حج وحرمين شريفين در تفسير نمونه

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي ناصر، - 1305

عنوان و نام پديدآور : حج و حرمين شريفين در تفسير نمونه بامقدمه مكارم شيرازي به كوشش علي قاضي عسكر

مشخصات نشر : تهران مشعر، 1382.

مشخصات ظاهري : ص 728

شابك : 40000ريال يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : حج موضوع : ابراهيم در قرآن شناسه افزوده : قاضي عسكر، علي 1325 - ، گردآورنده رده بندي كنگره : BP188/8/م 75ح 3 1382

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 82-27717

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

مقدّمه

ص: 19

با شكوه ترين مراسم عبادى

بى شك، حج بزرگترين كنگره اسلامى است. در اين كنگره نمايندگان واقعى امّت اسلامى، از بيش از يكصد كشور دنيا (اعمّ از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى) شركت دارند و شايان توجّه اين كه انگيزه شركت در اين مراسم يك انگيزه به تمام معنا معنوى است كه فضاى كنگره را براى رسيدن به يك وحدت نظر كلّى آماده مى سازد.

گرچه ما هرگز از تمام ظرفيت حج استفاده نكرده ايم ولى همين مقدار كه از آن بهره گرفته مى شود گامى است بلند در راه عظمت اسلام و مسلمين، و مأيوس ساختن دشمن از نفوذ در اين سدّ عظيم، به اميد آن روز كه مسلمانان جهان به ظرفيت واقعى برنامه عظيم معنوى و انسان ساز حج پى ببرند و از آن به عنوان وسيله اى براى تعالى در تمام زمينه ها استفاده كنند.

در قرآن مجيد درباره حج چند بحث مهم ديده مى شود:

نخست آثار و بركات به طور فشرده آمده است.

در بخش ديگرى، قسمت قابل توجّهى درباره اعمال حج، طواف، سعى صفا و مروه، وقوف عرفات و مشعر و منا، قربانى و تقصير و احكام ديگرى درباره «مصدود» و امثال آن به طور كاملًا ظريف و دقيق بيان شده است.

بخشى نيز درباره حضرت ابراهيم خليل شيخ الانبيا و بناى خانه كعبه و مراسم قربانى فرزند و مانند آن است كه بسيارى از اعمال حج تداعى كننده فداكارى هاى آن پيامبر بزرگ و تفسير كننده اعمال او است.

در تفسير نمونه تمام اين لطايف و ظرايف بحمد اللَّه آمده است ولى به طور

ص: 20

پراكنده- به تناسب آيات- در مجلدات مختلف.

بديهى است گردآورى و تهذيب و تنقيح اين مباحث سبب مى شود كه خوانندگان احاطه كاملى بر مسائل حج از ديدگاه قرآن مجيد پيدا كنند.

خوشبختانه دانشمند محترم حجّةالاسلام والمسلمين آقاى سيّدعلى قاضى عسكر با ذوق و سليقه خوب خود اين مهم را بر عهده گرفته، مباحث را گردآورى و تبويب و تنقيح كرده و مجموعه پر ارزشى فراهم ساخته و در اختيار تمام كسانى كه مى خواهند شكوه و عظمت و اسرار حج را از طريق قرآن بدانند قرار داده اند.

اميدواريم همگان بتوانند از آن بهره گيرند و ذخيره يوم المعاده ما و ايشان و خوانندگان عزيز باشد.

قم- حوزه علميه

ناصر مكارم شيرازى

پيشگفتار

ص: 21

حج و مناسك و اسرار آن، در قرآن كريم، جايگاهى ويژه دارد و مفسّران عالقيدر از ديرباز در تفسير آيات مرتبط با آن، نكات ارزشمند و آموزنده اى را مطرح كرده اند كه به دليل متمركز و منسجم نبودنِ آيات و در نتيجه عدم پيوستگى تفاسير و مطالب مطرح شده در باره آن، عموم مردم از دستيابى به لطايف آن محروم مانده اند.

از اين رو، از سال ها پيش، در اين انديشه بودم كه با استخراج و گردآورىِ مباحث مربوط به حج و حرمين شريفين از تفاسير مختلف، دستيابى به اين گنجينه ارزشمند را براى علاقمندان هموار نمايم. در اين راستا، پس از مشورت با برخى فرهيختگان، تفسير نمونه را به دليل فارسى بودن و قابل فهم بودن براى بيشتر طبقات مردم برگزيدم.

ابتدا اين تفسير شريف را از آغاز تا پايان مطالعه كرده، آيات و مباحث مرتبط با موضوع حج را مشخص نمودم، آنگاه مطالب مربوط به هر بحث را، كه در آيات و سوره هاى مختلف آمده بود، با رعايت ترتيب بحث، منظم و در يك فصل قرار دادم تا خواننده هنگام مطالعه در مباحث هر بخش، احساس گسيختگى و در نتيجه خستگى نكند و بتواند از آغاز تا پايان هر موضوع را پيوسته ملاحظه و مطالعه كند.

سپس با رعايت حفظ متن، مطالب و موضوعات گزينش شده ويرايش گرديد تا عبارات انتخاب شده از بخش هاى مختلف، حتّى المقدور هماهنگ شود.

آيات و روايات نيز اعراب گذارى گرديد تا خواننده را در درست خوانى آنها يارى دهد.

آدرس مطالبِ گزينش شده از هر بخش، در پايان هر موضوع ذكر گرديد تا آنانكه

ص: 22

مايلند با مراجعه به اصل تفسير، مطالب را دنبال كنند، اين امكان براى آنها فراهم شود.

مباحث مختلف نيز در چهار فصل تنظيم گرديد:

فصل نخست: زندگانى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام بنيانگذار حج ابراهيمى.

فصل دوم: حج و مسائل مربوط به آن.

فصل سوم: مكه و رويدادها و موضوعات مرتبط به آن.

فصل چهارم: مدينه، رويدادها، جنگ ها و حوادثى كه در آن رخ داده است.

در صدد بودم مباحث مربوط به سيره نبوى و حوادث عصر بعثت را نيز به فصل هاى كتاب بيفزايم ليكن به دليل حجيم شدن، از اين تصميم منصرف شدم.

مجموعه فراهم شده، براى عموم مردم مفيد و سودمند است امّا براى روحانيون محترم كاروان ها، به خصوص در موسم حج و ايام عمره، كه معمولًا دسترسى به منابع مختلف براى آنان فراهم نيست، مى تواند نفع و بهره بيشترى در بر داشته باشد.

به اميد آنكه اين حركت استمرار يابد و مطالب و موضوعات مرتبط با حج و حرمين شريفين از تفاسير ديگر نيز استخراج و براى گسترش فرهنگ حج در جامعه، در اختيار عموم قرار گيرد.

در پايان لازم مى دانم از مرجع عاليقدر، حضرت آيت اللَّه العظمى آقاى مكارم شيرازى- دامت بركاته- كه با استقبال از اين طرح و با ارائه رهنمودهاى مفيد و سازنده خود اينجانب را در تهيه و تنظيم اين كتاب يارى كردند و نيز از همكاران ارجمندم در مركز تحقيقات حج، صميمانه تشكّر و سپاسگزارى نمايم.

سيّدعلى قاضى عسكر

بخش اوّل: زندگانى پرماجراى ابراهيم عليه السلام

زندگى پرماجراى ابراهيم عليه السلام

پيامبر بت شكن

ص: 23

بخش اوّل: زندگانى پرماجراى ابراهيم عليه السلام

ص: 24

ص: 25

زندگى پرماجراى ابراهيم عليه السلام

پيامبر بت شكن

از آنجا كه در قرآن تنها يك سوره به نام ابراهيم ناميده شده- هر چند حالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده، بلكه در سوره هاى ديگر نيز به مناسبت هاى گوناگون از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است- لذا مناسب ديديم تا زندگى پر افتخار اين قهرمان توحيد را فهرست وار ذكر نماييم، تا در تفسير آيات مختلف كه در آينده به آن برخورد مى كنيم، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر دارد، آگاهى كافى وجود داشته باشد، و بتوانيم خوانندگان محترم را به اين بحث ارجاع دهيم.

زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد:

1- دوران قبل از نبوت.

2- دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان در بابل.

3- دوران هجرت از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه.

زادگاه و طفوليت ابراهيم

ابراهيم در سرزمين بابل، كه از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومند و در عين حال ظالم و جبار بر آن سلطه داشت، تولد يافت. او در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرودبن كنعان، آن پادشاه جبار و ستمگر بر بابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مى نمود.

ص: 26

البته مردم بابل تنها اين بت را نداشتند، بلكه در عين حال بت هايى با اشكال گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايش در مقابل آنها مشغول بودند.

حكومت وقت، از آنجا كه بت پرستى را وسيله مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده لوحان مى ديد، سخت از آن حمايت مى كرد و هرگونه اهانت و توهين به بت ها را يك گناه بزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست.

مورخان درباره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

منجّمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد كرد، پيش بينى كرده بودند و او با تمام قوا، هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى و هم براى كشتن او بر فرض تولد، تلاش و كوشش مى كرد. امّا هيچ يك از اينها مؤثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت.

مادر براى حفظ او، وى را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد، به طورى كه سيزده سال از عمر خود را در آنجا گذراند. دور از نظر مأموران نمرود پرورش يافت و به سن نوجوانى رسيد و تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند و به ميان مردم گام نهد و درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود براى مردم باز گويد.

مبارزه با گروههاى مختلف بت پرست

در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بتهاى ساختگى دست خود، موجودات آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند، ابراهيم تصميم گرفت از طريق منطق و استدلال هاى روشن، وجدان خفته آنها را بيدار سازد و پرده هاى تاريك تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راه توحيد و يگانه پرستى گام بگذارند.

او مدتها در باره آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مى كند و نظام شگفت انگيز آنها مطالعه كرده بود و نور يقين در قلبش مى درخشيد. (1)

مبارزه منطقى با بت پرستان


1- 1. انعام: 75.

ص: 27

نخست با ستاره پرستان روبه رو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره زهره كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت.

ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان، صدا زد اين خداى من است؟! اما هنگامى كه غروب كرد گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم.

هنگامى كه ماه سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند، با آنها هم صدا شده، گفت: اين خداى من است؟ اما آن هم كه افول كرد گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند از گمراهان خواهم بود.

خورشيد پرده هاى تاريك شب را شكافت، و شعاع طلايى خود را بر كوه و صحرا گسترد، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت: اين خداى من است؟، اين از همه بزرگتر است. اما هنگامى كه غروب كرد، صدا زد اى قوم من از شريك هايى كه شما براى خدا مى سازيد بيزارم! اينها همه افول و غروب دارند. اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند، و هرگز از خود اراده و اختيارى ندارند، تا چه رسد به اينكه خالق و گرداننده اين جهان باشند.

من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده، من در ايمان خود به او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود (سوره انعام آيه 75 تا 79).

ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان، به عالى ترين صورت پشت سر گذاشت، و توانست عده اى را بيدار و حداقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد.

چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيان رسا در دلهاى توده مردم راه باز مى كند؟!

گفتگو با آزر

در يك مرحله ديگر ابراهيم باعمويش آزر وارد بحث شد وبا عباراتى بسيار محكم،

ص: 28

رسا و توأم با محبت و گاهى توبيخ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد، و به او گفت:

چرا چيزى را مى پرستى كه نمى شنود و نمى بيند و نه هيچ مشكلى را درباره تو حل مى كند؟ تو اگر از من پيروى كنى، من تو را به راه راست هدايت مى كنم، من از اين مى ترسم كه اگر از شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد.

حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح، او را تهديد به سنگسار كردن مى نمود او با جمله سلام عليك، من براى تو استغفار خواهم كرد كوشش نمود تا در دل سنگين او راهى پيدا كند (سوره مريم آيه 47).

نبوت ابراهيم

در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت، به مقام نبوت رسيده بود؛ زيرا در اين سوره مى خوانيم: وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً. (1) و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد بابت پرستان وداستان آتش سوزى اوبوده است، واگرآنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتش سوزى 16 ساله بود به آن بيفزاييم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود.

مبارزه عملى با بت پرستان

به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان، هر روز شديدتر، و شديدتر، مى شد، تا به شكستن همه بت هاى بت خانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ) با استفاده از يك فرصت كاملا مناسب، انجاميد!

گفتگو با حاكم جبار!

ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را


1- 1. مريم: 41 و 42.

ص: 29

خاموش سازد.

اوكه درسفسطه بازى، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تواين بت ها را نمى پرستى، پس پروردگار تو كيست؟ گفت: همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است.

فرياد زد اى بى خبر اين به دست من است، مگر نمى بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمايم؟!

ابراهيم كه در پاسخ هاى دندان شكن، فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه به دست خدا است، همه عالم هستى به فرمان اويند، مگر نمى بينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى رود؟ اگر تو حكم روا بر پهنه جهان هستى مى باشى، فردا اين قضيه را عكس كن، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.

نمرود چنان مبهوت شد كه توانايى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه 258).

بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى داد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت!

هجرت ابراهيم

سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا ومنطق رسايش ممكن است سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد، و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامن زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در سوره انبيا ذكر شده، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه به وسيله

ص: 30

جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را راحت كند.

اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد، چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت، چرا كه ديگر ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن- بر چسبى كه دستگاه نمرود به او مى زدند- نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد! و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم گرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابود نكنند از پاى ننشينند.

از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود؛ يعنى دلهاى آماده به او ايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنان و هوادارانش سرزمين بابل را ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر، سرزمين فراعنه، روانه شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤمنان فراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند.

آخرين مرحله رسالت ابراهيم

ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا انسان پرستى گذراند و توانست دلهاى آماده را به نور توحيد روشن سازد و در كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خودكامه گان رهايى بخشد.

اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پيشگاهش تقديم كند.

تا از رهگذر آزمايش هاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوايى انسانها گردد و مقارن همين حال، پايه هاى خانه توحيد يعنى خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يك كانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤمنان آماده، به كنگره عظيمى در كنار اين خانه عظيم توحيد، دعوت كند.

ماجراى حسادت ساره زن نخستين ابراهيم با هاجر كنيزى كه او را به همسرى اختيار

ص: 31

كرده بود و فرزندى به نام اسماعيل از او يافت، سبب شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين فلسطين به بيابان خشك و تفتيده مكه در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمى شد، به فرمان خدا، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.

پيدايش چشمه زمزم و آمدن قبيله جرهم به آن سرزمين و اجازه خواستن از هاجر براى زندگى در آن منطقه كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين سرزمين شد.

ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دل هاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند.

جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت، و مى خواست از آنجا باز گردد، هاجر او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى، و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت: پروردگارم مرا چنين دستور داده است.

هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد!

ابراهيم كرارا از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.

هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عالى ترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانى اش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.

سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايش ها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقا يافت و

ص: 32

چنانكه قرآن مى گويد:

خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند، و به دنبال آن به او فرمود من تورا امام و پيشوا قرار مى دهم، ابراهيم كه از اين مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش، دعاى او مستجاب شد ولى به اين شرط كه اين مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد. (1)

سرگذشت نوح وابراهيم عليهما السلام


1- 1. تفسير نمونه، ج 10، ص 406.

ص: 33

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (14) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ (15) وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (19) (1)

«14- ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال، جز پنجاه سال، درنگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرا گرفت در حالى كه


1- 1. عنكبوت.

ص: 34

ظالم بودند.

15- ما او و اصحاب كشتى را رهايى بخشيديم و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم.

16- ما ابراهيم را فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

17- شما غير از خدا فقط بت ها (قطعات سنگ و چوبى) را مى پرستيد و دروغ هايى به هم مى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزد خدا بطلبيد و او را پرستش كنيد و شكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مى گرديد.

18- اگر شما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست.

19- آيا آنها نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است.

چون در آيات قبلى سخن از آزمايش عمومى انسان ها بود، از اينجا به بعد بخش هايى از آزمايش هاى سخت انبيا عليهم السلام و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد.

نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح عليه السلام شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانى اش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود، بازگو مى كند.

مى گويد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال به جز پنجاه سال، درنگ كرد»؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً ....

شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهايى، در ميان جمعيت و با استفاده از هر فرصت، آنها را در اين مدت طولانى يعنى 950 سال! به سوى خداوند فرا خواند و از اين تلاش پى گير خسته نشد و ضعف و فتورى به خود راه نداد، اما

ص: 35

با اين همه جز گروه اندكى (حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ) ايمان نياوردند (يعنى به طورمتوسط هر دوازده سال يك نفر!).

بنابر اين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح عليه السلام سهل و آسان است.

ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد. «سرانجام طوفان عظيم آنها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند»؛ ... فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ.

به اين ترتيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد و كاخ ها و قصرها و جسدهاى بى جانشان در امواج طوفان دفن شد.

تعبير به هزار سال الا پنجاه سال- در حالى كه ممكن بود از اول 950 سال بگويد- براى اشاره به عظمت و طول اين زمان است؛ زيرا عدد هزار آن هم به صورت هزار سال براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود.

ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود- هر چند تورات كنونى اين عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذكر كرده است (1) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق گفته بعضى از مفسران، سيصد سال بود.

البته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد. ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته، اصولا قوم نوح عليه السلام چنان كه از بعضى مدارك به دست مى آيد، عمر طولانى داشتند و در اين ميان عمر حضرت نوح عليه السلام نيز فوق العاده بوده است، ضمناً اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد.

مطالعات دانشمندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد و اينكه بعضى آن را محدود به 120 سال، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است، بلكه با تغيير شرايط كاملا ممكن است دگرگون شود.

هم اكنون به وسيله آزمايش هايى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديگر را به دوازده برابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد، اگر تعجب نكنيد به


1- 1. تورات- سفر تكوين، فصل نهم.

ص: 36

نهصد برابر! برسانند و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند.

ضمناً بايد توجه داشت كه كلمه «طوفان» در اصل به معنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف) سپس به آب فراوان، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، اطلاق شده است. همچنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد- اعم از باد و آتش و آب- نيز گفته مى شود و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است. (1)

جالب اينكه مى گويد: «وَ هُمْ ظالِمُونَ» يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان، همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند. اشاره به اينكه اگر اين كار را رها كرده و نادم مى شدند و به سوى خداوند مى آمدند، هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند.

در آيه بعد مى افزايد: «ما نوح و اصحاب كشتى را رهايى بخشيديم و آن را آيت و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم»؛ فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ.

سپس به دنبال ماجراى فشرده نوح عليه السلام و قومش به سراغ داستان ابراهيم عليه السلام دومين پيامبر بزرگ اولوا العزم مى رود و مى فرمايد: «ما ابراهيم عليه السلام را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت: خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد»؛ وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

در اينجا دو برنامه مهم اعتقادى و عملى انبيا عليهم السلام را كه دعوت به توحيد و تقوا بوده است، با هم بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى از توحيد و تقوا براى شما بهتر است كه دنيايتان را از آلودگى هاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است.

سپس ابراهيم عليه السلام به دلايل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است، آيين آنها را شديدا محكوم مى كند.

نخست مى گويد: «شما غير از خدا فقط بت هايى را مى پرستيد»؛ إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.


1- 1. مفردات راغب، ص 320، كلمه طواف، فرهنگ عميد يك جلدى ص 718.

ص: 37

همان بت هايى كه مجسمه هاى بى روحى هستند، مجسمه هايى بى اراده، بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظره آنها خود دليل گويايى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد «أَوْثان» جمع «وَثَن» بر وزن صنم- به معنى سنگ هايى است كه آنها را مى تراشندو عبادت مى كردند).

بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بت ها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغ هايى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بت ها مى گذاريد؛ ... وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً ....

شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ جز يك مشت اوهام و خرافات داريد؟!

از آنجا كه «تَخْلُقُونَ» از ماده «خلق» است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيد و گاه به معنى دروغ گفتن، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنچه در بالا گفتيم ذكر كرده اند و گفته اند منظور اين است كه شما اين بت ها (اين معبودهاى قلابى) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابر اين «إِفْك» به معنى معبودهاى دروغين و خلق به معنى تراشيدن است).

سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بت ها يا به خاطر منافع مادى است و يا سرنوشتتان در جهان ديگر و هر كدام باشد باطل است، چرا كه «كسانى را كه غير از خداوند مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند»؛ إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً.

شما خود قبول داريد كه بت ها خالق نيستند، بلكه خالق خداوند است، بنابر اين روزى دهنده نيز او است. «سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد»؛ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ.

«و چون روزى دهنده او است او را عبادت كنيد و شكر او را به جا آوريد»؛ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ ....

به تعبير ديگر يكى از انگيزه هاى عبادت، حس شكرگزارى در مقابل منعم حقيقى است، شما مى دانيد منعم حقيقى خداوند است، پس شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خداوند است.

و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد، بدانيد بازگشت همه شما به سوى او است و

ص: 38

نه به سوى بت ها!؛ ... إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

بت ها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.

به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن، منطق واهى آنها را مى كوبد.

سپس ابراهيم عليه السلام به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنايى نسبت به آنها مى گويد: «اگر شما سخنان مرا تكذيب كنيد، مطلب تازه اى نيست، امت هاى پيش از شما نيز پيامبرشان را تكذيب كردند «و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند»؛ وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ....

«وظيفه رسول و فرستاده خداوند جز ابلاغ آشكار نيست. خواه پذيرا شوند يا نشوند»؛ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

منظور از امت هاى پيشين، قوم نوح عليه السلام و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.

البته ارتباط آيات، ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم عليه السلام باشد و بسيارى از مفسران نيز همين تفسير را پذيرفته، يا به عنوان يك احتمال ذكر كرده اند.

احتمال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر صلى الله عليه و آله است و جمله: كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ تناسب بيشترى با آن دارد، به علاوه شبيه اين تعبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مشركان عرب است، ولى به هر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد، از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند.

در اينجا قرآن داستان ابراهيم عليه السلام را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم عليه السلام در زمينه توحيد و بيان رسالت خويش داشت، به وسيله ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند و مى گويد:

«آيا اين منكران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند؟»؛ أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ.

منظور از رؤيت و ديدن در اينجا همان مشاهده قلبى و علم است؛ يعنى آيا آنها چگونگى آفرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر ايجاد نخستين داشته، قادر بر اعاده آن نيز هست، كه قدرت بر يك چيز، قدرت بر امثال و اشباه آن نيز هست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه رؤيت در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چرا كه انسان در اين دنيا زنده شدن زمين هاى مرده و روييدن گياهان و تولد اطفال از نطفه

ص: 39

و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد، مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد.

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد: «اين كار براى خدا سهل و آسان است»؛ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ. چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست، مسأله ساده ترى محسوب مى شود.

البته اين تعبير به تناسب فهم و منطق انسانها است، و گرنه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد، اين قدرت هاى محدود ما است كه اين مفاهيم را آفريده و با توجه به كارآمد آن، امورى مشكل و امورى آسان شدند. (1)

طرح جالب بت شكنى ابراهيم عليه السلام


1- 1. تفسير نمونه، ج 16، ص 235.

ص: 40

وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) (1)

83- و از پيروان او (نوح) ابراهيم عليه السلام بود.

84- به خاطر بياور هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.


1- 1. صافات.

ص: 41

85- هنگامى كه به پدر و قومش گفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!

86- آيا غير از خداوند، به سراغ اين معبودهاى دروغين مى رويد؟

87- شما در باره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟

88- (سپس) او نگاهى به ستارگان افكند.

89- و گفت من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم).

90- آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند (و به سرعت دور شدند).

91- (او وارد بت خانه شد) مخفيانه نگاهى به معبودهاى آنها كرد و از روى تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمى خوريد؟

92- (اصلا) چرا سخن نمى گوييد؟!

93- سپس ضربه اى محكم با دست راست و با توجه، بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست).

94- آنها با سرعت به سراغ او آمدند.

در اين آيات بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم عليه السلام قهرمان بت شكن به دنبال گوشه هايى از تاريخ پر ماجراى نوح عليه السلام آمده است.

در اينجا نخست از ماجراى بت شكنى ابراهيم عليه السلام و برخورد شديد بت پرستان با او سخن مى گويد و در قسمت ديگرى پيرامون بزرگترين صحنه فداكارى ابراهيم خليل عليه السلام و مسأله قربانى فرزندش بحث مى كند و اين قسمت در قرآن مجيد منحصرا در همين جا مطرح شده است.

آيه نخست ماجراى ابراهيم عليه السلام را به اين صورت با ماجراى نوح عليه السلام پيوند مى دهد و مى فرمايد: «و از پيروان نوح، ابراهيم عليه السلام بود»؛ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ.

او در همان خط توحيد و عدل، در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح عليه السلام بود، گام بر مى داشت كه انبيا عليهم السلام همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاه اند و هر كدام برنامه ديگرى را تداوم مى بخشند و تكميل مى كنند.

چه تعبير جالبى؟ ابراهيم عليه السلام از شيعيان نوح عليه السلام بود. با اينكه فاصله زمانى زيادى آن دو را از هم جدا مى كرد (حدود 2600 سال به گفته بعضى از مفسران) ولى مى دانيم در پيوند مكتبى، زمان كمترين تأثيرى ندارد.

ص: 42

بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته، مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم عليه السلام با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد»؛ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.

مفسران براى قلب سليم، تفسيرهاى متعددى بيان كرده اند كه هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله اشاره مى كند، قلبى كه پاك از شرك باشد، قلبى كه خالص از معاصى و كينه و نفاق باشد، قلبى كه از عشق دنيا تهى باشد، كه حب دنيا سرچشمه همه خطاها است،

و سرانجام قلبى كه جز خداوند در آن نباشد! حقيقت اين است كه سليم از ماده سلامت و هنگامى كه سلامت به طور مطلق مطرح مى شود، سلامتى از هرگونه بيمارى اخلاقى و اعتقادى را شامل مى شود.

قرآن مجيد در باره منافقان مى گويد: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً؛ «در دل هاى آنها يك نوع بيمارى است و خداوند نيز (بر اثر لجاجت و گناهشان) بر اين بيمارى مى افزايد». (1)

جالب ترين تفسير را براى قلب سليم امام صادق عليه السلام بيان فرموده: در آنجا كه مى خوانيم: «الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ»؛ «قلب سليم، قلبى است كه خداوند را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد.» (2) و اين تعبير، جامع همه اوصاف گذشته است.

نيز در روايت ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است كه فرمود: «صاحِبُ النِّيَّةِ الصّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّلِيمِ لِأَنَّ سَلامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَحْذُوراتِ بِتَخْلِيصِ النِّيَّةِ لِلَّهِ فِي الْأُمُورِ كُلِّها»؛ «كسى كه نيت صادقى دارد صاحب قلب سليم است، چرا كه سلامت قلب از شرك و شك، نيت را در همه چيز خالص مى كند.» (3)

درباره اهميت قلب سليم، همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده، چنان كه در سوره شعرا آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم عليه السلام مى خوانيم: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ «روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند، جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند


1- 1. بقره: 10.
2- 2. تفسير صافى، ذيل آيه 89 سوره شعرا به نقل از اصول كافى.
3- 3. بحارالأنوار، ج 67، ص 210.

ص: 43

حضور يابد». (1)

آرى ابراهيم عليه السلام با قلب سليم و روح پاك و اراده نيرومند و عزم راسخ، مأمور مبارزه با بت پرستان شد و از پدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد، چنان كه قرآن مى گويد:

«به خاطر بياور هنگامى را كه به پدر و قومش گفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!»؛ إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ.

حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجا است؟! سپس اين تعبير را كه توأم با تحقير آشكار بت ها بود، با جمله ديگرى تكميل كرد و گفت: «آيا شما، جز اللَّه كه بر حق است به سراغ خدايان دروغين مى رويد؟»؛ أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ.

با توجه به اينكه «افْك» به معنى دروغ بزرگ و يا زشت ترين دروغ ها است، قاطعيت سخن ابراهيم عليه السلام درباره بت ها روشن تر مى شود.

سرانجام سخنش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت: «شما در باره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟!»؛ فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ.، روزى او را مى خوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، با اين حال موجودات بى ارزشى را هم رديف او قرار داده ايد، با اين حال باز انتظار داريد به شما رحم كند، و شما را با اشد مجازات كيفر ندهد؟ چه اشتباه بزرگى؟ چه گمراهى خطرناكى؟

تعبير رَبِّ الْعالَمِينَ اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند، شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار و اوهامى كه هيچ منشأ اثر نيستند رفته ايد.

در تواريخ و تفاسير آمده است كه بت پرستان بابل، هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند، غذاهايى در بت خانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند، به اين پندار كه غذاها متبرك شود، سپس دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش و صرف غذا به بت خانه مى آمدند، آن روز شهر خالى شد و فرصت خوبى براى در هم كوبيدن بت ها به دست ابراهيم عليه السلام افتاد.


1- 1. تفسير نمونه، ج 15، ص 273.

ص: 44

فرصتى كه ابراهيم عليه السلام مدتها انتظار آن را مى كشيد و مايل نبود به آسانى از دست برود. لذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند، «او نگاهى به ستارگان افكند»؛ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ. «وگفت من بيمارم»؛ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ.

به اين ترتيب عذر خود را خواست! «آنها به او پشت كرده و به سرعت از او دور شدند و به دنبال مراسم خود شتافتند»؛ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ.

در اينجا دو سؤال مطرح است.

نخست اينكه: چرا ابراهيم عليه السلام به ستارگان نگاه كرد، هدفش از اين نگاه چه بود؟

ديگر اينكه آيا به راستى بيمار بود كه گفت بيمارم؟ چه بيمارى داشت؟ پاسخ سؤال اول با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است، آنها در علم نجوم مطالعاتى داشتند و حتى مى گويند بت هاى آنها نيز هياكل ستارگان بود و به اين خاطر به آنها احترام مى گذاشتند كه سمبل ستارگان بودند.

البته در كنار اطلاعات نجومى، خرافات بسيار نيز در اين زمينه در ميان آنها شايع بود، از جمله اينكه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر مى دانستند و از آنها خير و بركت مى طلبيدند و از وضع آنها بر حوادث آينده استدلال مى كردند.

ابراهيم عليه السلام براى اينكه آنها را متقاعد كند، طبق رسوم آنها، نگاهى به ستارگان آسمان افكند، تا چنان تصور كنند كه پيش بينى بيمارى خود را از مطالعه اوضاع كواكب كرده است و قانع شوند! بعضى از مفسران بزرگ اين احتمال را نيز داده اند كه او مى خواست از حركت ستارگان، وقت بيمارى خود را دقيقاً دريابد؛ زيرا يك نوع بيمارى همچون تب در فواصل زمانى خاصى به سراغش مى آمد، ولى با توجه به وضع افكار مردم بابل احتمال اول مناسب تر است.

بعضى نيز احتمال داده اند كه نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرينش بود، هر چند آنها نگاه او را نگاه يك منجم مى پنداشتند كه مى خواهد از اوضاع كواكب حوادث آينده را پيش بينى كند.

در مورد سؤال دوم پاسخ هاى متعددى داده اند از جمله اينكه او واقعا بيمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جشن بت ها شركت نمى كرد، ولى بيمارى اش بهانه خوبى براى عدم شركت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلايى براى درهم كوبيدن

ص: 45

بت ها بود و دليلى ندارد كه ما بگوييم او در اينجا توريه كرده، چرا كه توريه براى انبيا مناسب نيست.

بعضى ديگر گفته اند كه ابراهيم عليه السلام واقعا بيمارى جسمى نداشت، اما روحش بر اثر اعمال ناموزون اين جمعيت و كفر و شرك و ظلم و فسادشان بيمار بود، بنابر اين او واقعيتى را بيان كرد، هر چند آنها طور ديگرى فكر كردند و او را از نظر جسمى بيمار پنداشتند. اين احتمال نيز داده شده است كه او در اين سخن توريه كرده باشد.

مثل اينكه كسى بر در منزل مى آيد و سؤال مى كند فلان كس در منزل است؟ آنها در پاسخ مى گويند: اينجا نيست و منظورشان از كلمه اينجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى كه شنونده اين چنين نمى فهمد (اينگونه تعبيرات را كه دروغ نيست اما ظاهرش چيز ديگر است، در فقه توريه مى نامند).

منظور ابراهيم عليه السلام از اين سخن اين بود كه من در آينده ممكن است بيمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ كار خود بروند. اما تفسير اول و دوم مناسب تر به نظر مى رسد.

به اين ترتيب ابراهيم عليه السلام تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند، ابراهيم عليه السلام نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان شد، لحظاتى كه از مدت ها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بت ها برود و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قرآن مى گويد: «او به سراغ خدايان آنها آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذايى كه در اطرافشان بود افكند و از روى تمسخر صدا زد: آيا از اين غذاها نمى خوريد؟!»؛ ... فَراغَ (1) إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ اين غذاها را عبادت كنندگانتان فراهم كرده اند، غذاهاى چرب و شيرين، متنوع و رنگين است، چرا ميل نمى كنيد؟! سپس افزود: اصلا چرا حرف نمى زنيد؟ «چرا لال و بسته دهن هستيد؟!»؛ ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ.

به اين ترتيب تمام معتقدات خرافى آنها را به سخريه كشيد، بدون شك او به خوبى


1- 1. «راغ» از ماده «روغ» به معناى توجه و تمايل به چيزى به صورت پنهانى يا به صورت توطئه و تخريب است.

ص: 46

مى دانست نه آنها غذا مى خورند و نه سخن مى گويند، موجودات بى جانى بيش نيستند، اما در حقيقت مى خواست دليل برنامه بت شكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده باشد.

سپس آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حركت داد و با توجه، ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد!؛ فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ.

منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام مى دهد و يا كنايه از قدرت و قوت است (هر دو معنى نيز با هم قابل جمع است).

به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بت خانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت. بت ها همه دست و پا شكسته، هر كدام به گوشه اى افتادند و به راستى براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غم انگيز پيدا كردند.

ابراهيم عليه السلام كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد و به سراغ خانه خود رفت، در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت.

او مى دانست انفجار عظيمى در شهر، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده كه صداى آن در آينده بلند خواهد شد! طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنها است، اما او خداوند را دارد و همين او را كافى است.

بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بت خانه آمدند، چه منظره وحشتناك و بهت آورى؟ گويى بر سر جايشان خشكشان زده است؟ لحظاتى چند، رشته افكارشان از دست رفت و مات و مبهوت، خيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بت هايى را كه پناه روز بى پناهى خود مى پنداشتند، بى پناه در آنجا ديدند.

سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد ... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد، به نام ابراهيم عليه السلام كه بت ها را به باد استهزا مى گرفت و تهديد كرده بود من نقشه خطرناكى براى بت هاى شما كشيده ام! معلوم مى شود كار، كار او است.

سپس جمعيت به سوى او حركت كردند، در حالى كه با سرعت (و خشم) راه مى رفتند؛ فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ.

«يَزِفُّونَ» از ماده «زَفْ» (بر وزن كف) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع

ص: 47

شترمرغ كه مخلوطى از راه رفتن و پريدن است به كار رفته، سپس اين كلمه به طوركنايه در مورد زفاف عروس يعنى بردن عروس به خانه داماد استعمال شده است.

به هر حال منظور اين است كه بت پرستان با سرعت به سوى ابراهيم عليه السلام آمدند كه دنباله ماجرايش را در آيات بعد خواهيم خواند.

نكته ها:

1- آيا پيامبران هم توريه مى كنند؟

قبلا لازم است بدانيم توريه چيست؟ توريه بر وزن توصيه كه گاهى از آن تعبير به معاريض نيز مى شود، اين است كه سخنى بگويند كه ظاهرى دارد اما منظور گوينده چيز ديگر است، هر چند شنونده نظرش متوجه همان ظاهر مى شود، فى المثل كسى از ديگرى سؤال مى كند كى از سفر آمدى؟ او مى گويد: پيش از غروب در حالى كه پيش از ظهر آمده است، شنونده از ظاهر اين كلام كمى قبل از غروب را مى فهمد، در حالى كه گوينده قبل از ظهر را اراده كرده، چرا كه آن هم قبل از غروب است!

يا كسى از ديگرى سؤال مى كند غذا خورده اى؟ مى گويد آرى، شنونده از اين سخن چنين مى فهمد كه امروز غذا خورده در صورتى كه منظورش اين است ديروز غذا خورده است.

اين نكته در كتب فقهى مطرح است كه آيا توريه دروغ محسوب مى شود يانه؟ جمعى از فقهاى بزرگ از جمله شيخ انصارى (رضوان اللَّه عليه) معتقد است كه توريه جزو دروغ نيست، نه عرفا كذب بر آن صادق است و نه از روايات اسلامى الحاق آن به كذب استفاده مى شود، بلكه در پاره اى از روايات، عنوان كذب رسماً از آن نفى شده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الرَّجُلِ يُسْتَأْذَنُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ لِلْجَارِيَةِ: قُولِي لَيْسَ هُوَ هَاهُنَا، قَالَ عليه السلام: لا بَأْسَ لَيْسَ بِكَذِبٍ»؛ «كسى دم در مى آيد و اجازه ورود به خانه مى طلبد صاحب خانه (كه مانعى از پذيرش او دارد) به كنيز مى گويد: بگو: او اينجا نيست (و منظور از آن مثلا همان پشت در خانه است) امام عليه السلام فرمود اين دروغ نيست.» (1)


1- 1. وسائل الشيعه، ج 8، ص 580، باب 141 از ابواب العشره، ح 8.

ص: 48

ولى حق اين است كه در اينجا بايد تفصيلى داد و به عنوان يك ضابطه كلى گفت:

هر گاه لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى قابليت دو معنا دارد، ولى ذهنيات مخاطب، آن را بر معنى خاصى تطبيق مى كند، در حالى كه گوينده اراده معنى ديگرى را دارد، اين چنين توريه اى دروغ نيست. مثل اينكه لفظ مشترك را به كار برند و ذهن شنونده متوجه يك معنى شود، در حالى كه گوينده نظرش معنى ديگرى باشد.

فى المثل در حالات سعيد ابن جبير آمده است كه حجاج از او پرسيد: «نظر تو در باره من چگونه است؟» گفت: «به عقيده من تو عادل هستى!» اطرافيان شاد شدند، حجاج گفت: «او با اين سخن حكم كفر مرا صادر كرد؛ زيرا يك معناى عادل، عدول كننده از حق به باطل است!»

اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى تنها يك معنى دارد و گوينده آن را رها مى كند و به سوى معناى مجاز مى رود، بى آنكه قرينه مجاز را ذكر كند، اين چنين توريه اى بدون شك حرام است و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد.

ولى بايد توجه داشت حتى در مواردى كه توريه مصداق كذب و دروغ نيست، گاهى مفاسد آن را در بر دارد و سبب اغراء به جهل و افكندن مردم در خطا مى شود و از اين نظر گاه، ممكن است به مرحله حرام برسد. اما هر گاه نه چنين مفسده اى دارد و نه مصداق كذب و دروغ است، دليلى بر حرمت آن نداريم و روايت امام صادق عليه السلام از اين قبيل است. بنابر اين تنها دروغ نبودن براى توريه كردن كافى نيست، بلكه بايد مفاسد ديگر نيز در آن نباشد. البته در مواردى كه ضرورتى ايجاب كند كه انسان دروغى بگويد، مسلما مادام كه توريه ممكن است، بايد توريه كرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.

اما اينكه آيا براى پيامبران عليهم السلام توريه جايز است يا نه؟ بايد گفت در صورتى كه موجب تزلزل اعتماد عمومى مردم شود جايز نيست، چرا كه سرمايه انبيا عليهم السلام در طريق تبليغ همان سرمايه اعتماد عمومى مردم است و اما در مواردى مانند آنچه در داستان ابراهيم عليه السلام در آيات فوق آمده كه اظهار بيمارى كند و يا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسمان بيفكند و هدف مهمى در اين كار باشد، بى آنكه پايه هاى اعتماد حق جويان را متزلزل سازد، به هيچ وجه اشكالى ندارد.

2- ابراهيم عليه السلام و قلب سليم

ص: 49

مى دانيم قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و عقل است، بنابر اين قلب سليم به روح پاك و سالمى گفته مى شود كه از هرگونه شرك و شك و فساد خالى است.

قرآن مجيد، بعضى از قلوب را به عنوان قاسيه (قساوت مند) توصيف كرده است (مائده- 13).

گاه قلوبى را به عنوان ناپاك معرفى نموده (مائده- 41).

قلبهايى را بيمار معرفى مى كند (بقره- 6).

قلبهايى را مهر خورده و بسته معرفى مى نمايد. (توبه- 87).

در مقابل آنها قلب سليم را مطرح مى كند كه هيچ يك از اين عيوب در آن نيست، هم پاك است و هم نرم و پر عطوفت، هم سالم و هم انعطاف پذير در مقابل حق است.

اين همان قلبى است كه به عنوان حرم خداوند در روايات توصيف شده است، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلا تَسْكُنُ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»؛ «قلب حرم خداوند است، غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن!» (1)

اين همان قلبى است كه مى تواند حقايق غيب را ببيند و به ملكوت عالم بالا نظر كند، چنان كه در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «لَوْ لا أَنَّ الشَّياطِينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى الْمَلَكُوتِ!»؛ «اگر شياطين قلوب فرزندان آدم را احاطه نكنند مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند!» (2)

در هر حال بهترين سرمايه براى نجات در قيامت همين قلب سليم است و همان بود كه ابراهيم عليه السلام با آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت كرد.

اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم. درروايتى آمده است: «أَنَّ للَّهِ فِي عِبادِهِ آنِيَةٌ وَ هُوَ الْقَلْبُ فَأَحَبَّها إِلَيْهِ أَصْفاها وَ أَصْلَبَها وَ أَرَقَّها أَصْلَبَها فِي دِينِ اللَّهِ وَأَصْفاها مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَرَقَّها عَلَى الْإِخْوانِ»؛ «خداوند در ميان بندگانش ظرف و پيمانه اى دارد به نام دل كه از همه آنها بهتر همان ظرفى است كه صاف تر، محكم تر و لطيف تر باشد،


1- 1. بحار الانوار، ج 70، ص 25، باب حب اللَّه، ح 27.
2- 2. همان، ص 59، باب القلب وصلاحه، ح 39.

ص: 50

از همه محكم تر در دين خدا، از همه پاك تر از گناهان، از همه لطيف تر در مقابل برادران دينى!» (1)

نقشه هاى مشركان شكست مى خورد

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ (98) وَقالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ (99) رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (100) (2)

95- او (ابراهيم عليه السلام) گفت: آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟

96- با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بت هايى را كه مى سازيد!

97- آنهاگفتند بناى مرتفعى براى او بسازيد، واورا درجهنمى ازآتش بيفكنيد!

98- آنها طرحى براى نابودى ابراهيم عليه السلام ريخته بودند ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.

99- (او از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد) و گفت: من به سوى پروردگارم مى روم، او مرا هدايت خواهد كرد.

100- پروردگارا! به من از (فرزندان) صالح ببخش.

سرانجام بعد از ماجراى بت شكنى، ابراهيم عليه السلام را به همين اتهام به دادگاه كشاندند و او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضيح دهد كه حادثه وحشتناك بت خانه به دست چه كسى انجام يافته است؟ قرآن شرح اين ماجرا را در سوره انبيا بيان كرده و در آيات مورد بحث، تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم عليه السلام با آنان در زمينه باطل بودن بت پرستى است مى گويد: «ابراهيم عليه السلام گفت آيا


1- 1. همان، ص 56، ح 26؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 56؛ پايان تفسير آيات مذكور، تفسير نمونه، ج 19، ص 98.
2- 2. صافات.

ص: 51

چيزى را پرستش مى كنيد كه با دست خود مى تراشيد؟!»؛ قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ

هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟ هيچ ذى شعورى در برابر مخلوق خود زانو به زمين مى زند؟ كدام عقل و منطق به شما چنين اجازه اى داده است؟! معبود بايد خالق انسان باشد نه مخلوق او، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد:

«خداوند هم شما را آفريده و هم بت هايى را كه مى سازيد»؛ وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ

آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از او است، بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد. اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.

ما در جمله «ما تعملون» به اصطلاح ما موصوله است (نه ما مصدريه) مى خواهد بگويد خداوند هم شما را آفريده، و هم مصنوعاتتان را، اگر بر بت ها كلمه مصنوع انسان يا معمول انسان اطلاق شود، به خاطر شكلى است كه انسان به آن مى دهد و گر نه ماده آن را هم خدا آفريده است. اين درست به اين مى ماند كه مى گويند اين فرش، آن خانه، و آن اتومبيل ساخته انسان است، مسلما منظور اين نيست كه انسان مواد آنها را ساخته، بلكه صورت آنها به دست انسان شكل مى گيرد.

اما اگر «ما» را مصدريه بگيريم، مفهومش اين است كه خداوند هم شما را آفريده و هم اعمال شما را، البته اين معنى غلط نيست و بر خلاف پندار بعضى سر از جبر در نمى آورد، چرا كه اعمال ما هر چند به اراده ما انجام مى گيرد، اما اراده و قدرت بر تصميم گيرى و نيروهاى ديگرى را كه افعال خود را با آن انجام مى دهيم همه از ناحيه خداوند است. ولى با اين حال آيه ناظر به اين معنى نيست، بلكه ناظر به بت ها است.

مى گويد خداوند هم خالق شما است و هم بت هايى كه ساخته و پرداخته ايد و لطف سخن نيز در همين است، چرا كه بحث از بت ها بوده نه از اعمال آدمى.

در حقيقت اين آيه شبيه مطلبى است كه در داستان موسى عليه السلام و ساحران آمده كه مى گويد: فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ؛ «موسى عصا را رها كرد مار عظيمى شد و آنچه را به دروغ ساخته بودند بلعيد». (1) (منظور مارهاى ساختگى ساحران است)


1- 1. اعراف: 117.

ص: 52

ولى مى دانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده اند، به همين دليل اين برهان گويا و نيرومند ابراهيم عليه السلام در قلب سردمداران نظام جبار بابل اثر نگذاشت، هر چند گروهى از توده مردم مستضعف را بيدار كرد، اما مستكبران كه پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند، با منطق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند، منطقى كه هرگز جز آن را نمى فهمند، تكيه بر قدرت خويش كردند و «فرياد زدند براى او بناى مرتفعى بسازيد و در ميان آن آتش بيافروزيد و او را در جهنمى سوزان بيافكنيد!»؛ قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ.

از اين تعبير استفاده مى شود كه قبلا دستور داده شد چهار ديوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن آتش افروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احتمالى مهار كنند و هم دوزخى را كه ابراهيم عليه السلام، بت پرستان را با آن تهديد مى كرد عملا به وجود آورند! درست است كه براى سوزاندن انسانى همچون ابراهيم عليه السلام يك بار كوچك هيزم كافى بود، ولى براى اينكه سوز دل خود را از شكستن بت ها فرو بنشانند و به اصطلاح انتقام خويش را به حد اعلى بگيرند، و در ضمن شكوه و عظمتى به بت ها بخشند كه آبروى بر باد رفته آنها شايد برگردد، و نيز زهر چشمى از همه مخالفان خود بگيرند كه اين حادثه ديگر در تاريخ بابل تكرار نشود، اين درياى آتش را به وجود آوردند. (1)

بعضى «بُنْيان» را در اينجا به «منجنيق» تفسير كرده اند كه وسيله پرتاب اشياى سنگين از فاصله هاى دور بود، ولى غالب مفسران همان تفسير اول را برگزيده اند كه بنيان همان ساختمان و چهار ديوارى بزرگ است.

در اينجا قرآن به ريزه كارى ها و جزييات اين مسأله كه در سوره انبيا آمده است اشاره نمى كند، تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند: «آنها براى نابودى ابراهيم عليه السلام، نقشه دقيقى طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم»؛ فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ.

«كَيْد» در اصل به معنى هرگونه چاره انديشى است، خواه در طريق صحيح باشد يا


1- 1. توجه داشته باشيد جحيم در لغت به معنى آتشهايى است كه روى هم متراكم شده است.

ص: 53

غلط، هر چند غالبا در موارد مذموم استعمال مى شود و با توجه به اينكه در اينجا به صورت نكره آمده، نكره اى كه دلالت بر عظمت و اهميت مى كند. اشاره به نقشه وسيع و گسترده اى است كه آنها براى نابود ساختن ابراهيم عليه السلام و برچيدن اثرات تبليغ قولى و عملى او طرح كرده بودند.

آرى خداوند آنها را اسفل و پايين قرار داد، و ابراهيم عليه السلام را در مرتبه اعلى، همان گونه كه منطقش برترى داشت، در حادثه آتش سوزى نيز خداوند او را برتر قرار داد و دشمنان نيرومندش را به سقوط كشانيد. آتش را بر او سرد و سالم ساخت و بى آنكه حتى يك تار موى او بسوزد از آن درياى آتش سالم به درآمد! يك روز نوح عليه السلام را از غرق شدن نجات مى دهد و روز ديگر ابراهيم عليه السلام را از سوختن، تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند و آنچه خداوند مى گويد آن مى كنند.

ابراهيم عليه السلام از اين حادثه هولناك و توطئه خطرناكى كه دشمن براى او چيده بود سالم و سربلند بيرون آمد و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مى ديد، تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت و گفت: «من به سوى پروردگارم مى روم، او مرا هدايت خواهد كرد»؛ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ.

بديهى است خداوند مكانى ندارد، اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك، مهاجرت به سوى خداوند است.

مهاجرت به سرزمين انبيا عليهم السلام و اوليا و كانون هاى وحى الهى، مهاجرت به سوى خداوند است، همان گونه كه سفر به مكه سفر الى اللَّه ناميده مى شود.

به علاوه مهاجرت براى انجام وظيفه و رسالت الهى، سفر به سوى دوست محسوب مى شود، و در اين سفر، هادى و راهنما در همه جا خداوند است.

در اينجا نخستين تقاضايش از خداوند كه در آيات فوق منعكس است، تقاضاى فرزند صالح بود، فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد و برنامه هاى نيمه تمامش را به پايان برساند. اينجا بود كه عرض كرد: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش»؛ رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ.

چه تعبير جالبى! فرزند صالح و شايسته، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان، شايسته از نظر گفتار و عمل، و شايسته از تمام جهات.

ص: 54

قابل توجه اينكه يك جا ابراهيم عليه السلام تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد، چنانكه قرآن از قول او نقل مى كند: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛ (1)

«پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن.»

در اينجا تقاضا مى كند كه فرزندان صالح به من مرحمت فرما، چرا كه صالح وصفى است جامع كه تمام شايستگى هاى يك انسان كامل در آن جمع است.

خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد و فرزندان صالحى همچون اسماعيل و اسحاق به او مرحمت فرمود، چنان كه در آيات بعد همين سوره مى خوانيم: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ؛ «ما او را بشارت داديم به تولد اسحق عليه السلام پيامبرى از صالحان».

در مورد اسماعيل مى گويد: وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ* وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ؛ (2)

«و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه از صابران بودند و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم چرا كه از صالحان بودند».

خالق همه چيز او است

در آيات مورد بحث خوانديم: وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ؛ «ابراهيم عليه السلام به بت پرستان مى گويد هم خودتان مخلوق خدا هستيد و هم بت هاى ساختگى شما».

بعضى آيه فوق را توجيهى براى مذهب فاسد جبر پنداشته اند (به اين ترتيب كه «ما» در جمله «ما تَعْمَلُونَ» را «ماى» مصدريه گرفته اند و گفته اند: مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند شما و اعمالتان را آفريده است و هنگامى كه اعمال ما مخلوق خداوند است پس ما از خودمان اختيارى نداريم؟

اين سخن از چند جهت بى اساس است: اولًا: چنانكه گفتيم منظور از ما تعملون در اينجا بت هايى است كه با دست خود مى ساختند، نه اعمال انسان ها و بدون شك آنها اين مواد رااز عالم خلقت مى گرفتند ولى به آن شكل مى دادند (بنابر اين ما، ما موصوله است).

ثانياً: اگر مفهوم آيه آن باشد كه آنها پنداشته اند، دليلى مى شد به نفع بت پرستان، نه


1- 1. شعراء: 83.
2- 2. انبياء: 86 و 85.

ص: 55

بر ضد آنها، چرا كه آنها مى توانستند بگويند چون عمل بت سازى و بت پرستى ما را خداوند آفريده پس ما در اين ميان بى تقصير هستيم!

ثالثاً: به فرض اينكه معنى آيه چنين باشد، باز دليل بر جبر نيست؛ زيرا در عين آزادى اراده و اختيار باز هم به يك معنى خداوند خالق اعمال ما است، چرا كه اين آزادى اراده و قدرت بر تصميم گيرى و نيروهاى جسمى و فكرى و مادى و معنوى را چه كسى به ما داده است جز خداوند؟ پس خالق او است، در عين اينكه فعل، فعل اختيارى ما است. (1)

ابراهيم عليه السلام نقشه نابودى بت ها را مى كشد


1- 1. تفسير نمونه، ج 19، ص 105.

ص: 56

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ (55) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) (1)

51- ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از (شايستگى) او آگاه بوديم.

52- آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت اين مجسمه هاى بى روحى را كه شما همواره پرستش مى كنيد چيست؟

53- گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند!

54- گفت: مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد.

55- گفتند: تو مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى؟!


1- 1. انبياء.

ص: 57

56- گفت: (كاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان هاو زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوع هستم.

57- و به خدا سوگند نقشه اى براى نابودى بت هايتان در غياب شما طرح مى كنم.

58- سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب) همه آنها- جز بت بزرگشان را- قطعه قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).

گفتيم در اين سوره همان گونه كه از نامش پيدا است، فرازهاى بسيارى از حالات انبيا (شانزده پيامبر) آمده است. در آيات گذشته اشاره كوتاهى به رسالت موسى عليه السلام و هارون عليه السلام شده بود و در آيات مورد بحث و قسمتى از آيات آينده بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم عليه السلام با بت پرستان انعكاس يافته، نخست مى فرمايد: «ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم عليه السلام گذاشتيم، و به شايستگى او آگاه بوديم»؛ وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ.

«رُشد» در اصل به معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت توحيد باشد كه ابراهيم عليه السلام از سنين كودكى از آن آگاه شده بود و ممكن است اشاره به هرگونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه باشد.

تعبير به «من قبل» اشاره به قبل از موسى عليه السلام و هارون عليه السلام است.

جمله: كُنَّا بِهِ عالِمِينَ اشاره به شايستگى هاى ابراهيم عليه السلام براى كسب اين مواهب است. در حقيقت خداوند هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگى هاست كه آمادگى براى پذيرش مواهب الهى است، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است.

سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم عليه السلام اشاره كرده، مى گويد: اين رشد و رشادت ابراهيم عليه السلام آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است؛ زيرا عرب گاه به عمو «اب» مى گويد) و قوم او گفت: «اين تمثال هايى را كه شما دل به آن بسته ايد و شب و روز گرد آن مى چرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست؟»؛ إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ، ابراهيم عليه السلام با اين تعبير بت هايى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت، شديدا تحقير كرد.

ص: 58

اولًا: با تعبير «ما هذِهِ»؛ «اينها چيست؟» (1) ثانياً: با تعبير به «تَماثِيلُ» آورد؛ زيرا «تماثيل» جمع «تمثال» به معناى عكس يا مجسمه بى روح است. (2)

جمله «أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ» با توجه به معنى «عكوف» كه به معنى ملازمت توأم با احترام است، نشان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بت ها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان مى ساييدند و بر گردشان مى چرخيدند، كه گويى همواره ملازم آنها بودند.

اين گفتار ابراهيم عليه السلام در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى؛ زيرا آنچه از بت ها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است، بقيه تخيل و توهم و پندار است، كدام انسان عاقل به خود اجازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قايل باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است، در برابر مصنوع خويش، اين چنين خضوع و كرنش كند و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟! ولى بت پرستان در حقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند. لذا گفتند: «ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم»؛ قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ.

از آنجا كه تنها سنت و روش نياكان بودن هيچ مشكلى را حل نمى كند، و هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالم تر از نسل هاى بعد باشند، بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود، ابراهيم عليه السلام بلافاصله به آنها پاسخ گفت: «هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهى آشكار بوديد»؛ قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اين تعبير كه توأم با انواع تأكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است، سبب شد كه بت پرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق برآيند، رو به سوى ابراهيم عليه السلام كرده: گفتند:

«آيا به راستى تو مطلب حقى را آورده اى، يا شوخى مى كنى»؛ قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ


1- 1. تعبير «ما» در اين گونه موارد اشاره به غير عاقل است و اسم اشاره به نزديك نيز در اين گونه موارد براى تحقير است.
2- 2. تاريخچه بت پرستى مى گويد: اين مجسمه ها و عكس ها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علما داشته، ولى تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است.

ص: 59

أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ.

زيرا آنها كه به پرستش بت ها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى مى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدّى با بت پرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اين سؤال را از ابراهيم عليه السلام پرسيدند.

اما ابراهيم عليه السلام صريحا به آنها پاسخ گفت: «آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه پروردگار شما پروردگار آسمان هاو زمين است»؛ قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ.

«همان خداوندى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام»؛ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ.

ابراهيم عليه السلام با اين گفتار قاطع نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همه موجودات است، اما قطعات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش پرستش را ندارند، مخصوصا با جمله: وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ اثبات كرد تنها من نيستم كه گواه بر اين حقيقتم، بلكه همه آگاهان و فهميده ها، همان ها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند، گواه بر اين حقيقت اند.

ابراهيم عليه السلام براى اينكه ثابت كند اين مسأله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تاهمه جا ايستاده است ونتايج ولوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مى پذيرد، اضافه كرد: «به خدا سوگند، من نقشه اى براى نابودى بت هاى شما به هنگامى كه خودتان حاضر نباشيد و از اينجابيرون رويد خواهم كشيد!»؛ وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ.

«أَكِيدَنَّ» از ماده «كيد» گرفته شده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مخفيانه است. منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را درهم مى شكنم!

اما عظمت و ابهت بت ها در نظر آنها شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و عكس العملى نشان ندادند. شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين چنين با مقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با كدام جرأت؟ با كدام نيرو؟ از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى

ص: 60

گفته اند اين جمله را در دل گفته و يا به طور خصوصى با بعضى در ميان نهاده، به هيچ وجه نيازى به آن نيست، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است.

به علاوه در چند آيه بعد مى خوانيم: «بت پرستان به ياد اين گفتار ابراهيم عليه السلام افتادند و گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بت ها مى گفت».

به هر حال ابراهيم عليه السلام در يك روز كه بتخانه خلوت بود و هيچ كس از بت پرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملى كرد.

توضيح اينكه طبق نقل بعضى از مفسران، بت پرستان در هر سال، روز خاصى را براى بت ها عيد مى گرفتند، غذاهايى در بت خانه حاضر كرده، سپس دسته جمعى به بيرون شهر حركت مى كردند و در پايان روز بازمى گشتند و به بت خانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود، بخورند.

به ابراهيم عليه السلام نيز پيشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنها نرفت.

به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد، مردانه وارد ميدان شد و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقمند متعصب و نادان داشتند، به طورى كه قرآن مى گويد: «همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند!»؛ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ .... و هدفش اين بود، شايد بت پرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنى ها را بگويد؛ ... لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ. (1)

نكته ها:

1- بت پرستى در اشكال گوناگون

درست است كه ما از لفظ بت پرستى بيشتر متوجه بت هاى سنگى و چوبى مى شويم، ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خداوند را، در هر شكل و صورت شامل مى شود.

طبق حديث معروف، «هر چه انسان را به خود مشغول و از خداوند دور سازد، بت


1- 1. بسيارى از مفسران، مرجع ضمير «اليه» را ابراهيم عليه السلام دانسته اند.

ص: 61

او است!»؛ «كُلَّما شَغَلَكَ عَنِ اللَّهِ فَهُوَ صَنَمُكَ»! در حديثى از اصبغ بن نباته كه يكى از ياران معروف على عليه السلام است، مى خوانيم: «إِنَّ عَلِيّاً مَرَّ بِقَوْمٍ يَلْعَبُونَ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ؟ لَقَدْ عَصَيْتُمُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ!»؛ «امير مؤمنان على عليه السلام از كنار جمعى مى گذشت كه مشغول بازى شطرنج بودند، فرمود: اين مجسمه ها (و بت هايى) را كه از آن جدا نمى شويد چيست؟ شما هم نافرمانى خدا كرده ايد و هم عصيان پيامبر صلى الله عليه و آله. (1)

2- گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم عليه السلام

جالب اينكه بت پرستان در جواب ابراهيم عليه السلام، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند و هم طول زمان، گفتند: ما پدران خود را بر اين آيين و رسم يافتيم. او هم در هر دو قسمت به آنها پاسخ گفت، كه هم شما و هم پدرانتان، هميشه در ضلال مبين بوديد! يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پاى بند اين اوهام نمى كند، نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن مى داند و نه دوام و ريشه دار بودن آن را (2).

برهان دندان شكن ابراهيم عليه السلام

قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66)


1- 1. مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
2- 2. تفسير نمونه، ج 13، ص 334.

ص: 62

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) (1)

59- گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده، قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!

60- (گروهى) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بت ها سخن مى گفت كه او را ابراهيم عليه السلام مى گفتند.

61- (عده اى) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند.

62- (هنگامى كه ابراهيم عليه السلام را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كرده اى، اى ابراهيم؟!

63- گفت: بلكه بزرگشان كرده باشد! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند!!

64- آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.

65- سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!

66- (ابراهيم) گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).

67- اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مى كنيد، آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد)؟!

برهان دندان شكن ابراهيم

سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد و بت پرستان شادى كنان به شهر بازگشتند و يك سر به سراغ بت خانه آمدند، تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهايى كه به زعم آنها در كنار بت ها بركت يافته بود بخورند.

همين كه وارد بت خانه شدند، با صحنه اى روبرو شدند كه هوش از سرشان پريد، به جاى آن بت خانه آباد با تلى از بت هاى دست و پا شكسته و به هم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد: «صدا زدند: چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است؟!» «قالُوا


1- 1. انبياء.

ص: 63

مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا». (1)

مسلماً هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است؛ «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ».

او هم به خدايان ما ستم كرده و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است.

اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم عليه السلام را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند، «گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بت ها مى گفت و از آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم عليه السلام است»؛ قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ. (2)

درست است كه ابراهيم عليه السلام طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از 16 سال تجاوز نمى كرد و درست است كه تمام ويژگى هاى جوانمردان، شجاعت، شهامت، صراحت و قاطعيت در وجودش جمع بود، ولى مسلما منظور بت پرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده، بگويند ابراهيم عليه السلام اين كار را كرده، گفتند جوانى كه به او ابراهيم عليه السلام مى گفتند چنين مى گفت ..؛ يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت.

اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد، براى پيدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم عليه السلام آشكارا با بت ها گلاويز نبود، و لذا تمام افكار متوجه او شد. جمعيت گفتند: «اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه مى شناسند و خبر دارند گواهى دهند»؛ قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ.

بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم عليه السلام است، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او، اما با توجه به آيات بعد كه


1- 1. برخى از مفسران كلمه «من» را در اينجا، موصوله دانسته اند ولى با توجه به آيه بعد كه در حكم پاسخ سئوال است، به نظر مى رسد كه «من» در اينجا استفهاميه باشد.
2- 2. همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم بت پرستان حاضر نبودند بگويند اين جوان از بت ها عيب جويى مى كرد و تنها گفتند: سخن از بت ها مى گفت.

ص: 64

بيشتر جنبه بازپرسى دارد، اين احتمال منتفى است، به علاوه تعبير به كلمه لعل (شايد) نيز متناسب با معنى دوم نيست؛ زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.

جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم عليه السلام و بدگويى او نسبت به بت ها آگاه است، حاضر شود و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد؟

شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بى سابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود.

سرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد، زعماى قوم در آنجا جمع بودند. بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نخستين سؤالى كه از ابراهيم عليه السلام كردند اين بود پرسيدند: «تويى كه اين كار را با خدايان ما كرده اى؟ اى ابراهيم!»؛ قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ، آنها حتى حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكسته اى و قطعه قطعه كرده اى، بلكه تنها پرسيدند: تو اين كار را با خدايان ما كردى؟ ابراهيم عليه السلام آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم عليه السلام گفت: «بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند!»؛ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ.

اصول جرم شناسى مى گويد، متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است (طبق روايت معروفى ابراهيم عليه السلام تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت).

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد؟ آيا احتمال نمى دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است؟!

از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده و از آنجا كه

ص: 65

ابراهيم عليه السلام پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله، مطالب مختلفى گفته اند.

آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد اين است كه ابراهيم عليه السلام به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قراين شهادت مى داد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه مى خواسته عقايد مسلم بت پرستان را كه خرافى و بى اساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوب هاى بى جان آنقدر بى عرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كنندگانشان يارى بطلبند، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار طرف، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مى گذاريم تا محكوم شود و اين به هيچ وجه دروغ نيست، دروغ آن است كه قرينه اى همراه نداشته باشد.

در روايتى كه در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده مى خوانيم:

«إِنَّمَا قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا إِرَادَةَ الْإِصْلاحِ وَ دَلالَةً عَلَى أَنَّهُمْ لا يَفْعَلُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا كَذَبَ» ابراهيم عليه السلام اين سخن را به خاطر آن گفت كه مى خواست افكار آنها را اصلاح كند و به آنها بگويد كه چنين كارى از بت ها ساخته نيست، سپس امام اضافه فرمود: «به خدا سوگند بت ها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم عليه السلام نيز دروغ نگفت».

جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم عليه السلام اين مطلب را به صورت يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت: «بت ها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند»، و مسلما تعبير خلاف واقع نبود؛ زيرا نه بت ها سخن مى گفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است.

اما تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد؛ زيرا جمله شرطيه: إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ قيدى است براى سؤال كردن «فَسْئَلُوهُمْ»، نه براى جمله بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ.

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: بايد از بت هاى دست و پا شكسته سؤال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است؟ نه از بت بزرگ زيرا ضمير «هم» و همچنين ضميرهاى إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ همه به صورت جمع است و اين با

ص: 66

تفسير اول سازگار است.

سخنان ابراهيم عليه السلام، بت پرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت.

در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند: حقا كه شما ظالم و ستمگريد»؛ فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ. (1)

هم به خويشتن و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمت ها ظلم و ستم كرديد.

جالب اينكه در آيات قبل خوانديم، آنها ابراهيم عليه السلام را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.

در واقع تمام مقصود ابراهيم عليه السلام از شكستن بت ها همين بود، هدف شكستن فكر بت پرستى و روح بت پرستى بود، و گرنه شكستن بت فايده اى ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بيشتر از آن را مى سازند و به جاى آن مى نهند، همان گونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، اين مسأله، نمونه هاى فراوان دارد.

تا اينجا ابراهيم عليه السلام موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدان هاى خفته، از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود، اجرا كند.

ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.

افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت، قرآن چه تعبير لطيفى مى كند: «سپس


1- 1. بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ آن است كه اين سخن را با يكديگر در ميان نهادند.

ص: 67

آنها بر سرهاشان واژگونه شدند»؛ ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ.

براى اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: «تو مى دانى اينها هرگز سخن نمى گويند!»؛ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ، اينها هميشه خاموش اند و ابهت سكوت را نمى شكنند! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بت ها را كتمان كنند.

اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم عليه السلام قهرمان، گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيداركننده قرار دهد فرياد زد: «آيا شما معبودهاى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى»؛ قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ.

اين خدايان پندارى كه نه قدرت سخن دارند، نه شعور و درك، نه مى توانند از خود دفاع كنند و نه مى توانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا چه كارى از اينها ساخته است و به چه درد مى خورند؟!

پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است، كه اين در باره بت هاى بى جان مفهوم ندارد و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عايد شود و يا ترس از زيانشان، ولى اقدام من به شكستن بت ها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست؟! باز اين معلم توحيد، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد و گفت:

«اف بر شما، و بر اين معبودهايى كه غير از اللَّه انتخاب كرده ايد!»؛ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد؟»؛ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

ولى در توبيخ و سرزنششان، ملايمت را از دست نداد، مبادا بيشتر لجاجت كنند. (1)

در حقيقت ابراهيم عليه السلام بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سوى توحيد صدا زد: «اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما


1- 1. درباره معنى «اف» در ج 13 تفسير نمونه، ذيل آيه 23 سوره اسراء مفصل بحث شده است.

ص: 68

مى پرستيد؟ اگر مى گوييد سنت نياكان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بوديد».

در دومين مرحله، اقدام به يك برنامه عملى كرد، تا نشان دهد اين بت ها چنان قدرتى ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ بت ها رفت و آنها را به كلى درهم شكست، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند، همه بيهوده است.

در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخى سخت، آنها را در بن بست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانى به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.

خلاصه اين معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلماً قابليت محل نيز شرط تأثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت.

اما بدون شك، سخنان و كارهاى ابراهيم عليه السلام به عنوان يك زمينه توحيدى و حداقل به صورت علامت هاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند و مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى گسترده تر در آينده شد.

از تواريخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند (1) و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت (2).

آنجا كه آتش گلستان مى شود


1- 1. كامل ابن اثير، ج 1، ص 100.
2- 2. تفسير نمونه، ج 13، ص 442.

ص: 69

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَخْسَرِينَ (70) (1)

68- گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.

69- (سرانجام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم: اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

70- آنها مى خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.

گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم عليه السلام، همه بت پرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، به همين دليل جاى تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم عليه السلام گرفتند و آن كشتن ابراهيم عليه السلام به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!

معمولا رابطه معكوسى ميان زور و منطق وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر


1- 1. انبيا.

ص: 70

مى شود، منطق او ضعيفتر مى شود، جز در مردان حق كه هر چه قوى تر مى شوند، متواضع تر و منطقى تر مى شوند.

زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جايى نرسيدند، فورا تكيه بر زور و قدرتشان مى كنند و در مورد ابراهيم عليه السلام درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه قرآن مى گويد: «جمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از دست شما ساخته است»؛ قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ.

سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه، معمولا از نقطه هاى ضعف روانى شان استفاده مى كنند، چرا كه آنها روانشناس و بر كار خود مسلط هستند! همان گونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهايى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها برخورد، گفتند: اينها خدايان شما هستند، مقدساتتان به خطر افتاده، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده، غيرت و حميت شما كجا است؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد؟ چرا خدايانتان را يارى نمى دهيد، ابراهيم عليه السلام را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد، اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد. ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع مى كنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است.

خلاصه امثال اين لاطايلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم عليه السلام شوراندند، آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است، هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم، و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عمل هم انتقام خود را بهتر گرفته باشند و هم ابهت و عظمت پندارى بت ها كه سخت با برنامه ابراهيم عليه السلام آسيب ديده بود تا حدى تامين شود.

تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچ گونه بعيد به نظر نمى رسد، از جمله اينكه مى گويند: چهل روز مردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزم هاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جايى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشم ريسى بود از درآمد آن، پشته هيزمى تهيه كرده بر آن مى افزودند و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى براى خريدارى هيزم وصيت مى نمودند و حاجت مندان براى برآمدن حاجاتشان نذر مى كردند كه اگر به مقصود خود برسند، فلان مقدار هيزم بر آن بيافزايند.

ص: 71

به همين جهت هنگامى كه آتش از جوانب مختلف در هيزم ها افكندند، به اندازه اى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.

بديهى است به چنين آتش گسترده اى نمى توان نزديك شد، تا چه رسد به اينكه بخواهند ابراهيم عليه السلام را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم عليه السلام را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند. (1)

در رواياتى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم:

هنگامى كه ابراهيم عليه السلام را بالاى منجنيق گذاشتند و مى خواستند در آتش بيفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بركشيدند و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم عليه السلام آمد و به او گفت: «أَ لَكَ حاجَةٌ؟» آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم؟» ابراهيم عليه السلام در يك عبارت كوتاه گفت: «أَمَّا إِلَيْكَ فَلا» اما به تو، نه! به آن كسى نياز دارم كه از همگان بى نياز و بر همه مشفق است». در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد و گفت: «فَاسْأَلْ رَبَّكَ» پس نيازت را از خدا بخواه»، و او در پاسخ گفت: «حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي»؛ «همين اندازه كه او از حال من آگاه است كافى است!» (2)

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: در اين هنگام ابراهيم عليه السلام با خداوند چنين راز و نياز كرد: «يَا أَحَدُ، يَا صَمَدُ، يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ» (3) اين دعا به عبارت هاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است.

به هر حال ابراهيم عليه السلام در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شعله هاى آتش فرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكننده بت ها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده و رمز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش


1- 1. كامل ابن اثير، ج 1، ص 98، مجمع البيان، الميزان، تفسير فخر رازى و قرطبى، ذيل آيه مورد بحث.
2- 2. الميزان، ج 14، ص 336، به نقل از اصول كافى.
3- 3. تفسير فخر رازى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 72

سالم بماند، تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد:

«به آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم عليه السلام باش»؛ قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ، بدون شك فرمان خداوند در اينجا، فرمان تكوينى بود. همان فرمان كه درجهان هستى به خورشيد وماه وزمين وآسمان وآب وآتش وگياهان وپرندگان مى دهد.

معروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم عليه السلام از شدت سرما به هم مى خورد و باز به گفته بعضى از مفسران، اگر تعبير به سلاماً نبود، آتش آنچنان سرد مى شد كه جان ابراهيم عليه السلام از سرما به خطر مى افتاد!

نيز در روايت معروفى مى خوانيم، آتش نمرودى تبديل به گلستان زيبايى شد.

حتى بعضى گفته اند آن روز كه ابراهيم عليه السلام در آتش بود، آرامترين و بهترين و راحت ترين روزهاى عمرش محسوب مى شد. (1)

به هر حال در اينكه آتش چگونه ابراهيم عليه السلام را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى، هيچ سببى بى فرمان خدا كارى از او ساخته نيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم عليه السلام مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مى گويد مسوزان! و يك روز هم به آبى كه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.

در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده مى فرمايد: «آنها تصميم گرفتند كه ابراهيم عليه السلام را با نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيان كارترين مردم قرار داديم»؛ فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ.

ناگفته پيدا است كه با سالم ماندن ابراهيم عليه السلام در ميان آتش، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فرو نشست، دهان ها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عجيب سخن مى گفتند، عظمت ابراهيم عليه السلام و خداى او ورد زبان ها شد و موجوديت دستگاه نمرود به خطر افتاده ولى باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذيرش حق به طور كامل شد، هر چند دل هاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم عليه السلام افزوده شد، گرچه اين گروه در اقليت بودند.

نكته ها:

1- سبب سازى و سبب سوزى


1- 1. تفسير فخر رازى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 73

گاه مى شود انسان در عالم اسباب چنان غرق مى شود كه خيال مى كند اين آثار و خواص از آن خود اين موجودات است و از آن مبدأ بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به سبب سازى و سبب سوزى مى زند.

موجوداتى كه ظاهراً كارى از آنها ساخته نيست، سرچشمه آثار عظيمى مى شوند.

به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور تنيده و با همين چند تار كسانى راكه درتعقيب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همه جا مى گشتند واگر اورا مى يافتندنابود مى كردند، مايوس مى سازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.

گاه اسبابى را كه در عالم ماده ضرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى) را از كار مى اندازد، تا معلوم شود اينها هم از خود چيزى ندارند كه اگر رب جليل نهيشان كند، از كار مى افتند. حتى اگر ابراهيم خليل عليه السلام فرمان دهد.

توجه به اين واقعيت ها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديده ايم، روح توحيد و توكل را در بندگى مؤمن آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او مى خواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او مى طلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.

2- نوجوان قهرمان

در بعضى از كتب تفسير آمده است ابراهيم عليه السلام به هنگامى كه در آتش افكنده شد، شانزده سال بيشتر نداشت (1) و بعضى ديگر سن او را در آن هنگام 26 سال ذكر كرده اند. (2)

به هر حال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهراً يار و ياورى نداشت، با طاغوت بزرگ زمان خود كه حامى طاغوت هاى ديگر بود پنجه در افكند و يك تنه به


1- 1. مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
2- 2. تفسير قرطبى، ج 6.

ص: 74

مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انتقام مردم كمترين وحشتى به خود راه نداد، چرا كه قلبش از عشق خداوند پر و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود. (1)

آرى چنين است ايمان، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است!

در دنياى طوفانى امروز، مهمترين سرمايه اى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرت هاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند، همين سرمايه بزرگ است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرَ الْحَدِيدِ، إِنَّ زُبَرَ الْحَدِيدِ إِذا دَخَلَ النَّارَ تَغَيَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثَمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيّرْ قَلْبُهُ». (2)

«مؤمن از قطعات آهن و فولاد محكمتر است، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مى يابد، ولى مؤمن اگر كشته و سپس مبعوث شود و باز هم كشته شود، قلبش تغيير نمى كند.» (3)

3- ابراهيم عليه السلام و نمرود

در تواريخ آمده است هنگامى كه ابراهيم عليه السلام را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم عليه السلام تبديل به مشتى خاكستر شده است، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد، به اطرافيانش گفت: من ابراهيم عليه السلام را زنده مى بينم، شايد اشتباه مى كنم! بر فراز بلندى رفت و خوب مشاهده كرد، ديد مطلب همين است، نمرود فرياد زد اى ابراهيم عليه السلام! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر قدرت دارد كه ميان تو و آتش حايلى ايجاد كرده! ... اكنون كه چنين است من مى خواهم به خاطر اين قدرت و عظمت، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كرده) ولى ابراهيم عليه السلام به او


1- 1. تفسير نمونه، ج 13، ص 449.
2- 2. بحارالأنوار، ج 64، ص 303.
3- 3. سفينةالبحار، ج 1، ص 37، ماده أمن.

ص: 75

گوشزد نمود كه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پذيرفته نخواهد شد، مگر اينكه قبلا ايمان آورى.

اما نمرود در پاسخ گفت: «در اين صورت سلطنت و حكومتم بر باد خواهد رفت و تحمل آن براى من ممكن نيست»! به هر حال اين حوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم عليه السلام ايمان آورند و يا بر ايمانشان بيفزايد (و شايد همين ماجرا سبب شد كه نمرود عكس العمل شديدى در برابر ابراهيم عليه السلام نشان ندهد و تنها به تبعيد او از سرزمين بابل قناعت كند) (1) و (2)

دلايل توحيد در آسمانها


1- 1. كامل ابن اثير، ج 1، ص 99.
2- 2. تفسير نمونه، ج 13، ص 450.

ص: 76

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78) إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)

75- اينچنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد.

76- هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد گفت: اين خداى من است؟ اما هنگامى كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم.

77- و هنگامى كه ماه را ديد (كه سينه افق را) مى شكافد گفت اين خداى من است؟

ص: 77

اما هنگامى كه (آنهم) افول كرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود.

78- و هنگامى كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مى شكافت گفت اين خداى من است؟ اين (كه از همه) بزرگتر است، اما هنگامى كه غروب كرد گفت اى قوم! من از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد، بيزارم.

79- من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.

در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم عليه السلام از بت ها داشت و دعوتى كه از آزر براى ترك بت پرستى نمود، در اين آيات خداوند به مبارزات منطقى ابراهيم عليه السلام با گروه هاى مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگى پى بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلى شرح مى دهد.

نخست مى گويد: «همانطور كه ابراهيم عليه السلام را از زيان هاى بت پرستى آگاه ساختيم، همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم»؛ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ. (1)

ملكوت در اصل از ريشه ملك (بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، «واو» و «ت» براى تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده، بنابراين منظور از آن در اينجا، حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.

اين آيه گويا اجمالى از تفصيلى است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پى بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان، آمده است.

يعنى قرآن ابتدا مجملى از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين، به ابراهيم عليه السلام روشن مى شود.


1- 1. بنابر اين در آيه حذف و تقديرى وجود دارد كه از آيات قبل روشن مى شود و در حقيقت مضمون آيه چنين است: «كما ارينا ابراهيم قبح ما كان عليه قومه من عبادة الاصنام كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض».

ص: 78

در پايان آيه مى فرمايد: «هدف ما اين بود كه ابراهيم عليه السلام اهل يقين گردد»؛ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

شك نيست كه ابراهيم عليه السلام يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بريده اى كه زنده شدند، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد.

در آيات بعد، اين موضوع را به طور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم عليه السلام را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى سازد.

نخست مى گويد: هنگامى كه پرده تاريك شب، جهان را در زير پوشش خود قرار داد، ستاره اى در برابر ديدگان او خودنمايى كرد، ابراهيم عليه السلام صدا زد اين خداى من است؟! «اما به هنگامى كه غروب كرد، با قاطعيت تمام گفت: من هيچگاه غروب كنندگان را دوست نمى دارم و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى دانم»؛ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود، هنگامى كه ماه را ديد، ابراهيم عليه السلام صدا زد اين است پروردگار من؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق كشيد، ابراهيم عليه السلام جستجوگر گفت: اگر پروردگار من مرا به سوى خود رهنمون نشود، در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!؛ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.

در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مى گريخت، خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زربفت بر كوه و دشت و بيابان مى گسترد، همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم عليه السلام بر نور خيره كننده آن افتاد، صدا زد خداى من! اين است؟! اينكه از همه بزرگتر و پرفروغ تر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد در دهان هيولاى شب، ابراهيم عليه السلام آخرين سخن خويش را ادا كرد و گفت: اى جمعيت! من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايد، بيزارم؛ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ

ص: 79

هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كاينات، «من روى خود را به سوى كسى مى كنم كه آسمان ها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم»؛ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

در تفسير اين آيه و آيات بعد و اينكه چگونه ابراهيم عليه السلام موحد و يكتاپرست به ستاره آسمان اشاره كرده و مى گويد: «اين خداى من است» مفسران گفتگو بسيار كرده اند و از ميان همه تفاسير دو تفسير قابل ملاحظه تر است كه هر كدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدى بر آن وجود دارد:

نخست اينكه ابراهيم عليه السلام شخصا مى خواست درباره خداشناسى بينديشد و معبودى را كه با فطرت پاك خويش در اعماق جانش مى يافت پيدا كند، او خداوند را با نور فطرت و دليل اجمالى عقل شناخته بود و تمام تعبيراتش نشان مى دهد كه در وجود او هيچگونه ترديدى نداشت، اما در جستجوى مصداق حقيقى او بود، بلكه مصداق حقيقى او را نيز مى دانست، اما مى خواست از طريق استدلالات روشن تر عقلى به مرحله حق اليقين برسد و اين جريان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ يا قبل از بلوغ بود.

در پاره اى از روايات و تواريخ مى خوانيم، اين نخستين بار بود كه ابراهيم عليه السلام چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نيلگون آسمان شب با چراغ هاى فروزنده و پر فروغش را مى ديد؛ زيرا مادرش او را از همان دوران طفوليت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار، در درون غارى پرورش مى داد.

اما اين بسيار بعيد به نظر مى رسيد كه انسانى سال ها درون غارى زندگى كند و حتى در يك شب تاريك نيز يك گام از آن بيرون نگذارد، شايد تقويت اين احتمال در نظر بعضى به خاطر جمله «رَأى كَوْكَباً» باشد كه مفهومش اين است كه تا آن زمان ستاره اى را نديده بود.

ولى اين تعبير به هيچ وجه چنين مفهومى را در بر ندارد، بلكه منظور اين است، اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را بسيار ديده بود، ولى به عنوان يك محقق

ص: 80

توحيد، اين نخستين بار بود كه به آنها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفى مقام خدايى از آنها انديشه مى كرد. در حقيقت ابراهيم عليه السلام بارها آنها را ديده بود اما نه با اين چشم.

بنابراين هنگامى كه ابراهيم عليه السلام مى گويد: «هذا رَبِّي»؛ «اين خداى من است.» به عنوان يك خبر قطعى نيست، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال، براى تفكر و انديشيدن است.

درست مثل اينكه ما مى خواهيم در علت حادثه اى پى جويى كنيم، تمام احتمالات و فرض ها را يك يك مورد مطالعه قرار مى دهيم و لوازم هر يك را بررسى مى كنيم تا علت حقيقى را بيابيم و چنين چيزى نه كفر است و نه حتى دلالت بر نفى ايمان مى كند، بلكه راهى است براى تحقيق بيشتر و شناسايى بهتر و رسيدن به مراحل بالاتر ايمان، همانطور كه در جريان معاد نيز، ابراهيم عليه السلام براى رسيدن به مرحله شهود و اطمينان ناشى از آن در صدد تحقيق بيشتر برآمد.

در تفسير عياشى از محمدبن مسلم از امام باقر يا صادق عليهما السلام چنين نقل شده است:

«قالَ فِي إِبْراهَيمَ عليه السلام إِذْ رَأى كَوْكَباً قالَ: إِنَّما كانَ طالِباً لِرَبِّهِ وَ لَمْ يَبْلُغْ كُفْراً، وز إِنَّهُ مَنْ فَكَّرَ مِنَ النّاسِ فِي مْثلِ ذلِكَ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِهِ». (1)

ابراهيم عليه السلام اين سخن را به عنوان تحقيق گفت و هرگز سخن او كفر نبود و هر كس از مردم به عنوان تفكر و تحقيق اين سخن را بگويد، همانند ابراهيم عليه السلام خواهد بود. (2)

در اين زمينه دو روايت ديگر نيز در تفسير نور الثقلين نقل شده است.

تفسير دوم اين است كه ابراهيم عليه السلام اين سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشيد پرستان بيان كرد و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمين به سوى شام بود كه با اين اقوام برخورد كرد، ابراهيم عليه السلام كه لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، براى اينكه نظر عبادت كنندگان خورشيد و ماه و ستارگان را به سوى خود جلب كند، نخست با آنها همصدا شد و به ستاره پرستان گفت: شما مى گوييد اين ستاره زهره پروردگار من است، بسيار خوب؛ يعنى باشد كه سرانجام اين عقيده را براى شما بازگو كنم. چيزى نگذشت كه


1- 1. تفسير عياشي، ج 1، ص 364.
2- 2. نور الثقلين، ج 1، ص 738.

ص: 81

چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاريك افق پنهان شد اينجا بود كه حربه محكم به دست ابراهيم عليه السلام افتاد و گفت: من هرگز چنين معبودى را نمى توانم بپذيرم.

بنابراين جمله «هذا رَبِّي»، مفهومش اين است: به اعتقاد شما اين خداى من است و يا اينكه آن را به عنوان استفهام گفت: آيا اين خداى من است؟ در اين زمينه نيز حديثى در تفسير نور الثقلين و ساير تفاسير از عيون اخبار الرضا عليه السلام نقل شده است.

چگونگى استدلال ابراهيم بر توحيد

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه ابراهيم عليه السلام چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبيت آنها استدلال كرد؟

اين استدلال ممكن است از سه راه باشد.

1- پروردگار و مربى موجودات (آنچنان كه از كلمه رب استفاده مى شود) بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد، لحظه اى نيز از آنها جدا نشود، بنابراين چگونه موجودى كه غروب مى كند و ساعت ها نور و بركت خود را برمى چيند و از بسيارى موجودات به كلى بيگانه مى شود، مى تواند پروردگار و رب آنها باشد؟!

2- موجودى كه داراى غروب و طلوع است، اسير چنگال قوانين است. چيزى كه خود محكوم اين قوانين است، چگونه مى تواند حاكم بر آنها و مالك آنها باشد؟

او خود مخلوق ضعيفى است و سر بر فرمان آنها و توانايى كمترين انحراف و تخلف از آنها را ندارد.

3- موجودى كه داراى حركت است، حتما موجود حادثى خواهد بود؛ زيرا همان طور كه مشروحا در فلسفه اثبات شده است، حركت همه جا دليل بر حدوث است؛ زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى باشد.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- در نخستين آيه مورد بحث كلمه «كَذلكَ» (اينچنين ...) جلب توجه مى كند و مفهوم آن اين است: همان طور كه زيان هاى بت پرستى را براى عقل و خرد ابراهيم عليه السلام روشن ساختيم، حكومت و مالكيت خدا را بر آسمان و زمين نيز به او نشان داديم، بعضى

ص: 82

از مفسران گفته اند: معنى آن اين است كه همان طور كه آثار قدرت و حكومت خود را بر آسمان ها به تو نشان داديم، به ابراهيم عليه السلام نيز نشان داديم تا به وسيله آنها به خدا آشناتر شود.

2- جن (از ماده جن بر وزن فن) به معنى پوشانيدن چيزى است و در آيه مورد بحث، معنى جمله اين است هنگامى كه شب، چهره موجودات را از ابراهيم عليه السلام پوشانيد ...

و اينكه به ديوانه مجنون گفته مى شود به خاطر اين است كه گويا پرده اى بر عقل او كشيده شده است و اطلاق جن بر موجود نا پيدا نيز به همين ملاحظه است و جنين نيز به خاطر پوشيده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است كه زمينش زير درختان پوشيده است و قلب را جنان (بر وزن زمان) مى گويند، چون در ميان سينه نهفته است و يا اينكه اسرار انسان را نهفته مى دارد.

3- در اينكه منظور از كوكبا (ستاره اى) كدام ستاره بود است؟ ميان مفسران گفتگو است، ولى بيشتر مفسران ستاره زهره يا مشترى را ذكر كرده اند و از پاره اى از تواريخ استفاده مى شود كه اين دو ستاره در زمان هاى قديم مورد پرستش بوده، و جزو آلهه (خدايان) محسوب مى شده است، ولى در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام در عيون الاخبار نقل شده تصريح شده است كه اين ستاره، ستاره زهره بوده است. در تفسير على بن ابراهيم عليه السلام نيز از امام صادق عليه السلام اين موضوع، روايت شده است. (1)

بعضى از مفسران گفته اند كه مردم كلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع كرده، هر يك از سيارات را خالق يا رب النوع موجوداتى مى شناختند، مريخ را رب النوع جنگ و مشترى را رب النوع عدل و علم و عطارد را رب النوع وزيران ... و آفتاب را پادشاه همه مى دانستند! (2)

4- بازغ از ماده بزغ (بر وزن نذر) در اصل به معنى شكافتن و جارى ساختن خون است و لذا به جراحى كردن بيطار (دامپزشك) بزغ گفته مى شود و اطلاق اين كلمه بر طلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يك نوع تشبيه زيبا است؛ زيرا آفتاب و ماه به


1- 1. تفسير نور الثقلين، ج 1، صص 735 و 737.
2- 2. تفسير ابوالفتوح، ج 4، ص 467.

ص: 83

هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكى را مى شكافند، علاوه بر اين در كنار افق سرخى كمرنگى كه بى شباهت به رنگ خون نيست، در اطراف خود ايجاد مى كنند.

5- فطر از ماده فطور به معنى شكافتن است و همان طور كه ذيل آيه 14 همين سوره نوشتيم، اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطر اين است كه طبق علم امروز، روز اول، جهان توده واحدى بوده و بعد از هم شكافته شده و كرات آسمانى يكى پس از ديگرى به وجود آمده اند. (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه مزبور مراجعه كنيد).

6- حنيف به معنى خالص است، چنانكه شرح آن در ذيل آيه 67 سوره آل عمران، جلد دوم تفسير نمونه صفحه 461 بيان شد (1).

گفتگوى ابراهيم با بت پرستان» گفتگوى ابراهيم با بت پرستان

وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83) (2)

80- قوم او (ابراهيم) با وى به گفتگو پرداختند، گفت چرا درباره خدا با من گفتگو مى كنيد، در حالى كه خداوند مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده و من از آنچه شما شريك (خدا) قرار مى دهيد نمى ترسم (و به من زيانى نمى رسد) مگر پروردگارم چيزى را بخواهد، آگاهى پروردگار من آن چنان وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد، آيا متذكر (و بيدار) نمى شويد؟!


1- 1. تفسير نمونه، ج 5، ص 315.
2- 2. انعام.

ص: 84

81- چگونه من از بت هاى شما بترسم در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خدا شريكى قرار داده ايد كه هيچگونه دليلى درباره آن بر شما نازل نكرده، (راست بگوييد) كداميك از اين دو جمعيت (بت پرستان و خدا پرستان) شايسته تر به امنيت (از مجازات) هستند، اگر شما مى دانيد.

82- (آرى) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك نياميختند، امنيت مال آنها است و آنها هدايت يافتگانند.

83- اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم، درجات هر كس را بخواهيم (و شايسته باشد) بالا مى بريم، پروردگار تو حكيم و دانا است.

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در زمينه استدلال هاى توحيدى ابراهيم عليه السلام گذشت، در اين آيات اشاره به بحث و گفتگوى ابراهيم عليه السلام با قوم و جمعيت بت پرست شده است، نخست مى گويد: «قوم ابراهيم عليه السلام با او به گفتگو و محاجه پرداختند»؛ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ ....

ابراهيم عليه السلام در پاسخ آنها گفت، چرا درباره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مى كنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است؟؛ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرستان قوم ابراهيم عليه السلام تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است، او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستى بكشانند ولى او با نهايت شهامت مقاومت كرد و با دلايل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت.

در اينكه آنها به چه منطقى در برابر ابراهيم عليه السلام متوسل شدند، در اين آيات صريحا چيزى نيامده است، ولى از پاسخ ابراهيم عليه السلام اجمالا روشن مى شود كه آنها او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بت ها كردند و او را از مخالفت آنها بيم دادند؛ زيرا در دنباله آيه، از زبان ابراهيم عليه السلام چنين مى خوانيم: «من هرگز از بت هاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند»؛ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ.

هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اينكه خدا بخواهد؛ إِلَّا أَنْ

ص: 85

يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً.

گويا ابراهيم عليه السلام با اين جمله مى خواهد يك پيش گيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش بيايد، هيچگونه ارتباطى به بت ها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است. براى اينكه بت بى شعور و بى جان، مالك سود و زيان خود نيست تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان ديگرى باشد.

سپس مى گويد: «علم و دانش پروردگار من آنچنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد»؛ وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً.

اين جمله در حقيقت دليلى براى جمله سابق است و آن اينكه بت ها هرگز نمى توانند منشا سود و زيانى باشند؛ زيرا هيچگونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهى است، تنها خدايى كه علم و دانشش همه چيز را احاطه كرده است، مى تواند منشا سود و زيان باشد، پس چرا از خشم غير او بترسم؟ و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مى گويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمى شويد؟»؛ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ.

در آيه بعد، منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم عليه السلام بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست مى گويد: چگونه ممكن است من از بت ها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم، با اينكه هيچگونه نشانه اى از عقل و شعور و قدرت در اين بت ها نمى بينم؟ اما شما با اينكه به وجود خداوند ايمان داريد و قدرت و علم او را مى دانيد و هيچگونه دستورى به شما درباره پرستش بت ها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمى ترسيد؟ من چگونه از خشم بت ها بترسم؟ وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً. (1)

زيرا مى دانيم بت پرستان منكر وجود خداوندى كه خالق آسمان ها و زمين است نبودند، بلكه بتها را شريك در عبادت او مى ساختند و آنها را شفيع بر در درگاه او مى پنداشتند. اكنون انصاف بدهيد من بايد احساس آرامش كنم يا شما؟! فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ


1- 1. «سلطان» به معناى برترى و پيروزى است و از آنجا كه دليل و برهان باعث پيروزى مى شود، گاهى به آن سلطان گفته مى شود و در آيه فوق به همين معنى است يعنى هيچگونه دليل بر پرستش بتها از طريق عقل يا وحى وجود ندارد.

ص: 86

أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

در واقع منطق ابراهيم عليه السلام در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به خشم بت ها مى كنيد، در حالى كه تأثير وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما، هر دو او را پذيرفته ايم و بايد پيرو دستور او باشيم و هيچگونه دستورى از طرف او در باره پرستش بت ها نرسيده است، ترس و وحشتى نداريد. يك موضوع قطعى را رها كرده ايد و به يك موضوع موهوم چسبيده ايد؟

در آيه بعد پاسخى از زبان ابراهيم عليه السلام به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است (اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد.

اشاره به اينكه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند).

مى گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند، امنيت براى آنها است و هدايت مخصوص آنها»؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

در روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده، نيز تأكيد شده است كه اين سخن دنباله گفتگوى ابراهيم عليه السلام با بت پرستان است. (1)

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله، بيان الهى باشد نه گفتار ابراهيم، ولى احتمال اول علاوه بر اينكه در روايت وارد شده با وضع و ترتيب آيات بهتر تطبيق مى كند، اما اين احتمال كه اين جمله گفتار بت پرستان باشد كه پس از شنيدن قول ابراهيم عليه السلام بيدار شده باشند، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

منظور از ظلم در اينجا چيست؟

معروف ميان مفسران اين است كه به معناى شرك است وآنچه درسوره لقمان (آيه 12) آمده ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ «شرك ستم بزرگى است» شاهد بر اين معنى گرفته اند.

در روايتى نيز از ابن مسعود نقل شده كه هنگامى كه اين آيه (آيه مورد بحث) نازل


1- 1. تفسير مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.

ص: 87

شد بر مردم گران آمد، عرض كردند: اى رسول خدا كيست كه لااقل به خود ستم نكرده باشد (بنابراين همه مشمول اين آيه اند) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: منظور آنچه شما فكر مى كنيد نيست، آيا گفته بنده صالح خدا (لقمان) را نشنيده ايد كه مى گويد: فرزندم! براى خدا شريك قرار مده زيرا شرك، ظلم بزرگى است.

ولى از آنجا كه آيات قرآن در بسيارى از موارد دو يا چند معنى را در بر دارد كه ممكن است يكى از ديگرى گسترده تر و عمومى تر باشد، اين احتمال در آيه نيز هست، كه امنيت اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعى باشد.

يعنى جنگ ها، تجاوزها، مفاسد، جنايات، و حتى امنيت و آرامش روحى تنها موقعى به دست مى آيد كه در جوامع انسانى دو اصل ايمان و عدالت اجتماعى، حكومت كند، اگر پايه هاى ايمان به خدا متزلزل شود و احساس مسؤوليت در برابر پروردگار از ميان برود وعدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنيت در چنان جامعه اى وجود نخواهد داشت و به همين دليل با تمام تلاش و كوششى كه جمعى از انديشمندان جهان براى برچيدن بساط ناامنى هاى مختلف در دنيا مى كنند، روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيت واقعى بيشتر مى شود. دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده يعنى پايه هاى ايمان لرزان و ظلم جاى عدالت را گرفته است.

مخصوصا تأثير ايمان در آرامش و امنيت روحى براى هيچ كس جاى ترديد نيست، همان طور كه ناراحتى وجدان و سلب آرامش روانى به خاطر ارتكاب ظلم بر كسى پوشيده نيست.

در بعضى از روايات نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه منظور از آيه فوق اين است كه آنها كه به دستور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در زمينه ولايت و رهبرى امت اسلامى بعد از او ايمان بياورند و آن را با ولايت و رهبرى ديگران مخلوط نكنند امنيت از آن آنها است. (1)

اين تفسير در حقيقت ناظر به ملاك و روح مطلب در آيه شريفه است. زيرا در اين آيه سخن از رهبرى و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبرى غير او است و از آنجا كه رهبرى على عليه السلام به مقتضاى إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ...، پرتوى از رهبرى خدا و


1- 1. تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 740.

ص: 88

پيامبر صلى الله عليه و آله است و رهبرى هاى تعيين نشده از طرف خداوند چنين نيست، آيه فوق با يك ديد وسيع همه را شامل مى شود. بنابراين منظور از اين حديث، اين نيست كه مفهوم آيه منحصرا اين باشد، بلكه اين تفسير پرتوى از مفهوم اصلى آيه است.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه اين آيه خوارج را كه از ولايت ولى خدا بيرون رفتند و در ولايت و رهبرى شيطان قرار گرفتند، شامل مى شود. (1)

آيه بعد يك اشاره اجمالى به تمام بحث هاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم عليه السلام نقل شد كرده، مى گويد: «اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم عليه السلام در برابر قوم و جمعيتش داديم»؛ وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ.

درست است كه اين استدلالات جنبه منطقى داشت، و ابراهيم عليه السلام به نيروى عقل و الهام فطرت به آنها رسيده بود، ولى چون اين نيروى عقل و آن الهام فطرت همه از ناحيه خداوند است، خداوند همه اين استدلالات را از مواهب خويش مى شمرد كه در دل هاى آماده همچون دل ابراهيم عليه السلام منعكس مى شود.

قابل توجه اينكه «تِلْكَ» در لغت عرب، اسم اشاره براى بعيد است. ولى گاهى اهميت موضوع و بلند پايه بودن آن سبب مى شود كه حتى يك موضوع نزديك با اسم اشاره بعيد ذكر شود، مانند آن را در آغاز سوره بقره مى خوانيم: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ ...؛ «اين كتاب بزرگ شك و ترديدى در آن راه ندارد».

سپس براى تكميل اين بحث مى فرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مى كنيم»؛ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ.

اما براى اينكه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قايل مى شود مى فرمايد: پروردگار تو، حكيم و عالم است و درجاتى را كه مى دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ و. (2) (3)

هجرت ابراهيم عليه السلام از سرزمين بت پرستان


1- 1. تفسير برهان، ج 1، ص 538.
2- 2. درباره درجه و فرق آن با درك در ج 4، ص 180، ذيل آيه 145 سوره نسا بحث شده است.
3- 3. تفسير نمونه، ج 5، ص 323.

ص: 89

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71) (1)

71- و او و لوط را به سرزمين (شام) كه آن را براى همه جهانيان پر بركت ساختيم، نجات داديم.

بسيارى از پيامبران در طول عمر خود، براى اداى رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از جمله آنها ابراهيم عليه السلام بود كه در آيات مختلف قرآن روى مسأله هجرت او تكيه شده است.

از جمله در سوره عنكبوت آيه 26 مى خوانيم: وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ «گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است» و قرآن اين سخن را بعد از مساله آتش سوزى ابراهيم عليه السلام در آنجا آورده است.»

حقيقت اين است كه رهبران الهى، هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مى رساندند و يا محيط را آماده براى گسترش دعوت خويش نمى ديدند، براى اينكه رسالت آنها متوقف نشود دست به مهاجرت مى زدند و اين مهاجرت ها سرچشمه بركات فراوانى در طول تاريخ اديان شد، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله دور مى زند و اگر هجرت نبود، اسلام در باتلاق بت پرستان مكه براى هميشه فرو رفته بود.


1- 1. انبياء.

ص: 90

هجرت بود كه به اسلام و مسلمين جان تازه داد و همه چيز را به نفع آنها دگرگون ساخت و بشريت را در مسير جديدى قرار داد.

بلكه به يك معنى، هجرت يك برنامه عمومى براى فرد فرد مؤمنان است كه هر وقت در طول زندگى، آنها محيط را نامناسب براى اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت باتلاقى يافتند كه همه چيز در آن مى پوسد، موظف به هجرت اند. بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين آماده ترى كوچ كنند كه ملك خداوند محدود نيست.

اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتى داشته باشد، جنبه درون ذاتى دارد، نخست در درون دل و جان هجرتى بايد كرد، هجرت از آلودگى ها به سوى پاكى ها، هجرت از شرك به ايمان و هجرت از گناه به طاعت پروردگار بزرگ.

اين هجرت درونى، سرآغازى خواهد بود براى تحول فرد و جامعه و مقدمه اى براى هجرت برونى. (1)

تبعيد يا هجرت؟

داستان آتش سوزى ابراهيم عليه السلام و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرناك، لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونه اى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت، چرا كه ديگر نمى توانست ابراهيم عليه السلام را يك جوان ماجراجو و نفاق افكن معرفى كند، او ديگر به عنوان يك رهبر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه مى تواند به جنگ جبار ستمگرى با تمام قدرت و امكاناتش برود، شناخته مى شد. او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند، با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظير، مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود، [ليكن چون هنوز شرايط كاملًا آماده براى يك قيام عمومى نبود] از اين رو بايد از آن سرزمين مدتى بيرون رود تا شرايطِ زمانى فراهم شود و سپس بازگردد.

از سوى ديگر ابراهيم عليه السلام در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خردكننده، يكى پس از ديگرى بر بنيان حكومت وارد ساخته بود و بذر ايمان


1- 1. در جلد چهارم تفسير نمونه، بحث مشروحى پيرامون اسلام و مهاجرت ذيل آيه 100 سوره نسا صفحه 89 به بعد آمده است.

ص: 91

و آگاهى را در آن سرزمين پاشيد، تنها نياز به عامل زمانى بود كه تدريجا اين بذرها بارور و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.

او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم عليه السلام بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.

آن چنان كه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: «ما ابراهيم عليه السلام و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم، نجات و رهايى بخشيديم»؛ وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ.

گرچه نام اين سرزمين صريحاً در قرآن نيامده، ولى با توجه به آيه اول سوره اسراء سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ ... معلوم مى شود همان سرزمين شام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصل خيز و سرسبز و هم از نظر معنوى، چرا كه كانون پرورش انبيا بوده است.

در اينكه ابراهيم عليه السلام خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كرد و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحث هاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان همه آنها همين است كه از يك سو نمرود و اطرافيانش ابراهيم عليه السلام را خطر بزرگى براى خود مى ديدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند و از سوى ديگر ابراهيم عليه السلام رسالت خود را در آن سرزمين تقريبا پايان يافته مى ديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت توحيد را در آن نيز گسترش دهد، به خصوص كه ماندن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانى اش تمام شود.

جالب اينكه در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه نمرود تصميم گرفت ابراهيم عليه السلام را از آن سرزمين تبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.

ابراهيم عليه السلام به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است، اگر مى خواهيد مالم را بگيريد، پس عمرى را كه در اين سرزمين مصرف كرده ام به من

ص: 92

بازگردانيد! بنا بر اين شد كه يكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم عليه السلام را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند! هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت:

«من مى ترسم كه اگر او در اينجا بماند دين و آيين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند!»؛ «إِنَّهُ إِنْ بَقِيَ فِي بِلادِكُمْ أَفْسَدَ دِينَكُمْ وَ أَضَرَّ بِآلِهَتِكُمْ». (1)


1- 1. الكافي، ج 8، ص 370؛ تفسير الميزان ذيل آيه مورد بحث به نقل از روضه كافى، تفسير نمونه، ج 13، ص 453.

ص: 93

امامت اوج افتخار ابراهيم عليه السلام

امامت اوج افتخار ابراهيم عليه السلام

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124) (1)

(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبى از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار ده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند)».

از اين آيه به بعد، سخن از ابراهيم عليه السلام، پيامبر بزرگ خدا و قهرمان توحيد و بناى خانه كعبه و اهميت اين كانون بزرگ توحيد و عبادت است كه درضمن هيجده آيه اين مسائل را برشمرده است.

هدف از اين آيات، در واقع سه چيز است:

1- مقدمه اى باشد براى مسأله تغيير قبله، تا مسلمانان بدانند كعبه از يادگارهاى ابراهيم عليه السلام، پيامبرِ بت شكن است و اگر مشركان و بت پرستان آن را تبديل به بت خانه كرده اند، اين يك آلودگى سطحى است و چيزى از ارزش و مقام كعبه نمى كاهد.

2- يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم عليه السلام و آيين او هستيم و اين آيات


1- 1. بقره.

ص: 94

مشخص مى نمايد كه آنها تا چه حد از آيين ابراهيم عليه السلام بيگانه اند!

3- مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم عليه السلام قائل بودند، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين پيامبر بزرگِ بت شكن ندارد.

در آيه مورد بحث، نخست مى گويد:

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند ابراهيم عليه السلام را با وسايل گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش به خوبى بر آمد»؛ ... وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ....

اين آيه از مهم ترين فرازهاى زندگى ابراهيم عليه السلام يعنى آزمايش هاى بزرگ او و پيروزى اش در صحنه آزمايش ها سخن مى گويد. آزمايش هايى كه عظمت مقام و شخصيت ابراهيم عليه السلام را كاملًا مشخص ساخت و ارزش وجود او را آشكار كرد.

هنگامى كه از عهده اين آزمايش ها بر آمد، خداوند مى بايد جايزه اى به او بدهد، ازاين رو فرمود: «من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم»؛ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ....

ابراهيم عليه السلام تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده تا رشته نبوّت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد؛ قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي.

خداوند در پاسخ او فرمود: پيمان من؛ يعنى مقام امامت، به ظالمان هرگز نخواهد رسيد؛ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

تقاضاى تو را پذيرفتم، ولى تنها آن دسته از ذرّيه تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند!

نكته ها:

اشاره

در اينجا چند موضوع مهم است كه بايد دقيقاً بررسى شود:

1- منظور از كلمات چيست؟

از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم عليه السلام انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت، چنين استفاده مى شود كه مقصود از كلمات (جمله هايى كه خداوند ابراهيم عليه السلام را به آنها آزمود) يك سلسله وظايف سنگين و مشكل بوده كه

ص: 95

خداوند بر دوش ابراهيم عليه السلام گذارده بود و اين پيامبر مخلص، همه آنها را به عالى ترين وجه انجام داد.

اين دستورات عبارت بودند از:

- بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدّى براى قربانى او به فرمان خدا!

- بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى آب و علف مكه؛ كه حتى يك نفر سكونت نداشت!

- قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بت ها و دفاع شجاعانه در آن محاكمه تاريخى و قرار گرفتن در دل آتش و حفظ خونسردى كامل و ايمان در تمام اين مراحل!

- مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود و ورود به سرزمين هاى دور دست براى اداى رسالت خويش و ...

براستى هر يك از آنها آزمايشى بسيار سنگين و مشكل بود، اما او با قدرت و نيروى ايمان از عهده همه دشوارى ها بر آمد و اثبات كرد كه شايستگى مقام امامت را دارد.

2- امام كيست؟

از آيه مورد بحث اجمالًا چنين استفاده مى شود كه:

مقام امامتى كه به ابراهيم عليه السلام بعد از پيروزى در همه اين آزمون ها بخشيده شد، فوق مقام نبوت و رسالت بود.

توضيح اينكه امامت معانى مختلفى دارد:

1- امامت به معناى رياست و زعامت در امور دنياى مردم (آنچنان كه اهل تسنّن مى گويند).

2- امامت به معناى رياست دراموردين و دنيا (آنچنان كه بعضى ديگر از آنها تفسير كرده اند).

3- امامت عبارت است از تحقق بخشيدن برنامه هاى دينى؛ اعم از حكومت به معناى وسيع كلمه و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنين تربيت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن و اين مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است.

ص: 96

زيرا نبوت و رسالت تنها اخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است، اما در مورد امامت، همه اينها وجود دارد به اضافه اجراى احكام و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن (البته روشن است كه بسيارى از پيامبران داراى مقام امامت نيز بوده اند).

در حقيقت مقام امامت، مقام تحقق بخشيدن به اهداف مذهب و هدايت به معنى ايصال به مطلوب است، نه فقط ارائه طريق.

علاوه بر اين، هدايت تكوينى را نيز شامل مى شود؛ يعنى تأثير باطنى و نفوذ روحانى امام و تابش شعاع وجودش بر قلب انسان هاى آماده و هدايت معنوى آنها (دقت كنيد).

امام از اين نظر درست به سان خورشيد مى ماند كه با اشعه زندگى بخشِ خود، گياهان را پرورش مى دهد و به موجودات زنده جان و حيات مى بخشد. نقش امام در حيات معنوى نيز همين نقش است. در قرآن مجيد مى خوانيم:

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً. (1)

«خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مى فرستند تا شما را از تاريكى ها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است.»

از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه رحمت هاى خاص خداوند و امدادهاى غيبى فرشتگان مى تواند مؤمنان را از ظلمات به نور رهبرى كند.

اين موضوع در باره امام نيز صادق است و نيروى باطنىِ امام و پيامبرانِ بزرگ، كه مقام امامت را نيز داشته اند و جانشينان آنها براى تربيت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنها از ظلمت جهل و گمراهى به سوى نور هدايت، تأثير عميق داشته است.

شك نيست كه مراد از امامت در آيه مورد بحث، معناى سوم است. زيرا از آيات متعدد قرآن استفاده مى شود كه در مفهوم «امامت»، مفهوم «هدايت» نيز وجود دارد؛ چنانكه در آيه 24 سوره سجده مى خوانيم:


1- 1. احزاب.

ص: 97

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ.

«و از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آيات ما ايمان داشتند.»

اين هدايت به معناى ارائه طريق نيست؛ زيرا ابراهيم عليه السلام پيش از اين، مقام نبوت و رسالت و هدايت به معنى ارائه طريق را داشته است.

حاصل اينكه قرائن روشن، گواهى مى دهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم عليه السلام بخشيده شد، غير از مقام هدايت به معنى بشارت و ابلاغ و انذار بوده است.

پس هدايتى كه در مفهوم امامت قرار دارد چيزى جز ايصال به مطلوب و تحقق بخشيدن روح مذهب و پياده كردن برنامه هاى تربيتى در نفوس آماده نيست.

اين حقيقت اجمالا در حديث پر معنى و جالبى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ اْلأَشْيَاءَ، قَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي، قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ، قَالَ:

لا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ».

«خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد، پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد، پيش از آنكه او را رسول خود سازد و او را رسول خود انتخاب كرد، پيش از آنكه او را به عنوان خليل خود برگزيند و او را خليل خود قرار داد، پيش از آنكه او را امام قرار دهد. هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد، فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا! از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن، فرمود: پيمان من به ستمكاران آنها نمى رسد ... يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد.» (1)

3- فرق نبوت و امامت و رسالت


1- 1. كافى، ج 1، ص 175.

ص: 98

آنگونه كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده است بر مى آيد، كسانى كه از طرف خدا مأموريت داشتند، داراى مقامات مختلفى بودند:

1- مقام نبوت- يعنى دريافت وحى از خداوند، بنا بر اين، نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را به وسيله وحى دريافت مى دارد چنانكه مردم از او بخواهند، در اختيار آنها مى گذارد.

2- مقام رسالت- يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن، بنا بر اين رسول كسى است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش بر خيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش كند.

3- مقام امامت- يعنى رهبرى و پيشوايى خلق، در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى و به دست آوردن قدرت هاى لازم، سعى مى كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده كند و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد، تا آنجا كه در توان دارد، در اجراى احكام مى كوشد.

به عبارت ديگر وظيفه امام، اجراى دستورات الهى است. در حالى كه وظيفه رسول، ابلاغ اين دستورات است، به تعبير ديگر، رسول ارائه طريق مى كند ولى امام ايصال به مطلوب مى نمايد (علاوه بر وظايف سنگين ديگرى كه قبلا اشاره شد).

ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران، مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هر سه مقام را داشتند.

هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمان هاى الهى و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند.

كوتاه سخن اينكه: امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى، معنوى، جسمى، روحانى، ظاهرى و باطنى است. امام رئيس حكومت، پيشواى اجتماع، رهبر مذهبى، مربى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است.

ص: 99

امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند. با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد.

بانيروى حكومت خويش يا قدرت هاى اجرايى ديگر، اصول عدالت رااجرا مى كند.

4- امامت يا آخرين سير تكاملى ابراهيم عليه السلام

از آنچه در بيان حقيقت امامت نوشتيم بخوبى استفاده مى شود كه ممكن است كسى مقام پيامبرى، تبليغ و رسالت را داشته باشد ولى مقام امامت در او نباشد، اين مقام، نيازمند شايستگى فراوان در جميع جهات است و همان مقامى است كه ابراهيم عليه السلام پس از امتحانات دشوار و ابراز شايستگى پيداكرد، اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم عليه السلام بود.

آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت تنها فرد شايسته و نمونه است، به اين حقيقت توجه ندارند كه چنين مطلبى از آغاز نبوت در ابراهيم عليه السلام بوده است.

وآنها كه گمان مى كنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن براى مردم است بايد گفت اين صفت براى ابراهيم عليه السلام و تمامى انبيا و رسل عليهم السلام از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همين دليل، پيامبر بايد معصوم باشد؛ زيرا اعمالش الگو است.

بنا بر اين مقام امامت، مقامى است بالاتر از اينها و حتى برتر از نبوت و رسالت و اين همان مقامى است كه ابراهيم عليه السلام پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت.

5- ظالم كيست؟

منظور از ظلم در جمله: ... لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ تنها ستم كردن به ديگران نيست، بلكه ظلم (در برابر عدل) به معنى وسيع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت به معنى گذاردن هر چيز به جاى خويش، است. بنا بر اين ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست، قرار دهند.

چون كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق، مقام فوق العاده پر مسؤوليت و با عظمتى است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى شود كه لياقت اين مقام سلب شود.

اينكه در احاديث مى خوانيم ائمه عليهم السلام، براى اثبات انحصار خلافت بلافصل

ص: 100

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام، به همين آيه مورد بحث استدلال مى كردند، اشاره به اين است كه ديگران در دوران جاهليت بت پرست بودند. تنها كسى كه در مقابل بت سجده نكرد على عليه السلام بود. چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان بت پرستى كند؟ مگر لقمان به فرزندش نگفت: يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ (1) «اى فرزندم! شريك براى خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است.»

به عنوان نمونه هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَقَالَ اللَّهُ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لا يَكُونُ إِمَاماً» (2) ابراهيم عليه السلام پيامبر بود، پيش از آنكه امام باشد، تا اينكه خداوند فرمود من تو را امام قرار مى دهم. او عرض كرد از دودمان من نيز امامانى قرار ده، فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد، آنان كه بتى را پرستش كردند، امام نخواهند بود.» (3)

در حديث ديگرى، عبداللَّه بن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه: خداوند به ابراهيم فرمود: «لا أُعْطِيكَ لِظالِمٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ. قالَ: يا رَبِّ وَ مَنْ الظّالِمُ مِنْ وُلْدِي الَّذي لا يَنالُهُ عَهْدِكَ؟

قالَ مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ مِنْ دُونِي، لا أَجْعَلُهُ إِماماً أَبَداً، وَ لا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ إِماماً»؛ «من پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمى بخشم، ابراهيم عرض كرد: ستمكارانى كه اين پيمان به آنها نمى رسد كيانند؟ خداوند فرمود: كسى كه براى بتى سجده كرده هرگز او را امام نخواهم كرد و شايسته نيست كه امام باشد.» (4)

6- امام از سوى خدا تعيين مى شود

از آيه مورد بحث، همچنين استفاده مى شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) بايد از طرف خدا تعيين شود؛ زيرا:

1- امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد


1- 1. لقمان: 13.
2- 2. الكافي، ج 1، ص 174.
3- 3. اصول كافى، ج 1، ص 174، ح 1.
4- 4. تفسير الميزان، ذيل آيه مورد بحث به نقل از امالى شيخ مفيد و مناقب ابن مغازلى.

ص: 101

خداوند تعيين كند؛ زيرا او طرف پيمان است.

2- افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم- اعم از ظلم به خويشتن يا به ديگران- و حتى يك لحظه بت پرستى وجود داشته باشد، قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد.

آيا كسى جز خدا مى تواند از وجود اين صفت آگاه شود؟ اگر با اين معيار بخواهيم جانشين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تعيين كنيم، كسى جز امير مؤمنان على عليه السلام نمى تواند باشد.

جالب اينكه نويسنده المنار از قول ابى حنيفه نقل مى كند كه او معتقد بود، خلافت منحصرا شايسته علويان است و به همين دليل شورش بر ضد حكومت وقت (منصور عباسى) را مجاز مى دانست و به همين دليل او حاضر نشد منصب قضاوت را در حكومت خلفاى بنى عباس بپذيرد.

نويسنده المنار سپس اضافه مى كند كه ائمه اربعه اهل سنت همه با حكومت هاى زمان خود مخالف بودند و آنها را لايق زعامت مسلمين نمى دانستند؛ زيرا افرادى ظالم و ستمگر بودند. (1)

ولى عجيب است كه در عصر ما تعدادى از علماى اهل تسنن، حكومت هاى ظالم و جبار و خودكامه را كه ارتباطشان با دشمنان اسلام، مسلّم و قطعى است و ظلم و فسادشان بر كسى پوشيده نيست، تأييد و تقويت مى كنند و عجيب تر آنكه آنها را اولوا الامر و واجب الاطاعه نيز مى شمرند!

7- پاسخ به دو سئوال

1- آنچه در تفسير معنى امامت گفتيم، ممكن است اين سؤال را برانگيزد: كه اگر كار امام ايصال به مطلوب و اجراى برنامه هاى الهى است، چرا اين معنى در مورد بسيارى از پيامبران حتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام در مقياس عمومى تحقق نيافته، بلكه هميشه افراد بسيار آلوده و گمراهى در مقابل آنها وجود داشتند؟


1- 1. المنار، ج 1، ص 457- 458.

ص: 102

در پاسخ مى گوييم مفهوم اين سخن اين نيست كه امام مردم را اجبارا به حق مى رساند، بلكه مردم با حفظ اصل اختيار و داشتن آمادگى و شايستگى مى توانند از نفوذ ظاهرى و باطنى امام، هدايت يابند.

درست همانگونه كه مى گوييم خورشيد براى تربيت موجودات زنده آفريده شده، يا اينكه قرآن مى گويد كار باران زنده كردن زمين هاى مرده است، مسلما اين تأثير جنبه عمومى دارد، اما در موجوداتى كه آماده پذيرش اين آثار و مهياى پرورش باشند.

2- سئوال ديگر اينكه لازمه تفسير فوق اين است كه هر امام بايد نخست نبى و رسول باشد و بعد به مقام امامت برسد، در صورتى كه جانشينان معصوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين نبودند.

در پاسخ مى گوييم: لزومى ندارد كه حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد، بلكه اگر كسى قبل از او باشد كه مقام نبوت و رسالت و امامت در او جمع شود (مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله) جانشين او مى تواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و اين در صورتى است كه نياز به رسالت جديدى نباشد، مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه خاتم پيغمبران است.

به تعبير ديگر اگر مرحله گرفتن وحى الهى و ابلاغ تمام احكام، انجام يافته و تنها مرحله اجرا باقى مانده است، جانشين پيامبر مى تواند خط اجرايى پيامبر را ادامه دهد، و نيازى به اين نيست كه نبى يا رسول باشد. (1)

ابراهيم به تنهايى يك امت بود

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (120) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (122) ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (123)


1- 1. تفسير نمونه، ج 1، ص 446.

ص: 103

إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

120- ابراهيم (به تنهايى) يك امت بود، مطيع فرمان خداوند و خالى از هرگونه انحراف و هرگز از مشركان نبود.

121- او شكرگزار نعمت هاى پروردگار بود، خداوند او را برگزيد، و به راه راست هدايتش كرد.

122- و ما در دنيا به او همت نيكو داديم، و در آخرت از صالحان است.

123- سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم، كه خالى از هرگونه انحراف بود و از مشركان نبود، پيروى كن.

124- شنبه (و تحريم هاى روز شنبه براى يهود) به عنوان يك مجازات بود كه در آنهم اختلاف كردند و پروردگارت روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند، داورى مى كند.

اين سوره، سوره بيان نعمت ها است و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسان ها است، به گونه اى كه آنها را به شناخت بخشنده اين همه نعمت برانگيزد.

در آيات مورد بحث، سخن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خداوند؛ يعنى ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد، به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمان ها، عموماوعرب ها خصوصا، الهام آفرين است كه او راپيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.

از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است:

1- در آغاز مى گويد: «ابراهيم عليه السلام خود امتى بود»؛ إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً.

در اينكه چرا نام امت بر ابراهيم عليه السلام گذاشته شده، مفسران نكات مختلفى ذكر كرده اند كه چهار نكته از آن قابل ملاحظه است:

- ابراهيم عليه السلام آنقدر شخصيت داشت كه به تنهايى يك امت بود، چرا كه گاهى شعاع شخصيت انسان آنقدر افزايش مى يابد كه از يك فرد و دو فرد و يك گروه، فراتر مى رود و شخصيتش معادل يك امت بزرگ مى شود.

- ابراهيم عليه السلام رهبر و مقتدا و معلم بزرگ انسانيت بود و به همين جهت به او امت گفته شده؛ زيرا امت به معنى اسم مفعولى به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند و

ص: 104

رهبرى اش را بپذيرند.

البته ميان اين معنى و معنى اول پيوند معنوى خاصى برقرار است؛ زيرا كسى كه پيشواى صدق و راستى براى ملتى شد در اعمال همه آنها شريك و سهيم است و گويى خود، امتى است.

- ابراهيم عليه السلام در آن زمان كه هيچ خدا پرستى در محيطش نبود و همگى در منجلاب شرك و بت پرستى غوطه ور بودند، تنها موحد و يكتاپرست بود، پس او به تنهايى امتى و مشركان محيطش، امت ديگر بودند.

- ابراهيم عليه السلام سرچشمه پيدايش امتى بود وبه همين سبب نام امت بر او نهاده شده است.

هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك؛ يعنى امت، تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند، آرى ابراهيم عليه السلام يك امت بود، يك پيشواى بزرگ بود، يك مرد امت ساز بود و در آن روز كه در محيط اجتماعى اش كسى دم از تحيد نمى زد، او منادى بزرگ توحيد بود. (1)

در اشعار عرب نيز مى خوانيم:

ليس على اللَّه بمستنكر أن يجمع العالم في واحد! (2)

«از خداوند عجيب نيست كه جهان را در انسانى جمع كند!»

2- وصف ديگر ابراهيم اين بود كه بنده مطيع خدا بود؛ قانِتاً لِلَّهِ.

3- او همواره در خط مستقيم اللَّه و طريق حق، گام مى سپرد؛ «حَنِيفاً».

4- او هرگز از مشركان نبود و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نوراللَّه پر كرده بود؛ وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

5- به دنبال اين ويژگى ها سرانجام او مردى بود كه همه نعمت هاى خدا را


1- 1. در احاديث اسلامى درباره عبدالمطّلب آمده است: «يبعث يوم القيامة امّة واحدة عليه بها الملوك وسيما الانبيا» عبد المطّلب به خاطر آنكه در يك محيط شرك و بت پرستى مدافع توحيد بود در روز قيامت به صورت يك امّتى مبعوث مى شود كه درخشندگى زمامداران عدل و سيماى انبيا دارد سفينةالبحار، ج 2، ص 139.
2- 2. شرح نهج البلاغة، ج 7، ص 203.

ص: 105

شكرگزارى مى كرد؛ شاكِراً لِأَنْعُمِهِ.

پس از بيان اين اوصاف پنجگانه، به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته و چنين مى گويد:

1- خداوند ابراهيم عليه السلام را براى نبوت و ابلاغ دعوتش برگزيد؛ «اجْتَباهُ».

2- خداوند او را به راه راست هدايت كرد و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود؛ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

چرا كه هدايت الهى همان گونه كه بارها گفته ايم، به دنبال لياقت ها و شايستگى هايى است كه انسان از خود ظاهر مى سازد، چون بى حساب چيزى بى كسى نمى دهند.

3- ما در دنيا به او حسنه داديم؛ وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً.

«حَسَنَةً» به معناى وسيعش كه هرگونه نيكى را در بر مى گيرد، از مقام نبوت و رسالت گرفته، تا نعمت هاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن را شامل مى شود.

4- در آخرت از صالحان است؛ وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

با اينكه ابراهيم عليه السلام از سر سلسله صالحان بود، در عين حال مى گويد او از صالحان خواهد بود و اين نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم عليه السلام با اين همه مقام در زمره آنها محسوب مى شود، مگر نه اينكه ابراهيم عليه السلام از خدا اين تقاضا را كرده بود: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛ (1)

«خداوندا! نظر صايب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده.»

5- آخرين امتيازى كه خداوند به ابراهيم عليه السلام در برابر آنهمه صفات برجسته داد، اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الهام بخش شد، به گونه اى كه قرآن مى گويد: «سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم، آيين خالص توحيد، پيروى كن»؛ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ...، (2) بارديگر تأكيد مى كند ابراهيم عليه السلام از مشركان نبود؛ وَماكانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

با توجه به آيات گذشته، سؤالى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه اگر آيين اسلام


1- 1. شعرا: 83.
2- 2. «حنيف» به كسى گفته مى شود كه از انحراف به راستى و استقامت مى گرايد و در اين تعبير اشاره فطرى بودن توحيد است.

ص: 106

آيين ابراهيم عليه السلام است و مسلمانان در بسيارى از مسايل از سنن ابراهيم عليه السلام پيروى مى كنند، از جمله احترام روز جمعه، پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند و تعطيل مى كنند؟

آخرين آيه مورد بحث به پاسخ اين سؤال مى پردازد و مى گويد: شنبه (و تحريم هاى روز شنبه) براى يهود به عنوان يك مجازات قرار داده شد و تازه در آن هم اختلاف كردند، بعضى آن را پذيرفتند و به كلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى اعتنايى كردند؛ إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ ....

جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات، موسى عليه السلام بنى اسراييل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم عليه السلام بود، اما آنها به بهانه اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند، خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توام با شدت عمل و محدوديت ها، بنابر اين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است و بهترين دليل بر اين مسأله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق در رابطه با بدعت هاى مشركان، در زمينه غذاهاى حيوانى باشد؛ زيرا پس از ذكر اين مطلب در آيات گذشته اين سؤال پيش آمد:

پس چرا محرماتى در آيين يهود بود كه در اسلام نيست؟ جواب داده شد كه آن جنبه مجازات داشت.

دگر بار اين سؤال پيش مى آيد كه چرا فى المثل صيد ماهى در روزهاى شنبه بر يهود حرام بوده كه آن هم در اسلام نيست؟ باز پاسخ داده مى شود كه اين يك نوع مجازات و كيفر براى آنها محسوب مى شده است.

به هر حال اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات اصحاب السبت (آيات 163- 166 سوره اعراف) دارد كه شرح ماجراى آنها و چگونگى تحريم صيد ماهى در روز شنبه و مخالفت گروهى از يهود با اين دستور و آزمايش الهى و مجازات شديدى كه به آن گرفتار شدند، گذشت (به جلد 6 تفسير نمونه صفحه 418- 428 مراجعه فرماييد).

ضمناً بايد توجه داشت كه «سبت» در اصل به معنى تعطيل كردن كار براى

ص: 107

استراحت است و روز شنبه را از اين جهت يوم السبت مى ناميدند كه يهود برنامه كسب و كار معمولى خود را در آن تعطيل مى كردند، سپس اين نام براى اين روز در اسلام باقى ماند، هر چند روز تعطيلى نبود. در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند ميان آنها كه اختلاف كردند، روز قيامت داورى خواهد كرد»؛ ... وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

همان گونه كه پيشتر هم اشاره كرديم، يكى از امورى كه در قيامت پياده مى شود، برچيده شدن اختلافات در تمام زمينه ها و بازگشت به توحيد مطلق است، چرا كه آن روز يوم البروز و يوم الظهور و روز كشف سراير و بواطن و كشف غطا و كنار رفتن پرده ها و آشكار شدن پنهانى ها است. (1)

بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم، مقام فوق العاده والايى قرار داده است، مقامى كه براى هيچ يك از پيامبران پيشين قائل نشده است.

نام ابراهيم عليه السلام 69 بار در قرآن مجيد ذكر شده است و در 25 سوره سخن از وى به ميان آمده است. در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده وصفات ارزنده او يادآورى شده است. او از هر نظر قدوه و اسوه و نمونه اى از يك انسان كامل بود.

مقام معرفت او نسبت به خداوند، منطق گوياى او در برابر بت پرستان، مبارزات سرسختانه و خستگى ناپذيرش در مقابل جباران، ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بى نظيرش در برابر طوفان حوادث و آزمايش هاى سخت او، هر يك داستان مفصلى دارد و هر كدام سرمشقى براى مسلمانان و رهروان راه اللَّه است.

به گفته قرآن، او از نيكان، (2) صالحان، (3) قانتان، (4) صديقان، (5) بردباران (6) و وفا كنندگان


1- 1. تفسير نمونه، ج 11، ص 453
2- 2. ص، آيه 47
3- 3. نحل، آيه 122
4- 4. همان، آيه 120
5- 5. مريم، آيه 41
6- 6. توبه، آيه 114

ص: 108

به عهد بود، شجاعتى بى نظير و سخاوتى فوق العاده داشت.

بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت:

مقام والاى ابراهيم در قرآن

1- خداوند از ابراهيم به عنوان يك امت ياد كرده، و شخصيت او را به منزله يك امت مى ستايد (نحل- 120).

2- مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است، ... وَاتَّخَذَاللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا (نساء: 125).

جالب اينكه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم، اين مقام به خاطر آن بود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز تقاضا كننده اى را محروم نكرد!

3- او از نيكان، صالحان، قانتان، صديقان، بردباران و وفاكنندگان به عهد بود.

(نجم: 37)

4- ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود به طورى كه در بعضى از روايات آمده است او را ابواضياف (پدر مهمانان يا صاحب مهمانان) لقب داده بودند. (ذاريات 24- 27) (1)

5- او توكل بى نظيرى داشت، تا آنجا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى نظرى جز به خدا نداشت هر چه مى خواست، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد.

داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را در ميان دريايى از آتش بيفكنند، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ ضبط است، او مى گفت: من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق! (2)

6- او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابر سيل خروشان تعصب هاى بت پرستان يك تنه ايستاد و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد، بت هاى آنها را به باد مسخره گرفت و از بتكده آنها تل خاكى ساخت، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هر يك از آنها در آياتى از قرآن مجيد آمده است.

7- ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت، در عبارات كوتاه و محكم و مستدل


1- 1. سفينة البحار، ج 1، ص 74.
2- 2. كامل ابن اثير، ج 1، ص 99.

ص: 109

پاسخ هاى دندان شكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش بينى لجوجان را به خاك مى ماليد. (1)

هرگز به خاطر شدت خشونت آنها از كوره در نمى رفت، بلكه با خونسردى كه حاكى از روح بزرگش بود با آنها روبرو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم با نمرود، و با عمويش آزر، و با قضات دادگاه بابل، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بت شكنى محكوم نمايند، به روشنى آمده است.

به آيات زير كه در سوره انبيا آمده است خوب توجه كنيد: «هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اى و اين همه بت هاى كوچك و بزرگ را در هم شكسته اى؟»؛ قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ.

او در پاسخ براى آنكه آنها را در بن بست شديد قرار دهد، بن بستى كه راه نجات از آن را نداشته باشند گفت: «ممكن است اين كار را بزرگ آنها كرده باشد؟ از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند»؛ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ.

با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد، اگر بگويند بت ها لال و بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند، زهى رسوايى با اين خداى گنگ و بى عرضه، و اگر قبول كنند كه آنها قادر به تكلم اند بايد بپرسند و جواب بشنوند! اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد، و به خويشتن خويش بازگشتند، و از درون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مى گفت شما ظالم و خود خواه و ستمگريد، نه به خود رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد؛ فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ. (2)

ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، لذا با كمال سرشكستگى گفتند تو كه مى دانى اينها سخن نمى گويند؛ ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ.

در اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقه اى بر سر آنها فرود آمد، فرياد زد: «اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، اى بى عقل ها!»؛ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ


1- 1. تفسير نمونه، ج 10، ص 409.
2- 2. تفسير نمونه، ج 10، ص 409.

ص: 110

دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند- آن چنان كه شيوه همه زورگويان قلدر است- متوسل به زور شدند، و گفتند او را بايد بسوزانيد.

و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند «و صدا زدند بشتابيد به يارى خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد»؛ قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ.

اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود.

8- قابل توجه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانها را اين مى شمرد كه آنها بر آيين ابراهيم اند و او بود كه نام مسلمان را بر شما گذارد. (حج: 78)

حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كند كه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوييد.

9- مراسم حج با آنهمه عظمت و شكوهش به وسيله ابراهيم، و به فرمان خدا پايه گذارى شد و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم حج آميخته است و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اين پيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند، اصولا انجام مراسم حج بى ياد ابراهيم نامفهوم است! (حج: 27).

10- شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خود بدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تأكيد داشتند، كه قرآن در پاسخ آنها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنى كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گام بر نمى داشت. (1)

ابراهيم عليه السلام بنده مؤمن خدا


1- 1. تفسير نمونه، ج 10، ص 410.

ص: 111

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113)

111- او (ابراهيم عليه السلام) از بندگان با ايمان ما است.

112- ما او را به اسحاق عليه السلام، پيامبرى صالح، بشارت داديم.

113- ما به او و اسحاق عليه السلام بركت داديم و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند.

سه آيه فوق آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم عليه السلام و فرزندانش را تعقيب و تكميل مى كند و در حقيقت هم بيان دليلى بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن است.

نخست مى گويد: «او (ابراهيم عليه السلام) ازبندگان باايمان مااست»؛ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ.

در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم عليه السلام همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يك جا در طبق اخلاص نهاد و فداى راه معبود خويش كرد، به خاطر ايمان عميق و قوى اش بود.

آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد! در

ص: 112

ضمن اين تعبير به ماجراى ابراهيم عليه السلام و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد و آن را از صورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد و نشان مى دهد هر كجا ايمان است، ايثار و عشق و فداكارى و گذشت است.

ابراهيم عليه السلام همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خداوند مى خواست و هر مؤمنى مى تواند چنين باشد.

سپس به يكى ديگر از مواهب خداوند به ابراهيم عليه السلام سخن مى گويد. مى فرمايد:

«ما او را بشارت داديم به اسحاق عليه السلام، كه مقدر بود پيامبر شود و از صالحان شود»؛ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ.

با توجه به آيه: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده، به خوبى روشن مى شود كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند است. اگر بشارت اخير طبق صريح آيه مورد بحث مربوط به اسحاق عليه السلام است، پس غلام حليم (نوجوان بردبار شكيبا) حتما اسماعيل عليه السلام است و آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق عليه السلام بدانند، هر دو آيه را اشاره به يك مطلب دانسته اند با اين تفاوت كه آيه اول را بيان اصل بشارت فرزند مى دانند و آيه دوم را بشارت به نبوت مى دانند، ولى اين معنى بسيار بعيد است و آيات فوق به وضوح مى گويند كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است.

از اين گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق عليه السلام بايد زنده بماند و وظايف نبوت را انجام دهد و اين با مسأله ذبح سازگار نيست.

جالب اين است كه در اينجا بار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم، كه در توصيف اسحاق عليه السلام مى فرمايد: «مى بايست پيامبر شود و از صالحان شود» و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ؟ در آخرين آيه، سخن از بركتى در ميان است كه خداوند به ابراهيم عليه السلام و فرزندش اسحاق عليه السلام ارزانى داشت، مى فرمايد: «ما به او و اسحاق بركت داديم»؛ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ ....

اما بركت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده است، مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى به صورت مطلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست، معنى عموم را مى رساند.

بنابر اين بركت در همه چيز را شامل مى شود، در عمر و زندگى، در نسل هاى آينده، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.

ص: 113

اصولا بركت در اصل از «برك» (بر وزن درك) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر سينه خود را بر زمين مى گذارد، همين ماده در مورد او به كار مى رود «برك البعير».

تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است، بركه آب را نيز از آن جهت بركه گويند كه آب در آن ثابت است و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه خير آن باقى و برقرار است.

از اينجا روشن مى شود كه آيه مورد بحث اشاره به ثبوت و دوام نعمت هاى الهى بر ابراهيم عليه السلام و اسحق عليه السلام (و خاندانشان) است و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم عليه السلام و اسحاق عليه السلام داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسراييل از دودمان اسحاق عليه السلام به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله از دودمان اسماعيل عليه السلام است.

اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم عليه السلام جنبه نسب و قبيله دارد، بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است، در آخر آيه مى افزايد: «از دودمان اين دو، افرادى نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان، آشكارا به خود ستم كردند»؛ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ.

«مُحْسِنٌ» در اينجا به معنى مؤمن و مطيع فرمان خداوند است و چه احسان و نيكوكارى از اين برتر تصور مى شود؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به «لِنَفْسِهِ» اشاره به اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است، آن هم ظلمى واضح و آشكار.

به اين ترتيب آيه فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان انبيا هستيم، پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهايى افتخار نيست، مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

شاهد اين سخن حديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه خطاب به بنى هاشم فرمود: «لا يأتيني النّاس بأعمالهم و تأتوني بأنسابكم!»؛ «اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما با انساب و پيوند خويشاونديتان!».

(آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى» (1) و (2)

ابراهيم عليه السلام انسان نمونه


1- 1. تفسير نمونه، ج 19، ص 131.
2- 2. تفسير روح البيان، ج 7، ص 479.

ص: 114

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) (1)

130- چه كسى- جز افراد سفيه و نادان- از آيين ابراهيم (با آن پاكى و درخشندگى) روى گردان خواهد شد؟ ما او را در اين جهان برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است.

131- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگار به او گفت اسلام بياور (و تسليم در برابر حق باش، او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت) گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.

132- ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را (در بازپسين لحظات عمر) به اين آيين وصيت كردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام (تسليم در برابر فرمان خدا) نميريد.


1- 1. بقره.

ص: 115

در آيات گذشته تا حدودى شخصيت ابراهيم عليه السلام نشان داده شد و از مجموع بحث ها به خوبى استفاده شد كه اين پيامبر بزرگ، مى تواند يك الگو و اسوه براى همه حق طلبان جهان باشد و مكتب او به عنوان يك مكتب انسان ساز مورد استفاده همگان قرار گيرد.

بر اساس همين مطلب در نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: «چه كسى- جز افرادى كه خود را به سفاهت افكنده اند- از آيين پاك ابراهيم روى گردان خواهد شد»؛ وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ.

آيا اين سفاهت نيست كه انسان، آيينى را با اين پاكى و درخشندگى رها كند و در بيراهه هاى شرك، كفر و فساد گام بگذارد؟ آيينى كه با روح و فطرت انسان آشنا و سازگار است و با عقل و خرد هماهنگ، آيينى را كه هم آخرت در آن است و هم دنيا، رها كرده و به سراغ برنامه هايى برود كه دشمن خرد، مخالف فطرت و تباه كننده دين و دنيايند؟

سپس اضافه مى كند: «ما ابراهيم را (به خاطر اين امتيازات بزرگش) برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است»؛ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

آرى ابراهيم عليه السلام، برگزيده خداوند و سر سلسله صالحان است و به همين دليل بايد اسوه و قدوه باشد.

آيه بعد به عنوان تأكيد به يكى ديگر از ويژگى هاى صفات برگزيده ابراهيم عليه السلام كه در واقع ريشه بقيه صفات او است اشاره كرده مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار به او گفت: در برابر فرمان من تسليم باش، او گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم»؛ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ.

آرى ابراهيم عليه السلام آن مرد فداكار و ايثارگر هنگامى كه نداى فطرت را از درون خود مى شنود كه پروردگار به او فرمان تسليم باش مى دهد. او تسليم كامل خدا مى شود.

ابراهيم عليه السلام با فكر و درك خود مى يابد و مى بيند كه ستارگان و ماه و خورشيد، همه غروب و افول دارند و محكوم قوانين آفرينشند، لذا مى گويد: اينها خداى من نيستند. إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ «من روى خود را به سوى خدايى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد و در اين راه عقيده خود را خالص كردم و

ص: 116

من از مشركان نيستم.» (1)

در آيات گذشته ديديم كه ابراهيم عليه السلام و اسماعيل پس از ساختن كعبه، نخستين تقاضايى كه از خداوند- بعد از تقاضاى قبولى اعمالشان- كردند، اين بود كه آنها به راستى تسليم فرمان او باشند و از دودمان آنها نيز امت مسلمى بپاخيزد.

در حقيقت نخستين گام براى ايجاد ارزش در انسان، مسأله خلوص و پاكى است و به همين دليل كه ابراهيم عليه السلام خويش را منحصرا تسليم فرمان حق كرد، محبوب خدا شد و خداوند او را برگزيد و به همين عنوان، او و مكتبش را معرفى كرد.

همه كارهاى ابراهيم عليه السلام از آغاز زندگى تا پايان كم نظير بود. مبارزه پى گير او با بت پرستان و ستاره پرستان و در دل آتش قرار گرفتنش كه حتى دشمن سر سختش نمرود را تحت تأثير قرار داد و بى اختيار گفت: «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهاً فَلْيَتَّخِذْ مِثْلَ إِلَهِ إِبْرَاهِيمَ»»؛ اگر كسى بخواهد خدايى برگزيند بايد مثل خداى ابراهيم برگزيند.» (2)

همچنين آوردن همسر و فرزند شير خوار در آن بيابان خشك و سوزان، در آن سرزمين مقدس و بناى كعبه و بردن جوانش به قربانگاه، هر يك نمونه اى از طرز كار او بود.

وصيت و سفارشى كه در آخرين روزهاى عمر خود به فرزندانش نمود، آن نيز نمونه بود. چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى خوانيم: «ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را در بازپسين لحظات عمر به اين آيين پاك توحيدى وصيت كردند»؛ وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ ....

هر كدام به فرزندان خود گفتند: «فرزندان من! خداوند اين آيين توحيد را براى شما برگزيده است»؛ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ ....

بنا بر اين جز بر اين آيين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و تسليم جهان را وداع نگوييد؛ ... فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.


1- 1. انعام: 79.
2- 2. الكافي، ج 8، ص 368؛ نور الثقلين، ج 3، ص 439.

ص: 117

قرآن با نقل وصيت ابراهيم عليه السلام گويا مى خواهد اين حقيقت را بازگو كند كه شما انسان ها تنها مسؤول امروز فرزندانتان نيستيد، مسؤول آينده آنها نيز هستيد، تنها به هنگام چشم بستن از جهان نگران زندگى مادى فرزندانتان بعد از مرگتان نباشيد، به فكر زندگى معنوى آنها نيز باشيد.

نه تنها ابراهيم عليه السلام چنين وصيتى كرد كه فرزندزاده اش يعقوب عليه السلام نيز همين روش را از نياى خود ابراهيم عليه السلام اقتباس نمود و در بازپسين دم عمر، به فرزندانش گوشزد كرد كه رمز پيروزى و موفقيت و سعادت در جمله كوتاه (تسليم در برابر حق) خلاصه مى شود.

ذكر يعقوب عليه السلام از ميان همه پيامبران در اينجا شايد براى اين هدف باشد كه به يهود و نصارى كه هر كدام خود را به نوعى به يعقوب ارتباط مى دادند، بفهماند اين آيين شرك آلودى كه شما داريد، اين عدم تسليم خالص در برابر حق كه برنامه شما را تشكيل مى دهد، با روش كسى كه خود را به او پيوند مى دهيد، سازگار نيست. (1)

ابراهيم عليه السلام براى همه شما اسوه بود

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4) رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6) (2)

4- براى شما تأسى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا


1- 1. تفسير نمونه، ج 1، ص 462.
2- 2. ممتحنه.

ص: 118

مى پرستيد بيزاريم، ما نسبت به شما كافريم، و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است، و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد، جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد كه براى تو طلب آمرزش مى كنم، و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم.

پروردگارا! ما بر تو توكل كرده ايم، و به سوى تو بازگشتيم، و سرانجام همه به سوى تو است.

5- پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده، و ما را ببخش اى پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمى.

6- براى شما در برنامه زندگى آنها اسوه حسنه اى بود براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس سرپيچى كند به خويشتن ضرر زده است، زيرا خداوند بى نياز و شايسته هرگونه ستايش است.

از آنجا كه قرآن مجيد، در بسيارى از موارد براى تكميل تعليمات خود از الگوهاى مهمى كه در جهان انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد، در آيات مورد بحث نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده سخن از ابراهيم عليه السلام و برنامه او به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همه اقوام، مخصوصا قوم عرب، بوده به ميان مى آورد و مى فرمايد: «براى شما در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى وجود داشت»؛ قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ ....

ابراهيم عليه السلام بزرگ پيامبران كه زندگيش سرتاسر، درس بندگى و عبوديت خدا، جهاد فى سبيل اللَّه، و عشق به ذات پاك او بود، ابراهيم كه امت اسلامى از بركت دعاى او، و مفتخر به نامگذارى او مى باشد، مى تواند براى شما سرمشق خوبى در اين زمينه گردد.

منظور از تعبير وَ الَّذِينَ مَعَهُ ...؛ «آنها كه با ابراهيم بودند»، مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هر چند قليل و اندك بودند، و اين احتمال كه منظور پيامبرانى است كه با او هم صدا شدند، يا انبيا معاصر او- چنانكه بعضى احتمال داده اند- بعيد به نظر مى رسد، به خصوص كه مناسب اين است كه قرآن در اينجا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به ابراهيم، و مسلمانان را به اصحاب و ياران او، تشبيه كند، در تواريخ نيز آمده است كه گروهى در

ص: 119

بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم به او ايمان آوردند، و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند، و اين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است.

سپس در توضيح اين معنى مى افزايد: «آن روز كه به قوم مشرك و بت پرستشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم!»؛ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ....

ما نه شما را قبول داريم، و نه آيين و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم از بت هاى بى ارزشتان متنفريم.

و باز براى تأكيد افزودند: «ما نسبت به شما كافريم»؛ «كَفَرْنا بِكُمْ».

البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن برشمردن اقسام پنج گانه كفر به آن اشاره شده است.

و سومين بار براى تأكيد بيشتر افزودند: «در ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است»؛ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً.

و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد؛ ... حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ....

و به اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى اعلام جدايى و بيزارى از دشمنان خدا كردند، و تصريح نمودند كه اين جدايى به هيچ قيمت قابل برگشت و تجديد نظر نيست، و تا ابد ادامه دارد، مگر اينكه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.

ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنايى داشته كه آنهم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته، به دنبال آن مى فرمايد: آنها هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند: «جز اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد كه براى تو از خداوند طلب آمرزش مى كنم، ولى در عين حال من در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش تنها به دست او است»؛ ... إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ....

اين در حقيقت استثنايى است از مسأله قطع هرگونه ارتباط ابراهيم و يارانش از بت پرستان كه آن هم داراى شرائط و مصلحت خاصى بود؛ زيرا قرائن نشان مى دهد كه

ص: 120

ابراهيم احتمالا آمادگى براى ايمان را در عمويش آزر مشاهده كرده بود ولى آزر از اين مسأله نگران بود كه اگر راه توحيد را پيش گيرد دوران بت پرستى او چه خواهد شد؟

ابراهيم به او وعده داد كه در پيشگاه خدا براى تو استغفار مى كنم، و به اين وعده خود نيز عمل كرد، ولى آزر ايمان نياورد، و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خدا است و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

و از آنجا كه مسلمانان از اين برنامه ابراهيم و آزر اجمالا با خبر بودند و ممكن بود همين مطلب بهانه اى شود براى افرادى همچون «حاطب ابن ابى بلتعه» كه با كفار سر و سرى برقرار نمايند، قرآن مى گويد اين استثنا در شرائط خاصى صورت گرفته، و وسيله اى براى جلب آزر به ايمان بوده، نه براى اهداف دنيوى، و لذا در آيه 114 سوره توبه مى فرمايد: وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ؛ «استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او مسلم شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.»

ولى جمعى از مفسران آن را استثنا از اسوه بودن ابراهيم دانسته اند، و گفته اند بايد در همه چيز به او اقتدا كرد جز استغفارش براى عمويش آزر.

اين معنى گرچه در كلام عده اى از مفسران آمده، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا اولًا: او در همه چيز اسوه بود، حتى در اين برنامه، چرا كه اگر همان شرائط آزر در بعضى از مشركان پيدا مى شد اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى به سوى ايمان كار خوبى بود، ثانياً: ابراهيم عليه السلام يك پيامبر معصوم، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود، و همه افعالش سرمشق است، معنى ندارد كه اين مسأله را استثنا كنيم.

كوتاه سخن اينكه ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت، و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.

و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه

ص: 121

مى افزايد: آنها گفتند: «پروردگارا! ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشت نموديم و رجوع نهايى همه سرانجام به سوى تو است»؛ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

در حقيقت آنها سه مطلب را در اين عبارت به پيشگاه الهى عرضه داشتند: نخست توكل بر ذات او، و ديگر توبه و بازگشت به سوى او، و سپس توجه به اين حقيقت كه رجوع نهايى همه چيز به سوى او است كه علت و معلول يكديگرند، ايمان به معاد و بازگشت نهايى سبب توبه مى گردد و توبه روح توكل را در انسان زنده مى كند.

در آيه بعد به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه، حساس و چشمگير است اشاره كرده، مى گويد: «پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده»؛ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا ....

اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال «حاطب ابن ابى بلتعه» باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.

و يا اشاره به اين است ما را در چنگال آنها گرفتار مكن، و در برابر آنها مغلوب مساز، مبادا بگويند: اگر اينها بر حق بودند هرگز گرفتار شكست نمى شدند، و اين مايه گمراهى آنها مى گردد.

يعنى اگر آنها از شكست و تسلط كفار مى ترسند نه به خاطر خودشان است، بلكه به خاطر اين است كه آيين حق زير سؤال نرود، و پيروزى ظاهرى مشركان دليل بر حقانيت آنها تلقى نشود، و اين است راه و رسم يك مؤمن واقعى كه هر چه مى خواهد براى خدا مى خواهد، از همه بريده و به خدا پيوسته است و همه چيز را براى رضاى او مى طلبد. و درحقيقت به خدا مى گويد:

رو به سوى تو كرديم و دل به تو بستيم، از همه باز آمديم با تو نشستيم و در پايان آيه مى افزايد: «پروردگارا! اگر لغزشى از ما سر زد ما را ببخش»؛ ... وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا ....

«همانا تو عزيز و حكيمى»؛ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه اگر در خلال زندگى ما نشانه اى از تمايل

ص: 122

و محبت و دوستى به دشمنان تو وجود داشته اين لغزش را بر ما ببخش، و اين درسى است براى مسلمانان كه آنها نيز سرمشق گيرند و اگر حاطبى در ميان آنها پيدا شد استغفار كنند و به سوى خدا بازگردند.

در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود، مى فرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود، براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند»؛ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ....

نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر، بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا كه نمونه هايى از آن در آيات قبل گذشت نيز براى همه مسلمانان سرمشق است.

اين سرمشق را تنها كسانى مى گيرند كه دل به خدا بسته اند، و ايمان به مبدء و معاد قلبشان را روشن ساخته، و در طريق حق به حركت در آمده اند.

بدون شك اين تأسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد: «هر كس سرپيچى كند و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد، به خودش ضرر زده، و خداوند نيازى به او ندارد، چرا كه او از همگان بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است»؛ ... وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.

زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند، و قوت آنها باعث شكست خود شما است، و اگر آنها بر شما مسلط گردند بر صغير و كبير رحم نخواهند كرد.

نكته ها:

1- الگوهاى جاويدان

برنامه هاى عملى، هميشه مؤثرترين برنامه ها است، چون عمل حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مى كند، و سخنى كه از دل برآيد لا جرم بر دل نشيند.

هميشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسانها، وسيله مؤثرى براى تربيت آنها بوده است، به همين دليل، پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخه هدايت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا هنگامى كه سخن از سنت به ميان مى آيد، گفته مى شود

ص: 123

سنت عبارت است از قول و فعل و تقرير معصوم؛ يعنى پيشوايان معصوم سخن و عمل و سكوتشان همه حجت و راهنما است، و نيز به همين دليل است كه عصمت در تمام پيامبران و امامان شرط است تا الگوهايى در همه زمينه ها باشند.

قرآن نيز بر اين مسأله مهم صحه گذارده، الگوها و سرمشق هايى در همه زمينه ها براى مؤمنان معرفى مى كند، از جمله در آيات مورد بحث، دو بار از ابراهيم و يارانش سخن مى گويد، و در سوره احزاب، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى مى نمايد.

(بايد توجه داشت، أسوه معنى مصدرى دارد، و به معنى تأسى كردن و پيروى عملى است، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به معنى كسى است كه مورد تأسى قرار مى گيرد).

در جنگ پر مخاطره احزاب، در ايامى كه مسلمانان، سخت در بوته آزمايش قرار گرفته بودند، و حوادث كوبنده نيرومندترين افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت و پايمردى و ايمان و اخلاص، و آرامش در ميان طوفان، معرفى مى كند، و البته اين امر منحصر به ميدان احزاب نبود كه در همه جا پيامبر صلى الله عليه و آله سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.

شعار «كُونُوا دُعاةً النّاسِ بِأَعْمالِكُمْ وَ لا تَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ»؛ (1) «مردم را به اعمال خويش دعوت به سوى خدا كنيد نه به زبان» خود كه از حديث امام صادق عليه السلام گرفته شده، دليل بر اين است كه همه مسلمانان راستين نيز به نوبه خود بايد الگو و اسوه براى ديگران باشند، و با زبان عمل، اسلام را به دنيا معرفى كنند كه اگر اين كار مى شد، اسلام دنياگير شده بود!

2- خداوند از همگان بى نياز است.

در قرآن مجيد كرارا روى اين نكته تكيه شده كه اگر خداوند دستورهايى به شما مى دهد و گاه مشكل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به


1- 1. بحارالأنوار، ج 5، ص 198.

ص: 124

خود شما بازمى گردد، چرا كه درياى بيكران هستى خدا كمبودى ندارد تا از شما كمك بگيرد، به علاوه شما چيزى نداريد كه به او بدهيد بلكه هر چه داريد از او است.

در احاديث قدسى آمده است: بندگان من! شما هرگز نمى توانيد به من زيانى برسانيد و يا نفعى بدهيد، بندگانم! اگر اولين و آخرين و جن و انس پاك ترين قلب را داشته باشند، ذره اى بر ملك من نمى افزايد، و اگر اولين و آخرين و انس و جن، ناپاك ترين قلب را داشته باشند، از ملك من چيزى نمى كاهد.

بندگانم! اگر اولين و آخرين و انس و جن در ميدانى جمع شوند و هر چه مى خواهند از من بخواهند و همه آن را به آنها بدهم چيزى از خزائن من كاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است كه يك ريسمان از دريا برمى گيرد.

بندگانم! من اعمال شما را احصا مى كنم، سپس به شما باز مى گردانم، كسى كه نيكى بيابد خدا را شكر كند، و كسى كه غير آن را ببيند جز خويشتن را ملامت ننمايد.

3- اصل اساسى «حب فى اللَّه» و «بغض فى اللَّه»

پيوند مكتبى مهم ترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است.

اين سخنى است كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده است، و اگر اين پيوند تحت تأثير روابط دوستى و خويشاوندى و منافع شخصى قرار گيرد اركان مذهب متزلزل خواهد شد.

بعلاوه ارزش نهايى در ايمان و تقوا است، چگونه ممكن است با كسانى كه فاقد اين دو هستند ارتباط برقرار سازيم؟ لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ». (1)

«كسى كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و براى خدا ببخشد، از


1- 1. الكافي، ج 2، ص 124.

ص: 125

كسانى است كه ايمانش كامل شده.»

در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى خوانيم:

«مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ وَ تُعْطِيَ فِي اللَّهِ وَ تَمْنَعَ فِي اللَّهِ». (1)

«از محكم ترين دستگيره هاى ايمان اين است كه براى خدا دوست دارى و براى خدا دشمن دارى، و براى خدا ببخشى، و براى خدا منع كنى.»

احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است، براى آگاهى بيشتر به جلد دوم اصول كافى باب الحب فى اللَّه مراجعه شود، مرحوم كلينى در اين باب 16 حديث در اين زمينه نقل كرده است.

و نيز براى توضيح بيشتر در زمينه «حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه» به جلد 23 تفسير نمونه ذيل آيه 22 سوره مجادله مراجعه شود. (2)

«ابراهيم عليه السلام و موهبت هاى الهى»

اشاره


1- 1. الكافي، ج 2، ص 124.
2- 2. تفسير نمونه، ج 24، ص 27.

ص: 126

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73) (1)

72- و اسحاق و نيز يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را مردانى صالح قرار داديم.

73- و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم، و آنها فقط مرا عبادت مى كردند.

اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خداوند به ابراهيم عليه السلام كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده مى فرمايد: «ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزوديم»؛ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً ...، و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم؛ ... وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ. (2)

ساليان درازى گذشت كه ابراهيم عليه السلام در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر مى برد و آيه 100 سوره صافات گوياى اين خواسته درونى او است: رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ؛


1- 1. انبياء.
2- 2. عدم ذكر اسماعيل عليه السلام در اينجا شايد به خاطر آن است كه اسحاق عليه السلام از مادر نازا مانند ساره تولّد يافت.

ص: 127

«پروردگارا! فرزندى صالح به من مرحمت كن».

سرانجام خداوند دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.

تعبير به «نافلة» كه ظاهراً تنها توصيفى براى يعقوب است شايد از اين نظر باشد كه ابراهيم عليه السلام تنها فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خداوند نوه صالحى نيز بر آن افزود؛ زيرا «نافلة» در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است.

آخرين آيه مورد بحث به مقام امامت و رهبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها به طورجمعى اشاره مى كند.

در اين آيه مجموعا شش قسمت از اين ويژگى ها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود، مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد. اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكر شده، شرحى باشد براى صالح بودن آنها كه در آيه قبل آمده است.

نخست مى گويد: «ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم»؛ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً ....

يعنى علاوه بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز به آنها داديم- امامت همان گونه كه پيشتر هم اشاره كرده ايم، آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى، معنوى، ظاهرى، باطنى، جسمى و روحى مردم است.

فرق نبوت و رسالت، با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت مى كنند و از آن خبر مى دهند و به مردم ابلاغ مى كنند، ابلاغى توأم با بشارت و انذار.

اما در مرحله امامت اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند، خواه از طريق تشكيل حكومت عدل باشد يا بدون آن، در اين مرحله آنها مربى اند، و مجرى احكام وبرنامه ها وپرورش دهنده انسان ها، به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى.

در حقيقت مقام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است. امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد. (1)


1- 1. شرح بيشتر در ذيل آيه 124 سوره بقره آمده است.

ص: 128

در مرحله بعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: «آنها به فرمان ما هدايت مى كردند»؛ ... يَهْدُونَ بِأَمْرِنا.

نه تنها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود (البته براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).

سومين، چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه: «ما به آنها انجام كار خير را وحى كرديم و همچنين برپا داشتن نماز و اداى زكات»؛ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ ....

اين وحى مى تواند وحى تشريعى باشد؛ يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم، همچنين مى تواند وحى تكوينى باشد؛ يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم.

البته هيچ يك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد، بلكه تنها آمادگى ها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.

ذكر «اقامه صلاة و اداى زكات» بعد از فعل «خيرات» به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست به طور عام در جمله: وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ... و بعد به طور خاص بيان شده است.

در آخرين فراز به مقام عبوديت آنها اشاره كرده، مى گويد: «آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند»؛ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ. (1)

ضمناً تعبير به «كانُوا» كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد، شايد اشاره به اين باشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازه اى به آنها بخشيده است.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله: ... يَهْدُونَ بِأَمْرِنا در حقيقت وسيله شناخت امامان و پيشوايان حق، از برابر رهبران و پيشوايان باطل است كه معيار كار آنها بر هوس هاى شيطانى است.


1- 1. تقديم كلمه «لنا» بر «عابدين» بر حصر دلالت مى كند.

ص: 129

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «امام در قرآن مجيد دوگونه است. در يك جا خداوند مى فرمايد: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...؛ يعنى به امر خدا نه به امر مردم، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند، ولى در جاى ديگر مى فرمايد: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ...؛ يعنى ما آنها را پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند، فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار مى دهند و مطابق هوس هاى خود و بر ضد كتاب اللَّه عمل مى نمايند. (1) و اين است معيار و محك براى شناسايى امام حق از امام باطل». (2)

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (87) (3)

84- و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را (نيز) قبلا هدايت نموديم و از فرزندان او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

85- و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند.

86- و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را بر جهانيان برترى داديم.

87- و از پدران آنها و فرزندان آنها و برادران آنها افرادى را برگزيديم و هدايت به راه راست نموديم.


1- 1. آيه دوّم كه آيه 41 قصص است به فرعون و لشكر او اشاره مى كند؛ اين حديث در تفسير صافى از كتاب كافى نقل شده است.
2- 2. تفسير نمونه، ج 13، ص 457.
3- 3. انعام.

ص: 130

در اين آيات به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده، و آن موهبت فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مى شود.

نخست مى گويد: «ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب (فرزند اسحاق) را بخشيديم»؛ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ....

و اگر در اينجا اشاره به فرزند ديگر ابراهيم، اسماعيل نشده بلكه در لابلاى بحث آمده است شايد به خاطر آن است كه تولد اسحاق از مادر عقيمى همچون ساره آن هم در سن پيرى، موضوع بسيار عجيب و موهبتى غير منتظره بود.

سپس براى بيان اينكه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند، مى گويد:

«هر يك از آنها را هدايت كرديم»؛ ... كُلًّا هَدَيْنا ....

و به دنبال آن براى اينكه تصور نشود، در دورانهاى قبل از ابراهيم، پرچم دارانى براى توحيد نبودند، و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى كند، «نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم»؛ وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ ....

و مى دانيم نوح نخستين پيامبر اولو العزم است كه داراى آيين و شريعت بود و سر سلسله پيامبران اولوا العزم مى باشد.

در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از دودمان و فرزندان او هستند، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر وراثت و ريشه و ثمره وجودى مشخص مى سازد و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مى برد، نخست مى گويد: «از دودمان ابراهيم، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون هستند»؛ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ ....

سپس با اين جمله كه اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم روشن مى كند كه مقام و موقعيت آنها در پرتو اعمال و كردار آنها بود ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

در اينكه ضمير مِنْ ذُرِّيَّتِهِ؛ «از دودمان او»، به چه كسى بر مى گردد؟ به ابراهيم يا نوح؟ در ميان مفسران گفتگوى زيادى است، ولى غالب مفسران آن را به ابراهيم باز

ص: 131

گردانيده اند و ظاهراً نبايد ترديد داشت كه مرجع ضمير ابراهيم است؛ زيرا بحث آيه درباره مواهب خدا نسبت به ابراهيم مى باشد، نه درباره نوح پيغمبر، به علاوه از روايات متعددى كه بعدا نقل خواهيم كرد اين موضوع نيز استفاده مى شود.

تنها مطلبى كه سبب شده بعضى از مفسران ضمير را به نوح باز گردانند ذكر نام يونس و لوط در آيات بعد است؛ زيرا مشهور در تواريخ آن است كه يونس از فرزندان ابراهيم نبوده، و لوط هم برادرزاده يا خواهرزاده ابراهيم است.

ولى در مورد يونس، مورخان اتفاق نظر ندارند، بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته اند و بعضى او را از پيامبران بنى اسرائيل شمرده اند.

به علاوه مورّخان معمولا نسب را از طرف پدر حفظ مى كنند، چه مانعى دارد كه يونس همانند عيسى كه نامش را نيز در آيات فوق مى خوانيم از طرف مادر، به ابراهيم منتهى شود. و اما لوط گرچه فرزند ابراهيم نبود ولى از خاندان و دودمان او بود و همانطور كه در لغت عرب گاهى به عمو، أب گفته مى شود، به برادرزاده يا خواهرزاده نيز ذريه و فرزند اطلاق مى گردد، و به اين ترتيب نمى توانيم دست از ظاهر آيات كه درباره ابراهيم است برداريم و ضمير را به نوح كه در اينجا موضوع سخن نيست باز گردانيم.

و در آيه بعد نام زكريا و يحيى و عيسى و الياس را مى برد و اضافه مى كند كه همه اينها از صالحان بودند؛ يعنى مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت، بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند؛ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

در آيه بعد نيز نام چهارنفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى آمده و مى فرمايد: وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً ... هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم؛ وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ.

در اينكه «اليسع» چگونه نامى است و اشاره به كدام يك از پيامبران است در ميان مفسران و ادباى عرب گفتگو است، بعضى آن را يك نام عبرى مى دانند كه در اصل يوشع بوده، سپس الف و لام به آن داخل شده و شين تبديل به سين گرديده است، و بعضى معتقدند يك اسم عربى است كه از يسع (فعل مضارع از ماده وسعت) گرفته شده است، اين احتمال را نيز داده اند كه به همين صورت نام يكى از انبياى پيشين بوده است و

ص: 132

در هر حال از پيامبرانى است كه از نسل ابراهيم مى باشند.

و در آخرين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح، پيامبران نامبرده كه به طور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده، مى گويد: «از ميان پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم»؛ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت:

1- فرزندان پيامبر

- در آيات فوق، عيسى از فرزندان ابراهيم (و بنابر احتمالى از فرزندان نوح) شمرده شده، با اينكه مى دانيم تنها از طرف مادر به آنها مربوط مى شود، و اين دليل بر آن است كه سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مى رود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزاده انسان محسوب مى شوند.

روى همين جهت امامان اهل بيت كه همه از طرف دختر به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسند، ابنا رسول اللَّه (فرزندان پيغمبر) خوانده مى شوند.

اگرچه در دوران جاهليت كه براى زن هيچگونه اهميتى قائل نبودند، تنها نسب را از طرف پدر مى دانستند، ولى اسلام قلم بطلان بر اين فكر جاهلى كشيده اما متاسفانه بعضى از نويسندگانى كه علاقه درستى به ائمه اهل بيت نداشتند كوشش مى كردند اين موضوع را انكار كنند و از گفتن ابن رسول اللَّه به آنها خود دارى نمايند و سنن جاهلى را زنده كنند.

اتفاقا اين موضوع در زمان خود ائمه مطرح بوده است، و آنها با همين آيه كه دليل دندان شكنى محسوب مى شود به آنها پاسخ مى گفتند.

از جمله در كافى و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

خداوند متعال در قرآن مجيد، نسب عيسى را كه از طرف مادر به ابراهيم منتهى مى شود، به عنوان ذريه (فرزندزاده) بيان كرده آنگاه آيه: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ... را تا آخر و آيه بعد را هم تا لفظ عيسى تلاوت كرد.

و نيز در تفسير عياشى از ابو الاسود روايت شده كه مى گويد: روزى حجاج كسى را

ص: 133

به نزد يحيى بن معمر كه از علاقمندان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بود فرستاد كه من شنيدم تو حسن و حسين را فرزندان رسول خدا مى دانى و در اين باره به آيات قرآن استدلال مى كنى؟ در حالى كه من قرآن را از اول تا به آخر خواندم و به چنين آيه اى برنخوردم.

يحيى بن معمر در پاسخ او گفت: آيا در سوره انعام به اين آيه برخورده اى كه مى گويد: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ... وَ يَحْيى وَ عِيسى گفت: آرى خوانده ام، گفت:

مگر نه اين است كه در اين آيات عيسى ذريه ابراهيم شمرده شده، با اينكه از طرف پدر به او نمى رسيد؟!

در عيون الاخبار در ضمن يك حديث طولانى در زمينه گفتگوى امام موسى بن جعفر عليه السلام با هارون الرشيد و موسى بن مهدى، چنين نقل مى كند كه او به امام كاظم عليه السلام گفت: چگونه شما مى گوييد ما ذريه پيامبريم، در حالى كه پيامبر پسرى نداشت و نسل از طريق پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر او هستيد؟ امام در پاسخ از او خواست كه از اين سؤال صرف نظر كند، ولى هارون اصرار كرد و گفت به هيچوجه صرف نظر نمى كنم؛ زيرا شما معتقديد به اينكه همه چيز در قرآن مجيد است و بايد از قرآن آيه اى در اين باره بياوريد.

امام فرمود: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى ...» سپس سؤال كرد اى هارون! پدر عيسى كه بود؟ گفت: عيسى پدر نداشت، فرمود: بنابراين اگر او ملحق به ذريه پيامبران است از طريق مريم مى باشد، ما نيز ملحق به ذريه رسول خدا از طريق مادرمان فاطمه هستيم.

جالب توجه اينكه بعضى از متعصبين اهل تسنن نيز، اين موضوع را در تفسير خود ذيل همين آيه آورده اند، از جمله فخر رازى در تفسير كبير خود مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه حسن و حسين از ذريه پيامبراند زيرا خداوند عيسى را از ذريه ابراهيم شمرده است با اينكه تنها از طريق مادر به او مربوط مى شود.

نويسنده المنار كه در تعصب در بعضى از مباحث خاص مذهبى دست كمى از فخر رازى ندارد، بعد از نقل كلام فخر رازى مى گويد: در اين باب حديثى از ابو بكر در صحيح بخارى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه به امام حسن عليه السلام اشاره كرد و گفت: «إِنَّ ابْنِي

ص: 134

هذا سَيِّدٌ»؛ «اين پسرم آقا است» (يعنى كلمه پسرم بر امام حسن اطلاق كرد) در حالى كه در نزد عرب (جاهلى) لفظ ابن بر دختر زاده اطلاق نمى شد ... سپس اضافه مى كند به همين جهت مردم اولاد فاطمه عليها السلام را اولاد رسول و عترت و اهل بيت او مى دانستند.

در هر حال شك نيست كه فرزندزاده ها از طرف دختر و پسر هر دو فرزند انسان محسوب مى شوند و هيچگونه تفاوتى در اين زمينه نيست، و نه اين موضوع از مختصات پيغمبر مامى باشد ومخالفت با اين مسأله سر چشمه اى جز تعصب و يا افكار جاهلى ندارد، و لذا در تمام احكام اسلامى از قبيل ازدواج و ارث و مانند آن هيچگونه تفاوتى ميان اين دو نيست، تنها استثنايى كه دارد، مسأله خمس است كه روى عنوان سيادت است و به جهت خاصى كه در كتاب خمس در فقه آمده اين موضوع استثنا شده است.

2- چرا نام اين پيامبران در سه گروه در سه آيه بيان شده است؟

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه گروه اول يعنى داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون، اين شش نفر، از پيامبرانى بودند كه علاوه بر مقام نبوت و رسالت، داراى حكومت و زمامدارى نيز بودند و شايد جمله: ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ كه بعد از ذكر نام اينها آمده است به خاطر نيكى هاى فراوانى بوده كه در دوران حكومت خود بر مردم كردند.

و اما گروه دوم؛ يعنى زكريا و يحيى و عيسى و الياس از پيامبرانى بودند كه در زهد و بى اعتنايى به دنيا- علاوه بر مقام نبوت و رسالت- نمونه بودند جمله: كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ بعد از ذكر نام آنها مى تواند اشاره به همين حقيقت بوده باشد.

درباره گروه سوم يعنى اسماعيل و اليسع و يونس و لوط اين امتياز را داشتند كه دست به مهاجرت دامنه دارى زدند و براى تحكيم آيين خدا برنامه هجرت را عملى ساختند، و ذكر جمله: كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ ... (بنا بر اينكه اشاره به اين چهار نفر باشد نه به تمام پيامبرانى كه در اين سه آيه گفته شده است) نيز مى تواند اشاره به همين سير آنها در جهان و در ميان اقوام مختلف بوده باشد.

3- اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان

ص: 135

- موضوع ديگرى كه از آيات فوق استفاده مى شود همين مسأله است زيرا خداوند براى معرفى مقام والاى ابراهيم قهرمان بت شكن، شخصيتهاى بزرگ انسانى كه از دودمان او در اعصار مختلف به وجود آمدند با شرح و تفصيل بيان مى كند به طورى كه از ميان 25 نفر از پيامبران كه نامشان در مجموع قرآن آمده است در اين آيات نام 16 نفر از فرزندان و بستگان ابراهيم و نام يك نفر از اجداد او آمده است، و اين در حقيقت درس بزرگى براى عموم مسلمانان است كه بدانند شخصيت فرزندان و دودمان آنها جزئى از شخصيت آنها محسوب مى شود و مسائل تربيتى و انسانى مربوط به آنها فوق العاده اهميت دارد.

4- پاسخ به يك ايراد

- ممكن است كسانى از آيه اخير كه مى گويد: بعضى از پدران و فرزندان و برادران آنها را برگزيديم و هدايت به راه راست كرديم اين چنين استفاده كنند كه پدران انبيا همگى افراد با ايمانى نبوده اند و در ميان آنها غير موحد نيز وجود داشته است- آنچنانكه بعضى از مفسران اهل تسنن در ذيل اين آيه گفته اند- ولى با توجه به اينكه منظور از وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ ... به قرينه تعبيرى كه در همين سلسله آيات وجود دارد، مقام نبوت و رسالت است، مشكل حل مى شود؛ يعنى مفهوم آيه چنين خواهد بود كه بعضى از آنها را به مقام نبوت برگزيديم و اين منافاتى با موحد بودن سايرين ندارد.

در آيه 90 همين سوره (چند آيه بعد از اين آيه) نيز هدايت به مقام نبوت اطلاق شده است. (1)

دعاهاى ابراهيم عليه السلام


1- 1. تفسير نمونه، ج 5، ص 331.

ص: 136

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39) رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41) (1)

35- (به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه) را شهر


1- 1. ابراهيم.

ص: 137

امنى قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگاهدار.

36- پروردگارا آنها (بت ها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند، هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى.

37- پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم تو است، ساكن ساختم تا نماز را بر پاى دارند، تو قلب هاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى ده شايد آنها شكر تو را به جاى آورند.

38- پروردگارا تو مى دانى آنچه را ما پنهان و يا آشكار مى كنيم و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.

39- حمد خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، مسلما خداى من دعا را مى شنود (و اجابت مى كند).

40- پروردگارا! مرا برپاكننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن پروردگارا! دعاى (ما را) بپذير.

41- پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را روزى كه حساب بر پا مى شود، بيامرز.

دعاهاى سازنده ابراهيم بت شكن عليه السلام

نخست مى گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه ابراهيم عليه السلام به پيشگاه خدا عرضه داشت، پروردگارا اين شهر (مكه) را سرزمين امن و امان قرار ده»؛ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً ...، و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايتت بنما و از پرستش بت ها دور نگاهدار؛ وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ.

چرا كه من مى دانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمان سوزى است، و با چشم خود قربانيان اين راه را ديده ام: «پروردگارا! اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند»؛ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ...، آن هم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود، حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.

گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود، حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.

ص: 138

خداوند من، من دعوت به توحيد تو مى كنم و همه را به سوى تو مى خوانم، «هر كس از من پيروى كند او از من است و هر كس نافرمانى من كند، اگر قابل هدايت و بخشش است درباره او محبت كن، چرا كه تو بخشنده و مهربانى»؛ ... فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

در حقيقت ابراهيم عليه السلام با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف شوند، و به بت توجه كنند، از من نيستند و اگر بيگانگان در اين خط باشند، آنها همچون فرزندان و برادران من هستند.

اين تعبير مؤدبانه و بسيار محبت آميز ابراهيم عليه السلام نيز قابل توجه است، نمى گويد هر كس نافرمانى من كند از من نيست و او را چنين و چنان كيفر كن، بلكه مى گويد: هر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده و مهربانى! سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد: «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين فاقد هرگونه زراعت و آب و گياه، نزد خانه اى كه حرم تو است گذاشتم تا نماز را بر پاى دارند»؛ رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ ....

اين هنگامى بود كه ابراهيم عليه السلام پس از آنكه خداوند از كنيزش هاجر، پسرى به او داد و نامش را اسماعيل گذاشت، حسادت ساره (همسر نخستين اش) تحريك شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند، از ابراهيم عليه السلام خواست كه آن مادر و فرزند را به نقطه ديگرى ببرد و ابراهيم عليه السلام طبق فرمان خداوند در برابر اين درخواست تسليم شد.

اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد و در آنجا گذارد و با آنها خدا حافظى كرد و رفت.

چيزى نگذشت كه اين كودك و آن مادر در آن آفتاب گرم و داغ تشنه شدند، هاجر براى نجات جان كودكش سعى و تلاش فراوان كرد، اما خدايى كه اراده كرده بود، آن سرزمين يك كانون بزرگ عبادت شود، چشمه زمزم را آشكار ساخت، چيزى نگذشت كه قبيله بيابان گرد جرهم كه از نزديكى آنجا مى گذشتند، از ماجرا آگاه شدند و در آنجا رحل اقامت افكندند و مكه كم كم شكل گرفت.

سپس ابراهيم عليه السلام دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:

خداوندا! اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانه بزرگ تو مسكن

ص: 139

گزيده اند، «تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دل هايشان قرارده»؛ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ .... «و آنها را از انواع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى) بهره مند كن، شايد شكر نعمت هاى تو را ادا كنند»؛ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ.

و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند، چه بسا چيزى از خداوند بخواهد كه صلاح او در آن نيست و چه بسا چيزهايى كه نخواهد اما صلاح او در آن است و گاهى مطالبى در درون جان او است كه نمى تواند همه را بر زبان آورد، لذا به دنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:

«پروردگارا! تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم به خوبى مى دانى»؛ رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ .... «و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند»؛ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ.

اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى. اگر اندوه فراق قلب مرا احاطه كرده و با شادى از انجام وظيفه و اطاعت فرمان تو آميخته است، باز هم مى دانى.

اگر به هنگام جدايى از همسرم به من مى گويد: «الى مَنْ تَكِلنِي» «مرا به كه مى سپارى؟!» تو از همه اينها آگاهى و آينده اين سرزمين و آينده آنها كه سخت به هم گره خورده است، همه در پيشگاه علم تو روشن است.

سپس به شكر نعمت هاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم عليه السلام همان صاحب دو فرزند برومند شدن، به نام اسماعيل و اسحاق، آن هم در سن پيرى بود، اشاره كرده مى گويد: «حمد و سپاس خدايى را كه به هنگام كبر سن، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد و دعاى مرا به اجابت رسانيد»؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ .... (1)


1- 1. در اينكه سن ابراهيم عليه السلام به هنگام تولّد فرزندش اسماعيل و اسحاق چه اندازه بوده است در ميان مفسران گفتگو است. بعضى گفته اند ابراهيم 99 ساله بود كه نخستين فرزندش اسماعيل متولد شد و 112 ساله بود كه اسحاق ديده به جهان گشود.

ص: 140

آرى، «خداى من حتما دعاها را مى شنود»؛ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ.

و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند: «پروردگارا! مرا بر پا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن، اى خداى من»؛ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي .... «پروردگارا دعاى ما را بپذير»؛ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ.

و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم عليه السلام در اينجا اين است كه: «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش و بيامرز»؛ رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ.

نكته ها:

1- آيا مكه در آن زمان شهر بود؟

در آيات فوق ديديم كه ابراهيم عليه السلام يك بار عرض مى كند: «خداوندا! من فرزندم را در يك سرزمين فاقد آب و آبادى و زراعت گذاشتم»، اين مسلما اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه است كه در آن موقع نه آب بود و آبادى و نه خانه و ساكن خانه، تنها بقاياى خانه خدا در آنجا به چشم مى خورد و يك مشت كوه هاى خشك و بى آب و علف!

ولى مى دانيم اين تنها سفر ابراهيم عليه السلام به سرزمين مكه نبود، بلكه باز هم مكرر به اين سرزمين مقدس گام نهاد، در حالى كه مكه تدريجا شكل شهرى را به خود مى گرفت و قبيله جرهم در آنجا ساكن شده بودند و پيدايش چشمه زمزم آنجا را قابل سكونت ساخت.

به نظر مى رسد كه اين دعاهاى ابراهيم عليه السلام در يكى از اين سفرها بوده و لذا مى گويد:

«خداوندا! اين شهر را محل أمن و أمان قرار ده».

اگر سخن از وادى غير ذى ذرع مى گويد، يا از گذشته خبر مى دهد و خاطره نخستين سفرش را بازگو مى نمايد و يا اينكه اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتى پس از شهر شدن، سرزمينى است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند، چرا كه از نظر جغرافيايى در ميان يك مشت كوه هاى خشك بسيار كم آب واقع شده است.

2- امنيت سرزمين مكه:

ص: 141

جالب اين است كه ابراهيم عليه السلام نخستين تقاضايى را كه در اين سرزمين از خداوند كرد، تقاضاى امنيت بود، اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت نخستين شرط براى زندگى انسان و سكونت در يك منطقه و براى هرگونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است و به راستى هم چنين است.

اگر جايى امن نباشد، قابل سكونت نيست، هر چند تمام نعمت هاى دنيا در آن جمع باشد، اصولا شهر و ديار و كشورى كه فاقد نعمت امنيت است، همه نعمتها را از دست خواهد داد!

در اينجا به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه خداوند دعاى ابراهيم عليه السلام را درباره امنيت مكه از دو سو اجابت كرد: هم امنيت تكوينى به آن داد؛ زيرا شهرى شد كه در طول تاريخ حوادث نا امن كننده كمتر به خود ديده و هم امنيت تشريعى؛ يعنى خداوند فرمان داده كه همه انسان ها و حتى حيوان ها در اين سرزمين در امن و امان باشند.

صيد كردن حيوانات آن ممنوع است و حتى تعقيب مجرمانى كه به اين حرم و خانه كعبه پناه برند، جايز نيست، تنها مى توان براى اجراى عدالت در حق چنين مجرمان، آذوقه را بر آنها بست تا بيرون آيند و تسليم شوند.

3- چرا ابراهيم عليه السلام تقاضاى دورى از بت پرستى مى كند؟

شك نيست كه ابراهيم عليه السلام پيامبر معصوم بود و فرزندان بلا واسطه او كه به طور قطع در كلمه «بنى» در آيه فوق داخل هستند؛ يعنى اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند، ولى با اين حال تقاضا مى كند كه خدايا من و آنها را از پرستش بت ها دور دار!

اين دليل بر تأكيد هر چه بيشتر روى مسأله مبارزه با بت پرستى است كه حتى پيامبران معصوم و بت شكن نيز، تقاضايى را در اين زمينه از خدا مى كنند. اين درست شبيه تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله در وصايايش به على عليه السلام- يا امامان ديگر نسبت به جانشين خود- در زمينه نماز است كه هرگز احتمال ترك آن در مورد آنها مفهوم نداشت، بلكه اصولا نماز با تلاش و كوشش آنها بر پا شده بود.

ص: 142

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه ابراهيم عليه السلام گفت: «پروردگارا! اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند»، در حالى كه سنگ و چوبى بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند.

پاسخ اين سؤال را اينجا مى توان دريافت كه اولًا: بت ها هميشه از سنگ و چوب نبودند، بلكه گاهى فرعون ها و نمرودها، مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند و خود را «ربّ اعلى و زنده كننده و ميراننده مى ناميدند.

ثانياً: گاه بت هاى سنگى و چوبى را متوليان و كارگردانان آنچنان مى آراستند و تشريفات براى آنها قايل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.

4- تابعان ابراهيم عليه السلام كيانند؟

در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم عليه السلام مى گويد: خداوندا كسانى كه از من تبعيت كنند از من هستند، آيا پيروان ابراهيم عليه السلام تنها همانها بودند كه در عصر او يا اعصار بعد در كيش و مذهب او بوده اند و يا همه موحدان و خداپرستان جهان را- به حكم اينكه ابراهيم عليه السلام نماد توحيد و بت شكنى بود- شامل مى شود؟ از آيات قرآن- آنجا كه آيين اسلام را ملت و آيين ابراهيم عليه السلام معرفى مى كند، (1) به خوبى استفاده مى شود كه دعاى ابراهيم عليه السلام همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى شود.

در رواياتى كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز به ما رسيده اين تفسير تأييد شده است. از جمله در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

«مَنْ أَحَبَّنا فَهُوَ مِنَّا أَهْلُ الْبَيْتِ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ مِنْكُمْ؟ قْالَ: مِنَّا وَ اللَّهُ، أَ ما سَمِعْتَ قَوْلَ إِبْراهِيم عليه السلام فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»؛ «هر كس ما را دوست دارد و به سيره ما اهل بيت است، راوى سؤال مى كند، فدايت شوم به راستى از شما؟ فرمود: به خدا سوگند از ما است، آيا گفتار ابراهيم عليه السلام را نشنيده اى كه مى گويد: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي هر كس از من پيروى كند او از من است.» (2)


1- 1. حج: 78.
2- 2. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 548.

ص: 143

اين حديث نشان مى دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از نظر معنوى مى شود.

در حديث ديگرى از امام امير المؤمنين على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «نَحْنُ آلَ إِبْراهِيم أَ فَتَرْغَبُونَ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيم وَ قَدْ قالَ اللَّهُ تَعالى فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» (1)

«ما خاندان ابراهيم عليه السلام هستيم. آيا از ملت و آيين ابراهيم عليه السلام رو مى گردانيد؟ در حالى كه خداوند (از قول ابراهيم عليه السلام چنين نقل مى كند) هر كس از من پيروى كند او از من است».

5- وادى غير ذى ذرع و حرم امن خدا

كسانى كه به مكه رفته اند، به خوبى مى دانند خانه خدا و مسجدالحرام و به طوركلى مكه در لابه لاى يك مشت كوه هاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است، گويى صخره ها را قبلا در تنور داغى بريان و بعد بر جاى خود نصب نموده اند.

در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان، بزرگترين مركز عبادت و پر سابقه ترين كانون توحيد در روى زمين است، به علاوه حرم امن خدا است و همان گونه كه گفتيم هم داراى امنيت تكوينى و هم تشريعى است.

در اينجا براى بسيارى اين سؤال پيش مى آيد كه چرا چنين مركز مهمى را خداوند در چنان سرزمينى قرار داده؟ على عليه السلام در خطبه قاصعه با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات، فلسفه اين انتخاب را بيان فرموده است:

«... وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً ... بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ ... وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ الْأَشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ


1- 1. بحارالأنوار، ج 32، ص 96.

ص: 144

وَ ضِيَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ ...». (1)

«خداوند خانه اش را در پر سنگلاخ ترين مكان ها و بى گياه ترين نقاط زمين ... در ميان كوه هاى خشن و شن هاى فراوان قرار داد. اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاى هموار و پر درخت و باغ هاى پر ثمر، در منطقه اى آباد، داراى كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته بى شمار، در ميان گندم زارها و بوستان هاى پر گل و گياه، در لا به لاى باغ هاى زيبا و پر طراوت و پر آب، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده هايى آباد، قرار دهد مى توانست، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا نيز كمتر بود. و اگر خداوند مى خواست، به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگ هايى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى قرار دهد، مى توانست، ولى در اين حال شك و ترديد، كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد، و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد. ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدايد بيازمايد، و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند، تا تكبر از قلب هايشان فرو ريزد، و خضوع و فروتنى در آن جايگزين شود و در پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد و وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد.»

6- تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم عليه السلام

در آياتى كه گذشت، ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت پرست


1- 1. نهج البلاغة، خطبه 292.

ص: 145

و ظالم و ستمگر، هفت تقاضا از خداوند مى كند كه نخستين آن، تقاضاى امنيت شهر مكه، آن كانون بزرگ جامعه توحيدى است.

دومين تقاضايش دور ماندن از پرستش بت ها است، كه اساس و پايه همه عقايد و برنامه هاى دينى را در بر مى گيرد.

سومين تقاضايش تمايل دل ها و توجه افكار عمومى- توده هاى خدا پرستان كه بزرگترين سرمايه يك انسان در اجتماع است- نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش است.

چهارمين تقاضا بهره مند شدن از انواع ثمرات، آن هم به عنوان مقدمه اى براى شكرگذارى و توجه بيشتر به خالق آن نعمت ها است.

پنجمين تقاضايش توفيق براى برپا داشتن نماز، كه بزرگترين پيوند انسان با خدا است، نه تنها براى خودش كه براى فرزندانش نيز همين تقاضا را مى كند.

ششمين خواسته ابراهيم عليه السلام، پذيرش دعاى او است و مى دانيم خداوند دعايى را مى پذيرد كه از قلبى پاك و روحى بى آلايش برخيزد كه در واقع اين تقاضا به طور ضمنى مفهومش تقاضاى توفيق پاك داشتن قلب و روح از هرگونه آلايش است.

سرانجام هفتمين و آخرين تقاضايش آن است كه اگر لغزشى از او سر زده، خداوند بخشنده و مهربان او را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد و همچنين پدر و مادرش و همه مؤمنان را از اين لطف و مرحمت، در روز رستاخيز بهره مند سازد.

به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم عليه السلام از امنيت شروع مى شود و به آمرزش پايان مى پذيرد و جالب اينكه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد، كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد، چرا كه مردان خدا هرگز انحصار طلب نبوده و نخواهند بود!

7- آيا ابراهيم عليه السلام براى پدرش دعا مى كند؟

بدون شك آزر بت پرست بود، و چنانكه قرآن مى گويد، تلاش ها و كوشش هاى ابراهيم عليه السلام براى هدايتش مؤثر نيفتاد و اگر قبول كنيم كه آزر پدر ابراهيم عليه السلام بوده اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در آيات فوق، ابراهيم عليه السلام تقاضاى آمرزش براى او كرد در

ص: 146

حالى كه قرآن صريحا مؤمنان را از استغفار كردن براى مشركان باز داشته است. (1)

از اينجا روشن مى شود كه نمى توان آزر را پدر ابراهيم عليه السلام دانست و اينكه گفته اند كلمه «اب» در لغت عرب گاهى به عمو نيز اطلاق مى شود، با توجه به آيات مورد بحث كاملا قابل قبول است.

خلاصه اينكه «اب» و «والد» در لغت عرب با هم متفاوت اند، كلمه «والد» كه در آيات فوق نيز به كار رفته، منحصراً به معنى پدر است، ولى كلمه «اب» كه در مورد آزر آمده، مى تواند به معنى عمو باشد.

از انضمام آيات فوق با آياتى كه در سوره توبه در زمينه نهى از استغفار براى مشركان آمده، چنين نتيجه مى گيريم كه آزر حتما پدر ابراهيم عليه السلام نبود. (2) و (3)

آيا آزر پدر ابراهيم عليه السلام بود؟

آيا آزر پدر ابراهيم بود؟

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (74) (4)

74- (به خاطر بياوريد) هنگامى كه ابراهيم به پدرش (عمويش) آزر گفت آيا بت ها را خدايان خود انتخاب مى كنى، من تو و جمعيتت را در گمراهى آشكار مى بينم!

از آنجا كه اين سوره، جنبه مبارزه با شرك و بت پرستى دارد و روى سخن بيشتر در آن از بت پرستان است و براى بيدار ساختن آنها از طرق مختلف استفاده شده، در اينجا به گوشه اى از سرگذشت ابراهيم عليه السلام قهرمان بت شكن اشاره كرده و منطق نيرومند او را در كوبيدن بت ها ضمن چند آيه به خاطر آورده است.

قابل توجه اينكه، قرآن در بسيارى از بحث هاى توحيدى و مبارزه با بت روى اين


1- 1. توبه: 113.
2- 2. تفسير نمونه ج 10، ص 372.
3- 3. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 5، ص 303 و جلد ششم صفحه 160 مراجعه فرماييد.
4- 4. انعام.

ص: 147

سرگذشت تكيه مى كند؛ زيرا ابراهيم عليه السلام مورد احترام تمام اقوام مخصوصا مشركان عرب بود.

نخست مى گويد: «ابراهيم عليه السلام پدر (عموى) خود را مورد سرزنش قرار داد و به آنها چنين گفت: آيا اين بت هاى بى ارزش و موجودات بيجان را خدايان خود انتخاب كرده ايد؟! وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً ....

بدون شك من، تو و جمعيت پيروان و هم مسلكان، تو را در گمراهى آشكارى مى بينم. چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد، و موجود بى جان و بى شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات او را از او بخواهد؛ ... إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

كلمه «اب» در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق مى شود و چنانكه خواهيم ديد، گاهى بر جد مادرى و عمو و همچنين مربى و معلم و كسانى كه براى تربيت انسان به نوعى زحمت كشيده اند نيز گفته شده است، ولى شك نيست كه به هنگام اطلاق اين كلمه، اگر قرينه اى در كار نباشد، قبل از هر چيز پدر بنظر مى آيد.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه آيا به راستى آيه بالا مى گويد: آن مرد بت پرست (آزر) پدر ابراهيم عليه السلام بوده است؟ و آيا يك فرد بت پرست و بت ساز مى تواند پدر يك پيامبر اولوا العزم باشد؟ آيا وراثت در روحيات انسان اثر نامطلوبى در فرزند نخواهد گذارد؟ جمعى از مفسران سنى، به سؤال اول پاسخ مثبت گفته و آزر را پدر واقعى ابراهيم عليه السلام مى دانند، در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم عليه السلام نبود، بعضى او را پدر مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم عليه السلام دانسته اند.

قراينى كه نظر دانشمندان شيعه را تأييد مى كند چند چيز است:

1- در هيچ يك از منابع تاريخى اسم پدر ابراهيم عليه السلام، آزر شمرده نشده است، بلكه همه تارخ نوشته اند، در كتب عهدين نيز همين نام آمده است، جالب اينكه افرادى كه اصرار دارند بر اينكه پدر ابراهيم عليه السلام آزر بوده، در اينجا به توجيهاتى دست زده اند كه به هيچ وجه قابل قبول نيست. از جمله اينكه اسم پدر ابراهيم عليه السلام تارخ و لقبش آزر بوده! در حالى كه اين لقب نيز در منابع تاريخى ذكر نشده است.

يا اينكه آزر بتى بوده كه پدر ابراهيم عليه السلام او را پرستش مى كرده است، در حالى كه

ص: 148

اين احتمال با ظاهر آيه فوق كه مى گويد پدرش آزر بود به هيچ وجه سازگار نيست، مگر اينكه جمله يا كلمه اى در تقدير بگيريم كه آن هم بر خلاف ظاهر است.

2- قرآن مجيد مى گويد: مسلمانان حق ندارند براى مشركان استغفار كنند، اگر چه بستگان و نزديكان آنها باشند، سپس براى اينكه كسى استغفار ابراهيم عليه السلام را در باره آزر دستاويز قرار ندهد، چنين مى گويد: وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ...؛ (1)

«استغفار ابراهيم براى پدرش (آزر) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود، آنجا كه گفت: ... سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي ... (2)

يعنى: «به زودى براى تو استغفار خواهم كرد». به اميد اينكه با اين وعده دلگرم شود و از بت پرستى برگردد، اما هنگامى كه او را در راه بت پرستى مصمم و لجوج ديد، دست از استغفار درباره او برداشت.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم عليه السلام بعد از مايوس شدن از آزر، ديگر هيچگاه براى او طلب آمرزش نكرد و شايسته هم نبود چنين كند و تمام قراين نشان مى دهد اين جريان در دوران جوانى ابراهيم عليه السلام و زمانى بود كه در شهر بابل مى زيست و با بت پرستان مبارزه داشت.

ولى آيات ديگر قرآن نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السلام در اواخر عمر خود و پس از پايان بناى كعبه، براى پدرش از خداوند طلب آمرزش كرد (البته در اين آيات چنانكه خواهد آمد از پدر تعبير به اب نشده، بلكه تعبير به والد كه صريحا مفهوم پدر را مى رساند، شده است).

آنجا كه مى فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ ... رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ؛ «حمد و سپاس براى خدايى است كه در پيرى به من اسماعيل و اسحاق را بخشيده، پروردگار من دعا را اجابت مى كند، پروردگارا! من و پدر و مادرم و مؤمنين را در روز رستاخيز بيامرز». (3)

از انضمام اين آيه به آيه سوره توبه كه مسلمانان را از استغفار براى مشركان بر حذر


1- 1. توبه: 114.
2- 2. مريم: 47.
3- 3. ابراهيم، آيه 39 و 41.

ص: 149

مى دارد و ابراهيم عليه السلام را از انجام چنين كارى جز براى يك مدت محدود آن هم براى يك هدف مقدس، بركنار مى شمرد، به خوبى استفاده مى شود كه منظور از «اب» در آيه مورد بحث پدر نيست، بلكه عمو يا پدر مادر و يا مانند آن است و به تعبير ديگر والد در بيان معنى پدر صراحت دارد، در حالى كه «اب» صراحت ندارد.

در آيات قرآن، كلمه «اب» نيز در مورد عمو به كار رفته است. مانند آيه 133 سوره بقره: ... قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً ... فرزندان يعقوب به او گفتند ما خداوند تو و خداوند پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يگانه را مى پرستيم و اين را مى دانيم كه اسماعيل عموى يعقوب بود نه پدر او.»

3- از روايات مختلف اسلامى نيز مى توان اين موضوع را استفاده كرد؛ زيرا در حديث معروفى از پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده است: «لَمْ يَزَلْ يَنْقُلُنِي اللَّهُ مِنْ أَصْلابِ الطَّاهِرِينَ إِلى أَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ حَتّى أَخْرَجَنِي فِي عالَمِكُمْ هذا لَمْ يُدَنِّسْنِي بِدَنَسِ الْجاهِلِيَّةِ». (1) «همواره خداوند مرا از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل مى ساخت و هرگز مرا به آلودگى هاى دوران جاهليت آلوده نساخت». (2)

شك نيست كه روشن ترين آلودگى دوران جاهليت، شرك و بت پرستى است و كسانى كه آن را منحصر به آلودگى زنا دانسته اند، هيچ دليلى بر گفته خود ندارند، بخصوص اينكه قرآن مى گويد: ... إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ...؛ «مشركان آلوده و ناپاك اند». (3)

طبرى كه از دانشمندان اهل سنت است، در تفسير خود جامع البيان از مفسر معروف مجاهد نقل مى كند كه او صريحا مى گويد: آزر پدر ابراهيم عليه السلام نبود. (4)

آلوسى مفسر ديگر اهل تسنن در تفسير روح المعانى در ذيل همين آيه مى گويد:

آنها كه مى گويند اعتقاد به اينكه آزر پدر ابراهيم عليه السلام نبود، مخصوص شيعه هست، از كم اطلاعى آنها است؛ زيرا بسيارى از دانشمندان معتقدند كه آزر اسم عموى


1- 1. بحارالأنوار، ج 15، ص 117.
2- 2. اين روايت را بسيارى از مفسران شيعه و سنى مانند طبرى در جامع البيان، نيشابورى در غرائب القرآن، فخر رازى در تفسير كبير و آلوسى در روح المعانى نقل كرده اند.
3- 3. توبه، آيه 28.
4- 4. جامع البيان، ج 7، ص 158.

ص: 150

ابراهيم عليه السلام بود. (1)

سيوطى دانشمند معروف سنى در كتاب مسالك الحنفا از فخر رازى در كتاب اسرار التنزيل نقل مى كند كه پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هيچگاه مشرك نبودند و به حديثى كه در بالا از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرديم استدلال نموده است. سپس خود سيوطى اضافه مى كند كه ما مى توانيم اين حقيقت را با توجه به دو دسته از روايات اسلامى اثبات كنيم:

نخست رواياتى كه مى گويد: پدران و اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله تا آدم عليه السلام هر كدام بهترين فرد زمان خود بوده اند (اين احاديث را از صحيح بخارى و دلايل النبوه بيهقى و مانند آن نقل نموده است).

دسته دوم، رواياتى كه مى گويد: در هر عصر و زمانى افراد موحد و خداپرست وجود داشته است. با ضميمه كردن اين دو دسته روايات، ثابت مى شود اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله (پدر ابراهيم عليه السلام) حتما موحد بوده اند. (2)

با توجه به آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه تفسير فوق براى آيه مورد بحث تفسيرى است بر اساس قراين روشنى از خود قرآن و روايات مختلف اسلامى نه تفسير به رأى، آنچنان كه بعضى از متعصبين اهل سنت همانند نويسنده «المنار» گفته است. (3)

خواسته هاى ابراهيم عليه السلام از پيشگاه پروردگار


1- 1. روح المعانى، ج 7، ص 158.
2- 2. بحار الانوار، ج 15، ص 118 به بعد. به نقل از مسالك الحنفا، ص 17.
3- 3. تفسير نمونه، ج 5، ص 307.

ص: 151

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (126) (1)

(و به ياد آوريد) هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين سرزمين را شهر امنى قرار ده، و اهل آن را- آنها كه ايمان به خدا و روز بازپسين آورده اند- از ثمرات (گوناگون) روزى ده (ما اين دعاى ابراهيم را به اجابت رسانديم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختيم) اما به آنها كه كافر شدند بهره كمى خواهيم داد، سپس آنها را به عذاب آتش مى كشانيم و چه بد سر انجامى دارند.

در اين آيه ابراهيم عليه السلام دو درخواست مهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى كند كه به يكى از آنها در آيه قبل نيز اشاره شد.

قرآن مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده»؛ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ....

همانگونه كه در آيه قبل خوانديم، اين دعاى ابراهيم عليه السلام به اجابت رسيد. خداوند اين سرزمين مقدس را يك كانون امن و امان قرار داد و امنيتى از نظر ظاهر و باطن به آن بخشيد.


1- 1. بقره.

ص: 152

دومين تقاضايش اين است كه: «اهل اين سرزمين را- آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند- از ثمرات گوناگون روزى ببخش»؛ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ....

جالب اينكه ابراهيم عليه السلام نخست تقاضاى امنيت و سپس درخواست مواهب اقتصادى مى كند. اين خود اشاره اى است به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر يا كشورى حكم فرما نباشد، فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست!

در اينكه منظور از ثمرات چيست؟ مفسران گفتگوها دارند. ولى ظاهراً ثمرات يك معنى وسيع دارد كه هرگونه نعمت مادى، اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذايى و نعمت هاى معنوى را شامل مى شود. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «هُوَ ثَمَراتُ الْقُلُوبِ»؛ «منظور ميوه دل ها است!» اشاره به اينكه خداوند محبت و علاقه مردم را به مردم اين سرزمين جلب مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه ابراهيم عليه السلام اين تقاضا را تنها براى مؤمنان به توحيد و روز جزا مى كند، شايد به خاطر اينكه از جمله: ... لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. در آيات گذشته به اين حقيقت پى برده بود كه گروهى از نسل هاى آينده او، راه شرك و ظلم و ستم مى پويند و او در اينجا ادب را رعايت كرد و آنها را از دعاى خود استثنا نمود.

به هر حال خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم عليه السلام چنين فرمود: «اما آنها كه راه كفر را پوييده اند بهره كمى (از اين ثمرات) به آنها خواهم داد (و به طور كامل محروم نخواهم كرد!)»؛ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا.

«اما در سراى آخرت آنها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سر انجامى دارند»؛ ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

اين در واقع صفت رحمانيت، همان رحمت عامه پروردگار است كه از خوان نعمت بى دريغش همه بهره مى گيرند و از خزانه غيبش خوبان و بدان وظيفه خور باشند. ولى در سراى آخرت كه سراى رحمت خاص او است، رحمت و نجاتى براى آنها نيست. (1)

ابراهيم خانه كعبه را بنا مى كند


1- 1. تفسير نمونه، ج 1، ص 452.

ص: 153

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129) (1)

127- (و نيز به ياد آوريد) هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند (و مى گفتند) پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى.

128- پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور و طرز پرستش خودت را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمى.

129- پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن، تا آيات تو را بر آنها بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى).

از آيات مختلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه


1- 1. بقره.

ص: 154

خانه كعبه پيش از ابراهيم عليه السلام، حتى از زمان آدم عليه السلام بر پا شده بود. در آيه 37 سوره ابراهيم از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ...؛ «پروردگارا! بعضى از فرزندانم را در اين سرزمين خشك و سوزان در كنار خانه تو سكونت دادم.»

اين آيه گواهى مى دهد موقعى كه ابراهيم با فرزند شيرخوارش اسماعيل و همسرش به سرزمين مكه آمدند، اثرى از خانه كعبه وجود داشته است.

در آيه 96 سوره آل عمران نيز مى خوانيم: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...؛ «نخستين خانه اى كه به منظور پرستش خداوند براى مردم ساخته شد، در سرزمين مكه بود»، مسلم است كه پرستش خداوند و ساختن مركز عبادت، از زمان ابراهيم عليه السلام آغاز نشده بلكه قبلا و حتى از زمان آدم عليه السلام بوده است.

اتفاقاً تعبيرى كه در نخستين آيه مورد بحث به چشم مى خورد نيز همين معنى را مى رساند، آنجا كه مى گويد: «به ياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند، و مى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى»؛ وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين تعبير مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم عليه السلام و اسماعيل پايه ها را بالا بردند.

در خطبه معروف قاصعه از نهج البلاغه نيز مى خوانيم: «أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السلام إِلَى اْلآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ ... فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ ... ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عليه السلام وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ ...»؛ «آيا نمى بينيد كه خداوند مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسيله قطعات سنگى ... امتحان كرده است، و آن را خانه محترم خود قرار داده، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد كه به گرد آن طواف كنند».

نتيجه اينكه: آيات قرآن و روايات، اين تاريخچه معروف را تأييد مى كند كه خانه كعبه، نخست به دست آدم عليه السلام ساخته شد، سپس در طوفان نوح فرو ريخت، و بعد به دست ابراهيم عليه السلام و فرزندش اسماعيل تجديد بنا شد.

در دو آيه اخير از آيات مورد بحث، ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهما السلام، پنج تقاضاى

ص: 155

مهم از خدا مى كنند اين تقاضاها كه به هنگام اشتغال به تجديد بناى خانه كعبه صورت گرفت، به قدرى حساب شده و جامع تمام نيازمندى هاى زندگى مادى و معنوى است كه انسان را به عظمت روح اين دو پيامبربزرگ خدا كاملاآشنا مى سازد. نخست عرضه مى دارند: «پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده»؛ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ....

بعد تقاضا مى كنند: از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده»؛ ... وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ....

سپس تقاضا مى كنند: «طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده، و ما را از آن آگاه ساز»؛ ... وَ أَرِنا مَناسِكَنا .... تا بتوانيم آنگونه كه شايسته مقام تو است، عبادتت كنيم.

بعد از خدا تقاضاى توبه كرده، مى گويند: «توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان كه تو توّاب و رحيمى»؛ ... وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ....

پنجمين تقاضاى آنها اين است كه: «پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن»؛ ... رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا ... تا «آيات تورا برآنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزه كند»؛ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ... چرا كه «تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى»؛ ... إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

نكته ها:

1- هدف بعثت پيامبران

در آيات فوق پس از آنكه ابراهيم عليه السلام و اسماعيل تقاضاى ظهور پيامبر اسلام را مى كنند، سه هدف براى بعثت او بيان مى كنند:

1- تلاوت آيات خداوند بر مردم، اين جمله اشاره به بيدار ساختن انديشه ها در پرتو آيات گيرا و جذاب و كوبنده اى است كه از مجراى وحى بر قلب پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شود و او به وسيله آن، ارواح خفته را بيدار مى كند.

يتلو از ماده تلاوت، در لغت به معنى پى در پى آوردن چيزى است و هنگامى كه عباراتى را پشت سر هم و روى نظام صحيحى بخوانند، عرب از آن تعبير به تلاوت

ص: 156

مى كند. بنا بر اين تلاوت منظم و پى در پى مقدمه اى است براى بيدارى و ايجاد آمادگى و تعليم و تربيت است.

2- تعليم كتاب و حكمت را هدف دوم مى گويند، چرا كه تا آگاهى حاصل نشود، تربيت كه مرحله سوم است صورت نمى گيرد.

تفاوت كتاب و حكمت ممكن است در اين باشد كه كتاب اشاره به كتب آسمانى است، اما حكمت، علوم و دانش ها و اسرار و علل و نتايج احكام است كه از طرف پيامبر، تعليم مى شود.

3- بعد آخرين هدف را كه مسأله تزكيه است بيان مى دارد. تزكيه در لغت هم به معنى نمو دادن، هم به معنى پاكسازى آمده است.

به اين ترتيب تكامل وجود انسان در جنبه هاى علمى و عملى به عنوان هدف نهايى بعثت پيامبر، معرفى شده است.

اين نكته مخصوصا قابل توجه است كه علوم بشر محدود است و آميخته با هزاران نقطه ابهام و خطاهاى فراوان و از اين گذشته نسبت به آنچه هم مى داند، گاهى نمى تواند دقيقاً اميدوار باشد، چرا كه خطاهاى خود و ديگران را ديده است.

اينجاست كه بايد پيامبران، با علوم راستين و خالى از هرگونه خطا كه از مبدأ وحى گرفته اند، به ميان مردم بيايند، خطاهايشان را بر طرف سازند، آنچه نمى دانند را به آنها بياموزند و آن را كه مى دانند به آنها اطمينان خاطر دهند.

موضوع ديگرى كه در اين رابطه لازم به يادآورى است، اين است كه نيمى از شخصيت ما را عقل و خرد تشكيل مى دهد و نيمى را غرايز و اميال، به همين دليل ما به همان اندازه كه نياز به تعليم داريم، نياز به تربيت هم داريم، هم خرد ما بايد تكامل يابد و هم غرايز درونى ما به سوى هدف صحيحى رهبرى شوند، لذا پيامبران هم معلم، هم مربى، هم آموزش دهنده و هم پرورش دهنده اند.

2- تعليم مقدم است يا تربيت؟

- جالب اينكه در چهار مورد از قرآن مجيد كه مسأله تعليم و تربيت به عنوان هدف انبيا، با هم ذكر شده است در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم شمرده شده (سوره بقره آيه 151-

ص: 157

آل عمران 164- جمعه 2) و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم شده است (آيه مورد بحث) با اينكه مى دانيم معمولا تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد.

بنابر اين آنجا كه تعليم بر تربيت مقدم است، اشاره به وضع طبيعى آن است و در موارد بيشترى كه تربيت مقدم شده، گويا اشاره به مسأله هدف بودن آن است. چرا كه هدف اصلى تربيت است و بقيه همه مقدمه آن است.

3- پيامبرى از ميان خود آنها

اين تعبير كه با كلمه «منهم» در آيات فوق آمده، اشاره به اين است كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع خود او باشند. با همان صفات و غرايز بشرى، تا بتوانند از نظر جنبه هاى عملى، سرمشق هاى شايسته اى باشند. بديهى است اگر از غير جنس بشر باشند، نه آنها مى توانند دردها، نيازها، مشكلات، و گرفتارى هاى مختلف انسان ها را درك كنند و نه انسان ها مى توانند از آنها سرمشق بگيرند.

ابراهيم عليه السلام در قربانگاه

ص: 158

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110) (1)

101- ما او (ابراهيم عليه السلام) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم.

102- هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم! من در خواب


1- 1. صافات.

ص: 159

ديدم كه بايد تو را ذبح كنم! بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خداوند مرا از صابران خواهى يافت!

103- هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم عليه السلام جبين او را بر خاك نهاد ...

104- او را ندا داديم كه اى ابراهيم عليه السلام!

105- آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم.

106- اين قطعاً امتحان مهم و آشكارى است.

107- ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.

108- و نام نيك او را در امت هاى بعد باقى گذارديم.

109- سلام بر ابراهيم عليه السلام باد!

110- اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه ابراهيم عليه السلام بعد از اداى رسالت خويش، در بابل، از آنجا هجرت كرد و نخستين تقاضايش از پروردگار، اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد؛ زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود.

نخستين آيه مورد بحث، سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم عليه السلام به ميان آورده، مى گويد: «ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم»؛ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ.

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است: بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.

در تفسير حليم گفته اند كسى است كه در عين توانايى در هيچ كارى قبل از وقتش شتاب نمى كند و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد، روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است.

راغب در مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب است و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود، گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته و گر نه معنى حقيقى حلم همان است كه در اول گفته شد. ضمناً از اين توصيف

ص: 160

استفاده مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف به حلم باشد داده است و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد، او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى ذبح نشان داد. همان گونه كه ابراهيم عليه السلام نيز حليم بودن خود را در آن هنگام و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت.

قابل توجه اينكه واژه حليم پانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده است و غالبا وصفى است براى خداوند جز در دو مورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم عليه السلام و فرزندش در كلام خداوند آمده است و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران.

واژه «غلام» به عقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بعضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است، اطلاق كرده اند.

از تعبيرات مختلفى كه در لغت عرب آمده، مى توان استفاده كرد كه غلام حد فاصل ميان طفل (كودك) و شاب (جوان) است كه در زبان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم.

سرانجام فرزند موعود ابراهيم عليه السلام طبق بشارت الهى متولد شد و قلب پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سال ها چشم به راه بود روشن ساخت، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در اينجا قرآن مى گويد: «هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد»؛ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ ....

يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسايل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

بعضى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خداوند دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست و تعبير معه (با پدرش) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است.

به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم عليه السلام خواب عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ

ص: 161

ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشان عليه السلام است. در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم عليه السلام وحشت زده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تأكيدى بر لزوم اين امر و فوريت آن بود.

مى گويند نخستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه) اين خواب را ديد و در شب هاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه) خواب تكرار شد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خداوند است.

ابراهيم عليه السلام كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرفراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است، با دست خود سر ببرد! ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و گفت: «فرزندم! من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟!»؛ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى ...

فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد و با صراحت و قاطعيت گفت: «پدرم هر دستورى به تو داده شده است، اجرا كن»؛ ... قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ ....

از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه «به خواست خداوند مرا از صابران خواهى يافت»؛ ... سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ....

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كارى هايى در آن نهفته است؟

از يك سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظرخواهى مى كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قايل مى شود، او هرگز نمى خواهد فرزندش را بفريبد و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند. او مى خواهد فرزندش نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد و لذت تسليم و رضا را

ص: 162

همچون پدر بچشد! از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبح كن، بلكه مى گويد هر مأموريتى دارى انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم و مخصوصا پدر را با خطاب يا ابت! (اى پدر!) مخاطب مى سازد، تا نشان دهد اين مسأله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خداوند حاكم بر همه چيز است.

از سوى ديگر، مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خداوند و اراده او تكيه مى كند و با اين عبارت از او توفيق پاى مردى و استقامت مى طلبد.

به اين ترتيب هم پدر و هم پسر، نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

در اين ميان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.

بعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوه هاى خشك و سوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت: «پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود».

آنگاه افزود: «سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت و هر گاه دلتنگ شود، آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

لحظه هاى حساسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم عليه السلام كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد وگونه هايش را بوسه داد و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند. گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خداوند بود.

ص: 163

قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: «هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم عليه السلام جبين فرزند را بر خاك نهاد ...»؛ فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ.

باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال كند.

بعضى گفته اند منظور از جمله: «تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود! به هر حال ابراهيم عليه السلام صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود و تنها عشق خداوند بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.

اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ... ابراهيم عليه السلام در حيرت فرو رفت، بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابراهيم خليل عليه السلام مى گويد: ببر! اما خداوند خليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مى گويد: «در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم»؛ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ.

«آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى»؛ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا ....

«ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم»؛ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت.

سپس مى افزايد: «اين قطعاً امتحان مهم و آشكارى است»؛ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ.

ذبح كردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده، كار ساده و آسانى نيست، چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند؟ از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا، بى آنكه خم به ابرو آورد به امتثال اين

ص: 164

فرمان بشتابد و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، به طورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟ و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.

لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت جبرئيل امين (از روى اعجاب) صدا زد: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ» ... و فرزند ابراهيم عليه السلام صدا زد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» ... و پدر قهرمان و فداكار نيز گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ». (1)

و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوييم.

اما براى اينكه برنامه ابراهيم عليه السلام ناتمام نماند و در پيشگاه خداوند قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم عليه السلام برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: «ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم»؛ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ.

در اينكه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده، از نظر جسمانى و ظاهرى؟ و يا از جهت اينكه فداى فرزند ابراهيم عليه السلام شد؟ و يا از نظر اينكه براى خداوند و در راه خداوند بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خداوند براى ابراهيم عليه السلام فرستاده شد؟ مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع، و از ديدگاه هاى مختلف داراى عظمت باشد.

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان، سال به سال وسعت بيشترى يافته و الان در هر سال بيش از يك ميليون نفر به ياد آن ذبح عظيم، ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.

«فَدَيْنا» از ماده «فدا» در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است، لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران به جاى روزه مى دهند، به اين نام ناميده مى شود.


1- 1. تفسير قرطبى و تفسير روح البيان.

ص: 165

در اينكه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم عليه السلام داده شد؟ بسيارى معتقدند جبرئيل آن را آورد، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوه هاى منى سرازير شد، هر چه بود به فرمان خداوند و به اراده او بود.

نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم عليه السلام را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت، چنانكه در آيه بعد مى گويد: «ما نام نيك ابراهيم عليه السلام را در امت هاى بعد باقى و برقرار ساختيم»؛ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ.

او اسوه اى شد براى همه آيندگان و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم. او پدر پيامبران بزرگ، پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.

«سلام بر ابراهيم عليه السلام (آن بنده مخلص و پاكباز باد)»؛ سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ.

«آرى، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم»؛ ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

پاداشى به عظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ! جالب توجه اينكه جمله: ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ يك بار اينجا ذكر شده و يك بار در چند آيه قبل، اين تكرار، حتما نكته اى دارد.

ممكن است دليلش اين باشد كه در مرحله اول خداوند، پيروزى ابراهيم عليه السلام را در امتحان بزرگش تصديق مى كند و كارنامه قبولى او را امضا مى فرمايد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند به ابراهيم عليه السلام داد، سپس مسأله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود فرستادن خدا بر او را كه سه موهبت بزرگ ديگر است، مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند.

نكته ها:

1- ذبيح اللَّه كيست؟

در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم عليه السلام (اسماعيل عليه السلام يا اسحق عليه السلام) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيح اللَّه يافت؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، گروهى اسحاق عليه السلام را ذبيح مى دانند و جمعى اسماعيل عليه السلام را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر

ص: 166

دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.

اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است، اين است كه ذبيح اسماعيل عليه السلام بوده است؛ زيرا: اولًا: در يك جا مى خوانيم وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ؛ «ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان». (1)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق عليه السلام را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكارى هاى ابراهيم عليه السلام به او داد، بنابر اين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.

به علاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند و اين با مسأله ذبح در كودكى سازگار نيست.

ثانياً: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم: فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ؛ «ما او را به تولد اسحاق عليه السلام بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب عليه السلام بعد از اسحاق عليه السلام». اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السلام مطمئن بود اسحاق عليه السلام مى ماند و فرزندى همچون يعقوب عليه السلام از او به وجود مى آيد، بنابر اين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.

كسانى كه ذبيح را اسحاق عليه السلام مى دانند، در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.

ثالثاً: روايات بسيارى در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح، اسماعيل عليه السلام بوده است، به عنوان نمونه در حديث معتبرى كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده مى خوانيم: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْنِ»؛ (2) «من فرزند دو ذبيحم» و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبد اللَّه است كه عبد المطّلب جد پيامبر صلى الله عليه و آله نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شتر به فرمان خداوند فداى او قرار داد و داستانش مشهور است و ديگر اسماعيل عليه السلام بود؛ زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل عليه السلام است، نه اسحاق عليه السلام. (3)

در دعايى كه از على عليه السلام از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده مى خوانيم: «يا مَنْ فَدَى


1- 1. صافات: 112.
2- 2. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 368.
3- 3. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 167

إِسْمَاعِيلَ مِنَ الذَّبْحِ»؛ «اى كسى كه فدايى براى ذبح اسماعيل قرار دادى.» (1)

در احاديثى كه از امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده مى خوانيم: هنگامى كه سؤال كردند ذبيح كه بود؟ فرمودند: «اسماعيل».

در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده نيز مى خوانيم: «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَكْرَمَ مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَى بِهِ إِسْمَاعِيلَ عليه السلام»؛ «اگر حيوانى بهتر از گوسفند پيدا مى شد، آن را فديه اسماعيل عليه السلام قرار مى داد.» (2)

روايات در اين زمينه بسيار است كه اگر بخواهيم همه آنها را نقل كنيم، سخن به درازا مى كشد. (3)

در برابر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است، روايت شاذى بر ذبيح بودن اسحاق عليه السلام دلالت دارد كه نمى تواند مقابله با روايات گروه اول كند و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است.

از همه اينها گذشته، اين مسأله مسلم است، كودكى را كه ابراهيم عليه السلام او را با مادرش به فرمان خداوند به مكه آورد و در آنجا رها نمود و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت، و طواف و سعى با او به جا آورد اسماعيل عليه السلام بود و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل عليه السلام بوده است؛ زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده است.

البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى) بر مى آيد اين است كه ذبيح، اسحاق عليه السلام بوده است. (4)

از اين رو چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق عليه السلام را ذبيح معرفى مى كند، تحت تأثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است. يهود چون از دودمان اسحاق عليه السلام بودند، مايل بودند اين افتخار را


1- 1. نور الثقلين، ج 4، ص 421.
2- 2. نور الثقلين، ج 4، ص 422.
3- 3. براى اطلاع بيشتر به تفسير برهان، ج 4، ص 28 به بعد و تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 420 به بعد مراجعه نمايند.
4- 4. تورات، سفر تكوين، فصل 22.

ص: 168

براى خود ثبت كنند و از مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل عليه السلام بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد! به هر حال آنچه براى ما از همه محكم تر است، ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل عليه السلام بوده است، گر چه براى ما تفاوتى نمى كند كه ذبيح اسماعيل عليه السلام باشد يا اسحاق عليه السلام هر دو فرزند ابراهيم عليه السلام و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است.

2- آيا ابراهيم عليه السلام مأمور به ذبح فرزند بود؟

از سؤالات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم عليه السلام راستى مأمور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت؟ اگر مأمور به ذبح بوده، چگونه پيش از انجام آن، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نسخ قبل از عمل جايز نيست و اين معنى در علم اصول فقه، اثبات شده است.

اگر مأمور به مقدمات ذبح بوده است، اين افتخار مهمى نخواهد بود.

اينكه بعضى گفته اند اهميت مسأله از اينجا ناشى مى شود كه ابراهيم عليه السلام احتمال مى داد بعد از انجام اين مأموريت و فراهم كردن مقدمات، دستور به اصل ذبح داده شود و امتحان بزرگ او همين جا بود، مطلب جالبى به نظر نمى رسد.

به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فرق نگذاشته اند، امرى كه به ابراهيم عليه السلام شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ اين در جايى است كه شخص مورد آزمايش، از اسرار پشت پرده آگاه نيست.

به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل، بحث و گفتگو شود.

اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم عليه السلام مى گويد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا ...؛ «خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى» به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبند انجام داد و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.

3- چگونه خواب ابراهيم عليه السلام مى توانست حجت باشد؟

ص: 169

در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه شرح مبسوط آن در تفسير سوره يوسف ذيل آيه 4 آمده است. (1)

آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود، اين است كه چگونه ابراهيم عليه السلام خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ اين سؤال گاه گفته مى شود كه خواب هاى انبيا عليهم السلام هرگز خواب شيطانى، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست، بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است.

به تعبير ديگر ارتباط انبيا عليهم السلام با مصدر وحى، گاهى به صورت القا به قلب است

گاه از طريق ديدن فرشته وحى، گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده و گاه از طريق خواب است.

به اين ترتيب در خواب هاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد و آنچه در خواب مى بينند، درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.

گاه گفته مى شود كه ابراهيم عليه السلام در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند، عمل كند.

گاه گفته مى شود: قراين مختلفى كه در اين خواب بود و از جمله اينكه در سه شب متوالى عينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك مأموريت الهى است و نه غير آن.

به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نيست.

4- وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم عليه السلام اثر نگذاشت

از آنجا كه امتحان ابراهيم عليه السلام يكى از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خداوند تهى كند و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات، شيطان به دست و پا افتاد تا


1- 1. ج 9، ص 311 به بعد.

ص: 170

كارى كند كه ابراهيم عليه السلام از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد و به او گفت مى دانى ابراهيم عليه السلام چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد! هاجر گفت: «برو سخن محال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟» شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده است.

هاجر گفت: «اگر خدا دستورش داده، پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست!» گاهى به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد، از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل عليه السلام را يك پارچه تسليم و رضا يافت.

سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت: «ابراهيم عليه السلام! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن!» ابراهيم عليه السلام كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت، بر او فرياد زد: «دور شو اى دشمن خدا». (1)

در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم عليه السلام نخست به مشعرالحرام آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل جمره اولى آمد، شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم عليه السلام هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به جمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود، هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به جمره عقبه آمد، هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت). (2)

اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدان هاى بزرگ امتحان، نه از يك سو كه از جهات مختلف صورت مى گيرد. هر زمان به رنگى و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند و از هر طريق وارد شوند، راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند و چه درس بزرگى؟!

5- فلسفه تكبيرات در منى

مى دانيم از دستورهايى كه در مورد عيد اضحى در روايات اسلامى آمده است، تكبيرات مخصوصى است كه همه مسلمانان، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و


1- 1. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 326.
2- 2. همان.

ص: 171

در منى هستند و چه آنها كه در ساير نقاط هستند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كه در منى باشند، بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است و كسانى كه در غير منى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا» و هنگامى كه اين دستور را با حديثى كه پيشتر نقل كرديم، مقايسه مى كنيم، مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل عليه السلام و پدرش ابراهيم عليه السلام و چيزى افزون بر آن نيست.

به تعبير ديگر اين تعبيرات خاطره پيروزى ابراهيم عليه السلام و اسماعيل عليه السلام را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام مى بخشد.

ضمناً از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نام گذارى سرزمين منى به اين اسم، به خاطر آن است كه ابراهيم عليه السلام هنگامى كه به اين سرزمين رسيد و از عهده امتحان برآمد، جبرئيل به او گفت: «هر چه مى خواهى از پروردگارت بخواه»، او از خداوند تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداى فرزندش اسماعيل عليه السلام قوچى را ذبح كند و اين تمناى او انجام شد. (1)

6- حج يك عبادت مهم انسان ساز

حج يك عبادت مهم انسان ساز

سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است، يك سفر الهى است، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است.

مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم عليه السلام و فرزندش اسماعيل عليه السلام و همسرش هاجر آميخته است و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غفلت كنيم، بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد، آرى كليد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است.


1- 1. تفسير نمونه، ج 19، ص 126.

ص: 172

هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آييم تعجب مى كنيم، اين همه قربانى براى چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مسأله قربانى ابراهيم عليه السلام را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خداوند ايثار كرد و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم.

قربانى كردن، رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است، قربانى كردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غير ياد خداوند و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل عليه السلام و روحيات اين پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن شود.

هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نظر ما خودنمايى مى كند كه پرتاب اين همه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم، اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر، گرفتار سستى و ترديد كند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان عليه السلام او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى اين مراسم روشن تر مى شود.

مفهوم اين مراسم اين است كه همه شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد و تا آنها را سنگ سار نكنيد و از خود نرانيد، پيروز نخواهيد شد.

اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همان گونه كه سلام بر ابراهيم عليه السلام فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند، بايد خط او را تداوم بخشيد.

يا هنگامى كه به صفا و مروه مى آييم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند و از آنجا به طرف ديگر باز مى گردند و بى آنكه چيزى به دست آورده باشند، اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟! اما

ص: 173

هنگامى كه به عقب برمى گردد و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان- هاجر- را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل عليه السلام در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش، خداوند او را به مقصدش رسانيد، چشمه زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب برگردد، پرده ها كنار مى رود و خود را در آن لحظه در كنار هاجر مى بينيم و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خداوند بى سعى و تلاش كسى به جايى نمى رسد! و به آسانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد و خاطرات ابراهيم عليه السلام و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن شود، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست. (1)


1- 1. تفسير نمونه، ج 19، ص 127.

ص: 174

بخش دوّم: احكام و اسرار حج

اهميت حج

اشاره

ص: 175

بخش دوّم: احكام و اسرار حج

ص: 176

ص: 177

اهميت حج

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97) (1)

97- ... و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه (او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند، و هر كس كفر بورزد (و حج را ترك كند به خود زيان رسانيده) خداوند از همه جهانيان بى نياز است.

در اين جمله ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... دستور انجام حج به همه مردم داده شده است و از آن تعبير به- يك بدهى و دين الهى شده است كه بر ذمه عموم مردم مى باشد زيرا فرموده است و لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ؛ «براى خدا بر مردم است ...»

واژه حج در اصل به معنى قصد است و به همين جهت به جاده و راه، مَحَجَّة (بر وزن مَوَدَّةَ) گفته مى شود؛ زيرا انسان را به مقصد مى رساند، و به دليل و برهان حجت مى گويند؛ زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد، و اما اينكه اين مراسم مخصوص را حج ناميده اند براى اين است كه به هنگام حركت براى شركت در اين مراسم قصد زيارت خانه خدا مى كنند و به همين دليل در آيه فوق اضافه به- بيت (خانه كعبه) شده است.

همانطور كه پيشتر اشاره كرده ايم مراسم زيارت خانه كعبه نخستين بار در زمان ابراهيم رسميت يافت، و سپس بصورت يك سنت حتى در زمان عرب جاهلى ادامه


1- 1- آل عمران.

ص: 178

يافت، و در اسلام به صورت كاملتر و خالى از هرگونه خرافه دوران جاهلى تشريع گرديد البته از نهج البلاغه (خطبه قاصعه) و بعضى از روايات به خوبى استفاده مى شود كه فريضه حج از زمان آدم عليه السلام تشريع شده بود، ولى رسميت يافتن آن بيشتر مربوط به زمان ابراهيم عليه السلام است).

حج بر هر انسانى كه توانايى داشته باشد در عمر فقط يكبار واجب مى شود و از آيه فوق نيز بيش از اين استفاده نمى گردد زيرا حكم مطلق است و با يكبار انجام دادن امتثال حاصل مى شود.

تنها شرطى كه در آيه براى وجوب حج ذكر شده مسأله استطاعت است كه با تعبير مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا؛ «كسى كه توانايى راه پيمودن به سوى خانه كعبه داشته باشد».

بيان شده.

البته در روايات اسلامى و كتب فقهى، استطاعت، به معنى داشتن زاد و توشه، مركب، توانايى جسمى، باز بودن راه و توانايى بر اداره زندگى به هنگام بازگشت از حج تفسير شده است، ولى در حقيقت همه اينها در آيه فوق مندرج است؛ زيرا استطاعت در اصل به معنى توانايى است كه شامل تمام اين امور مى شود.

ضمناً از آيه فوق استفاده مى شود كه اين قانون مانند ساير قوانين اسلامى، اختصاص به مسلمانان ندارد بلكه همه موظفند آن را انجام بدهند و با قاعده معروف «الْكُفّار مُكَلَّفونَ بِالْفُرُوعِ كَما أنَّهُم مُكلَّفُون بِالاصُولِ»؛ «كافران همانطور كه به اصول دين موظفند به انجام فروع نيز مكلف مى باشند.» آيه فوق و مانند آن تأييد مى شود، گرچه شرط صحيح بودن اين گونه اعمال و عبادات اين است كه نخست اسلام را بپذيرند و سپس آنها را انجام بدهند ولى بايد توجه داشت كه عدم قبول اسلام، مسؤوليت آنها را در برابر اينگونه وظائف از بين نمى برد.

در باره اهميت اين مراسم بزرگ، و فلسفه حج، و آثار فردى و اجتماعى آن در ذيل آيه 196 تا 203 در سوره بقره مشروحا بحث شد.

... وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ در پايان آيه، براى تأكيد و بيان اهميت مسأله حج، مى فرمايد: «كسانى كه كفران كنند و اين دستور الهى را ناديده بگيرند و به مخالفت برخيزند، در حقيقت به خود زيان مى رسانند، زيرا خداوند از همه جهانيان

ص: 179

بى نياز است».

واژه كفر در اصل به معنى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معنى وسيعى دارد و هرگونه مخالفتى را با حق، چه در مرحله اصولى و چه در مرحله دستورات فرعى باشد، شامل مى شود و اگر مشاهده مى كنيم كه كفر غالبا در مخالفت با اصول استعمال مى شود، دليل بر اين نيست كه منحصرا به همان معنى باشد، به همين دليل در آيه بالا در مورد ترك حج به كار رفته است و لذا در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه (كفر) را در آيه به معنى ترك تفسير فرموده است.

به عبارت ديگر كفر و فاصله گرفتن از حق- همانند ايمان و توجه به حق- مراحل و درجاتى دارد كه هر كدام براى خود داراى احكام مخصوصى است و با توجه به اين حقيقت بسيارى از مشكلات كه در معنى آيات و روايات مربوط به كفر و ايمان پيش مى آيد، حل مى شود. بنابر اين اگر در مورد رباخواران (سوره بقره- 275) و همچنين در مورد ساحران (بقره- 102) تعبير به كفر شده است، به همين منظور است.

در هر حال از آيه فوق دو مطلب استفاده مى شود. نخست اهميت فوق العاده حج است كه از ترك آن تعبير به كفر شده است. مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه به على عليه السلام فرمود:

«يَا عَلِيُّ تَارِكُ الْحَجِّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ كَافِرٌ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ يَا عَلِيُّ مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتَّى يَمُوتَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً». (1)

«اى على كسى كه حج را ترك كند با اينكه توانايى دارد كافر محسوب مى شود، زيرا خداوند مى فرمايد: بر مردمى كه استطاعت دارند به سوى خانه خدا بروند، لازم است حج به جا بياورند و كسى كه كفر بورزد (آن را ترك كند) به خود زيان رسانيده است و خداوند از آنان بى نياز است، اى على كسى كه حج را به تاخير بيندازد تا اينكه از دنيا برود خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى كند.»

ديگر اينكه انجام اين فريضه مهم الهى، مانند همه فرايض و برنامه هاى دينى به


1- 1. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 368.

ص: 180

سود مردم و براى تربيت آنها است و هيچگونه تأثيرى براى خداوند كه از همگان بى نياز است، نخواهد داشت. (1)

1- اهميت حج در ميان وظايف اسلامى!

حج از مهم ترين عباداتى است كه در اسلام تشريع شده و داراى آثار و بركات فراوان وبى شمارى است. حج مايه عظمت اسلام، قوت دين واتحاد مسلمين است. حج مراسمى است كه پشت دشمنان را مى لرزاند و هر سال خون تازه اى در عروق مسلمانان جارى مى سازد.

حج همان عبادتى است كه امير مؤمنان عليه السلام آن را پرچم و شعار مهم اسلام ناميده و در وصيت خويش در آخرين ساعت عمرش فرموده: «وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا»؛ «خدا را خدا را! در مورد خانه پروردگارتان تا آن هنگام كه هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شويد و بلاى الهى شما را فرا خواهد گرفت.» (2)

اين جمله نيز از دشمنان اسلام معروف است كه مى گويند: مادام كه حج رونق دارد ما بر آنها پيروز نمى شويم. (3)

يكى ديگر از دانشمندان مى گويد: واى به حال مسلمانان اگر معنى حج را در نيابند و واى به حال ديگران اگر معنى آن را دريابند.

در حديث معروفى كه على عليه السلام- در زمينه فلسفه احكام، بيان فرموده نيز اشاره پر معنايى به اهميت حج شده است، مى فرمايد: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ ... وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ»؛ «خداوند ايمان را وسيله پاك سازى مردم از شرك ... و حج را سبب قوت دين قرار داده است.» (4)

اين سخن را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: «لَا يَزَالُ


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 19.
2- 2- نهج البلاغه، كتاب 47.
3- 3- نقل از كتاب «شُبَهات حول الاسلام».
4- 4- نهج البلاغه حكمت 252.

ص: 181

الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ»؛ «اسلام بر پا است تا زمانى كه كعبه بر پا است.» (1) و (2)

محتواى سوره حج

اين سوره به خاطر بخشى از آياتش كه پيرامون حج سخن مى گويد، به نام سوره حج ناميده شده است، از سوره هايى است كه در ميان مفسران و نويسندگان تاريخ قرآن در مكى يا مدنى بودنش گفتگو است، جمعى آن را- جز چند آيه- مكى مى دانند، در حالى كه جمع ديگرى معتقدند همه آن- جز چند آيه- در مدينه نازل شده است، بعضى نيز آن را تركيبى از آيات مكى و مدنى مى دانند.

اما با توجه به برداشتى كه از سوره هاى مكى و مدنى و به تعبير ديگر جوّ مدينه و مكه و نيازمندى هاى مسلمانان و چگونگى تعليمات پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به آنها در اين دو منطقه داريم، آيات اين سوره از جهاتى شبيه سوره هاى مدنى است، چرا كه دستور حج آنهم با ذكر قسمتى از جزييات آن و همچنين دستور جهاد، تناسب با وضع مسلمانان در مدينه دارد، هر چند تأكيد آيات اين سوره روى مسأله مبدأ و معاد بى تناسب به سوره هاى مكى نيست.

نويسنده تاريخ القرآن بر اساس تاريخ فهرست ابن نديم و نظم الدرر مى گويد:

سوره حج مگر چند آيه در مدينه نازل شده، آن چند آيه نيز در ميان مكه و مدينه نازل گرديده است، وى اضافه مى كند اين سوره صدوششمين سوره اى است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و بر حسب ترتيب، بعد از سوره نور و قبل از سوره منافقين است. به هر حال در مجموع، مدنى بودن سوره قوى تر به نظر مى رسد.

از نظر محتوا، مطالب اين سوره را به چند بخش مى توان تقسيم كرد:

1- آيات فراوانى كه در زمينه معاد و دلايل منطقى آن و انذار مردم غافل از صحنه هاى قيامت و مانند آن است كه از آغاز اين سوره شروع مى شود و بخش مهمى از آن را در بر مى گيرد.

2- بخش قابل ملاحظه اى نيز از مبارزه با شرك و مشركان، سخن مى گويد و با


1- 1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14، باب عَدم جَوازِ تعطيل الكعبة عَنِ الحجّ، ج 5.
2- 2. تفسير نمونه، ج 2، ص 28.

ص: 182

توجه دادن به آيات پروردگار در عالم هستى، انسان ها را متوجه عظمت آفريدگار مى نمايد.

3- بخشى از اين سوره نيز مردم را به بررسى سرنوشت عبرت انگيز گذشتگان و عذاب هاى دردناك الهى كه بر آنها نازل شد دعوت كرده، از جمله سرنوشت قوم نوح، عاد، ثمود، قوم ابراهيم عليه السلام، لوط، قوم شعيب و موسى را يادآور مى شود.

4- بخش ديگرى از آن پيرامون مسأله حج و سابقه تاريخى آن از زمان ابراهيم عليه السلام و سپس مسأله قربانى و طواف و مانند آن است.

5- بخشى از آن هم پيرامون مبارزه در برابر ظالمان و پيكار با دشمنان مهاجم است.

6- قسمتى از آن پند و اندرزهايى در زمينه هاى مختلف زندگى و تشويق به نماز و زكات و امر به معروف و نهى از منكر و توكل و توجه به خداوند است.

فضيلت تلاوت سوره حج

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحَجِّ أُعْطِيَ مِنَ الْأَجْرِ كَحَجَّةٍ حَجَّهَا وَ عُمْرَةٍ اعْتَمَرَهَا بِعَدَدِ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ فِيمَا مَضَى وَ فِيمَا بَقِيَ»؛ «هر كس سوره حج را بخواند، پاداش حج و عمره را خدا به او مى دهد، به تعداد تمام كسانى كه در گذشته و آينده حج عمره به جا آورده يا خواهند آورد!».

بدون شك اين ثواب و فضيلت عظيم تنها براى تلاوت لفظى نيست، تلاوتى انديشه ساز و انديشه اى عمل پرور است.

در حقيقت كسى كه اين سوره و محتواى آن را از مبدأ و معاد گرفته، تا دستورات عبادى و اخلاقى و مسايل مربوط به جهاد و مبارزه با ستمگران، در اعماق جان خود قرار دهد و برنامه عملى خود سازد، پيوندى با تمام مؤمنان گذشته و آينده از نظر معنوى و روحانى پيدا مى كند، پيوندى كه او را در اعمال آنها شريك و آنها را نيز در اعمال او شريك و سهيم مى سازد، بى آنكه از پاداش آنان چيزى كاسته شود و حلقه اتصالى بين همه افراد با ايمان در تمام قرون و اعصار خواهد بود.

با اين اوصاف و شرايط، ثواب و پاداشى كه در حديث فوق آمده عجيب به

ص: 183

نظر نمى رسد. (1)

مانعان خانه خدا!

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25) (2)

25- كسانى كه كافر شدند و مؤمنان را از راه خدا و از مسجدالحرام، كه آن را براى همه مردم مساوى قرار داديم، اعم از كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند و يا از نقاط دور وارد مى شوند، باز مى دارند (مستحق عذابى دردناكند) و هر كس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف گردد، و دست به ستم زند، ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم.

در آيات گذشته سخن از كفار به طور مطلق در ميان بود، ولى در آيه مورد بحث، اشاره به گروه خاصى از آنها شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصا در رابطه با مسجدالحرام و مراسم پرشكوه حج هستند.

نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا، جلوگيرى مى كنند ...»؛ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ....

همچنين مردم با ايمان را از كانون بزرگ توحيد، مسجدالحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همه مردم يكسان قرار داده ايم، چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند مستحق عذابى دردناك اند، ... وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ....

«هركس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف شود، دست به ظلم و ستم بيالايد، ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم؛ ... وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.


1- 1- تفسير نمونه، ج 14، ص 5.
2- 2. حج.

ص: 184

در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق، مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1- جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او 2- جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوار خانه خدا و قرار دادن امتيازى براى خود 3- در اين سرزمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

خداوند اين گروه را كه مستحق عذاب اليم هستند كيفر مى دهد.

نكته ها:

اشاره

1- در اين آيه، كفر: اين گروه به صورت فعل ماضى و جلوگيرى از طريق خدا، به صورت فعل مضارع آمده است، اشاره به اينكه كفر آنها قديمى است و اما تلاش و كوشششان براى گمراه ساختن مردم، هميشگى و مستمر است، به تعبير ديگر جمله اول از اعتقاد باطل آنها كه يك امر ثابت است سخن مى گويد و جمله دوم از عمل آنها كه تكرار صد عن سبيل اللَّه است.

2- منظور از صد عن سبيل اللَّه: هرگونه تلاش و كوشش براى جلوگيرى مردم از ايمان و اعمال صالح است، تمام برنامه هاى تبليغاتى و عملى كه در جهت تخريب اعتقادات و انحراف آنها از راه هاى صحيح و اعمال پاك انجام مى گيرد، در اين مفهوم وسيع جمع است.

3- همه مردم در اين مركز عبادت يكسان اند:

در تفسير جمله: ... سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ... مفسران بيانات گوناگونى دارند، بعضى گفته اند منظور اين است كه همه مردم در مراسم عبادت در اين كانون توحيد يكسان اند و هيچ كس حق مزاحمت ديگرى در امر حج و عبادت در كنار خانه خدا ندارد.

در حالى كه بعضى معنى وسيع ترى براى اين جمله قايل شده اند و گفته اند نه تنها در مراسم عبادت، مردم يكسان اند، بلكه در استفاده كردن از زمين و خانه هاى اطراف مكه براى استراحت و ساير نيازهاى خود نيز بايد مساوات باشد، به همين جهت جمعى از فقها، خريد و فروش و اجاره خانه هاى مكه را تحريم كرده اند و آيه فوق را شاهد بر آن

ص: 185

مى دانند.

در روايات اسلامى نيز تأكيد شده است كه نبايد زوّار خانه خدا را از سكونت در خانه ها و منازل مكه جلوگيرى كرد، كه بعضى به صورت تحريم و بعضى به صورت كراهت است.

در نهج البلاغه در نامه على عليه السلام به قثم بن عباس فرماندار مكه چنين مى خوانيم:

«وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ ...»

«به مردم مكه دستور ده تا از كسانى كه در اين شهر سكنى مى كنند اجاره بها نگيرند، زيرا خداوند مى فرمايد: در اين سرزمين كسانى كه مقيم اند يا از بيرون مى آيند يكسان اند، منظور از عاكف كسى است كه در آنجا اقامت دارد و نيز بادى كسى است كه از نقاط ديگر به قصد حج مى آيد.» (1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در تفسير همين آيه مى خوانيم:

«كَانَتْ مَكَّةُ لَيْسَ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا بَابٌ وَ كَانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلَى بَابِهِ الْمِصْرَاعَيْنِ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَمْنَعَ الْحَاجَّ شَيْئاً مِنَ الدُّورِ مَنَازِلِهَا»؛ (2) «در آغاز خانه هاى مكه، در نداشت، نخستين كسى كه براى خانه خود در گذاشت معاويه بود و سزاوار نيست هيچ كس حجاج را از خانه ها و منازل مكه منع كند».

از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه زوّار خانه خدا حق دارند از حياط خانه ها تا پايان مناسك حج استفاده كنند.

البته اين حكم تا حدود زيادى با بحث آينده ارتباط دارد كه منظور از مسجدالحرام در اين آيه، خصوص آن مسجد است، يا تمام مكه را شامل مى شود، در صورتى كه قول اول را بپذيريم، نوبت به خانه هاى مكه نمى رسد، ولى در صورتى كه تمام مكه را در


1- 1- نهج البلاغه، نامه 67.
2- 2. وسائل الشيعه، ج 13، ص 269.

ص: 186

مفهوم آيه داخل بدانيم، تحريم خريد و فروش و يا اجاره گرفتن از خانه هاى مكه براى حجاج مطرح مى شود و چون اين مطلب از نظر منابع فقهى و روايات و تفسير مسلم نيست، حكم به تحريم مشكل است، ولى بدون شك سزاوار است اهل مكه هرگونه تسهيلاتى براى زوار خانه خدا قايل شوند و هيچگونه اولويت و امتيازى براى خود نسبت به آنها حتى در خانه ها قايل نشوند و روايات نهج البلاغه و مانند آن نيز ظاهراً اشاره به همين است.

به هر حال قول به تحريم، در ميان فقهاى شيعه واهل تسنن، طرفداران زيادى ندارد. (1)

اين معنى نيز مسلم است كه هيچ كس حق ندارد به عنوان متولى خانه خدا يا عناوين ديگر، كمترين مزاحمتى براى زاير اين خانه ايجاد كند و يا آن را به يك پايگاه اختصاصى براى تبليغات و برنامه هاى خود تبديل كند.

4- منظور از مسجدالحرام در اين آيه چيست؟

بعضى گفته اند منظور همان ظاهر آن است؛ يعنى خانه كعبه و كل مسجدالحرام، ولى بعضى آن را اشاره به تمام مكه مى دانند و آيه اول سوره اسراء را كه در باره معراج پيامبر صلى الله عليه و آله است، دليل بر آن مى دانند؛ زيرا در اين آيه تصريح شده است كه آغاز معراج از مسجدالحرام بود، در حالى كه تاريخ مى گويد از خانه خديجه يا شعب ابى طالب يا خانه امّ هانى بوده است، معلوم مى شود منظور از مسجدالحرام، تمامى مكه است.

ولى شروع معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از بيرون مسجدالحرام مسلم نيست و احتمال دارد كه از خود مسجد، صورت گرفته باشد، ما دليلى نداريم كه آيه مورد بحث را از ظاهرش بازگردانيم، بنابر اين موضوع بحث در اين آيه، خود مسجدالحرام است.

اگر در روايات فوق خوانديم كه به همين آيه براى مساوات مردم در خانه هاى مكه استدلال شده است، به خاطر اين است كه حكم مزبور، ظاهراً يك حكم استحبابى است و در يك حكم استحبابى توسعه موضوع روى تناسب ها مانعى ندارد.

5- الحاد به ظلم چيست؟


1- 1- براى توضيح بيشتر به جلد 20 جواهر الكلام صفحه 48 به بعد در احكام منى مراجعه شود.

ص: 187

«الحاد» در لغت به معنى انحراف از حد اعتدال است و «لحد» را از اين جهت «لحد» گويند كه حفره اى در كنار قبر و خارج از حد وسط آن است.

بنابر اين منظور از جمله فوق كسانى هستند كه با توسل به ظلم از حد اعتدال خارج و در آن سرزمين مرتكب خلاف مى شوند، ولى بعضى ظلم را در اينجا منحصرا به معنى شرك تفسير كرده اند و برخى حلال شمردن محرمات، در حالى كه بعضى ديگر از مفسران، آن را به معنى وسيع كلمه يعنى هرگونه گناه و ارتكاب حرام حتى دشنام و بد گويى به زير دستان را در مفهوم آن داخل مى دانند و مى گويند ارتكاب هرگونه گناه در آن سرزمين مقدس كيفرش شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت از تفسير اين آيه سؤال كرد، امام فرمود: «كُلُّ ظُلْمٍ يَظْلِمُهُ الرَّجُلُ نَفْسُهُ بِمَكَّةَ مِنْ سَرِقَةٍ أَوْ ظُلْمِ أَحَدٍ أَوْ شَيْ ءٍ مِنَ الظُّلْمِ فَإِنِّي أَرَاهُ إِلْحَاداً وَ لِذَلِكَ كَانَ يُتَّقَى أَنْ يُسْكَنَ الْحَرَمُ»؛ (1) «هرگونه ستمى كه انسان به خود در سرزمين مكه كند، اعم از سرقت و ظلم به ديگران و هرگونه ستم، من همه اينها را الحاد (و مشمول اين آيه) مى دانم» و لذا امام افراد را از اينكه مكه را مسكن خود سازند نهى مى كرد. (چرا كه گناه در اين سرزمين مسؤوليت سنگين ترى دارد). (2)

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است و با اطلاق ظاهر آيه نيز هماهنگ است.

به همين دليل بعضى از فقها احتمال داده اند كه اگر كسى در حرم مكه مرتكب گناهى شود كه در اسلام حد براى آن تعيين شده است، بايد علاوه بر حد تعزير، مجازات اضافى نيز بشود و به جمله «نذقه من عذاب اليم» استدلال كرده اند.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كسانى كه آيه فوق را منحصرا به معنى نهى از احتكار يا داخل شدن در منطقه حرم بدون احرام تفسير كرده اند، منظورشان بيان يك مصداق روشن بوده است و گر نه هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم وسيع آيه در دست نيست (3).

دعوت عام براى حج!


1- 1. الكافي، ج 4، ص 227.
2- 2- نورالثقلين، ج 3، ص 482.
3- 3- تفسير نمونه، ج 14، ص 65.

ص: 188

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (28) (1)

26- به خاطر بياور زمانى را كه محل خانه كعبه را براى ابراهيم عليه السلام آماده ساختيم (تا اقدام به بناى خانه كند و به او گفتيم) چيزى را شريك من قرار مده و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگى بت ها و از هرگونه آلودگى) پاك گردان.

27- و مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دور (به سوى خانه خدا) بيايند.

28- تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حيات بخش) باشند و نام خداوند را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (هنگام قربانى كردن) ببرند (و هنگامى كه قربانى كرديد) از گوشت آنها بخوريد و بينواى فقير را نيز اطعام نماييد.

به تناسب بحثى كه در آيه گذشته پيرامون مسجدالحرام و زايران خانه خدا آمد، در آيات مورد بحث نخست به تاريخچه بناى كعبه به دست ابراهيم خليل عليه السلام و سپس مسأله وجوب حج و فلسفه آن و بخشى از احكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند و يا به تعبير ديگر، آيه گذشته مقدمه اى براى بحث هاى گوناگون اين آيات بود ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده، مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه محل خانه كعبه را براى


1- 1. حج.

ص: 189

ابراهيم عليه السلام آماده ساختيم تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند»؛ وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ...

«بَوَّأَ» در اصل از ماده «بواء» به معناى مساوات اجزاى يك مكان و مسطح بودن آن است، سپس به هرگونه آماده ساختن مكان، اطلاق شده است.

منظور از اين جمله در آيه فوق- طبق روايات مفسران- اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم عليه السلام ساخته شده و در طوفان نوح ويران و آثار آن محو گشته بود، به ابراهيم عليه السلام نشان داد، طوفانى وزيد و خاك ها را به عقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت يا قطعه ابرى آمد و در آنجا سايه افكند و يا به هر وسيله ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم عليه السلام معلوم و آماده ساخت و او با هميارى فرزندش اسماعيل، آن را تجديد بنا نمود.

سپس اضافه مى كند هنگامى كه خانه آماده شد، به ابراهيم عليه السلام خطاب كرديم: «اين خانه را كانون توحيد كن و چيزى را شريك من قرار مده و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن»؛ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1)

در حقيقت ابراهيم عليه السلام مأمور بود خانه كعبه و اطراف آن را از هرگونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هرگونه بت و مظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد، تا بندگان خداوند در اين مكان پاك، جز به خداوند نينديشند و مهمترين عبادت اين سرزمين را كه طواف و نماز است، در محيطى پيراسته از هرگونه آلودگى انجام دهند.

از ميان اركان نماز در آيه فوق به سه ركن عمده؛ يعنى قيام، ركوع و سجود، به ترتيب اشاره شده است، چرا كه بقيه در شعاع آن قرار دارد، هر چند جمعى از مفسران قائمين را در اينجا، به معنى مقيمين در مكه تفسير كرده اند، ولى با توجه به مسأله طواف و ركوع و سجود كه قبل و بعد از آن آمده است، شك نيست كه قيام در اينجا به معنى قيام نماز است و اين معنى را بسيارى از مفسران شيعه و اهل تسنن برگزيده يا به عنوان يك تفسير نقل كرده اند. (2)

ضمناً بايد توجه داشت كه ركع جمع راكع (ركوع كننده) و سجود جمع ساجد


1- 1- در آيه فوق جمله اى در تقدير است و آن جمله «اوحينا» است.
2- 2- تفسير الميزان، تفسير في ظلال، تفسير تبيان، تفسير مجمع البيان، تفسير فخر رازى ذيل آيه.

ص: 190

(سجده كننده) است و اينكه در ميان اين دو (الركع السجود) واو عطف نيامده، بلكه به صورت توصيف ذكر شده، به خاطر نزديكى اين دو عبارت به يكديگر است.

بعد از آماده شدن خانه كعبه براى عبادت كنندگان، خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور مى دهد: «در ميان مردم براى حج اعلام كن تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر، از هر راه دور قصد خانه خدا كنند»؛ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.

«أذّنْ» از ماده «اذان» به معنى اعلام و «رجال» جمع «راجل» به معنى پياده و «ضامر» به معنى حيوان لاغر، و «فج» در اصل به معنى فاصله ميان دو كوه و سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده و «عميق» در اينجا به معنى دور است.

در روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم آمده مى خوانيم: هنگامى كه ابراهيم عليه السلام چنين دستورى را دريافت داشت، عرض كرد: خداوندا! صداى من به گوش مردم نمى رسد، اما خداوند به او فرمود: «عَلَيكَ الاذانُ وَ عَلىَّ الْبَلاغُ»؛ «تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم!» ابراهيم عليه السلام بر محل مقام بر آمد و انگشت در گوش گذارد و رو به سوى شرق و غرب كرد و صدا زد و گفت: «أَيُّهَا النَّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْحَجُّ إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ فَأَجِيبُوا رَبَّكُمْ»؛ «اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد».

خداوند صداى او را به گوش همگان حتى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند رسانيد و آنها در پاسخ گفتند: «لَبَّيكَ، الَّلهُمَّ لَبَّيْكَ ...» و تمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند، از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم عليه السلام را اجابت كردند. (1)

اگر حجاج پياده را مقدم بر سواره ذكر كرده، به خاطر اين است كه مقام آنها در پيشگاه خدا افضل است، چرا كه رنج اين سفر را بيشتر تحمل مى كنند و به همين دليل در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «كسى كه پياده حج مى كند در هر گام هفتصد حسنه دارد،


1- 1- نقل با تلخيص از تفسير على بن ابراهيم طبق نقل نور الثقلين ج 3، ص 488. آلوسى در روح المعانى و فخر رازى در تفسير كبير نيز با كمى تفاوت نقل كرده اند.

ص: 191

در حالى كه سواره ها در هر گام هفتاد حسنه دارند». (1)

يا به خاطر اين است كه اهميت زيارت خانه خدا را مشخص كند، كه بايد با استفاده از هرگونه امكانات به سوى او آيند و هميشه در انتظار مركب سوارى ننشينند.

تعبير به «ضامر» (حيوان لاغر) اشاره به اين است كه اين راه، راهى است كه حيوانات را لاغر مى كند، چرا كه از بيابان هاى سوزان و خشك و بى آب و علف مى گذرد و هشدارى براى تحمل مشكلات اين راه است.

يا اينكه حيواناتى را انتخاب كنند، ورزيده و چابك و پر تحمل، حيواناتى كه در ميدان تمرين، لاغر شده و عضلاتى سفت و محكم دارند كه در اينگونه راه ها، حيوانات پروارى به كار نمى آيد (انسان هاى پرورش يافته در ناز و نعمت نيز مرد اين راه نيستند).

تعبير به مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ اشاره به اين است كه نه فقط از راه هاى نزديك، بلكه از راه هاى دور نيز بايد به سوى اين مقصد حركت كنند (كلمه كل در اينجا به معنى استقراء و فراگيرى نيست، بلكه به معنى كثرت است).

مفسر معروف، ابو الفتوح رازى در ذيل اين آيه سر گذشت جالبى را از مردى به نام ابو القاسم بشربن محمد نقل مى كند كه مى گويد:

در حال طواف پير مردى را ديدم در نهايت ضعف و ناتوانى كه آثار رنج سفر در چهره او نمايان بود و عصا به دست گرفته طواف مى كرد، نزديك او رفتم و از او پرسيدم از كجا مى آيى؟ گفت: از راهى بسيار دور و پنج سال است كه راه سپرده ام تا به اينجا رسيده ام! از رنج سفر، پير و ناتوان شده ام، گفتم: «به خدا سوگند اين مشقتى بزرگ و در عين حال اطاعتى نيكو و محبتى صادقانه در پيشگاه حق است».

از شنيدن اين سخن شاد شد و لبخندى بر روى من زد و اين دو بيت را قرائت كرد:

زر من هويت و ان شطت بك الدار و حال من دونه حجب و استار!

لا يمنعنك بعد من زيارته انّ المحبّ لمن يهواه زوار!

آن كس را كه دل به او بسته اى زيارت كن، هر چند خانه تو دور افتاده باشد و حجاب ها و پرده ها ميان تو و او جدايى بيفكند».


1- 1- تفسيرهاى روح المعانى، مجمع البيان و فخررازى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 192

دورى راه هرگز نبايد مانع تو از زيارتش شود، چرا كه دوست و عاشق به هر حال بايد به زيارت محبوبش رود! آرى جاذبه خانه خدا، آنقدر زياد است كه دل هاى سرشار از ايمان را از تمام نقاط دور و نزديك به سوى خود جلب و جذب مى كند، پير و جوان، كوچك و بزرگ، از هر نژاد و قبيله، از راه دور و نزديك لبيك گويان، عاشقانه به سوى او مى آيند تا جلوه هاى ذات پاك خدا را در آن سرزمين مقدس با چشم جان تماشا كنند و رحمت بى دريغش را در روح خود لمس نمايند. (1)

در آيه بعد در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته، مى فرمايد: «آنها به اين سرزمين مقدس بيايند تا منافع خويش را با چشم خود ببيند»؛ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

مفسران در تفسير كلمه منافع در اينجا سخن بسيار گفته اند، ولى كاملا روشن است كه هيچگونه محدوديتى در اين لفظ نيست. تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى، فوايد فردى و اجتماعى، فلسفه هاى سياسى و اقتصادى و اخلاقى را شامل مى شود.

آرى بايد مسلمانان از همه نقاط جهان، از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند، تا شاهد و ناظر اين منافع باشند، چه تعبير زيبايى؟ شاهد و ناظر باشند و آنچه را با گوش شنيده اند، با چشم ببينند!

لذا در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: ربيع بن خثيم از امام عليه السلام تفسير اين كلمه را خواست، امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «منافع دنيا و منافع آخرت را هر دو در بر مى گيرد». (2)

سپس اضافه مى كند: «و آنها بيايند و قربانى كنند و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (به هنگام ذبح) ببرند»؛ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ.

چون توجه اصلى در مراسم حج به جنبه هايى است كه با خداوند ارتباط پيدا مى كند


1- 1- عالم و دانشمند ارجمند «مرحوم شعرانى» مى گويد: براى كسانى كه از اندلس يا مراكش يا نقاط دور دست چين يا اقيانوسيه به سوى مكه مى آيند چنين مدت طولانى با توجه به وسايل آن روز و نا امنى راهها كه گاه چندين ماه آنها را متوقف مى ساخت، عجيب نيست.
2- 2- نورالثقلين، ج 3، ص 488، به نقل از كافى.

ص: 193

و روح اين عبادت بزرگ را منعكس مى سازد، در آيه فوق از مراسم قربانى، تنها مسأله بردن نام خداوند را كه يكى از شرايط است بيان مى كند، اشاره به اينكه آنها به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خداوند و قبول در گاه او است و استفاده از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.

قربانى كردن حيوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا، همان گونه كه در سر گذشت ابراهيم عليه السلام و اسماعيل عليه السلام و قربانى او آمده است، آنها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آماده هرگونه ايثار حتى بذل جان هستند.

به هر حال قرآن با اين گفتار، برنامه شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بت ها را مى بردند و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

در پايان آيه مى فرمايد: «از گوشت حيوانات قربانى، هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نماييد»؛ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ.

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه منظور از بردن نام خداوند در ايام معلومات، تكبير و حمد و ثناى الهى در اين ايام است به خاطر نعمت هاى بى پايانش، مخصوصا به خاطر چهار پايانى كه روزى انسان ها كرده كه از تمام اجزاى بدن آنها در زندگى خود بهره مى گيرند. (1) و (2)

اقسام حج


1- 1- مطابق تفسير اول بردن نام خدا به هنگام ذبح كردن قربانى «على» به معناى استعلاء است و مطابق تفسير دوم «على» به معناى براى است.
2- 2. تفسير نمونه، ج 14، ص 73.

ص: 194

فقهاى بزرگ ما با الهام از آيات قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت، حج را به سه قسم تقسيم كرده اند:

حج تمتع و حج قران و افراد.

حج تمتع مخصوص كسانى است كه فاصله آنها از مكه 48 ميل يا بيشتر باشد (16 فرسخ حدود 96 كيلومتر) و حج قران و افراد، مربوط به كسانى است كه در كمتر از اين فاصله زندگى مى كنند.

در حج تمتع، نخست عمره را به جا مى آورند، سپس از احرام بيرون مى آيند، بعدا مراسم حج را در ايام مخصوصش انجام مى دهند، ولى در حج قران و افراد، اول مراسم حج به جا آورده مى شود و بعد از پايان آن مراسم عمره، با اين تفاوت كه در حج قران، قربانى همراه مى آورند و در حج افراد اين قربانى نيست، ولى به عقيده اهل سنت، حج قران آن است كه حج و عمره را در يك احرام با هم قصد مى كند.

قسمتى از احكام مهم حج

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ

ص: 195

بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (196) (1)

196- و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد! و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از احرام بستن، وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد)! و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود) و اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد! و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسر است (ذبح كند)! و هر كه نيافت، سه روز در ايام حج، و هفت روز هنگامى كه باز مى گرديد، روزه بدارد! اين، ده روز كامل است.

(البته) اين براى كسى است كه خانواده او، نزد مسجدالحرام نباشد [اهل مكه و اطراف آن نباشد]. و از خدا به بپرهيزيد و بدانيد كه او، سخت كيفر است!

دقيقاً روشن نيست كه آيات مربوط به حج در قرآن مجيد در چه تاريخى نازل شده است ولى به اعتقاد بعضى از مفسران بزرگ، در حَجّةالوداع نازل گشته (2) در حالى كه بعضى گفته اند كه جمله: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ناظر به جريان حديبيه است كه در سال ششم هجرت واقع شد و مسلمانان از زيارت خانه خدا ممنوع شدند (3) در اين آيه، احكام زيادى بيان شده است:

1- در ابتدا، يك دستور كلى براى انجام فريضه حج و عمره به طور كامل و براى اطاعت فرمان خدا داده و مى فرمايد:


1- 1. بقره.
2- 2- الميزان، ج 2، ص 75.
3- 3- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 277.

ص: 196

«حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد»؛ وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ....

در واقع قبل از هر چيز به سراغ انگيزه هاى اين دو عبادت رفته و توصيه مى كند كه جز انگيزه الهى و قصد تقرب به ذات پاك او، چيز ديگرى در كار نبايد باشد و عمل نيز به مقتضاى «وَ أَتِمُّوا» از هر نظر كامل و جامع باشد.

2- سپس به سراغ كسانى مى رود كه بعد از بستن احرام به خاطر وجود مانعى، مانند بيمارى شديد و ترس از دشمن، موفق به انجام اعمال حج عمره نباشند، مى فرمايد:

«اگر محصور شديد (و موانعى به شما اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود ذبح كنيد و از احرام خارج شويد»؛ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

به هر حال افرادى كه گرفتار مى شوند و توانايى انجام مراسم حج و عمره را پيدا نمى كنند، مى توانند با استفاده از اين مسأله، از احرام خارج شده و به حال عادى باز گردند.

مى دانيم قربانى ممكن است شتر يا گاو يا گوسفند باشد، كه آسان ترين آنها گوسفند است، و لذا جمله فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ را غالباً اشاره به گوسفند دانسته اند.

3- سپس به دستور ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد و در قربانگاه ذبح شود»؛ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ.

آيا اين دستور مربوط به افرادى است كه محصور و ممنوع از انجام مراسم حج مى شوند ودر واقع دستورى است براى تكميل دستور سابق، و يا همه حاجيان را مى گويد؟

بعضى از مفسران، معنى اول را بر گزيده اند و گفته اند، منظور از محل هدى (محل قربانى) حرم است و گاه گفته اند، منظور همان جا است كه مانع و مزاحم، حاصل مى شود و به فعل پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در داستان حديبيه كه محلى است بيرون حرم مكه، استدلال كرده اند كه حضرت بعد از ممانعت مشركان، قربانى خود را در همان جا ذبح كرد و به اصحاب و يارانش نيز دستور داد چنين كنند.

مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى مى گويد: به اعتقاد علماى ما، محصور اگر به خاطر بيمارى بوده باشد، قربانى او را در حرم بايد ذبح كنند و اگر به خاطر جلوگيرى از دشمن باشد در همان جا كه جلوگيرى شده است ذبح مى كنند.

ص: 197

ولى بعضى ديگر از مفسران، اين جمله را ناظر به تمام حجاج مى دانند و مى گويند هيچ كس حق ندارد، تقصير كند (سر بتراشد و از احرام خارج گردد) مگر اينكه قربانى را در محلش ذبح كند (قربانى حج در منى و قربانى عمره در مكه).

به هر حال منظور از رسيدن قربانى به محلش، آن است كه به آن محل برسد و ذبح شود، و اين تعبير كنايه اى از ذبح است.

با توجه به عموميت تعبيرى كه در آيه وارد شده است تفسير دوم مناسبتر به نظر مى رسد كه هم شامل محصور است و هم غير محصور.

4- سپس مى فرمايد: «اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت (و به هر حال ناچار بود سر خود را قبل از آن موقع بتراشد) بايد فديه (كفاره اى) از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد»؛ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ ....

نسك در اصل جمع نسيكه به معنى حيوان ذبح شده است، اين واژه به معنى عبادت نيز آمده است. (1)

لذا راغب در مفردات، بعد از آنكه نسك را به عبادت تفسير مى كند، مى گويد: اين واژه در مورد اعمال حج به كار مى رود، و نسيكه به معنى ذبيحه است.

بعضى از مفسران نيز آن را در اصل به معنى شمش هاى نقره مى دانند و اينكه به عبادت نسك گفته شده به خاطر آن است كه انسان را خالص و پاك و پاكيزه مى كند. (2)

به هر حال ظاهر آيه اين است كه چنين شخصى مخير در ميان اين سه (روزه، و صدقه و ذبح گوسفند) است.

در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه، روزه در اين مورد بايد سه روز بوده باشد، و صدقه به شش مسكين و در روايتى به ده مسكين و نسك يك گوسفند است. (3)

5- سپس مى افزايد: «و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، كسانى كه


1- 1- مجمع البيان، ج 1، ص 290.
2- 2- تفسير كبير فخر رازى، ج 5، ص 152.
3- 3- مجمع البيان، ج 1، ص 291، شبيه همين معنى درباره روزه و اطعام مسكين در تفسير قرطبى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ذيل آيه آمده است.

ص: 198

عمره را تمام كرده و حج را آغاز مى كنند، آنچه ميسر است از قربانى (ذبح كنند)»؛ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

اشاره به اينكه در حج تمتع كه عمره قبلا انجام مى گيرد و بعد حج به جا آورده مى شود، قربانى كردن لازم است و فرق نمى كند كه اين قربانى شتر باشد يا گاو و يا گوسفند و بدون آن از احرام خارج نمى شود.

درباره اصل هدى به گفته مرحوم طبرسى دو قول وجود دارد، اول اينكه از هديه گرفته شده است و چون قربانى در واقع هديه اى به سوى بيت اللَّه است، اين واژه بر آن اطلاق شده است.

ديگر اينكه از ماده هدايت گرفته شده است؛ زيرا حيوان قربانى را همراه مى بردند و به سوى خانه خدا و قربانگاه هدايت مى كردند.

ولى ظاهر كلام راغب در مفردات اين است كه فقط از هديه گرفته شده و مى گويد:

هدى جمع است و مفرد آن هديه است.

در معجم مقاييس اللغه نيز دو ريشه براى اين لغت ذكر شده، هدايت و هديه، اما بعيد نيست هر دو به هدايت باز گردد.

6- سپس به بيان حكم كسانى مى پردازد كه در حال حج تمتع قادر به قربانى نيستند، مى فرمايد: «كسى كه (قربانى) ندارد، بايد سه روز در ايام حج و هفت روز به هنگام بازگشت روزه بدارد، اين ده روز كامل است»؛ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.

بنابر اين اگر قربانى پيدا نشود، يا وضع مالى انسان اجازه ندهد، جبران آن ده روز روزه است، كه سه روز آن (روز هفتم و هشتم و نهم ذى الحجه) در ايام حج واقع مى شود و اين از روزه هايى است كه انجام آن در سفر مانعى ندارد و هفت روز ديگر را بعد از بازگشت به وطن انجام مى دهد.

با اينكه معلوم است سه روز به اضافه هفت روز مجموعا ده روز مى شود، در عين حال، قرآن مى گويد: اين ده روز كامل است.

بعضى از مفسران در تفسير اين جمله گفته اند اين به خاطر آن است كه واو گر چه معمولا براى جمع است نه براى تخيير، ولى چون گاه در معنى تخيير نيز استعمال مى شود،

ص: 199

در اينجا خداوند براى رفع هرگونه ابهام، جمله تلك عشرة كاملة را فرموده است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به كاملة، اشاره به اين است كه روزه ده روز مى تواند به طور كامل جانشين قربانى شود و زوار خانه خدا نبايد از اين بابت نگران باشند؛ زيرا تمام ثواب هايى كه براى صاحبان قربانى از سوى خداوند داده مى شود، به آنها داده خواهد شد.

بعضى نيز گفته اند: اين تعبير اشاره به نكته لطيفى در مورد عدد ده است زيرا از يك نظر عدد ده كامل ترين اعداد است، چون هنگامى كه اعداد را از يك شروع مى كنيم تا ده سير صعودى خود را تكميل مى كند، و اعداد بعد از آن، تكرار و تركيبى است از ده و عددهاى ديگر مانند يازده و دوازده، عرب به عدد بيست، عشرين مى گويد (يعنى دو عدد ده) و به سى ثلاثين (سه عدد ده) و همچنين ... (1)

7- بعد به بيان حكم ديگرى پرداخته، مى گويد: «اين برنامه حج تمتع براى كسى است كه خانواده او نزد مسجدالحرام نباشد»؛ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

بنابر اين كسانى كه اهل مكه يا اطراف آن باشند، حج تمتع ندارند، بلكه حج تمتع مخصوص افراد دور از اين منطقه است و مشهور و معروف در ميان فقها اين است كه هر كس 48 ميل از مكه دورتر باشد، وظيفه او حج تمتع است و آنها كه در فاصله كمترى قرار دارند، وظيفه آنها حج قران يا افراد است، كه عمره آن بعد از مراسم حج بجا آورده مى شود (شرح اين موضوع و مدارك آن در كتب فقهى آمده است) بعد از بيان اين احكام هفتگانه در پايان آيه، دستور به تقوا مى دهد و مى فرمايد: «از خدا به پرهيزيد و تقوا پيشه كنيد و بدانيد خداوند عقاب و كيفرش شديد است»؛ ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

اين تأكيد شايد به اين جهت است كه مسلمانان در هيچ يك از جزييات اين عبادت مهم اسلامى كوتاهى نكنند، چرا كه كوتاهى در آن گاهى سبب فساد حج و از بين رفتن بركات مهم آن مى شود. (2)

چرا بعضى حج تمتع را به فراموشى سپرده اند؟


1- 1- عشرون و عشرين گرچه به صورت جمع است ولى جمع گاهى به دو به بالا اطلاق مى شود.
2- 2- تفسير نمونه، ج 2، ص 28.

ص: 200

ظاهر آيه فوق اين است كه وظيفه كسانى كه مقيم در مكه نيستند، حج تمتع است (حجى كه با عمره شروع مى شود و بعد از اتمام مراسم عمره از احرام بيرون مى آيند و مجددا براى حج احرام مى بندند و مراسم حج را به جا مى آورند) و هيچ گونه دليلى به نسخ اين آيه در دست نيست و روايات زيادى در كتب شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده است، از جمله محدثان معروفى از اهل سنت مانند نسايى در كتاب سنن خود و احمد در كتاب مسند و ابن ماجه در سنن و بيهقى در سنن الكبرى و ترمذى در صحيح خود و مسلم نيز در كتاب معروف خود، روايات فراوانى در مورد حج تمتع نقل كرده اند كه اين حكم نسخ نشده و تا روز قيامت باقى است.

بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز آن را افضل انواع حج مى دانند، هر چند اجازه حج قران و افراد را در كنار آن مى دهند (البته قران به همان معنى كه در بالا از فقهاى آنان نقل شد).

ولى در حديث معروفى كه از عمر نقل شده مى خوانيم كه گفت:

«مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم وَ أَنَا أنْهَى عَنْهُما وَ أُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا؛ مُتْعَةِ النِّسَاءِ وَ مُتْعَةِ الْحَجِّ»؛

«دو متعه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود كه من از آن دو نهى مى كنم و هر كس به جا آورد مجازات مى كنم، متعه نسا و متعه حج.»

فخر رازى در ذيل آيه مورد بحث بعد از نقل اين حديث از عمر مى گويد: منظور از متعه حج اين است كه هر دو احرام (احرام حج و احرام عمره) را با هم جمع كند، سپس نيت حج را فسخ كند و عمره به جا آورد و بعد از آن حج نمايد. (1)

بديهى است هيچ كس جز پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله حق اعلام نسخ حكمى را ندارد و اصولا اين تعبير كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين گفت و من چنين مى گويم تعبيرى است كه براى هيچ كس


1- 1- تفسير كبير فخر رازى، ج 5، ص 153.

ص: 201

قابل تحمل نيست مگر مى توان فرمان پيامبر را زمين نهاد و به دنبال گفتار ديگران رفت؟

اين غير قابل قبول است.

به هر حال امروز بسيارى از علماى اهل سنت حديث مزبور را رها كرده و حج تمتع را به عنوان افضل انواع حج پذيرفته و بر طبق آن عمل مى كنند! (1)

بهترين زاد و توشه

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوااللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199) (2)

197- حج، در ماه هاى معينى است! و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج،) حج را بر خود فرض كرده اند، (بايد بدانند كه) در حج، آميزش جنسى با زنان و گناه و جدال نيست! و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند.

و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است! و از من بپرهيزيد اى خردمندان!

198- گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايام حج) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج، پى ريزى يك اقتصاد صحيح است).

و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد! او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود و قطعا شما پيش از اين، از


1- 1. تفسير نمونه، ج 2، ص 28.
2- 2. بقره.

ص: 202

گمراهان بوديد.

199- سپس از همان جا كه مردم كوچ مى كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد! و از خداوند، آمرزش بطلبيد، كه خدا آمرزنده مهربان است!

اين آيات همچنان احكام حج و زيارت خانه خدا را تعقيب مى كند و دستورات جديدى در آن مطرح است:

1- نخست مى فرمايد: «حج در ماه هاى معينى است»؛ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ.

منظور از اين ماه ها، ماه هاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه است (تمام ماه ذى الحجه يا همان ده روز اول) و اين ماه ها را اشهر حج مى نامند زيرا بخشى از اعمال حج (مراسم عمره را) در غير اين ماه ها نمى توان انجام داد و بخشى را منحصرا در روزهاى نهم تا دوازدهم ماه ذى الحجه بايد انجام داد و اينكه در قرآن تصريح به نام اين ماه ها نشده به خاطر آن است كه اين ماهها براى همه شناخته شده بود و قرآن با اين عبارت تأكيد بر آن مى كند.

ضمناً اين جمله، يكى از رسوم خرافى جاهليت را نفى مى كند كه گاه به خاطر درگيرى با جنگ ها يا غير آن، ماههاى حج را تغيير و تبديل مى دادند، و جلو و عقب مى كردند، قرآن مى گويد: اين ماهها معين و ثابت است و تقديم و تاخير در آن جايز نيست. (1)

2- سپس به دستور ديگرى در مورد كسانى كه با احرام بستن شروع به مناسك حج مى كنند اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كه حج را بر خود فرض كرده اند (و احرام بسته اند بايد بدانند) در حج آميزش جنسى و گناه و جدال نيست»؛ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ.

رَفَثْ بر وزن قفس در اصل به معنى سخنى است كه متضمن مطلبى كه ذكر آن قبيح است باشد، اعم از آميزش جنسى و يا مقدمات آن، سپس كنايه از جماع قرار داده شده است.

ولى بعضى تصريح كرده اند واژه رفث تنها در صورتى به اين نوع گفتگوها اطلاق


1- 1- مجمع البيان، ج 1، ص 293، تفسير كبير فخررازى، ج 5، ص 160.

ص: 203

مى شود كه در حضور زنان باشد و اگر در غياب آنها باشد، رفث ناميده نمى شود. (1)

بعضى نيز اصل آن را به معنى تمايل عملى به زنان دانسته اند كه از مزاح و لمس و تماس شروع مى شود و به آميزش پايان مى گيرد. (2)

فسوق به معنى گناه و خارج شدن از اطاعت خدا است و جدال به معنى گفتگوى توأم با نزاع است، و در اصل به معنى محكم پيچيدن طناب است و از آنجا كه طرفين- گفتگوى آميخته با نزاع، به يكديگر مى پيچند و هر كدام مى خواهد سخن خود را به كرسى بنشاند، اين واژه در آن به كار رفته است.

به هر حال طبق اين دستور حاجيان به هنگام احرام، نه حق نزديكى با همسران دارند و نه كلمات دروغ و فحش دادن (گر چه اين كار در غير موقع احرام نيز حرام است، ولى يكى از بيست و پنج امرى است كه محرم بايد ترك كند) و همچنين از كارهايى كه بر آنها حرام است جدال است و سوگند خوردن، خواه راست باشد يا دروغ، و گفتن لا واللَّه و بلى واللَّه.

به اين ترتيب محيط حج بايد از تمتعات جنسى و همچنين انجام گناهان و گفتگوهاى بى فايده و جر و بحث ها و كشمكش هاى بيهوده پاك باشد؛ زيرا محيط عبادت و اخلاص و ترك لذايذ مادى است، محيطى است كه روح انسان بايد از آن نيرو بگيرد و يكباره از جهان ماده جدا شود و به عالم ماوراى ماده راه يابد و در عين حال رشته الفت و اتحاد و اتفاق و برادرى در ميان مسلمانان محكم گردد و هر كارى كه با اين امور منافات دارد ممنوع است. البته هر كدام از اين احكام، شرح و بسط و شرايطى دارد كه در كتب مناسك حج آمده است.

3- در مرحله بعد به مسايل معنوى حج، و آنچه مربوط به اخلاص است اشاره كرده، مى فرمايد: «آنچه را از كارهاى خير انجام مى دهيد خدا مى داند»؛ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ.

چه پاداشى براى نيكوكاران با ايمان از اين بالاتر كه بدانند هر كار نيكى را انجام مى دهند خدا از آن با خبر و مولى و معبود آنان، حاضر و ناظر است اين بسيار لذتبخش


1- 1- تفسير فخررازى، ج 5، ص 164.
2- 2- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 4، ص 176.

ص: 204

است كه اعمال خير در محضر او انجام مى شود و اين پاداشى است قبل از پاداش هاى معنوى و مادى ديگر كه خداوند عالم و آگاه به آنها مى دهد.

در ادامه همين مطلب مى فرمايد: «زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه ها پرهيزكارى است و از من به پرهيزيد اى صاحبان عقل»؛ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ.

بسيارى از مفسران گفته اند كه اين آيه اشاره به گروهى (1) مى كند كه وقتى براى زيارت خانه خدا حركت مى كردند، هيچگونه زاد و توشه اى با خود برنمى داشتند و حتى اگر زاد و توشه اى با خود داشتند به هنگام احرام به دور مى ريختند و مى گفتند ما به زيارت خانه خدا مى رويم. چگونه ممكن است به ما غذا ندهد (و گاه به همين جهت خود را به زحمت مى افكندند و يا محتاج به سؤال از اين و آن مى شدند) قرآن اين تفكر غلط را نفى مى كند و مى گويد زاد و توشه براى خود تهيه كنيد ولى در عين حال آنها را به مسأله معنوى مهمترى ارشاد كرده، مى گويد: كه ماوراى اين زاد و توشه زاد و توشه ديگرى است كه بايد براى سفر آخرت فراهم شود و آن پرهيزكارى و تقوا است.

اين جمله ممكن است اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه در سفر حج موارد فراوانى براى تهيه زادهاى معنوى وجود دارد كه بايد از آن غفلت نكنيد. در آنجا تاريخ مجسم اسلام است و صحنه هاى زنده فداكارى ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد و جلوه هاى خاصى از مظاهر قرب پروردگار ديده مى شود كه در هيچ جاى ديگر جهان نيست. آنها كه روحى بيدار و انديشه اى زنده دارند، مى توانند براى يك عمر از اين سفر بى نظير روحانى توشه معنوى فراهم سازند.

قابل توجه اينكه به دنبال اين مطلب، باز دستور به تقوا مى دهد و روى سخن را به اولى الالباب (2) يعنى صاحبان مغز و انديشه مى كند. آرى آنها هستند كه روح حج را درك مى كنند و از اين برنامه عالى تربيتى حداكثر بهره بردارى را مى نمايند، در حالى كه ديگران تنها از قشر و پوست آن سهمى دارند و روح حج را درك نمى كنند.

آرى صاحبان مغز و انديشمندان اند كه آثار تقوا و پرهيزكارى را در فرد و جامعه


1- 1. به گفته بعضى گروهى از مردم يمن بودند.
2- 2- ألباب؛ جمع لُبّ، به معنى مغز هر چيزى است و لذا به عقل خالص لُبّ مى گويند.

ص: 205

درك مى كنند.

در آيه بعد به رفع پاره اى از اشتباهات در زمينه مسأله حج پرداخته، مى فرمايد:

«گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و منافع اقتصادى در ايام حج) برخوردار شويد»؛ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ.

در زمان جاهليت، هنگام مراسم حج هرگونه معامله و تجارت و باركشى و مسافربرى را گناه مى دانستند و حج كسانى را كه چنين مى كردند، باطل مى شمردند.

آيه مورد بحث اين حكم جاهلى را بى ارزش و باطل اعلام كرد و فرمود هيچ مانعى ندارد كه در موسم حج از معامله و تجارت حلال كه بخشى از فضل خداوند بر بندگان است بهره گيريد و يا كار كنيد و از دسترنج خود استفاده كنيد.

اصولا گاهى اين تفكر كه در عصر جاهليت بوده، در زمان ما نيز پيدا مى شود كه اين عبادت بزرگ يعنى حج، بايد از هرگونه شائبه مادى خالص باشد، ولى از آنجا كه اين مسأله، بسيارى از كارگران و كسانى كه تداركات و خدمات آن را انجام مى دهند، اعم از راننده و خدمتگزار و طبيب و راهنما و ساير خدمتگزاران را گرفتار زحمت مى كند، به علاوه مردم آن ديار مى توانند بسيارى از مشكلات اقتصادى را در موقع حج سامان بخشند، اين تفكر مردود شمرده شده است و اينگونه اشخاص مى توانند ضمن خدمات خود مراسم حج را به جا آورند و از اين نظر در مضيقه نيفتند.

بلكه از اين بالاتر، از منابع اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه حج علاوه بر فلسفه مهم اخلاقى و تهذيب نفوس، داراى فلسفه سياسى و فرهنگى و اقتصادى نيز هست.

توضيح اينكه: مسافرت مسلمانان از نقاط مختلف دنيا به سوى خانه خدا و تشكيل آن كنگره عظيم اسلامى مى تواند پايه و اساسى براى يك جهش اقتصادى عمومى در جوامع اسلامى شود به اين ترتيب كه مغزهاى متفكر اقتصادى مسلمين پس از مراسم حج يا قبل از آن، دور هم بنشينند و با همفكرى و همكارى پايه محكمى براى اقتصاد جوامع اسلامى بريزند و با مبادلات صحيح تجارى، چنان اقتصاد نيرومندى به وجود آورند كه از دشمنان و بيگانگان بى نياز شوند.

بنابر اين، اين معاملات و مبادلات تجارى، خود يكى از وسايل تقويت جامعه اسلامى در برابر دشمنان اسلام است؛ زيرا مى دانيم هيچ ملتى بدون داشتن اقتصادى

ص: 206

نيرومند، استقلال كامل نخواهد داشت ولى بديهى است فعاليت هاى تجارى بايد تحت الشعاع جنبه هاى عبادى و اخلاقى حج باشد نه حاكم و مقدم بر آنها و خوشبختانه مسلمانان وقت كافى قبل يا بعد از اعمال حج براى اين كار دارند.

هشام بن حكم مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «... فَقُلْتُ لَهُ: مَا الْعِلَّةُ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا كَلَّفَ اللَّهُ الْعِبَادَ، الْحَجَّ وَ الطَّوَافَ بِالْبَيْتِ؟ فَقَالَ ... فَجَعَلَ فِيهِ الْإِجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا وَ لِيَنْزِعَ كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ لِيَنْتَفِعَ بِذَلِكَ الْمُكَارِي وَ الْجَمَّالُ ... وَ لَوْ كَانَ كُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا يَتَّكِلُونَ عَلَى بِلادِهِمْ وَ مَا فِيهَا هَلَكُوا وَ خَرِبَتِ الْبِلادُ وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الْأَرْبَاحُ»؛ «چرا خداوند مردم را به انجام حج و طواف خانه خود فرمان داده است؟ فرمود:

خداوند انسانها را آفريد ... و آنان را به عمل حج دستور داد كه اطاعت دين و مصالح دنياى آنان را در بر دارد در موسم حج مسلمانان از مشرق و مغرب گرد هم جمع مى شوند تا با يكديگر آشنا شود و براى اينكه هر ملتى از تجارت ها و فرآورده هاى اقتصادى ملت هاى ديگر استفاده كنند و به خاطر اينكه مسافران و حمل و نقل كنندگان در اين سفر با كرايه دادن وسيله هاى نقليه خود بهره ببرند. (و براى اينكه با آثار و اخبار پيغمبر صلى الله عليه و آله آشنا گردند و اين آثار همچنان زنده بماند و در دست فراموشى سپرده نشود) و اگر بنا باشد هر ملتى فقط درباره محيط خود سخن بگويند، هلاك مى شوند و شهرها ويران مى شود و استفاده ها و منافع تجارتى از بين مى رود». (1)

سپس در ادامه همين آيه، عطف توجه به مناسك حج كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را در نزد مشعرالحرام ياد كنيد»؛ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوااللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ....

«او را ياد كنيد همانگونه كه شما را هدايت كرد هر چند پيش از آن از گمراهان بوديد»؛ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.

باز در ادامه همين معنى مى فرمايد: «سپس از آنجا كه مردم كوچ مى كنند (از مشعر الحرام به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد»؛ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ.

در پايان دستور به استغفار و توبه مى دهد و مى فرمايد: «از خدا طلب آمرزش كنيد كه


1- 1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 8.

ص: 207

خداوند آمرزنده و مهربان است»؛ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

در اين بخش از آيات به سه موقف از مواقف حج اشاره شده است عرفات كه محلى است در حدود 21 كيلومترى مكه و حاجيان از ظهر روز نهم ذى الحجه تا غروب آفتاب در آنجا وقوف مى كنند و به عبادت پروردگار مشغول اند. سپس وقوف در مشعر الحرام يا مزدلفه كه بخشى از شب عيد قربان و صبحگاهان قبل از طلوع آفتاب در آنجا مى مانند و به راز و نياز با پروردگار مى پردازند و سوم سرزمين منى كه محل قربانى و رمى جمرات و پايان دادن به احرام و انجام مراسم عيد است.

نكته ها

1- نخستين موقف حج

زائران خانه خدا بعد از انجام مراسم عمره، راهى مراسم حج مى شوند و نخستين مرحله همان وقوف در عرفات است كه از نيمه روز نهم ذى الحجه تا غروب آفتاب در آنجا توقف مى نمايند. سپس از آنجا به سوى مشعرالحرام حركت مى كنند (در آيات فوق به هر دو قسمت اشاره شده است).

در نامگذارى سرزمين عرفات به اين نام، جهات گوناگونى ذكر كرده اند، گاه گفته اند هنگامى كه پيك وحى خداوند جبرئيل، مناسك حج را در آنجا به ابراهيم عليه السلام نشان داد ابراهيم عليه السلام مى فرمود: عرفت، عرفت (شناختم- شناختم) لذا آنجا را عرفات گفتند.

گاه گفته اند اين داستان براى آدم عليه السلام واقع شد و گاه گفته شده كه آدم و حوا در آن سرزمين يكديگر را پيدا كردند و شناختند و گاه گفته شده زوّار خانه خدا در آنجا يكديگر را مى بينند و مى شناسند و تفسيرهاى ديگر. (1)

ولى بعيد نيست اين نامگذارى اشاره به حقيقت ديگرى باشد و آن اينكه اين سرزمين محيط بسيار آماده اى براى معرفت پروردگار و شناسايى ذات پاك اوست.

به راستى آن جذبه معنوى و روحانى كه انسان به هنگام ورود در عرفات پيدا


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 59.

ص: 208

مى كند با هيچ بيان و سخنى قابل توصيف نيست- تنها بايد رفت و مشاهده كرد- همه يك شكل، همه يكنواخت، همه بيابان نشين، همه از هياهوى شهر و از هياهوى دنياى مادى و زرق و برقش فرار كرده، در زير آن آسمان نيلى در آن هواى آزاد و پاك از آلودگى گناه در آنجا كه فرشته وحى بال و پر مى زند، در آنجا كه از لابه لاى نسيمش، صداى زمزمه جبرئيل و آهنگ مردانه ابراهيم خليل عليه السلام و طنين حيات بخش صداى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مجاهدان صدر اسلام شنيده مى شود.

در اين سرزمين خاطره انگيز كه گويا دريچه اى به جهان ماوراى طبيعت در آن گشوده شده، انسان نه تنها از نشئه عرفان پروردگار سر مست و لحظه اى با زمزمه تسبيح عمومى خلقت هماهنگ مى شود بلكه در درون وجود خود، خود خويشتن خويش كه عمرى است گم كرده و به دنبالش مى گردد پيدا مى كند و به حال خويش نيز عارف مى شود و مى داند او آن كس نيست كه شب و روز در تلاش معاش حريصانه كوه و صحرا را زير پا مى گذارد و هر چه مى يابد عطشش فرو نمى نشيند و درمى يابد كه گوهر ديگرى در درون جان او نهفته است كه او در حقيقت همان است. آرى اين سرزمين را عرفات مى نامند، راستى چه اسم جالب و مناسبى!

2- مشعرالحرام- دومين موقف حج

در مورد نامگذارى مشعرالحرام به اين نام نيز گفته اند كه آنجا مركزى است براى شعائر حج و نشانه اى از اين مراسم عظيم و پرشكوه و آسمانى.

اما نبايد فراموش كرد كه مشعر از ماده شعور است در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (شب دهم ذى الحجه) كه زايران خانه خدا پس از طى دوران تربيت خود در عرفات به آنجا كوچ مى كنند و شبى را تا به صبح روى خاك و در زير آسمان پرستاره در سرزمينى كه نمونه كوچكى از محشر كبرى و پرده اى از رستاخيز بزرگ قيامت است، در آنجا كه جمعيت همچون امواج خروشان دريا به هنگام طوفان همه جا را پر كرده و آواى مردمى كه در حركت اند تا به صبح خاموش نمى شود.

آرى در چنان محيط بى آرايش و با صفا و تكان دهنده و در درون جامه معصومان- احرام- انسان جوشش چشمه هاى تازه اى از انديشه و فكر و شعور در درون

ص: 209

خود احساس مى كند و صداى ريزش آن را در اعماق قلب خود به روشنى مى شنود، آنجا را مشعر مى نامند!

3- درس يگانگى و اتحاد

در روايات آمده است كه قبيله قريش در جاهليت امتيازات نادرستى براى خود قايل بودند و براى هيچ يك از اعراب مقامى را كه براى خويشتن مى دانستند قايل نبودند.

آنها خود را حُمس (بر وزن خمس) به معنى كسى كه در دين خود محكم و پابرجاست مى خواندند و به عنوان فرزندان ابراهيم عليه السلام و سرپرستان خانه كعبه، خود را از همه برتر مى شمردند.

از جمله اينكه مى گفتند ما نبايد در مراسم حج به عرفات برويم؛ زيرا عرفات از حرم مكه بيرون است، اگر چنين كنيم عرب براى ما ارزشى قايل نخواهد شد، حرم مكه با نقاط بيرون حرم يكسان نيست، اين سخن را در حالى مى گفتند كه مى دانستند وقوف در عرفات جزو مراسم حج ابراهيمى عليه السلام است. (1)

قرآن در آيات فوق خط بطلان بر اين اوهام كشيد و به مسلمانان دستور داد همه با هم در عرفات وقوف كنند و از آنجا همگى به سوى مشعرالحرام و از آنجا به سوى منى كوچ نمايند جمله: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ؛ «از همان جا كه مردم كوچ مى كنند شما هم كوچ كنيد» اشاره لطيفى به اين معنى است.

در واقع قرآن با اين بيان دستور مى دهد كه همه مردم بدون استثنا، نخست به عرفات بروند و از آنجا به مشعرالحرام و سپس به سرزمين منى كوچ كنند. (2)

دستور استغفار در ذيل آخرين آيه فوق، اشاره به اين است كه از خداوند طلب آمرزش تمام گناهان را كنند و از آن افكار و خيالات جاهلى كه مخالف روح مساوات و برابرى حج است كنار روند و يادآور مى شود كه اگر دست بردارند، خداوند غفور و رحيم است.


1- 1- سيره ابن هشام، ج 1، صص 211 و 212.
2- 2- تعبير به ثُمّ نشان مى دهد كه بعد از افاضه و كوچ كردن از عرفات به مشعرالحرام از آنجا به سرزمين منى كوچ مى كنند.

ص: 210

بايد توجه داشت كه افاضه از ماده فيض در اصل به معنى جريان و ريزش آب است و از آنجا كه وقتى مردم به طور دسته جمعى از جايى به نقطه ديگرى با سرعت حركت مى كنند، بى شباهت به يك نهر جارى نيست، اين تعبير به كار مى رود.

4- ارتباط آيات

در اينكه چه رابطه اى ميان ابتغا فضل اللَّه (فعاليت هاى تجارتى) و مسأله وقوف در عرفات و حركت از آن به سوى مشعرالحرام و سپس منى وجود دارد كه در آيات فوق در كنار هم قرار گرفته، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه تلاش اقتصادى اگر براى خدا و زندگى آبرومندانه باشد، آن هم يك نوع عبادت است همچون مناسك حج. يا اينكه نقل و انتقال زوار از مكه به عرفات و از آنجا به مواقف ديگر مستلزم هزينه ها و خدماتى است و اگر هرگونه كار و خدمت و مزد گرفتن در اين ايام ممنوع و حرام باشد، مسلما زوار خانه خدا سخت به زحمت مى افتند. و لذا اين طور در كنار هم قرار داده شده، يا اينكه مبادا پرداختن به فعاليت هاى اقتصادى شما را از ذكر خدا و از توجه به عظمت اين مواقف دور سازد. (1)

بخش مهم ديگرى از مناسك حج

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (29) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30)

29- بعد از آن بايد آلودگى ها را از خود بر طرف سازند و به نذرهاى خود وفا كنند و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف نمايند.

30- مناسك حج چنين است و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است و چهار پايان براى شما حلال شده، مگر آنچه


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 59.

ص: 211

دستور منعش بر شما خوانده مى شود، از پليدى ها يعنى از بت ها اجتناب كنيد و از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد.

در تعقيب بحث هايى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت، در آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده، نخست چنين مى گويد: «بعد از آن بايد آلودگى ها و زوايد بدن را بر طرف سازند»؛ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ. «و به نذرهاى خود وفا كنند»؛ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ. «و طواف خانه كعبه، خانه اى كه خدا آن را از گزند حوادث مصون داشته و آزاد كرده است، را به جا آوردند»؛ وَ لْيَطوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

«تفث» به گفته بسيارى از ارباب لغت و مفسران معروف، به معنى چرك و كثافت و زوايد بدن همچون ناخن و موهاى اضافى است و به گفته بعضى، در اصل به چرك هاى زير ناخن و مانند آن گفته مى شود. (1)

گر چه بعضى از ارباب لغت منكر وجود چنين ريشه اى در لغت عرب شده اند ولى گفته اى را كه راغب در مفردات آورده كه يك عرب بيابانى به مخاطب خود كه بسيار كثيف و آلوده بود گفت: «ما اتفثك و ادرنك؟- چقدر كثيف و آلوده اى؟» دليل بر اين است كه اين واژه عربى است و ريشه در لغت عرب دارد.

در روايات اسلامى نيز كرارا اين جمله، به گرفتن ناخن و پاكيزه كردن بدن و كنار گذاشتن احرام تفسير شده است و به تعبير ديگر، اين جمله اشاره به عمل تقصير است كه از مناسك حج محسوب مى شود.

در بعضى از روايات نيز به تراشيدن سر كه يكى ديگر از طرق تقصير است تفسير شده است.

در كنز العرفان از ابن عباس نقل شده كه در تفسير اين آيه مى گفت: منظور انجام تمام مناسك حج است. (2)

ولى هيچگونه دليلى بر گفته ابن عباس در اينجا نداريم.

جالب اينكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه آن حضرت عليه السلام، جمله: ثُمَ


1- 1- اقتباس از قاموس اللغة، مفردات راغب، مجمع البيان و ...
2- 2- كنز العرفان، ج 1، ص 270.

ص: 212

لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ را تفسير به ملاقات امام كرد و هنگامى كه راوى از اين مسأله توضيح خواست و اشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن و مانند آن كرد، امام عليه السلام فرمود:

«قرآن، ظاهر و باطنى دارد يعنى مسأله ملاقات امام عليه السلام در اينجا مربوط به باطن آيه است. (1)

اين حديث ممكن است اشاره به يك نكته لطيف ديگر باشد كه زوّار خانه خدا بعد از انجام مناسك حج، همان گونه كه آلودگى هاى بدن را برطرف مى كنند، بايد آلودگى هاى روح و جان خود را با ملاقات امام عليه السلام و پيشواى خود بر طرف نمايند، به خصوص كه در بسيارى از اعصار، خلفاى جبّار اجازه چنين ملاقاتى را در شرايط عادى نمى دادند و مراسم حج بهترين فرصت براى رسيدن به اين هدف بود.

به همين مناسبت در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» (2) تكميل حج به آن است كه انسان امام را ملاقات كند». (3)

در واقع هر دو تطهير است. يكى تطهير ظاهر از چرك ها و آلودگى ها و ديگرى تطهير باطن از نا آگاهى و مفاسد اخلاقى.

اما منظور از وفاى به نذر آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند كه در صورت توفيق براى حج، علاوه بر مناسك حج، قربانى هاى اضافى و صدقات يا كارهاى خيرى انجام دهند و گاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد، نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند، قرآن تأكيد مى كند كه در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.

اما اينكه چرا كعبه را بيت العتيق گفته اند؟ با توجه به اينكه «عتيق» از ماده عتق، به معنى آزاد شدن از بند رقّيت است ممكن است، از اين نظر باشد كه خانه كعبه از قيد ملكيت بندگان آزاد است و در هيچ زمانى جز خداوند مالكى نداشته است و نيز از قيد سيطره جبارانى همچون ابرهه ها آزاد شده است.

يكى از معانى عتيق، گرامى و گرانبها است كه اين مفهوم نيز در خانه كعبه به وضوح ديده مى شود.

ديگر از معانى «عتيق» قديم است، چنانكه راغب در مفردات مى گويد: «العتيق


1- 1- نورالثقلين، ج 3، ص 492.
2- 2. الكافي، ج 4، ص 549.
3- 3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 255، ابواب المزار، باب 2، ج 12.

ص: 213

المتقدّم في الزمان أو المكان أو الرتبة»؛ «عتيق چيزى است كه از نظر زمان يا مكان و يا مرتبه متقدم باشد». اين نيز روشن است كه خانه كعبه قديمى ترين كانون توحيد است و به گفته قرآن، اولين خانه اى است كه براى انسان ها بر پا شده است. (آل عمران- 96).

به هر حال هيچ مانعى ندارد كه اطلاق اين كلمه بر خانه خداوند به ملاحظه تمام اين امتيازات در آن باشد، هر چند هر يك از مفسران، به بخشى از آن اشاره كرده اند و يا در روايات مختلف در هر يك به نكته اى اشاره شده است.

اما اينكه منظور از طواف در آخرين جمله آيه فوق كدام طواف است، در ميان مفسران گفتگو است (مى دانيم بعد از مراسم عيد قربان در منى، حجاج بايد دو طواف به جا آورند كه طواف اول را معمولا طواف زيارت و طواف دوم را طواف نسا مى نامند).

بعضى از فقها و مفسران معتقدند چون لفظ آيه، قيد و شرطى ندارد، مفهوم آن عام است و شامل طواف زيارت و طواف نساء و حتى طواف عمره هم مى شود. (1)

در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند، منظور از آن تنها طواف زيارت است كه بعد از بيرون آمدن از احرام حج واجب مى شود. (2)

ولى در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، تصريح شده كه منظور از آن طواف نساء است. امام صادق عليه السلام در تفسير: وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ فرمود: «منظور طواف نساء است». (3) همين معنى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نيز نقل شده است. اين همان طوافى است كه اهل سنت، آن را طواف وداع مى نامند. (4)

به هر حال تفسير اخير با توجه به احاديث فوق قوى تر به نظر مى رسد، به خصوص اينكه ممكن است از جمله: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ اين معنى نيز استفاده شود كه علاوه بر پاك كردن بدن از چرك و موهاى زايد، براى تكميل آن بايد از بوى خوش نيز استفاده شود و مى دانيم استفاده از بوى خوش در حج تنها بعد از طواف و سعى زيارت جايز


1- 1- كنز العرفان، ج 1، ص 271.
2- 2- مجمع البيان، اين تفسير را ذيل آيه مورد بحث از بعضى مفسران بدون آنكه نام ببرد نقل كرده است.
3- 3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 390، ابواب الطواف، باب 2.
4- 4- همان.

ص: 214

است و طبعا در اين حال طواف ديگرى جز طواف نساء بر ذمه او نمانده است.

آيه بعد به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحث هاى آيات گذشته كرده مى گويد:

برنامه حج و مناسك آن چنين است كه گفته شد، «ذلك». (1)

بعد براى تأكيد بر اهميت وظايفى كه بيان شد، اضافه مى كند: «و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند، براى او نزد پروردگارش بهتر است»؛ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ.

روشن است كه حرمات در اينجا اشاره به اعمال و مناسك حج است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.

بنابر اين، تفسير آن به خصوص محرمات؛ يعنى آنچه از آن نهى شده به طور كلى، يا تمام واجبات، خلاف ظاهر آيات است.

ضمناً بايد توجه داشت «حرمات» جمع «حرمة» در اصل به معنى چيزى است كه بايد احترام آن حفظ شود و در برابر آن بى حرمتى نشود.

سپس به تناسب احكام احرام به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده مى گويد:

«چهارپايان (مانند شتر و گاو و گوسفند) بر شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود و دستور منعش صادر خواهد گشت»؛ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ جمله: إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ ممكن است اشاره به تحريم صيد بر محرم باشد كه در سوره مائده كه بعدا نازل شده، در آيه 95 به آن اشاره شده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال احرام كشتار صيد نكنيد».

نيز ممكن است اشاره به جمله اى باشد كه در ذيل آيه مورد بحث، راجع به تحريم قربانيانى كه براى بت ها ذبح مى كردند آمده است؛ زيرا مى دانيم حلال بودن حيوان تنها در صورتى است كه به هنگام ذبح آن، نام خدا گفته شود، نه نام بت ها و نه هيچ نام ديگر.

در پايان اين آيه دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنت هاى جاهليت بيان مى كند: نخست مى گويد: «از پليدى ها- از بت ها- اجتناب كنيد»؛ فَاجْتَنِبُوا


1- 1- اين كلمه جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «كذلك امر الحج و المناسك».

ص: 215

الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ.

«اوثان» جمع «وثن» (بر وزن كفن) به معنى سنگ هايى است كه مورد پرستش اقوام جاهلى قرار مى گرفت و در اينجا «اوثان» توضيح كلمه «رجس» است كه قبلا ذكر شده، به اين ترتيب مى گويد: از پليدى اجتناب كنيد، بعد مى گويد: پليدى همان بت ها هستند. اين نكته نيز قابل توجه است كه بت پرستان عصر جاهليت، خون هاى حيوانات قربانى را بر سر و روى بت هاشان مى ريختند و منظره اى بسيار زشت و پليد و تنفر آميز پيدا مى كرد كه تعبير فوق ممكن است اشاره به آن نيز باشد.

دستور دوم اين است كه: «از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد»؛ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

نكته

قول زور چيست؟

بعضى از مفسران اين را اشاره به كيفيت لبيك گفتن مشركان در مراسم حج در جاهليت دانسته اند؛ زيرا آنها لبيك را كه آيينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است، آنچنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود.

مى گفتند: «لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ، الَّا شَرِيكاً هُوَ لَكَ! تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَك»؛ «دعوتت را اجابت كرديم و به سويت آمديم، اى خدايى كه شريكى ندارى، جز شريكى كه مخصوص تو است، تو مالك او و هر چه او در اختيار دارد هستى».

اين جمله مسلما سخنى باطل و بيهوده بوده و مصداق قول زور است كه در اصل به معنى سخن دروغ و باطل و خارج از حد اعتدال است.

با اين حال، توجه آيه به اعمال مشركان در عصر جاهليت در مراسم حج، مانع از كلى بودن مفهوم آنكه پرهيز از هرگونه بت در هر شكل و صورت، و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است، نيست.

لذا در بعضى از روايات، «اوثان» تفسير به شطرنج (نوعى از قمار) و قول زور تفسير به خوانندگى حرام (غنا) و شهادت به باطل شده است كه در واقع از قبيل بيان بعضى از افراد اين كلى مى باشد، نه به معنى انحصار مفهوم آيه در خصوص اين امور.

ص: 216

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: روزى حضرت صلى الله عليه و آله برخاست و در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ عَدَلَتْ شَهَادَةُ الزُّورِ بِالشِّرْكِ بِاللَّهِ ... ثُمَّ قَرَأَ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»؛ (1) «اى مردم! شهادت به باطل همطراز شرك با خداونند است.» سپس اين آيه را تلاوت فرمود: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ اين حديث نيز اشاره به وسعت مفهوم اين آيه است. (2)

تعظيم شعاير الهى نشانه تقواى دل ها است

حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33) (3)

31- (برنامه و مناسك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد و هيچگونه شريكى براى او قايل نشويد و هر كس شريكى براى خداوند قرار دهد گويى از آسمان سقوط كرده و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند و يا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند!

32- (اينگونه است مناسك حج) و هر كس شعاير الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.

33- در حيوانات قربانى، منافعى براى شما تا زمان معين (روز ذبح آنها) است، سپس محل آن خانه كعبه، آن خانه قديمى و گرامى است.

از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته تأكيد بر مسأله توحيد و اجتناب از هرگونه بت و بت پرستى شده بود، آيات مورد بحث نيز همين مسأله مهم را دنبال مى كند: مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص براى خدا باشد و


1- 1. مستدرك الوسائل، ج 17، ص 416
2- 2- تفسير نمونه، ج 14، ص 92
3- 3. حج

ص: 217

هيچگونه شركى در آن راه نيابد؛ حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ. (1)

«حُنَفاءَ» جمع «حنيف» به معنى كسى است كه از گمراهى و انحراف به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند و به تعبير ديگر بر صراط مستقيم گام بر دارد (زيرا حنف- بر وزن صدف- به معنى تمايل است، و تمايل از هرگونه انحراف، نتيجه اش قرار گرفتن بر صراط مستقيم است).

به اين ترتيب آيه فوق مسأله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج و عبادات به طور كلى يادآور مى شود، چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچگونه انگيزه غير خدايى و شرك در آن نباشد.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم، در پاسخ سؤال از تفسير حنيف فرمود: «هِيَ الْفِطْرَةُ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ قالَ فَطَرَهُمُ اللَّه عَلَى الْمَعْرِفَةِ»؛ «حنيف آن فطرت الهى است كه مردم را بر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست» سپس فرمود: «خداوند توحيد را در سرشت انسان ها قرار داده است.» (2)

تفسيرى كه در اين روايت وارد شده، در واقع اشاره به ريشه اصلى اخلاص يعنى فطرت توحيدى است، كه قصد قربت و محرك الهى نيز از آن سرچشمه مى گيرد.

سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد: «كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گويى از آسمان به زمين سقوط كرده و در اين ميان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خوارى مى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند»؛ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ. (3)

در حقيقت آسمان، كنايه از توحيد است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى شود. طبيعى است در اين آسمان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و


1- 1- «حنفا» و «غير مشركين» بر دو حال هستند از براى ضمير «فاجتنبوا» و «اجتنبوا» در آيه قبل.
2- 2- تفسير صافى، ج 3، ص 377، به نقل از توحيد صدوق.
3- 3- «تخطفه» از ماده «خطف» بروزن عطف به معناى ربودن با سرعت است و «سحيق» به معناى دور و «سحوق» به درخت نخل بلند گفته مى شود كه شاخه هاى آن تا نقطه هاى دور دست آسمان پيشرفته است.

ص: 218

خوشا به حال كسى كه اگر در اين آسمان همچون آفتاب و ماه نيست، حداقل همانند ستاره درخشانى است. اما هنگامى كه انسان از اين عُلوّ و رفعت سقوط كند گرفتار يكى از دو سرنوشت دردناك مى شود: يا در وسط راه قبل از آنكه به زمين سقوط كند، طعمه پرندگان لاشه خوار مى شود و به تعبير ديگر با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوس هاى سركش گرفتار مى شود، كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.

يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد، به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و هر ذره اى از آن به نقطه اى پرتاب مى شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته است!

مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند، قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد، به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى شود.

آرى كسى كه پايگاه آسمانى توحيد را از دست داد، ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود، شتابش در سقوط فزونى مى يابد و سرانجام تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست خواهد داد. راستى تشبيهى گوياتر و زنده تر از اين تشبيه براى شرك پيدا مى شود؟

اين نكته نيز قابل توجه است كه امروز ثابت شده كه انسان در حال سقوط آزاد هيچگونه وزنى ندارد و لذا براى تمرين حالت بى وزنى براى مسافران فضايى از سقوط آزاد استفاده مى كنند، حالت اضطراب فوق العاده اى كه انسان در لحظات سقوط پيدا مى كند، به علت همين مسأله بى وزنى است.

آرى، كسى كه از ايمان به سوى شرك روى مى آورد و تكيه گاه مستقر و ثابت خود را از دست مى دهد گرفتار چنين حالت بى وزنى در درون روح و جان خود مى شود و به دنبال آن اضطراب فوق العاده اى بر وجود او حاكم مى شود.

آيه بعد بار ديگر يك جمع بندى روى مسايل حج و تعظيم شعاير الهى كرده مى گويد: «مطلب چنين است كه گفته شد».

«هر كس شعاير الهى را بزرگ دارد و به نشانه هاى آيين خدا و پرچم هاى اطاعت او،

ص: 219

احترام بگذارد، اين از تقواى دلها است»؛ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.

«شعاير» جمع «شعيره» به معنى علامت و نشانه است، بنابر اين شعايراللَّه به معنى نشانه هاى پروردگار، شامل سر فصل هاى آيين الهى و برنامه هاى كلى است و آنچه در نخستين بر خورد با اين آيين چشمگير و از جمله مناسك حج است انسان را به ياد خداوند مى اندازد.

گر چه بدون شك مناسك حج از جمله شعايرى است كه در اين آيه مقصود بوده است، مخصوصا مسأله قربانى كه در آيه 36 همين سوره صريحا جزو شعائر محسوب شده جزء آن است ولى روشن است كه با اين حال، عموميت مفهوم آيه نسبت به تمام شعائر اسلامى به قوت خود باقى است و هيچگونه دليلى بر تخصيص آن خصوص قربانى يا همه مناسك حج وجود ندارد. بخصوص اينكه قرآن در مورد قربانى حج با ذكر كلمه «من» كه براى تبعيض است، اين حقيقت را گوشزد كرده كه قربانى يكى از آن شعاير است، همان گونه كه در مورد صفا و مروه نيز در آيه 158 سوره بقره مى خوانيم كه آن هم از شعاير الهى است؛ إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ.

كوتاه سخن اينكه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خداوند و عظمت آيين او مى اندازد، شعاير الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دل ها است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از بزرگداشت- آنچنان كه بعضى از مفسران ظاهر بين گفته اند- بزرگى جسمانى قربانى و مانند آن نيست، بلكه حقيقت، تعظيم آن است كه مقام و موقعيت اين شعاير را در افكار و اذهان و ظاهر و باطن بالا ببرند و آنچه درخور احترام و عظمت آنها است، به جاى آورند.

ارتباط اين عمل با تقواى دل ها نيز روشن است؛ زيرا علاوه بر اينكه تعظيم جزو عناوين قصديه است، بسيار مى شود كه افراد متظاهر يا منافق تظاهر به تعظيم شعاير مى كنند، ولى چون از تقواى قلب آنها سرچشمه نمى گيرد بى ارزش است. تعظيم و بزرگداشت حقيقى از آن كسانى است كه تقواى دل دارند. و مى دانيم تقوا و روح پرهيزگارى و احساس مسؤوليت در برابر فرمان هاى الهى، چيزى است كه كانون آن قلب و روح آدمى است و از آنجا است كه به جسم سرايت مى كند، لذا مى توان گفت كه احترام

ص: 220

و بزرگداشت شعاير الهى از نشانه هاى تقواى دل است. (1)

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه اشاره به سينه مبارك خود كرد و فرمود: «... إِنَّ التَّقْوَى هَاهُنَا»؛ «حقيقت تقوا اينجا است!» (2)

از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راه هاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه و از آنجا به سوى سرزمين مكه مى آوردند، نبايد بر آن مركب سوار شد و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند و به كلى آن را از خود جدا مى پنداشتند. قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده، مى گويد: «از براى شما در اين حيوانات قربانى منافع و سودهايى است تا زمان معين (يعنى تا روز ذبح آنها) فرا رسد»؛ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در طريق مكه از كنار مردى عبور كرد كه با نهايت زحمت گام بر مى داشت، در حالى كه شترى همراه داشت و كسى بر آن سوار نبود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اركبها»؛ «سوار بر آن شو!» عرض كرد: «يا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّها هَدْىٌ!»؛ «اى پيامبر خدا اين قربانى است!» فرمود: «ارْكبْها وَيْلَكَ!»؛ «واى بر تو مى گويم سوار شو!». (3)

در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام رسيده نيز روى همين مطلب تأكيد شده است. از جمله ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در تفسير آيه فوق فرمود:

«إِنْ احْتَاجَ إِلَى ظَهْرِهَا رَكِبَهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَعْنُفَ عَلَيْهَا وَ إِنْ كَانَ لَهَا لَبَنٌ حَلَبَهَا حِلَاباً لَا يَنْهَكُهَا»؛ «اگر نياز به سوارى دارد بر آن سوار شود، ولى آن حيوان را به زحمت نيفكند و اگر شير


1- 1- از نظر اينكه بايد ميان «شرط» و «جزا» ارتباطى وجود داشته باشد و هر دو حكم بر يك موضوع قرار گيرد، در آيه فوق محذوفى وجود دارد و در تقدير چنين بوده: «ومن يعظم شعائر اللَّه فان تعظيمها من تقوى القلوب». اين احتمال نيز قريب به نظر مى رسد كه جزا به كلى محذوف باشد و جمله «فانها من تقوى» علنى است كه جانشين معلول شده و در تقدير چنين بوده: «ومن يعظم شعائر اللَّه فهو خير له فان تعظيمها من تقوى القلوب.
2- 2. تفسير قرطبى جلد 7 صفحه 4448.
3- 3- تفسير كبير فخر رازى، ج 23، ص 33.

ص: 221

دارد شيرش را بدوشد، اما براى دوشيدن شير آن را در فشار قرار ندهد». (1)

در واقع دستور فوق، دستورى معتدل و حد وسط در ميان دو كار افراطى و خارج از رويه است، از يك سو بعضى احترام حيوانات قربانى را اصلا نگاه نمى داشتند و گاه قبل از محل، آنها را ذبح كرده و از گوشتشان استفاده مى كردند كه در آيه 2 سوره مائده از آن نهى شده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ.

از سوى ديگر بعضى آنچنان راه افراط را پيش مى گرفتند كه به مجرد اينكه نام قربانى بر حيوان گذاشته مى شد، نه از شير آن استفاده مى كردند و نه بر آن سوار مى شدند، هر چند از راه دور به سوى مكه مى آمدند كه در آيه مورد بحث، اين معنى مجاز شمرده شده است.

تنها ايرادى كه ممكن است بر تفسير فوق گرفته شود، اين است كه در آيات گذشته سخن از حيوانات قربانى در ميان نبود، چگونه ضمير به آن باز مى شود؟ اما با توجه به اينكه حيوانات قربانى، مسلما يكى از مصداق هاى شعايراللَّه است كه در آيه قبل به آن اشاره شده و بعدا نيز خواهد آمد، پاسخ اين ايراد روشن مى شود. (2)

به هر حال در پايان آيه در مورد سرانجام كار قربانى چنين مى گويد: «سپس محل آن، خانه كعبه، آن خانه قديمى و گرامى است»؛ ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

به اين ترتيب مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند،


1- 1- نورالثقلين، ج 3، ص 497.
2- 2- آنچه در بالا گفتيم تفسير روشن آيه است و در اينجا دو تفسير ديگر نيز ذكر كرده اند: نخست اينكه ضمير در «فيها» به تمام مناسك حج برمى گردد بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: «براى شما در مجموع مناسك حج منافعى است تا زمان معين زمان پايان دنيا سپس آخرين مراسم حج كه شخص محرم از احرام بيرون آمده و مُحلّ مى شود در كنار خانه كعبه و پس از انجام طواف زيارت و نساء است». بنابراين آيه فوق شبيه آيه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... مى شود كه پيشتر تفسير شد. دوم اينكه: ضمير «فيها» به همه شعائر الهى و برنامه هاى چشمگير اسلام بازگردد در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: «براى شما پاداشها و منافع پر ارزش است در مجموع برنامه هاى اسلامى و شعائر الهى تا پايان جهان، سپس پاداش شما بر آفريننده بيت العتيق خانه كعبه است» ولى تفسيرى كه در متن آورديم از اين دو مناسبتر و نزديكتر و هماهنگ تر با ساير آيات و روايات اسلامى مى باشد.

ص: 222

مى توان از آنها بهره گرفت و پس از وصول به قربانگاه بايد وظيفه قربانى كردن را در باره آنها انجام داد.

البته طبق آنچه فقها بر اساس مدارك اسلامى گفته اند، اگر قربانى مربوط به حج باشد، در سرزمين منى بايد ذبح شود و اگر براى عمره مفرده باشد، در سرزمين مكه و از آنجا كه آيات مورد بحث، از مراسم حج سخن مى گويند، بايد بيت العتيق (خانه كعبه) در اينجا به معنى وسيع كلمه است باشد تا اطراف مكه (منى) را نيز شامل شود. (1)

هشت دستور در يك آيه

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2) (2)

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شعاير الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بى نشان، و نشاندار، و نه آنها كه به قصد خانه خدا براى بدست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند، اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد صيد كردن براى شما مانعى ندارد و خصومت به جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجدالحرام (در سال حديبيه) مانع شدند نبايد شما را وادار به تعدى و تجاوز كند و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد و از خدا بپرهيزيد كه مجازاتش شديد است.

در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حج و زيارت خانه خدا است:


1- 1. تفسير نمونه، ج 14، ص 100.
2- 2. آل عمران.

ص: 223

1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده مى فرمايد: «شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد»؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ.

در اينكه منظور از شعائر الهى چيست در ميان مفسران گفتگوى بسيار است، ولى به تناسب قسمتهاى ديگر اين آيه، و با توجه به سال نزول آن (سال دهم هجرى) كه سال حَجّةالوداع پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، چنين به نظر مى رسد كه منظور از شعائر، مناسك و برنامه هاى حج باشد كه مسلمانان موظف اند احترام همه آنها را نگاه دارند، شاهد اين تفسير اينكه در قرآن كلمه شعائر معمولا در مورد مراسم حج بكار رفته است.

2- احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد؛ ... وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ ....

3- قربانيانى را كه براى حج مى آورند، اعم از اينكه بى نشان باشند (هدى) و يا نشان داشته باشند (قلائد) حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند؛ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ ....

4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهره مند باشند و هيچگونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبائل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى بدست آوردن سود تجارى به قصد زيارت بيت اللَّه حركت مى كنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند، وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً ....

بعضى از مفسران و فقها معتقدند كه جمله فوق عام است و حتى غير مسلمانان را نيز شامل مى شود؛ يعنى اگر مشركان هم به قصد زيارت خانه خدا بيايند نبايد مورد مزاحمت قرار گيرند، ولى با توجه به اينكه در سوره توبه كه معروف است در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 28 دستور جلوگيرى از آمدن مشركان به مسجدالحرام داده شده، و با توجه به اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت نازل گرديده است و طبق روايات شيعه و اهل تسنن هيچ حكمى از آن نسخ نشده، چنين تفسيرى صحيح نيست، و حق آن است كه حكم بالا مخصوص به مسلمانان است.

5- تحريم صيد محدود بزمان احرام است، بنابراين هنگامى كه از احرام حج يا

ص: 224

عمره بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است؛ وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا ....

6- اگر جمعى از بت پرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد؛ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا ....

اين حكم گرچه در مورد زيارت خانه خدا نازل شده است، ولى در حقيقت يك قانون كلى از آن استفاده مى شود كه مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادثى را كه در زمانهاى گذشته واقع شده بار ديگر در فكر خود زنده كند و در صدد انتقام بر آيد، و با توجه به اينكه يكى از علل نفاق و تفرقه در هر اجتماعى همين مسأله است، اهميت اين دستور اسلامى براى جلوگيرى از شعله ور شدن آتش نفاق در ميان مسلمانان آنهم در آستانه غروب آفتاب عمر پيامبر صلى الله عليه و آله آشكارتر مى شود.

7- سپس براى تكميل بحث گذشته مى فرمايد: شما بجاى اينكه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اينكه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد؛ وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ.

8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مى فرمايد: پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ. (1)

«قربانى»


1- 1. تفسير نمونه، ج 4، ص 252.

ص: 225

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34) الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35) (1)

34- براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خداوند را (به هنگام قربانى) بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند و خداى شما معبود واحدى است.

در برابر فرمان او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را.

35- همانها كه وقتى نام خدا برده مى شود، دل هايشان مملو از خوف پروردگار مى شود و آنها كه در برابر مصايبى كه به آنها مى رسد، شكيبا و استوارند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

در ارتباط با آيات گذشته و از جمله دستور قربانى ممكن است اين سؤال پيش آيد كه اين چگونه عبادتى است كه در اسلام تشريع شده كه براى خداوند و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند، مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟ آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده است؟ قرآن براى روشن ساختن اين مطلب در نخستين آيه مورد بحث مى گويد:


1- 1. حج.

ص: 226

اين منحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خداوند داريد، «ما براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خداوند را بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند»؛ وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ ....

راغب در مفردات مى گويد: نسك به معنى عبادت و «ناسك» به معنى عابد است و مناسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معنى خود اين اعمال است.

ولى طبق گفته طبرسى در مجمع البيان و ابو الفتوح رازى در روح الجنان، منسك (بر وزن منصب) بنابر احتمالى به معنى خصوص قربانى كردن از ميان عبادات است. (1)

بنابر اين منسك هر چند مفهوم عامى دارد كه عبادات ديگر مخصوصا مراسم حج را شامل مى شود، ولى در آيه مورد بحث به قرينه: لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ...؛ «تا نام خدا را بر آن ببرند» به معناى خصوص قربانى است.

به هر حال، مسأله قربانى هميشه سؤال انگيز بوده است، البته اين سؤالات بيشتر به خاطر مسايل خرافى پيش مى آمد كه با اين عبادت آميخته شده اند، مانند قربانى كردن مشركان براى بت ها با برنامه هاى خاصى كه داشتند، ولى ذبح حيوان به نام خداوند و براى جلب رضاى او كه سمبلى براى آمادگى انسان براى فداكارى و قربانى شدن در راه او است، سپس استفاده كردن از گوشت آن براى اطعام فقرا و مانند آن، امرى منطقى و كاملا قابل درك است.

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «خداى شما معبود واحدى است (و برنامه او هم برنامه واحدى است)»؛ ... فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ .... اكنون كه چنين است «در برابر فرمان او تسليم شويد.»؛ فَلَهُ أَسْلِمُوا. «و بشارت ده متواضعان در برابر فرمان هاى پروردگار را»؛ وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ. (2)

سپس در آيه بعد صفات مخبتين (تواضع كنندگان) را در چهار قسمت كه دو قسمت جنبه معنوى و روانى و دو قسمت جنبه جسمانى دارد توضيح مى دهد، نخست مى گويد:


1- 1- به همين جهت «نسكت الشاة» مفهومش اين است كه گوسفند را ذبح كردم.
2- 2- «مخبتين» از ماده «اخبات» از ريشه «خبت» گرفته شده كه به معناى زمين صاف و وسيع است، بعداً اين ماده به معناى اطمينان و خضوع آمده است.

ص: 227

«آنها كسانى هستند كه وقتى نام خداوند برده مى شود، دل هايشان مملو از خوف پروردگار مى شود»؛ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ....

نه اينكه از غضب او بى جهت بترسند و نه اينكه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند، بلكه اين ترس به خاطر مسؤوليت هايى است كه بر دوش داشتند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند، اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداوند است كه انسان در مقابل عظمت خايف مى شود. (1)

ديگر اينكه «آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگى شان رخ مى دهد، صبر و شكيبايى پيش مى گيرند»؛ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ ....

عظمت حادثه هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد، در برابر آن زانو نمى زنند، خونسردى خود رااز دست نمى دهند، از ميدان فرار نمى كنند، مايوس نمى شوند، لب به كفران نمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.

سوم و چهارم اينكه: «آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند»؛ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

از يك سو ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم.

از اين توضيح به خوبى روشن مى شود كه مسأله اخبات و تسليم و تواضع كه از صفات ويژه مؤمنان است تنها جنبه درونى ندارد، بلكه بايد آثار آن در همه اعمال ظاهر و آشكار شود. (2)

قربانى براى چيست؟

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ


1- 1- تفسير نمونه، ج 14، ص 104.
2- 2. در زمينه انگيزه هاى ترس و خوف از خدا در ج 7 ص 86 تفسير نمونه ذيل آيه 2 سوره انفال مشروحاً بحث كرده ايم.

ص: 228

كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37) إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) (1)

36- و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعاير الهى قرار داديم، در آنها براى شما خير و بركت است، نام خداوند را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد، هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها بخوريد و مستمندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تا شكر خداوند را به جا آوريد.

37- هرگز نه گوشت ها و نه خون هاى آنها به خداوند نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقوا و پرهيزگارى شماست!، اينگونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته، تا او را به خاطر هدايتتان بزرگ بشمريد و بشارت ده نيكوكاران را.

38- خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.

باز در آيات مورد بحث سخن از مراسم حج و شعاير الهى و مسأله قربانى است، نخست مى گويد: «شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعاير الهى قرار داديم»؛ وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ....

آنها از يك سو به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر از شعاير و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند، چرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن پيشتر اشاره كرده ايم.

«بدن» (بر وزن قدس) جمع «بدنة» (بر وزن عجله) به معنى شتر بزرگ و چاق و گوشت دار است و از آنجا كه چنين حيوانى براى مراسم قربانى و اطعام فقرا و نيازمندان مناسب تر است، مخصوصا روى آن تكيه شده است، و گرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرايط الزامى نيست. همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.


1- 1. حج.

ص: 229

سپس اضافه مى كند: «براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است»؛ ... لَكُمْ فِيها خَيْرٌ ....

از يك سو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نماييد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتايج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوييد.

سپس كيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: «نام خداوند را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد»؛ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ.

بدون شك ذكر نام خداوند به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هرگونه نام خداوند را ببرند كافى است. چنانكه ظاهر آيه همان است، ولى در بعضى از روايات ذكر مخصوصى ذكر شده كه در واقع بيان فرد كامل است. مفسران از ابن عباس آن را نقل كرده اند: «اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ». (1)

اما در روايتى از امام صادق عليه السلام جمله هاى رساترى نقل شده است فرمود: هنگامى كه قربانى را خريدى، آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبح يا نحر بگو «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَالسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي». (2)

واژه «صواف» جمع «صافه» به معنى صف كشيده است و به طورى كه در روايات وارد شده، منظور اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند، تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود، دست هايش سست مى شود و به روى زمين مى خوابد و لذا در ذيل آيه مى فرمايد: «هنگامى كه پهلوى آن آرام گرفت (كنايه از جان دادن است) از آن بخوريد و فقير قانع وسائل معترض را نيز اطعام


1- 1- مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث و «روح المعانى» ذيل همين آيه با اندك تفاوت.
2- 2- الكافي، ج 4، ص 498؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 138.

ص: 230

كنيد»؛ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ ....

فرق ميان «قانِع» و «مُعْتَرّ» اين است كه قانع به كسى مى گويند كه اگر چيزى به او بدهند قناعت مى كند و راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد، اما معتر كسى است كه به سراغ تو مى آيد و سؤال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.

«قانع» از ماده قناعت و «معتر» از ماده عر (بر وزن شر و بر وزن حر) در اصل به معنى بيمارى «جَرَبْ» است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود.

سپس به سؤال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبان به اعتراض مى گشايد) معتر گفته شده است.

مقدم داشتن قانع بر معتر، نشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتنداراند بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله: فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ .... فَكُلُوا مِنْها؛ «از آن بخوريد.» ظاهر در اين است كه واجب است حجاج چيزى از قربانى خود را نيز بخورند و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان است.

بالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: «اينگونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خداوند را به جا آوريد»؛ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازه مى دهد كودكى پاهاى او را محكم ببندد و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كه كاردى در گودى گردن او فرو مى برند خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودى جان مى دهد).

گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم را از اين حيوانات بر مى دارد و ديده ايم يك شتر خشمگين و عصبانى كه در حال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد، تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندين انسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.

آيه بعد در واقع پاسخى است به اين سؤال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ اصولا

ص: 231

فلسفه قربانى كردن چيست؟ مگر اين كار نفعى به حال خداوند دارد مى فرمايد: «گوشتها و خون هاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد»؛ لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها ....

اصولا خداوند نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى كامل و بى انتها از هر جهت است.

«بلكه آنچه به خداوند مى رسد، تقوا و پرهيزگارى و پاكى اعمال شما بندگان است»؛ وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ ....

به تعبير ديگر هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خداوند نزديكتر شويد، همه عبادات كلاس هاى تربيت است براى شما انسان ها، قربانى، درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خداوند، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان به شما مى آموزد.

اين تعبير كه خون آنها نيز به خداوند نمى رسد، با اينكه خون قابل استفاده نيست، ظاهراً اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى را قربانى مى كردند، خون آن را بر سر بت ها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند و بعضى از مسلمانان نا آگاه، بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند. آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد. (1)

متاسفانه هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه هر گاه به خاطر ساختن خانه اى قربانى مى كنند، خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مى پاشند و حتى در ساختمان بعضى از مساجد نيز اين عمل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است، انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدار شديدا با آن مبارزه كنند.

سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: «اين گونه خداوند چارپايان را مسخر شما كرد، تا خداوند را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوييد»؛ ... كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ ....

هدف نهايى اين است كه به عظمت خداوند آشنا شويد، همان خدايى كه شما را در مسير تشريع و تكوين، هدايت كرده است، از يك سو مناسك حج و آيين اطاعت و بندگى را به شما آموخت و از سوى ديگر اين حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت، تا از آنها در راه اطاعت خداوند، قربانى كردن، نيكى به نيازمندان و همچنين


1- 1- كنز العرفان، ج 1، ص 314.

ص: 232

تامين زندگى خود استفاده كنيد. لذا در پايان آيه مى گويد: «بشارت ده نيكوكاران را»؛ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

آنها كه از اين نعمت هاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظايف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت را انجام مى دهند.

و چون مقاومت در برابر خرافات مشركان كه در آيات قبل به آن اشاره شد، ممكن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيرى هاى كوچك و بزرگ شود، خداوند در آخرين آيه مورد بحث، مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته مى گويد: «خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند»؛ إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا ....

بگذار طوايف و قبايل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره، دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت!

اين وعده الهى مخصوص مؤمنان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر مشركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون، مهم آن است كه ما مصداق: ... الَّذِينَ آمَنُوا ... باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير، آرى خداوند از مؤمنان دفاع مى كند.

در پايان آيه، موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خداوند با اين عبارت روشن مى سازد: «خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد!»؛ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ.

همان ها كه براى خداوند شريك قرار دادند و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بت ها نمودند و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است، همچنين با بردن نام بت ها بر قربانى ها و فراموش كردن نام خداوند كفران نعمت هاى الهى نمودند، با اين حال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد؟ (1)

تكليف گوشت هاى قربانى در عصر ما


1- 1- تفسير نمونه، ج 14، ص 111.

ص: 233

از آيات فوق به خوبى اين معنى استفاده مى شود كه هدف از قربانى كردن، علاوه بر جنبه هاى معنوى و روحانى و تقرب به درگاه خداوند، اين است كه گوشت آن به مصرف هاى لازم برسد. هم قربانى كننده از آن استفاده كند و هم قسمتى را به فقيران نيازمند برساند.

از سوى ديگر تحريم اسراف در اسلام، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد، چرا كه قرآن و روايات اسلامى و دليل عقل آن را اثبات كرده است.

از مجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه مسلمانان مجاز نيستند گوشت هاى قربانى را در سرزمين منى بر روى زمين بيندازند تا گنديده شود و يا در زير خاك ها مدفون كنند و وجوب قربانى براى حجاج دليل بر چنين عملى نمى تواند باشد، بلكه اگر نيازمندانى در آن روز و در آن سرزمين پيدا نشوند، بايد آن را به مناطق ديگر حمل كنند و به مصرف برسانند و اين مقتضاى جمع ميان ادله است.

اگر در روايات اسلامى مى خوانيم كه بيرون بردن گوشت قربانى از سرزمين منى يا از حرم مكه ممنوع است، اين مربوط به زمان هايى بوده كه مصرف كننده در آنجا به قدر كافى وجود داشته است.

لذا در روايت صحيح كه در منابع معتبر از امام صادق عليه السلام نقل شده چنين مى خوانيم:

يكى از ياران امام عليه السلام از همين موضوع سؤال كرد، امام عليه السلام فرمود:

«كُنَّا نَقُولُ لا يُخْرَجْ مِنْهَا شَيْ ءٌ لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْهِ فَأَمَّا الْيَوْمَ فَقَدْ كَثُرَ النَّاسُ فَلا بَأْسَ بِإِخْرَاجِهِ»؛ «ما پيشتر دستور مى داديم كه چيزى از آن را از سرزمين منى بيرون نبرند، چرا كه مردم به آن نياز داشتند، اما امروز چون مردم (و قربانيان آنها) فزونى يافته اند، بيرون بردن آنها بى مانع است.» (1) و (2)

سعى بين صفا و مروه


1- 1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 150، ابواب الذبح، باب 42.
2- 2. تفسير نمونه، ج 14، ص 84.

ص: 234

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (158) (1)

158- صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است، بنا بر اين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى صفا و مروه انجام دهند، هرگز اعمال بى رويه مشركان كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد) و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند، خداوند در برابر عمل آنها شكرگزار و از افعال آنها آگاه است.

شأن نزول:

پيش از ظهور اسلام و همچنين مقارن آن، مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به مكه مى آمدند و مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم عليه السلام بود ولى با مقدار زيادى از خرافات و شرك آميخته بودند، انجام مى دادند كه از جمله وقوف به عرفات، قربانى، طواف، سعى صفا و مروه بود، البته اين اعمال با وضع خاصى صورت مى گرفت.

اسلام با اصلاح و تصفيه اى كه در اين برنامه به عمل آورد، اصل اين عبادت بزرگ


1- 1. بقره.

ص: 235

و مراسم صحيح و خالص از شرك آن را امضا نمود و بر روى خرافات خط بطلان كشيد.

از جمله اعمال و مناسكى كه انجام مى شد، سعى يعنى حركت ميان دو كوه معروف صفا و مروه بود.

در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده، چنين مى خوانيم كه در عصر جاهليت، مشركان در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند بنام «اساف» و بر كوه مروه بت ديگر بنام «نائله» و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى كردند، مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست.

آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعاير خداوند است. اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده اند، دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.

ضمناً در اينكه آيه شريفه در چه موقع نازل شد، گفتگو است، طبق پاره اى از روايات به هنگام عمرة القضا (در سال هفتم هجرى) بوده است و يكى از شرائط پيامبر صلى الله عليه و آله با مشركان در اين سفر اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند، آنها نيز به اين شرط عمل كردند ولى بعد آنها را به جاى خود باز گرداندند! همين عمل سبب شد كه بعضى از مسلمانان از سعى صفا و مروه خوددارى كنند كه آيه شريفه آنها را نهى كرد.

بعضى احتمال داده اند كه آيه در حَجّةالوداع (آخرين حج پيامبر در سال دهم هجرى) نازل شده است، اگر اين احتمال را قبول كنيم، مسلما در آن زمان نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت، بلكه در محيط مكه نيز از بت اثرى نبود، بنا بر اين بايد قبول كنيم اين ناراحتى مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه، به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع گذشته آنها بوده كه بت اساف و نائله بر آنها قرار داشت.

اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد

اين آيه با توجه به شرايط خاص روانى كه در شان نزول گفته شد، نخست به مسلمانان خبر مى دهد كه «صفا و مروه از شعاير و نشانه هاى خدا است»؛ إِنَّ الصَّفا

ص: 236

وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ....

از اين مقدمه چنين نتيجه گيرى مى كند: «كسى كه حج خانه خدا يا عمره را به جا آورد، گناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند»؛ ... فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ....

هرگز نبايد اعمال بى رويه مشركان كه اين شعاير الهى را با بت ها آلوده كرده بودند، از اهميت اين دو مكان مقدس بكاهد.

در پايان آيه مى فرمايد: «كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند، خداوند شاكر و عليم است»؛ ... وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ.

در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكر مى كند و از نيت هاى آنها به خوبى آگاه است، مى داند چه كسانى به بت ها علاقمندند و چه كسانى از آن بيزارند.

نكته ها

1- صفا و مروه

صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه مسجدالحرام، در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجر الاسود و مقام حضرت ابراهيم عليه السلام قرار دارد، قرار گرفته است.

اين دو كوه كوچك به فاصله تقريبا 420 متر در برابر يكديگر قرار دارند و اكنون اين فاصله به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى درآمده كه حجاج در زير سقف آن به سعى مى پردازند.

دو لفظ صفا و مروه گرچه فعلا نام اين دو كوه است (و به اصطلاح علم مى باشد) اما در لغت صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است.

شعاير جمع شعيره به معنى علامت است و شعايراللَّه علامت هايى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند.

اعتمر از ماده عمره در اصل به معنى قسمت هاى اضافى است كه به ساختمان ملحق

ص: 237

مى كنند و باعث تكامل آن مى شود، اما در اصطلاح شرع به اعمال مخصوصى گفته مى شود كه بر مراسم حج افزوده مى شود (و گاهى نيز به طور جداگانه تحت نام عمره مفرده انجام مى گيرد) البته عمره از جهات زيادى با حج شباهت دارد و تفاوت آن نيز كم نيست.

2- قسمتى از اسرار سعى صفا و مروه

درست است كه خواندن و شنيدن تاريخ زندگى مردان بزرگ انسان را به سوى خط آنها سوق مى دهد، ولى راه صحيح تر و عميق ترى نيز وجود دارد و آن مشاهده صحنه هايى است كه مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و ديدن مراكزى است كه وقايع اصلى در آنجا اتفاق افتاده است.

اين در واقع تاريخ زنده و جاندار محسوب مى شود، نه مانند كتب تاريخ كه خاموش و بى جان است، در اين گونه مراكز، انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه به حضور در مكان اصلى، خود را در متن حادثه احساس مى كند و گويا با چشم خود همه چيز را مى بيند.

اثر تربيتى اين موضوع هرگز قابل مقايسه با اثرات تربيتى سخنرانى و مطالعه كتب و مانند اينها نيست، اينجا سخن از احساس است نه ادراك، تصديق است نه تصور، و عينيت است نه ذهنيت.

از طرفى مى دانيم در ميان پيامبران بزرگ، كمتر كسى همچون ابراهيم عليه السلام در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمايش سخت قرار گرفته است تا آنجا كه قرآن در باره او مى گويد: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ اين آزمايش هاى آشكار و بزرگى است» (منافات- 106).

همين مجاهده ها، مبارزه ها و آزمايش هاى سخت و سنگين بود كه ابراهيم عليه السلام را آنچنان پرورش داد كه تاج افتخار امامت بر سر او گذاردند.

مراسم حج در حقيقت يك دوره كامل از صحنه هاى مبارزات ابراهيم عليه السلام و منزلگاه هاى توحيد و بندگى و فداكارى اخلاص را در خاطره ها مجسم مى سازد.

اگر مسلمانان به هنگام انجام اين مناسك به روح و اسرار آن واقف باشند و به

ص: 238

جنبه هاى مختلف سمبوليك آن بينديشند، يك كلاس بزرگ تربيتى و يك دوره كامل خداشناسى و پيامبرشناسى و انسان شناسى است. با توجه به اين مقدمه به جريان ابراهيم عليه السلام و جنبه ى تاريخى صفا و مروه باز مى گرديم.

با اينكه ابراهيم عليه السلام به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت، از خداوند درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را اسماعيل گذارد.

همسر اول او ساره، نتوانست تحمل كند كه ابراهيم عليه السلام از غير او فرزند داشته باشد.

خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد.

ابراهيم عليه السلام فرمان خداوند را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه كه در آن روز، سرزمين خشك و بى آب و علفى بود و حتى پرنده اى در آنجا پر نمى زد برد، همين كه خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟ اشك هاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد، قلب ابراهيم عليه السلام را تكان داد، دست به دعا برداشت و گفت:

خداوندا! من به خاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه ى تو آباد گردد. اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت.

طولى نكشيد كه غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد، بى تابى كودك شيرخوار و نگاه هاى تضرع آميز او مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست، نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين را بر كوه صفا ديد و به سوى آن باز گشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه ى حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد، در آخرين لحظات كه طفل شير خوار شايد آخرين دقايق عمرش را طى مى كرد، از نزديك پاى او- با نهايت تعجب- چشمه زمزم جوشيدن گرفت مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.

ص: 239

از آنجا كه آب رمز حيات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان، مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام، از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.

امروز در كنار خانه خدا حريمى براى هاجر و فرزندش اسماعيل باز شده (به نام حجر اسماعيل) كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظف اند در طواف خانه خدا، آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئى از كعبه قرار دهند.

كوه صفا و مروه به ما درسى مى دهد كه براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستند.

سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميدى ها بسى اميدها است، هاجر مادر اسماعيل در جايى كه آبى به چشم نمى خورد، تلاش كرد خداوند هم از راهى كه تصور نمى كرد او را سيراب نمود.

سعى صفا و مروه به ما مى گويد روزگارى بر سر آنها بت هايى نصب بود، اما امروز در اثر فعاليت هاى پى گير پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله شب و روز در دامنه اش بانگ «لا الهَ الَّا اللَّهُ» طنين انداز است.

كوه صفا حق دارد بخود ببالد و بگويد من اولين پايگاه تبليغات پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بودم، هنگامى كه شهر مكه در ظلمت شرك فرو رفته بود، آفتاب هدايت از من طلوع كرد، شما كه امروز سعى صفا و مروه مى كنيد به خاطر داشته باشيد كه اگر امروز هزاران نفر در كنار اين كوه دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله را اجابت كرده اند روزگارى بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در بالاى اين كوه مردم را به خدا دعوت مى كرد، كسى او را اجابت نمى نمود، شما نيز در راه حق گامى برداريد و اگر از كسانى كه اميد استقبال داريد جوابى نيافتيد، مايوس نشويد و به كار خود همچنان ادامه دهيد.

سعى صفا و مروه به ما مى گويد: قدر اين آيين و مركز توحيد را بدانيد. افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند.

به همين دليل خداوند بر هر فردى از زايران خانه اش واجب كرده با لباس و وضع مخصوص و عارى از هرگونه امتياز و تشخص هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره ها بين

ص: 240

اين دو كوه را بپيمايد.

كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بر دارند و ممكن نبود در خيابان ها به سرعت راه بروند، در آنجا بايد به خاطر امتثال فرمان خداوند گاهى آهسته و زمانى هروله كنان با سرعت پيش بروند و بنا به روايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است!

به هر حال بعد از آنكه فرمود صفا و مروه دو نشانه بزرگ و مركز بندگى مردم و از شعاير الهى است، اضافه مى كند هر كس حج خانه خدا مى كند يا عمره انجام دهد باكى بر او نيست بين اين دو كوه طواف كند، منظور از كلمه طواف در اينجا سعى است و اين با معنى لغوى طواف مخالفتى ندارد؛ زيرا هر حركتى كه انسان در پايان به جاى اول باز گردد، به آن طواف گفته مى شود خواه حركت دورانى باشد يا نه.

3- پاسخ به يك سؤال

در اينجا سؤالى پيش مى آيد: از نظر فقه اسلام سعى ميان دو كوه صفا و مروه واجب است خواه در اعمال حج باشد يا عمره، در صورتى كه ظاهر از لفظ (لا جناح) آن است كه سعى بين صفا و مروه بى مانع است، اما دلالت بر وجوب ندارد.

پاسخ اين سؤال را از رواياتى كه در شان نزول بيان شد به روشنى در مى يابيم، چه اينكه مسلمانان گمان مى كردند كه با آن سابقه اى كه اين دو كوه داشته و زمانى جايگاه بت اساف و نائله بوده و كفار در سعى خود آنها را مسح مى كردند، ديگر سزاوار نيست كه مسلمانان ميان آن دو سعى كنند.

اين آيه به آنها مى فرمايد: باكى نيست كه شما سعى كنيد چون اين دو كوه از شعاير خدا است و به عبارت روشن تر تعبير به لا جناح (1) براى بر طرف كردن آن كراهت بكار برده شده است.

علاوه براين درقرآن كريم دستورات واجب ديگرى با اين تعبير ومانند آن بيان شده


1- 1- «جناح» در اصل به معناى تمايل به يك سمت است و از آنجا كه گناه انسان را از حق متمايل و منحرف مى كند به آن جناح گفته مى شود.

ص: 241

است. مثلا در باره نماز مسافر مى خوانيم وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ ...؛ (1)

«اگر مسافر بوديد مانعى ندارد كه نماز را شكسته بجا آوريد»

با اينكه مى دانيم نماز قصر بر مسافر واجب است نه اينكه فقط بى مانع باشد، به طور كلى كلمه لا جناح در مواردى گفته مى شود كه سابقه ذهنى شنونده نسبت به آن چيز آميخته با احساس نگرانى و منفى است.

امام باقر عليه السلام نيز در حديثى كه در كتاب من لا يحضره الفقيه از آن حضرت نقل شده به همين روش اشاره مى فرمايد.

4- تطوع چيست؟

تطوع در لغت به معنى قبول طاعت و پذيرفتن دستور است و در عرف فقها، معمولا به اعمال مستحب گفته مى شود، به همين جهت غالب مفسران اين جمله را اشاره به انجام حج و عمره و يا طواف مستحبى و يا هر نوع عمل نيك مستحب دانسته اند؛ يعنى هر كس عمل نيكى انجام دهد و فرمان خداوند را در مورد آن امتثال كند، خداوند از كار او آگاه و در برابر آن پاداش لازم خواهد داد.

ولى احتمال مى رود كه اين جمله تكميل و تأكيد جمله هاى قبل باشد و منظور از تطوع، پذيرفتن طاعت در آنجا كه بر انسان مشكل است، باشد.

بنا بر اين معنى جمله چنين مى شود، كسانى كه سعى صفا و مروه را با تمام زحمتى كه دارد انجام دهند و بر خلاف ميل باطنى كه از اعمال اعراب جاهليت سرچشمه مى گيرد، حج خود را با آن تكميل نمايند، خداوند پاداش لازم به آنها خواهد داد.

5- شكرگزارى خداوند

ضمناً بايد توجه داشت كه تعبير به شاكر در مورد پروردگار تعبير لطيفى است كه از نهايت احترام خداوند به اعمال نيك انسان ها حكايت مى كند جايى كه او در برابر اعمال بندگان شكرگزار باشد، تكليف آنها در برابر يكديگر و در برابر خداوند معلوم است. (2)

«حج و ياد خدا»


1- 1. نساء: 101.
2- 2- تفسير نمونه، ج 1، ص 545.

ص: 242

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (201) أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (202) (1)

200- و هنگامى كه مناسك (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر! (در اين مراسم، مردم دو گروه اند) بعضى از مردم مى گويند: خداوندا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن! ولى در آخرت، بهره اى ندارند.

201- و بعضى مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن! و در آخرت نيز (نيكى) مرحمت فرما! و ما را از عذاب آتش نگاه دار!

202- آنها از كار (و دعاى) خود، نصيب و بهره اى دارند، و خداوند، سريع الحساب است.

شأن نزول:


1- 1. بقره.

ص: 243

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در ايام جاهليت، هنگامى كه از مراسم حج فارغ مى شدند، در آنجا اجتماع مى كردند و افتخارات نياكان خود را بر مى شمردند و از ايام گذشته آنها و جود و بخشش فراوانشان ياد مى كردند. (و افتخارات موهومى براى خود بر مى شمردند)، آيات فوق نازل شد و به آنها دستور داد كه به جاى اين كار (نادرست) ذكر خدا گويند و از نعمتهاى بى دريغ خداوند و مواهب او ياد كنند و با همان شور و سوز مخصوصى كه در افتخار و مباهات به پدران خود در جاهليت داشتند، نعم الهى را ياد كنند بلكه بيشتر و برتر. (1)

همين معنى يا شبيه آن را ساير مفسران از ابن عباس يا غير او نقل كرده اند كه اهل جاهليت بعد از حج، مجالسى تشكيل مى دادند براى تفاخر به پدران و شرح امتيازات آنها و يا در بازارهايى همچون بازار عكاظ، ذى المجاز، مجنه كه تنها جاى داد و ستد نبود بلكه مركز ذكر افتخارات (موهوم) نياكان بود، جمع مى شدند و به اين كار مى پرداختند. (2)

اين آيات همچنان ادامه بحث هاى مربوط به حج است، گر چه اعراب جاهليت مراسم حج را با واسطه هاى متعددى از ابراهيم خليل عليه السلام گرفته بودند ولى آن چنان با خرافات آميخته شده بود كه اين عبادت بزرگ و انسان ساز را كه نقطه عطفى در زندگى زوار خانه خدا و موجب تولد ثانوى آنها است، از صورت اصلى و فلسفه هاى تربيتى خارج و مسخ كرده و مبدل به وسيله اى براى تفرقه و نفاق ساخته بود.

در نخستين آيه قرآن مى فرمايد: «هنگامى كه مناسك (حج) خود را انجام داديد ذكر خدا گوييد، همانگونه كه پدران و نياكانتان را ياد مى كرديد بلكه از آن بيشتر»؛ فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.

عظمت و بزرگى در پرتو ارتباط با خدا است نه مباهات به ارتباط موهوم به نياكان.


1- 1. مجمع البيان، ج 1، ص 297.
2- 2- روح المعانى، ج 2، ص 89، قرطبى، ج 2، ص 803- تفسير كبير، ج 5، ص 183، فى ظلال القرآن، ج 1، ص 289- تفسير برهان، ج 1، ص 203.

ص: 244

منظور از اين تعبير اين نيست كه هم نياكان را ذكر كنيد و هم خدا را، بلكه اشاره اى است به اين واقعيت كه اگر آنها به خاطر پاره اى از مواهب لايق يادآورى هستند، پس چرا به سراغ خداوند نمى رويد كه تمام عالم هستى و تمام نعمت هاى جهان از ناحيه اوست؟

منبع جميع كمالات و صاحب صفات جلال و جمال و ولى نعمت همگان است.

در اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست؟ اقوال زيادى در ميان مفسران ديده مى شود، ولى ظاهر اين است كه تمام اذكار الهى را بعد از مراسم شامل مى شود. در واقع بايد خداوند را بر تمام نعمت هايش مخصوصا نعمت ايمان و هدايت به اين مراسم بزرگ شكر گويند و آثار تربيتى حج را با ياد الهى تكامل بخشند.

در اينجا قرآن مردم را به دو گروه تقسيم مى كند، مى فرمايد: «گروهى از مردم مى گويند خداوندا! در دنيا به ما (نيكى) عطا فرما ولى در آخرت بهره اى ندارند»؛ فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ .... (1)

گروهى ديگر مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن و در آخرت (نيكى) مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگاهدار»؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

در حقيقت اين قسمت از آيات اشاره به خواسته هاى مردم و اهداف آنها در اين عبادت بزرگ است. بعضى جز به مواهب مادى دنيا نظر ندارند و چيزى غير از آن از خدا نمى خواهند، بديهى است آنها در آخرت از همه چيز بى بهره اند.

ولى گروهى هم مواهب مادى دنيا را مى خواهند و هم مواهب معنوى را، بلكه زندگى دنيا را نيز به عنوان مقدمه تكامل معنوى مى طلبند و اين است منطق اسلام كه هم نظر به جسم و ماده دارد و هم جان و معنا و اولى را زمينه ساز دومى مى شمرد و هرگز با انسان هاى يك بعدى؛ يعنى آنها كه در ماديات غوطه ورند و براى آن اصالت قائلند، يا كسانى كه به كلى از زندگانى دنيا بيگانه اند سازگار نيست.

در اين كه منظور از حسنة در اين آيه چيست؟ تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند، در روايتى از امام صادق عليه السلام به معنى وسعت رزق و حسن خلق در دنيا و


1- 1. «خلاق» به گفته راغب، به معنى فضايل اخلاقى است كه انسان كسب مى كند و در اينجا به گفته مرحوم طبرسى، به معنى نصيب و بهره آمده است كه نتيجه آن فضايل اخلاقى است.

ص: 245

خشنودى خدا و بهشت در آخرت تفسير شده است؛ «وَ السَّعَةُ فِي الرِّزْقِ وَ الْمَعَاشِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ فِي الدُّنْيَا وَ رِضْوَانُ اللَّهِ وَ الْجَنَّةُ فِي اْلآخِرَةِ». (1)

بعضى از مفسران آن را به معنى علم و عبادت در دنيا و بهشت در آخرت، يا مال در دنيا و بهشت در آخرت، يا همسر خوب و صالح در دنيا و بهشت در آخرت دانسته اند.

در حديثى نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «مَنْ أُوتِيَ قَلْباً شاكِراً وَ زَوْجَةً صالِحَةً تَعِينَهُ عَلى أَمْرِ دُنْياهُ وَ آخِرَتِهِ فَقَدْ أُوتِيَ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ وَقْيُ عَذابِ النَّارِ»؛ «كسى كه خدا به او قلبى شاكر، زبانى مشغول به ذكر حق و همسرى با ايمان كه او را در امور دنيا و آخرت يارى كند ببخشد، نيكى دنيا و آخرت را به او داده و از عذاب آتش باز داشته شده.» (2)

بديهى است حسنه به معنى هرگونه خير و خوبى است و مفهومى وسيع و گسترده دارد كه تمام مواهب مادى و معنوى را شامل مى شود. بنابر اين آنچه در روايات فوق يا كلمات مفسران آمده است، بيان مصداق هاى روشن آن است. و مفهوم آيه را محدود نمى كند و اينكه بعضى از مفسران تصور كرده اند حسنه چون در آيه به صورت مفرد نكره است، هرگونه نيكى را شامل نمى شود و لذا در تعيين مصداق آن در ميان مفسران گفتگو است، (3) اشتباهى بيش نيست؛ زيرا گاه مى شود كه مفرد نكره نيز معنى جنس مى بخشد و مورد آيه ظاهراً از اين قبيل است و به گفته بعضى از مفسران، افراد با ايمان اصل حسنه را از خدا مى خواهند، بدون اينكه نوعى از آن را انتخاب كنند و همه را واگذار به مشيت و اراده و انعام الهى مى نمايند. (4)

در آخرين آيه، اشاره به گروه دوم كرده (همان گروهى كه حسنه دنيا و آخرت را از خدا مى طلبند) مى فرمايد: «آنها نصيب و بهره اى از كسب خود دارند و خداوند سريع الحساب است»؛ أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

در حقيقت اين آيه نقطه مقابل جمله اى است كه در آيات قبل درباره گروه اول آمد


1- 1- مجمع البيان، ج 1، ص 297
2- 2- مجمع البيان، ج 1، ص 298
3- 3- تفسير كبير، ج 5، ص 189
4- 4- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 290

ص: 246

كه مى فرمايد: ... وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ؛ «آنها نصيبى در آخرت ندارند.»

بعضى نيز احتمال داده اند كه به هر دو گروه بازگردد، گروه اول بهره اى از متاع دنيا مى برند و گروه دوم خير دنيا و آخرت نصيبشان مى شود. شبيه آنچه در آيات 18 تا 20 سوره اسراء آمده است كه مى فرمايد: آن كس كه تنها زندگى زودگذر دنيا را مى طلبد، آن مقدار را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم به او مى دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد ... و آن كس كه سراى آخرت را طلب كند و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او پاداش داده خواهد شد و هر يك از اين دو از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى گيرد. ولى تفسير اول با آيات مورد بحث هماهنگ تر است.

تعبير به نصيب گرچه به صورت نكره آمده، ولى قراين گواهى مى دهد كه نكره در اينجا براى بيان عظمت است و تعبير به «مِمَّا كَسَبُوا»؛ «به خاطر آنچه انجام دادند»، اشاره به كمى اين نصيب و بهره نيست؛ زيرا ممكن است من در اينجا ابتداييه باشد نه تبعيضى.

تعبير به كسب در جمله «مِمَّا كَسَبُوا»، به گفته بسيارى از مفسران به معنى همين دعايى است كه درباره خير دنيا و آخرت مى كند و انتخاب اين تعبير ممكن است اشاره به نكته لطيفى باشد كه دعا كردن خود يكى از بهترين عبادات و اعمال است.

از بررسى ده ها آيه، در قرآن مجيد كه ماده كسب و مشتقاتش در آن به كار رفته به خوبى استفاده مى شود كه اين واژه در غير كارهاى جسمى- يعنى اعمال روحى و قلبى- نيز به كار مى رود، چنانكه در آيه 225 سوره بقره مى خوانيم: وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ؛ «ولى خداوند به آنچه قلبهاى شما كسب كرده است، شما را مؤاخذه مى كند.»

بنابر اين جاى تعجب نيست كه دعا نوعى كسب و اكتساب باشد، بخصوص كه دعاى حقيقى تنها با زبان نيست، بلكه با قلب و با تمام وجود انسان است.

جمله ... وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ كه در آخرين آيه از آيات فوق آمده است، اشاره به اين است كه هم خداوند با سرعت به حساب بندگان مى رسد و هم پاداش ها و كيفرهايى را كه وعده داده بزودى به آنها مى دهد، همه اينها نقد است و سريع و نسيه و توأم با تاخير نيست.

در حديثى مى خوانيم: «خداوند حساب تمام خلايق را در يك چشم بر هم زدن

ص: 247

رسيدگى مى كند»؛ «أَنّ اللَّهَ سُبْحانَهُ يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ فِي مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ». (1)

اين به خاطر آن است كه علم خداوند همانند مخلوقات نيست، كه محدوديت آن سبب شود مطلبى او را از مطلبى ديگر غافل سازد.

از اين گذشته محاسبه پروردگار، زمانى لازم ندارد؛ زيرا اعمال ما بر جسم و جان ما، بلكه بر موجودات اطراف ما- زمين و امواج هوا- و اشياء ديگر، اثر باقى مى گذارد و از اين نظر مى توان وجود انسان را تشبيه به انواع اتومبيل هايى كرد كه با داشتن دستگاه كيلومترشمار، هميشه ميزان كار كرد خود را در هر لحظه به طور روشن و مشخص نشان مى دهند، و ديگر نيازى به حساب و كتاب مسافت هايى را كه اتومبيل در طول عمرش پيموده است نيست (2).

آخرين سخن درباره حج


1- 1- بحارالأنوار، ج 7، ص 253؛ مجمع البيان، ج 1، ص 298.
2- 2- تفسير نمونه، ج 2، ص 70.

ص: 248

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203) (1)

203- و خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد! (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى الحجه) و هر كس شتاب كند، و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست، و هر كه تاخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست، براى كسى كه تقوا پيشه كند و از خدا بپرهيزيد و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد!

اين آيه در حقيقت، آخرين آيه اى است كه در اين سوره درباره مراسم حج، سخن مى گويد و سنت هاى جاهلى را در رابطه با تفاخرهاى موهوم نسبت به نياكان و گذشتگان در هم مى شكند و به آنها توصيه مى كند كه (بعد از مراسم عيد) به ياد خدا باشند. مى فرمايد: خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ.

با توجه به اينكه اين دستور، به قرينه آيات سابق مربوط به پايان مراسم حج است، ناظر به روزهاى يازده و دوازده و سيزده ماه خواهد بود كه در لسان روايات به عنوان ايام


1- 1. بقره.

ص: 249

تشريق ناميده شده، چنانكه از نامش پيداست ايامى است روشنى بخش كه روح و جسم انسان را در پرتو اين مراسم، نورانى مى كند.

در آيه 28 سوره حج، دستور به ذكر نام خدا در ايام معلومات آمد و در اينجا در ايام معدودات، معروف اين است كه ايام معلومات به معنى ده روز آغاز ذى الحجه و ايام معدودات همان ايام تشريق است كه در بالا گفته شد، ولى بعضى از مفسران، احتمالاتى غير از اين داده اند كه شرح آن در ذيل آيه 28 سوره حج خواهد آمد.

در اينكه منظور از اين اذكار چيست؟ در احاديث اسلامى به اين صورت تعيين شده كه بعد از پانزده نماز كه آغازش نماز ظهر روز عيد قربان و پايانش نماز روز سيزدهم است، جمله هاى الهام بخش زير تكرار گردد: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْاَنْعَامِ». (1)

سپس در دنبال اين دستور مى افزايد: «كسانى كه تعجيل كنند و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهند، گناهى بر آنان نيست، و كسانى كه تاخير كنند (و سه روز انجام دهند نيز) گناهى بر آنها نيست، براى كسانى كه تقوا پيشه كنند»؛ ... فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى

اين تعبير در حقيقت، اشاره به نوعى تخيير در اداى ذكر خدا، ميان دو روز و سه روز است.

جمله «لِمَنِ اتَّقى ؛ «براى كسانى كه تقوا پيشه كرده باشند»، ظاهراً قيد است براى مسأله تعجيل در دو روز؛ يعنى قناعت به دو روز مخصوص اين گونه اشخاص است.

در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه منظور از پرهيز در اينجا پرهيز از صيد است؛ يعنى كسانى كه به هنگام احرام، پرهيز از صيد يا از تمام تروك احرام كرده اند، مى توانند بعد از عيد قربان، دو روز در منى بمانند و مراسم آن را به جا آورند و ياد خدا كنند و اما كسانى كه پرهيز نكرده باشند بايد سه روز بمانند و آن مراسم را به جا آورند و ذكر خدا كنند.

بعضى جمله «لا إِثْمَ عَلَيْهِ» را اشاره به نفى هرگونه گناه از زايران خانه خدا مى دانند؛


1- 1. الكافي، ج 4، ص 516.

ص: 250

يعنى آنها بعد از انجام مناسك حج كه پايانش اين اذكار است، در صورت ايمان و اخلاص كامل همه آثار گناهان پيشين و رسوبات معاصى از دل و جانشان شسته مى شود و با روحى پاك از هرگونه آلايش از اين مراسم باز مى گردند.

اين سخن گر چه ذاتا صحيح است، اما ظاهراً آيه با معنى اول هماهنگ تر است.

در پايان آيه، يك دستور كلى به تقوا داده، مى فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد»؛ ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

بنابر يكى از دو تفسيرى كه در بالا ذكر شد، اين جمله مى تواند اشاره به اين باشد كه مراسم روحانى حج، گناهان گذشته شما را پاك كرد و همچون فرزندى كه از مادر متولد شده است، پاك از اين مراسم باز مى گرديد، اما مراقب باشيد بعدا خود را آلوده نكنيد. (1)

نكته ها

1- ايام معلومات چيست؟

در آيات 28- 26 سوره حج، خداوند دستور مى دهد در ايام معلومات ياد او كنيد و در آيه 203 سوره بقره، همين امر به صورت ديگرى آمده است: وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ؛ «خدا را در ايام معدودى ياد كنيد.»

در اينكه ايام معلومات چيست؟ و آيا با ايام معدودات كه در سوره بقره آمده يكى است يا متفاوت است؟ ميان مفسران گفتگوست و روايات نيز در اين زمينه متفاوت است:

گروهى از مفسران، طبق بعضى از روايات اسلامى، معتقدند كه منظور از ايام معلومات، ده روز آغاز ذى حجه است و ايام معدودات، ايام التشريق يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى حجه است، روزهايى كه نورانى و روشنى بخش همه دلها است.

در حالى كه گروهى ديگر، طبق بعضى ديگر از روايات، گفته اند: هر دو اشاره به ايام التشريق است و ايام تشريق را گاهى همان سه روز گرفته اند و گاهى روز دهم- يعنى عيد قربان- را نيز بر آن افزوده اند.


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 71.

ص: 251

جمله ... فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ ...؛ «كسى كه در دو روز مراسم ذكر خدا را به جا آورد، گناهى بر او نيست» كه در سوره بقره آمده است نشان مى دهد كه ايام تشريق بيش از سه روز نيست؛ زيرا تعجيل در آن، سبب مى شود كه يك روز از آن كاسته و تبديل به دو روز شود.

ولى با توجه به اينكه در آيات مورد بحث، بعد از ذكر ايام معلومات، مساله قربانى آمده و مى دانيم قربانى معمولا در روز دهم انجام مى گيرد، اين موضوع تأييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم، روز قربانى ختم مى شود، و به اين ترتيب تفسير اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد، تقويت مى شود.

اما با توجه به وحدت تعبيرهايى كه در دو آيه وارد شده، بيشتر اين مسأله به ذهن مى رسد كه هر دو اشاره به يك مطلب است، هدف در هر دو، توجه به ياد خداوند و نام خداوند در ايام معينى است كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم پايان مى يابد. البته يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است. (1)

2- ذكر خداوند در سرزمين منا

در روايات متعددى مى خوانيم كه منظور از ذكر خداوند در اين ايام، تكبير مخصوصى است كه بعد از نماز ظهر روز عيد قربان گفته مى شود و تا پانزده نماز ادامه دارد (يعنى بعد از نماز صبح سيزدهم خاتمه مى يابد) و آن اين ذكر است: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْاَنْعَامِ». (2) ضمناً در پاره اى از روايات تصريح شده است كه تكبير در اين پانزده نوبت، مخصوص كسانى است كه در سرزمين منا و ايام حج باشند، اما كسانى كه در ساير بلادند، اين تكبيرات را تنها بعد از ده نماز مى خوانند (از نماز ظهر روز عيد شروع و


1- 1- به اين ترتيب تضاد ميان دو قول در تفسير «و يذكر اسم اللَّه» كه بعضى آن را ذكر نام خدا به هنگام قربانى و بعضى مطلق ذكر خدا تفسير مى كردند برطرف مى شود زيرا قول اول مصداق قول دوم خواهد بود.
2- 2- بحارالأنوار، ج 99، ص 306، به نقل از امام موسى بن جعفر عليه السلام.

ص: 252

به نماز صبح روز دوازدهم ختم مى شود). (1)

قابل توجه اينكه، روايات تكبير شاهد ديگرى است بر اينكه ذكر در آيات فوق، جنبه كلى دارد و مخصوص ذكر خداوند به هنگام قربانى كردن نيست. هر چند اين مفهوم كلى، شامل آن مصداق نيز مى شود.

3- «استلام حجر»

وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) (2)

و سوگند به شاهد و مشهود.

در سومين و چهارمين سوگندهاى اين سوره خداوند مى فرمايد: و قسم به شاهد و مشهود (و شاهد و مشهود).

در اينكه منظور از شاهد و مشهود چيست؟ تفسيرهاى بسيار فراوانى ذكر كرده اند كه بالغ بر سى تفسير مى شود، و مهم ترين آنها تفسيرهاى زير است:

1- شاهد شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است چنانكه قرآن مى گويد: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً؛ (3)

«اى پيغمبر ما تو را شاهد و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم.»

و مشهود همان روز قيامت است، چنانكه قرآن مى گويد: ... ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ ...؛ «روز قيامت روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى است كاملا مشهود و آشكار.» (هود 103).

2- شاهد گواهان عمل انسان اند، مانند اعضاى پيكر او چنانكه در آيه 24 سوره نور مى خوانيم: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ «روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهد.»

و مشهود انسانها و اعمال آنها هستند.


1- 1- بحارالأنوار، ج 99، ص 307
2- 2. بروج
3- 3. احزاب: 45

ص: 253

3- شاهد به معنى روز جمعه است كه شاهد اجتماع مسلمين در مراسم بسيار مهم نماز آن روز است.

و مشهود روز عرفه است كه زائران بيت اللَّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند، در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام اين تفسير نقل شده است.

4- شاهد روز عيد قربان و مشهود روز عرفه (روز ما قبل آن) مى باشد.

در حديثى آمده است كه مردى وارد مسجد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شد كسى را ديد كه نشسته و از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حديث نقل مى كند، مى گويد: تفسير اين آيه را از او خواستم گفت: آرى شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است، از او گذشتم به ديگرى رسيدم كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سخن مى گويد، تفسير همين آيه را از او خواستم، گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است، از او نيز گذشتم به نوجوانى رسيدم خوشرو كه او نيز از رسول خدا حديث مى گفت گفتم: از تفسير اين آيه برايم سخن بگو، گفت: شاهد محمد صلى الله عليه و آله است و مشهود روز قيامت آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً و نيز نشنيده اى كه مى گويد: ... ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ ....

من سؤال كردم نخستين نفر كه بود گفتند: ابن عباس، دومين نفر را پرسيدم، گفتند:

عبداللَّه بن عمر، و از سومين نفر سؤال كردم گفتند: حسن بن على عليهما السلام است!

5- منظور از شاهد شبها و روزها است، و مشهود بنى آدم است كه به اعمال او گواهى مى دهد، همان گونه كه در دعاى امام زين العابدين عليه السلام در دعاى صباح و مساء مى خوانيم: «وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ، وَ هُوَ عَلَيْنَا شَاهِدٌ عَتِيدٌ، إِنْ أَحْسَنَّا وَدَّعَنَا بِحَمْدٍ، وَ إِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا بِذَمٍّ»؛ اين روز تازه اى است كه شاهد آماده بر اعمال ما است، اگر نيكى كنيم با حمد و سپاس ما را وداع مى گويد، و اگر بد كنيم با نكوهش و مذمت از ما جدا مى شود.»

6- منظور از شاهد ملائكه و مشهود قرآن است.

7- منظور از شاهد حجر الاسود و مشهود حاجيان اند كه در كنار آن مى آيند و دست بر آن مى نهند.

8- شاهد خلق است و مشهود حق است.

9- منظور از شاهد امت اسلامى است و مشهود امتهاى ديگر همانگونه كه در آيه

ص: 254

143 سوره بقره آمده است: ... لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ...؛ «هدف اين است كه شما گواه بر ديگر امت ها باشيد.»

10- شاهد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مشهود ساير انبيا هستند، به گواهى آيه 41 سوره نساء وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً؛ «در آن روز ما تو را به عنوان گواه بر آنها (بر پيامبران ديگر) مى آوريم.»

11- يا اينكه شاهد پيامبر صلى الله عليه و آله و مشهود امير مؤمنان على عليه السلام است.

البته تناسب اين آيه با آيات قبل ايجاب مى كند كه اشاره به شهود روز قيامت باشد، اعم از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يا ساير پيامبران نسبت به امت هاى خود، و ملائكه و فرشتگان و اعضاى پيكر آدمى و شب و روز، و مانند آنها، و مشهود انسانها يا اعمال آنها است.

و به اين ترتيب بسيارى از تفاسير فوق درهم ادغام مى شود و در يك مجموعه با يك مفهوم وسيع خلاصه مى گردد.

ولى تفسيرهايى مانند روز جمعه و روز عرفه و روز عيد از اين معنى جدا است، هر چند آنها نيز از شهود روز محشر و گواهان اعمال انسانها هستند، بلكه هر يك از اين ايام پر اجتماع خود صحنه اى از رستاخيز در اين دنيا محسوب مى شود.

با توجه به اين بيان روشن مى شود كه ميان تفاسير فوق تضادى وجود ندارد، و ممكن است در مفهوم گسترده شاهد و مشهود جمع باشد، و اين از نشانه هاى عظمت قرآن است كه مفاهيمى چنان گسترده دارد كه تفسيرهاى زيادى را در خود جاى مى دهد، چرا كه شاهد هرگونه گواه را شامل مى شود، و مشهود هر چيزى را كه بر آن گواهى مى دهند، و اينكه هر دو به صورت نكره ذكر شده است اشاره به عظمت اين شاهد و مشهود است كه در تمام تفسيرهاى بالا به خوبى منعكس مى باشد. (1)

4- «برائت از مشركان در حج»

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1) فَسِيحُوا فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَ


1- 1. تفسير نمونه، ج 26، ص 333.

ص: 255

اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (2) (1)

1- اين اعلام بيزارى خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.

2- با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه) در زمين (آزادانه) سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قدرت او فرار كنيد و نيز بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است.

پيمان هاى مشركان الغا مى شود

در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله با هر يك از آنها طبق موضع گيريهاى شان رفتار مى كرد: گروهى با پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروههاى ديگرى در حديبيه و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته بودند، اين پيمان ها بعضى داراى مدت معين بود، و بعضى مدتى نداشت.

در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آمدند، همانند يهود بنى نضير و بنى قريظه، پيامبر صلى الله عليه و آله هم در مقابل آنها شدت عمل به خرج داد، و همه را از مدينه طرد كرد، ولى قسمتى از پيمان ها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمان هاى مدت دار و بدون مدت.

آيه اول مورد بحث به تمام مشركان (بت پرستان) اعلام مى كند كه: هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته اند، لغو خواهد شد، و مى گويد اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد، ميباشد.

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سپس براى آنها يك مهلت چهارماهه قائل مى شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى


1- 1. توبه.

ص: 256

بكشند و يا آماده پيكار گردند، و مى گويد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد)»؛ ... فَسِيحُوا فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ .... «اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد»؛ ... وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ ....

و نيز بدانيد كه «خداوند كافران مشرك و بت پرست را سرانجام خوار و رسوا خواهد ساخت»؛ ... وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ.

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد.

1- آيا الغاى يكجانبه پيمان صحيح است؟

مى دانيم در اسلام مخصوصا اهميت فوق العاده اى به مسأله وفاى به عهد و پاى بند بودن به پيمان ها- حتى در برابر كافران و دشمنان- داده شده است، با اين حال اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن دستور مى دهد پيمان مشركان يك جانبه لغو گردد؟ پاسخ اين سؤال با توجه به امور زير روشن مى شود.

اولًا: به طوريكه در آيه 7 و 8 همين سوره (چند آيه بعد) تصريح شده، اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است، بلكه از آنها قرائن و نشانه هايى بر نقض پيمان آشكار شده بود، و آنها آماده بودند در صورت توانايى بدون كمترين اعتنا به پيمان هايى كه با مسلمانها دارند، ضربه كارى را بر آنها وارد سازند.

اين كاملا منطقى است كه اگر انسان ببيند، دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند و علائم و قرائن آن در اعمال او به قدر كافى به چشم مى خورد، پيش از آنكه غافلگير شود اعلام لغو پيمان كرده و در برابر او به پا خيزد.

ثانياً: در پيمان هايى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم و ملتى تحميل مى شود، و آنها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت و توانايى اين گونه پيمان ها را به طور يك جانبه لغو كنند.

آيين بت پرستى نه يك مذهب بود و نه يك مكتب عاقلانه، بلكه يك روش خرافى و موهوم و خطرناك بود، كه مى بايست سرانجام از جامعه انسانى برچيده شود، و اگر قدرت و قوت بت پرستان در جزيره عرب به قدرى در آغاز كار زياد بود، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مجبور شد تن به صلح و پيمان با آنها در دهد، دليل اين نخواهد بود كه به هنگام

ص: 257

كسب نيرو و قدرت به چنين پيمان تحميلى كه بر خلاف منطق و عقل و درايت است، وفادار بماند، اين درست به آن مى ماند كه يك مصلح بزرگ در ميان گاو پرستان بعضى از كشورها ظهور كند، و براى برچيدن اين برنامه دست به كار تبليغات وسيع بزند، و به هنگامى كه تحت فشار قرار گيرد، به ناچار با آنها پيمان ترك مخاصمه ببندد، ولى به هنگامى كه پيروان كافى پيدا كرد، قيام كند و براى جاروب كردن اين افكار پوسيده دست به كار شود، و پيمان خود را با آنها ملغى شده اعلام نمايد.

لذا مى بينيم اين حكم مخصوص مشركان بوده و اهل كتاب و ساير اقوامى كه در اطراف جزيره عربستان وجود داشتند، و به نوعى با پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند، پيمانشان تا پايان عمر پيامبر صلى الله عليه و آله محترم شمرده شد.

به علاوه مى بينيم لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت، بلكه چهار ماه به آنها مهلت داده شد، و در مركز اجتماع عمومى حجاز؛ يعنى روز عيد قربان در كنار خانه كعبه اين موضوع به آگاهى همه رسانده شد، تا فرصت كافى براى فكر و انديشه بيشتر پيدا كنند، شايد دست از اين آيين خرافى كه مايه عقب ماندگى و پراكندگى و جهل و خباثت است، بردارند، خداوند هرگز راضى نشد آنها را غافلگير سازد و مجال تفكر را از آنها سلب كند حتى اگر آماده پذيرش اسلام نشوند مجال كافى براى تهيه نيرو بمنظور دفاع از خود داشته باشند تا در يك جنگ غير عادلانه درگير نشوند! اگر پيامبر صلى الله عليه و آله نظر تربيتى و رعايت اصول انسانى نداشت هرگز نبايد با دادن مهلت چهارماهه دشمن را از خواب بيدار كند و مجال كافى براى تهيه نيرو و آمادگى جنگى به او بدهد بلكه بايد در يك روز معين پس از الغاى يك جانبه پيمان، بدون مقدمه، به آنها حمله كند و بساط آنان را برچيند.

بهمين دليل مى بينيم بسيارى از بت پرستان از اين مهلت چهارماهه استفاده كردند و با مطالعه بيشتر در تعليمات اسلام به آغوش آن باز گشتند.

2- اين چهار ماه از كى شروع شد؟

در پاسخ اين سؤال بين مفسران گفتگو است اما آنچه از ظاهر آيات فوق بر مى آيد اين است كه شروع آن از زمانى بود كه اين اعلاميه براى عموم خوانده شد و مى دانيم كه روز خواندن آن روز عيد قربان، دهم ماه ذالحجه، بود، بنابر اين پايان آن روز دهم ماه

ص: 258

ربيع الاول از سال بعد محسوب مى شد. حديثى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده نيز اين مطلب را تأييد مى كند.

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (3) إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (4) (1)

3- و اين اعلامى است از ناحيه خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه خداوند و پيامبر او از مشركان بيزارند، با اين حال اگر توبه كنيد به نفع شما است و اگر سرپيچى نماييد بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد) و كافران را به مجازات دردناك بشارت ده.

4- مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند، پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد؛ زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

آنها كه پيمانشان محترم است

اشاره

در اين آيات بار ديگر موضوع الغاى پيمان هاى مشركان با تأكيد بيشترى عنوان شده است و حتى تاريخ اعلام آنرا تعيين مى كند و مى گويد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند»؛ وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ ... در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكه وآنهم درآن روزبزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان و مفسده جويان را قطع كند، تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.


1- 1. توبه.

ص: 259

قابل توجه اينكه تعبير الى الناس بجاى الى المشركين نشان مى دهد كه لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در مكه حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند، نخست مى گويد: «اگر توبه كنيد و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد به نفع شما است»؛ ... فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ....

يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانى هايتان در پرتو آن، سامان مى يابد، نه اينكه سودى براى خدا و پيامبر در بر داشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه «اگر از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد و از قلمرو قدرت او بيرون رويد»؛ ... وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ ....

و در پايان اين آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده»؛ ... وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

همانگونه كه سابقاً هم اشاره كرديم اين الغاى يك جانبه پيمان هاى مشركان مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در آيه بعد يك گروه را استثنا كرده، مى گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچگاه بر خلاف شرائط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند»؛ إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً ....

«در مورد اين گروه تا پايان مدت بعهد و پيمانشان وفادار باشيد»؛ ... فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ ....

زيرا «خداوند پرهيزكاران و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و و تجاوز اجتناب مى كنند دوست مى دارد»؛ ... إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.

1- حج اكبر كدام است؟

ص: 260

در ميان مفسران درباره منظور از روز حج اكبر گفتگو است، اما آنچه از بسيارى از روايات كه از طرق اهل بيت و اهل سنت نقل شده، استفاده مى شود اين است كه منظور از آن روز دهم ذى الحجه، روز عيد قربان، و به تعبير ديگر يوم النحر مى باشد.

پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده، دليل ديگر بر اين موضوع است، به علاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد و از اينرو، روز حج مى توان به آن اطلاق كرد.

و اما اينكه چرا آن را اكبر گفته اند به خاطر آن است كه در آن سال همه گروهها اعم از مسلمانان و بت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند ولى اين كار در سالهاى بعد به كلى موقوف شد.

علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده، و تفسير ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه منظور از آن مراسم حج است، در مقابل مراسم عمره كه حج اصغر ناميده مى شود.

اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است، و هيچ مانعى ندارد كه هر دو علت توأما سبب اين نامگذارى شده باشد.

2- مواد چهارگانه اى كه در آن روز اعلام شد

گرچه قرآن اعلام بيزارى و برائت خدا را از مشركان به صورت سر بسته بيان كرده است، اما از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على عليه السلام مأمور بود چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1- الغاى پيمان مشركان.

2- عدم حق شركت آنها در مراسم حج در سال آينده.

3- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود.

4- ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.

در تفسير مجمع البيان از امام باقر عليه السلام نقل شده كه على عليه السلام در مراسم حج آن سال خطبه اى خواند و فرمود: «لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ وَ لا يَحُجَّنَّ الْبَيْتَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ كانَتْ لَهُ

ص: 261

مُدَّةٌ فَهُوَ إِلى مُدَّتِهِ وَ مَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ مُدَّةٌ فَمُدَّتُهُ أَرْبَعزةَ أَشْهُرٍ»؛ (1) «از اين پس هيچ برهنه اى نبايد طواف خانه خدا بيايد، و هيچ بت پرستى حق شركت در مراسم حج ندارد، و آنهايى كه پيمانشان با پيامبر صلى الله عليه و آله مدت دارد تا پايان مدت محترم است، و آنها كه پيمانشان مدت ندارد، مدتش چهار ماه خواهد بود.»

در بعضى از روايات ديگر اشاره به موضوع چهارم يعنى عدم دخول بت پرستان در خانه كعبه شده است.

3- چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟

از گفتار مورخان و بعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آنها گروهى از طايفه بنى كنانة و بنى ضمرة بودند كه نه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آنها باقى مانده بود، و چون به مواد پيمان وفادار مانده بودند و در تقويت دشمنان اسلام شركت نداشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند.

بعضى ديگر طايفه اى از بنى خزاعة را جزو اين گروه كه پيمانشان مدت داشت، دانسته اند. (2)


1- 1. بحارالأنوار، ج 21، ص 267.
2- 2. تفسير نمونه، ج 7، ص 290.

ص: 262

اسرار حج

فلسفه و اسرار عميق حج!

اشاره

مراسم پرشكوه حج- همچون عبادات ديگر- داراى بركات و آثار فراوانى در فرد و جامعه اسلامى است كه اگر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد و از آن بهره بردارى درستى شود، مى تواند هر سال منشا تحول تازه اى در جوامع اسلامى شود.

اين مناسك بزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پر سودتر است:

1- بعد اخلاقى حج

مهمترين فلسفه حج، همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد، مراسم احرام انسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لباس هاى رنگارنگ و زر و زيور بيرون مى برد و با تحريم لذايذ و پرداختن به خودسازى كه از وظايف محرم است، او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا فرو مى برد و آنها را كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم و درجه ها و مدال ها را بر دوش خود احساس مى كنند، يك مرتبه سبك بار و راحت و آسوده مى كند.

سپس مراسم ديگر حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيرد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انسان را لحظه به لحظه با خدايش محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.

ص: 263

مخصوصا توجه به اين حقيقت كه مراسم حج، در هر قدم ياد آور خاطرات ابراهيم بت شكن عليه السلام و اسماعيل ذبيح اللَّه و مادرش هاجر است و مجاهدت ها و گذشت ها و ايثارگرى آنها را لحظه به لحظه در برابر چشمان انسان مجسم مى كند و نيز توجه به اينكه سرزمين مكه عموما و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصاً ياد آور خاطرات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ و مجاهدت هاى مسلمانان صدر اول است، اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى شود، به گونه اى كه در هر گوشه اى از مسجدالحرام و سرزمين مكه، انسان چهره پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و ساير پيشوايان بزرگ را مى بيند و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.

آرى، اينها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دل هاى آماده فراهم مى سازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را بر مى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.

بى جهت نيست كه در روايات اسلامى مى خوانيم: كسى كه حج را به طور كامل انجام دهد «يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»؛ (1) «از گناهان خود بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد شده است».

آرى، حج براى مسلمانان يك تولد ثانوى است، تولدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى است.

البته احتياج به ياد آورى ندارد كه اين بركات و آثار- و آنچه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد- نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده و مغز آن را به دور افكنده اند و نه براى آنها كه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت و يا تظاهر و ريا و تهيه وسايل مادى شخصى قرار داده و هرگز به روح آن واقف نشده اند، سهم آنها همان است كه به آن رسيده اند!

2- بعد سياسى حج

مراسم حج در عين اينكه خالص ترين و عميق ترين عبادات را عرضه مى كند،


1- 1. الكافي، ج 4، ص 253؛ بحارالأنوار، ج 99، ص 26.

ص: 264

مؤثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است.

روح عبادت، توجه به خداوند و روح سياست، توجه به خلق خداوند است. اين دو در حج، آنچنان به هم آميخته اند كه تار و پود يك پارچه! حج عامل مؤثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است.

حج، عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژاد پرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيايى است.

حج، وسيله اى براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفقان هاى نظام هاى ظالمانه اى است كه در كشورهاى اسلامى حكم فرما شده اند.

حج، وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر، و سرانجام حج، عامل مؤثرى براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين است.

به همين دليل، در آن ايام كه حاكمان جبّار همچون حكام بنى اميه و بنى عباس، بر سرزمين هاى مقدس اسلامى حكومت مى كردند و هرگونه تماس ميان قشرهاى مسلمان را زير نظر مى گرفتند، تا هر حركت آزادى بخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى به سوى آزادى و تماس اقشار جامعه بزرگ اسلامى با يكديگر و طرح مسايل مختلف سياسى بود.

به همين جهت، امير مؤمنان على عليه السلام به هنگامى كه فلسفه فرايض و عبادات را مى شمرد، در باره حج مى گويد: «... الْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ» «خداوند مراسم حج را براى تقويت آيين اسلام تشريع كرد.» (1)

بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پر معنى خود مى گويد: «واى به حال مسلمانان! اگر معنى حج را نفهمند و واى به حال دشمنانشان، اگر معنى حج را درك كنند!».

حتى در روايات اسلامى، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده، جهادى كه حتى پير مردان و پير زنان ناتوان با حضور در صحنه آن، مى توانند شكوه و عظمت امت


1- 1- غرر الحكم، 3376.

ص: 265

اسلامى را منعكس سازند و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران گرد خانه خداوند و سر دادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.

3- بعد فرهنگى

ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد. مخصوصا با توجه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج، نماينده طبيعى و واقعى اقشار مسلمانان جهان است. (چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا هيچ عامل مصنوعى مؤثر نيست و زوّار كعبه از ميان تمام گروه ها، نژادها، زبانهايى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند، بر خاسته و در آنجا جمع مى شوند).

لذا در روايات اسلامى مى خوانيم: يكى از فوايد حج نشر اخبار و آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به تمام جهان اسلامى است.

هشام بن حكم كه از دوستان دانشمند امام صادق عليه السلام است مى گويد: از آن حضرت در باره فلسفه حج و طواف كعبه سؤال كردم، فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ- إِلَى أَنْ قَالَ- وَ أَمَرَهُمْ بِمَا يَكُونُ مِنْ أَمْرِ الطَّاعَةِ فِي الدِّينِ وَ مَصْلَحَتِهِمْ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاهُمْ فَجَعَلَ فِيهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا وَ لِيَنْزِعَ كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ ... وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لا يُنْسَى»؛ (1) «خداوند اين بندگان را آفريد ... و فرمانهايى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را (در آيين حج) مقرر داشت، تا مسلمانان به خوبى يكديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شهرى به شهر ديگر منتقل كنند ... و براى اينكه آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش نكنند.» (2)

به همين دليل در دوران هاى خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور، اجازه نشر اين احكام را به مسلمانان نمى دادند، آنها با استفاده از اين فرصت، مشكلات خود را حل مى كردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى: و علماى بزرگ دين، پرده از چهره قوانين اسلام


1- 1. وسائل الشيعه، ج 11، ص 14.
2- 2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 9.

ص: 266

و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بر مى داشتند.

از سوى ديگر، حج مى تواند، مبدل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسلام در ايامى كه در مكه هستند، گرد هم آيند و افكار و ابتكارات خويش را به ديگران عرضه كنند.

اصولا يكى از بدبختى هاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدايى فرهنگى آنها از يكديگر گرديده و موجب شده تا مسلمانان هر كشور تنها به خود فكر كنند و درنتيجه جامعه واحد اسلامى پاره پاره و متفرق شوند، حج مى تواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.

چه جالب مى فرمايد: امام صادق عليه السلام در ذيل همان روايت هشام بن حكم: «وَ لَوْ كَانَ كُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا يَتَّكِلُونَ عَلَى بِلادِهِمْ وَ مَا فِيهَا هَلَكُوا وَ خَرِبَتِ الْبِلادُ وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الْأَرْبَاحُ وَ عَمِيَتِ الْأَخْبَارُ ...»؛ (1) «اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسايلى كه در آن است، بينديشند، همگى نابود مى شوند و كشورهايشان ويران مى شود، منافع آنها ساقط مى شود و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيرد.»

4- بعد اقتصادى حج

بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى، نه تنها با روح حج منافات ندارد، بلكه طبق روايات اسلامى، يكى از فلسفه هاى آن را تشكيل مى دهد. چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ، پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند و زمينه هاى مبادلاتى و تجارى را در ميان خود به گونه اى فراهم كنند كه نه منافعشان به جيب دشمنانشان بريزد و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد، كه اين دنيا پرستى نيست، عين عبادت و جهاد است.

لذا در همان روايت هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام ضمن بيان فلسفه هاى حج، صريحا به اين موضوع اشاره شده بود كه يكى از اهداف حج، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است.


1- 1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 9.

ص: 267

در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام در تفسير آيه لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ... (1)

مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه كسب روزى است؛ «إِذَا أَحَلَّ الرَّجُلُ مِنْ إِحْرَامِهِ وَ قَضَى فَلْيَشْتَرِ وَ لْيَبِعْ فِي الْمَوْسِمِ»؛ (2) هنگامى كه انسان از احرام بيرون آيد و مناسك حج را به جا آورد، در همان موسم حج خريد و فروش كند» (اين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه داراى ثواب است). (3)

همين معنى در ذيل حديثى كه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام به طورمشروح در بيان فلسفه هاى حج وارد شده آمده است و در پايان آن مى فرمايد:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... (4)

اشاره به اينكه آيه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... هم منافع معنوى را شامل مى شود و هم منافع مادى را كه از يك نظر همه معنوى است.

كوتاه سخن اينكه، اين عبادت بزرگ اگر به طورصحيح و كامل مورد بهره بردارى قرار گيرد و زوّار خانه خدا، در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور فعال دارند و دل هايشان آماده است، از اين فرصت بزرگ براى حل مشكلات گوناگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقتصادى استفاده كنند، اين عبادت مى تواند از هر نظر مشكل گشا باشد و شايد به همين دليل است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ»؛ (5) «مادام كه خانه كعبه بر پا است اسلام هم بر پا است.»

و على عليه السلام فرمود: خانه خدا را فراموش نكنيد كه اگر فراموش كنيد، هلاك خواهيد شد. «وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا ...»؛ (6) «خدا را خدا را، در مورد خانه پروردگارتان، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوييد، مهلت الهى


1- 1. بقره: 198
2- 2. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
3- 3- الميزان، ج 2، ص 86، به نقل از تفسير عياشى.
4- 4- بحارالأنوار، ج 99، ص 32
5- 5- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14
6- 6- نهج البلاغه، نامه 47

ص: 268

از شما برداشته مى شود!.»

نيز به خاطر اهميت اين موضوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گشوده شده است كه اگر يك سال مسلمانان بخواهند حج را تعطيل كنند، بر حكومت اسلامى واجب است كه با زور آنها را به مكه بفرستد. (1) و (2)

بخش سوّم: مكّه معظّمه

نخستين خانه مردم


1- 1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15، باب وجوب اجبار الوالى الناس على الحج.
2- 2. تفسير نمونه، ج 14، ص 82.

ص: 269

بخش سوّم: مكّه معظّمه

ص: 270

ص: 271

نخستين خانه مردم

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ 96 فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ... (1)

96- نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد در سرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است.

97- در آن نشانه هاى روشن است (از جمله) مقام ابراهيم، و هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود ...

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ... يهود به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دو ايراد داشتند كه پاسخ نخستين ايرادشان در آيات سابق آمد و پاسخ دومين ايراد كه در باره فضيلت بيت المقدس و برترى آن بر كعبه بود، در اين آيات آمده است.

در آيه فوق قرآن مى گويد اگر كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شده است، جاى تعجب نيست؛ زيرا اين نخستين خانه توحيد است و باسابقه ترين معبدى است كه در روى زمين وجود دارد، هيچ مركزى پيش از آن، مركز نيايش و پرستش پروردگار نبوده، خانه اى است كه براى مردم و به سود جامعه بشريت در نقطه اى كه مركز اجتماع و محلى پربركت است، ساخته شده است.

تاريخ و منابع اسلامى هم به ما مى گويند كه خانه كعبه به دست آدم عليه السلام ساخته شد و


1- 1. آل عمران.

ص: 272

سپس در طوفان نوح عليه السلام آسيب ديد و به وسيله ابراهيم عليه السلام خليل تجديد بنا شد. (1) بنابراين انتخاب پرسابقه ترين خانه توحيد براى قبله، از هر نقطه ديگرى شايسته تر است.

جالب توجه اينكه، در اين آيه خانه كعبه كه نام ديگرش بيت اللَّه است، به عنوان خانه مردم معرفى شده و اين تعبير بيان كننده اين حقيقت است كه آنچه به نام خداوند و براى خداوند است، بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد و آنچه در خدمت مردم و بندگان خداوند است براى خداوند محسوب مى شود.

ضمناً از اين آيه اهميت سابقه داشتن در مسيرهاى الهى و سازنده، روشن مى شود و لذا در آيه فوق نخستين فضيلتى كه براى خانه كعبه ذكر شده، همان سابقه ممتد و طولانى آن است و از اينجا پاسخ ايرادى كه در مورد احترام حجر الاسود مى شود نيز روشن مى گردد؛ زيرا عده اى مى گويند يك قطعه سنگ چه ارزش و اهميتى دارد كه همه ساله ميليون ها مردم براى استلام آن (دست گذاشتن بر آن) بر يكديگر پيشى گيرند و به عنوان يك مستحب مؤكد در برنامه زايران خانه خدا گنجانيده شود؟ ولى توجه به تاريخچه اين سنگ مخصوص نشان مى دهد كه امتيازى در آن است كه در هيچ سنگ ديگرى در جهان نمى توان پيدا كرد و آن اينكه پرسابقه ترين چيزى است كه به عنوان مصالح ساختمان، در يك مركز عبادت و پرستش خداوند به كار رفته؛ زيرا مى دانيم تمام معابد روى زمين و حتى كعبه كه نخستين پرستش گاه است، بارها تجديد بنا شده و مصالحى كه در ساختمان آنها به كار رفته، تغيير يافته است. تنها همين قطعه سنگ است كه با مرور هزاران سال هنوز به عنوان مصالح ثابت در اين معبد پر سابقه پا بر جا مانده است. بنابر اين اهميت آن در واقع همان سابقه داشتن در مسير خدا و خدمت به مردم است.

بعلاوه اين سنگ تاريخ خاموشى، از نسل هاى فراوان مؤمنان در قرون و اعصار مختلف است، اين سنگ زنده كننده خاطره استلام انبياى بزرگ و بندگان خاص خداوند است كه در كنار آن به نيايش پروردگار برخاستند.

موضوع ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است، اين است كه آيه فوق مى گويد:

اين نخستين خانه اى بوده است كه براى مردم ساخته شده است، روشن است كه منظور


1- 1- براى توضيح بيشتر درباره مدارك اين موضوع از آيات و روايات به جلد اول تفسير نمونه ص 330 مراجعه شود.

ص: 273

نخستين خانه عبادت و پرستش است، بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه قبل از آن خانه هاى مسكونى ديگر در روى زمين وجود داشته است و اين تعبير پاسخ روشنى است به آنها (مانند نويسنده تفسير المنار) كه مى گويند خانه كعبه نخستين بار به دست ابراهيم عليه السلام ساخته شد و ساخته شدن آن را به دست آدم، در رديف افسانه ها قلمداد مى كنند.

در حالى كه به طور مسلم قبل از ابراهيم عليه السلام معبد و پرستشگاه در جهان وجود داشته و انبياى پيشين همچون نوح عليه السلام از آن استفاده مى كردند. بنابر اين چگونه ممكن است خانه كعبه كه نخستين معبد جهان است، به دست ابراهيم عليه السلام ساخته شده باشد؟

منظور از بكّه چيست؟

«بكه» در اصل از ماده «بكّ» (بر وزن فك) به معنى ازدحام و اجتماع است، و اين كه به خانه كعبه، يا زمينى كه خانه كعبه در آن ساخته شده است، بكّه گفته اند، به خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آنجا است و بعيد نيست كه اين اسم از آغاز روى آن نبوده و پس از رسميت يافتن براى عبادت روى آن گذاشته شده باشد.

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه مكّه نام مجموع شهر است و بكّه نام محلى است كه خانه كعبه در آنجا بنا شده است.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه بكّه همان مكّه بوده باشد كه «م» در آن تبديل به «ب» شده است نظير لازم و لازب كه هر دو در لغت عرب به- يك معنى است.

براى نامگذارى خانه كعبه و محل آن به بكّه وجه ديگرى نيز گفته اند و آن اينكه ماده مزبور به معنى از بين بردن نخوت و غرور آمده است و چون در اين مركز بزرگ، همه تبعيضات برچيده مى شود و گردنكشان و مغروران همانند مردم عادى بايد به نيايش برخيزند و غرور آنها به اين وسيله درهم شكسته مى شود، به آن بكّه گفته شده است.

توسعه مسجدالحرام

از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به بعد هر قدر مسلمانان فزونى مى يافتند و طبعاً زايران خانه خدا بيشتر مى شدند، مسجدالحرام از طرف خلفاى وقت توسعه داده مى شد.

در تفسير عياشى نقل شده كه در زمان منصور خليفه عباسى، بر اثر كثرت حجاج

ص: 274

مى خواستند مسجدالحرام را بار ديگر توسعه دهند، منصور مردمى را كه در اطراف مسجد خانه داشتند طلبيد، تا خانه آنها را خريدارى كند، ولى آنها به هيچ قيمتى حاضر به فروش نشدند، منصور دربن بست سختى قرار گرفته بود (زيرا از يك طرف نمى خواست با اعمال زور، خانه هاى آنها را خراب كند چون انعكاس خوبى نداشت و از طرف ديگر آنها هم حاضر به واگذارى خانه خود نبودند) در اين باره از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، امام عليه السلام فرمود: «غمناك مباش در اين باره دليل روشنى است كه مى توانى با آن استدلال كنى» پرسيد كدام دليل؟ فرمود: «به كتاب خدا»، پرسيد به كجاى كلام الهى؟ فرمود: به اين آيه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...؛ زيرا خداوند مى گويد: «نخستين خانه اى كه براى مردمان ساخته شد، خانه كعبه بود، بنابر اين اگر آنها پيش از بناى كعبه خانه ساخته بودند اطراف خانه كعبه مال آنها بود، ولى اگر خانه كعبه مقدم بوده، اين حريم (تا آنجا كه مورد نياز زايران خانه خداست) متعلق به كعبه است»!

منصور دستور داد آنها را حاضر ساختند و به همين سخن در برابر آنها استدلال كرد، آنها در پاسخ فرو ماندند و گفتند: هر طور مايل باشى موافق خواهيم بود.

باز در همان تفسير نقل شده كه نظير اين حادثه در زمان مهدى عباسى تكرار شد، مهدى از فقهاى وقت سؤال كرد، همه گفتند: اگر مالكان خانه ها راضى نباشند، ملك غصبى را نمى توان داخل مسجدالحرام كرد، على بن يقطين اجازه خواست تا اين مسأله را از موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كند، مهدى به والى مدينه نوشت تا حل اين مشكل را از امام موسى بن جعفر عليه السلام بخواهد. حضرت فرمود: «بنويس، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ». اگر خانه كعبه اول بنا شده و مردم سپس در كنار آن فرود آمده اند، فضاى اطراف آن متعلق به خانه كعبه است و اگر سكونت مردم در آنجا مقدم بر خانه كعبه بوده آنها سزاوارترند».

چون پاسخ به مهدى عباسى رسيد، به قدرى خوشحال شد كه نامه را گرفت و بوسيد، سپس دستور داد خانه ها را خراب كردند، صاحبان خانه به خدمت امام موسى بن جعفر عليه السلام رفتند و تقاضا كردند نامه اى در اين باب به مهدى بنويسد تا قيمت خانه هاى آنها را رد كند، حضرت در نامه نوشت: «چيزى به آنان عطا كن» او هم آنها را راضى كرد.

اين دو روايت استدلال لطيفى در بر دارد كه با موازين متداول حقوقى نيز كاملا قابل تطبيق است و آن اينكه معبدى همچون خانه كعبه به هنگامى كه در زمين بكرى

ص: 275

ساخته شود، تا شعاع احتياجات خود نسبت به آن زمين اولويت دارد، البته تا آن روز كه اين احتياج جنبه ضرورت پيدا نكرده، ديگران هم مى توانند از حريم آن استفاده كنند، اما آن روز كه نياز مبرم پيدا شد، از حق اولويت نخستين مى توان استفاده كرد.

امتيازات خانه كعبه:

1- مباركا

امتيازات خانه كعبه:

در اين دو آيه براى كعبه علاوه بر امتياز نخستين پرستش گاه بودن، چهار امتياز ديگر ذكر شده است:

1- مباركا

مبارك به معنى پر بركت و پر فايده است و كعبه از اين جهت مبارك است كه هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى در يكى از پربركت ترين سرزمين هاى جهان است. بركات معنوى اين سرزمين و جذبه هاى الهى و تحرك و جنبش و وحدتى كه در پرتو آن مخصوصا در مراسم حج به وجود مى آيد بر هيچكس پوشيده نيست و اگر تنها به جنبه هاى صورى مراسم حج اكتفا نشود و روح و فلسفه آن زنده گردد، آنگاه بركت واقعى آن آشكارتر خواهد بود.

از نظر مادى با اينكه سرزمين خشك و بى آب و علفى است و به هيچ وجه از نظر طبيعى مناسب شرايط زندگى نيست، اين شهر در طول تاريخ همواره يكى از شهرهاى آباد و پر تحرك و يك مركز آماده براى زندگى و حتى تجارت بوده است.

2- هدى للعالمين

كعبه، مايه هدايت جهانيان است و مردم از نقاط دور و نزديك، صفحات خشكى و دريا را زير پا مى گذارند و به اين عبادتگاه بزرگ جلب مى شوند و در مراسم با شكوه حج كه از زمان ابراهيم عليه السلام همچنان رايج بوده شركت مى كنند، حتى عرب جاهلى نيز كعبه را گرامى مى داشت و مراسم حج را به عنوان اينكه آيين ابراهيم عليه السلام است، با اينكه با خرافات آميخته شده بود انجام مى داد و در پرتو همان مراسم ناقص خود تا حدود زيادى از كارهاى نادرست خود موقتا دست برمى داشت و به اين ترتيب همگان حتى بت پرستان از

ص: 276

هدايت اين خانه بزرگ بهره مند مى شدند، جاذبه معنوى اين سرزمين و اين خانه مقدس چنان است كه همه را بى اختيار تحت تأثير خود قرار مى دهد.

3- فيه آيات بينات مقام ابراهيم

در اين خانه نشانه هاى روشنى از خدا پرستى و توحيد و معنويت به چشم مى خورد و دوام و بقاى آن در طول تاريخ در برابر دشمنان نيرومندى كه قصد نابود ساختن آن را داشتند يكى از اين نشانه ها است. آثارى كه از پيامبر بزرگى همچون ابراهيم عليه السلام در كنار آن باقى مانده مانند زمزم، صفا، مروه، ركن، (1) حطيم، (2) حجر الاسود، حجر اسماعيل (3) كه هر كدام تاريخ مجسمى از قرون و اعصار گذشته و روشنگر خاطره هاى عظيم و جاويدان است، از ديگر نشانه ها است.

از ميان اين نشانه هاى روشن، مقام ابراهيم عليه السلام به خصوص ذكر شده؛ زيرا محلى است كه در آن ابراهيم عليه السلام ايستاد، به خاطر بناى كعبه و يا به خاطر انجام مراسم حج و يا براى دعوت عمومى مردم براى انجام اين مراسم بزرگ و در هر حال از مهمترين آيات مزبور است و خاطرات بى نظيرى از فداكارى ها، اخلاص ها، و اجتماع ها را زنده مى كند.

در اين كه منظور از مقام ابراهيم عليه السلام خصوص آن نقطه اى است كه هم اكنون سنگ مخصوصى كه اثر پاى ابراهيم عليه السلام بر آن نمايان است در آنجا است، يا منظور از آن تمام حرم مكه و يا تمام مواقف حج است، در ميان مفسران گفتگو است، ولى در روايتى كه از امام صادق عليه السلام در كتاب كافى نقل شده، اشاره به همان احتمال اول شده است.

4- و من دخله كان آمنا

ابراهيم عليه السلام بعد از بناى خانه كعبه، امنيت شهر مكه را از خداوند درخواست نمود و گفت: ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً؛ (4) «خداوندا! اين سرزمين را سرزمين امن و امانى قرار


1- 1- هريك از جوانب چهارگانه كعبه را ركن مى نامند.
2- 2- «حطيم» به فاصله ميان حجرالاسود و درب خانه كعبه گفته مى شود. به اين جهت به آن حطيم مى گويند كه ازدحام در آن جا بسيار شديد است و محل توبه آدم است.
3- 3- «حجر اسماعيل» محل خاصى است كه به صورت يك قوس در ضلع شمال غربى كعبه ساخته شده.
4- 4. ابراهيم: 35.

ص: 277

بده» خداوند دعاى ابراهيم عليه السلام را اجابت كرد و آن را يك مركز امن قرار داد كه هم مايه آرامش روح و امنيت اجتماع مردمى است كه به آن مى آيند و از آن الهام مى گيرند و هم از نظر قوانين مذهبى، امنيت آن آنچنان محترم شمرده شده كه هرگونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است.

مخصوصا در اسلام، كعبه به عنوان يك مأمن و پناهگاه شناخته شده و حتى حيوانات اين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسى مزاحم آنها نشود، افراد انسانى كه به آن پناه مى برند نيز در امان هستند حتى اگر قاتل و جانى باشند نمى توان متعرض آنها شد، ولى براى اينكه اين احترام خاص خانه كعبه مورد سوء استفاده قرار نگيرد و حق مظلومان پايمال نگردد، اگر افراد جنايتكار و مجرمى به آن پناهنده شوند، دستور داده شده آنها را از نظر آب و غذا در مضيقه قرار دهند، تا مجبور گردند آنجا را ترك گويند و آنها را به كيفر برسانند (1).


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 16.

ص: 278

عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست

عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست

اشاره

ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ (17) إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (18) (1)

17- مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند، در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند آنها اعمالشان نابود (و بى ارزش) شده و در آتش جاودانه خواهند ماند.

18- مساجد الهى را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و نماز را بر پا دارد و زكوة را بپردازد و از چيزى جز خدا نترسد، ممكن است چنين گروهى هدايت يابند.

از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح شود، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجدالحرام براى مراسم حج قدم بگذارند؟ در حالى كه شركت آنان در اين مراسم، از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناى مسجد الحرام از طريق كمك هاى مهمى كه آنها به اين كار مى كردند، و هم آبادى معنوى از نظر افزايش


1- 1. توبه.

ص: 279

جمعيت در اطراف خانه خدا!

آيات فوق به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد و در نخستين آيه تصريح مى كند: «مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند، با اينكه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند»؛ ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ ... گواهى آنها بر كفر خودشان هم از لابلاى سخنانشان آشكار است و هم از لابه لاى اعمالشان و حتى طرز عبادت و مراسم حجشان نيز گواه اين موضوع است.

سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: «اينها به خاطر نداشتن ايمان، اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد»؛ ... أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ .... و به همين دليل «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند»؛ ... وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ ... با اين حال نه كوشش هايشان براى عمران و آبادى مسجدالحرام يا مانند آن ارزشى دارد و نه انبوه اجتماعشان در اطراف خانه كعبه.

خداوند پاك و منزه است و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دست هاى آلودگان، از خانه خدا و مساجد بايد به كلى قطع شود.

در آيه بعد براى تكميل اين سخن، شرايط آباد كنندگان مساجد و كانون هاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى كند و مى گويد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند»؛ إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ... اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زير بنايى دارد و تا آن نباشد هيچ عمل پاك و شايسته و خالصى از انسان سر نمى زند، بلكه اگر ظاهراً هم شايسته باشد، در باطن آلوده به انواع غرض هاى ناپاك خواهد بود.

بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده و مى گويد: «و نماز را بر پا دارد و زكات را بدهد»؛ ... وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ ... يعنى ايمانش به خداوند و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خداوند محكم باشد ونماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا و زكوة را بپردازد. سرانجام به آخرين شرط اشاره كرده و مى گويد: «و جز از خدا نترسد»؛ ... وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ ....

قلبش مملوّ از عشق به خداوند است و تنها احساس مسئوليت در برابر فرمان او مى كند،

ص: 280

بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرد كه بتوانند در سرنوشت او و جامعه او و آينده او و پيروزى و پيشرفت او و بالاخره در آبادى كانون عبادت او، تأثيرى داشته باشند.

در پايان اضافه مى كند، اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند، ممكن است هدايت شوند و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند؛ ... فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- منظور از عمران چيست؟

آيا آباد ساختن مساجد به معنى آبادى ساختمان و تاسيسات آن، يا به معنى اجتماع و شركت در آن است؟ بعضى از مفسران تنها يكى از اين دو قسمت را در تفسير عمران مساجد در آيه فوق انتخاب كرده اند، در حالى كه مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است و همه اين امور را شامل مى شود.

مشركان و بت پرستان نه حق شركت در مساجد دارند و نه تعمير و بناى ساختمان آنها و همه اين امور بايد به دست مسلمانان انجام پذيرد.

ضمناً از اين آيات استفاده مى شود كه مسلمانان نبايد هدايا و كمك هاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند؛ زيرا آيه اول گرچه تنها سخن از مشركان مى گويد، ولى آيه دوم كه با كلمه «انَّما» شروع شده، عمران مساجد را مخصوص مسلمانان مى سازد.

از اينجا روشن مى شود كه متوليان و پاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاكترين افراد انتخاب شوند، نه اينكه افراد نا پاك و آلوده به خاطر مال و ثروتشان و يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعى شان- آن چنان كه در بسيارى از نقاط متاسفانه رايج شده- بر اين مراكز عبادت و اجتماعات اسلامى گمارده شوند. بلكه تمام دست هاى نا پاك را از تمام اين مراكز مقدس بايد كوتاه ساخت.

و از آن روز كه گروهى از زمامداران جبار و يا ثروتمندان آلوده و گنهكار دست به ساختمان مساجد ومراكز اسلامى زدند، روح ومعنويت وبرنامه هاى سازنده آنها مسخ شد وهمين است كه مى بينيم بسيارى ازاين گونه مساجد، شكل مسجدضراررابه خود گرفته اند.

2- عمل خالص تنها از ايمان سرچشمه مى گيرد.

ص: 281

ممكن است بعضى چنين فكر كنند كه چه مانعى دارد، از سرمايه هاى غير مسلمانان براى عمران و آبادى اين مراكز استفاده كنيم؟ اما آنها كه چنين مى گويند توجه به اين نكته اساسى ندارند كه اسلام همه جا عمل صالح را ميوه درخت ايمان مى شمرد. عمل هميشه پرتوى از نيات و عقايد آدمى است و هميشه شكل و رنگ آن را به خود مى گيرد.

نيت هاى ناپاك ممكن نيست عمل پاكى به وجود آورند و محصول مفيدى از خود نشان دهند، چه اينكه عمل باز تاب نيت است.

3- پاسداران شجاع

جمله ... وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ ...؛ «جز از خدا نترسند» نشان مى دهد كه عمران و آبادى و نگاهدارى مساجد جز در سايه شهامت و شجاعت ممكن نيست، هنگامى اين مراكز مقدس اسلامى به صورت كانون هاى انسان سازى و كلاس هاى عالى تربيت در مى آيد كه بنيانگزاران و پاسدارانى شجاع داشته باشد، آنها كه از هيچ كس جز خدا نترسند و تحت تأثير هيچ مقام و قدرتى قرار نگيرند و برنامه اى جز برنامه هاى الهى در آن پياده نكنند.

4- آيا تنها مسجدالحرام منظور است؟

بعضى از مفسران آيات فوق را مخصوص مسجدالحرام دانسته اند، در حالى كه الفاظ آيه عام است و هيچ گونه دليلى بر اين تخصيص نيست، هر چند مسجدالحرام كه بزرگترين مسجد اسلامى است در رديف اول قرار گرفته و در آن روز كه آيات نازل شد، بيشتر آن مسجد در نظر بود، ولى اين دليل تخصيص مفهوم آيات نمى شود.

5- اهميت بناى مساجد

درباره اهميت بناى مسجد، احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السلام و اهل سنت رسيده است كه اهميت فوق العاده اين كار را نشان مى دهد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «مَنْ بَنَى مَسْجِداً كَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً

ص: 282

فِي الْجَنَّةِ»؛ «كسى كه مسجدى بنا كند، هر چند به اندازه لانه مرغى باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت.» (1)

در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «مَنْ أَسْرَجَ فِي مَسْجِدٍ مِنْ مَسَاجِدِ اللَّهِ سِرَاجاً لَمْ تَزَلِ الْمَلائِكَةُ وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مَا دَامَ فِي ذَلِكَ الْمَسْجِدِ ضَوْءٌ»؛ «كسى كه چراغى در مسجدى برافروزد، فرشتگان و حاملان عرش الهى، مادام كه نور آن چراغ در مسجد مى تابد براى او استغفار مى كنند.» (2)

ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است و به تعبير ديگر بيش از آنچه به ساختن مسجد اهميت مى دهيم، بايد به ساختن افرادى كه اهل مسجد و پاسداران مسجد و حافظان آن هستند اهميت بدهيم.

مسجد بايد كانونى باشد براى هرگونه حركت جنبش و سازنده اسلامى در زمينه آگاهى و بيدارى مردم و پاكسازى محيط و آماده ساختن مسلمانان براى دفاع از ميراث هاى اسلام!

مخصوصا بايد توجه داشت، مسجد مركزى براى جوانان با ايمان شود، نه اينكه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعال ترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكاره و بى حال و خواب آلوده ها! (3)

مقياس افتخار و فضيلت

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (20) الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ


1- 1- وسائل الشيعه، باب 7 از احكام مساجد و تفسير المنار ج 10، ص 213 به نقل از ابن عباس.
2- 2- كتاب محاسن ص 57 به نقل از كتاب كنز العرفان ج 1، ص 108.
3- 3- تفسير نمونه، ج 7، ص 319.

ص: 283

أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (21) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)

19- آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند (عمل) كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و در راه او جهاد كرده است، (اين هر دو) هرگز نزد خدا مساوى نيستند و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

20- آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظيم رسيده اند.

21- پروردگار، آنها را به رحمتى از ناحيه خويش و خشنودى و باغ هاى بهشتى كه در آن نعمت هاى جاودانه دارند بشارت مى دهد.

22- همواره و تا ابد در اين باغ ها (و در لابه لاى اين نعمت ها) خواهند بود؛ زيرا نزد خداوند پاداش عظيم است.

شأن نزول:

در شأن نزول آيات فوق روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است، كه از ميان آنها آنچه صحيح تر به نظر مى رسد، ذيلا مى آوريم.

دانشمند معروف اهل سنت، حاكم ابو القاسم حسكانى از بريدة نقل مى كند كه شيبه و عباس هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السلام از كنار آنها گذشت و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ عباس گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد و آن مساله آب دادن به حجاج خانه خدا است.

شيبه گفت: من تعمير كننده مسجدالحرام (و كليد دار خانه كعبه) هستم. على عليه السلام گفت: با اينكه از شما حيا مى كنم، بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟!

فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آورديد.

عباس خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على را صدا كنيد،

ص: 284

هنگامى كه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد فرمود: چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على عليه السلام گفت: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود و هر كس مى خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد اين آيات را بر آنها بخوان: ... أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ ...؛ «آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام را هم چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.» (1)

همين روايت، به همين مضمون، يا با تفاوت كمى، در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت نقل شده، مانند تفسير طبرى و ثعلبى، اصحاب النزول واحدى، تفسير خازن بغدادى، معالم التنزيل علامه بغوى، مناقب ابن مغازلى، جامع الاصول ابن اثير، تفسير فخر رازى و كتاب هاى ديگر. (2)

به هر حال حديث فوق از احاديث معروف و مشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند و ما پس از اتمام تفسير اين آيات باز در اين باره سخن خواهيم گفت.

تفسير:

اشاره

با اينكه آيات، شأن نزول خاص دارند، در عين حال مكمل بحث آيات گذشته اند و نظير آن در قرآن فراوان است.

در نخستين آيه مى گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است، اين دو هيچگاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند»؛ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.


1- 1- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
2- 2- براى توضيح بيشتر درباره اين حديث و مشخصات مدارك آن به كتاب احقاق الحق، ج 3، ص 122 تا 127 مراجعه فرماييد.

ص: 285

«سِقايَة» هم مصدر است به معنى آب دادن و هم به معنى وسيله و پيمانه اى است كه با آن آب مى دهند (همانگونه كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است) و هم به معنى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند. در مسجدالحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه، محلى وجود داشته كه به نام سقاية العباس معروف بوده است، گويا در آنجا ظرف بزرگى مى نهادند كه حاجيان از آن آب بر مى داشتند.

از تواريخ چنين بر مى آيد كه قبل از اسلام، منصب سقاية الحاج در رديف منصب كليد دارى خانه كعبه و از مهم ترين مناصب محسوب مى شد.

ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب، آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع (سقايت حاج) اهميت خاصى مى داد و كسى كه سرپرست اين مقام بود، از موقعيت ويژه اى طبعا برخوردار مى شد، چرا كه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت.

هم چنين كليد دارى و عمران و آبادى مسجدالحرام كه مقدس ترين و بزرگ ترين كانون مذهبى حتى در زمان جاهليت محسوب مى شد، احترام فوق العاده اى براى شخص يا اشخاصى كه متصدى آن بودند، بر مى انگيخت.

با همه اينها قرآن مجيد مى گويد: ايمان به خداوند و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است! در آيه بعد به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد:

«كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگ تر دارند»؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ....

«و اينها به افتخار بزرگى نايل شده اند.» ... وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.

در آيه بعد مى گويد: خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى بخشد:

1- آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد و از آن بهره مند مى سازد:

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ....

2- آنها را از رضامندى و خشنودى خويش بهره مند مى كند: ... وَ رِضْوانٍ ....

3- باغ هايى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمت هايش دايمى و هميشگى

ص: 286

است: وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ.

در آيه بعد براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند، جاودانه در آنها تا ابد خواهند ماند:

خالِدِينَ فِيها أَبَداً ....

زيرا نزد خداوند پاداش هاى عظيم است كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد: ... إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

1- تحريف تاريخ:

همانگونه كه در شأن نزول آيات فوق خوانديم، مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده، اين آيات در مورد على عليه السلام و بيان فضايل او نازل شده هر چند مفهوم آن عام و گسترده است (بارها گفته ايم شأن نزول ها مفاهيم آيات را محدود نمى سازد).

ولى از آنجا كه بعضى از مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضايل چشمگيرى براى على عليه السلام اثبات شود، با اينكه او را چهارمين پيشواى بزرگ خود مى دانند، اما مثل اينكه از اين مى ترسند كه اگر در برابر مداركى كه امتيازات فوق العاده على عليه السلام را اثبات مى كند، تسليم شوند، ممكن است جمعيت شيعه در برابر آنها بپاخيزند و آنها را در تنگنا قرار دهند، كه چرا ديگران را بر على عليه السلام مقدم داشتيد؟

از اين رو بسيار مى شود كه از واقعيت هاى تاريخى چشم مى پوشند و تا آنجا كه بتوانند به ايراد در اين گونه احاديث از نظر سند مى پردازند و اگر جاى دست اندازى در سند پيدا نكنند، سعى مى كنند به گونه اى دلالت آن را مخدوش سازند، اين گونه تعصب ها متاسفانه حتى در عصر ما ادامه دارد و حتى بعضى از دانشمندان روشنفكر آنان از اين بر كنار نمانده اند.

فراموش نمى كنم در گفتگويى كه با يكى از دانشمندان اهل سنت داشتم، هنگامى كه سخن از اينگونه احاديث به ميان آمد، جمله عجيبى اظهار داشت، او مى گفت: «به عقيده من، شيعه مى تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتاب هاى ما اثبات كند، چون به قدر كافى احاديثى كه به نفع مكتب شيعه باشد در كتب ما

ص: 287

وجود دارد!» ولى براى اينكه خود را از همه اين منابع و مدارك يك باره راحت كند، گفت: «به عقيده من پيشينيان ما افراد خوش باورى بودند و تمام احاديثى را كه شنيده اند در كتب خود آورده اند، و ما نمى توانيم آنچه را آنها نوشته اند به سادگى بپذيريم!» (البته سخنش شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مى شد!).

به او گفتم روش محققانه اين نيست كه انسان مكتبى را قبلا روى يك سلسله وراثت ها بپذيرد و بعد هر حديثى با آن موافق باشد، صحيح و هر حديثى با آن تطبيق نكند، از آثار خوش باورى پيشينيان بداند، هر چند حديث معتبرى باشد.

چه خوب است به جاى اين طرز فكر راه ديگرى انتخاب كنيد، قبلا خود را از هرگونه عقيده موروثى خالى سازيد، سپس در برابر مدارك منطقى بنشينيد، آنگاه انتخاب عقيده كنيد!

ملاحظه مى فرماييد: چرا و به چه علت احاديث مشهور و معروفى كه از مقام والاى على عليه السلام خبر مى دهد و برترى او را بر ديگران اثبات مى كند، اين چنين مورد بى مهرى بلكه مورد تهاجم رگبارهاى ايرادات قرار گرفته و گاهى نيز به دست فراموشى سپرده مى شود و اصلا سخنى از آن به ميان نمى آيد؟ گويى اصلا اين همه احاديث وجود خارجى ندارند!! با توجه به آنچه در بالا گفتيم، به گفتارى از مفسر معروف نويسنده المنار مى پردازيم، او در شأن نزول آيات فوق روايت معروف بالا را به كلى كنار نهاده و روايت ديگرى كه با محتواى آيات اصلا منطبق نيست و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد، معتبر دانسته است، و آن حديثى است كه از نعمان بن بشير نقل شده كه مى گويد:

كنار منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان جمعى از صحابه نشسته بودم، يكى از آنها گفت:

«من بعد از اسلام عملى را بالاتر از اين نمى دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم» ديگرى گفت: «عمران مسجدالحرام از هر عملى بالاتر است» سومى گفت: «جهاد در راه خدا از آنچه گفتيد بهتر است»، عمر آنها را از گفتگو كردن نهى كرد و گفت:

«صداى خود را كنار منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بلند نكنيد- و آن روز، روز جمعه بود- ولى هنگامى كه نماز جمعه را خواندم، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى روم و از او در باره مسأله اى كه اختلاف كرديد سؤال مى كنم» (بعد از نماز نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و سؤال كرد) در اين

ص: 288

موقع آيات فوق نازل شد. (1)

در حالى كه اين روايت از جهات مختلفى با آيات مورد بحث ناسازگار است و مى دانيم هر روايتى كه مخالف قرآن باشد بايد آن را دور افكند؛ زيرا:

اولًا: در آيات فوق مقايسه ميان جهاد و سقاية الحاج و عمران مسجدالحرام نشده است، بلكه در يك سوى، مقايسه سقايت حاج و عمران مسجدالحرام قرار گرفته و در سوى ديگر ايمان به خداوند و روز رستاخيز و جهاد و اين نشان مى دهد كه افرادى آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مى كردند، كه قرآن صريحا مى گويد اين دو برابر نيستند، نه مقايسه جهاد با عمران مسجدالحرام و سقاية الحاج.

ثانياً: جمله: لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ نشان مى دهد كه اعمال گروه اول توأم با ظلم بوده است و اين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد، چه اينكه قرآن مى گويد: ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. (2)

و اگر مقايسه ميان ايمان و سقايت حاج توأم با ايمان و جهاد باشد، جمله: ... وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ مفهومى نخواهد داشت.

ثالثا: آيه دوم مورد بحث كه مى گويد آن كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند، مقام والاترى دارند، مفهومش اين است: از كسانى كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند، برترند و اين با حديث نعمان سازش ندارد؛ زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤمنان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند.

رابعا: درآيات گذشته سخن از اقدام مشركان به عمران مساجد بود، ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ ... و آيات مورد بحث كه به دنبال آن قرار دارد، همان موضوع را تعقيب مى كند و اين نشان مى دهد كه عمران مسجدالحرام و سقايت حاج در حال شرك، موضوع بحث اين آيات است و اين چيزى است كه با روايت نعمان تطبيق نمى كند.

تنها مطلبى كه ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود، اين است كه تعبير به اعظم درجه نشان مى دهد كه هر دو طرف مقايسه، اعمال خوبى هستند، اگر چه يكى از


1- 1- تفسير المنار، ج 10، ص 215.
2- 2- لقمان: 13.

ص: 289

ديگرى برتر بوده است.

ولى جواب اين سخن روشن است؛ زيرا افعل تفضيل (صفت تفضيلى) غالبا در مواردى به كار مى رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است و طرف ديگر صفر است، مثلا بسيار شده است كه مى گويند، دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است، مفهوم اين سخن آن نيست كه هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودى چيز خوبى است، ولى دير رسيدن از آن بهتر است و يا اينكه در قرآن مى خوانيم ... وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ؛ (1)

«صلح از جنگ بهتر است»، معنى اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبى است و يا اينكه مى خوانيم: ... وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ؛ (2)

«بنده با ايمان از بت پرست بهتر است.» آيا بت پرست خير و فضيلتى دارد؟ در همين سوره توبه آيه 108 مى خوانيم: ... لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ؛ «مسجدى كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوى گذارده شده است (از مسجد ضرار همان مسجدى كه منافقان براى ايجاد تفرقه ساخته بودند) براى عبادت شايسته تر است.»

با اينكه مى دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچ گونه شايستگى ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبان ها فراوان است.

از مجموع آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه روايت نعمان بن بشير چون بر خلاف محتواى قرآن است، بايد كنار نهاده شود و آنچه با ظاهر آيات مى سازد، همان حديث مشهورى است كه در آغاز بحث تحت عنوان شأن نزول بيان كرديم و اين فضيلتى است براى پيشواى بزرگ اسلام على بن أبى طالب عليه السلام.

خداوند همه ما را به پيروى از حق و پيروى از اينگونه پيشوايان ثابت قدم بدارد و چشم و گوش باز و فكر دور از تعصب و عنايت كند.

همچنين از آيات فوق استفاده مى شود كه مقام رضوان كه از بزرگترين مواهب و مقاماتى است كه خداوند به مؤمنان و مجاهدان مى بخشد، چيزى است غير از باغ هاى بهشت و نعمت هاى جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار. (3)

نخستين مهاجران اسلام


1- 1. نساء: 128
2- 2. بقره: 221
3- 3- تفسير نمونه، ج 7، ص 329

ص: 290

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82) وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84) فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86) (1)

82- به طورمسلم يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت، ولى آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديك ترين دوستان به مؤمنان مى يابى، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمى ورزند.

83- و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده، بشنوند چشم هاى آنها را


1- 1. مائده.

ص: 291

مى بينى كه (از شوق) اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى را كه دريافته اند، آنها مى گويند: پروردگارا ايمان آورديم، ما را با گواهان (و شاهدان حق) بنويس.

84- چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟!

85- خداوند آنها را به خاطر اين سخن، باغ هايى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان آن نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است.

86- و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنها اهل دوزخ اند.

شأن نزول: نخستين مهاجران اسلام

بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار در تفسيرهاى خود، از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمام دار حبشه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران او نازل شده است و در حديثى كه در تفسير برهان نقل شده اين موضوع مشروحا آمده است.

آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است:

در سال هاى نخستين بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبايل عرب توصيه كرده بودند كه هر كدام، افراد وابسته خود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند را، تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت.

آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزادى بخش كافى نبود، پيامبر صلى الله عليه و آله براى حفظ اين دسته كوچك، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و گفت:

در آنجا زمام دار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند، شما آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد.

ص: 292

منظور پيامبر صلى الله عليه و آله نجاشى (1) بود.

يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى كوچكى، راه حبشه را پيش گرفتند و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود. و مهاجرت اول نام گرفت.

چيزى نگذشت كه جعفربن ابوطالب و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را، كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد، به وجود آوردند.

طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود؛ زيرا به خوبى مى ديدند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد. براى به هم زدن اين موقعيت دست به كار شدند و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيله گر و پشت هم انداز؛ يعنى عمروبن عاص و عمارةبن وليد را براى به هم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند، اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و به جان هم افتادند، ولى به هر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند و با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند و قبلا با دادن هداياى گرانبهايى به اطرافيان نجاشى، موافقت آنها را جلب كرده و قول تأييد و طرفدارى از آنان گرفته بودند.

عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد و با نجاشى چنين گفت:

«ما فرستادگان بزرگان مكه ايم. تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آيين نياكان خود برگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلال گرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم ...» اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند، تقديم داشتند.

نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم، نمى توانم


1- 1- نجاشى اسم عامى بود همانند كسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است، بود.

ص: 293

در اين زمينه سخن بگويم و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود.

روز ديگر در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفربن ابى طالب به نمايندگى مسلمانان و نمايندگان قريش، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.

جعفر پس از اداى احترام چنين گفت: نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزو بردگان فرارى اين جمعيت هستيم؟!

عمرو گفت: نه شما آزاديد.

جعفر گفت: سؤال كنيد آيا آنها دِيْنى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟!

عمرو: نه ما هيچگونه مطالبه اى از شما نداريم.

جعفر: آيا خونى از شما ريخته ايم كه آن را از ما مى طلبيد؟!

عمرو: نه چنين چيزى در كار نيست.

جعفر: پس از ما چه مى خواهيد كه اين همه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم؟!

سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت:

ما جمعى نادان بوديم، بت پرستى مى كرديم، گوشت مردار مى خورديم، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم، قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم و نيرومندان ما ضعيفان را مى خوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هرگونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشا و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوييم، به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم.

نجاشى گفت: عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد:

آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟

جعفر گفت: آرى و سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد.

حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره، كه مسيح و مادرش را

ص: 294

از هرگونه تهمت هاى ناروا پاك مى سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است!

هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند، نجاشى دست بلند كرد و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت:

خاموش باش، به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مأمورين كرد و صدا زد هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون كنيد، و به جعفر و يارانش گفت: آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد!

اين پيشامد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت، سبب شد كه مسلمانان مكه به اين كشور همچون پايگاهى مطمئن حساب كنند و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند، به آنجا روانه سازند.

سال ها گذشت. پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه فتح خيبر گشت. در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند، از دور شاهد حركت دسته جمعى عده اى به سوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرت هاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه، اين جمله تاريخى را فرمود: «لا ادْرى «أَنَا بِفَتْحِ خَيْبَرٍ اسَرّ امْ بِقُدوُمِ جَعْفَرٍ؟!»؛ «نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحال تر باشم يا از بازگشت جعفر؟»

مى گويند علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.

ص: 295

طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيدبن جبير نقل شده، نجاشى سى نفر از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر صلى الله عليه و آله و آيين اسلام به مدينه فرستاد و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس گريستند و اسلام را پذيرفتند، آيات فوق نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد (1) و (2)

كينه توزى يهود و نرمش نصارى

در اين آيات مقايسه اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده اند شده است.

در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر، در آغاز مى گويد: «سرسخترين دشمنان مومنان، يهود و مشركان هستند، و بامحبت ترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيت اند»؛ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ....

تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است؛ زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هرگونه كار شكنى و دشمنى خود دارى نمى كردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند، در حالى كه در غزوات اسلامى، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى بينيم و نيز افراد زيادى از آنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند.

سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بيان مى كند:

نخست اينكه، در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند؛ ... ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ ... (3)

و نيز در ميان آنها


1- 1. اين شأن نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده باشد؛ زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است. هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به مناسبت هايى در اين سوره قرار گيرد.
2- 2. تفسير نمونه، ج 5، ص 49.
3- 3- كشيش در اصل يك لغت سريانى است به معناى پيشوا و راهنماى مذهبى مسيحيان مى باشد و به عربى قسيس گفته مى شود و جمع آن «قسيسين» است.

ص: 296

جمعى تارك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى داشتند، هر چند گرفتار انحرافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار داشتند ... وَرُهْباناً ....

بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى زدند؛ ... وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه) «هنگامى كه آيات قرآن را مى شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد»؛ وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ....

با صراحت و شهامت و بى نظرى صدا مى زدند: «... پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را از گواهان حق و همراهان محمد صلى الله عليه و آله و ياران او قرار ده»؛ ... رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

آنها به قدرى تحت تأثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند: «چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد»؛ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ.

البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيان معاصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است؛ زيرا يهود با اينكه داراى كتاب آسمانى بودند، به خاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات، در صف مشركانى قرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند. در حالى كه در ابتدا، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيت را نداشتند، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كه مسيحيان آن عصر چنين نبودند.

ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد: مسيحيان قرون بعد، درباره اسلام و مسلمين مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت.

جنگ هاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود، چيزى نيست كه بر

ص: 297

كسى پنهان باشد، بنابر اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحيان دانست. جمله هاى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ .... و ما بعد آن، گواه بر اين است كه اين آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است.

در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد، نخست مى گويد: آنها كه در برابر افراد با ايمان، محبت نشان دادند و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين، به آنها باغ هاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و اين است جزاى نيكوكاران؛ فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ. (1)

در مقابل، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، اهل دوزخ اند؛ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ. (2)

حرم امن


1- 1- «اثابهم» از ماده «ثواب» گرفته شده است كه در اصل به معناى بازگشت نمودن و نيكى كردن و سود رساندن است.
2- 2- تفسير نمونه، ج 5، ص 58.

ص: 298

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (67) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (68) وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (69) (1)

67- آيا نديدند كه ما حرم امنى براى آنها قرار داديم، در حالى كه مردم را در اطراف آنها (در بيرون اين حرم) مى ربايند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را كفران مى كنند؟

68- چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خداوند دروغ مى بندد، يا حق را پس از آنكه به سراغش آمد تكذيب مى كند؟ آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست؟

69- و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند، قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خداوند با نيكوكاران است.

شأن نزول:

در تفسير در المنثور، ذيل آيه مورد بحث از ابن عباس چنين نقل شده است گروهى از مشركان گفتند: اى محمد! اگر ما داخل در دين تو نمى شويم، تنها به خاطر اين است كه


1- 1. عنكبوت.

ص: 299

مى ترسيم مردم ما را بربايند (و به سرعت نابود كنند) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند، به محض اينكه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم، به سرعت ما را مى ربايند و خوراك يك نفر از آنها هستيم! در اينجا آيه: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا ... نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

در آيات گذشته نيز به اين بهانه مشركان، به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مى ترسيم اگر اظهار ايمان كنيم و به دنبال آن هجرت نماييم، زندگى ما مختل شود كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت.

در آيات مورد بحث قرآن، از طريق ديگرى به آنها پاسخ مى گويد و مى فرمايد:

«آيا آنها نديدند كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم (سرزمين پاك و مقدس مكه)»؛ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً ....

در حالى كه عرب در ناامنى به سر مى برند و در بيرون اين سرزمين انسان ها را مى ربايند، همه جا غارت است و كشتار، اما اين سرزمين همچنان امن و امان باقى مانده است؛ ... وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ ....

خداوندى كه قادر است در اين درياى متلاطم و طوفانى سرزمين حجاز، حرم مكه را همچون جزيره اى آرام و امن و امان قرار دهد، چگونه قدرت ندارد آنها را در برابر دشمنان حفظ كند؟ و چگونه آنها از اين مردم ضعيف و ناتوان در برابر خداوند بزرگ و قادر متعال وحشت دارند؟! «آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟!»؛ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ.

كوتاه سخن اينكه خداوندى كه مى تواند در ميان يك سرزمين گسترده بحرانى، كه جمعى از مردم نيمه وحشى در آن سكونت دارند يك منطقه كوچك را در امنيت فرو برد، چگونه نمى تواند انسان هاى مؤمن را در ميان انبوهى كافر و بى ايمان حفظ كند؟ پس از ذكر اين دليل روشن، در آيه بعد چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند: «آيا كسى ظالم تر از آنها كه بر خداوند دروغ مى بندند، يا حق را پس از آن كه به سراغشان آمد انكار مى كنند، پيدا مى شود؟!»؛ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ ....

ما دلايل آشكارى براى شما اقامه كرديم كه جز «اللَّه» شايسته پرستش نيست. اما شما بر خداوند دروغ مى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد و حتى مدعى هستيد كه

ص: 300

اين يك برنامه الهى است! از سوى ديگر قرآنى بر شما نازل كرديم كه نشانه هاى حق در آن است، اما شما همه اينها را ناديده گرفته و پشت سر افكنديد، آيا ظلم و ستمى از اين برتر تصور مى شود؟ ظلم بر خويشتن و ظلم بر همه انسان ها، چرا كه شرك و كفر، ظلم عظيم است.

به تعبير ديگر آيا ظلم به معنى وسيع كلمه جز انحراف و خارج ساختن چيزى از محل شايسته اش است؟ آيا بدتر از اين پيدا مى شود كه انسان يك مشت سنگ و چوب بى ارزش را هم رديف خالق آسمان هاو زمين قرار دهد؟ به علاوه شرك، خمير مايه همه مفاسد اجتماعى است و ستم هاى ديگر در واقع از آن سرچشمه مى گيرد، هواپرستى، مقام پرستى و دنياپرستى هر كدام نوعى از شرك است.

ولى بدانيد عاقبت شومى در انتظار مشركان است، «آيا محل و جايگاه كافران دوزخ نيست؟»؛ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ.

قابل توجه اينكه در 15 مورد از قرآن مجيد افرادى به عنوان ظالم ترين مردم معرفى شده اند كه همه آنها با جمله استفهاميه من اظلم (استفهام انكارى) شروع شده است.

دقت در اين آيات نشان مى دهد كه آيات مزبور گرچه مسائل متنوعى ظاهراً در آنها مطرح است، اما همه آنها به ريشه شرك بازمى گردد، بنابر اين هيچ تضادى در ميان آنها نيست. (1)

آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين آيه سوره عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصاره اى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است.

مى فرمايد: راه خدا گرچه مشكلات فراوان دارد، مشكل از نظر شناخت حق، مشكل از نظر وسوسه هاى شياطين جن و انس، مشكل از نظر مخالفت دشمنان سرسخت و بى رحم و مشكل از نظر لغزشهاى احتمالى، اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اينكه: «كسانى كه در


1- 1. براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183- ذيل آيه 21 سوره انعام- مراجعه فرماييد.

ص: 301

راه ما جهاد كنند ما آنها را به طرق خويش هدايت مى كنيم، و خداوند با نيكوكاران است»؛ وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ. (1)

سوگند به اين شهر مقدس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ فِي كَبَدٍ (4) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) (2)

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1- قسم به اين شهر مقدس (مكه).

2- شهرى كه تو ساكن آن هستى!

3- و قسم به پدر و فرزندش (ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح).

4- كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او مملو از رنج ها است).

5- آيا او گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست يابد؟!

6- مى گويد: مال زيادى را (در كارهاى خير) تلف كرده ام!

7- آيا گمان مى كند هيچكس او را نديده (و نمى بيند)؟

سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند، سوگندهايى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است، سوگندهايى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد.


1- 1- تفسير نمونه، ج 16، ص 348.
2- 2. بلد.

ص: 302

در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است، از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد:

«قسم به اين شهر مقدس شهر مكه»؛ لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. (1)

«شهرى كه تو ساكن آن هستى»؛ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ.

گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يك سو و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه است و اجماع مفسران نيز بر همين است.

البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند ياد نمايد، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده و انبياى بزرگ عليهم السلام گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد: اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است.

حقيقت همين است كه ارزش سرزمين ها به ارزش انسان هاى مقيم در آن ها است، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند، براى وطن آنها و يا كانون بت هايشان اهميت قايل شده است، نه چنين نيست، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن) به خاطر وجود ذى جود بنده خاص خداوند محمد صلى الله عليه و آله است.

اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف وى مرده را ز مقدم پاك تو صد صفا

بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ يثرب ز خاك تو با رونق و نوا

در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم در حالى كه احترام تو را هتك كرده اند و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند.

اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان و حافظان حرم مكه مى پنداشتند و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قايل بودند كه حتى اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد، در امان بود. حتى مى گويند كسانى كه از پوست


1- 1- «لا» در اينجا زائده است و براى تأكيد آمده، البته طبق تفسير ديگرى احتمال دارد «لا» نافيه باشد.

ص: 303

درختان مكه بر مى گرفتند و به خود مى بستند، به خاطر آن در امان بودند.

ولى با اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله زير پا گذاشته شد؟! چرا هرگونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!

اين تفسير در حديثى از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است. (1)

سپس مى افزايد: «و قسم به پدر و فرزندش»؛ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ.

در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند.

نخست اينكه منظور از والد ابراهيم خليل عليه السلام و از ولد اسماعيل ذبيح عليه السلام است و با توجه به اينكه در آيه قبل، به شهر مكه سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش عليهما السلام بنيانگذار كعبه و شهر مكه بودند، اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد. بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش عليهما السلام اهميت فوق العاده اى قايل بود و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند. ديگر اينكه منظور آدم و فرزندانش عليهم السلام است.

سوم اينكه منظور آدم عليه السلام و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند.

چهارم اينكه منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است، چرا كه مساله تولد و بقاى نسل انسانى در طول ادوار مختلف، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است.

جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست، هر چند تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهايى اين سوگندها است. مى فرمايد:

«مسلما ما انسان را در رنج آفريديم»؛ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ فِي كَبَدٍ.

كبد به گفته طبرسى در مجمع البيان در اصل به معنى شدت است، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود تكبّد اللبن مى گويند.

ولى به گفته راغب در مفردات كبد (بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض كبد انسان (جگر سياه) مى شود و سپس به هرگونه مشقت و رنج اطلاق شده است.


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 493.

ص: 304

ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است.

آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت، و سپس جوانى، و از همه مشكل تر دوران پيرى، مواجه به انواع مشقت ها و رنج ها است، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است اشتباه، و به گفته شاعر عرب:

طبعت على كدر و أنت تريدها صفوا من الأقذار و الأكدار

و مكلفوا الأيام ضد طباعها متطلب في الماء حذوه نار (1)

طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هرگونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟ هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند! نگاهى به زندگى انبيا و اولياءاللَّه نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گل هاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است.

و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر اثر مطالعات سطحى ما است، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى استثنايى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند.

سپس مى افزايد: «آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد؟»؛ أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ.

اشاره به اينكه آميختگى زندگى انسان با آنهمه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد.

ولى او بر مركب غرور سوار است، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گويى خود را در امن و امان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور مى كند، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد، و مطلقا


1- 1. مسكّن الفؤاد، ص 14.

ص: 305

خدا را بنده نيست، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهايى مى يابد، چه اشتباه بزرگى! اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانايى ندارد ثروت آنها را بگيرد.

و نيز گفته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كنند.

ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود.

بعضى گفته اند: آيه فوق اشاره به مردى از قبيله جمح كه ابو الاسد ناميده مى شد، او به قدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانستند، چرم پاره پاره مى شد و او از جا تكان نمى خورد!

ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست.

سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: «او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم»؛ يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً. و اين اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راهها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است.

بعضى نيز گفته اند: آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همانگونه كه در حديثى آمده است كه در روز جنگ خندق هنگامى كه على عليه السلام اسلام را به عمرو بن عبد وَدّ عرضه نمود، او در پاسخ گفت: «فَأَيْنَ ما أَنْفَقْتُ فِيكُمْ مالًا لُبَداً»؛ «پس آن همه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود؟!»

بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه مرتكب گناهى شده بود راه نجات را از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد حضرت دستور كفاره به او داد.

او گفت: اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد!

جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه

ص: 306

بعد دارد.

تعبير به اهلكت اشاره به اين است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عايدش نمى شود.

لُبَد (بر وزن لغت) به معنى شى ء متراكم و انبوه است و در اينجا به معنى مال فراوان است.

سپس مى افزايد: «آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند؟!»؛ أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ.

او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است، و از نيات او با خبر، مگر ممكن است خدايى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد چيزى را نبيند و نداند؟! اين غافلان بى خبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند.

آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده؟ و در چه راهى مصرف كرده است؟! در حديثى از ابن عباس نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«لا يجاوز قدما عبد حتّى يسأل عن أربع: عن شبابه فيما أبلاه و عن عمره فيما أفناه و عن ماله من أين جمعه و فيما أنفقه و عن حبّنا أهل البيت». (1)

«در قيامت هيچ بنده اى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤال شود:

از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده، و در چه راه مصرف كرده است؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده؟ و از محبت ما اهل بيت!»

كوتاه سخن اينكه چگونه انسان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است، اگر مالى دارد به شبى است، و اگر جانى دارد به تبى است! وانگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام، در حالى كه او از نيتش آگاه است، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را. (2)

سوره فيل


1- 1. علل الشرائع، ج 1، ص 218.
2- 2- تفسير نمونه، ج 27، ص 14.

ص: 307

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 5 آيه است.

محتوى و فضيلت سوره فيل

اين سوره چنانكه از نامش پيدا است، اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه در سال تولد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله واقع شده و خداوند خانه كعبه را از شر لشكر عظيم كفار كه از سرزمين يمن سوار بر فيل آمده بودند، حفظ فرمود.

اين سوره يادآور آن داستان عجيب است كه بسيارى از مردم مكه آن را به خاطر داشتند؛ زيرا در گذشته نزديكى واقع شده بود.

يادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابر قدرت خدا، كمترين قدرتى ندارند، خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك، و آن سنگريزه هاى نيم بند (... بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ) در هم كوبيد، قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.

نه قدرت آنها عظيم تر از قدرت ابرهه بود و نه لشكر و نفرات آنها هرگز به آن حد مى رسيد؛ يعنى شما كه اين ماجرا را با چشم خود ديديد، چرا از مركب غرور پايين نمى آييد؟! در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «هر كسى سوره فيل را در نماز واجب بخواند، در قيامت هر كوه و زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او از نمازگزاران است و منادى صدا مى زند در باره بنده من راست

ص: 308

گفتيد، شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم، بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم».

بديهى است اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد. (1)

داستان اصحاب الفيل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5) (2)

بنام خداوند بخشنده مهربان

1- آيا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل (لشكر ابرهه كه به قصد نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟!

2- آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟

3- و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.

4- كه با سنگ هاى كوچكى آنها را هدف قرار مى دادند.

5- در نتيجه آنها را همچون كاه خورده شده قرار داد.

شأن نزول:

در حديثى از امام على بن الحسين عليهما السلام مى خوانيم: ابوطالب همواره با شمشيرش از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دفاع مى كرد، تا آنجا كه مى فرمايد: « (روزى) ابوطالب عرض كرد فرزند.


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 539.
2- 2 فيل.

ص: 309

برادر! آيا تو مبعوث به همه مردم شده اى، يا تنها به قوم خودت؟» پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نه، مبعوث به جميع انسان ها شده ام، از سفيد و سياه، عرب و عجم، سوگند به كسى كه جانم در دست او است كه من همه انسان هاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آيين دعوت مى كنم و تمام كسانى كه بر قله كوه ها و درياها هستند، به اين آيين فرا مى خوانم و من تمام زبان هاى فارس و روم را دعوت مى كنم».

هنگامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد، تعجب كردند و گفتند: آيا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى كه چه مى گويد؟ به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان مى ربايند! و سنگ هاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند! اينجا بود كه خداوند آيه شريفه: وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ ...؛ «آنها گفتند اگر ما هدايت را بپذيريم، ما را از سرزمينمان مى ربايند!، آيا ما آنها را در حرم أمنى كه ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم؟.» (1)

خداوند در باره اين سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى كنند، سوره فيل را نازل كرد (و به آنها گوشزد نمود كه هيچكس قادر بر چنين كارى نيست). (2)

مفسران و مورخان اين داستان را به صورت هاى مختلفى نقل كرده اند و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند، اما اصل داستان آنچنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته و ما آن را طبق روايات معروف كه از سيره ابن هشام و بلوغ الارب و بحار الانوار و مجمع البيان خلاصه كرده ايم مى آوريم:

پادشاهى به نام ذونواس، مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شكنجه شديد قرار داد، تا از آيين مسيحيت بازگردند، (قرآن اين ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سوره بروج آورده و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحا بيان كرده ايم).

بعد از اين جنايت بزرگ مردى به نام دوس از ميان آنها جان سالم به در برد و خود را به قيصر روم كه بر آيين مسيح بود رسانيد و ماجرا را براى او شرح داد.


1- 1. قصص: 57.
2- 2- نورالثقلين، ج 5، ص 669، ح 8، به نقل از روضة الواعظين.

ص: 310

چون فاصله ميان روم و يمن زياد بود قيصر نامه اى به نجاشى سلطان حبشه نوشت، تا انتقام نصاراى نجران را از ذو نواس بگيرد و نامه را با همان شخص براى نجاشى فرستاد.

نجاشى سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام ارياط روانه يمن كرد، ابرهه نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.

ذو نواس شكست خورد و ارياط حكمران يمن شد. بعد از مدتى، ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست.

وقتى خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد، تصميم گرفت ابرهه را سركوب كند، ابرهه براى نجات خويش موهاى سر خود را تراشيد و با مقدارى از خاك يمن به نشانه تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد. نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.

در اين هنگام ابرهه براى اثبات خوش خدمتى، كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمين وجود نداشت و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيره عربستان را به جاى كعبه به سوى آن فرا خواند و تصميم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد و مركزيت مهم مكه را به آنجا منتقل كند.

براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف و در ميان قبايل عرب و سرزمين حجاز فرستاد، اعراب كه سخت به مكه و كعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهيم خليل عليه السلام مى دانستند، احساس خطر كردند.

طبق بعضى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه كليسا را آتش زدند و طبق نقل ديگرى بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ عكس العمل شديد نشان دادند و معبد ابرهه را بى اعتبار كردند.

ابرهه سخت خشمگين شد و تصميم گرفت خانه كعبه را به كلى ويران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشكر عظيمى كه بعضى از سوارانش از فيل استفاده مى كردند، عازم مكه شد.

هنگامى كه نزديك مكه رسيد، كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را به غارت آورند و در اين ميان دويست شتر از عبد المطلب غارت شد.

ص: 311

ابرهه كسى را به داخل مكه فرستاد و به او گفت بزرگ مكه را پيدا كند و به او بگويد ابرهه پادشاه يمن مى گويد: من براى جنگ نيامده ام، تنها براى اين آمده ام كه اين خانه كعبه را ويران كنم، اگر شما دست به جنگ نبريد نيازى به ريختن خونتان ندارم! فرستاده ابرهه وارد مكه شد و از رييس و شريف مكه جستجو كرد، همه عبد المطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبد المطلب بازگو كرد، عبد المطلب نيز گفت: ما توانايى جنگ با شما را نداريم و اما خانه كعبه را خداوند خودش حفظ مى كند.

فرستاده ابرهه به عبد المطلب گفت: «بايد با من نزد او بيايى، هنگامى كه عبد المطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرار گرفت، تا آنجا كه ابرهه براى احترام او از جا برخاست و روى زمين نشست و عبد المطلب را در كنار دست خود جاى داد؛ زيرا نمى خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چيست؟

مترجم گفت: حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

ابرهه سخت از اين تقاضا در عجب شد و به مترجمش گفت: «به او بگو هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى، تو در باره دويست شترت سخن مى گويى، اما در باره كعبه كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانى اش آمده ام مطلقا سخنى نمى گويى؟!» عبد المطلب گفت: «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ إِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ»؛ (1) «من صاحب شترانم و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند» (اين سخن ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت).

عبد المطلب به مكه آمد و به مردم اطلاع داد كه به كوه هاى اطراف پناهنده شوند و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد، دست در حلقه در خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:

لا همَّ أَنّ المَرءَ يمنع رَحلَه فامنع رِحالَكَ لا يَغلِبنَّ صليبهم و محالهم عدوا مِحالَكَ


1- 1. مستدرك الوسائل، ج 9، ص 342.

ص: 312

إنْ كنتَ تاركهم و كعبتنا فأمر ما بدا لك جروا جميع بلادهم و الفيل كي يسبوا عيالكَ

عمدوا جمالك بكيدهم جهلا و ما راقبوا جلالك فانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك. (1)

«خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خانه ات را حفظ كن! هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند. آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند. خداوندا! هر كس از خانواده خويش دفاع مى كند، تو نيز از ساكنان حرم أمنت دفاع كن. و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما.»

سپس عبد المطلب به يكى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش پناه گرفت و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبيس بروند، ببيند چه خبر مى شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، عبد المطلب خرسند شد و صدا زد: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ ادْخُلُوا مَنَازِلَكُمْ فَقَدْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ»؛ (2)

«اى جمعيت قريش! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.»

اين از يك سو، از سوى ديگر، ابرهه سوار بر فيل معروفش كه محمود نام داشت، با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف سرازير مكه شد، ولى هر چه بر فيل خود فشار مى آورد پيش نمى رفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن بازمى گرداندند، به سرعت حركت مى كرد، ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقريبا به اندازه


1- 1. بحارالأنوار، ج 15، ص 70؛ مورّخان و مفسّران اشعار فوق را مختلف آورده اند، آنچه در بالا آمده خلاصه اى تركيبى از نقلهاى مختلف است.
2- 2. مستدرك الوسائل، ج 9، ص 340.

ص: 313

نخود، اين سنگريزه ها را بر سر لشگريان ابرهه فرو ريختند و به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد و بعضى گفته اند: سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

در اين هنگام وحشت عجيبى بر تمام لشگر ابرهه سايه افكند، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند و راه يمن را سؤال مى كردند كه بازگردند، ولى پيوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مى ريختند.

خود ابرهه نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت و او را به صنعا (پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا از دنيا رفت.

بعضى گفته اند اولين بار كه بيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شد، آن سال بود.

تعداد فيل هايى را كه ابرهه با خود آورده بود، بعضى همان فيل محمود و بعضى هشت فيل و بعضى ده و بعضى دوازده نوشته اند.

در همين سال مطابق مشهور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تولد يافت و جهان به نور وجودش روشن شد و لذا جمعى معتقدند كه ميان اين دو رابطه اى وجود داشته است.

به هر حال اهميت اين حادثه بزرگ به قدرى بود كه آن سال را عام الفيل (سال فيل) ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد. (1)

با ابرهه گو كز پى تعجيل نيايد!

در نخستين آيه اين سوره، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مخاطب قرارداده مى فرمايد: «آيا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟»؛ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ.

آنها با آن همه لشكر و قدرت آمده بودند تا خانه خداوند را ويران سازند و خداوند با لشكرى به ظاهر بسيار كوچك و ناچيز، آنها را درهم كوبيد. فيل ها را با پرنده هاى كوچك و سلاح هاى پيشرفته آن روز را، با سنگ ريزه سجيل از كار انداخت، تا ضعف و


1- 1- «سيره ابن هشام» ج 1، ص 38 تا 62، «بلوغ الارب» ج 1، ص 250 تا 263، «بحار الانوار» ج 15، ص 130 و مجمع البيان، ج 10، ص 542.

ص: 314

ناتوانى اين انسان مغرور و خيره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشكار سازد.

تعبير به «أَ لَمْ تَرَا»؛ «آيا نديدى؟» با اينكه اين حادثه زمانى رخ داد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ديده به جهان نگشوده بود و يا مقارن تولد آن حضرت صلى الله عليه و آله بود، به خاطر آن است كه حادثه مزبور بسيار نزديك به عصر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و به علاوه به قدرى مشهور و معروف و متواتر بود كه گويى پيغمبر صلى الله عليه و آله با چشم مباركش آن را مشاهده كرده بود و جمعى از معاصران پيامبر صلى الله عليه و آله مسلما آن را با چشم خود ديده بودند.

تعبير به اصحاب الفيل به خاطر همان چند فيلى است كه آنها با خود از يمن آورده بودند، تا مخالفان را مرعوب سازند و شترها و اسب ها از مشاهده آن رم كنند و در ميدان جنگ نمانند. (1)

سپس مى افزايد: «آيا خداوند نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!»؛ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ.

آنها قصد داشتند خانه كعبه را خراب كنند، به اين اميد كه به كليساى يمن مركزيت بخشند و تمام قبايل عرب را متوجه آنجا سازند، اما آنها نه تنها به مقصد خود نرسيدند، بلكه اين ماجرا كه آوازه اش در تمام جزيره عربستان پيچيد، بر عظمت مكه و خانه كعبه افزود و دل هاى مشتاقان را بيش از پيش متوجه آن ساخت و به آن ديار امنيت بيشترى بخشيد.

منظور از تضليل كه همان گمراه ساختن است، اين است كه آنها هرگز به هدف خود نرسيدند.

سپس به شرح اين ماجرا پرداخته، مى فرمايد: «خداوند پرندگانى را گروه گروه بر سر آنها فرستاد»؛ وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ.

ابابيل بر خلاف آنچه در زبان هاى مشهور است نام آن پرنده نبود، بلكه معنى وصفى دارد، بعضى آن را به معنى جماعات متفرقه دانسته اند، به اين معنى كه پرندگان مزبور گروه گروه از هر طرف به سوى لشكر فيل آمدند.

اين كلمه معنى جمعى دارد كه بعضى مفرد آن را ابابله به معنى گروهى از پرندگان يا


1- 1- فيل گرچه در اينجا فرد است ولى معنى جنس و جمع دارد.

ص: 315

اسب ها و شتران دانسته اند و بعضى مى گويند جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد.

به هر حال طير در اينجا معنى جمعى دارد و اين دو واژه طير و ابابيل مجموعا به معنى پرندگان گروه گروه است (نه اينكه ابابيل نام آن پرندگان باشد).

در اينكه اين پرنده چه پرنده اى بوده است؟ همان طور كه در شرح داستان آورده ايم، مشهور اين است پرندگانى شبيه به پرستو و چلچله بودند كه از طريق درياى احمر برخاستند و به سراغ لشكر فيل آمدند.

در آيه بعد مى افزايد: «اين پرندگان آن لشكر را با سنگ هاى كوچكى از سجيل (گل هاى متحجر) هدف قرار مى دادند»؛ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ. (1)

چنانكه در شرح اين ماجرا از تواريخ و تفاسير و روايات نقل كرديم، هر يك از اين پرندگان كوچك، سه سنگ ريزه به اندازه نخود يا كوچكتر با خود داشتند، كه يكى را با منقار و دو تا را با پاهاى خويش حمل مى كردند و اين سنگ هاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد، او را از هم متلاشى مى ساخت! چنان كه در آيه بعد مى فرمايد: «آنها را مانند كاه كوبيده شده قرار داد!»؛ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ.

«عصف» (بر وزن حذف) به معنى برگ هايى است كه بر ساقه زراعت است و سپس خشكيده و كوبيده شده است و به تعبيرى ديگر به معنى كاه است و بعضى آن را به معنى پوسته گندم هنگامى كه در خوشه است، تفسير كرده اند و در اينجا مناسب، همان معنى اول است.

تعبير به ماكول اشاره به آن است كه اين كاه در زير دندان هاى حيوان بار ديگر كوبيده شده و كاملا از هم متلاشى شده، سپس معده حيوان نيز آن را براى سومين بار خورد كرده است و اين نشان مى دهد كه سنگ ريزه ها بر هر كس فرو مى افتاد، او را كاملا از هم متلاشى مى كرد! اين تعبير علاوه بر اينكه دليل بر شدت متلاشى شدن آنها است، اشاره اى به بى ارزش بودن و ضعف و ناتوانى اين گروه و جمعيت طغيان گر و مستكبر و ظاهراً نيرومند است.

نكته ها:

1- معجزه بى نظير! اين خانه را صاحبى است!


1- 1- «سجّيل» كلمه اى است فارسى كه از «سنگ» و «گل» گرفته شده است، بنابراين، نه همچون سنگ سخت است و نه همچون گل سست است.

ص: 316

جالب اينكه قرآن مجيد اين داستان مفصل و طولانى را در چند جمله كوتاه و كوبنده، در نهايت فصاحت و بلاغت، آورده است و در واقع روى نقطه هايى انگشت گذارده كه به اهداف قرآن؛ يعنى بيدار ساختن گردنكشان مغرور و نشان دادن ضعف انسان در برابر قدرت عظيم خداوند كمك مى كند.

اين ماجرا نشان مى دهد كه معجزات و خوارق عادات- بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند- لزومى ندارد كه به دست پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام ظاهر شود، بلكه در هر شرايطى كه خداوند بخواهد و لازم بداند انجام مى گيرد. هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند و حقانيت آيين او آشنا شوند.

اين مجازات عجيب و اعجازآميز، با مجازات اقوام گردنكش ديگر يك فرق روشن دارد؛ زيرا مجازاتى همچون طوفان نوح، زلزله و سنگ باران قوم لوط، تندباد قوم عاد و صاعقه قوم ثمود، يك سلسله حوادث طبيعى بودند كه فقط وقوع آنها در آن شرايط خاص معجزه بود.

ولى داستان نابودى لشكر ابرهه به وسيله سنگ ريزه هايى كه از منقار و پاهاى آن پرندگان كوچك فرو مى افتاد، چيزى نيست كه شبيه حوادث طبيعى باشد.

برخاستن آن پرندگان كوچك و آمدن به سوى آن لشكر مخصوص و همراه آوردن سنگ ريزه ها و نشانه گيرى خاص آنها و متلاشى شدن بدن هاى افراد يك لشكر عظيم با آن سنگ هاى كوچك، همه امورى هستند خارق عادت، ولى مى دانيم اينها در برابر قدرت خداوند بسيار ناچيز است.

خداوندى كه در درون همين سنگ ريزه ها قدرت اتمى آفريده كه اگر آزاد شود انفجار عظيمى توليد مى كند، براى او آسان است كه در آنها خاصيتى بيافريند كه اندام لشكر ابرهه را همانند عصف ماكول (كاه درهم كوبيده و خورده شده) قرار دهد.

هيچ نيازى نيست كه مانند بعضى از مفسران مصرى، براى توجيه اين حادثه بگوييم كه سنگها حامل ميكرب هاى وبا، يا حصبه و آبله بوده اند. (1)


1- 1- تفسير عبده، جزو عمّ، ص 158.

ص: 317

اگر در بعضى از روايات آمده كه از بدن هاى مصدومين مانند مبتلايان به آبله خون و چرك مى آمد، دليل بر اين نيست كه آنها حتما به آبله مبتلا شده بودند.

همچنين نيازى به آن نيست كه بگوييم اين سنگريزه ها، اتم هاى فشرده اى بودند كه خلاء موجود در ميان آنها از ميان رفته و فوق العاده سنگين بودند، به طورى كه به هر كجا فرود مى آمدند، سوراخ مى كردند.

اينها همه توجيهاتى است كه براى طبيعى جلوه دادن اين حادثه ذكر شده، و ما نيازى به اينها نمى بينيم. همين اندازه مى دانيم كه اين سنگ ها داراى چنان خاصيت عجيبى بود، كه بدن ها را متلاشى مى كردند بيش از اين اطلاعى از آن ها در دست نيست و به هر حال در برابر قدرت خداوند، هيچ كارى مشكل نيست. (1)

2- سخت ترين مجازات با كمترين وسيله!

قابل توجه اينكه خداوند قدرت خود را در برابر مستكبران و گردنكشان در اين ماجرا به عالى ترين وجهى نشان داده است، شايد مجازاتى سخت تر از مجازات لشكر ابرهه در دنيا پيدا نشود كه جمعى چنان درهم كوبيده شوند كه به صورت كاه خورد شده و خورده شده (عصف ماكول) درآيند.

براى نابودى جمعيتى با آن همه قدرت و شوكت از سنگ ريزه هايى سست و از پرنده هاى ضعيف و كوچكى همانند پرستو استفاده شود، اين هشدارى است به همه گردنكشان و مستكبران جهان، تا بدانند در برابر قدرت او تا چه حد ناتوانند؟! حتى گاه مى شود خداوند اين مأموريت هاى بزرگ را به دست موجودات كوچكترى مى سپرد، مثلا ميكربى را كه هرگز با چشم ديده نمى شود، مأموريت مى دهد در يك مدت كوتاه به سرعت توالد و تناسل كند، و اقوام نيرومندى را به يك بيمارى خطرناك مسرى مانند وبا و طاعون مبتلا سازد و در مدتى كوتاه همه را مانند برگ خزان بر زمين ريزد.

سد عظيم مارب در يمن- چنانكه در تفسير سوره سبا گفتيم- وسيله پيدايش عمران


1- 1- و اگر در بعضى از تواريخ آمده است: اولين بار كه حصبه و آبله در بلاد عرب ديده شد در همان سال بود دليلى بر اين معنى نمى شود.

ص: 318

و آبادى فراوان و تمدن عظيم و نيرومندى شد و به دنبال آن طغيان اين قوم فزون گشت، ولى فرمان نابودى آن به طورى كه در بعضى از روايات آمده است به يك يا چند موش صحرايى سپرده شد! تا در آن سد عظيم نفوذ كنند و سوراخى در آن به وجود آوردند.

بر اثر نفوذ آب تدريجا اين سوراخ بزرگ و بزرگتر شد، سرانجام سد عظيم درهم شكست و آبى كه پشت آن متراكم بود، تمام آن آبادى ها و خانه ها و كاخها را ويران ساخت و آن جمعيت عظيم نابود يا در مناطق ديگر پراكنده و سرگردان شدند و اين قدرت نمايى خداوند بزرگ است.

3- اهداف داستان فيل

از سوره آينده (سوره لايلاف) به خوبى استفاده مى شود كه يكى از اهداف سوره فيل يادآورى خاطره بزرگ نعمت هاى عظيم خداوند به قريش است تا به آنها نشان دهد كه اگر لطف پروردگار نبود نه آثارى از اين كانون مقدس يعنى مكه و كعبه وجود داشت و نه از قريش، شايد از مركب كبر و غرور فرود آيند و به دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گردن نهند.

از سوى ديگر اين ماجرا كه مقارن ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله واقع شد، در حقيقت زمينه ساز آن ظهور بزرگ بود و پيام آور عظمت اين قيام و اين همان چيزى است كه مفسران از آن تعبير به ارهاص كرده اند. (1)

از سوى سوم تهديدى است كه به همه گردنكشان جهان اعم از قريش و غير آنها كه بدانند هرگز نمى توانند در برابر قدرت پروردگار بايستند، چه بهتر كه پندار خام را از سر به در كنند و سر بر فرمان او نهند و تسليم حق و عدالت شوند.

از سوى چهارم، اهميت اين خانه بزرگ را نشان مى دهد كه وقتى دشمنان كعبه، توطئه نابودى آن را در سر مى پروراندند و مى خواستند مركزيت اين سرزمين ابراهيمى عليه السلام را به جاى ديگر منتقل كنند، خداوند چنان گوشمالى به آنها داد كه براى همگان مايه عبرت شد و بر اهميت اين كانون مقدس افزود.

از سوى پنجم خداوندى كه دعاى ابراهيم خليل عليه السلام را در باره امنيت اين سرزمين


1- 1- «ارهاص» به معناى معجزاتى است كه قبل از قيام پيامبر واقع مى شود و زمينه ساز دعوت او است.

ص: 319

مقدس اجابت فرمود و آن را تضمين نمود، در اين ماجرا نشان داد كه مشيتش بر اين قرار گرفته كه اين كانون توحيد و عبادت هميشه مركز امنى باشد.

4- يك رويداد مسلم تاريخى

جالب توجه اينكه ماجراى اصحاب فيل چنان در ميان عرب مسلم بود كه سرآغاز تاريخى براى آنها شد و همان گونه كه گفتيم قرآن مجيد با تعبير زيباى «الم تر- آيا نديدى؟» آن هم خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در آن زمان نبود و نديد، از آن ياد مى كند كه نشانه ديگرى بر مسلم بودن اين ماجرا است.

صرف نظر از اين موارد هنگامى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اين آيات را براى مشركان مكه خواند احدى آن را انكار نكرد، هرگاه مطلب مشكوكى بود لا اقل گروهى اعتراض مى كردند و اعتراض آنها مانند ساير اعتراض هايشان در تاريخ ثبت مى شد، به خصوص اينكه قرآن با جمله «أَ لَمْ تَرَا» مطلب را ادا كرده است.

در ضمن عظمت اين خانه مقدس با اين اعجاز مسلم تاريخى به ثبوت مى رسد. (1)

سوره قريش

محتوى و فضيلت تلاوت سوره قريش


1- 1- تفسير نمونه، ج 27، ص 343.

ص: 320

سوره قريش

اين سوره در مكه نازل شده و 4 آيه دارد.

محتوى و فضيلت تلاوت سوره قريش

اين سوره در حقيقت مكمل سوره فيل محسوب مى شود و آيات آن دليل روشنى بر اين مطلب است.

محتواى اين سوره بيان نعمت خداوند بر قريش و الطاف و محبت هاى او نسبت به آنهاست، تا حس شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگارِ اين بيت عظيم كه تمام شرف و افتخارشان از آن است، قيام كنند.

همان گونه كه در آغاز سوره «و الضّحى» گفتيم آن سوره و سوره «أَ لَم نَشْرح» در حقيقت يك سوره محسوب مى شوند، همچنين سوره «فيل» و سوره «قريش»، چرا كه اگر درست در محتواى آن دو دقت كنيم، پيوند مطالب آنها به قدرى است كه مى تواند دليل بر وحدت آن دو باشد.

به همين دليل براى خواندن يك سوره كامل در هر ركعت از نماز، اگر كسى سوره هاى فوق را انتخاب كند بايد هر دو را با هم بخواند.

براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتب فقهى (كتاب صلاة بحث قرائت) مراجعه شود.

در تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه

ص: 321

فرمود: «مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الْأَجْرِ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، بِعَدَدِ مَنْ طَافَ بِالْكَعْبَةِ، وَ اعْتَكَفَ بِهَا»؛ (1) «كسى كه آن را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه در گرد خانه كعبه طواف كرده، يا در آنجا معتكف شده، ده حسنه به او مى دهد.»

مسلما چنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوندى كه پروردگار كعبه است، سر تعظيم فرود آورده، او را عبادت كنند و احترام اين خانه را پاسدارى كرده و پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند. (2)

پروردگار اين خانه را بايد عبادت كرد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ (1) إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4) (3)

به نام خداوند بخشنده مهربان

1- (مجازات اصحاب الفيل) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و مقدمات ظهور پيامبر فراهم شود).

2- الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه است.

3- پس (به شكرانه اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند.

4- همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ناأمنى رهايى بخشيد.

از آنجا كه در سوره گذشته «سوره فيل»، شرح نابودى اصحاب الفيل و لشكريان ابرهه كه به قصد نابود كردن خانه كعبه و متلاشى ساختن اين كانون مقدس الهى آمده بودند، آمد، در اولين آيه اين سوره كه در واقع تكمله اى است براى سوره فيل


1- 1. المصباح للكفعمي، ص 452
2- 2- مجمع البيان، ج 10، ص 543
3- 3. قريش

ص: 322

مى فرمايد: «ما لشكر فيل را نابود كرديم و آنها را همچون كاه درهم كوبيده شده متلاشى ساختيم تا قريش به اين سرزمين مقدس الفت گيرند و مقدمات ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فراهم گردد؛ «لِإِيلافِ قُرَيْشٍ». (1)

«ايْلاف» مصدر است وبه معنى الفت بخشيدن والفت به معنى اجتماع توأم با انسجام و انس و التيام است و اينكه بعضى ايلاف را به مؤالفت و عهد و پيمان تفسير كرده اند، نه تناسبى با اين واژه دارد كه مصدر باب افعال است و نه با محتواى آيات اين سوره.

به هر حال منظور ايجاد الفت ميان قريش و سرزمين مقدس مكه و خانه كعبه است؛ زيرا آنها و تمام اهل مكه به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكنى گزيده بودند. بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا مى آمدند، مراسم حج را به جا مى آوردند، و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند و از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.

همه اينها در سايه امنيت ويژه آن بود، اگر با لشكركشى ابرهه و امثال او اين امنيت خدشه دار مى شد ياخانه كعبه ويران مى گشت ديگركسى بااين سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.

واژه قريش به طورى كه بسيارى از مفسران و ارباب لغت گفته اند در اصل به معنى نوعى از حيوانات بزرگ دريايى است كه هر حيوانى را به آسانى مى خورد! اين عبارت از ابن عباس معروف است كه وقتى از او سؤال كردند: چرا قريش را قريش مى نامند؟ در پاسخ چنين گفت: «لدابّة تكون في البحر من أعظم دوابّه يقال لها القريش، لا تمرّ بشي ء من الغث و السمين الّا أكلته» اين به خاطر آن است كه در اصل نام حيوانى از بزرگترين حيوانات دريا است كه به هيچ حيوان لاغر و چاقى نمى گذرد مگر اينكه آن را مى بلعد! سپس از اشعار عرب براى سخن خود شاهد مى آورد.

بنابر اين انتخاب اين نام براى قبيله فوق به خاطر قدرت و قوت اين قبيله، و سوء استفاده هايشان از اين قدرت بوده است.

ولى بعضى آن را از ماده قَرْش (بر وزن فرش) به معنى اكتساب دانسته اند چرا كه اين


1- 1- «لام» در «لايلاف» به معناى علت است و «جار و مجرور» و متعلق است به «جعل» در سوره گذشته در آيه «فجعلهم كعصف مأكول» و يا يكى ديگر از افعالى كه در آن سوره بود، بعضى نيز اين جار و مجرور را متعلق به جمله «فليعبدوا» كه در آيات بعد آمده است مى دانند، ولى اين احتمال با مفهوم آيات چندان سازگار نيست و معناى اول بهتر است.

ص: 323

قبيله غالبا به تجارت و كسب مشغول بودند.

بعضى نيز اين ماده را به معنى بازرسى و تفتيش مى دانند، و از آنجا كه قريش از حال حجاج خبر مى گرفتند، و گاه به كمك آنها مى شتافتند، اين واژه براى آنها انتخاب شده است.

قرش در لغت به معنى اجتماع نيز آمده است، و چون اين قبيله از اجتماع و انسجام خاصى برخوردار بودند اين نام براى آنها انتخاب شده.

ولى به هر حال نام قريش امروز هرگز مفهوم جالبى را تداعى نمى كند و با اينكه آنها قبيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند، از سر سخت ترين دشمنان اسلام محسوب مى شدند كه از هيچ كارشكنى و عداوت و دشمنى فروگذارى نكردند، حتى آن روز كه قدرت آنها با پيروزى اسلام درهم شكست به توطئه هاى پنهانى ادامه دادند، و بعد از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز حوادث دردناكى آفريدند كه تاريخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد كرد، مى دانيم بنى اميه و بنى عباس كه بارزترين نمونه هاى حكومت جبار و طاغوتى بودند از قريش برخاستند.

قرائن نيز نشان مى دهد كه در جاهليت عرب نيز سعى و تلاش در استثمار و استعمار مردم داشتند، و به همين دليل هنگامى كه اسلام آزادى بخش طلوع كرد و منافع نامشروع آنها به خطر افتاد با تمام قدرت به مبارزه برخاستند، اما قدرت عظيم اسلام سرانجام آنها را درهم كوبيد.

در آيه بعد مى افزايد: «هدف اين بود كه خداوند قريش را در سفرهاى زمستانه و تابستانه الفت بخشد»؛ إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ.

ممكن است منظور الفت بخشيدن قريش به اين سرزمين مقدس باشد كه آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به اين كانون مقدس را از دل نبرند، و به خاطر امنيتش به سوى آن بازگردند، نكند تحت تأثير مزاياى زندگى سرزمين يمن و شام واقع شوند و مكه را خالى كنند.

و يا اينكه منظور ايجاد الفت ميان قريش و ساير مردم در طول اين دو سفر بزرگ است، چرا كه بعد از داستان ابرهه مردم با ديده ديگرى به آنها مى نگريستند، و براى كاروان قريش احترام و اهميت و امنيت قائل بودند.

ص: 324

قريش هم نياز به اين امنيت در طول راه داشت، و هم نياز به آن در سرزمين مكه، و خداوند در سايه شكست لشكر ابرهه هر دو امنيت را به آنها بخشيد.

مى دانيم زمين مكه باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نيز محدود بود، بيشترين درآمد از طريق همين كاروان هاى تجارى تامين مى شد، در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين يمن كه هواى آن نسبة گرم بود روى مى آوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمين شام كه هواى ملايم و مطلوبى داشت و اتفاقا هم سرزمين يمن و هم سرزمين شام از كانون هاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مكه و مدينه حلقه اتصالى در ميان آن دو محسوب مى شد.

البته قريش با كارهاى خلافى كه انجام مى دادند مستحق اين همه لطف و محبت الهى نبودند، اما چون مقدر بود از ميان قبيله و از آن سرزمين مقدس، اسلام و پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله طلوع كند، خداوند اين لطف را در حق آنها انجام داد.

در آيه بعد چنين نتيجه مى گيرد كه قريش با اين همه نعمت الهى كه به بركت كعبه پيدا كرده اند «بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند نه بتها را»؛ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ؛ «همان خداوندى كه آنها را از گرسنگى نجات داد و اطعام كرد و از نا امنى رهايى بخشيد و امنيت داد»؛ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ.

از يك سو به آنها رونق تجارت عطا فرمود، و جلب منفعت نمود، و از سوى ديگر ناأمنى را از آنها دور كرد و دفع ضرر فرمود، و اينها همه با شكست لشگر ابرهه فراهم گشت، و در حقيقت استجابت دعاى ابراهيم بنيانگذار كعبه بود، ولى آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، و اين خانه مقدس را به بتخانه اى تبديل كردند، و عبادت بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند، و سرانجام ثمره شوم اين همه ناسپاسى را ديدند.

خداوندا! ما را توفيق عبادت و بندگى و سپاسگزارى نعمت ها، و پاسدارى اين بيت عظيم، مرحمت فرما.

پروردگارا! اين مركز بزرگ اسلامى را روز به روز پر شكوهتر، و حلقه اتصال مسلمين جهان قرار ده.

آمين يا رب العالمين پايان سوره قريش. (1)

معراج

سوره اسراء

1- نام هاى اين سوره و محل نزول آن


1- 1- تفسير نمونه، ج 27، ص 353.

ص: 325

معراج

سوره اسراء

قبل از ورود در تفسير اين سوره، توجه به چند نكته لازم است:

1- نام هاى اين سوره و محل نزول آن

نام مشهور اين سوره بنى اسراييل است و نام هاى ديگرى نيز از قبيل اسراء و سبحان دارد. (1)

روشن است كه هر يك از اين نام ها به تناسب مطالبى است كه در اين سوره در رابطه با آن وجود دارد، اگر نام بنى اسراييل بر آن گذاشته شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسراييل است.

و اگر به آن اسراء گفته مى شود، به خاطر نخستين آيه آن كه پيرامون اسراء (معراج) پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گويد و سبحان نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است.

ولى در رواياتى كه فضيلت اين سوره را بيان مى كند، تنها به نام بنى اسراييل برخورد مى كنيم و به همين علت غالب مفسران همين نام را براى سوره برگزيده اند.

به هر حال مشهور و معروف اين است كه تمام يك صد آيه اين سوره، در مكه نازل شده است و مفاهيم و محتواى آن نيز كاملا متناسب با سوره هاى مكى است، هر چند


1- 1- تفسير آلوسى، ج 15، ص 2.

ص: 326

بعضى از مفسران معتقدند پاره اى از آيات آن در مدينه نازل شده است، ولى گفتار مشهور صحيح تر به نظر مى رسد.

2- فضيلت اين سوره

از پيامبر صلى الله عليه و آله و همچنين از امام صادق عليه السلام، اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده است از جمله اينكه:

در روايتى از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يُدْرِكَ الْقَائِمَ عليه السلام وَ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِهِ». (1)

«كسى كه سوره بنى اسراييل را هر شب جمعه بخواند، از دنيا نخواهد رفت تا اينكه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود.»

كرارا گفته ايم پاداش ها و فضيلت هايى كه براى سوره هاى قرآن بيان شده، هرگز براى خواندن تنها نيست، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل باشد.

مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره مى خوانيم، «من قرأها فرقّ قلبه عند ذكر الوالدين»؛ (2) كسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيه هاى خداوند در ارتباط با پدر و مادر در اين سوره مى رسد، عواطف او تحريك شود و احساس محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند، داراى چنان پاداشى است.

بنابراين الفاظ قرآن هر چند بلا شك محترم و پر ارزش است، ولى اين الفاظ مقدمه اى است براى معانى و معانى مقدمه اى است براى عمل.

3- محتواى اين سوره در يك نگاه كوتاه

گفتيم اين سوره بنا بر مشهور از سوره هايى است كه در مكه نازل شده است و طبعا ويژگى هاى سوره هاى مكى در آن جمع است، از جمله دعوت مؤثر به توحيد و توجه


1- 1. وسائل الشيعه، ج 7، ص 410.
2- 2. المصباح للكفعمي، ص 441.

ص: 327

دادن به معاد و نصايح سودمند و مبارزه با هرگونه شرك و ظلم و انحراف.

به طوركلى مى توان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مى زند.

1- دلايل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.

2- بحث هايى مربوط به معاد، مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتايج آن.

3- بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسراييل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است.

4- مساله آزادى اراده و اختيار و اينكه هرگونه عمل نيك و بد، نتيجه اش به خود انسان بازمى گردد.

5- مسأله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونه اى براى جهان ديگر است.

6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا درباره خويشاوندان و به خصوص پدر و مادر.

7- تحريم اسراف و تبذير و بخل و فرزندكشى و زنا و خوردن مال يتيمان و كم فروشى و تكبر و خونريزى.

8- بحث هايى در زمينه توحيد و خداشناسى.

9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان، ميان انسان و مشاهده چهره حق، پرده مى افكند.

10- شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.

11- تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.

12- اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن.

13- وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان به راه هاى نفوذ شيطان در انسان.

14- بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.

15- و سرانجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درس هاى عبرتى براى همه انسان ها و شاهدى براى مسايل بالا.

به هر صورت مجموعه بحث هاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره، نسخه كاملى را تشكيل مى دهد براى ارتقا و تكامل بشر در زمينه هاى مختلف و جالب اينكه اين سوره با «تسبيح خداوند» شروع مى شود و با «حمد و تكبير» او پايان مى گيرد. تسبيح نشانه اى است براى پاكسازى و پيراستن از هرگونه عيب

ص: 328

و نقص و حمد نشانه اى است براى آراستن به صفات فضيلت و تكبير رمزى است به پيشرفت و عظمت.

معراج گاه پيامبر صلى الله عليه و آله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1) (1)

به نام خداوند بخشنده مهربان

1- پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست.

نخستين آيه اين سوره، از مساله اسراء يعنى سفر شبانه پيامبر صلى الله عليه و آله از مسجدالحرام به مسجد اقصى (بيت المقدس) كه مقدمه اى براى معراج بوده است، سخن مى گويد، اين سفر كه در يك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت، حداقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت.

نخست مى گويد: «منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد»؛ سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ .... اين سير شبانه خارق العاده، به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم؛ ... لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا ... و در پايان اضافه مى كند: «خداوند شنوا و بينا است»؛ ... إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ .... اشاره به اينكه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود؛ زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود.


1- 1. اسراء.

ص: 329

بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در جمله فوق داده اند كه منظور از آن، تهديد منكران اين اعجاز است كه خداوند سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند و از توطئه آنها آگاه است.

اين آيه در عين فشردگى، بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان مى كند:

1- جمله اسرى نشان مى دهد كه اين سفر، شب هنگام واقع شد؛ زيرا «اسراء» در لغت عرب به معنى سفر شبانه است، در حالى كه كلمه «سير» به مسافرت در روز گفته مى شود.

2- كلمه «ليلًا» در عين اينكه تأكيدى است براى آنچه از جمله «اسراء» فهميده مى شود، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اين سفر، به طوركامل در يك شب واقع شد و مهم نيز همين است كه فاصله ميان مسجدالحرام و بيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرايط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها به طول بيانجامد، تنها در يك شب رخ داد.

3- كلمه «عبد» نشان مى دهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر صلى الله عليه و آله بود، چرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راستين خدا باشد، جز بر پيشگاه او جبين نسايد و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نشود، هر كارى مى كند براى خدا باشد و هر گام برمى دارد، رضاى او را بطلبد.

4- همچنين تعبير به عبد نشان مى دهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده است.

اين سير جسمانى بوده است نه روحانى؛ زيرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد، ولى كلمه عبد نشان مى دهد كه جسم و جان پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سفر شركت داشته، منتها كسانى كه نتوانسته اند اين اعجاز را درست در فكر خود هضم كنند، احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كرده اند، در حالى كه مى دانيم اگر كسى به ديگرى بگويد، من فلان شخص را به فلان نقطه بردم، مفهومش اين نيست كه در عالم خواب يا خيال بوده، يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است.

5- آغاز اين سير (كه مقدمه اى بر مساله معراج به آسمان ها بوده و بعدا دلايل آن

ص: 330

ذكر خواهد شد) مسجدالحرام در مكه و انتهاى آن، مسجد الاقصى در قدس بوده است.

البته در اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله از كنار خانه كعبه به اين سير پرداخت و يا در خانه يكى از بستگانش بود، (چون به همه شهر مكه گاهى به عنوان احترام، مسجدالحرام گفته مى شود، اين تعبير در آيه ذكر شده است) در ميان مفسران گفتگو است، ولى بدون شك ظاهر آيه اين است كه مبدأ سير او مسجدالحرام بوده است.

6- هدف از اين سير، مشاهده آيات عظمت الهى بوده، همان گونه كه دنباله اين سير در آسمان ها نيز به همين منظور انجام گرفته است تا روح پر عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله در پرتو مشاهده آن آيات بينات، عظمت بيشترى يابد و آمادگى فزونترى براى هدايت انسان ها پيدا كند، نه آنگونه كه كوته فكران مى پندارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به معراج رفت تا خداوند را ببيند!، به گمان اينكه خداوند محلى در آسمان ها دارد!! به هر حال پيامبر صلى الله عليه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، و از عظمت آفرينش او نيز آگاه بود، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن! در آيات سوره نجم كه به دنباله اين سفر؛ يعنى معراج در آسمان ها اشاره مى كند نيز مى خوانيم: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى «او در اين سفر آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.»

7- جمله بارَكْنا حَوْلَهُ بيانگر اين مطلب است كه مسجد الاقصى علاوه بر اينكه خود سرزمين مقدسى است اطراف آن نيز سرزمين مبارك و پر بركتى است و اين ممكن است اشاره به بركات ظاهرى آن باشد، چرا كه مى دانيم در منطقه اى سرسبز و خرم و مملو از درختان و آب هاى جارى و آبادى ها واقع شده است.

ممكن است اشاره به بركات معنوى آن بوده باشد؛ زيرا اين سرزمين مقدس در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا و خاستگاه نور توحيد و خدا پرستى بوده است.

8- جمله ... إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ...، همان گونه كه گفتيم اشاره به اين است كه بخشش اين موهبت به پيامبر صلى الله عليه و آله بى حساب نبوده، بلكه به خاطر شايستگى هايى بوده كه بر اثر گفتار و كردارش پيدا شد و خداوند از آن به خوبى آگاه بود.

9- ضمناً كلمه «سُبْحانَ» دليلى است بر اينكه اين برنامه پيامبر صلى الله عليه و آله خود نشانه اى بر پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب و نقص است.

10- كلمه «مِنْ» در من «آياتِنا» نشان مى دهد كه آيات عظمت خداوند آنقدر زياد

ص: 331

است كه پيامبر صلى الله عليه و آله با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آنها را مشاهده كرده است.

مساله معراج

مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگامى كه در مكه بود، در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد و از آنجا به آسمان ها صعود كرد و آثار عظمت خداوند را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكه بازگشت.

نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح، با هم انجام داد.

ولى از آنجا كه اين يك موضوع فوق العاده شگرف است، جمعى به توجيه آن پرداخته و آن را به معراج روحانى تفسير كرده اند كه چيزى شبيه يك خواب يا مكاشفه روحى خواهد بود، اما همان گونه كه گفتيم اين موضوع كاملا با ظواهر آيات مخالف است، چرا كه ظاهر آيات به مساله جسمانى بودن گواهى مى دهد.

به هر حال پيرامون اين بحث سؤالات فراوانى وجود دارد از جمله:

1- چگونگى معراج از نظر قرآن و حديث و تاريخ.

2- اعتقاد دانشمندان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن در اين زمينه.

3- هدف معراج.

4- امكان معراج از نظر علوم روز.

هر چند بحث طولانى پيرامون اين مسايل، از عهده يك بحث تفسيرى خارج است، ولى ما سعى مى كنيم فشرده، اين مسايل را براى خوانندگان عزيز ذيلا بياوريم:

1- معراج از نظر قرآن و حديث

در دو سوره از سوره هاى قرآن به اين مسأله اشاره شده است، نخست همين سوره اسراء است كه تنها بخش اول اين سفر را بيان مى كند (يعنى سير از مكه و مسجدالحرام به

ص: 332

مسجد اقصى و بيت المقدس).

اما در سوره نجم طى شش آيه، از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج يعنى سير آسمانى آمده است، آنجا مى فرمايد:

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى

خلاصه مفاد اين شش آيه چنين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى دومين بار فرشته وحى جبرئيل را به صورت اصلى مشاهده و ملاقات كرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحى در كوه حِرا بود).

اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت.

پيغمبر صلى الله عليه و آله در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشد.

آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد.

اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن مى گويند، نيز نشان مى دهند كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است، به خصوص جمله: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى «چشم پيامبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد» گواه ديگر بر اين موضوع است.

از نظر احاديث نيز، روايات بسيار زيادى در زمينه مساله معراج در كتب معروف اسلامى نقل شد كه بسيارى از علماى اسلام تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند، به عنوان نمونه، فقيه و مفسر بزرگ شيخ طوسى در تفسير تبيان ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد: «علماى شيعه معتقدند خداوند در همان شبى كه پيامبرش صلى الله عليه و آله را از مكه به بيت المقدس برد، او را به سوى آسمان ها عروج داد و آيات عظمت خود را در آسمان ها به او ارائه فرمود، و اين در بيدارى بود نه در خواب.

مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى در تفسير خود مجمع البيان، ذيل آيات سوره نجم چنين مى گويد:

مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات به آسمان هابرد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است.

محدث شهير علامه مجلسى در بحار الانوار مى گويد: «سير پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از مسجدالحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمان هااز جمله مطالبى است كه آيات و

ص: 333

احاديث متواتر شيعه و سنى بر آن دلالت دارد، و انكار امثال اين مسايل يا تاويل و توجيه آن به معراج روحانى، يا خواب ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است».

سپس اضافه مى كند: «اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم، كتاب بزرگى خواهد شد». (1)

از ميان دانشمندان اهل تسنن، «منصور على ناصف» كه از علما و از دانشمندان الازهر و نويسنده كتاب معروف «التاج» است، در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است.

فخر رازى مفسر معروف در ذيل آيه مورد بحث پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امكان وقوع معراج مى گويد:

«از نظر حديث، احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صحاح اهل سنت نقل شده و مفاد آنها سير پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان هااست».

شيخ عبد العزيزبن عبداللَّه بن باز رئيس ادارات بحوث علميه و افتا و دعوت و ارشاد كه از علماى متعصب وهابى بود، در كتاب التحذير من البدع مى گويد: «شك نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است كه دلالت بر صدق پيامبر صلى الله عليه و آله و بلندى مقام و منزلت او مى كند» تا آنجا كه مى گويد: «اخبار متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه خداوند او را به آسمان هابرد و درهاى آسمان را به روى او گشود». (2)

ذكر اين نكته كاملا ضرورت دارد كه در لا به لاى روايات معراج، احاديث مجعول يا ضعيفى به چشم مى خورد كه به هيچ وجه قابل قبول نيست. لذا مفسر بزرگ مرحوم طبرسى ذيل همين آيه مورد بحث، احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است:

1- رواياتى كه به حكم تواتر قطعى است، مانند اصل موضوع معراج.

2- احاديثى كه قبول آنها هيچ مانع عقلى ندارد و در روايات به آنها تصريح شده


1- 1- بحارالأنوار، ج 18، ص 289.
2- 2- التحذير: ص 7.

ص: 334

است، مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خداوند در پهنه آسمان.

3- رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم مخالف است ولى مى توان آنها را توجيه كرد، مانند احاديثى كه مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله در آسمان هاجمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است (يا بهشت و دوزخ برزخى).

4- رواياتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل است و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است، مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند را آشكارا ديد، با او سخن گفت و با او نشست كه با هيچ منطقى سازگار نيست بلكه مخالف دليل عقل و نقل است و بدون شك اين گونه روايات مجعول است.

در تاريخ وقوع معراج در ميان مورخان اسلامى اختلاف نظر است، بعضى آن را در سال دهم بعثت شب بيست و هفتم ماه رجب دانسته و بعضى آن را در سال دوازدهم، شب 17 ماه رمضان و بعضى آن را در اوايل بعثت ذكر كرده اند، ولى اختلاف در تاريخ وقوع آن مانع از اتفاق در اصل وقوع آن نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند، اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش وجود دارد. از جمله در مورد حضرت عيسى عليه السلام به صورت سنگين ترى ديده مى شود، چنانكه در انجيل مرقس باب 6 و انجيل لوقا باب 24 و انجيل يوحنا باب 21، مى خوانيم كه عيسى عليه السلام پس از آنكه به دار آويخته و كشته و دفن شد، از ميان مردگان برخاست و چهل روز در ميان مردم زندگى كرد، سپس به آسمان هاصعود نمود (و به معراج هميشگى رفت). ضمناً از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.

آيا معراج جسمانى بوده يا روحانى؟

علاوه بر اينكه مشهور ميان دانشمندان اسلام (اعم از شيعه و اهل تسنن) اين است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته است، ظاهر آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم (چنانكه شرح آن در بالا گذشت) نيز وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد.

ص: 335

تواريخ اسلام نيز گواه صادقى بر اين موضوع است؛ زيرا در تاريخ مى خوانيم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مساله معراج را مطرح كرد، مشركان بشّدت آن را انكار كردند و آن را بهانه اى براى كوبيدن پيامبر صلى الله عليه و آله دانستند، اين به خوبى گواهى مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحانى نبوده و گرنه اين همه سر و صدا نداشت.

اگر در روايتى از حسن بصرى مى خوانيم كه: «كانَ فِي الْمَنامِ رُؤيا رَآها»؛ «اين امر در خواب واقع شده است» و يا خبرى كه از عايشه نقل شده: «وَاللَّه ما فقد جسد رسول اللَّه و لكن عرج بروحه»؛ «به خدا سوگند بدن پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان ما نرفت، تنها روح او به آسمان هاپرواز كرد» ظاهراً جنبه سياسى داشته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مساله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود.

هدف معراج

با توجه به بحث هاى گذشته، اين مسأله براى ما از جمله واضحات است كه هدف از معراج اين نبوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدار خداوند در آسمان هابشتابد! آنچنان كه ساده لوحان پنداشته اند كه متاسفانه بعضى از دانشمندان غربى به خاطر ناآگاهى يا دگرگون ساختن چهره اسلام در نظر ديگران، آن را نقل كرده اند. از جمله اينكه گيورگيو در كتاب محمد «پيامبرى كه از نو بايد شناخت» مى گويد:

«محمد در سفر معراج به جايى رسيد كه صداى قلم خداوند را مى شنيد و مى فهميد كه خداوند مشغول نگهدارى حساب افراد است! ولى با اينكه صداى قلم خداوند را مى شنيد او را نمى ديد! زيرا هيچكس نمى تواند خدا را ببيند و لو پيغمبر باشد». (1)

اين نشان مى دهد كه مخصوصا قلم از نوع قلم چوبى است! كه به هنگام حركت روى كاغذ تحرير مى لرزد و صدا مى كند!!

هدف از معراج اين بوده كه روح بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده اسرار عظمت خداوند در سراسر جهان هستى، مخصوصا عالم بالا كه مجموعه اى از نشانه هاى عظمت او است را مشاهده كند و باز هم درك و ديد تازه اى براى هدايت و رهبرى انسان ها بيابد. اين


1- 1- محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ص 125.

ص: 336

هدف صريحا در آيه يك سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است.

روايت جالبى نيز در اين زمينه از امام صادق عليه السلام در پاسخ سؤال از علت معراج نقل شده است كه فرمود:

«انّ اللَّهَ لا يوصف بِمكان، وَ لا يجري عليه زمان، و لكنّه عزّ و جلّ أراد أن يشرف به ملائكته و سكان سماواته، و يكرمهم بمشاهدته، و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه»؛ «خداوند هرگز مكانى ندارد و زمان بر او جريان نمى گيرد و لكن او مى خواست فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش به پيامبرش صلى الله عليه و آله نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند.» (1)

معراج و علوم روز

در گذشته بعضى از فلاسفه كه معتقد به افلاك نه گانه بطلميوسى پوست پيازى بودند، مانع مهم معراج را از نظر علمى وجود همين افلاك و لزوم خرق و التيام در آنها مى پنداشتند. (2)

ولى با فرو ريختن پايه هاى هيئت بطلميوسى، مساله خرق و التيام به دست فراموشى سپرده شد، اما با پيشرفتى كه در هيئت جديد به وجود آمد مسايل تازه اى در زمينه معراج مطرح شده، و سؤالاتى از اين قبيل:

1- براى اقدام به يك سفر فضايى نخستين مانع، نيروى جاذبه است كه بايد با وسايل فوق العاده بر آن پيروز شد؛ زيرا براى فرار از حوزه جاذبه زمين سرعتى لااقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است!

2- مانع ديگر، فقدان هوا در فضاى بيرون جوّ زمين است كه بدون آن انسان نمى تواند زندگى كند.

3- مانع سوم گرماى سوزان آفتاب و سرماى كشنده اى است كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما مى تابد و قسمتى كه نمى تابد وجود دارد.


1- 1- تفسير برهان، ج 2، ص 200.
2- 2- «خرق» به معنى شكافتن و «التيام» به معنى هم آمدن است. بعضى از فلاسفه قديم معتقد بودند كه اين امر در افلاك امكان پذير نيست.

ص: 337

4- مانع چهارم اشعه هاى خطرناكى است كه در ماوراى جو وجود دارد، مانند اشعه كيهانى و اشعه ماوراى بنفش و اشعه ايكس، اين پرتوها هرگاه به مقدار كم به بدن انسان بتابد، زيانى بر ارگانيسم بدن او ندارد، ولى در بيرون جو زمين اين پرتوها فوق العاده زياد و كشنده و مرگبار است، اما براى ما ساكنان زمين وجود قشر هواى جوّ مانع از تابش آنها است.

5- مشكل بى وزنى است، گر چه انسان تدريجا مى تواند به بى وزنى عادت كند، ولى براى ما ساكنان روى زمين اگر بى مقدمه به بيرون جو منتقل شويم و حالت بى وزنى دست دهد، تحمل آن بسيار مشكل يا غير ممكن است.

6- مشكل زمان ششمين مشكل و از مهمترين موانع است، چرا كه علوم روز مى گويد سرعتى بالاتر از سرعت سير نور نيست و اگر كسى بخواهد در سراسر آسمان هاسير كند، بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد.

در برابر اين سؤالات توجه به چند نكته لازم است:

1- ما مى دانيم كه با آن همه مشكلاتى كه در سفر فضايى هست، بالاخره انسان توانسته است با نيروى علم بر آن پيروز شود و غير از مشكل زمان، همه مشكلات حل شده و مشكل زمان هم مربوط به سفر به مناطق دور دست است.

2- بدون شك مساله معراج، جنبه عادى نداشته، بلكه با استفاده از نيرو و قدرت بى پايان خداوند صورت گرفته است و همه معجزات انبيا همين گونه است. به عبارت روشن تر معجزه بايد عقلا محال نباشد و همين اندازه كه عقلا امكان پذير بود، بقيه با استمداد از قدرت خداوند حل شدنى است.

هنگامى كه بشر با پيشرفت علم توانايى پيدا كند كه وسايلى سريع بسازد، آنچنان سريع كه از حوزه جاذبه زمين بيرون رود، سفينه هايى بسازد كه مساله اشعه هاى مرگبار بيرون جوّ را حل كند، لباسهايى بپوشد كه او را در برابر سرما و گرماى فوق العاده حفظ كند، با تمرين به بى وزنى عادت نمايد، خلاصه جايى كه انسان بتواند با استفاده از نيروى محدودش، اين راه را طى كند، آيا با استمداد از نيروى نامحدود الهى حل شدنى نيست؟!

ما يقين داريم كه خداوند مركب سريع السيرى كه متناسب اين سفر فضايى بوده

ص: 338

باشد در اختيار پيامبرش گذارده است، و او را از نظر خطراتى كه در اين سفر وجود داشته زير پوشش حمايت خود گرفته، اين مركب چگونه بوده است و چه نام داشته؟ براق؟

رفرف؟ يا مركب ديگر؟ در هر حال از نظر ما مركب مرموز و ناشناخته اى است.

از همه اينها گذشته، فرضيه حد اكثر سرعت كه در بالا گفته شد، امروز در ميان دانشمندان متزلزل شده، هر چند انيشتاين در فرضيه معروف خود به آن سخت معتقد بوده است.

دانشمندان امروز مى گويند امواج جاذبه بدون نياز به زمان در آن واحد از يك سوى جهان به سوى ديگر منتقل مى شود و اثر مى گذارد و حتى اين احتمال وجود دارد كه در حركات مربوط به گستردگى جهان (مى دانيم جهان در حال توسعه است و ستاره ها و منظومه ها به سرعت از هم دور مى شوند) منظومه هايى وجود دارند كه با سرعتى بيش از سرعت سير نور از مركز جهان دور مى شوند.

كوتاه سخن اينكه مشكلاتى كه گفته شد هيچكدام به صورت يك مانع عقلى در اين راه نيست، مانعى كه معراج را به صورت يك محال عقلى در آورد، بلكه مشكلاتى است كه با استفاده از وسايل و نيروى لازم قابل حل است. به هر حال مساله معراج نه از نظر استدلالات عقلى غير ممكن است و نه از نظر موازين علم روز و خارق العاده بودن آن را نيز همه قبول دارند. بنا بر اين هرگاه با دليل قاطع نقلى ثابت شود بايد آن را پذيرفت. (1)

ادامه مباحث معراج، در سوره نجم آمده است. (2)

دومين ديدار!

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14)


1- 1- بررسى توضيح بيشتر به كتاب «همه مى خواهند بدانند» كه در زمينه معراج و شق القمر و عبادت در قطبين بحث كرده ايم مراجعه فرماييد.
2- 2- تفسير نمونه، ج 12، ص 3 تا 20.

ص: 339

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18) (1)

13- و بار ديگر او را مشاهده كرد.

14- نزد سدرة المنتهى!

15- كه جنت الماوى در آنجا است.

16- در آن هنگام كه چيزى (نور خيره كننده اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود.

17- و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود.

18- او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.

اين آيات همچنان ادامه بحث هاى آيات گذشته [سوره نجم درباره مساله وحى و ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله با خداوند و شهود باطنى او است.

مى فرمايد: «بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله او را مشاهده كرد»؛ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى

«و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد»؛ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى

«همانى كه جنة الماوى و بهشت برين در كنار آن است»؛ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى

«در آن هنگام كه چيزى «سدرة المنتهى» را فرا گرفته و پوشانده بود»؛ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى

«اينها واقعياتى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كرده و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود و تصورات باطل را در لباس حق نديد»؛ ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى

«او بخشى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد»؛ لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى

براى روشن شدن مفاد اين آيات بايد قبل از هر چيز به سراغ مفردات آن برويم، سپس مجموع را در نظر بگيريم:

«نزلة» به معنى يك بار نازل شدن است، بنابر اين «نزلة اخرى» يعنى در يك


1- 1. نجم.

ص: 340

نزول ديگر. (1)

از اين تعبير استفاده مى شود كه دو بار نزول رخ داده و اين ماجرا مربوط به نزول دوم است.

«سدرة» (بر وزن حِرْفَة) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند، درختى است پر برگ و پر سايه و تعبير به «سدرة المنتهى» اشاره به درخت پر برگ و پر سايه اى است كه در اوج آسمان ها، در منتها اليه عروج فرشتگان و ارواح شهدا، و علوم انبيا، و اعمال انسان ها قرار گرفته، جايى كه ملايكه پروردگار از آن فراتر نمى روند و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد.

در باره سدرة المنتهى هر چند در قرآن مجيد توضيحى نيامده، ولى در اخبار و روايات اسلامى توصيف هاى گوناگونى پيرامون آن آمده و همه بيانگر اين واقعيت است كه انتخاب اين تعبير به عنوان يك نوع تشبيه و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما از بيان اينگونه واقعيات بزرگ است.

در حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«رأيت على كلّ ورقة من أوراقها ملكاً قائماً يسبّح اللَّه تعالى»؛ «من بر هر يك از برگ هاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد.» (2)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«انتهيت إلى سدرة المنتهى، فإذا الورقة منها تظلّ أمة من الأمم»؛ «من به سدرة المنتهى رسيدم و ديدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند!.» (3)

اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده، بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگ هاى آن تسبيح مى كنند و امت هايى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.


1- 1- بعضى ارباب لغت و مفسران «نزلة» را به معنى «مرّة» تفسير كرده اند، بنابراين معنى نزول در آن نيست و «نزلة أخرى» تنها به معنى يكبار ديگر است، ولى معلوم نيست چرا آنها ماده اصلى «نزله» را در اينجا رها كرده اند، در حالى كه ديگران آن را حفظ نموده و به صورتى كه گفتيم تفسير نموده اند دقت كنيد.
2- 2- بحارالأنوار، ج 18، ص 289؛ مجمع البيان، ج 9، ص 175.
3- 3- بحارالأنوار، ج 18، ص 327؛ نورالثقلين، ج 5، ص 155.

ص: 341

«جنّة المأوى» به معنى بهشتى است كه محل سكونت است (1) و در اينكه اين كدام بهشت است؟ در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه در انتظار تمام اهل ايمان و پرهيزگاران است و محل آن را در آسمان مى دانند و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند: فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ «براى مؤمنان صالح العمل باغ هاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند و اين وسيله پذيرايى از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند.» چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشت جاويدان سخن مى گويد.

ولى از آنجا كه در جاى ديگر مى خوانيم: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ؛ «براى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آن آسمان هاو زمين است بر يكديگر پيشى گيريد» (2) بعضى اين معنى را بعيد شمرده اند؛ زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه جنة الماوى در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمان هاو زمين است.

لذا گاهى آن را به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار سدرةالمنتهى است و محل خاصان و مخلصان است. گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.

تفسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد و از امورى كه به روشنى بر آن گواهى مى دهد اين است كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله عده اى را در اين بهشت متنعم ديد، در حالى كه مى دانيم هيچ كس در بهشت جاويدان قبل از روز قيامت وارد نمى شود؛ زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاران در قيامت بعد از محاسبه، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ و ارواح شهدا نيز در بهشت برزخى قرار دارند؛ زيرا آنها نيز قبل از قيام قيامت وارد بهشت جاويدان نمى شوند.

آيه: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله در مشاهده


1- 1- «مأوى» در اصل به معنى انضمام است و از آنجا كه سكونت افراد در يك مكان سبب انضمام آنها به يكديگر است، اين واژه به محل سكونت اطلاق شده است.
2- 2. آل عمران: 133.

ص: 342

خود نه چپ و راست شد و نه از حد و مقصد تجاوز كرد و آنچه را ديد عين واقعيت بود (زيرا زاغ از ماده زيغ به معنى انحراف به چپ و راست است و طغى از ماده طغيان به معنى تجاوز از حد است).

به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى، وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقاً به خود آن توجه نكند يا به چپ و راست، يا ماوراى آن بنگرد. اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم، به تفسير جمعى آيات مى پردازيم. (1)

در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود، تعقيب شده است.

جمع كثيرى از مفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله براى دومين بار با جبرئيل، در صورت اصلى اش دانسته اند و مى گويند منظور اين است كه بار ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام نزول از معراج در كنار سدرة المنتهى جبرئيل را در صورت اصلى اش ديد و چشم او در مشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورت واقعى جبرئيل است و يا بعضى از آيات عظمت آسمان هاو عجايب آن و يا هر دو.

ولى اشكالاتى كه سابقاً براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است، بلكه پاره اى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود، از جمله، تعبير به نزلة اخرى (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد و اما بر طبق تفسير دوم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك شهود باطنى ديگر به هنگام معراج بر فراز آسمان هاذات پاك خداوند را مشاهده كرد و به تعبير ديگر، خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود (نزلة اخرى) و شهود كامل تحقق يافت، در محلى كه منتها اليه قرب الى اللَّه از سوى بندگان است، در كنار سدرةالمنتهى، در آنجا كه جنة الماوى قرار دارد، در حالى كه سدرة المنتهى را حجاب هايى از نور پوشانده بود.

ديده قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد و جز او نديد و در همانجا


1- 1- در تفسير «الميزان» واژه اول به معنى «خطا در مشاهده كيفيت چيزى» تفسير شده و واژه دوم به معنى «اخطار در اصل ديدن» ولى دليل روشنى براى اين تفاوت بيان نشده است، بلكه آنچه در لغت آمده همان تفسيرى است كه گفتيم.

ص: 343

بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد.

مساله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم، نوعى درك و ديدى است كه نه شباهت با ادراكات عقلى دارد و نه با ادراكات حسى كه انسان از طريق حواس ظاهر آن را درك مى كند و از جهاتى مى توان آن را شبيه علم انسان به وجود خود و افكار و تصورات خود دانست.

توضيح اينكه، ما به وجود خود يقين داريم، افكار خود را درك مى كنيم، از اراده و تصميم و تمايلات خود باخبريم، ولى اين آگاهى نه از طريق استدلال براى ما حاصل شده و نه از طريق مشاهده ظاهرى، بلكه اين يك نوع شهود باطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم.

به همين دليل علمى كه از ناحيه شهود باطنى حاصل مى شود، هيچگونه خطا در آن راه ندارد؛ زيرا نه از طريق استدلال است كه خطايى در مقدمات آن حاصل شود و نه از طريق حس است كه خطايى از طريق حواس در آن راه يابد.

درست است كه ما نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن شب تاريخى معراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم، ولى مثالى كه گفتيم براى نزديك كردن راه مناسب است و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست.

نكته ها:

1- معراج يك واقعيت مسلم است

در ميان دانشمندان اسلام در اصل مساله معراج سخنى نيست، چه اينكه هم آيات قرآن در اينجا و در آغاز سوره اسراء بر آن گواهى مى دهد و هم روايات متواتر، منتها بعضى كه به خاطر پيش داورى هايى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر صلى الله عليه و آله با جسم و روح خود به آسمان هاپرواز كرده، آن را به معراج روحانى و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند! در حالى كه اين پرواز جسمانى پيامبر صلى الله عليه و آله نه اشكال عقلى دارد و نه اشكالى از ناحيه علوم روز، بنابراين دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رها سازيم.

از اين گذشته تعبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين مساله به مجادله

ص: 344

برخاسته بودند، تاريخ نيز مى گويد: مساله معراج جنجالى در ميان مخالفان برانگيخت.

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود، اين جنجال استبعادى نداشت.

2- هدف معراج

رسيدن پيامبر صلى الله عليه و آله به شهود باطنى از يك سو و ديدن عظمت خداوند در پهنه آسمان هابا همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است، كه هم در آخرين آيه مورد بحث در اينجا لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى و هم در آيه 1 سوره اسراء ... لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا ... به آن اشاره شده است و نيز به مسايل زياد و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا عليهم السلام آگاهى يافت كه در طول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

3- معراج و بهشت

از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در شب معراج از كنار بهشت گذشته و يا در آن وارد شده است.

اين بهشت خواه بهشت جاويدان و جنة الخلد باشد، آنچنان كه جمعى از مفسران گفته اند و يا بهشت برزخى باشد كه ما اختيار كرديم، در هر صورت مسايل مهمى را از آينده انسان ها در اين بهشت مشاهده فرموده است، كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خداوند اشاره خواهيم كرد.

4- معراج در روايات اسلامى

از جمله مسايلى كه روايات معراج بلكه تمام اين مسأله را از نظر بعضى زير سؤال برده، وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لا به لاى آنهاست، در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان، روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد.

الف- رواياتى كه به خاطر متواتر بودن قطعى است (مانند اصل مساله معراج).

ص: 345

ب- رواياتى كه (از منابع معتبر نقل شده) و مشتمل بر مسايلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست، مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خداوند در آسمان هاسخن مى گويد.

ج- رواياتى كه ظاهر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريم منافات دارد، ولى با اين حال قابل توجيه است، مانند رواياتى كه مى گويد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى از بهشتيان را در بهشت و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤمنان و شهدا در يكى و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار دارد). (1)

د- رواياتى كه مشتمل بر مطالب باطل و بى اساسى است كه به هيچ وجه قابل قبول نيست و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست، مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت و او را مشاهده كرد، اينگونه روايات و مانند آن قطعا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير شود).

با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم.

از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.

مرحله نخست، مرحله فاصله ميان مسجدالحرام و مسجد اقصى بود كه در آيه اول سوره اسراء به آن اشاره شده است، سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى ...؛ «منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى برد.»

طبق بعضى از روايات معتبر پيامبر صلى الله عليه و آله در اثناى راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نمازگزارد (2) و نيز در مسجد الاقصى با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام نمازگزارد، و امام جماعت پيامبر صلى الله عليه و آله بود، سپس


1- 1- در بعضى از آيات قرآن آمده است كه پرهيزگاران، روز قيامت گروه گروه وارد بهشت مى شوند و كفار گروه گروه وارد دوزخ زمر، آيات 71 و 73. آيات ديگرى نيز بر اين معنى گواهى مى دهد مانند: «آيات 70 زخرف و 85 تا 86 مريم و 47 دخان».
2- 2- بحارالأنوار، ج 18، ص 319.

ص: 346

از آنجا سفر آسمانى پيامبر صلى الله عليه و آله شروع شد و آسمان هاى هفتگانه (1) را يكى پس از ديگرى پيمود و در هر آسمان با صحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران عليهم السلام و فرشتگان و در بعضى از آسمان هابا دوزخ يا دوزخيان و در بعضى با بهشت و بهشتيان، برخورد كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله از هر يك از آنها خاطره هاى پر ارزش و بسيار آموزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجايبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سرى از اسرار عالم هستى بود و پس از بازگشت اينها را با صراحت وگاه با زبان كنايه و مثال، براى آگاهى امت در فرصت هاى مناسب شرح مى داد و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.

اين امر نشان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى، استفاده از نتايج عرفانى و تربيتى اين مشاهدات پر بها بود، و تعبير پر معناى قرآن لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى در آيات مورد بحث، مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد.

البته همان گونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفر معراج مشاهده كرد و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكه بهشت و دوزخ برزخى بود؛ زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز، بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب، نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود.

سرانجام به هفتمين آسمان رسيد و در آنجا حجاب هايى از نور مشاهده كرد.

همانجا كه سدرة المنتهى و جنة الماوى قرار داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جهان سراسر نور و روشنايى، به اوج شهود باطنى و قرب الى اللَّه و مقام قاب قوسين او ادنى رسيد و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته و دستورات بسيار مهم و سخنان فراوانى به او فرمود كه مجموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صورت احاديث قدسى براى ما به يادگار مانده و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم.

قابل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله در قسمت هاى مختلفى از اين سفر بزرگ، على عليه السلام را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد و تعبيراتى در اين روايات


1- 1- طبق بعضى از آيات قرآن مانند «إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ» ما آسمان پائين را به زينت ستارگان آراستيم صافات: 6 آنچه ما از عالم بالا مى بينيم و تمامى ستارگان و كهكشانها همه جزو آسمان اوّل اند بنابراين آسمان هاى ششگانه ديگر، عوالمى هستند فوق آنها.

ص: 347

ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على عليه السلام بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است.

با اين همه، روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست و به اصطلاح جزو روايات متشابه است؛ يعنى رواياتى كه شرح آن را بايد به خود معصومين عليهم السلام واگذار كرد.

(براى اطلاع بيشتر از روايات معراج به جلد 18 بحار الانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود).

ضمناً روايات معراج در كتب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند. (1)

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: چگونه اين همه راهپيمايى طولانى و اين حوادث عجيب و متنوع و اين همه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟! ولى با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن مى شود. سفر معراج هرگز يك سفر عادى نبود كه با معيارهاى عادى سنجيده شود، نه اصل سفر عادى بود و نه مركبش، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش، نه مقياس هايى كه در آن به كار رفته همچون مقياس هاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمده، بيانگر عظمت صحنه هايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كرد، همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياس هايى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم رخ داد.

بنابر اين جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد.

5- گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش صلى الله عليه و آله در شب معراج:

در كتب حديث، روايتى از امير مؤمنان على عليه السلام از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است و ما گوشه هايى از آن را در اينجا مى آوريم.

مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده و چگونه همچون اوج آسمان هااوج گرفته است.


1- 1- تفسير الميزان، ج 13، ص 29، «بحث روايى».

ص: 348

در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال كرد:

«يَا رَبِّ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟»؛ «پروردگارا! كدام عمل افضل است؟.»

خداوند متعال فرمود:

«ليس شي ء عندي أفضل من التوكّل عليّ و الرّضا بما قسمت يا محمّد وجبت محبّتي للمتحابّين فيّ و وجبت محبّتي للمتعاطفين فيّ و وجبت محبّتي للمتواصلين فيّ و وجبت محبّتي للمتوكّلين عليّ و ليس لمحبّتي علم و لا غاية و لا نهاية».

«هيچ چيز نزد من برتر از توكّل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست، اى محمد! آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند، محبت من شامل حال آنها است و كسانى كه به خاطر من مهربان اند و به خاطر من پيوند دوستى دارند آنها را دوست دارم و نيز محبت من براى كسانى كه توكل بر من مى كنند فرض و لازم است و براى محبت من حد و حدود و مرز و نهايتى نيست!»

و به اين ترتيب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.

در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! (1) همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اينجا عرضه داشت: پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است.

فرمود: شب را روز و روز را شب قرار ده!

عرض كرد: چگونه؟!

فرمود: چنان كن كه خواب تو نماز باشد و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن.


1- 1- قابل توجه اينكه نام پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث همه جا به عنوان «احمد» ذكر شده جز در آغاز آن كه «محمد» است، آرى محمد نام زمين او بود و احمد نام آسمان او، چرا چنين نباشد كه «احمد» به حكم آنكه «افعل تفضيل» است ستودگى بيشترى را بيان مى كند و پيامبر صلى الله عليه و آله در آن شب تاريخى و در آن مرحله از قرب خدا بايد از «محمد» بگذرد و «احمد» شود، به خصوص اينكه فاصله «احمد» با «احد» كمتر است.

ص: 349

در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است، به آنها نزديك شو و در كنار مجلس آنها قرار گير، تا من به تو نزديك شوم و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز و از مجالس آنها بر حذر باش!

در فراز ديگر مى فرمايد: اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار.

عرض مى كند: پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند؟ فرمود:

اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند و زياد مى خندند و مى خوابند و خشم مى گيرند و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بدى ها از كسى عذر مى خواهند و نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند، در اطاعت خدا تنبل و در معاصى شجاع اند، آرزوهاى دور و دراز دارند و در حالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب اعمال خود نمى رسند و نفعشان براى مردم كم است، افرادى پر حرف، فاقد احساس مسئوليت و علاقمند به خورد و خوراك اند.

اهل دنيا نه در نعمت، شكر خدا به جا مى آورند و نه در مصايب صبوراند، خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست.

پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان و نيكى هاى آنها را پنهان مى سازند!

عرض كرد: پروردگار! آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند؟ فرمود: اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است، براى استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند و خود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمق اند.

سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد:

آنها مردمى با حيا هستند، جهل آنها كم، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحت و خود از دست خويش در تعب و سخنانشان سنجيده است. پيوسته حسابگر اعمال خويش اند و از همين جهت خود را به زحمت مى افكنند، چشم هايشان به خواب مى رود، اما دل هايشان بيدار است، چشمشان مى گريد و قلبشان پيوسته به ياد خداوند است. هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند، آنها از ذاكران نوشته مى شوند.

ص: 350

در آغاز نعمت ها، حمد خدا مى گويند و در پايان شكر او را به جا مى آورند، دعايشان در پيشگاه خداوند مستجاب و تقاضايشان مسموع است و فرشتگان از وجود آنها مسرورند ... مردم (غافل) در نزد آنها مردگان و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنچنان عالى است كه به غير او نظر ندارند) ... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند، اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوا هر روز هفتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)! هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند، همچون بنيان مرصوص و سدى فولادى اند و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست.

به عزت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم و در پايان عمر، خودم قبض روح آنها مى كنم و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم، تمام حجاب ها را از برابر آنها كنار مى زنم و دستور مى دهم بهشت خود را براى آنها بياراييد! اى احمد! عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد، تو در حفظ و حمايت منى ....

در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوام تر است؟ عرض كرد: خداوندا نه! فرمود: زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بى خبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا بطلبد.

اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند و دنيا در نظرش كوچك باشد و آخرت بزرگ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد و پيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.

در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند، شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

هنگامى كه چنين كند، محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم، آنچنان كه تمام دلش در اختيار من خواهد بود و فراغت و اشتغال و همّ و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم! چشم و گوش قلب او را مى گشايم، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد!

ص: 351

سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيدار كننده پايان مى گيرد: اى احمد! اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمان هاو زمين را به جا آورد و روزه تمام اهل آسمان ها و زمين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى) در تن نپوشد (و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد، در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بر مى كنم! سلام و رحمتم بر تو باد و الحمد للَّه رب العالمين. (1)

اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمان هامى برد و در معراج الهى سير مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد، تنها قسمتى از حديث قدسى است.

افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در سخنانش براى ما بازگو كرده، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شب عشق و شوق و جذبه و وصال، رد و بدل شده كه نه گوش ها توانايى شنيدن آن را دارند و نه افكار عادى قدرت دركش را و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند. (2)

قيام از امّ القرى


1- 1- بحارالأنوار، ج 77، ص 21 تا 30 با تلخيص.
2- 2- تفسير نمونه، ج 22، ص 495 تا 512.

ص: 352

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (6) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (8) (1)

6- كسانى كه غير خداوند را ولى خود انتخاب كردند، خداوند حساب همه اعمال آنها را نگه مى دارد، و تو مأمور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى.

7- و اينگونه قرآنى عربى (فصيح و گويا) بر تو وحى كرديم، تا ام القرى و كسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى و آنها را از روزى كه همه خلايق دور آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى، همان روز كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش!

8- و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و اجبارا هدايت مى كرد، ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست.


1- 1. شورى.

ص: 353

به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته اين سوره به مساله شرك شده، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد:

«كسانى كه غير خداوند را ولى خود برگزيدند، خداوند حساب اعمال آنها را نگه مى دارد، و از نياتشان آگاه است»؛ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ ... تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.

سپس روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، مى گويد: «تو مأمور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى»؛ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت و رسانيدن پيام خداوند به همه بندگان است. شبيه اين جمله در قرآن فراوان است: «لست عليهم بمصيطر- تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى».

(غاشيه- 22).

ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ؛ «تو موظف به اجبار آنها نيستى.» (ق- 45).

وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً؛ «تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى.» (انعام- 107).

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ؛ «رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد»، (مائده- 99).

بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.

وحى و هدف نهايى از آن

بار ديگر به مساله وحى باز مى گردد و اگر در آيات قبل، از اصل وحى سخن در ميان بود، در اينجا سخن از هدف نهايى وحى است، مى فرمايد: «اينگونه قرآنى عربى، فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى (مكه) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى»؛ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها.

«و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى»؛ وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ.

ص: 354

«از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان دوزخ»؛ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.

تعبير «كَذلِكَ» ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همان گونه كه بر انبياى پيشين به زبان خودشان وحى فرستاديم، بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم (بنا بر اين «كذلك» اشاره به جمله: ... وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ ....

نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد؛ يعنى وحى ما بر تو اينگونه است: به صورت قرآنى عربى با هدف انذار.

درست است كه از ذيل آيه؛ يعنى جمله: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله هم انذار است و هم بشارت، ولى از آنجا كه تأثير انذار در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميق تر است، در آيه دو بار فقط روى انذار تكيه شده، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند؛ يعنى دادگاه قيامت.

روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسان ها رسوايى اش بسيار دردناك و شديد است. (1)

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله: ... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها ... استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن، انذار مردم مكه و اطراف آن است؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام تضاد ندارد؟!

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه: كلمه «أُمَّ الْقُرى كه يكى از نام هاى مكه است، از دو واژه تركيب يافته است، «أُمَّ» كه در اصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است و مادر را هم به همين جهت «أُمَّ» مى گويند كه اساس و اصل فرزندان است و «قرى» كه جمع «قريه» به معنى هرگونه آبادى و شهر است، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد.

نامگذارى مكه به ام القرى


1- 1- توجه داشته باشيد «انذار» به دو مفعول متعدى مى شود كه در آيه مورد بحث در جمله اول مفعول آن ذكر شده و در جمله دوم مفعول دوم. البته گاه مفعول دوم آن همراه «با» مى باشد و مى گويند انذره بذلك.

ص: 355

اكنون ببينيم چرا مكه را امّ القرى ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آبادى ها).

روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكى ها تدريجا سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است).

اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود و سپس خشكى هاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين) ياد شده است.

با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه مكه اصل و اساس و آغاز همه آبادى هاى روى زمين است. بنا بر اين هرگاه گفته شود: ... أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها ... پيداست كه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود. (1)

از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت، پيامبر صلى الله عليه و آله نخست مأمور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مى خوانيم: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ تا هسته بندى اسلام محكم شود و آماده گسترش گردد.

سپس در مرحله دوم پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنان كه در آيه 3 سوره فصلت آمده است: ... قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ «اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند.» (2)

در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ ...؛ «اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است.»

هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مأموريت گسترده ترى يافت و مأمور انذار جهانيان شد، چنان كه در آيه اول سوره فرقان مى خوانيم: تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً؛ «جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.» (و آيات فراوان ديگر).


1- 1- اين تعبير در سوره انعام آيه 92، نيز آمده و ما توضيح بيشترى را در اين زمينه در ج 5، ص 44 داده ايم.
2- 2- آنچه در بالاگفته شده در صورتى است كه عربى را به معناى زبان عربى بگيريم اما اگر به معناى فصيح تفسير شود، آيه مفهوم ديگرى خواهد داشت.

ص: 356

به خاطر همين مأموريت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت و كسرى ها و قيصرها و نجاشى ها را به اسلام دعوت كرد.

همچنين بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام، بعد از او به همه جهان گام نهادند و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند.

در اينكه چرا روز قيامت «يوم الجمع» ناميده شده، تفسيرهاى متعددى وجود دارد:

گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود. گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود.

ولى ظاهر اين است كه منظور، اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است، از اولين و آخرين، همان گونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است: قُلْ إِنَّ اْلأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ* لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ؛ «بگو اولين و آخرين، همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند.»

چون جمله: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مى افزايد: «اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤمن مى ساخت»؛ ... وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً ....

اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ چگونه مى تواند معيار كمال انسانى شود؟

تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.

آيات قرآن پر است از دلايل اختيار و آزادى اراده انسان، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مساله است و اگر آزادى انسان از او گرفته شود، در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است! اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده، و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است، اين سنت غير قابل تغيير الهى است.

عجيب است كه گروهى بى خبر هنوز طرفدار مكتب جبرند و در عين حال دم از مكتب انبيا مى زنند. در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبيا، نه تكليف مفهومى خواهد داشت، نه سؤال و جواب، نه اندرز و نصيحت و به طريق اولى نه ثواب و عقاب! نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى، و نه اصلاح

ص: 357

اشتباهات گذشته مفهومى نخواهد داشت.

سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: «ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست»؛ وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ ....

با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف ظلم مشخص مى كند، روشن مى شود كه منظور از «مَنْ يَشاءُ»؛ «هر كس را بخواهد» در جمله اول گروهى است كه ظالم نيستند.

به اين ترتيب عادلان بهشتى اند و غرق در رحمت خداوند، و ظالمان دوزخى اند.

اما بايد توجه داشت كه ظالم در اينجا و در بسيارى ديگر از آيات قرآن، معنى وسيع و گسترده اى دارد و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند، بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده، يا آنها كه در عقيده منحرف اند، نيز ظالم اند و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است؟ لقمان به فرزندش مى گويد: ... يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ (1)

«فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است»

در آيه ديگر مى خوانيم: ... أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ* الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ؛ «آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرت ايمان ندارند.»

در مورد فرق ميان ولى و نصير بعضى گفته اند ولى كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما نصير مفهومى اعم دارد. (2)

اين احتمال نيز وجود دارد كه ولى اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست، حمايت و كمك مى كند و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد. (3)

آغاز وحى


1- 1. لقمان: 13.
2- 2- مجمع البيان، ج 8، ص 279، ذيل آيه 22 عنكبوت.
3- 3- تفسير نمونه، ج 20، ص 354 تا 361.

ص: 358

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) (1)

بنام خداوند بخشنده مهربان

1- بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.

2- همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد.

3- بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است.

4- همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود.

5- و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.

شأن نزول:

همان گونه كه در شرح محتواى سوره نيز اشاره كرديم، به اعتقاد اكثر مفسران، اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است، بلكه به گفته بعضى،


1- 1. علق.

ص: 359

پنج آيه فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و مضمون آن ها نيز مؤيد اين معنى است.

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به كوه حرا رفته بود، جبرئيل آمد و گفت:

«اى محمد بخوان!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من قرائت كننده نيستم».

جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: «بخوان!» پيامبر صلى الله عليه و آله همان جواب را تكرار كرد. بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد و همان جواب را شنيد و در سومين بار گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... (تا آخر آيات پنجگانه). اين سخن را گفت و از ديده پيامبر صلى الله عليه و آله پنهان شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با دريافت نخستين اشعه وحى سخت خسته شده بود، به سراغ خديجه آمد و فرمود: «زملونى و دثرونى- مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم». (1)

طبرسى در مجمع البيان نيز نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خديجه فرمود:

«هنگامى كه تنها مى شوم، ندايى مى شنوم (و نگرانم!)».

خديجه عرض كرد: «خداوند جز خير در باره تو كارى نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى».

خديجه مى گويد: «بعد از اين ماجرا ما به سراغ ورقةبن نوفل رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود) رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آنچه را ديده بود براى ورقه بيان كرد، ورقه گفت: «هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن».

پيامبر صلى الله عليه و آله در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: «اى محمد بگو قُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ... و بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.

ورقه گفت: بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهى مى دهم تو همان هستى


1- 1- «ابوالفتوح رازى» ج 12، ص 96 باكمى تلخيص، همين معنى را بسيارى از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاى بيشترى كه بعضاً قابل قبول نيست نقل كرده اند.

ص: 360

كه عيسى بن مريم عليه السلام بشارت داده است! و تو شريعتى همچون موسى عليه السلام دارى تو پيامبر مرسلى و به زودى بعد از اين روز مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد!

هنگامى كه ورقه از دنيا رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم، در حالى كه لباس حرير بر تن داشت؛ زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد. (1)

البته در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزونى در باره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسراييليات است. مثل اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از ماجراى نخستين نزول وحى بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القاآت شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطايلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر صلى الله عليه و آله و مديريت و شكيبايى و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.

به نظر مى رسد اينگونه روايات ضعيف و ركيك ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را، با توجه به آنچه گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم.

بخوان به نام پروردگارت

در نخستين آيه، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته مى گويد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد»؛ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. (2)

بعضى گفته اند، مفعول در جمله بالا محذوف است و در اصل چنين بود: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ؛ «قرآن را با نام پروردگارت بخوان» و به همين جهت بعضى اين آيه را


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 514.
2- 2- «راغب» در «مفردات» مى گويد: «قرأت» به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر است و لذا به حروف واحد قرائت نمى گويند.

ص: 361

دليل بر آن گرفته اند كه بسم اللَّه جزو سوره هاى قرآن است. (1)

بعضى با را زائده دانسته، و گفته اند: «منظور اين است كه نام پروردگارت را بخوان»، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مناسب اين است گفته شود نام پروردگارت را به يادآور.

قابل توجه اينكه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مساله ربوبيت پروردگار شده است و مى دانيم رب به معنى مالك مصلح است. كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مساله خلقت و آفرينش جهان هستى تكيه شده، چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است، كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده آن است.

اين در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه خالقيت خداوند را پذيرفته بودند، اما ربوبيت و تدبير را براى بت ها قايل بودند! به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى، بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است.

سپس از ميان مخلوقات، روى مهمترين پديده جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى انسان تكيه كرده و آفرينش او را يادآور شده، و مى فرمايد: «همان خدايى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد»؛ خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ.

«من علق» در اصل به معنى چسبيدن به چيزى است، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد علق گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين، به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است، مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مى شمرد، تا قدرت نمايى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان بى ارزش، مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است.

بعضى نيز گفته اند منظور از علق در اينجا گل آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت، بديهى است خدايى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود


1- 1- در اين صورت «باء» براى ملابست است.

ص: 362

آورد، شايسته هرگونه ستايش است.

گاه علق را به معنى موجود صاحب علاقه دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان و علقه آنها به يكديگر كه در حقيقت پايه اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدن ها را تشكيل مى دهد.

بعضى نيز علق را اشاره به نطفه نر (اسپرم) مى دانند كه شباهت زيادى به زالو دارد، اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است و به سوى نطفه زن در رحم پيش مى رود و به آن مى چسبد و از تركيب آن دو، نطفه كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان اينگونه مسايل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است.

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه، تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بى مانع است.

از آنچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معنى حضرت آدم عليه السلام و بر طبق سه تفسير ديگر به معنى مطلق انسان ها است.

بار ديگر براى تأكيد مى افزايد: «بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريمتر است و از هر بزرگوارى بزرگوارتر»؛ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ. (1)

بعضى معتقدند كه اقرأ دوم تأكيدى است بر اقرأ در آيات قبل و بعضى گفته اند با آن متفاوت است. در جمله اول منظور قرائت پيامبر صلى الله عليه و آله براى خويش است و در جمله دوم قرائت براى مردم، ولى تأكيد مناسب تر به نظر مى رسد؛ زيرا دليلى بر اين تفاوت در دست نيست.

به هر حال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب جبرئيل كه گفت: «من قرائت كننده نيستم؛ يعنى از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار، تو توانايى بر قرائت و تلاوت دارى.»

سپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته مى فرمايد: «همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد»؛ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.


1- 1- جمله و ربك الاكرم، جمله اسميّه استيناقيه مركب از مبتدا و خبر است.

ص: 363

«و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد»؛ عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.

در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «من قرائت كننده نيستم»؛ يعنى همان خدايى كه به وسيله قلم انسان ها را تعليم داد و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.

جمله: الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ تاب دو معنى دارد، نخست اينكه خداوند نوشتن و كتاب را به انسان آموخت و قدرت و توانايى اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدن ها است، در او ايجاد كرد. ديگر اينكه منظور اين است كه علوم و دانش ها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.

خلاصه اينكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است و طبق تفسير ديگر منظور علومى است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است.

در هر حال تعبيرى است پر معنى كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى، در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است.

نكته ها:

1- آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود

اين آيات چنانكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتى هستند كه بر قلب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اند و با تابش نخستين اشعه وحى فصل تازه اى در تاريخ بشريت آغاز شد و نوع بشر مشمول يكى از بزرگترين الطاف الهى گشت.

كامل ترين آيين هاى الهى كه نقطه پايان و ختم اديان بود، نازل شد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً ... (1)

دين الهى تكميل و نعمتش به حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت.

موضوع بسيار جالب اينجا است كه در عين اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله امى و درس نخوانده بود


1- 1. مائده: 3.

ص: 364

و محيط حجاز را يك پارچه جهل و نادانى فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه بر مساله علم و قلم شده است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است! در حقيقت اين آيات نخست از تكامل جسم انسان، از يك موجود بى ارزش مانند علقه خبر مى دهد و از سوى ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مى گويد.

آن روز كه اين آيات نازل مى شد، نه تنها در محيط حجاز- كه محيط جهل بود- كسى ارزشى براى قلم قايل نبود، در دنياى متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت كمى برخوردار بود.

اما امروز مى دانيم كه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه در هر زمينه نصيب بشر شده است، بر محور قلم دور مى زند و به راستى مداد علما بر دماى شهدا پيشى گرفته است، چرا كه هم زيربناى خون شهيد و هم پشتوانه آن مركب هاى قلم هاى دانشمندان است و اصولا سرنوشت اجتماعات انسانى در درجه اول به نيش قلم ها بسته است.

اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد شروع مى شود و فساد و تباهى اجتماعات نيز از قلم هاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد. بى جهت نيست كه قرآن مجيد از سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند ياد كرده است؛ يعنى هم به ابزار و هم به محصول آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ. (1)

مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند: دوران تاريخ و دوران قبل از تاريخ.

دوران تاريخ زمانى است كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود و انسان توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان به يادگار بگذارد و به اين ترتيب تاريخ بشر مساوى با تاريخ پيدايش قلم و خط است!

در زمينه نقش قلم در حيات انسان ها شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز سوره قلم آورده شده است.


1- 1. قلم: 1.

ص: 365

بنابر اين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده به قدرى در علوم و دانش ها پيش رفتند كه علم و دانش را- به اعتراف دوست و دشمن- به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا، اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد و آنها را وارد عصر تمدن نمود.

در اين زمينه كتاب هاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان تاريخ تمدن اسلام يا ميراث اسلام نوشته شده است.

چقدر نازيباست ملتى اين چنين و آيينى آن چنان، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.

2- ذكر خداوند در هر حال

آغاز دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از ذكر نام خداوند شروع شد، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ.

جالب اينكه تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر و ياد خداوند بود.

ذكر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمى خاست، مى نشست، مى خوابيد، راه مى رفت، سوار مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد همه با ياد خداوند و با نام اللَّه بود.

هنگامى كه از خواب بيدار مى شد، مى فرمود: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَحْيانا بَعْدَ ما أَماتَنا وَ الَيْهِ النُّشُورِ».

ابن عباس مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم، هنگامى كه از خواب بيدار شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و ده آيه آخر سوره آل عمران را تلاوت فرمود: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ ... سپس عرضه داشت: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَنْ فِيْهِنَّ ... اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ الَيْكَ انِبْتُ» هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد، مى فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، الَّلهُمَّ انِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَضَلّ، أَوْ أَضَلّ، أوْ أَزَلّ، أوْ أظْلَمْ، أوْ أَظْلَمْ، أوْ أَجْهَلْ أَوْ يَجْهَلُ عَلَيّ».

هنگامى كه وارد مسجد مى شد، مى فرمود: «أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِيْمِ وَ بِوَجْهِه ر الْكَرِيْمِ وَ سُلْطانِهِ الْقَدِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ».

هنگامى كه لباس نوى در تن مى كرد، مى فرمود: «الَّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ

ص: 366

اسْئَلُكَ خَيْرَهُ وَ خَيْرَ ما صُنِعَ لَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ».

هنگامى كه به خانه باز مى گشت، مى فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَفانِي وَ آوَانِي، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَطْعَمَنِي وَ سَقَانِي».

به همين ترتيب تمام زندگى او با ياد خداوند و نام خداوند و تقاضاى الطاف خداوند عجين و آميخته بود. (1)

3- پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت؟

در اينكه پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند. اما در اينكه بر كدام آيين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.

بعضى او را پيرو آيين مسيح عليه السلام مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله آيين رسمى و غير منسوخ آيين او بوده است.

بعضى ديگر او را پيرو آيين ابراهيم عليه السلام مى دانند، چرا كه شيخ الانبيا و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن، آيين اسلام به عنوان آيين ابراهيم عليه السلام معرفى شده؛ ... مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ .... (2)

بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند، مى دانيم آيينى داشته، اما كدام آيين؟

بر ما روشن نيست! گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست و مناسب تر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده و در حقيقت آيين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: خداوند از آن زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، بزرگترين فرشته اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راه هاى مكارم و طرق اخلاق نيك سوق دهد.

مأموريت چنين فرشته اى، دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.


1- 1- فى ظلال القرآن، ج 8، ص 619 با تلخيص، تفسير نمونه، ج 27، ص 161.
2- 2. حج: 78.

ص: 367

شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بت خانه بود و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پاى بند بود.

روايات متعددى نيز- طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار- در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تأييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد. (1)

علامه مجلسى شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند و صداى آنها را مى شنيد و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد. او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).

پاسخ به يك سؤال

به دنبال اين بحث، اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه در باره ايمان و اعمال پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از نبوت گفته شد، چرا در آيه فوق مى فرمايد: ... ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا اْلإِيمانُ ...؛ «تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست!» گرچه پاسخ اين سؤال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم، ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.

منظور اين است پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزييات اين آيين و محتواى قرآن خبر نداشت.

اما در مورد ايمان، با توجه به اينكه بعد از كتاب ذكر شده و با توجه به جمله هايى كه بعد از آن در آيه آمده، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى


1- 1- بحارالأنوار، ج 18، ص 288.

ص: 368

است، نه ايمان به طور مطلق. بنا بر اين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر صلى الله عليه و آله كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، باشد.

بعضى از مفسران پاسخ هاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله:

الف: منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهايى نيست، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است.

ب: منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قبل از آن موحد بود، اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.

ج: منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).

د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است: «ما كُنْتَ تَدْرِي كَيْفَ تَدْعُو الْخَلْقَ الَى اْلإِيمانُ»؛ «تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى.» (1)

ولى به عقيده ما از همه پاسخ ها مناسب تر و هماهنگ تر با محتواى آيه، همان پاسخ اول است.

يك نكته ادبى

در اينكه مرجع ضمير در جمله ... وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً ...؛ «ولى ما آن را نورى قرار داديم.» چيست؟ گفتگو است. بعضى گفته اند منظور همان قرآن، كتاب آسمانى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور، نور الهى ايمان باشد.

ولى مناسب تر از هر دو، اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است. (2)

ابى لهب

سوره تبّت


1- 1- آلوسى در «روح المعانى» ج 25، ص 55، احتمالات ديگرى را متذكر گرديده كه به دليل عدم اهميت از ذكر آن خوددارى كرديم.
2- 2- تفسير نمونه، ج 20، ص 507 تا 510.

ص: 369

ابى لهب

سوره تبّت

اين سوره در مكه نازل شده و داراى پنج آيه است.

محتوى و فضيلت سوره تبت

اين سوره كه در مكه و تقريبا در اوايل دعوت آشكار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده، تنها سوره اى است كه در آن حمله شديدى با ذكر نام نسبت به يكى از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن عصر و زمان (يعنى ابو لهب) شده است و محتواى آن نشان مى دهد كه او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله داشت و از هيچگونه كارشكنى و بد زبانى او و همسرش مضايقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گويد: هر دو اهل دوزخ اند و راه نجاتى براى آنها نيست و اين معنى به واقعيت پيوست، سرانجام هر دو بى ايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگويى صريح قرآن است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «مَنْ قَرَأَها رَجَوْتُ أَنْ لا يَجْمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي لَهَبٍ فِي دَارٍ وَاحِدَةٍ»؛ (1) «كسى كه آن را تلاوت كند، من اميدوارم خداوند او و ابو لهب را در خانه واحدى جمع نكند» (يعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه


1- 1. المصباح للكفعمي، ص 453.

ص: 370

ابولهب اهل دوزخ است). (1)

ناگفته پيدا است اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابو لهب جدا كند، نه كسانى كه با زبان مى خوانند ولى ابو لهب وار عمل مى كنند.

شأن نزول سوره

از ابن عباس نقل شده است: هنگامى كه آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ نازل شد و پيغمبر صلى الله عليه و آله مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علنى سازد) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد: «يا صباحاه!» (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مى گرفت، براى اينكه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند، كسى صدا مى زد يا صباحاه! انتخاب كلمه صباح به خاطر اين بود كه هجوم هاى غافلگيرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد).

هنگامى كه مردم مكه اين صدا را شنيدند پرسيدند كيست كه فرياد مى كشد؟ گفته شد محمد است، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبايل عرب را با نام صدا زد و با صداى او جمع شدند، فرمود: «به من بگوييد اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حمله ور مى شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم.

فرمود: «انِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ»؛ «من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم» (شما را به توحيد و ترك بت ها دعوت مى نمايم) هنگامى كه ابو لهب اين سخن را شنيد گفت: «تباً لك! أ ما جمعتنا الّا لهذا؟!»؛ «زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى؟!» در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شد: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ؛ «زيان و هلاكت بر دستان ابو لهب باد كه زيانكار و هلاك شده است.»

بعضى در اينجا افزوده اند: هنگامى كه همسر ابو لهب (نامش ام جميل بود) با خبر شد كه اين سوره در باره او و همسرش نازل شده، به سراغ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت را نمى ديد، سنگى در دست داشت و گفت: من شنيده ام محمد مرا هجو


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 558.

ص: 371

كرده، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم! من خودم نيز شاعرم! سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد. (1)

خطر ابو لهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند، دلايلى بيش از اين دارد كه بعدا به خواست خداوند به آن اشاره خواهد شد.

بريده باد دست ابو لهب!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4) فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5) (2)

به نام خداوند بخشنده مهربان

1- بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد).

2- هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد، به حالش سودى نبخشيد.

3- و به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله فروزان است.

4- و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى كشد،

5- و در گردنش طنابى از ليف خرما است!

همان گونه كه در شأن نزول سوره گفتيم، اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت ابو لهب عموى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و انذار او


1- 1- «تفسير قرطبى» ج 10، ص 7324 با كمى تلخيص. همين مضمون را با تفاوتى، «طبرى» در «مجمع البيان» و «ابن اثير» در در «الكامل» ج 2، ص 60 و «درّالمنثور» و «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» در تفسير اين سوره ونقل كرده اند.
2- 2. مسد.

ص: 372

نسبت به عذاب الهى گفت: زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرف ها ما را فرا خواندى؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى فرمايد: «بريده باد هر دو دست ابولهب، يا مرگ و خسران بر او باد!»؛ تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ.

«تب» و «تباب» (بر وزن خراب) به گفته راغب در مفردات به معنى زيان مستمر و مداوم است، ولى طبرسى در مجمع البيان مى گويد: به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مى شود.

بعضى از ارباب لغت نيز آن را به معنى قطع كردن تفسير كرده اند و اين شايد به خاطر آن است كه زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگى مى شود و از مجموع اين معانى همان استفاده مى شود كه در معنى آيه گفته ايم. البته اين هلاكت و خسران مى تواند جنبه دنيوى يا معنوى و اخروى و يا هر دو داشته باشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است؟! با روشن شدن موضع ابو لهب، پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود.

نام او عبد العزى (بنده بت عزى) و كنيه او ابو لهب بود. انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه صورتى سرخ و برافروخته داشت، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است.

او و همسرش ام جميل كه خواهر ابو سفيان بود، از سخت ترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند.

در روايتى آمده است كه شخصى به نام طارق محاربى مى گويد: من در بازار ذى المجاز بودم (ذى المجاز نزديك عرفات در فاصله كمى از مكه است) ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى زند: اى مردم! بگوييد: «لا الهَ الَّا اللَّهُ» تا رستگار شويد، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى زند، به گونه اى كه خون از پاهايش جارى بود و فرياد مى زد: اى مردم! اين دروغگو است، او را تصديق نكنيد! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند: محمد است كه گمان مى كند پيامبر است و اين پيرمرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مى داند. (1)


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 559.

ص: 373

در خبر ديگرى آمده است كه ربيعةبن عباد مى گويد: من با پدرم بودم، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ديدم كه به سراغ قبايل عرب مى رفت و هر كدام را صدا مى زد و مى گفت: من رسول خدا به سوى شما هستم، جز خداى يگانه را نپرستيد و چيزى را همتاى او قرار ندهيد ...

هنگامى كه او از سخنش فارغ مى شد مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مى زد: اى قبيله فلان! اين مرد مى خواهد كه شما بت لات و عزى و هم پيمان هاى خود را از جن رها كنيد و به سراغ بدعت و ضلالت او برويد. به سخنانش گوش فرا ندهيد و از او پيروى نكنيد! من سؤال كردم او كيست؟ گفتند: عمويش ابو لهب است. (1)

در خبر ديگرى مى خوانيم: هر زمان گروهى از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مى شدند، به سراغ ابو لهب مى رفتند، به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سن و سال بالاى او و از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تحقيق مى نمودند، او مى گفت: محمد مرد ساحرى است، آنها نيز بى آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنند بازمى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مكه بازنمى گرديم تا او را ببينيم، ابو لهب گفت: ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم! مرگ بر او باد! (2)

از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت و تعبيرات ركيك و زننده مى كرد و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله محسوب مى شد و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت او و همسرش ام جميل را به باد انتقاد مى گيرد.

او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله امضا نكرد و در صف دشمنان او قرار گرفت و در پيمان هاى دشمنان شركت نمود.

با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنايى اين سوره روشن مى شود.

سپس مى افزايد: «هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودى


1- 1- فى ظلال القرآن، ج 8، ص 697.
2- 2- تفسير الفرقان، ج 30، ص 503.

ص: 374

نبخشيده و عذاب الهى را از او بازنمى دارد»؛ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ. (1)

از اين تعبير استفاده مى شود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوشش هاى ضد اسلامى اش تكيه مى كرد.

در آيه بعد مى افزايد: «به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله برافروخته است»؛ سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ.

اگر نام او ابو لهب بود، آتش عذاب او نيز ابو لهب است و شعله هاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد لهب در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مى كند).

نه تنها ابو لهب كه هيچيك از كافران و بدكاران، اموال و ثروت و موقعيت اجتماعى شان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهايى نمى بخشد. چنانكه در آيه 88 و 89 سوره شعراء مى خوانيم: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ «قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوى) در محضر پروردگار حاضر شود.»

مسلما منظور از آيه سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ آتش دوزخ است، ولى بعضى احتمال داده اند كه آتش دنيا را نيز شامل شود.

در روايات آمده است كه بعد از جنگ بدر و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد، ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس از بازگشت ابوسفيان ماجرا را از او پرسيد.

ابو سفيان چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشكر قريش را براى او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمد آمده بودند! در اينجا ابو رافع يكى از غلامان عباس مى گويد: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.

ابو لهب سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى زد. در اينجا همسر عباس ام الفضل حاضر بود، چوبى برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد و گفت: اين مرد ضعيف را تنها گير


1- 1- «ما» در «ماكسب» ممكن است، «موصوله» يا «مصدريه» باشد، بعضى براى آن معناى وسيعى قائل اند كه نه تنها اموال، بلكه فرزندان او را نيز شامل مى شود و «ما» در «مااغنى عنه» مسلما، ما نافيه است.

ص: 375

آورده اى! سر ابو لهب شكست و خون جارى شد و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هايى همچون طاعون بر پوست تنش ظاهر شد و با همان بيمارى از دنيا رفت.

عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جرأت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكه بردند و از دور آب بر او ريختند و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد! (1)

در آيه بعد به وضع همسرش ام جميل پرداخته، مى فرمايد: «همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى كه هيزم به دوش مى كشد»؛ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ. (2)

«و در حالى كه در گردنش طناب يا گردن بندى از ليف خرما است!»؛ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.

در اينكه همسر ابو لهب كه خواهر ابو سفيان و عمه معاويه بود، در عداوت ها و كارشكنى هاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست، اما در اينكه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى كه هيزم بر دوش مى كشد) توصيف كرده، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند. بعضى گفته اند اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد و بر سر راه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.

بعضى گفته اند اين تعبير كنايه از سخن چينى و نمامى او است، همان گونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخن چينى آمده است كه مى گويند:

ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن چين بدبخت هيزم كش است!

بعضى نيز آن را كنايه از شدت بخل او مى دانند كه با آن همه ثروت حاضر نبود كمكى به نيازمندان كند، به همين دليل تشبيه به هيزم كش فقير شده است. بعضى نيز مى گويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش مى كشد. از ميان اين معانى معنى اول از همه مناسبتر است، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست.


1- 1- بحارالأنوار، ج 19، ص 227.
2- 2- «امرأته» عطف بر ضمير مستتر در «سيصلى» است و «حمّاله الحطب» حال است و منصوب، بعضى مانند «زمخشرى» در «كشاف» آن را منصوب به عنوان «ذم» دانسته اند و در تقدير چنين است: «اذم حمالة الحطب» ولى مسلما معناى اول بهتر است.

ص: 376

«جيد» (بر وزن ديد) به معنى گردن است و جمع آن اجياد است، بعضى از ارباب لغت معتقدند كه جيد و عنق و رقبه هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كه جيد به قسمت بالاى سينه گفته مى شود و عنق به پشت گردن يا همه گردن و رقبه به گردن گفته مى شود و گاه به يك انسان نيز مى گويند مانند فك رقبة يعنى آزاد كردن انسان. (1)

مسد (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده است.

بعضى گفته اند مسد طنابى است كه در جهنم بر گردن او مى نهند كه خشونت الياف را دارد و حرارت آتش و سنگينى آهن را! بعضى نيز گفته اند از آنجا كه زنان اشرافى شخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قيمت مى دانند، خداوند در قيامت براى تحقير اين زن خودخواه اشرافى، گردن بندى از ليف خرما در گردن او مى افكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است.

بعضى نيز گفته اند علت اين تعبير آن است كه ام جميل گردن بند جواهر نشان پر قيمتى داشت و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته.

نكته ها:

باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن

مى دانيم اين آيات در مكه نازل شد و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابو لهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود؛ يعنى هرگز ايمان نمى آورند و سرانجام چنين شد بسيارى از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند و بعضى ظاهراً، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است و قرآن از اينگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غيبى قرآن به خود اختصاص داده است و ما در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشته ايم.

پاسخ به يك سؤال


1- 1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 2، ص 158.

ص: 377

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه با اين پيشگويى قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابو لهب و همسرش ايمان بياورند و الا اين خبر كذب و دروغ مى شد.

اين سؤال مانند سؤال معروفى است كه در باره مساله علم خداوند در بحث جبر مطرح شده است و آن اينكه مى دانيم خداوندى كه از ازل عالم به همه چيز بوده، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مى دانسته است، بنا بر اين اگر گنهكار گناه نكند علم خدا جهل شود!

پاسخ اين سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم داده اند و آن اينكه خداوند مى داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزادى اش چه كارى را انجام مى دهد، مثلا در آيات مورد بحث، خداوند از آغاز مى دانسته است كه ابو لهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمى آورند نه از طريق اجبار و الزام و به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزو معلوم خداوند بوده است، او مى دانسته است كه بندگان با صفت اختيار و با اراده خويش چه عملى را انجام مى دهند.

مسلما چنين علمى و خبر دادن از چنان آينده اى تأكيدى است بر مساله اختيار، نه دليلى بر اجبار. (دقت كنيد)

هميشه نزديكان بى بصر دورند!

اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند.

با اينكه ابو لهب عموى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و از نزديكترين نزديكانش محسوب مى شد، وقتى خط مكتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد، همچون ساير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش قرار گرفت. و به عكس افراد دور افتاده اى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر صلى الله عليه و آله محسوب نمى شدند، بلكه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزديك

ص: 378

شدند كه طبق حديث معروف «سَلْمانُ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ»؛ (1) «سلمان از خانواده ما است» گويى جزو خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله شدند. (2)

درست است كه آيات اين سوره تنها از ابو لهب و همسرش سخن مى گويند، ولى پيدا است كه آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مى دهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهى كه داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبيه آنها دارند. (3)


1- 1. عيون أخبارالرضا ع، ج 2، ص 64.
2- 2- توضيح بيشترى در اين زمينه در ج 9، تفسير نمونه، ص 118، ذيل آيه 46، سوره هود به تناسب شرح حال فرزند نوح عليه السلام آمده است.
3- 3- تفسير نمونه، ج 27، ص 412، 424.

ص: 379

ايمان ابوطالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!

ايمان ابوطالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!

ابتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند، عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابوطالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت را در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟! چرا در باره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند، اين همه اصرار نيست؟ از اينجا مى فهميم مسأله، يك مساله عادى نيست سپس با كمى دقت به اين نتيجه مى رسيم كه پشت سر اين بحث هاى تاريخى و روايى، بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقبا و دشمنان على عليه السلام در جريان بوده است، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سلب كنند و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بى ايمان از دنيا ببرند!

يقينا بنى اميه و هواخواهان آنها در عصر خود و حتى پيش از آنكه به حكومت برسند، هر جا توانستند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بى پايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند.

ما قطع نظر از اين موج انحرافى سياسى آلوده كه خود از جهاتى قابل دقت و مطالعه است، مسأله را به عنوان يك مساله صرفا تاريخى و تفسيرى به طوربسيار فشرده مورد بررسى قرار مى دهيم تا روشن شود در پشت سر اين جنجال ها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهد زنده اى بر ضد آن در دست داريم:

ص: 380

1- آيه: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ... (1)

هيچ گونه ارتباطى با ابوطالب ندارد و آيات قبل از آن به خوبى دلالت مى كند كه در باره گروهى از مؤمنان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است.

جالب اينكه فخر رازى كه خود به اصطلاح اجماع مسلمين را بر نزول آيه در باره ابوطالب نقل كرده، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر ابوطالب نيست. (2) اما با اين حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابوطالب ارتباط دهند، راستى وحشت آور است؟!

2- مهمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند، ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب، مشرك از دنيا رفته است! در حالى كه چنين اجماعى دروغ محض است، چنانكه مفسر معروف اهل سنت آلوسى در روح المعانى تصريح كرده است كه اين مساله اجماعى نيست و حكايت اجماع مسلمين يا مفسرين بر اينكه آيه فوق درباره ابوطالب نازل شده، صحيح به نظر نمى رسد. چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد به اسلام ابوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهل بيت عليهم السلام بر اين معنى كرده اند، به علاوه اكثر قصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد. (3)

3- دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست و در سند اين روايات، افراد مشكوك يا كذابى هستند.

از جمله روايتى است كه «ابن مردويه» با سند خودش از «ابن عباس» نقل كرده كه آيه: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ... در باره «ابوطالب» نازل شده است، پيامبر صلى الله عليه و آله به او اصرار كرد اسلام بياورد، او نپذيرفت! (4)

در حالى كه در سند اين روايت، «ابو سهل سرى» است كه بنا به تصريح بعضى از بزرگان علم رجال، او يكى از دروغ پردازان و جعل كنندگان و سارقان حديث بود و


1- 1- قصص: 56.
2- 2- تفسير كبير فخر رازى، ج 25، ص 3.
3- 3- روح المعانى: ج 20، ص 84.
4- 4- درالمنثور: ج 5، ص 133.

ص: 381

همچنين «عبد القدوس ابى سعيد دمشقى» كه باز در سند اين حديث است، او نيز از كذابين است! (1)

ظاهر تعبير حديث، چنين گواهى مى دهد كه «ابن عباس» بدون واسطه اين حديث را نقل و خودش شاهد و ناظر بوده است، در حالى كه مى دانيم «ابن عباس»، سه سال قبل از هجرت متولد شد، بنا بر اين هنگام وفات «ابوطالب» هنوز از پستان مادر شير مى خورد! اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث، حتى در كار خود ناشى بوده اند.

حديث ديگرى در اين زمينه از «ابو هريره» نقل كرده اند كه مى گويد:

هنگامى كه وفات ابوطالب فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «اى عمو بگو «لا الهَ الَّا اللَّهُ» تا من روز قيامت نزد خدا براى تو گواهى به توحيد دهم».

ابوطالب گفت: اگر نه به خاطر اين بود كه قريش مرا سرزنش مى كرد كه او به هنگام مرگ از روى ترس، اظهار ايمان نمود من شهادت به توحيد مى دادم و چشم تو را روشن مى ساختم! در اين هنگام آيه: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ... نازل شد! (2)

باز ظاهر حديث اين است كه «ابو هريره»، شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است. در حالى كه مى دانيم «ابو هريره» در سال فتح خيبر؛ يعنى هفت سال بعد از هجرت، اظهار اسلام كرد. او كجا و وفات ابوطالب كه قبل از هجرت واقع شد كجا؟! بنا بر اين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است.

اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره، خود شاهد اين ماجرا نبودند و اين داستان را از ديگرى شنيده اند، سؤال مى كنيم از چه كسى؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بيان كرده ناشناس و مجهول است و چنين حديثى را مرسل مى نامند و همه مى دانند اعتبارى به احاديث مرسل نيست.

متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه احاديث را در كتاب هاى خود از يكديگر گرفته و نقل كرده اند و كم كم براى خود اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع؟ كدام حديث معتبر؟

4- از همه اينها گذشته، متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه «ابوطالب»


1- 1- الغدير، ج 8، ص 20.
2- 2- درالمنثور، ج 5، ص 133.

ص: 382

ايمان به حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله داشته، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نمى كرده و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقيت دارد. در بعضى از احاديث اسلامى، وضع ابوطالب به اصحاب كهف تشبيه شده است كه ايمان در دل داشتند، هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند. (1)

5- مگر مى توان در مسأله اى به اين مهمى، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهل بيت عليهم السلام و چرا اجماع علماى شيعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله آشناترند.

ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند. اين اشعار را بسيارى از بزرگان و دانشمندان در كتاب هايشان آورده اند. (2)

6- از همه اينها گذشته، تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و علاقه شديد پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان نسبت به او تا آنجا كه سال مرگش را عام الحزن (سال اندوه) نام نهادند، همه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش از پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤمن مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان گذشته از رهبر و پيشواى خود بود با اين حال چقدر غفلت و بى خبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤمن موحد مخلص را از دنيا ببرند؟! (3)


1- 1- تفسير صافى: ج 4، ص 95؛ تفسير برهان: ذيل آيه 56 قصص.
2- 2. نمونه هاى گويايى از آن را در جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 194 به بعد ذيل آيه 26 سوره انعام از منابع معروف اهل سنت نقل شده است.
3- 3- تفسير نمونه، ج 16، ص 125.

ص: 383

پيشگامان در اسلام

پيشگامان در اسلام

اشاره

وَ السَّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (100) (1)

100- پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند، و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد، جاودانه در آن خواهند ماند و از اين پيروزى بزرگى است.

گر چه در باره شأن نزول آيه فوق، مفسران روايات متعددى نقل كرده اند، ولى چنانكه خواهيم ديد هيچ كدام از آنها شأن نزول آيه نيست، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجى آن است.

به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفار ومنافقان است، در اين آيه اشاره به گروه هاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را به سه گروه مشخص تقسيم مى كند:

1- آنها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند؛ وَ السَّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ ....


1- 1. توبه.

ص: 384

2- آنها كه پيشگام در نصرت و يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران مهاجرش بودند؛ ... وَاْلأَنْصارِ ....

3- آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامه هاى آنها پيروى كردند و با انجام اعمال نيك و قبول اسلام و هجرت و نصرت آيين پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها پيوستند؛ ... وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ .... (1)

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از ... بِإِحْسانٍ ... در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه در آنها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند و به تعبير ديگر احسان، بيان وصف برنامه هايى است كه از آن متابعت مى گردد.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه احسان، بيان وصف چگونگى متابعت و پيروى باشد يعنى آنها به طور شايسته پيروى مى كنند (در صورت اول «با» به معنى فى و در صورت دوم به معنى «مع» است). ولى ظاهر آيه، مطابق تفسير اول است.

پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند»؛ ... رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ....

رضايت خداوند از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند و خشنودى آنان از خداوند به خاطر پاداش هاى گوناگون و فوق العاده و پر اهميت است كه به آنان ارزانى داشته است.

به تعبير ديگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده، بنا بر اين هم خدا از آنها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند.

با اينكه جمله گذشته همه مواهب و نعمت هاى الهى را در برداشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى بعنوان تأكيد و بيان تفصيل بعد از اجمال اضافه مى كند:

«خداوند براى آنها باغ هايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند»؛ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ ....


1- 1- بسيارى از مفسران كلمه «من» را در جمله «والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار»" مِن تبعيضيّه" دانسته اند و ظاهر آيه نيز همين است؛ زيرا در آيه سخن از پيشگامان مهاجران و انصار است نه همه آنها، و در واقع بقيه در مفهوم جمله بعد يعنى تابعان وارد مى شوند.

ص: 385

از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و همواره در آن خواهند ماند؛ ... خالِدِينَ فِيها أَبَداً.

و مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آنها پيروزى بزرگى محسوب مى شود؛ ... ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده؟ و چه پيروزى از اين بالاتر كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى مواهب بى پايان ابدى پيدا كند.

در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:

1- موقعيت پيشگامان

در هر انقلاب وسيع اجتماعى كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد پيشگامانى هستند كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند؛ زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى گيرند، و با اينكه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده و دست از يارى و فدا كارى برنمى دارند.

مخصوصا مطالعه تاريخ، آغاز اسلام را نشان مى دهد كه پيشگامان و مؤمنان نخستين با چه مشكلاتى روبرو بودند؟ چگونه آنها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند.

ولى با اين همه گروهى با اراده آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.

در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين يعنى آنهايى كه با آغوش باز از پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند.

و اگر مى بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است به خاطر همين موضوع است.

ص: 386

ولى با اين حال قرآن مجيد- آنچنان كه روش هميشگى او است- سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان تابعين به احسان از تمام گروههايى كه در عصر پيامبر و يا زمانهاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مى كند، و براى همه اجر و پاداشهاى بزرگى را نويد مى دهد.

2- تابعين چه اشخاصى بودند؟

اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است كه كلمه تابعين را تنها به شاگردان صحابه مى گويند؛ يعنى آن عده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نديدند اما بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به روى كار آمدند و علوم و دانش هاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند.

ولى همان گونه كه در بالا گفتيم مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه محدود نمى شود، بلكه تعبير تابعين به احسان تمام گروههايى را كه در عصر و زمان از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود.

توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مسأله هجرت و همچنين نصرت كه دو مفهوم سازنده اسلامى است، محدود به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيست بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكل هاى ديگرى وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت، بنا بر اين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخل اند.

مهم آن است كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تأكيد مى كند كه پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى وعملى و همه جانبه بوده باشد.

3- نخستين مسلمان چه كسى بود؟

در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است؟ در پاسخ اين سؤال همه به اتفاق گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد

ص: 387

خديجه همسر وفادار و فدا كار پيامبر صلى الله عليه و آله بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت، على عليه السلام را نخستين كس از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پاسخ گفت.

شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند.

از جمله حاكم نيشابورى در مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفت صفحه 22 چنين مى گويد: «لا أعلم خلافاً بين أصحاب التواريخ أنّ على بن أبي طالب (رضى اللَّه عنه) أوّلهم اسلاماً و انّما اختلفوا في بلوغه»؛ «هيچ مخالفتى در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله وجود ندارد، كه على بن ابى طالب عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند.»

ابن عبد البرّ در استيعاب (ج 2 صفحه 457) چنين مى نويسد: «اتّفقوا على أنّ خديجة أوّل من آمن باللَّه و رسوله و صدّقه فيما جاء به ثمّ عليّ بعدها»؛ در اين مسأله اتفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على عليه السلام بعد از او همين كار را انجام داد.»

ابو جعفر اسكافى معتزلى مى نويسد: «قد روى الناس كافّة افتخار علي عليه السلام بالسبق إلى الإسلام»؛ (1) «عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب عليه السلام است.»

گذشته از اين، روايات فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز از خود على عليه السلام و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مى رسد و ذيلا چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم:

1- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «أوّلكم وارداً عليّ الحوض أوّلكم إسلاماً عليّ بن أبي طالب»؛ (2) «نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده، و او على بن ابى طالب عليه السلام است.

2- گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست


1- 1. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 243.
2- 2. شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 117.

ص: 388

على عليه السلام را گرفت و فرمود: «إنّ هذا أوّل من آمن بي و هذا أوّل من يصافحني يوم القيامة و هذا الصديق الأكبر»؛ (1) «اين اولين كسى است كه به من ايمان آورده، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صديق اكبر است.»

3- ابو سعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه دست به ميان شانه هاى على عليه السلام زد و فرمود: «يا علي، سبع خصال لا يحاجّك فيهنّ أحد يوم القيامة: أنت أوّل المؤمنين باللَّه إيماناً و أوفاهم بعهداللَّه و أقومهم بأمراللَّه ...»؛ (2) «اى على هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند در باره آنها با تو گفتگو كند، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى، و از همه نسبت به پيمانهاى الهى با وفاترى، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ...» همانگونه كه اشاره كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث، در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران نقل شده است و علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر به جلد سوم عربى الغدير صفحه 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد 3 صفحه 114 تا 120 مراجعه نمايند.

جالب اينكه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على عليه السلام را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللى كه ناگفته پيدا است، كوشش دارند آنرا به نحو ديگرى انكار، يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابو بكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است.

گاهى مى گويند على عليه السلام در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر تفسير دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است).

و اين براستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز على عليه السلام كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله اسلامش را پذيرفت، و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى!

و اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و


1- 1. كنزالفوائد، ج 1، ص 264.
2- 2. بحارالأنوار، ج 38، ص 230.

ص: 389

مسانيد، و همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام على عليه السلام را در آن سن و سال كم، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود.

و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از مردان و على عليه السلام نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند. (1)

در حالى كه اولا همانگونه كه گفتيم كمى سن على عليه السلام در آن روز به هيچوجه از اهميت موضوع نمى كاهد، بخصوص اينكه قرآن در باره حضرت يحيى صريحا مى گويد: ... وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً ...؛ «ما فرمان را به او در حال كودكى داديم.»

و در باره عيسى عليه السلام نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها كه در باره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت: ... إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً ...؛ «من بنده خدايم، كتاب آسمانى به من داده، و مرا پيامبر قرار داده است.» هنگامى كه اينگونه آيات را با حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در بالا نقل كرديم كه او على عليه السلام را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم روشن مى شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزى بيش نيست.

ثانيا اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او ذكر كرده اند.

اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على عليه السلام در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اولين مؤمن و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است، و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت نقل شده.

به علاوه ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اينكه بعضى مى گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه چنين ادعايى را كرده اند.

4- آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟


1- 1. اين تعبير را مفسر معروف و متعصب، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است.

ص: 390

دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشت اند.

در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضى آنرا دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم: بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه حميدبن زياد مى گويد: نزد محمدبن كعب قرظى رفتم و به او گفتم در باره اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى گويى؟ گفت: «جميع أصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في الجنّة محسنهم و مسيئهم!»؛ «همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار!» گفتم اين سخن را از كجا مى گويى؟ گفت: اين آيه را بخوان: وَ السَّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ .... تا آنجا كه مى فرمايد: ... رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ .... سپس گفت: اما در باره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجات اند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند).

ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است؛ زيرا: اولًا- حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثنا اهل نجات باشند! و اما اينكه در حديث محمدبن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده؛ يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند، نه از گناهانشان، اين سخن از عجيب ترين بحث ها است.

چرا كه مفهومش اضافه فرع بر اصل است، جايى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد. و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق ميگويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است، نه اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد،

ص: 391

مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.

ثانيا- اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست؛ زيرا عقل هيچگونه امتيازى براى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابو جهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آيين او منحرف شدند.

و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ناديده شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.

قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه اين مصونيت غير منطقى صحابه را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اينگونه لعن ها و تهديدهاى قرآن قابل استثنا است، و گروه خاصى از آن خارج اند؟ چرا و براى چه؟!

از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هرگونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟ ثالثاً- اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار نيست؛ زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر صلى الله عليه و آله كه توام با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبةبن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر صلى الله عليه و آله شد.

روشن تر بگوييم: اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله عموما مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است.

و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است! چه كسى مى تواند طلحه و زبير كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل

ص: 392

ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خون ريزيها راضى بود؟ آيا مخالفت با على عليه السلام خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله كه اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟ حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه تنزيه صحابه با اصرار و پافشارى روى اين مطلب، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.

آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلى قرار گرفته و آن هجرت و نصرت و ايمان و عمل صالح است، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.

از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است.

ص: 393

فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام

فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام

محتوى و فضيلت سوره نصر

اين سوره در مدينه و بعد از هجرت نازل شده است و در آن بشارت و نويد از پيروزى عظيمى مى دهد كه به دنبال آن مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند و لذا به شكرانه اين نعمت بزرگ، پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله را دعوت به تسبيح وحمد الهى و استغفار مى كند.

گر چه در اسلام فتوحات زيادى رخ داد، ولى فتحى با مشخصات فوق جز فتح مكه نبود، به خصوص اينكه طبق بعضى از روايات اعراب معتقد بودند اگر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مكه را فتح كند و بر آن مسلط شود، اين دليل بر حقانيت او است. چرا كه اگر بر حق نباشد، خداوند چنين اجازه اى را به او نمى دهد، همان گونه كه به لشكر عظيم ابرهه اجازه نداد، به همين دليل بعد از فتح مكه، مشركان عرب، گروه گروه وارد اسلام شدند.

بعضى گفته اند اين سوره بعد از صلح حديبيه در سال ششم هجرت و دو سال قبل از فتح مكه نازل شد.

اما اينكه بعضى احتمال داده اند بعد از فتح مكه در سال دهم هجرت در حجة الوداع نازل شده، بسيار بعيد است، چرا كه تعبيرات سوره با اين معنى سازگار نيست؛ زيرا خبر از يك حادثه مربوط به آينده مى دهد، نه گذشته.

يكى از نام هاى اين سوره، سوره توديع است (توديع يعنى خدا حافظى) چرا كه در آن خبر ضمنى از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله است.

در حديثى آمده است هنگامى كه اين سوره نازل شد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را بر

ص: 394

ياران خود تلاوت كرد همگى خوشحال و خرسند شدند، ولى عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن را شنيد گريه كرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد: «اى عمو چرا گريه مى كنى؟» عرض كرد گمان مى كنم خبر رحلت شما در اين سوره داده شده اى رسول خدا! فرمود: «مطلب همان گونه است كه تو مى گويى». (1)

در اينكه از كجاى اين سوره چنين مطلبى استفاده مى شود، در ميان مفسران گفتگو است؛ زيرا در ظاهر آيات آن، چيزى جز بشارت از فتح و پيروزى نيست، اين مفهوم ظاهراً از اينجا استفاده شده كه اين سوره دليل بر آن است كه رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيده و آيين او كاملا تثبيت شده است و معلوم است در چنين حالتى انتظار رحلت از سراى فانى به جهان باقى، كاملا قابل پيش بينى است.

در باره فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى به نقل از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«مَنْ قَرَأَهَا- يَعْنِي سُورَةَ الْفَتْحِ- فَكَأَنَّمَا شَهِدَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَتْحَ مَكَّةَ»؛ (2) «كسى كه آن را تلاوت كند همانند اين است كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله در فتح مكه بوده است.»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«كسى كه سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ را در نماز نافله يا فريضه بخواند، خداوند او را بر تمام دشمنانش پيروز مى كند و در قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه نامه اى با او است كه سخن مى گويد، خداوند آن را از درون قبرش همراه او بيرون فرستاده و آن امان نامه اى است از آتش جهنم ....» (3)

ناگفته پيداست اين همه افتخار وفضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره در خط رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قرارگيرد وبه آيين وسنت اوعمل كند، نه تنها به لقلقه زبان قناعت نمايد.

فتح مكه همان گونه كه اشاره كرديم فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود و مقاومت هاى دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست. در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پرستى از جزيره عربستان برچيده شد و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان شد.


1- 1- مجمع البيان: ج 10، ص 554.
2- 2. مستدر 7 ك الوسائل، ج 4، ص 349؛ مجمع البيان، ج 2، ص 553.
3- 3- همان.

ص: 395

خلاصه اين ماجرا چنين بود كه بعد از پيمان و صلح حديبيه، مشركان مكه دست به پيمان شكنى زدند و آن صلح نامه را ناديده گرفتند و بعضى از هم پيمانان پيغمبر صلى الله عليه و آله را تحت فشار قرار دادند، هم پيمان هاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به آن حضرت شكايت كردند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تصميم گرفت هم پيمانان خود را يارى كند.

از سوى ديگر تمام شرايط براى برچيدن اين كانون بت پرستى و شرك و نفاق كه در مكه به وجود آمده بود فراهم مى شد و اين كارى بود كه مى بايست به هر حال انجام گيرد، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند آماده حركت به سوى مكه شد.

فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت:

نخست مرحله مقدماتى يعنى فراهم كردن قوا و نيروى لازم و انتخاب شرايط زمانى مساعد و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن و كم و كيف نيروى جسمانى و روحيه آنها بود.

مرحله دوم، مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالى از ضايعات فتح بود و بالاخره مرحله نهايى، مرحله پى آمدها و آثار آن بود.

1- اين مرحله با كمال دقت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصا رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان جاده مكه و مدينه را قرق كرد كه خبر اين آمادگى بزرگ به هيچوجه به مكيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگى دست نزدند، و كاملا غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ تقريبا هيچ خونى نريزد.

حتى يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان بنام حاطب بن ابى بلتعه كه نامه اى براى قريش نوشت و با زنى از طائف مزينه بنام كفود يا ساره مخفيانه به سوى مكه فرستاد، به طريق اعجازآميزى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آشكار شد، و على عليه السلام را با بعضى ديگر به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنها آن زن را در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و مدينه يافتند، و نامه را از او گرفته و خودش را به مدينه بازگرداندند كه داستانش در ذيل آيه اول سوره ممتحنه آمده است.

به هر حال پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله جانشينى از خود بر مدينه گمارد و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى به سوى مكه حركت كرد، و پس از ده روز به مكه رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در وسط راه عباس عمويش را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوى

ص: 396

او مى آيد، حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجرى.

2- سرانجام مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاى اطراف در جايى كه مرالظهران ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتش هاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعى از اهل مكه اين منظره را ديده در حيرت فرو رفتند.

هنوز اخبار حركت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و لشگر اسلام بر قريش پنهان بود، در آن شب ابوسفيان سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پى گيرى اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله فكر كرد كه اگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به طور قهرآميز وارد مكه شود كسى از قريش زنده نمى ماند، از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه گرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مى روم شايد كسى را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند.

عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداى ابو سفيان را شنيد كه به يكى از دوستانش بنام بديل مى گويد من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم! بديل گفت:

فكر مى كنم اين آتش ها مربوط به قبيله خزاعه باشد، ابو سفيان گفت: قبيله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ابو سفيان را صدا زد، ابو سفيان عباس را شناخت گفت راستى چه خبر؟ عباس پاسخ داد اين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابو سفيان سخت دست پاچه شد و گفت: به من چه دستورى مى دهى؟

عباس گفت همراه من بيا و از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امان بگير؛ زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! و به اين ترتيب عباس ابو سفيان را همراه خود سوار بر مركب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كرد و با سرعت به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت، از كنار هر گروهى و آتشى از آتش ها مى گذشت مى گفتند اين عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه بر مركب او سوار شده، شخص بيگانه اى نيست، تا به جايى رسيد كه عمربن خطاب بود هنگامى كه چشم عمر به ابوسفيان افتاد، گفت: شكر خدا را كه مرا بر تو (ابو سفيان) مسلط كرد در حالى كه هيچ

ص: 397

امانى ندارى، فورا خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده و اجازه خواست تا گردن ابو سفيان را بزند.

ولى عباس فرا رسيد عرض كرد اى رسول خدا! من به او پناه داده ام.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز فعلا به او امان مى دهم تا فردا كه او را نزد من آورى.

فردا كه عباس او را به خدمت پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله آورد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به او فرمود: واى بر تو اى ابو سفيان! آيا وقت آن نرسيده است كه ايمان به خداى يگانه بياورى؟ عرض كرد آرى، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتايى ندارد، اگر كارى از بت ها ساخته بود من به اين روز نمى افتادم! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بدانى من رسول خدايم؟! عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبهه اى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابو سفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به عباس فرمود: ابو سفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند.

عباس عرض كرد: ابو سفيان مرد جاه طلبى است، امتيازى براى او قائل شويد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس داخل خانه ابو سفيان شود در امان است، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است.

به هر حال هنگامى كه ابو سفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد كه هيچ راهى براى مقابله باقى نمانده است، رو به عباس كرد و گفت: سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده! عباس گفت: واى بر تو، سلطنت نيست، نبوت است.

سپس عباس به او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابو سفيان وارد مسجدالحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش! محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است، هر كس در مسجدالحرام برود نيز در امان است، و هر كس در خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.

سپس فرياد زد اى جمعيت قريش! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گرفت و فرياد زد اين پيرمرد احمق را بكشيد! ابو سفيان گفت: رها كن، به خدا

ص: 398

اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش.

سپس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تا به نقطه ذى طوى رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است، پيامبر صلى الله عليه و آله به ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بيرون آمد، ولى مى بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد.

سپس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در حجون (يكى از محلات مرتفع مكه كه قبر خديجه در آن است) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نشست، در حالى كه سوره فتح را قرائت مى فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گفت، سپاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.

سپس از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بت ها نزديك خانه كعبه آمد، بت ها را يكى پس از ديگرى سرنگون مى كرد و مى فرمود: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ «حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدنى است.»

چند بت بزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نمى رسيد امير مؤمنان على عليه السلام را امر كرد پاى بر دوش مباركش نهد و بالا رود، و بت ها را به زمين افكنده بشكند، على عليه السلام اين امر را اطاعت كرد.

سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكس هاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد.

3- بعد از اين پيروزى درخشان و سريع پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دست در حلقه در خانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت: شما چه مى گوييد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستورى بدهم؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مايى! و امروز به قدرت رسيده اى، ما را ببخش، اشك در چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله حلقه زد، صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من در باره شما همان مى گويم كه برادرم يوسف گفت، امروز هيچگونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مى بخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد.

ص: 399

در ضمن پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس نشوند، و خونى مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود.

حتى هنگامى كه شنيد سعدبن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده، و مى گويد: «اليومُ يَوم الْمَلْحَمة»؛ «امروز روز انتقام است!» پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود بشتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد: «الْيَومُ يَومُ الْمَرْحَمَة»؛ «امروز روز عفو و رحمت است!» و به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت.

و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.

در بعضى از تواريخ آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ، ألا إنّ كلّ مال و مأثرة و دم يدعى تحت قدمي هاتين». (1) معبودى جز خدا نيست، يگانه است، يگانه، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نمود، و خودش به تنهايى تمام احزاب را درهم شكست، اى مردم! بدانيد هر مالى، هر امتيازى، هر خونى مربوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته.» (يعنى ديگر گفتگويى از خونهايى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت.

نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است، و به اين ترتيب تمام پرونده هاى گذشته بسته شد).

اين يك طرح بسيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى، مردم حجاز را از گذشته تاريك و پرماجراى خود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد كه از كشمكش ها و جنجال هاى مربوط به گذشته كاملا خالى، بود.

و اين كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و


1- 1. بحارالأنوار، ج 21، ص 105.

ص: 400

فرداى ما.

خداوندا! تو قادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى.

پروردگارا! ما را در زمره ياران راستين پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله قرار ده.

بار الها! به ما توفيقى مرحمت كن كه حكومت عدل اسلامى را آنچنان در دنيا بگسترانيم كه مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان بپذيرند. (1)

بخش چهارم: مدينه منوره

اولين مسجد در مدينه


1- 1- تفسير نمونه، ج 26، ص 410.

ص: 401

بخش چهارم: مدينه منوره

ص: 402

ص: 403

اولين مسجد در مدينه

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110) (1)

107- (گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت) كفر و تفرقه ميان مومنان و كمين گاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشته ايم اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!

108- هرگز در آن قيام (و عبادت) مكن، آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه


1- 1. توبه.

ص: 404

تقوى بنا شده شايسته تر است كه در آن قيام (و عبادت) كنى، در آن مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.

109- آيا كسى كه شالوده آن را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آنرا بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.

110- (اما) اين بنايى را كه آنها كردند همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد در دلهاى آنها باقى مى ماند مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند و گر نه از دل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است.

شأن نزول:

آيات فوق درباره گروهى ديگر ازمنافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد ضرار معروف شد.

اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه در جزئيات آن تفاوت هايى ديده مى شود.

خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، و اين در موقعى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مى آيم و نماز در آن مى گزارم.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله وارد دروازه مدينه نشده بود.

ص: 405

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آنرا ويران كنند ...

خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد در آن مسجد نماز نخوان بلكه بجاى اين مسجد شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن درروزنخست بر اساس تقوا گذارده شده است: ... لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ.

كلمه احق به معناى شايسته تر گر چه افعل التفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى نيامده بلكه شايسته و ناشايسته را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن و احاديث و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد.

مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوييم پاكى و درست كارى براى تو بهتر است، معنى اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكه مفهومش اين است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است.

مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز بخواند همان مسجد قبا است كه منافقان مسجد ضرار را در نزديك آن ساخته بودند.

البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و يا همه مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه ب- ه تعبير اول يوم (از روز نخست) و با توجه به اينكه مسجد قبا نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نيز سازگار است.

سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغول اند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد»؛ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ.

در اينكه منظور از اين پاكيزگى، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است، در ميان مفسران گفتگو است، در روايتى كه در تفسير تبيان و مجمع البيان در ذيل اين آيه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود: «ما ذا تفعلون

ص: 406

في طهركم فإن اللَّه تعالى قد أحسن عليكم الثناء؟ قالوا: نغسل أثر الغائط»؛ (1) «شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است؟

گفتند ما اثر مدفوع را با آب مى شوييم.»

رواياتى به همين مضمون از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده است ولى همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم اينگونه روايات دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاك سازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.

در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آنرا بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است.

نخست مى گويد: «آياكسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا وپرهيز ازمخالفت فرمان خدا وجلب خشنودى او نهاده است بهتر است، ياكسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى دركنار دوزخ نهاده كه بزودى درآتش جهنم سقوط خواهد كرد!»؛ أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفاجُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ ....

بنيان مصدرى است به معنى اسم مفعول يعنى بنا و ساختمان و شفا به معنى لبه چيزى است، و جرف به معنى حاشيه نهر و يا چاه است كه آب زير آنرا خالى كرده باشد، و هار به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است.

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.

مؤمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آنرا از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هر آن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا، چنين


1- 1. بحارالأنوار، ج 21، ص 254.

ص: 407

ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده.

اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد.

پرهيزگارى و جلب رضاى خدا؛ يعنى هماهنگى با واقعيت و هم گامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است.

اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدايى از قوانين آفرينش كه بدون ترديد عامل زوال و فنااست.

و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى كند»؛ ... وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ....

همانگونه كه بارها گفته ايم هدايت الهى يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن به مقصد، تنها شامل حال گروهى مى شود كه شايستگى و استحقاق و آمادگى آنرا داشته باشند، اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند هرگز مشمول چنين لطفى نخواهند بود زيرا خداوند حكيم است و مشيت و اراده اش روى حساب.

در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى گويد: آنها چنان در كار خود سرسخت اند و در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيران اند كه حتى بنايى را كه خودشان برپا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا يك نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اينكه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند؛ لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ....

آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم بسر مى برند، و اين كانون نفاق و مسجد ضرارى كه برپا كرده بودند به صورت يك عامل لجاجت و ترديد در روح آنها همچنان باقى مى ماند، هر چند آن بنا را پيامبر صلى الله عليه و آله بسوزاند و ويران كند، اما گويى نقش آن از دل پر ترديدشان زائل نمى گردد.

و در آخر آيه مى گويد: «و خداوند دانا و حكيم است»؛ ... وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهراً حق به جانبى را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت

ص: 408

عجولانه بود و نه زاييده يك هيجان و عصبانيت.

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:

درس بزرگ

1- داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان، گفتار خداوند و عمل پيامبر صلى الله عليه و آله به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق بجانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.

مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان، در هر مكان، و در هر لباس و چهره بشناسد حتى اگر در چهره دين و مذهب، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد! استفاده از مذهب بر ضد مذهب چيز تازه اى نيست، همواره راه و رسم استعمارگران، و دستگاه هاى جبار، و منافقان، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند از همان گرايش براى اغفال، و سپس استعمار آنها استفاده كنند و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.

اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايش هاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.

بديهى است در محيطى مانند مدينه آن هم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لا مذهبى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حق به پيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب شوند، و نيات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد.

ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب اينگونه ظواهر را بخورد، بايد با دقت در عوامل و دستهايى كه براى اينگونه برنامه ها شروع به كار مى كند، و با بررسى قرائن ديگر، به ماهيت اصلى پى ببرد، و چهره باطنى افراد را در پشت چهره ظاهرى ببيند.

مسلمان كسى نيست كه هر ندايى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه ظاهراً حق بجانب باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد، مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش

ص: 409

دراز شد آنرا بفشارد، و هر حركت ظاهراً دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود، و هر كسى پرچمى به نام مذهب برافراشت پاى آن سينه زند، و هر بنايى بنام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد.

مسلمان بايد هوشيار، آگاه، واقع بين، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.

ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگ ها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان ظاهراً دوست آماده سازد.

يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر عمل بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن، گر چه نيت يك امر باطنى است، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.

و از اينجا جواب اين سؤال روشن مى شود كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله با آن عظمت مقام دستور داد مسجد يعنى خانه خدا را آتش بزنند، و مسجدى كه يك ريگ آنرا نمى توان بيرون برد ويران سازند، و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فورا تطهير كنند، مزبله گاه شهر سازند! پاسخ همه اين سؤالها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود در واقع بت خانه بود، مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود، وهرگز اسم وعنوان ظاهرى وماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد.

اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همه مسلمانان براى همه اعصار و قرون داد.

از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام بقدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز نامقدس است.

نفى به تنهايى كافى نيست!

2- دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به

ص: 410

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان بلكه در مسجدى كه پايه آن بر شالوده تقوا بنا شده است نماز بخوان.

اين نفى و اثبات كه از شعار اصلى اسلام «لا الهَ الَّا اللَّهُ» تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوه هاى آن است، اين واقعيت را بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد، تا جامه عمل بخود بپوشد، اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم، بايد در مقابل آن كانون هاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم بايد وسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايد وسائل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم.

آنها كه تمام قدرت خود را در نفى بكار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از اثبات نيست، يقين داشته باشند كه نفيشان هم كمتر بجايى خواهد رسيد.

چرا كه اين سنت آفرينش است كه بايد همه غرائز و احساسات را از طريق صحيح اشباع كرد، چرا كه اين برنامه مسلم اسلام است كه لا بايد با الا توام گردد تا از آن توحيدى حياتبخش متولد شود.

و اين درسى است كه متاسفانه بسيارى از مسلمانان آنرا بدست فراموشى سپرده اند و باز هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه اسلام منحصر به نفى نيست آنچنان كه آنها خيال مى كنند، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند پيشرفتشان حتمى بود.

3- سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى، كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل گردد: نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد؛ ... أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ ... و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسان هايى پاك و درستكار و با ايمان و مصمم باشند؛ ... فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ....

ازميان رفتن هريك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است (1).

اذان، شعار بزرگ اسلام


1- 1- تفسير نمونه، ج 8، ص 146.

ص: 411

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58) (1)

آنها هنگامى كه (اذان مى گوييد و مردم را) به نماز مى خوانيد آن را به مسخره و بازى مى گيرند، اين به خاطر آن است كه آنها جمعى هستند كه درك نمى كنند. (2)

هر ملتى در هر عصر و زمانى براى برانگيختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظايف فردى و اجتماعى شعارى داشته است و اين موضوع در دنياى امروز به صورت گسترده ترى ديده مى شود.

مسيحيان در گذشته و امروز با نواختن صداى ناموزون ناقوس، پيروان خود را به كليسا دعوت مى كنند، ولى در اسلام براى اين دعوت از شعار اذان استفاده مى شود كه به مراتب رساتر و مؤثرتر است، جذابيت و كشش اين شعار اسلامى به قدرى است كه به قول نويسنده تفسير المنار، بعضى از مسيحيان متعصب هنگامى كه اذان اسلامى را مى شنوند، به عمق و عظمت تأثير آن در روحيه شنوندگان اعتراف مى كنند.

سپس نامبرده نقل مى كند كه در يكى از شهرهاى مصر، جمعى از نصارى را ديده اند كه به هنگام اذان مسلمين اجتماع كرده تا اين نغمه آسمانى را بشنوند.


1- 1. مائده.
2- 2. مائده: 58.

ص: 412

چه شعارى از اين رساتر كه با نام خداى بزرگ آغاز مى شود و به وحدانيت و يگانگى آفريدگار جهان و گواهى به رسالت پيامبر او صلى الله عليه و آله اوج مى گيرد و با دعوت به رستگارى و فلاح و عمل نيك و نماز و ياد خدا پايان مى پذيرد؟ از نام خدا، اللَّه شروع مى شود و با نام خدا، اللَّه پايان مى پذيرد، جمله ها موزون، عبارات كوتاه، محتويات روشن، مضمون سازنده و آگاه كننده است.

لذا در روايات اسلامى روى مسأله اذان گفتن تأكيد زيادى شده است. در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه اذان گويان در روز رستاخيز از ديگران به اندازه يك سر و گردن بلندترند! اين بلندى در حقيقت همان بلندى مقام رهبرى و دعوت كردن ديگران به سوى خداوند و به سوى عبادتى همچون نماز است.

صداى اذان كه به هنگام نماز در مواقع مختلف، از ماذنه شهرهاى اسلامى طنين افكن مى شود، مانند نداى آزادى و نسيم حيات بخش استقلال و عظمت، گوش هاى مسلمانان راستين را نوازش مى دهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب مى افكند و يكى از رموز بقاى اسلام است. شاهد اين گفتار، اعتراف صريح يكى از رجال معروف انگلستان است كه در برابر جمعى از مسيحيان چنين اظهار مى داشت:

تا هنگامى كه نام محمد صلى الله عليه و آله در ماذنه ها بلند است و كعبه پابرجا است و قرآن رهنما و پيشواى مسلمانان است امكان ندارد پايه هاى سياست ما در سرزمين هاى اسلامى استوار و برقرار گردد! (1)

اما بيچاره و بينوا بعضى از مسلمانان كه گفته مى شود اخيرا اين شعار بزرگ اسلامى را كه سندى است بر ايستادگى آيين و فرهنگ آنان در برابر گذشت قرون و اعصار، از دستگاه هاى فرستنده خود برداشته و به جاى آن برنامه هاى مبتذلى گذاشته اند، خداوند آنها را هدايت كند و به صفوف مسلمانان باز گرداند.

بديهى است همانطور كه باطن اذان و محتويات آن زيبا است، بايد كارى كرد كه به صورتى زيبا و صداى خوب ادا شود، نه اينكه حسن باطن به خاطر نامطلوبى ظاهر آن پايمال گردد.

اذان از طريق وحى به پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد.


1- 1- گوينده اين سخن گلادستون از سياستمداران طراز اول انگليس در عصر خودش بود.

ص: 413

درپاره اى از روايات كه از طرق اهل تسنن نقل شده مطالب شگفت انگيزى در مورد تشريع اذان ديده مى شود كه با منطق هاى اسلامى سازگار نيست از جمله اينكه نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دنبال درخواست اصحاب كه نشانه اى براى اعلام وقت نماز قرار داده شود بادوستان خودمشورت كرد، وهر كدام پيشنهادى ازقبيل برافراشتن يك پرچم مخصوص، يا روشن كردن آتش، يا زدن ناقوس مطرح كردند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله هيچكدام را نپذيرفت، تااينكه عبداللَّه بن زيد وعمربن خطاب در خواب ديدند كه شخصى به آنها دستور مى دهد براى اعلام وقت نماز اذان بگويند و اذان را به آنها ياد داد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنرا پذيرفت.

ولى اين روايت ساختگى و توهينى به مقام شامخ پيغمبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود، كه به جاى تكيه بر وحى كردن، روى خواب هاى افراد تكيه كند و مبانى دستورات دين خود را بر خواب افراد قرار دهد، بلكه همانطور كه در روايات اهلبيت عليهم السلام وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله تعليم داده شد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه جبرئيل اذان را آورد، سر پيامبر صلى الله عليه و آله بر دامان على عليه السلام بود، جبرئيل اذان و اقامه را به پيامبر صلى الله عليه و آله تعليم داد، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سر خود را برداشت، از على عليه السلام سؤال كرد آيا صداى اذان جبرئيل را شنيدى؟ عرض كرد: آرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر پرسيد آيا آنرا به خاطر سپردى؟ گفت: آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

بلال را (كه صداى رسايى داشت) حاضر كن، و اذان و اقامه را به او تعليم ده، على عليه السلام بلال را حاضر كرد و اذان را به او تعليم داد (1).

نماز جمعه


1- 1- وسائل الشيعه، ج 4، ص 612.

ص: 414

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11) (1)

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خداوند بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است، اگر مى دانستيد.

10- و هنگامى كه نماز پايان گرفت شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد و خداوند را بسيار ياد نماييد تا رستگار شويد.

11- هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند، بگو آنچه نزد خداوند است بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است.

شأن نزول:


1- 1. جمعه.

ص: 415

در شأن نزول اين آيات يا خصوص آيه: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً ... روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها از اين معنى خبر مى دهند كه در يكى از سال ها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند، دحيه با كاروانى از شام فرا رسيد و با خود مواد غذايى آورده بود، در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطبه نماز جمعه بود، طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند، مردم با سرعت خود را به بازار رساندند، در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تامين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند (آيه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد. (1)

بزرگترين اجتماع عبادى سياسى هفته

آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظايف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تأثير فوق العاده دارد و از يك نظر هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد؛ يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.

نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خداوند (خطبه و نماز) بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد، اين براى شما بهتر است، اگر مى دانستيد»؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

«نودى» از ماده ندا به معنى بانگ برآوردن است و در اينجا به معنى اذان است؛ زيرا در اسلام ندايى براى نماز جز اذان نداريم، چنان كه در آيه 58 سوره مائده نيز مى خوانيم:

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ؛ «هنگامى كه مردم


1- 1- مجمع البيان، ج 9، ص 287 و غالب تفاسير ديگر.

ص: 416

را به سوى نماز مى خوانيد (و اذان مى گوييد) آن را به مسخره و بازى مى گيرند، اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى عقل هستند.»

به اين ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود، مردم موظف اند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خداوند است، بشتابند.

جمله: ... ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ... اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه و ترك كسب و كار در اين موقع منافع مهمى براى مسلمانان دربردارد اگر درست پيرامون آن بينديشند و گرنه خداوند از همگان بى نياز و بر همه مشفق است.

اين جمله يك اشاره اجمالى به فلسفه و منافع نماز جمعه است كه به خواست خداوند در قسمت نكات به آن مى پردازيم.

البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود.

اما اينكه چرا روز جمعه را به اين نام ناميده اند؟ به خاطر اجتماع مردم در اين روز براى نماز است و اين مسأله تاريخچه اى دارد كه در قسمت نكات خواهد آمد.

قابل توجه اينكه در بعضى از روايات اسلامى در مورد نمازهاى روزانه آمده است:

«اذا اقِيمت الصلاة فلا تأتوها و أنتم تسعون و أتوها و أنتم تمشون و عليكم السكينة»؛ «هنگامى كه نماز (نمازهاى يوميه) برپا شود، براى شركت در نماز ندويد و با آرامش گام برداريد.» (1) ولى در مورد نماز جمعه، آيه فوق مى گويد: «فاسعوا- بشتابيد» و اين دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است.

منظور از ذكراللَّه در درجه اول نماز است، ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداوند است، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنابراين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.

در آيه بعد مى افزايد: «هنگامى كه نماز پايان گيرد شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد و خدا را بسيار ياد نماييد تا رستگار شويد»؛ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

گرچه جمله: ... وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ...؛ «فضل خدا را طلب كنيد» يا تعبيرات مشابه


1- 1- روح المعانى، ج 28، ص 90.

ص: 417

آن در قرآن مجيد شايد غالبا به معنى طلب روزى و كسب و تجارت آمده است، ولى روشن است كه مفهوم اين جمله گسترده است و كسب و كار يكى از مصاديق آن است، لذا بعضى آن را به معنى عيادت مريض و زيارت مؤمن، يا تحصيل علم و دانش تفسير كرده اند، هر چند منحصر به اينها نيز نيست.

ناگفته پيدا است كه امر به انتشار در زمين و طلب روزى امر وجوبى نيست، بلكه به اصطلاح امر بعد از حظر و نهى و دليل بر جواز است، ولى بعضى از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه تحصيل روزى بعد از نماز جمعه مطلوبيت و بركتى دارد و در حديثى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نماز جمعه سرى به بازار مى زد.

جمله: ... وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً ... اشاره به ياد خداوند است در برابر آن همه نعمت هايى كه به انسان ارزانى داشته و بعضى ذكر را در اينجا به معنى فكر تفسير كرده اند، آنچنان كه در حديث آمده: «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ»؛ (1) «يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است.» (2) و (3)

بعضى نيز آن را به مساله توجه به خداوند در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت تفسير كرده اند.

ولى روشن است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد، اين نيز مسلم است كه روح ذكر، فكر است و ذكر بى فكر لقلقه زبانى بيش نيست و آنچه مايه فلاح و رستگارى است، همان ذكر آميخته با تفكر در جميع حالات است.

اصولا ادامه ذكر سبب مى شود كه ياد خداوند در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بى خبرى را كه عامل اصلى هرگونه گناه است بسوزاند، و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و حقيقت ... لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ... حاصل شود.

در آخرين آيه مورد بحث كسانى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند، شديدا مورد ملامت قرار داده مى گويد: «هنگامى كه تجارت يا لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و


1- 1. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 183.
2- 2- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 183.
3- 3. مجمع البيان، ج 10، ص 289.

ص: 418

تو را ايستاده (در حالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى) رها مى كنند»؛ وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً ....

«ولى به آنها بگو آنچه نزد خداوند است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است»؛ ... قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و تربيت معنوى و روحانى عايد شما مى شود، قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد، خداوند بهترين روزى دهندگان است.

تعبير به لهو اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافله تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى إخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا، همان گونه كه در دنياى امروز نيز در فروشگاه هايى كه به سبك غرب هستند، نيز نمونه آن ديده مى شود.

تعبير به «انْفَضُّوا» به معنى پراكنده شدن و انصراف از نماز جماعت و روى آوردن به كاروان است كه در شأن نزول گفته شد هنگامى كه كاروان دحيه وارد مدينه شد (و او هنوز اسلام را اختيار نكرده بود) با صداى طبل و ساير آلات لهو مردم را به بازار فراخواند، مردم مدينه حتى مسلمانانى كه در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، به سوى او شتافتند و تنها سيزده نفر و به روايتى كمتر، در مسجد باقى ماندند.

ضمير در «إِلَيْها» به تجارت بازمى شود؛ يعنى به سوى مال التجارة شتافتند، اين به خاطر آن است كه لهو، هدف اصلى آنها نبود، بلكه مقدمه اى براى اعلام ورود كاروان و يا سرگرمى و تبليغ كالا در كنار آن بود.

تعبير به «قائِماً» نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده، خطبه نماز جمعه مى خواند، چنان كه در حديثى از جابربن سمره نقل شده كه مى گويد: هرگز رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حال خطبه نشسته نديدم و هر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد. (1)


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 286.

ص: 419

نيز روايت شده است كه از عبداللَّه بن مسعود پرسيدند: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده خطبه مى خواند؟ گفت: مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: ... وَ تَرَكُوكَ قائِماً ...؛ «تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند؟» (1) در تفسير در المنثور آمده است كه اولين كسى كه نشسته، خطبه نماز جمعه خواند، معاويه بود! (2)

نكته ها:

1- نخستين نماز جمعه در اسلام

در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه، پيش از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، با يكديگر صحبت كردند و گفتند: يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند (روز شنبه) و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند (يكشنبه) خوبست ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خداوند گوييم و شكر او را به جا آوريم، آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان يوم العروبه ناميده مى شد، براى اين هدف برگزيدند و به سراغ اسعدبن زراره (يكى از بزرگان مدينه) رفتند، او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز، روز جمعه ناميده شد؛ زيرا روز اجتماع مسلمين بود.

اسعد دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و نهار و شام همگى از همان يك گوسفند بود، چرا كه تعداد مسلمانان در آن روز، بسيار كم بود ... و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.

اما اولين جمعه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحابش تشكيل دادند، هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد، وارد مدينه شد و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود، حضرت، چهار روز در قبا ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد (فاصله ميان قبا و مدينه بسيار كم است و امروز قبا يكى از


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 286.
2- 2- تفسير «درّ المنثور» ج 6، ص 222. اين روايت را مفسران ديگر هم مانند «آلوسى» در روح المعانى و «قرطبى» در تفسيرش نقل كرده اند.

ص: 420

محله هاى داخل مدينه است) و به هنگام نماز جمعه به محله بنى سالم رسيد و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اسلام به جا آورد، خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبه حضرت در مدينه بود. (1)

يكى از محدثان از عبد الرحمن بن كعب نقل كرده كه پدرم هر وقت صداى اذان جمعه را مى شنيد بر اسعدبن زرارة رحمت مى فرستاد، هنگامى كه دليل اين مطلب را جويا شدم گفت به خاطر آن است كه او نخستين كسى بود كه نماز جمعه را با ما به جا آورد پرسيدم آن روز چند نفر بوديد؟ گفت فقط چهل نفر! (2)

2- اهميت نماز جمعه

بهترين دليل بر اهميت اين فريضه بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است، كه به همه مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند و هرگونه كسب و كار، برنامه مزاحم را ترك گويند، تا آنجا كه اگر در سالى كه مردم گرفتار كمبود مواد غذايى هستند، كاروانى بيايد و نيازهاى آنها را با خود داشته باشد به سراغ آن نروند و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند.

در احاديث اسلامى نيز تأكيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است. در خطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل كرده اند آمده است: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَيْكُمُ الْجُمُعَةَ فَمَنْ تَرَكَهَا فِي حَيَاتِي أَوْ بَعْدَ مَوْتِي اسْتِخْفَافاً بِهَا أَوْ جُحُوداً لَهَا فَلا جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ لا بَارَكَ لَهُ فِي أَمْرِهِ أَلا وَ لا صَلاةَ لَهُ أَلا وَ لا زَكَاةَ لَهُ أَلا وَ لا حَجَّ لَهُ أَلا وَ لا صَوْمَ لَهُ أَلا وَ لا بِرَّ لَهُ حَتَّى يَتُوبَ»؛ «خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده، هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند، خداوند او را پريشان مى كند و به كار او بركت نمى دهد، بدانيد نماز او قبول نمى شود، بدانيد زكات او قبول نمى شود، بدانيد حج او قبول نمى شود، بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند!» (3)

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «صَلاةُ الْجُمُعَةِ فَرِيضَةٌ وَ الْإِجْتِمَاعُ إِلَيْهَا


1- 1- مجمع البيان، ج 10، ص 286.
2- 2- روح المعانى، ج 28، ص 88.
3- 3- وسائل الشيعه، ج 5، ص 7، باب وجوب صلوة الجمعه، ج 28.

ص: 421

فَرِيضَةٌ مَعَ الْإِمَامِ فَإِنْ تَرَكَ رَجُلٌ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ ثَلاثَ جُمَعٍ فَقَدْ تَرَكَ ثَلاثَ فَرَائِضَ وَ لا يَدَعُ ثَلاثَ فَرَائِضَ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ إِلَّا مُنَافِقٌ»؛ «نماز جمعه فريضه است و اجتماع براى آن با امام (معصوم) فريضه است، هرگاه مردى بدون عذر سه جمعه را ترك گويد فريضه را ترك گفته و كسى سه فريضه را بدون علت ترك نمى گويد مگر منافق.» (1)

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ أَتَى الْجُمُعَةَ إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ»؛ «كسى كه از روى ايمان و براى خداوند در نماز جمعه شركت كند گناهان او بخشوده خواهد شد و برنامه عملش را از نو آغاز مى كند.» (2)

روايات در اين زمينه بسيار است كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد در اينجا با اشاره به يك حديث ديگر اين بحث را پايان مى دهيم.

كسى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد، عرض كرد يا رسول اللَّه! من بارها آماده حج شده ام، اما توفيق نصيبم نشده فرمود: «عَلَيْكَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّهَا حَجُّ الْمَسَاكِينَ»؛ «بر تو باد به نماز جمعه كه حج مستمندان است.» (اشاره به اينكه بسيارى از بركات كنگره عظيم اسلامى حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد). (3)

البته بايد توجه داشت كه مذمت هاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده است و تاركان جمعه در رديف منافقان شمرده شده اند در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد؛ يعنى در زمان حضور امام معصوم و مبسوط اليد و اما در زمان غيبت بنابر اينكه واجب مخير باشد (تخيير ميان نماز جمعه و نماز ظهر) و از روى استخفاف و انكار انجام نگيرد، مشمول اين مذمت ها نخواهد شد، هر چند عظمت نماز جمعه و اهميت فوق العاده آن در اين حال نيز محفوظ است (توضيح بيشتر در باره اين مسأله را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).

3- فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه

نماز جمعه، قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ گروهى است و اثر عمومى عبادات را


1- 1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 4، ح 8.
2- 2- همان، ح 10.
3- 3- همان، ح 17.

ص: 422

كه تلطيف روح و جان و شستن دل از آلودگى هاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب است در بردارد، بخصوص اينكه مقدمتا دو خطبه دارد كه مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوى و پرهيزكارى است.

اما از نظر اجتماعى و سياسى، يك كنگره عظيم هفتگى است كه بعد از كنگره سالانه حج، بزرگترين كنگره اسلامى است و به همين دليل در روايتى كه قبلا از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرديم آمده بود كه جمعه حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند.

در حقيقت اسلام، به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد. اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود. اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است.

اجتماع حج كه در كنار خانه خداوند هر سال يكبار انجام مى گيرد.

نقش نماز جمعه در اين ميان بسيار مهم است، به خصوص اينكه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبه نماز جمعه، ذكر مسايل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است و به اين ترتيب اين اجتماع عظيم و پرشكوه مى تواند منشا بركات زير شود:

الف: آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى.

ب: ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمين به گونه اى كه دشمنان را به وحشت افكند و پشت آنها را بلرزاند.

ج: تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان.

د: جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى.

به همين دليل هميشه دشمنان اسلام، از يك نماز جمعه جامع الشرايط كه دستورهاى اسلامى دقيقاً در آن رعايت شود بيم داشته اند.

نيز به همين دليل نماز جمعه هميشه به عنوان يك اهرم نيرومند سياسى در دست حكومت ها بوده است، اما حكومت هاى عدل همچون حكومت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن بهترين بهره بردارى ها را به نفع اسلام داشته و حكومت هاى جور همانند بنى اميه از آن سوء استفاده براى تحكيم پايه هاى قدرت خود مى كردند.

در طول تاريخ مواردى را مشاهده مى كنيم كه هر كس مى خواست بر ضد حكومتى

ص: 423

قيام كند، نخست از شركت در نماز جمعه او خوددارى مى كرد، چنانكه در داستان عاشورا مى خوانيم كه گروهى از شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و نامه اى خدمت امام حسين عليه السلام از كوفه فرستادند، كه در نامه آمده بود نعمان بن بشير والى بنى اميه بر كوفه، منزوى شده و ما در نماز جمعه او شركت نمى كنيم و چنانچه بدانيم شما به سوى ما حركت كرده ايد، او را از كوفه بيرون خواهيم كرد. (1)

در صحيفه سجاديه امام سجاد على بن الحسين عليهما السلام مى خوانيم: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِكَ فِي الدَّرَجَةِ الرَّفِيعَةِ الَّتِي اخْتَصَصْتَهُمْ بِهَا قَدِ ابْتَزُّوهَا»؛ «خداوندا! اين (اشاره به نماز جمعه و عيد قربان) مقامى است كه مخصوص خلفا و برگزيدگان و امناى بلندپايه تو است كه ويژه آنها نمودى و (خلفاى جور بنى اميه) آن را به زور از اولياى حق گرفته و غصب كرده اند.» (2)

گاه مى شود كه دشمنان اسلام يك هفته تمام شبانه روز تبليغات مسموم مى كنند ولى با يك خطبه نماز جمعه و مراسم پرشكوه و حيات بخش آن، همه خنثى مى شود، روح تازه اى در كالبدها دميده و خون تازه اى در عروق به حركت درمى آيد.

توجه به اين نكته كه طبق فقه شيعه در محدوده يك فرسخ در يك فرسخ بيش از يك نماز جمعه جايز نيست و حتى كسانى كه در دو فرسخى (تقريبا 11 كيلومترى) از محل انعقاد جمعه قرار دارند، در آن نماز شركت مى كنند، روشن مى شود كه عملا در هر شهر كوچك يا بزرگ و حومه آن يك نماز جمعه بيشتر منعقد نخواهد شد، بنابراين اجتماعى چنين، عظيم ترين اجتماع آن منطقه را تشكيل مى دهد.

اما با نهايت تاسف اين مراسم عبادى سياسى كه مى تواند مبدأ حركت عظيمى در جوامع اسلامى شود به خاطر نفوذ حكومت هاى فاسد در آن ها در بعضى كشورهاى اسلامى چنان بى روح و بى رمق شده است كه عملا هيچ اثر مثبتى از آن گرفته نمى شود و شكل يك برنامه تشريفاتى به خود گرفته و به راستى اين از سرمايه هاى عظيمى است كه براى از دست رفتن آن بايد گريه كرد.

مهمترين نماز جمعه سال، نماز جمعه اى است كه قبل از رفتن به عرفات در مكه


1- 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 333.
2- 2- صحيفه سجاديه، دعاى 48.

ص: 424

انجام مى گيرد كه تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شركت دارند كه نماينده واقعى تمام قشرهاى مسلمين در كره زمين هستند، سزاوار است كه براى تهيه خطبه چنين نماز حساسى عده زيادى از دانشمندان، هفته ها و ماه ها مطالعه كنند و محصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاريخى بر مسلمانان عرضه نمايند و مسلما مى توانند به بركت آن آگاهى زيادى به جامعه اسلامى داده و مشكلات مهمى را حل كنند.

اما با نهايت تاسف در اين ايام ديده مى شود كه مسايل بسيار پيش پا افتاده و مطالبى كه تقريبا همه از آن آگاهى دارند مطرح مى شود و از مسايل اصولى ابدا خبرى نيست! آيا براى از دست رفتن چنين فرصت هاى بزرگ و سرمايه هاى عظيم نبايد گريست؟! و براى دگرگون ساختن آن نبايد به پا خاست؟!

4- آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها

نماز جمعه (با وجود شرايط لازم) بر مردان بالغ و سالم كه قدرت بر شركت در نماز را دارند واجب است و بر مسافران و پيرمردان واجب نيست. هر چند حضور در نماز جمعه براى مسافر جايز است، همچنين زن ها نيز مى توانند در نماز جمعه شركت كنند، هر چند بر آنها واجب نيست.

كمترين عددى كه نماز جمعه با آن منعقد مى شود، پنج نفر از مردان است.

نماز جمعه دو ركعت است و جاى نماز ظهر را مى گيرد و دو خطبه اى كه قبل از نماز جمعه خوانده مى شود در حقيقت به جاى دو ركعت ديگر محسوب مى شود.

نماز جمعه همانند نماز صبح است و مستحب است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و نيز مستحب است سوره جمعه را در ركعت اول و سوره منافقين را در ركعت دوم قرائت كنند.

در نماز جمعه دو قنوت مستحب است، يكى قبل از ركوع ركعت اول و يكى هم بعد از ركوع ركعت دوم.

خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه واجب است، همان گونه كه ايستادن خطيب به هنگام ايراد خطبه نيز واجب است، شخصى كه خطبه مى خواند، حتما بايد همان امام نماز جمعه باشد.

ص: 425

خطيب بايد صداى خود را چنان بلند كند كه مردم صداى او را بشنوند، تا محتواى خطبه به گوش همگان برسد.

به هنگام ايراد خطبه بايد خاموش بود و به سخنان خطيب گوش داد و روبه روى خطيب نشست.

شايسته است خطيب مردى فصيح و بليغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمين و با خبر از مصالح جامعه اسلامى و شجاع و صريح اللهجه، و قاطع در اظهار حق باشد.

اعمال و رفتار او سبب تأثير و نفوذ كلامش شود و زندگى او مردم را به ياد خداوند بياندازد.

شايسته است پاكيزه ترين لباس را بر تن كند و خود را خوشبو نمايد و با وقار و سكينه گام بردارد و هنگامى كه بر فراز منبر جاى گرفت بر مردم سلام كند و رو به روى آنان بايستد و بر شمشير يا كمان يا عصا تكيه كند، نخست بر منبر بنشيند، تا اذان تمام شود و بعد از فراغت از اذان شروع به خطبه كند.

محتواى خطبه نخست حمد خداوند و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله است (احتياط اين است كه اين قسمت به زبان عربى باشد ولى بقيه به زبان مستمعين خوانده مى شود) سپس مردم را به تقواى الهى توصيه كند و يكى از سوره هاى كوتاه قرآن را بخواند و اين امر را در هر دو خطبه رعايت كند و در خطبه دوم بعد از درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله دعا بر ائمه مسلمين كند و براى مؤمنين و مؤمنات استغفار نمايد.

شايسته است در ضمن خطبه، مسايل مهمى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد مطرح كند و آنچه مورد نياز مسلمين در داخل و خارج كشورهاى اسلامى و در داخل و خارج آن منطقه است را مورد بحث قرار دهد و مسايل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و دينى را با در نظر گرفتن اولويت ها مطرح نمايد، به مردم آگاهى بخشد و آنها را از توطئه هاى دشمنان با خبر سازد، برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت براى حفظ جامعه اسلامى و خنثى كردن نقشه هاى مخالفان به آنها گوشزد كند.

خلاصه خطيب بايد بسيار هوشيار و بيدار و اهل فكر و مطالعه در مسايل اسلامى باشد و از موقعيت اين مراسم بزرگ حداكثر استفاده را براى پيشبرد اهداف اسلام و

ص: 426

مسلمين بنمايد. (1)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم:

«إِنَّمَا جُعِلَتِ الْخُطْبَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِأَنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عَامٌّ فَأَرَادَ أَنْ يَكُونَ لِلْأَمِيرِ سَبَبٌ إِلَى مَوْعِظَتِهِمْ وَ تَرْغِيبِهِمْ فِي الطَّاعَةِ وَ تَرْهِيبِهِمْ مِنَ الْمَعْصِيَةِ وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ (الآفَاقِ مِنَ) الْأَهْوَالِ الَّتِي لَهُمْ فِيهَا الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ وَ لا يَكُونُ الصَّابِرُ فِي الصَّلاةِ مُنْفَصِلًا وَ لَيْسَ بِفَاعِلٍ غَيْرُهُ مِمَّنْ يَؤُمُّ النَّاسَ فِي غَيْرِ يَوْمِ الْجُمُعَةِ وَ إِنَّمَا جُعِلَتْ خُطْبَتَيْنِ لِيَكُونَ وَاحِدَةٌ لِلثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ التَّمْجِيدِ وَ التَّقْدِيسِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْأُخْرَى لِلْحَوَائِجِ وَ الْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ وَ الدُّعَاءِ وَ لِمَا يُرِيدُ أَنْ يُعَلِّمَهُمْ مِنْ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ مَا فِيهِ الصَّلاحُ وَ الْفَسَادُ».

«خطبه، براى اين در روز جمعه تشريع شده است كه نماز جمعه يك برنامه عمومى است، خداوند مى خواهد به امير مسلمين امكان دهد تا مردم را موعظه كند، به اطاعت ترغيب نمايد و از معصيت الهى بترساند و آنها از آنچه مصلحت دين و دنيايشان است آگاه سازد و اخبار و حوادث مهمى كه از نقاط مختلف به او مى رسد و در سود و زيان و سرنوشت آنها مؤثر است به اطلاعشان برساند ... و دو خطبه قرار داده شده تا در يكى حمد و ثنا و تمجيد و تقديس الهى كنند و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند و اوامر و نواهى و دستوراتى كه با صلاح و فساد جامعه اسلامى در ارتباط است به آنها اعلام دارند.» (2)

5- شرايط وجوب نماز جمعه

در اينكه امام جمعه مانند هر امام جماعت ديگر بايد عادل باشد ترديدى نيست، ولى سخن در اين است كه شرايطى افزون بر اين دارد يا نه؟ جمعى معتقدند اين نماز از وظايف امام معصوم يا نماينده خاص او است و به تعبير ديگر مربوط به زمان حضور امام


1- 1- البته در جزئيات احكام نماز جمعه و خطبه ها، اختلافات جزئى در فتاواى فقها وجود دارد كه ما تنها عصاره اى از آنها را بيان كرديم.
2- 2- وسائل الشيعه، ج 5، ص 39.

ص: 427

معصوم عليه السلام است.

در حالى كه بسيارى از محققين معتقدند كه اين شرط وجوب عينى نماز جمعه است، ولى براى وجوب تخييرى، اين شرط لازم نيست و در زمان غيبت نيز مى توان نماز جمعه را برپا داشت و جانشين نماز ظهر مى شود و حق همين است، بلكه هرگاه حكومت اسلامى با شرايط آن از طرف نايب عام امام عليه السلام تشكيل شود، احتياط اين است كه امام جمعه منصوب از طرف او باشد و مسلمانان در نماز جمعه شركت كنند.

در اين زمينه و در مسايل ديگر مربوط به نماز جمعه سخن بسيار است كه ذكر همه آنها از حوصله يك بحث تفسيرى خارج و بايد آنها را در كتب فقه و حديث جستجو كرد. (1)

مهاجرين و انصار


1- 1- تفسير نمونه، ج 24، ص 140.

ص: 428

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10) (1)

8- اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند، و آنها راستگويان اند.

9- و براى كسانى كه در دار الهجرة (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان، قبل از مهاجران، مسكن گزيدند، آنها كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدم مى دارند، هر چند شديدا فقير باشند، كسانى كه خداوند آنها


1- 1. حشر.

ص: 429

را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته رستگارند.

10- و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى.

سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام اين آيات ادامه بحث آيات گذشته [در اين سوره پيرامون مصارف ششگانه فيى ء (اموال و غنايمى كه از غير طريق جنگ عايد مسلمين مى شود) است و در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مساكين و ابن السبيل ها و بيش از همه تفسير ابن السبيل است، چرا كه بيشترين رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشكيل مى دادند كه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند، اما به خاطر مهاجرت تهى دست شده بودند.

مى فرمايد: «اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند»؛ لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ .... (1)

آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خداوند و رسولش صلى الله عليه و آله را يارى مى كنند و آنها راستگويان اند؛ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در اخلاص و جهاد و صدق خلاصه مى شود.

نخست مساله ابتغاى فضل خداوند و رضاى او را مطرح مى كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است.

بنابر اين فضل در اينجا به معنى ثواب است و رضوان همان خشنودى پروردگار است كه مرحله والاترى از تمناى ثواب است، همان گونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را با اين عبارت توصيف مى كند: تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً ...؛ «آنها


1- 1- للفقراء، بدل است و تفسيرى است براى ابن السبيل.

ص: 430

را پيوسته در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند.»

حتى تعبير به فضل ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را ناچيزتر از آن مى دانند كه استحقاق ثوابى بياورد، بلكه ثواب را يك انعام الهى مى شمرند!

جمعى از مفسران فضل را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده اند، چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده، ولى با توجه به اينكه مقام، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست، بلكه مناسب همان پاداش الهى است.

البته اين احتمال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمت هاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمت هاى معنوى و روحانى، ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا.

ديگر اينكه آنها پيوسته در خدمت آيين حق و يارى رسول صلى الله عليه و آله او هستند و لحظه اى از جهاد در اين راه دست بر نمى دارند. (1)

به اين ترتيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده اند.

در سومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى كند، هم در دعوى ايمان صادق اند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله، و هم در زمينه طرفدارى از آيين حق.

ناگفته پيداست كه اين اوصاف براى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان نزول اين آيات است، ولى مى دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادند و خود را از افتخارات بزرگ اين آيه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ جمل را در بصره و صفين را در شام روشن ساختند و در برابر خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند و خون هاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند.

در آيه بعد به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در باره طايفه انصار مى كند و بحثى را كه در آيه قبل در باره مهاجران


1- 1- توجه داشته باشيد جمله «ينصرون» فعل مضارع و دليل بر استمرار است.

ص: 431

بود با آن تكميل نموده، مى فرمايد: «و كسانى كه در دار الهجره (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند»؛ وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ ....

قابل توجه اينكه «تَبَوَّؤُا» از ماده «بَواء» (بر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاى مكان است و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان را بواء مى گويند. اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قبل از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينه هاى هجرت را فراهم كردند و همان گونه كه تاريخ مى گويد آنها دو بار در عقبه (گردنه اى نزديك مكه) آمده و مخفيانه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند و به صورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند و حتى يكى از مسلمانان مكه را به نام مصعب بن عمير به عنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله آماده سازند.

بنابر اين نه تنها خانه هاى ظاهرى را آماده پذيرايى مهاجران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند.

تعبير «مِنْ قَبْلِهِمْ» نشان مى دهد كه اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است و مهم همين است.

مطابق اين تفسير، انصار مدينه نيز جزو مستحقين اين اموال بودند و اين منافات با آنچه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه تنها به دو يا سه نفر از طايفه انصار از اموال بنى نضير بخشيد، ندارد؛ زيرا ممكن است در ميان انصار افراد مسكين و فقير غير از آن چند نفر نبوده، در حالى كه شرط قبول اين اموال فقر و نياز بوده است، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبوده اند، مصداق ابن السبيل محسوب مى شدند. (1)

سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار است پرداخته، چنين مى گويد:

«آنها چنان هستند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند، دوست دارند»؛ ... يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ. در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست، بلكه مهم نزد آنان مساله ايمان و هجرت است و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها


1- 1- اما مطابق تفسير ديگرى «والذين تبوّؤا الدار» مبتدا است و «يحبّون» خبر آن مى باشد و مجموعا جمله مستقلى را تشكيل مى دهد و ارتباطى با جمله قبل كه درباره مصرف «في ء» است ندارد.

ص: 432

محسوب مى شود.

ديگر اينكه: «آنها در درون سينه هاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند»؛ ... وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا ....

نه چشم داشتى به غنايمى كه به آنها داده شده است دارند و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند و اصلا اين امور به خيال آنها نمى گذرد و اين نهايت بلندنظرى و بزرگوارى انصار را نشان مى دهد.

در مرحله سوم مى افزايد: «آنها مهاجران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شديدا فقير باشند»؛ وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ....

به اين ترتيب محبت و بلندنظرى و ايثار، سه ويژگى پر افتخار آنها است.

مفسران در شأن نزول اين آيه داستان هاى متعددى نقل كرده اند. ابن عباس مى گويد:

پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود: اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد و در اين غنايم با آنها شريك شويد و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنايم چيزى به شما داده نشود؟! انصار گفتند: هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم و هم چشم داشتى به غنايم نداريم و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم، آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود. (1)

در حديث ديگرى مى خوانيم كسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: گرسنه ام، پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در منزل حضرت صلى الله عليه و آله غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى كند؟ مردى از انصار اعلام آمادگى كرد و او را به منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت، سفارش كرد غذا را براى ميهمان بياوريد و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت: كودكان را هرگونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و


1- 1- مجمع البيان، ج 9، ص 260.

ص: 433

بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى دادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خورند و به مقدار كافى خورد و سير شد و آنها شب گرسنه خوابيدند. صبح خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهى به آنها كرد و تبسمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.

در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام رسيده مى خوانيم: بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام ميزبان على عليه السلام و كودكان و فرزندان او و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند، بود. (1)

بايد توجه داشت كه داستان اول ممكن است شأن نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در مورد اين ميهمانى ايثارگرانه آيه را تلاوت فرمود، بنابر اين نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على عليه السلام ندارد.

بعضى نيز نوشته اند اين آيه در مورد جنگجويان احد نازل شده كه هفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يك نفر آورد و سراغ هر يك رفت به ديگرى حواله داد و او را بر خود مقدم شمرد و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود. (2)

ولى روشن است كه اين آيه در داستان بنى نضير نازل شده، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه و بيان نتيجه آن مى افزايد: «و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته، رستگاران اند.»؛ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. «شح» چنانكه راغب در مفردات مى گويد به معنى بخل توأم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.

«يوق» از ماده وقاية گرچه به صورت فعل مجهول است، اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خداوند است؛ يعنى هر كس خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند، رستگار است.

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود:


1- 1- مجمع البيان، ج 9، ص 260.
2- 2- همان.

ص: 434

«أَ تَدْرِي مَنِ الشَّحِيحُ»؛ «آيا مى دانى شحيح كيست؟!» او در جواب عرض مى كند:

«هُوَ الْبَخِيلُ»؛ «منظور بخيل است».

امام فرمود: «أَ تَدْرِي مَنِ الشَّحِيحُ قُلْتُ هُوَ الْبَخِيلُ فَقَالَ الشُّحُّ أَشَدُّ مِنَ الْبُخْلِ إِنَّ الْبَخِيلَ يَبْخَلُ بِمَا فِي يَدِهِ وَ الشَّحِيحَ يَشُحُّ بِمَا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَ عَلَى مَا فِي يَدِهِ حَتَّى لَا يَرَى فِي أَيْدِي النَّاسِ شَيْئاً إِلَّا تَمَنَّى أَنْ يَكُونَ لَهُ بِالْحِلِّ وَ الْحَرَامِ وَ لا يَقْنَعُ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ!»؛ «شح از بخل شديدتر است، بخيل كسى است كه در مورد آنچه دارد بخل مى ورزد، ولى شحيح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را به چنگ آورد، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده، نيست.» (1) و (2)

در حديث ديگرى مى خوانيم: «لا يَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ! وَ لا يَجْتَمِعُ غُبار فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ دُخَانُ جَهَنَّمٍ فِي جَوْفِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ!»؛ «بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى شود، همان گونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمى گردد.» (3)

كوتاه سخن اينكه از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ترك بخل و حرص انسان را به رستگارى مى رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مى سازد.

در آخرين آيه مورد بحث، سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه با الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان تابعين معروف شده اند و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد، سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند.

مى فرمايد: «و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى گويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى»؛ وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.


1- 1. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 63.
2- 2- نورالثقلين، ج 5، ص 291، ح 64.
3- 3- مجمع البيان، ج 9، ص 262.

ص: 435

گر چه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده اند كه بعد از پيروزى اسلام و فتح مكه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص باشد، از نظر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد و به اين ترتيب آيات سه گانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان مهاجرين و انصار و تابعين خلاصه مى شوند، شامل مى شود.

جمله: وَ الَّذِينَ جاؤُ ... ظاهراً عطف بر لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ ... و بيانگر اين واقعيت است كه اموال فيى ء منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست، بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.

اين احتمال نيز داده شده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه: وَ الَّذِينَ جاؤُ ... خبر است) ولى تفسير اول با توجه به هماهنگى آن با آيات قبل، مناسب تر به نظر مى رسد.

قابل توجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه گانه اى براى تابعين ذكر مى كند. نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش و توبه در پيشگاه خداونداند.

ديگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى نگرند كه از هر نظر مورد احترامند و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى كنند.

سوم اينكه آنها مى كوشند هرگونه كينه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بيرون بريزند و از خداوند رئوف و رحيم در اين راه يارى مى طلبند و به اين ترتيب خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان و دورى از كينه و حسد از ويژگى هاى آنها است.

«غِل» (بر وزن سل) چنان كه قبلا نيز گفته ايم، در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است و لذا به آب جارى در ميان درختان غلل مى گويند و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى كند به آن غل گفته شده، بنابر اين غل تنها به معنى حسد نيست، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى شود.

تعبير به اخوان (برادران) و استمداد از خداوند رئوف و رحيم در پايان آيه، همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد، بلكه تلاش ها و تقاضاها همه به

ص: 436

صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد و هرگونه كينه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه ها شسته شود و اين يك جامعه اسلامى راستين است.

نكته: صحابه در ميزان قرآن و تاريخ

در اينجا بعضى از مفسران، بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از مهاجران و انصار و تابعين در آيات فوق آمده است باز اصرار دارند كه همه صحابه را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند. در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد و ضوابط مهاجران راستين و انصار و تابعين را دقيقاً معين مى كند. در مهاجران اخلاص، و جهاد، و صدق را مى شمرد.

در انصار محبت نسبت به مهاجران و ايثار و پرهيز از هرگونه بخل و حرص را ذكر مى كند. در تابعين، خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى كند.

با اين حال ما چگونه مى توانيم كسانى را كه فى المثل در جنگ جمل حضور يافتند و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كردند و نه سينه ها را از غل و كينه و حسد و بخل پاك ساختند و نه سبقت در ايمان على عليه السلام را محترم شمردند، محترم بشمريم و هرگونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم؟!

بنابر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان، پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله، و چه در طوفان هاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقيقاً تحت بررسى قرار مى دهيم و بر اساس معيارهايى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم، در باره آنها قضاوت و داورى مى كنيم، پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم و از آنها كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله يا بعد از او رابطه خود را گسستند مى بريم، اين يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل است. (1)

تغيير قبله


1- 1- تفسير نمونه، ج 23، ص 513 تا 524.

ص: 437

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (115) (1)

115- مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست، خداوند بى نياز و دانا است.

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه، روايات مختلفى نقل شده است، ابن عباس مى گويد:

اين آيه مربوط به تغيير قبله است، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس، به كعبه تغيير يافت، يهود در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است.

در روايت ديگرى آمده است:

اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هرگاه انسان سوار بر مركب باشد، به هر سو كه برود (هر چند پشت به قبله باشد) مى تواند نماز مستحبى بخواند.

بعضى ديگر از جابر نقل كرده اند كه: پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى از مسلمانان را به يكى از ميدان هاى جنگ فرستاد، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت، نتوانستند قبله را


1- 1. بقره.

ص: 438

بشناسند و هر گروهى به سويى نماز خواندند، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نمازگزارده اند، از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نمازهايشان در چنين حالتى صحيح بود (البته اين حكم شرايطى دارد كه در كتب فقهى آمده است).

هيچ مانعى ندارد كه همه شأن نزول هاى فوق براى آيه ثابت، و آيه هم ناظر به مسأله تغيير قبله، هم خواندن نماز نافله بر مركب، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله، اصولا هيچ آيه اى اختصاص به شأن نزول خود ندارد و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلى در نظر گرفته شود و چه بسا از آن احكام گوناگونى استفاده شود.

به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است!

در آيه 114 سخن از ستم گرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند و در تخريب آن مى كوشيدند. آيه مورد بحث دنباله همين سخن است، مى گويد: «مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو كنيد، خدا آنجا است»؛ وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ....

چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند، راه بندگى خدا بسته شود شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجا است.

همچنين تغيير قبله كه به مناسبت هاى خاصى صورت گرفته، كمترين اثرى در اين امر ندارد. مگر جايى هست كه از خدا خالى باشد؟ اصولا خدا، مكان ندارد. و لذا در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است»؛ ... إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ.

توجه به اين نكته لازم است كه منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق، اشاره به دو سمت خاص نيست، بلكه اين تعبير، كنايه از تمام جهات است، همانگونه كه مثلا مى گوييم: دشمنان على عليه السلام به خاطر عداوت و دوستانش از ترس، فضايل او را پوشاندند، اما با اين حال فضايل اش شرق و غرب عالم را گرفت (يعنى همه دنيا)، شايد تكيه بر شرق و غرب به خاطر اين باشد كه انسان، نخستين جهاتى را كه مى شناسد، اين دو جهت است و بقيه جهات به وسيله مشرق و مغرب شناخته مى شود.

ص: 439

در قرآن مجيد نيز مى خوانيم: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا ...؛ شرق و غرب زمين را در اختيار جمعيتى كه مستضعف بودند قرار داديم.» (1)

نكته ها:

1- فلسفه قبله

نخستين سئوالى كه مطرح مى شود، اين است كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست، پس توجه به قبله چه لزومى دارد؟ در حالى كه توجه به قبله، هرگز به مفهوم محدود كردن ذات پاك خداوند در سمت معينى نيست. بلكه از آنجا كه انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سويى نماز بخواند، دستور داده شده است كه همه به يك سو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود و از هرج و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد. فكر كنيد اگر هر كس به سويى نماز مى خواند و صفوف متفرق تكشيل مى شد، چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمناً سمتى كه به عنوان قبله تعيين شده (سمت كعبه) نقطه اى است مقدس كه از قديمى ترين پايگاه هاى توحيد و توجه به آن، بيدار كننده خاطرات توحيدى است.

2- تعبير به وجه اللَّه

تعبير به وجه اللَّه به معنى صورت خدا نيست، بلكه وجه در اينجا به معنى ذات است.

3- صحت نماز در هرجهت

در روايات متعدّدى مى خوانيم كه به اين آيه، براى صحت نماز كسانى كه به غير سمت كعبه از روى اشتباه و يا عدم توانايى بر تحقيق، نماز خوانده اند، استناد شده است و نيز به همين آيه براى صحت نماز خواندن بر مركب، استدلال نموده اند. (2) (3)

اسرار تغيير قبله


1- 1. اعراف: 137.
2- 2- براى توضيح بيشتر به كتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نماييد.
3- 3. تفسير نمونه، ج 1، ص 416.

ص: 440

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) (1)

142- به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را (مسلمانان را) از قبله اى كه بر آن بودند باز گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

ماجراى تغيير قبله

اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام كه موجى عظيم در ميان مردم به وجود آورد اشاره مى كند، توضيح اينكه: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى بيت المقدس نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى كعبه نماز بگذارند.

در اينكه مدت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدس در مدينه چند ماه بود مفسران اختلاف نظر دارند، از هفت ماه تا هفده ماه ذكر كرده اند، ولى هر چه بود در اين مدت مورد سرزنش يهود قرار داشتند چرا كه بيت المقدس در اصل قبله يهود بود، آنها به مسلمانان مى گفتند: اينان از خود استقلال ندارند و به سوى قبله ما نماز مى خوانند، و اين دليل آن است كه ما بر حقيم.

اين گفتگوها براى پيامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از يكسو مطيع فرمان خدا بودند و از سوى ديگر طعنه هاى يهود از آنها قطع نمى شد، براى همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله شبها به اطراف آسمان مى نگريست، گويا در انتظار وحى الهى بود.

مدتى از اين انتظار گذشت، تا اينكه فرمان تغيير قبله صادر شد و در حالى كه پيامبر دو ركعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بيت المقدس خوانده بود جبرئيل مأمور شد بازوى پيامبر صلى الله عليه و آله را بگيرد و روى او را به سوى كعبه بگرداند.


1- 1. بقره.

ص: 441

يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جويى و ايرادگيرى پرداختند.

آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستيم، چرا كه آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پيرو ما هستند، اما همين كه دستور تغيير قبله از ناحيه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند چنانكه قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: «به زودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنها (مسلمانان) را از قبله اى كه بر آن بودند بر گردانيد؟»؛ سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها ....

چرا اينها از قبله پيامبران پيشين امروز اعراض نمودند؟ اگر قبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد؟! خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: «به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست، هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند»؛ ... قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانه جويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جا ملك خدا است، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس و محترم است، و هيچ مكانى بدون عنايت او داراى شرافت ذاتى نمى باشد.

و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى، او است كه انسانها را به صراط مستقيم رهنمون مى شود.

نكته ها:

1- سفهاء جمع سفيه در اصل به معنى كسى است كه بدنش سبك باشد و به آسانى جابجا شود، عرب به افسارهاى سبك وزن حيوانات كه به هر طرف حركت مى كند سفيه مى گويد، ولى اين كلمه تدريجا به معنى سبك مغز به كار رفته و به صورت معنى اصلى در آمده، خواه اين سبك مغزى در امور دينى باشد يا دنيوى.

2- سابقاً گفتيم مسأله نسخ احكام و تغيير برنامه هاى تربيتى در مقطع هاى مختلف زمانى، مسأله تازه يا عجيبى نيست كه مورد ايراد قرار گيرد، ولى بهانه جويان يهود اين

ص: 442

مطلب را دستاويز خوبى براى انحراف افكار از اسلام پنداشتند و روى آن تبليغات زيادى كردند، اما چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد قرآن به آنها پاسخ هاى منطقى و دندان شكن داده است.

3- جمله: ... يَهْدِي مَنْ يَشاءُ ...؛ «هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند.» چنانكه سابقاً نيز گفته ايم به اين معنى نيست كه خداوند بدون حساب كسى را هدايت مى كند، بلكه اين مشيت از حكمت خداوند و حساب مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد (1).

امت وسط

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143). (2)

143- همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است) شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم (كه در حد اعتدال كه ميان افراط و تفريط هستيد) تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما و ما آن قبله اى را كه قبلا بر آن بودى، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى از پيامبر پيروى مى كنند، از آنها كه به جاهليت باز مى گردند، مشخص شوند. اگر چه اين جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده دشوار بود (اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق صحيح بوده) و خدا هرگز ايمان (نماز) شما را ضايع نمى گرداند؛ زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.

در آيه مورد بحث به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است.

نخست مى گويد: «همانگونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است) شما را نيز يك امت


1- 1- تفسير نمونه، ج 1، ص 481.
2- 2. بقره.

ص: 443

ميانه قرار داديم»؛ وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً ....

امتى كه از هر نظر در حد اعتدال باشد، نه كندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نه تفريط، الگو و نمونه.

اما چرا قبله مسلمانان، قبله ميانه است؟ زيرا مسيحيان تقريبا به سمت مشرق مى ايستادند، به خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى عربى زندگى مى كردند و براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى عليه السلام كه در بيت المقدس بود، ناچار بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق، قبله آنان محسوب مى شد ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند، رو به سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادند و به اين ترتيب نقطه غرب، قبله آنان بود.

اما كعبه كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.

در حقيقت تمام اين مطالب را مى توان از جمله «وَ كَذلِكَ» استفاده كرد. هر چند در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه قابل بحث و ايراد است.

به هر حال گويا قرآن مى خواهد رابطه اى ميان همه برنامه هاى اسلامى ارائه كند و آن اينكه نه تنها قبله مسلمانان يك قبله ميانه است كه تمام برنامه هايشان اين ويژگى را دارا است.

سپس اضافه مى كند: هدف اين بود كه: «شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد»؛ لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ....

تعبير به گواه بودن امت اسلامى بر مردم جهان و همچنين گواه بودن پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مسلمانان، ممكن است اشاره به اسوه و الگو بودن باشد؛ زيرا گواهان و شاهدان را هميشه از ميان افراد نمونه انتخاب مى كنند.

يعنى شما با داشتن اين عقايد و تعليمات، امتى نمونه هستيد. همانطور كه پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه است. (1)

نكته ها:

1- اسرار تغيير قبله


1- 1. تفسير نمونه، ج 2، ص 484.

ص: 444

تغيير قبله از بيت المقدس به خانه كعبه براى همه سئوال انگيز بود. آنها كه گمان مى كردند هر حكمى بايد ثابت باشد، مى گفتند اگر مى بايست ما به سوى كعبه نماز بخوانيم چرا از همان روز اول نگفتند؟ و اگر بيت المقدس مقدم بود كه قبله انبيا پيشين محسوب مى شد، چرا تغيير يافت؟

دشمنان نيز ميدان وسيعى براى سم پاشى يافتند. شايد مى گفتند: او در آغاز متوجه قبله پيامبران گذشته شد، اما پس از پيروزى هايش نژاد پرستى بر او غلبه نمود و آن را به قبله قوم خود تبديل كرد! يا مى گفتند: او براى جلب توجه يهود و مسيحيان، نخست بيت المقدس را پذيرفت، هنگامى كه مؤثر نيفتاد آن را تبديل به كعبه كرد.

بديهى است اين وسوسه ها، آن هم در جامعه اى كه هنوز نور علم و ايمان زوايايش را روشن نساخته بود و رسوبات دوران شرك و بت پرستى هنوز در آن وجود داشت، چه نگرانى و اضطرابى ايجاد مى كند.

لذا قرآن صريحا در آيه فوق مى گويد: اين يك آزمايش بزرگ براى مشخص شدن موضع مؤمنان و مشركان بود.

بعيد نيست يكى از علل مهم تغيير قبله اين مسأله باشد، از آنجا كه خانه كعبه در آن زمان كانون بت هاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتا به سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند.

اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملت دادند و صفوف آنها از ديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوى كعبه، قديمى ترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبيا عليهم السلام باز گشتند.

بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه كعبه را سرمايه معنى نژاد خود مى دانستند و هم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعد از عادت كردن به قبله نخست مشكل بود.

مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك در وجودشان است در اين كوره داغ بسوزد و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان

ص: 445

ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا شود.

اصولا همانگونه كه گفتيم خداوند مكان و محلى ندارد. قبله رمزى است براى وحدت صفوف و احياى خاطره هاى توحيدى و تغيير آن هيچ چيز را دگرگون نخواهد كرد، مهم تسليم بودن در برابر فرمان او و شكستن بت هاى تعصب و لجاجت و خود خواهى است.

همچنين به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: «ما آن قبله اى را كه قبلا بر آن بودى (بيت المقدس) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از رسول خدا پيروى مى كنند، از آنها كه به جاهليت باز مى گردند، باز شناخته شوند»؛ وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ ....

قابل توجه اينكه نمى گويد: تا افرادى كه از تو پيروى مى كنند بلكه مى گويد: تا افرادى كه از رسول خدا پيروى مى كنند. اشاره به اينكه تو رهبرى و فرستاده خدايى و به همين جهت بايد در همه كار تسليم فرمان تو باشند، قبله كه سهل است، اگر ما فوق آن نيز دستور دهد، بهانه گيرى در آن دليل بر حفظ خلق و خوى دوران شرك و بت پرستى است.

جمله: مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ كه در اصل به معناى برگشتن روى پاشنه پا است، اشاره به ارتجاع و بازگشت به عقب مى نمايد.

سپس اضافه مى كند: «اگر چه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار بود»؛ ... وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ....

آرى تا هدايت الهى نباشد، آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او، فراهم نمى شود. مهم اين است كه انسان چنان تسليم باشد كه حتى در اجراى اين گونه فرمان ها، احساس سنگينى و سختى ننمايد، بلكه چون از ناحيه او است در كامش شيرين تر از عسل باشد.

از آنجا كه دشمنان وسوسه گر يا دوستان نادان، فكر مى كردند با تغيير قبله ممكن است اعمال و عبادات سابق باطل باشد و اجر آن ها بر باد رود، در آخر آيه اضافه مى كند:

«خدا هرگز ايمان (نماز) شما را ضايع نمى گرداند؛ زيرا خداوند نسبت به همه مردم رحيم و مهربان است»؛ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

ص: 446

دستورهاى او همچون نسخه هاى طبيب است. يك روز اين نسخه نجات بخش است و روز ديگر نسخه ديگر، هر كدام در جاى خود نيكو و ضامن سعادت و تكامل است بنا بر اين تغيير قبله نبايد هيچگونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها و عبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست.

2- امت اسلامى يك امت ميانه

كلمه وسط در لغت هم به معنى حد متوسط در ميان دو چيز آمده و هم به معنى جالب، زيبا، عالى و شريف؛ و اين هر دو ظاهراً به يك حقيقت باز مى گردد؛ زيرا معمولا شرافت و زيبايى در آن است كه چيزى از افراط و تفريط دور باشد و در حد اعتدال قرار گيرد.

تعبير جالبى قرآن در باره امت اسلامى كرده است؛ يعنى آنها را يك امت ميانه و معتدل ناميده است.

معتدل از نظر عقيده كه نه راه غُلّو را مى پيمايند و نه راه تقصير و شرك، نه طرفدار جبرند و نه تفويض، نه درباره صفات خدا معتقد به تشبيهند و نه تعطيل.

معتدل از نظر ارزش هاى معنوى و مادى، نه به كلى در جهان ماده فرو مى روند كه معنويت به فراموشى سپرده شود و نه آنچنان در عالم معنى فرو مى روند كه از جهان ماده به كلى بى خبر شوند، نه همچون گروه عظيمى از يهود، جز گرايش مادى چيزى را نشناسند و نه همچون راهبان مسيحى به كلى ترك دنيا گويند.

معتدل از نظر علم و دانش، نه آنچنان بر دانسته هاى خود جمود دارند كه علوم ديگران را پذيرا نشوند و نه آنگونه خود باخته اند كه به دنبال هر صدايى برخيزند.

معتدل از نظر روابط اجتماعى، نه اطراف خود حصارى مى كشند كه از جهانيان به كلى جدا شوند و نه اصالت و استقلال خود را از دست مى دهند كه همچون غرب زدگان و شرق زدگان در اين ملت و آن امت ذوب شوند!

معتدل از نظر شيوه هاى اخلاقى، از نظر عبادت، از نظر تفكر و خلاصه معتدل در تمام جهات زندگى و حيات.

يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند انسان يك بعدى باشد، بلكه انسانى است

ص: 447

داراى ابعاد مختلف، متفكر، با ايمان، دادگر، مجاهد، مبارز، شجاع، مهربان فعال، آگاه و با گذشت.

تعبير به حد وسط، تعبيرى است كه از يكسو مسأله شاهد و گواه بودن امت اسلامى را مشخص مى سازد؛ زيرا كسانى كه در خط ميانه قرار دارند، مى توانند تمام خطوط انحرافى را در چپ و راست ببينند! و از سوى ديگر تعبيرى است كه دليل مطلب نيز در آن نهفته است و مى گويد: اگر شما گواهان خلق جهان هستيد، به دليل همين اعتدال و امت وسط بودنتان است. (1)

يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند انسان يك بعدى باشد، بلكه انسانى است داراى ابعاد مختلف، متفكر، با ايمان، دادگر، مجاهد، مبارز، شجاع، مهربان فعال، آگاه و با گذشت.

تعبير به حد وسط، تعبيرى است كه از يكسو مسأله شاهد و گواه بودن امت اسلامى را مشخص مى سازد؛ زيرا كسانى كه در خط ميانه قرار دارند مى توانند تمام خطوط انحرافى را در چپ و راست ببينند! و از سوى ديگر تعبيرى است كه دليل مطلب نيز در آن نهفته است، و مى گويد: اگر شما گواهان خلق جهان هستيد به دليل همين اعتدال و امت وسط بودنتان است.

3- امتى كه مى تواند از هر نظر الگو باشد

اگر آنچه را در معنى امت وسط در بالا گفتيم در ملتى جمع باشد بدون شك، طلايه داران حق اند، و شاهدان حقيقت، چرا كه برنامه هاى آنها ميزان و معيارى است براى بازشناسى حق از باطل.

جالب اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام براى ما نقل شده مى خوانيم: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوُسْطَى وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ ... وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ»؛ (2) «ماييم امت ميانه، و ماييم گواهان خدا بر خلق و حجت هاى او در


1- 1- تفسير المنار، ذيل آيه مورد بحث.
2- 2. الكافي، ج 1، ص 190.

ص: 448

زمين، ماييم گواهان بر مردم.» و «إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِنا يَلْحَقُ الْمُقَصِّرُ»؛ (1) «غلو كنندگان بايد به سوى ما باز گردند و مقصران بايد كوتاهى را رها كرده و به ما ملحق شوند.»

بدون شك اين روايات- همانگونه كه بارها گفته ايم- مفهوم وسيع آيه را محدود نمى كند، بلكه بيان مصداقهاى كامل اين امت نمونه است، و بيان الگوهايى است كه در صف مقدم قرار دارند.

4- تفسير جمله لنعلم

جمله «لِنَعْلَمَ»؛ «تا بدانيم» و مانند آن كه در قرآن كراراً در مورد خداوند به كار رفته است به اين معنى نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته و سپس از آن آگاه شده است، بلكه مراد همان تحقق و عينيت پيدا كردن اين واقعيتهاست.

توضيح اينكه: خداوند از ازل از همه حوادث و موجودات آگاه بوده است هر چند آنها تدريجا به وجود مى آيند، بنا بر اين حدوث حوادث و موجودات چيزى بر علم و دانش او نمى افزايد، بلكه آنچه قبلا مى دانسته به اين ترتيب پياده مى شود و به اين مى ماند كه شخص معمارى نقشه ساختمانى را طرح كند و از تمام جزئيات آن قبل از وجودش آگاه باشد و سپس آن نقشه را تدريجا پياده كند، هنگامى كه معمار مزبور تصميم بر پياده كردن قسمتى از نقشه ساختمان را مى گيرد، مى گويد اين كار را به خاطر اين مى كنم تا آنچه را در نظر داشته ام ببينم؛ يعنى مى خواهم نقشه علمى خود را جامه عمل بپوشانم (بدون شك علم خدا با بشر- چنانكه در بحث صفات خداوند گفته ايم- تفاوت بسيار دارد، منظور ذكر مثالى براى روشن شدن بحث است) جمله: ... وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ... بازگو كننده اين حقيقت است كه خلاف عادت قدم بر داشتن و تحت تأثير احساسات بيجا قرار نگرفتن، كار بسيار مشكلى است مگر براى كسانى كه براستى به خدا ايمان داشته، و تسليم فرمان او باشند (2).

همه جا رو به سوى كعبه كنيد


1- 1- بحار الأنوار، ج 22، ص 441.
2- 2- تفسير نمونه، ج 1، ص 489.

ص: 449

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144)

144- نگاه هاى انتظار آميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مى بينيم، اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم، روى خود را به جانب مسجدالحرام كن و هر جا باشيد روى خود را به جانب آن بگردانيد، و كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، بخوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده (و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به سوى دو قبله نماز مى خواند) و خداوند از اعمال آنها (در مخفى داشتن آيات) غافل نيست.

همانگونه كه اشاره شد، بيت المقدس قبله نخستين و موقت مسلمانان بود، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله انتظار مى كشيد كه فرمان تغيير قبله صادر شود، به خصوص اينكه يهود پس از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه اين موضوع را دستاويز خود قرار داده بودند و مرتبا مسلمانان را سرزنش مى كردند: اينها استقلالى از خود ندارند. اينها پيش از آنكه ما به آنها ياد دهيم، اصلا از امر قبله سر در نمى آوردند!، قبول قبله ما دليل بر قبول مذهب ما است! و مانند اينها ...

در آيه مورد بحث، به اين امر اشاره و فرمان تغيير قبله در آن صادر شده است.

مى فرمايد: «ما نگاه هاى انتظار آميز تو را به آسمان (مركز نزول وحى) مى بينيم»؛ قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ ....

«اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن راضى خواهى بود، باز مى گردانيم»؛ ... فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها ....

«هم اكنون صورت خود را به سوى مسجدالحرام و خانه كعبه بازگردان»؛ ... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

ص: 450

«نه تنها در مدينه، هر جا باشيد، روى خود را به سوى مسجدالحرام كنيد»؛ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ....

مى دانيم اين تغيير قبله- طبق روايات- در حال نماز ظهر بود و در يك لحظه حساس و چشمگير انجام گرفت. پيك وحى خداوند بازوان پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته و از بيت المقدس به سوى كعبه بر گردانيد و فورا مسلمانان صفوف خود را تغيير دادند. حتى در روايتى مى خوانيم كه زنان جاى خود را به مردان و مردان جاى خود را به زنان دادند (بايد توجه داشت كه بيت المقدس تقريبا در سمت شمال بود، در حالى كه كعبه درست در سمت جنوب قرار داشت).

جالب اينكه تغييرقبله يكى از نشانه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در كتب پيشين ذكر شده بود، چه اينكه آنها خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند؛ «يُصَلِّي إِلَى الْقِبْلَتَينِ».

لذا در آيه فوق بعد از اين فرمان اضافه مى كند: «كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده است، مى دانند اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان»؛ ... وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ....

همين امر كه پيامبر اسلام تحت تأثير عادات محيط خود قرار نگرفت و كعبه را كه مركز بت ها و مورد علاقه عموم عرب بود در آغاز كنار گذاشت و قبله يك اقليت محدود را به رسميت شناخت، خود دليلى بر صدق دعوت او و الهى بودن برنامه هايش به شمار مى رفت. و در پايان اضافه مى كند: «خداوند از اعمال آنها غافل نيست»؛ ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.

يعنى آنها به جاى اينكه اين تغيير قبله را به عنوان يك نشانه صدق او كه در كتب پيشين آمده معرفى كنند، كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال به راه انداختند، خداوند، هم از اعمالشان، و هم از نياتشان آگاه است.

نكته ها

1- نظم آيات

محتواى آيه مورد بحث به خوبى نشان مى دهد كه قبل از آيه گذشته نازل شده است و اگر مى بينيم در قرآن بعد از آن قرار گرفته، به خاطر اين است كه آيات قرآن بر حسب

ص: 451

تاريخ نزول جمع آورى نشده اند. بلكه گاه مناسباتى ايجاد كرده كه آيه اى كه نزولش بعد بوده، به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله كه از فرمان خداوند سرچشمه مى گرفت، قبلا ذكر شود (از جمله اين مناسبت ها رعايت اولويت و اهميت مطالب است).

2- انتظار دردناك!

از آيه فوق، استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله علاقه خاصى به كعبه داشت و انتظار آن را مى كشيد كه فرمان قبله بودن آن صادر گردد. علت اين امر را در علاقه شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به ابراهيم عليه السلام و آثار او بايد جستجو كرد، از اين گذشته كعبه قديمى ترين خانه توحيد بود، او مى دانست كه بيت المقدس قبله موقتى مسلمانان است و آرزو داشت قبله اصلى و نهايى زودتر تعيين گردد.

اما از آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله تسليم فرمان خداوند بود، حتى اين تقاضا را بر زبان نياورد.

تنها نگاه هاى انتظار آميزش به آسمان نشان مى داد كه او عشق و شوق شديدى در دل دارد.

ضمناً تعبير به آسمان، شايد به خاطر اين باشد كه فرشته وحى از طرف بالا بر او نازل مى شد و گرنه مى دانيم نه خداوند مكانى دارد، و نه وحى او محل معينى.

3 معنى شطر

موضوع ديگرى كه در اينجا قابل دقت است اينكه در آيه فوق، به جاى كلمه كعبه، شطر المسجدالحرام ذكر شده است.

اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه براى آنها كه در نقاط دور از مكه نماز مى خوانند، محاذات با خانه كعبه بسيار دشوار يا غير ممكن است، لذا به جاى خانه كعبه مسجدالحرام كه محل وسيع ترى است ذكر شده و مخصوصا كلمه شطر كه به معنى سمت و جانب است، انتخاب گرديده، تا انجام اين دستور اسلامى براى همگان در هر جا باشند ميسر گردد. بعلاوه تكليف صف هاى طولانى نماز جماعت كه در بسيارى اوقات از طول كعبه بيشتر است، روشن شود.

بديهى است محاذات دقيق با خانه كعبه و حتى با مسجدالحرام، گرچه براى كسانى

ص: 452

كه از دور نماز مى خوانند كار بسيار مشكلى است، ولى ايستادن به سمت آن براى همه آسان است. (1)

4- خطاب همگانى

بدون شك خطابات قرآن و لو در ظاهر متوجه پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، مفهوم عامى دارد كه شامل همه مسلمانان مى شود (جز موارد معدودى كه دليل بر اختصاص آن به پيامبر صلى الله عليه و آله در دست داريم) با توجه به اين امر اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق يك بار به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه رو به سوى مسجدالحرام نماز بخواند و يك بار همه مؤمنان را مخاطب ساخته است؟

اين تكرار ممكن است به اين دليل باشد كه مساله تغيير قبله يك مساله جنجالى و پر سر و صدا بود و امكان داشت به خاطر جنجال ها و سمپاشى ها، ذهن افراد تازه مسلمان مشوب گردد و به عذر اينكه خطابِ: ... فَوَلِّ وَجْهَكَ ... مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله، است از زير بار نماز خواندن به جانب كعبه شانه خالى كنند، لذا خداوند بعد از اين خطاب مخصوص، يك خطاب عام متوجه همه مسلمانان كرد تا تأكيد كند كه اين تغيير قبله، به هيچوجه يك امر خصوصى نيست بلكه براى عموم مسلمان ها است.

5- آيا تغيير قبله به خاطر خشنودى پيامبر بود؟

جمله قبلة ترضاها (قبله اى كه از آن خشنود شوى) ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه اين تغيير به خاطر خشنودى پيامبر صورت گرفت، ولى اين توهم با توجه به اين نكته از ميان مى رود كه بيت المقدس، قبله موقت بود و پيامبر صلى الله عليه و آله انتظار اعلام قبله نهايى را مى كشيد كه با صدور فرمان آن از يك سو زبان طعن يهود از مسلمانان قطع مى شد و از سوى ديگر موجبات علاقمندى بيشترى در مردم حجاز كه توجه خاصى به كعبه داشتند، براى پذيرش آيين اسلام فراهم مى ساخت، ضمناً اعلام قبله نخستين نيز، اين اثر را داشت


1- 1- بعضى از مفسران گفته اند كه يكى از معانى «شطر» نصف است و بنابراين مفهوم «شطر المسجدالحرام» با مفهوم «وسط المسجدالحرام» يكى خواهد بود و مى دانيم خانه كعبه در وسط مسجدالحرام واقع شده است تفسير كبير فخررازى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 453

كه اسلام را از اينكه يك آيين نژادى باشد جدا كرد، بعلاوه قلم بطلان بر بت هاى بت پرستان كه در كعبه قرار داشتند، كشيده بود.

6- كعبه مركز يك دايره بزرگ

- اگر كسى از بيرون كره زمين به صفوف نمازگزاران كه رو به سوى كعبه نماز مى خوانند بنگرد، دواير متعددى را مى بيند كه يكى در درون ديگرى قرار گرفته تا به كانون اصلى كه نقطه كعبه است مى رسد و وحدت و مركزيت آن را مشخص مى سازد.

بدون شك اين قبله از برنامه اى كه مثلا مسيحيان دارند كه همگى در هر جا باشند به سمت مشرق نماز مى خوانند، الهام بخش تر است.

جالب اينكه توجه خاص مسلمانان به تعيين سمت كعبه، سبب شد كه علم هيئت و جغرافيا در آغاز اسلام در ميان مسلمانان به سرعت رشد كند؛ زيرا محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف روى زمين بدون آشنايى با اين علوم امكان نداشت. (1)

آنها به هيچ قيمت راضى نمى شوند

وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145) (2)

145- سوگند كه اگر هرگونه آيه (و نشانه و دليلى) براى (اين گروه) از اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد، و تو نيز هيچگاه از قبله ى آنان پيروى نخواهى نمود (آنها نبايد تصور كنند كه بار ديگر تغيير قبله امكان پذير است) و هيچ يك از آنها پيروى از قبله ديگرى نمى كنند، و اگر تو پس از اين آگاهى متابعت هوسهاى آنها كنى مسلما از ستمگران خواهى بود.

در تفسير آيه قبل خوانديم كه اهل كتاب مى دانستند تغيير قبله از بيت المقدس به


1- 1- تفسير نمونه ج 1، ص 495.
2- 2. بقره.

ص: 454

سوى كعبه، نه تنها ايرادى بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيست، از جمله نشانه هاى حقانيت او است زيرا در كتابهاى خود خوانده بودند پيامبر موعود به سوى دو قبله نماز مى خواند ولى تعصب ها نگذاشت آنها حق را بپذيرند.

اصولا انسان تا زمانى كه تصميم گيرى قبلى روى مسائل نكرده باشد، قابل تفاهم است و مى توان با دليل و منطق يا ارائه معجزات، عقيده او را تغيير داد و حقيقتى را براى او اثبات نمود.

اما هنگامى كه موضع خود را قبلا بطور قطع مشخص كرده، مخصوصا در مورد افراد متعصب و نادان، چنين كسانى را به هيچ قيمت نمى توان تغيير داد.

لذا قرآن در آيه مورد بحث با قاطعيت مى گويد: «سوگند كه اگر هرگونه آيه و نشانه و دليلى براى (اين گروه از) اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد»؛ وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ ....

بنا بر اين، خود را خسته مكن كه آنها به هيچ قيمت تسليم حق نخواهند شد چرا كه روح حقيقت جويى در آنها مرده است.

متاسفانه همه پيامبران الهى با اين گونه افراد روبرو بوده اند كه يا از ثروتمندان با نفوذ بودند، يا دانشمندان منحرف و دنياپرست و يا عوام جاهل و متعصب!

بعدا اضافه مى كند: «تو نيز هرگز تابع قبله آنها نخواهى شد»؛ ... وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ ...؛ يعنى اگر آنها تصور مى كنند با اين قال و غوغاها بار ديگر قبله مسلمانان تغيير خواهد كرد كورخوانده اند، اين قبله هميشگى و نهايى مسلمين است.

و اين تعبير در واقع يكى از طرق پايان دادن به جنجال هاى مخالفين است كه انسان با قاطعيت بايستد و نشان دهد با اين سر و صداها در مسير خود هيچگونه دگرگونى ايجاد نخواهد كرد.

سپس مى افزايد: «و آنها نيز آنچنان در عقيده خود متعصب اند كه هيچيك از آنها پيرو قبله ديگرى نيست»؛ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ ....

نه يهود از قبله نصارى پيروى مى كنند و نه نصارى از قبله يهود.

و باز براى تأكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مى كند كه: «اگر پس از اين آگاهى كه از ناحيه خدا به تو رسيده تسليم هوس هاى آنان شوى و از آن پيروى كنى مسلما از

ص: 455

ستمگران خواهى بود»؛ ... وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ.

در قرآن نظير اين گونه خطابها كه به صورت قضاياى شرطيه است نسبت به پيامبر مكرر ديده مى شود و هدف آن در واقع سه چيز است:

نخست اينكه همگان بدانيد در قوانين الهى هيچگونه تبعيض و تفاوتى در ميان مردم نيست، و حتى پيامبران نيز مشمول اين قوانين هستند، بنا بر اين اگر به فرض محال، پيامبر صلى الله عليه و آله هم انحرافى از حق پيدا كند، مشمول كيفر پروردگار خواهد شد، هر چند چنين فرضى در مورد پيامبران با آن ايمان و علم سرشار و مقام تقوا و پرهيزكارى امكان پذير نيست، (و به اصطلاح قضيه شرطيه دلالت بر وجود شرط نمى كند).

ديگر اينكه ساير مردم حساب خود را كاملا برسند و بدانند جايى كه پيامبر چنين است، آنها چگونه مراقب مسئوليت هاى خويش باشند، و هرگز نبايد تسليم تمايلات انحرافى دشمنان و جار و جنجالهاى آنها شوند.

سوم اينكه روشن شود پيامبر نيز از خود اختيار هيچگونه تغيير و دگرگونى در احكام خدا ندارد و به اصطلاح چنان نيست كه بشود با او به كنار آيند و سازش كنند بلكه او هم بنده اى است سر بر فرمان پروردگار (1).

هر امتى قبله اى دارد

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (148) (2)

- هر طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است (بنا بر اين زياد در باره قبله گفتگو نكنيد، و به جاى آن) در نيكى ها و اعمال خير بر يكديگر سبقت جوييد و هر جا باشيد خداوند شما را (براى پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد در روز رستاخيز) حاضر مى كند زيرا او بر هر كارى توانا است.


1- 1- تفسير نمونه، ج 1، ص 498.
2- 2. بقره.

ص: 456

اين آيه در حقيقت پاسخى به قوم يهود است كه سر و صداى زيادى پيرامون موضوع تغيير قبله به راه انداخته بودند، مى گويد: «هر گروه و طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است»؛ وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها ....

در طول تاريخ انبيا، قبله هاى مختلفى بوده و تغيير آن چيز عجيبى نيست. قبله همانند اصول دين نيست كه تغييرناپذير باشد و يا همچون امور تكوينى كه تخلف در آن ميسر نشود، بنا بر اين زياد در باره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن، «در اعمال خير و نيكى ها بر يكديگر سبقت جوييد»؛ ... فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ....

در عوض اينكه تمام وقت خود را صرف گفتگو در اين مسأله فرعى كنيد، به سراغ خوبى ها و پاكى ها برويد كه ميدان وسيع و گسترده اى دارد و در آن از يكديگر پيشى گيريد؛ زيرا معيار ارزش وجودى شما عمل پاك و نيك شما است.

اين مضمون درست شبيه چيزى است كه در آيه 177 همين سوره آمده است:

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ ...؛ «نيكوكارى اين نيست كه صورتتان را به طرف شرق و غرب كنيد، بلكه به اين است كه ايمان به خدا و روز جزاو فرشتگان و پيامبران داشته باشيد و با الهام از ايمان راسخ اعمال صالح انجام دهيد.»

شما اگر مى خواهيد اسلام يا مسلمانان را بيازماييد با اين برنامه ها بيازماييد نه به مسأله تغيير قبله.

سپس به عنوان يك هشدار به خرده گيران، و تشويق نيكوكاران مى فرمايد: «هر جا باشيد خداوند همه شما را حاضر خواهد كرد»؛ ... أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً ....

در آن دادگاه بزرگ رستاخيز كه صحنه نهايى پاداش و كيفر است.

چنين نيست كه عده اى مشغول انجام بهترين كارها باشند و گروهى ديگر جز سم پاشى و تخريب و اخلال كار ديگرى نكنند و با هم يكسان باشند و حساب و كتاب و جزايى در كار نباشد، مسلم بدانيد چنان روزى در پيش است و به همه حساب ها رسيدگى مى شود

از آنجا كه ممكن است براى بعضى اين جمله عجيب باشد كه چگونه خداوند ذرات خاك هاى پراكنده انسان ها را هر جا كه باشد، جمع آورى مى كند و لباس حيات

ص: 457

نوينى بر آنها مى پوشاند؟ بلافاصله مى گويد: «و خداوند بر هر كارى قدرت دارد»؛ ... إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

در حقيقت اين جمله در پايان آيه به منزله دليل است براى جمله قبل از ... أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً ....

نكته ها

1- آن روز كه ياران مهدى عليه السلام جمع مى شوند،

در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده جمله ... أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً ... به اصحاب مهدى عليه السلام تفسير شده است.

از جمله در كتاب روضه كافى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه بعد از ذكر اين جمله فرمود: «يَعْنِي أَصْحَابَ الْقَائِمِ الثَّلاثَمِائَةِ وَ الْبِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا قَالَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ الْأُمَّةُ الْمَعْدُودَةُ قَالَ يَجْتَمِعُونَ وَ اللَّهِ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ قَزَعٌ كَقَزَعِ الْخَرِيفِ»؛ «منظور اصحاب امام قائم 7 كه سيصد و سيزده نفرند، به خدا سوگند منظور از امّت معدوده آنها هستند، به خدا سوگند در يك ساعت همگى جمع مى شوند، همچون پاره هاى ابر پاييزى كه بر اثر تند باد، جمع و متراكم مى گردد!.» (1)

از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز نقل شده «وَ ذلِكَ وَ اللَّهُ أَنْ لَوْ قامَ قائِمُنا يَجْمَعِ اللَّهُ إِلَيْهِ جَمِيْعِ شِيْعَتُنا مِنْ جَمِيعِ الْبُلْدانِ»؛ «به خدا سوگند هنگامى كه مهدى 7 قيام كند تمام پيروان ما را از تمام شهرها گرد او جمع مى كند.» (2)

بدون شك اين تفسير از مفاهيم بطون آيه است، چرا كه مى دانيم طبق روايات، آيات قرآن گاه معانى متعددى دارد كه يك معنى ظاهر و همگانى عمومى است و ديگرى معنى درونى و به اصطلاح بطن آيه است، كه جز پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و كسانى كه خدا بخواهد، از آن آگاه نيستند.

به تعبير ديگر در حقيقت اين روايات اشاره به آن است، خدايى كه قدرت دارد ذرات پراكنده خاك انسان ها را در قيامت از نقاط مختلف جهان جمع آورى كند، به


1- 1- نورالثقلين، ج 1، ص 139.
2- 2- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 458

آسانى مى تواند ياران مهدى را دريك روز و يك ساعت براى افروختن نخستين جرقه هاى انقلاب به منظور تاسيس حكومت عدل الهى و پايان دادن به ظلم و ستم، جمع نمايد.

2- تفسير جمله و لكل وجهة هو موليها

- گفتيم ظاهر آيه اين است كه اشاره به قبله هاى مختلفى است كه خدا براى امت ها قرار داده، ولى بعضى احتمال داده اند كه اشاره به معنى وسيع ترى است كه شامل روش ها و برنامه هاى تكوينى مى شود و در حقيقت معنى قضا و قدر تكوينى نيز از آن منظور بوده است. (دقت كنيد) (1)

البته اگر قرائن قبل و بعد اين آيه نبود، چنين تفسيرى امكان پذير بود، ولى با توجه به اين قرائن ظاهر همان معنى اول است، و جمله ... هُوَ مُوَلِّيها ... شبيه ... فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها ... است، و به فرض كه آيه اشاره به اين معنى باشد هرگز به مفهوم آن قضا و قدر اجبارى نيست، بلكه همان قضا و قدرى است كه با اصل آزادى اراده و اختيار سازگار است. (2) و (3)

تنها از خدا بترس

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150) (4)


1- 1- الميزان، ج 1، ص 331.
2- 2 و 5- براى توضيح بيشتر به كتاب «انگيزه پيدايش مذهب» فصل قضا و قدر مراجعه شود.
3- 3. تفسير نمونه، ج 1، ص 504.
4- 4. بقره.

ص: 459

149- از هر جا (و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجدالحرام كن، اين دستور حقى است از طرف پروردگار تو و خداوند از كردار شما غافل نيست.

150- و از هر جا خارج شدى، روى خود را به جانب مسجدالحرام كن و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن كنيد تا مردم جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمى دارند) دليلى بر ضد شما نداشته باشند (زيرا از نشانه هاى پيامبر كه در كتب آسمانى پيشين آمده اين است كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند) از آنها نترسيد (و تنها) از من بترسيد (اين تغيير قبله به خاطر آن بود كه) نعمت خود را بر شما تمام كنم تا هدايت شويد.

اين آيات همچنان مسأله تغيير قبله و پى آمدهاى آن را دنبال مى كند.

در آيه نخست روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و به عنوان يك فرمان مؤكد مى گويد: «از هر جا (و از هر شهر و ديار) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجدالحرام كن»؛ وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ....

و باز به عنوان تأكيد بيشتر اضافه مى كند: «اين فرمان دستور حقى است از سوى پروردگارت»؛ ... وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ....

در پايان اين آيه، به عنوان تهديدى نسبت به توطئه گران و هشدارى به مؤمنان مى گويد: «و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست»؛ ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.

اين تأكيدهاى پى در پى كه در آيه بعد نيز تعقيب خواهد شد، همگى حاكى از اين حقيقت است كه مسأله تغيير قبله و نسخ حكم سابق براى گروهى از تازه مسلمانان نيز گران و سنگين بوده، همانگونه كه براى دشمنان لجوج، دستاويزى براى سم پاشى.

در اينجا- و به طور كلى در همه تحولات و انقلاب هاى تكاملى- چيزى كه مى تواند به گفتگوها پايان دهد و ترديدها و شك ها را بزدايد، همان قاطعيت و صراحت و تأكيدهاى متوالى و كوبنده است. هرگاه رهبر جمعيت در اين مواقع حساس با لحن قاطع و برنده و غير قابل تغيير، موضع خود را مشخص كند، دوستان را مصمم تر و دشمنان را براى هميشه مايوس خواهد ساخت و اين نكته كرارا در قرآن به وضوح ديده مى شود.

بعلاوه اين تكرار و تأكيدها در حقيقت تكرار محض نيست، بلكه دستورات تازه اى

ص: 460

نيز هم همراه دارد، از جمله اينكه در آيات گذشته تكليف مسلمانان در ارتباط با مسأله قبله نسبت به شهرى كه در آن زندگى مى كردند مشخص شده بود، اما در اين آيه و آيه بعد، حكم نمازگزاران را به هنگام مسافرت در هر نقطه و هر ديار روشن مى سازد.

در آيه بعد، حكم عمومى توجه به مسجدالحرام را در هر مكان و هر نقطه اى تكرار مى كند. مى گويد: «از هر جا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى، صورت خود را به هنگام نماز متوجه مسجدالحرام كن»؛ وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ....

درست است كه روى سخن در اين جمله به پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى مسلما منظور عموم نمازگزاران است ولى در جمله بعد براى تأكيد و تصريح اضافه مى كند: «و هر جا شما بوده باشيد روى خود را به سوى آن كنيد»؛ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ....

سپس در ذيل همين آيه به سه نكته مهم اشاره مى كند:

1- كوتاه شدن زبان مخالفان

مى گويد: «اين تغيير قبله به خاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضد شما نداشته باشند»؛ ... لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ ....

هرگاه اين تغيير قبله صورت نمى گرفت، از يك سو زبان يهود به روى مسلمانان باز مى شد و مى گفتند: ما در كتب خود خوانده ايم كه نشانه پيامبر موعود اين است كه به سوى دو قبله نماز مى خواند و اين نشانه در محمد صلى الله عليه و آله نيست. از سوى ديگر مشركان ايراد مى كردند كه او مدعى است براى احياى آيين ابراهيم عليه السلام آمده، پس چرا خانه كعبه را كه پايه گذارش ابراهيم عليه السلام است فراموش نموده، اما حكم تغيير قبله موقت به قبله دايمى، زبان هر دو گروه را بست.

ولى از آنجا كه هميشه افراد بهانه جو و ستمگرى هستند كه در برابر هيچ منطقى تسليم نمى شوند، استثنايى براى اين موضوع قايل شده، مى گويد: «مگر كسانى از آنها كه ستم كرده اند»؛ ... إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ....

كه اينها به هيچ صراطى مستقيم نيستند، اگر به سوى بيت المقدس نماز بخوانيد مى گويند اين قبله يهود است و شما دنباله رو ديگران هستيد، و اگر به سوى كعبه باز

ص: 461

گرديد مى گويند، شما ثبات و بقايى نداريد، بقيه آيين شما نيز به زودى دستخوش دگرگونى خواهد شد! اين بهانه جويان به حق شايسته نام ستمگر و ظالم اند، چرا كه هم بر خود ستم مى كنند و هم بر مردم كه سد راه هدايت آنها مى شوند.

2- از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج با نام ستمگر، ممكن بود در بعضى توليد وحشت كند مى گويد: «از آنها هرگز نترسيد و تنها از من بترسيد»؛ ... فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي ....

اين يكى از اصول كلى و اساسى تربيت توحيدى اسلامى است كه از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا نبايد ترس داشت، تنها ترس از خدا (يا صحيح تر ترس از نافرمانى او) شعار هر مسلمان با ايمان است، كه اگر اين اصل بر روح و جان آنها پرتوافكن شود، هرگز شكست نخواهند خورد.

اما مسلمان نماهايى كه به عكس دستور بالا، گاه از شرق مى ترسند و گاه از قدرت غرب، گاه از منافقين داخلى و گاه از دشمنان خارجى، خلاصه از همه چيز و همه كس جز خدا وحشت دارند، آنها هميشه زبون و حقير و شكست خورده اند.

3- تكميل نعمت خداوند به عنوان آخرين هدف براى تغيير قبله ذكر شده، مى فرمايد: «اين به خاطر آن بود كه شما را تكامل بخشم و از قيد تعصب برهانم و نعمت خود را بر شما تمام كنم تا هدايت شويد»؛ ... وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

در حقيقت تغيير قبله يك نوع تربيت و تكامل و نعمت براى مسلمانان بود، تا با انضباط اسلامى آشنا شوند و از تقليد و تعصب برهند؛ زيرا همانگونه كه گفتيم خداوند در آغاز براى جدا كردن صفوف مسلمانان از بت پرستان كه در برابر كعبه كه آن روز بت خانه بزرگى بود سجده مى كردند، دستور داد به سوى بيت المقدس نماز بخوانند، تا موضع آنان در برابر مشركان مشخص گردد، اما بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله همزمان با تشكيل حكومت اسلامى، دستور توجه به سوى كعبه صادر شد و مسلمانان متوجه قديمى ترين خانه توحيد شدند و به اين ترتيب يك مرحله از تكامل جامعه اسلامى تحقق يافت. (1)

غزوه بدر نخستين درگيرى مسلحانه اسلام و كفر


1- 1- تفسير نمونه، ج 1، ص 509.

ص: 462

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)

7- و (به ياد بياوريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) براى شما خواهد بود، اما شما دوست مى داشتيد كه كاروان براى شما باشد (و بر آن پيروز شويد) ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند (لذا شما را با لشگر قريش درگير ساخت).

8- تا حق تثبيت شود و باطل از ميان برود، هر چند مجرمان كراهت داشته باشند.

در آيات قبل اشاره اى به جنگ بدر گرديده و از اين رو، قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را كه هر كدام يك دنيا آموزندگى در بر دارد، در آيات مورد بحث و آيات آينده تشريح مى كند، تا مسلمانان اين حقايق را كه در گذشته نزديك تجربه كرده بودند، براى هميشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگيرند.

براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده، قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى كه نخستين در گيرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و خون آشام بود، از نظر بگذرانيم، تا ريزه كارى ها و اشاراتى كه در اين آيات هست، كاملا روشن گردد.

طبق آنچه تاريخ نويسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه ابو سفيان بزرگ مكه، در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد، از شام به سوى مدينه باز مى گشت. پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى

ص: 463

از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند؛ زيرا اولا با هجرت مسلمانان از مكه به مدينه بسيارى از اموالشان به دست مكيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند، از اين گذشته مردم مكه در طى 13 سال اقامت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمين در آنجا كاملا نشان داده بودند كه از هيچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز شدند. چنين دشمنى، با هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بيكار نخواهد نشست و مسلما نيروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسيج خواهد كرد. پس عقل و منطق ايجاب مى كند كه مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنها وارد سازند و هم بنيه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خويشتن در آينده قوى كنند و اين اقدامى است كه در همه برنامه هاى جنگى دنيا، در امروز و گذشته بوده و هست و آنها كه بدون در نظر گرفتن اين جهات، سعى دارند حركت پيامبر صلى الله عليه و آله را به سوى قافله، در شكل يك نوع غارتگرى منعكس سازند يا افراد بى اطلاعى هستند كه از ريشه هاى مسايل تاريخى اسلام بى خبرند و يا مغرضانى كه سعى دارند واقعيت ها را دگرگون جلوه دهند.

به هر حال ابو سفيان از يك سو به وسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى رفت نيز، مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به مكه فرستاد، تا جريان را به اطلاع اهل مكه برساند. قاصد در حالى كه طبق توصيه ابوسفيان، بينى شتر خود را دريده و گوش آن را بريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند، وارد مكه شد، و فرياد برآورد: اى مردم پيروزمند! كاروان خود را دريابيد، كاروان خود را دريابيد، بشتابيد و عجله كنيد اما باور نمى كنم به موقع برسيد؛ زيرا محمد و افرادى كه از دين شما خارج شده اند، براى تعرض به كاروان از مدينه بيرون شتافتند، در اين موقع خواب عجيب و وحشتناكى كه عاتكه

ص: 464

فرزند عبدالمطّلب و عمه پيامبر صلى الله عليه و آله ديده بود دهان به دهان مى گشت و بر هيجان مردم مى افزود.

جريان خواب اين بود كه او سه روز قبل در خواب ديده بود كه شخصى فرياد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابيد و سپس اين منادى بر فراز كوه ابو قيس رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حركت در آورد، اين قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به يكى از خانه هاى قريش اصابت كرد و نيز از دره مكه سيلاب خون جارى شد.

هنگامى كه وحشت زده از خواب بيدار شد و به برادرش عباس خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامى كه داستان اين خواب به گوش ابو جهل رسيد، گفت: اين زن، پيامبر دومى است كه در فرزندان عبدالمطّلب ظاهر شده، قسم به بت هاى لات و عزى كه سه روز مهلت مى دهيم، اگر اثرى از تعبير خواب او ظاهر نشد، نامه اى را در ميان خودمان امضا مى كنيم كه بنى هاشم دروغگوترين طوايف عرب اند، ولى روز سوم كه از اين كار گذشت، همان روزى بود كه فرياد قاصد ابو سفيان همه مكه را لرزان اند.

بسيارى از مردم مكه در اين كاروان سهمى داشتند، مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكه بودند، با 700 شتر و 100 رأس اسب به حركت در آمدند و فرماندهى لشكر به عهده ابو جهل بود.

از سوى ديگر ابو سفيان براى اينكه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسير خود را تغيير داد و به سرعت به سوى مكه گام بر مى داشت.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند، به نزديكى سرزمين بدر، بين راه مكه و مدينه رسيده بود كه خبر حركت سپاه قريش به او رسيد.

در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود؟ جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند و ترجيح مى دادند كه كاروان را تعقيب كنند. دليل آنها هم اين بود كه ما به هنگام بيرون آمدن از مدينه به قصد مقابله با سپاه مكه نبوديم و آمادگى رزمى براى درگيرى با آنها نداريم، در حالى كه آنها با پيش بينى قطعى و آمادگى كافى براى جنگ، به سوى ما مى آيند.

ص: 465

اين دودلى و ترديد در اين گروه هنگامى افزايش يافت كه معلوم شد نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهيزات آنها چندين برابر تجهيزات مسلمانان است، ولى با همه اين حرف ها پيامبر صلى الله عليه و آله نظر گروه اول را پسنديد و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند، هنگامى كه دو سپاه با هم روبرو شدند، دشمن نتوانست باور كند كه مسلمانان با آن نفرات و تجهيزات كم به ميدان آمده اند، بلكه فكر مى كرد قسمت مهم سپاه اسلام در جايى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگيرانه شروع كنند، لذا شخصى را براى تحقيق فرستادند، اما به زودى فهميدند كه جمعيت همان است كه ديده بودند.

از طرفى همانطور كه گفتيم جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچگونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان و وعده خداوند تخلف ناپذير است. به خدا سوگند گويا محل كشته شدن ابو جهل و عده اى از سران قريش را با چشم خود مى بينم، سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند (بدر در اصل نام مردى از قبيله جهينه بود كه چاهى در آن سرزمين احداث كرد، بعدا آن چاه و آن سرزمين به نام سرزمين بدر و چاه بدر ناميده شد).

در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهايى بخشد و از طريق ساحل دريا (درياى احمر) از بيراهه به سوى مكه با عجله بشتابد و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد، من فكر مى كنم مبارزه با محمد در اين شرايط لزوم ندارد، چون دشمنانى دارد كه حساب او را خواهند رسيد، ولى رييس لشكر ابو جهل، به اين پيشنهاد تن در نداد و به بت هاى بزرگ لات و عزى قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد و يا اسيرشان مى كنيم و به مكه مى آوريم تا صداى اين پيروزى به گوش تمام قبايل عرب برسد.

سرانجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 466

آوردند. حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: غلامان قريشيم، پرسيد: تعداد لشكر چند نفر است، گفتند: اطلاعى از اين موضوع نداريم. پرسيد: هر روز چند شتر براى غذا مى كشند؟ گفتند: نه تا ده شتر. فرمود: جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).

محيط، محيط رعب آور و به راستى وحشتناكى بود، لشكر قريش كه با ساز و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذاشته بودند، خود را با حريفى روبرو مى ديدند كه باورشان نمى آمد، با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى ديد يارانش ممكن است، از وحشت شب را به آرامى نخوابند و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگيرند، طبق يك وعده الهى به آنها فرمود: غم مخوريد، اگر نفراتتان كم است، جمع عظيمى از فرشتگان آسمان به كمك شما خواهند شتافت و آنها را كاملا دلدارى داده به پيروزى نهايى كه وعده الهى بود، مطمئن ساخت، به طورى كه آنها شب را به آرامى خوابيدند.

مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند، وضع ميدان بدر بود كه از شن هاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود، در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد و عجب اينكه اين رگبار در سمت دشمن به طورى شديد بود كه آنها را ناراحت نمود.

خبر تازه اى كه به وسيله گزارش گران مخفى كه از لشكر اسلام شبانه به كنار اردوگاه دشمن آمده بودند دريافت شد و به سرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند، كه لشكر قريش با آنهمه امكانات، سخت بيمناك اند، گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است، فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند.

قبلا پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماينده اى به ميان آنها فرستاد كه من دوست ندارم شما نخستين گروهى باشيد كه مورد حمله ما قرار مى گيريد، بعضى از سران قريش مايل بودند اين دستى را كه به عنوان صلح به سوى آنها

ص: 467

دراز شده بفشارند و صلح كنند، ولى باز ابو جهل مانع شد.

سرانجام آتش جنگ شعله ور شد، حمزه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام كه جوان ترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگ هاى تن به تن كه سنت آن روز بود، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند، روحيه دشمن باز ضعيف تر شد، ابو جهل فرمان حمله عمومى صادر كرد و قبلا دستور داده بود آن دسته از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را كه از مدينه اند به قتل برسانند و مهاجرين مكه را اسير كنند و براى انجام يك سلسله از تبليغات به مكه آورند، لحظات حساسى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داده بود زياد به انبوه جمعيت نگاه نكنند و تنها به حريفان خود بنگرند و دندان ها را روى هم فشار دهند و سخن كمتر بگويند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله در همه حال سر نپيچند و به پيروزى نهايى اميدوار باشند. پيامبر صلى الله عليه و آله دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: «يا رَبِّ إِنْ تَهْلُكَ هَذِهِ الْعِصابَة لا تعبد»؛ (1) «اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».

باد به شدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند، استقامت و پايمردى و دلاورى هاى آن ها، قريش را در تنگنا قرار داده بود، در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلطيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير شدند، ولى مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت.

اكنون كه چگونگى غزوه بدر را به طور فشرده دانستيم، به تفسير آيات سوره باز مى گرديم. در نخستين آيه مورد بحث، اشاره به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده و مى گويد: «به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) در اختيار شما قرار خواهد گرفت»؛ وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ ... اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتى هاى ناشى از آن، «دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد، نه لشكر


1- 1. بحارالأنوار، ج 19، ص 225.

ص: 468

قريش»؛ ... وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ ....

در روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: «إحدى الطائِفَتَينِ لَكُمْ، إمّا الْعِيرُ وَ إِمّا النَّفِير» كه عير به معنى كاروان و نفير به معنى لشكر است ولى همان طور كه در آيه ملاحظه مى كنيد، به جاى لشكر، ذات الشوكة و به جاى كاروان، غير ذات الشوكة تعبير شده است.

اين تعبير، نكته لطيفى در بر دارد؛ زيرا «شَوكَة» كه به معنى قدرت و شدت است در اصل از شوك به معنى خار گرفته شده، سپس به سر نيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه شوكة گفته شده و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است، به هرگونه قدرت و شدت نيز، شوكة اطلاق مى شود.

بنابر اين ذات شوكة به معنى سربازان مسلح، و غير ذات شوكة به معنى كاروان غير مسلح است كه اگر مردان مسلحى هم در آن بوده، مسلما قابل ملاحظه نبوده اند.

يعنى گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى، ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن روبرو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالى كه پايان جنگ نشان داد صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند، تا راه براى پيروزى هاى بزرگ آينده هموار شود.

لذا به دنبال آن مى گويد: «خداوند مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند و آيين اسلام را تقويت نمايد و ريشه كافران را قطع كند»؛ ... وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ بنابر اين، اين يك درس و عبرت بزرگ براى همه شما مسلمانان بود كه در حوادث مختلف، دورنگر و آينده ساز باشيد، نه كوته بين و تنها به فكر امروز، هر چند دورنگرى و مآل انديشى مشكلات فراوانى در بر داشته باشد و كوته بينى تؤام با آسايش و منافع مادى زودگذر؛ زيرا پيروزى نخست يك پيروزى ريشه دار و همه جانبه است، اما پيروزى دوم يك پيروزى سطحى و موقت است.

اين تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند، هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتى ها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غير اصولى ولى ساده و كم زحمت نروند.

ص: 469

در آخرين آيه باز هم به طور آشكارتر، پرده از روى مطلب بر مى دارد كه هدف اصلى اين برنامه (درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر) اين بود كه: «حق يعنى توحيد و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارت ها و مظالم رها و زمينه هاى تثبيت و جاى گيرى آن فراهم شود و باطل يعنى شرك و كفر و بى ايمانى و ظلم و فساد ابطال شود و از ميان برود. هر چند مشركان مجرم و مجرمان مشرك مايل نباشند»؛ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

آيا اين آيه تأكيد همان مطلبى است كه در آيه پيش گفته شد؟ همان طور كه در نظر ابتدايى به چشم مى خورد؟ يا مطلب جديدى را در بر دارد؟ بعضى از مفسران مانند فخر رازى در تفسير كبير و نويسنده المنار در تفسيرش چنين گفته اند كه حق در آيه قبل، اشاره به پيروزى مسلمانان در جنگ بدر بود، اما حق در آيه دوم اشاره به پيروزى اسلام و قرآن است كه نتيجه پيروزى نظامى در جنگ بدر بود و به اين ترتيب، پيروزى نظامى در آن شرايط خاص مقدمه پيروزى هدف و مكتب بود.

اين احتمال نيز هست كه آيه قبل اشاره به اراده خدا (اراده تشريعى كه در شكل فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله آشكار شد) بوده باشد و آيه اخير اشاره به نتيجه اين حكم و فرمان باشد (1).

درس هاى آموزنده در ميدان بدر

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ (11)


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 101.

ص: 470

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ (14) (1)

9- (به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر) از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى شما را پذيرفت (و گفت) من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم.

10- ولى خداوند اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد و گر نه پيروزى جز از طرف خدا نيست، خداوند توانا و حكيم است.

11- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از ناحيه خدا بود، شما را فرو گرفت و آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاك و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دل هاى شما را محكم و گام ها را با آن ثابت دارد.

12- (به خاطر بياوريد) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگانى وحى كرد، من با شما هستم كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم بداريد.

به زودى در دل هاى كافران ترس و وحشت مى افكنم، ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد.

13- اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيدند و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند (كيفر شديدى مى بيند) خداوند شديد العقاب است.

14- اين (مجازات دنيا) را بچشيد و براى كافران مجازات آتش (در جهان ديگر) خواهد بود.

اين آيات به قسمت هاى حساسى از جنگ بدر و نعمت هاى گوناگونى كه خداوند در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان كرد اشاره مى كند، تا حس اطاعت و شكرگزارى


1- 1. انفال.

ص: 471

آنها را برانگيزد و راه را به سوى پيروزى ها و پيشرفت هاى آينده در برابر آنها بگشايد.

نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود، به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد؛ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ ....

در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با مسلمان ها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت:

«اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي، اللَّهُمَّ إن تُهْلِكَ الْعِصَابَةَ هذِهِ الْعِصابَةَ لا تُعْبَدُ فِي اْلأَرْضِ»؛ (1) «خداوندا! وعده اى را كه به من داده اى تحقق ببخش، پروردگارا! اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين بر چيده خواهد شد» و آنقدر پيامبر صلى الله عليه و آله به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.

در اين هنگام خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود: «من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند، كمك و يارى مى كنم»؛ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ.

از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است، بنابراين، مفهوم اين كلمه اين مى شود كه فرشتگان پشت سر يكديگر براى يارى مسلمانان فرود آمدند.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور اين است كه اين گروه هزار نفرى، گروه هاى متعدد ديگرى را پشت سر داشتند و به اين ترتيب با آيه 124 سوره آل عمران كه مى گويد پيامبر به مؤمنان مى گفت: آيا كافى نيست كه خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان يارى كند، تطبيق مى نمايد.

ولى ظاهر اين است كه عدد فرشتگان در بدر يكهزار نفر بوده است و مردفين صفت آن يكهزار نفر است و آيه سوره آل عمران وعده اى بوده است به مسلمانان كه حتى اگر لازم شود، خداوند عدد بيشترى را به يارى شما مى فرستد.

سپس براى اينكه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنها است،


1- 1. بحارالأنوار، ج 19، ص 220.

ص: 472

مى گويد: «خداوند اين كار را فقط براى بشارت و اطمينان قلب شما قرار داد»؛ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ... و گر نه «پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست و ما فوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت او است»؛ ... وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِاللَّهِ إِنَ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ زيرا خداوند، آنچنان قادر و قوى است كه هيچكس نمى تواند در برابر اراده او ايستادگى كند و آنچنان حكيم و دانا است كه يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد؛ ... إِنَ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

آيا فرشتگان جنگيدند؟

در ميان مفسران در اين زمينه گفتگوى بسيار شده است، بعضى معتقدند كه فرشتگان رسما وارد صحنه نبرد شدند و با سلاح هاى مخصوص به خود، به لشكر دشمن حمله كردند و عده اى از آنها را به خاك افكندند، پاره اى از روايات را نيز در اين زمينه نقل كرده اند.

ولى قراينى در دست است كه نشان مى دهد نظر گروه دوم كه مى گويند: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤمنان نازل شدند، به واقع نزديكتر است.

اولا: در آيه فوق خوانديم كه مى فرمود: اينها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است كه با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد، نه اينكه آنها اقدام به جنگ كرده باشند.

ثانيا: اگر بنا شود فرشتگان، شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند، چه فضيلتى براى مجاهدان بدر باقى خواهد ماند كه اين همه در روايات از آنها سخن به ميان آمده است.

ثالثا: تعداد مقتولان بدر 70 نفر بود كه قسمت مهمى از آنها با شمشير على عليه السلام به خاك افتادند و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالبا قاتلان آنها در تاريخ به نام ذكر شده اند، بنابر اين چه باقى مى ماند براى فرشتگان و چه كسى را آنها به خاك انداختند؟

سپس دومين نعمت خود را به مؤمنان يادآور مى شود و مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه خواب سبكى شما را فرو گرفت كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند شد»؛ إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ ....

ص: 473

«يُغَشّي» از ماده «غشيان» به معنى پوشاندن و احاطه كردن است، گويى خواب همچون پرده اى بر آنها افكنده شد و آنها را پوشاند.

نعاس به ابتداى خواب و يا خواب كم و سبك و آرام بخش گفته مى شود و شايد اشاره به اين است كه در عين استراحت آنچنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده و بر شما شبيخون بزند. به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پر اضطرار، از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد، بهره گرفتند.

سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود كه: «آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد»؛ ... وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً ...، «تا به وسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد»؛ ... لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ .... اين پليدى ممكن است وسوسه هاى شيطانى بوده و ممكن است پليدى جسمانى بر اثر جنابت بعضى در آن شب و يا هر دو، در هر حال اين آب حياتبخش كه در گودال هاى اطراف بدر جمع شده بود، در حالى كه دشمن چاه ها را در اختيار گرفته بود و مسلمانان نياز شديدى براى شستشو و رفع عطش به آن داشتند همه اين پليدى ها را شست و با خود برد.

به علاوه خداوند مى خواست با اين نعمت، «دل هاى شما را محكم دارد»؛ ... وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ ... و نيز مى خواست در آن شنزار كه پاى شما فرو مى رفت و لغزنده بود، به وسيله ريزش باران «گام هاى شما را محكم كند»؛ ... وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ ...، اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از تثبيت اقدام، تقويت روحيه و افزودن ميزان پايمردى و استقامت آنها در پرتو اين نعمت باشد و يا اشاره به هر دو قسمت باشد.

ديگر از نعمت هاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر، ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت. در اين باره مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد»؛ إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ...، «و به زودى در دل هاى كافران ترس و وحشت مى افكنم»؛

ص: 474

... سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ ...، و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان- طبق نقل تواريخ- آنچنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند، گاه پيش خود فكر مى كردند اينها افراد عادى نيستند. بعضى مى گفتند مرگ را بر شترهاى خويش حمل كرده و از يثرب (مدينه) برايتان سوغات آورده اند.

شك نيست كه اين رعب افكنى در دل دشمن كه از عوامل مؤثر پيروزى بود بدون حساب نبود، آن پايمردى مسلمانان، آن نماز جماعت و شعارهاى گرم و داغشان، آن اظهار وفادارى مؤمنان راستين و سخنانى همچون سخنان سعدبن معاذ كه به عنوان نمايندگى از طرف انصار به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «پدر و مادرم به فدايت باد اى رسول خدا، ما به تو ايمان آورده ايم و به نبوت تو گواهى داده ايم كه هر چه مى گويى از طرف خدا است، هر دستورى را مى خواهى بده و از اموال ما هر چه مى خواهى برگير، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهى كه در اين دريا (اشاره به درياى احمر كه در آن نزديكى بود) فرو رويم، فرو خواهيم رفت. ما آرزو داريم خداوند به ما توفيق دهد خدمتى كنيم كه مايه روشنى چشم تو شود». آرى، اينگونه سخنان كه به هر حال در ميان دوست و دشمن پخش مى شد به اضافه آنچه قبلا از استقامت مردان و زنان مسلمان در مكه ديده بودند، همگى دست به دست هم داد و وحشت براى دشمنان آفريد.

باد شديدى كه به سوى جبهه دشمن مى وزيد و رگبارى كه بر آنها فرود آمد و خاطره وحشتناك خواب عاتكه در مكه و مانند اينها عوامل ديگرى براى وحشت و اضطراب آنها بود.

سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد، بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد «ضربه بر بالاتر از گردن، بر مغزها و سرهاى آنها فرود آريد»؛ ... فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ ... و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد، ... وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ ....

«بنان» جمع «بنانه» به معنى سر انگشت دست يا پا و يا خود انگشتان است و در آيه مورد بحث مى تواند كنايه از دست و پا باشد و يا به معنى اصلى اش كه انگشتان است؛ زيرا

ص: 475

قطع شدن انگشتان و از كار افتادن آنها اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح را و اگر در پا باشد، قدرت حركت را از انسان مى گيرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اگر دشمن مهاجم پياده باشد، هدف را سر او و اگر سواره باشد دست و پاى او قرار دهيد.

همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم، بعضى اين جمله را خطاب به فرشتگان مى دانند ولى قراين نشان مى دهد كه مخاطب در اين جمله مسلمانان هستند و اگر هم مخاطب فرشتگان باشند، ممكن است هدف از ضربه زدن بر مغزها و دست و پا ايجاد رعب و وحشت در آنها باشد، آنچنان كه دست و پايشان در كار بلغزد و سرها به زير آيد.

(البته اين تفسير بر خلاف ظاهر عبارت است و بايد به كمك قراينى كه سابقاً در باره جنگ نكردن ملايكه گفتيم اثبات شود) بعد از همه گفتگوها براى اينكه كسى اين فرمان هاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند، مى فرمايد: اينها استحقاق چنين چيزى را دارند؛ زيرا آنها از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خداوند و پيامبرش در آمدند؛ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .... «شَاقُّوا» از ماده «شقاق» در اصل به معنى شكاف و جدايى است و از آنجا كه شخص مخالف و دشمن و عصيانگر، صف خود را جدا مى كند به عمل او شقاق گفته مى شود «و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خداوند و پيامبرش در آيد، گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد؛ زيرا خداوند (همانگونه كه رحمتش وسيع و بى انتها است) مجازاتش شديد و دردناك است»؛ ... وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ سپس براى تأكيد اين موضوع مى گويد: «اين مجازات دنيا را بچشيد- مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى- و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد؛ زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است»؛ ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ. (1)

فرار از جهاد ممنوع!


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 109.

ص: 476

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) (1)

15- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شويد، به آنها پشت نكنيد.

16- و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند- مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد- (چنين كسى) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماواى او جهنم و چه بد جايگاهى است.

17- اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد، بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى، بلكه خداوند پاشيد و خداوند مى خواست مؤمنان را به اين وسيله به خوبى بيازمايد، خداوند شنوا و دانا است.

18- سرنوشت مؤمنان و كافران همان بود كه ديديد و خداوند نقشه هاى كافران را سست مى كند.

همانگونه كه در تفسير آيات گذشته اشاره شد، بازگو كردن داستان جنگ بدر و نعمت هاى گوناگون خداوند بر مسلمانان نخستين در اين جريان، به خاطر آن است كه از گذشته براى آينده درس بياموزند. لذا در آيات مورد بحث روى سخن را متوجّه مؤمنان كرده و يك دستور كلى جنگى را به آنان توصيه و تأكيد مى كند و مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد روبرو شديد، به آنها پشت نكنيد و


1- 1. انفال.

ص: 477

فرار اختيار ننماييد»؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ.

«لَقِيتُم» از ماده «لقاء» به معناى اجتماع و روبرو شدن است، ولى در بسيارى از موارد به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است.

«زَحْف» در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است، آنچنان كه پاها به سوى زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد. سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است؛ زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گويى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند.

در آيه فوق به كار بردن كلمه «زحف» اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان بوده و شما در اقليت قرار داشته باشيد، نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد، همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.

اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود، ولى با توجه به بعضى از آيات قرآن، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حد اكثر دو برابر مسلمانان باشد. (1)

به همين جهت در آيه بعد، مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرمايد: «كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند- مگر در با هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى و يا به قصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد- چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد»؛ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ.

همانگونه كه مشاهده مى كنيم، در اين آيه دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار اما در باطن شكل مبارزه و جهاد دارد.

نخست صورتى است كه از آن تعبير به «متحرفا لقتال» شده، «متحرف» از ماده «تحرف» به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره ها است و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى


1- 1. مشروح اين بحث در ذيل آيات 65 و 66 همين سوره بيان شده است.

ص: 478

بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافلگيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عرب ها «الحَرْبُ كَرٌّ وَ فَرٌّ» شكل دوم آن است كه جنگجويى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.

به هر حال دستور تحريم فرار از ميدان، نبايد به شكل خشكى تفسير شود كه مانورها و تاكتيك هاى جنگى را از ميان ببرد، همان مانورهايى كه سرچشمه بسيارى از پيروزى هاست.

در پايان آيه مى فرمايد: «نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است»؛ ... وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

جمله «باء» از ماده «بواء» به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند، اين كلمه به اين معنا آمده است. همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند، به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گويى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.

«مأوى» در اصل به معناى پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مى خوانيم ماواى فرار كنندگان از جهاد جهنم است، اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولى بر عكس پناهگاه آنها جهنم مى شود، نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهند گرفت.

لذا در كتاب عيون الاخبار، امام على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ يكى از دوستانش كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند، در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مى نويسد: خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل شود و نيز سبب مى شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار

ص: 479

و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد كيفر دهند، به علاوه سبب مى شود كه دشمنان در برابر مسلمانان جسور و حتى مسلمانان به دست آنها اسير و مقتول شوند و سرانجام آيين خداوند عز و جل بر چيده شود.

در ميان امتيازات فراوانى كه على عليه السلام داشت و گاهى خود به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند، همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است. آنجا كه مى فرمايد: «فَإَنِّي لَمْ أفرّ مِنَ الزَّحفِ قَطُّ، وَ لَمْ يبارزني أحد إلّا سقيت الأرض من دمه»؛ (1) «من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اينكه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم».

عجيب اين است كه جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست، بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى در باره همه جنگجويان و مجاهدان است، قراين ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تأييد مى كند (البته اين حكم اسلامى شرايطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد) سپس براى اينكه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند، بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد: «اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد، بلكه خداوند آنها را به قتل رساند»؛ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ...؛ «و تو اى پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى، بلكه خدا پاشيد»؛ ... وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى ....

در روايات اسلامى آمده است كه در روز بدر، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده، على عليه السلام چنين كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ»؛ (2) «رويتان زشت و سياه باد!» و نوشته اند اين كار اثر معجزآسايى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو


1- 1. بحارالأنوار، ج 31، ص 445.
2- 2. الكافي، ج 5، ص 544.

ص: 480

ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.

شك نيست كه در ظاهر، همه اين كارها را پيامبر صلى الله عليه و آله و مجاهدان بدر انجام دادند، اما اينكه مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد، اشاره به اين است كه اولا: قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود، از ناحيه خداوند به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد. و ثانيا: در ميدان بدر حوادث معجزآسايى كه سابقاً به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد. اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.

در حقيقت آيه فوق، اشاره لطيفى است به مكتب «لا جَبْرَ و لا تَفْويضَ بَلْ أمرٌ بَيْنَ الأمْرَين»؛ «نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلكه چيزى در ميان اين دو است» زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد، در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مى كند.

بدون شك در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد، بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود و هم كار خداوند، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خداوند بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود، بنابر اين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است، پاسخشان در خود آيه نهفته شده است.

اينكه قائلين به وحدت وجود، آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند، پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است؛ زيرا اگر منظور بيان اين باشد كه خداوند و خلق يكى هستند، نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند. اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داورى هاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم، خواهيم ديد كه آيه ارتباطى با هيچيك از مكتب هاى انحرافى ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مى كند. آن هم به خاطر يك هدف تربيتى يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزى ها، دامنگير افراد مى شود.

در پايان آيه، اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود و خداوند مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى

ص: 481

بيازمايد؛ ... وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً ....

«بلاء» در اصل به معناى آزمايش كردن است. منتهى گاهى به وسيله نعمت هاست كه آن را بلاء حسن مى گويند و گاهى به وسيله مصيبت ها و مجازات هاست كه به آن بلاء سَىِ ء گفته مى شود، چنانكه در باره بنى اسرائيل مى خوانيم: ... وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ ...؛ «آنها را به وسيله نعمت ها و مصايب آزموديم». (1)

خداوند مى خواست در نخستين برخورد مسلحانه مؤمنان با دشمنان نيرومند، طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد، اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند.

لذا با اين جمله، آيه را تمام مى كند كه: «خداوند هم شنوا و هم داناست»؛ ... إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت و در آينده نيز خداوند بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤمنان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخنگويان بى عمل شكست خواهند خورد.

در آيه بعد براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد.

سپس به عنوان ذكر علت مى گويد خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤمنان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند؛ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ» (2)


1- 1. اعراف: 168.
2- 2- تفسير نمونه، ج 7، ص 117.

ص: 482

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19) (1)

19- اگر شما خواهان فتح و پيروزى هستيد به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت) خود دارى كنيد براى شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت (اگر به مخالفت هاى خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بى نياز (از يارى خدا) نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است.

در اينكه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است؟ ميان مفسران گفتگو است. گروهى معتقدند مخاطب در اين آيه، مشركان اند. زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوى ميدان بدر خارج شوند، كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند، دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند: «اللَّهُمَّ انْصُر أعلَى الْجُنْدَينِ وَ إحْدَى الْفِئَتَينِ وَ اكْرِمِ الْحِزْبَيْنِ»؛ «خدايا! از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر، هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان!» و نيز نقل شده كه ابو جهل در دعاى خود گفت: خداوندا آيين ما يك آيين كهن و قديمى است، اما آيين محمد تازه و خام است، هر كدام از اين دو آيين نزد تو محبوب تر است، پيروانش را پيروز بگردان.

لذا بعد از پايان جنگ بدر، آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت:

«اگر شما خواهان فتح و پيروزى و آيين حق هستيد كه آيين محمد صلى الله عليه و آله پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد»؛ إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ ....

«واگر دست از آيين شرك و مخالفت فرمان خداوند برداريد، به سود شماست»؛ ... وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ....

«و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد، ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم»؛ يعنى مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت؛ ... وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ ....


1- 1. انفال.

ص: 483

و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد؛ زيرا «جمعيت شما هر چند زياد باشد، موجب بى نيازى شما نخواهد بود»؛ ... لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ .... «و خداوند با مؤمنان است»؛ ... وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ....

ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد، اين است كه در آيات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤمنان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد. بنابر اين در اين ميانه در يك آيه، تنها روى سخن به كفار باشد، بعيد به نظر مى رسد.

لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤمنان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است: بعد از جنگ بدر- چنانكه ديديم- ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنايم جنگى گفتگو واقع و آيات نازل شد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله گذارد و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد. سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان، از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد، خداوند دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد. اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارى كنيد، به سود شماست. اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد، ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم.

جمعيت شما هر چند زياد هم باشند، بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهند برد. خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.

از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفت ها مورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است، تفسير دوم قوى تر به نظر مى رسد.

و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد. (1)

شنوندگان ناشنوا!


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 120.

ص: 484

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) (1)

20- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچى ننماييد در حالى كه سخنان او را مى شنويد.

21- و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند.

22- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

23- و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانيد ولى (با اين حالى كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.

اين آيات تعقيب بحثهاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست، لحن آيات نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد»؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ... و باز براى تأكيد اضافه مى كند: «هيچگاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد»؛ ... وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ.

شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او، مؤمنان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست.


1- 1. انفال.

ص: 485

در آيه بعد بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده، مى گويد: «همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند»؛ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ.

اين تعبير جالبى است كه قرآن در باره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است، مى گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گويى اصلا كر هستند؛ زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است.

در باره اينكه اين افراد كه قرآن مى گويد داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند

و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از يهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگان بدون عمل، از اين گروه هاى سه گانه، در مفهوم آيه وارد باشند.

از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختى هاست، بار ديگر در آيه بعد روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بى عقلند»؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتائج تكيه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصيتى را معدوم، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوش هاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و

ص: 486

نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!

در آيه بعد مى گويد: خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را بهر صورت بود بگوش آنها مى رسانيد»؛ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ ....

در پاره اى از روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصى بن كلاب را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند خداوند به طرز معجزآسايى اين كار را براى آنها انجام مى داد. ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است.

و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصى بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند؛ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

اين جمله ها در باره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگى هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست.

اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر و نشان مى دهد كه سر چشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگى ها و شايستگى هايى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند.

در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد:

1- گاهى بعضى از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند و مى گويند: قرآن در آيه بالا مى گويد اگر خدا خيرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند

ص: 487

سرپيچى مى كنند، نتيجه اين دو جمله اين مى شود كه اگر خداوند خيرى در آنها ببيند سرپيچى مى كنند! و اين نتيجه، نتيجه درستى نيست.

ولى اشتباه آنها در اين است كه جمله حق را بگوش آنها مى رساند در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها مى رساند.

ولى در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند.

بنابر اين جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آيه فوق به كار رفته است و با اين حال نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد (دقت كنيد).

اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد.

2- شنيدن سخن حق مراحلى دارد:

گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند.

چنانكه قرآن مى گويد: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ؛ «كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد و كسى سخن حق را نشنود». (1)

و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد صلى الله عليه و آله به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً ...؛ «بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد صلى الله عليه و آله مى گفت.»


1- 1. فصلت: 26.

ص: 488

و گاه وضع آنهاطورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است.

قرآن در باره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا مى دهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.

و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگ هاى موسيقى) احساسات نشان مى دهند و سر و صدا و جمله هايى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر ميسازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوايى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند (1).

انفال


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 125.

ص: 489

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) (1)

1- از تو در باره انفال (غنائم و هرگونه مال بدون مالك مشخص) سؤال مى كنند بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و ميان برادرانى را كه با هم ستيزه دارند آشتى دهيد و اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد اگر ايمان داريد.

شان نزول:

از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جنگ بدر براى تشويق جنگجويان اسلام جوائزى براى آنها تعيين كرد و مثلا فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد، چنين پاداشى را به او خواهم داد، اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعله ور بود) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر صلى الله عليه و آله در يك مسابقه افتخار آميز با سرعت به سوى هدف بشتابند، ولى پير مردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند، هنگامى كه جنگ بدر پايان پذيرفت، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله شتافتند، اما پير مردان به آنها گفتند كه ما


1- 1. انفال.

ص: 490

نيز سهمى داريم؛ زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد، حتما به سوى ما مى آمديد، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه فوق نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر صلى الله عليه و آله معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند، پيامبر صلى الله عليه و آله هم آنرا به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد و دستور داد كه ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود.

همانگونه كه در شان نزول خوانديم آيه فوق پس از جنگ بدر نازل شده و پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و مى گويد: «از تو در باره انفال سؤال مى كنند»؛ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ ....

«بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است»؛ ... قُلِ اْلأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ ....

بنابر اين، «تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد»؛ ... فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ ....

«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد»؛ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

يعنى تنها ايمان با سخن نيست، بلكه جلوه گاه ايمان، اطاعت بى قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، نه تنها در غنائم جنگى در همه چيز بايد گوش به فرمان و تسليم اوامر آنها باشيد.

انفال چيست؟

انفال در اصل از ماده نفل (بر وزن نفع) به معنى زيادى است، و اين كه به نمازهاى مستحب نافله گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است، و همچنين اگر نوه را نافله مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود، نوفل به كسى گفته مى شود كه بخشش زياد داشته باشد.

و اگر به غنائم جنگى نيز انفال گفته شده است، يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجويان مى افتد در حالى كه

ص: 491

مالك خاصى براى آن وجود ندارد، و يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر دشمن مى جنگند، نه براى غنيمت، بنابر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آنها مى افتد.

در اينجا به سه نكته مهم بايد توجه داشت:

1- گرچه آيه فوق در زمينه غنائم جنگى وارد شده است، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است، و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود، به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهلبيت عليهم السلام به ما رسيده مى بينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم: «أنّ الأنفال كلّ ما أخذ من دار الحرب من غير قتال كالّذي انجلى أهلها و هو المسمّى فيئاً و ميراث من لا وارث له و قطائع الملوك، إذا لم تكن مغصوبة و الآجام و بطون الأودية و الأرضون الموات، فإنّها للَّه و لرسوله و من بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث شاء من مصالحه و مصالح عياله»؛ (1) «انفال اموالى است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنين سرزمينى كه اهلش آنرا ترك كرده و از آن هجرت مى كنند- و آن فيى ء ناميده مى شود- و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد، و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند- در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود- و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاى موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام او است، و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.»

گرچه همه غنائم جنگى در حديث بالا نيامده است، ولى در حديث ديگرى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «إنّ غنائم بدر كانت لرسول اللَّه خاصّة فقسمها بينهم تفضّلًا منه»؛ (2) «غنائم بدر مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد.»

از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به


1- 1. عوالي اللآلي، ج 2، ص 78.
2- 2. عوالي اللآلي، ج 2، ص 79.

ص: 492

خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و قائم مقام او است، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.

منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى كه با پيكار به دست سربازان مى افتد، قانون اسلام- چنانكه در همين سوره شرح خواهيم داد- بر اين قرار گرفته كه چهار پنجم آنرا به عنوان تشويق و جبران گوشه اى از زحمات جنگجويان به آنها داده شود، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى كه ذيل آيه 41 آمده مصرف گردد و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل، ملك حكومت اسلامى است و بخشيدن چهار پنجم آن به جنگجويان به عنوان عطيه و تفضل است (دقت كنيد).

2- ممكن است تصور شود كه آيه فوق (بنابر اين كه غنائم جنگى را نيز شامل شود) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مى گويد: تنها يك پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير مصارف است منافات دارد زيرا مفهوم آن اين است كه چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است.

ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، و اين يك نوع بخشش و تفضل مى باشد كه چهار پنجم آنرا در اختيار جنگجويان مى گذارند و به تعبير ديگر حكومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مى كند و به اين ترتيب هيچگونه منافاتى باقى نمى ماند.

و از اينجا نيز روشن مى شود كه آيه خمس- آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند- آيه انفال را نسخ نمى كند، بلكه هر دو به قوت خود باقى هستند.

3- همانگونه كه در شان نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد.

اصولا اصلاح ذات البين و ايجاد تفاهم و زدودن كدورت ها و دشمنى ها و تبديل آن به صميميت و دوستى، يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است.

«ذات» به معنى خلقت و بنيه و اساس چيزى است، و «بين» به معنى حالت ارتباطى و

ص: 493

پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است، بنابر اين «اصلاح ذات البين» به معنى اصلاح اساس ارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است.

در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است، امير مؤمنان على عليه السلام در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: «فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ»؛ (1) «من از جد شما پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است.» در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود: «يَقُولُ صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلاحُ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»؛ (2) «عطيه و بخششى را كه خداوند دوست دارد اصلاح بين مردم است هنگامى كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامى كه از هم دور شوند.»

و نيز در همان كتاب از امام صادق عليه السلام نقل شده كه به مفضل (يكى از ياران امام) فرمود: «إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي»؛ «هنگامى كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اى ببينى (كه مربوط به امور مالى است) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده).»

و به همين دليل در يكى ديگر از روايات مى خوانيم كه مفضل روزى دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد، سپس به آنها گفت: بدانيد كه اين از مال من نبود، ولى امام صادق عليه السلام به من دستور داده است كه در اينگونه موارد با استفاده از سرمايه امام، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم.

علت اين همه تأكيد در زمينه مسأله اجتماعى با كمى دقت روشن مى شود زيرا عظمت و توانايى و قدرت و سربلندى يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست، اگر مشاجره ها، اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دلها نفوذ مى كند، و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد، جمعى


1- 1. الكافي، ج 7، ص 51.
2- 2. الكافي، ج 2، ص 209.

ص: 494

آسيب پذير، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن، و حتى ميان چنين جمعيتى بسيارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد.

به همين دليل بعضى از مراحل اصلاح ذات البين شرعا واجب و حتى استفاده از امكانات بيت المال براى تحقق بخشيدن آن مجاز است و بعضى از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤكد است. (1)

پنج صفت ويژه مؤمنان

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4) (2)

2- مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى گردد، و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود ايمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.

3- آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.

4- مؤمنان حقيقى آنها هستند، براى آنان درجات (فوق العاده اى) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عيب است.

در آيه گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنائم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفات مومنان راستين و حقيقى در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان شده است.


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 85.
2- 2. انفال.

ص: 495

در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه علمى و خارجى، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئوليت و تكامل ايمان و توكل و دو قسمت ديگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پيوند با خلق خدا.

نخست مى گويد: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ترسان مى گردد»؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ.

«وجل» همان حالت خوف و ترسى است كه به انسان دست مى دهد كه سرچشمه آن يكى از اين دو چيز است، گاهى به خاطر درك مسئوليت ها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد، و گاهى به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.

توضيح اينكه: گاه مى شود انسان به ديدن شخص بزرگى كه راستى از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مى رود.

شخص ديدار كننده گاهى آنچنان تحت تأثير مقام پر عظمت او قرار مى گيرد، كه احساس يك نوع وحشت در درون قلب خويش مى نمايد، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مى كند

و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نمايد، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و كار خلافى نيز از اين شخص سرنزده است، اين نوع ترس، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است.

قرآن مجيد مى گويد: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ...؛ (1) «اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، خاشع و ترسان و از خوف خدا شكافته مى شد.» و نيز مى خوانيم ... إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ...؛ (2) «تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مى ترسند.»

و به اين ترتيب پيوندى ميان آگاهى و خوف، همواره بر قرار است، بنابر اين اشتباه


1- 1. حشر: 21.
2- 2. فاطر: 28.

ص: 496

است، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليت ها بدانيم.

سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند، «... و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود»؛ ... وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً .... نمو و تكامل، خاصيت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبى مرگ قرار گرفته، مؤمنان راستين، ايمانى زنده دارند، كه نهالش با آبيارى از آيات خدا روز بروز نمو بيشتر و گلها و شكوفه ها و ميوه هاى تازه ترى پيدا مى كند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند، و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.

سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند»؛ ... وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

افق فكر آنها آنچنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مى گيرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند، از اقيانوس بى كران عالم هستى، از ذات پاك پروردگار مى خواهند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند، و تكيه گاهشان تنها خدا است.

اشتباه نشود مفهوم توكل آنچنانكه بعضى از تحريف كنندگان پنداشته اند، چشم پوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نيست، بلكه مفهومش خود سازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكل بر خدا است؛ زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است.

پس از ذكر اين سه قسمت، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد:

آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل، از نظر عمل داراى دو پيوند محكم اند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا دارند، «آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند»؛ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

ص: 497

تعبير به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبير: «مِمَّا رَزَقْناهُم»؛ «از آنچه به آنها روزى داده ايم.» تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد، آنها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان، از هوش و فكرشان، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند

در آخرين آيه مورد بحث، موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اينگونه مؤمنان راستين را بيان مى كند.

نخست مى گويد: «مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند»؛ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ....

سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند: «آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند»؛ لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ....

درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.

به علاوه آنها «مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد»؛ ... وَ مَغْفِرَةٌ ... و روزيهاى كريم يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست در انتظارشان مى باشد؛ ... وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ براستى ما مسلمانان كه دم از اسلام مى زنيم و گاهى آنچنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مى دانيم كه از روى نادانى گناه عقب ماندگيها را به گردن اسلام و قرآن مى افكنيم، آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤمنين راستين است در زندگى خود پياده كنيم و ضعف و زبونى و وابستگى به اين و آن را در پناه ايمان و توكل از خود دور سازيم و هر روزى كه بر ما مى گذرد، در مرحله تازه اى از ايمان و آگاهى گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشيم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوى باشد كه از همه سرمايه هاى وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است؟! ذكر اين موضوع نيز لازم است، كه ايمان مراحلى دارد و درجاتى، ممكن است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعيف باشد كه جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد، و با بسيارى از آلودگيها نيز

ص: 498

بسازد، ولى يك ايمان راسخ و حقيقى و محكم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود.

و اينكه بعضى ها عمل را جزو ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است. (1)

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) (2)

5- (ناخشنودى پاره اى از شما از چگونگى تقسيم غنائم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند (ولى سرانجامش پيروزى آشكار بود).

6- آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند (و آنچنان) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود) مى نگرند.

در آيه نخست از اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم بدر تا حدى ناراضى بودند، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مى گويد:

اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوش آيند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است، همانگونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوش آيند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت.

بنابر اين نبايد با ديد محدود خود، احكام الهى را ارزيابى كنيد، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتايج نهايى بهره مند شويد.

در آيه نخست مى گويد: اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر، «همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در مدينه به حق بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند»؛ كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 90.
2- 2. انفال.

ص: 499

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ.

كلمه بالحق اشاره به اين است كه اين فرمان خروج، طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.

اين گروه ظاهر بين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اينكه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است، ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند؛ يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ ....

و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند؛ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزى هاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.

ضمناً از تعبير فريقا من المؤمنين (جمعى از مؤمنان) روشن مى شود كه اولا اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.

و ثانيا تنها عده محدودى اين چنين فكر مى كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و اوامر او بودند.

جنگ احد

ص: 500

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) (1)

121- و (به يادآور) زمانى را كه صبحگاهان از ميان خانواده خود براى انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤمنان، بيرون رفتى، و خداوند شنوا و دانا است (گفتگوهاى مختلفى را كه در باره طرح جنگ گفته مى شد مى شنيد و انديشه هايى را كه بعضى در سر مى پرورانيدند مى دانست).

122- (و نيز به يادآور) زمانى را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ از اينجا آياتى شروع مى شود كه درباره يك حادثه مهم و پر دامنه اسلامى يعنى جنگ احد نازل شده است؛ زيرا از قرائنى كه در آيات فوق وجود دارد استفاده مى شود كه اين دو آيه، بعد از جنگ احد نازل شده و اشاره به گوشه اى از جريانات اين جنگ وحشتناك مى كند و


1- 1. آل عمران.

ص: 501

بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند.

در آغاز، اشاره به بيرون آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مى گويد:

به خاطر بياور اى پيامبر آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤمنان پايگاه هايى براى نبرد با دشمن آماده سازى.

در آن روز گفتگوهاى زيادى در ميان مسلمانان بود و همانطور كه در شرح حادثه احد اشاره خواهيم كرد، درباره انتخاب محل جنگ و اينكه داخل مدينه يا بيرون مدينه باشد، در ميان مسلمانان اختلاف نظر شديد بود و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مشورت كافى نظر اكثريت مسلمانان را كه جمع زيادى از آنان را جوانان تشكيل مى دادند انتخاب كرد و لشكرگاه را به بيرون شهر و دامنه كوه احد منتقل ساخت و طبعا در اين ميان افرادى بودند كه در دل مطالبى پنهان مى داشتند و به جهاتى حاضر به اظهار آن نبودند. جمله واللَّه سميع عليم گويا اشاره به همه اينها است؛ يعنى خداوند هم سخنان شما را مى شنيد و هم از اسرار درون شما آگاه بود.

سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى فرمايد: «در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى به خرج دهند و از وسط راه به مدينه بازگردند»؛ إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا ....

علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله با نظر آنها مخالفت كرده بود، به علاوه چنانكه خواهيم گفت «عبداللَّه بن ابى» با سيصد نفر از يهوديانى كه به لشكر اسلام پيوسته بودند بر اثر مخالفت پيامبر صلى الله عليه و آله به ماندن آنها در اردوگاه اسلام، به مدينه بازگشتند و همين موضوع تصميم آن دو طايفه مسلمان را بر ادامه راهى كه در پيش گرفته بودند، سست كرد.

اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود، آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مى گويد: ... وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ...؛ «خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند.»

ص: 502

ضمناً بايد توجه داشت كه ذكر ماجراى احد به دنبال آياتى كه قبلا در باره عدم اعتماد به كفار بود، اشاره به يك نمونه زنده از اين واقعيت است. زيرا همانطور كه گفتيم و نيز بعدا مشروحا خواهيم گفت، پيغمبر صلى الله عليه و آله اجازه نداد يهوديانى كه به ظاهر به حمايت او برخاسته بودند، در لشكرگاه اسلام بمانند؛ زيرا هر چه بود آنها بيگانه بودند و بيگانگان نبايد محرم اسرار و تكيه گاه مسلمانان در آن شرايط حساس شوند.

سرچشمه وقوع جنگ

در اينجا لازم است قبلا اشاره اى به مجموع حوادث احد شود. از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود، هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير به مكه مراجعت كردند، ابو سفيان به مردم مكه اخطار كرد نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند؛ زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد و عداوت و دشمنى را نسبت به محمد صلى الله عليه و آله از قلب هاى آنان زايل مى كند. ابو سفيان خود عهد كرده بود ما دام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسر خود همبستر نشود!

به هر حال طايفه قريش با هر وسيله اى كه در اختيار داشتند، مردم را به جنگ با مسلمانان تحريك مى كردند و فرياد انتقام، انتقام، در شهر مكه طنين انداز بود.

در سال سوم هجرت، قريش به عزم جنگ با پيامبر، با سه هزار سوار و دو هزار پياده، با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند و براى اينكه در ميدان جنگ بيشتر استقامت كنند، بت هاى بزرگ و زنان خود را نيز با خود حركت دادند.

گزارش به موقع عباس

عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز اسلام نياورده بود و در ميان قريش به كيش و آيين آنان باقى بود، ولى از آنجا كه به برادرزاده خود، زياد علاقمند بود، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه بيرون آمد، بى درنگ نامه اى نوشت و به وسيله مردى از قبيله بنى غفار به مدينه فرستاد. پيك عباس به سرعت به سوى مدينه روان شد، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از جريان مطلع گرديد، با «سعدبن ابى» ملاقات كرد و گزارش عباس را به او رساند و حتى المقدور سعى مى شد اين موضوع مدتى پنهان بماند.

پيغمبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان مشورت مى كند

ص: 503

در همان روز كه نامه عباس به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد كه به راه مكه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قريش اطلاعاتى به دست آورند.

دو بازرس محمد صلى الله عليه و آله كه براى كسب اطلاع رفته بودند، طولى نكشيد برگشتند و چگونگى قواى قريش را به پيغمبر صلى الله عليه و آله رساندند و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى ابو سفيان است.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از چند روز، همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و براى رسيدگى به اين وضع جلسه اى تشكيل داد و موضوع دفاع را آشكارا با آنها در ميان گذاشت، سپس در اينكه در داخل مدينه به پيكار دست زنند و يا اينكه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت، عده اى گفتند كه از مدينه خارج نشويم و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم؛ زيرا در اين صورت حتى مردان ضعيف و زنان و كنيزان نيز به لشكر مى توانند كمك كنند.

عبداللَّه بن ابى، بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد: اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است ما داخل حصارها و درون خانه خود باشيم و دشمن بر ما پيروز شود!

اين رأى به خاطر وضع خاص مدينه در آن روز مورد توجه پيغمبر صلى الله عليه و آله هم بود، او نيز مى خواست در مدينه توقف كنند و در داخل شهر با قريش به مقابله پردازند، ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين راى مخالف بودند.

سعدبن معاذ و چند نفر از قبيله اوس برخاسته گفتند: اى پيامبر! در گذشته كسى از عرب قدرت اينكه در ما طمع كند نداشته است، با اينكه در آن موقع ما مشرك و بت پرست بوديم و هم اكنون كه تو در ميان ما هستى، چگونه مى توانند در ما طمع كنند؟

نه! حتما بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم، اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده است و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نايل شده است.

اينگونه سخنان و حماسه ها، طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد، به طورى كه طرح عبداللَّه بن ابى در اقليت افتاد. خود پيغمبر صلى الله عليه و آله با اينكه تمايل به خروج از مدينه

ص: 504

نداشت، به اين مشورت احترام گذاشت و نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد و با يك نفر از اصحاب براى مهيا كردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلى را كه در دامنه كوه احد از جهت شرايط نظامى موقعيت حساسى داشت، براى اردوگاه انتخاب فرمود.

مسلمانان براى دفاع آماده مى شوند

آن روز، روز جمعه بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين مشورت را به عمل آورد، پس از آن براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد، بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود:

اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيه اى با دشمنان بجنگيد، خداوند به طور يقين پيروزى را نصيبتان مى كند و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا فرماندهى لشكر را به عهده داشت و قبل از آنكه از مدينه خارج شوند، دستور داد سه پرچم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله ميان مدينه و احد را پياده پيمود و در طول راه از صفوف لشكر سان مى ديد و به دست خود صفوف لشكر را مرتب و منظم مى ساخت، تا در يك صف راست و مستقيم حركت كنند.

حلبى مورخ معروف در كتاب خود مى نويسد:

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد لشكر، گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند: عده اى از يهوداند كه با «عبداللَّه ابن ابى» هم پيمان بوده اند و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند، حضرت تاملى كرد و فرمود: براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى گرفت، مگر اينكه مسلمان شوند، يهود اين پيشنهاد را قبول نكردند و همگى به مدينه باز گشتند و به اين ترتيب از قواى يك هزار نفرى پيامبر صلى الله عليه و آله سيصد تن كم شد. (1)


1- 1- سيره حلبى، ج 2، ص 281.

ص: 505

ولى مفسران نوشته اند چون با پيشنهاد عبداللَّه ابن ابى موافقت نشد، او در اثناى راه از همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارى نمود و با جمعى كه تعدادشان بالغ بر سيصد نفر بود، به مدينه بازگشت.

به هر حال پيامبر پس از تصفيه لازم، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به پاى كوه احد رسيد، بعد از اداى نماز صبح صفوف مسلمانان را آراست.

عبداللَّه ابن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر، مأمور ساخت در محل مخصوصى قرار گيرند و به آنها اكيدا توصيه كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ كنند، و فرمود حتى اگر ما دشمن را تا مكه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشينى كرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشويد.

از آن طرف ابو سفيان، خالدبن وليد را با دويست سرباز زبده، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين دره كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشكر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهيد.

جنگ شروع شد

دو لشكر در مقابل يكديگر صف آرايى كرده، مهياى جنگ شدند. اين دو سپاه هر كدام به نوعى مردان خود را به جنگ تشويق مى كردند. ابو سفيان، به نام بت هاى كعبه و جلب توجه زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر ذوق و شوق مى آورد! اما پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به نام خدا و مواهب الهى مسلمانان را به جنگ تشويق مى نمود. اينك، صداى اللَّه اكبر، اللَّه اكبر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده است.

در طرف ديگر ميدان، زنان و دختران قريش، براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش، اشعارى را گويا با دف و نى مى خوانند.

پس از شروع جنگ، مسلمانان با يك حمله شديد توانستند، لشگر قريش را در هم بشكنند، آنها پا به فرار گذاشتند، و سربازان اسلام به تعقيب آنها پرداختند.

خالدبن وليد كه شكست قريش را قطعى دانست، خواست از راه دره خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولى تيراندازان آنها را مجبور به

ص: 506

عقب نشينى كردند.

اين عقب نشينى قريش باعث شد جمعى از تازه مسلمانان به خيال اينكه دشمن شكست خورده است، براى جمع آورى غنايم يك مرتبه پست هاى خود را ترك كنند و حتى تيراندازانى كه در بالاى كوه ايستاده بودند، سنگر خود را ترك گفتند و به ميدان جنگ ريختند و هر قدر عبداللَّه بن جبير دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله را متذكر شد به جز عده كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، در جايگاه حساس خود نايستادند.

نتيجه مخالفت دستور پيامبر صلى الله عليه و آله اين شد كه خالدبن وليد با دويست نفر ديگر كه در كمين بودند، چون آن نقطه حساس را از پاسداران خالى ديدند، به سرعت بر سر عبداللَّه ابن جبير تاختند و او را با يارانش كشتند و از پشت سر به لشكر اسلام حمله آوردند.

ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت، فراريان لشكر قريش همين كه اوضاع را چنين ديدند، برگشتند و مسلمانان را دايره وار در ميان گرفتند. در همين موقع افسر شجاع اسلام، حمزه سيد الشهدا با بعضى ديگر از ياران شجاع پيامبر صلى الله عليه و آله شربت شهادت نوشيدند و جز عده معدودى كه پروانه وار اطراف رهبر خود را گرفته بودند، بقيه از وحشت پا به فرار گذاشتند.

در اين جنگ خطرناك، آنكه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حمله اى كه از جانب دشمن به پيغمبر مى شد دفع مى نمود، على بن ابى طالب عليه السلام بود. على عليه السلام با كمال رشادت مى جنگيد، تا اينكه شمشيرش شكست، پيغمبر صلى الله عليه و آله شمشير خود را كه موسوم به ذوالفقار بود، به على عليه السلام داد.

سرانجام پيغمبر صلى الله عليه و آله در جايى سنگر گرفت و على عليه السلام همچنان از او دفاع مى كرد، تا آنكه طبق نقل بعضى از مورخان بيش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت: اى محمد صلى الله عليه و آله! معناى مواسات همين است، پيغمبر فرمود: على عليه السلام از من است و من از اويم و جبرئيل افزود: و منهم از هر دوتاى شما! امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله پيك وحى را ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ». (1)

در اين ميان فريادى برخاست كه محمد كشته شد!

چه كسى با صداى بلند گفت محمد صلى الله عليه و آله كشته شد؟


1- 1. الكافي، ج 8، ص 110.

ص: 507

بعضى از سيره نويسان مى گويند: «ابن قمعه» بود كه «مصعب» سرباز اسلامى را به گمان اينكه پيغمبر است با ضربه سختى از پاى در آورد و سپس با صداى بلند فرياد زد: به لات و عزى سوگند كه محمد كشته شد!

اين شايعه خواه از طرف مسلمانان بوده، يا از طرف دشمن، بى گمان به نفع اسلام و مسلمين بود؛ زيرا دشمن به گمان اينكه محمد صلى الله عليه و آله كشته شد، احد را به قصد مكه ترك گفت و گر نه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند و بدين قصد هم آمده بودند كه اين دفعه از او انتقام بگيرند بدون كشتن آن حضرت احد را ترك نمى كردند.

نيروى پنج هزار نفرى قريش حتى يك شب هم نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ به صبح برساند، هماندم راه مكه را پيش گرفت و حركت كرد! خبر كشته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله تزلزل بيشترى در جمعى از مسلمانان به وجود آورد و آن عده از مسلمانان كه در ميدان جنگ بودند، براى اينكه بقيه پراكنده نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود پيغمبر صلى الله عليه و آله را بالاى كوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله زنده است، فراريان برگشتند و به دور حضرت جمع شدند.

پيغمبر صلى الله عليه و آله فراريان را ملامت مى كرد كه چرا در چنان وضع خطرناك فرار كرديد؟

مسلمانان با اينكه شرمنده بودند، زبان عذر گشودند و گفتند: اى پيغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنيديم و از شدت ترس فرار كرديم.

بدين ترتيب در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در ميدان جنگ كشته شدند و عده ى زيادى مجروح افتادند، اما مسلمانان از شكست درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدان هاى آينده شد و در آيات آينده بررسى وسيعى روى اثرات گوناگون اين حادثه بزرگ- به خواست خدا- انجام خواهد شد (1).

نتايج جنگ احد


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 76.

ص: 508

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) (1)

139- و سست نشويد و غمگين مگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد.

140- اگر به شما (در ميدان احد) جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد) به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر) جراحتى همانند آن وارد گرديد و ما اين روزها (ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم (كه اين خاصيت زندگى جهان است) تا افرادى كه ايمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانيانى بگيرد، و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.

141- و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند) و كافران را تدريجا نابود سازد.

142- آيا چنين پنداشتيد كه شما (تنها با ادعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد درحالى كه هنوز خداوند مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟

143- و شما تمناى مرگ (و شهادت در راه خدا) را پيش از آنكه با آن روبرو شويد مى كرديد سپس آن را با چشم خود ديديد در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است).

شان نزول


1- 1. آل عمران.

ص: 509

درباره شان نزول اين آيات، روايات متعددى وارد شده است و از مجموع آنها استفاده مى شود كه اين آيات دنباله آياتى است كه درباره جنگ احد داشتيم و در حقيقت اين آيات تجزيه و تحليلى است روى نتايج جنگ احد و عوامل پيدايش آن به عنوان يك سرمشق بزرگ براى مسلمانان و در ضمن وسيله اى است براى تسلى و دلدارى و تقويت روحى آنها؛ زيرا همانطور كه گفتيم جنگ احد بر اثر نافرمانى و عدم انضباط نظامى جمعى از سربازان اسلام، در پايان به شكست انجاميد و جمعى از شخصيت ها و چهره هاى برجسته اسلام از جمله حمزه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله، در اين ميدان شربت شهادت نوشيدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله همان شب با ياران خود به ميان كشتگان رفت و براى بزرگداشت ارواح شهدا بر سر جنازه يكايك آنها مى نشست و اشك مى ريخت و طلب آمرزش مى نمود و سپس اجساد همه آنها در دامنه كوه احد در ميان اندوه فراوان به خاك سپرده شد، در اين لحظات حساس كه مسلمانان نياز شديد به تقويت روحى و هم استفاده معنوى از نتايج شكست داشتند، آيات فوق نازل شد.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

«تَهِنُوا» از ماده «وهن» گرفته شده و وهن در لغت به معنى هر نوع سستى است، خواه در جسم و تن باشد، و يا در اراده و ايمان.

در اين آيه نخست به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ، سستى به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزى نهايى مايوس شوند؛ زيرا افراد بيدار همان طور كه از پيروزى ها استفاده مى كنند، از شكست ها نيز درس مى آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفى را كه سرچشمه شكست شده، پيدا مى كنند و با بر طرف ساختن آن براى پيروزى نهايى آماده مى شوند.

جمله: ... وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ «شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»، جمله اى بسيار پر معنى است؛ يعنى شكست شما در حقيقت براى از دست دادن روح ايمان و آثار آن بوده، شما اگر فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را در اين ميدان زير پا نمى گذاشتيد، گرفتار چنين سرنوشتى نمى شديد و باز هم غمگين نباشيد، اگر بر مسير ايمان ثابت بمانيد،

ص: 510

پيروزى نهايى از آن شما است و شكست در يك ميدان، به معنى شكست نهايى در جنگ نيست.

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ....

«قَرْح» به معنى جراحتى است كه در بدن بر اثر برخورد با يك عامل خارجى پيدا مى شود. در اين آيه درس ديگرى براى رسيدن به پيروزى نهايى به مسلمانان داده شده است كه شما نبايد از دشمنان كمتر باشيد، آنها در ميدان بدر شكستى سخت و سنگين از شما خوردند و هفتاد نفر كشته و تعداد زيادى مجروح و اسير دادند و با آنهمه از پاى ننشستند و در اين ميدان شكست خود را بر اثر غفلت شما جبران كردند، اگر شما در اين ميدان گرفتار شكست شديد بايد از پاى ننشينيد تا آن را جبران كنيد و لذا مى فرمايد: اگر به شما جراحتى رسيد به آنها هم جراحتى همانند آن رسيد، بنا بر اين سستى و اندوه شما براى چيست؟

بعضى از مفسران آيه را اشاره به جراحاتى كه بر كفار در ميدان احد نشست مى دانند، ولى اولا اين جراحات مانند جراحات مسلمين نبود، بنابراين با كلمه مثله سازگار نيست. ثانيا با جمله بعد تناسب ندارد.

وَ تِلْكَ اْلأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ، در اين قسمت نخست اشاره به يكى از سنن الهى شده است كه در زندگى بشر حوادث تلخ و شيرينى رخ مى دهد كه هيچكدام پايدار نيست، شكست ها، پيروزى ها، قدرت ها، عظمت ها و ناتوانى ها همه در حال دگرگونى هستند. بنا بر اين نبايد شكست در يك ميدان و آثار آن را پايدار فرض كرد، بلكه بايد با بررسى عوامل و انگيزه هاى شكست از سنت تحول استفاده نمود و آن را به پيروزى تبديل كرد. دنيا فراز و نشيب دارد و زندگى در حال دگرگونى است و خداوند اين ايام را در ميان مردم به طور مداوم گردش مى دهد تا سنت تكامل از لا به لاى اين حوادث آشكار شود. (1)

سپس اشاره به نتيجه اين حوادث ناگوار كرده و مى فرمايد: ... وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... «اينها به خاطر آن است كه افراد با ايمان، از مدعيان ايمان، شناخته شوند.» و به


1- 1- «ايام» جمع «يوم» به معناى روز است و گاهى به دوران هاى پيروزى ملت ها نيز ايام گفته مى شود. «نداولها» از «مداوله» به معناى اين است كه چيزى را در ميان عده اى يكى بعد از ديگرى گردش دهند.

ص: 511

عبارت ديگر تا حوادث دردناك در تاريخ ملتى روى ندهد صفوف از هم مشخص نخواهند شد؛ زيرا پيروزى ها خواب آور و اغفال كننده است، در حالى كه شكست ها براى افراد آماده بيدار كننده و نشان دهنده ارزش ها است.

در جمله ... وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ مى فرمايد: يكى از نتايج اين شكست دردناك اين بود كه شما شهيدان و قربانيانى در راه اسلام بدهيد و بدانيد اين آيين پاك را ارزان به دست نياورده ايد تا در آينده ارزان از دست بدهيد، ملتى كه قربانى در راه اهداف مقدس خود ندهد، هميشه آنها را كوچك مى شمرد، اما به هنگامى كه قربانى داد هم خود او، و هم نسل هاى آينده او، بديده عظمت به آن مى نگرند.

ممكن است منظور از شهدا در اينجا گواهان باشد؛ يعنى خدا مى خواست با اين حادثه گواهانى از شما بگيرد كه چگونه نافرمانى ها به شكست هاى دردناكى مى انجامد و اين گواهان در آينده معلمانى خواهند بود براى مردم در برابر حوادث مشابهى كه در پيش دارند.

در پايان آيه مى فرمايد خداوند ستمگران را دوست نمى دارد و بنا بر اين از آنها حمايت نخواهد كرد.

ميدان پرورش و تربيت

... وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ....

«يُمَحِّصَ» از ماده «تمحيص» به معناى پاك نمودن چيزى است از هرگونه عيب.

و «يَمْحَقَ» از ماده «محق» (بر وزن مرد) به معناى كم شدن تدريجى چيزى است و به همين مناسبت شب پايان ماه را محاق مى گويند؛ زيرا روشنى ماه كم كم كاسته شده و از بين مى رود.

در اين آيه اشاره به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد شده است و آن اينكه اينگونه شكست ها نقاط ضعف و عيوب جمعيت ها را آشكار مى سازد و وسيله مؤثرى است براى شستشوى از اين عيوب، قرآن مى گويد خدا مى خواست در اين ميدان جنگ، افراد با ايمان را خالص گرداند و نقاط ضعفشان را به آنها نشان بدهد، آنها مى بايست براى پيروزى هاى آينده در چنين بوته آزمايشى قرار گيرند و عيار شخصيت

ص: 512

خود را بسنجند و همانطور كه على عليه السلام مى فرمايد: فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ دگرگونى هاى روزگار و حوادث سخت زندگى حقيقت اشخاص را روشن مى سازد آنها به عيار شخصيت خود واقف گردند.

اينجا است كه گاهى پاره اى از شكست ها آنچنان سازنده است كه به مراتب اثر آن در سرنوشت جوامع انسانى از پيروزى هاى خواب كننده ظاهرى بيشتر است.

جالب اينكه نويسنده تفسير المنار از استادش محمد عبده مفتى بزرگ مصر نقل مى كند كه پيامبر را در خواب ديد و به او فرمود اگر مرا در ميان پيروزى و شكست در ميدان احد مخير ساخته بودند من در خصوص آن ميدان، شكست را ترجيح مى دادم زيرا اين شكست عامل سازنده اى در تاريخ اسلام شد.

... وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ.

اين جمله در حقيقت نتيجه اى است براى جمله قبل؛ زيرا هنگامى كه مؤمنان در كوره حوادث پاك شدند، آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرك و كفر و پاك ساختن جامعه خود از اين آلودگى ها پيدا مى كنند؛ يعنى نخست بايد پاك شد و سپس پاك كرد.

در حقيقت همانطور كه ماه با آن جلوه گرى و فريبندگى مخصوص خود تدريجا كم نور شده، در محاق فرو مى رود، همچنين شكوه و عظمت كفر و شرك و حاميان آنها با تصفيه و پاك شدن مسلمانان به زوال و نيستى مى گرايد.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.

در اينجا قرآن با استفاده از حادثه احد براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى كند و مى گويد: شما چنين پنداشتيد كه بدون جهاد و استقامت در راه خدا مى توانيد در بهشت برين جاى گيريد، آيا شما گمان كرديد داخل شدن در عمق آن سعادت معنوى تنها با انتخاب نام مسلمان و يا عقيده بدون عمل ممكن است؟ اگر چنين بود مسأله بسيار ساده بود، ولى هرگز چنين نبوده است و تا اعتقادات واقعى در ميدان عمل پياده نشود، كسى بهره اى از آن سعادتها نخواهد برد، در اينجا است كه بايد صفوف از هم مشخص شود و مجاهدان و صابران از افراد بى ارزش شناخته شوند.

سخنان تو خالى

ص: 513

وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ....

بعد از جنگ بدر و شهادت پر افتخار جمعى از مسلمانان، عده اى در جلسات، مى نشستند و پيوسته آرزوى شهادت مى كردند كه اى كاش اين افتخار در ميدان بدر نصيب ما نيز شده بود، مطابق معمول در ميان آنها جمعى صادق بودند و عده اى متظاهر و دروغگو و يا در شناسايى خود در اشتباه بودند، اما چيزى طول نكشيد كه جنگ وحشتناك احد پيش آمد، مجاهدان راستين با شهامت فوق العاده جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند و به آرزوى خود رسيدند، اما جمعى از دروغگويان هنگامى كه آثار شكست را در ارتش اسلام مشاهده كردند، از ترس كشته شدن فرار كردند. اين آيه آنها را سرزنش مى كند. مى گويد شما كسانى بوديد كه آرزوى مرگ و شهادت در راه خدا را در دل مى پرورانديد، پس چرا آن موقع كه با چشم خود محبوب خويش را در برابر خود ديديد فرار كرديد؟

بررسى كوتاهى در علل شكست احد

در آيات فوق تعبيرات جالبى به چشم مى خورد، كه هر كدام از آنها پرده از روى يكى از اسرار شكست احد بر مى دارد، به طور خلاصه، چند عامل مهم دست به دست هم دادند و اين حادثه غم انگيز و در عين حال عبرت آور را به وجود آوردند:

1- اشتباه محاسبه اى كه براى بعضى از تازه مسلمانان در درك مفاهيم اسلام پيدا شده بود سبب شد كه آنها خيال كنند تنها ابراز ايمان براى پيروزى كافى است و بنا بر اين است كه خداوند در تمام ميدان هاى جنگ به وسيله امدادهاى غيبى از آنها حمايت كند و به اين ترتيب سنت الهى را در عوامل پيروزى طبيعى و انتخاب نقشه هاى صحيح و تهيه وسايل لازم به دست فراموشى سپردند.

2- عدم انضباط نظامى و مخالفت با فرمان مؤكد پيغمبر صلى الله عليه و آله داير به ماندن تيراندازان در سنگر حساس، خود عامل مهم ديگرى براى اين شكست بود.

3- دنيا پرستى جمعى از مسلمانان تازه كار كه جمع آورى غنايم جنگى را بر تعقيب

ص: 514

دشمن ترجيح دادند و اسلحه بر زمين گذاشته براى اينكه از ديگران عقب نمانند سومين عامل شكست بود. تا بدانند در راه خدا و به هنگام جهاد مقدس بايد اين مسايل به كلى فراموش شود.

4- غرور ناشى از پيروزى درخشان ميدان بدر تا آنجا كه فكر قدرت دشمن را از سر بيرون كرده بودند و تجهيزات او را نا چيز مى پنداشتند، چهارمين عامل شكست بود.

اينها نقاط ضعفى بود كه مى بايست در آب جوشان اين شكست شستشو شود. (1)

فرد پرستى ممنوع

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145) (2)

144- محمد صلى الله عليه و آله فقط فرستاده خدا بود و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برمى گرديد؟ (و با مرگ او اسلام را رها كرده به دوران كفر و بت پرستى بازگشت خواهيد كرد) و هر كس به عقب بازگردد هرگز ضررى به خدا نمى زند و به زودى خداوند شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد.

145- و هيچكس جز به فرمان خدا نمى ميرد، سرنوشتى است تعيين شده (بنا بر اين مرگ پيامبر با ديگران يك سنت الهى است) هر كس پاداش دنيا را بخواهد (و در زندگى خود در اين راه گام بردارد) چيزى از آن به او خواهيم داد و هر كس پاداش آخرت بخواهد از آن به او مى دهيم، و به زودى شاكران را پاداش خواهيم داد.

شأن نزول:


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 113.
2- 2. آل عمران.

ص: 515

اين آيه نيز ناظر به يكى ديگر از حوادث جنگ احد است و آن اينكه در همان حال كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت پرستان بشدت شعله ور بود، ناگهان صدايى بلند شد و كسى گفت: محمد را كشتم ... محمد را كشتم ... اين درست همان دم بود كه مردى به نام «عمروبن قميئه حارثى» سنگ به سوى پيامبر پرتاب كرد، پيشانى و دندان آن حضرت شكست و لب پايين وى شكافت و خون صورت وى را پوشانيد. (1)

در اين موقع دشمن مى خواست پيامبر صلى الله عليه و آله را به قتل برساند كه مصعب بن عمير يكى از پرچمداران ارتش اسلام جلو حملات آنها را گرفت ولى خودش در اين ميان كشته شد و چون او شباهت زيادى به پيامبر داشت دشمن چنين پنداشت كه پيغمبر، در خاك و خون غلطيده است و لذا اين خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد.

انتشار اين خبر به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت، در ميان مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد، جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند، حتى بعضى در اين فكر بودند كه با كشته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله از آيين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند. اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار همچون على عليه السلام و ابو دجانه و طلحة و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى كردند، از جمله انس بن نضر به ميان آنها آمد و گفت: اى مردم اگر محمد صلى الله عليه و آله كشته شد، خداى محمد صلى الله عليه و آله كشته نشده، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شد، شربت شهادت بنوشيد. پس از ايراد اين سخنان به دشمن حمله نمود تا كشته شد، ولى به زودى روشن گرديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است و اين خبر اشتباه بوده است يا دروغ، آيه فوق در اين مورد نازل شد و دسته اول را سخت نكوهش كرد.

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ....

با استفاده از حوادث جنگ احد، آيه حقيقت ديگرى را به مسلمانان مى آموزد و


1- 1- و در پاره اى از تواريخ آمده است كه اين ضربات بر اثر حمله چند نفر صورت گرفت.

ص: 516

آن اينكه اسلام آيين فرد پرستى نيست و به فرض كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ميدان شربت شهادت مى نوشيد، وظيفه مسلمانان بدون ترديد ادامه مبارزه بود؛ زيرا با مرگ يا شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله، اسلام پايان نمى يابد، بلكه آيين حقى است كه تا ابد جاويدان خواهد ماند.

مسأله فرد پرستى يكى از بزرگترين خطراتى است كه مبارزات هدف دار را تهديد مى كند. وابستگى به شخص معين اگر چه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله باشد مفهومش پايان يافتن كوشش و تلاش براى پيشرفت، به هنگام از دست رفتن آن شخص است و اين وابستگى يكى از نشانه هاى بارز عدم رشد اجتماعى است.

مبارزه پيامبر صلى الله عليه و آله با فرد پرستى يكى ديگر از نشانه هاى حقانيت و عظمت او است زيرا اگر او به خاطر شخص خويش قيام كرده بود، لازم بود اين فكر را در مردم تقويت كند كه همه چيز به وجود او بستگى دارد و اگر او از ميان برود همه چيز پايان خواهد يافت.

ولى رهبران راستين همانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچگاه مردم را به چنين افكارى تشويق نمى كنند، بلكه بشدت با آن مبارزه مى كنند و به آنها مى گويند: هدف ما، از خود ما بالاتر است و هرگز با نابودى ما نابود نخواهد شد و لذا قرآن با صراحت در آيه فوق مى گويد:

محمد صلى الله عليه و آله تنها فرستاده خدا است، پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند.

آيا اگر او بميرد، يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد؟ و به آيين بت پرستى بازگرديد؟

جالب توجه اينكه در آيه براى بيان سير قهقرايى جمله: ... انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ... به كار رفته است؛ زيرا اعقاب جمع عقب (بر وزن خشن) به معنى پاشنه پا است بنابراين، ... انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ... به معنى (عقب گرد مى كنيد) است و آن تصوير روشنى از سير قهقرايى و ارتجاع به معنى واقعى است، منتها از كلمه ارتجاع صريح تر و روشن تر است.

سپس مى فرمايد: آنها كه عقب گرد كنند و به دوران كفر و بت پرستى باز گردند، تنها به خود زيان مى رسانند نه به خداوند؛ زيرا با اين عمل نه تنها چرخ هاى سعادت خود را متوقف مى سازند، بلكه آنچه را به دست آورده اند نيز، به سرعت از دست خواهند داد؛ ... وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً ...

در پايان آيه به اقليتى كه در جنگ احد عليرغم همه مشكلات و انتشار خبر شهادت پيغمبر صلى الله عليه و آله، دست از جهاد برنداشتند اشاره كرده و كوشش هاى آنها را مى ستايد و آنها را به عنوان شاكران و كسانى كه از نعمت ها در راه خدا استفاده كردند معرفى مى كند و

ص: 517

مى گويد: خداوند اين شاكران را پاداش نيك مى دهد؛ ... وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.

درسى را كه اين آيه در باره مبارزه با فرد پرستى مى دهد، درسى است براى همه مسلمانان در همه قرون و اعصار، آنها بايد از قرآن بياموزند كه مسايل هدفى هرگز نبايد قايم به شخص يا اشخاص باشد بلكه بايد بر محور يك سلسله اصول و تشكيلات ابدى دور بزند كه با تغيير افراد يا فوت آنها حتى اگر پيامبر بزرگ خدا باشد، آن كار تعطيل نشود، اصولا رمز بقاى يك مذهب و يا يك تشكيلات همين است. بنا بر اين برنامه ها و تشكيلاتى كه قايم به شخص هستند، تشكيلاتى نا سالم و غير طبيعى محسوب مى شوند كه به زودى متلاشى خواهند شد.

اما متاسفانه غالب تشكيلات جوامع اسلامى هنوز قايم به اشخاص است و به همين دليل بسيار زود از هم مى پاشد. مسلمانان بايد با الهام از آيه فوق، مؤسسات گوناگون خود را آنچنان پى ريزى كنند كه از اشخاص لايق كاملا بهره گيرى شود، اما در عين حال وابسته به شخص آنها نباشد.

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا ....

همان طور كه گفتيم شايعه بى اساس شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در احد، عده زيادى از مسلمانان را به وحشت افكند تا آنجا كه از ميدان جنگ فرار كردند و حتى بعضى مى خواستند از اسلام هم برگردند. در آيه فوق مجددا براى تنبيه و بيدارى اين دسته مى فرمايد: مرگ به دست خدا و فرمان او است و براى هر كس اجلى مقرر شده است كه نمى تواند از آن فرار كند، بنا بر اين اگر پيامبر در اين ميدان شربت شهادت مى نوشيد، چيزى جز انجام يافتن يك سنت الهى نبود، با اين حال نبايد مسلمانان از آن وحشت كنند و دست از ادامه مبارزه بردارند.

از سوى ديگر فرار از ميدان جنگ نيز نمى تواند از فرا رسيدن اجل جلوگيرى كند، همان طور كه شركت در ميدان جهاد نيز اجل انسان را جلو نمى اندازد. بنا بر اين فرار از ميدان جهاد براى حفظ جان بيهوده است.

در باره معنى اجل و همچنين اجل حتمى و معلق و فرق ميان آنها مشروحا در ذيل آيه دوم از سوره انعام به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

در پايان آيه مى فرمايد: سعى و كوشش انسان هيچگاه ضايع نمى شود، اگر هدف

ص: 518

كسى تنها نتيجه هاى مادى و دنيوى باشد و همانند بعضى از رزمندگان احد تنها به خاطر غنيمت تلاش كند، بالاخره بهره اى از آن به دست مى آورد. اما اگر هدف عالى تر بود، و كوشش ها در مسير حيات جاويدان و فضايل انسانى به كار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسيد؛ ... وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها ....

بنا براين حالا كه رسيدن به دنيا يا آخرت هر دو نيازمند به كوشش است، پس چرا انسان سرمايه هاى وجودى خود را در مسير دوم كه يك مسير عالى و پايدار است به كار نيندازد؟ سپس بار ديگر تأكيد مى كند كه پاداش شاكران را به زودى خواهيم داد؛ ... وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ.

قابل توجه اينكه در آيه سابق، اين جمله به صورت فعل غايب ذكر شده بود و در اينجا به صورت فعل متكلم و اين نهايت تأكيد وعده الهى را به دادن پاداش به آنها بيان مى كند و به تعبير ساده خداوند مى گويد: ضامن پاداش آنها من هستم.

در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه، از امام باقر عليه السلام چنين نقل شده كه: على عليه السلام در روز احد شصت و يك زخم برداشت و پيامبر صلى الله عليه و آله ام سليم و ام عطيه را دستور داد كه به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند.

چيزى نگذشت كه آنها با نگرانى به خدمت پيغمبر عرضه داشتند وضع بدن على عليه السلام طورى است كه ما هر زخمى را مى بنديم ديگرى گشوده مى شود و زخم هاى تن او آنچنان زياد و خطرناك است كه ما از حيات او نگرانيم. پيغمبر صلى الله عليه و آله و جمعى از مسلمانان به عنوان عيادت به منزل على عليه السلام وارد شدند، در حالى كه بدن او يكپارچه زخم و جراحت بود، پيامبر صلى الله عليه و آله با دست مبارك خود بدن او را مسح مى كرد و مى فرمود: كسى كه در راه خدا اين چنين ببيند، آخرين درجه مسئوليت خود را انجام داده است! و زخم هايى كه پيامبر دست بر آن مى كشيد، بزودى التيام مى يافت. على عليه السلام در اين هنگام گفت:

«الحمد للَّه كه با اين همه، فرار نكردم و پشت به دشمن ننمودم». خداوند از كوشش هاى او قدردانى كرد و در دو آيه از قرآن به آن (و به فداكارى هاى افراد نمونه ديگر از مجاهدان احد) اشاره كرده است، در يك مورد مى فرمايد: ... وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ و در مورد ديگر مى فرمايد: ... وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ. (1)

مجاهدان پيشين


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 119.

ص: 519

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148) (1)

146- و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگ كردند، آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مى رسيد سست نشدند، و نا توان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.

147- گفتار آنها فقط اين بود كه پروردگارا گناهان ما را ببخش، و از تندرويهاى ما در كارها صرفنظر كن، قدمهاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان!

148- لذا خداوند پاداش اين جهان و پاداش نيك آن جهان را به آنها داد، و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ ....

«كَأَيِّن» به معناى چه بسيار است و مى گويند در اصل، مركب از كاف تشبيه و اىَّ استفهاميه است كه به صورت يك كلمه در آمده و معنى دو جزء سابق متروك شده و معنى تازه چه بسيار پيدا كرده است.

«رِبِّيُّونَ» جمع «رِبّى» (بر وزن ملى) است و به كسى گفته مى شود كه ارتباط و پيوند او با خدا محكم و با ايمان، دانشمند، با استقامت و با اخلاص باشد.

به دنبال حوادث احد آيه فوق با يادآورى شجاعت و ايمان و استقامت مجاهدان و


1- 1. آل عمران.

ص: 520

ياران پيامبران گذشته مسلمانان را به شجاعت و فداكارى و پايدارى تشويق مى كند و ضمناً آن دسته اى را كه از ميدان احد فرار كردند سرزنش مى نمايد و مى گويد: پيامبران بسيارى بودند كه خدا پرستان مبارزى در صف ياران آنها قرار داشتند.

سپس رفتار و گفتار آنها را چنين شرح مى دهد: آنان به يارى پيامبران خود برخاستند و از تلفات سنگين و جراحات سخت و مشكلات طاقت فرسايى كه در راه خدا ديدند هرگز سست و ناتوان نشدند، «آنها در مقابل دشمن هيچگاه تضرع و زارى و خضوع و كرنش نكردند و تسليم نشدند»؛ ... وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا ....

بديهى است خداوند هم، چنين افرادى را دوست دارد كه دست از مقاومت بر نمى دارند؛ ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ.

آنها به هنگامى كه احيانا بر اثر اشتباهات يا سستى ها، يا لغزش هايى گرفتار مشكلاتى در برابر دشمن مى شدند به جاى اينكه ميدان را به او بسپارند و يا تسليم شوند و يا فكر ارتداد و بازگشت به كفر در مغز آنها پيدا شود، روى به درگاه خدا مى آوردند و ضمن تقاضاى عفو و بخشش از گناهان خود از پيشگاه خداوند تقاضاى صبر و استقامت و پايمردى مى كردند و مى گفتند: وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ؛ «بار پروردگارا! گناهان ما را بيامرز و از تندروى هاى ما درگذر، و ما را ثابت قدم بدار و بر كافران پيروز بگردان.»

آنها با اين طرز تفكر و عمل به زودى پاداش خود را از خدا مى گرفتند هم پاداش اين جهان كه فتح و پيروزى بر دشمن بود و هم پاداش جهان ديگر؛ فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ ....

و در پايان آيه آنها را جزو نيكوكاران شمرده و مى فرمايد: ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ «خدا نيكوكاران را دوست دارد.»

و به اين ترتيب يك درس زنده از برنامه مجاهدان امت هاى پيشين و سرانجام كار آنها و چگونگى برخورد آنها با مشكلات و پيروزى بر آنها براى تازه مسلمانان بيان مى كند، و آنها را براى ميدان هاى آينده پرورش مى دهد: در آيات فوق علاوه بر آنچه گفته شد نكات ديگرى جلب توجه مى كند:

1- صبر همانطور كه سابقاً هم اشاره كرده ايم به معنى استقامت است و لذا در برابر ضعف و تسليم در اين آيه قرار گرفته و ضمناً صابران و نيكوكاران در يك رديف قرار

ص: 521

گرفته اند؛ زيرا در آخر يك آيه مى فرمايد: ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ و در آيه ديگر مى فرمايد: ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ اشاره به اينكه نيكوكارى بدون استقامت ممكن نيست؛ زيرا در برابر هر شخص نيكوكار، هزاران مشكل وجود دارد كه اگر فاقد استقامت باشد به زودى كار خود را رها خواهد ساخت.

2- مجاهدان حقيقى به جاى اينكه شكست خود را به ديگران نسبت دهند و يا به عوامل موهوم و مرموز مربوط بدانند، سرچشمه آن را در خودشان جستجو مى كنند و به فكر جبران اشتباهات خويش هستند، حتى آنها كلمه شكست را بر زبان نمى آورند و به جاى آن اسراف و تندروى بى جا ذكر مى كنند، به عكس ما كه امروز سعى مى كنيم نقاط ضعفى كه سرچشمه ناكامى ها و شكست ها است نا ديده بگيريم و همه آنها را به عوامل خارجى و بيگانه مربوط بدانيم و در نتيجه به هيچوجه به فكر جبران اشتباهات و بر طرف ساختن نقاط ضعف خود نباشيم.

3- در آيات فوق از پاداش دنيا تعبير به ثواب الدنيا شده اما از پاداش آخرت تعبير به حسن ثواب الاخره شده، اشاره به اينكه: پاداش آخرت با پاداش دنيا فرق بسيار دارد؛ زيرا پاداش دنيا هر چه باشد بالاخره آميخته با فنا و پاره اى نا ملايمات كه طبع زندگى اين دنيا است مى باشد در حالى كه پاداش آخرت سراسر حسن است و از هر نظر خالص و دور از ناراحتى ها. (1)

اخطارهاى مكرر

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ 149 بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ 150 سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ 151 (2)


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 123.
2- 2. آل عمران.

ص: 522

149- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كسانى كه كافر شده اند اطاعت كنيد شما را به عقب باز مى گردانند و سرانجام زيانكار خواهيد شد.

150- (آنها تكيه گاه شما نيستند) بلكه تكيه گاه و سرپرست شما خدا است و او بهترين ياوران است.

151- به زودى در دلهاى كافران به خاطر اينكه بدون دليل چيزهايى را براى خدا شريك قرار دادند، رعب و ترس مى افكنيم و جايگاه آنها آتش است و چه بد جايگاهى است جايگاه ستمكاران.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا ....

اين آيات همانند آيات گذشته بعداز جنگ احد وبراى تجزيه وتحليل روى حوادث جنگ نازل گرديده است، وضع آيات گذشته و اين آيات نيز گواه بر اين حقيقت است.

چنين به نظر مى رسد كه بعد از پايان جنگ احد، دشمنان اسلام با يك سلسله تبليغات مسموم كننده در لباس نصيحت و دلسوزى، تخم تفرقه در ميان مسلمانان مى پاشيدند و با استفاده از وضع نا مساعد روانى عده اى از مسلمانان تلاش مى كردند كه آنها را نسبت به اسلام بد بين كنند، شايد يهود و مسيحيان نيز در اين قسمت با منافقان همكارى داشتند، همانطور كه در ميدان احد نيز با دامن زدن به شايعه بى اساس كشته شدن پيغمبر صلى الله عليه و آله براى تضعيف روحيه مسلمانان كوشش مى كردند.

آيه نخست به مسلمانان اخطار مى كند و از پيروى آنها بر حذر مى دارد و مى گويد:

اگر از كفار پيروى كنيد شما را به عقب برمى گردانند و پس از پيمودن راه پر افتخار تكامل معنوى و مادى در پرتو تعليمات اسلام، به نقطه اول كه نقطه كفر و فساد بود سقوط مى دهند و در اين موقع بزرگترين زيانكارى دامنگير شما خواهد شد چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اسلام را با كفر و سعادت را با شقاوت و حقيقت را با باطل معاوضه كند.

سپس تأكيد مى كند كه شما بالاترين پشتيبان و بهترين ياور را داريد مى گويد:

بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ؛ «خدا پشتيبان و سرپرست شما است و او بهترين ياوران است»، ياورى است كه هرگز مغلوب نمى شود و هيچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد در حاليكه ياوران ديگر ممكن است گرفتار شكست و نابودى شوند؛ سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ ....

ص: 523

در اينجا اشاره به نجات معجزآساى مسلمانان بعد از جنگ احد مى كند و يكى از موارد حمايت و نفرت خود از آنان را بازگو مى نمايد و آنها را نسبت به- آينده دلگرم مى سازد و وعده پيروزى مى دهد؛ زيرا همانطور كه گفتيم، بت پرستان مكه با اينكه در جنگ احد پيروزى چشمگيرى پيدا كرده بودند و لشكر اسلام ظاهرا از هم متلاشى شده بود مى بايست در بازگشت به سوى ميدان و از بين بردن باقيمانده قدرت مسلمين و حتى غارت كردن مدينه و كشتن شخص پيامبر كه از بى اساس بودن شايعه شهادت او آگاه شده بودند كمترين ترديدى به- خود راه ندهند.

اما خداوند ترس و وحشت عجيبى در دلهاى آنها افكند، ترس و وحشت بى دليلى كه خاصيت كفر و بت پرستى و خرافه پرستى بود، سراسر وجود آنان را فرا گرفت به طورى كه در روايات مى خوانيم: آنها هنگامى كه از احد بازگشتند و به نزديكى مكه رسيدند، درست شكل و قيافه يك لشكر شكست خورده را داشتند.

آيه فوق مى گويد: ما به زودى در دل كفار رعب و وحشت مى افكنيم (يعنى همانطور كه در پايان جنگ احد افكنديم و نمونه آن را با چشم خود ديديد) بنا بر اين به آينده خويش اميدوار باشيد.

جالب اينكه علت ايجاد رعب و ترس را در دل هاى آنها چنين بيان مى كند: بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً ...، به اين جهت كه آنها چيزهايى را بدون دليل شريك خدا قرار داده بودند در حقيقت مردمى كه خرافى هستند و تابع دليل و برهان نمى باشند و كاهى را در نظر خود كوه مى كنند و سنگ و چوبى را معبود و پروردگار خويش مى دانند در برابر حوادث بسيار نا توانند زيرا خيلى زود گرفتار اشتباه محاسبه مى شوند و اگر يك حادثه جزيى در زندگى آنها رخ دهد و مثلا بشنوند مسلمانان مدينه همراه مجروحان ميدان جنگ، بار ديگر به ميدان احد برمى گردند اين موضوع بسيار بزرگ در نظرشان جلوه مى كند و سخت از آن به وحشت مى افتند، همانطور كه در دنياى امروز نيز افراد قدرتمندى را مشاهده مى كنيم كه از كوچكترين حادثه وحشت دارند و از كاه كوهى مى سازند زيرا تكيه گاه محكمى در زندگى براى خود انتخاب نكرده اند.

... وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ؛ «اين افراد به خود و به اجتماع خود ستم كرده اند و بنا بر اين جايگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جايگاهى است.»

پيروزى از طريق ترس دشمن

ص: 524

در روايات متعددى مى خوانيم كه پيغمبر مى فرمود: يكى از امتيازاتى كه خداوند به من داده است اين است كه مرا به وسيله انداختن ترس در دل دشمن پيروزى داده است.

اين موضوع اشاره به يكى از عوامل مهم پيروزى در جنگ ها مى كند كه مخصوصا امروز بسيار مورد توجه است كه يكى از مهمترين عوامل پيروزى، روحيه سرباز است و آن قدر كه روحيه عالى سربازان در پيروزى تأثير دارد كم و كيف آنها و چگونگى سلاح آنها اثر ندارد، اسلام با تقويت روح ايمان و عشق به جهاد و افتخار به شهادت و اتكاى به خداوند قادر منان، اين روح را در مجاهدان خود به عاليترين وجهى پرورش داد در حالى كه بت پرستان خرافى كه تكيه گاهشان بت هاى بى اراده و بى جان بود و عقيده به معاد و زندگى پس از مرگ نداشتند و خرافات افكار آنها را آلوده كرده بود روحيه اى ضعيف و ناتوان داشتند و يكى از عوامل مؤثر پيروزى مسلمانان بر آنها همين تفاوت روحيه بود (1).

شكست پس از پيروزى

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 126.

ص: 525

لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154) (1)

152- خداوند وعده خود را به شما (در باره پيروزى بر دشمن در احد) راست گفت، در آن هنگام (در آغاز جنگ احد) دشمنان را به فرمان او به قتل مى رسانديد (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اينكه سست شديد و (بر سر رها كردن سنگرها) و در كار خود به نزاع پرداختيد، و بعد از آن كه آنچه را دوست مى داشتيد (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد نافرمانى كرديد، بعضى از شما خواهان دنيا بودند و بعضى خواهان آخرت، سپس خداوند شما را از آنها منصرف ساخت (و پيروزى شما به شكست انجاميد) تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداوند نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد.

153- (به خاطر بياوريد) هنگامى كه از كوه بالا مى رفتيد و (جمعى در وسط بيابان پراكنده مى شديد و) به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد، و پيامبر از پشت سر شما را صدا مى زد، سپس اندوه ها يكى پس از ديگرى به سوى شما روى آورد، اين به خاطر آن بود كه ديگر براى از دست رفتن (غنائم جنگى) غمگين نشويد و نه به خاطر مصيبت هايى كه بر شما وارد مى گردد، و خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

154- سپس به دنبال اين غم و اندوه آرامشى بر شما فرستاد، اين آرامش به صورت خواب سبكى بود (كه در شب بعد از حادثه احد) جمعى از شما را فرو گرفت اما جمع ديگرى در فكر جان خويش بودند (و خواب چشمان آنها را فرا نگرفت) آنها گمان هاى نادرستى در باره خدا همچون گمان هاى دوران جاهليت داشتند، و مى گفتند: آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟ بگو همه كارها (و پيروزى ها) بدست خدا است، آنها در دل خود امورى را پنهان مى دارند كه


1- 1. آل عمران.

ص: 526

براى تو آشكار نمى سازند مى گويند: اگر سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا كشته نمى شديم، بگو اگر هم در خانه هاى خود بوديد آنهايى كه كشته شدن در سرنوشت آنها بود به بسترشان مى ريختند (و آنها را به قتل مى رساندند) و اينها براى اين است كه خداوند آنچه در سينه شما پنهان است بيازمايد و آنچه در دل هاى شما (از ايمان) مى باشد خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سينه ها است با خبر است.

در ماجراى جنگ احد گفتيم مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت خاصى جنگيدند، و بزودى پيروز شدند و لشكر دشمن از هم پراكنده شد و موجى از شادى سراسر لشكر اسلام را فرا گرفت، ولى نافرمانى جمعى از تيراندازان كه در كوه عينين به سركردگى عبداللَّه بن جبير مى جنگيدند و رها كردن آن سنگر حساس و مشغول شدن آنها و ديگران به جمع آورى غنائم، سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد.

هنگامى كه مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگين به مدينه بازگشتند با يكديگر مى گفتند: مگر خداوند به ما وعده فتح و پيروزى نداده بود؟ پس چرا در اين جنگ شكست خورديم؟ آيات فوق به آنها پاسخ مى گويد و علل شكست را توضيح مى دهد.

اكنون به تفسير جزئيات آيات باز مى گرديم: وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ.

در اين جمله، قرآن مى گويد: وعده خدا در باره پيروزى شما كاملا درست بود و به همين دليل در آغاز جنگ پيروز شديد و به فرمان خدا دشمن را پراكنده ساختيد و اين وعده پيروزى تا زمانى كه دست از استقامت و پيروزى فرمان پيغمبر برنداشته بوديد ادامه داشت، شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت يعنى اگر تصور كرديد كه وعده پيروزى بدون قيد و شرط بوده سخت در اشتباه بوده ايد، تمام وعده هاى پيروزى مشروط به پيروى از فرمان خدا است.

در باره اينكه خداوند در كجا به مسلمانان وعده پيروزى در اين جنگ داده بود دو احتمال است: نخست اينكه منظور وعده هاى عمومى است كه بطور مكرر از خدا به

ص: 527

مؤمنان در باره پيروزى بر دشمنان داده شده بود، ديگر اينكه پيامبر خدا كه وعده او وعده الهى است صريحا قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده پيروزى در اين ميدان داده بود.

... وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ ... از اين جمله كه اشاره به وضع تيراندازان كوه عينين است به خوبى استفاده مى شود تيراندازانى كه در شكاف كوه بودند در باره رها كردن سنگر خود اختلاف كردند و جمع زيادى دست به عصيان و مخالفت زدند (تعبير به عصيتم يعنى نافرمانى كرديد نشان مى دهد كه اكثريت دست به مخالفت زده بودند) و لذا قرآن مى گويد: پس از مشاهده آن پيروزى چشم گير كه مورد علاقه شما بود راه عصيان پيش گرفتيد، و در حقيقت براى بدست آوردن پيروزى كوشش لازم را به خرج داديد، اما براى نگاهداشتن آن استقامت نكرديد و هميشه نگاهدارى پيروزيها از بدست آوردن آن مشكلتر است.

... مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ...، در اين موقع جمعى از شما خواستار دنيا و جمع غنائم بوديد در حاليكه جمعى ديگر همچون خود عبداللَّه بن جبير و چند نفر از تيراندازان ثابت قدم خواستار آخرت و پاداشهاى الهى بودند.

... ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ ... در اينجا ورق برگشت و خداوند پيروزى شما را به شكست تبديل كرد تا شما را بيازمايد و تنبيه كند و پرورش دهد.

... وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سپس خداوند همه اين نافرمانيها و گناهان شما را بخشيد در حالى كه سزاوار مجازات بوديد زيرا خداوند نسبت به مؤمنان از هرگونه نعمتى فروگذار نمى كند.

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ ... در اين آيه خداوند صحنه پايان احد را به مسلمانان يادآورى مى كند و مى فرمايد به خاطر بياوريد هنگامى را كه بهر طرف پراكنده مى شديد و فرار مى كرديد و هيچ نگاه به عقب سر نمى كرديد كه ساير برادران شما در چه حالند در حالى كه پيامبر از پشت سر فرياد مى زد:

«إِليّ عباد اللَّه إِليّ عِباد اللَّه، أنا رسول اللَّه»؛ (1) «بندگان خدا به سوى من بازگرديد به سوى من


1- 1. بحارالأنوار، ج 20، ص 30.

ص: 528

بازگرديد من رسول خدايم»، ولى هيچ يك از شما به سخنان او توجه نداشتيد.

... فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ ... در اين هنگام غم و اندوه يكى پس از ديگرى به سوى شما رو آورد، اندوه به خاطر شكست، به خاطر از دست دادن جمعى از افسران و سربازان شجاع، به خاطر مجروحان و به خاطر شايعه شهادت پيامبر و واقعيت جراحات او، اينها همه نتيجه آن مخالفت ها بود.

... لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ ... هجوم سيل غم و اندوه به سوى شما براى اين بود كه ديگر به خاطر از دست رفتن غنائم جنگى غمگين نشويد و از جراحاتى كه در ميدان جنگ در راه پيروزى به شما مى رسد نگران نباشيد.

... وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ خدا از اعمال شما آگاه بود و به خوبى وضع اطاعت كنندگان و مجاهدان واقعى و هم چنين فراريان را مى داند، بنا بر اين هيچ يك از شما نبايد خود را فريب دهد و چيزى بر خلاف آنچه در ميدان احد واقع شده ادعا كند اگر براستى جزو دسته اول هستيد خدا را شكر گوييد و در غير اين صورت از گناهان خود توبه كنيد.

وسوسه هاى جاهليت

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً ... شب بعد از جنگ احد شب دردناك و پر اضطرابى بود مسلمانان پيش بينى مى كردند كه سربازان فاتح قريش بار ديگر به مدينه بازگردند و آخرين مقاومت مسلمانان را در هم بشكنند و شايد جسته گريخته خبر تصميم بت پرستان به بازگشت، نيز به آنها رسيده بود و مسلما اگر بازمى گشتند خطرناكترين مرحله جنگ رخ مى داد.

در اين ميان مجاهدان راستين و توبه كنندگانى كه از فرار احد پشيمان شده بودند و به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعده هاى پيغمبر نسبت به آينده دلگرم و مطمئن بودند در ميان اين اضطراب و وحشت عمومى خواب آسوده و آرام بخشى داشتند در حالى كه لباس جنگ در تن آنها بود و سلاح در كنار آنها، اما منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو در ميان انبوهى از افكار ناراحت كننده تمام شب را بيدار ماندند و بدون اينكه بخواهند، براى مؤمنان حقيقى پاسدارى كردند، آيه فوق ماجراى آن شب را تشريح مى كند و مى گويد: سپس بعد از آنهمه غم و اندوه روز احد، آرامش را بر شما

ص: 529

نازل كرد.

اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از شما را فرا گرفت، اما جمع ديگرى بودند كه تنها به فكر جان خود بودند و به چيزى جز نجات خويش نمى انديشيدند و به همين جهت آرامش را بكلى از دست داده بودند.

اين يكى از آثار مهم ايمان است كه مؤمن حتى در زندگى اين جهان آرامش لذت بخشى دارد كه افراد بى ايمان يا منافق و يا ضعيف الايمان هيچگاه طعم آن را نمى چشند.

سپس قرآن مجيد به تشريح گفتگوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان كه در آن شب بيدار ماندند پرداخته مى گويد: ... يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ ...؛ آنها در باره خدا گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و در افكار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پيامبر را مى دادند و به يكديگر و يا به خويشتن مى گفتند: ... هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ ...؛ «آيا ممكن است با اين وضع دلخراشى كه مى بينيم پيروزى نصيب ما بشود؟» يعنى بسيار بعيد و يا غير ممكن است، قرآن در جواب آنها مى گويد: ... قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ ...؛ «بگو آرى پيروزى بدست خدا است و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند نصيب شما خواهد كرد.»

«آنها حاضر نبودند همه آنچه را در دل داشتند اظهار كنند؛ زيرا مى ترسيدند در صف كافران قرار گيرند»؛ ... يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ ....

گويا آنها چنين مى پنداشتند كه شكست احد نشانه نادرست بودن آيين اسلام است و لذا مى گفتند: ... لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ...؛ «اگر ما بر حق بوديم و سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا اينهمه كشته نمى داديم.»

خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اينكه: تصور نكنيد كسى با فرار از ميدان جنگ و از حوادث سختى كه بايد به استقبال آن بشتابد مى تواند از مرگ فرار كند، آنها كه اجلشان رسيده حتى اگر در خانه هاى خود بمانند به بستر آنها مى تازند و آنها را در بستر خواهند كشت؛ ... قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ....

اصولا ملتى كه بر اثر سستى اكثريتش محكوم به شكست است بالاخره طعم مرگ را خواهد چشيد چه بهتر كه آن را در ميدان جهاد و در زير ضربات شمشير دشمن در حال

ص: 530

مبارزه افتخار آميز ببيند نه اينكه در خانه اش بر سر او بريزند و او را با ذلت در ميان بستر از بين ببرند.

ديگر اينكه بايد اين حوادث پيش بيايد و هر كس آنچه در دل دارد آشكار كند و صفوف مشخص گردد، و به علاوه افراد تدريجا پرورش يابند و نيات آنها خالص و ايمان آنها محكم و قلوب آنها پاك شود؛ ... وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ ....

در پايان آيه مى گويد: ... وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ؛ «خداوند اسرار درون سينه ها را مى داند» و به همين دليل تنها به اعمال مردم نگاه نمى كند بلكه مى خواهد قلوب آنها را نيز بيازمايد و از هرگونه آلودگى به شرك و نفاق و شك و ترديد پاك سازد. (1)

گناه سرچشمه گناه ديگر است

إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155) (2)

155- آنها كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر (روز جنگ احد) فرار كردند شيطان آنها را بر اثر پاره اى از گناهانى كه قبلا مرتكب شده بودند به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است.

إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ ....

اين آيه كه باز ناظر به حوادث جنگ احد است حقيقت ديگرى را براى مسلمانان بازگو مى كند و آن اينكه: لغزش هايى كه بر اثر وسوسه هاى شيطانى به انسان دست مى دهد و او را به گناهانى مى كشاند، نتيجه زمينه هاى نامناسب روحى است كه بر اثر گناهان پيشين در انسان فراهم شده و راه را براى گناهان ديگر هموار ساخته است و گرنه وسوسه هاى شيطانى در دلهاى پاك كه آثار گناهان سابق در آن نيست اثرى در آن نمى گذارد و لذا مى فرمايد: آنهايى كه در ميدان احد فرار كردند، شيطان آنان را به سبب


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 134.
2- 2. آل عمران.

ص: 531

پاره اى از اعمالشان به لغزش انداخت، اما خدا آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است و به اين ترتيب به آنها مى آموزد كه براى كسب پيروزى در آينده بايد بكوشند نخست خود را تربيت كنند و دل را از گناه بشويند.

ممكن است منظور از گناهى كه سابقاً مرتكب شده اند همان گناه دنياپرستى و جمع آورى غنائم و مخالفت فرمان پيامبر در بحبوحه جنگ بوده باشد و يا گناهان ديگرى كه قبل از حادثه احد مرتكب شده بودند و نيروى ايمان را در آنها تضعيف كرده بود.

مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه، از ابو القاسم بلخى نقل مى كند كه در روز احد همه مهاجرين و انصار جز 13 نفر (كه با پيامبر 14 نفر مى شدند) فرار كردند از اين 13 نفر 8 نفر از انصار و 5 نفر از مهاجرين بودند كه در شخص اين افراد اختلاف شده به جز على عليه السلام و طلحه كه همه بالاتفاق گفته اند آنها فرار نكردند (1).

بهره بردارى منافقان

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي اْلأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158) (2)

156- اى كسانيكه ايمان آورده ايد شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند، يا در جنگ شركت مى كنند (و از دنيا مى روند و يا كشته مى شوند) مى گويند اگر آنها نزد ما بودند نمى مردند و كشته


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 135.
2- 2. آل عمران.

ص: 532

نمى شدند (شما اين گونه سخنان نگوييد) تا خدا اين حسرت را بر دل آنها بگذارد و خداوند زنده ميكند و مى ميراند (و حيات و مرگ بدست او است) و خدا به آنچه انجام ميدهيد بينا است.

157- (تازه) اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد (زيان نكرده ايد زيرا) آمرزش و رحمت خدا از تمام آنچه آنها (در طول عمر خود) جمع آورى ميكنند بهتر است.

158- و اگر بميريد و يا كشته شويد به سوى خدا بازمى گرديد (بنا بر اين فانى نمى شويد كه از فنا وحشت داشته باشيد).

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا ....

حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهميت داشت: نخست اينكه آئينه تمام نمايى بود كه مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعكس سازد، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنمايد و به همين جهت قرآن فوق العاده روى آن تكيه كرده، و در آيات بسيارى كه در گذشته خوانديم و در آينده نيز خواهيم خواند از آن استفاده تربيتى مى كند.

از سوى ديگر اين حادثه زمينه را براى سم پاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سم پاشى ها نازل گرديد كه آيات فوق از آنها است.

اين آيات به منظور در هم كوبيدن فعاليت هاى تخريبى منافقان و هشدار به- مسلمانان، نخست به افراد با ايمان خطاب كرده و مى گويد: شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند و يا در صف مجاهدان قرار مى گيرند و كشته مى شوند مى گويند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند.

گرچه آنها اين سخنان را در لباس دلسوزى ايراد مى كنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحيه شما ندارند و نبايد شما تحت تأثير اين سخنان مسموم قرار گيريد و چنين جمله هايى بر زبان آريد.

اگر شما مؤمنان تحت تأثير سخنان گمراه كننده آنان قرار گيريد و همان حرفها را تكرار كنيد طبعا روحيه شما ضعيف گشته و از رفتن به ميدان جهاد و سفر در راه خدا

ص: 533

خوددارى خواهيد كرد و آنها به هدف خود نائل مى شوند، ولى شما اين كار را نكنيد و با روحيه قوى به ميدان جهاد برويد تا اين حسرت بر دل منافقان براى هميشه بماند؛ لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ ....

سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى دهد:

1- مرگ و حيات در هر حال بدست خدا است و مسافرت و يا حضور در ميدان جنگ نمى تواند مسير قطعى آن را تغيير دهد و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است؛ ... وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

2- تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگيرد چيزى از دست نداده ايد زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما يا منافقان با ادامه حيات براى خود جمع آورى مى كنيد بالاتر است؛ ... وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

اصولا نبايد اين دو را با هم مقايسه كرد ولى در برابر افكار پستى كه چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز اين نبود كه بگويد: آنچه را شما از طريق شهادت يا مردن در راه خدا بدست مى آوريد بهتر است از آنچه كافران از راه زندگى نكبت بار و آميخته با شهوات و دنياپرستى خويش جمع آورى مى كنند.

3- از همه گذشته مرگ به معنى فنا و نابودى نيست كه اين قدر از آن وحشت داريد بلكه دريچه اى است به سوى زندگانى ديگرى در سطحى بسيار وسيعتر و آميخته با ابديت وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ؛ «اگر بميريد و يا كشته شويد به سوى خدا بازمى گرديد.»

قابل توجه اينكه در آيات فوق مردن در مسافرت در رديف شهادت در راه خدا ذكر شده است زيرا منظور از آن مسافرتهايى بوده كه در راه خدا و براى خدا انجام مى دادند، مانند سفر به سوى ميدان جنگ و يا سفرهاى تبليغى و مانند آن و چون مسافرت در آن زمان آميخته با مشكلات و خطرات و بيماريهاى فراوان بوده لذا مرگ و مير در آن گاهى كمتر از مرگ و مير در ميدان جنگ نبود.

و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از مسافرت در اينجا

ص: 534

مسافرت هاى تجارتى است بسيار از معنى آيه دور است؛ زيرا كافران هرگز از چنين چيزى تاسف نمى خوردند بلكه اين خود راه جمع آورى اموال بود، بعلاوه اين موضوع تأثيرى در تضعيف روحيه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نيز عدم هماهنگى مسلمانان با كفار در اين مورد حسرتى براى آنها ايجاد نمى كرد، بنا بر اين ظاهرا منظور، مردن در اثناء سفر به سوى ميدان جهاد و يا ساير برنامه هاى اسلامى بوده است (1).

فرمان عفو عمومى

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160) (2)

159- از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند بنا بر اين آنها را عفو كن و براى آنها طلب آمرزش نما و در كارها با آنها مشورت كن اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

160- اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و اگر دست از يارى شما بردارد كيست كه بعد از او شما را يارى كند و مؤمنان تنها بر خداوند بايد توكل كنند.

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ.

گرچه در اين آيه يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبر صلى الله عليه و آله داده شده و از نظر محتوى، مشتمل بر برنامه هاى كلى و اصولى است ولى از نظر نزول در باره حادثه احد است زيرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد كسانى كه از جنگ فرار كرده بودند،


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 139.
2- 2. آل عمران.

ص: 535

اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند.

خداوند در اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور عفو عمومى آنها را صادر كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله با آغوش باز، خطاكاران توبه كار را پذيرفت.

در آيه فوق، نخست اشاره به يكى از مزاياى فوق العاده اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله شده و مى فرمايد: در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.

«فظّ» در لغت به معنى كسى است كه سخنانش تند و خشن است، و ... فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ ... به كسى مى گويند كه سنگ دل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنا بر اين، اين دو كلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما يكى غالبا در مورد خشونت در سخن و ديگرى در مورد خشونت در عمل به كار مى رود و به اين ترتيب خداوند اشاره به نرمش كامل پيامبر صلى الله عليه و آله و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهكار مى كند.

سپس دستور مى دهد كه از تقصير آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش كن يعنى نسبت به بى وفايى هايى كه با تو كردند و مصائبى كه در اين جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى كنم، و در مورد مخالفت هايى كه نسبت به فرمان من كردند، تو شفيع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب؛ ... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ ....

به عبارت ديگر آنچه مربوط به حق تو است عفو كن و آنچه مربوط به حق من است من مى بخشم پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان خدا عمل كرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت.

روشن است كه اينجا يكى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله غير از اين مى كرد زمينه براى پراكندگى مردم كاملا فراهم بود،

مردمى كه گرفتار آن شكست فاحش شده بودند و آن همه كشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اينها خودشان محسوب مى شدند) چنين مردمى نياز شديد به محبت و دلجويى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه اين جراحات، التيام پذيرد و آماده براى حوادث آينده شوند.

در اين آيه اشاره به يكى از صفات مهم كه در هر رهبرى لازم است شده و آن،

ص: 536

مسأله گذشت و نرمش و انعطاف در برابر كسانى است كه تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشيمان شده اند، بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى شوند و از وظيفه رهبرى بازمى ماند و به همين دليل على عليه السلام در يكى از كلمات قصار خود مى فرمايد: «آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ»؛ «وسيله رهبرى گشادگى سينه است.»

دستور به مشورت

... وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ ...

بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه در كارها با مسلمانان مشورت كن و راى و نظر آنها را بخواه.

اين دستور به خاطر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله- همانطور كه اشاره كرديم- قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن، با ياران خود مشورت كرد و نظر اكثريت بر اين شد كه اردوگاه، دامنه احد باشد و ديديم كه اين نظر، محصول رضايت بخشى نداشت.

در اينجا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبر صلى الله عليه و آله نبايد با كسى مشورت كند.

قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن، هر چند نتيجه مشورت در پاره اى از موارد سودمند نباشد زيرا از نظر كلى كه بررسى كنيم منافع آن روى هم رفته به مراتب بيش از زيان هاى آن است و اثرى كه در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها وجود دارد از همه اينها بالاتر است.

اكنون ببينيم پيامبر صلى الله عليه و آله در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى كرد.

گرچه كلمه «الأمر» در ... شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ ... مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز در احكام الهى با مردم مشورت

ص: 537

نمى كرد بلكه در آنها صرفا تابع وحى بود.

بنا بر اين، مورد مشورت تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و به عبارت ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله در قانون گذارى، هيچوقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهادى را طرح مى كرد مسلمانان نخست سؤال مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است؟ و يك قانون است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى تطبيق قوانين مى باشد اگر از قبيل دوم بود اظهار نظر مى كردند و اگر از قبيل اول بود تسليم مى شدند.

چنانكه در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند، يكى از ياران بنام حباب بن منذر عرض كرد اى رسولخدا صلى الله عليه و آله اين محلى را كه براى لشگرگاه انتخاب كرده ايد طبق فرمان خدا است كه تغيير آن جايز نباشد؟ و يا صلاحديد خود شما مى باشد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فرمان خاصى در آن نيست، عرض كرد: اينجا به اين دلايل جاى مناسبى براى اردوگاه نيست دستور دهيد لشكر از اين محل حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نظر او را پسنديد و مطابق رأى او عمل كرد.

اهميت مشاوره در اسلام

موضوع مشاوره در اسلام از اهميت خاصى برخوردار است، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين كه قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فكر نيرومندى داشت كه نيازى به مشاوره نداشت براى اينكه از يك سو مسلمانان را به اهميت مشورت متوجه سازد تا آن را جزو برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند، و از سوى ديگر، نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان كه جنبه اجراى قوانين الهى داشت (نه قانونگزارى) جلسه مشاوره تشكيل مى داد و مخصوصا براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا كه گاهى از رأى خود براى احترام آنها صرفنظر مى نمود، چنانكه نمونه آنرا در جنگ احد مشاهده كرديم و مى توان گفت: يكى از عوامل موفقيت پيامبر صلى الله عليه و آله در پيشبرد اهداف اسلامى همين موضوع بود.

ص: 538

اصولا مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام مى دهند و صاحب نظران آنها به مشورت مى نشينند، كمتر گرفتار لغزش مى شوند.

وبر عكس افرادى كه گرفتار استبداد راى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند- هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند- غالبا گرفتار اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند.

از اين گذشته استبداد راى، شخصيت را در توده مردم مى كشد و افكار را متوقف مى سازد و استعدادهاى آماده را نابود مى كند و به اين ترتيب بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت از دست مى رود.

بعلاوه كسى كه در انجام كارهاى خود با ديگران مشورت مى كند، اگر مواجه با پيروزى شود كمتر مورد حسد واقع مى گردد؛ زيرا ديگران پيروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به كارى كه خودش انجام داده حسد نمى ورزد و اگر احيانا مواجه با شكست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است؛ زيرا كسى به نتيجه كار خودش اعتراض نمى كند، نه تنها اعتراض نخواهد كرد بلكه دل سوزى و غم خوارى نيز مى كند.

يكى ديگر از فوائد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درك خواهد كرد و اين شناسايى، راه را براى پيروزى او هموار مى كند و شايد مشورت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله با آن قدرت فكرى و فوق العاده اى كه در حضرتش وجود داشت، به خاطر مجموع اين جهات بوده است.

در اخبار اسلامى تأكيد زيادى روى مشاوره شده است: در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «ما شَقى عَبدٌ قَطّ بِمَشورة وَ لا سَعِدَ بِاْستغناء رَأىٍ»؛ «هيچكس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد رأى، خوشبخت نشده است.»

در سخنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»؛ كسى كه استبداد به راى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آنها شريك شده است.»

و نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «إذا كان أمراؤكم خياركم و أغنياؤكم سمحاءكم و أمركم شورى بينكم فظهر الأرض خير لكم من بطنها و إذا كان أمراؤكم شراركم و أغنياؤكم

ص: 539

بخلاءكم و أموركم إلى نسائكم فبطن الأرض خير لكم من ظهرها»؛ (1) «هنگامى كه زمامداران شما، نيكان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و كارهايتان به مشورت انجام گيرد، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (يعنى شايسته حيات و زندگى هستيد) ولى اگر زمامدارانتان، بدان، و ثروتمندان، افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد در اين صورت، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است.»

با چه اشخاصى مشورت كنيم؟

مسلم است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد؛ زيرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آنها مايه بدبختى و عقب افتادگى است چنانكه على عليه السلام مى فرمايد: با سه طايفه مشورت نكن:

1- «وَ لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلًا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ»؛ «با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران بازمى دارند و از فقر مى ترسانند.»

2- «وَ لا جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ»؛ «همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آنها ترا از انجام كارهاى مهم بازمى دارند.»

3- «وَ لا حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ»؛ (2) «و نيز با افراد حريص مشورت نكن كه آنها براى جمع آورى ثروت و يا كسب و مقام، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند.»

وظيفه مشاور

همانطور كه در اسلام دستور مؤكد در باره مشورت كردن داده شده به افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند نيز تأكيد شده كه از: هيچگونه خيرخواهى فروگذار نكنند و خيانت در مشورت يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود، حتى اين حكم در باره غير مسلمانان نيز ثابت است؛ يعنى اگر انسان، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد، حق ندارد در مشورت، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار نمايد.


1- 1. بحارالأنوار، ج 74، ص 141؛ تحف العقول، ص 36.
2- 2. نهج البلاغه صبحى صالح، ص 430، نامه 53.

ص: 540

در رساله حقوق كه از امام سجاد على بن الحسين عليهما السلام نقل شده مى فرمايد: «وَ حَقُّ الْمُسْتَشِيرِ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ رَأْياً حَسَناً أَشَرْتَ عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ لَهُ أَرْشَدْتَهُ إِلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ حَقُّ الْمُشِيرِ عَلَيْكَ أَنْ لا تَتَّهِمَهُ فِيمَا لا يُوَافِقُكَ مِنْ رَأْيِهِ»؛ «حق كسى كه از تو مشورت مى خواهد اين است كه اگر عقيده و نظرى دارى در اختيار او بگذارى و اگر در باره آن كار، چيزى نمى دانى، او را به كسى راهنمايى كنى كه مى داند و اما حق كسى كه مشاور تو است اين است كه در آنچه با تو موافق نيست او را متهم نسازى.»

شوراى عمر

جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى كه به آيه فوق رسيده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر، براى انتخاب خليفه سوم كرده و ضمن بيانات مشروحى آن را منطبق بر آيه فوق و روايات مشورت دانسته اند.

گرچه تشريح كامل اين بحث در عهده كتب عقائد است ولى در اينجا لازم است بطور فشرده به چند نكته اشاره شود:

اولا: انتخاب امام و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا او همانند پيامبر صلى الله عليه و آله بايد واجد صفاتى همچون عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها به دست خدا است، و به عبارت ديگر همانطور كه نمى توان پيامبر را با مشورت تعيين كرد، انتخاب امام هم با مشورت ممكن نيست.

ثانيا: شوراى شش نفرى مزبور، هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود؛ زيرا اگر منظور، مشورت با عموم مسلمانان بوده اختصاص به شش نفر چه معنى دارد؟! و اگر هدف، مشورت با متفكران امت بوده، متفكران امت منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پر مايه اى همچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مشورت بيرون بودند، بنا بر اين، منحصر ساختن مشاوران به آن شش نفر به يك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا رأى آنها مورد قبول ديگران واقع شود، باز درست نبوده است زيرا شخصيت هايى مانند سعدبن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از اين

ص: 541

مشورت بر كنار شده بودند.

ثالثا: مى دانيم براى اين مشورت شرايط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد.

مرحله تصميم نهايى

فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ....

همان اندازه كه به هنگام مشورت بايد، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصميم نهايى بايد قاطع بود، بنابراين پس ازبرگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت، بايد هرگونه ترديد و دودلى و آرا پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان چيزى است كه درآيه فوق از آن تعبير به عزم شده است وآن تصميم قاطع مى باشد.

قابل توجه اينكه در جمله بالا مسأله مشاوره بصورت جمع ذكر شده (و شاورهم) ولى تصميم نهايى تنها بعهده پيامبر صلى الله عليه و آله و بصورت مفرد ذكر شده (عزمت).

اين اختلاف تعبير، اشاره به يك نكته مهم مى كند و آن اينكه: بررسى و

مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، بايد بصورت دستجمعى انجام گيرد، اما هنگامى كه طرحى تصويب شد بايد براى اجراى آن، اراده واحدى به كار افتد.

در غير اين صورت هرج و مرج پديد خواهد آمد؛ زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از يك سرپرست صورت گيرد، قطعا مواجه با اختلاف و شكست خواهد شد و به همين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دستجمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولت هايى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير نظر يك نفر اداره مى شود.

موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق، مى گويد: بهنگام تصميم نهايى بايد توكل بر خدا داشته باشيد يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار را فراموش مكن.

البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان ماده در اختيار او گذاشته است، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله

ص: 542

نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او فرمود: اعقلها و توكل يعنى پايش را ببند و سپس توكل كن.

بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانايى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص، آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت. (1)

در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد؛ ... إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ.

و ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد.

نتيجه توكل

إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ ....

در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه: قدرت او بالاترين قدرتهاست، بحمايت هر كس اقدام كند هيچ- كس نمى تواند بر او پيروز گردد.

همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست، كسى كه اين چنين همه پيروزيها از او سرچشمه ميگيرد، بايد باو تكيه كرد، و از او كمك خواست.

اين آيه افراد با ايمان را ترغيب مى كند، كه علاوه بر تهيه همه گونه وسائل ظاهرى باز بقدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند.

و در حقيقت روى سخن در آيه پيش، به پيامبر اكرم بود. و به او دستور مى داد. و اما در اين آيه روى سخن با همه مؤمنان است.


1- 1. شرح بيشتر درباره مسأله توكل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت در ذيل آيه 3 سوره طلاق بيان شده است.

ص: 543

و به آن ها مى گويد: همانند پيامبر، بايد بر ذات پاك خدا تكيه كنند، و لذا در پايان آيه مى خوانيم: ... وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛ «مؤمنان تنها بر ذات خداوند، بايد توكل كنند.»

نا گفته پيداست، كه حمايت خداوند، يا ترك حمايت او نسبت بمؤمنان بى حساب نيست، و روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد.

آنها كه فرمان خدا را زير پا بگذارند، و از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت كنند هرگز مشمول يارى او نخواهند بود، و بر عكس آنها كه با صفوف فشرده و نيات خالص و عزم هاى راسخ و تهيه همه گونه وسائل لازم، به مبارزه با دشمن برمى خيزند دست حمايت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود. (1)

هرگونه خيانتى ممنوع

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161) (2)

161- (شما گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند در حاليكه) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند و هر كس خيانت كند در روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مى آورد سپس به هر كس آنچه تحصيل كرده داده مى شود و (به همين دليل) به آنها ستم نخواهد شد (زيرا محصول اعمال خود را خواهند ديد).

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ ....

با توجه به اين كه آيه فوق به دنبال آيات احد نازل شده و با توجه به روايتى كه جمعى از مفسران صدر اول نقل كرده اند، اين آيه به عذرتراشى هاى بى اساس بعضى از جنگ جويان احد پاسخ مى گويد، توضيح اينكه: هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد مى خواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان دستور


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 151.
2- 2. آل عمران.

ص: 544

داد، از جاى خود حركت نكنيد، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد.

ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود گفتند، ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند و آن حوادث دردناك پيش آمد.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به شما خيانت خواهد كرد؟ در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست خيانت كند؛ وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ ....

خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را به طور كلى از خيانت منزه داشته و مى گويد اساسا چنين چيزى شايسته مقام نبوت نيست؛ يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.

نا گفته پيداست، كه آيه هرگونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا، از پيامبران نفى مى كند.

عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا پيامبر خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروايى دهد، و او را از حق خود محروم سازد؟

البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر، ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ احد در باره پيامبر صلى الله عليه و آله بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و سپس اضافه مى نمايد: ... وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ...؛ «هر كس خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده، به عنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل مى كند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد و به اين ترتيب در برابر همگان رسوا مى شود.»

بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از حمل كردن بر دوش، يا همراه خود آوردن اين نيست كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد، بلكه منظور، حمل مسئوليت آنها است ولى با توجه به مسأله تجسم اعمال آدمى در قيامت، هيچ لزومى براى اين تفسير نيست، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد، عين چيزهايى

ص: 545

كه در آن خيانت شده به عنوان سند جنايت بر دوش خيانت كنندگان و يا بهمراه آنها خواهد بود.

سپس به هر كس آنچه انجام داده و به دست آورده، داده مى شود يعنى مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و به همين دليل، ظلم و ستمى در باره هيچكس نمى شود»؛ ... ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ چرا كه به هر كس آن مى رسد كه خود تحصيل كرده است، چه خوب باشد يا بد.

آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را، كه خيانت در آن چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا زمامدارانى كه بعد از آن حضرت روى كار آمدند مى آوردند، به طورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.

گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر، اموالى را كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز، صرفنظر كنند.

طبرى در تاريخ خود نقل مى كند، هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند و به جمع آورى غنائم پرداختند يكى از مسلمانان، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند: ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم، سپس از وى پرسيدند آيا چيزى از آن برگرفته اى؟ گفت: به خدا قسم اگر به خاطر اللَّه نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم، آنها فهميدند كه اين مرد، شخصيت معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند، او در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز خود را معرفى نمى كنم كه مرا ستايش كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضى هستم. (1)

آنها كه در جهاد شركت نكردند


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 154.

ص: 546

أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163) (1)

162- آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب خدا بازگشته و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است؟!

163- هر يك از آنها براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند و خداوند به آنچه انجام مى دهند بينا است.

أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ ....

در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ احد و نتايج آن بحث شد، اكنون نوبت منافقان و مؤمنان سست ايمانى است كه به پيروى از آنها در ميدان جنگ حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان حركت به سوى احد را صادر كرد، جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در ميدان، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان نيز به آنها ملحق شدند، آيه فوق سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد: آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه به سوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است؟

سپس مى فرمايد: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ ...؛ «هر يك از آنها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند» اشاره به اين است كه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد.

جالب توجه اينكه: در روايتى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام نقل شده كه فرمود: هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است و در حديث ديگرى وارد شده كه


1- 1. آل عمران.

ص: 547

بهشتيان، كسانى را كه در درجات عليين (بالا) قرار دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى در آسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه درجه معمولا به پله هايى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود مى كند و اما پله هايى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود دَرْك (بر وزن مرگ) مى گويند و لذا در باره پيامبران.

در سوره بقره، آيه 253 مى خوانيم: ... وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ ....

و در باره منافقان، در سوره نساء آيه 145 مى خوانيم: ... إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ....

ولى در آيه مورد بحث، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده، جانب طايفه مؤمنان، گرفته شده و تعبير به درجه شده است (اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند).

و در پايان آيه مى فرمايد: ... وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ؛ «خداوند نسبت به اعمال همه آنها بينا است» و به خوبى مى داند هر كسى طبق نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است.

يك روش مؤثر تربيتى

در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤال طرح مى گردد و طرفين مسأله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد، اثر فوق العاده اى در تأثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان، معمولا به افكار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد، هنگامى كه مسأله بصورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود، گاهى در مقابل آن، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد، ولى هنگامى كه بصورت سؤال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آنرا فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان يك فكر و طرح آشنا به آن مى نگرد و لذا در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين در برابر كودكان مؤثر است (1).

بررسى ديگرى روى جنگ احد


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 156.

ص: 548

أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (165) (1)

165- آيا هنگامى كه مصيبتى به شما (در ميدان جنگ احد) رسيد در حالى كه دو برابر آن را (بر دشمن در ميدان جنگ بدر) وارد ساخته بوديد گفتيد اين مصيبت از كجا است؟ بگو از ناحيه خود شما است (كه در ميدان جنگ احد با دستور پيامبر مخالفت كرديد) خداوند بر هر چيزى قادر است (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد در آينده به شما پيروزى مى دهد).

اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه احد است، توضيح اينكه: جمعى از مسلمانان از نتائج دردناك جنگ، غمگين و نگران بودند و اين مطلب را مكرر بر زبان مى آوردند خداوند در آيه فوق سه نكته را به آنها گوشزد مى كند:

1- شما نبايد از نتيجه يك جنگ نگران باشيد بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى هم محاسبه كنيد، اگر به شما در اين ميدان، مصيبتى رسيد در ميدان ديگر (ميدان جنگ بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد؛ زيرا آنها در احد هفتاد نفر از شما را شهيد كردند، در حالى كه هيچ اسير نگرفتند ولى شما در بدر هفتاد نفر از آنها را به قتل رسانيديد و هفتاد نفر را اسير كرديد.

أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها ... در حقيقت، جمله ... قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها ...؛ يعنى دو برابر آن بر دشمن ضربه زديد در حكم جوابى است كه بر سؤال، مقدم شده است.

2- شما مى گوييد: اين مصيبت از كجا دامن گيرتان شد؛ ... قُلْتُمْ أَنَّى هذا ... ولى اى پيامبر به آنها بگو اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و عوامل شكست را بايد در خودتان جستجو كنيد؛ ... قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ ....

شما بوديد كه با مخالفت فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله سنگر حساس كوه عينين را رها ساختيد و شما بوديد كه جنگ را به پايان نرسانيده و سرنوشت آن را يك سره نكرده به جمع آورى


1- 1. آل عمران.

ص: 549

غنائم پرداختيد و نيز شما بوديد كه به هنگام حمله مجدد دشمن ميدان را رها ساخته و از جنگ فرار كرديد، همين گناهان و سستى هاى شما بود كه باعث آن شكست و آن همه كشته گرديد.

3- شما نبايد از آينده نگران باشيد زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است و اگر نقاط ضعف خود را جبران كنيد، مشمول حمايت او خواهيد شد؛ ... إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ .... (1)

بايد صفوف مشخص شود

وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167) (2)

166- و آنچه (در روز احد) در روزى كه دو دسته (مؤمنان و كافران) با هم نبرد كردند به شما رسيد به فرمان خدا (و بر طبق قانون عليت) بود و براى اين بود كه مؤمنان شناخته شوند.

167- و نيز براى اين بود كه كسانى كه راه نفاق پيش گرفتند شناخته شوند آنها كه به ايشان گفته شد بياييد و در راه خدا نبرد كنيد يا (لا اقل) از حريم خود دفاع نماييد گفتند: اگر ما مى دانستيم جنگى واقع خواهد شد از شما پيروى مى كرديم (اما مى دانيم جنگى نمى شود) آنها آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند با دهان خود چيزى مى گويند كه در دل آنها نيست و خداوند به آنچه كتمان مى كنند دانا است.

آيه فوق، اين نكته را تذكر مى دهد كه هر مصيبتى (مانند مصيبت احد) كه پيش مى آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان، لذا در قسمت اول آيه مى فرمايد: وَ ما


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 162.
2- 2. آل عمران.

ص: 550

أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ ...؛ آنچه در روز احد آن روز كه جمعيت مسلمانان با بت پرستان بهم درآويختند، بر شما وارد شد به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت؛ زيرا هر حادثه اى طبق قانون عمومى آفرينش علت و سبب مخصوصى دارد و اساسا عالم روى يك سلسله علل و اسباب پى ريزى شده است و اين يك اصل ثابت و هميشگى است، و روى اين اصل، هر لشگرى كه در ميدان جنگ سستى كند و به مال و ثروت و غنيمت دل ببندد و دستور فرمانده دلسوز خود را فراموش نمايد محكوم به شكست خواهد بود، بنا بر اين منظور از اذن اللَّه (فرمان خدا) همان اراده و مشيت او است كه به صورت قانون عليت در عالم هستى منعكس شده است.

و در قسمت دوم آيه مى فرمايد: وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا ...؛ «يكى ديگر از آثار اين جنگ، اين بود كه صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان، از سست ايمان شناخته گردند.»

بطور كلى در حادثه احد، سه گروه مشخص در ميان مسلمانان، پيدا شدند: گروه اول افراد معدودى بودند كه تا آخرين لحظات، پايدارى نمودند و در برابر انبوه دشمنان، تا آخرين نفس ايستادگى بخرج دادند، بعضى شربت شهادت نوشيدند و بعضى جراحات سنگين برداشتند.

گروه ديگر تزلزل و اضطراب در دلهاى آنها پديد آمد و نتوانستند تا آخرين لحظه، استقامت كنند و راه فرار را پيش گرفتند.

گروه سوم، گروه منافقان بودند كه در اثناء راه، به بهانه هايى كه اشاره خواهد شد از شركت در جنگ، خوددارى كرده و به مدينه بازگشتند، كه آنها عبداللَّه بن ابى سلول و سيصد نفر از يارانش بودند.

اگر حادثه سخت احد نبود هيچگاه صفوف به اين روشنى مشخص نمى شد و افراد هر كدام با صفات ويژه خود در صف معينى قرار نمى گرفتند و هر كس ممكن بود هنگام ادعا، خود را بهترين فرد با ايمان بداند.

در حقيقت در آيه، اشاره به دو چيز شده: نخست علت فاعلى شكست احد و ديگر علت غايى و نتيجه نهايى آن.

تذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه فوق مى فرمايد: وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا ...؛ «تا

ص: 551

كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند.» و نمى فرمايد «ليعلم المنافقين»؛ «تا منافقان شناخته شوند» و به عبارت ديگر، نفاق به صورت فعل ذكر شده نه به صورت وصف، اين تعبير گويا بدان جهت است كه نفاق، هنوز در همه آنان به صورت صفت ثابتى در نيامده بود و لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم كه بعضى از آنان، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤمنان پيوستند.

سپس قرآن گفت گويى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقين قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مى كند: ... وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا ...؛ بعضى از مسلمانان (كه طبق نقل ابن عباس عبداللَّه بن عمربن حزام بوده است) هنگامى كه ديد عبد اللَّه بن ابى سلول با يارانش خود را از لشگر اسلام كنار كشيده و تصميم بازگشت به مدينه دارند گفت: بياييد يا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لا اقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى كند دفاع نماييد.

ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: ... لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ ...؛ «ما اگر ميدانستيم جنگ مى شود بى گمان از شما پيروى مى كرديم»، ما فكر مى كنيم اين غائله بدون جنگ و خونريزى پايان پذيرد.

و بنا به تفسير ديگر منافقان گفتند: اگر ما اين را، جنگ مى دانستيم با شما همكارى مى كرديم، ولى به نظر ما اين جنگ نيست بلكه يك نوع انتحار و خودكشى است زيرا با عدم توازنى كه ميان لشگر اسلام و كفار ديده مى شود، جنگ كردن با آنها عاقلانه نيست.

بخصوص اينكه لشكرگاه اسلام در نقطه نا مناسبى قرار گرفته است.

بهر ترتيب اينها بهانه اى بيش نبود، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكارى هاى خودشان بود، خداوند مى گويد: اينها دروغ مى گفتند: ... هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ ...؛ «آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.» ضمناً از اين جمله استفاده مى شود كه كفر و ايمان داراى درجاتى است كه به عقيده و طرز عمل انسان بستگى دارد.

يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ...؛ «آنها به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند» و نيت آنها با آنچه مى گفتند كاملا مغايرت داشت آنها به خاطر لجاجت روى پيشنهاد خود، دائر به جنگ كردن در خود مدينه، و يا ترس از ضربات دشمن و يا

ص: 552

بى علاقگى به اسلام از شركت در ميدان، خوددارى كردند ... وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ ...؛ «ولى خداوند به آنچه منافقان كتمان مى كنند كاملا آگاه است.» هم در اين جهان پرده از چهره آنان برداشته و قيافه آنها را به مسلمانان نشان مى دهد و هم در آخرت به حساب آنها رسيدگى خواهد كرد (1).

گفته هاى بى اساس منافقان

الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) (2)

168- (منافقان) آنها هستند كه به برادران خود گفتند- در حاليكه از حمايت آنها دست كشيده بودند- اگر آنها از ما پيروى مى كردند كشته نمى شدند، بگو (مگر شما مى توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد.

منافقان علاوه بر اينكه خودشان از جنگ احد كناره گيرى كردند و سعى در تضعيف روحيه ديگران نيز نمودند، به هنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آنها گشودند و گفتند: اگر آنها از فرمان ما پيروى كرده بودند كشته نمى دادند.

قرآن در آيه فوق، به گفتار بى اساس آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا ...؛ «آنها كه از جنگ كناره گيرى كردند و به برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچگاه كشته نمى شدند به آنها بگو اگر قادر به پيش بينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد.»

يعنى در حقيقت شما با اين ادعا، خود را عالم به غيب و با خبر از حوادث آينده مى دانيد كسى كه چنين است بايد علل و عوامل مرگ خود را بتواند پيش بينى كرده و خنثى سازد آيا شما چنين قدرتى داريد؟! وانگهى اگر شما در ميدان جهاد و در راه سربلندى و افتخار كشته نشويد آيا عمر جاويدان خواهيد داشت؟ آيا مى توانيد مرگ را


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 166.
2- 2. آل عمران.

ص: 553

براى هميشه از خود دور سازيد؟ بنا بر اين شما كه نمى توانيد قانون مسلم مرگ را از ميان ببريد پس چرا در ميان بستر با ذلت بميريد؟ چرا با افتخار در ميدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت ننوشيد؟

در آيه فوق، نكته ديگرى وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد: و آن اينكه از مؤمنان تعبير به برادر شده در حالى كه هرگز مؤمنان برادر منافقان نيستند، اين يك نوع سرزنش به آنها است كه شما مؤمنان را برادر خود ميدانستيد چرا در اين لحظات حساس، دست از حمايت آنها برداشتيد و لذا بلا فاصله بعد از تعبير اخوانهم جمله قعدوا يعنى از جنگ بازنشستند ذكر شده آيا انسان ادعاى برادرى ميكند و بلا فاصله از حمايت برادر خود باز مى نشيند؟! (1).

زندگان جاويد

الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169) فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171) (2)

169- (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

170- آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند و به خاطر كسانى كه (مجاهدانى كه) بعد از آنها به آنان ملحق


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 167.
2- 2. آل عمران.

ص: 554

نشدند (نيز) خوشوقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند و مى دانند) كه نه ترسى بر آنها است و نه غمى خواهند داشت.

171- و (نيز) از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان خوشحال و مسرور مى شوند و (مى بينند كه) خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند (نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند).

بعضى از مفسران معتقدند كه آيات فوق در باره شهداى احد نازل شده و بعضى ديگر در باره شهداى بدر مى دانند، ولى حق اين است كه پيوند اين آيات با آيات گذشته نشان مى دهد، بعد از حادثه احد نازل شده است.

اما مضمون و محتواى آيات تعميم دارد و همه شهدا حتى شهداى بدر را كه چهارده نفر بودند شامل مى شود و لذا در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: آيات در باره شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است.

ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه خداوند به ارواح شهيدان احد خطاب كرد و از آنها پرسيد: چه آرزويى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از اين چه آرزويى مى توانيم داشته باشيم كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم؟ تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به جهان برگرديم و مجددا در راه تو شهيد شويم، خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذير من اين است كه كسى دو باره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر صلى الله عليه و آله برسانى و به بازماندگانمان، حال ما را بگويى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچگونه نگران نباشند در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

بهر حال چنين به نظر مى رسد كه جمعى از افراد سست ايمان بعد از حادثه احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود كه در احد شهيد شده بودند، تاسف مى خوردند كه چرا آنها مردند و نابود شدند؟ مخصوصا هنگامى كه به نعمتى مى رسيدند و جاى آنها را خالى مى ديدند بيشتر ناراحت مى شدند، با خود مى گفتند ما اين چنين در ناز و نعمتيم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابيده اند و دستشان از همه جا كوتاه است.

اينگونه افكار و اينگونه سخنان علاوه بر اين كه نادرست بود و با واقعيت تطبيق نمى كرد، در تضعيف روحيه بازماندگان بى اثر نبود.

ص: 555

آيات فوق، خط بطلان بر اين گونه افكار كشيده و مقام، شامخ و بلند شهيدان را ياد كرده است و مى گويد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً .... در اينجا روى سخن فقط به پيامبر صلى الله عليه و آله است تا ديگران حساب خود را بكنند

مى گويد: اى پيامبر! هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده اند ... بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛ بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان متنعمند.

منظور از حيات و زندگى در اينجا همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس از مرگ دارند، نه زندگى جسمانى و مادى، گرچه زندگى برزخى، اختصاصى به شهيدان ندارد، بسيارى ديگر از مردم نيز داراى حيات برزخى هستند ولى از آنجا كه حيات شهيدان يك حيات فوق العاده عالى و آميخته با انواع نعمت هاى معنوى است- و بعلاوه موضوع سخن، در آيه آنها هستند- تنها نام از آنها برده شده است.

آنها به قدرى غرق مواهب حيات معنوى هستند كه گويا زندگى ساير برزخيان در مقابل آنها چيزى نيست.

سپس به گوشه اى از مزايا و بركات فراوان زندگى برزخى شهيدان اشاره كرده و مى فرمايد: ... فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ...؛ «آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند.»

يكى از دلائل ديگر خوشحالى آنها به خاطر برادران مجاهد آنها است كه در ميدان جنگ شربت شهادت ننوشيده اند و به آنها ملحق نشده اند زيرا مقامات و پاداش هاى آنها را در آن جهان به خوبى مى بينند و از اين رو مستبشر و شاد مى شوند، همانطور كه قرآن مى گويد: ... وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ ....

و به دنبال آن مى فرمايد: ... أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ يعنى شهيدان احساس مى كنند كه برادران مجاهد آنها، پس از مرگ، هيچگونه اندوهى نسبت به آنچه در دنيا گذارده اند ندارند و نه هيچگونه ترسى از روز رستاخيز، و حوادث وحشتناك آن.

اين جمله، تفسير ديگرى هم ممكن است داشته باشد و آن اينكه شهيدان علاوه بر اين كه با مشاهده مقامات برادران مجاهدى كه به آنها ملحق نشده اند خوشحال مى شوند، خودشان هم هيچگونه ترسى از آينده و غمى از گذشته ندارند.

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ ....

ص: 556

اين آيه در حقيقت تأكيد و توضيح بيشترى در باره بشارتهايى است كه شهيدان بعد از كشته شدن دريافت مى كنند آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى شوند: نخست از اين جهت كه نعمت هاى خداوند را دريافت مى دارند، نه تنها نعمت هاى او بلكه فضل او كه همان افزايش و تكرار نعمت است نيز شامل حال آنها مى شود.

ديگر اين كه «آنها مى بينند كه خدا پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند، نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدان راستينى كه شربت شهادت ننوشيدند»؛ ... وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ در حقيقت آنچه را قبلا شنيده بودند در آنجا آشكار مى بينند.

شاهدى بر بقاى روح

از جمله آيات قرآن كه با صراحت، دلالت بر بقاى روح دارد آيات فوق است كه در باره حيات شهيدان بعد از مرگ مى باشد و اينكه بعضى احتمال داده اند كه مراد از حيات، معنى مجازى آن است و منظور باقى ماندن آثار زحمات و نام و نشان آنها است، بسيار از معنى آيه دور است و با هيچ يك از جمله هاى آيات فوق، اعم از روزى گرفتن شهيدان و سرور آنها از جهات مختلف، سازگار نمى باشد بعلاوه آيات فوق، دليل روشنى بر مسأله برزخ و نعمت هاى برزخى است كه شرح آن در ذيل آيه شريفه و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (سوره مؤمنون آيه 23) آمده است. (1)

مرحله خطرناك جنگ

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 171.

ص: 557

عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) (1)

123- خداوند شما را در بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز شديد) در حالى كه شما (نسبت به آنها) ناتوان بوديد پس از خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن مخالفت فرمان پيامبر نكنيد) تا شكر نعمت او را به جا آورده باشيد.

124- در آن هنگام كه تو، به مؤمنان مى گفتى آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان) فرود آيند يارى كند؟!

125- آرى (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد- و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد- خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى دارند، مدد خواهد داد.

126- ولى اينها (همه) فقط براى بشارت و اطمينان خاطر شماست و گر نه پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است.

127- (اين وعده را كه خدا به شما داده) براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر كافران را قطع كند، يا آنها را با زور ذلت باز گرداند، تا مايوس و نا اميد (به وطن خود) بازگردند.

پس از پايان جنگ احد، لشكر پيروز مشركان به سرعت به سوى مكه بازگشت. ولى در اثناى راه اين فكر براى آنها پيدا شد كه چرا پيروزى خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر كه به مدينه بازگردند و شهر را غارت كنند، و مسلمانان را در هم بكوبند، و اگر محمد صلى الله عليه و آله هم زنده باشد به قتل برسانند و براى هميشه فكر آنها از ناحيه اسلام و مسلمين راحت شود؟ به همين جهت، فرمان بازگشت صادر شد و در حقيقت اين خطرناكترين مرحله جنگ احد بود؛ زيرا مسلمانان به قدر كافى كشته و زخمى داده بودند و طبعا هيچگونه آمادگى در آن حال براى تجديد جنگ در آنها نبود و به عكس دشمن با روحيه نيرومندى مى توانست اين بار جنگ را از سر گيرد و نتيجه نهايى آن را پيش بينى كند.

اين خبر به زودى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و اگر شهامت فوق العاده و ابتكار بى نظير او كه از وحى آسمانى مايه مى گرفت، نبود شايد تاريخ اسلام در همانجا پايان مى يافت.


1- 1. آل عمران.

ص: 558

آيات فوق در باره اين مرحله حساس نازل شده است و به تقويت روحيه مسلمانان پرداخته و به دنبال آن يك فرمان عمومى از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله براى حركت به سوى مشركان داده شد و حتى مجروحان جنگ (و در ميان آنها على عليه السلام را كه بيش از شصت زخم بر تن داشت) آماده پيكار با دشمن شدند و از مدينه حركت كردند.

اين خبر به گوش سران قريش رسيد و از اين روحيه عجيب مسلمانان سخت به وحشت افتادند! آنها فكر مى كردند شايد جمعيت تازه نفسى از مدينه به مسلمانان پيوسته اند و ممكن است برخورد جديد نتيجه نهايى جنگ را به زيان آنها تغيير دهد، لذا فكر كردند براى حفظ پيروزى خود بهتر اين است كه به مكه بازگردند.

همين كار انجام شد و به سرعت راه مكه را پيش گرفتند.

... نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ (1) وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ....

گفتيم اين آيات در حقيقت براى تقويت روحيه شكست خورده مسلمانان، نازل شد و نخست در آن اشاره به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر شده تا با يادآورى آن خاطره، به آينده خويش دلگرم شوند و لذا مى فرمايد: خداوند شما را در بدر پيروزى داد، در حالى كه نسبت به دشمن ضعيف و از نظر عده و تجهيزات قابل مقايسه با آنها نبوديد (عدد شما 313 نفر با تجهيزات كم و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند).

حال كه چنين است، از خدا بپرهيزيد و از تكرار مخالفت فرمان پيشواى خود؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اجتناب كنيد تا شكر نعمت هاى گوناگون او را به جاى آورده باشيد. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ ... سپس خاطره يارى مسلمانان را در ميدان بدر به وسيله فرشتگان يادآورى كرده و مى گويد:

فراموش نكنيد كه در آن روز پيغمبر صلى الله عليه و آله به شما گفت آيا كافى نيست كه سه هزار نفر از فرشتگان به يارى شما بشتابند؟


1- 1- بدر در اصل نام مردى بود كه در سرزمين مدينه چاه آبى داشت، به همين جهت آن سرزمين به نام بدر ناميده شد و از نظر لغت به معناى پر و كامل است.

ص: 559

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ (1) هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ.

آرى امروز هم اگر استقامت به خرج دهيد و به استقبال سپاه قريش بشتابيد. و تقوى را پيشه كنيد و مانند روز گذشته، با فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت ننماييد، اگر در اين حال مشركان به سرعت به سوى شما برگردند، خداوند به وسيله پنج هزار نفر از فرشتگان كه همگى داراى نشانه هاى مخصوصى هستند، شما را يارى خواهد كرد.

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... اما توجه داشته باشيد كه آمدن فرشتگان به يارى شما، تنها براى تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيه شما است و گرنه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است. هم راه پيروزى را مى داند و هم قدرت بر اجراى آن دارد.

... لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ ...، گر چه مفسران در تفسير اين آيه گفته هاى گوناگونى دارند، ولى با مسيرى كه ما در تفسير آيات گذشته به كمك خود آيات و تواريخ موجود پيموديم، تفسير اين آيه نيز روشن است، خداوند مى فرمايد: اينكه به شما وعده داده شده است كه فرشتگان را در برخورد جديد با دشمن به يارى شما بفرستد، براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر مشركان را قطع كند و آنها را با ذلت و رسوايى باز گرداند.

بايد توجه داشت كه «طَرَف» در آيه، به معنى قطعه و «يَكْبِتَهُمْ» از ماده «كبت» به معناى بازگرداندن به زور و توام با ذلت است (2).

غزوه حمراء الاسد


1- 1- «فور» در اصل به معناى جوشش و غليان ديگ و مانند آن است و به همين مناسبت در كارهايى كه به سرعت انجام مى شود، اين كلمه به كار مى رود زيرا همانند جوشش و زير و رو شدن محتويات ديگ به زودى انجام يافته است.
2- 2- تفسير نمونه، ج 3، ص 80.

ص: 560

الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172) الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174) (1)

172- آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از آن همه جراحاتى كه به آنها رسيد، اجابت كردند (و هنوز زخم هاى ميدان احد التيام نيافته بود به سوى ميدان حمراء الاسد حركت نمودند) از ميان آنها براى كسانى كه نيكى كردند و تقوى پيشه كردند، پاداش بزرگى خواهد بود.

173- اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنها گفتند مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، اما آنها ايمانشان زيادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما است.

174- به همين جهت آنها (از اين ميدان) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حاليكه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد و از فرمان خدا پيروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.


1- 1. آل عمران.

ص: 561

گفتيم در پايان جنگ احد، لشگر فاتح ابو سفيان، پس از پيروزى به سرعت راه مكه را پيش گرفتند، هنگامى كه به سرزمين روحاء رسيدند از كار خود سخت پشيمان شدند و تصميم به مراجعت به مدينه و نابود كردن باقيمانده مسلمانان گرفتند، اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد فورا دستور داد كه لشكر احد خود را براى شركت در جنگ ديگرى آماده كنند، مخصوصا فرمان داد كه مجروحان جنگ احد به صفوف لشگر بپيوندند، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: من از جمله مجروحان بودم ولى زخم هاى برادرم از من سخت تر و شديدتر بود، تصميم گرفتيم هر طور كه هست خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله برسانيم، چون حال من از برادرم كمى بهتر بود هر كجا برادرم بازمى ماند او را به دوش مى كشيدم و با زحمت، خود را به لشكر رسانيديم و به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و ارتش اسلام در محلى بنام حمراء الاسد كه از آنجا تا مدينه هشت ميل فاصله بود رسيدند و اردو زدند.

اين خبر به لشكر قريش رسيد و مخصوصا از اين مقاومت عجيب و شركت مجروحان در ميدان نبرد وحشت كردند و شايد فكر مى كردند ارتش تازه نفسى نيز از مدينه به آنها پيوسته است.

در اين موقع جريانى پيش آمد كه روحيه آنها را ضعيف تر ساخت و مقاومت آنها را درهم كوبيد و آن اين كه يكى از مشركان بنام معبد الخزاعى از مدينه به سوى مكه مى رفت و مشاهده وضع پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش او را بسختى تكان داد، عواطف انسانى او تحريك شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: مشاهده وضع شما براى ما بسيار ناگوار است، اگر استراحت مى كرديد براى ما بهتر بود.

اين سخن را گفت و از آنجا گذشت و در سرزمين روحاء به لشكر ابو سفيان رسيد، ابو سفيان از او در باره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سؤال كرد، او در جواب گفت: محمد را ديدم با لشكرى انبوه كه تا كنون همانند آنرا نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى آيند!

ابو سفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه مى گويى؟ ما آنها را كشتيم و مجروح ساختيم و پراكنده نموديم، معبد الخزاعى گفت: من نمى دانم شما چه كرديد؟ همين ميدانم كه لشكرى عظيم و انبوه، هم اكنون در تعقيب شما است!

ابو سفيان و ياران او تصميم قطعى گرفتند كه به سرعت، عقب نشينى كرده و به مكه

ص: 562

بازگردند و براى اينكه مسلمانان آنها را تعقيب نكنند، و آنها فرصت كافى براى عقب نشينى داشته باشند از جمعى از قبيله عبد القيس كه از آنجا مى گذشتند و قصد رفتن به مدينه براى خريد گندم داشتند خواهش كردند كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان اين خبر را برسانند كه ابو سفيان و بت پرستان قريش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى مدينه ميايند تا بقيه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را از پاى در آورند.

هنگامى كه اين خبر، به پيامبر و مسلمانان رسيد، گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ...؛ «خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع ما است.» اما هر چه انتظار كشيدند خبرى از لشكر دشمن نشد، لذا پس از سه روز توقف، به مدينه بازگشتند آيات فوق، اشاره به اين ماجرا مى كند.

الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ «آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت كردند و بعد از آن همه جراحاتى كه روز احد پيدا نمودند، آماده شركت در جنگ ديگرى با دشمن شدند از ميان اين افراد براى آنها كه نيكى كردند و تقوا پيشه كردند يعنى با نيت پاك و اخلاص كامل در ميدان شركت كردند پاداش بزرگى خواهد بود.»

از اينكه در آيه فوق پاداش عظيم را اختصاص به جمعى داده است، معلوم مى شود كه در ميان آنها نيز افرادى يافت مى شدند كه خلوص كامل نداشتند و نيز ممكن است تعبير منهم (بعضى از ايشان) اشاره به اين باشد كه بعضى از جنگجويان احد، به بهانه اى از شركت در اين ميدان، خوددارى كرده بودند.

سپس قرآن يكى از نشانه هاى زنده پايمردى و استقامت آنها را به اين صورت بيان مى كند: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ؛ «اينها همان كسانى بودند كه جمعى از مردم (اشاره به كاروان عبد القيس و به روايتى اشاره به نعيم بن مسعود است كه آورنده اين خبر بودند) به آنها گفتند: لشكر دشمن، اجتماع كرده و آماده حمله اند، از آنها بترسيد اما آنها نه تنها نترسيدند، بلكه به عكس بر ايمان آنها افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است.»

به دنبال اين استقامت و ايمان و پايمردى آشكار، قرآن، نتيجه عمل آنها را بيان

ص: 563

كرده و مى گويد: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ ...؛ «آنها از اين ميدان، با نعمت و فضل پروردگار برگشتند چه نعمت و فضلى از اين بالاتر كه بدون وارد شدن، در يك برخورد خطرناك با دشمن، دشمن از آنها گريخت و سالم و بدون درد سر به مدينه مراجعت نمودند (فرق ميان نعمت و فضل ممكن است از اين نظر باشد، كه نعمت پاداشى است باندازه استحقاق، و فضل اضافه بر استحقاق است).

سپس بعنوان تأكيد مى فرمايد: ... لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ...؛ «آنها در اين جريان، كوچكترين ناراحتى نديدند.» با اينكه وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ ...؛ «خشنودى خدا را بدست آوردند و از فرمان او متابعت كردند.» ... وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ؛ «و خداوند، فضل و انعام بزرگى دارد كه در انتظار مؤمنان واقعى و مجاهدان راستين است.»

تأثير سريع تربيت الهى

مقايسه روحيه مسلمانان در ميدان جنگ بدر با روحيه آنها در حادثه حمراء الاسد كه شرح آن گذشت، اعجاب انسان را برمى انگيزد كه چگونه يك جمعيت شكست خورده فاقد روحيه عالى و نفرات كافى با آنهمه مجروحان در مدتى به اين كوتاهى كه شايد به يك شبانه روز كامل نمى رسيد، چنين تغيير قيافه دادند و با عزمى راسخ و روحيه اى بسيار خوب، آماده تعقيب دشمن شدند تا آنجا كه قرآن در باره آنها مى گويد: هنگامى كه خبر اجتماع دشمن براى حمله، به آنها

رسيد آنها نه تنها نهراسيدند بلكه ايمانشان و بدنبال آن استقامتشان افزوده شد.

و اين خاصيت ايمان بهدف است كه هر قدر انسان مشكلات و مصايب را بيشتر و نزديكتر ببيند، پايمردى و استقامت او بيشتر مى شود و در حقيقت تمام نيروهاى معنوى و مادى او براى مقابله با خطر، بسيج مى گردد.

اين دگرگونى عجيب در اين فاصله كوتاه، انسان را بسرعت و عمق تأثير تربيتى آيات قرآن و بيانات گيرا و مؤثر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آشنا مى سازد كه اين خود در سر حد يك اعجاز است. (1)


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 178.

ص: 564

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175) (1)

175- اين فقط شيطان است كه پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس) مى ترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد.

اين آيه دنباله آياتى است كه در باره غزوه حمراء الاسد نازل گرديد و ذلكم اشاره به كسانى است كه مسلمانان را از قدرت لشكر قريش مى ترسانيدند تا روحيه آنها را تضعيف كنند بنا بر اين معنى آيه چنين است: عمل نعيم بن مسعود و يا كاروان عبد القيس فقط يك عمل شيطانى است كه براى ترساندن دوستان شيطان صورت گرفته؛ يعنى اين گونه وسوسه ها تنها در كسانى اثر ميگذارد كه از اولياء و دوستان شيطان باشند و اما افراد با ايمان و ثابت قدم هيچگاه تحت تأثير اين وسوسه ها واقع نمى شوند، بنا بر اين شما كه از پيروان شيطان نيستيد، نبايد از اين وسوسه ها متزلزل شويد.

تعبير از نعيم بن مسعود و يا كاروان عبد القيس به شيطان، يا به خاطر اين است كه عمل آنها براستى عمل شيطانى بود و با الهام او صورت گرفت؛ زيرا در قرآن و اخبار، معمولا هر عمل زشت و خلافى، عمل شيطانى ناميده شده، چون با وسوسه هاى شيطان انجام مى گيرد.

و يا منظور از شيطان، خود اين اشخاص مى باشند و اين از مواردى است كه شيطان بر مصداق انسانى آن، گفته شده؛ زيرا شيطان معنى وسيعى دارد و همه اغواگران را اعم از انسان و غير انسان شامل مى شود، چنانكه در سوره انعام آيه 112 مى خوانيم: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن: اين چنين براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انسانى و جن قرار داديم.

و خافون ان كنتم مؤمنين: در پايان آيه مى فرمايد: اگر ايمان داريد، از من و مخالفت فرمان من بترسيد؛ يعنى ايمان با ترس از غير خدا سازگار نيست.

همانطور در جاى ديگر مى خوانيم: فمن يؤمن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا: كسى


1- 1. آل عمران.

ص: 565

كه به پروردگار خود ايمان بياورد از هيچ نقصان و طغيانى ترس نخواهد داشت (سوره جن آيه 14).

بنا بر اين اگر در قلبى ترس از غير خدا پيدا شود، نشانه عدم تكامل ايمان و نفوذ وسوسه هاى شيطانى است؛ زيرا ميدانيم در عالم بيكران هستى تنها پناهگاه خدا است و مؤثر بالذات فقط او است و ديگران در برابر قدرت او قدرتى ندارند.

اصولا مؤمنان اگر ولى خود را كه خدا است با ولى مشركان و منافقان كه شيطان است مقايسه كنند، ميدانند كه آنها در برابر خداوند هيچگونه قدرتى ندارند و به همين دليل نبايد از آنها، كمترين وحشتى داشته باشند، نتيجه اين سخن آن است كه هر كجا ايمان نفوذ كرد شهامت و شجاعت نيز بهمراه آن نفوذ خواهد كرد (1).

تسليت به پيامبر صلى الله عليه و آله

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (176) إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (177) (2)

176- كسانى كه در راه كفر بر يكديگر پيشى مى گيرند، تو را غمگين نسازند؛ زيرا آنها هرگز زيانى به خداوند نمى رسانند (بعلاوه) خدا مى خواهد (آنها را بحال خود واگذارد و در نتيجه) بهره اى براى آنها در آخرت قرار ندهد، و براى آنها مجازات بزرگى است.

177- كسانى كه ايمان را دادند و كفر را خريدارى كردند هرگز به خدا زيانى نمى رسانند و براى آنها مجازات دردناكى است.

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ....

روى سخن در اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله است و به دنبال حادثه دردناك احد، خداوند او


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 179.
2- 2. آل عمران.

ص: 566

را تسليت مى گويد كه اى پيامبر! از اين كه مى بينى جمعى در راه كفر، بر يكديگر پيشى مى گيرند، و گويا با هم مسابقه گذاشته اند، هيچگاه غمگين مباش؛ زيرا: آنها هرگز هيچگونه زيانى به خداوند نمى رسانند ... إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً ...، بلكه خودشان در اين راه زيان مى بينند. اصولًا نفع و ضرر و سود و زيان براى موجوداتى است كه وجودشان از خودشان نيست، اما خداوند ازلى و ابدى كه از هر جهت بى نياز است و وجودش نا محدود، كفر و ايمان مردم و كوششها و تلاشهاى آنها در اين راه چه اثرى براى خداوند مى تواند داشته باشد؟ آنها هستند كه در پناه ايمان، تكامل مى يابند و به خاطر كفر تنزل و سقوط مى كنند.

بعلاوه خلافكاريهاى آنها فراموش نخواهد شد و به نتيجه اعمال خود خواهند رسيد.

يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ ...؛ «خدا مى خواهد آنها را در اين راه، آزاد بگذارد و چنان به سرعت راه كفر را بپويند كه كمترين بهره اى در آخرت نداشته باشند، بلكه عذاب عظيم در انتظار آنها باشد.»

در حقيقت آيه مى گويد: اگر آنها در راه كفر بر يكديگر پيشى مى گيرند، نه به خاطر اين است كه خدا نمى تواند جلو آنها را بگيرد بلكه خدا آزادى عمل به آنها داده تا هر چه مى توانند انجام دهند و نتيجه اش محروميت كامل آنها از مواهب جهان ديگر است بنا بر اين، آيه نه تنها دلالت بر جبر ندارد بلكه يكى از دلائل آزادى اراده است.

سپس در آيه بعد، مطلب را بطور وسيعتر، عنوان كرده و مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ اشترَوُا الْكُفْرَ بِالايمَنِ لَن يَضرُّوا اللَّه شيْئاً ...؛ يعنى نه تنها افرادى كه به سرعت در راه كفر، پيش مى روند چنين هستند، بلكه تمام كسانى كه به نوعى راه كفر را پيش گرفته اند و ايمان را از دست داده و در مقابل آن، كفر خريدارى نموده اند، هرگز بخدا زيان نمى رسانند و زيان آن، دامنگير خودشان مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد: ... وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ...؛ «آنها عذاب دردناك دارند.» و اين تفاوت در تعبير كه در اينجا عذاب اليم و در آيه قبل عذاب عظيم ذكر شده بود به خاطر آن است كه آنها در مسير كفر با سرعت بيشترى پيش مى رفتند. (1)

سنگين بارها


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 181.

ص: 567

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (178) (1)

178- آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سود آنها است، ما به آنان مهلت مى دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اى براى آنها مى باشد.

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ ....

به دنبال تسليت و دلدارى به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به تلاش و كوشش بى حساب دشمنان حق، در آيات گذشته، خداوند در اين آيه روى سخن را متوجه آنها كرده و در باره سرنوشت شومى كه در پيش دارند، سخن مى گويد (اين آيه نيز در حقيقت بحثهاى مربوط بحادثه احد و حوادث بعد از آن را تكميل ميكند زيرا يكجا روى سخن به پيامبر صلى الله عليه و آله بود و يكجا به مؤمنان و در اينجا روى سخن به مشركان است).

آيه فوق به آنها اخطار مى كند كه هرگز نبايد آنها امكاناتى را كه خدا در اختيارشان گذاشته و پيروزى هايى كه گاهگاه نصيبشان مى شود و آزادى عملى كه دارند دليل بر اين بگيرند كه افرادى صالح و درستكار هستند و يا نشانه اى از خشنودى خدا نسبت بخودشان فكر كنند.

توضيح اينكه: از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند افراد گنهكار را در صورتى كه زياد آلوده گناه نشده باشند بوسيله زنگهاى بيدار باش و عكس العمل هاى اعمالشان، و يا گاهى بوسيله مجازاتهاى متناسب با اعمالى كه از آنها سرزده است، بيدار مى سازد و براه حق بازمى گرداند.

اينها كسانى هستند كه هنوز شايستگى هدايت را دارند و مشمول لطف خداوند مى باشند و در حقيقت مجازات و ناراحتيهاى آنها، نعمتى براى آنها محسوب مى شود.


1- 1. آل عمران.

ص: 568

چنانكه در قرآن مى خوانيم: ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ «در خشكى ها و درياها، فساد و تباهى بر اثر اعمال مردم، ظاهر شد تا خداوند نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند، شايد كه ايشان برگردند.» (سوره روم آيه 41).

ولى آنها كه در گناه و عصيان، غرق شوند و طغيان و نافرمانى را بمرحله نهايى برسانند، خداوند آنها را بحال خود وامى گذارد و به اصطلاح به آنها ميدان مى دهد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و استحقاق حد اكثر مجازات را پيدا كنند.

اينها كسانى هستند كه تمام پل ها را در پشت سر خود ويران كرده اند، و راهى براى بازگشت نگذاشته اند و پرده حيا و شرم را دريده و لياقت و شايستگى هدايت الهى را كاملا از دست داده اند.

آيه فوق، اين معنى را تأكيد كرده مى فرمايد: گمان نكنند آنهايى كه كافر شدند، مهلتى كه به ايشان مى دهيم براى آنها خوبست بلكه مهلت مى دهيم تا به- گناه و طغيان خود بيفزايند و براى آنان عذاب خوار كننده است.

در خطبه اى كه بانوى شجاع اسلام زينب كبرى عليها السلام در شام در برابر حكومت خودكامه جبار، ايراد كرد، استدلال به اين آيه را در برابر يزيد طغيانگر كه از مصاديق روشن گنهكار غير قابل بازگشت بود، مى خوانيم، آنجا كه مى فرمايد: تو امروز شادى مى كنى و چنين مى پندارى كه چون فراخناى جهان را بر ما تنگ كرده اى و كرانه هاى آسمان را بر ما بسته اى و ما را همچون اسيران از اين ديار به آن ديار ميبرى، نشانه قدرت تو است، و يا در پيشگاه خدا قدرت و منزلتى دارى و ما را در درگاه او راهى نيست؟! اشتباه ميكنى، اين فرصت و آزادى را خداوند به خاطر اين به تو داده تا پشتت از بار گناه، سنگين گردد و عذاب دردناك در انتظار تو است ... بخدا سوگند، اگر مسير حوادث زندگى، مرا همچون زن اسير، در پاى تخت تو آورد، تصور نكنى كه در نظر من كمترين شخصيت و ارزش دارى، من ترا كوچك و پست و درخور هرگونه تحقير و ملامت و توبيخ مى شمرم ... هر كار از دستت ساخته است انجام ده، بخدا سوگند هرگز نور ما را خاموش نتوانى ساخت و وحى جاودانه و آيين حق ما را محو نخواهى كرد، تو نابود مى شوى و اين اختر تابناك همچنان خواهد درخشيد.

پاسخ به يك سؤال

ص: 569

آيه فوق، ضمناً به اين سؤال كه در ذهن بسيارى وجود دارد، پاسخ مى گويد كه چرا جمعى از ستمگران و افراد گنهكار و آلوده اينهمه غرق نعمتند و مجازات نمى بينند.

قرآن مى گويد: اينها افراد غير قابل اصلاحى هستند كه طبق سنت آفرينش و اصل آزادى اراده و اختيار به حال خود واگذار شده اند، تا به آخرين مرحله سقوط برسند و مستحق حد اكثر مجازات شوند.

بعلاوه از بعضى از آيات قرآن، استفاده مى شود كه خداوند گاهى به اينگونه افراد، نعمت فراوانى مى دهد و هنگامى كه غرق لذت پيروزى و سرور شدند ناگهان همه چيز را از آنان ميگيرد، تا حد اكثر شكنجه را در زندگى همين دنيا ببينند زيرا جدا شدن از چنين زندگى مرفهى، بسيار ناراحت كننده است چنانكه مى خوانيم:

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ؛ «هنگامى كه پندهايى را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند درهاى هر خيرى بروى آنان گشوديم تا شاد شوند، ناگهان هر آنچه داده بوديم از آنها بازگرفتيم، لذا فوق العاده ناراحت و غمگين شدند.» (انعام: 44).

در حقيقت اينگونه اشخاص، همانند كسى هستند كه از درختى، ظالمانه بالا مى روند، هر قدر بالاتر مى رود خوشحال تر مى شود تا آن هنگام كه به قلّه درخت مى رسد، ناگهان توفانى مى وزد و از آن بالا چنان سقوط مى كند كه تمام استخوانهاى او در هم مى شكند.

يك نكته ادبى

از آنچه در تفسير آيه گفتيم روشن مى شود كه لام در ... لِيزْدَادُوا إِثْماً ...، لام عاقبت است نه لام غايت.

توضيح اينكه: گاهى لام در لغت عرب در موردى به كار مى رود كه محبوب و مطلوب انسان است مانند: لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ...؛ «قرآن را براى اين به سوى تو فرستاديم كه مردم را از تاريكى به- روشنايى دعوت كنى.» (ابراهيم آيه 1).

ص: 570

بديهى است هدايت مردم مطلوب و محبوب خدا است.

ولى گاهى كلمه لام در جايى به كار مى رود كه هدف شخص و محبوب او نيست، اما نتيجه عمل او است مانند: ... لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً ...؛ «فرعونيان موسى را از آب گرفتند، تا سرانجام، دشمن آنها گردد.» (قصص: 8).

مسلما آنها براى اين هدف او را از آب نگرفتند، اما اين موضوع نتيجه كارشان بود.

اين دو تعبير مختلف نه تنها در ادبيات عرب، بلكه در ادبيات ساير زبانها نيز ديده مى شود و از اينجا پاسخ سؤال ديگرى روشن مى گردد كه چرا خداوند فرموده: ... لِى زْدَادُوا إِثْماً ...؛ «ما مى خواهيم گناهان آنها زياد گردد» زيرا اين اشكال در صورتى است كه لام لام علت و هدف باشد، نه لام عاقبت و نتيجه، بنا بر اين معنى آيه چنين مى شود: ما به آنها مهلت مى دهيم كه سرانجام و عاقبت آنها اين است كه پشتشان از بار گناه، سنگين مى گردد، پس آيه فوق، نه تنها دليل بر جبر نيست بلكه دليل بر آزادى اراده است. (1)

مسلمانان تصفيه مى شوند

ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179) (2)

179- ممكن نبود كه خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد، مگر آنكه نا پاك را از پاك جدا سازدو (نيز) ممكن نبود كه خداوند شما را از اسرار نهان آگاه سازد (تا مؤمنان و منافقان را از طريق علم غيب بشناسيد زيرا اين بر خلاف سنت الهى است) ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند (و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است در اختيار او مى گذارد) پس (اكنون كه اين جهان بوته آزمايش پاك و نا پاك است) به خدا و رسولان او ايمان بياوريد و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد پاداش بزرگى براى شماست.


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 186.
2- 2. آل عمران.

ص: 571

قبل از حادثه احد، موضوع منافقان در ميان مسلمانان، زياد مطرح نبود به همين دليل آنها بيشتر، كفار را دشمن خود مى دانستند، اما بعد از شكست احد و تضعيف موقتى مسلمانان راستين و آماده شدن زمينه براى فعاليت منافقان، فهميدند دشمنانى خطرناكتر دارند كه بايد كاملا مراقب آنها باشند و آنها منافقان اند و اين يكى از مهمترين نتايج حادثه احد بود.

آيه فوق، كه آخرين آيه اى است كه در اينجا از حادثه احد بحث ميكند اين حقيقت را به صورت يك قانون كلى بيان نموده و مى گويد:

ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ...؛ «چنين چيزى ممكن نيست كه خداوند مؤمنان را به همان شكل كه شما هستيد بگذارد و آنها را تصفيه نكند و طيب (و پاك) را از خبيث (و نا پاك) متمايز نسازد- اين يك حكم عمومى و همگانى است و يك سنت جاودانى پروردگار محسوب مى شود كه هر كس ادعاى ايمان كند و در ميان صفوف مسلمين براى خود جايى باز كند به حال خود رها نمى شود، بلكه با آزمايشهاى پى در پى خداوند، بالاخره اسرار درون او فاش مى گردد.»

در اينجا ممكن بود سؤالى مطرح شود (و طبق پاره اى از روايات چنين سؤالى در ميان مسلمانان نيز مطرح بود) و آن اينكه خدا كه از اسرار درون همه كس آگاه است چه مانعى دارد كه مردم را از وضع آنها آگاه كند و از طريق علم غيب، مؤمن از منافق شناخته شود.

قسمت دوم آيه وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ ... به اين سؤال پاسخ مى گويد كه:

هيچگاه خداوند اسرار پنهانى و علم غيب را در اختيار شما نخواهد گذارد زيرا آگاهى بر اسرار نهانى- به عكس آنچه بسيارى خيال مى كنند- مشكلى را براى مردم، حل نمى كند، بلكه در بسيارى از موارد باعث هرج و مرج و از هم پاشيدن پيوندهاى اجتماعى و خاموش شدن شعله هاى اميد و از بين رفتن تلاش و كوشش در ميان توده مردم، مى گردد.

و از همه مهمتر اينكه بايد ارزش اشخاص از طريق اعمال آنها روشن گردد نه از راه

ص: 572

ديگر و مسأله آزمايش و امتحان پروردگار نيز، چيزى جز اين نيست، بنا بر اين راه شناسايى افراد، تنها اعمال آنها است.

سپس پيامبران خدا را، از اين حكم استثنا كرده و مى فرمايد: وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ...، خداوند هر زمان بخواهد از ميان پيامبرانش، كسانى را انتخاب مى كند و گوشه اى از علم غيب بى پايان خود و اسرار درون مردم را كه شناخت آن براى تكميل رهبرى آنها لازم است در اختيار آنان قرار مى دهدولى در هر حال قانون كلى و عمومى و جاودانى براى شناخت اشخاص، اعمال آنها است.

از اين جمله استفاده مى شود كه پيامبران ذاتا عالم به غيب نيستند و نيز استفاده مى شود كه آنها بر اثر تعليم الهى قسمتى از اسرار غيب را مى دانند بنا بر اين افرادى هستند كه از غيب آگاه مى شوند و همچنين مقدار آگاهى آنها بسته به مشيت خداوند است.

نا گفته پيدا است كه منظور از مشيت و خواست خدا در اين آيه، همانند آيات ديگر، همان اراده آميخته با حكمت است يعنى خدا هر كس را شايسته ببيند و حكمتش اقتضا كند، به اسرار غيب آگاه مى سازد.

... وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ ... در پايان آيه، خاطر نشان مى سازد، اكنون كه ميدان زندگى ميدان آزمايش و جداسازى پاك از نا پاك و مؤمن از منافق است، پس شما براى اينكه از اين بوته آزمايش، خوب به در آييد به خدا و پيامبران او ايمان آوريد اما تنها به ايمان آوردن اكتفا نمى كند و مى فرمايد اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، اجر و پاداش بزرگ در انتظار شما است.

اين نكته، در آيه قابل توجه است كه از مؤمن، تعبير به طيب (پاكيزه) شده است و مى دانيم پاكيزه، چيزى است كه بر همان آفرينش نخست باقى بماندو اشياء خارجى و بيگانه، آن را خبيث و نا پاك نسازد، آب پاكيزه، جامه پاكيزه و مانند آن، چيزى است كه عوامل آلوده خارجى به آن نرسيده باشد و از اين استفاده مى شود كه ايمان داشتن، فطرت و آفرينش نخستين انسان است (1).

پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها نگذاريد!


1- 1- تفسير نمونه، ج 3، ص 189.

ص: 573

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62)

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63)

أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (64) (1)

62- مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خداوند و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى با او باشند، بدون اجازه او به جايى نمى روند، كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، آنها به راستى ايمان به خداوند و پيامبرش آورده اند، در اين صورت هرگاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند، هر كس از آنها را مى خواهى (و صلاح مى بينى) اجازه ده و براى آنها استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است.

63- دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد، خداوند كسانى را كه از شما پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كند مى داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند، بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد.

64- آگاه باشيد كه براى خدا است آنچه در آسمان ها و زمين است، او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد و روزى كه به سوى او باز مى گردند، آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازدو خداوند به هر چيزى آگاه است.

شأن نزول:


1- 1. نور.

ص: 574

درباره نخستين آيه مورد بحث شان نزول هاى گوناگونى نقل كرده اند:

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد حنظلةبن أبى عياش نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت، مى خواست عروسى كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب و ياران مشغول مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به او اجازه دهد، آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار شد و سرانجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان آسمان و زمين غسل مى دهند! لذا بعد از آن حنظله به عنوان غسيل الملائكه ناميده شد. (1)

در شان نزول ديگرى مى خوانيم كه آيه در داستان جنگ خندق نازل شد، در آن هنگام كه پيامبر صلى الله عليه و آله با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند، گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بودند ولى كمتر كار انجام مى دادند و تا چشم مسلمانان را غافل مى ديدند، بدون اجازه گرفتن از پيامبر صلى الله عليه و آله آهسته به خانه هاى خود مى آمدند، اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده اجازه مى خواستند و به محض اينكه كار خود را انجام مى دادند باز مى گشتند و به حفر خندق ادامه مى دادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مى كند. (2)

در چگونگى ارتباط اين آيات با آيات قبل، بعضى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان و نويسنده تفسير فى ظلال گفته اند كه چون در آيات گذشته بخشى از نحوه معاشرت افراد با دوستان و خويشاوندان مطرح شده بود، آيات مورد بحث كيفيت معاشرت مسلمانان را با پيشوايشان پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح نموده و لزوم انضباط را


1- 1- نورالثقلين؛ ج 3، ص 628.
2- 2- تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 126.

ص: 575

در برابر او تأكيد مى كند، تا در همه چيز گوش به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و در كارهاى مهم بدون ضرورت و بدون اجازه او از جمعيت جدا نشوند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه در چند آيه قبل، سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان بود و يكى از شئون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند، لذا در آيات مورد بحث از اين مطلب سخن مى گويد.

به هر حال در نخستين آيه مى فرمايد: «مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خداوند و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مى كند با او باشند، بدون اذن و اجازه او به جايى نمى روند»؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ ....

منظور از امر جامع، هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همكارى شان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزه با دشمن و خواه نماز جمعه در شرايط فوق العاده و مانند آن، بنابر اين اگر مى بينيم بعضى از مفسران آن را به خصوص مشورت، يا خصوص مساله جهاد، يا خصوص نماز جمعه يا نماز عيد تفسير كرده اند بايد گفت: بخشى از معنى آيه را منعكس ساخته اند و شان نزول هاى گذشته نيز مصداق هايى از اين حكم كلى هستند.

در حقيقت اين يك دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهايى آسيب مى رساند، مخصوصا اگر رييس جمعيت، فرستاده پروردگار و پيامبر خداوند و رهبر روحانى نافذ الامر باشد.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه به راستى اجازه گيرد؛ يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.

لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: «كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها به راستى ايمان به خداوند و رسولش آورده اند، ايمانشان تنها با زبان نيست، بلكه با روح و جان مطيع فرمان تواند»؛ ... إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ....

ص: 576

«در اين صورت هرگاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند، به هر كس از آنها مى خواهى (و صلاح مى بينى) اجازه ده»؛ ... فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ ....

روشن است كه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كرده اند، هرگز براى يك كار جزيى اجازه نمى طلبند و منظور از «شانهم» در آيه، كارهاى ضرورى و قابل اهميت است.

از سوى ديگر، خواست پيامبر صلى الله عليه و آله مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آن است كه دست رهبر باز باشد و در هر مورد، ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد.

شاهد اين سخن اينكه در آيه 43 سوره توبه، پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر اجازه دادن به بعضى از افراد مؤاخذه مى كند و مى گويد: ... عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ؛ «خداوند تو را عفو كرد، چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟!»

اين آيه نشان مى دهد كه حتى پيامبر صلى الله عليه و آله در اجازه دادن افراد بايد دقت كند و تمام جوانب كار را در نظر گيرد و در اين امر مسئوليت الهى دارد.

در پايان آيه مى فرمايد: «هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى براى آنان استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است»؛ ... وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين استغفار براى چيست؟ مگر آنها با اجازه گرفتن از پيامبر صلى الله عليه و آله باز گنهكارند كه نياز به استغفار دارند؟!

اين سؤال را از دو راه مى توان پاسخ گفت: نخست اينكه آنها گر چه ماذون و مجازند ولى بالاخره كار شخصى خود را بر كار جمعى مسلمين مقدم داشته اند و اين خالى از يك نوع ترك اولى نيست (1) و لذا نياز به استغفار دارند (همانند استغفار بر يك عمل مكروه).


1- 1- تفاسير 7 فخر رازى، روح المعانى و قرطبى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 577

ضمناً اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فداكارى و ايثار نمايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است، مبادا حوادث جزيى را بهانه ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهد.

ديگر اينكه آنها به خاطر رعايت ادب در برابر رهبرشان، درخور لطف الهى هستند و پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان تشكر از اين عمل براى آنها استغفار مى كند. (1)

در عين حال اين دو پاسخ با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو منظور باشد.

البته اين دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش نبوده است، بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام و علمايى كه جانشين آنها هستند رعايت آن لازم است. زيرا مساله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح است و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم به آن است.

زيرا اصولا هيچ تشكيلاتى بدون رعايت اين اصل پا بر جا نمى ماند و مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست.

عجب اينكه بعضى از مفسران معروف اهل سنت، اين آيه را دليل بر جواز اجتهاد و واگذارى حكم به راى مجتهد دانسته اند ولى ناگفته پيدا است آن اجتهادى كه در مباحث اصول و فقه مطرح است، مربوط به احكام شرع است نه مربوط به موضوعات، اجتهاد در موضوعات قابل انكار نيست، هر فرمانده لشكر، هر رييس اداره و هر سرپرست گروهى، به هنگام تصميم گيرى در مسايل اجرايى و موضوعات خارجى رأيش محترم است، اين دليل بر آن نيست كه در احكام كلى شرع بتوان اجتهاد كرد و با مصلحت انديشى، حكمى وضع يا حكمى را نفى نمود.

سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمان هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بيان كرده مى گويد:

«دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد»؛ لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً ....

او هنگامى كه شما را براى مسأله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد و به طور جدى روى آن بايستيد، دعوت هاى


1- 1- تفسير فخر رازى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 578

او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خداوند و دعوتش دعوت پروردگار است.

سپس ادامه مى دهد: «خداوند كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر صلى الله عليه و آله پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند و مى بيند»؛ لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً ....

«اما آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند، بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد»؛ ... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ....

«يَتَسَلَّلُونَ» از ماده «تسلل» در اصل به معنى بر كندن چيزى است (مثلا گفته مى شود: «سل السيف من الغمد»؛ يعنى «شمشير را از غلاف كشيد» و معمولًا به كسانى كه مخفيانه و به طور قاچاقى از جايى مى گريزند، متسللون گفته مى شود.

«لِواذاً» از «ملاوزه» به معنى استتار است و در اينجا به معنى عمل كسانى است كه پشت سر ديگرى خود را پنهان مى كنند يا در پشت ديوارى قرار مى گيرند و به اصطلاح افراد را خواب مى كنند و فرار مى كنند، اين عملى بوده است كه منافقين به هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را براى جهاد يا امر مهم ديگرى فرا مى خواند، انجام مى دادند.

قرآن مجيد مى گويد: اين عمل زشت منافقانه شما اگر از مردم پنهان بماند از خداوند هرگز پنهان نخواهد ماند و اين مخالفت هاى شما در برابر فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله مجازات دردناكى در دنيا و آخرت دارد.

در اينكه منظور از فتنه در اينجا چيست؟ بعضى از مفسران آن را به معنى قتل و بعضى به معنى گمراهى و بعضى به معنى تسلط سلطان ظالم و سر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه، فتنه هاى اجتماعى و نابسامانى ها و هرج و مرج و شكست و ساير آفت هايى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامن گير جامعه مى شود. ولى به هر حال فتنه، مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور و غير اينها را شامل مى شود. همانگونه كه «عَذابٌ أَلِيمٌ» ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.

ص: 579

قابل توجه اينكه در تفسير آيه فوق، غير از آنچه گفتيم دو احتمال ديگر ذكر كرده اند:

نخست اينكه: منظور از لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً ... اين است كه هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را صدا مى زنيد با ادب و احترامى كه شايسته مقام او است وى را بخوانيد، نه همچون صدا زدن يكديگر؛ زيرا بعضى از كسانى كه با ادب اسلامى آشنا نبودند خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيدند و در ميان جمع يا تنهايى، مرتب يا محمد! يا محمد! .. مى گفتند به گونه اى كه شايسته يك رهبر بزرگ آسمانى نبود، هدف اين است كه او را با تعبيراتى مانند يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و يا نبى اللَّه صلى الله عليه و آله و با لحنى معقول و مؤدبانه صدا بزنند.

در بعضى از روايات نيز اين تفسير وارد شده است ولى با توجه به آيه گذشته و تعبيرات ذيل خود اين آيه كه سخن از اجابت دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و غايب نشدن از محضر او بدون اذن مى گويد، اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست، مگر اينكه بگوييم هر دو مطلب مراد است و تفسير اول و دوم را در مفهوم آيه جمع بدانيم.

تفسير سومى نيز براى آيه نقل شده است كه بسيار ضعيف به نظر مى رسد و آن اينكه دعا و نفرين هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را همچون نفرين خودتان در باره يكديگر نگيريد. (1) چرا كه دعا و نفرين او روى حساب و برنامه الهى است و مسلما كارگر خواهد شد.

اما با توجه به اينكه اين تفسير تناسبى با صدر و ذيل آيه ندارد و روايتى نيز در باره آن نرسيده، قابل قبول نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه علماى اصول از جمله: ... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ ... چنين استفاده كرده اند كه اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت بر وجوب دارد ولى اين استدلال اشكالاتى دارد كه در اصول به آن اشاره شده است.

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نور است، اشاره لطيف و پر معنايى است به مساله مبدأ و معاد كه انگيزه انجام همه فرمان هاى الهى است و در واقع ضامن اجراى همه اوامر و نواهى است، از جمله اوامر و نواهى مهمى كه در سر تا سر اين سوره


1- 1- كلمه دعاء اگر بعد از آن لام باشد به معنى دعا است و اگر على باشد به معنى نفرين است و اگر هيچكدام نباشد احتمال هر دو را دارد.

ص: 580

آمده است، مى فرمايد: «آگاه باشيد كه براى خداوند است آنچه كه در آسمان ها و زمين است»؛ ... أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ....

خدايى كه علم و دانش او همه جهان را در بر مى گيرد و مى داند آنچه را شما بر آن هستيد (روش شما، اعمال شما، عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است؛ ... قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ ....

تمام اين امور بر صفحه علم او ثبت است و «آن روز كه انسان ها به سوى او باز مى گردند، آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد و نتيجه آن را هر چه باشد به آنها مى دهد»؛ ... وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا ....

«و خدا به هر چيز عالم و آگاه است»؛ ... وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ ....

قابل توجه اينكه در اين آيه سه بار بر روى علم خداوند نسبت به اعمال انسان ها تكيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند، كسى به طور دايم مراقب او است و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند، اين اعتقاد و باور اثر تربيتى فوق العاده روى او مى گذارد و ضامن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است. (1)

سرسختى منافقان داخلى


1- 1- تفسير نمونه؛ ج 14، ص 569.

ص: 581

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ (101) (1)

101- و از (ميان) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند جمعى از منافقان اند و از اهل (خود) مدينه (نيز) گروهى سخت به نفاق پاى بندند كه آنها را نمى شناسى و ما آنها را مى شناسيم، به زودى آنها را دو باره مجازات مى كنيم (مجازاتى به وسيله رسوايى اجتماعى و مجازاتى به هنگام مرگ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند.

تفسير:

بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده مى گويد در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند گروهى از منافقان وجود دارند وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ ....

يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد، بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.


1- 1. سوره توبه.

ص: 582

كلمه اعراب همانگونه كه سابقاً هم اشاره كرديم معمولا به عربهاى باديه نشين گفته مى شود.

سپس اضافه مى كند در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبنداند و در آن صاحب تجربه اند! وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ ....

مردوا از ماده مرد (بر وزن سرد) به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد و در اصل به معنى برهنگى و تجرد آمده و بهمين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروييده است امرد مى گويند شجرة مرداء يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و مارد بمعنى شخص سركش است كه بكلى از اطاعت فرمان خارج شده است.

بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معنى تمرين نيز گفته اند (از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است).

و اين شايد بخاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست.

به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اينكه كسى متوجه آنها بشود.

اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان داخلى و خارجى در آيه فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكتراند و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.

لذا بلافاصله بعد از آن ميفرمايد: «تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم»؛ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ....

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه: «ما بزودى آنها را دو باره مجازات خواهيم كرد و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده

ص: 583

خواهند شد»؛ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ.

در اينكه عذاب عظيم اشاره به مجازات هاى روز قيامت است شكى نيست ولى در اينكه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است، در ميان مفسران گفتگو است و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند.

ولى بيشتر چنين بنظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها بخاطر رسواييشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم و در بعضى از احاديث نيز آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد و حتى از مسجد بيرون مى ساخت!

و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده، آنجا كه ميفرمايد: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ ... هر گاه كافران را بهنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند و مجازات مى كنند، به حال آنها تاسف خواهى خورد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتى هاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان، دامن اين گروه را گرفت.

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102) (1)

102- و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد خداوند غفور و رحيم است.

شان نزول: در مورد شان نزول آيه فوق رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها بنام ابولبابه انصارى برخورد مى كنيم، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله


1- 1. سوره توبه.

ص: 584

از شركت در جنگ تبوك خود دارى كردند، اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند، بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كند، رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد.

آيه فوق نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خود دارى كرده ايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلى الله عليه و آله قسمتى از اموال آنها را برگيرد و مطابق بعضى از روايات يك سوم از اموال آنها را پذيرفت.

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيه فوق در باره ابو لبابه و راجع به داستان بنى قريظه است بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر صلى الله عليه و آله بشوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را به ستون مسجد بست و بعد آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت.

پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند مى كند و ميفرمايد: گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند ... وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ....

و اعمال صالح و ناصالح را بهم آميختند خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ....

سپس اضافه مى كند اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد و رحمت خويش را به آنان بازگرداند ... عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ....

ص: 585

زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و داراى رحمتى وسيع و گسترده إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ....

تعبير به عسى در آيه فوق كه معمولا در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى توام با احتمال عدم پيروزى گفته مى شود شايد به خاطر آن است كه آنها را در ميان بيم و اميد و خوف و رجاء كه دو وسيله تكامل و تربيت است قرار دهد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به عسى اشاره باين باشد كه علاوه بر توبه و ندامت و پشيمانى بايد در آينده شرايط ديگرى را انجام دهند و گذشته را با اعمال نيك خود جبران نمايند.

ولى با توجه باينكه آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند جنبه اميدوارى در آن غلبه دارد.

اين نكته نيز روشن است كه نزول آيه در باره ابو لبابه و يا ساير متخلفان جنگ تبوك مفهوم وسيع آيه را تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند فرا مى گيرد.

و لذا از بعضى دانشمندان نقل كرده اند كه گفته اند آيه فوق اميدبخشترين آيات قرآن است كه درها را بروى گنهكاران گشوده و توبه كاران را به سوى خود دعوت مى كند. (1)


1- 1- تفسير نمونه، ج 8، ص 116.

ص: 286

پايان توطئه يهود بنى نضير در مدينه

پايان توطئه يهود بنى نضير در مدينه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ للَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4) ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5) (1)

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1- آنچه در آسمانها و زمين وجود دارد براى خدا تسبيح مى گويد و او عزيز و حكيم است.

2- او كسى است كه كافران اهل كتاب را در اولين برخورد (با مسلمانان) از خانه هايشان بيرون راند، گمان نمى كرديد آنها خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند


1- 1. حشر.

ص: 587

كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود، اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در قلب آنها ترس و وحشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند، پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم!

3- و اگر نه اين بود كه خداوند جلاى وطن را بر آنها مقرر داشته بود آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است.

4- اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى كند عذاب الهى (در حق او) شديد است.

5- هر درخت با ارزش نخل را قطع و يا آن را به حال خود واگذار كرديد، همه به فرمان خدا بود و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.

شان نزول:

مفسران و محدثان و ارباب تواريخ در مورد اين آيات شان نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشرده آن چنين است: در سرزمين مدينه سه گروه از يهود زندگى مى كردند بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ كردند و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.

از جمله از اينكه بعد از جنگ احد (غزوه احد در سال سوم هجرت واقع شد) كعب بن اشرف با چهل مرد سوار از يهود به مكه آمدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمد صلى الله عليه و آله پيكار كنند، سپس ابو سفيان با چهل نفر از مكيان و كعب بن اشرف يهودى با چهل نفر از يهود وارد مسجدالحرام شدند و در كنار خانه كعبه پيمانها را محكم ساختند، اين خبر از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

ديگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد براى پرداختن ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست عمروبن اميه (يكى از

ص: 588

مسلمانان) كشته شده بود و شايد پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع بنى نضير را از نزديك بررسى كنند، مبادا مسلمانان غافلگير شوند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در بيرون قلعه يهود بود و با كعب بن اشرف در اين زمينه صحبت كرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد و با يكديگر گفتند شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد، الان كه در كنار ديوار شما نشسته است يكنفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او راحت كند! يكى از يهود بنام عمروبن جحاش اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد، بى اينكه با ياران خود سخنى بگويد، آنها تصور مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله باز بر مى گردد اما بعدا آگاه شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه است، آنها نيز به مدينه برگشتند و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلم شد و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.

در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگويى پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى اينكه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به محمدبن مسلمه كه با كعب بن اشرف بزرگ يهود آشنايى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.

كشته شدن كعب بن اشرف تزلزلى در يهود ايجاد كرد به دنبال آن رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها با خبر شدند به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند و درها را محكم بستند، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.

اين كار شايد به اين منظور صورت گرفت كه يهودان را كه علاقه شديدى به اموال خود داشتند از قلعه بيرون كشد و پيكار رودررو انجام گيرد، اين احتمال نيز داده شده كه اين نخلها مزاحم مانور سريع ارتش اسلام در اطراف قلعه ها بود و مى بايست بريده شود.

به هر حال اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند اى محمد! تو پيوسته از اينگونه كارها نهى مى كردى، پس اين چه برنامه اى است؟ آيه پنجم اين سوره (از آيات فوق) نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.

ص: 589

محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر صلى الله عليه و آله براى پرهيز از خونريزى به آنها پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند و از آنجا خارج شوند، آنها نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند، جمعى به سوى اذرعات شام و تعداد كمى به سوى خيبر و گروهى به حيره رفتند و باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.

هر چند تا آنجا كه مى توانستند، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند.

و اين ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله ششماه و به عقيده بعضى بعد از غزوه بدر به فاصله ششماه اتفاق افتاد.

اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود، مى فرمايد: آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد و او عزيز و حكيم است؛ سَبَّحَ للَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود بنى نضير همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند و همانها كه تكيه بر قدرت و عزت خويش مى كردند و در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به توطئه برخاستند.

تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات ممكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال، چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خدا است.

و از سوى ديگر به عقيده جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درك و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نيستيم و به همين دليل با زبان خود تسبيح خدا مى گويد، هر چند گوش ما تواناى شنوايى آنرا ندارد، سرتاسر جهان غلغله تسبيح و حمد او است هر چند ما نامحرمان از آن بى خبريم، اما آنها كه از جمادى سوى جان جان رفته اند و براى آنان از غيب چشمى باز شده، با تمامى موجودات جهان همرازند و نطق آب و گل را به خوبى مى شنوند، چرا كه اين نطق محسوس اهل دل است!

به ذكرش هر چه خواهى در خروش است دلى داند چنين معنى كه گوش است نه

ص: 590

بلبل بر گلش تسبيح خوان است كه هر خارى به توحيدش زبان است! شرح بيشتر پيرامون اين سخن ذيل آيه 44 سوره اسراء آمده است (جلد 12 صفحه 133- 140).

بعد از بيان اين مقدمه به داستان رانده شدن يهود بنى نضير از مدينه پرداخته مى فرمايد: «خداوند كسى است كه كافران اهل كتاب را در اولين اجتماع و برخورد با مسلمانان از خانه هايشان بيرون كرد!»؛ ... هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ....

حشر در اصل به معنى حركت دادن جمعيت و خارج ساختن آنها از قرارگاهشان به سوى ميدان جنگ و مانند آن است و منظور از آن در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود و يا اجتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان لاول الحشر ناميده شده و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود بنى نضير و يهود خيبر و مانند آنها.

و عجب اينكه جمعى از مفسران احتمالاتى در آيه داده اند كه هيچ تناسبى با محتواى آن ندارد، از جمله اينكه: منظور حشر اول در مقابل حشر روز قيامت از قبرها به سوى محشر است و عجبتر اينكه بعضى اين آيه را دليل بر اين گرفته اند كه حشر در قيامت در سرزمين شام واقع مى شود كه يهود از مدينه به سوى آن رانده شدند! و گويا همه اين احتمالات ضعيف ناشى از كلمه حشر است، در حالى كه اين واژه به معنى حشر در قيامت نيست بلكه به هرگونه اجتماع و خروج از قرارگاه و حاضر شدن در ميدان اطلاق مى شود، چنانكه در آيه 17 سوره نمل مى خوانيم: ... وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ وَ الطَّيْرِ ...؛ «لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند.»

و همچنين در مورد اجتماع براى مشاهده مبارزه موسى با ساحران فرعونى مى خوانيم: ... وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى ... قرار ما اين است كه همه مردم هنگامى كه روز بالا مى آيد جمع شوند (طه- 59)

سپس مى افزايد: «شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها از اين ديار خارج شوند و آنها نيز گمان داشتند كه دژهاى محكمشان از شكست آنها و عذاب الهى مانع مى شود»؛ ... ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ ....

آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت

ص: 591

ظاهريشان بود، اين تعبير آيه نشان مى دهد كه يهود بنى نضير در مدينه از امكانات وسيع و تجهيزات فراوانى بهره مند بودند، به گونه اى كه نه خودشان باور مى كردند به اين آسانى مغلوب شوند و نه ديگران ولى از آنجا كه خدا مى خواست به همه روشن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آنكه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند! لذا در ادامه آيه مى فرمايد: «اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در قلبشان وحشت و ترس افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند»؛ ... فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ ....

آرى خدا اين لشكر نامريى؛ يعنى لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بر قلب آنها چيره كرد و مجال هرگونه حركت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشكر برون آماده كرده بودند، بيخبر از آنكه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد و چنان آنها را در تنگنا قرار مى دهد كه خودشان با دشمن براى تخريب خانه هايشان همكارى كنند.

درست است كه كشته شدن رييس آنها كعب بن اشرف قبل از اين ماجرا وحشتى بر دل آنها افكنده بود ولى مسلما منظور از آيه اين نيست آنچنان كه بعضى از مفسران گمان كرده اند- بلكه اين يكنوع امداد الهى بوده كه بارها در جنگهاى اسلامى به يارى مسلمين مى شتافت.

جالب اينكه مسلمانان از بيرون، دژهاى آنها را ويران مى كردند كه به داخل آن راه يابند و يهود از درون ويران مى كردند تا به صورت سالم به دست مسلمانان نيفتد و نتيجه اين همكارى ويران شدن استحكامات آنها بود! در مورد اين آيه تفسيرهاى ديگرى نيز گفته شده، از جمله اينكه: يهود از داخل، ديواره دژها را ويران مى كردند تا فرار كنند و مسلمانان از بيرون تا به آنها دست يابند (ولى اين احتمال بعيد است).

و نيز گفته شده كه اين آيه معنى كنايى دارد مثل اينكه مى گوييم فلانكس خانه و زندگيش را با دست خودش ويران كرد؛ يعنى بر اثر نادانيها و لجاجت ها سبب بر باد دادن زندگى خود شد.

يا اينكه منظور يهود از تخريب بعضى از خانه ها اين بود كه دهانه كوچه هاى داخل

ص: 592

قلعه را ببندند تا مانع پيشروى مسلمانان شوند و در آينده نيز نتوانند در آن سكنى گزينند.

يا اينكه قسمتى از خانه هاى داخل دژ را خراب كردند تا در صورت كشيده شدن ميدان نبرد به داخل دژ جاى كافى براى جنگيدن داشته باشند.

يا اينكه در بناى بعضى از خانه ها مصالح گرانقيمتى وجود داشت آنها را تخريب كردند تا آنچه قابل حمل بود ببرند ولى تفسير اول از همه مناسبتر است.

در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: «پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم!»؛ ... فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ ....

«اعْتَبِرُوا» از ماده «اعتبار» در اصل از عبور گرفته شده كه به معنى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر و اينكه به اشك چشم عبرة گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است و عبارت را از اين رو عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند و اطلاق تعبير خواب بر تفسير محتواى آن به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد.

وبه همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد عبرت مى گويند، چرا كه انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى گردد و از مطلبى به مطلب ديگر منتقل مى كند.

تعبير به اولى «الابصار»؛ «صاحبان چشم» اشاره به كسانى است كه حوادث را به خوبى مى بينند و با چشم باز موشكافى مى كنند و به عمق آن مى رسند.

(واژه بصر معمولا به عضو بينايى و بصيرت به درك و آگاهى درونى گفته مى شود).

در حقيقت اولى الابصار كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درسهاى عبرت دارند، لذا قرآن به آنها هشدار مى دهد كه از اين حادثه بهره بردارى لازم كنيد.

شك نيست كه منظور از گرفتن عبرت اين است كه حوادث مشابه را كه از نظر حكم عقل يكسانند بر هم مقايسه كنند، مانند مقايسه حال كفار و پيمان شكنان ديگر بر يهود بنى نضير ولى هرگز اين جمله ارتباطى با قياسات ظنى كه بعضى در استنباط احكام دينى از آن استفاده مى كنند ندارد و تعجب است كه بعضى از فقهاى اهل سنت براى اثبات اين مقصود از آيه فوق استفاده كرده اند هر چند بعضى ديگر بر آن ايراد گرفته اند.

خلاصه اينكه: منظور از عبرت و اعتبار در آيه فوق انتقال منطقى و قطعى از موضوعى به موضوع ديگر است نه عمل كردن به پندار و گمان.

ص: 593

به هر حال به راستى كه سرنوشت اين قوم يهود با آن قدرت و عظمت و شوكت و با آن امكانات و استحكامات فراوان سرنوشت عبرت انگيزى بود، كه حتى بدون آنكه دست به اسلحه ببرند در مقابل جمعيت مسلمانان كه هرگز در ظاهر به پاى آنها نمى رسيدند تسليم شدند، خانه هاى خود را با دست خويش ويران كردند و اموالشان را براى مسلمانان نيازمند بجا گذاردند و در نقاط مختلف پراكنده شدند، در حالى كه طبق نقل تواريخ از آغاز به اين جهت در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند كه پيامبر موعود كتب خويش را درك كنند و در صف اول يارانش قرار گيرند! و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «كان أكثر عبادة أبي ذر رحمه اللَّه التّفكّر و الإعتبار»؛ «بيشترين عبادت ابو ذر تفكر و عبرت گرفتن بود.»

اما مع الاسف بسيارند كسانى كه بايد همه حوادث دردناك را خودشان بيازمايند و طعم تلخ شكست ها را شخصا بچشند و هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «السعيد من وعظ بغيره»؛ «سعادتمند كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد!»

آيه بعد مى افزايد: «اگر نه اين بود كه خداوند بر آنها مقرر داشته بود كه جلاى وطن كنند و منطقه را ترك گويند آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد»؛ ... وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا ... بدون شك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمده سرمايه هايى كه يك عمر فراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود، بنابر اين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كه همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد، خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود؛ زيرا هر وقت به ياد آنهمه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پيمان شكنى و توطئه بر ضد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.

آرى خدا مى خواست اين گروه مغرور و فريبكار و پيمان شكن را گرفتار چنين سرنوشت دردناكى كند.

اما اين تنها عذاب دنياى آنها بود، لذا در پايان اين آيه مى افزايد: و براى آنها در

ص: 594

آخرت نيز عذاب آتش است (و لهم فى الاخرة عذاب النار).

چنين است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خود خواهى سوار گردند.

و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهود بنى نضير دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در آيه بعد مطلب را تعليم داده، مى افزايد: اين مجازات دنيا و آخرت از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند»؛ ... ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ....

و هر كس به دشمنى با خدا بر خيزد خداوند مجازاتش مى كند زيرا خدا شديد العقاب است»؛ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ ....

شاقوا از ماده شقاق در اصل به معنى شكاف و جدايى ميان دو چيز است و از آنجا كه هميشه دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد و خود را جدا مى سازد به عمل او شقاق مى گويند.

عين همين آيه با تفاوت بسيار جزيى در سوره انفال آيه 13 بعد از داستان جنگ بدر و در هم شكسته شدن مشركان آمده است كه بيانگر عموميت محتواى آن از هر نظر است.

قابل توجه اينكه: در آغاز آيه دشمنى با خدا و رسول را مطرح مى كند و در ذيل آيه تنها سخن از دشمنى با خدا است، اشاره به اينكه دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با دشمنى خدا يكى است و از هم جدا نيست.

تعبير به «شديد العقاب» هيچ منافاتى با «ارحم الراحمين» بودن خداوند ندارد؛ زيرا آنجا كه جاى عفو و رحمت است، ارحم الراحمين است و آنجا كه جاى مجازات و عقوبت است اشدّ المعاقبين است؛ چنانكه در دعا آمده است: «... وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ ...».

در آخرين آيه از آيات مورد بحث به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير- چنانكه در شان نزول نيز گفتيم- به پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه مى ساختند، در آن موقع كه دستور داد قسمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى محكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبرد

ص: 595

باشد، يا براى اينكه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگيرى در خارج قلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اينگونه كارها نهى مى كردى؟ آيه نازل شد و گفت: «هر درخت با ارزش نخل را قطع يا به حال خود واگذار كرديد همه به فرمان خدا بود!» ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ ....

و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند: ... وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ ....

لينة از ماده لون به يكنوع عالى از درخت خرما مى گويند و بعضى آنرا از ماده لين به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هايى نرم و نزديك زمين و ميوه اى نرم و لذيذ دارد.

گاه «لِينَةٍ» به الوان و انواع مختلف درخت نخل يا نخله كريمه تفسير شده است كه تقريبا همه به يك چيز بر مى گردد.

به هر حال بعضى گفته اند: اقدام به قطع قسمتى از درختان نخل بنى نضير از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى كه بعضى ديگر مخالف بودند، در اينجا آيه فوق نازل شد و ميان آنها فصل خصومت كرد.

بعضى ديگر گفته اند: آيه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است كه يكى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى بريد تا يهود را به خشم آورد (و از قلعه فرود آيند) و ديگرى نخلهاى كم ارزش را مى بريد تا آنچه پر ارزش است براى استفاده آينده باقى بماند و به همين جهت در ميان آنها اختلاف افتاد آيه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است.

ولى ظاهر آيه اين است كه مسلمانان بعضى از درختان لينه (نوع خوب) را بريدند و بعضى از همانها را رها ساختند و اين عمل باعث ايراد يهود شد و قرآن به آنها پاسخ گفت تا روشن شود اين كار از روى هواى نفس نبوده، بلكه يك دستور الهى در اين زمينه صادر شده بود كه در شعاع محدود اين كار عملى گردد، تا بيش از حد ضايعاتى رخ ندهد.

در هر صورت اين حكم يك استثنا در قانون معروف اسلامى است كه مى گويد به هنگام حمله به دشمن نبايد درختان را قطع كرد و حيوانات را كشت و زراعت ها را آتش زد، اين تنها مربوط به موردى بوده است كه براى بيرون كشيدن دشمن از قلعه و يا فراهم

ص: 596

ساختن ميدان جنگ و مانند آن ضرورت داشته و در هر قانون كلى استثنائات جزيى ضرورى غالبا وجود دارد، همانگونه كه اصل كلى بر نخوردن گوشت مردار است ولى به هنگام اجبار و اضطرار اكل ميته مجاز است.

جمله: ... وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ ...؛ «تا فاسقان را خوار و رسوا كند.» نشان مى دهد كه لااقل يكى از اهداف اين كار خوار نمودن دشمن و در هم شكستن روحيه آنها بوده است.

نكته ها:

1- لشكرهاى نامريى خدا!

در حالى كه اهل دنيا براى كسب پيروزى بر نيروهاى ظاهرى و مادى خويش تكيه مى كنند، تكيه گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است كه نمونه اى از آن را در داستان شكست بنى نضير و بيرون راندن آنها از مدينه در آيات فوق ملاحظه كرديم.

در اين آيات خوانديم كه يكى از عوامل مؤثر پيروزى همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دلهاى آنها افكند تا آنجا كه خانه هاى خود را با دست خود ويران مى كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند.

نظير اين معنى چند بار در آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در داستان گروه ديگرى از يهود بنام بنى قريظه كه مسلمانان بعد از جنگ احزاب در يك درگيرى شديد با آنها روبرو شدند نيز آمده است، مى فرمايد: وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً ...؛ «خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از دژهاى محكمشان فرود آورد و در دلهاى آنها ترس و وحشت افكند، تا آنجا كه گروهى را به قتل رسانديد و گروهى را اسير كرديد.» (احزاب: 26).

همين معنى در داستان جنگ بدر نيز آمده است كه مى گويد: سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب: من به زودى در دلهاى كافران وحشت مى افكنم.

قسمتى از اين وحشت كه حكم يك لشكر نامريى الهى را دارد طبيعى است هر چند

ص: 597

قسمتى از آن اسرار آميز است و روابط آن با وسائل عادى بر ما مكشوف نيست، آنچه طبيعى است اينكه مؤمنان در هر حال خود را پيروز مى دانند خواه كشته و شهيد شوند و خواه دشمن را در هم بكوبند و كسى كه منطقش اين است ترس و وحشتى به خود راه نمى دهد، بلكه چنين انسان اعجوبه اى براى دشمنش وحشت انگيز است، همانگونه كه در دنياى امروز نيز كشورهاى بزرگى را مى بينيم كه با داشتن پيشرفته ترين سلاحها و بزرگترين ارتشها، از گروهى اندك مؤمنان راستين ستيزه جوى وحشت دارند و دائما مى كوشند با آنها درگير نشوند.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «نصرت بالرعب مسيرة شهر!»؛ من از جانب خدا به وسيله ترس و وحشت دشمنان يارى شده ام به فاصله يكماه.»

يعنى نه تنها كسانى كه در ميدان نبرد با من رو برو مى شوند وحشت دارند بلكه در نقاطى كه دشمن از من يكماه راه فاصله دارد وحشت و اضطراب حاكم است! در مورد لشكريان حضرت مهدى (عج) نيز مى خوانيم كه سه لشكر او را يارى مى كنند:

«الْمَلائكةُ، وَ الْمُؤمِنُون، وَ الرّعب!»؛ «فرشتگان و مؤمنان و ترس و وحشت!»

در حقيقت آنها سعى مى كنند از برون ضربه نخورند اما خداوند از درون آنها را متلاشى مى كند و مى دانيم ضربه درونى جانكاهتر و جبران ناپذير است، چرا كه اگر تمام سلاحها و ارتشهاى دنيا در اختيار كسى باشد ولى روحيه نبرد نداشته باشد محكوم به شكست و نابودى است.

2- توطئه هاى امروز يهود

تاريخ اسلام از همان آغاز با توطئه هاى آنها آميخته شده بود و در بسيارى از حوادث دردناك آنها را داخل صحنه يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم و عجب اينكه آنها به عشق پيامبر موعود به سرزمين حجاز آمدند ولى بعد از اين ظهور بزرگ از دشمنان سرسخت شدند و هم امروز نيز در بيشتر توطئه هاى ضد اسلامى يهود را در صحنه و يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم و اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت! و همانگونه كه تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نشان مى دهد تنها طريق دفع آنان برخورد قاطعانه است، به خصوص صهيونيست ها كه در منطقشان هيچگونه مدارا و عدل و انصاف

ص: 598

نيست، زبانشان زور است و جز با زور و قدرت نمى توان با آنها سخن گفت ولى با اين حال از مؤمنان راستين بيش از هر چيز مى ترسند و اگر مسلمانان امروز همانند ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از ايمان و استقامت و قاطعيت كافى برخوردار باشند ترس و وحشت آنها بر دلهاى اين دشمنان خونخوار چيره مى شود و مى توان با همين لشكر الهى آنها را از زمينهاى اشغال شده بيرون راند و اين درسى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در چهارده قرن قبل به ما داده است. (1)

جنگ احزاب


1- 1. تفسير نمونه، ج 23، ص 499.

ص: 599

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً (11) (1)

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى) به سراغ شما آمدند ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است.

10- به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده بود و جانها به لب رسيده بود و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد!

11- در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند.

آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب

اين آيات و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون


1- 1. احزاب.

ص: 600

يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد مؤمنان و منافقان و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى گويد.

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام؛ يعنى جنگ احزاب، بحث مى كند، جنگى كه در حقيقت نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمين بر هم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزيهاى بزرگ آينده و در حقيقت كمر دشمنان در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند.

جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آيين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود بنى نضير زده شد آنگاه كه به مكه آمدند و طايفه قريش را به جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله غطفان رفتند و آنها را نيز آماده كارزار كردند.

اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله بنى اسد و بنى سليم نيز دعوت كردند و چون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يك سره كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند، مدينه را غارت كنند و چراغ اسلام را خاموش سازند.

مسلمانان كه خود را در برابر اين گروه عظيم ديدند به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله به مشورت پرداختند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى، اطراف مدينه را خندقى كندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور كند و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد (و به همين جهت يكى از نام هاى اين جنگ، جنگ خندق است).

لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت، جان ها به لب رسيده بود، منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشگريان اسلام در مقابل آنها (تعداد لشكر كفر را ده هزار و لشكر اسلام را سه هزار نفر نوشته اند) و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى و فراهم كردن وسائل لازم، آينده

ص: 601

سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت.

ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد، صف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد، توطئه گران را افشا كند و مسلمانان راستين را سخت در بوته آزمايش قرار دهد.

سرانجام اين غزوه- چنانكه شرح آن خواهد آمد- به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت، خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت، رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نمايى هاى شگرفى همچون قدرت نمايى امير مؤمنان على عليه السلام در برابر عمرو بن عبدِ وَدّ بر آن افزوده شد و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

آيات هفده گانه فوق نازل شد و با تحليل هاى كوبنده و افشاگرانه خود به عاليترين وجه از اين حادثه مهم براى پيروزى نهايى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.

اين دورنمايى بود از جنگ احزاب كه در سال پنجم هجرى واقع شد.

از اينجا به سراغ تفسير آيات مى رويم و ساير جزييات اين غزوه را در بحث نكات بيان مى كنيم.

قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند، سپس در 16 آيه ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.

مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت بزرگ خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى) به سراغ شما آمدند يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ ....

ولى ما باد و طوفانى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد و به اين وسيله آنها را در هم كوبيديم ... فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها ....

و خداوند به تمام كارهايى كه انجام مى دهيد (و كارهايى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند) بصير و بينا است»؛ ... وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً ....

در اينجا چند مطلب قابل دقت است:

ص: 602

1- تعبير به «اذكروا» نشان مى دهد كه اين آيات بعد از پايان جنگ و گذشتن مقدارى از زمان كه به مسلمانان اجازه داد آنچه را ديده بودند در فكر خود مورد تحليل قرار دهند نازل گرديد تا تأثير عميق ترى بخشد.

2- تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلى (مانند قريش، غطفان، بنى سليم، بنى اسد، بنى فزاره، بنى اشجع و بنى مرة) و طايفه يهود داخل مدينه است.

3- منظور از جُنُوداً لَمْ تَرَوْها ... كه به يارى مسلمانان آمدند همان فرشتگانى است كه يارى آنها نسبت به مؤمنان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است ولى همانگونه كه در ذيل آيه 9 سوره انفال بيان كرديم دليلى در دست نيست كه فرشتگان، اين جنود الهى نا پيدا، رسما وارد ميدان و مشغول جنگ شده باشند، بلكه قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها براى تقويت روحيه مؤمنان و دلگرمى آنان نازل گشته اند.

آيه بعد كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب و قدرت عظيم جنگى دشمنان و نگرانى شديد بسيارى از مسلمانان است چنين مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود و جان ها به لب رسيده بود و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد! إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.

بسيارى از مفسران كلمه فوق را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مى دانند كه قبيله غطفان از آنجا وارد شدند و اسفل را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند.

البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند ولى شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است.

جمله زاغت الابصار با توجه به اينكه زاغت از ماده زيغ به معنى تمايل به يكسو است، اشاره به حالتى است كه انسان به هنگام ترس و وحشت شديد پيدا مى كند كه چشمان او به يك سمت منحرف و روى نقطه معينى ثابت و خيره مى شود.

ص: 603

جمله: ... بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ ...؛ «قلب ها به گلوگاه رسيده بود.» كنايه جالبى است شبيه آنچه در زبان فارسى داريم كه مى گوييم جانش به لب رسيد و گرنه هرگز، قلب به معنى عضو مخصوص مركز پخش خون از جاى خود حركت نمى كند و هيچگاه به گلوگاه نمى رسد.

جمله: ... وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ... اشاره به اين است كه در اين حالت، گمانهاى ناجورى براى جمعى از مسلمانان پيدا شده بود، چرا كه هنوز از نظر نيروى ايمان به مرحله كمال نرسيده بودند، اينها همان كسانى بودندكه در آيه بعد مى گويد شديداً متزلزل شدند.

شايد بعضى فكر مى كردند ما سرانجام شكست خواهيم خورد و ارتش دشمن با اين قدرت و قوت پيروز مى شود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسيده است و وعده هاى پيامبر در زمينه پيروزى مطلقا تحقق نخواهد يافت! البته اين افكار نه به صورت يك عقيده كه به صورت يك وسوسه در اعماق دل هاى بعضى پيدا شده بود، اين شبيه همان است كه در جنگ احد، قرآن مجيد از آن ياد كرده مى گويد: ... وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ ...؛ «گروهى از شما در آن لحظات بحرانى جنگ، تنها به فكر جان خود بودند و گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت داشتند!» (سوره آل عمران، آيه 154).

البته مخاطب در آيه مورد بحث مسلما مؤمنان اند و جمله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... در آيه قبل، دليل روشنى بر اين معنى است و كسانى كه مخاطب را منافقان دانسته اند گويا به اين نكته توجه نكرده اند و يا پنداشته اند كه اين قبيل گمان ها با ايمان و اسلام سازگار نيست در حالى كه بروز اين قبيل افكار در حد يك وسوسه آنهم در شرايط بسيار سخت و بحرانى، براى افراد ضعيف الايمان و تازه مسلمان يك امر طبيعى است!

اينجا بود كه كوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانكه در آيه بعد مى گويد: در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً.

طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود، جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود، بسيار ديده ايم افرادى كه ناراحتى فكرى دارند در همان جاى خود كه نشسته اند مرتبا تكان مى خورند، دست بر

ص: 604

دست مى مالند و اضطراب خود را در حركات خود كاملا مشخص مى نمايند.

يكى از شواهد اين وحشت شديد اين بود كه نقل كرده اند پنج قهرمان معروف عرب كه عمروبن عبدِ وَدّ سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشيده و با غرور خاصى به ميدان آمدند و هل من مبارز گفتند، مخصوصا عمروبن عبدِ وَدّ رجز مى خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود و مى گفت: مگر نمى گوييد مقتولين شما در بهشت خواهند بود؟ آيا كسى از شما شوق ديدار بهشت در سر ندارد؟! ولى در برابر نعره هاى او سكوت بر لشكر حكم فرما بود و كسى جرات مقابله را نداشت، جز على بن ابى طالب عليه السلام كه به مقابله برخاست و پيروزى بزرگى نصيب مسلمانان نمود كه در بحث نكات مشروحا خواهد آمد.

آرى فولاد را در كوره داغ مى برند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايد در كوره حوادث سخت، مخصوصا غزواتى همچون غزوه احزاب، قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند (1).

منافقان و ضعيف الايمان ها در صحنه احزاب

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12)

وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً (13)

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً (14)

وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا (15)

قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ


1- 1- تفسير نمونه، ج 17، ص 222.

ص: 605

إِلَّا قَلِيلًا (16) قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً (17) (1)

12- به خاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و آنها كه در دل هايشان بيمارى بود مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.

13- و نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب (مردم مدينه)! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه هاى خود باز گرديد و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار كنند!

14- آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند مى پذيرفتند و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.

15- آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند).

16- بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودى به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت.

17- بگو: چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما اراده كرده و غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت.

گفتيم كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند، روشن است در اينگونه موارد بحرانى مردمى كه در شرايط عادى ظاهرا در يك صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسيم مى شوند، در اينجا نيز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند، جمعى مؤمنان راستين بودند، گروهى خواص مؤمنان، جمعى افراد ضعيف الايمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت، گروهى در فكر خانه و


1- 1. احزاب.

ص: 606

زندگى خويشتن و در فكر فرار بودند، جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.

خلاصه هر كس اسرار باطنى خويش را در اين رستاخيز عجيب و يوم البروز آشكار ساخت.

در آيات گذشته از جمعيت مسلمانان ضعيف الايمان و وسوسه ها و گمانهاى بدى كه با آن دست به گريبان بودند سخن در ميان بود و در نخستين آيات مورد بحث گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است.

مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و آنها كه دلى بيمار داشتند مى گفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند! وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.

در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه در اثناى حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد، خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند پيامبر صلى الله عليه و آله شخصا وارد خندق شد و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگى را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير پيروزى گفت، مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند.

بار دوم ضربه شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى در هم شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.

سرانجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد و باقيمانده سنگ متلاشى شد، حضرت صلى الله عليه و آله باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤال كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در ميان برق اول سرزمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم و جبرييل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند! و در برق دوم قصرهاى سرخ فام شام و روم نمايان گشت و جبرييل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى صنعا و يمن را ديدم و جبرييل باز به من خبر داد كه امتم باز بر آنها پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان!

ص: 607

منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند چه سخنان عجيبى؟ و چه حرفهاى باطل و بى اساسى؟ او از مدينه دارد سرزمين حيره و مدائن كسرى را مى بيند و خبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد (و حالت دفاعى به خود گرفته ايد) و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد (چه خيال باطل و پندار خامى؟!).

آيه فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيماردلان مى گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعده اى به ما نداده است، (آنها از قدرت بى پايان پروردگار بيخبرند. و راستى در آن روز چنين اخبار و بشارتى جز در نظر مؤمنان آگاه فريب و غرورى بيش نبود، اما ديده ملكوتى پيامبر صلى الله عليه و آله در لابلاى جرقه هاى آتشينى كه از برخورد كلنگ هايى كه براى حفر خندق بر زمين كوبيده مى شد جستن مى كرده مى توانست گشوده شدن درهاى قصرهاى پادشاهان ايران و روم و يمن را ببيند و به امت جان بر كفش بشارت دهد و از اسرار آينده پرده بردارد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از: ... الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... همان منافقان است و ذكر اين جمله در واقع توضيحى است براى كلمه منافقين كه قبل از آن آمده است و چه بيمارى بدتر از بيمارى نفاق؟! چرا كه انسان سالم و داراى فطرت الهى يك چهره بيشتر ندارد، انسانهاى دو چهره و چند چهره بيمارانى هستند كه دائما در اضطراب و تضاد و تناقض گرفتارند.

شاهد اين سخن چيزى است كه در آغاز سوره بقره آمده است كه در توصيف منافقين مى گويد: ... فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ...؛ «در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است و خدا (به خاطر اعمالشان) بر بيمارى آنها مى افزايد!» (بقره: 10).

در آيه بعد به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته مى گويد: «و نيز به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند اى مردم يثرب! (مدينه) اينجا جاى توقف شما نيست»؛ وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ....

خلاصه در برابر اين انبوه دشمن كارى از شما ساخته نيست خود را از معركه بيرون كشيده و خويشتن را به هلاكت و زن و فرزندتان را به دست اسارت نسپاريد.

ص: 608

و به اين ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين از يكسو.

از سوى ديگر گروهى از همين منافقين كه در مدينه خانه داشتند از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه مى خواستند كه باز گردند و براى بازگشت خود عذرتراشى مى كردند از جمله مى گفتند:

خانه هاى ما ديوار و در و پيكر درستى ندارد، در حالى كه چنين نبود، آنها فقط مى خواستند صحنه را خالى كرده فرار كنند ... وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً.

واژه عوره در اصل از ماده عار است و به چيزى گفته مى شود كه آشكار ساختنش موجب عار باشد، به شكافهايى كه در لباس يا ديوار خانه ظاهر مى شود و همچنين به نقاط آسيب پذير مرزها و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد نيز عوره گفته مى شود، در اينجا منظور خانه هايى است كه در و ديوار مطمئنى ندارد و بيم حمله دشمن به آن مى رود.

منافقان با مطرح ساختن اين عذرها مى خواستند ميدان جنگ را ترك كرده و به خانه هاى خود پناه برند.

در روايتى آمده است كه طايفه بنى حارثه كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است و هيچيك از خانه هاى انصار همچون خانه هاى ما نيست و ميان ما و طايفه غطفان كه از شرق مدينه هجوم آورده اند، حايل و مانعى وجود ندارد، اجازه فرما به خانه هاى خود باز گرديم و از زنان و فرزندانمان دفاع كنيم، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد.

اين موضوع به گوش سعدبن معاذ، بزرگ انصار رسيد، به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد به آنها اجازه نفرما، به خدا سوگند تاكنون هر مشكلى براى ما پيش آمده اين گروه همين بهانه را پيش كشيده اند، اينها دروغ مى گويند، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد باز گردند.

يثرب نام قديمى مدينه است، پيش از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنجا هجرت كند، بعد از آن كم كم نام مدينة الرسول (شهر پيغمبر) بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان مدينه بود.

اين شهر نامهاى متعددى دارد، سيد مرتضى رحمه الله علاوه بر اين دو نام (يثرب و مدينه) يازده نام ديگر براى اين شهر ذكر كرده از جمله طيبه و طابه و سكينه و محبوبه و مرحومه و قاصمه است (بعضى يثرب را نام زمين اين شهر مى نامند).

در پاره اى از روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين شهر را يثرب نناميد شايد

ص: 609

به اين جهت كه يثرب در اصل از ماده «ثرب» (بر وزن حرب) به معنى ملامت كردن است و پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نامى را براى اين شهر پر بركت نمى پسنديد.

به هر حال اينكه منافقان اهل مدينه را با عنوان «يا اهل يثرب» خطاب كردند بى دليل نيست، شايد به خاطر اين بوده كه مى دانستند پيامبر از اين نام متنفر است و يا مى خواستند عدم رسميت اسلام و عنوان مدينة الرسول را اعلام دارند و يا آنها را به دوران جاهليت توجه دهند!

آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده مى گويد: «آنها در اظهار اسلام آنقدر سست و ضعيف اند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه وارد آن شوند و اين شهر را اشغال نظامى كنند و به آنها پيشنهاد نمايند كه به سوى آيين شرك و كفر باز گرديد به سرعت مى پذيرند و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نخواهند كرد!»؛ ... وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً.

پيدا است مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آماده پيكار با دشمن اند و نه پذيراى شهادت در راه خدا، به سرعت تسليم مى شوند و تغيير مسير مى دهند.

بنابر اين منظور از كلمه فتنه در اينجا همان شرك و كفر است (همانگونه كه در آيات ديگر قرآن از قبيل آيه 193 سوره بقره آمده است).

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد از فتنه در اينجا جنگ بر ضد مسلمانان است كه اگر به اين گروه منافق پيشنهاد شود به زودى اين دعوت را اجابت كرده و با فتنه جويان همكارى مى كنند! اما اين تفسير با ظاهر جمله: وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ...؛ «اگر از اطراف بر مدينه هجوم آورند ...» سازگار نيست و شايد به همين دليل اكثر مفسران همان معنى اول را انتخاب كرده اند.

سپس قرآن، اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد: آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند، مگر آنها نمى دانند كه عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت و آنها در برابر آن مسئولند ... وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا.

بعضى گفته اند: منظور از اين عهد و پيمان همان تعهدى است كه طايفه بنى حارثه

ص: 610

در روز جنگ احد با خدا و پيامبر كردند در آن هنگام كه تصميم به مراجعت از ميدان گرفتند و بعد پشيمان شدند، عهد بستند كه ديگر هرگز گرد اين امور نروند، اما همانها در ميدان جنگ احزاب باز به فكر پيمان شكنى افتادند.

بعضى نيز آن را اشاره به عهدى مى دانند كه در جنگ بدر و يا در عقبه قبل از هجرت پيامبر با آن حضرت بستند.

ولى به نظر مى رسد كه آيه فوق مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم اين عهد و پيمان ها و هم ساير عهد و پيمانهاى آنها را شامل مى شود.

اصولا هر كسى ايمان مى آورد و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت مى كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع كند.

تكيه بر عهد و پيمان در اينجا به خاطر اين است كه حتى عرب جاهلى به مسأله عهد و پيمان احترام مى گذاشت، چگونه ممكن است كسى بعد از ادعاى اسلام، پيمان خود را زير پا بگذارد؟ بعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشاء كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست، بلكه فرار از صحنه جنگ است، با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد.

نخست به پيامبر مى فرمايد: بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت و بيش از چند روزى از زندگى دنيا بهره نخواهيد گرفت ... قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

گيرم موفق به فرار شديد، از دو حال خارج نيست، يا اجلتان سر آمده و مرگ حتمى شما فرا رسيده است، هر جا باشيد مرگ گريبان شما را مى گيرد حتى در خانه ها و در كنار زن و فرزندانتان و حادثه اى از درون يا از برون به زندگى شما پايان مى دهد و اگر اجل شما فرا نرسيده باشد چهار روزى در اين دنيا زندگى توأم با ذلت و خفت خواهيد داشت و اسير چنگال دشمنان و سپس عذاب الهى خواهيد شد.

در حقيقت اين بيان شبيه همان چيزى است كه در جنگ احد، خطاب به گروه ديگرى از منافقان سست عنصر نازل گرديد: ... قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛ «بگو حتى اگر در خانه هايتان باشيد، آنها كه مقدر شده است كشته شوند به سراغشان در بسترهايشان مى آيند و آنها را از دم شمشير مى گذرانند!» (آل عمران: 153).

ص: 611

ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سرنوشت شما به دست خدا است و هرگز نمى توانيد از حوزه قدرت و مشيت او فرار كنيد.

«اى پيامبر! به آنها بگو چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما بخواهد؟!» قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً ....

آرى، «آنها غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت»؛ ... وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً ....

بنابر اين اكنون كه همه مقدرات شما به دست او است فرمان او را در زمينه جهاد كه مايه عزت و سربلندى در دنيا و در پيشگاه خدا است به جان بپذيريد و حتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد (1).

گروه باز دارندگان

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا (18) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (19) يَحْسَبُونَ اْلأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ اْلأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي اْلأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا (20) (2)

18- خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مى داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى گفتند به سوى ما بياييد (و خود را از معركه بيرون كشيد) به خوبى مى شناسد آنها (مردمى ضعيف اند و) جز به مقدار كمى كارزار نمى كنند.


1- 1- تفسير نمونه، ج 17، ص 232.
2- 2. احزاب.

ص: 612

19- آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند و هنگامى كه لحظات ترس و بحرانى پيش آيد مشاهده مى كنى آنچنان به تو نگاه مى كنند و چشم هايشان در حدقه مى چرخد كه گويى مى خواهند قالب تهى كنند! اما هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند!) در حالى كه در آن نيز حريص و بخيل اند، آنها هرگز ايمان نياورده اند لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است.

20- آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند و اگر برگردند اينها دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما باشند جز كمى پيكار نمى كنند.

سپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده مى گويد: «خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند ... قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ ....

و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بياييد و دست از اين پيكار خطرناك برداريد! ... وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ ....

همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند و جز مقدار كمى- آنهم از روى اكراه و يا ريا- به سراغ جنگ نمى روند ... وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا.

معوقين از ماده عوق (بر وزن شوق) به معنى باز داشتن و منصرف كردن از چيزى است و باس در اصل به معنى شدت و در اينجا منظور از آن جنگ است.

آيه فوق احتمالا اشاره به دو دسته مى كند: دسته اى از منافقين، كه در لابلاى صفوف مسلمانان بودند (و تعبير منكم گواه بر اين است) و سعى داشتند مسلمانان ضعيف الايمان را از جنگ باز دارند، اينها همان معوقين بودند.

گروه ديگرى كه بيرون از صحنه نشسته بودند از منافقين و يا يهود و هنگامى كه با سربازان پيامبر صلى الله عليه و آله برخورد مى كردند مى گفتند به سراغ ما بياييد و خود را از اين معركه بيرون بكشيد (اينها همانها هستند كه در جمله دوم اشاره شده است).

ص: 613

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه بيان دو حالت مختلف از يك گروه باشد، كسانى كه وقتى در ميان مردم هستند آنها را از جنگ باز مى دارند و هنگامى كه به كنار مى روند ديگران را به سوى خود دعوت مى كنند.

در روايتى مى خوانيم يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از ميدان احزاب به درون شهر براى حاجتى آمده بود، برادرش را ديد كه نان و گوشت بريان و شراب پيش روى خود نهاده، گفت تو اينجا به خوشگذرانى مشغولى و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزه ها مشغول پيكار است؟! در جوابش گفت اى ابله! تو نيز بيا با ما بنشين و خوش باش! به خدايى كه محمد به او قسم ياد مى كند كه او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت! و اين لشكر عظيمى كه جمع شده اند او و اصحابش را زنده نخواهند گذاشت! برادرش گفت: دروغ مى گويى، به خدا سوگند مى روم و رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آنچه گفتى باخبر مى سازم، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.

بنابر اين شان نزول واژه اخوانهم (برادرانشان) ممكن است به معنى برادران حقيقى باشد و يا به معنى هم مسلكان، همانگونه كه در آيه 27 سوره اسراء تبذير كنندگان را برادران شياطين ناميده است: ... إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ ....

در آيه بعد مى افزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند؛ أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ ....

نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمك هاى مالى براى تهيه وسائل جنگ و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند، بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون! بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هرگونه ايثارگرى، به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبه عمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد: هنگامى كه لحظات ترسناك و بحرانى پيش مى آيد آنچنان جبان و ترسو هستند كه مى بينى به تو نگاه مى كنند در حالى كه چشم هايشان بى اختيار در حدقه به گردش آمده، همانند كسى كه در حال جان دادن است! فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ....

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار گيرند كنترل خود را به كلى از دست مى دهند،

ص: 614

گويى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سپس مى افزايد: اما همين ها هنگامى كه طوفان فرو نشست و حال عادى پيدا كردند به سراغ شما مى آيند آنچنان پر توقعند كه گويى فاتح اصلى جنگ آنها هستند و همچون طلبكاران فرياد مى كشند و با الفاظى درشت و خشن، سهم خود را از غنيمت، مطالبه مى كنند و در آن نيز سختگير و بخيل و حريصند! ... فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ ....

«سَلَقُوكُمْ» از ماده «سلق» (بر وزن خلق) در اصل به معنى گشودن چيزى باخشم وعصبانيت است، خواه گشودن دست باشد يا زبان، اين تعبير در مورد كسانى كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى كشند و چيزى را مى طلبند به كار مى رود.

السنة حداد، به معنى زبانهاى تيز و تند است و در اينجا كنايه از خشونت در سخن مى باشد.

در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشه همه بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده مى فرمايد: «آنها هرگز ايمان نياورده اند»؛ ... أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا ....

و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده چرا كه اعمالشان هرگز توأم با انگيزه الهى و اخلاص نبوده است ... فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ ....

و اين كار براى خدا سهل و آسان است ... وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً ....

در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان) منافقانى بودند با اين اوصاف:

1- هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم.

2- آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتى ها را نمى كردند.

3- در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس، خود را بكلى مى باختند.

4- به هنگام پيروزى، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند!

5- آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود.

و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان و در هر جامعه و گروه.

چه توصيف دقيقى قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مى توان همفكران آنها را

ص: 615

شناخت و چقدر در عصر و زمان خود نمونه هاى بسيارى از آنها را با چشم مى بينيم!

آيه بعد ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است مى گويد: آنها به قدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مى كنند هنوز آنها نرفته اند! ... يَحْسَبُونَ اْلأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا ....

كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده، گويى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند! اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداى اسبى بشنوند، هر نعره شترى به گوششان رسد، از ترس به خود مى پيچند به گمان اينكه لشكريان احزاب برگشته اند!

سپس اضافه مى كند: اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر به بيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند ... وَ إِنْ يَأْتِ اْلأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي اْلأَعْرابِ ....

آرى بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند ... يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ ....

لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم! و در آخرين جمله مى افزايد: به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند و در ميان شما بودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند ... وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا ....

نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال، كه افرادى بى ارزش و بى خاصيت اند و نبودنشان از بودنشان بهتر! همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست.

از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهر و ريا كارى است، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت و تا پاى جان در اين ميدان ايستاده بودند. (1)


1- 1- تفسير نمونه، ج 17، ص 239.

ص: 616

نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (21) وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (23) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (24) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً (25) (1)

21- براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.

22- هنگامى كه مؤمنان، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش راست گفته اند و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود.

23- در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند.

24- هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.


1- 1. احزاب.

ص: 617

25- خدا احزاب كافر را با دلى مملو از خشم باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند و خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است!

تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان، منافقين، سران كفر و نفاق و باز- دارندگان از جهاد.

قرآن مجيد در پايان اين سخن از مؤمنان راستين و روحيه عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ، سخن مى گويد و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى كند، مى گويد: براى شما در زندگى رسولخدا صلى الله عليه و آله و عملكرد او (در ميدان احزاب) سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً.

بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، روحيات عالى او، استقامت و شكيبايى او، هوشيارى و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث و زانو نزدن در برابر سختيها و مشكلات، هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمين باشد.

اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سخت ترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن اين كشتى، هم چراغ هدايت است و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان.

همراه ديگر مؤمنان، كلنگ به دست مى گيرد، خندق مى كند، با بيل جمع آورى كرده و با ظرف از خندق بيرون مى برد، براى حفظ روحيه و خونسردى يارانش با آنها مزاح مى كند و براى گرم كردن دل و جان، آنها را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدا مى اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى دهد.

از توطئه منافقان بر حذر مى دارد و هوشيارى لازم را به آنها مى دهد.

از آرايش جنگى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه اى غافل نمى ماند

ص: 618

و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن از پاى نمى نشيند.

آرى او بهترين مقتدا و اسوه مؤمنان در اين ميدان و در همه ميدان ها است.

اسوة (بر وزن عروه) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تاسى كردن و اقتدا نمودن است، بنابر اين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى و جمله: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر صلى الله عليه و آله تأسى و پيروى خوبى است، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.

جالب اينكه: قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به اللَّه و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.

در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است و ذكر خداوند تداوم بخش آن؛ زيرا بدون شك كسى كه از چنين ايمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه على عليه السلام با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى كه در نهج البلاغه از آن حضرت نقل مى فرمايد: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ»؛ «هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول اللَّه پناه مى برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود.»

بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته چنين مى گويد: هنگامى كه مؤمنان، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و طلايه آن آشكار گشته و خدا و رسولش راست گفته اند و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً.

اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داده بود؟ بعضى گفته اند اين اشاره به

ص: 619

سخنى است كه قبلا پيامبر صلى الله عليه و آله گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است.

مؤمنان هنگامى كه هجوم احزاب را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر صلى الله عليه و آله است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما به دنبال آن است، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود.

ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مى كنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتى هاى شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: يارى خدا كجا است؟ خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله شدند و بر ايمانشان افزود.

البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكى در اصل وعده خدا و ديگرى وعده پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين دو در آيه مورد بحث با هم آمده، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مى رسد.

آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است كه در تاسى به پيامبر صلى الله عليه و آله از همه پيشگام تر بودند و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فدا كارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد: در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا كرده، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند و بعضى نيز در انتظارند مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ....

و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلى در كار خود پيدا نكردند ... وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ....

به عكس منافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه، ثابت و استوار ايستادند و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى

ص: 620

نيست! واژه نحب (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پيمان است و گاه به معنى مرگ و يا خطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداى بلند نيز آمده است.

در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است؟

دانشمند معروف اهل سنت، حاكم ابو القاسم حسكانى با سند از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «فِينا نُزِلَتْ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ... فَأَنَا وَ اللَّه المنتظر و ما بدلت تبديلًا»؛ (1) «آيه رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ... در باره ما نازل شده است و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت) را مى كشم، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا عليه السلام شربت شهادت نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده، بر سر پيمانم ايستاده ام.»

بعضى ديگر گفته اند: جمله ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ... اشاره به شهيدان بدر و احد است و جمله و ... مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ... اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادت بودند.

از انس بن مالك نيز نقل شده كه عمويش انس بن نضر در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاى جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فرار كردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت.

و از ابن عباس نقل شده كه گفت: جمله ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ... اشاره به حمزةبن عبد المطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است.

در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست، چرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه شهداى اسلام را كه قبل از ماجراى جنگ احزاب شربت شهادت نوشيده بودند شامل مى شود و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت به سر مى بردند و افرادى همچون حمزه سيد الشهدا عليه السلام و على عليه السلام در رأس اين دو گروه قرار داشتند.


1- 1. بحارالأنوار، ج 35، ص 418.

ص: 621

لذا در تفسير صافى چنين آمده است: انّ أصحاب الحسين عليه السلام بكربلاء «كان كلّ من أراد الخروج ودّع الحسين عليه السلام و قال السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولُ اللَّه فَيُجِيبُهُ وَ عَلَيْكَ السَّلام وَ نَحْنُ خَلْفَكَ وَ يَقْرَأ عليه السلام: ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ...»؛ (1) «ياران امام حسين عليه السلام در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدان بروند با امام عليه السلام وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسولخدا (سلام وداع) امام عليه السلام نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ....»

از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين عليه السلام اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگرى همچون مسلم بن عوسجه و به هنگامى كه خبر شهادت عبداللَّه بن يقطر به او رسيد نيز تلاوت فرمود.

و از اينجا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده جهاد و شهادت بودند.

آيه بعد نتيجه و هدف نهايى عمل كردهاى مؤمنان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

نه صدق و راستى و وفادارى مؤمنان مخلص بدون پاداش مى ماند و نه سستى ها و كارشكنى هاى منافقان بدون كيفر.

منتها براى اينكه راه بازگشت حتى به روى اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله ... أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ... درهاى توبه را به روى آنها مى گشايد و خود را با اوصاف غفور و رحيم توصيف مى كند تا انگيزه حركت به سوى ايمان و صدق و راستى و عمل به تعهدات الهى را در آنها زنده كند.


1- 1. بحارالأنوار، ج 45، ص 14.

ص: 622

از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دل هاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مى گويد و به اين بحث خاتمه مى دهد در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جمله اول مى گويد: خداوند كافران را در حالى كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهى عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كه در نظر داشتند نرسيدند ... وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً ....

غيظ به معنى خشم و گاه به معنى غم آمده است و در اينجا آميزه اى از هر دو مى باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براى پيروزى بر ارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمين هاى خود بازگشتند.

منظور از خير در اينجا، پيروزى در جنگ است، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين ميدان نائل نشدند.

بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا مال است، چرا كه اين كلمه در بعضى از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره ... إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ ....

چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت، مهمترين انگيزه جنگ، همين انگيزه بود.

ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند.

در جمله بعد مى افزايد: خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت ... وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ ....

ص: 623

آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت؛ زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامريى خدا است بر قلب آنها افكند و از سوى سوم ضربه اى كه على بن ابى طالب عليه السلام بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمروبن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند.

و در آخرين جمله مى فرمايد: خداوند قوى و شكست ناپذير است ... وَ كانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً.

ممكن است كسانى قوى باشند اما عزيز و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود ولى تنها قوى شكست ناپذير در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بى انتها است، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنان پيروزى نصيب مؤمنان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند!

نكته ها:

1- نكات مهمى از جنگ احزاب

الف- جنگ احزاب

جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند.

جنگ احزاب آخرين تلاش، آخرين تير تركش كفر و آخرين قدرت نمايى شرك بود، به همين دليل هنگامى كه بزرگترين قهرمان دشمن يعنى عمروبن عبدِ وَدّ در برابر افسر رشيد جهان اسلام امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام قرار گرفت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«بَرَزَ اْلإِيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّركِ كُلِّهِ»؛ «تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت.»

چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص

ص: 624

مى كرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين، هميشه در دست مسلمانان بود.

ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آنها در هم شكست و لذا در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: «الآن نَغزُوهُم وَ لا يَغْزُونَنا»؛ (1) «اكنون ديگر ما با آنها مى جنگيم وآنها قدرت جنگ نخواهندداشت.»

ب- نفرات سپاه

بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزى در الامتاع مى گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد رأس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبيله بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پيوستند، قبيله بنى فزاره با هزار نفر و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر كدام با چهارصد نفر و قبائل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مى كردند.

در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعى بود (در كنار مدينه) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.

به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد.

و با اينكه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت، سر انجام چنانكه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.

ج- حفر خندق

چنانكه مى دانيم حفر خندق به مشورت سلمان فارسى صورت گرفت اين مسأله كه به عنوان يك وسيله دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اى محسوب مى شد و ايجاد آن در اطراف مدينه، هم


1- 1. إعلام الورى، ص 194.

ص: 625

از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت روانى مسلمين.

از مشخصات خندق، اطلاعات دقيقى، در دست نيست، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد.

بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.

و اما از نظر طول، بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مأمور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند.

و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدايى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.

مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام با هوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.

د- ميدان بزرگ آزمايش

جنگ احزاب، محك آزمون عجيبى بود، براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكارى مى كردند.

موضع گروههاى سه گانه (مؤمنان راستين، مؤمنان ضعيف و منافقان) در عملكردهاى آنها كاملا مشخص شد و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت.

هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب، سره و ناسره بودن

ص: 626

خود را نشان دادند.

طوفان حادثه به قدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرايط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يك ماه به ظهور و بروز پيوست! اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله با مقاومت و ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است، كاملا مؤمن و وفادار مى باشد و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.

ه- پيكار تاريخى على عليه السلام

مقابله على بن ابى طالب عليه السلام با عمروبن عبد ودّ، از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ است.

در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى دراين جنگ دعوت كرده بود، ازميان آنها پنج نفر ازهمه مشهورتر بودند: عمروبن عبدودّ و عكرمة ابن ابى جهل و هبيره و نوفل و ضرار.

آنها در يكى از روزهاى جنگ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمروبن عبد ود از همه نام آورتر بود.

او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد.

طنين فرياد هل من مبارز او در ميدان احزاب پيچيد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله بااو نشدجسورتر گشت وعقايد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت: شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟! و در اينجا اشعار معروفش را خواند.

ص: 627

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز و وقفت إذ جبن الشجاع مواقف القرن المناجز

إنّي كذلك لم أزل متسرعاً نحو الهزاهز إنّ الشجاعة في الفتى و الجود من خير الغرائز (1)

«بس كه فرياد كشيدم در ميان جمعيت شما و مبارز طلبيدم، صدايم گرفت! من هم اكنون در جايى ايستاده ام كه شبه قهرمانان از ايستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!».

آرى، بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترين غرائز است! در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز على بن ابى طالب عليه السلام آماده اين جنگ نشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود، اين عمروبن عبد ود است، على عليه السلام عرض كرد من آماده ام هر چند عمرو باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد و براى او دعا كرد: «اللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ»؛ (2) «خداوندا! او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ و از بالا و پايين حفظ كن.»

على عليه السلام به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه اين اشعار را در پاسخ اشعار عمرو مى خواند:

لا تعجلنّ فقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز ذو نيّة و بصيرة يرجو بذاك نجاة فائز

إنّي لآمل أن أقيم عليك نائحة الجنائز من ضربة فوهاء يبقى ذكرها عند الهزاهز (3)

«شتاب مكن كه پاسخگوى نيرومند دعوت تو فرا رسيد! آنكس كه نيتى پاك و بصيرتى شايسته و صداقتى كه نجات بخش هر انسان پيروز است دارد.


1- 1. تفسيرالقمي، ج 2، ص 183.
2- 2. الكافي، ج 8، ص 277.
3- 3. بحارالأنوار، ج 39، ص 5.

ص: 628

من اميدوارم كه فرياد نوحه گران را بر كنار جنازه تو بلند كنم، از ضربه آشكارى كه صداى آن بعد از ميدان هاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پيچد!»

و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف: «بَرَزَ اْلإِيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّركِ كُلِّهِ» را فرمود.

امير مؤمنان على عليه السلام نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست، سومين پيشنهادش اين بود از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.

عمرو خشمگين شد و گفت: من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على عليه السلام فرود آورد، اما امير مؤمنان عليه السلام با چابكى مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد ولى شمشير از سپر گذشت و سر على عليه السلام را آزرده ساخت.

در اينجا على عليه السلام از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم، اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند و تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على عليه السلام شمشير را در ساق پاى او جاى داد، اينجا بود كه قامت رشيد عمرو به روى زمين در غلطيد، گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بوده، جمعى از منافقان فكر مى كردند على عليه السلام به دست عمرو كشته شد اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على عليه السلام مسجل گشت، ناگهان على عليه السلام را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد و پيكر عمرو بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.

كشته شدن قهرمان معروف عرب، ضربه غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت ضربه اى بود كه روحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت و به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آن فرمود: «لو وزن اليوم عملك بعمل جميع أمّة محمّد لرجح عملك على عملهم و ذاك أنّه لم يبق بيت من المشركين إلّا و قد دخله ذلّ بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين إلّا و قد دخله عزّ بقتل عمرو»؛ (1) «اگر


1- 1. بحارالأنوار، ج 20، ص 215.

ص: 629

اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آن داخل شد و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت!

دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است: «لمبارزة عليّ بن أبي طالب لعمرو بن عبد وَدّ يوم الخندق، أفضل من عمل أمّتي إلى يوم القيامة». (1)

فلسفه اين سخن پيدا است چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنابر اين عبادت همگان مرهون او است.

بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر فرستادند تا جنازه عمرو را به ده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند كرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهايى در برابر مردگان نخواهيم گرفت! اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته برادر رسيد و زره گران قيمت او را ديد كه على عليه السلام از تن او بيرون نياورده است گفت: «ما قتله الا كفو كريم»: من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده او مرد بزرگوارى بوده است!

و- اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان

عوامل پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان در ميدان احزاب، علاوه بر تأييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت و نيز علاوه بر لشگريان نامريى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف، از روشهاى نظامى، سياسى و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:


1- 1. كشف الغمه، ج 1، ص 150.

ص: 630

1- پيامبر صلى الله عليه و آله با قبول پيشنهاد حفر خندق، عامل تازه اى را در جنگ هاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤثر بود.

2- مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيك هاى نظامى مناسب، عامل مؤثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.

3- كشته شدن عمروبن عبد ود به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب عليه السلام و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى، عامل ديگرى بود.

4- ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيله پيامبر صلى الله عليه و آله، افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر صلى الله عليه و آله آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.

5- روش پيامبر صلى الله عليه و آله، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.

6- افزون بر اينها داستان نعيم بن مسعود يك عامل مؤثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد.

ز- داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن!

نعيم كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه غطفان از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهايى به كار مى بندم.

فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيفكن كه جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است.

نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت، به سراغ يهود بنى قريظه آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت، گفت: شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم! گفتند راست مى گويى، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم.

گفت: طايفه قريش و غطفان مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است، اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد.

ص: 631

قريش و طايفه غطفان براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است و اموال و زنانشان در غير اين منطقه، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود مى برند و اگر مشكلى پيش آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد و مسلما به تنهايى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ، كوتاهى نكنند.

يهود بنى قريظه اين پيشنهاد را پسنديدند.

نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به ابو سفيان و گروهى از رجال قريش گفت:

شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!

گفتند: مطمئن باش! گفت: آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد صلى الله عليه و آله پشيمان شده اند و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم، آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است، بنابر اين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهايى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است!

سپس به سراغ طايفه غطفان كه طايفه خود او بودند آمد، گفت: شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد.

گفتند: راست مى گويى، حتما چنين است! گفت: سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد! گفتند: مطمئن باش، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟ نعيم همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگان گيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت.

اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى) كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف

ص: 632

مى شوند و اينجا براى ما جاى توقف نيست، فردا صبح حمله را بايد آغاز كنيم، تا كار يكسره شود.

يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است و ما دست به هيچكارى نمى زنيم، بعلاوه ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد، شرطهمكارى ماآن است كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.

هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت، خبرى در كار است!

رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد، بسم اللَّه! بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد صلى الله عليه و آله تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاى آنها را بهم ريخت و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.

اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.

ح- داستان حذيفه

در بسيارى از تواريخ آمده است حذيفه يمانى مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا كسى از شما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد.

حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر

ص: 633

اين گروه را براى من بياور ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى.

من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد، خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت و آتش ها در بيابان پراكنده مى شد و ظرف هاى غذا واژگون مى گشت، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اى در اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فلانى هستم، گفتم بسيار خوب.

سپس ابو سفيان گفت: به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست، شترها و اسب هاى ما از دست رفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت.

سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود به قدرى شتاب زده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد، هنوز عقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير را به چله كمان گذاردم، همين كه خواستم رها كنم، به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه و آله افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد و تنها خبر براى من بياور، من باز گشتم و ماجرا را عرض كردم.

پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ مُنزِلُ الْكِتابُ، سَرِيعُ الْحِساب، اهزم الأحزاب، الَّلهمَّ اهْزِمْهُم وَ زَلْزِلْهُم»؛ «خداوندا تو نازل كننده كتابى و سريع الحسابى، خودت احزاب را نابود كن. خداوندا! آنها را نابود و متزلزل فرماى!»

ط- پيامدهاى جنگ احزاب

جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:

الف- ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آنها.

ص: 634

ب- رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى.

ج- جبران خاطره دردناك شكست احد.

د- ورزيدگى مسلمانان و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.

ه- بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.

و- تثبيت موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله در داخل و خارج مدينه.

ز- فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه.

2- پيامبر صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله اسوه و قدوه بود، مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسان ها به خاطر آن است كه بتوانند سرمشق عملى براى امت ها باشند، چرا كه مهمترين و مؤثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاى عملى آنها است و به همين دليل دانشمندان اسلام، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند و يكى از براهين آن، همين است كه آنها بايد اسوه ناس و قدوه خلق باشند.

قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر صلى الله عليه و آله كه در آيات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيم آيات را محدود به خود نمى كند.

و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مسأله تاسى، مهمترين و ساده ترين مسائل مطرح شده است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «و لأنّ الصّبرَ على ولاة الأمر، مفروض لقول اللَّه عزّ و جلّ لنبيّه صلى الله عليه و آله فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و إيجابه مثل ذلك على أوليائه و أهل طاعته بقوله: ... لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ «صبر و شكيبايى بر حاكمان اسلامى واجب است، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبايى كن آنچنان كه پيامبران اولوا العزم شكيبايى كردند و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تأسى جستن به پيامبر واجب فرموده است.»

ص: 635

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد ... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ....

و به راستى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در زندگى ما، اسوه باشد، در ايمان و توكلش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش و در زهد و تقوايش، به كلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت.

امروز بر همه مسلمانان، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است.

3- بسيار ياد خدا كنيد

توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا ذكر كثير كرارا در آيات قرآن وارد شده است و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده، تا آنجا كه در حديثى از ابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم ... به من فرمود:

«عَلَيْكَ بِتِلاوَةِ كِتابِ اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً فَإِنَّهُ ذِكْرٌ لَكَ فِي السَّمَاءِ وَ نُورٌ لَكَ فِي الْأَرْضِ»؛ «بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا را بسيار ياد نمايى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان) ياد تو كنند و نورى است براى تو در زمين.»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده: «إِذَا ذَكَرَ الْعَبْدُ رَبَّهُ فِي الْيَوْمِ مَرَّةً كَانَ ذَلِكَ كَثِيراً»؛ (1) «هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود.»

و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه به يارانش فرمود:

«أَ لا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ أَعْمَالِكُمْ لَكُمْ أَرْفَعِهَا فِي دَرَجَاتِكُمْ وَ أَزْكَاهَا عِنْدَ مَلِيكِكُمْ وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنْ أَنْ تَلْقَوْا عَدُوَّكُمْ فَتَقْتُلُوهُمْ وَ يَقْتُلُوكُمْ فَقَالُوا بَلَى فَقَالَ


1- 1. مستدرك الوسائل، ج 5، ص 293.

ص: 636

ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيراً»؛ (1) «آيا بهترين اعمال و پاكيزه ترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم؟، عملى كه برترين درجه شما است و بهتر از دينار و درهم و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است؟ عرض كردند: آرى، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن».

ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبى و عملى است؛ يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.

هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.

مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بى خبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند و در ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعت هايى را رواج دهند و اگر در حديث مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بَادِرُوا إِلَى رِيَاضِ الْجَنَّةِ»؛ «به سوى باغهاى بهشت بشتابيد.» ياران عرض كردند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا رِيَاضُ الْجَنَّةِ؟»؛ (2) «باغهاى بهشت چيست؟ فرمود: «حَلَقُ الذِّكْرِ» «مجالس ذكر است.»

منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند. (3)

غزوه بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر


1- 1. الكافي، ج 2، ص 498.
2- 2. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 409.
3- 3- تفسير نمونه، ج 17، ص 267.

ص: 637

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً (27) (1)

26- خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد و در دلهاى آنها رعب افكند (كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.

27- و زمينها و خانه هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزى قادر است.

در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: بنى قريظه، بنى النضير و بنى قينقاع.

هر سه گروه با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه بنى قينقاع در سال دوم هجرت و طايفه بنى نضير در سال چهارم هجرت، هر كدام به بهانه اى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر صلى الله عليه و آله دست زدند، سرانجام مقاومت


1- 1. احزاب.

ص: 638

آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.

بنى قينقاع به سوى اذرعات شام رفتند و بنى نضير، قسمتى به سوى خيبر و بخشى به سوى شام رانده شدند.

بنابر اين در سال پنجم هجرت كه غزوه احزاب رخ داد، تنها طايفه بنى قريظه در مدينه باقى مانده بودند و همانگونه كه در تفسير آيات هفده گانه جنگ احزاب گفتيم آنها در اين ميدان پيمان خود را شكستند، به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.

پس از پايان غزوه احزاب و عقب نشينى رسواى قريش و غطفان و ساير قبائل عرب از مدينه، طبق روايات اسلامى پيامبر صلى الله عليه و آله به منزل بازگشت و لباس جنگ از تن در آورد و به شستشوى خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرييل به فرمان خدا بر او وارد شد و گفت: چرا سلاح بر زمين گذاردى؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى بنى قريظه حركت كنى و كار آنها يكسره شود.

به راستى هيچ فرصتى براى رسيدن به حساب بنى قريظه بهتر از اين فرصت نبود، مسلمانان گرم پيروزى و بنى قريظه، گرفتار وحشت شديد شكست و دوستان آنها از طوائف عرب خسته و كوفته و با روحيه اى بسيار ضعيف در حال هزيمت به شهر و ديار خود بودند و كسى نبود كه از آنها حمايت كند.

به هر حال منادى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد، مسلمانان به سرعت آماده جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقه محاصره خود در آوردند.

بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و بعدا چنانكه در نكته ها خواهد آمد همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده و سرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.

آيات مورد بحث اشاره فشرده و دقيقى به اين ماجرا است و همانگونه كه گفتيم اين آيات، بعد از حصول پيروزى نازل شد و خاطره اين ماجرا را به صورت يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.

ص: 639

نخست مى فرمايد: خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ ....

صياصى جمع صيصيه به معنى قلعه هاى محكم است سپس به هر وسيله دفاعى نيز اطلاق شده است، مانند شاخ گاو و شاخكى كه در پاى خروس است.

اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطه مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند.

(تعبير به انزل پايين آورد نيز ناظر به همين معنى است).

سپس مى افزايد: خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ....

و سرانجام كارشان به جايى رسيد كه گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد ... فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً ....

و زمينها و خانه ها و اموال آنها را در اختيار شما گذارد ... وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ ....

اين چند جمله فشرده اى از تمام نتائج غزوه بنى قريظه است كه گروهى از اين خيانتكاران به دست مسلمانان كشته شدند و گروهى به اسارت در آمدند و غنائم فراوانى از جمله زمينها و خانه و اموالشان به مسلمانان رسيد.

تعبير به ارث از اين غنائم به خاطر آن است كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند و به آسانى آنهمه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آنها در مدينه بود به دست مسلمين افتاد.

در پايان آيه مى فرمايد: همچنين زمينى در اختيار شما قرار داد كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد ... وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها ....

و خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ... وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً.

در اينكه منظور از ارضا لم تطؤها كدام سرزمين است؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را اشاره به سرزمين خيبر دانسته اند كه بعدا به دست مسلمانان فتح شد.

بعضى اشاره به سرزمين مكه.

ص: 640

بعضى آن را سرزمين روم و ايران مى دانند.

و بعضى آن را اشاره به تمام سرزمينهايى مى دانند كه از آن روز به بعد تا روز قيامت در قلمرو مسلمين قرار گرفت.

ولى هيچيك از اين احتمالات با ظاهر آيه سازگار نيست، چرا كه آيه به قرينه فعل ماضى كه در آن آمده «أورثكم» شاهد بر اين است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنى قريظه به تصرف مسلمين در آمد، بعلاوه سرزمين مكه كه يكى از تفاسير است سرزمينى نبود كه مسلمانان در آن گام ننهاده باشند در حالى كه قرآن مى گويد: زمينى را در اختيارتان گذارد كه در آن گام ننهاده بوديد.

ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار بنى قريظه بود و احدى حق ورود به آن را نداشت، چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.

و اگر از ماضى بودن اين فتح و پيروزى صرف نظر كنيم، تناسب بيشترى با سرزمين خيبر دارد كه به فاصله نه چندان زيادى از طايفه يهود گرفته شد و در اختيار مسلمين قرار گرفت (جنگ خيبر در سال هفتم هجرت واقع شد).

نكته ها:

1- ريشه اصلى غزوه بنى قريظه

قرآن مجيد گواه بر اين است كه عامل اصلى اين جنگ همان پشتيبانى يهود بنى قريظه از مشركان عرب در جنگ احزاب بود (زيرا مى فرمايد: ... الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ ...؛ كسانى كه از آنها پشتيبانى كردند ...).

علاوه بر اين اصولا يهود در مدينه ستون پنجمى براى دشمنان اسلام محسوب مى شدند، در تبليغات ضد اسلامى كوشا بودند و هر فرصت مناسبى را كه براى ضربه زدن به مسلمين پيش مى آمد غنيمت مى شمردند.

همانگونه كه گفتيم از طوائف سه گانه يهود (بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه) تنها گروه سوم به هنگام جنگ احزاب باقى مانده بودند و گروه اول و دوم به ترتيب در سالهاى دو و چهار هجرى بر اثر پيمان شكنى، محكوم و از مدينه رانده شدند و

ص: 641

مى بايست اين گروه سوم كه از همه آشكارتر به پيمان شكنى و پيوستن به دشمنان اسلام دست زدند به كيفر اعمال ناجوانمردانه خود برسند و كيفر جنايات خود را بينند.

2- ماجراى غزوه بنى قريظه

گفتيم پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله بعد از پايان جنگ احزاب، مأمور شد حساب يهود بنى قريظه را روشن سازد، مى نويسند: آنچنان مسلمانان براى حضور در منطقه دژهاى بنى قريظه عجله كردند كه حتى بعضى از نماز عصرشان غافل شدند و بناچار آن را بعدا قضا كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور محاصره دژهاى آنها را صادر كرد، بيست و پنج روز محاصره به طول كشيد، خداوند رعب و وحشت شديدى- همانگونه كه قرآن مى گويد- به دلهاى آنها افكند.

كعب بن اسد كه از سران يهود بود، گفت: من يقين دارم كه محمد صلى الله عليه و آله ما را رها نخواهد كرد، تا با ما پيكار كند، من به شما يكى از سه پيشنهاد را مى كنم هر كدام را خواستيد برگزينيد: پيشنهاد اولم اين است كه دست در دست اين مرد بگذاريم و به او ايمان بياوريم و پيروى كنيم؛ زيرا براى شما ثابت شده است كه او پيامبر خدا است و نشانه هاى او را در كتب خود مى يابيد در اين صورت جان و مال و فرزندان و زنان شما محفوظ خواهد بود.

گفتند: ما هرگز دست از حكم تورات بر نخواهيم داشت و چيزى به جاى آن نخواهيم پذيرفت.

گفت: اكنون كه اين پيشنهاد را نپذيرفتيد بياييد و كودكان و زنان خود را با دست خود به قتل برسانيد تا فكر ما از ناحيه آنها راحت شود! سپس شمشير بر كشيد و با محمد و يارانش بجنگيم، تا ببينيم خدا چه مى خواهد؟ اگر كشته شديم از ناحيه زن و فرزند نگرانى نداريم و اگر پيروز شويم زن و فرزند بسيار است! گفتند ما اين بيچاره ها را با دست خود به قتل برسانيم؟! بعد از اينها زندگى براى ما ارزش ندارد.

كعب بن اسد گفت حال كه اين را هم نپذيرفتيد امشب شب شنبه است محمد صلى الله عليه و آله و يارانش گمان مى كنند امشب حمله اى نخواهيم كرد بياييم و آنها را غافلگير كنيم، شايد پيروز شويم.

ص: 642

گفتند اين كار را هم نخواهيم كرد ما هرگز احترام شنبه را ضايع نمى كنيم.

كعب گفت هيچ يك از شما از آن روزى كه از مادر متولد شده حتى يك شب آدم عاقلى نبوده است! بعد از اين ماجرا آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كردند ابو لبابه را نزد آنان فرستد تا با او مشورت كنند.

هنگامى كه ابو لبابه نزد آنان آمد زنان و بچه هاى يهود در مقابل او به گريه افتادند، او تحت تأثير قرار گرفت، مردان گفتند: صلاح مى دانى ما تسليم حكم محمد صلى الله عليه و آله شويم؟

ابو لبابه گفت آرى ولى در همين حال اشاره به گلوى خود كرد؛ يعنى همه شما را خواهد كشت! ابو لبابه همين كه از آنجا حركت كرد به خيانت خود متوجه شد، به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نيامد، مستقيماً به مسجد رفت و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و گفت از جاى خود حركت نمى كنم تا خداوند توبه مرا بپذيرد.

سرانجام خداوند گناه او را به خاطر صداقتش بخشيد و آيه ... وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... در اين باره نازل شد (سوره توبه آيه 102).

سرانجام يهود بنى قريظه ناچار بدون قيد و شرط تسليم شدند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود آيا راضى هستيد هر چه سعدبن معاذ در باره شما حكم كند اجرا نمايم؟ (آنها راضى شدند).

سعدبن معاذ گفت: اكنون موقعى رسيده كه سعد بدون در نظر گرفتن ملامت ملامت كنندگان حكم خدا را بيان كند.

سعد هنگامى كه از يهود مجددا اقرار گرفت كه هر چه او حكم كند خواهند پذيرفت چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوى آن طرف كه پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بود كرد عرض كرد شما هم حكم مرا مى پذيريد؟ فرمود: آرى، گفت: من مى گويم آنها كه آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنى قريظه) بايد كشته شوند و فرزندان و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد، اما گروهى از آنان اسلام را پذيرفتند و نجات يافتند.

3- پيامدهاى غزوه بنى قريظه

پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتايج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله:

الف- پاك شدن جبهه داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمانان از جاسوسهاى يهود.

ب- فرو ريختن پايگاه مشركان عرب درمدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون.

ص: 643

ج- تقويت بنيه مالى مسلمين به وسيله غنائم اين جنگ.

د- هموار شدن راه پيروزيهاى آينده، مخصوصا فتح خيبر!

ه- تثبيت موقعيت حكومت اسلامى درنظر دوست ودشمن در داخل وخارج مدينه.

4- تعبيرات پر معنى آيات

ص: 644

از جمله تعبيراتى كه در آيات فوق به چشم مى خورد اين است كه در مورد كشته شدگان اين جنگ مى گويد: ... فَرِيقاً تَقْتُلُونَ ... يعنى فريقاً را مقدم بر تقتلون مى دارد در حالى كه در مورد اسيران فريقا را از فعل آن يعنى تاسرون مؤخر داشته است، بعضى از مفسران در تفسير آن گفته اند اين به خاطر آن است كه در مسأله كشته شدگان، تكيه بيشتر روى اشخاص است چرا كه سران بزرگ آنها در اين گروه بودند ولى در مورد اسارت، افراد سرشناسى نبودند كه روى آنها تكيه كند، بعلاوه اين تقديم و تاخير، سبب شده كه قتل و اسر (كشتن و اسارت) كه دو عامل پيروزى بر دشمن است در كنار هم قرار گيرند و تناسب در ميان آنها رعايت شود.

و نيز در نخستين آيه مورد بحث، پايين آوردن يهود را از قلعه هايشان، قبل از جمله قذف فى قلوبهم الرعب (خداوند در دلهاى آنها رعب وحشت افكند) ذكر كرده است، در حالى كه ترتيب طبيعى بر خلاف اين است؛ يعنى نخست ايجاد رعب مى شود سپس پايين آمدن از آن قلعه هاى محكم، اين به خاطر آن است كه آنچه به حال مسلمانان مهم و شادى بخش بوده و هدف اصلى را تشكيل داده است، در هم شكستن قلعه هاى بسيار مستحكم آنها بوده است.

تعبير به ... وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ ... و ديارهم نيز بيانگر اين حقيقت است كه شما بى آنكه زحمت چندانى براى اين جنگ متحمل شويد خداوند زمينها و خانه ها و اموال آنان را در اختيارتان قرار داد.

وبالاخره تكيه بر قدرت خداوند در آخرين آيه ... وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً اشاره به اين است كه او يك روز وسيله باد و طوفان و لشكر نامريى، احزاب را شكست دادوروز ديگر با لشكر رعب و وحشت، حاميان آنها يعنى يهود بنى قريظه را در هم شكست (1).

عمرة القضاء


1- 1- تفسير نمونه، ج 17، ص 276.

ص: 645

عمرة القضاء همان عمره اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سال بعد از حديبيه؛ يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت (درست يك سال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد و نامگذارى آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مى شد.

توضيح اينكه، طبق يكى از مواد قرار داد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خداوند را آزادانه انجام دهند ولى بيش از سه روز در مكه توقف نكنند و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تا هم از درگيرى احتمالى پرهيز شود و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آن را نبينند!).

در بعضى از تواريخ آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله با يارانش محرم شدند و با شترهاى قربانى حركت كردند و تا نزديكى ظهران رسيدند، در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله يكى از يارانش را به نام محمدبن مسلمه با مقدار قابل توجهى اسب هاى سوارى و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ديدند، شديدا ترسيدند و گمان كردند كه حضرت صلى الله عليه و آله مى خواهد با آنها نبرد كند و قرار داد دهساله خود را نقض نمايد.

اين خبر را به اهل مكه دادند، اما هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مكه رسيد، دستور داد تيرها و نيزه و سلاح هاى ديگر را به سرزمينى كه ياجج نام داشت منتقل سازند و خود و يارانش تنها با شمشير آن هم غلاف كرده وارد مكه شدند.

ص: 646

اهل مكه هنگامى كه اين عمل را ديدند، خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پيغمبر صلى الله عليه و آله هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).

رؤساى مكه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه و در پشت بام ها و در اطراف خانه خداوند جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با ابهت خاصى وارد مكه شد و شتران قربانى فراوانى همراه داشت، با نهايت محبت و ادب با اهل مكه رفتار كرد و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و ستبر آنها آشكار شود و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.

مجموعاً عمرة القضاء هم عبادت بود و هم نمايش قدرت و بايد گفت كه بذر فتح مكه كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت.

اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فرستادند خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله كه طبق قرار داد بايد هر چه زودتر مكه را ترك كند.

جالب اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى از سران معروف قريش خويشاوندى داشت، به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد خروج ازمكه راشنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذايى تهيه كنم و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى شد نقش مؤثرى در نفوذ بيشتر پيامبر صلى الله عليه و آله در قلوب آنها داشت ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند. (1) و (2)

صلح حديبيّه


1- 1- مجمع البيان، ج 9، ص 127، فى ظلال القرآن، ج 7، ص 511، تاريخ طبرى، ج 2، ص 310، با تلخيص.
2- 2- تفسير نمونه، ج 22، ص 108.

ص: 647

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ (193) (1)

190- و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! و از حد تجاوز نكنيد، كه خدا تعدى كنندگان را دوست نمى دارد!

191- و آنها را [بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى باكى ندارند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد! و از آنجا كه شما را بيرون ساختند [مكه ، آنها را بيرون كنيد و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است! و با آنها، در نزد مسجدالحرام (در منطقه حرم)، جنگ نكنيد! مگر اينكه در آن جا با شما بجنگند.

پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند، آنها را به قتل برسانيد! چنين است


1- 1. بقره.

ص: 648

جزاى كافران!

192- و اگر خوددارى كردند، خداوند آمرزنده و مهربان است.

193- و با آنها پيكار كنيد! تا فتنه (و بت پرستى و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند و دين، مخصوص خدا گردد.

پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشويد! زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست.

شأن نزول:

بعضى از مفسران، دو شان نزول براى نخستين آيه از اين آيات نقل كرده اند.

نخست اينكه اين آيه اولين آيه اى بود كه در باره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد و پس از نزول اين آيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با آنها كه از در پيكار در آمدند، پيكار كرد و نسبت به آنان كه سر جنگ نداشتند خوددارى مى كرد و اين ادامه داشت تا دستور اقتلوا المشركين كه اجازه پيكار با همه مشركان را مى داد نازل شد. (1)

دوم شان نزولى است كه از ابن عباس نقل شده كه اين آيه در مورد صلح حديبيه نازل گرديد و جريان چنين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با 1400 نفر از ياران خود، آماده عمره شدند، چون به سرزمين حديبيه (محلى است در نزديكى مكه) رسيدند، مشركان از ورود آنها به مكه و انجام مناسك عمره، ممانعت كردند و پس از گفتگوى زياد با پيامبر صلى الله عليه و آله مصالحه كردند، كه سال بعد براى انجام عمره به مكه بيايند و آنان مكه را سه روز براى او و مسلمانان خالى خواهند كرد تا طواف خانه خدا كنند.

سال بعد هنگامى كه آماده رفتن به مكه شدند، از اين خائف بودند كه مشركان به وعده خود وفا نكنند و مانع شوند و جنگى به وقوع پيوندد و در صورت وقوع حادثه يا جنگ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مقاتله در ماه حرام ناراحت بود، كه آيه فوق در اين مورد نازل شد و دستور داد كه اگر دشمن نبرد را شروع كند شما هم در برابر او به مبارزه برخيزيد. (2)

به نظر مى رسد كه شان نزول اول مناسب آيه اول و شان نزول دوم مناسب آيات بعد


1- 1- تفسير فخر رازى، ج 5، ص 127.
2- 2- مجمع البيان، ج 17 ص 284.

ص: 649

است ولى به هر حال مفهوم آيات دلالت دارد كه همه با هم، يا با فاصله كمى نازل شده است.

فرمان جنگ با ستمكاران

در نخستين آيه، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير به روى مسلمانان مى كشند صادر كرده و به آنان اجازه داده است كه براى خاموش ساختن دشمنان دست به اسلحه ببرند و به تعبير ديگر دوران صبر و شكيبايى مسلمانان تمام شده بود و به قدر كافى قوت و قدرت پيدا كرده بودند كه با شجاعت و صراحت، از خود و حقوق خويش دفاع كنند، مى فرمايد: با كسانى كه با شما مى جنگند در راه خدا پيكار كنيد وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ....

تعبير به فى سبيل اللَّه، هدف اصلى جنگ هاى اسلامى را روشن مى سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقام جويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى يا بدست آوردن غنائم و اشغال سرزمين هاى ديگران نيست.

اسلام همه اينها را محكوم مى كند و مى گويد: سلاح به دست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط بايد در راه خدا و براى گسترش قوانين الهى و بسط توحيد و عدالت و دفاع از حق و ريشه كن ساختن ظلم و فساد و تباهى باشد.

همين نكته است كه جنگهاى اسلامى را از تمام جنگهايى كه در جهان روى مى دهد جدا مى سازد و نيز همين هدف، در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد و كميت و كيفيت جنگ، نوع سلاح، چگونگى رفتار با اسيران، را به رنگ فى سبيل اللَّه در مى آورد.

سبيل به گفته راغب در مفردات در اصل به معنى راهى است كه پيمودن آن آسان است و بعضى آن را منحصرا به معنى راه حق تفسير كرده اند ولى با توجه به اينكه اين واژه در قرآن مجيد، هم به راههاى حق و هم به راههاى باطل اطلاق شده، شايد منظورشان اين باشد كه از قرائن، حق بودن آن را استفاده كرده اند.

شك نيست كه پيمودن راه خدا (سبيل اللَّه) يا به تعبير ديگر راه دين و آيين او، با تمام مشكلاتى كه دارد، چون موافق روح و جان افراد با ايمان است، كارى است آسان و گوارا، به همين دليل مؤمنان داوطلبانه و آشكارا، از آن استقبال مى كنند، هر چند

ص: 650

سرانجامش شهادت باشد.

جمله ... الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ... نيز صراحت دارد كه اين دستور مخصوص مقابله با كسانى است كه دست به اسلحه مى برند و تا دشمن به مقاتله و مبارزه بر نخيزد، مسلمانان نبايد حمله كنند و چنانكه خواهيم ديد، اين اصل (جز در بعضى موارد استثنايى كه خواهد آمد) همه جا محترم شمرده شده است.

جمعى از مفسران، مفهوم ... الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ... را در دايره خاصى محدود كرده اند، در حالى كه آيه مفهوم گسترده اى دارد و تمام كسانى را كه به نحوى از انحاء به پيكار بر مى خيزند شامل مى شود.

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه هرگز غير نظاميان (مخصوصا زنان و كودكان) نبايد مورد تهاجم واقع شوند؛ زيرا آنها به مقاتله بر نخواسته اند، بنابر اين مصونيت دارند.

سپس توصيه به رعايت عدالت، حتى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان كرده مى فرمايد: «از حد تجاوز نكنيد»؛ ... وَ لا تَعْتَدُوا ....

چرا كه خداوند، تجاوزكاران را دوست نمى دارد ... إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ....

آرى هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هيچگونه تعدى و تجاوز، نبايد در آن باشد و درست به همين دليل است كه در جنگهاى اسلامى- بر خلاف جنگهاى عصر ما- رعايت اصول اخلاقى فراوانى توصيه شده است، مثلا

افرادى كه سلاح بر زمين بگذارند و كسانى كه توانايى جنگ را از دست داده اند، يا اصولا قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان، پير مردان، زنان و كودكان نبايد مورد تعدى قرار گيرند، باغستانها و گياهان و زراعت ها را نبايد از بين ببرند و از مواد سمى براى زهرآلود كردن آبهاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى) نبايد استفاده كنند.

على عليه السلام- طبق آنچه در نهج البلاغه آمده- به لشكريانش، قبل از شروع جنگ صفين دستور جامعى در اين زمينه داده كه شاهد گوياى بحث ما است: «لا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَى حُجَّةٍ وَ تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَكُمْ عَلَيْهِمْ فَإِذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لا تُصِيبُوا مُعْوِراً وَ لا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لا تَهِيجُوا النِّسَاءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَكُمْ».

«با آنها نجنگيد تا جنگ را آغاز كنند، چه اينكه شما بحمداللَّه (براى حقانيت خود)

ص: 651

داراى حجت و دليل هستيد و واگذاشتن آنها تا نبرد را آغاز كنند، حجت ديگرى است به سود شما و بر زيان آنان، آنگاه كه به اذن خدا آنان را شكست داديد، فراريان را نكشيد و بر ناتوانها ضربه نزنيد و مجروحان را به قتل نرسانيد و با اذيت و آزار، زنان را به هيجان نياوريد، هر چند به شما دشنام دهند و به رهبران شما ناسزا گويند.»

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بعضى از مفسران، طبق پاره اى از روايات، اين آيه را ناسخ آيه اى كه منع از پيكار مى كند دانسته اند مانند ... كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ...؛ «دست به پيكار نزنيد» و بعضى آن را منسوخ به آيه: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً ...؛ «با همه مشركان پيكار كنيد.» شمرده اند ولى حق اين است كه اين آيه نه ناسخ است و نه منسوخ؛ زيرا ممنوع بودن جنگ با كفار متجاوز، زمانى بود كه مسلمانان از توان كافى برخوردار نبودند و با تغيير شرايط موظف شدند از خود دفاع كنند و نيز مسأله پيكار با مشركان در واقع يك استثناء نسبت به آيه محسوب مى شود، بنابر اين تغيير حكم به خاطر تغيير شرايط نه نسخ است و نه استثناء ولى قرائن نشان مى دهد كه در روايات و همچنين كلمات پيشينيان، نسخ مفهومى غير از مفهوم امروز داشته به طورى كه معنى گسترده آن شامل اين گونه امور نيز مى شده است.

در آيه بعد كه تكميلى است بر دستور آيه قبل با صراحت بيشترى، سخن مى گويد، مى فرمايد: آنها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى كردند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا كه شما را بيرون ساختند (مكه) آنها را بيرون كنيد چرا كه اين يك دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است ... وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ ....

سپس مى افزايد: فتنه از كشتار هم بدتر است ... وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ....

در اينكه فتنه چيست، مفسران و ارباب لغت، درباره آن بحث هايى دارند، اين واژه در اصل از فتن (بر وزن متن) گرفته شده كه به گفته راغب در مفردات به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن از بدى است و به گفته بعضى گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصى هاست واژه فتنه و مشتقات آن در قرآن مجيد، دهها بار ذكر شده و در معانى مختلفى به كار رفته است.

گاه به معنى آزمايش و امتحان است، مانند: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا

ص: 652

وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ «مردم گمان مى كنند، همين كه گفتند ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد.»

و گاه به معنى فريب دادن، چنانكه مى فرمايد: ... يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ ... «اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد».

و گاه به معنى بلا و عذاب آمده مانند: ... يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ* ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ؛ «آن روز كه آنها بر آتش، عذاب مى شوند و به آنها گفته مى شود بچشيد عذاب خود را.»

و گاه به معنى گمراهى آمده، مانند: ... وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً ...؛ «كسى كه خدا گمراهى او را بخواهد (و از او سلب توفيق كند) هيچ قدرتى براى نجات او، در برابر خداوند نخواهى داشت.»

و گاه به معنى شرك و بت پرستى يا سد راه ايمان آورندگان، آمده مانند آيه مورد بحث و بعضى آيات بعد از آن كه مى فرمايد: ... وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للَّهِ ... با آنها پيكار كنيد تا شرك از ميان برود و دين مخصوص خداى يگانه باشد.

ولى ظاهر اين است كه تمام اين معانى به همان ريشه اصلى كه در معنى فتنه گفته شد باز مى گردد (همانگونه كه غالب الفاظ مشترك چنين حالى را دارند) زيرا با توجه به اينكه معنى اصلى، قرار دادن طلا در زير فشار آتش براى خالص سازى، يا جدا كردن سره از ناسره است، در هر مورد كه نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد اين واژه به كار مى رود، مانند امتحان كه معمولا با فشار و مشكلات همراه است و عذاب كه نوع ديگرى از شدت و فشار است و فريب و نيرنگ كه تحت فشارها انجام مى گيرد و همچنين شرك يا ايجاد مانع در راه هدايت خلق كه هر كدام متضمن نوعى فشار و شدت است.

كوتاه سخن اينكه: آيين بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن، در سرزمين مكه رايج شده بود و حرم امن خدا را آلوده كرده بود و فساد آن از قتل و كشتار هم بيشتر بود، آيه مورد بحث مى گويد به خاطر ترس از خون ريزى، دست از پيكار با بت پرستى بر نداريد كه بت پرستى از قتل، بدتر است.

ص: 653

اين احتمال نيز از سوى بعضى از مفسران داده شده كه منظور از فتنه در اينجا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعيد كردن مؤمنان از وطن مالوفشان كه اين امور گاه از كشتن هم دردناك تر است، يا سبب قتل و كشتارها در اجتماع مى شود، در آيه 73 سوره انفال چنين مى خوانيم: إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ؛ «اگر اين دستور را (قطع رابطه با كفار) انجام ندهيد، فتنه و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد.» (در اين آيه فتنه و فساد در كنار هم قرار گرفته است).

سپس به مسأله ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى فرمايد: مسلمانان بايد احترام مسجدالحرام را نگهدارند و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود و لذا با آنها (مشركان) نزد مسجدالحرام پيكار نكنيد، مگر آنكه آنها در آنجا با شما بجنگند وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ.

ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ كردند، آنها را به قتل برسانيد، چنين است جزاى كافران فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ ....

چرا كه وقتى آنها حرمت اين حرم امن را بشكنند، ديگر سكوت در برابر آنان جايز نيست و بايد پاسخ محكم به آنان گفته شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا، هرگز سوء استفاده نكنند.

ولى از آنجا كه اسلام هميشه نيش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى آميزد تا معجون سالم تربيتى براى گنهكاران فراهم كند در آيه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرمايد: اگر دست از جنگ بردارند و خوددارى كنند، خداوند آمرزنده و مهربان است فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ....

آرى اگر از شرك دست بردارند و آتش فتنه و فساد را خاموش كنند، آنها برادران مسلمان شما خواهند بود و حتى چنانكه در دستورات ديگر آمده است از مجازات و غرامت هايى كه براى مجرمان است در مورد آنان صرف نظر مى شود.

بعضى جمله فان انتهوا (اگر خوددارى كنند) را به معنى خوددارى از شرك و كفر تفسير كرده اند (چنانكه در بالا گفتيم) و بعضى به معنى خوددارى از جنگ در مسجدالحرام يا اطراف آن دانسته اند.

جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است.

ص: 654

در آيه بعد به هدف جهاد در اسلام اشاره كرده، مى فرمايد: با آنها پيكار كنيد تا فتنه از ميان برود؛ ... وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ ....

و دين مخصوص خدا باشد ... وَ يَكُونَ الدِّينُ للَّهِ ....

سپس اضافه مى كند: اگر آنها (از اعتقاد در اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشويد زيرا) تعدى جز به ستمكاران روا نيست ... فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ.

در ظاهر، سه هدف براى جهاد در اين آيه ذكر شده، از ميان بردن فتنه ها و محو شرك و بت پرستى و جلوگيرى از ظلم و ستم.

اين احتمال وجود دارد كه منظور از فتنه همان شرك بوده باشد، بنابر اين هدف اول و دوم در هم ادغام مى شود و نيز اين احتمال وجود دارد كه منظور از ظلم در اينجا نيز همان شرك باشد چنانكه در آيه 13 سوره لقمان مى خوانيم: ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ...؛ «شرك ظلم بزرگى است.»

به اين ترتيب، هر سه هدف، به يك هدف باز مى گردد و آن مبارزه با شرك و بت پرستى كه سرچشمه انواع فتنه ها و مظالم و ستم هاست.

بعضى نيز ظلم را در اين آيه به معنى آغازگر جنگ بودن دانسته اند و يا آغازگر جنگ بودن، در حرم امن خدا.

ولى احتمال اول كه آيه سه هدف جداگانه را براى جنگ تعقيب كند قوى تر به نظر مى رسد، درست است كه شرك يكى از مصاديق فتنه است ولى فتنه مفهومى گسترده تر از شرك دارد و درست است كه شرك يكى از مصاديق ظلم است ولى ظلم مفهوم وسيع ترى دارد و اگر گاهى تفسير به شرك شده بيان يك مصداق است.

به اين ترتيب جهاد اسلامى نه به خاطر فرمانروايى در زمين و كشورگشايى و نه به منظور به چنگ آوردن غنائم و نه تهيه بازارهاى فروش يا تملك منابع حياتى كشورهاى ديگر، يا برترى بخشيدن نژادى بر نژاد ديگر است.

هدف يكى از سه چيز است: خاموش كردن آتش فتنه ها و آشوب ها كه سلب آزادى و امنيت از مردم مى كند و همچنين محو آثار شرك و بت پرستى و نيز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.

نكته ها

1- مسأله جهاد در اسلام

ص: 655

در بسيارى از مذاهب انحرافى، جهاد به هيچ وجه وجود ندارد و همه چيز بر محور توصيه ها و نصايح و اندرزها دور مى زند، حتى بعضى هنگامى كه مى شنوند جهاد مسلحانه، يكى از اركان برنامه هاى اسلامى است در تعجب فرو مى روند كه مگر دين مى تواند، توأم با جنگ باشد.

اما با توجه به اينكه هميشه افراد زورمند و خودكامه و فرعونها و نمرودها و قارونها كه اهداف انبياء را مزاحم خويش مى ديده اند در برابر آن ايستاده و جز به محو دين و آيين خدا راضى نبودند روشن مى شود كه دينداران راستين، در عين تكيه بر عقل و منطق و اخلاق بايد در مقابل اين گردنكشان ظالم و ستمگر بايستند و راه خود را با مبارزه و در هم كوبيدن آنان به سوى جلو باز كنند، اصولا جهاد يكى از نشانه هاى موجود زنده است و يك قانون عمومى در عالم حيات است، تمام موجودات زنده اعم از انسان و حيوان و گياه، براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود در حال مبارزه اند- شرح بيشتر اين سخن را در سوره نساء ذيل آيه 95 و 96 بخوانيد.

به هر حال از افتخارات ما مسلمانان، آميختن دين با مسأله حكومت و داشتن دستور جهاد در برنامه هاى دينى است، منتها بايد ديد جهاد اسلامى چه اهدافى را تعقيب مى كند آنچه ما را از ديگران جدا مى سازد همين است.

2- اهداف جهاد در اسلام

بعضى از غرب زده ها اصرار دارند جهاد اسلامى را منحصرا در جهاد دفاعى خلاصه كنند و با هر زحمتى كه هست تمام غزوات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يا جنگ هاى بعد از آن حضرت را، در اين راستا توجيه كنند، در حالى كه نه دليلى بر اين مسأله داريم و نه تمام غزوات رسول اللَّه در اين معنى خلاصه مى شود بهتر اين است به جاى اين استنباط هاى نادرست به قرآن باز گرديم و اهداف جهاد را از قرآن بگيريم، اهدافى كه همه منطقى و قابل عرضه كردن به دوست و دشمن است.

چنانكه در آيات بالا خوانديم جهاد در اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است.

ص: 656

الف- جهاد براى خاموش كردن فتنه ها

و به تعبير ديگر جهاد ابتدايى آزادى بخش. مى دانيم خداوند دستورها و برنامه هايى براى سعادت و آزادى و تكامل و خوشبختى و آسايش انسانها طرح كرده است و پيامبران خود را موظف ساخته كه اين دستورها را به مردم ابلاغ كنند، حال اگر فرد يا جمعيتى ابلاغ اين فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببينند و سر راه دعوت انبياء موانعى ايجاد نمايند آنها حق دارند نخست از طريق مسالمت آميز و اگر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تبليغ را براى خود كسب كنند.

به عبارت ديگر: مردم در همه اجتماعات اين حق را دارند كه نداى مناديان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آنها آزاد باشند حال اگر كسانى بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداى مناديان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قيد اسارت و بردگى فكرى و اجتماعى آزاد گردند طرفداران اين برنامه حق دارند براى فراهم ساختن اين آزادى از هر وسيله اى استفاده كنند و از اينجا ضرورت جهاد ابتدايى در اسلام و ساير اديان آسمانى روشن مى گردد.

همچنين اگر كسانى مؤمنان را تحت فشار قرار دهند كه به آيين سابق باز گردند براى رفع اين فشار نيز از هر وسيله اى مى توان استفاده كرد.

ب- جهاد دفاعى

آيا صحيح است كسى به انسان حمله كند و او از خود دفاع ننمايد؟ يا ملتى متجاوز و سلطه گر هجوم بر ملت ديگر ببرند و آنها دست روى دست گذارده نابودى كشور و ملت خويش را تماشا كنند.

در اينجا تمام قوانين آسمانى و بشرى به شخص يا جمعيتى كه مورد هجوم واقع شده حق مى دهد براى دفاع از خويشتن به پا خيزد و آنچه در قدرت دارد به كاربرد و از هرگونه اقدام منطقى براى حفظ موجوديت خويش فروگذار نكند.

اين نوع جهاد را، جهاد دفاعى مى نامند، جنگ هايى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوك و حنين و بعضى ديگر از غزوات اسلامى جزو اين بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است.

هم اكنون بسيارى از دشمنان اسلام، جنگ را بر مسلمين تحميل كرده اند و

ص: 657

سرزمين هاى اسلامى را اشغال نموده و منابع آنها را زير سلطه خود گرفته اند، چگونه اسلام اجازه مى دهد در مقابل آنها سكوت شود؟

ج- جهاد براى حمايت از مظلومان

شاخه ديگرى از جهاد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده، جهاد براى حمايت از مظلومان است، در آيه 75 سوره نساء مى خوانيم: وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً؛ «چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد، همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگراند بيرون ببر و براى ما از سوى خود وليى قرار ده و براى ما از سوى خود يار و ياورى معين فرما.»

به اين ترتيب، قرآن از مسلمانان مى خواهد كه هم در راه خدا و هم مستضعفان مظلوم، جهاد كنند و اصولا اين دو از هم جدا نيستند و با توجه به اينكه در آيه فوق قيد و شرطى نيست، اين مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان، باشند، بايد از آنها دفاع كرده نزديك و دور، داخل و خارج كشور تفاوت نمى كند.

به تعبير ديگر حمايت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام يك اصل است كه بايد مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان در برابر فشارهايى كه به مظلومان جهان وارد مى شود بى تفاوت باشند و اين دستور يكى از ارزشمندترين دستورات اسلامى است كه از حقانيت اين آيين خبر مى دهد.

د- جهاد براى محو شرك و بت پرستى

اسلام در عين اينكه آزادى عقيده را محترم مى شمرد و هيچ كس را با اجبار دعوت به سوى اين آيين نمى كند، به همين دليل به اقوامى كه داراى كتاب آسمانى هستند، فرصت كافى مى دهد كه با مطالعه و تفكر آيين اسلام را بپذيرند و اگر نپذيرفتند، با آنها به صورت يك اقليت هم پيمان (اهل ذمه) معامله مى كند و با شرايط خاصى كه نه پيچيده است و نه مشكل با آنها همزيستى مسالمت آميز بر قرار مى نمايد، در عين حال

ص: 658

نسبت به شرك و بت پرستى، سختگير است زيرا: شرك و بت پرستى نه دين است و نه آيين و نه محترم شمرده مى شود، بلكه يك نوع خرافه و انحراف و حماقت و در واقع يك نوع بيمارى فكرى و اخلاقى است كه بايد به هر قيمت كه ممكن شود آن را ريشه كن ساخت.

كلمه آزادى و احترام به فكر ديگران در مواردى به كار برده مى شود كه فكر و عقيده لا اقل يك ريشه صحيح داشته باشد، اما انحراف و خرافه و گمراهى و بيمارى چيزى نيست كه محترم شمرده شود و به همين دليل اسلام دستور مى دهد كه بت پرستى به هر قيمتى كه شده است حتى به قيمت جنگ، از جامعه بشريت ريشه كن گردد.

بت خانه ها و آثار شوم بت پرستى اگر از طرق مسالمت آميز ممكن نشد با زور ويران و منهدم گردند.

آرى اسلام مى گويد بايد صفحه زمين از آلودگى به شرك و بت پرستى پاك گردد و به همه مسلمين نويد مى دهد كه سرانجام توحيد و يكتاپرستى به تمام جهان حاكم خواهد شد و شرك و بت پرستى ريشه كن خواهد گشت.

از آنچه در بالا- در مورد اهداف جهاد- آمد روشن مى شود كه اسلام جهاد را با اصول صحيح و منطق عقل هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسيله سلطه جويى و كشورگشايى و غصب حقوق ديگران و تحميل عقيده و استعمار و استثمار قرار نداده است.

ولى مى دانيم دشمنان اسلام- مخصوصا ارباب كليسا و مستشرقان مغرض با تحريف حقايق، سخنان زيادى بر ضد مسأله جهاد اسلامى ايراد كرده اند و اسلام را متهم به خشونت و توسل به زور و شمشير براى تحميل عقيده ساخته اند و به اين قانون اسلامى سخت هجوم برده اند.

به نظر مى رسد وحشت آنها از پيشرفت اسلام در جهان، به خاطر معارف قوى و برنامه هاى حساب شده، سبب شده است كه از اسلام چهره دروغين وحشتناكى بسازند، تا جلو پيشرفت اسلام را در جهان بگيرند.

3- چرا فرمان جهاد در مدينه نازل شد؟

ص: 659

مى دانيم جهاد درسال دوم هجرت به مسلمانان واجب گشت وقبل از آن واجب نبود.

دليل اين موضع روشن است زيرا از يك طرف تعداد مسلمانان در مكه به اندازه اى كم بود كه عملا قيام مسلحانه كردن مفهومى جز انتحار و خودكشى نداشت و از طرف ديگر دشمن در مكه فوق العاده نيرومند بود و در واقع مركز اصلى قدرتهاى ضد اسلامى محسوب مى شد و مبارزه كردن با آنها در داخل مكه امكان پذير نبود.

ولى هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد عده زيادى به او ايمان آوردند و دعوت خود را آشكار در داخل و خارج مدينه گسترش داد و توانست يك حكومت صالح به وجود آورد و وسايل لازم را براى مبارزه و پيكار با دشمن آماده سازد و چون مدينه از مكه فاصله زيادى داشت اين كار با فراغت خاطر صورت گرفت و نيروهاى انقلابى و آزادى بخش، آماده مبارزه و دفاع در برابر دشمن شدند (1).

4- «ممنوعيت جهاد در ماه هاى حرام»

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36)

إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (37) (2)

36- تعداد ماه ها نزد خداوند در كتاب (آفرينش) الهى از آن روز كه آسمان ها و زمين را آفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه، ماه حرام است (و جنگ در آن ممنوع مى باشد) اين آيين ثابت و پابرجا (ى الهى) است، بنابر اين در اين


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 17.
2- 2. توبه.

ص: 660

ماه ها به خود ستم مكنيد (و از هرگونه خونريزى بپرهيزيد) و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است.

37- نسى ء (جابه جا كردن و تاخير ماه هاى حرام) افزايشى در كفر (مشركان) است كه به واسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آن را حلال و سال ديگر آن را تحريم مى كنند تا مطابق تعداد ماه هايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار به پندارشان تكميل شود) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال بشمرند، اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.

آتش بس اجبارى

از آنجا كه در اين سوره بحث هاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است، در دو آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماه هاى حرام است.

نخست مى گويد: تعداد ماه ها در نزد خدا در كتاب آفرينش، از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد، دوازده ماه است، «ان عدة الشهور عند اللَّه اثنا عشر شهرا فى كتاب اللَّه يوم خلق السموات و الارض» تعبير به «كتاب اللَّه» ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا ساير كتب آسمانى باشد ولى با توجه به جمله «يوم خلق السموات و الارض» مناسب تر اين است كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد. به هر حال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت، سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال 12 بار تكرار مى شود.

اين در حقيقت يك تقويم پر ارزش طبيعى و غير قابل تغيير است كه به زندگى همه انسان ها يك نظام طبيعى مى بخشد و محاسبات تاريخى آنها را به دقت تنظيم مى كند و اين يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند براى بشر محسوب مى شود، آنچنان كه در آيه 189 سوره بقره يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ... مشروحا بحث كرده ايم.

ص: 661

سپس اضافه مى كند: از اين دوازده ماه، چهار ماه، ماه حرام است كه هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است ... مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ....

بعضى از مفسران، تحريم جنگ در اين چهار ماه را از زمان ابراهيم خليل عليه السلام مى دانند كه در عصر جاهليت عرب نيز به عنوان يك سنت به قوت خود باقى بود، هر چند آنها طبق اميال و هوس هاى خود گاهى جاى اين ماه ها را تغيير مى دادند ولى در اسلام همواره ثابت و لا يتغير است كه سه ماه آن پشت سرهم، ذى القعده و ذى الحجه و محرم و يك ماه جدا است و آن ماه رجب است و به قول عرب ها سه ماه سرد (يعنى پشت سر هم) و يك ماه فرد است.

ذكر اين نكته لازم است كه تحريم جنگ در اين ماه ها در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن به مسلمانان تحميل نشود، اما در اين صورت بدون شك مسلمانان بايد بپاخيزند و دست روى دست نگذارند؛ زيرا احترام ماه حرام از ناحيه آنان نقض نشده، بلكه از ناحيه دشمن نقض شده است (شرح آن ذيل آيه 194 سوره بقره آمده است).

بعد براى تأكيد مى گويد اين آيين، ثابت و پا بر جا و تغييرناپذير است، نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند ... ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ....

از پاره اى از روايات (1) استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم عليه السلام در آيين يهود و مسيح و ساير آيين هاى آسمانى نيز بوده است و جمله ... ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ... ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد؛ يعنى از نخست در همه آيين ها به صورت يك قانون ثابت وجود داشته است.

سپس مى گويد: در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد، با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازات هاى آخرت نسازيد ... فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ ....

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند، در جمله بعد اضافه مى كند:


1- 1- تفسير برهان، ج 2، ص 132.

ص: 662

با مشركان به طوردسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند ... وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً ....

يعنى با اينكه آنها مشرك اند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند، شما كه موحد و يكتاپرست هستيد و توحيد آيين اتحاد و يگانگى است، سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

سرانجام مى گويد: و بدانيد اگر پرهيزگار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقاً اجراء كنيد، خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند؛ زيرا خدا با پرهيزگاران است، ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ....

در دومين آيه مورد بحث، اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسأله نسى ء (تغيير دادن جاى ماه هاى حرام) كرده مى گويد: تغيير دادن ماه هاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود ... إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ ... و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند ... يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا ....

آنها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماه هايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند. يعنى هر گاه يكى از ماه هاى حرام را حذف مى كنند، ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! ... يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ .... در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفة تحريم ماه هاى حرام را به كلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوس هاى خويش مى ساختند و عجب اينكه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند؛ زيرااعمال زشتشان درنظرشان جلوه كرده بود ... زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ ....

آنها با وسوسه هاى شيطانى- چنانكه خواهد آمد- ماه هاى حرام را دگرگون مى ساختند و عجب اينكه آن را يك نوع تدبير زندگى و معيشت و يا پيشرفت كار در زمينه جنگ ها و آمادگى جنگى مى پنداشتند و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند، بايد آتشى به پا كرد!

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست

ص: 663

از هدايتشان مى كشد؛ زيرا خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند ... وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ ....

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

اوّل: فلسفه ماه هاى حرام

تحريم جنگ در اين چهار ماه يكى از طرق پايان دادن به جنگ هاى طويل المدة و نيز وسيله اى براى دعوت به صلح و آرامش بود؛ زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش شود و مجالى براى تفكر و انديشه به وجود آيد، احتمال پايان يافتن جنگ بسيار زياد است.

هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب مشكل تر است، فراموش نمى كنيم كه در دوران جنگ هاى بيست ساله ويتنام چه اندازه زحمت مى كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته در آغاز سال نو مسيحى يا مانند آن به وجود آورند ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك آتش بس چهارماهه اعلام مى دارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است.

ولى همانگونه كه گفتيم اگر دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم ماه هاى حرام را بشكند، اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است.

دوّم: مفهوم و فلسفه نسى ء در جاهليت

«نسى ء» بر وزن كثير از ماده «نسا» به معنى تاخير انداختن است (خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) و به داد و ستدهايى كه پرداخت پول آن به تاخير مى افتد، نسيه گفته مى شود.

در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماه هاى حرام را تاخير مى انداختند؛ يعنى مثلا به جاى ماه محرم ماه صفر را انتخاب مى كردند و تشريفات آن بدين گونه بود كه يكى از سران قبيله بنى كنانة در مراسم حج در سرزمين منى در يك اجتماع نسبتا بزرگ پس از تقاضاى مردم اين جمله را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت: من ماه محرم را امسال به

ص: 664

تاخير انداختم و ماه صفر را به جاى آن انتخاب كردم! و از ابن عباس نقل شده، اول كسى كه اين سنت را بر قرار ساخت عمرو ابن لحى بود و بعضى گفته اند قلمس مردى از بنى كنانه بود.

فلسفه اين كار در نظر آنها به عقيده بعضى اين بوده است كه گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده، ذى الحجه و محرم) مشكل بوده و آن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجويى و ركود كار سربازان مى شمردند؛ زيرا عرب در جاهليت علاقه عجيبى به غارتگرى و خونريزى و جنگ داشت و اصولا جنگ و غارت جزيى از زندگى او را تشكيل مى داد و تحمل سه ماه آتش بس پى در پى براى آنها طاقت فرسا بود، لذا كوشش مى كردند لا اقل ماه محرم را از اين سه ماه جدا كنند.

اين احتمال نيز داده شده است كه گاهى به خاطر افتادن ذى الحجه در تابستان، مسأله حج بر آنها دشوار مى شد و مى دانيم حج و مراسم آن براى عرب جاهلى تنها مسأله عبادت نبود بلكه اين مراسم بزرگ كه از زمان ابراهيم عليه السلام به ياد مانده بود، كنگره عظيمى محسوب مى شد كه مايه رونق تجارت و اقتصاد آنها بود و فوايد گوناگونى از اين اجتماع نصيب آنها مى شد، لذا جاى ماه ذى الحجة را به ميل خود تغيير داده و ماه ديگرى را كه هوا در آن ماه، آمادگى بيشترى داشت به جايش قرار مى دادند و ممكن است هر دو فلسفه صحيح باشد.

اما به هر صورت اين عمل سبب مى شد كه آتش جنگ ها همچنان فروزان بماند و فلسفه ماه هاى حرام پايمال شود و مراسم حج بازيچه دست اين و آن و وسيله اى براى منافع مادى آنها شود.

قرآن اين كار را زيادى در كفر شمرده؛ زيرا علاوه بر شرك و كفر اعتقادى كه داشتند با زير پا گذاشتن اين دستور، مرتكب كفر عملى هم مى شدند، به خصوص اينكه با اين كار دو عمل حرام انجام مى دادند، يكى اينكه حرام خدا را حلال كرده بودند و ديگرى اينكه حلال خدا را حرام نموده بودند.

سوّم: وحدت كلمه در برابر دشمن

قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن، مسلمانان متحّد و

ص: 665

در صف واحد با آنها پيكار كنند و از اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند و تنها در سايه چنين وحدتى كه از روح توحيد اسلام سرچشمه مى گيرد توانايى بر پيروزى در مقابل دشمن دارند، اين همان دستورى است كه مدتها است به دست فراموشى سپرده شده و يكى از علل انحطاط مسلمين محسوب مى شود.

چهارم: چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند؟

وجدان انسان در حالى كه دست نخورده باشد، به خوبى نيك و بد راتشخيص مى دهد.

اما هنگامى كه دانسته قدم در جاده گناه و خلافكارى بگذارد، فروغ وجدان كمرنگ و كمرنگ تر مى شود و كار به جايى مى رسد كه زشتى و قبح گناه تدريجا از ميان مى رود.

هر گاه باز ادامه به اين كار دهد، كم كم اعمال زشت در نظرش زيبا و زيبا، زشت جلوه مى كند! اين همان چيزى است كه در آيات فوق و آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است.

گاهى تزيين اعمال زشت به شيطان نسبت داده شده است، مانند آيه 63 سوره نحل ... فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... و گاهى به صورت فعل مجهول، مانند آيه فوق ذكر شده است كه فاعل آن ممكن است وسوسه هاى شيطان و يا نفس سركش بوده باشد و گاهى به شركاء (يعنى بت ها) مانند آيه 137 سوره انعام و حتى گاهى به خداوند نسبت داده شده است، مانند آيه 4 سوره نمل ... إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ ...؛ «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم».

بارها گفته ايم كه نسبت دادن اينگونه امور به خداوند به خاطر آن است كه اينها خاصيت عمل خود انسان محسوب مى شود و خواص همه اشياء به دست خداوند است و مسبب الاسباب او است و نيز گفته ايم اين گونه نسبت ها هيچگونه مخالفتى با مسأله اختيار و آزادى اراده انسان ندارد. (1)


1- 1- تفسير نمونه، ج 7، ص 411.

ص: 666

صلح حديبيّه و فتح خيبر

صلح حديبيّه و فتح خيبر

محتواى سوره فتح

اين سوره چنانكه از نامش پيدا است، پيام آور فتح و پيروزى است، پيروزى بر دشمنان اسلام، پيروزى چشم گير و قاطع (خواه پيروزى مربوط به فتح مكه باشد يا صلح حديبيه يا فتح خيبر يا پيروزى به طور مطلق).

براى درك محتواى اين سوره، قبل از هر چيز لازم است بدانيم اين سوره پس از ماجراى حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است.

توضيح اينكه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرت تصميم گرفت كه به اتفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان به عنوان مراسم عمره به سوى مكه حركت كند و قبلا به مسلمانان اطلاع داده بود كه من در خواب ديدم همراه يارانم وارد مسجد الحرام شده ايم و مشغول مناسك عمره هستيم.

مسلمانان در ذى الحليفه نزديك مدينه احرام بستند و با تعداد زيادى شتر براى قربانى حركت كردند. وضع حركت پيامبر صلى الله عليه و آله به خوبى نشان مى داد كه هدفى جز انجام اين عبادت بزرگ ندارد.

تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد سرزمين حديبيه شد. (1) در اينجا قريش با خبر شدند و راه را بر پيغمبر صلى الله عليه و آله بستند و از ورود او به مكه مانع شدند و در واقع تمام سنت هايى را كه در زمينه


1- 1- حديبيه قريه اى در نزديكى مكه است و حدود 20 كيلومتر تا مكه فاصله دارد.

ص: 667

امنيت زايران خانه خداوند در ماه حرام داشتند زير پا گذاشتند، چرا كه آنها معتقد بودند در ماه هاى حرام (از جمله ماه ذى القعده كه پيامبر در آن ماه قصد عمره داشت) و مخصوصا در حال احرام نبايد مانع هيچكس شوند، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در اين ايام و در اين مراسم مى ديد، ابدا متعرض او نمى شد.

در اينجا ماجراى مفصلى پيش آمد كه به عقد قرارداد صلحى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و مشركان مكه به نام صلح حديبيه منتهى شد كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت ولى به هر صورت آن سال مانع ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه شدند، ناچار پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش دستور داد كه شترهاى خود را در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام بيرون آيند و به سوى مدينه باز گردند. طوفانى از غم و اندوه مسلمانان را فرا گرفت و انبوهى از ناراحتى ها و گاه شك و ترديدها بر افراد ضعيف الايمان غالب شد.

موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از حديبيه به سوى مدينه مى آمد، مركبش سنگين شد و از حركت باز ايستاد و در همين حال چهره مباركش غرق سرور و شادمانى بى سابقه اى گشت و فرمود: «هم اكنون آيات سوره فتح بر من نازل شد». (1)

از اينجا جوّ خاص حاكم بر اين سوره كاملا نمايان مى شود.

در يك بررسى اجمالى مى توان گفت كه اين سوره از هفت بخش تشكيل يافته است:

1- سوره با مساله بشارت فتح آغاز مى شود و آيات انجام آن نيز به همين مساله مربوط است و تأكيد بر تحقق خواب پيامبر صلى الله عليه و آله داير به وارد شدن به مكه و انجام مناسك عمره است.

2- بخش ديگرى از سوره، حوادث مربوط به صلح حديبيه و نزول سكينه و آرامش بر دل هاى مؤمنان و مساله بيعت رضوان را بازگو مى كند.

3- در بخش ديگرى از مقام پيامبر صلى الله عليه و آله و هدف والاى او سخن مى گويد.

4- در قسمت ديگرى از كارشكنى هاى منافقان و نمونه هايى از عذرهاى واهى شان در مورد عدم شركت در ميدان جهاد پرده بر مى دارد.


1- 1- تلخيص از تفسير قمى، مجمع البيان و فى ظلال القرآن.

ص: 668

5- در بخش ديگر قسمتى از تقاضاهاى نادرست منافقان را منعكس مى سازد.

6- سپس كسانى را كه از شركت در ميدان جهاد معذورند، معرفى مى كند.

7- بالاخره در بخشى نيز از ويژگى هاى پيروان خط مكتبى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و صفات مخصوص آنها سخن مى گويد.

مجموعا آيات اين سوره، فوق العاده حساس و سرنوشت ساز و مخصوصا براى مسلمانان امروز در برابر حوادث گوناگونى كه جوامع اسلامى با آن درگير هستند، الهام آفرين است.

فضيلت تلاوت سوره فتح

در باره اين سوره روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود، در حديثى از انس آمده است كه مى گويد:

هنگامى كه ما از حديبيه باز مى گشتيم، در حالى كه مشركان مانع ورود ما در مكه و انجام مراسم عمره شده بودند، سخت غرق اندوه و غم بوديم، ناگهان خداوند آيه: ... إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً را نازل فرمود.

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لقد انزلت على آية هى احب الى من الدنيا كلها (1)- «آيه اى بر من نازل شده كه از تمام دنيا نزد من محبوبتر است». (در بعضى از روايات نيز آمده است، سوره اى بر من نازل شده ...).

عبد اللَّه بن مسعود مى گويد:

هنگام بازگشت از حديبيه وقتى ... إِنَّا فَتَحْنا ... بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، چنان حضرت غرق سرور گشت كه خداوند مى داند. (2)

در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «فَكَأَنَّمَا شَهِدَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَتْحَ مَكَّةَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى فَكَأَنَّمَا كَانَ مَعَ مَنْ بَايَعَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله تَحْتَ الشَّجَرَةِ»؛ «هر كس اين سوره را قرائت كند مانند كسى است كه به هنگام فتح مكه در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و در لشكر او بوده است» و در روايت ديگرى آمده: «مانند كسى است كه با محمد صلى الله عليه و آله در زير درختى كه در حديبيه


1- 1- مجمع البيان، ج 9، ص 108.
2- 2- همان، ص 109.

ص: 669

بود بيعت كرده است!» (1)

و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ وَ نِسَاءَكُمْ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنَ التَّلَفِ بِقِرَاءَةِ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ مِمَّنْ يُدْمِنُ قِرَاءَتَهَا نَادَى مُنَادٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْمِعَ الْخَلَائِقَ أَنْتَ مِنْ عِبَادِيَ الْمُخْلَصِينَ أَلْحِقُوهُ بِالصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِي وَادْخُلُوهُ جَنَّاتِ النَّعِيمِ، وَاسْقُوهُ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ بِمزاجِ الْكافُورِ»؛ «اموال و همسران و آنچه را در ملك شما است با قرائت ... إِنَّا فَتَحْنا ... از تلف حفظ كنيد. كسى كه پيوسته آن را تلاوت كند، روز قيامت منادى صدا مى زند آنچنان كه همه خلائق مى شنوند: تو از بندگان مخلص منى، او را به بندگان صالح من ملحق سازيد و در باغ هاى پر نعمت بهشت او را وارد كنيد و از نوشابه مخصوص بهشتيان سيرابش نماييد!» (2)

ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار با تلاوت خالى از انديشه و عمل حاصل نمى شود، بلكه هدف اصلى از تلاوت، تطبيق اعمال و خلق و خوى خويش بر مفاد اين آيات است.

فتح المبين!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (3)

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1- ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!

در نخستين آيه اين سوره، بشارت عظيمى به پيامبر صلى الله عليه و آله داده شده است، بشارتى كه طبق بعضى از روايات نزد پيامبر صلى الله عليه و آله محبوبتر از تمام جهان بود، مى فرمايد: «ما براى تو فتح آشكار و نمايانى كرديم»؛ ... إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ....

پيروزى چشمگيرى كه آثار آن در كوتاه مدت و دراز مدت در پيشرفت اسلام و


1- 1- همان، ص 108 و مستدرك الوسائل، ج 4، ص 349.
2- 2- نور الثقلين، ج 5، ص 46.
3- 3. فتح.

ص: 670

زندگى مسلمانان آشكار شده و مى شود، فتحى كه در طول تاريخ اسلام كم نظير يا بى نظير بود.

در اينجا گفتگو و بحث عظيمى در ميان مفسران در گرفته است كه منظور از اين فتح كدام فتح است؟!

اكثر مفسران آن را اشاره به پيروزى عظيمى مى دانند كه از صلح حديبيه نصيب مسلمانان شد. (1) جمعى نيز آن را اشاره به مساله فتح مكه دانسته اند. در حالى كه بعضى نيز آن را ناظر به فتح خيبر مى دانند. بعضى ديگر آن را اشاره به پيروزى اسلام بر تمام دشمنان از طريق قدرت منطق و برترى دلايل و معجزات آشكار دانسته اند و بالاخره بعضى آن را اشاره به گشودن اسرار علوم براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند.

ولى قراين فراوانى در دست است كه مساله صلح حديبيه را ترجيح مى دهد، اما براى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشرده اى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم، كه به منزله شان نزول آن است.

داستان صلح حديبيه

در سال ششم هجرت، ماه ذى القعده، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به قصد عمره به سوى مكه حركت كرده و همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اما گروهى خوددارى كردند ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديه نشين در خدمتش عازم مكه شدند.

اين جمعيت كه در حدود يكهزار و چهارصد نفر بودند، همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى شد، هيچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عسفان در نزديكى مكه رسيد، با خبر شد كه قريش تصميم


1- 1- اين تفسير را ابوالفتوح رازى، آلوسى در روح المعانى، علامه طباطبايى در الميزان، نويسنده فى ظلال القرآن و فيض كاشانى در صافى برگزيده اند در حالى كه در تفاسير تبيان و كشّاف و بعضى ديگر، تفسير دوم فتح مكه ترجيح داده شده. مرحوم طبرسى در مجمع البيان هر دوقول را با اقوال ديگر برشمرده ولى فتح مكه را اولين قول ذكر كرده است.

ص: 671

گرفته اند از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند، تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله به حديبيه رسيد (حديبيه روستايى است در بيست كيلومترى مكه كه به مناسبت چاه و يا درختى كه در آنجا بوده، به اين نام ناميده مى شد،) حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «همين جا توقف كنيد»، عرض كردند در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق اعجاز از چاهى كه در آنجا بود، آب براى يارانش فراهم ساخت.

در اينجا سفرايى ميان قريش و پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و آمد كردند تا مشكل به نحوى حل شود، سرانجام عروة ابن مسعود ثقفى كه مرد هوشيارى بود از سوى قريش خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من به قصد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است»، ضمناً عروه در اين ملاقات منظره وضو گرفتن پيامبر صلى الله عليه و آله را كه اصحاب اجازه نمى دادند، قطره اى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد و هنگام بازگشت به قريش گفت: «من به دربار كسرى و قيصر و نجاشى رفته ام، هرگز زمامدارى را در ميان قومش به عظمت محمد صلى الله عليه و آله در ميان يارانش نديدم و اگر تصور كنيد كه آنها دست از محمد صلى الله عليه و آله بردارند اشتباه بزرگى است، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد».

در اين ميان پيامبر صلى الله عليه و آله به عمر پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را از هدف اين سفر آگاه سازد، عمر گفت: «قريش با من عداوت شديدى دارند و من از آنها بيمناك هستم، بهتر اين است كه عثمان به اين كار مبادرت ورزد»، عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته اند. در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم به شدّت عمل گرفت و در زير درختى كه در آنجا بود، با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام بيعت رضوان معروف شد و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند ولى چيزى نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش، سهيل ابن عمر را براى مصالحه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند ولى تأكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست.

بعد از گفتگوهاى زياد، پيمان صلحى منعقد شد كه يكى از موادش همين بود كه مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آينده به مكه بيايند. مشروط بر اينكه بيش از سه روز نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نياورند و مواد متعدد ديگرى

ص: 672

داير بر حفظ امنيت جانى و مالى مسلمانان كه از مدينه وارد مكه مى شوند و همچنين 10 سال متاركه جنگ ميان مسلمين و مشركين و آزادى مسلمانان مكه در انجام فرايض مذهبى در آن گنجانيده شد.

اين پيمان، در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگ هاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان به طور موقّت پايان مى داد.

متن پيمان صلح از اين قرار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد بنويس:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم»، سهيل بن عمرو كه نماينده مشركان بود گفت: «من با چنين جمله اى آشنا نيستم، بنويس بسمك اللهمّ!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بنويس بسمك اللهمّ».

سپس فرمود: «بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با سهيل بن عمرو مصالحه كرده»، سهيل گفت: «ما اگر تو را رسول اللَّه مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم، تنها اسم خودت و اسم پدرت را بنويس»، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مانعى ندارد، بنويس اين چيزى است كه محمد بن عبد اللَّه با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند».

«علاوه بر اين هر كس از قريش بدون اجازه ولى اش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او را بازگردانند و هر كس از آنها كه با محمد هستند، نزد قريش بازگردد، بازگرداندن او لازم نيست!».

«همه آزادند، هر كس مى خواهد در پيمان محمد وارد شود و هر كس مى خواهد در پيمان قريش».

«طرفين متعهدند كه نسبت به يكديگر خيانت نكنند (و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند)».

«از اين گذشته محمد، امسال باز مى گردد و وارد مكه نمى شود، اما سال آينده ما به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اينكه جز اسلحه مسافر يعنى شمشير، آن هم در غلاف سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند.

«بر اين پيمان صلح گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده و كاتب عهدنامه

ص: 673

على بن ابى طالب بود». (1)

مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار، بعضى موارد ديگر را نيز نقل كرده از جمله اينكه: اسلام در مكه بايد آشكار باشد و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند. (2)

اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالا وجود داشت.

در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند. اما اين امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا كه بيرون آمدن از احرام بدون انجام مناسك عمره در نظر آنها امكان پذير نبود ولى پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصا پيشگام شد و شتران قربانى را نحر فرمود و از احرام بيرون آمد و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنايى است در قانون احرام و قربانى، كه از سوى خداوند قرار داده شده است.

مسلمانان هنگامى كه چنين ديدند، تسليم شدند و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله دقيقاً اجرا شد و از همان جا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نمود، چرا كه به صورت ظاهر اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه، چه پيروزى هايى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است و در همين هنگام بود كه سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله داد. (3)

پيامدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى صلح حديبيه

يك مقايسه اجمالى ميان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حديبيه) و دو سال بعد كه با ده هزار سرباز مجهز براى فتح مكه حركت كردند تا به پيمان شكنى مشركان پاسخ دندان شكنى دهند و سرانجام بدون كمترين برخورد نظامى مكه را گشودند، نشان مى دهد كه بازتاب صلح حديبيه تا چه حد گسترده بود.


1- 1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 281، با تلخيص.
2- 2- بحارالأنوار، ج 20، ص 352.
3- 3- سيره ابن هشام، ج 3، صص 321 تا 324، تفسير مجمع البيان، فى ظلال القرآن، كامل ابن اثير و ...

ص: 674

به طور خلاصه مسلمانان از اين صلح چند امتياز و پيروزى مهم به شرح زير به دست آوردند:

1- عملا به فريب خوردگان مكه نشان دادند كه آنها قصد كشتار ندارند و براى شهر مقدس مكه و خانه خداوند احترام فراوان قايل اند، همين امر سبب جلب قلوب جمع كثيرى به سوى اسلام شد.

2- قريش براى اولين بار اسلام و مسلمين را به رسميت شناختند، مطلبى كه دليل بر تثبيت موقعيت آنها در جزيره عربستان بود.

3- بعد از صلح حديبيه، مسلمانان به راحتى مى توانستند همه جا رفت و آمد كنند و جان و مال آن ها محفوظ بماند و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند، تماسى كه نتيجه اش شناخت بيشتر اسلام از سوى مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود.

4- بعد از صلح حديبيه، راه براى نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده و آوازه صلح طلبى پيامبر صلى الله عليه و آله اقوام مختلفى را كه برداشت غلطى از اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، به تجديد نظر وادار كرد و امكانات وسيعى از نظر تبليغاتى به دست مسلمانان افتاد.

5- صلح حديبيه راه را براى گشودن خيبر و بر چيدن اين غده سرطانى يهود كه بالفعل و بالقوه خطر مهمى براى اسلام و مسلمين محسوب مى شد، هموار ساخت.

6- اصولا وحشت قريش از درگيرى با سپاه هزار و چهارصد نفرى پيامبر صلى الله عليه و آله كه هيچ سلاح مهم جنگى با خود نداشتند و پذيرفتن شرايط صلح، خود عامل مهمى براى تقويت روحيه طرفداران اسلام و شكست مخالفان بود كه تا اين اندازه از مسلمانان حساب بردند.

7- بعد از ماجراى حديبيه، پيامبر صلى الله عليه و آله نامه هاى متعددى به سران كشورهاى بزرگ ايران و روم و حبشه و پادشاهان بزرگ جهان نوشت و آنها را به سوى اسلام دعوت كرد و اين به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتماد به نفس به مسلمين داده بود، كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياى بزرگ آن روز، راه خود را به پيش مى گشودند.

اكنون به تفسير آيات باز مى گرديم.

از آنچه گفته شد به خوبى مى توان فهميد كه صلح حديبيه به راستى فتح و پيروزى

ص: 675

بزرگى براى اسلام و مسلمين بود و تعجب نيست كه قرآن مجيد از آن به عنوان فتح مبين ياد كند.

از اين گذشته قراين متعدد ديگرى در دست است كه اين تفسير را تاييد مى كند:

1- جمله «فتحنا» به صورت فعل ماضى است، نشان مى دهد كه اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.

2- زمان نزول اين آيات كه دربالا اشاره شد و آيات ديگر اين سوره كه مدح مؤمنان و ذم منافقان و مشركان در ماجراى حديبيه مى كند، مؤيد ديگرى بر اين معنى است.

آيه 27 اين سوره كه تأكيد بر رؤياى صادقانه پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى گويد: «مسلما در آينده در نهايت امنيت وارد مسجدالحرام خواهيد شد و به انجام مناسك عمره مى پردازيد» شاهد گويايى است بر اينكه اين سوره و محتواى آن بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه بوده است.

3- در روايات متعددى، صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است از جمله، در تفسير جوامع الجوامع آمده است: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از حديبيه باز مى گشت (و سوره فتح نازل شد) يكى از اصحاب عرض كرد: «ما هذَا الْفَتْح لَقَد صددنا عن البيت و صد هدينا»؛ «اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند؟!». پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بئس الكلام هذا، بل هو أعظم الفتوح، قد رضي المشركون أن يدفعوكم عن بلادهم بالراع و يسئلوكم القضية و رغبوا اليكم في الأمان و قد رأوا منكم ما كرهوا!» «بد سخنى گفتى، بلكه اين بزرگترين پيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند بدون برخورد خشونت آميز شما را از سرزمين خود دور كنند و به شما پيشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتى كه قبلا ديده اند تمايل به ترك تعرض نشان دادند». (1)

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحتى هايى كه در بدر و احزاب تحمل كردند، به آنها يادآور شد.

مسلمانان تصديق كردند كه اين اعظم فتوح بوده است و آنها از روى ناآگاهى قضاوت كردند. (2)

زهرى كه از رجال معروف تابعين است، مى گويد: فتحى عظيم تر از صلح حديبيه


1- 1- نورالثقلين، ج 5، ص 48، حديث 9.
2- 2- تفسير درالمنثور، ج 6، ص 68.

ص: 676

صورت نگرفت، چرا كه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال، گروه عظيمى اسلام آوردند و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت. (1)

در اين احاديث به گوشه هايى از امتيازاتى كه به بركت صلح حديبيه نصيب مسلمانان گرديد، اشاره شده است.

تنها در حديثى از امام على ابن موسى الرضا صلى الله عليه و آله آمده است كه: «انا فتحنا، بعد از فتح مكه نازل شد. (2)

ولى از آنجا كه صلح حديبيه، مقدمه اى براى فتح مكه در دو سال بعد شد، توجيه اين حديث مشكل نخواهد بود.

يا به تعبير ديگر، صلح حديبيه در كوتاه مدت سبب فتح خيبر (در سال هفتم هجرت) و فراتر از آن سبب فتح مكه و نيز پيروزى اسلام در تمام صحنه جهان از نظر نفوذ در قلوب مردم بود.

به اين ترتيب مى توان ميان تفسيرهاى چهارگانه را جمع كرد، با اين قيد كه محور اصلى را صلح حديبيه تشكيل مى دهد (3).

جنگ حنين


1- 1- همان، ص 109.
2- 2- نورالثقلين، ج 5، ص 48.
3- 3- تفسير نمونه، ج 22، ص 17.

ص: 677

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27) (1)

25- خداوند شما را در ميدان هاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را به اعجاب آورده بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) كرده فرار نموديد.

26- سپس خداوند سكينه خود را بر رسولش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين است جزاى كافران!

27- سپس خداوند- پس از اين- توبه هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى پذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى كند


1- 1. توبه.

ص: 678

در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى كند و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان و مال و ثروت آنچنان روحشان را فرا گرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى كند.

به دنبال آن، در آيات مورد بحث، به مساله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد و آن اينكه: اگر عشق مال و فرزند، گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اينكه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزى شان شد.

لذا در آيه نخست مى گويد خداوند شما را در موارد بسيارى يارى كرد لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ ....

«مَواطِنَ» جمع «موطن» به معنى محلى است كه انسان براى اقامت دايمى يا موقت انتخاب مى كند.

ولى يكى از معانى آن ميدان هاى جنگ است، به تناسب اينكه جنگجويان مدتى كوتاه يا طولانى در آن اقامت مى كنند.

سپس اضافه مى كند: و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود ... وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ ....

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر و بعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند ولى روايات مشهور و صحيح دوازده هزار را تاييد مى كنند، كه در هيچيك از جنگ هاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آنچنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لَنْ نُغْلَبُ الْيَوم!»؛ «هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد.»

ص: 679

اما چنانكه در شرح غزوه حنين به خواست خدا خواهيم گفت، اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شد ولى سرانجام لطف خداوند آنها را نجات داد.

اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: زمين با آنهمه وسعتش بر شما تنگ شد ... وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ...، سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد؛ ... ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ....

در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود و جز گروه كمى با پيامبر صلى الله عليه و آله باقى نمانده بودند و پيغمبر صلى الله عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ... و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت و يارى تان فرو فرستاد ... وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها ....

نزول اين ارتش نامريى الهى براى تحكيم و تقويت روحيّه مسلمانان و ايجاد نيروى ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه اينكه فرشتگان و نيروهاى غيبى در جنگ شركت كرده باشند. (1)

در پايان نتيجه نهايى جنگ حنين را چنين بيان مى كند: خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد (گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاشتند آنچنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) ... وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... و اين است كيفر افراد بى ايمان! ... وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ ....

ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فرار كنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذيرد ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ ....

جمله «يَتُوبُ» كه با فعل مضارع ذكر شده و دلالت بر استمرار دارد، مفهومش اين


1- 1- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، ج 7، صفحات 102 به بعد مراجعه شود.

ص: 680

است كه درهاى توبه و بازگشت همچنان به روى آنها باز و گشوده است. چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است هيچگاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى سازد، ... وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ....

اكنون كه تفسير آيات به طور فشرده روشن شد، بايد به نكات مهمى كه در لابه لاى همين بحث وجود دارد، توجه كرد:

1- غزوه عبرت انگيز حنين

حنين سرزمينى است در نزديكى شهر طايف و چون اين غزوه در آنجا واقع شد، به نام غزوه حنين معروف شده و در قرآن از آن تعبير به يوم حنين شده است. نام ديگر آن غزوه اوطاس و غزوه هوازن است (اوطاس نام سرزمينى در همان حدود و هوازن نام يكى از قبايلى است كه در آن جنگ با مسلمانان درگير بودند).

اين غزوه از آنجا شروع شد كه بنا به گفته ابن اثير در كامل، طايفه بزرگ هوازن هنگامى كه از فتح مكه با خبر شدند، رييسشان مالك بن عوف آنها را جمع كرد و به آنها گفت ممكن است محمد صلى الله عليه و آله بعد از فتح مكه به جنگ با آنها برخيزد و آنها گفتند پيش از آنكه او با ما نبرد كند، صلاح در اين است كه ما پيش دستى كنيم.

هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند. (1)

گرچه در باره جريان اين جنگ و كليات آن در ميان مورخان تقريبا اختلافى نيست ولى در جزييات آن روايات گوناگونى ديده مى شود كه كاملا متفق نيستند و ما آنچه را ذيلا به طور فشرده مى آوريم، طبق روايتى است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است.

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچكس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد


1- 1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 261.

ص: 681

سرزمين اوطاس شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السلام داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه، پرچم دار بخشى از لشكر اسلام بودند به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله با همان پرچم به سوى ميدان حنين حركت كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله مطلع شد كه صفوان ابن امية مقدار زيادى زره در اختيار دارد، به نزد او فرستاد و يك صد زره به عنوان عاريت از او خواست، صفوان سؤال كرد به راستى عاريه است يا غصب؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عاريه اى است كه ما آن را تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم» صفوان يكصد زره به عنوان عاريت به پيامبر صلى الله عليه و آله داد و خود شخصا با حضرت حركت كرد.

دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند، به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح مكه آمده بودند، مجموعا دوازده هزار نفر براى ميدان جنگ حركت كردند.

مالك بن عوف كه مرد پر جرئت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد غلاف هاى شمشير را بشكنند و در شكاف هاى كوه و دره هاى اطراف و لابه لاى درختان، بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند و به هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند، يكباره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در هم بكوبند.

او اضافه كرد: محمد صلى الله عليه و آله با مردان جنگى هنوز روبرو نشده است، تا طعم شكست را بچشد!

هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند، فرمان داد به طرف سرزمين حنين سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر هوازن از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند. گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه بودند) فرار كردند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت؛ زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند و آثار شكست در آنان آشكار گشت.

ص: 682

اما على عليه السلام كه پرچمدار لشكر بود، با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند. (در اين هنگام پيامبر در قلب سپاه قرار داشت) و عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و چند نفر ديگر از بنى هاشم كه مجموعا از نه نفر تجاوز نمى كردند و دهمين آنها ايمن فرزند ام ايمن بود اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفتند.

مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت، پيامبر صلى الله عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند: «يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَا أَصْحَابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ يَا أَهْلَ بَيْعَتِ الشَّجَرَةِ إِلَى أَيْنَ تَفِرُّونَ؟ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»؛ (1) «اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله اين جا است!»

هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند لبيك، لبيك.

مخصوصا انصار در اين بازگشت پيش قدم بودند و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند، آنچنان كه طايفه هوازن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.

حدود يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند. (2)

در پايان اين نقل تاريخى مى خوانيم كه پس از پايان جنگ، نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد و حتى مالك بن عوف رييس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله اموال و اسيرانش را به او بر گرداند و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.

در حقيقت عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار، علاوه بر غرورى كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود كه طبعا جمعى از منافقان و عده اى براى كسب غنايم جنگى و گروهى بى هدف در ميان آنها وجود داشتند و فرار آنها در بقيه نيز اثر گذاشت.


1- 1. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 94.
2- 2- مجمع البيان، ج 5، صص 17- 19.

ص: 683

عامل پيروزى نهايى، ايستادگى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمان هاى پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.

2- چه كسانى فرار كردند؟

شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر و بعضى چهار نفر و بعضى حد اكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.

از آنجا كه طبق بعضى از روايات مشهور، خلفاى نخستين نيز در جمع فرار كنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند كه اين فرار را يك امر طبيعى معرفى كنند.

نويسنده المنار در اينجا مى گويد: به هنگامى كه رگبار تيرهاى دشمن متوجه مسلمين شد، گروهى كه از مكه به سپاه اسلام ملحق شده بودند و در ميان آنها منافقان و افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر طبعا مضطرب و پريشان شدند، آنها نيز طبق عادت و نه از روى ترس! پا به فرار گذاشتند و اين يك امر طبيعى است كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مى شوند، بنابر اين فرار آنها به معنى ترك يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و رها كردن او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند! (1) ما شرحى براى اين سخن ذكر نمى كنيم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى كنيم.

ذكر اين جمله نيز لازم است كه در صحيح بخارى معتبرترين منابع اهل سنت، هنگامى كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده، چنين نقل مى كند: «فَإِذا عُمَرَ بْن الْخطّاب فِي النّاس وَ قُلتُ ما شَأن النّاس؟ قالَ: أمر اللَّه، ثُمّ تُراجع النّاس الَى رَسُولِ اللَّهِ ...» ناگهان عمر بن خطاب در ميان مردم بود، گفتم مردم چه كردند؟

گفت: قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند.» (2)

ولى اگر پيش داورى ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم، مى بينيم


1- 1- تفسير المنار، ج 10، صص 262- 265.
2- 2- تفسير المنار، ج 10، صص 262- 265.

ص: 684

كه گروه بندى در ميان فرار كنندگان قايل نشده است، بلكه همه را يكسان مذمت مى كند، كه پا به فرار گذاشتند.

نمى دانيم چه تفاوتى بين جمله ... ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ... كه در آيات فوق خوانديم و جمله ديگرى كه در آيه 16 سوره انفال گذشت وجود دارد، آنجا كه مى گويد: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ...؛ «هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسى كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهى از سربازان تغيير مكان دهد».

بنابر اين اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم، ثابت مى شود كه مسلمانان در آن روز- مگر گروه كمى- مرتكب خطاى بزرگى شدند، منتها بعدا توبه كردند و بازگشتند.

3- ايمان و آرامش

سكينة در اصل از ماده سكون به معنى يك نوع حالت آرامش و اطمينان است، كه هر گونه شك و دودلى و ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند. سكينه با ايمان رابطه نزديكى دارد؛ يعنى زاييده ايمان است، افراد با ايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود و اينكه مى بينيم در بعضى از روايات، سكينه به ايمان تفسير شده (1) و در بعضى ديگر به يك نسيم بهشتى در شكل و صورت انسان، (2) همه بازگشت به همين معنى مى كند.

در قرآن مجيد، سوره فتح آيه 4 مى خوانيم: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ ...؛ «او كسى است كه سكينه را در دل هاى مؤمنان فرو فرستاد، تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود».

در هر حال اين حالت فوق العاده روانى، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند و يك دنيا آرامش و ثبات قدم


1- 1- تفسير برهان، ج 2، ص 114.
2- 2- نورالثقلين، ج 2، ص 201.

ص: 685

در درون خويش احساس مى نمايد.

جالب توجه اينكه قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ ... عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَيْكُمْ» با اينكه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير كُم ذكر شده است، بلكه مى گويد: ... وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ... اشاره به اينكه منافقان و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين سكينه و آرامش نداشتند و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مى شود.

در روايات مى خوانيم: اين نسيم بهشتى با انبياء و پيامبران خدا بوده است (1) به همين دليل در حوادثى كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد، آنها روحى آرام و عزمى راسخ و اراده اى آهنين و تزلزل ناپذير داشتند.

نزول سكينه بر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان حنين- همانگونه كه گفتيم- براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر صلى الله عليه و آله دست داده بود و گر نه او در اين صحنه و هم چنين على عليه السلام و گروه كوچكى از مسلمانان چون كوه ثابت و پا بر جا بود.

4- در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در مواطن كثيرة (ميدان هاى بسيار) شده است.

در باره تعداد جنگ هايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصا در آن مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نكرد و هم چنين ميدان هايى كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ولى پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن حضور نداشت، در ميان مورخان گفتگو بسيار است ولى از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه عدد آنها به هشتاد مى رسيد.

در كتاب كافى نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت، فقهايى كه اطراف او بودند در باره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم حضرت محمد بن على النقى عليهما السلام سؤال كرد، فرمود كثير هشتاد است. وقتى از علت آن سؤال كردند، حضرت عليه السلام به آيه فوق اشاره كرد و فرمود: «ما تعداد ميدان هاى


1- 1- تفسير برهان، ج 2، ص 112.

ص: 686

نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود». (1)

5- نكته اى كه توجه به آن امروز براى مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثى چون حادثه حنين تجربه بيندوزند و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان شود، از جمعيت انبوه به تنهايى كارى ساخته نيست، مساله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هر چند گروه كوچكى باشند، همانگونه كه يك گروه كوچك سرنوشت جنگ حنين را تغيير داد، بعد از آنكه انبوه جمعيت، ناآزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.

مهم اين است كه افراد آنچنان با روح ايمان و استقامت و فداكارى پرورش يابند كه دل هايشان مركز سكينه الهى شود و در برابر سخت ترين طوفان هاى زندگى چون كوه پا بر جا و آرام بايستند. (2)

مباهله


1- 1- نورالثقلين، ج 2، ص 197.
2- 2- تفسير نمونه، ج 7، ص 347.

ص: 687

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61) (1)

61- هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

شأن نزول:

گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجرانى مركب از «عاقب» و «سيد» و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است، آنها خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه: ... إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ ... نازل شد و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به مباهله دعوت كرد آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه، به شخصيت هاى نجران،


1- 1. آل عمران.

ص: 688

اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمد صلى الله عليه و آله نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد؛ زيرا چيزى در بساط ندارد. فردا كه شد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود و حسن و حسين عليهما السلام در پيش روى او راه مى رفتند و فاطمه عليها السلام پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله با آن چند نفر آمدند، در باره آنها سؤال كرد، به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على عليه السلام هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه عليها السلام است كه عزيزترين مردم نزد او و نزديك ترين افراد به قلب او است ... «سيد» به اسقف گفت: براى مباهله قدم پيش گذار.

گفت: نه، من مردى را مى بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و من مى ترسم راستگو باشد و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نمى گذرد در حالى كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.

اسقف به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى ابو القاسم! ما با تو مباهله نمى كنيم بلكه مصالحه مى كنيم، با ما مصالحه كن، پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس) كه حد اقل قيمت هر حله اى چهل درهم باشد و عاريت دادن سى دست زره و سى شاخه نيزه و سى رأس اسب، در صورتى كه در سرزمين يمن، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله ضامن اين عاريت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد.

در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت: من صورت هايى را مى بينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند، چنين خواهد كرد. هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند.

مباهله با مسيحيان نجران

اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح عليه السلام شده بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد: «هر گاه بعد از علم و دانش كه (در باره مسيح) براى تو آمده (باز) كسانى با تو در آن به محاجه و ستيز برخاستند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان

ص: 689

خود را دعوت مى كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كسانى كه به منزله جان هستند) دعوت مى كنيم، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم»؛ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ.

ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده شوند؛ زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايده اى ندارد، بلكه منظور اين است كه اين نفرين مؤثر گردد و با آشكار شدن اثر آن، دروغگويان به عذاب گرفتار شوند و شناخته گردند.

به تعبير ديگر، گرچه در اين آيه به تأثير و نتيجه مباهله تصريح نشده، اما از آنجا كه اين كار به عنوان آخرين حربه، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال، مورد استفاده قرار گرفته، دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجى اين نفرين است نه تنها يك نفرين ساده.

نكته ها

1- دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن پيشين، كسى درباره عيسى عليه السلام با تو گفتگو كند و به جدال برخيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.

مسأله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بود كه صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله مى كرد.

چگونه ممكن است كسى كه به تمام معنى به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد وارد چنين ميدانى شود؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدا برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيد ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مى كند. مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است؛ زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان

ص: 690

آشكار نشود نتيجه اى جز رسوايى دعوت كننده نخواهد داشت. چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده اى بدون اطمينان به نتيجه، در چنين مرحله اى گام بگذارد؟ از اينجا است كه گفته اند دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله به مباهله، يكى از نشانه هاى صدق دعوت و ايمان قاطع او است، قطع نظر از نتايجى كه بعدا از مباهله به دست آمد.

در روايات اسلامى وارد شده هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد، نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به شور بنشينند، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روان شناسى سرچشمه مى گرفت اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد صلى الله عليه و آله با سر و صدا و جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد؛ زيرا حقيقتى در كار او نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان نزديك و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد، بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او به پرهيزيد كه خطرناك است! آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند. ناگاه ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام را در پيش رو دارد و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام همراه او هستند و به آنها سفارش مى كند هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد، مسيحيان هنگامى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خوددارى كرده، حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه و پرداختن ماليات (جزيه) تن در دادند.

2- مباهَلَه سند زنده اى براى عظمت اهل بيت:

غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود به ميعادگاه برد، فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام و دخترش فاطمه عليها السلام و على عليه السلام بودند، بنابر اين منظور از «أَبْناءَنا» در آيه منحصرا حسن و حسين عليهما السلام هستند، همانطور كه منظور از «وَ نِساءَنا» فاطمه عليها السلام و منظور از «وَ أَنْفُسَنا» تنها على عليه السلام بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده است.

ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند، كوشيده اند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند. مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مى گويد: اين

ص: 691

روايات همگى از طرق شيعه است و هدف آنها مشخص است. آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را، حتى بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند!!

اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه عليرغم پندارهاى تعصب آلود نويسنده المنار، بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم، ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد.

براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنها را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا مى آوريم: قاضى نور اللَّه شوشترى (1) چنين مى گويد: مفسران در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه ابناءنا در آيه فوق اشاره به حسن و حسين عليهما السلام و «نِساءَنا» اشاره به فاطمه عليها السلام و «وَ أَنْفُسَنا» اشاره به على عليه السلام است.

سپس (در پاورقى كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله در باره اهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است.

از جمله شخصيت هاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند:

1- مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب صحيح معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است، در جلد 7 صفحه 120 (چاپ محمد على صبيح- مصر).

2- احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185 (چاپ مصر).

3- طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه، جلد سوم صفحه 192 (چاپ ميمنية- مصر).

4- حاكم در كتاب مستدرك، جلد سوم صفحه 150 (چاپ حيدر آباد دكن).

5- حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوة صفحه 297 (چاپ حيدر آباد).

6- واحدى نيشابورى در كتاب اسباب النزول صفحه 74 (چاپ الهندية مصر).

7- فخر رازى در تفسير معروفش، جلد 8 صفحه 85 (چاپ البهيه مصر).


1- 1- جلد سوم كتاب نفيس احقاق الحق، طبع جديد صفحه 46.

ص: 692

8- ابن اثير در كتاب جامع الاصول، جلد 9 صفحه 470 (طبع السنة المحمدية- مصر).

9- ابن جوزى در تذكرة الخواص، صفحه 17 (چاپ نجف).

10- قاضى بيضاوى در تفسيرش، جلد 2 صفحه 22 (چاپ مصطفى محمد مصر).

11- آلوسى در تفسير روح المعانى، جلد سوم صفحه 167 (چاپ منيريه مصر).

12- طنطاوى مفسر معروف در تفسير الجواهر، جلد دوم صفحه 120 (چاپ مصطفى البابى الحلبى- مصر).

13- زمخشرى در تفسير كشاف، جلد 1 صفحه 193 (چاپ مصطفى محمد- مصر).

14- حافظ احمد بن حجر عسقلانى در كتاب الاصابة جلد 2 صفحه 503 (چاپ مصطفى محمد- مصر).

15- ابن صباغ در كتاب الفصول المهمة صفحه 108 (چاپ نجف).

16- علامه قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن جلد 3 صفحه 104 (چاپ مصر سال 1936).

در كتاب غاية المرام از صحيح مسلم در باب فضايل على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده كه: روزى معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت: چرا ابو تراب (على عليه السلام) را سب و دشنام نمى گويى؟! گفت: از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره على عليه السلام فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم ... (يكى از آنها اين بود كه) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد، پيغمبر صلى الله عليه و آله تنها از فاطمه و حسن و حسين و على عليهما السلام دعوت كرد و سپس فرمود:

«اللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أَهْلِي»؛ «خدايا! اينها خاصان نزديك من اند».

نويسنده تفسير كشاف كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند.

مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه در باره اهل بيت، اتفاق نظر دارند، در تفسير نور الثقلين روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده است.

از جمله به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا در باره مجلس بحثى كه مامون در دربار خود تشكيل داده بود، اين چنين مى نويسد: امام على بن موسى الرضا عليهما السلام فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داده:

ص: 693

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا ... و به دنبال نزول اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را با خود به مباهله برد ... اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت: پيشى نگرفته و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده و شرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است. (1)

3- پاسخ به يك سؤال

در اينجا سؤال معروفى است كه فخر رازى و بعضى ديگر در باره نزول آيه در حق اهل بيت عليهم السلام ذكر كرده اند كه چگونه ممكن است منظور از «أَبْناءَنا»؛ «فرزندان ما»، حسن و حسين عليهما السلام باشد، در حالى كه ابناء جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمى شود؟ و چگونه ممكن است «نِساءَنا» كه معنى جمع دارد تنها بر بانوى اسلام فاطمه عليها السلام اطلاق گردد؟ اگر منظور از «أَنْفُسَنا» تنها على عليه السلام است، چرا به صيغه جمع آمده است؟!

پاسخ: اولًا- همانطور كه قبلا به طور مشروح ذكر شد، اجماع علماى اسلام و احاديث فراوانى كه در بسيارى از منابع معروف و معتبر اسلامى اعم از شيعه و سنى در زمينه ورود اين آيه در مورد اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است و در آنها تصريح شده پيغمبر صلى الله عليه و آله غير از على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام كسى را به مباهله نياورد، قرينه آشكارى براى تفسير آيه خواهد بود؛ زيرا مى دانيم از جمله قراينى كه آيات قرآن را تفسير مى كند، سنت و شان نزول قطعى است. بنابر اين، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمى شود. بلكه همه دانشمندان اسلام بايد به آن پاسخ گويند.

ثانيا- اطلاق صيغه جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگى ندارد و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتى غير عرب اين معنى بسيار است.

توضيح اينكه: بسيار مى شود كه به هنگام بيان يك قانون، يا تنظيم يك عهدنامه، حكم به صورت كلى و به صيغه جمع آورده مى شود و مثلا در عهدنامه چنين مى نويسند كه:

مسؤول اجراى آن امضاكنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند، در حالى كه


1- 1- نور الثقلين، ج 1، ص 349 و تفسير عياشى، ج 1، ص 177، بحار الانوار، ج 20، ص 52 و ج 6، ص 652.

ص: 694

ممكن است يكى از دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد، اين موضوع هيچگونه منافاتى با تنظيم قانون يا عهدنامه به صورت جمع ندارد.

خلاصه اينكه: ما دو مرحله داريم. مرحله قرارداد و مرحله اجرا، در مرحله قرارداد، گاهى الفاظ به صورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند ولى در مرحله اجرا ممكن است مصداق، منحصر به يك فرد باشد و اين انحصار در مصداق، منافات با كلى بودن مسأله ندارد.

به عبارت ديگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله موظف بود طبق قراردادى كه با نصاراى نجران بست، همه فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كسانى را كه به منزله جان او بودند، همراه خود به مباهله ببرد ولى اينها مصداقى جز دو فرزند و يك زن و يك مرد نداشت.

اضافه بر اين، در آيات قرآن موارد متعددى داريم كه عبارت به صورت صيغه جمع آمده، اما مصداق آن به جهتى از جهات منحصر به يك فرد بوده است: مثلا در همين سوره آيه 173 مى خوانيم: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ ...؛ «كسانى كه مردم به آنها گفتند دشمنان (براى حمله به شما) اجتماع كرده اند از آنها بترسيد».

در اين آيه منظور از الناس (مردم) طبق تصريح جمعى از مفسران، نعيم بن مسعود است كه از ابو سفيان اموالى گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند! همچنين در آيه 181 مى خوانيم: ... لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ ...؛ «خداوند گفتار كسانى را كه مى گفتند خدا فقير است و ما بى نيازيم (و لذا از ما مطالبه زكات كرده است!) شنيد».

منظور از «الَّذِينَ» در آيه، طبق تصريح جمعى از مفسران، حى بن اخطب يا فنحاص است.

گاهى اطلاق كلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نيز ديده مى شود، همان طور كه در باره ابراهيم عليه السلام مى خوانيم: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً للَّهِ ...؛ «ابراهيم امتى بود خاضع در پيشگاه خدا»، (1) در اينجا كلمه امت كه اسم جمع است، بر فرد اطلاق شده است.

4- نوه هاى دخترى فرزندان ما هستند.


1- 1- سوره نحل، آيه 120.

ص: 695

ضمناً از آيه مباهله استفاده مى شود كه به فرزندان دختر نيز حقيقتا ابن گفته مى شود، بر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود مى دانستند و مى گفتند:

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن أبناء الرجال الأباعد (1)

فرزندان ما تنها پسرزاده هاى ما هستند، اما دخترزاده هاى ما، فرزندان مردم بيگانه محسوب مى شوند نه فرزندان ما!»

اين طرز تفكر مولود همان سنت غلطى بود كه در جاهليت عرب، دختران و زنان را عضو اصلى جامعه انسانى نمى دانستند و آنها را در حكم ظروفى براى نگاهدارى پسران مى پنداشتند! چنانكه شاعر آنها مى گويد:

و إنّما أمّهات النّاس أوعية مستودعات و للأحساب آباء (2)

مادران مردم، حكم ظروفى براى پرورش آنها دارند- و براى نسب تنها پدران شناخته مى شوند!» ولى اسلام اين طرز تفكر را به شدت در هم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسرى و دخترى يكسان جارى ساخت.

در سوره انعام آيه 84- 85 در باره فرزندان ابراهيم عليه السلام مى خوانيم: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ؛ (3)

«از فرزندان (ابراهيم)، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون بودند و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم و نيز زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همه از صالحان بودند».


1- 1. شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 28.
2- 2. ديوان الإمام علي عليه السلام، ص 24.
3- 3. الكافي، ج 8، ص 119.

ص: 696

در اين آيه، حضرت مسيح عليه السلام از فرزندان ابراهيم عليه السلام شمرده شده، در حالى كه فرزند دخترى بود و اصولا پدرى نداشت.

در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در باره امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد شده، اطلاق كلمه ابن رسول اللَّه (فرزند پيغمبر) كرارا ديده مى شود.

در آيات مربوط به زنانى كه ازدواج با آنها حرام است، مى خوانيم: ... فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ ...؛ يعنى همسران پسران شما. (1) در ميان فقهاى اسلام اين مسأله مسلم است كه همسران پسرها و نوه ها، چه دخترى باشند و چه پسرى بر شخص حرام و مشمول آيه فوق است.

5- آيا مباهله يك حكم عمومى است؟

شكى نيست كه آيه فوق يك دستور كلى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نمى دهد، بلكه روى سخن در آن تنها به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است ولى اين موضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان يك حكم عمومى باشد و افراد با ايمان كه از تقوا و خدا پرستى كامل برخوردارند، به هنگامى كه استدلالات آنها در برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جايى نرسد، از آنها دعوت به مباهله كنند.

از رواياتى كه در منابع اسلامى نقل شده نيز عموميت اين حكم استفاده مى شود. در تفسير نور الثقلين (2) حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند، آنها را به مباهله دعوت كنيد».

راوى مى گويد: سؤال كردم چگونه مباهله كنم؟ فرمود: «خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن» و گمان مى كنم كه فرمود: «روزه بگير و غسل كن و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى به صحرا برو، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه اى و آگاه از اسرار نهان هستى و رحمان و رحيمى، اگر مخالف من حقى را انكار كرده و ادعاى باطلى دارد، بلايى از آسمان بر او بفرست و او را به عذاب دردناكى مبتلا ساز! و بعد بار ديگر اين دعا را تكرار كن و بگو: اگر اين شخص حق را انكار كرده و


1- 1- نساء، آيه 23.
2- 2- جلد 1، صفحه 351.

ص: 697

ادعاى باطلى مى كند، بلايى از آسمان بر او بفرست و او را به عذابى مبتلا كن!» سپس فرمود: «چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد، به خدا سوگند كه هرگز نيافتم كسى را كه حاضر باشد اين چنين با من مباهله كند».

ضمناً از اين آيه معلوم مى شود كه بر خلاف حملات بى رويه افرادى كه مى گويند اسلام عملا آيين مردان است و زنان در آن به حساب نيامده اند، زنان در مواقع حساس به سهم خود در پيشبرد اهداف اسلامى همراه مردان در برابر دشمن مى ايستاده اند، صفحات درخشان زندگى فاطمه بانوى اسلام عليها السلام و دخترش زينب كبرى عليها السلام و زنان ديگرى كه در تاريخ اسلام، گام بر جاى گام هاى آنها نهاده اند، گواه اين حقيقت است. (1)

غدير خم


1- 1- تفسير نمونه، ج 2، ص 590 و يا ج 2، ص 448.

ص: 698

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) (1)

3- گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند و حيوانات خفه شده و به زجر كشته شده و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند و باقيمانده صيد حيوان درنده، مگر آنكه (به موقع بر آن حيوان برسيد و) آنرا سر ببريد و حيواناتى كه روى بتها (يا در برابر آنها) ذبح شوند (همگى) بر شما حرام است و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان بوسيله چوبه هاى تير مخصوص بخت آزمايى، تمام اين اعمال فسق و گناه است- امروز كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم- اما آنها كه در حال گرسنگى دستشان به غذاى


1- 1. مائده.

ص: 699

ديگرى نرسد و متمايل به گناه نباشند (مانعى ندارد كه از گوشت هاى ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده و مهربان است.

در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهار پايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده، آيه مورد بحث در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شده و در اين آيه حكم به تحريم يازده چيز شده است كه بعضى از آنها در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديده و تكرار آن جنبه تأكيد دارد.

نخست مى فرمايد: مردار بر شما حرام شده است (حرمت عليكم الميتة).

و همچنين خون (والدم).

و گوشت خوك (و لحم الخنزير).

و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت بنام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ .... (1)

و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرام اند خواه بخودى خود و يا به وسيله دام و خواه به وسيله انسان اين كار انجام گردد (چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند) «وَ الْمُنْخَنِقَةُ».

در بعضى از روايات نقل شده كه مجوس مخصوصا مقيد بودند كه حيوانات را از طريق خفه كردن بكشند سپس از گوشتشان استفاده كنند بنابراين ممكن است آيه ناظر به وضع آنها نيز باشد.

و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند «وَ الْمَوْقُوذَةُ».

در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بود كه بعضى از حيوانات را بخاطر بت ها آنقدر مى زدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مى دانستند!

و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند «وَ الْمُتَرَدِّيَةُ» و حيواناتى كه به


1- 1. در باره تحريم اين چهار چيز و فلسفه آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 427 به بعد توضيح كافى داده ايم.

ص: 700

ضرب شاخ مرده باشند «وَ النَّطِيحَةُ».

و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ. ممكن است يكى از دلايل فلسفه تحريم اين پنج نوع از گوشتهاى حيوانات اين باشد كه خون به قدر كافى از آنها بيرون نمى رود؛ زيرا تا زمانى كه رگهاى اصلى گردن بريده نشود، خون بقدر كافى بيرون نخواهد ريخت و ميدانيم كه خون مركز انواع ميكربها است و با مردن حيوان قبل از هر چيز خون عفونت پيدا مى كند و به تعبير ديگر اين چنين گوشت ها يك نوع مسموميت دارند و جزء گوشتهاى سالم محسوب نخواهد شد مخصوصا اگر حيوان بر اثر شكنجه يا بيمارى و يا تعقيب حيوان درنده اى بميرد، مسموميت بيشترى خواهد داشت.

به علاوه جنبه معنوى ذبح كه با ذكر نام خدا و رو بقبله بودن حاصل مى شود در هيچ يك از اينها نيست. ولى اگر قبل از آنكه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود و لذا بدنبال تحريم موارد فوق مى فرمايد: ... إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ ....

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين استثناء تنها به قسم اخير يعنى وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ بر مى گردد ولى اكثر مفسران معتقدند به تمام اقسام بر مى گردد و اين نظر به حقيقت نزديكتر است.

ممكن است سؤال شود چرا با وجود ميتة در آغاز آيه، اين موارد ذكر گرديده است مگر تمام آنها داخل در مفهوم ميتة نيست؟ در پاسخ مى گوييم: ميتة از نظر فقهى و شرعى مفهوم وسيعى دارد و هر حيوانى كه با طريق شرعى ذبح نشده باشد در مفهوم ميتة داخل است ولى در لغت، ميتة معمولا بحيوانى گفته مى شود كه خود به خود بميرد، بنا بر اين موارد فوق در مفهوم لغوى ميتة داخل نيست و لااقل احتمال اين را دارد كه داخل نباشد و لذا نيازمند به بيان است.

در زمان جاهليت بت پرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مى ناميدند در مقابل آنها قربانى مى كردند و خون قربانى را به آنها مى ماليدند و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه فوق اينگونه گوشتها را

ص: 701

تحريم كرده و مى گويد: ... وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ ....

روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى و در واقع يكى از اقسام وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ ... مى باشد، كه بخاطر رواجش در ميان عرب جاهلى به آن تصريح شده است.

نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه فوق آمده، آنها است كه بصورت بخت آزمايى ذبح و تقسيم مى گرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرطبندى مى كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير كه روى هفت عدد از آنها عنوان برنده و سه عدد عنوان بازنده ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مى آوردند، هفت چوبه برنده بنام هر كس مى افتاد سهمى از گوشت بر مى داشت و چيزى در برابر آن نمى پرداخت ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اينكه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه هاى تير را «ازلام» جمع «زلم» (بر وزن قلم) ميناميدند، اسلام خوردن اين گوشت ها را تحريم كرد، نه بخاطر اينكه اصل گوشت حرام بوده باشد بلكه بخاطر اينكه جنبه قمار و بخت آزمايى دارد و مى فرمايد: ... وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ....

روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيان هاى فعاليت هاى حساب نشده اجتماعى و برنامه هاى خرافى در آن جمع ميباشد.

و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مى فرمايد: تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار ... ذلِكُمْ فِسْقٌ ....

اعتدال در استفاده از گوشت

آنچه از مجموع بحث هاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى شود اين است كه روش اسلام در مورد بهره بردارى از گوشتها، همانند ساير دستورهايش يك روش كاملا اعتدالى را در پيش گرفته؛ يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى خوردند و يا همانند بسيارى

ص: 702

از غربى هاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرم ها چشم پوشى نمى كنند و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مى دانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشند حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است به اين ترتيب كه:

1- حيواناتى كه از گوشت آنها استفاده مى شود بايد از حيوانات علف خوار باشند؛ زيرا گوشت حيوانات گوشتخوار بر اثر خوردن گوشتهاى مردار و آلوده غالبا ناسالم و مايه انواع بيمارى ها است، به خلاف چهارپايان علفخوار كه معمولا از غذاهاى سالم و پاك استفاده ميكنند.

به علاوه همانطور كه در گذشته ذيل آيه 72 سوره بقره گفتيم هر حيوانى صفات خويش را از طريق گوشت خود به كسانى كه از آن مى خورند منتقل مى كند، بنابراين تغذيه از گوشت حيوانات درنده، صفت قساوت و درندگى را در انسان تقويت مى نمايد و نيز به همين دليل است كه در اسلام حيوانات «جلّال» يعنى حيواناتى كه از نجاست تغذيه مى كنند تحريم شده است.

2- حيواناتى كه از گوشتشان استفاده ميشود بايد مورد تنفر نبوده باشند.

3- و نيز بايد زيانى براى جسم يا روح انسان توليد نكنند.

4- حيواناتى كه در مسير شرك و بت پرستى قربانى مى شوند و مانند آنها چون از نظر معنوى ناپاك اند تحريم شده اند.

5- يك سلسله دستورها در اسلام براى طرز ذبح حيوانات وارد شده كه هر كدام به نوبه خود، داراى اثر بهداشتى يا اخلاقى مى باشد.

بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مى خورد نخست مى گويد: امروز كافران از دين شما مايوس شدند بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ.

و سپس مى گويد: امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.

روز اكمال دين كدام روز است؟

ص: 703

ا لْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً. (1)

در اينجا بحث مهمى پيش مى آيد كه منظور از اليوم (امروز) كه در آيه تكرار شده چيست؟ يعنى كدام روز است كه اين چهار جهت در آن جمع شده، هم كافران در آن مايوس شده اند، هم دين كامل شده، هم نعمت خدا تكامل يافته و هم خداوند آيين اسلام را به عنوان آيين نهايى مردم جهان پذيرفته است؟

در ميان مفسران در اينجا سخن بسيار است ولى آنچه جاى شك نيست، اين است كه چنين روزى بايد روز بسيار مهمى در تاريخ زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، نه يك روز ساده و عادى و معمولى؛ زيرا اين همه اهميت براى يك روز عادى معنى ندارد و لذا در پاره اى از روايات آمده است كه بعضى از يهود و نصارى با شنيدن اين آيه گفتند اگر چنين آيه اى در كتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عيد قرار مى داديم. (2)

اكنون بايد از روى قراين و نشانه ها و تاريخ نزول اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و رواياتى كه از منابع مختلف اسلامى به دست ما رسيده، اين روز مهم را پيدا كنيم.

آيا منظور روزى است كه احكام بالا در باره گوشت هاى حلال و حرام نازل شده؟

قطعا چنين نيست؛ زيرا نزول اين احكام واجد اين همه اهميت نيست و نه باعث تكميل دين است؛ زيرا آخرين احكامى نبوده كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده، به دليل اينكه در دنباله اين سوره، به احكام ديگرى نيز برخورد مى كنيم و تازه نزول اين احكام سبب ياس كفار نمى شود، چيزى كه سبب ياس كفار مى شود، فراهم ساختن پشتوانه محكمى براى آينده اسلام است و به عبارت ديگر نزول اين احكام و مانند آن تأثير چندانى در روحيه كافران ندارد و اينكه گوشت هايى حلال يا حرام باشد، آنها حساسيتى روى آن ندارند.

آيا منظور از آن، روز عرفه در آخرين حج پيامبر صلى الله عليه و آله است؟! (همانطور كه جمعى از مفسران احتمال داده اند).


1- 1. مائده: 3.
2- 2- تفسير المنار، ج 6، ص 155.

ص: 704

پاسخ اين سؤال نيز منفى است؛ زيرا نشانه هاى فوق بر آن روز نيز تطبيق نمى كند، چون حادثه خاصى كه باعث ياس كفار بشود در آن روز واقع نشد. اگر منظور انبوه اجتماع مسلمانان است كه قبل از روز عرفه نيز در خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله در مكه بودند و اگر منظور نزول احكام فوق در آن روز است، كه آن نيز چيز وحشتناكى براى كفار نبود.

آيا مراد روز فتح مكه است؟ (چنانكه بعضى احتمال داده اند) با اينكه تاريخ نزول اين سوره مدت ها بعد از فتح مكه بوده است؟! يا منظور روز نزول آيات سوره برائت است كه آن هم مدت ها قبل از نزول اين سوره بوده است؟! از همه عجيب تر احتمالى است كه بعضى داده اند كه اين روز، روز ظهور اسلام و يا بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله، باشد با اينكه آنها هيچ گونه ارتباطى با روز نزول اين آيه ندارند و سال هاى متمادى در ميان آنها فاصله بوده است.

بنا بر اين هيچيك از احتمالات شش گانه فوق با محتويات آيه سازگار نيست.

در اينجا احتمال ديگرى هست كه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و روايات متعددى آن را تاييد مى كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است و آن اينكه:

منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امير مؤمنان على عليه السلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد آن روز بود كه كفار در ميان امواج ياس فرو رفتند؛ زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد و با از ميان رفتن پيغمبر صلى الله عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت، يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه اين دين آيينى است ريشه دار و پايدار.

در اين روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد؛ زيرا بدون تعيين جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان، اين آيين به تكامل نهايى نمى رسيد.

آن روز بود كه نعمت خداوند با تعيين رهبر لايقى همچون على عليه السلام براى آينده مردم تكامل يافت.

آن روز بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش، به عنوان آيين نهايى از طرف خداوند

ص: 705

پذيرفته شد (بنابراين جهات چهارگانه در آن جمع بوده است).

علاوه بر اين، قرائن زير نيز اين تفسير را تاييد مى كند:

الف- جالب توجه اينكه در تفسير فخر رازى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار در ذيل اين آيه نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نزول اين آيه، بيش از هشتاد و يك روز عمر نكرد.

با توجه به اينكه وفات پيامبر صلى الله عليه و آله در روايات اهل تسنن و حتى در بعضى از روايات شيعه (مانند آنچه كلينى در كتاب معروف كافى نقل كرده است) روز دوازدهم ماه ربيع الاول بوده، چنين نتيجه مى گيريم كه روز نزول آيه درست روز هيجدهم ذى الحجه بوده است. (1)

ب- در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده، صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على عليه السلام نازل شد، از جمله اينكه:

1- دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى، در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم در باره على عليه السلام نازل شد.

2- حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على عليه السلام از ابو سعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم، على عليه السلام را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند تا اينكه آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ ... نازل شد، در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اللَّه أكبر، اللَّه أكبر على إكمال الدين و إتمام النعمة و رضى الرّب برسالتي و ولاية عليّ بن أبي طالب من بعدي، و قال: من كنت مولاه فعليّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله»؛ (2) «اللَّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على عليه السلام بعد


1- 1- البته اين در صورتى است كه روز وفات پيامبر صلى الله عليه و آله وخود روز غدير را محاسبه نكنيم در سه ماه پشت سرهم دو ماه را 29 روز بگيريم كه اين موضوع كاملا امكان پذير است و با توجه به اينكه در روزهاى قبل و بعد از روز غدير حادثه مهمى در تاريخ اسلام رخ نداده است كه تاريخ فوق قابل تطبيق بر آن باشد مسلم مى شود كه منظور از آن جز روز غدير نيست.
2- 2. بحارالأنوار، ج 37، ص 248.

ص: 706

از من» سپس فرمود: «هر كس من مولاى اويم، على عليه السلام مولاى او است، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند يارى كن و هر كس دست از يارى اش بر دارد، دست از او بردار.»

3- خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل كرده كه بعد از جريان غدير خم و پيمان ولايت على عليه السلام و گفتار عمر بن خطاب. «بَخٍّ بَخٍّ يَا بْن أبي طالب أصْبحتَ مَولاىَ وَ مَولا كُلّ مُسْلم».

آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... نازل شد. (1)

در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق، سيزده روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است.

در كتاب احقاق الحق از جلد دوم تفسير ابن كثير صفحه 14 و از مقتل خوارزمى صفحه 47 نزول اين آيه را در باره داستان غدير، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه در باره على عليه السلام يا روز غدير خم نازل شده، كه نقل همه آنها نيازمند به رساله جداگانه است. (2)

مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات، مى نويسد كه: نزول اين آيه را در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده و اهل سنت شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه نقل كرده اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد. (3)

از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اخبارى كه نزول آيه فوق را در جريان غدير بيان كرده، در رديف خبر واحد نيست كه بتوان با تضعيف بعضى اسناد آن، آنها را ناديده گرفت، بلكه اخبارى است كه اگر متواتر نباشد لااقل مستفيض است و در منابع معروف اسلامى نقل شده، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصب اهل تسنن، مانند آلوسى در تفسير روح المعانى تنها با تضعيف سند يكى از اين اخبار كوشيده اند بقيه را به دست


1- 1- الغدير، ج 1، ص 230 تا 232 و احقاق الحق، ج 6، ص 353.
2- 2- تفسير برهان و تفسير نور الثقلين ذيل آيه.
3- 3- المراجعات، ص 38.

ص: 707

فراموشى بسپارند و چون روايت را بر خلاف مذاق خويش ديده اند، مجعول و نادرست قلمداد كنند و يا مانند نويسنده تفسير المنار با تفسير ساده اى از آيه گذشته، بدون اينكه كمترين اشاره اى به اين روايات كند، شايد خود را در بن بست ديده كه اگر بخواهد روايات را ذكر كرده و تضعيف كند، بر خلاف انصاف است و اگر بخواهد قبول كند بر خلاف مذاق او است!

نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى گويد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ...؛ «خداوند به آن ها كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همانطور كه پيشينيان آنان را چنين كرد و نيز وعده داده آيينى را كه براى آن پسنديده است، مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد ...»

در اين آيه خداوند مى فرمايد: آيينى را كه براى آنها پسنديده، در روى زمين مستقر مى سازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله: ... وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً ... كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السلام نازل شده، چنين نتيجه مى گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار خواهد شد كه با ولايت توام باشد؛ زيرا اين همان اسلامى است كه خداوند پسنديده و وعده استقرار و استحكامش را داده است. به عبارت روشن تر، اسلام در صورتى عالم گير مى شود كه از مساله ولايت اهل بيت جدا نشود.

مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن آيه سوره نور با آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه در آيه سوره نور، سه وعده به افراد با ايمان داده شده است. نخست خلافت در روى زمين و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداوند است.

اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... جامه عمل به خود پوشيد. زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح؛ يعنى على عليه السلام به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ... مسلمانان در

ص: 708

آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون ... وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً ...؛ «آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.»

البته اين تفسير منافات با رواياتى كه مى گويد آيه سوره نور در شان مهدى عليه السلام نازل شده ندارد؛ زيرا «آمَنُوا مِنْكُمْ» داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيع تر و عمومى تر در زمان قيام مهدى عليه السلام انجام خواهد يافت. (بنابراين كلمه «الارض» در آيه به معنى همه كره زمين نيست بلكه معنى وسيعى دارد كه هم ممكن است بر تمام كره زمين گفته شود و هم به قسمتى از آن، چنانكه از موارد استعمال آن در قرآن نيز استفاده مى شود كه گاهى بر قسمتى از زمين اطلاق شده و گاهى بر تمام زمين)

يك سؤال لازم:

تنها سؤالى كه در مورد آيه باقى مى ماند، اين است كه اولًا طبق اسناد فوق و اسنادى كه در ذيل آيه: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... خواهد آمد، هر دو مربوط به جريان غدير است، پس چرا در قرآن ميان آن دو فاصله افتاده؟! يكى آيه 3 سوره مائده و ديگرى آيه 67 همين سوره است.

ثانيا اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است، ضميمه به مطالبى شده كه درباره گوشت هاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد. (1)

در پاسخ بايد گفت:

اولا: مى دانيم آيات قرآن و همچنين سوره هاى آن، بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده است، بلكه بسيارى از سوره هايى كه در مدينه نازل شده، مشتمل بر آياتى است كه در مكه نازل شده و به عكس آيات مدنى را در لابلاى سوره هاى مكى مشاهده مى كنيم.

با توجه به اين حقيقت، جدا شدن اين دو آيه از يكديگر، در قرآن جاى تعجب


1- 1- اين ايراد در تفسير المنار، ج 6، ص 466، آمده است.

ص: 709

نخواهد بود (البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره، تنها به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است) آرى، اگر آيات بر طبق تاريخ نزول جمع آورى شده بود جاى اين ايراد بود.

ثانيا ممكن است قرار دادن آيه مربوط به غدير، در لابه لاى احكام مربوط به غذاهاى حلال و حرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير باشد؛ زيرا بسيار مى شود كه براى محفوظ ماندن يك شى ء نفيس، آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند.

حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شد و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيت نامه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به عمل آمد، تا آنجا كه حتى پيامبر صلى الله عليه و آله را (العياذ باللَّه) متهم به هذيان و بيمارى! و گفتن سخنان ناموزون كردند و شرح آن در كتب معروف اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده، (1) شاهد گويايى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قايل نبودند!

آيا چنين شرايطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيش بينى هايى بشود و با مطالب ساده اى آميخته شود كه كمتر توجه مخالفان سر سخت را به خود جلب كند؟!

از اين گذشته- همانطور كه دانستيم- اسناد مربوط به نزول آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ ... در باره غدير و مساله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله تنها در كتب شيعه نقل نشده است كه چنين ايرادى متوجه شيعه شود، بلكه در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز آمده است و به طرق متعددى اين حديث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است.

در پايان آيه بار ديگر، به مسايل مربوط به گوشت هاى حرام بر گشته و حكم صورت اضطرار را بيان مى كند و مى گويد: كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشت هاى حرام شوند، در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند، خوردن آن براى آنها حلال است؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام ضرورت بندگان خود را به


1- 1- صحيح بخارى كتاب المرضى، كتاب المعلم جزء اول ص 22 و در باب جوائز وفد از كتاب جهادص 118 و در كتاب صحيح مسلم در جزء 2، ص 14 در آخر وصايا و كتاب المراجعات تحت عنوان رزية يوم الخميس.

ص: 710

مشقت نمى افكند و آنها را كيفر نمى دهد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ....

مخمصه از ماده خمص (بر وزن لمس) به معنى فرورفتگى است و به معنى گرسنگى شديد كه باعث فرورفتگى شكم مى شود، نيز آمده است. خواه به هنگام قحطى يا به هنگام گرفتارى شخصى باشد.

غير متجانف لا ثم به معنى آن است كه تمايل به گناه نداشته باشد و آن يا به عنوان تأكيد مفهوم اضطرار آمده و يا به منظور آن است كه به هنگام ضرورت زياده روى در خوردن گوشت حرام نكند و آن را حلال نشمرد و يا آنكه مقدمات اضطرار را خودش فراهم نساخته باشد و يا آنكه در سفرى كه براى انجام كار حرامى در پيش گرفته، گرفتار چنان ضرورتى نشود، ممكن است همه اين معانى از اين عبارت منظور باشد. (1)، (2)

آيه ولايت

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) (3)

55- سرپرست و رهبر شما تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.

شان نزول

در تفسير مجمع البيان و كتب ديگر از عبد اللَّه بن عباس چنين نقل شده كه روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلى الله عليه و آله حديث نقل مى كرد. ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله حديث نقل مى كرد، او نيز با جمله قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى نمود.


1- 1- تفسير نمونه، ج 4، ص 272.
2- 2- براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد اول تفسير نمونه صفحه 430 و 431 مراجعه كنيد.
3- 3. مائده.

ص: 711

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم! هر كس مرا نمى شناسد، بداند من ابو ذر غفارى هستم. با اين گوش هاى خودم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم و اگر دروغ مى گويم، هر دو گوشم كر باد و با اين چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى گويم هر دو كور باد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«عليّ قائد البررة و قاتل الكفرة، منصور من نصره مخذول من خذله»؛ (1) على پيشواى نيكان است و كشنده كافران، هر كس او را يارى كند، خدا يارى اش خواهد كرد و هر كس دست از يارى اش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت.»

سپس ابو ذر اضافه كرد: اى مردم! روزى از روزها با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نماز مى خواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ولى كسى چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو، تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على عليه السلام كه در حال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد.

سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند و نيز موسى درخواست كرد، هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و به وسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى.

خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله او، پشتم قوى و محكم گردد».

ابو ذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرييل نازل شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: بخوان. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه بخوانم؟ گفت: بخوان إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... البته اين شان نزول از طرق مختلف نقل شده كه گاهى در


1- 1. بحارالأنوار، ج 35، ص 194.

ص: 712

جزييات و خصوصيات مطلب با هم تفاوت هايى دارند ولى اساس و عصاره همه، يكى است.

اين آيه با كلمه انما كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد، شروع شده و مى گويد: ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

شك نيست كه ركوع در اين آيه به معنى ركوع نماز است، نه به معنى خضوع؛ زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن، هنگامى كه ركوع گفته مى شود، به همان معنى معروف آن يعنى ركوع نماز است و علاوه بر شان نزول آيه و روايات متعددى كه در زمينه انگشتر بخشيدن على عليه السلام در حال ركوع وارد شده و مشروحا بيان خواهيم كرد، ذكر جمله يقيمون الصلاة نيز شاهد بر اين موضوع است و ما در هيچ مورد در قرآن نداريم كه تعبير شده باشد زكات را با خضوع بدهيد، بلكه بايد با اخلاص نيت و عدم منت داد.

همچنين شك نيست كه كلمه ولى در آيه، به معنى دوست و يا ناصر و ياور نيست.

زيرا ولايت به معنى دوستى و يارى كردن مخصوص كسانى نيست كه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى دهند، بلكه يك حكم عمومى است كه همه مسلمانان را در بر مى گيرد. همه مسلمين بايد يكديگر را دوست بدارند و يارى كنند حتى آنهايى كه زكات بر آنها واجب نيست و اصولا چيزى ندارند كه زكات بدهند، تا چه رسد به اينكه بخواهند در حال ركوع زكاتى بپردازند، آنها هم بايد دوست و يار و ياور يكديگر باشند.

از اينجا روشن مى شود كه منظور از ولى در آيه فوق ولايت به معنى سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است، بخصوص اينكه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.

به اين ترتيب، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت و امامت على عليه السلام مى كند.

ولى در اينجا بحث هاى مهمى است كه بايد به طور جداگانه، مورد بررسى قرار گيرد:

شهادت احاديث و مفسران و مورخان

ص: 713

در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن، روايات متعددى داير بر اينكه آيه فوق در شان على عليه السلام نازل شده نقل شده كه در بعضى از آنها اشاره به مساله بخشيدن انگشتر در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده و تنها به نزول آيه در باره على عليه السلام قناعت شده است.

اين روايت را ابن عباس و عمار ياسر و عبد اللَّه بن سلام و سلمة بن كهيل و انس بن مالك و عتبة بن حكيم و عبد اللَّه ابى و عبد اللَّه بن غالب و جابر بن عبد اللَّه انصارى و ابو ذر غفارى نقل كرده اند. (1)

علاوه بر ده نفر كه در بالا ذكر شده، از خود على عليه السلام نيز اين روايت در كتب اهل تسنن نقل شده است. (2)

جالب اينكه در كتاب غاية المرام، تعداد 24 حديث در اين باره از طرق اهل تسنن و 19 حديث از طرق شيعه نقل كرده است. (3)

كتاب هاى معروفى كه اين حديث در آن ها نقل شده، از سى كتاب تجاوز مى كند كه همه از منابع اهل تسنن است، از جمله محب الدين طبرى در ذخاير العقبى صفحه 88 و علامه قاضى شوكانى در تفسير فتح القدير، جلد دوم صفحه 50 و در جامع الاصول جلد نهم صفحه 478 و در اسباب النزول واحدى، صفحه 148 و در لباب النقول سيوطى صفحه 90 و در تذكرة سبط بن جوزى صفحه 18 و در نور الابصار شبلنجى صفحه 105 و در تفسير طبرى صفحه 165 و در كتاب الكافى الشاف ابن حجر عسقلانى صفحه 56 و در مفاتيح الغيب رازى جلد سوم صفحه 431 و در تفسير در المنثور جلد 2 صفحه 393 و در كتاب كنز العمال جلد 6 صفحه 391 و مسند ابن مردويه و مسند ابن الشيخ و علاوه بر اينها در صحيح نسايى و كتاب الجمع بين الصحاح السته و كتاب هاى متعدد ديگرى اين احاديث آمده است. (4)


1- 1- به كتاب احقاق الحق، ج 2، صص 399 تا 410 مراجعه شود.
2- 2- المراجعات، ص 155.
3- 3- منهاج البراعه، ج 2، ص 350.
4- 4- بررسى احكامها بيشتر به كتابهاى: الغدير ج 2، المراجعات، احقاق الحق مراجعه شود.

ص: 714

با اين حال چگونه مى توان اين همه احاديث را ناديده گرفت، در حالى كه در شان نزول آيات ديگر به يك يا دو روايت قناعت مى كنند؟ اما گويا تعصب اجازه نمى دهد كه اين همه روايات و اين همه گواهى دانشمندان در باره شان نزول آيه فوق مورد توجه قرار گيرد.

اگر بنا شود در تفسير آيه اى از قرآن، اين همه روايات ناديده گرفته شود، ما بايد در تفسير آيات قرآنى اصولا به هيچ روايتى توجه نكنيم؛ زيرا در باره شان نزول كمتر آيه اى از آيات قرآن، اين همه روايت وارد شده است.

اين مساله به قدرى روشن و آشكار بود كه حسان بن ثابت شاعر معروف عصر پيامبر صلى الله عليه و آله مضمون روايت فوق را در اشعار خود كه در باره على عليه السلام سروده چنين آورده است:

فأنت الّذي أعطيت إذ كنت راكعاً فدتك نفوس القوم يا خير راكع

فأنزل فيك اللَّه خير ولاية و بينها في محكمات الشرائع (1)

«تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى، جان به فداى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان.

به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را در باره تو نازل كرد و در ضمن قرآن مجيد آن را ثبت نمود.» (2)

پاسخ به هشت ايراد مخالفان بر آيه ولايت

جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على عليه السلام و همچنين به تفسير ولايت به عنوان سرپرستى و تصرف و امامت بنمايند كه ما ذيلا مهمترين آنها را عنوان كرده و مورد بررسى قرار مى دهيم:

اشكال: از جمله اشكالاتى كه نسبت به نزول آيه فوق در مورد على عليه السلام گرفته اند،


1- 1. بحارالأنوار، ج 35، ص 197.
2- 2- اشعار حسان بن ثابت با تفاوت مختصرى در كتب بسيارى از جمله روح المعانى و كفاية الطالب گنجى شافعى و ... آمده است.

ص: 715

اين است كه آيه با توجه به كلمه الذين كه براى جمع است، قابل تطبيق بر يك فرد نيست و به عبارت ديگر آيه مى گويد: ولى شما آنهايى هستند كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، اين عبارت چگونه بر يك شخص مانند على عليه السلام قابل تطبيق است؟

پاسخ: در ادبيات عرب مكرر ديده مى شود كه از مفرد به لفظ جمع، تعبير آورده شده است. از جمله در آيه مباهله كه كلمه «نِسائَنا» به صورت جمع آمده، در صورتى كه منظور از آن طبق شان نزول هاى متعددى كه وارد شده فاطمه زهرا عليها السلام است و همچنين «أَنْفُسَنا» جمع است، در صورتى كه از مردان غير از پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى جز على عليه السلام در آن جريان نبود و در آيه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد مى خوانيم:

الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً ....

همانطور كه در تفسير اين آيه در جلد سوم ذكر كرديم بعضى از مفسران، شان نزول آن را در باره نعيم بن مسعود كه يك فرد بيشتر نبود، مى دانند.

همچنين در آيه 52 سوره مائده مى خوانيم: ... يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ ... در حالى كه آيه در مورد عبد اللَّه ابى وارد شده است كه تفسير آن گذشت و همچنين در آيه اول سوره ممتحنه و آيه 8 سوره منافقون و آيات 215 و 274 سوره بقره، تعبيراتى ديده مى شود كه عموما به صورت جمع است ولى طبق آنچه در شان نزول آنها آمده، منظور از آن يك فرد بوده است.

اين تعبير يا به خاطر اين است كه اهميت موقعيت آن فرد و نقش مؤثرى كه در اين كار داشته روشن شود و يا به خاطر آن است كه حكم در شكل كلى عرضه شود، اگر چه مصداق آن منحصر به يك فرد بوده باشد، در بسيارى از آيات قرآن ضمير جمع به خداوند كه احد و واحد است، به عنوان تعظيم گفته شده است.

البته انكار نمى توان كرد كه استعمال لفظ جمع در مفرد، به اصطلاح خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست ولى با وجود آن همه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده است، قرينه روشنى بر چنين تفسيرى خواهيم داشت و حتى در موارد ديگر به كمتر از اين قرينه نيز قناعت مى شود.

اشكال: فخر رازى و بعضى ديگر از متعصبان ايراد كرده اند كه على عليه السلام با آن توجه

ص: 716

خاصى كه در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود (تا آنجا كه معروف است پيكان تير از پايش بيرون آوردند و توجه پيدا نكرد) چگونه ممكن است صداى سائلى را شنيده و به او توجه پيدا كند؟

پاسخ: آنها كه اين ايراد را مى كنند، از اين نكته غفلت دارند كه شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن توجه به خويشتن نيست، بلكه عين توجه به خداوند است، على عليه السلام در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا، بيگانگى از خداوند است و به تعبير روشن تر پرداختن زكات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت است، نه انجام يك عمل مباح در ضمن عبادت. به تعبير ديگر، آنچه با روح عبادت سازگار نيست، توجه به مسايل مربوط به زندگى مادى و شخصى است و اما توجه به آنچه در مسير رضاى خداوند است، كاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تأكيد مى كند، ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى غرق شدن در توجه به خداوند اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد، بلكه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خداوند و براى خدا نيست بر مى گيرد.

جالب اينكه فخر رازى كار تعصب را به جايى رسانيده كه اشاره على عليه السلام به سائل را- براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند- مصداق فعل كثير كه منافات با نماز دارد دانسته است. در حالى كه در نماز كارهايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد. تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند مار و عقرب و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شير خوار را جزء فعل كثير ندانسته اند، چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد ولى هنگامى كه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود، اينگونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست!

اشكال: ايراد ديگرى كه به آيه كرده اند در مورد معنى كلمه ولى است كه آن را به معنى دوست و يارى كننده و امثال آن گرفته اند نه بمعنى متصرف و سرپرست و صاحب اختيار.

پاسخ: همانطور كه در تفسير آيه در بالا ذكر كرديم، كلمه ولى در اينجا نمى تواند به معنى دوست و يارى كننده باشد؛ زيرا اين صفت براى همه مؤمنان ثابت است نه مؤمنان

ص: 717

خاصى كه در آيه ذكر شده كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند و به عبارت ديگر دوستى و يارى كردن، يك حكم عمومى است، در حالى كه آيه ناظر به بيان يك حكم خصوصى است و لذا بعد از ذكر ايمان، صفات خاصى را بيان كرده است كه مخصوص به يك فرد مى شود.

اشكال: مى گويند على عليه السلام چه زكات واجبى بر ذمه داشت با اينكه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات گفته نمى شود؟!

پاسخ: اولا: به گواهى تواريخ، على عليه السلام از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كه مى نويسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود، به علاوه سهم او از غنايم جنگى نيز قابل ملاحظه بود، بنابراين اندوخته مختصرى كه زكات به آن تعلق گيرد و يا نخلستان كوچكى كه واجب باشد زكات آن را بپردازد، چيز مهمى نبوده است كه على عليه السلام فاقد آن باشد و اين را نيز مى دانيم كه فوريت وجوب پرداخت زكات، فوريت عرفى است كه با خواندن يك نماز منافات ندارد.

ثانيا: اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است، در بسيارى از سوره هاى مكى كلمه زكات آمده كه منظور از آن همان زكات مستحب است؛ زيرا وجوب زكات مسلما بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، بوده است (آيه 3 سوره نمل و آيه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت و غير اينها).

اشكال: مى گويند ما اگر ايمان به خلافت بلا فصل على عليه السلام داشته باشيم، بالاخره بايد قبول كنيم كه مربوط به زمان بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، بنابراين على عليه السلام در آن روز ولى نبود.

به عبارت ديگر ولايت در آن روز براى او بالقوه بود نه بالفعل، در حالى كه ظاهر آيه ولايت بالفعل را مى رساند.

پاسخ: در سخنان روز مرّه در تعبيرات ادبى بسيار ديده مى شود كه اسم يا عنوانى به افرادى گفته مى شود كه آن را بالقوه دارند. مثلا انسان در حال حيات خود وصيت مى كند و كسى را به عنوان وصى خود و قيم اطفال خويش تعيين مى نمايد و از همان وقت عنوان وصى و قيم به آن شخص گفته مى شود، در حالى كه طرف هنوز در حيات است و نمرده است، در رواياتى كه در مورد على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله در طرق شيعه و سنى نقل شده،

ص: 718

مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را وصى و خليفه خود خطاب كرده در حالى كه هيچيك از اين عناوين در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نبود- در قرآن مجيد نيز اينگونه تعبيرات ديده مى شود، از جمله در مورد ذكريا مى خوانيم كه از خداوند چنين تقاضا كرد:

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً* يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ .... (1)

در حالى كه مسلم است منظور از ولى در اينجا سرپرستى براى بعد از مرگ او منظور بوده است. بسيارى از افراد جانشين خود را در حيات خود تعيين مى كنند و از همان زمان نام جانشين بر او مى گذارند با اينكه جنبه بالقوه دارد.

اشكال: مى گويند چرا على عليه السلام با اين دليل روشن شخصا استدلال نكرد؟

پاسخ: همانطور كه در ضمن بحث پيرامون روايات وارده در شان نزول آيه خوانديم، اين حديث در كتب متعدد از خود على عليه السلام نيز نقل شده است. از جمله در مسند ابن مردويه و ابى الشيخ و كنز العمال و اين در حقيقت به منزله استدلال حضرت به اين آيه شريفه است.

در كتاب نفيس (الغدير) از كتاب سليم بن قيس هلالى، حديث مفصلى نقل مى كند كه على عليه السلام در ميدان صفين در حضور جمعيت براى اثبات حقانيت خود، دلايل متعددى آورد از جمله استدلال به همين آيه بود. (2)

و در كتاب غاية المرام از ابو ذر چنين نقل شده كه على عليه السلام در شوراى سقيفه نيز به همين آيه استدلال كرد. (3)

اشكال: مى گويند اين تفسير با آيات قبل و بعد سازگار نيست؛ زيرا در آنها ولايت به معنى دوستى آمده است.

پاسخ: بارها گفته ايم آيات قرآن چون تدريجا و در وقايع مختلف نازل شده هميشه پيوند با حوادثى دارد كه در زمينه آن نازل شده است و چنان نيست كه آيات يك سوره يا آياتى كه پشت سر هم قرار دارند همواره پيوند نزديك از نظر مفهوم و مفاد داشته باشد.

لذا بسيار مى شود كه دو آيه پشت سر هم نازل شده، اما در دو حادثه مختلف بوده و مسير


1- 1- مريم، 5.
2- 2- الغدير، ج 1، ص 196.
3- 3- منهاج البراعه، ج 2، ص 363، به نقل از غاية المرام.

ص: 719

آنها به خاطر پيوند با آن حوادث، از يكديگر جدا مى شود.

با توجه به اينكه آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ... به گواهى شان نزولش، در زمينه زكات دادن على عليه السلام در حال ركوع نازل شده و آيات گذشته و آينده همانطور كه خوانديم و خواهيم خواند در حوادث ديگرى نازل شده است، نمى توانيم روى پيوند آنها زياد تكيه كنيم.

به علاوه آيه مورد بحث، اتفاقا تناسب با آيات گذشته و آينده نيز دارد. زيرا در آنها سخن از ولايت به معنى يارى و نصرت و در آيه مورد بحث سخن از ولايت به معنى رهبرى و تصرف است و شك نيست كه شخص ولى و سرپرست و متصرف، يار و ياور پيروان خويش نيز خواهد بود. به عبارت ديگر يار و ياور بودن يكى از شئون ولايت مطلقه است.

اشكال: مى گويند انگشترى با آن قيمت گزاف كه در تاريخ نوشته اند، على عليه السلام از كجا آورده بود؟! بعلاوه در دست كردن چنين انگشترى با اين قيمت فوق العاده سنگين، اسراف محسوب نمى شود؟ آيا اينها دليل بر عدم صحت تفسير فوق نيست؟

پاسخ: مبالغه هايى كه در باره قيمت آن انگشتر كرده اند، به كلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى بر گران قيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى (1) قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است. در روايات صحيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند، اثرى از اين افسانه نيست، بنابراين، نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد. آنها جمعيت نادانى مى باشند و از درك حقايق به دورند ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ .... (2)

سوره كوثر

محتوى و فضيلت سوره كوثر


1- 1- اين روايت ضعيف به صورت مرسله در تفسير برهان، ج 1، ص 485، آمده است.
2- 2- تفسير نمونه، ج 4، ص 432.

ص: 720

سوره كوثر

محتوى و فضيلت سوره كوثر

مشهور اين است كه اين سوره در مكه نازل شده و داراى سه آيه است ولى بعضى احتمال مدنى بودن آن را داده اند. اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوره دو بار نازل شده، يكبار در مكه و بار ديگر در مدينه ولى رواياتى كه در شان نزول اين سوره وارد شده، قول مشهور را كه اين سوره مكى است تاييد مى كند.

در شان نزول اين سوره مى خوانيم: عاص بن وائل كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را به هنگام خارج شدن از مسجدالحرام ملاقات كرد و مدتى با حضرت گفتگو نمود. گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند، هنگامى كه عاص بن وائل وارد مسجد شد به او گفتند: با كه صحبت مى كردى؟

گفت: با اين مرد ابتر!

اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه عبد اللَّه پسر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفته بود و عرب كسى را كه پسر نداشت ابتر (يعنى بلا عقب) مى ناميد و لذا قريش اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله براى حضرت انتخاب كرده بود. (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را به نعمت هاى بسيار و كوثر بشارت داد و دشمنان او را ابتر خواند).

توضيح اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دو فرزند پسر از بانوى اسلام خديجه داشت، يكى قاسم و ديگرى طاهر كه او را عبد اللَّه نيز مى ناميدند و اين هر دو در مكه از دنيا رفتند و

ص: 721

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فاقد فرزند پسر شد. اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود و كلمه ابتر را براى حضرتش انتخاب كردند. (1)

آنها طبق سنت خود براى فرزند پسر اهميت فوق العاده اى قايل بودند، او را تداوم بخش برنامه هاى پدر مى شمردند. بعد از اين ماجرا آنها فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجازآميزى در اين سوره به آنها پاسخ گفت و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد. بشارتى كه در اين سوره داده شده از يك سو ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام و از سوى ديگر تسلى خاطرى بود به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«مَنْ قَرَأَ ها سَقَاهُ اللَّهُ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ وَ أُعْطِيَ مِنَ الْأَجْرِ بِعَدَدِ كُلِّ قُرْبَانٍ قَرَّبَهُ الْعِبَادُ فِي يَوْمِ عِيدٍ وَ يُقَرِّبُونَ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكِينَ». (2)

«هر كس آن را تلاوت كند، خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد و به عدد هر قربانى كه بندگان خداوند در روز عيد (قربان) قربانى مى كنند و همچنين قربانى هايى كه اهل كتاب و مشركان دارند، به عدد هر يك از آنان اجرى به او مى دهد.» (3)

نام اين سوره (كوثر) از اولين آيه آن گرفته شده است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2)


1- 1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، صاحب فرزند ذكور ديگرى به نام «ابراهيم» از «ماريه قبطيه» در مدينه در سال هشتم هجرت شد ولى اتفاقا او نيز قبل از آنكه به دو سالگى برسد، از دنيا رفت.
2- 2. مستدرك الوسائل، ج 4، ص 369.
3- 3- مجمع البيان، ج 10، ص 548.

ص: 722

إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ (3) (1)

بنام خداوند بخشنده مهربان

1- ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم.

2- اكنون كه چنين است براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن.

3- مسلما دشمن تو ابتر و بلا عقب است.

ما به تو خير فراوان داديم

روى سخن در تمام اين سوره به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است (مانند سوره و الضحى و سوره انشراح) و يكى از اهداف مهم هر سه سوره تسلى خاطر آن حضرت در برابر انبوه حوادث دردناك و زخم زبانهاى مكرر دشمنان است.

نخست مى فرمايد: ما به تو كوثر عطا كرديم إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ.

كوثر وصف است كه از كثرت گرفته شده و به معنى خير و بركت فراوان است و به افراد سخاوتمند نيز كوثر گفته مى شود.

در اينكه منظور از كوثر در اينجا چيست؟ در روايتى آمده است كه وقتى اين سوره نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت فرمود، اصحاب عرض كردند: اين چيست كه خداوند به تو عطا فرموده؟ گفت: نهرى است در بهشت، سفيدتر از شير و صافتر از قدح (بلور) در دو طرف آن قبه هايى از در و ياقوت است ....

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: كوثر نهرى است در بهشت كه خداوند آن را به پيغمبرش در عوض فرزندش (عبد اللَّه كه در حيات او از دنيا رفت) به او عطا فرمود.

بعضى نيز گفته اند: منظور همان حوض كوثر است كه تعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله دارد و مؤمنان به هنگام ورود در بهشت از آن سيراب مى شوند.

بعضى آن را به نبوت تفسير كرده و بعضى ديگر به قرآن و بعضى به كثرت اصحاب و ياران و بعضى به كثرت فرزندان و ذريه كه همه آنها از نسل دخترش فاطمه زهرا عليها السلام به وجود آمدند و آنقدر فزونى يافتند كه از شماره بيرون اند و تا دامنه قيامت يادآور وجود


1- 1. كوثر.

ص: 723

پيغمبر اكرم اند، بعضى نيز آن را به شفاعت تفسير كرده و حديثى از امام صادق در اين زمينه نقل نموده اند.

تا آنجا كه فخر رازى پانزده قول در تفسير كوثر ذكر كرده است ولى ظاهر اين است كه غالب اينها بيان مصداقهاى روشنى از اين مفهوم وسيع و گسترده است؛ زيرا چنانكه گفتيم كوثر به معنى خير كثير و نعمت فراوان است و مى دانيم خداوند بزرگ نعمت هاى فراوان بسيارى به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ارزانى داشت كه هر يك از آنچه در بالا گفته شد، يكى از مصداق هاى روشن آن است و مصداق هاى بسيار ديگرى نيز دارد كه ممكن است به عنوان تفسير مصداقى براى آيه ذكر شود.

به هر حال تمام مواهب الهى بر شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در تمام زمينه ها حتى پيروزى هايش در غزوات بر دشمنان و حتى علماى امتش كه در هر عصر و زمان مشعل فروزان قرآن و اسلام را پاسدارى مى كنند و به هر گوشه اى از جهان مى برند، همه در اين خير كثير وارد هستند.

فراموش نبايد كرد اين سخن را خداوند زمانى به پيامبرش مى گويد كه كه آثار اين خير كثير هنوز ظاهر نشده بود، اين خبرى بود از آينده نزديك و آينده هاى دور، خبرى بود اعجازآميز و بيانگر حقانيت دعوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله.

اين نعمت عظيم و خير فراوان شكرانه عظيم لازم دارد، هر چند شكر مخلوق هرگز حق نعمت خالق را ادا نمى كند، بلكه توفيق شكرگذارى خود نعمت ديگرى است از ناحيه او، لذا مى فرمايد: اكنون كه چنين است، فقط براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ.

آرى بخشنده نعمت او است، بنابر اين نماز و عبادت و قربانى كه آن هم نوعى عبادت است براى غير او معنى ندارد، مخصوصا با توجه به مفهوم رب كه حكايت از تداوم نعمت ها و تدبير و ربوبيت پروردگار مى كند.

كوتاه سخن اينكه عبادت خواه به صورت نماز باشد، يا قربانى كردن مخصوص رب و ولى نعمت است و او منحصرا ذات پاك خدا است.

اين در برابر اعمال مشركان است كه براى بت ها سجده و قربانى مى كردند، در حالى كه نعمتهاى خود را از خدا مى دانستند! و به هر حال تعبير «لِرَبِّكَ» دليل روشنى است بر

ص: 724

مساله لزوم قصد قربت در عبادات.

بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور نماز روز عيد قربان و قربانى كردن در همان روز است ولى ظاهرا مفهوم آيه مفهوم عام و گسترده اى است هر چند نماز و قربانى روز عيد يكى از مصداق هاى روشن آن است.

تعبير به «وَ انْحَرْ» از ماده نحر كه مخصوص كشتن شتر است، شايد به خاطر اين است كه در ميان قربانى ها شتر از اهميت بيشترى برخوردار بود و مسلمانان نخستين علاقه بسيار به آن داشتند و قربانى كردن شتر بدون ايثار و گذشت ممكن نبود.

در اينجا دو تفسير ديگر براى آيه فوق ذكر شده است:

1- منظور از جمله و انحر رو به قبله ايستادن به هنگام نماز است، چرا كه ماده نحر به معنى گلوگاه مى باشد، سپس عرب آن را به معنى مقابله با هر چيز استعمال كرده است و لذا مى گويند «منازلنا تتناحر» يعنى: منزل هاى ما در مقابل يكديگر است.

2- منظور بلند كردن دستها به هنگام تكبير و آوردن آن در مقابل گلوگاه و صورت است، در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه اين سوره نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرييل سؤال فرمود: اين نحيره اى كه پروردگارم مرا به آن مأمور ساخته چيست؟

جبرييل عرض كرد: اين نحيره نيست، بلكه خداوند به تو دستور مى دهد هنگامى كه وارد نماز مى شوى موقع تكبير، دستها را بلند كن و همچنين هنگامى كه ركوع مى كنى يا سر از ركوع برمى دارى و يا سجده مى كنى. چرا كه نماز ما و نماز فرشتگان در هفت آسمان همين گونه است و براى هر چيزى زينتى است و زينت نماز بلند كردن دستها در هر تكبير است.

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه با دست مباركش اشاره كرده و فرمود: منظور اين است كه دستها را اينگونه در آغاز نماز بلند كنى، به طورى كه كف آنها رو به قبله باشد.

ولى تفسير اول از همه مناسب تر است، چرا كه منظور نفى اعمال بت پرستان است كه عبادت و قربانى را براى غير خدا مى كردند ولى با اين حال جمع ميان همه معانى و رواياتى كه در اين باب رسيده است هيچ مانعى ندارد و به خصوص اينكه در باره بلند كردن دست به هنگام تكبيرات روايات متعددى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده

ص: 725

است، به اين ترتيب آيه مفهوم جامعى دارد كه اينها را نيز شامل مى شود.

ودر آخرين آيه اين سوره، باتوجه به نسبتى كه سران شرك به آن حضرت مى دادند مى فرمايد: تو ابتر و بلا عقب نيستى، دشمن تو ابتر است! إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ.

شانى ء از ماده شنئان (بر وزن ضربان) به معنى عداوت و كينه- ورزى و بدخلقى كردن است و شانى ء كسى است كه داراى اين وصف باشد.

قابل توجه اينكه: ابتر در اصل به معنى حيوان دم بريده است و انتخاب اين تعبير از سوى دشمنان اسلام به منظور هتك و توهين بود و تعبير شانى ء بيانگر اين واقعيت است كه آنها در دشمنى خود حتى كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند؛ يعنى عداوتشان آميخته با قساوت و رذالت بود، در حقيقت قرآن مى گويد: اين لقب خود شما است نه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله.

از سوى ديگر همانگونه كه در شان نزول سوره گفته شد: قريش انتظار مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و برچيده شدن بساط اسلام را داشتند، چرا كه مى گفتند او بلا عقب است، قرآن مى گويد تو بلا عقب نيستى، دشمنان تو بلا عقب اند!

نكته ها:

1- فاطمه عليها السلام و كوثر

گفتيم كوثر يك معنى جامع و وسيع دارد و آن خير كثير و فراوان است، مصاديق آن نيز زياد است ولى بسيارى از بزرگان علماى شيعه يكى از روشنترين مصداق هاى آن را وجود مبارك فاطمه زهرا عليها السلام دانسته اند، چرا كه شان نزول آيه مى گويد: آنها پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را متهم مى كردند كه بلا عقب است، قرآن ضمن نفى سخن آنها مى گويد: ما به تو كوثر داديم.

از اين تعبير استنباط مى شود كه اين خير كثير همان فاطمه زهرا عليها السلام است؛ زيرا نسل و ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله همين دختر گرامى در جهان انتشار يافت، نسلى كه نه تنها فرزندان جسمانى پيغمبر بودند، بلكه آيين او و تمام ارزشهاى اسلام را حفظ كردند و به آيندگان ابلاغ نمودند، نه تنها امامان معصوم اهل بيت عليهم السلام كه آنها حساب مخصوص به خود دارند، بلكه هزاران هزار از فرزندان فاطمه عليها السلام در سراسر جهان پخش شدند كه در ميان

ص: 726

آنها علماى بزرگ و نويسندگان و فقها و محدثان و مفسران والا مقام و فرماندهان عظيم بودند كه با ايثار و فداكارى در حفظ آيين اسلام كوشيدند.

در اينجا به بحث جالبى از فخر رازى برخورد مى كنيم كه در ضمن تفسيرهاى مختلف كوثر مى گويد: قول سوم اين است كه اين سوره به عنوان رد بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خرده مى گرفتند، بنابر اين معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى مى دهد كه در طول زمان باقى مى ماند، ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند، در عين حال جهان مملو از آنها است، اين در حالى است كه از بنى اميه (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نماند، سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آنها است، مانند باقر و صادق و رضا و نفس زكيه و.

2- اعجاز اين سوره

اين سوره در حقيقت سه پيشگويى بزرگ در بردارد: از يكسو اعطاء خير كثير را به پيغمبر نويد مى دهد (گر چه اعطينا به صورت فعل ماضى است ولى ممكن است از قبيل مضارع مسلم باشد كه در شكل ماضى بيان شده) و اين خير كثير تمام پيروزيها و موفقيتهايى را كه بعدا نصيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شد و به هنگام نزول اين سوره در مكه قابل پيش بينى نبود، شامل مى شود.

از سوى ديگر خبر مى دهد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بلا عقب نخواهد بود، بلكه نسل و دودمان او به طور فراوان در جهان وجود خواهند داشت.

از سوى سوم خبر مى دهد كه دشمنان او ابتر و بلا عقب خواهند بود، اين پيشگويى نيز تحقق يافت و چنان دشمنانش تار و مار شدند كه امروز اثرى از آنها باقى نمانده است، در حالى كه طوائفى همچون بنى اميه و بنى عباس كه به مقابله با پيغمبر صلى الله عليه و آله و فرزندان او برخاستند روزى آنقدر جمعيت داشتند كه فاميل و فرزندان آنها قابل شماره نبود ولى امروز اگر هم چيزى از آنها باقى مانده باشد هرگز شناخته نيست.

3- ضمير جمع در باره خدا براى چيست؟

قابل توجه اينكه در اينجا و در آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد خداوند با صيغه

ص: 727

متكلم مع الغير از خود ياد مى كند مى فرمايد: ما كوثر را به تو عطا كرديم! اين تعبير و مانند آن براى بيان عظمت و قدرت است؛ زيرا بزرگان هنگامى كه از خود سخن مى گويند نه فقط از خود كه از مأمورانشان نيز خبر مى دهند و اين كنايه از قدرت و عظمت و وجود فرمانبردارانى در مقابل اوامر است.

در آيه مورد بحث كلمه «انّ» نيز تأكيد ديگرى است بر اين معنى و تعبير به اعطيناك و نه آتيناك دليل بر اين است كه خداوند كوثر را به حضرتش بخشيده و اعطا فرموده است، بشارتى بزرگ به پيغمبر اكرم است تا در برابر ياوه گويى هاى دشمنان قلب مباركش آزرده نشود و در عزم آهنينش فتور و سستى راه نيابد و بداند تكيه گاه او خدايى است كه منبع همه خيرات است و خير كثير را در اختيار او قرار داده است.

خداوندا! ما را از بركات اين خير كثير كه به پيامبرت مرحمت فرمودى بى نصيب مگردان.

پروردگارا! تو مى دانى ما آن حضرت و ذريه طاهرينش را از صميم دل دوست داريم، ما را در زمره آنان محشور كن.

بارالها! عظمت او و آيينش بسيار است روز به روز بر اين عظمت و عزت و شوكت بيفزاى.

آمين يا رب العالمين پايان سوره كوثر. (1)

فدك

داستان غم انگيز فدك

فدك يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از در


1- 1- تفسير نمونه، ج 27، ص 378.

ص: 728

صلح و تسليم در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدند و نيمى از زمين و باغ هاى خود را به آن حضرت واگذار كردند و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مى بردند.

با توجه به آيه «فيى ء» در اين سوره، اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 همين سوره اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به دخترش فاطمه عليها السلام بخشيد و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند، از جمله در تفسير در المنثور از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (1)

نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيد «أَقْطَعَ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ عليها السلام فَدَك». (2) و (3)

در كتاب «كنز العمال» كه در حاشيه مسند احمد آمده، در مساله صله رحم از «ابوسعيد خدرى» نقل شده است هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام را خواست و فرمود: «يا فاطِمَةُ لَكَ فَدَكُ»؛ (4) «اى فاطمه! فدك از آن تو است». حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است. (5)

ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده (6) و نيز در كتب فراوان ديگر اين موضوع مورد اشاره واقع شده است.

ولى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على عليه السلام مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على عليه السلام را از هر نظر منزوى كنند، به بهانه حديث مجعول «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لا نُوَرّثُ» (7) آن را مصادره كردند و با اينكه فاطمه عليها السلام رسما متصرف آن بود و كسى از ذو اليد مطالبه شاهد و بينه نمى كند، از او شاهد خواستند، حضرت عليه السلام نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصا فدك را به او


1- 1. روم: 38.
2- 2. بحارالأنوار، ج 93، ص 213.
3- 3- درالمنثور، ج 4، ص 177.
4- 4- كنز العمال، ج 2، ص 158.
5- 5- فدك، ص 49.
6- 6- شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 209 به بعد.
7- 7. بحارالأنوار، ج 28، ص 104.

ص: 729

بخشيده، اما با اين همه اعتنا نكردند، در دوران هاى بعد، هر يك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند، فدك را به آنها باز مى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجددا مصادره مى كرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى بنى اميه و بنى عباس تكرار شد.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دوران هاى بعد روى داد، از دردناكترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف تاريخ اسلام پرده بردارد.

قابل توجه اينكه محدث اهل سنت، مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش صحيح مسلم، داستان مطالبه فدك توسط حضرت فاطمه عليها السلام از خليفه اوّل را مشروحا آورده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك، فاطمه عليها السلام از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت. (1) و (2)


1- 1- صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد.
2- 2- تفسير نمونه، ج 23، صص 510، 512.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109