هدایتگران راه نور (زندگانی رییس مذهب تشیع حضرت جعفربن محمد علیه السلام)

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، سیدمحمدتقی، 1945 - م.

Mudarrisi, Muhammad Taqi

عنوان قراردادی : الامام الصادق، قدوه و اسوه. فارسی.

عنوان و نام پدیدآور : زندگانی رییس مذهب تشیع حضرت جعفربن محمد علیه السلام / محمدتقی مدرسی ؛ محمدصادق شریعت.

مشخصات نشر : تهران: محبان الحسین(ع)، 1379.

مشخصات ظاهری : 72 ص.

فروست : هدایتگران راه نور؛ [ج] 8.

شابک : : 964-5648-76-9 2000ریال ؛ 2000 ریال ( چاپ سوم و چهارم ) ؛ 2500 ریال ( چاپ پنجم ) ؛ 4000 ر یال(چاپ ششم) ؛ 5000 ریال ( چاپ هشتم ) ؛ 90000 ریال ( چاپ نهم )

یادداشت : چاپ قبلی: نشر بقیع، 1376.

یادداشت : چاپ سوم: 1380

یادداشت : چاپ چهارم: بهار 1380

یادداشت : چاپ پنجم : 1383.

یادداشت : چاپ ششم: پاییز1384.

یادداشت : چاپ هشتم: پاییز 1386.

یادداشت : چاپ نهم : 1388.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : شریعت پارسا، محمدصادق، 1336 -، مترجم

شناسه افزوده : هدایتگران راه نور؛ [ج] 8.

رده بندی کنگره : BP36/م36ھ4 8.ج 1379

رده بندی دیویی : 297/9553

شماره کتابشناسی ملی : م 78-27409

ص : 1

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

مقدمه نویسنده

امشب که قلم به دست گرفته ام تا تاریخ زندگی پر شکوه امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام را به رشته تحریر در آورم، مصادف است با 25 شوال سال 1386 هجری.

اینک جهان تشیع که یکی از افتخاراتش را وابستگی به آن امام در اصول و روش می داند در آستانه فرا رسیدن سالگرد وفات ششمین پیشوای بزرگ خود، به سوگ نشسته است.

حقیر ضمن آنکه فرا رسیدن سالگرد وفات آن امام بزرگوار را به تمام مسلمانان و بالاخص شیعیان جعفری تسلیت می گویم، از خداوند والا و توانا می خواهم که آنان

ص :5

را در دنباله روی از اصول و سیره آن حضرت استوار دارد و به تعالیم و سیره عملی آن بزرگوار رهنمونشان سازد.

در نهایت آنکه اینجانب خامه خویش را با نوشتن درباره آن امام علیه السلام شرافت بخشیده ام تا از یک طرف با امت بزرگ اسلام در بزرگداشت در گذشت امام صادق علیه السلام همسو و همراه شده باشم و از طرف دیگر برای بر پایی جامعه ای اسلامی و متکی بر فرهنگ و بینش حق که از سوی پروردگار آسمان و پیامبرش برای ما تشریع شده است، کمکی کرده باشم.

از سوی دیگر این کتاب در حقیقت ادای مسئولیتی است از جانب نگارنده در قبال خداوند و حقیقتی که حضرتش تجسم آن است.

در خاتمه یاد آور می شوم که کتابهای جدیدی نیز نوشته شده است که در هر یک به شیوه و دیدگاهی متفاوت، زندگی و مذهب امام صادق علیه السلام و نیز مذهب تابعان آن حضرت مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.

محمد تقی مدرسی

رمضان /1405 ه

ص: 6

ص: 7

ص: 8

نژادی پاک و بزرگوار

جشن ولادت ..

امّت اسلام در هفدهم ربیع الاوّل، یکصد و سی ششمین (1) سالگرد ولادت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را جشن گرفته بودند. در همین حال در خانه رسالت موجی از سرور و شادی جریان داشت. این خانه چشم به راه فرود آمدن کرامت و افتخاری در خود بود تا بر ارج و بلندای آن افزوده شود.

در آن شب و در آن فضای مبارک، امام صادق علیه السلام چشم به جهان گشود. او شراره درخشانی بود که آسمان سخاوت او را به زمینیان بخشیده بود تا از پرتو آن نور گیرند و در زیر درخشش تابناکش راه خود را به سوی خیر و نیکی و صفا باز یابند.

آن حضرت از پدر و مادری بزرگوار زاده شد:

1- پدرش امام محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب معروف به باقر بود که نسبت ایشان هم از سوی مادر و هم از سوی پدر به امام علی علیه السلام می رسید. چرا که پدرش فرزند امام حسین بن علی و مادرش از نوادگان امام حسن بود، که این خانواده نخستین و اصیل ترین بیت فاطمی محسوب میشد.

این خانواده در واقع خوشبوترین و زیباترین گُلی بود که در بیت رسالت روییده بود.

ص: 9


1- (1) برخی از محقّقان می گویند در خصوص تاریخ ولادت امام صادق نزدیکترین تاریخ صواب سال 80 هجری است. در این باره دو روایت دیگر نیز هست که تاریخ ولادت وی را در سالهای 83 و 77 ذکر کرده اند.

2- مادرش فاطمه دختر قاسم بن محمّد بن ابو بکر بود. این زن نیز به نوبه خود هم از سوی پدر و هم از سوی مادر اولین مهتر از سلاله ابو بکر به شمار می آمد. نیای او، محمّد بن ابو بکر، از مجاهدان سپاه علی علیه السلام بود، امام علی شوهر مادر محمّد بود، زیرا آن حضرت پس از وفات ابو بکر، همسرش، اسماء بنت عمیس، را به زنی گرفت و بدین ترتیب محمّد را در دامان خویش پرورش داد و از دانش خود او را بهره مند ساخت به طوری که محمّد فدائی پاکبازی برای اسلام شد. آن حضرت پس از آنکه به خلافت رسید، محمّد را به حکومت مصر برگماشت و وی در همان جا به دستور معاویه، کشته شد.

امام جعفر صادق بدین گونه عصاره جهاد مقدّس بود. وی از پدر و مادری زاده شده بود که هر دواز سلاله ای پاک و بزرگوار به شمار می آمدند.

رشد و پرورش امام

ولادت امام صادق در روزگار جدّش، امام زین العابدین، که مراتب فضل و عظمتش همه آفاق را پر کرده بود، صورت پذیرفت. او در سایه تربیت جدّش که تمام معانی بزرگی و عظمت را بدو می آموخت و تمام مفاهیم فضیلت و کمال را به او آموزش می داد، می زیست. و همواره زهد و عبادت و تلاش و کوشش جدّش را در راه خدا نظاره گر بود. دیدن این امور، تأثیر بسیاری در روح او گذارد تا آنکه آن حضرت به سن دوازده سالگی رسید.

وقتی کلیدهای امامت عامه به پدرش امام باقر علیه السلام انتقال یافت و آن حضرت

ص: 10

برای به جا آوردن تکالیف و مسئولیّتهای خود به بهترین نحو قیام کرد، امام صادق علیه السلام جوانی نمونه و رشید شده بود که دیدگان شیعیان را به خود معطوف می ساخت و آنان او را ششمین رهبر والای خود می پنداشتند.

سفر آن حضرت به شام

امویّان در دوران پایانی حکومت خود که جریانهای فکری متناقض در میان امّت اسلام رواج یافته بود، آخرین تلاشهای خود را برای پوشاندن حقایق، و اثبات متناقضات به کار می گرفتند و می کوشیدند رخدادهای سیاسی را با روش سیاسی اسلاف منحرف خود، رتق و فتق کنند.

یکی از امور شگفتی آفرین حکومت آنان در این برهه آن بود که همچنان که سال تغییر می کرد جامه خلافت نیز در میان آنان دست به دست می گشت به طوری که می توان گفت: سالی جدید آغاز نمی شد مگر آنکه خلیفه ای جدید روی کار آمده باشد. علّت این امر آن بود که مردم، بنی امیّه را از خود طرد کرده بودند و از کرنش در برابر حکومت باطل آنان سر باز می زدند.

بویژه در این برهه امام باقر از سختیها و ستمهای امویّان بی بهره نبود، زیرا او پناهگاه حق و حق خواهان و پایگاه مظلومانی بود که با سیاست امویّان به ستیز برخاسته بودند.

در آن برهه شیعه به خاطر اقدامات ستمگرانه بنی امیّه، به مصایب و شداید بزرگی گرفتار آمد چنان که امام باقر می فرماید:

ص: 11

«سپس حجاج آمد. او شیعیان را به بدترین شکل می کشت و آنان را به هر گمان و تهمتی دستگیر می کرد».

اوضاع به گونه ای بود که اگر کسی را زندیق و یا کافر می خواندند، برایش خوشایندتر از آن بود که وی را شیعی و هواخواه علی علیه السلام بدانند.

از آنجا که خلیفه اموی می خواست حکومت خود را بر امام باقر تحمیل کند و قدرت خود را به رخ او بکشد، درست همانند رفتاری که جهان امروز سیاست با مخالفان سیاسی خود انجام می دهد، آن حضرت را به شام فرا خواند. امام باقر نیز فرزند عزیزش امام صادق را در این سفر با خود برد.

ص: 12

ص: 13

ص: 14

روزگار امامت حضرت صادق

اشاره

در سال 117 هجری، هنگامی که امام باقر به عنوان قربانی گرانبهای سیاست ستمگرانه بنی امیّه، به جوار پروردگارش شتافت فرزندش امام جعفر صادق را، که آن هنگام در سن 34 سالگی بود، به مرکز و مدرسه ای که صدها تن از صاحب نظران و اندیشمندان در آن گرد آمده بودند سفارش فرمود. این مدرسه در واقع هسته دانشگاه بزرگی بود که امام صادق پس از پدر خود آن را بنیان گذاشت، همچنین آن حضرت، امامت مردم را بر عهده امام صادق نهاد.

بدین ترتیب رهبری دینی امّت و مسئولیّتهای بزرگ امور سیاسی آنان به امام صادق انتقال یافت.

دانشگاه بزرگ

شاید نتوان در تاریخ همانند مدرسه امام صادق، مدرسه ای فکری یافت که توانسته باشد نسلهای متوالی را تحت تأثیر خود قرار دهد و اصول و افکار خود را بر آنها حاکم سازد و مردمی متمدّن و فرهیخته با کیان و موجودیّتی یگانه بنیان نهاده باشد. اشتباه است اگر بخواهیم دستاوردهای این مدرسه را فقط محدود به کسانی کنیم که در آن به تحصیل علم پرداخته و معاصرانش از آن چیزها آموخته باشند، بلکه دستاوردهای این مدرسه در اندیشه هایی است که در جامعه ایجاد کرده و در مردان پرورش یافته ای است که سیمای تاریخ و سیمای مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدّنی را پدید آوردند که تا قرنهایی دراز پایدار و پا برجا بود.

در تاریخ ثبت است که شمار کسانی که مستقیما از افکار و اندیشه های این

ص: 15

دانشگاه سیراب شده اند، به چهار هزار تن می رسیده است. (1) و زمانی اهمیت این مسئله برای ما روشن می شود که بدانیم این مدرسه در آگاهی بخشی به مردم مسلمان دوران خود و نیز مسلمانانی که تا امروز از پی آنها آمده اند و نقش اول داشته و اینکه فرهنگ اصیل اسلامی تنها از این چشمه فیّاض، جریان گرفته است، چرا که پژوهشهای انجام شده ثابت کرده است که فرهنگهای رواج یافته در میان مسلمانان از اندیشه های مسیحی و یهودی، افراد نفوذی آنان سرچشمه گرفته و یا از اندیشه های فلاسفه یونانی و هندی که کتابهایشان به عربی ترجمه شد و مسلمانان اصول و اندیشه های خود را بر اساس آنها بنیان نهادند، تأثیر پذیرفته است.

بنابر این جز مکتب امام صادق هیچ مدرسه و مکتب فکری اسلامی، باقی نماند که از کیان و وحدت و اصالت خود در تمام ابعاد زندگی محافظت کند.

علّت این امر آن بود که پیروان این مکتب، به این مدرسه و افکار آن کاملًا اعتماد داشتند و همین اعتماد بود که آنان را به نگاهبانی از این مکتب و چهره ویژه آن در طول قرنها وامی داشت تا آنجا که آنان روایاتی را که در این مدرسه می شنیدند دهان به دهان بازگو می کردند و اگر چیزی می نوشتند تا هنگامی که از کسانی که این روایات را از امام نقل می کردند، اجازه مخصوص نمی گرفتند، به نشر آنها همّت نمی گماردند.

ص: 16


1- (1) ابن عقده زیدی نام راویانی را که از حضرت صادق روایت نقل کرده اند، جمع آوری کرده که شمار آنان چهار هزار تن است. امّا ابن قضائری با استدلال بر نظر ابن عقده بر این شمار افزوده است.

اگر ما بدانیم که فرهنگ اسلامی، اعم از شیعی و سُنی، بر پیشوایان معاصر با امام صادق علیه السلام، همچون پیشوایان مذاهب چهار گانه اهل سنّت که مسلمانان تنها بر مذاهب آنان تمسّک کرده اند، تکیّه داشته است و دریابیم که اکثر این پیشوایان اندیشه های دینی خود را از این مکتب بهره گرفته اند تا آنجا که ابن ابی الحدید ثابت کرده است که علم مذاهب چهار گانه اهل سنّت در فقه، به امام صادق بازگشت می کند و مورّخ مشهور، ابو نعیم اصفهانی در این باره گفته است: شماری از تابعان از امام صادق روایت نقل کرده اند از جمله: یحیی بن سعید انصاری، ایوب سختیانی، ابان بن تغلب، ابو عمرو بن علاء و یزید بن عبداللَّه بن هاد و همچنین پیشوایان برجسته از او نقل حدیث کرده اند. کسانی همچون: مالک بن انس، شعبه حجاج، سفیان ثوری، ابن جریح، عبداللَّه بن عمر، روح بن قاسم، سفیان بن عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل بن جعفر، حاتم بن اسماعیل، عبد العزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهمان و مسلم بن حجاج نیز در صحیح خود به احادیث نقل شده از آن حضرت علیه السلام احتجاج کرده است، (1)

اگر ما از تمام این امور آگاهی یابیم آنگاه به درستی خواهیم دانست که فرهنگ اصیل اسلامی تنها و تنها به امام صادق و مدرسه ای که او بنیان گذارد، باز می گردد.

از سوی دیگر اگر بدانیم که تنها یکی از دانش آموختگان این مدرسه، یعنی جابر بن حیّان، دانشمند و ریاضیدان پر آوازه که جهان همواره او را صاحب دانشی عظیم

ص: 17


1- (1) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 199.

در زمینه ریاضیات می داند، 500 رساله در ریاضیات داشته که تمام آنها را امام صادق علیه السلام بروی املاء کرده بود، آنگاه به افاضات بی شمار این مدرسه بر دانش اندوزانش به خوبی پی خواهیم برد.

محمّد بن مسلم از آن حضرت 16000 حدیث در علوم گوناگون روایت کرده است. این نکته در باره بسیاری دیگر از دانشمندان گرانقدر نیز صدق می کند به طوری که یکی از آنان می گوید: در این مسجد (مسجد کوفه) 900 استاد را دیدم که هر کدام می گفتند: قال جعفر بن محمّد! حتّی ابو حنیفه می گوید:

«اگر آن دو سال نبود هر آینه نعمان- نام کوچک ابو حنیفه- نابود می شد».

بالاخره آنکه باید بدانیم که از هیچ یک از دوازده امام و بلکه چهارده معصوم که رسول خدا صلی الله علیه و آله هم در میان آنان محسوب است، به اندازه ای که از امام صادق روایت نقل کرده اند، روایت نقل نشده است. دانشمندان متأخر شیعه، به گرد آوری روایاتی که از معصومین علیهم السلام نقل شده پرداخته اند. بحار الانوار مجلسی شامل 110 جلد است. جامع الاخبار نراقی کتابی است در ردیف بحار الانوار و مستدرک بحار الانوار هم چیزی همانند بحار است، امّا بیشترین صفحات این کتابها و نظایر آنها شامل احادیث امام صادق علیه السلام، که بیشتر این احادیث در فقه و حکمت و تفسیر و مانند آنها می باشد.

امّا از روایاتی که در دیگر علوم از آن حضرت نقل شده، جز اندکی به دست ما نرسیده است، زیرا بیشتر این روایات قربانی اختلافات سیاسی شده که متعاقب دوران امام صادق به وقوع پیوست. چه بسیار کتابهای خطی شیعه که به آتش منحرفان

ص: 18

سوخته شد و از بین رفت!!

تنها بهره کتابخانه های فاطمیون و مصر از این میان به بیش از سه میلیون نسخه خطی می رسد. چه بسیار کتابهایی که امواج خروشان دجله و فرات آنها را به کام خود کشید و یا به آتش طمع عبّاسیان در بغداد و کوفه سوخت!! چه بسیار محدثان دانشمند و فرهیخته ای که دانشهای گوناگون در دلهایشان موج می زد و می تپید، امّا از ترس کشتارها و جنایات عبّاسیان، جرأت اظهار و نشر آنها را نداشتند!!

این ابن ابی عمیر است که روزگاری دراز در زندانهای بنی عبّاس به سر برد و متأسفانه، تألیفاتش در این مدّت پنهان ماند و حتّی زیر خاک دفن شد و خاک آنهارا خورد و بدین سان احادیث بسیاری واز جمله صحیحةالاعمال از بین رفت.

این محمّد بن مسلم است که سی هزار حدیث از امام صادق علیه السلام حفظ است، امّا حتّی یکی از آنها را هم نقل نمی کند!

هنگامی که ما از این مسائل آگاه می شویم، می توانیم به عمق فرهنگ این مدرسه جهان اسلامی و نیز وسعت افق پهناور آن پی ببریم.

مشهور است که روش امام جعفر صادق مطابق با جدیدترین روشهای آموزش و پرورش در جهان بوده است. حوزه درسی آن حضرت، به تربیت متخصصان اهتمام نشان می داد. مثلًا هشام بن حکم متخصص در مباحث تئوریک بود و یا زرّاره و محمّد بن مسلم وعدّه ای دیگر در مسائل دینی تخصّص داشتند و جابر بن حیان متخصّص ریاضیات بود و .. و .. به طوری که وقتی کسی نزد آن حضرت برای علم اندوزی می آمد، او می پرسید که خواهان آموختن کدام علم است؟ اگر مرد پاسخ می داد:

ص: 19

فقه. امام او را به متخصّصان فقه راهنمایی می کرد و اگر می گفت: تفسیر. او را به متخصّصان تفسیر دلالت می کرد و به همین ترتیب اگر می گفت: حدیث یا سیره یا ریاضیات یا پزشکی یا شیمی، آن حضرت وی را به برجستگان و خبرگان در این علوم راهنمایی می کرد و آن دانشجو به ملازمت هر کس که خود می خواست، در می آمد تا پس از مدّتی به دانشمندی توانا و برجسته در دانش دلخواه خود تبدیل شود.

کسانی که به مدرسه امام صادق علیه السلام می آمدند، اهل منطقه و ناحیه ای خاص نبودند. سرشت جهان اسلام در عصر امام صادق چنان بود که گسترش علم و فرهنگ و معرفت را در هر خانه ای اقتضا می کرد. زیرا فتوحات پی در پی مسلمانان، دروازه های تازه ای از راههای گوناگون زندگی و آداب و رسوم و اندیشه های مردم را به روی آنان می گشود و موجب پدید آمدن بر خوردی تازه میان اندیشه های اسلامی و تئوریهای دیگر می شد. این برخورد تازه در طریقه زندگی در نزد مسلمانان و امتزاج آن با آداب و رسوم ایرانیان و رومیان و دیگر همسایگان حکومت اسلامی موجب می شد تا جامعه نوینی پدید آید که عمیقاً و کاملًا تحت تأثیر وضع جدید قرار گیرد و از راه اسلام منحرف گردد و همین امر باعث ایجاد تناقضاتی در حیات جامعه مسلمانان شد و باز نمودهای منفی بسیاری از این امتزاج طبیعی و ناگهانی از خود بر جای گذارد.

از این رو، مردم در آن روزگار به فرا گیری علم و دانش شتاب ورزیدند و برای دستیابی به دانش بیشتر، خود را به محضر امام صادق علیه السلام رساندند. طوایف گوناگونی

ص: 20

از گوشه و کنار جهان اسلام به نزد آن حضرت رفتند، مرکز حساسی که آن حضرت انتخاب کرده بود، دستیابی آنان را به وی آسان می ساخت چرا که آن حضرت در بیشتر عمر خود، مدینه را که به مثابه عصب حساس جهان اسلام به شمار می آمد به عنوان مقرّ و پایگاه خود اختیار کرد. هر ساله گروههای بسیاری از مسلمانان برای ادای مناسک حج و رفع مشکلات و مسائل عملی و نظری خود به حرمین (مکّه و مدینه) رهسپار می شدند و در آنجا بود که آنان با امام صادق و مدرسه بزرگ آن حضرت برخورد می کردند و هر آنچه را که می خواستند در نزد حضرتش می یافتند.

در اینجا، مناسبت دارد که اجمالًا به موج الحادی که در دوران زندگی امام صادق علیه السلام بر جامعه اسلامی یورش آورده بود، اشاره ای کنیم. این موج با مدرسه امام صادق نیز برخورد کرد، امّا آن را سدی استوار و خلل ناپذیر یافت که از عهده پاسخ گویی به آن موج بر آمد و آن را از حرکت باز انداخت و به غبار تبدیل کرد. از آنجا که ما می کوشیم زندگی آن امام بزرگ را خلاصه وار بررسی کنیم و خطوط ویژه مدرسه بزرگ آن حضرت را مشخص سازیم، باید مروری گذرا نیز به این موج فراگیر داشته باشیم.

پیش از این گفتیم که فتوحات اسلامی، موجب شد تا بر خوردهای نیرومندی میان مسلمانان و تازه مسلمانان پدید آید. از آنجا که بیشتر مسلمانان درک و بینشی شایسته و استوار از اسلام نداشتند، این برخوردها به نتیجه ای نا مطلوب و منفی انجامید، و مسلمانان را به دو گروه تقسیم کرد. گروه اوّل محافظه کاران و قشری گرایانی بودند که تنها جنبه ظاهری دین را گرفته و از فهم جوهر و حقیقت و کُنه آن باز

ص: 21

مانده بودند. اینان عقل و خرد خود را همراه با آن معیارها گم کرده بودند. گروه خوارج از پیشتازان این گرایش بودند چنان که اشاعره نیز این گونه بودند، البته با ملاحظاتی در طوایف آنها از نظر اختلاف در کمیّت و کیفیّت.

گروه دوّم تندروهایی بودند که شدیداً از وضع موجود در جامعه تأثیر پذیرفته بودند. اینان معیارها را به کناری افکنده و تنها بدانچه عقلهای کوته آنها بر حسب اختلاف گرایشها و دگرگونی شرایط، به آنان دیکته می کرد، اکتفا کرده بودند. در پیشاپیش این گروه، ملحدان و پس از آنها با فاصله بسیار. معتزله و دیگر فرقه هایی که بدیشان نزدیک بودند، جای داشتند.

بنا به طبیعت وضع اجتماعی موجود در آن روزگار که مرتد بد حال تر از کافر اصیل قلمداد می شد، آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزو اقلیّت به شمار می آمدند، امّا اندیشه هایشان را از آبشخور فلسفه یونان، سیراب می کردند.

اعراب تا آن روزگار با اندیشه های یونانی هیچ آشنایی نداشتند، آشنایی آنان هنگامی آغاز شد که نهضت ترجمه در عصر امام صادق علیه السلام و پس از آن صورت پذیرفت.

از این رو تنها شمار اندکی از مسلمانان که تمام ابعاد فلسفه نظری اسلام را درک کرده و به وجوه تفاوت میان آنها و دیگر تئوریها پی برده بودند، می توانستند با اقامه دلیل و برهان اصول فکری اسلام را اثبات کنند و اصول و تئوریهای دیگر مکاتب را در هم بکوبند.

ص: 22

این عده اندک با کسانی بر خورد می کردند که معلومات آنها بر مجموعه ای از احادیثی که از ابو هریره و امثال او روایت شده بود محدود بود و اصلًا به تناقضات فراوانی که در آنها به چشم می خورد، توجه نشان نمی دادند. اینان خود را بر حقّ گمان می کردند و می پنداشتند که از توانایی کافی برای اثبات ادعاهای تو خالی و بی اساس خود بهره مندند. از این رو می بینیم که هر کدام از آنها حزبی راه می اندازد و مردم را پنهانی به خود فرا می خواند.

بنابر این، امام بر خود لازم دید که در برابر این گروهها به ستیزه برخیزد و اوهام باطل آنها را از هم بشکافد. آن حضرت برای رسیدن به این هدف سه طرح خردمندانه ترسیم کرد:

1- او قسمتی از مدرسه اش را به کسانی اختصاص داد که از فلسفه یونان بالأخص و سایر فلسفه ها بالأعم آگاهی داشتند و بخوبی از نظر اسلام در باره آنها و دلایلی که آن فلسفه ها را نقض می کرد، آگاه بودند. کسانی همچون هشام بن حکم متکلم پر آوزه و عمران به ایمن و محمّد بن نعمان احول و هشام بن سالم و دیگر مشاهیر علم و حکمت و کلام که به معیارهای نظری اسلام نیز آگاه بودند.

2- آن حضرت به نوشتن رساله های همچون «توحید مفضل» و «اهلیجه» و ... اقدام کرد.

3- رویارویی شخصی با سران اندیشه های الحادی.

از آنجا که طرح سوّم در رویارویی با این موج الحاد از دو طرح دیگر مؤثرتر

ص: 23

و کار آمدتر بوده، سزاوار است که اندکی بر روی آن توقف کنیم و برخی از ماجراها و رویدادهای مهمی را که در این خصوص رخ داده است با هم بخوانیم:

1- ابن ابی العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمی و ابن مقفع به همراه گروهی از کافران در موسم حج در مسجد الحرام گرد آمده بودند. امام صادق علیه السلام نیز در آن هنگام در مسجد الحرام حضور داشت و برای مردم فتوا می داد و قرآن را تفسیر می کرد و سؤالاتشان را با آوردن دلیل و برهان پاسخ می گفت. کافرانی که آنجا حضور داشتند از ابن ابی العوجاء در خواست کردند که در محضر امام گستاخی کرده سؤالی بپرسد که وی را در میان اطرافیانش رسوا سازد.

ابن ابی العوجاء در خواست آنان را پذیرفت. پس از آنکه مردم از گرد امام صادق علیه السلام پراکنده شدند، ابن ابی العوجاء نزد آن حضرت رفت و گفت: ای ابو عبد اللَّه! مجلسها اماناتند (1) و هر که را سُرفه گریبا نگیر شود نا گزیر از سرفه کردن است. آیا به من اجازه پرسش می دهی؟ امام فرمود: هر چه می خواهی بپرس.

ابن ابی العوجاء پرسید: چقدر می خواهی این خرمن را لگدمال کنید و به این سنگ پناه آرید و این خانه، بر افراشته بر سنگ وکلوخ را بپرستید و گرداگردش چونان شتر هروله کنید؟! اینجا کسانی هستند که در این باره می اندیشند واین کارها را کردار فردی بی خرد و بی بصیرت می دانند. پاسخم گوی که تو رأس این امر (دین) وبزرگ آن هستی.

ص: 24


1- (1) «ان المجالس أمانات»، اعراب این عبارت را وقتی که می خواهند چیزی بگویند که ازمردم پنهان بماند، به کار می برند. (مؤلف)

امام صادق در پاسخ او فرمود:

«راستی هر که را خداوند گمراه و دلش را کور کند، حقّ را نا دیده انگارد و به جستجوی آن بر نخیزد و شیطان دوست و صاحب او می شود و او را به وادی هلاکت می افکند و بیرونش نمی برد. این خانه ای است که خداوند بدان آفریدگانش را به بندگی گرفت تا با آمدن به سوی آن طاعتشان را بیازماید. پس آنان را بر تعظیم و زیارت آن برانگخیت و آن را قبله نماز گزارانش گرداند. این خانه شعبه ای از رضوان خداست و راهی است که به آمرزش او می انجامد. این خانه بر قرار گاه کمال، استوار شده و مجمع عظمت و شکوه است. خداوند آن را دو هزار سال پیش از گستردن زمین آفرید پس سزاوارترین کس برای اطاعت از آنچه فرموده و خود داری از آنچه باز داشته، همانا خداوند آفریننده ارواح و صورتهاست.

ابن ابی العوجاء گفت: برای کسی که غایب است و در میان نیست؟!

امام صادق علیه السلام فرمود:

«ای وای بر تو! چگونه غایب است کسی که با خلقش شاهد است و ازرگ گردن بدیشان نزدیک تر است سخنشان را می شنود و نهفته هایشان را می داند.

مکانی از وجود او خالی نیست، و مکانی او را در بر نگرفته است، و به مکانی نزدیک تر از مکانی دیگر نیست نشانه هایش برایش، به این گواهی می دهد وافعالش بر آن دلالت می کند. به خدایی که پیامبرش را به آیات محکم و دلایل آشکار مبعوث کرد، محمّد رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی است که این گونه عبادت را برای ما آورد. پس اگر در باره کار او اشکال داری، بپرس.

ص: 25

ابن ابی العوجاء از شنیدن این سخنان، سر آسیمه شد و ندانست چه بگوید.

از مقابل امام علیه السلام برگشت به همراهانش گفت: از شما خواستم که بستری برای خوابم بگسترید، امّا شما جای مرا بر سنگریزه ها (آتش) افکندید!

همراهانش به او گفتند: خاموش باش! به خدا سوگند که تو با سر درگمی و لب فرو بستن خویش، ما را رسوا ساختی و ما امروز هیچ کس را در محضر جعفر صادق از تو حقیر تر ندیدیم.

ابن ابی العوجاء گفت: آیا به من چنین می گوید؟ او [امام صادق علیه السلام] فرزند کسی است که سرهای همه اینان را که می بینید (با دست به کسانی که در مسجد الحرام بودند اشاره کرد) تراشید. [یعنی آنان به فرمان جدّش حج می گذارند].

یک بار دیگر ابن ابی العوجاء نزد امام آمد و از وی در باره حدوث جهان پرسید. امام به او فرمود:

«هیچ کوچک و بزرگی نیافتم مگر آنکه چون بدان پیوست، بزرگ شد و این خود انتقال از حالت نخست است و اگر جهان قدیم می بود نه از بین می رفت و نه دگرگون می شد، زیرا چیزی که از بین می رود و یا دگرگون می شود رواست که وجود و یا بطلان هم بپذیرد. بنابر این با وجودش پس از عدم، داخل در حدث می شود و با بودنش در ازل در قدم نیز داخل می شود در حالی که صفت حدوث و قدم در یک شی ء جمع نمی شود».

ابن ابی العوجاء گفت: دانش خود را در این دو حالت و دو زمان بنابر دلایلی که برای اثبات حدوث جهان ذکر کردید، به کار گیرید و بگویید اگر اشیاء بر همان کوچکی

ص: 26

خود باقی می ماندند، چطور می توانستید بر حدوث جهان استدلال کنید؟

امام صادق علیه السلام فرمود:

«ما از همین جهان کنونی سخن می گوییم، پس اگر آن را بالا بردیم یا پایین آوردیم جهان دیگری خواهد شد که هیچ چیز همچون همین بالا بردن و یا پایین آوردن آن توسط ما، بر حدوث آن دلالت نمی کند، امّا من تو را پاسخ می گویم، زیرا توانسته ای ما را ملزم کنی. پس می گوییم: اشیاء اگر بر همان حالت صغر و کوچکی خود باقی بمانند چون توهّم می شود که اگر چیزی بدانها بپیوندد بزرگتر می شوند و همین جواز تغیّر، خود دلیل قدیم نبودن جهان است و تغیّر آن مستلزم دخول جهان در حدوث است و در پس این برای تو سودی نیست ای عبد الکریم». (1)

بار دیگر ابن ابی العوجاء که تمام نیرنگ و دلایل خویش را گرد آورده و خود را مجهز ساخته بود برای بحث با امام جعفر صادق علیه السلام به محضر وی رفت، امّا هنوز مباحثه خود را آغاز نکرده بود که یک باره چهره اش به سختی سیاه شد پس برخاست امّا نتوانست باز گردد تا آنکه از دنیا رفت. (2)

با مرگ ابن ابی العوجاء آن هم به این شیوه، دفتر الحاد که یاران و یاورانی هم داشت، درهم پیچیده شد و راهبر الحاد که دارای قدرت و شوکت و حزبی بزرگ بود از بین رفت.

ص: 27


1- (1) الاحتجاج، ص 76.
2- (2) علّامه مظفّر در کتاب الامام الصادق می نویسد که: «سلیمان، عامل منصور بر کوفه، ابن ابی العوجاء را به خاطر الحاد و زندقه اش کشت.»

2- از هشام بن حکم روایت شده است که گفت: زندیقی در مصر زندگی می کرد که در باره ابو عبداللَّه علیه السلام چیزهایی شنیده بود. از این رو به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند، امّا او را نیافت. به وی گفته شد: امام به مکّه رفته است. زندیق نیز به سوی مکّه بیرون آمد. ما در آن هنگام با ابو عبداللَّه الصادق همراه بودیم. حضرت در حال طواف بود که زندیق نزد ایشان آمد و به او نزدیک شد و سلام کرد.

ابو عبداللَّه از او پرسید: نامت چیست؟

گفت: عبد الملک.

پرسید: کنیه ات چیست؟

گفت: ابو عبداللَّه. پرسید: آن مَلِکی که تو بنده اویی، کیست؟ آیا از ملوک زمین است یا از ملوک آسمان؟ و در باره پسرت بگو آیا بنده خدایان آسمان است یا بنده خدایان زمین؟ آن مرد خاموش ماند ..

امام به او فرمود: بگو، امّا مرد خاموش بود.

پس امام به او فرمود: چون از طواف فارغ شدیم نزد ما بیا.

چون ابو عبداللَّه علیه السلام از کار طواف فارغ شد، زندیق به نزد او آمد رو به روی حضرت نشست. همه ما نیز آنجا حضور داشتیم. ابو عبداللَّه پرسید: آیا می دانی که زمین زیر و زبری دارد؟

مرد گفت: آری!

پرسید: زیر آن رفته ای؟

ص: 28

مرد گفت: نه!

پرسید: آیا می دانی که زیر آن چیست؟

مرد گفت: نمی دانم، امّا گمان کنم زیر آن چیزی باشد.

امام صادق فرمود: گمان، تا زمانی که یقین به دست نیاوری (نشانه) عجز است.

سپس پرسید: آیا به آسمان رفته ای؟

گفت: نه!

پرسید: آیا می دانی در آن بالا چیست؟

گفت: نه!

پرسید: آیا به مشرق و مغرب رفته ای و به آنچه پشت آنهاست نگریسته ای؟

گفت: نه!

فرمود: شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسیده ای و نه به زیر زمین و نه به آسمان رفته ای و نه آنچه را که آنجاست یافته ای تا از آنچه پشت آنهاست آگاهی یابی، در حالی که تو آنچه را که در آنهاست انکار می کنی! آیا خردمند چیزی را که نمی شناسد منکر می شود؟

زندیق پاسخ داد: هیچ کس جز تو این سخن با من نگفته بود!

امام فرمود: پس تو در این باره تردید داری؟ شاید باشد و شاید نباشد.

زندیق گفت: و شاید این باشد (آنچه که من گویم).

ابو عبداللَّه علیه السلام فرمود:

ص: 29

«ای مرد برای کسی که نمی داند حجّتی بر آنکه می داند نیست و جاهل را بر دانا حجت نیست. ای برادر اهل مصر از من دریاب، آیا مگر نمی بینی که خورشید و ماه و شب و روز داخل می شوند و از یکدیگر سبقت نمی گیرند، می روند و باز می گردند و مجبور و خاضعند. برای آنان جز جایی که دارند جای دیگری نیست. پس آنان اگر نیرو و قدرت دارند می توانند بروند و باز نگردند اگر مجبور و مضطر نیستند. چرا شب به هنگام روز و روز به هنگام شب جلوه گر نمی شود؟ بلکه آنان برای خدا به اضطرار افتاده اند ای برادر مصری. اعتقادی که شما به سوی آن می گرایید و می پندارید از دهر است. (ماده و طبیعت) اگر دهر آنان را می برد چرا بازشان می گرداند و اگر بازشان می گرداند چرا می بردشان؟ آیا مگر آسمان را بر افراشته و زمین را فرو گذاشته نمی بینی؟ نه آسمان بر زمین فرو می افتد و نه زمین بر فراز آنچه در زیر آن است، به نشیب می آید. به خدا سوگند که خالق ومدبرش آنرا نگهداشته است».

هشام گوید: زندیق با شنیدن این سخنان بر دست ابو عبداللَّه علیه السلام ایمان آورد و آن حضرت به هشام گفت: او را امشب دریاب و آموزشش ده.

3- زندیق دیگری نزد امام صادق آمد و از او در باره برخی مسائل نظری پرسش کرد میان امام صادق و زندیق این بحث در گرفت:

زندیق: چگونه مردم خدای را عبادت می کنند در حالی که او را ندیده اند؟ امام صادق فرمود: دلها، خدا را با نور ایمان می بینند و خردها با بیداریشان آن را مانند امور آشکار، ثابت می کنند و دیدگان با دیدن زیبایی ترکیب و استواری تألیف (پیوستگی) او را می بینند.

ص: 30

از طرفی پیامبران و آیاتش و کتابها و محکماتش وجود او را اثبات می کنند و دانشمندان از نشانه هایش بر عظمت او بی آنکه دیده شود، بسنده کرده اند.

زندیق: آیا خداوند نمی تواند خود را بر مردم بنماید تا او را ببینند تا بعد از آن با یقین کامل عبادت شود؟

امام صادق: برای امور محال پاسخی نیست. (1)

زندیق: از کجا پیامبران و فرستادگان را اثبات می کنی؟

امام صادق: وقتی که، ثابت کردیم که خالقی صانع و متعالی وجود دارد و این صانع، حکیم است روا نیست که آفریدگانش او را نظاره کنند و بر او دست سایند و یا او با خلایقش مباشرت کند و آنان نیز با او مباشرت کنند، او به آنان نیازمند باشد و آنان نیز بدو نیازمند باشند. ثابت شد که خداوند بندگانی را سفیران خود گرفت که مردم را به مصالح و منافع خویش و چیزهایی که پایداری ایشان در آنها است و فنایشان در ترک آنها، دلالت می کنند. پس وجود آمران و ناهیان از جانب خداوند حکیم و دانا در میان مخلوقاتش ثابت شد. در اینجا ثابت می شود که برای مخلوقات معبرانی هستند. آنان پیامبران و برگزیدگان خلق اویند. حکیمانی که به حکمت تأدیب شده و از جانب او مبعوث گشته اند.

در احوال مردم با آنان شریکند بنابر آنکه مردم با او در خلق و تدبیر شریکند. از جانب حکیم دانا به حکمت و دلایل و براهین و شواهد،

ص: 31


1- (1) اشاره به این نکته است که رؤیت خداوند محال است، زیرا خدا جسم نیست که چشم آن را بینند و محاط نیست که فکر بدان احاطه یابد در تعریف نمی گنجد بلکه برتر از تمام اینهاست و قدرت خدا هر چند که شامل و فراگیر است امّا اگر چیزی قبول مکان نکند چگونه می تواند یافت شود؟!

مثل زنده کردن مردگان و شفا دادن کوران و پیس ها، مؤید و پشتگرمند.

زندیق: خدا، موجودات را از چه خلق کرد؟

امام صادق علیه السلام: از هیچ چیز.

زندیق: چگونه شی ء از لا شی ء پدید می آید؟

امام فرمود: اشیاء از چند وجه برون نیستند. یا از چیزی خلق شده اند و یا از غیر چیز. پس اگر از چیزی خلق شده اند، آن چیز قدیم است و قدیم، حادث نیست و تغییر نمی کند و یا اینکه این شی ء جوهری واحد و رنگی واحد باشد.

در این صورت این رنگهای مختلف و این جوهرهای فراوان و موجود در این جهان از انواع و اقسام گوناگون، چگونه پدید آمده اند؟ اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید، زنده باشد مرگ از کجا آمده است؟ و اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید، مرده باشد، پس حیات از کجا آمده است؟ ونیز جایز نیست از زنده و مرده پدید آمده باشند، زیرا زنده تا هنگامی که زنده است از او، مرده پدید نیاید و نیز میّت نمی تواند قدیم باشد چرا که همواره مرگ ملازم با اوست و مرده نه قدرتی دارد و نه بقایی.

زندیق: این سخن از کجا آمده است که اشیاء ازلی هستند؟

امام صادق علیه السلام: این سخن کسی است که گرداننده اشیاء را انکار کرده و پیامبران و سخنان آنان و انبیاء و اخباری را که از آن خبر داده اند دروغ پنداشته و کتابهایشان را خرافه خوانده و برای خود دینی مطابق با آرا و خواسته های خویش وضع کرده است. اشیاء از گردش فلک بدانچه در آن است، بر حدوث خود دلالت می کنند».

هنگامی که ما گفتار خود را از این مباحثات سرشار از نظریات فلسفی از یک

ص: 32

سو و نظریات دینی از سوی دیگر به پایان می بریم و آنها را با هم وفق می دهیم و افکار و اندیشه های باطل را رد می کنیم، باید دریابیم که فلسفه اسلامی پس از گذشت یک قرن کامل از انقضای مدرسه امام صادق علیه السلام بود که توانست صاحب رکن و ستونی برای خود شود. اینجا بود که مسلمانان توانستند مکتبی اصیل و با ویژگیهایی خاصّ خود در میان مکاتب فلسفی جهان به وجود آورند.

با وجود این می بینیم این نظریاتی که در احادیث منقول از امام صادق علیه السلام به وفور یافت می شود از اصالت و ویژگی کاملی بر خوردار است در حالی که نظریات دیگر همچون خس و خاشاک دریا می ماند که از هر سویی گرد می آمد بدون اینکه پاسخگوی مسائل مردم بوده و یا با آنها تناسب داشته باشد. این نکته در مورد صورت این نظریات بود، امّا در مورد واقعیّت آنها باید دانست که این نظریّات در ایجاد سازگاری میان اصول دینی و پژوهشهای فلسفی به سختی محکوم به شکست شدند بطوری که به تأویل در متون و نصوص صریح اسلامی پناه بردند و یا آنها را تا آنجا مستقل مطرح کردند که هرگز جزو فلسفه اسلام محسوب نشدند.

امّا می بینیم که نظریات امام صادق علیه السلام همواره از ژرفای اندیشه اسلامی و آیات قرآن و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز از قوانین و تعالیم اسلامی نشأت می گیرد تا آنجا که این نظریات به مثابه جزیی جدا نشدنی از کیان واحد و اصیل اسلام به شمار می آیند. در همین حال می توان شاهد همساز کردن فطرت انسان و خود آگاهی او چه در معنی و چه در دلیل نیز بود.

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

موضع گیریهایی تابناک

گذری کوتاه به رویدادها

بنی امیّه خاندانی بودند که نسبشان از طریق امیّة بن حرب، به قریش می رسید. اینان در زمان جاهلیّت با بنی هاشم سر ستیز و دشمنی داشتند، تا آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله به تبلیغ رسالت اسلامی در میان مردم بر انگیخته شد. این قبیله، سر سختانه با رسالت پیامبر به مبارزه برخاست، امّا سر انجام در برابر امواج نیرومند آن به زانو در آمد و تا مدّتی تسلیم آن شد.

پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و رویدادهای تکان دهنده و سختی به وقوع پیوست. بنی امیّه امیدی به بازگشت به صحنه سیاسی نداشتند تا آنکه خلافت به عثمان رسید. آنگاه بود که آنان بارقه ای امیدوار کننده یافتند و به تعقیب آن پرداختند.

تقدیر خواست که عثمان کشته شود همچنان که تاریخ مقدّر کرد که پسران عموی او به خونخواهی او برخیزند. از این لحظه تاریخ بنی امیّه در حکومت اسلامی آشکار می شود.

معاویه با امام علی علیه السلام، خلیفه شرعی، به بهانه گرفتن انتقام خون عثمان، به ستیزه برخاست و چون یاران فراوانی به گرد خود جمع کرد، خویشتن را خلیفه مردم اعلام کرد و سپس پیشتر رفت و گفت: من و فرزندانم پادشاهیم و مردم بندگان ما هستند و پست تر از ما.

سلسله بنی امیّه بر مردم حکم می راندند. بنابر این که صاحب اختیار آنانند و مردم باید فرمانبردار آنها باشند وگرنه شمشیر و انواع و اقسام قتل و شکنجه در انتظار

ص: 37

آنان است.

انقلابهایی از سوی مردم در مخالفت آشکار با اوضاع تیره زمان صورت پذیرفت و اگر چه تمام آنها به شکست انجامید، ریشه های آنها باقی ماندند تا بار دیگر قوّت بگیرند و مردم را در راه انقلاب هدایت کنند.

تقریباً تمامی این انقلابها به انگیزه خونخواهی امام حسین علیه السلام فرزند دخت گرامی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، که برای احیای حقّ، با باطل به ستیز برخاست و به فجیع ترین شکل به شهادت رسید، صورت می گرفت.

امّا بنی عبّاس فرقه ای بود که خود را به عموی پیامبر منتسب می کرد. این گروه سوابق غیر قابل توجهی در تاریخ مبارزه با سیاست حکومت بنی امیّه داشتند، امّا همین سوابق غیر قابل اعتنا، ویژگی و اعتباری در میان مردم مخالف با سیاست امویّان برای آنها به ارمغان آورده بود.

سال انقلاب فرا رسید و انقلاب نماینده خود را به خراسان یعنی تقریباً آخرین نقطه از دیار اسلام، جایی که یاران انقلاب حضور داشتند، گسیل کرد تا انقلاب را در وقت معین خود، آشکار سازند.

ابو مسلم خراسانی فردی بود که به ضرورت دگرگون ساختن اوضاع، به هر طریق که باشد، ایمان داشت و جز این امر به چیزی دیگر معتقد نبود.

در واقع این باور او را کور و کر ساخته بود و همین اعتقاد راسخ، موفقیّت و کامیابی بنی عبّاس را در انقلابشان نسبت به سایر مخالفان بنی امیّه، فراهم می ساخت. زیرا انقلابیون غالباً از دست یازیدن به محرّمات و لو اینکه

ص: 38

پیروزی آنها هم منوط به همین محرّمات باشد، خود داری می ورزیدند در حالی که یاران و هوا خواهان بنی امیّه از هیچ اقدامی که به سلطه آنها کمک می کرد و یا دشمنانشان را طعمه مرگ و نابودی می ساخت فرو گذار نمی کردند بنابر این اگر گروهی باهمین شیوه به مبارزه با آنها برمی خواست، احتمال پیروزی دو طرف در این نبرد برابر بود.

ابو مسلم در میان منتسبان به نهضت نوین عبّاسی شخص منحصر به فردی نبود بلکه بیشتر رهبران این نهضت نظیر و هم طراز وی بودند آنان در راه رسیدن به سروری و حکومت هیچ مانعی نمی شناختند و تمسّک به هر کاری را برای رفع موانع، روا و مجاز قلمداد می کردند.

ابو مسلم از کوفه، مرکز رهبری نهضت، دستوراتی را دریافت کرد که در یکی از قسمتهای آن چنین آمده بود:

همانا تو مردی از ما، اهل بیت، هستی. وصیّت مرا حفظ کن. به این قبیله از یمن توجّه داشته باش و با آنان همراه شو و از پس آنان مسکن بگیر و ربیعه را در کارشان متّهم ساز، امّا در باره مضر بدان که آنان نخستین دشمنان هستند، پس به هر کس مشکوک شدی او را بکش و اگر می توانی کاری کنی که در خراسان کسی به عربی سخن نگوید، این کار را انجام ده و هر جوانی که (قامتش) به پنج وجب می رسد و به او ظنین شدی به قتلش رسان و با این پیر مرد، سلیمان بن کید، مخالفت مکن و از فرمانش سر متاب و چون کار بر تو دشوار شد از طرف من تنها به او بسنده کن. والسلام.

ابو مسلم بخصوص احتیاج به دریافت چنین اوامر و وصایایی نداشت، زیرا چنان

ص: 39

که گفته شد وی مردی بی نهایت خونریز بود. وی چه بسیار از رهبران مخالفان را به خانه خویش مهیمان کرد و آنگاه آنان را به خیانت کُشت و یا چه بسیاری مردان صالح و نیکو کار را امان داد، امّا پس از آن امان نامه خود را نقض کرد. و به سختی به قتلشان رساند. بی گناهان بسیاری به دست ابو مسلم کشته و حرمتهای بسیاری بدون دلیل به دست او دریده شدند و ... و ...

رهبران کوفی نیز در ارتکاب جنایت دست کمی از ابو مسلم نداشتند. آنان با مردی از بنی هاشم به نام محمّد بن عبداللَّه (1) بیعت کردند. چون فرصت را مناسب دیدند، انقلاب را به سرقت بردند و آن را به انحصار خویش در آوردند و به یاران و یاوران خویش و حتّی به مؤسس اندیشه انقلاب (ابو مسلم) سخت گرفتند و با کسی که اندکی قبل با وی دست بیعت داده بودند، از در خلاف در آمدند و او را گرفتند و به خیانت کشتند.

این همان ابو مسلم، پایه گذار حکومت عبّاسیان است که منصور به او خیانت می کند و او را به بدترین شکل به قتل می رساند.

همچنین وی در حقّ عیسی بن موسی خیانت می کند و او را از منصب ولایت عهدی که روزی به عنوان تقدیر از خدمات گرانقدر وی به او اعطا کرده بود، بر کنار می کند.

ص: 40


1- (1) غالب هاشمیها که سفاح و منصور هم جزو آنان بودند با این مرد که شایستگیهای فراوانش او را نامزد رهبری کرده بود و نزدیکانش تماماً او را بر این مقصود یاری می کردند، دست بیعت دادند. تمام این حوادث در محلی میان مکّه و مدینه موسم به «ابواء» انجام پذیرفت. (مؤلف)

بنی عبّاس همچنین در حقّ کسانی همچون ابو سلمه خلال، یعقوب بن داوود، فضل بن سهل، جعفر برمکی، یحیی حسنی و ... که خدمات شایانی برای حکومت آنان انجام داده بودند و می بایست از آنان تقدیر و سپاسگزاری می شد، خیانت روا داشتند.

موضع امام صادق

برخی بر این باورند که عصر امام صادق علیه السلام مناسب ترین و مساعدترین دوران ها بود. اگر امام دست به ایجاد یک انقلاب مذهبی حقی می زد که طی آن خلافت به کسی که شایستگی عهده داری آن را از نظر خدا و رسولش داشت، بر می گشت. چرا که این عصر، دوره تحوّل و بسیار حساسی در تاریخ اسلامی به حساب می آمد که در آن پرده هایی که زمان بر روی واقعیّتها و حقایق دینی کشیده بود کنار رفته بود، امّا واقعیّت غیر از این ادّعاست. واقعیّت آن است که امام صادق حتّی یک روز هم نتوانست در صحنه سیاسی دعوت خود را اظهار کند.

امویّان، چنان که گفتیم، از هیچ گونه جنایتی در راه خاموش ساختن آتش انقلاب مخالفانشان باک نداشتند در حالی که آن حضرت هرگز در راه حقّ به باطل پناه نبرد و برای اجرای عدل و داد از ظلم و ستم یاری نجست.

بنی عبّاس هم نه خوش کردارتر از برادران اموی خود بودند و نه برای استحکام بخشیدن به پایه های حکومت خود از امویّان در خونریزی و نیرنگ بازی خوددارتر. از همین رو بود که آنان توانستند حکومت بنی امیّه را به سختی در هم

ص: 41

بکوبند و بدین سان حکومت بنی امیّه با باطل درهم کوفته شد و میان این دو طایفه معارضه گردید.

همچنین، بنی عبّاس از هر حرکتی برای دعوت بنی هاشم سود جستند و از نارضایتی عمومی ای که طالبیون به وجود آورده بودند، بهره برداری کردند و پیوسته آرزوها و آرمانهای بزرگ مردم را در گوش آنان باز می خواندند. از همین رو برپایی یک انقلاب شیعی امکان پذیر نبود. بخصوص انقلابی که در آن از ریختن خونهای بی گناهان و دریدن حرمتهای مقدّس، خود داری شود. یکی از دلایل نبود امکانات قیام در عصر عبّاسیان این است که طایفه ای از پسر عموهای امام چه در عصر ایشان و چه بعد از آن، انقلاب کردند، امّا به موفقیّت دست نیافتند و سرنوشت آنان همان سر نوشتی بود که پدرانشان در عصر امویّان با آن رو به رو گشتند.

با وجود این موارد، امام صادق علیه السلام در اندیشه استحکام پایه های انقلابی فکری بود که به انقلابی سیاسی نیز ختم می شد. این مقصود با نشر و گسترش بی پرده و روشن حقایق دینی و تاریخی که منجر به ایجاد فضایی شایسته برای کاشتن تخم انقلاب فکری و سیاسی می شد، به دست می آمد، تا آنجا که مطرح شد امام موسی بن جعفر علیه السلام، فرزند بزرگوار امام صادق، همان قائم آل محمّد است!! این مسأله در حقیقت تعبیری بود از باز گرداندن حکومت غصب شده و حقّ پایمال شده آل محمّد صلی الله علیه و آله به آنان، زیرا شیعه از رهگذر این امر از رعایتها و توجّهات گسترده ای که در دگرگون ساختن اوضاع سیاسی تأثیرات بزرگی داشت، بر خوردار گشتند، امّا هوا خواهان و پیروان نهضت شیعی با افشای این راز و این نقشه به نهضت خیانت

ص: 42

کردند و نتیجه آن شد که امام کاظم علیه السلام را دستگیر کردند و برای سالهای بسیار در بند انداختند و بدترین شکنجه ها و مصیبتها را در حقّ شیعه روا داشتند.

امّا روح انقلابی که امام صادق آفریده بود، همچنان تا پس از مرگ هارون الرشید، در زمان امام رضا نوه امام ششم، روشن و پاینده بود و به اعلان ولایت عهدی آن حضرت که در واقع راهی مستقیم برای باز گرداندن خلافت به فرزندان علی علیه السلام بود، منجر شد. ولی تقدیر آن بود که امام رضا پیش از مرگ مأمون به شهادت رسد.

به هر حال امام صادق در سالهایی که پس از پدرش امامت مسلمین را عهده دار شد، فضایی صالح و آماده برای انقلاب خلق کرد. از این رو طبیعی بود که دستگاه حاکم اجازه ندهد که آن حضرت به آرامی نقشه خود را عملی سازد و راهی را که می خواهد طی کند. اگر چه وی هیچ گاه مستقیماً با دستگاه حکومت به معارضه بر نمی خواست، زیرا قطع روابط امام با عبّاسیان هشداری بد برای آنان و برانگیزنده خشم سرشار و زور و قهر شدید آنان بر وی بود.

یک بار منصور از امام صادق خواست تا همچون ائمه جور، با او هم رکاب شود. وی به امام پیغام داد: چرا همچون دیگر مردمان دور و بر ما را نمی گیری؟ امام صادق به او پاسخ داد:

«ما چیزی نداریم که به خاطر آن از تو بترسیم و چیزی نزد تو نیست که ما را تمنّای آن باشد و تو نه در نعمتی هستی که تو را به خاطر آن تهنیت گوییم و نه در مصیبتی که به خاطر آن تو را تسلیّت دهیم. پس ما نزد تو به چه کار آییم؟».

ص: 43

منصور به امام نوشت: با ما همراه شو تا نصیحتمان گویی.

حضرت به او پاسخ داد:

«هر که دنیا را خواهد تو را نصیحت نمی گوید و هر که آخرت را خواهد با تو مصاحبت نمی جوید».

منصور با خواندن این پاسخ گفت: به خدا سوگند او تفاوت منازل دنیا خواهان و آخرت جویان را در نزد من بخوبی آشکار ساخت.

اکنون که از توضیح خطوط گسترده سیاست امام صادق در بر خورد با حکومتهای هم عصرش فراغت یافتم، شایسته می بینم که برخی از سختیها و فشارهایی که از ناحیه دستگاه حاکمه بر حضرت یا بر برخی از یارانش، آن هم تنها به جرم حقّ خواهی و حقّ گویی آنان، وارد شد اشاره کنم.

- سفاح، امام صادق را از مدینه به حیره انتقال داد تا در آنجا بتواند او را به قتل برساند، امّا خداوند امام را از شر او آسوده ساخت.

- پس از سفاح، زمان منصور فرا رسید. او دوازده سال به آزار و اذیت امام علیه السلام پرداخت و او را هفت بار به مدینه و ربذه و کوفه و بغداد انتقال داد، امّا هر بار منصور او را می طلبید و برای دلجویی حضرت به ایراد عذر و بهانه می پرداخت و با خواری می رفت و امام صادق نیز به خوبی و خوشی باز می گشت.

در اینجا بی مناسبت نیست که برای آگاهی خوانندگان گرامی جزئیات برخی از این احضارها را که در اوایل و اواخر خلافت منصور انجام پذیرفته باز گو کنیم تا

ص: 44

بخوبی شدّت اختلاف و کیفیّت آن، میان منصور و امام صادق روشن شود:

1- سید بن طاووس به نقل از ربیع، دربان منصور، آورده است که گفت:

چون منصور حج گزارد، احتمالًا در سال 140 یا 144 هجری، و به مدینه رسید، شبی را بیدار ماند. آنگاه مرا طلبید و گفت: ای ربیع همین الآن به سرعت و از کوتاه ترین راه برو و اگر می توانی تنها بروی، این کار را کن تا نزد ابو عبداللَّه جعفر بن محمّد برسی. به او بگو که پسر عمویت به تو سلام می رساند و از تو می خواهد که همین حالا به سویش آیی. پس اگر او [امام صادق علیه السلام] اجازه داد که با تو بیاید، رخ بر زمین نه و اگر با آوردن عذر و بهانه از آمدن خود داری ورزید در این باره اختیار را به خود او واگذار، و اگر تو را فرمود که در آمدن به نزد او تأنی جویی آسان بگیر و کار را سخت مکن و قبول عفو کن و در گفتار و کردار تندی و خشونت به خرج مده.

ربیع گوید: من بر در سرای امام آمدم و آن حضرت را در خلوت خانه اش یافتم و بدون اذن ورود، درون خانه شدم. او را دیدم که گونه هایش را- به حال سجده- بر خاک گذارده .. وکف دست خود را به سوی آسمان برده، در حالی که آثار خاک بر چهره و دستان او نمایان بود.

شایسته ندیدم که لب به سخن بگشایم تا آنکه او از نماز و دعا فراغت یافت و چهره اش را برگرداند. گفتم: سلام بر تو ای ابو عبداللَّه. فرمود: سلام بر تو برادرم. چرا اینجا آمدی؟

عرض کردم: پسر عمویت به تو سلام رساند و چنین و چنان گفت. او با شنیدن سخنان منصور فرمود:

وای بر تو ای ربیع!

ص: 45

أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ (1).

«آیا هنگام آن فرا نرسید که مؤمنان دلهاشان به یاد خدا و آنچه از حقّ فرو فرستاده، خاشع گردد و همچون کسانی که پیش از این کتاب داده شدند نباشند. پس مدّت بر آنان دراز شد و دلهایشان سخت گردید.»

(أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَی أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتاً وَهُمْ نَائِمُونَ* أَوْ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَی أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحیً وَهُمْ یَلْعَبُونَ* أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلَا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ) (2).

«پس آیا مردم شهرها از آن ایمنند که شبانگاه که در خوابند عذاب ما آنها را فراگیرد؟ وآیا مردم شهرها از آن ایمنند که روز در حالی که به بازی مشغولند عذاب ما آنها را در بر گیرد؟ پس آیا از مکر خدا ایمن شدند؟! پس جز گروه زیانکاران از مکر خدا احساس امنیّت نمی کنند.»

به خلیفه بگو السلام علیک و رحمة اللَّه وبرکاته.

آنگاه دو باره قصد نماز و توجّه کرد. عرض کردم: آیا پس از سلام عذر یا پاسخی هست؟

فرمود: آری. به او بگو: أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّی* وَأَعْطَی قَلِیلًا وَأَکْدَی* أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَی* أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَی* وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّی* أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی* وَأَن لَّیْسَ لِلْانسَانِ إِلَّا مَا سَعَی* وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی (3).

«پس آیا دیدی کسی را که پشت کرد و اندکی انفاق کرد و آنگاه بکلّی امساک کرد، آیا علم غیب نزد اوست و او بیناست یابد آنچه در صحف موسی است آگاهی نیافته و هم در صحف ابراهیم وفادار که هیچ کس بار گناه دیگری را بر نمی کشد و برای آدمی جز آنچه خود تلاش کرده، چیز دیگری نیست.»

ص: 46


1- (1) سوره حدید، آیه 16.
2- (2) سوره اعراف، آیه 97- 99.
3- (1) سوره نجم، آیه 33- 40.

وما ای خلیفه به خدا سوگند از تو می ترسیم و زنانی که تو آنان را بهتر می شناسی به خاطر ترس ما آنها هم می ترسند. پس از آزار ما دست بردار و گرنه نام تو را هر روز پنج بار به خداوند عرضه خواهیم کرد (یعنی در نمازهای پنجگانه با اخلاص تمام تو را نفرین می کنیم).

و تو خود به واسطه پدرانت از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ما حدیث نقل کردی که آن حضرت فرمود: چهار دعاست که از خداوند پوشیده نمی ماند دعای پدر در حقّ فرزندش و دعای برادر در حقّ برادرش، دعای نهانی و دعای خالصانه.

ربیع گوید: هنوز گفتگو تمام نشده بود که خبر گزاران منصور در پی من آمدند و از وجود من اطلاع یافتند. من نیز بازگشتم و سخنان ابو عبداللَّه را برای منصور باز گفتم. منصور از شنیدن آن سخنان گریست و سپس گفت: به سوی او باز گرد و به او بگو کار ملاقات و نشستن با شما را به شما وا می گذارم و امّا زنانی که از آنان یاد کردی بر ایشان درود باد و خداوند وحشت آنان را به امن مبدّل سازد و اندوه آنان را بزداید.

ربیع گوید: من به نزد ابو عبداللَّه بازگشتم و او را از گفته منصور آگاه ساختم. پس او گفت: به او بگو صله رحم به جای آوردی و خداوند تو را بهترین پاداش دهد. سپس چشمانش پر از اشک شد تا آنجا که چند قطره نیز بر دامانش چکید.

2- از محمّد بن عبداللَّه اسکندری یکی از ندیمان و یاران خاصّ منصور روایت شده است که گفت: روزی نزد منصور وارد شدم. او را دیدم که اندوهگین نشسته بود و آه سرد می کشید. گفتم: ای امیرالمؤمنین به چه می اندیشی؟

ص: 47

پاسخ داد: ای محمّد بیش از یک صد تن از اولاد فاطمه کشته شدند در حالی که سرور و پیشوایشان بر جای مانده است!

پرسیدم: او کیست؟

گفت: جعفر بن محمّد الصادق.

گفتم: ای امیرالمؤمنین! او مردی است که عبادت، پیکرش را فرسوده و لاغر ساخته و به جای طلب حکومت و خلافت، خود را به خداوند مشغول داشته است!

منصور گفت: ای محمّد البته من می دانم که تو به او و پیشوایی اش اعتقاد داری امّا بدان که حکومت و پادشاهی، عقیم است و من امشب بر خودم سوگند یاد کرده ام که شب را سپری نکنم مگر آنکه از کار او فراغت یافته باشم.

محمّد گفت: به خدا زمین با همه وسعتش بر من تنگ شد. آنگاه منصور، سیّافی (جلّاد) را طلبید و به او گفت: چون ابو عبداللَّه الصادق را احضار کردم وی را با گفتگو سر گرم می سازم و چون کلاهم را از سر برداشتم تو گردن او را بزن.

منصور، امام صادق را در آن ساعت فرا خواند. من با آن حضرت در خانه (منصور) بر خورد کردم. او لبهایش را می جنباند، امّا نفهمیدم چه می خواند.

ناگهان دیدم قصر موج می زند، انگار که کشتی است در میان امواج دریاها، و دیدم که ابو جعفر منصور با پا و سر برهنه و در حالی که دندانهایش به هم می خورد و زانوانش می لرزید در برابر جعفر بن محمّد قدم می زد. او یک لحظه سرخ و لحظه ای دیگر زرد می شد. بازوی ابو عبداللَّه را گرفته بر تخت حکومتش بنشاند وخود همچون بنده ای در برابر آقایش، فراروی آن حضرت نشست وگفت:

ص: 48

ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله چرا در این ساعت بدین جای آمدی؟

امام فرمود: من برای اطاعت از خدا و پیامبرش و امیرالمؤمنین که سرافرازی اش مستدام باد، به نزد تو آمدم.

منصور گفت: من تو را فرانخوانده بودم و فرستاده اشتباه کرده است.

آنگاه گفت: هر حاجتی داری بگو؟

آن حضرت پاسخ داد: من از تو می خواهم که مرا بی جهت فرانخوانی.

منصور گفت: هر چه خواهی تو را باد.

آنگاه آن حضرت به سرعت بازگشت و خدای را بسیار سپاسگزاری کرد.

منصور لحاف و پوستین خواست و خوابید و تا نیمه شب از خواب بیدار نشد. چون بیدار شد من در آن هنگام بر بالین او بودم. منصور گفت: بیرون نرو تا قضای نمازم را که از من فوت شده به جای آورم که می خواهم سخنی با تو بگویم. چون قضای نمازش را به جای آورد به من روی کرد و از حوادث ترسناکی که به هنگام آمدن امام صادق علیه السلام برایش رخ داده بود، سخن گفت همین حوادث موجب شده بود که منصور از کشتن امام صادق دست باز دارد و آن حضرت را مورد تعظیم و احسان قرار دهد.

محمّد می گوید: به منصور گفتم: ای امیرالمؤمنین این امری شگفت نیست، زیرا ابو عبداللَّه وارث علم پیامبر صلی الله علیه و آله است. جدّ او امیرالمؤمنین علی علیه السلام است و اسما و دیگر دعاهایی پیش اوست که اگر بر شب بخواندشان درخشان خواهد شد و اگر بر روز بخواندشان دیگر تیره و تاریک نخواهد شد و اگر بر امواج دریاها بخواندشان، بر جای خود بی حرکت خواهند ایستاد.

ص: 49

بدین سان منصور هراز چند گاه امام را به نزد خود فرا می خواند تا آنکه بالاخره وی را با دادن زهر به شهادت رساند.

مواضع تابان و نورانی امام صادق علیه السلام تنها در برابر منصور نبود. بلکه آن حضرت مشابه همین مواضع را با والیان منصور نیز داشت که از میان آنها به دو نمونه زیر اشاره می کنیم:

1- یک بار امام صادق علیه السلام نزد زیاد بن عبداللَّه بود. زیاد گفت: ای فرزندان فاطمه فضیلت شما بر مردمان چیست؟ تمام فاطمیون که در مجلس حضور داشتند از بیم جان خود لب از پاسخ فرو بستند.

آنگاه امام فرمود: «همانا از فضل ما بر مردم این است که ما دوست نداریم از خاندان دیگر جز خاندان خودمان باشیم در حالیکه کسی از مردم نیست که دوست نداشته باشد از ما باشد»!

2- داوود بن علی، والی مدینه بود. او به فرمانده نیروهایش دستور داد «معلی بن خنیس» یکی از سران برجسته شیعه و از یاران سخنور امام صادق علیه السلام را اعدام کند. فرمانده نیز فرمان والی را به اجرا گذاشت چون «معلی» به شهادت رسید، امام در حالی که نسبت به حکم صادر شده از سوی والی بسیار خمشگین بود، رو به او کرد و فرمود: دوست مرا کشتی و چیزی را که از آنِ من بود گرفتی!! آیا نمی دانی که مرد ممکن است در سوگ و عزای فرزند خود آرام بنشیند، امّا در مقابل جنگ آرام نخواهد بود.

والی عذر آورد که او قاتل مستقیم «معلی» نبوده است.

ص: 50

آنگاه آن حضرت نزد فرمانده نیرو رفت. او به جُرم خود اعتراف کرد. دستور داد گردنش را بزنند. والی نیز او را به خاطر جُرمی که مرتکب شده بود، گردن زد.

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

اخلاق پسندیده

دانش ژرف و گسترده امام

در توان ما نیست که برای دانش امام صادق و یا هر کدام دیگر از ائمه علیهم السلام حد و مرزی قرار دهیم، زیرا معتقدیم که دانش ایشان تصویری است آشکار از اتصال و ارتباط آنان با خداوند متعال و همین امر این باور را در ضمیر ما جان می دهد که خداوند به آنها الهام می کند.

همچنین ما نمی توانیم صفتی کلّی برای دانش آنان پیدا کنیم چرا که ما می دانیم مفاهیم معمولی که انسان در حیات روزمرّه خود با آنها سر و کار دارد نمی تواند تمام دانش و بینش و شناخت آنها را در خود جای دهد، زیرا امام و پیامبر و برخی از صالحان ملهم، از نیرویی برخوردارند که خداوندِ توانا این نیرو را بدیشان ارزانی داشته است.

این نیرو همچون یک دستگاه گیرنده که امواج گوناگون را جذب می کند عمل می نماید و اطلاعات و معلومات را از جهان و هستی می گیرد، مثل چشم و اعصاب گوش که زیبایی حیات و صدای زندگان را ضبط می کند و بدین وسیله فرد اشیاء زیبا و فرد سخنگو را می شناسد. باز متذکر می شوم که دانش امام صادق محدود بدانچه گفته یا بدانچه در آثار مختلف علمی از او بر جای مانده، نیست بلکه گسترده و وسیع تر از اینهاست.

چون دانش آن حضرت مستقیماً به موجودات مرتبط است چنان که ابر به دریا و نور به خورشید و عطر به گل. چرا که افکار و گرایشها و دانشهای آن حضرت از جانب خدای

ص: 55

آفریننده دریا و خورشید و شکوفا کننده گل است. پس وحی از آن خداست و در مرتبه بعد از آن پیامبر و در سوّمین مرحله از آن امام. الهام نیز چنین است ابتدا از خداست و در انتها از امام.

حقیقتی که زبان امام بازگو کننده آن است، همان حقیقتی است که قلبش آن را شناخته و اندیشه اش آن را در برگرفته و جانش آن را لمس کرده و همان است که آفریننده حقیقت آن را در جان آن حضرت دمیده است.

پس از تمام این موارد، یک بُعد از دانش امام صادق وجود دارد که در حقیقت معجزه آن حضرت محسوب می شود چنان که معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله نیز قرآنش بود. معجزه امام صادق علیه السلام آن بود که وی تمام نیازمندیهای انسان را می دانست، این بُعد خود به تنهایی شیعه جعفریه را وامی دارد تا مکتب فکری آن حضرت را در هر دوره ای دنبال کند.

در اینجا سزاوار است اعترافات برخی از زعما و اندیشمندان را در باره آفاق گسترده دانش و جایگاه ارجمند علمی آن حضرت، که حتّی دشمنان را به مدح و ستایش از ایشان وا داشته، نقل کنیم.

ابوحنیفه در باره آن حضرت می گوید:

«فقیه تر از جعفر بن محمّد ندیدم».

و نیز گفته است:

«جعفر بن محمّد فقیه ترین کسی است که دیدم».

«او (امام صادق علیه السلام) در دین دارای دانشی سرشار و در حکمت صاحب ادبی کامل است».

شهرستانی در باره آن حضرت می گوید:

ص: 56

«او در دین دارای دانشی سرشار و در حکت صاحب ادبی کامل است».

ابن حجر هیثمی در باره آن امام می گوید:

«مردم از جعفر بن محمّد الصادق علومی نقل کرده اند و آوازه او در تمام شهرها پیچیده و پشیوایان بزرگ از او روایت نقل کرده اند».

سید امیر علی، نویسنده کتاب مختصر تاریخ العرب و التمدن الاسلامی، در باره آن حضرت می گوید:

«این اشاره را از یاد نباید برد که کسی که زعیم این جنبش بود، یکی از نوادگان علی بن ابی طالب موسوم به امام جعفر، ملقّب به صادق بود. وی مردی بود با افقهای باز فکری و خردی بس دوراندیش. به علوم عصر خویش بسیار اهتمام می ورزید. در واقع او به عنوان نخستین پایه گذار مدارس فلسفی در اسلام محسوب می شود. در اجتماعات و جلسات علمی آن حضرت، تنها کسانی که بعداً به عنوان بنیان گذاران مذاهب فقهی معرفی شدند، شرکت نمی کردند بلکه دانش پژوهان علاقه مند به فلسفه و فلاسفه از نقاط دوردست نیز در این جلسات شرکت می جستند».

پروفسور هولمیادر، نویسنده انگلیسی، در این باره می نویسد:

«جابر بن حیان، شاگرد و یار جعفر صادق بود. او در پیشوای ارجمندش تکیه گاه و یاور و رهبر و امین و فرد موجهی را می دید که هیچ گاه نمی توانست از او بی نیاز شود. جابر با راهنمایی استادش کوشید تا علم شیمی را از خرافاتی که از اسکندریه گریبانگیر آن شده بود، پیراسته ورها سازد و البته در این راه تا حدّ فراوانی هم کامیاب

ص: 57

شد بدین سبب باید نام جابر را در کنار اسم دیگر نام آوران این دانش در جهان امثال «بویله» و «لاوازیه» و ... قرار داد». (1)

دهها و بلکه هزاران اعتراف دیگر از سوی نویسندگان مسلمان و محدثان و قدما و بویژه معاصران آن امام در این باره موجود است تا آنجا که باید گفت جهان از فضل و دانش سرشار و آگاهی گسترده و فزون از حد آن حضرت، آکنده گشته است.

بخشندگی و جوانمردی امام صادق علیه السلام

- سعید بن بیان گوید: روزی مفضل بن عمر به من و خواهرم برخورد کرد و ما در باره میراثی مشغول گفتگو و مشاجره بودیم. مفضل ساعتی نزد ما درنگ کرد و آنگاه گفت: بیایید به خانه. ما به خانه او رفتیم و او با پرداخت 400 درهم میان ما سازش برقرار کرد. وی این مبلغ را از نزد خود پرداخت و آنگاه که از هر یک از ما در مورد طرف مقابلش وثیقه گرفت گفت: بدانید که این مبلغ از مال من نبود بلکه ابو عبداللَّه الصادق مرا فرمود که هرگاه دو تن از یاران ما با یکدیگر به نزاع پرداختند میان آنان سازش برقرار کنم و از مال او فدیه دهم. این مبلغ از مال ابو عبداللَّه بود.

2- مردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: شنیده ام که تو در عین زیاد (نام قریه امام صادق) کاری می کنی که دوست دارم از زبان خودت شرح آن را بشنوم.

ص: 58


1- (1) این اعترافات و دهها نمونه دیگر از آنها را می توانید در کتاب الامام الصادق نوشته استاد الدخیل، فصل امام در چشم بزرگان و دانشمندان، ص 86- 111 بخوانید.

امام علیه السلام فرمود:

«آری من دستور داده ام هر گاه که میوه می رسد، دیوارها را خراب کنند تا مردم بیایند و بخورند و فرمان داده ام که ظرفهائی بگذارند و بر هر ظرف ده تن بنشینند (1). هر گاه ده تن خوردند ده تن دیگر بیایند (و بخورند) و برای هر یک از آنها یک مُدّ خرما گذارده می شود. و همچنین دستور داده ام برای همسایگان این زمین از پیرمرد و پیرزن و بیمار و کودک و هر کس که نمی تواند بیاید، یک مُدّ وزن کنند و چون مزد کارگران و وکلا را پرداخت کردم باقیمانده را به مدینه آورده آن را بر ساکنان بیوت و مستحقان، بر حسب استحقاقشان، تقسیم می کنم و پس از این برای من 400 دینار باقی می ماند حال آنکه غلّه این زمین 4000 دینار می باشد.

این بیان نشانگر آن است که امام علیه السلام 910 از محصولات این زمین را در وجوه خیریه مصرف می کرده و تنها 110 از آن را برای خود برمی داشته است.

3- هشام بن سالم یکی از یاران برجسته آن امام نقل می کند: ابو عبداللَّه را عادت بر این بود که چون هوا تاریک می شد و پاسی از شب می گذشت کیسه ای برمی گرفت که در آن گوشت و نان و پول بود. آن را بر گردنش می افکند و به سوی نیازمندان مدینه می رفت و محتویات کیسه را بین آنان تقسیم می کرد در حالی که هیچ یک از آنها حضرتش را نمی شناختند.

همین که آن حضرت از دنیا رفت و نیازمندان دیدند که از پخش گوشت و نان

ص: 59


1- (1) الامام الصادق والمذاهب الأربعه، ج 2، ص 53.

و پول شبانه خبری نیست، دریافتند آن مرد ابو عبداللَّه الصادق بوده است. (1)

4- هیاج بسطامی در باره بخشندگی امام صادق علیه السلام می گوید:

ابو عبداللَّه آن قدر انفاق می کرد که برای خانواده اش چیزی باقی نمی ماند. (2) 5- مصادف، دربان امام صادق، می گوید: در میان مکّه و مدینه با ابو عبداللَّه همراه بودم. به مردی که در زیر یک درخت نشسته بود برخوردیم. امام فرمود:

راه خود را به طرف این مرد کج کن. من می ترسم که او تشنه باشد. ما به طرف آن مرد راه خود را کج کردیم. دیدیم که او مسیحی است و مویی بلند دارد.

امام علیه السلام از او پرسید: آیا تشنه هستی؟ مرد پاسخ داد: آری. امام به من فرمود:

فرود آی و سیرابش کن. پس من آمدم و سیرابش کردم و مجدداً سوار شدیم وبه راه افتادیم. به آن حضرت عرض کردم: آن مرد مسیحی بود آیا برای یک مسیحی کار می کنی؟! فرمود: اگر در چنین حالتی باشند، بله.

6- امام صادق در آن روزی که اشجع سلمی، شاعر ملهم، نزد وی آمد بیمار بود. اشجع در کنار امام نشست و از احوالش پرسید. حضرت به او فرمود: از بیماریم بگذر، بگو برای چه آمده ای؟

شاعر گفت:

ص: 60


1- (2) الامام الصادق- محمّد ابو زهره، ص 81.
2- (3) الامام الصادق والمذاهب الأربعه، ج 4، ص 38.

ألبسک اللَّه منه العافیه فی نومک المعتری وفی ارقک (1)

یخرج من جسمک السقام کما اخرج ذل السؤال من عنقک (2)

پس امام فرمود: ای غلام چقدر نزد توست؟

غلامش گفت: چهار صدتا. ایشان فرمودند: همه را به اشجع بده.

7- امام به وسیله ابو جعفر خشعمی- یکی از راویان مورد اعتمادش- کیسه پولی برای یکی از پسر عموهایش که از بنی هاشم بود فرستاد و به ابو جعفر فرمود: این راز را نزد خود نگهدار. چون ابو جعفر نزد آن هاشمی رسید و پول را به وی داد، او گفت: خدا کسی را که این پول را فرستاده جزای نیکو دهد! هر ساله وی چنین مبلغی برای ما می فرستد و ما تا سال آینده زندگی خود را با آن می گذارنیم. امّا جعفر (امام صادق علیه السلام) با وجود فراوانی مالش حتّی یک درهم به من نمی رساند.

چون وفات آن حضرت فرا رسید، فرمود هفتاد دینار به پسر عمویش حسن بن علی افطس بدهند. کسی از آن حضرت پرسید:

آیا به مردی که با تیغ بر تو حمله برد تا شما را به قتل رساند مال می بخشی؟!

امام در پاسخ او فرمود:

«وای بر شما مگر نخوانده اید:

ص: 61


1- (1) خداوند در خواب و بی خوابی ات، جامه سلامت بر تو بپوشاند!
2- (2) خداوند بیماری را از پیکرت برون کند، چنان که ذلّت خواهش را از گردنت بیرون کرد.

وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ (1).

«کسانی که به پیوند آنچه خداوند فرموده می کوشند و از پروردگارشان و از بدی حساب می ترسند.»

همانا خداوند بهشت را آفرید و خوشبویش ساخت وبوی آن را معطّر گردانید تا از هزار سال راه به مشام رسد، امّا این بو را نه افراد عاق شده وکسانی که با خویشان خود قطع رابطه کرده اند، استشمام نخواهند کرد». (2)

شکیبایی و مهربانی امام صادق علیه السلام

- آن حضرت هرگاه از کسی ناسزا و دشنامی می شنید به جایگاه نمازش می رفت و رکوع و سجود بسیار انجام می داد و فراوان می گریست و از خداوند برای کسی که دشنام و ناسزایش گفته بود، طلب آمرزش می کرد.

اگر دشنام دهنده از خویشان نزدیکش بود، با دادن پول با وی رابطه برقرار می کرد و به الطاف و نیکیهای خویش می افزود و می فرمود: من دوست دارم خداوند بداند که من گردنم را در برابر خویشانم فرود می آورم و به سوی آنان شتاب می جویم پیش از آنکه از من بی نیازی جویند.

سرورم براستی تو چه بزرگ و شکیبا بودی! چه روح بزرگی داشتی و سینه ات چه گشاده و خُلق و خویت چه نیکو بود!

ص: 62


1- (1) سوره رعد، آیه 21.
2- (2) این روایت و دو روایت پیشین از کتاب الامام الصادق نوشته علّامه مظّفر ص 251- 255 نقل شد.

2- غلامش را در پی کاری فرستاد. زمانی گذشت و نیامد. امام در پی او روانه شد و ناگهان او را یافت که در گوشه ای خفته است. آن حضرت آمد و در کنار غلام نشست و شروع به باد زدنش کرد همین که غلام بیدار شد امام به او فرمود: فلانی! این چه کاری است روز و شب می خوابی. شب از آن تو باد و روز سهم ماست از تو!!

اگر این داستان کوچک را به وضع اجتماعی آن روزگاری که با بردگان مانند حیوانات رفتار می شد و به مجرد اینکه خطایی از آنان سرمی زد به باد کتک گرفته می شدند، اضافه کنیم به ابعاد کمال والای انسانیّت در قلب بزرگ آن حضرت پی خواهیم برد.

3- روزی آن حضرت، غلام عجمی خود را در پی حاجتی بیرون فرستاد چون غلام بازگشت نتوانست خوب به امام پاسخ گوید، زیرا کاملًا نمی توانست به زبان عربی سخن بگوید، امام صادق علیه السلام به جای آنکه مطابق رسم معمول زمان خویش، بروی فریاد کند و او را از خود براند، قلب غلام را تسکین داد و نگرانی و اضطراب آن را آرام بخشید چرا که به وی گفت، تو زبانت در مانده است امّا قلبت درمانده نیست.

آنگاه افزود: «آزرم و پاکدامنی و ناتوانی (ناتوانی زبان نه قلب) از ایمان است».

4- آن حضرت خانواده خویش را از اینکه برای رسیدن به پشت بام، به

ص: 63

جای پلکان از نردبان استفاده کنند منع کرده بود. روزی وارد خانه شد و دید یکی از کنیزانش که بچه آن حضرت را بزرگ می کرد بالای نردبان است و کودک هم در آغوش اوست. همین که چشم کنیز به امام افتاد ترسید! و زانوانش به لرزه درآمد و کودک از دستش فروافتاد و مرد.

امام صادق علیه السلام سیمایش دگرگونه شد و به جایگاه خویش بازگشت چون علّت را جویا شدند، فرمود: من نه از مرگ بچه سیمایم دگرگونه شد بلکه از اینکه چون بر کنیز وارد شدم از من بسیار ترسید، هنگامی که امام آن کنیزک ترسان و هراسان را دید به وی فرمود: تو برای خدا آزادی، تو برای خدا آزادی!!

آیا درخشش نور انسانیّت را در سیمای امام مشاهده می کنید که چگونه به خاطر ترس یک کنیز رنگ چهره اش دگرگون می شود، امّا از مرگ فرزند کوچک خویش احساس اضطراب و اندوه نمی کند!

5- برخی از حاجیانی که میان مکّه و مدینه رفت و آمد می کردند، خوابیدن در مسجد النبی صلی الله علیه و آله را بر کرایه کردن محلّی برای خواب، ترجیح می دادند. یک بار یکی از آنان خفته بود و امام صادق در کنارش نماز می گزارد. چون مرد بیدار شد کیسه پولش را نیافت. ناگهان متعرّض امام که نمی شناختش شد و به آن حضرت گفت: تو کیسه پول مرا دزدیدی!

امام از او پرسید: چقدر پول در آن بود؟

ص: 64

مرد پاسخ داد: هزار دینار

امام او را به منزل خویش برد و هزار دینار به وی داد.

مرد رفت و پس از چندی کیسه پول خود را که در آن هزار دینار بود پیدا کرد. بنابراین پولی را که از امام گرفته بود، با پوزش و عذر بسیار نزد آن حضرت آورد، امّا ایشان از گرفتن پول خودداری کرد و فرمود: چیزی که از دستانم بیرون آمد دیگر به سوی من بازنگردد!

مرد از نزد امام خارج شد و از مردم پرسید: این مرد کیست؟ به او گفتند: او جعفر بن محمّد است. مرد گفت: چنین کسی نا گزیر باید چنین رفتاری داشته باشد! (1)

پایداری و درستکاری

- امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام را فرزندی بود به نام «اسماعیل». وی بزرگ ترین فرزند آن حضرت بود. چون بزرگ شد مجمع فضایل و مکارم گشت تا آنجا که گمان می رفت او پس از پدرش جانشین وی و پیشوای مردمان خواهد بود. چون اسماعیل در نبوغ کمال یافت، مرگ وی را امان نداد. امام برای درگذشت او بیرون نرفت بلکه یارانش را برای آیین خاک سپاری به خانه اش فرا خواند و بهترین و گواراترین خوراکها را برای ایشان فراهم ساخت.

ص: 65


1- (1) الامام الصادق- علّامه مظّفر، ج 1، ص 258.

از آن حضرت در باره اندوهش بر جوانِ از دست رفته ای که در بهار زندگانی اش پرپر شده بود بی آنکه از حیاتش کامی بردارد، سؤال کردند، ایشان در پاسخ فرمود:

«چه کنم که خود دیده اید در باره اصدق الصادقین (یعنی پیامبر) آمده است: همانا تو می میری و اینان نیز قطعاً می میرند».

2- امام فرزند دیگری داشت که گاه در برخی از خیابانهای مدینه با چالاکی و چابکی پیشاپیش امام حرکت می کرد. روزی لقمه ای در گلوی این پسر ماند و به همین سبب روبه روی چشمان امام صادق جان داد. امام بر او گریست، امّا زبان به ناله و بی تابی نگشود و تنها جنازه فرزندش را مخاطب قرار داد و فرمود:

«اگر تو گرفته شدی من ماندم و اگر تو مبتلا گشتی من سالم ماندم».

سپس به زنانی که بانگ و فریاد سرداده بودند روی کرد و آنان را سوگند داد که دست از داد و فریاد بردارند. آنگاه فرزندش را به آرامگاهش برد و فرمود:

«پیراسته باد آنکه فرزندان ما را می کشد و ما برای او جز بر محبّت خویش نمی افزاییم».

و پس از به خاک سپردن او نیز فرمود:

«ما قومی هستیم که درباره هر کسی که او را دوست داشته باشیم آنچه را که بپسندیم از خدا درخواست می کنیم واو نیز به ما عطا می کند، و چنانچه او در باره کسی که ما دوستش داریم چیزی را بپسندد که به نظر ما نا خوشایند است ما به آن امر راضی هستیم».

ص: 66

نگرش انسانی امام

در واقع نگرش انسانی امام صادق علیه السلام از نگرش اسلام به انسانیّت در ساختها و مفاهیم گوناگون آن مایه می گیرد. من نمی خواهم به تفصیل درباره این بُعد از زندگی امام بپردازم. چرا که مباحث تفصیلی در این خصوص را موکول به فرصتهای دیگر کرده ام، امّا برای آنکه از شدت عشق امام به انسانیّت و ارج نهادن به حقوق آن که صخره های سترگ در برابر آن سر فرود می آورند و ستارگان و درختان در برابرش به سجده می افتند، پرده برداریم. چند نمونه کوچک از این موارد را ذکر می کنیم:

1- به حاجب و غلام خویش، مصادف، هزار دینار داد و به او گفت: آماده شو تا برای کاری تجاری به مصر روی، زیرا تعداد خانواده من زیاد است. مصادف، وسایل سفر را فراهم آورد و با بازرگانان به مصر رفت. چون نزدیک شهر رسید، کاروانی تجاری در بیرون شهر به استقبال آنان آمده ایشان از آن کاروان در باره وضعیّت کالایی که با خود آورده بودند سؤال کردند که آیا در مصر چنین کالایی هست یا نه؟ کاروانیان پاسخ دادند: چنین کالایی در مصر نیست.

آنگاه سوگند خوردند و قرار داد بستند که از هر دینار یک دینار سود بگیرند (یعنی سود را مضاعف قرار دهند). آنان بعد از فروش اجناس خود پول خود را گرفتند و به مدینه برگشتند.

مصادف نزد ابو عبداللَّه علیه السلام رفت. دو کیسه در دست داشت که در هر کیسه یک هزار دینار بود .. او عرض کرد: فدایت شوم این کیسه سرمایه و این یکی سود است.

ص: 67

امام پرسید: این سود، بسیار است مگر شما با این کالا چه کردید؟

مصادف داستان تجارت خود را برای امام صادق باز گفت: آن حضرت با شنیدن حرفهای مصادف فرمود:

«سبحان اللَّه! آیا بر قومی از مسلمانان سوگند یاد کرده اید که کالای خود را به آنان نمی فروشید مگر آنکه در ازای هر دینار، یک دینار سود بگیرید»؟!

آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه من است و ما نیازی به سود نداریم».

سپس فرمود: «ای مصادف! چکاچک شمشیرها آسانتر از یافتن روزی حلال است» (1).

2- امام دوستی داشت که هیچ گاه از او جدا نمی شد. روزی او بر غلامش خشم گرفت و زبان به ناسزا گشود وگفت: کجایی ای پسر زنِ زناکار!! چون ابو عبداللَّه این سخن شنید، دستش را بالا آورد و به پیشانی اش زد و گفت: سبحان اللَّه! آیا به مادرش تهمت می زنی؟! من تو را خوددار و پرهیزکار می دیدم.

مرد گفت: فدایت شوم مادر این غلام کنیزی مشرک است. حضرت پاسخ داد: آیا نمی دانی که هر امّتی را نکاحی است؟

3- امام همراه با برخی از یارانش جنازه ای را تشییع می کردند. دوال نعل آن حضرت پاره شده بود. در این هنگام مردی دوال نعل خود را پیش آورد تا به امام بدهد، امّا آن حضرت فرمود: آن را برای خودت نگاه دار که صاحب مصیبت به شکیبایی بر آن سزاوارتر است.

ص: 68


1- (1) الامام الصادق- علّامه مظفّر، ج 1، ص 267.

4- یکی از اصحاب آن حضرت نقل کرده است: مردم مدینه دچار گرانی و قحطی شدند آن چنان که حتّی توانگران گندم را با جو می آمیختند و می خوردند. ابو عبداللّه علیه السلام نیز طعامی خوب داشت که برایش کافی بود و اوّل سال آن را تهیه کرده بود. آن حضرت به یکی از غلامانش فرمود: برای ما جو بخر و با این طعام بیامیز یا آن را بفروش. زیرا ما خوش نداریم که خود غذای گوارا بخوریم و مردم غذای ناگوار!!

5- یکی دیگر از یاران امام نقل کرده است که بر ابو عبداللَّه که در باغ خود بود، وارد شدم. او در حالی که پیراهنی بر تن داشت، بیلی به دست گرفته بود و مشغول کار بود و می فرمود: من در برخی از قسمتهای زمینم کار می کنم با آنکه کسانی را دارم که این کارها را انجام دهند. این برای آن است که خداوند بداند من در پی روزی حلال هستم.

عبادت و طاعت امام صادق علیه السلام

هر کس جعفر بن محمّد علیهما السلام را به کار و کوشش متصف ساخته این ویژگی را با صفت زهد و طاعت وی مقرون کرده است. اینک برخی از سخنانی را که در این باره از شخصیتهای مختلف نقل شده است، بیان می کنیم:

مالک. پیشوای مذهب مالکی، می گوید: «جعفر از یکی از این سه خصلت خارج نبود: یا نماز می خواند یا روزه می داشت و یا قرآن تلاوت می کرد». (1)

ص: 69


1- (1) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 105.

و نیز گفته است:

«هیچ چشم و هیچ گوشی ندید و نشنید و بر قلبی خطور نکرد که انسانی از نظر علم و عبادت و پرهیزکاری برتر از جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام باشد». (1)

ابو الفتح اربلی وزیر گوید:

«جعفر بن محمّد، نفس شریف خود را وقف عبادت کرده و آن را بر طاعت و زهد واداشته بود و خود را به دعا وتهجد و نماز و تعبد مشغول ساخته بود».

یکی از معاصران آن حضرت روایت می کند که ابو عبداللَّه الصادق را در مسجد النبی صلی الله علیه و آله به حال سجده دیدم. نشستم و چون دیدم سجده آن حضرت به درازا انجامید با خودم گفتم که تا وقتی امام در سجده است به گفتن تسبیح مشغول شوم. به گفتن ذکر سبحان ربی و بحمده استغفر ربی و اتوب الیه پرداختم. سیصد و شصت و چند بار این ذکر را گفته بودم که امام سر از سجده برداشت. (2)

اوجبّه خشن و کوتاهی از پشم دربرمی کرد و حلّه ای بر روی جامه اش می پوشید و می فرمود: ما جبّه پشمین را برای خدا می پوشیم و حلّه را برای شما. (3)

آن حضرت را می دیدند که پیراهنی درشت بافت و خشن در زیر جامه اش به تن کرده و روی آن جبّه ای پشمین پوشیده و روی آن هم پیراهنی درشت بافت دربرکرده است.

ص: 70


1- (2) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 105.
2- (3) اعیان الشیعه، ج 4، ص 138.
3- (4) الامام الصادق- علّامه مظّفر، ج 1، ص 270.

به میهمانانش گوشت می خورانید و خود گوشتها را با دست خویش پاک می کرد، امّا خوراک خودش سرکه و زیتون بود و می فرمود: این خوراک ماست، خوراک پیامبران. (1)

پرتویی از بلاغت آن بزرگوار

کتابهای دینی آکنده از احادیث بلیغی است که از زبان امام صادق علیه السلام روایت شده اند. اینک شما را به مطالعه برخی از این سخنان جاوید دعوت می کنیم و از علاقه مندان می خواهیم برای اطلاع بیشتر به کتاب «أشعه من بلاغة الامام الصادق» نوشته علامه فقید شیخ عبدالرسول واعظی مراجعه فرمایند.

«امام صادق علیه السلام به منصور خلیفه عبّاسی اندرز داد و فرمود:

بر تو باد حلم که اساس علم است و در پیشگاه عوامل قدرت خویشتن دار باش اگر هرآنچه را که بر آن قدرت داری به انجام رسانی مثل کسی خواهی بود که خشم خود را فرومی نشاند یا کینه خود را درمان می کند و یا با قهر و غلبه در پی نام می گردد، بدان که تو اگر مستحقی را مجازات کنی نهایت آنچه بدان متصف گردی جز عدل نیست و حالتی که موجب شکر و سپاس می شود بسی برتر از حالتی است که موجب صبر می شود.

منصور گفت:

«پند دادی نیکو گفتی سخن را در کمال ایجاز و کوتاهی بیان کردی».

ص: 71


1- (1) الامام الصادق- علّامه مظّفر، ج 1، ص 270.

امام در یکی از اندرزهای خود به فرزند بزرگوار خویش امام کاظم می فرماید:

«فرزندم! در حقّ هر کس که از تو خواهان خیر است، خوبی کن که اگر او اهل خیر باشد تو کاری بجا کرده ای و اگر هم او اهل خیر نباشد تو اهل آن هستی. اگر کسی از طرف راستت در آمد و ناسزایت گفت و سپس به طرف چپت رفت و زبان به پوزش گشود، عذرش را بپذیر».

سفیان ثوری گوید: الصادق بن الصادق جعفر بن محمّد علیهما السلام را دیدار کردم به او گفتم: ای فرزند رسول خدا مرا اندرز فرمای!

فرمود: ای سفیان! دروغگو را مروت، پادشاهان را برادر، حسود را راحت و بد خُلق را سروری نیست.

سفیان گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا مرا بیفزای!

او به من فرمود: ای سفیان! به خداوند اعتماد کن تا مؤمن شوی و به آنچه خداوند بر تو بخشش کرده خرسند باش تا توانگر گردی و با همسایه ات خوش همسایگی کن تا مُسلم شوی و با فاجر همراه و هم صحبت مشو که به تو گناهکاری می آموزد و در کار خود با کسانی که از خداوند عزّ و جل می ترسند، مشورت کن. (1)

ص: 72


1- (1) الامام الصادق- استاد دَخیل، ص 32.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109