد مشكلات را بطور خودماني حل مي كنند، با نظرات همديگر آشنايند و به يك اشاره نسبت به رفع اشكال اقدام مي كنند. ولي با گسترده شدن سازمان افراد ناچار مي شوند به فرآيندهاي رسمي و مقررات روي آورند و اين مقررات جاي روابط اشخاص را مي گيرد. در اين زمان است كه كار تيمي به كار سياسي تبديل مي شود و واحدها به مراكز قدرت و مديران هر واحد مي كوشند تا مسائل دروني خودشان را پر اهميت تر جلوه دهند و مهندسين به پروژه ها به صورت سود و زيان نگاه مي كنند و مديران مياني فوايد پروژه را در قالب آندسته از موضوعات مالي كه در ذهن مدير عامل جاري است مطرح مي كنند. مديريت مشكلات جانشيني: در اين زمان كم كم سازمان به سمتي پيش مي رود كه قدرت از دست بنيان گذاران آن به سمت مديران نسل دوم، سوم و چهارم پيش مي رود. انتقال قدرت همواره با مشكلاتي همراه است چون احساس كاركنان نسبت به بنيانگذاران سازمان جا افتاده است با كنار رفتن وي ممكن است كه بخش بزرگي از فرهنگ

سازماني به چالش كشيده شود در اين مرحله ممكن است كه مديران نسل هاي بعدي با اصولي كه به عنوان فرهنگ در سازمان جاري بوده و موافق نباشند و آنها را كنار گذارند. بنابراين بايد طراحي فرآيندها به گونه اي باشد كه لايه هايي از فرهنگ كه به سازمان هويت، توانايي ويژه و امنيت رواني مي بخشد، تقويت شود. سرانجام زماني كه بنيانگذار از قدرت كنار گذاشته شود فرصتي است براي تغيير جهت فرهنگ سازماني به شرطي كه جانشين به اصول و ارزش هاي سازمان معتقد باشد. دگرگوني پايدار: نفي وضع موجود: تغيير همواره با معناي آموختن نيست، بايد مسايلي را هم كه پيش از اين آموخته بوديم و الان مزاحم هستند را نيز كنار بگذاريم. دريك سازمان بايد ببينيم كه آيا سازمان پيروز مي تواند عوض شود؟ يا نخست بايد نوعي تهديد يا حس شكست يا بحران شديد وجود داشته باشد تا افراد را به تغيير برانگيزد؟ برخي معتقدند كه بايد نوعي تهديد يا حس شكست يا بحران شديد وجود داشته باشد تا انگيزه اي براي آموختن چيزهاي جديد فراهم شود. بنابراين هر تغيير با نفي وضع موجود آغاز مي شود. ناخشنودي و بيم سرچشمه نفي موجود: اين سرچشمه مي تواند از موارد زير حاصل شود: -    بيم اقتصادي، اگر عوض نشوم شكست مي خورم و بازار را از دست مي دهم. -    بيم سياسي، اگر عوض نشوم گروه هاي نيرومندتر برنده مي شوند. -    بيم فناوري، اگر عوض نشوم از ديگران عقب مي مانم. -    بيم حقوقي، اگر عوض نشوم جريمه مي شوم. -    بيم اخلاقي، اگر عوض نشوم خودخواه، بدجنس و غير

مسئول جلوه خواهم كرد. -    ناخشنودي دروني، اگر عوض نشوم به آرزوهاي خود نمي رسم. رسوايي، سرچشمه نفي وضع موجود: يكي از نيرومندترين انگيزه هاي دگرگوني سازمان، مي تواند وقوع حادثه (مثل انفجار چلنجر) يا رسوايي (مثل خودكشي يك مدير) باشد. نياز به ادغام، تملك، مشاركت، سرچشمه نفي وضع موجود: يكي از بارزترين سرچشمه هاي نفي وضع موجود زماني است كه دو بنگاه در يكديگر ادغام مي شوند يا مشاركت مي كنند يا يكديگر را مي خرند. مسئله فرهنگي مسئله اي است كه متاسفانه در اين هنگام به آن توجهي نمي كنند و پس از ادغام نياز آن مطرح مي شود. رهبر فرهمند، سرچشمه نفي وضع موجود: يك رهبر فرهمند گاهي با توجه به اين نكته بقاي سازمان را تضمين مي كند: ما وضع مان خوب است اما اگر ياد بگيريم كه كارها را به شيوه تازه انجام دهيم وضع مان بهتر خواهد شد. به اين ترتيب كاركنان نسبت به آينده شركت اميدوار خواهند بود. در مقابل مديراني كه همواره از اوضاع خراب شركت صحبت مي كنند و عنوان مي كنند كه بايد دگرگوني پديد آيد گاهي با واكنش هايي از سوي كاركنان مواجه مي شوند. البته كاركنان هم در صورتي كه از وضع اقتصادي خبر نداشته باشند همواره تصور مي كننند تمام زحماتي كه مي كشند به نفع مديران است و هميشه از آنها سوء استفاده مي شود. مدير فرهمند بايد اين ترديدها را رفع كند. نياز به آموزش و تربيت، سرچشمه نفي وضع موجود: بسياري از سازمان ها آموخته اند كه تنها با آموزش مي توان مديران را وادار به انجام كارها به شيوه

هاي تازه كرد. كاركنان حرف مدير را قبول نمي كنند، مگر اين كه حقايق مالي بنگاه به آنها آموزش داده شود. تشويش بقا در برابر تشويش يادگيري: نياز به تغيير و كنار گذاشتن برخي از عادات هميشه اين تشويش را بهمراه دارد كه آيا مي توانيد به بقاي خود ادامه دهيد يا خير به طور مثال زماني كه چيزهاي تازه مثل كار با كامپيوتر يا تغيير شيوه مديريت عنوان مي شود تحولاتي را در پيش دارد. مباني روان شناختي، تشويش يادگيري: -    ترس از ناتواني موقت: احساس ناتواني در فرآيند تبديل از شيوه اي به شيوه ديگر -    ترس از تنبيه شدن به دليل ناتواني -    ترس از دست دادن هويت شخصي: اگر طرز فكر شخص سرچشمه نيرومندي براي شخصيت وي باشد ممكن است نخواهد به خواسته هاي فرهنگ جديد گردن نهد. به اين ترتيب اگر اين تشويش وجود داشته باشند همواره سپرهاي دفاعي در ميان افراد وجود خواهد داشت. اين افراد ممكن است به عبارتي خود را مجاب كنند كه فرهنگ جديد پايدار نيست و گذرا است. ممكن است شانه خالي كنند و خود را مجاب كنند كه اين كار به او ربطي ندارد يا بهانه تراشي كنند و در مقابل خواسته هاي مديران مقاومت كنند. براي رهايي از اين موضوع مديريت بايد همواره دو اصل را مورد توجه قرار دهد: 1-    تشويش بقا بايد قبل از تشويش يادگيري باشد. 2-    به جاي افزايش تشويش بقا بايد تشويش يادگيري را كاهش داد. ايجاد امنيت رواني در آموزش: -    به كسي كه آموزش داده مي شود اين باور القا مي شود كه آموختن به سود

آنها است. -    بايد موجبات آموزش رسمي براي كاركنان فراهم شود. -    با توجه به اين كه شيوه يادگيري افراد با يكديگر فرق دارد يادگيرندگان در طراحي فرآيند يادگيري خود مشاركت كنند. -    كسي كه وقت، زمينه و مربي خوبي نداشته باشد نمي تواند چيزي ياد بگيرد. -    الگوهاي مثبت در آموزش وجود داشته باشد شايد لازم باشد شيوه جديد انديشه قبل از آموزش ديده مي شود. -    بايد گروههايي براي بحث درباره آموزش ها وجود داشته باشند كه پاسخگوي پرسش هاي افراد باشند. -    ساختار پاداش و تنبيه سازمان بايد به گونه اي باشد كه فرد را موظف به آموزش كند. براي يادگيري مفاهيم تازه اساساً دو ساز و كار وجود دارد: يكي تقليد از يك الگو و ديگري تعريف نقش هايي براي خود تا آن گاه كه يكي از آنها به طور صحيح عمل كند. انتخاب با مديريت است. مدير مي تواند با استفاده از الگوها و برنامه ها و فيلم هاي آموزشي اين تغيير را منتقل كند يا انكه آموزندگان را تشويق كند در محيط كاري خود جست و جو كنند و راه خويش را بيابند. بعد از مرحله آموزش، بايد مفاهيم تازه را نهادينه كرد به گونه اي كه رفتارهاي جديدي پديد آيند. اگر اين رفتارها انتظارات افراد را در محيط كار مرتفع كند به يك عنصر پايدار در وي و در گروه تبديل مي شود. براي شروع اين حركت بايد گروه هايي به عنوان پيشتاز در سازمان تشكيل شوند تا آموزش ها براي آنها شروع شود و آنها حركت را آغاز كنند و با توجه به اين كه نوآوري امري

ناشناخته و آزاردهنده است نمي توان همه سازمان را در يك زمان به آن دچار كرد. گروه پيشتاز بايد در حاشيه كارهاي جاري خود و نقاط ضعف عناصر فرهنگي موجود و همسويي و ناهمسويي آنها با تغييرات مورد نظر را شناسايي و ارزيابي كنند. آنان نيازمند زمان، بودجه، منابع اطلاعاتي و حتي مشاور هستند. بايد قبول كنيم كه تغييرات فرهنگي در سازمان گاهي ممكن است چندين سال به طول انجامد. نحوه حركت گروه پيشتاز: در قدم اول بايد ببيند كه چه تغييراتي شدني است گام بعدي اين است كه وضع مطلوب چيست؟ در صورتي كه وضع مطلوب به روشني مشخص نشود، پس از چندي معلوم مي شود راهي براي تغيير فرهنگ كنوني به وضع مطلوب وجود ندارد، پس بايد وضع كنوني را ارزيابي كنيم تا مشخص شود فاصله اين وضع با وضع مطلوب چقدر است. در گام بعدي بايد گام هايي را كه براي اين فرآيند نياز است مشخص كنيم. هر گام به درستي بررسي و شكافته شود. به طور مثال اين كه در فروش مشكل داريم كافي نيست. بايد مشخص شود مشكل از محصول است؟ قيمت محصول ما بالاست؟ طيف خريداران ما قدرت مالي مناسب ندارند؟ خدمات ما درست نبوده؟ و ... بعد از اين مرحله بايد نقشه راه و فرآيندها مشخص شوند اگر نيازي به آموزش هاي خاصي است اين آموزش ها ديده شوند. در اين ميان رهبران بايد نقش عمده اي را ايفا كنند. آنان بايد داراي مشخصات زير باشند: -    حرفش را باور كنند. -    حرفش شفاف و معقول باشد. فرهنگ سازمان هاي بالغ: فرهنگ سازمان هاي بالغ با فرهنگ در

سازمان نوپا تفاوت دارد. مهم ترين ويژگي سازمان ميانسال اين است كه فرآيندهاي مديريتي را مديران ترفيع يافته طرح كرده اند نه كارآفرينان و پايه گذاران آن. منظور از ميانسالي آن است كه پايه گذاران سازمان درمالكيت يا جايگاه سازماني نباشند يا حداقل دو نسل از اداره سازمان به دست مديران حرفه اي گذشته باشد. پايه گذاران عموماً پاي بند اصول و قوانيني هستند كه ريشه در اقتصاد ندارد و اين عقايد را به سازمان تحميل مي كنند. از سوي ديگر مديران حرفه اي راه پيشرفت خود را از دل سازمان مي دانند و سعي مي كنند تا با سالم نگه داشتن اوضاع سازمان به خصوص اوضاع مالي آن را پيش برند. در سازمان ميانسال تصميمات و حركت هاي فرهنگي به گونه ديگر است مديران بايد تصميم بگيرند كه آيا بايد موقعيت جغرافيايي خود را گسترش دهند به توليد كالاهاي جديد دست بزنند بازارهاي تازه پيدا كنند تعداد شركت ها را افزايش دهند يا به ادغام و تملك شركت هاي ديگر فكر كنند. در سالهاي آغازين زندگي سازمان، مديران و رهبران فرهنگ سازمان را مي سازند ولي در دوران ميانسالي، فرهنگ سازمان، مديران را مي سازند كه يكي از دوره هاي سخت و خطرناك رشد فرهنگي سازمان همين دوره است چرا كه ممكن است با برخي از باورهاي غلط حركت سازمان به طور كامل منحرف شود. با گسترش سازمان از نظر توليدات، شركت هاي تابعه، گسترش جغرافيايي و ... خرده فرهنگ هاي نيرومندي رشد مي كنند كه بايد در فرهنگ كلان سازمان به آنها توجه شود و سعي شود تا اين خرده فرهنگ ها را

با فرهنگ سازمان همسو كرد. ساز و كار تغيير فرهنگ در ميانسالي: در اين دوران باورهايي كه در سازمان جدي بودند به عنوان يك حكم مقدس  شمرده مي شوند. كارمندان بر اين باورند كه آنچه در ديروز موجب رشد سازمان بوده، مي تواند فرمول فردا هم باشد. به همين دليل با تغيير فرهنگ بايد عملاً فرهنگ هاي جديد را به فرهنگ هاي موجود سازمان گره زد و نمي توان فرهنگي را كاملاً جايگزين فرهنگ قديم كرد. در چنين فرآيندي دريافت اطلاعات دقيق مربوط به نفي شديد وضع موجود است كه مديريت ارشد را برمي انگيزد. به همين منظور، تيم تغيير بايد تصميم بگيرد كه چگونه از نقاط قوت فرهنگ موجود ياري گيرد و نقاط ضعف را تصحيح كند و بنا به اقتضا براي ورود فرهنگ به جنبه هاي ديگر برنامه ريزي كنند. بحران ميانسالي و خطر زوال: كاميابي هاي پي در پي، باورهاي نهفته مشترك محكمي را پديد مي آورد كه منجر به ايجاد فرهنگي نيرومند مي شود پايداري سازمان در درون و بيرون در اين روند يك امتياز به شمار مي آيد. اما زماني كه سازمان به دليل اشباع بازار يا كهنگي كالا بخت رشد نداشته باشد برخي از اين باورها به زنجيري بر گردن سازمان بدل مي شوند اين حالت ربطي به سن سازمان ندارد ولي اگر نياز باشد تا در سازمان تغيير فرهنگي ايجاد شود سن سازمان مطرح مي شود. در سازمان ميانسال تقريباً محال است كه مديران قبول كنند تا اين باورها از بين بروند يا تغيير كنند چرا كه اين باورها موجبات افتخار و اعتماد به نفس سازمان را فراهم مي آورند.

در اين سازمان شناسايي اين باورها بسيار مشكل مي شود كاري است كه از عهده مشاور يا مدير سازمان هم ممكن است خارج باشد در برهه اي كه رشد سازمان كند مي شود، دو گزينه درميان است: 1-    تغيير سريع بخش هايي از فرهنگ با هدف اين كه سازمان بتواند در يك فرآيند چرخش خود را با محيط هماهنگ سازد. 2-    زير و رو سازي كامل سازمان و فرهنگ اش در يك سازمان دهي مجدد از طريق ادغام، تملك يا اعلام ورشكستگي. تغيير فرهنگ انقلابي: چنانچه تغيير فرهنگ برنامه ريزي شده و ساختارمند نتايج لازم را به دست نياورد رهبران به تغييرات با شدت بيشتري مي پردازند يكي از مرسوم ترين روش ها در اين سازمان اين است كه مدير عاملي از بيرون مي آورند تا با نگرش جديد ساختار سازمان را تغيير دهد. در اين راه معمولاً اختيارات زيادي به وي مي دهند كه در يك زمان مشخص براي بهتر شدن عملكرد سازمان چرخش عمده اي را حاصل كند. اگر مدير جديد موانع عمده اي در فرهنگ موجود نبيند تحت فشار سازمان چاره اي جز گذر از يك برهه تخريب فرهنگي ندارد يا اين كه در كادرهاي مديريتي موجود تغيير ايجاد كند همگي اين مسائل نشان مي دهد كه معمولاً بدون هزينه سنگين انساني تحول عمده فرهنگي غيرممكن است. مورد نمونه: شركت D.A.C به دلايل گوناگون در دهه 1980 كند و ناكار آمد شد. براي اين منظور چندين بار دست به تعديل زد ولي هنوز نتوانسته بود كه شرايط پايدار و سودآوري را پيدا كند. حركت هاي كند در تصميم گيريها موجب شده بود

تا روند حركت استراتژيك سازمان كند شود. در اين زمان تصميم گرفتند كه رابرت پالمر را به جاي كن اولسون بنشانند. پالمر شخصي بود با حضور چندين ساله در D.A.C كه نسبت به اولسون با انضباط بيشتري برخورد مي كرد. مهمترين تغييراتي كه وي در مدت چندين سال پديد آورد تمركز دادن به فرآيند تصميم گيري انضباط شديد، ريزش واحدهاي غيرمولد و از همه مهمتر كنار گذاشتن دارندگان فرهنگ كهنه بود. بسياري از كارمندان اخراج شدند، بازنشسته شدند يا سازمان را ترك كردند. آنهايي هم كه ماندند دايماً شكايت مي كردند كه پالمر در نظر دارد باورهاي سازمان را از بين ببرد و به جاي آن يك فرهنگ پدرسالاري ايجاد كند ولي بعدها مشخص شد كه موقعيت شركت روز به روز بهتر و پايدارتر شد. ديدار فرهنگ ها: (تملك، ادغام، مشاركت وساير سازمان هاي آميخته) ديدار فرهنگي زماني پيش مي آيد كه دو سازمان ادغام مي شوند مشاركت مي كنند يا يكديگر را تصاحب مي كنند. در ادغام دو فرهنگ در هم مي آميزند بي آن كه لزوماً يكي بر ديگري چيره شود. در مشاركت بنگاه برآيند با كنار هم گذاشتن فرهنگ هاي هر دو بنگاه كار را از صفر آغاز مي كند. در تملك، بنگاه خريده شده خود به خود به شكل خرده فرهنگي از فرهنگ كلان تر بنگاه خريدار تبديل مي شود. در تمام اين موارد احتمال بروز اختلاف بين كاركنان وجود دارد چرا كه كاركنان شركت فرودست به نوعي تصور مي كنند كه تحت امر و نهي كاركنان فرادست قرار گرفته اند. فرهنگ سنجي معمولاً در ابتداي كار شدني نيست زيرا مذاكرات

ادغام يا مشاركت بايد پوشيده بماند. اين خطر هست كه طرفين پيش از ايجاد سازمان برآيند نتوانند تفاوت هاي مهم خود را كشف كنند. ولي بعد از علني شدن ادغام يا مشاركت، وارد شدن در يك فرهنگ سنجي رسمي كاملاً به صلاح است. طرفين مي توانند گروه هايي تشكيل دهند كه جلوه هاي ظاهري، ارزش هاي مورد حمايت و باورهاي نهفته را در حوزه هاي اصلي مانند ماموريت، اهداف و راهكارها و ... ارزيابي كنند. هرگاه وجوه بيروني مانند بازارها و توليدات دو سازمان هم خوان باشند طرفين ممكن است گمان برند كه چون نيت هر دو خير است پس افراد خوش نيتي با رفتار يكديگر آشنا خواهند شد و براي همكاري با يكديگر اقدامات لازم را به عمل خواهند آورد. براي همين منظور حتي ممكن است در ميزان شناخت خود از يكديگر مطالب بيهوده اي هم بگويند ولي بعدها ممكن است ناگهان متوجه شوند كه شيوه كارها تفاوت هاي بزرگي دارند. در اين مرحله دام ديگري وجود دارد و آن توجيه شيوه خود و عدم توجيه منطقي طرف مقابل است. نياز به گفتمان: براي درك عميق از فرهنگ همديگر بايد با اعزام كاركنان به سازمان هاي يكديگر براي مدتي از نزديك درگير كار شويم يا با گفتمان اعضاي دو فرهنگ، باورهاي متفاوت طرفين را از عمق به سطح آوريم. (با اين فرض كه افراد دو سازمان را نمي توان با يكديگر عوض كرد بايد بر روي نحوه بازكردن گفتمان بحث كنيم.) گفتمان شكل خاصي از مكالمه است كه طرفين سعي مي كنند به جاي آن كه مسايل بين خود را با شتاب حل و

فصل كنند با آرامش به آنچه مي گويند و مي شوند به خوبي بيانديشند. هدف از گفتمان فقط گفتن و شنيدن نيست بلكه هدف اين است كه طرفين بتوانند به تفاوت هاي موجود در انديشه و باورهاي نهفته يكديگر نيز راه پيدا كنند. زماني كه ادغام، تملك يا مشاركت به مرحله علني شدن رسيد بايد مديران زمينه را براي گفتمان هاي جهت دار درباره موضوعات اصلي مانند استراتژي، راهكارها و اهداف جديد فراهم كنند. افرادي كه در گفتمان شركت مي كنند بايد ميل به مخالفت و چالش و توضيح خواهي و موشكافي را در خود از بين ببرند و سعي كنند تا با گوش دادن بيشتر متوجه شوند كه تا چه اندازه انديشه ها و برداشت ها و احساسات آنها بر پايه باورهاي عالمانه است.

آشنايي با برنامه ريزي فرهنگي

تاليف : محمد سهيلي خلاصه كتاب: ويراستار : سمانه خمسه اي- گرافيست : احسان عرفاني- چاپ اول : پاييز 1389- شمارگان : 3000 نسخه- انتشارات قدس رضوي- چاپ : موسسه فرهنگي قدس- شابك : 9-19-5794-600-978- پيشگفتار: يكي از مهمترين وظايف مديران در عرصه هاي مختلف, برنامه ريزي است. گرچه در ضرورت برنامه ريزي ترديدي نيست اما از آنجا كه برنامه ريزي در زمينه هاي گوناگون, كاربردهاي متفاوت داريد بايد براي هر زمينه رويكري متناسب با آن داشت.عرصه ي فرهنگ به دليل سر وكار داشتن با نگرش ها و ارزشهاي گوناگون و در نتيجه عدم قطعيت در پيش بيني ها و ديدگاه، رويكرد خاصي را براي  برنامه ريزي مي طلبد كه برنامه ريزي فرهنگي ناميده ميشود تبيين رويكرد هاي خاص برنامه ريزي در عرصه فرهنگي، موضوع اصلي اين كتاب را تشكيل

مي دهد.از آنجا كه برنامه ريزي فرهنگي در سازمان هاي مردم نهاد و تشكلهاي محلات با برنامه ريزي فرهنگي در سازمان ها و نهادهاي توسعه يافته ي فرهنگي متفاوت است، در اين نوشتار سعي شده با نگاهي ويژه به اين سازمان ها و تشكل ها روايت خاصي از برنامه ريزي فرهنگي ارائه گردد تا از كاربردي مناسب برخوردار باشد. دستيابي به شيوه ي مطلوب برنامه ريزي فرهنگي روند مستمري است كه  اين گونه تلاش ها آغازي براي آن به شمارمي آيد. همچنين موفقيت در اين عرصه جز با دريافت ديدگاه ها و تجارب دست اندركاران عرصه ي فرهنگ به ويژه فعالان تشكل ها و سازمان هاي مردم نهاد ميسر نخواهد بود. آشنايي با فرهنگانسان به صورت جمعي زندگي مي كند؛ زيرا نيازها، بهره ها، برخورداري ها، كارها و فعاليت هايش ماهيتي اجتماعي دارد.رفع نيازهاي آدميان جز با تقسيم كار، فعاليت و بهره ها به صورت مجموعه اي از سنت ها وقوانين ميسر نيست. از طرف ديگر انديشه ها،ايده ها و خلق و خوي هايي بر عموم مردم حكومت مي كند كه به آن ها وحدت و يگانگي مي بخشد. نيازهاي مشترك اجتماعي و روابط ويژه انساني ، افراد را به يكديگر پيوند ميدهد و به زندگي آن ها وحدت مي بخشد. افراد جامعه در حكم مسافران يك اتومبيل ،هواپيما، قطار و يا كشتي اند كه به سوي مقصدي واحد حركت مي كنند . اين افراد يا همه با هم به منزل مي رسند، و يا همگي دچار خطر مي شوند و يا همه از رفتن باز مي مانند و در نهايت سرنوشت يكساني پيدا مي

كنند.به بيان شهيد مطهري ، جامعه، مركب حقيقي است از نوع مركبات طبيعي؛ ولي تركيب روح ها، انديشه ها، عاطفه ها، خواستها، اراده ها و بالاخره تركيبي فرهنگي است؛ نه تركيب تن ها و اندام ها. آيات قرآن كريم نيز اين نظريه را تأييد مي كند. قرآن براي جوامع، سرنوشت مشترك، نامه ي عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت عصيان قائل است. بديهي است كه اگر جامعه وجود عيني نداشته باشد، سرنوشت وفهم وشعور و و طاعت و عصيان هم معني ندارد. اين ها دلايلي است مبني بر اين كه قرآن، براي جوامع نوعي حيات و مرگ جمعي حقيقي قائل است و نه تشبيهي و تمثيلي.مفهوم فرهنگ كه در انسان شناسي و جامعه شناسي به كار مي رود ، شامل مفاهيمي از قبيل نقش ها، مدل ها، ارزش ها و نمادهاست وبا استفاده از آن مي توان به سطح جامعه شناسي واقعيت كلان اجتماعي رسيد.فرهنگ به معنايي كه دراين كتاب مورد توجه قرار گرفته شامل چند خصوصيت اصلي است:1- فرهنگ باحضور افراد شكل مي گيرد و تدوام مي يابد.2- آن چه قبل از هر چيز فرهنگ را مي سازد شيوه هاي فكر، احساس و عمل مشترك بين افراد متعدد است و فرهنگ جامعه لزوماً بايد بين افراد زيادي مشترك باشد.3- شيوه هاي تفكر، احساس و عمل مي تواند كم وبيش رسمي شود وشكل معين و خاصي به خود بگيرد.4- فرهنگ ناشي ازاشكال و سازوكارهاي فرايند يادگيري است؛ حتي برخي فرهنگ را تمامي آن چه كه يك فرد بايد براي زندگي در جامعه فراگيرد، تعريف كرده اند.از نظر جامعه شناسي كاركرد اصلي فرهنگ، جمع آوري

افرادي به عنوان يك جامعه مشخص است. همچنين به عنوان جهان فكري ، اخلاقي و نمادي مشترك ميان افرادي است كه مي توانند از اين طريق با يكديگر مرتبط شوند. هر يك از اين افراد مي توانند خود را عضو كلي بداند كه فراتر از آنهاست و آن را گروه ، تشكل، انجمن، جماعت و يا جامعه مي نامند. از نظر روانشناسي، كاربرد فرهنگ با خود و محيط طبيعي و اجتماعي ارتباط برقرار مي كند و خود، احساسات، احتياجات و محرك هايش را كنترل مي كند؛ بنابراين فرهنگ همانند منشوري است كه انسان  از درون آن واقعيت را مي بيند وآن را به كار مي گيرد تا خود را با آن تطبيق داده وآن را كنترل كند.برنامه ريزي فرهنگيدر فرهنگ ديني و ازديدگاه اسلام، هدف انبيا كاركردي شدن فرهنگ است؛ يعني تبديل فرهنگ نظري و آرماني به فرهنگ ملي و واقعي.بنابراين مجموعه ي آن چه از دين به عنوان فرهنگ استنباط مي شود، جامعه را در تمام قسمت ها كارآمد مي كند و اين همان كارآمدي فرهنگ اسلامي است.بر مبناي اين كه جوامع انساني داراي حيات اجتماعي و فرهنگي است، هر گونه تحول اجتماعي نيز بايد با تكيه بر تغيير و تحول فرهنگي صورت گيرد. امام خميني(ره) در اين زمينه مي فرمايد:« فرهنگ بايد متحول بشود و تحول مي خواهد. بزرگ ترين تحول بايد در فرهنگ بشود؛ براي اين كه بزرگ ترين مؤسسه اي است كه ملت را يا به تباهي مي كشد يا به اوج عظمت و قدرت مي كشد».تاريخچه ي برنامه ريزي فرهنگي را تا يونان باستان مي توان دنبال كرد. افلاطون در

كتاب جمهوري ، هدايت فرهنگي جامعه را به سوي مسيرهاي از پيش تعيين شده ، وظيفه ي دانايان و حكما مي داند. در مقابل ، ارسطومعتقد است وظيفه ي حكومت ايجاد زمينه و بستر مناسب براي بروز فضيلت و نيكي در مردم است.به طور كلي آرمان شهر گرايي مبتني بر ايجاد جامعه اي با فرهنگ مطلوب است.تأثيرگذاري فعاليت هاي فرهنگي منوط به تنظيم و جهت گيري تمامي تلاش ها و منابع به سوي اهداف مشترك فرهنگي است و براين اساس برنامه ريزي به عنوان مهم ترين وظيفه ي مديريت فرهنگي مطرح مي شود برنامه ريزي براي نيل به توسعه ي فرهنگي مستلزم دركي صحيح از توسعه ي فرهنگي است و اين مهم جامه ي عمل نمي پوشد مگر اين كه پيش از آن موارد زير حاصل شود:1- ارزش و اهميت توسعه ي فرهنگي در برنامه هاي درازمدت اقتصادي و اجتماعي روشن گردد.2-برنامه ريزان توسعه به هدف هاي جامعه توسعه، به ويژه اهدافي كه به رشد فرهنگي مربوط مي شود،توجه كنند.3- تلاشي همه جانبه براي درك ظرفيت هاي فرهنگي و تأكيد بر نقش فلسفه، علم، هنر، ادب و انديشه در توسعه و نيز ايجاد فضايي مطلوب براي توسعه ي اجتماعي و اقتصادي صورت گيرد.4- به نقش مشاركت همگاني اعم ازمشاركت احساسي، روحي، فكري و عملي توجه شود و زمينه هاي فرهنگي مساعد براي رشد شخصيت خلاقيت و نوآوري، جمع گرايي و كارتشكلي فراهم شود.بر اين اساس، برنامه ريزي فرهنگي نيز به نوبه ي خود بايد متكي بر سياست گذاري صحيح وتعين راهبردهاي مؤثر فرهنگي باشد.امروزه به برنامه ريزي فرهنگي(يا به عبارت ديگر فعاليت عقلاني و سازمان

يافته براي حل مسائل فرهنگي يك جامعه، از طريق ايجاد تغييرات آگاهانه در ساخت يا كاركرد فرهنگ)، حتي بيش از خود نظريات فرهنگ توجه قرار مي شود. اين رويكرد، مسأله ي نخبه گرايي فرهنگي را بيش از پيش در چشم انداز قرارداده است.سخن اصلي نظريه پردازان اين است كه بدون وجود يك هدايت فرهنگي و اجتماعي ، جوامع مدرن از هم خواهند گسيخت.ويژگي هاي برنامه ريزي فرهنگيهرچند اصول برنامه ريزي در زمينه هاي مختلف يكسان است، اما شيوه ي تحقق آن مي تواند متناسب با هر زمينه متفاوت باشد. اين تفاوت به ويژه در زمينه ي فرهنگي برجستگي بيشتري دارد.مهم ترين تفاوت برنامه ريزي فرهنگي شامل اين موارد است:1- به دليل گستردگي عرصه ي فرهنگ(شمول فرهنگ بر انديشه ها، باورها،هنجارها، رفتارها و...) هدف گذاري منسجم فرهنگ بسيار دشوار است.2- با توجه به تعدد و تنوع عوامل تأثيرگذار در عرصه ي فرهنگ، حتي براي اهداف مشخص فرهنگي نيز، فرآيند و روش هاي مشخص و تعريف شده اي وجود ندارد و به جاي آن لازم است طيفي از روش ها و فرآيندهاي مختلف مد نظر قرار گيرد.3- با توجه به ميان رشته اي بودن فرهنگ،قواعد يا قوانين آن دچار ابهام است.4- به دليل تأثيرگذار بودن عامل زمان در رفتار و تغييرات فرهنگي، تغييرات به صورت غيرخطي است و با روش هاي معمول قابل پيش بيني و برنامه ريزي نيست.5- به دليل تأثيرعمده ي عامل انساني،تحقق اهداف مشخص شده در زمينه هاي فرهنگي از قطعيت لازم برخوردار نيست وبه اين دليل در اين زمينه هيچ گونه قطعيتي وجود ندارد.6- سنجش جنبه هاي اصلي برنامه ريزي يعني كارآيي و

اثربخشي در زمينه ي فرهنگي بسيار دشوار است و در برخي موارد اساساً امكان پذير نيست.با توجه به جامعيت فرهنگي برنظام اجتماعي و نيز گسترش عوامل تأثيرگذار فرهنگ، طرح ريزي فرهنگي به معناي شكل دادن به فرهنگ ميسر نيست. از ديدگاه ديگر اگر عوامل تأثيرگذار بر فرهنگ را از يك سو به نهادهاي دولتي و از سوي ديگر به گروه هاي جامعه منحصر كنيم و فرهنگ را ثمره ي تعامل اين دو بدانيم، در اين صورت متولي دانستن بخشي از دولت(ويا حتي تمامي آن) براي فرهنگ و شكل بخشيدن به آن، دور از واقعيت جلوه خواهد كرد. بر اين اساس دستيابي به اهداف فرهنگي، مستلزم مشاركت تمامي جامعه به ويژه حضور فعال تشكل هاي مردمي است. هدف از طرح ريزي فرهنگي نيز،تعيين اهداف دست يافتني و تلاش در جهت دستيابي به آن ها و همچنين پاسخگويي مناسب به مسائل حياتي فرهنگي جامعه خواهد بود.مقام معظم رهبري در اين خصوص مي فرمايند:« در قبال فرهنگ، دو تفكر افراطي وجود دارد؛عده اي فرهنگ را مقوله اي رها و غير قابل مديريت مي دانندو معتقدند بايد فرهنگ عمومي را به حال خود رها كرد و در مقابل عده اي ديگري معتقدند بايد با سخت گيري شديد و كنترل همه ي مسائل، قالبهاي خاصي را در فرهنگي عمومي و حتي مسائل و اخلاق شخصي، به جامعه تحميل كرد؛ اما هردوي اين برخوردها افراطي ومضر است و به مقوله ي فرهنگ بايد با نگاه معقول اسلامي نگريست».مدل هاي برنامه ريزي فرهنگيبراي دستيابي به مدل هاي برنامه ريزي فرهنگي ابتدا به ديدگاه ها و مدل هاي رايج دراين زمينه پرداخته مي

شودو در ادامه برخي مدل هاي غير رسمي، و در عين حال مهم(كه داراي كاربرد گسترده اند)، بحث خواهد شد.ديدگاه هاي برنامه ريزيديدگاه متداول برنامه ريزي، ديدگاه خردگرا يا تأملي است. اين ديدگاه متكي بر نظرات كارشناسي و تخصصي و الگوهاي رياضي، براي ترسيم وضعيت بهينه و راه هاي رسيدن به آن،با لحاظ منافع و عقايد گروهاي مناسب وجود دارد كه مي توان با استفاده از ابزارهاي عملي به آن دست يافت. پس كافي است از ميان گزينه هاي عملي موجود، يكي را بر اساس عقل برمي گزينيم و بدان عمل كنيم. از اين ديدگاه هنوز در برنامه ريزي استفاده مي شود.از ميان ديدگاه هاي جديدتر مي توان به برنامه ريزي تعاملي اشاره كرد كه عمدتاً مبتني بر آراي فيلسوف معاصرآلماني «يورگن هابرماس» است. وي در آثار خود بر گفت وگو تأكيد دارد و دانش را بيش از تأملات فردي ناشي از گفت و گو و تعامل انساني مي داند.عمل ارتباطي نيازمند يك حوزه ي گفتماني معين است؛ پس برنامه ريزي تعاملي نيز، از تأمل و خردگرايي بي نياز نيست و در واقع مكمل برنامه ريزي خردگرا است. اما در هال حال چارچوب تعاملي برنامه ريزي مانع از آن مي شود كه برنامه ريزان پيش فرض هاي ذهني خود را پشت مدل هاي رياضي پنهان كنند و تصميمات عالي اما دور از واقعيت بگيرند.ديدگاه ديگر، برنامه ريزي هماهنگ ساز است كه برنامه ريزي را فعاليتي براي ايجاد هماهنگي مي داند. اين ديدگاه نيز رويكردي ارتباطي دارد، با اين تفاوت كه هماهنگي ميان سازمانن ها مطرح است نه ميان افراد؛ چرا كه سازمان ها ، واحدهاي

ناهمگون و متشكل از اجزاي متنوع اند. اين هماهنگي از طريق طراحي چارچوب هاي تشكيلاتي و شيوه هاي اجرايي امكان پذير مي شود. موضوع هايي كه برنامه ريزي هماهنگ ساز به آن توجه مي كند را مسائلي از قبيل سازماندهي و تجديد سازمان، تخصيص منابع، ايجاد انگيزه و نظام كنترل تشكيل مي دهد.به ديدگاه برنامه ريزي چارچوب ساز كه مدت هاست از ابعاد برنامه ريزي بوده در سال هاي اخير بيشتر توجه شده است . طرح هاي جامع يا برنامه هاي راهبردي از اين زاويه تدوين مي شوند. اساس كار در اين ديدگاه رسيدن به يك يا چند ابرسياست براي هر وضعيت مشكل دار است.ابرسياست ، گفتمان مسلط در يك حوزه معين اجتماعي است كه به آن « دكترين برنامه ريزي» يا «رهنمود كلي» نيز گفته مي شود. ابر سياست يا گفتمان مسلط در مورد يك مسأله اجتماعي معين مي تواند حاصل گفت و گوي وفاق جويانه ي تمامي اعضاي اجتماع سياستي يا توافق جمعي همه ي علاقه مندان به حوزه مورد نظر باشد.اين موارد اصلي ترين ديدگاه هاي مطرح در اين زمينه است؛ اما به باور صاحبنظران ، برنامه ريزي بسيار پيچيده است كه ديدگاه هاي گفته شده را در بر مي گيرد از آن ها فراتر مي رود.مباني برنامه ريزيبرنامه ريزي را اين گونه تعريف كرده اند: « تعيين هدف هاي درست و سپس انتخاب مسير، وسيله يا روش« درست يا مناسب» براي تأمين اين هدفها».همچنين مي توان برنامه ريزي را به صورت مجموعه فعاليت هاي آگاهانه و هدفمند براي طراحي وضعيت مطلوب و شناسايي راهكارهاي مؤثر دستيابي به آن تعريف كرد.برنامه ريزي

در سطوح متعددي صورت مي گيرد كه مي توان آن ها را در دو سطح نظري و عملياتي دسته بندي كرد سطوح متداول برنامه ريزي در نمودار آمده است. سلسله مراتب برنامه ها در دو سطح نظري و عمليماموريت مأمويت ها و رسالت ها (missions  ) اهداف كلان (objectives ) راهبردها(strategies ) خط مشي ها ( policies ) برنامه هاي عملياتي( operational plans) قوانين و مقررات( rules laws ) رويه ها ( procedures ) بودجه ( budget ) مدل هاي غير رسمي برنامه ريزي و كنترل فرهنگبا وجود اين كه به كاربردن شيوه هاي افراطي برنامه ريزي فرهنگي در حد كنترل فرهنگ در ديدگاه حكومت ها به ويژه در جوامع دمكراتيك انكار مي شود، اما عجيب است كه بسيار استفاده ميشود. البته ردپاي مباحث نظري در اين مورد را نه در كتاب هاي رسمي بلكه بايد در رمان هاي علمي تخيلي جستجو كرد. بايد دانست اين مباحث منجر به مباحث جدي در آرا و نوشته هاي صاحب نظران گرديده است. از اين جمله مي توان به رمان هاي «دنياي قشنگ نو» نوشته ي آلدوس هاكسلي و كتاب«1984» نوشته ي جرج ارول اشاره كرد.در «1984» كنترل فرهنگي با بكارگيري روش هاي خشن و شست و شوي مغزي اعمال مي شود و تا حدي با روش هاي كنترلي در جوامع كمونيستي مشابهت دارد(هر چند محل رخدادها در داستان اروپاي غربي است).در «دنياي قشنگ نو» شيوه ها نسبتاً غيرمستقيم است و از اجبار و روشهاي خشن كمتر استفاده مي شود. جالب توجه است كه بسياري از نكاتي كه در كتاب آمده با وضعيت كنترل فرهنگي در جوامع

غربي مشابهت فراوان دارد واين امر در كتاب «مروي بر دنياي قشنگ نو»كه 17 سال بعداز همين نوسينده منتشر شد تأكيد شده است . برخي از نكات اشاره شده در اين كتاب به اين شرح است:    به نظر مي رسد كه نيروهاي غيرفردي كه ما تقريباً هيچ گونه كنترلي بر آن ها نداريم همه ي ما در جهت كابوس دنياي زيباي نو پيش مي رانند اين به پيش راني غيرفردي، آگاهانه به وسيله نمايندگان سازمان هاي سياسي و بازرگاني تسريع مي يابد كه روش هاي جديد بسياري براي به زير نفوذ در آوردن افكار و احساسات توده ها به سود يك اقليت ابداع كرده اند.    در آينده اي نزديك، تشويق ها و تحت نفوذ درآوردن مغزي دنياي قشنگ نو جايگزين روش هاي تنبيه آميز 1984 خواهدشد.    انگيزه ي تبليغ غيرعقلاني، احساسات و هيجانات فردي وشديد است. خود تبليغ اين احساسات را ارضا مي كند و تبليغ عقلاني در دريايي از مهملات و مهمل سازي فرو خواهد رفت.    در اين دنيا بهترين و زيباترين تفريحات به صورت مستمر به عنوان ابزاري به منظور دور نگاه داشتن مردم از توجه به واقعيت هاي اوضاع اجتماعي و سياسي به كار مي روند.    در حال حاضر در هيچ جا، از راهي اصولي به كودكان نمي آموزند كه چگونه حق را از باطل، يا گفته هاي معني دار را از بي معني تميز دهند. چون بزرگ ترانشان حتي در كشورهاي دموكراتيك نمي خواهند آن ها چنين آموزشي را ببينند.    اين موضوع كه تعداد زيادي از تماشاگران مرفه تلويزيون در نيرومند ترين دموكراسي جهان، بايد چنين تمام و كمال به امر

حكومت برخود بي تفاوت باشند و چنين ساده و راحت به آزادي فكر و حق ابراز مخالف بي علاقگي نشان دهند، آزار دهنده است ولي چندان هم شگفت آور نيست.مسأله ي ارولمسأله ي ارول يكي ازسه مسئله اس است كه« نوام چامسكي» عمر خود را صرف بررسي آن كرده است. وي به گفته ي خود از اواخر سال1960 عملاً مجبور شد تا تحقيقات خود را در زمينه آواشناسي فدا كند تا به طرح و بررسي وسيع تر و جامع تر مسأله ي ارول بپردازد. اين مسأله عبارت است از اين كه «چرا با وجود شواهد بسيار ما بسيار كم مي دانيم».اين مسأله به ايدئولوژي و قدرت معطوف است و در واقع مسأله اجتماعي-سياسي است . به عقيده ي چامسكي ايرادي اساسي به نحوه ي طرح مرسوم مسأله ي ارول دارد؛ چرا كه او صرفاً به حالت خاص مسأله ، يعني روش هاي كنترل در جوامع سلطه گرا مي پردازد.در حالي كه حالت ديگر مسأله از نظر فكري جالب تر و به مراتب مهم تر است؛ يعني پاسخ اين پرسش كه: مكانيزم هاي كنترل ذهن در جوامع دموكراتيك و نسبتاً آزاد كدام است؟ و تعيين اين موضوع كه چرا با وجود آزادي افكار عمومي وابزار تحقق  آن(آزادي بيان، آزادي دسترسي به اطلاعات و ...) همچنان در مورد ماهيت و نحوه ي كار نهادهاي افكار عمومي جوامع دموكراتيك آگاهي نداريم. به عقيده ي وي در اين جوامع، گزينش و پردازش پيام به رشته اي حرفه اي در زمينه ي مهندسي افكار عمومي و كنترل عقيده تبديل و موجب شده كه ما با وجود شواهد بسيار، كم بدانيم.چامسكي

معتقد است با استمرار اين اوضاع، شهروند چاره اي جز اين ندارد كه خود را به ابزارهاي معرفتي دفاعي (مانند اصل ناباوري) مجهز كند تا اثر روش هاي تسخير و كنترل ذهن را خنثي كند به گفته ي ارول در رسانه هاي غربي به بهانه ي آزادي ،شست و شوي مغزي به صورت امري هميشگي درآمده است ومدارس به يك نظام تلقين كننده تبديل شده اند.مدل هاي ر سمي برنامه ريزي فرهنگيبا توجه به مشابهت برنامه ريزي در زمينه هاي مختلف، به روش ها و مدل هاي مديريت در برنامه ريزي فرهنگي نيز توجه مي شود.علاوه بر اين برخي زمينه هاي برنامه ريزي، خاص برنامه ريزي فرهنگي است و به صورت مدل رايج نيز مطرح شده است. برخي از اين مدل ها شامل مديريت استراتژيك ، روش برنامه ريزي مداخله بر اساس هدف ها(pipo) و مهندسي فرهنگي است كه در ادامه بررسي خواهد شد.برنامه ريزي راهبردياز ميان نظريات و روش هاي رايج در برنامه ريزي، مي توان به برنامه ريزي راهبردي اشاره كرد كه عمدتاً در قالب برنامه هاي درونگر استفاده مي شود.برنامه ريزي راهبردي تنها يك برنامه ريزي بلند مدت نيست؛ چرا كه برنامه ريزي بلندمدت ترسيم آينده برمبناي تعميم وضع موجود و ترسيم اقدام هاي ضروري براي رسيدن به آن است.حال آن كه برنامه ريزي راهبردي ارزيابي محيط داخلي و خارجي و تلاش در جهت رفع مسائل عمده به منظور دستيابي به چشم انداز مطلوب واهداف كلان است.مراحل رسمي برنامه ريزي در قالب نظام طرح ريزي در نمودار آورده شده است و در ادامه به بحث درباره ي هر يك از آن ها

پرداخته خواهد شد . 1- تعيين اهداف، مأموريت و وظايفاولين گام در طرح ريزي استراتژيك ، تعيين اهداف كلان است. اين اهداف در واقع بيانگر رسالت سازمان محسوب مي شود و دليل وجودي و ضرورت استمرار و بقاء آن را نيز تبيين مي كند.مبناي ديگر، شناخت و روشن سازي ماهيت و معناي تكاليف رسمي و غير رسمي سازمان است. در اين مرحله علاوه بر گردآوري و مشخص ساختن فرمان هاي رسمي و غير ر سمي امور ديگري نيز اهميت دارد كه شامل اين موارد است: •    بهبود وضعيت فرهنگي و ترويج فرهنگي ديني•    رشد وارتقاء فكري و معنوري اعضا ومخاطبان تشكل•    قطعيت بخشيدن و گسترش سرمايه ي اجتماعي در محدوده فعاليت تشكل2- ترسيم چشم اندازچشم انداز، ديدگاهي آرماني است كه وضعيت سازمان را در آينده اي مشخص نشان ميدهد؛ البته هنگامي كه از عهده ي مسؤوليت هاي خود برآمده و قاصد خود را محقق ساخته است. چشم انداز متشكل از آينده نگري، درون بيني، تصور، قضاوت، جسارت و شجاعت بسيار است. مثلاً از موارد مهم در چشم انداز تشكل هاي فرهنگي مي توان به اين نمونه ها اشاره كرد:•    شمول تشكل بر جوانان معتقد و داراي انگيزه در محدوده فعاليت•    برخورداري از اعضاء فعال و رشديافته در مسائل معنوي، فكري و فرهنگي•    فعال ترين تشكل در سطح شهر(استان، كشور و...)در زمينه ي فعاليت ها 3-شناخت محيط خارجيدر شناخت محيط خارجي بايد تمام عوملي كه تأثيري قابل توجه بر نظام و سازمان مورد نظر دارند در نظر گرفته شود. شناسايي مؤثر فرصتها و تهديدات مستلزم بكارگيري رويكردي مناسب است كه مي تواند در برگيرنده مراحل زير

باشد:•    شناخت وضعيت؛ يعني تدوين مجموعه فرضيات اوليه در خصوص شرايط خودي و محيط خارجي•    شناسايي مسائل و روندهاي كليدي و طرح فرصتها و تهديدات بالفعل و باالقوه•    تعيين نيازمندي و خلأ اطلاعاتي در زمينه ي مسائل و روندهاي مشخص شده•    جمع آوري اطلاعات و داده هاي خام•    پرورش، تحليل و تفسير اطلاعات گردآوري شده•    برآورد و توليد اطلاعاتي كه براي تصميم گيري سودمند است•    حفاظت اطلاعات استراتژيكي4- شناخت محيط داخليهمان گونه كه گفته شد يكي از اهداف و وظايف اصلي طرح ريزي راهبردي ايجاد زمينه ي تطبيق سازمان با تغييرات آينده است و سازمان بايد با بهره گيري از فرصتها، به مقابله با تهديدات و خطرهاي بپردازد. ابراز واكنش مناسب در برابر تغييرات محيط خارجي مستلزم دستيابي به برداشتي درست از ضعف ها و قوت هاي سازمان است. هدف از سنجش و شناخت محيط داخلي سازمان نيز شناخت همين ضعف ها و قوت ها يا كارآيي ها و ناتواني هاي آن است.5- تعيين محورهاي استراتژيكآن چه تا كنون بيان گرديد در واقع مقدمات و زمينه هاي شناسايي مسائل استراتژيك بود. مسائل استراتژيك محور اساسي برنامه ريزي راهبردي به شمار مي آيند. در واقع يكي از تفاوت هاي اساسي طرح ريزي راهبردي با ديگر چارچوب هاي تصميم گيري اين است كه اين برنامه ريزي با شروع به حل مسائل آغاز نمي شود، بلكه زمينه هاي پيداش و شناخت مسائل را نيز مد نظر دارد و پس از آن به تنظيم فهرست مسائل راهبردي و اولويت بندي آن ها مي پردازد .شناسايي اين مسائل پيش از آن كه به مرحله حل شدن برسند به درستي تبيين

شوند.علاوه بر اين، شناخت مسائل مهم سازمان باعث مي شود تصميم گيرندگان اصلي به لزوم تغيير واقف شوند. به خصوص در مورد امري كه نقص آن ها ممكن است نتايج جبران ناپذيري را به دنبال داشته باشد؛ زيرا اين مسائل برآيندي از محيط داخلي و خارجي و عامل حفظ تبيين صحيح مسائل ، رهنمودهايي را نيز در خصوص حل آنهادر برخواهدشدنيز با بهره گيري از فرصت ها و تكيه بر نقاط قوت، تهديدها وضعف ها را برطرف ساخته و يا به حداقل خواهد رساند. نمونه ي مسائل حياتي تشكل ها(محورهاي استراتژيك ) عبارتند از:•    گسترش كمي و كيفي تشكل و افزايش ماندگاري اعضا•    ارتقاء معنوي و رشد مستمر اعضا•    افزايش اثربخشي فعاليت ها•    دستابي به منابع پايدارعلاوه بر اين شناخت مسائل مهم سازمان باعث مي شود تصميم گيرندگان اصلي به لزوم تغيير واقف شوند. به خصوص در مورد اموري كه نقص آن ها ممكن است نتايج جبران ناپذيري را به دنبال داشته باشد؛ زيرا اين مسائل برآيندي از محيط داخلي و خارجي و عامل حفظ موقعيت و بقاي سازمان و نيز مايه ي تسهيل در انجام مأموريت هاست.6- ترسيم استراتژيبه دنبال تعيين مسائل استراتژيك كه در اين فرآيند نقش تعريف صورت مسأله را دارد ، در اين مرحله به ترسيم استراتژي ها(راهبردها) يابه تعبير ديگر راه حل ها پرداخته مي شود. در مسير تدوين راهبرد، به اين پرسش درباره ي هر مسأله ي استراتژيك پاسخ مي دهند:•    براي پرداختن به مسأله استراتژيك و رسيدن به اهداف مورد نظر چه گزينه ها يا راهكار هايي وجود دارد؟•    براي رفع اين موانع چه پيشنهاداتي وجود دارد؟•    برا

ي تحقق را ه حل گزينش شده بايد چه اقداماتي صورت پذيرد؟شروع مسير با حدس زدن گزينه هاي اصلي صورت مي پذيرد. پس از آن به جاي تدوين پيشنهادهاي اصلي براي دستيابي به آن ها ابتدا موانع موجود بر سر راه گزينه ها مطرح ميشوند. اين امر براي كسب اطمينان از اين است كه با مشكلات اجرايي به شكل مستقيم مقابله ميشود.در مرحله بعد، پيشنهادهاي اصلي براي دستيابي مستقيم به گزينه ها و يا به تشكل غير مستقيم از راه غلبه بر موانع، انجام خواهد يافت. بعد از اين مرحله با توجه به موانع  پيشنهادات، را ه حل مناسب گزينش مي شود. را ه حل گزينش شده ممكن است تقويت وضع موجود، انتخاب يكي از راهكارها يا تلفيقي از آن ها باشد.پاسخ پرسش پنجم آغاز راهي مشخص براي اجراي موفقيت آميز استراتژي است؛ راهي كه در مراحل بعد دنبال خواهد شد.به منظور دستيابي سريع به راهبردها و اطمينان از جامعيت آن ها براي هر مسأله ، از ماتريس يا جدول تحليل عوامل استفاده مي شود. به اين صورت كه براي هريك ازمسائل اساسي ، يك جدول مشابه جدول زير ترسيم شده و قوت ها ، ضعف ها، فرصت ها و تهديدها در خصوص آن مسأله در جدول گنجانده مي شود. سپس با بررسي دوبه دوي اين عوامل، فهرستي از راهكارها و راهبردها كه مي تواند مبناي گزينش راهبردهاي نهايي قرار گيرد مشخص مي گردد.روش كار به اين صورت است كه از تعامل فرصتها و قوت ها، استراتژي تهاجمي مشخص مي شود واز برخورد ضعف ها و تهديدها ، استراتژي تدافعي شكل مي گيرد. ضعف ها

و فرصت ها، استراتژي واكنشي ، و قوت ها و تهديدها، استراتژي رقابتي را شكل خواهند داد.پس از تلفيق و جمع بندي مجموعه استراتژي به دست آمده استراتژي ها و خط مشي هاي نهايي مشخص خواهد شد.نمونه ي ماتريس تحليل عوامل براي ترسيم راهكارها و گزينش استراتژي ها براي يك تشكل فرهنگي در جدول بعدي آمده است . ماتريس تحليل عوامل    قوت هاضعف ها فرصت ها    استراتژي تهاجمي    استراتژي واكنشي تهديدها    استراتژي رقابتي    استراتژي تدافعي7- تعيين شاخص هاي كنترليبرنامه ريزي و كنترل دو روي يك سكه اند. هيچ برنامه اي هرچند به درستي تنظيم شده باشد ، نمي تواند تمام احتمالات ممكن در جريان اجراي برنامه را در نظر داشته باشد و تمام دشواري ها را ازميان بردارد؛ بنابراين نظام كنترلي مشتمل بر نظارت، ارزشيابي و اصلاح ضرورت مي يابد.كنترل در يك تقسيم بندي اوليه به سه بخش كنترل پيش از اجرا، كنترل هنگام اجراء سنجش برنامه هاي تدوين شده و رفع نقايص احتمالي است كه در فصل گذشته به آن اشاره شد. هدف از كنترل هنگام اجرا، اصلاح عملكرد به منظور اطمينان بيشتر از دستيابي به اهداف  تعيين شده است و كنترل پس از اجرا، ميزان موفقيت برنامه را پس از اجرا مورد سنجش قرار ميدهد در اين بحث به تناسب موضوع، عمده ي توجه معطوف به كنترل هنگام اجرا است.اصولاً در نظام برنامه ريزي درازمدت به دليل ابهامات و عدم قطعيت هاي اجتناب ناپذير تعيين مسير  وشيوه ي تحقق اهداف از پيش ، نه مسير است و نه مطلوب.دليل ميسر نبودن، دست يافتني نبودن اطلاعات كافي از آينده ي دور، و دليل مطلوب

نبودن تقيد به مسير از پيش تعيين شده در برخورد با شرايط جديد  وپيش بيني نشده است. اين امر ، انعطاف پذيري را از برنامه سلب مي كند و زمينه ي گزينش بهترين راهكارها را در شرايط مورد نظر از بين مي برد. بنابراين آن چه در اين رابطه قابل انجام است تعيين اهداف و زمان اجرا(در برنامه هاي ميان مدت وكوتاه مدت) با توجه به شرايط روز و زمان صورت پذيرد.كنترل درقالب مراحل زير صورت مي پذيرد:•    تعيين معيارهاي اجراي موفقيت آميز برنامه(شاخص هاي  كنترلي)•    سنجش نتايج به دست آمده•    مقايسه ي نتايج و هدف هاي پيش بيني شده و تعيين مغايرت ها •    تعيين اقدامات اصلاحي•    اجراي اصلاحات وتعيين بازخورد براي آنهاتعيين و تدوين نظام كنترلي به صورت جامع در برنامه ي ميان مدت و كوتاه مدت صورت پذيرد. آنچه در برنامه ي راهبردي ضرورت زيادي دارد تعيين شاخص هاي كنترلي است. با استفاده از اين شاخص ها درمقاطع زماني( ميان مدت) نزديكي و يا دورشدن برنامه از اهداف سنجش شده ومبنايي براي تغيير يا تعيين مسير در برنامه ميان مدت ميشود.در كنترل دو مفهوم كارايي( عملكرد صحيح و درست انجام شدن فعاليت ها) و اثربخشي( مؤثر بودن عملكرد در رسيدن به اهداف) مطرح است كه اثر بخشي اهميت بيشتري دارد.تعيين شاخص ها منوط به وجود اهداف مشخص و تا حد ممكن كمي شده است . بر اين مبنا، بخش كميت پذير اهداف به عنوان شاخص كميت مورد انتظار يا محدوده ي مور نظر براي تحقق شاخص در نظر گرفته مي شود. نمونه ي شاخص هاي كنترلي براي تشكل هاي فرهنگي به صورت

زير است:نظام برنامه ريزي ميان مدتبرنامه ميان مدت بيانگر عمليات عمده اي است كه براي تحقق راهبرد و دستيابي به اهداف مرحله اي لازم است. با استفاده از اين برنامه ها ادغام و تلفيق لازم بين نيازهاي واحدهاي مختلف عملياتي سازمان صورت مي گيرد تا اطمينان لازم نسبت به تبديل اهداف بلندمدت به نتايج دقيق و مشخص حاصل گردد. علاوه بر اين برنامه هاي ميان مدت حلقه ي واسط ميان برنامه ي استراتژيك و برنامه ي كوتاه مدت محسوب ميشوند. اين برنامه ها چارچوب و بستر لازم را براي تعريف و تدوين اهداف كوتاه مدت و برنامه هاي اجرايي تفصيلي و نيز كنترل هاي لازم براي تحقق نتايج عملياتي فراهم مي آورند.اهداف مرحله اي و برنامه هاي ميان مدت هردو تعيين كننده ي پاسخ «چگونه» و« چه وقت» فرآيند برنامه ريزي استراتژيك محسوب مي شوند.به عنوان مثال« چگونه و چه وقت مأموريت وراهبرد سازمان تحقق خواهد يافت؟» « چگونه و در چه زماني منابع مورد نياز تخصيص خواهند يافت؟»، « چگونه و در چه مواقعي پيشرفت برنامه مورد سنجش و ارزيابي قرار خواهد گرفت».مبتني بر موارد گفته شده مراحل تدوين برنامه ي ميان مدت نيز ناظر به دو مقوله اشاره شد؛ يعني ارتباط نظام يافته ي برنامه و واحدهاي سازمان و كنترل نتايج اجرا و منابع مورد بهره برداري خواهد بود.نمودار مراحل اساسي برنامه ريزي ميان مدت در زير آمده است: پيشبرد و اصلاح برنامه ي راهبرديدر ابتداي تدوين هر برنامه ي ميان مدت، برنامه ي درازمدت موجود بررسي و بازنگري شده و دورنماي برنامه ي دورنگر گسترش مي يابد. با توجه به وضعيت موجود

نيز، عملكردها، مسائل، راهبردها، اهداف مرحله اي و منابع بازنگري مي شود.ترسيم وضع موجود وآگاهي از توانمندي هاي باالفعل و باالقوه، مستلزم برخورداري از اطلاعات بسياري است. حداقل مواري كه در اين جا به آن توجه مي شود عبارت است از:« بررسي روال جاري برنامه هاي ساليانه و تطبيق آن ها با راهبردهاي مصوب». اين گونه مشخص مي شود كه چه بخشي از برنامه هاي فعلي مي توانند در تحقق چشم انداز و راهبردهاي فعلي مؤثر باشند. از سوي ديگر چه بخشي از چشم انداز و راهبردهاي مصوب در روال برنامه ريزي فعلي اهميت چنداني ندارد و بايد براي آنها برنامه هاي جديد تدوين گردد.درج اين اطلاعات در فرم شماره 1 صورت مي پذيرد. به اين صورت كه كه در بالاي فرم هدف راهبردي مورد نظر و راهبرد ناظر به اين هدف كه به عنوان راهبرد مبا گزينش شد ه است،( در مرحله 1) نوشته مي شود.سپس برنامه هاي ناظر به اين هدف و راهبرد در رديف هاي پايين وارد مي شوند اطلاعات مربوط به هريك از برنامه ها شامل عنوان و حجم برنامه و واحد سنجش آن (مانند دفعات برگزاري و واحد سنجش آن يعني كلاس يا دوره آموزشي)، نوع و تعداد مخاطبان برنامه( كساني كه حضور يا مشاركت آن ها در برنامه مورد نظر بوده است)، تعداد نيروي انساني مجري و ميزان اعتبار مصوب براي اجراي برنامه درج مي گردد.در صورتي كه براي سنجش اثربخشي، برنامه، شاخص خاصي تعريف شده و اين شاخص سنجش شده باشد، نوع و كميت مشخص شده براي اين شاخص نيز ذكر ميشود( مثلاً شاخص رضايتمندي و درصد رضايت

مخاطبان)گزينش اهداف مرحله ايدر مرحله ي بعد با توجه به سياست ها وخط مشي هاي مشخص شده بخشي از اهداف مرحله اي برنامه راهبردي كه در قالب اي برنامه ي ميان مدت قابل تحقق است تعيين ميشود با توجه به درصد اجراي برنامه ي راهبردي و هماهنگي اهداف مرحله اي  وراهبردهاي مربوط در زمينه ي مسائل مختلف، اهداف برنامه ي ميان مدت نيز مشخص مي شود.با تعيين شاخص ها و هدف گذاري آنها( تعيين وضعيت مطلوب) تعيين اهداف  پنج ساله مشخص مي شوند. مشابه شاخص ها كه براي آنها واحد سنجش ، وضعيت موجود و وضعيت مطلوب درج مي شود و سپس ميزان تخميني تحقق اين اهداف در سال هاي برنامه مشخص و در جدول درج مي گردد؛ يعني براي هر سال درصد  تحقق هدف مورد نظر تعيين مي شود و در صورتي كه اين امر ميسر نباشد تنها سال هايي از برنامه كه براي تحقق هدف لازم است تعيين ميگردد( در خانه ي مربوط علامت زده مي شود).تدوين برنامه هادر اين مرحله اهداف به شكل برنامه مي آيند؛ بدين ترتيب كه با تعيين راهكارهاي مناسب براي تحقق تصميمات ، اهداف كمي ، مراحل، زمانبندي و منابع مورد نياز براي اجراي آن مشخص مي شود و در قالب يك برنامه ي ميان مدت تدوين مي گردد.برنامه هاي ميان مدت كه اجراي آنها به تأمين همين اهداف مي انجامد، برمبناي اهداف پنج ساله مشخص مي شود؛ به نحوي كه مجموع اهداف كمي اين برنامه ها، با هدف پنج ساله ي مورد نظر متناسب و معادل باشد.مخاطبين برنامه ها و نوع يا قشر مورد نظر علاوه بر

هدف كمي، با توجه به ماهيت فرهنگي برنامه ها تعيين مي شود. درادامه، منابع برنامه شمال تعداد نيروي انساني مورد نياز، ميزان بودجه و اعتبارات ريالي به صورت اجمالي مشخص مي شود.( اعتبارات بعداً به صورت دقيق تر برآورد مي شود). در انتها ، مجري برنامه از طريق برون سپاري يا زير مجموعه مؤسسه و...) و زمان اجرا( متناسب با سال هاي اجراي برنامه ي ميان مدت) تعيين مي گردد.•    تعيين منابع مورد نيازمنابع كلان برنامه ها و منابع مورد نياز در مقاطع زماني(ساليانه) بر مبناي محاسبات پروژه مشخص و بررسي مي شود. بررسي منابع با توجه به ظرفيت هاي موجود ( نيروي انساني و...) برآوردهاي اقتصادي و مالي صورت مي پذيرد.برآورد برنامه ها در دو زمينه ي هزينه هاي جاري( كه به صورت مستمر و ساليانه صورت مي گيرد) و هزينه هاي سرمايه اي ( هزينه ي اقلام سرمايه اي كه معمولاً يك بار در برنامه صورت مي پذيرد) انجام ميشود. اين هزينه ها به صورت سرانه( بر مبناي واحد اهداف  كمي) و براي سال برنامه ( ميانگين پنج ساله) و در مقايسه با هزينه مشابه در سال گذشته صورت مي گيرد. در اين مرحله منابع و نحوه ي تأمين هزينه ها و شيوه ي اجراي آن ها، كه مي تواند در هزينه تأثير گذار باشد(اجراي مشاركتي و...) مورد نظر نيست. برآورد دقيق تر و تفصيل برآورد اعتبارات در جريان اجراي برنامه ي ميان مدت و درقالب تدوين برنامه ي ساليانه صورت مي پذيرد. •    تعيين زمان مورد نيازبا ترسيم شبكه، مسير بحراني براي زمان اجراي كل برنامه ي ميان مدت مشخص شده و

با سقف زماني اين برنامه ي ميان مدت مقايسه مي شود.•    ترسيم شبكه ي ارتباط برنامه هاارتباط بين برنامه ها از نظر تقدم و تأخر و پيش نياز بودن، بر مبناي اهداف كمي، زمانبندي و منابع موردنياز، ترسيم ميشود. اجراي موازي و متوالي آن ها نيز در قالب شبكه اي شبيه به شبكه ي مسير بحراني (cpm) تنظيم مي شود.با توجه به ارتباط متقابل برنامه ها و پيش نياز بودن برخي از آن ها براي برخي ديگر، بر مبناي اهداف كمي، زمانبندي و منابع مورد نياز، ارتباط بين برنامه ها بررسي مي شود تادر قالب شبكه اي از برنامه هاي به هم پيوسته و مرتبط ترسيم شود. اين شبكه در برآورد زمان مورد نياز براي اجراي تمامي اين برنامه ها در قالب برنامه ي ميان مدت مبنا قرار مي گيرد.بر اين اساس مي توان بررسي كرد  كه آيا تحقق برنامه ي ميان مدت در سقف زماني  اجراي آن( پنج سال) امكان پذير است يا خير. وديگر اين كه منابع مورد نياز در مقاطع گوناگون برنامه( مانند سال هاي اجراي برنامه) چگونه است. فرم 6 هريك از برنامه ها در فرم داراي كد مشخص مي شوند واكثر برنامه اي داراي پيش نيازند؛ كد اين پيش نياز هم درج مي گردد.•    تطبيق زمانبندي ومنابعبا تفكيك برنامه ها در مقاطع سالانه وتعيين منابع مورد نياز، مقايسه ي نيازمندي ها و مقررات انجام ميشود.در اين مرحله امكان بروز تعديل ها و تغييراتي در برنامه ها ، منابع و زمانبندي آن ها وجود دارد كه مي تواند با توجه به روش هاي تعديل منابع و مبادله ي هزينه و زمان

در كنترل پروژه و نيز در تطبيق برنامه ها با واقعيات موجود مؤثر واقع شود. •    تجديد نظر و اصلاحبا توجه به بررسي هاي به عمل آمده زمينه ي تجديد نظر واصلاح در برنامه ها فراهم مي شود. اين اصلاحات در زمينه هاي اهداف كلي و منابع ، زمانبندي و راهكارهاي تحقق اهداف مرحله اي، صورت مي گيرد. با توجه به مرحله اي كه اصلاحات در آن صورت پذيرفته ، مراحل بعدي تا رفع كليه ي اشكلات و نارسايي ها دنبال مي شود و ممكن است اي چرخه براها تكرار شود.•    تدوين نظام كنترليدر مرحله ي آخر نظام كنترلي شامل شاخص هاي كنترلي، شيوه ي كنترل عملياتي ، كنترل مالي، نحوه سنجش عملكرد و اعمال اصلاحات تدوين مي شود.روش برنامه ريزي مداخله بر اساس هدف ها(pipo)عموماً برنامه ريزي فرهنگي(به ويژه در تشكل ها وسازمان هاي مردمي نهاد) مسأله ي تعيين هدف مشخص براي جهت دهي فعاليت هاي فرهنگي ، اصلي ترين دغدغه است. بنابراين بسياري از روش هاي رايج براي ترسيم چشم انداز ، تعيين عوامل عمده،راهبردها، خط مشي ها و شاخص ها براي تعيين اهداف، فرآيندي دشوار و طولاني به حساب مي آيد. بر اين اساس بهره گيري از روشي كه هدف گذاري در سازمان را بدون مقدمات طولاني ميسر سازد مفيد است.براي مقاصد اقتصادي، روش هاي متنوع برنامه ريزي طراحي و اجرا شده اند، اما ماهيت آن ها و حاكميت روش كي اهداف و نتايج، سازش پذيري آن ها را با يك نگرش فرهنگي به مسائل توسعه ممكن نمي سازد. با اين وجود ارائه ي يكي از اين روش ها به نام روش

برنامه ريزي مداخله بر اساس هدف ها(pipo) مفيد است. از اين روش به عنوان ابزاري براي تعيين اقدام مورد نياز استفاده مي شود؛ زيرا در اين روش، مشخص كردن اقدامات براي ارتباط با جامعه ي مخاطب ضرورت دارد.روشpipo كه بعدها تحليل چارچوب منطقي نام گرفت روش مفيدي براي برنامه ريزي مشاركتي ارائه مي كند. مراحل كلي اين روش به اين شرح است:1- گردآوري نمايندگان جامعه ي مورد نظر و صاحبنظران2- تبيين مسائل عمده و ترسيم درخت مسائل3- توجه به ارزش هاي فرهنگي و فرصت ها4- ترسيم درخت اهداف 5-تبيين منطق عمل و اهداف عملياتي6- تعيين نتايج و فرآورده هاي مورد انتظار7- تبيين شيوه ي سنجشدر هر صورت اي تحليل، براي ايجاد اهداف عملياتي و تعيين نتايج مورد انتظار در طرح است. از آن جايي كه اين روش به نيازهاي مؤثر جامعه ي موردنظر توجه دارد؛ توانايي عنايت به ارزشهاي فرهنگي جامعه و فرصت هاي مربوط به آن را در مرحله ي اجراي طرح فراهم مي كند. اما اين روش به سبب نابرابري ها ميان اجرا كنندگان طرح و كساني كه درآن صاحب نفع اند، تنگناهاي ويژه ي خود را دارد از طرفي مزاياي اين روش در انعطاف پذيري فرآيندها، برنامه ريزي و مسأله ي پيچيده ي مشاركت مؤثر مردم در توسعه تشكل هاي مردم نهاد نهفته است. نمونه ي درخت مسائل و درخت اهداف براي تشكل ها در نمودار بعدي آمده است.درخت مسائل درخت اهداف مهندسي فرهنگيشايد بتوان مهم ترين عرصه ي ايجاد تغييرات برنامه ريزي در زمينه فرهنگ  را مهندسي فرهنگي قلمداد كرد موضوع و ضرورت مهندسي فرهنگي و سياست هاي اصلي تحقق آن

نخستين بار توسط مقام معظم رهبري مطرح شد. ايشان در بيانات خود دومفهوم كلي مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي را مطرح كردند. اين دو واژه با وجود شباهت ظاهري، در معنا و مفهوم متفاوتند.مهندسي فرهنگ، يعني با فرهنگ به عنوان يك كل برخورد شود و كلان فرهنگ كشور را برنامه ريزي كرد فرهنگي براي كشور طراحي شود كه مطابق با آرمان ها ايده ها و اصول بوده ، ناظر بر فرهنگ كل كشور باشد ودر حوزه هاي خاص از جمله مهندسي فرهنگ جوانان ، مهندسي فرهنگ روستايي، مهندسي فرهنگ ديني و... فعاليت كند.مهندسي فرهنگي ، يك روش و ابراز است. يعني روشي است كه با استفاده از آن مي توان براي مسائل خاص فرهنگي، پاسخ هاي مناسبي پيداكرد. پاسخ هايي كه با توجه به نيروي انساني ، توانمندي ها و شرايط و زمينه هاي موجود قابل بهره برداري باشد.( تعريف مهندسي فرهنگي: علم وفن و توانايي ارائه پاسخ هاي مناسب از نظر كيفيت هزينه و مدت، به درخواست هايي كه از سوي كارشناسان امورفرهنگي در جهت تحقق اهداف فرهنگي صورت مي گيرد.مهندسي فرهنگي ، نظام فرهنگي را مركب از خلاقان، مخاطبان، تصميم گيران و واسطه مي داند).بر مبناي آن چه گفته شد مي توان ارتباط تشكل هاي فرهنگي و مهندسي فرهنگي را در دو محور عمده بررسي كرد . در محور نخست، مهندسي فرهنگ برسي ميشود با توجه به نقش و رسالت تشكل هاي فرهنگي اين امر متوجه فرهنگ ديني است واز آن طريق در تعامل فرهنگ ديني با ساير عرصه هاي فرهنگ ديني مانند فرهنگ عمومي و فرهنگ ملي ... گسترش مي يابد. در

محور دوم، مهندسي فرهنگي نقش محوري دارد و باديدگاهي مسأله محور، مسائل عمده ي تشكل هاي فرهنگي شناسايي و اولويت بندي شده و راهكارهاي  مناسب براي آنها تعيين و اجرا ميشود.در راستاي دستيابي به اهداف  مورد نظر، مي توان به مراحل زير به عنوان فعاليتها و شرح خدمات اصلي توجه كرد:1- تحليل و بررسي مباني و مفاهيم مرتبط با فرهنگ و تبيين وضعيت موجود2- تدوين سياست ها و راهبردهاي مهندسي فرهنگي3- طراحي مدل ها و فرآيندهاي مورد نياز فرهنگي4- تدوين نقشه ي مهندسي فرهنگ5- تدوين برنامه ي اجرايي( ميان مدت)مهندسي فرهنگي در تشكل هاي فرهنگياز آن حايي كه پرداختن به مهندسي فرهنگي مستلزم پيروي از شيوه اي نظام مند است ، در ادامه مراحل عمده ي يكي از شيوه هاي قابل پيشنهاد در اين زمينه مورد بحث قرار خواهد گرفت. 1- اشتراك ديدگاه ها: با توجه به جديد و متفاوت بودن ديدگاه مهندسي فرهنگي نسبت به ديدگاههاي رايج، مرحله ي مقدماتي براي ورود به مهندسي فرهنگي، اينجاد تفاهم نسبي و نزديك شدن ديدگاه ها در خصوص مسائل عمده در محدوده مورد نظر و چگونگي پرداختن به آنهاست.2- مسأله يابي و اولويت بندي: گام بعدي تدوين فهرستي از مسائل عمده ي فرهنگي است. هدف ، مشخص شدن محدوده ي فعاليت تشكل و مسائلي است كه امكان رويارويي با آن ها وجود دارد، كه مي توان بر اساس تبادل نظر مورد بحث قرار گيرد و از اين فهرست مسائل عمده به اولويت بندي مسائل رسيد.3- بررسي تعامل مسائل و ساير عوامل تأثير گذار: در واقع به دليل تعدد و نيز تعامل مسائل فرهنگي( بايكديگر و با ساير

مسائل در حوزه هاي  اجتماعي ، اقتصاي و...) پرداختن به يك مسأله بدون در نظر گرفتن ساير مسائل مرتبط ميسر نيست. علاوه بر آن شرايط و عوامل تأثير گذار ديگري نيز وجود دارند كه بايد در نظر گرفته شوند.4- هدف گذاري: يعني تعيين ميزان بهبود در يك مسأله ي خاص .اولويت ميزان بهبود ممكن و مورد نظر و اين كه تا چه حد مي توان مسأله را بهبود بخشيد تعيين هدف باعث مشخص شدن سطح ارتقاء مورد نظر مي گردد.5- توجه به لايه هاي فرهنگي و تأثير اين هدف گذاري: يعني تعيين مصاديق هدف ها در لايه هاي فرهنگي با مفهوم آن . براي نمونه اگر ميزان بهبود امر خاصي در نظر است( مانند اخلاق اجتماعي اسلام) مي توان ميزان بهبود را براساس خروجي ها مشخص كرد سپس بر روي ارزش ها سرمايه گذاري شود، هنجارسازي صورت پذيرد و درنهايت بهبود مورد نظر حاصل شود.6- برنامه ريزي فرهنگي: كه خود فرآيند مستقل و مفصلي است و شامل تعيين مجري، زمان، منابع، مراحل اجرا و... مي شود لازم است در جهت اجرا، برنامه ريزي فرهنگي نيز مد نظر قرار گيرد.7- سازوكارهاي سنجش اثر بخشي: بحث مهمي كه در برنامه ريزي فرهنگي وجود دارد شاخص هاي عملكرد است يعني تعيين عواملي كه نشان مي دهد موفقيت مورد نظر در اجرا حاصل شده است يا خير. سنجش اثربخشي فعاليت ها باتوجه به شاخص ها صورت مي پذيرد.8- سنجش مستمر و بهبود و اصلاح عملكرد: مهندسي ، شيوه اي است كه بايد به صورت مستمر دنبال شود. هرسال عملكرد سنجيده شود در اولويت ها تجديد نظر شده و بهبود

و اصلاح عملكرد صورت پذيرد.در اجرايي شدن مهندسي فرهنگي بايد سامانه هاي عملياتي ومكمل نيز در نظر گرفته شود اين امر نيازمند پژوهش و تطبيق نتايج با عرصه ي مورد نظر است ازجمله مهم ترين اين سامانه ها مي توان به اين موارد اشاره كرد:•    سامانه ي آمايش فرهنگي•    سامانه رصد فرهنگي•    سامانه عملياتي اجراي مهندسي فرهنگي•    سامانه ارزيابي عملكرد مراكز و سازمان هاي فرهنگيانجام مهندسي فرهنگي مستلزم فعاليت ها و تدوين مستندات گسترده اي است. جهت راهنمايي و تشريح بيشتر چكيده ي اين موارد در قالب مثال براي يك تشكل محلي در فرم بعدي آورده شده است.مدل برنامه ريزي براي تشكل هاي فرهنگيمدل هاي برنامه ريزي را در مقايسه با گرايش زماني آن ها مي توان به چهار دسته تقسيم كرد:1- گرايش اجتماعي: اين گرايش به گذشته نظر دارد. سازمان هاي ارتجاعي از بالا به پايين(باسلسله مراتب استبدادي) اداره شده، ولي از پايين به بالا برنامه ريزي مي شوند. بامسائل به صورت جداگانه برخورد مي كنند نه سيستمي. از سنت ها پاسدادري كرده و از تغييرات ناگهاني دوري مي كنند و در شرايطي كه ممكن است زمين زير پا در حال فروريختن باشد، احساسي از ثبات پديد مي آورند.2- گرايش غيرفعال: دراين گرايش زمان حال مورد توجه است. مديريت هاي غير فعال معتقدند كه وضعيت فعلي به اندازه ي كافي خوب است و دكترين آنها تغييرات تدريجي منفصل است. به آداب بيشتر اهميت مي دهندتا كارايي و به سازگاري ارزش بيشتري مي دهند تا آفرينندگي. موفقيت اين گرايش در زماني است كه نيروهاي محيطي در جهت مناسب آنها باشد.3- گرايش فعال: طرفداران اين گرايش

مايلند تغييرات را شتاب دهند و از فرصت هاي ناشي از آنها بهره گيرند و در اين طريق به تمامي ابزار علم و فناوري متوسل مي شوند. اين برنامه ريزي بر خلاف ارتجاعي از بالا به پايين حركت مي كند از پيش بيني شرايط محيطي آغاز شده و با تدوين بيانيه ي اهداف و راهبرد جامعه ادامه مي يابد. مشكل اصل اين گرايش اين است كه برنامه ريزي بر مبناي پيش بيني نمي تواند به طور مؤثر به چيزي بيش از آينده اي نسبتاً نزديك بپردازد.4- گرايش تعاملي: برنامه ريزي تعاملي به معناي طراحي آينده ي دلخواه و ابداع راه هاي پديدآوردن آن است. در مقابل گرايش فعال كه مي خواهد سوار بر موج پيش آهنگ سفر كند ، گرايش تعاملي در پي كنترل آن است.اين گرايش به بهبود عملكرد در طول زمان ارج مي گذارد و هدف آن حداكثر كردن توانايي يادگيري و سازگار كردن يعني توسعه است.به نظر مي رسد رويكرد گرايش تعاملي با تشكل هاي فرهنگي سازگارتر است. افزودن بر اين، سه اصل عملياتي در برنامه ريزي تعاملي وجود دارد كه در برنامه ريزي تشكل هاي فرهنگي از اهميت برخوردار است: اصل مشاركت، اصل مداومت و اصل كل نگري.برمبناي گرايش تعاملي، مهم ترين محصول برنامه ريزي، فرآيند آن است نه برنامه ي اصل از آن. از طريق مشاركت در برنامه ريزي تعاملي اعضاي يك سازمان رشد مي يابند و اين مشاركت اين امكان را به آن ها ميدهد كه سازمان را بهتر بشناسند و به اهداف آن بهتر خدمت كنند.اصل مداومت مبني بر اين است كه نظر به وجود رويدادهاي غير قابل

پيش بيني ، برنامه ها هرچقدر كه با دقت تدوين شده باشند، مطابق انتظار پيش نمي روند. بنابراين آثار مورد انتظار از اجراي برنامه ها و فرضيات بنيادي اين انتظارات را بايد به طور مداوم بررسي و از اين بررسي براي تعديل مداوم برنامه استفاده كرد.دليل ديگر براي ضرورت تداوم در برنامه ريزي كه به ويژه در امور فرهنگي اهميت زيادي دارد، اين است مه معمولاً بانزديك شدن به اهدافي كه براي آن ها ارزش قائل هستيم، اين ارزش ها دستخوش تغيير مي شود و اين تغيير به نوبه ي خود تغيير برنامه ها را ضروري مي سازد.اصل كل نگري حكم مي كند كه براي بخش هاي مختلف به صورت مستقل نمي توان برنامه اي اثر بخش تهيه كرد، بلكه براي همه ي واحدها بايد همزمان و با ارتباط متقابل برنامه ريزي صورت گيرد.مراحل برنامه ريزي تعامليبراي برنامه ريزي تعاملي پنج مرحله پيشنهاد شده است:1- جهت گيري هماهنگ با رسالت و چشم انداز: توجه به راهبردها در قبال مجموعه تهديدها و فرصتهايي كه سازمان در برابر خود دارد.2- برنامه ريزي هدف ها: طراحي آينده ي مورد نظر وتأكيد بر هدفهايي كه بايد پيگيري شوند.3- برنامه ريزي وسيله ها: انتخاب يا ايجاد وسايلي براي رسيدن به هدف ها و تعيين راههاي تخمين و برآورد آينده ي دلخواه.4- برنامه ريزي منابع: تعيين منابع لازم، زمان لازم و چگونگي بدست آوردن منابعي كه در دسترس نيست.5-طرح اجرايي و كنترل : تعيين نوع، زمان و مكان فعاليت هر كس و چگونگي اجرا و سنجش پيامدهاي آن و نگاه داشتن طرح در مسير صحيح.

الفباي كار فرهنگي..1

390 ، 07:12 الفباي كار فرهنگي.1محمد

مهدي نجاتي

پيشگفتار: كار فرهنگي به مفهوم خاصي كه طي سه دهة گذشته در ايران اسلامي و شيعي متداول گرديده و به مجموعه فعاليت هاي ديني، فرهنگي و تربيتي سازمان هاي مردم نهاد اطلاق مي شود، برخلاف بسياري از زير شاخه هاي علوم انساني مفهومي داخلي، ملي و بومي است كه با توجه به مختصات فرهنگي و مذهبي اين سرزمين، هويّت و معنا پيدا مي كند. بر اين اساس ، دانش كار فرهنگي را نمي توان از متون بيگانه به شكل ترجمه، اقتباس و تقليد بيرون كشيد و در واقع تعاريف و مفاهيم اوليه اين دانش، قابل احصاء و استخراج از مباني نظري علوم تربيتي و انساني غرب و يا ساير ديدگاه هاي غير شيعي و  غير اسلامي نيست. تفاوت معنادار نگاه شيعه به مقوله تربيت و به خصوص تربيت انسان كامل و شاخصه هاي اصلي انسان مؤمن مجاهد فعال در اين مكتب ايجاب مي كند كه براي اين كارمدل و الگوي مناسبي تدوين و طراحي گردد، مدلي كه به عنوان يك محصول فرهنگي ناب شيعي، قابليّت ارايه و صدور به ساير بلاد اسلامي را داشته باشد و علاوه بر آن تشكّل هاي موجود در كشور را نيز در زمينه شناخت مفاهيم، راهكارها و موانع اساسي انجام كار فرهنگي بي نياز گرداند.

كتابدار توس      مشهد، بلوار جمهوري اسلامي،جمهوري 2/17، پ104 تلفن:  09153209532_ 3416570 _0511   الفباي كار فرهنگيمؤلف: محمد مهدي نجاتيصندوق پستي: 9164886466تلفن :09153209532- تلفن مؤلف:09354427578تاريخ چاپ: تابستان1388 نوبت چاپ:دومتيراژ: 3000 نسخهچاپخانه: سعيدتهيه و تنظيم: ليلا هاشمي1_ تعريف تشكّل فرهنگيبه عقيده «بروس كوئن»، گروه به تعدادي از آدمها اطلاق مي شود كه با يكديگر روابط متقابل دارند و براساس يك رشته چشم داشتهاي رفتاري مشترك، به همديگر احساس وابستگي مي¬كنند.

«هربرت سايمون» نيز معقتد است كه سازمان گروهي از افراد است كه رفتار مي-كنند. برخي ديگر از جامعه شناسان، گروه و سازمان را به دو نوع رسمي و غير رسمي تقسيم كرده اند. در اين تقسيم بندي، سازمان رسمي، سازماني است كه داراي استمرار بوده و وظيفه و يا وظايف معيني را در محدوده قوانين و مقررات اجرا مي كند، گروه رسمي نيز گروهي است كه در آن ضوابط، قواعد و مقررات از قبل تعيين شده حاكم بر روابط افراد وجود دارد. در نقطه مقابل سازمان غير رسمي سازماني است شامل الگوي رفتاري واقعي افراد در گروه مي شود كه با طرح رسمي سازمان مطابقت ندارد. و نيز گروه غيررسمي ، گروهي است كه در آن روابط افراد در چارچوبهاي عاطفي و براساس صميمت و دوستي بين اعضاء برقرارمي شود نه براساس ضوابط و قواعد از قبل تعيين شده.تشكّل هاي  فرهنگي در عين آن كه تركيبي از شاخصه هاي موجود در هيئت هاي مذهبي و NGO ها را در خود دارند اما في نفسه نوع جديدي از سازمان ها و گروهها به شمار مي آيند كه شاخصه¬هاي خاص و منحصر به فردي  را نيز به خود اختصاص داده اند شاخصه هايي از قبيل آرمان گرايي، تعالي جويي، كمال طلبي ،رسالتمندي، تكليف محوري، نشاط، پويايي و جواني و از همه مهمتر داشتن نگرش توحيدي به جريان زندگي و مسير حركت جامعه.2_ ضروري¬ترين نيازهاي آموزشي تشكّلهاي فرهنگيبه منظور نخبه پروري و كادر سازي در تشكّل هاي فرهنگي و تربيت افراد متخصص، خبره و آگاه در جريان كار فرهنگي، لازم است كه از قبل نظام آموزشي تشكّل، براساس ضروري ترين نيازهاي آموزشي در انجام فعاليتهاي جمعي تشكّلي، تعيين و

تدوين گردد.بررسي ها حاكي از آن است كه تاكنون در برگزاري دوره هاي آموزشي، ويژه تشكّل هاي فرهنگي كشور، تنها به بخشي از نيازهاي آموزشي تشكل ها توجه شده و مسئولان امر در اين رابطه گرفتار نوعي يك جانبه نگري و برنامه ريزي تك بعدي شده اند.فصل اول فرهنگ و كارفرهنگي 3_ فرهنگ چيست؟فرهنگ هر جامعه، مجموعه¬اي متشكّل از ارزشها، هنجارها نظام اعتقادات، سنت ها، آداب، رسوم، مذاهب، ايدئولوژي ها، تشريفات مذهبي، ميراث، زبان و كليه عادتها يا ديدگاه هاي مشترك آن جامعه مي باشد برخي صاحب نظران، فرهنگ را به مثابه ماده اي چسبناك مي دانند كه جوامع را متحد نگاه مي دارد .4_ عناصر مهم فرهنگ كدامند؟تام و نبل   در كتاب  "طرح ها در برنامه مدرسه متوسطه"، سه قسمت مهم فرهنگ را مورد بحث قرار مي دهد اين سه قسمت عبارتند از:1) ابزارها، تكنيك ها و روش ها2) مؤسسات اجتماعي و نظم حاكم بر آن3) ارزش هايي كه مردم جامعه بدان اعتقاد دارندالبته مؤلفان كتاب "مباني توسعة برنامه ساخت" ، عناصر فرهنگ را شامل سه عنصر ديگر مي دانند كه اين عناصر عبارتند از:   1) عنصر عمومي 2) عنصر تخصصي 3) عنصر اختراعي5_ مهندسي فرهنگي يعني چه؟ورود دو اصطلاح مهم «مهندسي فرهنگي» و «مهندسي فرهنگ» در فضاي فرهنگي كشور، اولين بار توسط مقام معظم رهبري در سال 81 صورت پذيرفت و ايشان كه قبل از آن،  شوراي عالي انقلاب فرهنگي را در رأس مديريت فرهنگي جامعه قرار داده بودند، در فرمايشي خطاب به اين شورا عنوان كردند: «شوراي عالي انقلاب فرهنگي را در واقع بايد مركز مهندسي فرهنگي كشور به حساب آورد. علاوه بر مهندسي فرهنگي كشور، وظيفه مهم و اصلي ديگر شوراي عالي انقلاب فرهنگي؛ مهندسي فرهنگ كشور است».اصلاح ساختار

فرهنگي كشور طي دو مرحله صورت خواهد پذيرفت كه در مرحله اول مسير حركت و جهت گيري درست فرهنگ توسط سياست گزاران امر در سطح كلان طراحي  مي شود و سپس در مرحله دوم حركت   فرهنگ در اين مسير، تا رسيدن به نقطه مطلوب ،هدايت و مراقبت مي گردد لذا چنين به نظر مي رسد كه رسالت يك تشكّل فرهنگي در اين خصوص عبارت است از پرداختن به مسايل مهمي از قبيل:1) تبيين درست مفاهيم «مهندسي فرهنگي» و«مهندسي فرهنگ» و تعيين نقش و جايگاه آن در فعاليت هاي تشكّلي2) ارائه پيشنهادات مشورتي در خصوص مهندسي فرهنگ به مسئولان امر در سطح كلان3) زمينه سازي براي هدايت و مراقبت حركت صحيح فرهنگ در مسير رسيدن به نقطه هدف4) آسيب شناسي مهندسي فرهنگي كشور در سه سطح هنجارها، ارزش ها و رفتارها5) طراحي مدل مهندسي فرهنگي در تشكّل ها متناسب با رسالت تشكيلاتي آنان و نيازهاي جامعه6) رصد دايمي تحولات فضاي فرهنگي كشور در دو حوزه سياست¬گذاري و اجرا6_ راهكار پيشنهادي مهندسي فرهنگي در تشكّلهافرهنگ از يك سو احاطه بر ادراك انسان ها دارد و راه زندگي كردن در جامعه را به آنان مي آموزد و از ديگر سو توسط فهم و ادراك تك تك افراد جامعه، شكل مي گيرد و متحول مي شود. بر اين اساس نه مي توان به اثرگذاري مكانيكي و اعمال فشار جبري فرهنگ بر انسان ها،معتقد  بود و نه مي توان فرهنگ را مثابه مومي شكل پذير در دست انسان تصوركرد كه قابليت تغيير و تحولات لحظه اي و آني را دارد.7_ معناي برنامه ريزي فرهنگيبرنامه ريزي در يك تشكّل فرهنگي عبارت است از نقشه كشيدن براي رسيدن به وضعيت مطلوب و پيش بيني راه هاي دستيابي به آن.در برنامه ريزي راهبردي و

استراتژيك هدف اصلي، تدوين افق چشم انداز نهايي تشكّل در دراز مدت مي باشد ، براي اين كار لازم است ابتدا اقدامات سه گانه ذيل صورت پذيرد: 1) اتخاذ استراتژي كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدت تشكّل براي رسيدن به هدف 2) مديريت اجراي دقيق برنامه ريزي هاي صورت گرفته تا رسيدن به هدف 3) تدوين و طراحي نظام كنترل و ارزشيابي  طرح ها و برنامه هاي در حال انجام8 _ نمونة يك برنامه ريزي فرهنگي تشكّليتفاوت اساسي كار فرهنگي تشكيلاتي، با آنچه كه افراد آن را به عنوان كار هيأتي مي شناسند در دو ويژگي اساسي نظم پذيري از يك سو، و دارا بودن قابليت برنامه ريزي از ديگر سو، مي باشد.امروزه، بخش عمده¬اي از تشكّل هاي فرهنگي موجود در كشوركه در حاشيه مساجد فعاليت مي كنند و طرح ها وبرنامه هايشان با برنامه هاي شبستاني مسجد، از قبيل برگزاري جلسات مذهبي و بزرگداشت مناسبت هاي ديني مشترك و همسان مي باشد بر اين باروند كه  طرح هاي فرهنگي از اين دست، قابل برنامه ريزي نمي باشند و براي اجراي آن همواره بايد به شيوه هاي سنتي و هيأتي معمول و مرسوم در مساجد عمل كرد. به عنوان مثال، اين دسته از تشكّل ها براي برگزاري مراسم شبهاي احياء و يا مراسم دعاي عرفه تنها به فراخوان حضور نمازگزاران در اين مراسم ها بسنده كرده و جهت برپايي آن، به روال هميشگي مسجد در برگزاري چنين مراسمي، تن در مي دهند.اما اگر در اين رابطه تفكر سيستمي به قضيه پيدا كنيم و بدانيم كه در هر فراخوان عبادي مرسوم، ويا در هر مناسبات مذهبي متداول نيزمي توانيم اگر طبق برنامه عمل كنيم ده ها و صدها نفر را به مسجد و عضويت در تشكّل جذب نماييم ديگر از كنار

قضيه به اين سادگي عبور نخواهيم كرد بلكه از مدّت ها قبل به برنامه ريزي مناسب جهت تعيين نحوه دعوت از مخاطبان، تبليغات برنامه، فضاسازي شبستان، انتخاب سخنران و مداح و حتي شيوة پذيرايي و نوع برخورد با ميهمانان مي پردازيم.پس براين اساس،اين كه گفته مي شود كار فرهنگي قابل برنامه ريزي است يعني آن كه مي توان براي برگزاري يك مراسم جشن ميلاد نيز، جدولي مثل جدول زمانبندي معروف به جدول گانت، طراحي و تدوين نمود و مطابق آن، ترتيب زماني فعاليت هاي پيش بيني شده را از قبل تعيين كرد.براي طراحي جدول گانت كه يك نمودار ستوني، ويژه برنامه ريزي و طرح نويسي به شمار مي آيد، زمان در محور افقي جدول و ساير برنامه هاي مختلف پيش بيني شده در محور عمودي آن قرارمي گيرد .به عنوان مثال جهت تنظيم و طراحي يك جدول گانت، ويژه برگزاري جشن عيد سعيد غدير در يك تشكّل فرهنگي كه زمان آن روزهاي پاياني ماه جاري است مي توان از ابتداي ماه، برنامه ريزي هاي لازم را به شرح ذيل انجام داد به اين ترتيب كه از يكم تا دهم ماه، به انجام اموري مثل انتخاب و دعوت سخنران، طراحي سوالات مسابقه و تعيين وظايف اعضاي تيم اجرايي اختصاص يابد.درادامه از دهم تا پانزدهم، جلب مشاركت هاي برون تشكّلي و هماهنگي با نهادهايي كه مي توانند براي تامين هزينه هاي اين طرح به تشكّل مذكور كمك كنند صورت پذيرفته و پس از آن بخش سوم اين جدول كه  شامل زمان باقيمانده از پانزده تا بيست و پنجم ماه است به انجام تبليغات و دعوت از ميهمانان همايش تخصيص داده شود، همچنين در قسمت آخر جدول زمانبندي مذكور مي توان پنج روز پاياني باقيمانده تا روز مراسم

را، ويژه طراحي دكور صحنه و آماده سازي فضاي برگزاري جشن در نظر گرفت.بديهي است كه طراحي چنين جدولي، جهت برگزاري يك مناسبت ويژه از اين دست  در يك تشكّل، اولاً به روند تفكيك وظايف و مسئوليتها در گروه كمك مي كند، ثانياً روحيه انجام كار تيمي را در تشكّل بالا مي برد و ثالثاً ميزان درك اعضاء و مخاطبان را از فعاليت هاي نظام يافته تشكيلاتي ارتقاء مي بخشد علاوه بر آنكه بااين كارمي توان مدل طراحي شده در جدول فوق را در قالب يك گزارش نهايي، به عنوان يك تجربه كاري در اختيار ساير تشكّل ها قرار داد و يا در برنامه ريزي هاي آتي تشكّل، به عنوان بخشي از كارنامه عملكرد گروه به آن مراجعه كرد و در صورت نياز، درصدد رفع نواقص آن برآمد.9_ اصول نظام طرح نويسي در تشكّل هاطرح، برنامه اي است مدون و مكتوب از جنس فعاليت هاي حوزه برنامه ريزي كه فاصله تشكّل را براي رسيدن به نقطه مطلوب، از وضعيت موجود كمتر مي كند. اجراي طرح، بخشي از فرايند برنامه ريزي در تشكّل هاست و با داشتن پنج ويژگي از ساير فعاليت هاي مربوط به حوزة برنامه ريزي متمايز مي گردد اين ويژگي ها عبارتند از مشخص بودن: 1) نقطه آغاز اجراي طرح، 2) نقطه پايان طرح، 3) هدف از اجراي طرح، 4) محدوده اجرا ؛ و در نهايت 5) برآورد دقيق  هزينه هاي انجام آن .هر چند برخي، طرح نويسي را معادل فرايند برنامه ريزي مي دانند اما رابطه طرح و برنامه ريزي، به نوعي رابطه عموم خصوص مطلق است يعني در دل هر طرحي، برنامه ريزي وجود دارد اما درنقطه مقابل هر گونه برنامه ريزي درون تشكّلي، لزوماً اجراي طرح خاصي را در پي نخواهد داشت. در اين خصوص لازم به

ذكر است كه در دفترچه تدوين يك طرح فرهنگي،  همواره بايد پاسخ به چهار پرسش اساسي ذيل وجود داشته باشد:1)    موضوع طرح چيست؟2)    هدف از اجراي آن كدام است؟3)    محدوده اجراي طرح كجاست؟4)    براي اجراي طرح، چه برنامه هايي بايد انجام گيرد؟همچنين بايد دانست كه  اجراي موفق يك طرح فرهنگي تشكليلاتي؛ منوط به وجود دو عامل مديريت قوي از يك سو و كنترل و ارزشيابي دقيق از ديگر سو در تشكّل مي باشد.به همين دليل لازم است كه مدير اجراي طرح، تا رسيدن به نقطه هدف، به طور مداوم نحوه اجراي برنامه ها و رعايت زمانبندي صورت گرفته از قبل را، با دقت كامل كنترل نمايد. در اين خصوص يكي از مؤسسات  فعال فرهنگي مشهد الرضا كه تجربه برگزاري چندين دوره تربيت مدير فرهنگي را دارد به ضرورت وجود 12عنوان در تدوين يك طرح بصورت مكتوب، اشاره كرده است  كه مطابق اين دستورالعمل اصول 12 گانه نظام طرح نويسي در تشكّل ها ي فرهنگي عبارتند از: 1)    عنوان و موضوع طرح2)    شرح مسئله و يا همان تبيين ضرورت اجراي طرح3)    اهداف طرح كه شامل اهداف كلي و جزئي آن مي گردد4)    معرفي كامل طرح و نحوة اجراي آن5)    دستاوردهاي مدنظر كه در اجراي طرح لحاظ گرديده است6)    مستندات اجراي طرح ( شامل بيان سوابق اجراي اينگونه  طرح ها در تشكّل و آنچه در رسالت تشكيلاتي تشكّل ضرورت اجراي اين طرح را به همراه داشته است)7)    مختصات كلي طرح كه شامل نوع برنامه، نوع مخاطب، محدودة زماني و مكاني اجراي طرح وهمچنين قالب و نوع اجراي آن مي باشد8)    تقويم اجرايي كه نوعي جدول زمانبندي ويژه مراحل اجراي طرح مي باشد9)    نظام ارزشيابي  و سنجش  و

يا در واقع سيستم كنترل كيفي اجراي طرح10)    بيان نوع و ميزان تعاملات برنامه ريزي شده برون تشكّلي در اجراي مشاركتي طرح11)    مختصات نيروي انساني (شامل نوع بكارگيري افراد، مدرك تحصيلي آنان، ميزان نفر ساعت كار لازم هر كس در اجراي طرح و تعيين دقيق حق الزحمه هر نفر ساعت كار انجام شده)12)    برآورد دقيق و كامل هزينه هاي اجراي طرح 10_  برخي وظايف و ويژگي هاي يك مدير فرهنگيبدون شك امروزه تشكّل هاي فرهنگي، جزء مؤثرترين و فعال ترين نهادهاي تربيتي جامعه، جهت پرورش و رشد انسان هاي توسعه يافته و متعالي مي باشند بطوريكه اگر بين چهار عامل مؤثر در برنامه ريزي   تشكّل ها، يعني مديريت، نيروي انساني، محتواي برنامه و ساختار سازماني، هماهنگي كامل برقرار باشد بطور مسلم بيشترين ميزان نخبه پروري و كادر سازي مفيد و مؤثر، براي اداره آينده جامعه در تشكّلهاي فرهنگي صورت خواهد پذيرفت.لذا از آنجا كه جايگاه مديريت در تشكّل ها، معادل جايگاه رهبري در گروه است عده اي اين واژه را معادل اصطلاح فرماندهي و ليدرشيپ  نيز معنا كرده اند اين در حاليست كه برخي صاحب نظران علم مديريت معتقدند در رهبر گروه حتماً بايد سه ويژگي ذيل موجود باشد: اول اطمينان به داشتن توان كافي براي انجام مسئوليت هاي محوله، دوم انجام فعاليت هاي مداوم براي اداره آن مجموعه و سوم داشتن پايگاه مناسب فردي و اجتماعي جهت ايفاي مطلوب نقش رهبري در گروه .همچنين مدير يك تشكّل فرهنگي بايد برخي ويژگي هاي فردي و شخصيتي خاص ديگر را نيز دارا باشد ويژگي هايي از قبيل خلاقيت و ابتكار، استقامت و پايداري، بينش و آگاهي، اعتماد به نفس، محبوبيت و اثرگذاري، قدرت بيان و بالاخره داشتن توان كافي براي انجام تعاملات

مثبت درون و برون گروهي.علاوه بر اين بايد توجه داشت كه در واقع رمز موفقيت يك مدير فرهنگي، در اداره مطلوب امور تشكّل آن است كه بتواند عوامل انگيزشي  كافي و لازم را در اعضاء ايجاد نمايد زيرا كه در وهله نخست، لازمة اصلي موفقيت در هر گروه، وجود انگيزه هاي قوي در اعضاي آن گروه مي باشد.به هر حال دراين مجال ،لازم به ياد آوري است كه چهار وظيفه اساسي يك مدير تشكيلاتي، كه شامل مديران تشكّل هاي فرهنگي نيز مي شود عبارتند از:1) برنامه ريزي 2) سازمان دهي 3) هدايت 4) كنترلاز آنجا كه پيش تر از اين پيرامون دو مقوله برنامه ريزي و كنترل، به اجمال سخن گفتيم در اين فرصت تنها به بيان برخي  از موارد اساسي مرتبط باموضوع سازماندهي و هدايت درتشكلها مي پردازيم اين موارد عبارتند از: 1)     تعيين دقيق وظايف تك تك اعضاي گروه2)     نظارت دائم بر حسن اجراي امور3)     تصميم گيري و تصميم سازي در گروه در مواقع لازم4) زمينه سازي انجام تعاملات مثبت درون و برون گروهي در محيط تشكّل5) ايجاد بينش مشترك بين اعضاي گروه نسبت به برنامه ريزيهاي صورت گرفته 6) ظرفيت سازي در اعضاء در خلال انجام امور (توانمندسازي افراد)در پايان اين بخش، بيان اين نكته ضروري است كه بدانيم نوعاً در تشكّل هاي مذهبي سنتي، معمولاً  فرآيند برنامه ريزي به اين شكل صورت مي پذيرد كه مدير تشكّل پس از تصميم گيري آن را براي اجرا به افراد گروه تجويز مي كند ولي در روش هاي نوين برنامه ريزي تشكيلاتي، مدير گروه سعي مي كند ابتدا با اقدامات انگيزشي مناسب، اعضاي گروه را در زمينه اجراي تصميمات گرفته شده و عمل به سياست گزاري هاي كلي تشكّل ، ترغيب و تشويق نمايد.11_ اصول

و مباني تصميم گيري در گروههر چند وظيفه تصميم گيري در گروه، معمولاً بر عهده رهبر گروه مي باشد اما در تشكّل هاي فرهنگي، معمولاً تصميم گيريهادر قالب يك نظام شورايي صورت مي پذيرد نظامي كه در رأس آن، دبير تشكّل به عنوان رهبر گروه ايفاي نقش مي نمايد.از آنجاكه نظام تصميم گيري در تشكّل ها به گونه¬اي است كه در آن، مسئول هر واحد، گزارشي از زيرمجموعه خود به كل شورا ارايه مي دهدلذا نتيجه تصميم گيري و سياست گزاري نهايي در تشكل به روش شورايي صورت مي پذيرد.در چارت تشكيلاتي تشكّلهاي فرهنگي، نوعاً سمت هايي از قبيل دبيري و جانشيني تشكّل و مسئوليت هاي مختلفي  ديگري همچون مسئوليت  واحدهاي جذب، تبليغات، تداركات، آموزش، پرسنلي و در نهايت واحد مربيگري وجود دارد كه كل اين مجموعه، در كنار هم  و به صورت شورايي انجام فرايند تصميم گيري و سياست گزاري در تشكّل را، در قالب يك اتاق فكر بر عهده دارند.12_ معناي رسالت تشكيلاتي در تشكّل هاي فرهنگي چيست؟اگر هدف را در غايت مطلوب آن، معادل چشم انداز نهايي يك تشكّل بدانيم، بر اين اساس رسالت تشكيلاتي هر تشكّل فرهنگي در وهله نخست عبارت است از طراحي و اجراي بهترين برنامه هاي ممكن در راه رسيدن به هدف..تشكّلي كه خود را فاقد رسالت تشكيلاتي بداند، بطور مسلم از رسيدن به رشد و تعالي و موفقيت و پيشرفت باز خواهد ماند و نمي تواند در زمينه كادر سازي و نخبه پروري براي اداره آينده جامعه به طور مؤثر ايفاي نقش  نمايد.متأسفانه امروزه، به دليل آن كه برخي تشكّل ها بصورت صنفي و يا براساس دستورالعمل هاي سازماني و رسمي تشكيل شده اندتنها مطابق انتظار مجموعه هاي بالا دستي خود به ارايه بيلان كاري و گزارش هاي عملكرد آماري پرداخته و در واقع در اين

زمينه به نوعي گرفتار آفت كميت گرايي مي شوند.چنين تشكّل هايي در اصل خود را فاقد رسالت تشكيلاتي مي دانند و به دنبال كادرسازي، نخبه پروري و رشد و تعالي استعدادهاي جوانان و نوجوانان در جامعه نيستند.به هر حال در اين رابطه  بايد دانست  كه  رسالت تشكيلاتي هر تشكّل در واقع عبارت است از ترسيم نقشه راه و الگوي حركت آن تشكل جهت دستيابي به اهدافي كه اعضاء رسيدن به آن اهداف را بر خود فرض مي دانند و اصولاً به همين دليل هم به عضويت در تشكّل در آمده اند. در تشكّل هاي فرهنگي ديني كه نوعاً دغدغه هدايت و تربيت نسل جوان و نوجوان وجود دارد مي توان رسالت تشكيلاتي را معادل برنامه ريزي در جهت تاسيس آرمان شهر اسلامي  و مدينه فاضله ديني دانست طرحي كه تحقق آن در قالب تدوين يك استراتژي دراز مدت از يك سو، و اصلاح تدريجي و گام به گام ساير بخش هاي مختلف اين آرمان شهر بزرگ در قالب برنامه ريزي هاي كوتاه مدت و تاكتيكي از ديگر سو، عملي خواهد شد.در هر صورت به منظور تحقق اهداف مندرج در ذيل رسالت تشكيلاتي هر تشكّل، بهتر است ابتدا اهداف كلان فرآوري آن تشكّل را، به عنوان قلّه نهايي هدف در نظر گرفت و سپس با نگاه به اين  نقطه ايده آل و در عين حال دست يافتني ، به طراحي و اجراي طرح ها و برنامه هاي مفيد و مؤثر در اين باره، هم زمان به دو صورت دوره اي و مقطعي(كوتاه مدت) و در عين حال درازمدت و دايمي( استراتژيك) پرداخت.به عنوان مثال يك تشكّل فرهنگي، در مسير  تلاش به منظور طرح ريزي جامعه اسوه اي كه در آن، زمينه هاي ظهور امام عصر(عج) فراهم مي شود مي تواند

به انجام بخشي از رسالت مهم جامعه سازي خويش، در قالب برنامه ريزي هاي فرهنگي و تربيتي بپردازد، برنامه هايي كه با هدف نهادينه كردن ارزش هاي اخلاقي در بين جوانان و نوجوانان، ارتقاء بصيرت اعضاء و مخاطبان تشكّل، ترويج فرهنگ ارزش ها در محيط جامعه پيراموني و يا حتي ترويج فريضه امر به معروف و نهي از منكر در اجتماع طراحي و اجرا مي گردند.همچنين در اين خصوص  بايد توجه داشت كه يكي از عوامل تسريع در دستيابي به اهداف تشكّل ها، كه در واقع جزء رسالت هاي اصلي تشكيلاتي تشكّل هاي فرهنگي نيز محسوب مي شود ايجاد روحيه تشكيلاتي در گروه، از طريق تقسيم كار دقيق بين اعضاست، تقسيم كاري كه براساس دستورالعمل شرح وظايف در درون تشكّل صورت مي پذيرد. در اين باره لازم به يادآوري است كه توجه داشته باشيم در تشكّل هاي فرهنگي به عنوان گروه هاي نيمه رسمي، خودجوش و داوطلبانه، دستور العمل شرح وظايف، در واقع به منزلة بيانيه ماموريت در گروهها و سازمانهاي رسمي است بيانيه اي كه بدون آن نيل به اهداف گروه ممكن نخواهد بود. بهر حال برخي صاحب نظران علم مديريت ، رمز موفقيت سازمانهاي رسمي را، دسته بندي و طبقه بندي وظايف، تفويض اختيارات و مسئوليت ها به اعضاء و در نهايت وجود روابط بين اعضاء براساس مقررات و ضوابط حاكم بر سازمان مي دانند .13_ ويژگي هاي قابل سنجش يك تشكّل مطلوبهفت ويژگي اصلي گروه هاي مؤثر، كه ما در اينجا  آن را معادل شاخصه هاي سنجش يك تشكّل مطلوب به شمار آورده ايم عبارتند از:1) هر عضو گروه مي داند چه كاري را بايد انجام دهد و مجموع اهداف گروه نيز واضح و روشن است2) هر يك از اعضاء گروه مسئوليت مشخصي را بر عهده دارد3)

براي داره تشكّل، مشاركت فعال از سوي همه اعضاء وجود دارد4) هر عضو، توسط ساير اعضاء مورد تشويق و پشتيباني قرار مي گيرد5) هنگام گفتگو، هر عضو به سخنان ساير اعضاء دقيق گوش مي كند6) اختلاف نظر و ديدگاه در داخل گروه مورد احترام است.7) كل اعضاء از كار كردن در گروه لذت مي برند .بر اين اساس براي ارزيابي عملكرد يك تشكّل فرهنگي لازم است كه همواره، كنترل و سنجش كيفي موارد هفت گانه ذكر شده در گروه به شكل متناوب صورت بپذيرد و در واقع قبل از برنامه ريزي در گروه ، پيش نيازهاي ضروري پرداختن به فعاليت گروهي به دقت مدنظر قرار گيرد.همچنين بررسي ها نشان مي دهد كه هفت پيش نياز اساسي موفقيت در فعاليت هاي جمعي(كار فرهنگي در تشكّل ها) عبارتند از:1)     تدوين اهداف گروه قبل از برنامه ريزي 2)     واگذاري مسئوليت ها به افراد براي نيل به مقصود3)     تنظيم روابط صحيح درون گروهي 4)     انعطاف پذيري در مديريت5)     بهينه سازي عملكرد فردي و جمعي اعضاي گروه6)     توجه به عوامل انگيزشي لازم در ترغيب افراد به انجام هر چه بهتر مسئوليت ها ي محوله به آنان7)     ايجاد روحيه كار تيمي در گروه نكته حايز اهميت ديگر در اين باره آن است كه بدانيم براي ارزيابي عملكرد تشكّل هاي فرهنگي، مي توان از فرم هاي ارزشيابي ويژه اي كه براي اين كار طراحي شده است استفاده كرد فرم هايي كه مطابق آن ، تشكّل موفق، تشكّلي به شمار مي آيد كه در آن كليه  اعضاء بتوانند اهداف تشكّل را بخوبي توصيف نمايند، استراتژي رسيدن به هدف، براي كل گروه روشن و مشخص باشد و هر عضو مسئوليت خود را در گروه براي  رسيدن به مقصودبه بهترين وجه ممكن انجام دهد.البته در اين

زمينه بايد توجه داشت كه در طراحي فرم ارزشيابي عملكرد  تشكّل ها  بايد پرسش هاي خاصي مدنظر  قرار گيرد تا براساس آن مشخص شود كه اعضاء گروه، قدرت كافي را براي انجام امور محوله دارند و مي توانند به راحتي از تجربه ساير اعضاء، در مسير ايفاي نقش شان استفاده نمايند. همچنين در اين باره، دانستن اين نكته لازم است كه  به منظور  ارزشيابي ميزان  تعاملات مثبت درون گروهي در تشكّل ها، بررسي موارد متعددي ضرورت دارد، مواردي از قبيل ميزان احترام به عقايد ديگران در گروه، درك و پذيرش آراء و نظريات ساير اعضاء و ارايه فرصت كافي به افراد جهت بيان نقطه نظراتشان بدون هيچ محدوديت خاصي.علاوه بر اين در راستاي سنجش و ارزشيابي ميزان انعطاف پذيري مديريت گروه نيز كه يكي از شاخصه هاي موفقيت تشكّل ها به شمار مي آيد ابتدا بايد مشخص شود كه در مجموع تصميم گيري ها و سياست گزاري هاي گروه، به چه ميزان قابليت تغييرات و تحولات بعدي را دارد و آيا اصولاً مي توان در مواقع ضروري و لازم، قالب و شكل طرح و برنامه هاي تشكّل را، متناسب با شرايط موجود تغيير داد؟ در خاتمه اين مبحث، لازم به ذكر است كه ساير پارامترهايي ديگري كه نشانه موفقيت يك تشكّل در برنامه ريزي هاي فرهنگي به شمار مي آيند عبارتند از: 1) وجود فرايند قوي حل مشكلات در گروه2) احترام متقابل اعضاء به يكديگر و مورد تشويق و تمجيد قرار گرفتن هر عضو پس از انجام مسئوليتش توسط ديگران3) وجود حس به هم پيوستگي قوي بين اعضاي گروه و دارا بودن روحيه كار تيمي 4) احساس رضايت اعضاء از عضويت در گروه 14_ رابطه كار فرهنگي با فرهنگفرهنگ، مجموعه اندوخته هاي

مادي و معنوي بشر و شيوه ها و الگوهاي زندگي جمعي انسان هاست. برخي فرهنگ را عامل هويت بخش افراد جامعه و وحدت و انسجام گروه هاي اجتماعي مي دانند حال اگر ما فرهنگ را، معادل رفتار يا الگوهاي رفتاري انسان، براساس هنجارها و ارزش هاي حاكم در جامعه بگيريم براين اساس كار فرهنگي  تلاشي است برنامه ريزي شده براي جهت دادن به رفتار افراد، متناسب با حركت فرهنگي جامعه، تا رسيدن به نقطه هدف مطلوب.با اين توضيح تشكّل فرهنگي، در وهله نخست   موظف است كه ابتدا به مسأله شناسي و جريان شناسي فرهنگي در جامعه بپردازد و سپس به منظور جامه عمل پوشيدن به اهداف مهم «مهندسي فرهنگي» و «مهندسي فرهنگ» در جامعه فعاليت و برنامه ريزي لازم را در حد توان خويش انجام دهد. تشكّل هاي فرهنگي در اين زمينه مي توانند با كمك گرفتن از طبقه نخبگان فرهنگي جامعه برخي راهكارهاي پيشنهادي خاص را، به مسئولان امر ارايه داده و يا با اجراي برخي طرح هاي فرهنگي موردي، محدود و كوچك زمينه ساز تسريع مهندسي فرهنگي در سطح كلان كشور باشند كه با انجام اين كار مي توان تا حدودي خلأ سيستمي موجود، در زمينه عدم بكارگيري مناسب نخبگان فرهنگي در سياست گزاري هاي كلان كشور را بهبود بخشيد.از آنجا كه برخي صاحب نظران علم جامعه شناسي، تشكّل هاي فرهنگي را حلقه رابط بدنه مردم با دولت و يا حلقه واسط بين فعاليت هاي ستادي بخش فرهنگ با فعاليت هاي مربوط به حوزة صف مي دانند لذا  بر اين اساس، تشكّل هاي فرهنگي از يك سو مي توانند به ايفاي نقش مشاوره اي براي نهادهاي رسمي و سازماني متولي فرهنگ در كشور بپردازند و از ديگر سو به نمايندگي از مردم، نظارت، كنترل و ارزشيابي

عملكرد مسئولان امر را در اين رابطه بر عهده بگيرند.به هر حال در اين باره بايد توجه داشت كه رابطه كار فرهنگي با فرهنگ به لحاظ محتوا، رابطه¬ي به شكل عموم و خصوص مطلق است زيرا كار فرهنگي در اصل به مجموعه فعاليت هاي برنامه ريزي شده در گروه هاي كوچك، براي تحقق اهداف كلان فرهنگي جامعه اطلاق  مي شود.همچنين نكته ديگر حايز اهميت در اين باره آن است كه بدانيم در زمينه متدولوژي اجرايي در كار فرهنگي تشكّل ها چند ويژگي خاص وجود دارد  كه در واقع  وجه تمايز انجام كار فرهنگي تشكّلي با فعاليت در ساير ارگان ها و نهادهاي فرهنگي كشور به شمار مي آيد. ويژگي ها و شاخصه هايي از قبيل: بخشي نگري، جزئي و موردي بودن طرح و برنامه ها و در نهايت مختص بودن برنامه ريزي ها  به مخاطبان خاص و محدود.به عبارت ديگر در حاليكه كار فرهنگي به معناي عام، شامل كليه فعاليت هاي سازماني، رسمي و اداري متوليان بخش فرهنگ در كشور مي شود اما در مقابل ، كار فرهنگي تشكّلي، در واقع ماموريتي است كه اعضاي گروه براساس رسالت تشكيلاتي خود در مسير پيش برد اهداف كلان فرهنگي كشور طراحي، تدوين و اجرا مي نمايند. كار فرهنگي در تشكّل ها، بيشتر رويكرد آموزشي و تربيتي دارد و براساس اداي تكليف صورت مي پذيرد. تفاوت اساسي در انجام كار فرهنگي در يك تشكّل خودجوش و داوطلب با يك سازمان رسمي اداري عبارت است از تفاوت بين دو نوع كار ارادي و اداري، كه يكي برخاسته از دل است و ديگري براساس عمل به دستورالعمل هاي بخش نامه ا ي صرف، صورت مي پذيرد البته برخي نيز تفاوت اين دو رويكرد را ناشي از تفاوت بين دو تفكر

«آرماني» و «سازماني» مي دانند كه در اين بين مي توان تفكر آرماني را مصداق شعر معروف «آن سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند» به حساب آورد.فصل دوم كار فرهنگي در تشكل ها15_ پيش نياز اساسي تعريف كار فرهنگييكي از مسايل اساسي در رابطه با تشكّل هاي فرهنگي، مشخص كردن دقيق اهدافي است كه تشكّل ها براي رسيدن به آن اهداف راه اندازي و تشكيل شده اند زيرا كه هدف در واقع، جهت گيري كلي حركت تشكّل را تعيين مي¬كند  لذا بر اين اساس تنها با در نظر گرفتن اهداف است كه  مي توان رسالت تشكيلاتي گروه را تدوين نموده و مشخص كرد.متاسفانه امروزه، كثرت و تنوّع تشكّل هاي فرهنگي موجود در كشور از يك سو، و نبود مرجع واحد سياست گزاري در اين زمينه از ديگر سو، موجب شده كه تشكّل هاي فرهنگي موجود، اهداف متعدد و متنوعي را فرا روي حركت آينده خود ترسيم نموده  و براي رسيدن به آن برنامه ريزي نمايند.البته اين  اختلاف در هدف گزاري تشكّل هاي فرهنگ اصولاً ناشي از اختلاف مبنا نيست زيرا نقطه شروع كار همه تشكّلهاي فرهنگي تكليف محوري و رسالتمندي انقلابي و ديني مي باشد اما در عين حال اختلاف نظر در طرح ريزي برنامه هاي تشكّلي، نوعاً از آنجا ناشي مي شود كه مسئولان هر تشكّل، گمان مي كنند كه اصلي ترين كار روي زمين مانده براي پيش برد اهداف متعالي انقلاب و اسلام، در واقع همان كاري است كه آن تشكّل در حال انجام دادن آن است.پيش تر گفتيم كه يك تشكّل فرهنگي در اصل براي اصلاح حركت جامعه در مسير رشد و تعالي انسان ها  تشكيل مي شود پس براي اين كار لازم است كه ابتدا ، خلأهاي موجود جامعه

در اين رابطه بخوبي شناسايي شده و سپس به منظور پر كردن مناسب اين خلأها تا سر حد امكان تلاش و برنامه ريزي لازم صورت بپذيرد.مطلب حايز اهميت ديگر در اين باره آن است كه بدانيم يك تشكّل فرهنگي، به جهت هدف گزاري مطلوب در گروه بايد همواره به اين نكته اساسي توجه داشته باشد كه هدف بايددر  تشكّل ها شفاف، واضح و روشن، عيني و واقع گرايانه، قابل وصول و دسترسي و در نهايت داراي قابليت ارزشيابي و سنجش باشد.اين در حاليست كه امروزه تعدد و چندگانگي در رابطه با هدف گزاري تشكّل هاي فرهنگي موجب شده است كه هر كس به كار فرهنگي به مصداق مصرع معروف «هر كسي از ظن خود شد يار من» نگاه كند كه اين امر به نوبه خود مانع تدوين دستورالعمل واحد براي ارايه به تشكّلها ي فرهنگي  گشته و كار هدايت آنان را در يك مسير هماهنگ و همسو دشوار نموده است.به عنوان مثال اگر يك تشكّل فرهنگي، رسالت تشكيلاتي خود را، تنها تربيت قاري قرآن بداند مسلماً براي اين كار روش ها و شيوه هايي را بكار مي گيرد كه اين روش ها و شيوه ها با روش ها و شيوه هاي بكار گرفته شده در تشكّل هايي كه رسالت تشكيلاتي خود را پر كردن اوقات فراغت دانش آموزان مي دانند تفاوت اساسي دارد.بهر حال پيشنهاد اين كتاب به تشكّل هاي فرهنگي، در خصوص امر مهم  هدف گذاري آن است كه قبل از هر چيز اهداف آموزشي، پرورشي و تربيتي مشخصي را فرا روي خود ترسيم نمايند، اهدافي كه در نهايت منجر به انسان سازي و تربيت افراد مومن مجاهد  فعال، جهت اداره آينده جامعه گردد.در واقع تشكّل هاي فرهنگي بايد نقطه نهايي هدف خود را،

در وهله نخست و در بدو امر، تربيت انسان مسلمان قرار دهند زيرا كه تنها رسيدن به چنين هدف ارزشمند و والايي است كه شايستگي مجاهدت دايمي و بي وقفه را در جبهه كارفرهنگي دارد.تربيت انسان مسلمان، راز خلقت و آفرينش هستي است     در قرآن كريم مي خوانيم:«و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون»  يعني «و ما جن و انس را نيافريديم مگر براي عبادت و بندگي خدا»اي دل نفسي مطيع فرمان نشدي    از  كرده  خويشتن   پشيمان   نشديصوفي و  فقيه  و زاهد و دانشمند اين جمله شدي و ليك انسان نشدي 16_ تعريف كار فرهنگي براي تعريف كار فرهنگي، ابتدا بايد اهداف و رسالت تشكيلاتي تشكّل هاي فرهنگي را با دقت شناسايي كرد و سپس متناسب با نقشه راه ويا همان الگوي حركت و مدل كار آن تشكّل، كه رسيدن به اهداف فوق را ممكن مي سازد به تعريف كار فرهنگي در تشكّل ها پرداخت.البته پيش تر از اين سعي شد كه كار فرهنگي تشكّلي مترادف با معناي تعليم و تربيت در اسلام معرفي گردد، فعاليتي كه با هدف ارزشمند تربيت انسان هاي صالح و كامل انجام مي پذيرد و در نتيجه آن، دو رسالت اساسي ديگر هر تشكل، يعني ديگرسازي و جامعه سازي نيز تحقق مي يابد.استاد شهيد مرتضي مطهري؛ در رابطه با تعليم و تربيت مي گويد:«اصولاً تعليم و تربيت، بحث ساختن افراد انسان هاست، اگر هدف، جامعه باشد بالاخره اين افراد هستند كه بوسيلة آنها بايد اين طرح ها پياده شود، افراد بايد آموزش ببينند و پرورش پيدا كنند كه همين  طرح ها را در اجتماع پياده كنند» .تعريف كار فرهنگي با رويكرد تربيتي، در واقع معادل تعريف آموزش و پرورش در محيط هاي

سازماني و رسمي است با اين تفاوت كه تعليم و تربيت در تشكّل هاي فرهنگي در اصل به مثابه فعاليتي است آموزشي و تربيتي كه در محيط هاي غير رسمي  و غير سازماني صورت مي پذيرد.اميل دوركيم،" تعليم و تربيت" را به معناي تأثيري مي داند كه نسل هاي بزرگسال بر نسلهايي كه هنوز بري انجام زندگي اجتماعي رسيده و پخته نيستند مي گذارند . بر اين اساس تعليم و تربيت در تشكّل هاي فرهنگي را مي توان عبارت از تأثيري دانست كه تيم مربي گري گروه بر ساير اعضاء مي گذارند، چنانچه در اين خصوص يكي ديگر از صاحب نظران علوم تربيتي و فلاسفه غربي معتقد است كه تربيت، به معناي هر گونه تأثيري است كه آدمي در معرض آن قرار مي گيرد اعم از اين كه منشاء آن، اشيا، اشخاص و يا جامعه باشد .در هر صورت  بايد دانست كه با تعريف كار فرهنگي به عنوان يك فعاليت تربيتي، مي توانيم براي همه تشكّل هاي فرهنگي كشور، يك هدف واحد ارزشمند در نظر بگيريم و در مراحل آسيب شناسي  و آسيب زدايي  نيز مطابق يك نسخه واحد  و مشترك به رفع ناهنجاري ها و كاستي هاي موجود  در اين زمينه بپردازيم.تعريف كار فرهنگي بر اساس رويكرد تربيتي در واقع تشكّل را به يك بستر مناسب رشد و تعالي انسان ها  تبديل خواهد كرد بستر مناسبي كه در آن مربي و متربّي هر دو به يك اندازه به رشد و شكوفايي و كمال دست خواهند يافت.در مجموع براساس آنچه كه تا كنون گفته شد كار فرهنگي در تشكّل ها، به معناي انجام كليه فعاليت هاي فرهنگي، ديني، هنري، تفريحي و ورزشي است كه با هدف تربيت و پرورش مخاطب جوان و نوجوان، طراحي

و اجرا مي گردد.البته در اين خصوص، لازم به يادآوري است كه تحقق اهداف خاص فعاليت هاي پرورشي و تربيتي در تشكّل ها، بدون وجود برنامه هاي آموزشي امكان پذير نيست، به عبارت ديگر براي اجراي برنامه هاي پرورشي لزوماً بايد از قبل به طراحي برنامه هاي آموزشي مناسب نيز اقدام كرد زيرا كه اصولاً تربيت، بدون آموزش، انجام شدني نيست. همچنين در پايان اين بخش، بيان اين نكته ضروري است كه بدانيم اصولاً هر تشكّلي براي انجام كار فرهنگي مي تواند دو نوع رسالت متفاوت براي خود قائل شود؛ يكي رسالت حداكثري و ديگري رسالت حداقلي.در رسالت حداكثري؛ مسئولان تشكّل، وظيفه خود را تربيت انسان هاي متعالي و كامل و يا همان «انسان سازي» مي دانند اما در رسالت حداقلي؛ هدف اصلي تشكّل، صرفاً اجراي طرح ها و برنامه هايي در راستاي پر كردن اوقات فراغت  دانش آموزان و امثال آن مي باشد.17_ شاخصه هاي اصلي كار فرهنگيكار فرهنگي ايده آل و مطلوب، بمنزلة فرآيند تربيتي خاصي است كه با داشتن سه ويژگي از ساير فعاليت هاي صرفاًَ هنري، علمي، آموزشي و يا صنفي در تشكّل ها متمايز مي گردد. اين ويژگي ها عبارتند از: 1) داشتن اهداف عالي و متعالي (تربيت انسان ها)2) بكارگيري ابزار مناسب (ابزار هدفمند و داراي اثر گذاري تربيتي)3) استفاده از روش هاي تربيتي اسلام در فرآيند انجام كار فرهنگيبه عبارت ديگر نقطه هدف در كار فرهنگي با رويكرد تربيتي، انجام امر مهم تعليم و تربيت انسان ها و تلاش براي رشد و تعالي دادن آنهاست.البته براي آشنايي بيشتر با مقوله تعليم و تربيت لازم است در اين مجال اين مقوله را به اختصار توضيح دهيم: تعليم، عبارت است از فراهم آوردن زمينه مناسب براي رشد و شكوفايي استعدادهاي ذهني انسان.لذا به

دليل آنكه تعليم چيزي جز تربيت بعد فكري در انسان نيست بنابراين تعليم نيز بخش مهمي از تربيت به شمار مي آيد.بر اين اساس مسئولان تشكّل هاي فرهنگي، بايد توجه داشته باشند كه تربيت، در هر زمينه اي كه باشد، لاجرم نيازمند تعليم است زيرا فرد مربي براي تربيت متربّي ناچار است كه او را واقف بر حقايق و مطالبي گرداند كه وي با آگاهي بر آنها و عمل بر طبق موازين آموخته شده، به رشد و پرورش ابعاد مختلف روحي و معنوي خود بپردازد پس بنا بر اين تعليم و آموزش، در واقع شرط اوليه لازم براي تربيت به شمار مي آيند .علاوه بر اين، نكته ديگر  قابل توجه در اين خصوص آن است كه بدانيم در كار فرهنگي ايده آل و مطلوب همواره بايد دو امر مهم، ابزارگزيني و روش شناسي دقيقاً براساس دستورات ديني و ملاك هاي اسلامي صورت بپذيرد زيرا كه در اصل، رسالت تشكيلاتي تشكّل هاي فرهنگي، كه همان تعليم و تربيت انسان هاي صالح  مي باشد ايجاب مي كند كه در اين راه تنها از ابزار و روش هاي مناسب استفاده شود و نبايد و نمي توان با استفاده از هر ابزار و روشي انسان صالح تربيت كرد. امروزه متأسفانه، اكثر تشكّل هاي فرهنگي، در ورطه بي ابزاري و بي روشي گرفتار شده اند  به گونه اي كه اكثر اين قبيل تشكّل ها  همواره اين دو سوال اساسي را فرا روي خود دارند كه چه كار بايد كرد ؟ و چگونه بايد اين كار را انجام داد؟البته در اين رابطه، لازم به يادآوري است كه بخش عمده اي از خلأ بي ابزاري و بي روشي  موجود در تشكّل ها ي فرهنگي كشوردر واقع ناشي از عدم شناخت آنان نسبت

به سيستم تربيتي اسلام است، سيستم دقيقي كه براي تقسيم عادلانه نگاه معلم بين دانش آموزان نيز توصيه هاي لازم را در خود دارد و اين ماييم كه  از ابعاد و ظرايف آن بي خبريم، در حقيقت  مكتب الهام بخش اسلام، مالامال از دستورات اخلاقي و تربيتي در رابطه با تربيت انسان هاست ، دستوراتي كه مي توان آن را از لا به لاي آيات قرآن و سيره ي عملي اهل بيت(ع)، بيرون كشيد و متناسب با آن عمل كرد. به عنوان مثال  قرآن كه كتاب هدايت است در برخي موارد  حتي شكل اين  هدايت را نيز به ما ياد مي دهد چنانچه فعل هدايت در قرآن، معمولاً به دو شكل صورت مي پذيرد:1) هدايت به روش ارائه طريق و نشان دادن راه؛ در قالب امر و نهي هاي انجام شده.2) هدايت از طريق ايصال به مطلوب و رساندن به مقصد؛ به شكل تربيت الگويي و معرفي اسوه ها. بهر حال در اين رابطه بايد توجه داشت كه براي شناخت ابزار ها و روش هاي تربيتي اسلام، حتماً لازم است كه از افراد خبره و اهل فن كمك گرفته شود و قبل از شروع به كار فرهنگي، ابتدا به طراحي مدل و الگوي جامع تعليم و تربيت درتشكل بپردازيم زيرا كه گاه، انجام كار فرهنگي بدون داشتن الگوي مشخص و بهره گيري از مشاوران متخصص وخبره ،خسارت هاي جبران ناپذيري به بار خواهد آورد.18_ اهداف كار فرهنگيدر كار فرهنگي اصيل با رويكرد تربيتي، تعيين اهداف در واقع به منزلة مشخص كردن جهت گيري هاي مختلف تشكّل، در زمينه هاي مرتبط با رشد و پرورش انسان هاست.با مشخص كردن اهداف كار فرهنگي در تشكّل ها مي توان نقطه شروع فعاليت ها را تعيين كرد، جهت

حركت گروه را ترسيم نمود و جريان رشد و تعالي افراد را تسريع كرد.انتخاب اهداف عالي و متعالي در كار فرهنگي، بزرگترين عامل انگيزشي اعضاي گروه، براي فعال بودن است و به عبارت ديگر با در نظر گرفتن هدف است كه عضو تشكّل بصورت تكليف محور و دغدغه مند مسئوليتش را در گروه انجام مي دهد و نگاهش به امور از حالت احساسي صرف خارج مي شود. برخي از اهداف ارزشمند كار فرهنگي عبارتند از:1) تربيت انسان مكتبي نمونه و يا همان انسان كامل كه در واقع هدف اصلي آفرينش و خلقت انسان ها نيز مي باشد.استاد مطهري در خصوص تعريف انسان كامل مي گويد: «علي (ع) انسان كامل است، براي اينكه همه ارزش هاي انساني، «در حد اعلي» و «بطور كامل» در او رشد كرده است؛ يعني هر سه شرط را داراست .2) تبليغ دين خدا و ترويج شعائر الله؛ كه در حقيقت اين امر رسالت اصلي  يك انسان مسلمان، آگاه و مسئول مي باشد و نشانه اي از  تقواي قلوب به شمار مي آيد چنانچه در قرآن كريم مي خوانيم:« و من يعظم شعائرالله؛ فآنها من تقوي القلوب» يعني آنها كه شعائر ديني را بزرگ مي دارند انسان هاي با تقوايي هستند. 3) حفظ دستاوردهاي نظام ؛ از قبيل قانون شدن حجاب در كشور پس از انقلاب اسلامي و برپايي گسترده  نمازهاي جمعه و جماعت.4) زمينه سازي ظهور امام عصر(عج)در جامعه ؛ چنانچه در اين زمينه شهيد مطهري انتظار ظهور را به دو نوع انتظار ويرانگر و سازنده تقسيم مي كند و در توضيح انتظار سازنده مي گويد: «در روايات اسلامي سخن از گروه زبده است كه به محض ظهور امام (عج) به آن حضرت ملحق مي شوند بديهي

است كه اين گروه، ابتدا به ساكن خلق نمي¬شوند و به قول معروف از پاي بوتة هيزم سبز نخواهند شد» .5) تداوم راه شهداء6) تربيت فرزندان و اطرافيان خودمان ؛ در اين باره بايد توجه داشت كه كودكان، نوجوانان و جوانان امروزي در واقع شهروندان آينده جامعه و همسايگان دوران ميانسالي و پيري ما مي باشند كه تربيت آنها بمنزله ساختن جامعه اي مطلوب براي آينده گان خودمان به شمار مي آيد.7) عمل به مسئوليت و تكليف انساني و اسلامي خويش كه در اصل  همان سوگندي ست كه خداوند متعال از دانايان گرفته است و شاخصه اصلي انسان هاي دردمند، متعهد و مسئول به شمار مي آيد. به قول شاعر: هر   كه    او   آگاه تر   پر  درد تر هر  كه  او  پر  دردتر رخ زردترپس بدان اين اصل را اي اصل جو    هر كه را در دست او بردست بو19_ چرا كار فرهنگي؟ (انگيزه هاي متعالي1)اكنون در اين روزگار قحطي معنويت و جهاني شدن جرثومه هاي فساد و پليدي بايد بپا خاست و به نبرد با تاريكي ها پرداخت و اين همان عهدي است كه خدا از دانايان گرفته است.حتماً شما همه كرات شنيده ايد كه گاهي برخي به دنبال بهانه براي شكرگزاري از خداوند متعال مي گردند، اما در مقابل  انسان هاي بابصيرت، يقين دارند كه امروزه همه چيز در اطراف ما، دليل شكرگزاري بي شائبه از خداوند منان است، شكرگذاري نعمت اسلام عزيزي كه به ما عطا فرموده است، شكرگزاري زندگي در يك كشور شيعه و در نهايت شكرگزاري قرار گرفتن دوران حيات ما، همزمان با دوران انقلاب شكوهمند اسلامي. حتماً مي دانيد كه در اين دنياي مالامال از زشتي ها و پليدي ها، شمار انسان هاي موجود در كرة ارض

بيش از 6 ميليارد نفر است كه در اين ميان دريچه روشنايي نور اسلام تنها بر قلبهاي يك ميليارد و نيم مسلمان موجود در جهان تابيده و طبق آمار شيعيان موجود در دنيا نيز تنها 5 درصد كل انسان هاي روي زمين مي باشند كه به سرچشمه هاي اصلي نور متصل اند.يادتان هست كه امام (ره) فرمودند: انقلاب ما انفجار نور بود.و مگر نه اين است كه هر كس به مركز نور نزديكتر باشد بيشتر از آن بهره مي برد و تا مركز نور فعال است مي توان از آن به اطراف و اكناف عالم نور و روشنايي ساطع كرد. بر اين اساس مباد آنكه با كم كاري ما شعاع تابش اين نور كاهش يابد و فراموش كنيم كه چه كساني، جان عزيزشان را در اين راه نثار كردند .حتماً شما هم شنيده ايد كه شهيد بهشتي مي گفت: بهشت را به بهاء مي دهند نه به بهانه.پس در اين باره بايد توجه داشت كه گرفتار شدن امروز ما به دنيا، ديگر براساس برآورده شدن نيازهاي اساسي زندگي  نيست زيرا كه انسان ها در وهله اول براي گذران زندگي به تامين نيازهاي  خود مي پردازند اما پس از آن، وقتي فرد به دنبال بيشتر كردن مال و منال دنيا مي رود ديگر پا را از مرحله تأمين نيازهاي اساسي  فراتر گذاشته و به عرصه تامين اميال  ورد پيدا كرده است.اكنون ديگر اين نياز نيست كه ما را به دنبال دنيا مي كشاند بلكه ميل است، و انسان تا وقتي به اندازه نيازهايش از دنيا توشه بر مي گيرد مي تواند به بهره وري بيشتر در جامعه انساني بپردازد اما اگر به دنبال رسيدن به اميال باشد چون ميل در انسان

تمامي ندارد، آنوقت ديگر تمام توانمان را در راه كسب اميال و آرزوها صرف خواهيم كرد.در هر صورت، چه بسا بسياري از ما فراموش كرده ايم كه در دهه اول انقلاب، نوعا كساني اثر گذار بودند كه تنها به اندازه نيازهاي شان از حقوق هاي دولتي مي گرفتند و مابقي آن را به بيت المال مسلمين بر مي گرداندند. افرادي با انگيزه هاي متعالي كه تمام وجودشان مثل شمع مي سوخت تا مسير راه ديگران روشن شود و مگر نشنيده ايد كه شهيد بزرگوار دكتر چمران در سالگرد ازدواجش، تنها يك شمع به همسرش هديه داد و سردار خيبر، شهيد حاج ابراهيم همّت نيز در مراسم خواستگاري گفته بود كه من در اصل همسر نمي خواهم بلكه هم سنگر مي خواهم.  امامتأسفانه امروزه وضعيت به گونه اي تغيير كرده است كه برخي از ما تنها نشانه هاي كوچكي از رسالت و تكليف و دغدغة انقلاب و اسلام رادرست به مثابه روشن نگه داشتن فتيله شمع در خود حفظ كرده ايم و ديگر با تمام وجود، مثل شمع نمي سوزيم. اكنون ديگر كل شعله دغدغه مندي ما، تنها در حد فتيله ناچيزي است كه با وزيدن كوچكترين بادي خاموش خواهد شد لذاست كه بايد يادمان نرود كه امام عزيز(ره) در سخنانشان مردم ما را از مردم حجاز و كوفه در صدر اسلام بهتر دانسته اند  و هم ايشان انقلاب را مثل يك امانت به ما سپردند و فرمودند: انشاءالله اين مملكت را به صاحب اصلي آن امام زمان (عج) تحويل مي دهيم. 20_ چرا كار فرهنگي؟ (انگيزه هاي متعالي 2)متاسفانه، برخي بر اين باورند كه فقط در دوراني مثل دوران دفاع مقدس و يا دوران مبارزات انقلاب، فرصت اداي تكليف و حضور

در عرصه هاي مبارزه و جهاد وجود داشت اما زهي خيال باطل كه اين گماني صددرصد اشتباه است چرا كه براي اهل حق و حقيقت، مبارزه و جهاد همواره باقي و پا برجاست و تنها تفاوت دورة كنوني ما، با دوران انقلاب و دفاع مقدس آن است كه در واقع امروز حوزه¬هاي امتحاني ما عوض شده اند اما در عين حال امتحان همچنان باقيست و چه بسا خط مقدم امروز، بيشتر از دوران جنگ و انقلاب، نيازمند سربازاني جان فدا و ايثارگر باشد.21_ چرا كار فرهنگي(انگيزه هاي متعالي 3)اسلام با تمام ارزشي كه براي علم و آگاهي قائل است، ارزش انسان را با معيار تعهد و مسئوليتي كه آن علم و آگاهي براي او ايجاد كرده است مي سنجد، نه تنها با ميزان علم و آگاهي او.اسلام براي آن علم و آگاهي اي  ارزش قايل است كه در مسير مسئوليت قرار گيرد و بر همين اساس به دانشجو و دانشمندي احترام مي گذارد كه داراي حس مسئوليت باشد.22_ ابزار شناسي در كار فرهنگياز آنجا كه هدف غايي تربيت در مكتب اسلام، پرستش خداي يگانه و پرورش بندگان صالح، مطيع و  عبد پروردگار است و چون قرار گرفتن در مسير توحيد و خداپرستي، در واقع قرار گرفتن در جرياني است كه اركان آن را كمال طلبي،  تزكيه، حكمت آموزي، خرد ورزي، عدالت خواهي، ايثار و از خود گذشتگي تشكيل مي دهد .لذا براي انجام چنين كاري نمي¬توان و نبايد از هر ابزاري استفاده كرد و يا هر روشي را بكار گرفت.ابزار كار فرهنگي ايده آل، ابزاري نيستند كه بر مبناي تفكرات مادي و الحادي بشريت كنوني و پوچ انگاري سرنوشت انسان در جوامع غربي، تبليغ و

ترويج مي شوند ابزار پوچ و بي محتوايي كه همواره لودگي و لذت طلبي بي ارزش را ترويج كرده و به رشد شخصيت انساني افراد منتهي نمي شوند.23_ ابزار صحيح كار فرهنگي كدامند؟براي انجام كار فرهنگي لازم است به اين مهم توجه داشته باشيم كه در اين راه ، هرگز نبايد فرصت انتخاب ابزار مناسب براي تربيت افراد را از مسئولان تشكّل ها سلب نماييم زيرا كه اين امر در اصل  به منزلة ناديده گرفتن روحيه نوآوري ، ابداع، تنوع طلبي و استقلال فكري آنهاست و مانع رشد و ترقي آنان، به عنوان مهره هاي كليدي و  اثر گذار كار فرهنگي و تربيتي براي اداره آينده جامعه خواهد شد.ابزار مناسب براي انجام كار فرهنگي در تشكّل ها  عبارتند از:1) ابزار مناسكي و عبادي؛ اينگونه ابزار در واقع هم وسيله تربيت افراد به شمار مي آيند و هم در مسير دستيابي به كمال مطلوب به نوعي خود، هدف كار فرهنگي محسوب مي شوند. ابزاري از قبيل اعمال و مراسم شبستاني مسجد، نماز جماعت، موذني، مكبري، دعا، جلسات عزاداري، هيأت هاي مذهبي و امثال آن.2) ابزار فرهنگي، هنري(تئاتر، سرود، تواشيح، خوشنويسي و ...)3) ابزار تفريحي، ورزشي (اردو، كوهنوري، فوتبال، استخر و ..)4) ابزار عاطفي _ انگيزشي (تنبيه و تشويق، برقراري روابط دوستانه نزديك، صميميت و ...)5) ابزار معرفتي (سخنراني، كتاب خواني، جلسات پرسش و پاسخ و ... )6) ابزار پرورشي(ديدار با الگوهاي برتر، بازديد از مزار شهدا و بزرگان ديني و .. ) 24_ پيش نيازهاي روش شناسي در كار فرهنگيتشكّل هاي فرهنگي، در زمينه اتخاذ روش هاي مناسب تعليم و تربيت، در وهله نخست و بيش از هر چيز، نيازمند مرور اهداف خود مي باشند زيرا كه تنها با در نظر گرفتن

اين اهداف است كه مي توان راه رسيدن به آن را تعيين كرده و مشخص نمود كه در اين توسط چه ابزار و روش هايي مي توان به قلّه هدف نزديك تر شد. اهداف تربيتي در يك تشكّل  فرهنگي همواره بايد چند ويژگي اساسي را دارا باشند:1) با توجه به جنبه هاي مختلف رشد و ترقي انسان ها تدوين شده باشند2) منجر به ايجاد تغييرات عمده در افكار، عقايد و طرز تلقي افراد به مسايل مهم زندگي گردند3) هماهنگ با هنجارهاي جامعه و ايده آل هاي اجتماعي و فرهنگي محيط حاكم بر تشكّل باشند4) قابل فهم، جامع و اجرايي باشند .در هر صورت با بررسي متون ديني مي توان  برخي اهداف تربيتي اسلام را بشرح ذيل عنوان كرد: 1بندگي، پرستش و طي مسير كمال 2) كسب تقواي الهي    3) تعليم حكمت           4) عدالت خواهي 5) تكامل انسان 6) برادري و تعاون 7) دوستي با انسان ها 8) پرورش نيروي تفكر و تعقل 9) پرورش روحيه تعاملات اجتماعي 10) پرورش شخصيت اخلاقي افراد 25_ روش هاي تربيتي اسلامافلاطون؛ تربيت را عبارت از رسانيدن جسم و روح، به بلندترين قلّه هاي جمال و كمال مي داند . و به اعتقاد «اخوان الصفاء»، تربيت مجموعه اموري است كه در سازندگي شخصيت روحاني انسان مدخليت دارد .در مكتب متعالي اسلام، اساسي ترين اصول تربيتي كه در واقع همان معيارها، قواعد و مفاهيم پذيرفته شده در كار فرهنگي به شمار مي آيند عبارتند از: 1) اصل نيت داشتن و انگيزه الهي 2) اصل اختيار و آزادي 3) اصل تكليف و مسئوليت       4) اصل تقدم تزكيه بر تعليم  5) اصل مداومت و پويايي در تربيتمهم ترين روش هاي تربيتي اسلام در كتاب تعليم و تربيت اسلامي، به شرح

ذيل معرفي شدهاند: 1) عبادت  2) تلفيق ايمان و عمل    3) توام ساختن علم و عمل  4) تربيت عملي يا پيروي از سيره   5) تبعيت از عقل در تربيت اسلامي 6) امر به معروف و نهي از منكر 7) مجاهده در راه حق 8 پاداش و تنبيه  9) توبه 10) پند و اندرز دادن 11) تربيت از طريق ذكر مثال 12) تربيت از راه عبرت گرفتن از سرگذشت اقوام و ملل گذشتهمؤلف كتاب نيز در كلاس هاي كارگاهي كشوري مديران تشكّل ها، با موضوع آسيب شناسي فعاليت هاي جمعي، روش هاي ده گانه ذيل را براي انجام كار تربيتي در تشكّل ها پيشنهاد كرده است:1) عبادت و بندگي (دعوت به پرستش، خشوع، خضوع و كرنش در برابر پروردگار(2) خودشناسي و خداشناسي3) دشمن شناسي كه شامل شناخت شيطان و شگردهاي گمراه كنندگي او و بيان ابعاد تهاجم فرهنگي دشمن مي شود4) توبه و توجه مدام به اين نكته تربيتي كه همواره راه بازگشت به سوي خدا براي انسان ها باز است5) تفكر و تدّبر (تفكر يعني به مغز مواد خام دادن و تدّبر يعني تجزيه و تحليل اين مواد)6) انتقال ارزش ها( شامل فرهنگ ارزش ها و ساير ارزش هاي زندگي انسان مثل ارزش هاي عمر و جواني)7)هجرت (مانند تغيير محل سكونت فرد از محله نامناسب و دور نگه داشتن متربّي از بديها)8) تقويت اراده افراد9) دعوت مداوم به كار ، تلاش و سازندگي10)به كار گيري روش مشارطه، مراقبه و محاسبه در تربيت افراد فصل سوم      اصول تربيتي و تبليغي   حاكم  بر كار  فرهنگي در تشكّل ها26_ عناصر سه گانه كار فرهنگيكار فرهنگي با رويكرد تربيتي،شامل سه عنصر اساسي مربي، متربّي و طرح و برنامه هاي تربيتي مي شود. به

هرحال، از آنجا كه در فرآيند تعليم و تربيت معمولاً نسل جوان و نوجوان، تحت مربيگري افراد بزرگتري از خود قرار مي گيرند در اين مجال به بيان تعبير دقيقي از «دونالدباتلر» درخصوص فلسفه ي تعليم و تربيت مي پردازيم كه بي ارتباط با بحث ما نيست، او مي گويد: «تعليم و تربيت فعاليت يا كوششي است كه در آن، افراد مسن تر اجتماع انساني يا آنهايي كه بيشتر رشد كرده اند با افراد كم رشدتر برخورد مي كنند، تا رشد بيشتري را در آنها بوجود آورند و از اين راه به پيشرفت زندگي انساني كمك كنند». 27_ تعريف مربي گريدر قرآن كريم ؛ 96 بار كلمه «رب» و 46 بار كلمه «رب العالمين» آمده است، بر اين اساس مي توان قرآن را كتاب تربيت دانست. علاوه بر اين در لغت عرب،كلمه رب در قالب عبارت الرب «في الاصل التربيه»معنا شده است كه به لحاظ ريشه لغوي اين كلمه در اصل مصدر باب «ربي يربي تربيه» به معناي «تربيت» مي باشد.در حقيقت فرد مربي، در فرايند كار فرهنگي در تشكّل ها سعي مي¬كند كه با فراهم كردن عوامل و زمينه هاي مؤثر در تربيت متربّي و متناسب با ميزان تلاش و كوشش اودر اين راه، به شكوفايي استعدادهاي نهفته در متربّي بپردازد.و از آنجا كه همواره سه عنصر اساسي: 1) فاعليت مربي        2) قابليت متربّي 3) ساير عوامل زمينه ساز تربيت ، در واقع به عنوان عناصر اصلي مؤثر در فرآيند تربيت افراد به شمار مي آيند 28_ ويژگي هاي  مربي فرهنگيمربي گروه كسي است كه اعضاي گروه، از گفتار و رفتارش اثر مي پذيرند و اجازه دارد كه در محيط تشكّل، به جهت اصلاح اخلاقي تك تك اعضاء، نسخه هاي تربيتي مناسبي

تدوين نمايد و براساس برنامه ريزي تربيتي درست و به موقع، زمينه هايي لازم براي رشد و تعالي فردي و جمعي اعضاي گروه را فراهم آورد.29_ مربي گروه چه كاري را بايد انجام دهد؟علم تعليم و تربيت، يكي از اهداف اصلي برنامه ريزي تربيتي توسط مربيان گروه را، سازمان دهي رفتارهاي مطلوب در مخاطبان مي داند و بر همين اساس است كه ظهور و بروز رفتار هايي همچون حقيقت جويي، زيبا دوستي، خير خواهي، نيك انديشي ، عبادت  و بندگي را در متربّيان، از اهداف اساسي تعليم و تربيت  بر مي شمرد. در اين مجال قبل از ورود به موضوع وظايف مربي تربيتي، لازم به يادآوري است كه  مربي فرهنگي  جهت تربيت متربّي، نبايد هرگز گرفتار شتاب زدگي و تعجيل گردد بلكه بايد بداند كه در زمينه شكل گيري شخصيت افراد، اصل مهم و اساسي، رعايت قاعده مهم تدريجي بودن تربيت و مرحله مرحله بودن تكامل انسان است.30_ اصول و مباني مربي گري در گروهمعلم كسي است كه آنچه را ما نمي دانيم به ما ياد مي دهد اما مربي كسي است كه نيروها و استعداد هايي را كه  در نهاد ما وجود دارند  به بهترين وجه مي پروراند . در كتاب  منيه المريد شهيد ثاني يا همان آداب المتعلمين كه در اينجا مطالعه اين كتاب مفيد به تمامي مربيان فرهنگي تشكّل ها به عنوان يك ضرورت توصيه مي شود در خصوص آداب و وظايف معلم نسبت به خود، هشت وظيفه مهم ذكر شده است كه توجه به دو مورد آن، براي مربيان  تشكّل ها نيز، لازم و ضروري  به نظر مي رسد. سي وظيفه معلم را نسبت به شاگردان، بيان كرده است كه برخي موارد آن، در خصوص رابطه مربي و متربّي

در تشكّل هاي فرهنگي، نيز صدق مي كند به عقيده وي، اصلي ترين وظيفه مربي نسبت به متربّيان، ايجاد اخلاص، حسن نيت، توجه دايمي به خدا و تفهيم اين مطلب است كه ايمان تنها راه نجات بشريت از ضلالت و تاريكي است . اصول اساسي مربي گري در تشكّلهاي فرهنگي علاوه بر اينها عبارت است از: 1) آشنايي با روش هاي تربيتي اسلام 2) مخاطب شناسي و نياز سنجي رده هاي مختلف سني اعضاي گروه 3) تدوين طرح، برنامه و استراتژي تربيتي  تشكّل، ويژه  سه عنصر  مربي، متربّي و ساير مخاطبان 4) شناخت و بكارگيري مناسب ابزار پرورشي به عنوان برنامه هاي مكمل آموزش در گروه 5) تعامل مثبت با مديران گروه و طرح ريزي مناسب تربيتي مطابق با قواعد حاكم بر تشكّل 6) برقراري ارتباط عاطفي، هدفمند و مثبت با متربّيان 7) تلاش براي تربيت مربي از ميان  افراد  مستعد گروه 8) مطالعه دايم متون تربيتي و آشنايي با اصول و مباني تعليم و تربيت 31_ اصول كار تشكيلاتيبررسي جايگاه مربيان و مديران در اداره امور يك تشكّل، به اين دليل حايز اهميت است كه بدانيم سهم و ميزان نفوذ و تأثير هر كدام از اين دو گروه در فرايند كار فرهنگي تشكّلها به چه ميزان است.در جامعه شناسي سازمان ها، منابع قدرت در گروه هاي اجتماعي سه نوع معرفي شده اند: 1) اقتدار كاريزمايي كه مبتني بر جاذبه شخصي است و در رابطه بين رهبر و پيروان گروه  آشكار مي شود 2) اقتدار سنتي كه در سازمان هاي كوچك وجود دارد و به مثابه نظام خويشاوندي «پدر تباري» به شمار آمده و ناشي از رسم، عادت و سنت است 3) اقتدار عقلاني و قانوني كه

مبتني  بر قواعد  و هنجار هاي قانوني مي باشد .اصول مهمي كه ما در اين كتاب از آن با عنوان اصول كار فرهنگي تشكيلاتي ياد مي كنيم. اين اصول عبارتند از: 1) اصل هماهنگي؛ مطابق  اين اصل شوراي مديريت تشكّل، موظف است كه ميان تمام كوشش هاي گروه  از قبيل طرح ها و برنامه هاي واحد ها مختلف ، نظم و هماهنگي كامل ايجاد نمايد تا كل گروه، هماهنگ، همسو و هم جهت به سمت قلّه هدف حركت كنند.2)اصل سلسله مراتب؛ كه در واقع اصلي ترين وجه تمايز كار تشكيلاتي از كار هيئتي به شمار مي آيد چنانچه در مكتب اسلام نيز بارها توصيه شده است كه اگر دو نفر هم با يكديگر به كوهنوردي مي روند يكي مسئول گروه و ديگري تابع آن باشد و نيز برخي از بزرگان انقلاب پيرامون ضرورت كار تشكيلاتي معتقد بودند كه حتي اگر قرار است سه نفر در قالب يك تيم و گروه، اجراي طرحي را بر عهده بگيرند حتماً بايد كارشان شكل تشكيلاتي داشته باشد .3) اصل تقسيم وظايف ؛  مطابق اين اصل واگذاري مسئوليتها به افراد بايد بر اساس توانايي هاي آنان صورت بپذيرد تا به شكوفايي هر چه بيشتر استعداد هاي افراد و در نتيجه رشد و تعالي گروه منجر شود.4) اصل صف و ستاد؛   مطابق اين اصل مديران تشكّل بايد كساني را كه توانايي و انرژي بيشتري براي انجام كارهاي ميداني دارند در رديف صف قرار دهند و در مقابل از افرادي كه به لحاظ تخصصي و مشورتي توانمندي هايي بيشتري را دارا هستند در قالب  اتاق فكر و يا شوراهاي مشورتي به عنوان اعضاي ستاد استفاده نمايند.32_ اصول تعامل تشكيلاتي مديران و مربيان تشكّلها ي فرهنگي1) اصل احترام متقابل

و رعايت سلسله مراتب2) اصل تخصصي بودن مسئوليت ها3)  اصل مدوامت در آموزش4)  اصل هماهنگي و كنترل33_ آنچه كه متربّيان بايد بداننداصل سعي و جهاد در تربيت ديني جوانان، عبارت است از:«سعي مدوام و بي وقفه در راه تحوّل و تعالي» و جهاد هميشگي و خستگي ناپذير براي مبارزه  با نفي ها ، نقص ها و كاستيها»، البته اين در اين خصوص، ابتدا توجه به اين  نكته ضروري است كه بدانيم شرط اصلي در به ثمر نشستن سعي و تلاش متربّي در راه كمال آن است كه فرد تحت رهبري دين و بطور صحيح  و اصولي به اين كار مبادرت ورزد .  قرآن كريم بخوبي اصل سعي را در زندگي انسان ها ترسيم كرده و مي فرمايد: « و ان ليس للانسان الا ما سعي» يعني اينكه: «و نيست براي انسان مگر آنچه خود سعي و تلاش نموده» و يا در آيه شريفه ديگري مي فرمايد: «كل نفس بما كسبت رهينه» يعني « هر نفسي در گرو عملي است كه انجام داده است»معناي اين آيات آن است كه اگر در كار فرهنگي از جانب متربّي سعي و تلاش لازم به عمل نيايد، نمي توان از مربي تشكّل، انتظار معجزه داشت.34_ برخي وظايف متربّي در مقابل مربيمتربّي بايد بداند كه مربي و استاد، در حكم پدر روحاني و معنوي اوست چون پدر واقعي، انسان را از آسمان به زمين مي آورد ولي پدر روحاني او را از زمين به آسمان  مي برد.در اين مجال تنها به ذكر مواردي ازآن كه در خصوص رابطه  متربّي با مربي نيز صادق است مي پردازيم.  اين موارد عبارتند از : 1) تكريم و احترام دايمي متربّي نسبت به  مقام

و جايگاه مربي تربيتي خويش 2) متابعت دايم از مربي در مسير كمال و تعالي و رشد    3) الگو گرفتن از رفتار حسنه مربي     4) قدردان هميشگي زحمات مربي بودن . 35_ برخي پيش زمينه هاي طرح ريزي تربيتي در گروهبراي طرح ريزي تربيتي در گروه، از قبل بايد زمينه هاي لازم را فراهم كرد، زمينه هايي همچون تأمين حداقل امكانات فرهنگي و آموزشي مورد نياز، گزينش مربيان واجد شرايط و عضوگيري از بين مخاطباني كه حداقل آمادگي هاي لازم را براي رشد و شكوفايي در خود دارند. البته بيان اين نكته دراينجا به معناي لزوم غربال گري در گزينش مخاطب نيست زيرا كه در واقع، هنر اصلي يك مربي تربيتي در كار فرهنگي، رساندن و ايصال متربّيان از راه مانده به مسير هدايت است.چنانچه در اين باره امام علي (ع)، در نامه اي تربيتي خطاب به فرزندش امام مجتبي(ع) مي نويسند:« دل جوان همچون زمين ناكاشته است، هر چه در آن افكنند بپذيرد» . اما در عين حال به زعم مؤلف، مربي  بايد توجه داشته باشد كه در مقابل زمين كشت نشده قلب جوان ، تلاش او ممكن است به پنج شكل مختلف صورت بپذيرد كه تنها يكي از اين اشكال پنج گانه صحيح و ارزشمند است . اين پنج شكل عكس العمل مربي نسبت به ضمير خالي و بدون كشت متربّي عبارتند از : 1) بذر نپاشيدن و كشت نكردن 2) بذر اشتباه كاشتن 3) بذر درست كاشتن اما در مرحله  داشت، از هجوم آفات جلوگيري ننمودن 4) بذر درست پاشيدن ولي موقع برداشت محصول نهايي را برداشت نكردن 5) كاشت صحيح، داشت مناسب و برداشت اصولي و مطابق قاعدهالبته منظور از برداشت

در كار فرهنگي  به كارگيري مناسب و به موقع متربّي در اداره امور تشكّل مي باشد.36_ وظايف پنج گانه تيم مربي گري در  تشكّل ها براي انجام كار فرهنگي لازم است كه در پنج عرصه متفاوت اقدام به طراحي و برنامه ريزي آموزشي و تربيتي نماييم.اين پنج عرصه عبارتند از:اول: تعليم؛ كه عبارت است از فراهم آوردن زمينه هاي لازم براي رشد و شكوفايي استعداد هاي ذهني انسان  از طريق انتقال دانسته ها.دوم، تربيت؛ از مصدر باب تفعيل «ربي يربي تربيه   به معناي رشد و رشد دادن.سوم: تزكيه؛ مراد از تزكيه، تربيت اخلاقي افراد و يا همان برنامه ريزي براي اصلاح درون و تهذيب نفس آنهاست. چنانچه برخي تعريف تربيت اخلاقي را در انسان، معادل انهدام و ريشه كني صفات و استعداد هاي منفي و تقويت و پرورش صفات و استعداد هاي مثبت اخلاقي مي دانند.چهارم: تبليغ؛ كه در واقع به معناي رساندن پيام  به مخاطبان پيام است و در آن برخلاف تعليم كه شاگرد سراغ استاد مي رود پنجم: تذكار و يادآوري؛ در اين زمينه بايد گفت كه انسان ها نوعاً فراموش كار، اهل غفلت و نسيانند و چه بسا افرادي بسياري هستند كه علي رغم آگاهي از عواقب ارتكاب اعمال زشت و ناروا، باز هم گرفتار غفلت شده و مرتكب گناه مي شوند. 37_ حدود تعليم و تربيت در تشكّل هاي  فرهنگيبراي ترسيم  چارچوب هاي اصلي رسالت تشكيلاتي تشكّلهاي فرهنگي، توجه به اين نكته اساسي لازم است كه بدانيم اين تشكّل ها ، در واقع نهاد ها و يا  مؤسسات آموزشي صرف نيستند كه تنها با هدف تعليم و آموزش راه اندازي شده باشند بلكه  هدف اصلي از ايجاد و راه اندازي يك تشكّل فرهنگي، در وهله نخست تربيت، شكوفايي و پرورش

اخلاقي نسل جوان و نوجوان مي باشد. ادامه دارد...

الفباي كار فرهنگي..2

38_ اصول آموزش و تعليم در انجام كار فرهنگياز آنجا كه كل آموزه هاي تربيتي اسلام ، در سه مقوله مهم احكام، اعتقادات و اخلاق خلاصه مي شود. لازم است كه در تشكّل هاي  فرهنگي در رابطه با آموزش اين سه موضوع اساسي و مهم، برنامه ريزي هاي لازم صورت بپذيرد به گونه اي كه اعضاء و متربّيان گروه احكام، اخلاق و مسايل اعتقادي مورد نيازشان را در محيط  تشكّل و در قالب برنامه هاي آموزشي  موجود بياموزند و فرا بگيرند. با توجه به مباحث مطرح شده تا اينجا، به بيان اجمالي برخي روش هاي دعوت به دين و نيز اهم سر فصل هاي آموزشي لازم در تشكّل هاي فرهنگي مي پردازيم:الف) برخي روش هاي دعوت به دين: 1) بيان كاركرد هاي دين يا ايجاد رابطه قابل لمس بين دين و زندگي 2) بيان اسرار و حقايق دين به گونه اي كه تبعيت و پيروي از آن توسط متربّي، با گذر از مرحله دينداري تقليدي به مرحله دينداري تحقيقي صورت پذيرد 3) برقراري انس، دوستي و معاشرت با دينداران 4) معرفي ملاك هاي دين داري به متربّيان 5) ايمان به تكاليف و مسئوليت هاي انساني 6)استمداد گرفتن از خداوند در مسير  تربيت 7)بيان فلسفه  حيات، راز آفرينش و مقام و منزلت انسان  8) بيان ارزش عمل صالح ، و بالاخره  9) بيان فوائد ايمان كه برخي از آنها عبارتند از: محبوبيت بين مردم، نزول بركات الهي، آرامش و سكون روحي و كسب حيات طيبه .ب) اهم سر فصل هاي  آموزشي در تشكّل هاچنين به نظر مي رسد كه در بدو امر، در يك تشكّل فرهنگي ديني، دو نوع نياز آموزشي ضروري وجود داشته باشد يكي نياز

به آموزش هاي ديني، معرفتي اخلاقي و ديگري نياز به آموزش هاي علمي، فرهنگي و هنري.كه دسته اول اين آموزش ها شامل مباحثي همچون احكام، اخلاق، عقايد و ساير كلاس هاي ويژه پاسخگويي به شبهات روز و آموزش سبك زندگي ديني مي شود. و دسته دوم نيز آموزش هاي را شامل مي شودكه نياز هاي حداقلي متربّيان را درزمينه هاي فرهنگي و هنري برآورده      مي سازد و به شكوفايي استعداد هاي آنان در اين زمينه ها منجر مي گردد. آموزشهايي از قبيل: برنامه ريزي و مديرت فرهنگي، خبرنگاري، سواد رسانه، مهارت هاي مطالعه، سرود، تئاتر، نويسندگي خلاق، مديرت فعاليت هاي جمعي و در نهايت برگزاري دوره هاي آسيب شناسي كار فرهنگي در تشكّلها.39_ ابعاد برنامه ريزي تربيتي در تشكّل هادر اين باره چنانچه قبل از اين هم گفته شد  رسالت اصلي و تكليف ديني و انقلابي مسئولان اداره تشكّل ها ، ايجاب مي كند كه همواره   سعي و تلاش نمايند تا آن تشكّل را به يك هسته مقاومت اسلامي و يا يك كانون تحول ديني در جامعه تبديل كنند و بتوانند در آن تشكل افراد را به گونه اي تربيت نمايند كه در نهايت به كادر سازي و نخبه پروري  در بين خواص منجر شود.پس بر اين اساس، متناسب با رسالت تشكيلاتي تشكّل ها، لازم است كه مديران و مربيان هر تشكّل، جهت ايفاي نقش فعال در سه عرصه خطير خود سازي، ديگر سازي و جامعه سازي تلاش نمايند.40- راهكارهاي عملي تهذيب و تزكيه در فعاليت هاي جمعيدر اين باره به نظر مي رسد كه لازم است تشكّلهاي فرهنگي، جهت طي كردن مسير كمال، برنامه اي دقيق، اصولي و مدون در زمينه تهذيب  نفس و تزكيه  داشته باشند تا با عمل به اين برنامه، مجموع فعاليت هايشان در

تشكّل و گفتار و رفتارشان در زندگي، مرضي در گاه ايزد منان واقع شده و موجب رشد و تعالي آنان گردد. قرآن كريم در اين خصوص مي فرمايد: «قد افلح من زكيها و قد خاب من دسها » يعني :« هر كس نفس ناطقه خود را از گناه و بدي ها پاك سازد رستگار خواهد شد و هر كه آن را به كفر و گناه پليد گرداند البته زيان كار خواهد شد».41_ اصول و مباني تبليغ در تشكّل هاي فرهنگيدر اين نوشتار، انجام عمل تبليغي توسط يك تشكّل فرهنگي را، معادل معناي تبليغات از منظر امام راحل(ره) مي گيريم چنانچه ايشان در اين زمينه مي فرمايند:« تبليغات به معناي واقعي كلمه، يعني شناساندن خوبي ها و تشويق به انجام آن و ترسيم بدي ها و نشان دادن راه گريز و منع آن» . لذا اگر ما به دنياي جديد از دريچه ارتباطات نگاه كنيم متوجه خواهيم شد كه جهان كنوني جهاني «بهم پيوسته» مي باشد كه در آن زمينه هاي تحقق «دهكده جهاني»  بيش از قبل فراهم آمده است.تبليغ؛ فرايندي است كه محتوي، روش، ابزار و چيستي و چگونگي آن، در تعامل با دو قطب سيال «گوينده»و «شنونده» تعيين مي گردد. در ا ين تعامل دو سويه، پنج عامل مداخله گر وجود دارد كه عبارتند از: 1) چه كسي (جايگاه مبلغ) 2) چه چيزي( محتواي پيام)  3)به چه كسي( ويژگي هاي مخاطبان) 4) از چه طريقي(روش مبلغ) 5) در چه موقعيتي (شرايط و فضاي تبليغ)علاوه بر اين، و از دريچه نگاهي ديگر مي توان هر يك از مؤلفه هاي پنج گانه ذكر شده فوق را ، بر حسب ساختار عناصرتبليغ، در قالب يك دسته بندي متفاوت، باز تعريف

كرد كه ما، اين دسته بندي جديد را با عنوان ابعاد تبليغ مي شناسيم . ابعاد تبليغ شامل هفت مؤلفه اساسي ذيل مي شود: 1) مخاطب شناسي 2) نياز شناسي 3)روش شناسي 4)موقعيت شناسي  5) زبان شناسي 6)زمان شناسي 7) پيامد شناسي  همچنين يكي ديگر از ضرورت هاي شناختي تشكّل ها در رابطه با فرآيند تبليغ، عبارت است از شناخت دقيق عناصر چهارگانه ابتدايي تبليغ كه اين عناصر عبارتند از: 1) پيام دهنده گان(فرد يا گروهي كه  به منظور تأثير گذاري بر مخاطبان تبليغ مي كنند و شامل مسئولان و اعضاي تشكّل مي شوند)2) پيام ( مجموعه اي از مضامين كه از نماد هاي مختلف، مثل كلمه، تصوير و حركت تشكيل شده است و پيام دهنده  به كمك آن، پيام را ابلاغ مي كند)3) رسانه ( پيام دهنده ناگزير  بايد از رسانه استفاده كند و اين بدان معناست كه بايد راهي را براي انتقال پيام به مخاطب بيابد، راهي مثل انتقال پيام از طريق مطبوعات، راديو، تلويزيون و يا ساير رسانه هاي مكتوب گفتاري و نمادين)4) در يافت كننده پيام ( فرد يا گروهي كه از محتواي پيام، توسط پيام دهنده آگاه مي شوند) .42_ چند پيشنهاد  ابتدايي پيرامون  انجام فرايند تبليغ در تشكّل هادر انجام فرايند تبليغ در يك تشكّل فرهنگي، توجه به اين  نكته ضروري است كه بدانيم از آنجا كه مخاطبان برنامه هاي تشكّلي نوعاً قشر جوان و نوجوان مي باشند پس براي انجام اين كار بايد عناصر سه گانه پيام دهنده، پيام و رسانه تبليغ، متناسب با نياز و ذائقه مخاطبان پيام، يعني جوانان و نوجوانان، گزينش، طراحي و تدوين گردد تا در نتيجه حاصل فرايند تبليغ منجر به ترويج نيك كرداري در مخاطب شده و مفيد

و مؤثر واقع گردد.البته در اين باره لازم به ذكر است كه نوعاً سه دسته از افراد در تشكّل هاي فرهنگي، در رديف پيام دهندگان فرايند تبليغ، به شمار مي آيند: اول شوراي تشكّل، در قالب برنامه ريزي هاي تربيتي و اجراي  طرح هاي فرهنگيدوم مربيان تشكّل، در قالب برنامه ريزي هاي تربيتي و ترويج روحيه نيك كرداريو سوم ساير اعضاء  تشكّل و جمع متربّيان ، در قالب عمل به دستورات تربيتي و انتقال پيام هاي مثبت رفتاري از درون گروه  به خارج از آن.43_ تذكار عامل غفلت زدايي از گروهپنجمين وظيفه تيم مربي گري گروه،  در مسير انجام كار فرهنگي، پرداختن به امر مهم تذكار، تنبه و يادآوري است.مربي فرهنگي وظيفه دارد كه همواره با ياد آوري نعمت هاي بي شمار الهي و تذكر عظمت و بزرگي پروردگار متعال از يك سو و آگاهي دادن و تنبه افراد، براي بيدار نگه داشتن دايمي ايشان از خواب غفلت و فراموشي از ديگر سو، مانع فرورفتن انسان ها در منجلاب فراموشي و نسيان در زندگي گردد.44_ روش هاي مرسوم گروه بندي در تشكّل هاكار فرهنگي، عبارت است از مجموعه برنامه هاي تربيتي داراي هدف، روش و ابزار، كه تيم مربي گري گروه جهت رشد و تعالي متربّيان خود، در مسجد و يا ساير تشكّل هاي  فرهنگي ديني آن را طراحي، تدوين و اجرا مي نمايند.بررسي مشاهدات بعمل آمده در اين باره و مرور اجمالي تجربيات انجام شده در كشور حاكي ازآن است كه نوعاً روش هاي گروه بندي در تشكّلهاي فرهنگي و شيوه برقراري ارتباط بين مربي و متربّي در يك تشكّل ، معمولاً از پنج حالت خارج نيست . اين پنج  حالت عبارتند از:1) روش تفكيك2) روش خوشه انگوري و يا نظارت هرمي3)

روش دوره اي4)روش پراكندگي5) روش جرياني45_ اصول و مباني جذب و نگهداري در گروه از آنجا كه عضويت در نهاد هاي رسمي آموزشي، براي دانش آموزان به شكل اجباري است و در ساير مراكز غيرانتفاعي و مؤسسات علمي نيز مخاطبان، بر اساس نياز خودشان، به انتخاب دوره هاي آموزشي لازم و ثبت نام در كلاس ها مي پردازند  لذا بررسي مسئله جذب در اين گونه مراكز، موضوعيت ندارد . اما در تشكّل هاي مردم نهاد به دلايل آنكه فعاليت هاي  فرهنگي به شكل عام المنفعه، داوطلبانه و خود جوش صورت مي پذيرد و نوعاً اين تشكّل ها براي خود  قائل  به رسالت  انسان سازي مي باشند پس لازم است كه در زمينه جذب، مطابق طرح و برنامه مدون و مكتوب اقدام شود.به هر حال در پايان اين بخش، شايان ذكر است كه يكي از اركان اساسي تبليغ با محوريت مخاطبان جوان و نوجوان، تكريم شخصيت آنان و تلطّف عواطف و برقراري روابط مهر آميز و خيرخواهانه است زيرا كه در امر تعليم و تربيت مهر ورزي و ملاطفت در واقع مهمترين  و اساسي ترين عامل تحكيم و تقويت آثار موعظه و تربيت در بين جوانان به شمار مي آيد .46_ اصول و مباني جذب و نگهداري در گروه(2)به منظورتحقق فرايند جذب و نگهداري  جوانان و نوجوانان در تشكّل ها فرهنگي، لازم است كه ابتدا به بررسي دو مسئله مهم و اساسي در اين خصوص پرداخته شود: اول آنكه  مشخص شود مسئولان واحد جذب در تشكّل هاي  فرهنگي بايد داراي  چه ويژگي هايي باشند؟ دوم آنكه بررسي شود كه اصولاً براي انجام كار فرهنگي بايد چه كساني را، توسط چه ابزاري و به چه چيز دعوت كنيم؟اما از آنجا كه در

پاسخ  به سؤال  اول، يعني ويژگي هاي مسئول واحد جذب ، مطالبي را به اجمال در فصل هاي قبلي كتاب بيان كرده ايم لذا در اين مجال، تنها به پاسخ سوال دوم  در اين خصوص مي پردازيم در اين باره چنين به نظر مي رسد كه تشكّل هاي  فرهنگي ، لازم است كه فرايند جذب و عضو گيري خود را بر اساس ملاك ها و معيار هاي خاصي طراحي نمايند كه برخي  از ملاك ها و معيار هاي انجام فرآيند جذب در تشكل ها عبارتند از 1) توان تيم مربي گري گروه  2) امكانات و شرايط موجود در تشكّل  3) رسالت تشكيلاتي آن تشكّلبرخي از ملاك ها و معيار هاي اساسي  گزينش و عضوگيري در  تشكلها عبارتند از:1) داشتن حداقل صلاحيت هاي اخلاقي 2) عضويت در خانواده مذهبي            3) توانمندي فرد در زمينه فراگيري آموزشهاي ديني 4) داشتن روحيه انجام فعاليت هاي جمعي47_ اصول و مباني جذب و نگهداري در گروه(3)اكنون  كه تا حدودي دانستيم كه در تشكّل ها  چه كساني، بايد چه افرادي را، توسط چه ابزاري و به چه چيز دعوت كنند، به بيان چارچوب هاي كلي بحث نگهداري مي پردازيم.نگهداري در واقع مرحله بعد از جذب در تشكّل ها به شمار مي آيد. البته در اين باره بايد توجه داشت كه هر چند تعلق خاطر افراد به تشكّل، به ميزاني كه به گروه پاي بند باشند و براي رسيدن به اهداف تشكّل، تلاش نمايند تا حدودي لازم و ضروري است. اما اين ميزان نبايد ايشان را از پيمودن مسير رشد با استفاده از امكانات برون تشكّلي باز دارد و فرد را در چارچوب مرزهاي درون تشكّلي، محدود و محصور نمايد. فصل چهارم   آسيب شناسي فرهنگي  در تشكّل هاي مسجدي48_ بررسي اجمالي مفهوم آسيب شناسيآسيب

شناسي  كار فرهنگي در تشكّل ها، در واقع به معناي شناسايي ناهنجاريهاي موجود در انجام كار فرهنگي ايده آل و مطلوب  به شمار مي آيد. در آسيب شناسي كارفرهنگي در واقع  مي خواهيم بفهميم كه كدام دسته از كارهايي كه ما در تشكّل انجام مي دهيم اصولا كار فرهنگي نيستند و با اهداف متعالي كار فرهنگي، تناسب و همخواني ندارند.آسيب شناسي كار فرهنگي در واقع بايد زمينه ساز آسيب زدايي  از برنامه تشكّلها و رفع ناهنجاريهاي موجود در فرايند كلي كار فرهنگي شود به گونه اي كه پس از انجام آسيب شناسي و آسيب زدايي ،همواره تداوم و استمرار حركت گروه در مسير صحيح تضمين شود.بنابراين در مرحله آسيب شناسي كار فرهنگي كه  به نوعي هدف اصلي تأليف اين كتاب مي باشد در وهله نخست بايد سه كار مهم و اساسي صورت بپذيرد : اول ارائه تعريف دقيق  ازكار فرهنگي درست و مطلوب و تعيين حدود و ثغور آن ، دوم شناخت كاستيها و نواقص موجود در فعاليتهاي تشكّلي و سوم برنامه ريزي مناسب براي آسيب زدايي از كار فرهنگي تاحد امكان. 49_ عرصههاي سه گانه نيازمند آسيب شناسي مطابق بررسي هاي اجمالي صورت پذيرفته در اين  باره، چنين به نظر مي رسد كه فرآيند آسيب شناسي در تشكّلهاي فرهنگي بايد در سه عرصه متفاوت به شرح ذيل صورت بپذيرد:اول، آسيب شناسي عرصه مربي گري دوم، آسيب شناسي عرصه مديريت و اجرا سوم، آسيب شناسي عرصه برنامه ريزي محتواييآسيب شناسي مربي گري در تشكّلها فرهنگي، شامل دو بخش مجزا،  يعني آسيب شناسي ويژگيهاي فردي مربي از يك سو و آسيب شناسي روشهاي كاري او در انجام كار فرهنگي تشكّلي از ديگر سو

مي گردد.پس از آن در دومين عرصه،  آسيب شناسي اجرا قرار دارد كه در واقع ناظر به بررسي ناهنجاريهاي  موجود در عرصه مديريت،  برنامه ريزي و اجراست و بالاخره در سومين عرصه كه همان عرصه برنامه ريزي محتوايي است، منظور از آسيب شناسي، شناخت نواقص و كاستيهاي موجود در محتواي برنامههاي آموزشي و پرورشي گروه مي باشد. 50_ فقدان تعريف واحد از كار فرهنگي جدي ترين آسيب مرتبط با كار فرهنگي در تشكّلها اين است كه متأسفانه هنوز در كشور، تعريف جامع و مانعي از كار فرهنگي وجود ندارد. تعريف جامعي كه تمام جوانب مثبت و ضروري انجام كار فرهنگي را شامل شود و در عين حال مانع آن باشد كه  آنچه در واقع جزء مراحل ضروري و لازم انجام كار فرهنگي ايده آل و مطلوب به شمار نمي آيد به عنوان كار فرهنگي در جامعه شناخته شود.51_ خلأ آسيب شناسي كار فرهنگي در تشكّلها بدون شك رسانه منبر و كانون تربيت ديني مسجد در كشور ما  جزء پرشمارترين و اثرگذارترين رسانههاي دنيا و فعال ترين مراكز و كانونهاي تربيتي ايران و جهان به شمار مي آيد. آمارها نشان مي دهد كه در كشور قريب به 70 هزار مسجد فعال در زمينههاي فرهنگي و تربيتي وجود دارد و چنانچه شمار هيئتهاي مذهبي، انجمنهاي ديني، تشكّلهاي فرهنگي و ساير كانونها و مراكز تربيتي مرتبط با مساجد را به آن اضافه كنيم اين تعداد، نزديك به دو يا سه برابر افزايش خواهد يافت. 52_ مربي عنصري ناشناخته در كار فرهنگي با پذيرفتن فعاليت فرهنگي به معناي كار تربيتي و پرورشي، پر واضح است كه رسالت انجام اين امر خطير در

وهله نخست و بيش از همه بر دوش مربيان تربيتي است. اين در حالي است كه هنوز در بسياري از تشكّلهاي فرهنگي كشور، جايگاه ويژه اي  براي مربي طراحي نشده است و برخي فعالان فرهنگي تشكّلهاي موجود اصلاً با مقوله مربيگري تربيتي هيچ  آشنايي ندارند. علاوه بر آنكه از ديگر نقاط آسيب زايي اين مهم، به كار گيري افرادي به عنوان مربي در گروه است كه فاقد حداقل توانايي ها و صلاحيت هاي لازم براي انجام اين مسئوليت خطير و سنگين مي باشند.همچنين براي اين كار، مربي بايد ابتدا لزوماً به تربيت نفس خويش مبادرت ورزد چرا كه به قول مرحوم نراقي در طاقديس:نفس خود ناكرده تسخير اي فلان چون كني تسخير نفس ديگراننفس  را   اول   برو  در  بند  كن پس برو آهنگ وعظ و پند كن53_ ويژگيهاي اساسي مربي گري در گروهاز آن جا كه به كار گيري مربي فاقد صلاحيت در تشكّلها،  يكي از آسيبهاي جدي كار فرهنگي به شمار مي آيد در اين مجال به بيان برخي ويژگيهاي اساسي مربي گري در گروه مي پردازيم.يك مربي فرهنگي بايد داراي سه گروه ويژگي ذيل باشد:1- با اهداف،  ابزار و روشهاي تربيتي اسلام به خوبي آشنا باشد2- از صميم قلب، خير خواه و ناصح به حال متربي بوده وبا اراده و پشتكار، طرح وتدبير و تواضع و نرمش به انجام كار فرهنگي بپردازد 3- براي انجام اين مهم ، به قول معروف، سعه صدر و حوصله مادرانه داشته باشد تا در پيمودن ناهمواريهاي اين مسير سخت و دشوار، از راه نمانده و در جا نزند. 54_ هنر شكار لحظهها در زمينه جذب مخاطب گاهي انتخاب

زمان جذب مخاطب در تشكّلهاي فرهنگي چنان غير هوشمندانه، ابتدايي و سطحي صورت مي گيرد كه به جاي جذب، منجر به دفع مخاطب مي شود. لذا مربي فرهنگي همواره بايد آراسته به هنر شكار لحظهها در زمينه جذب باشد تا به عنوان مثال بتواند در خلال برگزاري يك مراسم اردو، كوه نوردي، مسابقه ورزشي و يا هر صحنه ديگري از زندگي اجتماعي افراد، در فرصتهاي مناسب به جذب و عضو گيري از بين آنان مبادرت ورزد. 55_ برخي ويژگيهاي سلبي مربي فرهنگي مربي فرهنگي بايد به دور از تكلف، عوام زدگي، عوام فريبي و شتاب زدگي به انجام كار فرهنگي در تشكّل بپردازد و دليل اينكه اين ويژگيها را سلبي مي نامند آن است كه اين ويژگيها نبايد در مربي وجود داشته باشند. مراد از تكلف، انجام كاري است كه انسان آن را بدون اعتقاد خود جوش، و تنها از روي تصنع و ظاهر سازي به جا آورد.عوام زدگي در كار فرهنگي نيز موجب خواهد شد كه مربي اهداف متعالي كار فرهنگي را به سطوح نازل تر، متناسب با خواست و ذائقه مخاطبان تنزل دهد و در واقع به شيوه اي مشتري پسند كار كند. يكي از ديگر ويژگيهاي سلبي مربي فرهنگي پرهيز از عوام فريبي است. عوام فريبي يعني بهره گيري از جهل، ناآگاهي و نقاط ضعف مخاطب براي انجام كار فرهنگي. 55_ چهار عامل مؤثر در زمينه سازي تربيت از آنجا كه گاه مربيان فرهنگي  تشكّلها،  بذر مناسب ده متر زمين را تنها در يك متر مي پراكنند كه در نتيجه اين عمل،  نه تنها محصولي به بار نمي آيد بلكه اكثر بذرهاي پاشيده شده نيز

فاسد مي شوند لذا در اين مجال به بيان برخي عوامل زمينه ساز تربيت در مخاطبان جوان و نوجوان مي پردازيم. اين عوامل عبارتند از1) مربي بايد ابتدا به سطح بندي مخاطبان به لحاظ درجه ايمان و آگاهي بپردازد 2) مربي بايد بداند كه ظرفيت مخاطبان كار فرهنگي متفاوت است و هدايت و راهنمايي همه ي افراد،  با يك نسخه واحد تربيتي امكان پذير نيست 3)گاهي لازم است كه مربي با موقعيت خانوادگي و پايگاه اجتماعي متربّيانش تا حدودي آشنا باشد و جايگاه مذهبي و سطح تربيت ديني افراد را به خوبي بشناسد 4) مربي بايد در خلال انجام كار فرهنگي،  به نيازهاي رواني و شخصيتي مخاطب از قبيل نياز به تكريم شخصيت، ملاطفت و مهرباني و پرهيز از تحكم و القاء عقيده به آنان توجه لازم را مبذول نمايد .آفتهاي ارتباطي بين مربي و متربي در بررسي آسيبهاي كار فرهنگي تشكّلي چنين به نظر مي رسد كه عمده ترين آفتهاي ارتباطي بين مربي و متربي شامل: سه مقوله مهم 1-مراد و مريد بازي2- نور چشم گزيني و3- رفاقتهاي غير برادرانه مي شود كه در قسمتهاي بعدي كتاب، به طور جداگانه به شرح اين سه موضوع خواهيم پرداخت.56_ مراد و مريد بازيگاهي در تشكّلهاي فرهنگي، ارتباط عاطفي بين مربي و متربي كه در واقع پايه و اساس اصلي انتقال پيامهاي تربيتي در كار فرهنگي به شمار مي آيد گرفتار آسيب شده و از مدار اعتدال خارج مي گردد، لذا از آن جا كه دراين خصوص، رابطه مربي و متربي بايدكاملا دقيق، حساب شده و هدفمند باشد پس هروقت كه در يك تشكّل اين رابطه به شكل رفاقتهاي احساسي

و دوستيهاي غير هدفمند در آمد بدون شك بايد دانست كه آن تشكّل در اين زمينه دچار آسيب خواهد شد.بهر حال، اولين و مهم ترين آفت برقراري ارتباط غير صحيح بين مربي و متربي، گرفتار آمدن در دام شيطاني مراد و مريد بازي است  و در چنين حالتي متربي به جاي رسيدن به خدا در شخصيت فردي مربي متوقف مي شود و در واقع  وسيله را به جاي هدف اشتباه مي گيرد. در خاتمه ، به دليل اهميت موضوع، به بيان  برخي نشانههاي آسيب جدي و خطرناك مراد و مريد بازي در تشكّلهاي فرهنگي مي پردازيم. اين نشانهها عبارتند از: 1) انتخاب و پوشش لباسهايي مشابه  لباسهاي مربي توسط متربّيان در گروه2) استفاده از ابزار شخصي شبيه به ابزار مربي از قبيل تسبيح، انگشتر، خودكار و...3) اصرار متربي بر ثابت بودن مربي گروه و عدم تغيير او در دراز مدت 4) عدم آمادگي متربي براي شنيدن هر گونه انتقادي از مربي گروهش، به شكلي كه در چنين مواقعي  عكس العملهاي  غير منطقي از او صادر شود5) حالتي كه متربي به عمد و به شكل مقرضانه از رفتار، منش و سيره اخلاقي هيچ يك از ديگر مربيان تشكّل الگو و سر مشق نگيرد.57_ نور چشم گزيني به بهانه نخبه پروريهر چند رسالت انبياء گونه مربيان تشكّلها مستلزم آن است كه ايشان، چتر تربيتي خود را به شكلي فراگير و عمومي بر سر تمام اعضا ء گروه بگسترانند، اما در عين حال پرداختن به امر مهم كادر سازي و نخبه پروري در گروه ايجاب مي كند كه گاهي برخي برنامههاي تربيتي  در تشكّل، ويژه مخاطبان خاص، ترتيب داده شود.

به عبارت ديگر تيم مربي گري گروه بايد براي كساني كه ظرفيت و گنجايش بيشتري دارند برنامههاي كامل تر و عميق تري تدارك ببينند.البته در اين باره بايد توجه داشت كه افراد زبده و ويژه در تشكّلهاي فرهنگي كساني هستند كه مي توان به آنها مسئوليتهاي مهم درون تشكّلي را سپرد و از آنان به عنوان بازوان توانمند تيم مربي گري گروه استفاده كرد. 58_ رفاقتهاي غير برادرانه(نُنُر پروري)مقوله ننر پروري  در تشكّلها،  نوعي افراط در برقراري رابطه دوستانه و احساسي با متربّيان به شمار مي آيد كه زياده روي در اين حالت گاه كار را به جايي مي رسد كه مربي گروه به عنوان مثال حتي براي عبور از خيابان هم دست متربّيانش را مي گيرد و با خود عبور مي دهد. برخي از مهمترين نشانههاي ننر پروري در كار فرهنگي تشكّلي،  كه ما از آن با عنوان رفاقتهاي غير برادرانه ياد كرديم عبارتند از:1) افراط در برقراري  تماسهاي بدني مربي و متربي در قالب معانقه و مصافحه هاي طولاني و غير متعارف و از اين قبيل2) تكيه زدن متربي به مربي در مواقعي مثل نمايش فيلم،  استماع سخنراني و امثال آن 3) مراجعه مكرر و بدون دليل مربي و متربي به منزل طرف مقابل بر سر قرارهايي مثل رفتن به مسجد با يكديگر و ساير موارد مشابه 4) انتخاب هميشگي يك متربي خاص توسط مربي در رقابتهاي گروهي و مسابقات ورزشي به عنوان هم تيمي 59_ در جا زدن مربيكار فرهنگي ايده آل و مطلوب آن است كه به رشد و پيشرفت مربي و متربي، هر دو در كنار هم و به يك اندازه منجر شود پس بر اين اساس

فرد مربي تا در شرايط خاصي مثل بالا رفتن سن قرار نگرفته است نمي تواند بگويد كه من تنها مي خواهم مثل شمع بسوزم تا راه هدايت را به ديگران نشان دهم و براي رشد و تعالي خود تا همين مقدار از راه را كه     آمده ام كافي است، بلكه يك مربي فرهنگي نيز همواره بايد براي خود مربياني داشته باشد تا در واقع از آن ها، راه هدايت و كمال و تعالي را بياموزد. مربي بايد بداند كه براي كمال طلبي و تعالي جويي در اسلام، نمي توان حد و مرز قايل شد. علاوه بر آنكه طي مدارج كمال توسط مربي و رشد و موفقيت او، به نوعي محرك اصلي متربّيان گروه، براي پيمودن مسير رشد و تعالي با انگيزه قوي است زيرا كه در تاريخ، همواره اين مربيان بزرگ بوده اند كه توانسته اند شاگردان بزرگ تربيت كنند. 60_ فقدان سيستم گزينش گري در انتخاب مربي نبود دورههاي آموزش مربي گري و فقدان سيستم گزينش مربي در تشكّل ها، يكي ديگر از آسيبهاي جدي كار فرهنگي به شمار مي آيد. زيرا كه در اصل گزينش مربي در تشكّلها بايد بر اساس ملاكها و معيارهاي خاصي صورت بپذيرد. عمده ترين ملاكها و معيارهاي انتخاب مربي در تشكّل هاي فرهنگي عبارتند از:1) بالا بودن ميزان آگاهي و اطلاعات ديني و معرفتي فرد (داشتن دانش و بصيرت)2) توانايي و مهارت فرد در زمينه جذب مخاطب 3) تسلط وي بر مهارتهاي مربي گري، فنون كلاس داري و روشهاي تبليغ 4) وارستگي اخلاقي و ملاطفت و مهرباني 5) داشتن اخلاص و صداقت كافي براي ورود به عرصه كار فرهنگي 61_ چه كساني براي انجام مربي گري تربيتي مناسب ترند ؟رسالت

تبليغي و تربيتي حوزههاي علميه ايجاب مي كند كه امر خطير مربي گري در تشكّلهاي فرهنگي،  در ابتدا بر دوش طلاب و روحانيون جوان سنگيني نمايد و پس از آن ساير افراد غير حوزوي به انجام اين امر مهم و خطير مبادرت ورزند زيرا كه در حوزههاي علميه بيان مسايلي از قبيل آشنايي با روشهاي تربيتي اسلام، شناخت شيوههاي تبليغ، شرايط و ويژگيهاي مبلغ ديني، آداب مربي گري و ساير متون اسلامي از اين دست، نوعاجزء برنامههاي آموزشي طلاب و روحانيون مي باشد و آنها  در زمينههاي اخلاقي، اعتقادي و احكام از ديگر افراد جامعه آگاه تر و مسلط ترند. 62_ برخي الزامات مربي گري در گروه مديران تشكّلهاي حاضر، با انتقاد از كم كاري حوزه در تامين مربيان تشكّلهاي فرهنگي، عقيده داشتند كه فراگيري دانش و مهارت مربي گري در گروه، مطابق روشهاي تربيتي اسلام  و آموزه هاي ديني ،خارج از توان آنها بوده و اصولاً شرايط صنفي و موقعيت شغلي افراد غير حوزوي به گونه اي است كه نمي توان از آنها انتظار مربي گري صحيح اسلامي را در تشكّلهاي فرهنگي داشت. لذا در اين باره چنين به نظر مي رسد كه پاسخ درست و ابتدايي به اين ايراد آن است كه توجه داشته باشيم اولاً اگر فردي ويژگيهاي لازم براي مربي گري در گروه را ندارد نبايد از همان ابتدا به اين عرصه ورود پيدا كند و اصولاً اين توجيه درستي نيست كه گفته شود به دليل فقدان مربي، خودمان اين كار را انجام داديم اما ناقص و ناتمام. 64_ آنچه كه در دورههاي تربيت مربي بايد تدريس شود هاي آموزشي ويژه تدريس در اين دورهها، 

اقدام به برگزاري آن نمايند. در اين باره به زعم مؤلف ،عناوين برخي دروس لازم كه بايد در دورههاي تربيت مربي تدريس شود عبارتند از:1) آشنايي با روشهاي تربيت اسلام 2) آموزش فنون و مهارتهاي كلاس داري و مربي گري 3) مخاطب شناسي نسل جوان4)  بيان سيره تربيتي اهل بيت (ع) و علماي بزرگ اسلام 5) بيان تهديدهاي تربيتي عصر حاضر و ابعاد تهاجم فرهنگي6) تدريس روش هاي تبليغ و بيان ويژگي هاي مبلغ7) آموزش روش هاي تدريس دين و قرآن مجيد به جوانان و نوجوانان8) آموزش مديريت فعاليتهاي جمعي و انجام كارهاي گروهي مثل اردو، كوهنوردي و امثال آن. 65_ رشد كاريكاتوري افرادانسان كامل كسي است كه تمام ابعاد وجودي او، هماهنگ با يكديگر و به يك اندازه رشد كرده باشد.  بر اين اساس رشد تك بعدي و يا حتي چند بعدي شخصيت متربي در تشكّل، رشدي كامل براي وي محسوب نخواهد شد و در واقع نوعي رشد كاريكاتوري براي او به شمار مي آيد. امروزه متأسفانه در اكثر تشكّلهاي فرهنگي، برنامه ريزي براي ارضاء دو نياز شورمندي و شعورمندي اعضاء به يك اندازه صورت نمي پذيرد و بخش عمده طرح ريزيها در اين خصوص به سمت افراط و تفريط كشيده مي شود به عنوان مثال برخي تشكّلها،  تنها درصدد ارضاء نيازهاي احساسي اعضاء در قالب تشكيل جلسات عزاداري و هيئتهاي مذهبي مي باشند و در اين باره نوعاً نيازهاي معرفتي افراد را ناديده مي گيرند در نقطه مقابل برخي ديگر از تشكّلهاي فرهنگي، مدام به برپايي جلسات آموزشي و نشستهاي مطالعاتي مي پردازند به گونه اي كه گويا فراموش مي كنند كه جوانان و نوجوانان نياز دارند تا در فرصتهاي مناسب، شور

و حرارت دروني شان را تخليه كرده و ارضاء نمايند. 66_ چه كسي ذائقهها را عوض كرده است؟يكي از مباحث مهمي كه طي چند سال گذشته در رابطه با كار فرهنگي زياد مطرح مي شود بحث مهم تغيير تدريجي ذائقه مخاطبان و متربّيان جوان و نوجوان در تشكّلهاست. به اين صورت كه گمان مي شود  نسل جوان و نوجوان ديگر كمتر به شنيدن سخنراني، مطالعه و شركت در جلسات معرفتي علاقه دارد و اكنون ديگر ذائقه جوانان و نوجوانان اين گونه مسايل را نمي پسندد. البته يك طرف اين مسئله به مخاطب شناسي جوان ونوجوان برمي گردد و بايد دانست كه در اين رده سني بهتر است مطالب معرفتي به روش صحيح و در قالبهاي مفيد و مختصر بيان شود اما از طرف ديگر براي ريشه يابي اين مشكل، ضروري است كه بدانيم ما خودمان ذائقه مخاطب را رقم مي زنيم و در بدو امر شكل مي دهيم. به عنوان مثال براي علاقه مند كردن افراد به مطالعه و كتاب خواني بايد مرحله به مرحله و در قالب انجام يك فرآيند دراز مدت، به مرور در پي كسب نتيجه مطلوب بود و يك شبه نمي توان  كسي را به اين كار ترغيب كرد. 67_ چاشني اردو و تفريح، لازم اما به مقدار كافياگر يك تشكّل فرهنگي، رسالت اصلي خود را تنها پر كردن اوقات فراغت مخاطبان در طول سال قرار دهد و مدام به برنامه ريزي تفريحي و ورزشي بپردازد از چنين تشكّلي نمي توان به صورت همزمان انتظار كادر سازي، نخبه پروري و امثال آن را داشت. بر اين اساس در كار فرهنگي مطلوب علي

رغم آنكه گنجاندن برنامه هاي تفريحي و ورزشي، حكم چاشني غذا را دارد كه استفاده از آن به مقدار لازم، واجب و ضروري است اما افراط در اين باره نيز به جريان كلي كار فرهنگي لطمه وارد   مي كند. 68_ اصول راهنمايي و مشاوره در تشكّلها يكي ديگر از وظايف اصلي مربيان تربيتي در تشكّلها،  هدايت، راهنمايي و مشاوره متربّيان است. البته هر چند مشاوره و راهنمايي در زبان فارسي تا حدودي داراي معاني يكساني هستند ولي بين اين دو به لحاظ علمي تفاوتهايي وجود دارد. در واقع راهنمايي و هدايت عبارت است از كمك كردن به فرد براي شناخت درست محدوديتها و توانايي هايش در راه رسيدن به هدف. بر اين اساس فرد راهنما بايد به متربي كمك كند كه شناخت درستي از خود،  محيط اطراف خود و همچنين ارتباط خود با محيط اطراف پيدا كند. پس براي اين كار لازم است كه فرد راهنما، ابتدا به جمع آوري اطلاعات دقيق در اين زمينه بپردازد. 69_ ضعف ابزار شناسي در جريان كار فرهنگي متأسفانه، علي رغم آنكه بسياري از مربيان فرهنگي، مدام از بي ابزاري مي نالند و شكوه مي كنند اما بايد دانست كه در واقع ابزار مناسب كار فرهنگي بسيار زيادند و تشكّلها نوعاً در زمينه شناسايي و به كارگيري اين ابزار، دچار مشكل مي شوند چنانكه اگر يك مربي تربيتي بتواند از فضاي مناسب تمرين يك سرود و يا تئاتر براي تربيت افراد به خوبي استفاده كند خواهد توانست پيامهاي تربيتي زيادي را در اين فضا به متربّيانش منتقل نمايد. به هر حال برخي ابزار مناسب براي كار فرهنگي در تشكّل ها عبارتند از :1) ابزار هنري

مثل سرود، تئاتر و امثال آن 2) ابزار معرفتي مثل كتاب خواني، مطالعه، سخنراني و ساير موارد 3) ابزار معنوي و عبادي همچون مراسم دعا، نمازهاي جمعه و جماعت، اعتكاف و از اين قبيل 4) ابزار صرفاً پرورشي مثل ديدار با علما، بزرگان، چهرههاي ماندگار، خانوادههاي شهدا و جانبازان70_ راه شكوفايي انديشه استاد شهيد مرتضي مطهري كار مغز را شبيه كار معده     مي داند كه اگر به مقدار زياد غذا وارد آن شود و يا غذاي ناسالم به آن بدهيم قدرت هضم كردن را از دست مي دهد، بنابراين دادن اطلاعات به متربي نبايد فرصت فكر كردن را از او سلب نمايد بلكه هنر اصلي مربي در اين راه آن است كه انديشيدن را به متربّي بياموزد نه تنها انديشهها را. همچنين در اين رابطه بايد توجه داشت كه براي تربيت متربّيان آگاه و با بصيرت لازم است كه ابتدا ذهن آنان را فعال كرد نه اينكه مغز آنان را به مثابه انباري در نظر گرفت و آن را تلنبار از مطالب مختلف نمود به گونه اي كه انباردار حتي فرصت تخليه و جابجايي كالاهاي وارد شده را پيدا نكند. 71_ آداب گفتگوي تربيتي  با متربّياندر جلسات گفتگو با متربّيان پيرامون مسايل ديني و تربيتي، ابتدا بايد سه محور مهم مد نظر مربي قرار گرفته و براي مطرح كردن آن از قبل، برنامه داشته باشد. اين محورها عبارتند از :1) چگونگي ورود به بحث از لحاظ زمينه سازي، فضا سازي و تحريك اذهان مخاطبان براي شنيدن فعال آن موضوع2) كيفيت طرح مطالب از نظر پرسش انگيزي و رغبت زايي در فضاي جلسه 3) اتخاذ شيوه مناسب اداره

جلسه از نظر روشهاي تدريس گروهي 72_ محتواهاي آموزشييكي از آسيبهاي جدي در كار فرهنگي تشكّلها،  عدم تدوين نظام مشخص برنامه ريزي در زمينه تعيين محتواهاي آموزشي و پرورشي است چنانچه امروزه بيشتر تشكّلها نمي دانند چه بايد آموزش دهند و در واقع كدام سر فصلهاي آموزشي، جزء اولويتهاي اساسي آموزش در تشكّل مي باشند؟هر چند در بخشهاي بعدي اين كتاب،  آسيب شناسي اجمالي برخي محتواهاي آموزشي و پرورشي در تشكّلها صورت خواهد پذيرفت اما در اين قسمت، لازم به يادآوري است كه بدانيم، در اصل رسالت تربيتي تشكّلهاي فرهنگي ايجاب    مي كند كه در سرفصلهاي اصلي آموزش خود حتماً آموزش موارد ذيل را نيز بگنجانند: 1) آموزش احكام، اخلاق و عقايد به عنوان مباني آموزشي ديني 2) پاسخگويي به اصلي ترين شبهات روز جامعه 3) تدريس مسايل و موضوعات مهمي از قبيل خودشناسي، خدا شناسي، دشمن شناسي، شيطان شناسي و بيان راز آفرينش انسان و فلسفه بلاها و مصائب 4) آموزش روشهاي تحقيق و پژوهش و شيوههاي نوين مطالعه و انجام تفكّر خلاق 5) آموزش مهارتهاي زندگي و اصول و مباني سبك زندگي ديني 73_ محتواهاي پرورشي همچنين عناوين برخي از اهم محتواهاي پرورشي لازم كه در تشكّلهاي فرهنگي، نوعاً پرداختن به آن مورد غفلت واقع مي شوند عبارتند از:1) عدم معرفي الگوهاي مناسب براي سنين مختلف 2) نبود آموزههاي تربيتي در برنامههاي آموزشي و فوق برنامه  3) فقدان وجود برنامههاي رفتار ساز در گروه از قبيل آنچه به سيره سازي و ايجاد منش و مرام در متربّيان منجر خواهد شد 4) نبود مجالس وعظ و پند و اندرز در گروه توسط افراد اثر گذار و خود ساخته 5)

فقدان طراحي برنامههاي صرفاً پرورشي در تشكّل از قبيل ديدار با علما، جانبازان و امثال آن. 74_ غير تخصصي بودن آموزشها طي دو دهه گذشته نوعاً آموزشهاي علمي، هنري و ورزشي فوق برنامه در مساجد و تشكّلهاي مجاور آن، به قدري ضعيف و غير تخصصي شده اند كه گاهي مسئولان تشكّل هم بين انتخاب مسجد و ساير مراكز آموزشي، علمي و فرهنگي در جامعه براي مهارت آموزي و حضور فرزندانشان دچار ترديد   مي شوند و چه بسا در اين رابطه مراكز آموزشي غير مسجدي را بر تشكّلهاي  فرهنگي ارجح بدارند. 75_ رقابتهاي كاذب درگير شدن در ورطه رقابتهاي كاذب، كميت گرايي و بيلان كار زدگي در كار فرهنگي يكي از آسيبهاي جدي اي است كه امروزه نوعاً گريبان گير تشكّلهاي فرهنگي شده است. در اين باره چنين به نظر مي رسد كه يكي از دلايل اصلي بيلان كار زدگي در تشكّلهاي فرهنگي آن است كه مسئولان بالادست  تنها از اين تشكّلها، بيلان كاري طلب مي كنند و به نوع و قالب محتوايي برنامهها توجهي ندارند. 76_ شرط مهم از مسجد،  در مسجد، به مسجد بدون شك يكي از شروط موفقيت كار فرهنگي در تشكّلها آن است كه تربيت متربّيان گروه همواره از مسجد شروع شود، در مسجد ادامه پيدا كند و در نهايت امر نيز به مسجد ختم شود. در اين باره بايد توجه داشت كه چون اصولاً تربيت افراد مسجدي و مومن، در واقع به منزله ي هدف غايي و نهايي انجام كار فرهنگي  در تشكّلها به شمار مي آيد پس بر اين اساس اگر تشكّلي در خلال پيمودن مسير تربيت،  ارتباطش را با فضاي شبستاني مسجد

و برنامههاي معنوي و عبادي آن قطع كند راه  به بيراهه رفته و در واقع از جايگاه ويژه يك تشكّل فرهنگي ديني فاصله گرفته است. 77_ اوج گرفتن مقطعي برنامههاي فرهنگي براي انجام كار فرهنگي اثرگذار و مطلوب بايد براي تمام دورههاي زندگي متربّيان، و كليه فصول متمادي سال، طرح و برنامه تربيتي وجود داشته باشد تعطيلي كار فرهنگي در برخي فصول و بالا گرفتن و اوج آن در ساير فصول،  بيشتر ناشي از فهم غلط مسئولان تشكّلهاي فرهنگي در اين باره است زيرا كه اگر يك تشكّل فرهنگي رسالت اصلي خود را تنها پر كردن اوقات فراغت دانش آموزان بداند طبيعي است كه بيشترين برنامه ريزي را به تعطيلات نوروز و ايام تابستان و امثال آن اختصاص خواهد داد.78_ برنامه ريزيهاي يك جانبه نگر و تك بعدياگر ما حاصل كلّي و برآيند نهايي كار تربيتي در يك تشكّل فرهنگي، تنها شكوفايي يك جانبه استعداد متربّيان باشد مثل آن كه در يك تشكّل فقط قاري قرآن،  ورزش كار، هنرمند و يا نويسنده تربيت شود بايد دانست كه آن تشكّل نيز به نوعي دچار افراط و تفريط شده است زيرا كه يك تشكّل فرهنگي در اصل بايد يك كانون پويا و همه جانبه نگر جهت رشد و تعالي افراد باشد و بتواند در جريان كار فرهنگي تمام ابعاد وجودي مخاطبانش را به يك اندازه بارور نموده و به شكوفايي برساند. 79_ رشد و تعالي يك شبهگاهي مشاهده مي شود كه برخي تشكّلهاي فرهنگي به دنبال ايجاد تغييرات دفعي و آني در مخاطبانشان هستند و گمان مي كنند  كه تعدد و تراكم برنامهها، در بازه هاي زماني

كوتاه و فشرده، باعث خواهد شد كه متربي يك شبه ره صد ساله را بپيمايد غافل از آنكه شكل گيري شخصيت ديني در افراد، پروسه اي است كه در طول حيات و همزمان با پروسه زندگي فرد صورت مي پذيرد. علاوه بر آنكه يك مربي  فرهنگي همواره بايد متوجه اين مطلب مهم باشد كه براي انتقال پيامهاي معنوي و تربيتي به مخاطب، ابتدا لازم است كه ظرفيت و توانايي طرف مقابل را بسنجد و سپس متناسب با قابليت هاي دروني وي نسبت به تربيت و رشد او مبادرت ورزد.80_ يك اصل مهم و اساسي در انتقال رفتار ديني براي انتقال رفتار ديني، از جانب مربي به متربي و در قالب طرحها و برنامههاي تربيتي، اصلي ترين مسئله حائز اهميت آن است كه متربي اين پيام را بر اساس خواسته هاي فطري و دروني خود بپذيرد و در واقع سعي شود رفتار ديني در او نهادينه و دروني گردد. لذا در اين باره بايد دانست كه رفتارهاي ديني،  في نفسه و در بدو امر،  داراي لذتهاي عميق معنوي مي باشند ولي اگر مدام سعي شود كه انجام اين رفتار را در متربي، با تشويق هاي بيروني و محركهاي خارجي همراه كنيم چه بسا كم كم ريشههاي فطري و دروني آن در افراد ضعيف شده و به دنبال آن، اين اصل اساسي مهم در تربيت ديني افراد خدشه دار گردد .81_ چند سال كار فرهنگي كنيم ؟ بدون شك يكي از بارز ترين ويژگيهاي كار فرهنگي، سخت بودن و طاقت فرسا بودن آن است لذا براين اساس تنها كساني از عهده انجام آن برمي آيند كه اهل مجاهدت و قيام و مبارزه دايمي باشند.

حال اگر ما كار فرهنگي را ، معادل ايجاد و راه اندازي يك تشكيلات جديد بدانيم تشكيلاتي كه در آن شوراي مديريت و مسئوليتهاي مختلف در چارت تشكيلاتي تشكّل فعاليت مي كنند در واقع ما در اين خصوص به دنبال تشكيل و راه اندازي يك نهاد تازه اجتماعي هستيم. نهادي كه در آن، دلبستگيهاي دروني افراد رقم مي خورد،  تعاملات اجتماعي تازه بين آنها شكل مي گيرد و اعضاي گروه در آن، براي رشد و تعالي به همديگر احساس نياز مي كنند. 82_ مدل سازي نشده است!يكي از آسيبهاي جدي مرتبط با كار فرهنگي در تشكّلها آن است كه هنوز در كشور زمينه لازم براي تعامل مثبت بين تشكّلها و تبادل تجربيات آنان به وجود نيامده است. چنانچه امروزه كمتر تشكّلي وجود دارد كه تجربه كاري خود را در قالب يك دستورالعمل اجرايي مدون و يا يك مدل كاملا كاربردي كار فرهنگي تشكّلي، به صورت مكتوب در آورده باشد و بتواند آن را در اختيار ديگران بگذارد. 83_ ضرورت اصلاح و بازنگري در واژهها مفاهيم و برداشتهاي موجود از كار فرهنگي كار فرهنگي ايده آل در واقع مجاهدتي ارزشمند است كه با انجام آن مي توان راه هدايت را پيدا كرد چنانچه در اين باره خداوند متعال مي فرمايد : «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» يعني «آنان كه در راه ما مجاهدت نمايند ما آنان را هدايت مي كنيم به راههاي نجات» از آنجا كه انجام كار فرهنگي در تشكّلها در واقع به مثابه ي يك رسالت و تكليف بر دوش انسانهاي آگاه، دردمند و مسئول سنگيني مي كند  از اين رو بايد با نگاه تكليف به

آن نگريست و در راه انجام اين تكليف الهي به گونه اي عمل كرد كه همزمان به رشد مربي و متربي در كنار هم بيانجامد. البته نكته مهم ديگر در اين خصوص آن است كه بايد ثبات و استحكام و كيفيت انجام كار فرهنگي چنان باشد كه افراد فعال در آن بتوانند همواره در پاسخ به انتقاد منتقدان انجام كار فرهنگي، به خوبي و آساني از آن دفاع نمايند منتقداني كه گاه پرداختن به انجام كار فرهنگي را نوعي اتلاف عمر و علافي  در تشكّلها مي دانند. 84_ ضعف هنر ادبيات در تشكّلها تشكّلي كه نتواند آرمانهاي برتر و فرهنگ ارزشها را به درستي به مخاطبانش انتقال دهد در واقع در زمينه انتقال مباني اصولي كار فرهنگي و لوازم اساسي تربيت اسلامي ناتوان بوده است. پس، ازآن جا كه پي ريزي شخصيت اخلاقي در افراد بر اساس انتقال ارزشها و آرمان هاي متعالي همچون ايثار، عدالت طلبي، عزت نفس، برادري، نيكوكاري، خيرخواهي، تقوي و ساير فضايل اخلاقي حسنه صورت مي پذيرد انتقال فرهنگ ارزشها به افراد در واقع جزء رسالتهاي اجتناب ناپذير فعالان فرهنگي تشكّل ها محسوب مي شود. چنانچه در اين رابطه انتقال درست فرهنگ دفاع مقدس و آرمانهاي بلند انقلاب نيز يكي از رسالتهاي اصلي و اساسي تشكّلهاي فرهنگي به شمار مي آيد.85_ امتحان همچنان باقي است حوزه امتحاني عوض شده است !گاهي برخي از افراد متعهد و با انگيزه گمان مي كنند كه براي اداء تكليف و انجام وظيفه، لزوماً بايد شرايطي مثل شرايط دوران انقلاب و يا دفاع مقدس پيش بيايد تا آنها به ميدان آمده و مجاهدت نمايند. اين در حالي است كه هيچ وقت

و در هيچ برهه اي از زمان تكليف و مسئوليت از گردن انسانها ساقط نمي شود و به عبارت بهتر امتحان همچنان باقي است و اكنون تنها حوزه امتحاني ما  تغيير كرده و جا به جا شده است. امروز نبرد اصلي ما با دشمن در واقع، يك نبرد فرهنگي است و در اين نبرد نابرابر، خاكريز و سنگر اصلي ما، همان تشكّل فرهنگي ماست و رسالت خطير ما جهت حفظ و حراست از اين سنگر و خاكريز در مقابل هجوم دشمنان ايجاب مي كند كه اين مهم را جدي گرفته و با تمام قوا به انجام آن بپردازيم. 86_ شبهه« شهيد همت شدن» !به عقيده برخي صاحب نظران، امروزه بسياري از افراد فعال در تشكّلهاي فرهنگي، گرفتار يك شبهه اساسي شده اند شبهه اي كه او آن را شبهه «شهيد همت شدن» مي ناميد و آن عبارتست از اين كه برخي جوانان و نوجوانان در تشكّل ها تنها با پوشيدن يك شلوار چريكي، و به گردن آويختن يك چفيه و پلاك و در دست گرفتن يك تسبيح و امثال آن گمان مي كنند كه يك شبه شهيد همت » شده اند. امّا زهي خيال باطل كه تنها راه شهيد همت شدن، همت داشتن است آن هم همتي مردانه و غيورانه.     مگر نشنيده ايد كه نقل شده است شهيد همت در مراسم خواستگاري گفته بود من قبل از اينكه همسر بخواهم هم سنگر مي خواهم. سردار شهيد همت را مي گويم همان كه معروف است به سردار خيبر! همان كه مي گفت: من كيلومتري مي خوابم يعني در فاصله رفتن از يك مقر به مقر ديگر آن هم در ماشين

فرماندهي. 87_ آفت كميت گرايي مفرط گاهي ديده مي شود كه برخي تشكّلهاي فرهنگي تنها به كميت گرايي و جمع كردن سياهي لشكر در انجام كار فرهنگي مي پردازند و به جاي تربيت افراد زبده و مؤمنان تنوري، گرفتار ارايه آمار و ارقام كمي اعضاي تشكّل مي شوند به عنوان مثال گاهي برخي تشكّلها افتخارشان اين است كه  شمار شركت كنندگان در كلاسهاي تابستاني شان،  پانصد تا هزار نفر بوده است و يا اينكه در طول سال ده اتوبوس آدم را به اردو برده اند. اين در حاليست كه در اين گونه تشكّلها،  شرط اساسي عضويت يعني همان ثبات نيرويي در حداقل هاي لازم نيز وجود ندارد و هر سال عده اي مي آيند و عده اي مي روند. بنابراين در اين بند علاوه بر آنكه مي خواهيم يادآور شويم كه اصولاً در اسلام، نگاه حاكم بر انجام كار تربيتي، نگاهي كيفي است و نه نگاهي كمي، عددي و آماري. 88_ فقدان سيستم ارزشيابي مناسب يكي ديگر از ضعفهاي اساسي در كار فرهنگي تشكّلي كه مربوط به حوزه برنامه ريزي و اجراست فقدان سيستم سنجش، نظارت و ارزشيابي در فعاليتهاي گروهي تشكّل ها مي باشد. ارزشيابي و سنجش براي كار فرهنگي در واقع به مثابه آن است كه افراد، مسير طي شده و راه پيموده گذشته تشكّل را به دقت بازنگري نمايند و از آن به عنوان تجربه اي مفيد براي ادامه كار استفاده كنند. 89_ آسيب شناسي هيأتهاي مذهبي مديران تشكّلهاي فرهنگي براي آنكه بتوانند ذائقه مخاطبان را درست شكل بدهند بايد در برنامه ريزيهاي خود، توجه لازم را نسبت به اين مهم يعني شكل گيري ذائقه

افراددر خلال انجام كار فرهنگي، مبذول دارند به عنوان مثال در يك هيأت عزاداري براي علاقه مند كردن اعضاء و مخاطبان به سخنراني بايد مطابق طرح و برنامه از پيش طراحي شده عمل شود به عبارت ديگر مسئولان تشكّل مذكور بايد ضمن دعوت از سخنرانان خوب و در نظر گرفتن وقت مناسب براي آنان، دقيقا معادل وقتي كه براي سينه زني و عزا داري اختصاص مي يابد به تدريج و بصورت مرحله به مرحله، افراد را به شنيدن سخنراني مفيد ترغيب نمايند.90_ اختلاف؛ آفت كار فرهنگي برخي نشانههاي بارز اين قبيل اختلافات در تشكّلهاي فرهنگي عبارتند از : 1) رقابت جدي بين تشكّلها براي عضو گيري از اعضاي ساير تشكّلها و جذب افراد به تشكّل خود 2) تضعيف برنامههاي ساير تشكّلها با غير صحيح  جلوه دادن آن در مواقع مختلف 3) حضور نيافتن در برنامههاي ساير تشكّلهاي فرهنگي حتي به عنوان ميهمان، به گونه اي كه اعضاء آن تشكّل در نتيجه بروزاين گونه عكس العمل ها، فعاليت ساير تشكّلها را غير مثبت تلقي نمايند 4) عدم انجام تعامل مثبت با ساير تشكّلها و ممانعت از تبادل تجربيات با ديگران به هر نحو ممكن.91_ اختلاف در تشكّلها؛ فرصت يا تهديد صاحب نظري مي گفت كه هنر اصلي يك تشكّل موفق در اين است كه بتواند اختلافات موجود را از تهديد به فرصت تبديل نمايد. البته در اين زمينه بررسيها نشان مي دهد كه تشكّلهاي فرهنگي،  معمولاً به سه شكل دچار اختلاف مي شوند: اول در قالب اختلافات درون گروهي و درون تشكّلي مثل اختلاف قديمي ترهاي گروه با جديد ترها.دوم: اختلاف برون تشكّلي مثل اختلاف با ساير تشكّلهاي رقيب ، در

اين گونه موارد بيش از همه لازم است كه افراد منيّت، انانيّت و هواي نفس را كنار بگذارند و همواره متوجه اين مطلب باشند كه وقتي همه ما براي رسيدن به يك هدف كار مي كنيم و در يك جبهه واحد قرار گرفته ايم، به راستي چه تفاوتي دارد كه بيشتر جوانان و نوجوانان محل، عضو تشكّل ما باشند و يا به عضويت ساير تشكّلهاي ديگر در بيايند. سوم: اختلافات برون تشكّلي مثل اختلاف با هيأت امناي مسجد از آن جا كه اين نوع اختلاف، تقريباً در اكثر تشكّلها عموميت دارد و اين مشكل به گونه اي مشكل بسياري از تشكّل هاي فرهنگي به شمار مي آيد، بند بعدي كتاب را به طور مجزا به اين موضوع اختصاص داده ايم. 92_ اختلاف با هيأت امناءيكي از آسيبهاي جدي فراروي تشكّلهاي مسجدي، داشتن اختلاف بر سر اداره امور مسجد با هيأت امناء و نحوه تعامل آنها با يكديگر است. در اين رابطه چنين به نظر مي رسد كه در وهله نخست منشاء اين اختلافات، شكاف نسل ها يا همان فاصله موجود بين نسل جوان و بزرگترهاي مسجد است لذا مقصر اصلي نيز در اين رابطه هر دو گروه جوان و مسن فعال در مسجد مي باشند كه به شناخت خواست و ذائقه طرف مقابل مبادرت نورزيده اند. لذا قبل از بررسي دقيق اين مشكل، ياد آوري نكاتي چند در اين باره ضروري به نظر مي رسد93_ رابطه كار فرهنگي با عالم سياست متأسفانه هنوز تشكّلهاي فرهنگي نتوانسته اند در فعاليتهاي تشكّلي خود،  نوع رابطه شان را با عالم سياست  مشخص كنند و نوعاً نمي دانند كه بالاخره تكليف شان با

قاعده مسلم «سياست ما عين ديانت ماست  و ديانت ما عين سياست ماست» چيست؟ و چگونه مي توانند به وظيفه سياسي خود در قبال جامعه عمل نمايند ؟ لذاست كه در اين عرصه، گاهي به نعل مي زنند و گاهي به تخته، گاهي دچار افراط مي شوند و گاهي دچار تفريط، يك بار بي خبر مي مانند و يك بار بي طرف. عمق و شدت اين آسيب يعني همان سياست گريزي و ترس از ورود به عالم سياست در تشكّلها، گاهي به قدري است كه مثلاً اگر يك بار يك مهره اثر گذار فرهنگي و يا يك ليدر كار تشكّلي درباره يك رخداد سياسي موضع گيري درستي انجام دهد و از جرياني بر حق جانبداري نمايد ديگر پس از آن تشكّلهاي فرهنگي سراغ او نمي روند و كل صبغه فرهنگي او را ناديده خواهند گرفت. 94_ رابطه كار فرهنگي با كار اقتصادي با در نظر گرفتن وجوه تمايز كار فرهنگي تشكّلي به عنوان يك فعاليت خود جوش، داوطلبانه و تكليف محور با كار اقتصادي منفعت طلب و سود محور، قطعاً به اين نكته خواهيم رسيد كه در انجام كار فرهنگي نه تنها سود و منفعت مادي عايد كسي نخواهد شد بلكه در اين وادي پر خطر، لازم است كه انسان از جان و مال و لحظات ارزشمند عمر خويش نيز مايه بگذارد تا شايد به بخشي از رسالت و تكليف خويش در اين راستا عمل كرده باشد. همچنين در اين خصوص توجه به اين نكته اساسي ضروري  است كه بدانيم به كار فرهنگي در تشكّلها نمي توان و نبايد به عنوان شغل نگاه كرد و درصدد تامين معاش

و زندگي از اين راه بود. 95_ قاعده  «يك محور، دو بازو » براي شروع اوليه كار در اين عرصه، در ابتدا وجود يك محور و دو بازو كافي است به شرط آنكه هر دوي اينها يعني هم محور و هم بازو بتوانند نقش مؤثر و كليدي خود را در تشكّل، به بهترين وجه ايفا ممكن نمايند . علاوه برآنكه در اين خصوص بايد توجه داشت كه حضور و ايفاي نقش فرد در اين عرصه، به معناي آن نيست كه او انسان كامل شده و به تكامل اخلاقي رسيده است بلكه به اين معناست كه چون او به واسطه دست عنايت پروردگار و لطف خداوند متعال، سعي و تلاشش در مسير هدايت از ديگران بيشتر بوده و راههاي مبارزه با شيطان و وسوسه هاي هواي نفس را بهتر از متربّيان جوان ونوجوان مي شناسد آمده است تا در اين راه به ايفاي  نقش يك راه بلد و راهنما در گروه بپردازد و همراه با شاگردان و متربّيانش اين مسير دشوار را طي كند. 96_ برخي آفات تربيتي اردوهاي فرهنگي بدون شك يكي از اثر گذارترين فضاهاي تربيتي مناسب براي انجام كار فرهنگي، فضاي اردو و اردوگاه مي باشد. بر اين اساس تيم مربي گري گروه موظفند كه به منظور بهره برداري مطلوب از اردو، به دقت برنامه ريزي نمايند تا بتوان از اين امتياز ويژه يعني« حضور يك شبانه روز متربي در اردو و دور از محيط خانواده» به بهترين وجه استفاده كرد. براي طراحي يك اردوي مناسب بايد حتماً سه اصل اساسي هدفمندي، انضباط و سازمان دهي اردو در كاملترين شكل ممكن مد نظر طراحان اردو قرار بگيرد.

اما بهرحال در اين خصوص، آنچه بيش از همه بايد مورد توجه قرار گيرد آفات و خطرات تربيتي خاصي است كه معمولاً فضاهاي اين چنيني را تهديد مي كند آفات و خطراتي از قبيل خلأ بي برنامگي در كليه مراحل اردو، عدم وجود فضاي هماهنگ و مشترك در گروه بندي ها و سطح بندي هاي انجام شده در اردو متناسب با سن و طبقه اجتماعي و خانوادگي مخاطبان و در نهايت اوج گرفتن شوخيهاي تند و تمسخرهاي شكننده بين افراد به نحوي كه به شخصيت افراد لطمه وارد شود. 97_ تكرار برنامهها به صورت كليشه اياز آنجا كه اغلب مخاطبان برنامههاي تربيتي تشكّلهاي فرهنگي را جوانان و نوجوانان تشكيل مي دهند. پس بر اين اساس لازم است كه طراحي و اجراي برنامهها در تشكّلهاي فرهنگي در قالبهاي متنوع، و به شيوه هايي با نشاط، جوان پسند و به روز صورت بپذيرد. اين در حاليست كه متأسفانه، امروزه در كشور ما اغلب برنامه ريزيهاي فرهنگي تشكّلها در طول سال، نوعاً در قالب كليشههايي تكراري و يكنواخت صورت مي پذيرد و فاقد هرگونه تنوع، نوآوري، خلاقيت، شكوفايي و ابداع مي باشد.لذا در چنين شرايطي به نظر مي رسد كه اگر ما به عنوان مثال اهم برنامههاي فرهنگي سالانه يك تشكّل را، در قالب يك گزارش كاري مكتوب گردآوري و تنظيم كنيم بطور مسلم اين گزارش را مي توان به عنوان گزارش كار هزاران تشكّل فعال ديگر در كشور به شمار آورد زيرا امروزه بخش عمده اي از برنامه هاي تشكّل هاي فرهنگي كشور كاملاً مشابه يكديگر مي باشند كه تنها بر اساس روز شمار مناسبتهاي مذهبي و ملي در تقويم انجام پذيرفته اند.98_ ضعف در زمينه معرفي الگوها و اسوههاپيروي از الگوهاي برتر و

افراد اسوه، در واقع عبارت است از حالتي كه انسان، به هنگام تبعيت از غير خود، بويژه تبعيت از افراد ممتاز پيدا مي كند كه در اين حالت متربّي سعي مي كند رفتار خود را به چارچوبهاي رفتاري افراد الگو و اسوه نزديك نمايد.در روش تربيت الگويي، مربي مي تواند با معرفي چهرههاي برتر مثل بزرگان دين، مجاهدان راه حق و سرداران جبهه و جنگ، در كنار ترسيم نوع رفتار، سبك زندگي و سيره عملي اين افراد فراروي متربّيان، تا حدودي در رفتار آنان به طور مستقيم  تاثير مثبت ايجاد نمايد.بهرحال در اين خصوص لازم به ياد آوري است كه بدانيم اكثر مسجديها، آدمهاي خوبي هستند اما لزوماً مربيهاي خوبي نيستند، لذا نبايد متربّيان گروه را به صورت ديمي و گتره اي در معرض تربيت و مربي گري همه افراد مسجدي قرار داد چنانكه در اين رابطه لازم است كه همواره مربيان تشكّلها  در تمامي مراحل انجام كار فرهنگي ، حتي در معرفي چهرهها نيز به گروه، دقت لازم را مبذول دارند چراكه به طور طبيعي اثرپذيري متربّيان گروه از چهرههاي مطرح شده در تشكّل بسيار زياد است.99_ مدير اصلي كار فرهنگي كيست؟مدير اصلي كار فرهنگي در تشكّلهاي مسجدي لزوماً بايد امام جماعت باشد زيرا رسالت حوزوي بودن فرد روحاني نيز انجام اين امر مهم  را از دير باز ايجاب مي كرده و در واقع انجام كار فرهنگي در تشكّلها  يكي از وظايف ذاتي امام جماعت مسجد به شمار مي آيد.100_ تربيت بچه مسلمانهاي كم انگيزهگاهي در برخي از تشكّلهاي فرهنگي موجود در كشور مشاهده مي شود كه هيچ گونه نقصي در برنامه ريزيهاي آموزشي و پرورشي گروه و فرايند كلي تعليم

و تربيت در محيط تشكّل وجود ندارد به گونه اي كه حتي اكثر اعضاي اين تشكّلها با آيات كليدي قرآن آشنا مي شوند، علوم ديني را فرا مي گيرند و چه بسا در نمازهاي جماعت صبح مسجد نيز شركت مي كنند اما در عين حال وقتي كه كسي از خارج به اين تشكّل ورود پيدا مي كند در بدو امر با يك خلأ جدي و اساسي در رابطه با وجود انگيزههاي انقلابي در افراد مواجه مي شود و به سهولت در مي يابد كه نوعاً اعضاي اين گونه تشكّلها، بيشتر مقيد به انجام دستورات صرفاً عبادي و مناسكي اسلام مي باشند و حتي در عرصه آموزش نيز دانش دين را درست در رديف ساير دانشهاي موجود بشري فرا مي گيرند.

فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي

گردآورنده : فروزان رضايي

از ايران آغاز مي كنيم كه به ما نزديكتر است وما به او نزديكتريم: لباس روستائيان و عشاير ،كرد ،بلوچ را كه از هجوم فرهنگ غرب محفوظ مانده در نظر بگيريد آيا وجه مشتركي بين آنان وجود داردو چه تفاوتي با لباسهاي غربي دارد. همچنين نگاهي به لباسهاي كشورهاي همسايه مي اندازيم  ازجمله عربها ، افغانها ، هند و ... وجه اشتراك اين لباسها بلند گشاد و غير چسبان و عموما همراه كلاه و سربند ميباشد و البته در اين لباسها تفاوتهايي وجود دارد از جمله نوع پارچه – رنك و دوخت انها در اين تحقيق مي خواهيم رابطه ي لباس و فرهنگ را در مورداينكه :1-    چرا لباس مي پوشيم 2-    چه رابطه اي بين لباس و خصوصيات انسان وجود دارد .3-    و چه ارتباطي ميان وضع مالي و اقتصادي به

نوع لباس و پوشيدن وجود دارد . لباس پوشيدن شاني از شئون انسان است و پديده اي است كه تقريبا به اندازه طول تاريخ بشر سابقه دارد از مجموعه تحقيقاتي كه به عمل امده و مسلم شده كه لباس دست كم سه نياز انسان را بر آورده مي سازد .1-    او را از سرما و گرما حفظ مي كند .2-    در جهت حفظ عفت و شرم به او كمك مي كند .3-    به انسان آراستگي و زيبايي و وقار مي بخشد . رابطه لباس و فرهنگ به اندازه اي قوي است كه وقتي يك خارجي و غريبه وارد محيطي مي شود نخستين علامتي كه او را مي شناساند لباس اوست گويي انسانها با لباس خود با يكديگر صحبت مي كنند كه من كيستم ؟از كجا آمده ام ؟و به چه دنيا و فرهنگي تعلق داردم اكنون به لباسهاي مردم سرزمينهاي مختلف از جمله غرب مي پردازيم از ايران آغاز مي كنيم كه به ما نزديكتر است وما به او نزديكتريملباس روستائيان و عشاير ،كرد ،بلوچ را كه از هجوم فرهنگ غرب محفوظ مانده در نظر بگيريد آيا وجه مشتركي بين آنان وجود داردو چه تفاوتي با لباسهاي غربي دارد. همچنين نگاهي به لباسهاي كشورهاي همسايه مي اندازيم  ازجمله عربها ، افغانها ، هند و ... وجه اشتراك اين لباسها بلند گشاد و غير چسبان و عموما همراه كلاه و سربند ميباشد و البته در اين لباسها تفاوتهايي وجود دارد از جمله نوع پارچه – رنك و دوخت انها . رابطه لباس غربي با فرهنگ غربي اينكه مي پرسيم لباس غربي چه رابطه اي با فرهنك

غرب دارد ؟ بايد گفت لباس رابطه اي مستقيم با فرهنگ دارد و نيز بايد گفت انسان در تمدن غربي چيست ؟ در پاسخ مي گوئيم در تمدني كه اساسا مادي است انسان چه ميتواند باشد . بيش از 4 قرن است كه در اروپا خدا از صحنه زندگي غايب شده – معنويت به حاشيه رفته و انسان اصالت انساني خويش را از دست داده او كه خليفه خدا بر روي زمين است مدتهاست كه منصبش را در غرب از دست داده و در اين تمدن هيچ فرقي با حيوان ندارد . البته هر حيواني ويزگي مخصوص به خود را دارد. مثلا شير درنده است و طاوس زيباست و انسان با هوش .انسان با هوش خود توانسته است به علم و تكنولوزي دست يافته و بر طبيعت چيره شود اما از آغاز و انجام كار او هيچ فرقي با حيوانات ندارد او هم چند سالي در طبيعت زندگي مي كند و مي ميرد و ديگر هيچ ! آري اين انديشه حاكم بر فرهنگ غرب است در چنين فرهنگي كه هيچ فردايي پس از مرگ در انتظار انسان نيست و هيچ بهشتي او را به خود دعوت نمي كند انسان چه مي تواند بكند همه فرصتي كه او براي بودن دارد همين فاصله كوتاه تولد تا مرك است و ناچار است قبل از پايان مدت مسابقه بيشترين امتياز را براي خود كسب كند و هر چقدر مي تواند از اين دنيا استفاده كند و ارزش و اعتبار همه چيز او مادي و دنيوي مي باشد . اين انسان گرايي كه مخصوصا در اين دوره در قالب

ادبيات و هنر جلوه گر شده و از ان به عنوان يك سبك خاص به اومانيسم تعبير مي شود بيش از هر چيز در نقاشي و مجسمه سازي آشكار مي سازد و اين است كه ناگهان از تيشه سنگتراشان  هنرمند رنسانس مجسمه داوود ساخته ي ميكلا آنز بيرون مي ايد و حتي در تصاوير و نقاشيهاي مريم مقدس هم تاثير فراواني داشته به گونه اي كه بيش از اين مريم مقدس گويي ازسنخ زنان معمولي كوچه و بازار نيست . دررخ او حجب و حيايي است و حالتي ملكوتي وآسماني دارد اما نقاشي كنوني او را ازآسمان به زمين مي آورد و مدل خود را براي تصوير مريم از ميان زنان زيباي كوچه و بازار انتخاب مي كند اكنون او دنيوي شده و شرم و تقدس از چهره او رخت بر بسته . رابطه حجا ب با فرهنگ اسلامي لباس و شكل و نوع ان امري ساده و سطحي نيست كه آن را بتوان صرفا محصول سليقه افراد دانست مسئله مسئله ي دو فرهنگ و دو جهان بيني است كه تفاوت آنها از زمين تا آسمان است و اين تفاوت در همه امور اصلي مربوط به انسان از جمله در لباس او جلوه گر مي شود در عمل هيچ چيز آسانتر از تقليد لباس ديگران نيست اما قرنها مي گذرد و ديده مي شود كه يك جامعه از لباس ديگر ان تقليد نمي كند و سنت خود را در نوع لباس حفظ مي كند چرا كه تعبير لباس همواره پيامد تغيير يك فرهنگ است و انسان تا با فرهنگ خود وداع نكند نمي تواند با

لباس خود وداع كندتا فرهنگ يك قوم را نپذيرد لباس انان را به تن نمي كند درست به همين دليل است كه در احاديث ما آمده : هركه خود را به گروهي شبيه سازد هم از ان گروه است لباس هر انسان پرچم كشور وجودي اوست پرچمي است كه او بر سر در خانه وجود خود نصب كرده است و با ان اعلام مي كند كه از كدام فرهنگ تبعيت مي كند همچنانكه هر شخصي با وفاداري و احترام به پرچم خود اعتقاد خود را به هويت ملي و سياسي خود ابراز مي كند هر انسان نيز مادامي كه به يك ساسله ارزشها و بينش ها معتقدو دلبسته باشد لباسي متناسب با ان ارزشها وبينش ها را از تن به در نخواهد كرد . بي حجابي چگونه با ايران آمد بي حجابي در رژيم طاغوت تحت عنوان كشف حجاب و اكنون به عنوان رفع حجاب يا محدوديت حجاب كه چيزي جز ترويج لباس غربي نبود وارد ايران شده است كه رضا خان مامور به متحد اشكل نمودن لباس مردان و گذاشتن كلاه بر سر مردان ايران بوده است كه پذيرش لباس غربي به معني پذيرش فرهنگ غرب باشد و اين سوال پيش مي ايد اگر پذيرش لباس غربي نتيجه سلطه فرهنگي غرب و خود باختگي شرق نيست چرا تا كنون ديده نشده كه حتي يك نمونه از خصوصيات لباس شرقي د رمغرب زمين پذيرفته شود و رواج يابد ؟ كه ساده انگاشتن اين مساله نشانه ي ساده لوحي استلباس و سر ضمير شايد بسياري از شما اين شعر را شنيده باشيد كه رنگ رخساره خبر

مي دهد از سر ضمير مقصود شاعر تعبير رنگي كه بطور طبيعي در چهره انسان پيدا مي شود از تغيير وضع و حال دروني او خبر مي دهد نه تنها رنگ طبيعي رخساره بلكه ان رنگهايي كه بطور مصنوعي به رخساره مي زنند نيز از سر ضمير خبر مي دهد نوع آرايشي كه زنان به چهره دارند با احوال دروني آنان ارتباط مستقيم دارد نه تنها آرايش بلكه اندازه و نوع لباس هم از ضمير آنان خبر مي دهد لباسها نه تنها تحت تاثير فرهنگ جامعه است كم معرف شخصيت تك تك افراد نيز مي باشد مخصوصا در جامعه غربي كه نظام اداري محكم و جا افتاده ماشينسيم و تسلط نظامهاي اقتصادي دولتها و سايل ارتباط جمعي افراد جامعه را روز به روز به هم شبيه تر مي كند و امكان هر گونه ابراز وجود فردي را از انان مي گيرد و اين نياز به ابراز وجود و متمايز كردن خود و ديگران وقتي نتوانند راههاي منطقي و معقولي را پيدا كنند لذا دست به هر اقدامي مي زنند و هر گونه تغيير در نوع لباس و ارايش خود مي دهند تا بتوانند خود را از ديگران متمايز ساخته و جلب توجه نمايند اكنون نوبت مد سازان است كه از اين عطش و ضعف اخلاقي بهره جويي كنند اما مد پرستي دلايل اخلاقي و رواني ديگري نيز دارد در جامعه اي كه اختلافات طبقات شدت دارد در نوع خانه – مدل اتومبيل و نوع لباس منعكس مي شود مخصوصا اشراف و ثروتمندان سعي مي كنند ثروت خود را با نوع لباسي كه مي پو شند

به ديگران بفهماند كه با چه كسي طرفند بنابراين اين ارتشيان نيستند كه رتبه و مقام خود را با نوع علامات مشخص مي كنند بلكه اكثر مردان نيز با نوع لباس و كفش و كلاه نيز خود نمايي مي كند. اشراف با لباسهاي گران قيمت و متنوع خود كه در هر مجلسي يكي را تن مي كنند و مي خواهند وضع مالي خود را راعلام و بر ديگران تحميل نمايند. بيچاره عوام الناس و طبقه متوسط مردمند كه سر گردان به دنبال اين طبقه مي دوند و در واقع خود را راسير اين قشر مرفه و بي درد جامعه مي نمايند . اين عوام به شوق تشبه به اشراف به همان مد تازه هجوم مي اورند غافل از انكه اين مد به سرعت همگاني شده و بي خاصيت مي شود و اشراف چون بدنبال چيزي هستند كه انها را از ديگران جدا كند بلافاصله به دنبال مد تازه رفته كه اين عوام بيچاره هنوز از عهده خرج مد قبلي بر نيامده اند كه خود را در ميدان جاذبه يك مد ديگر مي بينند و باز دوباره گوسفند وار به دنبال سليقه و قشر مرفه و ثروتنمد مي دوند و اين اسارت و بردگي چه درد ناك است امام صادق (ع) مي فرمايند : درذلت و خواري انسان همين بس كه لباس به تن كند يا مركبي سوار شود كه او را مشهور و انگشت نما سازد     بي بند و باري در پو شش باعث متلاشي شدن بنياد خانواده مي شود و در پايان داستاني از كريستسن كه مضمون دو خياط حقه با ز مي باشد

را به عرضتان مي رسانم دوخياط به شهري وارد شدند و پادشاه را فريفتند و گفتند ما در فن خياطي استاديم و بهترين لباسهايي راكه برازنده قامت بزرگان است مي دوزيماما بهترين هنر ما اين است كه لباسي را كه مي دوزيم فقط حلال زاده ها ميبينند و هيچ حرام زاده اي قادر به ديدن ان نمي باشد و شروع كردن به دوختن لباس براي پاد شاه با چه قيمت گزاف و گرفتن زر و سيم بسيار و ... نتيجه: اينك تمدن غرب چنين وانمود مي كند كه مي خواهد براي انسان لباس بدوزد اما در حقيقت به جاي آنكه لباس بر تن او كند او را برهنه ساخته است و هيچ كس جرات نمي كند كه فرياد بر آورد كه لباسي دركار نيست و حاصل اين همه مد و پارچه برهنگي انسان است همه مي ترسند كه مبادا خياطان حقه باز ي كه زر و سيم را برده اند و ميبرند آنها را به ناپا كي در اصل و نسب متهم سازند آيا در اين جهان كه همه اسير و شيفته تبليغات غرب شده اند مردمي پيدا مي شوند كه دلي به پاكي آن كودك داشته باشند و فرياد بر آورند كه آنچه به نام لباس در غرب به انسان مي پو شانند پوشش نيست بلكه برهنگي است ؟ آيا مردمي پيدا مي شود كه صداقتي كودكانه داشته باند و در مقابل جهاني كه برهنگي را لباس ميداند جرات كنند و فرياد بر آورند چرا آن مردم ما نباشيم ؟     بدانيم  از نگاه تا گناه راهي نيست  چرا چادر مشكي ؟در روان شناسي رنگ

ها مي خوانيم كه « سياه نمايان گر مرز مطلق است . » لذا آن كسي كه سياه مي پوشد، مي خواهد نشان دهد كه مرزي را ايجاد كرده است .ª  ماكس لوشر ، روان شناس رنگها ، ترجمه ويدا ابي زاده اما اين كه مرزي براي چيست ، در موقيقت هاي مختلف ممكن است متفاوت باشد . گاه لباس سياه را در ماتم و عزامي پوشند ، براي آنكه نشان دهند بين آنها و عزيزشان فاصله افتاده و مرز زندگي آنها را از هم جدا كرده است و يا براي آن كه نشان دهند كه درحريم خانه و خانواده آنها حادثه اي رخ داده است كه انجام برخي از كارهاي معمولي كه ساير خانواده ها انجام مي دهند براي آنها ميسر نيست .اما گاهي هم سياه مي پوشند نه براي عزا و ماتم ، بلكه براي مشخص كردن مرزها و حريم هاي اجتماعي ، و حجاب يك خانم مسلمان با چادر مشكي از اين دسته است .وقتي خانمي چادر مشكي به سر مي كند و با وقار و متانت تمام ، قدم به عرصه اجتماع مي گذارد با اين نحوه پوشش مي خواهد نشان دهد كه هر كسي حق ندارد به اين حريم پاك ، مقدس و خصوصي وارد شود .اين حريم حريم حرمت ، حيا و احترام است . نه جاي هرزگي ، آلودگي و هوس بازي . در واقع او با حجاب مشكي و چادر مشكي بين خود و مردان نا محرم مرزي عاقلانه ايجاد مي كند . او با اين سياهي ظاهري امّا ريشه دار در درون خود مي خواهد نگاه

تيز و برنده هرزگي و ابتذال را بشكند و نگذارد در حريم عفاف پاكي و نجابت او نامحرمي وارد شود و حرمت او را از بين ببرد .لذا چادر مشكي به منزله حرمت و احترام است . مرز ادب ، كرامت ، حيا و عفّت است . مرز آداب است و نشان مي دهد كه در اين محدوده بايد حريم را نگه داشت و به صاحب حرم با ديده احترام و ادب نگريست .از نظر رواني نيز وقتي انسان پارچه را مي بيند ديگر رغبتي به نگاه كردن پيدا نمي كند و خود به خود نظر را بر مي گرداند . نگاه به رنگهاي روشن ، چشم را باز و رغبت مشاهده و تمركز بر ديدن را چند برابر مي كند .به عبارت ديگر از ديدگاه ديگر روان شناسي رنگ ها با نگاه به رنگهاي تيره بويژه رنگ كه بي رنگي مطلق است تقريباً تمام رغبت ها را از بين مي برد.بنابراين بايد به روان شناسي و جامع نگري زن ايراني آفرين گفت كه براي حفظ حرمت ، عفّت و پاكي خود و همچنين پاسداري از مرزهاي خويش و جامعه خويش و براي سالم سازي محيط اجتماعي خود ، بهترين حجاب يعني چادر و مناسب ترين رنگ يعني مشكي را انتخاب كرده است .زنان و دختران نجيب ايراني براي حفظ حرمت و احترام خود و براي سالم سازي محيط اجتماعي خويش و براي دور نگه داشتن خود و جامعه از الودگي ها ، وقتي كه از خانه بيرون مي آيند چادر مشكي بر سر مي كنند . و پس از انجام كارهاي روزمره و ضروري

خود با قلبي ارام و فكري ازاد و سالم وقتي كه به خانه بر مي گردند . يا در محيطي كه از نگاههاي مشكوك و آلوده به دور است قرار مي گيرد چادر مشكي را از سر بر مي دارند و در حدود مرزها و مملكت خويش با پوشش بهترين لباس ها و با جذاب ترين رنگها ، طراوت ، زيبايي ، گرمي و شادابي خود را براي اهل خانه ، براي همسر و همدم و مونس خويش به نمايش مي گذارند و به محيط خانه صميميت ، صفا و آرامش م يبخشند و به شريك زندگي خود و يا به والدين خود با كمال سر افرازي و صداقت اعلام مي دارند كه امانت وجودم را در صيانت صدف محكم چادر مشكي بدون دستبرد نگاههاي الوده به خانه بر گردانده ام و منتظر دريافت نگاه هاي گرم محبت آميز صاحبان حرم خود هستم .علم روان شناسي مي گويد : « سياه به معناي «نه» بوده و نقطه مقابل ، «بله» يعني سفيد است » با اين نگاه بايد گفت : آن كس كه در برابر نا محرم سياه مي پوشد در واقع مي خواهد به او «نه » بگويد . وآن كس كه رنگ سفيد، رنگارنگ و جذاب مي پوشد راه نگاه ها را به سوي خود باز م يگذارد و در واقع خواسته يا نا خواسته خود را در معرض نگاه هاي هرزه و آلوده قرار مي دهد و وسيلۀ آلودگي و انحراف خود و جامعه را فراهم  مي كند .ماكس لوشر متخصص در روان شناسي رنگ ها معتقد است : « سفيد به

صفحه خالي مي ماند كه داستان را بايد روي آن نوشت ، ولي سياه نقطه پاياني است كه در فراسوي آن هيچ چيز وجود ندارد .»ª ªبنابراين زنيكه در برابر نامحرم و در بيرون از خانه لباس سفيد و رنگارنگ مي پوشد ، از ايمني كمتري را براي برخوردار است ولي زني كه چادر مشكي مي پوشد ، حداكثر ايمني را براي خود ايجاد كرده است و نشان مي دهد ك اينجا نقطۀ پايان نگاه هاي نامحرمان است و در فراسوي اين پوشش جايي براي نگاه ها و نيت هاي نا پاك نيست .در جاي ديگري در بحث روان شناسي رنگ ها مي خوانيم كه : «سياه نشانگر  ترك علاقه يا انصراف نهايي بوده ... و از تأثير قوي برهر رنگي كه در همان گروه ( در كنار آن ) قرار گرفته باشد برخوردار است و خصلت آن رنگ را مورد تأكيد و اهميّت قرار مي دهد . »ªاز اين رو كسي كه چادر مشكي مي پوشد ، مي خواهد با رنگ سياه چادر دائمأ جلوه و نماي خود را نفي كند و خود رااز نگاههاي ديگران نگه دارد .رنگ مشكي چادر او نشان گر ترك علاقه يا انصراف نهايي است . يعني چادر مشكي به نگاه هاي نا محرم مي گويد هيچ جايگاهي براي نگاه شما در من وجود ندارد و من كاملأ از شما منصرف و روي گردانم و به ديگران مي گويد كه نگاه شما به سوي من جز ضرر براي خودتان و من حاصل ديگري ندارد .وقتي رنگ مشكي در كنار رنگ ديگري قرار مي گيرد ، تأثير آن رنگ را

تقويت كرده ، خصلت آن رنگ را مورد تأكيد و اهميّت قرار مي دهد . به عنوان مثال اگر لباس سياهي در كنار يك پنجرۀ رنگين آويزان باشد ، هر بيننده اي را به آن سو بنگرد نگاه او به طرف پنجره جلب خواهد شد و به لباس توجهي نخواهد كرد . اين امر به خاطر آن است كه رنگ سياه لباس ، خاصيت خود را نفي كرده و در عوض خاصيت رنگ پنجره را تقويت نموده است . به همين علت وقتبي خانمي چادر مشكي به سر مي كند و در خيابان راه مي رود ، ناظري كه از دور به او و اشياء فراوان رنگي اطراف مثل اتومبيل ها ، مغازه ها و غيره ( مانند خانمي كه با لباس رنگارنگ در اجتماع حاضر شده است . ) نگاه مي كند ، بي اختيار اشياء و پوشش رنگي نظر او را به خو.د جلب كرده و در بسياري اوقات شخص بيننده اصلأ به آن رنگ مشكي توجهي نكرده و رد مي شود و بانواني كه مي خواهند به بهترين نحو عفّت و پاكدامني خود را حفظ كنند و تير هاي زهر آلود نگاه غير خودي را دفع كنند ، حجاب برتر يعني چادر را برگزيده اند .بنابراين بهترين حجاب زنان در بيرون از خانه و در محيط اجتماع و بطور كلّي در برابر نامحرمان ، چادر مشكي است كه علم روان شناسي نيز آن را تأييد مي كند . بايد صميمانه از مادران خود تشكر و سپاس گذاري كنيم كه به بركت تقواي الهي و نورانيت تعاليم اسلام ، اين گونه زيبا ،

به جا و دقيق چادر را براي حجاب خود و دختران عفيفشان برگزيده اند و در ا« زمان كه هنوز علم روان شناسي به شكل امروزي خود از مادر علم متولد نشده بود با ديدي كارشناسانه و به عبارت دقيق تر با ديدي الهي ، روان شناختي و جامعه شناسانه با ما رفتار كردن را به ما آموخته اند .    توجه :خداي نا كرده تحليل هاي غلط و غير علمي بعضي افراد كه حجاب برتر را موجب عقب ماندگي و رنگ سياه را موجب افسردگي مي دانند ما را فريب ندهد . بدانيم اينان جز خيانت به جامعه ديني ما قصد ديگري ندارندو بدنبال آن هستند كه هرزگي و بي بندوباري را در جامعه علوي و حسيني ما رواج داده و با دور كردن ما از دين ، باورها و مظاهر ديني مان اهداف شوم و استعماري خود را اجرا كنند . بدانيم كه تحليل هاي آنان هيچ گونه مبناي علمي ندارد و اگر ظاهر علمي به آن مي دهند تنها براي فريب دادن افراد كم تجربه در سطح جامعه است .در پايان براي چندمين بار درود و رحمت بي كران و خالصانه بر پدران و مادران خود مي فرستيم كه اين ميراث گران بها را براي مابه جاي گذاشتند و آفرين بر بانواني كه امروز اين راه را به پيروي از سروز زنان عالم حضرت زهرا  (س) ادامه مي دهند و با حفاظت از خود و دخترانشان بدنبال پرورش نسلي پاك و رفتارهايي مورد رضايت پروردگار جهانيان هستند چرا بايد حجاب را رعايت كرد؟ چرا پسرها نبايد موهاي سر خود را بپوشانند؟ اگر موضوع

جلب توجه است، جلب توجه براي دختر و پسر است!براى روشن شدن فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان، توجه به مطالب ذيل لازم است:توجه به رابطه پوشش با فرهنگ دينى بر اساس فرهنگ اسلامى، انسان موجودى است كه براى رسيدن به كمال و معنويّت خلق گرديده است. اسلام با تنظيم و تعديل غرايز به ويژه غريزه جنسى و توجه به هر يك از آن ها در حدّ نياز طبيعى، سبب شكوفايى همه استعدادهاى انسان شده و او را به سوى كمال سوق داده است.پوشش مناسب براى زن و مرد عامل مهمى در تعديل و تنظيم اين غريزه است. توجه به ساختار فيزيولوژى انسان نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه اى مستقيم با تفاوت هاى جسمى و روحى زن و مرد دارد.در تحقيقات علمى در مورد فيزيولوژى و نيز روان شناسى زن و مرد ثابت شده كه مردان نسبت به محرّك هاى چشمىِ شهوت انگيز حساس ترند و چون تأثير حس بينايى زيادتر است و چشم از فاصله دور و ميدان وسيعى قادر به ديدن است، از سوى ديگر ترشّح هورمون ها در مرد صورتى يكنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتى گسترده تحت تأثير محرّك هاى شهوانى قرار مى گيرند اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس ترند و به محرّك هاى حسى پاسخ مى دهند. حس لامسه بروز زيادى ندارد و فعاليتش محدود به تماس نزديك است.از اين گذشته چون هورمون هاى جنسى زن به صورت دوره اى ترشح مى شوند و به طور متفاوت عمل مى كنند، تأثير محرّك هاى شهوانى بر زن صورتى بسيار محدود دارد و نسبت به مردان بسيار كمتر است.استاد مطهري در زمينه وجوب پوشش

زنان مي فرمايد : «اما علت اين كه در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان يافته، اين است كه ميل به خود نمايى و خودآرايى مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب ها و دل ها مرد شكار است و زن شكارچى، همچنان كه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچى. ميل زن به خود آرايى از حس شكارچى گرى او ناشى مى شود. در هيچ جاى دنيا سابقه ندارد كه مردان لباس هاى بدن نما و آرايش هاى تحريك كننده به كار برند. اين زن است كه به حكم طبيعت خاص خود مى خواهد دلبرى كند و مرد را دل باخته و در دام علاقه خود اسير سازد. بنابراين انحراف تبرّج و برهنگى، از انحراف هاى مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براى آنان مقرر گرديده است»(1به عبارت ديگر: جاذبه و كشش جنسى و زيبايى خاص زنانه و تحريك پذيرى جنس مردانه، يكى از علت هاى اين حكم است ؛ بنابراين جذابيت مو و ديگر اندام ها در مورد زن و مرد يكسان نيست و همين طور تحريك پذيري زنان و مردان به يك صورت نمي باشد و اين مسئله از نظر علمي نيز كاملا پذيرفته است.البته اين بدان معنا نيست كه مردان با هر وضعيتي و با هر نوع پوششي مي توانند درون جامعه ظاهر شوند ، بلكه براي آنان نيز محدوديت در نظر گرفته شده ، اما همان گونه كه بيان شد در حد پوشش زنان نيست .با توجه به مطالب فوق مى توان گفت: حجاب در اسلام از يك مسئله كلّى و اساسى ريشه گرفته است. اسلام مى خواهد انواع التذاذهاى جنسى (چه بصرى و لمسى

و چه نوع ديگر) به محيط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص يابد و اجتماع تنها براى كار و فعاليت باشد، بر خلاف سيستم غربى كه حضور در جامعه را با لذت جويى جنسى به هم مى آميزد و تعديل و تنظيم امور جنسى را به هم مى ريزد.اسلام قائل به تفكيك ميان اين دو محيط است و براى تأمين اين هدف، پوشش و حجاب را توصيه نموده است، زيرا بى بند و بارى در پوشش به معناى عدم ضابطه در تحريك غريزه و عدم محدوديت در رابطه جنسى است كه آثار شوم آن بر كسى پوشيده نيست.ج) آثار و فوايد رعايت حجاب و پوشش دينى 1)بهداشت روانى اجتماع و كاهش هيجان ها و التهاب جنسى كه سبب كاهش عطش سيرى ناپذيرى شهوت است.2)تحكيم روابط خانوادگى و برقرارى صميميت كامل زوجين.با رواج بى حجابى و جلوه گرى زن، جوانان مجرد، ازدواج را نوعى محدوديت و پايان آزادى هاى خود تلقّى مى كنند وافراد متأهل هر روز در مقايسه اى خطرناك ميان آن چه دارند و ندارند، قرار مى گيرند. اين مقايسه ها، هوس را دامن زده و ريشه زندگى و پيوند خانواده را مى سوزاند.3)استوارى اجتماعى و استيفاى نيروى كار و فعاليّت دختر و پسرى كه در محيط كار و دانشگاه تحريك شهوانى شوند، از تمركز و كارآيى آن ها كاسته مى شود و حكومت شهوت بر اجتماع سبب هدر رفتن نيروى فكرى و كارى است.4)بالارفتن ارزش واقعيت زن و جبران ضعف جسمانى اوحيا، عفاف و حجاب زن مى تواند در نقش عاطفى او و تأثيرگذارى بر مرد مؤثر باشد. لباس زن سبب تقويت تخيّل و عشق در مرد است و حريم نگه داشتن يكى از وسائل

مرموز براى حفظ مقام و موقعيّت زن در برابر مرد است.حجاب موجب مي شود كه زنان تنها از نگاه جنسيتي و زيبائي جسمي نگريسته نشوند و اين مسئله موجب احياء حيثيت و حرمت زن و توجه بيشتر به شايستگي اخلاقي و روحي و استعداد هاي ديگر در وجود زنان مي شود.اسلام حجاب را براى محدوديّت و حبس زن نياورده، بلكه براى مصونيّت او توصيه كرده است، زيرا اسلام راضى به حبس، ركود و سركوبى استعدادهاى زن نيست، بلكه با رعايت عفاف و حفظ حريم، اجازه حضور زن را داده امّا از سوء استفاده شهوانى و تجارى و استفاده ابزاري از زنان را منع كرده است.در واقع حجاب موجب محدوديت مردان هرزه مى باشد كه در صدد كام جويى هاى آزاد و بى حد و حصر هستند و از طرفي مصونيت و حفظ شخصيت زنان از دست اين گروه از مردان است.در عين حال در اسلام براي مردان نيز پوشش در حد معقول قرار داده و مردان نيز آزادي بي حد و حصر در پوشش ندارند . و از طرف ديگر آنها را بر حفظ نگاه از نامحرم و كنترل شهوت در نگاه تكليف كرده است كه كنترل نگاه براي مردان در نسبت با زنان سخت تر است.پي نوشت ها:01مطهري ،مرتضي ، مجموعه آثار ج19 ص 436-437حجاب در اديان الهيفطري بودن پوشش:حجاب و پوشش در تمام اديان و مذاهب، داراي جايگاه خاصي است، و يكي از دلايل اساسي آن اين است كه حجاب و عفاف، يك امر فطري است. داستان حضرت آدم و حوا نيز فطري بودن پوشش را اثبات مي كند. در تورات (كتاب مقدس يهوديان كه براي مسيحيان

نيز مقدس است)، مي خوانيم:«و چون زن ديد كه آن درخت براي خوراك نيكوست و به نظر، خوش نما و درختي دلپذير و دانش افزا، پس، از ميوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد * آنگاه چشمان هر دوي ايشان باز شد و فهميدند كه عريان اند، پس برگهاي انجير به هم دوخته، سترها براي خويشتنن ساختند...». بعد ادامه مي دهد:«و آدم، زن خود را حوا نام نهاد، زيرا كه او مادر جميع زندگان است* و خداوند رخت ها براي آدم و زنش از پوست بساخت و ايشان را پوشانيد».1 بر طبق اين متن، آدم و حوا لباسي نداشتند و بعد از خوردن شجره ممنوعه چشمشان باز شد و فهميدند كه عريان اند كه بلافاصله با برگ درختان خود را پوشاندند و بعدا خداوند لباسي از پوست به ايشان ارزاني داشت. در قرآن كريم در مورد داستان حضرت آدم و حوا چنين آمده است: فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة 2آن گاه كه آدم و حوا از درخت ممنوعه چشيدند، پوشش خود را از دست داده (عورتشان آشكار گرديد) و به سرعت، با برگ درختان بهشتي خود را پوشاندند. طبق آيات شريفه قرآن كريم، حضرت آدم و حوا قبل از چشيدن درخت ممنوعه داراي لباس بوده اند، اما با خوردن از آن درخت ممنوعه (بر اثر اغواي شيطان) لباس خود را از دست دادند كه بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند. به هر حال، مطابق هر دو نقل، پس از احساس برهنگي (خواه طبق نقل تورات قبل از آن داراي لباس نبوده

و يا طبق قران كريم داراي لباس بوده اند) بلافاصله خود را با برگهاي درختان بهشتي پوشاندند. اين احساس شرم از برهنگي حتي بدون حضور ناظر بيگانه، و سرعت در پوشاندن خود به وسيله برگ ها (ولو بطور موقت)، از آن جهت كه تحت هيچ آموزش يا فرماني از جانب خداوند يا فرشته وحي و يا تذكر هريك به ديگري صورت گرفته است، بيانگر فطري بودن پوشش در انسان است و ثابت مي كند كه لباس و پوشش، به تدريج و بر اثر تمدن ها ايجاد نشده است، بلكه انسان هاي نخستين، يا به تعبير بهتر، نخستين انسان ها، به طور فطري بدان گرايش داشته اند. و بنا به گواهي متون تاريخي، در اكثر قريب به اتفاق ملت ها و آيين هاي جهان، حجاب در بين زنان، معمول بوده است. هر چند حجاب در طول تاريخ، فراز و نشيب هاي زيادي را طي كرده و گاهي با اعمال سليقه حاكمان، تشديد يا تخفيف يافته است، ولي هيچ گاه بطور كامل از بين نرفته است. اگر به لباس ملي كشورهاي جهان بنگريم، به خوبي حجاب و پوشش زن را در آن مي بينيم. دقت در لباس ملي كشورها ما را از ورق زدن كتب تاريخي براي يافتن ملل و اقوامي كه زنان آنها داراي حجاب بوده اند، بي نياز مي سازد و به خوبي اثبات مي كند كه حجاب در ميان اكثر ملت هاي جهان، معمول بوده و اختصاص به مذهب يا ملت خاصي نداشته است. تمام اديان آسماني، حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده اند و جامعه بشري را به سوي آن

دعوت كرده اند؛ زيرا لزوم پوشش و حجاب به طور طبيعي در فطرت زنان به وديعت نهاده شده است و احكام و دستورهاي اديان الهي هماهنگ و همسو با فطرت انساني تشريع شده است، پس در همه اديان الهي پوشش و حجاب زن واجب گشته است. در اديان زرتشت، يهوديت، مسيحيت و اسلام، حجاب زنان امري لازم بوده است. كتاب هاي مقدس مذهبي، دستورها و احكام ديني، آداب و مراسم و سيره عملي پيروان اين اديان الهي، بهترين شاهد و گواه اثبات اين مدعاست. حجاب در شريعت زرتشت:«آشو زرتشت» با توصيه ها و اندرزهاي خود، كوشيده است تا پايه هاي حجابي را كه زنان ايراني به عنوان يك فرهنگ ملي در ظاهر عرف خود رعايت مي كنند، در عمق روح آنان مستحكم نمايد و از اين راه، ضمانت اجراي قانون حجاب را در آينده نيز تامين نمايد و بدين سان، جامعه خويش را در مقابل امكان انحرافهاي اخلاقي پنهان، بيمه كند. قسمتي از پند و اندرزهايي كه «آشو زرتشت» به پيروان خود توصيه نموده را نقل مي كنيم، تا اين اقدام مهم «آشو زرتشت» بهتر نمايان گردد و حركت او در جهت تعالي و آموزش ريشه هاي «حفظ حجاب» و بيان لزوم توام نمودن حجاب ظاهري با عفت باطن، روشن ترشود. او مي فرمايد:◄ اي نوعروسان و دامادان! روي سخنم با شماست. به اندرزم گوش دهيد و گفتارم را به خاطر بسپاريد و با غيرت، در پي زندگاني پاك منشي برآييد. هر يك از شما بايد در كردار نيك و مهرورزي، بر ديگري پيشدستي جويد تا آن زندگاني مقدس زناشويي، با خوشي و خرمي همراه

باشد. ◄ اي مردان و زنان! راه راست را دريابيد و پيروي كنيد. هيچ گاه گرد دروغ و خوشي هاي زودگذري كه تباه كننده زندگي اند، نگرديد، زيرا لذتي كه با بدنامي و گناه همراه باشد، همچون زهر كشنده اي است كه با شيريني در آميخته و همانند خودش دوزخي است. با اين گونه كارها زندگاني گيتي خود را تباه مسازيد. ◄ فريب خوردگاني كه دست به كردار زشت مي زنند، گرفتار بدبختي و نيستي خواهند شد و سرانجامشان خروش و فرياد و ناله است، ولي زنان و مرداني كه به اندرز و راهنمايي من گوش فرامي دهند، آرامش و خوشي زندگي بهره شان خواهد بود و سختي و رنج از آنان دور خواهد گشت و به نيكنامي جاوداني خواهند رسيد.3و در كتاب «وندي داد» اين جمله به طور مكرر آمده است: «كلام ايزدي است كه كردار زشت را نابود مي كند: از تو- اي مرد! – خواهش مي كنم پيدايش و فزوني را پاك و پاكيزه ساز! از تو- اي زن! خواهش مي كنم تن و نيرو را پاك و پاكيزه ساز! آرزو دارم صاحب فرزند باشي و شير تو فراوان شود!»4 در كتاب پوشاك باستاني ايرانيان در ذيل عنوان «پوشاك اقليت هاي ميهن ما» در مورد حجاب زنان زرتشتي چنين مي خوانيم:«اين پوشاك كه بانوان زرتشتي از آن استفاده مي كنند، شباهتي بسيار نزديك به پوشاك بانوان نقاط ديگر كشور ما دارد، چنانكه روسري آنان از نظر شكل و طرز استفاده، نظير روسري بانوان بختياري است و پيراهن، شبيه پيراهن بانوان لر در گذشته نزديك است و شلوار، از لحاظ شكل و برش،

همان شلوار بانوان كرد آذربايجان غربي است و كلاهك، همان كلاهك بانوان بندري است». دين زرتشت، بر سه اصل اساسي، «انديشه نيك»، «گفتار نيك» و «كردارنيك» استوار گشته است. موبدان در تفسير انديشه و كردار نيك مي گويند:«يك زرتشتي مؤمن، بايد از نگاه ناپاك به زنان ديگر دوري جويد». در اندرز «آذرباد مارا سپند» موبد موبدان آمده است: «مرد بد چشم را به معاونت خود قبول مكن»5 حجاب در شريع8ت يهود:رواج حجاب در بين زنان قوم يهود، مطلبي نيست كه كسي بتواند آن را مورد انكار يا ترديد خود قرار دهد. مورخين، نه تنها از مرسوم بودن حجاب در بين زنان يهود سخن گفته اند، بلكه به افراط ها و سخت گيريهاي بي شمار آنان نيز در اين زمينه تصريح كرده اند. در كتاب «حجاب در اسلام»، آمده است:«گرچه پوشش در بين عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به وجود آورد، ولي در ملل غير عرب، به شديدترين شكل، رواج داشت. در ايران و در بين يهود و مللي كه از فكر يهود پيروي مي كردند، حجاب به مراتب شديدتر از آنچه اسلام مي خواست وجود داشت. در بين اين ملتها وجه و كفين (صورت و كف دستها) هم پوشيده مي شد. حتي در بعضي از ملتها سخن از پوشيدن زن و چهره زن نبود، بلكه سخن از قايم كردن زن بود و اين فكر را به صورت يك عادت سفت و سخت درآورده بودند»6ويل دورانت، كه معمولا سعي مي كند موارد برهنگي يا احيانا تزيينات و آرايش هاي زنان هر قوم را با آب و تاب نقل كند تا آن را طبيعي جلوه

دهد، در اين مورد مي گويد:«در طول قرون وسطا، يهوديان همچنان زنان خويش را با البسه فاخر مي آراستند، لكن به آنها اجازه نمي دادند كه با سر عريان به ميان مردم روند. نپوشاندن موي سر، خلافي بود كه مرتكب را مستوجب طلاق مي ساخت. از جمله تعاليم شرعي يكي آن بود كه مرد يهودي نبايد در حضور زني كه موي سرش هويداست، دست دعا به درگاه خدا بردارد»7او در توصيف زنان يهودي مي گويد:«زندگي جنسي آنان علي رغم تعدد زوجات، به طرز شايان توجه، منزه از خطايا بود. زنان آنان دوشيزگاني محجوب، همسراني ساعي، مادراني پرزا، و امين بودند و از آنجا كه زود وصلت مي كردند، فحشا به حد اقل، تخفيف پيدا مي كرد»8در كتاب مقدس يهوديان، موارد متعددي يافت مي شود كه به طور صريح و يا ضمني، حجاب و پوشش زن و مسائل مربوط به آن، مورد تاييد قرار گرفته است. در برخي از آنها لفظ «چادر» و «برقع» به كار رفته است كه نشانگر كيفيت پوشش زنان آن عصر است. اينك به پاره اي از آن موارد اشاره مي گردد. پوشش كامل در مقابل نامحرم:در «سفرپيدايش» تورات چنين مي خوانيم: و رفقه، چشمان خود را بلند كرد و اسحاق را ديد و از شتر خود فرود آمد. زيرا كه از خادم پرسيد: «اين مرد كيست كه در صحرا به استقبال ما مي آيد؟» و خادم گفت: «آقاي من است». پس برقع خود را گرفته، خود را پوشانيد.9عدم تشبه مرد و زن به يكديگر:در «تورات» آمده است: «متاع مرد، بر زن روا نباشد و مرد، لباس زن نپوشد، زيرا هركه اين

كند، مكروه يهود (خداي تو) است»10 نزول عذاب در اثر آرايش دختران يهود براي بيگانگان:در «تورات» مي خوانيم:«و خداوند مي گويد از اين جهت كه دختران صهيون متكبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم، راه مي روند و به ناز مي خرام اند و به پاهاي خويش، خلخالها را به صدا مي آورند* بنابراين، خداوند فرق سر دختران صهيون را كل خواهد ساخت و خداوند، عورت ايشان را برهنه خواهد نمود* و در آن روز، خداوند زينت خلخال ها و پيشاني بندها و هلال ها را دور خواهد كرد* و گوشوارها و دستبندها و روبندها* و انگشترها و حلقه هاي بيني را* و رداها و شال ها و كيسه ها را* و آينه ها و كتان هاي نازك و عمامه ها و برقع ها را* و واقع مي شود كه: به عوض عطريات، عفونت خواهد شد وبه عوض كمربند، ريسمان و عوض موهاي بافته، كلي و به عوض سينه بند، زنار پلاس و به عوض زيبايي، سوختگي خواهد بود* مردانت به شمشير و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد* و دروازه هاي وي ناله و ماتم خواهند كرد و او خراب شده، بر زمين خواهد نشست»11 در تورات، از چادر و برقع و روبنده اي كه زنان با آن سر و صورت و اندام خويش را مي پوشانده اند، صريحا نام برده شده است، كه نشانگر كيفيت پوشش زنان است. براي نمونه در كتاب «روت» مي خوانيم:«بوعز گفت: زنهار كسي نفهمد كه اين زن به خرمن آمده است. و گفت: چادري كه بر توست، بياور و بگير. پس آن را بگرفت و او شش كيل

جو پيموده بر وي گذارد و به شهر رفت»12 در مورد عروس يهودا مي خوانيم:« پس رخت بيوگي را از خويشتن بيرون كرد. برقعي به رو كشيد و خود را در چادري پوشيد و به دروازه عينايم كه در راه تمنه است، بنشست»13 لزوم پوشاندن سر از نامحرمان:ويل دورانت مي نويسد:اگر زني به نقض قانون يهود مي پرداخت، چنانكه مثلا بي آن كه چيزي برسرداشت به ميان مردم مي رفت، و يا در شارع عام نخ مي رشت، يا بر هر سنخي از مردان، درد دل مي كرد، يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه اش تكلم مي نمود، همسايگانش مي توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه اي او را طلاق دهد.14 او همچنين مي نويسد:...و به استعمال سرخاب و سرمه، نكوهيده مي شمردند. موافق بودند كه مرد، بايد براي پوشاك زن خويش سخاوتمندانه خرج كند، لكن غرض آن بود كه زن، خود را براي شوهر خويش بيارايد نه براي ساير مردها. 15 در كتاب «حكمة الحجاب و ادلة وجوب النقاب»، براي تاييد اين كه منشا حجاب زنان يهودي، وجوب حجاب در شريعت موسي (عليه السلام) بوده، به داستان حضرت موسي و دختران شعيب اشاره شده است كه در آن، حضرت موسي به آنان امر كرد تا پشت سر او حركت كرده و از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدايت كنند. حجاب در مسيحيت:همان طور كه اشاره شد، اديان الهي، به خاطر تناسبشان با فطرت و احكام كلي، جهت و شيوه واحدي دارند. در مسيحيت، همانند دين زرتشتت و يهود، حجاب زنان

امري واجب به شمار مي آمده است. «جرجي زيدان»، دانشمند مسيحي در اين باره مي گويد:«اگر مقصود از حجاب، پوشانيدن تن و بدن است، اين وضع، قبل از اسلام و حتي پيش از ظهور دين مسيح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقي مانده است». مسيحيت نه تنها احكام شريعت يهود در مورد حجاب زنان را تغيير نداده و قوانين شديد آن را استمرار بخشيده است، بلكه در برخي موارد، قدم را فراتر نهاده و با تاكيد بيشتري وجوب حجاب را مطرح ساخته است، زيرا در شريعت يهود، تشكيل خانواده و ازدواج، امري مقدس محسوب مي شد و حتي در كتاب «تاريخ تمدن» آمده است كه: «ازدواج در سن بيست سالگي اجباري بود، اما از ديدگاه مسيحيت كه تجرد، مقدس شمرده شده است جاي هيچ شبهه اي باقي نخواهد ماند كه براي از بين رفتن تحريك و تهييج، اين مكتب، زنان را به رعايت پوشش كامل و دوري از آرايش و تزيين، به صورت شديدتري فراخوانده است.» در اين ارتباط، نگاهي به انجيل مي اندازيم:«...و همچنين زنان خويشتن را بيارايند به لباس مزين به حيا و پرهيز، نه به زلفها و طلا و مرواريد و رخت گرانبها* بلكه چنان كه زناني را مي شايد كه دعواي دينداري مي كند به اعمال صالحه*...»17«همچنين اي زنان، شوهران خود را اطاعت نماييد تا اگر بعضي نيز مطيع كلام نشوند، سيرت زنان ايشان را بدون كلام دريابد* چون كه سيرت طاهر و خدا ترس شما را ببينند* و شما را زينت ظاهري نباشد از بافتن موي و متحلي شدن به طلا و پوشيدن لباس* بلكه

انسانيت باطني قلبي در لباس غير فاسد روح حليم و آرام كه نزد خدا گران بهاست* زيرا بدين گونه، زنان مقدسه در سابق نيز كه متوكل به خدا بودند، خويشتن را زينت مي نمودند و شوهران خود را اطاعت مي كردند* مانند ساره كه ابراهيم را مطيع بود و او را آقا مي خواند و شما دختران او شده ايد»18 همچنين درباره وقار و امين بودن زن مي خوانيم:«و به همين گونه زنان نيز بايد با وقار باشند و نه غيبتگو؛ بلكه هوشيار و در هر امري امين»19 در روايات ما نيز چنين آمده است: حضرت عيسي فرمود: از نگاه كردن به زنان بپرهيزيد، زيرا شهوت را در قلب مي روياند و همين، براي ايجاد فتنه در شخص نگاه كننده كافي است.20 حواريون و پس از آنها پاپ ها و كاردينال هاي بزرگ كه دستورهاي ديني آنان از طرف كليسا و مذهب مسيحيت لازم الاجرا شمرده مي شد، با شدتي هرچه تمام تر زنان را به پوشش كامل و دوري از آرايش هاي جسمي فرا مي خوانده اند. دكتر «حكيم الهي» استاد دانشگاه لندن در كتاب«زن و آزادي» پس از تشريح وضعيت زن نزد اروپاييان، در مورد حكم پوشش و حجاب زن نزد مسيحيت، عقايد «كلمنت» و «ترتوليان»، (دو مرجع مسيحيت و دو اسقف بزرگ) را درباره حجاب بازگو مي كند:«زن بايد كاملا در حجاب و پوشيده باشد، الا آن كه در خانه خود باشد، زيرا فقط لباسي كه او را مي پوشاند، مي تواند از خيره شدن چشم ها به سوي او مانع گردد. زن نبايد صورت خود را عريان ارائه دهد تا ديگري

را با نگاه كردن به صورتش وادار به گناه نمايد. براي زن مؤمن عيسوي، در نظر خداوند، پسنديده نيست كه نزد بيگانگان به زيور آراسته گردد و حتي زيبايي طبيعي آن نيز بايد مخفي گردد، زيرا براي بينندگان خطرناك است»21 تصويرهايي كه از پوشاك مسيحيان و مردم اروپا انتشار يافته است، به وضوح نشان مي دهد كه حجاب در بين زنان، كاملا رعايت مي شده است. «براون و اشنايدر»، در كتاب «پوشاك اقوام مختلف»، برخي از تصاوير مربوط به زنان مسيحي را آورده اند كه نشان مي دهد همگي آنها داراي لباسي بلند و پوشش سر مي باشند. 22 حجاب در شريعت اسلام:اسلام كه آخرين آيين الهي و بالطبع كامل ترين دين است و براي هميشه و همه بشريت، از طرف خداوند عالم، نازل شده است، لباس را «هديه الهي» معرفي نموده و وجوب پوشش زنان را با تعديل و انتظام مناسبي به جامعه بشري ارزاني داشته است. از انحرافات و يا افراط و تفريط هايي كه پيرامون پوشش زنان وجود داشته است اجتناب نموده و در تشريح قانون، حد و مرزي متناسب با غرايز انساني را در نظر گرفته است. در حجاب اسلامي، سهل انگاري هاي مضر و سختگيري هاي بي مورد، وجود ندارد. حجاب اسلامي آن گونه كه غرب تبليغ مي كند، به معناي حبس زن در خانه يا پرده نشيني و دوري از شركت در مسائل اجتماعي نيست، بلكه بدين معناست كه زن در معاشرت خود با مردان بيگانه، موي سر و اندام خود را بپوشاند و به جلوه گري و خود نمايي نپردازد. با توجه به غريزه قدرتمند جنسي، احكام و

دستورهاي اسلام، تدابيري است كه خداوند براي تعديل و رام كردن و همچنين ارضاي صحيح اين غريزه، تشريح فرموده است. حجاب در قرآن كريم:در قرآن كريم، آياتي چند به طور صريح، در مورد وجوب حجاب و حد و كيفيت آن نازل شده است. در سوره نور، طي آيه مفصلي آمده است:« ... و به مردان مؤمن بگو كه چشم هاي خود را فرو پوشند و نيز دامان خويش را، كه براي ايشان پاكيزه تراست. همانا خداوند به آنچه انجام مي دهند، آگاه است. و به بانوان با ايمان بگو چشمهاي خود را فرو پوشند و عورتهاي خود را از نگاه ديگران پوشيده نگاه دارند و زينت هاي خود را جز آن مقداري كه ظاهر است، ننمايند و زينت هاي خود را آشكار نسازند، مگر براي شوهرانشان، پدرانشان، پدر شوهرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسر برادرانشان، زنان هم كيششان، كنيزانشان، مردان سفيهي كه تمايلي به زنان ندارند، و يا كودكاني كه از امور جنسي بي اطلاع اند (غيرمميز). و پاهاي خود را بر زمين نكوبند تا زينتهاي پنهانشان آشكار شود. و همگي به سوي خداوند باز گرديد، اي مؤمنان! باشد كه رستگار شويد»23 همچنين در سوره احزاب آمده است:«اي پيامبر! به همسران و دختران خويش و بانوان با ايمان بگو كه روپوش خود را برگيرند تا به عفاف و حريت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگيرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است»24 «اي زنان پيامبر! شما اگر تقوا داشته باشيد، همانند ديگران نيستيد. بنابراين، هرگز نرم و نازك با مردان، سخن مگوييد تا آن كه دلش بيمار است، به طمع افتد. بلكه متين

و نيكو سخن بگوييد و خانه را منزلگاه خويش قرار دهيد و هرگز مانند دوره جاهليت نخستين، [براي نامحرمان] آرايش و خود آرايي نكنيد و نماز را برپا داريد زكات را بپردازيد و از خدا و رسولش اطاعت نماييد»25 حجاب در روايات:پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و معصومين (عليهم السلام) علاوه بر تاكيداتي كه بر رعايت حجاب داشته اند، با ارائه دستورالعمل هايي، جامعه اسلامي را به سوي تهذيب و پاكي، رهنمون گشته اند كه در اين قسمت، برخي از آنها را نقل مي كنيم. پرهيز از پوشش بدن نما و نازك:روزي اسماء - كه خواهر زن پيامبربود-، با جامه بدن نما و نازكي به خانه پيامبر آمد. پيامبر، روي خود را از او برگرداند و فرمود: «اي اسماء، زن به حد بلوغ رسيد، نبايد جايي از بدن و اندامش ديده شود، مگر صورت و دستها»26 نهي از آرايش و استعمال عطر در خارج از خانه:پيامبر، در ضمن حديثي، نهي فرمودند از اين كه زن، براي ديگران، خود را بيارايد، و فرمود: «اگر براي غير شوهر، خود را آرايش نمود، لازم است خداوند او را با آتش بسوزاند»27 پرهيز زنان از شبيه ساختن خود به مردان:پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «خداوند، مرداني را كه شبيه زن مي شوند و زناني را كه خود را شبيه مرد قرار مي دهند، نفرين كرده است»28 امام باقر (عليه السلام) نيز، در ضمن حديثي فرمودند: «جايز نيست كه زن، خود را شبيه مرد نمايد، زيرا پيامبر، مرداني را كه مشابه زنان مي شوند و همچنين زناني را كه خود را شبيه

مردها قرار مي دهند نفرين كرده است»29 در قرآن و روايات، علاوه بر دستورهايي كه در مورد حفظ حجاب زنان آمده است، مسؤليتهايي نيز به مردان واگذار شده است كه ذيلا به آنها اشاره مي گردد: عفت نسبت به زنان مردم:پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «نسبت به زنان مردم، عفيف باشيد تا زنان شما عفيف بمانند»30 دوري از چشم چراني:از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مي فرمايد: «چشم چراني، تيري است مسموم از تيرهاي شيطان، چه بسا، نگاهي كه حسرتهاي طولاني را در پي دارد».31 در نگاه فقيهان و دانشمندان مسلمان:همان طور كه اشاره شد، حجاب، از ضروريات اسلام است و تمام فرق اسلامي، آن را واجب مي دانند، و در اين كه زنان بايد به هنگام اداي نماز و در حضور مردان بيگانه، موي سر و تمامي اندام خود را به استثناي صورت و دستها (از مچ به پايين) بپوشانند، اتفاق نظر دارند، البته شافعيان و برخي از علماي شيعه پوشاندن صورت را نيز در حضور بيگانگان، لازم شمرده اند.پايان اين نوشتار را به پرسشي از امام خميني (ره)، در مورد حجاب و حد آن، و پاسخ ايشان، كه مي تواند نشانگر نظرات دانشمندان مسلمان باشد، اختصاص مي دهيم: سوال: آيا حجاب از ضروريات اسلام است و منكر آن و كساني كه به اين دستور الهي مخصوصا در جامعه اسلامي بي اعتنايي مي كنند، چه حكمي دارند؟پاسخ: اصل حكم حجاب از ضروريات است و منكر آن، حكم منكر ضروري را دارد و منكر ضروري، محكوم به كفر است، مگر اينكه معلوم باشد كه منكر خدا يا رسول نيست.

سوال: حدود حجاب اسلامي براي بانوان چيست؟ براي اين منظور، لباس آزاد و شلوار و روسري كفايت مي كند؟ و اصولا چه كيفيتي در لباس و پوشش زن در برابر افراد نامحرم بايد رعايت شود؟پاسخ: واجب است تمام بدن زن بجز قرص صورت و دستها تا مچ، از نامحرم پوشيده شود و لباس مذكور اگر مقدار واجب را بپوشاند، مانعي ندارد، ولي پوشيدن چادر، بهتر است و از لباسهايي كه توجه نامحرم را جلب كند، بايد اجتناب شود. 32بررسي نهايي:از بررسي و مقايسه حد و كيفيت حجاب در اديان چهارگانه، استنباط مي گردد كه حجاب در اديان ديگر، نسبت به اسلام از شدت بيشتري برخوردار بوده است. به طور مثال، پوشاندن صورت، گرچه در زمان زرتشت معمول نبوده و بعد از او در ميان زرتشتيان معمول شده است، اما طبق آنچه گذشت، چادر و روبنده از اركان اخلاقي مسيحيان و يهوديان محسوب مي شده است، در حالي كه بنابر نظر اكثر فقهاي اسلامي، پوشاندن صورت واجب نيست. لزوم كناره گيري كامل از زن در حيض در دين زرتشت، محق دانستن مرد در طلاق زني كه صدايش در كوچه شنيده شده بدون پرداخت مهريه از طرف دين يهود، ركن بودن چادر و روبند و ذكر نام آن دو به طور صريح در كتاب مقدس مسيحيان و وجوب سكوت زن نزد بيگانه و در كليسا از طرف مسيحيت، بهترين گواه بر اين مطلب است. بنابراين، نه تنها اسلام واضع قانون حجاب نبوده است، بلكه در جهت جلوگيري از افراط و تفريط هايي كه در طول تاريخ در مورد حجاب به وجودآمده بود، به قانونمند كردن و تنظيم

آن همت گماشته است و آن را به صورتي متعادل، صحيح و متناسب با فطرت انساني زن و غيرتمندي مرد، ارائه نموده است.________________________________________پي نوشت ها:1.    تورات، سفر پيدايش، باب 3، آيات 8-6 و 21-20.2.    سوره اعراف، آيه 22.3.     يسنا، ص53، پندهاي 8-5، به نقل از: آموزش هاي زرتشت پيامبر ايران، رستم شهزرادي، انجمن زرتشتيان ايران، آبان 76.4.    وندي داد، ص275، بند 10.5.     سال نماي 1372، انجمن زرتشتيان تهران، ص10.6.    حجاب در اسلام، ابوالقاسم اشتهاردي، ص5.7.     تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج12، ص62.8.    همان، ص63.9.    سفر پيدايش، باب24، فقره 64 و 65، به گفته مرجع مذهبي يهودان ايران «خاخام اوريل داودي»، منشا وجوب حجاب در شريعت يهود، مستند به همين فقره است.10.    تورات، سفر تثنيه، باب 22، فقره5.11.    تورات، كتاب اشعياء نبي، باب سوم، فقره 10-8.12.    تورات، كتاب.13.    تورات ، سفر پيدايش ، باب 38 ، فقره 14 و 15.14.    تاريخ تمدن ، ويل دورانت ، ج 12 ، ص 30.15.    همان ، ص 31 .16.    ر.ك : حكمه الحجاب واداله وجوب النفاس ، ص 252.17.    انجيل ، رساله پولس به تيموناوس ، باب دوم ، فقره 918.    انجيل ، رساله پطرس رسول، باب سوم ، فقره 1- 6.19.    انجيل ، رسوله پولس به تيموناوس ، باب سوم ، فقره 11.20.    سفينه البحار ، ج 2 ، ص 596.21.    زن وآزادي ، حكيم الهي ، ص 53.22.     پوشاك اقوام مختلف ، براون و اشنايدر ، ص 11623.    سوره نور، آيه 31.24.    سوره احزاب ، آيه 59.25.    سوره احزاب، آيه 5926.    سنن ابي داود، ج2، ص383،27.    بحارالانوار، ج103، ص242.28.    همان جا.29.    همان، ص258.30.    وسايل الشيعه، ج14، ص14131.    همان،

ج14، ص138.32.    احكام بانوان، محمد وحيدي، ص37.33.    حديث زندگي/ شماره 6به نقل از كتاب حجاب در اديان الهيگردآورنده : فروزان رضايي

فرهنگ توده اي و فرهنگ عامه

خديجه شرقي

در اين نوشتار سعي شده است به برخي از تعاريفي كه ا ز فرهنگ عامه يا فرهنگ عامه پسند و فرهنگ توده اي وجود دارد اشاره گردد.آنچه از كتب مختلف استنباط شده است اين است كه مرز روشن و دقيقي ميان فرهنگ عامه و فرهنگ توده اي وجود ندارد در بعضي از كتاب ها از اصطلاح فرهنگ عامه براي نشان دادن فرهنگ عموم افراد جامعه استفاده مي شود و در بعضي ديگر از اصطلاح فرهنگ توده اي اسفاده مي گردد و هر دواصطلاح  يعني فرهنگ عامه يا پاپيولار كالچرو فرهنگ توده اي يا مس كالچر براي نشان دادن اموري كه به عموم  و توده مردم مربوط مي شوند به كار مي روند. دربرخي از  تعاريف بر نقش نظام سرمايه داري و رسانه هاي گروهي در گسترش و شكل گيري فرهنگ عامه تاكيد شده است و برخي نيز آن را در برابر نگاه ها و رويكردهاي نخبه گرايانه به فرهنگ قرار مي هند يعني آنچه كه به عده كثيري از مردم و نه نخبگان مربوط مي شود. بحث درباره فرهنگ عامه ايده جديدي نيست و ريشه در برخي از نوشته هاي پاسكال و مونتني در سده هاي شانزدهم و هفدهم دارد. بري ريچاردز در كتاب خود با عنوان روانكاوي فرهنگ عامه ، فرهنگ عامه را براي اشاره به رفتارها و تجربيات عده كثيري از افراد در يك فرهنگ ملي در نظر مي گيرد. فرهنگ توده اي:واژه اي با دلالت منفي كه براي بيان فرودستي

كالاهاي متكي بر فرهنگ سرمايه داري به مثابه تقلبي، دستكاري شده و فاقد رضايت بخشي استفاده مي شود. اين مفهوم قدرت خود را مديون تضاد آن با فرهنگ والا و يا به اصطلاح فرهنگ مردمان اصيل است(باركر،796:1387) فرهنگ عامه پسند:متون عمومي گسترده وعام . معاني و اعمالي كه مخاطبان عام توليد مي كنند. به منزله مقوله سياسي،امر عامه پسند عرصه  قدرت و مشاجره بر سر معنا است(همان).اهميت اجتماعي فرهنگ عامه  در دوره معاصر بر اساس نزديكي هويت آن با ايده فرهنگ توده اي قابل تصور است.پيدايش رسانه هاي جمعي و افزايش روند تجاري شدن فرهنگ  و اوقات فراغت منجر به مسائل ،علايق و بحث هايي شد كه هنوز هم مطرح هستند.بسط ايده فرهنگ توده اي كه از دهه هاي 1920 و 1930 به طور بارزي قابل رويت بوده است يكي از منابع تاريخي موضوع ها و ديدگاه هاي فرهنگ عامه محسوب مي شود(استريناتي،23:1384)ريموند ويليامزدرباره فرهنگ عامه مي نويسد:واژه عامه ازديدگاه مردم و نه افرادي كه در صدد به دست آوردن امتياز يا قدرت براي كنترل آنها هستند لحاظ مي شود...فرهنگ  عامه نه با مردم بلكه توسط سايرين تعريف مي شد  و هنوز مفهوم قديمي تر را با خود دارد:كارهاي پست ترمثلا ادبيات  عامه و مطبوعات عامه كه از مطبوعات حرفه اي متمايز محسوب مي شوند و كارهايي كه عمدا به قصد جلب حمايت آغاز مي شوند مانند روزنامه نگاري عاميانه كه از روزنامه نگاري دموكراتيك متمايز است يا سرگرمي عاميانه و همچنين مفهوم جديد فرهنگ عامه به عنوان فرهنگي كه مردم آن را براي خودشان خلق كرده اند با تمام اينها متفاوت است . اين

فرهنگ اغلب با فرهنگ قومي اشتباه گرفته شده  و به گذشته پيوند زده مي شود اما در عين حال يك تاكيد مدرن مهم است(همان،24)دهه هاي 1920 و 1930 در مطالعه و ارزيابي فرهنگ عامه نقاط عطف مهمي به شمار مي آيند. ظهور سينما و راديو ، توليد و مصرف توده اي فرهنگ ،ظهور فاشيسم و بلوغ دموكراسي هاي ليبرال در بعضي از جوامع غربي،همه در تعيين جهت بحث هاي فرهنگ توده اي نقش داشته اند(استريناتي25)مهم ترين ادعاي نظريه جامعه توده اي اين است كه فرايندهاي صنعتي شدن و شهري شدن عواقب مخربي دارند.(همان،27)فرهنگ توده اي همان فرهنگ عامه است كه با شيوه هاي صنعتي توليد انبوه توليد و در بازار با سود به جمعيت انبوه مصرف كننده عرضه مي شود.مي توان گفت كه اين فرهنگي تجاري است  كه در يك سطح انبوه براي بازاري وسيع توليد شده است رشد اين فرهنگ به معني آن است كه فرهنگ هايي كه پولساز نيستند و نمي توانند براي بازار انبوه توليد انبوه داشته باشند نظير هنر و فرهنگ بومي جايي براي ادامه حيات ندارند.(همان،33)مطالعات فرهنگي و فرهنگ عامه:اين ايده كه فرهنگ والا منبع ارزش ها و معناها و ايده هاي اصيل است و اين تصور كه فرهنگ توده اي مملو از چيزهاي سطحي وزودگذر و مبتذل است در مطالعات فرهنگ سراپا مردود است . بر عكس در اين جا براي نخستين بار مفهوم فرهنگ عامه و پيوند آن با روابط و مناسبات قدرت برجسته مي شود (محمدي،8:1388)فرهنگ عامه نه نشئت گرفته از عامه يا طبقه كارگر يا پاره فرهنگي اصيل تلقي مي شود و نه فرهنگي كه صرفا

توسط صنايع فرهنگ سازي سرمايه داري تحميل شده بلكه موازنه اي مبتني بر مصالحه بين اين دو امر است...به بيان ديگر فرهنگ عامه آميزه ي تناقض آميزي از نيروهاي فروتر و برتر است هم تجاري است و هم اصيل.ويژگي آن مقاومت و ادغام است و هم شامل ساختار مي شود و هم شامل كنش گري(استوري،22:1389)فرهنگ توده اي قرابت معنايي بسياري با فرهنگ عامه دارد. بدين معنا كه  از جانب منتقدان اين فرهنگ ها،يعني  فرهنگ توده اي و فرهنگ عامه ،هر دو به واسطه صنعتي شدن و شهري شدن ايجاد شدند و مبتني بر توليد انبوه بوده و فرهنگ هايي تجاري مي باشند.منتقدان فرهنگ توده اي:فرهنگ مردمي يا عوام پسند از اين اصطلاح عموما براي توصيف پديده هايي چون قطعات طنز،اكثر برنامه هاي تلويزيون و راديو،رمان هاي  فرمول وار مانند داستان هاي عاشقانه ،داستانهاي پليسي و داستان هاي تخيلي –علمي،موسيقي مردمي(راك،رپ،كانتري-وسترن و غيره)مد روز،مدهاي زودگذر و ورزش استفاده مي شود.به عبارت ديگر فرهنگ مردمي عبارت است از فرهنگي كه از طريق رسانه هاي جمعي منتقل مي شود و همچنين ساير ابعاد فرهنگ كه عموما تعداد زيادي از مردم به شكلي مستمر آنها را مصرف مي كنند (آسا برگر،149:1385)جامعه توده اي:منظوراز توده در نظريه هاي جامعه توده اي بيش از آن كه به تعداد زياد مردم مربوط شود به جدايي مفروض آنها از يكديگر و احساس انزوا و بيگانگي اشاره دارد ...از عناصر ديگر جامعه توده اي وجود نهادهاي بسيار ديوان سالارانه روزمره اي است كه افراد در آن احساس مي كنند هويت شخصي خود را از دست مي دهند...نظريه جامعه توده اي كه نظريه پردازان علوم

اجتماعي در اواخر سده نوزدهم آن را ارائه كردند ميان تحول و گذار از جامعه سنتي به جامعه مدرن از يك سو و شكل گيري جامعه توده اي از سوي ديگر پيوند برقرار مي كرد.(آسا برگر،166:1385-165)اصطلاح فرهنگ مردمي را نمي توان به سهولت تعريف كرد.برخي آن را به عنوان فرهنگ اشخاص عادي تعريف مي كنند يعني برنامه هاي تلويزيوني،فيلم هاي سينمايي،صفحات و نوارهاي موسيقي ،برنامه هاي راديويي،غذاها،مدها ،مجله ها و ساير پديده هايي كه نقش مهم در زندگي روزمره ما ايفا مي كنند. (آسابرگر،174:1385) شايد بتوان  نظريه فرهنگ توده اي را به عنوان نظريه اي در نظر گرفت كه رويكردهاي نخبه گرايانه به فرهنگ آنرا ايجاد كرده است. رويكردي نظير رويكرد آرنولد به فرهنگ كه آن را بهترين انديشه ها و گفته ها در جهان مي داند و هر چيزي جز آن را پست و بي اهميت تلقي مي كند. و اما فرهنگ عامه(poular culture) در يك نگاه همچون فرهنگ توده اي فرهنگي تحميل شده از جانب صنايع فرهنگ سازي سرمايه داري است و در نگاهي ديگر،فرهنگ عامه،فرهنگي خودجوش و فعال در نظر گرفته مي شود.همان گونه كه اشاره شد استريناتي دركتاب خود با عنوان مقدمه اي بر نظريه هاي فرهنگ عامه،تمايز چنداني ميان فرهنگ توده اي و فرهنگ عامه قائل نمي شود و در جايي از كتاب خود بيان مي كند : اهميت اجتماعي فرهنگ عامه در دوره معاصر بر اساس نزديكي هويت آن با ايده فرهنگ توده اي قابل تصور است.پيدايش رسانه هاي جمعي وافزايش روند تجاري شدن فرهنگ واوقات فراغت منجر به مسائل،علايق و بحث هايي شد كه هنوز به طور بارزي

قابل رويت بوده است(استريناتي،23:1388). و در جاي ديگري بيان مي كند:  مي توان به سادگي اذعان داشت  كه فرهنگ توده اي همان فرهنگ عامه است كه با شيوه هاي صنعتي توليد انبوه  توليد و دربازار با سود به جمعيت انبوه مصرف كننده عرضه مي شود(همان،33) .منابع:1- آسا برگر،آرتور(1385)،نقد فرهنگي، ترجمه حميرا مشيرزاده،  تهران مركز بازشناسي اسلام و ايران انتشارات باز 2-استريناتي،دومينيك(1384)،مقدمه اي بر نظريه هاي فرهنگ عامه،ترجمه ثريا پاك نظر،تهران ، گام نو3-  استوري ،جان(1389) مطالعات فرهنگي درباره فرهنگ عامه ، ترجمه حسين پاينده ، تهران آگه4- باركر،كريس(1387) مطالعات فرهنگي (نظريه و عملكرد)ترجمه مهدي فرجي و نفيسه حميدي تهران ،پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و اجتماعي 5-محمدي،جمال(1389) درباره مطالعات فرهنگي، تهران نشر چشمه

چرا مهندسي فرهنگي

؟فرامرز عظيمي

هر فرهنگي داراي الگويي مشترك براي انديشيدن است. اين الگو همچون عاملي است كه تمامي فرهنگ را استوار نگه مي دارد و به آن كليت و يكپارچگي مي بخشد. مشخصه انديشيدن، در هر فرهنگ از برداشتي كه در آن فرهنگ از واقعيت مي شود و از جهان بيني اي كه آن فرهنگ دارد، ريشه مي گيرد. تغيير در جهان بيني نه تنها تغييرات معاني فرهنگي را موجب مي شود، بلكه چيزي را در بر دارد كه تاريخدانان آن را تغيير عصر مي نامند. در درون هر فرهنگ، فقط افراد نادري هستند كه مي توانند جهان بيني آن فرهنگ و شيوه انديشيدن ناشي از آن را به وضوح تشريح كنند زيرا اكثريت در فرايند رشد به گونه اي ناخواسته در فرايند اين شيوه انديشيدن ذوب مي شوند. ظهور جهان بيني نوين به ميزان زيادي مرهون رشد آگاهي نسبت به ماهيت سيستم ها و به كار گرفتن

اين آگاهي ها در سازماندهي و مديريت اثربخشمي باشد. براي فهم انديشه اي كه در حال ظهور است لازم است كه ماهيت سيستم ها را فهم كرد. سيستم يك كل است كه حد اقل از دو جزء يا بيشتر تشكيل مي شود و داراي پنج شرطمي باشد. سيستم يك كل است كه نمي تواند بدون از دست دادن ويژگي ها و كاركرد ضروري خود به اجزائي مستقل تجزيه شود. مقدمه مهندسي فرهنگي كشور، شناحت اجزاء و عناصر و ماهيت سيستم فرهنگ در سطوح و لايه هاي مختلف فرهنگ ملي، تخصيصي، عمومي و سازماني است و اين مهم از طريق مديريت راهبردي فرهنگي كشور محقق مي گردد. اقتضاي يك مديريت راهبردي فرهنگي مناسب در كشور، آن است كه سياست هاي كلي نظام با رويكرد فرهنگي مورد تصويب قرار گيرد. بدان معنا كه اجراي اين سياست ها، بازتوليد فرهنگ و ارزش هاي متعالي نمايد. در اين صورت است كه مي توان گفت در كشور، مديريت راهبردي فرهنگي اعمال شده است. در اين نوشتار سعي شده است تا ضمن آشنا شدن با مفاهيم مهندسي فرهنگي، مختصراً به يكي از آسيب هاي پيش روي آن پرداخته شود؛مفهوم شناسي مهندسي فرهنگي:تعريف مهندسي فرهنگي و شناسايي ويژگي هاي اساسي آن نيازمند مجال گسترده اي است. اما به اختصار مي توان گفت از آنجا كه مهندسي فرهنگي يك واژه مركب است، بنابر اين مانند ساير واژه هاي تركيبي بايد ابتدا هر واژه جداگانه مورد شناسايي قرار گيرد تا از تركيب دو واژه يك مفهوم روشن به دست آيد.مفهوم مهندسي:مهندس، معرب همان اندازه در فارسي است و به معناي اندازه گيرنده، تقدير كننده، محاسب، شماره دار

و... مي باشد.(لغتنامه، دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدي، ج 14، موسسه لغتنامه دهخدا، 1377) اين واژه در واقع از همان «هندسه» كه معرب «اندازه» مي باشد گرفته شده است. هندسه را چنين تعريف كرده اند: معرب اندازه، القياس،... و في الاصطلاح هو علم يبحث فيه عن احوال المقادير من حيث التقدير و صاحب هذا العلم يسمّي مهندساً. (موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، واژه هندسه) «مهندس» واژه جديدي نيست كه متناسب با رشته هاي دانشگاهي وضع شده باشد بلكه در ادبيات كهن پارسي بارها به كار رفته است مثلاً فردوسي مي گويد:ز دينار و گوهر هزاران هزاركه آن را مهندس ندارد شمارسعدي نيز چنين سروده:قصه به هر كه مي برم فايده اي نمي دهدمشكلِ درد عشق را حل نكند مهندسيدر ديوان حافظ نيز چنين آمده:طرب سراي محنت كنون شد معموركه طاق ابروي يار منش مهندس شداگر واژه مهندسي را به «برقراري ارتباط و تعامل ميانمؤلفه هاي يك سيستم با هدف ايجاد رفتار مطلوب» تعريف كنيم؛ كاربرد اين واژه همراه با بسياري از مفاهيم مادي و غير مادي مي تواند وجاهت داشته باشد. مهم ترين اركان واژه مهندسي را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد:الف. سيستم: مهندسي در زماني معنا پيدا مي كند كه با يك سيستم مواجه باشيم. سيستم، مجموعه اي از اجزاي به هم وابسته است كه در راه رسيدن به هدف معين با يكديگر هماهنگ شده اند. سيستم، به شكل مجموعه اي يكپارچه، داراي ويژگي و توانايي هايي است كه از جمع ويژگي ها و توانايي هاي اجزاي (زير سيستم ها) آن متفاوت است.ب. نگاه جامع: مراد از نگاه جامع،

اشتمال بر همه عناصر دخيل در يك سيستم است. لازمه مهندسي داشتن نگاه جامع به همه عناصر و اجزاي سيستم مي باشد.ج. برنامه ريزي پيش از اجرا: مهم ترين ويژگي در واژه مهندسي، مقدم بودن طرح، برنامه و نرم افزار بر عمل و سخت افزار است. روشن است براي داشتن برنامه مناسب، لازم است موضوع به خوبي شناخته شود، هدف به درستي تبيين گردد،واقعيت ها و امكانات موجود شناسايي گردد و براي رسيدن به هدف طرحي درانداخته شود.د. عمل و سازماندهي: يكي از مفاهيمي كه از واژه مهندسي به ذهن انسان متبادر مي شود، اقدام و عمل يك مهندس است. مهندس كسي است كه به مقام تئوري و نظر اكتفا نمي كند و براي رسيدن به اهداف خود، دست به اقدام مي زند. مهندس علاوه بر اقدام، وظيفه مديريت و رهبري عوامل مؤثر در سيستم را نيز بر عهده دارد.مفهوم مهندسي فرهنگي:با توجه به مطالب گذشته، مفهوم مهندسي فرهنگي و اهميت آن به خوبي آشكار مي شود. از مباحث نويني كه در طول دهه اخير در سطح كشورهاي صنعتي مطرح گرديده، مهندسي فرهنگي است. (دكتر منوچهر محسني، همان، ص 107) البته اين مفهوم در غرب بسيار اخص از آن چيزي است كه در اين مقاله مورد توجه است. با توجه به بيانات مقام معظم رهبري، مهندسي فرهنگي سه وظيفه مهم يعني ارزيابي وضعيت فرهنگي موجود، تعيين فرهنگ آرماني يا همان وضعيت فرهنگي مطلوب و ارائه برنامه، ارائه طريق يا همان تعيين چگونگي رسيدن به وضعيت مطلوب را بر عهده دارد. ايشان مي فرمايند: يكي از مهم ترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور

است؛ يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسان ها و جامعه به وجود مي آيد چگونه بايد باشد، اشكالات و نواقصش چيست و چگونه بايد رفع شود، كندي ها و معارضاتش كجاست؟ (بيانات مقام معظم رهبري در ديدار اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، 8/10/83)ضرورت مهندسي فرهنگي از ديدگاه رهبر فرزانه انقلاب:رهبر معظم انقلاب اسلامي، مهندسي فرهنگي را جزء تكاليف مسئولين نظام جمهوري اسلامي مي دانند: «با توجه به اهميت حقيقتي كه نامش فرهنگ جامعه است و با توجه به اينكه اگر اين مجموعه بناي فرهنگي را مهندسي و از آن حراست و حفاظت نكنيم، عوامل گوناگون تأثيرگذار در فرهنگ، قسم نخورده اند كه چون ما كاري نمي كنيم، آنها هم كاري نكنند. نه، آنها اثر خودشان را مي گذارند و كار خودشان را مي كنند. تكليف ما به عنوان مسئولين نظام جمهوري اسلامي چيست؟ يكي ازمهم ترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور است، يعني مشخص كنيم كه... بعد مثل دست محافظي هواي اين فرهنگ را داشته باشد.» (بيانات مقام معظم رهبري، 1383)مقام معظم رهبري، مهندسي فرهنگي را در تصميمات كلان كشور، مؤثر مي دانند: «فرهنگ به عنوان جهت دهنده به تصميمات كلان كشور، حتي تصميم هاي اقتصادي، سياسي، مديريتي و يا در توليد نقش دارد. وقتي ما مي خواهيم ساختمان بسازيم و شهرسازي كنيم در واقع با اين كار داريم فرهنگي را ترويج مي كنيم يا توليد مي كنيم يا اشاعه مي دهيم.»(بيانات مقام معظم رهبري، 1381)ايشان، فرهنگ را روح تمام فعاليت

هاي جامعه مي دانند و بر مهندسي فرهنگي در تمام ابعاد آن تأكيد دارند: «فرهنگ مثل روحي است كه در كالبد همه فعاليت هاي گوناگون كشور حضور و جريان دارد. فرهنگي كه بايد در توليد، خدمات، ساختمان سازي، كشاورزي، صنعت، سياست خارجي و تصميمات امنيتي رعايت شود و حدود را معين و جهت را مشخص كند، چيست؟ اين بايد در اينجا معين شود.» (بيانات مقام معظم رهبري، 1381)حضرت آيت الله خامنه اي، رهبر معظم انقلاب اسلامي، فرهنگ را مهم ترين عامل دستيابي به آرمان اصلي ملت ايران مي دانند: «آرمان اصلي ملت ايران رسيدن به جامعه اي رشيد، موحد، پر نشاط ، پر اميد، عدالت طلب، داراي اعتماد به نفس، پركار، پيشرو، پيشرفته، داراي توكل و برخوردار از روح ايثار و گذشت است و فرهنگ، مهمترين عامل دستيابي به اين هدف والاست.» (بيانات مقام معظم رهبري، 1386)«عاملي كه يك ملت را به ركود و خمودي، يا تحرك و ايستادگي، يا صبر و حوصله يا پرخاشگري و بي حوصلگي يا اظهار ذلت در مقابل ديگران يا احساس غرور و عزت در مقابل ديگران به تحرك و فعاليت توليدي يا به بيگارگي و خمودي تحريك مي كند، فرهنگ ملي است. فرهنگ - با همين تعريف ويژه - محصول تعريف جمعي از يك جامعه است و خودش مؤثر در همه حركات و تحولات و تشكيل دهنده هويت يك جامعه است.» (بيانات مقام معظم رهبري، 1383)نسبت رسانه با مهندسي فرهنگي:با توجه به ضرورت هاي مطالعه در باره مهندسي فرهنگي و عوامل مؤثر در مسير مهندسي فرهنگي، در اين نوشتار، جايگاه رسانه صدا و سيما در مهندسي فرهنگي مطالعه و

بررسي شده است. رسانه ها ابزار و نهادهاي مؤثر در فرهنگ هر جامعه به حساب مي آيند و حوزه عمل و فعاليت آنها فرهنگ است. از اين رو مستقيم و بي واسطه با فرهنگ پيوند و ارتباط دارند. نتيجه اين ارتباط و پيوند، برقراري رابطه اي متقابل بين رسانه و فرهنگ است. رسانه ها بر بستري فعاليت مي كنند كه از فرهنگ رايج در جامعه ايجاد شده است. بنابر اين به شدت از فرهنگ رايج در جامعه اي كه در آن فعاليت مي كنند تأثير مي پذيرند؛ به گونه اي كه اساساً خارج از چارچوب هاي فرهنگي جامعه نمي توانند عمل نمايند. اما رسانه ها فقط تأثير نمي پذيرند، بلكه بر فرهنگ جامعه تأثير نيز مي گذارند. با توجه به وظايفي كه براي رسانه ها متصور است، آنها، بويژه صدا و سيما، تأثيرات قدرتمندي دارند و فرهنگ جامعه را تحت تأثير خود قرار مي دهند. با توجه به اين واقعيت بايد گفت رابطه و نسبت رسانه و فرهنگ، متقابل و دوسويه است؛ يعني اين دو ضمن آنكه از يكديگر تأثير مي پذيرند بر يكديگر تأثير نيز مي گذارند و تأثير متقابل بر يكديگر دارند. رسانه صدا و سيما تأثير گسترده و عميقي بر فرهنگ جامعه مي گذارد. از اين رو در مهندسي فرهنگي، اين رسانه جايگاه ويژه و ممتازي دارد. اين جايگاه ايجاب مي كند تا هم در طراحي و اجراي مهندسي فرهنگي به رسانه ها و بويژه صدا و سيما اهميت خاصي داده و در جهت تقويت و پشتيباني مادي و معنوي از آنها گام برداشته شود و هم رسانه ها با درك عميق از جايگاه و توان تأثيرگذاري خود در جهت تحقق اهداف «مهندسي فرهنگي» برنامه ريزي كنند

و بكوشند از تمامي فرصت ها و امكانات موجود در جامعه براي به ثمر نشستن مهندسي فرهنگي بهره برداري نمايند.خطر افراط و تفريط در مهندسي فرهنگي:يكي از آسيب هايي كه مهندسي فرهنگي را تهديد مي كند افراط يا تفريط در اين مقوله است. مقصود از افراط ، كنترل شديد و بسيار سختگيرانه نسبت به عناصر تشكيل دهنده فرهنگ و مقصود از تفريط ،رها كردن اين عوامل به حال خود مي باشد. مقام معظم رهبري در اين زمينه مي فرمايند: «مانمي خواهيم با نگاه افراطي به مقوله فرهنگ نگاه كنيم. بايستي نگاه معقول اسلامي را ملاك قرار داد.» (بيانات مقام معظم رهبري، 1381) «ما نه معتقد به ولنگاري و رهاسازي هستيم، كه به هرج و مرج خواهد انجاميد، نه معتقد به سختگيري شديد، اما معتقد به نظارت، مديريت، دقت در برنامه ريزي و شناخت درست از واقعيات هستيم.» (همان منبع)نقشه مهندسي فرهنگي كشور:براي اينكه همه دستگاه ها و كاركردهاي آنان در جهت فرهنگ مطلوب، سمت و سو بگيرد؛ نخست بايد نقشه مهندسي فرهنگي يا همان مدل فرهنگي ترسيم شود. مدل فرهنگي، روشي است كه بر مبنايي مشخص، به برنامه ريزي فرهنگي «قابليت ارزيابي، امكان تصميم گيري و قدرت كنترل و تصميم بهينه» مي دهد. تهيه اين نقشه وظيفه شوراي عالي انقلاب فرهنگي است. از سوي ديگر ضرورتي كه براي اجرايي شدن نقشه فرهنگي كشور وجود دارد؛ اعمال مديريت راهبردي فرهنگي است. مديريت راهبردي دو وظيفه عمده بر عهده دارد:1_ شاخص هاي روشن و مشخصي براي هدف فرهنگي مشخص كند2_ نرخ موجود و نرخ هدف را تعيين كند. در اين مورد مقام معظم رهبري مي فرمايند: بايد تأثير مجموعه كارهايي را

كه انجام مي دهيم مشخص كنيم و بتوانيم بسنجيم كه خروجي كارمان در مجموع نظام، در حوزه فرهنگ، چگونه است؟نكته پاياني:نويسنده بر اين اعتقاد است كه فرهنگ، روح حاكم در جامعه است و بايد جهت گيري هاي اصلي در تمام فعاليت ها بر اساس فرهنگ آن جامعه شكل گيرد.در نظام جمهوري اسلامي ايران نيز كه با انقلابي شكوهمند روي كار آمده است، بايد ادبيات انقلاب را در مهندسي فرهنگي مد نظر قرار داد و اميد، شجاعت، آرمان خواهي، همبستگي ملي پيوستگي با نظام اسلامي را در مهندسي فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران تقويت كرد. به اعتقاد نويسنده، مهندسي فرهنگي، يعني به كارگيري همه عناصر در رسيدن به اهداف فرهنگي جامعه كه آرمان هاي اصلي يك ملت را رقم مي زند و در مورد ملت مسلمان ايران، اگر بخواهيم مهندسي فرهنگي اجرا شود، بايد فرهنگ جامعه را در همه عرصه ها تقويت كنيم و روح قرآني را در اين مسائل حاكم سازيم.رسالت

نگاهي به فرهنگ كشور فرانسه

تحقيق و گردآوري: جلال رباني فرهنگ و زبان از ديرباز نقشي كليدي در سرشت مردم فرانسه داشته اند، به طوري كه دولت اين كشور زودتر از ديگر دولت ها به اهميت آنها براي قدرت سياسي پي برده است.  زبان فرانسه كه از تغيير شكل تدريجي زبان لاتين در«گل» به وجود آمده است از قرن سيزدهم ميلادي اهميت پيدا كرد و در حدود سال 1800 به اوج  عظمت خود رسيد. در اكثر كشور هاي جهان فرانسه پس از انگليسي مقام دوم را داراست.

فرانسهنام رسمي : جمهوري فرانسه سرود ملي : لا مارسه يز (ساخته سال ١٧٩٢ توسط روژه دو ليل) شعار : آزادي، برابري، برادري پرچم : آبي،

سفيد، قرمز پول رايج : يورو، از اين واحد پولي از ماه ژانويه ٢٠٠٢ در كشورهاي منطقه يورو (كشورهاي اتحاديه اروپايي به غير از بريتانيا، دانمارك و سوئد) استفاده مي شود. پايتخت: پاريسپاريس؛ پايتخت فرانسه است و به خاطر زيبايي اش به آن لقب عروس شهرها يا شهر روشنايي ها را داده اند. مكاني براي لذت بردن از غذاهاي خوب، هنرهاي عالي و بناهاي باشكوه. همچنين براي نشستن و لذت بردن از زندگي در كافه هاي كنار خيابان نيز مكان مناسبي مي باشد. براي صدها سال، هنرمندان و نويسندگان پاريس را ستوده اند و بسياري از آنها براي زندگي به آنجا مهاجرت كرده اند. جهانگردان نيز اين شهر را مي پسندند. پاريس مركز مد، سليقه و همچنين مركز صنعت، تجارت و بازرگاني فرانسه است.مساحت كشور فرانسه:٥٥٠٠٠٠ كيلومتر مربع وسيع ترين كشور اروپاي باختري است ( نزديك يك پنجم مساحت اتحاديه اروپا) و منطقه دريايي وسيعي را در اختيار دارد(منطقه اقتصادي كه در ١١ ميليون متر مربع گسترده شده است). سطح فرانسه شبيه به يك شش ضلعي است.فرانسه اروپايي به ٢٢ ناحيه تقسيم شده است و ٩٦ دپارتمان دارد كه به نظم الفبايي شماره گذاري شده اند.به اين تعداد دپارتمانهاي ماوراي درياها DOM شامل گوادلوپ، مارتينيك، گويان و لارئونيون مي شوند و چهار سرزمين ماوراي درياها TOM شامل پلي نزي فرانسوي، كالدونياي نو، واليس و فوتونا، زمينهاي جنوبي و قطب جنوب فرانسوي و مناطق كلكتيوي داراي جايگاه خاص يعني مايوت و سن پي ير و ميكلون افزوده مي شوند.كشورهاي هم مرز: بلژيك، لوگامبورگ، آلمان، سوييس، ايتاليا، اسپانيا، موناكو و آندورا، بريتانيا از طريق تونل زير مانش يا قايق ارتفاعاتوضعيت جغرافيايي فرانسه يكي از متنوع

ترين وضعيت در اروپا است : دشتها، كوهستانهاي قديمي، سلسله جبال كوههاي مرتفع، جلگه هها، ساحلهاي اقيانوسي و مديترانه اي.دشتها : دو سوم مساحت كل رشته كوههاي اصلي: آلپ كه قله آن مون بلان بلند ترين قله اروپاي باختري ٤٨٠٧ متر ارتفاع دارد( پيرنه، ژورا، آردن، رشته كوه مركزي وله وژ)ساحلهاي مرزي : سواحل مرزي فرانسه را به چهار دريا متصل مي كنند (درياي شمال، درياي مانش، اقيانوس اطلس و درياي مديترانه) فرانسه داراي ٥٥٠٠ كيلومتر ساحل مرزي است. آب و هوا فرانسه از آب و هوايي معتدل و چهار فصل برخوردار است كه بر حسب نواحي كمي متفاوتند: برتاني و نورماندي : آب و هواي اقيانوسي مرطوب ( زمستان ملايم ٧ درجه و تابستان خنك ١٦ درجه) اكيتن : آب و هواي اقيانوسي و مديترانه اي( زمستان ٥ درجه و تابستان ٢٢ درجه با بارانهاي فراوان در بهار) شرق و شمال غرب : آب و هواي نيمه قاره اي (زمستان سرد و برفي: ١ درجه و تابستان گرم و توفاني : ٢٠ درجه) جنوب : آب و هواي مديترانه يي ( زمستان ملايم ٦ درجه و تابستان گرم: ٢٠درجه) ويژگي آب و هوا در مناطق كوهستاني زمستان طولاني و برفي و تابستاني گرم و توفاني با تفاوتهاي بزرگ بسته به دامنه ها و عوامل ريز آب و هوايي است. محيط زيستمناطق كشاورزي و جنگل ٤٨ ميليون هكتار يعني ٨٢ درصد فرانسه اروپايي را مي پوشاند. پوشش جنگلي به تنهايي ٢٧ درصد كشور را در بر مي گيرد و بعد از سوئد و فنلاند سومين پوشش را در اتحاديه اروپا تشكيل مي دهد. در حالي كه

١٣٦ نوع درخت در فرانسه شناخته شده است كه در يك كشور اروپايي امري استثنايي محسوب مي شود. تعداد حيوانات بزرگ جنگلي نيز افزايش يافته است: تعداد گوزن در ٢٠ سال دو برابر و تعداد آهو سه برابر شده است. براي حفظ و ارتقاي ميراث طبيعي فرانسه، دولت ٦ پارك ملي، ١٢٨ ذخيره طبيعي، ٤٣٠ منطقه حفاظت شده طبيعي و ٢٩٩ پايگاه حفاظت شده ساحلي ايجاد كرده است. به اين تعداد بايد ٢٩ پارك طبيعي ناحيه يي را با وسعت ٧ درصد كشور فرانسه افزود.١١/٢٢ ميليارد يورو براي حفاظت محيط زيست به عبارتي ٣٨٠ يورو به ازاي هر نفر هزينه مي شود. مديريت آبها و فاضلابها سه چهارم اين هزينه كل را تشكيل مي دهد.جمعيت در پايان سرشماري مارس ١٩٩٩، فرانسه اروپايي و ماورا درياها در اول ژانويه ٢٠٠٠، ٤/٦٠ ميليون نفر جمعيت داشته است. از اين ميان ٤ ميليون خارجي بوده اند كه ٥/١ ميليون نفر توابع كشورهاي اتحاديه اروپا بوده اند. جمعيت فرانسه ١٦ درصد جمعيت اتحاديه اروپا است.تراكم جمعيت : ١٠٧ نفر در كيلومتر مربع كشور فرانسه داراي ٥٢ منطقه شهري با بيش از ١٥٠٠٠٠نفر جمعيت است كه ٣٠ ميليون نفر را در خود جاي داده است.پرجمعيت ترين شهر ها عبارتند از: پاريس ٨/١٠ ميليون ليون ٦/١ ميليون مارسي و اكس آن پرووانس ١/١ ميليون ليل ١/١ ميليون تولوز ٩/٠ ميليونفرانسه ٢٦ ميليون نفر فعال (نزديك به نيمي از جمعيت كل) دارد. در اين مقوله، حدود ٥/١٩ ميليون حقوق بگير و ٤/٢ ميليون نفر متقاضي شغل يا ده درصد جمعيت فعال را مي توان محاسبه نمود. (ژانويه ٢٠٠٠)نرخ فعاليت به ٦٢ درصد

براي آقايان و ٤٨ درصد براي خانمها مي رسد.اقتصاد فرانسه بر حسب توليد ناخالص داخلي چهارمين اقتصاد جهاني است. فرانسه كه مازاد تجاري آن ٩/١٨ ميليارد يورو در سال ١٩٩٩ بوده است جايگاه چهارمين صادر كننده وسايل (اساساً تجهيزات)در جهان و دومين در زمينه خدمات و كشاورزي (به ويژه غلات و توليدات خوراكي كشاورزي) را اشغال مي نمايد. فرانسه اولين توليد كننده و صادركننده كشاورزي اروپا است.  اقتصاد فرانسه (تاريخ ثبت: 25 آبان 1390 ساعت)آيا فرانسه از بحران بدهي هاي منطقه يورو مصون مي ماند؟ شوراي مطالعاتي در ليسبون و بانك آلماني، برنبرگ در گزارشهاي جداگانه اي نسبت به اين مصونيت ابزار ترديد كردند. با نگاهي به آمار و ارقام دليل اين ترديدها مشخص مي شود. به گزارش سايت طلا به نقل از خبرگزاري يورو نيوز رشد اقتصادي فرانسه از منفي 0.1 درصد در سه ماهه دوم سال ميلادي جاري به 0.4 درصد در سه ماهه سوم افزايش يافت. كارشناسان معتقدند اقتصاد فرانسه اين سرعت گرفتن روند رشد در سه ماهه سوم را مديون رشد 0.3 درصدي تمايل مصرف كنندگان به هزينه كردن است، چرا كه سرمايه گذاري شركتهاي فرانسوي در اين سه ماهه افت 0.3 درصدي داشته است. ماتيو پلان، اقتصاددان مي گويد:” كاهش سرمايه گذاري در آينده باعث كاهش فرصتهاي شغلي مي شود. آمار و ارقام نشان مي دهد كه احتمال آن وجود دارد كه در سه ماهه پاياني سال اقتصاد فرانسه در معرض خطر ركود قرار بگيرد. فرانسه به يك الگوي بهبود اقتصادي نياز دارد.” بدهي فرانسه 81.7 درصد توليد ناخالص داخلي و كسري بودجه آن هفت درصد توليد ناخالص داخلي اش

است، اما بيم آن مي رود كه هزينه هاي كمك به بانك ها و ديگر اعضاي منطقه يورو كسري بودجه فرانسه را بيش از حد افزايش دهد. بانكهاي فرانسه نه تنها بيشترين سرمايه گذاري را در يونان كرده اند بلكه بيش از دو تريليون يورو هم در بدهي هاي ايتاليا كه در قالب اوراق قرضه دولتي عرضه شده اند سرمايه گذاري كرده اند.بخشهاي صنعتي ساختمان و كارهاي عمومي، صنعت خوراكي كشاورزي ، صنعت شيمي، صنعت داروسازي، صنعت خودروسازي، تبديل مواد، مخابرات و فناوري اطلاعات و ارتباطات، پژوهش و توسعه پيشرفته ترين صنايع فرانسه هستند و در اين ميان نبايد صنايع مد و لوكس ( عطر شانل شماره ٥ به تنهايي ٥ درصد بازار جهاني را داراست) و صنعت توريسم را فراموش كرد. با ٧٥ ميليون توريست در سال فرانسه اولين مقصد توريستها در جهان محسوب مي شود.دولت فرانسه در تمام خدمات عمومي سلامت، آموزش، فرهنگ، پژوهش، انرژي حضور دارد و شركتهاي دولتي نسبتاً مهم در تسهيل زندگي روزمره دخيلند نظير الكتريسيته و گاز فرانسه، شركت ملي راه آهن، شركت حمل و نقل پاريس، اير فرانس، پست، فرانس تلويزيون، ... حدود ٣٠ درصد جمعيت فعال بخش دولتي را شاغلند.آموزش آموزش در فرانسه اجباري، لائيك و تا سال ١٦ سالگي رايگان است.در سال تحصيلي ١٩٩٩-٢٠٠٠، هزينه هاي آموزشي بالغ بر ٦٥/٩٦ ميليارد يورو يا ٧ در صد توليد ناخالص داخلي و ٣٧ درصد بودجه دولت مي شود.هزينه آموزش مبلغي معادل ٢٢/١٥٧٠ يورو براي هر نفر مي گردد.مقاطع پيش دبستاني، دبستاني و دبيرستاني:١٢٣٠٠٠٠٠ شاگرد – ٨٤٣٠٠٠ مدرس ٧١٢٠٠ مدرسه و دبيرستان نرخ مدرس / شاگرد : ١ مدرس براي هر

١٦ شاگردآموزش عالي: ٢١١٩٠٠٠ دانشجو – ٧٨٨٠٥ استاد ٩٠ دانشگاه، ٣٦٠٠موسسه آموزش عالي تحصيل در فرانسه تحصيلات پيش دانشگاهيدر كشور فرانسه آموزش كودكان با دوره آمادگي از 5 سالگي آغاز مي شود. تحصيلات دوره ابتدايي نيز از 6 سالگي شروع مي شود و پنج سال به طول مي انجامد. سپس كليه دانش آموزان به يك دوره چهار ساله اجباري وارد مي شوند. بعد از آن دوره تحصيلات متوسطه عمومي را آغاز مي كنند و به مدت سه سال ادامه مي دهند. مجموع تحصيلات پيش دانشگاهي در فرانسه 12 سال است كه سبب اخذ مدرك ديپلم دبيرستان (Bac. Baccalaureat )مي شود.تحصيلات دانشگاهيتحصيلات دانشگاهي در فرانسه در دانشگاه ها، مدارس عالي مهندسي و موسسه هاي هنرهاي زيبا امكان پذير است. كساني مي توانند به دانشگاه ها و موسسات فوق راه يابند كه ديپلم دبيرستان(Bac. Baccalaureat )را گرفته باشند. براي ورود به مراكز آموزش عالي دولتي ديگري مانند مدارس عالي دولتي (Ecole Nationale) و موسسه هايي كه براي تربيت نيروهاي متخصص تاسيس شده اند، از داوطلبان امتحان تخصصي مي گيرند. در فرانسه شرط ورود به دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي براي خارجيان قبولي در امتحان ورودي سراسري زبان است.دوره هاي تحصيليتحصيلات دانشگاهي در فرانسه سه دوره مجزا دارد. دوره اول كه شامل مقدمات علوم است، دوره دوم كه تكميل دوره هاي علمي است و دوره سوم شامل دوره هاي پژوهش هاي پيشرفته است.1.    دوره اول تحصيلات دانشگاهي (سيكل اول):2.     دانشجو با گذراندن يك دوره 2 تا 3 ساله موفق به گرفتن مدارك زير مي شود:3.     (Diplôme d΄ Etudes Universitaires Générales (DEUG4.    يا گواهينامه تكنيسين عالي5.     (Brevet de

Technicien Supérieur (BTS6.    يا ديپلم موسسه هاي فن آوري دانشگاهي7.    D. U. T. Diplôme Universitaires de Technologie 8.    دوره دوم تحصيلات دانشگاهي (سيكل دوم):9.     سيكل دوم تحصيلات به دو بخش تقسيم مي شود:10.     مدرك Licence با يكسال تحصيل بعد از Licence.11.     مدارك Maîtrise با يكسال تحصيل بعد از Licence.12.     مجموع طول دوره اول و دوم چهار سال است.13.     مدارك Diplôme d΄ Ingéniuer و Diplôme d΄ Etudes Supérieures با 5 سال تحصيل بعد از ديپلم دبيرستان اعطا مي شوند. 14.    دوره سوم تحصيلات دانشگاهي (سيكل سوم):15.     Diplôme d΄ Etudes Approfondies- دوازده تا هيجده ماه تحصيل بهد از دوره Maîtrise كه شامل دو مرحله درس و پژوهش است.16.     - ديپلم معماري DPLG، ديپلم DESS و Magistére،17.    - مدرك Doctorat 3 تا 4 سال پژوهش بعد از دوره DEA،18.    دكتراي سيكل سوم Docteur de 3éme cycle پيش از 1984 ميلادي با شرط ورود DEA اعطا مي شود. ليست مدارك مورد نياز جهت درخواست پذيرش تحصيليداوطلبان تحصيل دردوره هاي كارشناسي، كارشناسي ارشد و Ph.D. در زمان درخواست بايد مدارك ذيل را فراهم نمايند.- در مقطع كارشناسي1.    ارايه ريز نمرات دوره دبيرستان و پيش دانشگاهي بهمراه ترجمه آنها. 2.    ارايه يكي از مدارك زبان ( DALF, TEF, TCF ) 3.    ارايه ( CV (Curriculum Vitae 4.    ارايه دلايل يا انگيزه هاي انتخاب دانشگاه هاي فرانسه جهت تحصيل ( Motivation Letter ) 5.    ارايه 4 قطعه عكس رنگي4×6. - درمقطع كارشناسي ارشد1.    ارايه ريز نمرات دوره كارشناسي( ليسانس) بهمراه ترجمه آن. 2.     تهيه 3 توصيه نامه از اساتيد دانشگاه . 3.     ارايه يكي از مدارك زبان فرانسه(DALF, TEF, TCF ) و

يا مدرك زبان انگليسي IELTS و يا TOEFL كه البته ارايه مدارك فوق جهت تحصيل در دوره كارشناسي ارشد ضروري نيست اما وجود چنين مداركي به روند اخذ پذيرش كمك خواهد نمود. 4.     ارايه  ( CV  ( Curriculum Vitae 5.     ارايه دلايل يا انگيزه هاي انتخاب دانشگاه هاي فرانسه جهت تحصيل ( Motivation Letter ) 6.     ارايه 4 قطعه عكس رنگي4×6. - درمقطع Ph.D.1.    ارايه ريز نمرات دوره كارشناسي و كارشناسي ارشد بهمراه ترجمه آنها. 2.    ارايه كليه مدارك ذكر شده در شماره هاي 2، 3، 4، 5، و 6 مقطع كارشناسي ارشد. مراحل اخذ پذيرش تحصيلي در فرانسهمرحله اول: ارسال مدارك تحصيلي به دانشگاه ها (از تاريخ 1 Feb تا 15 June ). مرحله دوم: بررسي مدارك تحصيلي توسط دانشگاه ها (از تاريخ 15 June تا 15 July ). مر حله سوم: صدور پذيرشهاي تحصيلي توسط دانشگاه ها (از 15 July تا 30 July ).نحوه ارزشيابي مدارك تحصيلي توسط وزارت علوم ايران1.    كليه مدارك دو يا سه سال تخصيل مانند D. U. T. و B. T. S. و DEUG و Licence،" كارداني" ارزشيابي مي شود. 2.    مدارك Maîtrise و DESA و Diplôme d΄ Ingéniuer با 4 سال تحصيل "كارشناسي" ارزشيابي مي شود. 3.    مدارك DESS و DEA بعد از Maîtrise" كارشناسي ارشد" ارزشيابي مي شود. 4.    DPLG و Diplôme d΄ Ingéniuer و Magistére بعد از ديپلم دبيرستان و يا 5 سال تحصيل همراه با پايان نامه، "كارشناسي ارشد پيوسته" ارزشيابي مي شود. 5.    مدارك دكتراي دولتي و دكتراي نظام جديد و مدرك Docteur d΄ Ingénieur به شرط داشتن كارشناسي ارشد، "دكترا" ارزشيابي مي شود.

6.    مدارك دكتراي سيكل سوم و Docteur d΄ Etat قبل از نظام جديد، به شرط داشتن مدرك كارشناسي ارشد، دكترا ارزشيابي مي شود. 7.    مدرك Docteur Universitaire و كليه مدارك دانشگاهي كه به صورت مكاتبه اي، ترددي و غير حضوري گرفته شود ارزيابي نمي شود. فرانسه با بيش از 170000 دانشجوي غيرفرانسوي و بيش از 3000 موسسه آموزشي رايگان يكي از اولين انتخاب هاي دانشجويان خارجي است( سه شنبه 29 نوامبر 2005)همه فكر مي كنند، اولين شرط تحصيل در فرانسه داشتن پول است، اما كساني كه سال ها است در اين كشور درس مي خوانند، معتقدند دانستن زبان فرانسه مهمترين نياز براي تحصيل در اين كشور است.چرا كه فرانسوي ها به ندرت حاضر مي شوند با شما به زباني غير از فرانسه صحبت كنند و سفارت فرانسه هم مدت ها است به كسي كه زبان فرانسه نداند، ويزاي تحصيلي نمي دهد. به گفته «امير حسابدار»، كه در حال حاضر در فرانسه مشغول به تحصيل است، تمامي دانشگاه هاي فرانسه از دانشجويان متقاضي از كشورهاي غيرفرانسوي زبان مدرك DELF را طلب مي كنند. مدرك DELF و بدنبال آن DALF دو مدركي هستند كه توسط وزارت امور خارجه فرانسه به افرادي كه امتحانات مربوط به اين مدارك را با موفقيت پشت سر بگذرانند اعطا مي شود.اين مدارك پس از موفقيت در مجموعه اي از امتحانات اعطا مي شود كه اين آزمون ها در كشور ما به وسيله كانون زبان ايران ( به نمايندگي از سرويس فرهنگي سفارت فرانسه ) سالي دوبار در اواخر بهار و پاييز هر سال برگزار مي شود و هزينه آن نيز به نسبت امتحان تافل ارزان تر است. بعد از يادگيري زبان اولين قدم براي وارد شدن به دانشگاه هاي فرانسه

درخواست پذيرش است. سفارت فرانسه در ايران، ويزاي مورد نياز دانشجويان را «ويزاي اقامت درازمدت» اعلام كرده است. افراد مشمول اين ويزا دانشجوياني هستند كه بيش از 3 ماه در فرانسه اقامت خواهند كرد و با توجه به نوع ويزايشان مي توانند كارت اقامت موقت يكساله و احتمالاً قابل تمديد بگيرند. براي دريافت اين ويزا پس از تحويل تقاضا حدوداً دو ماه بايد منتظر بمانيد و مدارك لازم هنگام دريافت رواديد نيز عبارتند از: «گواهي پذيرش يا ثبت نام دريك مؤسسه آموزش عالي دولتي يا خصوصي مورد تأييد دولت فرانسه يا فراخوان به كنكور»، «مدارك تحصيلي ايراني همراه با ترجمه آن ها كه به تأييد مترجم رسمي مورد قبول سفارت رسيده باشد.»، « بورس دولت فرانسه، يا دولت ايران يا هر نهاد ديگر» در صورت نداشتن بورس نيز بايد اسناد منابع مالي شخصي براي تأمين هزينه زندگي تا سقف 500 يورو در ماه يا اسناد هويت و دفترچه حساب پس انداز شخص ذيربط يا متكفل فرد متقاضي در ايران يا فرانسه ارائه شود.»، «شرح حال مختصر به زبان فرانسه يا انگليسي». براي گرفتن پذيرش هم اگر مي خواهيد با مدرك ديپلم پذيرش بگيريد، بنا به تجربيات نويسنده وبلاگ «يكي از پاريس دوازدهم» كه در حال تحصيل در فرانسه است، بايد در يك امتحان ورودي كه فقط براي سنجش سطح زبان است شركت كنيد. دانشگاه هاي فرانسه و بخش فرهنگي سفارت فرانسه در ايران هر سال از اول ماه دسامبر تا 15 ژانويه شروع به توزيع پرونده هايي مي كنند كه شامل رشته ها و دانشگاه هاي فرانسه است. بعد از انتخاب رشته و دانشگاه بايد پرونده را به سفارت برگردانيد و تاريخ دقيق امتحان را كه

معمولا اواخر فوريه است، دريافت كنيد.» اين امتحان از دو بخش شنيداري كه معمولا يك مصاحبه واقعي يا يك گزارش است و بخش نوشتاري شامل درك متوني از روزنامه هاي فرانسه مانند فيگارو و لوموند تشكيل مي شود و بخش بعدي آن هم نوشتن يك انشا است. نتيجه اين امتحان بين ماه هاي مارس تا ژوئن اعلام مي شود و اگر جزو پذيرفته شدگان باشيد بايد براي مرحله بعدي كار كه فراهم كردن يك زندگي دانشجويي در فرانسه است، دست به كار شويد. اگر هم مي خواهيد تحصيلات خود را در مقاطع ليسانس به بالا ادامه دهيد، بايد با دانشگاه مورد نظرتان مكاتبه كنيد و شخصا از آنها تقاضاي پذيرش كنيد و بعد از گرفتن پذيرش در صورت قبولي در مصاحبه اي كه با حضور مسئول امور تحصيلي سفارت، رايزن فرهنگي و چند نفر ديگر در محل سفارت فرانسه انجام مي شود، به سراغ بستن چمدانتان برويد. مدرك ليسانس در فرانسه 3 ساله و مدرك فوق ليسانس يك تا دو ساله اخذ مي شود. بنابراين براي كشورهايي مانند ايران كه مدت زمان اخذ ليسانس در آنها 4 سال است، مدرك ليسانس اين كشورها بنا به تائيد وزارت آمورش عالي فرانسه برابر با فوق ليسانس فرانسه است و فارغ التحصيلان مقطع ليسانس در ايران مي توانند در مرحله بالاتر از فوق ليسانس در فرانسه ادامه تحصيل دهند. در نظام آموزش عالي فرانسه تحصيل در مرحله بالاتر از ليسانس با توجه به هدف دانشجو به دوبخش تقسيم مي شود: مدرك DESS براي افرادي كه قصد ورود به بازار كار را دارند و مدرك DEA براي افرادي كه قصد ادامه تحصيل و اخذ مدرك دكترا را دارند. بنا به تجربه امير

حسابدار، براي شروع مراحل پذيرش و دريافت پرونده ثبت نامي كه هرساله از اواخر ژانويه و اوايل فوريه آغاز مي شود، ابتدا بايد به سايت اينترنتي هر دانشگاه مراجعه كنيد و بعد از يافتن رشته مورد نظر خودتان و نحوه ثبت نام و همچنين شرايط تشكيل پرونده ثبت نام ودريافت پرونده، فرم تكميل شده آن به همراه درخواست ثبت نام را براي دانشگاه پست كنيد. بيشتر دانشگاه هاي فرانسه رايگان هستند و تنها مبلغ مختصري بابت ثبت نام از شما دريافت مي شود كه با توجه به رشته تحصيلي و نوع پوشش تامين اجتماعي كه در هنگام ثبت نام انتخاب مي كنيد از 100 تا 700 يورو در نوسان است. اما از ابتدا حداقل مبلغ پنج ميليون تومان بودجه بايد براي اين كار در نظر گرفته شود، چرا كه گذشته از هزينه هاي اقدام به پذيرش كه شامل: ترجمه مدارك تائيد مدارك ترجمه شده توسط سفارت فرستادن تمبر بين المللي براي دانشگاه بابت هزينه تشكيل پرونده ثبت نام ويزا و بليط هواپيما است، سرويس فرهنگي سفارت نيز در مرحله قبل از صدور ويزا براي اطمينان از استطاعت مالي متقاضي دفترچه حساب پس انداز بانكي به نام شما و به مبلغ سه و نيم تا چهار ميليون تومان ( معادل ريالي 4000 يورو) طلب مي كند. نكته مهمي هم كه بايد به آن توجه داشته باشيد،در نظر گرفتن تقويم تحصيلي دانشگاه هاي فرانسه است.مقصد مورد نظر شما هرجا باشد بايد از يك سال قبل مقدمات اقامت تحصيلي خود را فراهم كنيد. در فرانسه سال تحصيلي از ماه سپتامبر تا ماه مه ادامه دارد و زمان امتحانات در ماه فوريه و ژوئن است. يك دوره امتحان تجديدي نيز در ماه سپتامبر براي دانشگاه ها در

نظر گرفته شده است. براي شروع سال تحصيلي در ماه سپتامبر، تماس اوليه بايد در اولين فرصت سال انجام شود تا دانشجو پرونده درخواستي موسسه را تكميل كند و آن را در بهار (غالباً 30 آوريل را براي آخرين مهلت در نظر مي گيرند) براي موسسه ارسال كند. تصميم گيري موسسات براي آموزش هاي آكادميك در مورد يك يا چند نيم سال تحصيلي بين 15 ژوئن تا 15 سپتامبر انجام مي شود و جلسه كميسيون گزينش براي سطوح قبل از ليسانس و ليسانس در ماه ژوئن برگزار مي شوند. بعد از گرفتن پذيرش و ويزا مهمترين مسئله فراهم كردن امكانات اقامت در فرانسه است. با اينكه فرانسه در زمره ده پايتخت گران جهان رده بندي شده است اما با توجه به تسهيلاتي همچون رستوران دانشجويي، خوابگاه دانشجويي، تخفيف هاي ويژه براي حمل و نقل، سينما، ورزش، كتابخانه و البته رايگان بودن دانشگاه ها دانشجويان وضعيت بهتري نسبت به ساير مهاجران دارند. به گزارش پايگاه اينترنتي سفارت فرانسه در ايران، با در نظر گرفتن تخفيف مربوط به دانشجويان، متوسط بودجه ماهانه مورد نياز در پاريس 1100 يورو و در شهرستان ها 800 يورو است. به عنوان مثال اجاره ماهانه خوابگاه هاي دانشجويي خصوصي 600 يورو در ماه است، اقامت نزد خانواده بين 400 تا 600 يورو در ماه هزينه دارد و اجاره سوئيت مبله بين 600 تا 800 يورو مي شود. بابت هزينه تغذيه نيز به صورت رسمي بايد در حدود 200 يورو پرداخت كنيد.اما اگر به رستوران ها يا كافه تريا هاي دانشجويي كه يكي از موارد سنتي زندگي دانشجويي فرانسوي هستند، برويد مي توانيد با نشان دادن كارت دانشجويي از نخفيف ويژه اين رستوران ها استفاده كنيد. در فرانسه

450 رستوران به شكل كلاسيك و همان تعداد رستوران وابسته در بخش هاي دور از مراكز دانشگاهي وجود دارند و غذاي كامل و مناسب را به قيمت 40/2 يورو ارائه مي كنند. براي اياب و ذهاب هم اگر از مترو و وسائل نقليه عمومي استفاده كنيد ،بايد 45 يورو در ماه پرداخت كنيد و همان قدر هم براي لوازم درسي هزينه كنيد كه با احتساب حق اشتراك تلفن( 49/10 يورو )، حق اشتراك برق( 20/4 يورو) و حق اشتراك گاز( 2 يورو) و ميزان استفاده از آنها، هزينه بيمه سلامتي (42 يورو) و البته هزينه 100 يورويي كه براي اوقات فراغتتان صرف مي كنيد، مجموع هزينه ماهانه شما در حدود 1050 يورو مي شود.دين به دنبال جدايي كليسا از دولت در سال ١٩٠٥، جمهوري فرانسه اكنون دولتي لائيك است. همه اديان در فرانسه حضور دارند و مساله يي فردي محسوب مي شوند. طبقات سه گانه ي روحانيون، نجبا و دهقانان در آستانه انقلاب فرانسهجغرافياي فرانسه در سال 1789 ميلادي تقريبا با امروز تفاوتي نداشت. حكومت فرانسه استبدادي و متمركز بود و تمام قدرت در اختيار شاه قرار داشت. ملت فرانسه در اين زمان به سه دسته تقسيم مي شد. اين سه طبقه روحانيون، نجبا و توده مردم بودند. جمعيت فرانسه در آن موقع تقريبا 25 ميليون نفر بود. طبقات روحانيون و نجبا و توانگران در حدود يك ميليون نفر و مابقي، توده اصلي ملت ياطبقه سوم بود كه از كارگران و زارعين بينوا تشكيل مي شدند. روحانيون كه به حكم دين و كليسا طبقه اول مملكت محسوب مي شدند داراي تشكيلات مرتب و منظم بودند و هميشه دو نفر

از آنها در حضور شاه حاضر مي شدند تا از منافع اين طبقه دفاع كنند. نگاهي به پيشينه لائيسيته در فرانسهLa laïcité en Franceتا پيش از انقلاب كبير، مسيحيت كاتوليك به مدت 10قرن (از سال 987تا سال 1789م) مذهب رسمي فرانسه بود و كليسا با اقتداري قابل توجه به عنوان يكي از منابع قدرت و همچنين متولي امور مذهبي و اعتقادي مردم، نقش مهمي در صحنه سياسي و اجتماعي فرانسه ايفا مي كرد. به دنبال انقلاب مردمي و فراگير در سال 1789م، تغييرات اساسي در فرانسه ايجاد شد كه اساس سنتي روابط حاكم در جامعه و به ويژه روابط دولت و روحانيون مسيحي را دگرگون كرد. برپايه شعارهاي انقلابيون فرانسه «آزادي، برابري و مساوات»، اعطاي امتيازات ويژه به كليسا و روحانيون كاتوليك قابل توجيه و تفسير نبود.ازنقطه نظر سياسي نيز واكنش بسيار تند واتيكان و همچنين ساير دولت هاي اروپايي كه خود را مذهبي قلمداد مي كردند نسبت به انقلاب فرانسه، به جدايي هرچه بيشتر اين كشور با نظام هاي سنتي سياسي و مذهبي اروپا انجاميدانستيتو كاتوليك پاريسInstitute Catholique de Parisموسسه كاتوليك پاريس(ICP) در سال 1875 با نام دانشگاه كاتوليك پاريس توسط عاليجناب موريس دولس (Maurice d'Hulst) بنيان گذاشته شد. اين موسسه يك مركز آموزش عالي و غيردولتي است كه چندين دانشكده را دربرمي گيرد. اين انستيتو شامل مدارس عالي تخصصي در حوزه الهيات و علوم ديني، ادبيات، زبان و علوم انساني و بالاخره، علوم و فنون مهندسي است. رياست فعلي آن را پي ير كانهPierre Cahné برعهده دارد. اين موسسه در منطقه ششم پاريس در خيابان اَسَس قرار داردفرهنگ در سال ٢٠٠٠، وزارت فرهنگ

بودجه يي معادل ٤٥/٢ ميليارد يورو يا ٩٨/٠ درصد دولت را در اختيار دارد. هزينه فرهنگ به ٤٣/١١ ميليارد يورو است كه نيمي از آن توسط دولت و نيم ديگر توسط مقامات محلي تامين مي شود. سياست فرهنگي و زبان كشور فرانسهفرهنگ و زبان از ديرباز نقشي كليدي در سرشت مردم فرانسه داشته اند، به طوري كه دولت اين كشور زودتر از ديگر دولت ها به اهميت آنها براي قدرت سياسي پي برده است. زبان فرانسه كه از تغيير شكل تدريجي زبان لاتين در«گل» به وجود آمده است از قرن سيزدهم ميلادي اهميت پيدا كرد و در حدود سال 1800 به اوج عظمت خود رسيد. در اكثر كشور هاي جهان فرانسه پس از انگليسي مقام دوم را داراست.كاردينال ريشليو در سال 1635 با تاسيس آكادمي فرانسه (AcademieFrancaise)، اولين آكادمي دولتي در اروپا، بنيانگذار مركزي شد كه امروزه از آن به عنوان سياست فرهنگي نام مي برند. ريشليو با اين كار سنت فرانسوي خاصي را بنيان نهاد كه طبق آن دولت مراقبت از حيات فرهنگي و گسترش آن را وظيفه ذاتي خود مي داند. از اين رو، مداخله فرهنگي با اين وسعت و فشردگي، سابقه اي چند صد ساله در فرانسه دارد و تغيير نظام هاي سياسي از سلطنت تا انقلاب و از امپراتوري تا جمهوري، تغييري در آن به وجود نياورده است. در زمان جمهوري پنجم به رهبري ژنرال دوگل، سرانجام اين دخالت ها حالتي سازماني يافت و وزارت فرهنگ فرانسه به رهبري آندره مارلو در سال 1959 تاسيس شد. تاريخ سياست فرهنگي كشور فرانسه از زمان طرح ريزي آن در قرن شانزدهم تاكنون، نمايانگر نقش محوري دولت در ارتقاء و ساماندهي دانش، هنر، فرهنگ

و شكل گيري تدريجي ساختارهاي وزارتخانه اي و تصويب بودجه هاي ملي بوده است.به عنوان مثال مي توان به تاسيس كتابخانه ملي فرانسه، تاسيس دبيرخانه هنرهاي زيبا در قرن نوزدهم و تاسيس موزه هنري لوور اشاره كرد.وضعيت اجتماعي و فرهنگيفرانسه به علت بالا بودن سطح سواد مردم، فرهنگ غني، برخورداري از وضع مطلوب اقتصادي و بهداشتي و گسترده بودن بيمه هاي اجتماعي كه امنيت و رفاه اجتماعي را به همراه دارد، در وضعيت خوبي به سر مي برد ولي با اين وجود هم اكنون از نظر اجتماعي با مشكلات فراواني نظير اعتياد به الكل و مواد مخدر به خصوص در قشر جوان، افزايش تعداد سرقت و ديگر جرايم، بيكاري، خودكشي و … دست به گريبان است. بسياري از مشكلات مردم فرانسه در اصل ريشه ي ارزشي دارند. ارزش هاي حاكم بر جامعه ي فرانسه به علت تضعيف نقش مذهب بي اعتبار شده و جاي خود را به ضد ارزش ها داده است.عدم علاقه به ازدواج نوع ديگري از زندگي زوجين را به وجود آورده است و آن زندگي مشترك بدون ازدواج است و در حال حاضر 2 ميليون زوج با اين روش در فرانسه با هم زندگي مي كنند.از لحاظ پايداري خانوادگي در حد متوسط  هستند و از حد ميانگين اروپا بالاتر(از ايران كمتر و از آلمان بيشتر). برخي عادات، رفتارها و هنجارهامردم فرانسه خيلي شاد و سرحال هستند و تعصب زيادي روي كشورشان دارند به طوري كه زياد مايل به صحبت كردن به زباني غيراز زبان فرانسوي نيستند و تا حد امكان از اجناس خارجي استفاده نمي كنند.اگر چيزي مطابق ميلشان نباشد خيلي زود واكنش نشان داده و عصباني مي شوند. اگركسي به آن ها  بي احترامي كند ناراحت مي شوند

و به آزادي فردي خيلي احترام مي گذارند.فرانسوي ها مردماني خونگرم و خوش گذران مي باشند. اگر بخواهند به كشوري سفر كنند قبل از آن چندين روز در مورد آن كشور مطالعه و تحقيق مي كنند.به سيگار و شراب خيلي علاقه دارند ولي زود تابع محيط مي شوند مثلاً اگر به كشوري مانند ايران سفر كنند به راحتي ممنوع بودن نوشيدن شراب را مي پذيرند. فرانسوي ها به آشپزي علاقه زيادي داشته و از آن به عنوان يك هنر ياد مي كنند. دست پخت فرانسوي در اغلب كشورهاي دنيا معروف است. اولين كتاب هاي آشپزي فرانسه در قرون وسطي نوشته شده است.مردم فرانسه به خورد و خوراك خودشان خيلي اهميت مي دهند. مراسم غذا خوردنشان در رستوران چند ساعت طول مي كشد و آن را مثل مراسم مذهبي با آرامش و طمانينه انجام مي دهند.فرانسوي ها هميشه بعد از خوردن شام، بدون بلند شدن از جاي خود شروع به بحث درباره مسائل روز كرده و قهوه يا چايي به همراه كيك خانگي ميل مي كنند.هميشه سر ساعت 4 يا 5 بعد از ظهر همه دست از كار كشيده و به نوشيدن قهوه يا نوشيدني هاي گرم ديگر مي پردازند.رانندگي در فرانسه بسيار اصولي و با نظم انجام مي گيرد. قوانين رانندگي به خوبي رعايت شده و تقريبا در هيچ چهارراه يا ميداني پليس ديده نمي شود، چون خود مردم به قوانين راهنمايي احترام مي گذارند.دست دادن موقع ديدن و خداحافظي رايج است. البته اگر دست دادن بيش از حد محكم بوده يا با حركات شديد همراه باشد، بي ادبي محسوب مي شود.فرانسوي ها در همه كارها، خصوصا خريد كردن و رانندگي خيلي با حوصله هستند. هيچ كس به فرد جلويي خود اعتراض نمي كند، حتي اگر مدت زيادي منتظر بماند.اگر كسي يك

بار به آنها دروغ بگويد، ديگر به آن فرد اعتماد نمي كنند. مردم فرانسه (به طور كلي) بسيار اهل كتاب و كتابخواني هستند و در مكان هاي عمومي مثل مترو، بالاي50 درصد آدم ها در حال خواندن روزنامه يا كتاب مشاهده مي شوند.كتاب خواندن در متروي پاريسكتاب خواندن در پاريس حسابي حرص آدم را در مي آورد.هر كسي را مي بيني،يك كتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است.سن و سال هم نمي شناسد،سياه و سفيد و مرد و زن و بچه هم نمي شناسد.انگار همه در يك ماراتن عجيب درگير شده اند و زمان در حال گذر است.واگن هاي مترو گاهي واقعا آدم را ياد قرائت خانه مي اندازند،مخصوصا اين كه ناگهان در يك مقطع خاص كتابي گل مي كند و همه مشغول خواندن آن مي شوند.آنهايي هم كه اهل كتاب نيستند حتما مجله يا روزنامه اي پر شالشان دارند كه وقتشان به بيهودگي نگذرد و اگر حتي اين را هم نداشته باشند،مي توانند از چندين عنوان مجله و روزنامه اي كه به لطف آگهي هاي فراوانشان به طور رايگان در مترو توزيع مي شوند،استفاده كنند.فضاي پاريس هيچ بهانه اي براي مطالعه نكردن باقي نمي گذارد.شايد براي همين است كه پاريسي ها معناي انتظار را چندان نمي فهمند،آن ها لحظه هاي انتظار را با كلمه ها پر مي كنند. تمام مغازه ها حداكثر تا ساعت 7 عصر باز بوده و از اين ساعت به بعد فقط كافه ها و رستوران ها باز هستند. فوتبال و راگبي از ورزش هاي مورد علاقه فرانسوي ها است و مسابقه سالانه «تور دو فرانس» را مشتاقانه دنبال مي كنند. تقريبا دو ميليون نفر در باشگاه هاي آماتوري

فوتبال عضويت داشته و همكاري در ورزش هايي مثل ماهيگيري، تنيس، پياده روي، اسكي بازي، و قايق سواري بسيار رايج است. شكار در كنار اسب سواري و گلف نيز كم و بيش ديده مي شود.فرانسه و ميراث فرهنگيpatrimoine culturelوزارت فرهنگ فرانسه سه هدف عمده را به عنوان پايه و اساس سياست فرهنگي كشور پيش روي خود قرار داده است. سومين هدف اصلي وزارت فرهنگ " دسترسي آسان عموم مردم به ميراث فرهنگي فرانسه "  است. در وزارت فرهنگ فرانسه زيرمجموعه ي معماري و ميراث فرهنگي قرار دارد. مديريت ميراث فرهنگي و معماري وزارت فرهنگ مسئوليت مراقبت و حفاظت از ميراث فرهنگي، ارتقاء دانش ميراث باستاني، معماري، و توسعه ميراث ملي كشور را بر عهده داردجشنواره بين المللي پويانمايي ياانيميشن «انسي»Festival international du film d'animation d'Annecyشهر انسي  Annecyدر جنوب غربي فرانسه قرار دارد. فعالان عرصه ي پويانمايي جهان در بازار فيلم آن شركت مي كنند. اين جشنواره كه بزرگ ترين و معتبرترين جشنواره پويانمايي اروپا محسوب مي شود ، از سال 1960 ميلادي شروع به كار كرده است. رقابت جشنواره اي در چهار بخش فيلم هاي بلند و كوتاه و سفارشي و پايان نامه دانشجويي صورت مي گيرد. در طول جشنواره، علاوه بر رقابت ، فيلم ها ي پويانمايي در سالن هاي مختلف سينماهاي شهر انسي و  هر روز عصرها در مركز شهر در ميدان پكيه Paquier ، رو به درياچه و كوه به نمايش در مي آيند. از جمله جشن هاي معروف فرانسه كريسمس كه مهم ترين جشن مذهبي فرانسوي هاست.روز جمهوري فرانسه كه معروف ترين روز ملي فرانسوي ها مي باشد.پايان جنگ جهاني دوم در هشتم ماه  mayجشن موسيقي در بيست و

يكم ماه  juneجشن رقص در اواسط ماه juneنشريات بيش از 2300 عنوان نشريه اعم روزنامه هاي كشوري و محلي، نشريات هفتگي و مجلات تخصصي در كيوسكها و دكه هاي روزنامه فروشي عرضه مي شود. تقاضاي نشريات محلي با توجه به ارائه اطلاعات و نيازهاي ضروري منطقه يي بسيار زياد است. در متروي پاريس 2 روزنامه بصورت رايگان ارائه مي شود. 36 درصد از مردم فرانسه عنوان روزنامه را هر روز مطالعه مي كنند.هفت عنوان نشريه ملي و 160 عنوان محلي (روزنامه يا هفته ماه) در فرانسه منتشر مي شود.تيراژ كل سالانه نشريات در فرانسه بالغ بر9 ميليارد مي باشد.آزادي مطبوعات در فرانسهآزادي مطبوعات در فرانسه به دنبال پيروزي انقلاب كبير مورد توجه فراوان قرار گرفت.در اعلاميه حقوق و شهروند انقلاب فرانسه كه در 26 اوت 1789 در پاريس انتشار يافت،براي نخستين بار ،تعريفهاي حقوقي دقيقي از آزادي به معناي اعم و آزادي مطبوعات به صورت خاص ارائه شده و حدود آنها نيز مشخص گرديدند. پس از پيروزي انقلاب كبير فرانسه تا زمان برقراري جمهوري سوم كه در اوايل دهه 1870 صورت گرفت ، آزادي مطبوعات وضع ثابتي پيدا نكرد و چندين اعلاميه حقوق و قانون اساسي و قانون و فرمان و تصويب نامه مطبوعاتي منتشر گرديد.  اما در تمام اين دوره ها ، آزادي مطبوعات متزلزل بود. قانون 1875 جمهوري سوم فرانسه در مورد آزادي مطبوعات ساكت بود اما در عين حال يكي از نخستين قوانين مهم جمهوري سوم فرانسه ، قانون آزادي مطبوعات بود كه در 29 ژوئيه 1881 به تصويب رسيدتلويزيون تلويزيون اصلي ترين سرگرمي اوقات فراغت مردم فرانسه مي باشد كه متوسط

مدت استفاده از تلويزيون به ازاي هر فرد در روز 3 ساعت و 15 دقيقه مي باشددر زمينه سمعي و بصري، فرانسه داراي بيش از 130 كانال تلويزيون است. -شركت ملي برنامه فرانس تلويزيون، شبكه هاي ملي را گرد هم مي آورد:France 2 ، كانال عمومي؛France 3 ، كه شامل 11 كانال محلي مي باشد؛France 5 ، شبكه علمي و همچنين شبكه مشترك آلمان و فرانسه موسوم به Arte. بخش خصوصي نيز داراي دو شبكه عمومي Tf1 و M6 مي باشد.س اين شبكه هاي رايگان بوده و به غير از هزينه ماليات استفاده از تلويزيون، هزينه ديگري را براي استفاده از آنها پرداخت نمي شود.شبكه هاي تلويزيوني پوليكانال plus : اين شبكه سراسري ولي خصوصي مي باشد در كشور فرانسه حدود 6 ميليون نفر و در سطح بين المللي 7 ميليون نفر مخاطب دارد. -بيش از 20 شبكه كابلي سراسري ومنطقه اي در فرانسه وجود دارد كه 35% خانواده ها به يك شبكه كابلي مرتبط هستند و 1/7% از خانه ها مخاطب برنامه هاي كابلي هستند. -مجموعه اي از شبكه ها نيز قابل دريافت از طريق آنتن ماهواره يي مي باشند مانند Canal Satellite، TPS و…-TV5 و كانال بين المللي فرانسه CFI كانالهايي هستند كه فعاليتهاي صوتي و تصويري برون مرزي دارند.راديو راديوي فرانسه كانالهاي راديويي را هدايت مي كند.راديوهاي بخش خصوصي راديو RTL ، اروپا 1 و راديو مونت كارلو، كانالهاي عمومي و مجموعه اي از راديوهاي تخصصي موسيقي، مضموني ، راديوهاي محلي و راديو فرهنگ خارجي بر روي موج FM ارسال مي شوند از آن جمله راديو لاتينا ، راديو كلاسيك، TSF ،

Oui FM ، راديو Nova … مي باشند. فركانسهاي راديويي برحسب محل دريافت متفاوت بوده و از طريق رونامه ها مي توان به آن دست يافت.شهرهاي اصلي1-12 – بوردو فرودگاه بين المللي، ايستگاه قطار اروپايي، محورهاي اصلي بزگراهها و جاده هاي اصلي، راه درياي به اقيانوس اطلس و بندر ، مركز آكيتن،دريچه اي رو به جهان را براي بوردو مي گشايند. بوردو قطب اروپايي فناوري پيشرفته ، شهر تبادلات بين المللي، پايتخت جهاني شراب ومركزاقتصادي جنوب غربي فرانسه است و به طور اخص در زمينه هوانوردي، فناوري فضايي و دفاعي فعاليت مي كند. در بخش خدمات، فعاليت بسيار تجاري تسلط دارد و خدمات وابسته به موسسات توليدي در اين شهر مركزيت يافته اند.قطار TGV چهار ساعته فاصله بوردوتا پاريس را طي مي كند. ضمناً بوردو يك از شهرهاي دانشگاهي مهم است: 60000 دانشجو، 4 دانشگاه، 14 مدارس عالي و 5000 پژوهشگر در 200 آزمايشگاه است. پتانسيل پژوهش بوردو را در رتبه در كشور فرانسه قرار دارد و زمينه هاي تخصصي (شيمي مولكولي، ليزر قوي، ...) اين زتبه را تقويت مي كنند.در نهايت با زندگي فرهنگي بسيار فعال، بوردو به عنوان يك مركز بزرگ روشنفكري و هنري مطرح مي شود. اين شهر موطن نويسندگان و نقاشان مشهوري چون ميشل دو مونتني، شارل دو مونتسكيو، فرانسوا مورياك، آندره لوت، آلبر ماركه و اوديلن ردون است. ميراث معماري اين شهر برجسته و بسيار قابل توجه است.2-12 – گرونوبل اين شهر كه از پاريس 3 ساعت و از ليون 5/1 ساعت فاصله دارد قطب مهم علمي و فناوري فرانسه است. 59200 دانشجو در اين شهر به تحصيل مشغولند كه

47200 نفرشان در چهار دانشگاه UPMF , UJF, INPG و دانشگاه استاندال تحصيل مي كنند.درخشش علمي گرونوبل بر كيفيت آموزش رياضيات، انفورماتيك، الكترونيك، فيزيك و ... در دانشگاه ژوزف فوريه و انستيتوي ملي پلي تكنيك گرونوبل و 9 مدرسه مهندسي آن است. موسسات آموزش عالي گرونوبل بر آموزشهاي خود را بر اساس رابطه نزديك با صنعت، پژوهش و تبادلات بين المللي ارائه مي نمايند.با 18200 شغل ، گرونوبل اولين قطب پژوهشي دولتي و خصوصي فرانسه بعد از پاريس است. به طور سنتي پژوهش در شهر گرونوبل كه به طور سنتي متوجه فناوري خاص و دقيق است، پيوندهاي همكاري موثري با شبكه ي صنعتي قوي و دانشگاهي ايجاد كرده است كه خود در آموزشهاي آن مشاركت كامل دارد.گرونوبل از موج قابل توجه و ثابت سرمايه هاي دولتي اروپايي كه اهداف و انگيزه هاي بين المللي شهر را در زمينه مراكز عالي سنتي آن ، رياضيات، فيزيك، انرژي هسته يي، مواد، الكترونيك، انفورماتيك و ... يا رشته هايي كه مانند علوم زيستي و ميكرو نانوتكنولوژي امروزه، در گرونوبل توسعه و گسترش مي يابند.در نهايت، برجستگي فضاهاي گرونوبل بر محيط زيست طبيعي استثنايي شهر و غناي زندگي شهري و فرهنگي ناحيه يي آن تكيه دارد. جايگاه گرونوبل در قلب كوههاي آلپ فرانسه داشتن فعاليتهايي چون اسكي، كوهپيمايي، صخره نوردي، كايت و ... را براي ساكنان شهر ميسور مي سازد. گرونوبل ميزبان بازيهاي المپيك بوده است و ناحيه ايزر داراي سه پارك طبيعي است. درياچه هاي متعدد و درياي مديترانه در نزديكي اين ناحيه به دوستداران قايقراني بادباني مكانهايي متنوع و عالي را اعطا مي كنند.3-12- ليل در 38

دقيقه يي بروكسل، يك ساعتي پاريس، دو ساعتي لندن و سه ساعتي كولوني، ليل چهارمين رتبه را در متروپلهاي فرانسه را اشغال كرده است.فعاليتهاي بازرگاني ليل شهر را از دير باز بر تبادلات جهاني گشوده است و به اين ترتيب حضور گروههاي صنعتي بين المللي و جذب موسسات متعدد اصلي در اين شهر توجيه مي شود. ليل نقش جايگاه بزرگ اقتصادي خود را ابراز مي دارد : بخش اقتصادي و مستغلات، حمل و نقل و مخابرات به طور خا=ص گسترش يافته اند.فعاليتهاي اقتصادي اصلي شهر نساجي و پوشك، تجهيزات صنعتي، هنرهاي گرافيك، صنعت اتومبيل، فروش مكاتبه يي و صنعت كشاورزي غذايي است. در اين جوانترين ناحيه فرانسه، قطب آموزش در اولويت قرار دارد. منطقه ليل بيش از 95000 دانشجو دارد كه در دو شهر ليل و ويلنو داسك، شهر جديد و صنعتي، به تحصيل مشغولند. با 4دانشگاه ، 13 مدرسه مهندسي، 5 مدرسه بازرگاني، يك مدرسه روزنامه نگاري، يك انستيوتوي مطالعات سياسي، يك انستيتوي مديريت موسسات و مدارس و انستيتو هاي بسيار ديگر، ليل سيزدهمين تجمع دانشگاهي را در فرانسه در اختيار دارد. از دوران گوتيك تا عصر كلاسيك، از رنسانس فلاندري تا هنر جديد، ليل بناهاي متعددي را از گذشته خود حفظ كرده است كه نشانگر تاثيرات هنري متنوعي از قرون وسطي تا تحول صنعتي در قرن نوزدهم ميلادي هستند.ليل و اطراف آن موزه هاي بسياري دارند كه بازسازي بسياري از آنها به پايان رسيده است. اين قطب شهري شاهد زندگي فرهنگي بسيار است كه نماي زنده وهمه هنرهانقشي برجسته و ممتاز در آن ايفا مي كنند. تنوع زياد فرهنگي اين شهر پويا به

آن عنوان پايتخت اروپايي فرهنگ را در سال 2004 اعطا كرده است.12-4- - ليون پايتخت اقوام گل در دوره امپراتوري روم، شهر بزرگ فرهنگي و بازرگاني در دوره رنسانس، منبع قدرتمند صنعتي در قرن نوزدهم، ليون امروزه دومين شهر بزرگ فرانسه و يكي از شهرهاي بزرگ اروپايي است. ليون، مركز ناحيه رون-آلپ، در محل به هم رسيدن رودهاي سون و رون از وضعيت جغرافيايي استثنايي بهره مند است.ليون محل استقرار موسسات بزرگ بين المللي (اينترپل، اورونيز، مركز تحقيقات بين المللي بر روي سرطان ،...) است و به خاطر بخشهاي متالرژي، الكترونيك، شيمي، داروسازي، نساجي (صنعت ابريشم از قرن شانزدهم كاملا در شهر ليون جاي گرفته است)، برق، صنايع پلاستيك و تجارت كلان و نيز خدماتي چون بانك، بيمه، مهندسي يا ارتباطات به عنوان يكي از اولين جايگاههاي اقتصادي اروپايي مطرح مي شود. شبكه راه آهن ليون را در عرض دو ساعت به پاريس و در عرض 5 ساعت از طريق اوروستار به لندن وصل مي كند. ضمناً پايتختهاي اروپايي در فاصله يك ساعتي با سفر هوايي از شهر ليون هستند. در زمينه پژوهش، شهر ليون 510 آزمايشگاه دولتي و خصوصي دارد و امكانات متعددي در زمينه دقيق و مشخص (پژوهش باليني و زيست شناسي انساني، داروشناسي، مهندسي زيست شناختي و پزشكي، تصويربرداري پزشكي، شيمي مولكولي، علوم مواد) در اختيار دارد. ده هزار پژوهشگر منطقه ليون با پيوند نزديك با 4 دانشگاه و حدود بيست مدرسه بزرگ اين شهر هر ساله حدود يكصد هزار دانشجو را آموزش مي دهند. ضمناً ليون يك قطب بزرگ فرهنگي است و موزه هاي متعددي و ميراث معماري قابل توجهي (دوره

روم، رنسانس، قرون 17 ، 18 و 19 ) را در خود جاي داده است. و هر ساله فعاليتهاي بسياري را در زمينه موسيقي، تئاتر، اپرا، رقص، هنر معاصر و ... ارائه مي كند. ليون زادگاه آشپزي نوين و آشپزهاي بزرگ فرانسوي است. ليون از قرون متمادي براي آشپزي است و اسرار اين آشپزي در بهترين مدارس شهر آموزش داده مي شوند.12-5- مارسي مركز سومين ناحيه اقتصادي فرانسوي و اولين قطب صنعتي و خدمات جنوب فرانسه است. مارسي داراي امكانات غير قابل انكار نظير موقعيت ژئو استراتژيك در اروپا و مديترانه ، كيفيت زندگي ممتاز، جمعيت جوان، پويا و خلاق و تجربه طولاني تبادلات بين المللي است. از قرون پيش، به ويژه داد و ستدهاي دريايي نقش و جايگاهي اساسي براي مارسي، اولين بندر فرانسه دارد. بدينسان مارسي به عنوان مركز بزرگ اقتصادي پيرامون مديترانه است. به خاطر مجموعه بزرگ بيمارستاني كه بهترين تجهيزات و احدهاي پژوهشي بسيار مشهوري را دارد، امروزه مارسي در ميان اولين رتبه هاي بهداشت و سلامت عمومي قرار دارد. بخشهاي عمده آن عبارتند از مهندسي زيست پزشكي، سرطان شناسي، ايمني شناسي، صنعت دارو سازي و تصوير برداري پزشكي. مارسي دومين قطب پژوهش دولتي در فرانسه در زمينه علمي است و قريب 3000 پژوهشگر را در آزمايشگاهها و دانشگاهها گرد هم مي آورد. آموزش عالي 3 دانشگاه، 30 دانشكده و مدرسه بزرگ را در اختيار دارد كه 90000 دانشجو را تربيت مي كنند. مارسي شهر تعدد فرهنگي است و به سرعت تجهيزات ساختار سازي را از آن خود كرده است. با 25 تئاتر، اپرا، سالن كنسرت "لودوم"، مدرسه بين المللي رقص

و باله ملي ماري-كلود پيتراگالا، مارسي مانند يك مركز فرهنگي حقيقي در فرانسه قرار مي گيرد. ورزش بيش از يك سرگرمي اوقات فراغت محسوب مي شود. در مارسي بيش از 50 رشته به طور منظم توسط 200000 فرد مجاز كار مي شود. 40 درصد وسعت مارسي به فضاي طبيعي اختصاص داده شده است. ضمناً با 57 كيلومتر ساحل دريا، مارسي محل ملاقات ممتازي براي ورزشكاران (غواصي، ورزشهاي آبي) و نيز شناگراني است كه از درخشندگي استثنايي خورشيد نيز برخوردار مي شوند.-12-6 مونپوليه مونپوليه مركز لانگ دوك-روسيون است و در ميان شهرهاي فرانسه رتبه هشتم را احراز مي كند. اين شهر در نزديكي حوزه مديترانه و نه چندان دور از پاريس قرار دارد (يك ساعت و ده دقيقه با هواپيما و 3 ساعت و 15 دقيقه با TGV ) مونپوليه اقتصادي را بر مبناي فعاليتهاي پيشرفته علمي و خدماتي پيرامون شركتهايي چون IBM  و شركتهاي معتبر ديگر مانند HORIBA ، DELL ، Palm Computing ، Cap Gemini ، Alstom ، Inforud ، Genesys يا PC soft بنيان گذاشته است. تخصصهاي بسيار ديگري نيز مانند كشاورزي مناطق كرمسيري و مديترانه يي، بهداشت ، محيط زيست، فناوري اطلاعات در اين شهر گسترش يافته است. 60000 دانشجو، 3 دانشگاه، 5 مدرسه عالي مهندسي و دهها پژوهشكده در پويايي و كيفيت زندگي اين شهر مشاركت دارند. در مونپوليه از هر چهار نفر يك نفر دانشجو است. آگروپليس، قطب بين المللي تحقيقات و آموزش عالي كشاورزي با بيش از 200 واحد و آزمايشگاه ، 3000 پژوهشگر، مدرس – پژوشگر و تكنيسين در مونپوليه و حومه آن اتقرار دارند. 600 دانشمند از

مناطق ماورا درياي فرانسه، در 60 كشور جهان پراكنده ند و با آنان همكاري مي كنند. موضوع اين تحقيقات گسترش اقتصدي و اجتماعي مناطق مديترانه يي و گرمسيري است. موزه آگروپليس، موزه علم و جامعه، به نوبه خود موضوع كشاورزي و تغذيه را به نمايش مي گذارد و به گسترش فرهنگ علمي آن مي پردازد. فرهنگ اولين جايگاه را در مونپوليه دارد. هنرهاي سنتي با فناوري مدرن همراه شده اند و كنسرتها، نمايشگاهها، آفرينشهاي نمايشي و جشنواره ها در تمام سال حيات فرهنگي شهر را پربارتر مي سازند. -12-7 نيس شهر مهم كمان مديترانه ، نيس همواره ميزباني بين المللي بوده است و شهري توريستي، تفريحي، فرهنگي، و در عين حال محل اختراع و تحقيق و بازرگاني است. فرودگاه نيس –كوت دازور برترين فرودگاه خارج از پايتخت است و روزانه با 59 پرواز بين المللي 32 پرواز داخلي و بيش از 45 پرواز روزانه نيس –پاريس شهر رابه همه شهر هاي بزرگ وصل مي كند. شبكه جاده يي و راه آهن نيز به راحتي در اين شهر قابل دسترسي است. اقتصاد نيس به ويژه در بخش خدما گسترش يافته است و امروز شهر مي كوشد نقش مهمي را در زمينههاي فناوري هاي پيشرفته، بهداشت، رسانه هاي تصويري، خدمات مخابراتي و چند رسانه يي ايفا كند. دانشگاه نيس سوفيا آنتي پليس در سال 1965 تاسيس شد و در رده بهترين دانشگاههاي اصلي فرانسه قرار دارد. اين دانشگاه پذيراي 130 گروه محقق و داراي 36000 دانشجو است كه از همجواري بافت اقتصادي و اجتماعي يك شهر بزرگ و استقرار موسات وشركتهايي با فناوري پيشرفته بهره مي برد

و تاثير متقابل دانشگاه و موسسات مختلف را از طريق دوره هاي كارآموزي در موسسات و دوره هاي شغلي-حرفه يي در دانشگاه ممكن مي سازد. بسياري از مدارس عالي با دوره هاي تخصصي در نيس حضور دارند مانند مدرسه عالي علوم انفورماتيك، مدرسه عالي ملي معدن پاريس و كنسرواتوار هنر و حِرف . مدارس هنري گرايشها ي مختلفي را پس از مقاطع ابتدايي و متوسطه آموزش مي دهند . در مدرسه ملي هنرهاي تزييني، گرافيك، نقاشي و مجسمه سازي آموخته مي شود كه ماتيس، ژيوليولي، آواتي و آرمان در آن جا تعليم ديده اند. موسيقي در كنسرواتوار ملي رژيون و مركز بين المللي آموزش موسيقي تدريس مي شود. نيس محل شكوفايي هنر و فرهنگ ، هنرمندان بسياري را مانند ون لو، تولوز لوترك، موديگلياني، دوفي، رنوار، پيكاسو، شاگال، پره رو، نيتسژ، آراگون، تولستوي، موپاسان، برليوز، بيزه و ماسنه را الهام بخشيده است. موزه كوت دازور مجموعه يي معتبر را در بنايي كه از نظر معماري شهرتي در حد مجموعه اشيا داخلش دارد، گرد هم آورده است. -12-8 استرازبورگ اين شهر هفتمين شهر بزرگ فرانسه و مركز استان با ر ن مي با شد . استرازبورگ همچنين مركز فرهنگي _ اقتصادي الزاس است . موقعيت ويژه جغرافيايي اين شهر در حد فاصل ارتباطات بين ا لمللي با قدمتي اروپايي , مشرف به رودخانه رن , به اين شهر اهميت بي بديل مي بخشد . با توجه به تمامي اين خصوصيات , شهر استرازبورگ به عنوان مركز قانون گذاري اروپا برگزيده شده است . از جمله اين مراكز مي توان پارلمان اروپا , مركز مشاورت اروپايي و

مركز دفاع از حقوق بشر اروپا را نام برد . اين شهر قريب به 48000 دانشجو دارد , كه 39000 تن از أنها در دانشگاههاي دولتي مشغول به تحصيل هستند . دانشگاه لويي پاستور با دانشكده هاي علوم و علوم پزشكي , دانشكده مارك بلوك با دانشكده هاي ادبيات و زبان شناسي و دانشگاه روبرت شومن با دانشكده هاي حقوق و حسابرسي. همچنين مدارس بزرگ فرانسه مانند ENA در استرازبورگ شعباتي دارند . زيبايي معماري مركز شهر استرازبورگ به حدي است كه يونسكو أن را بخشي از ميراث فرهنگي جهاني قرار داده است . در شهر استرازبورگ فعاليت فرهنگي بسيار غني مانند كنسرت , تئاتر , سينما و رقص و غيره در جريان است . در انتها بايد از غذاهاي لذيذ منطقه الزاس مانند شوكروت , تارت اونيون , موستل و غيره ياد كرد. -12-9 تولوز اين شهر در حد فاصل درياي مديترانه و اقيانوس اتلانتيك قرار گرفته است . فاصله اين شهر تا پايتخت 730 كيلومتر است , چهارمين شهر بزرگ فرانسه و مركز منطقه ميدي پي رنه نيز مي باشد . در چند سال گذشته , تولوز از خود نماد شهري فعال را به نمايش گذارده است . علاوه بر صنايع هوايي و فضايي , فعاليت در بخشهايي چون الكترونيك , صنايع پزشكي , علوم غذايي , تكنولوژي اطلاعات , ميكرو بيولوژي و بيوتكنولوژي بسيار فعال است, چنين رشد و پيشرفت همواره در تعامل و همگوني با زندگي ساكنين بوده است. اين شهر ميراث فرهنگي گذشته و حال خود را كه دوستداران فراوان دارد, پاس مي دارد. بيش از 110000 دانشجو در سه

دانشگاه و چهارده مدرسه بزرگ مشغول به تحصيل هستند , اين شهر ركورد بيشترين تعداد دانشگاه هاي شهرستان هاي فرانسه را كسب نموده است . شهر تولوز گنجينه اي از ميراث فرهنگي بي بديل را در خود حفظ مي كند , از جمله : موزه ها , سالن هاي نمايش و تئاتر هاي گوناگون منابع:سايت خبرگزاري ميراث فرهنگيسايت دفتر فرهنگي سفارت فرانسه در تهران

http://tourisminfo.blogfa.comhttp://www.ukstudytoday.comwww.euronews.net

ويژگي هاي فرهنگي كشور ازبكستان

تهيه كننده : جليل ادبيان

كشور ازبكستان: يكي از جمهوري هاي تازه استقلال يافته بعد از فروپاشي شوروي سابق است كه در آسياي مركزي قرار گرفته است . جمهوري ازبكستان كه گستردگي آن در جهت شرقي – غربي است به دليل دارا بودن موقعيت مركزي در ميان جمهوري هاي آسياي مركزي از نظر زمين ........ از اهميت خاصي برخور دار است وسعت ازبكستان در حال حاضر 447400كيلو متر مربع است اطراف جمهوري ازبكستان را كشورهاي آسياي مركزي احاطه كرده است فقط در بخشي از جنوب خود با افغانستان مرز مشترك دارد كه رودخانه ي آمودريا مرزطبيعي بين افغانستان و ازبكستان را تشكيل مي دهد جمهوري ازبكستان از شمال و شمال غرب با جمهوري قزاقستان و از جنوب با كشورهاي تركمنستان و از شرق با تاجيكستان و و از شمال شرقي با قرقيزستان محدود مي شود . ازبكستان از نظر آب و هوايي مشابه ساير كشورهاي آسياي مركزي دارايآب و هواي گرم و خشك است به همين دليل تابستان هاي گرم با هواي خشك در مدت زيادي از سال كشور را تحت تاثير قرار مي دهد زمستان هاي نسبتا كوتاه مدت با هواي ملايم گاهي اوقات سرماي شديدي را به همراه مي آورد

دو فصل بهار و پائيز كه هوا مطلوب و معتدل است دوام چنداني ندارد .پيشينه تاريخي :اكتشافات باستان شناسي كه محدوده كنوني ازبكستان از دوران ماقبل تاريخ سكونتگاه انسان بوده و از آن زمان تاكنون تمدن ها و فرهنگ هاي متعدد و متنوعي را به خود ديده است .از گذشته اين سرزمين تا قرن ششم پيش از ميلاد اطلاعات دقيق و مستندي در دست نيست در آن زمان اين سرزمين براي نخستين بار تحت حاكميت ايرانيان قرار گرفت و به عنوان بخشي از قلمرو ايران قلمداد شد . با حمله اسكندر مقدوني در سال 329  قبل از ميلاد حكومت يوناني باكتريا در ناحيه شكل گرفت در قرن اول ميلادي نخست «سكاييان» و سپس كوشانيان ناحيه را تصرف كردند و ضميمه قلمرو خود شامل افغانستان ، تاجيكستان ، تركمنستان و شمال خراسان كردند. در قرن پنجم ميلادي هون ها يا هپالنيان بر ناحيه حاكم شدند و بنابراين براي نخستين بار حكومت تركها برقرار شد كه تا زمان ورود اعراب مسلمان به ناحيه ادامه يافت با گسترش فتوحات مسلمانان و ورود آن ها به ناحيه در نيمه دوم قرن هفتم ميلادي زمينه لازم براي تشكيل حكومت هاي اسلامي فراهم شد . اسماعيل ساماني در سال 873 ميلادي ماوراء النهر و خوارزم را به تصرف در آورد و سلسله ي سامانيان را در بخارا پايه گذاري كرد قراختاييان كه از غز هاي ترك مسلمان بودند سامانيان را بر انداخته و خود پس از چندي حكومت از سلجوقيان شكست خوردند . سلجوقيان در اواخر سده دهم ميلادي وارد ماوراءالنهر شدند و تا قرن دوازدهم ميلادي سراسر محدوده ي فعلي

ازبكستان را تسخير نمودند در اواسط همين قرن قراختاييان آنان را شكست دادند و ازبكستان را تصرف كردند . چندي نگذشت كه در اواخر همان سده خوارزمشاهيان متحدان اوليه قراختاييان آن ها را از حكومت به زير افكندند . اما فرمانروايي اينان نيز چندان نپاييد و با حمله مغول از قدرت بر كنار شدند . دنباله از صفحه 145تا 147 كتابجمعيت : ازبكستان در ميان كشورهاي آسياي مركزي بالاترين رقم جمعيت را داراست آمار موجود نشان مي دهد كه جمعيت اين كشور در طي 66 سال تقريبا 4 برابر شده است در حال حاضر جمعيت ازبكستان بالغ بر 35 ميليون نفر است .مشابه تمام كشورهاي آسياي مركزي پايين بودن رشد جمعيت در نيمه اول قرن بيستم ناشي از حاكمبت روس ها و اجراي سياست هاي اقتصادي و اجتماعي و بروز جنگ جهاني دوم بوده است در حالي كه در نيمه دوم قرن بيستم تثبيت وضعيت سياسي كشور و افزايش مواليد و كاهش مرگ و مير و مهاجرت هاي خارجي و افزايش وسعت كشور رشدبالاي جمعيت را به دنبال داشته است .نامتعادل بودن تراكم جمعيت در سطح كشور ازبكستان به علت نامساعد بودن شرايط طبيعي و اقليمي بخش وسيعي از سرزمين ازبكستان است . ازبكستان در رديف كشورهاي جوان محسوب مي شود آمار موجود نشان دهنده ي رقم بالاي جمعيت در گروه سني كودكان و نوجوانان است به دليل آن كه اقتصاد ازبكستان متكي بر كشاورزي و توليد محصولات زراعي و دامي است و اين گونه فعاليت ها در فضاهاي روستايي انجام مي شوند بيش از نيمي از جمعيت كشور در روستاها سكونت دارند .تركيب قومي

: نام ازبكستان گوياي برتري ازبك ها در اين سرزمين است كلمه ازبك به سال 1296شمسي در روسيه معرف گروه هاي كوچرو و نيمه كوچرو و ترك بودند تحرك اين افراد كه نتيجه شيوه اقتصادي گذران زندگي آن ها بود محدوديت مرزي را از بين مي برد و يكي از دلايل پراكندگي ازبك ها در ناحيه همين شيوه معيشت آنها بوده است.ازبكستان كنوني تا پيش از انقلاب بلشويكي بخشي از ماورء النهر بود و ازبك ها نيز در بخشي از آن سكونت داشتند در آن زمان ماوراءالنهر سكونتگاه جوامع قومي گوناگون بود كه هويت آن ها پيش از آن كه متكي بر قوميّتشان باشد بر اساس محل سكونتشان مشخص مي شد مانند سمرقندي ، بخارايي . با اجراي سياست هاي استالين وحدت و يكپارچگي ماوراء النهر و پيوند هاي ميان ساكنان آن جا از هم گسيخت و به تدريج تقسيمات سياسي به شكل يك واقعيت سياسي آشكار شد و حتي مقابله و رويارويي  اقوام ساكن هر محدوده سياسي را موجب شد . در ازبكستان با وجود آن كه بيش از 110 مليت زندگي مي كنند اكثريت جامعه را ازبك ها تشكيل مي دهند . روسها ، تاجيك ها ، قزاق ها و تاتارها به ترتيب بعد از ازبك ها بيشترين تعداد جمعيت را در ازبكستان دارند . حدود 85% مجموع ازبك ها در ازبكستان ساكنند و شمار زياد ازبك ها نسبت به ساير اقوام آسياي مركزي نوعي حس برتري طلبي را در ميان آن ها به وجود آورده است . اين خصلت كه از گذشته در ميان آن ها وجود داشت در ايام حكومت كمونيست

ها تشويق شد و ازبكستان نقش رهبري را در آسياي مركزي به عهده گرفت و بسياري از مراكز مهم علمي ، فرهنگي و مذهبي ناحيه در اين كشور تاسيس شد . اين رويكرد ضمن آنكه سبب پبشرفت فرهنگي ازبكستان شد داعيه برتري ازبكستان بر ساير كشورهاي ناحيه را قوت بخشيد به طوري كه پس از استقلال نيز ازبك ها فعاليت هاي گوناگوني براي حفظ قدرت خود در ناحيه انجام دادند و تا حدود زيادي نيز موفق بوده اند .زبان هاي رايج :ازبك ها به زبان ازبكي كه از گروه تركي شرقي است سخن مي گويند اين زبان از دو گويش عمده تشكيل شده است . گروه اول گويش هاي شرق ازبكستان و گروه دوم گويش هاي شمال غربي و جنوب را در بر مي گيرند . واژگان زبان ازبكي تركي است اما در طي زمان واژه هايي از زبان فارسي و عربي به آن وارد شده است . تاپيش از استقلال زبان روسي زبان رسمي بود و زبان ازبكي در كنار آن به كار مي رفت و مشابه تمام كشور هاي ناحيه در امور اداري و سياسي ازبكستاناز زبان روسي استفاده مي شد پس از كسب استقلال زبان ازبكي زبان رسمي و زبان روسي به عنوان زبان دوم معرفي شد .در حال حاضر خط رسمي اين كشور «كيريل» است و طبق مصوبه شوراي عالي جمهوري ازبكستان در تاريخ 20 سپتامبر 1993 از سال 2000 ميلادي خط لاتين به جاي خط كيريل مورد استفاده قرار گرفت. هم چنين بر اساس مصوبه يازدهمين اجلاسيه شوراي عالي ازبكستان در سال 1989 زبان رسمي اين كشور به زبان ازبكي

تغيير يافت. در مصوبه مذكور تصريح شده است كه از سال 1997 استفاده از زبان ازبكي در كليه محاورات رسمي الزامي  است و لذا افرادي كه از سال 1997 به زبان ازبكي آشنايي نداشته باشند نخواهند توانست به پست دولتي دست يابند. قابل ذكر است كه در بين سالهاي 1923-1865 خط عربي با تعديل مختصري در ازبكستان مورد استفاده قرار مي گرفته است. در سالهاي 30-1923 تعديل مجددي در خط عربي به عمل آمد. در سالهاي 40-1934 خط لاتين در اين كشور به عنوان الفباي دوم و از سال 1940 خط كيرل (روسي) به عنوان تنها خط رسمي مورد استفاده قرار گرفت. در سال 1956 در خط كريل نيز تعديل هايي به عمل آمدمذهب :دين بيشتر مردم ازبكستان اسلام است به نظر مي رسد نخستين بارمسلمانان در اواسط قرن اول هجري به اين ناحيه وارد شده اند زيرا در سنگ قبر قاسم ابن عباس « پسر عموي پيامبر اسلام در محل نشاه زند » در سمرقند سال فوت وي 56 هجري قمري هك شده است . اسناد و مدارك تاريخي علت سفر وي را به ناحيه ، تبليغ اصول اسلامي ذكر كرده اند و علت شهادت يا فوت وي را مبارزه با كفار نوشته اند . گسترش اسلام در ماوراءالنهر عمدتا در قرن دوم رخ داد و با گذشت زمان بر تعداد مسلمانان افزوده شد در اين هنگام شهر هاي سمرقند و بخارا از مراكز مهم علمي جهان اسلام شهرت جهاني يافتند در طي قرون متمادي تا پيش از تسلط روس ها بر اين ناحيه شهر هايي كه اكنون در قلمرو ازبكستان قرار دارند در

پيشبرد اصول اسلامي و پايبندي به احكام الهي در جهان اسلام زبانزد بوده اند مردم آسياي مركزي وارث تمدنهاي كهن هستند كه برخي از آنها قبل از اسلام بوده اند. اما اين دين اسلام است كه طي هزار سال در گستره اي عظيم، زندگي روزمره مردم آسياي مركزي و به ويژه ازبكستان را هدايت كرده است. از اواسط قرن 10 تا پايان قرن 16م، اسلام بعنوان مهمترين دين در اين منطقه شناخته شد و آسياي مركزي به يكي از معتبر ترين كانونهاي فرهنگي جهان اسلام تبديل شد .شهر هاي بخارا و سمرقند از قرن 3 هجري به بعد بعنوان دو مركز مهم تدريس علوم اسلامي شناخته شد و علماي مسلمان از نقاط مختلف گيتي جهت كسب تازه ترين برداشتها از اسلام به آن ديار شتافتند.در طول اين 6 قرن بخارا مهد اسلام ناميده مي شد. با توجه به همين ويژگي و علماي اسلامي كه ساكن اين شهر بوده اند، در حال حاضر اين شهر را «بخاراي شريف» مي نامند. از همان ابتداي اشاعه اسلام در اين خطه، تصوف در ازبكستان رو به شكوفايي نهاد. بخارا و خيوه كه دو مركز از مهمترين مراكز تعليمات صوفيه در قرون وسطي به شمار مي رفتند، در ازبكستان كنوني واقع شده اند. هر دوي اين مراكز در اشاعه مكاتب تصوف در كل جهان اسلام از اهميت شاياني برخوردار بودند. نجم الدين كبري (1221-1145م) در خيوه به تعليم طريقتي پرداخت كه به «كبرويه» معروف شد. بهاءالدين نقشبند در بخارا مسلك نقشبنديه معروف به طريقت خواجگان را اشاعه داد. اين دو به ويژه نقشبنديه نفوذ ريشه داري يافت و در سراسر

آسياي مركزي، قفقاز و نواحي ولگا، اناتولي، كردستان و هند منتشر شد. اكنون نيز بزرگترين فرقه تصوف است و همچنان پيرواني را در خاور و باختر به خود جذب مي كند. همچنين «يسويه» در تمام ناحيه «قادريه» در فرغانه و «چشتيه» در خوقند پيروان زيادي دارند. مدفن بهاءالدين نقشبند درست در كنار بخارا است كه در 1543 م امير عبد العزيز خان مرقدي بر مزارش ساخت. حتي امروزه هم بهاءالدين از چنان حرمت و نفوذي برخوردار است كه بسياري تصور مي كنند اگر دو يا سه بار به زيارت مرقدش بروند گويي به زيارت كعبه نايل شده اندمساجد و مدارس و بناهاي تاريخي كه در طي حكومت اسلامي در ازبكستان كنوني ساخته شده اند امروزه از مفاخر ملي اين جمهوري به شمار مي آيد با حاكميت كمونيست ها رهبران كمونيست ها سعي زيادي كردند كه افكار و اعتقادات كمونيستي را جايگزين اصول اسلامي نمايند و اقدامات متعدد و متنوع تنبيهي و تشويقي براي نيل به اهداف خود انجام دادند اما مسلمانان ازبكستان با حفظ و حراست از اعتقادات خود پس از كسب استقلال با روحيه اي تازه به فعاليت پرداختند . بسياري از مساجد بازسازي شدند مانند مسجد طلا شيخ ومسجد جامع يكه سرا در تاشكند .اعياد مذهبي رمضان و فطر رسميت يافتند و فقط طي 4 سال اوليه استقلال 28 مدرسه علميه تاسيس شده است شايان ذكر است كه بيش از 90 درصد از سكنه ازبكستان پيرو كيش حضرت محمد (ص) مي باشند . مسلمانان ازبكستان سني مذهب و پيرو مكتب حنفي هستند.بهداشت عمومي :امور درماني در ازبكستان زير نظر وزارت بهداشت انجام مي

شود. امروزه در ازبكستان 1334 بيمارستان و 3041 درمانگاه فعاليت مي كنند. تعداد كل مؤسسات پزشكي و داروخانه 2902 است. در ازبكستان نرخ مرگ و مير در بين كودكان بالا است. بخصوص در منطقه آرال كه فقط 5/58% از بيمارستانها  و 5/66% از درمانگاهها در وضعيت نسبتا مناسب قرار دارند. اين در حالي است كه مناطق روستايي در وضع بدتري قرار دارند.دلايل اصلي مرگ و مير در ازبكستان ،1/42% بيماري هاي واگير دار و 5/16 %  بيماري هاي تنفسي است.كيفيت پايين آب آشاميدني، عدم رعايت اصول بهداشتي و مراقبتهاي پزشكي نا كافي دلايل اصلي مرگ و مير در نقاط روستايي به شمار مي آيندرسانه هاي گروهي :مطبوعات ازبكستان به زبان هاي گوناگوني منتشر مي شوند اما به دليل كثرت ازبك ها بيشتر نشريات به زبان ازبكي منتشر مي شوند . نخستين روزنامه ازبكي در سال 1870 م مصادف با 1249 شمسي در شهر تاشكند به چاپ رسيد اين روزنامه تا سال 1872 ميلادي مصادف با 1251 شمسي به ضميمه روزنامه روس زبان اخبار تركستان منتشر مي شد اما از سال 1883 ميلادي مصادف با 1262 شمسي به صورت رسمي و مستقل و با نام ايالت تركستان اجازه انتشار يافت بعد ها روزنامه هاي ديگري با نام هاي آيينه و اولوق تركستان توران ، خورشيد و صداي تركستان وارد بازار شدند .راديو و تلويزيون ازبكستان نيز به زبان هاي گوناگوني برنامه توليد و پخش مي كنند بيشتر برنامه ها به زبان هايي است كه براي اقوام ساكن در ازبكستان قابل استفاده است . بديهي است كه برنامه هاي توليدي به زبان ازبكي و روسي بيشتر از

ساير برنامه ها باشد . از اواسط دهه 1970 ميلادي راديوي اين كشور براي كشور هاي همجوار نيز برنامه تهيه و پخش مي كرد پس از استقلال بر تعدادبرنامه هاي خارجي و همچنين تنوع زباني آن ها افزوده شد . تلويزيون ازبكستان چندين كانال دارد كه به زبان هاي ازبكي ، روسي ، قزاقي و ... برنامه پخش مي كنند . در سال هاي اخير پخش برنامه هاي ماهواره و همچنين برخي برنامه هاي تلويزيوني تركيه نيز آغاز شده است .تقسيمات كشوري :ازبكستان متشكل از يك جمهوري خود مختار و دوازده استان است بسياري از نواحي و شهر هاي مهم آسياي مركزي كه سابقه طولاني تاريخي دارند و از مراكز مهم سياسي و فرهنگي آن بوده اند در محدوده سياسي كنوني كشور ازبكستان واقع هستند . خوارزم ،خيوه ، اورگنج ، بخارا ، سمرقند و ... شماري از آن ها هستند . بسياري از اين نقاط اكنون نيز در رديف شهر هاي مهم  و مراكز استان هاي ازبكستان به شمار مي روند .در ميان شهر هاي ازبكستان تاشكند پايتخت كشور با بيش از 2 ميليون نفر جمعيت بزرگترين و مهم ترين شهر كشور و پر جمعيت ترين شهر آسياي مركزي مي باشد .روابط خارجي :از ابتداي استقلال ازبكستان اين كشور در برقراري و گسترش روابط اقتصادي ، سياسي و فرهنگي با بسياري از كشور هاي جهان تلاش فراواني كرده است . همزمان با آن شماري از كشور ها براي بهره برداري از موقعيت جغرافيايي ممتاز ، توان اقتصادي نسبتا مناسب و بازار مصرف پر جمعيت اين كشور در مقايسه با ساير جمهوري هاي آسياي مركزي

فعاليت گسترده اي را براي نفوذ در ازبكستان آغاز كرده اند .مقامات بلند پايه ازبكستان با وجود بروز مشكلاتي در روابط تجاري باروسيه اين كشور را به عنوان بزرگترين و مهمترين شريك خود اعلام كردند و با تاكيد بر تداوم روابط گسترده با مسكو به برقراري روابط متقابل با ساير كشور هاي مشترك المنافع به ويژه جمهوري هاي آسياي مركزي اقدام كردند تشكيل اتحاديه اي متشكل از ازبكستان ، قزاقستان و قرقيزستان نمود عيني تلاش ازبكستان بود و ازبك ها در توسعه روابطشان با كشور هاي جهان بيشتر به روابط اقتصادي توجه داشتند و خود نيز براي جلب مشاركت اقتصادي آن ها اقدام زيادي در اصلاح و بهبود ساختار اقتصادي كشور و قوانين حاكم بر آن انجام دادند .روابط با ايران :وجوه مشترك تاريخي ، فرهنگي و مذهبي شرايط و زمينه مناسب لازم را براي اشتراك مساعي و برقراري روابط پايدار و گسترش مبادلات فرهنگي و اقتصادي بين دو كشور فراهم نموده است حضور حدود 200 هزار ايراني تبار در سمرقند و بخارا كه از اعقاب بازرگانان و مهاجران خراسان هستند شاهدي است بر سابقه طولاني روابط ميان دو كشور . اين افراد حدود يك قرن قبل در دو شهر مذكور تجارت و كسب داشتند و تاكنون آداب و رسوم خود را زنده نگه داشته اند و تا حدودي زبان و هويت خود را حفظ كرده اند . تبادل كالاهاي توليدي دو كشور و استفاده از خطوط ترانزيت ايران مهمترين جنبه هاي روابط تجاري دو كشور است . خريد پنبه توليدي ازبكستان و همچنين انتقال اين كالا به كشورهاي مصرف كننده از طريق ايران در

سال هاي اخير مهمترين زمينه تجاري دو كشور بوده است فرهنگ :فرهنگ مردم ازبكستان يكي از زيباترين و اصيل ترين فرهنگ هاي مشرق زمين به شمار مي آيد. فرهنگ زيبايي كه شامل موسيقي ، رقص ، نقاشي ، خوراكي هاي لذيذ و لباس مخصوص به خود مي باشد .موسيقي : موسيقي ملي ازبكستان با همه جانبه بودن موضوعات و تنوع ژانرهاي مختلف شناخته مي شود. سازهاي منحصر به فرد، ترانه هاي فولكوريك كه بر گرفته از داستان ها و افسانه هاي قومي است و دستگاه هاي موسيقي محلي ، به اين رشتۀ هنري در ازبكستان ارزش صد چنداني بخشيده است .ترانه ها و نمايش نامه ها را بر حسب موضوع و شكل آن مي توان به دو گروه اصلي تقسيم كرد: موسيقي و تئاتري كه در وقت و شرايط معين مانند اعياد و سالگردها اجرا مي شود و موسيقي و تئاتري كه در هر زماني قابل اجرا است. ترانه هاي مربوط به رسوم ، كار ، مراسم مختلف ، نمايش هاي تئاتري ، بازي ها ، در ازبكستان بسيار ديده و شنيده مي شود .مردم ازبكستان با آهنگ هاي خود معروف و مشهور مي باشند. قوشيق يا همان ترانه زندگي با آهنگ هاي كوتاه نواخته مي شود و در بر گيرندۀ يك و يا دو قطعه متن منظوم مي باشد. لاپار و يال له نيز از ترانه هاي معروف ازبك مي باشند كه خصوصيات مشترك زيادي با آهنگ قوشيق دارند ولي برجنبه رقص آنها تاكيد بيشتري شده است.در استان خوارزم ترانه توسط يك آوازخوان محلي و با همراهي دسته جمعي خوانده مي شود .در موسيقي

ازبكي از اشعار شاعران مشرق زمين استفادۀ زيادي مي گردد كه به صورت شفاهي نسل به نسل و سينه به سينه منتقل شده اند.داستان هاي حماسي عاشقانه و پهلواني مقام خاصي در موسيقي ازبكي احراز مي كنند. دستگاههاي موسيقي كلاسيك نقش بسياري درموسيقي حرفه اي ازبكي بازي مي كنند.هنر نقاشي هم در اين كشور از خيلي قبل شروع شده است.در قرنهاي 17-18در بخارا و كشورهاي مركزي ازبكستان هنر خطاطي و صحافي پيشرفت كرده است. تزيين هنري منوسكريپتا خوش خطي را در بر مي گيرد و نوشتن با رنگهاي گوناگون مثل رنگهاي آبي پيشرفت چشمگيري كرده است. همچنين در سمرقند نقاشي و مينياتور توسعه زيادي پيدا كرده است.در اين بخش چند نوع ازرشته ها هم به وجود آمده كه يكي از اين رشته مربوط به رسم بهزاد است.لباس:ويژگي هاي لباس مردم بومي از قديم الايام توسط شرايط اقليمي ، معيشتي و سنن قبيله اي مشخص مي شد. تا قرن 19 ميلادي لباس مردم ازبك خصوصيات خود را به همان شكل قديمي حفظ كرده بود: عريض ، دراز ، داراي برشي در كنار و آزادانه بودن آن كه شكل بدن انسان را مي پوشاند. لباس هاي زمستاني و تابستاني ، مردانه ، زنانه و كودكانه از لحاظ شكل و برش تفاوت چنداني نداشتند ..لباس مردانه ملي سنتي از خلعت بافته شدۀ گرم ، كلاه توپي و همچنين چكمۀ ساخته شده از چرم نازك تشكيل مي شد. مردها پيراهن هايي با دوخت مستقيم ، لباس زير و رو مي پوشيدند. خلعت مي توانست سبك و يا گرم ، بافته شده از پنبه باشد. خلعت مردانه چاك هايي در

پهلو براي راحتي در رفت و آمد و نشستن روي كف داشت .لباس ملي ازبك ها براي جشن ها، با لباس روزانه آنها تفاوت داشت. اين لباس از پارچه هاي مرغوب و گران قيمت تهيه مي شد و داراي گلدوزي هاي زيبا بود .پوشاك ملي زنانه از خلعت ، لباس دوخته شده از اطلس و شلوار نازك عريض كه در قسمت تحتاني تنگ مي گرديد تشكيل مي شد. كلاه زنان متشكل از سه عنصر اساسي : كلاه ، روسري و عمامه بود. كت و شلوار زنانه كه براي جشن ها دوخته مي شد با لباس عادي تفاوت داشت و از پارچه هاي مرغوب و گران بها تهيه ميشد .پوشاك كودكان ، اشكال لباس بزرگ سالان را تكرار مي كرد كه تنها در اندازه تفاوت ميكرد. لباس هر منطقه و يا قبيله توسط پارچه ها ، شكل دوخت مورد استفاده و نقش و نگار هاي خاص خود تفاوت مي كرد .توپي ، اين كلاه سخت و يا نرم آستردار هميشه يكي از محبوب ترين و معمول ترين كلاه ها در ازبكستان بوده است. توپي بصورت جزء جداء ناپذير لباس ملي ازبكي درآمد و داخل زندگي و سنن مردم ازبك گرديد. معمول ترين شكل توپي ازبكي ، چهار گوش و كمي مخروطي شكل است. توپي را از دو و يا چندين لايه پارچه كه توسط نخ ابرشيمي و يا پنبه اي بسته و محكم مي شد ، مي ساختند. توپي ساخته شده توسط نخ ابريشمي ، با پولك هاي طلايي و يا نقره اي گلدوزي مي شد. اصولاً زنان از قديم الايام مهارت گلدوزي اين نوع كلاه

را بخوبي مي دانستند. نماد گل و بادام – نشانه زندگي و حاصلخيزي مي باشد كه به وفور در توپي هاي ازبكي خود را تكرار مي كند. نقش و نگار «ايلان يزي» (اثر پاي مار) كه علامت محافظت از شخص است از معمول ترين نقش و نگار ها در آرايش توپي مي باشد ولي نقش و نگار هندسي از محبوبيت كمتري برخوردار مي باشد. توپي هاي ساخته شده در مناطق مختلف از حيث شكل ، نقش و نگار و رنگ با يكديگر تفاوت دارند.توپي هاي ساخت چوست در بسياري از مناطق ازبكستان از محبوبيت زياد برخوردار مي باشد. توپي ، معمول ترين نوع كلاه شهر چوست بوده و با زمينه سياه و نقش و نگار سفيد بشكل چهار دارفلفل «قلمپير» دوخته مي شود. لبۀ آن توسط رواق قرار داشته در يك رديف گلدوزي ميشود .غذا هاي ملي:خوراك هاي ازبكي ازمتنوع ترين غذاهاي خاورزمين است. برخي از قواعد تهيه خوراك هاي ازبكي تاريخ هزاران ساله دارند. هر نوع خوراك ، مراسم سنتي و طرز تهيۀ مخصوص به خود را دارد. درحدود 1000 نوع مختلف خوراك ، نوشيدني و شيرينيجات در ازبكستان موجود مي باشد .ازبك پلو- مشهورترين خوراك ازبكستان به شمار مي رود. ازبك پلو خوراك هميشگي و رسمي ازبك ها مي باشد. هيچ مجلس عروسي ، شب نشيني و روز تولد بدون ازبك پلو برگذار نمي شود. برنج ، گوشت ، هويچ ، پياز و غيره از اجزاي اساسي پلو مي باشند.نان براي مردم ازبك مقدس است. طبق سنن ، زماني كه كسي براي مدت طولاني خانه را ترك مي گويد ، بايد تكه اي

كوچك از نان كامل را گاز بزند . اين نان تا زماني كه مسافر بر نگردد و آنرا نخورد ، حفظ خواهد شد. سنت بردن سبد نان در سر به نشانۀ احترام به نان و روي سر گذاشتن آن هنوز در ازبكستان مرسوم است. در طي قرون متمادي نانوايان ، نان را در تنور هاي گلي (كوره گلي) مي پزند كه باعث مي شود تا نان بسيار خوشمزه گردد. دو نوع نان معروف در ازبكستان موجود است – معمولي (آبي نان) و جشني (پتير) .نان معمولي در آب مخلوط مي گردد و توسط سدنه پوشيده مي شود . پتير از خمير لايه اي با افزودن چربي گوسفند تهيه مي شود .شيشليك و سمبوسه (پيراشكي ملي از خمير لايه اي كه در تنور پخته مي شود) از خوراك هاي ازبكي خيلي مشهور مي باشند .سوپ ها در ميان خوراك هاي ملي ازبكستان مقام مهمي ايفا مي كنند. خوراك هاي مذكور با انواع سبزيجات مانند هويچ ، چغندر و همچنين پياز و سبزي تهيه مي گردند. ماستاوه و شوروا از محبوب ترين سوپ ها به شمار مي روندحلوا – اين خوراك لذيذ شرقي ، در ازبكستان از آرد گندم ، قند با گردو و يا سدنه تهيه مي شود. درازبكستان حدود 50 نوع مختلف حلوا موجود است.علاوه بر آن ، ازبكستان با آب ميوه هاي خوشمزه خويش كه از ميوه جات ، انگور ، خربزه و هندوانه تهيه مي شود ، مشهور است. همچنين انواع مختلف ميوجات خشك شده ، گردوها و بادام هاي مختلف در ازبكستان موجود است .چنانچه قصد داريد از ازبكستان ديدن نماييد ،

حتماً خوراك هاي ملي را امتحان كنيد . هرگز پشيمان نمي شويدسطح علمي و فرهنگي جامعه : از ويژگي هاي سيستم آموزش و پرورش در شوروي فراگير بودن و يك دستي سطح آن بود كه ازبكستان نيز ناچار يكي از وارثان سيستم مذكور است. بي سوادي در اين كشور تقريبا ريشه كن شده و در علوم رياضي فيزيك ،انرژي و زمين شناسي پيشرفت خوبي به عمل آمده است. اما يك سطحي بودن تحصيلات به سطح علمي دانشمندان و تحصيل كرده گان لطمه زده است.از ديگر ويژگي هاي سيستم آموزشي در شوروي نگاه به مسائل مختلف از دريچه ايدئولوژي كمونيستي بود كه ويژگي مذكور هنوز در طرز تفكر دانشمندان به چشم مي خورد .سيستم آموزش و نظام آموزشي : قبل از اشغال ازبكستان توسط روسيه تزاري عمدتا مدارس ديني (مكتب) قاري خانه و مدرسه وجود داشت.بر طبق عرف رايج در شرق، زنان از تحصيل بي بهره بودند مگر بطور استثنايي آن هم دختران اشراف در مدارس مذهبي. پس از اشغال ازبكستان توسط روسيه مراكز آموزشي لائيك شروع به كار كرد .تا سال 1876 مدرسه روسي در تركستان افتتاح شده بود. روسيه تزاري با توجه به سياست روسي سازي در تركستان تلاش زيادي براي سواد آموزي اهالي مي كرد. در تعليم زبان و فرهنگ روس بعد از 1905 در بخارا و برخي  شهرهاي ديگر ازبكستان، مدارس به سبك نوين تشكيل شد. در اين مدارس تدريس به زبان محلي صورت مي گرفت .در سال 1918 كميته مركزي حزب كمونست جمهوري تركستان مصوبه اي را در خصوص سازماندهي امور آموزش و پرورش در ازبكستان و نيز اعلاميه اي را

در مورد آموزش رايگان به زبان محلي و جدا كردن مدارس به سبك جديد از مدارس قديمي تصويب كرد. تا قبل از اين دوران، مدارس تحت نظارت مساجد و كليساها فعاليت مي كردند. در 1920 دانشگاه تاشكند تاسيس شد كه اين دانشگاه در تربيت كادر محلي كمك شاياني كرد. در دهه 1920 سياست روسي سازي، مبارزه با بيسوادي را در دستور كار خود قرار داد كه در نتيجه آن تا سال 1926 ميلادي  6/11% مردان و 3/7% زنان و تا سال 1939 ميلادي  6/83% مردان  3/73 % زنان باسواد شدند. در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم، تدريس اجباري به مدت 7 سال تعيين شد كه از سال 1959 مدت آن به 8 سال افزايش يافت.نظام آموزشي :سيستم آموزشي ازبكستان تا سال 1990 بر طبق مدل شوروي ارائه مي شد ولي از اين سال به بعد تغييراتي بخصوص در دروس مربوط به تاريخ و ادبيات ازبكستان به عمل آمد و ساعت آموزش آنها افزايش يافته، از ساعات تدريس زبان روسي كاسته شد. البته اخذ دكترا در 2 مرحله انجام مي پذيرد .بدين ترتيب كه ابتدا بايد نامزدي علوم را اخذ كرده، سپس اخذ دكترا امكانپذير است كه معمولا افراد در 50-45 سالگي موفق به اخذ آن ميشوند. سيستم آموزش و پرورش از سه سطح تشكيل مي شود : آموزش ابتدايي شامل كلاسهاي اول الي چهارمآموزش دوره راهنمايي شامل كلاسهاي  پنجم الي نهمآموزش متوسطه شامل كلاسهاي دهم الي دوازدهمبراساس آموزش دولتي، كودكان از 7 سالگي به مدرسه مي روند و آموزش تا پايان دوره راهنمايي (تا پايان كلاس نهم ) اجباري است. مدارس از 2 سپتامبر

تا 25 مي فعال هستند. طبق ماده 4 قانون اساسي زبان دولتي ازبكي است و تدريس به زبان ازبكي انجام مي شود ولي صرفنظر از اين مطلب ،به زبانهاي مليتهاي مختلف ازبكستان احترام گذاشته مي شود .تدريس در مدارس به 7 زبان انجام مي شود از جمله ازبكي فروسي، قزاقي، قراقالپاقي، قرقيزي، تاجيكي و تركمني. در كنار اين زبانها، زبانهاي خارجي چون: فارسي، عربي، هندي، چيني، انگليسي، فرانسه، آلماني و...در ازبكستان تدريس مي شود.آكادمي علوم : آكادمي علوم ازبكستان در تاريخ 4 نوامبر 1943 به عنوان شعبه آكادمي علوم اتحاد شوروي تأسيس شد و در بدو تاسيس داراي 19 انستيتوي پژوهشي و 23 مركزعلمي 11 موزه و 6 موسسه كوچك بود. كتابخانه ها :برخي از كتابخانه هاي ازبكستان از شهرت بالايي برخوردار هستند به عنوان مثال مي توان به كتابخانه علي شير نوايي اشاره كرد. در سال 1870 كتابخانه مذكور با عنوان تركستان افتتاح شد كه از سال 1919 كتابخانه مردمي ناميده شد و در نهايت از سال 1925 به كتابخانه علي شير نوايي مرسوم گرديد. كتابخانه مذكور بزرگترين كتابخانه ازبكستان است و در آن حدود 5 مليون كتاب نگهداري مي شود. علاوه بر آن بايد به نسخ خطي متعدد كه در كتابخانه هاي مختلف در پايتخت و استانها محفوظ است اشاره كرد. از جمله در مخزن نسخ خطي مؤسسه خاور شناسي آكادمي علوم ازبكستان 40 هزار رساله  در 18 هزار جلد نسخه خطي محفوظ است. بطور كلي در 10 كتابخانه ازبكستان حدود 200000 جلد كتاب نسخه خطي و كتابهاي نادر محفوظ است كه مقدار زيادي از نسخ خطي فوق الذكر به خط و زبان فارسي

نگاشته شده است.

موانع فرهنگي امربه معروف ونهي ازمنكردرسازمانهاي ايران

فرهنگي امر به معروف و نهي از منكر در سازمانهاي ايراندكتر سعيد زاهد زاهداني

فرهنگ سازماني گستره اي است كه رفتار كاركنان هرسازمان را رقم مي زند .ارزش هاو ايده آل هاي هر سازمان همچنين الگوهاي رفتاري كاركنان دراين گستره تعريف مي شود . امر به معروف و نهي از منكر رفتاري اسلامي است كه در گسترة فرهنگ اسلامي معنا و .... فرهنگ سازماني گستره اي است كه رفتار كاركنان هرسازمان را رقم مي زند .ارزش هاو ايده آل هاي هر سازمان همچنين الگوهاي رفتاري كاركنان دراين گستره تعريف مي شود . امر به معروف و نهي از منكر رفتاري اسلامي است كه در گسترة فرهنگ اسلامي معنا و جايگاه پيدا مي كند .درصورتيكه فرهنگ سازماني اسلامي نباشد هنجار امر به معروف و نهي از منكر در آن جايگاه مطلوبي ندارد وبه معناي ديگري غير از آنچه در فرهنگ اسلامي است تفسير مي گردد .سازمان هاي ديوانسالار ايراني به شيوة جديد ،در دوران پهلوي شكل گرفتند وتاكنون كه حدود سي سال از انقلاب اسلامي مي گذرد ، علي رغم هشدارهاي حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبري ،تغيير اساسي در آنان ايجاد نشده است . الگوهاي فرهنگ سازماني رشد يافته در دوران انقلاب اسلامي و بعد از آن چندان دوام - مانند فرهنگ جهادي - و يا چندان گسترشي - مانند فرهنگ سازماني بسيج - نيافتند .بنابراين در اغلب سازمان هاي بخصوص دولتي ، فرهنگ سازماني سكولار جاري است . در چنين فرهنگي امر به معروف ونهي از منكر جايگاه فرهنگي ندارد .در اين مقاله ضمن معرفي فرهنگ سازماني سازمان هاي رشد

يافته در دوران پهلوي و فرهنگ سازماني سازمان هائي كه مي تواند بر اساس ارزش هاي اسلامي رشد كند ،  موانع موجود بر سر راه اسلامي شدن سازمان هاي موجود را بيان مي داريم . راه هاي برون رفت از اين بحران پايان بخش مقاله خواهد بود.مقدمهفرهنگ سازماني گستره اي است كه رفتار كاركنان هر سازمان را رقم مي زند . تاكنون از مفهوم فرهنگ تعاريف زيادي ارائه شده است . در اين مقاله ما فرهنگ رابه "مجموعة ادراكات انساني كه به توافق جمعي رسيده باشد و آثار آن " تعريف مي نمائيم . بر اساس آموزه هاي قرآني هر انسان داراي سه وسيلة شناخت تحت نام هاي حس ،عقل و دل مي باشد ( مطهري ،1361 :42-27 ) . بنا به تعريف فوق ،مجموعه ادراكات حاصل از حس ،عقل و دل كه در يك اجتماع ويا جامعه به توافق رسيده باشد فرهنگ را به وجود مي آورد .مي توانيم به مجموعة ادراكات ناشي از حس نام محسوسات ،مجموعة ادراكات ناشي از عقل نام معقولات و مجموعة ادراكات ناشي از قلب نام اشراقات يا باورها بنهيم .اشراقات يا باورها در واقع نظام ارزش هاي هر فرد را تشكيل مي دهند .در بعد اجتماعي مجموعه دريافت هاي حسي يا محسوسات به توافق رسيده جمع ، مجموعه تكنولوژي يا فنآوري اجتماعي و مهارت ها را تشكيل مي دهد .در اين جا منظور ما از فنآوري دريافت هاي " چگونگي" انجام كار هاي مختلف است و"مهارت" درجة اين چگونگي را به طور نسبي بيان مي دارد. مجموعه ادراكات عقلي جمعي ، علم و معرفت جامعه را تشكيل مي

دهد و مجموعة اشراقات يا باورهاي جمعي ،منتهي به نظام ارزش هاو اخلاق جمعي جامعه مي شود .سه مجموعة "فنآوري و مهارت ها" ، "علم و معرفت"و "نظام ارزش ها واخلاق جمعي "،ابعاد مختلف هر فرهنگ را تشكيل مي دهند.بايد دانست كه اين سه مجموعه اجزاء گسسته از يكديگر نيستند .بلكه ابعاد سه گانة فرهنگ را مي سازند .نسبت برقرار ميان فنآوري و مهارت ها،علم و معرفت ونظام ارزش ها واخلاق جمعي به گونه ايست كه اگر سه كرة تو در تو را در نظر آوريم ،نظام ارزش ها واخلاق جمعي كرة مركزي ، علم و معرفت كرة مياني و فن آوري ومهارت ها كرة بيروني را تشكيل مي دهد .به اين ترتيب مي توانيم بگوئيم كه فنآوري و مهارت ها از نظام ارزش ها و اخلاق جمعي رقيق تر مي باشد .فرهنگ سازماني مجموعة ارزش ها واخلاق ،دانش ها ومنش هاي پذيرفته شده يا مرسوم درهر سازمان است.ارزش ها وايده ال هاي هر سازمان همچنين الگوهاي فكري ورفتاري كاركنان در اين گستره تعريف مي شود. فرهنگ سازماني وابسته به وجود افراد نيست و از نسلي به نسل ديگر به ارث مي رسد. تغيرات فرهنگي به تدريج انجام مي شود وقواعد مخصوص به خود دارد.فرهنگ هر جامعه را از نظر سطح تحقق و عمق مي توان به سه لايه تقسيم نمود :1.فرهنگ بنيادي2.فرهنگ تخصصي3.فرهنگ عموميفرهنگ بنيادي ريشه هاي اصلي فرهنگ است و جهت كلية عناصر فرهنگي را معين مي كند .فرهنگ تخصصي زمينة اجراي اهداف فرهنگ بنيادي را تبيين و روشن مي نمايد و فرهنگ عمومي بخش عملياتي و اجرائي نظام فرهنگي مي باشد. نتيجة

بنيان هاي فرهنگي معين شده در فرهنگ بنيادي و طراحي ها و تبيين هاي فرهنگ تخصصي ،در فرهنگ عمومي شكل عملياتي به خود مي گيرد.اين سه سطح از فرهنگ را نيز مانند سه بعد از فرهنگ كه قبلاً از آنان ياد شد، مي توانيم به سه كرة تو در تو تشبيه نمائيم كه فرهنگ بنيادي كرة مركزي و فرهنگ عمومي كرة بيروني را تشكيل دهد.امر به معروف و نهي از منكر رفتاري اسلامي است كه در گسترة فرهنگ اسلامي معنا و جايگاه پيدا مي كند.اين رفتار در فرهنگ عمومي از زير بناي خاصي درفرهنگ تخصصي و نيز در فرهنگ بنيادي اسلامي برخوردار است .در صورتيكه فرهنگ سازماني اسلامي نباشدهنجار امر به معروف ونهي از منكر در آن جايگاه مطلوبي ندارد وبه معناي ديگري غير از آنچه در فرهنگ اسلامي است تفسير مي گردد. بنابراين نه اجرا كنندة اين هنجار احساس مشابه با احساس آمر به معروف و ناهي از منكردر سازماني با فرهنگ اسلامي دارد ونه شنوندة آن از چنين برداشتي برخوردار است .پر واضح است كه در چنين حالتي اثر امر به معروف و نهي از منكر اثر مطلوب خود در فضا و محيط فرهنگ اسلامي نخواهد بود.سازمان هاي ديوانسالار ايراني به شيوة جديد، در دوران پهلوي شكل گرفتند و تا كنون كه حدود سي سال از انقلاب اسلامي مي گذرد ، علي رغم هشدارهاي حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبري،و ميل كارگزاران ،تغيير اساسي در آنان ايجاد نشده است . الگوهاي فرهنگ  سازماني رشد يافته در دوران انقلاب اسلامي و بعد از آن، مانند فرهنگ جهادي و فرهنگ سازماني بسيج چندان گسترشي

نيافتند و در اغلب سازمان هاي بخصوص دولتي هنوز فرهنگ سازماني قبل از انقلاب جاري است . فرهنگ سازماني اين سازمان ها نشأت گرفته از فرهنگ غرب است . در چنين فرهنگي امر به معروف ونهي از منكر جايگاه مطلوبي ندارد.در اين مقاله ضمن معرفي فرهنگ غرب و فرهنگ اسلامي جايگاه امر به معروف ونهي از منكر در هر دو فرهنگ را بيان مي داريم و موانع موجود بر سر راه اسلامي شدن فرهنگ سازماني كشورمان را بر شمرده تلاش مي نمائيم راه حلي جهت تحقق فرهنگ سازماني اسلامي كه مي تواند زمينه ساز اجراي فريضة امر به معروف ونهي از منكر باشد ارائه نمائيم.الگوي فرهنگ گفته شد كه مي توانيم سه بعد و نيز سه لايه ي فرهنگ را مانند سه كره تو در تو در نظر بگيريم. از جهت ديگري مي توان گفت ميان فنآوري و مهارت ها،علم و معرفت و نظام ارزش ها و اخلاق جمعي ونيز فرهنگ عمومي ، فرهنگ تخصصي وفرهنگ بنيادي رابطة به ترتيب روبنائي وزير بنايي هم وجود دارد ضمن اين كه عوامل روبنائي به نوبة خود در عوامل زير بنائي مؤثر مي باشند .عناصر زير بنائي تاًثير پذيري شان كمتر و تعيين كنندگي شان بيشتر است .در ضمن بايد گفت كه به علت تغييرات و تحولات فرهنگي در زمان ، ترسيم سه كرة منظم متحدالمركز و با تركيبات  هندسي كامل در مورد اين سه بعد و يا لايه ها در هيچ جامعه اي تقريباً ممكن نيست. در همة جوامع تغيير و تحولات به گونه اي است كه دائم توازن و تعادل ها به هم خورده و تلاش

هاي آگاهانه وناآگاهانه براي رسيدن به تعادل در حال انجام است.جهت گيري انسان ها درهرفرهنگي توسط ارزش ها واخلاق جمعي رقم مي خورد. براي عمل نمودن به ارزش هاواخلاق جمعي،لازم است دانش ومعرفت متناسب باآن به وجودآيدوچگونگي عملياتي شدن آنبا فنآوري ومهارت ها مشخص شود. اگر به گونه ديگري به اين ابعاد بنگريم مي توانيم بگوئيم كه هر عنصرفرهنگي در راستاي ارزش ها واخلاق جمعي قرار دارد، با علم و معرفت تعريف و تبيين مي شود وبا فناوري ومهارت چگونگي به اجرا در آمدن تعيين مي گردد.براي دست يابي به الگوي فرهنگي هر جامعه با توجه به اينكه هر فرهنگ داراي سه بعد مي باشداگرسه بعد فرهنگ را در سه لايه ي فرهنگ هاي بنيادي ،تخصصي و عمومي ضرب كنيم ماتريس زير براي كل مجموعه ي فرهنگ به دست مي آيد. به عبارت ديگر در اين ماتريس به دنبال كشف سه بعد سه فرهنگ بنيادي ،تخصصي و عمومي در ارتباط با يكديگر به طوري كه سه لايه بودن اين سه نوع از فرهنگ نيز فراموش نشود هستيم .ماتريس يا الگوي فرهنگابعاد لايه هاي فرهنگنظام ارزش ها و اخلاق جمعيعلم و معرفتفن آوري و مهارت هابنياديارزش ها و اخلاق بنياديعلوم و معارفبنياديفنآوري و مهارت هايبنياديتخصصيارزش ها واخلاقتخصصيعلوم و معارف تخصصيفنآوري ومهارت هايتخصصيعموميارزش ها واخلاقعموميمعرفت عموميفنآوري و مهارت هاي عموميدر مطالعة كامل هر فرهنگ و يا پديدة فرهنگي مي بايد ماتريس فوق از ابعاد لايه هاي آن را مورد مطالعه قرار داد . اصطلاحات عناصر موجود در فرهنگ غربفرهنگ غرب پس از رنسانس  نظام ارزش ها و اخلاق بنيادي خود را بر «انسانگرائي» (Humanism  ) ، «دنيا

گرائي» (Secularism) و« لذت جوئي» (Leisure SeeKing) بنيان نهاد . علوم ومعارف بنيادي را بر اساس « خرد گرائي محض» (RationaIism) و« عقل ابزاري» تنظيم نمود . و فن آوري و مهارت ها را بر اصل «عملگرائي» ( Pragmatism ) و «اصالت فايده»  ( Utilitarianism) قرار داد . ارزش ها واخلاق تخصصي مبتني بر بنيان هاي فوق از طريق دانشمندان و ديگر توليد كنندگان فرهنگي بر دانشگاه ها و ديگر مؤسسات تخصصي حاكم شد . علوم و معارف تخصصي از طريق دانشگاه ها و ديگر مؤسسات علمي عالي در رشته هاي مختلف بر اساس اصول فرهنگ بنيادي فوق شكل گرفت و گسترش يافت .فن آوري و مهارت هاي  تخصصي نيز از طريق  دانشكده هاي  مهندسي و ديگر  علوم  كاربردي شكل گرفت .نتيجه ي اين توليدات علمي با ابزارهاي نشر فرهنگ مبدل به ارزش ها و اخلاق اجتماعي گشت و دانش عمومي مردم را شكل داد و در نهايت شيوه ي زندگي آنان را تعريف نمود . و وسايل ارتباط جمعي ،مدارس اعم از ابتدائي و متوسطه ،و دستگاه هاي هنري و هنرمندان وسيله براي مبدل كردن دست آوردهاي فرهنگ تخصصي به فرهنگ عمومي شدند . در ضمن تعامل متقابل اين پديده ها با يكديگر فراموش نشود. يك رابطه ي خطي صد در صد به نحوي كه توضيح داده شد بين عوامل فوق برقرار نبود بلكه عناصر فرهنگ عمومي به نوبه ي خود بر فرهنگ تخصصي و آنان بر فرهنگ بنيادي تاًثير خود را داشته اند.الگو يا ماتريس اصلاحات موجود در فرهنگ غربابعاد لايه هاي فرهنگنظام ارزش ها و اخلاق جمعيعلم و معرفتفنآوري و مهارت هابنياديانسانگرائي

ودنياگرائي و لذت جوييخرد گرائي محض و عقل  ابزاريعملگرائي واصالت فايدهتخصصيفلسفه,مباني علوم و هنرها وعلوم انساني رايجهنرهاي تخصصي و علوم پايه وعلوم انساني رايجعلوم مهندسي وكاربردي رايجعموميارزش ها وعقايد عمومي وهنجارهاي اخلاقي رايج در جوامع غربيهنرها و دانش ومعرفت عمومي بشري مبتني بر علوم پايه وعلوم انساني رايجشيوة هاي زندگي مدرنبا توجه به خصلت هر يك از اجزاء به دست آمده در خصوص فرهنگ رايج در غرب مي توان گفت انسانگرائي ، دنياگرائي ولذت جوئي در واقع ظرفيت فرهنگ مسلط جهاني را تعيين مي كند .يعني اين فرهنگ تا جائي كه اين سه مفهوم اجازه مي دهند قدرت بسط و گسترش دارد و به عبارتي ديگر ،خطوط قرمز در اين فرهنگ با عوامل فوق معين مي شود .در محدودة اين فرهنگ هيچ كس حق ندارد اين ارزش هاي بنيادين را بشكند . جهت اين فرهنگ با فلسفه ،مباني علوم و هنرها وعلوم انساني رايج مشخص مي گردد. به هر كجا كه فلسفه ،مباني علوم و هنر ها وعلوم انساني رايج فرهنگ را هدايت كنند به همان سو مي رود .عامليت تحقق جهتي كه فلسفه ،مباني علوم وهنر ها وعلوم انساني رايج مشخص مي كند به عهدة ارزش ها وعقايد عمومي وهنجارهاي اخلاقي رايج در جوامع غربي است. به عبارت ديگر ارزش ها وعقايد عمومي وهنجار هاي اخلاقي رايج در جوامع غربي امروزه عامل تحقق اين فرهنگ مي باشند .محور ساختار فرهنگ غرب بر خردگرائي محض و عقل ابزاري استوار است .هنرهاي تخصصي و علوم پايه و علوم انساني رايج خصلت ياظرفيت تصرفي فرهنگ را معين مي كنند .يعني اين كه تا چه حدقدرت تصرف توسط

اين فرهنگ وجود دارد وابسته به دانش هاي ذكر شده است .هنرها ودانش ومعرفت عمومي به تبع دو عامل فوق حاصل مي گردد.از اين روبه آن ساختارتبعي مي گوئيم .عملگرائي و اصالت فايده هماهنگ كننده فعاليت هاي مردم متخلق به اين فرهنگ مي باشند. يعني هرعملي كه مي خواهد انجام گيرد حول محور عملگرائي واصالت فايده با ديگر عوامل موجود در اين فرهنگ هماهنگ مي شود .علوم مهندسي وكاربردي رايج وسيله به حساب مي آيند و شيوة زندگي مدرن زمينة فعاليت هاي اين فرهنگ را فراهم مي نمايد . اصطلاحات عناصر موجود در فرهنگ اسلامي الگو يا ماتريس اصطلاحات موجود در ابعاد لايه هاي فرهنگ اسلاميابعاد لايه هاي فرهنگينظام ارزش ها و اخلاق جمعيعلم و معرفتفن آوري و مهارت هابنياديتوحيد,دنيا-آخرت گرائي وحق محوريعقلانيت ديني (اعتقاد به واقعيت غيب ومشهود )تنظيم امور بر اساس تقواي الهيتخصصيكلام ،فلسفه , مباني هنرها ، مباني علوم و علوم انساني اسلاميعلوم قرآني ، رجال ، درايه ، تفسير، هنرهاي تخصصي و علوم پايه مبتني برفرهنگ بنيادي اسلامي و علوم انساني اسلاميفقه ، علوم مهندسي و كاربردي متناسب با فرهنگ اسلاميعموميعقايد عمومي و ارزش ها و هنجارهاي اخلاقي اسلامي (عدالت خواهي، ظلم ستيزي ، جوانمردي و ...)هنرها و دانش ومعرفت عمومي اسلاميشيوة زندگي مبتني بر عدل و قسطدر فرهنگ اسلامي توحيد ، دنيا - آخرت گرائي و حق محوري ظرفيت  را تعيين مي كنند .كلام ،فلسفه ، مباني هنرها ومباني علوم انساني اسلامي تعيين كننده جهت ، فرهنگ مي باشند . عقايد عمومي و ارزش ها و هنجارهاي اخلاقي اسلامي (عدالت خواهي ، ظلم ستيزي ، جوانمردي و ...) عامليت فرهنگ

اند . يعني آن را عملياتي مي كنند . عقلانيت  ديني ( اعتقاد به واقعيت غيب و مشهود ) محور ساختار فرهنگ و علوم قرآني ، رجال ، در ايه ، تفسير ، هنرهاي تخصصي و علوم پاية مبتني بر فرهنگ بنيادي اسلامي و علوم انساني اسلامي ظرفيت تصرفي ، فرهنگ را مي سازند .هنرها و دانش ومعرفت عمومي اسلامي ساختار تبعي است .تنظيم امور بر اساس تقواي الهي به عنوان هماهنگ كننده ، صورت مي پذيرد .فقه ،علوم مهندسي و كاربردي متناسب با فرهنگ اسلامي وسيله اجراي فرهنگ و شيوة زندگي مبتني بر عدل و قسط زمينه فرهنگ اسلامي مي باشد . جايگاه امر به معروف و نهي از منكر در دو نظام فرهنگي امر به معروف ونهي از منكر در حيطة فرهنگ عمومي اسلامي قرار مي گيرد .اين دو اصل جزء فروع دين هستند بنابراين در خانة عقائد عمومي ارزش ها و هنجارها و اخلاق قرار مي گيرد . در مكتب ليبراليزم نصيحت ديگران پذيرفته نيست .زيرا اصل« اصالت انسان» مي گويد كه هر كس به اندازة لازم داراي فهم وشعور است و كسي حق ندارد ديگري را نصيحت كند .بر عكس در ارزش هاي اسلامي نصيحت هديه ايست كه مؤمن به مؤمن مي دهد." المؤمن مرآت المؤمن "مؤمن آينة مؤمن است .يعني عيب و حسن او را دائم به ياد او مي آورد .اين شيوه ايست كه اگر در جامعه جاري شود هر كس در هر زمان بدون سوء ظن به رفتار ديگران ، زندگي مي كند .هميشه مطمئن است كه اگر حسن و عيبي داشته باشد برادر يا خواهر مؤمن او

به او ياد آور مي شود .اين دو اصل نشأت گرفتة از حق محوري و« دنيا - آخرت »گرائي است .اين دو اصل متضمن تقوا و عمل به وظيفه و براي رضاي خداست .اين دو اصل با اصالت عمل و فايده سازگار نيست .به طور كلي با مجموعة جدول فرهنگ غرب سازگاري ندارد . آثار به جا مانده از فرهنگ اسلامي جامعة ما مشحون از نصايح ناب است كه با لطافت و زيبائي بيان شده است .كتاب بوستان و گلستان سعدي كه از جمله آثار ارزشمند در فرهنگ ما هستند و هر ساله جزء پر فروش ترين كتاب هاي سال محسوب مي شوند ،مملو از نصايح  نغز و شيرين هستند. جايگاه امر به معروف ونهي از منكر در سازمان ها سه ركن اساسي در هر سازماني در كار و فعاليت است .قوانين ،كاركنان و امكانات .كاركنان خود به سه دسته تقسيم مي شوند : مديريت ،هيئت مديره وكاركنان .رابطة بين اين عوامل را مي توان در جدول زير خلاصه نمود :جدول عوامل مؤثر در سازمان و مديريتجهت سازمكان ساززمان سازكاركنانمديرهيئت مديرهكارمندانقوانين و مقرراتقوانين و مقررات حوزة مديريتيقوانين و مقررات مشاوره ايقوانين و مقررات اجرائيامكاناتامكانات مديريتيامكانات توزيعيامكانات اجرائي در جامعة ايران كاركنان مسلمانند اما رديف قوانين و مقررات برگرفته از نوع سازمان سازي در غرب مي باشد .در فرهنگ غرب به علت تسلط سه اصل انسان گرائي ،دنيا گرائي و لذت جوئي ،در همة زمينه هاي فرهنگي گرايش غالب سلطه گري به وجود مي آيد .با توجه به سه اصل ياد شده ،در فرهنگ غرب انسان اشرف موجودات است نه اشرف مخلوقات .بنابراين مي بايد اشرف

بودن خود بر همة موجودات را اعمال نمايد.اين عمل در حيطة اجتماعي به وسيلة سازمان اعمال مي شود .از اين روست كه فرهنگ سازماني گرايش فرهنگ سلطه را مي يابد نه فرهنگ مبتني بر عدالت .به اين ترتيب قوانين و مقررات موجود در سازمان هاي رسمي امروز ايران متضمن سلطه است .اين سلطه از مناصب موجود در سازمان شروع مي شود و به مناسبات بين كاركنان وكاركنان با ارباب رجوع تسري مي يابد .هر كس در حيطة وظايف خود مسئول و مسلط است .هيچ كس اجازة نصيحت به كس ديگري را ندارد .فقط ما فوق مي تواند بر حسب ميزان اقتدار قانوني خود به زير دست دستور دهد .امكانات اداري نيز در همين راستا در اختيار نيروهاي مختلف قرار مي گيرد.در يك نظام اسلامي عدالت و انصاف و جوانمردي به علت حاكميت سه اصل توحيد ،دنيا –آخرت گرائي وحق محوري در همة امور جاري است .اين ارزش ها مي بايد در توزيع مناصب و روابط بين كاركنان وكاركنان و ارباب رجوع حاكم شود .در پرتو اين ارزش هاست كه همه در برابر قانون برابر مي شوند وهيچ كس براي خود حق ويژه قائل نمي شود وطلب نمي كند .سلطه گري در اين نظام فرهنگي مردود است .هر چه هست براي عدالت و حاكميت قسط است .عدالت حكم مي كند هر كس در منصبي قرار گيرد كه جايگاه اوست و اعمال قسط به همه تكليف مي كند در اين راستا بكوشند .قسط مي گويد اگر كسي  در جاي خود نيست او را در جاي خود بنشانند .وقتي توزيع مناصب بر اساس شايستگي هاشد امر به معروف

ونهي از منكر كمك به حال كسي است كه از روي نسيان و يا سهو به وظيفة خود عمل نكرده است.اگر چنين شد كسي كه امر به معروف ويا نهي از منكر مي شود ممنون آمر به معروف و ناهي از منكر است .در فضاي فرهنگ سلطه امر به معروف ونهي از منكر توهين به حساب مي آيد .در فضاي فرهنگ عدالت و قسط امر به معروف ونهي از منكر تصحيح قلمداد مي شود .امكانات اداري مي بايد برهمين اصل و اساس توزيع شود .در چنين نظامي امر به معروف ونهي از منكر ارائة امكان تلقي مي شود .به كسي كه امر به معروف ونهي از منكر مي شود با ارائة اين خدمت امكان خدمت رساني بيشتر ارائه مي شود .راه حلبراي برون رفت از شرايط فعلي لازم است اصل شايسته سالاري وجهة همت همة مسئولين نظام قرار گيرد و هر كس در منصبي قرار گيرد كه جاي اوست .در مرحلة بعد مي بايد قوانين اداري به گونه اي تعيير كند كه متضمن عدالت ،انصاف و جوانمردي باشد نه سلطه گري . مي بايد اصل خدمت گذاري در همة ادارات محور فرهنگ سازماني قرار گيرد .هركس و يا هر اداره اي كه نمي تواند خدمتي ارائه كند عدمش به ز وجود است . در مناصب اداري نيز اگر منصبي خدمتي سر نمي زند مي توان آن منصب را حذف كرد . مشي رضاخان در تأسيس ادارات دولتي در ايران ساختن پست براي توزيع در آمد نفتبود امروز مي بايد ساية شوم اين قاعده را از سر ادارات كشور رفع كرد و اصل خدمت رساني را

حاكم كرد .صورت خدمات سالانة هر كارمند و يا هر سازمان مي بايد جايگاه امكانات در اختيار او را تعيين كند .اين اصل تا حدي مي تواند پيش رود كه به حذف يك كارمند و يا يك پست منجر شود .در چنين فضائي امر به معروف ونهي از منكر خود ارائه يك امكان جديد براي افزايش امكان خدمت رساني بيشتر توسط يك فرد و يا يك سازمان است .منابع :1- پناهي ، محمد حسين ، اسلامي كردن يا بومي كردن علوم اجتماعي ؟(1379) ،حوزه و دانشگاه ، كتاب سوم ، قم: پژوهشكدة حوزه و دانشگاه .2- دفتر فرهنگستان علوم اسلامي ، (1382)نرم افزار مهندسي تمدن اسلامي ،قم : معاونت پژوهشهاي بنيادي ،دفتر فرهنگستان علوم اسلامي .3-  دفتر همكاري حوزه و دانشگاه ،(1363) جامعه شناسي اسلامي ،قم :دفتر همكاري حوزه و دانشگاه4- زاهد زاهدني ،سيد سعيد ،(1383) انواع جامعه شناسي اسلامي ، مجيد كافي ،دين و علوم اجتماعي ، قم :پژهشكدة حوزه و دانشگاه ، صص 74-61 .5-  زاهد زاهدني ،سيد سعيد (1370) مباني روش تفكر اجتماعي در اسلام ،تهران : بهينه .6-  مصباح يزدي ،محمد تقي .(1378) رابطة ايدئولوژي و فرهنگ اسلامي با علوم انساني .حوزه و دانشگاه .قم :پژوهشكدة حوزه و دانشگاه ،صص 90-74 .7-  مصباح يزدي ،محمد تقي .(1378) علوم و دين (رابطه ،مرزهاي دلالت و انتظارات ) .حوزه و دانشگاه .قم :پژوهشكدة حوزه و دانشگاه صص 125-112 .8-  مطهري ،مرتضي ،(1361)شناخت در قرآن ،تهران :پاسدارن انقلاب اسلامي9-  مطهري ،مرتضي ،(1359) ،جامعه و تاريخ ،قم :انتشارات صدرا .

10.Rassel ، Bertrand،(1971)Sixth Imp. History of Western PhiIosphy. Kent : Unwin University Books.منبع : http://ehya.ir

مديريت و جلوه هاي آن در آثار سعدي

عباس

رنجبر كلهرودي

دانش مديريت ،استفاده صحيح از امكانات، نيروي انساني وقت و جز آن را امكان پذيرمي سازد. از اين رو يكي از عناصر مهم درپويايي اجتماع تلقي مي شود. مديريت به منزله ستون فقرات همه تشكيلات ونهادهاي اجتماعي نظيرخانواده، دولت، سازمانهاي اداري است و هيچ سازماني، چه كوچك نظير

خانواده و چه بزرگ نظير دولت، بدون بهره مندي از مديريت صحيح نخواهدتوانست به اهداف خود دست يابد.كشور پهناور ايران، با توجه به عنايات الهي، منابع سرشاري دارد. و از قديم كارداني ايرانيان زبانزد خاص و عام بوده است. ليكن عليرغم داشتن توانايي هاي مالي و منابع انساني هوشمند، بامشكلات فراواني روبه رو مي باشد. كما اين كه بسياري از كشورها بدون داشتن منابع طبيعي سرشارداراي ثروت و امكانات بهتري هستند و به اصطلاح توسع__ه يافته اند و عدم توسعه كشور جز عدم استفاده از دانش مديريت و استفاده صحيح از منابع انواع خدادادي دليل ديگري ندارد.چرا با وجود منابع فراوان، نيروي انساني هوشمند و توانا با استعدادهاي بالقوه نتوانسته ايم آن گونه كه شايسته است به توسعه اقتصادي مناسب برسيم و در رديف كشورهاي توسعه يافته قرار بگيريم؟ به عقيده اغلب دست اندركاران، دليل آن اين بوده است كه به دانش مديريت بهاي لازم داده نشده و فرهنگ مديريت در كشور اشاعه نيافته است. افرادي كه ازفرهنگ ملي و مواريث فرهنگي و علمي كشورمان بي اطلاع اند، چاره گري اين نابساماني را در خارج از كشور و غرب جستجو مي كنند. در حالي كه كشور ما در اعصارگذشته يكي از امپراطوري هاي بزرگ جهان بوده است و ساليان متمادي فرمانرواياني مقتدر بر اين كشور حكمراني

كرده اند و بي شك اين فرمانروايان - اعم از صالح و طالح - بدون داشتن نظام مديريتي كارآمد، قادر به اداره ي اين امپراطوري عظيم نمي بودند. و بدين لحاظ با قاطعيت مي توان گفت، اگر چه انتظام علم مديريت، طبقه بندي و گستردگي آن مربوط به دهه هاي اخير است، ليكن دانش مديريت و علم اداره امور، ريشه در تاريخ بشري دارد و تاريخ آن به تاريخ تشكيل اولين كانون خانواده باز مي گردد. و در كشور ما نيز علم مديريت و اداره امور ريشه در اعماق تاريخ دارد.ادبيات و اجتماع از ديرباز رابطه تنگاتنگي با هم داشته اند و ادبيات در حقيقت بازتاب تحولات اجتماع است و آثار ادبي تجليگاه آن تحولات است. دردها،آرزوهاي آرماني، تجارب گرانقيمت بشري و به طور كلي آرمانشهر مردم در آثار ادبي هويداست و آثارادبي به جا مانده از پيشينيان ما حاوي تجربيات ذي قيمتي است كه مي تواند راه گشاي بسياري از مسائل امروز ما از جمله مشكلات مديريت باشد.سعدي اگرچه جامعه پيرامون خود را به دقت مي شناسد، باوجوداين به اصطلاح به عنوان جامعه شناس شناخته نمي شود. اما با اين وجود، او مسائل اجتماعي و مديريتي، تربيتي، اقتصادي و ... عصر خود رابا ريزبيني تمام مورد بررسي قرار داده است و به ويژه تجارب مديريتي پيشنيان را به بهترين صورت ممكن بيان داشته است. و اين مقاله در حقيقت ، نظريات و تجربه هاي عيني سعدي را در باره مديريت به اجمال بيان كرده است.ادبيات فارسي و آيين مديريتدر آثار به جاي مانده از دوران قبل از اسلام، بعضي از آثار به صورت مستقيم

و غيرمستقيم براي اداره امور و مديريت توصيه هاو فراميني آورده شده است، كه از آن جمله است: كليله و دمنه، عهدكسري به پسرش، عهداردشير،كتاب سيرت اردشير، داستان بهرام چوبين و ...پس از ظهور دين مبيناسلام و ورودش به ايران، آثار تأليف شده تحت تأثير دين مقدس اسلام قرار گرفتند. در درجه اول قرآن مجيد و سيره حضرت رسول (ص)و ائمه اطهار(ع) و سپس احاديث معصومين تأثيرات بسزايي در شكل گيري انديشه هاي مديريتي به جاي گذاشت. بعضي از آثار تأليف شده در قرون اوليه تحت تأثير فرهنگ ايراني قبل ازاسلام بوده است كه نمونه بارز آن شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي است. با وجود اين كه در شاهنامه درحقيقت، تاريخ و اسطوره در هم آميخته است، ليكن در جاي جاي آن نكات مديريتي و توصيه هايي براي اداره بهتر امور آمده است. اين مطالب ،به ويژه در بخشنامه ها در دستورالعمل هايي كه تحت عنوان اندرزنامه هاي شاهان به كارداران و كارگزاران و سرداران در شاهنامه آمده، بيشتر جلوه گر است.زندگي حكّام و فرمان روايان اعصار گذشته تاريخ مديريت و بيانگر سير تكوين آن است. به عنوان مثال اندرزنامه زير كه بهرام گور براي كارداران خود صادر كرده است ،نمونه يك دستورالعمل كامل مديريتي است.اندرزنامه نوشتن بهرام گور به كارداران خودسوم روز بزم ردان ساختن____د نويسنده را پيش بنشاختندبه ميخوردن اندر چو بگشاد چهر يكي نامه بنوشت شادان به مهرسرنامه كرد آفرين از نخس__ت برآن كو روان را به دانش بشستخرد بر دل خويش پيراي__ه كرد به رنج تن از مردمي مايه كردهمه نيكويي ها زيزدان شناخت خرد جست و با مرد دانا بساختزدل كيفر

و بدخ__وئي دور كرد خرد را به هر كار دستور كردبداند كه از داد ج_ز نيك__ويي نيايد نكو بد در بد خوئيهر آن كس كه از ك_ارداران من سرافراز و جنگي سواران منبنالد نه بينن__د جز چ__اه و دار و گر كشته افكنده بر خاك خواربكوشيد تا رنج ه_ا كم كني__د دل غمگنان شاد و بي غم كنيدكه گيتي نماند و نماند ب__كس بيآزاري و داد جوييد و بس ...به هر كار داري و خود كام هاي نوشتيم بر پهلويي نام هايكه با زيردستان جز از رسم و داد دارند و از بد نگيرند يادهر آن كس كه درويش باشد به شهر كه از روز شادي نيابند بهرفرستيد نزدي__ك ما ن__امشان برآريم از آن آرزو كامشاندگر هر كه باشن__د م__رد نژاد همي گيرد از رفتن چيز يادهم از گنج ما بي نيازي دهي__د خردمند را سرفرازي دهيدكسي را كه وامست و دستش تهي است به هرجاي بيارج و بي فرّهي استهم از كنج ماشان بت__وزيد وام به ديوان ها بر نويسيد نامزيزدان بخواهي__د تا همچنين دل ما بدارد به آيين دينبدين عهد ما ش__ادماني كنيد ابر كهتران مهرباني كنيدهمان بندگان را م_داريد خوار كه هستند هم بندهي كردگاركسي كش بود مايه و سنگ آن دهد كودكان را به فرهنگيانبه دانش روان را توانگر كني_د خرد را بدين بر سرافسر كنيدز چيز كسان دور داريد دست بي آزار باشيد و يزدان پرستبكوشيد و پيمان ما مشكنيد پي وبيخ پيمان بد بركنيد(1)...در قرن سوم هجري و بعد از آن ، فرهنگ ايراني تحت تأثير فرهنگ اسلامي شكوفا گرديد و آثاربسياري در بارة اداره امور و كشورداري تأليف

شد كه حاوي درس ها و تجربيات مديريتي بوده اند.كتاب هاي تاريخي اگرچه به نظر نمي آيد كه با مديريت وجه اشتراكي داشته باشند، ليكن درحقيقت سرگذشت مديريت ها وسرگذشت نامه مديران هستند؛ زيرا صفحات تاريخ را كساني رقم زده اندكه مصدر امور بوده ومديريت را به عهده داشته اند. بنابراين كتاب هاي تاريخي، خود از اين ديدگاه، كتاب هاي مديريتي نيزهستند.گذشته از كتاب هاي تاريخي، كتاب هايي نيز صرفاً جهت آموزش، عبرت آموزي مديران و حكّام واصلاح امور، اصلاح مديران به روش هاي مختلف و تحت عناوين مختلفي از جمله نصيحهًْ الملوك، پندنامه، دستورالوزاره و امثال آن تأليف شده است كه هدف آن راهنمايي، ارشاد وتربيت مديران و يا اصلاح اعمال دست اندركاران عصر خودبوده است.در اينجا از دانشمنداني كه در اين زمينه، بدين روش ها به زبان فارسي چيزي نوشته اند، نمونه هايي مي آوريم:1- جاويدان خرد مسكويه رازي در گذشته به سال 420، در اخلاق به روش استدلالي يوناني آميخته با روش آزمايشي و پندگويي ايراني با آوردن سخنان كوتاه بزرگان دين 2- سراج الملوك طرطوشي ، در گذشته به سال 420، به روش ديني 3- الاحكام السلطاني ماوردي در گذشته به سال 450، به روش كلامي و ديني كه ازبهترين دفترها در سياست اسلامي است 4- قابوس نامه عنصرالمعالي كيكاوس زياري در سال 475 به روش پند و اندرز ايراني 5- سيرالملوك (سياستنامه خواجه نظام الملك طوسي در سال 484 به روش پند و اندرزايراني با گواه ها و نمونه هاي تاريخي 6- پنديران از سده 5 به روش داستاني 7- 9- كيمياي سعادت محمد غزالي و نصيحهًْ الملوك و تحفهًْ الملوك او، به روش كلامي وعرفاني

و ديني با آوردن داستان ها و نمونه هاي تاريخي ايراني و اسلامي 10- كليله و دمنه ابوالمعالي نصرالله شيرازي در سالهاي 540-538، به روش افسانه وداستان و آن ريشه هندويي دارد.11- داستان هاي بيدپاي محمد بخاري در سالهاي 544-541، درست مانند كليله ودمنه شيرازي 12- بحرالفوائد، گمنام در سالهاي 557-541، درست مانند كليله و دمنه شيرازي .13- روضة العقول ملطي در سال 598، به روش افسانه و داستان همانند كليله و دمنه ولي ريشه ايراني دارد.14- مرزبان نامه وراويني در سال هاي 622-607 به همان روش پيشين 15- ساز و پيرايه شاهان پرمايه افضل الدين محمدكاشاني در گذشته به سال 610، به روش برهاني و استدلال فلسفي 16- كليله و دمنه قانعي در سال 658، به روش افسانه اي هندويي 17- جوامع الحكايات و لوامع الروايات سديدالدين محمد عوفي از سده 6 و 7 گويا نزديك به سال 560، به روش تاريخي و داستاني 18- لطايف الحكمة ارموي در سال 600، به روش كلامي و ديني در حكمت علمي و عملي و گرفته از امام رازي 19- فرائد السلوك في فضائل الملوك سجاسي در سال هاي 609-610، به روش داستاني با پيروي از كليله و دمنه و سندبادنامه در ده باب 20- السياسهًْ العامهًْ و الخاصهًْ ابوعلي حسن اصفهاني در سال 614، در تدبير منزل وخانه داري به روش يوناني 21- حدائق السيرنظام الدين يحيي در سال هاي 616-607 به روش استدلالي ايراني ويوناني با آوردن گواه هاي تاريخي و داستان ها و سخنان بزرگان يونان و ايران در ده باب است كه نخستين آنها در رفتار پادشاهان و سومي در دادگري و ستمگري و چهارم در سياست وكشورداري و هفتمين در مشاورت و تدبيراست 22- مرصادالعباد

شيخ نجم الدين دايه رازي در سال 620، در تصوف به روش عرفاني باگفتاري در باره كشورداري 23- آداب الحرب و الشجاعة از فخر مدبر، در سالهاي 633-626 به روش تاريخي ايراني با آوردن نمونه و گواه ها.24- 26 اخلاق ناصري خواجه نصيرطوسي در سالهاي 663-633، و اخلاق محتشمي ورساله ماليات او به روش يوناني در نخستين و ديني در دومي و تاريخي در سومي 27- فرج بعد از شدت حسين دهقاني در سالهاي 663-651 كه سراسر آن داستان است 28- فسطاط العدالهًْ في قواعد السلطنه از محمد خطيب در سال 683، به روش تاريخي با بهره گيري از سياست نامه خواجه نظام الملوك طوسي در شش باب كه نخستين آنها در «اموردولت است 29- تحفهًْ الملوك علي اصفهاني از سده 7 و 8 به روش داستاني ايراني (2)30- رساله في مبادي آراء اهل المدينه الفاضله ابو نصر فارابي (متوفي سال 339)31- دستورالوزراء محمودبن محمدبن الحسين الاصفهاني (متوفي به سال 612)32- آيين شهرداري در قرن هفتم از محمدبن محمد قرشي ترجمه دكتر جعفر شعار،بنياد فرهنگ ايران 134733- دستور الوزراء سلطان حسين استرابادي قرن 11.34- تذكرة الملوك قرن 11؛ ميرزاسميعا، بكوشش محمد دبير سياقي تهران طهوري 1350.35- و ....آنچه بر شمرديم، نمونه كتاب هايي است كه در باره مديريت واداره امور در كشورمان توسط دانشمندان و اديبان تأليف شده است و بيانگر وجود پشتوانه هاي غني فرهنگي براي دانش مديريت در كشور است. در مورد آثار سعدي در زمينه مديريت به طور جداگانه سخن خواهيم گفت.سعدي به استاد سخن و شاعري و سخن پردازي معروف است، اغلب تحقيقات انجام شده درباره سعدي بر جنبه هاي زيبايي شناسي آثار شيخ وهمچنين توضيح و تفسير

آن تأكيد ورزيده اند. به عبارت ديگر تحقيقات مزبور اغلب از حوزه الفاظ وساخت ظاهري كلام فراتر نرفته است. امّا هنر سعدي فقط در آفرينش اشعار و سخنان زيبا نيست،بلكه هنر او و جذابيت آثار او در اين است كه او معاني و مضامين عالي را در گلبرگي از واژههاي زيباپيچيده و عرضه كرده است. به سخن ديگر، ظاهر و مفهوم كلامش، هر دو زيبا و متعالي است .شخصيت و بنياد فكري سعدي برچه اصولي استوار مي باشد؟ به طور اجمال مي توان گفت:فرهنگ اسلامي دين و مذهب، سفرها، تعليم و تعلّم در مدرسه ي نظاميه، تجربيات چند دهه زندگي، معاشرت با اقوام و ملل گوناگون و اقشار مختلف مردم بويژه حاكم__ان و امي__ران در شكل گيري شخصيت و افكارش تأثيرحياتي داشته اند. سعدي در حقيقت هم آنچه را ديده، شنيده، خوانده و تجربه كرده است و هم آنچه راكه به عنوان ويژگيهاي يك جامعه آرماني و مدينه فاضله در ذهن داشته، در آثارش آورده است.سعدي به دليل شهرت بسيارش در شعر و نيز به دليل اين كه عالم و عارفي بزرگوار است، بين مردم و مديران و صاحب منصبان حكومتي داراي اعتبار بسيار بوده است. علاوه بر آن به علت مسافرت هاي متعدد، شهرت و وجاهت فردي با علما، عُمّال حكومتي، لشگري، بازرگانان و به طور خلاصه با كليه اقشار جامعه حشر و نشر داشته و با چشمان تيزبين و نقّاد اَعمال آنان را زير نظر داشته است. و مديران و شيوه هاي مديريتي آنان را در امور سياسي، نظامي، اقتصادي، آموزشي، اداري و ... مورد بررسي ومطالعه قرار داده است كه به آن

خواهيم پرداخت. امّا قبل از هر چيز، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد:1_ جامعه امروز با جامعه عصر سعدي تفاوت هاي بسياري دارد. حكومت ها، مديريت ها سازمان هاي اداري عصر حاضر از حكومت ها،مديريت ها و سازمان هاي اداري دوره مذكور پيچيده تر شدهاند. در دوره سعدي كليه امور حكومتي، اعم از امور نظامي، اداري،سياسي و حتي قضايي در دست سلطان و يا والي و حاكم قرار داشت. بنابراين بعضي از اين اموركه امروز تفكيك شده اند، در گذشته تفكيك پذير نبوده است. و همچنين سعدي روي سخنش بامديران و كارگزاران حكومتي مي باشد و سطوح مديريت اعم از مديريت عالي،مديريت مياني و يا مديريت سرپرستي را از يكديگر متمايز نكرده است.2_ نظام حكومتي در قرن هفتم _ عصر سعدي _ نظام سلطنتي و ملوك الطوائفي بوده است.و از مولين آن نظام ها با عناوين سلطان امير، مَلِك و ... نام برده شده است كه بعضي از اين عناوين در حال حاضر مصداق ندارد و يا مصاديق آن منفي و مطرود شناخته مي شوند .3_ سعدي چون در جامعه اسلامي پرورش يافته است؛ بنابراين افكارش از فرهنگ اسلامي نشأت گرفته است و در حقيقت آثار سعدي تا حدّ زيادي آينه ي تمام نماي فرهنگ اسلامي است.امّا به هر صورت بيان سخنان سعدي به معني تاييد همه ي نظريات او نيست.آثار مديريتي سعديدر واقع مي توان گفت آثار سعدي، گنجينه اي از دانش و معارف گوناگون است كه شيخ آن را چون زنبور عسل گردآورده است. معمولاً در آثار قديمي كمتر به طبقه بندي موضوعي برمي خوريم. بنابراي_ن به هيچ وجه نبايد انتظار

داشت كه در آثار سعدي نيز مطالب مربوط به مديريت طبقه بندي گرديده باشد. البته اين بدان معنا نيست كه نتوان آن آث_ار را طبقه بندي موضوعي نمود ليكن اين كار بسيارمشكل و شايد برخلاف ميل سعدي عليه الرحمه است .به هر حال با توجه به آنچه در اين فصل خواهيم آورد، سعدي درباره مديريت و انواع آن مطالبي را در آثار خود اعم از گلستان، بوستان، رساله نصيحهًْ الملوك، قصايد و حتي غزليات آورده است كه دراين مقاله سعي شده است آنچه سعدي درباره مديريت گفته است، طبقه بندي و ارائه شود؛ امّا قبل از آن ضرورت دارد به معرفي آثار سعدي كه در آن راجع به مديريت مطالبي آمده بپردازيم.1و2_ گلستان و بوستانعنوان باب هاي گلستان و بوستان به شرح زير است:باب ها گلستان بوستان1 در سيرت پادشاهان در عدل و تدبير و رأي2 در اخلاق درويشان در احسان3 در فضيلت قناعت در عشق و مستي4 در فوايد خاموشي در تواضع5 در عشق و جواني در رضا6 در ضعف و پيري در قناعت7 در تأثير تربيت در عالم تربيت8 در آداب صحبت در شكر بر عافيت9 _____ در توبه10 ____ مناجات و ختم كتاببدان گونه كه مشاهده مي شود، باب هاي اوّل گلستان و بوستان درباره كشورداري،اداره امور و مديريت است. و باب هاي هفتم گلستان و بوستان درباره تربيت و باب سوم گلستان وباب ششم بوستان درباره قناعت و استفاده بهينه امور مالي آمده است.با وجود اين كه هرباب تحت عنوان خاصي آمده است، امّا حكايات و مطالب مطرح شده در هر باب ممكن است با عنوان مناسبتي نداشته باشد. به هر

صورت تمام حكايات باب اول گلستان و بوستان درباره مديريت نيست. و از طرفي در باب هاي ديگر گلستان و بوستان از جمله احسان، تواضع، ... نيزحكاياتي درباره مديريت آمده است. بنابراين به نظر مي رسد كه شاعر به دلايل مختلف نخواسته است بين حكايات يك باب و عنوان آن نظم منطقي ايجاد كند.3_ رسالهًْ نصيحهًْ الملوكرساله نصيحه الملوك كه در حدود 18 صفحه است در حقيقت يك دستورالعمل كلي براي مديريت است كه سعدي براي زمام داران عصر خود صادر كرده است و درباره كليه اموركشورداري توصيه هايي آورده است. رساله مزبور روي سخنش با مديران عالي است.4_ رساله اي تحت عناوين«جواب رساله ملك آباقا»،«در نصيحت سلطان انكيانو» كه دركليات سعدي مورد استفاده تحت عنوان «در تربيت يكي از ملوك گويد» آمده است. اين رساله،خلاصه اي از رس__الهًْ نصيحهًْ الملوك است و در عبارات و مضامين با آن تفاوتي ندارد و در حدود سه صفحه است .مديريت مطلوب سعديانديشه مديريت، قدمتي به قدمت تاريخ دارد و سعدي اولين كسي نيست درباره مديريت در كشورمان سخن رانده است. امّا جامعيت سخنش،سادگي گفتار، تسلط او بر علوم اسلامي و آشنايي او به سياست و كشورداري و اداره ي امور و مديريت ونيز شجاعت وي در بيان حقايق او را از سايرين ممتاز ساخته است.همه گويند سخن گفته سعدي دگر استسعدي در آثار خود درباره مديريت و اصول حاكم بر آن و مديريت امور مختلف و به طور كلي آنچه براي اداره ي امور يك كشور براي مديران لازم است سخن گفته است و شيوه مديريت صحيح را با استفاده از پشتوانه هاي غني فكري و فرهنگي

در اكثر امور از قبيل امور سياسي،نظامي،اداري، آموزشي و ... مشروحاً بيان كرده است. شايسته است پيش از اين كه به طرح سخنان سعدي درباره مديريت و مديريت مطلوب ازديدگاه او بپردازيم؛ به اين سئوال پاسخ دهيم كه آيا نظريه هاي سعدي درباره مديريت، عليرغم تحقيقات و مطالعات صورت گرفته در دهه هاي اخير، هنوز نيز كاربرد دارد يا نه؟مي دانيم مديريت واداره امور با انسان به عنوان ركن اساسي جامعه و هر سازمان اجتماعي سر و كار دارد. انسان ونيروي انساني سنگ زيربناي سازمان ها تلقي مي گردند. بنابر اين هسته اصلي مباحث مديريت،انسان است. با وجود اين كه بشر در قرون گذشته و به ويژه دهه هاي اخير توانسته است با استفاده ازعلوم به پيشرفته اي شاياني در صنعت، اقتصاد، كشاورزي و ... دست يابد، ليكن انسان و فطرت انساني همواره ثابت بوده وخواهد بود. بنابراين آنچه از دانش مديريت به انسان و رفتارها و خصوصيت او باز مي گردد، همواره ثابت و نامتغير است.انديشه هاي سعدي در خصوص مديريت نيز به همين گونه است و گذر زمان آن را كهنه و فرسوده نساخته است و آن انديشه ها امروز نيز براي جامعه مديريت و مديران كشور قابل استفاده است. و فراتر از آن، چنانچه بخواهند مديريت بر طبق اصول و موازين اسلامي منطبق باشد، ناگزير به رعايت آنند. البته حكايات و مصاديقي را كه سعدي در آثار خود بدان ها اشاره كرده است، تاريخي است؛ امّا مضمون و پيام هيچگونه ارتباطي به تاريخ و شخصيت ها ندارد. به عنوان مثال در حال حاضرضرب المثلي به اين مضمون مشهور است كه:«اگر اين ميز

ماندني بود به تو نمي رسيد». سعدي همين مضمون را بسيار زيبا در حكايتي درباره قزل ارسلان آورده است:قزل ارسلان قلعهاي سخت داشتكه گردن به الوند برميفراشت...روزي مسافر جهانديده اي به ديدار قزل ارسلان مي آيد؛ او از مسافر با تفاخر مي پرسد كه چني__ن قلعه محكمي در ج__اي ديگري ديده اي؟ مسافر جهان ديده با جواب خردمندانه اي پاسخ مي دهد:بخنديد كين قلعه اي خرّم است وليكن نپندارمش محكم استنه پيش از تو گردن كشان داشتند دمي چند بودند و بگذاشتندنه بعد از تو شاهان ديگر برند درخت اميد تو را برخورند...اگر ملك برجم بماندي و تخت تو راكي ميسر شدي تاج و تختسعدي در دنباله اين حكايت، مي آورد:چو آلب ارسلان جان به جان بخش داد پسر تاج شاهي به سر برنهادچنين گفت ديوانه ي هوشيار چو ديدش پسر روز ديگر سوارزهي ملك و دوران سر در نشيب پدر رفت و پاي پسر در ركيبو نتيجه اين كه :نكويي كن امسال چون دِه توراست كه سال دگر ديگري دهخداستاصول و مباني انديشه هاي مديريتي سعدي1_ نظام جهان يك نظام الهي استهمه هستي مخلوق خداوند عزّوجّل است و نظام خلقت نظام احسن است :به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم ازوستعاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوستبنابر اين در چنين نظامي، انسان _ به عنوان اشرف مخلوقات _ حرمت بسيار دارد و در اعمال مديريت نبايد به هيچ فردي كوچكترين ظلمي برود: «ميازار عامي به يك خردله»و حتي به عقيده سعدي، ساير موجودات نيز چون مخلوق خدا هستند نبايد بر آنها ظلم روا داشت. در حكايتي آورده است كه شبلي موري در

غلّه خريداري ك_رده مي يابد و تا صبح خواب به چشمانش نمي آيد و صبح مور را به مأواي خود مي آورد و مي گويد:مروت نباشد كه اين مور ريش پراكنده گردانم از جاي خويشو ديگري سگي تشنه در بيان مي يابد و با كلاه و دستار خويش آب از چاه مي كشد و سيرابش مي كند و نتيجه آن كه:تو با خلق سهلي كن اي نيكبخت كه فردا نگيرد خدا با تو سخت2_ توجه به معادسعدي چون يك عالم مسلمان است اصل بنيادي اعتقادي معاد را به همه ي مديران و كارگزاران موكداً گوشزد مي كند و توجه به بازگشت به سوي خدا يكي از اركان تشكيل دهنده ي انديشه هاي مديريتي سعدي است. توجه به معاد و عقاب به نظر او چنان مي تواند در اَعم__ال مدي__ر تأثير گذار باشدكه او مواظب اَعمال خود در مقابل مردم و زيردستان باشد.«الا گر جفاكاري انديشه كن»از آنجايي كه مخاطبان سعدي فقط مومنان موحّد نبوده اند، او با آوردن تاريخ گذشتگان و حكايات تلخ و شيرين، مديران را به عبرت گرفتن از سرانجام آنان فرامي خواندو مي گويد كه تحولاّت و بازي روزگار را به فراموشي نسپاريد و به زيردستان ظلم و جفا مكنيد؛ زيرا:«هركه به زيردستان نبخشايد به جور زبردستان گرفتار آيد.»مِه_ا زور مك_ن ب__ا كه_ان كه بر يك نمط مينماند جهاندل زيردستان نبايد شكست مبادا كه روزي شوي زير دستاز اينها گذشته، اگر تمام جهان زيردست باشند «دست ملك الموت زبر خواهد بود.»ستم موجب پراكنده شدن مردم از اطراف مدير خواه_د شد؛ بنابراين عقل حكم ميكند كه اگرمديري به مديريت خود علاقه مند است

و نمي خواهد اقتدار و مديريتش تضعيف شود، به زيردستان ستم روا ندارد تا به عقوبت تنهايي و بي كسي گرفتار نگردد.پادشاهي كه دارد ستم بر زير دستدوستدارش روز سختي دشمن زور آورستدگر كشور آباد بيند به خواب كه دارد دل اهل كشور خراب3_ رعايت عدالتسعدي با اين كه تفكر اشعري دارد، امّا آن قدر از عدل گفته است كه به نظر مي رسد عدلي مذهب است. او در اغلب حكايات و مواعظ و به ويژه در بوستان همه را در همه حال به عدالت فرا مي خواند ورعايت عدل و انصاف نيز يكي ديگر از اركان انديشه هاي مديريتي سعدي است. و بدان گونه كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، ظلم را اگر به موري باشد، روا نمي داند و احسان را اگرچه به سگي باشد، ارج مي نهد و به مديران توصيه مي كند:الا تا نپيچي سر از عدل و راي كه مردم ز دستت نپيچند پايگريزد رعيت ز بيدادگر كندنام زشتش به گيتي ثمربسي برنيايد كه بنياد خود بكند آن كه بنهاد بنياد بد4_ اساس مديريت و حكومتها بر انسانها استوار استانسان و نيروي انساني در سازمان و مديريت نقش محوري دارند. هيچ سازمان و حكومتي بدونانسان معني و مفهوم ندارد. اگرچه براي سازمان هاي اجتماعي غير از نيروي انساني اركاني نظير:قوانين و مقررات تشكيلات و روشه ا ، آموزش و...قائل هستند ،امّا انسان ها به من__زله ستون هاي بناي سازمان ومديريت ها هستند و عدم وجود انسان هاو يا عدم توجه به آنها موجب فرو ريختن بناي مديريت خواهدبود. مشروعيت، اقتدار و اعمال حكومت و مديريت بدون پذيرش قلبي و

تمكين مردم امكان پذيرنيست. سعدي نيز اساس مديريت را مردم و زيردستان مي داند. زيرا اگر زيردستي نباشد، مدير بر كه مديريت خواهد كرد؟ سعدي در اين باره تشبيه زيبايي دارد.رعيت چو بيخند و سلطان درختدرخت اي پسر باشد از بيخ سختمردم، زيردستان و مرؤوسان به منزله ريشه و تنه درخت مديريت اند.اگر بر آنان ظلمي رود ودر حقشان كوتاهي شود، شاخه و برگ آسيب خواهند ديد. و قطع ريشه، ناداني است. مثال مديريت بدهمچون كسي است كه بر شاخه اي نشسته و شاخه را مي برد.يكي بر سر شاخ بن مي بريد خداوند بستان نظر كرد و ديدبگفتا كه اين مرد بد مي كند نه با من كه با خود مي كندسعدي در حكايتي ديگر در گلستان چنين آورده است:« ... وزير ملك را پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشم نداشت چگونه مملكت برو مقرر شد. گفت: آنچنان كه شنيدي خلقي برو به تعصّب گرد آمدند و تقويت كردند وپادشاهي يافت. گفت اي ملك چو گرد آمدن خلقي موجب پادشاهي ست تو مر خلق را پريشان براي چه مي كني؟ مگر سر پادشاهي نداري؟»سعدي در مورد كليه اموري كه يك مدير اعم مدير عالي يا يك مدير سرپرست با آن سروكاردارد از قبيل: انتصاب، مشورت، آموزش كاركنان، پرداخت حقوق، ارزشيابي كاركنان، ارتقاء، نظارت،تأمين اجتماعي و بازنشستگي،تنبيه و مجازات كاركنان خاطي و ... نظريات جالبي دارد. او به ويژه درباره انتصاب و به كارگماري كاركنان بسيار سخن رانده است. سعدي، هم درباره مديريت عمومي و هم درباره مديريت هاي تخصصي از جمله: مديريت امورمالي و اقتصادي، آموزشي و تربيتي،

مديريت در خانواده، مديريت بروقت (زمان)، مديريت امور سپاه،مديريت امور جهانگردي، قضائي و .... سخن گفته است كه در اين مقال فقط به چند نمونه از تجارب وگفتارهاي مديريتي سعدي كه جنبه عام دارد اشاره مي شود وعلاقه مندان را به تحقيق اصلي ارجاع مي دهيم.(3)جهان اي برادر نماند به كس كاندر جهان آفرين بند و بسمكن تكيه بر ملك دنيا و پشت كه بسيار كس چون تو پرورد و كشتچو آهنگ رفتن كند جان پاك چه بر تخت مردن چه بر روي خاك***.... خيري كن اي فلان و غنيمت شمار عمر، زان پيشتر كه بانگ برآيد فلان نماند.***يكي را از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاول به مال رعيت دراز كرده و جور و اذيت آغازكرده تا به جايي كه خلق از مكايد فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت كم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهي ماند و دشمنان زور آوردند.هركه فريادرس روز مصيبت خواهدگو در ايام سلامت به جوانمردي كوشبندهي حلقه به گوش ار ننوازي برودلطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوشباري به مجلس او در، كتاب شاهنامه همي خواندند در زوال مملكت ضحاك و عهد فريدون. وزيرملك را پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشم نداشت چگونه برو مملكت مقررشد؟ گفت: آنچنان كه شنيدي خلقي برو به تعصب گرد آمدند و تقويت كردند و پادشاهي يافت. گفت:اي ملك چو گرد آمدن خلقي موجب پادشاهي ست تو مر خلق را پريشان براي چه مي كني؟ مگر سرپادشاهي نداري؟.....پادشاهي كو روا دارد ستم بر زير دستدوستدارش روز

سختي دشمن زور آور استبا رعيت صلح كن و زجنگ خصم ايمن نشينزان كه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است***اي زبردست زير دست آزار گرم تاكي بماند اين بازاربه چه كار آيدت جهانداري مردنت به كه مردم آزاري***يكي از ملوك را شنيدم كه شبي در عشرت روز كرده بود و در پايان مستي همي گفت:ما را به جهان خوشتر ازين يك دم نيستكزنيك و بد انديشه و از كس غم نيستدرويشي به سرما برون خفته بود گفت:اي آن كه به اقبال تو در عالم نيستگيرم كه غمت نيست غم ماهم نيست؟***يكي از وزرا معزول شد و به حلقه درويشان درآمد اثر بركت صحبت ايشان درو سرايت كرد وجمعيّت خاطرش دست داد. ملك بار ديگر برو دل خوش كرد و عمل فرمود، قبولش نيامد و گفت:معزولي به نزد خردمندان بهتر كه مشغولي.آنان كه به كنج عافيت بنشستنددندان سگ و دهان مردم بستندكاغذ بدريدند و قلم بشكستندوزدست و زبان حرف گيران رستندملك گفتا هر آينه ما را خردمندي كافي بايد كه تدبير مملكت را بشايد گفت: اي ملك نشان خردمند كافي جز آن نيست كه به چنين كارها تن ندهد.هُماي برهمه مرغان از آن شرف داردكه استخوان خورد و جانور نيازارد***در مير و وزير سلطان را بي وسيلت مگرد پيرامونسگ و دربان چو يافتند غريب اين گريبانش گيرد آن دامن[سعدي]---------------------------------------------------------------------------------------------منابع ومآخذ:1- فردوسي طوسي،ابوالقاسم.شاهنامه فردوسي باهتمام ژول مول،ج5،تهران،انتشارات شركت سهامي كتاب هاي جيبي،1369،ص3452- دانش پژوه،محمد تقي .كشورداري و سياست درنگارش سعدي، ذكر جميل سعدي،ج1،وزارت ارشاد اسلامي 1366ص374.3- رنجبر كلهرودي ، عباس. انديشه هاي مديريت ايراني ،مديريت و جلوه هاي آن در آثار سعدي،تهران،انتشارات جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران 1383.4-

كليات سعدي ، باهتمام محمد علي فروغي و بهاالدين خرمشاهي ، تهران ، اميركبير ،1367.

' )

document.write( addy92133 )

document.write( '' )

//-->\n

آدرس ايميل جهت جلوگيري از رباتهاي هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نياز به فعال ساختن جاوا اسكريپت داريد

*روزنامه اطلاعات

منابع و مآخذ :1. عضو هيئت علمي دانشگاه وين و انستيتوي ايرانشناسي آكادمي علوم اتريش.

2. Iraj Afshar. "Persian Manuscripts Facsimiles ", in: The Spirit of Wisdom [MeEnoEg i ×rad], Essays in Memory of Ahmad Tafazzoli, Edited by T. Daryaee and M. Omidsalar, Costa Meza, California, 2004, pp. 13 - 23.http://newmass.blogfa.com/post-268.aspx

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109