پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان

مشخصات كتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان/ مکارم شیرازی.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان 1386.

مشخصات ظاهری : 399ص.

شابک : 29000 ریال ( چاپ هفدهم) ؛ 29000 ریال 964-6275-15-X ؛ 34000 ریال (چاپ بیستم ؛ 34000 ریال (چاپ بیست و یکم) ؛ 42000 ریال چاپ بیست و دوم: 964-6275-15-X

يادداشت : چاپ قبلی: هدف، 1373.

يادداشت : چاپ هفدهم: 1386.

يادداشت : چاپ هجدهم.

يادداشت : چاپ بیستم: پاییز 1387.

يادداشت : چاپ بیست و یکم: 1388.

يادداشت : چاپ بیست و دوم: 1389.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : شیعه -- اصول دین -- ادبیات نوجوانان

موضوع : شیعه -- عقاید -- ادبیات نوجوانان

رده بندی کنگره : BP211/5/م7پ9 1386

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : 1184410

ص: 1

اشاره

پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان

مکارم شیرازی

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

ص: 8

پيشگفتار

مهم ترين ويژگى انقلاب ما اسلامى بودن آن است و مهم ترين ويژگى مكتب اسلام، انسان سازى بر اساس معيارهاى الهى است.

هدف ما اين است كه مجموعه اى دقيق و مستدل و در عين حال جالب و شيرين از اعتقادات خالص اسلامى در اختيار همگان - به ويژه نسل جوان - قرار گيرد تا بتوانند در اين شرايط خاص انقلاب اسلامى، خود را بسازند و ايمانى نيرومند كه در اعمال و رفتار آنها پرتوافكن باشد فراهم آورند. و هم مقدمه اى باشد براى مطالعات بيشتر.

اين مجموعه كه با دقّت و ظرافت و ابتكار خاصّى تهيّه شده مى تواند راهگشاى همۀ كسانى كه مى خواهند اصول عقايد اسلامى را در فاصلۀ كوتاهى فرا گيرند - يا تدريس كنند - باشد.

اين مجموعه در پنج قسمت به قلم حضرت آية اللّه ناصر مكارم شيرازى كه از پيشگامان بحث هاى عقيدتى از حدود چهل سال پيش در حوزۀ علميۀ قم هستند تهيه شده و براى همۀ جست وجوگران اين راه مفيد و سازنده است.

استادانى كه اين دروس را تعليم مى دهند لطفاً به اين «نكات» توجّه داشته باشند:

1 - درس ها را بايد عموماً با شواهد تاريخى و مشاهدات جالب در زندگى كنونى پرورش داد.

2 - بايد از معلومات شاگردان در اين درس ها مدد گرفت و بيشتر با

ص: 9

سؤال و جواب (به طور انفرادى يا دسته جمعى) درس ها را پياده كرد.

3 - آيۀ مربوط به هر درس با خط زيبا و خوانا روى تخته سياه نوشته شود و سعى كنند شاگردان ترجمۀ آيات را به صورت كلمه به كلمه فرا گيرند، تا پايه اى براى آشنايى آنها با قرآن شود، حتى اگر يك نفر با صداى خوب آيۀ مورد نظر را بخواند و ديگران تكرار كنند بهتر است.

4 - لزومى ندارد هر درس در يك روز پياده شود، در صورت لزوم مى توان يك درس را در دو روز پياده كرد.

5 - در عبارات هر درس ريزه كارى هايى هست كه استاد بايد قبلاً به دقّت آن را مطالعه فرمايد تا به هنگام درس روى آن تكيه كند.

6 - اين دروس براى شاگردان دورۀ راهنمايى تا سال آخر دبيرستان - براى پسران و دختران - قابل استفاده است، همچنين براى تمام كسانى كه اطلاع درستى از اصول عقائد اسلامى ندارند.

7 - در نظر گرفتن جوائز براى كسانى كه از عهدۀ امتحان برآيند و يا آيات را با ترجمه به خوبى حفظ كنند و در جلسه بخوانند بسيار بمورد است.

8 - احتمال قوى دارد دانش آموزان اين دروس، سؤالاتى دربارۀ خداشناسى كنند كه پاسخ آن در اين دروس نباشد، براى پاسخ آنها به كتاب هاى: «آفريدگار جهان» - «در جست وجوى خدا» - «پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى» مراجعه فرماييد.

مؤسّسۀ مطبوعاتى هدف - با اجازۀ مؤلف محترم - از همۀ پيشنهادهاى اصلاحى صاحبنظران براى تكميل اين مجموعه استقبال مى كند.

سرپرست «مطبوعاتى هدف» - قم

10 / فروردين 1370

ص: 10

ده درس خداشناسى

اشاره

ص: 11

ص: 12

درس اوّل خدا جويى

چرا براى شناسايى آفريدگار جهان فكر و مطالعه مى كنيم؟

1 - عشق به آگاهى و آشنايى به جهان هستى، در درون جان همۀ ما است.

همۀ ما به راستى مى خواهيم بدانيم:

اين آسمان بلندپايه، با اختران زيبايش

اين زمين گسترده با مناظر دل فريبش

اين موجودات رنگارنگ، پرندگان زيبا، ماهيان گوناگون، درياها و كوه ها، شكوفه ها و گل ها، انواع درختان سر به آسمان كشيده و... خود به خود به وجود آمده اند، يا اين نقش هاى عجيب به دست نقاشى ماهر و توانا و چيره دست، كشيده شده است؟...

از اين گذشته، نخستين سؤالاتى كه در زندگى براى همۀ ما پيدا مى شود؛ اين است كه:

از كجا آمده ايم؟ در كجا هستيم؟ و به كجا مى رويم؟

و ما اگر پاسخ هاى اين پرسش هاى سه گانه را بدانيم؛ چقدر خوشبخت

ص: 13

خواهيم بود؟ يعنى بدانيم آغاز زندگى ما از كجا شروع شده و سرانجام به كجا خواهيم رفت؟ و اكنون چه وظيفه اى داريم؟

روح جست وجوگرِ ما به ما مى گويد: بايد آرام ننشينى تا پاسخ اين سؤالات را پيدا كنى.

گاهى در يك حادثه رانندگى، كسى مجروح و بيهوش مى شود؛ و براى درمان قطعى، او را به بيمارستان مى برند؛ هنگامى كه حال او كمى بهتر مى شود و به هوش مى آيد؛ نخستين چيزى كه از اطرافيان خود مى پرسد اين است كه اين جا كجاست؟ چرا مرا به اين جا آورده اند؟ و كى از اينجا خواهم رفت؟ اينها نشان مى دهد، كه انسان نمى تواند در برابر اين گونه سؤال ها، خاموش بنشيند.

بنابراين نخستين چيزى كه ما را به دنبال خداجويى و شناسايى آفرينندۀ جهان هستى مى فرستد؛ همان روح تشنه و جست وجوگر ما است.

2 - حس شكرگزارى - فكر كنيد شما را به يك ميهمانى آبرومندانه دعوت كرده اند، و همه گونه وسائل پذيرائى براى راحتى شما فراهم ساخته اند، امّا چون شما به اتّفاق برادر بزرگ ترتان كه واسطۀ اين دعوت است، به اين ميهمانى مى رويد، ميزبان خود را درست نمى شناسيد شك نيست كه به هنگام ورود در اين مجلس دل پذير، نخستين فكر شما اين است كه ميزبان خود را بشناسيد و از او تشكر كنيد.

ما نيز هنگامى كه به اين سفره گسترده آفرينش نگاه مى كنيم و انواع نعمت هايى كه در اختيار ما قرار دارد؛ چشمان بينا، گوش هاى شنوا،

ص: 14

عقل و هوش كافى، نيروهاى مختلف جسمانى و روانى، انواع وسائل زندگى، و روزى هاى پاك و پاكيزه، در اين سفره پهناور مى بينيم، بى اختيار به اين فكر مى افتيم كه بخشندۀ اين همه نعمت ها را بشناسيم؛ و اگر چه نياز به تشكر ما نداشته باشد، در برابر او شكرگزارى كنيم و تا اين كار را نكنيم، احساس ناراحتى و كمبود داريم و اين دليل ديگرى است كه ما را به دنبال شناسايى خدا مى فرستد.

3 - پيوند سود و زيان ما با اين مسئله - فكر كنيد در مسير مسافرت خود به چهارراهى مى رسيد كه در آنجا غوغايى بپاست، همه مى گويند در اين چهارراه توقف نكنيد؛ كه خطرهاى بزرگى دارد، ولى هر دسته اى ما را به سويى دعوت مى كند، يكى مى گويد: بهترين راه اينست كه از سمت شرق برويد، ديگرى سمت غرب را مطمئن ترين راه مى شمارد؛ سومين دسته ما را به راهى كه ميان اين دو وجود دارد، دعوت مى كنند، و مى گويند تنها راه نجات از خطر و رسيدن به سرمنزل نجات و جايگاه امن و امان كه داراى همه گونه وسيلۀ سعادت است، اين راه است.

آيا ما به خود اجازه مى دهيم كه بدون مطالعه، يك راه را انتخاب كنيم؟ و يا عقل ما مى پذيرد كه در همانجا متوقف شويم و هيچ راهى را انتخاب نكنيم؟ مسلماً نه.

بلكه عقل و خرد، به ما مى گويد هر چه زودتر شروع به بررسى و مطالعه كنيم و سخنان هر يك از اين گروه ها را به دقّت بشنويم و در هر كدام نشانۀ درستى و صداقت و دلائل قانع كننده بود بپذيريم، و با اطمينان خاطر آن راه را انتخاب كرده، پيش برويم.

ص: 15

در زندگى اين دنيا نيز ما چنين حالى را داريم، مذهب ها و مكتب هاى مختلف هر كدام ما را به سوى خود دعوت مى كند، ولى از آنجا كه سرنوشت ما، خوشبختى و بدبختى ما، پيشرفت و عقب افتادگى ما، به بررسى و انتخاب بهترين راه بستگى دارد، خود را ناگزير مى بينيم كه در اين باره فكر كنيم، راهى كه موجب پيشرفت و تكامل ما است انتخاب كنيم و از آنچه ما را به پرتگاه بدبختى و فساد و سيه روزى مى كشاند پرهيز نماييم.

اين نيز دليل ديگرى است، كه ما را به مطالعه دربارۀ آفرينندۀ جهان هستى دعوت مى كند.

قرآن مجيد مى گويد:

«فبشر عباد الذين يستعمون القول فيتبعون احسنه»؛

«به بندگان من بشارت ده، آنها كه سخنان گوناگون را مى شنوند؛ و بهترين را انتخاب مى كنند».(1)

***).

ص: 16


1- (سورۀ زمر، آيۀ 18).

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا تا كنون غير از آنچه از پدر و مادر دربارۀ خداشناسى شنيده ايد خودتان به طور جدّى در اين باره فكر كرده ايد؟

2 - آيا مى توانيد بگوييد ميان خداجويى و خداشناسى چه فرقى وجود دارد؟

3 - آيا هرگز به هنگام راز و نياز با خدا احساس يك نوع لذت عميق روحانى كرده ايد؟

ص: 17

ص: 18

درس دوّم آثار خداشناسى در زندگى ما

1 - خداشناسى و پيشرفت علوم

فكر كنيد دوستى از سفر آمده و كتابى به عنوان ارمغان براى شما آورده است و مى گويد كتابى است بسيار عالى زيرا نويسندۀ آن دانشمندى است فوق العاده فهميده، پراطّلاع، دقيق و ماهر و در رشتۀ خود نابغه و به تمام معنى استاد است.

حتماً شما اين كتاب را سرسرى مطالعه نخواهيد كرد؛ بلكه به عكس روى تمام جمله بندى ها و تعبيرات و حتّى كلمات آن دقّت مى كنيد و اگر جمله اى از آن را نفهميديد ساعت ها و شايد روزهاى متوالى هر موقع كه فرصت كرديد روى آن برمى گرديد تا معنى و مفهوم آن براى شما روشن شود چرا كه نويسندۀ آن يك فرد عادى نيست بلكه دانشمند بزرگى است كه كلمه اى را بى حساب نمى نويسند.

امّا اگر به عكس به شما گفتند اين كتاب ظاهرش ممكن است زيبا باشد امّا نويسندۀ آن يك فرد كم سواد است كه هيچ مايه علمى ندارد و هيچ حسابى در كار او نيست!

ص: 19

معلوم است كه شما فقط يك نگاه سرسرى به كتاب مى كنيد و هر جاى آن را نامفهوم ديديد مى گوييد اين هم از بى اطّلاعى نويسنده است و حيف است كه انسان وقت خود را براى مطالعۀ آن تلف كند.

عالم هستى همانند كتاب بزرگى است كه هر يك از موجودات آن كلمه يا جمله اى از آن را تشكيل مى دهد، از نظر يك فرد خداپرست همۀ ذرات اين جهان قابل دقّت است، يك انسان با ايمان در پرتو نور خداپرستى؛ با كنجكاورى خاصّى به مطالعۀ اسرار آفرينش مى پردازد (و همين موضوع به پيشرفت علوم و دانش هاى انسانى كمك مى كند)، زيرا او مى داند آفريننده اين دستگاه، بى نهايت علم و قدرت دارد، و همه كارش روى حكمت و فلسفه است، بنابراين دقيق تر مطالعه مى كند، عميق تر بررسى مى نمايد تا اسرار آن را بهتر درك كند.

امّا يك فرد مادى انگيزه اى براى مطالعۀ عميق اسرار آفرينش ندارد زيرا خالق آنها را طبيعت بى شعور مى داند و اگر مى بينيم بعضى از دانشمندان مادى در صف مكتشفان علوم هستند به خاطر آن است كه آنها غالباً خدا را قبول دارند و فقط نام او را طبيعت مى گذارند، چرا كه براى كار طبيعت؛ «نظم» و «حساب» و «برنامه» قائل هستند.

خلاصه، خداپرستى وسيلۀ پيشرفت علوم و دانشهاست.

***

2 - خداشناسى و تلاش و اميد

به هنگامى كه حوادث سخت و پيچيده در زندگى انسان رخ مى دهد،

ص: 20

و درها ظاهراً به روى او از هر سو بسته مى شود و احساس ضعف و ناتوانى و تنهايى در برابر مشكلات مى كند؛ ايمان به خدا به يارى او مى شتابد و به او نيرو مى دهد.

آنها كه ايمان به خدا دارند خود را تنها و ناتوان نمى بينند، مأيوس نمى شوند؛ احساس ضعف و ناتوانى نمى كنند؛ چون قدرت خدا بالاتر از همۀ مشكلات است و همه چيز در برابر او سهل و آسان مى باشد.

آنها با اميد به لطف و حمايت و كمك پروردگار به مبارزه با مشكلات برمى خيزند و تمام نيروهاى خود را به كار مى گيرند و با عشق و اميد به تلاش و كوشش ادامه مى دهند و بر سختى ها پيروز مى شوند.

آرى ايمان به خدا تكيه گاه بزرگى براى انسان ها است.

ايمان به خدا مايۀ استقامت و پايمردى است.

ايمان به خدا نور اميد را هميشه در دل ها زنده نگه مى دارد.

و به همين دليل افراد با ايمان هرگز دست به خودكشى نمى زنند زيرا خودكشى از يأس و نوميدى كامل و احساس شكست سرچشمه مى گيرد امّا افراد با ايمان نه نوميد مى شوند و نه احساس شكست مى كنند.

***

3 - خداشناسى و احساس مسئوليّت

طبيبانى را مى شناسيم كه وقتى بيمار تنگدستى به آنها مراجعه مى كند نه تنها از گرفتن حق ويزيت خوددارى مى نمايند بلكه پول دارو را نيز در اختيار او مى گذارند و حتى اگر احساس خطر براى بيمار خود

ص: 21

كنند شب را تا به صبح بر بالين او در خانۀ محقرش مى مانند. اينها افرادى خداپرست و با ايمانند.

امّا طبيبانى را نيز مى شناسيم كه بدون دريافت پول كوچك ترين گام براى بيمار برنمى دارند، زيرا ايمان محكمى ندارند.

انسان با ايمان در هر رشته اى كه باشد احساس مسئوليّت مى كند، وظيفه شناس است، نيكوكار و با گذشت است، همواره يك پليس معنوى را در درون جان خود حاضر مى بيند كه مراقب اعمال او است.

ولى افراد بى ايمان مردمى خودخواه و خودكامه و خطرناكند و هيچ گونه مسئوليتى براى خود قائل نيستند، ظلم و ستم و تجاوز به حق ديگران براى آنها ساده است و كمتر حاضر به نيكوكارى مى باشند.

***

4 - خداشناسى و آرامش

دانشمندان روان شناس مى گويند در زمان ما بيمارى روانى و ناراحتى روحى بيش از هر زمان ديگر است.

و نيز مى گويند يكى از عوامل اين بيمارى احساس نگرانى است؛ نگرانى از حوادث آينده؛ نگرانى از مرگ، نگرانى از جنگ و نگرانى از فقر و شكست.

آنها اضافه مى كنند: از جمله چيزهايى كه مى تواند نگرانى را از روح انسان دور كند ايمان به خدا است زيرا هر وقت عوامل نگرانى مى خواهد در روح او نفوذ كند ايمان به خدا آن را عقب مى راند.

ص: 22

خدايى كه مهربان است، خدايى كه روزى دهنده است، خدايى كه از حالات بندگانش آگاه و هر گاه رو به سوى او آرند، به آنها كمك مى كند و از ناراحتى ها رهايى مى بخشد.

به همين جهت مؤمنان واقعى هميشه احساس آرامش مى كنند و هيچگونه نگرانى در روح آنها نيست و چون كارشان براى خدا است اگر زيانى هم كنند جبرانش را از او مى طلبند و حتى در ميدان جنگ لبخند بر لب دارند.

قرآن مجيد مى گويد:

«الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن»؛

«آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ستم نيالودند، آرامش و امنيت براى آنهاست».(1)

***2.

ص: 23


1- سورۀ انعام، آيۀ 82.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا سرگذشتى از تاريخ گذشتگان به خاطر داريد كه جلوه هاى ايمان و آثارى را كه در بالا گفته شد بازگو كند؟

2 - آيا مى دانيد چرا بعضى از افراد كه دم از ايمان به خدا مى زنند آلودگى هاى اخلاقى دارند و آثار چهارگانه بالا در آنها ديده نمى شوند؟

ص: 24

درس سوّم خداشناسى از دو راه مطمئن

دربارۀ خداشناسى از دورترين زمان تا امروز كتاب ها نوشته شده و بحث ها و گفت وگوهاى فراوانى در ميان دانشمندان و غير دانشمندان بوده است.

هر كدام براى پى بردن به اين حقيقت راهى را انتخاب كرده اند؛ امّا از همۀ راه ها، بهترين راهى كه مى تواند ما را به زودى به اين مبدأ بزرگ جهان هستى نزديك سازد دو راه است:

1 - راهى از درون (نزديك ترين راه)

2 - راهى از برون (روشن ترين راه)

در قسمت اوّل سرى به اعماق وجود خود مى زنيم و نداى توحيد را از درون جان خود مى شنويم.

و در قسمت دوم در عالم پهناور آفرينش به گردش مى پردازيم و نشانه هاى خدا را در پيشانى تمام موجودات و در دل هر ذره اى مشاهده مى كنيم هر كدام از اين دو راه، بحث هاى طولانى دارد؛ امّا كوشش ما اين

ص: 25

است كه در يك گفتار فشرده، هر يك از اين دو راه را اجمالاً مورد بررسى قرار دهيم:

الف - راهى از درون

درست به اين چند موضوع بينديشيم:

1 - دانشمندان مى گويند: هر انسانى را كه فكر كنيد، از هر نژاد و هر طبقه اى كه باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعليمات خاصى نبيند و حتى از گفت وگوهاى خداپرستان و مادى ها عريان شود؛ خود به خود متوجّه نيروى توانا و مقتدرى مى شود كه مافوق جهان ماده است و بر تمام جهان حكومت مى كند.

او در زواياى قلب و اعماق دل و روان خويش احساس مى كند كه ندائى لطيف و پر از مهر و در عين حال رسا و محكم وى را به طرف يك مبدأ بزرگ علم و قدرت كه ما او را خدا مى ناميم مى خواند.

اين همان نداى فطرت پاك و بى آلايش بشر است.

2 - ممكن است غوغاى جهان مادى و زندگى روزانه و زرق و برق هاى حيات، او را به خود مشغول سازد، و موقتاً از شنيدن اين ندا غافل شود؛ امّا هنگامى كه خود را در برابر مشكلات و گرفتارى ها مشاهده مى كند؛ هنگامى كه حوادث وحشتناك طبيعى همانند سيل ها و زلزله ها و طوفان ها و لحظات پراضطراب يك هواپيما در يك هواى نامساعد و خطرناك به او حمله ور مى شوند، آرى در اين هنگام كه دست او از تمام وسائل مادى كوتاه مى گردد و هيچ گونه پناهگاهى براى خود نمى يابد،

ص: 26

اين ندا در درون جان او قوت مى گيرد، احساس مى كند كه از درون وجودش قدرتى او را به سوى خود مى خواند، قدرتى كه برتر از تمام قدرت ها است، نيروى مرموزى كه همۀ مشكلات در برابر او سهل و ساده و آسان است.

كمتر كسى را مى توانيد پيدا كنيد كه در برابر حوادث سخت زندگى چنين توجهى را پيدا نكند و بى اختيار به ياد خدا نيفتد و همين موضوع است كه نشان مى دهد ما چقدر به او نزديكيم و او چقدر به ما نزديك است او در روح و جان ماست.

البته نداى فطرت هميشه در درون جان آدمى هست ولى در اين لحظات قوت بيشترى مى يابد.

3 - تاريخ به ما نشان مى دهد قدرتمندانى كه در لحظات آرامش و عادى حتى از بردن نام خدا ابا مى كردند، امّا به هنگامى كه پايه هاى قدرت خود را متزلزل و كاخ هستى خود را در حال فرو ريختن مى ديدند، دست به دامن اين مبدء بزرگ مى شدند، و نداى فطرت را به روشنى مى شنيدند.

تاريخ مى گويد: هنگامى كه فرعون در ميان امواج خروشان؛ خود را گرفتار ديد و مشاهده كرد، آبى كه مايه حيات و آبادى كشور او و سرچشمۀ تمام قدرت ماديش شده بود، اكنون فرمان مرگ او را اجرا مى كند، و در برابر چند موج كوچك عاجز مانده و دستش از همه جا كوتاه هست، فرياد زد: «الان اعتراف مى كنم كه جز خداى بزرگِ موسى هيچ معبودى نيست» اين ندا در حقيقت از درون فطرت و جان او

ص: 27

برخاست. نه تنها فرعون، تمام كسانى كه در شرايط او قرار مى گيرند؛ همين ندا را به روشنى مى شنوند.

4 - خود شما هر گاه به اعماق دلتان مراجعه كنيد تصديق مى كنيد كه نورى در آنجا مى درخشد و شما را به سوى خدا مى خواند، شايد بارها در زندگى حوادث مشكل و طاقت فرسا و بن بست ها براى شما پيش آمده كه دستتان از تمام وسائل عادى براى حل آن كوتاه شده است در آن لحظات حتماً به خاطر شما، اين حقيقت آمده است كه نيروى مقتدرى در اين عالم هستى است كه مى تواند آن مشكل را به راحتى حل كند.

در اين لحظات، اميد آميخته با عشق به آن مبدأ روح و جان شما را در بر گرفته و ابرهاى تيره و تار يأس را از قلب شما دور ساخته است.

آرى اين نزديك ترين راهى است كه هر كس از درون جان خود مى تواند به سوى خدا و مبدأ جهان هستى بيابد.

***

تنها يك سؤال:

مى دانيم اين سؤال ممكن است براى بعضى از شما پيدا شود كه آيا اين احتمال وجود ندارد كه ما بر اثر تعليماتى كه از محيط، و پدر و مادر گرفته ايم در مواقع حسّاس به اين فكر فرو مى رويم؟ و دست تقاضا به درگاه خدا برمى داريم؟

ما به شما در اين سؤال حق مى دهيم و پاسخ جالبى براى آن داريم كه در درس آينده خواهيد خواند.

ص: 28

قرآن مجيد مى فرمايد:

«فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون»؛(1)

هنگامى كه به كشتى سوار شوند و ضربات طوفان و امواج كوه پيكر؛ آنها را به مرگ تهديد كند خدا را از روى اخلاص مى خوانند، امّا هنگامى كه خداوند آنها را نجات داد و به ساحل نجات آورد، او را فراموش كرده و دامن بت ها را مى گيرند».

***5.

ص: 29


1- سورۀ عنكبوت، آيۀ 65.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - سعى كنيد آيه بالا را با شماره آيه و سوره و معنى آن، كلمه به كلمه حفظ كنيد و تدريجاً به زبان قرآن آشنا شويد.

2 - آيا براى شما هرگز حادثه پيچيده اى رخ داده كه دست شما از همه جا كوتاه شده باشد و تنها به اميد لطف پروردگار باشيد؟ (ضمن مقاله يا سخنرانى كوتاهى آن را شرح دهيد)

3 - چرا اين راه را نزديك ترين راه ناميديم؟

ص: 30

درس چهارم پاسخ به يك سؤال مهم

سؤال

در درس گذشته به اين جا رسيديم كه ما هميشه صداى توحيد و خداپرستى را از درون جان خود مى شنويم و مخصوصاً در مشكلات و گرفتارى ها، اين آهنگ رساتر و قوى تر مى شود؛ و ما بى اختيار به ياد خدا مى افتيم و از قدرت بى پايان و لطف و محبّت او يارى مى جوييم.

در اين جا ممكن است، اين سؤال پيش آيد كه اين نداى درونى كه نام آن را نداى فطرت مى گذاريم ممكن است نتيجۀ تبليغاتى باشد كه در محيط اجتماع و در مكتب و مدرسه و از پدر و مادر شنيده ايم و اين يك نوع عادت براى ما شده است.

جواب

پاسخ اين اشكال با توجّه به يك مقدمه كوتاه روشن مى شود.

عادات و رسوم؛ چيزهاى متغير و ناپايدارند يعنى ما نمى توانيم عادت و رسمى را پيدا كنيم كه در سراسر تاريخ بشر و در ميان تمام اقوام،

ص: 31

يكسان باقى مانده باشد، مسايلى كه امروز عادت و رسم مى شود، ممكن است فردا دگرگون گردد، به همين دليل عادات و رسوم يك ملّت ممكن است در ميان ملّت هاى ديگر ديده نشود.

بنابراين اگر مشاهده كنيم موضوعى در ميان تمام اقوام و ملّت ها و در هر عصر و زمان بدون استثناء وجود داشته است بايد بدانيم يك ريشه فطرى دارد و در درون بافت روح و جان انسان قرار گرفته است.

مثلاً علاقه مادر به فرزند به طور قطع نمى تواند نتيجه يك تلقين و يا تبليغ و يا عادت و رسم باشد؛ زيرا در هيچ قوم و ملّتى و در هيچ عصر و زمانى نمى بينيم مادرى نسبت به فرزند خود مهر نورزد.

البته ممكن است، مادرى بر اثر ناراحتى روانى خود را از بين ببرد و يا پدرى در زمان جاهليت دختر خود را بر اثر افكار غلط و خرافى زنده به گور كند، ولى اينها موارد بسيار نادر و استثناهاى زودگذرى هستند، كه به سرعت از ميان رفته حالت اصلى يعنى عشق به فرزند، خود را نشان مى دهد.

***

با توجّه به اين مقدّمه، نگاهى به مسئلۀ خداپرستى در ميان انسان هاى امروز و گذشته مى افكنيم:

(اين درس چون كمى پيچيده است بيشتر دقّت فرماييد)

1 - به گواهى دانشمندان جامعه شناس و مورّخان بزرگ هيچ عصر و زمانى را نمى يابيم كه مذهب و ايمان مذهبى در ميان بشر وجود

ص: 32

نداشته باشد بلكه در هر عصر و زمان و در هر نقطه اى از دنيا شكلى از مذهب وجود داشته است، و اين خود يك دليل روشنى است بر اين كه خداپرستى از اعماق روح و فطرت انسان سرچشمه گرفته، نه اين كه نتيجه تلقين و رسم و عادت باشد زيرا اگر نتيجه رسم و عادت و تلقين بود، نبايد اين چنين عمومى و جاودانى باشد.

حتّى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد اقوامى كه قبل از تاريخ زندگى مى كردند، آنها نيز داراى نوعى مذهب بوده اند (دوران قبل از تاريخ را به زمانى مى گوييم كه هنوز خط اختراع نشده بود و انسان نمى توانست نوشته هايى از خود به يادگار بگذارد).

البته شك نيست كه اقوام ابتدايى چون نمى توانستند خدا را به عنوان يك وجود مافوق طبيعى بشناسند او را در لابه لاى موجودات طبيعى جست وجو مى كردند و از موجودات طبيعت براى خود بت مى ساختند. ولى انسان با پيشرفت فكرى تدريجاً توانست حق را بيابد و چشم از بت ها كه موجودات مادى هستند برگيرد و در وراى اين جهان مادى به قدرت بزرگ خداوند آشنا گردد.

***

2 - بعضى از روان شناسان بزرگ صريحاً مى گويند كه براى روح آدمى چهار بُعد يا چهار حس اصلى وجود دارد:

1 - «حس دانايى»: كه انسان را به دنبال علوم و دانش ها مى فرستند و روح او را تشنۀ فراگرفتن علم مى كند خواه اين علم، نفع مادى داشته

ص: 33

باشد يا نه.

2 - «حس نيكى»: كه سرچشمۀ مسائل اخلاقى و انسانى در جهان بشريّت است.

3 - «حس زيبايى»: كه منشأ پيدايش شعر و ادبيات و هنر، به معنى واقعى، است.

4 - «حس مذهبى»: كه انسان را دعوت به شناسائى خدا و انجام فرمان او مى كند و به اين ترتيب مشاهده مى كنيم كه حس مذهبى يكى از احساسات ريشه دار و اصلى روح انسان است. يعنى هيچ گاه از او جدا نبوده و هيچ گاه از او جدا نخواهد شد.

***

3 - در بحث هاى آينده نيز ملاحظه خواهيم كرد كه بيشتر مادى ها و منكران خدا نيز به نوعى اعتراف به وجود خدا كرده اند، اگر چه از بردن نام او خوددارى مى كنند، و نام طبيعت يا نام هاى ديگر بر او مى گذارند، ولى صفاتى براى طبيعت قائل مى شوند كه شبيه صفات خدا است.

مثلاً مى گويند: طبيعت اگر دو كليه به انسان داده است براى اين بوده است كه مى دانسته، ممكن است يكى از اين كليه ها از كار بيفتد و بايد ديگرى كار حياتى آن را ادامه دهد و مانند اين تعبيرات. آيا اين موضوع با طبيعت بى شعور سازگار است؟ يا اين كه اشاره به خداوندى است كه علم و قدرتش بى پايان مى باشد اگر چه نام او را طبيعت گذارده اند.

از آنچه در اين بحث گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه:

ص: 34

عشق به خدا هميشه در جان ما بوده و خواهد بود.

ايمان به خدا شعلۀ جاويدانى است كه قلب و روح ما را گرم مى سازد.

براى شناسايى خدا ما مجبور نيستيم راه هاى طولانى بپيماييم سرى به اعماق وجود خود مى زنيم، ايمان به او را در آن جا مى يابيم.

قرآن مجيد مى گويد:

«و نحن اقرب اليه من حبل الوريد(1)»؛

«ما به انسان از رگ گردن او نزديك تريم».6.

ص: 35


1- سورۀ ق، آيۀ 16.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چند مثال براى عادت؛ چند مثال براى فطرت بزنيد.

2 - چرا مردم نادان به سراغ بت پرستى مى رفتند؟

3 - چرا مادى ها نام خدا را «طبيعت» مى گذارند؟

ص: 36

درس پنجم يك داستان واقعى

گفتيم آنها كه به زبان خدا را انكار مى كنند، در اعماق روحشان ايمان به خدا وجود دارد.

شك نيست كه پيروزى ها و موفّقيّت ها - مخصوصاً براى افراد كم ظرفيت - ايجاد غرور مى كند و همين غرور سرچشمه فراموشى مى شود؛ تا آنجا كه گاهى انسان فطريات خود را نيز به دست فراموشى مى سپارد. امّا هنگامى كه طوفان حوادث، زندگى او را درهم مى كوبد و تندباد مشكلات از هر سو به او حمله ور مى شود، پرده هاى غرور و خودخواهى از جلو چشم او كنار مى رود و فطرت توحيد و خداشناسى آشكار مى گردد.

تاريخ بشر نمونه هاى فراوانى از اين گونه اشخاص به دست مى دهد، كه سرگذشت زير يكى از آنها است:

وزيرى بود مقتدر و نيرومند كه در عصر خود، بيشتر قدرت ها را به دست گرفته بود و كسى را ياراى مخالفت با او نبود، روزى به مجلسى كه جمعى از دانشمندان دينى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها كرده گفت تا كى شما مى گوييد جهان را خدايى است؛ من هزار دليل بر نفى اين سخن دارم.

ص: 37

اين جمله را با غرور خاصّى ادا كرد، دانشمندان حاضر چون مى دانستند او اهل منطق و استدلال نيست و توانايى و قدرت به قدرى او را مغرور ساخته كه هيچ حرف حقّى در او نفوذ نخواهد كرد؛ با بى اعتنايى در برابر او سكوت كردند، سكوتى پرمعنى و تحقيرآميز.

اين جريان گذشت، بعد از مدتى وزير، مورد اتهام قرار گرفت؛ حكومت وقت، وى را دستگير كرده به زندان انداخت.

يكى از دانشمندان كه آن روز در مجلس حاضر بود فكر كرد كه موقع بيدارى وى رسيده است، اكنون كه از مركب غرور پياده شده و پرده هاى خودخواهى از جلو چشم او كنار رفته است، و حسّ حق پذيرى در وى بيدار گرديده اگر با او تماس بگيرد و نصيحتش كند نتيجه بخش خواهد بود؛ اجازه ملاقات با وى را گرفت و به سراغش در زندان آمد، همين كه نزديك آمد؛ از پشت ميله ها مشاهده كرد كه او در يك اطاق تنها؛ قدم مى زند و فكر مى كند و اشعارى را زير لب زمزمه مى نمايد؛ خوب گوش فراداد، ديد اين اشعار معروف را مى خواند:

ما همه شيران ولى شير عَلَم حمله مان از باد باشد دم بدم!

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد!

يعنى ما همانند نقش هاى شيرى هستيم كه روى پرچم ها ترسيم مى كنند، هنگامى كه باد مى وزد حركتى دارد و گويا حمله مى كند ولى در حقيقت از خود چيزى ندارد و وزش باد است كه به او قدرت مى دهد، ما هم هر قدر قدرتمندتر شويم از خود چيزى نداريم.

خدايى كه اين قدرت را به ما داده هر لحظه اراده كند، از ما مى گيرد.

ص: 38

دانشمند مزبور ديد نه تنها در اين شرايط منكر خدا نيست، بلكه يك خداشناس داغ شده است؛ در عين حال بعد از آن كه از او احوال پرسى كرد، گفت: يادتان مى آيد كه روزى گفتيد: هزار دليل بر نفى خدا داريد آمده ام آن هزار دليل را با يك دليل پاسخ گويم: خداوند آن كسى است كه آن قدرت عظيم را به اين آسانى از تو گرفت، او سر به زير انداخت و شرمنده شد و جوابى نداد، زيرا به اشتباه خود معترف بود و در درون جانش نور خدا را مى ديد.

قرآن مجيد دربارۀ فرعون مى گويد:

حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل(1) ؛

«انكار فرعون تا آن زمان ادامه يافت كه در ميان امواج آب در حال غرق شدن بود، در آن هنگام صدا زد ايمان آوردم كه جز خداى بنى اسرائيل خداى ديگرى نيست».

***0.

ص: 39


1- سورۀ يونس، آيۀ 90.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - نتيجۀ اين داستان واقعى را در چند خط بيان كنيد.

2 - بنى اسرائيل را چرا بنى اسرائيل مى گفتند؟

3 - فرعون چه كسى بود و در كجا زندگى مى كرد و چه ادعايى داشت؟

ص: 40

درس ششم دومين راه براى خداشناسى

راهى از برون

با يك نگاه ساده به جهانى كه در آن زندگى مى كنيم به اين حقيقت مى رسيم كه جهان هستى درهم و برهم نيست، بلكه تمام پديده ها بر خط سير معينى در حركتند و دستگاه هاى جهان همچون لشكر انبوهى هستند كه به واحدهاى منظم تقسيم شده و به سوى مقصد معينى در حركتند.

نكات ذيل مى تواند هر ابهامى را در اين زمينه برطرف سازد:

1 - براى پديد آمدن و باقى ماندن هر موجود زنده اى بايد يك سلسله قوانين و شرائط خاص دست به دست هم بدهند مثلاً براى پديد آمدن يك درخت: زمين، آب و هواى مناسب و حرارت معين لازم است كه دانه را بكاريم و خوب تغذيه و تنفس كند، سبز شود و رشد نمايد.

در غير اين شرائط رشد آن ممكن نيست، انتخاب اين شرائط و فراهم كردن اين مقدمات نياز به عقل و علم و دانش دارد.

***

ص: 41

2 - هر موجودى اثرى مخصوص به خود دارد، آب و آتش هر كدام اثرى مخصوص به خود دارند كه از آنها جدا نمى شود و همواره از قانون ثابتى پيروى مى كنند.

***

3 - تمام اعضاى موجودات زنده با يكديگر همكارى دارند، به عنوان نمونه همين بدن انسان كه خود عالمى است، در وقت عمل تمام اعضايش خود آگاه و ناخودآگاه با هماهنگى خاصّى كار مى كنند، مثلاً اگر خطرى پيش آيد همگى براى دفاع بسيج مى شوند، اين ارتباط و همكارى نزديك، نشانۀ ديگرى از نظم در جهان هستى است.

***

4 - يك نگاه به صحنه جهان آشكار مى سازد كه نه تنها اعضا و پيكر يك موجود زنده بلكه تمام موجودات مختلف جهان نيز هماهنگى مخصوصى با هم دارند، مثلاً براى پرورش موجودات زنده آفتاب مى تابد، ابر مى بارد، نسيم مى وزد، و زمين و منابع زمينى نيز كمك مى كنند، اين ها نشانۀ وجود يك نظام معيّن در عالم هستى است.

رابطه «نظم» و «عقل»

اين حقيقت در برابر وجدان همه كس ظاهر است كه نظم در هر دستگاهى باشد حكايت از «عقل و فكر و نقشه و هدف» مى كند.

ص: 42

زيرا انسان هر كجا نظم و حساب و قوانين ثابتى ديد مى داند كه در كنار آن مبدأ علم و قدرتى را بايد جست وجو كند، و در اين درك وجدانى خود نياز چندانى به استدلال نمى بيند.

او مى داند هرگز يك آدم نابينا و بى سواد نمى تواند با ماشين تايپ يك انشاءِ خوب، يا يك مقالۀ اجتماعى و انتقادى بنويسد؛ و هرگز يك كودك دوساله نمى تواند با گردش دادن نامنظم قلم روى كاغذ، تابلوى زيبا و پرارزشى به وجود آورد؛ بلكه اگر ما يك انشاء خوب يا مقالۀ با ارزشى را ديديم مى دانيم آدم با سواد و با عقل و هوشى آن را به وجود آورده، و يا اگر در يكى از موزه ها تابلوى بسيار زيبا و جالبى را مشاهده كرديم شك نخواهيم كرد كه دست نقّاش هنرمند و چيره دستى در اينجاد آن به كار رفته؛ اگر چه هرگز آن نويسنده و نقّاش هنرمند را نديده باشيم.

بنابراين هرجا دستگاه منظمى است در كنار آن هم عقل و هوشى وجود دارد و هر قدر آن دستگاه بزرگ تر، دقيق تر و جالب تر باشد علم و عقلى كه آن را ايجاد كرده است به همان نسبت بزرگ تر خواهد بود.

گاهى براى اثبات اين موضوع كه هر دستگاه منظم نياز به مبدأ عقل و دانش دارد از «حساب احتمالات» كه در رياضيات عالى از آن بحث شده كمك گرفته مى شود و از اين راه اثبات مى كنند كه مثلاً يك فرد بى سواد اگر بخواهد به وسيلۀ ماشين تايپ، با فشار دادن روى دكمه هاى ماشين؛ از روى تصادف، يك مقاله يا يك قطعه شعر را تايپ كند، مطابق حساب احتمالات ميلياردها سال طول مى كشد كه حتى عمر كرۀ زمين براى آن

ص: 43

كافى نيست (براى توضيح بيشتر به كتاب آفريدگار جهان يا كتاب در جست وجوى خدا مراجعه نماييد)

قرآن مجيد مى گويد:

«سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شىءٍ شهيد»؛(1)

ما نشانه هاى خود را در نظام آفرينش، در سراسر جهان در درون وجود خود انسان ها به آنها نشان مى دهيم تا بدانند او بر حق است، آيا براى اثبات وجود او همين كافى نيست كه او عالم به اسرار همه چيز است».

***3.

ص: 44


1- سورۀ فصلّت، آيۀ 53.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چند مثال (غير از آنچه در درس گفته شد) براى دستگاه هاى صنعتى كه از مشاهدۀ آنها پى به وجود يك سازندۀ عالم و آگاه مى بريم بزنيد.

2 - فرق ميان «آفاق» و «انفس» چيست؟ مثال هايى از نشانه هاى خدا در آفاق و در انفس بيان كنيد.

ص: 45

ص: 46

درس چهارم نمونه هايى از نظام آفرينش

در سراسر جهان هستى «نظم» و «هدف» و «نقشه» آشكارا ديده مى شود، اكنون توجّه كنيد نمونه هايى از آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:

در اينجا ما چند نمونه بزرگ و كوچك را براى شما جمع آورى كرده ايم.

خوشبختانه امروز با پيشرفتِ علوم طبيعى و كشف اسرار و شگفتى هاى جهان طبيعت و ريزه كارى هاى ساختمان وجود انسان و حيوان و گياه و ساختمان حيرت انگيز يك سلّول و يك اتم و نظام شگفت انگيز عالم ستارگان، درهاى خداشناسى به روى ما گشوده شده است، به طورى كه به جرأت مى توان گفت تمام كتاب هاى علوم طبيعى كتاب هاى توحيد و خداشناسى است، كه به ما درس عظمت پروردگار را مى دهند؛ زيرا اين كتاب ها، پرده از روى نظام جالب موجودات اين جهان برمى دارد؛ و نشان مى دهد كه آفريدگار اين جهان چه اندازه عالم و قادر است.

***

ص: 47

1 - مركز فرماندهى كشور تن

درون جمجمۀ ما را مادۀ خاكسترى رنگى پر كرده كه آن را مغز مى ناميم، و اين مغز، مهم ترين و دقيق ترين دستگاه بدن ما را تشكيل مى دهد، زيرا كار آن فرماندهى تمام قواى بدن و ادارۀ امور تمام دستگاه هاى جسم ما است.

براى پى بردن به اهميّت اين مركز بزرگ بد نيست قبلاً اين خبر را براى شما نقل كنيم:

در جرائد نوشته بودند يك جوان دانشجوى شيرازى، در خوزستان دچار يك حادثۀ رانندگى شد و ضربه اى به مغز او وارد گشت ولى ظاهراً عيبى در وجود او حاصل نشد، تمام اعضاى او سالم بودند، امّا با نهايت تعجب تمام گذشتۀ زندگى خود را فراموش كرد فكر او به خوبى كار مى كرد، مطالب را مى فهميد، امّا اگر پدر يا مادر خود را مى ديد نمى شناخت. و هنگامى كه به او مى گفتند، اين مادر تو است، تعجّب مى كرد او را به خانه اصليش در شيراز بردند؛ و كارهاى دستى او را كه بر ديوار اطاق نصب بود به او نشان دادند ولى با تعجّب به همۀ آنها نگاه مى كرد و مى گفت اين نخستين بارى است كه من اينها را مى بينم.

معلوم شد در اين ضربه مغزى قسمتى از سلّول هايى كه در حقيقت سيم اتّصال ميان فكر و مخزن حافظه او است، از كار افتاده و مانند پريدن فيوز برق كه باعث قطع برق و تاريكى مى شود بخش مهمّى از خاطرات گذشتۀ او در تاريكى فراموشى فرو رفته است.

شايد نقطه اى كه از كار افتاده به اندازه يك سر سنجاق بيشتر از مغز

ص: 48

او نبوده باشد ولى چقدر اثر در زندگى او گذارده است و از اين جا روشن مى شود كه دستگاه مغز ما چه دستگاه پيچيده و پر اهميّتى است.

مغز و سلسلۀ اعصاب از دو بخش ممتاز تشكيل مى شود:

1 - بخش سلسله اعصاب ارادى كه تمام حركات اختيارى بدن ما مانند راه رفتن، نگاه كردن، حرف زدن و... از آن سرچشمه مى گيرد.

2 - اعصاب غير ارادى كه حركات قلب و معده و مانند اين دستگاه ها را اداره و رهبرى مى كند و از كار افتادن يك گوشه از اين بخش مغز كافى است كه قلب يا دستگاه ديگرى را از كار بيندازد.

***

يكى از عجيب ترين بخش هاى مغز

«مخ» مركز هوش، اراده، شعور و حافظه است و خلاصه يكى از حسّاس ترين بخش هاى مغز مى باشد و بسيارى از عكس العمل هاى روحى، همچون خشم و ترس و امثال آن مربوط به آن است.

اگر مخ جانورى را بردارند ولى اعصابش سالم باشد، زنده مى ماند امّا فهم و شعور را بكلى از دست مى دهد، مخ كبوترى را برداشتند، تا مدتى زنده بود امّا دانه كه جلوى او مى ريختند، تشخيص نمى داد و با اين كه گرسنه بود نمى خورد و اگر به پروازش درمى آوردند آن قدر مى پريد تا به مانعى برخورد كند و بيفتد.

***

ص: 49

بخش شگفت انگيز ديگر مغز حافظه است

آيا هيچ فكر كرده ايد اين قوّه حافظه چقدر شگفت انگيز است؟ و اگر يك ساعت حافظه از ما گرفته شود به چه سرنوشت غم انگيزى گرفتار خواهيم شد؟!

مركز حافظه كه بخش كوچكى از مغز ما را تشكيل مى دهد خاطرات تمام دوران عمر را با همۀ خصوصياتش بايگانى كرده، هر شخصى كه با ما ارتباط داشته است؛ خصوصياتش را از نظر اندازه، شكل، رنگ، لباس، اخلاق و روحيات، همه را در بايگانى خود، نگهدارى كرده، و براى هر يك پروندۀ مخصوصى تشكيل داده است. لذا بمجرد اين كه با آن شخص روبه رو مى شويم؛ فكر ما از لابه لاى آن همه پرونده ها پروندۀ او را بيرون كشيده و يك مطالعۀ فورى روى تمام آن مى كند؛ سپس به ما دستور مى دهد كه چه عكس العملى در برابر او نشان دهيم.

اگر دوست است احترام و اگر دشمن است ابراز تنفر نماييم؛ امّا تمام اين كارها به قدرى با سرعت انجام مى گيرد كه تقريباً هيچ فاصلۀ زمانى احساس نمى شود.

شگفتى اين مسئله وقتى آشكارتر مى شود كه بخواهيم آنچه را در حافظۀ خود نگهدارى كرده ايم؛ روى كاغذ به وسيلۀ تصويرها و يا روى نوار، ضبط كنيم، بدون شك اوراق و نوارهاى زيادى را تشكيل مى دهد كه مى تواند يك انبار بزرگ را پر كند؛ و عجيب تر اين كه براى بيرون كشيدن يك تصوير يا يك نوار از ميان آنها عدۀ زيادى مأمور و بايگان لازم است، ولى حافظۀ ما همۀ اين كارها را به سادگى و به سرعت انجام مى دهد.

***

ص: 50

طبيعت بى شعور چگونه شعور مى آفريند؟

دربارۀ شگفتى هاى مغز آدمى كتاب هاى زيادى نوشته شده است كه قسمتى از آن را مى توان در كتاب هاى دبيرستانى و دانشگاهى مشاهده كرد، آيا مى توان باور كرد، اين دستگاه فوق العاده ظريف و دقيق و پيچيده و اسرارآميز ساختۀ طبيعت بى شعور باشد؟ شگفت آورتر از اين چيزى نيست كه طبيعت بى عقل را خالق عقل بدانيم!

قرآن مجيد مى گويد:

«... و فى انفسكم افلا تبصرون»؛(1)

«در وجود خود شما نشانه هاى بزرگى از قدرت و عظمت خدا است، آيا نمى بينيد؟»

***1.

ص: 51


1- سورۀ ذاريات، آيۀ 31.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا دربارۀ شگفتى هاى مغز انسان مطالب ديگرى به خاطر داريد؟

2 - خداوند براى حفظ مغز انسان در برابر حوادث گوناگون چه تدبيرهايى به كار برده است؟

ص: 52

درس هشتم يك دنيا شگفتى در يك پرندۀ كوچك

در اين درس مى خواهيم از كشور بزرگ تن خود كه هنوز يك كوچه از هفت شهر آن را نگشته ايم بيرون آييم و در هر گوشه و كنار به سرعت سرى بزنيم و نمونه هايى از نظام شگفت انگيز موجودات برداريم:

نگاهى به آسمان تيرۀ شب مى دوزيم يك پرنده استثنايى را در لابه لاى پرده هاى ظلمت همچون شبح اسرارآميزى مى بينيم كه با شجاعت تمام به هر سو براى پيدا كردن طعمۀ خويش در پرواز است.

اين پرنده همان «شب پره يا خفاش» است كه همه چيزش عجيب است امّا پروازش در دل تاريكى شب از همه عجيب تر.

حركت سريع خفاش در تاريكى شب بدون برخورد به مانع، به قدرى شگفت انگيز است كه هر قدر دربارۀ آن مطالعه شود اسرار تازه اى از اين پرندۀ اسرارآميز به دست مى آيد.

اين پرنده در ميان تاريكى با همان سرعت و شجاعتى حركت مى كند كه كبوتر تند پرواز در دل آفتاب و مسلماً اگر وسيله اى براى اطلاع از وجود موانع نداشت خيلى دست به عصا حركت مى كرد.

ص: 53

اگر او را در تونلى تاريك و باريك و پر پيچ و خم كه آن را به دوده آغشته باشند رها سازند از تمام پيچ و خم ها مى گذرد بدون اين كه حتى يك بار به ديوار تونل برخورد كند و ذره اى دوده روى بال او بنشيند. اين وضع عجيب خفاش معلول خاصيّتى در وجود او است شبيه خاصيّتِ رادار.

در اين جا بايد كمى با دستگاه رادار آشنا شويم تا به وضع آن در وجود كوچك خفاش پى ببريم.

در فيزيك در بحثِ صوت سخنى دربارۀ امواج ماوراءِ صوت است اين امواج همان امواجى هستند كه تناوب و طول آنها به قدرى زياد است كه گوش انسان قادر به درك آنها نيست و به همين جهت آنها را ماوراءِ صوت مى نامند.

هنگامى كه چنين امواجى را به وسيلۀ يك مبدأ فرستندۀ قوى ايجاد كنند، اين امواج همه جا پيش مى روند ولى همين كه در يك نقطه از فضا به مانعى (مانند هواپيماى دشمن يا هر مانع ديگر) برخورد كند مانند توپى كه به ديوار بخورد باز مى گردند درست مانند صدايى كه ما در برابر يك كوه و يا يك ديوار بلند مى دهيم و از مقدار فاصله زمانى بازگشت اين امواج مى توان فاصله آن مانع را دقيقاً اندازه گيرى كرد.

بسيارى از هواپيماها و كشتى ها به وسيلۀ دستگاه رادار هدايت مى شوند و به هر مقصدى بخواهند مى روند و نيز براى پيدا كردن هواپيماها و كشتى هاى دشمن از رادار استفاده مى كنند.

دانشمندان مى گويند در وجود اين پرندۀ كوچك دستگاهى شبيه

ص: 54

رادار وجود دارد، به اين نشان كه اگر آن را در اطاقى به پرواز در آوريم و در همان لحظه ميكروفونى كه امواج ماوراءِ صوت را به امواج قابل شنيدن تبديل مى كند، به كار اندازيم، همهمۀ گوشخراشى در اطاق به راه خواهد افتاد و در هر ثانيه 30 الى 60 مرتبه امواج ماوراء صوت از خفاش شنيده مى شود.

ولى اين سؤال پيش مى آيد كه اين امواج به وسيلۀ كدام عضو خفاش به وجود مى آيد يعنى دستگاه فرستندۀ او كدام و دستگاه گيرندۀ او كدام است؟

دانشمندان در پاسخ اين سؤال مى گويند: «اين امواج به وسيلۀ عضلات نيرومند حنجره خفاش ايجاد و از طريق سوراخ هاى بينى او بيرون فرستاده مى شود، و گوش بزرگ او دستگاه گيرندۀ امواجى است كه باز مى گردد».

بنابراين خفاش در سير و سياحت شبانۀ خود مديون گوش هاى خود است و يك دانشمند روسى به نام «ژورين» با تجربياتى ثابت كرده كه اگر گوش هاى خفاش را بردارند نمى تواند بدون برخورد به مانع در تاريكى پرواز كند. در حالى كه اگر چشم او را به كلّى بردارند حركت او با كمال مهارت انجام خواهد يافت؛ يعنى خفاش با گوش خود مى بيند! نه با چشم خود! و اين چيز عجيبى است. (دقّت كنيد)

اكنون بينديشيد اين دو دستگاه عجيب و حيرت انگيز را چه كسى در اين جثه كوچك و ناچيز اين پرنده به وجود آورده و طرز استفاده از آنها را چگونه به او تعليم داده است كه بتواند در پناه اين وسيلۀ مطمئن از

ص: 55

خطرات فراوانى كه در حركات شبانه اش در پيش روى او است مصون بماند؟... راستى چه كسى؟

آيا ممكن است طبيعت فاقد عقل و شعور چنين عملى را انجام دهد؟ و دستگاهى را كه دانشمندان بزرگ با هزينه هاى زياد مى سازند به اين سادگى در وجود او قرار دهد؟

شايسته ستايش آن آفريدگارى استكارد چنين دلاويز، نقشى ز ماء و طينى

***

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه در ضمن خطبه مفصلى كه پيرامون آفرينش خفاش بيان كرده مى فرمايد:

«لا تمتنع من المضى فيه لغسق دجنته... فسبحان البارء لكل شىءٍ على غير مثال(1) ؛

و هرگز به خاطر شدت تاريكى از راه باز نمى ماند... پاك و منزه است خدايى كه بدون الگوى قبلى همه چيز را آفريده است».5.

ص: 56


1- نهج البلاغه خطبه 155.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - دربارۀ آفرينش شب پره چه اطلاعات جالب ديگرى داريد؟

2 - آيا مى دانيد بال هاى شب پره، و طرز بچه دار شدن او و حتى طرز خواب او با حيوانات ديگر فرق دارد يعنى يك پرندۀ كاملاً استثنايى است؟

ص: 57

ص: 58

درس نهم دوستى حشرات و گل ها!

در يك روز از روزهاى بهار كه هوا كم كم رو به گرمى مى رود سرى به باغ ها و مزارع سرسبز و زيبا بزنيد؛ دسته هاى زيادى از حشرات كوچك، زنبوران عسل، مگس هاى طلائى، پروانه ها، و پشه هاى ريز را مى بينيد كه آهسته و بدون سر و صدا به هر طرف مى دوند؛ از روى اين گل برخاسته به سراغ ديگرى مى روند و از اين شاخه به شاخۀ ديگر پرواز مى نمايند.

چنان گرم فعاليت و كارند، كه گويا نيروى مرموزى مانند يك كارفرماىِ جدّى بالاى سر آنها ايستاده و مرتباً به آنها فرمان مى دهد؛ بال ها و پاهاى آنها كه آغشته به گرد زردرنگ گلهاست قيافۀ كارگرانى كه لباس كار مى پوشند و با علاقه و جدّيّت در كارگاه خود مشغول به كارند؛ به آنها داده است.

راستى هم مأموريت و كار مهمّى دارند، اين مأموريت به قدرى بزرگ است كه پروفسور رلئون برتن در اين باره مى گويد:

«كمتر كسى مى داند كه بى وجود حشرات سبدهاى ما از ميوه خالى خواهد ماند»...

ص: 59

و ما اين جمله را به گفته او اضافه مى كنيم كه: «براى سال هاى بعد باغ ها و مزارع ما آن طراوت و سرسبزى و خرّمى را به كلّى از دست خواهد داد» بنابراين حشرات در واقع پرورش دهندگان ميوه ها و تهيه كنندگان بذر گل ها هستند.

حتماً مى پرسيد چرا؟ براى اين كه حسّاس ترين عمل حياتى گياهان يعنى عملِ لقاح به كمك آنها انجام مى گيرد، لابد اين نكته را تا كنون شنيده ايد كه گل ها مانند بسيارى از حيوانات داراى دو قسمت نر و ماده هستند كه تا تلقيح و پيوند ميان آنها صورت نگيرد؛ تخم و دانه و به دنبال آن ميوه به دست نخواهد آمد.

ولى هيچ فكر كرده ايد كه قسمت هاى مختلف گياه كه حس و حركتى ندارد چگونه به سوى هم جذب مى شوند و چگونه گرده هاى نر كه در حكم نطفۀ مرد (اسپرماتوزوئيد) هستند با تخمك ها كه حكم نطفۀ ماده (اوول) را دارند تركيب مى گردند و مقدّمات ازدواج ميان آنها فراهم مى شود؟

اين كار در بسيارى از موارد به عهدۀ حشرات واگذار شده و در مواردى هم به عهدۀ بادها.

ولى اين موضوع به همين سادگى كه ما خيال مى كنيم نيست و اين ازدواج مبارك و ميمون و پربركت كه به خواستگارىِ حشرات صورت مى گيرد؛ تاريخچه و تشريفات و ماجراى طولانى و شگفت انگيزى دارد كه يك فراز آن را در اين جا از نظر شما مى گذاريم.

دو دوست قديمى و صميمى:

ص: 60

دانشمندان علوم طبيعى پس از مطالعاتى به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان و گل ها در نيمۀ دوم دوران دوم زمين شناسى به وجود آمده اند، و عجب اين كه در همين دوران، حشرات نيز پيدا شدند و اين دو، هميشه در طول تاريخ پرماجراى آفرينش، به صورت دو دوست صميمى و باوفا زندگى كرده و مكمل وجود يكديگر بوده اند.

گل ها براى جلب محبّت و شيرين كردن كام دوستان هميشگى، نوش يعنى شيرينى بسيار خوش طعمى در بن خود ذخيره كرده اند و هنگامى كه حشرات براى جابه جا كردن گرده هاى نر و فراهم آوردن مقدمات لقاح و بارورى قدم رنجه كرده و به درون گل وارد مى شوند! اين شيرينى را به رايگان در اختيار آنها مى گذارند، اين قند مخصوص و پر ارزش به قدرى در ذائقۀ حشرات خوش طعم است كه آنها را بى اختيار به سوى خود مى كشاند.

عدّه اى از گياه شناسان معتقدند كه رنگ زيبا و عطر مطبوع گل ها نيز نقش مهمّى در جلب حشرات بسوى گل ها دارند؛ آزمايش هاى مختلفى كه روى زنبوران عسل به عمل آمده ثابت مى كند كه آنها رنگ ها را تشخيص مى دهند و بوى گل ها را درك مى كنند.

در واقع اين گل ها هستند كه خود را براى حشرات مى آرايند و خوشبو مى كنند، به طورى كه پروانه هاى با ذوق و زنبوران عسل خوش سليقه را، به سوى خود مى كشانند، آنها هم با آغوش باز اين دعوت را پذيرفته و به زودى مقدّمات كار را فراهم ساخته و شيرينى آن را هم مى خورند. و همين شيرينى و قند مخصوص است كه عالى ترين غذاى

ص: 61

حشرات محسوب مى شود و هنگامى كه روى هم انباشته شد، عسل را تشكيل مى دهد، زيرا حشرات موقعى كه به سراغ گل ها مى آيند مقدارى از اين شيرينى را مى خورند و مقدار بيشترى را مانندِ مهمان هاىِ پررو! همراه خود برده در لانۀ خود ذخيره مى كنند، اين پيمان محبّت و دوستى كه بر اساسِ منافع متقابل قرار دارد همواره بين گل ها و حشرات بوده و خواهد بود.

درسى از توحيد

هنگامى كه انسان اين نكات شگفت انگيز را در زندگى حشرات و گل ها مطالعه مى كند؛ بى اختيار از خود مى پرسد: اين پيمان محبّت و دوستى را چه كسى ميان گل ها و حشرات بسته؟

اين شيرينى مخصوص و نوش خوش طعم را كه به گل ها داده؟ اين رنگ جالب و زيبا و اين عطر مطبوع را چه كسى به گل ها بخشيده كه حشرات را به سوى خود دعوت كند؟

اين پاها و اندام ظريف حشرات، پروانه ها، زنبورهاى عسل، زنبوران طلائى را كه به آنها داده تا براى نقل و انتقال گردۀ گل ها مجهز و آماده باشند؟

چرا زنبوران مدتى رو به سوى يك نوع گل خاصى مى نهند و چرا تاريخ حيات و زندگى گل ها و حشرات در جهان آفرينش با هم آغاز مى گردد؟

آيا هيچ كس - هر قدر هم لجوج باشد، مى تواند باور كند كه اين همه

ص: 62

جريان ها بدون نقشه و طرح قبلى صورت گرفته؟ و قوانين بى شعور طبيعى خود به خود اين صحنه هاى حيرت انگيز را به وجود آورده است؟ نه هرگز...

قرآن مجيد مى گويد:

و اوحى ربك الى النحل أَنْ اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا(1) ؛

«پروردگار تو به زنبور عسل الهام داد كه در كوه ها و درختان و داربست ها خانه اختيار كن، سپس از تمام گل ها بنوش، و در راهى كه پروردگارت تعيين كرده با آرامى گام بردار».

***8.

ص: 63


1- سورۀ نحل، آيات 67 و 68.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - شيرينى بن گل ها و رنگ و بوى آنها چه فايده اى دارد؟

2 - از شگفتى هاى زندگى زنبوران عسل چه مى دانيد؟

ص: 64

درس دهم در جهان بى نهايت كوچك ها

چون ما در لابه لاى شگفتى هاى اين جهان آفرينش پرورش مى يابيم و به آنها عادت مى كنيم به همين جهت بسيار مى شود كه از اهميّت موجودات شگفت انگيز آن غافل مى مانيم به عنوان نمونه:

1 - حيوانات و حشرات بسيار كوچكى در اطراف ما زندگى مى كنند، كه جثۀ بعضى از اينها شايد به اندازۀ يكى دو ميليمتر بيشتر نيست، با اين حال همانند يك حيوان بزرگ داراى دست و پا و چشم و گوش و حتى مغز و هوش و سلسلۀ اعصاب و دستگاه گوارش هستند.

اگر مغز يك مورچه را در زير ميكروسكوپ بگذاريم و در ساختمان حيرت انگيز آن دقّت كنيم مى بينيم كه چه ساختمان عجيب و جالبى دارد، بخش هاى مختلف كه هر كدام فرماندۀ قسمتى از اندام كوچك مورچه هستند در كنار يكديگر چيده شده اند و كمترين دگرگونى در وضع آنها قسمتى از بدن او را فلج مى كند.

عجيب اين است در اين مغز كوچك كه قطعاً از سر يك سنجاق بسيار كوچك تر است يك دنيا هوش و ذكاوت و تمدن و ذوق و هنر نهفته شده

ص: 65

است، به طورى كه جمعى از دانشمندان ساليان دراز از عمر خود را براى مطالعه در وضع زندگى اين حيوان صرف كرده و نكات جالب و حيرت انگيز آن را در كتاب هاى خود براى ما جمع آورى كرده اند.

آيا كسى كه اين همه هوش و ذكاوت و ذوق را در چنين موجود كوچكى جمع كرده است، مى تواند طبيعتى باشد كه به اندازۀ سر سوزنى هوش و ذكاوت ندارد؟

***

2 - در دنياى اسرارآميز اتم - مى دانيم كوچك ترين موجودى كه تا كنون شناخته شده اتم و اجزاى آن است؛ اتم به قدرى ريز است كه نيرومندترين ميكروسكوپ ها كه به اصطلاح كاهى را كوه نشان مى دهد از ديدن آن عاجز است.

اگر مى خواهيد بدانيد اتم چقدر كوچك است همين قدر بدانيد كه يك قطره آب، بيش از تمام نفرات روى زمين اتم دارد، و اگر بخواهيم پروتون هاى يك سانتيمتر از يك سيم نازك را بشماريم و از هزار نفر هم كمك بگيريم و در هر ثانيه يكى از آنها را جدا كنيم 30 تا 300 سال (به اختلاف اتم ها) شب و روز بايد بيدار بمانيم تا همۀ آنها را بشماريم.

حالا كه فهميديم يك سانتيمتر سيم نازك اين اندازه اتم دارد فكر كنيد آسمان و زمين، آب و هوا و كهكشان ها و منظومۀ شمسى ما چه اندازه اتم دارد؟ آيا فكر بشر از تصوّر آن خسته نمى شود و جز آفرينندۀ جهان كسى سر از حساب آنها بيرون مى آورد؟

***

ص: 66

اتم ها درس توحيد مى دهند

اتم شناسى از مهم ترين مباحث علمى امروز و از نشاطانگيزترين آنهاست، اين موجود ريز به ما درس توحيد مى دهد، زيرا در جهان اتم بيش از همه چهار قسمت جلب توجه مى كند.

1 - نظام فوق العاده - تا كنون بيش از صد عنصر كشف شده كه تعداد الكترون هاى آنها به تدريج از يك شروع شده و به بالاتر از صد پايان مى پذيرد، اين نظام عجيب هرگز نمى تواند مولود عوامل بدون شعور باشد.

2 - تعادل قوا - مى دانيم دو الكتريسته مخالف يكديگر را جذب مى كنند بنابراين الكترون ها كه بار الكتريكى منفى دارند؛ و هسته كه بار الكتريكى مثبت دارد؛ بايد يكديگر را جذب كنند.

و از طرف ديگر مى دانيم گردش الكترن ها به دور هسته نيروى دافعه (گريز از مركز) به وجود مى آورد بنابر اين نيروى گريز از مركز مى خواهد الكترون ها را از محيط اتم دور سازد؛ و اتم تجزيه گردد و نيروى جاذبه مى خواهد الكترون ها را جذب كند و اتم را نابود سازد.

اينجاست كه بايد ديد چگونه با حسابى دقيق نيروى جاذبه و دافعه در اتم ها تنظيم شده كه نه الكترون ها فرار مى كنند و نه جذب مى شوند بلكه هميشه در حال تعادل به حركت خود ادامه مى دهند آيا ممكن است اين تعادل را طبيعت كور و كر به وجود آورده باشد؟

3 - هر كدام در مسير خود - گفتيم بعضى از اتم ها، الكترون هاى متعدّدى دارند ولى نه اين كه همۀ الكترون ها در يك مدار حركت كنند؛

ص: 67

بلكه در مدارهاى متعدد، و ميليون ها سال اين الكترون ها در فاصله هاى معين هر كدام در مرز خود با سرعت در حركتند، بدون اين كه تضادى ميان آنها رخ دهد.

آيا قرار دادن هر يك از آنها در مدارهاى معيّن و گردش با نظام حيرت زا موضوع ساده اى است؟

4 - نيروى عظيم اتم - براى اين كه به عظمت نيروى اتم پى ببريد فقط در نظر بگيريد كه:

در سال 1945 در صحراى بى آب و علفِ مكزيك يك آزمايش اتمى انجام شد؛ بمب بسيار كوچك اتمى روى يك برج فولادى رها شد، پس از انفجار، برج فولادى را آب كرد و سپس بخار نمود و برق و صداى مهيبى برخاست، هنگامى كه دانشمندان به سراغ آن آمدند اثرى از آن نبود.

در همين سال دو بمب كوچك بر روى كشور ژاپن پرتاب شد؛ يكى روى شهر ناكازاكى و ديگرى روى شهر هيروشيما، در شهر اول 70 هزار نفر نابود و همين مقدار مجروح شدند و شهر دوم 30 الى 40 هزار نفر تلفات و همين مقدار مجروح داشت كه ژاپن ناچار تسليم بلاشرط در برابر آمريكا شد.

آيا تنها مطالعۀ اسرار يك دانه اتم كافى نيست كه انسان را به آفريدگار آن آشنا كند؛ لذا مى توان گفت كه به تعداد اتم هاى جهان دليل بر وجود خدا داريم.

قرآن مجيد مى گويد:

ص: 68

«ولو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات اللّه»؛(1)

«اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند و درياها مركب؛ هيچ گاه نمى توانند آفريده هاى خدا را بنويسند».

***7.

ص: 69


1- سورۀ لقمان، آيۀ 27.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا از اسرار زندگى مورچگان چيزهاى ديگرى مى دانيد؟

2 - آيا مى توانيد نقشۀ ساختمان يك اتم را روى تخته سياه ترسيم كنيد؟

ص: 70

يك بحث تكميلى براى درس دهم چه پرشكوه است صفات خدا

صفات او

بهوش باشيد به همان اندازه كه: خدايابى يعنى پى بردن به وجود خدا از طريق مطالعه اسرار جهان آفرينش سهل و آسان است، شناسايى صفات خدا به دقّت و احتياط فراوان احتياج دارد.

لابد مى پرسيد چرا؟ دليل آن روشن است، زيرا خداوند هيچ چيزش با ما و آنچه ديده ايم و شنيده ايم شباهت ندارد؛ بنابراين نخستين شرط شناسايى صفات خداوند نفى تمام صفات مخلوقات از آن ذات مقدّس؛ يعنى تشبيه نكردن او به هيچ يك از موجودات محدود عالم طبيعت است، و اين جا است كه كار به جاى باريكى مى كشد، زيرا ما در دل اين طبيعت، بزرگ شده ايم؛ تماس ما با طبيعت بوده، با آن انس گرفته ايم لذا ما ميل داريم همه چيز را با مقياس آنها بسنجيم.

به عبارت ديگر ما هر چه ديده ايم جسم و خواص جسم بوده، يعنى موجوداتى كه داراى زمان و مكان معيّنى بوده اند؛ ابعاد و اشكال

ص: 71

مخصوصى داشته اند، با اين حال تصوّر خدايى كه نه جسم دارد، نه زمان و نه مكان، و در عين حال به تمام زمان ها و مكان ها احاطه دارد، و از هر نظر نامحدود است؛ كارى است دشوار؛ يعنى احتياج دارد كه با دقّت در اين راه گام برداريم.

امّا يادآورى اين نكته بسيار لازم است كه ما به حقيقت ذات خدا هرگز پى نخواهيم برد، و انتظار آن را هم نبايد داشته باشيم، زيرا چنين انتظارى به اين مى ماند كه انتظار داشته باشيم اقيانوس بيكرانى را در ظرف كوچكى جاى دهيم، يا فرزندى كه در درون شكم مادر است، از تمام جهان بيرون باخبر گردد، آيا چنين چيزى ممكن است؟

و اينجا است كه يك لغزش كوچك ممكن است انسان را فرسنگ ها از جادۀ اصلى خداشناسى به دور اندازد و در سنگلاخ بت پرستى و مخلوق پرستى سرگردان سازد. (دقّت كنيد) خلاصه اين كه بايد متوجّه باشيم صفات خدا با صفات مخلوقات هرگز مقايسه نكنيم.

صفات جمال و جلال

معمولاً صفات خدا را به دو دسته تقسيم مى كنند: صفات ثبوتيه يعنى آنچه خداوند آنها را داراست و صفات سلبيه يعنى آنچه خداوند از آنها منزّه است.

و اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه ذات خداوند داراى چند صفت است؟

پاسخ آن اين است كه: صفات خدا از يك نظر بى پايان و نامحدود و از

ص: 72

نظرى در يك صفت خلاصه مى شود، زيرا تمام صفات ثبوتى خدا را مى توان در جملۀ زير خلاصۀ كرد:

ذات خدا ذاتى است نامتناهى از هر جهت و داراى تمام كمالات.

در مقابل صفات سلبى نيز در اين جمله خلاصه مى گردد:

ذات خدا از هيچ نظر نقصان ندارد.

ولى از نظر ديگر چون كمالات و نقائص درجات دارند، يعنى بى نهايت كمال و بى نهايت نقص را مى توان تصوّر نمود، لذا مى توان گفت خداوند بى نهايت صفات ثبوتى؛ و بى نهايت صفات سلبى دارد، زيرا هر كمالى تصوّر شود او دارد، و هر نقصى تصوّر شود خداوند از آن پيراسته است؛ پس صفات ثبوتى و سلبى خداوند نامحدود است.

معروف ترين صفات خداوند

مشهورترين صفات ثبوتى خداوند همان است كه در شعر معروف زير جمع آورى شده است:

عالم و قادر و حىّ است و مريد و مدركهم قديم و ازلى پس متكلّم صادق

1 - خداوند عالم است؛ يعنى همه چيز را مى داند.

2 - قادر است يعنى بر همه چيز توانا است.

3 - حىّ است يعنى زنده است، زيرا موجود زنده كسى است كه هم علم دارد هم قدرت، و چون خداوند هم عالم است و هم قادر؛ بنابراين زنده است.

ص: 73

4 - مريد است يعنى صاحب اراده مى باشد و در كارهاى خود مجبور نيست و هر كارى انجام مى دهد، داراى هدف و حكمت است و كم ترين چيزى در آسمان و زمين بدون فلسفه و هدف نيست.

5 - خداوند مدرك است يعنى همه چيز را درك مى كند، همه را مى بيند و همۀ صداها را مى شنود و از همه چيز آگاه و باخبر است.

6 - خداوند قديم و ازلى است يعنى هميشه بوده و وجود او آغازى ندارد، زيرا هستيش از درون ذاتش مى جوشد، و به همين دليل ابدى و جاودانى هم هست، زيرا كسى كه هستيش از خود او است فنا و نيستى براى او معنا ندارد.

7 - خداوند متكلم است يعنى مى تواند امواج صدا را در هوا ايجاد كند و با پيامبران خود سخن بگويد؛ نه اين كه خداوند زبان و لب و حنجره داشته باشد.

8 - خداوند صادق است؛ يعنى هر چه مى گويد راست و عين واقعيّت است، زيرا دروغ گفتن يا از جهل و نادانى است و يا از ضعف و ناتوانى است، خداوندى كه دانا و توانا است محال است دروغ بگويد.

***

و معروف ترين صفات سلبى او در شعر زير جمع است:

نه مركب بود و جسم، نه مرئى نه محلبى شريك است و معانى، تو غنى دان خالق

1 - مركب نيست يعنى اجزاى تركيبى ندارد، زيرا در اين صورت

ص: 74

احتياج به اجزاى خود پيدا مى كرد، در حالى كه او احتياج به هيچ چيز ندارد.

2 - خداوند جسم نيست زيرا هر جسمى محدود و متغيّر و فناپذير است.

3 - خداوند مرئى نيست يعنى ديده نمى شود، زيرا اگر ديده مى شد جسم بود و محدود و فناپذير بود.

4 - خداوند محل ندارد زيرا جسم نيست تا نيازمند به محل باشد.

5 - خداوند شريك ندارد، زيرا اگر شريك داشت؛ بايد موجود محدودى باشد، چون دو موجود نامحدود از هر جهت ممكن نيست، بعلاوه وحدت قوانين اين جهان نشانه يگانگى او است.

6 - خداوند معانى ندارد يعنى صفات او عين ذات اوست.

7 - خداوند محتاج و نيازمند نيست، بلكه غنى و بى نياز است؛ زيرا يك وجود بى پايان از نظر علم و قدرت و همه چيز كمبودى ندارد.

قرآن مجيد مى گويد: ليس كمثله شىء(1) ؛ «هيچ چيز مانند او نيست».

***1.

ص: 75


1- سورۀ شورى، آيۀ 11.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا دليل هاى ديگرى بر يگانگى خدا و شريك نداشتن او داريد؟

2 - آيا شنيده ايد بعضى از مذاهب، خدايان سه گانه قائلند و بعضى دوگانه؟ كدام مذهب است؟

ص: 76

ده درس عدل الهى

اشاره

ص: 77

ص: 78

درس اوّل عدل چيست؟

چرا از ميان صفات خداوند، عدل را مستقلّاً جزءِ اصول دين شمرده اند؟

فرق ميان «عدالت» و «مساوات»

1 - چرا از ميان همۀ صفات، عدل برگزيده شده؟

در اين بحث قبل از هر چيز بايد اين نكته روشن شود كه چرا عدالت كه يكى از صفات خدا است از سوى علماى بزرگ به عنوان يك اصل از اصول پنجگانۀ دين شناخته شده است؟

خداوند عالم است؛ قادر است؛ عادل است؛ حكيم است؛ رحمان و رحيم و ازلى و ابدى است؛ خالق و رازق است؛ چرا از ميان همۀ صفات، فقط عدالت برگزيده شد، و يكى از اصول پنجگانه دين مقرّر گرديد؟

در پاسخ اين سؤال مهم بايد به چند امر توجّه كرد:

1 - عدالت از ميان صفات خدا چنان اهميّتى دارد كه بسيارى از صفات ديگر به آن بازگشت مى كند، زيرا «عدالت» به معنى وسيع كلمه قرار دادن هر چيز در جاى خويش است، در اين صورت حكيم و رزّاق و

ص: 79

رحمان و رحيم و مانند آنها همه بر آن منطبق مى گردد.

2 - مسئلۀ معاد نيز متّكى به مسئلۀ «عدل الهى» است، رسالت پيامبران، مسئوليّت امامان، نيز با مسئلۀ عدالت خدا ارتباط دارد.

3 - در آغاز اسلام اختلافى در مسئلۀ عدالت پروردگار در گرفت:

گروهى از مسلمانان اهل سنّت كه «اشاعره» ناميده مى شدند به كلّى منكر عدالت خداوند شدند و گفتند در مورد خدا عدالت و ظلم مفهوم ندارد، تمام عالم هستى ملك اوست و به او تعلّق دارد، و هر كار كند عين عدالت است، آنها حتّى معتقد به حسن و قبح عقلى نبودند، مى گفتند عقل ما خوبى و بدى را به تنهايى نمى تواند درك كند، حتّى خوبىِ نيكى كردن و بدىِ ظلم. (و از اين اشتباهات فراوان داشتند.)

گروه ديگرى از اهل سنّت كه «معتزله» ناميده شدند و تمام جمعيّت «شيعه» معتقد به اصل عدالت در مورد پروردگار بودند و مى گفتند او هرگز ظلم و ستم نمى كند.

براى جدا شدن اين دو گروه از يكديگر، گروه دوم را «عدليه» ناميدند كه عدل را به عنوان علامت مكتب خود جزءِ اصول مى شمردند و گروه اول «غير عدليه»، و شيعه جزءِ عدليه بود.

شيعه براى مشخّص ساختن مكتب خود از ساير عدليه، «امامت» را نيز جزء اصول قرار داد.

بنابراين هر كجا سخن از «عدل» و «امامت» است معرف مكتب «شيعۀ اماميّه» است.

4 - از آنجا كه فروع دين همواره پرتوى از اصول دين است، و پرتو

ص: 80

عدالت پروردگار در جامعۀ بشرى فوق العاده مؤثّر است، و مهم ترين پايۀ جامعۀ انسانى را عدالت اجتماعى تشكيل مى دهد، انتخاب اصل عدالت به عنوان يك اصل از اصول دين، رمزى است به احياى عدل در جوامع بشرى و مبارزه با هر گونه ظلم و ستم.

همان گونه كه توحيد ذات و صفات پروردگار و توحيد عبادت و پرستش او نور وحدت و يگانگى و اتّحاد در جامعۀ انسانى مى باشد و توحيد صفوف را تقويت مى كند.

رهبرى پيامبران و امامان نيز الهام بخش مسئلۀ «رهبرى راستين» در جوامع انسانى است. بنابراين، اصل عدالت پروردگار كه حاكم بر كل جهان هستى است رمز و اشاره اى به لزوم عدالت در جامعۀ انسانى در تمام زمينه هاست.

عالم بزرگ آفرينش با عدالت برپاست، جامعۀ بشرى نيز بدون آن پابرجا نخواهد ماند.

***

2 - عدالت چيست؟

عدالت داراى دو معنى متفاوت است:

1 - معنى وسيع اين كلمه همان طور كه گفتيم «قرار گرفتن هر چيز در جاى خويش» است و به تعبير ديگر موزون بودن و متعادل بودن.

اين معنى از عدالت در تمام عالم آفرينش، در منظومه ها، در درون اتم، در ساختمان وجود انسان، و همۀ گياهان و جانداران حكمفرماست.

ص: 81

اين همان است كه در حديث معروف پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه فرموده:

«بالعدل قامت السماوات و الارض؛ به وسيلۀ عدالت آسمان ها و زمين برپاست(1)».

فى المثل اگر قواى «جاذبه» و «دافعه» كرۀ زمين، تعادل خود را از دست دهد، و يكى از اين دو بر ديگرى چيره شود يا زمين به سوىِ خورشيد جذب مى شود و آتش مى گيرد و نابود مى گردد و يا از مدار خود خارج شده و در فضاى بيكران سرگردان و نابود مى شود.

اين معنى از عدالت همانست كه شاعر در اشعار معروفش گفته است:

عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش!

عدل چه بود؟ آب ده اشجار را ظلم چه بود؟ آب دادن خار را!

بديهى است اگر آب را به پاى بوتۀ گل و درخت ميوه بريزند در جاى خود مصرف شده، و اين عين عدالت است، و اگر به پاى علف هرزه هاى بى مصرف و خار بريزند در غير مورد مصرف شده، و اين عين ظلم است.

2 - معنى ديگر عدالت «مراعات حقوق افراد» است، و نقطۀ مقابل آن «ظلم» يعنى حق ديگرى را گرفتن و به خود اختصاص دادن، يا حق كسى را گرفتن و به ديگرى دادن، يا تبعيض قائل شدن، به اين ترتيب كه به بعضى حقوقشان را بدهند و به بعضى ندهند.3.

ص: 82


1- كافى، ج 5، ص 266 - عوالى اللئالى، ج 4، ص 103.

روشن است معنى دوم «خاص» و معنى اوّل معنى «عام» است.

قابل توجّه اين كه هر دو معنى «عدل» در مورد خداوند صادق است هر چند در اين مباحث بيشتر معنى دوم منظور است.

معنى عدالت خداوند اين است كه نه حق كسى را از بين مى برد، و نه حق كسى را به ديگرى مى دهد. و نه در ميان افراد تبعيض قائل مى شود، او به تمام معنى عادل است، و دلائل عدالت او را در بحث آينده خواهيم دانست.

«ظلم» خواه به گرفتن حق كسى باشد، يا دادن حق كسى به ديگرى، و يا اجحاف و تبعيض در مورد ذات پاك خدا راه ندارد.

او هرگز نيكوكار را مجازات نمى كند، بدكار را تشويق نمى نمايد، كسى را به گناه ديگرى مؤاخذه نمى كند و تر و خشك را هرگز باهم نمى سوزاند.

حتّى اگر در يك جامعۀ بزرگ همه خطاكار باشند جز يك نفر، خدا حساب آن يك نفر را از ديگران جدا مى كند، و او را در مجازات در كنار گناهكاران قرار نمى دهد.

و اين كه جمعيّت «اشاعره» گفته اند اگر خدا همۀ پيامبران را به دوزخ بفرستد، و همه بدكاران و جانيان را به بهشت، ظلم نيست، سخن گزاف و زشت و شرم آور و بى پايه اى است، و عقل هر كس آلوده به خرافات و تعصّب نباشد، به زشتى اين سخن گواهى مى دهد.

***

ص: 83

3 - فرق ميان مساوات و عدالت

نكتۀ مهم ديگرى كه اشاره به آن در اين بحث لازم است اين است كه گاهى «عدالت» با «مساوات» اشتباه مى شود و گمان مى رود معنى عدالت آنست كه رعايت مساوات شود، در حالى كه چنين نيست.

در عدالت هرگز مساوات شرط نيست، بلكه استحقاق و اولويت ها بايد در نظر گرفته شود.

فى المثل عدالت در ميان شاگردان يك كلاس اين نيست كه به همۀ آنها نمره مساوى دهند و عدالت در ميان دو كارگر اين نيست كه هر دو مزد مساوى دريافت دارند، بلكه عدالت به اين است كه هر شاگردى به اندازۀ معلومات و لياقتش، و هر كارگرى به اندازۀ كار و فعّاليّتش «نمره» يا «مزد» دريافت دارد.

در عالم طبيعت نيز عدالت، به معنى وسيع همين است، اگر قلب يك بالن (نهنگ عظيم دريايى) كه حدود يك تن وزن دارد! با قلب يك گنجشك كه شايد يك گرم بيشتر نباشد مساوى بود عدالت نبود، و اگر ريشۀ يك درخت تنومند بسيار بلند با ريشۀ يك نهال بسيار كوچك مساوى باشد عدالت نيست و عين ظلم است.

عدالت آن است كه هر موجودى به ميزان حق و استعداد و لياقت خود سهمى دريافت دارد.

***

ص: 84

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا از ميان تمام صفات خدا، عدالت يكى از اصول دين شناخته شده است؟

2 - اشاعره چه كسانى بودند؟ و از اعتقادات آنها چه مى دانيد؟

3 - اعتقاد به عدل الهى چه انعكاسى در جامعۀ انسانى دارد؟

4 - عدالت چند معنى دارد؟ آنها را شرح دهيد.

5 - آيا عدالت به معنى مساوات است؟

ص: 85

ص: 86

درس دوّم دلائل عدالت پروردگار

1 - حسن و قبح عقلى

قبلاً دانستن اين مسئله لازم به نظر مى رسد كه عقل ما «خوبى» و «بدى» اشيا را تا حدود قابل توجّهى درك مى كند (اين همان چيزى است كه دانشمندان از آن به عنوان حسن و قبح عقلى ياد مى كنند).

مثلاً مى دانيم عدالت و احسان خوبست، و ظلم و بخل بد است، حتّى قبل از اين كه دين و مذهب از اين امور سخن گويد براى ما روشن بوده است، هر چند مسائل ديگرى وجود دارد كه علم ما براى درك آن كافى نيست، و بايد از رهنمود رهبران الهى و پيامبران استفاده كند.

بنابراين اگر گروهى از مسلمين به نام «اشاعره» منكر «حسن و قبح عقلى» شده اند، و راه شناخت خوبى و بدى را، حتّى در مثل عدالت و ظلم و مانند آنها فقط شرع و مذهب دانسته اند، اشتباه محض است.

چه اين كه اگر عقل ما قادر به درك خوبى و بدى نباشد از كجا بدانيم خداوند معجزه را در اختيار فرد دروغگويى نمى گذارد؟، امّا هنگامى كه مى گوييم دروغ گفتن زشت و قبيح است، و محال است از خداوند سر

ص: 87

زند، مى دانيم كه وعده هاى خداوند همه حق است، و گفته هاى او همه صدق است، هرگز دروغگو را تقويّت نمى كند و هرگز معجزه را در اختيار شخص كاذب قرار نمى دهد.

اين جاست كه مى توان به آنچه در شرع و مذهب وارد شده اعتماد كرد.

بنابراين نتيجه مى گيريم كه اعتقاد به حسن و قبح عقلى اساس دين و مذهب است (دقّت كنيد).

***

اكنون به دلايل عدالت خدا باز مى گرديم؛ براى پى بردن به اين حقيقت بايد بدانيم:

2 - سرچشمۀ ظلم چيست؟

سرچشمۀ «ظلم» يكى از امور زير است:

1 - جهل - گاهى آدم ظالم به راستى نمى داند چه مى كند، نمى داند حق كسى را پايمال مى سازد، و از كار خود بى خبر است.

2 - نياز - گاه نياز به چيزهايى كه در دست ديگران است انسان را وسوسه مى كند كه دست به اين عمل شيطانى بزند، در حالى كه اگر بى نياز بود در اين گونه موارد دليلى بر ظلم نداشت.

3 - عجز و ناتوانى - گاه انسان مايل نيست در اداى حق ديگرى كوتاهى كند امّا قدرت و توانايى اين كار را ندارد، و ناخواسته مرتكب «ظلم» مى شود.

ص: 88

4 - خودخواهى و كينه توزى و انتقام جويى - گاه هيچ يك از عوامل فوق در كار نيست، امّا «خودخواهى» سبب مى شود كه انسان به حقوق ديگران تجاوز كند، و يا «حسّ انتقام جويى» و «كينه توزى» او را وادار به ظلم و ستم مى كند، و يا روح «انحصارطلبى» سبب تعدّى به ديگران مى شود... و مانند اينها.

امّا با توجّه به اين كه هيچ يك از اين صفات زشت، و اين نارسايى ها و كمبودها در وجود مقدّس خداوند راه ندارد زيرا او به همه چيز عالِم، و از همه بى نياز، و بر هر چيز قادر، و نسبت به همگان مهربان است، معنى ندارد مرتكب ظلمى شود.

او وجودى است بى انتها و كمال او نامحدود است از چنين وجودى جز خير و عدالت، جز رأفت و رحمت سرچشمه نمى گيرد.

و اگر بدكاران را كيفر مى دهد در حقيقت نتيجۀ اعمال آنهاست، كه به دست آنها مى رسد، همانند كسى كه بر اثر استعمال موادّ مخدّر يا نوشيدن مشروبات الكلى به انواع بيمارى هاى كشنده مبتلا مى گردد.

قرآن مجيد مى گويد: هل تجزون الا ما كنتم تعملون(1) ؛ «آيا جزاى شما چيزى جز اعمال شما هست؟!»

***0.

ص: 89


1- . سورۀ نمل، آيۀ 90.

3 - قرآن و عدالت پروردگار

قابل توجّه اين كه در آيات قرآن مجيد روى اين مسئله بسيار تأكيد شده است، در يك جا مى فرمايد: «ان اللّه لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون»؛ (1)«خداوند به هيچ كس ستم نمى كند اين مردم هستند كه به خودشان ظلم و ستم روا مى دارند».

در جاى ديگر مى فرمايد: «ان اللّه لا يظلم مثال ذرة...»؛ (2)«خداوند حتّى به اندازۀ سنگينى ذرّۀ كوچكى ظلم و ستم بر هيچ كس روا نمى دارد».

و در مورد حساب و جزاى رستاخيز مى گويد: «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا»؛ (3)«ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت برپا مى كنيم و به هيچ كس كم ترين ظلم و ستمى نخواهد شد».

(بايد توجّه داشت منظور از «ميزان» در اينجا وسيلۀ سنجش نيك و بد است نه ترازويى همچون ترازوهاى اين جهان)

***

4 - دعوت به عدل و داد

گفتيم صفات انسان بايد پرتوى از صفات خدا باشد، و در جامعۀ انسانى صفات الهى پرتوافكن گردد، روى اين اصل به همان مقدار كه قرآن روى عدالت پروردگار تكيه كرده است، به عدل و داد در جامعۀ7.

ص: 90


1- . سورۀ يونس، آيۀ 44.
2- . سورۀ نساء، آيۀ 40.
3- . سورۀ انبياء، آيۀ 47.

انسانى و در فرد فرد انسان ها اهميّت مى دهد، قرآن مجيد كراراً ظلم را مايۀ تباهى و نابودى جامعه ها معرفى مى كند و سرنوشت ظالمان را دردناك ترين سرنوشت مى شمرد.

قرآن ضمن بيان سرگذشت اقوام پيشين بارها اين حقيقت را خاطرنشان كرده كه ببينيد بر اثر ظلم و فساد چگونه گرفتار عذاب الهى شدند و نابود گشتند، بترسيد از اين كه شما هم بر اثر ظلم به چنين سرنوشتى گرفتار شويد.

قرآن با صراحت و به عنوان يك اصل اساسى، مى گويد: «ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاءِ ذى القربى و ينهى عن الفحشاءِ و المنكر و البغى»؛(1)«خداوند به عدل و احسان دربارۀ همه و بخشش نسبت به بستگان و خويشاوندان دستور مى دهد و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مى كند».

جالب توجّه اين كه همان گونه كه ظلم كردن كار زشت و قبيحى است پذيرش ظلم و زير بار ستم رفتن نيز از نظر اسلام و قرآن غلط است، چنان كه در سورۀ بقره، آيۀ 279 مى خوانيم: «لا تظلمون و لا تظلمون»؛ «نه ظلم كنيد و نه زير بار ظلم رويد».

اصولاً تسليم در برابر بيدادگران موجب تشويق ظلم و توسعۀ ستم و اعانت ظالم است.

***0.

ص: 91


1- . سورۀ نحل، آيۀ 90.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا عقل ما مستقلاً و بدون شرع قادر به درك نيكى و بدى هست؟

2 - ظلم از چه امورى سرچشمه مى گيرد؟ و دليل عقلى بر عدالت خداوند چيست؟

3 - قرآن دربارۀ عدالت پروردگار و نفى ظلم از ساحت مقدّس او چه مى گويد؟

4 - وظيفه انسان در برابر عدالت و ظلم چيست؟

5 - آيا تن به ظلم دادن و زير بار ستم رفتن نيز گناه است؟

ص: 92

درس سوّم فلسفۀ آفات و شرور

از قديم ترين ايام تا امروز گروهى از ناآگاهان بر عدالت خدا خرده گرفته اند، و مسائلى را مطرح نموده اند كه به اعتقاد آنها با عدالت خدا سازگار نيست، و حتّى گاه آنها را نه تنها دليل بر نفى عدالت كه دليلى بر انكار وجود خدا پنداشته اند!

از جمله، وجود حوادث ناگوار مانند طوفان ها و زلزله ها و مصائب ديگر كه همگانى است.

و همچنين تفاوت هايى كه در ميان انسان ها ديده مى شود.

و نيز شرور و آفت هايى كه دامن انسان يا نباتات و موجودات ديگر را مى گيرد.

اين بحث گاهى در ضمن بحث هاى مربوط به خداشناسى در برابر مادّيّين مطرح مى شود و گاه در بحث عدل پروردگار و ما آن را در اين بحث طرح مى كنيم.

و براى اين كه بدانيم تا چه اندازه در تحليل دقيق، اين پندارها نادرست است، بايد بحث مشروحى در اين زمينه داشته باشيم و امور زير را دقيقاً بررسى كنيم.

ص: 93

1 - قضاوت نسبى و معلومات محدود

معمولاً همۀ ما در قضاوت هاى خود و تشخيص مصداق ها روى رابطه اى كه اشياء با ما دارند تكيه مى كنيم. مثلاً مى گوييم فلان چيز دور يا نزديك است يعنى نسبت به ما.

يا فلان كس قوى يا ضعيف است، يعنى با مقايسه به وضع روحى يا جسمى ما، او داراى چنين حالتى است. در مسائل مربوط به خير و شر و آفت و بلا نيز داورى مردم غالباً همين گونه است.

مثلاً اگر بارانى در سطح منطقه ببارد، ما كار نداريم كه تأثير اين باران در مجموع چگونه بوده است، ما تنها به محيط زندگى و خانه و مزرعۀ خودمان، و يا حداكثر شهرمان نگاه مى كنيم، اگر اثر مثبتى داشته مى گوييم نعمت الهى بود، اگر منفى بوده نام «بلا» بر آن مى گذاريم.

هنگامى كه ساختمان فرسوده را براى نوسازى ويران مى كنند و ما به عنوان يك راهگذر تنها از گَرد و غبار آن سهمى داريم مى گوييم چه حادثۀ شرى است، هر چند در آينده در آنجا بيمارستانى ساخته شود كه افراد ديگرى از آن استفاده كنند، و هر چند در مثال باران، در مجموع منطقه اثرات مثبتى پيدا شده باشد.

در قضاوت سطحى و عادى نيش مار را آفت و شر مى شمريم، بى خبر از اين كه همين نيش و زهر يك وسيلۀ مؤثّر دفاعى براى اين حيوان است، و غافل از اين كه گاهى از همين زهر، داروهاى حيات بخش مى سازند كه جان هزاران انسان را نجات مى دهد.

بنابراين اگر ما بخواهيم گرفتار اشتباه نشويم بايد به معلومات محدود

ص: 94

خود نگاه نكنيم، و در قضاوت ها تنها روى روابط اشيا با خودمان ننگريم بلكه تمام جوانب را در نظر بگيريم و قضاوت همه جانبه كنيم.

اصولاً حوادث جهان مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته است:

طوفانى كه امروز در شهر ما مى وزد و باران سيل آسائى كه فرو مى ريزد يك حلقه از اين سلسلۀ طولانى است كه با حوادث نقاط ديگر كاملاً به هم مربوط است، و همچنين با حوادثى كه در «گذشته» روى داده يا در «آينده» روى مى دهد ارتباط دارد.

نتيجه اين كه انگشت روى يك قسمت كوچك گذاردن و دربارۀ آن قضاوت قطعى كردن از منطق و عقل دور است.

آنچه قابل انكار است آفرينش «شر مطلق» است امّا اگر چيزى از جهاتى خير و از يك جهت شر است و خير آن غلبه دارد بى مانع است، يك عمل جرّاحى از جهاتى ناراحت كننده و از جهات بيشترى مفيد است بنابراين خير نسبى است.

باز براى توضيح بيشتر به مثال زلزله دقّت مى كنيم: درست است كه در يك نقطه ويرانى هايى به بار مى آورد امّا ارتباط زنجيره اى آن را با مسائل ديگر در نظر بگيريم چه بسا قضاوت ما عوض شود.

آيا زلزله مربوط به حرارت و بخارات درون زمين است يا مربوط به جاذبۀ ماه كه پوستۀ خشك و جامد زمين را به سوى خود مى كشد و گاه مى شكند، و يا مربوط به هر دو است؟ دانشمندان نظرات گوناگونى اظهار كرده اند.

ولى هر كدام اينها باشد بايد آثار ديگر آن را در نظر گرفت، يعنى بايد

ص: 95

بدانيم كه حرارت درون زمين چه اثرى در ايجاد منابع نفتى كه مهم ترين مادۀ انرژى زا در عصر ماست و همچنين توليد زغال سنگ و مانند آن مى گذارد؟! بنابراين خير نسبى است.

و نيز جزر و مد حاصل از جاذبۀ ماه در درياها چقدر براى زنده نگاه داشتن آب درياها، و موجودات آن و گاه آبيارى سواحل خشك در آنجا كه آبهاى شيرين به دريا مى ريزد تأثير دارد، آن نيز خير نسبى است.

اينجاست كه مى فهميم قضاوت هاى نسبى و معلومات محدود ماست كه اين امور را به صورت نقاط تاريك در صحنۀ آفرينش جلوه گر ساخته است، و هر قدر در ارتباط و پيوند حوادث و پديده ها بيشتر بينديشيم به اهميّت آن مطلب آشناتر مى شويم.

قرآن مجيد به ما مى گويد: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا»؛ (1)«بهرۀ شما از علم و دانش اندك است».

و با اين علم و دانش اندك نبايد در قضاوت عجله كرد.

***

2 - حوادث ناخوشايند و هشدارها

همۀ ما افرادى را ديده ايم كه وقتى غرق نعمتى مى شوند گرفتار «غرور و خودبينى» مى گردند، و در اين حالت بسيارى از مسائل مهم انسانى و وظايف خود را به دست فراموشى مى سپارند.5.

ص: 96


1- . سورۀ اسراء، آيۀ 85.

و نيز همۀ ما ديده ايم كه در هنگام آرام بودن اقيانوس زندگى و راحتى و آسايش كامل چگونه يك حالت «خواب زدگى و غفلت» به انسان دست مى دهد كه اگر اين حالت ادامه يابد منجر به بدبختى انسان مى گردد.

بدون شك قسمتى از حوادث ناخوشايند زندگى براى پايان دادن به آن حالت غرور، و از بين بردن اين غفلت و خواب زدگى است.

حتماً شنيده ايد كه رانندگان با تجربه از راه هاى صاف و هموار كه خالى از هر گونه پيچ و خم و فراز و نشيب و گردنه هاست شكايت دارند، و اين جادّه ها را خطرناك توصيف مى كنند، چرا كه يكنواختى اين جاده ها سبب مى شود راننده در يك حال خواب زدگى فرو رود، و درست در اينجاست كه خطر به سراغ او مى آيد.

حتّى ديده شده در بعضى از كشورها در اين گونه جادّه ها فراز و نشيب ها و دست اندازهاى مصنوعى ايجاد مى كنند تا جلو اين گونه خطرات را بگيرند.

مسير زندگانى انسان نيز عيناً به همين گونه است. اگر زندگى فراز و نشيب و دست اندازى نداشته باشد و اگر گهگاه حوادث نامطلوبى پيش نيايد، آن حالت غفلت و بى خبرى از خدا و از سرنوشت و از وظائفى كه انسان بر عهده دارد حتمى است.

هرگز نمى گوييم انسان بايد با دست خود حوادث ناخوشايند بيافريند و به استقبال ناراحتى ها برود، چرا كه هميشه اين امور در زندگى انسان بوده و هست، بلكه مى گوييم بايد توجه داشته باشد كه فلسفۀ قسمتى از

ص: 97

اين حوادث اين است كه جلو غرور و غفلت را كه دشمن سعادت او است بگيرد، تكرار مى كنيم اين فلسفۀ قسمتى از اين حوادث ناخوشايند است نه همۀ آنها، چرا كه بخش هاى ديگرى وجود دارد كه به خواست خدا بعداً از آن سخن خواهيم گفت.

كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن مجيد در اين زمينه چنين مى گويد:

«فاخذناهم بالبأساءِ و الضراءِ لعلّهم يتضرعون»؛ (1)«ما آنها را به حوادث سخت و دردناك و رنج ها گرفتار ساختيم تا به درگاه خدا روى آورند».

***3.

ص: 98


1- . سورۀ انعام، آيۀ 43.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چه كسانى مسئلۀ آفات و شرور را در مباحث اعتقادى مطرح كرده اند؟

2 - نمونه هايى از آفات و شرور را برشمريد و آيا در زندگى خود هرگز با آنها مواجه بوده ايد؟

3 - منظور از قضاوت نسبى و همه جانبه و «شر مطلق» و «خير نسبى» چيست؟

4 - آيا طوفان ها و زلزله ها حتماً زيانبارند؟

5 - حوادث ناخوشايند زندگى چه اثر مثبت روانى ممكن است در انسان داشته باشد؟

ص: 99

ص: 100

درس چهارم فلسفۀ حوادث ناخوشايند زندگى

گفتيم گروهى از خرده گيران، مسئلۀ حوادث ناگوار و بروز آفت ها و مشكلات، و ناكامى هايى را كه در زندگى دامنگير انسان مى شود بهانه اى براى انكار عدالت پروردگار و گاهى انكار اصل وجود خدا گرفته اند!

در بحث گذشته به تحليل و بررسى قسمتى از اين حوادث پرداختيم و دو فلسفۀ آن را بازگو كرديم:

اكنون به ادامۀ اين بحث توجّه كنيد.

***

3 - انسان در آغوش مشكلات پرورش مى يابد

باز تكرار مى كنيم ما نبايد با دست خود براى خودمان مشكل و حادثه بيافرينيم، امّا با اين حال بسيار مى شود كه حوادث سخت و ناگوار ارادۀ ما را قوى و قدرت ما را افزايش مى دهد، درست همانند فولادى را كه به كوره هاى داغ مى برند و آبديده و مقاوم مى شود ما هم در كورۀ اين حوادث آبديده و پرمقاومت مى شويم.

ص: 101

جنگ چيز بدى است ولى گاهى يك جنگ سخت و طولانى استعداد يك ملّت را شكوفا مى كند، پراكندگى را مبدّل به وحدت و عقب ماندگى ها را به سرعت جبران مى نمايد.

يكى از تاريخ نويسان معروف غرب مى گويد: «هر تمدن درخشانى در طول تاريخ در نقطه اى از جهان ظهور كرده به دنبال اين بوده است كه يك كشور مورد هجوم يك قدرت بزرگ خارجى قرار گرفته، و نيروهاى خفتۀ آنها را بيدار و بسيج كرده است»!

البته واكنش همۀ افراد و همۀ جامعه ها در برابر حوادث تلخ زندگى يكسان نيست. گروهى گرفتار يأس و ضعف و بدبينى مى شوند و نتيجۀ منفى مى گيرند، امّا افرادى كه زمينه هاى مساعد دارند در برابر اين حوادث تحريك و تهييج شده به حركت درمى آيند و مى جوشند و مى خروشند، و نقطه هاى ضعف خود را به سرعت اصلاح مى كنند.

منتها چون در اين گونه موارد بسيارى از مردم قضاوت سطحى مى كنند تنها تلخى ها و سختى ها را مى بينند و امّا آثار مثبت و سازنده را ناديده مى گيرند.

ادّعا نمى كنيم همۀ حوادث تلخ زندگى در انسان چنين اثرى دارد ولى حداقل قسمتى از آنها چنين است.

شما اگر زندگى نوابغ جهان را مطالعه كنيد، مى بينيد تقريباً همۀ آنها در ميان مشكلات و ناراحتى ها بزرگ شدند، كمتر مى توان افراد نازپرورده اى را پيدا كرد كه در زندگى نبوغى از خود نشان داده باشند و به مقام والائى برسند، فرماندهان بزرگ نظامى آنها هستند كه

ص: 102

ميدان هاى نبرد سخت و طولانى ديده اند، مغزهاى متفكر اقتصادى آنها هستند كه در بازارهاى بحران زدۀ اقتصادى گرفتار شده اند.

سياستمداران قوى و بزرگ آنها هستند كه با مشكلات سخت سياسى دست به گريبان بوده اند.

كوتاه سخن اين كه: مشكلات و رنج ها انسان را در آغوش خود پرورش مى دهد.

در قرآن مجيد چنين مى خوانيم: «فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللّه فيه خيرا كثيرا»؛ (1)«اى بسا چيزى را ناخوشايند بشمريد امّا خداوند در آن خير فراوان قرار دهد».

***

4 - مشكلات سبب بازگشت به سوى خدا

در بحث هاى گذشته خوانده ايم كه جزء جزءِ وجود ما هدفى دارد، چشم براى هدفى است، گوش براى هدفى ديگر، قلب و مغز و اعصاب هر كدام براى هدفى آفريده شده اند، حتّى خطوط سرانگشتان ما هم فلسفه اى دارد.

بنابراين چگونه ممكن است كل وجود ما بى هدف و فاقد فلسفه باشد.

و نيز در بحث هاى سابق خوانديم كه اين هدف چيزى جز تكامل يافتن انسان در تمام زمينه ها نخواهد بود.9.

ص: 103


1- . سورۀ نساء، آيۀ 19.

مسلماً براى رسيدن به اين تكامل احتياج به برنامه هاى آموزشى و پرورشى عميقى است كه سراسر وجود انسان را فراگيرد، و به همين جهت خداوند علاوه بر فطرت پاك توحيدى كه به انسان داده، پيامبران بزرگى را با كتاب هاى آسمانى فرستاده تا رهبرى اين انسان را در اين مسير بر عهده گيرند.

ضمناً براى تكميل اين هدف بايد گاه گاه عكس العمل گناهان و خطاهاى او را به او نشان دهد و بر اثر تخلف از فرمان خدا با ناراحتى هايى در زندگى روبه رو شود تا به عواقب زشت و شوم اعمال خويش آشنا گردد و رو به سوى خدا آورد. و در اينجاست كه قسمتى از بلاها و حوادث ناگوار، در واقع رحمت و نعمت الهى است.

همان گونه كه قرآن كريم خاطرنشان مى كند: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون»؛ (1)«فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد خدا مى خواهد نتيجۀ قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد بيدار شوند و به سوى او باز گردند».

با توجّه به آنچه در بالا گفتيم حوادث دردناك را مصداق «شر» دانستن و از آنها به «بلا» تعبير كردن، و آن را بر خلاف عدالت الهى شمردن بسيار دور از منطق و دليل و عقل است، چرا كه هر قدر در اين مسئله باريك تر مى شويم به فلسفه هاى بيشترى دست مى يابيم.1.

ص: 104


1- . سورۀ روم، آيۀ 41.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - هدف آفرينش ما چيست؟ و از چه راه مى توان به آن رسيد؟

2 - چگونه انسان به وسيلۀ مشكلات آبديده و مقاوم مى شود؟

3 - آيا كسانى را ديده ايد يا در تاريخ خوانده ايد كه آنها در لابه لاى سختى ها بزرگ شده و به مقام هاى مهمّى رسيده باشند؟ شرح حال آنها را بازگو كنيد.

4 - قرآن دربارۀ عكس العمل گناهان ما چه مى گويد؟

5 - چه افرادى از حوادث تلخ و ناگوار نتيجۀ مثبت مى گيرند و چه افرادى نتيجۀ منفى؟

ص: 105

درس پنجم بازهم فلسفۀ آفات و شرور

از آنجا كه مشكل آفات و شرور و حوادث ناگوار و ناخوشايند براى بسيارى از مطالعه كنندگان بحث هاى خداشناسى و توحيدى مشكل قابل ملاحظه اى است، باز هم ناچاريم بحث و تحليل ديگرى روى اين مسئله داشته باشيم و فلسفه هايى را كه دربارۀ شرور و آفات گفتيم ادامه دهيم.

***

5 - مشكلات و فراز و نشيب ها به زندگى روح مى دهد

شايد درك اين مسئله براى بعضى مشكل باشد كه مواهب و نعمت ها اگر مستمر و يكنواخت باشند ارزش و اهميّت خود را از دست مى دهند.

امروز ثابت شده كه اگر جسمى را در وسط اطاقى بگذارند و از تمام اطراف نور قوى و يكسان به آن تابنده شود و خود جسم و اطاق نيز كاملاً صاف و مُدّور باشد هرگز آن جسم را نمى توان مشاهده كرد، زيرا، هميشه سايه ها وقتى در كنار نور قرار مى گيرد ابعاد جسم را مشخّص مى كند و آن را از اطراف خود جدا مى سازد و ما مى توانيم آن را ببينيم.

ص: 106

ارزش مواهب زندگى نيز بدون سايه هاى كم رنگ و پررنگ مشكلات هرگز قابل مشاهده نيست. اگر در تمام عمر بيمارى وجود نداشت لذت سلامتى هرگز احساس نمى شد، به دنبال يك شب تب داغ و سوزان و سردرد شديد و جانكاه است كه صبحگاهان به هنگام قطع تب و درد چنان طعم سلامتى در ذائقۀ انسان شيرين مى گردد كه هر زمان به ياد آن شب بحرانى و رنج مى افتد متوجّه مى شود چه گوهر پرارزشى به نام سلامتى در اختيار دارد.

اصلاً زندگى يكنواخت - حتّى مرفّه ترين زندگى ها - خسته كننده و بى روح و مرگبار است، بسيار ديده شده كه افرادى به خاطر يك زندگى مرفّه و خالى از هر گونه ناراحتى و رنج آنچنان خسته شده اند كه دست به خودكشى زده و يا دائماً از زندگى خود شكايت دارند.

شما هيچ معمار با ذوقى را پيدا نمى كنيد كه ديوارهاى يك سالن بزرگ را مانند ديوار يك زندان صاف و يكنواخت كند، بلكه با فراز و نشيب و پيچ و خم ها به اصطلاح به آن حالت مى دهد.

چرا جهان طبيعت اين قدر زيباست؟

چرا منظرۀ جنگل هايى كه بر روى كوهپايه ها مى رويد و نهرها به صورت مارپيچ از لابه لاى درختان كوچك و بزرگش مى گذرد آن قدر جالب و دل انگيز است؟!

يك دليل روشن آن عدم يكنواختى است.

نظام «نور» و «ظلمت» و آمد و شد شب و روز كه قرآن در آيات مختلفش روى آن تكيه كرده يك اثر مهمّش پايان دادن به زندگى

ص: 107

يكنواخت انسان هاست، چرا كه اگر همواره خورشيد در يك گوشۀ آسمان، يكنواخت به كرۀ زمين مى تابيد، نه تغيير حالتى داشت و نه پردۀ طلايى شب جاى آن را مى گرفت، گذشته از اشكالات ديگر، در مدت كوتاهى همۀ انسان ها خسته مى شدند.

روى اين حساب بايد قبول كرد كه حداقل بخشى از مشكلات و حوادث ناگوار زندگى اين فلسفه را دارد كه به بقيۀ زندگى روح مى دهد و آن را شيرين و قابل تحمل مى سازد، ارزش نعمت ها را آشكار مى كند، و به انسان امكان مى دهد كه از مواهبى كه در دست دارد حداكثر بهره بردارى كند.

***

6 - مشكلات خودساخته!

نكتۀ ديگرى كه در آخرين مرحلۀ اين بحث اشارۀ به آن را ضرورى مى دانيم اين است كه بسيارى از مردم در محاسبۀ علل و عوامل حوادث ناگوار و مصائب گاهى گرفتار اشتباه مى شوند و ظلم هايى كه به دست انسان هاى ستمگر انجام شده است به حساب بى عدالتى دستگاه آفرينش مى گذارند، و بى نظمى كار بشر را به حساب بى نظمى سازمان خلقت.

مثلاً گاهى ايراد مى كنند «چرا هر چه سنگ است براى پاى لنگ است!؟» چرا زلزله ها در شهرها خسارت كمى ايجاد مى كند امّا در روستاها قربانيان زيادى مى گيرد و گروه كثيرى زير آوار مى مانند، اين چه

ص: 108

عدالتى است؟ اگر بنا هست بلايى قسمت شود چرا يكسان قسمت نمى شود؟

چرا بايد هميشه لبۀ تيز حوادث دردناك متوجّه مستضعفين باشد؟

چرا در بيمارى هاى عمومى و همه گير بيشتر اين گروه قربانى مى شوند؟

غافل از اين كه هيچ كدام از اينها مربوط به دستگاه آفرينش و خلقت و عدالت خداوند نيست، اينها نتيجۀ ظلم و استعمار و استثمار انسان ها نسبت به يكديگر است.

اگر روستانشينان به خاطر ظلم شهرنشينان در محروميّت و فقر شديد نباشند و بتوانند خانه هايى محكم و مقاوم مانند آنها بنا كنند، چرا زلزله اين همه از آنها قربانى بگيرد و از ديگران بسيار كم؟

امّا هنگامى كه خانه هاى آنها از يك مشت گل يا سنگ و چوب كه گاهى حتى در ميان آنها كم ترين گچ و سيمانى به كار نمى رود و به طور ساده روى هم چيده شده و با يك حركت شديد باد يا تكان خفيف زمين فرو مى ريزد، نبايد انتظار داشت وضع بهتر از آن باشد، امّا اين چه ربطى به كار خدا دارد؟

نبايد مانند آن شاعر، خرده گيرى كرده بگوييم «يكى را داده اى صد ناز و نعمت» در حالى كه ديگرى را بر خاك ذلّت نشانده اى، يكى را كاخ نشين كرده اى و ديگرى را كوخ نشين!

بايد اين انتقادها را متوجّه وضع ناموزون و نظام غلط جامعه كرد. بايد به پا خاست و به اين بى عدالتى هاى اجتماعى پايان داد. با محروميت و

ص: 109

فقر مبارزه كرد، و حقوق مستضعفان را به آنها داد، تا چنين پديده هايى پيدا نشود.

اگر همۀ قشرها از تغذيۀ كافى و بهداشت و درمان لازم بهره مند باشند در برابر بيمارى ها همگى پرقدرت و پرمقاومت خواهند بود.

امّا هنگامى كه وضع غلط نظام اجتماعى يك جامعه و استثمار حاكم بر آن به يكى آن قدر امكانات مى دهد كه حتّى سگ و گربه خانگيش داراى پزشك و درمان و دارو است امّا ديگرى ابتدايى ترين وسيلۀ بهداشى را براى پرورش نوزادش ندارد چنين صحنه هاى ناگوار، فراوان به چشم مى خورد.

به جاى اين كه در اين گونه موارد ايراد بر كار خدا بگيريم بايد ايراد بر كار خود بگيريم. بايد به ظالم بگوييم ظلم مكن.

و بايد به مظلوم بگوييم زير بار ظلم مرو!

و بايد كوشش كنيم كه همۀ افراد يك جامعه از حداقل وسايل بهداشتى و درمانى و غذا و مسكن و فرهنگ و آموزش و پرورش بهره مند باشند.

خلاصه اين كه نبايد ما گناه خود را به گردن نظام خلقت بيندازيم.

كى خداوند به ما چنين زندگى را تحميل كرده؟ و كجا چنين نظامى را توصيه فرموده است؟

البته او ما را آزاد آفريده، چرا كه آزادى رمز تكامل و ترقّى ماست.

ولى اين ماييم كه از آزادى خود سوءِ استفاده مى كنيم و ظلم و ستم بر ديگران روا مى داريم و نتيجۀ اين ظلم و ستم به صورت نابسامانى هاى

ص: 110

اجتماعى خودنمايى مى كند.

امّا متأسّفانه اين اشتباه دامن گير گروه زيادى شده و حتّى نمونه هاى آن در اشعار شعراى معروف ديده مى شود.

قرآن مجيد در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد: «ان اللّه لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون»؛ (1)«خداوند كم ترين ظلمى به كسى نمى كند ولى مردم به خويشتن ظلم و ستم روا مى دارند».

و به اين ترتيب به پايان بحث فلسفۀ شرور و آفات مى رسيم، هر چند سخن در اين زمينه بسيار است، امّا براى يك بحث كوتاه و فشرده همين مقدار كافى به نظر مى رسد.4.

ص: 111


1- . سورۀ يونس، آيۀ 44.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا بحث فلسفۀ آفات و شرور را در ضمن سه درس ادامه داديم؟

2 - يكنواخت بودن زندگى چه اثر سوئى مى گذارد؟ و آيا كسى را ديده ايد كه از زندگى مرفّه خود رنج ببرد؟

3 - از فلسفۀ نظام نور و ظلمت در جهان آفرينش چه مى دانيد؟

4 - آيا همۀ مصائبى كه در جامعه وجود دارد مربوط به نظام آفرينش است يا ما نيز در آن سهمى داريم؟

5 - آيا براى از بين بردن مصائب اجتماعى راه صحيحى در دست هست؟ ما چه وظيفه اى در برابر مستضعفين داريم؟

ص: 112

درس ششم مسئلۀ جبر و اختيار

از مسائلى كه ارتباط نزديك با مسئلۀ عدالت پروردگار دارد مسئلۀ «جبر و اختيار» است.

زيرا به اعتقاد جبريون انسان در اعمال و رفتار و گفتار خود هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، و حركات اعضاى او درست همانند حركات جبرى مهره هاى يك ماشين است.

سپس اين سؤال پيش مى آيد كه اين عقيده با مسئلۀ عدل الهى چگونه سازگار است؟ و شايد به همين دليل، گروه اشاعره - همان گروهى كه قبلاً از آنها نام برديم و حسن و قبح عقلى را انكار مى كنند - جبر را پذيرفته و عدالت را انكار كرده اند، چرا كه با قبول جبر ديگر مسئلۀ «عدالت» مفهوم نخواهد داشت.

براى روشن شدن اين بحث ناگزيريم كه چند موضوع را مورد بررسى دقيق قرار دهيم.

***

ص: 113

1 - سرچشمۀ اعتقاد به جبر

هر كس در درون وجودش احساس مى كند كه در تصميم گرفتن آزاد است، فى المثل فلان كمك مادى را به فلان دوستش بكند يا نكند، و يا اين كه در حالى كه تشنه است و آب جلو روى او گذارده اند مى تواند بنوشد يا ننوشد، فلان كس در مورد او كار خلافى كرده مى تواند او را ببخشد و عفو كند و يا نبخشد.

يا اين كه هر كس ميان دستى كه بر اثر پيرى يا بيمارى لرزان است و دستى كه با اراده حركت مى كند فرق مى گذارد.

با اين حال كه مسئلۀ آزادى اراده يك احساس عمومى انسان است چرا جمعى به دنبال مكتب جبر رفته اند؟!

البته دلائل مختلفى دارد كه يك دليل مهم آن را در اينجا يادآور مى شويم، و آن اين كه انسان مى بيند محيط روى افراد اثر مى گذارد، تربيت نيز عامل ديگرى است، تلقينات و تبليغات و فرهنگ اجتماعى نيز بدون شك در فكر و روح انسان مؤثّر است، گاه وضع اقتصادى نيز انگيزۀ حركت هايى در انسان مى شود، عامل وراثت را نيز نمى توان انكار كرد.

مجموعۀ اين امور سبب مى شود كه گمان كند انسان از خود اختيارى ندارد، بلكه عوامل «درون ذاتى» و «برون ذاتى» دست به دست هم مى دهند و ما را وادار مى كنند كه تصميم هايى بگيريم، و اگر اين عوامل نبودند چه بسا اين اعمال از ما سر نمى زد. اينها امورى است كه مى توان از آنها به جبر محيط، جبر شرايط اقتصادى، جبر تعليم و تربيت و جبر وراثت تعبير كرد، واز عوامل مهم توجّه فلاسفه به مكتب جبر است.

ص: 114

2 - نكتۀ اصلى اشتباه جبرى ها

امّا آنها كه چنين فكر مى كنند از يك نكتۀ اساسى غافلند و آن اين كه بحث در «انگيزه ها» و «علل ناقصه» نيست، بحث در علت تامه است. به تعبير ديگر: هيچ كس نمى تواند سهم «محيط» و «فرهنگ» و «عوامل اقتصادى» را در انديشه و افعال انسان نفى كند، بحث در اين است كه با تمام اين انگيزه ها باز تصميم نهايى با خود ماست.

زيرا ما به روشنى احساس مى كنيم كه حتّى در يك نظام غلط و طاغوتى مانند نظام شاهنشاهى گذشته كه زمينه براى انحرافات فراوان بود، مجبور نبوديم منحرف شويم، در همان نظام و فرهنگ مى توانستيم «رشوه» نخوريم، به «مراكز فساد» نرويم، بى بند و بارى نداشته باشيم.

بنابراين حساب «زمينه ها» را از «علت تامه» بايد جدا كرد.

به همين دليل بسيارند كسانى كه در يك خانواده آلوده، يا فرهنگ منحط، پرورش يافته اند، و يا از وراثت نامناسبى برخوردار بوده اند، در عين حال راه خود را از همه جدا كرده و حتّى گاه دست به قيام و انقلاب بر ضد همان محيط زده اند، اگر بنا بود همۀ انسان ها فرزند محيط و فرهنگ و تبليغات زمانشان باشند، نبايد هيچ انقلاب اساسى در دنيا صورت بگيرد، بايد همه با محيط خود بسازند، و هيچ كس محيط جديد و نوينى نسازد.

اينها همه نشان مى دهد عواملى كه در بالا ذكر شد، هيچ كدام سرنوشت ساز نيست، تنها زمينه ساز است، سرنوشت اصلى را اراده و تصميم خود انسان مى سازد.

ص: 115

اين درست به آن مى ماند كه ما در يك تابستان داغ و سوزان تصميم مى گيريم كه به فرمان خدا روزه بگيريم، تمام ذرات وجود ما تمناى آب دارد، امّا ما براى اطاعت فرمان حق همۀ اينها را ناديده مى گيريم، در حالى كه ديگرى ممكن است به اين تقاضا گوش دهد و روزه نگيرد.

نتيجه اين كه ماوراى تمام انگيزه ها، عامل سرنوشت سازى به عنوان اراده و تصميم انسان وجود دارد.

***

3 - عوامل اجتماعى و سياسى مكتب جبر

حقيقت اين است كه مسئلۀ جبر و اختيار در طول تاريخ مورد سوءِ استفاده فراوان واقع شده است، يك سلسله عوامل جنبى در دامن زدن به عقيدۀ جبر و نفى آزادى ارادۀ انسان دائماً مؤثّر بوده است، از جمله:

الف - عوامل سياسى

بسيارى از سياستمداران جبّار و خودكامه براى خاموش كردن شعلۀ انقلاب مستضعفين، و ادامۀ حكومت نامشروع خود دائماً به اين فكر دامن مى زدند كه ما از خودمان اختيارى نداريم، دست تقدير و جبر تاريخ سرنوشت ما را در دست دارد، اگر گروهى اميرند و گروهى اسيرند اين حكم قضا و قدر يا جبر تاريخ است!

پيداست كه اين طرز فكر تا چه حد مى تواند توده ها را تخدير كند، و به ادامۀ سياست هاى استعمارى كمك نمايد، در حالى كه در عقل و شرع سرنوشت ما به دست ماست و قضا و قدر به معنى جبرى، اصلاً وجود

ص: 116

ندارد، قضا و قدر الهى بر طبق حركت و خواست و اراده و ايمان و تلاش و كوشش ما تعيين شده است.

ب - عوامل روانى

افراد تنبل و سست و بيحالى هستند كه غالباً در زندگى گرفتار شكست مى شوند، و هرگز ميل ندارند به اين حقيقت تلخ اعتراف كنند كه تنبلى يا اشتباهات آنها باعث شكست آنها شده، لذا براى تبرئۀ خود دست به دامن مكتب جبر مى زنند و گناه خود را به گردن سرنوشت اجبارى مى افكنند، تا از اين راه آرامش كاذبى پيدا كنند، مى گويند چه مى توان كرد گليم بخت ما را از روز اوّل سياه بافتند، با آب زمزم و كوثر نمى توان آن را سفيد كرد، ما يك پارچه استعداد و كوشش هستيم امّا افسوس كه بخت يار ما نيست!

ج - عوامل اجتماعى

بعضى مى خواهند آزاد باشند و به هوسرانى هاى خود ادامه دهند و هر گونه گناهى كه با تمايلات حيوانى آنها سازگار بود مرتكب شوند، و در عين حال خود را به نوعى قانع كنند كه گناهكار نيستند، و جامعه را نيز فريب دهند كه آنها بى گناهند.

اينجاست كه پناه به عقيدۀ جبر مى برند و هوسبازى هاى خود را به اين عنوان كه ما در كارهايمان از خودمان اختيارى نداريم توجيه مى كنند!

ولى به خوبى مى دانيم كه همۀ اينها دروغ است، و حتّى خود كسانى كه اين مسائل را مطرح مى كنند خود ايمان به بى اساس بودن اين

ص: 117

عذرهاى واهى دارند، منتها لذات و منافع زودگذر آنها اجازه نمى دهد كه حقيقت را آشكار بگويند.

لذا براى سالم سازى جامعه بايد با طرز تفكّر جبرى، و اعتقاد به سرنوشت اجبارى كه ابزار دست استعمار و استثمار، و وسيلۀ توجيه دروغين شكست ها، و عامل پيشرفت آلودگى در اجتماع است مبارزه كرد.

***

ص: 118

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - فرق مكتب «جبر» و «اختيار» چيست؟

2 - جبرى ها بيشتر روى چه دليلى تكيه مى كنند؟

3 - در برابر تأثير محيط و فرهنگ و وراثت چه پاسخى داريد؟

4 - عوامل «سياسى» و «روانى» و «اجتماعى» كه به عقيدۀ جبر دامن مى زند چيست؟

5 - موضع گيرى ما در برابر اين عوامل بايد چگونه باشد؟

ص: 119

ص: 120

درس هفتم روشن ترين دليل بر آزادى اراده و اختيار

1 - وجدان عمومى انسان ها جبر را نفى مى كند

گرچه فلاسفه و دانشمندان الهى پيرامون مسئلۀ آزادى ارادۀ انسان بحث ها و دلايل مختلفى دارند، امّا براى اين كه راه را كوتاه و ميان بُر كنيم، به سراغ روشن ترين دليل طرفداران آزادى اراده مى رويم و آن «وجدان عمومى انسان ها» است.

توضيح اين كه: ما هر چيز را انكار كنيم، اين واقعيّت را نمى توانيم منكر شويم كه در همۀ جامعه هاى انسانى اعم از خداپرست و مادى، شرق و غرب، قديم و جديد، ثروتمند و فقير، توسعه يافته و توسعه نايافته، و داراى هر گونه فرهنگ، همه بدون استثناء در اين مسئله توافق دارند كه بايد «قانون» بر جوامع انسانى حكمفرما شود، و افراد در مقابل قوانين «مسئوليّت» دارند، و كسانى كه از قانون تخلف كنند بايد به نحوى «مجازات» گردند.

خلاصه: حاكميت قانون، مسئوليّت افراد در برابر آن، و مجازات متخلّف، از مسائلى است كه مورد اتّفاق همه عقلاى جهان است، و تنها

ص: 121

اقوام وحشى بودند كه اين مسائل سه گانه را به رسميت نمى شناختند.

اين مسئله كه از آن به وجدان عمومى مردم جهان تعبير مى كنيم، روشن ترين دليل بر آزادى ارادۀ انسان و دارا بودن اختيار است.

چگونه مى توان باور كرد كه انسان در اراده و عملش مجبور باشد و هيچ گونه اختيارى از خود نداشته باشد ولى او را در برابر قوانين مسئول بدانيم، و به هنگام تخلّف در قانون به پاى ميز محاكمه بكشانيم و تحت بازپرسى قرار دهيم و بگوييم چرا چنين كردى؟ و چرا چنان نكردى؟!

و بعد از ثبوت تخلف او را محكوم به زندان و گاهى اعدام كنيم.

اين درست به آن مى ماند كه ما سنگ هايى را كه از كوه ريزش مى كنند، و در وسط جاده ها مايۀ مرگ مسافرين مى شوند، به پاى ميز محاكمه بكشانيم.

درست است كه ظاهراً يك انسان با يك قطعه سنگ تفاوت بسيار دارد، امّا اگر ما آزادى ارادۀ انسان را نفى كنيم اين فرق ظاهرى هيچ تأثيرى نخواهد داشت، و هر دو معلول عوامل جبرى خواهند بود، سنگ تحت تأثير قانون جاذبه به وسط جاده ريزش مى كند، و انسان جانى و قاتل و متخلف، تحت تأثير عوامل جبرى ديگر. مطابق اعتقاد جبرى ها ميان اين دو هيچ فرقى از نظر نتيجه وجود ندارد و هيچ كدام كارى به ارادۀ خود انجام نداده اند، چرا يكى محاكمه شود و ديگرى نشود؟!

ما بر سر دوراهى قرار داريم: يا بايد وجدان عمومى همۀ مردم جهان را تخطئه كنيم، و تمام قوانين و دادگاه ها و مجازات هاى متخلفان را كارى عبث و بيهوده، بلكه ظالمانه، بشمريم. و يا عقيدۀ طرفداران جبر را انكار كنيم.

ص: 122

مسلماً ترجيح با دوم است.

جالب اين كه حتّى آنها كه از نظر تفكّر و عقيدۀ فلسفى، دم از متكب «جبر» مى زنند و براى آن استدلال مى كنند به هنگامى كه وارد زندگى مى شوند در عمل طرفدار اصل آزادى اراده اند!

زيرا اگر كسى به حقوق آنها تجاوز كند، و يا اذيت و آزار به آنها برساند او را در خور سرزنش و توبيخ مى شمرند، و از او شكايت به دادگاه مى كنند، و گاهى مى خروشند و فرياد مى كشند و تا متخلّف را به كيفر قانونى نرسانند از پاى نمى نشينند!

خوب، اگر راستى انسان از خود اختيارى ندارد اين سرزنش و شكايت و جوش و خروش و داد و فرياد براى چيست؟!

به هر حال، اين وجدان عمومى عقلاى جهانى دليل زنده اى است بر اين واقعيت كه همۀ انسان ها در اعماق جانشان آزادى اراده را پذيرفته اند، و هميشه نسبت به آن وفادار بوده اند و حتى يك روز بدون اين اعتقاد نمى توانند زندگى كنند، و چرخ هاى برنامه هاى اجتماعى و فردى خود را بچرخانند.

فيلسوف بزرگ اسلامى «خواجه نصيرالدين طوسى» در بحث جبر و اختيار در يك عبارت كوتاه چنين مى گويد: «و الضرورة قاضية باستنادافعالنا الينا؛ درك ضرورى و وجدان ما داورى مى كند كه همۀ اعمال ما مستند به خود ماست».(1)

***ر.

ص: 123


1- كتاب تجريد العقائد، بحث جبر و اختيار.

2 - تضاد منطق «جبر» با منطق «مذهب»

آنچه در بالا گفتيم پيرامون تضاد مكتب جبر با وجدان عمومى عقلاى جهان بود، اعم از طرفداران مذهب و كسانى كه اصلاً مذهبى نپذيرفته اند.

ولى از نظر تفكّر مذهبى نيز دليل قاطع ديگرى بر ابطال مكتب جبر در دست داريم.

زيرا هرگز اعتقادات مذهبى با عقيدۀ جبر سازگار نيست، و برنامه هاى مذهبى نيز با قبول اين مكتب همه مخدوش مى شود، زيرا: ما چطور مى توانيم عدالت خداوند را كه در بحث هاى گذشته به وضوح ثابت كرديم با مكتب جبر تطبيق دهيم؟ چگونه ممكن است خداوند كسى را مجبور به انجام كار بدى كند، بعد او را مجازات نمايد كه چرا چنين كردى؟ اين با هيچ منطقى سازگار نيست!

بنابراين با قبول مكتب جبر «ثواب» و «عقاب» و «بهشت» و «دوزخ» بى معنى و بى محتوا خواهد بود.

همچنين، نامۀ اعمال، سؤال، حساب الهى، مذمّتى كه در مورد بدكاران در آيات قرآن شده و ستايشى كه از نيكوكاران به عمل آمده، همۀ اين مفاهيم از بين مى رود.

زيرا مطابق اين فرض نه نيكوكار اختيارى از خود داشته و نه بدكار.

از اين گذشته ما در نخستين برخورد با مذهب، به مسئلۀ «تكليف و مسئوليت» برخورد مى كنيم، ولى آيا در موردى كه هيچ كس از خود اختيارى ندارد تكليف و مسئوليت معنى دارد؟!

ص: 124

آيا به كسى كه دستش بى اختيار لرزان است مى توان گفت: اين كار را نكن، يا به كسى كه در يك سراشيبى تند گرفتار شده و بى اختيار به پايين مى دود، مى توانيم بگوييم بايست.

به همين دليل اميرمؤمنان على عليه السلام در روايت معروفى مى فرمايد مكتب جبر مكتب بت پرستان و حزب شيطان است: «تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماءِ الرحمان و حزب الشيطان؛ اين گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است».(1)ر.

ص: 125


1- اصول كافى، ج 1، ص 119، باب الجبر والقدر.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - روشن ترين دليل بر ابطال جبر چيست؟

2 - وجدان عمومى مردم جهان را در زمينۀ اصل آزادى اراده شرح دهيد.

3 - آيا طرفداران مذهب جبر در عمل هم جبرى هستند؟

4 - آيا جبر با اصل عدالت خدا سازگار است، اگر نيست چرا؟

5 - چگونه آزادى اراده پايۀ قبول هر گونه تكليف و مسئوليت است؟

ص: 126

درس هشتم «امر بين الامرين» چيست؟ (مكتب واسطه)

1 - تفويض در برابر جبر

البته در برابر اعتقاد به جبر كه در سوى «افراط» قرار گرفته، مكتبى به نام مكتب «تفويض» است كه در سمت «تفريط» است.

عقيده مندان به «تفويض» معتقدند كه خداوند ما را آفريده و همه چيز را به دست خود ما واگذارده و به كلّى از اعمال و افعال ما بيگانه است و به اين ترتيب ما در قلمرو اعمالمان از هر نظر مستقل و حكمران بلامنازع هستيم!

بدون شك اين اعتقاد، با اصل توحيد سازگار نيست، چرا كه توحيد به ما تعليم داده كه همۀ جهان ملك خداست، و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نيست، حتى اعمال ما در عين اختيار و آزادى اراده، از قلمرو و قدرت او نمى تواند بيرون باشد وگرنه شرك لازم مى آيد.

به عبارت روشن تر: ما نمى توانيم قائل به دو خدا باشيم يكى خداى بزرگ كه عالم را آفريده و ديگرى خداى كوچك يعنى انسان كه در اعمال

ص: 127

خودش مستقل و تام الاختيار است و حتّى خداوند هم نمى تواند در محدودۀ اعمال او اثر بگذارد!

اين شرك است، اين دوگانه پرستى و چندگانه پرستى است. مهم آن است كه ما هم انسان را آزاد بدانيم و صاحب اختيار، و هم خدا را حاكم بر او و اعمال او بدانيم.

***

2 - مكتب واسطه

نكتۀ باريك همين جاست كه تصور نكنيم ميان اين دو تضاد است.

نكتۀ باريك اين است كه ما هم «عدالت» خدا را كاملاً بپذيريم و براى بندگان «آزادى و مسئوليت» قائل شويم، و هم «توحيد» و حاكميت او بر تمام جهان هستى، و اين همان چيزى است كه از آن تعبير به «امر بين الامرين» مى شود (يعنى مطلبى كه در ميان دو عقيدۀ افراطى و نادرست قرار گرفته).

از آنجا كه بحث كمى پيچيدگى دارد اجازه دهيد با يك مثال واضح آن را روشن سازيم.

فرض كنيد شما با يك دستگاه قطار برقى مشغول مسافرت هستيد و رانندۀ قطار شماييد. يك سيم برق قوى در سرتاسر مسير قطار كشيده شده، و حلقۀ مخصوص از بالاى قطار روى اين سيم مى لغزد و حركت مى كند و لحظه به لحظه برق را از يك منبع قدرتمند به لكوموتيو قطار منتقل مى كند، به طورى كه اگر يك لحظه منبع مُولّد، برق به قطار

ص: 128

نرساند فوراً در جاى خود متوقّف مى شود.

بدون شك شما آزاديد هر كجا مى خواهيد در مسير راه مى توانيد توقّف كنيد، كم يا زياد، و با هر سرعتى بخواهيد مى توانيد حركت نماييد.

ولى با تمام اين آزادى ها كه داريد كسى كه پشت دستگاه مُولّد برق نشسته هر لحظه مى تواند شما را متوقف سازد چرا كه تمام قدرت و نيروى شما از همان برق است و كليد آن در دست اوست.

هنگامى كه در اين مثال دقّت مى كنيم مى بينيم چنين شخصى در عين آزادى و اختيار و مسئوليت در قبضۀ قدرت ديگرى قرار دارد و اين دو با هم منافات ندارد.

مثال ديگر:

فرض كنيد كسى بر اثر بيمارى يا وقوع يك حادثۀ ناگوار، اعصاب دستش از كار افتاده و قدرت حركت دادن دست را ندارد، امّا اگر آن را با يك نيروى برق خفيف و ملايم ارتباط دهيم، اعصاب او چنان گرم مى شود كه قادر به حركت خواهد بود.

چنين شخصى هرگاه كارى انجام دهد مثلاً با همان دست و در همان حالت مرتكب جنايتى گردد، سيلى به صورت ديگرى زند، كاردى در سينۀ بى گناهى فرو كند، مسلماً مسئول جنايت خويش است، چرا كه هم قدرت داشته، هم اختيار، و شخص «قادر مختار» در برابر اعمال خويش مسئول است.

ولى با اين حال آن كس كه نيروى برق به دست او مى دهد و توان و قدرت در او مى آفريند، بر او حاكميت دارد، و در عين آزادى و اختيار در قبضۀ قدرت اوست.

ص: 129

اكنون به اصل مطلب باز مى گرديم:

خداوند به ما نيرو و توان داده، عقل و هوش و قدرت جسمانى بخشيده، و اين امكانات لحظه به لحظه از ناحيۀ خداوند به ما مى رسد، و اگر يك لحظۀ كوتاه لطف او از ما قطع گردد و رابطۀ ما با او بريده شود معدوم خواهيم شد.

ما اگر مى توانيم كارى انجام بدهيم با قدرتى است كه او به ما داده و لحظه به لحظه ادامه مى دهد، حتى آزادى و اختيار ما نيز از ناحيۀ اوست، يعنى او خواسته است كه ما آزاد باشيم، و با استفاده از اين موهبت بزرگ الهى راه تكامل را بپوييم.

بنابراين ما در عين اختيار و آزادى اراده در قبضۀ قدرت او هستيم و سر بر آستان او داريم و از قلمرو حاكميت او بيرون نخواهيم بود، ما در عين توانايى و قدرت وابسته به او هستيم و بدون او هيچ خواهيم بود، و اين است معنى «الامر بين الامرين» زيرا نه موجودى را همسان خدا دانسته ايم تا شرك لازم آيد، و نه بندگان را مجبور در اعمالشان مى دانيم تا ظلم لازم آيد. (دقّت كنيد)

اين درس را از مكتب ائمۀ اهل بيت عليهم السلام آموخته ايم، هنگامى كه مى پرسيدند آيا ميان جبر و تفويض راه ديگرى وجود دارد مى فرمودند آرى، وسيع تر از فاصلۀ ميان زمين و آسمان.(1)

***ن)

ص: 130


1- اصول كافى، ج 1، ص 121. (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين)

3 - قرآن و مسئلۀ جبر و اختيار

قرآن مجيد در اين مسئله صراحت دارد و به وضوح آزادى ارادۀ انسان را اثبات مى كند و صدها آيه در قرآن در زمينۀ آزادى ارادۀ انسان آمده است!

الف - تمام آياتى كه در آن امر و نهى و تكليف و برنامه آمده است، همه دليل بر اختيار و آزادى ارادۀ انسان است چرا كه اگر انسان مجبور بود، امر و نهى، لغو و بيهوده بود.

ب - تمام آياتى كه سخن از ملامت بدكاران و مدح و توصيف نيكوكاران مى گويد دليل بر اختيار است، چرا كه در صورت جبر هم آن ملامت و هم آن مدح و ستايش معنى ندارد.

ج - تمام آياتى كه سخن از سؤال در روز قيامت، و محاكمه در آن دادگاه، و سپس پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد دليل بر اختيار است، چون در فرض جبر تمام اينها نامفهوم و سؤال و محاكمه و مجازات بدكاران ظلم محض است.

د - تمام آياتى كه سخن از اين مى گويد كه انسان در گرو اعمال خويش است مانندِ «كل نفس بما كسبت رهينه»؛(1) ؛ هر انسانى در گرو اعمال خود مى باشد» و «كل امرىء بما كسب رهين»؛ (2)«هر فردى در گرو اعمالى است كه انجام داده» و مانند اينها به روشنى اختيار انسان را ثابت مى كند.1.

ص: 131


1- . سورۀ مدثر، آيۀ 37.
2- . سورۀ طور، آيۀ 21.

ه - آياتى مانند: «انا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفورا»؛ (1)«ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران» (سورۀ دهر، آيۀ 3) نيز دليل روشنى بر اين مدعاست.

منتها تعبيراتى در قرآن وارد شده كه دليل بر مسئلۀ «امر بين الامرين» است، و گاهى بعضى از ناآگاهان به اشتباه آن را دليل بر جبر پنداشتند مانند: «و ما تشاؤن الا ان يشاء اللّه»؛ (2)«شما اراده اى نمى كنيد مگر اين كه خدا اراده كند».

روشن است كه اين آيه و امثال آن نمى خواهد اختيار را از انسان سلب كند؛ بلكه مى خواهد اين حقيقت را ثابت كند كه شما در عين اختيار در قبضۀ فرمان خدا هستيد كه توضيح آن در بالا داده شد.

***0.

ص: 132


1- . سورۀ دهر، آيۀ 3.
2- . سورۀ دهر، آيۀ 30.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - منظور از «تفويض» چيست؟ و چه عيبى در آن نهفته است؟

2 - مكتب «الامر بين الامرين» را كه ما از ائمۀ اهل بيت آموخته ايم در عباراتى روشن شرح دهيد و با ذكر مثال آن را به طور وضوح بيان كنيد.

3 - آيات قرآن در ارتباط با مسئلۀ جبر و اختيار چه مى گويد؟

4 - اگر ما عقيدۀ جبر را بپذيريم، رستاخيز و بهشت و دوزخ و بازپرسى و سؤال روز قيامت چه خواهد شد؟

5 - آيا آياتى مانند «و ما تشاؤن الا ان يشاء اللّه» دليل بر جبر است؟

ص: 133

ص: 134

درس نهم هدايت و ضلالت به دست خدا است!

1 - اقسام هدايت و ضلالت

مسافرى آدرسى را در دست دارد، به شما مى رسد و سؤال مى كند، شما براى نشان دادن مقصد او دو راه در پيش داريد:

نخست اين كه همراه او برويد و نيكوكارى را به مرحلۀ كمال و تمام برسانيد و تا مقصد او را همراهى كنيد سپس خداحافظى كرده برگرديد.

دوم اين كه با اشارۀ دست، و دادن نشانه هاى مختلف او را به سوى مقصدش رهنمون شويد.

مسلماً در هر دو صورت شما او را «هدايت» به مقصود كرده ايد، ولى ميان اين دو فرق است، دومى تنها «ارائۀ طريق» است، و اولى «ايصال به مطلوب» يعنى رساندن به مقصد. در قرآن مجيد و در اخبار اسلامى هدايت به هر دو معنى آمده است.

از سوى ديگر گاه هدايت تنها جنبۀ «تشريعى» دارد يعنى از طريق قوانين و دستورات صورت مى گيرد و گاه جنبۀ «تكوينى» دارد يعنى از طريق دستگاه هاى آفرينش همانند هدايتِ نطفه به سوى يك انسان

ص: 135

كامل، و اين هر دو معنى نيز در قرآن و اخبار آمده، با روشن شدن اقسام هدايت (و طبعاً نقطۀ مقابل آنها، ضلالت) به اصل مطلب باز مى گرديم.

در آيات بسيارى مى خوانيم كه هدايت و ضلالت كار خداست؛ بدون شك «ارائه طريق» از سوى خدا صورت مى گيرد، چرا كه او پيامبران را فرستاده و كتب آسمانى نازل كرده تا راه را به انسان ها نشان دهند.

امّا «رسانيدن به مقصد» به صورت اجبارى مسلماً با اصل آزادى اراده و اختيار سازگار نيست، ولى چون تمام نيروها را كه براى رسيدن به مقصد لازم است خدا در اختيار ما مى گذارد و اوست كه توفيقش را شامل حال ما در اين راه مى گرداند اين معنى از هدايت نيز به صورتى كه گفته شد از سوى خدا است يعنى به صورت تهيۀ اسباب و مقدّمات و گذاردن آنها در اختيار بشر.

***

2 - يك سؤال مهم

اكنون سؤال مهم اين جاست كه در بسيارى از آيات قرآن مى خوانيم:

«خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه مى سازد» مانند:

«فيضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم»؛ (1)«خداوند هر كس را بخواهد هدايت و هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و او4.

ص: 136


1- . سورۀ ابراهيم، آيۀ 4.

شكست ناپذير و حكيم است».

بعضى بدون در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن، و تفسيرى كه آيات نسبت به يكديگر دارند، فوراً با مشاهدۀ چنين آيه اى زبان به اعتراض مى گشايند و مى گويند چگونه خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كسى را بخواهد گمراه مى سازد؟ پس ما در اين وسط چه گناهى داريم؟!

نكتۀ مهم اين است كه هميشه آيات قرآن را بايد در ارتباط با يكديگر در نظر گرفت تا به مفهوم حقيقى آن آشنا شويم، و ما در اين جا چند نمونه از آيات ديگر هدايت و ضلالت را براى شما بازگو مى كنيم تا در كنار آيۀ بالا بچينيد و خودتان نتيجه گيرى لازم را به عمل آوريد:

در آيۀ 27، سورۀ ابراهيم مى خوانيم: «و يضل اللّه الظالمين»؛ «خداوند ستمگران را گمراه مى سازد».

در آيۀ 34، سورۀ غافر مى خوانيم: «كذلك يضل اللّه من هو مسرف مرتاب»؛«اينچنين خداوند هر اسراف كار وسوسه گر را گمراه مى سازد».

و در آيۀ 69، سورۀ عنكبوت مى خوانيم: «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»؛ «كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنها را به راه هاى روشن خويش رهبرى و هدايت مى كنيم».

چنان كه ملاحظه مى كنيم مشيّت و ارادۀ خدا بى حساب نيست، نه بى حساب توفيق هدايت به كسى مى دهد و نه بى حساب توفيقش را از كسى سلب مى كند.

آنها كه در راه او جهاد كنند، به جنگ مشكلات بروند، با هواى نفس

ص: 137

به مبارزه برخيزند، و در برابر دشمنان بيرونى مقاومت و سرسختى نشان دهند، خداوند وعدۀ هدايت آنها را داده است و اين عين عدالت است.

و امّا آنها كه «ظلم و ستم» بنياد كنند، و در طريق اسراف و شك و ترديد و ايجاد وسوسه در دل ها، گام بگذارند، خدا توفيق هدايت را از آنها سلب مى كند، قلبشان بر اثر اين اعمال، تاريك و ظلمانى مى گردد، و توفيق رسيدن به سرمنزل سعادت نصيبشان نخواهد شد. و اين است معنى گمراه ساختن پروردگار كه نتيجۀ اعمال ما را در اختيار ما مى گذارد و اين نيز عين عدالت است. (دقّت كنيد)

***

3 - علم ازلى علت عصيان كردن!

آخرين مطلبى كه در بحث جبر و اختيار طرح آن را لازم مى بينيم بهانه اى است كه بعضى از جبرى ها به عنوان علم ازلى خداوند مطرح كرده اند.

آنها مى گويند: آيا خدا مى دانسته است كه فلان شخص در فلان ساعت مرتكب قتل نفس يا نوشيدن شراب مى شود؟ اگر بگوييد نمى دانسته، علم خدا را انكار كرده ايد، و اگر بگوييد مى دانسته بايد حتماً آن را انجام دهد، وگرنه علم خداوند خلاف از آب درمى آيد.

پس براى حفظ علم خداوند هم كه باشد گنهكاران مجبورند گناهانشان را انجام دهند، و مطيعان نيز بايد اطاعتشان را!

امّا آنها كه اين بهانه را براى پرده پوشى بر خطاها و گناهان خود جور

ص: 138

كرده اند در حقيقت از يك نكته غافلند كه ما مى گوييم خدا از ازل مى دانسته ما به ميل و اراده و اختيار خود اطاعت يا گناه مى كنيم، يعنى اختيار و ارادۀ ما نيز در علم خدا بوده است. پس ما اگر مجبور شويم علم خدا جهل مى شود. (دقّت كنيد)

اجازه دهيد اين مطلب را با يكى دو سؤال كاملاً مجسم كنيم: فرض كنيد استادى يا معلّمى مى داند فلان شاگرد تنبل در آخر سال رفوزه مى شود، و اين آگاهى او صد در صد قطعى است و بر اساس تجربيات ساليان دراز عمر اوست.

آيا فردا كه آن شاگرد رفوزه شده مى تواند يقۀ استاد را بگيرد كه پيش بينى و اطّلاع تو مرا مجبور كرد رفوزه شوم؟!

دست بالاتر را مى گيريم، فرض كنيد شخص معصوم و بى خطايى باشد و از وقوع حادثۀ جنايت بارى در فلان روز باخبر گردد و روى جهاتى مصلحت ببيند در اين امر دخالت كند، آيا علم اين معصوم سلب مسئوليت از مجرم مى كند، و او را در كار خود مجبور مى گرداند؟!

باز فرض كنيد دستگاه هاى نوظهورى اختراع شود كه بتواند حوادث آينده را چند ساعت قبل از وقوع آن دقيقاً پيش بينى كند و بگويد فلان شخص با ميل و اختيار خود فلان كار را در فلان ساعت انجام خواهد داد آيا اينها سبب اجبار كسى مى شود؟!

خلاصه اين كه علم خداوند هرگز كسى را بر كارى مجبور نمى كند.

***

ص: 139

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - هدايت چند گونه است؟ شرح دهيد.

2 - نمونه اى از آيات قرآن كه هدايت و ضلالت را به خدا نسبت مى دهد بازگو كنيد.

3 - تفسير هدايت و ضلالت الهى چيست؟

4 - منظور از علم ازلى خداوند چيست؟

5 - آيا اين علم ازلى سلب اختيار و مسئوليت از ما مى كند؟ مثالى براى اين مسئله ذكر كنيد.

ص: 140

درس دهم عدل خداوند و مسئلۀ «خلود»

مى دانيم قرآن صريحاً دربارۀ گروهى از كفّار و گنهكاران سخن از مجازات جايدان و به تعبير ديگر «خلود» به ميان آورده است.

در سورۀ توبه، آيۀ 68 مى خوانيم: «وعد اللّه المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنّم خالدين فيها»؛ «خداوند به مردان و زنان منافق و كفّار وعدۀ آتش سوزان جهنّم داده، جاودانه در آن خواهند ماند».

همان گونه كه در ذيل همين آيه به مردان و زنان با ايمان وعدۀ باغ هاى بهشت را به طور جاودانه داده است: «وعد اللّه المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها»؛ «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغ هايى از بهشت را وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند».

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه چگونه مى توان قبول كرد كه انسانى در تمام عمر خود كه حداكثر هشتاد يا صد سال بيشتر نيست كار بدى كرده ولى ميليون ها سال و بيشتر كيفر آن را ببيند.

البته اين مطلب در مورد پاداش مهم نيست، زيرا درياى رحمت

ص: 141

الهى، وسيع است و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانۀ رحمت و فضل بيشتر است، امّا در مورد اعمال بد، چگونه عذاب جاودانه در برابر گناهان محدود قرار مى گيرد؟ و چگونه مى توان آن را با توجّه به اصل عدالت خداوند توجيه كرد؟

آيا نبايد يك نوع تعادل در ميان گناه و مجازات برقرار باشد.

***

پاسخ:

براى رسيدن به راه حل نهايى اين بحث بايد به چند نكته دقيقاً توجّه داشت:

الف - مجازات ها و كيفرهاى رستاخيز چندان شباهت به مجازات ها و كيفرهاى اين جهان ندارد كه مثلاً شخصى مرتكب تجاوز و سرقت شده و او را مدّتى به زندان مى افكنند، بلكه مجازات هاى قيامت بيشتر به صورت آثار اعمال و خاصيت كارهاى انسان است.

به تعبير روشن تر دردها و رنج هايى كه گنهكاران در جهان ديگر مى كشند اثر و نتيجۀ اعمال خود آنهاست كه دامانشان را فرا مى گيرد.

قرآن مجيد در اين جا تعبير روشنى دارد، مى گويد: «فاليوم لا تظلم نفس شيئا ولا تجرْون الا ما كنتم تعملون»؛ (1)«امروز (روز رستاخيز) به هيچ كس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست».4.

ص: 142


1- . سورۀ يس، آيۀ 54.

با يك مثال ساده مى توانيم اين حقيقت را مجسم كنيم:

شخصى به سراغ مواد مخدّر يا مشروبات الكلى مى رود و هر چه به او مى گويند اين مواد زهرآگين معدۀ تو را خراب و قلب تو را بيمار و اعصاب تو را درهم مى كوبد، او گوش نمى دهد، چند هفته يا چند ماهى غرق لذت خيالى اين مواد كشنده مى شود و تدريجاً گرفتار زخم معده، ناراحتى قلب و بيماى اعصاب مى شود، و سپس ده ها سال تا پايان عمرش از اين بيمارى ها رنج مى برد و شب و روز ناله مى كند. آيا در اين جا مى توان ايراد كرد كه چرا اين فرد كه چند هفته يا چند ماه بيشتر گناه نكرده، ده ها سال شكنجه ببيند؟!

فوراً در پاسخ گفته مى شود اين نتيجه و اثر عمل خود اوست!

حتّى اگر او داراى عمر نوح و بيشتر باشد و ده ها هزار سال عمر كند و دائماً او را در درد و رنج ببينيم، مى گوييم: اين چيزى است كه خودش آگاهانه به جان خود خريده است.

مجازات هاى روز قيامت «بيشتر» از اين قبيل است، و بنابراين ايرادى در مسئلۀ عدالت باقى نمى ماند.

ب - اين اشتباه است كه بعضى گمان مى كنند مقدار زمانى مجازات بايد به اندازۀ زمان گناه باشد، زيرا رابطۀ ميان گناه و مجازات رابطۀ زمانى نيست، بلكه بستگى به نتيجه و كيفيّت گناه دارد.

مثلاً ممكن است كسى در يك لحظه آدم بى گناهى را به قتل برساند و مطابق بعضى از قوانين دنياى امروز او را محكوم به زندان ابد كنند، در اين جا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه زودگذر بوده، در حالى كه

ص: 143

مدّت مجازات ده ها سال است، و هيچ كس اين امر را ظالمانه نمى شمرد، چرا كه در اين جا مسئلۀ دقيقه و ساعت و ماه و سال، مطرح نيست، كيفيّت گناه و نتيجۀ آن مطرح است.

ج - «خلود» در دوزخ و مجازات ابدى و جاودان تنها از آنِ كسانى است كه تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته اند، و از روى علم و عمد غرق در فساد و تباهى و كفر و نفاق گشته اند، آنچنان كه تاريكى گناه تمام وجود آنها را در برگرفته در حقيقت به رنگ گناه و كفر درآمده اند.

قرآن در اينجا تعبير جالبى دارد. در سورۀ بقره، آيۀ 81 چنين مى گويد: «بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»؛ «كسى كه مرتكب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند».

اين گونه افراد رابطۀ خود را با خدا به كلى قطع كرده اند، و تمام روزنه هاى نجات و سعادت را به روى خود بسته اند.

اين گونه افراد به پرنده اى مى مانند كه آگاهانه بال و پر خود را در هم شكسته و سوزانده، و براى هميشه مجبور است روى زمين بماند و از پرواز بر اوج آسمان ها محروم است.

توجّه به نكات سه گانۀ بالا اين حقيقت را روشن مى سازد كه مسئلۀ عذاب جاويدان كه براى گروه خاصّى از منافقان و كفّار در نظر گرفته شده است چيزى بر خلاف اصل عدالت نيست، اين نتيجۀ شوم اعمال خود آنهاست و قبلاً هم به وسيلۀ پيامبران الهى به آنها ابلاغ شده است كه اين كار چنين نتيجۀ تلخ و شومى دارد.

ص: 144

مسلماً اگر اين افراد جاهل باشند و دعوت انبيا به آنها نرسيده باشد و از روى نادانى مرتكب چنان اعمالى شده باشند مشمول چنان مجازات سختى نخواهند بود.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه از آيات و اخبار اسلامى استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى آن قدر وسيع و گسترده است كه گروه عظيمى از خطاكاران را دربر مى گيرد:

گروهى از طريق شفاعت

گروهى از طريق عفو

گروهى از طريق اعمال نيك كوچكى كه انجام داده اند و خداوند به بزرگى خودش آن اعمال كوچك را پاداش عظيم مى دهد؛

و گروه ديگرى بعد از آن كه مدّتى در دوزخ مجازات شدند و در اين بوتۀ الهى تصفيه گشتند، به رحمت و مواهب الهى باز مى گردند.

تنها گروهى باقى مى مانند كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق، و ظلم و فساد و نفاق بيش از حد، وجودشان را سر تا پا ظلمت كفر و بى ايمانى فرا گرفته است.

ص: 145

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چگونه بعضى خلود را ناهماهنگ با عدل الهى پنداشته اند؟

2 - آيا كيفرهاى جهان ديگر همانند مجازات هاى اين جهان است؟ اگر نيست چگونه است؟

3 - آيا عدالت ايجاب مى كند كه تعادل ميان زمان گناه و مجازات برقرار باشد؟

4 - مجازات خلود از آنِ چه اشخاصى است؟

5 - چه كسانى مشمول عفو الهى مى شوند؟

ص: 146

ده درس پيامبرشناسى

اشاره

ص: 147

ص: 148

درس اوّل نياز ما به وجود رهبران الهى

محدوديّت دانش ما

ممكن است بعضى چنين بينديشند كه آيا اصولاً مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمايى انسان ها ضرورت دارد؟

مگر عقل و خردِ ما براى درك واقعيّت ها كافى نيست؟ مگر پيشرفت علم و دانش بشر كمك به كشف رازها و روشن شدن همۀ حقايق نمى كند؟

وآنگهى آنچه را پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو حال خارج نيست: يا عقل ما بخوبى آن را درك مى كند، و يا نه.

در صورت اوّل، نيازى به زحمت پيامبران نداريم، و در صورت دوم ما نمى توانيم زير بار مطالبى كه بر خلاف عقل و خردمان است برويم!

از سوى ديگر: آيا اين هيچ صحيح است كه انسان خود را دربست در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون چون و چرا بپذيرد؟ مگر پيامبران انسان هايى همچون خود ما نيستند؟ چگونه ما خود را در اختيار انسان هايى همچون خود ما بگذاريم؟

ص: 149

***

پاسخ ها:

امّا با توجّه به چند نكته، پاسخ همۀ اين سؤالات روشن مى شود و موقعيّت پيامبران در نظام زندگى انسان ها معلوم مى گردد.

1 - ما بايد بدانيم كه علم و دانش ما محدود است، و با تمام پيشرفت هايى كه در تمام علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را كه ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همچون قطره اى در برابر دريا، و كاهى در برابر كوه است، و يا به گفتۀ بعضى از دانشمندان بزرگ تمام علومى را كه ما امروز در اختيار داريم الفبائى براى كتاب بزرگ عالم هستى محسوب مى شود.

به تعبير ديگر: قلمرو قضاوت و درك عقل ما منطقۀ كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از بيرون آن به كلى بى خبريم.

پيامبران مى آيند و اين منطقۀ وسيع را تا آنجا كه ما نياز داريم روشن مى سازند. در حقيقت عقل ما همچون نورافكن قوى و نيرومندى است، امّا پيامبران و وحى آسمانى همچون يك خورشيد عالمتاب، آيا كسى مى تواند بگويد من با داشتن يك نورافكن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!

باز به تعبير روشن تر: مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».

پيامبران هرگز سخن نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه آنها در فهم و درك

ص: 150

مجهولات به ما كمك مى كنند و اين بسيار براى ما مهم است.

بنابراين آنها كه در گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.

اين درست به آن مى ماند كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست.

تازه پيامبران فقط معلم نيستند، مسئلۀ رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد كه بعداً مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

2 - هيچ كس نمى گويد انسان خود را دربست در اختيار فردى همچون خودش بگذارد، سخن اينجاست كه پيامبران - چنان كه بعداً ثابت خواهيم كرد با وحى آسمانى، يعنى با علم بى پايان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباطشان را با خدا بشناسيم، تنها در اين صورت است كه سخنان اين رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و تعليمات حساب شدۀ آنها را با جان و دل مى پذيريم.

آيا اگر من به نسخۀ طبيب ماهر و دلسوزى عمل كنم كار خلافى انجام داده ام؟!

پيامبران طبيبان بزرگ روحانى هستند.

ص: 151

آيا اگر من درس معلّم و استاد را كه با عقل و فكرم هماهنگ است بپذيرم كار نادرستى كرده ايم؟! پيامبران معلّم بزرگ بشرند.

***

بهتر اين است كه ما دلائل لزوم بعثت پيامبران را از سوى خدا باز هم دقيق تر بررسى كنيم.

ما به سه دليل زنده، نياز به راهنمايى پيامبران داريم:

1 - نياز از نظر تعليم

اگر ما بر يك مركب خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده باشد سوار شويم، و در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر (50 هزار فرسخ) در اين فضاى بيكران سير كنيم، بى شك هزاران عمر نوح مى خواهد تا بتوانيم تنها گوشه اى از اين جهان پهناور و گسترده را تماشا كنيم.

اين عالم با اين وسعت سرسام آورش مسلماً بيهوده آفريده نشده و به طورى كه در درس هاى خداشناسى آموختيم آفرينش اين جهان سود و فايده اى به حال خدا ندارد، چرا كه او وجودى است از هر نظر كامل و بى نياز و بى نهايت، او كمبودى ندارد كه بخواهد از طريق آفرينش جهان و بشر آن را برطرف سازد.

بنابراين نتيجه مى گيريم كه هدفش اين بوده كه بر ديگران جود و بخشش كند و ساير موجودات را به تكامل برساند، همچون آفتاب كه بر ما زمينيان مى تابد بى آن كه احتياج به ما داشته باشد، اين تابش آفتاب تنها به سود ماست وگرنه ما چه كارى براى خورشيد مى توانيم انجام

ص: 152

دهيم.

از سوى ديگر آيا معلومات ما به تنهايى براى پيمودن راه تكامل و رسيدن به مرحلۀ يك انسان كامل از هر نظر كافى است.

ما چه مقدار از اسرار جهان را مى دانيم؟ اصلاً حقيقت حيات چيست؟

اين جهان از كى به وجود آمده؟ هيچ كس پاسخ دقيق اينها را نمى داند.

تا كى باقى خواهد ماند؟ باز كسى نمى تواند به آن پاسخ بگويد.

از نظر زندگى اجتماعى و اقتصادى هر يك از دانشمندان بشر نظريه اى دارند.

مثلاً گروهى «سرمايه دارى» را توصيه مى كنند، و گروه ديگرى «سوسياليسم و كمونيسم» را و گروه سومى نه اين را مى پسندند و نه آن را و هر دو را زيانبار مى شمرند.

در مسائل ديگر زندگى نيز اين گونه اختلاف نظرها ميان دانشمندان فراوان است.

انسان حيران مى شود كه در اين ميان كدام را بپذيرد؟!

در اين جا، از روى انصاف بايد اعتراف كرد كه براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش يعنى «نمو و تكامل و پرورش انسان در تمام زمينه ها» احتياج به يك سلسله تعليمات صحيح و خالى از اشتباه و متّكى به واقعيّات زندگى است، تعليماتى كه بتواند در اين راه طولانى براى رسيدن به مقصد اصلى به او كمك كند.

ص: 153

و اين تنها از طريق علم خدا يعنى وحى آسمانى به وسيلۀ پيامبران حاصل مى شود و به همين دليل خداوندى كه ما را براى پيمودن اين راه آفريده بايد چنين علم و دانشى در اختيار ما بگذارد.

***

2 - نياز به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى

مى دانيم در وجود ما علاوه بر «عقل و خرد» انگيزه هاى نيرومند ديگرى به نام «غرائز و اميال» وجود دارد: غريزۀ خوددوستى، غريزۀ خشم و غضب، غريزۀ شهوت و غرايز و اميال فراوان ديگر.

بدون شك اگر ما غرائز خود را مهار نكنيم و بر ما چيره شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شود، و انسان همچون جبّاران و ستمگران تاريخ مبدّل به گرگ درنده اى مى شود كه از گرگان بيابان به مراتب خطرناك تر است.

ما براى تربيت اخلاقى نياز به مربى داريم، نياز به «الگو» و «اسوه» داريم كه طبق اصل «محاكات» از گفتار و رفتار او سرمشق بگيريم.

انسانى كامل و تربيت يافته از هر نظر لازم است كه در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان غرايز ما جلوگيرى كند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش در دل و جان ما بنشاند، شجاعت و شهامت و انسان دوستى، مروّت و گذشت و وفادارى، درستى و امانت و پاكدامنى را در روح ما پرورش دهد.

چه كسى جز پيامبر معصوم مى تواند به عنوان مربى و راهنما برگزيده

ص: 154

شود؟!

به همين دليل ممكن نيست خداوند قادر مهربان ما را از وجود چنين رهبران و مربيانى محروم سازد.

(بقيۀ اين بحث را در درس آينده خواهيد خواند)

ص: 155

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا هر قدر بر علم و دانش شما افزوده مى شود احساس مى كنيد كه مجهولات ما از معلوماتمان بسيار بيشتر است؟ (مثال بزنيد)

2 - آيا مى توانيد فرق ميان تقليد كوركورانه و پيروى از پيامبران را روشن سازيد؟

3 - اگر ما بدون راهنما از جادۀ ناشناخته اى برويم، چه خطرهايى ممكن است ما را تهديد كند.

4 - ابعاد نياز ما به رهبرى پيامبران را توضيح دهيد.

5 - آيا حدس مى زنيد چه بحث ديگرى در اين زمينه براى درس آينده ناگفته مانده؟

ص: 156

درس دوّم نياز به وجود پيامبران از نظر طرح قوانين

در درس گذشته نياز به وجود پيامبران را از دو بُعد «تعليم» و «تربيت» دانستيم، اكنون نوبت به قوانين اجتماعى و نقش مهمّى كه پيامبران در اين زمينه دارند رسيده است.

مى دانيم بزرگ ترين امتياز زندگى انسان ها كه عامل همۀ پيشرفت هايى است كه نصيب او در تمام زمينه هاى مختلف زندگى شده، همان زندگى اجتماعى پوياست.

به طور قطع اگر انسان ها جدا از يكديگر زندگى مى كردند الان همگى از نظر سطح فكر و تمدن همچون انسان هاى «عهد حجر» بودند!

آرى تلاش و كوشش دسته جمعى است كه چراغ فرهنگ و تمدن را فروزان ساخته، تلاش و كوشش دسته جمعى است كه سرچشمۀ اين همه اكتشافات علمى و اختراعات شده است.

فى المثل اگر مسئلۀ مسافرت به كرۀ ماه را در نظر بگيريم، مى بينيم اين كار نتيجۀ تلاش يك يا چند دانشمند بزرگ نبوده است، بلكه ميليون ها عالم و دانشمند در طى هزاران سال مطالعات و كشفيّات و

ص: 157

تجربياتى داشته اند كه از طريق زندگى دسته جمعى متراكم گرديده و سرانجام به اين عظمت رسيده است.

و يا اگر طبيب فوق العاده ماهرى در عصر ما موفق مى شود قلب انسانى را كه خودش مرده امّا قلبش هنوز قابل استفاده است در سينۀ انسان ديگرى پيوند زند و او را از مرگ حتمى رهايى بخشد، اين نتيجۀ تجربيات هزاران هزار پزشك و جراح در طول تاريخ است كه به وسيلۀ استادان به شاگردان منتقل شده است.

ولى البته اين زندگى اجتماعى در مقابل اين همه بركات مشكلاتى هم دارد، و آن برخورد و تصادم حقوق و منافع انسان ها با يكديگر، و گاه تجاوز و حتى جنگ است.

در اينجا احتياج به قانون و برنامه و مقرّرات روشن مى شود، قوانين مى تواند سه مشكل بزرگ را براى ما حل كند:

1 - قانون حدود وظائف هر فرد را در برابر جامعه، و وظائف جامعه را در برابر هر فرد روشن مى سازد، استعدادها را شكوفا و تلاش ها را هماهنگ مى كند.

2 - قانون راه را براى نظارت لازم بر انجام وظيفه از سوى افراد هموار مى نمايد.

3 - قانون جلو تجاوز افراد را به حقوق يكديگر گرفته، و مانع هرج و مرج و برخورد افراد و گروه ها مى گردد، و در صورت لزوم براى متجاوزان مجازات مناسب را تعيين مى كند.

ص: 158

بهترين قانون گذار كيست؟

اكنون بايد ببينيم چه كسى بهتر از همه مى تواند قوانين مورد نياز انسان را تنظيم كند، به گونه اى كه هر سه اصل فوق در آن رعايت شود، هم حدود وظايف و حقوق فرد و جامعه روشن گردد و هم نظارت صحيح و سالمى بر كارها شود، و هم جلو تجاوزكاران را بگيرد.

اجازه بدهيد در اينجا مثال ساده اى بزنيم:

جامعۀ انسانى را مى توان به يك قطار بزرگ تشبيه كرد و هيأت حاكمه را به دستگاه لكوموتيو كه اين قطار عظيم را در مسيرى به حركت درمى آورد.

قانون به منزلۀ ريل هاى راه آهن است كه خط سير اين قطار را براى رسيدن به مقصد مشخص مى كند، خط سيرى كه از پيچ و خم هاى كوه ها و درّه ها مى گذرد، بديهى است يك راه آهن خوب بايد مشخّصات زير را داشته باشد:

زمين هايى كه قطار از آن مى گذرد بايد مقاومت كافى براى حداكثر فشار داشته باشد.

فاصلۀ ميان دو خط دقيقاً هماهنگ با فاصله چرخ هاى لكوموتيو باشد، همچنين ديوارهاى تونل ها و ارتفاع آن با حداكثر ارتفاع قطار متناسب باشد.

سراشيبى ها و سربالايى ها آن قدر تند نباشد كه ترمزهاى قطار و كشش آن از عهدۀ آنها برنيايد.

همچنين احتمال ريزش كوه هاى اطراف، فرو ريختن حاشيه درّه هايى كه قطار از كنار آن مى گذرد و احتمال سيلاب ها و بهمن ها نيز

ص: 159

دقيقاً محاسبه شود، تا قطار در هر شرايطى بتواند به سلامت از آن جادّه بگذرد و مسائل مهم ديگرى از اين قبيل.

با توجّه به اين «مثال» به «جامعۀ انسانى» برمى گرديم:

قانون گذارى كه مى خواهد بهترين قانون را براى انسان ها بگذارد بايد صفات زير را داشته باشد:

1 - نوع انسان را به طور كامل بشناسد و از تمام غرائز و عواطف و نيازها و مشكلات او كاملاً آگاه باشد.

2 - تمام شايستگى ها و استعدادهايى را كه در انسان ها وجود دارد، در نظر گيرد و براى شكوفا شدن آنها از قوانين استفاده كند.

3 - حوادثى را كه ممكن است براى جامعه پيش آيد از هر نوع، و همچنين عكس العمل هاى لازم را بتواند به خوبى پيش بينى كند.

4 - هيچ گونه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد، تا به هنگام وضع قوانين فكرش متوجّه منافع شخص خود يا وابستگان و گروه اجتماعيش نگردد.

5 - اين قانونگذار بايد از تمام پيشرفت هايى كه ممكن است نصيب انسان گردد و همچنين انحطاطها و سقوطها آگاه باشد.

6 - اين قانونگذار بايد حداكثر مصونيت از خطا و اشتباه و فراموشى را داشته باشد.

7 - بالاخره اين قانون گذار بايد آنچنان قدرتى داشته باشد كه مرعوب هيچ مقام و قدرتى در اجتماع نگردد و از هيچ كس نترسد، در عين حال فوق العاده مهربان و دلسوز باشد.

***

ص: 160

اين شرايط در چه كسى جمع است؟

آيا انسان مى تواند بهترين قانون گذار باشد؟

آيا تا كنون كسى انسان را به طور كامل شناخته؟ در حالى كه يكى از دانشمندان بزرگ عصر ما كتاب مشروحى دربارۀ انسان نوشته و نام كتابش را «انسان موجود ناشناخته» گذارده است.

آيا روحيات و اميال و غرائز و عواطف انسان ها همگى به خوبى شناخته شده؟

آيا نيازهاى جسمى و روحى انسان بر كسى جز خدا آشكار است؟

آيا مى توانيد در ميان انسان هاى عادّى كسى را پيدا كنيد كه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد؟

آيا انسانى مصون از خطا و اشتباه، و داراى آگاهى به تمام مسائل مورد ابتلاى افراد بشر و جوامع، در ميان انسان هاى معمولى سراغ داريد؟

بنابراين غير از خدا و كسى كه وحى الهى را دريافت مى دارد نمى تواند قانون گذار خوب و جامعى باشد.

و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم: خدايى كه بشر را براى پيمودن راه تكامل آفريده، بايد كسانى را مأمور هدايت او كند تا قوانين آسمانى و جامع الاطراف الهى را در اختيار انسان ها بگذارند.

و مسلماً هنگامى كه مردم بدانند قانون، قانون خداست با اعتماد و اطمينان بيشتر به آن عمل مى كنند و به تعبير ديگر اين آگاهى ضامن اجراى ارزنده اى براى قوانين خواهد بود.

***

ص: 161

رابطۀ توحيد و نبوت

توجه به اين نكته را نيز در اين جا ضرورى مى دانيم كه نظام آفرينش خود شاهد و گواه زنده اى بر وجود پيامبران الهى و رسالت آنهاست.

توضيح اين كه: يك بررسى كوتاه در اين نظام شگفت انگيز هستى به ما نشان مى دهد كه خداوند هيچ يك از نيازهاى موجودات را از نظر لطفش دور نداشته، مثلاً اگر به ما چشم براى ديدن مى دهد به اين چشم پلك و مژگان داده تا از آن محافظت كند و ورود نور را در آن تنظيم نمايد.

در گوشه هاى چشم عده هاى اشك مى آفريند تا سطح چشم را همواره مرطوب نگهدارد، چرا كه خشكيدن چشم سبب از بين رفتن است.

باز در گوشۀ چشم روزنۀ كوچكى ايجاد مى كند تا آب هاى اضافى از آن مجرا به داخل بينى بريزند، كه اگر اين روزنۀ باريك نبود همواره قطره هاى اشك روى صورت ما سرازير مى شد!

به مردمك چشم آنچنان حسّاسيّت مى دهد كه به طور خودكار در برابر نورهاى قوى و ضعيف تنگ و گشاد شود، تا نور تنظيم گردد و چشم صدمه اى نبيند.

در اطراف كرۀ چشم عضلات مختلفى قرار مى دهد كه آن را به هر سو بچرخاند و ديدن صحنه هاى مختلف را بدون گردش سر و بدن آسان سازد.

آيا خداوندى كه اين چنين نيازمندى هاى انسان را تأمين مى كند

ص: 162

ممكن است او را از يك راهنما و رهبر مطمئن و معصوم كه با وحى او سر و كار داشته باشد محروم سازد؟!

فيلسوف معروف «بوعلى سينا» در كتاب مشهورش «شفا» چنين مى گويد: «احتياج انسان به مبعوث شدن پيامبران در بقاى نوع خود و تحصيل كمالات مسلماً از روئيدن موهاى مژگان و ابرو و فرورفتگى كف پاها و امثال آن بيشتر و ضرورى تر است، بنابراين ممكن نيست عنايت ازلى آن را ايجاب كند و اين را ايجاب نكند»!

ص: 163

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - بزرگ ترين امتياز زندگى بشر چيست؟

2 - چرا انسان بدون قانون نمى تواند زندگى كند؟

3 - يك مثال زنده براى روشن ساختن نقش قانون در زندگى انسان ها بزنيد.

4 - بهترين قانون گذار بايد چه صفاتى داشته باشد؟

5 - چرا پيامبران بايد از جنس انسان باشند؟

ص: 164

درس سوّم چرا پيامبران معصومند؟

مصونيت از گناه و خطا

بدون شك هر پيامبرى قبل از هر چيز بايد اعتماد عموم را جلب كند به طورى كه در گفتۀ او احتمال خلاف و دروغ و اشتباه ندهند.

در غير اين صورت مقامِ رهبرى او متزلزل خواهد شد.

اگر پيامبران معصوم نباشند بهانه جويان به عذر اين كه آنها اشتباه مى كنند، و حقيقت طلبان به خاطر تزلزل نسبت به محتواى دعوت آنها، از پذيرفتن دعوت شان خوددارى خواهند كرد و يا لااقل نمى توانند با دلگرمى آن را پذيرا شوند.

اين دليل كه مى توان آن را «دليل اعتماد» نام نهاد يكى از مهم ترين دلائل عصمت انبياء است.

به تعبير ديگر: چگونه ممكن است خداوند فرمان دهد كه از انسانى بى قيد و شرط اطاعت شود در حالى كه اين انسان ممكن است خطا كند، و يا مرتكب گناهى گردد. در چنين حالى آيا مردم از او اطاعت بكنند؟ اگر بكنند كه تبعيّت از خطا و گناه است، و اگر نكنند مقامِ رهبرى او

ص: 165

متزلزل گرديده، به خصوص اين كه مقام رهبرى پيامبران با ديگران كاملاً متفاوت است، زيرا مردم تمام اعتقاد و برنامۀ خود را از آنها مى گيرد.

به همين دليل مى بينيم مفسران بزرگ هنگامى كه به آيۀ «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»؛ (1)«اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد پيامبر و اولوالامر را» مى رسند مى گويند دستور اطاعت مطلق دليل بر اين است كه هم پيامبر معصوم است و هم «اولى الامر» و منظور از اولوالامر، امامان معصومى هستند همچون پيامبر صلى الله عليه و آله وگرنه خداوند هرگز دستور اطاعت بى قيد و شرط از آنها را نمى داد.

راه ديگرى كه مى توان از طريق آن معصوم بودن پيامبران را در برابر هر گونه گناه اثبات كرد اين است كه «عوامل گناه در وجود پيامبران محكوم به شكست است».

توضيح اين كه: هنگامى كه ما به خودمان مراجعه مى كنيم مى بينيم در برابر بعضى از گناهان يا كارهاى زشت و ناپسند تقريباً معصوم هستيم.

به مثال هاى زير توجه كنيد:

آيا هيچ آدم عاقلى را پيدا مى كنيد كه به فكر خوردن آتش بيفتد؟ و يا خاكروبه و كثافات را ببلعد؟

آيا هيچ انسان با شعورى را پيدا مى كنيد كه لخت مادرزاد شود و در كوچه و بازار راه برود؟9.

ص: 166


1- . سورۀ نساء، آيۀ 59.

مسلماً نه، و اگر چنين كارى از كسى ديديم حتماً يقين پيدا مى كنيم كه از حال عادى بيرون رفته، و گرفتار حالت روانى شده است، و اگر نه عادتاً محال است شخص عاقل اقدام به چنين كارى كند.

وقتى اين گونه حالات و مانند آن را «تحليل» مى كنيم مى بينيم زشتى اين گونه اعمال آن قدر نزد ما روشن است كه انسان عاقل به سراغ آن نمى رود.

اين جاست كه مى توانيم در يك جملۀ كوتاه اين حقيقت را مجسّم سازيم و بگوييم هر فرد عاقل و سالمى در برابر يك رشته اعمال ناشايست «مصونيت» و يا به تعبير ديگر يك نوع «عصمت» دارد.

از اين مرحله پا را فراتر مى گذاريم، بعضى از انسان ها را مى بينيم كه در مقابل اعمال ناشايست ديگرى مصونيت دارند در حالى كه افراد عادى چنين نيستند.

مثلاً يك طبيب آگاه و ماهر كه انواع ميكروب ها را به خوبى مى شناسد هرگز حاضر نيست آب آلوده اى را كه از شستن لباس هاى بيمارانى كه به خطرناك ترين بيمارى هاى واگير مبتلا هستند بنوشد، در حالى كه يك فرد بيسواد و ناآگاه ممكن است در برابر چنين كارى بى تفاوت باشد.

باز با يك تحليل ساده به اينجا مى رسيم كه هر قدر سطح آگاهى انسان نسبت به يك موضوع بالاتر مى رود مصونيت بيشترى در برابر اعمال زشت به او مى دهد.

اكنون با اين محاسبه اگر كسى به قدرى سطح «ايمان» و «آگاهى» او

ص: 167

بالا برود و آنچنان به خدا و دادگاه عدل او اعتقاد داشته باشد كه گويى همۀ آنها را در برابر چشمان خود حاضر و ناظر مى بيند، چنين كسى در برابر همۀ گناهان مصونيت خواهد داشت، و هر عمل زشتى در برابر او همانند برهنه شدن و لخت مادر زاد در كوچه و بازار راه رفتن در نظر ماست.

براى او مال حرام درست همانند شعلۀ آتش است همان گونه كه ما آتش را به دهان نمى بريم او نيز مال حرام به دهان نمى برد!

از مجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه پيامبران به خاطر علم و آگاهى و ايمان فوق العاده اى كه دارند انگيزه هاى معصيت را مهار مى كنند و هيجان انگيزترين عوامل گناه نمى تواند بر عقل و ايمان آنها چيره شود، و اين است كه مى گوييم پيامبران معصومند و در برابر گناهان بيمه اند.

***

مقام عصمت چگونه مى تواند افتخار باشد؟

بعضى، از كسانى كه از مفهوم عصمت و عوامل مصونيت از گناه اطّلاعى ندارند ايراد مى كنند كه اگر خدا كسى را از گناه باز دارد و عوامل گناه را در او نابود كند افتخارى براى او نخواهد بود!

اين يك مصونيت اجبارى است، و مصونيت اجبارى فضيلت محسوب نمى شود.

امّا با توضيحاتى كه در بالا داديم پاسخ اين ايراد كاملاً روشن است:

ص: 168

مصونيت پيامبران از گناه به هيچ وجه جنبۀ اجبارى ندارد، بلكه مولود ايمان نيرومند و يقين كامل، و آگاهى و علم فوق العاده آنهاست، و اين بزرگ ترين افتخار براى آنها است.

آيا اگر يك طبيب آگاه، به شدت از عوامل بيمارى زا پرهيز مى كند دليل بر مجبور بودن اوست؟!

آيا اگر چنين كسى بهداشت را رعايت مى كند فضيلتى براى او محسوب نمى شود؟

آيا اگر يك حقوقدان با توجه به عواقب شوم يك جنايت هولناك در دادگاه از آن به شدت پرهيز دارد فاقد فضيلت است؟

و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم كه معصوم بودن پيامبران هم جنبۀ اختيارى دارد و هم افتخار بزرگى براى آنهاست.

ص: 169

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - معصوم بودن چند شاخه دارد؟

2 - اگر پيامبران معصوم نبودند چه مى شد؟

3 - حقيقت مقام «عصمت» چيست؟

4 - آيا مى توانيد غير از مثال هايى كه در اين درس آمده موارد ديگرى را بشماريد كه همه يا گروهى از مردم در مقابل آن معصوم باشند؟

5 - عصمت انبياء اجبارى است يا اختيارى؟ به چه دليل؟

ص: 170

درس چهارم بهترين راه شناخت پيامبر

بى شك ادّعاى هر مدّعى را پذيرفتن بر خلاف عقل و منطق است.

مدّعى نبوّت و رسالت از سوى خداوند ممكن است راستگو باشد، امّا اين احتمال را نيز دارد كه شخص فرصت طلب و متقلبى خود را به جاى پيامبران راستين جا زند، و به اين دليل لازم است يك معيار قطعى براى ارزيابى دعوت پيامبران و ارتباط آنان با خدا در دست داشته باشيم.

براى رسيدن به اين مقصود راه هاى مختلفى وجود دارد كه از همه مهم تر دو راه زير است:

1 - بررسى محتواى دعوت پيامبر و گردآورى قرائن و نشانه ها.

2 - اعجاز و كارهاى مافوق بشرى.

اجازه دهيد نخست سخنى از اعجاز بگوييم:

هستند كسانى كه از لفظ «معجزه» تعجب مى كنند، و يا معجزات را هم رديف افسانه ها و اساطير مى پندارند در حالى كه اگر به معنى دقيق و علمى معجزه بينديشيم اين گونه تصورها اشتباه محض است.

معجزه يك عمل غير ممكن و معلول بى علت نيست، بلكه معجزه در

ص: 171

يك تفسير ساده، عمل خارق عادتى را مى گويند كه انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون است و تنها به اتكاى يك نيروى مافوق طبيعى امكان پذير مى باشد.

به اين ترتيب معجزه داراى شرايط زير است:

1 - كارى است ممكن و قابل قبول.

2 - انسان هاى عادى و حتّى نوابغ به اتّكاى قدرت بشرى توانايى بر انجام آن ندارند.

3 - آورندۀ معجزه بايد به اندازه اى به كار خود اطمينان داشته باشد كه ديگران را به مقابله دعوت كند.

4 - هيچ كس نتواند همانند آن را ارائه دهد، و چنان كه از نام معجزه پيداست همه در برابر آن عاجز گردند.

5 - معجزه حتماً بايد توأم با ادعاى نبوّت و يا امامت باشد (بنابراين كارهاى خارق عادتى كه از غير پيامبر و امام سر زند معجزه ناميده نمى شود بلكه كرامت نام دارد).

***

چند نمونۀ روشن

همۀ ما شنيده ايم كه يكى از معجزات حضرت مسيح زنده كردن مردگان و درمان بيماران غير قابل علاج بوده است.

آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه انسان بعد از آن كه دستگاه هاى بدنش از كار افتاد و خاموش شد نتواند مجدداً به زندگى باز گردد؟!

و آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه بيمارى سرطان كه ما از

ص: 172

درمانش عاجزيم درمان نداشته باشد؟!

البته بدون شك انسان با نيرويى كه دارد در شرايط فعلى قادر به زنده كردن مردگان، و يا درمان پاره اى از بيمارى ها نيست، هر چند تمام پزشكان جهان دست به دست هم دهند، و تجربه و معلومات خود را به يارى طلبند.

ولى چه مانعى دارد كه انسانى با يك نيروى الهى، و با آگاهى خاصّى كه از درياى بيكران علم خدا دريافته، بتواند با اشارۀ مرموزى روح به كالبد مرده اى باز گرداند و بيمار لاعلاجى را شفا بخشد؟!

علم مى گويد: من نمى دانم و توانايى ندارم، امّا هرگز نمى گويد ممكن نيست و نامعقول است.

مثالى ديگر: سفر به كرۀ ماه بدون استفاده از سفينۀ فضائى و قايق ماه نشين براى هيچ انسانى ممكن نيست، امّا در عين حال چه مانعى دارد كه نيرويى برتر از نيروى ما، و مركب مرموزى فراتر از مركب هايى كه بشر اختراع كرده است، در اختيار كسى قرار گيردو بدون استفاده از سفينۀ فضايى و قايق ماه نشين به كره ماه يا كرات بالاتر برود.

اگر كسى به راستى توانست چنين امور خارق العاده يا مانند آن را انجام دهد و همراه آن ادّعاى نبوّت كند، و انسان ها را به مقابله طلبد و «تحدى» نمايد و همگان در برابر او عاجز شوند يقين پيدا مى كنيم كه او از طرف خداست.

زيرا ممكن نيست خداوند چنين قدرتى را در اختيار انسان دروغگويى قرار دهد كه مايۀ گمراهى بندگان گردد. (دقّت كنيد)

***

ص: 173

معجزات را نبايد با خرافات آميخت

هميشه «افراطها» و «تفريطها» منشأ فساد و تباهى و تيرگى چهرۀ حقيقت بوده است.

در مورد معجزه نيز همين امر صادق است. در حالى كه بعضى از «روشنفكرنماها» صريحاً يا تلويحاً به نفى هر گونه معجزه مى پردازند، گروهى ديگر از در و ديوار معجزه مى تراشند و اخبار ضعيف و افسانه هاى خرافى را كه احياناً دست هاى مرموز دشمنان در ساختن آن فعّاليّت داشته با معجزات مخلوط مى كنند، و چهرۀ علمى معجزات واقعى پيامبران را با افسانه هاى ساختگى و اوهام بى اساس مى پوشانند.

تا معجزات واقعى از اين گونه افسانه هاى جعلى پيراسته نشود، چهرۀ اصيل آنها آشكار نمى گردد.

به همين دليل دانشمندان بزرگ ما هميشه مراقب بودند كه احاديث اسلامى در زمينۀ معجزات و غير آنها از اين گونه مجعولات به دور باشد.

روى همين جهت «علم رجال» را به وجود آوردند، تا راويان حديث به خوبى شناخته شوند، و احاديث «صحيح» از «ضعيف» جدا گردد، و مطالب موهوم و بى اساس با حقايق آميخته نشود.

سياست هاى استعمارى و الحادى امروز نيز بيكار ننشسته و سعى مى كنند پندارهاى بى پايه را با اعتقادات پاك دينى مخلوط سازند، و از اين رهگذر «چهرۀ غير علمى» به همۀ آنها بدهند، بايد به دقّت مراقب اين توطئه هاى تخريبى دشمن باشيم.

***

ص: 174

فرق معجزه با خارق عادات ديگر

غالباً شنيده ايم جمعى از مرتاضان دست به كارهاى خارق العاده اى مى زنند، كسانى كه اين كارهاى عجيب و غريب را ديده اند كم نيستند، اين يك واقعيّت است نه افسانه.

اين جاست كه اين سؤال پيش مى آيد كه چه فرقى ميان اين كارهاى خارق العاده و معجزات انبياء است؟ و ما با چه معيارى آنها را از هم تشخيص دهيم؟!

اين سؤال پاسخ هايى دارد كه از همه روشن تر دو امر است:

1 - مرتاضان هميشه كارهاى محدودى را انجام مى دهند، و به تعبير ديگر هيچ مرتاضى حاضر نيست كارى را كه شما پيشنهاد مى كنيد انجام دهد بلكه خارق عادتى را انجام مى دهد كه خودش مى خواهد يعنى آن را تمرين كرده و خوب ياد گرفته و بر آن مسلط است. دليل اين مطلب روشن است زيرا نيروى هر انسانى محدود است، و در يك يا چندين كار مى تواند مهارت داشته باشد.

امّا خارق عادات پيامبران هيچ گونه حدّ و مرزى ندارد، هيچ گونه قيد و شرطى براى آن نيست، آنها مى توانند در موارد لزوم هر معجزه اى كه پيشنهاد مى شود انجام دهند، چرا كه از قدرت بى پايان پروردگار مدد مى گيرند و مى دانيم قدرت خدا حد و مرزى نمى شناسد، در حالى كه قدرت انسان بسيار محدود است.

2 - كارهايى كه يك مرتاض مى كند، مرتاض ديگرى نيز همانند آن را انجام مى دهد يعنى از قدرت بشر بيرون نيست.

ص: 175

به همين دليل مرتاض خارق العاده گر، هرگز ديگران دعوت به مقابله به مثل نمى كند و به اصطلاح «تحدى» نمى نمايد، چون كه مى داند در گوشه و كنار شهر خود يا شهرهاى ديگر افرادى مثل او وجود دارند.

امّا پيامبران با اطمينان كامل تحدى مى كنند، و مى گويند «اگر تمام انسان هاى روى زمين جمع شوند همانند كارى را كه ما مى كنيم انجام نخواهند داد».

اين تفاوت در مورد «سحر» نيز صادق است، و اين دو فرق را كه بيان كرديم حد و مرز معجزه را از سحر كاملاً جدا مى كند. (دقّت كنيد)

ص: 176

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - «معجزه» را چرا معجزه مى گويند؟

2 - آيا معجزه استثناء در قانون علّيت است؟

3 - از چند راه مى توان معجزه را از اعمال مرتاضان و سحر بازشناخت؟

4 - شرايط اصلى معجزه چيست؟

5 - آيا در عمر خود تا كنون چيزى كه شبيه به معجزه باشد ديده ايد؟

ص: 177

درس پنجم بزرگ ترين معجزۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم

معجزۀ جاويدان

همۀ دانشمندان اسلام معتقدند كه قرآن مجيد برترين معجزۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است. اين كه مى گوييم برترين به خاطر اين است كه:

اولاً قرآن معجزه اى است عقلى كه با روح و فكر مردم سر و كار دارد.

ثانياً معجزه اى است جاودانى و هميشگى.

ثالثاً معجزه اى است كه چهارده قرن فرياد مى زند: «اگر مى گوييد اين كتاب آسمانى از سوى خدا نيست همانند آن را بياوريد»!

اين دعوت به مبارزه و به اصطلاح «تحدى» در چند مورد صريحاً در قرآن آمده است:

يك جا مى گويد «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا»؛ (1)«بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند كه مانند قرآن را بياورند نمى توانند اگر چه با يكديگر نهايت

ص: 178


1- . سورۀ اسراء، آيۀ 88.

همكارى و همفكرى را داشته باشند».

در جايى ديگر شرط اين مبارزه را آسان تر كرده مى گويد: «ام يقولون افترايه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين»(1) ؛ «مى گوييد شما اين آيات را به خدا بسته و ساختگى است، بگو اگر راست مى گوييد شما هم ده سوره مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كس را مى توانيد به كمك دعوت كنيد».

«و بعد از آن مخصوصاً اضافه مى كند اگر اين دعوت را اجابت نكردند، بدانيد اين آيات از طرف خدا است(2)».

ديگر بار شرايط مبارزه را به حداقل كاهش داده، مى گويد: «و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقين»؛ (3)«اگر در كتابى كه بر بندۀ خود نازل كرده ايم ترديد داريد، لااقل يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان و همفكران خود را غير از خدا دعوت كنيد اگر راست مى گوييد».

و در آيۀ بعد با صراحت مى گويد: اگر اين كار را انجام ندادند - و هرگز نمى توانند انجام دهند - بگو از آتشى بپرهيزيد كه آتشگيره اش مردم و سنگ هاست و براى كافران مهيا شده است.

اين دعوت هاى پى در پى براى مقابله منكران، نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيشترين تكيۀ خود را در مسئلۀ اعجاز بر «قرآن» داشته، هر1.

ص: 179


1- . سورۀ هود، آيۀ 13.
2- سورۀ هود، آيۀ 14.
3- . سورۀ بقره، آيۀ 21.

چند معجزات متعدد ديگرى نيز از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه در كتب تاريخ آمده است.

امّا چون قرآن معجزه زنده اى است كه در دسترس همۀ ماست، ما در اين بحث بيش از همه روى آن تكيه مى كنيم.

***

چگونه در برابر اين «تحدى» عاجز ماندند؟

جالب اين كه قرآن حداكثر فشار را براى دعوت مخالفان به ميدان مبارزه آورده و با تعبيرات تحريك آميزى آنها را به اين ميدان طلبيده است، تا عذرى براى هيچ كس باقى نماند.

و تعبيراتى از قبيل «اگر راست مى گوييد»... «هرگز نمى توانيد»، «از تمام جهانيان كمك بگيريد»... «لااقل همانند يك سوره آن بياوريد»... «اگر كافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست»... بيانگر اين واقعيت است.

اينها همه از يك سو، از سوى ديگر مبارزۀ پيامبر با مخالفان مبارزۀ ساده اى نبود زيرا اسلام نه تنها سرنوشت مذهب آنها را كه سخت به آن پاى بند بودند به خطر افكنده بود، بلكه منافع اقتصادى و سياسى حتى موجوديّت آنها، در مخاطره قرار گرفته بود.

به تعبير ديگر پيشرفت و نفوذ اسلام تمام زندگى آنها را درهم مى ريخت. لذا ناچار بودند كه با تمام قدرت و نيرو به ميدان آيند.

آنها براى خلع سلاح كردن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بايد به هر قيمتى ممكن بود آياتى همانند قرآن بياورند تا ديگر نتواند قرآن را به رخ آنها

ص: 180

بكشد، همگى را در مقابل آن عاجز و ناتوان بشمارد و سندى براى حقانيت خود محسوب دارد.

آنها از تمام مردان فصيح و بليغ عرب كمك خواستند ولى هر بار كه به مبارزۀ قرآن آمدند شكست خوردند و به سرعت عقب نشينى كردند كه شرح آن در تواريخ آمده.

داستان وليد بن مغيره

از جمله كسانى كه به اين مبارزه دعوت شدند «وليد بن مغيره» از طايفه «بنى مخزوم» بود كه در ميان عرب در آن زمان به حسن تدبير و فكر صائب شهرت داشت.

از او خواستند در اين باره فكرى بينديشند و نظر خود را در مورد آيات عجيب قرآن و نفوذ خارق العاده اش بيان دارد.

«وليد» از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خواست آياتى از قرآن را بر او بخواند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قسمتى از آيات «سوره حم سجده» را تلاوت فرمود.

اين آيات چنان شور و هيجانى در وليد ايجاد كرد كه بى اختيار از جا برخاست و به محفلى كه از طرف طايفۀ «بنى مخزوم» تشكيل شده بود درآمد و گفت به خدا سوگند از محمّد سخنى شنيدم كه نه شبيه گفتار انسان ها است و نه پريان... تا آنجا كه چنين گفت: «و ان له لحلاوة و أن عليه لطلاوة و أن أعلاه لمثمر و أن أسفله لمغدق و انه يعلو ولا يعلى عليه؛

گفتار او حلاوت خاصى دارد و زيبايى مخصوصى، بالاى آن همچون شاخه هاى درخت برومند پرميوه است، و ريشه هاى آن پرمايه گفتارى

ص: 181

است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد».

اين سخن سبب شد كه در ميان قريش اين زمزمه پيچيد كه «وليد» دلباختۀ محمّد شده است!

«ابوجهل» دستپاچه به خانۀ او آمد و ماجراى قريش را به او گفت و او را به مجلس آنها دعوت كرد.

«وليد» به مجلس آنها درآمد و گفت:

آيا فكر مى كنيد محمّد ديوانه است؟ هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟!

حاضران گفتند: نه.

- تصوّر مى كنيد او دروغ گوست؟ آيا تا كنون به راستگويى و امانت در ميان شما مشهور نبوده و او را صادق امين نمى خوانديد؟!

بعضى از سران قريش گفتند: پس چه چيز به او نسبت دهيم؟

«وليد» كمى فكر كرد و گفت بگوييد: «او ساحر است»!

گرچه آنها با اين تعبير مى خواستند تودۀ مردمى را كه شيفتۀ قرآن شده بودند از آن دور كنند ولى اين تعبير «سحر» خود دليل زنده اى بر جاذبۀ فوق العادۀ قرآن بود، و آنها اسم اين جاذبه را سحر گذاشتند، در حالى كه ربطى به سحر نداشت.

اين جا بود كه قريش اين شعار را همه جا پخش كردند كه محمّد ساحر چيره دستى است و اين آيات سحر اوست، از او دورى كنيد، فاصله بگيريد، و سعى كنيد سخنانش را نشنويد!

ولى نقشۀ آنان با همۀ اين تلاش ها اثر نكرد، و تشنگان حقيقت كه در گوشه و كنار فراوان بودند و دل هاى پاكى داشتند گروه گروه به سوى

ص: 182

قرآن آمدند، و از زلال اين پيام آسمانى سيراب گشتند، دشمنان شكست خورده عقب نشينى كردند.

امروز نيز قرآن مجيد همۀ جهانيان را تحدى مى كند و به مبارزه دعوت مى كند و فرياد مى زند، اگر در صحت اين آيات ترديد داريد، و آن را زائيدۀ فكر بشر مى دانيد همانند آن را بياوريد، اى دانشمندان! اى فلاسفه! اى ادبا و اى نويسندگان از هر قوم و ملت!

اين را نيز مى دانيم كه دشمنان اسلام مخصوصاً كشيش هاى مسيحى كه اسلام را به عنوان يك آيين انقلابى و پرمحتوا رقيب سرسخت و خطرناك خود مى دانند، همه ساله ميليون ها ميليون دلار صرف تبليغات ضد اسلامى مى كنند و زير پوشش هاى مختلف فرهنگى و علمى و درمانى و بهداشتى در كشورهاى مختلف اسلامى فعاليت دارند، چه مى شد كه آنها راه را نزديك مى كردند، و از گروهى از مسيحيان عرب زبان و دانشمندان و شعرا و نويسندگان و فلاسفۀ آنها دعوت مى نمودند كه سوره هايى همچون قرآن بنويسند و نشر دهند و مسلمانان را خاموش كنند.

مسلماً اگر چنين امرى امكان پذير بود به هر قيمتى ممكن بود انجام مى دادند.

ناتوانى آنها در برابر اين موضوع خود دليل دندان شكنى در برابر مخالفان و سند گويايى بر اعجاز قرآن است.

***

ص: 183

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا قرآن مجيد برترين و بالاترين معجزۀ پيامبر گرامى اسلام است؟

2 - قرآن چگونه تحدى مى كند؟

3 - چرا دشمنان قرآن نام سحر بر آن گذارده اند؟

4 - چرا اسلام رقيب سرسخت مسيحيت كنونى است؟

5 - داستان وليد بن مغيره مخزومى چه بود؟

ص: 184

درس ششم دريچه اى به سوى اعجاز قرآن

چرا حروف مقطعه؟

مى دانيم در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن «حروف مقطعه» مانند:

«الم» و «المر» و «يس» آمده است.

يكى از اسرار و فلسفه هاى اين «حروف مقطعه» طبق بعضى از روايات اسلامى آن است كه خداوند نشان دهد يك چنين معجزۀ بزرگ و جاويدانى، يعنى قرآن چگونه از اين حروف ساده «الفبا» كه ساده ترين مصالح ساختمانى! محسوب مى شوند به وجود آمده، و چگونه يك چنين كلام بزرگى از حروف و الفاظى ساخته شده است كه هر كودك چند ساله قادر بر تكلم به آن است، و راستى پيدايش اين امر مهم از چنان موادى، برترين اعجاز است.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه قرآن از چه نظر معجزه است، آيا تنها از نظر فصاحت و بلاغت، و به تعبير ديگر: شيرينى عبارات و رسا بودن تعبيرات، و نفوذ فوق العادۀ آن، و يا از جنبه هاى ديگر؟

حقيقت اين است كه هرگاه به قرآن از زواياى مختلف بنگريم از هر

ص: 185

زاويه، و از هر دريچه يكى از چهره هاى اعجاز آن آشكار مى گردد؛ از جمله:

1 - فصاحت و بلاغت، شيرينى و كشش فوق العاده و جاذبۀ عجيب الفاظ و مفاهيم.

2 - ارائۀ محتواى عالى از هر نظر، مخصوصاً عقائد خالى از هر گونه خرافات.

3 - معجزات علمى: يعنى پرده برداشتن از روى مسائلى كه انسان تا آن زمان به آن دست نيافته بود!

4 - پيشگويى صريح و دقيق از پاره اى از مسائل آينده. (اخبار غيبى قرآن)

5 - عدم تضاد و اختلاف و پراكنده گويى... و جهاتى ديگر.

بحث دربارۀ همۀ اين مسائل پنجگانه بسيار دامنه دار است، امّا ما در ضمن چند درس گوشه هاى جالبى از آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1 - فصاحت و بلاغت

مى دانيم هر سخن داراى دو جنبه است: «الفاظ» و «محتوى».

هرگاه الفاظ و كلمات زيبا، شايسته و داراى انسجام و پيوند لازم و خالى از پيچيدگى بوده باشد، و نيز جمله بندى ها معنى و مراد را به طور كامل و به صورتى دلنشين و پرجاذبه پياده كند آن كلام را فصيح و بليغ مى گويند.

قرآن درست داراى اين دو ويژگى در حدّ اعلى است، به طورى كه تا

ص: 186

كنون كسى نتوانسته است آيات و سوره هايى با اين كشش و جاذبه و شيرينى، و آهنگ زيبا بياورد.

در درس هاى گذشته خوانديم كه «وليد بن مغيره» برگزيدۀ مشركان عرب از شنيدن آياتى از قرآن هيجان زده شد و در فكر فرو رفت و بعد از مدّتى فكر و مطالعه براى مبارزه با قرآن به سران قريش دستور داد بگويند قرآن «سحر» است و محمّد «ساحر»!

اين نسبت را كراراً به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دادند، اگرچه مى خواستند از اين راه مذمت كنند امّا در حقيقت ستايش رسائى كردند.

زيرا اين نسبت يك اعتراف ضمنى دربارۀ نفوذ خارق العادۀ قرآن است، به طورى كه از طريق معمول نمى توان آن را توجيه كرد، و بايد آن را يك جاذبۀ مرموز و ناشناخته دانست.

امّا آنها به جاى اين كه حقيقت را پذيرا گردند و آن را معجزه بشمرند و ايمان بياورند، «ره افسانه زدند» و به بيراهه گام نهادند و گفتند سحر است!

در تاريخ اسلام بسيار ديده شده كه افرادى خشن و پرخاشگر همين كه خدمت پيامبر مى رسيدند و آيات قرآن را مى شنيدند يك باره تغيير مسير داده و نور اسلام در قلبهايشان درخشيدن مى گرفت، اين به خوبى نشان مى دهد كه جاذبۀ قرآن و فصاحت و بلاغت آن معجزه است.

راه دور نرويم، هم اكنون تمام كسانى كه با ادبيات عرب آشنا هستند هر قدر قرآن را مى خوانند و تكرار مى كنند بيشتر لذت مى برند كه سير و خسته نمى شوند.

ص: 187

تعبيرات قرآن بسيار دقيق و حساب شده، توأم با عفت بيان و متانت، و در عين حال صريح و گويا، و در مورد لزوم قاطع و كوبنده است.

ذكر اين نكته لازم است كه عرب در آن عصر از نظر ادبيات، زبانى بسيار پيشرفته داشت، و نمونه هاى اشعار عصر جاهليت، هم اكنون از بهترين نمونه هاى اشعار عرب محسوب مى شود.

معروف است همه ساله گروهى از بزرگ ترين ادباى حجاز جمع مى شدند، و عالى ترين نمونه هاى شعر خود را در بازار عكاظ كه يك مركز «تجارتى، ادبى» بود ارائه مى دادند و بهترين آنها به عنوان «شعر سال» برگزيده مى شد، و آن را مى نوشتند و در خانۀ كعبه آويزان مى كردند كه در عصر ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هفت نمونه از آن به نام «معلقات سبع» وجود داشت.

امّا بعد از نزول قرآن آنها را چنان بى رنگ در برابر فصاحت و بلاغت آن يافتند كه يكى را پس از ديگرى از آنجا بيرون آورده و به طاق فراموشى زدند!

مفسران قرآن در آيات مختلف به ريزه كارى هاى عجيب آيات تا آن جا كه در توان داشتند اشاره كرده اند، و شما مى توانيد با مراجعه به آنها به حقيقت آنچه در بالا گفتيم آشناتر شويد.(1)

آشنايى با قرآن نشان مى دهد كه اين گفتۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كم ترين اغراقى ندارد كه فرمود:د.

ص: 188


1- به تفسير نمونه در اين زمينه مراجعه نماييد.

«ظاهره انيق و باطنه عميق لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه؛

قرآن ظاهرش آراسته و زيبا و باطنش ژرف و عميق است.

شگفتى هاى قرآن به شماره در نمى آيد و عجائب قرآن هرگز كهنه نمى شود(1)».

اميرمؤمنان على عليه السلام شاگرد بزرگ مكتب قرآن نيز در نهج البلاغه در همين زمينه مى گويد: «فيه ربيع القلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره؛ بهار دل ها در قرآن است، و چشمه هاى دانش از آن مى جوشد، و براى قلب و جان آدمى صيقلى برتر از آن نيست(2)»!

***6.

ص: 189


1- كافى، ج 2، ص 599 - وسائل، ج 4، ص 828.
2- نهج البلاغه، خطبۀ 176.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - فلسفۀ حروف مقطعه قرآن چيست؟

2 - آيا قرآن فقط از يك نظر معجزه است؟ يا از چند نظر؟

3 - چرا مخالفان، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را «ساحر» مى خواندند؟

4 - فرق ميان «فصاحت» و «بلاغت» چيست؟

5 - «معلقات سبع» مربوط به كدام دوران و مفهومش چيست؟

ص: 190

درس هفتم 2 - جهان بينى قرآن

قبل از هر چيز بايد محيطى را كه قرآن از آن برخاست از نظر فكرى و فرهنگى مورد توجّه قرار داد.

سرزمين حجاز به اعتراف همۀ مورخان از عقب افتاده ترين مناطق جهان در آن روز بود، به گونه اى كه گاهى مردم عصر جاهليت را اقوام وحشى يا نيمه وحشى مى خوانند.

از نظر عقيدتى سخت به بت پرستى عشق مى ورزيدند، و بت هاى سنگى و چوبى به اشكال مختلف بر تمام فرهنگ آنها سايۀ شوم و گسترده اى افكنده بود، حتّى مى گويند بت هايى را از خرما مى ساختند و در برابر آن زانو مى زدند و سجده مى كردند ولى در قحطسالى آن را مى خوردند!

با آن كه از دختران، سخت نفرت داشتند تا آنجا كه آنها را زنده به گور مى كردند، فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! و خدا را تا سر حد يك انسان تنزل مى دادند.

از توحيد و يگانه پرستى سخت تعجّب مى كردند و هنگامى كه پيامبر

ص: 191

اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آنها را دعوت به يكتاپرستى كرد با نهايت تعجب گفتند: اجعل الالهة الها واحداً ان هذالشىء عجاب(1) ؛ «آيا اين همه خدايان را مى خواهد تبديل به خداى واحدى كند، اين راستى چيزى عجيب و باورنكردنى است».

هر كس بر خلاف خرافات و افسانه هاى دروغين و پندارهاى آنها سخن مى گفت ديوانه اش مى گفتند.

نظام قبيلگى بر جامعۀ آنها سخت حكومت مى كرد و اختلاف در ميان قبايل به قدرى بود كه آتش جنگ در ميانشان هرگز خاموش نمى شد و بارها و بارها صفحۀ زمين را از خون يكديگر رنگين مى ساختند و حمام خون ايجاد مى كردند. به غارتگرى افتخار داشتند و كار عادّى روزانۀ آنها بود.

كسانى كه تنها سواد خواندن و نوشتن را داشتند در تمام شهر مكه، كه مهم ترين مركز آنها بود انگشت شمار بودند و دانشمند و عالمى، جز به ندرت، در ميان آنها پيدا نمى شد.

آرى از ميان چنين محيطى، فردى درس نخوانده و مكتب و استاد نديده، برخاست و كتابى آورد آنچنان پرمحتوا كه بعد از چهارده قرن هنوز دانشمندان به تفسير آن مشغولند و هر زمان حقايق تازه اى از آن كشف مى كنند.

ترسيمى كه قرآن از جهان هستى و نظامات آن مى كند ترسيمى است5.

ص: 192


1- . سورۀ ص، آيۀ 5.

بسيار دقيق و حساب شده، توحيد را به كامل ترين نوعش ارائه مى دهد، و اسرار آفرينش زمين و آسمان و خلقت شب و روز و خورشيد و ماه و نباتات و گياهان و وجود انسان را، هر يك به عنوان آيت و نشانه اى از آن خداى واحد و يكتا در آيات مختلف و با بيانات كاملاً متنوع برمى شمرد.

گاه به اعماق جان انسان فرو مى رود و سخن از توحيد فطرى مى گويد: «فاذا ركبوا فى الفلك دعواللّه مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهم يشركون»؛ (1)«هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند و در ميان امواج خروشان و طوفان هاى كوبنده گرفتار مى آيند خدا را با توحيد و اخلاص تمام مى خوانند، امّا هنگامى كه آنها را نجات بخشيديم و به خشكى رسيدند بار ديگر شرك و بت پرستى آغاز مى كنند».

و گاه از طريق عقل و خرد به توحيد استدلالى مى پردازد و بر سير آفاقى و انفسى تكيه مى كند: اسرار آفرينش زمين و آسمان، حيوانات و كوه ها و درياها، ريزش باران، وزش نسيم، و ريزه كارى هاى جسم و روح انسان را بازگو مى كند.

و هنگام بيان صفات خدا عميق ترين و جالب ترين راه را برمى گزيند.

يك جا مى گويد: «ليس كمثله شىء»؛ (2)«هيچ چيز همانند او نيست».

در جاى ديگر مى گويد: «او خداوندى است كه به جز او معبودى وجود ندارد.

بر اسرار درون و برون، پنهان و آشكار آگاه است.1.

ص: 193


1- . سورۀ عنكبوت، آيۀ 65.
2- سورۀ شورى، آيۀ 11.

بخشنده و بخشايشگر است.

سلطان و حكمروا است.

از هر عيب و نقصى منزه است.

ايمنى بخش و نگاهبان و مراقب و پيروز و قاهر و بلند مرتبه و با عظمت است.

از اين شريك ها كه براى او ساخته اند منزه مى باشد.

او خداوندى است ايجاد كننده، آفريننده، طراح صورت ها و صاحب نام و صفات نيك، تمامى موجودات زمين و آسمان تسبيح او مى گويند، او شكست ناپذير و حكيم است(1)».

در بيان و توصيف علم خداوند و ترسيم نامحدود بودنش زيباترين تعبير را به كار برده مى گويد:

«اگر تمامى درختان روى زمين قلم شوند و دريا با هفت درياى ديگر، مركب گردد، با اين حال كلمات خدا پايان نمى گيرد(2)».

قرآن پيرامون احاطۀ خدا به همه چيز و حضورش در همه جا تعبيرات بلندى دارد كه مخصوص خود قرآن است «و للّه المشرق و المغرب فأينما تولوا فثم وجه اللّه»؛ (3)«مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنيد رو به سوى خداست»!5.

ص: 194


1- سورۀ حشر، آيۀ 21 تا 24.
2- سورۀ لقمان، آيۀ 27.
3- . سورۀ بقره، آيۀ 115.

«و هو معكم اين ما كنتم و اللّه بما تعملون بصير»؛ (1)«او همه جا همراه شما و با شماست و آنچه را انجام دهيد مى بيند».

هنگامى كه سخن از معاد و رستاخيز به ميان مى آورد در برابر تعجب و انكار مشركان مى گويد: «آنها گفتند خدا چگونه استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند»؟!

«بگو همان كسى كه روز اول آنها را آفريد به حيات نوين باز مى گرداند، و او بر همه چيز آگاه است».

«همان خدايى كه از چوب درخت سبز آتش بيرون مى فرستد و شما با آن آتش مى افروزيد» (همان خدايى كه شعلۀ آتش را در كنار آب قرار داده قادر است حيات را بعد از مرگ تجديد كند)!

«آيا كسى كه آسمان ها و زمين را (با آن همه عظمت) آفريده است قادر نيست همانند آن را بيافريند، آرى قادر است، او آفرينندۀ داناست»!

«قدرتش تا آن پايه است كه هر چيزى را اراده كند، فرمان مى دهد موجود باش! آن نيز فوراً موجود مى شود» (در برابر چنين قدرتى بازگشت انسان ها به زندگى سهل و ساده است(2).

آن روز كه سخن از عكسبردارى و ضبط اصوات و كلمات در ميان نبود قرآن دربارۀ اعمال آدمى چنين مى گفت: «يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها»؛ (3)«در روز رستاخيز زمين خبرهايش را باز مى گويد، چرا5.

ص: 195


1- . سورۀ حديد، آيۀ 4.
2- سورۀ يس، آيات 78 تا 82.
3- . سورۀ زلزال، آيۀ 45.

كه خدا وحى و الهام به آن كرده».

و گاه از شهادت دست و پا و پوست بدن سخن مى گويد: «اليوم نختم على افواههم و تكلمنا أيديهم و تشهد أرجلهم»؛ (1)«امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست و پاهايشان با ما سخن مى گويند».

«و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا اللّه الذى انطق كل شىء»؛ «به پوست هايشان مى گويند چرا به زيان ما گواهى داديد؟ پاسخ مى دهند خدايى كه همه موجودات را به سخن درآورده ما را نيز به سخت درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم(2)».

***

ارزش معارف قرآن و عظمت محتواى آن و همچنين پاك بودن اين معارف از خرافات هنگامى روشن مى شود كه آن را در كنار «تورات و انجيل تحريف يافتۀ كنونى» بگذاريم، و دو بحث از اين دو را با هم مقايسه كنيم، مثلاً ببينيم تورات دربارۀ آفرينش آدم چه مى گويد؟ و قرآن چه مى گويد؟

تورات دربارۀ داستان انبيا چه مى گويد و قرآن چه مى گويد؟

تورات و انجيل خدا را چگونه توصيف مى كنند و قرآن چگونه توصيف مى كند؟

در اين صورت به روشنى فرق ميان اين دو آشكار خواهد شد.(3)د.

ص: 196


1- سورۀ يس، آيۀ 65.
2- سورۀ فصلت، آيۀ 21.
3- براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب «رهبران بزرگ» مراجعه كنيد.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - ويژگى هاى محيطى كه قرآن از آن برخاست چه بود؟

2 - بت پرستى چه تأثيرى در افكار آنان داشت؟

3 - فرق توحيد فطرى و استدلالى چيست؟

4 - منطق قرآن در معرفى پروردگار و صفاتش چگونه است؟ نمونه هايى را باز گوييد.

5 - چگونه بهتر مى توان به محتواى قرآن پى برد؟

ص: 197

ص: 198

درس هفتم قرآن و اكتشافات علمى روز!

شك نيست كه قرآن يك كتاب علوم طبيعى يا طب و روانشناسى و علوم رياضى نيست.

قرآن يك كتاب هدايت و انسان سازى است، و آنچه را در اين راه ضرورى باشد فروگذار نمى كند.

ما نبايد انتظار داشته باشيم كه قرآن دائرة المعارفى باشد از علوم مختلف، ما بايد از قرآن نور ايمان و هدايت، تقوى و پرهيزگارى، انسانيّت و اخلاق، نظم و قانون بطلبيم و قرآن همۀ اينها را در بر دارد.

ولى قرآن گاه براى رسيدن به اين هدف اشاراتى به پاره اى از مسائل علوم طبيعى و اسرار آفرينش و شگفتى هاى جهان هستى دارد، مخصوصاً در بحث هاى توحيدى، به تناسب برهان نظم، پرده از روى اسرارى از جهان آفرينش برداشته، و مسائلى را فاش كرده كه در آن عصر و در آن محيط، حتّى براى دانشمندان ناشناخته بود.

اين گونه بيانات قرآن، مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه ما آن را «معجزات علمى قرآن» مى خوانيم.

ص: 199

در اين جا به چند قسمت از اين معجزات علمى اشاره مى كنيم:

قرآن و قانون جاذبه

پيش از «نيوتن» هيچ كس قانون جاذبۀ عمومى را به صورت كامل كشف نكرده بود.

معروف است «نيوتن» هنگامى كه زير درخت سيبى نشسته بود و سيبى از درخت جدا شد و به روى زمين افتاد، اين حادثۀ كوچك و ساده چنان فكر او را به خود مشغول داشت كه سال ها در انديشه بود اين چه نيرويى است كه سيب را به سوى خود كشيد؟ چرا به آسمان نرفت؟ و پس از سال ها توانست، قانون جاذبه را كشف كند كه «هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها جذب مى كنند».

در پرتو اكتشاف اين قانون ثابت شد كه نظام مجموعۀ شمسى از كجاست؟

چرا اين كرات عظيم به گرد آفتاب در مدار خود مى چرخند؟ چرا فرار نمى كنند و هر كدام به سوئى نمى افتند؟ چرا آنها روى هم قرار نمى گيرند؟ اين چه قدرتى است كه در اين فضاى بيكران آنها را در مدار دقيقى به گردش واداشته، و سر سوزنى از آن فراتر نمى روند؟!

آرى «نيوتن» كشف كرد كه: حركت دورانى يك جسم باعث فرار او از مركز، و قانون جاذبه باعث جذب او به مركز، مى شود و هرگاه اين دو نيرو كاملاً تعادل داشته باشند، يعنى «جرم ها» و «فاصله ها» به آن اندازه

ص: 200

«جاذبه» توليد كنند كه سرعت حركت دورانى نيروى «دافعه» و گريز از مركز ايجاب مى كند، اين تعادل «جاذبه» و «دافعه» به آنها اجازه مى دهد كه دائماً در مدار خود بمانند.

ولى قرآن مجيد بيش از هزار سال قبل از اين جريان، اين واقعيّت را در دومين آيۀ سورۀ رعد بيان كرده بود:

«اللّه الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم يوقنون»؛ «خدا آن كس است كه آسمان ها (كرات آسمانى) را با ستون هاى نامرئى برافراشت، سپس بر عرش (مجموعۀ عالم هستى) حكومت كرد، و آفتاب و ماه را مسخر شما ساخت، او تدبير امور جهان مى كند و آيات خود را براى شما تشريح مى نمايد، تا به لقاى پروردگار يقين پيدا كنيد».

در حديثى كه ذيل همين آيه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده چنين مى خوانيم:

«اليس اللّه يقول بغير عمد ترونها؟ قلت: بلى، قال: ثم عمد لكن لا ترونها!

آيا خدا نمى گويد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد:

در جواب امام عرض كردم، آرى، فرمود: بنابراين ستونى وجود دارد امّا شما آن را نمى بينيد(1)».

آيا تعبيرى روشن تر و ساده تر در افق ادبيات عربى براى بيان نيروى جاذبه در سطح تودۀ مردم از «ستون نامرئى» پيدا مى شود؟!4.

ص: 201


1- ميزان الحكمة، ج 1، ص 774.

در حديثى نيز از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم:

«هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور؛

اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين است، هر شهرى با شهرى ديگر (هر ستاره اى با ستاره اى ديگر) ارتباط دارد(1)»!

دانشمندان امروز معترفند كه در ميان ستارگان آسمان ميليون ها ستارگان مسكون با موجودات زنده و عاقل وجود دارد، هر چند جزئيات آن هنوز روشن نيست.

***

كشف حركت زمين به دور خود و خورشيد

معروف اين است اوّلين كسى كه حركت زمين را به دور خود كشف كرد «گاليله» ايتاليايى بود كه تقريباً چهار قرن قبل در جهان مى زيست، و پيش از آن دانشمندان و علماى جهان نسبت به هيئت بطلميوس دانشمند مصرى و فرضيۀ او وفادار بودند كه مى گفت: زمين مركز جهان است و تمام كرات ديگر به دور آن مى چرخند.

البته «گاليله» به جرم اين اكتشاف علميش از طرف حاميان كليسا تكفير شده و با توبه و اظهار ندامت از اظهار اين اكتشاف از مرگ نجات1.

ص: 202


1- بحار، ج 55، ص 91.

يافت! ولى بالاخره دانشمندان ديگر دنبال نظرات او را گرفتند، و امروز اين مسئله به صورت يك مطلب مسلّم علمى در آمد، و حتّى با آزمايش هاى حسّى نيز ثابت شده است كه زمين به دور خود مى گردد و بعد از پروازهاى فضايى مطلب جنبۀ عينى پيدا كرده است.

خلاصه اين كه: مركزيت زمين نفى شد و معلوم شد، اين تنها يك خطاى حس ماست كه ما حركت زمين را با حركت مجموعۀ ثوابت و سيارات اشتباه مى كنيم، ما خود در حركتيم و آنها را در حركت فرض مى كنيم!

به هر حال عقيدۀ بطلميوس حدود يك هزار و پانصد سال بر فكر دانشمندان سايه انداخته بود، و به هنگام ظهور قرآن كسى جرأت نداشت بر خلاف اين فرضيه اظهار نظر كند.

ولى به هنگامى كه به آيات قرآن مراجعه مى كنيم، مى بينيم قرآن در سورۀ نمل، آيۀ 90، حركت زمين به روشنى آمده است: «و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرمرّ السحاب صنع اللّه الذى اتقن كل شىء انّه خبير بما تفعلون»؛

«كوه ها را مى بينى و چنين مى پندارى كه آنها ساكن و جامدند در حالى كه همچون ابر در حركت مى باشند، اين آفرينش خداوندى است كه هر چيزى را از روى اسلوب صحيح ساخته، او به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه است».

آيۀ فوق با صراحت از حركت كوه ها سخن مى گويد در حالى كه ما همۀ آنها را ساكن مى پنداريم، و تشبيه حركت آن به حركت ابرها، هم

ص: 203

اشاره به سرعت است و هم نرمش، و آرامش و بى سر و صدا بودن!

و اگر مى بينيم به جاى «حركت زمين» تعبير به «حركت كوه ها» مى كند براى اين كه عظمت مطلب آشكار شود، زيرا مسلم است كوه ها بدون زمين هاى اطراف خود حركتى ندارند و حركت آنها عين حركت زمين است (يا به دور خود و يا به دور آفتاب و يا هر دو).

اكنون فكر كنيد در عصر و زمانى كه تمام محافل علمى جهان و مردم عادى نظريۀ سكون زمين و حركت خورشيد و تمامى كواكب آسمان را به دور آن به رسميت شناخته بودند، خبر دادن از حركت زمين با اين صراحت يك معجزۀ علمى محسوب نمى شود؟!

آن هم از ناحيۀ كسى كه مطلقاً درسى نخوانده، و اصولاً از محيطى برخاسته كه در آنجا درسى وجود نداشته و از عقب افتاده ترين محيطها از نظر علم و فرهنگ محسوب مى شده، آيا اين سند حقّانيت اين كتاب آسمانى نيست؟!

ص: 204

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - منظور از معجزات علمى قرآن چيست؟

2 - نخستين كسى كه قانون جاذبه را كشف كرد كه بود و در چه عصرى مى زيست؟

3 - قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از جاذبه عمومى خبر مى دهد؟

4 - فرضيۀ سكون زمين و كشف حركت آن به وسيلۀ چه اشخاصى صورت گرفت و چند سال بر افكار جهانيان حاكم بود؟

5 - قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از حركت زمين سخن مى گويد؟

ص: 205

ص: 206

درس نهم سند ديگر بر حقّانيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ما براى پى بردن به حقّانيّت دعوت يك مدّعى نبوّت، يا كذب و دروغ او، راه ديگرى غير از مطالبۀ «اعجاز» نيز داريم كه اين خود دليل زندۀ ديگرى براى رسيدن به هدف مى تواند باشد، و آن بررسى قرائن زير و جمع آورى مجموعه اى از آن است:

1 - خصوصيّات اخلاقى و سوابق اجتماعى

2 - شرايطى كه بر محيط دعوت حاكم است

3 - شرايط زمانى

4 - محتواى دعوت

5 - برنامه هاى اجرائى و وسائل وصول به هدف

6 - ميزان اثرگذارى دعوت در محيط

7 - ميزان ايمان و فداكارى دعوت كننده نسبت به هدفش

8 - عدم سازش با پيشنهادهاى انحرافى

9 - سرعت تأثير در افكار عمومى

10 - بررسى ايمان آورندگان و اين كه از چه قشرى هستند؟!

ص: 207

به راستى اگر ما اين مسائل دهگانه را دربارۀ هر مدّعى مورد بررسى دقيق قرار دهيم و از آن پروندۀ دقيقى بسازيم صدق و كذب او را به راحتى مى توانيم دريابيم.

***

با توجه به آنچه در بالا گفته شد به بررسى بسيار فشرده اى دربارۀ مسائل فوق در مورد شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى پردازيم، هر چند شرح آنها نياز به تأليف كتاب هاى متعدّدى دارد.

1 - آنچه از خصوصيّات اخلاقى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در خلال فعاليت هاى اجتماعيش طبق تواريخى كه دوست و دشمن نوشته اند بر ما مسلّم است، اين است كه او آن قدر پاك و درست كار بود كه حتّى در عصر جاهليّت او را امين لقب داده بودند، تاريخ مى گويد: هنگامى كه مى خواست به مدينه هجرت كند، على عليه السلام را مأمور كرد كه بعد از او امانت هاى مردم را به آنها بسپارد.

شجاعت و استقامت و حسن خلق، و سعۀ صدر، و جوانمردى و گذشت او را از خلال جنگ و صلح او مى توان به دست آورد، مخصوصاً فرمان عفو عمومى كه دربارۀ مردم مكّه پس از فتح اين شهر و تسليم دشمنان خونخوار در برابر اسلام صادر كرد سند زنده اى بر اين امر است.

***

2 - همه مى دانيم انسان هاى معمولى - حتّى نوابغ - خواه ناخواه رنگ

ص: 208

محيط را به خود مى گيرند، البته بعضى بيشتر و بعضى كمتر.

حال فكر كنيد كسى كه چهل سال در محيط جهل و بت پرستى پرورش يافته، در محيطى كه تار و پود فرهنگ مردمش با شرك و خرافات بافته شده، چگونه ممكن است دم از توحيد خالص زند، و با تمام مظاهر شرك به مبارزه برخيزد؟!

چگونه ممكن است از محيط جهل عالى ترين تجلّيات علمى بدرخشد؟!

آيا مى توان باور كرد بدون يك تأييد الهى از ماوراءِ طبيعت چنين پديدۀ عجيبى ظاهر شود؟

***

3 - بايد ديد ظهور اين پيامبر در چه عصر و زمانى بود؟ در عصرى كه جهان دوران قرون وسطى را طى مى كرد، عصر استبداد، تبعيض، امتيازات ظالمانه نژادى و طبقاتى و چه بهتر اين كه اين سخن را از زبان على عليه السلام كه شاهد دوران قبل و بعد ظهور اسلام بود بشنويم:

او مى گويد: «خداوند او را در زمانى مبعوث كرد كه مردم جهان در وادى حيرت گمراه و سرگردان بودند، عقل هاى آنها در گروِ هوس هاى كشنده قرار داشت. و كبر و نخوت آنها را به سقوط كشانده بود، ظلمت جاهليّت آنها را به بيراهه برده، و در ميان جهل و اضطراب سرگردان بودند(1)».1.

ص: 209


1- نهج البلاغه، خطبۀ 91.

اكنون فكر كنيد آيينى كه شعار آن مساوات انسان ها، حذف تبعيضات نژادى و طبقاتى و «انما المؤمنون اخوة» است، چه تناسبى با وضع آن زمان دارد؟

4 - محتواى دعوتش توحيد در تمام زمينه ها، حذف امتيازات ظالمانه، وحدت جهان انسانيّت، مبارزه با ظلم و ستم، طرح حكومت جهانى، دفاع از مستضعفان و پذيرش تقوى و پاكى و امانت به عنوان مهم ترين معيار براى ارزش انسان.

***

5 - در زمينۀ برنامه هاى اجرايى هرگز اجازه نداد كه از منطق «هدف وسيله را توجيه مى كند» استفاده كنند، براى رسيدن به هدف هاى مقدّس به دنبال وسائل مقدّس بود، صريحاً مى گفت «ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا»؛ (1)«دشمنى با هيچ گروه نبايد مانع شما از اجراى عدالت گردد». دستوراتش در زمينه رعايت اصول اخلاقى در ميدان جنگ عدم تعرض نسبت به غير نظاميان، از بين نبردن نخلستان ها و درختان، آلوده نساختن آب آشاميدنى دشمن و رعايت نهايت محبّت با اسيران جنگى و ده ها مانند آن روشنگر اين واقعيّت است.

***8.

ص: 210


1- . سورۀ مائده، آيۀ 8.

6 - ميزان تأثير دعوت او در آن محيط تا به آن پايه بود كه دشمنان از نزديك شدن افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحشت داشتند، چرا كه جاذبه و نفوذ او را خارق العاده مى ديدند، گاهى به هنگامى كه سخن مى گفت غوغا به راه مى انداختند تا مردم گفتار او را نشنوند مبادا سخنان جذاب او در قلوب تشنه اثر بگذارد و به همين جهت براى پرده افكندن به روى نفوذ معجزه آساى پيامبر او را ساحر خواندند و كلماتش را «سحر» ناميدند كه اين خود اعتراف ضمنى به تأثير عجيب دعوت حضرت بود.

***

7 - ميزان فداكارى او در راه دعوتش نشان مى دهد كه او بيش از هر كس به اين آيينى كه آورده بود مؤمن و پاى بند بود.

در بعضى ميدان هاى جنگ كه تازه مسلمانان فرار كردند او سخت ايستاد، و در آن جا كه دشمن گاه از راه تطميع، و گاه از راه تهديد و خلاصه از هر درى وارد مى شد او بى اعتنا به همه اين مسائل بر اعتقاد خود سخت پافشارى مى كرد و هرگز ضعف و ترديد نشان نداد.

***

8 - بارها كوشيدند كه او را به سازش با منحرفان بكشانند، امّا هرگز تسليم نشد، مى گفت: اگر خورشيد را در يك دست من و ماه را در دست ديگرم بگذاريد (و تمام منظومۀ شمسى را زير سيطرۀ من قرار دهيد كه به خاطر آن دست از هدفم بردارم) هرگز دست بردار نيستم».

***

ص: 211

9 - نه تنها تأثير دعوت او در افكار عمومى مردم عجيب بود كه سرعت آن نيز خارق العاده بود، آنها كه كتاب هاى خاورشناسان غربى را در زمينۀ اسلام مطالعه كرده اند ديده اند كه همۀ آنها از پيدايش و گسترش سريع اسلام در شگفتند، فى المثل سه تن از اساتيد معروف غرب كه «تاريخ تمدن عرب و مبانى آن را در شرق» نوشته اند صريحاً به اين حقيقت اعتراف كرده و چنين مى گويند:

«با تمام كوشش هايى كه براى شناخت پيشرفت سريع اسلام در جهان شده، تا آنجا كه در مدتى كمتر از يك قرن توانست بر قسمت عمدۀ جهان متمدن آن روز سايه بيفكند، هنوز اين مسئله به صورت معمّايى باقيمانده است».

آرى به راستى معمّاست كه چگونه با وسائل آن روز اسلام با اين سرعت عجيب در اعماق قلوب ميليون ها انسان نفوذ كرد، تمدّن ها را در خود هضم كرد و تمدّنى نوين به وجود آورد؟!

***

10 - بالاخره به اين جا مى رسيم كه دشمنان او گروهى از سردمداران كفر و مستكبران ظالم و ثروتمندان خودخواه بودند، در حالى كه ايمان آورندگان به او غالباً جوانان پاكدل، گروه عظيمى از حق طلبان محروم و تهيدست و حتّى بردگان بودند، افرادى كه سرمايه اى جز صفا و پاكدلى نداشتند و تشنۀ حق بودند.

از مجموعۀ اين بررسى ها كه شرح آن بسيار مفصّل است مى توان به

ص: 212

خوبى نتيجه گرفت كه اين يك دعوت الهى بود، دعوتى كه از ماوراى طبيعت مى جوشيد، از سوى پروردگار بزرگ براى نجات انسان ها از فساد و تباهى و جهل و شرك و ظلم و بى عدالتى فرستاده شده بود.

ص: 213

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا براى شناختن حقانيّت پيامبر راهى جز معجزه داريم؟ كدام راه است؟

2 - منظور از جمع آورى قرائن چگونه قرائنى است؟ و بيش از همه روى چه امورى بايد انديشيد؟

3 - آيا از مقايسۀ وضع عرب قبل و بعد از ظهور اسلام چيزى مى توان در اين زمينه فهميد؟

4 - قسمتى از آنچه را دربارۀ عرب خصوصاً و جهان عموماً در عصر جاهليّت مى دانيد بيان كنيد.

5 - چرا دشمنان اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله را متهم به سحر كردند؟

ص: 214

درس دهم خاتميّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم

مفهوم دقيق خاتميّت

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خداست و سلسلۀ نبوت با او پايان مى پذيرد و اين از «ضروريات آيين اسلام» است.

معنى «ضرورى» اين است كه هر كس وارد صفوف مسلمين شود، به زودى مى فهمد كه همۀ مسلمانان به اين مطلب عقيده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است؛ يعنى همان گونه كه هر كس با مسلمانان سر و كار داشته باشد مى داند آنها از نظر مذهبى تأكيد روى اصل «توحيد» دارند، همچنين مى داند روى «خاتميّت پيامبر» نيز همگى توافق دارند، و هيچ گروهى از مسلمانان در انتظار آمدن پيامبر جديدى نيستند.

در حقيقت قافلۀ بشريّت در مسير تكاملى خود با بعثت پيامبران مراحل مختلف را يكى پس از ديگرى طى كرده است و به مرحله اى از رشد و تكامل رسيده كه ديگر مى تواند روى پاى خود بايستد، يعنى با «استفاده از تعليمات جامع اسلام مشكلات خود

ص: 215

را حل كند».

به تعبير ديگر: اسلام قانون نهايى و جامع دوران بلوغ بشريّت است، از نظر اعتقادات كامل ترين محتواى بينش دينى و از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته كه بر نيازمندى هاى انسان ها در هر عصر و زمانى منطبق است.

***

دليل بر خاتميّت پيامبر

براى اثبات اين مدّعا دلايل متعدّدى داريم كه از همه روشن تر سه دليل زير است:

1 - ضرورى بودن اين مسئله - گفتيم هر كس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گيرد درمى يابد كه آنها معتقد به خاتميّت پيامبر اسلامند، بنابراين اگر كسى اسلام را از طريق دليل و منطق كافى پذيرفت، راهى جز پذيرش اصل خاتميّت ندارد، و چون در درس هاى گذشته حقّانيّت اين آيين را با دليل كافى ثابت كرديم بايد خاتميّت را نيز كه از ضروريات اين دين است بپذيريم.

2 - آيات قرآن نيز دليل روشنى بر خاتميّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است از جمله:

«ما كان محمّد أبا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيّين»؛(1)0.

ص: 216


1- . سورۀ احزاب، آيۀ 40.

«پيامبر اسلام پدر هيچ يك از مردان شما نبود او تنها رسول خدا و خاتم انبيا است».

اين تعبير هنگامى گفته شد كه مسئلۀ پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را كه از پدر و مادر ديگرى بود به عنوان فرزند خود برمى گزيدند و همچون يك فرزند حقيقى داخل خانوادۀ آنها مى شد، محرم بود، ارث مى برد و مانند آن.

امّا اسلام آمد و اين رسم جاهليّت را از بين برد و گفت: پسر خوانده ها هرگز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند از جمله «زيد» كه پسر خواندۀ پيامبر اسلام بود و نيز فرزند پيامبر محسوب نمى شد، لذا مى گويد شما به جاى اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را پدر يكى از اين افراد معرّفى كنيد او را به دو وصف حقيقيش توصيف كنيد، يكى وصف «رسالت» و ديگرى «خاتميّت».

اين تعبير نشان مى دهد كه خاتميّت پيامبر اسلام همچون رسالتش براى همگان روشن و ثابت و مسلّم بود.

تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه مفهوم حقيقى «خاتم» چيست؟

«خاتم» از مادۀ «ختم» به معنى پايان دهنده و چيزى را كه به وسيلۀ آن كارى را پايان مى دهند مثلاً مهرى كه در پايان نامه مى زنند «خاتم» مى گويند، و اگر مى بينيم به انگشتر نيز «خاتم» گفته شده به خاطر اين است كه نگين انگشتر در آن عصر و زمان

ص: 217

به جاى مهر اسم به كار مى رفته، و هر كس پاى نامۀ خود را با نگين انگشترش كه روى آن اسم يا نقشى كنده بود مهر مى كرد، و اصولاً نقش نگين انگشتر هر كس مخصوص به خود او بوده است.

در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست نامه اى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به اسلام دعوت كند، خدمتش عرض كردند معمول سلاطين عجم اين است كه بدون مهر، نامه اى را نمى پذيرند، پيامبر صلى الله عليه و آله كه تا آن زمان نامه هايش كاملاً ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشترى براى او تهيّه كردند و بر نگين آن جملۀ «لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه» را نقش كردند، پيامبر بعد از آن دستور مى داد نامه ها را به وسيلۀ آن مهر كنند.

بنابراين معنى اصلى خاتم همان پايان دهنده و ختم كننده است.

3 - روايات فراوانى نيز داريم كه به روشنى خاتميّت پيامبر را ثابت مى كند از جمله روايات زير است:

الف - در حديث معتبرى از جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر چنين نقل شده است كه فرمود:

«مثل من در ميان پيامبران همانند كسى است كه خانه اى را بنا كرده و كامل و زيبا شده تنها محل يك خشت آن خالى است، هر كس در آن وارد شود و نگاه به آن بيفكند مى گويد چه زيباست ولى اين جاى خالى را دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران

ص: 218

همگى به من ختم شده اند(1)». امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«حلال محمّد حلال ابداً الى يوم القيامة و حرامه حرام أبداً الى يوم القيامة(2)؛ حلال محمّد حلال است تا روز رستاخيز و حرام او حرام است تا روز رستاخيز».

در حديث معروفى كه شيعه و اهل تسنّن از پيامبر نقل كرده اند مى خوانيم كه او به على عليه السلام فرمود:

«أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود(3) و ده ها حديث ديگر.

***

در زمينۀ خاتميّت پيامبر اسلام سؤالاتى است كه توجّه به آنها لازم است:

1 - بعضى مى گويند اگر فرستادن پيامبران يك فيض بزرگ الهى است چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟!7.

ص: 219


1- (تفسير مجمع البيان).
2- . اصول كافى، ج 1، ص 58.
3- كافى، ج 8، ص 107.

امّا آنها كه چنين مى گويند در حقيقت از يك نكته غافلند و آن اين كه محروميّت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست؛ بلكه به خاطر آن است كه قافلۀ بشريّت در مسير فكرى و آگاهى به پايه اى رسيده است كه مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به راه خود ادامه دهد.

بد نيست در اين جا مثالى بزنيم:

پيامبر اولوالعزم يعنى آنها كه داراى دين و آيين جديد و كتاب آسمانى بودند. 5 نفر بودند «نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله» اينها هر كدام در يك مقطع خاصّ تاريخى براى هدايت و تكامل بشر تلاش كردند، و اين قافله را از يك مرحله گذرانده در مرحله دوم به پيامبر الوالعزم ديگرى تحويل دادند، تا به مرحله اى رسيد كه اين قافله راه نهايى را يافت و همچنين توانايى بر ادامۀ راه را، درست همانند يك محصل كه پنج مرحلۀ تحصيلى را طى مى كند تا دوران فراغت از تحصيل برسد. (البته فراغت از تحصيل معنى ندارد و منظور ادامۀ راه با پاى خويش است):

دورۀ دبستان، دورۀ راهنمايى، دورۀ دبيرستان، دورۀ ليسانس، دوره دكترا.

اگر يك دكتر به مدرسه و دانشگاه نمى رود مفهومش اين نيست كه لياقت ندارد؛ بلكه به خاطر اين است كه اين مقدار معلومات در اختيار دارد كه به كمك آن مى تواند مشكلات علمى خود را به كمك آن حل كند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت كند.

***

ص: 220

2 - با اين كه جامعۀ بشرى دائماً در حال دگرگونى است، چگونه مى توان با قوانين ثابت و يكنواخت اسلام، پاسخگوى نيازهاى آن بود؟!

در جواب مى گوييم: اسلام داراى دو گونه قوانين است؛ يك سلسله از قوانين كه مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّى و اجحاف و...

امّا قسمتى ديگر يك سلسله اصول كلّى و جامع است كه با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازه اى به خود مى گيرد و پاسخگوى نيازهاى متغيّر هر زمان مى باشد.

مثلاً يك اصل كلّى در اسلام داريم تحت عنوان «اوفوا بالعقود». (به قراردادهاى خود احترام بگزاريد و وفادار باشيد)

مسلماً با گذشت زمان انواع تازه اى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح مى شود كه انسان مى تواند با در نظر گرفتن اصل كلّى بالا به آن پاسخ دهد.

و نيز يك اصل كلّى ديگرى داريم به عنوان «قاعده لا ضرر» كه مطابق آن هر حكم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد.

ملاحظه مى كنيد كه تا چه حد اين قاعده كلّى اسلامى كارساز و حل كنندۀ مشكلات است، و از اين گونه قواعد در اسلام فراوان داريم، و با استفاده از همين اصول كلّى است كه مى توانيم

ص: 221

مشكلات پيچيدۀ دوران بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى را حل كنيم.

***

3 - شك نيست كه ما در مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با عدم وجود پيامبر و غيبت جانشين او، مسئلۀ رهبرى متوقف مى شود و با توجّه به اصل خاتميّت، انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نمى توان داشت، آيا اين امر ضايعه اى براى جامعۀ اسلامى نيست؟

در پاسخ مى گوييم براى اين دوران نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه» است كه رهبرى را براى فقيهى كه جامع الشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت كرده است و طريق شناخت چنين رهبرى نيز به روشنى در قوانين اسلام ذكر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى وجود نخواهد داشت.

بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبيا و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامع الشرايط دليل بر اين است كه جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشده اند.(1)

***د.

ص: 222


1- براى توضيح بيشتر به كتاب «طرح حكومت اسلامى» از همين مؤلّف مراجعه نماييد.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - مفهوم خاتميّت دقيقاً چيست؟

2 - چگونه مى توان از آيات قرآن، خاتميّت را استفاده كرد؟

3 - چرا مردم زمان ما محروم از اعزام پيامبران الهى باشند؟

4 - قوانين اسلام چند گونه است و چگونه پاسخگوى نيازهاى زمان ماست؟

5 - آيا يك جامعۀ اسلامى بدن رهبر مى تواند باشد؟ مسئلۀ رهبرى در زمان ما چگونه حل مى شود؟

ص: 223

ص: 224

ده درس امام شناسى

اشاره

ص: 225

درس اوّل بحث امامت از كى آغاز شد؟

مى دانيم بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند:

عدّه اى معتقد بودند پيامبر صلى الله عليه و آله جانشينى براى خود تعيين نكرده، و اين امر را بر عهدۀ امّت گذارده كه آنها بنشينند و از ميان خود رهبرى برگزينند - اين گروه را «اهل سنّت» مى نامند.

گروه ديگرى معتقد بودند كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله همچون خود او بايد معصوم از خطا و گناه باشد و داراى علم وافرى كه بتواند رهبرى معنوى و مادى مردم را بر عهده بگيرد و اساس اسلام را حفظ كند و تداوم بخشد.

آنها معتقد بودند تعيين چنين كسى تنها از سوى خدا و به وسيلۀ پيامبر صلى الله عليه و آله امكان پذير است، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين كار را كرده، و على عليه السلام را به عنوان جانشين خود برگزيده است.

اين گروه را «اماميّه» يا «شيعه» مى نامند.

هدف ما در اين بحث هاى فشرده اين است كه اين مسئله را طبق دلائل عقلى و تاريخى و آيات قرآن، و سنّت پيامبر پى گيرى كنيم؛ ولى قبل از ورود در اين بحث اشاره به چند نكته را ضرورى مى دانيم:

ص: 226

1 - آيا اين بحث اختلاف انگيز است؟

بعضى تا سخن از مسئلۀ امامت به ميان مى آيد فوراً مى گويند امروز روز اين حرف ها نيست!

امروز روز وحدت مسلمين است، و گفت وگو از جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله مايۀ تفرقه و پراكندگى است!

ما امروز دشمنان مشتركى داريم كه بايد به فكر آنها باشيم:

صهيونيسم و استعمار غرب و شرق، و بنابراين، اين مسائل اختلافى را بايد كنار بگذاريم؛ ولى اين طرز تفكّر مسلماً اشتباه است زيرا:

اولاً: آنچه مايۀ اختلاف و پراكندگى است جرّ و بحث هاى تعصب آميز و غير منطقى، و پرخاشگرى هاى كينه توزانه است. ولى بحث هاى منطقى و مستدل و دور از تعصّب و لجاجت و پرخاشگرى، در محيطى صميمانه و دوستانه، نه تنها تفرقه انگيز نيست، بلكه فاصله ها را كم مى كند، و نقاط مشترك را تقويت مى نمايد.

من در سفرهاى خود به حجاز براى زيارت خانۀ خدا كراراً بحث هايى با علما و دانشمندان اهل سنّت داشته ام، هم ما و هم آنها احساس مى كرديم اين بحث ها نه تنها سوءِ اثرى در مناسبات ما ندارد؛ بلكه باعث تفاهم و خوش بينى بيشتر مى شود، فاصله ها را كمتر مى كند و كينه هاى احتمالى را از سينه ها مى شويد.

مهم اين است كه در اين بحث ها روشن مى شود ما با يكديگر نقطه هاى مشترك فراوانى داريم كه مى توانيم در برابر دشمنان مشترك، روى آن تكيه و تأكيد كنيم.

ص: 227

اهل سنّت خود به چهار مذهب تقسيم مى شوند (حنفى ها، حنبلى ها، شافعى ها و مالكى ها) وجود اين چهار گروه سبب تفرقۀ آنها نشده، و هنگامى كه آنها حداقل فقه شيعه را به عنوان مذهب فقهى پنجم پذيرا گردند، بسيارى از مشكلات و پراكندگى ها برطرف مى شود، همان گونه كه در اين اواخر مفتى بزرگ اهل سنت، رئيس دانشگاه الازهر مصر «شيخ شلتوت» گام مؤثرى برداشت و رسميّت فقه شيعه را در ميان اهل سنّت اعلام داشت، از اين طريق كمك مؤثّرى به تفاهم اسلامى كرد و روابط دوستانه اى ميان او و مرحوم «آية اللّه بروجردى» مرجع بزرگ عالم تشيّع برقرار شد.

ثانياً: ما معتقديم تبلور اسلام بيش از هر مذهبى در مذهب شيعه است، و در عين اين كه به تمام مذاهب اسلامى احترام مى گذاريم معتقديم مذهب شيعه بهتر مى تواند اسلام راستين را در تمام ابعادش معرفى كند، و مسائل مربوط به حكومت اسلامى را حل نمايد.

چرا اين مكتب را با دليل و منطق به فرزندان خود نياموزيم؟! و اگر اين كار را نكنيم مسلماً به آنها خيانت كرده ايم.

ما يقين داريم قطعاً پيامبر جانشينى براى خود تعيين كرده، چه اشكالى دارد اين بحث را از طريق منطق و استدلال تعقيب كنيم؟

ولى بايد در اين بحث ها به دقّت مراقب باشيم كه عواطف مذهبى ديگران را جريحه دار نكنيم.

ثالثاً: دشمنان اسلام براى برهم زدن اساس وحدت مسلمين آن قدر دروغ و تهمت به شيعيان در نزد سنّيان، و آن قدر دروغ و تهمت به

ص: 228

سنّيان در نزد شيعيان بسته اند، كه در پاره اى از كشورها به كلّى آنها را از هم دور ساخته اند.

هنگامى كه ما مسئلۀ امامت را به روشى كه در بالا گفتيم مطرح كنيم و نقاطى را كه شيعه بر آن تأكيد دارد با دلايلى از كتاب و سنّت روشن سازيم، معلوم مى گردد كه اين تبليغات دروغ بوده، و دشمنان مشترك ما دست به سمپاشى زده اند.

به عنوان مثال فراموش نمى كنم كه در يكى از سفرهاى حجاز با يكى از رجال دينى درجۀ اوّل عربستان سعودى ملاقات و بحث داشتيم، او اظهار مى داشت كه من شنيده ام شيعه ها قرآنى غير از قرآن ما دارند.

من خيلى تعجّب كردم و به او گفتم: برادر تحقيق اين امر خيلى ساده است!

من از شما دعوت مى كنم كه شخصاً يا نمايندۀ شما با ما بياييد تا بعد از «مراسم عمره» بدون هيچ اطّلاع قبلى به ايران باز گرديم، در تمام خيابان ها و كوچه ها مسجد وجود دارد، و در هر مسجدى تعداد زيادى قرآن است، به علاوه در خانۀ همۀ مسلمانان قرآن وجود دارد، به هر مسجدى كه شما خواستيد مى رويم، و يا در هر خانه اى را كه مايل بوديد مى زنيم، و قرآن را از آنها مطالبه مى كنيم تا معلوم شود قرآن ما و شما حتّى در يك كلمه و حتّى يك نقطه اختلاف ندارد (بسيارى از قرآن هايى كه ما از آن استفاده مى كنيم عيناً چاپ حجاز و مصر و ساير كشورهاى اسلامى است).

بدون شك اين گفت وگوى دوستانه و كاملاً مستدل، سمپاشى عجيبى

ص: 229

را كه در ذهن يكى از رجال معروف آنها كرده بودند، برچيد.

منظور اين است كه بحث هاى مربوط به امامت - به گونه اى كه در بالا گفتيم - وحدت جامعۀ اسلامى را تحكيم مى بخشد و به روشن شدن حقايق و كم شدن فاصله ها كمك مى كند.

***

2 - امامت چيست؟

«امام» چنان كه از عنوانش پيداست، به معنى پيشوا و رهبر مسلمانان است، و در اصول عقايد شيعه «امام معصوم» به كسى گفته مى شود كه در همه چيز جانشين پيامبر است، با اين تفاوت كه پيامبر مؤسّس مكتب مى باشد، و امام حافظ و پاسدار مكتب است، بر پيامبر صلى الله عليه و آله وحى نازل مى گردد ولى بر امام نه، او تعليماتش را از پيامبر صلى الله عليه و آله مى گيرد، و داراى علم فوق العاده اى است.

از نظر شيعه، امام معصوم تنها به معنى رهبر حكومت اسلامى نيست، بلكه رهبرىِ معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى، و خلاصه رهبرى همه جانبۀ جامعۀ اسلامى را بر عهده دارد، او پاسدارى عقايد و احكام اسلامى را - بدون هيچ گونه اشتباه و انحراف - بر عهده دارد و او بندۀ برگزيدۀ خدا است.

ولى اهل سنت امامت را چنين تفسير نمى كنند، آنها تنها به معنى رئيس حكومت جامعۀ اسلامى مى دانند، و به تعبير ديگر، زمانداران را در هر عصر و زمان، خلفاى پيامبر و ائمۀ مسلمين مى شمرند!

ص: 230

البته در بحث هاى آينده ثاب خواهيم كرد كه در هر عصر و زمان بايد يك نمايندۀ الهى، پيامبر يا امام معصومى در روى زمين باشد. تا آيين حق را پاسدارى كند، و حق طلبان را رهبرى نمايد، و اگر روزى به عللى از نظر مردم پنهان گردد، نمايندگانى از سوى او عهده دار تبليغ احكام و تشكيل حكومت مى گردند.

***

ص: 231

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - منطق كسانى كه مى گويند امروز روز بحث از امامت نيست، چيست؟

2 - در برابر اين منطق چند پاسخ مستدل براى لزوم اين بحث داريم؟

3 - چگونه دشمنان اسلام در ميان مسلمين تفرقه افكندند، و راه پر كردن اين شكاف ها چيست؟

4 - آيا نمونه هايى از تفرقه افكنى دشمنان به خاطر داريد؟

5 - معنى «امامت» در مكتب شيعه و تفاوت آن با امامت در مكتب اهل سنت، چيست؟

ص: 232

درس دوّم فلسفۀ وجود امام عليه السلام

بحث هايى كه دربارۀ لزوم بعثت پيامبران داشتيم تا حدّ زيادى ما را به لزوم وجود امام عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آشنا مى سازد، چرا كه در قسمت مهمّى از برنامه ها اشتراك دارند، ولى در اين جا لازم است مباحث ديگرى را نيز مطرح كنيم:

***

1 - تكامل معنوى در كنار وجود رهبران الهى

قبل از هر چيز به سراغ هدف آفرينش انسان مى رويم كه گل سرسبد جهان آفرينش است.

او راهى پر فراز و نشيب و طولانى را به سوى خدا، به سوى كمال مطلق و به سوى تكامل معنوى در تمام ابعاد مى پيمايد.

بدون شك اين راه را بدون رهبرى يك پيشواى معصوم نمى تواند به انجام برساند و طىِّ اين مرحله بى رهبرى يك معلّم آسمانى ممكن نيست، چرا كه «ظلمات است بترس از خطر گمراهى».

ص: 233

درست است خداوند انسان را با نيروى عقل و خرد مجهّز ساخته، وجدانى قوى و پربار به او داده، كتاب هاى آسمانى براى او فرستاده، ولى اين انسان ممكن است با همۀ اين وسائل تكوينى و تشريعى باز در تشخيص راه خود گرفتار اشتباه شود، مسلماً وجود يك پيشواى معصوم، خطر انحراف و گمراهى را تا حدّ زيادى تقليل مى دهد، و به اين ترتيب «وجود امام عليه السلام، تكميل كنندۀ هدف آفرينش انسان است».

اين همان چيزى است كه در كتب اعتقادى از آن به «قاعدۀ لطف» تعبير مى كنند و منظورشان از قاعدۀ لطف اين است كه خداوند حكيم، تمام امورى را كه براى وصال انسان به هدف آفرينش لازم است، در اختيار او قرار مى دهد، از جمله بعثت پيامبران و نصب وجود امام معصوم و گرنه نقض غرض كرده است. (دقّت كنيد)

***

2 - پاسدارى شرايع آسمانى

مى دانيم اديان الهى به هنگام نزول بر قلب پيامبران مانند قطره هاى آب باران شفاف و زلال و حياتبخش و جان پرورند؛ امّا هنگامى كه وارد محيطهاى آلوده و مغزهاى ناتوان يا ناپاك مى شوند تدريجاً آلوده مى گردند، و خرافات و موهومات بر آن مى فزايند، تا آن شفافيت و ظرافت روز اوّل را از دست دهد، در اين حال نه جاذبه اى دارد، و نه تأثير تربيتى چندانى، نه تشنه كامان را سيراب مى كند، و نه شكوفه و گل فضيلتى را مى روياند.

ص: 234

اين جاست كه هميشه بايد پيشوايى معصوم به عنوان پاسدارى از اصالت مكتب، و خالص بودن برنامه هاى دينى در كنار آن باشد تا از كجى ها و انحرافات و افكار التقاطى، و نظرات نادرست و بيگانه، و موهومات و خرافات، جلوگيرى كند؛ كه اگر مذهب و آيين بدون وجود چنين رهبرى باشد در مدت بسيار كوتاهى اصالت و خلوص خود را از دست خواهد داد.

به همين دليل على عليه السلام در يكى از سخنان خود در نهج البلاغه مى فرمايد:

«اللهم بلى، لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة، امّا ظاهراً مشهورا، او خائفاً مغمورا لئلا تبطل حجج اللّه و بيناته؛

آرى، هرگز روى زمين از قيام كننده به حجّت الهى خالى نمى گردد، خواه ظاهر و آشكار باشد، و يا ترسان و پنهان، تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد».(1)

در حقيقت قلب امام عليه السلام از اين نظر همانند صندوق هاى مطمئنى است كه اسناد گران بها را هميشه در آن مى گذارند، تا از دستبرد دزدان، و حوادث ديگر مصون و محفوظ بماند، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام عليه السلام است.

***7.

ص: 235


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، جملۀ 147.

3 - رهبرى سياسى و اجتماعى امت

بدون شك هيچ جمع و گروهى بدون نظام اجتماعى كه در رأس آن رهبرى توانا باشد نمى توانند به حيات خود ادامه دهند، و به همين دليل از قديمى ترين ايّام تا كنون همۀ اقوام و ملّت ها براى خود رهبرى برگزيده اند كه گاه صالح بوده و در بسيارى از مواقع ناصالح، و بسيار مى شده كه با استفاده از نياز امت ها به وجود رهبر، سلاطين سلطه جو با زور و تزوير خود را بر مردم تحميل مى كردند، و زمام امور را به دست مى گرفتند... اين از يكسو.

از سوى ديگر براى اين كه انسان بتواند به هدف كمال معنوى خويش نائل گردد بايد اين راه را نه به تنهايى، بلكه با جماعت و جامعه بپيمايد، كه نيروى فرد از نظر فكرى و جسمى و مادى و معنوى بسيار ناچيز است و نيروى جمع بسيار پرقدرت.

ولى جامعه اى لازم است كه نظام صحيحى بر آن حاكم باشد، استعدادهاى انسانى را شكوفا سازد، با كجى ها و انحرافات مبارزه كند، حقوق همۀ افراد را حفظ نمايد، و براى رسيدن به هدف هاى بزرگ برنامه ريزى و سازماندهى داشته باشد و انگيزه هاى حركت را در يك محيط آزاد در كل جامعه بسيج كند.

و از جا كه انسان خطاكار قدرت چنين رسالت عظيمى را ندارد، همان گونه كه با چشم خود هميشه ناظر انحرافات زمامداران سياسى دنيا از مسير صحيح بوده ايم، لازم است پيشوايى معصوم از سوى خداوند بر اين امر مهم نظارت كند، و در عين بهره گيرى از نيروهاى مردمى و

ص: 236

انديشه هاى دانشمندان جلو انحرافات را بگيرد.

اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام است عليه السلام و يكى ديگر از شعبه هاى «قاعدۀ لطف». باز تكرار مى كنيم تكليف مردم در زمان هاى استثنايى كه امام معصوم به عللى غايب گردد نيز روشن شده كه به خواست خدا در بحث هاى حكومت اسلامى مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

***

4 - لزوم اتمام حجّت

نه تنها دل هاى آماده بايد در پرتو وجود امام عليه السلام راهنمايى شده و مسير خود را به سوى كمال مطلق ادامه دهد، بلكه بايد براى آنها كه دانسته و عمداً راه خلاف را مى پويند اتمام حجّت شود، تا اگر وعدۀ كيفرى به آنها داده شده است بى دليل نباشد، و كسى نتواند ايراد كند كه اگر رهبرى الهى و آسمانى دست ما را گرفته بود و به سوى حق رهنمون گشته بود هرگز تخلّف نمى كرديم.

خلاصه راه عذر بسته شود، دلائل حق به اندازۀ كافى بيان گردد، به ناآگاهان آگاهى داده شود، و به آگاهان اطمينان خاطر و تقويّت اراده.

***

5 - امام عليه السلام واسطۀ بزرگ فيض الهى است

بسيارى از دانشمندان - به پيروى احاديث اسلامى - وجود پيامبر و

ص: 237

امام عليه السلام را در جامعۀ انسانيت و يا در كل عالم هستى به وجود «قلب» در مجموعۀ بدن انسان تشبيه مى كنند.

مى دانيم هنگامى كه قلب مى تپد خون را به تمام عروق مى فرستد، و تمام سلول هاى بدن را تغذيه مى كند.

از آن جا كه امام معصوم به صورت يك انسان كامل و پيشرو قافلۀ انسانيّت سبب نزول فيض الهى مى گردد و هر فرد به مقدار ارتباطش با پيامبر و امام عليه السلام از اين فيض بهره مى گيرد؛ بايد گفت همان گونه كه وجود قلب براى انسان ضرورى است وجود اين واسطۀ فيض الهى نيز در كالبد جهان انسانيّت ضرورت دارد. (دقّت كنيد)

اشتباه نشود پيامبر و امام عليه السلام از خود چيزى ندارند كه به ديگران بدهند هر چه هست از ناحيۀ خداست، امّا همان گونه كه قلب واسطۀ فيض الهى براى بدن است، پيامبر و امام عليه السلام نيز واسطه هاى فيض خدا براى انسان ها از تمام قشرها و گروه ها هستند.

***

ص: 238

1 - نقش امام عليه السلام در تكامل معنوى انسان ها چيست؟

2 - نقش امام عليه السلام در پاسدارى شريعت چگونه است؟

3 - نقش امام عليه السلام در مسئلۀ رهبرى حكومت و نظام جامعه چگونه مى باشد؟

4 - اتمام حجّت چه معنى دارد؟ و امام عليه السلام چه نقشى در اين زمينه دارد؟

5 - واسطۀ فيض چيست؟ و بهترين تشبيهى كه براى پيامبر و امام عليه السلام از اين نظر مى توان كرد كدام است؟

ص: 239

ص: 240

درس سوّم شرايط و صفات ويژۀ امام عليه السلام

قبل از هر چيز در اين بحث توجّه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه:

از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه «مقام امامت» برترين مقامى است كه يك انسان ممكن است به آن برسد، حتّى برتر از مقام «نبوت» و «رسالت» است، زيرا در داستان ابراهيم پيامبر بت شكن عليه السلام چنين مى خوانيم:

«و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين»؛(1)

«خداوند ابراهيم را با امور مهمّى آزمايش كرد، و او از عهدۀ همۀ آزمون هاى الهى برآمد، خداوند به او فرمود تو را به مقام امامت و پيشوايى مردم منصوب كردم، ابراهيم گفت از فرزندانم نيز (علاقه دارم حائز اين مقام شوند) فرمود (چنين خواهد شد ولى بدان) عهد امامت

ص: 241


1- سورۀ بقره، آيۀ 143.

هرگز به ستمكاران نمى رسد. (و آنها كه آلودۀ شرك يا گناهى باشند ممكن نيست به اين مقام والا برسند».

به اين ترتيب ابراهيم بعد از پيمودن مرحلۀ نبوت و رسالت و پيروزى در آزمون هاى مختلف به اين مقام ارجمند، مقام پيشوايى ظاهرى و باطنى مادى و معنوى مردم ارتقاء يافت.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى مقام امامت و رهبرى خلق بود، گروهى از پيامبران ديگر نيز داراى چنين مقامى بودند، اين از يك سو.

از سوى ديگر مى دانيم شرايط و صفات لازم براى بر عهده گرفتن هر مقام تناسب با وظايف و مسئوليّت هايى دارد كه شخص بايد در آن مقام انجام دهد، يعنى هر قدر مقام والاتر و مسئوليّت ها سنگين تر باشد، به همان نسبت شرايط و صفات لازم سنگين تر خواهد بود.

مثلاً در اسلام كسى كه عهده دار مقام قضاوت و حتّى شهادت دادن و امام جماعت بودن مى شود بايد عادل باشد، جايى كه براى اداى يك شهادت يا بر عهده گرفتن حمد و سوره در نماز جماعت، عدالت لازم باشد، پيداست كه براى رسيدن به مقام امامت، با آن اهميت فوق العاده اى كه دارد، چه شرايطى معتبر است.

روى هم رفته شرايط زير در امام عليه السلام حتمى است:

***

ص: 242

1 - معصوم بودن از خطا و گناه

امام عليه السلام بايد همانند پيامبر داراى مقام عصمت يعنى مصونيّت از «گناه» و «اشتباه» باشد، وگرنه نمى تواند رهبر و الگو و نمونه و اسوه مردم باشد و مورد اعتماد جامعه قرار گيرد.

امام عليه السلام بايد تمام قلب و جان مردم را تسخير كند، و فرمانش بى چون و چرا قابل قبول باشد، كسى كه آلودۀ گناه است، هرگز ممكن نيست چنين مقبوليتى پيدا كند و از هر نظر مورد اعتماد و اطمينان باشد.

كسى كه در كارهاى روزانۀ خود گرفتار اشتباه و خطا مى شود چگونه ميتوان در كارهاى جامعه بر نظرات او تكيه كرد، و بى چون و چرا اجرا نمود؟

بدون شك پيامبر بايد معصوم باشد، اين شرط در امام عليه السلام به دليلى كه در بالا آورديم نيز لازم است.

اين سخن را از طريق ديگرى نيز مى توان اثبات نمود، و آن اين كه همان «قاعدۀ لطف» كه اصل وجود پيامبر و امام عليه السلام بر آن متّكى است اين صفت را نيز ايجاب مى كند، چرا كه هدف هاى وجود پيامبر و امام عليه السلام بدون مقام عصمت تأمين نمى شود، و فلسفه هايى را كه در درس پيش گفتيم بدون آن ناقص و ناتمام مى ماند.

***

2 - علم سرشار

امام عليه السلام همانند پيامبر پناهگاه علمى مردم است. او بايد از تمام

ص: 243

اصول و فروع دين، از ظاهر و باطن قرآن، از سنّت پيامبر و هر چه مربوط به اسلام است به طور كامل آگاه باشد، چرا كه او هم حافظ و پاسدار شريعت، و هم رهبر و راهنماى مردم است.

كسانى كه به هنگام پيش آمدن مسائل پيچيده مشوّش مى شوند، و يا دست به دامن ديگران دراز مى كنند، و علم و دانش آنها جوابگوى نيازهاى جامعه اسلامى نيست هرگز نمى توانند مقام امامت و رهبرى خلق را بر عهده بگيرند.

خلاصه، امام عليه السلام بايد آگاه ترين و داناترين مردم نسبت به آيين خدا باشد، و خلأ حاصل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از اين نظر به سرعت پر كند، و اسلام راستين و خالى از هر گونه انحراف را تداوم بخشد.

***

3 - شجاعت

امام عليه السلام بايد شجاع ترين افراد جامعه اسلامى باشد، چرا كه بدون شجاعت رهبرى امكان پذير نيست، شجاعت در برابر حوادث سخت و ناگوار، شجاعت در برابر زورمندان و گردنكشان و ظالمان، و شجاعت در برابر دشمنان داخلى و خارجى كشور اسلام.

***

4 - زهد و وارستگى

مى دانيم آنها كه اسير زرق و برق دنيا هستند زود فريب مى خورند، و

ص: 244

امكان انحرافشان از مسير حق و عدالت بسيار زياد است، گاه به وسيلۀ تطميع و گاه از طريق تهديد اين اسيران دنيا را از مسير اصلى منحرف مى سازند.

امام عليه السلام بايد نسبت به امكانات و مواهب اين جهان «امير» باشد و نه «اسير».

او بايد آزاده و وارسته از هر قيد و بند جهان ماده، از قيد هواى نفس، از قيد مقام و از قيد مال و ثروت و جاه باشد، تا نتوان او را فريب داد، و در او نفوذ كرد و او را به تسليم و سازش كشانيد.

***

5 - جاذبۀ اخلاقى

قرآن دربارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

«فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك»؛(1)«به خاطر رحمت الهى نرم خو و ملايم براى آنها شدى، اگر خشن و سنگدل بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند». نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله كه امام عليه السلام و هر رهبر اجتماعى نيازمند به خُلق و خوى جذّابى است كه مردم را همچون مغناطيس به سوى خود جذب كند.

بدون شك هر گونه خشونت و بدخلقى كه مايۀ پراكندگى و انزجار مردم است براى پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام عيب بزرگى است، و آنها از چنين9.

ص: 245


1- . سورۀ آل عمران، آيۀ 159.

عيبى منزهند، وگرنه بسيارى از فلسفه هاى وجودى عقيم خواهد ماند.

اينها مهم ترين شرايطى است كه علماى بزرگ براى امام عليه السلام ذكر كرده اند.

البته غير از صفات پنجگانۀ بالا صفات ديگرى نيز در امام شرط است؛ امّا عمده ترين آنها همان بود كه در اين جا آورديم.

***

ص: 246

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - به چه دليل مقام امامت والاترين مقام يك انسان است؟

2 - آيا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و ساير پيامبران اولوالعزم نيز داراى مقام امامت بودند؟

3 - اگر امام عليه السلام معصوم نباشد چه مشكلى پيش خواهد آمد؟

4 - چرا در امام عليه السلام علم سرشار لازم است؟

5 - به چه دليل امام عليه السلام بايد شجاع ترين، زاهدترين و وارسته ترين، و از نظر اخلاقى جذّاب ترين مردم بوده باشد؟

ص: 247

درس چهارم نصب امام عليه السلام بر عهدۀ كيست؟

گروهى از مسلمانان (اهل سنّت) معتقدند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ديده از جهان فرو بست در حالى كه جانشينى براى خود نصب نكرده بود و معتقدند اين وظيفه بر عهدۀ خود مسلمانان است كه پيشوا و رهبرى براى خود برگزينند، و از طريق «اجماع مسلمين» كه يكى از دلائل شرعى است اين كار صورت گيرد.

آنها اضافه مى كنند اين برنامه انجام شد، نخست خليفۀ اوّل به اجماع امّت به خلافت برگزيده شد.

و او نيز شخصاً خليفۀ دوّم را به عنوان خليفه معرفى كرد.

و خليفه دوّم نيز شورائى مركب از شش نفر تعيين نمود تا جانشين او را برگزيند.

اين شورا مركب بود از: على عليه السلام، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابى وقاص.

اين شورا با اكثريت سه نفر يعنى سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى داد (خليفۀ دوم تصريح كرده بود كه اگر سه نفر در

ص: 248

يك طرف و سه نفر ديگر در طرف مقابل قرار گيرند آن طرف كه عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان) در آن است برگزيده شود!

در اواخر دوران خلافت عثمان مردم به دلائل مختلفى بر او شوريدند و او بى آن كه بتواند جانشينى شخصاً يا از طريق شورا برگزيند كشته شد.

در اين هنگام عموم مسلمانان به على عليه السلام روى آوردند و با او به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند جز معاويه كه فرماندار شام بود، و يقين داشت على عليه السلام او را در پست خود ابقا نخواهد كرد.

و پرچم مخالفت برافراشت، و سرچشمۀ حوادث شوم و مرگبارى در تاريخ اسلام و منجر به ريخته شدن خون گروه عظيمى از بى گناهان شد.

در اين جا از نظر روشن شدن بحث هاى علمى و تاريخى سؤالات زيادى در اين زمينه داريم كه چند قسمت مهم آن را مطرح مى كنيم:

***

آيا امّت مى تواند اقدام به نصب جانشين پيامبر كند؟

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، اگر امامت را به معنى زمامدارى ظاهرى جامعۀ مسلمين بدانيم انتخاب زمامدار از طريق مراجعه به آراءِ مردم كار متداولى است.

ولى اگر امامت را به همان معنى كه قبلاً شرح داديم و از قرآن مجيد استفاده كرديم بدانيم بدون شك هيچ كس جز خدا و يا پيامبر (آن هم به الهام الهى) نمى تواند امام و خليفه را تعيين كند.

زيرا شرط امامت طبق اين تفسير داشتن علم وافر به تمام اصول و

ص: 249

فروع اسلام است. علمى كه از منبع آسمانى مايه بگيرد و متّكى به علم پيامبر باشد تا بتواند از شريعت اسلام حفاظت كند.

شرط ديگر آن است كه امام عليه السلام معصوم باشد يعنى از هر گونه خطا و گناه مصونيت الهى داشته باشد، تا بتواند مقام امامت و رهبرى معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى امت را بر عهده گيرد، و همچنين زهد و پارسايى و تقوى و شهامتى كه لازمۀ تصدّى اين پست مهم است.

تشخيص اين شرايط مسلماً جز به وسيلۀ خدا و پيامبر امكان پذير نيست، اوست كه مى داند روح عصمت در درون جان چه كسى پرتوافكن است، و اوست كه مى داند حدّ نصاب علم لازم براى احراز مقام امامت، و زهد و وارستگى و شجاعت و شهامت در چه كسى موجود است.

آنها كه نصب امام و خليفه پيامبر را به دست مردم سپرده اند در حقيقت مفهوم قرآنى امامت را تغيير داده، و محدود به زمامدارى معمولى و سامان دادن به امور دنياى مردم دانسته اند، وگرنه شرايط امامت به معنى جامع و كامل تنها به وسيلۀ پروردگار قابل تشخيص است، و اوست كه از اين صفات با خبر است.

درست همان گونه كه شخص پيامبر را نمى توان از طريق آراءِ مردم برگزيد، بلكه بايد حتماً از سوى خداوند انتخاب و از طريق معجزات معرّفى گردد، زيرا صفات لازم در پيامبر را جز خدا كسى تشخيص نمى دهد.

***

ص: 250

2 - آيا پيامبر جانشينى براى خود نصب نكرد؟

بدون شك آيين اسلام يك آيين «جهانى» و «جاودانى» است، و طبق صريح آيات قرآن مخصوص به زمان و مكان معينى نمى باشد.

اين نيز جاى ترديد نيست كه در زمان وفات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين آيين آسمانى از جزيرۀ عربستان فراتر نرفته.

از سوى ديگر سيزده سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه تنها به مبارزه با شرك و بت پرستى گذشت، و ده سال ديگر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله كه از زمان هجرت آغاز شد و دوران شكوفايى اسلام بود نيز بيشتر به «غزوات» و جنگ هاى تحميلى دشمنان سپرى شد.

گرچه پيامبر صلى الله عليه و آله شب و روز به تبليغ و تعليم مسائل اسلامى مى پرداخت و اسلام نوپا را در تمام ابعاد معرّفى مى كرد، ولى باز مسلّماً تحليل بسيارى از مسائل اسلامى نياز به زمان بيشترى داشت، و مى بايست شخصى همانند پيامبر صلى الله عليه و آله اين مسئوليّت سنگين را بعد از او بر عهده گيرد.

از همۀ اينها گذشته پيش بينى وضع آينده، و فراهم آوردن مقدّمات تداوم مكتب از مهم ترين امورى است كه هر رهبرى به آن مى انديشد، و هرگز به خود اجازه نمى دهد كه اين مسئلۀ اساسى را به دست فراموشى بسپارد.

از اينها كه بگذريم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى ساده ترين مسائل زندگى گاه دستوراتى بيان كرده، آيا براى مسئلۀ خلافت و زعامت و امامت مسلمين نبايد برنامه اى تعيين كند؟!

ص: 251

مجموع اين جهات سه گانه، دليل روشنى است بر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله حتماً روى مسئلۀ تعيين جانشين اقدام كرده است، و بعداً به خواست خدا نمونه هايى از روايات مسلم اسلامى را در اين زمينه خواهيم آورد كه اين واقعيّت منطقى را روشن تر مى كند كه پيامبر هرگز در طول عمر خود از اين مسئلۀ حياتى غافل نماند هر چند امواج سياست هاى خاصّى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله كوشيدند كه اين مطلب در اذهان مردم وارد كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين تعيين نكرده است.

آيا باوركردنى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غزواتى كه چند روزى از مدينه بيرون مى رفت (همانند غزوۀ تبوك) مدينه را خالى نگذارد، و اقدام به تعيين جانشين كند، ولى براى بعد از مرگ خود هيچ اقدامى ننمايد، و امت را در ميان انبوهى از اختلافات و سرگردانى ها به حال خود رها سازد، و تداوم اسلام را از طريق رهنمود براى آينده به طور كامل تضمين ننمايد؟!

مسلماً عدم تعيين جانشين خطرات بزرگى براى اسلام نوپا داشت، و عقل و منطق مى گويد چنين امرى محال است كه از پيامبر اسلام سر زند.

آنها كه مى گويند اين كار را ر عهده امّت گذارده لااقل بايد مدركى نشان دهند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اين موضوع تصريح كرده است، در حالى كه هيچ گونه مدركى براى اين واگذارى ندارند.

***

ص: 252

3 - اجماع و شورا

فرض كنيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين امر حياتى را ناديده گرفته باشد، و مسلمانان خود موظف به اين انتخاب بوده باشد، ولى مى دانيم «اجماع» به معنى اتفاق مسلمين است، و هرگز چنين اتفاقى در مورد خلافت خليفۀ اوّل حاصل نشد، تنها جمعى از صحابه كه در مدينه بودند، بر اين كار تصميم گرفتند، مردم ساير بلاد اسلام هرگز در اين تصميم گيرى مشاركت نداشتند، و در خود مدينه نيز على عليه السلام و گروه عظيمى از بنى هاشم در اين تصميم هيچ گونه دخالتى نداشتند، بنابراين چنين اجماعى قابل قبول نيست.

وانگهى اگر اين روش صحيح باشد چرا «خليفۀ اوّل» در مورد انتخاب جانشين خود چنين نكرد؟

چرا شخصاً جانشين خود را برگزيد؟ اگر تعيين يك نفر كافى است پيامبر صلى الله عليه و آله از همه اولى بود كه اين كار را بكند، و اگر بيعت بعدى مردم اين مشكل را حل كند در مورد پيامبر بهتر حل مى كند.

از اين گذشته مشكل سوم در مورد خليفۀ سوّم پيش مى آيد كه چرا خليفۀ دوّم هم روشى را كه خليفۀ اوّل با آن انتخاب شده بود كنار گذاشت و هم سنّتى را كه خودش با آن روى كار آمده بود شكست يعنى نه به سراغ اجماع رفت و نه تعيين فردى بلكه شوراى كذائى را مأمور اين كار نمود.

اصولاً اگر «شورا» صحيح است چرا محدود به شش نفر باشد؟ و رأى سه نفر از شش نفر كافى باشد؟

ص: 253

اينها سؤالاتى است كه براى هر محقّقى در تاريخ اسلام پيدا مى شود و بى جواب بودن اين سؤالات دليل بر اين است كه راه نصب امام اينها نبوده است.

***

4 - على عليه السلام از همه لايق تر بود

فرض مى كنيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى را به جانشينى خود معرّفى نكرده، باز فرض مى كنيم اين امر بر عهده مردم بوده، ولى آيا مى توان به هنگام انتخاب كردن كسى را كه از نظر علم و تقوى و امتيازات ديگر بر همه برترى دارد كنار گذاشت و به سراغ كسانى رفت كه در مراحل بعد از او هستند؟!

گروه عظيمى از دانشمندان اسلام حتّى از اهل تسنن صريحاً نوشته اند كه على عليه السلام نسبت به مسائل اسلامى از همه آگاه تر بود، و روايات و آثارى كه از آن حضرت باقى مانده شاهد گوياى اين واقعيّت است، تاريخ اسلام مى گويد او پناهگاه امّت در همۀ مشكلات علمى بود، و حتّى اگر از خلفاى ديگر مسائل مشكل و پيچيده را سؤال مى كردند، به على عليه السلام ارجاع مى دادند.

شجاعت و شهامت، تقوى و زهد و صفات برجستۀ ديگر او از همه برتر بود، بنابراين به فرض كه بايد مردم كسى را براى اين منصب برگزينند على عليه السلام از همه لايق تر و شايسته تر بود (البته اين بحث ها مدارك بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه اين مختصر جاى آن نيست).

***

ص: 254

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا مردم نمى توانند امام و خليفۀ پيامبر را برگزينند؟

2 - آيا عقل و منطق مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله براى خود جانشين تعيين كرد يا نه؟

3 - طرز گزينش خلفاى سه گانۀ نخستين چگونه بود؟

4 - آيا طرق انتخاب آنان منطبق بر موازين علمى و اسلامى بود؟

5 - به چه دليلى على عليه السلام از همه لايق تر بود؟

ص: 255

ص: 256

درس پنجم قرآن و امامت

قرآن اين بزرگ كتاب آسمانى ما بهترين راهگشا در همه چيز، و در مسئلۀ امامت است، و آن را از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار داده است.

***

1 - قرآن امامت را از سوى خدا مى شمرد:

همان گونه كه در داستان ابراهيم عليه السلام قهرمان بت شكن در بحث هاى گذشته خوانديم قرآن مرحلۀ امامت و پيشوايى ابراهيم عليه السلام را بعد از نيل به مقام نبوّت و رسالت و انجام امتحانات بزرگ مى شمرد، و در سورۀ بقره، آيۀ 124 مى گويد: «و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما»؛ «خداوند ابراهيم را آزمايش هاى بزرگى كرد، هنگامى كه از عهدۀ آزمايش ها به خوبى برآمد، فرمود من تو را امام و پيشواى خلق قرار دادم»

قرائن قرآنى و تاريخى مختلف نشان مى دهد كه رسيدن به اين مقام بعد از مبارزه با بت پرستان بابل، و هجرت ابراهيم به شام، و ساختن

ص: 257

خانۀ كعبه و بردن فرزندش اسماعيل به قربانگاه بوده است.

جايى كه نبوّت و رسالت بايد از طرف خدا تعيين گردد، مقام امامت و رهبرى همه جانبۀ خلق كه اوج تكامل رهبرى است به طريق اولى بايد از سوى خدا تعيين گردد، و اين چيزى نيست كه ممكن باشد به انتخاب مردم صورت گيرد.

وانگهى خود قرآن در همين جا چنين تعبير مى كند: «انّى جاعلك للناس اماما»؛ «من تو را امام و پيشوا قرار دادم.

همان گونه كه در سورۀ انبياء آيۀ 73 نيز دربارۀ جمعى از پيامبران بزرگ خدا ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب مى گويد: «و جعلنا هم ائمة يهدون بأمرنا»؛ «ما آنها را امامان قرار داديم كه به فرمان ما مقام هدايت را بر عهده داشتند».

شبيه اين تعبير در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود كه نشان مى دهد اين منصب الهى به وسيلۀ خداوند بايد تعيين گردد.

از اين گذشته هنگامى كه در دنبالۀ همان آيۀ مربوط به امامت ابراهيم عليه السلام مى خوانيم كه او تقاضاى اين منصب را براى جمعى از فرزندان و نسل آيندۀ خود كرد، اين پاسخ را شنيد كه «لا ينال عهدى الظالمين» اشاره به اين كه دعاى تو مستجاب شد امّا آنهايى كه مرتكب ظلمى شده اند از ميان فرزندان تو هرگز به اين مقام والا نمى رسند.

با توجّه به اين كه «ظالم» از نظر لغت، و همچنين منطق قرآن، معنى گسترده اى دارد كه همۀ گناهان اعم از شرك آشكار و مخفى و هر گونه ظلم بر خويشتن و ديگران را شامل مى شود، و با توجه به اين كه آگاهى از

ص: 258

اين امر به طور كامل جز براى خدا ممكن نيست چرا كه تنها خدا از نيّات مردم و باطن آنها آگاه است، روشن مى گردد كه تعيين اين مقام تنها به دست خداست.

***

2 - آيۀ تبليغ

در سورۀ مائده، آيۀ 67 چنين مى خوانيم:

«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين»؛ «اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيّت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند».

لحن اين آيه نشان مى دهد كه سخن از مأموريت سنگينى مى گويد كه بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشته، و نگرانى هاى خاصّى از هر سو آن را گرفته بوده است، رسالتى كه ممكن بوده با مخالفت هايى از سوى گروهى از مردم روبه رو شود، لذا آيه مؤكداً به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان ابلاغ آن مى دهد، و در برابر خطرات احتمالى و نگرانى ها به او اطمينان خاطر مى بخشد.

اين مسئلۀ مهم مسلماً مربوط به توحيد و شرك يا مبارزه با دشمنانى از يهود و منافقان و غير آنها نبوده، چرا كه تا آن زمان (هنگام نزول سورۀ مائده) اين مسئله كاملاً حل شده بود.

ابلاغ احكام سادۀ اسلامى نيز داراى چنين نگرانى و اهميّتى نبوده،

ص: 259

چرا كه طبق ظاهر آيۀ فوق حكمى بوده هم سنگ و هم وزن رسالت كه اگر ابلاغ نمى شد حق رسالت ادا نشده بود. آيا چيزى جز مسئلۀ جانشينى و خلافت پيامبر مى تواند باشد؟ به خصوص اين كه آيه در اواخر عمر پيامبر نازل شده است، و تناسب با مسئلۀ خلافت دارد، كه تداوم مسئلۀ نبوّت و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.

علاوه بر اين روايات زيادى از جميع كثيرى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابر بن عبداللّه انصارى، ابوهريره، حذيفه و ابن مسعود نقل شده كه بعضى از اين روايات به يازده طريق به ما رسيده و گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنّت اعم از مفسران و محدّثان و مورخان، آنها را نقل كرده اند كه آيۀ فوق دربارۀ على عليه السلام و داستان روز غدير نازل شده است.(1)

ماجراى «غدير» را به خواست خدا بعداً در بحث «روايات و سنّت» ذكر خواهيم كرد، ولى در اين جا همين اندازه يادآور مى شويم كه اين آيه نشانۀ روشنى است بر اين كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله موظّف بوده كه به هنگام بازگشت از آخرين حج و در اواخر عمرش على عليه السلام را رسماً به جانشينى خود نصب كرده و به عموم مسلمانان معرّفى كند.

***د.

ص: 260


1- براى اطّلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب «احقاق الحق» و «الغدير» و «المراجعات» و «دلائل الصدق» مراجعه نماييد.

3 - آيۀ اطاعت اولوالامر

در آيۀ سورۀ نساء، آيۀ 59 مى خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر را».

در اينجا اطاعت «اولوالامر» بدون هيچ گونه قيد و شرط در كنار اطاعت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است.

آيا منظور از «اولوالامر» زمامداران و حكام در هر زمان و هر محيط هستند؟ و فى المثل مسلمانان هر كشورى در عصر ما موظفند مطيع بى قيد و شرط زمامدارانشان باشند؟ (آن گونه كه جمعى از مفسران اهل سنّت گفته اند).

اين با هيچ منطقى سازگار نيست، چرا كه غالب زمامداران در اعصار و قرون مختلف منحرف و آلوده و وابسته و ظالم بوده اند.

آيا منظور از آن پيروى از زمامداران است مشروط به اين كه حكمشان بر خلاف احكام اسلام نباشد؟ اين نيز با مطلق بودن آيه سازگار نيست.

و آيا منظور خصوص صحابۀ پيامبر صلى الله عليه و آله است؟ اين احتمال نيز با مفهوم گسترده اى كه آيه براى هر عصر و زمان دارد سازگار نمى باشد.

بنابراين به وضوح مى فهميم كه منظور از آن پيشواى معصومى است كه در هر عصر و زمان وجود دارد كه اطاعتش بى قيد و شرط واجب، و فرمانش همچون فرمان خدا و پيامبر لازم الاجرا است.

احاديث متعدّدى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و

ص: 261

«اولوالامر» را تطبيق بر على عليه السلام يا ائمۀ معصومين كرده است گواه ديگر اين مدّعاست.(1)

***

4 - آيۀ ولايت

در سورۀ مائده آيۀ 55 مى خوانيم: «انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون»؛ «ولى و رهبر شما تنها خدا است و پيامبرش و آنها كه ايمان آورده و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند».

قرآن با توجّه به كلمۀ «انّما» كه در لغت عرب براى انحصار است ولى و سرپرست مسلمانان را در سه كس خلاصه مى كند: «خدا، پيامبر و كسانى كه ايمان آوردند و در حال ركوع زكات مى دهند».

شك نيست كه منظور از «ولايت» دوستى مسلمانان با يكديگر نيست، چرا كه دوستى همگانى احتياج به اين قيد و شرط ندارد همۀ مسلمانان با هم دوست و برادرند هر چند در حال ركوع زكاتى نپردازند، بنابراين «ولايت» در اينجا به همان معنى سرپرستى و رهبرى مادى و معنوى است، به خصوص اين كه در رديف «ولايت خدا» و «ولايت پيامبر» قرار گرفته است.

اين نكته نيز روشن است كه آيۀ فوق با اوصافى كه در آن آمده اشارهد.

ص: 262


1- براى آگاهى بيشتر به تفسير نمونه، ج 3، ص 435 مراجعه شود.

به شخص معينى مى كند كه در حال ركوع زكات پرداخته است، وگرنه لزومى ندارد كه انسان به هنگام ركوع نماز زكات خود را بپردازد، اين در حقيقت يك نشانه است نه يك توصيف.

مجموع اين قرائن نشان مى دهد كه آيۀ فوق اشارۀ پرمعنايى به داستان معروف على عليه السلام است كه حضرت مشغول ركوع نماز بود، مستمندى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى كمك كرد، كسى جواب مساعد به او نداد، در همان حال على عليه السلام با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد، شخص نيازمند نزديك آمد و انگشترى پرارزشى كه در دست آن حضرت بود بيرون آورد پيامبر صلى الله عليه و آله با گوشۀ چشم جريان را مشاهده مى كرد، بعد از نماز سر به آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوند! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى، و كارها را بر او آسان كنى، و گره از زبانش بگشائى، و هارون برادرش را وزير و ياورش قرار دهيد... خداوندا! من محمّد پيامبر و برگزيده توام، سينۀ مرا گشاده دار، و كارها را بر من آسان كن، از خاندانم على را وزير من فرما تا به وسيلۀ او پشتم قوى و محكم گردد....».

هنوز دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و آيۀ فوق را با خود آورد.

جالب اين كه بسيارى از مفسران بزرگ اهل سنّت و مورخان و محدثان آنان نزول اين آيه را دربارۀ على عليه السلام نقل كرده اند و گروهى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله كه متجاوز از ده نفر مى شوند شخصاً از پيامبر صلى الله عليه و آله اين حديث را آورده اند.(1)د.

ص: 263


1- براى توضيح بيشتر به كتاب نفيس المراجعات مراجعه شود.

آيات در زمينۀ ولايت فراوان است، ما فقط به چهار آيۀ فوق در اين مختصر قناعت مى كنيم.

***

ص: 264

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - نصب و تعيين امام از نظر قرآن به دست كيست؟

2 - آيۀ تبليغ در چه شرايطى نازل شد و محتواى آن چيست؟

3 - اطاعت بى قيد و شرط دربارۀ چه كسانى معقول است؟

4 - به چه دليل آيۀ «انّما وليكم اللّه...» اشاره به رهبرى و امامت دارد؟

5 - از مجموع آيات قرآن در زمينۀ مسئلۀ ولايت چه مسائلى را مى توان استفاده كرد؟

ص: 265

ص: 266

درس ششم امامت در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

به هنگام مطالعۀ كتب احاديث اسلامى مخصوصاً منابع برادران اهل سنت انسان به انبوهى از احاديث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برخورد مى كند كه به روشنى مقام امامت و خلافت على عليه السلام را اثبات مى كند.

انسان غرق تعجّب مى شود كه با اين همه احاديث در اين مسئله ديگر جاى ترديد باقى نمى ماند، تا چه رسد به اين كه گروهى بخواهند راهى غير از راه اهل بيت را برگزينند.

اين احاديث كه بعضى صدها سند دارد (مانند حديث غدير) و بعضى ده ها سند، و در ده ها كتاب معروف اسلامى نقل شده، آنچنان روشن است كه اگر گفت وگوهاى اين و آن را ناديده بگيريم و تقاليد را كنار بگذاريم مسئله چنان براى ما روشن خواهد بود كه نيازى به دليل ديگر نمى بينيم.

به عنوان نمونه چند حديث معروف از انبوه اين احاديث را در اين جا يادآور مى شويم، و براى آنها كه مايلند مطالعات بيشترى در اين زمينه

ص: 267

داشته باشند منابعى را معرفى مى كنيم تا به آن مراجعه نمايند.(1)

***

1 - حديث غدير

بسيارى از مورّخان اسلامى نوشته اند كه پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در آخرين سال عمرش مراسم حج را بجا آورد، و پس از انجام آن با انبوه عظيمى از ياران قديم و جديد و مسلمانان شيفته اى كه از تمام نقاط حجاز براى انجام اين مراسم به او پيوسته بودند به هنگام بازگشت از مكّه به سرزمين «جحفه» در ميان مكّه و مدينه، و سپس به بيابان خشك و سوزان «غدير خم» كه در حقيقت چهارراهى بود كه مردم حجاز را از هم جدا مى كرد، رسيدند.

پيش از آن كه مسلمانانى كه به نقاط مختلف حجاز مى رفتند از هم جدا شوند پيامبر دستور توقف به همراهان داد، آنها كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت شدند، و عقب افتادگان نيز به قافله رسيدند، هوا بسيار داغ و سوزان بود، و سايبانى در صحرا به چشم نمى خورد، مسلمانان نماز ظهر را با پيامبر صلى الله عليه و آله ادا كردند، هنگامى كه تصميم داشتند به خيمه هاى خود پناه برند، پيامبر به آنها اطّلاع داد،د.

ص: 268


1- براى توضيح بيشتر به ترجمۀ كتاب هاى: المراجعات و ترجمۀ الغدير، و «نويد امن و امان» مراجعه فرماييد.

همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه و مهم الهى كه در ضمن خطبۀ مفصلى بيان مى شد آماده شوند.

منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت، و بعد از حمد و ثناى الهى مردم را مخاطب ساخته چنين فرمود:

من به زودى دعوت خدا را اجابت كرده از ميان شما مى روم، من مسئولم، شما هم مسئوليد شما دربارۀ من چگونه شهادت مى دهيد؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند: «نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً؛ «ما گواهى مى دهيم تو وظيفۀ رسالت را ابلاغ كردى، و شرط خيرخواهى را انجام دادى، و نهايت تلاش را در راه هدايت ما نمودى، خدا تو را جزاى خير دهد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيّت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز مى دهيد؟ همه گفتند: آرى گواهى مى دهيم، فرمود: خداوندا گواه باش...».

بار ديگر فرمود: «اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى، و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت، و جز صداى زمزمۀ باد چيزى شنيده نمى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون بگوييد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟

كسى از ميان جمعيّت صدا زد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اول «ثقل اكبر»، «كتابِ خدا قرآن» است، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، دومين يادگار گران قدر من خاندان منند، و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از من جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد!».

ص: 269

ناگهان پيامبر صلى الله عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد، كسى را جست وجو مى نمود، و همين كه چشمش به على عليه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همۀ مردم او را ديدند و شناختند.

در اين جا صداى پيامبر رساتر و بلندتر شد و فرمود: «ايها الناس! من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟؛ چه كسى از همۀ مردم نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاوارتر است؟»

گفتند: خدا و پيامبر داناترند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم»، سپس افزود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه؛ هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست».

اين سخن را سه بار تكرار كرد، و به گفتۀ بعضى از راويان حديث چهار بار، سپس سر به آسمان بلند كرد و گفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار!؛

خداوندا دوستان او را دوست دار، و دشمنانش را دشمن دار، محبوب دار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض دار آن كس كه كينۀ او به دل گيرد، يارانش را يارى كن، و ترك كنندگان ياريش را محروم ساز، حق را همراه او بدار، و او را همراه حق».

سپس فرمود: «همۀ حاضران به غائبان اين خبر را برسانند».

ص: 270

هنوز صفوف جمعيّت از هم متفرّق نشده بود كه جبرئيل، امينِ وحى خدا را نازل گشت و اين آيه را بر پيامبر فروخواند «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى...»؛

«امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»!

در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اللّه اكبر، اللّه اكبر، على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى؛ خدا را تكبير مى گويم، خدا را تكبير مى گويم، بر اين كه آيين خود را كامل و نعمت خويش را بر ما تمام كرد، و رضايت خود را به رسالت من، و ولايت على پس از من، اعلام داشت».

در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد، و همگان على عليه السلام را به اين مقام تبريك گفتند از جمله ابوبكر و عمر اين جمله را در حضور جمعيّت به على عليه السلام گفتند: «بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنة؛ آفرين بر تو، آفرين بر تو، اى فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى...»!

***

حديث فوق را با عبارات مختلف گاهى مفصّل و گاهى بسيار فشرده و كوتاه، گروه عظيمى از علماء و دانشمندان اسلام در كتب خود آورده اند، و اين حديث از احاديث متواترى است كه احدى نمى تواند در صدور آن از پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد داشته باشد، تا آن جا كه نويسندۀ محقّق «علّامۀ امينى» در كتاب معروف الغدير اين حديث را از صد و ده نفر از صحابه و

ص: 271

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و از سيصد و شصت دانشمند و كتاب معروف اسلامى، نقل كرده است، و در غالب كتب تفسير و تاريخ و حديث برادران اهل سنّت آمده است، حتّى گروه عظيمى از علماى اسلام كتاب مستقل دربارۀ خصوص اين حديث نگاشته اند، از جمله مرحوم علّامۀ امينى كه خود كتاب مستقل بسيار پرمايه و كم نظيرى در اين باره نوشته، نام بيست و شش تن از علماى اسلام را كه دربارۀ حديث غدير «كتاب جداگانه» نوشته اند نام برده است.

***

جمعى از كسانى كه سند حديث را غير قابل انكار ديده اند سعى داشته اند در دلالت آن در مسئلۀ امامت و خلافت ترديد كنند، و مولا را در اينجا تنها به معنى «دوست» تفسير كنند، در حالى كه دقّت در مضمون حديث، و شرايط زمانى و مكانى آن و قرائن ديگر به خوبى گواهى مى دهد كه هدف از آن چيزى جز مسئلۀ امامت و ولايت به معنى رهبرى همه جانبۀ خلق نبوده است:

الف - آيۀ تبليغ كه در بحث گذشته آورديم و قبل از اين ماجرا نازل شده، با آن لحن تند و داغ و قرائنى كه در آن بود به خوبى گواهى مى دهد كه سخن از دوستى و صداقت معمولى نبوده، چرا كه اين امر جاى نگرانى نبود و اين همه اهميّت و تأكيد لازم نداشت، همچنين آيۀ «اكمال دين» كه بعد از آن نازل شده گواه بر اين است كه مسئلۀ فوق العاده مهمّى همچون مسئلۀ رهبرى و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح بوده است.

ص: 272

ب - طرز پياده شدن حديث با آن همه مقدّمات در آن بيابان سوزان با آن خطبۀ مفصّل و با اقرار گرفتن از مردم و در آن شرايط حسّاس زمانى و مكانى همه دليل بر مدّعاى ماست.

ج - تبريك هايى كه از ناحيۀ گروه ها و اشخاص مختلف به على عليه السلام گفته شد و نيز اشعارى كه شعرا در همان روز و بعد از آن سرودند، همه بيانگر اين واقعيت است كه سخن از نصب على عليه السلام به مقام والاى امامت و ولايت بوده و نه چيز ديگر.

***

ص: 273

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - داستان غدير را شرح دهيد.

2 - حديث غدير با چند سند از پيامبر صلى الله عليه و آله و در چند كتاب معروف اسلامى نقل شده؟

3 - چرا «مولا» در حديث غدير به معنى رهبر و امام است نه به معنى دوست؟

4 - پيامبر صلى الله عليه و آله چه دعايى بعد از ماجراى غدير در حق على عليه السلام فرمود؟

5 - «غدير» و «جحفه» كجاست؟

ص: 274

درس هفتم حديث منزلت و حديث يوم الدار

حديث «منزلة» ار بسيارى از مفسران بزرگ شيعه و اهل سنّت در ذيل آيۀ 142 سورۀ اعراف كه از رفتن موسى عليه السلام به مدت 40 شب به وعده گاه پروردگار و جانشين شدن هارون از او سخن مى گويد، نقل كرده اند.

حديث چنين است: پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى ميدان تبوك حركت كرد (تبوك نقطه اى بود در شمال جزيرۀ عرب و هم مرز با قلمرو امپراطورى روم شرقى) به پيامبر خبر داده بودند كه امپراطورى روم شرقى لشكر عظيمى فراهم كرده تا به حجاز و مكّه و مدينه حمله كند، و پيش از آن كه انقلاب اسلامى با برنامۀ خاص انسانى و آزادى خواهى به آن منطقه صادر شود، آن را در نطفه خفه سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله با لشكر عظيمى عازم تبوك شد و على عليه السلام را به جاى خود قرار داد.

على عليه السلام عرض كرد: آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى؟ (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم و در اين افتخار بزرگ شركت جويم؟)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «الا ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الا انه

ص: 275

ليس نبى بعدى؟؛ آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود؟».

عبارت بالا در مشهورترين كتب حديث اهل سنّت، يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم، نقل شده است، با اين تفاوت كه در صحيح بخارى تمام حديث آمده، و در صحيح مسلم يك بار تمام حديث و يك بار تنها جملۀ «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» به صورت يك كلمۀ كلّى و عام ذكر شده است.(1)

در بسيارى از كتب اهل سنّت از جمله «سنن ابن ماجه»، «سنن ترمذى»، «مسند احمد» و كتب فراوان ديگر نقل شده است، و راويان حديث از صحابه بيش از «بيست نفر» مى باشند، از جمله: «جابر بن عبداللّه انصارى» و «ابوسعيد خدرى» و «عبداللّه بن مسعود» و «معاويه» مى باشند.

ابوبكر بغدادى در «تاريخ بغداد» از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند:

مردى را ديد كه به على عليه السلام ناسزا مى گويد، عمر گفت: من فكر مى كنم كه تو مرد منافقى باشى زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «انما علىّ منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ على نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست».(2)

***2.

ص: 276


1- صحيح بخارى، جزء 6، ص 3 و صحيح مسلم، ج 1، ص 44 و ج 4، ص 187.
2- تاريخ بغداد، ج 7، ص 452.

قابل توجّه اين كه از منابع معتبر حديث استفاده مى شود كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين سخن را تنها در داستان جنگ «تبوك» نفرمود، بلكه در هفت مورد مختلف بازگو نمود كه دليل بر عموميّت مفهوم آن است.

1 - در «يوم المواخات اوّل مكّه» يعنى روزى كه پيمان برادرى در مكّه ميان يارانش بست، على عليه السلام را در اين پيمان، براى خودش انتخاب نمود، و همين جمله را تكرار فرمود.

در «يوم المواخات دوم» كه همين پيمان برادرى ميان مهاجران و انصار تكرار شدن اين جريان تكرار گرديد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حديث منزلت را بار ديگر بيان فرمود.

در آن روز كه پيامبر دستور داد درهاى خانه هايى كه به مسجد بزرگ رسول خدا باز مى شد بسته شود، و تنها در خانۀ على عليه السلام را باز گذارد، همين جمله را تكرار فرمود.

همچنين در غزوۀ «تبوك» و سه مورد ديگر كه مدارك آن تمام در كتب اهل سنّت آمده است، بنابراين نه از نظر سند جايى براى ترديد در حديث منزلت باقى مى ماند و نه از نظر عموميّت مفهوم آن.

محتواى حديث منزلت

اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيش داورى ها خود را بركنار داريم از اين حديث مى توان استفاده كرد كه تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى در ميان بنى اسرائيل داشت، جز نبوّت، على عليه السلام دارا بوده است، چرا كه هيچ گونه قيد و شرط ديگرى در حديث وجود ندارد.

ص: 277

بنابراين چنين نتيجه مى گيريم:

1 - على عليه السلام افضل امت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بود (چون هارون داراى چنين مقامى بود).

2 - على عليه السلام وزير پيامبر صلى الله عليه و آله و معاون خاصّ او، و شريك در برنامۀ رهبريش بود، زيرا قرآن همۀ اين مناصب را براى هارون اثبات كرده است(1).

3 - على عليه السلام جانشين و خليفۀ پيامبر صلى الله عليه و آله بود و با وجود او شخص ديگرى نمى توانست عهده دار اين مقام شود همان گونه كه هارون چنين مقامى را نسبت به موسى داشت.

***

حديث يوم الدار:

بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده پيامبر صلى الله عليه و آله در سال سوّم بعثت مأمور شد كه دعوت مخفيانۀ خود را در مورد اسلام آشكار سازد، چنان كه در سورۀ حجر، آيۀ 94 آمده است: و انذر عشيرتك الاقربين؛ «بستگان نزديك خود را انذار كن».

پيامبر صلى الله عليه و آله بستگان نزديكش را به خانۀ عمويش ابوطالب دعوت كرد، بعد از صرف غذا چنين فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، هيچ كس را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من).

ص: 278


1- (سورۀ طه، آيات 29 تا 32).

آورده ام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، و خداوند به من دستور داده است شما را به اين آيين دعوت كنم، كدام يك از شما مرا يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصىّ و جانشين من باشيد؟».

هيچ كس تمايلى به اين امر نشان نداد، جز على عليه السلام كه از همه كوچك تر بود برخاست و عرض كرد: «اى رسول خدا! من در اين راه يار و ياور توأم»، پيامبر صلى الله عليه و آله دست برگردن على عليه السلام نهاد و فرمود: «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوه؛ اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.» ولى آن قوم گمراه نه تنها پذيرا نشدند، بلكه به سخريه نيز پرداختند.

حديث بالا كه به حديث «يوم الدار» (روز دعوت در خانه) معروف است به قدر كافى گوياست، و از نظر سند بسيارى از دانشمندان اهل سنّت همچون ابن ابى جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقى، ثعلبى، طبرى، ابن اثير، ابوالفداء، و گروه ديگر آن را نقل كرده اند.(1)

هرگاه حديث فوق را نيز با بى نظرى بررسى كنيم حقايق مربوط به ولايت و خلافت على عليه السلام براى ما روشن تر مى شود چرا كه صراحت در مسئلۀ خلافت و ولايت دارد.

***د.

ص: 279


1- براى آگاهى بيشتر به كتاب المراجعات، ص 130 به بعد و كتاب احقاق الحق، ج 4، ص 62 به بعد مراجعه شود.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - حديث منزلت چيست؟ و در چند مورد صادر شده است؟

2 - محتواى حديث منزلت چه مقاماتى را براى على عليه السلام ثابت مى كند؟

3 - هارون، طبق نصوص قرآنى، چه موقعيّتى نسبت به موسى داشت؟

4 - حديث منزلت را كدام دانشمندان نقل كرده اند؟

5 - حديث يوم الدار و محتوى و سند و نتيجۀ آن را بازگو كنيد.

ص: 280

درس هشتم حديث ثَقَلين و سفينۀ نوح

اسناد حديث ثقلين

يكى از احاديث معروف و مشهور ميان علماى سنّت و شيعه «حديث ثقلين» است.

اين حديث را گروه عظيمى از صحابه، بلاواسطه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند، و بعضى از علماى بزرگ راويان حديث را بالغ بر سى تن از صحابه مى دانند.(1)

گروه كثيرى از مفسران و محدثان و مورّخان آن را در كتب خود آورده اند، و روى هم رفته در تواتر اين حديث نمى توان ترديد كرد.

عالم بزرگوار سيد هاشم بحرانى در كتاب «غاية المرام» اين حديث را با 39 سند از دانشمندان اهل سنّت و با 80 سند از علماى شيعه نقل كرده است، و ميرحامد حسين هندى عالم بزرگوار ديگر تحقيق و تتبّع بيشترى در اين زمينه به عمل آورده، و از حدود 200 نفر از علماى اهل

ص: 281


1- سيرۀ حلى، ج 33، ص 308.

سنّت اين حديث را نقل كرده و تحقيقات خود را پيرامون اين حديث در 6 جلد كتاب بزرگ جمع آورى كرده است!

از جمله افراد مشهورى كه آن را نقل كرده اند: ابوسعيد خدرى، ابوذر غفارى، زيد بن ارقم، زيد بن ثابت، ابورافع، جبير بن مطعم، خديفه، ضمره اسلمى، جابر بن عبداللّه انصارى و ام سلمه را مى توان نام برد.

اصل حديث به گفتۀ ابوذر غفّارى چنين است: «او در حالى كه در خانۀ كعبه را گرفته بود رو به سوى مردم كرده چنين مى گفت من از پيامبر مى شنيدم كه مى فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى و انهما لن تفترقا حتّى يردّا على الحوض!، «من در ميان شما دو يادگار گرانبها مى گذارم: قرآن و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، تا هنگامى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، پس بنگريد و ببينيد چگونه سفارش مرا دربارۀ اين دو رعايت مى كنيد؟»(1)

اين روايت در معتبرترين منابع اهل سنّت از قبيل «صحيح ترمذى» و «نسائى» و «مسند احمد» و «كنزل العمال» و «مستدرك حاكم» و غير آن نقل شده است.

در بسيارى از متون روايت تعبير به «ثقلين» (دو چيز گرانمايه) و در بعضى تعبير به «خليفتين» (دو جانشين) آمده است. كه از نظر مفهوم چندان تفاوتى با هم ندارد.

جالب توجّه اين كه: از احاديث مختلف اسلامى استفاده مى شود كه7.

ص: 282


1- نقل از جامع ترمذى، طبق نقل ينابيع الموده، ص 37.

اين روايت را پيامبر صلى الله عليه و آله در موارد مختلف به مردم گوشزد كرده است:

در حديث «جابر بن عبداللّه انصارى» مى خوانيم كه در سفر «حج» روز عرفه فرمود.

در حديث «عبداللّه بن حنطب» مى خوانيم كه در سرزمين «جحفه» (محلى است ميان مكّه و مدينه كه بعضى از حاجيان از آن جا احرام مى بندند) بيان كرد.

در حديث «ام سلمه» مى خوانيم كه آن را در غدير خم فرمود.

در پاره اى از احاديث آمده كه در آخرين روزهاى عمر مباركش در بستر بيمارى بيان كرد.

و در حديثى دارد روى منبر، در مدينه بيان فرموده(1).

حتى طبق روايتى كه دانشمند معروف اهل سنّت «ابن حجر» در كتاب «صواعق المحرقه» از پيامبر نقل مى كند مى خوانيم: پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بعد از بيان اين حديث دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود:

«اين على با قرآن است و قرآن با على، از هم جدا نمى شوند تا در كنار كوثر بر من وارد گردند».(2)

و به اين ترتيب روشن مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك اصل اساسى روى اين مسئله بارها تكيه و تأكيد داشته است، و از هر فرصتى براى بيان اين حقيقت سرنوشت ساز استفاده مى كرده تا هرگز به دست فراموشى سپرده نشود.

***5.

ص: 283


1- المراجعات، ص 42.
2- الصواعق المحرقه، ص 75.

محتواى حديث ثقلين

در اين جا چند نكته قابل ملاحظه است:

1 - معرّفى قرآن و عترت به عنوان «دو خليفه» يا «دو چيز گرانمايه» دليل روشنى است بر اين كه مسلمانان بايد هرگز دست از اين دو برندارند، مخصوصاً با اين قيد كه در بسيارى از روايات آمده كه مى فرمايد: «اگر اين دو را رها نكنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.» اين حقيقت به صورت مؤكّدترى ثابت مى شود.

2 - قرار گرفتن قرآن در كنار عترت و عترت در كنار قرآن دليل بر اين است كه همان گونه كه قرآن هرگز دستخوش انحراف نخواهد شد، و از هر گونه خطا مصون و محفوظ است عترت و خاندان پيامبر نيز داراى مقام عصمت مى باشد.

3 - در بعضى از اين روايات تصريح شده كه من در روز قيامت از شما دربارۀ طرز رفتارتان با اين دو يادگار بزرگ بازخواست مى كنم كه ببينم عملكرد شما چگونه بوده است؟

4 - بدون شك «عترت و اهل بيت» را هر گونه تفسير كنيم على عليه السلام از بارزترين مصداق هاى آن است، و به حكم روايات متعددى، او هرگز از قرآن جدا نشد و قرآن نيز از او جدا نگرديد.

علاوه بر اين، در روايات متعدّدى مى خوانيم كه به هنگام نزول آيۀ «مباهله» پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را صدا زد و

ص: 284

فرمود: «اينها اهل بيت منند».(1)

5 - گرچه مسائل مربوط به قيامت براى ما كه در چهار ديوار اين جهان محصور هستيم دقيقاً روشن نيست، ولى به گونه اى كه از روايات استفاده مى شود منظور از «حوض كوثر» نهر مخصوصى است در بهشت با مزاياى بسيار، كه ويژۀ مؤمنان راستين و مخصوص پيامبر و ائمۀ اهل بيت و پيروان مكتب آنهاست.

از مجموع آنچه گفتيم روشن مى شود كه مرجع امت و رهبر مسلمين بعد از پيامبر على عليه السلام و بعد از او نيز امامانى از اين خاندان است.

***

حديث سفينۀ نوح

از تعبيرات جالبى كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در كتاب هاى اهل سنّت و شيعه نقل شده چيزى است كه در حديث معروف «سفينۀ نوح» آمده است.

در اين حديث ابوذر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق!؛ خاندان و اهل بيت من همچون كشتى نوحند كه هر كس از آن استفاده كرد نجات).

ص: 285


1- مشكوة المصابيح، ص 568 (چاپ دهلى) و رياض النفره، ج 2، ص 248 (به نقل از مسلم و ترمذى).

يافت، و هر كس از آن جدا شد غرق شد».(1)

اين حديث كه از احاديث مشهور است لزوم پيروى مردم را از على عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت آن حضرت نيز مؤكّداً بيان مى دارد.

با توجه به اين كه كشتى نوح تنها پناهگاه و وسيلۀ نجات به هنگام وقوع آن طوفان عظيم و عالم گير بود، اين حقيقت مسلم مى شود كه امت اسلام در طوفان هايى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله وزيدن گرفت، تنها راهشان تمسك جستن به ذيل ولاءِ اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و هست.

***1.

ص: 286


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 151.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - محتواى حديث ثقلين چيست؟ و چه امتيازاتى را براى اهل بيت عليه السلام ثابت مى كند؟

2 - حديث ثقلين را چه كسانى نقل كرده اند؟

3 - «ثقلين» چه معنى دارد و آيا تعبير ديگرى نيز به جاى آن در احاديث آمده است؟

4 - پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آن را در چه مواردى فرمود؟

5 - حديث سفينۀ نوح را از نظر سند و محتوى بيان كنيد.

ص: 287

ص: 288

درس نهم امامان دوازدهگانه

روايات ائمۀ اثنى عشر

بعد از اثبات امامت و خلافت بلافصل امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام سخن از امامت بقيۀ امامان به ميان مى آيد.

فشردۀ بحث در اين زمينه نيز چنين است:

اولاً روايات متعدّدى در كتب اهل سنّت و شيعه، امروز در دست ماست كه به صورت كلّى سخن از خلافت «دوازده خليفه و امام» بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد.

اين احاديث در منابع بسيار معروف اهل سنّت مانند صحيح بخارى، صحيح ترمذى، صحيح مسلم، صحيح ابى داود و مسند احمد و امثال اين كتب نقل شده است.

در كتاب «منتخب الاثر» دويست و هفتاد و يك حديث در اين زمينه نقل كرده كه قسمت قابل توجّهى از آن، از كتب علماى تسنّن و بقيّه از منابع شيعه است.

به عنوان نمونه در صحيح بخارى كه معروف ترين كتاب اهل سنّت است، چنين مى خوانيم:

ص: 289

«جابر بن سمرة» مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «يكون اثنا عشر اميراً - فقال كلمة لم اسمعها - فقال ابى انه قال كلهم من قريش؛ دوازده امير بعد از من خواهند بود، سپس جمله اى فرمود كه من نشنيدم، پدرم گفت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود همۀ آنها از قريش هستند».(1)

در «صحيح مسلم» همين حديث را چنين نقل مى كند كه «جابر» مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: «لا يزال الاسلام عزيزاً الى اثنا عشر خليفة ثم قال كلمة لم افهمها، فقلت لابى ما قال فقال كلهم من قريش؛ اسلام همواره عزيز خواهد بود تا دوازده خليفه و جانشين، سپس كلمه اى فرمود كه من متوجّه نشدم و از پدرم سؤال كردم، پدرم گفت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود همۀ آنها از قريشند».(2)

در كتاب مسندِ احمد از عبداللّه بن مسعود، صحابى معروف چنين نقل شده كه از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ خلفاى او سؤال كردند، فرمود: «اثنا عشر كعدة نقباءِ بنى اسرائيل؛ «آنها دوازده نفرند، همچون نقباء و رؤساى بنى اسرائيل كه دوازده نفر بودند».(3)

محتواى اين احاديث

اين احاديث كه در بعضى «عزت اسلام» را در گرو «دوازده خليفه» و در بعضى ديگر بقا و حيات دين را تا قيامت در گرو آن دانسته، و همه را از8.

ص: 290


1- صحيح بخارى، جزء 9، كتاب الامقام، ص 100.
2- صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الناس تيع لقريش.
3- مسند احمد، ج 1، ص 398.

قريش، و در بعضى همه را از «بنى هاشم» معرفى كرده، بر هيچ مذهبى از مذاهب اسلامى جز بر مذهب شيعه تطبيق نمى كند، چرا كه توجيه آن طبق اعتقاد اهل تشيّع كاملاً روشن است، در حالى كه علماى اهل سنّت براى توجيه آن گرفتار بن بست شديدى شده اند.

آيا منظور خلفاى چهارگانۀ نخستين به اضافۀ خلفاى بنى اميه و بنى عبّاس مى باشد؟

در حالى كه مى دانيم نه تعداد خلفاى نخستين دوازده نفر بود، و نه به انضمام بنى اميّه، و نه بنى عباس، و اين عدد دوازده با هيچ حسابى تطبيق نمى كند.

به علاوه در ميان خلفاى بنى اميّه كسانى مثل «يزيد» و در ميان بنى عبّاس كسانى همچون «منصور دوانيقى» و «هارون الرشيد» بودند كه در ظلم و استكبار و جنايت آنها احدى ترديد ندارد و ممكن نيست آنها به عنوان خلفاى پيامبر و مايۀ عزّت و سربلندى اسلام محسوب شوند، هر قدر معيارها را نيز ساده فرض كنيم باز آنها قطعاً بيرونند.

و از اينها كه بگذريم عدد دوازده را در هيچ مورد جز ائمه دوازدهگانۀ شيعه نمى يابيم.

بهتر اين است رشتۀ سخن را در اين جا به دست يكى از علماى معروف سنّت دهيم:

«سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى» در كتاب «ينابيع المودة» چنين مى گويد:

«بعضى از محقّقين گفته اند: احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه خلفاءِ

ص: 291

بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله دوازده نفرند مشهور است، و از طرق زيادى نقل شده، آنچه با گذشت زمان به دست مى آيد اين است كه مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين حديث، دوازده جانشين از اهل بيت و عترت او هستند، زيرا ممكن نيست اين حديث را بر خلفاى نخستين حمل كرد، چه آنان بيش از چهار نفر نيستند، و نيز بر بنى اميّه تطبيق نمى شود، زيرا آنان از دوازده نفر بيشترند، و همۀ آنان به جز عمر بن عبدالعزيز ظالم و ستمگر بودند، و ديگر اين كه آنان از «بنى هاشم» نبودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده تمام دوازده نفر از بنى هاشمند، همان گونه كه «عبدالملك بن عمر» از «جابر بن سحره» نقل مى كند؛ و آهسته سخن گفتن پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين كه آنها از كدام طائفه هستند شاهد همين سخن است، زيرا جمعى از خلافت بنى هاشم خوشدل نبودند، و همچنين حديث قابل تطبيق بر خلفاى بنى عباس نيست، زيرا عدد آنها بيش از دوازده نفر است، و از اين گذشته آنان به آيۀ مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى»(1)عمل نكردند، و حديث كساء را ناديده گرفتند!

بنابراين حديث فقط بر دوازده امامى كه از اهل بيت و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند قابل تطبيق است.

زيرا آنان از نظر علم و دانش از همه دانشمندترند، و از نظر زهد و تقوى از همه زاهدتر، و از نظر حسب و نسب از همه عالى ترند، و آنان كسانى هستند كه علوم و دانش هاى خود را به وراثت از جدّ خود رسول خدا به دست آورده اند.3.

ص: 292


1- . سورۀ شورى، آيۀ 23.

و آنچه كه اين نظر را تأييد مى كند حديث ثقلين و احاديث فراوان ديگرى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده است».(1)

جالب اين كه در گفت وگويى كه با بعضى از علماى حجاز در سفر مكّه داشتيم، تفسير ديگرى براى اين حديث از آنها شنيدم كه چگونگى بن بستى را كه آنها در اين زمينه با آن روبه رو شده اند روشن مى سازد، آنها مى گفتند. «شايد منظور از دوازده خليفه و امير چهار خليفۀ نخستين است كه در آغاز اسلام بودند و تعداد ديگرى كه در آينده خواهند بود و هنوز ظاهر نشده اند»!

و به اين ترتيب ارتباط و به هم پيوستگى اين خلفا كه از حديث پيامبر عليه السلام به خوبى روشن است، ناديده گرفته شده.

امّا سخن ما اين است چه لزومى دارد كه تفسير روشن حديث را كه با امامان دوازده گانۀ شيعه هماهنگ است رها كنيم، و خود را به وادى هايى بيفكنيم كه بن بستش اين چنين آشكار است.

***

تعيين امامان با نام

قابل توجه اين كه: در بعضى از روايات كه از طرق اهل سنّت از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به ما رسيده، نام دوازده امام صريحاً آمده است، و اسم و مشخّصات آنها تعيين شده!6.

ص: 293


1- ينابيع الموده، ص 446.

«شيخ سليمان قندوزى» عالم معروف اهل سنّت در همان كتاب «ينابيع المودة» چنين نقل مى كند:

«مردى يهودى به نام نعثل، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و در ضمن سؤالاتش، از اوصيا و جانشينان بعد از او سراغ گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را چنين معرّفى فرمود: «ان وصيى على بن ابيطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تلوه تسعة ائمة من صلب الحسين

قال يا محمّد فسمهم لى:

قال صلى الله عليه و آله اذا مضى الحسين فابنه على، فاذا مضى على فابنه محمّد فاذا مضى محمّد فابنه جعفر، فاذا مضى جعفر فابنه موسى، فاذا مضى موسى فابنه على، فاذا مضى على فابنه محمّد، فاذا مضى محمّد فابنه على، فاذا مضى على فابنه الحسن، فاذا مضى الحسن فابنه الحجة محمّد المهدى عليهم السلام فهؤلاءِ اثنا عشر؛

وصى من على بن ابيطالب است و بعد از او دو فرزندم حسن و حسينند، و بعد از حسين نه امام از نسل او خواهد بود».

مرد يهودى گفت نامشان را ببر.

پيامبر فرمود: «هنگامى كه حسين از دنيا برود فرزندش على است، و هنگامى كه فرزندش على از جهان چشم بربندد فرزندش محمّد است، و هنگامى كه محمّد دنيا را وداع گويد فرزندش جعفر است، و بعد از جعفر فرزندش موسى، و هنگامى كه موسى از دنيا برود، فرزندش على است، و بعد از على فرزندش محمّد. و هنگامى كه محمّد ديده از جهان بربندد فرزندش على است. و پس از على فرزندش حسن و هنگامى كه حسن از

ص: 294

جهان برود فرزندش حجّت محمّد المهدى است، اينها امامان دوازده گانه اند».(1)

و نيز در همان كتاب ينابيع المودة به نقل از «كتاب مناقب» حديث ديگرى است كه امامان دوازده گانه را با اسم و القاب بيان كرده، و در مورد حضرت مهدى اشاره به غيبت و سپس قيام او، و پر كردن صفحۀ زمين از عدل و داد، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، مى كند.(2)

البته احاديث از طرف شيعه در اين زمينه بسيار فراوان و فوق حد تواتر است. (دقّت كنيد)

***

هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد...

جالب اين كه در حديثى كه در كتب اهل سنّت نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است مى خوانيم «من مات بغير امام مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بدون امامى از جهان برود، مردن او مردن جاهليّت است!»(3)

همين حديث در منابع شيعه به اين صورت آمده است: «من مات ولا يعرف امامه مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ جاهليّت است».(4)6.

ص: 295


1- ينابيع الموده، ص 441.
2- ينابيع الموده، ص 442.
3- المعجم المفهرس لالفاظ الاحاديث النبوى، ج 6، ص 302.
4- بحارالانوار، ج 6 (چاپ قديم)، ص 16.

اين حديث به خوبى گواهى مى دهد كه در هر عصر و زمانى امام معصومى وجود دارد كه بايد او را شناخت، و عدم شناسائى او آنچنان زيانبار است كه انسان را در سرحد دوران كفر و جاهليّت قرار مى دهد.

آيا منظور از امام و پيشوا در اين حديث همان كسانى است كه در رأس حكومت ها قرار دارند، چنگيزها و هارون ها و زمانداران وابسته؟

بدون شك جواب اين سؤال منفى است، چرا كه زمامداران غالباً افرادى نادرست و ظالم و گاه وابسته به شرق و غرب، و عامل سياست هاى بيگانه بوده و هستند، و مسلماً شناسايى آنها و پذيرش امامتشان انسان را به «دارالبوار» و جهنم مى فرستد.

پس روشن مى شود كه در هر عصر و زمانى امامى معصوم است كه بايد او را پيدا كرد و رهبرى او را پذيرا شد.

البته اثبات امامت يكايك امامان علاوه بر طريق فوق از طريق نصوص و رواياتى كه از هر امام سابق نسبت به امام لاحق رسيده و همچنين از طريق اعجاز آنها نيز محقق است.

ص: 296

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - روايات ائمۀ اثنا عشر در چه كتاب هايى آمده است؟

2 - محتواى اين احاديث چيست؟

3 - توجيهات نامناسبى كه براى ان احاديث شده چيست؟

4 - آيا در احاديث اهل سنّت نام ائمۀ دوازده گانه آمده است؟

5 - طريق ديگر براى اثبات ائمۀ اثنا عشر، كدام است؟

ص: 297

ص: 298

درس دهم حضرت مهدى دوازدهمين پيشوا و مصلح بزرگ جهانى

پايان شب سيه

هنگامى كه به وضع كنونى نظر افكنيم و سير صعودى جنايت ها، كشتارها، جنگ ها و خونريزى ها و كشمكش ها و اختلافات بين المللى و گسترش روزافزون مفاسد اخلاقى را بنگريم، از خود سؤال مى كنيم كه آيا وضع به همين صورت پيش مى رود؟ و دامنۀ آن جنايت ها و اين مفاسد آنچنان گسترش پيدا مى كند كه جامعۀ بشريت را در يك جنگ دائمى درگير ساخته و نابود مى كند؟ و يا انحرافات عقيدتى و مفاسد اخلاقى همچون باتلاق متعفّنى او را در خود فرو مى برد؟

و يا روزنۀ اميدى براى نجات و اصلاح وجود دارد؟

در برابر اين سؤال مهم دو جواب ديده مى شود:

پاسخ اول كه از سوى بدبينى ها و مادّى گرايان مطرح مى شود، اين است كه آيندۀ جهان تاريك است و در هر زمان هر احتمال خطرناكى وجود دارد.

امّا آنها كه به مبانى اديان آسمانى معتقدند، مخصوصاً مسلمانان، به

ص: 299

خصوص شيعيان جهان، پاسخ ديگرى به اين سؤال مى دهند و مى گويند:

اين شام سياه قيرگون را صبح اميدى در عقب است.

اين ابرهاى تاريك، و طوفان مرگبار، و سيل ويرانگر، سرانجام برطرف مى شود، و آسمان روشن و آفتاب درخشان و محيط آرام به دنبال آن است.

اين گرداب هاى مخوف هميشه در برابر ما نخواهد بود، و در افقى نه چندان دور نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد.

جهان در انتظار مصلحى بزرگ است كه با يك انقلاب صحنۀ عالم را به نفع حق و عدالت دگرگون مى كند.

البته هر يك از پيروان اديان، اين مصلح بزرگ را به نامى مى نامند كه به گفتۀ شاعر عرب:

عباراتنا شتى و حسنك واحدو كل الى ذاك الجمال يشير

«عبارات ما مختلف است امّا زيبايى تو يك چيز بيش نيست و همۀ گفته هاى ما به همان جمال زيبا اشاره مى كند!»

***

فطرت و ظهور مصلح بزرگ

الهامات باطنى كه گاه امواجش از داورى هاى خرد نيرومندتر است نه تنها در مسئلۀ خداشناسى، بلكه در تمام اعتقادات مذهبى مى تواند رهنمون ما باشد، و در اين مسئله نيز رهنمون ماست.

ص: 300

و نشانه هاى آن:

اولاً: عشق عمومى به عدالت جهانى است، زيرا همۀ مردم دنيا با تمام اختلاف هايى كه دارند، بدون استثنا، به صلح و عدالت عشق مى ورزند، ما همه فرياد مى زنيم و در اين راه تلاش مى كنيم و صلح و عدالت جهانى را با تمام وجود خود مى طلبيم.

دليلى بهتر از اين براى فطرى بودن ظهور آن مصلح بزرگ پيدا نمى شود، چرا كه همه جا عمومى بودن خواسته ها دليلى بر فطرى بودن آنهاست. (دقّت كنيد)

هر عشق اصيل و فطرى حاكى از وجود معشوقى در خارج و جاذبه و كشش آن است.

چگونه ممكن است خداوند اين عطش را در درون جان انسان آفريده باشد و چشمه اى كه او را از اين نظر سيراب كند در خارج موجود نباشد؟

اين جاست كه مى گوييم فطرت و نهاد عدالت طلب آدمى به وضوح صدا مى زند كه سرانجام صلح و عدالت همۀ جهان را فرا خواهد گرفت، و بساط ظلم و ستم و خودكامگى برچيده خواهد شد، و بشريّت به صورت يك كشور و در زير يك پرچم با تفاهم و پاكى زندگى خواهد كرد.

ثانياً: انتظار عمومى همۀ اديان و مذاهب براى يك مصلح بزرگ جهانى است، تقريباً در همۀ اديان فصلى جالب در اين زمينه به چشم مى خورد، و مسئلۀ ايمان به ظهور يك نجاتبخش بزرگ، براى مرهم نهادن بر زخم هاى جانكاه بشريّت، تنها در ميان مسلمانان نيست، بلكه اسناد و مدارك موجود نشان مى دهد اين يك اعتقاد عمومى و قديمى

ص: 301

است كه در ميان همۀ اقوام و مذاهب شرق و غرب بوده است، اگر چه اسلام به حكم اين كه مذهبى است كامل تر تأكيد بيشترى روى اين مسئله مى كند.

***

در كتاب «زند» كه از كتب معروف زرتشتيان است بعد از ذكر مبارزۀ هميشگى ايزدان و اهريمنان مى گويد: «آن گاه پيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود، و اهريمنان را منقرض مى سازد...

«عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيك بختى خواهند نشست!»

در كتاب «جاماسب نامه» از «زردشت» چنين نقل مى كند: «مردى بيرون آيد از زمين تازيان... مردى بزرگ سر، و بزرگ تن، و بزرگ ساق، و بر آيين جد خويش و با سپاه بسيار... و زمين را پرداد كند».

در كتاب «وشن جوك» از كتب هندوها چنين آمده: «سرانجام دنيا به كسى برگردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد».

در كتاب «باسك» از كتب هندوها چنين مى خوانيم: «دور دنيا تمام شود به پادشاهِ عادلى در آخر زمان، او پيشواى فرشتگان و پريان و آدميان باشد، راستى حق با او باشد، و آنچه در درياها و زمين ها و كوه ها پنهان است همه را به دست آورد. از آسمان و زمين آنچه باشد خبر مى دهد و بزرگ تر از او كسى به دنيا نيايد!»

در كتابِ «مزامير» داود كه از كتب «عهد قديم» (تورات و ملحقات آن)

ص: 302

است مى خوانيم: «شريران منقطع خواهند شد، امّا متوكلان به خداوند وارث زمين خواهند شد». در همان كتاب و همان فصل آمده است:

«صديقان وارث زمين شده و هميشه در آن ساكن خواهند شد». نظير همين سخن در كتاب «اشعياى نبى» از كتب تورات نيز آمده است در انجيل «متى» فصلِ 24 چنين مى خوانيم: «چون برق از مشرق بيرون مى آيد و تا به مغرب ظاهر مى گردد، فرزند انسان نيز چنين خواهد بود...».

و در انجيل «لوقا» فصل دوازدهم مى خوانيم: «كمرهاى خود را بسته، و چراغ هاى خود را افروخته نگهداريد، و مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاىِ خود را مى كشند، تا هر وقت بيايد و در را بكوبد بى درنگ براى او باز كنند!»

در كتاب «علائم الظهور» چنين آمده است: «در كتب قديم چينيان، و در عقائدِ هنديان، و در بين اهالىِ اسكانديناوى، و حتى در ميانِ مصريان قديم، و بوميانِ مكزيك و نظاير آنها، عقيده به ظهور يك مصلح جهانى را مى توان يافت».

***

دلائل عقلى

الف - نظام آفرينش به ما اين درس را مى دهد كه جهان بشريّت بايد سرانجام به قانون عدالت تن در دهد و تسليم نظم عادلانه و مصلح پايدار گردد.

توضيح اين كه: جهان هستى تا آن جا كه ما مى دانيم مجموعه اى از

ص: 303

نظام هاست، وجود قوانين منظم در سرتاسر اين جهان، دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است.

مسئلۀ نظم و قانون و برنامه و حساب يكى از جدّى ترين و اساسى ترين مسائل اين جهان محسوب مى شود.

از منظومه هاى بزرگ گرفته، تا يك ذرّه اتم كه چند ميليون آن را مى توان بر نوك سوزنى جاى داد، همه تابع نظام دقيقى هستند.

دستگاه هاى مختلف تن ما، از ساختمان عجيب يك سلول كوچك گرفته، تا طرز كار مغز و سلسلۀ اعصاب و قلب و شش ها، همه داراى آنچنان نظمى هستند كه به گفتۀ بعضى از دانشمندان هر كدام از آنها همانند يك ساعت بسيار دقيق در بدن انسان كار مى كند، و ساختمان منظم دقيق ترين كامپيوترها در برابر آنها ناچيز و كم ارزش است.

آيا در جهانى اين چنين، انسان كه «جزء» اين «كل» است مى تواند به صورت يك وصلۀ ناهمرنگ و نامنظم با جنگ و خونريزى و ظلم زندگى كند؟!

آيا بى عدالتى ها و فسادهاى اخلاقى و اجتماعى كه نوعى بى نظمى است مى تواند براى هميشه بر جامعه بشريّت حاكم باشد؟!

نتيجه اين كه: مشاهدۀ نظام هستى ما را به اين حقيقت متوجّه مى سازد كه سرانجام جامعۀ انسانيّت نيز در برابر نظم و عدالت سر فرو خواهد آورد، و به مسير اصلى آفرينش باز خواهد گشت!

ب - سير تكاملى جامعه ها، دليل ديگرى بر آيندۀ روشن جهان بشريّت است، چرا كه ما هرگز نمى توانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه

ص: 304

جامعۀ بشريّت از روزى كه خود را شناخته است، هيچ گاه در يك مرحله توقف نكرده، و دائماً رو به جلو حركت كرده است.

در جنبه هاى مادّى، از نظر مسكن، لباس، نوع غذا، وسائل نقليه، و وسائل توليدى، يك روز در ابتدائى ترين شرايط زندگى مى كرد، امروز به مرحله اى رسيده كه عقل ها را حيران، و چشم ها را خيره مى كند و مسلماً باز اين سير صعودى ادامه مى يابد.

از نظر علوم و دانش ها و فرهنگ نيز دائماً در سير صعودى بوده، و هر روز كشف تازه و تحقيق جديد و مطلب نوى در اين زمينه به دست آورده است.

اين «قانون تكامل» سرانجام شامل جنبه هاى معنوى و اخلاقى و اجتماعى نيز مى شود، و انسانيّت را به سوى يك قانون عادلانه، و صلح و عدالت پايدار، و فضائل اخلاقى و معنوى، پيش مى برد، و اگر مى بينيم امروز مفاسد اخلاقى رو به افزايش است اين خود نيز زمينه را براى يك انقلاب تكاملى تدريجاً آماده خواهد كرد.

هرگز نمى گوييم بايد فساد را تشويق كرد، ولى مى گوييم فساد وقتى از حدّ گذشت، عكس العمل آن، يك انقلاب اخلاقى خواهد بود. هنگامى كه انسان ها گرفتار بن بست ها و عواقب نامطلوب گناهان خويش شدند و سرهاى آنها به سنگ خورد، و جان هاى آنها به لب رسيد، حداقل آمادۀ پذيرش چنين اصولى كه از ناحيۀ يك رهبر الهى ارائه مى شود، خواهد شد.

***

ص: 305

قرآن و ظهور مهدى

در بزرگ كتاب آسمانى، آيات متعدّدى است كه بشارت اين ظهور بزرگ را مى دهد، و ما از ميان اين آيات تنها به يك آيه قناعت مى كنيم:

در سورۀ نور، آيۀ 55 مى خوانيم: «وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم»؛ خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند وعدۀ خلافت روى زمين داده، همان گونه كه افرادى را كه قبل از شما بودند و ايمان و عمل صالح داشتند حكومت و خلافت داشتند».

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه سرانجام، حكومت روى زمين از دست حكام جبار و زمامداران ستمگر بيرون خواهد آمد، و مؤمنان صالح بر سراسر زمين حكومت خواهند نمود.

در دنبالۀ همين آيه علاوه بر وعدۀ فوق، سه وعدۀ ديگر، نيز داده شده است؛ تمكين دين و نفوذ معنوى حكومت «اللّه» در دل ها «و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم»

مبدّل شدن هر گونه ناامنى به امنيت «و ليبدلنهم من بعد خوفهم امناً»

و ريشه كن شدن شرك از سراسر زمين «يعبدوننى لا يشركون بى شيئا»

امام على بن الحسين عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: «هم و اللّه شيعتنا يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منا و هو مهدىّ هذه الامة؛ اين گروه به خدا سوگند همان پيروان مكتب ما هستند، خداوند به وسيلۀ مردى از خاندان ما اين موضوع را تحقّق مى بخشد و او مهدى اين امّت است».(1)ر.

ص: 306


1- تفسير مجمع البيان، ذيل آيۀ 55، سورۀ نور.

مهدى در منابع حديث

احاديث در زمينۀ اين كه حكومت جهانى توأم با صلح و عدالت به وسيلۀ فردى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به نام «مهدى» تحقّق مى يابد در منابع حديث «شيعه» و «اهل سنّت» به قدرى زياد است كه از حدّ «تواتر» نيز مى گذرد.

و احاديث در زمينۀ اين كه او دوازدهمين امام و جانشين پيامبر و نهمين فرزند امام حسين عليه السلام و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى است در منابع شيعه نيز متواتر است.

در قسمت اوّل يعنى متواتر بودن احاديث ظهور مهدى از نظر منابع اهل سنّت همين قدر كافى است كه دانشمندان اهل سنّت صريحاً در كتابهايشان از آن ياد كرده اند، تا آنجا كه در رساله اى كه از طرف «رابطة العالم اسلامى»، از بزرگ ترين مراكز دينى اهل حجاز، اخيراً انتشار يافته چنين مى خوانيم: «او آخرين خلفاى راشدين دوازده گانه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در احاديث صحاح از آن خبر داد، و احاديث مهدى از بسيارى از صحابه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است».

سپس بعد از ذكر نام «بيست نفر از صحابه» كه احاديثِ مهدى عليه السلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند، چنين ادامه مى دهد: «غير از آنها نيز گروه بسيار ديگرى احاديث را نقل كرده اند... بعضى از دانشمندان اهل سنّت كتب خاصّى پيرامون اخبار مهدى نوشته اند از جمله ابونعيم اصفهانى، ابن حجر هيثمى و شوكانى و ادريس مغربى و ابوالعبّاس ابن عبدالمؤمن هستند». سپس مى افزايد: «گروهى از بزرگان گذشته و امروز از علماى

ص: 307

اهل سنّت تصريح به متواتر بودن اخبار مهدى كرده اند».

سپس بعد از ذكر نام گروهى از آنان گفتار خود را با اين عبارت پايان مى دهد: «جمعى از حفاظ و محدثين صريحاً گفته اند كه احاديث مهدى هم از نوع حديث صحيح است و هم از نوع حديث حسن و مجموع آن قطعاً متواتر است، و اعتقاد به قيام مهدى واجب مى باشد و اين از عقايد مسلّم اهل سنّت و جماعت است و هيچ كس جز افراد جاهل و بدعت گذار آن را انكار نمى كند!»

امّا در مورد احاديث شيعه

همين اندازه كافى است كه بدانيم صدها حديث در اين زمينه از راويان مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ هدى عليهم السلام نقل شده، به طورى كه از حدّ تواتر گذشته، و نزد شيعه از ضروريات مذهب گرديده است، كه احدى نمى تواند در ميان اهل مذهب وارد شود و از اعتقاد آنها بر ظهور مهدى و بسيارى از ويژگى هاى او، و علائم ظهور و چگونگى حكومت و برنامه هاى مختلف او، با خبر نگردد.

علماى بزرگ شيعه از قرون نخستين تا به امروز كتاب هاى متعدّدى در اين زمينه نگاشته و احاديث را در آن جمع آورى كرده اند.

ما به عنوان نمونه، دو سه حديث را در اين جا يادآور مى شويم و علاقمندان به مطالعۀ بيشتر در اين زمينه را به كتاب هاى «مهدى انقلابى بزرگ»، «نويد امن و امان» و ترجمه كتاب «المهدى» تأليف عالم بزرگوار سيّد صدرالدين صدر ارجاع مى دهيم.

ص: 308

پيغمبر گرامى اسلام فرمود: «لو لم يبق من الدهر الا يوم لطول اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث رجلاً من اهل بيتى يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً؛ اگر از احوالات عمر جهان جز يك روز باقى نماند، خداوند آن را طولانى مى كند تامردى از خاندان مرا مبعوث كند كه زمين را پر از عدل و داد كند آنچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اذا قام القائم حكم بالعدل و ارتفع الجور فى ايامه و امنت به السبل و اخرجت الارض بركاتها، و رد كل حق الى اهله،... و حكم بين الناس بحكم داود و حكم محمّد صلى الله عليه و آله فحينئذ تظهر الارض كنوزها، و تبدى بركاتها، و لايجد الرجل منكم يومئذ موضعاً لصدقته و لبره، لشمول الغنى جميع المؤمنين...؛

هنگامى كه قائم قيام كند، حكومت را بر اساس عدالت قرار مى دهد، ظلم و جور در دوران او برچيده مى شود، جادّه ها در پرتو وجودش امن و امان مى گردد، زمين بركاتش را خارج مى سازد، و هر حقّى به صاحبش مى رسد، در ميان مردم همانند داود و محمد صلى الله عليه و آله داورى كند، در اين هنگام زمين گنج هاى خود را آشكار مى سازد، و بركات خود را ظاهر مى كند، و كسى مستحقّى را براى انفاق و صدقه و كمك مالى نمى يابد، زيرا همۀ مؤمنان بى نياز و غنى خواهند شد...»(2)

مى دانيم در عصر غيبت مهدى (ارواحنا فداه) تداوم خط امامت و ولايت به وسيلۀ نواب عام آن حضرت يعنى علما و فقها صورت مى گيرد.).

ص: 309


1- اين حديث در غالب كتب شيعه و اهل سنّت نقل شده است.
2- بحارالانوار، ج 13 (چاپ قديم).

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - بينش خداپرستان و مادى گرايان دربارۀ آيندۀ جهان چه تفاوتى دارد؟

2 - آيا از طريق فطرت مى توان به ظهور مهدى عليه السلام پى برد؟

3 - آيا دليل عقلى بر اين ظهور داريم؟ كدام دليل؟

4 - قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟

5 - بررسى سنّت در اين زمينه چگونه است؟

ص: 310

ده درس معادشناسى

اشاره

ص: 311

ص: 312

درس اوّل يك سؤال مهم مرگ پايان است يا آغاز؟

بيشتر مردم از مرگ مى ترسند، چرا؟

مرگ هميشه به صورت يك هيولاى وحشتناك در برابر چشم انسان ها مجسّم بوده است، فكر و انديشۀ آن، شربت شيرين زندگى را در كام بسيارى ناگوار ساخته.

نه تنها از نام مرگ مى ترسند كه از اسم گورستان نيز متنفرند، و با زرق و برق قبرها و مقبره ها سعى دارند ماهيّت اصلى آن را به دست فراموشى بسپارند.

در ادبيات مختلف جهان آثار اين وحشت كاملاً نمايان است و هميشه با تعبيراتى همچون «هيولاى مرگ» «چنگال موت»، «سيلى اجل» و مانند آن از آن ياد مى كنند!

هنگامى كه مى خواهند نام مرده اى را ببرند براى اين كه مخاطب وحشت نكند با جمله اى از قبيل «دور از حالا» «زبانم لال»! «هفت كوه در

ص: 313

ميان»! «هر چه خاك اوست عمر تو باشد»! سعى مى كنند ديوارى ميان شنونده و خاطرۀ مرگ بكشند.

ولى بايد تحليل كرد ببينيم سرچشمۀ اين وحشت هميشگى انسان ها از مرگ چه بوده؟

چرا گروهى بر خلاف اين برداشت عمومى نه تنها از مرگ نمى ترسيدند بلكه بر چهرۀ آن لبخند مى زدند و به استقبال مرگ افتخارآميز مى رفتند؟

در تاريخ مى خوانيم در حالى كه جمعى به دنبال آب حيات و اكسير جوانى مى گشتند، گروهى عاشقانه به جبهه هاى جهاد مى شتافتند و بر چهرۀ مرگ لبخند مى زدند و گاه از طول زندگى شكوه مى كردند و در آرزوى روزى بودند كه به ديدار محبوب و لقاءِاللّه بپيوندند، و امروز هم در جبهه هاى مبارزه حق و باطل نيز همين امر را به وضوح مى بينيم كه چگونه جان بر كف به استقبال شهادت مى شتابند.

***

دليل اصلى اين ترس

با دقّت و بررسى به اين جا مى رسيم كه عامل اصلى اين وحشت هميشگى دو چيز بيش نيست:

1 - تفسير مرگ به معنى فنا

انسان هميشه از نيستى ها مى گريزد، از بيمارى مى گريزد كه نيستى

ص: 314

سلامت است، از تاريكى وحشت دارد كه نيستى نور است.

از فقر مى هراسد كه نابودى غنا است.

حتّى گاهى از خانۀ خالى نيز وحشت مى كند و در يك بيابان خالى گرفتار ترس مى شود، چرا كه كسى آن جا نيست!

و عجب اين كه از خود مرده نيز وحشت دارد، و مثلاً حاضر نيست در اطاقى كه مرده اى در آنجا باشد شب را به سر برد در حالى كه وقتى زنده بود از آن شخص ترسى نداشت!

اكنون ببينيم چرا انسان از عدم و نيستى مى ترسد و وحشت مى كند دليلش روشن است، هستى با هستى گره خورده است، و وجود با وجود آشناست، هرگز وجود با عدم آشنايى ندارد، پس بيگانگى ما از نيستى كاملاً طبيعى است.

حال اگر مرگ را پايان همه چيز بدانيم و گمان كنيم با مردن همه چيز پايان مى گيرد حق داريم كه از آن بترسيم، و حتّى از اسم و خيال آن وحشت كنيم، چرا كه مرگ همه چيز را از ما مى گيرد.

امّا اگر مرگ را سرآغاز يك زندگى نوين، و حيات جاودان و دريچه اى به سوى يك جهان بزرگ بدانيم طبيعى است كه نه تنها از آن وحشتى نداشته باشيم، بلكه به كسانى كه پاك و سربلند به سوى آن گام برمى دارند تبريك گوييم.

2 - پرونده هاى سياه

گروهى را مى شناسيم كه مرگ را به معنى فنا و نيستى تفسير

ص: 315

نمى كنند و هرگز منكر زندگى بعد از مرگ نيستند، امّا با اين حال از مرگ وحشت دارند.

چرا كه پروندۀ اعمال آنها آن قدر سياه و تاريك است كه از مجازات هاى دردناك بعد از مرگ وحشت دارند.

آنها حق دارند از مرگ بترسند، آنها به مجرمان خطرناكى مى مانند كه از آزاد شدن از زندان مى ترسند زيرا مى دانند هرگاه آنها را از زندان بيرون ببرند، به جوخۀ اعدام مى سپارند.

آنها محكم ميله هاى زندان را مى چسبند، نه اين كه از آزادى متنفر هستند، آنها از اين آزادى مى ترسند كه نتيجه اش مجازات اعدام است، همين گونه بدكارانى كه آزاد شدن روحشان را از قفس تنگ، مقدمه اى براى شكنجه هاى طاقت فرسا به خاطر اعمال زشت و ننگين و ظلم و ستم و تبهكارى مى دانند، از مرگ وحشت دارند.

امّا آنها كه نه مرگ را «فنا» مى بينند نه «پروندۀ تاريك و سياه» دارند، چرا از مرگ بترسند؟

بدون شك آنها زندگى را نيز با تمام وجودشان مى خواهند، امّا براى اين كه از آن بهرۀ بيشتر براى زندگى نوينشان در جهان پس از مرگ بگيرند، از مرگى كه در راه هدف و افتخار و رضاى پروردگار باشد استقبال مى كنند.

دو ديدگاه مختلف

گفتيم مردم دو دسته اند گروهى كه اكثريت را تشكيل مى دهند از

ص: 316

مرگ بيزار و متنفرند.

امّا گروهى ديگر از مرگى كه در راه هدفى بزرگ همچون شهادت در راه خدا بوده باشد استقبال مى كنند، و يا حداقل هنگامى كه احساس كنند پايان عمر طبيعى شان نزديك شده است به هيچ وجه غم و اندوهى در دل آنها راه نمى يابد.

دليل اين است كه آنها دو ديدگاه مختلف دارند.

گروه اوّل: يا اصلاً به جهان پس از مرگ ايمان ندارند و يا اگر ايمان دارند هنوز به خوبى باورشان نشده است، لذا لحظۀ مرگ را لحظۀ وداع با همه چيز مى دانند، البته وداع گفتن با همه چيز بسيار وحشتناك است، بيرون رفتن از روشنايى و نور و گام نهادن در تاريكى مطلق بسيار دردآلود است.

همچنين آزاد شدن از يك زندان و رفتن به سوى يك دادگاه براى كسى كه مجرم است و اسناد جرم او آشكار مى باشد نيز وحشت انگيز و هولناك است.

امّا گروه دوم: مرگ را يك تولّد جديد مى دانند، بيرون شتافتن از محيط محدود و تاريك دنيا، و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن.

آزاد شدن از يك قفس تنگ و كوچك، و پر گشودن در آسمان بيكران، بيرون رفتن از محيطى كه مركز نزاع ها، كشمكش ها، تنگ نظرى ها، بى عدالتى ها، كينه توزى ها و جنگ هاست، و گام نهادن به محيطى كه از همۀ اين آلودگى ها پاك است. طبيعى است كه آنها از

ص: 317

چنين مرگى وحشت نداشته باشند و «على وار» بگويند: «لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه؛ به خدا سوگند فرزند ابوطالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر(1)».

يا همچون آن شاعر پارسى زبان اين نوا را سر دهند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوش بگيرم تنگ تنگ!

من ز او جانى ستانم جاودان او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ!

بى جهت نيست كه در تاريخ اسلام به افرادى برخورد مى كنيم كه همچون حسين عليه السلام و ياران فداكارش هر قدر لحظۀ شهادت آنها نزديك تر مى شد چهرۀ آنها شاداب تر و برافروخته تر مى گشت، و از شوق ديدار يار در پوست نمى گنجيدند.

و باز به همين دليل است كه در تاريخ پرافتخار زندگى على عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه ضربۀ شمشير آن جانى روزگار بر مغزش فرو نشست فرياد: «فزت و رب الكعبه» برآورد يعنى «به خداى كعبه پيروز و راحت شدم»!

بديهى است مفهوم اين سخن اين نيست كه انسان خود را به مخاطره بيفكند، و موهبت بزرگ زندگى را ناديده بگيرد، و از آن براى رسيدن به هدف هاى بزرگ استفاده نكند.

بلكه منظور اين است كه از زندگى بهرۀ صحيح بگيرد، ولى هرگز از پايان آن وحشتى به خود راه ندهد مخصوصاً آن جا كه در راه هدفى بزرگ و عالى است.5.

ص: 318


1- نهج البلاغه، خطبۀ 5.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا مردم از مرگ مى ترسند، و دلايل آن چيست؟

2 - چرا گروهى بر چهرۀ مرگ لبخند مى زنند و عاشق شهادت در راه خدا هستند؟

3 - لحظۀ مرگ را به چه چيز مى توان تشبيه كرد؟ پاكان با ايمان چه احساسى دارند و ناپاكان بى ايمان چه احساسى؟

4 - آيا در عمرتان با چشم خود كسانى را ديده ايد كه از مرگ نترسند؟ چه خاطره اى از آنها داريد؟

5 - منطق على عليه السلام دربارۀ مرگ چه بود؟

ص: 319

ص: 320

درس دوّم معاد به زندگى مهفوم مى دهد

اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم بى معنى و پوچ خواهد بود.

درست به اين مى ماند كه زندگى دوران جنين را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم.

كودكى كه در شكم مادر قرار دارد، و در اين زندان محدود و تاريك ماه ها زندانى مى شود اگر عقل و خردى داشته باشد و دربارۀ زندگى جنينى فكر كند به راستى تعجّب خواهد كرد.

چرا من در اين زندان تاريك محبوسم؟

چرا بايد در ميان آب و خون دست و پا زنم؟

آخر عمر من چه نتيجه اى خواهد داشت؟

از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

امّا اگر به او آگاهى دهند كه اين يك دوران مقدّماتى است اعضاى تو در اينجا شكل مى گيرد، نيرومند مى شود، و آمادۀ تلاش و حركت در يك دنياى بزرگ.

ص: 321

بعد از گذشتن نه ماه، فرمان آزادى تو از اين زندان صادر مى شود، در دنيايى گام مى گذارى كه آفتاب درخشان و ماه تابان، درختان سرسبز و نهرهاى آب روان و انواع مواهب در آن است، آن گاه نفس راحتى مى كشد مى گويد، حالا فهميدم فلسفۀ وجود من در اين جا چيست!

اين يك مرحلۀ مقدّماتى است، اين يك سكوى پرش است، اين كلاسى است براى رسيدن به يك دانشگاه بزرگ.

امّا اگر رابطۀ زندگى جنينى با زندگى اين دنيا بريده شود همه چيز تاريك و بى معنى خواهد شد، زندانى وحشتناك و بى هدف، زندانى آزاردهنده و بى نتيجه.

***

در مورد رابطۀ زندگى اين دنيا و جهان پس از مرگ نيز مطلب همين است.

چه لزومى دارد ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم؟

مدّتى خام و بى تجربه ايم و تا پخته شود خامى ما، عمر تمام است!

مدّت ها بايد تحصيل علم و دانش كنيم، هنگامى كه از نظر معلومات پخته مى شويم برف پيرى بر سر ما نشسته!

تازه براى چه زندگى مى كنيم، خوردن غذا، پوشيدن لباس، و خوابيدن؟ اين زندگى تكرارى را ده ها سال ادامه دادن؟

آيا به راستى اين آسمان گسترده، اين زمين پهناور و اين همه

ص: 322

مقدّمات، اين همه تحصيل علم و اندوختن تجربه، اين همه استادان و مربيان، همه براى همان خوردن و نوشيدن و لباس پوشيدن و اين زندگى منحط تكرارى است.

اين جاست كه پوچى زندگى براى آنها كه معاد را قبول ندارند قطعى مى شود، چرا كه نمى توانند اين امور كوچك را هدف زندگى بشمارند، و به عالم پس از مرگ هم كه ايمان ندارند.

لذا ديده مى شود كه گروهى از آنها دست به خودكشى و نجات از چنين زندگى پوچ و بى معنى مى زنند.

امّا اگر باور كنيم كه دنيا «مزرعه» اى براى آخرت است، دنيا كشتزارى است كه بايد در آن بذرافشانى كنيم و محصول آن را در يك زندگى جاويدان و ابدى برگيريم.

دنيا «دانشكده اى» است كه بايد در آن آگاهى كسب كنيم، خود را براى زندگى در يك سراى جاويد آماده سازيم، دنيا «گذرگاه و پلى» است كه بايد از آن عبور كنيم.

در اين صورت زندگى دنيا پوچ و نامفهوم نخواهد بود، بلكه مقدّمه اى مى شود براى يك زندگى جاودانى و ابدى كه هر چه در راه آن تلاش كنيم كم است.

آرى ايمان به معاد به زندگى انسان مفهوم مى دهد و او را از «اضطراب» و «نگرانى» و «پوچى» رها مى سازد.

ص: 323

ايمان به معاد عامل مهم تربيت

علاوه بر اين اعتقاد به وجود دادگاه بزرگ آخرت، فوق العاده در زندگى امروز ما مؤثّر است.

فرض كنيد در كشورى اعلام شود كه در فلان روز از سال هيچ جرمى كيفر نخواهد داشت و پرونده اى براى آن تنظيم نمى شود و مردم مى توانند با اطمينان خاطر از عدم مجازات، آن روز را به آخر برسانند، مأمورين انتظامى و نظامى تعطيل مى كنند، دادسراها و دادگسترى ها تخته مى شود و حتّى فردا كه زندگى عادى را از سر مى گيرند جرائم آن روز قابل طرح در دادگاه ها نيست.

فكر كنيد آن روز اجتماع چه شكلى به خود خواهد گرفت.

ايمان به رستاخيز، ايمان به دادگاه بزرگى است كه با دادگاه اين جهان اصلاً قابل مقايسه نيست.

مشخّصات اين دادگاه به شرح زير است:

1 - دادگاهى است كه نه توصيه در آن مؤثّر است و نه «روابط» بر «ضوابط» آن حاكم و نه مى توان فكر قضات آن را با ارائۀ مدارك دروغين تغيير داد.

2 - دادگاهى است كه نياز به تشريفات دادگاه هاى اين جهان ندارد، و به همين دليل طول و تفصيلى در آن نيست، برق آسا رسيدگى مى كند و دقيقاً حكم صادر مى كند.

3 - دادگاهى است كه مدارك اتّهام افراد، خود اعمال آنهاست، يعنى اعمال در آن جا حضور مى يابند، و ارتباط و پيوندشان را با فاعل خود

ص: 324

مشخص مى كنند به گونه اى كه جاى انكار باقى نمى ماند.

4 - شهود آن دادگاه، دست و پا و گوش و چشم و زبان و پوست تن انسان و حتّى زمين و در و ديوار خانه اى كه در آن گناه يا ثواب كرده است مى باشد، شهودى كه همچون آثار طبيعى اعمال انسان قابل انكار نيست.

5 - اين دادگاه دادگاهى است كه حاكمش خداست، خدايى كه از همه چيز آگاه و از همه كس بى نياز و از همه عادل تر است.

6 - از اين گذشته مجازات و كيفر در آن جا قراردادى نيست، و بيشتر، خود اعمال ما است كه شكل مى گيرد و در كنار ما قرار دارد و ما را آزار مى دهد و يا در آسايش و نعمت فرو مى برد.

ايمان به چنين دادگاهى انسان را به جايى مى رساند كه «على وار» مى گويد:

«به خدا سوگند اگر شب ها را تا به صبح به جاى بستر نرم، بر نوك خارهاى جانگداز به سر برم، و روزها دست و پايم در زنجير باشد و در كوچه و بازار بكشانند از آن خوش تر دارم كه در دادگاه بزرگ پروردگارم حاضر شوم، در حالى كه ستمى بر بنده اى از بندگان خدا كرده باشم، و يا حق كسى را غصب نموده باشم».(1)

ايمان به اين دادگاه است كه انسان را وادار مى كند آهن تفتيده و سوزان را نزديك دست برادرش كه خواهان تبعيض در بيت المال است4.

ص: 325


1- نهج البلاغه، خطبۀ 224.

ببرد، و هنگامى كه فرياد برادر بلند مى شود، به او اندرز مى دهد و مى گويد: «تو از شعلۀ آتش كوچكى كه همچون بازيچه اى در دست انسانى است فرياد مى كشى، امّا برادرت را به سوى آتش هولناكى كه شعلۀ قهر و غضب پروردگار آن را برافروخته مى كشانى؟»(1)

آيا چنين انسانى را با چنين ايمانى مى توان فريب داد؟

آيا با رشوه مى توان وجدان او را خريد؟

آيا مى توان با تشويق و تهديد او را از مسير حق به سوى ظلم منحرف ساخت؟!

قرآن مجيد مى گويد: هنگامى كه گنهكاران نامۀ اعمال خود را مى بينند فريادشان بلند مى شود و مى گويند: «ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احْصاها»؛ «اين چه نامه اى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه در آن ثبت است».(2)

و به اين ترتيب موج نيرومندى از احساس مسئوليّت در برابر هر كار در اعماق روح انسان ايجاد مى شود، كه او را در برابر انحرافات و گمراهى ها، ظلم ها و تجاوزها كنترل مى كند.

***9.

ص: 326


1- نهج البلاغه، خطبۀ 224.
2- سورۀ كهف، آيۀ 49.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - اگر بعد از اين زندگى محدود و موقّت دنيا جهان ديگرى نبود چه مى شد؟

2 - چرا گروهى از منكران مبدأ و معاد دست به انتحار مى زنند؟

3 - تفاوت دادگاه رستاخيز با دادگاه هاى اين جهان چيست؟

4 - ايمان به معاد چه اثرى روى عمل انسان مى گذارد؟

5 - امير مؤمنان على عليه السلام با برادرش عقيل چه گفت؟ او چه مى خواست و على عليه السلام چه پاسخى به او داد؟

ص: 327

ص: 328

درس سوّم نمونۀ دادگاه قيامت درون جان شماست!

از آن جا كه مسئلۀ زندگى پس از مرگ و دادگاه عظيم رستاخيز براى انسانى كه در محدودۀ اين جهان زندانى است مطلب تازه اى به نظر مى رسد. خداوند نمونۀ كوچكى از آن دادگاه را در همين دنيا به ما ارائه داده است كه نامش دادگاه وجدان است. ولى فراموش نكنيم كه گفتيم نمونۀ كوچكى از آن است.

بگذاريد اين مطلب را روشن تر بيان كنيم:

انسان در برابر اعمالى كه انجام مى دهد در چند دادگاه محاكمه مى شود.

نخستين دادگاه همان دادگاه هاى معمولى بشرى است، با تمام ضعف ها و نارسائى ها و كمبودهايش.

گرچه وجود همين دادگاه هاى معمولى اثر قابل ملاحظه اى در تخفيف جرائم دارد، ولى اساس و پايۀ اين دادگاه ها چنان است كه هرگز نمى توان از آنها انتظار اجراى عدالت كامل داشت.

زيرا اگر قوانين نادرست و قاضيان ناصالح به آن راه يابند كه تكليفش روشن است، رشوه خوارى ها، پارتى بازى ها، روابط خصوصى، بازى هاى

ص: 329

سياسى و هزار درد ديگر، چنان آن را از اثر مى اندازند كه بايد گفت عدمش به ز وجود، چرا كه وجودش عامل اجراى مقاصد شوم خودكامگان است!

و اگر قوانينش عادلانه و قاضيانش آگاه و با تقوى باشند باز هم بسيارند مجرمانى كه مى توانند آنچنان ماهرانه عمل كنند كه آثار جرمى از خود باقى نگذارند.

يا آنچنان پرونده سازى و صحنه سازى در دادگاه راه بيندازند كه دست و بال قاضى را ببندند و قوانين را بى اثر سازند.

دومين دادگاه كه از اين حساب شده تر و دقيق تر است دادگاه «مكافات عمل» است.

اعمال ما آثارى دارد كه در كوتاه مدّت يا دراز مدّت دامان ما را خواهد گرفت.

اگر اين يك حكم عمومى نباشد لااقل دربارۀ بسيارى صادق است.

حكومت هايى را ديديم كه بناى جور و ظلم و ستم گذاردند و هر چه از دستشان ساخته بود كردند، امّا سرانجام در همان دامى كه خود بافته بودند افتادند. و عكس العمل هاى اعمالشان دامانشان را گرفت و چنان سقوط كردند و نابود شدند كه اثرى از آنها جز لعن و نفرين باقى نماند. از آنجا كه مكافات عمل همان روابط علّت و معلول و پيوندهاى عينى خارجى است كمتر كسى مى تواند با صحنه سازى ها از چنگال آن رهايى يابد.

تنها نارسائى اين دادگاه اين است كه عمومى و كلّى و همگانى نيست، و به همين دليل ما را از دادگاه بزرگ رستاخيز بى نياز نمى كند.

***

ص: 330

سوّمين دادگاه كه از اين هم دقيق تر و حساب شده تر است دادگاه «وجدان» است.

در حقيقت همان گونه كه منظومۀ شمسى با آن نظام شگرفش به صورت بسيار كوچكى در دل يك اتم خلاصه شده، مى توان گفت كه دادگاه قيامت نيز ماكت كوچكش در درون جان ماست.

زيرا در درون وجود انسان نيروى مرموزى است كه فلاسفه آن را «عقل عملى» مى نامند و قرآن مجيد «نفس لوامه اش» مى خواند و امروز از آن به «وجدان» تعبير مى كنند.

همين كه كار خوب يا بدى از انسان سر بزند به سرعت اين دادگاه تشكيل مى شود و بدون سر و صدا، امّا كاملاً جدّى و اصولى، محاكمه را شروع مى كند، و نتيجۀ حكمش را به صورت مجازات ها يا تشويق هاى روانى به اجرا درمى آورد.

گاه آنچنان مجرمان را از درون شلاق مى زند و تحت شكنجه روحى قرار مى دهد كه مرگ را با آغوش باز استقبال مى كنند، و آن را بر زندگى ترجيح مى دهند، و در وصيّت نامۀ خود مى نويسند اگر ما دست به خودكشى زديم براى نجات از ناراحتى وجدان بود!

گاه در مقابل يك كار خوب انسان را آنچنان تشويق مى كند كه او را به وجد و سرور وامى دارد، آرامشى عميق در درون جان احساس مى كند، آرامشى بسيار دل انگيز و توصيف ناكردنى كه لذت و شكوه آن در هيچ بيانى نمى گنجد.

اين دادگاه عجايب و ويژگى ها دارد:

1 - در اين دادگاه قاضى، شاهد و مجرى حكم و تماشاچى همه يكى

ص: 331

است، همان نيروى وجدان است كه شهادت مى دهد قضاوت مى كند و سپس آستين بالا مى زند و حكم خود را اجرا مى كند!

2 - بر خلاف دادگاه هاى پر سر و صداى عادى كه گاه يك محاكمه چندين سال به طول مى انجامد، محاكمۀ اين دادگاه برق آساست، و معمولاً نياز به وقت و زمان ندارد، البته گاه براى ثابت شدن مدارك جرم و كنار رفتن پرده هاى غفلت از مقابل چشم دل نيازمند به زمانى هست، ولى بعد از ارائۀ مدارك، صدور حكم فورى و قطعى است.

3 - حكم اين دادگاه يك مرحله اى است و از دادگاه استيناف و تجديد نظر و ديوان عالى و مانند آن در اين جا خبرى نيست.

4 - اين محكمه فقط كيفر نمى دهد، بلكه به وظيفه شناسان نيز پاداش مى دهد، بنابراين دادگاهى است كه هم نيكان و هم بدان در آن جا محاكمه مى شوند و به تناسب اعمالشان پاداش و كيفر مى بينند.

5 - كيفرهاى اين دادگاه هيچ شباهتى با كيفرهاى معمولى ندارد، در ظاهر، نه زندانى، و نه شلّاق، و نه چوبۀ دارى، و يا جوخۀ آتشى، امّا گاه چنان از درون مى سوزاند و به زندان مى افكند كه دنيا با تمام وسعتش براى انسان تنگ مى شود، تنگ تر از سلّول انفرادى يك زندان مخوف و وحشتناك.

خلاصه، اين دادگاه از نوع دادگاه هاى اين جهان نيست كه از نوع دادگاه رستاخيز است.

عظمت اين دادگاه به اندازه اى است كه قرآن به نام آن سوگند ياد كرده و در كنار دادگاه رستاخيزش نهاده، مى گويد:

ص: 332

«لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه»؛(1)

«سوگند به روز رستاخيز و سوگند به وجدان بيدار و سرزنش كننده، آيا انسان چنين مى پندارد كه استخوان هاى پراكندۀ او را جمع آورى نمى كنيم، (چنين نيست)، قادريم كه حتى انگشان او (حتّى خطوط سرانگشتانش را كه معرِّف شخص است) همچون روز نخست بسازيم».

***

البته با تمام اين اوصاف اين دادگاه نيز به حكم دنيايى بودنش نارسايى هايى دارد كه ما را بى نياز از دادگاه قيامت نمى كند زيرا:

1 - قلمرو وجدان همه چيز را در بر نمى گيرد و متناسب قلمرو فكر و تشخيص انسان است.

2 - گاه انسان فريبكار ماهر حتّى مى تواند وجدان خود را فريب دهد و به اصطلاح بر سر وجدان خود كلاه بگذارد.

3 - گاه نداى وجدان در بعضى از گنهكاران آن قدر ضعيف مى شود كه به گوش آنها نمى رسد.

و از اين جا ضرورت دادگاه چهارم دادگاه بزرگ عالم رستاخيز روشن مى شود.4.

ص: 333


1- سورۀ قيامت، آيات 1 تا 4.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - انسان در چند دادگاه - در واقع - محاكمه مى شود؟

2 - مشخّصات دادگاه اوّل و نام آن چيست؟

3 - ويژگى هاى دادگاه دوم كدام است؟

4 - دادگاه سوم چه خصوصياتى دارد؟

5 - امتيازات و ضعف هاى دادگاه وجدان را بر شمريد.

ص: 334

درس چهارم معاد در تجليگاه فطرت

معمولاً مى گويند خداشناسى در فطرت و سرشت آدمى است، و اگر به كاوش ضمير آگاه و ناآگاه انسان بپردازيم به ايمان و علاقۀ او به يك مبدأ ماوراءِ طبيعى كه از روى علم و برنامه و هدف اين جهان را آفريده است، دست مى يابيم.

ولى اين منحصر به مسئلۀ «توحيد و خداشناسى» نيست، تمام اصول و فروع اساسى دين بايد در درون فطرت باشد، در غير اين صورت هماهنگى لازم ميان دستگاه «تشريع» و «تكوين» حاصل نخواهد شد.

(دقّت كنيد)

ما اگر سرى به قلبمان بزنيم و اعماق روح و جانمان را كاوش كنيم، اين زمزمه را به گوش جان مى شنويم كه زندگى با مرگ پايان نمى گيرد، بلكه مرگ دريچه اى است به عالم بقاء!

براى پى بردن به اين حقيقت بايد به نكات زير توجّه كرد:

ص: 335

1 - عشق به بقاء

اگر راستى انسان براى فنا و نيستى آفريده شده، بايد عاشق فنا باشد، و از مرگ در پايان عمر لذّت ببرد، مى بينيم قيافۀ مرگ (به معنى نيستى) براى انسان در هيچ زمانى نه تنها خوش آيند نيست، بلكه با تمام وجودش از آن مى گريزد.

دويدن دنبال عمر طولانى، پيدا كردن اكسير جوانى، جست وجوى آب حيات، هر كدام نشانه اى از اين واقعيّت است.

اين عشق و علاقه به بقا نشان مى دهد كه ما براى بقا آفريده شده ايم، و اگر ما براى فنا آفريده شده بوديم اين عشق و علاقه معنى نداشت.

تمام عشق هاى بنيادى كه در درون ماست وجود ما را تكميل مى كند، عشق به بقا نيز تكميل كنندۀ وجود ماست.

فراموش نكنيد ما بحث «معاد» را بعد از قبول وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مى كنيم، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده است روى حساب است، و روى اين جهت عشق و علاقۀ انسان به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد و آن چيز جز وجود جهانى بعد از اين جهان نمى تواند باشد.)

2 - رستاخيز در ميان اقوام گذشته

تاريخ بشر همان گونه كه گواهى مى دهد مذهب به طور كلّى در ميان اقوام گذشته از قديم ترين ايّام وجود داشته، گواه بر اعتقاد راسخ انسان از قديمى ترين ايّام به «زندگى بعد از مرگ» نيز مى باشد.

ص: 336

آثارى كه از انسان هاى قديم حتّى انسان هاى قبل از تاريخ باقى مانده مخصوصاً طرز ساختن قبور اموات، و چگونگى دفن مردگان، همگى گواه بر اين حقيقت است كه آنها به زندگى بعد از مرگ ايمان داشته اند.

اين عقيده ريشه دار را كه هميشه در ميان بشر بوده نمى توان ساده پنداشت، و يا صرفاً يك عادت يا نتيجۀ يك تلقين دانست.

هميشه هنگامى كه اعتقادى را به صورت ريشه دار و در طول تاريخ در جوامع انسانى مى يابيم بايد آن را نشانۀ فطرى بودنش بدانيم، زيرا تنها فطرت و سرشت است كه مى تواند در برابر گذشت زمان و تحولات اجتماعى و فكرى مقاومت كند، و همچنان پابرجا بماند، و گرنه عادات و رسوم و تلقين ها با گذشت زمان به دست فراموشى سپرده مى شوند.

پوشيدن فلان نوع لباس يك عادت است يا جزءِ رسوم و آداب، لذا با تغيير محيط يا گذشت زمان دگرگون مى شود.

امّا عشق مادر به فرزند يك غريزه است يك سرشت و نهاد است، لذا نه دگرگونى محيطها از شعلۀ آن مى كاهد، نه گذشت زمان گرد و غبار نسيان بر آن مى پاشد، و هر گونه كشش درونى به اين صورت درآيد دليل بر آن است كه در فطرت و نهاد انسان قرار دارد.

هنگامى كه دانشمندان مى گويند: «تحقيقات دقيقى نشان مى دهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند... زيرا مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاك مى سپرده اند، و ابزار كارشان را كنارشان مى نهادند، و بدين طريق عقيدۀ خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت

ص: 337

مى رساندند»(1) ما به خوبى پى مى بريم كه اين اقوام زندگى بعد از مرگ را پذيرفته بودند، هر چند راه آن را به خطا مى رفتند و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است و همان ابزار و ادوات را لازم دارد.

3 - وجود محكمۀ درونى به نام وجدان گواه ديگرى است بر فطرى بودن معاد.

و چنان كه سابقاً نيز گفتيم همۀ ما به خوبى احساس مى كنيم كه دادگاهى در درون جان ما به اعمال ما رسيدگى مى كند، در برابر نيكى ها پاداش مى دهد، آنچنان احساس آرامش درونى مى كنيم و روح ما لبريز از شادى و نشاط مى شود كه لذّت آن را با هيچ بيان و قلمى نمى توان توصيف كرد. و در برابر كارهاى زشت و مخصوصاً گناهان بزرگ آنچنان مجازات مى كند كه زندگى را در كام انسان تلخ مى نمايد.

بسيار ديده شده است كه افرادى پس از ارتكاب يك جنايت بزرگ مانند قتل و فرار كردن از چنگال عدالت، داوطلبانه آمده اند و خود را به دادگاه معرّفى كرده و تسليم چوبۀ دار نموده اند، و دليل آن را رهايى از شكنجه وجدان ذكر كرده اند.

انسان با مشاهدۀ اين دادگاه درونى از خود سؤال مى كند چگونه ممكن است من كه موجود كوچكى هستم داراى چنين محكمه اى باشم2.

ص: 338


1- . جامعه شناسى «كنيگ»، ص 192.

امّا عالم بزرگ و جهان آفرينش دادگاهى كه متناسب آن است نداشته باشد؟

و به اين ترتيب از سه راه، فطرى بودن اعتقاد به معاد و زندگى پس از مرگ را مى توان اثبات كرد:

از طريق عشق به بقا:

از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.

و از طريق وجود نمونۀ كوچك آن در درون جان انسان.

ص: 339

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چگونه مى توان امور فطرى را از غير فطرى بازشناخت؟

2 - به چه دليل انسان عشق به بقاء دارد، و اين عشق به بقاء چگونه مى تواند دليل بر قطرى بودن معاد باشد؟

3 - آيا اقوام پيشين نيز به معاد ايمان داشته اند؟

4 - چگونه محكمۀ وجدان ما را تشويق يا مجازات مى كند؟ به چه دليل؟ نمونه هايى از آن را شرح دهيد؟

5 - چه رابطه اى ميان محكمۀ وجدان و دادگاه بزرگ قيامت وجود دارد؟

ص: 340

درس پنجم رستاخيز در ترازوى عدالت

با كمى دقّت در نظام جهان هستى و قوانين آفرينش مى بينيم همه جا قانونى بر آن حكومت مى كند و هر چيزى در جاى خود قرار دارد.

در بدن انسان اين نظام عادلانه به قدرى ظريف پياده شده كه كوچك ترين تغيير و ناموزونى در آن سبب بيمارى يا مرگ مى گردد.

فى المثل در ساختمان چشم، قلب، و مغز دقيقاً هر چيز به جاى خويش است، و به اندازۀ لازم، اين عدالت و نظم نه تنها در سازمان بدن انسان كه در كل عالم خلقت حكم فرماست، كه:

«بالعدل قامت السموات و الارض؛ به وسيلۀ عدل آسمان ها و زمين برپاست(1)».

يك اتم به قدرى كوچك است كه ميليون ها از آن را مى توان بر نوك سوزن جاى داد، فكر كنيد ساختمان آن چقدر بايد دقيق و منظم باشد كه ميليون ها سال به حيات خود ادامه دهد.

ص: 341


1- كافى، ج 5، ص 266 - عوالى اللئالى، ج 4، ص 103.

اين به خاطر همان عدالت و محاسبۀ فوق العاده دقيق نظام الكترون ها و پروتون ها است و هيچ دستگاه كوچك و بزرگ از اين نظام شگرف بيرون نيست.

آيا راستى انسان يك موجود استثنايى است؟ يك وصلۀ ناهمرنگ براى اين جهان بزرگ است كه بايد آزاد باشد هر بى نظمى و ظلم و بى عدالتى مى خواهد مرتكب شود؟ يا در اين جا نكته اى نهفته است؟

اختيار و آزادى اراده

حقيقت اين است كه انسان يك تفاوت اساسى با تمام موجودات جهان دارد و آن داشتن «آزادى اراده و اختيار» است.

چرا خدا او را آزاد آفريده، و تصميم گيرى را به او واگذار كرده تا هر چه مى خواهد انجام دهد؟

دليلش اين است كه اگر او آزاد نمى بود تكامل نمى يافت، و اين امتياز بزرگ ضامن تكامل معنوى و اخلاقى اوست، مثلاً اگر كسى را با فشار سرنيزه وادار به كمك كردن به مستضعفان و كارهايى كه به سود جامعه است كنند البته اين كارهاى خير راه مى افتد، ولى هيچ گونه تكامل اخلاقى و انسانى براى كسى كه اين كمك را كرده ايجاد نمى كند، در حالى كه اگر با ميل و ارادۀ خود يك صدم آن را بدهد به همان اندازه در مسير تكامل اخلاقى معنوى گام برداشته است.

بنابراين نخستين شرط تكامل معنوى و اخلاقى داشتن اختيار و آزادى اراده است كه بشر با پاى خود اين راه بپيمايد نه به اضطرار،

ص: 342

همچون عوامل اضطرارى جهان طبيعت، و اگر خداوند اين موهبت بزرگ را به انسان بخشيده به خاطر همين هدف عالى است.

ولى اين نعمت بزرگ همچون گلى است كه خارهايى نيز در كنار آن مى رويد، و آن سوء استفاده افراد از اين آزادى و آلوده شدن به ظلم و فساد و گناه است.

البته براى خدا هيچ مانعى نداشت كه اگر انسانى دست به ظلم و ستم بيالايد فوراً او را به چنان بلايى مبتلا سازد كه ديگر فكر اين كار به مغز او نيايد، دستش فلج شود، چشمش بى نور، و زبانش از كار بيفتد.

درست است كه در اين صورت هيچ كس از آزادى سوء استفاده نمى كرد و به سراغ گناه نمى رفت ولى اين پرهيزگارى و تقوى در حقيقت جنبۀ اجبارى داشت، و هيچ گونه افتخارى براى انسان محسوب نمى شد، بلكه از ترس مجازات شديد و سريع، فورى و بدون وقفه بود.

پس به هر حال انسان بايد آزاده باشد، و در برابر امتحانات گوناگون پروردگار قرار گيرد، و از مجازات هاى فورى - جز در موارد استثنايى - مصون باشد تا ارزش وجودى خود را نشان دهد.

ولى در اين جا يك مطلب باقى مى ماند. و آن اين كه: اگر وضع به همين منوال بماند و هر كس راهى را انتخاب كند قانون عدالت پروردگار كه بر جهان هستى حاكم است نقض خواهد شد.

اين جاست كه يقين مى كنيم براى انسان دادگاه و محكمه اى تعيين شده كه همگان بدون استثنا بايد در آن حضور يابند و به جزاى اعمال خود برسند و سهم خود را از عدالت عمومى جهان آفرينش دريافت دارند.

ص: 343

آيا ممكن است نمرودها و فرعون ها و چنگيزها و قارون ها يك عمر به ظلم و ستم ادامه دهند و حساب و كتابى براى آنها در كار نباشد؟

آيا ممكن است مجرمان و پرهيزگاران در كفۀ عدالت پروردگار يكسان باشند؟

و به گفتۀ قرآن: «افنجعل المسلمين كالمجرمين مالكم كيف تحكمون»؛ (1)«آيا كسانى را كه تسليم در برابر قانون خدا و حق و عدالتند همچون مجرمان قرار دهيم؟ چگونه حكم مى كنيد؟».

و در جاى ديگر مى گويد: «ام نجعل المتقين كالفجار»؛ (2)«آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟».

درست است كه گروهى از بدكاران در اين جهان به مكافات اعمال خويش مى رسند و يا سهمى از آن را دريافت مى دارند.

و درست است كه محكمه وجدان مسئلۀ مهمّى است.

و نيز درست است كه عكس العمل هاى گناه و ظلم و ستم و عواقب شوم بى عدالتى ها گاه دامان خود انسان را مى گيرد.

امّا اگر درست دقّت كنيم مى بينيم هيچ يك از اين امور سه گانه آنچنان عمومى و همگانى نيست كه هر ظالم و گنهكارى را درست به اندازۀ ظلم و گناهش كيفر بدهد، و بسيارند كسانى كه از چنگال مكافات عمل، مجازات وجدان، و بازتاب هاى اعمال شوم خود فرار مى كنند، يا به قدر كافى كيفر نمى شوند.8.

ص: 344


1- . سورۀ قلم، آيات 35 و 36.
2- . سورۀ ص، آيۀ 28.

بايد براى اين گونه افراد، و براى همگان محكمه و دادگاه عدلى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا محاسبه شود، وگرنه اصل عدالت تأمين نخواهد شد.

بنابراين قبول «وجود پروردگار» و «عدالت او» مساوى است با قبول وجود رستاخيز و سراى ديگر، و اين دو هرگز از يكديگر تفكيك نخواهند شد.

ص: 345

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چگونه آسمان ها و زمين به وسيلۀ عدل برپاست؟

2 - چرا به انسان موهبت «آزادى اراده و اختيار» داده شده است؟

3 - چه مى شد اگر افراد بدكار فوراً در اين جهان به مجازات سريع و شديد اعمال خويش مى رسيدند؟

4 - چرا مكافات عمل، و محكمۀ وجدان، و بازتاب هاى اعمال، ما را از دادگاه قيامت بى نياز نمى سازد؟

5 - چه رابطه اى ميان «عدالت پروردگار» و مسئلۀ «معاد» است؟

ص: 346

درس ششم رستاخيز را در همين جهان بارها ديده ايم

آيات قرآن به خوبى اين حقيقت را نشان مى دهد كه بت پرستان و همچنين ساير كفّار، نه تنها در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله، بلكه در اعصار ديگر نيز از مسئلۀ معاد و زنده شدن بعد از مرگ تعجّب مى كردند، و وحشت داشتند، و حتّى آن را دليلى بر جنون گويندۀ آن مى شمردند و به يكديگر مى گفتند:

«هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديدٍ افترى على اللّه كذباً ام به جنة»؛ (1)«آيا مردى را به شما نشان بدهيم كه مى گويد هنگامى كه بدن شما به كلّى متلاشى و در هر سو پراكنده شد، دوباره آفرينش جديدى مى يابيد؟!، آيا اين مرد عمداً به خدا افترا بسته يا ديوانه است؟!».

آرى آن روز بر اثر عدم دانش و كوتاهى افكار، عقيده به عالم پس از مرگ و زنده شدن مردگان يك نوع جنون يا تهمت بر خدا محسوب

ص: 347


1- . سورۀ سباء، آيۀ 7.

مى شد، و اعتقاد به جوشش حيات از مادۀ بيجان، جنون آميز تلقّى مى گرديد.

ولى جالب اين كه قرآن در برابر اين گونه افكار دست به استدلالات مختلفى زده كه هم افراد عادى مى توانند از آن استفاده كنند، و هم انديشمندان بزرگ، هر كدام به ميزان توانايى فكر خود.

گرچه شرح همۀ دلائل قرآن در اين زمينه نياز به تأليف كتاب مستقلى دارد، ولى گوشه هايى از آن را در اين جا مى آوريم:

1 - گاهى قرآن به آنها مى گويد شما همواره با چشم خود صحنه هاى معاد را در زندگى روزانه مى بينيد كه چگونه موجوداتى مى ميرند و بار ديگر زنده مى شوند باز هم از مسئلۀ معاد در شك و ترديد هستيد؟!

«و اللّه الذى ارسل الرياح فتثير سحاباً فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور»؛ (1)«خداوند كسى است كه امواج باد را مأموريت داد كه ابرها را به حركت درآورند، و به سوى سرزمين هاى مرده برانند، و به وسيلۀ آن زمين مرده را زنده كنند، رستاخيز نيز چنين است».

در فصل زمستان نگاهى به چهرۀ طبيعت مى كنيم همه جا بوى مرگ مى دهد درختان كاملاً از برگ و گل و ميوه برهنه شده، و چوب خشك بى هيچ حركتى بر جاى باقى مانده، نه گلى مى خندد، نه شكوفه اى مى شكفد و نه جنبش حيات در كوه ها و صحراها به چشم مى خورد.

فصل بهار فرا مى رسد، هوا ملايم مى شود، قطرات باران حيات بخش9.

ص: 348


1- . سورۀ فاطر، آيۀ 9.

نازل مى گردد، يك مرتبه جنبشى در سراسر طبيعت آشكار مى شود:

گياهان مى رويند، درختان برگ مى آورند، شكوفه ها و گل ها ظاهر مى شوند، پرندگان بر شاخه هاى درختان جاى مى گيرند، و شور «محشر» بپا مى شود!

اگر زندگى بعد از مرگ مفهوم نداشت ما اين صحنه را هر سال در برابر چشم خود نمى ديديم، اگر زندگى بعد از مرگ امرى محال، و سخنى جنون آميز باشد، به صورت يك امر حسّى در برابر چشمانمان تكرار نمى شود.

چه فرق مى كند حيات زمين بعد از مرگ يا حيات انسان بعد از مردن؟

***

2 - گاهى نيز قرآن دست آنها را گرفته، به سوى آغاز آفرينش مى برد، آفرينش نخستين را يادآور مى شود، و به آن مرد عرب بيابانى كه قطعۀ استخوان پوسيده اى را به دست گرفته، خدمت پيامبر اسلام آورده و فرياد مى زند: «اى محمّد! چه كسى قادر است اين استخوان پوسيده را زنده كند؟ به من بگو چه كسى مى تواند؟!» و گمان مى كند دليل دندان شكنى بر ضد مسئلۀ معاد به چنگ آورده؛ قرآن به پيامبر دستور مى دهد: «قل يحييها الذى انشأها اوّل مره»؛ (1)«بگو همان كسى كه او را در9.

ص: 349


1- . سورۀ يس، آيۀ 79.

آغاز از مادۀ بيجان، از همين آب و خاك آفريد، بار ديگر او را زنده مى كند».

چه تفاوتى ميان آغاز خلقت و آفرينش مجدد است؟!

و لذا در آيات ديگر در يك جمله بسيار كوتاه و پرمعنى مى گويد:

«كما بدانا اول خلق نعيده»؛ (1)«همان گونه كه در آغاز آفريديم باز مى گردانيم».

3 - گاه قدرت عظيم خدا را در پهنۀ آفرينش زمين و آسمان، يادآور شده مى گويد:

«آيا خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد قادر نيست همانند آن را بيافريند؟ آرى او بر اين كار قادر است و او خلق كنندۀ آگاه است، هر زمان چيزى را اراده كند به آن فرمان مى دهد: موجود باش، آن هم موجود مى شود(2)».

كسانى كه در اين مسائل ترديد مى كردند افرادى بودند كه فضاى فكرشان از محيط كوچك خانۀ محقّرشان فراتر نمى رفت، وگرنه مى دانستند بازگشت مجدد ساده تر از آغاز خلقت است، و تجديد حيات مردگان در برابر قدرت خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريده مسئلۀ پيچيده اى نيست.

4 - گاه رستاخيز «انرژى ها» را در نظر آنها منعكس كرده، مى گويد:2.

ص: 350


1- . سورۀ انبياء، آيۀ 103.
2- سورۀ يس، آيات 81 و 82.

«الذى جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون»؛ (1)«ببينيد خداوندى كه از درخت سبز و شجر اخضر، آتش مى آفريند قادر است كه انسان ها را بعد از مرگ زنده كند».

هنگامى كه در اين تعبير عجيب قرآن دقيق مى شويم، و از علوم روز كمك مى گيريم علم به ما مى گويد: موقعى كه چوب درختى را مى سوزانيم و آتشى از آن به دست مى آيد، اين حرارت و گرما همان انرژى و حرارت و نور آفتاب است كه در طول ساليان دراز در آن ذخيره شده، ما خيال مى كرديم آن نور و حرارت مرده و نابود شده، امّا امروز مى بينيم از نو جان مى گيرد و لباس تازه اى از حيات در تن مى پوشد.

آيا براى خداوندى كه اين قدرت را دارد كه ده ها سال نور و حرارت آفتاب را در بدنۀ درختى ذخيره كند و در يك لحظه همۀ آنها را بيرون فرستد، تجديد حيات مردگان امر مشكلى است؟(2)

به هر حال مى بينيم كه قرآن با چه منطق مستدل و روشن به آنها كه در مسئلۀ معاد شك و ترديد داشتند و حتّى ادعاى آن را دليل بر جنون مى پنداشتند پاسخ دندان شكن مى دهد، و امكان معاد را به روشنىد.

ص: 351


1- سورۀ يس، آيۀ 80.
2- توجّه داشته باشيد كه از نظر علمى تنها درختان سبز هستند كه مى توانند در برابر نور آفتاب گازكربنيك را گرفته و تجزيه كنند كربن را در خود نگاه دارند و اكسيژن را آزاد كنند، و انرژى آفتاب را نيز همراه آن در خود ذخيره نمايند.

اثبات مى كند كه فقط گوشه اى از آن را در بالا آورده ايم.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا مشركان از مسئلۀ معاد تعجّب مى كردند؟

2 - چگونه صحنۀ معاد را در جهان گياهان همه سال با چشم مى بينيم؟

3 - قرآن در پاره اى از آياتش زندگى دوران جنين را نشانۀ معاد مى گيرد، چرا؟

4 - رستاخيز انرژى ها چيست؟

5 - چرا قرآن روى «الشجر الاخضر» (درخت سبز) تكيه كرده است؟

ص: 352

درس هفتم معاد و فلسفۀ آفرينش

بسيارى سؤال مى كنند خداوند ما را براى چه آفريده؟

و گاه از اين فراتر مى روند مى گويند: اصلاً فلسفۀ آفرينش اين جهان بزرگ چيست؟

باغبان درخت را براى ميوه مى كارد، و زمين را براى محصولى شخم كرده و بذرافشانى مى كند، باغبان آفرينش براى چه منظور ما را آفريده است؟

آيا خدا كمبود داشت كه با آفرينش ما جبران مى شد؟ در اين صورت بايد نيازمند باشد، نياز داشتن با مقام پروردگار و بى نهايت بودن وجود او سازگار نيست.

در پاسخ اين سؤال سخن بسيار است ولى در چند جمله مى توان پاسخ روشنى را خلاصه كرد و آن اين كه:

اشتباه بزرگ اين است كه ما صفات خدا را با خودمان مقايسه كنيم، ما چون موجود محدودى هستيم هر كارى را براى رفع كمبود مى كنيم، درس مى خوانيم كمبود علم ما برطرف شود.

ص: 353

كار مى كنيم كمبود مالى نداشته باشيم.

به سراغ بهداشت و درمان مى رويم سلامت ما تأمين شود.

امّا در مورد خداوند كه وجودى است بى نهايت از هر نظر، اگر كارى انجام دهد بايد هدف او را در بيرون وجود او جست وجو كنيم، او خلق نمى كند تا سودى كند، بلكه هدف او اين است تا بر بندگان جُودى كند.

او آفتابى است پرفروغ و بى انتها، بى آن كه نيازى داشته باشد نورافشانى مى كند تا همگان از نور وجود او بهره مند شوند، اين اقتضاى ذات بى انتها و پرفيض اوست كه دست موجودات را گرفته و در مسير تكامل به پيش مى برد.

آفرينش ما از عدم خود يك گام برجستۀ تكاملى بود، فرستادن پيامبران و نزول كتب آسمانى و تعيين قوانين و برنامه ها، هر يك پايه اى براى اين تكامل ما محسوب مى شود.

اين جهان دانشگاه بزرگى است و ما دانشجويان اين دانشگاه.(1)

اين جهان مزرعۀ آماده اى است و ما كشاورزان اين مزرعه.(2)

و اين جهان تجارتخانۀ پرسودى است و ما تاجران اين بازار.(3)

ما چگونه مى توانيم براى آفرينش بشر هدفى قائل نشويم؟ در حالى كه وقتى درست به اطراف خود نگاه مى كنيم و ذره ذره موجودات را مى نگريم هر كدام داراى هدفى است.ة.

ص: 354


1- مضمون كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه و حديث معروف الدنيا مزرعة الاخرة.
2- مضمون كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه و حديث معروف الدنيا مزرعة الاخرة.
3- مضمون كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه و حديث معروف الدنيا مزرعة الاخرة.

در كارگاه عجيب بدن ما هيچ دستگاهى بى هدف نيست حتّى مژه هاى چشمان ما و گودى كف پاى ما!

چگونه ممكن است ساختمان وجود ما هر ذره اش هدفى داشته باشد، امّا مجموع وجود ما بى هدف باشد؟

از وجود خودمان بيرون مى آييم، و به جهان بزرگ مى نگريم، هر دستگاهى را جداگانه داراى هدف مى بينيم، هدف از تابش آفتاب، هدف از بارش باران، هدف از تركيب مخصوص هوا، ولى آيا ممكن است مجموع اين جهان بى هدف باشد؟!

حقيقت اين است كه در دل اين عالم پهناور گوئى تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهايى نصب شده كه گاه بر اثر عظمتش نمى توانيم آن را در لحظات نخستين ببينيم، و روى آن نوشته شده است «تربيت و تكامل».

***

اكنون كه به هدف آفرينش خود اجمالاً آشنا شديم سخن در اين جاست كه آيا زندگى چند روزۀ دنيا با تمام مشكلات و گرفتارى ها و ناكامى هايش مى تواند هدف آفرينش ما باشد؟

فرض كنيد من شصت سال در اين دنيا زندگى كنم، همه روز از صبح تا شام براى به دست آوردن روزى تلاش نمايم، و شب خسته و وامانده به منزل باز گردم، و نتيجه اش اين باشد كه در طول عمرم چندين تُن غذا و آب مصرف كنم، و با زحمت و دردسر، خانه اى فراهم سازم، و بعد بگذارم

ص: 355

و از اين جهان بروم آيا اين هدف ارزش آن را دارد كه مرا به اين زندگى پر درد و رنج بخواند؟

راستى اگر مهندسى، ساختمان عظيمى را در وسط بيابانى بر پا كند و ساليان دراز در تكميل و تنظيم آن بكوشد و تمام وسائل را در آن فراهم سازد و هنگامى كه از او سؤال كنند منظورت چيست؟ بگويد:

هدفم اين است كه در تمام عمر اين ساختمان، رهگذرى از اين راه بگذرد و يك ساعت در آن بياسايد! آيا همه تعجّب نخواهيم كرد و نخواهيم گفت: يك ساعت آسودن يك راهگذر، اين همه تشكيلات و مقدّمات و ذى المقدّمات نمى خواهد.

***

به همين دليل آنها كه عقيده به رستاخيز و زندگى پس از مرگ ندارند زندگى اين جهان را پوچ مى دانند، و اين سخن در كلمات مادّى ها زياد به چشم مى خورد كه زندگى اين جهان بى هدف است، حتّى گاه افرادى از آنها دست به انتحار مى زنند چرا كه از اين زندگى مادى تكرارى و بى هدف خسته شده اند.

چيزى كه به زندگى هدف مى دهد و آن را معقول و حكيمانه مى كند اين است كه مقدّمۀ جهان ديگرى باشد، و تحمّل مشكلات اين زندگى و چيدن اين همه مقدّمات براى آن، به خاطر استفاده در مسير يك زندگى جاودان باشد.

در اين جا مثال جالبى سابقاً داشتيم و آن اين كه اگر جنينى كه در

ص: 356

شكم مادر است عقل و هوش كافى مى داشت و به او مى گفتند: بعد از اين زندگى كه تو در اين جا دارى خبرى نيست، حتماً او به زندگيش اعتراض مى كرد، و مى گفت: «اين چه معنى دارد من در اين محيط زندانى باشم؟ خون بخورم و دست و پا بسته در گوشه اى بيفتم و بعد هيچ؟ آفريدگار چه هدفى از اين آفرينش داشت؟!» امّا اگر به او اطمينان دهند كه اين چند ماه يك مرحلۀ زودگذر و دوران آمادگى براى يك زندگى نسبتاً طولانى در دنياست، جهانى كه نسبت به محيط جنين وسيع و پرنور و پرشكوه است، و نسبت به آن مواهب گوناگون دارد، در اين موقع او قانع مى شد كه دوران جنينى مفهوم و هدف قابل ملاحظه اى دارد و به همين دليل قابل تحمّل است.

قرآن مجيد مى گويد: «ولقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون»؛ (1)«شما زندگى اين جهان را دانستيد، چگونه متذكّر نمى شويد (كه بعد از آن جهان ديگرى وجود دارد).

خلاصه اين كه: اين جهان با تمام وجودش فرياد مى زند كه بعد از آن جهان ديگرى است وگرنه لغو و بيهوده و بى معنى بود.

اين سخن را از زبان قرآن مجيد بشنويد مى فرمايد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون»؛ (2)«آيا شما گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟»

اشاره به اين كه اگر «معاد» كه در قرآن از آن تعبير به بازگشت به سوى5.

ص: 357


1- . سورۀ واقعه، آيۀ 62.
2- . سورۀ مؤمنون، آيۀ 195.

خدا شده در كار نبود آفرينش انسان با بيهودگى مساوى بود.

نتيجه اين كه فلسفۀ آفرينش مى گويد: بعد از اين جهان بايد جهان ديگرى وجود داشته باشد.

ص: 358

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - چرا نمى توان صفات خدا را با صفات خلق مقايسه كرد؟

2 - هدف از آفرينش ما چه بوده است؟

3 - آيا زندگى اين جهان مى تواند هدف آفرينش اين انسان باشد؟

4 - مقايسۀ زندگى دوران جنينى با زندگى اين جهان چه چيزها به ما مى آموزد؟

5 - قرآن چگونه از آفرينش اين جهان بر وجود آخرت استدلال مى كند؟

ص: 359

ص: 360

درس هشتم بقاى روح نشانه اى بر رستاخيز

هيچ كس نمى داند از چه زمانى انسان به فكر وجود «روح» افتاد.

همين قدر مى توان گفت: انسان از آغاز فرقى ميان خود و موجودات ديگر اين جهان مى ديده است، فرق ميان او و سنگ و چوب و كوه و صحرا، و فرق ميان او و حيوانات.

انسان حالت خواب را ديده بود، و همچنين حالت مرگ را، او مى ديد بى آن كه جسم و ماده تغييرى پيدا كند دگرگونى عظيمى در وضع او به هنگام خواب و مرگ پيش مى آيد، و از همين جا فهميد كه گوهر ديگرى علاوه بر اين جسم در اختيار اوست.

و نيز مى ديد با حيوانات نيز فرق دارد، چرا كه او در تصميم گيرى هايش آزادى و اختيار دارد، در حالى كه حيوان حركاتش غريزى و اجبارى است.

مخصوصاً ديدن صحنه هايى در عالم خواب و در آن موقعى كه دستگاه هاى بدن خاموش و در گوشه اى افتاده است گواهى مى داد كه نيروى مرموزى بر وجود او حاكم است كه آن را «روح» ناميد.

ص: 361

هنگامى كه انديشمندان بشر فلسفه را بنيان نهادند «روح» به عنوان يك مسئلۀ مهم فلسفى خود را در رديف ديگر مسائل جاى داد. از آن به بعد همۀ فلاسه دربارۀ آن اظهار نظر كردند، تا آنجا كه به گفتۀ بعضى از دانشمندان اسلامى در حدود «هزار قول و نظريه» پيرامون حقيقت روح و ديگر مسائل مربوط به آن اظهار شده است. سخن در اين جا بسيار است، امّا مهم ترين مطلبى كه دانستن آن لازم به نظر مى رسد پاسخ اين سؤال است كه:

آيا روح مادى است يا غير مادى؟ و به تعبير ديگر: داراى استقلال است يا از خواص فيزيكى و شيميايى مغز و سلسلۀ اعصاب مى باشد؟

جمعى از فلاسفۀ مادى اصرار دارند كه روح و پديده هاى روحى هم مادى هستند و از خواص سلول هاى مغزى، و هنگامى كه انسان مى ميرد روح نيز از ميان مى رود، همان گونه كه اگر ساعتى را با ضربۀ چكش درهم بشكنيم كار كردن او نيز از بين خواهد رفت!

در مقابل اين گروه فلاسفۀ الهى هستند، و حتى جمعى از فلاسفۀ مادى، كه براى روح اصالت قائلند، معتقدند با مرگ تن روح نمى ميرد و به حيات خود ادامه خواهد داد.

براى اثبات اين مسئله يعنى اصالت و استقلال و بقاى روح، دلائل فراوان و پيچيده اى اقامه كرده اند كه ما در اين مختصر بعضى از روشن ترين آنها را با عباراتى ساده و روان براى آگاهى جوانان عزيز مطرح مى كنيم:

ص: 362

1 - يك جهان بزرگ را در محيط كوچكى نمى توان جاى داد

فرض كنيد در كنار درياى عظيمى نشسته ايد كه در مجاورت آن كوه ها سر به آسمان كشيده است، امواج خروشان و لرزان آب خود را بى مهابا بر صخره هاى ساحلى مى كوبد و با خشم و شدّت به دل دريا باز مى گردد.

صخره هاى عظيم دامنۀ كوهستان نشان مى دهد كه در بالاى كوه چه غوغايى است، آسمان نيلگون نيز خيمه اى بر اين كوه و دريا زده و هنگام شب شكوه و عظمت خود را نشان مى دهد.

يك لحظه به اين منطره نگاه مى كنيم، سپس چشم بر هم گذارده صحنه اى را كه ديده ايم در ذهن خود و با همان عظمت و مقياس مجسم مى كنيم.

بدون شك اين نقشۀ ذهنى و اين صحنه و خيال با اين عظمت، محلّى مى خواهد ممكن نيست در سلّول هاى كوچك مغزى نقش بندد، وگرنه بايد يك نقشۀ وسيعى بر يك نقطۀ كوچك منطبق گردد، در حالى كه ما آن نقشه را با تمام عظمت در درون ذهن خود احساس مى كنيم.

اين نشان مى دهد كه غير از جسم و سلول هاى مغزى، گوهر ديگرى داريم كه مى تواند هر نقشه اى را با هر عظمتى و با هر مقياسى در خود منعكس كند، مسلماً اين گوهر بايد ماوراى جهان ماده باشد، چرا كه در جهان ماده چنين چيزى را نمى يابيم.

***

ص: 363

2 - خاصيّت برون نمايى روح

ما خواصّ فيزيكى و شيميايى زيادى در وجود خودمان سراغ داريم، حركات معده و قلب، جنبۀ فيزيكى دارد، امّا تأثير ترشّحات بُزاق و عصير معده روى غذا يك عامل شيميايى است، و نظير اين عوامل در سرتاسر جسم ما فراوان است.

اگر روح و انديشه و فكر، همه مادى و از خواص فيزيكى و شيميايى سلول هاى مغزى است پس چرا ميان آن و ساير خواصّ جسمانى ما فرق بسيار بزرگى وجود دارد؟

فكر و انديشه و روح ما را به جهان بيرون ارتباط و پيوند مى دهد، و از آنچه در اطرافمان مى گذرد آگاه مى سازد، امّا خواص شيميايى بزاق و عصير معده و حركات فيزيكى چشم و زبان و قلب ما هرگز چنين حالتى را ندارد.

به تعبير ديگر، ما به خوبى احساس مى كنيم با جهان بيرون وجودمان مربوط هستيم، و از مسائل آن آگاه هستيم، آيا جهان بيرون به درون ما مى آيد؟ مسلماً نه، پس مسئله چيست؟

حتماً نقشۀ آن پيش ما مى آيد كه با استفاده از خاصيّت برون نمايى روح به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم، و اين خاصيّت در هيچ يك از پديده هاى فيزيكى و شيميايى بدن ما وجود ندارد. (دقّت كنيد)

باز به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است، اين احاطه كار سلول هاى مغزى نيست، سلول هاى مغزى تنها مى توانند از خارج متأثّر شوند، همان گونه كه ساير سلول هاى بدن متأثر مى شوند.

ص: 364

اين تفاوت نشان مى دهد كه غير از تغييرات فيزيكى و شيميايى بدن، حقيقت ديگرى در اين جا وجود دارد كه ما را بر خارج وجودمان محيط مى سازد، اين چيزى جز روح نيست، حقيقتى كه فراتر از جهان ماده و خواص ماده است.

***

3 - دلائل تجربى اصالت و استقلال روح

خوشبختانه امروز دانشمندان از طرق مختلف علمى و تجربى اصالت و استقلال روح را ثابت كرده اند و پاسخ دندان شكن محكمى براى منكران استقلال روح و تمام كسانى كه آن را از خواصّ ماده و تابع آن مى دانند فراهم آورده اند.

1 - خواب هاى مغناطيسى (هيپنوتيسم و مانيتيسم) از جمله اين دلائل زنده است كه در طى آزمايش هاى بسيار زياد به ثبوت رسيد و بسيارى آن را ديده اند و براى آنها كه نديده اند شرح كوتاهى لازم است و آن اين كه:

افرادى با روش هاى مختلف علمى توسط كسانى به خواب فرو مى روند، خواب كننده «عامل» نام دارد شخص خواب رونده را «مديوم» مى نامند از طريق تلقينى و تمركز فكر و نيروى مغناطيسى چشم و مانند آن در خواب عميقى فرو مى برد، امّا نه همچون خواب هاى عادى، بلكه خوابى كه مى تواند با او رابطه برقرار سازد سخن بگويد و از او جواب بشنود.

ص: 365

در همين حال روح او را به نقاط مختلفى مى فرستد، و گاه خبرهاى تازه اى با خود مى آورد، و از مسائلى كه در حال عادّى اطّلاعى نداشت اطّلاع مى يابد.

گاه به غير زبان مادريش كه هرگز با آن آشنا نبوده در حال خواب مغناطيسى سخن مى گويد.

گاه مسائل پيچيدۀ رياضى را در آن حال حل مى كند.

گاه مطالبى را روى الواحى كه درون صندوقى قرار داده اند و در آن را محكم بسته اند مى نويسند.

و حتّى گاه ارواح به صورت شبح ها و سايه هاى روشنى در اين گونه جلسات ظاهر مى شوند كه ما شرح آن را در كتاب «عود ارواح» آورده ايم.

2 - «اسپرى تيسم» يا «ارتباط با ارواح» بعد از مرگ يكى ديگر از نشانه هاى اصالت و استقلال روح است.

هم اكنون جمعيّت هاى روحيون در سراسر جهان وجود دارند كه به گفتۀ دانشمند معروف مصرى «فريد وجدى» در حدود سيصد مجلّه و روزنامه از طرف آنها در سراسر جهان انتشار مى يابد، افراد سرشناسى از شخصيّت هاى مختلف در جلسات آنها شركت مى كنند، و در حضور آنها ارتباط با ارواح برقرار مى شود، و كارهاى خارق العاده اى انجام مى گيرد.

گرچه گروهى از شيادان بدون هيچ گونه اطّلاع و آگاهى از مسئلۀ ارتباط با ارواح، براى كلاه بردارى از مردم، مدّعى علم ارتباط با ارواحند و از اين راه سوء استفاده فراوان كرده اند، امّا اين سوء استفاده ها مانع از آن نخواهد بود كه واقعيّتى در اين ميان وجود دارد، واقعيّتى كه محقّقان

ص: 366

بزرگ به آن معترفند، و آن امكان ارتباط با ارواح است.(1)

همۀ اينها دليل بر اصالت و استقلال روح آدمى و بقاى آن بعد از مرگ است، و گامى است مؤثّر به سوى معاد و زندگى پس از مرگ.

3 - رؤياهايى كه ما مى بينيم و صحنه هايى كه در عالم خواب در نظر ما مجسم مى شود و گاهى پرده از روى حوادث آينده برمى دارد و مسائل پنهانى را گاه آشكار مى سازد آنچنان كه نمى توان آن را حمل بر تصادف و اتّفاق كرد دليل ديگرى بر اصالت و استقلال روح است.

غالب افراد در زندگى خود نمونه هايى از رؤياهاى صادق را سراغ دارند و شنيده اند كه چگونه خوابى را كه فلان دوست و آشنا ديده عيناً و بدون كم و زياد بعد از مدّتى تعبيرشده است به طورى كه نشان مى دهد روح انسان با عوالم ديگرى در حالت خواب در ارتباط است و گاه حوادث آينده را مى بيند.

مجموع اين امور به خوبى نشان مى دهد كه روح مادى نيست و خاصيّت فيزيكى و شيميايى مغز انسان نمى باشد، بلكه حقيقى است ماوراى طبيعى كه با مرگ اين بدن از بين نمى رود و اين خود راه را براى اثبات مسئلۀ معاد و عالم پس از مرگ هموار مى سازد.د.

ص: 367


1- براى توضيح بيشر به كتاب «عود ارواح» و كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» مراجعه فرماييد.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - فرق ميان فلاسفۀ الهى و گروهى از مادّيّين در مسئلۀ روح چيست؟

2 - منظور از عدم انطباق بزرگ بر كوچك كه از دلايل اصالت روح است، چيست؟

3 - از خواب مغناطيسى چه مى دانيد؟

4 - منظور از ارتباط با ارواح چيست؟

5 - چگونه رؤياهاى صادقه دليل بر اصالت و استقلال روح است؟

ص: 368

درس نهم معاد جسمانى و روحانى

از سؤالات مهمّى كه در بحث معاد مطرح است اين است كه آيا معاد تنها جنبۀ «روحانى» دارد، و يا جسم و بدن انسان نيز در جهان ديگر باز مى گردد، و انسان با همين روح و جسمى كه در دنيا دارد، تنها در سطحى برتر و بالاتر، به زندگى جديد ادامه مى دهد؟

جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در اين دنيا با انسان است و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود، و آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

ولى عقيدۀ علماى بزرگ اسلام و بسيارى از فلاسفه اين است كه معاد در هر دو جنبه يعنى «روحانى» و «جسمانى» صورت مى گيرد، درست است كه اين جسم خاك مى شود، و اين خاك در زمين پراكنده و گم خواهد شد، ولى خداوند قادر و عالم تمام اين ذرات را در رستاخيز جمع آورى كرده، لباس حيات جديدى بر آنها مى پوشاند، و از اين موضوع تعبير به «معاد جسمانى» مى كنند، زيرا بازگشت روح را مسلم گرفته اند و چون گفت وگو تنها در بازگشت جسم است، اين نام براى اين عقيده انتخاب شده است.

ص: 369

به هر حال تمام آياتى كه در قرآن دربارۀ معاد سخن مى گويد - و اين آيات بسيار فراوان و متنوع است - هم روى «معاد جسمانى» تكيه دارد.

شواهد قرآنى معاد جسمانى

* سابقاً خوانديم كه چگونه مرد عرب بيابانى استخوان پوسيده اى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى آورد و مى گويد: چه كسى مى تواند اين را زنده كند؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان خدا پاسخ مى گويد: همان كسى كه روز نخست آن را آفريد، همان كسى كه آسمان و زمين را ايجاد كرده، و از درون درخت سبز آتش بيرون مى فرستد. كه آيات آن در آخر سورۀ «يس» آمده است.

* قرآن در جاى ديگر مى گويد: «شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد(1)».

و مى دانيم قبرها جاى جسم هايى است كه خاك شده نه محل ارواح.

* اصولاً تمام تعجب منكران معاد در اين بود كه مى گفتند: چگونه وقتى ما خاك شديم، و خاك هاى ما پراكنده گشت دوباره به زندگى باز مى گرديم؟ «و قالوا ءَاِذا ضللنا فى الارض ءَانا لفى خلق جديد»(2) و قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه خداوند قادرى كه خلقت نخستين را ايجاد كرد توانايى بر اين كار را دارد: «آيا نديدند خداوند چگونه آفرينش را ايجاد كرد،0.

ص: 370


1- سورۀ يس، آيۀ 51 و سورۀ قمر، آيۀ 7.
2- سورۀ سجده، آيۀ 10.

همين گونه آن را تجديد مى كند، اين بر خداوند آسان است(1)».

عرب جاهلى مى گفت: «چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد كه وقتى مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى باز مى گرديد(2) ؟».

همۀ اين تعبيرات قرآن و آيات ديگر به روشنى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همه جا سخن از «معاد جسمانى» مطرح مى كرد، و تعجّب مشركان كوتاه بين نيز از همين نظر بود، و چنان كه ديديم قرآن نمونه هايى از همين معاد جسمانى را كه در جهان گياهان و مانند آن به چشم مى خورد، براى آنها تشريح مى كند و آفرينش نخستين و قدرت خدا را شاهد مى آورد.

بنابراين ممكن نيست كسى مسلمان باشد و كم ترين آگاهى از قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد.

***

شواهد عقلى

از اين گذشته عقل مى گويد روح و بدن دو حقيقت جدا از هم نيستند در عين استقلال، ارتباط و پيوند با هم دارند، با هم پرورش مى يابند و با5.

ص: 371


1- سورۀ عنكبوت، آيۀ 19.
2- سورۀ مؤمنون، آيۀ 35.

هم تكامل پيدا مى كنند، و مسلماً براى ادامۀ حيات جاويدان به يكديگر نيازمندند.

اگر در دوران برزخ (فاصلۀ ميان دنيا و آخرت) مدّتى از هم دور بمانند، براى هميشه اين امر امكان پذير نيست، همان گونه كه جسم بدون روح ناقص است، روح بدون جسم نيز نقصان دارد، روح فرمانده و عامل حركت است و بدن فرمانبر و ابزار كار، هيچ فرماندهى از فرمانبر و هيچ هنرمندى از ابزار كار بى نياز نيست.

منتها روح در رستاخيز چون در سطحى بالاتر از اين جهان قرار مى گيرد به همان نسبت بايد جسم او نيز تكامل يابد، و چنين هم خواهد شد، يعنى جسم انسان در قيامت از فرسودگى و عيوب اين جهان و نقص ها و كمبودها خالى خواهد بود.

به هر حال جسم و روح همزاد يكديگر و مكمل هم مى باشند، و معاد نمى تواند تنها جنبۀ روحانى يا جنبۀ جسمانى داشته باشد. به تعبير ديگر مطالعه در وضع پيدايش جسم و روح و ارتباط و پيوند آنها با يكديگر دليل روشنى است بر اين كه معاد بايد در هر دو جنبه صورت گيرد.

از سوى ديگر قانون عدالت نيز مى گويد: بايد معاد در هر دو جنبه باشد، چه اين كه اگر انسان گناهى كرده با اين روح و جسم انجام داده، و اگر كار نيكى از او سر زده با اين روح و جسم بوده است، بنابر اين كيفر و پاداش او نيز بايد براى همين روح و جسم باشد كه اگر تنها جسم باز گردد يا تنها روح، قانون عدالت اجرا نشده است.

سؤالات پيرامون معاد جسمانى

دانشمندان در اين جا سؤالات متعدّدى مطرح كرده اند كه طرح

ص: 372

بعضى از آنها براى تكميل بحث ها لازم به نظر مى رسد:

1 - طبق تحقيقات دانشمندان علوم طبيعى، بدن انسان در عرض عمر چندين بار عوض مى شود، درست به استخر آبى مى ماند كه از يك سو آب به آن وارد شود، و از سوى ديگر آهسته آهسته خارج گردد، بديهى است بعد از مدّتى تمام آب اين استخر عوض مى گردد.

اين امر در مورد بدن انسان احتمالاً در هر 7 سال يك بار صورت مى گيرد، بنابراين ما در طول عمرمان، چندين بار عوض مى شويم!

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه از ميان اين بدن ها كدام باز مى گردد؟

در پاسخ مى گوييم: آخرين بدن، همان گونه كه در آيات فوق خوانديم كه خداوند انسان ها را از همان استخوان هاى پوسيده و خاك شده آفرينش نو مى دهد، و مفهوم اين سخن آن است كه آخرين بدن باز مى گردد، همچنين برانگيخته شدن از قبرها مفهومش بازگشت آخرين بدن است.

ولى نكتۀ مهم اينجاست كه آخرين بدن آثار و خواص تمام بدن هايى را كه انسان در طول عمر دارد در خود حفظ مى كند.

به تعبير ديگر: بدن هايى كه تدريجاً از بين مى روند تمام آثار و خواص و ويژگى هايى را كه دارند به بدن آينده منتقل مى سازند، بنابراين آخرين بدن وارث تمام صفات اين بدن هاست، و مى تواند طبق قانون عدالت ثواب و كيفر را پذيرا گردد.

***

ص: 373

2 - بعضى مى گويند هنگامى كه ما خاك شويم و ذرات ما جزء گياه يا ميوه اى گردد، و در نتيجه جزءِ بدن انسان ديگرى شود، در روز قيامت تكليف چه خواهد شد؟ (اين همان چيزى است كه در فلسفه و كلام به عنوان «شبهۀ آكل و مأكول» از آن ياد مى كنند)

گرچه پاسخ اين سؤال بحث فراوانى دارد، ولى ما مى كوشيم در اين عبارت كوتاه به مقدار لازم و در اينجا بحث كنيم. در پاسخ اين سؤال مى گوييم مسلماً ذراتى كه از بدن يك انسان خاك شده و جزءِ بدن انسان ديگرى گرديده است به بدن نخستين باز مى گردد (آيات گذشته نيز به وضوح شاهد اين مدّعاست)

تنها مشكلى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه بدن دوّم ناقص مى شود.

ولى بايد گفت ناقص نمى شود بلكه كوچك مى شود، چون اين ذرات در تمام بدن پراكنده شده بود هنگامى كه از آن گرفته شود به همان نسبت لاغر و كوچك مى گردد.

بنابراين نه بدن اوّل از ميان مى رود و نه بدن دوّم، تنها چيزى كه در اينجا وجود دارد كوچك شدن بدن دوم است و اين هرگز مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا مى دانيم به هنگام رستاخيز بدن هاى انسان ها تكامل مى يابد، و نقص ها و كمبودها برطرف مى شود، درست همان گونه كه يك كودك رشد مى كند، و يا انسان مجروحى گوشت نو بيرون مى آورد و شخصيّت او دگرگون نمى گردد، بدن هاى ناقص و كوچك در قيامت كه عالم كمال است به صورت كاملى محشور مى شود.

ص: 374

و به اين ترتيب مشكلى در اين زمينه باقى نمى ماند (دقّت كنيد - براى توضيح بيشتر به كتاب معاد و جهان پس از مرگ مراجعه كنيد).

***

ص: 375

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - آيا زندگى انسان در رستاخيز از هر جهت شبيه اين دنياست؟

2 - آيا ما مى توانيم دقيقاً پاداش ها و كيفرهاى قيامت را در اين دنيا درك كنيم؟

3 - آيا نعمت هاى بهشتى و عذاب دوزخ تنها جنبۀ جسمانى دارد؟

4 - منظور از تجسم اعمال چيست و چگونه قرآن بر آن دلالت دارد؟

5 - عقيده بر تجسم اعمال چه مشكلاتى را در مبحث معاد پاسخ مى گويد؟

ص: 376

درس دهم بهشت و دوزخ و تجسّم اعمال

بسيارى از خود مى پرسند آيا عالم پس از مرگ درست مانند اين جهان است، يا با آن تفاوت هايى دارد؟ نعمت هايش، كيفرهايش و خلاصه نظام و قوانينى كه بر آن حاكم است همانند اين جهان مى باشد؟ در پاسخ بايد با صراحت گفت: شواهد بسيارى در دست داريم كه نشان مى دهد آن جهان با اين جهان فرق بسيار زيادى دارد، تا آنجا كه آنچه از قيامت در اين جهان مى دانيم همانند شبحى است كه از دور مى بينيم.

بهتر اين است از همان مثال «جنين» استفاده كنيم: همان قدر كه ميان «عالم جنين» با اين «دنيا» فاصله است، ميان اين «جهان» با «جهان ديگر» فاصله وجود دارد، يا بيشتر.

اگر بچّه اى كه در عالم جنين قرار دارد عقل و هوش مى داشت و مى خواست تصوير صحيحى از دنياى بيرون، از آسمان و زمين، ماه و خورشيد و ستارگان، كوه ها و جنگل ها و درياها، داشته باشد، مسلماً به هيچ وجه نمى توانست.

ص: 377

براى كودكى كه در عالم جنين است و جز محيط بسيار محدود شكم مادر را نديده، ماه و خورشيد و دريا و امواج و طوفان و نسيم و گل ها و زيبايى هاى اين جهان اصلاً مفهومى ندارد، تمام كتاب لغت او در چند كلمه خلاصه مى شود، و هرگاه كسى از بيرون شكم مادر فرضاً بتواند با او سخن بگويد هرگز نمى تواند مفهوم سخنان او را درك كند.

تفاوت محدوديّت اين جهان با وسعت جهان ديگر به همين نسبت يا بيشتر است، بنابراين ما هرگز قادر نخواهيم بود از نعمت ها و مواهب جهان ديگر و بهشت برين، آنچنان كه هست، باخبر شويم.

لذا در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: «فيها ما لا عين رأت ولا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر؛ در بهشت نعمت هايى است كه هيچ چشمى نديده، هيچ گوشى نشنيده، و به مغز كسى خطور نكرده است(1)»!

و قرآن مجيد همين معنى را با بيان ديگرى بازگو مى كند: «فلا تعلم ما اخفى لهم من قرة اعين جزاءً بما كانوا يعلمون»؛ (2)«هيچ كس نمى داند چه نعمت هايى كه موجب روشنى چشم هاست در آنجا براى او پنهان داشته شده، نعمت هايى كه پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند».

نظامات حاكم بر آن جهان نيز تفاوت زيادى با اين جهان دارد مثلاً:

در دادگاه قيامت گواهان اعمال انسان دست و پاى او، و پوست تن او، و حتّى زمينى كه بر آن گناه يا ثواب كردند مى باشد: «اليوم نختم على افواههم7.

ص: 378


1- مكاتيب الرسول، ج 2، ص 152 - تفسير الميزان، ج 16، ص 269.
2- . سورۀ سجده، آيۀ 17.

و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون»؛ (1)«امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست ها و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى دادند بازگو مى كنند»!

«و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا اللّه الذى انطق كل شىء»؛ (2)«به پوست هاى تنشان مى گويند چرا بر ضد ما شهادت داديد؟ آنها مى گويند خدايى كه هر موجودى را به نطق آورده ما را به نطق آورده است» (تا حقايق را بازگو كنيم).

البته يك روز تصوّر اين مسائل مشكل بود، امّا با نمونه هايى كه با پيشرفت علوم، از ضبط صحنه ها و ضبط اصوات مشاهده مى كنيم ديگر جاى تعجّب نيست.

به هر حال گرچه دربارۀ نعمت هاى جهان ديگر تنها شبحى از دور مى بينيم و به وسعت و اهميّت و ويژگى آن نمى توانيم واقف شويم امّا اين قدر مى دانيم كه نعمت هاى آن جهان - و همچنين كيفرهايش - هم جنبۀ جسمانى دارد هم روحانى، چرا كه معاد داراى هر دو جنبه است و طبعاً بايد پاداش و كيفر نيز دو بعدى باشد. يعنى همان گونه كه در بعد مادى و جسمانى مى فرمايد: «و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم1.

ص: 379


1- . سورۀ يس، آيۀ 65.
2- . سورۀ فصلت، آيۀ 21.

جنات تجرى من تحتها الانهار... و لهم فيها ازواج مطهرة و هم فيها خالدون»؛ (1)«به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آنها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جارى است... و همسرانى پاكيزه دارند و جاودانه در بهشت خواهند ماند».

در مورد نعمت هاى معنوى نيز چنين مى گويد: «و رضوان من اللّه اكبر»؛ (2)«خشنودى خدا و رضايت پروردگار كه شامل حال بهشتيان مى شود از همۀ اين نعمت ها برتر و بالاتر است!»

آرى بهشتيان از اين احساس كه خدا از آنها راضى است و پروردگارشان آنان را پذيرفته است چنان احساس شادى و لذّت مى كنند كه با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. در مورد دوزخيان نيز علاوه بر آتش و عذاب هاى جسمانى خشم و غضب پروردگار و ناخشنودى خداوند كه شامل حال آنهاست از هر شكنجه اى بدتر است.

***

تجسم اعمال:

قابل توجّه اين كه از آيات بسيارى از قرآن استفاده مى شود كه در رستاخيز اعمال ما زنده مى شود، و در صورت هاى مختلفى با ما خواهد بود، و يكى از بخش هاى مهم پاداش و كيفر همين تجسّم اعمال است.

ظلم و بيدادگرى به شكل ابرى سياه و ظلمانى اطراف ما را فرا خواهد گرفت، چنان كه در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله:

«ايّاكم و الظلم فانّ الظلم عنداللّه هو الظلمات يوم القيامة(3)»9.

ص: 380


1- . سورۀ بقره، آيۀ 25.
2- . سورۀ توبه، آيۀ 72.
3- وسائل، ج 6، ص 25 - بحار، ج 70، ص 303 - بحار، ج 72، ص 309.

«اموال نامشروع يتيمان به صورت شعله هاى آتش ما را فرو مى گيرد(1)».

«و ايمن به صورت نور و روشنايى اطراف ما را روشن مى كند(2)».

«رباخوارانى كه با عمل زشت و ننگين خود تعادل اقتصادى جامعه را برهم زده بودند همچون بيماران مصروعى خواهند بود كه به هنگام برخاستن قادر به حفظ تعادل خود نيستند گاهى زمين مى خورند و گاه بر مى خيزند(3)».

«اموالى كه محتكران و بخيلان ثروت اندوز روى هم گذاردند و حقوق محرومان از آن نپرداختند طوق سنگينى بر گردن آنها مى شود، به گونه اى كه قدرت بر حركت نخواهند داشت(4)». و همچنين ساير اعمال هر كدام به صورت مناسبى مجسّم مى گردد.

مى دانيم علم و دانش امروز مى گويد چيزى در جهان نابود نمى شود ماده و انرژى دائماً تغيير شكل و صورت مى دهد. بى آن كه هرگز از بين برود، افعال و اعمال ما كه از اين دو خارج نيستند به حكم اين قانون به طور جاودانى مى مانند، هر چند شكل آنها عوض شود.

قرآن مجيد در عبارت كوتاه و تكان دهنده اى دربارۀ قيامت مى گويد:0.

ص: 381


1- نساء، آيۀ 10.
2- سورۀ حديد، آيۀ 12.
3- سورۀ بقره، آيۀ 27.
4- . سورۀ آل عمران، آيۀ 180.

«و وجدوا ما عملوا حاضراً»؛ (1)«مردم اعمال خود را در آنجا حاضر مى بينند».

و در واقع هر چه مى كشند از دست اعمال خود مى كشند، و لذا بلافاصله در ذيل همان آيه مى افزايد: «ولا يظلم ربك احدا»؛ «خداى تو به هيچ كس ظلم و ستم نمى كند».

در جاى ديگر قرآن دربارۀ روز قيامت مى خوانيم «يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم»(2) ؛ «مردم در آن روز گروه گروه محشور مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود».

«فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره»؛ «هر كس به اندازۀ سنگينى ذره اى كار نيك انجام داده آن را خواهد ديد و هر كس به اندازۀ سنگينى ذره اى كار بد انجام داده او نيز آن را مشاهده خواهد كرد(3)». دقّت كنيد كه مى گويد خود آن اعمال را خواهد ديد.

توجّه به اين حقيقت كه اعمال ما از كوچك و بزرگ، نيك و بد، در اين جهان ثابت و محفوظ مى ماند و از بين نمى رود، و در رستاخيز همه جا با ما خواهد بود مى تواند هشدار به همگان باشد، تا در برابر زشتى ها و بدى ها محتاط و سخت گير باشيم، و نسبت به نيكى ها علاقه مند و وفادار.

عجيب اين كه امروز نيز دستگاه هايى اختراع شده كه مى تواند گوشه اى از اين مسئله را در همين دنيا براى ما مجسّم كند:

يكى از دانشمندان مى نويسد: «امروز توانسته اند امواج صوتى

ص: 382


1- . سورۀ كهف، آيۀ 49.
2- . سورۀ زلزال، آيۀ 6.
3- سورۀ زلزال، آيات 7 و 8.

كوزه گران مصرى دو هزار سال پيش را منعكس كنند، به طورى كه قابل شنيدن باشد، زيرا در موزه هاى مصر كوزه هايى از دو هزار سال قبل باقى مانده كه به هنگام ساختن آنها با چرخ هاى مخصوص و به وسيلۀ دست ها امواج صوتى كارگران در بدنۀ كوزه ها نقش بسته و امروز توانسته اند آن امواج را از نو زنده كنند به طورى كه ما با گوش خود آن را بشنويم»!(1)

به هر حال بسيارى از سؤالاتى كه در مورد مسئلۀ معاد و جاودانگى پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران در قرآن مجيد آمده است با توجّه به همين «تجسّم اعمال» و با توجّه به اين كه هر عمل خوب و بدى در روح و جان ما اثر مى گذارد و آن اثر هميشه با ما خواهد بود، پاسخ گفته مى شود. «پايان»

پانزدهم مرداد ماه يك هزار و سيصد و شصت و دو

قم - حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى».

ص: 383


1- از كتاب «راه طى شده».

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1 - معاد جسمانى يعنى چه؟

2 - منكران معاد جسمانى چه مى گفتند و قرآن چگونه به آنها جواب مى دهد؟

3 - استدلال عقلى براى معاد جسمانى چيست؟

4 - چه ارتباطى بين معاد جسمانى چيست؟

5 - شبهۀ «آكل و مأكول» يعنى چه و چه پاسخى دارد؟

ص: 384

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109